پاسخ هاي روشنگرانه (در نقد كتاب سوال هايي كه باعث هدايت جوانان شد)

مشخصات كتاب

سرشناسه : حسين زاده ، محمدعلي ، ‫ 1340 -

عنوان قراردادي : اسئله قادت شباب الشيعه الي الحق .فارسي .شرح

عنوان و نام پديدآور : پاسخ هاي روشنگرانه «در نقد كتاب سوال هايي كه باعث هدايت جوانان شد»/ محمدعلي حسين زاده.

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر ‫، 1391.

مشخصات ظاهري : ‫356 ص.

شابك : ‫ 978-964-540-392-6

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتاب حاضر نقدي بر كتاب"اسئله قادت شباب الشيعه الي الحق" تاليف سليمان خراشي است.

يادداشت : كتابنامه: ص. [349] - 356.

موضوع : خراشي، سليمان . اسئله قادت شباب الشيعه الي الحق -- نقد و تفسير

موضوع : شيعه -- دفاعيه ها و رديه ها

موضوع : شيعه -- عقايد

شناسه افزوده : خراشي، سليمان . اسئله قادت شباب الشيعه الي الحق. شرح

رده بندي كنگره : ‫ BP211/5 ‫ /خ4‮الف 5083 1391

رده بندي ديويي : ‫ 297/4172

شماره كتابشناسي ملي : 2805284

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

ص: 15

ص: 16

ص: 17

ص: 18

ص: 19

ص: 20

ص: 21

مقدمه

الحمدلله رب العالمين والصلاة والسلام على سيدنا و نبيّنا ابي القاسم محمد وآله الطاهرين واللعن على اعدائهم اجمعين

چندى پيش بعضى كه توفيق تشرف به عمره يافته بودند، در بازگشت، چند جلد كتاب آوردند. اين كتاب ها در عربستان به عمره گزاران داده شده بود؛ در ميان آنها، كتابى بود به نام «سؤال هايى كه باعث هدايت جوانان. . . شد» .

در اين كتاب، پرسش هاى بسيارى در زمينه هاى گوناگون طرح شده است؛ بدون رعايت امانت، و با طرح مطالب واقعى و غير واقعى، با روش هاى شيطنت آميز و گاه آميخته با تحقير و تمسخر و دروغ.

مطالبى از قبيل:

علماى شيعه به زبان عربى تسلط ندارند. (پرسش 47)

شيعيان پيروان خود را به گناه جرئت مى دهند و مى گويند كسانى كه على [(ع)] را دوست بدارند، مى توانند هر گناهى مرتكب شوند. (پرسش 99)

از تاريخ چنين برمى آيد كه شيعه همواره ياور دشمنان اسلام، از قبيل يهوديان، نصارى، مشركان و. . . بوده است. (پرسش 1٠1)

ص: 22

بسيارى از شيعيان به حسن بن على (ع) توهين مى كنند. (پرسش 1٠2)

شيعيان همه اهل بيت قرن اول را كافر مى دانند. (پرسش 136)

يكى از شرايط شيعه براى امامت اين است كه امام بايد فرزند ارشد پدر خود باشد. (پرسش 147)

امامان قبل از امام دوازدهم، هيچ كدام كشته نشدند. (پرسش 152)

و. . .

در اين زمينه بايد گفت كه نويسنده كتاب مزبور، يا از عقايد شيعه آگاهى كافى نداشته يا اينكه مغرضانه مطالب را نقل كرده است و اين پرسش ها را بى جواب پنداشته و پيشاپيش طرف مقابل را محكوم كرده است. گاهى هم عقايدى بى ربط به شيعه نسبت داده است.

به هر روى، با پرسش هاى تكرارى و بعضاً با تغيير عبارت توانسته است يكصد و هشتاد و اندى پرسش طرح نمايد كه ما در قالب 186 شبهه و پرسش تنظيم كرده ايم. البته پاسخ بيشتر اين پرسش ها در منابع خود اهل سنت يافت مى شود.

نوشتار پيش رو، در پاسخ به اين پرسش ها فراهم آمده است. همچنين تلاش شده است پرسش هاى تكرارى به يكى از پرسش هاى مشابه پسين يا پيشين ارجاع داده شود. نيز جز در موارد گزيرناپذير، منابع اهل سنّت مبناى پاسخ ها قرار گرفته است.

ص: 23

يادآورى

سخن را با آيه اى آغاز مى كنيم كه نويسنده كتاب مذكور بدان تمسك جسته است: «هرگاه در چيزى نزاع داشتيد آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد (و از آنها داورى بطلبيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد. . .» . (1)

ما نيز به رسول خدا (ص) رجوع كرديم، ديديم رسول خدا (ص) ، على (ع) را ولى مؤمنان پس از خود معرفى كرده است: (2)

إنّ علياً مِنّي وَ أنا مِنه وَ هُو وليّ كُلِّ مُؤمنٍ بَعْدي . (3)

همانا على از من است و من از على هستم و او سرپرست تمام مؤمنان پس از من است.

نبى اكرم (ص) ، على (ع) را باب علم نبوت و عالم ترين مردم اعلان كرده است: (4)«

أنا


1- نساء: 59.
2- الاستيعاب، ج 3، ص 1٠91؛ اسدالغابه، ج 3، ص 6٠4؛ الاصابه، ج 4، ص 467؛ البداية و النهايه، ج 7، ص337 و. . . .
3- سنن ترمذى، ج 5، ص 632؛ السنن الكبرى للنسائى، ج5، صص 45 و 113؛ كنزالعمال، ج 11، ص 6٠8؛ جامع الاحاديث، ج 12، ص 476؛ ج 13، ص 214؛ جامع الاصول، ج 8، ص 652؛ مسند ابى يعلى، ج 1، ص 293.
4- سبل الهدى، ج 1، ص 293؛ جواهر المطالب، ج 1، ص 194؛ الاستيعاب، ج 1، ص 1٠99؛ تاريخ اسلام، ذهبى، ج 3، ص 628 و. . . .

ص: 24

مَدينةُ الْعِلمِ وَ عليٌّ بابُها (1)؛ أنا دارُ الْحِكمةِ وَ عليٌّ بابُها » (2)؛ «من شهر علم و على دروازه آن است، من شهر حكمت و على دروازه آن است» .

رسول اعظم (ص) ، على (ع) را برادر، وصى و جانشين خود دانسته: (3)

فَإِنَّ وَصيّي وَ مَوضِعَ سِرّي وَ خَيرَ مَن اَترُكُ بعدي ويُنجزُ عِدَتي وَ يَقضي دَيني عَليُّ بنُ اَبي طالِب. (4)

همانا وصى و محرم اسرارم و بهترين كسى كه از خود باقى مى گذارم و وعده هايم را تحقق مى بخشد و دين مرا ادا مى كند، على بن ابى طالب است.

رسول خاتم (ص) ، على (ع) را فاروق امت و معيار حق و باطل مى داند: (5)

سَيكونُ مِنْ بَعدي فِتنةٌ فَاذا كَان ذلك، فَالْزِمُوا عَليَّ بنَ ابي طالب؛ فانه الْفاروقُ بَينَ الْحقِّ وَ الْباطلِ. (6)

به زودى پس از من فتنه اى روى مى دهد كه در آن هنگام از على بن ابى طالب تبعيت كنيد كه او جداكننده حق و باطل است.

رسول خدا (ص) ، على (ع) را رهبرى معرفى كرده است كه پيروانش را به صراط مستقيم هدايت مى كند: (7)


1- مستدرك حاكم، ج 3، ص 137؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 637؛ كنزالعمال، ج 13، ص 148.
2- سنن ترمذى، ج 5، ص 637؛ كنزالعمال، ج 13، ص 147.
3- تاريخ الطبرى، ج 2، ص 321؛ الكامل، ج 2، ص 63؛ الاصابه، ج1، ص535؛ البداية و النهايه، ج 7، ص 223 و. . .
4- المعجم الكبير، ج 6، ص 221؛ جامع الاحاديث، ج 9، ص 4٠4؛ مسند ابى يعلى، ج 4، ص 344؛ كنزالعمال، ج11، ص 61٠؛ جمع الجوامع، ج 1، ص 8249.
5- الاستيعاب، ج 4، ص 1744؛ اسدالغابه، ج 5، ص 27٠؛ الاصابه، ج 7، ص 294 و. . . .
6- جامع الاحاديث، ج13، ص354؛ جمع الجوامع، ج1، ص13512؛ كنز العمال، ج11، ص612؛ مسند البزار، ج2، ص79.
7- انساب الاشراف، ج 1، ص 542؛ سبل الهدى، ج 11، ص 25٠ و. . .

ص: 25

اِنْ وَلَّيتمُوها عَليّاً فَهادٍ مُهتدٍ يُقيمُكم عَلَى صِراطٍ مُستقيمٍ. (1)

اگر خلافت را به على بسپاريد، او هدايت كننده و هدايت شده است و شما را به صراط مستقيم هدايت مى كند.

ايشان او را مصداق آيه تطهير مى خواند كه از هر بدى، خطا و لغزشى مصون است.

آن گاه كه آيه ( إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ) ؛ «خداوند فقط مى خواهد پليدى (گناه) را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد» . (احزاب: 33) نازل شد، رسول خدا (ص) عباى خود را بر سر على (ع) و فاطمه (عليها السلام) و حسن و حسين (عليهما السلام) كشيد و فرمود: «

اللّهُمَّ هَؤلاءِ اَهْلي » (2)؛ «خداوندا! اينان اهل من هستند» .

رسول خدا (ص) در ميان تمامى صحابه، اعم از مهاجران و انصار، تنها على (ع) را به برادرى خود انتخاب كرد. (3)

رسول خدا (ص) به على (ع) فرمود: «

أنتَ أخي وَ صاحِبي » (4)؛ «

انَتَ أخي وَ ابُو وُلْدي » (5)؛ «

أنتَ أخي فِي الدُّنيا وَ الْآخِرةِ » (6)؛ «

أنتَ أخي وَ صاحِبي وَوَزيري » (7)؛ و. . . .

رسول خدا (ص) على (ع) را، پس از خود از بهترين مردم دانست: (8)


1- مستدرك حاكم، ج3، ص153؛ كنز العمال، ج11، ص612.
2- صحيح مسلم، ج7، ص13٠؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص33٠؛ ج3، ص259؛ سنن ترمذى، ج5، ص351؛ سنن بيهقى، ج2، ص149؛ مستدرك حاكم، ج3، ص143 و. . . .
3- الاستيعاب، ج 3، ص 1٠98؛ اسد الغابه، ج 3، ص 588؛ ج 6، ص 199؛ البداية و النهايه، ج 4، ص 235 و. . . .
4- مسند احمد، ج 1، ص 23٠.
5- مسند ابى يعلى، ج 1، ص 4٠3.
6- سنن ترمذى، ج5، ص3٠٠.
7- سنن الكبرى، نسائى، ج5، ص125.
8- انساب الاشراف، ج 2، ص 113، پاورقى و شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 139، ج 15، ص 72 و. . . .

ص: 26

اَلا اُنَبِّئُكُمْ بِأخْيَرِ النّاسِ بَعدي؟ هَذا عليُّ بن ابي طالب. . . . (1)

آيا شما را از بهترين مردم پس از خود آگاه نسازم؟ آن شخص على بن ابى طالب است. . . .

رسول خدا (ص) على (ع) را همتاى خود مى داند: (2)

لأَبعثنّ اليهم رَجُلاً مِنّي أو كَنفْسى. . . فأخذَ بِيدِ عَليٍّ فقالَ: هذا. (3)

هر آينه به سوى آنان مردى كه از من يا به منزله خودم است روانه مى كنم آن گاه دست على (ع) را گرفت و فرمود اين، آن شخص است.

همچنين پيامبر (ص) فرموده است:

«يا عليُّ! لايُبغضُك إلّا المُنافقُ» (4)؛ «اى على! جز منافق كينه ات را به دل نمى گيرد» .

پيامبر اسلام (ص) فرموده است:

مَن ماتَ عَلى بُغضِ آلِ مُحَمَّد ماتَ كافِراً. (5)

هر كس با بغض آل پيامبر (على، فاطمه، حسن و حسين) بميرد، كافر از دنيا رفته است.

همچنين فرمود:

إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللهِ وَ أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَتَفَرَّقا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحوْضَ. (6)


1- احاديث مختارة للذهبى، ج1، ص85.
2- جواهر المطالب، ج 1، ص 6٠؛ الاستيعاب، ج 3، ص 111٠؛ خصائص اميرالمؤمنين، ص 89؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 294 و. . . .
3- اتحاف الخيرة المهرة، ج7، ص188؛ البحر الزخار، ج3، ص273؛ السنن الكبرى، ج5، ص127؛ مستدرك حاكم، ج2، ص131؛ كنز العمال، ج4، ص441 و. . .
4- سنن ترمذى، ج5، ص643؛ مسند ابى يعلى، ج1، ص25٠؛ كنز العمال، ج11، ص598؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج1، ص 1٠.
5- تفسير كبير، فخر رازى، ج 27، ص 166؛ الكشف و البيان، ج8، ص314.
6- المستدرك، ج 3، ص 148.

ص: 27

من در ميانتان دو چيز گرانبها مى گذارم؛ كتاب خدا و اهل بيتم. آن دو از هم جدا نمى گردند تا در حوض بر من وارد گردند.

و فرمود:

إِنِّي قَدْ تَرَكْتُم ما إِنْ أخذتم به لن تضلوا بَعْدِي الثقلين أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ مِنَ الْآخَرِ كِتَابُ اللهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي أَلَا وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحوْض. (1)

همانا من در بين شما چيزى به يادگار نهادم كه اگر آن را اخذ نماييد هرگز بعد از من گمراه نمى گرديد و آن دو چيز گرانبهاست كه يكى بزرگ تر از ديگرى است. (آن دو) كتاب خدا ريسمان آويخته از آسمان به زمين و عترتم اهل بيتم مى باشند بدانيد آن دو از هم جدا نمى گردند تا در حوض بر من وارد شوند.

به جهت اين روايات، شيعيان چون چنين دستوراتى را از رسول خدا (ص) ديدند به كتاب خدا و اهل بيت تمسك كردند تا گمراه و گمراه كننده نباشند. آنان اصول و فروع و معارف خود را از ثقلين اخذ نموده و پيرو آنانند.


1- مسند احمد، ج 3، ص 59.

ص: 28

ص: 29

1. ازدواج دختر حضرت على (ع)

اشاره

شيعه معتقد است كه على [(ع)]، معصوم است، اما دخترش ام كلثوم را به ازدواج عمر بن خطاب درآورده است، شيعه بايد يكى از اين دو امر را بپذيرد:

1. على [(ع)] معصوم نيست؛ زيرا دخترش را به عقد كافرى درآورده است؛

2. عمر مسلمان بوده و على [(ع)] دوست داشت كه او دامادش شود.

پاسخ

على (ع) معصوم است و اين را مى توان از روايت هاى ذيل به دست آورد:

1. رسول الله (ص) فرمود:

«عَليٌّ مَعَ الْحقِّ وَ الْحقُّ معَ عليٍّ يدَورُ حَيثُما دارَ» (1)؛ «على با حق است و حق با على است؛ على به هر سمت بچرخد حق هم به همان سمت مى چرخد» .

2. آن گاه كه رسول خدا (ص) خواست على (ع) را به يمن بفرستد، دست بر سينه او گذاشت و به درگاه خداوند عرضه كرد:

«اللّهمَّ ثَبِّتْ لِسانَه وَ اهْدِ قَلبَه» ؛ «پروردگارا زبان او را ثابت و قلب او را به حقيقت هدايت نما» . على (ع) مى فرمايد: «به خدا قسم پس از آن در


1- سنن ترمذى، ج5، ص633؛ مستدرك حاكم، ج3، ص134 و. . . .

ص: 30

هيچ قضاوتى شك به دل من راه نيافت» . (1)

3. خداوند در آيه تطهير منزه بودن اهل بيت پيامبر (ص) را از هر نوع پليدى و آلودگى اعلام مى فرمايد. روايت هاى اهل سنت، بدون هيچ اختلافى، على (ع) را از مصاديق شاخص اين آيه مى دانند. (2)

4. رسول خدا (ص) فرمود:

«فَانَا وَ اَهلُ بَيتي مُطهَّرون مِنَ الذُّنوبِ» (3)؛ «من و اهل بيتم از تمام گناهان پاك هستيم» .

و. . . .

از آنچه گذشت به دست مى آيد كه على (ع) كسى است كه:

به شهادت پيامبر اسلام (ص) معيار و ملاك حق است؛

با دعاى پيامبر اسلام (ص) قلب و زبانش در راه حق استوار شد؛

خداوند پاكى او را تضمين كرده است؛

لحظه اى بت پرست و مشرك نبود؛

از هر گناه و خطا مصون و مبرّى است؛

آيا در معصوم بودن چنين كسى مى توان ترديد كرد؟

درباره ازدواج ام كلثوم با عمر بايد گفت: شيعه، عمر را كافر نمى داند، اما ازدواج ام كلثوم با عمر با توجه به نقل هاى متفاوت يك امر ثابت تاريخى نيست. بنابر فرض اگر چنين ازدواجى صورت گرفته باشد، برخى از عالمان شيعه وقوع چنين ازدواجى را در شرايط عادى نمى دانند. عبدالله بن سنان مى گويد:


1- مسند احمد بن حنبل، ج1، ص111؛ مستدرك حاكم، ج3 ص145؛ كنز العمال، ج11، ص624 و. . . .
2- صحيح مسلم، ج7، ص12٠؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص185؛ سنن ترمذى، ج5، ص638؛ سنن نسائى، ج5، ص1٠7؛ سنن بيهقى، ج7، ص63.
3- تفسير الدرالمنثور، ج6، ص6٠6؛ تفسير آلوسى، ج16، ص112؛ روح المعانى، ج22، ص14؛ فتح القدير، ج4، ص396؛ امتاع الاسماع، ج 3، ص 2٠8؛ البداية و النهايه، ج 2، ص 257؛ دلائل النبوه، ج 1، ص171 و. . . .

ص: 31

از امام جعفر صادق (ع) در مورد ازدواج ام كلثوم با عمر پرسيدم، فرمود: «اين ازدواج غصبى بود. عمر، عباس را نزد على (ع) فرستاد و از ام كلثوم خواستگارى كرد، اما على (ع) از پذيرش آن خوددارى نمود. عمر به عباس گفت: به خدا سوگند اگر على با اين ازدواج موافقت نكند او را خواهم كشت. عباس اين سخن را به على رساند، اما على (ع) بر مخالفت اصرار ورزيد. عمر به عباس گفت: روز جمعه در نماز جمعه نزديك من بنشين تا يقين كنى كه مى توانم على را بكشم.

عمر پس از خطبه نماز جمعه گفت: اى مردم يكى از شخصيت هاى برجسته اصحاب رسول خدا، زناى محصنه مرتكب شده است و فقط من از آن آگاه شده ام، نظر شما چيست؟ گفتند: شهادت خليفه كافى است. پس از نماز، عمر به عباس گفت: آنچه شنيدى به على بگو» . (1)

و نقل هاى ديگرى هم از اهل سنت وجود دارد كه ما معتقديم توهين به خليفه دوم مى تواند محسوب شود.

٢. بيعت با خلفا

اشاره

اگر خلافت ابوبكر و عمر حق نبود، چرا على [(ع)] با آنها بيعت كرد؟ آيا بيعت على [(ع)] نادرست بود يا دشمنى شيعيان با آنها نارواست؟

پاسخ

1. بايد توجه داشت كه بيعت، به معناى حقانيت بيعت شونده و يا رضايت بيعت كننده نيست؛ زيرا ممكن است بيعت و پيروى از روى اكراه و با در نظر داشتن


1- مستدرك الوسائل، ج14، ص443.

ص: 32

مصالحى انجام شود كه با مخالفت كردن محقق نمى شود. گاهى خداوند در اين قضايا حكمت هايى نهاده است كه در فهم ظاهربينان نيست؛ مانند تبعيت حضرت يوسف (ع) از پادشاه مصر؛ چنان كه يوسف (ع) پيامبر خدا، و پادشاه مصر بت پرست بود. با توجه به اين نكته برخى از عوامل بيعت على (ع) را از نظر مى گذرانيم:

اهل سنت نوشته اند: «آن گاه كه از على [(ع)] خواستند با ابوبكر بيعت كند، نخست از بيعت خوددارى كرد و فرمود: من از شما براى خلافت شايسته ترم» . (1)ولى شش ماه بعد زمانى كه جنگ هاى مرتدان و مدعيان دروغين نبوت پيش آمد، بيعت نمود (2)؛ در حقيقت، على (ع) براى رفع اختلاف هاى داخلى و انسجام مسلمانان در مقابل مهاجمان به ناچار بيعت كرد.

برخى ديگر مى نويسند: «افرادى چون ابوسفيان، درصدد بودند تا مخالفت على (ع) را بهانه قرار داده، ميان مسلمانان اختلاف و كشمكش ايجاد كنند» . (3)بدين ترتيب، على (ع) براى پيشگيرى از فجايع اين اختلافات بيعت كرد.

على (ع) درباره علت بيعتش با خلفاى سه گانه مى فرمايد:

به خدا سوگند هيچ گاه به ذهن من نمى رسيد كه اعراب پس از رسول خدا (ص) خلافت را از اهل بيت او بگيرند. آن گاه كه با فلانى بيعت كردند، من دست خود را از بيعت پس كشيدم، اما ديدم عده اى از اسلام برگشتند و عده اى ديگر درصدد نابودى دين محمد (ص) برآمدند، ترسيدم كه اسلام و مسلمانان را يارى نكنم و خطر و شكستگى در آن به وجود آيد كه مصيبت آن خيلى بيشتر از انحراف خلافت باشد. . . ، پس پيش رفتم و بيعت نمودم. . . (4)


1- اسدالغابه، ج 3، ص 6٠9؛ الامامة و السياسه، ج 1، صص 28 و 176؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 177.
2- البداية و النهايه، ج 7، ص 225؛ الكامل، ج 2، ص 325.
3- الكامل، ج 2، ص 326.
4- نهج البلاغه، نامه 62.

ص: 33

برخى در اين باره مى نويسند: آن گاه كه تهديدات كفار از يك طرف و اختلافات داخلى از طرف ديگر عرصه را براى حاكمان وقت تنگ كرد ابوبكر شخصاً به خانه على (ع) رفت و از آن حضرت خواست تا با بيعت خود به انسجام داخلى كمك كند و على (ع) نيز پذيرفت.

اما اهل سنت براى حفظ وجهه ابوبكر مى نويسند: على (ع) بعد از وفات فاطمه (عليها السلام) به ابوبكر پيام فرستاد تا به تنهايى به خانه على (ع) برود و با وى بيعت نمايد. (1)اگر على (ع) به بيعت تمايل داشت، خود به خانه ابوبكر مى رفت نه آنكه ابوبكر به تنهايى در خانه على به حضور على (ع) برسد - دقت كنيد -.

٣. نام هاى فرزندان على (ع)

اشاره

على [(ع)] اگر با خلفا مخالف بود، پس چرا نام آنها را بر فرزندان خود گذاشت؟

پاسخ

نام هايى همچون ابوبكر، عمر و عثمان به اين سه نفر اختصاص نداشتند كه اگر كسى يكى از اين نام ها را بر فرزندش نهاد، بگوييم نام فلانى را برگزيده، بلكه اين اسامى پيش و پس از ظهور اسلام از اسامى رايج بوده است. با مراجعه به نام هاى دوران جاهليت و زمان حضور رسول گرامى اسلام (ص) و پس از آن، درمى يابيم كه اين نام ها ميان مردم بسيار به كار مى رفته و خلفاى سه گانه نيز اين نام ها را از ديگران گرفته اند.

چنين نيست كه همچون نام «يحيى» (ع) كه پيش از وى هيچ كس به آن نام نبود، نام


1- صحيح مسلم، ج5، ص 153؛ مسند الصحابة، ج39، ص157؛ شرح النووى على مسلم، ج12، ص78.

ص: 34

ابوبكر و عمر و عثمان نيز بر كسى گذاشته نشده باشد و اين نام ها تنها از آن خلفاى سه گانه باشد تا هركس يكى از اين اسامى را بر فرزندش نهاد، گفته شود نام خليفه را برگزيده است. بلكه اين نام ها، بنا به تصريح منابع تراجم و رجال اهل سنت، عمومى بوده و بسيارى از مسلمانان و كافران در دوران جاهلى و پس از آن هم، اين نام ها را استعمال مى كردند.

4. على (ع) و قبول خلافت

اشاره

على [(ع)] مى فرمود:

«دَعُوني وَالْتَمِسوا غيري» (1)؛ «مرا رها كنيد و كسى جز مرا براى خلافت پيدا كنيد» . اگر خلافت از آنِ على [(ع)] بود، چرا چنين مى گفت؟

پاسخ

على بن ابى طالب (ع) در آغاز، بارها از مردم خواسته بود تا با او بيعت كنند و همواره مى فرمود: «

اَنَا اَحَقُّ بِهذَا الاَمر مِن غَيري » (2)؛ «من براى امر خلافت از هركس ديگر شايسته تر هستم» و به ابوبكر مى فرمود: «من براى خلافت از تو شايسته ترم، تو بايد با من بيعت كنى» و. . . .

اما وقتى آنها حاضر نشدند خلافت را به على (ع) واگذار نمايند، آن حضرت نيز به دلايلى شدت عمل به خرج نداد. اگر على (ع) در ابتداى مسئله (پس از رحلت رسول خدا (ص)) خلافت را به دست مى گرفت، مردم را به همان راه و روشى هدايت مى كرد كه رسول خدا (ص) پيش گرفته بود، در نتيجه مشكلات بسيارى براى جامعه


1- نهج البلاغه، خطبه 92.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج6، ص11.

ص: 35

مسلمانان رخ نمى داد. اما پس از رسول خدا (ص) ، در دوران حكومت خلفاى سه گانه تغييرات گوناگونى در فرهنگ دولت مردان و بعضى مردم عادى، در حوزه هاى فكرى، اخلاقى، اقتصادى، مديريتى و. . . واقع شده بود. نه على (ع) مى پذيرفت كه با وضع موجود كنار بيايد و همان گونه خلافت كند كه پيشينيان خلافت مى كردند و نه كسانى كه 25 سال با اين روش خو گرفته بودند، حاضر مى شدند از اين روش دست بردارند؛ به خصوص كسانى كه در سايه حكومت هاى قبلى به نان و نوايى رسيده بودند. ازاين رو، فرمود: «

دعونى والتمسوا غيرى » و با پيش بينى حوادث آينده بيان داشت:

فَانّا مُستَقبِلونَ اَمراً لَهُ وُجوهٌ وَ اَلوانٌ لاتَقومُ لَهُ القُلوبُ وَلا تَثبُتُ عَلَيهِ العُقولُ. . . (1)

ما حوادثى پيش رو داريم كه چهره هاى گوناگون و رنگ هاى مختلف دارد [و مردم از آن حوادث به فتنه خواهند افتاد. در اثر اين فتنه ها،] قلب هاى مردم در اين بيعت ثابت نخواهد ماند و عقل ها راه درست پيدا نخواهند كرد. - در سايه حكومت هاى پيشين - ابرهاى تاريك، افق حقيقت را پوشانده اند و راه مستقيم حق ناشناخته و پنهان مانده است. آگاه باشيد، اگر من دعوت شما را بپذيرم بر اساس آنچه مى دانم با شما رفتار خواهم كرد و به سخنان اين و آن و ملامت سرزنش كنندگان گوش نخواهم داد. . . .

در حالى كه ايشان در ابتداى مسئله خلافت پس از پيامبر (ص) مى فرمود: «من از همه شما بر خلافت شايسته ترم و با شما بيعت نمى كنم، بلكه شما بايد با من بيعت كنيد» . (2)

وقتى اين دو سخن على (ع) را كنار هم قرار مى دهيم، پى مى بريم كه دليل كناره گيرى ابتدايى على (ع) از خلافت پس از عثمان، تغييراتى است كه در دوران حكومت 25 ساله روى داده است.


1- نهج البلاغه، خطبه 92.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 11.

ص: 36

5. على (ع) و يارى همسر خود

اشاره

شيعه مى گويد: در زمان خلافت ابوبكر، به فاطمه [(عليها السلام)]، پاره تن محمد (ص) اهانت كردند، پهلويش را شكستند و خواستند در خانه اش را آتش بزنند. . . . پرسش اين است كه در آن هنگام على [(ع)] كجا بود؟ چرا از فاطمه [(عليها السلام)] دفاع نكرد؟

پاسخ

اشاره

مصيبت هاى وارده بر فاطمه زهرا (عليها السلام) در زمان خلاف ابوبكر تنها ادعاى شيعه نيست، بلكه كتب و منابع اهل سنت نيز آن را نقل كرده اند.

خلاصه واقعه از زبان اهل سنّت

. . . عده اى از بنى هاشم براى اعتراض به غصب خلافت از سوى ابوبكر، در خانه على [(ع)] جمع شده بودند. زبير هم در ميان آنها بود. عمر با عده اى به در خانه على [(ع)] آمد و از آنها خواست بيرون آمده، با ابوبكر بيعت نمايند، اما آنها از بيرون آمدن خوددارى كردند. عمر هيزم خواست و قسم ياد كرد كه اگر بيرون نياييد خانه را با اهل آن آتش مى زنم. گفتند: «فاطمه [(عليها السلام)] داخل آن خانه است!» عمر گفت: «حتى اگر فاطمه باشد. . .» . فاطمه [(عليها السلام)] با صداى بلند فرياد زد: «اى پدر، اى رسول خدا! بعد از تو از دست پسر خطاب و پسر ابوقحافه چه مصيبت هايى بر سر ما آمد» !

پس از اين جريان، على [(ع)] را به مسجد بردند و از او خواستند با ابوبكر بيعت كند، فرمود: «اگر بيعت نكنم چه؟» گفتند: «به خدايى كه جز او خدايى نيست اگر بيعت نكنى، تو را مى كشيم» . فرمود: «در اين صورت بنده خدا و برادر رسول خدا [(ص)] را

ص: 37

كشته ايد» . عمر گفت: «بنده خدا آرى، اما برادر رسول خدا نه!» سرانجام، از بيعت على [(ع)] نااميد شدند و او را رها كردند. على [(ع)] كنار قبر رسول خدا [(ص)] رفت و خود را به قبر پيامبر چسباند و گفت: ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كَادُوا يَقْتُلُونَنِي ؛ «فرزند مادرم، اين گروه مرا در فشار گذاردند و ناتوان كردند و نزديك بود مرا بكشند» . (اعراف:15٠) (1)

اين آيه، سخن هارون است آن گاه كه برادرش موسى او را مذمت مى كرد كه چرا گذاشتى مردم در غياب من گوساله پرست شوند.

برخى منابع در اين باره چنين نوشته اند: عمر با شعله آتش به سوى خانه فاطمه [(عليها السلام)] رفت تا خانه را به آتش بكشد فاطمه [(عليها السلام)] عمر را ديد و گفت: «اى پسر خطاب! آيا مى خواهى خانه مرا آتش بزنى؟» عمر گفت: «آرى» . (2)

بنابراين نويسنده كتاب پذيرفته است كه اين كار و حرمت شكنى واقع شده است.

پرسشى كه اينجا مطرح مى شود اين است: على (ع) با آن شجاعت يداللّهى، چگونه در برابر اين حوادث و مصائب صبر پيشه كرد و سكوت نمود.

با مطالعه در منابع اهل سنت مى توان چنين پاسخ داد كه، پيامبر گرامى اسلام (ص) ، على (ع) را از حوادث پس از خود آگاه كرده و او را به سكوت و خوددارى از مبارزه و درگيرى در آن حوادث دستور داده بود.

رسول خدا (ص) به على (ع) مى فرمود

: «إنَّ الامّةَ سَتغْدِرُ بِكَ بَعدي» (3)؛ «اين امت پس از من به تو خيانت خواهند كرد» .

انس بن مالك مى گويد:

همراه رسول خدا [(ص)] و على [(ع)] به باغ زيبايى رسيديم. . . . رسول خدا سر بر


1- الامامة و السياسه، ج 1، صص 29 -31.
2- المختصر فى اخبار البشر، ج1، ص1٠7؛ تاريخ ابى الفداء، ج1، ص239.
3- مستدرك حاكم، ج3، صص 151 و 153؛ كنزالعمال، ج11، ص617؛ مسند الحارث، ج2، ص9٠5؛ البداية و النهايه، ج 6، ص 218.

ص: 38

شانه على [(ع)] گذاشت و گريه كرد. على [(ع)] پرسيد: يا رسول الله! سبب گريه شما چيست؟ فرمود: در دل بعضى از اين مردم، از تو كينه اى است كه بعد از من ظاهر مى كنند. على [(ع)] پرسيد: آيا شمشيرم را بر گردن آنها بگذارم و ريشه آنها را بكنم؟ فرمود: نه، صبركن. على [(ع)] گفت: آيا اگر صبر كنم دينم سالم است (در وظيفه ام كوتاهى نكرده ام) ، فرمود: آرى! دينت سالم است. على [(ع)] گفت: پس صبر مى كنم. (1)

رسول خدا (ص) ، مظلوميت اهل بيت (عليهم السلام) را پيشاپيش به اصحاب خبر داده بود؛ از جمله آنجا كه فرمود:

اِنَّ اَهلَ بَيتي سَيلْقَونَ بَعدي بلاءً وَ تَطْريداً وَ تَشْريداً. (2)

به زودى پس از من براى اهل بيت من گرفتارى ها، سخت گيرى ها و محروميت ها خواهد بود.

و فرمود:

اِنَّ اَهلَ بَيتي سَيلْقَون مِنْ بَعدي مِنْ اُمّتي قَتلاً وَ تَشْريداً. (3)

به زودى، پس از من، اهل بيت من از دست اين امتم سخت گيرى ها مى بينند و كشته خواهند داد.

6. وصلت بين خلفا و پيامبر (ص)

اشاره

برخى صحابه و فرزندان آنها با پيامبر وصلت مى كردند، به ايشان دختر مى دادند و از ايشان دختر مى گرفتند، از جمله آنها ابوبكر و عمر بودند كه دو دختر خود به نام هاى


1- جامع الاحاديث، ج3٠، ص21٠؛ مسند ابويعلى، ج1، ص426 و. . . .
2- سنن ابن ماجه، ج2، ص1366؛ المعجم الكبير، ج1٠، ص85؛ المعجم الاوسط، ج6، ص29.
3- مستدرك حاكم، ج4، ص534؛ جامع الاحاديث، ج8، ص428.

ص: 39

عايشه و حفصه را به عقد پيامبر درآوردند. عثمان نيز داماد پيامبر بود و. . . .

اين وقايع دلالت بر اين دارد كه آنها با پيامبر (ص) ، رابطه دوستى داشتند.

پاسخ

وصلت و ازدواج دو شخص با يكديگر، دليل شرعى بر برحق بودن خانواده طرف مقابل نيست. آنجا كه وابستگى نسبى مانند پدرى و فرزندى نمى تواند دليل حقانيت و درستكارى باشد، مانند فرزند حضرت نوح كه خداوند فرمود: لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ ؛ «او از خاندان تو نيست» . (هود: 46) وابستگى هاى سببى چگونه مى تواند دليلى بر حقانيت باشد؟

اى بسا زن و شوهرهايى كه يكى در راه حق و ديگرى در مسير باطل باشد؛ مانند فرعون كه اهل كفر و گمراهى و همسرش اهل ايمان بود؛ و حضرت لوط كه خودش پيامبر بود اما همسرش گمراه بود. هيچ گاه نمى توانيم بگوييم چون آن زن، همسر لوط پيامبر بوده، مؤمن و باتقوا بوده است. امام حسن مجتبى (ع) و همسرش جعده و امام محمد تقى (ع) و همسرش ام الفضل نيز نمونه هاى ديگرى هستند. بنابراين، هيچ گاه وابستگى هاى سببى و حتى نسبى نمى تواند دليل بر درست كارى و يا محبت باشد، به ويژه با توجه به اينكه گاهى ازدواج ها به خاطر مصالحى كه شخص در نظر مى گيرد انجام مى پذيرد.

حضرت لوط با آنكه افراد فاسق و زشتكار قومش را قبول نداشت، ولى براى پيشگيرى از آبروريزى آنان در اهانت به مهمانانش به آنان پيشنهاد مى دهد كه با دخترانش ازدواج كنند؛ چنان كه در قرآن آمده است:

قالَ هؤُلاءِ بَناتِي إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ (حجر: 71)

گفت: اگر مى خواهيد كار صحيحى انجام دهيد، اين دختران من حاضرند (با آنها ازدواج كنيد) .

ص: 40

ازاين رو، ازدواج رسول خدا (ص) و يا دادن دختر به برخى از آنان را مى توان بر همين گونه مصالح ارزيابى نمود، به ويژه با توجه به تمهيداتى كه در آيات نسبت به اين همسران وجود دارد.

در روايات اهل سنت آمده است كه عايشه و حفصه آن چنان رسول خدا (ص) را آزار مى دادند كه خداوند متعال آن دو را به طلاق تهديد كرده و در هشدار به آنها فرمود:

عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَيِّباتٍ وَ أَبْكاراً (تحريم: 5)

(اى همسران پيامبر) اگر او شما را طلاق دهد، اميد است پروردگارش به جاى شما همسرانى بهتر براى او قرار دهد؛ همسرانى مسلمان، مؤمن، متواضع، توبه كننده، عبادت كار، هجرت كننده، زنانى غير باكره و باكره.

كه در منابع اهل سنت به اين مطلب اشاره شده است. (1)

٧. علم امام (ع)

اشاره

كلينى، در كتاب كافى و همچنين، ساير منابع شيعى نوشته اند:

«اَنَّ الأئمّة يعلَمُونَ مَتى يمُوتُونَ وَ اَنَّهُم لا يمُوتُون اِلّا بِاختِيارٍ مِنهُم» (2)؛ «امامان مى دانند چه وقت مى ميرند و آنها نمى ميرند مگر به اختيار خودشان» .

پس امامان شيعه كه مى دانند با غذايى كه به سم آغشته است مى ميرند، چرا از آن مى خورند؟ اگر اين كار آگاهانه است، خودكشى است و خودكشى شرعاً حرام است و اگر نمى دانسته، با گفتار فوق در تضاد است.


1- ر. ك: جامع البيان، طبرى، ج28، ص2٠7؛ تفسير سمرقندى، ج3، ص445.
2- كافى، ج 1، ص 258.

ص: 41

پاسخ

اشاره

1. اهل بيت (عليهم السلام) از زمان و مكان و حتى قاتل و نحوه شهادت خود اطلاع دارند؛ چنان كه اهل سنت نيز نقل كرده اند.

رسول خدا (ص) ، على (ع) را به چگونگى شهادت و قاتل و زمان شهادتش آگاهى داده بود. على (ع) صبح روز نوزدهم ماه رمضان سال چهل هجرت كه به مسجد مى رفت، اين اشعار را زمزمه مى كرد:

اُشدُد حَيازيمَكَ لِلمَوتِ

كمربند خود را محكم ببند و خود را براى مرگ آماده كن؛ زيرا مرگ تو را درمى يابد.

و در برابر مرگ بى تابى مكن؛ زيرا به سرزمين تو وارد شده است.

در كتاب البداية و النّهايه يك باب به خبر دادن على (ع) از محل و چگونگى و زمان قتل خود اختصاص يافته است. اين اخبار را رسول خدا (ص) به على (ع) داده بود. (1)

بيشتر كتب اهل سنت، اخبار رسول خدا (ص) از شهادت على (ع) و آگاهى ايشان از اين امر را نوشته اند. (2)

آيا مى توان پذيرفت كه على (ع) با اينكه مى دانسته كى، كجا، چگونه و به دست چه كسى به شهادت خواهد رسيد، هيچ تلاشى نكرده و خودكشى كرده است؟ و رسول خدا (ص) در اين خودكشى با على (ع) شريك جرم است؟ در اين زمينه بايد گفت: مرگ و حوادث انواع گوناگون دارد؛


1- البداية و النهايه، ج 7، صص 323 - 325.
2- مسند احمد بن حنبل، ج1، ص91؛ مستدرك حاكم، ج3، ص122؛ جامع الاحاديث، ج16، ص348؛ كنزالعمال، ج11، ص617 و. . . .

ص: 42

يك نوع، مرگ و حادثه اى است كه انسان بر اثر كارهاى خلاف شرع و عقل و بر اثر جهل و. . . ، مقدمات آن را فراهم مى آورد و بدين ترتيب خود را گرفتار مى كند، چنان كه قرآن كريم مى فرمايد: وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ؛ «و خود را به دست خود به هلاكت نيفكنيد» . (بقره: 195)

نوع ديگرى از مرگ و حوادث، به اراده الهى و قطعى است. بر اين پايه، سرانجام همه انسان ها مرگ است؛ يكى با مرگ طبيعى، يكى با زير آوار ماندن، يكى با غرق شدن، يكى به سبب بيمارى و. . . .

براى هيچ كس نيز تغيير تقدير قطعى و حتمى الهى ممكن نيست:

وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (اعراف: 34)

براى هر قوم و جمعيتى زمان و اجل (معينى) است و هنگامى كه اجل آنها فرا رسد نه ساعتى از آن تأخير مى كنند و نه بر آن پيشى مى گيرند.

نوع سوم، مرگ و حوادثى است كه از خباثت درونى ظالمان و گناه كاران و كافران ناشى مى شود، خداوند هم به آن علم دارد و بندگان خاص خود همانند انبيا و امامان را نسبت به آن آگاه كرده، اما از آن جلوگيرى نكرده است تا امتحان الهى محقق شود؛ مانند ستم هايى كه مشركان و يهوديان و منافقان در مكه و در مدينه بر پيامبر اسلام روا داشتند. كه پيامبر بعضى از آنها را همچون؛ آزار مشركان در مكه و جنگ احد و. . . را تحمل مى كرد و در برخى از موارد هم مأمور به واكنش هايى خاص شد؛ مانند هجرت كردن به دليل توطئه مشركان براى قتل آن حضرت در ليلةالمبيت.

منافقان هنگام بازگشت از غزوه تبوك، تصميم داشتند مركب پيامبر (ص) را در گذرگاهى صعب العبور رم دهند و پيامبر را از ميان ببرند، امّا پيامبر اسلام (ص) از طريق وحى از توطئه آنها مطلع شد و راه هايى براى پيش گيرى اتخاذ كرد، اما مأمور به افشاى آنها نشد و آنها همچنان در كنار رسول خدا ماندند و بعدها براى مسلمانان

ص: 43

دردسرها آفريدند.

آيا مى توانيم بگوييم پيامبر اسلام (ص) - نعوذبالله - اشتباه كرد كه چهره آن منافقان را افشاء نكرد تا از حوادث آينده جلوگيرى كند و امت را از شرّ منافقان حفظ نمايد؟

2. خداوند نحوه مرگ افراد را تعيين كرده است و عده اى نيز در چگونگى مرگ افراد، اعم از قتل يا شهادت دخيل هستند. چگونگى از دنيا رفتن آن فرد قطعى است بى آنكه از فرد خاطى و جنايتكار سلب اختيار شود؛ مانند خبر رسول خدا (ص) از شهادت على (ع) و امام حسين (ع) كه تمام منابع اهل سنت نيز نوشته اند بدون آنكه از ابن ملجم يا يزيد و يا لشكريان يزيد سلب اختيار شود.

چگونگى شهادت امامان از اين قبيل است؛ از يك سو خداوند به امامان علم به آن واقعه را عنايت نموده و آنان با آنكه علم دارند، به وظايف عادى خود عمل نموده و بر اساس علم غيب خود رفتار نمى كنند، بلكه تابع اراده و خواست خدايند.

از سوى ديگر، فرد مجرم نسبت به عمل خود مجبور نيست و از او سلب اختيار نشده است.

در سال سوم هجرى، چند تن از قبيله عضل و قاره، نزد رسول خدا (ص) آمده، گفتند: «اهل قبيله ما مسلمان شده اند، چند تن از مسلمانان را براى ياد دادن دين به قبيله ما بفرست» . رسول خدا (ص) شش نفر از مسلمانان را با آنها همراه كرد، اما آنها در مكانى به نام رجيع چند تن از فرستادگان پيامبر (ص) را به شهادت رساندند و چند تن ديگر را به قريش تحويل دادند. (1)

اگر رسول خدا (ص) از اين حيله آگاهى نداشت، چگونه به عالم وحى متصل بود و اگر آگاهى داشت چرا مسلمانان مظلوم را به كام مرگ فرستاد؟


1- البداية والنهاية، ج 4، ص 63.

ص: 44

فاجعه بئر معونة

سال چهارم هجرى، ابوبراء نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: «اى رسول خدا اگر عده اى را براى تبليغ دين نزد قبايل ما بفرستى، اسلام را مى پذيريم» . رسول خدا (ص) چهل نفر از قاريان و حافظان قرآن را همراه وى فرستاد، اما قبايل بنى عامر و بنى سليم به فرستادگان رسول خدا هجوم بردند و همه را به شهادت رساندند. (1)

اگر رسول خدا (ص) مى دانست، چرا مسلمانان را به كام مرگ فرستاد؟ و اگر نمى دانست، پس چرا خداوند او را از طريق وحى مطلع نكرد؟

در واقعه كربلا، امام حسين (ع) هم از شهادت خود آگاه بود و هم مأمور بود به كربلا برود و مردم كوفه نيز داراى اراده و اختيار بودند. در چنين واقعه اى حر بن يزيد رياحى خود را از لشكر كوفه جدا كرد و به امام حسين (ع) پيوست اما ديگران چنين نكردند و در لجن زار گناه قتل فرزند پيامبر گرفتار آمدند.

اميرمؤمنان، على بن ابى طالب (ع) در برابر بعضى تهديدها از جمله هجمه ناگهانى فرمود:

وَ اِنَّ عَلَيَّ مِنَ اللهِ جُنَّةً حَصينةً فَاِذا جاءَ يَومي اِنفَرَجَت عَنّي وَ اَسلَمَتني فَحينَئِذٍ لَا يَطيشُ السَّهمُ وَ لايَبرَأُ الكَلْمُ. (2)

پروردگارم براى من پوششى استوار قرار داده است كه مرا حفظ نمايد. آن گاه كه عمرم به سر آيد آن پوشش از من جدا خواهد شد و مرا تسليم مرگ خواهد كرد؛ در آن روز نه تير خطا مى رود و نه زخم بهبود يابد.

و در شعرى كه به آن حضرت منتسب است، مى فرمايد:

من اَى يَومى مِنَ المَوتِ اَفِرُّ أيَومَ لم يقُدَّر اَمْ يومَ قُدِّر


1- الاستيعاب، ج4، ص145٠.
2- نهج البلاغه، خطبه 62.

ص: 45

فَيَوم لايُقدَّر لا اَرهبُه وَ يَومَ قَد قُدِّر لا يُغنى الحَذَرُ (1)

من كدام روز از مرگ فرار كنم؟ روزى كه مرگ براى من مقدر نشده يا روزى كه مقدر شده است؟

روزى كه مرگ مقدر نشده فرار از آن بى معناست و روزى هم كه مقدر شده فرار از آن ناممكن است.

در پايان، براى جمع بندى بحث، سخن علامه طباطبايى صاحب تفسير الميزان را نقل مى كنيم:

علم آدمى بر دو گونه است: يكى علم عادى كه در سايه علل و عوامل عادى و طبيعى حاصل مى شود؛ و ديگر علم غير عادى. در علم عادى، انسان وظايفى دارد از جمله اينكه از خطرى كه او را تهديد مى كند، در حد توان پيشگيرى نمايد. علم غير عادى، به امور حقيقى و ثابت باز مى گردد كه هيچ يك از آن امور، در اختيار و توان انسان نيست و علم پيدا كردن به آن، نه ما را نسبت به تغيير آن توانا مى نمايد و نه ايجاد تكليف مى كند.

به عبارت ديگر، چنين علوم غيرعادى، در حقيقت، علم به واجبات عالم هستى است نه به ممكنات آن، پس علم داشتن، به معناى توانايى بر تغيير آن نيست. (2)

٨. رفتار امام حسن (ع) و امام حسين (ع) با حاكمان وقت

اشاره

با اينكه تعداد ياوران امام حسن [(ع)]، بيش از ياران امام حسين [(ع)] بود، چرا امام حسن [(ع)] با معاويه صلح كرد، اما امام حسين [(ع)] با يزيد جنگيد؟ اين تضاد بدان


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 5، ص 132.
2- تفسير الميزان، ذيل آيه 9 سوره احقاف. براى توضيح بيشتر ر. ك: پاسخ پرسش 125.

ص: 46

معناست كه يكى از آنها اشتباه كرده است و اين، خلاف عصمتى است كه شيعه به آن باور دارد.

پاسخ

اوّلاً: در آيه «تطهير» به عصمت على، فاطمه، حسن و حسين (عليهم السلام) ، اشاره شده است و ربطى به شيعه و سنى ندارد. خداوند در آيه «تطهير» بر پاكى اهل بيت (عليهم السلام) از هر نوع پليدى و نادرستى تأكيد كرده است و تمام مفسران اهل سنت نيز نوشته اند كه پس از نزول اين آيه، پيامبر اسلام (ص) على، فاطمه، حسن و حسين (عليهم السلام) را كنار هم نشاند و عباى خيبرى خود را بر سر آنها كشيد و فرمود: اهل بيت من اينها هستند. (1)

بنابراين، نمى توان به عصمت امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) خدشه وارد كرد مگر اينكه آيه تطهير و روايت هاى مربوط انكار شوند.

ثانياً: اين پرسش در مورد رسول خدا (ص) نيز صدق مى كند: چرا رسول خدا (ص) در حديبيه با مشركان صلح كرد، با اينكه تا آن روز جز جنگ و حمله و جنايت، از مشركان برخورد ديگرى نديده بود، اما همين كه ابوسفيان صلح حديبيه را زير پا گذاشت رسول خدا (ص) به مكه حمله كرد؟ آن صلح و اين حمله را چگونه مى توان جمع كرد؟

همچنين رسول خدا (ص) در جنگ بدر، با 313 نيرو در برابر نزديك به هزار نفر از قريش جنگيد، اما در حديبيه با 15٠٠ نفر همراه، صلح را پذيرفت.

ثالثاً: رسول خدا (ص) از تفاوت شيوه برخورد امام حسن (ع) با روش امام حسين (ع) خبر داده بود و هر دو حركت را تأييد كرده بود.


1- صحيح مسلم، ج7، ص13٠؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص33٠؛ ج3، ص259؛ سنن ترمذى، ج5، ص351؛ سنن بيهقى، ج2، ص149؛ تفسير الدر المنثور، ج5، ص198.

ص: 47

رابعاً: تفاوت شرايط امام حسن (ع) با معاويه، و امام حسين (ع) با يزيد اقتضا مى كرد كه روش متفاوت اتخاذ شود. در ذيل به چند نمونه از آنها اشاره مى كنيم:

1. معاويه برگه سفيد امضاشده اى را به حضور امام حسن (ع) فرستاد و نوشت هر شرطى را براى صلح قيد كنى، مى پذيرم. از طرفى، دين اسلام از صلح و همزيستى استقبال مى كند. على بن ابى طالب (ع) مى فرمايد:

وَ لا تَدفَعَنَّ صُلحاً دَعاك اِلَيه عَدُوُّك و. . . . (1)

هرگز پيشنهاد صلح دشمن را كه خشنودى خدا در آن است رد مكن، كه آسايش رزمندگان و آرامش فكرى تو و امنيت كشور در صلح تأمين مى گردد.

امام حسن (ع) نيز به پيشنهاد صلح معاويه پاسخ مثبت داد. اما يزيد، امام حسين (ع) را ميان دو امر محصور كرد: بيعت كردن با يزيد يا كشته شدن. از آنجا كه بيعت با يزيد به معناى تأييد يزيد و اعمال خلاف شرع او بود و موجب گمراهى مسلمانان و انحراف اسلام مى شد، امام حسين (ع) مبارزه با يزيد و شهادت خود را ترجيح داد.

2. اگر امام حسن (ع) پيشنهاد صلح معاويه را نمى پذيرفت، چهره حقيقى معاويه براى مردم ناشناخته مى ماند و مردم، معاويه را صلح طلب و خيرخواه امت و حافظ جان و مال مسلمانان تصور مى كردند و در برابر، امام حسن را جنگ طلب و بى اعتنا به جان مردم مى پنداشتند.

على (ع) در بيان دليل پذيرش آتش بس پيشنهادى از سوى معاويه تا روز حكميت مى فرمايد:

انّما فَعلتُ ذلك لِيَتبيَّنَ الْجاهِلُ وَ يتَثَبَّتَ العالِمُ. . . . (2)

من اين كار را كردم تا نادان خطاى خود را بشناسد و دانا بر عقيده خود استوار


1- نهج البلاغه، نامه 53.
2- نهج البلاغه، خطبه 125.

ص: 48

بماند و اينكه شايد در اين مدت صلح و آشتى، خدا كار امت را اصلاح كند و راه تحقيق و شناخت حق باز باشد. . . .

بنابراين، امام حسن (ع) پيشنهاد صلح را پذيرفت تا چهره حقيقى معاويه پنهان نماند، اما يزيد از همان روز اول حكومت، چهره منحوس خود را آشكار نموده بود.

3. معاويه اگرچه ايمان واقعى نداشت، اما تظاهر به اسلام مى كرد، ولى يزيد آشكارا به اعمال خلاف شرع دست مى آلود و بدين ترتيب، چهره واقعى خود را با ريختن خون امام حسين (ع) نمايان كرد و هرگونه شك و شبهه اى را درباره بى دينى خود از ميان برداشت.

4. امام حسين (ع) بنا به دعوت كوفيان، رهسپار كوفه شد، امّا كوفيان بدعهدى كردند و امام حسين (ع) در مقابل لشكرى از كوفيان قرار گرفت كه براى حمايت از يزيد آمده بودند. عمربن سعد در كربلا از امام حسين (ع) دليل آمدنش را پرسيد. امام (ع) براى اينكه از سوى افراد ناآگاه متهم به جنگ طلبى نشود، پاسخ داد: «مردم كوفه مرا فراخواندند و من نيز دعوتشان را پذيرفتم. اگر اكنون پشيمان هستند، حاضرم از راهى كه آمدم برگردم» .

عمربن سعد پاسخ امام حسين (ع) را به عبيدالله بن زياد رساند، اما ابن زياد به عمربن سعد نوشت: «حسين را رها نكن تا با يزيد بيعت كند يا كشته شود» . امام حسين (ع) نيز شهادت را بر تأييد يزيد ترجيح داد.

از آنچه گذشت روشن مى شود امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) اشتباه نكرده اند و روش آنها نيز ناقض عصمتشان نيست.

٩. مصحف فاطمه (عليها السلام)

اشاره

در روايتى از كتاب كافى، از قول امام صادق [(ع)] سخن از كتابى است منسوب به حضرت فاطمه [(عليها السلام)] كه از قرآن حجيم تر است بى آنكه آيه هاى قرآن در آن باشد.

ص: 49

آيا رسول خدا (ص) از آن كتاب اطلاع داشت يا خير؟ اگر خبر نداشت، چگونه مى شود او كه پيامبر است از چنين كتابى اطلاع نداشته باشد؟ و اگر از آن آگاه بود، چرا با مسلمانان درباره آن سخنى نگفته است؟ مگر او مأمور نبود كه هرچه خدا به او نازل كرده را به مردم بگويد؟

پاسخ

1. پيامبر اسلام (ص) مكلّف نبود همه چيز را به مردم بگويد، بلكه وظيفه داشت از مسائلى سخن بگويد كه مأمور بيان آن بود؛ نه همه آنچه را كه مى دانست.

2. رسول خدا (ص) بعضى وقايع را به افراد خاص، مانند على بن ابى طالب (ع) و فاطمه زهرا (عليها السلام) مى گفت نه به همه مردم. اهل سنت نوشته اند: رسول خدا درباره على [(ع)] مى فرمايد:

«. . . عَلَّمتُه عِلْمي وَ اسْتَوْدَعْتُه سِرِّي. . .» (1)؛ «علم خودم را به او [على] آموختم و او را مخزن و محرم اسرار خودم قرار دادم» .

بنابراين، رسول خدا (ص) همه چيز را به همه كس نياموخته است.

3. رسول خدا (ص) فرمود:

أناَ مَدينةُ الْعِلمِ وَ عَليٌّ بابُها وَ مَن اَرادَ الْعِلمَ فَلْيَأتِ مِنْ بابِه. (2)

من شهر علم هستم و على راه ورود به آن، پس هر كس مى خواهد از علم من بهره مند شود از راهش وارد شود.

ازاين رو، علم رسول خدا (ص) را همه كس نمى تواند بفهمد بلكه بايد از على (ع) بياموزد.

4. خداوند در بيان جامعيت قرآن مى فرمايد: ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ ؛ «ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم» . (انعام: 38)


1- شواهد التنزيل، ج 2، صص 356357.
2- الاستيعاب، ج 3، ص 11٠2.

ص: 50

آيا تمام مطالب در قرآن به طور شفاف نقل شده است؟ آيا همه مردم مى توانند همه چيز را از قرآن به طور صحيح و با اطمينان دريابند؟ نه همه چيز در قرآن شفاف بيان شده است و نه هر كسى مى تواند همه چيز را از قرآن به طور صحيح و قابل اطمينان برداشت نمايد.

على (ع) مى فرمايد:

«وَ في الْقرآنِ نَبأُ ما قَبلَكم وَ خَبرُ ما بَعدَكم» (1)؛ «در قرآن همه اخبار گذشتگان و آيندگان هست» .

آيا مى توان تمام اخبار گذشتگان و آيندگان را از قرآن برداشت كرد؟

على (ع) مى فرمايد:

سَلُوني فَوَاللهِ لا تَسأَلوني عَن شَيءٍ اِلى يَومِ القيامَةِ اِلّا حَدّثْتُكم بِه. . . . (2)

بپرسيد از من، به خدا سوگند تا روز قيامت از هر چيزى بپرسيد شما را از آن خبر خواهم داد. . . .

بنابراين، رسول خدا (ص) مأمور نبود همه چيز را به همه بگويد و آيه بَلِّغْ ما أُنْزِلَ (3)مربوط به موضوعاتى است كه رسول خدا مأمور به گفتن آن بود نه به هر چيزى كه بدان علم داشت. درباره اينكه مصحف فاطمه (عليها السلام) وجود داشته اختلافى نيست، ولى درباره محتواى آن اختلاف است؛ قول مشهور آن است كه پس از رحلت رسول خدا (ص) اخبار مربوط به حوادث آينده را فرشته اى براى حضرت زهرا مى گفته و در اين صحيفه جمع آورى شده است. (4)

ازاين رو، مربوط به زمان رسول خدا (ص) نيست تا آن حضرت نسبت به آن خبر دهد.


1- نهج البلاغه، حكمت 313.
2- شواهد التنزيل، ج 1، ص 42.
3- مائده: 67.
4- كافى، ج1، ص24٠.

ص: 51

١٠. همنامى صحابه ائمه با خلفا

اشاره

عده اى از اصحاب اهل بيت [(عليهم السلام)] كه همنام خلفاى سه گانه اند، اگر اينها خلفا را قبول نداشتند، چرا نام آنها را بر خود گذاشتند؟

پاسخ

1. همان گونه كه در پاسخ پرسش سوم گفته شد، اين نام ها در عرب رايج بود و پدران ابوبكر و عمر و عثمان نيز آن را از ديگران گرفته بودند، نه اينكه آنها از نخستين دارندگان اين نام ها بوده باشند و مردم هم بر اساس فرهنگ رايج زمانه خود اسامى را برمى گزينند.

2. صرف همنام بودن نمى تواند دليلى بر مدعاى خاص بشود. دليل بر اين مدعا آن است كه عده اى از اصحاب ائمه نامشان يزيد بوده است با آنكه چنين نامى نزد شيعه از منفورترين نام ها بوده است. علت اين همنامى آن بوده است كه افرادى كه از چنين نام هايى برخوردارند، درگذشته پيرو مكتب خلفا بودند سپس به مكتب اهل بيت (عليهم السلام) گرويدند، ولى نامشان همچنان بر روى آنان بوده است.

١١. لزوم شكيبايى در عزاى اهل بيت (عليهم السلام)

اشاره

خداوند در قرآن مى فرمايد:

( وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ * الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ ) (بقره: 156)

ص: 52

و بشارت ده به صابران [همان] كسانى كه هرگاه مصيبتى به ايشان مى رسد، مى گويند: ما از آنِ خداييم و به سوى او بازمى گرديم.

همچنين روايت هايى از علماى شيعه مبنى بر ممنوعيت خراشيدن صورت و نوحه سرايى و پوشيدن لباس سياه در مصيبت ها نقل شده است، با اين وجود چرا شيعه با اين آموزه ها مخالفت مى كند؟

پاسخ

مصيبت ها بر دو نوع اند: مصيبت دينى؛ مصيبت دنيايى و امور شخصى. در مصائب دنيا صبر و خويشتن دارى، نيكو است؛ هر چند منافاتى با گريستن ندارد؛ زيرا رسول خدا (ص) در مرگ فرزندش ابراهيم گريه مى كرد و مى فرمود:

تَدمَعُ الْعينُ وَ يَحزَنُ الْقلبُ وَ لا نَقولُ إلّا ما يَرضَى رَبُّنا وَ إنّا بِك يا ابراهيمُ لَمَحزُونون. (1)

چشم اشك مى ريزد و دل محزون مى شود اما سخنى جز آنكه رضايت خدا در آن باشد به زبان نمى آوريم و ما اى ابراهيم براى تو اندوهناك هستيم.

اما اندوه و بى قرارى در مصيبت دينى و از دست دادن بزرگان دين، ممنوع و مذموم نيست، بلكه عين عبادت است. البته معناى اين سخن آن نيست كه به بهانه دين، عمل خلاف شرع مرتكب شويم، بلكه بدان معناست كه شدت اندوه و گريه ناپسند نيست.

خداوند در مورد حضرت يعقوب (ع) مى فرمايد: ( وَ قالَ يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ ) ؛ «و گفت: وا اسفا بر يوسف و چشمان او از اندوه سفيد شد» . (يوسف: 84)

بنابراين، قرآن نه تنها گريه حضرت يعقوب را ناپسند نشمرد، بلكه اهل سنت نقل مى كنند: «چشمان حضرت يعقوب از اشك خشك نشد تا زمان ديدار يوسف. . . و


1- تفسير احكام القرآن، ابن العربى، ج 3، ص 74.

ص: 53

پاداش صد شهيد را داشت» . (1)

حضرت نوح (ع) به سبب گريه بسيار نوح ناميده شد. (2)

همچنين عالمان اهل سنت درباره عزادارى بنى هاشم در سوگ امام حسن (ع) نوشته اند:

وَ لمّا ماتَ الْحسنُ اَقامَ نِساءُ بني هاشمٍ عَليهِ النُّوحَ شَهْرا وَ لَبِسُوا الْحِدادَ سَنةً. (3)

آن گاه كه امام حسن مجتبى به شهادت رسيد، زنان بنى هاشم يك ماه بر او گريه و زارى و نوحه سرايى كردند و يك سال لباس سياه پوشيدند.

البته خراشيدن صورت و بعضى رفتارهايى كه علماى شيعه نيز آن را منع نموده اند، اما بعضى افراد ناآگاه انجام مى دهند، ربطى به ديدگاه شيعه ندارد، بلكه ناشى از جهالت افراد است.

از اين رو، تا جايى كه رفتار حرام و سخنان ناروا از شخص سر نزند، گريه و حزن مذموم نيست؛ حتى اگر بسيار باشد.

١٢. عزادارى علماى شيعه براى امام حسين (ع)

اشاره

اگر چنان كه شيعيان مى گويند قمه زنى و نوحه سرايى و بر سر و سينه زدن پاداش بزرگى دارد، چرا علماى شيعه چنين نمى كنند؟

پاسخ

علماى شيعه با كمال افتخار و ادب و احترام، در مجالس عزادارى امام حسين (ع)


1- البحر المحيط، ج 6، ص 315.
2- البدء و التاريخ، ج 3، ص 15.
3- اسد الغابه، ج 1، ص 493؛ البداية و النهايه، ج 8، ص 44.

ص: 54

حاضر مى شوند و به نشانه عزادارى بر سينه هم مى زنند.

اغلب علماى شيعه، قمه زدن را جايز نمى دانند و هيچ عالم شيعى به قمه زنى توصيه نمى كند، بلكه اصل عزادارى و نوحه سرايى مورد تأكيد است.

بنابراين، نوحه سرايى و عزادارى در مظلوميت فرزندان رسول خدا (ص) ، به خصوص امام حسين (ع) ، نكوهيده نيست، بلكه پسنديده و موكّد است.

رفتار بعضى انبياى گذشته و حتى رفتار رسول خدا (ص) در گريه براى امام حسين (ع) مؤيد اين مطلب است.

همچنان كه در پاسخ پيشين گذشت برخى از مفسران اهل سنت در تفاسير خود نوشته اند: «گريه حضرت يعقوب [كه به نابينا شدنش انجاميد] اجر و پاداش يكصد شهيد را دارد» ، پس چرا براى نوحه سرايى و عزادارى در شهادت فرزند رسول خدا (ص) ارزش قائل نيستند.

مگر رسول خدا (ص) نفرمود:

«الحَسَنُ و الحُسَينُ سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ» (1)؛ «حسن و حسين سرور جوانان بهشت هستند» ، چگونه است كه عزادارى و بر سر و سينه زدن در غم شهادت چنين افرادى، بى ارزش و يا ضد ارزش است؟

افزون بر آنچه گذشت، اهل سنت نوشته اند: رسول خدا در خردسالى حسين بن على (ع) ، براى شهادت او مى گريست.

ام سلمه مى گويد:

حسن و حسين [(عليهما السلام)] نزد رسول خدا [(ص)] بازى مى كردند، جبرئيل نازل شد - به حسين اشاره كرد - و گفت: اى محمد! امت تو اين فرزندت را خواهند كشت. رسول خدا [(ص)] گريست و حسين را به سينه اش چسبانيد. آن گاه جبرئيل مقدارى خاك به رسول خدا داد و گفت: اين خاك نزد تو امانت باشد،


1- الاستيعاب، ج 1، ص 391؛ اسدالغابه، ج 1، صص 368 و 489؛ الاصابه، ج 1، ص 624؛ ج 2، ص 63؛ الاعلام، ج2، ص 243؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 7؛ امتاع الاسماع، ج 4، ص 195.

ص: 55

رسول خدا [(ص)] آن خاك را بوييد و فرمود: بوى كرب وبلا است.

رسول خدا [(ص)] فرمود: اى ام سلمه! (اين خاك نزد تو باشد) هرگاه به رنگ خون درآمد، بدان كه حسينم را كشته اند. ام سلمه آن خاك را در شيشه اى گذاشت و هر روز به آن نگاه مى كرد. . . (1)

بنابراين براى مصيبتى كه رسول خدا (ص) پنجاه و اندى سال پيش از وقوع آن مطلع شد چنين گريه مى كردند، با اين اوصاف گريه و عزادارى شيعيان پس از وقوع آن رخداد، آيا جاى انتقاد دارد؟

١٣. عكس العمل صحابه در ماجراى خلافت

اشاره

شيعه مى گويد: هزاران صحابى در «غدير خم» حضور داشتند و همه شنيدند كه پيامبر اسلام (ص) على [(ع)] را به جانشينى خود تعيين نمود، پس چرا از هزاران صحابه يكى به خاطر غصب شدن حق على اعتراض نكرد. . . .

پاسخ

1. واقعه غديرخم و سخن رسول خدا (ص) در حضور هزاران نفر كه فرمود:

«من كنت مولاه فهذا علي مولاه» ، فقط ادعاى شيعه نيست، بلكه بيشتر تفاسير و كتب روايى و تاريخى اهل سنت آن را نقل كرده اند. كتاب هاى متعددى هم در اين باره از سوى اهل سنت تأليف شده كه نام بعضى از آنها در الغدير مرحوم علامه امينى آمده است.

نگارنده نيز در كتاب «خورشيد ولايت در نگاه اهل سنّت» و «خورشيد فضيلت در


1- امتاع الاسماع، ج 12، ص 238. نزديك به همين معنا از على (ع) ر. ك: مسند، ج 1، ص 85 و از ام الفضل دختر حارث، ر. ك: مستدرك، ج 3، ص 177 و از ابن عباس، ر. ك: مسند ج 1، ص 242.

ص: 56

آئينه اهل سنّت» ، اين واقعه را از قول ده ها منبع روايى و تفسيرى اهل سنّت آورده است. (1)

2. در منابع اهل سنت آمده است كه بسيارى از صحابه اعم از مهاجران و انصار خلافت را حق على (ع) مى دانستند و خلافت ابوبكر را قبول نداشتند و شمارى از آنها براى اعتراض، در خانه على (ع) جمع شده بودند. عمر با عده اى شمشير به دست به سوى آنان آمد. وى ابتدا از آنها خواست از خانه على (ع) خارج شده، براى بيعت نزد ابوبكر بروند، امّا وقتى بى اعتنايى آنها را ديد دستور داد: هيزم بياوريد تا اين خانه را با اهلش آتش بزنم. مردم گفتند: عمر! فاطمه در آن خانه است! گفت: حتى اگر فاطمه باشد. . . ! (2)

3. اهل سنت نوشته اند كه على (ع) در زمان خلافتش به واقعه غدير استناد مى كرد و از كسانى كه در غديرخم بودند، شاهد مى گرفت. عده اى هم شهادت مى دادند و كسانى هم كه شهادت نمى دادند به نفرين على (ع) گرفتار شدند. (3)

على (ع) مى فرمود:

«اَرى تراثي نَهباً» (4)؛ «مى بينم كه ارث مرا به غارت برده اند» .

همچنين مى فرمايد:

أصْغَيا بإنائِنا وَ حَمَلا النّاسَ عَلَى رِقابنا. (5)

آن دو [ابوبكر و عمر] ظرف ما را [كنايه از خلافت و حكومت] وارونه كردند و ديگران را بر گردۀ ما مسلط نمودند.


1- از جمله: مسند احمد بن حنبل، ج1، ص84؛ سنن نسائى، ج5، ص45؛ سنن ترمذى، ج5، ص633؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص45؛ مستدرك حاكم، ج3، ص119.
2- الامامة و السياسه، ج 1، صص 2931.
3- مسند احمد بن حنبل، ج1، ص119؛ سنن نسائى، ج5، ص136؛ كنزالعمال، ج13، ص158؛ جامع الاحاديث، ج3٠، ص473؛ مسند ابى يعلى، ج1، ص428؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 74؛ ج 19، ص217.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 9، ص 3٠7.
5- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 9، ص 3٠7.

ص: 57

ايشان به درگاه خداوند اين گونه شكايت مى برد:

اللَّهُمّ إنّي اَسْتعديكَ عَلَى قُريشٍ فإنَّهم ظَلَموني حَقّي وَ غَصَبوني إرْثي. (1)

خدايا! از ظلم قريش به تو شكايت مى كنم؛ زيرا آنان در حق من ظلم كردند و ميراث مرا غصب نمودند.

4. حقى كه بنا به صدها دليل از سوى خدا و رسول خدا (ص) اعلان و ابلاغ شده باشد، هيچ گاه با حمايت نكردن مردم باطل نمى شود.

وقتى بنى اسرائيل در غياب حضرت موسى (ع) به گوساله پرستى روى آوردند هارون (ع) آنها را از آن منع مى كرد، اما مردم نه تنها از او حمايت نكردند، بلكه مى خواستند او را بكشند: ( إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي ) ؛ «اين گروه مرا در فشار گذاردند و ناتوان كردند و نزديك بود مرا بكشند» . (اعراف: 15٠)

آيا مى توان گفت: اگر حق با حضرت هارون بود، چرا اصحاب موسى از او حمايت نكردند؟

على (ع) از كدام حق غصب شده و ارث به غارت رفته شكايت مى كرد، اگر رسول خدا (ص) چنين حقى را براى او تعيين ننموده بود؟ چنين حقى چگونه براى على (ع) محقق شده بود؟

١4. نقش على (ع) در ماجراى دوات و قلم

اشاره

پيامبر (ص) پيش از وفاتش خواست براى اصحاب چيزى بنويسد كه پس از او گمراه نشوند، در اين هنگام عمر مانع نوشتن رسول خدا (ص) شد، چرا على [(ع)] در اين جريان اقدامى نكرد و چيزى نگفت؟ . . .


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1٠، ص 286.

ص: 58

پاسخ

1. نويسنده مدعى است على (ع) چيزى نگفته است. به چه دليلى چنين ادعايى دارد و حال آنكه بخارى در صحيح خود به صراحت مى گويد: عده اى گفتند:

قربوا يكتب لكم النبي (ص) كتاباً لن تضلوا بعده. (1)

[قلم و دفتر] بياوريد تا پيامبر براى شما نوشته اى بنويسد تا پس از او گمراه نشويد.

سپس عده اى با كلام عمر مخالفت كردند. اينجا دو فرض مطرح است:

اول: على (ع) در آن جمع بود و از جمله مخالفان نظر عمر؛

دوم: على (ع) در آن جمع بود، ولى سكوت كرد.

چه دليلى بر رد اينكه على (ع) از مخالفان بود، وجود دارد و بر فرض دوم با وجود مخالفت عده اى، چرا عمر به حرف آن عده گوش نداد؟ آيا كسى كه به حرف عده اى گوش نمى دهد، به حرف على (ع) گوش مى دهد؟

2. بر فرض قبول سكوت على (ع) ، علت سكوت آن بوده است كه حضرت على (ع) در تمام دوران زندگى پيامبر (ص) همواره با كمال ادب و احترام با ايشان رفتار مى كرد و سخنى برخلاف خواست و رضاى ايشان نمى گفت. در جريان بيمارى ايشان نيز در كنار پيامبر (ص) بود و به احترام آن حضرت سكوت كرد؛ على (ع) مانند عمر نبود. عمر نه تنها به پيامبر اعتراض مى كرد، بلكه گاهى به مخالفت با دستور او اقدام مى كرد.

3. كسانى - به خصوص از اهل سنّت - كه اين واقعه را نقل كرده اند، نوشته اند:

لما حضرته الوفاة و في البيت رجال منهم عمر بن الخطاب و قال رسول الله [(ص)]: هلمّوا اكتب لكم لن تضلّوا بعده فقال عمر: ان رسول الله [(ص)] قد غلبه الوجع و. . . و في بعض النسخ قال يهجر النبي [(ص)]. . . .


1- صحيح بخارى، ج 6، ص 1612.

ص: 59

آن گاه كه وفات رسول خدا [(ص)] نزديك بود و عده اى در منزل رسول خدا [(ص)] بودند كه عمر نيز در ميان آنها بود، رسول خدا [(ص)] فرمود: براى من نوشت افزار بياوريد كه چيزى برايتان بنويسم كه پس از آن گمراه نشويد [عده اى خواستند براى رسول خدا [(ص)] وسيله نوشت افزار بياورند اما] عمر [و دار و دسته اش مانع شدند. و] گفت: شدت درد بر رسول خدا [(ص)] غلبه كرده است، هذيان مى گويد. عده اى هم در برابر سخنان عمر گفتند: در شأن رسول خدا نيست كه هذيان بگويد. وقتى رسول خدا اين گفتار قبيح عمر را شنيد، فرمود: بيرون برويد و مرا به حال خودم بگذاريد. . . .

اين روايت بر چند مطلب دلالت دارد:

اول آنكه اين روايت در منابع متعدد و معتبر اهل سنّت، از آن جمله در صحيحين نقل شده است. (1)اگر اين روايت دروغ است، چرا اهل سنّت چنين مطلب دروغ را نوشته اند؟ و اگر راست است، عمر به رسول خدا (ص) ، نسبت هذيان داده و خلاف آيه قرآن سخن گفته است؛ زيرا خداوند مى فرمايد: وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى ؛ «و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد» . (نجم: 3)

عمر با دستور رسول خدا (ص) مخالفت كرد، در حالى كه خداوند مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (انفال:2٠)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد و از فرمان او سرپيچى ننمايد در حالى كه (سخنان او را) مى شنويد.


1- صحيح بخارى، ج1، ص54؛ ج4، ص1612؛ ج6، ص268٠؛ مسند احمد بن حنبل، ج1 ص324؛ جامع الاصول، ج6، ص631؛ جامع الاحاديث، ج26، ص27؛ اضواء على السنة المحمديه، ص 55؛ البداية و النهايه، ج 5، ص227؛ دلائل النبوه، ج 7، ص 183؛ تاريخ ابن خلدون، ج 3، ص 215؛ مسند الصحابة، ج28، ص262؛ اخبار مكه، فاكهى، ج4، ص427.

ص: 60

دوم آنكه در هيچ يك از منابعى كه اين روايت را نقل كرده اند، اشاره به حضور على (ع) در آن مجلس نشده است تا ثابت شود كه على (ع) حضور داشت و چيزى نگفت.

سوم آنكه اگر على (ع) در آن مجلس حضور داشت، يكى از دستورهاى خداوند اين است كه در حضور رسول خدا (ص) صداى خود را بلند نكنيد: لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ ؛ «صداى خود را از صداى پيامبر بالاتر نبريد» . (حجرات: 2)

با اين حال چگونه شما ايراد مى گيريد كه چرا على (ع) در حضور رسول خدا (ص) ادب را رعايت كرد و با عمر و امثال او گلاويز نشد!

چهارم آنكه شما اهل سنّت به جاى اينكه عمر را نكوهش كنيد كه اين چنين سخنى زشت را بر زبان راند و با رسول خدا (ص) مخالفت كرد، به على (ع) ايراد مى گيريد كه چرا گريبان عمر را نگرفت و در حضور رسول خدا (ص) رفتار خشن از خود نشان نداد! ؟

اين گفتار شما به حكايتى شباهت دارد كه گويند: خانه اى را دزد زده بود. همسايه ها از موضوع اطلاع يافتند و دور هم جمع شدند و در مورد دزدى آن خانه به گفت وگو پرداختند. يكى مى گفت: تقصير صاحب خانه است كه خانه را خالى و بدون نگهبان گذاشته، ديگرى مى گفت: تقصير صاحب خانه است كه ديوار حياطش اين قدر كوتاه است، آن يكى مى گفت: تقصير صاحب خانه است كه. . . . صاحب خانه كه گوشه اى ايستاده و غمگين بود، گفت: اين طور كه پيداست دزد هيچ جرمى ندارد و تمام تقصيرها از من صاحب خانه است!

١5. ميزان اعتبار كتاب كافى

اشاره

شيعه معتقد است: بيشتر روايت هاى كتاب كافى ضعيف است و كتاب صحيحى

ص: 61

جز قرآن نداريم. در اين صورت، چرا مى گويند: كافى شرح و تفسير قرآن است؟ . . .

پاسخ

1. در اين پرسش مشخص نشده كدام عالم متخصص علوم روايى و رجال شناسى، بيشتر روايت هاى كافى را ضعيف مى داند و يا كدام مفسر شيعى كافى را تفسير قرآن دانسته است؟

2. شيعه معتقد است جز قرآن هيچ كتاب صددرصد صحيحى وجود ندارد.

مگر اهل سنت بعضى از روايت هاى صحاح سته و مسانيد و ساير كتب روايى خود را نقد نمى كنند؟ مگر اهل سنت كتب رجال و علماى رجال شناس ندارند كه اسناد روايت ها را جرح و تعديل مى نمايند؟

3. شيعه مفتخر است كه در عمل به دستورهاى اسلام، عناد ندارد و تعصب مذهبى او را به تأييد روايت هاى ضعيف وادار نمى كند، بلكه راويان را جرح و تعديل و روايت هاى ضعيف را شناسايى مى كند و آنها را كنار مى گذارد، حتى اگر از منابع و از اصول خودش باشد؛ و روايت هاى صحيح و موثق را مى پذيرد.

4. تفاسير اهل سنّت در موارد بسيارى روايت هاى يكديگر را نقد و رد كرده اند. حال بايد بگوييم اين چه تفسيرى است؟

5. شيعه برخلاف اهل سنت كه همه روايات صحيحين را صحيح مى داند، با كمال افتخار اعلان مى كند تنها كتاب صددرصد صحيح، قرآن است و هيچ كتابى جز قرآن بى نقص نيست. اما اين عقيده بدان معنا نيست كه بيشتر روايت هاى كتاب هايى مانند كافى و امثال آن ضعيف باشد، بلكه معتقديم اين كتاب ها روايت هاى ضعيفى هم دارند كه بر اساس قواعد رجالى و علم درايه مورد نقد و بررسى قرار گرفته و تأييد يا ردّ مى شوند، اما تعداد اين روايات ضعيف آنچنان زياد نيست كه به ارزش و اعتبار اين كتاب ها آسيبى برساند.

ص: 62

١6. بررسى معناى «عبد» در نام گذارى ها

اشاره

1. انسان بايد فقط بنده خدا باشد، چرا شيعيان نام هايى همچون: عبدالحسين (بنده حسين) ، عبدالعلى (بنده على) و. . . را بر خود مى گذارند.

2. خادم كسى است كه آب و غذا تهيه مى كند و خدمت مى نمايد. آيا معقول است كه كسى آب و غذا براى حسين ببرد و در قبرش آب وضويش را آماده كند تا بگوييم خادم حسين است؟

پاسخ

1. استفاده از كلمه «عبد» در نام گذارى، هيچ ارتباطى به «بنده» بودن ندارد؛ زيرا همان عبدالحسين ها و عبدالعلى ها و. . . هميشه مى گويند:

«لا اله الّا الله وحده لا شريك له» .

در اين باره توجه به چند نكته لازم است:

هنگام نام گذارى، كسى از «عبد» بندگى را اراده نمى كند، بلكه «خادم» و «غلام» بودن مراد است. صاحبان اين نام ها افتخار مى كنند كه خود را غلام افتخارى اهل بيت (عليهم السلام) بنامند. به تعبير ديگر «عبد» همه جا به معناى پرستنده نيست، بلكه در مواردى براى غلام و خادم به كار مى رود؛ چنان كه در قرآن آمده است:

( وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ. . . ) (نور:32)

مردان و زنان بى همسر خود را همسر دهيد. همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را.

آيا در اين آيه منظور از عِبادِكُمْ پرستش كنندگانِ شما مسلمانان، موردنظر است؟

ص: 63

2. شما سلاطين خود را با لقب «خادم الحرمين» مى خوانيد؛ آيا به اين دليل است كه در مسجدالحرام براى خداوند آب و غذا مى برد يا براى خدا آب وضو و غسل حاضر مى كند؟ يا در مسجدالنبى براى رسول خدا (ص) آب و غذا تهيه مى كند يا براى او آب وضو فراهم مى نمايد؟

مگر وظيفه خادمان مسجدالحرام و مسجدالنبى و ساير مساجد تهيه آب و غذا و انداختن رخت خواب و رخت شستن و. . . براى خداست كه شيعيان را نكوهش مى كنيد كه چون امام حسين (ع) شهيد شده، آب و غذا نمى خواهد و به كار بردن لقب خادم الحسين صحيح نيست؟ بلكه در اين گونه موارد منظور كسى است كه مطيع امر حسين (ع) و يا نبى گرامى اسلام است و مطيع بودن ربطى به آب و غذا ندارد، بلكه دستور صريح قرآن است كه فرمود: أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ؛ «اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر [خدا] و پيشوايان معصوم خود را» . (نساء: 59)

١٧. بيعت على (ع) با خلفا

اشاره

مى پرسند: وقتى على [(ع)] مى دانست خداوند او را خليفه كرده پس چرا با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كرد. . . ؟

پاسخ

اولاً: اين پرسش تكرار پرسش دوم است و در آنجا به اختصار جواب داديم.

