نسيم معرفت حج _ سيره و سخن اخلاقي و عرفاني بزرگان در مناسك حج

مشخصات كتاب

سرشناسه : طاهري، سيدمحمود، ‫1350 -

عنوان و نام پديدآور : نسيم معرفت حج: سيره و سخن اخلاقي و عرفاني بزرگان در مناسك حج/ سيدمحمود طاهري.

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر ‫، 1391.

مشخصات ظاهري : ‫511ص.

شابك : ‫66000 ريال ‫: ‫978-964-540-386-5

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : ‫كتابنامه: ص. [497]-511؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : حج

موضوع : حج -- فلسفه

موضوع : حج -- كلمات قصار

رده بندي كنگره : ‫ ‮ BP188/8 ‫ ‮ /ط18ن5 1391

رده بندي ديويي : ‫ ‮ 297/357

شماره كتابشناسي ملي : 2764392

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

ص: 15

ديباچه

حج، يعنى آهنگ، قصد، حركت، هجرت از خانه خود به خانۀ خدا. حج نشانه اى از رجعت به سوى خداست. حج، در يك نگرش كلى، سير وجودى انسان به سوى خدا و نمايش رمزى و تجسم عينى فلسفه خلقت بنى آدم است.

حج، تنها عبادتى است كه تمام عبادت ها را در برمى گيرد. در حج، نماز، استغفار و توبه معنا پيدا مى كند. فلسفه اشك در حج نمودار مى گردد. راز و نياز با خدا، نجوا و همنشينى با او در كنار خانه اش به اوج مى رسد و زائر چون ستاره اى درخشان در آسمان تاريكى ها مى درخشد و نامش در دفتر ضيوف الرحمان ثبت مى شود.

مناسك حج و عمره، راز و رمزى دارد كه آشنايى و عمل به آنها دنيايى از معرفت را فراروى سالك مى گشايد و او را به قرب الهى پرواز مى دهد. بعضى از اين راز و رمزها در سخنان و رفتار عالمان، عارفان و بزرگان علم و ادب نمود پيدا كرده است كه دل هاى آماده مشتاقان عرفان و اخلاق را صفا مى بخشد.

اثر پيش روى را، با عنوان «نسيم معرفت حج» محقق محترم جناب آقاى سيدمحمود طاهرى نگاشته است.

ص: 16

نگارنده محترم كوشيده است بخشى از اسرار و رموز و ظرافت هاى مناسك حج را با مراجعه به آثار، سخنان و سيره عملى بزرگان و انديشمندان اسلامى بررسى كند.

بهره گيرى از رهنمودهاى بزرگان مسلمان و اهل علم و ادب تنها به منظور توجه به مناسك عظيم حج و راز و رمزهاى اين عمل عبادى بزرگ و انسان ساز است و به معناى تأييد همۀ ديدگاه هاى آنها نيست. اميد است براى زائران محترم، مفيد و كارگشا باشد.

انه ولى التوفيق

مركز تحقيقات حج

گروه اخلاق و اسرار

ص: 17

مقدمه

حج، چشمه جوشانى است كه كمترين ثمره آن براى آنان كه خود را به اين چشمه برسانند، پيراستگى دل از زنگارها و آراستگى به پاكى ها و فضيلت هاست.

حج، قله اى است كه گنجايش رساندن انسان به بلندترين چشم اندازهاى معنوى و اوج تعالى روحى را دارد، و براى دامنه نشينان نيز دست مايه هايى درخور و چشم اندازهايى دلكش تعبيه نموده است.

حج، «شجره طيبه» اى است كه تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها ؛ «ميوه اش را هر دم به اذن پروردگارش مى دهد» . (ابراهيم: ٢5)

كافى است حاجى دست خود را به سوى اين «شجره طيبه» پيش كشد تا از ميوه هاى آن سرشار شود. هرچه حاجى در اين سفر معنوى، بيشتر قد كشيده باشد، ميوه هاى بيشترى در دسترس او قرار خواهد گرفت.

حج، ظاهرى دارد و باطنى. نه باطن آن بى ظاهرش شكل درستى مى گيرد، نه ظاهر آن بى باطنش به كمال مى رسد. همانا حاجى كامل، كسى است كه ميان «ظاهر» و «باطن» جمع نموده، حج او، هم از دلكشى صورت برخوردار باشد و هم از زيبايى سيرت. اگر

ص: 18

ظاهر حج، با فتاواى فقها سامان مى يابد، باطن آن با تأمل در سيره و سخن عارفان و عالمان اخلاق فرا چنگ مى آيد.

اين مجموعه به بازتاب نكته هاى اخلاقى و ظرايف عرفانى در سيره و سخن عارفان و عالمان و بزرگان دينى روى دارد؛ بدان اميد كه گامى باشد براى ژرفا بخشيدن هرچه بيشتر به اين سفر آسمانى.

ما بدان مقصد عالى نتوانيم رسيد

هم مگر پيش نهد لطف شما گامى چند (1)


1- ديوان حافظ، تصحيح: غنى - قزوينى، ص ١٨6، غزل ١٨٢.

ص: 19

فصل اول: جايگاه حج

١. حج، صحنه آموزش

حج در فرهنگ اسلام صحنه آموزش و فراگيرى آموزه هاى ناب مكتب نبوى است. شاگردى درست در اين مكتب، مى تواند به زودى شخص را در جايگاه استادى بنشاند و از او انسانى كارآمد در زمينه هاى گوناگون فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و سياسى بسازد. به تعبير شهيد مرتضى مطهرى:

درس هايى است كه بايد از حج و براى حج ياد بگيريم. اينكه مى گوييم درس است، مقصود اين است كه غير از اعمال ظاهر و مناسك معروف، يك سلسله درس هاى ديگر هم هست كه بايد از حج ياد بگيريم؛ زيرا اسلام به اعتراف همه علماى اسلام، در همه دستورهاى خود، منظورهاى عالى و مقدّسى را در نظر گرفته است.

حج بايد معلم و ما بايد متعلم باشيم. آن درس هايى كه ما بايد از حج بياموزيم، مقدماتى است براى رسيدن به منظورهاى عالى اسلام از اجتماع عظيم حج، و ما خود آن منظورها را از قرآن و سنت آموخته ايم. فقط بايد مراقبت كنيم كه اين منظورها واقعاً تأمين شود. اسلام ما را يعنى ملل مختلف

ص: 20

غير مرتبط با يكديگر را كه نه يك نژاد دارند و نه يك زبان و نه يك حكومت و نه يك مليت، در يك سرزمين با آمادگى روحى فوق العاده اى جمع كرده است. اجتماع قطعاً بى نظيرى است؛ اجتماعى كه از لحاظ كميت، كم نظير و شايد بى نظير است. و اما از لحاظ كيفيت قطعاً بى نظير است؛ زيرا اولاً طبيعى است كه هيچ زورى پشت سر آن نيست، اجتماعى كه براساس مطامع نيست، بلكه مطامع را پشت سر گذاشته اند، اجتماعى كه در آن انگيزه جنسى يا تفريح و تفنن وجود ندارد، حداكثر اين است كه اخيراً از رنج آن كاسته اند، اجتماعى كه لااقل موقتاً تفاخرات و منيت ها را كنار گذاشته اند، همه با يك نوع فكر و يك نوع لباس و يك نوع عمل و در يك راه، قدم برمى دارند. تا اينجا را اسلام و حج انجام داده است، از آن به بعد، يعنى استفاده از اين اجتماع عظيم خالص، با ماست. (1)

٢. ضرورت پرداختن به سيره بزرگان درباره حج

سيره و سخن عارفان و عالمان، از مؤلفه هاى فرهنگى اثرگذار در جامعه اسلامى است كه توجه به آن، در مسير رشد و بالندگى و تعالى معنوى و علمى كشور گره گشاست و نقش مهمى در دميده شدن حيات طيبه در كالبد جامعه دارد. قرآن كريم به اين مؤلفه فرهنگى اثربخش اهتمام ويژه اى ورزيده و در بسيارى از آيات، با بازگويى سخن و سيره انسان هاى بزرگ، يكى از اصل هاى كليدى تربيت و پرورش را كه همان الگوگرفتن از اين بزرگان است به دست انسان سپرده است. از اين رهگذر، يكى از شيوه هاى تعالى بخشيدن به سفر ملكوتى حج، اهتمام به شيوه دين ورزى عارفان و عالمان دراين باره و پرداختن و عمل به آنهاست.


1- حج، مرتضى مطهرى، صص ٧٨ و ٧٩.

ص: 21

عبدالرحمان جامى مى نويسد:

خداى تعالى با رسول خود (ص) خطاب مى كند: وَ كُلّاً نَقُصُّ عليكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ ؛ «ما از سرگذشت هاى همۀ پيامبران براى تو شرح مى دهيم، تا به وسيلۀ آن، قلبت را آرامش بخشيم [و اراده ات قوى گردد]» . (هود:١٢٠)

چو صورتى به دلت سازى از ارادت راست

ز نفخِ ِ صورِِ دمِ ِ عارفان حياتش ده

و گر شود متزلزل دلت ز جنبش طبع

به شرح قصۀ صاحبدلان ثباتش ده

و پير هرات، خواجه عبدالله انصارى، اصحاب خود را وصيت كرده است: «از هر پيرى و بزرگى سخنى و حكايتى ياد بگيريد و اگر نتوانيد، نام ايشان را به ياد آوريد تا بهره اى يابيد» . (1)

مولوى در ديباچۀ دفتر سوم مثنوى، در بيان تأثير فراوان سخنان حكيمانه بر دل و جان ديگران مى گويد:

حكمت ها [و سخنان حكيمانه] سپاهيان خدايند. خداوند به يارى آنها بر جان هاى مريدان نيرو مى بخشد، دانش، آنان را از عيبِ نادانى، و دادگرى، آنان را از بدى ستم پيراسته مى سازد و بخشندگى، آنان را از نقص خودنمايى، و بردبارى، آنان را از شائبه بى خردى دور مى دارد و مسايل مربوط به آخرت را كه از دريافت آنان به دور مانده است به وسيله آن حكمت ها و سخنان حكيمانه به فهم آنان نزديك مى سازد، و انجام بندگى و كوشش را كه بر آنان دشوار جلوه مى كند، آسان مى گرداند. خداوند بندگان خود را با اين حكمت ها برخوردارى دهد، و بر قدرت دريافت آنان بيفزايد. و اما تشنه اى در بيابان در جست وجوى آب است، اگر از آب دريا باخبر هم باشد، اين


1- بهارستان، عبدالرحمان جامى، صص ١٢ و ١٣.

ص: 22

آگاهى، او را از طلب آب باز نمى دارد. جوينده اين آب حيات نيز پيش از آنكه تأمين معاش، او را از اين طلب باز دارد، و سبب ها و نيازها خللى در كار او ايجاد كند، و غرض ها ميان او و آنچه در طلبش مى شتابد مانعى به وجود آورد، بايد در طلب بكوشد. (1)

٣. نقش «زمان» حج در پرورش انسان

خداوند، به برخى زمان ها عنايت ويژه داشته و بندگانش را به استفاده از آن توصيه نموده است؛ همچون: ماه مبارك رمضان، ماه رجب، ماه شعبان، شب جمعه، سحرگاه و. . .

علامه حسن زاده آملى مى گويد:

اوقات را در تأثير دعا و احوال دعاكننده، تأثيرى به سزاست. شك نيست كه مناسبات زمانيه از تمام ترين مناسبات است؛ چنان كه نفسِ بودن در شهرالله مبارك رمضان براى نفوس مستعدّه اثرى تكوينى [و طبيعى] دارد، و در آمدن ماه رجب براى رجبيون، شهود خاصّى است؛ چنان كه در «فتوحات مكيه» در وصف رجبيون آمده است. و سيد بن طاوس در كتاب اقبال گفته است:

اِنَّ لِاَوقاتِ القَبولِ اَسراراً لِلّهِ جَلَّ جَلالُهُ ما تُعْرَفُ اِلّا بِالمَنقُولِ. (2)

[همانا خداوند را براى اوقات قبول، اسرارى است كه جز طريق وحى، راهى براى شناخت آنها نيست].

و برخى [از اين اسرار اوقات] با معقول نيز شناخته مى شود و با شعورى مرموز ادراك مى شود. (3)


1- مثنوى معنوى، مولوى، تصحيح نيكلسون، ص ٣4٢.
2- اقبال الاعمال، سيد بن طاوس، ص 5٢٧.
3- رساله نور على نور در ذكر و ذاكر و مذكور، حسن حسن زاده آملى، صص 56 - 5٨.

ص: 23

ذى القعدۀ الحرام و ذى الحجۀ الحرام (1) نيز از ماه هايى است كه قداست و حرمتى ويژه دارد و خداوند با واجب نمودن حج در ماه ذى الحجه، به طور ضمنى بركات اين ماه را به بندگانش يادآور شده است.

علامه شيخ محمود شلتوت مى نويسد:

خداوند از دوگونه «حرمت» در حج براى تربيت و عادت دادن انسان ها به نيكى استفاده فرموده است:

١. حرمت مكانى؛ كه به بيت الله الحرام و مكّه محدود مى شود و دامنه حرمت و مراعات آن شامل جانداران نيز مى گردد: لا تَقْتُلُوا الصَّيدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ ؛ «در حال احرام شكار نكنيد» . (مائده:٩5)

و درختان را نيز شامل مى شود؛ زيرا رسول خدا (ص) مى فرمايد: «درختان آن قطع نگردند و گياهانش كنده نشوند» .

٢. حرمت زمانى؛ كه اوقات آن شامل ماه هاى حرام مى شوند. خداوند در ماه هاى ذى القعده، ذى الحجه، محرم و رجب، به حرمت نهادن به حريم هاى خدايى يادآورى مى نمايد كه اهل ايمان نبايد از آن غافل شوند. روش تربيت انسان از طريق حرمت زمانى و مكانى، از ديرباز جزو شريعت الهى بوده و اسلام نيز بر آن تأكيد دارد. قرآن كريم مى فرمايد:

إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَ-رَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ (توبه:٣6)


1- به عنوان مثال، در حديث نبوى مي خوانيم: «ما مِنْ اَيّامٍ اَزْكى عِندَ اللهِ سُبحانَهُ وَ تَعالى وَ لااَعظَمَ اَجْراً مِنْ خَيرٍ في عَشْرِ الاَضْحى» ؛ «هيچ زمانى نزد خداوند سبحان، پاكيزه تر و بزرگ تر در پاداش خير، همانند دهۀ [اول] ذي حجّه نمي باشد» . وسائل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج١4، ص٢٧٣. همچنين از آن حضرت آمده است: «ما مِن ايّامٍ العملُ الصّالِحُ فيها أحَبُّ إلَى اللهِ عَزَّوَجَلَّ مِنْ اَيّامِ العَشْرِ» ؛ «هيچ زمانى، انجام كارهاى شايسته نزد خدا محبوب تر از ايّام دَهۀ [اوّل] ذي حجّه نمي باشد» . اقبال الاعمال، ص٣١٧.

ص: 24

تعداد ماه ها نزد خداوند در كتاب [آفرينش] الهى، از آن روز كه آسمان ها و زمين را آفريده، دوازده ماه است، كه چهار ماه از آن، ماه حرام است [و جنگ در آن ممنوع مى باشد] اين، آيين هميشگى و استوار [الهى] است. بنابراين در اين ماه ها به خود ستم نكنيد [و از هرگونه خونريزى بپرهيزيد].

قرآن در بسيارى موارد، به قداست ماه هاى حرام اشاره نموده و پرهيز از جنگ و خونريزى و ساير مظالم و خيانت ها را جزو شعاير خدايى دانسته و فراگير و همه جانبه و در همه زمان ها و رسالت ها توجه مردم را به آنها جلب نموده است. اين ماه ها از گذشته هاى دور براى ايجاد امنيت مسير حاجيان و مسافران از هرگونه راهزنى و جنگ و جدال حرام بوده است و در عين حال، امنيت و آرامش را در دل ها تقويت مى بخشد.

بى گمان هرگاه انسان به اين آتش بس و آسايش الهى ايمان داشته باشد و در برابر شريعت و احكام خداوند فروتن و مطيع گردد و در طول اين چهار ماه به محاسبه نفس و بازرسى اعمال خويش بپردازد، فراروى او عرصه گسترده ترى براى آرامش خاطر و تصميم گيرى حساب شده و عاقلانه فراهم مى آيد. در اين صورت، انسان ها براساس تعاون و محبت، به بهترين صورت به آبادانى زمين و زندگى خواهند پرداخت و از دشمنى و نزاع دست برخواهند داشت. (1)

4. نقش «مكان» حج در پرورش انسان

خداوند برخى مكان ها را بر بعضى ديگر برترى بخشيد و به آنها قداستى ويژه عطا فرمود. بر اين پايه، برخى مكان ها آثار تربيتى خاصى بر روح و جان مى نهد و جاذبه هاى معنوى آنها، به طور طبيعى، بر يادكرد انسان از خدا و روز رستاخيز و نيز در فروتنى و


1- اسلام آيين زندگى، شيخ محمود شلتوت، ترجمه: عبدالعزيز سليمى، برگرفته از صص١٨6-١٨٩.

ص: 25

رقّت قلب آنها تأثير به سزايى دارد.

علامه حسن زاده آملى مى گويد:

بدان كه مكان ها را هم، چون وقت ها تأثيرى خاص است و روايات در اين باره بسيار است. مثلاً در جوامع روائيه آمده است كه فرايض را در يك محل مخصوص و معين منزل بخوانيد؛ يعنى براى خود مصلاّى خاصّى براى اداى فرائض قرار دهيد، و در وقت احتضار، شما را آنجا گذارند كه موجب تخفيف شدايد و سختى هاى جان دادن مى شود، ولى نوافل را در مكان هاى متعدّد بخوانيد كه براى شما شاهد باشند. (1)

بى ترديد، بهترين مكان ها، حرم پروردگار و سرزمين وحى است كه حاجيان بخشى از كمال معنوى و تعالى روحى خويش را -تنها- وامدار پا نهادن به اين سرزمين مقدس اند. حضور در سرزمين وحى و در كنار آن همه نشانه آشكار و گوياى خداپرستى و توحيد، بى اختيار دل را نرم و فروتن مى كند و جان را به ياد خدا سوق مى دهد و زمينه پاكيزگى روح انسان را فراهم مى آورد.

«ابن ميثم بحرانى» مى نويسد:

اولين مقصود از عبادات، توجه دادن خلق به وسيله تذكّر و يادآورى مداوم به خداوند تعالى است تا به همراه تذكّر، اسرار حق متجلّى شود، و آن را كه عنايت حق دستش را بگيرد به مقام مخلصين برسد.

از جمله اسرارى كه خداوند بر زبان پيامبر جارى كرده، تعيين مكان معينى از سرزمين هاست كه بهترين جايگاه براى عبادت خدا و مختص اوست. چنين مكانى، ناگزير بايد داراى خصوصيات و رموزى باشد كه به مقصد حقيقى توجه دهد، و آن را كه توفيق، مهار عقلش را گرفته باشد به آن سو بكشاند.


1- رساله نور على نور در ذكر و ذاكر و مذكور، صص 5٨ و 5٩.

ص: 26

و لازم است افعالى معين شده باشد كه در آن مكان تنها براى رضاى خدا انجام گيرد؛ و سودمندترين جايى كه در اين باره تعيين شده است مأوا و مسكن شارع مقدّس بوده است؛ زيرا انجام حج در آن مكان، مستلزم ياد شارع مقدس، و ياد شارع، مستلزم ياد خداوند و فرشتگان و روز قيامت است. و چون ممكن نبوده است كه پيامبر در محل زندگى هر فردى از امت، مكان حج را قرار دهد، واجب شده است كه همگان به سوى كعبه سفر كنند، هرچند در اين مهاجرت رنج و سختى و دورى از زن و فرزند و وطن و ديار وجود داشته باشد. (1)

5. نگاهى به دستاوردهاى حج

اشاره

با نگاهى به آيات و روايات و سخنان بزرگان، دستاوردهاى حج را شگفت انگيز مى يابيم. حج در آيينه اين سخنان، همانند منشورى است كه جنبه هاى متعدد دارد. همان گونه كه براى شناخت يك منشور بايد در همه پهلوهاى آن نگريست، براى شناخت حج نيز بايد در همه ابعاد آن تأمل كرد. حج را مى توان در ابعاد «فردى» ، «اجتماعى-فرهنگى» ، «سياسى» و «اقتصادى» مورد كاوش قرار داد، و دستاوردهاى فراوان آن را در هر يك از اين زمينه ها بررسى نمود:

الف) دستاوردهاى فردى

اشاره

بخشى از رهاوردهاى حج، «فردى» است و بر دل و جان شخص حج گزار اثر مى بخشد. پيداست كه برخوردارى از اين موهبت ها و اصلاح زمينه هاى درونى، سبب دگرگونى و سامان يافتن ساختارهاى فرهنگى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى شخص نيز مى شود. بخشى از دستاوردهاى فردى حج، از اين قرار است:


1- شرح نهج البلاغه، كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى، ترجمه: يحيي زاده و ديگران، ج ١، ص 44٨.