ثانياً: پاسخ اين پرسش را نيز از قول خود اهل سنت نقل مى كنيم. مقابله نكردن على (ع) با خلفاى سه گانه و حتى بيعت با آنها دلايل متعددى دارد؛ از جمله:

1. رسول خدا (ص) به على (ع) فرمود:

ص: 64

اى على! تو همانند كعبه هستى، مردم به زيارت كعبه مى روند نه كعبه به زيارت مردم. از اين رو مردم براى خلافت بايد پيش تو آيند نه آنكه تو براى خلافت به آنها مراجعه كنى. اگر مردم براى خلافت نزد تو آمدند بپذير و اگر نه به مردم مراجعه نكن تا آنكه به تو مراجعه نمايند. (1)

و على (ع) نيز به همين وصيت پيامبر (ص) عمل كرد.

2. پيامبر اسلام (ص) به على (ع) فرمود:

. . . در سينه عده اى از اين مردم نسبت به تو كينه هايى هست و پس از من ظاهر مى شود. على [(ع)] گفت: اى رسول خدا [(ص)] آيا شمشيرم را بر گردن آنها بگذارم؟ فرمود: بلكه صبر كن. . . . (2)

3. على (ع) دو تكليف پيش رو داشت: يكى به دست آوردن خلافت از راه تقابل و مبارزه كه حق او بود و رسول خدا (ص) با ده ها روايت او را به جانشينى خود انتخاب كرده بود؛ هرچند اين تقابل باعث به خطر افتادن اصل اسلام نوبنياد شود و ديگرى حفظ وحدت جامعه اسلامى كه آن هم دستور خدا و رسول خدا (ص) بود براى حفظ اصل اسلام و على (ع) راه دوم را برگزيد.

على (ع) در اهميت وحدت ميان مسلمانان فرمود:

. . . وَ ايّاكُم وَ الفُرقَة فَاِنَّ الشّاذَّ مِنَ النّاسِ لِلشَّيطانِ كما اَنَّ الشّاذَّ مِنَ الغَنَمِ لِلذِّئْبِ اَلا مَنْ دَعا إلى هذا الشعارِ فَاقتُلوُهُ وَ لَو كانَ تَحتَ عِمامَتي هذِهِ. (3)

از تفرقه و اختلاف بر حذر باشيد؛ زيرا انسان جداافتاده از جامعه، شكار شيطان مى شود، همان طور كه گوسفند جداافتاده از گلّه شكار گرگ مى گردد. آگاه باشيد


1- اسدالغابه، ج 3، ص 6٠9.
2- المعجم الكبير، ج11، ص 73؛ كنزالعمال، ج13، ص176؛ مسند ابى يعلى، ج1، ص 426؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج4، ص 1٠7.
3- نهج البلاغه، خطبه 127.

ص: 65

هر كس شما را به تفرقه دعوت كند، او را بكشيد هر چند عمامه من بر سر او باشد.

خداوند متعال در بيان شدت قباحت تفرقه مى فرمايد: آن گاه كه حضرت موسى از كوه طور بازگشت و متوجه شد كه قوم او در غيابش بت پرست (گوساله پرست) شده اند، با عصبانيت موهاى سر حضرت هارون را گرفت كه چرا گذاشتى مردم از راه حق منحرف شوند؟ هارون در جواب گفت:

( يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ ) (طه: 94)

اى فرزند مادرم (اى برادر) ريش و سر مرا مگير، من ترسيدم بگويى تو ميان بنى اسرائيل تفرقه انداختى.

پس ايجاد تفرقه، از بت پرستى هم بدتر است. با اين حال، شما ادعا مى كنيد كه اگر خلافت، حق على (ع) مى بود، مى بايست شمشير مى كشيد و براى به دست آوردن آن، ميان مسلمانان اختلاف مى انداخت؛ هر چند باعث نابودى اصل اسلام مى شود.

١٨. سيره على (ع) در برابر روش خلفا

اشاره

وقتى على [(ع)] زمام امور را به دست گرفت، با خلفاى پيش از خود مخالفت ننمود و هيچ اعتراضى به آنها نكرد، بلكه مى گفت: بهترين اين امت پس از رسول خدا (ص) ابوبكر و عمر هستند، و قرآن ديگرى نياورد، حج تمتع را بازنگرداند، حى على خيرالعمل را به اذان اضافه نكرد، الصلاة خيرٌ من النوم را از اذان حذف نكرد، ازدواج موقت را رواج نداد و. . .

ص: 66

پاسخ

در اين چند سطر ادعاهاى بسيارى شده است كه بحثى طولانى مى طلبد، اما براى موارد ذكر شده به پاسخ كوتاه بسنده مى كنيم.

ادعاى نخست: «على [(ع)] آن گاه كه زمام امور خلافت را به دست گرفت، با خلفاى پيش از خود اظهار مخالفت نكرد» .

1. اگر منظور از اظهار مخالفت اين است كه على (ع) در منابر و مجالس به آنها هتاكى كند، شخصيت آن حضرت برتر از اين تصورات بود. رفتار على بن ابى طالب (ع) در برابر دشمن، برخلاف شيوه آدم هاى معمولى است؛ به گونه اى كه پس از آنكه معاويه دستور داد به على (ع) ناسزا بگويند، وقتى ياران حضرت خواستند مقابله به مثل كنند و به معاويه ناسزا بگويند، على (ع) فرمود: هر چند معاويه شايسته اين سخنان است، براى شما كه پيرو على هستيد، اين سخنان پسنديده نيست.

على (ع) در مورد پرهيز از مقابله به مثل مى فرمايد:

لقد اَمرُّ عَلَى اللَّئيمِ يَسبّنُي فَمضيتُ عَنهُ وَقُلتُ لا يَعنيني (1)

گاهى از كنار انسان پستى رد مى شوم به من ناسزا مى گويد همين كه از او عبور مى كنم به خودم مى گويم با من نبود.

اگر اين رفتار بزرگوارانه على (ع) را نشان حقانيت آنها و موافقت على (ع) با آنها تصور مى كنيد، بر باطل مى رويد؛ زيرا خطبه سوم نهج البلاغه گواه صريح مخالفت على (ع) با آنهاست.

اما اگر منظور از مخالفت با ابوبكر و عمر و عثمان اين است كه على (ع) روش و بدعت هايى را كنار بگذارد، كه آنها پس از رسول خدا (ص) به وجود آوردند، به يقين على (ع) چنين مخالفتى داشته است؛ براى نمونه:


1- متشابه القرآن، ج2، ص258.

ص: 67

الف) آن گاه كه در شورا به على (ع) گفتند: ما تو را به عنوان خليفه مسلمانان انتخاب مى كنيم به شرط آنكه به دستور قرآن، سنت رسول خدا [(ص)] و روش ابوبكر و عمر رفتار كنى، فرمود: «من به دستور خدا و سنت رسول خدا [(ص)] و به روش خودم رفتار خواهم كرد» . (1)اگر على (ع) به ابوبكر و عمر اعتقاد داشت، چرا با روش آنها مخالفت نمود و حاضر شد خلافت را از دست بدهد اما به روش آنها رفتار نكند؟

ب) على (ع) مردم را به گزاردن حج تمتع تشويق مى كرد، در حالى كه عثمان به پيروى از عمر از آن منع كرده بود. (2)

ج) على (ع) حاكمان پيش از خود را اشرار ناميد و آن گاه كه مالك اشتر را به حكومت مصر اعزام كرد، در نامه خود به او نوشت:

فإنَّ هذَا الدّينَ قَدْكان أسيراً في اَيْدي الْاشرارِ يُعْمَلُ فيهِ بالْهوَى و تُطْلَبُ بِه الدُّنيا. (3)

به درستى كه اين دين در دست اشرار اسير بود، بر اساس هوا و هوس خود عمل مى كردند و به وسيله دين دنيا را مى خواستند.

پيش از على (ع) ، دين در دست چه كسانى بود كه از آنها به اشرار تعبير نمود؟

د) آن گاه كه على (ع) به خلافت رسيد، در اولين سخنرانى خود فرمود:

. . . سوگند به خدايى كه پيامبر را به حق مبعوث نمود، سخت آزمايش مى شويد. چون دانه اى كه در غربال بريزند يا غذايى كه در ديگ گذارند به هم خواهيد ريخت و زير و رو خواهيد شد تا آنكه صدرنشينان در پايين و فرودستان در صدر قرار گيرند؛ آنهايى كه سابقه اى در اسلام داشتند اما منزوى شده اند، برسركار آيند و آنهايى كه به ناحق پيش افتاده اند عقب زده خواهند شد. . . . (4)


1- البداية و النهايه، ج7، ص146.
2- صحيح مسلم، ج4، ص46؛ مسند البزار، ج1، ص91.
3- نهج البلاغه، نامه 53.
4- نهج البلاغه، خطبه 17.

ص: 68

اگر على (ع) خلفاى پيش از خود را بهترين مردم مى دانست و عملكرد آنها را قبول داشت، قصد داشت چه چيزى را غربال كند؟ واليان و دست نشاندگان كدام حاكم را كنار بگذارد؟ اموال و ثروت كدام كارگزاران را مصادره نمايد؟

2. اما اينكه مى گوييد: على [(ع)] به تواتر مى گفت: «پس از رسول خدا [(ص)] بهتر از ابوبكر و عمر كسى نبود» .

الف) در اينجا، روايت واحدى هم در كار نيست، تا چه رسد به روايت متواتر؛ مگر اينكه از تواتر، خبر واحد از نوع روايت هاى ساختگى زمان معاويه را اراده كرده باشند.

ب) اين گفتار از جمله دروغ هايى است كه در زمان معاويه به نفع ابوبكر و عمر ساخته شد. چگونه ممكن است كه على (ع) ، پرچم دار رسول خدا (ص) ، ثابت قدم ترين سرباز اسلام در ميدان هاى جنگ، فاتح خيبر، قاتل عمرو بن عبدود، محبوب خدا و رسول خدا (ص) و. . . ، فراريان «احد» و «حنين» (عمر و ابوبكر) (1)را بهترين مردم پس از رسول خدا (ص) بداند؟ آيا ادعاى شما بدان معنا نيست كه على (ع) فراريان از جهاد را بهتر از ثابت قدمان مى داند؟

ج) همچنين اگر على (ع) در خطبه سوم نهج البلاغه، از بهترين ها، چنين ياد مى كند، حالِ بدترين ها چگونه است؟

د) اگر آنها بهترين مردم بودند، چرا على (ع) - به شهادت منابع معتبر اهل سنت - تا شش ماه و به بيانى بيش از شش ماه با ابوبكر بيعت نكرد (2)تا زمانى كه جنگ هاى مسلمانان با مرتدان و مدعيان دروغين نبوت شروع شد و على (ع) به خاطر حفظ وحدت ناچار شد بيعت كند؟

ه) روايت هاى اهل سنّت در بيان فضيلت هاى على (ع) ، تمام اين ادعاهاى شما


1- ر. ك: الصحيح من سيرة النبى (ص) ، ص185.
2- صحيح بخارى، ج5، ص83؛ صحيح مسلم، ج5، ص154.

ص: 69

را رد مى كند.

و) آيا حضرت فاطمه (عليها السلام) از دست بهترين امت به خدا و رسول خدا (ص) شكايت مى كرد؟ (1)و آيا حضرت فاطمه (عليها السلام) وصيت كرد شبانه دفن شود تا بهترين امت بر جنازه او نماز نخواند و در تشييع جنازه او شركت نكند؟ (2)

و. . .

3. مى گوييد: على [(ع)] آن گاه كه به خلافت رسيد، فدك را برنگرداند.

اول آنكه در زمان خلافت على (ع) تمام كشور اسلامى - جز منطقه شام - در دست على (ع) بود و فدك نيز جزئى از سرزمين اسلامى به حساب مى آمد و در دست دشمنان على نبود تا بخواهد آن را برگرداند.

اگر منظور شما اين است كه على (ع) درآمد فدك را به خاندان خود اختصاص نداد، على (ع) دنيا را سه طلاقه كرده بود او چه نيازى به فدك داشت؟

خود اهل سنت نوشته اند: على (ع) از راه دست رنج خود در زمان رسول خدا (ص) هزار برده خريد و آزاد كرد. (3)على و فاطمه (عليهما السلام) سه شبانه روز فقط با آب روزه گرفته و افطار كردند و هر سه وعده افطار تمام غذاى خود را انفاق كردند.

اما ادعاى فاطمه (عليها السلام) درباره فدك، بهانه اى بود كه ثابت كند ابوبكر شايسته خلافت نيست و دختر پيامبر (ص) كه معيار رضايت و خشم خدا و رسول خداست، از وى ناراضى است.

فاطمه (عليها السلام) مى خواست ثابت كند كه استدلال ابوبكر به روايت ارث، با آيه قرآن تضاد دارد و مى خواست ثابت كند كه، پس از رسول خدا (ص) ، چگونه با اهل بيت او رفتار


1- الامامة و السياسه، ج 1، صص 2931.
2- الاستيعاب، ج 4، ص 1898؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 4٠2.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج2، ص2٠2.

ص: 70

كردند. اگر اعتراض فاطمه (عليها السلام) نبود، كينه هاى نهفته در دل ها عليه اهل بيت رسول خدا (ص) براى عموم مردم روشن و ظاهر نمى شد و مردم عملكرد ابوبكر را صحيح و حق و سكوت فاطمه (عليها السلام) را نشانه رضايت او از عمل ابوبكر مى پنداشتند. بنابراين فاطمه زهرا (عليها السلام) ، با آن مقام ملكوتى، بر سر چند نخل و يا چند جريب زمين، تا اين مرحله مبارزه نمى كرد.

از اين رو، وقتى هارون الرشيد تصميم گرفت تا فدك را به امام موسى بن جعفر (ع) پس دهد، از آن حضرت پرسيد: «حد و مرز فدك از كجا به كجاست تا آن را به شما برگردانم؟» امام (ع) فرمود: «اگر حد و مرز آن را بگويم، آن را به ما برنمى گردانى» .

گفت: «به جدت رسول خدا سوگند كه برمى گردانم» .

حضرت فرمود: «يك طرف آن عدن است - رنگ هارون پريد - و طرف ديگر آن سمرقند و سمت سوم آن آفريقا - رنگ هارون سياه شد - و سمت چهارم آن ارمنستان است. . .» . (1)

پاسخ امام در تعيين حد و مرز فدك تعيين حد و مرز جغرافيايى باغ و مزرعه فدك نبود، بلكه تعيين حد و مرز خلافت مسلمانان بود؛ فاطمه زهرا (عليها السلام) نيز مى خواست همين را ثابت كند.

از همه اين دلايل بالاتر اينكه: فاطمه (عليها السلام) با مخالفت با ابوبكر به بهانه فدك، مى خواست به مسلمانان بفهماند كه ابوبكر را خليفه مسلمانان و جانشين رسول خدا (ص) نمى داند؛ زيرا اگر او را جانشين رسول خدا (ص) مى دانست، حق مخالفت با او را نداشت و اطاعت از تصميم ابوبكر به حكم شرع و عقل بر او واجب بود، اما او با اين مخالفت اعلان كرد كه ابوبكر جانشين رسول خدا نيست.


1- بحارالانوار، ج 29، ص 2٠٠.

ص: 71

4. مى گوييد: على [(ع)] «

حي على خير العمل » را به اذان برنگرداند، «متعه» را حلال نكرد و «حج تمتع» را واجب ندانست.

الف) اينها در زمان على (ع) به درستى اجرا مى شد و به نقل از منابع اهل سنت كه در ذيل خواهد آمد، على (ع) اين منهيات عمر را لغو كرد، اما به اين معنا نيست كه على (ع) در سراسر كشور اسلامى توانست آنها را اعمال نمايد؛ زيرا مناطقى بودند كه از آن حضرت اطاعت نمى كردند مانند شامات كه معاويه آنها را عليه اهل بيت رسول خدا (ص) تحريك مى كرد.

ب) اينها كه حرام نبودند تا على (ع) آن را واجب يا حلال نمايد. بلكه بعضى كارها در زمان رسول خدا (ص) واجب و حلال بود و عمر آن را حرام اعلان كرد و بدعت گذاشت و صحابه ديگر نيز به حديث آن اعتراف داشتند مانند متعه حج و متعه نساء كه عمر درباره آن دو گفت:

مُتعَتان كانَتا عَلى عَهدِ رَسول الله [(ص)] اَناَ اَنهى عَنهُما وَ اُعاقِبُ عَلَيها. (1)

دو متعه در زمان رسول خدا [(ص)] بود من از آن دو نهى مى كنم و انجام دهنده آن را مجازات مى كنم.

عمران بن حصين مى گويد: «

تَمتَّعنا عَلى عَهدِ رَسُولِ الله [(ص)] مُتعةَ الْحجِّ» (2)؛ «ما در زمان رسول خدا [(ص)] حج تمتع انجام مى داديم» .

بيهقى در سنن خود مى نويسد:

از پسر عمر در مورد حج تمتع پرسيدند، گفت: «انجام دهيد» . گفتند: «تو


1- مسند احمد بن حنبل، ج1، ص52؛ ج3 ص325؛ السنن الكبرى، بيهقى، ج7، ص2٠6؛ جامع الاحاديث، ج26، ص258؛ كنزالعمال، ج6، ص521؛ تاريخ اسلام، ذهبى، ج 15، ص 418؛ ج 35، ص 449؛ المنتظم، ج 11، ص315؛ مسند ابى عوانه، ج2، ص338.
2- صحيح بخارى، ج2، ص569؛ صحيح مسلم، ج4، ص48؛ السنن الكبرى، نسائى، ج2، ص346؛ امتاع الاسماع، ج9، ص 32.

ص: 72

خلاف نظر پدرت نظر مى دهى» . پسر عمر گفت: «. . . و رسول خدا هم آن را انجام مى داد» . وقتى پسر عمر مورد اعتراض بيشتر آنها قرار گرفت، گفت: «قرآن ميان من و شماست، آيا اطاعت قرآن شايسته است يا اطاعت عمر؟» (1)

بنابر بعضى روايت ها، پسر عمر در جواب آنها گفت: «رسول خدا [(ص)] آن را حلال و مجاز اعلان و خودش به آن عمل كرده است» . (2)آيا در سنت پيامبر (ص) ، رسول خدا (ص) شايسته تبعيت است يا عمر؟

ابى سيح الهنائى مى گويد:

نزد معاويه در حضور عده اى از اصحاب رسول خدا [(ص)] بوديم، معاويه به آنها گفت: «شما را به خدا آيا رسول خدا از متعه - متعه حج - نهى فرمود؟» گفتند: «به خدا قسم نه» . (3)

ابن كثير مى گويد:

عبدالله بن عمر با دستور عمر مخالف بود. وقتى به عبدالله بن عمر گفتند: پدرت از «متعه» نهى كرده است، گفت: «مى ترسم از آسمان سنگ بر سر شما ببارد. كارى را كه رسول خدا [(ص)] انجام داده پدر من چگونه آن را نهى كرده است؟ آيا سنت پيامبر لازم الاجراء است يا سنّت عمر؟» (4)

سعيد بن مسيب مى گويد:

عثمان از متعه (حج تمتع) منع كرد. على [(ع)] بر او خشم گرفت و فرمود: «كارى را كه رسول خدا [(ص)] انجام داده است چگونه نهى مى كنى؟» عثمان


1- السنن الكبرى، بيهقى، ج5، صص21 و 33.
2- السنن الكبرى، بيهقى، ج5،، ص21.
3- مسند احمد بن حنبل، ج4، ص95؛ غاية المقصد فى زوائد المسند، ج1، ص2142؛ مصنف عبدالرزاق، ج11، ص67؛ البداية و النهايه، ج 5، ص 141.
4- البداية و النهايه، ج 5، ص 141.

ص: 73

گفت: «من با تو كارى ندارم» . على گفت: «تو خود مى دانى كه ما در زمان رسول خدا [(ص)] اين كار را مى كرديم» . (1)

در نتيجه، عمر بدعت گذاشت؛ زيرا هر چيزى بر دستورهاى خدا و سنت پيامبر (ص) اضافه يا كم شود، بدعت است.

رسول خدا (ص) فرمود:

فَانَّ خَيرَ الْحديثِ كتابُ اللهِ وَ خَيرُ الهدى هُدى محمّدٍ وَ شرُّ الامورِ مُحدَثاتُها و كُلُّ مُحدثةٍ بِدْعةٌ وَ كُلُّ بِدْعةٍ ضَلالَةٌ. (2)

همانا بهترين حديث [سخن] قرآن است و بهترين هدايت، هدايت محمد است و بدترين امور چيزهايى است كه بر اينها حادث شود كه هر حادثى بدعت است و تمام بدعت ها گمراهى است.

پس، اينها بدعت هايى بود كه عمر گذاشت كه هنوز هم اهل سنت دست از آن بدعت ها برنداشته اند و على (ع) با آنها مخالفت نمود.

اما چرا على (ع) آنها را برنگرداند. . . ؟

بنابر منابع اهل سنت، على (ع) با بدعت ها مخالفت كرد و مردم را به پيروى از سنّت رسول خدا (ص) امر فرمود. به عنوان نمونه، به چند مورد از آنها اشاره مى كنيم:

سعيد بن مسيب مى گويد:

اِخْتلفَ عَليٌّ وَ عثمانُ وَ هُما بِعَسفان فِي المُتعةِ، فَقالَ عليٌّ: ما تُريد إلى أن تَنهى عَنْ أمرٍ فَعلَه رَسولُ الله [(ص)]. (3)

على [(ع)] و عثمان در عسفان (نام محله اى است) در مورد «متعه» اختلاف پيدا


1- صحيح مسلم، ج4، ص46؛ مسند احمد، ج1، صص61 و 487؛ السنن الكبرى، بيهقى، ج5، ص22.
2- الاصابه، ج 1، ص 4٠؛ انساب الاشراف، ج 5، ص 524.
3- صحيح بخارى، ج2، ص569؛ مسند الصحابة فى الكتب التسعه، ج3٠، ص297؛ البداية و النهايه، ج 5، ص129.

ص: 74

كردند، على [(ع)] گفت: با نهى از كارى كه رسول خدا [(ص)] انجام داده است چه هدفى را دنبال مى كنيد؟

عبدالله بن شقيق مى گويد:

«كَانَ عُثمانُ يَنهى عَنِ المُتعةِ وَ عَليٌّ يَأمُر بها. . .» (1)؛ «عثمان از حج تمتع [متعه در حج] باز مى داشت و على [(ع)] به آن فرمان مى داد» .

مقداد بن اسود مى گويد:

به على [(ع)] گفتم: عثمان از قرين شدن حج و عمره نهى مى كند. على [(ع)] بر عثمان وارد شد و گفت: «تو از حج تمتع منع مى كنى؟» عثمان گفت: «نظر من اين است» . على [(ع)] خشمگين خارج شد، در حالى كه لبيك مى گفت و حج تمتع به جا آورد. (2)

و درباره مخالفت با اثر زيانبار منع متعه و ازدواج موقت فرمود:

لولا أن عمر نهى عن المتعه ما زنى إلّا شقي. (3)

اگر عمر از متعه (ازدواج موقت) نهى نمى كرد كسى جز افراد شقى زنا نمى كرد.

١٩. دلالت نداشتن فتوحات جنگى بر حقانيت حاكمان

اشاره

اگر ابوبكر و عمر حق نبودند، چگونه خدا آنها را يارى كرد و كشورها به دست آنها فتح شد، در حالى كه در زمان حكومت على [(ع)] كه شيعه ها او را معصوم مى دانند، مسلمانان دچار تفرقه شدند و. . . ؟


1- صحيح مسلم، ج4، ص46؛ كنزالعمال، ج5، ص168؛ مسند الصحابة، ج3٠، ص297؛ جامع الاحاديث، ج29، ص21٠.
2- جامع الاحاديث، ج29، ص363؛ جامع الاصول، ج3، ص1٠5؛ مستدرك حاكم، ج1، ص3361؛ موطأ، ج1، ص336 و ج3، ص486؛ كنزالعمال، ج5، ص161.
3- بحارالانوار، ج 3٠، ص 1٠٠.

ص: 75

پاسخ

شكست و يا پيروزى ظاهرى به هيچ روى ملاك حق بودن طرف پيروز، و باطل بودن شكست خورده نيست. مگر چنگيز مغول بيش از نيمى از كره زمين را نگشود؟ مگر اسكندر مقدونى بخش گسترده اى از كره زمين را فتح نكرد؟ مگر هيتلر اروپا و قسمت عظيمى از خاورميانه و. . . را فتح نكرده بود؟ آيا پيروزى اينها نشان دهنده حقانيت شان است؟

خداوند در آيه هاى متعدد قرآن مى فرمايد: هر كس دنيا را بخواهد به او خواهيم داد؛ مانند اين آيه:

( مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً ) (اسراء: 18)

هر كس كه (تنها) زندگى زودگذر [دنيا] را مى طلبد آن مقدار را كه بخواهيم - و به هر كس اراده كنيم - مى دهيم. سپس دوزخ را براى او قرار خواهيم داد كه در آتش سوزانش مى سوزد در حالى كه نكوهيده و رانده [درگاه خدا] است.

آيا با وجود اين آيه ها، باز هم مى توان ادعا كرد كشورگشايى و پيروزى در ميدان هاى جنگ دليل بر حقانيت است.

اينكه مى گوييد: مسلمانان در زمان على (ع) دچار تفرقه شدند، آيا كشته شدن برخى از انبيا به دست بنى اسرائيل، بدان سبب بود كه آن پيامبران بر حق نبودند؟

آيا در جنگ احد كه رسول خدا (ص) شكست خورد و مسلمانانى كه شما آنها را بر حق مى دانيد پا به فرار گذاشتند، و دچار تفرقه شدند، آيا دليل بر برحق نبودن رسول خدا (ص) بود؟

رسول خدا (ص) ، سيزده سال در مكه نبوت خود و اسلام را تبليغ كرد و شمار اندكى به او ايمان آوردند، آيا اين، به ناحق بودن پيامبر اسلام باز مى گردد؟

حضرت نوح (ع) نهصد و پنجاه سال دين خدا را تبليغ كرد و كمتر از تعداد انگشتان

ص: 76

دست به او ايمان آوردند. آيا حضرت نوح (ع) حق نبود تا خدا او را يارى كند؟

چرا به جاى نكوهش كسانى كه در زمان خلافت على (ع) آتش فتنه و جنگ را شعله ور و مسلمانان را درگير جنگ هاى داخلى كردند، غيرمستقيم مى گوييد كه چون على (ع) حق نبود، ميان مسلمانان تفرقه ايجاد شد؟

٢٠. فلسفه صلح امام حسن (ع) با معاويه

اشاره

شيعيان مى گويند: معاويه كافر بود، حال آنكه حسن بن على [(ع)] با معاويه صلح كرد. آيا حسن بن على [(ع)] به نفع يك كافر از خلافت كنار رفت يا معاويه مسلمان بود؟

پاسخ

رسول خدا (ص) نيز در حديبيه با مشركان صلح كرد؛ آيا اين كار دليل اسلام مشركان و يا برحق بودن آنها بود.

بر اساس فقه اسلام، هر كس شهادتين را بر زبان جارى كند، مسلمان است و اين اسلام، احكام خاص خود را دارد، اما اين دليل نمى شود كه شخص مؤمن هم باشد. در ابتداى سوره بقره، خداوند كريم انسان ها را به سه گروه تقسيم مى كند و از ويژگى هاى آنان سخن مى گويد: «اهل تقوا، كافر و منافق، منافقان همان افرادى هستند كه به ظاهر مسلمان و در قلب و باطن خود اسلام را قبول ندارند» . معاويه شخصى منافق بوده است. اما اثبات نفاق معاويه براى مردم شام در شرايط آن روزگار، امرى ناممكن بود؛ به ويژه به دليل آنكه برادر همسر رسول خدا (ص) است و جنگ با معاويه جز با شكست يكى از دو طرف پايان نمى گرفت و نتيجه ادامه مبارزه، كشتار گسترده مسلمانان عراق و شام بود. بنابراين، امام حسن مجتبى (ع) براى افشاى چهره نفاق معاويه و همچنين

ص: 77

جلوگيرى از كشتار مسلمانان - از دو طرف - صلح را با يك فرد متظاهر به اسلام پذيرفت.

نفاق معاويه، به دليل پنهان بودن آن، صلح امام حسن (ع) را زير سؤال نمى برد.

امّا، برخى دلايل ما براى نفاق معاويه، به قرار ذيل است:

1. پيامبر اسلام (ص) فرمود: «جز مؤمن على [(ع)] را دوست نمى دارد و جز منافق با على [(ع)] دشمن نخواهد بود» . (1)

2. پيامبر خاتم (ص) فرمود: «دشمن على [(ع)]، دشمن من است و دشمن من، دشمن خداست» . (2)

3. رسول خدا (ص) فرمود: «جنگ با على [(ع)] جنگ با من است» . (3)

4. همچنين مى فرمايد:

. . . اگر كسى كه هزار سال خدا را ميان ركن و مقام عبادت كند، سپس هزار سال ديگر عبادت كند و سپس هزار سال ديگر عبادت كند، اگر خدا را با دشمنى على [(ع)] ملاقات كند، خداوند او را به روى به جهنم خواهد انداخت. (4)

5. رسول اكرم (ص) فرموده اند:

مَن سَبَّ عَليّاً فَقَدْ سَبَّني و مَن سَبَّني فَقَدْ سَبَّ اللهَ. (5)

هركس على [(ع)] را سب كند مرا سب كرده است و هركس مرا سب كند خدا را سب كرده است.


1- مسند احمد بن حنبل، ج1، ص84؛ سنن نسائى، ج5، ص47؛ سنن ترمذى، ج5، ص635؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص42؛ كنزالعمال، ج11، ص622.
2- مستدرك حاكم، ج3، ص141؛ المعجم الكبير، ج23، ص38٠؛ جامع الاحاديث، ج41، ص377.
3- المعجم الكبير، ج5، ص184.
4- اخبار مكه، فاكهى، ج3، ص97؛ مستدرك حاكم، ج4 ص392.
5- مسند احمد بن حنبل، ج6، ص323؛ مستدرك حاكم، ج3، ص13٠؛ كنزالعمال، ج11، ص573.

ص: 78

اهل سنت نوشته اند: «معاويه همواره در قنوت، على [(ع)]، ابن عباس، حسن و حسين را سب و لعن مى كرد» . (1)

شما كه نوشته ايد: معاويه، على، حسن و حسين [(عليهم السلام)] را لعن مى كرد، آيا از خود نمى پرسيد كه چرا معاويه اصحاب رسول خدا (ص) را لعن مى كرد؟

شما، كسى را كه اهل آيه «تطهير» را لعن كند، همان كسانى كه سب و لعن آنها سب و لعن رسول خدا (ص) و خدا است، مسلمان مى دانيد؟

با توجه به عمق دشمنى معاويه با على (ع) و جنگ با او در صفين و كشتار ياران على (ع) پس از او و. . . چگونه مى توانيد در كفر معاويه ترديد داشته باشيد؟

روايت هاى بسيارى از اهل سنّت نقل شده است كه رسول گرامى اسلام (ص) از صلح امام حسن (ع) خبر داده و آن را تأييد كرده است:

إنَّ ابْنِي هذا سَيّدٌ وَ عَسَى اللهُ أنْ يُبقيَه حَتّى يُصلحَ به بَينَ فِئَتيْنِ عَظيمَتَيِن مِنَ المُسلمينَ. (2)

اين فرزند من سرور و آقاست و خداوند او را حفظ مى كند تا اينكه بين دو گروه عظيم از مسلمانان صلح ايجاد مى نمايد.

٢١. سجده بر تربت

اشاره

آيا پيامبر (ص) بر خاك حسين [(ع)] كه امروز شيعه بر آن سجده مى كند، سجده كرده است؟ . . .


1- تاريخ ابن خلدون، ج2، ص637؛ كامل ابن اثير، ج3، ص333.
2- صحيح بخارى، ج2، ص961؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص37؛ مستدرك حاكم، ج3، ص191؛ سنن نسائى، ج1، ص532؛ سنن بيهقى، ج6، ص165؛ الاستيعاب، ج 1، صص 384 و 386؛ الاصابه، ج 1، ص64؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 19.

ص: 79

پاسخ

(1). اهل سنت بر فرش و بافتنى هايى كه از جنس خاك نيست، سجده مى كنند كه برخلاف سنت رسول گرامى اسلام (ص) است؛ آن حضرت هيچ گاه بر لباس و يا فرش سجده نكرد.

2. وهابيان درباره شيعه، بر پايه توهمات خصمانه ادعاهايى كرده اند كه واقعيت ندارد؛ از جمله: سجده بر خاك؛ چه تربت امام حسين (ع) و چه ساير خاك ها را به منزله عبادت آن چيز و به منزله بت قراردادن آنها دانسته اند و حال آنكه:

شيعه طبق روايت هايى كه از اهل بيت (عليهم السلام) رسيده، معتقد است كه هنگام سجده بايد پيشانى بر روى چيزى از جنس زمين يا چيزهايى كه از زمين مى رويد و خوراكى نيستند قرار گيرد البته به جز بعضى مواد معدنى مانند نمك، طلا و. . . .

هشام بن حكم مى گويد:

از امام صادق (ع) پرسيدم: سجده كردن بر چه چيزهايى جايز است و بر چه چيزهايى روا نيست؟ فرمود: «سجده جز بر زمين و آنچه از زمين مى رويد - جز خوردنى ها و پوشيدنى ها - جايز نيست» . (2)

اما در زمان رسول خدا (ص) چون كف خانه ها و مساجد از خاك و جنس طبيعى زمين بود و همچنين زيراندازهايى كه به هنگام نماز استفاده مى كردند، از جنس گياه غير خوراكى همچون حصير و. . . بود. از اين رو، نيازى به همراه داشتن قطعۀ خاك يا سنگ نبود. اما امروزه كف بيشتر خانه ها و مساجد و گذرگاه ها و ميادين، نه از جنس زمين طبيعى است و نه حصير. به همين دليل، شيعيان به هنگام سجده، پيشانى بر قطعۀ خاك يا سنگ مى گذارند.

3. رسول خدا (ص) هنگام سجده، پيشانى مبارك را بر زمين و يا چيزى روييده از


1- وسايل الشيعه، ج 5، ص 343.
2- وسايل الشيعه، ج 5، ص 343.

ص: 80

زمين مى گذاشت و شيعه نيز پيشانى برخاك مى گذارد و تربت قبر مطهر حضرت امام حسين (ع) هم خاك است.

پس، اينكه شيعه به هنگام سجده پيشانى بر خاك به ويژه تربت امام حسين (ع) مى گذارد اشكالى ندارد؛ آيا شما دليلى داريد كه نبايد به هنگام سجده پيشانى برخاك گذاشت؟ البته نبايد از نظر دور داشت كه اين موضوع يك بحث فقهى است كه پاسخ تفصيلى آن را بايد در مباحث فقهى پيگيرى كرد.

٢٢. ارتداد صحابه پس از پيامبر (ص)

اشاره

شيعه ادعا مى كند كه اصحاب پيامبر (ص) بعد از وفات او مرتد شدند. آيا اصحاب پيامبر (ص) پيش از وفات او شيعه اثناعشرى بودند و پس از او سنّى شدند يا سنى بودند و سپس شيعه شدند؟

پاسخ

دسته بندى هاى شيعه و سنّى به تدريج و در طول تاريخ به وجود آمده است. هرچند در بعضى روايت ها پيامبر (ص) از پيروان على (ع) با عنوان شيعه على نام برده است.

ابن عباس مى گويد: آن گاه كه آيه إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ (1)نازل شد، رسول خدا [(ص)] به على [(ع)] فرمود:

هُو اَنتَ وَ شيعَتُك، تَأتي اَنتَ وَ شيعَتُك يَومَ الْقيامةِ راضيينَ مَرضيّين. . . . (2)

مصداق و مراد اين آيه تو و شيعيانت هستيد. تو و شيعيانت روز قيامت خواهيد


1- «كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند بهترين خلق (خدا) هستند» . (بينه: 7)
2- المعجم الاوسط، ج4، ص187؛ ج7، ص343؛ المعجم الكبير، ج1، ص319؛ جامع الاحاديث، ج7، ص44؛ جمع الجوامع، ج1، ص6٠81؛ كنزالعمال، ج13، ص156؛ شواهد التنزيل، ج 2، ص 461.

ص: 81

آمد در حالى كه از خدا و رسول خدا [(ص)] راضى هستيد و خدا و رسول خدا [(ص)] نيز از شما راضى هستند.

در زمان رسول خدا (ص) مسلمانان تابع گفتار و رفتار او بودند، تفسير قرآن را از او مى شنيدند و سنّت رسول خدا را در خود وى مشاهده مى كردند و افرادى هم كه منافق بودند، در دل جامعه منتشر و مخفى بودند.

اما پس از رسول خدا (ص) ، ابوبكر و عمر بازگويى و نوشتن احاديث رسول خدا (ص) را منع (1)و سنّت هايى را از خود ابداع كردند.

در زمان معاويه روايت هايى دروغين عليه اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) و به نفع دشمنان آنها وضع شد و آن گاه كه عمر بن عبدالعزيز فرمان داد احاديث رسول خدا (ص) را بنويسند، نزديك به يك قرن از رحلت پيامبر گذشته بود. در اين فاصله عده اى كه در همه امور دين به سراغ اهل بيت (عليهم السلام) مى رفتند و سنّت رسول خدا (ص) را از آنها مى آموختند و بدان عمل مى كردند، به «شيعه» مشهور شدند. عده اى ديگر نيز كه پايبند سنت ابوبكر و عمر بودند، گرفتار خلأ احاديث و سنت پيامبر (ص) شدند و زمانى هم كه اين ممنوعيت برداشته شد، هيچ منبع موثقى برايشان وجود نداشت. ازاين رو، شخصيت هاى علمى مكتب خلفا همچون بخارى، مسلم، احمد بن حنبل و. . . جمع آورى احاديث را شروع كردند، اما تشخيص احاديث ضعيف از صحيح، راست از دروغ و حقيقى از ساختگى به آسانى ميسر نبود. آنان بر اساس ضوابط خود به گزينش حديث پرداختند. از آن پس كسانى كه اين روش را پيش گرفتند و از آن پيروى كردند به اهل سنّت معروف شدند.

اما موضوع ارتداد مسلمانان پس از رسول خدا (ص) در جواب پرسش 12٠ و پرسش 92 آمده است.


1- اضواء على السنة المحمديه، صص 46 و 53 و 55 و 4٠5.

ص: 82

٢٣. امامت در فرزندان امام حسين (ع)

اشاره

حسن و حسين [(عليهما السلام)] هر دو فرزند على [(ع)] و فاطمه [(عليها السلام)] و از «آل عبا» و مصداق آيه «تطهير» هستند، آنها سرور جوانان هستند. پس چرا امامت با فرزندان حسين [(ع)] ادامه يافت نه فرزندان حسن [(ع)]؟

پاسخ

امامت يك مقام آسمانى است كه همانند نبوت از جانب خدا تعيين مى شود: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ ؛ «خداوند آگاه تر است كه رسالت خويش را در كجا (و به عهده چه كسى) قرار دهد» . (انعام: 124)

و همچنين درباره اينكه امامت امرى است الهى مى فرمايد: إِنِّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً؛ «همانا من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم» . (بقره: 124)

بر اين اساس اين پرسش بدان مى ماند كه كسى بگويد: چرا خداوند انبياى بنى اسرائيل را در صلب حضرت اسحاق و رسول گرامى اسلام را در صلب حضرت اسماعيل قرار داد و يا چرا از فرزندان عبدالمطلب تنها فرزند عبدالله پيامبر شد؟ پاسخ ما سخن خداوند در آيه فوق است.

٢4. امامت جماعت در غياب رسول خدا (ص)

اشاره

اگر على [(ع)] پس از پيامبر اسلام [(ص)] امام برحق بوده است، چرا در مدتى كه پيامبر بيمار بود، حتى يك بار هم پيش نماز مردم نشد؟ مگر نه اينكه امامت صغرى؛ دليلى بر امامت كبرى است؟

ص: 83

پاسخ

1. رسول خدا (ص) در ده ها حديث، على (ع) را جانشين، وصى، ولى و امير مؤمنان پس از خود معرفى كرده است. (منابع اهل سنت نيز اين روايت ها را آورده اند) .

مگر سخنانى با اين صراحت را پذيرفتيد كه اگر در يك نماز امامت مى كرد، آن را بپذيريد؟

2. در زمان رسول خدا (ص) و در غياب آن حضرت، امامت نماز امرى متداول بود؛ به اين صورت كه هرجا رسول خدا (ص) حضور نداشت، هنگام نماز يكى از مسلمانان جلو مى ايستاد و سايرين به او اقتدا مى كردند؛ چه در مدينه و چه در سفرها.

بنابراين، پيش نماز شدن (امامت صغرى) هيچ گاه دليل و مقدمه اى بر امامت كبرى نبوده است.

3. در مدتى كه على (ع) به عنوان جانشين رسول خدا (ص) - در واقعه غزوه تبوك - در مدينه ماند و حضرت، حديث معروف «

اَنتَ مِنّي بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى اِلّا انَّه لانَبيَّ بَعدي » را در مورد على (ع) بيان فرمود، مردم مدينه نماز را به امامت چه كسى مى خواندند؟ على (ع) جانشين رسول خدا (ص) بود و از جمله وظايف ايشان امامت در نبود رسول خدا (ص) بود.

هنگامى كه رسول خدا (ص) گروهى از مسلمانان را با مسئوليت و فرماندهى على (ع) براى مأموريت از جمله به يمن اعزام مى كرد، مسلمانان همراه ايشان نماز را به امامت جانشين رسول خدا (ص) به جا مى آوردند. بنابراين، چگونه ادعا مى كنيد: على (ع) حتى يك بار هم امامت صغرى نداشت؟

4. اهل سنت نوشته اند:

در زمان بيمارى رسول خدا [(ص)]، روزى عمر امام جماعت شد. از آنجا كه صداى عمر بلند بود، رسول خدا [(ص)] فهميد كه او در جايگاه امام جماعت قرار

ص: 84

گرفته است. پيامبر چنان از اين كار عمر ناراحت شد كه فرمود: نه! نه! نه! خداوند و مسلمانان ابا دارند از اينكه عمر امامت كند، يَأبَى اللهُ ذلك وَ المُسلِمون. (1)

چرا ابوبكر، عمر را پس از خود، خليفه مسلمانان معرفى كرد، درحالى كه رسول خدا (ص) راضى نبود عمر، امامت جماعت را بر عهده گيرد؟ وقتى رسول خدا (ص) «امامت صغرا» ى عمر را براى يك بار هم نمى پذيرد، چگونه ابوبكر او را به امامت كبرى منصوب مى كند؟

٢5. غيبت امام زمان (عج)

اشاره

شيعه معتقد است علت پنهان شدن امام دوازدهم در غار، ترس از ستمگران است. چرا با به قدرت رسيدن حكومت هاى شيعى مانند آل بويه و صفوى ها و دولت كنونى ايران كه مى توانند از او حمايت كنند، ظاهر نمى شود.

پاسخ

1. هيچ فرد شيعه اى معتقد نيست كه امام دوازدهم در غار پنهان شده است. شما چون به سخنان دروغ استناد مى كنيد، دچار تناقض گويى مى شويد در پرسش 146 آورده ايد كه مهدى (عج) در سرداب پنهان شده است و اينجا هم نوشته ايد در غار!

غيبت از انظار مردم، به معناى پنهان شدن نيست. امام دوازدهم از نظر مردم غايب شده است نه آنكه پنهان شده باشد؛ همان گونه كه حضرت خضر (ع) از نظر مردم غايب شده است؛ با اينكه به عقيده همه مسلمانان، حضرت خضر زنده است و مردم او را نمى بينند. اما به اين معنا نيست كه او از ترس كسى در جايى پنهان شده است.


1- مسند احمد بن حنبل، ج4، ص322؛ سنن ابى داود، ج4، ص348؛ كنزالعمال، ج11، ص55٠؛ البداية و النهايه، ج5، ص 232؛ سبل الهدى، ج 11، ص 175.

ص: 85

2. هيچ شيعه اى اظهار نكرده كه غيبت امام دوازدهم از ترس ستمگران بوده است.

به اعتقاد شيعه، خداوند اراده نموده است كه يازدهمين نواده رسول خدا (ص) از نسل على (ع) و فاطمه (عليها السلام) ، از نظرها غايب شود و آن گاه كه خداوند اراده كرد، ظاهر شود. پس اين موضوع، به ترس امام يا قدرت شيعيان ربطى ندارد.

عقيده به امام منتظر (عج) از عقايد مشترك شيعه و اهل سنت است. منابع اهل سنت در اين زمينه نوشته اند: «رسول خدا [(ص)] فرمود: دنيا به آخر نمى رسد، مگر آنكه مردى از اهل بيت من بر آن حكومت مى كند كه او همنام من است» .

در روايت ديگرى فرموده اند: «حتى اگر از دنيا جز يك عصر هم باقى نمانده باشد، خداوند مردى از اهل بيت [(عليهم السلام)] مرا مبعوث مى كند تا دنيا را از عدل پر كند همچنان كه از ظلم پر شده است» . (1)

ابن خلدون مى نويسد: «رسول خدا [(ص)] از [حضرت] مهدى [(عج)] نام مى برد و مى فرمود: «

نَعَمْ هُو حَقٌّ وَ هُو مِنْ بني فاطمة» (2)؛ «بلى واقعه مهدى درست است و او از فرزندان فاطمه است» .

٢6. شدت علاقه على (ع) به پيامبر (ص)

اشاره

رسول خدا (ص) به هنگام هجرت از مكه به مدينه، ابوبكر را همراه خود برد و او را نجات داد، اما على (ع) را در بستر خود قرار داد و جان او را به خطر انداخت.


1- سنن ترمذى، ج4، ص5٠5؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، صص 376 و 377 و 43٠؛ مستدرك حاكم، ج4، صص488 و511؛ سنن ابى داود، ج4، ص173؛ مسند البزار، ج1، ص292؛ مسند ابن ابى شيبه، ج1، ص293؛ كنزالعمال، ج14، ص271؛ صحيح ابن حبان، ج13، ص284؛ جمع الجوامع، ج1، ص18499؛ المعجم الكبير، ج1٠، ص135.
2- تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 391.

ص: 86

پرسش اينجاست كه كدام يك سزاوار است خارى در پايش نرود و در معرض خطر قرار نگيرد؟

پاسخ

با اين ادعاى شما، كسانى كه جان خود را از مبارزه با كفار دور نگه داشتند و از خطر در امان ماندند، باارزش تر از كسانى هستند كه براى دفاع از دين خدا خود را به خطر انداختند!

همچنين با اين ادعاى شما، كسانى كه در غزوه احد و حنين از ميدان جهاد گريختند عزيزتر و نزد خدا محبوب تر از كسانى بودند كه در ميدان جهاد جان فشانى كرده اند! و كسانى هم كه در غزوه خندق در مقابل مبارزطلبى عمرو بن عبدود از ترس جان خود صدايشان درنيامد، گرامى تر از على بن ابى طالب (ع) بودند كه با به خطر انداختن جان خود به مبارزه با عمرو بن عبدود رفت و مسلمانان را از شر او نجات داد و رسول خدا (ص) در حق او فرمود:

ابشر يا علي! فلو وُزنَ الْيومَ عَملُك بِعَملِ امّةِ مُحمّدٍ لَرَجّح عَملُك بِعمَلِهم. (1)

بشارت باد بر تو اى على هر گاه اين كار تو با تمام اعمال نيك امت من مقايسه شود، از تمام آنها برتر خواهد بود.

و نيز فرمود:

لمَبارزَةُ عَليٍّ لِعَمْرو بْنِ عَبدودٍ اَفضلُ مِنْ أعمالِ اُمّتي اِلى يَومِ الْقيامةِ.

مبارزه على بن ابى طالب در غزوه خندق با عمرو بن عبدود، از تمام اعمال امت من تا روز قيامت برتر است. (2)


1- شواهد التنزيل، ج 2، ص 12.
2- مستدرك حاكم، ج3، ص34؛ شواهد التنزيل، ج2، ص 14؛ جامع الاحاديث، ج18، ص53؛ جمع الجوامع، ج1، ص16745؛ كنزالعمال، ج11، ص623.

ص: 87

با اين ادعاى شما، ابوبكر و عمر كه در غزوه خيبر در جنگ با خيبريان از ميدان گريختند و جان خود را نجات دادند، برتر از على (ع) هستند درحالى كه رسول خدا (ص) فرمود:

لَاُعطِينّ الرأية غداً رجلاً يُحبّ اللهَ و رَسولَه وَ يُحبّه اللهُ وَ رسولُه لَيس بفرّارٍ. . . (1)

فردا اين پرچم را به دست مردى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى دارند و او فرار نمى كند.

آن گاه فرمود: «بگوييد على بيايد. . .» .

همچنين، آيه «شَرى» (2)در فضيلت و مدح على (ع) و به اين دليل كه على (ع) حاضر شد جان خود را براى رسول خدا به خطر بيندازد، نازل شد. (3)بنابراين بايد گفت - نعوذبالله - خدا هم در فرستادن جبرئيل و ميكائيل براى حفاظت از جان على (ع) در شب هجرت، اشتباه كرده است. (4)

از سويى ديگر كسى كه همراه رسول خدا (ص) در واقعه هجرت، حضور داشت، دچار ترس و هراس مى شد، رسول خدا (ص) او را دلدارى مى داد و تلاش مى كرد تا از ترس او بكاهد؛ چنان كه در قرآن آمده است: يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا ؛ «و او به همسفر خود مى گفت: غم مخور، خدا با ما است» . (توبه: 4٠)

آيا كسى كه در كنار رسول خدا (ص) دچار وحشت شده، برتر است يا كسى كه در مقابل شمشيرهاى برنده مشركان، براى در امان ماندن رسول خدا (ص) ، با كمال آرامش


1- صحيح بخارى، ج3، ص1357؛ صحيح مسلم، ج7، ص12٠؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص99؛ سنن نسائى، ج5، ص1٠9؛ سنن بيهقى، ج9، ص131؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص45؛ مستدرك حاكم، ج3، ص117؛ الاستيعاب، ج 3، ص 1٠99.
2- آيه 2٠7 سوره بقره.
3- امتاع الاسماع، مقريزى، ج1، ص57؛ تفسير غرائب القرآن، ج1، ص577.
4- تفسير الكشف و البيان، ج2، ص126؛ تفسير غرائب القرآن، ج1، ص577؛ تفسير كشف الاسرار، ج1، ص554؛ اسد الغابة، ج3، ص6٠٠.

ص: 88

آرميده است؟ البته نبايد فراموش كرد كه قرآن هرگز كسى را كه در واقعه هجرت، همراه رسول خدا (ص) بوده نستوده است. در حالى كه بنا به روايتى كه خود اهل سنت نقل كرده اند، خداوند به سبب فداكارى على (ع) در ليلة المبيت، به ملائكه مباهات فرمود و جبرئيل و ميكائيل را براى حفاظت از جان على (ع) فرو فرستاد. (1)

٢٧. تقيه امامان شيعه

اشاره

علت تقيه فقط ترس است؛ يا از مرگ يا از شكنجه و يا از توهين و. . . .

امامان شيعه - به عقيده شيعه - از زمان و چگونگى مرگ خود خبر داشتند. بنابراين، نبايد از مرگ ترس و واهمه داشته باشند و تقيه نمايند، علاوه بر اين، چه كسى از آنها براى تحمل شكنجه ها در راه دين جدشان شايسته تر است، پس تقيه چه معنايى دارد؟

پاسخ

ائمه (عليهم السلام) در بيان و ترويج امور مهم دينى، با صراحت يا اشارت حق را آشكار مى كردند و در اين راه متحمل انواع شكنجه ها و تبعيد و زندان و. . . نيز شدند و حتى به شهادت رسيدند و همواره خاندانشان در زحمت بودند.

علم امامان (عليهم السلام) از جانب خداست. آنها چيزى را مى دانند كه خداوند بخواهد.

امامان مطيع فرمان الهى هستند و به آنچه خداوند دستور مى دهد عمل مى كنند؛ خواه ديگران فلسفه و حكمتش را دريابند و خواه نه.

مرگ و حوادث به دو شكل رخ مى دهد: يكى مرگ و حوادث قطعى كه هيچ راهى بر جلوگيرى از آنها وجود ندارد و ديگرى مرگ و حوادث معلّق كه بر نوع عملكرد


1- اسد الغابه، ج 3، ص 6٠٠؛ تفسير غرائب القرآن، ج 1، ص 577؛ كشف الاسرار، ج 1، ص554.

ص: 89

مردم بستگى دارد، كه بعضى كارهاى آدميان از قبيل گناه و قصور و سهل انگارى موجب تحقق مرگ و حادثه مى شود. در اسلام، هيچ كس حق ندارد خود را به چنين مرگ يا ناگوارى گرفتار نمايد. امامان معصوم (عليهم السلام) تا آنجا كه وظيفه الهى اقتضا مى كرد در صورت وجود راه عقلانى و شرعى، خود را به مرگ و حوادث ناگوار معلق گرفتار نمى كردند. و به همين جهت براى بيان دين، گاه از تاكتيك تقيه استفاده مى كردند. ازاين رو تقيه از سر ترس نبوده، بلكه انتخاب روش عقلائى بوده است ميان آنچه از دست مى رود و آنچه به دست مى آيد و در اين ميان، ملاك انتخاب، دين است. براى نمونه: آيا بر حفظ جان مؤمن بيشتر تأكيد شده است يا چگونگى وضو ساختن؟ حال اگر وضو ساختن به روشى كه اهل بيت (عليهم السلام) صحيح مى دانستند سبب قتل يك نفر را فراهم سازد آنان دستور به تقيه مى دادند تا آنان به رسم متعارف مسلمانان وضو بسازند تا جانشان به خطر نيفتد. پس تقيه، از دو راه پيش رو، انتخاب مناسب ترين است.

اهل بيت در جايى كه اصل دين را در خطر مى ديدند، تقيه نمى كردند و تاريخ گواهى مى دهد كه جز امام دوازدهم، تمام امامان و بيشتر فرزندان و بستگانشان در راه دين مقدس اسلام، اذيت، زندانى، شكنجه و سرانجام به شهادت رسيدند، اما تا آنجا كه توانسته اند دين رسول خدا (ص) را به روش هاى گوناگون از جمله تقيه، تبليغ، تبيين و ترويج كرده اند.

٢٨. عدم لزوم امام معصوم براى هر آبادى

اشاره

از ديدگاه شيعه، تعيين امام معصوم براى آن است كه ظلم و شر از ميان برود و عدالت برقرار شود. با اين وجود، آيا در همه شهرها و آبادى ها، معصوم وجود داشته و يا تنها در بعضى آبادى ها بوده است؟

ص: 90

اگر بگوييد در همه شهرها و آبادى ها، بوده بى شك، دروغ گفته ايد و اگر بگوييد در بعضى شهرها و آبادى ها بوده، پس، چرا خداوند ميان آبادى ها تبعيض قائل شده است؟

پاسخ

اين پرسش بدان مى ماند كه كسى بگويد چرا خداوند ميان آبادى ها و شهرها تفاوت قائل شده و براى تك تك شهرها و روستاها پيامبر جداگانه مبعوث نكرده است!

كاملاً روشن است كه سؤال غير علمى و غير منطقى و غير عقلانى است.

مقام امامان معصوم (عليهم السلام) ، دقيقاً جايگاه انبياى تبليغى است؛ زيرا محمد (ص) آخرين پيامبر الهى است و پس از او پيامبرى نخواهد آمد. از سوى ديگر، مردم پس از رسول خدا (ص) به افرادى نياز دارند كه به تفسير قرآن و سنت رسول خدا (ص) عالم باشند و علم آنها دور از خطا و انحراف باشد.

در نتيجه، امامان معصوم از علم وهبى الهى بهره مند هستند و در رأس همه آنها، على (ع) «اذن واعية» قرار گرفته و رسول خدا (ص) علم تفسير و تأويل قرآن را به على (ع) آموخته است و. . . . بنابراين، آنها پس از رسول خدا (ص) ، مفسر و مبيّن اسلام براى مردم هستند.

هركس براى يادگيرى آموزه هاى اسلام به امامان مراجعه نمايد و روش و منش آنها را الگوى خود قرار دهد، از انحراف و گمراهى در امان مى ماند و هركس به راه ديگرى برود در گمراهى آشكار قرار مى گيرد.

روشن است كه لزومى ندارد به تعداد همه شهرها و آبادى ها معصوم وجود داشته باشد، بلكه همان گونه كه يك پيامبر مى تواند تمام انسان ها را هر چند در نقاط دوردست هستند، هدايت كند، امام معصوم هم مى تواند، اهل تقوا را راهنما باشد. هر چند در نقاط دوردست باشند.

ص: 91

٢٩. فدك، ملك شخصى حضرت زهرا (عليها السلام)

اشاره

كلينى در كتاب الكافى از ابى جعفر [امام باقر (ع)] نقل مى كند:

«اَلنِّساءُ لايَرِثن مِنَ الاَرضِ وَ لا مِنَ العَقارِ شَيئاً» ؛ «زنان از زمين ارث نمى برند» .

مستشكل، چند روايت ديگر نيز از منابع شيعى نقل مى كند مبنى بر اينكه «زنان از زمين ارث نمى برند» و نتيجه مى گيرد كه فاطمه (عليها السلام) حق ندارد ارث خواه پيامبر (ص) شود.

در بخش ديگر مى گويد: «شيعيان از ابى جعفر [امام باقر (ع)] نقل مى كنند كه پيامبر (ص) فرمود:

خداوند آدم را خلق كرد و دنيا را ملك او قرار داد و هر چه از آنِ حضرت آدم بود، به رسول خدا (ص) تعلق گرفت و هرچه به من تعلق گرفته از آن پيشوايان اهل بيت من است.

طبق اين عقيده شيعه، اولين امام پس از پيامبر خدا (ص) ، على [(ع)] است. پس مطالبه فدك حق على [(ع)] بود نه فاطمه [(عليها السلام)]، اما على [(ع)] فدك را مطالبه نكرد. . .

پاسخ

1. اين روايت كه «زن از زمين ارث نمى برد» ، مربوط به ارث زن از شوهر است نه ارث دختر از پدر. روايت مذكور و ساير روايت هايى كه نويسنده بدان دست آويخته، در باب احكام ارث زوج و زوجه است و ربطى به احكام ارث فرزندان از پدر ندارد. خداوند درباره حكم ارث فرزندان از پدر مى فرمايد:

يُوصِيكُمُ اللهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ (نساء: 11)

خداوند درباره فرزندانتان به شما سفارش مى كند كه سهم (ميراث) پسر به اندازه سهم دو دختر باشد.

ص: 92

اين حكم خدا مطلق است و هيچ شك و ترديدى در آن نيست و بدين ترتيب، قيد زمين و اعيان و. . . در ارث فرزندان وجود ندارد.

چرا براى گمراه كردن، زوجه را تبديل به زنان مى كنيد؛ در حالى كه زنان شامل مادر، فرزند خواهر و. . . مى شوند و منظور روايات از كلمه «النساء» همسران است.

2. پيامبر (ص) فدك را در زمان حيات خود به فاطمه (عليها السلام) بخشيده بود.

در اين باره مفسران اهل سنت نوشته اند: آن گاه كه آيه وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ ؛ «و حق خويشاوندان را بپرداز» (اسراء:26) نازل شد، پيامبر [(ص)]، فاطمه [(عليها السلام)] را احضار نمود و فدك را به او بخشيد. (1)

پس فدك هنگام رحلت رسول خدا (ص) ، ملك فاطمه (عليها السلام) بود نه آنكه پس از رسول خدا (ص) به فاطمه رسيده باشد.

على (ع) مى فرمايد:

بل كانت في ايدينا فدك من كلِّ ما اَظَلَّتهُ السَّماءُ فَشَحَّت عَلَيها نُفُوسُ قَومٍ. . . (2)

از تمام آنچه آسمان بر آن سايه مى انداخت، تنها فدك در دست ما بود كه آن را هم عده اى از روى بخل و كينه از ما گرفتند. . . .

همان گونه كه از سخن على (ع) نيز برمى آيد، فدك پيش از رحلت رسول خدا (ص) ، در اختيار خاندان على (ع) بوده، پس فدك ارث فاطمه (عليها السلام) نبود، بلكه ملك او بوده است.

شايد اين پرسش مطرح شود كه چرا در سخنان فاطمه (عليها السلام) در دفاع از فدك، سخن از ارث است و فاطمه (عليها السلام) به آيه هاى ارث قرآن استدلال نموده است؟

در پاسخ بايد گفت: ابوبكر با طرح بحث ارث و ادعاى اين گفتار از رسول خدا (ص)


1- تفسير القرآن العظيم (ابن كثير) ، ج 5، ص 63؛ التفسير المظهرى، ج 5، ص 433؛ الدر المنثور، ج 4، ص177؛ روح المعانى، ج 8، ص 61؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 438؛ كشف الاسرار، ج 5، ص 544؛ مسند ابى يعلى، ج2، ص534.
2- نهج البلاغه، نامه 45.

ص: 93

كه «

نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لَا نُوَرِّثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ » (1)؛ «ما پيامبران از مال دنيا چيزى به ارث نمى گذاريم؛ آنچه مى ماند صدقه است» ، خواست به غصب فدك رنگ شرعى بدهد، امّا فاطمه زهرا (عليها السلام) بدون تغيير روش بحث، به ابوبكر پاسخ داد كه فدك، حتى اگر ارث هم باشد، بنا به آيه هاى قرآن، حق ايشان است و استدلال وى نادرست است.

٣٠. قرآن على (ع)

اشاره

ابوبكر با مرتدان جنگيد، ولى على درحالى كه خليفه بود قرآنى كه پيامبر بر او املا كرده بود را از ترس اينكه مردم مرتد مى شوند، بيرون نمى آورد. . . .

پاسخ

1. مشخص نيست كه نويسنده، در مورد چه قرآنى سخن مى گويد و در اين زمينه به منبعى هم - اعم از شيعى و غير شيعى - استناد نكرده است.

2. اگر منظور قرآنى جز قرآن موجود باشد، سخن باطلى است؛ زيرا شيعه به يك قرآن بيشتر عقيده ندارد. اما اگر منظور، قرآنى باشد كه على (ع) پس از رحلت رسول خدا (ص) گردآورى كرده، همين قرآن موجود بوده كه در آن، بعضى توضيح ها و نيز تفسير رسول خدا (ص) ذيل برخى از آيه ها آمده بود.

البته على (ع) پس از جمع آورى قرآن، آن را در مسجد پيامبر (ص) به مسلمانان ارائه كرد اما خليفه اول وجود آن را به صلاح خود نديد و آن را به على (ع) باز گرداند.

3. اگر منظور، تفسير و تأويل بعضى از آيه هاى قرآن باشد كه رسول خدا (ص) به على (ع) املاء كرده بود، بايد در نظر داشت كه برخى از مسلمانان تحمل بسيارى از


1- تفسير ابن كثير، ج 5، ص 189.

ص: 94

حقايق را نداشتند و اگر عرضه مى شد، دچار انحراف فكرى و اعتقادى مى شدند.

اهل سنت نمونه هايى از اين موارد را از رسول خدا (ص) نقل كرده اند: رسول خدا (ص) به على (ع) فرمود:

وَ الّذي نَفْسي بِيَده لَولاَ اَنْ تَقولَ طائفٌ مِنْ اُمّتي فيك ما قالتِ النّصارى فِي ابْن مريمَ لَقُلتُ الْيومَ فِيك مَقالاً لاتَمرُّ بِمَلأٍ مِنَ المُسلمينَ إلّا اَخَذوا التُّرابَ مِنْ تَحتِ قدَميْك لِلْبركة. (1)

به خدا سوگند اگر ترس آن نبود كه عقيده اى كه در نصارا در مورد حضرت عيسى (ع) به وجود آمد [و براى او مقام خدايى قائل شدند]، امت من نيز در مورد تو پيدا كنند، فضيلت هايى از تو نقل مى كردم كه از هيچ طايفه اى از مسلمين عبور نمى كردى، مگر آنكه خاك زير پايت را براى تبرك برمى داشتند.

پس آنچه در اين زمينه صحيح است اينكه، نبايد زمينه ارتداد افراد را فراهم كرد، اما، اين بدان معنا نيست كه بايد همۀ حقايق را با مردم در ميان گذاشت؛ زيرا بسيارى از آنان تحمل و ظرفيت پذيرش آن را ندارند و دچار انحراف مى شوند.

على (ع) نيز اهل ترس نبود، بلكه بر اساس فرموده رسول خدا (ص) با افردى چون اصحاب جمل، صفين و نهروان جنگيد؛ زيرا آنها حاضر نبودند تحت اطاعت اولى الامر مسلمين باشند.

٣١. اعتراض على (ع) به خلفا

اشاره

شيعه و سنى در شجاعت و دليرى على [(ع)]، ترديدى ندارند. از سويى شيعه مى گويد:


1- المعجم الكبير، ج1، ص32٠؛ شرف النبى، ص 293؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 9، ص168.

ص: 95

على [(ع)] جانشين بلافصل پيامبر (ص) است. با اين حال، چرا على [(ع)] يك بار با صداى بلند اعلان نكرد كه خلافت از او غصب شده و او از ديگران به آن سزاوارتر است؟

پاسخ

1. در پاسخ هاى پيشين از جمله در پاسخ سؤال هاى 2 و 17 به اين بحث پرداختيم؛ و گفتيم على (ع) براى حفظ همبستگى مسلمانان، براى رسيدن به حق خلافت خود، از توسل به زور خوددارى نمود.

2. على (ع) بارها حقانيت خود را در امر خلافت اعلان كرد. اهل سنت نوشته اند كه على (ع) به ابوبكر گفت:

اَنا اَحقُّ بِهذَا الْامرِ مِنْكم لا اُبايعُكم وَ أنتُم اَوْلى بِالْبيعةِ لي. . . . (1)

من براى خلافت از همه شما شايسته ترم و با شما بيعت نمى كنم و بلكه سزاوار است شما با من بيعت كنيد.

على (ع) مى فرمايد: «

ما زِلتُ مَظلوماً مُنذُ قَبضَ اللهُ رسولَه حَتّى يوم النّاسِ هذا» (2)؛ «از لحظه اى كه رسول خدا (ص) از دنيا رفت تا به امروز يكسره به من ظلم شده است» .

على (ع) به چه ستم هايى پس از رسول خدا (ص) اشاره كرده است؟

3. على (ع) به ابوبكر و عمر گفت: «

انا احتج عليكم بمثل ما احتججتم به على الانصار. . . » .

به همان استدلالى كه از انصار بيعت گرفتيد به شما احتجاج مى كنم، شما به انصار گفتيد از اقوام رسول خدا [(ص)] هستيد و پيش از آنها ايمان آورده ايد و به اين صورت از آنها بيعت گرفتيد.

و من به شما مى گويم: از همه شما به رسول خدا [(ص)] نزديك ترم و پيش از همه


1- الامامة و السياسه، ج 1، صص 28 و 29 و 176.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 9، ص 3٠6؛ ج 1٠، ص 283.

ص: 96

شما ايمان آورده ام پس بنابر استدلال خودتان، من از شما به خلافت اولى و شايسته هستم (1)اگر اين گفتار على اعتراض نيست، پس چيست؟

همچنين، به درگاه خداوند عرضه مى دارد:

أَللّهُمَّ اجزِ قريشاً فإنها مَنَعَتْنِي حَقّي وَ غَصَبَتْنِي أَمري. (2)

پروردگارا قريش را مجازات كن؛ آنها مرا از حقم محروم كردند و خلافت را از من غصب كردند.

آيا اين سخن به معناى اعتراض نيست؟

على (ع) از شجاعت و دليرى خويش فقط در راه خدمت و براى پيشبرد اسلام بهره مى برد و چون اعتراض عملى و درگيرى نظامى، موجب ايجاد تفرقه ميان مسلمانان مى شد و دشمنان از اين فرصت استفاده مى كردند، على (ع) همبستگى و قدرت درونى مسلمانان را به هر چيز ديگرى ترجيح داد.

٣٢. شمول آيه تطهير بر امامان شيعه

اشاره

اگر بپذيريم حديث «كسا» و آيۀ «تطهير» شامل على، فاطمه، حسن و حسين [(عليهم السلام)] مى شود، چگونه شامل ديگر امامان مى شود و عصمت آنها را ثابت مى كند؟

پاسخ

1. از اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) كسانى كه در زمان پيامبر اسلام (ص) وجود داشتند، همين چهار نفر بودند و رسول گرامى اسلام (ص) به شيوه هاى مختلف از جمله با نام بردن، كشيدن عبا بر سر آنها و. . . آنها را از تمام اصحاب متمايز مى كردند.


1- الامامة و السياسة، ج1، ص29.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 9، ص 3٠6.

ص: 97

اراده الهى بر اين بود كه از اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) افرادى هم پس از رسول خدا (ص) به دنيا بيايند و مصداق آيه «تطهير» شوند كه رسول گرامى اسلام (ص) هم به صورت كلى و هم به صورت مشخص و معين، آنها را معرفى كرده است.

اهل سنت مى نويسند كه رسول خدا (ص) فرموده است:

مَنْ سَرّه اَنْ يَحيا حَياتي وَ يَموت مَماتي وَ يَسكُن جَنّتَ عَدنٍ الَّتي غَرسَها رَبّي فَلْيُوالِ عَلياًّ مِنْ بَعدي وَ لْيُوالِ وَليَّه وَ لْيقْتدِ بِالْاَئمَةِ مِنْ بَعدي فَانّهم عِتْرتي خُلِقوا مِنْ طينَتي وَ رُزِقوا فَهْماً وَ عِلْما فَويلٌ لِلْمُكذّبينَ مِنْ اُمّتي الْقاطِعينَ فِيهمْ صِلَتي لااَنالَهم اللهُ شَفاعتي. (1)

هركس دوست دارد همانند من زندگى كند و همانند من از دنيا برود و در بهشتى كه خداوند آن را ايجاد كرده است، ساكن باشد، پس از من، ولايت على را بپذيرد و ولايت جانشينان على را هم بپذيرد و به امامان پس از من كه از اهل بيت من هستند اقتدا نمايد كه آنها از جنس من خلق شده اند و از سوى خدا به آنها علم و فهم داده شده است. پس واى به حال كسانى كه آنها را تكذيب نمايند و حق قرابت من با آنها را قطع نمايند كه خداوند شفاعت من را شامل حال آنها نخواهد كرد.

در اينجا اين پرسش مطرح است كه: امامان دوازده گانه - كه در حديث اثنى عشر خليفه كه در صحاح و مسانيد اهل سنت آمده است (2)- پس از پيامبر اسلام (ص) چه كسانى هستند؟

منابع شيعه كه اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) را مقتداى خود مى داند، چنين نقل مى كند:


1- جامع الاحاديث، ج2٠، ص382؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 168؛ تاريخ دمشق، ج 42، ص 241؛ كنزالعمال، ج12، ص1٠3؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 9، ص 17٠.
2- صحيح بخارى، ج6، ص264٠؛ صحيح مسلم، ج6، ص3؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص87؛ سنن ترمذى، ج4، ص5٠1؛ سنن ابى داود، ج4، ص17٠؛ مستدرك حاكم، ج3، ص716؛ اتحاف الخيرة المهرة، ج8، ص111؛ اطراف المسند، ج1، ص675؛ الآحاد و المثانى، ج2، ص62٠.

ص: 98

«آن گاه كه آيه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر [خدا] و پيشوايان (معصوم) خود را» (نساء: 59) نازل شد، جابربن عبدالله انصارى از رسول خدا (ص) پرسيد: اولى الامرى كه اطاعت آنها بر ما واجب است چه كسانى هستند؟ رسول خدا (ص) فرمود:

آنها جانشينان من بعد از من هستند كه اولين آنها على بن ابى طالب است، سپس حسن بن على و حسين بن على و بعد على بن حسين و بعد محمد بن على كه در تورات به باقر معروف است - اى جابر! تو او را درك خواهى كرد، سلام مرا به او برسان - بعد از او جعفر بن محمد و سپس موسى بن جعفر و بعد على بن موسى و بعد محمد بن على و بعد على بن محمد و سپس حسن بن على و بعد از آن، كسى كه همنام من و هم كنيه من است؛ او حجت خدا بر زمين خواهد بود. . . (1)

روشن است كه امامان پس از حسين بن على (ع) طبق فرمايش رسول خدا (ص) ، تحت عنوان آيه «تطهير» قرار گرفته و معصوم اند. از طرفى، پذيرش عصمت اين چهار نفر، براى اثبات عصمت بقيه امامان كافى است؛ زيرا اينان فرموده اند: «خلفاى معصوم پس از پيامبر (ص) دوازده نفراند و آنها را با نام و مشخصات معرفى كرده اند» .

٣٣. افتخار امام صادق (ع) به ابوبكر

اشاره

شيعه از امام جعفر صادق [(ع)] نقل مى كند كه وى با افتخار مى گفت: «ابوبكر دوبار مرا زاده است» ؛ چون در نسب از دو طريق به ابوبكر مى رسيد: اول از طرف مادرش فاطمة بنت قاسم بن محمد بن ابى بكر و دوم از طرف مادربزرگش اسماء بنت عبدالرحمان بن ابى بكر» . با اين حال، شيعه با روايت هاى دروغين از امام صادق [(ع)]


1- تفسير البرهان، ج 2، ص 1٠3.

ص: 99

نقل مى كند كه او جدّش ابوبكر را مذمت مى كرد.

چگونه امام صادق [(ع)] از يك طرف به جد خودش ابوبكر افتخار مى كرد و از سوى ديگر او را مذمت مى نمود؟

پاسخ

بنابر قاعده اى كه عالمان علم رجال و درايه گفته اند صرف نقل روايتى، دليل بر صحت آن نيست؛ هر چند در منابع حديثى باشد، بلكه بايد صحت و عدم صحت سند و دلالتش مورد بررسى قرار گيرد. اين حديث نيز در منابع شيعه نيامده، بلكه در كشف الغمه به نقل از عبدالعزيز بن اخضر جنابذى از بزرگان اهل سنت نقل شده است، ولى صحيح نيست. اول آنكه سند صحيحى در نزد شيعه ندارد؛ از جانب ديگر بر فرض صحت سند، اين حديث بر آنچه ايشان گفته اند دلالت ندارد؛ زيرا جمله اى كه در كتاب كشف الغمه از منابع اهل سنّت نقل شده اين است:

«وَلَدَني ابوبَكرٍ مَرَّتَينِ» ؛ «من از دو طريق با ابوبكر وابستگى نسبى دارم» .

اين جمله هيچ دلالتى بر افتخار كردن ندارد، بلكه فقط بيان نسب مادرى است بى آنكه از يكى از اجداد خود خشنود يا ناراحت باشد. شما در سخن امام صادق (ع) معناى «افتخار» را از كجا آورده ايد؟ حال پرسش اين است كه چگونه است با وجود آن همه افتخارات در اجداد پدرى از امام باقر تا امام حسين تا اميرالمؤمنين (عليهم السلام) ، امام صادق (ع) به آنها افتخار نمى كند، ولى به انتسابش به ابوبكر افتخار مى كند؟ مگر در ابوبكر چه فضيلتى موجود بود كه مى بايست به آن افتخار كند؟

1. اين گفتار شما، بدان مى ماند كه كسى بگويد: خداوند در قرآن با افتخار گفته است كه موسى در دامن فرعون بزرگ شد! در حالى كه سخن قرآن در اين باره تنها نقل واقعه است، نه افتخار و نه انزجار.

2. حنظله چنان در اوج ايمان قرار گرفته بود كه وقتى به شهادت رسيد، ملائكه او را

ص: 100

غسل دادند و به «غسيل الملائكه» شهرت يافت. پدرش ابوعامر راهب بود كه مسجد ضرار را ساخت و به مشركان پيوست و بارها با رسول خدا (ص) جنگيد، تا آنجا كه آيه 1٠7 سوره «توبه» عليه او نازل شد. (1)

آيا مى توان گفت حنظله غسيل الملائكه افتخار مى كند به اينكه فرزند چنين پدرى است؟

٣4. دلالت نداشتن فتح بيت المقدس بر حقانيت مذهب

اشاره

مسجدالاقصى در زمان عمر آزاد شد، سپس در زمان رهبر سنّى مذهب، صلاح الدين ايوبى آزاد گرديد. شيعه چه دستاوردى در طول تاريخ داشته است؟ آيا سرزمينى را گشوده؟ آيا دشمنى از دشمنان اسلام و مسلمانان را عقب رانده است؟

پاسخ

1. حق يا باطل بودن مذهب و عقيده اى نه با گشودن كشورها و سرزمين هاى ديگران قابل اثبات است و نه با شكست در جنگ (جواب پرسش 19 هم به اين مطلب اشاره كرديم) .

اگر سنّى بودن موجب اين شجاعت و فتوحات شده است كه حتى فتح بيت المقدس به دست مسلمانان را به حساب مذهبتان مى گذاريد، چرا امروز در مقابل صهيونيسم جنايت كار كه هم بيت المقدس را اشغال كرده و هم مسلمانان ساكن فلسطين را به بدترين وضع ممكن از بين مى برد، گوشه اى از شجاعت خود را نشان نمى دهيد؟

چرا يهوديان اسرائيل در يك جنگ شش روزه، تمام قدرت كشورهاى سنّى را درهم


1- الاصابة، ج 7، ص25٠.

ص: 101

پيچيدند؛ به طورى كه با گذشت چند دهه هنوز نمى توانند قد بلند كنند؟

چه شد كه سنّى هاى فاتح فلسطين، امروز اين سرزمين را دو دستى تقديم يهود مى كنند؟ آيا فاتحان پيشين سنى نبودند يا شما سنّى نيستيد؟

چگونه است كه شيعيان جنوب لبنان را كه با كمترين امكانات، در برابر اسرائيل - كه در شش روز كشورهاى سنى نشين را شكست داد -، 33 روز ايستادند و به گونه اى باور نكردنى اسرائيل را شكست دادند، «حزب الشيطان» مى خوانيد؟ اما به فتح صلاح الدين ايوبى افتخار مى كنيد؟

چگونه است كه تعداد معدودى جوانان شيعه، اسرائيل را از جنوب لبنان اخراج كردند؛ اما شما با چند كشور سنى نتوانستيد اسرائيل را از فلسطين اخراج كنيد؟

پس كجا رفته آن غيرت عمرى و غيرت صلاح الدين ايوبى شما؟

چه شد كه عمر كشورهاى ديگر را فتح مى كرد، اما امروزه پيروان عمر در عربستان، حتى در برابر تهديد صدام كه از قماش خود شما بود و سنى بود، براى دفاع از كشور خودشان دست به دامن آمريكاى كافر مى شوند؟ اگر شما پيرو عمر، فاتح بيت المقدس هستيد، چرا در جنگ نابرابر 22 روزه، مردم مظلوم و ستم كشيده فلسطين را - كه از اهل سنت هستند - يارى نكرديد؟

2. مگر در طول تاريخ حاكمان سنّى مذهب، اجازه دادند كه شيعه يك روز خوشى به خود ببيند و نفس راحتى بكشد تا بتواند در مقام دفاع از كيان اسلام برآيد؟

مگر گذاشتند على بن ابى طالب (ع) در دوران كوتاه خلافتش از جنگ داخلى آسوده شود تا به تدبير گسترش اسلام بپردازد؟

مگر گذاشتند شيعه اظهار وجود كند و قدرت بگيرد تا با دشمنان اسلام مبارزه كند؟

3. امروزه كدام كشور و كدام فرقه اسلامى در برابر دنياى كفر به ويژه در مقابل آمريكا و اسرائيل ايستاده است؟ حكومت شيعه يا حكومت هاى ديگر مذاهب؟ آيا امروز دشمنان واقعى استكبار و اسرائيل، ايران شيعى است يا كشورهاى ديگر؟ و. . .

ص: 102

چرا امروزه سران بيشتر كشورهاى اسلامى جز ايران، مطيع آمريكا و بيشتر علماى اسلامى مطيع حاكمان هستند؟

٣5. رابطه عمر با على (ع)

اشاره

شيعه ادعا مى كند كه عمر دشمن على [(ع)] بود، در حالى كه عمر وقتى براى تحويل گرفتن كليدهاى بيت المقدس مى رود على [(ع)] را جانشين خود در مدينه قرار داد. چگونه اين رفتار با دشمنى سازگار است؟

پاسخ

اهل سنّت نوشته اند كه: «پس از واقعه سقيفه، شمشير بر گردن على بن ابى طالب گذاشتند و از او خواستند با ابوبكر بيعت كند. على [(ع)] گفت: اگر بيعت نكنم چه؟ عمر گفت: به خدا قسم گردنت را مى زنيم. على [(ع)] گفت: در آن صورت، بنده خدا و برادر رسول خدا را كشته ايد! عمر گفت: بنده خدا را آرى! اما برادر رسول خدا (ص) را نه» . (1)

و نوشته اند: «عمر گفت: هيزم بياوريد اين خانه (خانه على) را با اهل آن آتش مى زنم. گفتند: عمر! فاطمه در آن خانه هست! گفت: حتى اگر فاطمه باشد» . (2)

پس موضوع دشمنى عمر با على (ع) غير قابل انكار است، اما درباره جانشين قراردادن على (ع) بايد گفت:

1. عمر بهتر از هركس ديگر على (ع) را مى شناخت. و به خوبى مى دانست كه على (ع) حتى به دشمن خود خيانت نمى كند، و تشنه قدرت و حكومت نيست تا در غياب او دست به اقدامى بزند در نتيجه، على (ع) را به جانشينى خود در مدينه گمارد.


1- الامامة و السياسه، ج 1، ص 3٠.
2- الامامة و السياسه، ج 1، ص 3٠. و در جواب سؤال 5 گذشت.

ص: 103

2. آنجا كه پاى مبارزه با كفار در ميان بود، على (ع) جز به پيشرفت اسلام نمى انديشيد و با خلفاى وقت همكارى مى كرد.

٣6. مواضع سجده در نماز

اشاره

علماى شيعه مى گويند: هنگام سجده بايد هشت عضو (پيشانى، بينى، كف دست ها، زانوها و انگشت شست پاها) بر زمين قرار گيرد و همچنين معتقدند سجده بايد بر چيزهاى غيرخوراكى و پوشيدنى باشد و به اين دليل پيشانى خود را بر خاك مى گذارند. پس چرا تمام اعضاى سجده را بر خاك قرار نمى دهند؟

پاسخ

1. اعضاى واجب براى سجده در مذهب شيعه هفت عضو است و گذاشتن بينى روى خاك به همراه پيشانى مستحب است.

2. اين دستور فقه اهل البيت (عليهم السلام) است كه پيشانى بايد روى مواد طبيعى زمين و. . . قرار گيرد؛ همان طور كه پيامبر (ص) حتى يك بار هم بر پارچه و لباس و فرش سجده نكرد، يعنى پيشانى روى آنها نگذاشت، شيعه هم تابع رسول خدا (ص) است. ركن سجده، كه لازم است بر خاك يا زمين باشد، پيشانى است، اما ساير اعضا لازم نيست بر روى خاك و مواد طبيعى زمين باشد.

٣٧. چگونگى قضاوت حضرت مهدى (عج)

اشاره

شيعه معتقد است هنگامى كه مهدى [(عج)] ظهور كند، طبق حكم داود [(ع)] فرمان مى راند، پس شريعت محمد (ص) كه نسخ كننده همه شريعت هاست چه مى شود؟

ص: 104

پاسخ

1. در تشبيه قضاوت حضرت مهدى (عج) با حضرت داود عدالت و حكم خدا، براساس واقع منظور است.

2. احكام خداوند يكى است و تمام انبيا طبق احكام خدا حكومت، قضاوت و امر و نهى مى كردند. در واقع ميان محتواى احكام داود با احكام پيامبر (ص) تفاوتى نيست.

3. حضرت مهدى (عج) بر اساس قرآن و سنت رسول خدا (ص) و بر اساس حقيقت، حكم خواهد كرد. به دلالت آيه هاى قرآن، همچنان كه حكم بر اساس ظاهر، حجت است بر پايه واقع نيز معتبر است هرچند برخى نپذيرند؛ همان طور كه در سوره «كهف» در ماجراى موسى و خضر (عليهما السلام) آمده و حكم حضرت موسى، براساس ظاهر و حكم خضر براساس واقع بوده است. در روايت ها آمده است كه مهدى (عج) بر پايه واقع حكم مى دهد همچنان كه بنا بر ادله نيز حكم خواهد كرد و چنين چيزى اشكالى ندارد و هيچ منافاتى با اينكه دين اسلام آخرين دين و شريعت باشد وجود ندارد.

٣٨. ملاك امام مهدى (عج) در جنگ با مخالفان

اشاره

چرا وقتى مهدى [(عج)] ظهور مى كند، با يهوديان و مسيحيان از در صلح و آشتى درمى آيد، اما اعراب و قريش را به قتل مى رساند؟

پاسخ

مهدى موعود (عج) ، منجى بشريت در آخرالزمان است و خداوند ظهور منجى را به پيروان تمام اديان توحيدى وعده داده است و تمام انسان ها انتظار منجى را مى كشند. اين منجى بر اساس عقيده اسلامى مهدى نام دارد.

ص: 105

آن گاه كه او ظهور كند، همه انسان ها جز شمار اندكى او را پذيرا مى شوند، در نتيجه، اختلاف عرب و عجم و مسلمان و يهودى و مسيحى و. . . برچيده خواهد شد. معيار او عدل و حق است، هر كس مقابل عدل و حق او بايستد هلاك مى گردد، چه عرب باشد يا عجم، مسلمان باشد يا يهودى.

٣٩. چگونگى تولد امامان (عليهم السلام)

اشاره

شيعه معتقد است كه ائمه [(عليهم السلام)] در پهلوى مادرانشان هستند و از ران راست متولد مى شوند. . . .

پاسخ

موضوع در پهلوى راست يا چپ بودن جنين در شكم مادر، يك بحث علمى است، اما به آن معنا نيست كه رشد جنين خارج از محل طبيعى (رحم مادر) صورت گيرد.

خداوند متعال چنين مقدر كرده كه جنين تمام موجودات زنده زا در رحم مادر قرار گيرد و از دهانه رحم به دنيا بيايد و در اين امر، ميان انبيا و ائمه و افراد عادى تفاوتى نيست.

4٠. بردن نام امام زمان (عج)

اشاره

شيعه روايت مى كند كه امام جعفر صادق [(ع)] فرمود: «مهدى موعود را نام نمى برد مگر كافر» و از ابى محمد حسن عسكرى [(ع)] هم نقل مى كند كه به همسرش فرمود: «تو پسرى را حامله خواهى شد كه نام او محمد است و بعد از من، قائم اوست» . آيا اين سخنان با هم تناقضى ندارند؟

ص: 106

پاسخ

در اينجا ممانعت از بر زبان آوردن نام امام عصر (عج) در زمان امام صادق (ع) در مجالس و محافل آن عصر مراد است و هدف آن ناشناخته ماندن آن حضرت براى دشمنان است، نه آنكه مادر مكرم امام عصر هم نام او را نداند. براى غير مجاز بودن بردن نام حضرت، توجيهاتى ذكر كرده اند كه در اينجا مجال پرداختن به آن نيست. (1)

4١. امامت عبدالله بن افطح

اشاره

عبدالله بن جعفر صادق، برادر تنى اسماعيل بن جعفر صادق بود و هر دو از پدر و مادر از فرزندان حسين بن على [(عليهما السلام)] بودند. چرا عبدالله پس از مرگ برادرش اسماعيل در حيات امام صادق [(ع)]، از امامت منع شد؟

پاسخ

چنان كه در جواب پرسش 23 گفته شد، امامت به دلخواه پدر و مادر و يا به انتخاب شيعيان و به صِرف نسب نيست تا پدر و مادر هركدام از فرزندان خود را به دلخواه امام بدانند و چنان نيست كه تمام كسانى كه از پدر و مادر به امام حسين (ع) مى رسند، حتماً امام معرفى شوند. بلكه معرفى امام از سوى خداست: ( اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ ) ؛ «خداوند آگاه تر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد» . (انعام: 124)

4٢. شيعه و پوشيدن لباس سياه

اشاره

روايت هاى متعددى از منابع شيعى در مورد مذمت لباس سياه نقل شده است. با


1- ر. ك: اعيان الشيعه، ج 2، ص 44.

ص: 107

اين وجود چرا شيعه سياه مى پوشد و چرا شيعيان لباس سياه را از لباس سادات مى دانند؟

پاسخ

علت نهى اهل بيت (عليهم السلام) از پوشيدن لباس سياه آن بوده است كه لباس سياه شعار بنى عباس بوده و آنان به سياه جامگان مشهور بودند. ازاين رو، براى مقابله سياسى با آنان از پوشيدن لباس سياه منع نموده و آن را مكروه مى دانستند. اما اگر مراد از عبارت «چرا شيعه سياه مى پوشد» ، در ايام شهادت و وفات اهل بيت (عليهم السلام) است، جواب اين است كه سياه، رنگ عزا و نشانه عزادار بودن است كه البته اجبارى در آن نيست (در جواب پرسش 12 و 11 گذشت) . اما اگر لباس روزمره شيعه مورد نظر باشد، شيعه اصرارى و عقيده اى به آن ندارد، بلكه سلايق، مختلف است و هركس هر رنگى را دوست داشته باشد، مى پوشد، در عين حال، لباس سياه مذموم است و توصيه نمى شود.

در پاسخ قسمت دوم نيز شيعه لباس سياه را لباس سادات نمى داند، بلكه تنها عمامۀ سياه نشانه سيد بودن است، آن هم در كراهت لباس مشكى استثنا شده است: «

كَان رسولُ الله (ص)

يَكرهُ السَّوادَ إلاّ في ثَلاثةٍ: الخُفِّ وَ الْكِساءِ وَ الْعِمَامة » (1)؛ «پيامبر اسلام (ص) از لباس سياه اكراه داشت مگر در سه چيز: كفش و عباى مشكى و عمامه مشكى» .

4٣. تعدد فرق شيعه

اشاره

اگر كسى بخواهد شيعه شود، از ميان فرق شيعه مانند: اماميه، اسماعيليه، نصيريه و. . .


1- كافى، ج 3، ص 4٠3.

ص: 108

كه مدعى امامت بلافصل على [(ع)] هستند و همگى با صحابه دشمن هستند، كدام فرقه را بايد انتخاب كند؟

پاسخ

اولاً شيعه با صحابه دشمن نيست؛ ثانياً شيعه برخلاف اهل سنت كه فرقه هاى متعددى دارند، هم اكنون بيش از سه فرقه ندارد. حال پرسش اين است:

1. اگر كسى بخواهد سنّى شود از ميان مذاهب مختلف معتزله، اشاعره، خوارج، وهابيت - در اصول دين - و حنفى، شافعى، حنبلى و مالكى - در فقه - كدام را بايد انتخاب كند؟ همان روش را هم براى شيعه شدن رعايت مى كند. بنابراين چند فرقه داشتن دليل بر بطلان مذهبى نمى تواند باشد، بلكه انسان بايد در گزينش عقيده تابع دليل عقلى و نقلى باشد. شيعه بنابر دلايل نقلى از رسول خدا (ص) كه پيروى از اهل بيت (عليهم السلام) را مانع از گمراهى دانسته، مفتخر است كه پيرو اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) مى باشد.

2. هر كس بخواهد شيعه شود، بايد شيعه دوازده امامى بشود؛ زيرا كه رسول خدا (ص) فرموده است: «

يَكُونُ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً » (1)؛ «بعد از من دوازده جانشين خواهد بود» .

همچنين فرمودند:

«أَنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَا يَنْقَضِي حَتَّى يَمْضِيَ فِيهِمْ اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً » (2)؛ «اين امر ادا نمى شود، مگر آنكه دوازده خليفه واقع شود» .

44. شرط نبودن بلوغ در امامت

اشاره

شيعه اعتقاد دارد كه «بلوغ» از شروط امامت است، در حالى كه امام غايب شيعه،


1- مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 92؛ صحيح ابن حبان، ج 15، ص 44 و. . .
2- صحيح مسلم، ج 6، ص 3؛ مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 86.

ص: 109

در پنج سالگى به امامت رسيده است، پس اين شرط چگونه درباره وى رعايت شده است؟

پاسخ

شرايطى همچون بلوغ، مربوط به امام جماعت در نماز است. شما امام معصوم و امام جماعت نماز را اشتباه گرفته ايد. دوازده امام، از سوى خدا معرفى شده اند و به علم و عصمت خدادادى آراسته اند و هيچ شرطى جز معرفى از سوى رسول خدا (ص) يا امام پيش از خود، براى امامت آنها وجود ندارد. كسى هم كه از سوى خدا و رسول خدا (ص) معرفى شود، امام خواهد بود هر چند كه خردسال باشد.

45. مصاحف ديگر نزد شيعه

اشاره

نويسنده از كتاب هايى نام برده كه در بعضى منابع شيعى از آنها به عنوان كتاب هاى مختص اهل بيت (عليهم السلام) كه نزد خود اهل بيت (عليهم السلام) است، ياد شده، آن گاه مى گويد: همه مى دانيم كه اسلام، فقط يك كتاب آن هم قرآن كريم دارد و تعدد كتاب از ويژگى هاى يهوديان و نصارى است.

پاسخ

1. اين سؤال در نهمين پرسش با عنوان «صحيفه فاطمه» پاسخ داده شده است.

2. اين نوشته ها و يا صحف، آموزه هايى از علوم باطن و اسرارى است كه رسول خدا (ص) به على (ع) آموخت و از علوم مختص اهل بيت (عليهم السلام) است كه فهم آن، در توان ديگران نيست.

خداوند مى فرمايد: وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ ؛ «كسى كه علم كتاب (و آگاهى بر

ص: 110

قرآن) نزد اوست» . (رعد: 43) در روايت، مصداق كسى كه علم الكتاب؛ يعنى اسرار كتاب نزد اوست، على (ع) معرفى شده است. ابوسعيد خدرى مى گويد: درباره آيه 4٠ سوره نمل «كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) داشت گفت: من پيش از آنكه چشم برهم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد» ، از رسول خدا (ص) پرسيدم: «چه كسى است؟» فرمود: «او وزير برادرم سليمان بن داود (عليهما السلام) است» . پرسيدم: «مراد از اين آيه وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ (رعد: 43) كيست؟» فرمود: «برادرم على بن ابى طالب است» . (1)

بنابراين همه اسرار كتاب از طرف پيامبر (ص) نزد على (ع) است و كتاب هايى كه به آن حضرت و ائمه بعدى منسوب است، يكى از مصاديق همين علوم است؛ يعنى علم به حقيقت قرآن كه ديگران از فهم آن ناتوان هستند و نيز محرم آن اسرار نيز نيستند.

اهل سنّت در اين زمينه نوشته اند كه رسول خدا (ص) على را محرم و مخزن اسرار و علوم سرى خود قرار داده و درباره او مى فرمايد:

وَصيّي وَ مَوضِعّ سِرّي وَ خَليفَتي في اَهلي وَ خَير مَن اَخلَفَ بَعدي عَليٌّ [(ع)]. (2)

وصى من و مخزن اسرار من و جانشين من در ميان اهلم و بهترين جانشين من بعد از من على بن ابى طالب مى باشد.

همچنين فرموده اند:

«عَلَّمتُهُ عِلمي وَ استَودَعتُهُ سِرّي وَ هُوَ اَميني عَلى اُمَّتي» (3)؛ «علمم را به على آموختم و اسرارم را نزد على گذاشتم و او امين من است بر امتم» .

3. اين كتاب ها در تأويل و تبيين حقايق قرآن است و از رسول خدا (ص) به على (ع) و


1- ينابيع الموده، ج 1، ص 1٠2.
2- المعجم الكبير، ج6، ص221؛ كنزالعمال، ج11، ص61٠؛ جامع الاحاديث، ج9، ص4٠4؛ احاديث مختارة، الذهبى، ج1، ص63.
3- شواهد التنزيل، ج 2، صص 356 و 357.

ص: 111

فاطمه (عليها السلام) و از آنها به امامان بعدى منتقل شده است و به معناى تعدد كتاب هايى در عرض قرآن نيست؛ بلكه همه اينها حاوى حقايقى از قرآن است كه فهم و حفظ اسرار آن براى غير اهل بيت (عليهم السلام) مشكل است.

46. عزادارى پيامبر (ص) و على (ع) در مصائب

اشاره

چرا پيامبر اسلام (ص) هنگام وفات فرزندش ابراهيم و حضرت على [(ع)] هنگام وفات فاطمه، به سر و صورت نزدند.

پاسخ

چنان كه پيشتر گذشت، شيعه توصيه نمى كند كسى در مصائب به سر و صورت بزند، بلكه براى بزرگان دين از باب تعظيم شعائر، مجالس حزن و عزا برگزار مى كنند و بر مصائبى كه بر آنان رفته گريه مى كنند. حال سؤالى مطرح مى شود كه آيا مصائب اهل بيت (عليهم السلام) كمتر از مصائب يوسف (ع) بود كه يعقوب (ع) ساليان طولانى براى وى گريه كرد؟

4٧. تسلط علماى شيعه و ايرانى به زبان عربى

اشاره

بسيارى از علماى شيعه به ويژه در ايران، عربى نمى دانند، پس احكام را چگونه از كتاب خدا و سنّت پيامبر استنباط مى كنند؟

پاسخ

همه علماى شيعه، ايرانى و غيرعرب نيستند؛ چنان كه بسيارى از آنها، اهل عربستان، عراق، لبنان و. . . هستند. علماى شيعۀ غيرعرب نيز اعم از ايرانى، پاكستانى، هندى و. . .

ص: 112

ابتدا زبان و ادبيات عربى مى آموزند. برخى از آنان نيز چنان بر زبان عربى تسلط پيدا مى كنند كه كتاب هايشان را به عربى مى نويسند؛ هر چند زبان اصليشان غيرعربى باشد.

1. مگر همه علماى اهل سنت از اعراب اند؟ سنى هاى تركمن، آذرى، كرد، پاكستانى، افغانى، هندى، بلوچ، اروپايى و. . . كه عرب نيستند. اينها احكام اسلام را از كتاب و سنت چگونه استنباط مى كنند؟ اگر غيرعرب بودن بعضى شيعيان مشكلى در فهم آنها از دين ايجاد مى كند، اين عيب، شامل اهل سنت نيز مى شود؛ زيرا تعداد كثيرى از بزرگان حديثى و فقهى اهل سنت ايرانى و عجم هستند مانند:

محمد بن اسماعيل ابوعبدالله البخارى صاحب «صحيح بخارى» كه اهل بخارا از شهرهاى سابق ايران بوده است.

محمد بن عبدالله ابوعبدالله الحاكم النيسابورى صاحب «مستدرك على الصحيحين» ايرانى و اهل نيسابور (نيشابور) مى باشد.

ابوالحسين مسلم بن الحجاج القشيرى النيسابورى صاحب «صحيح مسلم» اهل نيسابور (نيشابور) ايران بوده.

محمد بن يزيد ابوعبدالله القزوينى صاحب «سنن ابن ماجه» ايرانى و اهل قزوين بوده است.

احمد بن شعيب ابو عبدالرحمان النسائى صاحب «سنن نسائى» اهل روستاى نساء از توابع خراسان بوده است.

احمد بن الحسين بن على بن موسى ابوبكر البيهقى صاحب «سنن بيهقى» اهل بيهق (سبزوار) از توابع خراسان بوده است.

ابوداود سليمان بن الاشعث السجستانى صاحب «سنن ابى داود» ايرانى و اهل سيستان بوده است.

ابوحنيفه نعمان بن ثابت بزرگ ترين رهبر مذهبى اهل سنت نيز ايرانى و از بلاد

ص: 113

خراسان بوده است.

و احمد بن حنبل نيز متولد خراسان بوده. - هر چند كه عده اى مى گويند اجدادش عرب بودند -.

و ده ها محدث، راوى و صاحبان منابع روايى و حديثى اهل سنت كه همگى ايرانى يا غير عرب بوده اند. اگر ايرانى و غير عرب بودن دليل بر عربى بلد نبودن و توان استنباط احكام از كتاب و سنت نداشتن باشد، تمام منابع اهل سنت كه مؤلفان آنها غير عرب به خصوص ايرانى هستند بى اعتبار خواهند بود؛ درحالى كه اهل سنت به خصوص وهابى ها از «صحيح بخارى» به عنوان قرآن دوم تعبير مى آورند! !

4٨. مقصود از ارتداد صحابه

اشاره

شيعه مى گويد بيشتر صحابه به جز شمار اندكى، منافق و كافر بوده اند پس چرا اين منافقان و كافران، آن شمار اندك را از بين نبردند؟ اگر از ميان اصحاب پيامبر (ص) ، به جز هفت نفر، پس از پيامبر (ص) ، همه مرتد شدند، چرا اين مرتدان، آن هفت نفر را از بين نبردند و شرايط را به وضع پيش از اسلام برنگرداندند؟

پاسخ

اولاً: «ارتداد» و «كفر» معناى نسبى و مراتب گوناگونى دارد.

ثانياً: ارتداد در لغت به معناى بازگشت است و مراد حديث آن است كه آنان از بيعتى كه با على (ع) در روز غدير بستند، بازگشتند و حق را ناديده گرفتند.

بنابراين، «ارتداد» در روايت هايى همچون:

«ارتد الناس الّا. . .» ، به معناى ناديده گرفتن حق اهل بيت (عليهم السلام) به ويژه حق خلافت على (ع) است. به همين دليل، در پايان بعضى از

ص: 114

اين روايت ها، چنين آمده:

«. . . فَلَم يكن يعرِفُ حَقَّ اَميرالْمؤمنين (ع) اِلّا هؤلاء السَّبعةُ» (1)؛ «جز اين هفت نفر، حق على (ع) را نشناختند» .

ثالثاً: حكم ارتداد صحابه در صحيحين آمده؛ هر جوابى كه عالمان اهل سنت به آن احاديث مى دهند، جواب ما همان است.

رابعاً: آن گاه كه منافقان مى توانند كفر خود را زير نقاب اسلام پنهان كنند و بر مسلمانانى كه از نفاق آنها اطلاعى ندارند، حكم برانند و از اين رهگذر به خواسته هاى خود برسند، ديگر لزومى ندارد مسلمانان را از ميان ببرند.

يزيد بن معاويه به اسلام و وحى و نبوت اعتقاد نداشت و شعر معروفى دارد و بيشتر مورخان آورده اند:

. . . وَلَعَت (لَعِبَت) هاشِمُ بِالمُلكِ وَلا خَبرٌ جاءَ وَلا وَحى نَزَل (2)

خاندان هاشم به حكومت دل بسته بودند (حكومت را به بازى گرفته بودند) ، والا نه خبرى از آسمان آمد نه وحيى نازل شد.

و همين بيت شعر به تنهايى براى اثبات كفر او كافى است. آيا چنين شخصى امام حسين (ع) فرزند رسول خدا (ص) را نكشت و مدينه را قتل عام نكرد و كعبه را در هم نكوبيد و ساير مسلمانان را از بين نبرد؟ مگر چنين كسى به عنوان اولى الامر بر مسلمين حاكم نبود؟

4٩. ارتباط نداشتن تعارض در روايات با بر حق بودن مذهب شيعه

اشاره

در اين پرسش مدعى، سخن بعضى علماى شيعه را آورده است كه آنها وجود


1- بحارالانوار، ج 28، ص 239.
2- تاريخ الطبرى، ج1٠، ص6٠؛ ترجمه الفتوح، ص915.

ص: 115

روايت هاى متضاد و معارض را در كتب تأييد كرده اند و سپس با استناد به آيه 82 سوره «نساء» (اگر اين قرآن از طرف خدا نبود در آن اختلاف بسيارى مشاهده مى شد) نتيجه مى گيرد كه علماى شيعه به تناقضات موجود در مذهبشان اعتراف كرده اند پس مذهبشان بر حق نيست.

پاسخ

1. وجود روايت هاى معارض، به حق يا باطل بودن مذهب ربطى ندارد؛ تعارض روايات علل مختلفى دارد كه عالمان شيعه و اهل سنت آنها را بيان نموده اند از طرفى وجود روايت هاى متضاد، مختص شيعه نيست، بلكه در منابع اهل سنت، روايت هاى معارض به حدى است كه اگر گردآورى شوند، يك دايرة المعارف به دست خواهد آمد. مشكل الآثار طحاوى كه در چندين جلد چاپ شده و اختلاف الحديث امام شافعى، بهترين گواه بر اين مطلب است. بنابراين، روايت هاى معارض در منابع شيعى در مقايسه با منابع اهل سنت بسيار ناچيز است.

2. چه كسانى موجب پديد آمدن اين روايت هاى معارض شدند؟ اهل بيت (عليهم السلام) ؟ شيعيان؟ و يا. . . ؟ بيشتر اين اختلاف ها، ناشى از عملكرد ديگران است؛ زيرا حاكمان بنى اميه و بنى عباس، عده اى را براى روايت سازى به خدمت گرفتند و از سوى ديگر، عمر و ابوبكر با منع بازگويى و نوشتن احاديث پيامبر (ص) ، يك قرن خلأ روايى ايجاد كردند و آن گاه كه نوشتن آزاد شد، صد سال ابهام و تاريكى پيش روى محدثان وجود داشت. اهل بيت و شيعيان نيز به دليل سخت گيرى هاى دستگاه حاكم، ناگزير از تقيه بودند، از اين رو، جريان نقل و انتقال حديث دچار اختلال شد.

علما و انديشمندان همه فرقه هاى اسلامى، براى حل روايات متعارض با روش هاى مختلف، از قبيل «علم الرجال» ، «علم درايت الحديث» و. . . به جرح و تعديل احاديث پرداخته اند و مشكل تعارض ظاهرى در روايات را حل نموده اند.

ص: 116

5٠. دلايل استحباب گريه بر امام حسين (ع)

اشاره

شيعيان مى گويند: گريه بر حسين [(ع)] مستحب است. اگر اين استحباب مبتنى بر دليل است دليلش چيست؟ چرا اهل بيت [(عليهم السلام)] چنين نكردند؟

پاسخ

1. روايات در ارزش و استحباب گريه بر امام حسين (ع) بسيار است كه نقل همه آنها، نياز به نگارش كتاب جداگانه اى دارد؛ اما براى نمونه به چند روايت اشاره مى كنيم:

امام رضا (ع) مى فرمايد:

هر كس مصيبت هاى ما را يادآورى كند و به ظلم هايى كه بر ما واقع شده گريه كند، روز قيامت در بهشت با ما در يك درجه خواهد بود، و هر كس مصيبت هاى ما را به ياد آورد و گريه كند، در روز قيامت كه تمام چشم ها گريه خواهند كرد او گريان نباشد. . . . (1)

امام حسين (ع) مى فرمايد: «هر چشمى كه به خاطر خونى كه از ما ريخته شده و حقى كه از ما ضايع شده گريان باشد، خداوند او را در بهشت جاى دهد» . (2)

2. اهل بيت، هم پيش از شهادت امام حسين (ع) و هم پس از آن، بر امام حسين (ع) و مظلوميتش گريه كرده اند كه حتى اين روايت ها در كتب اهل سنت موجود است.

ام سلمه مى گويد:


1- بحارالانوار، ج 44، ص 278.
2- بحارالانوار، ج 44، ص 279.

ص: 117

حسن و حسين [(عليهما السلام)] نزد رسول خدا [(ص)] بازى مى كردند. جبرئيل نازل شد و - با اشاره به حسين - گفت: اى محمد! امت تو، اين فرزندت را خواهند كشت. رسول خدا [(ص)] گريه كرد و حسين (ع) را به سينه اش چسبانيد. جبرئيل گفت: [اى رسول خدا] اين خاك نزد تو امانت باشد. رسول خدا آن خاك را بوييد و فرمود: بوى كرب وبلا است. . . (1)

(در پاسخ 12 نيز توضيح داده شد) .

ابى هارون مكفوف مى گويد:

بر امام صادق (ع) وارد شدم؛ به من فرمود: برايم روضه بخوان. من چند بيت شعر در مرثيه امام حسين (ع) خواندم. فرمود: آن طور كه كنار قبرش مى خوانيد بخوان و. . . (2)

5١. مظلوميت امام حسين (ع) در ميان اهل بيت (عليهم السلام)

اشاره

شيعيان معتقدند على بن ابى طالب [(ع)] از فرزندش حسين [(ع)] برتر است. بايد پرسيد: چرا براى شهادت على همچون [امام] حسين [(ع)] گريه نمى كنند و براى رسول خدا (ص) هم، چنان گريه نمى كنند كه براى حسين [(ع)]؟

پاسخ

رسول خدا (ص) و على بن ابى طالب (ع) نيز براى حسين (ع) گريه كرده اند. مظلوميت حسين چيزى بيش از مظلوميت ساير اهل بيت (عليهم السلام) است.


1- مستدرك حاكم، ج4، ص44٠؛ المعجم الكبير، ج3، ص1٠8؛ اتحاف الخيرة المهرة، ج7، ص238؛ الآحاد و المثانى، ج1، ص342؛ امتاع الاسماع، ج 12، ص 238؛ ج 14، ص146.
2- بحارالانوار، ج 44، ص 287.

ص: 118

امام صادق (ع) مى فرمايد:

رسول خدا (ص) حسين را در دامن خود نشاند و اندوهگين به او نگريست و فرمود: از شهادت حسين آتشى در قلب مؤمنان ايجاد مى شود كه هيچ گاه خاموش نشود. . . . (1)

5٢. ولايت على (ع) در قرآن

اشاره

اگر ولايت على [(ع)] و فرزندانش از اركان ايمان است. . . چرا اين ركن بزرگ، به صراحت در قرآن بيان نشده است. . . ؟

پاسخ

همه چيز به صراحت در قرآن نيامده در عين حالى كه كم اهميت هم نيستند؛ مانند تعداد ركعت هاى نماز، تعداد طواف بر كعبه و سعى و. . .

وقتى خداوند اطاعت از دستورهاى رسول خدا (ص) را همچون دستورهاى خود واجب اعلان مى كند و مى فرمايد: أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ. . . ؛ «اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا را» (نساء: 59) ، و از جانب ديگر به صراحت پيامبرش را مبيّن و مفسر آيات قرآن مى داند:

وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ (نحل: 44)

و بر تو نيز قرآن را نازل كرديم تا آنچه را كه به سوى مردم نازل شده است را براى آنها روشن سازى.

بنابراين رسول خدا (ص) مفسر و مبيّن قرآن است و در تبيين قرآن، برخى از آيات را


1- مستدرك الوسائل، ج 1٠، ص 318.

ص: 119

درباره ولايت على (ع) تفسير نموده است. پس چه تفاوتى مى كند كه در قرآن بدان تصريح شده باشد يا در سخنان رسول خدا (ص) ؟ !

كسانى كه شمشير بر گردن على (ع) گذاشتند و قسم ياد كردند كه اگر بيعت نكند او را مى كشند، با آن همه فضايلى كه از رسول خدا (ص) در مورد على شنيده بودند، و كسانى كه هيزم خواستند تا خانه فاطمه (عليها السلام) را با اهلش آتش بزنند، با آن همه فضايلى كه در مورد فاطمه مى دانستند، با آنكه مى دانستند فاطمه پاره تن رسول خدا (ص) است به او رحم نكردند، اگر نام و خلافت على (ع) بى پرده در قرآن مى آمد، مگر مانع آنان از غصب خلافت مى شد و مى گذاشتند قرآن سالم بماند؟

مگر اهل سنت روايت هاى رسول خدا (ص) را كه در بيان ولايت على (ع) بود، پذيرفتند، كه اگر در قرآن مى بود مى پذيرفتند؟ مگر روايت ها را توجيه نمى كنند؟ مگر آيه هاى ولايت و. . . را به دلخواه خود تأويل نمى كنند؟

قرآن در آيه هاى متعددى به ولايت على (ع) پرداخته است و بيشتر اهل سنت نيز يكى از مصاديق آن آيه ها را على (ع) ، دانسته اند؛ از جمله:

1. آيه «تطهير» : بهترين جانشينان رسول خدا (ص) كسانى هستند كه از هر آلودگى و خطايى پاك و مطهر باشند و آيه تطهير درباره تطهير اهل بيت (عليهم السلام) است كه يكى از مصاديق آن على (ع) است. (1)

2. آيه «ولايت» : خداوند پس از رسول خدا (ص) كسى را به ولايت مؤمنان معرفى كرده كه در حال ركوع انگشترى خود را صدقه داده و بنا به نوشته مفسران اهل سنت، اين شخص على بن ابى طالب (ع) بوده است. (2)

3. آيه «تبليغ» (مائده: 3) : پس از نزول اين آيه، رسول خدا (ص) دست على (ع) را


1- صحيح مسلم، ج7، ص13٠؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص33٠؛ سنن ترمذى، ج5، ص351؛ سنن بيهقى، ج2، ص149.
2- روح المعانى، ج3، ص334؛ درالمنثور، ج2، ص293؛ مفاتيح الغيب، ج12، ص383.

ص: 120

گرفت و فرمود:

«من كنت مولاه فهذا علي مولاه» (1)؛ «كسى كه من مولاى اويم اين على مولاى اوست» . آيا عالمان اهل سنت اين دلايل را پذيرفتند يا به توجيه و تأويل پرداختند.

5٣. فتوحات صحابه

اشاره

اگر آن گونه كه شيعه مى گويد، اصحاب رسول خدا (ص) دشمن يكديگر بودند و هر يك براى رسيدن به خلافت مى كوشيدند و. . . ، هزاران نفر در زمان اصحاب، مسلمان نمى شدند و مناطق بسيارى از جهان به دست آنها فتح نمى شد.

پاسخ

اصحاب، دشمن يكديگر نبودند و همه آنها طمع خلافت نداشتند. اين موضوع تنها به چند نفر محدود مى شود كه براى به دست آوردن خلافت، حتى صبر نكردند غسل بدن پيامبر (ص) تمام شود، بلكه جنازه رسول خدا (ص) را روى دست على (ع) گذاشتند. آنها با عجله به سقيفه رفتند و با زور و تهديد و ارعاب، از عده اى بيعت گرفتند و خود را خليفه مسلمانان ناميدند. از اين رو، وقتى به على (ع) گفتند: خليفه تو را مى خواند، ايشان فرمود: «

لسريع ما كذبتم » (2)؛ «چه زود به رسول خدا تهمت زديد و خود را جانشين او معرفى كرديد؟»

همكارى و فداكارى مسلمانان در جنگ با ساير كشورها به خاطر اسلام بود نه به جهت پيروى از برخى صحابه.

توفيق تشرف هزاران نفر به دين مقدس اسلام، دليل حقانيت اصحاب نيست. وقتى


1- مسند احمد بن حنبل، ج1، ص84؛ مستدرك حاكم، ج3، ص118؛ سنن نسائى، ج5، ص45؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص45؛ سنن ترمذى، ج5، ص633.
2- الامامة و السياسه، ج 1، ص 3٠.

ص: 121

مردم، اسلام را حق مى دانستند، آن را مى پذيرفتند و برايشان تفاوتى نداشت كه كسانى كه در رأس هستند مسلمان واقعى اند يا ظاهرى.

عده اى از اصحاب پيامبر (ص) در زمان خود پيامبر هم منافق بودند، آيا مى توان گفت چرا عده اى به پيامبر ايمان آوردند؟ بنابراين مسلمانان بعد از رسول خدا به اصحاب پيامبر ايمان نمى آورند، بلكه به دين خدا و رسول خدا (ص) مؤمن مى شدند؛ چه ساير اصحاب منافق باشند يا مؤمن.

همچنان كه اگر كسى از سر ريا و نفاق، اسلام را تبليغ كند و كسانى بر اثر همين تبليغ آن را بپذيرند، آيا مى شود گفت كه اگر آن تبليغ از سر ريا و نفاق بود، چگونه اينان ايمان آوردند؟

54. نمازجمعه در مذهب شيعه

اشاره

چرا بسيارى از شيعيان نماز جمعه نمى خوانند با اينكه در سوره «جمعه» به اقامه نماز جمعه امر شده است. . . ؟

پاسخ

اين موضوع يك بحث فقهى است. بعضى فقهاى شيعه در زمان غيبت امام معصوم (ع) ، نماز جمعه را واجب كفايى، و بعضى واجب تخييرى و بعضى ديگر مستحب مى دانند.

در ميان اهل سنت نيز درباره نماز جمعه اختلاف نظر وجود دارد؛ به طورى كه برخى آن را واجب كفايى دانسته اند و مالك آن را سنت مى داند. (1)


1- بداية المجتهد، ج1، ص176.

ص: 122

55. بررسى تحريف قرآن

اشاره

شيعيان معتقدند آيه هايى از قرآن حذف شده است؛ از جمله از ابى جعفر [امام باقر (ع)] پرسيدند: چرا على [(ع)]، اميرمؤمنان ناميده شده است؟ فرمود: خدا چنين لقبى به او داده و در كتابش فرموده است:

وَ اِذ اَخَذَ رَبُّكَ مِن بَني آدَم مِن ظُهورِهم ذُريَّتَهُم وَ اَشهَدَهُم عَلى اَنفُسِهم أَلستُ بِرَبِّكُم (1)

«وَ انّ مُحمّداً رَسولي وَ انَّ علياً اميرالمؤمنين» .

پروردگار تو، از بنى آدم پيمان گرفت و آنها را بر خودش شاهد گرفت كه آيا من پروردگار شما نيستم (و محمد رسول من و على امير مؤمنان نيست؟)

و همچنين:

( وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا (2)«في عليٍّ» فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ )

اگر ترديد داريد در آنچه كه به بنده خودمان (در مورد على) نازل كرديم يك سوره همانند آن بياوريد.

نويسنده، در ادامه، آيه هاى ديگرى را نقل مى كند كه در آن آيه ها، به نوعى بر مدح اهل بيت (عليهم السلام) و ذم مخالفان اهل بيت (عليهم السلام) تصريح شده است.

پاسخ

شيعه معتقد است كه، قرآن منزه از تحريف است و آيه هايى كه به آن اشاره كرده ايد چند دسته اند:


1- اعراف: 172.
2- بقره: 23.

ص: 123

در دسته اى از اين آيه ها، تعابيرى در مدح اهل بيت (عليهم السلام) و يا ذم دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) به عنوان شرح آيه آمده است كه چنين آيه هايى در منابع اهل سنت نيز وجود دارد. اما اين اضافات، شرح و توضيح آيه است نه اصل و متن آيه. براى نمونه، در يك حديث نسبتاً طولانى آمده است:

. . . وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا

يعني و اذا لقي ابن سلول اميرالمؤمنين المصدق بالتنزيل قالُوا آمَنَّا

يعني صدقنا بمحمد و القرآن وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ

من المنافقين قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ

في الكفر و الشرك إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ

بعلي بن ابي طالب و اصحابه. . . (1)

اگر توضيحات اضافى را از متن آيه مشخص نكنيم، اين شبهه به نظر خواهد آمد كه آيه در ابتدا به صورت ديگرى بوده است و بعضى قسمت هاى آن، در قرآن موجود نيست.

براى نمونه در عبارت:

«يا ايها الرسول بلّغ ما اُنزِلَ اليك من ربك في علي بن ابي طالب و ان لم تفعل فما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ. . .» (2)اگر عبارت

«في علي بن ابي طالب» را از متن آيه جدا نكنيم، تصور مى شود كه ابتدا جزء آيه بوده و سپس حذف شده است اين نوع شرح و توضيح آيات در منابع اهل سنت خيلى زياد است. همچنان كه مفسران اهل سنت از ابن مسعود نقل مى كنند كه وى مى گويد: ما در زمان پيامبر [(ص)] آيه تبليغ را چنين مى خوانديم:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ان عليا مولى المومنين و ان لم تفعل. . . . (3)

اى رسول ما آن چه از پروردگارت به تو نازل شد كه على مولاى تمام مؤمنان است ابلاغ كن و اگر اين كار را نكنى. . . .

دسته ديگر، روايت هايى هستند كه بايد سندشان را بررسى كرد و بدون بررسى


1- شواهد التنزيل، ج 1، ص 94.
2- شواهد التنزيل، ج 1، ص 94.
3- تفسير الدر المنثور، ج3، ص117؛ تفسير آلوسى، ج5، ص67؛ تفسير روح المعانى، ج6، ص193؛ تفسير فتح القدير، ج2، ص87 و. . . .

ص: 124

نمى توان قضاوت نمود.

ادعاى اهل سنت بر تحريف قرآن:

آنچه كه اهل سنت در زمينه تحريف قرآن به شيعه نسبت مى دهد خود گرفتار آن مى باشند كه به مواردى اشاره مى كنيم:

1. در بعضى تفاسير اهل سنت از قول حذيفه آمده است:

قَرأتُ سورةَ الْاحزابِ عَلَى النّبي [(ص)] فَنَسيتُ منها سَبعينَ آيه ما وَجدتُها. (1)

من سوره احزاب را به رسول خدا (ص) قرائت كردم اما پس از آن هفتاد آيه از آن را فراموش كردم و پيدا نكردم.

2. از قول عايشه نقل مى كنند كه وى گفته است:

كانت سورة الاحزابِ تُقرأ فى زمانِ النّبى [(ص)] مائتى آيةٍ فَلمّا كَتبَ عثمانُ المَصاحفَ لم يُقدر منها إلّا عَلَى ما هُو الان. (2)

در زمان رسول خدا (ص) سوره احزاب خوانده مى شد در حالى كه دويست آيه بود، اما آن گاه كه عثمان قرآن ها را نوشت - در زمان عثمان قرآن گردآورى شد - بيش از مقدار موجود را پيدا نكردند.

3. ابى بن كعب مى گويد: ما در زمان رسول خدا [(ص)] سوره احزاب را مى خوانديم در حالى كه هم اندازه سوره بقره بود و در آن مى خوانديم «

الشيخ والشيخة إذا زنيا فارجموهما البتّة. . . » (3)؛ «پيرمرد و پيرزن هرگاه زنا كنند حتما آنها را سنگسار كنيد. . .» .

4. از ابن عجلان نقل مى كنند كه: سوره «براءة» به اندازه سوره بقره يا نزديك به


1- تفسير الدر المنثور، ج1، ص56٠؛ فتح القدير، ج4، ص 299.
2- تفسير الدر المنثور، ج 1، ص 56٠؛ التحرير و التنوير، ج21، ص246؛ تفسير روح المعانى، ج21، ص142؛ فتح القدير، ج4، ص299.
3- مستدرك حاكم، ج4، ص 4٠٠؛ التحرير و التنوير، ج21، ص246؛ الجامع لأحكام القرآن، ج14، ص112؛ الدرالمنثور، ج6، ص559 و. . . .

ص: 125

آن بود. قسمتى از آن رفته و بنابراين وسط آن «بسم الله الرحمن الرحيم» نوشته نشده. (1)

5. عايشه مى گويد: آيه رجم و شير خوردن بزرگ سال «رضاعة الكبير عشراً» را روى ورقه اى نوشته بود و در زير تختخواب من بود وقتى پيامبر رحلت فرمود ما مشغول كفن و دفن او بوديم كه بز خانه من آن را خورد. (2)

و. . . تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

56. ولايت كمال نور الهى

اشاره

خداوند مى فرمايد: يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللهِ بِأَفْواهِهِمْ. . . ؛ «مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند اما خداوند نور خود را كامل مى كند. . .» . (صف: 8)

شيعه در تفسير اين آيه مى گويد: مى خواهند نور ولايت اميرمؤمنان [(ع)] را خاموش كنند، اما خداوند امامت را كامل مى كند. پرسش اينجاست كه آيا خداوند نور خود را با نشر و گسترش اسلام كامل كرد يا با دادن ولايت و خلافت به اهل بيت [(عليهم السلام)]؟

پاسخ

نبايد ولايت اهل بيت (عليهم السلام) را از اسلام جدا پنداشت. اسلام مجموعه اى از تعاليم الهى است كه براى فهم آنها به معلم آسمانى نياز است. آن معلم آسمانى، ابتدا رسول خدا (ص) بود، اما پس از او هم به معلم و مفسر و مبيّن نياز است. معلم و مفسر و مبيّن اسلام پس از رسول خدا (ص) ، اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) هستند.

منابع اهل سنّت نيز در روايت هاى متعدد، از رسول خدا (ص) نقل مى كنند كه فرمود:


1- الجامع لأحكام القرآن، ج8، ص62؛ اللباب فى علوم الكتاب، ج1٠، ص6.
2- تفسير الدر المنثور، ج2، ص471؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص625؛ المعجم الاوسط، ج8، ص12؛ سنن الدار قطنى، ج4، ص179 و. . . .

ص: 126

«عَليٌّ بابُ عِلْمي وَ مُبيّنٌ لاُِمّتي ما اُرسلتُ بِه مِنْ بَعدي. . .» (1)؛ «على باب علم من و بيان كننده دين من، بعد از من، به امتم است» .

پس نور خدا، همان دين اسلام، نبوت رسول گرامى اسلام و ولايت على بن ابى طالب (ع) است؛ زيرا هيچ يك از اينها از ديگرى جدا نيست و اگر كسى همراه و پيرو اهل بيت (عليهم السلام) نباشد، از دين اسلام بهره اى نخواهد داشت.

رسول خدا (ص) در حديث «ثقلين» ، هدايت امت و نجات از گمراهى را در پيروى از قرآن و عترت خود معرفى مى كند و مى فرمايد:

اِنّي تاركٌ فِيكمُ الثَّقَلينِ كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتي اَهلَ بيتي. . . اِنْ تَمسَّكْتم بِهِما لَنْ تَضلّوا ابداً. (2)

من دو چيز ارزشمند ميان شما باقى مى گذارم كه يكى قرآن و ديگرى عترت و اهل بيت من است و اين دو از يكديگر جدايى ناپذيرند تا روز قيامت، اگر از اين دو با هم پيروى كنيد به هيچ وجه گمراه نمى شويد.

بنابراين، مى توان دريافت كه گسترش اسلام و هدايت جامعه اسلامى و فهم قرآن، بدون پيروى از اهل بيت (عليهم السلام) ممكن نيست.

لذا آنان كه درصدد نابودى دين اسلام پس از پيامبر (ص) بودند و مى خواستند با غصب خلافت على (ع) به اين خواسته خود برسند كه خداوند به آنان چنين وعده داد و در مورد آنها اين آيه را نازل فرمود.

5٧. خلافت دو تن از اهل بيت (عليهم السلام)

اشاره

فقط دو نفر از امامان دوازده گانه خلافت را به دست گرفته اند (على بن ابى طالب و


1- جامع الاحاديث، ج14، ص237؛ جمع الجوامع، ج1، ص14469؛ سبل الهدى، ج 11، ص 293.
2- مسند احمد بن حنبل، ج3، ص14؛ ج4، ص371؛ مستدرك حاكم، ج3، صص118 و 16٠؛ سنن ترمذى، ج5، ص663؛ اسد الغابه، ج 1، ص 49٠؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 111.

ص: 127

حسن بن على [(عليهما السلام)]) پس خلافت و حكومت بقيه امامان كجاست درحالى كه روايت مى گويد آنها دوازده خليفه اند.

پاسخ

امامان، به اراده خداوند مجهز به علم رسول خدا (ص) پس از رسول خدا (ص) هستند. اگر مؤمنان پس از رسول خدا (ص) خلافت را به ائمه واگذارند آنها آنچه از علم و عمل از رسول خدا (ص) آموخته اند را اجرا مى كنند. اما اگر در ظاهر، خلافت به ائمه واگذار نشود، دين خدا را به كسانى كه براى فهم و يادگيرى سراغ آنها بروند، مى آموزند و با نور خدا تشنگان هدايت (همچون شيعيان) را سيراب مى كنند. ائمه اطهار (عليهم السلام) نور خدا هستند، كسانى كه سراغ آنها نمى روند، از نور خدا محروم مى مانند؛ چنان كه قرآن نور و هدايت است، اگر كسى به سراغ قرآن نرود، از نور آن هدايت نمى پذيرد.

همان طور كه عدم مراجعه به قرآن، مقام و منزلت قرآن را كم نمى كند عدم واگذارى حاكميت به اهل بيت نيز از مقام و منزلت آنها كم نمى كند. آنان خليفه پيامبر در جميع شئون پيامبر به جز در دريافت وحى مى باشند، نه فقط در حكومت ظاهرى از تبيين و تفسير دين تا تربيت معنوى امت و آنان از خلافت ظاهرى بازداشته شدند ولى بقيه مسئوليت ها را انجام دادند. چه آنانى كه به حكومت ظاهرى رسيدند و چه آنانى كه نرسيدند.

5٨. تقيّه امام صادق (ع) در اظهار محبت به ابوبكر

اشاره

در بعضى منابع شيعه آمده است: «زنى از جعفر صادق [(ع)] پرسيد: آيا ابوبكر و عمر را دوست بدارم؟ پاسخ داد: آرى! آن زن گفت: وقتى به لقاى پروردگارم بروم مى گويم كه تو مرا به دوست داشتن آنها امر كردى. جعفر صادق گفت: آرى!» .

ص: 128

پاسخ

يكى از روش هاى اهل بيت (عليهم السلام) «تقيه» بود هرگاه افرادى مطالبى را به قصد جاسوسى و بهانه گيرى از اهل بيت (عليهم السلام) مى پرسيدند، آنها به گونه اى پاسخ مى دادند كه توطئه خنثى شود و بهانه به دست دشمنان نيفتد.

ماجراى آن زن نيز اين گونه است. در رجال كشى و بحار الانوار در ادامه اين حديث آمده است كه:

وقتى آن زن از حضور امام صادق (ع) خارج شد، امام فرمود: من احتمال دادم او برود و سخن مرا به ديگران خبر بدهد. سپس به درگاه الهى عرض كرد: پروردگارا! من از بسيارى افراد، در دنيا و آخرت نزد تو اعلان برائت مى نمايم. (1)

پس پاسخ امام صادق (ع) نه در بيان حقيقت، بلكه از سر تقيه بود.

5٩. ابوبكر بن على شهيد كربلا

اشاره

يكى از فرزندان على [(ع)] به نام ابوبكر بن على بن ابى طالب همراه برادرش حسين [(ع)] در كربلا شهيد شد. . . چرا شيعه اين ماجرا را پنهان و فقط بر كشته شدن حسين [(ع)] تأكيد مى كند؟ شيعيان اين ماجرا را كتمان مى كنند تا افراد غافل از آن بى خبر بمانند؛ زيرا اگر بدانند نام فرزند على، ابوبكر بود، خواهند فهميد كه ميان على [(ع)] و ابوبكر دشمنى نبوده است. . .

پاسخ

نام شهداى كربلا در كتب تواريخ و مقاتل ثبت است و در اين زمينه نام كسى پنهان


1- رجال كشى، ص 241؛ بحارالانوار، ج 3٠، ص 241.

ص: 129

نمانده است.

حسين (ع) به اين دليل كه امام و فرزند رسول خدا (ص) است و داراى فضيلت هايى است كه از رسول خدا (ص) در مورد او نقل شده و رهبر و امام شهداى كربلا نيز بود، بيش از ساير شهداى كربلا مطرح شد. امام حسين (ع) ، مظهر كامل شهداى كربلا و مظلوميت و حقانيت آنهاست و ساير شهدا با او قابل مقايسه هم نيستند.

هم نام بودن فرزندان اهل بيت (عليهم السلام) با ابوبكر و عمر و. . . دليل نبودن اختلاف ميان اهل بيت (عليهم السلام) و آنها نيست؛ زيرا چنان كه پيشتر گفتيم، اين نام ها، در ميان مردم آن زمان رايج بود؛ همان طور كه خود ابوبكر و عمر و عثمان نيز، اين نام ها را از ديگران گرفته بودند. همچنين نبايد از نظر دور داشت كه هم نام بودن دو يا چند نفر، هيچ گاه به معناى هم عقيده و موافق يكديگر بودن نيست؛ همان گونه كه همنام نبودن به معناى دشمنى نيست.

6٠. لزوم ايمان به امامت

اشاره

محمد (ص) آخرين پيامبر است و پيامبر در دوران حيات و ممات، پيشواى مردم است. پس هركس چنين ايمانى داشته باشد و از محمد رسول خدا (ص) اطاعت نمايد ايمانش كامل است و به بهشت مى رود، پس نيازى به امامت نيست. بنابراين، ادعاى «به بهشت نمى رود، مگر آنكه از امام پيروى كند» سخنى خلاف نصوص قرآن است؛ زيرا خداوند مى فرمايد: هركس از خدا و رسول خدا اطاعت نمايد به بهشت مى رود و هيچ گاه وارد بهشت شدن را به اطاعت از امام منوط نكرده است.

پاسخ

شكى نيست كه ايمان به خدا و رسول خدا (ص) و اطاعت از اوامر و نواهى آنها، همان ايمان كامل است و كسى كه از خدا و رسول خدا (ص) اطاعت نمايد - بنا به

ص: 130

فرمايش قرآن - بى گمان از اهل بهشت است.

اما پيروى از امام نيز، دستور خدا و رسول خدا (ص) است. كسى كه از امام معصوم كه از اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) است پيروى نكند، در واقع دستور خدا را اطاعت نكرده است.

پيروى نكردن از امام و بسنده كردن به اطاعت از خدا و رسول خدا (ص) ، چنان است كه كسى بگويد: من خدا و رسول خدا (ص) را قبول دارم و از آنها اطاعت مى كنم، اما نماز نمى خوانم پس من به بهشت خواهم رفت؛ چراكه مطيع خدا و پيامبر (ص) هستم.

از اين رو، پيروى نكردن از امام، با اطاعت از خدا و رسول خدا (ص) تضاد دارد؛ زيرا اصلى ترين فرمان خدا و رسول خدا (ص) ، اطاعت از امام است، چون؛

اولاً: خدا مى فرمايد: أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ؛ «اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر [خدا] و پيشوايان (معصوم) خود را» . (نساء: 59) آيا كسى مى تواند بگويد من از خدا و رسول خدا (ص) اطاعت مى كنم و اهل بهشت هستم، پس ديگر نيازى به اطاعت از اولى الامر نيست؟ در حالى كه اطاعت از اولى الامر نيز، دستور خداست.

اهل سنت «اولى الامر» را به حاكمان، هرچند فاسق و فاجر، معنا كرده اند، اما شيعيان با توجه به بيانات رسول خدا (ص) ، اولى الامر را، امامان از اهل بيت (عليهم السلام) مى دانند.

ثانياً: خداوند مى فرمايد:

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ (مائده: 55)

سرپرست و ولى شما، تنها خداست و پيامبر او و كسانى كه ايمان آورده اند، آنها كه نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند.

آيا كسى مى تواند بگويد: چون من ولايت خدا و رسول خدا را پذيرفته ام، به بهشت خواهم رفت و ديگر نياز به پذيرش ولايت كسى كه در حال ركوع صدقه داده نيست؟ در حالى كه عدم پذيرش ولايت امام، سرپيچى از دستور خداست.

ثالثاً: اهل سنّت، ده ها روايت آورده اند كه رسول خدا (ص) على (ع) و اهل بيت خود را

ص: 131

ولى و امام پس از خود معرفى نموده و اطاعت آنها را واجب دانسته است. اگر كسى اين فرمان رسول خدا (ص) را اجرا نكند و از جانشينان معرفى شده از سوى ايشان پيروى نكند، چگونه مى تواند بگويد: من از رسول خدا (ص) اطاعت مى كنم؟ در حالى كه با ولى معرفى شده از سوى پيامبر گرامى مخالفت كرده است.

رسول خدا (ص) مى فرمايد:

مَنْ اَطاعَ أميري فَقدْ اَطاعَني وَ مَن اَطاعَني فَقدْ اَطاعَ اللهَ تعالى وَ مَنْ عَصَى

أميري فَقْد عَصاني وَ مَن عَصاني فَقدْ عَصى اللهَ تعالى. (1)

هر كس از امير من اطاعت كند از من فرمان برده و هر كس از من اطاعت كند از خدا فرمان برده است؛ و هركس با امير من مخالفت كند با من مخالفت كرده و هركس با من مخالفت كند با خداى تعالى مخالفت كرده است.

اين روايت درست است يا نادرست؟ اگر نادرست است، چرا اهل سنت در تفاسير خود آورده اند؟ اگر صحيح است، امير رسول خدا (ص) چه كسى بود؟

آيا كسى مى تواند بگويد: من از خدا و رسول خدا اطاعت مى كنم و نياز به فرمانبرى از امير رسول خدا (ص) ندارم؟ در حالى كه اهل سنت مى نويسند كه رسول خدا (ص) به على (ع) فرمود:

مَنْ أطاعَك فَقدْ أطاعَني وَ مَنْ أطاعَني فَقدْ أطاعَ اللهَ وَ مَنْ عَصاكَ عَصاني وَ مَنْ عَصاني عَصَى اللهَ. (2)

اى على! هر كس از تو اطاعت كند از من اطاعت كرده و هر كس از من اطاعت كند از خدا اطاعت كرده است و هركس با تو مخالفت كند با من مخالفت كرده و هركس با من مخالفت كند با خدا مخالفت كرده است.


1- مسند احمد بن حنبل، ج2، ص244؛ تفسير احكام القرآن ابن العربى، ج 1، ص 573؛ احكام القرآن جصاص، ج3، ص 177؛ مسند الطيالسى، ج3، ص171.
2- جواهر المطالب، ج 1، ص 66 و نيز ر. ك: مستدرك حاكم، ج3، ص139.

ص: 132

چگونه ممكن است كسى از خدا و رسول خدا (ص) اطاعت كند، اما با على (ع) مخالفت نمايد و در عين حال ايمانش كامل باشد؟

امامان، مفسر و مبين دين پيامبر (ص) پس از او هستند. در حقيقت اطاعت از امام، فرمانبردارى از خدا و رسول خدا و مخالفت با او مخالفت با خدا و رسول خداست.

اهل سنت ذيل آيه 59 سوره نساء، يكى از مصاديق اولى الامر را علماى اسلام معنا كرده و گفته اند: «خلاف فتواى علماى اسلام عمل كردن، مخالفت با دستور خدا و پيامبر [(ص)] است» . (1)بنا به روايت ها و نقل متواتر از اهل سنت، عالم ترين مسلمانان پس از رسول خدا (ص) ، على (ع) بود. در نتيجه، مخالفت با على، نافرمانى از خدا و رسول خدا (ص) است.

و چگونه ممكن است مخالفت با علماى اسلام مخالفت با خدا و رسول خدا (ص) باشد اما مخالفت با على (ع) با ايمان به خدا و رسول خدا (ص) قابل جمع باشد؟

اهل سنت از رسول خدا (ص) نقل مى كنند:

مَنْ فَارقَ عَليّاً فَارَقني وَ مَنْ فَارَقني فَارقَ الله. (2)

هركس از على جدا باشد از من جدا شده و هر كس از من جدا شود از خدا جدا گشته است.

پيامبر اكرم (ص) همچنين مى فرمايد:

«يا عَليُّ مَنْ فارقَكَ فَقَدْ فارقَ اللهَ» (3)؛ «اى على هركس از تو جدا شود، از خدا جدا شده است» .

چگونه مى توان بدون پيروى از على (ع) و ساير امامان اهل بيت (عليهم السلام) ، خود را مطيع خدا و رسول خدا (ص) و داراى ايمان كامل دانست؟


1- تفسير القرآن العظيم، ابن ابى حاتم، ج 3، ص 989؛ الدر المنثور، ج 2، ص 176.
2- سنن ترمذى، ج5، ص639؛ جامع الاصول، ج8، ص658؛ سبل الهدى، ج 11، ص 294.
3- مستدرك حاكم، ج3، صص133 و 158؛ سبل الهدى، ج 11، ص294.

ص: 133

6١. ايمان به امامت در زمان پيامبر (ص)

اشاره

در زمان رسول خدا (ص) افرادى نزد او مى آمدند و فقط يك بار او را مى ديدند و به مناطق خود باز مى گشتند. آنها چيزى درباره على [(ع)] و فرزندانش نشنيده بودند، آيا اسلام آنها ناقص است؟ اگر بگوييد: اسلام آنها ناقص است، چرا رسول خدا (ص) اسلام آنها را كامل نكرد و اگر بگوييد: ناقص نيست، پس امامت از اركان دين نيست.

پاسخ

اينكه عده اى يك بار رسول خدا (ص) را مى ديدند، به اين معنا نيست كه پس از آن، از تعاليم اسلام و آيه هاى پس از آن بى خبر مى ماندند. به فرض اينكه رسول خدا (ص) را يك بار مى ديدند، اما آگاهى شان به آموزه هاى اسلام، به همان يك بار كه خلاصه نمى شد، بلكه معلمان دينى، ميان قبايل مى رفتند و عده اى از مردم نيز براى يادگيرى احكام اسلام به مدينه مى آمدند سپس نزد قبايل خود بازمى گشتند؛ زيرا كه خداوند فرمان داده بود:

فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ. . . (توبه: 122)

چرا از هر گروهى از آنان طايفه اى كوچ نمى كند (تا طايفه اى در مدينه بماند) كه در دين (و معارف و احكام اسلام) آگاهى يابند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود آنها را بيم دهند.

بر اين اساس، مردم به مدينه مى رفتند و تعاليم اسلام را فرا مى گرفتند و مردم قبيله خود را از جديدترين آيه هاى نازل شده و دستورهاى رسول خدا (ص) آگاه مى كردند. در اين مقام، به دو نكته اشاره مى شود:

ص: 134

1. مردم از ساير آموزه هاى اسلام كه پيش و پس از ملاقات آنها با رسول خدا (ص) نازل شده بود، چگونه آگاه مى شدند؟ آيا به آنها عمل مى كردند يا نه؟ بنابراين از موضوع امامت نيز به همين صورت آگاه مى شدند.

2. از طرفى، بى خبران قاصر معذور بودند؛ زيرا شرط تكليف آگاهى است:

( ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً ) (اسراء: 15)

ما هرگز (قومى را) مجازات نخواهيم كرد، مگر آنكه پيامبرى مبعوث كنيم [تا وظايفشان را بيان كند].

6٢. اعتبار بيعت در لزوم امامت

اشاره

در نهج البلاغه آمده است كه [امام] على [(ع)] در نامه اى به معاويه نوشت:

كسانى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت نموده اند همان گونه با من بيعت كرده اند - با من هم بر همان اساس بيعت كرده اند. پس كسى كه در بيعت حاضر بوده است حق ندارد انتخابى ديگر نمايد و كسى كه حضور نداشته است حق ندارد انتخاب ديگران را نپذيرد. شورا از آنِ مهاجران و انصار است، پس اگر آنها كسى را انتخاب كردند و امام ناميدند، خداوند اين را پسنديده است. اگر كسى اعتراض كند و يا با ايجاد بدعتى از فرمان آنها بيرون رود، او را دوباره بازگردانند و اگر نپذيرفت با او بجنگند، چون راهى غير از راه مؤمنان را پيروى كرده است. (1)

اين سخنان [امام] على [(ع)] دليلى براى امور ذيل است:

1. امام را مهاجران و انصار انتخاب مى كنند، پس انتخاب امام ربطى به اصل امامت


1- نهج البلاغه، نامه 6.

ص: 135

كه شيعه از آن دم مى زند ندارد!

2. با على [(ع)] به همان صورتى بيعت شد كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت شد.

3. شورا از آنِ مهاجران و انصار است و اين نشانگر فضيلت و مقام والاى آنها نزد خداوند است و اين برخلاف عقيده اى است كه شيعه درباره آنها دارد.

4. اگر مهاجرين و انصار كسى را قبول كنند و با او بيعت نمايند، خداوند اين را پسنديده است، پس حق امامت آن گونه كه شيعه ادعا مى كند، غصب نشده است وگرنه چگونه خداوند از اين كار راضى مى شود؟

5. شيعيان معاويه را لعنت مى كنند، اما على [(ع)] در نامه هايش او را لعنت نمى كند.

پاسخ

على (ع) در برابر ابوبكر و عمر و در زمان خلافتش در برابر معاويه، به روش خود آنها استدلال مى كرد؛ مثلاً آن گاه كه ابوبكر و عمر در سقيفه به انصار گفتند: «ما از اقوام رسول خدا هستيم و پيش تر از شما اسلام را پذيرفتيم، پس ما شايسته خلافت هستيم. . .» على (ع) به ابوبكر فرمود:

اَنَا اَحتَجُّ عَلَيكُم بِمِثلِ مَا احتَجَجتُم بِهِ عَلَى الاَنصارِ. . . . (1)

با همان دليلى كه شما براى انصار آورديد براى شما استدلال مى كنم: من از همه شما به رسول خدا (ص) نزديك ترم و پيشتر از همه شما به اسلام ايمان آورده ام. . .

على (ع) در برخورد با معاويه نيز همين روش را به كار برده است.

با توجه به اينكه مردم شام پس از رحلت رسول خدا (ص) و از طريق مبلغان بنى اميه اسلام آورده بودند و آنها هم فضيلت هاى على (ع) را كتمان كرده، سخنان تحريف آميز به


1- الامامة و السياسه، ج 1، ص 29.

ص: 136

مردم گفته بودند و. . . ، بنابراين استدلال على (ع) به فرمايشات رسول خدا (ص) در مورد ولايت آن حضرت نتيجه نداشت؛ چون مبلغان معاويه انكار مى كردند. اما معاويه نمى توانست لزوم اطاعت از ابوبكر و عمر را انكار كند؛ چه، خودش مبلّغ آنها بود. از اين رو، على (ع) به چيزى استدلال كرد كه معاويه راهى براى انكار آن نداشت و مردم شام نيز، آن را پذيرفته بودند. اگر در برابر فردى چون معاويه، به كار عده اى استناد مى شود، به معناى درستى روش آنها نيست، بلكه براى محكوم كردن خود معاويه است.

سخنان شفاف على (ع) در نارضايتى از بحث خلافت، در نهج البلاغه (خطبه شقشقيه) و در منابع اهل سنت مانند «الامامة و السياسة» (1)و. . . ، بيانگر مشروعيت نداشتن خلفاى سه گانه از نظر ايشان است. (2)

مى گوييد: «شيعيان معاويه را لعنت مى كنند اما على [(ع)] در نامه هايش او را لعنت نكرده» . در اينكه مى گوييد على (ع) معاويه را لعن نمى كرد، حقيقت را كتمان مى كنيد؛ اهل سنت نوشته اند: على [(ع)] به درگاه خداوند عرض مى كرد:

«اللَّهُمَّ الْعَن كُلَّ مُبغضٍ لَنا. . .» (3)؛ «پروردگارا! تمام كسانى را كه بر ما خشم دارند لعنت نما» .

على (ع) چه كسانى را در نماز لعن مى كرد كه علماى شما از آنها نامى نبرده اند و فقط نوشته اند: «

صَلَّى عَليٌّ عِندَ الْمغربِ فَلمّا رَفَعَ رأسَه مِنَ الرَّكعةِ الثالثةِ قال: اللَّهُمَّ الْعَن فُلانا وَ فُلاناً وَ فُلاناً » . (4)

اما بعضى ديگر نام آنها را نقل كرده اند؛ از جمله: على (ع) به درگاه خداوند عرضه ميداشت:

أَللّهم الْعَن معاويةَ اولاً و عَمرواً ثانياً و أبا الْأعورِ السَّلمى ثالثاً و أبا موسى


1- الامامة و السياسه، ج 1، صص 2931.
2- الامامة و السياسه، ج 1، صص 2931.
3- جامع الاحاديث، ج29، ص323؛ مصنف ابن ابى شيبه، ج12، ص85؛ السنة، ابن ابى عاصم، ص 463.
4- تهذيب الآثار، طبرى، ج6، ص117.

ص: 137

الْأشعرى رابعاً. (1)

پروردگارا! معاويه و عمروعاص و ابا اعور سلمى و ابا موسى اشعرى را لعنت كن.

همچنين، به درگاه خداوند عرض مى كرد: «. . . پروردگارا! بُسر و عمروعاص و معاويه را لعن نما و غضب خود را بر آنها نازل كن. . .» . (2)

علماى اهل سنت همچنين نقل كرده اند:

فَكانَ عَليٌّ اِذا صَلّى الغَداةَ قَنتَ فَقالَ: اللّهُمَّ العَن مُعاويةَ وَ عَمرواً وَ اَبا الاَعوَر وَ حَبيبَ بنَ مسلَمَةَ وَ عَبدَالرَّحمانِ بنَ خالِدٍ وَ الضَّحّاكَ بنَ قَيسٍ وَ الوَليدَ بنَ عُقبَةَ. (3)

على هرگاه نماز صبح مى خواند در قنوت مى گفت: پروردگارا! معاويه و عمرو و ابااعور و حبيب بن مسلمه و عبدالرحمان بن خالد و ضحاك بن قيس و وليد بن عقبه را لعنت كن.

6٣. رضايت الهى و بيعت رضوان

اشاره

شيعه نمى تواند بيعت كردن ابوبكر و عمر و عثمان را در زير درخت (بيعة الرضوان) با پيامبر (ص) انكار كند. خداوند خبر داده است كه از كسانى كه زير درخت با پيامبر (ص) بيعت نموده اند، راضى است و مى دانسته كه در دل هايشان چه هست. پس چگونه شيعه، به خبر الهى كفر مى ورزند و با زبان حال مى گويند: پروردگارا تو درباره آنها چيزى كه ما مى دانيم نمى دانى!


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج13، ص315؛ تاريخ طبرى، ج5، ص71؛ انساب الاشراف، ج2، ص352.
2- انساب الاشراف، ج2، ص18.
3- انساب الاشراف، ج2، ص 352؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 637؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 71؛ الكامل، ج3، ص 333.

ص: 138

پاسخ

1. عثمان در بيعت رضوان شركت نداشت. (1)

2. خود اهل سنت آورده اند كه عايشه مردم را به قتل عثمان تحريك مى كرد و او را به يهودى يا كفتار پير (2)تشبيه مى كرد و به كفر متهمش مى نمود و مى گفت: «

اُقتلُوا نَعثلاً فَقَد كَفَرَ » (3)؛ «بكشيد اين كفتار پير را كه كافر شده است» .

3. عمر پس از بيعت رضوان با رسول خدا (ص) ، در مورد «صلح حديبيه» مخالفت كرد و عمل خير خود را كه همان بيعت رضوان بود حبط و نابود ساخت.

اهل سنت نوشته اند كه عده اى از مسلمانان از جمله عمر بن الخطاب به سبب انعقاد صلح حديبيه به رسول خدا (ص) معترض بودند. ازاين رو، رسول خدا (ص) با ناراحتى نزد «ام سلمه» رفت و فرمود: «

يا اُمَّ سلمةَ! هَلكَ المُسلمونَ اَمَرتُهم فَلَم يَمْتثِلوا » (4)؛ «اى ام سلمه! مسلمانان هلاك شدند؛ به آنها دستور دادم اطاعت نكردند» .

آيا خداوند از كسانى كه با رسول خدا (ص) مخالفت نمودند، راضى است.

اهل سنت همچنين نوشته اند:

حَتّى عمرَ بنَ الْخطابِ غَضبَ وَ قَالَ لِلنبّي [(ص)] أَلستَ رَسولَ الله [(ص)]؟ ! ! ألستَ عَلَى الْحقِّ؟ (5)

عمر بن خطاب خشمگين شد و به پيامبر گفت: آيا تو رسول خدا نيستى؟ آيا تو بر حق نيستى؟

آيا عمل چنين كسى نابود نمى شود؟ و اين نوعى مخالفت با رسول خدا (ص) نيست؟ !


1- صحيح بخارى، ج3، ص1352؛ مستدرك حاكم، ج3، ص1٠4؛ سنن ترمذى، ج5، ص629؛ سبل الهدى، ج11، ص284؛ الآحاد و المثانى، ج1، ص96؛ التبويب، ج1، ص19699؛ المعارف، ص193.
2- «نعثل» نام فردى يهودى بود كه ريش بلند مى گذاشت. نعثل به كفتار هم گفته مى شود (لسان العرب) .
3- الكامل، ج3، ص2٠6؛ الفتوح، ج2، ص437؛ تاريخ طبرى، ج4، ص459.
4- فتح البارى، ج 5، ص 256؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 5، ص 56.
5- فتح البارى، ج 5، ص 256؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 5، ص 56.

ص: 139

مگر خداوند نمى فرمايد:

وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً (نساء: 115)

هر كس كه بعد از آشكار شدن هدايت براى او با پيامبر مخالفت كند و از راهى جز راه مؤمنان پيروى نمايد ما او را به همان راه كه مى رود مى بريم و به دوزخ داخل مى كنيم و چه بدفرجامى است.

آيا كسى كه بعد از بيعت رضوان در رسالت رسول خدا (ص) شك مى كند و حتى به توضيح رسول خدا (ص) نيز باور نمى كند از آيه رضوان استثنا نمى شود؟

شما در پرسش 121 آورده ايد كه مالك اشتر فرمود:

وهذا عثمانُ بن عفان قَدْ عَلمْتُم ماكان مِنهُ مِنَ الْأحداث المَكروهةِ وَ الْافعالِ الْقَبيحةِ بأصحابِ النبّي [(ص)]. . . يريد ان يُبدّل دينَ الله أو يُغيّر سنةَ نبيِّنا محمد [(ص)]. . . . (1)

و اين عثمان بن عفان است كه مى دانيد چه كارهاى بدى در دين بدعت گذاشته و چه كارهاى زشتى با اصحاب رسول خدا (ص) انجام داده است. . . او تصميم گرفته است دين خدا و سنت رسول خدا (ص) را تغيير دهد.

اگر اين روايت درست نيست، پس چرا به قسمت اول آن كه به نفع شما است استدلال كرده ايد؟ و اگر درست است، آيا خداوند از چنين شخصى رضايت دارد؟

سنّت بى احترامى به اصحاب رسول خدا (ص) و شركت كنندگان در بيعت رضوان را پيروان ابوبكر بنيان نهادند؛ آن گاه كه پس از واقعه سقيفه، با حمله به خانه على او را با توهين و تهديد به قتل، براى بيعت گرفتن (2)به مسجد بردند.

مگر على (ع) از بيعت كنندگان بيعت رضوان نبود؟ مگر نمى گوييد خداوند رضايت


1- الفتوح، ج2، ص396.
2- الامامة و السياسه، ج 1، صص 2931.

ص: 140

خود را از شركت كنندگان در بيعت رضوان اعلان نموده است؟ چرا با على [(ع)] همانند دشمن اسلام رفتار كردند و براى بيعت گرفتن، او را به كشتن و آتش زدن خانه اش تهديد كردند؟ (1)

اهل سنّت نوشته اند كه رسول خدا (ص) فرمود:

مَن سَبَّ عَمّاراً سَبَّهُ اللهُ تَعالى وَ مَن اَبغَضَ عَمّاراً اَبغَضَهُ اللهُ تَعالى وَ مَن لَعَنَ عَمّاراً لَعنَهُ اللهُ تَعالى. (2)

هركس به عمار ناسزا گويد خدا او را سبّ مى كند و هر كس بر عمار خشم گيرد خدا بر او خشم مى گيرد و هر كس عمار را لعن كند خدا او را لعن مى نمايد.

از سوى ديگر نوشته اند:

عثمان دستور داد عمار را آن قدر زدند كه فتقش پاره شد و خود عثمان هم همراه مروان و ديگران، او را مى زد. آن قدر عمار را زدند كه او را در حالى كه نيمه جان بود از كاخ عثمان بيرون انداختند. (3)

مگر عمار در بيعت رضوان شركت نداشت؟ چرا عثمان با كسى كه خدا از او راضى بود چنين رفتار نمود؟

مگر على (ع) از شركت كنندگان در بيعت رضوان نبود، چرا به كسانى كه با على (ع) در جمل جنگيدند اعتراض نمى كنيد؟

پيامبر اسلام (ص) فرمود: «

أَشَدُّ غَضَبِ اللهِ عَلى مَن آذاني في عِترتي » (4)؛ «هركس در مورد اهل بيت من مرا اذيت كند، خشم خدا بر او شدّت مى گيرد» .


1- الامامة و السياسه، ج 1، صص 2931.
2- تفسير روح المعانى، ج 3، ص 64؛ كشف الاسرار، ج 2، ص 554؛ محاسن التأويل، ج 3، ص 185؛ الدر المنثور، ج 2، ص 176؛ سنن نسائى، ج5، ص74؛ كنزالعمال، ج13، ص533؛ المعجم الكبير، ج4، ص112.
3- الامامة و السياسه، ج 1، ص 51.
4- كنزالعمال، ج12، ص93؛ جامع الاحاديث، ج4، ص412.

ص: 141

و فرمود:

«مَنْ آذاني وَ عِتْرَتي فَعَليْه لَعنةُ اللهِ» (1)؛ «هركس مرا و عترت مرا اذيت كند، لعنت خدا بر او باد» .

همچنين فرمود:

حُرِّمَتِ الجَنّةُ عَلَى مَن ظَلمَ أهلَ بَيتي اَو قاتَلَهم اَو أعانَ عَلَيهِم اَوْ سَبَّهُم. (2)

بهشت حرام شده است بركسانى كه به اهل بيت من ظلم كنند يا با آنها مبارزه كنند يا به دشمنان آنها كمك كنند يا به آنها بدگويى كنند.

مگر طلحه و زبير و عايشه كه جنگ جمل را عليه على (ع) به راه انداختند، از بيعت كنندگان رضوان نبودند؟ چگونه بر على كه از اهل رضوان بود شورش كردند؟

فاطمه زهرا (عليها السلام) به ابوبكر و عمر فرمود:

فَانّي اُشهدُ اللهَ وَ ملائِكتَه أنّكما اسْخَطتُماني وَ ما اَرْضيتُماني وَ لئنْ لَقيتُ النّبيَّ لأشكُوَنّكما إلَيه. (3)

من خدا و ملائكه اش را شاهد مى گيرم كه مرا به خشم آورديد و از خود خشنود نساختيد، اگر به ملاقات رسول خدا رفتم از شما شكايت خواهم نمود.

آيا فاطمه (عليها السلام) از كسانى كه خدا از آنها راضى است به رسول خدا شكايت مى كند؟

كار نيك هميشه مورد رضايت خداوند است و يكى از آموزه هاى اسلام، دورى از «حبط» (نابودى) اعمال نيك است. بعضى بدى ها، بعضى نيكى ها را خنثى مى كنند. بايد ديد چه كسانى از شركت كنندگان در بيعت رضوان، از اين نيكى خود مواظبت نمودند و چه كسانى آن را از بين بردند.

رسول خدا (ص) فرمود: «

مَنْ آذى عَلياً فَقَدْ آذاني » (4)؛ «هركس على را اذيت كند مرا اذيت


1- سبل الهدى، ج 11، ص 9.
2- سبل الهدى، ج 11، ص 9.
3- الامامة و السياسه، ج 1، ص 31.
4- مسند احمد بن حنبل، ج3، ص483؛ مستدرك حاكم، ج3، ص131؛ كنز العمال، ج11، ص6٠1؛ معرفة الصحابة، ج14، ص188.

ص: 142

كرده است» .

آيا كسى كه رسول خدا (ص) را بيازارد، ارزش بيعت رضوان او نابود نمى شود؟

رسول خدا (ص) همچنين به على (ع) فرمود:

مَن أَذَى شَعْرةً مِنك فَقدْ آذاني و مَنْ آذاني فَقدْ أذَى اللهَ وَ مَنْ أَذَى اللهَ فَعليهِ لَعنةُ الله. (1)

اى على! هر كس يك موى تو را بيازارد مرا اذيت كرده است و هركس مرا آزار دهد خدا را اذيت كرده است و هركس خدا را اذيت كند لعنت خدا بر او باد.

على (ع) از دست چه كسانى كنار قبر رسول خدا (ص) ، در حال گريه، اين آيه را مى خواند: ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي ؛ «اى فرزند مادرم! اين گروه مرا در فشار گذاردند و ناتوان كردند و نزديك بود مرا بكشند» (اعراف: 15٠)

64. احترام شيعه به بزرگان صحابه

اشاره

شيعه ناسزا گفتن به بزرگان اصحاب به خصوص خلفاى راشدين را عبادت مى داند در حالى كه هيچ سنّى به كسى از اهل بيت [(عليهم السلام)] ناسزا نمى گويد.

پاسخ

شيعه به بزرگان اصحاب ناسزا نمى گويد، بلكه آنها را تكريم مى نمايد. شيعه بر ياران رسول خدا (ص) همچون اباذر، سلمان، مقداد، عمار و. . . بسيار حرمت مى نهد و هيچ گاه به خود اجازه كوچك ترين كم احترامى را در حق صحابه مكرم و معظم پيامبر (ص) نمى دهد.


1- شرف النبى، ص 273؛ شواهد التنزيل، ج 2، ص 147.

ص: 143

شيعيان به سبب احترام و ايمان خاصى كه به پيامبر (ص) دارند، پس از او، اهل بيتش را از همه كس و از همه چيز بالاتر مى دانند و در نتيجه ستم به اهل بيت (عليهم السلام) را ستم و اهانت به رسول خدا (ص) به حساب مى آورند و با چنين ستمگرانى دشمن و مخالف هستند. پس ملاك دوستى و دشمنى شيعه، دوستى و دشمنى اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) است.

اما اينكه مى گوييد اهل سنت به اهل بيت ناسزا نمى گويند، بايد بگوييم كه اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) در حق كسى ظلم نكردند تا مايه نفرت و دشمنى مردم شوند. و همچنين سبّ اهل بيت (عليهم السلام) ، سبّ رسول خدا (ص) است و سبّ رسول خدا (ص) كفر است؛ به همين دليل، شيعه با مخالفان اهل بيت (عليهم السلام) دشمنى دارد.

شيعه به خاطر دشمنى بعضى صحابه با اهل بيت با آنها مخالف است، شما به چه دليلى مى توانيد به اهل بيت ناسزا بگوييد؟

در عين حال، هر چند كه شما ادعا مى كنيد به اهل بيت ناسزا نمى گوييد، اما دوستى شما با دشمنان اهل بيت چه معنايى دارد؟

دوستى شما با دشمنان فاطمه، على، حسن و حسين (عليهم السلام) به معناى دشمنى با اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) نيست؟

65. علم امام و واقعه كربلا

اشاره

به باور شيعيان، ائمه از غيب آگاهند. آنها مى گويند: حسين تشنه به شهادت رسيد. آيا حسين [(ع)] نمى دانست كه در گيرودار جنگ به آب نياز خواهد داشت؟ چرا به مقدار كافى آب براى خود تهيه نكرد؟

پاسخ

اين پرسش تكرارى است و پاسخ آن در شماره هاى 7 و125و. . . آمده است.

ص: 144

66. واژه «شيعه» در كلام پيامبر (ص)

اشاره

دين در دوران پيامبر (ص) كامل شد؛ چه، خداوند مى فرمايد: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ؛ «امروز دين شما را كامل كردم» در حالى كه مذهب شيعه پس از وفات پيامبر (ص) پديد آمده است.

پاسخ

مذهب، دين نيست، بلكه برداشت از دين است. بعد از رسول خدا (ص) ما دو مكتب داريم، مكتب خلفا و مكتب اهل بيت (عليهم السلام) . اهل سنت، فهم و درك خود را از قرآن بر نظرات مختلف صحابه به ويژه خلفا بنا كرده اند، اما شيعه كه به خلافت اهل بيت (عليهم السلام) باور دارد، معتقد است كه دين با نصب على (ع) به خلافت و امامت در زمان رسول خدا (ص) كامل شده است.

اولاً: عنوان «شيعه» نيز در زمان رسول خدا (ص) و بر زبان آن حضرت جارى شده است؛ آنجا كه به على (ع) فرمود:

«انت و شيعتك» و اساساً شيعه با توجه به رهنمودهاى پيامبر (ص) ، از اهل بيت (عليهم السلام) پيروى نموده است.

ثانياً: اگر مذهبى كه پس از رسول خدا پديد آمده است باطل باشد، همه فرقه هاى اهل سنت از ريشه باطل اند؛ زيرا فرقه هاى اهل سنت، چه در اصول اعتقادى، مانند معتزله، اشعرى و. . . و چه در فقه عملى، مانند حنفى، شافعى، مالكى و حنبلى و. . . همگى پس از رسول خدا (ص) به وجود آمده اند؛ آن هم بيش از يك قرن پس از رسول خدا (ص) .

در زمان رسول خدا (ص) معتزله، اشاعره، حنفى، مالكى، حنبلى، شافعى و. . . وجود نداشتند پس همه اين مذاهب، ساختگى و باطل اند.

ص: 145

رسول خدا (ص) ، على (ع) را بيان كنندۀ دين خود معرفى نموده است: «

عَلىٌّ بابُ عِلمى وَ مُبينٌ لاُمَّتى ما اُرسِلتُ بِهِ مِن بَعدى. . . » (1)؛ «على باب علم من است و بيان كننده دين من، پس از من، به امت من است» .

گروهى كه تأويل و تفسير قرآن و سنت رسول خدا (ص) را از على (ع) و امامان بعد از وى مى گيرد، شيعه ناميده مى شود. پس شيعيان كسانى هستند كه بر پايۀ آيه «تطهير» ، اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) را از هر عيب و نقص مبرّا مى دانند و آنها را وارث علم رسول خدا (ص) مى دانند و احكام اسلام را از آنها مى آموزند.

6٧. ديدگاه شيعه در آيه «افك»

اشاره

خداوند متعال در مورد پاكدامنى و بى گناهى عايشه در قصه معروف «افك» آيه اى نازل فرموده و او را از اين زشتى پاك دانسته است، اما بعضى شيعيان (تفسير قمى و تفسير البرهان) هنوز هم او را به خيانت متهم مى نمايند.

پاسخ

به نظر مى رسد شما به تفاسير نامبرده مراجعه نكرده ايد تا ببينيد چه نوشته اند! يا مراجعه كرده و مطلب را نفهميده ايد و يا هم مراجعه كرده و هم فهميده ايد، اما خواسته ايد به مفسران شيعه آشكارا تهمت بزنيد.

براى رفع هرگونه شائبه، آنچه را در اين دو تفسير، ذيل آيه افك (نور: 11) آمده است از نظر مى گذرانيم.

على بن ابراهيم قمى در تفسير خود ذيل آيه افك آورده است:


1- كنزالعمال، ج11، ص614؛ جامع الاحاديث، ج14، ص237؛ كشف الخفاء، عجلونى، ج 1، ص 2٠4.

ص: 146

اهل سنت معتقداند اين آيه به مناسبت واقعه اى كه در غزوه «بنى المصطلق» پيش آمد، در مورد عايشه نازل شده اما شيعه معتقد است اين آيه در مورد «ماريه قبطيه» (مادر ابراهيم پسر پيامبر) نازل شده است.

پس از آن روايتى را در مورد «ماريه قبطيه» چنين نقل مى كند: امام باقر (ع) مى فرمايد: «آن گاه كه ابراهيم، پسر پيامبر (ص) از دنيا رفت و رسول خدا (ص) به شدت محزون شد، عايشه گفت: چرا اين قدر محزون هستى، آن بچه از ابن جريح بود. . .» و بدين گونه، عايشه به يكى از همسران رسول خدا (ص) تهمت زشتى زد.