ص: 27

يك - آمرزش گناهان و رهايى از دوزخ

يك - آمرزش گناهان و رهايى از دوزخ (1)

از دستاوردهاى ارزشمند حج، پالايش جان از زنگار گناه و پاكى روح و جان است.

مقام معظم رهبرى دراين باره مى فرمايد:

براى فراهم شدن زندگى سعادتمندانه، تزكيه اخلاقى فرد كه او را از زشتى ها و آلودگى ها برهاند، ضرورى و حتمى است. همين مراسم جاودانه اى كه حج گزاران انجام مى دهند، خود مجموعۀ گويا و پرنكته اى است از پاكى روح و ذكر و شور و حال معنوى و درونى. فرا رسيدن ايام حج، همه ساله، همراه با شوق و حنينِ دل هاى شيفته و جان هاى آرزومندى از سراسر جهان اسلام است كه در جوار خانۀ معبود و ديار محبوب، سر بر آستان عشق و تقديس مى گذارند و جبهه ى تعبد و تقرّب بر خاك آن مقام بسايند، و ايام حج در سايه ى ذكر و نيايش بگذرانند و در پناه رحمت و مغفرت حق بيارمند. (2)

در حقيقت «يكى از اسرار عرفانى خانه خدا اين است كه كعبه جايگاه مغفرت است. اگر شهوت بر انسان غالب شد و گناه يا خطايى رخ داد، خداوند براى آمرزش آن، مقدمه فراهم نموده است؛ مقدمه، خانه خداست؛ چنان كه اين امر را نخستين بار به آدم (ع) نشان داد و توبه آدم در جوار خانه خدا پذيرفته شد.


1- دراين باره حضرت رسول (ص) مي فرمايد : «مَن حَجَّ فَلَم يَرْفَثْ و لَمْ يَفْسِقْ غُفِرَ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِِهِ» ؛ «هركس حج انجام دهد پس كار زشت و فسقى انجام ندهد، همه گناهان گذشته او آمرزيده مي شود» . كنز العمال، ابوالحسن علاءالدّين متقى هندى، ج١، ص5٧٠. همچنين از آن حضرت آمده است: « اَلْحَجُّ المَبْرُورُ ليَسَ لَهُ ثَوابٌ اِلّا الجَنّة » ؛ «حج مبرور، پاداشى جز بهشت ندارد» . همان. از حضرت على (ع) نيز روايت شده است : «حَجُّ البَيْتِ وَالعُمْرَةُ فَاِنَّهُما يَنْفِيانِ الفَقْرَ، و يُكَفِّرانِ الذَّنْبَ و يُوجِبانِ الجَنَّةَ» ؛ «به جا آوردن حج و عمره تهي دستى را از بين مي برد، گناهان را پاك مي كند، و موجب رفتن به بهشت مي شود» . ميزان الحكمه، محمد محمدى ري شهرى، ج ٣، ص ١٠٠6.
2- صحيفه حج (مجموعه سخنان و پيام هاى مقام معظم رهبرى) ، ج ٢، صص 4٢ و ٢4٠.

ص: 28

وقتى حضرت آدم (ع) مرتكب خطا شد و خداوند او را به زمين فرستاد، حضرت آدم (ع) به سوى خانه كعبه رفت، و همان طور كه ديده بود ملائكه دور عرش طواف مى كنند، او نيز هفت مرتبه پيرامون خانه كعبه طواف نمود. سپس نزد مستجار توقف كرد و فرياد زد: «پروردگارا مرا هم بيامرز!» در پاسخ ندا آمد: «اى آدم! خدا تو را آمرزيد» و حضرت آدم عرض كرد: «پروردگارا ذريۀ مرا هم بيامرز» . در پاسخ ندا آمد: «اى آدم! هر فردى از فرزندانت كه مانند تو در خانه كعبه با اعتراف به گناهش به سوى خدا برگردد، خداوند او را مى بخشد» . (1)

دو - فروتنى

دو - فروتنى (2)

ويژگى زيباى «فروتنى» با فراگرفتن چند دستورالعمل اخلاقى، به دست نمى آيد؛ چرا كه در انسان ها همواره بهانه براى سركشى و تكبّر وجود دارد؛ همانند برخوردارى از جمال، ثروت، مقام، قدرت، علم كه هر يك از اينها مى تواند مايه غرور و خودپسندى و مانع تواضع و فروتنى گردد. چاره اصلى و بهترين شيوه پيدايش و افزايش فروتنى، آويختن به كارهايى است كه به شكستن غرور و تكبّر بينجامد و فروتنى را در شخص پديد آورد. در دست يابى به اين هدف، فريضه حج مى تواند برجسته ترين نقش را داشته باشد. درآوردن لباس مورد علاقه و پوشيدن لباس احرام، ممنوعيت جدال و دروغ و دشنام، راه رفتن هروله گونه، تراشيدن موى سر و. . . همه و همه، با شكستن «خودِ» دروغين انسان و نشاندن «خود راستين» به جاى آن، به حاجى درس تواضع مى آموزد.

رهبر معظم انقلاب مى فرمايد:

حج در آيينى پر راز و رمز و در آميزه اى شگفت آور از شكوه و خاكسارى،


1- اسرار عرفانى حج، محمدتقى فعالى، صص ١٧٩ و ١٨٠.
2- حضرت على (ع) دراين باره مي فرمايد: «جَعَلَهُ سُبحانَهُ عَلامَةً لِتَواضُعِهِم لِعَظَمتِهِ و اِذْعانِهِم لِعِزَّتِهِ» ؛ «خداى سبحان، كعبه را مظهر تواضع بندگان در برابر عظمت خويش و نشانۀ اعتراف آنان به بزرگى و قدرت خود قرار داد» . نهج البلاغه، خطبه اول.

ص: 29

و اقتدار و فروتنى، نمادى از مبارزه و جهاد نفسانى را در راه تحقق حيات طيبه انسانى، در برابر چشم آدمى مى گذارد. (1)

آيت الله جوادى آملى نيز مى فرمايد:

خداوند، بار يافتن به حرم امن خود را نشانه فروتنى بندگان خود قرار داد، و از بين بندگان، انسان هاى شنوا، متواضع و مطيع را انتخاب كرد كه به جاى انبيا مى ايستند، و همانند فرشتگان، دور عرش خدا طواف مى كنند. همان طورى كه فرشتگان حول عرش خدا طواف مى كنند زايران بيت الله نيز طايفان حول كعبه و بيت خدا هستند، و همان طورى كه انبيا مناديان حق اند و فرشتگان، مناديان رحمت، زايران و مهمانان بيت الله نيز كارى كه انبيا و فرشتگان مى كنند، در حج انجام مى دهند. (2)

سه - آگاهى از ضعف ها و عيب ها و رهايى از خودخواهى

در انسان، ضعف ها و عيب هايى است كه هرگز در شرايط عادى بر او آشكار نمى شود، و آن گاه كه وى در زمان هايى ويژه قرار مى گيرد، آن زمان ها، آينه دار عيب ها و كاستى هاى او مى شود و ضعف او را به وى مى نمايانند. سفركردن، به خصوص سفرهاى زيارتى مانند حج كه با انبوه همسفرانى كه سليقه هاى گوناگون دارند، از شرايط ويژه اى است كه در شناساندن عيب ها و كاستى ها به انسان نقش فراوانى ايفا مى كند.

امام محمد غزالى مى گويد:

شخص تا در خانه خويش باشد، و كارها به مرادش باشد، به خويشتن گمان نيكو برد و پندارد كه نيكو اخلاق است. و در سفر، پرده آن اخلاق باطن


1- صحيفه حج (مقام معظم رهبرى) ، ج ٢ ص ٢4٠.
2- بنيان مرصوص، عبدالله جوادى آملى، ص ٢6٢.

ص: 30

برخيزد و احوالى پيش آيد كه ضعف و بدخويى و عاجزى خويش را بشناسد، و چون علت، باز يابد به علاج مشغول تواند شد. (1)

چهار - نزديكى به خدا

دامنه نشينان حج، از دستاوردهاى حج، به «در آمدن به بهشت» بسنده مى كنند، و از خدا تنها بهشت او را مى خواهند، اما قلّه نشينان حج، پاى از بهشت، فراتر مى برند و دل بر قرب و وصال بهشت آفرين مى نهند و از خدا، جمال و ديدارش را تمنا مى كنند.

گل عذارى ز گلستان جهان ما را بس

زين چمن سايه آن سرو روان ما را بس

از در خويش خدايا به بهشتم مفرست

كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس (2)

آيت الله جوادى آملى مى گويد:

همان گونه كه حج براى خدا و وجوب آن از طرف اوست، انجام آن نيز بايد «لله» باشد. اگر كسى به قصد سياحت، تجارت و مانند آن حج كرد، چنين حجى از آنجا كه سير الى الله نيست، سرّى ندارد؛ چرا كه مهم ترين حج، سير الى الله است. چنان كه در بعضى از روايات، آيه كريمه فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ ؛ [پس به سوى خدا فرار كنيد]. (ذاريات:5٠) بر حج تطبيق شده است.

سفر حج، فرار از غير خدا به سوى خداست. و فرار به سوى خدا بدين معناست كه انسان، ماسوى الله را ترك كرده، خدا را طلب كند. خلاصه اينكه يكى از اسرار حج آن است كه انسان از غير خدا بريده، به سوى خدا هجرت كند تا به لقاى او برسد. (3)

پنج - روان درمانى حج

امروزه روان شناسى و روان درمانى به عنوان يكى از دانش هاى بشرى، گسترش بسيار


1- كيمياى سعادت، امام محمد غزالى، ج ١، ص4٢٣.
2- ديوان حافظ، غزل ٢6٨.
3- صهباى حج، جوادى آملى، صص ٣٢4 و ٣٢5.

ص: 31

يافته و در كانون توجّه فراوان قرار گرفته است. بى ترديد در اين مسير، هرگز نمى توان از نقش دين و آموزه هاى آن، در پالايش روان از آسيب ها و آفت ها غافل بود. خوشبختانه در روزگار ما، به دين و كاركردهاى روان شناسانه آن، اهتمام ويژه اى شده و در اين باره كتاب ها و مقاله هاى بسيارى نوشته شده است. در اين ميان، فريضه حج به عنوان بخشى از آموزه هاى دينى، از منظر روان شناسى آن و نيز تأثير آن از حيث روان درمانى بررسى شده است.

«حج از نظر روانى داراى فوايد مهمى است؛ زيرا زيارت خانه خدا در مكه مكرمه و زيارت مسجد و قبر رسول خدا (ص) در مدينه منوره و نيز زيارت منازل وحى و اماكنى كه يادآور فداكارى هاى مسلمانان صدر اسلام است، به مسلمانان، چنان نيروى روحى عظيمى مى بخشد كه گرفتارى ها و ناخوشى هاى زندگى را از يادشان مى برد و آنان را از احساس خوشبختى و آرامش و امنيت سرشار مى سازد.

همانا، حج پذيرفته شده، موجب آمرزش گناهان است و حج گزار، با دلى شاد و لبريز از احساس امنيت و آرامش و خاطرى آسوده از حج بازمى گردد» . (1)

«در اين اماكن آكنده از روحانيت و معنويت و احساسات سرشار عاطفى، رابطه انسان با پروردگارش نزديك تر مى شود و در نتيجه، انسان از حالت هاى عرفانى و نفحات روحانى لبريز مى شود و اين حالات، وجود او را از شادى و خوشبختى مى آكند. در حج، انسان از نفرت يا كينه يا حسادت رهايى مى يابد و روان او درمان مى پذيرد. حج گزار اميدوار است كه خداوند حج او را بپذيرد و دعايش را مستجاب كند، بنابراين؛ در حالى از حج باز مى گردد كه از احساس گناه و رنج هاى اضطراب، خلاصى يافته و به آرامش و سلامت روان دست يافته است» . (2)


1- قرآن و روان شناسى، محمد عثمان نجاتى، صص ٣٩٩ و 4٠١.
2- حديث و روان شناسى، محمد عثمان نجاتى، صص ٣١5-٣١٧.

ص: 32

ب) دستاوردهاى اجتماعى

اشاره

انسان موجودى اجتماعى است و بيشتر نيازهاى او در تعامل با جامعه برمى آيد. بريدن او از اجتماع، وى را با كمبودها و مشكلات جدّى روبه رو مى كند. همچنين بسيارى از فضيلت هاى والاى اخلاقى - همانند ايثار، انفاق، خيرخواهى، گذشت و. . . - تنها در اجتماعى زيستن و ارتباط با مردم به دست مى آيد. در اين ميان، حج فرصت خوبى است براى تمرين و تقويت اجتماعى بودن و زمينه مناسبى براى شكل دادن به يك زيست اجتماعى آميخته با اخلاق دينى و دگرگرايى و مهرورزى. اين زيست اجتماعى در حج، دستاوردهاى سودبخشى دارد كه برخى از آنها را در ادامه مرور مى كنيم:

يك - ايجاد و گسترش تفاهم و تبادل افكار

به موجب احكام قرآنى، تمام مسلمانان با هم برادرند و چنان كه علماى اسلام بيان مى كنند، حج بيت الله براى استحكام مبانى اخوّت مقرّر گرديده است. آرى همه حجّاج يك جا جمع مى آيند و از حال هم باخبر مى شوند و تبادل افكار مى كنند. در نتيجۀ اين ملاقات و تبادل فكر است كه احدى از غربيان از خوف، نمى تواند به آنجا گام بگذارد. نظرياتى كه در اثر تبادل افكار پيدا مى شود، به وسيله خود حجّاج منتشر مى گردد. (1)

شهيد مطهرى مى نويسد:

يكى از كارهاى پسنديده اى كه در دنياى امروز معمول است، اين است كه افرادى كه در يك محفل و يا كنگره براى اولين بار با هم آشنا مى شوند كارت هاى خود را مبادله مى كنند، اسم و آدرس يكديگر را ياد مى گيرند. اين كار وسيله مى شود كه بعدها با هم نامه مبادله كنند، از كارهاى يكديگر آگاه شوند، آثار و تأليفات خود يا آثار و تأليفات مورد علاقه خود را براى


1- تاريخ تمدن اسلام و عرب، گوستاو لوبون، صص5٢6 و 5٢٧.

ص: 33

يكديگر بفرستند. بديهى است كه اين كارها پيوندها را محكم مى كند.

اكنون مى بينيم اسلام در چهارده قرن پيش، اين زمينه را به وجود آورده است و توصيه كرده است كه از اجتماع عظيم حج براى اين منظور بايد استفاده بشود. امام صادق (ع) فرمود: «اسلام چنين اجتماعى را مقرر كرده است تا از شرق و غرب عالم جمع شوند و با يكديگر در آنجا آشنا و دوست بشوند» .

لازم است هر كدام از ما كارت هاى معرفى از خود چاپ كنيم و به چند زبان - كه يكى از آنها عربى است - آدرس و شغل خود را بنويسيم. در مواقع متعددى كه با افرادى از كشورهاى ديگر برخورد مى كنيم كارت خودمان را به آنها بدهيم و از آنها كارت بگيريم و اين را وسيله آشنايى قرار داده، بعدها نامه مبادله كنيم. كتاب مبادله كنيم. آنها را از اوضاع دينى كشور خود آگاه كنيم و از اوضاع دينى و احوال مسلمانان كشور آنها باخبر شويم. از تحولات و نهضت هايى كه له يا عليه اسلام مى شود آگاه بشويم و با تحولات و نهضت هاى سودمند اسلامى هماهنگى كنيم. (1)

دو - ايجاد و افزايش محبّت

ارتباط و تعامل دلچسب و گوارا با مردم، بدون محبت قلبى به آنان ممكن نيست. دوستى با مردم، شخص را با جامعه پيوند مى دهد و او را از همه مزايايى كه در يك ارتباط دوستانه با انسان ها وجود دارد، برخوردار مى سازد.

دين مقدس اسلام، براى ايجاد و افزايش محبت قلبى مسلمانان به يكديگر، راهكارهايى ارائه كرده و مسلمانان را به پاى بندى به اين راهكارها توصيه نموده است. يكى از اين راهكارها، توصيه به حضور مسلمانان در جمع، به ويژه در اجتماعى همانند حج مى باشد. خواجه نصيرالدين طوسى دراين باره مى گويد:


1- حج، صص ٢٢و ٢٣.

ص: 34

به اين سبب بر اجتماع مردم در عبادت ها و ضيافت ها تحريض فرموده اند [و تشويق كرده اند] كه به وسيله اجتماع، آن حال انس از حالت بالقوه به حالت بالفعل درمى آيد، و چه بسا كه شريعت اسلام كه نماز جماعت را بر نماز فرادى فضيلت داده است، بدين علت باشد كه تا در شبانه روز پنج بار مردمان در يك مكان مجتمع شوند و با يكديگر انس حاصل نمايند و از درجه انس به درجه محبت رسند و مصداق اين سخن آن است كه چون اهل هر كوى و محلّه مى توانند در هر شبانه روز پنج بار در مسجد اجتماع كنند، اما اجتماع همه اهل شهر در مسجد دشوار است، [پس] عبادتى ديگر مقرّر فرمود تا در هر هفته يك نوبت اهل كوى ها و محله ها و اهل شهر در يك مسجد جمع آيند تا از فضيلت اجتماع برخوردار شوند. آن گاه عموم اهل عالم را به اجتماع در يك موقف، و در همه عمر يك دفعه تكليف كرد و آن را به وقت معينى از عمر كه موجب افتادن به تنگنا و مشقت شود، اختصاص نداد، بلكه موكول به استطاعت و فراهم آمدن شرايط نمود تا در اثر اين اجتماع عظيم، مردمان يكديگر را ببينند و انس شدت يابد و در اثر انس، محبت قلبى پديد آيد. (1)

بى گمان دگرگرايى و دستگيرى از ديگران و نيز شريك دانستن تهى دستان در دارايى هاى خويش، از نشانه هاى وجود محبت در قلب حاجى است.

سه - چاره انديشى براى رفع مشكلات جهان اسلام

از بزرگ ترين فلسفه هاى اجتماع عظيم حج، توجّه مسلمانان به وضع اجتماعى و سياسى كشورهاى اسلامى و باخبر شدن از گرفتارى هاى برادران ايمانى و كوشش در


1- اخلاق ناصرى، خواجه نصيرالدين طوسى، تصحيح: مجتبى مينوى و عليرضا حيدرى، صص٢64 و ٢65 (با اندكى تغيير) .

ص: 35

رفع اين گرفتارى هاست.

«اهتمام به امر مسلمانان، از فرايض مهم اسلام است. بايد توجه داشت كه اين اجتماع بزرگ كه به امر خداوند تعالى در هر سال در اين سرزمين مقدس فراهم مى شود، ملت هاى مسلمان را مكلف مى سازد كه در اهداف مقدس اسلام، مقاصد عالى شريعت مطهر و در راه ترقّى و تعالى مسلمانان بكوشند.

گرفتارى هاى ملل مسلمان را از زبان اهالى هر مملكت شنيده، و براى حلّ مشكلات آنان از هيچ اقدامى فروگذار نكنند، براى فقرا و مستمندان كشورهاى اسلامى فكرى كنند. بايد در اين اجتماع عظيم الهى كه هيچ قدرتى جز قدرت لايزال خداوند نمى تواند آن را فراهم كند، مسلمانان به بررسى مشكلات عمومى يكديگر بپردازند و با مشورت همگانى، براى رفع آنها بكوشند.» (1)

چهار - زمينۀ شكل دهى سازمان ملل اسلامى

«حج كنگره طبيعى بين المللى اسلامى است؛ سمينارى كه با ديگر سمينارها تفاوت دارد. در سمينارهاى بين المللى اشخاص زبده مشخص را از لحاظ طبقاتى يا تحصيلى انتخاب مى كنند، ولى در اينجا هيچ كس را انتخاب نكرده اند؛ يعنى همه آدم ها از هر سطحى و نژادى و ملتى به اين كنگره دعوت شده اند. اين تنها كنگره اى است كه هم مردم كوچه و بازار كه در جامعه و زندگى خودشان شايد هيچ فخرى و مقامى و مسئوليتى ندارند، به آن دعوت شده اند و هم مردانى كه مسئوليت هاى سنگين اجتماعى دارند.

ملت هايى كه عادت دارند در زندگى اجتماعى يا ملّى يا قومى، دور خود حصارى بكشند و از ديگران غافل بمانند و از هم روز به روز جداتر شوند، به اينجا مى آيند تا آن خودگرايى قومى و قبيله اى و نژادى را به بينش جهانى، به جهان بينى


1- ر. ك: صحيفه حج، ج ١، صص ١١، ١6، ٢6 و ٧4. (امام خميني١)

ص: 36

بزرگ تر بدل كنند. اينكه كعبه به عنوان قبله انتخاب شده، به خاطر بين المللى بودن آن است» . (1)

شهيد مرتضى مطهرى دراين باره مى فرمايد:

هر جامعه اى نيازمند مركزى است كه فروغ كليه فعاليت هاى فرهنگى و اجتماعى آن بايد از آنجا ساطع گردد. اين فعاليت ها، براى جامعه، خونى را كه مايه حيات است تهيه مى كنند، و مركز به منزله قلب است و وظيفه قلب را انجام مى دهد؛ به اين معنى كه خون تازه را حتى به جوارح دور مى رساند. مادامى كه چنين مركزى وجود داشته باشد و اين خون حيات بخش را تهيه كند، تمام بدن بدون وقفه و معطلى وظيفه اش را انجام خواهد داد. براى مسلمين، اين مركز مكه است، و ساير مراكز فرعى، از اين نقطه نيرو مى گيرد. به هر حال، كعبه و حريم آن بايد جنبه بين المللى اسلامى داشته باشد و به منزله سازمان ملل اسلامى باشد. و از اين خانه مى توان مقرّ سازمان ملل اسلامى، نظير آنچه بلوك هاى مختلف جهان، سازمان ملل متفق به پا كرده اند، داشته باشيم. و اين سازمان بايد، قسمت هاى مختلف از قبيل شوراى امنيت، سازمان فرهنگى، سازمان بهداشتى و غيره داشته باشد. (2)

ج) دستاوردهاى سياسى

اشاره

زيارت بيت الله كه بر هر مسلمانى در مدت عمر لااقل يك مرتبه (با بودن استطاعت) واجب است كه آن را درك كند، يكى از اركان مهم اسلام شمرده مى شود، و آن از جمله اركانى است كه داراى نتايج و فوايد سياسى خيلى زياد مى باشد. لازم به تذكار


1- ميعاد با ابراهيم، على شريعتى، صص ٢٢6 و ٢٢٧.
2- حج، صص 65 و ١٣٢.

ص: 37

نيست كه در يك وقت معينى، اجتماع تمام مسلمين روى زمين در يك جا، از نظر سياسى چقدر داراى نتايج مهمى خواهد بود. (1)

حج، مسلمانان را درباره سرنوشت ديگر هم كيشان حسّاس مى سازد و براى اصلاح جامعه اسلامى و خوشبختى مادى و معنوى مسلمانان راهكارهايى مى دهد كه نتيجه آن، دستيابى به دستاوردهاى درخور توجهى است. در ادامه به برخى دستاوردهاى سياسى حج اشاره مى نماييم:

يك - وحدت و همدلى

حج، اجتماع جهانى مسلمانان و نشان دهنده عظمت و قدرت و وحدت انسان هاست. همين اجتماع مسلمانان و وحدتشان، نوعى جهاد با كافران و شكست براى آنهاست. اگر مسلمانان در ايام حج، دست يارى به هم دهند، در ضعيف ترين حالات مى توانند قوى ترين دشمنان را از پاى درآورند. (2)

مورچگان را چو بود اتفاق

شير ژيان را بدرانند پوست

پشه چو پُر شد، بزند پيل را

با همه تندى و صلابت كه اوست (3)

***

نبينى كه چون با هم آيند مور

ز شيران جنگى برآرند شور؟ !

نه مورى كه مويى كزان كمترست

t چو پُر شد ز زنجير محكم تر است؟ ! (4)

و چه زيبا مى گويد سعدى شيرازى: «اندك اندك خيلى شود، و قطره قطره سيلى گردد؛ يعنى آنان كه دست قوت ندارند، سنگ خورده نگه دارند، تا به وقت فرصت دمار از دماغ ظالم برآرند.


1- تاريخ تمدن اسلام و عرب، صص 5٢5 و 5٢٧.
2- بعد اجتماعى اسلام، ص ١٢٧.
3- كليات سعدى، ص ١٠5.
4- كليات سعدى، ص ٢٠٨.

ص: 38

و قَطرٌ عَلى قَطْرٍٍٍٍ إذا اتَّفَقَتْ نَهْرٌ

وَ نَهرٌ عَلى نَهرٍٍٍٍ اِذا اجْتَمَعَتْ بَحرٌ» (1)

كسى كه كوچك ترين آشنايى با تعليمات اسلامى داشته باشد، در اين جهت ترديد نمى كند كه اسلام به عناوين مختلف دستور داده كه مسلمانان دور هم جمع شوند و يكديگر را از نزديك ببينند و از احوال يكديگر مطلع شوند تا دل هايشان به يكديگر نزديك شود و ديوارها از ميان برده شود و شكاف ها پر گردد و از همه اجتماعات اسلامى مهم تر و عمومى تر و طولانى تر و متنوع تر، برنامه حج است كه به حق آن را كنگره عمومى اسلامى نام نهاده اند. همه مسلمانان بايد در زمان معين و روزهاى معين، اعمال معينى را انجام دهند. همه بايد يك نوع لباس در آن ايام بپوشند، و يك نوع سخن به زبان آورند. آيا سرزمين حج، جز براى اين است كه ميعادگاه اهل توحيد باشد؟ آيا جز براى اين است كه اهل توحيد بايد در آنجا رنگ توحيد و وحدت به خود بگيرند. چه خوب گفته است علامه فقيد كاشف الغطاء:

بُنِي الاسلامُ عَلى كَلِمَتَينِ: كَلِمَةُ التَّوحيدِ وَتَوْحِيد الكَلِمَة.

اسلام بر روى دو اصل و دو فكر بنا شده است. يكى پرستش خداى يگانه و توحيد، ديگر، اصل اتفاق و اتحاد جامعه اسلامى.

تقويت اسلام به اين است كه مسلمانان قوى تر باشند، و قوى تر بودن آنها به اين است كه پيوند اتحاد آنها محكم تر باشد. (2)

دو - برائت از مشركان

اعلان برائت از مشركان، از اركان توحيد و واجبات سياسى حج است. تحقق ديانت، جز به اعلام محبت و وفادارى نسبت به حق و اظهار خشم و برائت نسبت به باطل نمى باشد. حاشا كه خلوص عشق موحدين جز به ظهور كامل نفرت از مشركين و


1- قطره با قطره چو پيوندد جويبار گردد / و جويبار چون به جويبار پيوندد دريا شود. كليات سعدى، ص١6٧.
2- ر. ك: حج، صص ١٧، ١٨، ١٩و٨٠.

ص: 39

منافقين ميسّر شود. كدام خانه سزاوارتر از كعبه و خانه امن و طهارت كه در آن به هرچه تجاوز و ستم يا دون صفتى و نامردمى، عملاً و قولاً پشت شود. سنت پيامبر (ص) و اعلان برائت، كهنه شدنى نيست و نه تنها اعلان برائت به ايام و مراسم حج نبايد منحصر شود كه بايد مسلمانان فضاى سراسر عالم را از محبت و عشق نسبت به ذات حق و نفرت و بغض عملى نسبت به دشمنان خدا لبريز كنند. (1)

«بارى در جريان حج، دو اعلان و دو فرياد، مطرح است؛ اول اعلانى كه ابراهيم خليل (ع) از طرف خداى سبحان داد:

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (حج:٢٧)

و مردم را به حج دعوت كن، تا پياده و سواره بر مركب هاى لاغر [چابك و ورزيده] از هر راه دورى به سوى تو بيايند.

خداوند به ابراهيم خليل (ع) فرمود: تو بعد از ساختن كعبه كه مطاف زايران و قبله مسلمين است، اعلان حج كن، آن گاه مردم، خود مى آيند؛ از طرف تو اعلان كردن و از طرف مردم لبيك گفتن. اين اعلان، همان است كه هركس مستطيع است بايد به مكّه برود. اكنون كه با اين اعلان، مردم از نقاط دور و نزديك دنيا به حرم امن اله بار يافته، به مكه رسيدند و «حج اكبر» تشكيل شد، فرياد و اعلان دوم مطرح است و آن اعلان برائت است:

وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُ-شْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ (توبه: ٣)

و اين، اعلامى است از ناحيۀ خدا و پيامبرش به [عموم] مردم در روز حج اكبر [روز عيد قربان] كه: خداوند و پيامبرش از مشركان بيزارند.


1- صحيفه حج، ج ١، صص ١٩٧ و ١٩٨. (امام خميني١)

ص: 40

طواف، سهل است، سعى بين صفا و مروه از هركسى نيز ساخته است، و همچنين نماز پشت مقام ابراهيم كار دشوارى نيست. عمده، فرياد بيزارى از شرك و مشركين در جايى مى باشد كه بيگانه نفوذ كرده است. سخن تا از كنار كعبه بلند نشود، جهانى نخواهد شد؛ چه اينكه اولين سخنِ وجود مبارك پيامبر اكرم (ص) از كنار كعبه بود. و همچنين وقتى كه وجود مبارك ولى عصر (ارواحنا فداه) ظهور مى كند، پشت به ديوار كعبه داده و از همان جا جهانيان را دعوت مى كند؛ چون تنها خانه اى كه مطاف و قبله جهانيان است، «كعبه» است. لذا حرف بايد از آنجا به جهان برسد.

امام خمينى (رحمة الله) مسئله تولّى و تبرّاى حج را شناخت و تبيين كرد و حج ابراهيمى را تشريح كرد و حج منهاى برائت را «حج جاهلى» دانست و حج همراه با برائت از شرك و مشركين را «حج ابراهيمى» معرفى نمود. (1)

بى گمان روشن است كه در ايام حج، مسلمانان باشكوه ترين و پرقدرت ترين اجتماع را تشكيل مى دهند، و چنين اجتماع عظيمى از مسلمانان در هيچ يك از فرايض ديگر به وجود نمى آيد. بنابراين بهترين استفاده از اين اجتماع بى مانند، بسيج مسلمانان براى اعلان برائت از مشركان، يعنى دشمن دينشان و پيامبرشان و خودشان است. (2)

سه - كسب اقتدار براى جامعه اسلامى

خداوند تبارك و تعالى آنجا كه فرمود: وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ؛ «هرگز سست نشويد و غمگين نگرديد و شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد» . (آل عمران: ١٣٩) به شكل دهى باور مسلمانان به اقتدار بالقوّه شان پرداخت و جامعه اسلامى را به دليل برخوردارى از جوهر ايمان، سزاوارترين جامعه ها به اقتدار دانست.


1- ر. ك: بنيان مرصوص، صص ٢٧١ - ٢٧4.
2- بعد اجتماعى اسلام، محمد اسفنديارى، ص ١٢5.

ص: 41

علامه طباطبايى (رحمة الله) مى فرمايد:

آيه شريفه [فوق] مى خواهد بفرمايد كه اگر داراى نيروى ايمان هستيد، شايسته نيست كه اراده شما ضعيف شود و از پيروز نشدن بر دشمن اندوهناك گرديد؛ چه اينكه ايمان شما سرانجام شما را به پيروزى نهايى مى رساند. و اگر آسيبى هم به شما رسيد، نبايد سبب اندوه و ضعف شما گردد؛ چه آنكه شما در اين آسيب، تنها نبوديد و دشمن نيز به حدّ كافى از شما آسيب ديد. بنابراين، دشمن هيچ گونه مزيت و برترى بر شما پيدا نكرده تا موجب ضعف و اندوه شما شود. نكته ديگر آنكه ما مى بينيم در اين آيه شريفه بااينكه خطاب به مؤمنين است، باز هم ايمان را شرط برترى و پيروزى آنها قرار داده است؛ و اين، براى اشاره به اين مطلب است كه مخاطبين گرچه فاقد نيروى ايمان نبوده اند، در مقام عمل بر طبق مقتضيات ايمان خود عمل نكرده و صبر و تقوا را كه از لوازم ايمان است فراموش كرده بودند؛ و اگر اين دو صفت بزرگ را از دست نداده بودند، ايمان آنها اثر مى كرد و پيروزى نصيبشان مى گشت. (1)

بى ترديد، مراسم شكوهمند حج، ارزشمندترين فرصت براى عروج امت اسلامى به قلّه اقتدار است؛ چرا كه بيشترين آيات و نشانه ها براى افزايش ايمان، در آن سرزمين تابيده است و هم، ديدن آن اجتماع بى نظير در يك مكان، تأثير ژرفى بر ايجاد حسّ اقتدار و شكوهمندى در مسلمانان دارد.

د) دستاوردهاى اقتصادى

اشاره

جايگاه «اقتصاد» در حج، دست كم از دو نگاه، درخور تأمّل است:


1- تفسير الميزان، سيد محمدحسين طباطبايى، ترجمه: محمدرضا صالحى كرمانى و سيد محمد خامنه، ج 4، صص 46 و 4٧.

ص: 42

يك - نگاه اول

وجوب حج، مشروط به استطاعت مالى شده است و - از نگاه فقهى- شخص تا وقتى به حدّ نصاب مالى نرسيده باشد، حج بر او واجب نيست و اگر با وجود عدم استطاعت حج بگزارد تكليف از او ساقط نشده است و پس از استطاعت، دوباره بايد به جا آورد.

«در وجوب حج، داشتن توانايى عقلى كافى نيست، بلكه آنچه در حج شرط است، داشتن قدرت شرعى است؛ يعنى داشتن زاد، توشه سفر و مركب و ساير حوايجى كه مسافر بايد همراه داشته باشد كه اگر از اينها بى بهره باشد حج بر او واجب نيست و اگر در عين نداشتن آنها به حج برود، آن حج، كافى از حَجّۀ الاسلام وى نخواهد بود» . (1)

در واجب شدن حج، معتبر است كه هزينه رفت و برگشت او زائد بر حوائج ضرورى زندگى اش باشد. بنابراين، واجب نيست خانه درخور شأن يا لباس فاخر يا اثاث خانه يا ابزار صنعت يا اسب و مركب سوارى اش يا چيز ديگرى كه برحسب حال و آبرو و زى اش (2)محتاج به آن است، را به خاطر حج بفروشد. (3)

در كتاب «قابوس نامه» مى خوانيم:

بدان كه خداى عزّوجلّ دو فريضه واجب كرد از بهر منعمان و متمكنان و بندگان خاص خود، و آن حج است و زكات. و فرمود تا هر كه را ساز و برگ و زاد و توشه بود، خانه او را زيارت كند، و آنان را كه چنين ساز و برگى ندارند، نفرموده و ديگر آنكه اعتماد حج بر سفر است، و بى ساز و برگ ها را سفر فرمودن، نه از دانش بود؛ و بى ساز سفركردن، اندر تهلكه افتادن است. (4)


1- تحرير الوسيله، امام خميني١، ج ٢، ص ١٣٧.
2- زى: شأن.
3- تحرير الوسيله، ج ٢، ص ١٣٨.
4- قابوس نامه، عنصرالمعالى كيكاووس بن قابوس بن وشمگير، ص٢٠.

ص: 43

«ابوالشعثاء» گويد:

در اعمال نيك نظر مى كردم، ديدم نماز و روزه به نيروى جسمى نياز دارند، صدقه نيز به مال و مكنت احتياج دارد، به حج نگاه كردم، ديدم هم به نيروى بدنى نياز دارد هم به مكنت و مال، پس آن را با فضيلت تر از همه چيز يافتم. (1)

دو - نگاه دوم

نگاه ديگر به جايگاه «اقتصاد» در حج، به نقش اين سفر عبادى در رونق و شكوفايى اقتصادى حج گزاران باز مى گردد. چنان كه از آيات و روايات استفاده مى شود، ثمره هاى حج، تنها به بعد معنوى و عرفانى و اخروى منحصر نمى شود، بلكه حج، دنياى انسان را نيز سامان مى بخشد و اقتصاد او را شكوفا مى كند. در قرآن كريم مى خوانيم:

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ * لِيشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ. . . (حج: ٢٧ و ٢٨)

و مردم را به حج دعوت كن؛ تا پياده و سواره بر مركب هاى لاغر [چابك و ورزيده] از هر راه دورى به سوى تو بيايند، تا شاهد منافع گوناگون خويش [در اين برنامه حياتبخش] باشند. . . .

مقصود از منافع در اينجا، فقط منفعت معنوى نيست، فقط مسئله اى شخصى نيست، فقط جنبه روحى و روانى يا جنبه عبادى نيست، و يا فقط جنبۀ دنيايى و تجارت نيست، بلكه همه چيز است؛ سياست است، اقتصاد است، معنويت نيز هست. (2)

حج، فريضۀ امت، فريضۀ وحدت، فريضۀ اقتدار مسلمين، فريضۀ اصلاح فرد و جمع و در يك جمله فريضۀ دنيا و آخرت است. (3)


1- داستان ها و حكايت هاى حج، رحيم كارگر، صص 5٩ و 6٠.
2- صحيفه حج، ج ٢، ص ٢٠٠ (مقام معظم رهبرى) .
3- صحيفه حج، ج ٢، ص ١45.

ص: 44

بى گمان، واژه «منافع» در اين آيه شريفه، عام و مقيد به منافع دنيوى يا اخروى نيست. بنابراين آيات يادشده به صراحت بيانگر اين است كه حج، مشتمل بر منافع دنيوى و اخروى است، و مسلمانان بايد منافع خود را در اين سفر ببينند. منافع دنيوى حج، بسيار آشكار است؛ چه، هنگامى كه مسلمانان كشورهاى گوناگون گرد هم مى آيند، با يكديگر آشنا و به كمبودها و كفايت هاى هم آگاه مى شوند و زمينه تعاون و همكارى و كمك به يكديگر فراهم مى شود. كوتاه سخن اينكه حج «سياست درهاى باز» است و از رهگذر آن، مسلمانان كشورهاى گوناگون مى توانند با يكديگر روابط سياسى و اقتصادى و فرهنگى برقرار كنند. (1)

شيخ الرئيس ابوعلى سينا دراين باره مى نويسد:

در صورت امكان، اعمال و مصالح ديگرى نيز براى اين احوال [عبادات]، به منظور تقويت شريعت و گسترش آن و نيز براى تأمين منافع دنيوى مردم افزوده شود تا مردم بدان ها نيز بپردازند؛ همانند حج؛ به اين معنا كه مكان ويژه اى را كه صالح ترين جاى پرستش خداست تعيين كنند و مراسم خاصى را مانند قربانى كردن، به عنوان دستورهاى الهى، براى آنجا مقرّر نمايند. چنين امورى به اين هدف [بقاى شريعت] كمك بزرگى مى كند. (2)

امام سجاد (ع) مى فرمايد:

حُجُّوا وَاعتَمِرُوا تَصِحَّ اَبدانُكُم و تَتَّسِعْ اَرزاقُكُم و تُكفَونَ مَؤُوناتِ عِيالاتِكُمْ. (3)

حج و عمره به جا آوريد تا بدن هايتان سالم بماند و روزى هايتان گسترده گردد و مخارج خانواده تان تأمين شود.

پيامبر خدا (ص) نيز مى فرمايد:

«مَن اَرادَ دُنيا وَ آخِرَةً فَلْيَؤُمَّ هذَا البَيتَ » (4)؛ «كسى كه دنيا و


1- بعد اجتماعى اسلام، صص ١٢٢ و ١٢٣.
2- النجاۀ، ابن سينا، صص ٧١4 و ٧١5.
3- وسائل الشيعه، ج ١١، ص ٩.
4- من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج٢، ص ٢٢٠.

ص: 45

آخرت را مى خواهد بايد آهنگ اين خانه كند» .

آن حضرت (ص) همچنين فرمود: «

حُجُّوا تَستَغْنُوا » (1)؛ «حج به جا آورديد تا بى نياز گرديد» .

6. حج و مسئله استطاعت اخلاقى و روحى

معمولاً هرگاه كه در بحث حج، سخن از «استطاعت» مى رود، ذهن ها به «استطاعت مالى» سوق مى يابد و اينكه تا «استطاعت مالى» ، حاصل نشود حجّى بر انسان واجب نمى شود؛ درحالى كه درباره حج، «استطاعت روحى و اخلاقى» نيز بسيار درخور توجّه است؛ چرا كه اگر اين استطاعت حاصل نشود، چه بسا حج يا پذيرفته نشود يا به كمترين اندازه قبول برسد و در نتيجه، كمترين ثمره و دستاورد را داشته باشد.

شهيد مرتضى مطهرى دراين باره سخن ارزشمندى دارد. وى مى گويد:

گاهى بعضى افراد مى پرسند: چطور است كه از نظر اسلام، استطاعت مالى و استطاعت بدنى و استطاعت طريقى شرط است، اما استطاعت روحى و اخلاقى شرط نيست؟ يعنى چطور است كه حاجى بايد از لحاظ مالى آن قدر ثروت داشته باشد كه به راحتى به مكه برود و برگردد و ضربه اى به كار و كسب و وضع خانواده اش وارد نشود، و از لحاظ بدنى بايد سالم باشد، مريض نباشد، از لحاظ راه بايد امنيت داشته باشد، اما لازم نيست كه حاجى از لحاظ روحى و اخلاقى سرمايه كافى داشته باشد؟ چرا؟ جواب اين است كه استطاعت روحى و اخلاقى هم شرط است، اما با يك تفاوت و آن اينكه ساير استطاعت ها شرط وجوب است و اما استطاعت روحى و اخلاقى، شرط وجود است. توضيح مطلب اينكه شرط وجوب، يعنى شرطى كه تا پيدا نشود تكليفى در كار نيست. مثلاً رسيدن مال به حدّ نصاب، شرط وجوب زكات است؛ تا مال


1- وسائل الشيعه، ج ١١، ص ٢١5.