آن گاه رسول خدا (ص) براى رفع اين تهمت از ماريه قبطيه، به على (ع) مأموريتى داد كه طى آن، مردم فهميدند كه ابراهيم نمى تواند فرزند ابن جريح باشد. (1)

در اين تفسير، جز اين مطلب چيز ديگرى نيامده است. حال بايد پرسيد، آيا شيعه عايشه را متهم به خيانت كرده يا عايشه به همسر ديگر رسول خدا (ص) تهمت زده است؟

تفسير البرهان

تفسير البرهان (2)

مرحوم سيد هاشم بحرانى نيز در تفسير البرهان دقيقاً سخن على بن ابراهيم قمى را آورده و چيزى بدان نيفزوده است. عين كلمات تفسير البرهان پس از نقل آيه مربوطه چنين است:

على بن ابراهيم مى گويد: اهل سنت معتقدند اين آيه در مورد واقعه اى نازل شده كه در غزوه «بنى المصطلق» براى عايشه پيش آمد، اما شيعه معتقد است اين آيه در مورد «ماريه قبطيه» (همسر رسول خدا (ص) و مادر ابراهيم) نازل شده است.

سپس همان روايت معروف را كه از تفسير قمى آورديم نوشته است.

حال بايد پرسيد در كجاى اين تفاسير به عايشه نسبت خيانت داده شده است؟ در


1- تفسير قمى، ج 2، ص 99.
2- البرهان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 52.

ص: 147

اين تفاسير فقط مى گويند اين آيه در مورد عايشه نيست. آيا اين سخن به معناى تهمت زدن به عايشه است؟

6٨. علت استفاده نكردن امامان از قدرت غيبى

اشاره

اگر على [(ع)] و دو فرزندش داراى چنان قدرت خارق العاده اى هستند كه شيعيان روايت مى كنند، چرا وقتى زنده بودند، از آن قدرت استفاده نكردند؟ على [(ع)] در زمان خلافت، در حالى كه از سختى ها و دشوارى هاى بسيارى رنج مى برد كشته شد. حسن [(ع)] به ناچار با معاويه صلح كرد و از خلافت دست كشيد، حسين [(ع)] در سختى قرار گرفت و به هدفش نرسيد و كشته شد. . . .

پاسخ

1. اين پرسش در شماره 128 نيز تكرار شده است.

اگر قرار باشد هركسى كه قدرت ماورايى و الهى دارد در هر دشوارى اظهار قدرت نمايد و با قدرت اعجاز و خرق عادت خود، مشكلات را از سر راه بردارد، چرا رسول خدا (ص) كه به عالم وحى و امداد خدايى وصل بود چنين نكرد؟ چرا رسول خدا (ص) در احد، بدر و خيبر و خندق و. . . آن همه شهيد داد و سختى كشيد، اما با اعجاز، دشمنان خود را نابود نكرد؟

چرا رسول خدا (ص) كه به وحى متصل بود، مردم مكه را نابود نكرد و در شب هجرت به جاى اينكه محاصره كنندگانِ خانه اش را با دعا كور كند، پسرعمويش على را در رختخواب خود خواباند؟

چرا پيامبر (ص) به جاى اينكه از مكه فرار (هجرت) كند دشمنانش را مغلوب نكرد؟

ص: 148

با اين گفتار شما - نعوذ بالله - خداوند درباره اعجاز حضرت عيسى (ع) دروغ گفته است؛ چون اگر آن حضرت چنين قدرتى داشت، مى توانست براى خود حكومتى فراهم كند، دشمنانش را سركوب كند و دوران نبوتش بيش از سه سال باشد!

به نظر شما، حضرت زكريا (ع) كه موفق نشد از دست دشمنانش فرار كند و سرش را با اره بريدند، به دروغ خود را پيامبر خدا مى دانست؟

آيا حضرت يحيى (ع) كه سرش را در تشت بريدند و نتوانست خود را از دست آن قاتلان نجات دهد، به دروغ ادعاى پيامبرى مى كرد؟

خداوند در قرآن مى فرمايد:

. . . كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ. . . ؛ «[بنى اسرائيل] نسبت به آيات خدا كفر مى ورزيدند و پيامبران را به ناحق مى كشتند» . (بقره: 61)

اهل سنت نوشته اند كه رسول خدا (ص) فرمود: «بنى اسرائيل در يك روز، در يك زمان، قبل از ظهر، چهل و سه پيامبر را به قتل رساندند. . .» . (1)

از شما كه سختى ها و مشكلات امامان را دليل غير الهى بودن آنها تصور مى كنيد، مى پرسيم آيا اين پيامبران نيز از سوى خدا نبودند كه چنين كشته شدند؟ و اگر از سوى خدا بودند بنى اسرائيل نمى توانستند آنها را به قتل برسانند؟

آيا شهيدانى كه نتوانستند بيشتر در دنيا زندگى كنند و به دست دشمنان اسلام به شهادت رسيدند، زيان كار بودند و شهادت براى آنها پايان زندگى بود؟ در حالى كه خداوند مى فرمايد:

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (آل عمران: 169)

هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند مرده اند بلكه زنده اند و نزد خدا روزى داده مى شوند.


1- تفسير الكشف و البيان، ج3، ص63.

ص: 149

اگر اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) مى خواستند در برخورد با دشمنان و مخالفان خود از قدرت خارق العاده و ماورايى بهره جويند، پس نفاق منافقان و پليدى دشمنان دين چگونه آشكار مى شد؟

رسول خدا (ص) دوستى و دشمنى على (ع) را معيار ايمان و كفر معرفى كرد، به همين دليل، در زمان على (ع) عده اى با به راه انداختن جنگ هاى «جمل» ، «صفين» و «نهروان» ، ماهيت درونى خود را آشكار كردند.

على (ع) حكومت را بى ارزش تر از آب دماغ بز تعبير مى كرد، مگر آنكه وسيله احياى حق و نابودى باطل باشد (1)، و نه ابزارى براى بهره مندى بيشتر از اين سراى چند روزه.

6٩. فضايل على (ع) در كلام صحابه

اشاره

شيعه مى گويد: فضيلت هاى على [(ع)] و همچنين نصّ دال بر امامت او، به تواتر ثابت شده است. در حالى كه آن شيعيانى كه از اصحاب نبوده و پيامبر (ص) را نديده اند و سخن او را نشنيده اند و اگر روايتى را به صحابه نسبت ندهند، نقل آنها مرسل و منقطع است و صحيح نيست. از سويى ديگر صحابه اى كه شيعه آنها را قبول دارد نيز شمارشان چندان كم است كه تواتر بر آنها اطلاق نمى شود. شيعه همچنين در بسيارى از اصحاب كه فضيلت هاى على [(ع)] را نقل كرده اند، عيب جويى مى نمايد و آنها را به كفر متهم مى كنند.

شيعيان بسيارى را كه قرآن آنها را مى ستايد متهم به دروغ گويى و كتمان حقيقت مى كنند، در حالى كه دروغ گويى افراد اندكى - كه شيعه آنها را قبول دارد - محتمل تر است.


1- نهج البلاغه، خطبه 3.

ص: 150

پاسخ

همچنان كه پيش از اين گذشت، شيعه فقط تعداد اندكى از صحابه را مورد طعن قرار مى دهد، نه اكثر آنان را. از جانب ديگر شيعه، فضيلت هاى على (ع) را فقط به اصحابى كه حق اهل بيت پيامبر (ص) را ضايع كردند نسبت نمى دهد، بلكه از بسيارى صحابه فضيلت هاى على (ع) را از رسول خدا (ص) نقل مى كند.

بنابراين كسانى كه حق اهل بيت (عليهم السلام) را ناديده گرفتند اگر درباره فضيلت هاى على (ع) روايتى نقل كرده اند، شيعه روايت آنها را كنار نمى گذارد، بلكه به آن بيش از روايت هاى دوستداران على (ع) اهميت مى دهد؛ زيرا سخن مخالفان به نفع كسى، بزرگ ترين دليل بر حقانيت او خواهد بود. به عنوان نمونه وقتى از قول عايشه گفته اند: «نزد رسول خدا، محبوب ترينِ زنان فاطمه و محبوب ترينِ مردان على بود» (1)، با توجه به اينكه عايشه جنگ جمل را عليه على (ع) رهبرى كرد، اين گفتار بيش از سخنان دوستداران على (ع) اهميت دارد؛ زيرا نشان مى دهد عايشه درباره فضيلت هاى على (ع) آن قدر از رسول خدا (ص) شنيده است كه با همه دشمنى اش با على (ع) ، نمى تواند همه آنها را كتمان كند. از طرفى استدلال به روايت مخالف، ازآن رو است كه دست كم به آنچه خود قبول دارد ملزم شود.

خداوند در قرآن نيز از سخنان اهل كتاب كه رسالت رسول خدا (ص) را منكر بودند عليه خود آنها استدلال نموده است آيا شما مى توانيد بگوييد: چون آنها كه رسالت رسول خدا (ص) را نپذيرفتند كافر هستند سخن آنها مورد قبول نيست؟

آنجا كه سخن آنها عليه خودشان باشد مورد قبول است.

اينكه مى گوييد «بسيارى از اصحاب كه قرآن آنها را مى ستايد» ، سخن حقى نيست؛ زيرا خداوند مى فرمايد: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ ؛ «گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست» . (حجرات: 13)


1- تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 261؛ نظم درر السمطين، ص 1٠2.

ص: 151

بايد دانست چه كسانى و چه تعدادى از اصحاب پيامبر (ص) پس از رسول خدا (ص) ، حق اهل بيت (عليهم السلام) را رعايت نمودند؛ زيرا بر پايه آيه «موّدت» و حديث «ثقلين» و. . . ، فقط آنان كه حق اهل بيت (عليهم السلام) را رعايت كردند، نزد خدا و پيامبر (ص) ستودنى هستند.

٧٠. جنگ على (ع) با معاندان

اشاره

شيعه ادعا مى كند كه هدف ابوبكر، عمر و عثمان، پادشاهى و رياست بود درحالى كه اين سه با هيچ مسلمانى به خاطر حكومت و قدرت مبارزه نكردند، بلكه تنها با مرتدان و كفار جنگيدند و. . . . وقتى شيعه به خود اجازه مى دهد اينها را ستمگر و دشمن پيامبر (ص) قرار دهد بايد درباره على [(ع)] نيز چنين چيزى بگويد.

پاسخ

1. نمى توان كشورگشايى حاكمى را دليل بر اهداف الهى و معنوى او دانست.

2. ظلم به اهل بيت پيامبر (ص) به مراتب بدتر از ستم به هر مسلمان ديگر است، چگونه مى گوييد آنها به خاطر حكومت به كسى ظلم نكردند؟ اگر ابوبكر و عمر به هيچ كس ظلم نكردند، فاطمه (عليها السلام) دختر رسول خدا (ص) به چه كسانى فرمود: «من خدا و ملائكه را شاهد مى گيرم كه مرا آزرديد، از شما راضى نيستم و از دست شما به رسول خدا [(ص)] شكايت خواهم كرد؟» . (1)

و اينكه نوشته اند: «فاطمه از ابوبكر خشمگين شد» (2)، آيا فاطمه خلاف كرد خشمگين شد يا ابوبكر در حق او ظلم كرد و فاطمه خشمگين شد؟


1- الامامة و السياسة، ج1، ص31.
2- صحيح بخارى، ج3، ص1126؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص6 و. . .

ص: 152

و اينكه مى گوييد ابوبكر و عمر و عثمان با مرتدان جنگيدند، مقصود شما از ارتداد و كفر، مخالفت با خلافت ابوبكر و عمر و عثمان مى باشد كه آنها با مخالفان خود جنگيدند و شما اسم آن را مبارزه با مرتدين گذاشتيد.

3. جنگ هاى على (ع) در جمل و صفين و نهروان - با ناكثين، قاسطين و مارقين - بنا به دستور رسول خدا (ص) بود. اگر شما جنگ هاى على (ع) را مسلمان كُشى معنا كنيد، رسول خدا (ص) را به مسلمان كشى متهم كرده ايد.

4. خود اهل سنت بارها نوشته اند كه رسول خدا (ص) به على (ع) فرمود:

«حَربُكَ حَربي وَ سِلمُكَ سِلمي» (1)؛ «جنگ تو جنگ من و صلح تو صلح من است» .

5. على (ع) با مسلمانان نجنگيد بلكه با منافقان جنگيد.

٧١. فرق امام و پيامبر (ص)

اشاره

پيروان فرقه قاديانى كافرند، به دليل اينكه مدعى پيامبرى رهبرشان هستند. شيعيان كه مى گويند ائمه شان داراى ويژگى هاى پيامبران و حتى بيشتر از آن هستند، با آنها چه تفاوتى دارند؟ آيا اين ادعاى شيعه كفر نيست؟ تمايزهاى اساسى امام و پيامبر از ديدگاه شيعه چيست؟

آيا پيامبر (ص) آمده است تا ما را به آمدن دوازده امام مژده دهد؟ امامانى كه گفته ها و كارهايشان همانند گفته ها و كارهاى اوست و به طور كامل مانند او معصوم اند. . . ؟

پاسخ

اين پرسش شامل چند بحث است.


1- مسند احمد بن حنبل، ج2، ص442؛ مستدرك حاكم، ج3، ص161؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص52.

ص: 153

1. خود اهل سنت در روايت هاى متعدد نقل كرده اند كه پيامبر اسلام (ص) مى فرمايد:

هركس مى خواهد علم حضرت آدم (ع) ، جديت حضرت نوح (ع) ، صبر و بردبارى حضرت ابراهيم (ع) ، زيركى و صلابت حضرت موسى (ع) و زهد و تقواى حضرت عيسى (ع) را ببيند به على نگاه كند. (1)

پس اگر اين ادعا كفر باشد، از دو حال خارج نيست: يا واقعاً اين گفتار رسول خدا است، در اين صورت - نعوذ بالله - رسول خدا (ص) كافر شده است، يا اين روايت سخن رسول خدا (ص) نيست كه در اين صورت، كسانى از اهل سنت كه اين سخن را به رسول خدا (ص) نسبت داده اند، دروغگو هستند.

2. اين برترى اهل بيت (عليهم السلام) و برخوردارى از همه اوصاف انبيا، نسبت به ساير پيامبران است نه نسبت به رسول خدا (ص) و برخوردارى از ويژگى هاى خاص انبيا همچون عصمت و دانش فراوان به معناى عقيده به نبوت امامان نيست تا انكار ختم نبوت تلقى گردد.

3. پيامبر اسلام (ص) اصل و اساس است و اهل بيت (عليهم السلام) دانش آموختگان ممتاز و معرفى شدۀ او هستند، از اين رو، گفته هاى امامان همانند فرمايشات رسول خدا (ص) است (2)؛ امامان شيعه (عليهم السلام) معصوم هستند؛ زيرا خداوند درباره آنها فرموده است:

إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (احزاب:33)

خداوند فقط مى خواهد پليدى [گناه] را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد.

تمام مفسران اهل سنت نوشته اند: «پس از نزول اين آيه، رسول خدا [(ص)] عباى خود


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 7، ص 22٠؛ ج 9، ص 168؛ شواهد التنزيل، ج 1، صص 1٠3 و 1٠٠ و 137؛ الكتاب اللطيف، ج1، ص16٠.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 7، ص 22٠؛ ج 9، ص 168؛ شواهد التنزيل، ج 1، صص 1٠3 و 1٠٠ و 137؛ الكتاب اللطيف، ج1، ص16٠.

ص: 154

را بر سر على [(ع)] و فاطمه [(عليها السلام)] و حسن و حسين [(عليهما السلام)] كشيد و فرمود: اهل بيت من اينها هستند» . (1)

تسرى اين آيه در مورد امامان پس از امام حسين (ع) ، در جواب پرسش 32 توضيح داده شد. اما تفاوت امامان شيعه با پيامبر اسلام يا ساير پيامبران در جواب سؤال 125 خواهد آمد.

٧٢. محل دفن پيامبر (ص)

اشاره

پيامبر (ص) در حجرۀ عايشه دفن شد، پس چرا شيعيان، عايشه را به كفر و نفاق متهم مى كنند؟ آيا دفن شدن پيامبر (ص) در حجره عايشه دليل اين نيست كه پيامبر (ص) او را دوست مى داشته و از او راضى بوده است.

پاسخ

1. حجره عايشه ملك عايشه نبود، بلكه از آن رسول خدا (ص) بود. آيا دفن شدن كسى در ملك خودش، هر چند ديگرى در آن ساكن باشد، دليل رضايت صاحب ملك از ساكن آن است؟

2. گوشه هايى از عدم رضايت رسول خدا (ص) از عايشه و حفصه در جواب سؤال 6 گذشت و بخشى ديگر در آينده نقل خواهد شد.

3. راويان و مورخان اهل سنت نوشته اند: «رسول خدا عايشه را از جنگى كه در راه آن سگ هاى حوأب به عايشه و اطرافيانش پارس خواهد كرد، منع فرمود» (2)پس چرا


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 7، ص 22٠؛ ج 9، ص 168؛ شواهد التنزيل، ج 1، صص 1٠3 و 1٠٠ و 137؛ الكتاب اللطيف، ج1، ص16٠.
2- تفسير آلوسى، ج22، ص11.

ص: 155

عايشه وارد چنين جنگى شد؟

بنا به روايات اهل سنت، پيامبر اسلام (ص) ، دوستى با على (ع) را نشانه ايمان و دشمنى با على (ع) را نشانه كفر و نفاق دانست؟

رسول خدا (ص) همچنين فرمود:

يا علي! عدوّك عدوّي و عدوّي عدوّ الله والويل لمن ابغضك بعدي. (1)

اى على! دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست. واى به حال كسى كه بعد از من بر تو خشم گيرد.

آيا جنگ عايشه با على (ع) نشانه شدت ايمان عايشه بود؟

مگر رسول خدا (ص) در مورد على (ع) ، فاطمه (عليها السلام) ، حسن و حسين (عليهما السلام) نفرمود:

«اَنَا حَربٌ لِمَن حارَبكُم وَ سِلمٌ لمَن سالَمكُم» (2)در اين صورت، جنگ عايشه با على (ع) در جمل چه معنايى داشت؟

دفن شدن رسول خدا (ص) در حجره عايشه نيز ترفند ابوبكر بود كه گفت من از رسول خدا شنيده ام كه انبيا هرجا از دنيا بروند همان جا بايد دفن شوند. (3)

٧٣. دفن ابوبكر و عمر كنار پيامبر (ص)

اشاره

ابوبكر و عمر در كنار پيامبر (ص) دفن شدند با اين حال، چگونه است كه شيعيان آنها را كافر مى دانند.

مسلمان را نبايد كنار كافر دفن كرد چه رسد به پيامبر (ص) . چرا خداوند او را از قرار


1- مستدرك حاكم، ج3، ص138.
2- المعجم الكبير، ج5، ص184؛ اسد الغابه، ج 2، ص 39٠؛ البداية و النهايه، ج 8، ص 2٠5؛ تاريخ اسلام، ج3، ص45.
3- سنن ترمذى، ج 2، ص 242؛ موطأ، مالك، ج 1، ص 231.

ص: 156

گرفتن در جوار كفار محافظت نكرد؟ على [(ع)] كجا بود و چرا با اين امر خطرناك و مهم مخالفت نكرد؟

شيعيان بايد بپذيرند كه ابوبكر و عمر مسلمان بوده اند و به دليل جايگاهى كه نزد خدا و پيامبرش داشته اند، خداوند افتخار دفن شدن در كنار پيامبر (ص) را نصيب آنها كرده است.

پاسخ

چنان كه در آغاز اين نوشتار گفتيم، ما ابوبكر و عمر را مسلمان مى دانيم، اما شما در تمام اين پرسش ها كفر آنها را القا كرده ايد.

1. على (ع) به همان دلايلى كه با حاكميت ابوبكر و عمر مبارزه نكرد درباره محل دفن آنها نيز در عمل مخالفت نكرد.

2. دفن شدن ابوبكر و عمر در كنار رسول خدا (ص) به خواست رسول خدا (ص) نبود تا افتخارى براى آنها به حساب آيد. آيا اگر در طول تاريخ بعضى زورمندان با تكيه بر قدرت خود، كسى را در جوار رسول خدا (ص) دفن كنند افتخارى براى آن فرد به حساب مى آيد؟

3. بنا به عقيده تمام مسلمانان، در روز قيامت، خداوند از محل دفن هيچ كس نمى پرسد، بلكه از عملكردها بازخواست مى كند.

4. دفن مرده در زمين غصبى حرام است و مسلمان بايد در مكان مباح دفن شود.

مباح بودن مكان نيز محرز نمى شود مگر با رضايت صريح صاحب ملك و يا با خريدن ملك.

شما با كدام دليل مى توانيد ثابت كنيد كه رسول خدا (ص) به دفن ابوبكر و عمر در خانه او راضى بود؟ اگر بگوييد عايشه راضى بود، بايد بدانيد كه عايشه صاحب ملك نبود، بلكه او همانند ساير زنان پيامبر (ص) فقط از بخشى از منزل ارث مى برده است.

ص: 157

٧4. عقيده شيعه درباره تحريف قرآن

اشاره

شيعيان ادعا مى كنند كه در قرآن امامت و استحقاق خلافت على [(ع)] به صراحت بيان شده است ولى اصحاب آن را پنهان كرده اند.

پاسخ

چنان كه پيشتر هم گفتيم، به عقيده شيعيان، قرآن تحريف نشده و همان گونه كه بر رسول خدا (ص) نازل شده به دست ما مسلمانان رسيده است.

به باور شيعيان امامت على (ع) را بايد در آيه هاى متشابه و تفسير و تبيين پيامبر (ص) در تعيين مصداق آن جست وجو كرد. (1)زيرا اگر خداوند نام و خلافت اهل بيت را به صراحت در قرآن مى آورد دشمنان اهل بيت در صدد تحريف قرآن برمى آمدند.

٧5. موضع امام على (ع) در برابر خلافت ابوبكر

اشاره

ابوبكر، خليفه برحق پس از پيامبر (ص) بود؛ زيرا:

1. اصحاب همگى بر اطاعت از او اجماع كردند و با او مخالفت ننمودند، در حالى كه اگر او خليفه بر حق نبود، قطعاً با او مخالفت مى كردند.

2. على [(ع)] با ابوبكر مخالفت نكرد و با او نجنگيد، يا به دليل ترس از فتنه و شر، يا به علت ضعف و ناتوانى و يا به سبب آنكه حق با ابوبكر بود.

اگر بگوييم به سبب ترس از فتنه و شر بود، صحيح نيست؛ زيرا على [(ع)] با معاويه


1- براى آگاهى درباره اينكه چرا امامت و حاكميت اهل بيت: در آيه هاى متشابه آمده است، ر. ك: خورشيد ولايت در نگاه اهل سنت.

ص: 158

و طلحه و زبير و عايشه جنگيد؛ چراكه در همه اين موارد خود را به حق مى دانست.

پس نتيجه مى گيريم كه على [(ع)] به دليل حق بودن خلافت ابوبكر، با او نجنگيد.

پاسخ

اينكه مى گوييد اصحاب همگى بر اطاعت ابوبكر اجماع داشتند، سخن نادرستى است زيرا شما در پرسش 8٠ نوشته ايد: «انصار با ابوبكر مخالفت كردند و مردم را به بيعت با سعد بن عباده فرا خواندند» ، اين سخن، چگونه با ادعاى اجماع سازگار است؟ مگر انصار از جمع مسلمانان نبودند؟

اهل سنت از قول عمر نوشته اند:

اِنَّ الاَنصارَ خالَفونا وَ اجتَمَعوا بِأشرافِهِم في سَقيفَةِ بَني ساعِدَة وَ تَخلَّفَ عَنّا عَليُّ بنُ اَبي طالبٍ وَ الزُّبيرُ وَ مَن مَعَهُما. (1)

انصار با ما مخالفت كردند و در سقيفه همراه بزرگانشان تجمع كردند و على و زبير و همراهان آنها نيز با ما مخالفت نمودند.

و همچنين نوشته ايد: عمر در مورد واقعه سقيفه مى گفت:

انصار با ما مخالفت كردند و على (ع) و زبير و بنى هاشم با ما مخالفت كردند. (2)

بنى هاشم براى اعتراض به خلافت ابوبكر در خانه فاطمه (عليها السلام) جمع شده بودند كه عمر و همراهانش آنها را تهديد به آتش زدن خانه كردند؟ (3)مگر بنى هاشم از مسلمانان نبودند؟

ابن ابى الحديد مى نويسد:

وعمر هو الذي شدّ بيعة ابي بكر و وقم المخالفين فيها فكسر سيف الزبير لما جرّده و


1- صحيح ابن حبان، ج2، ص145؛ جمهرة الاجزاء، ج1، ص7٠؛ سبل الهدى، ج12، ص311؛ السيرة النبويه، ج12، ص658.
2- مسند احمد بن حنبل، ج1، ص55؛ صحيح ابن حبان، ج2، ص145؛ مصنف عبدالرزاق، ج5، ص439؛ جمهرة الاجزاء، ج1، ص7٠ و. . . .
3- الامامة و السياسه، ج 1، ص 3٠.

ص: 159

دفع في صدر المقداد و وطي في السقيفة سعد بن عبادة و قال اقتلوا سعداً قتل الله سعداً و حطم انف الحباب بن المنذر. . . و توعد من لجا إلى دار فاطمة [(عليها السلام)] من الهاشميين و لولاه لم يثبت لابي بكر امر و لا قامت له قائمة. . . . (1)

عمر براى بيعت گرفتن براى ابوبكر، شدت عمل به خرج داد و مخالفان خلافت ابوبكر را در سقيفه سركوب كرد. آن گاه كه زبير شمشير كشيد، شمشيرش را شكست و آن گاه كه مقداد اعتراض كرد، بر سينه اش زد و سعدبن عباده را با لگد مى زد و مى گفت: سعد را بكشيد، خدا او را بكشد و بينى حباب بن منذر را شكست. عمر كسانى از بنى هاشم را كه براى اعتراض در خانه فاطمه گرد آمده بودند، تهديد كرد. اگر عمر نبود، خلافت به ابوبكر نمى رسيد. . . .

در منابع اهل سنت (2)آمده است كه زبير به دليل مخالفت با خلافت ابوبكر شمشير كشيد و حاميان ابوبكر شمشيرش را شكستند و. . . .

مى گوييد: على (ع) با ابوبكر مخالفت نكرد و با او نجنگيد در حالى كه با معاويه و طلحه و زبير جنگيد.

اول آنكه على (ع) با ابوبكر مخالفت كرد و حاضر نشد با او بيعت كند تا جايى كه شمشير بر گردن او گذاشتند و قسم خوردند اگر بيعت نكند، گردنش را مى زنند كه باز هم بيعت نكرد. . . . (3)

دوم آنكه اگر على (ع) با ابوبكر نجنگيد به دليل شرايط حساس و شكننده مسلمانان پس از رحلت رسول خدا بود؛ در حالى كه در زمان خلافت على (ع) چنين شرايطى وجود نداشت.


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 173.
2- مستدرك حاكم، ج3، ص7٠؛ جامع الاحاديث، ج24، ص442؛ سنن بيهقى، ج8، ص152؛ كنزالعمال، ج5، ص597.
3- الامامة و السياسه، ج 1، ص 3٠.

ص: 160

رسول خدا (ص) در مورد خلافت، به على (ع) فرموده بود: «براى به دست آوردن خلافت وارد كارزار مشو» . از اين رو على (ع) هيچ گاه براى به دست آوردن خلافت نجنگيد. امام (ع) با طلحه و زبير و عايشه و معاويه نه براى به دست آوردن خلافت، بلكه به دليل ياغى گرى و شورش آنها عليه خليفه بر حق مسلمانان وارد جنگ شد. حتى اگر مردم، پس از كشته شدن عثمان، با معاويه يا طلحه يا زبير بيعت مى كردند باز هم على (ع) هرگز به سبب چنين بيعتى با آنها نمى جنگيد.

مى گوييد آنها كه در جنگ «صفين» على (ع) را يارى كردند، اگر در «سقيفه» و روزى كه عمر به حكومت رسيد و زمانى كه شورا تعيين شد، على (ع) را حق مى دانستند يارى اش مى كردند.

پاسخ اين است كه اگر خطرى از سوى دشمنان داخلى و خارجى دين اسلام را تهديد نمى كرد، على (ع) حكومت ابوبكر را تاب نمى آورد و با او به جنگ برمى خاست، اما دست به شمشير نبرد و صبر تلخ را براى همبستگى مسلمانان برگزيد.

همچنين عثمان به على (ع) گفت:

ما ذَنبي اِن لَم تُحِبّكَ قُريش وَ قَد قَتَلتَ مِنهُم سَبعينَ رَجُلاً. (1)

تقصير من چيست كه قريش تو را دوست ندارند؛ زيرا تو هفتاد نفر از آنها را كشته اى.

بنابراين، مخالفت قريش و مهاجران با على (ع) نه به سبب حقانيت ابوبكر، بلكه به علت تعصب جاهلى آنها بود كه در حمايت از اقوام مشركشان كه به دست على (ع) در جنگ هاى بدر و احد و. . . كشته شده بودند، با ايشان مخالفت مى كردند.

و همچنين حسادت قريش موجب شد تا از رهبرى شخصيتى همانند على (ع) محروم شوند. آنها پس از بيست و پنج سال دريافتند كه حسادت شان چه زيانى به آنها


1- معرفة الصحابة لأبى نعيم، ج1، ص363.

ص: 161

زده است، از اين رو، پس از كشته شدن عثمان، بى درنگ، همگى يك صدا بر خلافت على (ع) اصرار ورزيدند. امّا عده اى از همين افراد، عدل على (ع) را تاب نياوردند و ديگر بار كوشيدند حكومت على (ع) را براندازند. حال پرسش اين است، اگر على (ع) حق نبود، چرا رهبران جمل با او بيعت كردند و اگر بر حق بود، چرا بيعت شكستند؟

نتيجه مى گيريم كه دنيا طلبان، پس از رحلت رسول خدا (ص) ، از ترس عدل على (ع) ، و مهاجرين به خاطر كينه اى كه با على داشتند به سراغ ابوبكر رفتند و آن گاه كه سرشان به سنگ خورد به على (ع) روى آوردند، اما اين بار هم عدل على (ع) را برنتابيدند.

٧6. برخورد على (ع) با معاويه

اشاره

شيعيان ادعا مى كنند كه معاويه كافر و مرتد بود. در واقع، آنها با چنين ادعايى به على [(ع)] و حسن بن على [(ع)] توهين مى كنند؛ زيرا على [(ع)] در برابر معاويه مرتد شكست خورد و امام حسن [(ع)] زمام دارى را به مرتد واگذاشت. درحالى كه نمايندگان و لشكريان ابوبكر و عمر و عثمان در برابر كفار پيروز مى شدند، اما على [(ع)] وقتى نتوانست معاويه را از ورود به قلمرو و شهرهايش باز دارد او را به صلح فراخواند و از او خواست هر يك حاكم قلمرو خويش باشند. اگر ياران على [(ع)] مؤمن بودند و آنها مرتد بوده اند بايد ياران على (به دليل آيه 139 سوره آل عمران) (1)برتر قرار مى گرفتند و اين خلاف واقعيت است.


1- ( وَ لَا تَهِنُوا وَ لَا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ) ؛ «هرگز سست نشويد و غمگين نگرديد و شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد» .

ص: 162

پاسخ

1. معاويه منافق بود؛ يعنى از اول هم مسلمان نبود كه بخواهد مرتد شده باشد و منابع اهل سنت نيز اين مطلب را نقل كرده اند. (1)

2. على (ع) از معاويه شكست نخورد، بلكه گرفتار مسلمانان ساده لوحى بود كه به دام فريب معاويه افتادند.

3. على (ع) هيچ گاه به معاويه پيشنهاد صلح نداد و در هيچ منبعى اعم از منابع شيعى و سنى نيز چنين مطلبى نقل نشده است، بلكه صلح و سپس حكميت، درخواست معاويه بود.

4. على (ع) به هيچ وجه معاويه را قبول نداشت، چه رسد به اينكه به او بگويد «آنچه در دست من است براى من باشد و آنچه كه در دست تو است از آن تو باشد» و در هيچ منبع روايى و تاريخى نيز چنين چيزى نيامده است.

5. همچنين اگر صلح با مرتد يا كافرى همانند معاويه به معناى توهين به امام حسن باشد، صلح رسول خدا (ص) با مشركان مكه در حديبيه چه معنايى دارد؟

6. اگر شكست از كفار دليل بر عدم حقانيت است و دليل بر عدم ايمان ياران، پس چرا پيامبر (ص) از يهوديان خيبر شكست خورده و ابوبكر و عمر فرار كردند؟

٧٧. مقايسه فضايل خلفا با فضايل على (ع)

اشاره

شيعيان نمى توانند ايمان و عدالت على [(ع)] را ثابت كنند، مگر آنكه سنّى شوند. . . ؛ زيرا دلايل شيعه براى مؤمن بودن على [(ع)] مؤيد ايمان داشتن ابوبكر، عمر و عثمان


1- زيرا معاويه بغض على (ع) را در دل داشت و با آن حضرت جنگيد و رسول خدا (ص) بغض على (ع) را نشانه نفاق مى داند. در صحيح مسلم آمده كه على (ع) فرمود: «قسم به كسى كه دانه را مى شكافد و روح را مى گيرد عهد پيامبر (ص) با من اين بود كه مرا دوست نمى دارد، مگر مؤمن و دشمن نمى دارد، مگر منافق» . ر. ك: صحيح مسلم، ج 1، ص 6٠.

ص: 163

است! اگر شيعيان مى گويند اسلام، هجرت و جهاد على [(ع)] به تواتر ثابت است، اسلام، هجرت و جهاد ابوبكر، عمر و عثمان نيز به تواتر ثابت است، بلكه مسلمان بودن معاويه و خلفاى بنى اميه و بنى عباس و نماز خواندن و روزه گرفتنشان به تواتر ثابت شده است.

شيعه نمى تواند، ايمان و عدالت على [(ع)] را با نص قرآن ثابت كند؛ زيرا قرآن عام است و ابوبكر و عمر و. . . را نيز شامل مى شود.

اگر با نقل روايت، ايمان و عدالت على [(ع)] ثابت مى شود، در مورد ابوبكر و عمر روايت هاى بيشترى وجود دارد.

پاسخ

1. شما اسلام آوردن، هجرت و جهاد را دليل ايمان مى دانيد و مى گوييد: كه اينها در مورد ابوبكر و عمر و عثمان هم صدق مى كند، حال آنكه:

الف) اسلام آوردن دليل بر ايمان نيست؛ زيرا ادعاى مسلمانى مى تواند تظاهر باشد؛ همان طور كه خداوند در مورد عده اى فرمود:

قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ ) (حجرات: 14)

عرب هاى باديه نشين گفتند: ايمان آورده ايم. بگو: شما ايمان نياورده ايد ولى بگوييد اسلام آورده ايم، اما هنوز ايمان وارد قلب هاى شما نشده است.

ب) هجرت نيز نشانۀ ايمان نيست؛ زيرا افرادى از مهاجران بعدها مرتد شدند.

مانند عبدالله بن ابى سرح كه هم از مهاجرين بود و هم از كتّاب وحى بود در عين حال مرتد شد و به مكه برگشت و رسول خدا (ص) نيز او را مهدورالدم اعلان فرمود. (1)


1- دلائل النبوه، ج5، ص 45؛ تجارب الامم، ج1، ص274؛ البداية و النهاية، ج4، ص 297 و. . . .

ص: 164

ج) يك نمونه از كفار را نام ببريد كه ابوبكر يا عمر يا عثمان با او مبارزه كرده باشد؛ در هيچ يك از منابع تاريخى چنين چيزى وجود ندارد.

در جنگ «احد» وقتى على (ع) در برابر تمام مشركان ايستاده بود، ابوبكر، عمر و عثمان كجا بودند؟ در جنگ خندق وقتى عمروبن عبدود مبارز مى طلبيد و تنها على بن ابى طالب (ع) از ميان لشكر اسلام سه بار عرض كرد: «يا رسول الله مرا به مبارزه عمرو بفرست» ، ابوبكر، عمر و عثمان كجا بودند؟

در جنگ «خيبر» ، وقتى رسول خدا (ص) براى اينكه ضعف ابوبكر و عمر را بنماياند، نخست آنها را با لشكرى براى فتح قلعه هاى خيبر فرستاد، نتيجه كارشان جز فرار چه بود؟ اما خداوند به دست على (ع) قلعه هاى خيبر را فتح نكرد.

در جنگ «حنين» كه در آغاز جنگ مسلمانان گريختند و على (ع) به تنهايى در ميان دشمن شمشير مى زد، ابوبكر، عمر و عثمان كجا بودند؟

2. فاطمه (عليها السلام) كه پيامبر اسلام (ص) رضايت و خشم ايشان را معيار رضايت و خشم خدا و رسول خدا (ص) مى داند، از على (ع) خشمگين بود يا از ابوبكر و عمر؟

وصيت فاطمه (عليها السلام) براى دفن شبانه و مخفيانه، آيا براى اين بود كه ابوبكر و عمر بر جنازه او نماز نخوانند و در تشييع او حاضر نباشند، يا على (ع) ؟

فاطمه (عليها السلام) وصيت كرد قبرش از ابوبكر و عمر و طرفداران آنها پنهان بماند يا از على (ع) ؟

3. در آيه «مودت» على (ع) از مصاديق «ذى القربى» است يا ابوبكر و عمر؟

4. على (ع) از مصاديق آيه «تطهير» است يا ابوبكر و عمر؟

5. در آيه «مباهله» على (ع) مصداق «انفسنا» است يا ابوبكر و عمر؟

6. رسول خدا (ص) در مباهله، على (ع) را با خود برد يا ابوبكر و عمر را؟

7. ارزش مبارزه على (ع) با عمروبن عبدود برتر از اعمال تمام مؤمنان است يا مبارزه ابوبكر و عمر؟

ص: 165

8. رسول خدا (ص) على (ع) را برادر خود معرفى كرد يا ابوبكر و عمر را؟

9. رسول خدا (ص) به على (ع) فرمود: «دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خدا است» يا به ابوبكر و عمر؟

1٠. رسول خدا (ص) على (ع) را همانند روح خود در بدن تعبير كرده است يا ابوبكر و عمر را؟ (1)

11. اهل سنت نوشته اند: «پس از رسول خدا [(ص)]، افضل مردم على بن ابى طالب [(ع)] بود» . (2)

ده ها آيۀ قرآن به فضيلت هاى على (ع) نظر دارد كه مفسران اهل سنت هم نقل كرده اند.

شما در پرسش 78 به برترى على (ع) بر ساير اصحاب پيامبر (ص) اعتراف كرده ايد.

اما در مورد معاويه و امثال او، در مباحث پيشين هم گفتيم كه خود اهل سنت ايمان آوردن او را نفى مى كنند تا چه رسد به شيعه!

٧٨. مقايسه امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) با صحابه

اشاره

شيعه مى گويد على [(ع)] از همه مردم براى امامت سزاوارتر بوده است؛ چون از همه اصحاب برتر و فضيلت هاى بيشترى هم داشته اند.

قبول داريم كه شما فضيلت هاى مشخص مانند پيشگامى در پذيرفتن اسلام، جهاد در ركاب پيامبر (ص) ، دانش فراوان و زهد را براى على [(ع)] برمى شماريد، آيا مى توانيد چنين فضيلت هايى را براى حسن و حسين [(عليهما السلام)] در برابر سعدبن ابى وقاص و


1- كنزالعمال، ج1، ص628.
2- تاريخ طبرى، ج8، ص619؛ كامل، ج6، ص4٠8؛ المنتظم، ج1٠، ص248.

ص: 166

عبدالرحمان بن عوف و ديگر مهاجرين و انصار ارائه دهيد؟ اگر بگوييد آيه ها و روايت هايى، حسن و حسين [(عليهما السلام)] را برتر دانسته، هركس مى تواند چنين ادعايى بكند و. . . .

پاسخ

رسول خدا (ص) فرموده اند:

مَن سَرَّهُ اَن يَحيى حَياتي وَ يَموتَ مَماتي وَ يَسكُنَ جَنَّةَ عَدنٍ غَرَسَها رَبّي فَلْيُوالِ عَليّاً مِن بَعدي وَ لْيُوالِ وَليُه وَ لْيقَتَدِ اَهل بَيتي مِن بَعدي فَانَّهمُ عِترَتي خُلِقوُا مِن طينَتي وَ رُزِقُوا فَهمي وَ عِلمي فَوَيلٌ لِلمُكَذِّبينَ بِفَضْلهِم مِن اُمَّتي القاطِعينَ فيهم صِلَتي لااَنالهَمُ اللهُ شَفاعَتي. (1)

هر كس دوست دارد همانند من زندگى كند و همانند من از دنيا رود و در بهشتى كه خداوند برپا كرده است ساكن شود، پس بعد از من، بايد ولايت على را داشته باشد و بعد از او، ولايت جانشينان او را داشته باشد و بعد از من از اهل بيت من پيروى نمايد؛ زيرا آنها عترت من هستند و از جنس من خلق شده اند و فهم و علم من به آنها داده شده است. پس واى به حال كسانى از امت من كه منكر فضيلت هاى آنها باشند و اطاعت خود را از آنها قطع نمايند كه خداوند شفاعت مرا شامل آنها نمى نمايد.

رسول خدا (ص) در ده ها فرمايش، «على، فاطمه، حسن و حسين (عليهم السلام)» را از اهل بيت خود معرفى كرده است. (2)

چه كسى را از ميان صحابه رسول خدا (ص) - جز على (ع) و فاطمه (عليها السلام) - را مى توان با حسن و حسين (عليهما السلام) مقايسه كرد؟


1- كنزالعمال، ج12، ص1٠3؛ جامع الاحاديث، ج2٠، ص382؛ تاريخ دمشق، ج 42، ص 241.
2- صحيح مسلم، ج7، ص12٠؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص185؛ مستدرك حاكم، ج2، ص451.

ص: 167

مگر حسن و حسين (عليهما السلام) مصداق آيه «تطهير» نيستند؟ آيا سعد وقاص و عبدالرحمان و عبدالله بن عمر هم چنين اند؟

مگر حسن و حسين (عليهما السلام) مصداق آيه «مودت» نيستند؟ آيا آنها كه شما نام مى بريد نيز چنين اند؟

مگر حسن و حسين (عليهما السلام) مصداق «ابنائنا» در آيه «مباهله» نيستند؟ آيا سعد و عبدالرحمان و عبدالله بن عمر هم چنين اند؟

مگر رسول خدا (ص) حسن و حسين (عليهما السلام) را سرور جوانان بهشت معرفى نكرده اند؟ آيا سعد و عبدالرحمان و عبدالله بن عمر نيز چنين اند؟

مگر رسول خدا (ص) اهل بيت خود (على (ع) و فاطمه (عليها السلام) و حسن و حسين (عليهما السلام)) را معدن علم و حكمت معرفى نكرد. آيا آنها هم چنين اند؟

رسول خدا (ص) درباره حسن و حسين (عليهما السلام) فرمود:

«اَلحَسَنُ وَالحُسينُ سَيّدا شَبابِ اَهلِ الْجنّةِ» (1)؛ «حسن و حسين، سرور جوانان اهل بهشت هستند» .

رسول خدا (ص) به درگاه خداوند عرضه مى كرد:

اَللّهمَّ إنّي اُحبُّهما فَأحِبَّهُما و أحِبَّ مَنْ يُحبُّهما. (2)

پروردگارا! من حسن و حسين را دوست دارم، پس آنها را دوست داشته باش و دوستان آنها را نيز دوست بدار.

همچنين مى فرمايد:

«اَلحَسنُ وَالحُسينُ رَيحانتايَ مِنَ الدّنيا» (3)؛ «حسن و حسين، گل هاى من از


1- مسند احمد بن حنبل، ج3، ص64؛ سنن نسائى، ج5، ص149؛ سنن ترمذى، ج5، ص656؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص44؛ مستدرك حاكم، ج3، ص182؛ الاستيعاب، ج 1، ص 391؛ اسد الغابه، ج 1، ص489؛ الاصابه، ج 2، ص63؛ الاعلام، ج 2، ص 243؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 7؛ امتاع الاسماع، ج4، ص 195؛ البداية و النهايه، ج2، ص 62.
2- صحيح بخارى، ج3، ص1369؛ سنن نسائى، ج5، ص53؛ سنن ترمذى، ج5، ص 656؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص 369؛ سنن بيهقى، ج1٠، ص233؛ الاستيعاب، ج 1، ص 391؛ اسد الغابه، ج 1، ص489؛ الاصابه، ج2، ص 61؛ البداية و النهايه، ج 1٠، ص 215؛ تاريخ اسلام، ج 4، ص 35.
3- صحيح بخارى، ج3، ص1371؛ سنن ترمذى، ج5، ص657؛ كنزالعمال، ج12، ص133؛ اسد الغابه، ج 1، ص497؛ الاصابه، ج 2، ص 68؛ تاريخ اسلام، ج 1، ص 479؛ سبل الهدى، ج 11، ص 59.

ص: 168

دنيا هستند» .

و نيز مى فرمايد:

«حُسينٌ مِنّي وَ أنا مِن حُسينٍ» (1)؛ «حسين از من است و من از حسين هستم» .

همچنين مى فرمايد:

«أحَبَّ اللهُ مَنْ أحبَّ حُسيناً» (2)؛ «خداوند دوستان حسين را دوست مى دارد» .

رسول خدا (ص) به على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) مى فرمود:

أنا حَربٌ لِمن حارَبكُم وَ سِلْم لِمَنْ سالَمَكم. (3)

شما با هر كس در جنگ باشيد من نيز با او در جنگ هستم و با هركس در صلح باشيد من با او در صلح هستم.

رسول خدا (ص) مى فرمود:

«يا فاطمةُ! إنّي وَ ايّاك وَ هذينِ وَ عَليّاً في مكانٍ واحدٍ يَومَ القيامةِ» (4)؛ «اى فاطمه! من و تو و اين دو [حسن و حسين] و على، در قيامت در يك جا هستيم» .

رسول خدا (ص) دست حسن و حسين (عليهما السلام) را گرفت و فرمود:

مَنْ أحبَّني وَ اَحبَّ هَذينِ وَ أباهُما وَ اُمَّهما كانَ مَعي في دَرَجتي يَومَ الْقيامةِ. (5)


1- سنن ابن ماجه، ج1، ص51؛ سنن ترمذى، ج5، ص658؛ مسند احمد بن حنبل، ج4، ص172؛ مستدرك حاكم، ج3، ص194؛ اسد الغابه، ج 1، ص 497؛ سبل الهدى، ج 11، ص 57؛ انساب الاشراف، ج 3، ص142؛ امتاع الاسماع، ج 2، ص 218.
2- مسند احمد بن حنبل، ج4، ص172؛ سنن ترمذى، ج5، ص658؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص51؛ مستدرك حاكم، ج3، ص194؛ كنزالعمال، ج12، ص115؛ اسد الغابه، ج 1، ص 497؛ امتاع الاسماع، ج 2، ص218؛ سبل الهدى، ج 11، ص 57.
3- مسند احمد بن حنبل، ج2، ص442؛ مستدرك، ج3، ص161؛ كنزالعمال، ج13، ص64٠؛ اسد الغابه، ج 2، ص29٠؛ الاصابه، ج 8، ص 266؛ البداية و النهايه، ج 8، ص 36؛ تاريخ اسلام، ج 5، ص99.
4- مسند احمد بن حنبل، ج1، ص1٠1؛ مسند البزار، ج2، ص459؛ جامع الاحاديث، ج3٠، ص391؛ كنزالعمال، ج13، ص639؛ شرف النبى، 271؛ البداية و النهايه، ج 8، ص 2٠7؛ سبل الهدى، ج 11، ص 7؛ اسد الغابه، ج 5، ص 241.
5- سنن ترمذى، ج5، ص641؛ مسنداحمد بن حنبل، ج1، ص77؛ كنزالعمال، ج12 ص97؛ ج13، ص639؛ جامع الاصول، ج9، ص157؛ اسد الغابه، ج 3، ص 6٠7؛ تاريخ اسلام، ج 5، ص 95؛ سبل الهدى، ج 11، ص 57؛ شرف النبى، ص 274؛ المنتظم، ج 3، ص 53.

ص: 169

هركس مرا و اين دو (حسن و حسين) و پدر و مادر اين دو را دوست داشته باشد، در قيامت با من در يك درجه خواهد بود.

رسول خدا (ص) درباره امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) مى فرمود: «

مَنْ أحبَّني فَلْيُحبَّ هَذَينِ» (1)؛ «هركس مرا دوست دارد، پس بايد اين دو را هم دوست داشته باشد» .

همچنين مى فرمود:

حسن و حسين فرزندان من هستند. هركس آنها را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و هركس مرا دوست بدارد، خدا را دوست داشته است و هركس بر حسن و حسين خشم گيرد، بر من خشم گرفته است و هركس برمن خشم گيرد، بر خدا خشمگين شده است و هر كس بر خدا خشم گيرد، خدا او را وارد جهنم مى كند. (2)

جايگاه امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) در آيه هاى «تطهير» ، «مباهله» ، «مودت» و. . . و روايت هاى بسيارى در منابع اهل سنت آمده كه بيان آن به كتاب جداگانه اى نياز دارد.

آيا شما در حق رسول خدا (ص) اين مقدار انصاف داريد كه حسن و حسين را با اين همه فضايل، با سايرين مقايسه مى كنيد؟

٧٩. عضويت على (ع) در شوراى شش نفره

اشاره

شيعه مى گويد: «ابوبكر و عمر، خلافت را از على [(ع)] غصب كردند و عليه او


1- سنن بيهقى، ج2، ص263؛ كنزالعمال، ج12، ص121؛ مسند ابى يعلى، ج9، ص25٠؛ مسند الطيالسى، ج1، ص327؛ الاصابه، ج 2، ص 63؛ البداية و النهايه، ج 8، ص 2٠7؛ سبل الهدى، ج 11، ص 57.
2- مستدرك حاكم، ج3، ص181؛ امتاع الاسماع، ج 6، ص 11؛ سبل الهدى، ج 11، ص 57؛ شرف النبى، ص268.

ص: 170

توطئه نمودند تا او را از رسيدن به خلافت بازدارند.

اگر آنچه شيعه مى گويد درست است، چرا عمر على [(ع)] را از افراد شورا قرار داد؟ بنابراين عمر، على [(ع)] را در جايگاهش قرار داد و در مورد او نه غلو كرد و نه كوتاهى نمود. او شايسته ترين ها را جلو انداخت و على [(ع)] را با كسانى كه در سطح او بود برابر كرد و. . . .

پاسخ

خود شما در پرسش 78 به برترى امير مؤمنان على (ع) نسبت به ساير اصحاب اعتراف كرديد.

و اينكه عمر على (ع) را به عضويت شورا درآورد، نشانه روشنى از خصومت با على (ع) است؛ زيرا اين رفتار او بدان مى ماند كه به استاد دانشگاهى بگويند در مدرسه ابتدايى تدريس كند سپس بگويند كه اگر با او خصومتى داشتيم او را براى تدريس در مقطع ابتدايى نامزد نمى كرديم! عمر در مقامى نبود كه بخواهد براى على (ع) جايگاه تعيين نمايد رسول خدا (ص) على (ع) را برادر خود قرار داده بود، آيا قرار دادن برادر رسول خدا (ص) در كنار چنان اصحابى رعايت جايگاه على (ع) است؟

رسول خدا (ص) ، براى على (ع) تعبير «كنفسى» (1)يا «عديل نفسى» (2)آورده و حديث «منزلت» را در مورد على (ع) بيان كرده و. . . ، چگونه است كه شما مى گوييد جايگاه ابوبكر و عمر، بر على (ع) مقدم بود؟

معناى اين ادعاى شما اين است كه جايگاه ابوبكر و عمر مقدم بر رسول خدا (ص) بود؛ زيرا على (ع) همانند رسول خدا (ص) بود!

رسول خدا (ص) در مورد على (ع) مى فرمايد:


1- مستدرك حاكم، ج2، ص131؛ السنن الكبرى، ج5، ص127؛ كنزالعمال، ج4، ص441.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج1، ص294؛ ج9، ص167.

ص: 171

ضَربةُ عَليٍّ يَومَ الخَندَق اَفضَل مِن عِبادَةِ الثَقَلَين. (1)

ارزش يك ضربت شمشير على [(ع)] در روز خندق از عبادت تمام انس و جن برتر است.

خود اهل سنّت نوشته اند: «فضايل على بيش از حد شمارش است» . (2)آيا كسى كه جان رسول خدا (ص) ، برادر ايشان، برتر و بالاتر از حسن و حسين (عليهما السلام) ، مصداق آيه «تطهير» ، نمونه آيه «مودت» ، مصداق آيه أُذُنٌ واعِيَةٌ و منظور آيه «ولايت» ، آيه «اطعام» ، آيه «كفايت» ، تنها عمل كننده به آيه نجوى و مصداق السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ بوده و ده ها آيه و صدها حديث نبوى در مورد اوست، با ابوبكر و عمر و عثمان و. . . يكسان و بلكه از آنها كمتر است؟

آيا فاتح «خيبر» ، قهرمان «احد» ، قاتل عمرو بن عبدود، پرچم دار «بدر» ، ثابت قدم ترين سرباز «حنين» ، با فراريان «احد» و «خيبر» و «حنين» يكسان و بلكه از آنها كمتر است؟

آيا مقام كسى كه لحظه اى بت نپرستيد، از كسانى كه سابقه بت پرستى دارند پايين تر است؟ و. . .

با اين حال، حتى خود بزرگان اهل سنت به اين افضليت اعتراف دارند؛ هرچند شرايط روزگار گاهى مانع از آشكار نمودن حقايق مى شود. نمونه زير، گوياى خفقان تاريخى است كه، اهل سنت به آن معترفند.

ابن حداد مى گويد: «در مجلس ابن اخشيد بودم، آن گاه كه خواستم بلند شوم، تنها مرا نگه داشت، سپس گفت:

أيُّما اَفضلُ ابوبكرٍ اَو عمرُ اَوْ عليٌّ؟ قُلتُ: إن كانتْ عندَك فَعليّ وَ اِن كان برّاً فابوبكرٍ. (3)


1- جامع الاحاديث، ج18، ص53.
2- الاستيعاب، ج3، ص1115؛ شواهد التنزيل، ج1، ص31.
3- تاريخ اسلام، ذهبى، ج25، صص3٠5 - 3٠6.

ص: 172

كدام افضل است؛ ابوبكر يا عمر يا على؟ گفتم: اگر اين سخن نزد تو بماند (به كسى نگويى) على افضل است، اما اگر اين سخن را در جاى ديگر نقل كنى، ابوبكر افضل است!

٨٠. دلايل بيعت انصار با ابوبكر

اشاره

انصار ابتدا با ابوبكر مخالفت كردند و مردم را به بيعت سعد بن عباده فرا خواندند و على [(ع)] در خانه اش نشست؛ نه با ابوبكر بود نه با مخالفان او. سپس انصار با ابوبكر بيعت كردند؛ بيعت آنان مى تواند يكى از دلايل ذيل باشد:

1. از آنها با اجبار بيعت گرفته شد؛

2. به حقانيت ابوبكر پى بردند؛

3. بى هدف بيعت كردند.

اگر شيعه بگويد به اجبار از انصار بيعت گرفتند، اين ادعا دروغ است؛ چون براى بيعت گرفتن، هيچ درگيرى و تهديدى صورت نگرفت و كسى شمشير نكشيد و امكان هم نداشت چنين درگيرى به وجود آيد؛ چون انصار بيش از دو هزار قهرمان اسب سوار و همه از يك قبيله بودند. . . .

همچنين اگر انصار ابوبكر را حق تشخيص نمى دادند، هرگز پسرعمويشان، سعدبن عباده را رها نمى كردند. . . . پس تنها علت بيعت آنها با ابوبكر اين بود كه از پيامبرشان در حقانيت خلافت ابوبكر دليل درستى داشتند.

پاسخ

در پرسش 75 گفته بوديد كه اصحاب بر خلافت ابوبكر اجماع داشتند، اما اينجا

ص: 173

مى گوييد با خلافت ابوبكر مخالفت كردند!

مى گوييد: «على در خانه اش نشسته بود» . اين سخن يا نشان از بى خبرى شما از تاريخ است يا نمايانگر عناد و كينه ورزى شما با على (ع) ؛ زيرا در واقعه سقيفه، على (ع) در خانه ننشسته بود، بلكه در حال غسل دادن بدن مطهر رسول خدا (ص) بود كه ابوبكر و عمر از اين فرصت استفاده كردند و در سقيفه خلافت را به نام ابوبكر تمام كردند و حتى صبر نكردند غسل بدن پيامبر اسلام (ص) تمام شود. (1)

گفتيد: «انصار در آغاز با خلافت ابوبكر مخالف بودند و سپس با او بيعت كردند» . چرا از خود نمى پرسيد كه چگونه در يك مجلس، انصار نخست مخالف ابوبكر بودند و سريع تغيير عقيده دادند و با ابوبكر بيعت كردند؟

مى گوييد: «انصار دلايل درستى از پيامبر (ص) بر حقانيت ابوبكر داشتند» ! اگر چنين بود، چرا در آغاز مخالف ابوبكر بودند.

مى گوييد: «هيچ تهديد و درگيرى در بيعت گرفتن براى ابوبكر صورت نگرفت» ، اما عالمان اهل سنت آورده اند مخالفان خلافت ابوبكر را تا حد مرگ كتك مى زدند - در جواب سؤال 75 گذشت -.

مى گوييد: «انصار يك قبيله بودند» در حالى كه انصار دو قبيله بودند: «اوس» و «خزرج» و كينه و دشمنى ديرينه آنها با يكديگر كه به بركت دين اسلام در حال فراموش شدن بود را ابوبكر و عمر دامن زدند و از آن بهره بردند و اين رقابت ديرينه آنها را در برابر ابوبكر و هوادارانش در موضع ضعف قرار داد و كار به نفع ابوبكر تمام شد.

مى گوييد: «اگر آنها دليل درستى براى حقانيت ابوبكر نداشتند، پسرعمويشان را رها نمى كردند» ، اين سخن صحيح نيست؛ زيرا نه قبيله خزرج حاضر بودند رياست قبيله


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 218.

ص: 174

اوس را بپذيرند و نه قبيله اوس مى پذيرفتند رياست را خزرج بر عهده بگيرند، در نتيجه ابوبكر از ضعف آنها استفاده كرد و خليفه شد.

٨١. خلافت منصبى الهى

اشاره

شيعيان مى گويند: ابوبكر و عمر، على (ع) را از خلافت كنار زدند. از آنها مى پرسيم خلافت چه دستاوردى براى خود آنها داشت؟ چرا ابوبكر يكى از پسرانش را جانشين خود نكرد در صورتى كه على [(ع)] فرزندش حسن [(ع)] را جانشين خود قرار داد؟ چرا عمر يكى از پسرانش را بر جاى خود ننشاند؟

پاسخ

تلاش براى به دست آوردن حكومت، هميشه براى تأمين منافع فرزندان نيست. كم نبودند افرادى كه در تاريخ براى به دست آوردن حكومت به هر درى زده اند؛ پدرهايى بودند كه به خاطر حفظ رياست خود پسران خود را مى كشتند و چه بسا پسرانى براى به دست آوردن حكومت، پدر را به قتل مى رساندند.

پس اينكه ابوبكر و عمر فرزندانشان را به جانشينى خود منصوب نكردند، به اين دليل نيست كه آنها هوس حكمرانى نداشتند! اگر ابوبكر در سقيفه با ترفندهاى گوناگون بر كرسى حكومت تكيه زد و پس از آن نيز، عمر را به جاى خود نشاند، بدين معنا نيست كه مى توانستند براى فرزندانشان نيز چنين كنند.

اگر امام حسن (ع) جانشين پدر شد و پس از او امام حسين (ع) به امامت رسيد، اين، بنا به دستور خداوند و معرفى رسول خدا (ص) صورت گرفت - چنان كه در پاسخ پرسش 23 و 32 هم به آن اشاره كرديم -.

ص: 175

٨٢. ازدواج بين علويان و امويان

اشاره

مادر محمد بن عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان، فاطمه بنت حسين بن على بن ابى طالب [(ع)] است. پس مادر بزرگ محمد، فاطمه و پدربزرگش، عثمان است.

از ديدگاه شيعه بنى اميّه - كه محمد بن عبدالله بن. . . عثمان نيز از آنهاست - ملعون اند و منظور از شجره ملعونه كه در قرآن آمده، بنى اميه است.

بنابراين، آيا مى توان پذيرفت كه نوه فاطمه [(عليها السلام)] ملعون باشد؟

پاسخ

1. جز رسول خدا (ص) ، على بن ابى طالب (ع) ، فاطمه زهرا (عليها السلام) و يازده امام كه از فرزندان آنها هستند و طبق آيه «تطهير» و روايت هاى رسيده از رسول خدا (ص) دور از هر انحراف و خلافى هستند، ساير فرزندان از صلب على (ع) و فاطمه (عليها السلام) حكم ساير مردم را دارند. بنابراين، ممكن است بعضى از آنها به اوج تقوا برسند و بعضى گناهكار باشند. هيچ كس تضمين نكرده است كه تمام نوادگان ايشان اعم از نوادگان پسرى و دخترى تا روز قيامت صددرصد با تقوا باشند.

2. بر اساس

«ما مِن عامٍّ إِلّا وَ قَدْ خُصّ» ؛ «هر عامى تخصيص بردار است» معتقديم كه امكان دارد در ميان شجره ملعونه نيز افراد صالح و مؤمنى باشند، اما در اقليت هستند.

3. مگر خداوند به پسر حضرت نوح نسبت كفر نمى دهد؟ كفر پسر نوح كه از مقام نوح (ع) نمى كاهد تا اگر يكى از نوادگان على و فاطمه (عليهما السلام) و يا هر امامى ديگر، گناهكار باشد، از فضيلت آن امام بكاهد.

4. فاطمه دختر امام حسين (ع) با حسن بن حسن بن على بن ابى طالب (ع) ، يعنى پسر امام حسن (ع) ازدواج كرد. كسانى كه مدعى ازدواج او با عبدالله بن عمرو هستند،

ص: 176

نوشته اند كه: پس از فوت حسن بن حسن با عبدالله بن عمرو ازدواج كرد كه آن هم چندان قابل اعتماد نيست.

٨٣. تعارض نداشتن تقيه با عصمت

اشاره

شيعيان، ائمه [(عليهم السلام)] را معصوم مى دانند و از طرفى مى گويند آنها در برخى موارد تقيه مى كنند. اين دو با هم در تناقض است؛ زيرا وقتى صحت رفتار و گفتار امامانشان با فرض تقيّه روشن نباشد، عصمت معنايى ندارد؟

شيعيان مى گويند: پاداش و اجر تقيه به اندازه پاداش نماز است و آنكه تقيه نمى كند، مانند كسى است كه نماز نمى خواند. آنها مى گويند «نُه دهم دين تقيه است» . ترديدى نيست كه ائمه شيعه [(عليهم السلام)] به اين نه دهم عمل كرده اند و اين، با عصمت ادعايى درباره آنها تضاد دارد.

پاسخ

اشاره

با توجه به اينكه مسئله تقيّه بارها در سخنان برخى مخالفان به ويژه وهابيان به آن اشاره شده و با طعن و كنايه به آن مى پردازند، لازم است به اختصار به بيان «تقيه» بپردازيم:

تعريف تقيه

«التقيّة اخفاء امر ديني لخوف الضرر من اظهاره » (1)؛ «تقيه عبارت است از پنهان كردن يك امر دينى به خاطر ترسى كه از ضرر افشاء و اظهار آن هست» .

«تقيه» ترجيح دادن نفع بيشتر بر ضرر بيشتر و يا ترجيح دادن ضرر كمتر بر ضرر


1- التقيه، ص 18.

ص: 177

بيشتر و به بيان ديگر، رعايت

«اَلاَهَمُّ فَالاَهَم» است. رعايت

«اَلاَهَمُّ فَالاَهَم» ، هم دستور عقل و هم دستور دين است.

تقيه در قرآن

اكنون به بعضى از آيه هاى قرآن كه به موضوع تقيه اشاره كرده اند، مى پردازيم؛ هر چند در هيچ يك، واژه «تقيه» به كار نرفته است، اما ماهيت كار همان است.

1. خداوند مى فرمايد:

مَنْ كَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ. . . (نحل:1٠6)

كسانى كه بعد از ايمان به خدا كافر شوند (مجازات مى شوند) به جز آنها كه تحت فشار واقع شده اند، در حالى كه قلبشان با ايمان و آرام است. . . .

در شأن نزول اين آيه چنين آمده است:

كفار عمّار را دستگير كرده و گفتند اگر از محمد بدگويى كنى، رهايت مى كنيم. عمّار براى نجات جانش درحالى كه در دل به رسول خدا [(ص)] ايمان داشت، در زبان از آن حضرت اظهار كفر كرد و مشركين او را آزاد كردند. آن گاه كه نزد رسول خدا [(ص)] رسيد در حالى كه از كار خود ناراحت بود، اين آيه نازل شد. (1)

مفسرين اهل سنت نوشته اند: «اين آيه دلالت مى كند بر اينكه در حال اكراه تظاهر به كفر جايز است» . (2)

و در تفسير بيان المعانى بعد از آنكه مى گويد: خداوند به بنده اش رخصت داده است


1- اعراب القرآن و بيانه، ج5، ص37٠؛ احكام القرآن (جصاص) ، ج5، ص13؛ انوار التنزيل، ج3، ص241؛ البحرالمحيط، ج6، ص599 و تقريباً تمام مفسرين اين موضوع را در ذيل اين آيه نقل كرده اند.
2- البحر المديد، ج3، ص166؛ احكام القرآن (جصاص) ، ج5، ص13.

ص: 178

كه با تظاهر به كفر و پنهان كردن ايمانش جان خود را نجات دهد، اين روايت را مى نويسد:

والله يحب ان تؤتى رخصه كما يحب ان تؤتى عزائمه. (1)

خداوند دوست دارد در جاهايى نيز كه رخصت داده انجام شود، همچنان كه دوست دارد كه مواردى كه برحذر داشته ترك شود.

2. خداوند مى فرمايد:

لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللهِ فِي شَيْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً. . . (آل عمران: 28)

افراد با ايمان، نبايد به جاى مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند و هر كس چنين كند هيچ رابطه اى با خدا ندارد، (و پيوند او به كلى از خدا گسسته مى شود) ، مگر اينكه از آنها تقيه كنيد.

در منابع اهل سنت آمده است:

مسيلمه كذاب دو نفر از ياران رسول خدا [(ص)] را اسير گرفت به يكى از آنها گفت: آيا شهادت مى دهى كه محمد رسول خداست؟ گفت: آرى، آرى، آرى. گفت: آيا شهادت مى دهى كه من رسول خدا هستم؟ گفت: آرى، مسيلمه او را آزاد كرد، سپس به آن ديگرى گفت: آيا شهادت مى دهى كه محمد رسول خداست؟ گفت: آرى. گفت: آيا شهادت مى دهى كه من رسول خدا هستم؟ او شهادت نداد و مسيلمه او را كشت.

وقتى اين خبر به رسول خدا [(ص)] رسيد، فرمود: اما آن كه كشته شد بر سر يقين و ايمانش رفت گوارا باد بر او اين شهادت، و اما آن ديگرى از رخصت خدا استقبال و استفاده كرد و گناهى بر او نيست. (2)


1- تفسير بيان المعانى، ج4، ص253.
2- تفسير مراح لبيد، ج1، ص 121؛ روح المعانى، ج2، ص118؛ غرائب القرآن، ج2، ص14٠.

ص: 179

تقيه بعضى پيامبران در قرآن

1. حضرت يوسف (ع) تصميم گرفت به بهانه اى برادرش «بنيامين» را از ساير برادران جدا كند و او را نزد خود نگه دارد، پس جام سلطنتى را در بار بنيامين نهاد، و اعلان كرد: ( أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ ) ؛ «اى اهل قافله شما دزد هستيد» . (يوسف: 7٠)

ابن عربى مى نويسد: «اين نقشه اى بود كه يوسف كشيد تا بتواند برادرش را از آنها بگيرد» . (1)

جصاص در تفسير خود آورده است:

اينكه يوسف براى نگه داشتن برادرش نزد خود، به اين حيله توسل جست، دلالت مى كند مباح است كه انسان براى گرفتن حقّش به هر راهى متوسل شود هر چند برخلاف ميل مديون باشد. (2)

چگونه است كه شما حضرت يوسف (ع) را مجاز مى دانيد كه براى گرفتن حقّش به هر وسيله اى چنگ بزند، اما به اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) به دليل تقيه براى حفظ جان خود يا شيعيان، خرده مى گيريد؟

در تفسير البحر المحيط آمده است: «به يوسف وحى شد كه چنين روشى به كار برد» . (3)همچنين آمده است:

با توجه به اينكه آنها مى دانستند پسران يعقوب درگم شدن كاسه سلطنتى از هر اتهامى پاك هستند، محال است به آنها تهمت دزد زده شود، اما به خاطر مصلحتى كه يوسف در رسيدن به خواسته اش داشت، به او چنين وحى شد و خداوند اين گونه اراده نمود. (4)


1- احكام القرآن، ج 3، ص 1٠94.
2- احكام القرآن، ج 4، ص 39٠.
3- البحر المحيط، ج 6، ص 3٠2.
4- البحر المحيط،، ج 2، ص 614.

ص: 180

خواسته اهل بيت و امامان معصوم (عليهم السلام) كه حفظ جان اهل بيت (عليهم السلام) و پيروان مخلص آنها بود، اگر بالاتر از خواسته حضرت يوسف (ع) نباشد، كمتر هم نيست. پس چگونه است كه يوسف مجاز به ايراد اتهام دزدى است، ولى اهل بيت (عليهم السلام) مجاز به تقيه نيستند؟

در تفسير مظهرى آمده است:

از نظر من، سخن صحيح اين است كه يوسف به امر خدا به آنها گفت [دستور داد: بگوييد]: شما دزد هستيد و كسى هم نمى تواند به اين كار ايراد بگيرد؛ زيرا خداوند از كارش بازخواست نمى شود. (1)

چگونه است كه در مورد حضرت يوسف (ع) مى گوييد دستور خدا بود و جاى هيچ گونه اشكالى نيست، اما نسبت به اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) انصاف را زير پا مى نهيد و حرمت و حق اهل بيت (عليهم السلام) را ناديده مى گيريد؟

تفسير جواهر الحسان مى نويسد: «اين روش از حيله هايى بود كه خداوند به يوسف آموخته بود» . (2)

آيا خدا به يوسف چنين حيله اى را مى آموزد، اما به اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) دستور تقيه نمى دهد؟

2. آن گاه كه مردم نزد ابراهيم (ع) آمدند و گفتند: بيا براى جشن به بيرون شهر برويم، حضرت ابراهيم (ع) براى اينكه در شهر بماند و بت ها را بشكند به آنها فرمود: ( إِنِّي سَقِيمٌ ) ؛ «من مريض هستم» . (صافات: 89)

در حقيقت حضرت ابراهيم (ع) بيمار نبود، اما مى خواست به بهانه اى در شهر بماند و در غياب مردم، بت ها را بشكند.


1- تفسير المظهرى، ج 5، ص 181.
2- الجواهر الحصان، ج 3، ص 339.

ص: 181

در تفسير البحر المديد آمده كه: «

انمّا كان لمصلحة و قد ابيح لها » . (1)در اين گفتار حضرت ابراهيم (ع) مصلحتى بود كه گفتن اين دروغ، براى آن مصلحت مجاز بود.

چگونه است كه حضرت ابراهيم (ع) بنابر مصلحت مجاز به دروغ گفتن است، اما اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) از سر مصلحت، مجاز به تقيه نيستند؟

در تفسير التحرير و التنوير آمده است: «عذرى بود كه براى ابراهيم مجاز بود تا او را ترك كنند» . (2)پس چرا اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) براى رهايى از حاكمان جبار بنى اميه و بنى عباس مجاز به تقيه نباشند؟

بسيارى از تفاسير اهل سنت، دروغ را براى حضرت ابراهيم در اين موضع مجاز دانسته اند؛ از جمله: تفسير بحر العلوم، التفسير الحديث، تفسير القرآن العظيم ابن كثير، التفسير المظهرى، التفسير الوسيط.

چگونه اهل سنت براى حضرت ابراهيم (ع) دروغ مصلحتى را جايز مى شمارند، اما براى اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) تقيه را مجاز نمى دانند و آن را خلاف عصمت اهل بيت (عليهم السلام) تعبير مى كنند؟

در بعضى ديگر از تفاسير مانند تفسير بيان المعانى و التفسير المنير و. . . آمده است: «حضرت ابراهيم منظورش از مريضى، ناراحتى قلبى بود كه به خاطر كفر و عناد و بت پرستى قومش داشت يعنى حضرت ابراهيم (ع) توريه نمود» . (3)

چگونه براى حضرت ابراهيم (ع) توريه (دو پهلو حرف زدن) جايز است، اما براى اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) تقيه نارواست؟

در تفسير الوسيط للقرآن الكريم آمده است:


1- البحر المديد، ج 4، ص 6٠6.
2- التحرير و التنوير، ج 23، ص 56.
3- تفسير بيان المعانى، ج 3، ص 453؛ التفسير المنير، ج 23، ص 112.

ص: 182

سخن حضرت ابراهيم (ع) دروغ واقعى و حقيقى نيست كه به خاطر آن شخص دروغگو مذمت مى شود، بلكه به طور مجازى به آن دروغ گفته مى شود؛ زيرا در اين گفتار مقصد شرعى وجود دارد. (1)

مگر در تقيه اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) مقصد غيرشرعى وجود دارد؟ چگونه دروغ گفتن حضرت ابراهيم (ع) در اين واقعه با هدف شرعى، مجاز است اما تقيه از اهل بيت (عليهم السلام) مذموم و پذيرفتنى نيست؟

3. حضرت ابراهيم (ع) در غياب قوم به بت خانه رفت و همه بت ها جز بت بزرگ را شكست. وقتى قوم از شكسته شدن بت ها باخبر شدند، نزد حضرت ابراهيم (ع) رفتند و از او در مورد شكسته شدن بت ها پرسيدند. حضرت ابراهيم (ع) در جواب آنها فرمود: بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا ؛ «بلكه بزرگشان چنين كرده باشد» . (انبياء: 63)

حضرت ابراهيم (ع) در اين موضوع چگونه كار خود را به بت بزرگ نسبت مى دهد؟ مفسرين اهل سنّت در اين باره نيز توضيحاتى دارند:

احكام القرآن ابن عربى، تاج التراجم، تفسير القرآن العظيم ابن كثير، تفسير القرآن العظيم ابن ابى حاتم، تفسير سورآبادى، جواهر الحسان و. . . ذيل اين آيه گفته اند: «حضرت ابراهيم چند جا مجاز بود دروغ بگويد، از جمله اينجا» .

وقتى كه به گفته شما حضرت ابراهيم (ع) بنا به مصالحى مجاز به دروغ گفتن است، چگونه اهل بيت پيامبر اسلام (عليهم السلام) نمى توانند تقيه كنند؟

در تفسير البحر المحيط آمده است:

نسبت دادن شكستن بت ها به بت بزرگ، مجازى بود نه حقيقى؛ يعنى اگر بت ها مخصوصاً بت بزرگ مورد پرستش قرار نمى گرفت، آن بت ها نيز شكسته نمى شد. (2)


1- تفسير الوسيط، ج 12، ص 96.
2- البحر المحيط، ج 7، ص 448.

ص: 183

تفسير البحر المديد مى گويد: «همان طور كه خداوند بنا به مصلحتى به يوسف (ع) اجازه داد دروغ بگويد، براى مصلحتى به ابراهيم (ع) نيز اجازه دروغ گفتن داد» . (1)

پرسش ما از اهل سنت اين است كه به كدام دليل قطعى مى توانيد ثابت كنيد كه اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) اجازه نداشتند بنا به مصالحى تقيه نمايند؟ و از همه تأمل برانگيزتر سخن تفسير بيان المعانى است كه مى گويد:

«ان الكذب للمصلحة جائز من النبي و غيره» (2)؛ «دروغ گفتن براى مصلحت، بر پيامبر و غير پيامبر مجاز است» .

چگونه دروغ گفتن به خاطر مصلحت بر انبيا و غير انبيا جايز است، اما تقيه مصلحتى، براى اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) نارواست؟

4. خداوند متعال براى افراد مضطر، بعضى محرمات را مباح اعلان مى نمايد:

فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ (بقره: 173)

(ولى) آن كسى كه ناچار شود، در صورتى كه ستمكار و متجاوز نباشد، گناهى بر او نيست.

چگونه است كه مردم عادى در صورت ناچارى مجاز به ارتكاب ممنوعات هستند اما امامان و اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) در برابر دشمنان مجاز به تقيه نباشند؟

تقيه در رفتار رسول خدا

(ص)

بايد توجه داشت كه شرايط عصر رسول خدا (ص) با شرايط امامان يكسان نبود؛ زيرا در عصر رسول خدا (ص) جبهه حق و جبهه باطل كاملاً متمايز و مشخص بودند در يك سمت مسلمانان قرار داشتند و در سوى ديگر كفار و مشركين از اين رو تشخيص كفر از توحيد آسان و روشن بود.


1- البحر المديد، ج 3، ص 473.
2- بيان المعانى، ج 4، ص 313.

ص: 184

اما اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) در برابر منافقان قرار داشتند؛ كفارى كه زير پرچم اسلام ايستاده و كفرشان را پشت شعارهاى توحيدى خود پنهان كرده بودند. به همين دليل، براى مسلمانان تشخيص حق و باطل در بسيارى از امور مشكل و يا ناممكن بود. بنابراين، در زندگى رسول خدا (ص) ، تقيه به معنايى كه اهل بيت ناگزير از آن بودند وجود نداشت. اما بعضى رفتارهاى رسول خدا (ص) مؤيد تقيه است، از جمله:

رسول خدا (ص) در صلح «حديبيه» بنا به خواست و اصرار نماينده مشركان، لفظ «رسول الله» را كه على (ع) نوشته بود، از پسوند نام خود حذف كرد. آيا پيامبر اسلام (ص) رسول خدا بودن خود را باور نداشت؟ آيا كار پيامبر (ص) در حذف «رسول خدا» ظاهرسازى نبود؟

اگر جهت بعضى مصالح و براى ظاهرسازى بود، اين كار رسول خدا (ص) با تقيه امامان چه تفاوتى داشت؟

نيز، در صلح «حديبيه» ، بنا به اصرار نماينده مشركان، رسول خدا (ص) به جاى «

بسم الله الرحمن الرحيم » پذيرفت

«بسمك اللهم» نوشته شود.

آيا رسول خدا (ص) واقعاً منكر صفات «الرحمن و الرحيم» خدا شد يا بر پايه بعضى مصالح، آن را در ظاهر تغيير داد؟

اگر مى پذيريد كه رسول خدا (ص) به موجب بعضى مصالح و به صورت ظاهرى اين دو صفت خدا را در آن پيمان نامه نياورد، اين كار او، با تقيه امامان معصوم (عليهم السلام) چه تفاوتى داشت؟

آن گاه كه رسول خدا (ص) از ركوع نماز سر بر مى داشت و ذكر «سمع الله لمن حمده» را مى گفت پس از آن مى گفت: «

اللهم العن فلاناً وفلاناً وفلاناً » (1)پروردگارا! لعنت كن فلانى و فلانى و فلانى را آيا رسول خدا (ص) تقيه مى كرد و نام آن سه نفر را نمى گفت،


1- صحيح بخارى، ج4، صص1493 و 1661؛ مسند احمد بن حنبل، ج2، ص147 و. . . .

ص: 185

يا شما در كتاب هاى روايى خودتان تقيه كرده ايد و نام آن سه نفر را نبرده ايد؟

اگر رسول خدا (ص) نام نبرده باشد پس رسول خدا (ص) نيز تقيه كرده و نام آنها را نبرده و اگر رسول خدا (ص) نام آنها را برده و شما نقل نكرده ايد پس شما تقيه كرده ايد، چرا؟

حكم شرعى تقيه از ديدگاه اهل سنت

ابن عطيه غرناطى از مفسران اهل سنت مى گويد: علما درباره اينكه از چه كسى بايد تقيه نمود؟ گفته اند: «در مقابل هر زورگوى قدرتمند كه از سوى او نگرانى وجود دارد، مى توان تقيه نمود: مانند، كفار آن گاه كه غالب مى شوند و حاكمان ظلم و جور. . .» . (1)

عده اى ديگر گفته اند: «آن چه كه در تقيه مجاز است در حد گفتار است اما در حد عمل نيست» . (2)

جماعتى از اهل علم كه حسن و مكحول و مسروق هم جزء آنهايند مى گويند: «شخص مكره (مجبور) جايز است هر آن چه كه خدا حرام كرده، انجام دهد تا جان خود را نجات دهد» . (3)

مسروق مى گويد: «اگر مكره تقيه نكند و بميرد وارد جهنم مى شود» . (4)

بغدادى در تفسيرش مى گويد: برخى نيز گفته اند: «تقيه براى حفظ جان از ضرر جايز است؛ زيرا كه دفع ضرر از جان واجب است به حد امكان» . (5)

و عده اى ديگر از علماى اهل سنت در تفسير آيه لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ. . . (آل عمران: 28) گفته اند:


1- تفسير المحرر الوجيز، ج1، ص42٠.
2- تفسير المحرر الوجيز، ج1، ص42٠.
3- تفسير المحرر الوجيز، ج1، ص42٠.
4- تفسير المحرر الوجيز، ج1، ص42٠.
5- تفسير لباب التأويل، ج1، ص237.

ص: 186

معناى آيه اين است كه: كفار را در هيچ موردى دوست خود قرار ندهيد مگر از روى تقيه كه جايز است از طريق قول و فعل اظهار محبت بشود بدون آنكه در دل محبتى باشد و براى همين است كه ابن عباس گفته است: به تقيه مدارات ظاهرى گفته مى شود. (1)

ضحاك گفته است: «تقيه به زبان است انسان از ترس جانش سخنى را بر زبان آورد كه معصيت خداست درحالى كه قلبش بر ايمان استوار است در اين صورت گناهى بر او نيست» . (2)

«جصاص» در تفسير «احكام القرآن» مى گويد:

إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً يعنى اينكه به جان و يا به بعضى اعضاى بدنش ترس داشته باشد و تظاهر به محبت نمايد بدون اينكه به آن معتقد باشد، كه تمام اهل علم اين نظر را دارند. (3)

پس تقيه با عصمت متناقض نيست؛ زيرا عصمت به معناى دورى از گناه و خطاى عمدى و سهوى است، در حالى كه تقيه به معناى ناكام گذاشتن دشمن با عدم تظاهر به حق است و اين، نه خطاكارى، بلكه تغيير روش است. براى مثال، وقتى كسى راه را مى شناسد و مى داند كه دشمن سر راه او در كمين است، اگر براى آنكه به دام دشمن نيفتد از بيراهه به سوى مقصد برود، تقيه كرده است؛ ضمن اينكه با علم و عصمت او هم منافات ندارد.

تشخيص گفتار و كردار واقعى از تقيه، راه هاى گوناگون دارد، بنابراين هيچ گاه تقيه امامان موجب تدليس حق و باطل نمى گردد.

«عصمت خيالى» تعبير اشتباهى است كه افراد دانا هرگز آن را به كار نمى برند، هر


1- البحر المحيط، ج3، ص93.
2- جامع البيان فى تفسير القرآن، ج3، ص153؛ تفسير القرآن العظيم، ابن ابى حاتم، ج2، ص629.
3- سنن ترمذى، ج 5، ص 662.