ص: 46

به حدّ نصاب نرسد تكليفى و وجوبى در كار نيست، اما شرط وجود، يعنى شرطى كه تا آن شرط، محقق نشود، عمل انسان مقبول نيست. مثلاً حضور قلب، شرط قبولى نماز است و بايد حضور قلب باشد تا نماز مقبول واقع شود و انسان را عروج دهد و آثار خود را ببخشد. پس شرط وجود، از شرط وجوب مهم تر است.

استطاعت اخلاقى و روحى، شرط وجود است؛ يعنى تنها در صورت آمادگى روحى و اخلاقى است كه انسان از مزاياى بى پايان روحى و اجتماعى بهره مند مى شود و اگر انسان اين آمادگى را نداشته باشد «محنت باديه خريده به سيم» . حال چه دليلى داريم كه استطاعت روحى، شرط وجود، يعنى شرط مقبوليت و مفيد بودن حج است؟ براى نمونه اين روايت امام باقر (ع) را نقل مى كنم كه مى فرمايد:

ما يُعْبَأُ بِمَنْ يَؤُمُّ هذَا البَيتَ اِذا لَمْ يَكُنْ فِيهِ ثَلاثُ خِصالٍ؛ خُلُقٌ يخالِقُ بِه مَنْ صَحِبَهُ، و حِلْمٌ يَمْلِكُ بِهِ غَضَبَهُ وَ وَرَعٌ يَحْجُزُهُ عَن مَحارِمِ اللهِ تَعالى. (1)

كسى كه قصد اين خانه [كعبه] را مى كند مورد اعتنا و عنايت [حق] قرار نمى گيرد اگر سه خصلت در او نباشد: اخلاق مناسبى كه با همراهان به خوبى رفتار كند؛ حلمى كه با آن بتواند خشم خود را مهار كند؛ پارسايى و ورعى كه او را از گناهان نگه دارد.

از اينجا مى توان تكليف حجاجى كه بى جهت با رفقا به نزاع برمى خيزند، زود از كوره در مى روند، انواع گناهان از دروغ و غيبت و مانند اينها را مرتكب مى شوند فهميد. (2)

«شيخ محمود شلتوت» در مقام اشاره به استطاعت روحى و اخلاقى براى حج و


1- مكارم الاخلاق، رضي الدين حسن بن فضل طبرسى، ج ١، ص 4٩١.
2- حج، صص ٣١ - ٣٣.

ص: 47

اينكه بايد مقدماتى در قالب تهذيب نفس و خودسازى براى رسيدن به اين منظور فراهم آيد، مى نويسد:

مسلمانان، درست يك ماه تمام از دايره اعتيادهايى كه مربوط به شكم و شهوت است بيرون مى آيند و به عالم معنا كوچ مى كنند كه اين خود، نوعى حج است به منظور تمرين صبر، گسستن از ماديات، تجديد خاطرات روحانى و آهنگ مقامات برتر انسانى. آنان همچنين با جدا كردن قسمتى از اموال خود به منظور دستگيرى از مستمندان و بيچارگان به خاطر خدا، نوعى حج به جاى مى آورند؛ يعنى آهنگ مقامات روحانى مى كنند. اين عمل، علاوه بر آنكه امتثال امر پروردگار است و اموال انسان را پاكيزه مى كند، نهاد آدميان را از زنگار بخل كه رشته رابطه آدميان را از هم مى گسلد، پاك مى گرداند.

تمام اين عبادات، راه هاى گوناگونى است كه مسلمانان با وجود آنكه در شهرهاى خود و نزد خانواده و دوستانشان هستند، به وسيله انجام آنها نوعى حج به جا مى آورند. وقتى كه آنها با دل و جان و ايثار مال، بدين گونه در راه خدا گام برداشتند و وقتى كه درخت توحيد در قلوبشان ريشه اى استوار پيدا كرد و ميوه هايش با آب نيايش كه از نماز به دست مى آورند نيكو شد و خاكش با مواد نيرومندى كه در اثر پرداخت زكات و پاكيزه نمودن اموال خويش تقويت گرديد و از نظر اخلاقى و روحى به استطاعت رسيدند، آن گاه است كه شوقى در نهادشان برانگيخته مى شود و براى انجام حجّ بزرگ تر آماده مى شوند، و آن گاه است كه آهنگ خانه خدا مى كنند، و در آنجا به پا مى خيزند و طواف مى كنند. (1)


1- سيرى در تعاليم اسلام، شيخ محمود شلتوت، ص ٣٠4.

ص: 48

ص: 49

فصل دوم: احرام

اشاره

فصل دوم: احرام (1)

١. مفهوم شناسى احرام

«ابن اثير» پس از آوردن حديثى با مضمون «

كُلُّ مُسْلِمٍ عَن مُسْلِمٍ مُحْرِم » ؛ «هر مسلمانى نسبت به مسلمان ديگر، محرم است» ، مى گويد:

گويند: «او محرم از توست» يعنى حرام است آزار دادن تو بر او. و گويند: «مسلمان محرم» ؛ و او كسى است كه چيزى از خود را حلال نكرده تا سبب هتك او شود؛ منظور اين است كه مسلمان با اسلام آوردن، حفظ مى شود و به جهت حرمتى كه پيدا مى كند از آزار ديگران و اينكه بخواهند مال او را ببرند در امان است. و از همين معنى است اين گفته كه: «روزه احرام است» ؛ زيرا روزه دار از چيزى كه در روزه اش رخنه ايجاد كند اجتناب مى ورزد. و به روزه دار، محرم گويند. . . و احرام مصدر «احرم الرّجل يحرم احراما» است


1- در احرام، سه چيز واجب است: الف) نيّت؛ ب) تلبيه؛ ج) پوشيدن دو جامه احرام براى مردان، كه يكى «لنگ» است و ديگرى «ردا» كه بايد آن را به دوش بيندازد. احتياط واجب آن است كه اين دو جامه را قبل از نيّت احرام و لبيك گفتن بپوشد و اگر بعد از لبيك پوشيد احتياط آن است كه لبيك را دوباره بگويد. زن مي تواند در لباس خودش به هر نحو هست محرم شود، چه دوخته باشد چه نباشد. منتخب مناسك حج، مطابق با فتاواى امام خميني١ با حواشى مراجع معظم تقليد، برگرفته از صص 6٩، ٧6 و ٧٧.

ص: 50

و آن، وقتى است كه حاجى صدا را به تلبيه براى حج يا عمره بلند كند و به اسباب و شروط آنها عمل كند، مانند درآوردن لباس دوخته از تن و پرهيز از چيزهايى كه شرع از آنها در حال احرام، منع نموده؛ مانند بوى خوش و ازدواج و صيد و ديگر چيزها. و اصل احرام به معنى منع است. گويا محرم، خود را از چيزهاى يادشده باز مى دارد. (1)

٢. احرام، فروپاشى امتيازهاى ظاهرى

همواره شيوه عالمان و عارفان راستين، پرهيز از امتيازطلبى و مرزبندى هاى اعتبارى و ظاهرى ميان خويش و ديگران بوده است. آنها بر اين باور بوده اند كه امتياز و برترى حقيقى، تنها به واسطه گوهر تقوا به دست مى آيد. هرگز ثروت و مقام و جايگاه هاى زودگذر دنيوى، به ايجاد حسّ امتياز در آنان نسبت به ديگران نمى انجامد. گرچه آنان پرهيزكارى خويش را نيز به عاملى براى حسّ برترى نسبت به انسان تبديل نمى نمايند؛ چرا كه در نگاه آنان تقواى راستين به انسان فروتنى مى بخشد و مانع مرزبندى هاى ظاهرى ميان شخص و ديگران مى باشد.

حكايت

همين كه رسول اكرم (ص) و اصحاب و ياران او از مركب ها فرود آمدند و باروبنه را بر زمين نهادند، تصميم جمعيت بر اين شد كه براى غذا گوسفندى را ذبح و آماده كنند. يكى از اصحاب گفت: «سربريدن گوسفند با من» . ديگرى گفت: «كندن پوست آن با من» . سومى گفت: «پختن گوشت آن با من» . به اين گونه هر كدام كارى را عهده دار شدند. رسول اكرم (ص) نيز فرمود: «جمع كردن هيزم از صحرا نيز با من» .

جمعيت تا اين سخن را از رسول خدا (ص) شنيدند گفتند: «يا رسول الله! شما زحمت


1- نهايه، ابن اثير، ذيل ماده «حرم» .

ص: 51

نكشيد، و راحت بنشينيد. ما خودمان با كمال افتخار، همه اين كارها را انجام مى دهيم» . رسول اكرم (ص) فرمود:

مى دانم كه شما انجام مى دهيد، اما خداوند دوست نمى دارد كه بنده اش را ميان يارانش با وضعى متمايز از ديگران ببيند و ببيند كه بنده براى خود نسبت به ديگران امتيازى قائل شده باشد.

سپس آن حضرت به طرف صحرا رفت و به مقدار لازم خار و خاشاك از صحرا جمع كرد و آورد. (1)

احرام، با چاشنى يكرنگى، حاجى را در فضايى قرار مى دهد كه در آن، اثرى از امتيازهاى ظاهرى نيست. محرم، خود را همانند ديگران مى بيند و در آن درياى خروشان يكرنگى هيچ گونه مرز و امتيازى ميان خود و ديگران مشاهده نمى كند. اين تمرين عملى، انديشه و جان او را براى نگرشى درست به انسان ها آماده مى سازد.

شهيد مرتضى مطهرى مى فرمايد:

احرام، رمز دور كردن نشان ها و افتخارهاى وهمى و خيالى و برگشت به مفاخر واقعى است. احرام ارجاع به اين فكر است كه ببين آيا غير از كلاه، نشان ديگرى از مردى در تو هست؟ به قول سعدى در طيبات:

ره طالبان و مردان، كرم است و لطف و احسان

تو خ-ود از نش-ان مردى، مگر اين كلاه دارى به چه خرّمى و نازان، گرو از تو برد هامان اگرت شرف همين است كه مال و جاه دارى به در خداى قربى، طلب اى ضعيف هم-ت ك-ه نمان-د اين تقرب ك-ه ب-ه پادش-اه دارى (2)حج، رمز ريختن و شكستن تعينات و غلاف ها و حصارهاى خيالى و اعتبارى است. همه دور يك خانه طواف كردن، رمز هدف واحد و فكر و ايده واحد است. همه با هم در يك صحرا وقوف كردن و يك نوع عمل كردن و با هم


1- داستان راستان، شهيد مرتضى مطهرى، ج ١، ص ٣4 و ٣5.
2- كليات سعدى، ص ٧4٠.

ص: 52

حركت كردن، رمز حركت در مسير واحد و فرو ريختن مرزهاى اعتبارى ظاهرى مى باشد. لباس احرام كه در منتهاى سادگى و بى رنگى و بى نشانى است، محو رنگ ها و شكل هاى لباس ها، براى دست كم يك مدت موقت است كه همه مردم از درجه دار و غير درجه دار، نشان دار و غير نشان دار، نوپوش و كهنه پوش را در يك لباس ساده جمع كرده است. و البته شكّى نيست كه لباس در روحيه هم مؤثر است. انسان لباسى پوشيده باشد كه از لباس همه مردم، بالاتر يا پايين تر باشد در روحش اثر دارد. بالا و پايين داشتن مجلس، در روحيه مؤثر است. ازاين رو، پيغمبر، گرد مى نشست و دستور مى داد گرد بنشينند. بى شك مساوات در لباس، مساوات در روح ايجاد مى كند، همانند لباس احرام.

احرام ساده اسلامى، رمز إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ

؛ [«همانا گرامى ترين شما نزد خداوند، پرهيزكارترين شما مى باشد»]. (حجرات:١٣) است.

اساساً بعضى قسمت ها از مختصات حج است؛ از قبيل اينكه با دو قطعه ساده از لباس ندوخته محرم شوند، سرها برهنه باشد، پاها كفش و جورابى كه پشت پا را بپوشاند نداشته باشد. اينجاست كه تمام نشانه هاى اقليمى و زبان و لغت و جنس و رنگ، ذوب مى شود و همه مسلمانان حاضر در اين عبادت اجتماعى، يك لباس و يكرنگ مى شوند.

تن از آلايش هر رنگ بشو همچو مسيح

تا ببينى كه در اين خم همه همرنگ هميم (1)«اينجا، همه نشانه ها، درجه ها و رنگ ها و فاصله ها در ميقات ريخته است. بايد لباس عوض كنى، لباس، نشانه است، حجاب است، درجه است، عنوان است، امتياز است. رنگ و طرح و جنس، آن همه، يعنى من! و «من» يعنى «تو» نه، يعنى تشخّص. بنابراين،


1- ر. ك: حج، صص 6٧، 6٨، ٨٨، ٨٩، ٩٠ و ١٢5.

ص: 53

تبعيض يعنى مرز، و مرز يعنى تفرقه. در ميقات بريز، كفن بپوش، رنگ ها را همه بشوى. سپيد بپوش، به رنگ همه شو. ذره اى شو، درآميز با ذرّه ها، قطره اى گم در دريا. نه كسى باش كه به ميعاد آمده اى، خسى شو كه به ميقات آمده اى» . (1)

«احرام به عنوان اولين مناسك، در حقيقت به معناى فاصله گرفتن از كشش هاى نارواى نفسانى و امتيازات و طبقات و منزلت هاى دنيوى است و همه ذهن و فكر و كردار و گفتار را در جهت التزام به شريعت خداوند قرار مى دهد» . (2)

«انسان، خود را نمى شناسد، خود را فراموش كرده است؛ چنان كه هر چيزى را كه به وى تعلق گرفت جزو خود مى پندارد، و با آن امتياز مى جويد. مثلاً همين كه لباس نو به تن خود مى بيند، خود را گم مى كند. انسان به قدرى ناتوان است كه حتى لباس نو او را مى فريبد! اگر لباسى را كه مواد آن از گياه و حيوان فراهم شده است و ديگران بافته و دوخته اند بر تن خود آراست، گمان مى كند بر شخصيتش افزوده شده است. يا در خانه نوساز كه مى نشيند، خود را تغييريافته مى بيند. مهم ترين مقصد در حج، دست يافتن به رابطه ميان خود و خدا و خلق، و از ميان بردن آن اشتباهات و انحرافات است.

سراسر اعمال حج، تربيت است. كدام قدرت مى تواند مردم را با روحيه ها و اوضاع و احوال مختلف در يك سرزمين جمع كند؛ چنان كه ميانشان برترى نماند و امتيازى بر يكديگر نداشته باشند؟ با لباس واحد و زبان واحد همه را به اعمال واحدى دعوت كند. همين كه حج گزار به حج رسيد، بايد لباس خود را در آورد تا وجه تمايز از ميان برود و يك زبان با ديگران گرد آيد. حتى دوختن لباس كه باز ممكن است اختلاف و امتيازى ايجاد كند ممنوع است» . (3)

سفيد، رنگ بى رنگى است. سفيدى احرام، نشان دهنده رنگ باختن تمامى


1- خسى در ميقات، صص 44 و 45.
2- اسلام آئين زندگى، ص ٢٠٠.
3- درس هاى قرآنى، سيدمحمود طالقانى، صص ١6٧ و ١6٨.

ص: 54

رنگ هاست. بى رنگى، نماد پاكى و سادگى است. سالك، رنگ خدايى دارد. در اين لباس، نام، نشان، شهرت، مقام و ثروت جايگاهى ندارد. محرم با انسان هايى روبه روست كه همه با او هم رنگند و همه با يكديگر يك رنگند. (1)

٣. احرام و اخلاص

غلام همّت آن نازنينم

كه كار خير بى روى و ريا كرد

(2)

به سبب گران بهايى چشم گير «اخلاص» و دشوارى رسيدن به آن، در حديث نبوى (ص) از اخلاص به سرّى از اسرار خدا تعبير شده است؛ سرّى كه خداوند، تنها در قلب كسانى به وديعه مى گذارد كه دوستشان دارد. چنان كه پيامبر اكرم (ص) از قول خداوند مى فرمايد:

اَلإخْلاصُ سِرٌّ مِن اَسرارِي، اسْتَودَعتُهُ قَلْبَ مَنْ اَحْبَبْتُ مِن عِبادِي. (3)

اخلاص، سرّى از اسرار من است، آن را در قلب كسانى كه دوستشان مى دارم به وديعه مى گذارم.

بارى در فضايى كه در آن، آدمى همه را چون خود مى بيند و خود را چون ديگران و همه مرزهاى اعتبارى و برترى هاى ظاهرى و جايگاه هاى دنيوى در هم فروريخته است، انگيزه و زمينه اى در شخص براى برانگيختن و ستايش ديگران در برابر انجام كارهاى نيك نمى ماند. اين گونه است كه احرام با از ميان برداشتن همه امتيازهاى ظاهرى زمينه را براى اخلاص در عمل و محور قرار دادن خداوند در همه كارها فراهم مى آورد.

امام خمينى (رحمة الله) درباره اخلاص در مناسك حج مى فرمايد:

از مهمات در همه عبادات، اخلاص در عمل است كه اگر خداى نخواسته


1- اسرار عرفانى حج، صص ٣٣٣ و ٣٣4.
2- ديوان حافظ، غزل ١٣٠.
3- منية المريد، الشيخ زين الدين بن على العاملى (الشهيد الثانى) ، ص١٣٣.

ص: 55

كسى عملى را براى خودنمايى و عرضه به ديگران انجام دهد و خوبى عملش را به رخ ديگرى بكشد، عمل او باطل است و حجاج محترم مواظب باشند كه رضاى غير خداوند را در اعمال خود شركت ندهند. (1)

شيخ محمود شلتوت مى گويد:

اولين چيزى كه حجاج لازم است به آن توجه داشته باشند، قصد و نيت خالصانه و صادقانه و انجام دادن عبادت حج در جهت رضايت خداوند است؛ زيرا خداوند، حج انسانى را كه اين عبادت بزرگ را پوششى براى به دست آوردن نام و شهرت و يا ثروتى بى ارزش قرار دهد، نمى پذيرد. حج در واقع هجرتى است و هجرت بدون قصد قربت، مقبول واقع نمى شود. اين قصد و نيت، به «احرام» معروف است كه عبارت است از بيرون آوردن همه لباس هايى كه با فرم و شيوه خاصى دوخته شده و مورد استفاده براى پوشش قرار گرفته و همچنين خوددارى از استفاده از اشيايى است كه بيانگر مظاهر ثروتمندى و اشرافى گرى مى باشد؛ و همچنين خوددارى از استعمال بوى خوش و مانند آنها، كه زمينه ساز اخلاص بوده، حاجى را به سوى انجام كارهاى براى رضاى خدا سوق مى دهد. (2)

4. احرام و حرمت جدال

از دستاوردهاى احرام، سامان دهى و زيبايى بخشيدن به گفتار است. احرام بر اثر بازداشتن حاجى از جدل و دشنام گويى، به او پاكيزگى گفتار مى آموزد و اينكه همواره بايد حريم ديگران گرامى داشته شود و از درهم شكستن شخصيت ديگران به واسطه دشنام و مجادله بايد پرهيز شود. احرام، تمرين «گفتار نيك» است و آموزش فرهنگ


1- صحيفه حج، ج ١، ص ١6٢ (امام خمينى (رحمةالله) .
2- اسلام آئين زندگى، صص ١٩٠ و ١٩١.

ص: 56

درست سخن گفتن با ديگران و چنين است كه در احرام هرگونه سخن لغو و هرگونه جدل، ممنوع اعلام مى شود: فَلا رَفَثَ (1)وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ (2)فِي الْحَجِّ ؛ «در اثناى حج، همبسترى و گناه و جدال [روا] نيست» . (بقره:١٩٧)

حضرت رسول (ص) فرمود:

اَنَا زَعيمٌ بِبَيتٍ في رَبَضِ الجَنَّةِ، و بَيتٍ في وَسَطِ الجَنَّةِ، وَ بَيتٍ في اَعلَى الجَنَّةِ لِمَنْ تَرَكَ المِراءَ و اِنْ كانَ مُحِقّاً، وَ لِمَنْ تَرَكَ الكِذْبَ و اِنْ كان هازِلاً و لِمَنْ حَسَّنَ خُلْقَهُ. (3)

من ضامن خانه اى در اطراف بهشت، و خانه اى در وسط بهشت و خانه اى در بالاى بهشت هستم؛ براى كسى كه جدال را ترك كند اگر چه بر حق باشد و براى كسى كه دروغ را ترك كند اگرچه از روى شوخى باشد و براى كسى كه اخلاقش را نيكو كند.