ص: 187

چند كه خود به آن معتقد نباشند؛ زيرا آيه «تطهير» و روايت هاى بسيارى كه از اهل سنت نقل شده اند، دليلى قاطع بر عصمت اهل بيت (عليهم السلام) است.

٨4. لزوم احترام گذاشتن به ثقلين

اشاره

شيعيان در استناد به حديث «ثقلين» براى اثبات امامت ائمه خود، دچار تناقض مى شوند؛ چون هركس را كه به ثقل اصغر (اهل بيت) عيب جويى كند و به آن طعنه بزند، كافر مى دانند، اما كسى را كه به ثقل اكبر (قرآن) طعنه بزند كافر نمى دانند و مى گويند كه او مجتهد بوده و اشتباه كرده است.

پاسخ

طعنه به قرآن تعبير درستى نيست؛ زيرا طعنه به معناى رسوا و بدنام كردن است و اين كار از سوى هيچ مسلمانى، حتى مسلمان ظاهرى هم صورت نمى گيرد، بلكه آنچه بعضى علماى اسلام اعم از شيعه و سنى در مورد قرآن انجام مى دهند، «برداشت از قرآن است» كه امكان دارد صحيح يا غلط باشد. اما هيچ گاه براى برداشت غيرصحيح عنوان طعنه به كار نمى رود.

و شما هم براى اين ادعاى غير واقعى خودتان نه مثال زده ايد و نه آدرس داده ايد كه دليل بر دروغ بودن اين ادعاى شما است.

اما در مورد اهل بيت (عليهم السلام) ، كسانى هستند كه به آن پاكان طعنه مى زنند؛ مانند شما كه با وجود آيه «تطهير» و نيز احاديث معتبرى مانند ثقلين كه در آن رسول خدا (ص) اطاعت از قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) را موجب هدايت قطعى و نجات از گمراهى مى دانند و تمام منابع اهل سنت نيز با اسناد متعدد آن را نقل كرده اند، باز هم اين گونه رفتار مى كنيد. درحالى كه

ص: 188

اگر در گفتار و رفتار اهل بيت (عليهم السلام) اشتباه وجود داشت هيچ گاه پيامبر مردم را به سوى آنان فرا نمى خواند. اما شما در برابر سخن رسول خدا (ص) ، درباره اهل بيت (عليهم السلام) توهين و طعنه به كار مى بريد و با استهزا براى آنها تعبير «عصمت خيالى» را به كار مى بريد! ! !

در سخن رسول خدا (ص) كه مى فرمايد:

«. . . انّي تركت فيكم ما ان اخذتم به لن تضلوا كتاب الله و عترتي اهل بيتي» (1)؛ «هرگاه پيرو قرآن و اهل بيت باشيد هرگز گمراه نمى شويد» ، دست كم دو نكته وجود دارد:

1. پيروى از قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) با هم، موجب هدايت است و هركس سراغ غير اهل بيت (عليهم السلام) برود گمراه مى شود.

2. اهل بيت (عليهم السلام) از خطا و اشتباه مصون هستند؛ زيرا خطا رفتن اهل بيت (عليهم السلام) ، با

«لن تضلّوا» جمع شدنى نيست.

پس شما چرا به اهل بيت رسول خدا طعنه مى زنيد و از عصمت آنها، با حالت تمسخر به «عصمت خيالى» تعبير مى كنيد؟

٨5. دائره شمول ارتداد صحابه

اشاره

شيعه مى گويد همه اصحاب، جز شمار اندكى كه از هفت نفر بيشتر نيستند، مرتد شدند. در اين صورت، بقيه اهل بيت [(عليهم السلام)] مانند فرزندان جعفر و فرزندان على و. . . چه وضعى دارند؟ آيا آنها هم مرتد شدند؟

پاسخ

1. منظور از اهل بيت (عليهم السلام) - در زمان رسول خدا (ص) - فقط على، فاطمه، حسن و


1- سنن ترمذى، ج 5، ص 662.

ص: 189

حسين (عليهم السلام) است، پس تعبير از بقيه معنا ندارد.

2. افراد خردسال تكليف ندارند تا درباره ارتداد آنها بحث شود و فرزندان جعفر و فرزندان على (ع) ، همگى خردسال بودند.

3. براى توضيح بيشتر در مورد بحث ارتداد و معناى آن به پرسش 93 مراجعه شود.

٨6. نام پدر حضرت مهدى (عج)

اشاره

پيامبر اكرم (ص) در حديثى درباره حضرت مهدى فرمود:

هرگاه از عمر دنيا جز يك روز نمانده باشد خداوند آن روز را طولانى مى كند تا مردى از اهل بيت من ظهور مى كند كه همنام من است و پدر او همنام پدر من است.

در حالى كه نام پدر رسول خدا (ص) عبدالله و نام پدر مهدى - به عقيده شيعه - حسن است. اين، چگونه سازگار است؟

پاسخ

آنچه در روايت ها درباره امام مهدى (عج) آمده اين است:

«اسمه اسمي و كنيته كنيتي» ؛ «نام او نام من و كنيه او كنيه من است» .

تنها يك روايت از «عبدالله بن مسعود» وجود دارد كه در آن

«اسمه اسمي و اسم ابيه اسم ابي» آمده است پس، اين روايت، واحد و در نتيجه بى اعتبار است؛ همچنان كه البانى آن را منكر مى داند. (1)


1- سلسلة الاحاديث الضعيفه، ج 24، ص 1124.

ص: 190

٨٧. اختلافات روايات در مورد مهدى (عج)

اشاره

نويسنده كتاب به روايت هاى متفاوت شيعه در مورد حضرت مهدى (عج) پرداخته است؛ مانند اختلاف در نام مادر، تاريخ تولد، نحوه تولد و. . . و اين اختلاف روايت ها را ضعف مستندات شيعه قلمداد كرده و از اين رهگذر به شيعيان ايراد گرفته است.

چون بيان تفصيلى ايرادها به درازا مى كشد، به خلاصه پرسش ها و پاسخ اجمالى آنها بسنده مى كنيم:

سؤال ها عبارتند از:

1. مادر مهدى (عج) كيست و نام او چيست؟ سپس نام هايى كه به آن بانو نسبت داده اند را نقل مى كند.

2. مهدى (عج) چه زمانى به دنيا آمده است؟ سپس تاريخ هايى كه در مورد تولد آن حضرت وجود دارد را ذكر مى كند.

3. چگونه در شكم مادر بود و چگونه به دنيا آمده است؟

4. چگونه پرورش يافته است؛ زيرا گفته مى شود فرزندان امامان در هر روز به اندازه رشد يك هفته ديگران رشد مى كنند.

5. كجا زندگى مى كند؟

6. هنگام ظهور پير است يا جوان؟

7. مدت فرمانروايى او چقدر است؟

8. غيبت او چه مدت طول مى كشد؟

پاسخ

چنان كه پيدا است پاسخ تفصيلى اين پرسش ها نياز به تأليف كتاب جداگانه اى دارد

ص: 191

ولى به صورت اجمال به پرسش هاى مطرح شده پاسخ مى دهيم:

1. اختلاف روايت ها، بى استثنا در همه مذاهب و موضوعات وجود دارد و به شيعه و موضوع امام مهدى (عج) اختصاص ندارد. البته اختلاف روايت ها در منابع اهل سنت به مراتب بيش از منابع شيعى است.

2. اختلاف در نام كسى، آن هم بانويى پرده نشين كه در محافل عمومى حضور ندارد و آن هم زمانى كه گاه يك نفر را با نام هاى متعدد معرفى مى كردند، نقص و ايراد به شمار نمى آيد. علاوه بر اين، نام مادر امام مهدى، نرگس باشد يا مليكه چه مشكلى را ايجاد مى كند؟ اهل سنت نيز در نام مادر عمر اختلاف كرده اند.

اختلاف در ثبت تاريخ تولد نيز طبيعى است؛ به ويژه زمانى كه مردم به ثبت وقايع خيلى اهميت نمى دادند. آيا اختلاف در تاريخ تولد كسى اصل وجود شخص را منتفى مى كند؟ اگر چنين است بايد اهل سنت نيز وجود ابوبكر را انكار كنند؛ زيرا در تاريخ تولد او هم اختلاف است.

از طرفى نويسنده براى به اشتباه انداختن مخاطب چندين تاريخ تولد براى حضرت بيان مى كند و حال آنكه مرحوم كلينى به صراحت مى گويد: «صاحب الزمان در نيمه شعبان 255 متولد گرديده است» . (1)

3. در مورد چگونگى قرار گرفتن در شكم مادر و نيز كيفيت به دنيا آمدن ايشان در پرسش 39 توضيح داده ايم كه بين امام و انبياء و مردم عادى در اين موضوع تفاوتى نيست.

4. لزومى ندارد كه مراد از پرورش يافتن سريع حضرت مهدى (عج) و ساير فرزندان اهل بيت (عليهم السلام) كه در بعضى روايت ها به آن اشاره شده است، رشد جسمانى باشد؛ زيرا پيامبران و امامان نيز همانند ديگران در شرايط طبيعى رشد مى كنند؛ چه بسا اين


1- كافى، ج 1، ص 514.

ص: 192

روايت ها به رشد عقلى و شعور اشاره داشته باشند.

5. محل اقامت حضرت مهدى (عج) مشخص نيست؛ زيرا وقتى سخن از غيبت كبرى است، بحث درباره محل زندگى معنايى ندارد و در هيچ روايتى هم به محل زندگى آن حضرت اشاره نشده است.

6. به يقين طولانى بودن زمان زندگى، موجب فرتوتى و ضعف جسمانى حضرت نمى شود. حال اگر در روايتى شرايط جسمى ايشان هنگام ظهور همانند جوان سى ساله و در روايتى به مردى چهل ساله تشبيه شود، چه اشكالى پيش مى آيد؟

همه اين روايت ها كنايه از اين است كه طولانى بودن زمان زندگى، موجب ضعف جسمى حضرت نمى شود، بلكه او به امر الهى در شرايط جسمى مطلوبى خواهد بود.

7. در مورد مدت حاكميت و خلافت آن حضرت نيز نظريه هاى متفاوتى وجود دارد كه اين تفاوت مى تواند علت هاى گوناگونى همچون، اشتباه راوى، فهم مستمع، تناسب رياضى، ارزش و اثرگذارى داشته باشد؛ چنان كه كسى صد سال عمر مى كند اما اثر مثبت كمى از خود به جا مى گذارد، اما ديگرى در ده سال، آثارى به اندازه صد سال بر جاى مى نهد بر اين اساس مى توان ده سال نفر دوم را صد سال نفر اول و يكصد سال نفر اول را ده سال نفر دوم تعبير كرد و. . .

8. آنچه سنّى و شيعه نقل كرده اند اين است كه حضرت مهدى (عج) زمانى ظهور خواهد كرد، اما جز خداوند كسى از زمان ظهور او آگاه نيست.

٨٨. تقيه در گفتار على (ع)

اشاره

شيعه روايت مى كند كه على [(ع)] در حالى كه غمگين بود، نزد يارانش آمد و گفت: «چگونه رفتار مى كنيد وقتى كه در زمانه اى به سر ببريد كه حدود در آن اجرا نمى شود و مال مردم به ناحق خورده مى شود و با دوستان خدا دشمنى و با دشمنان خدا

ص: 193

دوستى مى شود؟» .

پرسيدند: «اى اميرمؤمنان! اگر چنين زمانى را دريافتيم چه كنيم؟» گفت: «همانند ياران عيسى باشيد كه اره شدند و به دار آويخته شدند. مردن در بندگى خدا بهتر از زندگى با گناه و نافرمانى است» .

پرسش اينجاست كه اين فرمان امام على (ع) چگونه با تقيه سازگار است؟

پاسخ

همان طور كه - در بحث تقيه - گذشت، در تقيه رعايت «اهمّ و مهمّ» ضرورى است. زمانى بايد، ميان حفظ جان يك مسلمان و وضو گرفتن به روش غير شيعى يكى را برگزينيم. در اين صورت بايد به روش غير شيعى وضو گرفت و جان مسلمان را حفظ كرد. اما زمانى مسئله حفظ جان خود و بقاى اسلام مطرح است. در اين شرايط بايد حفظ اسلام را به هر چيزى ترجيح داد؛ همان طور كه امام حسين (ع) در كربلا آن را ترجيح داد.

پس هرگاه فرهنگ و احكام اسلام در معرض تغيير و دگرگونى قرار گرفت، جايى براى تقيه باقى نمى ماند. همان طور كه اشاره شد تقيه تا آنجا مجاز است كه به خروج از اسلام نرسد.

اهل سنت نوشته اند كه على (ع) به يارانش فرمود:

سَتُعرضونَ عَلَى سَبّي فَسُبّوني وَ تُعرَضون عَلَى الْبراءةِ مِنّي فَلا تَبرّؤُا مِنّي فانّي عَلَى الاسلام. (1)

به زودى از شما خواهند خواست كه مرا سبّ كنيد پس سب كنيد و از شما خواهند خواست از من تبرّى بجوييد، اما از من تبرّى نجوييد؛ زيرا من در مسير اسلام هستم [تبرى از من تبرى از اسلام است پس اين كار را نكنيد].


1- مستدرك حاكم، ج2، ص39٠؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 119؛ تاريخ اسلام، ذهبى، ج 6، ص 4٠.

ص: 194

٨٩. رابطه هجرت با ايمان

اشاره

چه چيز ابوبكر را مجبور كرد در هجرت، با پيامبر (ص) همراه شود؟ اگر همان طور كه شيعه مى گويد او منافق بود، چرا از قوم كافر خود فرار كرد؟ اگر او به خاطر منفعت دنيوى هجرت كرد، زمانى كه پيامبر (ص) تنها و آواره بود همراهى او چه منفعتى داشت؟

پاسخ

اولاً: همراهى ابوبكر با رسول خدا (ص) در سفر هجرت، قطعى و روشن نيست.

ثانياً: خداوند مى فرمايد:

( أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ ) (عنكبوت: 2)

آيا مردم گمان كردند همين كه بگويند ايمان آورديم به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد؟

گاهى بعضى افراد تصور مى كنند كه ايمان واقعى دارند، اما وقتى در معرض امتحان الهى قرار مى گيرند، حقيقت آشكار مى شود؛ مانند فردى كه گمان مى كند بسيار مى داند، اما وقتى كه در برابر دانشمندان قرار مى گيرد نادانى او آشكار مى شود.

چه بسيارند كسانى كه حتى در زمان رسول خدا (ص) ، ابتدا مسلمان شدند، مانند عبدالله بن ابى سرح كه هم از مهاجران بود و هم از كتّاب وحى (1)و مانند عبدالله بن جحش اسدى كه از مهاجران به حبشه بود و. . . (2)، اما پس از مدتى مرتد شدند، بعضى مسيحى شدند، گروهى يهودى و برخى بت پرست. (در بحث ارتداد به اين موضوع اشاره كرديم) .


1- اسد الغابة، ج3، ص155؛ امتاع الاسماع، ج9، ص334؛ البداية و النهاية، ج4، ص297.
2- الاستيعاب، ج4، ص1593. در بعضى منابع عبيدالله بن جحش نوشته شده است.

ص: 195

خداوند متعال در مورد اين گونه افراد مى فرمايد:

( إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ (محمد: 25)

به يقين كسانى كه بعد از روشن شدن راه هدايت براى آنها پشت به آن كردند، شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده و آنان را با آرزوهاى طولانى فريفته است.

نتيجه آنكه صرف هجرت كسى دليل بر مؤمن واقعى بودن او نمى تواند باشد.

٩٠. سيماى صحابه در قرآن

اشاره

خداوند در چندين آيه قرآن، اصحاب را ستوده است؛ از جمله: (اعراف: 156157) ، (آل عمران: 172173) ، (انفال: 62 و 63 و 64) ، (آل عمران: 11٠) و (فتح: 29

شيعيان مى گويند: اصحاب در دوران حيات پيامبر (ص) مؤمن بودند اما پس از او مرتد شدند. چگونه اصحاب پس از پيامبر (ص) مرتد شدند و چرا مرتد شدند؟ مگر آنكه به خاطر بيعت با ابوبكر مرتد شده باشند!

چرا اصحاب با ابوبكر بيعت كردند؟ آيا از ابوبكر ترسيدند؟ آيا ابوبكر داراى قدرت بود و با زور از آنها بيعت گرفت؟ . .

پاسخ

اشاره

1. در هيچ آيه اى صحابه «بما هم صحابة» ، ستوده نشده اند، بلكه در تمام آيه هايى كه اشاره كرده ايد يا سخن از اهل تقوا است لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ (1)يا تمجيد از كسانى است كه


1- انعام: 32؛ اعراف: 156 و 169.

ص: 196

تابع رسول خدايند الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ (1)و يا سخن از كسانى است كه دستورهاى رسول خدا (ص) را اجابت كرده اند الَّذِينَ اسْتَجابُوا (2)يا تعبير مؤمنان و بعضى مشخصه هاى اهل ايمان است.

از اين رو، عده اى از اصحاب پيامبر (ص) مصداق تعابير فوق هستند نه تمام كسانى كه ادعاى مسلمانى داشتند؛ زيرا تمام مسلمانان زمان رسول خدا (ص) اهل تقوا و تابع محض رسول خدا (ص) و مؤمن واقعى نبودند.

گروهى از اصحاب رسول خدا (ص) ، به بعضى از كارهاى رسول خدا (ص) اعتراض مى كردند، و با نافرمانى خود رسول خدا (ص) را مى رنجاندند. از اين رو، مصداق الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ نبودند.

اهل سنت نوشته اند:

آن گاه كه رسول خدا [(ص)] لشكرى تدارك ديد و فرماندهى لشكر را به اسامةبن زيد سپرد، اصحاب به رسول خدا اعتراض كردند. رسول خدا [(ص)] با صداى بلند به آنها فرمود: شما قبل از اين هم به فرماندهى پدرش معترض بوديد. . . (3)

آيا آيه هايى كه در مدح تابعان محض رسول خدا (ص) و اجابت كنندگان فرمان ايشان نازل شده است را مى توان به اينها نسبت داد؟

آياتى كه در نكوهش بعضى اصحاب نازل شده است

لازم است براى رفع شبهه و كنار زدن پرده جهل از ديدگاه حقيقت جويان، به بعضى آيات قرآن كه در مذمت بعضى صحابه رسول خدا (ص) نازل شده است اشاره كنيم:

الف) آن گاه كه رسول خدا (ص) در حال خطبه نمازجمعه بود عدۀ زيادى از مسلمانان


1- اعراف: 157.
2- آل عمران: 172؛ شورى: 38.
3- صحيح بخارى، ج4، 162٠؛ صحيح مسلم، ج7، ص131؛ مسند احمد بن حنبل، ج2، ص2٠؛ سنن ترمذى، ج5، ص676؛ امتاع الاسماع، ج 14، ص 517؛ البداية و النهايه، ج 5، ص 222؛ البدء و التاريخ، ج5، ص 59.

ص: 197

با آگاهى از ورود كاروان تجارتى رسول خدا (ص) را در همان حال گذشته و به سوى كاروان تجارى رفتند.

خداوند در مذمت آنها آيه 11 سوره جمعه را نازل نمود:

وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً

و هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند و تو را ايستاده به حال خود رها مى كنند.

ب) مسلمانانى كه از رفتن به جهاد خوددارى مى كردند و از سخن خدا و رسول خدا (ص) در اين مورد اطاعت نمى كردند خداوند در آيات متعدد از جمله آيه 75 و 77 سوره نساء و 38 سوره توبه آنها را مذمت نموده است.

ج) مسلمانانى كه در غزوه احد رسول خدا (ص) را در مقابل دشمن با ياران انگشت شمار تنها گذاشتند و فرار كردند و خيلى از آنها نسبت به وعده هاى خدا ترديد پيدا كرده بودند كه آيات 153 و 154 و 155 سوره بقره در مذمت اينها نازل شد.

د) مسلمانانى كه در غزوه حنين رسول خدا (ص) را در مقابل دشمن تنها گذاشتند و فرار كردند كه آيه 25 سوره توبه در مذمت آنان نازل شد.

ه) در غزوه خندق وقتى كه عمرو بن عبدود مبارز مى طلبيد، رسول خدا (ص) سه بار رو به مسلمانان فرمود چه كسى حاضر است به مبارزه اين كافر برود؟ در حالى كه مسلمانان از ترس جانشان، نفس هايشان در سينه حبس شده هيچ كس جز على بن ابى طالب (ع) جواب نداد آيات 9 الى 11 سوره احزاب در مذمت اينان نازل شد.

و) تمام آياتى كه در مورد منافقان نازل شده مربوط به اصحاب رسول خدا (ص) مى باشد، زيرا عده اى از اصحاب ادعاى ايمان مى كردند درحالى كه منافق بودند - تظاهر به اسلام مى كردند اما در واقع كافر بودند - خداوند در مورد اينان مى فرمايد:

ص: 198

وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ (توبه: 1٠1)

و از (ميان) اعراب باديه نشين كه اطراف شما هستند، جمعى منافقند و از اهل مدينه (نيز) گروهى سخت به نفاق پاى بندند. تو آنها را نمى شناسى، ولى ما آنها را مى شناسيم.

و همچنين خداوند رسول خدا (ص) را در مقابل كفر درونى بعضى صحابه دلدارى داده و مى فرمايد: «اى پيامبر! كسانى كه در مسير كفر شتاب مى كنند و با زبان مى گويند: ايمان آورده ايم و قلب آنها ايمان نياورده، تو را اندوهگين نسازند. . .» . (1)

اينها هم از اصحاب پيامبر بودند، آيا شما مى گوييد اينان بهترين امت رسول خدا بودند به خاطر اينكه اصحاب رسول خدا (ص) بودند؟

ز) كسانى كه با تمام بى ادبى گفتند: بعد از مرگ پيامبر با همسران او ازدواج مى كنيم كه آيه53 سوره احزاب در مذمت آنان نازل شد. اينان نيز از اصحاب رسول خدا (ص) بودند.

ح) زنانى كه اسرار پيامبر را بر ملا كردند و آيه 3 سوره تحريم در مذمت آنها نازل شد، از اصحاب پيامبر حتى از همسران آن حضرت بودند.

ط) عده اى هنگام برگشت از غزوه تبوك نقشه كشتن رسول خدا (ص) را طرح كردند و خداوند رسول خدا را از اين موضوع مطلع نمود و رسول خدا (ص) با تدابيرى از اجراى اين نقشه جلوگيرى كرد آيات 64 الى 66 سوره توبه در مذمت آنها نازل شد. اين افراد از اصحاب رسول خدا (ص) و حتى - در ظاهر امر - از مجاهدين راه خدا بودند.

ى) سازندگان مسجد ضرار كه خداوند در آيه 1٠7 سوره توبه آنها را مذمت مى كند، از اصحاب رسول خدا بودند.


1- مائده: 41.

ص: 199

ك) در آيه 6 سوره حجرات خداوند مى فرمايد: . . . إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا. . . در مورد كسى است كه از اصحاب رسول خدا (ص) است و رسول خدا (ص) او را براى دريافت زكات به سوى عده اى از مسلمانان فرستاده بود در عين حال خداوند از او به «فاسق» تعبير كرده است.

ل) كسانى كه به همسر رسول خدا (ص) نسبت ناروا دادند و خداوند در مذمت آنها و در پاكى آن بانو آيه افك - آيه 11 سوره نور - را نازل نمود، از اصحاب پيامبر (ص) بود.

م) خداوند در مورد عده اى از اصحاب رسول خدا (ص) مى فرمايد:

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ (بقره: 8)

و گروهى از مردم كسانى هستند كه مى گويند به خدا و روز بازپسين ايمان آورده ايم، درحالى كه ايمان نياورده اند.

اولاً: شما از كجا مى دانيد كدام دسته از اصحاب رسول خدا (ص) مصداق اين آيه هستند و كدام گروه نيستند؟

ثانياً: با اين گفتار خداوند چگونه مى توانيد تمام اصحاب رسول خدا را عادل و مؤمن بدانيد؟

ن) اهل سنت روايات زيادى در ارتداد اكثر مسلمانان نقل كرده اند كه عدۀ زيادى از آنها صحابه رسول خدا (ص) بودند - كه در بحث ارتداد اصحاب بخشى از آن روايات را نقل كرديم -.

براى جمع بندى اين بحث به يك روايت از اهل سنت اشاره مى كنيم:

ابن عباس مى گويد:

ما اُنزلتْ في الْقُرْآنِ آيةُ - يا ايّها الّذينَ امَنُوا - إلّا عليٌّ رأسُها وأميرُها وَلَقدْ عاتبَ اللهُ اصحابَ محمّدٍ فى غير آيٍ مِنَ الْقرآنِ وَ ما ذكر عليّاً إلّا بِالْخير. (1)


1- معرفة الصحابة لأبى نعيم، ج1، ص359؛ كنزالعمال، ج13، ص1٠8؛ جامع الاحاديث، ج 36، ص214؛ المعجم الكبير، ج11، ص 264؛ شواهد التنزيل، ج1، صص65 - 67 و. . . .

ص: 200

در قرآن هيچ آيه - اى كسانى كه ايمان آورده ايد - نازل نشده مگر آن كه على در رأس مصاديق آن آيه و امير آنها است خداوند اصحاب رسول خدا را در آيات متعدد قرآن مورد عتاب و مذمت قرار داده جز على كه به غير از نيكى از او ياد نشده است.

نتيجه آنكه: صرف اصحاب رسول خدا (ص) بودن به معناى عادل بودن شخص نيست زيرا آيات بسيارى در مذمت منافقان نازل شده و منافقان از اصحاب رسول خدا بودند. منافقان كسانى بودند كه تظاهر به اسلام مى كردند و گرداگرد رسول خدا (ص) مى گشتند اما در واقع كافر بودند آيا مذمت اينان، اهانت به رسول خدا (ص) است؟

قرآن در مورد عده اى از اصحاب مى فرمايد:

( قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ ) (حجرات: 14)

عرب هاى باديه نشين گفتند: ايمان آورده ايم. بگو شما ايمان نياورده ايد، ولى بگوييد اسلام آورده ايم، هنوز ايمان وارد قلب هاى شما نشده است.

عمر به بعضى اعضاى شوراى شش نفره گفت: «رسول خدا در حالى كه از شما خشمگين بود از دنيا رفت» . (1)

آيا خداوند آنها را ستوده است؟

2. شيعيان معتقد نيستند كه همه اصحاب در زمان پيامبر (ص) مؤمن بودند و پس از پيامبر (ص) مرتد شدند، بلكه مى گويند: بعضى اصحاب، حتى در زمان خود رسول خدا (ص) مؤمن نبودند؛ به دلايلى كه بيان شد.

مى گوييد: «ابوبكر به زور بيعت نگرفت» . ابوبكر و طرفدارانش از دو راه زور و تزوير، از مردم بيعت گرفتند.


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 185.

ص: 201

در مباحث پيشين از جمله در پاسخ پرسش 75 روشن ساختيم كه از برخى مسلمانان با زور بيعت گرفتند. اما تزويرشان در اين بود كه به انصار گفتند كه ما پيش تر از شما ايمان آورديم و از اقوام رسول خدا (ص) هستيم، پس ما شايسته خلافتيم. على (ع) به ابوبكر و عمر فرمود:

وَ اَنا اَحتَجُّ عَليكُم بِمثلِ مَا احتَجَجتُم بِه عَلَى الاَنصارِ نَحنُ اَولى بِرَسولِ اللهِ حَيّاً وَ مَيّتاً فَانصِفونا اِن كُنتمُ تُؤمِنون. (1)

با همان دلايلى كه بر انصار احتجاج كرديد به شما استدلال مى كنم - كه حق با من است - ما از همه شما به رسول خدا نزديك تريم، هم در حال حيات و هم پس از مرگ، پس اگر ايمان داريد انصاف را در حق ما رعايت كنيد. (2)

٩١. جنگ صحابه با مرتدان

اشاره

اگر اصحاب، پس از پيامبر (ص) مرتد شدند، چگونه با مرتدان از قبيل اصحاب مسيلمه و ياران طليحة بن خويلد و. . . پيكار كردند و آنها را به اسلام بازگرداندند.

پاسخ

درباره ارتداد اصحاب به طور مكرر در گذشته بحث شد، اما درباره اين شبهه مى گوييم:

1. چنين نيست كه هميشه جنگ عده اى عليه عده ديگر، نبرد ميان حق و باطل باشد. در خيلى از نبردهاى جهان، دو طرف متخاصم عقيده دينى مشترك دارند. در حمله هيتلر به كشورهاى اروپايى، هر دو طرف ادعاى مسيحيت داشتند. آيا كسى مى تواند


1- الامامة و السياسه، ج 1، ص 29.
2- بحث مفصل آن را در كتاب خورشيد ولايت در نگاه اهل سنت آورده ايم.

ص: 202

بگويد اگر هيتلر مسيحى بود چرا با مسيحيان جنگيد؟

در حمله صدام عراقى به كويت، هر دو طرف ادعاى سنى بودن داشتند. آيا كسى مى تواند بگويد اگر صدام سنّى بود چگونه با كويت سنى جنگيد؟

جنگ بعضى صحابه با برخى كفار و مرتدان، دليل كافى براى اثبات ايمان حقيقى همه آنها نيست.

2. مسيلمه و امثال او و اصحاب آنها مرتد نبودند، بلكه از اول كافر بودند؛ زيرا در ابتدا ايمان نياورده بودند تا بعدها مرتد شوند.

3. بيشتر مرتدان و مسيلمه، در جنگ با مسلمانان كشته شدند و به اسلام بازنگشتند. (1)

4. صرف ادعاى مسلمانى و يا مبارزه با كفار، به معناى مسلمان حقيقى بودن نيست. در زمان رسول خدا (ص) نيز گاهى افرادى همراه مسلمانان با كفار مى جنگيدند، اما نه براى دين اسلام و رضايت خدا، بلكه به دليل تعصبات قومى و. . . .

٩٢. بهترين هاى امت هر پيامبر

اشاره

به گواه سنت هاى تكوينى و تشريعى، ياران هر پيامبرى، بهترين افراد امت او هستند؛ چنان كه بهترين افراد امت يهود ياران موسى (ع) ، بهترين پيروان مسيحيت ياران عيسى (ع) ، و بهترينِ امت اسلام، ياران رسول خدا (ص) بودند.

بر اين اساس، چرا شما شيعيان ياران و اصحاب پيامبر (ص) ما را كافر مى دانيد و حال آنكه رسالت پيامبر اسلام، جاودان و فراگير است و پيامبران و كتاب هاى آسمانى گذشته، آمدن او را مژده داده اند. وقتى معتقديد كه نزديك ترين ياران پيامبر (ص) مرتد


1- الاستيعاب، ج2، ص429.

ص: 203

شده اند، چه ارزشى براى اين شريعت الهى قائل هستيد؟ اگر چنان باشد كه شما مى گوييد، مسلمانانى كه پس از اصحاب آمده اند به طريق اولى كافر خواهند بود. . . .

پاسخ

اشاره

چنان كه بارها گفته ايم، ما اصحاب پيامبر (ص) را مرتد و كافر نمى دانيم.

ميان «اصحاب» و «ياران» پيامبران، از جمله «اصحاب» و «ياران» پيامبر اسلام (ص) ، خلط مبحث كرده ايد؛ زيرا همه اصحاب هيچ پيامبرى يار او نبودند، بلكه بعضى از اصحاب، پيامبران را يارى مى كردند و بعضى ديگر به ايشان خيانت مى ورزيدند.

در تورات آمده است كه، بعضى اصحاب حضرت موسى (ع) مى خواستند آن حضرت را بكشند: «و جميع بنى اسرائيل بر موسى و هارون همهمه كردند. . . گفتند كه بايد ايشان [موسى و هارون] را سنگسار كنند. . .» . (1)

آيا اينان بهترين اصحاب حضرت موسى (ع) بودند؟

يهوديان اقرار دارند كه مردم اسرائيل (اصحاب موسى و هارون) با حضرت موسى مخالف بودند و او را مذمت مى كردند. (2)

گروهى از اصحاب حضرت موسى (ع) ، در زمان حيات او گوساله پرست شدند. خداوند متعال در سوره بقره، آيات 51 و 54 و 92 و 93؛ سوره نساء، آيه 153؛ سوره اعراف، آيات 148 و 152؛ سوره ذاريات، آيه 26 و سوره طه، آيه88 آنها را به گوساله پرستى متهم مى كند و ستمگر و گمراهشان مى خواند.

آيا اين گوساله پرستان را مى گوييد بهترين ياران موسى بودند؟

خداوند مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسى فَبَرَّأَهُ اللهُ مِمَّا قالُوا وَ كانَ عِنْدَ


1- سفر اعداد، باب 14، ش 2.
2- سفر خروج، باب 5، ش 21؛ باب 14، ش 11؛ باب 16، ش 3؛ باب 17، ش 2.

ص: 204

اللهِ وَجِيهاً (احزاب: 69)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد همانند كسانى نباشيد كه موسى را آزار دادند و خداوند او را از آنچه [در حق او] گفتند مبرّا ساخت و او نزد خداوند آبرومند (و گرانقدر) بود.

در تفاسير اهل سنت در مورد تهمت هاى بعضى از اصحاب موسى (ع) به وى، نمونه هاى گوناگونى آمده است:

به آن حضرت تهمت برص داشتن زدند (1)؛

به موسى (ع) نسبت رابطه نامشروع و عمل شنيع زنا دادند (2)؛

به موسى نسبت برص، زنا، سحر و جنون دادند (3)؛

موسى را به كشتن برادرش هارون متهم كردند (4)و. . . .

از آيه پيش گفته، دست كم دو مطلب قابل برداشت است:

الف) همه ياران هر پيامبرى، بهترين امت آن پيامبر نبودند؛ چنان كه اصحاب حضرت موسى (ع) ، آن حضرت را حتى به اعمال زشتى همچون قتل برادر و عمل شنيع رابطه نامشروع متهم مى كردند.

ب) عده اى از اصحاب رسول خدا (ص) نيز آن حضرت را مى آزردند كه خداوند در اين آيه به آنها هشدار داده، و آنها را از اذيت رسول خدا (ص) برحذر مى دارد.

مى گوييد كه سنت هاى تكوينى و تشريعى شهادت مى دهند كه اصحاب هر پيامبرى بهترين افراد آن امت اند، اما مى بينيم كه خداوند خلاف سنت هاى تكوينى و تشريعى مورد ادعاى شما گواهى مى دهد!


1- تفسير احكام القرآن، ابن العربى، ج3، ص626.
2- تفسير انوار التنزيل، ج4، ص239.
3- تفسير البحرالمحيط، ج8، ص5٠8.
4- تفسير البحر المديد، ج4، ص466.

ص: 205

مگر نه اين است كه خداوند در مورد اصحاب حضرت موسى (ع) مى فرمايد:

آن وقت كه به اصحاب موسى گفته شد وارد مصر شويم و با بقيه فرعونيان مبارزه كنيم؛

قالُوا يا مُوسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ * قالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسي وَ أَخي فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقين (مائده: 24 و 25)

(بنى اسرائيل) گفتند: اى موسى! تا آنها در آنجا هستند ما هرگز وارد نخواهيم شد. تو و پروردگارت برويد (با آنها) بجنگيد. ما همين جا نشسته ايم! (موسى) گفت: پروردگارا! من تنها اختيار خودم و برادرم را دارم. ميان ما و اين جمعيت گنهكار جدايى بيفكن.

آيا شما به اين افراد مى گوييد بهترين امت؟ آيا بهترين امت هر پيامبرى اصحاب آن پيامبر است؟ در حالى كه خداوند آنان را فاسق نام مى برد؟

يكى از اصحاب حضرت عيسى (ع) با كفار همدست شد و مخفيگاه حضرت عيسى (ع) را به آنها گزارش داد تا او را به صليب بكشند. آيا شما مى گوئيد، چنين كسى بهترين يار حضرت عيسى بود؟

كسانى كه به عايشه تهمت زدند، از اصحاب رسول خدا (ص) بودند يا از نسل هاى پس از رسول خدا (ص) ؟

آنها كه در غزوه «تبوك» توطئه رم دادن مركب پيامبر (ص) براى كشته شدن او را داشتند از اصحاب پيامبر (ص) بودند يا از نسل هاى پس از پيامبر خدا (ص) ؟

آنها كه مسجد ضرار را ساختند از اصحاب پيامبر (ص) بودند يا از نسل هاى پس از او؟

آن گاه كه رسول خدا (ص) اسامه را به فرماندهى لشكر گماشت، عده اى به فرماندهى او اعتراض كردند. رسول خدا (ص) از سر ناراحتى به آنها فرمود: شما پيش از اين نيز

ص: 206

نسبت به فرماندهى پدر او معترض بوديد. (1)آيا معترضان به رسول خدا (ص) از اصحاب او بودند يا از بيگانگان؟

آيا اينها بهترين ياران رسول خدا (ص) بودند؟

معاويه - به نوشته اهل سنت - على، حسن و حسين (عليهم السلام) را لعن مى كرد (2)در حالى كه لعن به على (ع) لعن رسول خدا (ص) و لعن رسول خدا (ص) لعن خدا است (3)؛ در حالى كه معاويه از اصحاب رسول خدا (ص) بود. به نظر شما چنين شخصى از بهترين امت اسلامى است؟ اما درباره جاودانگى دين اسلام و ربط آن به موضوع اصحاب مى گوييم:

1. جاودانگى دين اسلام، رسالت رسول خدا (ص) ، خبر دادن انبيا و كتب گذشته از بعثت رسول خدا (ص) ، ربطى به مسئله اصحاب ندارد كه اگر بعضى اصحاب مرتد باشند آنها بيهوده شود.

آيا اگر بعضى اصحاب رسول خدا (ص) خيانت كنند، جاودانگى دين اسلام نقض مى شود؟ آيا مژده انبيا گذشته باطل مى شود؟

در ميان اصحاب همه پيامبران، افراد ناباب هم بودند. ناباب بودن بعضى اصحاب، ارزش پيامبران را نقض نمى كند.

آيا امت هايى كه به پيامبرشان ايمان نياوردند ارزش آن پيامبر پايين آمد؟

2. حساب بعضى اصحاب را از نزديك ترين ياران رسول خدا (ص) جدا كنيد. چرا مى كوشيد افرادى كه شيعه آنها را قبول ندارد، را از نزديك ترين ياران رسول خدا (ص) محسوب كنيد؟ آنها به هيچ روى از نزديكان رسول خدا (ص) نبودند و تمام فضيلت هايى كه به آنان نسبت مى دهيد، ساختگى است.

3. مى گوييد: «اگر عده اى از اصحاب پيامبر [(ص)] مرتد باشند، مسلمانان پس از آنها


1- صحيح بخارى، ج3، ص1365؛ صحيح مسلم، ج7، ص131؛ مسند احمد بن حنبل، ج2، ص11٠.
2- تاريخ ابن خلدون، ج2، ص637؛ كامل ابن اثير، ج3، ص333.
3- مستدرك حاكم، ج3، ص13٠؛ كنزالعمال، ج11، ص573.

ص: 207

به طريق اولى كافر خواهند بود» . مگر اصحاب مرتد، پيامبر بودند؟ مگر آنها قرآن و يا معيار اسلام اند؟ مگر مسلمانان پس از آنها به آنها ايمان مى آورند؟ مگر آنها حجت شرعى هستند؟

آرى! اگر كسى آنها را حجت شرعى بداند و بر اساس معيار آنها مسلمان باشد و آنها را ملاك اسلام خود قرار دهد، به طريق اولى كافر خواهد بود، اما تمام مسلمانان چنين نيستند.

4. مى گوييد: «ابوبكر، عمر و عثمان با پدران و برادرانشان جنگيدند» . اصلاً مگر ابوبكر و عمر و عثمان جنگيدند كه با پدران و برادرانشان جنگيده باشند يا با بيگانگان؟

پيشتر هم گفتيم كه حتى يك مورد هم با سند معتبر نمى توان يافت كه ابوبكر، عمر يا عثمان با شخص معينى مبارزه كرده باشند. تا چه رسد به پدران يا برادرانشان؟

اهل سنت نقل كرده اند كه على (ع) مى گفت: «

اَللّهُمَّ العَن كُلَّ مُبغِضٍ لَنا » (1)؛ «خداوندا! تمام كسانى كه به ما كينه مى ورزند را لعنت كن» ، مگر مبغوضان على (ع) آنهايى نبودند كه در جمل، صفين و نهروان عليه حضرت وارد جنگ شدند؟ مگر برخى از آنها از اصحاب رسول خدا (ص) نبودند و اگر بهترينِ امت بودند، چرا على (ع) آنها را لعن مى كرد؟

همچنين اهل سنت نوشته اند: على [(ع)] نماز مغرب را به جا آورد و آن گاه كه از ركعت سوم فارغ شد گفت: «

اَللّهُمَّ العَن فُلاناً وَ فُلاناً وَ فُلاناً » (2)؛ «خدايا! فلانى و فلانى و فلانى را لعنت كن» .

آيا اين فلانى ها از اصحاب پيامبر (ص) بودند يا از كفار؟ اگر از كفار بودند، چرا نام آنها را نبرده ايد و اگر از منافقان به ظاهر مسلمان بودند، چرا مى گوييد همه اصحاب پيامبر بهترين امت بودند؟


1- جامع الاحاديث، ج29، ص323؛ مصنف ابن ابى شيبه، ج12، ص82؛ السنة، ابن ابى عاصم، ص 463.
2- تهذيب الآثار، ج1، ص345.

ص: 208

ارتداد اصحاب

نسبت ارتداد به صحابى رسول خدا (ص) ، دستاويز برخى علماى وهابى عليه شيعه شده است. از سويى مسلمانان به دليل احترام خاصى كه براى رسول گرامى اسلام (ص) و در پى آن براى اصحاب و اطرافيان آن بزرگوار قائل اند، نمى توانند به راحتى بپذيرند كه صحابه رسول خدا (ص) پس از آن حضرت مرتد شدند. وهابيان، از اين بينش مثبت مسلمانان نسبت به اصحاب، سوء استفاده كرده، ذهن آنها را به شيعه بدبين مى كنند.

نويسنده در اين كتاب، بيش از بيست سؤال را به اين موضوع اختصاص داده و با تغيير الفاظ كوشيده است در نظر خوانندگان اين كتاب، شيعه را افرادى تهمت زننده به اصحاب، معرفى نمايد.

در حالى كه منابع موثق اهل سنّت، از جمله آنها صحيح بخارى و صحيح مسلم ده ها بار اصحاب رسول خدا (ص) را به ارتداد و كفر متهم كرده اند؛ براى نمونه:

«فَلَمّا قَبضَ اللهُ نَبيَّه ارْتدَّ النّاسُ عَنِ الْإِسلامِ» (1)؛ «آن گاه كه خداوند پيامبرش را از اين دنيا برد، مردم از دين اسلام مرتد شدند» .

در جايى ديگر آمده است:

«ثُمَّ ارتَدَّ النّاسُ بَعدَ رسولِ اللهِ عَنِ الْإِسلام» (2)؛ «مردم پس از رسول خدا از اسلام مرتد شدند» .

همان طور كه ملاحظه مى كنيد اين دو روايت همه مردم را پس از رسول خدا، مرتد مى شمارند؛ برخلاف شيعه كه استثنا قائل است.

در بعضى منابع آمده است: «

لّما قُبضَ رَسولُ الله وَ ارتدَّ مَنِ اْرتدَّ مِنَ النّاس » (3)؛ «آن گاه كه رسول خدا [(ص)] رحلت فرمود عده اى از مردم مرتد شدند» .


1- سنن الكبرى، البيهقى، ج8، ص177؛ كنزالعمال، ج12، ص543؛ اسد الغابه، ج 3، ص 664.
2- الامامة و السياسه، ج 1، ص 41.
3- مجمع الزوائد، ج 6، ص 22٠؛ مسند ابى يعلى، ج 13، ص 146.

ص: 209

در بعضى تعابير آمده است: «

وَ ارْتدَّ مَنِ ارْتدَّ مِنَ الْعرب » (1)؛ «مرتد شدند آن دسته از اعراب كه مرتد شدند» .

در بعضى روايت ها با تعبير

«ارتدوا بعدك» (2)؛ «بعد از تو مرتد شدند» آورده اند:

رسول خدا (ص) فرمود:

يَرِدُ عَلىَّ يَومَ القيامةِ رَهطٌ مِنْ أصحابي فَيجلّون عَنِ الْحوضِ فَأقولُ يا ربِّ! أصحابي! فَيقولُ: إنّك لا عِلمَ لك بِما أحْدَثوا بَعدَك، إنّهم ارْتدُّوا عَلَى أدبارِهم الْقهقرى. (3)

روز قيامت عده اى از اصحاب من بر من وارد مى شوند، اما آنها را از حوض من دور مى كنند. خواهم گفت: پروردگارا! آنها اصحاب من هستند! خداوند مى گويد: تو نمى دانى آنها بعد تو چه بدعت ها گذاشتند و چه كارهايى كردند و آنها مرتد شدند و به جاهليت برگشتند.

در روايت ديگرى رسول خدا (ص) به اصحاب خود فرمود:

إنّكم مَحْشورون إلَى اللهِ عَزّوجلَّ عُراة غرلا - فَذكَر الحْديثَ وَ فيه - فأقولُ: يا ربِّ! أصحابي! فَيُقال: إنّك لاتَدري ما أحدَثوا بَعدَك، إنّ هؤلاء لَمْ يَزالوا مُرتدّين عَلَى أعقابِهم مُنذ فارَقْتَهم (4)

شما روز محشر با دست هاى بسته يا با بدن برهنه به محضر خداوند خواهيد آمد - روايت را فرمود تا رسيد به آنجا كه - خواهم گفت: پروردگارا! اينها


1- السنن الكبرى، ج8، ص175؛ كنزالعمال، ج6، ص527؛ جامع الاحاديث، ج25، ص244.
2- امتاع الاسماع، ج 3، ص 299.
3- صحيح بخارى، ج5، ص24٠7؛ مسند الشاميين، ج3، ص15؛ مصنف عبدالرزاق، ج11، ص4٠6؛ الجمع بين الصحيحين البخارى و المسلم، ج3، ص145؛ جامع الاصول، ج1٠، ص469؛ امتاع الاسماع، ج 14، ص 223؛ المعرفة و التاريخ، ج 1، ص 36٠.
4- صحيح بخارى، ج3، ص1222؛ ج4، صص1691 و 1766؛ صحيح مسلم، ج8، ص157؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، صص235 و 253؛ مستدرك حاكم، ج2، ص486؛ سنن نسائى، ج6، ص339؛ الاستيعاب، ج1، ص 164؛ تفسير القرآن العظيم ابن ابى حاتم، ج 4، ص 1254؛ التفسير الوسيط للقرآن الكريم، ج 4، ص 351.

ص: 210

اصحاب من هستند! گفته مى شود تو نمى دانى پس از تو چه كارهايى كردند، آنها از لحظه جدايى تو از آنها، يكسره مرتد شدند.

در بعضى روايت ها لفظ

«يرجعون على اعقابهم» ؛ «به روش و عقيده پدران و اجدادشان برگشتند» آمده است:

رسول خدا (ص) در ميان اصحاب خود فرمود:

إنّي عَلَى الحْوض أنتظر من يَردُ عَليَّ مِنكم، فَواللهِ لَيُقتَطَعَنَّ دوني رِجالٌ فَلأقولَنَّ: أي ربِّ! مِنّي وَ مِنْ اُمّتي. فَيُقال: إنّك لا تَدْري ما عَمِلوا بَعدَك مازالو يَرْجِعونَ عَلَى أعقابهم. (1)

من در حوض منتظرم كه عده اى از شما بر من وارد شوند، پس به خدا سوگند عده اى از آنها را از من جدا مى كنند. پس خواهم گفت: خدايا آنها از من هستند و از امت من هستند! خداوند خواهد فرمود: تو نمى دانى آنها بعد از تو چه كردند، آنها مدام به عقب (جاهليت و كفر) برگشتند.

در بعضى روايت ها آمده است كه رسول خدا (ص) فرمود:

روز قيامت، عده اى از امت من خواهند آمد، در حالى كه نامه اعمال آنها در دست چپ آنهاست (اصحاب شمال هستند) . خواهم گفت: خدايا! آنها اصحاب من هستند. جواب خواهد آمد: تو نمى دانى آنها بعد از تو چه كارها كردند آنها مرتد شدند و به عقايد و روش جاهليت برگشتند. (2)

در بعضى روايت ها لفظ

«احدثوا بعدك» (3)؛ «بعد از تو بدعتگذار شدند» آمده است.


1- صحيح بخارى، ج3، ص1271؛ ج4، ص 1691؛ صحيح مسلم، ج7، ص66؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص235؛ امتاع الاسماع، ج 3، صص 3٠6 و 3٠5.
2- صحيح بخارى، ج3، ص1222؛ صحيح مسلم، ج8، ص157؛ مستدرك حاكم، ج2، ص486؛ سبل الهدى، ج1٠، ص 96؛ امتاع الاسماع، ج 14، ص 222؛ تفسير مراغى، ج 7، ص 65.
3- صحيح بخارى، ج4، ص1691؛ ج5 ص2391؛ صحيح مسلم، ج1، ص15٠؛ ج7، صص66 و 68؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص235؛ الاستيعاب، ج 1، ص 164؛ امتاع الاسماع، ج 2، ص3٠2؛ ج 3، صص 3٠5 و 3٠6؛ ج 14، صص 222 و 223؛ مستدرك حاكم، ج4، ص499.

ص: 211

شما شيعه را به سبب روايت

«ارتد الناس بعد النبي. . .» ؛ «مردم پس از رسول خدا (ص) مرتد شدند به جز. . .» در منابع دست دوم كه محل بحث دارد مذمت مى كنيد. آيا اين روايت ها كه در منابع دست اول شما آمده را هم شيعه ها نوشته اند يا اهل سنت؟

اما اينكه چرا شيعه معيار اين بازگشت از بيعت با ولايت را عدم پذيرش «ولايت على (ع)» مى داند؟ در كتاب خورشيد فضيلت، ده ها روايت از اهل سنت نقل كرده ايم كه رسول خدا (ص) على (ع) را معيار حق و باطل معرفى كرده است. پس اين ارتداد و بدعت گذارى شامل حال على (ع) و پيروان او نخواهد شد؛ زيرا على (ع) خود معيار حق و باطل است.

٩٣. پيامبر (ص) و ترك تقيّه

اشاره

پيامبر (ص) با اينكه در شرايط سختى قرار مى گرفت، تقيه نمى كرد. چرا اهل بيت [(عليهم السلام)] جدشان را ملاك عمل قرار ندادند.

پاسخ

اين مطلب را در پاسخ پرسش 83 بررسى كرديم و نمونه هايى از تقيه رسول خدا (ص) را نيز نقل نموديم.

٩4. برخورد على (ع) با مخالفان خود

اشاره

على [(ع)] مخالفان خود را كافر نمى دانست، پس چرا شيعيان از او پيروى نمى كنند و بهترين ياران پيامبر [(ص)] و بلكه همسران او را كافر مى شمارند؟

ص: 212

پاسخ

1. در اين مورد نيز در پاسخ پرسش 92 بحث كرديم.

2. خود اهل سنت نوشته اند كه على (ع) مى گفت: «

اللهم العن كل مبغض لنا » (1)؛ «پروردگارا تمام دشمنان ما را لعنت نما» . آيا على (ع) مسلمانان را لعنت مى كرد؟ يا آنها را كافر مى دانست.

3. شيعه به بهترين ياران رسول خدا (ص) چنين نسبتى نمى دهد، بلكه درباره بدترين اصحاب چنين عقيده اى دارد.

4. شيعه همسران رسول خدا (ص) را كافر نمى داند، بلكه از ميان آنها، رفتار كسانى را كه با دستور پيامبر (ص) مخالفت كردند و به جنگ على (ع) برخاستند و برخلاف دستور خدا در خانه ننشستند، با آموزه هاى اسلام در تضاد مى بيند.

5. در زمان على (ع) آنها كه فرمايشات رسول خدا (ص) را در مورد دشمنان على (ع) از رسول خدا شنيده بودند و مى دانستند دشمنان على (ع) نه مؤمن اند و نه در ميان مسلمانان جاى دارند بلكه در جرگه كفر و ارتداد قرار دارد، بنابراين نيازى نبود كه به كافر بگويند كافر است، زيرا كفر او كتمان و پوشيده نبود تا كسى بخواهد آن را افشا كند.

وقتى تمام منابع اهل سنت در روايت هاى متعدد بر نفاق و كفر دشمنان على (ع) تأكيد كرده اند، ديگر چه نيازى به تصريح كردن بر كفر دشمنان على (ع) است.

عالمان اهل سنت با اسناد متعدد نقل كرده اند كه رسول خدا (ص) به على (ع) فرمود:

«لايُحِبُّكَ اِلّا مُؤمِنٌ وَ لايُبِغضُكَ اِلّا مُنافِق» (2)؛ «جز مؤمن كسى تو را دوست نمى دارد و جز منافق


1- جامع الاحاديث، ج29، ص323.
2- مسند احمد بن حنبل، ج1، صص95 و 128؛ سنن نسائى، ج5، ص137؛ سنن ترمذى، ج5، ص643؛ كنزالعمال، ج11، ص598؛ الاستيعاب، ج 3، ص 11٠٠؛ اسد الغابه، ج 3، ص 6٠2؛ الاصابه، ج 4، ص468؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 249؛ البداية و النهايه، ج 7، ص 354؛ تاريخ اسلام، ذهبى، ص 634؛ تجارب الامم، ج 5، ص 336؛ سبل الهدى، ج 11، ص 295.

ص: 213

كسى با تو دشمنى نمى كند» .

همچنين از رسول خدا (ص) نقل كرده اند:

. . . من سبّ علياً فقد سبّني و من سبّني فقد سبّ الله و من سبّ الله فقد عذّبه الله تعالى. (1)

هركس به على بد بگويد به من بد گفته است و هركس به من بد بگويد به خدا بد گفته است و هركس به خدا بد بگويد، خداوند او را گرفتار عذاب مى كند.

چنين نيست كه شيعيان بدون دليل، دشمنان على (ع) را كافر بدانند، بلكه پيامبر (ص) على (ع) را معيار ايمان و كفر معرفى كرده است و اهل سنت هم روايت هايى نقل كرده اند كه مضمون همه آنها اين است كه دوستداران على (ع) مؤمن و دشمنان او كافر هستند.

تمام روايت هاى اهل سنّت نقل كرده اند كه خوارج «مارق» (از دين خارج شده) بودند. آيا اگر على (ع) به آنها نسبت كفر ندهد، آنها مؤمن به شمار مى روند؟

در روايت هاى متعدد اهل سنت آمده است كه على (ع) به طور مكرر پس از نماز بر معاويه لعن مى فرستاد. آيا على (ع) مؤمن را لعن مى كرد؟ آيا لعن على (ع) به معاويه به معناى كفر معاويه نيست؟

شيعيان هيچ گاه به ياران پيامبر (ص) نظر سوء و منفى ندارند، چه رسد به آنان نسبت كفر بدهند، بلكه اين شما هستيد كه مى كوشيد افراد ناشايست را از نزديكان پيامبر (ص) معرفى كنيد.

٩5. ديدگاه شيعه درباره اجماع

اشاره

از ديدگاه شيعيان، اجماع، حجت نيست مگر در زمان حضور امام معصوم،


1- سبل الهدى، ج 11، ص 25٠.

ص: 214

بايد گفت كه اين ادعاى آنها بى معناست؛ زيرا وقتى معصوم باشد نيازى به اجماع نيست.

پاسخ

شيعه معتقد است:

1. اجماع، مربوط به زمان غيبت امام معصوم (ع) است و در زمان حضور امام معصوم، سخن امام حجت خواهد بود و نيازى به اجماع نيست.

2. از نظر شيعه، در زمان غيبت اجماعى حجت است كه حاكى از قول معصوم باشد.

٩6. زيديه از نظر شيعه اماميه

اشاره

شيعيان، زيديه را كافر مى دانند با اينكه زيديه دوستدار اهل بيت (عليهم السلام) هستند، پس درمى يابيم كه نزد شيعه، معيار ايمان، دشمنى با اصحاب است.

پاسخ

شيعه برخلاف وهابيان كه همه مسلمانان را كافر مى خواند، آنان كه معترف به شهادتينند را مسلمان مى داند.

از ديدگاه شيعه، نه دوستى ظاهرى با اهل بيت (عليهم السلام) ملاك ايمان است و نه دشمنى با صحابه، بلكه شيعه كسى را مؤمن واقعى مى داند كه «قرآن و سنت» را از اهل بيت (عليهم السلام) بگيرد و آن را به كار بندد. زيديه از ديدگاه شيعه مسلمان است، معلوم نيست چرا وهابيان مى خواهند همه را كافر بنامند؟ !

ص: 215

٩٧. علت اعتبار سخن حكيمه خاتون درباره تولد امام زمان (عج)

اشاره

شيعه بسيارى از مسائل اجماع را به دليل نبود قول معصوم در آن رد مى كند، در حالى كه سخنان زنى به نام حكيمه را در مسئله مهدى منتظر [(عج)] مى پذيرد.

پاسخ

اين بحث بسيار مبهم است و روشن نيست كدام سخن حكيمه مورد نظر شما است. از سوى ديگر، نام چند نفر از بانوان در خاندان اهل بيت (عليهم السلام) «حكيمه» است؛ منظور شما كدام يك از آنهاست؟

اگر منظور شما، حكيمه دختر امام جواد (ع) خواهر امام هادى و عمه امام حسن عسكرى (ع) باشد، در زمان ايشان، امام معصوم حضور داشت، از اين رو بحث اجماع با وجود امام معصوم نابه جاست.

اگر سخن حكيمه خاتون، درباره وجود حضرت مهدى (عج) مورد نظر است، به دليل پنهان نگه داشتن تولد حضرت مهدى (عج) و بى خبرى عموم مردم از آن، شمار كمى از افراد مورد اعتماد خاندان اهل بيت (عليهم السلام) از تولد حضرت مهدى (عج) اطلاع داشتند كه از جمله آنها حكيمه خاتون بود. روشن است كه در چنين شرايطى، گفتار حكيمه خاتون درباره تولد نوزادى در خانه امام حسن عسكرى، بيش از گفتار بيگانگان خارج از بيت امام عسكرى (ع) اطمينان بخش است؛ زيرا در اين گونه امور كه مربوط به زايمان است، به يقين بايد زنى خبر دهد كه در هنگام ولادت حضور داشته است و جاى بحث از اجماع نيست، چون اجماع و امثال آن، درباره دليل حكم و در مسائل شرعى است، نه درباره مسائلى از اين دست.

در اين گونه موارد، خبردهنده بايد مورد اطمينان باشد. امروزه در زايشگاه هاى

ص: 216

كشورهاى اسلامى نيز چنين است كه آن كسى كه خبر مى دهد زنى از پرسنل زايشگاه است كه در هنگام ولادت نوزاد حضور داشته، نه اجماع ساكنان زايشگاه.

٩٨. بررسى حديث منزلت

اشاره

شيعيان با استناد به حديث «منزلت» كه رسول خدا (ص) به على [(ع)] فرمود: «تو نسبت به من همانند هارون به موسى هستى» مى گويند كه پس از رسول خدا (ص) على [(ع)] حق خلافت داشت، در حالى كه هارون پيش از موسى (ع) از دنيا رفت و جانشين موسى يوشع بن نون بوده است.

پاسخ

حديث «منزلت» را همه منابع شيعه و سنى تأييد مى كنند، پس اصل حديث جاى بحث ندارد. خداوند در قرآن مى فرمايد:

( وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ ) (اعراف: 142)

موسى به برادرش هارون گفته بود: در ميان قومم جانشين من باش و [امور آنها را] اصلاح كن.

پس هارون، جانشين حضرت موسى (ع) ، در زمان خود حضرت موسى بود و چون پيش از آن حضرت از دنيا رفت، جانشينى او پس از موسى (ع) محقق نشد، اما على (ع) چون پس از رسول خدا زنده بود، جانشين رسول خدا (ص) ، هم در زمان حيات و هم پس از مرگ او بود. اهل سنت در اين باره روايت هاى متعددى آورده اند؛ از جمله:

رسول خدا به على (ع) فرمود:

«اَنتَ وَليُّ كُلِّ مُؤمنٍ بَعدي» (1)؛ «تو پس از من ولى همه


1- سنن ترمذى، ج5، ص632؛ سنن نسائى، ج5، صص45 و113؛ كنزالعمال، ج11، ص6٠8؛ جامع الاصول، ج8، ص652؛ البداية و النهايه، ج 7، ص 345؛ الاستيعاب، ج 3، ص 1٠91؛ الاصابه، ج 4، ص 467.

ص: 217

مؤمنان هستى» .

همچنين رسول خدا (ص) به اصحاب فرمود:

«فَإِنّ عَليّاً وَليُّكُم بَعدي» (1)؛ «به درستى كه على پس از من ولى شما است» .

شما كدام يك از مطالب فوق را رد مى كنيد؟ اگر بر حديث «منزلت» اشكال مى آوريد، ده ها منبع موثق اهل سنت، آن را نقل كرده اند. (2)

جانشينى هارون (ع) را هم نمى توانيد رد كنيد، زيرا در قرآن آمده است پس جانشينى على را هم نمى توانيد رد كنيد زيرا رسول خدا (ص) وى را به هارون تشبيه كرده است.

٩٩. محبت اهل بيت (عليهم السلام) و لزوم ترك گناه

اشاره

آموزه هاى شيعه به پيروان خود اين جرئت را داده تا مرتكب هرگونه گناهى شوند؛ زيرا به آنها مى گويد چون على [(ع)] را دوست داريد، هر گناهى مرتكب شويد اشكال ندارد.

پاسخ

اين ادعاى شما يا از روى جهل است يا از روى عناد.

امام صادق (ع) مى فرمايد:

لَيسَ مِنّا مَن يكونُ في مِصرٍ يَكونُ فيه مأةُ ألفٍ أو يزيدون وَ كان فِي الْمِصرِ احدٌ أورَعُ منه. (3)


1- مسند احمد بن حنبل، ج5، ص356؛ كنزالعمال، ج11، ص612؛ سنن كبرى، ج5، ص133؛ جامع الاحاديث، ج16، ص262؛ سبل الهدى، ج 6، ص 236.
2- صحيح بخارى، ج3، ص1359؛ ج4، ص16٠2؛ صحيح مسلم، ج7، ص119؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص17٠؛ سنن نسائى، ج5، ص123.
3- كافى، ج 2، صص 78 و 79؛ وسائل الشيعه، ج 15، صص 245 - 247.

ص: 218

از ما نيست كسى كه در شهرى صدهزار نفرى و بيشتر زندگى كند و از ميان آن صد هزار نفر كسى باتقواتر از او باشد.

يعنى شيعه بايد در ميان هزاران نفر، از نظر تقوا، بالاتر از همه باشد.

چگونه است كه شما براى ايراد گرفتن، مطالب جزئى كتب شيعه را زير و رو مى كنيد، اما از كنار اين همه روايت كه بر تقواى آنها تأكيد مى كند، به راحتى مى گذريد.

اما اگر منظور شما ارزش محبت به اهل بيت رسول خدا (ص) باشد، خود مفسران اهل سنت از قول رسول خدا (ص) نقل كرده اند كه فرمود: «

مَن ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحمَّد [(ص)] ماتَ مَغفوراً لَهُ » (1)؛ «هركس با محبت اهل بيت رسول خدا [(ص)] از دنيا برود بخشيده شده از دنيا مى رود» .

١٠٠. بداء در عقيده شيعه

اشاره

شيعيان از سويى به «بداء» معتقدند و از طرفى مى گويند امامان [(عليهم السلام)] غيب مى دانند. آيا امامان از خدا بزرگ ترند؟

پاسخ

«بداء» به معناى ابداء و اظهار است و به بيانى ديگر، عبارت است از حذف - حكم يا مقدر - اولى و اثبات حكم و تقدير دوّمى، اما آيا حقيقت دارد كه خداوند حكمى كه ابتدا صادر كرده است را از بين ببرد و حكم ديگرى جايگزين آن نمايد؟


1- ينابيع المودة، ج3، ص139؛ تفسير كشاف، ج 4، ص 22٠؛ تفسير الكشف و البيان، ثعلبى، ج 8، ص 314؛ تفسير مفاتيح الغيب، رازى، ج 27، ص 595.

ص: 219

به يقين چنين امرى حقيقت دارد و از جمله:

خداوند مى فرمايد: يَمْحُوا اللهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ ؛ «خداوند هر چه بخواهد محو و هر چه را بخواهد ثابت نگه مى دارد» . (رعد: 39)

همچنين مى فرمايد:

( وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ. . . ) (نحل: 1٠1)

و هنگامى كه آيه اى را به آيه ديگر مبدل كنيم (و حكمى را نسخ نماييم) و خداوند بهتر مى داند چه كمى را نازل كند.

همچنين آيه هاى ناسخ و منسوخ و. . . . همگى بر بداء در تشريع دلالت دارند. و نسخ در تشريع همانند بداء در تكوين است.

وهابيان از كج فهمى خود نسبت به «بداء» ، بر شيعه ايراد مى گيرد؛ با آنكه لفظ و حقيقت بداء در منابع اهل سنت نيز آمده، اما وهابيان تصور مى كنند لازمه عقيده به بداء و تغيير حكم يا هر تقدير ديگر، جهل خداوند است؛ بدين معنا كه خداوند در آغاز از نتيجه كار خود بى خبر است و پس از آنكه حكمى را صادر و يا موجودى را خلق كرد، متوجه نتيجه نامطلوب فعل خود مى شود و تصميم خود را تغيير مى دهد. از اين رو، ايرادى كه مطرح كرده اند اين است كه: چگونه شيعه معتقد است امامان علم غيب دارند و از آينده خبر دارند درحالى كه با عقيده به بداء خدا آينده را نمى داند و بعضاً حكمى يا تقديرى را اراده مى كند، سپس از اراده خود برمى گردد.

وهابيان بايد بدانند كه منشأ «بداء» جهل نيست، بلكه خداوند، عالِم مطلق است و به گذشته و حال و آينده يكسان علم دارد و هيچ چيز از علم او پنهان نيست، بلكه علت «بدا» گاهى شرايط زندگى بشرى است؛ مثل اينكه در يك مقطع زمانى جهاد به صلاح مسلمانان نيست، پس خداوند نيز به آنها اجازه جهاد نمى دهد و آن گاه كه آن شرايط دگرگون شد خداوند بدان فرمان مى دهد.

ص: 220

گاهى علت «بداء» بازگشت انسان از راه خطا است؛ براى نمونه، اگر مقدر است بر گروهى بلا نازل شود، خداوند راه نجات از آن را نيز ارائه كرده و فرموده است: اگر ايمان بياورند و توبه كنند از آن بلا رهايى مى يابند؛ همچون امت حضرت يونس (ع) پس از اعلام نزول بلا توبه كردند و بلا از آنان دور شد و در آيه 8 سوره يونس به آن اشاره شد.

گاهى نيز علت «بدا» چيزهاى ديگر همچون: امتحان بشر است، همانند آنچه در نسخ گفته مى شود مثلاً در نزول آيه «نجوى» (مجادله: 12) و سپس نسخ شدن آن، خداوند با آنكه مى دانست چه كسى به آيه «نجوى» عمل خواهد كرد و چه كسانى از عمل به آن شانه خالى مى كنند، اما ابتدا براى امتحان مسلمانان آيه را نازل و سپس آن را نسخ كرد.

بنابراين، بداء اثبات جهل خدا نيست، بلكه فلسفه آن گاهى امتحان بشرى است تا بهترين بنده اش را اين چنين به سايران معرفى نمايد.

١٠١. رابطه شيعه با يهوديان و مسيحيان

اشاره

تاريخ مى گويد كه شيعه همواره ياور دشمنان اسلام از قبيل يهوديان و نصارى و مشركان بوده اند. آنها با مغول ها همكارى كردند، بغداد سقوط كرد، نصارى را كمك كردند قدس از مسلمانان گرفته شد. . . . آيا مسلمان واقعى چنين مى كند؟

پاسخ

هيچ منبع تاريخى نمى تواند ادعاى شما را ثابت كند.

شيعيان در زمان مغول ها و جنگ هاى صليبى حكومت و قدرتى نداشتند تا بتوانند

ص: 221

به آنها كمك كنند، بلكه در آن زمان رعاياى مظلومى زير سلطه و ستم حاكمان بودند كه حتى انسجام و قدرت نظامى هم نداشتند اگر با صرف اتهام بشود چيزى را ثابت كرد مى توان ادعا نمود كه مغول ها ايران را با كمك شما ساقط كرده باشند! اگر اين ادعا عليه شيعه درست باشد مغولان، چين و هند و كشورهاى خاور دور و. . . را با كمك چه كسانى تصرف كردند؟

آيا بغداد قوى تر از چين بود كه مغولان توانستند چين را تصرف كنند اما نتوانستند بغداد را بدون كمك شيعيان تصرف كنند؟

امروز همه دنيا مشاهده مى كند كه شيعيان جنوب لبنان چگونه با يهود صهيونيسم مردانه مى جنگند و آنها را عقب مى رانند و در اين ميان حاكمان كشورهاى غيرشيعى اعم از عربستان و مصر و اردن و. . . چگونه با اسرائيل سر و سرّى دارند و آنها را در مبارزه با مسلمانان جنوب لبنان از همه لحاظ يارى مى كنند.

آيا دنياى امروز، شاهد اتحاد ميان سران كشورهاى به اصطلاح اسلامى و صهيونيست ها نيست؟ آيا دنيا امروز شاهد مبارزه ايران شيعه و حزب الله شيعه با كفار در تمام جبهه ها نيست؟

آيا تاريخ گواه بر اين است كه همواره شيعيان ياور كفار بودند و يا ثابت مى كند كه حاكمان اسلامى ياور صهيونيست ها هستند و حتى به خاطر دوستى با يهود از سنيان غزه هم حمايت نمى كنند؟

١٠٢. محبت شيعه به امام حسن (ع)

اشاره

بسيارى از شيعيان به حسن بن على [(ع)] توهين و او و فرزندانش را مذمت مى كنند در حالى كه حسن بن على [(ع)] يكى از ائمه آنها و از اهل بيت [(عليهم السلام)] است.

ص: 222

پاسخ

از عجايب روزگار است كه شما كه ائمه و اهل بيت (عليهم السلام) را قبول نداريد، دلسوز اهل بيت شده ايد، امّا شيعيان به امام معصوم خود توهين مى كنند!

شيعيان، امام حسن مجتبى (ع) را جانشين دوم رسول خدا (ص) و امام معصوم خود مى دانند، گفتار و رفتار او را حجت شرعى و واجب الاطاعه مى دانند.

افزون بر اين ها، چرا هيچ نمونه اى از توهين شيعيان به امام حسن (ع) و منبعى براى اثبات ادعاى خود ارايه نكرده ايد؟

١٠٣. تعدد فرق در مذاهب مختلف

اشاره

شيعيان به فرقه ها و گروه هاى متعددى تقسيم مى شوند و به شدت با يكديگر مخالف اند، هر فرقه اى فرقه ديگر را كافر مى داند، مانند گروه هاى شيخيه، كشفيه، كريمخانيه، قرتيه، بهايى و. . . .

پاسخ

اگر پديد آمدن فرقه انحرافى دليل بر باطل بودن مذهبى باشد، اين اصل درباره فرقه هاى ديگر اسلامى نيز صادق است؛ زيرا در مذهب حنبلى كه وهابيان خود را پيرو آن مى دانند نيز فرقه هاى متعددى پديد آمده اند مانند: فرقه بربهاريه، پيروان ابومحمد حسن بن على بن خلف، پيروان ابن تيميه در قرن هشتم و فرقه ساختگى وهابيت با تمام انشعاباتش كه به نام هاى القاعده، طالبان و سلفى و. . . در كشورهاى اسلامى به تفرقه بين مسلمانان مى پردازد، بايد بهترين دليل بر بطلان اين مذهب و فرقه باشد.

به همين قياس، آنچه نويسنده در اين شبهه مطرح نموده، انشعابات يك فرقه

ص: 223

انحرافى به نام بابيت و بهائيت است كه در ميان پيروان مذهب شيعه به نام فرقه ضاله معروف بوده و جايگاهى در ميان آنان ندارد و همانند فرقه وهابيت با انشعابات آن است كه در ميان اهل سنت به عنوان فرقه ضاله معروف بوده و جايگاهى در ميان مسلمانان ندارد.

١٠4. علت دفاع على (ع) از عثمان

اشاره

وقتى فتنه گران شورشى، خانه عثمان بن عفان را محاصره كردند، على [(ع)] از عثمان دفاع كرد و فرزندانش حسن و حسين [(عليهما السلام)] و برادرزاده اش عبدالله بن جعفر را فرستاد تا از او دفاع كنند. . . ، پس درمى يابيم كه على [(ع)] و عثمان با هم دوست بودند.

پاسخ

اگر قبول داريد كه على (ع) از عثمان دفاع كرده، چرا از خود نمى پرسيد كه:

1. چرا عايشه، طلحه و زبير به بهانه خون خواهى عثمان، با على (ع) درافتادند؟ چرا كار آنها را محكوم نمى كنيد؟

2. چرا معاويه به بهانه خون خواهى عثمان، جنگ «صفين» را بر على (ع) تحميل كرد؟ چرا معاويه را محكوم نمى كنيد؟

اين نهايت بى انصافى است كه هم، قبول داريد على (ع) در قتل عثمان شريك نبود، بلكه از عثمان دفاع هم كرد و هم كسانى را كه به بهانه خون خواهى عثمان جنگ هاى خونينى را بر على (ع) تحميل كردند، گرامى مى داريد و آنان را اهل بهشت مى دانيد، ولى شيعه را به دليل مخالفت با آنها دشمن مى داريد.

گذشته از اينها، دفاع على (ع) ، نه به سبب دوستى با عثمان و نه در تأييد عملكرد

ص: 224

عثمان بود، بلكه:

1. راه حل هر اختلافى كشتن مخالف نيست. هر چند على (ع) با عثمان مخالف بود، اما با كشته شدن عثمان نيز مخالف بود و مى خواست اختلاف ميان مردم و عثمان با مسالمت پايان گيرد.

2. عثمان گرچه يك شخص بود، اما خليفه مسلمانان بود و جايگاه محترمى داشت. على (ع) نه براى شخص عثمان، بلكه براى جايگاه او حرمت قائل بود.

١٠5. مشورت عمر با على (ع)

اشاره

شيعه و سنى متفق اند در اينكه، عمر در كارهاى بسيارى با على [(ع)] مشورت مى كرد؛ اگر شيعه مى پندارد عمر ظالم بود، هيچ گاه با اهل حق مشورت نمى كرد.

پاسخ

ما شيعيان معتقديم كه ابوبكر، عمر و عثمان در امر خلافت در حق على (ع) ستم كردند و حق اهل بيت (عليهم السلام) را محترم نشمردند.

على (ع) مى فرمايد:

. . . فواللهِ مازِلْتُ مدفوعاً عن حقّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللهُ نَبِيَّهُ (ص)

حَتّى يَوْمِ النّاسِ هذا. (1)

به خدا سوگند من همواره از حق خويش محروم ماندم و از هنگام وفات رسول خدا (ص) تا امروز، حق مرا از من بازداشته و به ديگرى اختصاص دادند.

همچنين درباره ايام خلافت ابوبكر، عمر و عثمان مى فرمايد: «

صَبَرتُ وَ فِي العَينِ قَذى وَ


1- نهج البلاغه، خطبه 6.

ص: 225

فِي الحَلقِ شَجاً » (1)؛ «صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود» .

در جاى ديگر مى فرمايد: «

ما زِلتُ مَظلوماً مُنذُ قَبضَ اللهُ رَسولَهُ حَتّى يَومِ النّاسِ هذا » (2)؛ «از روزى كه رسول خدا (ص) از دنيا رفته تا به امروز، در حق من ظلم شده است» .

على (ع) به درگاه خدا چنين شكوه مى كرد:

اَللّهُمَّ اَخزِ قُرَيشاً فَانَّها مَنَعَتني حَقّي وَ غَصَبَتني اَمري. (3)

پروردگارا! قريش را رسوا كن كه مرا از حقم محروم ساختند و خلافتم را غصب كردند.

رسول خدا (ص) در ده ها حديث، على (ع) را جانشين خود معرفى كرده، به او مى فرمود: «

اَنتَ خَليفَتي في كُلِّ مؤمِنٍ مِن بَعدي » (4)؛ «تو پس از من جانشين من هستى در ميان تمام مؤمنان» .

رسول خدا (ص) به على (ع) فرمود: «

أَنتَ وَليُّ كُلِّ مُؤمنٍ بَعدِي » (5)؛ «تو بعد از من ولى تمام مؤمنان هستى» .

البته اگر كسى «ولى» را به محبت معنا كند، سخت در اشتباه است؛ زيرا محبت به على (ع) به روزگار پس از رسول خدا اختصاص ندارد.

اما غصب خلافت دليل اين نيست كه عمر در اداره كشور اسلامى از شخصيتى همانند على بن ابى طالب (ع) مشورت نخواهد؛ زيرا مشورت خواستن از على (ع) ،


1- نهج البلاغه، خطبه 3.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج9، ص3٠6.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج9، ص3٠6.
4- مستدرك حاكم، ج3، ص143؛ سنن بيهقى، ج5، صص112 و 113؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص33٠؛ المعجم الكبير، ج12، ص97.
5- سنن نسائى، ج5، ص132؛ سنن ترمذى، ج5، ص632؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص33٠؛ ج4، ص437؛ كنزالعمال، ج11، ص599؛ ج13، ص142.

ص: 226

موجب استحكام حكومت عمر مى شد. هر حاكمى، اگر آراى دانشمندى را موجب پيشرفت كار و حاكميت خود ببيند، بى گمان از نظرات او استفاده مى كند و اين امر ربطى به ستمگر يا عادل بودن آن حاكم ندارد. در ميان سلاطين بيدادگر نيز بسيارى بودند كه مى كوشيدند از وزراى دانشمند براى اداره امور بهره ببرند.

لذا مشورت عمر با على (ع) نه به خاطر دوستى با على (ع) بود بلكه به خاطر دوام حكومت خودش بود.

١٠6. علت قبول مسئوليت در زمان خلفا از سوى ياران على (ع)

اشاره

به اتفاق مورخان، در زمان خلافت عمر، سلمان فارسى فرماندار مدائن و عمار فرماندار كوفه بود. شيعه مى گويد اين دو از ياران و شيعيان على [(ع)] بودند. اگر از ديدگاه آن دو، عمر مرتد و ستمگرى بود كه عليه على [(ع)] شوريده بود، فرماندارى او را نمى پذيرفتند و هرگز ستمگر را يارى نمى نمودند.

پاسخ

افرادى مانند سلمان و عمار و حذيفه و. . . اگر مسئوليتى بر عهده گرفتند و اگر على بن ابى طالب (ع) به عمر مشورت مى داد، براى خدمت به اسلام و مسلمانان بود نه براى خدمت به عمر و يا هر حاكم ديگر.

از اين گذشته، افرادى همانند على (ع) ، عمار، سلمان، حذيفه و. . . خدمت به اسلام و مسلمانان را وظيفه و حق خود مى دانستند. هر چند على (ع) موفق به گرفتن حق خود نشد، سلمان و ديگران بايد در جايگاهى كه حقشان بود قرار مى گرفتند.

بنابراين قبول اين مناصب، به معناى حقانيت عمر و. . . نيست، بلكه نشان مى دهد اين جايگاه ها حق سلمان و عمار و. . . بود.

ص: 227

١٠٧. علت اختلاف در فتاواى مراجع

اشاره

شيعيان مى گويند امام مهدى [(عج)] زنده است و بعضى علماى شيعه (نزديك به 3٠ نفر) با مهدى [(عج)] ارتباط دارند سؤال اين است كه با وجود ارتباط با مهدى [(عج)]، چگونه شيعه در مذهب خود دچار اختلاف شده اند و. . . ؟ هر مجتهد و مرجع تقليد مذهبى مخصوص دارد؟ پس چرا با وجود ارتباط با مهدى [(عج)] با هم اختلاف دارند؟

پاسخ

از ديدگاه شيعه، امام مهدى (عج) در غيبت كبرى به سر مى برد و ملاقات هايى كه از آن سخن مى رود، ادعاهاى درست و نادرست درهم آميخته است و نمى توان به آن استناد كرد. در روايت هاى شيعه براى پيشگيرى از ادعاهاى مدعيان دروغين آمده كه: مدعيان رؤيت امام مهدى (عج) را تكذيب كنيد. كسانى هم كه به محضر امام (ع) رسيده اند مجاز نيستند ديدارشان را براى ديگران نقل كنند و آن را آشكارا براى همگان باز گويند مگر به صورت خيلى محدود و براى محرمان. به همين جهت، در زمان غيبت، شيعيان به دستور خود امام زمان مأمورند به مراجع رجوع نموده و از آنان تقليد نمايند. آن حضرت، مراجع را حجت شرعى قرار داده و فرموده است: «

فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللهِ » (1)؛ «آنان حجت من بر شمايند و من حجت خدايم» .

از اين رو، شيعه از مراجع معظم، تقليد مى نمايد و مراجع نيز مجتهدانى هستند كه موظفند بر اساس كتاب و سنت، احكام را استخراج نموده و حكم را بيان نمايند. به همين جهت، گاه اختلاف فتوا پديد مى آيد و چنين اختلاف برداشتى طبيعى بوده و دليل


1- وسائل الشيعه، ج 27، ص 14٠.

ص: 228

بر بطلان راه و مذهب نيست؛ زيرا اگر چنين ادعايى توسط اين نويسنده وهابى شود، مى بايست بطلان مذهب و فرقه خودش را هم بپذيرد، چون مذهب حنبلى نيز با ساير مذاهب اسلامى (حنفى، مالكى و شافعى) اختلافات اساسى دارد و در ميان فقيهان خود اين مذهب نيز اختلاف فتوا وجود داشته و حتى خود وهابيان نيز با فقيهان پيشين خود اختلاف اساسى به ويژه در مسئله زيارت قبر پيامبر (ص) دارند.

١٠٨. ضرورت تقيه در رفتار امامان (عليهم السلام)

اشاره

شيعيان معتقداند امام، حجت است و از طرفى مى گويند كه: «تقيه» نُه دهم دين است. امام با وجود تقيه، چگونه حجت را بر مردم اقامه مى كند.

پاسخ

1. در مورد تقيه به طور تفصيل در پاسخ پرسش 83 مطالبى ارائه شد.

2. نُه دهم دين بودن تقيه، به اين معنا نيست كه بايد نُه دهم دين را كتمان و يك دهم آن را بيان كنيم، بلكه اين اعتقاد گوياى آن است كه حفظ دين و عمل به احكام اسلام، بيشتر از راه تقيه ممكن است؛ يعنى با تقيه مى توان احكام و عقايد دين را از نابودى آن به دست مخالفان حفظ كرد و از گذرگاه هاى صعب العبور ايام گذشت.

امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) بدون تقيه نمى توانستند سنت واقعى رسول گرامى اسلام (ص) را بيان كنند و اگر تقيه نبود شيعيان على بن ابى طالب در حساس ترين دوران گذر از ظلم بنى اميه و بنى العباس از بين مى رفتند و آن دو امام (عليهما السلام) با آنكه بيشترين پافشارى را بر تقيه داشتند خود توانستند با اعمال تقيه حجت را بر مردم اقامه نموده و مذهب اهل بيت (عليهم السلام) را استوار سازند و غنى ترين مكتب فقهى و كلامى را عرضه نمايند. بنابراين تقيه با اقامه حجت هيچ گونه تعارضى ندارد.