شهيد مطهرى مى نويسد:

يكى از كارهايى كه نبايد در احرام انجام داد مباحثه و مجادله مذهبى است و خوشبختانه در قرآن اين مباحثه ها نهى شده است: فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ بعضى خوششان مى آيد كه بروند آنجا مباحثه كنند. . . ما اين را بايد بدانيم كه در اين عصر، از هر عصر ديگر، مسلمانان، بيشتر به اتحاد و رفع


1- راغب در مفردات، «رفث» را زيرمجموعه گونه اى از گفتار ناروا قرار داده، مي گويد: «رفث سخنى است كه ذكرش آغاز مغازله درباره آميزش و تمتّع از همسر است؛ به گونه اى كه آشكارا و با صراحت گفتن آن زشت و شرم انگيز است و به طور كنايه درباره همبسترى با همسران به كار مي رود. المفردات فى غريب القرآن، راغب اصفهانى، ج٢، ص٩٠.
2- راغب درباره معناى «جدال» مي نويسد: جدال يعنى گفت وگوى با نزاع و ستيزه و چيرگى بر يكديگر كه اصلى از « جدلت الحبل» است؛ يعنى ريسمان و طناب را محكم تاباند گويى كه دو نفر بر هم پيچيده اند، و هر يكى، ديگرى را با سخن و رأى خود مي پيچاند. المفردات فى غريب القرآن، ج ١، صص ٣5٠ و ٣5١.
3- الخصال، شيخ صدوق، ج ١، ص ٢١٨.

ص: 57

اختلاف احتياج دارند. ما شيعيان اين افتخار را داريم كه على (ع) بزرگ ترين گذشت ها و فداكارى ها را در زمينه خلافت انجام داد. در نهايت خلوص نيت با رقباى خود همكارى و همگامى كرد، يعنى مصلحت اسلام را بالاترين مصلحت ها دانست. من خودم اثر اقدامات مثبت را در رفع سوء تفاهم ديدم. (1)

حكايت

سالى نزاعى در پيادگان «حجيج» (2)افتاده بود، و «داعى» (3)در آن سفر هم پياده بود. انصاف در سر و روى هم فتاديم، و داد و فسوق و جدال بداديم. كجاوه نشينى را شنيدم كه با عديل خود مى گفت: يا للعجب، پياده عاج، چو عرصه شطرنج به سر مى برد فرزين مى شود. يعنى به از آن مى گردد كه بود، و پيادگان حاج، باديه به سر بردند و بتر (4)شدند.

از من بگوى حاجى مردم گَزاى را

كو پوستين خلق، به آزار مى درد حاجى تو نيستى، شترست از براى آنك بيچاره خار مى خورد و بار مى برد (5)«در حريم امن الهى، براى تقرّب به خدا بايد دل ها را به هم نزديك كرد، از جدايى ها پرهيز داشت و هر آنچه مايه تفرقه است، از بين برد. در محضر حق نبايد به زائران او توهين كرد، بايد از فسوق، جدال، مشاجره، فحاشى و تفاخر پرهيز كرد. نبايد به كسى دستور داد، سزا نيست زبان به ناسزا گشود و به مجادله برخاست. حريم حرم محدوده برادرى است، در آنجا بايد تمرين اخوّت كرد و در پيشگاه دوست، به دوستان دوست جز خير نگفت» . (6)


1- حج، صص ٨٢ و ٨٣.
2- حجّاج.
3- داعى: دعاگو؛ در اينجا مراد، خود سعدى است.
4- بدتر.
5- كليات سعدى، ص ١45.
6- اسرار عرفانى حج، ص ٣4٩.

ص: 58

5. احرام، تمرين تلاش براى دستيابى به لذتى معنوى

انس انسان با لذت هاى حسّى و مادى، او را از چشيدن لذت هاى معنوى باز مى دارد. بر اين اساس، براى درك لذت هاى متعالى و برتر، افزون بر آگاه بودن از وجود لذت هايى فراتر از خوشى هاى مادى و جسمانى، كنترل و تعديل لذت طلبى و پرهيز از غرق شدن در لذت هاى حسّى ضرورت دارد. ازاين رو، در احرام، برخى لذت هاى حلال بر حاجى ممنوع مى شود تا روزنه هايى از لذت هاى معنوى و متعالى بر او گشوده شود و زمينه براى تعديل و كنترل لذت هاى مادى، فراهم آيد.

شهيد مطهرى مى گويد: «بخشى از فلسفه احرام، از قبيل ترك لذت است براى درك لذت [بالاتر و متعالى]، و ترك لذت، همان هجرت از لذات بدنى است» . (1)

اگر لذت تركِ لذت بدانى

t دگر شهوت نفس، لذت نخوانى

هزاران در از خلق بر خود ببندى

گرت باز باشد درى آسمانى

سفرهاى علوى كند مرغ جانت

t گر از چنبر آز بازش پرانى

وليكن تو را صبر عنقا نباشد

t كه در دام شهوت به گنجشك مانى

ز صورت پرستيدنت مى هراسم

t كه تا زنده اى ره به معنى ندانى (2)

«بارى در راه عشق خدا بايد از ديگر عشق ها گذشت. شهوت با دلدادگى به خدا، قابل جمع نيست. هر چيزِ يادآورِ شهوت را بايد كنار گذاشت؛ نظير عقد كردن زنى براى خود يا ديگرى در حال احرام. در اين حال نبايد شاهد شهوت بود. بايد از سُكر ظاهرى گذشت تا از پيمانه شراب لم يزلى سرمست شد» . (3)

حضرت زهرا (س) فرمود:


1- حج، صص ١٢٣ و ١٢4.
2- كليات سعدى، ص ٧4٢.
3- اسرار عرفانى حج، ص ٣4٩.

ص: 59

شَغَلَنِي عَنْ مَسئَلَتِهِ لَذَّةُ خِدْمَتِهِ، لا حاجَةَ لي غَيرُ النَّظَرِ إِلى وَجهِهِ الكَرِيمِ. (1)

لذتى كه از خدمت حضرت حق مى برم، مرا از هر خواهشى باز داشته است. حاجتى جز اين ندارم كه پيوسته ناظر جمال كريم خداوند باشم.

هركه را ذوق دين پديد آيد

شهد دنياش كى لذيذ آيد (2)

6. احرام، فروپاشى شكوه جاذبه هاى دنيوى

احرام هيبت و شكوه لذت هاى ظاهرى را درهم مى شكند و به حاجى مى آموزد كه شكوه جاذبه هاى دنيوى چندان نيست كه نتوان از آن چشم پوشيد؛ چرا كه او در عمل مى بيند كه لذت هايى را كه همه روزه بايد بدان ها دست مى يافت و از نگاه او ترك آنها برايش ناممكن بود، اكنون با كمترين فشار و تحمّل وامى نهد. بدين گونه احرام با تحريم برخى از دلپذيرترين لذت ها، اين باور را در حاجى شكل مى دهد كه خوشى ها و جاذبه هاى مادى سست تر از آن است كه وى نتواند از آن بگذرد.

حكايت

چون «شقيق بلخى» قصد كعبه كرد و به بغداد رسيد، هارون الرشيد او را بخواند. هنگامى كه شقيق نزد هارون رفت، هارون وى را گفت: «تويى شقيق زاهد؟» شقيق بلخى پاسخ داد: «شقيق منم! اما زاهد نى ام!» هارون گفت: «مرا پندى ده!» گفت: «هش دار كه تو به جاى خلفاى پيشين نشسته اى و خداوند از تو صدق و حيا و كرم و علم و عدل خواهد» . هارون گفت: «زيادت كن!» شقيق گفت:

خداى را سرايى است كه آن را دوزخ گويند. تو را دربان آن ساخته و سه چيز به تو داده است: مال و شمشير و تازيانه؛ و گفته است كه خلق را بدين


1- رياحين الشريعة، ذبيح الله محلاتى، ج ١، ص ١٠5.
2- كليات شمس تبريزى، مولانا جلال الدين محمد بلخى، ص٢٩٩، غزل ٩٨٧.

ص: 60

سه چيز از دوزخ باز دار. هر حاجتمند كه پيش تو آيد مال از وى دريغ مدار و هركه فرمان حق، خلاف كند، بدين تازيانه او را ادب كن، و هركه كسى را بكشد، بدين شمشير او را قصاص كن به دستور خويشان او. و اگر نكنى، پيشرو دوزخيان، تو باشى.

هارون گفت: «زيادت كن!» شقيق گفت: «اگر تو در بيابان تشنه شوى چنان كه به هلاكت نزديك باشى، اگر آن ساعت شربتى آب يابى به چند بخرى؟» هارون گفت: «به هرچه خواهد» . شقيق بلخى از هارون پرسيد: «اگر نفروشد الّا به نيمه مُلك تو، چه خواهى كرد؟» هارون پاسخ داد: «نيمه ملك خود بدهم» . باز شقيق بلخى وى را پرسيد: «اگر آن آب كه بخورى از تو بيرون نيايد چنان كه بيم هلاكت بود و يكى گويد من تو را علاج كنم، اما نيمه اى از مُلك تو بستانم، چه كنى؟» هارون باز جواب گفت: «اين نيمه ملك نيز بدهم» . شقيق بلخى هنگامى كه اين دو جواب از هارون شنيد، وى را گفت: «اى مرد! پس به چه نازى؟ ! اين است شكوه ملك دنيايى و جاذبه هاى ظاهرى كه قيمتش يك شربت آب بود كه بخورى و از تو بيرون آيد» . هارون بگريست و او را به اعزازى (1)تمام بازگردانيد. (2)

٧. احرام، پوشيدن لباس بندگى

پوشش، بر روح و طبع انسان اثر مى گذارد. برخى پوشش ها تكبّر و غرور را برمى انگيزاند و برترى جويى پديد مى آورد. از آن سو، بعضى لباس ها نيز بندگى مى آورد و در رام كردن طبع سركش آدمى و زدودن زنگار تكبر از دلش و ايجاد فروتنى در رفتارش تأثير بسزا دارد.


1- با احترام.
2- تذكرۀ الاولياء، صص ٢٢5 و ٢٢6.

ص: 61

«عزّالدين محمود كاشانى» مى نويسد:

برخى از اصحاب عرفان، لباس هاى ساده مى پوشند تا انكسار نفس آنها زيادت شود. آنها اهل تواضع و انكسار مى باشند؛ كه با چنين پوششى، بر دفع تكبّر از نفس خود نظر دارند؛ چرا كه نفس به سبب لباس هاى فاخر و گرانبها، با خود تصوّر امتياز و رفعتى مى كند كه عبارت است از كبر. اميرالمؤمنين (ع) با يكى از صحابه گفت: هرگاه خواستى پروردگار را ملاقات كنى، لباسى ساده و به دور از آراستگى بر تن كن.

نقل است زمانى اميرالمؤمنين على (ع) پيراهنى پوشيده بود، آستينش تا سردست به دشوارى مى رسيد، خوارج او را بدان عيب كردند. در جواب فرمود: آيا مرا به لباسى سرزنش مى كنيد كه از كبر بسيار دور است؟ و شايسته تر است كه مسلمان به من اقتدا كند. (1)

در احرام، نخستين گام براى بندگى پروردگار برداشته مى شود، و آن، درآوردن جامه هايى است كه بوى تَفَرعُن و خواجگى مى دهد، و پوشيدن لباس هايى كه نشان فروتنى و بندگى دارد.

«هركه به كعبه رود، اول احرام بايد گرفت. احرام چيست؟ آنكه اول غسلى برآورد و جامه خواجگى از بر بيرون كند. لباس رعنايى از سر بركشد و پوشش بندگى به تن كند؛ ازارى و ردايى در خود پيچد، و روى به كعبه آرد و فرياد لبيك بردارد؛ اين قصد حج است. اگر كسى قصد حق دارد او را نيز احرام باطن بايد گرفت از جمله اغيار؛ و اينجا ازارى از زارى بر بايد بست، و ردايى از بردبارى بر بايد افكند و در عالم صدق، لبيك بايد زد تا به كعبه توحيد رسد» . (2)

«قلب زائر بايد با كمال خشوع و تواضع پوشيده شود و جانش با اوج انقياد و فقر


1- ر. ك: مصباح الهداية و مفتاح الكفايه، عزّالدين محمود كاشانى، صص ١٩٣، ١٩4 و ١٩6.
2- الرسالة العلية فى احاديث النبويّه، كمال الدين حسين كاشفى سبزوارى، ص ٨٩.

ص: 62

درآميزد كه نجات و رستگارى، از آنِ انسان خاشع و منقاد است. اگر خداى سبحان با دو اسم «كبير» و «عظيم» بر سالك زائر تجلى كند، او كبر خويش را از دست داده، قلبش مطيع و منقاد مى شود و در اين صورت دو جامه احرام بر او برازنده مى گردد» . (1)

پوشش احرام گرچه براى حاجى، فرود است، در دل آن، فراز نهفته است؛ و گرچه او را به حضيض ظاهر مى نشاند، در نهادش اوج دل انگيز تعبيه دارد. احرام به حاجى فروتنى مى بخشد، تا او را از دل فروتنى و شكستگى به شكوه و جلال برساند، و به او بندگى مى آموزد تا وى را در اثر بندگى، آينه دار پروردگارش نمايد.

امام صادق (ع) مى فرمايد:

العُبُودِيَّةُ جَوهَرةٌ كُنْهُهَا الرُّبوبِيّة، فَما فَقَدَ مِنَ الْعُبُودِيّةِ وُجِدَ في الرُّبُوبِيّةِ، و ما خَفِي عَن الرُّبُوبِيّةِ اُصيبَ في الْعُبُودِيةِ. (2)

عبوديت و بندگى خداوند، گوهرى است كه حقيقت آن، رسيدن به ربوبيت و پروردگارى است. پس بنده هرچه در اثر عبوديت [از لذات و رفاه] از دست مى دهد، در مراحل بعدى كه به سوى ربوبيت مى رود آنها را خواهد يافت و هرچه از ربوبيت [كه براى بنده] پنهان است، در عبوديت ظاهر مى شود.

دكتر شريعتى مى گويد:

هميشه عادت كرده ايم در فراز، در صعود، در حركت به سوى بالايى، بلندى، به عظمت برسيم؛ به ويژه وقتى عظمت، خدايى است، وقتى سخن از ملكوت الهى است كه البته اينجا برعكس، هرچه پايين تر مى روى، هرچه از بلندى فروتر مى آيى، به خدا نزديك تر مى شوى! يعنى كه در فروتنى و خشوع است كه به شكوه و جلال مى رسى؛ يعنى كه از بندگى به بلندى؛ يعنى كه خدا را


1- اسرار عرفانى حج، ص ٣٣5.
2- مصباح الشريعه، ص ١٠.

ص: 63

در آسمان ها مجوى؛ در همين خاك، در همين زمين مى توانى او را بيابى، ببينى و شايد نيز رمزى از سرنوشت آدمى است: خاكسارى، فرو رفتن در خاك و سر بر آوردن در برابر خدا. (1)

٨. احرام، فرصتى براى رياضت

آنها كه پاى در ره تقوا نهاده اند

گام نخست بر سر دنيا نهاده اند

فرعون نفس را به «رياضت» بكشته اند

و آن گاه دل بر آتش موسى نهاده اند (2)

رياضت، مصدر فعل «راض يروض» است. در برخى كتاب هاى لغت آمده است: «

رَاضَ الْمُهْر أي ذَلَّلَه وَ طَوَّعَهُ و عَلَّمَه السّير » (3)؛ «فلانى كرّه اسب را رام كرد و آن را منقاد خود نمود، و به او رهنوردى آموخت» .

كره اسب را مدتى به حال خود رها مى كنند تا خردسالى را پشت سر بگذارد، و بدنش محكم شود. هنگامى كه از آب وگل درآمد، پيش از آنكه به كارش گيرند، آن را تربيت مى كنند تا در كارهايى مانند سواركارى، پيمودن راه هاى دور و دراز و گذشتن از گردنه هاى سخت از آن استفاده كنند. اگر اين تربيت و تمرين وجود نداشته باشد و حيوان رام نگردد، چه بسا خود و سواركار را دچار خطرهاى جدى و جبران ناپذير كند.

اسب لاغرميان به كار آيد

روز ميدان، نه گاو پروارى (4)

درباره مفهوم اصطلاحى رياضت بايد گفت كه عارفان نفس انسان را به كرّه اسب چموشى تشبيه مى كنند كه كارهايش را از روى شهوت و غضب انجام مى دهد. همان گونه كه كرّه اسب بايد تربيت شود و رياضت ببيند تا به كار آيد، نفس انسان بايد


1- حج، ص 5٨.
2- ديوان عطار، مقدمه: بديع الزمان فروزانفر، ص ٣٠6.
3- المنجد، ذيل حرف «راء» .
4- كليات سعدى، ص ٣٣.

ص: 64

رياضت ببيند و تربيت شود تا راه رستگارى و كمال را بپيمايد و به مقصد برسد. (1)

شهيد مطهرى، يكى از فلسفه هاى احرام را «رياضت» دانسته، مى گويد:

محرمات احرام كه فقها مجموعاً آنها را ٢4 تا دانسته اند از نظر روح و معنى و فلسفه روحى و اخلاقى و اجتماعى چند نوع اند: . . . نوع سوم از قبيل رياضت دادن نفس است به تقوا؛ چنان كه حضرت على (ع) فرمود: «

واِنَّما هِي نَفْسي اَرُوضُها بِالتَّقوى لِتَأْتِي آمِنَةً يوْمَ الْخَوفِ الاَكْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلى جَوانِبِ الْمَزْلَقِ » (2)؛ «من نفس خود را با پرهيزكارى مى پرورانم، تا در قيامت كه هراسناك ترين روزهاست در امان و در لغزش گاه هاى آن ثابت قدم باشد» .

امورى كه در احرام تحريم شده است، حسّ مقاومت در برابر آنها در انسان تقويت مى شود از قبيل صيد، مباشرت با زن، اذيت و آزار حيوان ها بلكه تحمل اذيت آنها، بوى خوش، نگاه در آينه، لباس دوخته، زينت، دروغ پردازى و ناسزاگويى و جدال. در تحريم صيد، حسّ شكارچى گرى را از انسان مى خواهد بگيرد، حسّ آزار را از انسان مى گيرد، قدرت تحمل اذيت و قدرت حلم به انسان مى دهد. احرام به انسان مقاومت در مقابل ميل جنسى را مى دهد و ترك استظلال و ترك نازپروردگى را. (3)

انسان چاره اى ندارد از اينكه در همه عمر در حال احرام به سر برد و محرم باشد. تحمل بعضى محروميت ها براى رسيدن به سعادت، لازم است. هر رژيم تربيتى را كه شما در دنيا پيدا كنيد براساس لاقيدى مطلق و بى باكى و بى ارادگى نيست، بالاخره يك سلسله چيزها را تحريم مى كند. (4)


1- رياضت در عرف عرفان، حسن رمضانى خراسانى، صص ٩ - ١١.
2- نهج البلاغه، نامه 45.
3- حج، صص ٨٨ و ١٢4.
4- حج، ص ٨٨.

ص: 65

«بى شك سفر حج به سوى مركز جهان اسلام در شهر مكه، بدون تمهيدات فراوان و سختى ها و تحمّل مشقّات، امكان پذير نيست؛ چنان كه پيامبر (ص) مى فرمايد: «حج عالى ترين نوع جهاد است» . زائر خانه معشوق مى بايست درگير مجاهده اى معنوى شود؛ مجاهده اى كه فرجام آن به تمام فداكارى ها و مشقّت ها معنا مى دهد؛ زيرا سفر حج به سوى خانه خدا براى كسى كه جهاد درونى مى ورزد، متضمّن ملاقاتى با صاحب خانه است؛ همو كه در مركز آن كعبۀ ديگر، يعنى قلب فرد نيز منزل دارد» . (1)

گرچه در جاى خود بايد به غريزه ها و خواسته ها اهتمام ورزيد و پاسخ داد، نبايد از نظر دور داشت كه نفس آدمى زياده خواه و سيرى ناپذير است و پاسخ دادن به خواسته ها و نيازهاى آن، در كنترل و سامان دهى آن، كافى نيست، بلكه گاهى بايد او را از خواسته هايش محروم داشت و به آب رياضت غسلش داد تا قلب از كدورت ها صفا يابد:

اگر دل از غم دنيا جدا توانى كرد

نشاط و عيش به باغ بقا توانى كرد

اگر به آب رياضت برآورى غسلى

همه كدورت دل را صفا توانى كرد

ز منزل هوسات ار دو گام، بيش نهى

نزول در حرم كبريا توانى كرد (2)

عالمان و عارفان پيشين، موسم حج را بهترين فرصت براى رياضت نفس مى دانستند و از اين زمان بيشترين بهره را براى تهذيب نفس و پيراستن دل از زنگارها مى بردند. نمونۀ اين مطلب را در عارف بزرگى همانند ابن عربى مى بينيم كه «بارورترين ايام زندگى او در روزگارى بود كه در مكه اقامت گزيد و در همين ايام رياضت بود كه بنابر گفته او به فتوحات قلبى و شهود دست يافت و حاصل همان فتوحات، كتاب «فتوحات مكيه» او شد كه اكنون به عنوان يكى از بزرگ ترين كتاب هاى عرفانى در اختيار ماست.


1- اسلام سنتى در دنياى متجدد، سيد حسين نصر، ص 6٠.
2- كليات شمس تبريزى، ص ٢٩٠، غزل ٩5٩.

ص: 66

در حقيقت، مكه، مركزى بود كه مشعل داران فرهنگ اسلامى از همه سوى جهان در آن گرد مى آمدند و بسيارى از آنان، پس از اداى مراسم حج، يكى دو سال يا بيشتر در آنجا مى ماندند» . (1)

مقام معظم رهبرى درباره رياضت در ايام حج مى فرمايد:

حج را بايد به طرف اهدافش نزديك كرد. اعمال حج عبارت اند از: قضيۀ برائت، مسئلۀ وحدت اسلامى، مسئلۀ اشاره به افكار عالى اسلامى و تبليغ و توجيه آن، مسئلۀ زهد و رياضت. آدم وقتى در روايات و اعمال حج نگاه مى كند مى بيند، اصلاً براى اين است كه انسان برود آنجا رياضت بكشد. اصلاً حج براى خوشگذرانى نيست. حالا اگر كسى مى خواهد خوشگذرانى كند يك جور ديگر سفر كند، يك زيارتى هم بكند. حج، جايى نيست كه انسان متنعم بشود و راحت برود و بيايد. آنجا بايد مغبّر الوجه (2)و مغبّر الشّعر (3)باشد. آفتاب، روى انسان را بسوزاند و موهايش را ژوليده كند. لباس زيبا و عطر نداشته باشد. از بوى متعفن اجتناب نكند، بلكه از بوى طيب اجتناب كند. در حج، همۀ وسايل فشار و رياضت الهى براى يك مدت محدود و كوتاه فراهم است. مجموع اعمال حج سه چهار روز بيشتر نيست. در اين مدت، انسان بايد ياد بگيرد كه چه كار بكند. به نظر من يك مقدار حج را به سمت يك رياضت انتخابى ببريد، يك مقدار در عسرت و رياضت باشد. (4)

امام محمد غزالى مى نويسد:

آدمى را چنان آفريده اندكه به كمال سعادت خويش نرسد تا جهان باقى را


1- فصوص الحكم، ابن عربى، ترجمه: محمدعلى و صمد موحد، ص ٣٣.
2- غبارآلوده صورت.
3- غبارآلوده مو.
4- صحيفه حج، ج ٢، صص ١٧٢ و ١٧٣ (مقام معظم رهبرى) .

ص: 67

اختيار كند و متابعت هوا سبب هلاك وى است و تا به دستور شرع عمل نكند، در متابعت هوا بود و معاملت وى، بنده وار نبود و سعادت وى در بندگى است و بدين سبب بود كه در ملت هاى گذشته به رهبانيت (1)و سياحت (2)فرمودند هر امتى را تا عبّاد آنها از ميان خلق بيرون شوند و همه عمر مجاهدت و رياضت كنند. پس، از رسول (ص) پرسيدند كه چرا سياحت و رهبانيت نيست در دين ما؟ فرمود: «ما را جهاد و حج فرموده اند بَدَلِ آن» . پس حق -سبحانه تعالى- اين امت را حج فرمود براى رياضت و بدل از رهبانيت. (3)

بدان كه در عبادت حج، رياضت هر سه نفسِ انسان است كه محتاج رياضتند، تا انسان به نفس مطمئنه برسد.

اما طبيعت نفس امّاره راحت طلبيدن است، و رياضت وى گرسنگى و بيدارى است و اين هر دو در سفر حج، بسيار است.

و طبيعت نفس لوّامه، طلب كردن جاه است و طريق رياضت وى دورى از وطن است و دورى از بستگان و آشنايان، و اين همه در سفر حج حاصل است.

و طبيعت نفس مُلهمه آن است كه بر هرچه وى را عادت دهى عادت كند و طريق رياضت وى مجالست بزرگان و اهل خير و عابدان و مواضع متبرّكه است تا ميلى كند به خير و در سفر حج، اين نيز حاصل است.

پس در عبادت حج، تزكيه هر سه نفْس آمد كه سعادت دين و دنياى بنده بدان متعلق است و رياضت، كشتن خواهش هاى نفْس است و در اين سفر اين مقصود حاصل است. پس حكمت، رياضت نفس باشد. (4)


1- گوشه گيرى از مردمان براى عبادت.
2- جهانگردى براى عبادت و رهبانيت.
3- كيمياى سعادت، ج ١، ص ٢٣5.
4- اين برگ هاى پير، ابومنصور اوزجندى، صص ١٢٣ و ١٢4.

ص: 68

شيخ الرئيس ابوعلى سينا درباره اهميت و آثار رياضت مى گويد:

عارف، به رياضت كشيدن نيازمند است و رياضت، سه هدف را پى مى گيرد:

نخستين هدف از رياضت، آن است كه همه موانع را از سر راه خود بردارد تا هيچ چيزى را بر حق، مقدم ندارد، بلكه در همه حال، همه چيز را فداى حق نمايد؛

دوم آنكه نفس اماره را رام كند تا نفس، حالت اماره بودن را رها كند و مطمئنه شود و اوهام او نيز از امور پست مادى روى گرداند و به سوى چيزهايى كه مناسب امر قدسى است رو كند؛

سومين هدف از رياضت، تلطيف سرّ است كه مايه تنبّه و آگاهى آدمى است. . . و درون عارف در اثر رياضت جلا مى يابد تا آنجا كه خدا را در خود بازمى تاباند و لذات عالى بر او فرو مى ريزد و او به شادمانى دست مى يابد و تا آنجا پيش مى رود كه تنها خدا را مى بيند. (1)

٩. احرام، تمرين ترك آزار و دشمنى

مباش در پى آزار و هرچه خواهى كن

كه در طريقت ما غير از اين گناهى نيست (2)

***

اگر براى دين پوسته و هسته اى قائل شويم، بى گمان ترك آزار و اذيت ديگران، جزو هسته دين به شمار مى آيد؛ چنان كه بنابر حديث نبوى (ص) مسلمانى در ترك اذيت و آزار خلاصه مى شود: «

اَلمُسلِمُ مَنْ سَلِمَ المُسلِمُونَ مِن لِسانِهِ وَ يدِه » (3)؛ «مسلمان كسى است كه مسلمانان از زبان و دستش ايمن باشند» .


1- الاشارات و التنبيهات، ابن سينا، ج ٣، صص ٣٨٠ و ٣٨6.
2- ديوان حافظ، ص ١٣١، غزل ٧6.
3- كنز العمال، ج ١، ص 66.

ص: 69

اَلمُسلِمُ مَنْ سَلِمَ المُسْلِمُونَ مِنْ لِسانِهِ وَ يدِه وَالمُؤمِنُ مَنْ آمَنَهُ الناسُ عَلى دِمائِهِمْ وَ اَموالِهِمْ. (1)

مسلمان كسى است كه مسلمانان از زبان و دست او ايمن باشند و مؤمن كسى است كه مردم نسبت به خون و اموالشان از او در امان باشند.

انسان، بنده خدا و خداوند، آفريدگار انسان است و ميان رنجش خاطر بندگان و ناخشنودى پروردگار ارتباط نزديكى وجود دارد، همان گونه كه ميان خشنودى بنده خدا و رضاى خداوند. آزردن بندگان خدا، هميشه ممنوع است و هنگام احرام، اين تحريم، جلوه آشكارترى پيدا مى كند و تلنگر محكم ترى به زائران درباره ترك آزار ديگران زده مى شود.

استاد شهيد مطهرى مى گويد:

ترك آزار و اذيت جاندارها و تحمل آزار و بالاخره سِلم بودن در مقابل جاندارها و حرب نبودن و اعلام سِلم و امن نمودن، از فلسفه هاى اجتماعى و اخلاقى احرام مى باشد. (2)

«در حريم امن الهى، براى تقرب به خدا بايد دل ها را به هم نزديك كرد، از آزار و اذيت پرهيز كرد و از هر آنچه مايه تفرقه است اجتناب نمود. از حمل سلاح بايد پرهيز كرد. حمل سلاح به معناى دشمنى و خصومت است. در حضور خداوند رحيم، خشونت لازم نيست. اساساً كينه و دشمنى، شأن دوزخيان است و خدا اهل رحمت و آشتى است. او اهل داد و رأفت است و نسبتى با انتقام و دشمنى ندارد. خشونت و دشمنى و آزار، ضعف و كاستى است؛ ازاين رو كشتن جانوران، اذيت و آزار ديگران و حتى زخم كردن بدن خويش حرام شده است. حريم حرم محدوده برادرى است و در آنجا بايد تمرين اخوت كرد. (3)


1- كنز العمال، ج ١، ص 66.
2- حج، ص ١٢4.
3- اسرار عرفانى حج، صص ٣4٨ و ٣4٩.

ص: 70

بى ترديد، حجّى كه به بهاى رنجش خاطر و آزار ديگران به جا آيد و آميخته با دشمنى با بندگان خدا باشد، قبول نمى افتد. ازاين روست كه حجى كه هزينه و لباس احرام آن از راه نامشروع فراهم آيد و بوى خون دل ديگران بدهد، صحيح و پذيرفته نيست. اهل بيت (عليهم السلام) دوستان و پيروانشان را - پيش از سفر حج - در خصوص مواردى كه حتى شبهه اذيت و آزار داشت، هشدار مى دادند.

حكايت

«عبدالرحمان بن سيابه» و پدرش از اهالى كوفه و دوستان امام صادق (ع) بودند. سيابه (پدر عبدالرحمان) از دنيا رفت و چيزى براى پسرش به ارث نگذاشت. يكى از دوستان سيابه نزد عبدالرحمان آمد و پس از احوالپرسى و ابراز تسليت، هزار درهم به او قرض داد تا با آن به كسب و كار بپردازد. عبدالرحمان آن پول را پذيرفت و به كار بست و كارش رونق گرفت؛ طورى كه مستطيع شد و تصميم گرفت براى انجام مراسم حج به مكه برود. نزد مادرش رفت و تصميم خود را با او در ميان نهاد. مادر به او گفت: پولى را كه از دوست پدرت قرض گرفته اى پرداخت كن!

عبدالرحمان نزد دوست پدرش رفت و قرض خود را ادا نمود، سپس عازم مكه شد. پس از انجام مراسم حج، به مدينه رفت و خدمت امام صادق (ع) رسيد.

امام صادق (ع) پرسيد: «حال پدرت چطور است؟ !» پاسخ داد: «پدرم از دنيا رفت» . امام صادق (ع) درحالى كه اظهار تأثّر مى كرد، فرمود: «خدا او را رحمت كند» . آن گاه فرمود: «آيا براى تو مالى به ارث گذاشت؟» عرض كرد: «نه يابن رسول الله! چيزى به ارث نگذاشت» . امام صادق (ع) فرمود: «پس با چه مالى به انجام حج توفيق يافتى؟» عبدالرحمان به شرح ماجراى قرض گرفتن از دوست پدرش و تجارت و رونق كارش پرداخت. هنوز سخنش تمام نشده بود كه امام صادق (ع) به او فرمود: «با آن هزار درهم بدهى چه كردى؟ آيا آن را به صاحبش بازگرداندى؟» عبدالرحمان گفت: «آرى،

ص: 71

يابن رسول الله! آن را قبل از حج به صاحبش دادم» .

امام صادق (ع) فرمود: «احسن! كار خوبى كردى كه قرض ديگران را دادى و سپس به حج اقدام كردى» . (1)

١٠. احرام، تمرين ساده زيستى

ساده زيستى، زندگى زاهدانه و دور از تكلّف، شرط خداوند با پيامبران خويش بوده است:

شَرَطْتَ عليهِمُ الزُّهْدَ فِي دَرَجاتِ هذِهِ الدُّنْيا الدَّنِيَّةِ وَ زُخْرُفِها وَ زِبْرِجِها فَشَرَطُوا لَكَ ذلِكَ، وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفاءَ بِهِ فَقَبِلْتَهُم و قَرَّبْتَهُمْ. (2)

با آنها درباره زهد در مقامات و زيور دنيا شرط نمودى و آنها هم بر اين شرط، متعهد شدند و تو هم دانستى كه به عهد خود وفا خواهند كرد، پس آنان را مقبول و مقرّب درگاه خود فرمودى.

سادگى لباس احرام، آموزش ساده زيستى و زندگى دور از تكلف است. چشيدن طعم شيرين زندگى ساده در دوره احرام در تجديدنظر محرم در زندگى اش و نيز برنامه ريزى او براى يك زندگى بى تكلف در آينده، تأثير به سزايى خواهد گذاشت. چه بسيار افرادى كه به حج مشرف مى شوند، ولى در زندگى روزمره آنان اثرى از سادگى ديده نمى شود.

شهيد مطهرى مى نويسد:

دسته اى از مردم هستند كه به قدرى خود را در ميان آداب و رسوم و عادات، محبوس ساخته اند، هزارها قيد براى غذاخوردن و هزارها قيد براى جامه پوشيدن و هزارها قيد ديگر براى معاشرت ها و پذيرايى ها و مهمانى ها و


1- آموزه هاى اخلاقى - رفتارى امامان شيعه، محمدتقى عبدوس و محمد محمدى اشتهاردى، صص ٧٠ و ٧١.
2- مفاتيح الجنان، دعاى ندبه.

ص: 72

عروسى و مسافرت ها ساخته اند كه زندگى را بر خود سنگين و ناگوار كرده اند.

به طور كلّى، مقيد شدن به زندگى متكلفانه، ناشى از كوچكى روح و نداشتن شخصيت است. كار و فعاليت و مثبت بودن، با تكلف و به خودبندى و اسير عادات و رسوم شدن سازگار نيست. هر يك از اين تكلفات، مقدار زيادى وقت تلف مى كند، فكر و خيال، مصرف مى كند، خستگى و ملالت مى آورد. مردمى كه مى خواهند در حال حركت و تلاش و فعاليت باشند و به مقامات و ترقيات نائل شوند، لازم است بار خود را از اين تكلفات، سبك تر كنند تا بتوانند سريع پيش بروند. (1)

دلا راهت پر از خار و خَسَك بى

گذارت بر سر چرخ فلك بى گر از دستت بر آيه، پوست از تن بر آور تا كه بارت كمترك بى ٢درباره سلمان فارسى مى خوانيم: چون سلمان(2) را اجل فرا رسيد، قومى به نزديك وى آمدند به عيادت. سلمان را ديدند دست بر زانو مى زد و مى گريست زار زار. گفتند: «چرا مى گريى؟» گفت: «نه از بهر مردن مى گريم و نه از بهر زر و دينار. وليكن رسول الله (ص) با ما عهد كرده بود كه اگر خواهيد كه مرا ببينيد و در قيامت به من رسيد، دنيا جمع مكنيد و از دنيا چنان رويد كه من مى روم و اكنون من چندين قماش گرد كرده ام. نبايد كه سيدالانبياء را ببينم» . چون آن قوم به خانه وى نگاه كردند، تنها طغارى ديدند و مطهّره اى (آفتابه اى) و گليمى و پالانى. (3)


1- حكمت ها و اندرزها، مرتضى مطهرى، ج١، صص ١٠١-١٠٣.
2- رباعيات ابوسعيد ابوالخير، خيام، باباطاهر، ص ٢65.
3- پارساى پارسى، محمدرضا تركى، ص ١٢٨.

ص: 73

شهيد مطهرى درباره درس گرفتن از سادگى لباس احرام مى نويسد:

لباس احرام، لباسى است در منتهاى سادگى و بى رنگى و بى نشانى؛ محو رنگ ها و شكل هاى لباس ها. براى يك مدت موقت هم كه شده همه مردم از درجه دار و غير درجه دار، نشان دار و غير نشان دار كه هركدام مبلغى گزاف پرداخت نموده اند تا يك كت و شلوار برايش دوخته اند، همه را در يك لباس ساده جمع كرده است. گاهى اتفاق مى افتد كه افرادى را در يك مجمع واحد دعوت مى كنند و آنها براى شركت در يك مجلس، بايد خرج هاى گزافى كنند همراه با تكلّف. اما خدا مردم را دعوت كرده با يك لباس رسمى به حضور بيايند و آن ساده ترين و بى رنگ ترين آنها را انتخاب كرده است. آنچه بشر انجام مى دهد، دلِ پايين تر را به جاى دل بالاتر مى برد و مملو از حسرت و آرزو و انتقام مى كند، اما آنچه خدا مى كند دلِ بالاتر را به جاى دل پايين تر مى برد و در او ايجاد تواضع مى كند. واى از تشريفات، چقدر فاصله ها را همين تشريفات لباسى و نشانه ها به وجود آورده است. چقدر كار غلطى است اين تشريفاتى كه اخيراً بعضى كاروان ها به وجود آورده اند. (1)

١١. احرام، نماد گسستن از وابستگى

همچنان كه پرنده اى كه سنگ بر پايش بسته اند، توان پرواز ندارد، مرغ روح انسان آن گاه كه بر پايش سنگ تعلقات باشد، از پرواز در ملكوت ناتوان است. وابستگى ها و دل بستگى ها، ذهن را در جاذبه هاى زمينى زمين گير مى نمايد و او را از پرواز در ملكوت محروم مى نمايد:

بر اوج فلك چون پرد جرّه باز (2)

كه در شهپرش بسته اى سنگ آز؟


1- حج، صص ٨٩ و ٩٠ ( با اندكى تغيير) .
2- باز شكارى.

ص: 74

گرش دامن از چنگ شهوت رها

كنى، رفت تا سدرۀ المنتهى

تعلّق، حجاب است و بى حاصلى

چو پيوندها بگسلى واصلى (1)

عبدالرحمان جامى مى نويسد:

تفرقه [در اصطلاح عرفان] عبارت از آن است كه دل را به واسطه تعلّق به امور متعدد پراكنده سازى؛ و جمعيت، آنكه از همه، به مشاهده واحد پردازى، [پس، جمعيت خاطر و مشاهده واحد، با ترك تعلق، حاصل مى شود]. جمعى گمان بردند كه جمعيت، در جمع اسباب [دنيوى] است، در تفرقۀ ابد ماندند. فرقه اى به يقين دانستند كه جمع اسباب [و تعلق به اشيا] از اسباب تفرقه است، دست از همه افشاندند. (2)

لباس احرام، حتى پوششى را كه حاجى يك عمر با او مأنوس بود، از تن او به درمى آورد تا تعلّق ديرينه او را به لباس، از وجود او بپيرايد تا بدين گونه، زمينه را براى وانهادن ديگر تعلقات براى او آماده سازد، و طعم شيرين رهايى از دل بستگى ها را به او بچشاند.

حكايت

روزى «يحيى بن معاذ» با كسى از دهى مى گذشت. آن شخص گفت: «چه خوش و خرّم دهى است اين ده» . يحيى بن معاذ گفت: «خوش و خرّم تر از اين ده، دل آن كس است كه از اين ده فارغ است و از تعلّق بدان، آزاد است» . (3)

لباس انسان، نشان تعلقات اوست. بايد لباسى پوشيد كه رنگ تعلّق نپذيرد، لباسى كه با آن هر لحظه شاهد مرگ آرزوها و خواسته هاى خويش باشيم. سفيد، رنگ بى رنگى است. سفيدى احرام، نشان دهنده رنگ باختن تمام رنگ ها و تعلقات است. در اين لباس،


1- كليات سعدى، صص ٢6١ و ٢٩٣.
2- لوايح، عبدالرحمان جامى، ص 5٢.
3- تذكرة الاولياء، ص ٣6٣.

ص: 75

نام و نشان و شهرت و مقام و ثروت، جايگاهى ندارد. پيام لباس احرام آن است كه نبايد غريبه را به جاى دوست گرفت. بايد با اغيار، بيگانه بود و تنها با دوست نشست. زائر در ميقات، مهمان خداست. او نبايد از تار و پود تعلقات دنيوى نزد خدا ببرد، بايد لباسش ندوخته باشد. (1)

حكايت

خرقه پوشى در كاروان حجاز همراه ما بود. يكى از امراى عرب، او را صد دينار بخشيده تا قربانى كند. دزدان، ناگاه بر كاروان زدند و پاك ببردند. بازرگانان گريه و زارى كردن گرفتند و فرياد بى فايده خواندن؛ مگر آن درويش صالح كه برقرار خويش مانده بود و تغير در او نيامده. گفتم: مگر معلوم (اموال) تو را دزد نبرد؟ گفت: بلى بردند، وليكن مرا با آن، [تعلّق و] الفتى چنان نبود كه به وقت مفارقت، خسته دلى باشد. (2)

عبدالرحمان جامى در «مثنوى هفت اورنگ» نمونه اى از ترك تعلقات در هواى معشوق را در داستان «ليلى و مجنون» آورده و از عاشقان حقيقى خواسته است همچون «مجنون» باشند كه آن گاه كه با اجازه ليلى به سفر حج مى شتابد و به ديدار كعبه توفيق مى يابد، تنها خواسته او از خدا اين است كه دل او را از هرگونه تعلّق خاطرى، جز تعلق به «ليلى» بپيرايد؛ به گونه اى كه در جان او، تنها هواى «ليلى» باشد و بس.