ص: 229

١٠٩. شناخت ائمه شرط ايمان

اشاره

شيعه مى گويد: «شناخت ائمه شرط صحت ايمان است» . اگر چنين باشد، تكليف كسانى كه پيش از كامل شدن دوازده امام مرده اند، چه مى شود؟ اگر كسى، پيش از كامل شدن دوازده امام مرده است درباره او چه مى گويند؟ بعضى از ائمه نمى دانستند كه امام پس از آنها كيست، با اين حال، شيعه شناخت ائمه را چگونه شرط ايمان قرار مى دهد؟

پاسخ

اين سخن چنان است كه كسى بگويد: شما مسلمانان كه راه نجات و ايمان واقعى را در ايمان آوردن و پيروى از رسول خدا (ص) مى دانيد، پس تكليف آنها كه پيش از رسول خدا (ص) از دنيا رفته اند چيست؟ بسيار روشن است كه هركس از رهنمودهاى امام حق زمان خود اطاعت نمايد، راه صحيح را پيموده است.

شرط شناخت ائمه براى صحت ايمان، به اين معناست كه رسول خدا (ص) در حديث «ثقلين» - كه به صورت متواتر در منابع شيعه و اهل سنّت نقل شده - فرموده است:

من در ميان شما دو چيز پرارزش باقى مى گذارم كه يكى قرآن و ديگرى اهل بيت من است. اين دو به هيچ وجه تا روز قيامت از يكديگر جدا نمى شود. اگر به اين دو با هم تمسك بجوييد هرگز گمراه نمى شويد.

پس مسلمان آن گاه مؤمنِ كامل و از انحراف در امان است كه پيرو قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) باشد. لازمه اين پيروى نيز شناخت امام وقت است تا بتوان با اطاعت از اوامر و نواهى او در راه مستقيم گام نهاد.

بنابراين، مردم آن گاه كه امام زمان خود را بشناسند و از او پيروى كنند، ايمانشان

ص: 230

كامل خواهد بود؛ نه آنكه لازم باشد در هر زمانى پيشاپيش نام و نام پدر امامان بعدى را بدانند تا ايمانشان صحيح باشد. براى مثال، شما نام دوازده امام شيعيان را با نام پدرشان مى دانيد، اما خودتان هم آگاهيد كه صرف اين دانستن، دردى را دوا نمى كند، بلكه بايد تفسير قرآن و سنت رسول خدا (ص) را از آنها به دست آوريد.

خلاصه آن كه: هدف از شناخت امام، به دست آوردن تعاليم دين و سنت رسول خدا (ص) توسط اوست و اين موضوع هم با شناخت و اطاعت امام وقت محقق مى شود.

مى گوييد: «بعضى ائمه، امام پس از خودشان را نمى شناختند» .

رسول خدا (ص) دوازده امام را معرفى كرده است و تمام امامان به امامان پيش و پس از خود علم كامل داشته اند و يكى از راه هاى شناخت هر امامى، معرفى او از طرف امام پيشين بوده است.

١١٠. معناى سفارش پيامبر (ص) نسبت به اهل بيت (عليهم السلام)

اشاره

وقتى به على [(ع)] گفتند كه: انصار ادعا مى كنند كه خليفه بايد از آنها باشد، ايشان فرمود: «چرا عليه آنها دليل نياورديد كه پيامبر وصيت كرده با نيكوكارشان نيكويى شود و از بدكارشان گذشت شود؟» گفتند: اين چه دليلى عليه آنها مى تواند باشد؟ فرمود: «اگر امامت به آنها تعلق مى داشت، پيامبر در مورد آنها سفارش نمى كرد» . (1)

حال به شيعه مى گوييم: پيامبر در مورد اهل بيت [(عليهم السلام)] خود نيز سفارش كرده است كه با آنها به نيكى رفتار كنيد، پس چگونه مى گوييد على [(ع)] جانشين پيامبر (ص) است؟


1- نهج البلاغه، خطبه 67.

ص: 231

پاسخ

آرى! هر دو، سفارش است، اما همه سفارش ها مفهوم يكسانى ندارند.

توصيه رسول خدا (ص) در مورد انصار، رعايت حال آنها و چشم پوشى از خطاهاى قابل بخشش آنهاست كه اين چشم پوشى ها بيشتر از سوى حاكم و صاحب قدرت معنا پيدا مى كند.

اما در مورد اهل بيت (عليهم السلام) ، سفارش به پيروى و رعايت حق آنهاست نه چشم پوشى از اشتباهاتشان. رعايت حق، هم از سوى امرا معنا دارد و هم از سوى رعايا؛ چنان كه على (ع) در خطبه 34 نهج البلاغه، حقوق متقابل امام و امت را بيان مى كند و خداوند در قرآن از مردم مى خواهد حق پيامبر (ص) را رعايت نمايند.

در نتيجه، اين فرمايش على (ع) ، در مورد انصار، با سفارش رسول خدا (ص) در مورد رعايت حق اهل بيت (عليهم السلام) ، دو حقيقت متفاوت است.

١١١. پيامبر (ص) و واگذارى مسئوليت به خلفا

اشاره

اگر به شما گفته شود: مردى مؤمن و صالح، سرپرست مردمانى بود كه بعضى منافق و بعضى صالح بودند، امّا اين رهبر با اينكه منافقان را مى شناخت، از افراد صالح دورى كرد و پست هاى مهم و فرماندهى را به آنها واگذاشت و آنها را در زمان حيات خود، رئيس و سرور مردم قرار داد و. . . ، درباره اين فرد چه مى انديشيد؟ شيعه در مورد پيامبر (ص) اين گونه عقيده اى دارد!

پاسخ

شما با اين مثال مى خواهيد بگوييد: شيعيان ابوبكر و عمر را منافق مى دانند، ولى

ص: 232

رسول خدا (ص) پست هاى مهم را به آنها داده و آنها را سرور مردم كرده است و. . . .

رسول گرامى اسلام (ص) هيچ مقام و مسئوليتى را چه مهم و چه پيش پا افتاده، به ابوبكر و عمر واگذار نكرد. در هيچ يك از منابع اهل سنت نيز از اينكه رسول خدا (ص) مسئوليتى را به ابوبكر، عمر و عثمان داده باشد سخنى نرفته است.

رسول خدا (ص) هيچ گاه ابوبكر، عمر و عثمان را سرور هيچ كس قرار نداده است و شما هم براى ادعاى خود، دليل مستند و حتى غيرمستندى هم ارائه نكرده ايد.

مى گوييد: «پيامبر از افراد صالح دورى مى گزيد» . اين ادعا نيز بى اساس است؛ چرا كه رسول گرامى اسلام (ص) نه از افراد صالح فاصله مى گرفت و نه به ابوبكر، عمر و عثمان مسئوليتى واگذاشت (پاسخ تفصيلى در پرسش 92 گذشت) .

١١٢. رفتار عايشه پس از پيامبر (ص)

اشاره

شيعيان ذيل آيه 1٠ سوره «ممتحنه» مى گويند هر كس زن كافرى داشت، اسلام را به او عرضه كند، اگر پذيرفت، زن اوست و اگر نه بايد از او جدا شود.

اگر آنچنان كه شيعيان مى گويند عايشه، كافر و مرتد بود، رسول خدا (ص) مى بايست او را طلاق مى داد و اگر بگويند: پيامبر (ص) از كفر و ارتداد او بى خبر بود، مى گوييم: چگونه است كه شيعه از اين موضوع آگاه است، اما پيامبر (ص) از آن مطلع نبوده؟

پاسخ

براى پاسخ تفصيلى اين پرسش به پاسخ پرسش 117 مراجعه شود.

1. بحث كفر و اسلام بعضى اصحاب رسول خدا (ص) در مباحث پيشين توضيح داده شد. نكات زير نيز بايد در پاسخ به پرسش فوق مورد توجه قرار گيرد.

ص: 233

2. كفر داراى مراتبى است؛

3. مراتب ايمان و اسلام تفاوت دارد؛

4. ارتداد داراى مراتبى است؛

5. كفر ظاهرى با كفر باطنى، در احكام شرعى متفاوت است.

درباره برخى از اصحاب رسول خدا (ص) بحث نفاق و ارتداد مطرح است؛ يعنى تظاهر به اسلام و يا برگشتن عده اى از اسلام پس از رسول خدا (ص) . در اين صورت كافر بودن همسر رسول خدا (ص) با بحث ارتداد، اينجا موضوعيت ندارد.

از طرفى منابع اهل سنت نقل كرده اند كه رسول خدا (ص) به على (ع) فرمود:

«لايُحِبُّكَ اِلّا مُؤمِنٌ وَلا يُبغِضُكَ اِلّا مُنافِقٌ» ؛

« تو را دوست نمى دارد مگر مؤمن و دشمن نمى دارد مگر منافق

» . آيا جنگ جمل كه فرماندهى آن را عايشه برعهده داشت و نهايت تلاش خود را براى نابودى على (ع) به كار برد، بغض بر على (ع) نبود؟

بنابراين اگر ارتداد عايشه مطرح باشد، اين ارتداد پس از پيامبر (ص) بود؛ چراكه دشمنى با على (ع) موجب انحراف عايشه از دستور خدا و رسول خدا (ص) شد. پس اين پرسش شما از اساس بى پايه است.

١١٣. حديث منزلت و جانشينى على (ع)

اشاره

فرقه خطابيه، از شيعه، بر اين باور است كه پس از امام صادق [(ع)] پسرش اسماعيل امام است. علماى شيعه در رد عقيده اين فرقه گفته اند كه اسماعيل پيش از امام صادق [(ع)] وفات يافت و او نمى توانسته جانشين امامى باشد كه در قيد حيات بوده.

شيعه براى اثبات ولايت على [(ع)] به حديث «منزلت» استدلال مى كند در حالى كه

ص: 234

هارون پيش از موسى (ع) از دنيا رفت و در زمان زنده بودن حضرت موسى نيز نمى توانست جانشين او باشد.

پاسخ

پيش از اين در سؤال 98 به اين پرسش پاسخ داده شده است. اما اينكه مى گويند: فرقه خطابيه ادعا مى كنند اسماعيل جانشين امام صادق (ع) است چنين كلامى غلط است بلكه اسماعيليه هستند كه ادعاى جانشينى اسماعيل را دارند. آنان مى گويند: اسماعيل، پسر امام صادق (ع) امام منتظَر و در قيد حيات اما، غايب است. علماى ما در رد اين ادعا مى گويند كه اسماعيل، در زمان امام صادق (ع) از دنيا رفت، پس نمى تواند امام غايب باشد.

اما جانشينى هارون، در واقعه حضور موسى (ع) در كوه طور بود و خداوند به جانشينى هارون در نبودِ حضرت موسى (ع) تصريح كرده است. (1)رسول خدا (ص) نيز با تشبيه على (ع) به هارون به جانشينى ايشان تصريح كرده است، اما امام صادق (ع) نه با صراحت و نه با كنايه، از جانشينى فرزندش اسماعيل سخنى نگفته است. وقتى كه امام صادق (ع) پسرش اسماعيل را جانشين خود معرفى نكرد، بحث جانشينى منتفى است؛ خواه اسماعيل پيش از امام صادق (ع) فوت كند خواه پس از او.

١١4. معناى خليفه در حديث «اثنى عشر خليفه»

اشاره

شيعيان براى اثبات امامت امامان دوازده گانه، به حديثى از پيامبر (ص) استدلال مى كنند كه فرمود: «دوازده خليفه خواهند بود كه همه از قريش هستند» و در بعضى روايت ها با تعبير «امير» آمده است.


1- ر. ك: اعراف: 142.

ص: 235

به شيعه مى گوييم كه در اين احاديث، تعبير امير و خليفه آمده است، در حالى كه جز على و حسن [(عليهما السلام)]، امامان ديگر شيعه به خلافت نرسيدند.

پاسخ

1. «خليفه» به معناى جانشين است نه حاكم؛ جانشين مى تواند حاكم باشد يا نباشد.

رسول خدا (ص) از علما هم به «خلفائى» تعبير كرده است؛ در حالى كه علما جز در مواردى نادر حاكم نيستند. امير نيز در فرمايش پيامبر (ص) به معناى امير حقيقى است؛ چه قدرت اجرايى داشته باشد چه نداشته باشد؛ چه مردم از او اطاعت كنند چه نكنند.

خداوند در بحث امر به معروف و نهى از منكر مى فرمايد: ( تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ. . . ) ؛ «امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد» . (آل عمران: 11٠)

آيا مى توانيد ادعا كنيد فقط آنها كه حاكم هستند امر به معروف و نهى از منكر مى كنند نه ديگران؟

همچنين خداوند مى فرمايد: ( وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ ) ؛ «خانواده خود را به نماز فرمان ده» . (طه: 132)

آيا بايد شخص حاكم باشد تا اين وظيفه را انجام دهد؟ آيا همه آمران به معروف حاكم هم هستند؟ آيا همه آنها قدرت اجرايى دارند؟ آيا تمام مردم از آنها اطاعت مى كنند؟ بى ترديد چنين نيست. پس الزامى ندارد «امير» كه در روايت ها آمده است، ناگزير به معناى حاكم باشد.

رسول خدا (ص) در فرمايشات متعدد، امامان را از نسل على (ع) معرفى كرد:

مَنْ أحَبَّ اَنْ يَركبَ سَفينةَ النَّجاةِ وَ يَتَمَسَّك بِالْعُروَةِ الْوثْقى وَ يَعتصمَ بِحبلِ الله الْمتينِ فَلْيوُالِ عَلياً وَ لْيأتمَّ بِالهُداةِ مِنْ وُلده. (1)

هركس دوست دارد، بركشتى نجات سوار شود و به دستگيره اى مطمئن چنگ


1- شواهد التنزيل، ج1، ص168.

ص: 236

زند و به ريسمان خدا دست آويزد، پس در ولايت على قرار گيرد و از فرزندان او هدايت جويد.

همچنين رسول خدا (ص) فرمود:

هركس دوست دارد همانند من زندگى كند و همانند من از دنيا رود و در بهشتى كه پروردگار من آن را به وجود آورده است، ساكن شود، پس از من، پيرو على بن ابى طالب (ع) شود و پس از او، پيرو جانشين او گردد و به اهل بيت من اقتدا كند؛ زيرا آنها از گِل - جنس - من خلق شده اند و علم و فهم من به آنها داده شده است. پس واى به حال كسى از امت من كه منكر فضايل آنها باشند و اطاعت خود را از آنها قطع كرده باشند كه در اين صورت، به شفاعت من نخواهد رسيد. (1)

اهل سنت امامت دوازده امام شيعه را نپذيرفتند، امّا با گذشت چهارده قرن هنوز نتوانسته اند دوازده خليفه اى كه رسول خدا (ص) به آن تصريح كرده اند را مشخص كنند. حال، اين روايت رسول خدا (ص) كه «جانشينان من دوازده نفراند» چه سودى به حال اهل سنت دارد؟

١١5. علل و انگيزه هاى ارتداد

اشاره

شيعيان مدعى اند اصحاب پس از رسول خدا (ص) مرتد شدند. ارتداد يا در اثر شبهه است يا در اثر شهوت. روشن است كه شبهات در صدر اسلام قوى تر بودند. پس ايمان كسانى كه در دوران ضعف اسلام، چون كوه بود چگونه پس از پيروزى اسلام ضعيف خواهد شد؟


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج9، ص17٠؛ كنزالعمال، ج 12، ص 1٠3.

ص: 237

آنها كه اموال و خانه و سرزمينشان را در راه خدا و پيامبرش ترك كردند، چگونه مى توان آنها را به دليل آنچه دوست مى داشتند مرتد دانست؟

پاسخ

پاسخ اين پرسش در قسمت پرسش 6٣ و ٩٢ نيز آمده است.

اين سخن درست نيست كه مى گوييد «ايمان آنها در صدر اسلام چون كوه بود» ، زيرا آنها كسانى بودند كه در جنگ «احد» از ميدان گريختند.

اهل سنت از عمر نقل كرده اند: «. . .

فَفَررتُ حَتّى صَعَدتُ الجَبلَ . . .» (1)؛ «در روز احد آن گاه كه شكست خورديم من فرار كردم و از كوه بالا رفتم. . .» .

فخر الدين رازى در مفاتيح الغيب مى نويسد: «

. . . و من المنهزمين عمر. . . و منهم ايضاً عثمان. . . » (2)؛ «. . . و يكى از فراريان عمر بود. . . و همچنين عثمان. . .» .

آنها در جنگ «حنين» نيز فرار كردند. (3)

عمر در انعقاد صلح «حديبيه» به رسالت رسول خدا (ص) شك كرد (4)و. . . . آيا معناى چون كوه بودن ايمان آنها اين است؟

به فرض اينكه آنها در راه رسول خدا (ص) ديار خود را ترك كرده باشند، چه دليلى بر استمرار اين عقيده داريد؟ چه بسا افرادى از مهاجران و حتى از اصحاب «بدر» بودند، كه مرتد شدند و نتوانستند مؤمن بمانند؛ مانند عبدالله بن ابى سرح كه هم از


1- تفسير الدر المنثور، ج2، ص88؛ كنزالعمال، ج2، ص376؛ جامع الاحاديث، ج27، ص2٠9؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 13، ص 278؛ ج 15، صص 1922.
2- تفسير مفاتيح الغيب، ج9، ص 411؛ تفسير الباب فى علوم الكتاب، ج6، ص2٠؛ تفسير فخر رازى، ج1، ص1292.
3- كنزالعمال، ج1٠، ص542؛ جامع الاحاديث، ج34، ص363؛ مصنف ابن ابى شيبة، ج14، ص526؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 331؛ المعارف، ص 164.
4- ايسر التفاسير، ج1، ص4489؛ تفسير القرآن العظيم ابن كثير، ج7، ص331؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج15، ص24.

ص: 238

مهاجران بود و هم از كتّاب وحى (1)و. . . .

على (ع) در مورد زبير مى فرمايد:

ما زالَ الزُّبيرُ رَجُلاً مِنّا أَهلَ الْبَيتِ حَتّى نَشَأ اِبنُهُ المشئومُ عَبدُالله. (2)

زبير پيوسته با ما اهل بيت (عليهم السلام) بود، تا آنكه پسر نامباركش عبدالله بزرگ شد.

همچنين در دنباله روايتى كه در پرسش121 آورده ايد، مالك اشتر مى فرمود:

. . . اى مردم! اين عثمان بن عفان است كه مى دانيد او در دين خدا چه بدعت هاى بدى گذاشته و چه كارهاى زشتى در حق صحابه رسول خدا انجام داده است و او مى خواهد دين خدا و سنت رسول خدا (ص) را تغيير دهد. . . (3)

اگر اين روايت صحيح نيست، چرا به آن استدلال مى كنيد و اگر صحيح است چگونه ادعا مى كنيد ايمان اينها مانند كوه بود؟ بنابراين، علل و عوامل گوناگون مى تواند افراد را از عقيده و راه و روش خود منحرف كند.

١١6. اعتماد پيامبر (ص) به صحابه

اشاره

شيعيان از سويى معتقدند اصحاب درستكار نبودند و از طرفى مى نويسند: پيامبر اسلام (ص) در حجة الوداع فرمود: «خداوند نيكو گرداند بنده اى را كه سخنان مرا بشنود و آن را حفظ كند و به كسانى كه نشنيده اند برساند» .

اگر اصحاب عادل و درستكار نبودند، چگونه پيامبر به آنها اعتماد كرد كه سخنان او را به ديگران برسانند.


1- اسدالغابه، ج 3، ص 155.
2- نهج البلاغه، حكمت 453؛ استيعاب، ج 3، ص 9٠7.
3- الفتوح، ج2، ص396.

ص: 239

پاسخ

چرا شما اصحاب رسول خدا (ص) را به مخالفان اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) منحصر كرده ايد؟

چرا اصحاب رسول خدا (ص) به ويژه مسلمانان مدينه را محدود به عده اى مى دانيد كه حق اهل بيت (عليهم السلام) را رعايت نكردند؟ مگر تمام اصحاب رسول خدا (ص) همان كسانى بودند كه توصيه رسول خدا (ص) را دربارۀ اهل بيت ناديده گرفتند؟

همان طور كه در بحث ارتداد گذشت، خود اهل سنت ده ها روايت نقل كرده اند كه پيامبر (ص) فرمود: «عده اى از اصحاب مرتد مى شوند» .

اگر به نظر شما، آنها مرتد نشدند، پس معناى اين روايت ها چيست؟

حتى اگر يك نفر سخن رسول خدا (ص) را بشنود و به ديگران انتقال دهد، اين روايت معنا و مفهوم پيدا مى كند و فرمايش رسول خدا (ص) شامل او مى گردد؛ چه رسد به اينكه بسيارى از اصحاب رسول خدا (ص) به اهل بيت (عليهم السلام) وفادار ماندند و در ايمان خود هم كامل بودند و هم ثابت قدم ماندند؛ مانند: سلمان، اباذر، عمار، مقداد، حذيفة و. . . .

١١٧. عملكرد دو همسر پيامبر (ص)

اشاره

پيامبر [(ص)] به ما توصيه مى كند «همسر شايسته انتخاب كنيد» و شيعيان مى گويند دختر عمر، حفصه نيز همانند پدرش منافق بود. آيا چنين وصلتى براى پيامبر شايسته است؟

پاسخ

1. پاسخ قسمتى از اين پرسش در پاسخ پرسش 112 گذشت.

ص: 240

2. عقيده شيعه در خصوص همسران پيامبر اسلام (ص) همان سخن قرآن كريم است كه آنان را «امّ المؤمنين» معرفى كرده است، اما در خصوص همسران رسول خدا (ص) توضيحاتى لازم است كه به آن اشاره مى شود:

وهابيان در كتاب هايشان نظر شيعه را درباره عايشه و حفصه، همسران پيامبر (ص) نقد مى كنند. در اين زمينه بايد گفت، به دليل اذيت و آزارى كه اين دو زن به رسول خدا (ص) روا داشتند و همچنين به سبب مخالفت علنى آنها با على بن ابى طالب (ع) در جنگ «جمل» ، شيعه رفتار آنان را خطا مى داند و معتقد است كه اين دو زن حرمت رسول خدا (ص) را نگه نداشتند. وهابيان مى گويند كه اين عقيده شيعه، توهين به رسول خدا (ص) است، اما بايد توجه داشت كه:

1. بد بودن همسر، از شأن پيامبر (ص) نمى كاهد؛ زيرا وهابيان چنين القا مى كنند كه انتقاد از عملكرد همسر رسول خدا (ص) ، توهين به ايشان است، در حالى كه اين گفتار فقط در پى فريب دادن افكار عمومى و تحريك كردن احساسات مسلمانان است؛ چون خداوند با اشاره به دو نفر از پيامبران كه همسر هر دوى آنها كافر و گمراه بودند، مى فرمايد:

ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ (تحريم: 1٠)

خداوند براى كسانى كه كافر شدند به همسر نوح و همسر لوط مَثَل زده است، آن دو، تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خيانت كردند و ارتباط با اين دو [پيامبر] سودى به حالشان نداشت و به آنها گفته شد: وارد آتش شويد، همراه كسانى كه وارد مى شوند.

اين آيه حاوى چند نكته است:

الف) همسر پيامبر بودن، بر ايمان داشتن دلالت نمى كند؛

ص: 241

ب) كفر و خيانت همسر پيامبرى، از شأن و وجاهت آن پيامبر نمى كاهد؛

ج) همسر پيامبر بودن، موجب بخشش گناهان نمى شود.

2. رسول خدا (ص) بارها عايشه را از جنگ «جمل» برحذر داشت، اما عايشه به تذكرات رسول خدا (ص) توجهى نكرد. منابع اهل سنت نوشته اند: ام سلمه [(عليها السلام)] مى فرمايد:

ذَكرَ النَّبيُ [(ص)] خُروجَ بَعضِ اُمّهاتِ المُؤمنين. فَضَحِكتْ عايشةُ. فقال: اُنظري يا حُميراءُ اَنْ لاتَكوني أنَت. . . . (1)

روزى رسول خدا [(ص)] خروج بعضى از ام مؤمنان را يادآور شد. عايشه خنديد. رسول خدا [(ص)] فرمود: توجه داشته باش اى حميرا كه آن خروج كننده تو نباشى.

همچنين نوشته اند:

رَسولُ الله [(ص)] يَقولُ لِنسائهِ: كَانّي بإحداكُنَّ قَدْ نبحها كِلابُ الْحوأب وَ ايّاكَ اَنْ تَكوني أنتَ يا حُميراءُ. (2)

رسول خدا به همسرانش مى فرمود: به يكى از شماها سگ هاى «حوأب» پارس خواهند كرد؛ اى عايشه مبادا آن زن تو باشى!

اين روايت گاه به تفصيل و گاه به اختصار در بيش از صد بيان، در ده ها منبع اهل سنت، نقل شده است.

عايشه به اين تذكرات رسول خدا (ص) توجه نكرد و براى رهبرى جنگ «جمل» به بصره رفت و بدين ترتيب، با رسول خدا (ص) مخالفت كرد.

3. عايشه حرمت رسول خدا (ص) را نگه نمى داشت و بر سر او فرياد مى كشيد.


1- مستدرك حاكم، ج3، ص129؛ سنن ابن ماجه، ج2، ص826.
2- مستدرك حاكم، ج3، ص129؛ مسند احمد بن حنبل، ج6، ص52؛ الامامة و السياسه، ج 1، ص 82؛ الاصابه، ج8، ص 186؛ البداية و النهايه، ج 6، ص 212.

ص: 242

روزى ابوبكر به منزل رسول خدا (ص) رفت. صداى عايشه را شنيد كه بر سر پيامبر (ص) فرياد مى كشيد. ابوبكر وارد شد و كشيده محكمى بر صورت عايشه زد و گفت: چطور جرئت مى كنى به رسول خدا (ص) بى احترامى كنى. . . . (1)

4. آيه هاى 3، 4 و 5 سوره «تحريم» ، در نكوهش عايشه و حفصه نازل شده است. خداوند در آيه 5 اين سوره، عايشه و حفصه را به طلاق تهديد كرده است: «(اى همسران پيامبر) اگر او شما را طلاق دهد، اميد است پروردگارش به جاى شما همسرانى بهتر براى او قرار دهد؛ همسرانى مسلمان، مؤمن، متواضع، توبه كننده، عبادت كار، هجرت كننده. . .» .

در منابع اهل سنت نوشته اند كه عايشه و حفصه رسول خدا (ص) را آزار دادند و خداوند در اين آيه ها آنها را تهديد كرده است. (2)

5. عايشه و حفصه چندان رسول خدا (ص) را آزردند كه رسول خدا (ص) ناچار شد آن دو را طلاق دهد. اهل سنت نوشته اند:

رسول خدا [(ص)] حفصه دختر عمر را طلاق داد و اين خبر به عمر رسيد. پس، عمر بر سر خود خاك مى ريخت و مى گفت: خداوند پس از اين به عمر و دخترش خير نخواهد داد. (3)

عمربن الخطاب مى گويد:

رسول خدا [(ص)] از همسرانش كناره گرفت و شنيدم كه مردم مى گفتند: رسول خدا همسرانش را طلاق داده است. نزد عايشه رفتم و گفتم: دختر ابوبكر! خبردار شدم كه رسول خدا [(ص)] را رنجانده اى؟ گفت: كارهاى من به تو چه


1- مسند احمد بن حنبل، ج4، ص275؛ سنن بيهقى، ج5، صص139 و 365.
2- صحيح بخارى، ج6، ص71؛ صحيح مسلم، ج4، ص189.
3- صحيح بخارى، ج2، ص871؛ صحيح مسلم، ج4، ص188؛ سنن بيهقى، ج7، ص37؛ سنن ترمذى، ج5، ص42٠؛ الاستيعاب، ج 4، ص 1812؛ اسد الغابه، ج 6، ص 66؛ الاصابه، ج 8، ص 86.

ص: 243

ربطى دارد، برو سراغ ديگرى! نزد حفصه رفتم. گفتم: حفصه! به من خبر رسيده است كه رسول خدا [(ص)] را آزار داده اى؟ به خدا سوگند مى دانستم او تو را دوست ندارد و اگر من نبودم به يقين تو را طلاق مى داد. پس حفصه به شدت گريست و من سراغ پيامبر را گرفتم. . . (1)

١١٨. صحابه و گسترش اسلام

اشاره

اگر آنچنان كه شيعيان ادعا مى كنند، منافقان و مرتدان در ميان اصحاب بسيار بودند، چگونه اسلام گسترش يافت و فارس و روم سقوط كرد و بيت المقدس فتح شد؟

پاسخ

1. پاسخ اين پرسش در پاسخ شماره 19 آمده است:

2. چنان كه گذشت، فتوحات دليل بر حقانيت يا خلوص ايمان نيست. بسيار بودند كسانى كه مناطق وسيعى از كره زمين را تصرف كردند؛ از جمله چنگيز، اسكندر مقدونى، هيتلر و. . . . آيا مى توان فتوحات آنها را دليل حقانيّت آنان دانست؟

3. اين فتوحات به وسيله شمار اندكى كه حق اهل بيت (عليهم السلام) را رعايت نكردند به دست نيامد، بلكه مسلمانان جان بركف بودند كه اسلام را گسترش دادند.

5. گاهى خداوند اراده خود را با دست دشمنانش عملى مى نمايد؛ چنان كه حضرت موسى (ع) را در دامن فرعون پروراند. آيا كسى مى تواند بگويد: چگونه فرعون دشمن خدا بود، در حالى كه پيامبر خدا (ص) در دامن او پرورش يافت؟


1- انساب الاشراف، ج 1، ص 425.

ص: 244

١١٩. ادعايى دروغين

اشاره

عالم بزرگ شيعه كاشف الغطاء مى گويد:

وقتى على (ع) ديد كه دو خليفه پيش از او يعنى ابوبكر، عمر، نهايت تلاش خود را براى انتشار كلمه توحيد و تجهيز لشكرها و گسترش دامنه فتوحات مبذول داشته اند و خودكامگى ننمودند، با آنها بيعت كرد. (1)

بنابراين، ابوبكر و عمر كلمه توحيد را گسترش دادند و. . . . با اين حال، چرا شيعيان آن دو را متهم به سردمدارى كفر و ارتداد مى كنند؟

پاسخ

در اين ادعا به كتاب اصل الشيعة و اصولها صفحۀ 49 استناد كرده ايد در حالى كه با مراجعه و بررسى دقيق صفحه مذكور و فصل مربوط به آن و همچنين فهرست كتاب چنين مطلبى يافت نشد. در نتيجه به عالمان شيعه دروغ بسته ايد.

١٢٠. شمول حديث حوض بر همه صحابه

اشاره

شيعيان براى اينكه اثبات كنند اصحاب پس از پيامبر (ص) مرتد شده اند، به اين حديث استدلال مى كنند كه رسول خدا (ص) فرمود:

روز قيامت، مردانى بر من وارد مى شوند كه آنها را مى شناسم و آنها نيز مرا مى شناسند و آنها از حوض من دور رانده مى شوند. آن گاه مى گويم:


1- اصل الشيعة و اصولها، ص49.

ص: 245

اصحابم اصحابم! گفته مى شود: تو نمى دانى پس از تو چه چيزهايى پديد آوردند.

بايد گفت، اين حديث عام است و از كسى به طور خاص نامى نبرده است و در نتيجه ارتداد كسى را ثابت نمى كند.

پاسخ

1. در پرسش 92 به اين پرسش پاسخ داده شده است.

اين روايت در بيشتر كتب اهل سنت با تعابير مختلف نقل شده است (1)؛ از جمله:

رسول خدا (ص) فرمود:

لَيرِدنّ عَلَيّ الحوضَ رِجالٌ مِمّن صاحَبَني حَتّى إذا رأيْتُهم وَ رَفَعوا إليّ اخْتَلَجوا دُوني فَلَأقُولَنّ: اَيْ رَبّ أصحابي فَلْيُقالُنَّ لي إنّك لَاتَدْري مَا أحدَثوا بَعدَك. (2)

عده اى از اصحاب من كه با من مصاحبت دارند نزد حوض بر من وارد مى شوند و من آنها را مى شناسم و بر من ارائه مى شوند. ناگهان آنها را از آنجا طرد مى كنند. خواهم گفت: پروردگارا! آنها اصحاب من هستند. به من گفته مى شود: تو نمى دانى كه بعد از تو چه بدعت ها گذاشتند.

در اين زمينه روايت هاى بسيار وجود دارد كه به اقرار منابع اهل سنت، عده اى از اصحاب، پس از رسول خدا (ص) مرتد شدند.

اين روايت ها ثابت مى كند كه ارتداد عده اى از اصحاب پيامبر (ص) صحيح است. با وجود اين، چرا شيعه را مذمت مى كنيد؟ در حالى كه خود شما در منابع خود، اين مطلب را تأييد كرده ايد.


1- صحيح بخارى، ج3، ص1222؛ صحيح مسلم، ج8، ص157؛ سنن ترمذى، ج4، ص675؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص235؛ جامع الاصول، ج1٠، ص472؛ امتاع الاسماع، ج 14، ص 223؛ المعرفة و التاريخ، ج 1، ص 36٠؛ رياض الصالحين، ج1، ص132؛ الاستيعاب، ج 1، ص164.
2- صحيح بخارى، ج 3، ص 1222.

ص: 246

اما اينكه براى تبرئه بعضى صحابه مى گوييد اين حديث عام است و از كسى به طور خاص نام نبرده است، ما هم قبول داريم كه از كسى نام برده نشده است، اما حداقل دو نتيجه از اين روايت به دست مى آيد:

اول اينكه: بعضى صحابه بعد از رسول خدا (ص) مرتد شدند.

دوم اينكه: براساس دو آيۀ مودت (شورى: 23) و تطهير (احزاب: 33) و روايت ثقلين، اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) از تحت اين گونه روايات خارجند و خود آنان حق و راه پيوستن به رسول خدا (ص) در حوض كوثرند. بدين جهت، اين روايت ها شامل على (ع) و ياران و پيروان او نخواهد شد و تنها كسانى كه حق على (ع) را رعايت نكردند و با او مخالفت كردند، زير سؤال مى روند.

١٢١. انتساب تمجيد خلفا به مالك اشتر

اشاره

مالك اشتر يكى از ياران بزرگ على [(ع)] مى گويد:

اى مردم! خداوند محمد (ص) را در ميان شما مژده دهنده و بيم دهنده مبعوث كرد و كتاب قرآن را بر او نازل فرمود كه حلال و حرام و واجب و مستحب را در آن بيان كرد. سپس ابوبكر را خليفه قرار داد و او بر اساس سنت پيامبر (ص) رفتار كرد و ابوبكر، عمر را خليفه قرار داد و عمر هم مثل او رفتار نمود.

مالك اشتر، ابوبكر و عمر را مى ستايد، اما چرا شيعيان در برابر اين ستايش، چشم هايشان را مى بندند؟

پاسخ

اين روايت در منابع شيعه نقل نشده است، پس براى شيعه حجيت ندارد. همان طور كه اهل سنت روايت راويانى كه احتمال شيعه بودنشان مى رود را كنار مى گذارد، شيعه

ص: 247

هم نمى تواند روايتى كه در هيچ يك از منابع اش نقل نشده است را بپذيرد.

اين روايت در منابع اهل سنت نيز فقط در «الفتوح» (1)كه كتابى تاريخى است، آمده. پس خبر، واحد و از نظر وهابيان بى اعتبار است.

تعبير

«ثم استخلف على الناس ابابكر» ؛ «ابابكر را خليفه مردم قرار داد» . در اين روايت بى ترديد دروغ است؛ زيرا خود اهل سنت مى گويند كه ابابكر را مردم انتخاب كردند و رسول خدا (ص) كسى را براى جانشينى خود تعيين نكرد.

در ادامه روايت آمده است:

. . . و هذا عثمان بن عفان قد علمتم ما كان منه من الاحداث المكروهة والافعال القبيحه باصحاب النبي. . . يريد أن يبدل دين الله أو يغير سنّة نبينا محمد [(ص)]. . .

اى مردم اين عثمان بن عفان است. مى دانيد كه او چه كارهاى زشتى در دين به وجود آورده و چه كارهاى بدى با اصحاب پيامبر انجام داده است و تصميم گرفته دين خدا را عوض كند يا سنّت رسول خدا (ص) را تغيير دهد. . .

اگر روايت فوق به نظر شما، اهل سنّت صحيح است، اين بخش را هم بپذيريد كه عثمان درصدد تغيير دين رسول خدا (ص) بود.

١٢٢. علت بيعت على (ع) با ابوبكر

اشاره

ابن حزم از شيعه مى پرسد: على [(ع)] پس از شش ماه با ابوبكر بيعت كرد. يا تأخير او در بيعت به جا بود كه در اين صورت بيعت كردنش نابه جا بود و اگر بيعت كردنش كار درستى بود، تأخيرش نادرست بوده است.


1- ج 2، ص 396.

ص: 248

پاسخ

همان طور كه در منابع اهل سنت هم آمده است، على (ع) با خلافت ابوبكر مخالف بود و حتى وقتى خواستند با اجبار از او بيعت بگيرند، باز هم حاضر به بيعت نشد، اما پس از حدود شش ماه به دلايلى بيعت كرد. مشكلات گوناگونى كه در زمان حكومت ابوبكر براى مسلمانان پيش آمد، از قبيل جنگ با مرتدان، جنگ با مدعيان دروغين نبوت، مخالفت هاى داخلى بعضى قبايل و. . . موجب شد على (ع) حفظ و تقويت اسلام و مسلمانان را بر حق خلافت خويش ترجيح دهد. (تفصيل اين بحث را در پاسخ پرسش 186 ملاحظه فرماييد) .

به عبارت ديگر، على (ع) در برابر دو موضوع قرار گرفت: يكى، حاكميت ابوبكر و دومى، گرفتن حق خويش و تضعيف و نابودى اسلام و مسلمانان. بنابراين، على (ع) به حكم عقل و شرع، اولى را برگزيد و بيعت كرد.

على (ع) در اين باره مى فرمايد:

. . . پس از رسول خدا (ص) ، مسلمانان در امر خلافت با يكديگر منازعه نمودند. سوگند به خدا هيچ گاه فكر نمى كردم كه عرب خلافت را پس از رسول خدا (ص) از اهل بيت او جدا كنند و مرا از امر خلافت محروم نمايند. تنها چيزى كه مرا نگران كرد، بيعت كردن مردم با ابوبكر بود. پس، من دست از بيعت پس كشيدم تا آنجا كه ديدم گروهى از دين اسلام برگشتند و مى خواهند دين محمد (ص) را از بين ببرند. پس، ترسيدم كه اگر اسلام و مسلمانان را يارى نكنم، رخنه اى در آن ببينم و يا شاهد نابودى آن باشم كه مصيبت آن براى من سخت تر از انحراف خلافت باشد. . . . پس در ميان آن آشوب و غوغا به پا خاستم [بيعت نمودم] تا آنكه باطل از ميان رفت و دين استقرار يافت. (1)


1- نهج البلاغه، نامه 62.

ص: 249

١٢٣. علت عقيده شيعه به عصمت فاطمه (عليها السلام)

اشاره

چرا شيعيان به عصمت فاطمه (عليها السلام) عقيده دارند، ولى دو خواهر ايشان رقيه و ام كلثوم را معصوم نمى دانند، در حالى كه آن دو نيز دختر رسول خدا (ص) هستند؟

پاسخ

1. ملاك عصمت اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) ، وابستگى نسبى يا سببى نيست تا هركس كه به گونه اى با رسول خدا (ص) وابستگى نسبى يا سببى داشته باشد، مصداق آيه «تطهير» قرار گيرد و از اهل بيت معصوم پيامبر (ص) شناخته شود.

2. شما اهل سنت نيز، هم در روايت ها و هم در تفسير آيه «تطهير» ، «على، فاطمه، حسن و حسين (عليهم السلام)» را اهل بيت رسول خدا معرفى كرده ايد. پس چرا ساير دختران رسول خدا را مصداق آيه «تطهير» و واقعه «كساء» نقل نكرده ايد؟

3. هيچ يك از مفسران، از ميان دختران رسول خدا جز فاطمه (عليها السلام) را به عنوان اهل بيت رسول خدا (عليهم السلام) نياورده اند. نه ذيل آيه «تطهير» ، نه ذيل آيه «مباهله» ، نه ذيل آيه مودت، نه ذيل حديث «كساء» و نه در جاهاى ديگر.

4. رسول خدا (ص) كدام يك از فضيلت هايى كه در مورد حضرت فاطمه (عليها السلام) فرموده، را درباره دختران ديگرش گفته است؟ رسول خدا (ص) ، فاطمه (عليها السلام) را سرور زنان بهشت، محبتش را اجر و مزد رسالت، دوستى و دشمنى با او را معيار دوستى و دشمنى با خدا و رسول خدا (ص) معرفى كرده است. آيا اين سخنان را درباره دختران ديگرش هم گفته است؟

5. اگر اين سخنان را بى غرض مى گوييد و براى رسول خدا (ص) و فرزندان او حرمت

ص: 250

قائل هستيد، چرا مى گوييد دو خواهر فاطمه (عليها السلام) (رقيه و ام كلثوم) و نمى گوييد سه خواهر ايشان (زينب، رقيه و ام كلثوم) ؟ چرا زينب را از بقيه دختران رسول خدا (ص) جدا مى كنيد؟

6. انتساب زينب و رقيه و ام كلثوم به رسول خدا (ص) قطعى نيست؛ زيرا برخى روايات آن دو را خواهرزادگان حضرت خديجه و برخى روايات آنها را دختران حضرت خديجه از شوهر پيشين مى داند.

١٢4. علت جنگ هاى حضرت على (ع)

اشاره

وقتى از شيعيان پرسيده مى شود، چرا على [(ع)] در مورد خلافت بعد از پيامبر (ص) به كشمكش نپرداخت و حال آنكه ادعا مى كنيد خلافت حق او بود، مى گويند: پيامبر اين چنين وصيت كرده بود.

به آنها گفته مى شود پس چرا بر اهل «جمل» و «صفين» شمشير كشيد و هزاران مسلمان در اين جنگ ها كشته شدند؟

پاسخ

1. اين پرسش براى چندمين بار مطرح شده است.

2. خود اهل سنت نوشته اند كه رسول خدا (ص) فرمود:

اى على! مَثَل تو مَثَل كعبه است كعبه به كسى مراجعه نمى كند، بلكه مردم بايد به او مراجعه نمايند. اگر براى خلافت به تو مراجعه كردند، قبول كن وگرنه به آنها مراجعه نكن تا زمانى كه باز آنها به تو روى آورند.

همچنين اهل سنّت در روايت هاى گوناگون آورده اند كه رسول خدا (ص) ، على (ع) را

ص: 251

از جنگ بر سر خلافت منع فرموده بود (1)، اين در حالى است كه در تمام منابع اهل سنت نوشته اند: رسول خدا (ص) على (ع) را به جنگ «ناكثين» و «قاسطين» و «مارقين» فرمان داده بود. (2)

چرا شما كسانى كه جنگ «جمل» و «صفين» را به راه انداختند و موجب كشته شدن هزاران نفر شدند را نكوهش نمى كنيد، اما على (ع) را كه براى خاموش كردن فتنه رهبران جمل و صفين ناگزير به جنگ شد، سرزنش مى كنيد.

١٢5. فرق امامت با نبوت

اشاره

شيعيان فرق چندانى ميان پيامبران و ائمه قائل نيستند.

مجلسى مى گويد: «ما دليلى بر متصف نبودن ائمه به نبوت نمى بينيم جز آنكه خاتم الانبياء رعايت شود و ميان نبوت و امامت تفاوتى نيست» .

پرسش اين است وقتى كه وظايف و خصوصيت هاى ويژه پيامبران، از قبيل عصمت و پيام رسانى از سوى خدا و معجزات و. . . با وفات خاتم الانبياء متوقف نشده و پس از او اين خصوصيات در دوازده نفر ديگر متجلى گشته است، اعتقاد به ختم نبوت چه اهميتى دارد؟

پاسخ

اشاره

1. تعبير علامه مجلسى در اين زمينه چنين است:

لا بدّ لنا من الاذعان بعدم كونهم (عليهم السلام) انبياء و بانّهم اشرف و افضل من غير نبينا (ص)


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج4، ص1٠7.
2- مستدرك حاكم، ج3، ص15٠؛ المعجم الكبير، ج1٠، ص91؛ جامع الاحاديث، ج29، ص328؛ كنزالعمال، ج13، ص113.

ص: 252

من الانبياء والاوصياء و لا نعرف جهة لعدم اتصافهم بالنبوة الا رعاية جلالة خاتم الانبياء. . . (1)

ما قطعاً اقرار مى كنيم كه ائمه (عليهم السلام) پيامبر نيستند، اما جز پيامبر ما از ساير انبيا و اوصيا، اشرف و افضل اند و دليلى نمى بينيم كه ائمه متصف به نبوت نباشند جز آنكه جلالت و شأن خاتم الانبياء رعايت شود.

مرحوم مجلسى دو سطر قبل از اين گفتار مى فرمايد:

انّ الائمة نواب للرسول (ص)

لايبلغون الّا بالنيابة.

ائمه نايب و جانشين رسول خدا هستند و جز به عنوان نايب رسول خدا سخن نمى گويند [ادعاى وحى و امثال آن را درباره خود ندارند].

پس اينكه مى گوييد «خصوصيت هاى ويژه پيامبران از قبيل عصمت و رساندن از سوى خدا و معجزات. . .» موضوعيت ندارد؛ زيرا با رحلت رسول خدا (ص) وحى منقطع شد. علامه مجلسى، امامان را نايبان و جانشينان رسول خدا (ص) مى داند نه مستقل از رسول خدا (ص) .

اما عصمت و اعجاز، با ختم نبوت منافاتى ندارد؛ زيرا در ختم نبوت، ختم احكام و امر و نهى و آيه هاى خدا و فرستادگان آسمانى مدنظر است، نه پايان پاكى و عصمت و نه پايان اعجاز در برابر منكران و ملحدان.

بحثى در علم امامان

از تعابيرى كه فهم آن براى برخى دشوار و شايد ناممكن است سخن مرحوم علامه مجلسى است كه مى فرمايد:

«و لا نعرف جهة لعدم اتصافهم بالنبوة الا رعاية جلالة خاتم الانبياء» .

ارتباط نبوت با امامت، با عقيده به ختم نبوت چگونه سازگار است؟


1- بحارالانوار، ج 26، ص 82.

ص: 253

وحى به غير انبياء

شما مى گوييد كه وحى مختص انبياست و آن گاه كه آخرين رسول الهى از دنيا رفت، نزول وحى هم پايان مى گيرد. در منابع شيعى هم آمده است كه على (ع) پس از دفن رسول خدا (ص) خطاب به آن حضرت گفت:

بأبي أَنتَ و أُمّي يا رَسولَ الله لَقَدِ انْقَطعَ بِمَوْتِك ما لَم ينقَطِع بِمَوتِ غَيرِك مِنَ النَّبُوَّة. . . (1)

پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا، با رحلت تو چيزى قطع شد كه با مرگ هيچ پيامبرى غير از تو قطع نشد و آن همان نبوت است.

منظور حضرت در اين سخن، وحى بود. اما، بايد توجه داشت كه خداوند متعال اخبار آسمانى را درجه بندى و براى هر مقامى اخبار مناسب همان سطح را ارسال كرده است. انبيا صاحب عالى ترين مقام اند و در نتيجه بالاترين خبر آسمانى هم بر آنها نازل شده است. اما غير انبيا حتى بدون وجود و وساطت انبيا از اخبار آسمانى محروم نيستند.

خداوند در مورد مادر حضرت موسى (ع) مى فرمايد: ( إِذْ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّكَ ما يُوحى )

؛ «آن زمان كه به مادرت آنچه لازم بود الهام كرديم» (طه: 38 روشن است كه مادر حضرت موسى (ع) پيامبر نبود، اما خداوند آنچه را لازم بود بى واسطه به او الهام كرد.

شما كه ارتباط امامان معصوم را با عالم وحى نمى پذيريد و وحى را مختص انبيا مى دانيد، اين مطلب را چگونه توجيه مى كنيد؟

مفسران اهل سنت درباره اين آيه ها اظهار نظرهاى مشابهى دارند؛ از جمله: تفسير انوار التنزيل مى گويد:

بالهام او في منام أو على لسان نبي في وقتها أو ملك. (2)


1- نهج البلاغه، خطبه 235.
2- تفسير انوار التنزيل، ج 4، ص 27.

ص: 254

خداوند از طريق الهام يا در رؤيا يا توسط پيامبر وقت يا توسط مَلك، آن مطالب را به مادر موسى اطلاع داده است.

البحر المحيط مى نويسد:

قال الجمهور: هي وحي الهام و قيل: في منام إما يبعث ملك اليها. . . (1)

همه علما گفته اند: اين وحى الهام بود و عده اى هم گفته اند: در خواب يا توسط ملك بود.

البحر المديد مى نويسد: «يعنى ما وحى رؤيا يا الهام يا توسط ملك بزرگوارى به او نازل كرديم» . (2)

همچنين در مورد نزول ملك به حضرت مريم (عليها السلام) و فرود آمدن روح بر آن حضرت و سخنانى كه ميان او و عالم ربوبى رد و بدل شده است، همگى نشان مى دهد ارتباط با عالم وحى مختص انبيا نيست؛ آنچه منحصر به انبيا است «وحى رسالتى» است، اما وحى الهامى يا وحى رؤيايى يا نزول ملك و امثال آن براى غير انبيا حقيقت دارد. با توجه به اينكه مقام على (ع) و فاطمه (عليها السلام) و امامان (عليهم السلام) ، به مراتب از منزلت مادر حضرت موسى (ع) و حضرت مريم بالاتر است. در نتيجه، ارتباط وحى الهامى امامان (عليهم السلام) با عالم ربوبى، و دريافت آنچه امر الهى است بعد از رسول خدا، نه تنها ممكن، بلكه به سبب نياز جامعه بشرى ضرورى است.

خداوند به لقمان حكمت داده بود

با اينكه حضرت لقمان از انبيا نبود (3)، اما خداوند مى فرمايد: ( وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ ) ؛ «ما به لقمان حكمت داديم» . (لقمان: 12)


1- تفسير البحر المحيط، ج 7، ص 329.
2- تفسير البحر المديد، ج 3، ص 386.
3- تفسير البحر المديد، ج5، ص551.

ص: 255

مفسران اهل سنت در مصداق حكمت مى نويسند: «يعنى: به لقمان، قضاوت و فقه و عقل و درك امور را داديم» . (1)

شما كه به علم خدادادى على (ع) ترديد داريد و چنين علمى را براى على (ع) و امامان شيعه، موجب خلط ميان آنها و نبوت تصور مى كنيد، دربارۀ حضرت لقمان چه مى گوييد؟

پس همان خدايى كه به غير انبيا، مانند مادر موسى، مريم، لقمان و. . . علم «لدنى» داده است، بنابر حكمت خود و بر پايه روايت هاى رسيده از رسول خدا (ص) در منابع اهل سنت، به على و امامان (عليهم السلام) نيز چنين علم و حكمتى عنايت نموده است.

١٢6. دليل ولايت على (ع)

اشاره

از جمله ادله شيعه براى اثبات حقانيت على [(ع)] در خلافت پس از رسول خدا (ص) اين است كه پيامبر در غزوه «تبوك» على [(ع)] را به جانشينى خود در مدينه گماشت و حديث «منزلت» را در بيان مقام على [(ع)] بر زبان راند.

اگر سخن آنها درست است، چرا كسانى كه پيامبر در ديگر غزوات جانشين خود در مدينه مى كرد را خليفه نمى دانند؟

پاسخ

صرف جانشين بودن در مدينه در غياب رسول خدا (ص) دليل حقانيت خلافت على (ع) نيست تا شامل ساير جانشينان رسول خدا (ص) در مدينه نيز بشود. بلكه دليل حقانيت على (ع) بر خلافت، حديث منزلت است. رسول خدا (ص) اين حديث را در مورد


1- تفسير ايسر التفاسير، ج4، ص2٠3.

ص: 256

هيچ كس بيان نكرد بلكه فقط براى مقام على (ع) بيان فرمود و غالب منابع اهل سنت نيز آن را نقل كرده اند.

افزون بر اين، جانشينى على (ع) در غزوه «تبوك» و حديث «منزلت» ، يكى از ده ها دليلى است كه بر جانشينى على (ع) پس از رسول خدا دلالت مى كند.

١٢٧. قائده لطف و امام زمان (عج)

اشاره

شيعيان مى گويند: وجوب تعيين امام به قاعده لطف الهى برمى گردد. عجيب اين است كه امام دوازدهم شيعيان در كودكى پنهان شده و تا به امروز ظاهر نشده است. پس، از امامت او، چه لطفى به مسلمانان رسيده است؟

پاسخ

1. لطف الهى در هر زمانى و در هر شرايطى فوايد خاص خود را دارد؛ خبر دادن حضرت عيسى (ع) از بعثت پيامبر آخر الزمان ششصد سال قبل از ظهور پيامبر اسلام (ص) ، چه فايده اى داشت؟ آيا حضرت عيسى (ع) در مژده دادن بعثت پيامبر اسلام (ص) كار بيهوده اى كرد؟ وجود حضرت مهدى (عج) نيز همانند خبر حضرت عيسى (ع) از بعثت پيامبر اسلام (ص) سودمند است وجود امام زمان (عج) لطفى است از طرف خداوند بر امت و او همانند خورشيد پشت ابر است كه هر چند ظاهر نباشد ولى براى همه جهانيان مفيد است.

2. آب هاى زيرزمينى در بعضى جاها ظاهر مى شود، اما جاهاى ديگر از ديده ها پنهان است. آيا پنهان بودن آب هاى زيرزمينى به معناى بى فايده بودن آن است؟ ظاهر بودن امام فوايدى دارد و پنهان بودنش فوايدى ديگر.

ص: 257

3. وجود ملائك كه از نظر مردم غايب است چه فوايدى دارد؟ وجود امام غايب بيش از آنها فايده دارد.

١٢٨. دلايل حقانيت امامان (عليهم السلام)

اشاره

شيعه مدعى است كه ارسال انبيا و نصب ائمه، بنا بر قاعده لطف است. مى بينيم كه خداوند متعال انبيا را با معجزه يارى مى كرد و مخالفان آنها را به هلاكت مى رساند. دليل شما راجع به اينكه خداوند ائمّه را تأييد و بر دشمنان آنها غضب مى كند چيست؟

پاسخ

1. برخى جوانب جواب اين پرسش در پاسخ پرسش 68 بيان شد.

2. اگر منظور شما اين است كه خداوند مخالفان انبيا و رهبران حق را هلاك مى كند اما مخالفان امامان از نظر قدرت ظاهرى بر آنها غالب مى شوند در نتيجه تأييد خداوند تحقق نمى پذيرد، اين برداشت، نشان از جهل شما به آيه هاى قرآن است؛ زيرا خداوند در قرآن از انبيايى سخن مى گويد كه به دست مخالفانشان كشته شده اند؛ مانند حضرت زكريا و يحيى (عليهما السلام) و بسيارى از پيامبران بنى اسرائيل. (1)

به نظر شما پيامبرانى كه به دست كفار كشته شدند، مورد تأييد خداوند نبودند؟

آيا پيامبرانى همچون نوح، صالح، لوط (عليهم السلام) و. . . كه مردم به آنها ايمان نياوردند مورد تأييد خداوند نبودند؟

آيا كسانى كه در راه خدا شهيد شدند، به تأييد پروردگار نرسيدند؟

آيا شما غضب خدا را فقط به بلاهاى دنيوى تعبير مى كنيد و خشم خدا را بر


1- بقره: 91 و 61؛ آل عمران: 21 و 112.

ص: 258

دشمنان اهل بيت، در روز قيامت، به حساب نمى آوريد؟

رسول خدا در هجرت به طائف ظاهراً بى نتيجه برگشت و مردم طائف با رسول خدا (ص) با نامهربانى رفتار كردند، آيا به نظر شما رسول خدا (ص) در طائف مورد تأييد خدا نبود؟

آيا رسول خدا (ص) كه در مكه موفق به هدايت قريش نشد و ناگزير به مدينه هجرت كرد، در مكه مورد تأييد خدا نبود؟ آيا شكست رسول خدا (ص) در جنگ احد به معناى اين است كه رسول خدا (ص) در احد مورد تأييد خدا نبود؟

اما بعضى از دلايل تأييد امامان از سوى خدا عبارت است از:

الف) تعيين آنها از سوى رسول خدا (ص) ؛

ب) كرامات فراوان تك تك آنها؛

ج) علم بى پايان ائمه بدون تحصيل عادى؛

د) چيرگى علمى و استدلالى بر مخالفان و. . . .

١٢٩. تعارض نداشتن رفتار ائمه (عليهم السلام)

اشاره

شيعيان ادعا مى كنند ائمه شان معصوم اند، اما كارهايى از آنها سرزده كه با عصمت منافات دارد به عنوان مثال:

1. حسن بن على [(ع)] در اينكه به جنگ كسانى برود كه در پى انتقام خون عثمان بودند، با پدرش على [(ع)] اختلاف داشت. ترديدى نيست كه يكى درست مى گفت و ديگرى نادرست.

2. حسين بن على [(ع)] در جريان صلح با معاويه، با برادرش [امام] حسن [(ع)] مخالف بود، ترديدى نيست كه يكى كارش درست بود و ديگرى نه.

ص: 259

3. بعضى كتاب هاى شيعه روايت كرده اند كه على [(ع)] مى گفت: «از گفتن حق به من يا ارائه مشورت عادلانه فروگذار نكنيد؛ زيرا من از خطا ايمن نيستم» .

پاسخ

1. هيچ منبع معتبرى براى اثبات مخالفت امام حسن (ع) با پدرش وجود ندارد.

2. هر امامى پس از درگذشت امام پيش از خود به امامت مى رسيد و در زمان وجود امام قبل، او را واجب الاطاعه مى دانست، در نتيجه هيچ گاه با امام خود مخالفت نمى كرد.

3. در مورد ادعاى مخالفت امام حسين (ع) با امام حسن (ع) در موضوع صلح با معاويه نيز منبع معتبرى وجود ندارد.

4. امام حسين (ع) پس از شهادت امام حسن (ع) ، پيمان او را ناديده نگرفت و با معاويه وارد جنگ نشد؛ همين برخورد، ادعاى شما را رد مى كند و نشان مى دهد كه امام حسين (ع) به تصميم برادرش پايبند بود.

5. اهل سنت «اولى الامر» را به مطلق حاكمان معنا كرده اند و اطاعت آنها را واجب دانسته اند، هر چند فاسق و فاجر باشند. اما پيروان اهل بيت (عليهم السلام) «اولى الامر» را دوازده امام معرفى شده از سوى رسول خدا (ص) مى دانند. بنابراين، هر امامى در زمان امام قبلى، خود را موظف به اطاعت از او مى دانست، در نتيجه اين ادعاى شما دروغ محض است.

6. اما سخن على (ع) چند حكمت دارد:

الف) خواستند راه بهانه جويى حاكمان ستمگر را بگيرند و ديكتاتورى و تك روى حاكمان را تأييد ننمايد تا حاكمان مستبد بدون در نظر گرفتن نظر مردم، به رأى خود عمل نكنند و در مواقع لزوم به روش على (ع) استناد شود.

ب) خداوند به پيامبر اسلام (ص) نيز مى فرمايد: ( وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ ) ؛ «و در كارها با

ص: 260

آنان مشورت كن» . (آل عمران: 159) در حالى كه رسول خدا (ص) به وحى متصل بود و نيازى به نظرات مردم نداشت پس اين امر به مشورت چه معنايى دارد؟ فرمايش على (ع) هم به همان معناست.

ج) اين فرمايش على (ع) همانند سخن حضرت يوسف (ع) است و با آنكه معصوم بود، ولى خداوند از قول او نقل مى كند:

( وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لِأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي ) (يوسف: 53)

من خودم را تبرئه نمى كنم، كه نفس (سركش) بسيار به بدى ها امر مى كند، مگر آنچه را پروردگارم رحم كند.

7. زيرا عصمت انبيا نيز به اراده خداست. على (ع) نيز مى فرمايد:

فانّي لَستُ في نَفسي بِفَوقِ اَن اُخطِئَ وَ لَا آمَنُ ذلك مِن فِعلي الا اَن يكفِيَ اللهُ مِن نَفسي. . . (1)

نفس خودم را فراتر از خطا نمى دانم و در كار خودم از اشتباه ايمن نيستم، مگر آنكه خداوند مرا از اشتباهات نفسم حفظ كند.

اين گفتار، دقيقاً همان مفهوم صحيح عصمت است؛ يعنى عصمت ائمه به عنايت خدا است نه از سوى نفس خودشان.

١٣٠. كمك گرفتن از كفار ذمى عليه دشمنان

اشاره

وقتى عراق درصدد حمله به عربستان بود، وقتى علماى عربستان فتوا دادند كه كمك گرفتن از كافران در برابر بعثى هاى مرتد در حال ضرورت جايز است، شيعيان، علماى اهل سنت را تقبيح كردند، اما عالم معروف آنها ابن مطهر حلى در كتاب


1- نهج البلاغه، خطبه 216.

ص: 261

منتهى الطلب مى گويد: «كمك گرفتن از ذمى ها براى جنگيدن با شورشيان جايز است» . اين تناقض بيانگر چيست؟

پاسخ

1. چگونه است كه وقتى بعثى ها با ايران شيعى مى جنگيدند با تمام امكانات مادى و تبليغى، به آنها كمك مى كرديد و صدام را سردار قادسيه لقب داديد، اما چه شد كه صدام سنى در حمله به عربستان مرتد شد؟

شما در پرسش 17٠ ايراد گرفته ايد كه شيعه، على (ع) را مقياس قرار داده است، هر كدام از اصحاب در كنار او باشد خوب و هركدام مخالف ايشان باشد، بد است. . . . ، در حالى كه شيعه بنا بر روايت هاى رسول خدا (ص) كه على (ع) را معيار حق معرفى كرده است، چنين ديدگاهى دارد، اما شما وهابيان، معيار زشتى انتخاب كرديد و آن هم اينكه هركس با شيعه مبارزه كند، مؤمن و هركس عليه شما اقدامى كند مرتد مى دانيد!

2. اعتراض علماى شيعه اين بود كه چرا شما يك حزب منحرف (بعث) را به سبب دشمنى با شيعه، آن قدر تقويت كرديد كه همان حزب منحرف گريبان گير خودتان شود و مجبور به استمداد از كفار شويد؟

3. در آغاز حمله بعثى ها به ايران كه اهل سنت (به خصوص وهابى هاى عربستان) با تمام توان از آنها حمايت مى كردند، امام خمينى (رحمة الله) در يك هشدار تاريخى و آگاهانه به شما اعلان فرمود: «اين شخص [صدام] را اين قدر كمك نكنيد، يك روز پاچه خود شما را خواهد گرفت» .

4. شيعه كمك گرفتن از كافر ذمى را اگر جايز مى داند به دليل آن است كه وى تحت ولايت مسلمين عمل مى كند، اما كمك گرفتن از آمريكا، كمك از كافر ذمى نبود، بلكه پذيرش ولايت كافرين بر عليه مسلمين بود و حال آنكه خداوند اجازه نداده كه كفار بر مسلمين مسلط باشند؛ چنان كه مى فرمايد: وَ لَنْ يَجْعَلَ اللهُ لِلْكافِرِينَ

ص: 262

عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً ؛ «خداوند هرگز راهى براى تسلّط كافران بر مؤمنان قرار نداده است» . (نساء: 141)

١٣١. شيعه و نپذيرفتن امامت زيد بن على

اشاره

شيعه، هر كسى از اهل بيت [(عليهم السلام)] را كه ادعاى امامت كند و كار خارق العاده اى از او سر زند كه صدق و راستى او ثابت شود به امامت مى پذيرند، اما وقتى زيد بن على ادعاى امامت كرد، شيعيان او را نپذيرفتند، اما امامت مهدى غايب [(عج)] را پذيرفتند.

پاسخ

امامت امامان شيعه قانون و قاعدۀ خاص خود را دارد. آنان از طرف خدا برگزيده شده و رسول خدا (ص) آنان را با نام و مشخصات معرفى كرده است و هر امامى نيز، امام پس از خود را با نام و يا با نشانه هايى معرفى مى نمايد و. . . . شيعه هم فقط آنها را مى پذيرد و جز اين افراد هر كه باشد و هر كارى انجام دهد، به امامت شناخته نمى شود.

١٣٢. دلايل نصب على (ع) به خلافت

اشاره

آن گاه كه آيه ( إِنَّ اللهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها ) ؛ «خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش بدهيد» ، نازل شد، پيامبر (ص) ، بنى شيبه را فرا خواند و كليد كعبه را به آنها داد و فرمود: «اى بنى طلحه آن را بگيريد و تا روز قيامت به دست شما خواهد بود و كسى جز ستمگران، آن را از شما نخواهد گرفت» . چرا پيامبر (ص) در مورد خلافت على [(ع)] كه براى مسلمانان مهم بود چنين چيزى نگفت؟

ص: 263

پاسخ

1. رسول خدا (ص) در مورد خلافت على (ع) محكم تر از اين تعابير را به كار برده است اما آنها كه شامل اين عبارت

«لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اذان لايسمعون بها و لهم اعين لايبصرون بها» مى شوند به توصيه ها و تأكيدهاى رسول خدا (ص) ، در مورد خلافت على (ع) توجه ندارند.

2. چه تعبيرى محكم تر از اينكه در حديث «ثقلين» تنها راه هدايت را پيروى از قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) به طور هم زمان و با هم بيان كرده است، مخالفت با على (ع) را مخالفت با خدا و رسول خدا (ص) نام برده و على (ع) را ولى مؤمنان پس از خود معرفى كرده است؟ چه تعبيرى روشن تر از واژه «خليفتى» كه آن را در مورد على (ع) به كار برده است:

اَما تَرضَى أن تكونَ مِنِّي بِمنزِلَة هارونَ مِن مُوسى إلّا أنّك لَستَ بِنَبيٍّ ثُمَّ قالَ أَنتَ خَليفَتي يَعني في كُل مُؤمِنٍ مِن بَعدي. (1)

اى على! آيا خشنود نيستى كه براى من همانند هارون به موسى باشى جز اينكه تو پيامبر نيستى، سپس فرمود: تو جانشين من، پس از من براى تمام مؤمنان هستى.

3. چه تعبيرى روشن تر از اينكه فرمود: على (ع) ولى تمام مؤمنان پس از من است «

انت ولي كل مؤمن بعدي » . (2)و. . .

رسول خدا (ص) در تعيين على (ع) به جانشينى خود، هيچ جاى بهانه اى را براى كسى باقى نگذاشته، اما آنكه عناد داشته باشد، در برابر خورشيد عالم تاب چشم مى بندد و همه جا را تاريك مى بيند.


1- مسند احمد، ج5، ص179؛ سنن نسائى، ج5، ص112؛ مستدرك حاكم، ج3، ص143.
2- مسند احمد بن حنبل، ج1، ص33٠؛ ج4، ص437؛ سنن نسائى، ج5، ص132؛ سنن ترمذى، ج5، ص632؛ كنزالعمال، ج11، ص599.

ص: 264

١٣٣. على (ع) و مأموريت در جيش اسامه

اشاره

شيعيان حديثى ساخته اند كه در آن آمده است «لعنت خدا بر كسى كه در لشكر اسامه شركت نكند و از آن بازماند» . آنها با ساختن اين حديث مى خواهند بر عمر لعنت بفرستند، اما بايد دو چيز را ثابت كنند:

1. على [(ع)] از لشكر اسامه باز نمانده و در جنگ شركت كرده است كه در اين صورت به امامت ابوبكر اعتراف كرده و سرباز او شده است.

2. على [(ع)] لشكر اسامه را همراهى نكرده است كه در اين صورت او نيز شامل اين روايت دروغ مى شود.

پاسخ

1. على (ع) مأمور به حضور در جيش اسامه نبود و هيچ كس چنين ادعايى نكرده كه على (ع) نيز مأمور به حضور بوده است. از اين رو، اصل موضوع مردود است.

2. اين روايت مربوط به زمان رسول خدا (ص) است. ايشان لشكرى به فرماندهى اسامه، براى جنگ با روم تدارك ديد. رسول خدا (ص) خود در بستر بيمارى بود و اصرار داشت كه لشكر حركت كند و تا سه بار بر آن تأكيد كرد (1)، اما هر بار، عده اى، از جمله ابوبكر و عمر به بهانه كسالت پيامبر (ص) ، از لشكر جدا مى شدند و حركت لشكر را مختل مى كردند (2)و اين چنين از دستور رسول خدا (ص) سرپيچى كردند. پس اين موضوع، ربطى به حكومت ابوبكر ندارد كه على سرباز او باشد.


1- البدء و التاريخ، ج 5، ص 59.
2- انساب الاشراف، ج 1، ص 474؛ امتاع الاسماع، ج 14، ص 517؛ شرح مواقف، قاضى عضد ايجى، ج 3، ص 65.

ص: 265

3. لعن بر تخلف كنندگان لشكر اسامه را خود اهل سنت از قول پيامبر (ص) نوشته اند كه حضرت فرمود:

«لعن الله من تخلف عن جيش اسامة» (1)؛ «خدا لعنت كند آنها را كه از لشكر اسامه تخلف نمايند» .

4. حتى اگر واژه «لعنت» ، به طور صريح در روايت نباشد كه البته هست، همين كه رسول خدا (ص) به افرادى دستور دهد در لشكرى حضور داشته باشند و آنها سرپيچى نمايند، آن افراد مصداق وَ مَنْ يُشاقِقِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللهَ شَدِيدُ الْعِقابِ ؛ «و هر كس با خدا و پيامبرش دشمنى كند، (كيفر شديدى مى بيند؛ و) خداوند سخت كيفر است» . (انفال: 13) خواهند شد. بنابراين، عصبانيت شما از شيعه به جا نيست.

١٣4. قرآن على (ع)

اشاره

شيعيان مى گويند: نسخه اى از قرآن نزد على [(ع)] بود كه به ترتيب نزول تنظيم شده بود.

از آنها مى پرسيم: على [(ع)] پس از عثمان به خلافت رسيد، پس چرا اين قرآن كامل را بيرون نياورد؟ قرآن حاضر قرآنى است از مرويات على [(ع)] كه به صورت نازل شده، ترتيب داده نشده است.

پاسخ

1. اين مطلب در سؤال 3٠ نيز گذشت.

2. ماجراى قرآنِ على (ع) كه خود اهل سنت نيز در منابع متعدد آن را نقل كرده اند، چنين است: على (ع) پس از خاكسپارى رسول خدا (ص) در خانه نشست و قرآن را


1- انساب الاشراف، ج 3، ص 1٠2.

ص: 266

گردآورى و آيه هاى آن را به ترتيب نزول تنظيم كرد (1)و آن را لاى پارچه اى پيچيد و در مسجد به مسلمانان ارائه نمود و فرمود: «اين همان قرآنى است كه بر پيامبر (ص) ما نازل شده است» . اما ابوبكر و اطرافيانش كه حاكم و صاحب قدرت بودند، آن را به على (ع) بازگرداندند. . . .

اما چرا على (ع) پس از رسيدن به خلافت، آن قرآن كامل را بيرون نياورد؟

اول آنكه صحبت از كمال و نقص نيست؛ زيرا چنان كه در مباحث قبلى گذشت شيعيان، قرآن موجود را كامل مى دانند. با اين حال، قرآنى كه على (ع) گردآورده بود، با قرآن موجود، دو تفاوت عمده داشت:

الف) به ترتيب نزول آيه ها تنظيم شده بود؛

ب) برخى فرمايش هاى رسول خدا (ص) ، ذيل بعضى آيه هاى متشابه نقل شده بود.

دوم: اينكه قرآنى كه در زمان عثمان در دست مسلمانان بود (قرآن موجود) ، كامل بود (با دو تفاوتى كه ذكر شد) . از اين رو، به دلايلى چند عرضه قرآن توسط على (ع) صلاح نبود:

الف) اگر على (ع) مى خواست اين قرآن را جمع آورى و قرآنى كه خود تنظيم كرده بود را منتشر كند، جايگزينى قرآن باب مى شد و از آن پس هركس در رأس حكومت قرار مى گرفت، به خود اجازه مى داد نسخه جديدى از قرآن منتشر كند؛ همان مشكلى كه مدتى در مورد ساختمان كعبه به وجود آمد.

ب) جمع آورى قرآنى كه در زمان عثمان منتشر شده بود، امكان نداشت به ويژه كه معاويه در زمان حكومت خود اجازه نمى داد اين قرآن جايگزين شود و در نتيجه نسخه هاى متعدد از آن در دست مسلمانان قرار مى گرفت و در طول تاريخ مشكلات


1- كنزالعمال، ج2، ص588؛ مصنف ابن ابى شيبة، ج1٠، ص545؛ الاستيعاب، ج 3، ص 974؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 4٠؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 38؛ امتاع الاسماع، ج 4، ص 288؛ تاريخ اسلام، ذهبى، ج 3، ص 637؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 587؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 258.

ص: 267

بسيارى پديد مى آمد.

ج) اگر قرآن امام على (ع) جايگزين مى شد، اختلاف ميان مسلمانان در حد سنت و احاديث منحصر نمى شد، بلكه به اختلاف در قرآن نيز مى انجاميد و پيروان مذاهب اسلامى يكديگر را به كفر متهم مى كردند، و على (ع) هيچ گاه عامل ايجاد چنين اختلافى نمى شد.

١٣5. اهل بيت (عليهم السلام) از نگاه شيعه

اشاره

شيعيان ادعا مى كنند اهل بيت [(عليهم السلام)] و خاندان پيامبر (ص) را دوست مى دارند، در حالى كه كارهايى خلاف اين ادعا انجام مى دهند: دختران پيامبر (ص) (رقيه و ام كلثوم) ، عباس عموى پيامبر (ص) و فرزندانش و زبير را از اهل بيت حساب نمى كنند، بعضى فرزندان فاطمه [(عليها السلام)] مانند زيد بن على و فرزندانش و برادر امام حسن عسكرى «جعفربن محمد» و. . . را دشمن مى دارند و به آنها ناسزا مى گويند.

پاسخ

به عقيده شيعه، معيار جاى گرفتن در عنوان اهل بيت، نه وابستگى نسبى، بلكه با معرفى رسول خدا (ص) است. همه اهل سنت نيز نوشته اند: پس از نزول آيه هاى «تطهير» و «مباهله» و. . . ، رسول خدا (ص) ، على (ع) و فاطمه (عليها السلام) و حسن و حسين (عليهما السلام) را يك جا نشاند و به درگاه خدا عرض كرد: «

اللّهم هؤلاء أهلي » (1)؛ «خدايا اهل بيت من اينها هستند» .

شيعه به هيچ كس از فرزندان فاطمه (عليها السلام) ، حتى از نسل هاى خيلى دور هم، ناسزا نمى گويد و حتى احترام آنها را به سبب انتسابشان به فاطمه (عليها السلام) و على (ع) بر خود


1- صحيح مسلم، ج7، ص12٠.

ص: 268

واجب مى داند، اما با آن دسته از فرزندان فاطمه (عليها السلام) كه از مسير حق خارج شدند مخالفت مى نمايد؛ مانند جعفر بن على، برادر امام حسن عسكرى (ع) كه به دروغ ادعاى امامت كرد. شيعه كسى را كه از مسير على و فاطمه (عليهما السلام) خارج شود، قبول ندارد هر چند نسلش به على (ع) و فاطمه (عليها السلام) برسد، اما هيچ گاه شيعه به آنها بدگويى نمى كند.

به عقيده شيعه، زيد بن على (پسر امام زين العابدين (ع)) براى مبارزه با ظلم قيام كرد و در اين راه به شهادت رسيد، اما امام تعيين شده از سوى خدا و رسول خدا (ص) نبود.

١٣6. اهل بيتِ زمان رسول خدا (ص)

اشاره

شيعيان، همه اهل بيت (عليهم السلام) در قرن اول را كافر مى دانند؛ مى گويند: همه مردم مرتد شدند جز چند نفر. . . .

پاسخ

1. عقيده به ارتداد همه صحابه تهمتى بيش نيست كه به شيعه زده مى شود.

2. چنان كه گذشت، كسانى كه شما از آنها سخن مى گوييد اهل بيت نبودند؛ زيرا به تصريح روايات، اهل بيت زمان رسول خدا (ص) ، فقط على (ع) و فاطمه (عليها السلام) و حسن و حسين (عليهما السلام) بودند.

3. خود اهل سنت نوشته اند كه بنى هاشم با خلافت ابوبكر مخالف بودند و براى اعتراض، در خانه على (ع) جمع شده بودند و عمر با عده اى شمشير به دست، خود را به پيشگاه خانه على (ع) رساند و به آنها گفت: «يا از خانه خارج شويد و با ابوبكر بيعت كنيد يا خانه را با اهلش آتش مى زنم و. . .» . پس، بنى هاشم از ولايت على (ع) برنگشته بودند.

ص: 269

١٣٧. مصاديق اهل البيت (عليهم السلام)

اشاره

اين پرسش شامل چند بخش است، بدين ترتيب هم پرسش و هم پاسخ را در چند بخش نقل مى كنيم:

1. حسن بن على [(ع)] ياوران بسيارى داشت. در عين حال با معاويه صلح كرد، اما حسين بن على [(ع)] ياران كمى داشت. با اين حال، با يزيد جنگيد، حتماً كار يكى از اين دو برادر نادرست بود. . . .

2. شيعيان افراد برجسته اهل بيت [(عليهم السلام)] مانند عباس عموى پيامبر (ص) را به صراحت كافر مى دانند. آنها مى گويند آيۀ ( وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً ) ؛ «اما كسى كه در اين جهان (از ديدن چهره حق) نابينا بوده است، در آخرت نيز نابينا و گمراه تر است» . (اسراء: 72) در مورد عباس عموى پيامبر (ص) نازل شده است.

3. شيعيان عبدالله بن عباس دانشمند و مفسّر قرآن را كافر دانسته اند و در كافى به كفر او اشاره كرده اند.

در رجال كشى آمده است:

أللّهم الْعَن ابنَيْ فلانٍ و أعْمِ أبصارَهما كما عَميتْ قلوبهما.

خدايا! دو پسر فلان را لعن كن و چشم هايشان را كور كن همان طور كه قلب آنها كور شده است.

4. شيعيان با دختران پيامبر (ص) - جز فاطمه [(عليها السلام)] - كينه و دشمنى مى ورزند و بعضى از آنها اين دو را دختران پيامبر (ص) نمى دانند.

ص: 270

پاسخ

1. به اين بحث در پاسخ پرسش 8 پرداخته شد.

2. همچنان كه در مباحث قبل گذشت يكى از اشتباه هاى وهابيان اين است كه مبناى جاى گرفتن كسى در «اهل بيت» پيامبر (ص) را وابستگى نسبى تصور مى كنند و كسانى را كه با رسول خدا (ص) نسبت خونى دارند، مصداق اهل بيت (عليهم السلام) مى دانند، در نتيجه، چنين پرسش هايى را مطرح مى كنند. در حالى كه خداوند متعال اهل بيت انبيا را نه بر اساس خويشاوندى، بلكه بر پايه ايمان و منزلت معنوى كه دارند معرفى مى نمايد؛ زيرا:

خداوند پسر حضرت نوح (ع) را از اهل بيت حضرت نوح (ع) قرار نداد و وقتى حضرت نوح (ع) گفت: ( رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي ) ؛ «پروردگارا! پسرم از خاندان من است» . (هود: 45) ، خداوند فرمود: ( يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ ) ؛ «اى نوح! او از خاندان تو نيست؛ او عمل غير صالحى است» . (هود: 46)

خداوند در قرآن عموى رسول خدا (ص) ، ابولهب را با نام خاص نفرين كرده است: ( تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ. . . ) ؛ «بريده باد هر دو دست ابولهب و مرگ بر او باد» .

اگر معيار اهل بيت رسول خدا (ص) بودن، نسب مى بود، خداوند به اين صراحت ابولهب را مورد نكوهش قرار نمى داد. اگر خداوند به اين صراحت ابولهب را نكوهش نمى كرد، به يقين شما او را هم از اهل بيت پيامبر (ص) حساب مى كرديد.

حضرت سلمان فارسى كه هيچ گونه وابستگى نسبى، سببى، ملى، قومى و زبانى با رسول خدا (ص) نداشت، پيامبر (ص) او را به دليل وابستگى ايمانى، از اهل بيت خود معرفى كرد:

«سلمان منا اهل البيت» (1)؛ «سلمان از ما اهل بيت است» .

در اينكه عباس را عضو برجسته اهل بيت (عليهم السلام) نام برده ايد، دليلى جز وابستگى خويشاوندى با رسول خدا (ص) نداريد.


1- مستدرك حاكم، ج3، ص691؛ جامع الاصول، ج12، ص 444؛ اسد الغابه، ج 2، ص 268 و 269؛ الاعلام، ج 3، ص 112؛ امتاع الاسماع، ج 1، ص 226؛ ج 13، ص 291؛ البداية و النهايه، ج 2، ص 18٠.

ص: 271

3. معيار حق و باطل از نظر شما، اشخاص است نه آنچه رسول خدا (ص) بيان فرموده است. در تمام گفته هايتان بر كسانى تأكيد داريد كه تنها مقام آنها، وابستگى نسبى يا سببى به رسول خدا (ص) است هرچند با معيارهاى ارزشى سازگار نباشد و حتى از كارهاى حرام آنها چشم پوشى مى كنيد.

آن گاه كه حارث بن حوت (حوط) ، در باطل بودن رهبران «جمل» ترديد كرد، على (ع) به او فرمود:

اِنَّك نَظَرتَ تَحتَك وَ لَم تَنظُر فَوقَك فَحِرتَ، اِنَّك لَم تَعرِفِ الحَقَّ فَتَعرِفَ مَن اَتاهُ وَلَم تَعرِفِ الباطِلَ فَتَعرِفَ مَن اَتاهُ. (1)

اى حارث تو زير پاى خود را ديدى و به بالاتر از خودت نگاه نكردى تو حق را نشناختى تا بفهمى چه كسانى اهل آن هستند و باطل را نيز نشناختى تا بدانى چه كسانى در باطل قرار گرفتند.

شايد اين گفتار على (ع) اشاره باشد به اينكه تو به ظاهر دنيا نگاه مى كنى، در نتيجه عده اى را برتر تصور مى كنى و گمان مى كنى آنها حق هستند. اما اگر متوجه بالاتر از خود يعنى خدا و رسول خدا بودى و آنها را ملاك قرار مى دادى مى فهميدى كه چه كسى حق است و چه كسى باطل.

شما علماى وهابيت روش حارث را پيش گرفته ايد نه راه حق شناسى را.

اما اينكه شيعيان در تشخيص حق و باطل، على (ع) را ملاك قرار داده اند به دليل روايت هاى متعددى است كه رسول خدا (ص) در آن، على (ع) را معيار حق و باطل معرفى فرموده است. اهل سنت نيز نقل كرده اند كه رسول خدا (ص) با اشاره به على (ع) مى فرمود: «

الحق مع ذا، الحق مع ذا » (2)؛ «حق با ايشان است، حق با ايشان است» .


1- نهج البلاغه، حكمت 262.
2- كنز العمال، ج11، ص621؛ جامع الاحاديث، ج12، ص2٠1؛ تاريخ دمشق، ج 42، ص 449؛ مسند ابى يعلى، ج2، ص318.

ص: 272

همچنين رسول خدا (ص) به عمار مى فرمود:

يا عمار! اِنْ رأيتَ علياً قد سَلكَ وادياً وَ سَلكَ النّاسُ وادياً غيرُه فَاسْلُك مع عليٍّ وَ دَعِ النّاسَ. . . (1)

اى عمار! هرگاه ديدى على از راهى مى رود و مردم راه ديگر مى روند با على باش و مردم را رها كن. . .

رسول خدا (ص) همچنين مى فرمود:

عَليٌّ مَعَ الْحقِّ وَ الْحقُّ معَ عليٍّ يَدُورُ حَيثُما دارَ. (2)

على با حق است و حق با على است، هر طرف كه على باشد حق نيز آن طرف است.

اما روايتى كه درباره دو فرزندان ابن عباس از على (ع) نقل شده معتبر نيست؛ زيرا راوى آن محمد بن سنان است كه به نظر صاحب نظران علم رجال شيعه مطعون فيه و ضعيف مى باشد (3)، از طرفى ارادت ابن عباس نسبت به على (ع) و دو فرزند او بر كسى پوشيده نيست؛ همچنان كه مرحوم خويى مى گويد: «عبدالله بن عباس شخصيتى والامقام بود كه از اميرالمؤمنين و حسنين (عليهم السلام) دفاع مى كرد؛ چنان كه علامه و ابن داود نيز گفته اند» . (4)

بنابراين شيعه به عبدالله بن عباس با ديده احترام مى نگرد، ولى به جهت گرايش عبيدالله بن عباس به معاويه و فريب خوردن از او، وى را مورد نقد قرار مى دهد، اما چنين روايتى را درباره آن دو صحيح نمى داند.

مى گويد: شيعيان با دختران پيامبر (ص) - جز فاطمه (عليها السلام) - كينه و دشمنى مى ورزند و بعضى از آنها اين دو (رقيه و ام كلثوم) را دختران پيامبر اسلام (ص) نمى دانند؟


1- كنزالعمال، ج11، ص613؛ تاريخ بغداد، ج 13، ص 189؛ تاريخ دمشق، ج 42، ص 473.
2- الامامة و السياسه، ج 1، ص 98؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 297.
3- معجم الرجال، خويى، ج 16، ص 16٠.
4- معجم الرجال، خويى، ج 1٠، ص 239.

ص: 273

اول اينكه شيعيان به هيچ وجه با دختران رسول خدا (ص) كينه و دشمنى ندارند و اگر چنين مطلبى در منابع شيعه وجود دارد، آن را نشان دهيد.

دوم آنكه نسبت رقيه و ام كلثوم با رسول خدا (ص) ، يك بحث علمى و تاريخى است كه آيا اين دو، دختر تنى رسول خدا (ص) بودند يا دختران حضرت خديجه (عليها السلام) از همسر قبلى او بودند و در خانه رسول خدا (ص) بزرگ شدند و يا دختران خواهر حضرت خديجه بودند؟

اين بحث، نه كينه ورزى و نه توهين و نه دشمنى است، بلكه دلايلى وجود دارد كه حاكى از اين است كه اين دو، دختر تنى رسول خدا (ص) نبودند.

سوم اينكه اگر شما براى دختران رسول خدا (ص) اين قدر احترام و ارزش قائليد، چرا به هيچ وجه نامى از زينب نمى بريد؟ آيا واقعاً به خاطر رسول خداست كه اين قدر از رقيه و ام كلثوم نام مى بريد؟ يا از اين طريق مى خواهيد براى عثمان وجهه كسب كنيد؟

اگر دختر يا داماد پيامبر بودن، به نظر شما اين قدر احترام دارد، چرا از داماد ديگر رسول خدا (ص) (شوهر زينب) نامى نمى بريد؟

١٣٨. رفتار على (ع) در جنگ با مرتدين

اشاره

در زمان خلافت ابوبكر، على [(ع)] در جنگ با مرتدان شركت داشت. پس، از ديدگاه، على [(ع)] خلافت ابوبكر به حق بوده، وگرنه على [(ع)] در آن جنگ شركت نمى كرد.

پاسخ

مشاركت على (ع) در جنگ با مرتدين در زمان خلفا هيچ مدرك تاريخى ندارد و دروغى بيش نيست و بر فرض صحت، آنچنان كه پيشتر هم گفتيم، ملاك رفتار على (ع) ،

ص: 274

اصل اسلام بود نه ابوبكر و كسى ديگر. از اين رو، مبارزه على (ع) با مرتدان، ربطى به ابوبكر ندارد؛ زيرا على (ع) با دشمنان اسلام جنگيد نه با دشمنان ابوبكر. لذا، نمى توان از مبارزه او نتيجه گرفت كه چون اين مبارزات در زمان خلافت ابوبكر روى داده، حتماً در تأييد خلافت او بوده است.

و اين گفتار شما به اين مى ماند كه اگر كسى در مقابل دشمن مهاجم به دين و سرزمينش دفاع كند حاكم وقت، آن را دفاع از خود تلقى نمايد!

١٣٩. وجود تعارض در روايات فريقين

اشاره

تقريباً هيچ مسئله فقهى نيست، مگر آنكه از [امام] صادق [(ع)] در مورد آن دو قول نقل مى شود كه اغلب با هم متضاد و متناقض اند و حمل برخى روايات بر اساس اجتهاد بر تقيه؛ يعنى نابودى مذهب جعفرى.

پاسخ

در مباحث گذشته از جمله پرسش شماره 49، بحث وجود روايت هاى متضاد را بررسى كرديم و گفتيم:

1. در همه كتب حديث، از جمله منابع اهل سنت، روايت هاى متضاد وجود دارد.

اختلاف روايى در منابع اهل سنت چنان گسترده است كه كتاب هاى مستقلى در اين باره نوشته اند، مانند كتاب اختلاف الحديث امام شافعى و مشكل الآثار طحاوى و. . .

2. رفع اين تضادها به علومى چون اصول «رجال» و «حديث» باز مى گردد كه مجتهدان شيعه بر اساس آن به رفع تعارض روايات مى پردازند.

3. بنا به نوشته كتب حديث اهل سنت، ابوبكر و عمر و عثمان نقل و نوشتن روايت هاى پيامبر (ص) را ممنوع كردند. اين ممنوعيت حدود يك قرن تا زمان عمربن

ص: 275

عبدالعزيز ادامه داشت و آن گاه كه عمر بن عبدالعزيز دستور نوشتن احاديث را صادر كرد، اهل سنت يك قرن با پيامبر (ص) خلأ و فاصله داشتند.

اكنون مى پرسيم پس از يك قرن ممنوعيت نقل و نوشتن حديث، احاديث و سنت رسول خدا (ص) را از كجا به دست آوردند؟ و اختلافات و تعارضى كه در روايات اهل سنت پيدا شده، چگونه برطرف مى گردد؟ آيا اين تضاد و تعارض كه در روايات آنان پيدا شده مى تواند دليلى بر بطلان مذهبشان باشد يا نه؟ اگر نمى توان به چه دليل؟

١4٠. تاريخ تدوين روايات شيعه

اشاره

منابع حديثى مورد اعتماد نزد شيعه، الوسائل نوشته حر عاملى (متوفاى 11٠4ه. ق) و بحار الانوار نوشته مجلسى (متوفاى 1111ه. ق) و مستدرك الوسائل نوشته محدث نورى (متوفاى 132٠ه. ق) هستند و همه اين كتاب ها متأخراند. اگر اين منابع، احاديث را از طريق سند جمع كرده اند، اين احاديث طى يازده تا سيزده قرن نوشته نشده است و اگر از كتب پيشين نوشته اند، چرا به آن كتاب ها اشاره اى نشده است؟

پاسخ

1. شيعه چهار كتاب اصلى دارد: الكافى تأليف ثقة الاسلام كلينى (متوفاى 329ه. ق) ؛ من لا يحضره الفقيه تأليف شيخ صدوق (متوفاى 381ه. ق) ؛ التهذيب و الاستبصار تأليف شيخ طوسى (متوفاى 46٠ه. ق) . اين چهار اثر از متقدمان اند.

2. برخلاف اهل سنت كه نوشتن احاديث را ممنوع كردند، شيعه نوشتن و بازگويى احاديث را عبادت مى دانست. در نتيجه، در مكتب شيعه، تا زمان امام حسن عسكرى (ع) ، يعنى تا حدود (25٠ه. ق) ، چهارصد جلد كتاب در علوم مختلف حديث گردآورى شده بود كه به «اصول اربعمأة» معروف است و بعضى از آنها در طول تاريخ

ص: 276

از ميان رفته و بعضى موجود است و اصول و كتب چهارگانه اصلى بر اساس آن اصول اربعمأه فراهم آمد.

3. مى گوييد: «اگر از كتب ديگر نوشته اند، چرا به آنها اشاره اى نكرده اند؟»

علامه مجلسى و محدث نورى هيچ حديثى را بدون نوشتن نام منبع ثبت نكرده است و تمام منابع و روايت هاى وسائل الشيعه نيز بى استثنا، در پاورقى آمده است.

4. اين آثارى كه نام برده شد، تنظيم و تبويب جديد از كتاب هاى اصلى (اصول اربعه) شيعه اند نه چيزى ديگر كه همانند اين كار در ميان اهل سنت نيز انجام شده و جامع المسانيد و السنن ابن كثير و جامع الاحاديث سيوطى و امثال آن بهترين گواه بر اين مطلب است.

١4١. معيار رد روايات در شيعه

اشاره

روايت ها و احاديث بسيارى، در كتب شيعه، از اهل بيت [(عليهم السلام)] نقل شده كه با روايت هاى اهل سنت مطابق است، اما شيعيان اين روايت ها را به بهانه اينكه از سر تقيه گفته شده اند، تاويل مى كنند؛ زيرا با ميل و هواى نفس آنها سازگار نيست.

پاسخ

1. يكى از معيارهاى شيعه در پذيرش احاديث، اعتبار سند آنهاست؛ اگر سند روايتى، از اهل سنت يا از مذهب ديگرى جز شيعه باشد، اما مورد اعتماد و اطمينان باشد، شيعه، آن حديث را «موثق» مى داند.

2. همان طور كه شما، براى پذيرش روايت معيار و اصول مشخصى داريد و هر روايتى كه برخلاف آن باشد را حتى از راويان معتبر شيعه هم نمى پذيريد، شيعه نيز براى پذيرش روايت ملاك هاى مشخص خود را دارد و از آنها چشم پوشى نمى كند.

ص: 277

3. تعصب شما در پذيرش روايت به مراتب شديدتر از شيعيان است؛ به طورى كه روايت هايى از منابع اهل سنت را كه با تمام معيارها و قرائن و شواهد صحيح است، صرف اينكه يكى از راويان آن، متهم به شيعه بودن است، رد مى كنيد. براى نمونه واقدى را صرفاً به دليل اينكه گفته: «على معجزه رسول خداست، همان طور كه عصاى موسى و زنده شدن مردگان به دست عيسى معجزه بود» به او نسبت تشيع داده و روايت هاى او را رد مى كنيد و. . . .

4. تقيه در مذهب شيعه امرى قطعى است. امامان معصوم (عليهم السلام) در بعضى موارد از روى تقيه سخنى مطابق عقايد حاكمان جور بنى اميه و بنى العباس بيان مى كردند. بنابراين برخى روايت هاى اهل بيت را كه براساس تقيه گفته شده و با ضوابط و معيارهاى خاص شناخته مى شود معتبر نيست، بلكه به رواياتى عمل مى شود كه از روى تقيه بيان نشده باشد.

١4٢. مصداق ستوده شده در كلام على (ع)

اشاره

صاحب نهج البلاغه مى نويسد:

على (ع) ابوبكر و عمر را ستوده و درباره ابوبكر گفته است: او پاك و در حالى كه عيب اندك داشت از دنيا رفت، خير دنيا را به دست آورد و پيش از آنكه به شرّ آن گرفتار شود از دنيا رفت. . .

شيعيان چگونه اين سخن على [(ع)] را درباره ابوبكر با آنچه خودشان به ابوبكر و عمر نسبت مى دهند توجيه مى كنند؟

پاسخ

1. در اين خطبه [خطبه 228 نهج البلاغه] نامى از ابوبكر و عمر نيامده است، بلكه على (ع) فرموده:

«للهِ بَلاءُ فُلانٍ. . .» ؛ «خداوند به فلانى پاداش دهد» .

ص: 278

2. در اين فراز، على (ع) يك نفر را مدح كرده است نه دو نفر را، چگونه ادعا مى كنيد در اين خطبه دو نفر [ابوبكر و عمر] ستوده شده اند؟

3. شارحان نهج البلاغه در اين خطبه، دليل روشنى براى مصداق فلان، پيدا نكرده اند.

4. ابن ابى الحديد كه از علماى اهل سنت است، در بيان مصداق «فلان» مى نويسد: «من نسخه اى به خط سيد رضى يافتم كه ذيل كلمه «فلان» نوشته بود: عمر. . .» . (1)

فرقه جاروديه، از مذهب «زيديه» معتقد است منظور از فلان، عثمان است كه على (ع) از روى ذم و طعنه درباره اش چنين گفته است.

راوندى گفته است: «مراد از فلان يكى از اصحاب على (ع) مى باشد. . .» . (2)

5. هر چند اهل سنت مى كوشند عمر را مصداق اين خطبه معرفى كنند، دليلى بر آن ندارند.

6. شارح بحرانى گفته است: «مراد از فلان در اين خطبه ابوبكر است» . (3)

با توجه به اينكه: هم سخن ابن ابى الحديد كه مصداق اين خطبه را عمر معرفى كرده، و هم سخن شارح بحرانى كه ابوبكر را مصداق اين خطبه معرفى كرده، مخالف خطبه شقشقيه (خطبه 3) است و خود اينها قبول دارند كه خطبه 3 نهج البلاغه فرمايش على (ع) است، پس مصداق اين خطبه، نه مى تواند عمر باشد و نه ابوبكر.

7. قول ديگر اين است كه مصداق اين فرمايش على (ع) ، مالك اشتر نخعى است كه على (ع) پس از شهادت مالك او را ستوده و اين هم از جمله سخنان على (ع) در مدح او است. (4)

8. مرحوم شهرستانى نقل مى كند كه در نسخه خطى سيد رضى (رحمة الله) كه دخترش


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 12، ص 4.
2- نهج الصباغه، ج 9، ص 481.
3- شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 97.
4- شرح نهج البلاغه، هاشمى خويى، ج 14، ص 374.

ص: 279

خدمت عمويش سيد مرتضى آن را مى آموخت، نام سلمان فارسى در ابتداى اين خطبه نوشته شده بود. . . كه البته با توجه به اينكه حضرت سلمان فرماندار مدائن بود، با مضمون اين خطبه مناسبت دارد. (1)پس به احتمال زياد، اين خطبه در مدح حضرت سلمان است.

١4٣. سهو و خطاى امامان (عليهم السلام)

اشاره

عالم شيعه محمدباقر مجلسى در كتاب بحارالانوار، ج25 گفته است: «نفى خطا و سهو از امامان مشكل است و بلكه از بعضى روايات چنين مطلبى محتمل است» .

پاسخ

مرحوم علامه مجلسى در آدرس ياد شده - بحارالانوار، ج25، ص351 - سهو و خطا را به اهل بيت (عليهم السلام) نسبت نمى دهد بلكه مى فرمايد: «از بعضى روايات و آيات صدور سهو از ائمه قابل برداشت است كه ما در جلد 6 (جلد 17 چاپ جديد) به طور مبسوط بحث كرديم. اگر خواستيد به آنجا مراجعه نماييد» .

علامه مجلسى در بحارالانوار، جلد 17، ص34، باب 15. تحت عنوان «عصمته و تأويل بعض مايوهم خلاف ذلك» بحث عصمت رسول خدا (ص) را مطرح كرده است. وى ابتدا آياتى كه موهم خطا و سهو رسول خدا (ص) است را نقل كرده و سپس راه هاى رفع اين شبهات را به طور مبسوط توضيح داده است.

ايشان در صفحه 97 باب 16 بحث ديگرى را تحت عنوان «سهوه و نومه (ص) عن الصلاة» آورده و رواياتى را كه بيانگر وجود سهو رسول خدا (ص) در نماز و يا خواب


1- نهج البلاغه، ص 33٠.

ص: 280

ماندن رسول خدا بر نماز صبح مى باشد نقل و اين روايات را نيز با بيان نقاط ضعف و بررسى زواياى اين روايات آنها را نيز رد كرده است.

آن گاه در جلد 25، ص 191، باب 6 بحثى مبسوط را در مورد عصمت امامان (عليهم السلام) تحت عنوان «عصمتهم و لزوم عصمة الامام (ع)» آورده و در اين بحث نيز عصمت را براى امامان (عليهم السلام) اثبات و هرگونه خطا و اشتباه را از وجود مقدس امامان به دور دانسته است.

با توجه به اينكه مرحوم علامه مجلسى در جلد 25، ص 35٠، باب 11 بحثى را تحت عنوان «نفى السهو عنهم (عليهم السلام)» - در نفى سهو و فراموشى از امامان (عليهم السلام) - آورده كه پس از نقل رواياتى در اين مورد به مباحث گذشته اشاره نموده و خلاصه آن را نقل مى كند، ما نيز خلاصه گفتار علامه مجلسى را از زبان و قلم خود آن بزرگوار نقل مى كنيم: علامه مجلسى مى فرمايد:

گفتار مربوط به عصمت اهل بيت (عليهم السلام) از هر نوع خطا و سهو و فراموشى در جلد 6 گذشت و خلاصه آن گفتار اين بود كه: تمام علماى شيعه بر اين عقيده اتفاق نظر دارند كه انبيا و امامان (عليهم السلام) از هر نوع گناه كوچك و بزرگ، عمدى، سهوى و اشتباهى و فراموشى منزه و به دور هستند چه قبل از نبوت و امامتشان و چه بعد از آن بلكه از هنگام تولد تا لحظه اى كه خدا را ملاقات مى نمايند.

پس از آن روايتى را از على (ع) نقل مى كند كه آن حضرت در بيان صفات امام چنين مى فرمايد:

. . . فَمِنْها اَنْ يُعْلَمَ الاِْمامُ المُتَوَلّي عَلَيْهِ اَنَّهُ مَعْصُومٌ مِنَ الذُّنُوبِ كُلّها صَغيرِها وَكَبيرِها لايَزِلُّ في الْفُتْيا وَلا يُخْطئُ في الْجوَابِ وَلا يَسْهُو وَ لايَنْسى وَ لا يَلْهُو بِشيْءٍ

مِنْ اَمْرِ الدُّنْيا. . . (1)

از جمله صفات امامى كه ولايتش لازم است اين است كه: او از هر گناه كوچك و


1- بحارالانوار، ج 25، صص 35٠ و 351.

ص: 281

بزرگ منزه و معصوم است در اظهار نظرها، «علم دين» از او زايل نمى شود، در جواب مسائل، خطا نمى كند و سهو و فراموشى به او دست نمى دهد و در امور دنيا گرفتار لهو نمى گردد. . . .

اما شما وهابيون براى اينكه كتمان حق و اشاعه باطل نماييد و انبياى معصوم و امامان معصوم معرفى شده از سوى خدا و رسول خدا (ص) را به گناه متهم سازيد، حاضر نيستيد عين گفتار علماى شيعه را درست نقل كنيد!

و اى كاش تنها در نقل قول علماى شيعه به چنين خيانتى آلوده مى شديد، بلكه در نقل گفتار رسول خدا (ص) و علماى خودتان نيز دست به كتمان حقايق زده و پيروان خود را از فهم حقيقت دور نگه داشته ايد در حالى كه خداوند از اين كار نهى فرموده و مى فرمايد: وَ لَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ؛ «و حق را با باطل نياميزيد و حقيقت را با اينكه [از آن] آگاهيد، كتمان نكنيد» . (بقره: 42)

١44. دليل بر تولد امام زمان (عج)

اشاره

امام يازدهم شيعيان حسن عسكرى [(ع)] وفات يافت بى آنكه فرزندى داشته باشد. فردى به نام عثمان بن سعيد براى اينكه پايه هاى مذهب امامى درهم نشكند، به دروغ گفت: امام عسكرى [(ع)] فرزندى داشته كه در چهار سالگى پنهان شده و جانشين پدرش است.

عجيب است كه شيعيان مى گويند ما سخن كسى جز معصومان را نمى پذيريم، ولى در مورد مهم ترين عقيده شان ادعاى مردى غير معصوم را پذيرفته اند.

پاسخ

اول اينكه: دليل شما بر دروغ بودن سخن عثمان بن سعيد مبنى بر اولاد داشتن

ص: 282

امام عسكرى (ع) ، چيست؟

دوم اينكه: دلايل شيعه بر وجود فرزند امام حسن عسكرى (ع) منحصر به گفتار عثمان بن سعيد نيست، بلكه اين امر از راه هاى متعدد و مطمئن، براى شيعه ثابت شده است.

سوم آنكه: شما تلاش مى كنيد سخن هر كسى را كه به وجود فرزند امام حسن عسكرى (ع) گواهى مى دهد به بهانه اى رد كنيد؛ همان طور كه در پرسش 97 بر سخن حكيمه خاتون عمه حضرت امام حسن عسكرى (ع) ايراد گرفتيد. پس معلوم مى شود گواهى دهندگان به وجود فرزند امام حسن عسكرى (ع) متعدد است.

در پرسش 146 نيز روايتى را در مورد زمان تولد حضرت مهدى (عج) مطرح كرده ايد كه آن هم گوياى شاهدان ديگر بر وجود فرزند امام حسن عسكرى است.

چهارم آنكه شيعه امور مربوط به دين اسلام را اعم از واجبات و محرمات و. . . ، از معصوم قبول مى كند، اما از آنجايى كه دسترسى به معصومان براى همگان مقدور نيست سخن افراد عادلِ مورد تأييد امامان را كه واسطه ميان شيعيان و معصومان هستند نيز مى پذيرند و راهى جز اين وجود ندارد. پس افراد عادل مورد وثوق مى توانند خبر وجود مقدس امام دوازدهم را نيز به شيعيان برسانند.

١45. نماز خواندن پشت سر مروان

اشاره

شيعيان هميشه مروان بن حكم را تقبيح مى كنند در حالى كه در كتاب هايشان روايت كرده اند كه حسن و حسين [(عليهما السلام)] پشت سر مروان نماز مى خواندند.

پاسخ

1. اين روايت در چهار كتاب حديثى شيعه (1)نقل شده و عين لفظ روايت چنين است:


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 3٠1؛ بحارالانوار، ج 1٠، ص 265؛ ج 85، ص 83؛ مسائل على بن جعفر، ص144.

ص: 283

على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر (ع) نقل مى كند كه مى فرمايد: «

صلّى حَسَنٌ و حسينٌ خلف مَروانَ و نحن نصلّي مَعَهُم » .

اين روايت جز كتاب مسائل على بن جعفر، سند ديگرى ندارد و ساير كتاب ها نيز اين حديث را از كتاب مسائل على بن جعفر نقل كرده اند.

2. به فرض صحت روايت، چند حالت مى توان در نظر گرفت:

الف) جهت حفظ همبستگى بوده باشد، تا فرزندان رسول خدا (ص) بهانه تفرقه مسلمانان نباشند؛

ب) از روى تقيه باشد، تا بنى اميه بهانه اى براى سوء تبليغ عليه اهل بيت رسول خدا (ص) پيدا نكنند؛

ج) در ميان صفوف نمازگزاران باشند و با جماعت هماهنگ باشند، اما نماز خود را به مروان اقتدا نكنند و فرادا به جا آورند؛

د) پس از جماعت، نماز خود را بخوانند و. . .

اما تقبيح مروان توسط شيعه بى اساس نيست؛ زيرا دشمنى مروان با آل على (ع) به ويژه امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) انكارناپذير است؛ به طورى كه اهل سنت نوشته اند: «عامل اصلى ممانعت از دفن حسن بن على (ع) كنار قبر رسول خدا (ص) ، مروان بود» . (1)همچنين مروان آشكارا اهل بيت (عليهم السلام) را لعن مى كرد.

روزى ميان امام حسين (ع) و مروان گفت وگويى درگرفت. مروان به حسين (ع) گفت:

«انكم بيت ملعونون» ؛ «شما خاندان لعن شده هستيد» . امام فرمود: «واى بر تو! چگونه چنين سخنى مى گويى

«لقد لعن الله اباك على لسان نبيه» (2)؛ «در حالى كه خداوند از زبان پيامبرش پدر تو را لعن كرده است» .


1- الاستيعاب، ج 1، ص 392؛ الكامل، ج 3، ص 46٠.
2- المعجم الكبير، ج3، ص85؛ مسند ابى يعلى، ج12، ص135؛ تاريخ اسلام، ذهبى، ج 5، ص 232؛ مجمع الزوائد، ج5، ص 241؛ كنزالعمال، ج 11، ص 357.

ص: 284

١46. علت عدم ظهور امام زمان (عج)

اشاره

شيعيان مى گويند وقتى مهدى [(عج)] به دنيا آمد، پرندگان آسمان بر او فرود مى آمدند و خود را بر بدن او مى ماليدند و سپس پرواز مى كردند. وقتى از پدرش پرسيدند: اينها چه هستند؟ گفت: اينها فرشتگان آسمان اند و آن گاه كه ظاهر شود، يارى اش مى كنند.

پرسش اينجاست كه وقتى فرشتگان ياوران او هستند، چرا مى ترسد و در سرداب پنهان شده است؟

پاسخ

اول اينكه: شما دچار تناقض گويى شده ايد، در پرسش شماره 25 گفته ايد در غار پنهان شده است و اينجا مى نويسيد در سرداب!

دوم اينكه: غيبت امام دوازدهم بر پايه حكمت خدا است و ظهورش هم به اراده خدا است، نه ترسى در كار است و نه سردابى در ميان.

اگر امام دوازدهم شيعيان از ترس در سرداب پنهان شده بود، در طول تاريخ خلفاى بيدادگر بنى عباس و حاكمانى كه دشمن اهل بيت (عليهم السلام) بودند و وهابيان دين ستيز، او را از بين برده بودند.

١4٧. شرايط امامت

اشاره

1. شيعيان چند شرط براى امام گذاشته اند و از آن ميان، اين است كه از همه پسران پدرش بزرگ تر باشد. اما مى بينيم بعضى از ائمه بزرگ ترين فرزند پدرشان نبودند.

ص: 285

2. شيعيان معتقدند امام را كسى جز امام غسل نمى دهد؛ در حالى كه درباره بعضى امامان چنين نشد: امام رضا [(ع)] را پسرش غسل نداد چون كودك بود، امام حسين [(ع)] را پسرش غسل نداد چون مريض و اسير بود، امام موسى بن جعفر [(ع)] را پسرش غسل نداد، چون آنجا نبود.

3. شيعه معتقد است امام بايد عالم ترين مردم باشد؛ در حالى كه بعضى از آنها مانند امام جواد و امام هادى [(عليهما السلام)] در خردسالى به امامت رسيده اند و عالم ترين نبودند.

4. شيعه معتقد است امام جنب نمى شود.

5. شيعه معتقد است امامان غيب مى دانند. اگر اين چنين است، چرا آنها با سم به شهادت رسيدند. بنابراين آنها يا ندانستند آن مايع سم است كه اين، با علم غيب آنها منافات دارد يا دانستند و خوردند كه اين، خودكشى است.

پاسخ

1. هيچ دليل و سندى براى اين ادعا كه شيعه مى گويد «امام بايد از همه پسران پدرش بزرگ تر باشد» وجود ندارد.

اساساً شيعه چنين شرطى براى امامت ندارد؛ زيرا معتقد است: ( اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ ) ؛ «خداوند آگاه تر است كه رسالت خويش را در كجا (و به عهده چه كسى قرار دهد» . (انعام: 124) ؛ خداوند امر امامت را بر هر كسى اراده كند، همان درست است و شرط بزرگ سالى و خردسالى يا بزرگ ترين فرزند پدر بودن، هم در ميان نيست؛ همان طور كه على (ع) كوچك ترين پسر ابوطالب بود، اما امام امت اسلامى است.

2. امام حسين (ع) در ميدان جنگ با دشمنان دين رسول خدا (ص) به شهادت رسيد، پس نيازى به غسل نداشت.

امام موسى بن جعفر (ع) و امام رضا (ع) نيز به دست فرزندانشان غسل داده شدند. زيرا كه براى امام معصوم، كودكى و دورى راه، مانع حضور و انجام كارى نيست.

ص: 286

3. رسيدن به درجات عالى علم حصولى نيازمند زمان است و در نتيجه افراد در سنين كودكى از مراتب عاليه علمى بى بهره اند. اما شيعه علم امامان را علم خدادادى و غيراكتسابى مى داند. و چنين علمى با سن افراد مرتبط نيست، از اين رو امامان شيعه چه در كودكى و چه در بزرگسالى عالم ترين مردم بودند. جلسات بحث علمى كه دانشمندان عباسى در زمان مأمون با امام جواد هشت ساله تشكيل مى دادند و در تمام اين جلسه ها در برابر امام جواد (ع) درمانده مى شدند، گواه اين مطلب است.

4. شيعه چنين عقيده اى نسبت به امامان خود ندارد.

5. اين مسئله را در پاسخ پرسش 7 و در موارد ديگر توضيح و جواب داديم.

١4٨. علل تعدد فرق شيعه

اشاره

شيعيان ادعا مى كنند بايد امام با نص تعيين شده باشد. اگر چنين مى بود فرقه هاى شيعه در مورد امامت دچار اختلاف نمى شدند، پس چه چيزى موجب اختلاف در شيعه شده است؟

پاسخ

1. همان عواملى كه موجب اختلاف در ميان اهل سنت شده، سبب اختلاف در ميان شيعه هم شده است. مگر شما ادعا نداريد بر پايه سنت رسول خدا (ص) رفتار مى كنيد؟ مگر سنت رسول خدا (ص) نص نيست؟ چرا اهل سنت با وجود نص، باز هم با يكديگر اختلاف دارند؟ سنت رسول خدا (ص) كه چند گونه نبود، پس چرا اهل سنت هم در اصول و هم در فقه به فرقه هاى مختلف تقسيم شده اند؟

2. اگر بيبرس در قرن هفتم اين چهار مذهب را رسمى اعلان نكرده بود الان گروه هاى اهل سنت به صدها فرقه افزايش مى يافتند.

ص: 287

١4٩. رفتار شيعه در برابر عايشه

اشاره

بعضى از شيعيان به عايشه تهمت مى زنند و همان چيزى را به او نسبت مى دهند كه اهل افك به او نسبت مى دادند و. . . .

پاسخ

شيعيان در اين واقعه به عايشه هيچ اتهامى نمى زنند. شما نيز سندى دال بر تهمت شيعه به عايشه در موضوع آيه «افك» ارائه نكرده ايد.

در پاسخ سؤال 67 اين مطلب توضيح داده شد.

١5٠. علم امامان و تحمّل مصائب

اشاره

شيعيان معتقدند كه علم و دانش نزد ائمه انبار شده است و آنها كتاب ها و دانشى را به ارث برده اند كه به ديگران نرسيده است و. . . .

به آنها مى گوييم از زمان غيبت مهدى [(عج)] تا به امروز فايده اين صحيفه ها چيست؟ عجيب اين است كه اگر اين صحيفه ها موجود بود، تاريخ را تغيير مى داد و ائمه اين مصيبت ها را تحمل نمى كردند و از رسيدن به حكومت محروم نمى شدند و به قتل هم نمى رسيدند و مسموم از دنيا نمى رفتند و آخرين آنها از ترس در سرداب مخفى نمى شد.

همچنين به آنها مى گوييم: چرا امام منتظَر اين صحيفه ها را براى مردم بيرون نمى آورد، اين همه نسل هاى گذشته به چه گناهى از اين گنجينه ها محروم شده اند و. . . .

ص: 288

پاسخ

اين پرسش تكرارى است، به بخشى از آن در پرسش 45 و به بخش ديگر آن در پرسش 68 پرداختيم.

هر علمى در زمان خود مفيد است و هرگاه زمان به كارگيرى آن فرا رسد فايده اش نيز آشكار خواهد شد.

مى گوييد: «اگر چنين صحيفه هايى موجود بود، امامان دچار اين مصيبت ها نمى شدند و از حكومت محروم نمى ماندند» . شما به حكومت هاى ظاهرى اين قدر اهميت مى دهيد كه تصور مى كنيد امامان اگر چنين علمى داشتند براى رسيدن به حكومت، از آن استفاده مى كردند؟

على بن ابى طالب (ع) مى فرمايد: «حكومت بر شما نزد من به اندازه آب دماغ بز ارزش ندارد» . (1)

امامان اهل بيت (عليهم السلام) به اين حكومت ها نيازى ندارند تا براى آن اقدامى انجام بدهند، بلكه اين مردم هستند كه به حاكميت امامان نيازمنداند.

اما مسموم و مقتول بودن امامان، امتحان امت اسلامى به دست خدا بود. همچنان كه بنى اسرائيل به وسيلۀ انبيا امتحان شدند و بعضى از آنها با كشتن انبيا روسياه شدند، امت اسلامى هم به واسطه امامان امتحان پس دادند و بعضى از آنها با كشتن اهل بيت، روسياه شدند.

به همان دلايلى كه بسيارى از مردم جهان تا زمان ظهور رسول خدا (ص) از نعمت قرآن و هدايت رسول گرامى اسلام (ص) محروم شدند، مردم تا زمان ظهور امام دوازدهم، از آن علوم بى بهره خواهند بود. آيا مى توان گفت كه چرا خداوند از همان روز اول خلقت رسول خدا (ص) را با قرآن مبعوث نكرد تا هزاران سال انسان هاى بى شمارى از


1- نهج البلاغه، خطبه 3.

ص: 289

نعمت قرآن محروم نشوند؟

اين علوم پيش از غيبت حضرت مهدى (عج) و در زمان يازده امام به كار گرفته شد، اما به خاطر عملكرد امراى ستمگر، عالميان از نعمت امام معصوم و علوم وى بى نصيب ماندند.

١5١. علم غيب امام حسين (ع) و رفتن به كوفه

اشاره

شيعيان در كتاب هايشان مى گويند: رفتن حسين (ع) به كوفه و حمايت نكردن كوفى ها از او و كشتن حسين (ع) سبب شد مردم مرتد شوند، اگر چنان كه شيعيان مى گويند، حسين (ع) غيب مى دانست، به كوفه نمى رفت.

پاسخ

1. جواب اين سؤال در جواب سؤال هاى 7 و 125 و. . . گذشت.

2. چنان كه در جواب سؤال 15٠ گذشت، وجود امامان (عليهم السلام) ، از راه هاى امتحان امت اسلامى است. مردم بايد به واسطه آنها امتحان مى شدند تا مؤمن از غيرمؤمن مشخص شود.

3. اين ادعاى شما به اين مى ماند كه بگوييد: اگر خدا غيب مى دانست، براى طايفه هايى كه به پيامبران او ايمان نمى آوردند، پيامبر نمى فرستاد.

4. اگر پيامبر (ص) مى دانست در احد شكست خواهد خورد، چرا به اين جنگ رفت و اگر نمى دانست، چگونه به او وحى مى شد؟

5. اگر رسول خدا (ص) مى دانست مردم طائف به او ايمان نخواهند آورد، چرا پيش از مدينه به طائف هجرت كرد و اگر نمى دانست، چگونه به عالم وحى متصل بود؟

ص: 290

١5٢. فلسفه غيبت امام دوازدهم (عج)

اشاره

شيعيان ادعا مى كنند كه امام دوازدهم آنها به دليل ترس از كشته شدن پنهان شده است. به آنها گفته مى شود كه پس چرا ائمه پيش از او كشته نشدند با اينكه در دولت خلاف زندگى مى كردند.

پاسخ

1. غيبت امام دوازدهم به دليل، ترس نيست، بلكه بنا به عواملى از جمله قدرناشناسى مردم از نعمت رهبران الهى است.

2. ترس در ميان ائمه اهل بيت (عليهم السلام) معنا و مفهوم ندارد؛ زيرا كدام امام از على بن ابى طالب (ع) تا حسن عسكرى (ع) را سراغ داريد كه با مرگ طبيعى از دنيا رفته باشد و با شمشير يا سم به شهادت نرسيده باشد؟

آيا جريان شهادت امام حسن (ع) به تحريك معاويه و شهادت امام حسين (ع) به دست لشكر يزيد و مسموميت امامان پس از آنها را به دست خليفه وقت، در تاريخ نخوانده ايد؟ با توجه به اين جريان مستمر خداوند اراده نموده آخرين ذخيره الهى از اهل بيت (عليهم السلام) را از گزند حوادث مصون نگه دارد تا به وقت مناسب مأموريت الهى را به انجام رساند و جهان را از ظلم و جور پاك سازد.

١5٣. جايگاه امامان (عليهم السلام) در نقل روايات

اشاره

شيعيان ادعا مى كنند فقط به احاديث صحيح كه از اهل بيت [(عليهم السلام)] به آنها رسيده

ص: 291

است، اعتماد مى كنند. آنها با اين سخن مردم را فريب مى دهند؛ زيرا آنان هر يك از ائمه را مانند پيامبر (ص) مى شمارند كه از نزد خود سخن نمى گويند و گفتارشان همانند سخن خدا و پيامبر است. بنابراين، در كتاب هايشان گفته هاى پيامبر [(ص)] كمتر يافت مى شود و به سخنان ائمه شان بسنده مى كنند، حتى اين سخن هم درست نيست كه آنها فقط به آنچه از اهل بيت [(عليهم السلام)] روايت شده است اعتماد مى كنند، زيرا فرزندان حسن [(ع)] را از اهل بيت [(عليهم السلام)] نمى دانند.

پاسخ

1. در اين باره در پاسخ پرسش 125، تحت عنوان وحى بحث كرديم.

2. شيعيان، امامان (عليهم السلام) را از كسانى مى دانند كه خداوند در قرآن از آنها همچون صاحبان علم راسخ ياد كرده است. بنابراين، ميان سخن خدا و پيامبر (ص) و امامان تفاوتى نيست؛ زيرا امامان سخن رسول خدا (ص) و رسول خدا، سخن خدا را بر زبان جارى مى كند. همه امامان هم فرموده اند كه گفته هايشان، همان سخنان رسول خداست.

3. شيعه، امامان (عليهم السلام) را شاگردان رسول خدا (ص) مى داند كه ايشان آنها را با علم خدادادى، به همه امور و علوم لازم عالِم گردانده است اما نه از طريق علوم اكتسابى.

4. از ديدگاه شيعيان، اهل بيت رسول خدا (ص) عبارت اند از: على (ع) و فاطمه (عليها السلام) و يازده فرزند ايشان كه نام هايشان در كتب شيعه مشخص است. ملاك اهل بيت رسول خدا (ص) بودن، نسب نيست كه مى گوييد فرزندان حسن (ع) را به حساب نمى آورند.

١54. على (ع) و نقل حديث از پيامبر (ص)

اشاره

شيعيان مى گويند ما فقط به گفته هاى اهل بيت [(عليهم السلام)] عمل مى كنيم، مى گوييم از ائمه كسى غير از على بن ابى طالب [(ع)] پيامبر (ص) را نديده است، آيا على [(ع)] مى تواند همه

ص: 292

سنّت پيامبر (ص) را براى نسل هاى آينده نقل كند؟ در حالى كه گاهى على [(ع)] به خاطر مأموريت و گاهى به خاطر جانشينى رسول خدا (ص) در مدينه، در حضور پيامبر نبود.

پاسخ

حضور نداشتن مقطعى على (ع) نزد رسول خدا (ص) موجب نقص علم او به سنت رسول خدا (ص) نمى شود؛ زيرا:

1. علم على (ع) اكتسابى نيست تا حضور نداشتن وى در مقاطعى، موجب نقص آن شود.

2. رسول خدا (ص) مى فرمايد: «

علّمته علمي » (1)؛ «علم خودم را به او [على] آموختم» .

همچنين مى فرمايد:

أَنَا مَدينةُ الْعلمِ وَ عَليٌّ بابُها فَمنْ أَرادَ المْدينةَ فَليأتِ البابَ. (2)

من مركز و شهر علم هستم و راه ورود به علم من على (ع) است پس هركس مى خواهد به اين شهر درآيد از اين دروازه وارد شود.

و مى فرمايد: «

علي عتبة علمي » (3)؛ «علم من در تصرف على (ع) است» .

اهل سنت ادعاى اجماع مى كنند بر اينكه «على (ع) وارث علم رسول خدا بود» . (4)

على (ع) مى فرمايد:

عَلَّمني رَسولُ الله (ص)

الفَ بابٍ، كُلُّ بابٍ يفتحُ الفُ بابٍ. (5)

رسول خدا (ص) به من هزار باب علم آموخت كه از هر باب آن هزار باب منشعب مى شود.

آيا با اين اوصاف حضور نداشتن على (ع) در مقاطع كوتاهى نزد رسول خدا (ص) با


1- شواهد التنزيل، ج2، صص 356 - 357.
2- مستدرك حاكم، ج3، ص137؛ سنن ترمذى، ج5، ص637؛ كنزالعمال، ج11، ص614.
3- كنزالعمال، ج11، ص 6٠3.
4- مستدرك حاكم، ج3، ص136.
5- كنز العمال، ج13، ص114؛ جامع الاحاديث، ج31، ص17.

ص: 293

وجود حضور سى ساله در محضر پيامبر (ص) نقصى را براى علم على (ع) ايجاد مى كند؟

در پاسخ پرسش 7 نيز به اختصار به اين بحث پرداختيم.

١55. صحابه و نقل حديث از پيامبر (ص)

اشاره

علم و دانش (سنت و احاديث) پيامبر به دست كسانى غير از على [(ع)] به بعضى جاها رسيده است. بيشتر كسانى هم كه احاديث پيامبر (ص) را به ديگران رسانده اند، از اهل بيت [(عليهم السلام)] نبوده اند. . . پس كجاست ادعاى شيعه كه مى گويد: احاديث پيامبر (ص) را جز على [(ع)] و يا مردى از اهل بيت رسول خدا (ص) نقل نمى كند؟

پاسخ

اين ادعاى درستى نيست؛ زيرا كه، شيعه بسيارى از روايت هاى رسول خدا (ص) را از بعضى صحابى بزرگوار آن حضرت مانند عمار، سلمان، اباذر، ابن عباس و. . نقل مى كند. اما اگر گفتار هر فردى از صحابى و غير آنها، با گفتار على (ع) و ساير امامان اهل بيت (عليهم السلام) تعارض پيدا كند، شيعه روايت مورد تأييد امامان را مى پذيرد؛ زيرا در دوران منع از نوشتن حديث توسط خلفا، احاديث فراوانى جعل شد و به پيامبر (ص) و اصحاب او نسبت داده شد و چون بنابر فرموده رسول خدا (ص) ، اهل بيت معيار جلوگيرى از لغزش و گمراهى اند شيعه به اين معيار رجوع مى كند.

١56. شيعه پيرو احكام رسول خدا (ص) و امامان (عليهم السلام)

اشاره

شيعيان در كتاب هايشان اعتراف مى كنند كه علم حلال و حرام و مناسك حج، تنها از طريق ابى جعفر باقر [(ع)] به آنها رسيده است و. . . .

ص: 294

پاسخ

مدعى براى سخن خود به هيچ منبعى استناد نكرده است.

شيعيان در هر زمانى بر پايه رهنمودهاى رسول خدا (ص) و سپس على (ع) و پس از او ساير امامان معصوم (عليهم السلام) ، واجبات و محرمات دينى و ساير احكام لازم را مى آموخته و به آن عمل مى كرده است.

اما در زمان امامت امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) به طور رسمى جلسات تدريس تشكيل و آموزه هاى دين مقدس اسلام اعم از تفسير، حديث، احكام و. . . بيش از هر زمان ديگر منتشر شد و اين دو امام آنچه را از جدشان به ارث برده بودند براى مردم بيان كردند.

١5٧. علت ارزشمندى ديداركنندگان با امام زمان (عج)

اشاره

شيعيان مى گويند؛ اگر كسى به ديدن امام دوازدهم در زمان غيبتش نايل شود، به اين دليل است كه در بالاترين حد عدالت و راستى قرار دارد.

به آنها مى گوييم: چرا شما درباره كسى كه پيامبر (ص) را ديده است، چنين حكم نمى كنيد و حال آنكه پيامبر (ص) از امام دوازدهم شما بالاتر است؟

پاسخ

دليل اين عقيده آن است كه در زمان غيبت، تنها از راه عالى ترين حد تقوا و عدالت و معنويت، مى توان توفيق تشرف به محضر امام معصوم (ع) را پيدا كرد. از اين رو، اين عقيده در مورد هيچ يك از امامان معصوم در حال حيات آنها، وجود ندارد. به عبارت ديگر، نمى گوييم اگر كسى توفيق تشرف به محضر على بن ابى طالب (ع) را - در حال حيات او - داشته باشد، چنين و چنان است. شما هم هركسى كه محضر رسول خدا (ص)

ص: 295

را درك كرده باشد، عادل و باتقوا نمى دانيد؛ مانند ابوجهل، ابولهب، عبدالله بن ابى، سر دسته منافقان و ساير كفار و منافقانى كه در مكه، مدينه، طائف و. . . محضر رسول خدا (ص) را درك كرده اند.

آيا بنابر عقيده شما به هركس، اعم از منافق و كافر و مسلمان، كه محضر پيامبر (ص) را درك كرده باشد، مى توان اعتماد كرد و او را فردى عادل و باتقوا دانست؟

وقتى شما مى گوييد:

«ارتد الناس بعد رسول الله (ص)

عن الاسلام» (1)؛ «مردم پس از رسول خدا (ص) از اسلام مرتد شدند» . انتظار داريد، بگوييم هركس رسول خدا (ص) را ديده عادل و باتقوا است؟ در حالى كه جز افراد وارسته و به حقيقت رسيده، توفيق درك محضر مهدى (ع) را در زمان غيبت پيدا نمى كنند و اين مطلب، دليل برترى امام زمان (عج) بر رسول خدا (ص) نيست، بلكه شرايط غيبت آخرين ذخيره الهى، چنين اقتضا مى كند كه هر كسى به حضورش راه نيابد، همچنان كه از ميان انبياى الهى فقط برخى به حضور حضرت خضر رسيده اند كه يكى از آنها حضرت موسى (ع) است كه در سوره كهف به آن اشاره شده است.

١5٨. شيعه و رد روايات منقول از صحابه

اشاره

مى گويد: شيعيان روايت كسى كه امامى از ائمه شان را قبول نداشته باشد را رد مى كنند و روايت هاى اصحاب را به همين دليل قبول نمى كنند، اما با روايات راويان فرق ديگر اين گونه رفتار نمى كنند. شيخ شيعه حر عاملى مى گويد: «شيعه اماميه به روايت هاى فطحيه و واقفيه و ناووسيه عمل مى كنند» . پس چگونه است كه شيعه روايت هاى آنها را قبول مى كنند، اما با اصحاب پيامبر (ص) چنين نيستند؟


1- به بحث ارتداد مسلمانان پس از رسول خدا (ص) مراجعه كنيد.

ص: 296

پاسخ

استناد سخن فوق به شيخ حر عاملى صحت ندارد.

در جواب پرسش 141 هم گفتيم شيعه روايت افرادى كه موثق و عادل باشند را مى پذيرد، هرچند به دوازده امام معتقد نباشند.

شيعيان از صحابه عادل و مؤمن رسول خدا (ص) نيز روايت را مى پذيرند و روايت هاى پرشمارى از صحابه رسول خدا (ص) مانند اباذر، سلمان، عمار، جابر، ابن عباس و. . . دارند، اما به كسانى كه به اهل بيت رسول خدا (ص) ظلم كردند و حق آنها را ناديده گرفتند و در مورد اهل بيت (عليهم السلام) با رسول خدا (ص) مخالفت كرده اند و سخنانشان خالى از كينه اهل بيت نيست، اعتمادى ندارد و سخنان آنها را حجت نمى دانند.

١5٩. كفايت كتاب كافى براى شيعه

اشاره

گروه بزرگى از علماى شيعه معتقدند كه در كتاب كافى روايت هاى ضعيف هم وجود دارد و از طرفى هم مى گويند اين كتاب به امام مهدى [(عج)] عرضه شده و وى فرموده: «اين كتاب براى شيعيان ما كافى است» . چرا مهدى [(عج)] به روايت هاى ضعيف آن اعتراضى نكرده است؟

پاسخ

1. يكى از تناقض گويى هاى شما همين است كه اين مطلب را در پرسش 15 به اين صورت طرح كرده ايد: «شيعه مى گويد بيشتر روايت هاى كتاب كافى ضعيف است» در حالى كه اينجا مى گويى: «شيعه معتقد است كتاب كافى روايت ضعيف هم دارد» !

2. در جواب پرسش 15 توضيح داده شد كه شيعه هيچ كتابى جز قرآن را فاقد ضعف و نقص نمى داند. اما احاديث ضعيف در كتب اصول شيعه، از جمله كافى،

ص: 297

آنچنان نادر و ناچيز است كه از ارزش و اهميت آنها نمى كاهد و اين ضعف در كتب اهل سنت صدها برابر بيش از منابع شيعه است.

3. از زمان تأليف كتاب شريف كافى، اين كتاب بارها تجديد چاپ شده است. اگر در اين فاصله طولانى، گاهى در خواندن دست نوشته هاى نسخه ها اشتباهى پيش آيد، نه بعيد است و نه از ارزش كتاب مى كاهد و نه فرمايش هاى امامان معصوم (عليهم السلام) خدشه دار مى شوند.

4. اين گفتار منتسب به امام دوازده، كه فرموده باشد: «

الكافى كاف لشيعتنا » ، در كتب معتبر شيعه مشاهده نشده است.

١6٠. حجّيت اجماع نزد شيعه

اشاره

همدانى شيخ شيعه، در مصباح الفقيه مى گويد:

طبق نظر متأخرين، معيار حجيت اجماع اين نيست كه همه اتفاق كنند و لازم هم نيست كه در يك عصر همه اجماع نمايند، بلكه دليل حجيت اجماع اين است كه رأى معصوم را با حدس زدن و تخمين كشف كنيم.

پس شيعيان رأى امام غايبشان را از طريق حدس زدن مى شناسند. در واقع آنها حدس و گمان خود را محور قرار مى دهند و اجماع سلف را معتبر و معيار نمى دانند.

پاسخ

اين پرسش نيز تكرارى است و بحث اجماع از ديدگاه شيعه و اهل سنت را در مباحث پيشين آورديم. آنچه از قول محقق همدانى آمده نظر شخصى ايشان در اجماع حدسى است، وگرنه شيعه نيز همانند ساير فرق اسلامى در هر مسئله اى به اجماع عالمان خود توجه دارد.

ص: 298

١6١. وجود ادعاى اجماع متضادين در احكام فقهى

اشاره

ابن بابويه قمى، صاحب كتاب من لا يحضره الفقيه، در مسئله اى ادعاى اجماع مى كند و باز ادعا مى كند كه برخلاف آن، اجماع صورت گرفته است.

پاسخ

1. در مباحث فقهى گاهى در يك مسئله به دلايلى دو يا چند نظر تعارض به وجود مى آيد. گاهى پيش مى آيد كه هم موافق آن نظريه و هم مخالف آن، ادعاى اجماع مى كند و تشخيص اينكه در زمان گذشته غالب علماى بلاد، طرفدار كدام نظر بودند - جز آنها كه فتوايشان را يك جا گردآورده اند - كار سختى است.

در چنين مواردى، فقيهى كه در زمان هاى پس از آن در مسئله مربوطه تتبع مى كند به دو نظر مخالف برمى خورد كه هر دو ادعاى اجماع كرده اند و به منظور رعايت امانت دارى نظرات فقهى هيچ كدام را كتمان نمى كند.

2. اين موضوع، اختصاص به گروه و فرقه خاصى ندارد. به عنوان نمونه در تفسير البحر المحيط، از تفاسير اهل سنت، ذيل آيه 38 سوره «طه» آمده است: «تمام علما گفته اند: آن وحى الهام است و عده اى گفته اند: وحى اعلام است در خواب. . .» .

اگر تمام علما به مطلب پيشين عقيده دارند، پس عده اى از علما چه معنايى دارد. پس هيچ فرد عاقلى، چنين مواردى را نقطه ضعف يك مكتب يا مذهب محسوب نمى كند.

١6٢. كلام حر عاملى در مسأله اجماع

اشاره

از كارهاى عجيب شيعيان اين است كه وقتى در مسئله اى اختلاف كنند و در آن دو

ص: 299

قول باشد كه گويندۀ يكى مشخص و ديگرى نامعلوم باشد، قولى را مى پذيرند كه گوينده اش نامعلوم است؛ زيرا گمان مى برند كه شايد گفته امام معصوم باشد.

شيخ شيعه حر عاملى به اين ضعف انتقاد مى كند و مى گويد: «اينكه مى گويند بايد فرد ناشناخته اى در آن باشد عجيب است، چه دليلى بر آن دارند و چگونه مى دانند گوينده آن معصوم است؟» . (1)

پاسخ

عين عبارت مرحوم حر عاملى در كتاب مقتبس الاثر، كه اين پرسش را با استناد به آن نقل كرده است، چنين است:

حديث في اول الروضة عن الصادق (ع)

انّ حجية الاجماع من مخترعات العامة وجعلوه وسيلة الى غصب الخلافة ثم الى اثبات كل باطل ارادوا. . . (2)

حديثى در اول كتاب روضه [جلد 8 كافى] از امام صادق (ع) نقل شده كه مى فرمايد: حجيت اجماع، از اختراعات و ساخته هاى اهل سنت است كه آن را وسيله اى براى غصب خلافت قرار دادند و پس از آن هم، هر كار باطلى را خواستند انجام دهند، اجماع را وسيله تحقق خواسته هاى خودشان قرار دادند.

همان طور كه ملاحظه مى فرماييد مرحوم شيخ حر عاملى اجماع را به طور كامل قبول ندارد و آن را ساخته و پرداخته اهل سنت مى داند، اما علماى اصولى شيعه مى گويند اگر علما بر يك مسئله اى اتفاق كنند، حجت و معتبر است، ولى برخى گفته اند اگر فردى مخالف آن اتفاق پيدا شود اگر شناخته شده باشد، مخالفت آن يك فرد به اجماع ضرر نمى زند، اما اگر مخالف ناشناخته باشد چه بسا آن فرد امام معصوم بوده كه مخالفت كرده. از اين رو، براى حجيت اجماع مضر است. اين گونه مطالب يك بحث


1- مقتبس الاثر، ج 3، ص 63.
2- البته ما چنين روايتى را از روضه پيدا نكرديم.

ص: 300

علمى است و بحث علمى جاى نقض و ابرام دارد و نم

ى تواند دليلى بر بطلان يك مذهب باشد.

١6٣. چگونگى زيارت مشاهد مشرفه

اشاره

شيخ شيعه علامه مجلسى مى گويد: «روبه روى قبر ايستادن لازم است گرچه برخلاف جهت قبله باشد» ؛ يعنى وقتى به زيارت ضريح هاى خود مى روند و دو ركعت نماز زيارت مى خوانند بايد رو به قبر بخوانند، هرچند قبله در سمت ديگرى باشد. عجيب است در كتاب هاى خودشان از مسجد قرار دادن و قبله قرار دادن قبرها نهى شده است. . . .

پاسخ

مرحوم علامه مجلسى در بحث زيارت قبور ائمه، در جلد 1٠1، صفحه 369 بحار ذيل روايت هاى دهم، يازدهم و دوازدهم آورده است: «هنگام زيارت، رو به قبر بايستيد هرچند در جهت قبله نباشد» ، اما اين آقا از روى كينه مطلب را تحريف كرده و مى گويد: «يعنى وقتى كه نماز زيارت مى خوانيد» .

و مسئله روبروى قبور ايستادن به هنگام دعا و زيارت نامه، مخصوص شيعيان نيست، بلكه در منابع اهل سنت آمده است كه منصور عباسى از مالك بن انس پرسيد: «

استقبل القبله وادعو ام استقبل رسول الله » ؛ «رو به قبله دعا بخوانم يا رو به رسول خدا (ص) ؟» . مالك گفت: «

لِمَ تصرف وجهك عنه وهو وسيلتك » (1)؛ «چرا روى از او برمى گردانى، در حالى كه او وسيله تو به سوى خداست؟»


1- وفاء الوفا، ج 4، ص 1376.

ص: 301

و تاكنون يك مورد هم نه از خواص و نه از عوام شيعه مشاهده نشده كه حتى نماز زيارت را به سمت غيرقبله بخوانند.

١64. اتهام دشنى شيعه با اهل بيت (عليهم السلام)

اشاره

شيعه همواره حديث «غدير» و گفته پيامبر (ص) را تكرار مى كند كه فرمود: «

اذكركم الله في اهل بيتي » ؛ «در مورد اهل بيت من خدا را در نظر بگيريد» .

اما فراموش مى كنند اولين كسانى كه با اين وصيت نبوى مخالفت كرده اند خود شيعه هستند؛ زيرا با تعدادى از اهل بيت دشمنى مى نمايند.

پاسخ

1. در اين ادعا مشخص نشده شيعه با كدام يك از اهل بيت (عليهم السلام) دشمنى كرده است؟

2. شيعه، اهل بيت را فقط على (ع) و فاطمه (عليها السلام) و يازده فرزند اين دو بزرگوار مى داند و نسبت به اينها نيز نهايت تعظيم و تكريم را دارد.

البته اين بحث هم تكرارى است كه در پاسخ پرسش 135 و 136 و. . . به آن پرداخته ايم.

١65. پنهان كردن روايات مربوط به خلافت على (ع)

اشاره

اگر اصحاب، نص خلافت على [(ع)] را پنهان كرده بودند، فضيلت هاى او را نيز پنهان مى كردند و چيزى از فضيلت هاى على [(ع)] را نقل نمى كردند. پس معلوم

ص: 302

مى شود اگر در مورد خلافت على [(ع)] نص وجود مى داشت اصحاب آن را نقل مى كردند. . . .

پاسخ

1. تا آنجا كه توانستند هم احاديث مربوط به خلافت و هم مربوط به فضيلت هاى على (ع) را پنهان كردند. اهل سنت نوشته اند كه هم ابوبكر و هم عمر و هم عثمان، در زمان خلافتشان به مردم اعلان كردند كه از رسول خدا (ص) حديث نقل نكنند و حتى از نوشتن احاديث نيز خوددارى كنند و اگر نوشته اى هم داشته باشند از بين ببرند. (1)

پرسش اين است كه اين خلفا چه قسم از احاديث را از نوشتن منع كردند؟ احكام مربوط به نماز و روزه و حج و جهاد؟ و يا احكام مربوط به قضاوت و يا ارث و حقوق و. . . ؟

بى شك در دوران حكومت ابوبكر و عمر و عثمان، اين احكام بيان و نيز اجرا مى شد. پس ابوبكر و عمر و عثمان جز روايت هاى مربوط به خلافت و فضيلت هاى اهل بيت (عليهم السلام) چيز ديگرى را ممنوع نكردند (نكته جالب اينكه وقتى مشغول نوشتن اين قسمت از بحث بودم 17/4/88، ساعت 3٠:2٠ شب از طريق رسانه خبرى اعلان كردند كه دولت عربستان دستور داده است نام على (ع) از كتب تاريخ اسلام حذف شود و بعضى كتب تاريخى ديگر از كتابخانه ها و كتاب فروشى ها را جمع آورى كنند.

2. روايت هاى مربوط به خلافت على (ع) نيز در كتب تاريخ و حديث، همانند روايت هاى مربوط به فضيلت هاى على (ع) باز هم به حد وفور از صحابه وجود دارد، اما


1- اضواء على السنّة المحمديه، صص 46، 53، 55 و 4٠5.

ص: 303

چشم حقيقت بين و قلب سليمى لازم دارد كه بدون كينه و تحريف آنها را ببيند.

3. احاديث مربوط به خلافت آن حضرت نيز به طور متواتر در منابع اهل سنت از صحابه نقل شده است، اما براى گمراه كردن مردم به هر شكل ممكن آنها را توجيه مى كنيد تا حقانيت خلافت على (ع) اثبات نشود.

١66. مقصود از شناخت امام (ع)

اشاره

شيعيان روايت مى كنند كه حسن عسكرى [(ع)] پدر امام دوازدهم فرمان داده كه خبر امام مهدى [(عج)] را از همه، جز افراد مورد اعتماد، مخفى بدارند.

از طرفى مى گويند هر كس امام را نشناسد، خدا را نشناخته و اگر در آن حال بميرد بركفر و نفاق مرده است.

پاسخ

اول آنكه پنهان كردن امام دوازدهم از ديد شيعيان نبوده بلكه از مغرضان و معاندان بوده است پس، اين پنهان كارى با آن روايت تضاد ندارد؛ زيرا شيعيان به واسطه افراد مورد اعتماد از وجود آن حضرت آگاهى پيدا مى كردند.

دوم آنكه روايتى كه در كتب روايى سنى و شيعه نقل شده است كه رسول خدا (ص) فرمود:

مَن ماتَ بِغَيرِ امامٍ ماتَ مِيتةً جاهليّةً. (1)

هركس بميرد و امام وقت خودش را نشناسد [يا بدون امام باشد] همانند مردگان زمان جاهليت مرده است.


1- مسند احمد بن حنبل، ج4، ص94؛ المعجم الكبير، طبرانى، ج 19، ص 389؛ اطراف المسند، ج5، ص334.

ص: 304

مربوط به شناخت چهره ظاهرى امام نيست تا شما تصور كنيد شيعيان و امام حسن عسكرى (ع) كارشان با سخن پيامبر تضاد داشته باشد، بلكه شناخت شخص امام به طور شخص معين وآگاهى صحيح به امر و نهى و رهنمودهاى اوست؛ همان طور كه بسيارى از شيعيان در زمان امامان معصوم، در نقاط دوردست زندگى مى كردند و حتى يك بار هم امام وقت خود را نديده بودند، اما دستورات دينى را طبق فرمايشات آنها انجام مى دادند.

١6٧. علت طول عمر اشخاص

اشاره

شيعيان مى گويند كه خداوند، عمر مهدى [(عج)] را به خاطر آنها صدها سال طولانى كرده است؛ چراكه همه مردم به او نياز دارند. اين حرف بى پايه است، زيرا اگر خداوند عمر انسانى را به خاطر نياز مردم طولانى كرده، چرا عمر پيامبر (ص) را طولانى نكرده است؟

پاسخ

1. عمر دست خداست، شما نمى توانيد عمر افراد را بر اساس فضيلت آنها تعيين كنيد؛ همان طور كه خداوند به حضرت نوح (ع) - تا زمان وقوع طوفان - نهصد و پنجاه سال عمر نبوت داد، درحالى كه به رسول خدا (ص) بيست و سه سال عمر نبوت عنايت فرمود.

چرا شما به خدا اعتراض نكرديد كه اگر قرار بود كسى طولانى ترين زمان ابلاغ رسالت را داشته باشد، بايد رسول خدا (ص) مى داشت؟

2. در پاسخ پرسش 144 هم به اين بحث پرداخته ايم خداوند مى فرمايد: ( لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ ؛ «از آنچه انجام مى دهد بازخواست نمى شود در حالى كه آنان

ص: 305

بازخواست مى شوند» . (انبياء: 23)

پس شما حق تعيين تكليف براى خدا نداريد.

3. آيا مى توانيد بگوييد: اگر قرار بود خداوند به كسى عمر نامشخص دهد بايد به رسول گرامى اسلام (ص) چنين عمرى عطا مى كرد نه به حضرت خضر (ع) ؟

پس چرا خداوند به جاى حضرت خضر به پيامبر اسلام (ص) عمر طولانى نداده است؟

شيعه نمى گويد صدها سال، بلكه معتقد است خداوند هر قدر كه اراده كند به حضرت مهدى (عج) طول عمر عنايت مى فرمايد، چون او آخرين ذخيره الهى و داراى رسالتى بزرگ است؛ زيرا بر اساس روايات شيعه و سنى او قرار است قسط و عدل را بر جهان حاكم كند و ظلم و جور را بركند و آرمان انبياى الهى را روى زمين محقق سازد.

١6٨. دليل اعتبار سخن افراد

اشاره

جعفر، برادر [امام] حسن عسكرى [(ع)] مى گويد: «برادرش فرزندى نداشته است» . شيعه سخن او را قبول نمى كند چون او را معصوم نمى داند، اما سخن عثمان بن سعيد كه مى گويد حسن فرزندى داشته است را قبول مى كنند در حالى كه عثمان بن سعيد نيز معصوم نيست، اين تناقض گويى چه توجيهى دارد؟

پاسخ

1. شيعه سخن جعفر، برادر امام حسن عسكرى (ع) را نه به اين خاطر كه معصوم نبود، بلكه به خاطر دروغگو بودنش رد مى كند؛ زيرا وى براى مال دنيا و ارث بردن از برادرش منكر وجود برادرزاده اش شد.

ص: 306

2. عثمان بن سعيد، تنها گواه وجود فرزند امام حسن عسكرى (ع) نيست، بلكه يكى از گواهان است. و افراد مورد اعتماد ديگرى هم بودند كه به وجود فرزند امام عسكرى (ع) گواهى داده اند. در اين باره در پاسخ پرسش 144 نيز بحث كرده ايم.

١6٩. حديث طينت

اشاره

يكى از عقايد معروف شيعه «الطينة» است. به اين معنى كه خداوند شيعيان را از خاك مخصوصى آفريده و سنى ها را از خاك ديگرى و هر دو خاك به صورت مشخصى با هم مخلوط شده اند و اگر شيعه اى مرتكب گناه مى شود، به سبب تأثير آن خاك مخصوص سنى ها است و اگر سنى مذهبى را درست كار مى بينيد به دليل تأثير خاك شيعى است، همچنين روز قيامت همۀ گناهان و بدى هاى شيعيان را به سنى ها و خوبى هاى سنى ها را به شيعيان مى دهند.

شيعه فراموش كرده كه اين ادعا با آنچه كه در مورد قضا و قدر به آن معتقد است، تناقض دارد.

پاسخ

1. روايت

«شيعتنا. . . خلقوا من طينتنا» (1)؛ «شيعيان ما از جنس ما خلق شده اند» ، حقيقت دارد؛ چه، اگر از جنس اهل بيت (عليهم السلام) نبودند به آنها ارادت و محبت و هم سويى پيدا نمى كردند.

2. مطالبى كه درباره آميخته شدن خاك شيعه و سنى آورده ايد، منبع مستند معتبرى ندارد.


1- بحارالانوار، ج 65، ص 167.

ص: 307

١٧٠. نصوص خلافت على (ع) و برخورد صحابه

اشاره

1. علماى شيعه همواره مى گويند: انصار دوستداران على [(ع)] بودند و در جنگ «صفين» در لشكر على [(ع)] قرار داشتند. به شيعه مى گوئيم اگر چنين است چرا خلافت را به جاى على [(ع)] به ابوبكر سپردند؟

2. شيعه با ترازو و مقياس عجيبى اصحاب رسول خدا (ص) را مى سنجند اگر اصحاب در كنار على [(ع)] باشند به نظر شيعه بهترين مردم خواهند بود و اگر در كنار مخالفان على [(ع)] و نقطه مقابل ايشان باشند مرتد و منافق خواهند بود.

3. شيعيان مى گويند: صحابه، «غدير» را انكار كرده اند، اما من با زبان خودم مى گويم پيامبر (ص) به على [(ع)] گفت: «هر كس من مولا و دوست او هستم اين على مولا و دوست اوست» .

ما كجا نص را انكار كرده ايم اگر بگوييد معناى نص را انكار كرده اند، مى گوييم: چه كسى گفته تفسير شما از اين حديث درست است، آيا فهم شما از اين حديث درست تر از فهم اصحاب پيامبر است؟ يا زبان عربى را بهتر از اصحاب پيامبر مى فهميد؟

پاسخ

1. طبق آنچه خود اهل سنت نوشته اند ابوبكر و عمر از اشتغال على (ع) به غسل و تكفين پيامبر (ص) استفاده كرده، در «سقيفه» حضور پيدا كردند و با زور و تزوير عده اى از حاضران را به بيعت با ابوبكر وادار كردند از جمله مخالفان سعد بن عباده رئيس

ص: 308

انصار بود كه مخالف خلافت ابوبكر بود (1)(در بحث هاى پيشين به آن اشاره كرديم) و تزويرشان اين بود كه خود را از اقوام پيامبر (ص) و پيشگام در اسلام نسبت به انصار معرفى كردند و بيعت گرفتند.

آن گاه كه على (ع) حقانيت خلافت خودش را به انصار ثابت كرد، گفتند: «به خدا سوگند اگر پيش از ابوبكر، على [(ع)] از ما بيعت مى خواست، هيچ كس را همتاى او قرار نمى داديم. . .» . (2)

انصار اين دوستدارى را پس از به حكومت رسيدن على (ع) و در جنگ ها به ويژه در صفين با رشادت هاى خود كنار آن حضرت نشان دادند.

2. بنابه اقرار اهل سنت، رسول خدا (ص) على (ع) را معيار قرار داد:

«عَليٌّ مَعَ الْحقِّ وَ الْحقُّ معَ عليٍّ يدَورُ حَيثُما دارَ» (3)؛ «على با حق است و حق با على؛ هر طرف على باشد حق نيز آن طرف است» .

رسول خدا (ص) به عمار فرمود:

يا عمّارُ! إِنْ رأيتَ عَليّاً قَد سَلَكَ وادياً وَ سَلكَ النّاسُ وادياً غَيرُه فَاسْلُك مَعَ عَليٍّ وَ دَعِ النّاسَ إِنّه لَن يَدلَّك عَلى رَدىً وَلَنْ يُخرِجَك مِنَ الهُدى. (4)

اى عمار هرگاه ديدى على به طريقى رفت و مردم به طريق ديگر، با على همراه شو و راه او را برو و مردم را رها كن؛ زيرا على تو را به گمراهى نمى برد و از هدايت خارج نمى كند.

آيا با وجود اين دستور رسول خدا (ص) ، شما براى حق و باطل معيارى غير از على (ع) داريد كه اگر معيار ديگرى داشته باشيد طبق روايات خودتان گمراه شده ايد؟


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 173.
2- الامامة و السياسه، ج 1، ص 29.
3- مستدرك حاكم، ج3، ص129؛ كنزالعمال، ج11، ص613؛ جامع الاحاديث، ج23، ص342؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 297.
4- كنزالعمال، ج 11، ص 614؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص 473؛ تاريخ بغداد، ج 13، ص 188.

ص: 309

پس بنا به روايت هايى كه خود شماها از رسول خدا (ص) نقل كرده ايد، على (ع) معيار حق و باطل است. اگر كسى كنار على (ع) قرار گيرد در راه حق و مؤمن است و اگر مقابل ايشان بايستد راه باطل رفته و منافق است.

3. اما درباره فهم صحابه از كلمه مولا چند پاسخ داريم:

الف) شما سخن رسول خدا (ص) را در اين موضوع تحريف كرده ايد؛ زيرا پيامبر (ص) در غدير اين چنين فرمود:

«من كنت مولاه فهذا علي مولاه» ؛ «هر كس من مولاى او هستم پس اين على مولاى اوست» . و كلمه «دوست» در فرمايش رسول خدا (ص) نيست بلكه كلمه «و دوست» را شما به روايت افزوده ايد تا افراد ناآشنا به روايت، تصور كنند كلمه دوست را هم رسول خدا (ص) فرموده است.

ب) رسول خدا (ص) ولايت على (ع) را جداى از محبت على (ع) بيان فرموده است.

رسول خدا (ص) مى فرمايد:

اُوصي مَنْ آمَنَ بي وَ صَدَّقني بِوِلايَةِ عَليِّ بنِ أَبي طالبٍ فَمَنْ تَوّلاهُ فَقَدْ تَوَّلاني وَ مَنْ تَوَّلاني فَقَد تَولَّى اللهَ وَ مَنْ أَحَبَّه فَقَدْ أَحَبَّني وَ مَنْ أَحَبَّني فَقَدْ أَحَبَّ اللهَ. . . (1)

كسانى كه به من ايمان آورده و مرا تصديق كرده اند را وصيت مى كنم به ولايت على بن ابى طالب. پس هركس ولايت او را بپذيرد، ولايت مرا پذيرفته است و هركس ولايت مرا بپذيرد، ولايت خدا را پذيرفته است و هركس على را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هركس مرا دوست بدارد، خدا را دوست داشته است.

در اين گفتارِ رسول خدا (ص) ، ولايت غير از محبت است و ولايت را جداى از محبت بيان فرموده است.

ج) رسول خدا (ص) على (ع) را ولى مؤمنان پس از خود نام برده است: «

عليّ ولي كل


1- كنز العمال، ج11، ص61٠؛ جامع الاحاديث، ج1٠، ص258؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 1٠9؛ تاريخ دمشق، ج 52، ص 8.

ص: 310

مؤمن بعدي » . (1)اگر ولايت به معناى محبت باشد، مگر محبت على (ع) در زمان رسول خدا (ص) توصيه نشده بود؟ مگر محبت ايشان در زمان حيات و ممات رسول خدا (ص) فرق مى كند و. . . ؟ .

د) ما معتقديم آنها كه در «غدير» بودند منظور رسول خدا (ص) را به خوبى فهميدند، اما بنا به روايت هايى كه اهل سنت از رسول خدا (ص) نقل مى كنند كه فرمود: «اى على عده اى از اين قوم از تو كينه دارند و آن كينه را پس از من ظاهر مى كنند» آن كينه موجب شد تا حق را كتمان كنند.

ه) آن زمان كه عمر مانع نوشتن آخرين منظور رسول خدا (ص) شد و نيز ابوبكر، عمر و عثمان از نقل و نوشتن احاديث، جلوگيرى كردند، به اين دليل بود كه اصحاب، احاديث رسول خدا (ص) در مورد خلافت و فضيلت هاى على (ع) را بازگو نكنند.

پس برخى اصحاب، بهتر از ما و شما مفهوم سخنان پيامبر (ص) را فهميدند، براى همين هم، دهان ديگران را بستند و گفتند:

«. . . لاتحدثوا عن رسول الله شيئاً. . .» (2)؛ «هيچ چيز را از رسول خدا (ص) نقل نكنيد» .

خود شما اهل سنت از عبدالرحمان بن عوف نقل كرده ايد كه مى گفت:

به خدا سوگند عمر بن خطاب پيش از آنكه از دنيا برود اصحاب رسول خدا [(ص)] را از نقاط مختلف جمع كرد - عبدالله بن حذيفه، ابودرداء، اباذر، عقبة بن عامر و. . . را - و به آنها گفت اين احاديث چيست كه از رسول خدا [(ص)] افشاء مى كنيد و به دنيا پخش مى كنيد؟ گفتند: آيا ما را از نقل آنها منع مى كنى؟ گفت: نه، شما بايد زير نظر من اقامت داشته باشيد و تا من زنده هستم از من دور نباشيد. (3)


1- مسند احمد بن حنبل، ج1، ص33٠؛ مستدرك حاكم، ج3، ص143؛ سنن ترمذى، ج5، ص632.
2- اضواء على السنه المحمديه، صص 46 و 53 و 4٠5.
3- كنزالعمال، ج 1٠، ص 293؛ جامع الأحاديث، ج 29، ص 8.

ص: 311

ملاحظه مى كنيد كه بحث افشاى روايت است يعنى روايات واقعى كه عمر نمى خواهد آنها گفته شود.

و سپس آنها را كنار خودش تحت نظر نگه داشت تا مردم از روايات آنها مطلع نشوند.

و) آن گاه كه رسول خدا (ص) در غدير اين فرمايش را بيان كرد، حارث بن نعمان فهرى جلو آمد و به رسول خدا (ص) گفت: به ما دستور دادى، بگوييم: «

اشهد ان لا اله الّا الله و انك رسول الله » از تو قبول كرديم، گفتى: پنج وقت نماز بخوانيد پذيرفتيم، گفتى: زكات مالتان را بدهيد پذيرفتيم گفتى هر سال ماه رمضان روزه بگيريد قبول كرديم حج به جا بياوريد قبول كرديم به اينها راضى نشدى حالا پسر عمويت را بر ما برترى دادى؟ آيا اين دستور از سوى خداست يا از پيش خودت؟

رسول خدا (ص) فرمود: سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست اين فقط دستور خدا است.

حارث از طرف رسول خدا (ص) برگشت در حالى كه مى گفت: «خدايا! اگر اين سخن محمد راست است سنگى از آسمان بر من فرود بياور يا به مرض دردناكى مرا دچار كن» .

راوى مى گويد: «به خدا سوگند، حارث به شترش نرسيده بود كه خداوند سنگى بر سر حارث كوبيد كه از پايين او خارج شد و در جا كشته شد» . (1)

اين روايت با معناى دوستى سازگار نيست زيرا كه امر رسول خدا به مؤمنين به دوست داشتن يكديگر، هيچ گاه موجب تعجب وعدم باور بعضى قرار نمى گيرد چون خداوند فرموده است وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ ؛ «مردان و زنان باايمان


1- تفسير الجامع لاحكام القرآن ج 18، ص 278؛ تفسير البحر المديد، ج8، ص195؛ تفسير الكشف و البيان، ج1٠، ص35؛ تفسير اللباب فى علوم الكتاب، ج19، ص35٠؛ تفسير ابى السعود، ج9، ص29؛ تفسير ثعلبى، ج1، ص2361؛ تفسير السراج المنير، ج4، ص276؛ تفسير روح المعانى، ج29، ص55 و. . . .

ص: 312

ولى [و يار و ياور] يكديگرند» . (توبه: 71)

اينكه مى بينيم بعضى افراد اين موضوع را نتوانستند تحمل كنند چون يقين داشتند كه اين دستور امر به امامت و خلافت على (ع) است.

ز) ابن عباس مى گويد:

آيه يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ (1)در مورد على [(ع)] نازل شده است، آن گاه خداوند به رسول خدا دستور داد ولايت على را اعلان و ابلاغ نمايد رسول خدا [(ص)] ترسيد كه بگويند پسر عمويش را بر ديگران برترى داد و به پيامبر طعنه بزنند آن وقت خداوند اين آيه را نازل كرد و رسول خدا [(ص)] ولايت على [(ع)] را اعلان نمود. (2)

اگر «مولى» در واقعه غدير به معناى محبت بود نه ترسى داشت و نه كسى به رسول خدا طعنه مى زد و نه اتهام برترى دادن على (ع) به سايرين مطرح مى شد زيرا كه تمام مؤمنين موظف و مأمور هستند يك ديگر را دوست بدارند پس «مولى» در حديث غدير به معناى امام و خليفه و پيشوا مى باشد.

ح) اگر مولى به معناى محبت بود، چه معنا داشت كه پس از واقعه غدير شيخين نزد على (ع) رفته و تهنيت گفته و بگويند: «

اصحبت مولاي و مولى كلّ مؤمن و مؤمنة » (3)؛ «مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤمن گشته اى» .

ط) ابن مسعود مى گويد در زمان رسول خدا [(ص)] آيه تبليغ را چنين مى خوانديم:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ان علياً مولى المؤمنين و ان لم تفعل فما بلغت رسالته. . . (4)


1- «اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است به طور كامل (به مردم) ابلاغ كن» . (مائده: 67)
2- تفسير آلوسى، ج5، ص67.
3- تفسير غرائب القرآن، نيشابورى، ج 2، ص 616؛ تفسير مفاتيح الغيب، فخر رازى، ج 12، ص 4٠1.
4- تفسير الدر المنثور، ج3، ص117؛ تفسير آلوسى، ج5، ص67؛ تفسير روح المعانى، ج6، ص193؛ تفسير فتح القدير، ج2، ص69.

ص: 313

اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، درباره اينكه على مولاى مؤمنين است، كاملاً (به مردم) برسان و اگر نكنى رسالت او را انجام نداده اى.

١٧١. تحريف قرآن از ديدگاه شيعه

اشاره

عده اى از علماى شيعه به تحريف قرآن معتقدند، ولى علماى شيعه آنها را به خاطر اجتهاد معذور مى دانند. اين تعارض چگونه قابل حل است كه كسى از روى اجتهاد عقيده به تحريف داشته باشد؟

پاسخ

1. شيعه معتقد به مصونيت قرآن از تحريف است و آن را كتابى مى داند كه بى كم و كاست محفوظ مانده و چيزى از آن - حتى يك آيه هم - كم يا زياد نشده است.

2. مباحث علمى، در همه علوم، از جمله علوم دينى، اعم از قرآن و تفسير و علوم قرآنى و. . . ، هيچ گاه نبايد با ديده تحقير و تمسخر نگريسته شوند، مگر در ميان علماى اهل سنت در مورد قرآن و تفسير قرآن اختلاف نظر وجود ندارد؟ مگر علماى اهل سنت در اصول اعتقادى به گروه هاى مختلف تقسيم نشده اند؟ مگر شما از رسول خدا (ص) نقل نمى كنيد:

«اختلاف امتي رحمة» (1)، مراد از اين اختلاف جنگ مسلحانه كه نيست، بلكه همين اختلاف آراى علمى است كه موجب روشن شدن حقايق مى شود.

در مسئله تحريف قرآن، نادرى از علماى سنّى و شيعه ممكن است سخنى گفته


1- كنزالعمال، ج1٠، ص136؛ جامع الاصول، ج1، ص182؛ سبل الهدى، ج 1٠، ص 364.

ص: 314

باشند، اما نه شيعه و نه سنّى به قول و حرف آنها اعتنا نكرده است. اعتقاد اصلى و درست شيعه و سنّى و همه مسلمانان عدم تحريف قرآن است؛ چرا وهابيت هميشه تلاش مى كند اختلاف تراشى كند و در طبل اختلاف بكوبد.

١٧٢. امامان (عليهم السلام) مبيّن احكام پيامبر (ص)

اشاره

1. خداوند مى فرمايد: ( اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ. . . ) ؛ «از چيزى كه از جانب پروردگارتان بر شما نازل شد، پيروى كنيد و از اوليا و معبودهاى ديگر جز او، پيروى نكنيد. . .» . (اعراف: 3)

در اين آيه به صراحت بيان شده كه جز از پيامبر (ص) نبايد از كسى پيروى كرد و امامت براى آن است كه امام فرمان هاى الهى را كه به ما رسيده، اجرا كند نه اينكه دين جديدى براى مردم بياورد و به شكلى غير از شكل دين پيامبر (ص) باشد.

2. وقتى على [(ع)] را فراخواندند تا قرآن بين ما داورى كند، او پذيرفت و گفت كه داور قرار دادن قرآن حق و لازم است. اگر على [(ع)] درست گفته بود پس او همان چيزى را گفته كه ما به آن معتقديم. و اگر سخن نادرستى گفته، بدانيد كه على [(ع)] سخن نادرست نمى گويد، و اگر روى آوردن به قرآن و داور قرار دادن قرآن در حضور امام جايز نمى بود، على [(ع)] مى گفت: چگونه مى خواهيد كه قرآن ميان من و شما داورى كند و حال آنكه من امام هستم و سخنان پيامبر (ص) را به شما مى رسانم؟

3. اگر شيعيان مى گويند پس از پيامبر (ص) بايد امامى باشد كه دين را به مردم برساند، اين سخن باطل و ادعايى بدون دليل است؛ زيرا آنچه اهل زمين به آن احتياج دارند اين است كه سخنان پيامبر (ص) به آنها برسد و آنها كه در حضور پيامبر (ص) هستند و آنهايى كه حضور ندارند و كسانى كه پس از پيامبر (ص) مى آيند همه به صورت يكسان به بيان و

ص: 315

توضيح پيامبر (ص) نياز دارند، چون پيامبر (ص) اگر سخنى نگويد و توضيحى ندهد امرى از امور دين روشن نمى شود. پس منظور از شخص پيامبر (ص) ، سخن جاودان اوست كه بايد به همه اهل زمين رسانده شود. همچنين اگر طبق گفته شيعه همواره بايد امامى باشد، در مورد كسانى كه در گوشه و كنار جهان از امام دور هستند و آن را نديده اند چه مى گويند؛ زيرا همه مردم جهان نمى توانند امام را ببينند، پس بايد سخنان امام به آنها رسانده شود و وقتى رساندن سخنان امام ضرورى است، رساندن سخنان پيامبر (ص) اولى است و بايد قبل از ديگران از او اطاعت كرد.