گر بار دهد به خاطر خَوش

سوى خودم آن نگار مهوش

بر من باشد حجى پياده

يك حج چه بوَد كه صد زياده

بر من باشد كه بندم احرام

زين در به طواف حجّ اسلام

فرمان تو گر بوَد در اين كار

بندم سوى حج ز منزلت بار


1- اسرار عرفانى حج، ص ٣٣4.
2- كليات سعدى، ص١٢٧ و ١٢٨ (با اندكى تغيير) .

ص: 76

ليلى ز وى اين سخن چو بشنيد

بر خويش چو زلف خويش پيچيد

گفت: اى ره صدق منهج تو

تو حجّ منى و من حج تو

مجنون كه وفا به عهد مى كرد

در رفتن كعبه جهد مى كرد

چون كعبه رُوان ز بعد ميقات

لبيك زنان شدى در اوقات

چشمش به سواد كعبه از دور

چون شد ز جمال كعبه پر نور

. . . آمد ز جمال ليلى اش ياد

برداشت ز داغ شوق فرياد

ز آنجا به طواف خانه زد گام

نگرفته ز ماه خانگى كام

زد بر در خانه حلقۀ شوق

در گردن جان ز حلقه اش طوق

آنگه ز دو ديده خون دل ريخت

در دامن سِترِِ كعبه آويخت

كاى پرده نشين حجلۀ ناز

وى عقده گشاى پردۀ راز

يا رب ز همه بتاب رويم

وز حرف همه ورق بشويم

الاّ ز هواى روى ليلى

وز دعوى آرزوى ليلى

. . . تا او شاه است بنده ام من

تا او جان است زنده ام من

(1) عطار نيشابورى اين حكايت را با اندكى تفاوت، اين گونه به نظم در آورده است: برد مجنون را سوى كعبه پدر

تا دعا گويد، شفا يابد مگر

چون رسيد آن جايگه مجنون ز راه

گفت: اينجا كن دعا، اين جايگاه

گو خداوندا مرا بى درد كن

عشق ليلى بر دل من سرد كن

تو دعا كن تا پدر آمين كند

بو كه حق اين مهربانى كين كند

دست برداشت آن زمان، مجنون مست

گفت: يا رب عشق ليلى، ز آنچه هست،

مى توانى گر دو صد چندان كنى

هر زمانم بيش سرگردان كنى (2)


1- مثنوى هفت اورنگ، عبدالرحمان جامى، ج ١، صص ٢٧4 - ٢٧٨.
2- مصيبت نامه، ص٣6٧.

ص: 77

١٢. احرام و حفظ حرمت حرم

اى كه از كوچه معشوقه ما مى گذرى

برحذر باش كه سر مى شكند ديوارش (1)هر بزرگى حريمى دارد و هر حريمى قداستى؛ و در توصيه به پاسداشت آن، شرع و عقل، همداستانند. احرام، نماد پاسداشت حريم كبريايى است و ترك محرّمات در پرتو احرام، نشانه احترام و قدسيت حرم. احرام «اذن دخول» است و ادب ورود، تا حاجى بى «دقّ الباب» و بى اجازه به سراى آفريدگار گام ننهد. آيت الله جوادى آملى مى گويد:

حرم امن الهى در اين ويژگى، يگانه است كه نمى توان بدون احرام وارد آن شد. براى ورود به حرم الهى، ميقات احرام قرار داده شده تا كرامت حرم كه به وسيله مسجدالحرام و كعبه پديد آمده، محفوظ بماند. احرام در ميقات براى ورود به حرم، مانند نماز تحيت مسجد است كه براى حفظ كرامت مسجد قرار داده شد، با اين تفاوت كه تحيت مسجد، مستحب است، ولى احرام براى ورود به حرم، واجب است. طبق بيان نورانى امام سجاد (ع) بايد حج گزار و معتمر [عمره گزار] پيش از ورود به حرم، به حرمت غيبت كردن از اهل اسلام متذكر شود و اين قصد در او بر انگيخته شود كه خدايا! من غيبت و عيب جويى مسلمانى را نمى كنم. زائر آن گاه كه وارد مكه شد بايد بر اين نيت باشد كه «خدايا به قصد تو آمدم» ؛ نه به قصد تجارت، شهرت، سياحت، تفريح، تفّرج و مانند آن. (2)

«افراد غير مسلمان، بدان جهت كه در حالت غير اسلامى، احرامشان صحيح نيست، و از سويى ورود افراد غير محرم به حرم، ممنوع است، حق ورود به منطقه توحيد و مهبط


1- ديوان حافظ، ص ٢٣5، غزل ٢٧٧.
2- عرفان حج، ص ٧١.

ص: 78

وحى را ندارند» . (1)

امام صادق (ع) مى فرمايد:

وَ حُرِّمَ المسجدُ لِعِلَّةِ الكَعْبَةِ وَ حُرِّمَ الحَرَمُ لِعِلَّةِ المَسْجِدِ وَ وَجَبَ الاِحرامُ لِعِلَّةِ الْحَرَم. (2)

مسجدالحرام به خاطر كعبه محترم شد و حرم به خاطر مسجدالحرام احترام يافت؛ و احرام به خاطر حرم واجب شد.

امام محمد غزالى مى نويسد:

حق تعالى خانه كعبه را به ذات مقدس خود تشريف اضافت فرمود [نسبت داد] تا مقصد همه عابدان شد و براى تفخيم و تعظيم، گرداگرد آن را حرمتى نهاد و حرمت آن موضع را به تحريم صيد و درخت آن، زيادت تأكيد فرمود و آن را نمودار حضرت پادشاهان پرداخت تا زائران از هر سمتى و طالبان از هر سوى، با روى گردآلوده قصد آن كنند و در استكانت و تواضع، خداوند خانه را مبالغت نمايند و جلال و كبريا و عزت و استغناى او را خاضع و خاشع باشند و پاس حرمت حريم او بدارند؛ با آنكه مى دانند كه او مقدس تر است از آنكه خانه اى وى را در برگيرد يا شهرى به وى محيط شود؛ تا بدين گونه عبوديت ايشان بليغ تر شود و انقياد و اطاعت ايشان كامل تر گردد. (3)

«بى گمان، مراقبت از اعضا و جوارح و حفظ آنها از گناهان در حال احرام، بهترين مصداق حفظ حرمت حرم مى باشد. چه بهتر كه شخص محرم، پيوسته در معناى احرام و خلع لباس و پوشيدن جامه احرام و گفتن لبيك بينديشد و دل از ياد خدا و زبان از


1- صهباى حج، ص ٣4٣.
2- من لايحضره الفقيه، ج ٢، ص ١٩5.
3- احياء علوم الدين، امام محمد غزالى، ج ١، صص 5٧٧ و 5٧٨.

ص: 79

نام خدا فارغ نسازد، قدر فرصت بداند و فكرش را متوجه ميزبان كريمش بسازد. بر محرم است كه مواظب باشد تمام رفتار و گفتار و حركات و سكناتش بر وفق ميل و رضاى حضرت ميزبان باشد. بى پروا بودن در حال احرام، و چشم و گوش و زبان را آزاد گذاشتن و از فحش و ناسزا و سخن چينى و بدگويى و نگاه ناروا پرهيز نكردن، همه، هتك حرمت ميزبان است، آن هم بر سر سفره او و آنكه در حالت احرام، اين گونه است هرگز حرمت حرم را نگاه نداشته است.

محرم بايد در حال احرام، مراقب زبان خود باشد؛ زيرا عمده گناهان، از ناحيه زبان، دامن آدمى را مى گيرد» . (1)

امام صادق (ع) در بيان مصاديق پاسداشت حرمت حرم در حال احرام مى فرمايد:

وقتى احرام نمودى، بر تو باد به تقواى الهى و زياد ياد خدا كردن و كم سخن گفتن، مگر خيرى در آن باشد. همانا كمال حج و عمره آن است كه انسان زبانش را از گفتارى كه خيرى در آن نيست باز دارد؛ چنان كه خداوند عزّوجلّ فرمود: از فخر فروشى پرهيز كن و تقوايى پيشه كن كه تو را از معاصى باز دارد. (2)

١٣. احرام و درس عزتمندى و كرامت

از ويژگى هاى برجسته مؤمنان «عزتمندى» است؛ همان گونه كه خداوند مى فرمايد: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ ؛ «درحالى كه عزت و اقتدار براى خدا و پيامبر او و مؤمنان است» . (منافقون:٨)

اهميت اين ويژگى نزد خداوند تا آنجاست كه بر پايه روايتى از امام صادق (ع) خداوند اختيار همه كارها را به مؤمن داده، اما اين اختيار را به او نداده است كه ذليل


1- حج برنامه تكامل، سيدمحمد ضياءآبادى، صص ١٠4 و ١٠5.
2- كافى، ج 4، ص ٣٣٨.

ص: 80

باشد. (1)بخشى از حكمت دستور خداوند به بندگان مؤمنش درباره پرهيز از گناهان و اجتناب از سرسپردن به خواهش هاى نفسانى، به نقش آنها در خوارى انسان بازمى گردد. براى برخوردار شدن از گوهر كرامت، پيش از هر چيز بايد از گناهان پرهيز نمود و خواهش هاى نفس را كنترل و تعديل نمود.

امام صادق (ع) مى فرمايد:

مَنْ اَرادَ عِزّاً بِلا عَشيرَةٍ، وَ غِنىً بِلا مالٍ، وَ هَيبَةً بِلا سُلطانٍ، فَلْيَنْقَلْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيةِ اللهِ إلى عِزِّ طاعَتِهِ. (2)

هركس مى خواهد بى آنكه ايل و تبارى داشته باشد عزتمند باشد و بى آنكه مال و ثروتى داشته باشد بى نياز باشد و بى آنكه قدرتى داشته باشد، هيبت و شكوه داشته باشد، بايد از خوارى معصيت خدا، به عزّت طاعت او درآيد.

امام سجاد (ع) در مناجات اول از مناجات خمس عشر، از خطا و گناه به عنوان عوامل ذلّت و خوارى ياد مى كند:

اِلهي اَلْبَسَتْنِي الخَطايا ثَوْبَ مَذَلَّتِي وَ جَلَّلَنِي التَّباعُدُ مِنْكَ لِباسَ مَسْكَنَتِي.

پروردگارا! خطاها و گناهان، بر اندامم لباس خوارى و ذلت پوشانيده و دورى تو جامه عجز و بينوايى بر تنم انداخته است.

اينجاست كه بر اثر تحريم بسيارى از لذت ها و كارهاى روا بر انسان به وسيله احرام، زمينه عزتمندى براى زائر فراهم و دريچه هاى كرامت به سوى او گشوده مى شود.

محيى الدين عربى در كتاب «الفتوحات المكيه» مى نويسد:

وقتى خداوند انسان را دستور داده كه در احرام داخل شود، و بدين گونه آنچه كه حلال بود بر وى حرام شود، او را به صفت «عزت» آراسته نموده است. يكى از اسماى الهى «عزيز» است و آن گاه كه خداوند دستور داد تا محرم


1- «اِنَّ اللهَ فَوَّضَ اِلَى المُؤْمِنِ اُمورَهُ كُلَّها، وَ لَمْ يُفَوِّضْ اِلَيْهِ اَنْ يَكُونَ ذَليلاً» . ميزان الحكمه، ج ٨، ص ٣٧٣6.
2- ميزان الحكمه، ج ٨، ص ٣٧٣٨.

ص: 81

در احرام درآيد و آنچه را كه حلال بود، حرام شمرد، خداوند با صفت «عزت» ظهور كرده است؛ ازاين رو محرم، مظهر اسم «عزيز» است و عزت الهى، جلوه اى در احرام محرم دارد. خداوند، اشيا را مسخّر انسان قرار داد:

وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً (جاثيه:١٣)

و همه آنچه را در آسمان ها و آنچه را در زمين است، از سوى خود براى شما مسخّر و رام كرد.

هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً (بقره: ٢٩)

او كسى است كه همۀ آنچه را در زمين وجود دارد براى شما آفريد.

اگر اشيا مسخر انسان است و براى او خلق شده، پس آنها طالب انسانند بيش از آنكه انسان طالب آنها باشد. بر اين پايه، معناى احرام، متفاوت مى شود. در احرام، اشيا بر انسان حرام نشده اند، بلكه انسان بر اشيا حرام شده است؛ زيرا انسان براى خدا خلق شده و اشيا براى انسان، پس انسان طالب خداست و اشيا طالب او. در تورات آمده است:

يابن آدمَ خَلَقْتُ الاَشْياءَ مِنْ اَجْلِكَ وَ خَلَقْتُكَ مِنْ اَجْلي فَلا تَهتِكَ ما خَلَقْتُ مِنْ اَجْلي فيما خَلَقْتُ مِن اَجْلِك.

اى فرزند آدم! اشيا را براى تو آفريدم و تو را براى خودم آفريدم، پس در آنچه كه براى خودم آفريدم در آنچه كه براى تو آفريدم گستاخى مكن!

پس خداوند سبحان مرتبه ات را روشن كرد تا موطن خواريت را از موطن عزتت بازشناسى و تو از جانب خودت بر اشيا افتخار نكردى و حرام نگرديدى، بلكه او تو را در حال احرام، بر اشيا حرام كرد تا به تو دست نيابند و دستورت داد تا محرم شوى، لذا در احرام داخل شدى و حرام گرديدى و تو را خداى سبحان فرمان بدان نداد مگر آنكه، آن، موجب قربتى به سوى او باشد و باعث مزيد مكانت در نزد او و به سبب عزت تو؛ تا

ص: 82

بدين گونه عبوديتت را كه بر آن آفريده شده اى فراموش نكنى و اين برايت دارويى سودمند است و در حقيقت، اين امر بازداشت بر تو نيست، بلكه بازداشت براى توست. آيا نمى نگرى آنكه را خداوند واگذارده چگونه بر امثال خود فخر مى فروشد: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى ؛ «من پروردگار برتر شما هستم» . (نازعات: ٢4) مى گويد. (1)

١4. احرام حاضران و احرام غايبان

احرام آن گاه صورت حقيقت به خود مى گيرد كه دل مُحرم شود و لباس، تنها به نشان احرام دل، بر تن پوشيده شود. دل، آن گاه محرم مى شود كه انسان در محضر معبود، حاضر باشد و از او غايب نگردد. آنكه دلش هميشه پيش خدا حاضر است، محرم است گرچه در ميقات حاضر نباشد و آنكه دلش از خدا غايب باشد، محرم راستين نيست گرچه در ميقات، حاضر باشد.

دوست، نزديك تر از من به من است

وينت مشكل كه من از وى دورم

چه كنم؟ با كه توان گفت كه او

در كنار من و من مهجورم (2)

*** حضورى گر همى خواهى از او غايب مشو حافظ

مَتى ما تَلْقَ مَنْ تَهْوى دَعِ الدُّنْيا وَ اَهْمِلْها (3)

«احرام دوگونه است؛ احرام غيبت و احرام حضور. كسى كه در ميقات غايب است و خود را براى انس با دوست مهيا نكرده است، گويا در خانه خويش نشسته است؛ بلكه غيبتى بالاتر. و كسى كه در خانه خود نشسته و دلش پيش معبود حاضر است، گويا محرم است و مكّى. اگر در احرام، حضور يابد، حضورش كامل گشته، در محضر


1- الفتوحات المكية، ج ١، صص ٨١٧ و ٨١٨.
2- كليات سعدى، ص 6٨.
3- «هرگاه به محبوب رسيدى، ترك دنيا كن و آن را رها ساز» . ديوان حافظ، ص ٨٩، غزل١.

ص: 83

حق بار يافته است. اگر مجاهد طريق حق، هجرت كرده باشد، جهادش علت شهود او گشته، احرام حضور بسته است؛ ازاين رو غرض احرام، حضور در محضر ربوبى و باريافتن در پيشگاه مالك عالم است. سالك حاضر، به هنگام احرام محو مى شود و آنچه به جاى مى ماند پروردگار محرم است و او بهت زده، متحير در وجدها و جذبه ها مى گردد. اين بهت و تحير، گاهى سبب خاموشى انسان مى شود» . (1)

احرام، تمرينى براى استمرار حضور در پيشگاه معبود هميشه حاضر است:

دلبر تو دايماً، بر در دل حاضر است

رو درِ دل برگشاى، حاضر و بيدار باش نيست كس آگه كه يار، كى بنمايد جمال ليك تو بارى به نقد، ساختۀ كار باش (2)

١5. احرام، جذبه پنهانى معبود

پيمودن راه وصال و قرب، بى «جذبه» ناممكن است:

بى كشش، كوشش عاشق به مقامى نرسد

فارغ از سعى بود، سالك اگر مجذوب است (3)تا جذبه خدا، چون كهربا، دل سالك را نربايد، وى از انانيت و خودخواهى رها نمى شود و عزم آستان معبود نمى كند. به حكم جذبه معبود در ميقات است كه لباسى از جنس سير و سلوك بر اندام حاجى پوشانده مى شود تا آماده سير در ملكوت گردد. «مردان الهى دو دسته اند: دسته اى نخست مى روند، سپس آنها را مى برند (سالكان مجذوب) ؛ و دسته اى ديگر سالكانى هستند كه نخست آنها را مى برند، سپس خودشان مى روند (مجذوبان سالك) . در سلوك، هم رفتن وجود دارد و هم بردن. بردن، جذبه

است و رفتن، سلوك. براين اساس، سالكان طريق حقيقت، يا سالك مجذوب هستند يا مجذوب سالك. گاهى در آغاز، سالك بايد با پاى خود برود و در ميانه راه، كششى


1- اسررا عرفانى حج، ص ٣٠٧.
2- ديوان عطار نيشابورى، ص ٣٨٨.
3- ديوان صائب تبريزى، ج ١، ص ٢٨٧.

ص: 84

او را فرا مى برد و گاهى آغاز سلوك با جذبه است.

احرام، جذبه است، كوششى به سوى رحمان است. با احرام انسان را مى برند، و جذب و انجذاب رحمانى شامل حالش مى شود. زائرى كه اهل سلوك باشد، هنگام ورود به مسجد و نظر به ميقات، مجذوب يار مى شود. او سالك مجذوب است و اگر پيش از اين، سلوكى نداشته، در آنجا «مجذوب سالك» مى شود؛ يعنى با جذبه اى پنهانى به راه مى افتد و سلوك آغاز مى كند.

خداى سبحان در قرآن جذبه را با واژه «ربط» مرتبط ساخته است، آنجا كه مى فرمايد: وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا ؛ «و به دل هايشان نيرو بخشيديم در آن هنگام كه قيام كردند» . (كهف: ١4)

وجد و جذبه نيز سه گونه است: جذبه نفس، جذبه دل، جذبه جان.

وجد و جذبه اى كه بر نفس افتد، نهان آدمى را آشكار و سالك را مفتون مى كند. وجد و جذبه اى كه بر دل حاكم شود، مرد الهى را به حركت درمى آورد و سرمست مى كند و از او عاشقى شيدا مى سازد. اما جذبه اى كه جان آدمى را در بر مى گيرد، او را آماده دل كندن از جز خدا مى نمايد و به او انقطاع از جاذبه هاى مادى مى بخشد.

زائر بيت الله با جذبه احرام، به عالم وصال نائل مى شود. احرام، سالك را بيدار و مشتاق مى كند. احرام حديقه دل دوستان، و ريحان جان عاشقان است؛ خلعتى عزيز است كه قدر وجود آن را كسى نمى داند؛ زيرا وجود انسان را از وجود دنيايى بيرون مى كند و به سراى معنوى مى برد.

محرم، با نظر به جامه احرام، نا آرام و بى قرار مى گردد، دردش فزونى مى گيرد و با چشم گريان و جذبه الهى، به مقام يقين و شهود نائل مى شود. (1)

گرايش به عالم غيب و تمايل به راهيابى به عالم اسرار، جزء سرشت انسان است و


1- اسرار عرفانى حج، صص ٣٠5 - ٣٠٧.

ص: 85

اين طينت معنوى، ريشه در جاذبه حضرت ربوبيت دارد. نخست، جذبه او شامل حال انسان مى شود و سپس انسان را به خود مى كشد. حديث «كنز مخفى» اساس هستى و آفرينش را حبّ، عشق و جذبه رحمانى مى داند: «

كُنْتُ كَنْزاً مَخفياً فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَى اُعْرَف » (1)؛ «گنج پنهانى بودم، دوست داشتم تا شناخته شوم، آفريدم تا شناخته شوم» .