پاسخ

1. شيعه نيز معتقد است، امامان كسانى هستند كه خداوند با اراده خود به آنها علم راسخ عطا كرده و به واسطه رسول خدا (ص) على (ع) را و پس از آن هر امامى، امام پس از خود را به تمامى رموز و جوانب و حقيقت قرآن و سنت رسول خدا (ص) آشنا كرده است و بنابر حديث ثقلين آنان را مرجع علمى پس از خود معرفى كرده، پس امامان مبيّن و مفسر دين خدا پس از پيامبر اسلام (ص) هستند.

علاوه بر اين، رسول خدا (ص) ، على (ع) را مبيّن و مفسر دين خود معرفى كرده و مى فرمايد: «

عَليّ بابُ عِلْمي وَ مُبيِّنٌ لِاُمّتي ما اُرسلتُ به مِنْ بَعدي. . . » (1)؛ «على راه ورود به علم من و بيان كننده دين من پس از من به امت من است» .

همچنين رسول خدا (ص) به على (ع) فرمود: «

اَنْتَ تُبيّنُ لِلنّاس مَا اخْتَلَفُوا فِيه مِنْ بَعدِي » (2)؛ «تو، بعد از من در آنچه مردم اختلاف پيدا مى كنند، بيان كننده دستور خدا هستى» .

پس، امامان شيعه دين واقعى رسول خدا (ص) را براى مردم بيان مى كنند و هر چيزى غير آن، بدعت و دروغ است.


1- جامع الاحاديث، ج14، ص237؛ كنزالعمال، ج 11، ص 615؛ كشف الخفاء، ج 1، ص 2٠4.
2- مستدرك حاكم، ج3، ص132؛ كنزالعمال، ج11، ص615.

ص: 316

اگر شما بعضى دستورهاى امامان (عليهم السلام) را چيزى جداى آنچه در كتاب هايتان است مى دانيد به اين دليل است كه دين را از مسير بى راهه به دست آورده ايد. و اگر امر داير باشد بين راهى كه شما رفتيد و راه فرزندان و اهل بيت رسول خدا (ص) ، به يقين راه فرزندان و اهل بيت رسول خدا (ص) مطمئن تر و بيانگر حقيقت دين رسول خدا (ص) است.

2. اما درباره پذيرش داورى توسط على (ع) ، اولاً: از كدام داورى قرآن سخن مى گوييد؟ اگر منظور شما جنگ صفين باشد كه آن واقعه فريب معاويه و فريب خوردن عده اى از ياران ساده لوح على (ع) بود كه به خوارج معروف شدند و به غير آن هم داورى قرآن بين على (ع) و كسى ديگر پيش نيامد.

ثانياً: شيعه داورى قرآن را قبول دارد، بلكه هيچ داورى غير قرآن را نمى پذيرد، اما بحث در اين است كه آيه هاى قرآن، به ويژه آيه هاى متشابه را چه كسى تفسير و تأويل كند؟

قرآن بهترين داور است، اما شما بهترين مفسر نيستيد و از آيه هاى متشابه سر در نمى آوريد و معتقديد كه آيه هاى متشابه را جز خدا كسى نمى داند، پس چگونه مى خواهيد با آيه هايى داورى كنيد كه تفسير و تأويل آنها را نمى دانيد؟

ثالثاً: شما از روى عوام فريبى به شيعه نسبت مى دهيد كه داورى قرآن را جايز نمى دانند! شيعه قرآن را بهترين و بالاترين و بلكه تنها داورى مى داند كه داورى آن براساس حق است، اما به شرط آنكه مفسرش جاهلانى همچون عمروعاص نباشد؛ زيرا خداوند مى فرمايد: تأويل آيه هاى متشابه را كسى جز خدا و صاحبان علم راسخ نمى دانند و صاحبان علم راسخ اهل بيت (عليهم السلام) هستند.

اما اينكه مى گوييد «اگر على درست گفته پس او همان چيزى را گفته كه ما به آن معتقديم» شما بى آنكه موضوع را مطرح كنيد، نتيجه گيرى كرده ايد! ! در مورد چه چيزى سخن مى گوييد؟ اگر منظورتان عمل به قرآن است، سخن همان است كه گفتيم: شما كه معتقديد كسى غير از خدا تأويل آيه هاى متشابه را نمى داند، پس چه مى دانيد، داورى و

ص: 317

تعاليم قرآن چيست؟ اگر هم قبول داريد كسانى غير خدا تأويل آيه هاى متشابه را مى دانند، پس آنها همان امامان (عليهم السلام) هستند. در نتيجه، راه همان است كه امامان (عليهم السلام) راهنمايى كرده اند، نه آنكه داورش عمروعاص و مفسرش ابوموسى اشعرى بوده باشد.

3. اما درباره عدم احتياج به امام پس از رسول خدا (ص) ، اولاً: شيعه معتقد است راهى جز اين وجود ندارد كه بايد پس از رسول خدا (ص) فردى عالم تر و عادل تر از همه و مبرّى از اشتباه و خطا باشد تا قرآن، از جمله آيه هاى متشابه، احكام و مسايل جديدالحدوث و سخنان رسول خدا (ص) را براى مردم بيان كند و در صورتى كه مردم در تعاليم دين اختلاف پيدا كردند، مرجع رفع اختلاف مردم باشند.

ثانياً: خود اهل سنت دقيقاً همين راه را مى روند، اما درباره اين موضوع با شيعه مخالفت مى كنند. مگر شما تفسير را از عده اى معين مانند ابن عباس و. . . نقل نمى كنيد؟ مگر شما احاديث و سنت پيامبر (ص) را از عده اى معين نقل نمى كنيد؟ مگر شما ابوحنيفه و مالك و احمد و شافعى را رئيس مذهب خودتان نمى دانيد؟

اما اينكه مى گوييد: «آنچه كه اهل زمين به آن احتياج دارند، اين است كه سخنان پيامبر (ص) به آنها برسد» .

سؤال اين است، آن گاه كه در جريان رساندن و نقل سخنان پيامبر (ص) به ديگران اختلاف پيدا شد، چه بايد كرد؟ آيا نبايد كسانى عالم تر از ديگران مرجع و رافع اين اختلاف ها باشند؟ اگر بگوييد، اختلافى پيش نمى آيد، پس فرقه هاى مختلف اهل سنت چگونه به وجود آمده اند؟ چرا عده اى معتزلى و عده اى اشاعره، عده اى خوارج و وهابى عده اى حنفى، برخى مالكى و برخى شافعى و عده اى هم حنبلى شده اند؟ پس اگر صرف رسيدن سخن پيامبر (ص) كافى است و به قول شما سخنان رسول خدا (ص) بايد به طور يكسان به همه برسد تا اختلافى پيش نيايد، چرا فقه حنفى و شافعى و حنبلى و مالكى با يكديگر اختلاف دارند؟ منشأ اين اختلاف ها چيست؟ مگر رسول خدا (ص) چند نوع فقه ياد داده است؟

ص: 318

اگر لزومى ندارد عده اى باشند كه دين را به مردم بيان كنند، پس به وجود ابوحنيفه ها، شافعى ها، احمد بن حنبل ها و. . . نيازى نيست. بنابراين نياز است افرادى باشند تا سخن پيامبر را به مردم برسانند. با اين تفاوت كه شما از افراد متفرقه پيروى مى كنيد اما شيعه از امامان (عليهم السلام) پيروى مى كند. شما مى گوييد ابوحنيفه و. . . چنين گفته اند و شيعه مى گويد فرزندان پيامبر (ص) كه علم رسول خدا (ص) را به ارث برده اند چنين مى گويند.

عجيب است كه شما نظر احمد بن حنبل و ابن تيميه و. . . را معتبر مى شماريد و خود را پايبند فقه فقهاى خود مى دانيد، اما همين روش را به پيروان اهل بيت رسول خدا (ص) ايراد مى گيريد؟

ثالثاً: ديدن امام با چشم ظاهر، مورد بحث شيعه نيست كه شما براى چندمين بار اين مطلب را تكرار مى كنيد، همان طور كه ديدن فيزيكى رسول خدا (ص) شرط ايمان نبود. مگر حنبليان براى به دست آوردن نظرهاى احمد حنبل حتماً بايد او را ببينند؟ مگر تمام سنّى ها رسول خدا (ص) را ديده اند؟ اين چه مغلطه زشتى است كه حق را زير چتر اين مغلطه ها پنهان مى كنيد؟

شيعه و اهل سنت به متواتر نقل كرده اند كه رسول خدا (ص) علم تفسير، تأويل و تمام علم خود را به على (ع) ياد داده و على (ع) به ترتيب به امامان پس از خود ياد داده است، در نتيجه پس از رسول خدا (ص) براى فهم دين بايد به امامان (عليهم السلام) مراجعه كرد و آنها هم كه دسترسى به امامان (عليهم السلام) ندارند به واسطه افراد عادل و مورد اعتماد، فرمايش هاى اهل بيت (عليهم السلام) را به دست مى آورند.

اما اينكه گفتيد: «مردم به امام احتياجى ندارند» پس معناى اين روايت چيست كه اهل سنت نوشته اند:

رسول خدا (ص) مى فرمايد: «

مَنْ ماتَ بِغَيرِ امامٍ ماتَ مِيتةً جاهليّةً » (1)؛ يا مى فرمايد:


1- مسند احمد بن حنبل، ج4، ص96؛ مسند الصحابة، ج 38، ص384؛ مسند الشاميين، ج2، ص437؛ جامع الاحاديث، ج21، ص415.

ص: 319

مَنْ ماتَ وَ لَيسَ لَه إمامٌ ماتَ مِيتةً جاهليّة.

هركس بدون داشتن امام از دنيا رود همانند مردگان جاهلى گمراه از دنيا رفته است.

آيا رسول خدا (ص) درست تشخيص داده كه مردم نيازمند امام هستند؟ يا شما درست تشخيص داديد كه مردم نيازمند امام نيستند؟

١٧٣. هوادارى امامان شيعه از راويان برجسته

اشاره

پرسش اين است كه عده اى از راويان حديث شيعه از سوى امامان مورد مذمت قرار گرفته اند اما علما و فقهاى شيعه، آنها را مورد اطمينان مى دانند، پس مذمت امامان شيعيان و اعتماد شيعيان به اين دسته از روات چگونه قابل جمع است؟

پاسخ

بعضى از ياران امامان با آنكه مورد وثوق آنان بودند، اما آن گاه كه از سوى حاكمان جور مورد تعقيب و تهديد قرار مى گرفتند، امام وقت براى نجات جان آنها نزد بعضى افراد او را مذمت و نكوهش مى كرد. اين مذمت امام به گوش حاكم وقت مى رسيد و آنها با تصور اينكه شخص مورد نظر، از شيعيان و ياوران امام نيستند، از تعقيب او صرف نظر مى كردند.

مرحوم علامه حلى درباره «هشام بن سالم الجواليقى» كه اين نويسنده او را مثال مى زند و مى گويد: «طعنه هاى زيادى در مورد او وارد شده است» ، در رجال خود از امام صادق (ع) و امام موسى بن جعفر (ع) نقل مى كند كه فرمودند: «

ثقة ثقة » (1)؛ «مورد اعتماد


1- رجال علامه حلى، ص 179.

ص: 320

است و مورد اعتماد است» .

از جمله يكى از اصحاب معروف امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) زرارة بن اعين است كه بسيار مورد توجه و علاقه امام صادق (ع) بود به گونه اى كه حضرت مى فرمايد:

«لولا زرارة لقلت ان احاديث ابي عليه السلام ستذهب» (1)؛ «اگر زراره نباشد خواهم گفت به زودى احاديث پدرم از بين مى رود» .

روزى امام (ع) مطلع مى شود كه حاكم ستمگر وقت، درصدد كشتن زراره است، امام (ع) در غياب وى سخنانى مى گويد كه شنوندگان تصور مى كنند امام از او دل خوشى ندارد. هنگامى كه اين سخنان به گوش حاكم مى رسد، دست از تعقيب زراره برمى دارد. از اين رو، صرف مذمت امام از شخصى دليل بر بى اعتبارى آن فرد نبوده، بلكه مى بايست با توجه به وثاقت آن افراد نزد امام علت آن مذمت را جستجو نمود.

١٧4. جايگاه خلفا نزد پيامبر (ص)

اشاره

اين پرسش طولانى و داراى چند بخش است كه ما بدون اينكه چيزى از پرسش را حذف كنيم، در چند بخش به آن پاسخ مى دهيم.

1. به تواتر ثابت شده و همه مى دانند كه ابوبكر و عمر و عثمان از افراد بسيار نزديك به پيامبر (ص) و از بزرگ ترين همراهان و ياران او بودند.

2. پيامبر (ص) داماد ابوبكر و عمر و عثمان داماد پيامبر (ص) بودند و حضرت، آنها را مى ستود و دوست مى داشت پس آنها در حيات رسول خدا (ص) و پس از حيات او مسلمان كامل و واقعى بوده اند.

3. اگر آنها مسلمان واقعى نبودند، پس رسول خدا (ص) يا آنها را نمى شناخته و يا


1- رجال ابن داود، ص 156.

ص: 321

مى شناخته اما با آنها سازش مى كرده است و در هر دو صورت، توهين بزرگى به پيامبرخدا (ص) است.

4. ابوزرعه مى گويد: «اينها (شيعيان) مى خواهند به پيامبر (ص) طعنه بزنند تا دشمن بگويد پيامبر (ص) مرد بدى بود و ياران بدى داشت» .

پاسخ

اشاره

1. اين تواتر را از كجا آورده ايد؟ از كجا - جز روايت هاى ساختگى كه زمان عثمان و معاويه عده اى را اجير كردند در فضيلت هاى اين سه نفر حديث بسازند - مى گوييد اينان به پيامبر (ص) بسيار نزديك بودند؟

اينها به رسول خدا (ص) چه كمكى كردند كه از بزرگ ترين ياران آن حضرت باشند؟ كدام دشمن را از رسول خدا (ص) دور كردند؟ پيامبر (ص) كدام مسئوليت حساس را به آنها واگذار كرد؟

چرا به چيزى كه توهم نموده ايد لباس حقيقت و تواتر مى پوشانيد؟ (1)

آيا كمك آنها به رسول خدا (ص) اين بود كه با كمترين فشار جنگ فرار مى كردند؟ آيا كمك آنها به رسول خدا (ص) اين بود كه در صلح حديبيه به رسالت رسول خدا (ص) شك كردند و حتى توضيحات رسول خدا (ص) را هم باور نكردند؟

آيا كمك آنها به رسول خدا (ص) اين بود كه حتى حاضر نشدند براى ديدار رسول خدا (ص) به فقيرى صدقه بدهند؟

و آن گاه كه آيه نجوى نازل شد جز على (ع) هيچ كس به اين آيه عمل نكرد، آنان كدام يارى را به پيامبر داشتند؟

آيا كمك آنها به پيامبر هنگام درخواست دوات و كاغذ (قرطاس) هنگام وفات بود؟ و يا با اهانت آنها به پيامبر او را يارى كردند؟


1- ر. ك: پاسخ پرسش 63 «شدت ايمان ابوبكر و عمر» .

ص: 322

2. چه كسى گفته كه پدر زن پيامبر بودن و يا داماد پيامبر بودن، دليلى بر داشتن مقام معنوى و ايمان كامل است؟ مگر رسول خدا (ص) با ام حبيبه دختر ابوسفيان زمانى كه ابوسفيان بت پرست محض و دشمن سرسخت رسول خدا (ص) بود ازدواج نكرد؟ آيا رسول خدا (ص) به خاطر ايمان كامل و مقام معنوى ابوسفيان دخترش را به همسرى پذيرفت؟

مگر رسول خدا (ص) دخترش زينب را به عقد ابى العاص بن ربيع كه كافر و بت پرست بود و در جنگ بدر در لشكر كفار بود، در نياورد؟ آيا رسول خدا (ص) به خاطر ايمان و مقام معنوى ابى العاص بن ربيع دخترش را به عقد او درآورد؟

شايد اين پرسش به نظر برسد كه پس چرا شيعيان ازدواج على (ع) با فاطمه (عليها السلام) را يكى از فضيلت هاى على (ع) مى شمارند؟

پاسخ اين است كه خود اهل سنت نوشته اند: «رسول خدا فرمود: ازدواج فاطمه (عليها السلام) به اجازه و دستور خدا انجام مى گيرد» . از اين رو، مى بينيم كه رسول خدا (ص) خواستگارى ابوبكر و عمر از فاطمه (عليها السلام) را نپذيرفت.

شما از كجا به اين نتيجه رسيده ايد كه: پس ابوبكر و عمر و عثمان در حيات رسول خدا (ص) و پس از او مسلمان كامل و واقعى بوده اند؟ در حالى كه ايمان يك امر قلبى است و جز خداوند كسى از آن آگاهى ندارد.

اگر تصور مى كنيد كه اگر ايمان كامل نداشتند، رسول خدا (ص) آنها را از خود مى راند، اين تصور نيز صحيح نيست؛ زيرا خود اهل سنت نوشته اند: افرادى بودند كه حتى از كتّاب وحى بودند، اما بعدها مرتد شدند، مانند «عبدالله بن ابى سرح» اما تا خود او مرتد نشد و به مكه برنگشت رسول خدا (ص) او را از خود نراند. گذشته از اينها، اهل سنت مطالبى نقل كرده اند كه بر ترديد عمر در رسالت رسول خدا (ص) دلالت مى كند كه در پاسخ پرسش 63 به آن پرداخته شد.

ص: 323

عمق ايمان عمر؟

فردى كه به رسول خدا (ص) ايمان پيدا كند در گفتار، كردار و وعده هاى دنيوى و اخروى وى ترديدى به خود راه نمى دهد. عمر سخنان و وعده هاى رسول خدا (ص) را باور نداشت و پيوسته در آن به ديده ترديد مى نگريست و به آن اعتراض مى كرد.

رسول گرامى اسلام (ص) ، در سال ششم هجرت، به ياران و اصحاب خود اطلاع داد به سوى مكه حركت كنند و فرمود: «به زودى ما داخل مسجدالحرام خواهيم شد و كليد كعبه را خواهيم گرفت. . .» . در آن سال آن حركت به صلح «حديبيه» منجر شد. عمر مى گويد: به رسالت رسول خدا (ص) شك كردم و به آن حضرت گفتم: «يا رسول الله! مگر به ما نگفتى به زودى داخل مسجدالحرام مى شويم و كليد كعبه را به دست مى گيريم و. . . ، اما به مكه نرسيديم و قربانى نكرديم» . (1)

پيامبر اسلام (ص) فرمود: «آيا گفتم در اين سفر؟» (2)گفت: «نه» . فرمود: «در آينده نزديك وارد مسجدالحرام خواهيم شد و كليد كعبه را خواهيم گرفت» . سپس به عمر فرمود: «آيا يادت رفته كه در جنگ «احد» گفتم فرار نكنيد و شما را به سوى خود دعوت كردم اما گوش نكرديد. . . . آيا يادت رفته كه در جنگ «احزاب» ، از ترس، چشم هايتان حيران و جان هايتان به گلو رسيده بود و به وعده هاى خداوند گمان هاى مختلف برديد» . (3)

آيا فرار در غزوه «احد» و «حنين» و ترس و وحشت در غزوه «خندق» نشانه ايمان كامل آنها بود؟

آيا در واقعه صلح «حديبيه» به خاطر انعقاد صلح بين رسول خدا (ص) و نماينده مشركان به رسول خدا (ص) خشم گرفتن و به رسول خدا (ص) اعتراض نمودن (4)، نشانه


1- المعجم الكبير، ج2٠، ص9؛ صحيح ابن حبان، ج11، ص216.
2- تاريخ دمشق، ج 57، ص 229؛ تاريخ اسلام، ذهبى، ج 2، ص 372؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 5، ص 52.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 15، ص 24.
4- سبل الهدى و الرشاد، ج 5، ص 52؛ تاريخ دمشق، ج 57، ص 229؛ تاريخ اسلام، ذهبى، ج 2، ص 372.

ص: 324

ايمان كامل آنها بود. (1)

و بدتر از همه اينها آن بود كه عمر حتى به توضيحات رسول خدا (ص) باور نكرد و رفت پيش ابوبكر و همان مطالب را مطرح كرد. (2)

در منابع اهل سنت آمده است: «رسول خدا [(ص)] فرمود: فاطمه پاره تن من است. هر كس او را اذيت كند، مرا اذيت كرده است» . (3)

فاطمه زهرا (عليها السلام) به ابوبكر و عمر فرمود: «خدا و ملائكه ها را شاهد مى گيرم شما مرا اذيت كرديد و در اولين ملاقات با رسول خدا (ص) از دست شما شكايت خواهم كرد» . (4)

علاقه عمر به دين يهود

اكثر مفسران اهل سنت نوشته اند عمر توراتى از يهوديان گرفته بود و مطالب تورات او را به تعجب وا داشته بود رسول خدا بر عمر خشمگين شد و فرمود: «شما هنوز هم يقين پيدا نكرده و در تحيّر هستيد همان طور كه خود يهود و نصارى در تحير هستند، اگر موسى هم الان زنده مى شد به من ايمان مى آورد» . (5)اين هم نمونه اى ديگر از سطح يا عمق ايمان عمر.

3. منافقان بسيارى در مدينه، در اطراف پيامبر (ص) بودند و رسول خدا (ص) نيز از طريق وحى آنها را مى شناخت، اما آنها را افشا و از اطراف خود طرد نمى كرد، آيا اين كار توهين به رسول خدا (ص) است؟

منافقان در مسير تبوك مى خواستند شتر پيامبر (ص) را رم دهند و آن حضرت را از ميان ببرند. رسول خدا (ص) آنها را شناخت، اما آنها را معرفى و طردشان نكرد آيا اين


1- براى توضيح كامل اين مطلب، ر. ك: پاسخ پرسش 63.
2- صحيح ابن حبان، ج11، ص216؛ المعجم الكبير، ج2٠، ص9.
3- صحيح مسلم، ج 7، ص 141.
4- الامامة و السياسه، ج 1، صص 293٠.
5- تفسير البغوى، ج1، ص24٠؛ الدر المنثور، ج2، ص253 و. . . .

ص: 325

معرفى نكردن آنها توهين به رسول خدا (ص) است؟

ضعف ايمان ابوبكر و عمر و عثمان، توهين به رسول خدا (ص) است؟ شما چرا اينها را به گوشه قباى رسول خدا (ص) گره مى زنيد و ضعف ايمان اينها را توهين به رسول خدا (ص) مى دانيد؟

رسول خدا (ص) چندان نسبت به منافقان گذشت و اغماض داشت كه آن بى دينان پشت سر رسول خدا (ص) سخنان نادرست مى گفتند و آن گاه كه سخن آنها به اطلاع رسول خدا (ص) مى رسيد، انكار مى كردند، باز هم رسول خدا (ص) از آنها چشم پوشى مى كرد تا آنجا كه با گستاخى به رسول خدا (ص) گفتند: «هو اُذن» ؛ «او گوش است» ، يعنى هر چه بگويى مى پذيرد و باور مى كند.

آن گاه اين آيه نازل شد:

( وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ ) (توبه: 61)

و از آنها كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى دهند و مى گويند او آدم خوش باورى است، بگو: خوش باور بودن او به نفع شماست. . .

آيا خداوند به پيامبر (ص) توهين كرده كه مى فرمايد رسول خدا (ص) از منافقان چشم پوشى كرد؟

چه بسا كسانى كه ظاهراً مسلمان شده بودند و حتى هجرت كردند و بعضى از آنها نويسنده وحى بودند، اما در منابع اهل سنت آمده كه عده اى از آنها مرتد شدند، همچون: «عبدالله بن ابى سرح كه از مهاجرين و هم از كتّاب وحى بود مرتد شد» . (1)

آيا اهل سنت كه اين مطلب را نوشته اند، به رسول خدا (ص) توهين كرده اند كه يكى از اصحاب رسول خدا (ص) و از نويسندگان وحى مرتد شده است؟

«عُطارد التميمى، خطيب رسول خدا و عامل صدقات رسول خدا در قبيله تميم بود،


1- اسد الغابه، ج 3، ص 155؛ امتاع الاسماع، ج 9، ص 334؛ البداية و النهايه، ج 4، ص 297.

ص: 326

مرتد شد» . (1)

آيا عالمان اهل سنت كه اين مطلب را نوشته اند به رسول خدا (ص) توهين كرده اند؟

اهل سنت نقل مى كنند كه عايشه در مورد عثمان گفت: «

اُقتلُوا نَعثلاً فَقَدْ كَفَرَ » (2)؛ «اين كفتار پير (عثمان) را بكشيد او كافر شده است» .

چرا عايشه با گفتن چنين سخنى به عثمان، به رسول خدا (ص) توهين كرده است؟ و چرا اهل سنت با نوشتن چنين سخنانى به رسول خدا (ص) توهين كرده اند؟

رسول خدا (ص) مى فرمود: «

انّ اشدّ قوما لنا بغضاً بنوامية و بنو المغيرة و. . . » (3)؛ «بدترين دشمنان ما اهل بيت (عليهم السلام) بنى اميه و بنى مغيره و. . . هستند» و عثمان اولين حاكم اموى و معاويه دومين حاكم اموى بود» .

آيا رسول خدا (ص) در اين فرمايش خود، عثمان را از ساير بنى اميه مستثنا كرد؟

وقتى رسول خدا (ص) چنين مى فرمايد، شما از چه كسى و چه چيزى دفاع مى كنيد؟

4. اضافه بر پاسخ هايى كه در جواب پيشين گذشت و تفصيل مطلب در جواب سؤال 9٠ گذشت.

مگر خداوند نمى فرمايد:

وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ (توبه: 1٠1)

و از (ميان) اعراب باديه نشين كه اطراف شما هستند جمعى منافق اند و از اهل مدينه نيز گروهى سخت به نفاق پاى بندند.

آيا به نظر شما خداوند با اين سخنان خواسته است كه به رسول خدا (ص) طعنه بزند و رسول خدا (ص) را مرد بدى معرفى نمايد؟


1- الاعلام، ج 4، ص 236.
2- كامل، ج3، ص2٠6؛ الفتوح، ج2، ص437؛ تاريخ طبرى، ج4، ص459.
3- مستدرك حاكم، ج4، ص534؛ كنزالعمال، ج 11، ص 169؛ جامع الاحاديث، ج8، ص428.

ص: 327

رسول خدا (ص) حق است، دين حق را ابلاغ مى كند و عده اى اطراف او گرد مى آيند، اما اطرافيان هيچ پيامبرى از نظر ايمان يكسان نبودند. عده اى از كسانى كه دور رسول خدا (ص) را گرفتند، مؤمن و عده اى منافق و عده اى در پى منافع و مصالح دنيوى بودند. اين موضوع، چه نقصى را متوجه پيامبر (ص) مى كند؟

مگر خداوند نمى فرمايد:

بعضى از مردم خدا را تنها با زبان مى پرستند، اگر (دنيا به آنها رو كند و) خيرى به آنان برسد، حالت اطمينان پيدا مى كنند؛ اما اگر مصيبتى براى امتحان به آنها برسد، دگرگون مى شوند (و به كفر روى مى آورند) . (1)

كسى كه محل حضرت عيسى (ع) را به دشمنان خبر داد و موجب دستگيرى حضرت شد، يكى از شاگردان خود حضرت عيسى (ع) بود. آيا اين واقعه توهين به حضرت عيسى (ع) است؟ و از مقام و منصب حضرت عيسى (ع) نزد خداوند كم مى شود؟

١٧5. دامنه تكفير صحابه

اشاره

مذهب شيعه با تكفير همه اصحاب - جز چند نفر - باعث تكفير على [(ع)] هم مى شود؛ به دليل اينكه او نيز بنا بر عقيده شيعه از امر خدا اطاعت نكرد.

و همچنين اين عقيده شيعه مستلزم عدم تواتر شريعت اسلامى و بلكه موجب بطلان آن مى شود؛ زيرا كسانى كه اين دين را براى ما نقل كرده اند مرتد بوده اند.

از اين گذشته، اين عقيده شيعه طعن در قرآن كريم هم هست؛ زيرا قرآن كريم نيز به دست ابوبكر و عمر و عثمان و ديگر ياران به ما رسيده است.


1- حج: 11.

ص: 328

پاسخ

شيعيان علت انحراف عده اى از اصحاب رسول خدا (ص) را ناديده گرفتن حق على (ع) و ظلم به آن حضرت و ساير اهل بيت رسول خدا (ص) مى دانند و اين چه ربطى به كفر على (ع) دارد؟ آيا على (ع) كافر شد به خاطر اينكه خود را خليفه حق مى دانست؟ يا كافر شده به خاطر اينكه با خودش بيعت نكرد؟

مگر على (ع) به اصحاب نفرمود:

«أنا احق بهذا الامر منكم» (1)؛ «من به امر خلافت از همه شما شايسته ترم؟»

مگر اسلام به گردن چند نفر از قبيل ابوبكر و عمر و عثمان و هواداران آنها بسته است كه اگر اينها نباشند، اسلام از تواتر ساقط و يا باطل شود؟ شريعت مقدس اسلام به ابوبكر و عمر و عثمان چه ربطى دارد؟

آيا اگر ابوبكر و عمر و عثمان در زمان رسول خدا (ص) مرده بودند اسلام باطل مى شد و از ميان مى رفت كه اگر پس از رسول خدا (ص) آنها منحرف شوند دين اسلام باطل مى شود؟

مگر خود شما ننوشته ايد كه عمر، بيشتر احكام دين اسلام را از على (ع) مى آموخت و بارها مى گفت «

اَقضانا علياً » و يا مى گفت «

لولا عليٌ لهَلَكَ العُمَر » و. . . ، پس نقش ابوبكر و عمر و عثمان و. . . در اين روايت ها و احكام چه بود كه انحراف آنها موجب بطلان دين اسلام شود؟

چگونه ممكن است كه با رحلت رسول خدا (ص) دين اسلام باطل نشود، اما با انحراف ابوبكر و عمر و عثمان باطل مى شود؟

به كدام دليل، قرآن از طريق ابوبكر و عمر و عثمان به ما رسيده است؟ اصلا اينها چه نقشى در قرآن داشته اند؟ آيا حافظ قرآن بودند؟ و يا مفسر قرآن و يا كاتب آن؟


1- الامامة و السياسه، ج 1، صص 28 و 176.

ص: 329

اگر قرآن در زمان ابوبكر و عثمان گردآورى شده است، ربطى به ابوبكر و عثمان ندارد. مسلمانان و حافظان و كاتبان قرآن، در هر دو مرحله قرآن را گردآورى كردند.

پس از كجا نتيجه گرفته ايد كه قرآن از طريق اينها به ما رسيده است؟

مگر اينها تفسير و تأويل آيه هاى متشابه را بلد بودند؟ اينها چه نقشى در انتقال قرآن به آيندگان داشتند؟

بيشتر اوقات هم كه از ابوبكر چيزى مى پرسيدند، نمى دانست و مى گفت: «يك چيزى مى گويم اگر درست باشد از سوى خداست و اگر اشتباه باشد از من و از شيطان است! ! !» (1)آيا ابوبكر و عمر اين گونه اسلام و قرآن را به ما رسانده اند؟

از اينها گذشته، اگر آنچه شما مى گوييد درست باشد و ابوبكر و عمر و عثمان ايمان كامل داشتند و ايراد گرفتن به ايمان آنها توهين به رسول خدا (ص) باشد، بنا به نوشته ده ها منبع روايى اهل سنت عايشه در مورد عثمان مى گفت:

«اقتلوا نعثلا فقد كفر» (2)؛ «بكشيد كفتار پير را كافر شده است» .

پس تمام اتهام هايى كه به شيعه نسبت مى دهيد، به خاطر توهين و اتهام كفر عايشه به عثمان متوجه او هم مى شود.

آيا عايشه دروغ مى گفت كه عثمان كافر شده و يا راست مى گفت؟

١٧6. امامت و لزوم مبارزه با ظلم

اشاره

شيعيان مى گويند: امامت واجب است، چون امام جانشين پيامبر (ص) براى حفظ


1- السنن الصغرى، بيهقى، ج6، ص25؛ كنز العمال، ج25، ص187؛ ج1٠، ص298؛ مسندالربيع، ج1، ص3٠5؛ الطبقات الكبرى، ج 3، ص 132؛ البداية و النهايه، ج 6، ص 74.
2- الفتوح، ج 2، صص 421 و 437؛ الكامل، ج 3، ص 2٠6؛ الامامة و السياسه، ج 1، ص 72؛ تاريخ الطبرى، ج 4، ص 459؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 12.

ص: 330

شريعت اسلامى است و مسلمانان را به راه درست سوق مى دهد و احكام را از اضافه و كم شدن پاسدارى مى نمايد.

آنها مى گويند: «امام بايد از سوى خدا تعيين و منصوب شود و. . . چون مردم وقتى رهبر و راهنمايى داشته باشند، ستمگر را از ستم كردن منع و آنها را به انجام كارهاى خير وادار مى كنند و از شرّ آنها باز مى دارند و مردم به صلاح و درست كارى نزديكتر مى شوند» .

به آنها گفته مى شود كه از ائمه دوازده گانه، جز على (ع) كسى به رياست و حكومت نرسيد و اين قدرت را نداشته اند كه ظالم را از ظلمش بازدارند و مردم را به خير وادار نمايند و آنها را از شرّ و بدى بازدارند. چگونه درباره آنها ادعاهاى خيالى و دور از واقعيت مى كنيد.

پاسخ

آنچه از قول شيعه در مورد لزوم داشتن امام نقل شده، درست است، اما درك شما از عقيده شيعه نادرست است. معناى عقيده شيعه اين است كه: امامان به دين الهى آگاه و به روش اداره جامعه و مبارزه با ستم آشنايى دارند و اگر رهبرى و اداره جامعه به آنها واگذار شود، بشر به سعادت خواهد رسيد، اما شيعه بر اين عقيده نيست كه آنها لزوماً و جبراً حاكم خواهند بود.

عقيدۀ شيعه به امامان دقيقاً همانند عقيده به انبياست. پيامبران الهى لطف خدا هستند كه براى راهنمايى بشر به سوى سعادت و دفع ظلم ظالم مبعوث شده اند، اما اگر برخى از آنها مظلوم و مقتول شدند، عقيده شان باطل نخواهد شد.

پيامبران آمده اند تا انسان ها را به راه درست هدايت كنند، كه اگر مردم بپذيرند و از دستورات انبيا اطاعت كنند ظلم از بين مى رود و عدالت اجرا مى شود و مردم سعادت پيدا مى كنند؛ اما اگر مردم سخنان حق آنها را نپذيرفتند، بعثت انبيا باطل و كار خدا

ص: 331

بيهوده نمى شود و هيچ گاه گفته نمى شود: چون همه انبياء نتوانستند اين اهداف را پياده كنند پس كار خدا لغو و بيهوده است.

پس عقيده شيعه به امامان، دقيقاً همانند عقيده به پيامبران است و آنها كه مانع امامان از رسيدن به حاكميت شدند، همان منحرفانى هستند كه مانع انبياى الهى از رسيدن به حاكميت و اجراى دستور خدا شدند.

١٧٧. معناى استغفار ائمه (عليهم السلام) از خطا و گناه

اشاره

على [(ع)] در مناجات با پروردگار خود مى گفت:

خدايا از من درگذر آنچه را از من بدان داناترى، اگر من به آن بازگشتم تو هم به بخشش بازگرد. خدايا آنچه از اعمال نيك تصميم گرفتم و انجام ندادم ببخشاى. خدايا ببخشاى آنچه را كه با زبان به تو نزديك شدم، اما با قلبم با آن مخالف بودم. خدايا ببخشاى نگاه هاى اشارت آميز و سخنان بى فايده و خواسته هاى بى مورد دل و لغزش هاى زبان. (1)

او دعا مى كند خداوند گناهانش را از قبيل فراموشى و خطا و. . . ببخشد و اين با عصمتى كه شما ادعا مى كنيد منافات دارد.

پاسخ

گفتارى در استغفار انبياء و ائمه (عليهم السلام)

از مطالبى كه موجب پرسش و گاهى هم ايجاد ترديد مى كند، استغفار انبيا به ويژه رسول گرامى اسلام (ص) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام) است. پرسش اين است.


1- نهج البلاغه، خطبه 78.

ص: 332

مگر انبيا، به ويژه رسول خدا (ص) ، از گناه مبرّى نبودند؟ اگر معصوم بودند «استغفار» آنها چه معنايى دارد؟ و اگر معصوم نبودند - علاوه بر اينكه خداوند در قرآن عصمت پيامبران به ويژه پيامبر اسلام (ص) را تأييد مى كند - چگونه قابل اعتمادند؟

البته اين بحث نياز به تفصيل بيشترى دارد، اما به قدر ضرورت بدان اشاره مى كنيم:

تعجب از استغفار انبياء (عليهم السلام) و امامان اهل بيت (عليهم السلام) از آنجا ناشى مى شود كه ما استغفار را در ارتكاب جرم و حرام منحصر كرده ايم و گمان برده ايم كه اگر گناهى در كار نباشد، طلب مغفرت معنايى ندارد. در حالى كه طلب بخشش مراتبى دارد و مراتب آن نيز به مرتبه ايمان افراد بسته است. بدين صورت كه يكى مرتكب جرم مى شود، پس طلب بخشش مى كند، يكى در برابر ضعف خود طلب بخشش مى كند.

و اوليا و صلحاى الهى به خاطر ارتكاب جرم يا حرام از خدا طلب مغفرت نمى كنند؛ زيرا حرامى مرتكب نمى شوند بلكه طلب مغفرت آنها به اين است كه مى گويند

: «ما عَرفْناكَ حَقَّ مَعرِفتِكَ وَ ما عَبدْناك حَقَّ عِبادتِك » ، طلب مغفرت مى كنند از اينكه نتوانسته اند آنچنان كه شايسته خدايى است او را بشناسند و او را بندگى كنند.

عابدان از گناه توبه كنند عارفان از عبادت استغفار

هر چه مقام ايمان مؤمن بالاتر رود، بيشتر مواظب خود خواهد بود تا جايى كه لحظه اى دل مشغولى به غير خدا را بر خود روا نمى دارد و از چنين حالتى طلب مغفرت مى كند.

بنابراين، نبايد طلب مغفرت انبيا و ائمه را همانند طلب مغفرت اهل معصيت تصور كنيم، بلكه استغفار انبيا و امامان، نوعى اعتراف به عظمت بى پايان خدا و ضعف و نياز بنده در برابر اوست.

اهل سنت در منابع حديثى خود نوشته اند: رسول خدا [(ص)] مى فرمود: «

إِنِّي لَاسْتغفِرُاللهَ

ص: 333

وَ أَتُوبُ إِليه في كُلِّ يومٍ مأةَ مرّةٍ» (1)؛ « من هر روز صد بار از خدا طلب آمرزش مى كنم و به سوى خدا توبه مى نمايم» .

در سخنى ديگر، از قول رسول خدا (ص) نوشته اند:

«و انّي لاستغفر الله في اليوم مأة مرة» (2)؛ «من در هر روز صد بار از خداوند آمرزش تقاضا مى كنم» .

عايشه مى گفت:

كانَ رَسُولُ الله [(ص)] في اخِرِ عُمرِه يَكثُر مِنْ قَولِه: سبحانَ الله وَ بِحَمدِه أسْتغفِرُاللهَ و أتوبُ إليه. (3)

رسول خدا [(ص)] در اواخر عمرش زياد مى گفت: منزه است خدا، او را سپاس مى گزارم و از خداوند طلب آمرزش مى كنم و به سوى او بازمى گردم.

حال از سؤال كننده مى پرسيم طلب مغفرت رسول خدا (ص) را چگونه معنا مى كنيد؟ آيا رسول خدا (ص) استغفار مى كرد يا نه؟ اگر نمى كرد پس عايشه به او تهمت زده است و اگر طلب استغفار مى كرد چگونه با عصمت آن حضرت مى سازد؟

١٧٨. موضوع دعوت انبيا

اشاره

شيعيان مى گويند كه هيچ پيامبرى نبوده، مگر آنكه به ولايت على [(ع)] دعوت شده است و خداوند از پيامبران براى ولايت على [(ع)] پيمان گرفته و چنان مبالغه و غلو كرده اند كه شيخ آنها، تهرانى مى گويد:


1- جامع الاحاديث، ج4، ص343؛ سنن ابن ماجه، ج2، ص1254؛ مسند احمد بن حنبل، ج4، ص26٠؛ امتاع الاسماع، ج 2، ص 323.
2- سنن الكبرى، ج6، ص46٠؛ صحيح مسلم، ج8، ص72؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص4٠2؛ سبل الهدى، ج 7، ص 62.
3- الطبقات الكبرى، ج 2، ص 148.

ص: 334

ولايت على (ع) بر همه چيزها عرضه شده و هر چيزى كه ولايت او را پذيرفته درست شده است و هر چيزى كه ولايت او را نپذيرفته، فاسد و خراب گشته است.

به شيعه گفته مى شود پيامبران به توحيد و اخلاص در عبادت خدا و يگانه پرستى دعوت مى كردند نه به ولايت على [(ع)]. خداوند مى فرمايد: «ما پيش از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم، مگر اينكه به او وحى كرديم، معبود به حقى جز من وجود ندارد پس فقط مرا پرستش كنيد» .

اگر ولايت على [(ع)] چنان كه شما ادعا مى كنيد در صحيفه هاى همه پيامبران نوشته شده است، چرا فقط شيعيان آن را نقل كرده و چرا اهل اديان از آن آگاهى ندارند؟ چرا در قرآن كه همه كتاب ها را در بر دارد ذكر نشده است؟

پاسخ

اول اينكه آيه مذكور نه تنها با اين عقيده شيعه تضادى ندارد، بلكه در همين راستاست؛ زيرا دعوت به ولايت على (ع) ، در عرض دعوت به خداپرستى نيست بلكه در طول آن است.

مراد از ولايت على [(ع)] دقيقاً همان ولايت خداست، اما بايد ولايت خدا در روى زمين محسوس و عينى شود و آن ولايت على (ع) است.

گفتار و درك شما از آيه فوق الذكر، مانند فهم خوارج از آيه إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ (1)است. برداشت خوارج اين بود كه هيچ كس حق ندارد حاكم شود و هر حاكميتى را با حاكميت خدا در تضاد مى دانستند. حال، شما دعوت به ولايت على (ع) را با دعوت به خداپرستى متضاد تصور مى كنيد در حالى كه خداپرستى، با قبول ولايت على (ع) قابل درك است، وگرنه از كجا معلوم كه نفس پرستى است يا خداپرستى است؟


1- «حكم و فرمان تنها از آن خداست» . (انعام: 57)

ص: 335

شيطان پرستى است يا خداپرستى؟ دنياپرستى است يا خداپرستى؟

بنابراين، معيار خداپرستى همان قبول ولايت على (ع) است و بس.

اين گفتار شما به اين مى ماند كه كسى بگويد:

آيا پيامبران آمدند ما را به ايمان به خدا فراخوانند يا ايمان به رسالت خودشان؟ در حالى كه ايمان به پيامبر اكرم (ص) راه درك ايمان به خدا و حصول آن است و همان طور كه با قبول رسالت رسول خدا (ص) به يكتاپرستى مى رسيم بعد از رسول خدا (ص) نيز با قبول ولايت على (ع) راه يكتاپرستى را پيدا مى كنيم. رسول خدا (ص) مى فرمايد:

اُوصي مَنْ آمَنَ بِي وَ صَدَّقني بِوِلايَةِ عَليِّ بن أَبي طالبٍ فَمَنْ تَوَلّاه فَقَد تَوَلّاني وَ مَنْ تَوَلّاني فَقَدْ تولّى الله. . . (1)

هركس به من ايمان آورده است و مرا تصديق مى كند، او را وصيت مى كنم به ولايت على بن ابى طالب. پس هركس ولايت على را بپذيرد، ولايت مرا پذيرفته و هركس ولايت مرا بپذيرد، ولايت خدا را پذيرفته است.

پس ملاحظه مى كنيد كه قبول ولايت على (ع) در نهايت قبول ولايت خداست و بدون ولايت على (ع) نمى توان ولايت خدا را پذيرفت.

و به تعبير ديگر، اين سخن شما به اين مى ماند كه بگوييد: پيامبران آمدند مردم را به خداپرستى دعوت كنند نه آنكه خبر بعثت رسول خدا (ص) را بشارت دهند! در حالى كه ميان بشارت به ظهور رسول خدا و دعوت به يكتاپرستى تضادى نيست، بلكه عين يكديگر است و همچنين است دعوت به ولايت على (ع) .

دوم اينكه شما مى گوييد: چرا اهل اديان آن را ندانسته اند؟

اين سخن خيلى عجيب است، مگر خداوند نمى فرمايد: «حضرت عيسى (ع) ظهور پيامبر اسلام (ص) را به بنى اسرائيل خبر داد؟ و فرمود:


1- كنزالعمال، ج11، ص61٠؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 1٠9جامع الاحاديث، ج1٠، ص258؛ تاريخ دمشق، ج 52، ص 8.

ص: 336

يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ. . . (صف: 6)

اى بنى اسرائيل من فرستاده خدا به سوى شما هستم، در حالى كه تصديق كننده توراتى مى باشم كه قبل از من فرستاده شده و بشارت دهنده به پيامبرى كه بعد از من مى آيد و نام او احمد است. . .

چرا مسيحيان نبوت رسول خدا (ص) را قبول ندارند؟ چرا در انجيلِ موجود، اثرى از اين گفتار نيست؟

آيا - نعوذ بالله - خداوند دروغ مى گويد و چنين چيزى را حضرت عيسى به مردم نگفته بود، يا مسيحيان آن را تحريف كرده اند؟ از پيروان دينى كه خبر بعثت رسول خدا (ص) را از بين برده و منكر آن باشند، انتظار داريد بيايند و بگويند ما ولايت على (ع) را قبول داريم؟

مى گوييد چرا در قرآن ذكر نشده است؟

اهل سنت نقل كرده اند كه يك چهارم قرآن در بيان فضل على (ع) و اهل بيت رسول خدا (ص) است، شما چقدر رعايت كرديد.

در قرآن تعداد ركعت هاى نماز و خيلى چيزهاى ديگر هم نيست آيا ركعت هاى نماز كذب است؟

تعداد طواف كعبه در قرآن تصريح نشده است آيا طواف و تعداد آن دروغ است؟

ولايت على (ع) در آيه هاى قرآن موج مى زند اما شما مصداق و تفسير آنها را تحريف مى كنيد.

١٧٩. دليل ترك متعه توسط امامان (عليهم السلام)

اشاره

آيا ائمه ازدواج موقت داشته اند و پسرانى كه از ازدواج موقت دارند چه كسانى هستند؟

ص: 337

پاسخ

1. ازدواج موقت واجب نيست بنابراين، اگر امامى انجام ندهد، مرتكب خلاف نشده است؛ همچنان كه طلاق حلال است، اما رسول خدا (ص) طلاق نداد و. . .

2. وقتى كه خود منابع اهل سنت نوشته اند عمر با اعتراف بر مجاز بودن آن در زمان رسول خدا (ص) ، آن را منع كرد، شما براى چه تلاش مى كنيد عقد موقت را نفى كنيد؟ (در قسمت پرسش18 هم به آن پرداخته شد) .

١٨٠. واسطه در علم امامان (عليهم السلام)

اشاره

شيعيان مى گويند: ائمه آنچه شده و آنچه مى شود را مى دانند و هيچ چيز بر آنها پنهان نمى ماند و على بن ابى طالب [(ع)] دروازه علم است، پس چگونه على [(ع)] حكم «مذى» را نمى داند و از رسول خدا (ص) آن را ياد مى گيرد؟

پاسخ

1. ما در پاسخ پرسش هاى قبلى از جمله سؤال 7 و 125 علم امام را توضيح داديم. اما براى تفصيل اين بحث به كتاب خورشيد فضيلت در آئينه اهل سنت فصل علم على (ع) مراجعه كنيد.

2. روايت منسوب به رسول خدا (ص) كه فرمود: «

أنا مدينة العلم و علي بابها » به تواتر در منابع اهل سنت نقل شده است. (1)

3. اين شخص تصور كرده كه شيعه به علم بى علت امامان معتقد است. علم امام على (ع) از رسول خدا (ص) به او منتقل شده، اما نه به صورت علم حصولى بلكه از


1- مستدرك، حاكم، ج3، ص137؛ سنن ترمذى، ج5، ص637؛ كنزالعمال، ج11، ص6٠٠٠.

ص: 338

نوع علم وهبى است؛ براى نمونه اهل سنت نوشته اند:

«آن گاه كه رسول خدا (ص) ، على (ع) را براى قضاوت به يمن مى فرستاد، على (ع) عرض كرد: اى رسول خدا! من جوان هستم و از علم قضاوت چيزى نمى دانم. رسول خدا دست بر سينه على (ع) گذاشت و چنين دعا كرد:

«أَللّهُمَّ اهْدِ قَلبَه وَ ثَبِّتْ لِسانَه» (1)؛ «خدايا قلب على را هدايت كن و زبانش را از ترديد ثابت قرار بده» .

امير مؤمنان على (ع) مى فرمايد: «پس از آن، در هيچ قضاوتى شك و ترديد در من راه نيافت» .

علم امامان از اين نوع است نه علم حصولى و نه علم بى علت و نه آن گونه اى كه شما اهل سنت تصور مى كنيد.

على (ع) مى فرمايد:

علمني رسول الله الف باب كل باب يفتح الف باب. (2)

رسول خدا [(ص)] به من هزار باب علم ياد داده كه از هر كدام هزار باب ديگر گشوده مى شود.

على (ع) هر چه دارد از رسول خدا (ص) دارد و در سايه خواست خدا، رسول خدا (ص) ، على (ع) را به علم وهبى مجهز كرده است. (3)

و اين گفتار شما به اين مى ماند كه بگوييد:

اگر رسول خدا (ص) پيامبر بود پس چرا قرآن را از طريق جبرئيل ياد گرفت؟

همان طور كه علم رسول خدا (ص) توسط وحى به او عنايت شده علم على (ع) نيز توسط رسول خدا (ص) به او عنايت شده پس اگر على (ع) چيزى را از رسول خدا (ص) مى پرسد با علم ژرف او در تضاد نيست.


1- اسد الغابه، ج 3، ص 596؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 1٠2.
2- كنزالعمال، ج13، ص114.
3- در پاسخ پرسش هاى 7 و 125 به بحث علم امامان پرداخته شده است.

ص: 339

١٨١. معيار و ضابطه قبول روايات

اشاره

از ديدگاه شيعه، گناه برخى اصحاب اين است كه از ولايت على [(ع)] منحرف شدند و خلافت را به او نسپردند. بنابراين، از ديدگاه شيعه، عادل و درست كار نيستند.

پرسش اين است كه چرا شيعيان در مورد فرقه هاى ديگر شيعه مانند فطحيه و واقفيه كه امامت بعضى از ائمه را قبول ندارند، چنين نمى گويند، بلكه از افراد اين فرقه ها روايت نقل مى كنند و آنها را عادل مى دانند! دليل اين تناقض چيست؟

پاسخ

شيعيان دوازده امامى ساير فرقه هاى شيعه را گمراه مى داند، اما از بعضى از آنها كه با شرايطى كه مورد اعتماد هستند روايت نقل مى كند (البته با روش هاى سخت گيرانه تر) و رواياتشان را مى پذيرد، اما اين روش شيعه در مورد اين فرقه با عقيده اى كه نسبت به بعضى صحابه رسول خدا (ص) دارد، تناقضى ندارد؛ زيرا اين فرقه ها برخلاف دستور رسول خدا (ص) درِ خانه فاطمه (عليها السلام) را آتش نزدند، شمشير بر گردن على (ع) نگذاشتند، به على و فاطمه (عليهما السلام) اهانت نكردند، فاطمه (عليها السلام) و على (ع) از دست آنها به خدا شكايت نكردند، حق على و فاطمه (عليهما السلام) را غصب نكردند و. . . . از اين رو، رواياتى كه آنان پيش از انحراف نقل كردند، مورد پذيرش است اگر ساير راويان مورد اعتماد باشند. پس اين فرقه ها با بعضى اصحاب تفاوت بسيارى دارند.

١٨٢. تعارض نداشتن تقيه با عصمت

اشاره

شيعيان به اتفاق مى گويند: ائمه تقيه مى كردند؛ و تقيه يعنى اينكه امام چيزى غير از

ص: 340

آنچه در دل دارد را اظهار كند و گاهى ممكن است سخنى بگويد كه حق نيست.

كسى كه تقيه مى كند، معصوم نيست؛ چون به حتم دروغ خواهد گفت و دروغ گناه است.

پاسخ

1. در جواب پرسش 83 به صورت تفصيل به اين موضوع پرداختيم.

اما تقيه لازم نيست دروغ باشد، مى تواند توريه باشد. گناه هم چيزى است كه خلاف دستور خدا باشد، اما جايى كه خداوند دستور دهد به خاطر مصالح بزرگتر حقيقت را نگويد كه ديگر گناه نيست.

اهل سنت نوشته اند:

«ان الكذب للمصلحة جائز من النبي و غيره» (1)؛ «دروغ براى مصلحت از پيامبر و غيرپيامبر پذيرفته است» . آن گاه شما مى گوييد تقيه با عصمت نمى سازد؟

رسول خدا (ص) در «حديبيه» به خاطر مصالح مسلمانان با مشركان قرارداد صلح منعقد كرد و در آن به جاى محمد رسول الله (ص) نوشتند محمد بن عبدالله، آيا گناه كرد كه قيد «رسول الله» را پسوند نام خودش ننوشت؟

١٨٣. چگونگى برخورد على (ع) با سيره خلفا

اشاره

كلينى نقل مى كند كه يكى از ياران امام على [(ع)] از وى خواست آنچه خلفاى گذشته خراب و فاسد كرده اند را اصلاح كند، اما على [(ع)] نپذيرفت و گفت: «اگر اين كار را بكند لشكريانش از اطراف او پراكنده خواهند شد» . (2)

با اينكه تهمت هايى كه شيعيان به ابوبكر و عمر و عثمان مى زنند، شامل چيزهايى


1- تفسير بيان المعانى، ج 4، ص 313.
2- روضه، كلينى، ص 29.

ص: 341

است كه مخالف با قرآن و سنت است آيا ترك كردن اين مخالفت ها با عصمتى كه شيعه ادعا مى كند، هم خوانى دارد؟

پاسخ

مطلب ذكر شده از كلينى در منبع مذكور يافت نشد، اما به فرض اينكه اين ادعا واقعيت داشته باشد، مى گوييم: روش خلفاى پيشين بر دو قسم تقسيم مى شود:

يك قسم رفتارهاى حكومتى كه بر عهده خليفه و حاكم است مانند نحوه تقسيم بيت المال، عزل و نصب ها و. . . .

قسم ديگر، رفتارهاى مردمى است كه مردم براساس باورهاى خود به آن روش عمل مى كنند؛ مانند اينكه عده اى از مسلمانان كه به روش خلفاى سه گانه در نماز يا وضو يا حج و. . . پايبند هستند كه اين هيچ ارتباطى به حاكميت ندارد.

على بن ابى طالب (ع) آن قسم اول كه از وظايف خود خليفه بود را تغيير داد، مانند اينكه دستور داد اموالى كه زمان خلفاى پيشين به ناحق بذل و بخشش شده بود را به بيت المال برگردانند و فرمود:

وَاللهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْتُزُوِّجَ بِهِ النساءُ وَ مُلِك بِهِ الْاِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ. . . (1)

به خدا سوگند، بيت المال را [در دست هركس كه به ناحق تصرف كرده باشد] هر جا پيدا مى كنم به صاحبان اصلى آن باز مى گردانم، اگرچه با آن ازدواج كرده يا كنيزانى خريده باشند.

همچنين على (ع) حكم به جواز حج تمتع داد و خود نيز حج تمتع به جا آورد. (2)

عمر در سهم بيت المال بين عرب و عجم فرق مى گذاشت و سابقه مسلمانان را در تشرف به اسلام و حضور در جنگ ها امتيازى در سهم بيت المال قرار داده بود، اما


1- نهج البلاغه، خطبه 15.
2- صحيح مسلم، ج4، ص46.

ص: 342

على (ع) همه اين بدعت ها را كنار گذاشت و سهم همه مسلمانان را از بيت المال مساوى قرار داد. (1)

ولى ايشان مردم را به تغيير آن قسم از روش و رفتار حاكمان پيشين كه مربوط به حاكميت نبود، مثل آنكه كسى وضو را چگونه به جا آورد، متعه بكند يا نه، حج تمتع به جا آورد يا نه و. . . ، وادار نكرد؛ زيرا چنين كارى تقريباً ناممكن بود؛ زيرا در برخى موارد، حضرت اقدام كرد ولى با مقاومت مردم روبرو شد. آن حضرت قصد داشت تا بدعت عمر در نماز تراويح را برچيند كه عده اى به مخالفت برخاسته و فرياد واعمراه بلند كردند. (2)

بعضى از آن خلاف ها جبران شدنى نبودند مانند مظلوميت حضرت زهرا (عليها السلام) و به انحراف كشاندن امر خلافت و. . . .

عده اى مانند امويان و. . . ، به خاطر منافع دنيوى و عناد با اهل بيت (عليهم السلام) در سايه خلفاى پيشين به قدرت رسيده بودند و اينان براى از دست ندادن منافع خود، سخت به روش گذشتگان پايبند بودند كه به جنگ «جمل» و «صفين» منتهى شد. همين مخالفت امويان به ويژه كارگزاران عثمان كه به رهبرى عايشه و طلحه و زبير جنگ جمل را به راه انداختند، خود بيانگر تغيير وضع گذشته به دست على (ع) است كه آنها تحمل اين تغيير را نداشتند در نتيجه، جنگ جمل را به راه انداختند.

بيست و پنج سال جامعه اسلامى را از روش رسول خدا (ص) خارج كردند، على (ع) چگونه مى توانست آن را جبران كند؟

به فرض اينكه على (ع) بخواهد به رفع خرابى هاى بيست و پنج ساله گذشته اقدام كند، نياز به زمان طولانى دارد كه رهبران جمل و صفين آن زمان را از على (ع) گرفتند. (قسمتى از پاسخ اين پرسش در پاسخ پرسش 18 آمده بود.)


1- جامع الاحاديث، ج29، ص247.
2- ر. ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 12، ص 283.

ص: 343

١٨4. على (ع) و جريان شورا

اشاره

عمر پيش از وفاتش شوراى شش نفره اى تعيين كرد كه سه نفر از آنها كنار كشيدند. سپس عبدالرحمان بن عوف كنار كشيد و عثمان و على [(ع)] باقى ماندند. پس چرا على [(ع)] از همان اول نگفت كه درباره او به خلافت وصيت شده است؟ آيا پس از وفات عمر از كسى مى ترسيد؟

پاسخ

1. على (ع) نه در زمان عمر و نه پس از او، از هيچ كس ترسى نداشت در مقابل على (ع) كه قاتل عمروبن عبدود و فاتح خيبر بود فراريان احد و خيبر و حنين كه پشيزى نبودند على از آنها بترسد و اين امر در منابع اهل سنت نيز به تواتر اثبات شده است.

2. على (ع) مى خواست بى درنگ پس از رسول خدا (ص) خلافت را به دست گيرد و جامعه را همانند رسول خدا (ص) رهبرى كند، اما وقتى كه حاكمان پيشين، جامعه را از راه و روش پيامبر (ص) بيگانه كردند، ديگر براى على (ع) چه اهميتى دارد كه او خليفه شود يا كسى ديگر. از اين رو پس از مرگ عثمان، وقتى براى خلافت به او روى آوردند فرمود: «مرا رها كنيد و به سراغ ديگرى برويد» .

3. طلحه، زبير، سعد و عبدالرحمان، هيچ كدام خود را كنار نكشيدند، بلكه با وجود على (ع) خود را در حدّ خلافت نمى ديدند و عثمان هم اگر كانديد شد، در سايه زمينه اى بود كه عمر براى به قدرت رسيدن او آماده كرده بود.

4. على (ع) در شورا، حقانيت خود را براى خلافت، به حاضران اعلان كرد و حجت

ص: 344

را بر آنها تمام كرد و فضيلت هاى خودش را بازگو نمود (1)اما - به خاطر همان سخن عثمان كه گفت: على تو از قريش هفتاد نفر كشته اى آنها نظر موافق به تو ندارند (2)- گوش ها به گفتار حق شنوا نبود و براى همين هم على (ع) از واقعه شورا به خدا شكايت مى كرد: «

فَيالِلهِ وَ لِلشّورى » (3)؛ «به خدا پناه مى برم از شورى» .

١٨5. نام امامان شيعه در احاديث

اشاره

شيعه روايت هايى را جعل كرده كه متضمن اسامى امامان پس از رسول خدا (ص) تا مهدى [(عج)] است. با وجود اين، بعضى مراجع بزرگ تقليد شيعه، مانند خويى مى گويد: «روايات متواتر از طريق شيعه و اهل سنت نقل شده كه تعداد امامان دوازده نفر مى باشد ولى ذكر سلسله وار اسامى آنها در روايات نيست» .

پاسخ

از مرحوم آيت الله العظمى خويى پرسش شده با وجود اينكه اسامى امامان اهل بيت (عليهم السلام) مشخص و معين بود چرا شيعيان در امر امامت و شخص امام دچار تفرقه شدند؟ . . . ايشان جواب داده اند:

. . . ولم تحددهم باسمائهم (عليهم السلام)

واحداً بعد واحد حتى لا يمكن فرض الشك في الإمام اللاحق بعد رحلة امام السابق بل قد تقتضي المصلحة في ذلك الزمان اختفاء والتستّر عليه لدى الناس بل لدى اصحابهم الا اصحاب السرّ لهم. . . (4)


1- جامع الاحاديث، ج31، ص42٠.
2- معرفة الصحابة، ج1، ص363.
3- نهج البلاغه، خطبه 3.
4- صراط النجاة، ج 2، ص 452.

ص: 345

تعداد امامان از طريق روايات متواتر نقل شده است اما نام امامان يكى پس از ديگرى به طور متواتر، آنچنان كه فرض شك را نسبت به امام بعدى از بين ببرد نقل نشده است، و بلكه مصلحت در آن زمان اقتضا مى كرد كه نام امام پس از امام وقت پنهان بماند و نزد مردم و حتى اصحاب امامِ حاضر گفته نشود جز براى خواص كه اصحاب سرّ بودند. آن گاه امام وقت با دادن نشانه هايى، شيعيان مورد اعتماد را به امام پس از خود راهنمايى مى كرد و. . .

همان طور كه ملاحظه مى فرماييد مرحوم خويى، روايت هايى كه نام اهل بيت در آن باشد را نفى نمى كند بلكه:

1. تواتر آن را نفى مى كند، از اين رو مى گويد: «رواياتى كه هر گونه شك را از بين ببرد نبود» .

2. كتمان اين روايت ها و نام امامان، به صورت قطعى از سوى خود امامان بود به خاطر حفظ جان امام بعدى پيش از تصدى مقام امامت.

3. براى خواص و محرم اسرار اهل بيت (عليهم السلام) ، روايت هاى تعيين نام امامان وجود داشت اما از توده مردم كتمان مى كردند.

4. نشانه هايى كه امام وقت از امام پس از خود ارائه مى داد، براى افراد اهل دقت كفايت مى كرد و براى آنها اطمينان حاصل مى شد.

و. . .

١٨6. على (ع) و جريان ارتداد

اشاره

شيعه ادعا مى كند كه بيشتر صحابه پس از وفات رسول خدا (ص) مرتد شدند، و وقتى از آنها پرسيده مى شود: چرا على [(ع)] پس از وفات پيامبر (ص) ادعاى خلافت و امامت نكرد؟ شيعيان دچار تناقض گويى شده و ادعا مى كنند على [(ع)] از ترس مرتدشدن

ص: 346

صحابه سكوت كرد در كتاب كافى از امام باقر [(ع)] روايت شده كه وقتى مردم پس از وفات پيامبر (ص) با ابوبكر بيعت كردند، تنها چيزى كه باعث شد على [(ع)] مردم را به سوى خود نخواند اين بود كه ترسيد مردم مرتد شوند و به بت پرستى بازگردند.

پاسخ

1. در پاسخ پرسش هاى پيشين هم به اين بحث پرداخته ايم.

«كفر» و «ارتداد» مراتبى دارد و مطلق نيستند. بدين صورت كه به منكر خدا و به منكر وجود انبياء كافر گفته مى شود. و به انكار يك پيامبر و نيز به ناديده گرفتن نعمت هاى مادى خدا هم كفر مى گويند مانند اين آيه لَئِنْ شَكَرْتُمْ لِأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ (1)كه كفر در برابر شكر قرار دارد.

اگر كسى كفران نعمت كرد، به اين معنا نيست كه او كافر مطلق است.

«ارتداد» نيز مراتبى دارد كه مى تواند روى گردانى از خدا و از رسول خدا (ص) - مانند مسلمانى كه مسيحى مى شود - و يا بازگشت از يكى از دستورهاى رسول خدا (ص) باشد، مانند كسانى كه از رعايت حق خلافت على (ع) برگشتند. اما اين ارتداد به معناى ارتداد مطلق نيست كه شما مدعى آن هستيد كه اگر مردم با قبول نكردن خلافت على (ع) مرتد شدند، پس امام باقر (ع) چرا مى گويد: على (ع) ترسيد از اينكه مردم مرتد شوند. اما كسانى كه مرتد شدند، ديگر مرتد شدنشان چه معنايى دارد؟

پس، ارتداد مراتبى دارد و على (ع) نخواست مردمى كه گرفتار ارتداد - ناديده گرفتن فرمايش رسول خدا (ص) در مورد خلافت على - شده اند گرفتار ارتداد انكار نبوت رسول خدا (ص) شوند.

همان طور كه در بحث علت بيعت على (ع) (در پاسخ پرسش 122 و 17 و. . .)


1- «اگر شكرگزارى كنيد (نعمت خود را) بر شما افزون خواهم كرد و اگر ناسپاسى كنيد مجازاتم شديد است» . (ابراهيم: 7)

ص: 347

گذشت، پس از رسول گرامى اسلام (ص) شرايطى سخت بر مسلمانان حاكم شد؛ از جمله:

الف) وجود اختلاف بر سر حاكميت ابوبكر كه بسيارى از انصار (1)، بنى هاشم (2)و بعضى قبايل، خلافت ابوبكر را مشروع نمى دانستند و زكات را به مأموران ابوبكر تحويل نمى دادند (3)و ميان بعضى قبايل و مأموران حكومتى درگيرى هايى رخ مى داد (4)و. . .

ب) عدۀ بسيارى از مردم شهرها همچون مكه (5)، يمامه (6)، بحرين (7)، يمن (8)و. . . با رسيدن خبر رحلت رسول خدا (ص) مرتد شدند.

ج) افرادى از قبيل مسيلمه و. . . ، به دروغ ادعاى نبوت كرده، با طرفداران خود به مدينه يورش بردند.

د) عده اى از مرتدان به مدينه حمله مى كردند.

در يكى از سخنان عايشه وضع مسلمانان چنين ترسيم شده است:

رسول خدا [(ع)] پيش از رحلتش خبر داده بود: آن گاه كه خداوند رسولش را از دنيا برد، در تمام مناطق عربستان عده اى، اعم از خواص و عوام مرتد شدند و به دين مسيحيت يا يهود گرويدند. اختلاف و نفاق در مدينه و اطراف مدينه گسترش پيدا كرد و نزديك بود دين از بين برود، مسلمانان همانند گوسفندانى كه در شب تاريك رها شده باشند - پراكنده، بى مقصد و سرگردان - بودند. (9)


1- كامل ابن اثير، ج2، ص325.
2- ترجمه كامل ابن اثير، ج8، ص22.
3- اتحاف الخيره، ج4، ص233؛ سنن بيهقى، ج8، ص177.
4- جامع الاحاديث، ج24، ص433.
5- جامع الاصول، ج12، ص453.
6- اسد الغابة، ج1، ص295؛ الاعلام، ج2، ص1٠٠.
7- البداية و النهاية، ج6، ص327.
8- تاريخ ابن خلدون، ج2، ص482.
9- جامع الاحاديث، ج4٠، ص159.

ص: 348

على بن ابى طالب (ع) به هيچ طريقى، نه از راه تهديد به قتل (1)و نه از آتش زدن در خانه اش (2)و نه وساطت ديگران (3)، حاضر به بيعت با ابوبكر نشد، امّا هنگامى كه ديد اسلام و اساس تعاليم رسول خدا (ص) به خطر مى افتد و افزون بر انحراف خلافت، اسلام از ميان مى رود، براى رفع اختلاف هاى داخلى و انسجام مسلمانان در برابر تهديدهاى خارجى، با ابوبكر بيعت كرد (4)و تا زمان كشته شدن عثمان، هيچ گاه با حاكمان سه گانه مخالفت جدى نكرد.

و تمت كلمة ربّك صدقا وعدلا


1- الامامة و السياسة، ج1، ص3٠.
2- الامامة و السياسة، ج1، ص3٠.
3- الامامة و السياسة، ج1، ص29.
4- نهج البلاغه، نامه 62.

ص: 349

كتابنامه

* قرآن

* نهج البلاغه

1. الآحاد و المثانى، احمد بن عمرو بن الضحاك ابوبكر الشيبانى، چاپ اول، رياض، دارالرأيه، 1411ه. ق.

2. اتحاف الخيرة المهرة، احمد بن ابى بكر بن اسماعيل البوصيرى، رياض، دارالوطن.

3. احاديث مختارة، شمس الدين الذهبى، نشر مكتبة الدار.

4. اخبار مكه، فاكهى، بيروت، دار خضر، 1414ه. ق.

5. الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، ابوعمر يوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر، چاپ اول، بيروت، دارالجيل، 1412ه. ق.

6. اسدالغابه، عزالدين بن الاثير ابوالحسن على بن محمد الجزرى، بيروت، دارالفكر، 14٠9ه. ق.

7. الاصابة فى تمييز الصحابه، احمد بن على بن حجر العسقلانى، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415ه. ق.

8. اضواء على السنة المحمديه، محمود ابوريه، مصر، دانشگاه الازهر.

9. اطراف المسند، ابوالفضل احمد بن على. . . حجر العسقلانى، دمشق، دار ابن كثير.

ص: 350

1٠. اعلام، خيرالدين زركلى، چاپ هشتم، بيروت، دارالعلم للملايين، 1989م.

11. الامامة و السياسه (تاريخ الخلفاء) ، ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتيبة الدينورى، چاپ اول، بيروت، دارالاضواء، 141٠ه. ق.

12. امتاع الاسماع، تقى الدين احمد بن على المقريزى، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، 142٠ه. ق.

13. انساب الاشراف، احمد بن يحيى بن جابر البلاذرى، چاپ اول، بيروت، دارالفكر، 1417ه. ق.

14. انوار التنزيل، بيضاوى عبدالله بن عمر، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، 1418ه. ق.

15. ايسر التفاسير، ابوبكر جزائرى، مدينه، مكتبة العلوم والحكم.

16. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، بيروت، موسسة الوفاء، 14٠4ه. ق.

17. البدء و التاريخ، مطهر بن طاهر المقدسى بور سعيد، مكتبة الثقافة الدينيه، بى تا.

18. البداية و التاريخ، ابوالفداء اسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقى، بيروت، دارالفكر، 14٠7ه. ق.

19. بغية الباحث عن زوائد مسند الحارث، نورالدين الهيثمى، تحقيق حسين احمد صالح الباكرى.

2٠. تاريخ ابن خلدون، عبدالرحمان بن محمد بن خلدون، چاپ دوم، بيروت، دارالفكر، 14٠8ه. ق.

21. تاريخ ابى الفداء، اسماعيل بن ابى الفداء، بيروت، دارالمعرفه، بى تا.

22. تاريخ اسلام، شمس الدين محمد بن احمد الذهبى، چاپ دوم، بيروت، دارالكتاب العربى، 1413ه. ق.

23. تاريخ الطبرى، ابوجعفر بن محمد بن جرير الطبرى، چاپ دوم، بيروت، دارالتراث، 1387ه. ق.

24. تاريخ بخارا، ابوبكر محمد بن جعفر نرشخى، تهران، توس، 1363ه. ش.

ص: 351

25. تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، بيروت، دارالكتب العلميه، 1417ه. ق.

26. تاريخ دمشق، ابن عساكر، بيروت، دارالفكر، 1415ه. ق.

27. تجارب الامم، ابن مسكويه، موقع الوراق.

28. تفسير آلوسى (روح المعانى) ، شهاب الدين محمود بن عبدالله الحسينى الآلوسى، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415ه. ق.

29. تفسير ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل بن عمر بن كثير القرشى الدمشقى، چاپ دوم، دارطيبة للنشر و التوزيع، 142٠ه. ق.

3٠. تفسير احكام القرآن، ابن العربى محمد بن عبدالله بن ابوبكر، بيروت، دارالفكر.

31. تفسير احكام القرآن، جصاص احمد بن على، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، 14٠5ه. ق.

32. تفسير البحر المحيط، اندلسى ابوحيان محمد بن يوسف، بيروت، دارالفكر،142٠ه. ق.

33. تفسير البحر المديد، ابن عجيبه احمد بن محمد، قاهره، ناشر دكتر حسن عباس زكى، 1419ه. ق.

34. تفسير البرهان، سيد هاشم بحرانى، تهران، بنياد بعثت، 1416ه. ق.

35. تفسير التحرير و التنوير، ابن عاشور محمد بن طاهر، تونس دار سحنون.

36. تفسير الدر المنثور، جلال الدين سيوطى، قم، كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى، 14٠4ه. ق

37. تفسير القرآن العظيم، ابن كثير دمشقى اسماعيل بن عمرو، چاپ اول، بيروت، دارالكتب، 1419ه. ق.

38. تفسير الكشاف، محمود زمخشرى، چاپ سوم، بيروت، دارالكتاب العربى، 14٠7ه. ق.

39. تفسير الكشف و البيان، ثعلبى نيشابورى ابواسحاق احمد بن ابراهيم، چاپ اول، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1422ه. ق

ص: 352

4٠. تفسير اللباب فى علوم الكتاب، ابوحفص عمر بن على الدمشقى الحنبلى، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلمية، 1419ه. ق.

41. تفسير المراغى، مراغى احمد بن مصطفى، بيروت، داراحياء التراث العربى.

42. التفسير المظهرى، مظهرى محمد ثناء الله، پاكستان، مكتبة الرشديه پاكستان، 1412ه. ق.

43. التفسير المنير، زحيلى وهبة بن مصطفى، چاپ دوم، بيروت، دارالفكر، 1418ه. ق.

44. التفسير الواضح، حجازى محمد محمود، چاپ دهم، بيروت، دارالجليل، 1413ه. ق.

45. التفسير الوسيط، طنطاوى سيد محمد.

46. تفسير ايجاز البيان، نيشابورى محمود بن ابوالحسن، چاپ اول، بيروت، دارالغرب الاسلامى، 1415ه. ق.

47. تفسير بيان المعانى، ملاحويش آل غازى عبدالقادر، چاپ اول، دمشق، مطبعة الترقى، 1382ه. ق.

48. تفسير جواهر الحسان، ثعالبى عبدالرحمان بن محمد، چاپ اول، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1418ه. ق.

49. تفسير روح المعانى، سيد محمود آلوسى، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415ه. ق.

5٠. تفسير غرائب القرآن نيشابورى، نظام الدين حسن بن محمد، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلمية، 1416ه. ق.

51. تفسير فتح القدير، محمد بن على الشوكانى، دمشق، دار ابن كثير.

52. تفسير قمى، على بن ابراهيم، قم، دارالكتاب، 1367ه. ش.

53. تفسير كتاب التسهيل، ابن جزى غرناطى محمد بن احمد، چاپ اول، بيروت، شركت دارالارقم بن ابى الارقم، 1416ه. ق.

54. تفسير كشف الاسرار، رشيد الدين ميبدى احمد بن ابى سعد، چاپ پنجم، تهران، اميركبير، 1371ه. ش.

ص: 353

55. تفسير مفاتيح الغيب، فخر رازى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 142٠ه. ق.

56. التقيه، مجيد الخليفه.

57. تهذيب الآثار، محمد بن جرير، قاهره، مطبعة المدنى.

58. جامع الاحاديث، جلال الدين سيوطى، بيروت، دارالفكر، 1414ه. ق.

59. جامع الاصول، مجدالدين ابوالسعادات المبارك بن محمد الجزرى ابن الاثير، مكتبة الحلوانى.

6٠. الجمع بين الصحيحين البخارى و مسلم، محمد بن فتوح الحميدى، چاپ دوم، بيروت، دار ابن حزم، 1423ه. ق.

61. جمهرة الاجزاء، ابى بكر محمد بن ابراهيم (ابن المقرى) .

62. جواهر المطالب فى مناقب امام على بن ابى طالب (ع) ، محمد بن احمد الدمشقى الشافعى، چاپ اول، قم، مجمع الثقافة الاسلاميه، 1415ه. ق.

63. خصائص اميرالمؤمنين (ع) ، ابى عبدالرحمان احمد بن شعيب النسائى الشافعى، مكتبة نينوى الحديثه.

64. دلائل النبوه، ابوبكر احمد بن الحسين البيهقى، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، 14٠5ه. ق.

65. رجال ابن داود، ابن داود حلى، تهران، دانشگاه تهران، 1383ه. ق.

66. رجال الكشى، محمد بن عمر كشى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348ه. ش.

67. رياض الصالحين، النووى، بيروت، دار الارشاد.

68. سبل الهدى، محمد بن يوسف الصالحى الشامى، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، 1414ه. ق.

69. السنة، عمرو بن ابى عاصم، بيروت، المكتب الاسلامى، 1413ه. ق.

7٠. السنن الصغرى، احمد بن الحسين بن على البيهقى ابوبكر، مكتبة الدار، 141٠ه. ق.

ص: 354

71. سنن بيهقى، احمد بن حسين بن على بن موسى ابوبكر البيهقى، مكة المكرمه، مكتبة دارالباز، 1414ه. ق.

72. سنن ترمذى، محمد بن عيسى ابوعيسى الترمذى السلمى، بيروت، دار احياء التراث العربى.

73. سنن نسائى، احمد بن شعيب ابوعبدالرحمان النسائى، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلمية، 1411ه. ق.

74. شرح ابن ابى الحديد، عبدالحميد بن ابى الحديد معتزلى، قم، نشر كتابخانه آيت الله مرعشى، 14٠4ه. ق.

75. شرح النووى على مسلم، شرف الدين يحيى نووى، بيروت، دارالكتاب العربى، 14٠7ه. ق.

76. شرف النبى، ابوسعيد واعظ خرگوشى، تهران، بابك، 1361ه. ش.

77. شواهد التنزيل، ابوالقاسم عبيدالله بن عبدالله حاكم حسكانى، مؤسسه چاپ و نشر، 1411ه. ق.

78. صحيح بخارى، محمد بن اسماعيل ابوعبدالله البخارى الجعفى، چاپ سوم، بيروت، دارابن كثير، 14٠7ه. ق.

79. صحيح مسلم، ابوالحسين مسلم بن الحجاج بن مسلم القشيرى النيسابورى، بيروت، دارالجبل.

8٠. صراط النجاه، سيد ابوالقاسم خويى، چاپ اول، قم، دارالاعتصام، 1417ه. ق.

81. الطبقات الكبرى، محمد بن منيع الهاشمى البصرى، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، 141٠ه. ق.

82. غاية المقصد فى زوائد المسند، الحافظ على بن ابى بكر بن سليمان الهيثمى.

83. فتح البارى، احمد بن حجر عسقلانى، چاپ دوم، بيروت، دارالمعرفة.

84. الفتوح، ابومحمد احمد بن اعثم الكوفى، چاپ اول، بيروت، دارالاضواء، 1411ه. ق.

ص: 355

85. الفخرى، محمد بن على بن طباطبا (ابن الطقطقى) ، چاپ اول، بيروت، دارالقلم العربى، 1418ه. ق.

86. كتاب اللطيف، ابوحفص عمر بن احمد بن شاهى، مدينه منوره، مكتبة القربى الاثريه.

87. كشف الخفاء، عجلونى، بيروت، دارالكتب العلميه، 14٠8ه. ق.

88. كافى، محمد بن يعقوب كلينى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1365ه. ش.

89. الكامل، عزالدين ابوالحسن على بن ابى الكرم (ابن اثير) ، بيروت، دار صادر، 1385ه. ق.

9٠. كنزالعمال، علاء الدين على بن حسام الدين محقق بكرى حيانى، چاپ پنجم، مؤسسة الرسالة، 14٠1ه. ق.

91. المختصر فى اخبار البشر.

92. مستدرك الوسائل، محدث نورى، قم، موسسة آل البيت، 14٠8ه. ق.

93. مستدرك بر صحيحين، محمد بن عبدامور ابوعبدالله الحاكم النيسابورى، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلمية، 1411ه. ق.

94. مسند ابى عوانة، الامام ابى عوانة يعقوب بن اسحاق الاسفرائنى، بيروت، دار المعرفة.

95. مسند ابى يعلى، احمد بن على بن المثنى ابويعلى الموصلى التميمى، چاپ اول، دمشق، دارالمأمون للتراث، 14٠4ه. ق.

96. مسند احمد بن حنبل، ابوعبيد الله الشيبانى، قاهره، مؤسسة القرطبة.

97. مسند البزار، ابوبكر احمد بن عمرو البصرى.

98. مسند الحارث، الحارث بن ابى اسامه الحافظ نورالدين الهيثمى، چاپ اول، المدينة المنوره، خدمة السنة و السيرة النبوية، 1413ه. ق.

99. مسند الربيع، الربيع بن حبيب بن عمر الازدى البصرى، بيروت، دارالحكمة مكتبة الاستقامة، 1415ه. . ق.

1٠٠. مسند الشافعى، محمد بن ادريس ابوعبدالله الشافعى، بيروت، دارالكتب العلمية.

ص: 356

1٠1. مسند الشاميين، سليمان بن احمد بن ايوب ابوالقاسم الطبرانى، چاپ اول، بيروت، موسسة الرساله، 14٠5ه. ق.

1٠2. مسند الطيالسى، سليمان بن داود ابو داود الفارسى، بيروت، دارالمعرفة.

1٠3. مشكل الآثار للطحاوى.

1٠4. مصنف ابن ابى شيبة، ابوبكر عبدالله بن محمد بن ابى شيبة، تحقيق محمد عوامه، هند، دار السلفيه الهندية.

1٠5. مصنف عبدالرزاق، ابوبكر عبدالرزاق بن همام الصنعانى، چاپ دوم، بيروت، نشر المكتب الاسلامى، 14٠3ه. ق.

1٠6. المعجم الكبير، سليمان بن احمد بن ايوب ابوالقاسم الطبرانى، چاپ دوم، موصل، مكتبة العلوم والحكم، 14٠4ه. ق.

1٠7. المعرفة و التاريخ، ابويوسف يعقوب بن سفيان البسوى، چاپ دوم، بيروت، مؤسسة الرساله، 14٠1ه. ق.

1٠8. المنتظم، ابوالفرج عبدالرحمان على بن محمد ابن الجوزى، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، 1412ه. ق.

1٠9. منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه، حبيب الله خويى، بيروت، الوفاء، 14٠3ه. ق.

11٠. موطأ مالك، مالك بن انس، چاپ اول، مؤسسة زايد بن سلطان آل نهيان، 1425ه. ق.

111. وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، قم، مؤسسة آل البيت (عليهم السلام) ، 14٠9ه. ق.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109