«كهرباى جان، جان جانان است، و منبع جمال و غايت كمال، ريشه جذبه هاى انسانى است. اين جذبه نتيجه اى جز پاره كردن بندهاى طبيعى و رفض علقه هاى نفسانى ندارد. در اين صورت، انسان به سوى عالم تجرّد بالا مى رود و ملكوت و جبروت را درمى نوردد تا به اصل حقيقت هستى واصل مى شود كه همان اتصال به كعبه مقصود و ديدار يار است. احرام اگر به درستى صورت پذيرد، سنگ بناى همه اين مقامات خواهد شد» . (2)

١6. لباس احرام يادآور كفن

لباس احرام، نمادى است كه حاجى را به بسيارى از حقيقت هاى متعالى توجه مى دهد. از جمله آنكه نمايان كفن پوش شدن انسان هنگام ورود به جهان قبر و برزخ است. بى گمان، احرام جوهر انديشيدن در مرگ را نيز نهفته دارد؛ چرا كه به رنگ و شكل كفن است، و بدين گونه، چشم اندازى از هيئت انسان را در قالب مرگ در برابر ديدگان او مجسّم مى سازد. علامه سيد عبدالله شبّر مى نويسد:

به هنگام خريد لباس احرام، چه نيك است كه به ياد كفن و لباس قبر


1- مفاتيح الاعجاز فى شرح گلشن راز، شمس الدين محمد لاهيجى، ص ٢5٢.
2- اسرار عرفانى حج، ص ٣١٠.

ص: 86

خويش باشد. به زودى دو جامه احرام را به تن كرده، در محضر قرب الهى در كنار خانه او حاضر مى شود و چه بسا كه سفرش به اتمام نرسيده، خداى خويش را كفن پوشيده ملاقات كند. و همچنان كه به ملاقات خانه خدا در لباسى غير از لباس دنيا و زيور آن مى رود، بعد از مرگ نيز خداوند را در لباسى جز لباس دنيوى ملاقات خواهد نمود. (1)

لباس احرام انسان را متوجه مرگ، قبر و جهان ديگر مى كند و او را براى سفر ابدى مهيا مى سازد. هنگامى كه انسان از قبر برمى خيزد، خود را با كفنى ساده و سفيد در حضور حق مى يابد. كفن، دوخت و دوزى ندارد، ساده و بى تكلف و زينت است. اينها خصوصيات لباس احرام نيز هست. پيش پاى انسان راهى جز كوچيدن نيست. بايد تنها سفر كرد:

وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ (انعام: ٩4)

[و روز قيامت به آنها گفته مى شود] همه شما، تنها [و با دست خالى] به سوى ما بازگشت نموديد، همان گونه كه اولين بار شما را آفريديم.

تنها با رختى ساده بايد به كوچستان غربت رفت. خود را بايد براى روزى مهيا كرد كه نه پاى رفتن است و نه اختيار ماندن. زمانى كه حاجى احرام بست و به ميقات رفت و به خدا لبيك گفت، بايد با خود، تنها شود، با خويشتن خلوت كند. (2)بدين گونه، در مناسك عمره، برخى اسرار قيامت متجلى شده، سفر مرگ و حضور در صحنه قيامت در نظر افراد مجسّم مى شود. (3)همانندى لباس احرام با كفن، حاجى را در مسير پاى بندى به خريد كفن در زمان حياتش - كه سيره بزرگان و عارفان بوده و مى باشد- مى نهد.

صاحب روضات مى گويد:

از جمله مقامات سيد بن طاووس١، متبرك نمودن كفن خود در اماكن


1- الاخلاق، علامه سيد عبدالله شبّر، حائرى تهرانى، صص ٢٠4 و ٢٠5.
2- اسرار عرفانى حج، ص ٣٣4.
3- عرفان حج، ص 5٩.

ص: 87

مقدّسه است كه خود فرموده است: «در عرفات از اول وقوف تا غروب عرفه، كفن را به نحوى خاص بلند نموده و بعد از آن به خانه كعبه و حجرالاسود و قبر حضرت رسول خدا (ص) و قبر و روضه امامان بقيع (عليهم السلام) و بعد از آن به ضريح حسين (ع) در كربلا و بعد از آن به ضريح حضرت موسى بن جعفر و حضرت جواد و عسكريين (عليهم السلام) و محل غيبت امام زمان (عج) متبرك نمودم، و تمام اينها براى نيل به شفاعت ايشان و نجات از فزع اكبر بوده است؛ چون در روايت وارد شده كه كفن را قبل از مرگ مهيا كنيد و هميشه به آن نظر نماييد و من اين كار را مى نمايم و گويا مشاهده مى كنم كه آن را پوشيده و در پيشگاه خداوند متعال ايستاده ام» . (1)

بى گمان، پيام بزرگِ فراهم آوردن كفن در زمان حيات، انديشيدن به مرگ و آماده سازى خويش براى جهان قبر و قيامت مى باشد. اين پيام و ثمره ارزشمند را از لباس احرام نيز مى توان به چنگ آورد. دست كم در آن چند روزه احرام بايد با انديشيدن درباره مرگ مأنوس بود؛ و به خاطر داشت كه ياد مرگ يكى از مؤلفه هاى انسان ساز، و از عوامل اصلى پرورش و تربيت روح انسان است و موجب مى شود آدمى در خواسته ها و آرزوهاى بى پايانش راه ميانه برود و زياده خواهى را كنار بگذارد و رفتار خويش را براساس عقل و شرع تنظيم كند و از ياد نبرد كه «اگر با علم به اينكه مرگ، هميشه با ما همراه است و روى شانه ما حركت مى كند، زندگى كنيم، هرچند از اين رفيق همراه مى ترسيم، اما دائماً مشاورى عاقل را همراه خود داريم و با كمك اين مشاور، دائماً خواهيم دانست كه مدت زندگى محدود است و لذا بايد هميشه حداكثر استفاده را از اين فرصت زندگى و زمانى كه در اختيار داريم بكنيم» . (2)


1- داستان ها و حكايت هاى حج، ص ٧٨.
2- عشق راه كم گذر، اسكات پك، صص ١٢٠ و ١٢١.

ص: 88

امام صادق (ع) فرمود:

ياد مرگ، خواهش هاى نفس را مى ميراند، و ريشه هاى غفلت را پاره مى كند و دل را نسبت به وعده هاى خداوند، قوت مى بخشد و به انسان، طبعى نازك و رقيق مى بخشد و هواى نفس را مى شكند و آتش حرص را فرو مى نشاند و دنيا را حقير و بى ارزش جلوه مى دهد و همه اين نتايج در معناى جمله اى كه حضرت رسول (ص) فرموده است نهفته است «يك ساعت تفكر و انديشه، بهتر از عبادت يك سال است» و اين «فكر بهتر از عبادت يك سال» هنگامى براى تو محقق مى شود كه به وسيله آن، طناب هاى خيمه هاى دنيا را كه به دور تنت پيچيده است از خود باز كنى و به جاى آن، طناب هاى آخرت خود را ببندى. . . كسانى به مرگ، مشتاق مى شوند كه خود را آماده كرده باشند و اشخاصى از مرگ مى هراسند كه عمر خود را با گناه و غفلت سپرى كرده باشند. (1)

١٧. تأثير لباس بر روحيه انسان

خداوند لباس احرام را به گونه اى طرّاحى كرده است كه بيشترين اثر را از جهت ايجاد نورانيت، صفاى نفس، افتادگى و فروتنى بر جاى مى نهد.

شهيد مرتضى مطهرى مى نويسد:

آيا لباس در روحيه مؤثر است؟ البته مؤثر است. انسان لباسى پوشيده باشد كه از همه مردم، بالاتر يا پايين تر باشد در روحش اثر دارد. بالا و پايين داشتن مجلس در روحيه مؤثر است، لهذا پيغمبراكرم (ص) گرد و دايره وار مى نشست و دستور مى داد گرد بنشينند. مساوات در لباس، مساوات در روح ايجاد مى كند، به شرط آنكه به صورت الغاى تشريفات باشد مثل لباس احرام. لباس را اسلام خواسته واحد باشد در حالت احرام، و اين لباس واحد را


1- مصباح الشريعه، صص٣64 و ٣65.

ص: 89

به صورت يك تشريفات خاص به وجود نياورده است، بلكه به صورت الغاى تشريفات به وجود آورده است، آن هم به صورت ساده ترين شكل.

اساساً بعضى از امور از مختصات حج است، از قبيل اينكه با دو قطعه ساده از لباس ندوخته محرم شوند، سرها برهنه باشد، پاها كفش و جورابى كه پشت پا را بپوشاند، نداشته باشد و همه مسلمانان حاضر در اين عبادات اجتماعى يكرنگ شوند. در حقيقت احرام لباس رسمى عمومى در حضور پروردگار در يك مجمع عمومى است. چرا لباس بايد واحد باشد در اين مجمع عمومى؟ براى اينكه همرنگى و همشكلى در همدلى اثر دارد. (1)

١٨. احرام، آموزش پاسداشت حيوانات

عارفان بر اين باورند كه حتى مورچه اى را هم نمى توان آزرد؛ چرا كه «جان دارد و جان شيرين خوش است» . از نگاه آنان، حيوانات افزون بر آنكه به تسبيح پروردگار مشغولند، حق حيات دارند. پس بى سبب و بى جهت نبايد آنها را رنجاند.

«و نخواهيم مگس از سر انگشت طبيعت بپرد

و نخواهيم پلنگ از در خلقت برود بيرون و بدانيم اگر كِرم نبود، زندگى چيزى كم داشت» . (2)خداوند با تحريم شكار حيوانات و حتى كشتن حشراتى چون پشه، ذهن محرم را درگير شناختى لطيف مى نمايد و جايگاه و شأن حيوانات را در جهان هستى به او يادآور مى شود و به او مى آموزد كه تصرف در حيوانات بايد بر پايۀ اراده الهى و مطابق حكمت و مصلحت باشد، نه براى خوشگذرانى و تفريح و زياده خواهى.

براى انسان، بسى مايه شرمندگى و سرافكندگى خواهد بود كه حيوانات، تسبيح گوى باشند و او خاموش و بى صدا.


1- ر. ك: حج، صص ٨٨، ٨٩ و ١٢5.
2- هشت كتاب، سهراب سپهرى، ص ٢٩4.

ص: 90

حكايت

ياد دارم شبى در كاروانى، همه شب رفته بودم و سحر در كنار بيشه اى خفته. شوريده اى كه در آن سفر همراه ما بود، نعره اى برآورد و راه بيابان گرفت و يك نفس آرام نيافت. چون روز شد، گفتمش: «آن چه حالت بود؟» گفت: «بلبلان را ديدم كه به نالش و فغان درآمده بودند از درخت و كبكان از كوه و غوكان در آب و بهايم از بيشه. انديشه كردم كه مروت نباشد همه در تسبيح و من به غفلت خفته» .

دوش مرغى به صبح مى ناليد

عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش

يكى از دوستان مخلص را

مگر آواز من رسيد به گوش

گفت: باور نداشتم كه تو را

بانگ مرغى چنين كند مدهوش

گفتم اين شرط آدميت نيست

مرغ تسبيح گوى و من خاموش (1)

١٩. احرام و آموزۀ پاسداشت نباتات

حرمتِ شكستن درخت و يا كندن هر گياه ديگرى كه در حرم روييده است، قداست نباتات را براى حاجى مجسّم مى سازد و او را با نباتات، صلح و آشتى مى دهد و بدين گونه نباتات را از دست يازيدن هوس پرستانه وى ايمن مى دارد.

«بارى در حريم امن الهى و در حال احرام نبايد درخت يا گياهى را كند؛ زيرا اين كار از بين بردن «حرث» و «نسل» است. نابود كردن حرث و نسل، فساد است و كار مفسدان و دوزخيان. اما بهشتيان كه همواره در جهت اصلاح و احياى زمين و دل آدمى اند، گياه نمى كَنند و علفى نابود نمى كنند. اينها آثار خداست در سرزمين خدا و كسى كه عاشق اوست، به آثار او تعرض و تجاوز نمى كند» . (2)

«در حقيقت، احرام، تمرينى براى تربيت ماست تا با طبيعت كه ملك خداست


1- كليات سعدى، صص ٧5 و ٧6.
2- اسرار عرفانى حج، ص ٣4٨.

ص: 91

رفتارى درست داشته باشيم و محيطزيست خود و منابع طبيعى جهان و كشور خود را نابود نسازيم و همان طور كه حضرت على (ع) فرموده است، بدانيم كه «

فَاِنَّكُمْ مَسئُولُونَ حَتّى عَنِ البِقاعِ وَ البَهائِمِ » يعنى در قيامت از شما درباره همه چيز سؤال مى كنند، حتى از رفتارى كه با دام ها و بناها و بقعه ها داشته ايد.

عرصه توحيد، عرصه پهناور رحمت خداوندى است و آنكه موحد است و پاى در اين عرصه مى گذارد، بايد مظهر صفات الهى باشد؛ خداوندى كه «سلام» است و «مؤمن» است و «رحمان» و «رحيم» . اين است كه هر صاحب قدرت و صاحب شوكتى، ولو آنكه از پاى تا سر مسلح باشد، چون به حريم كعبه مى رسد بايد سلاح خود را بر زمين بگذارد، [تا همه از او ايمن باشند، حتى طبيعت و نباتات]» . (1)


1- حج نماز بزرگ، غلامعلى حداد عادل، صص ٣١ و ٣٢.

ص: 92

ص: 93

فصل سوم: نيت

اشاره

فصل سوم: نيت (1)

١. نيت، انجام كارها از روى آگاهى و آمادگى

«پيش از هر چيز بايد نيت كنى. نيت يعنى قصد چيزى كردن، عزم جايى كردن. نيت يعنى انگيزش دل به سوى آنچه با فطرت هماهنگ مى يابد. در ميقات هستى، در مرز دگرگونى بزرگ، انتقال از خود به خدا، از خانه خود به خانه مردم، از اسارت به آزادى، از نفاق و رنگ و ريا و درجه و نشان و طبقه و نژاد. . . به صدق و صميميت، از جامه روزمرّگى به جامه ابدى، و از لاابالى گرى و اباحه، به رداى ايثار و تعهد و احرام.

نيت كن! همچون خرمايى كه دانه مى بندد. بذر خودآگاهى را در ضميرت بكار، و درون خالى ات را از آن پركن. همه تن مباش، دانه بند! بودنت را پوستى كن برگرد هسته ايمانت. راه تازه را، سوى تازه را، كار تازه را، بودن تازه را و خود تازه را با نيت


1- نيّت يكى از واجبات احرام است. «در نيّت، شرط است كه همزمان با شروع در احرام باشد و تعيين احرام شود كه براى عمره است يا براى حج، و تعيين حج كه تمتع است يا قِران يا اِفراد، و تعيين اينكه براى خود است يا براى ديگرى، و تعيين اينكه حجش حَجّة الاسلام است كه براى اولين بار به استطاعت بر او واجب شده يا حج نذرى است يا حجى است كه به سبب فاسد بودن حج قبل بر او واجب شده است يا حج مستحبى است. پس اگر بدون تعيين نيت، احرام نمود، احرامش باطل خواهد بود. [همچنين] عمره و حج و اجزاى آنها از عبادات است و بايد با نيت خالص براى طاعت خداوند تعالى به جا آورد. (منتخب مناسك حج، مطابق با فتواى امام خمينى (رحمةالله) ، با حواشى مراجع معظم تقليد، صص ٧٠ و ٧1).

ص: 94

آغاز كن.

در ميقاتى، نيت مى كنى و حج آغاز مى كنى. يعنى آنچه را آغاز كرده اى، احساس مى كنى، بدان آگاهى، مى فهمى چه مى كنى. نيت به تو درس آگاهى از كارهايت را مى آموزد. جامه ات را از تن مى ريزى، خود را مى تكانى، عريان مى شوى و جامه احرام مى پوشى؛ يعنى اينك من، اى خدا، نه ديگر بَردۀ نمرود، بنده طاغوت، كه در هيئت ابراهيم (ع) ، نه در جامه زر و زور و تزوير، كه در قامت انسان، در جامه اى كه فردا بايد به ديدارت از خاك برخيزم. آگاهم به سرشت خويش كه هيچم، و بندۀ تو شده ام. به سرنوشت نهايى حيات خويش تا بدين جا آگاهى دارم، آنچه تقدير بر آدمى نوشته است. من خود، اكنون انتخاب مى كنم، آن را تمرين مى كنم.

و تو اكنون مى خواهى از فرديت و خودگرايى به درآيى و به مردم بپيوندى. بايد نيت كنى، تا خودآگاه باشى، تا بدانى چه مى كنى. براى خدا، نه خود؛ حقيقت، نه سياست! هر كارى در اينجا حساب دارد و بر اين حركت مدام، نظمى دقيق حاكم است. و تو در اينجا در سرزمين ميقات نيت مى كنى كه خود را بسازى، بپرورى، تا به آستانه ايثار برسى، تا شايستگى از خود گذشتن براى رسيدن به جمع را بيابى. تا انسان شوى؛ كه فرد، فانى است اما انسان باقى است. انسان خليفه خدا در طبيعت است، و تا خدا خدا هست، خليفه اش هست، سايه اش هست، آيه اش هست، يعنى آدم هست، و تو خود را در اين جاويد ميراندن زنده مى شوى، جاودان مى مانى، كه قطره جدا از دريا، جدا از رود، شبنم است، تنها در شب هست، عمرش يك شب است. به رود بپيوند تا جاودان شوى، تا جريان يابى، تا به دريا برسى» . (1)

«بارى نيت در همه اعمال دينداران و مؤمنين و به ويژه در همه اعمال عبادى ضرورت دارد، و شرط اصلى و ابتدايى است. بارزترين مفهوم آن، از حالى و از مكانى


1- ر. ك: تحليلى از مناسك حج، برگزيده از صص 5٠،5١ و ٧٠.

ص: 95

و از زمانى به حال و مكان و زمان ديگر رفتن است، به صورت ارادى و آگاهانه و عالمانه و هوشيارانه. اما براى چه كسى و به چه منظورى؟ براى خدا و تنها براى قرب به او.

نيت در ميقات، يك انقلاب و تحوّل و دگرگونى است؛ انقلابى درونى و روحى و معنوى كه البته جلوه هاى ظاهرى نيز دارد: بركندن لباس فخر و تشخص و در بر كردن لباس احرام و تلبيه گفتن؛ يعنى انسان هم ظاهر خود را تغيير مى دهد و هم باطن خود را.

با نيت، همه امور مادى و فيزيكى معنا مى يابد، شست وشو تبديل به غسل مى شود، پارچه ندوخته، لباس احرام مى شود، حركت، طواف و سعى مى شود و ماندن، وقوف مى شود. نيت، يعنى هشيارى و آگاهى و از اين رهگذر همسويى و هم نوايى با همه ذرّات هستى است كه براساس آيه قرآن، صاحب ادراك، هشيار و تسبيح گوى پروردگار مى باشند:

تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيءٍ إِلَّا يسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً (اسراء:44)

آسمان هاى هفت گانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند، همه تسبيح او مى گويند و هيچ موجودى نيست جز آنكه تسبيح و حمد او مى گويد، ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد. او بردبار و آمرزنده است» . (1)

«روزى كه انسان در ميقات مى ايستد، گذشته تباه شده خود را در نظر گرفته، دعا و استغفار بر لب جارى مى كند. زندگى انسان، نقطه هاى عطفى دارد كه مى تواند تلنگرى بر وجود انسان و سرنوشت ساز باشد. كسانى كه از اين نقطه هاى عطف، بهره بردند، راه خود را يافته اند، و فوز و رستگارى براى آنان است. «نيت» در ميقات، يكى از آن


1- تأملى در معناى مناسك حج، محمد نقي زاده، ص ٩4.

ص: 96

نقطه هاى عطف زندگى است. به گاه نيت و قصد احرام، اضطرابى عجيب وجود انسان را در بر مى گيرد، شعله هاى بى قرارى از نگاه انسان زبانه مى كشد، و شراره هاى عشق، بن مايه وجود آدمى را تكان مى دهد. ميقات، حسرت است و اميد؛ حسرت گذشته و اميد به آينده. با نيتى كه انسان در ميقات همراه با احرام مى بندد، پيمان تحول، با خدا مى بندد، و در اين پيمان تحول، آماده مى شود تا از ماسوا بگسلد» . (1)

٢. نيت، اخلاص و هجرت باطنى

اخلاص در كارها، از «نيت پاك» مى جوشد. تا «نيت» پاك نگردد، هيچ كارى خالصانه صورت نمى پذيرد. پس در ميقات، به منظور بروز يك حج خالصانه، پيش از هر چيز بايد، سراغ ريشه رفت، و كار را از ريشه اصلاح كرد. سامان يافتن ريشه اى كارها و عبادت ها، خالص كردن نيت است. چون سرچشمه، زلال و خالص باشد، مجراهاى اين سرچشمه نيز زلال و خالص خواهد بود.

«در حقيقت سرّ نيت، اخلاص است، و حقيقت اخلاص، تصفيه نمودن عمل است از شائبه غير خدا. خلوص در نيت، صاف نمودن سرّ ضمير آدمى است. انسان اعمال مختلفى دارد؛ چه ظاهرى، چه باطنى؛ چه جوارحى چه جوانحى. اعمال حتى شامل خطورات قلبى مى شود. ريشه تمام آلودگى هاى عمل، انانيت و نفسانيت است. خلوص در نيت، خشكاندن شوائب و ناپاكى هاى عمل از ريشه است؛ يعنى بايد نفسانيت و خوديت را از ميان برداشت، كه خداوند از انسان، دين خالص طلب كرده است: أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ ؛ «آگاه باشيد كه دين خالص از آن خداست» . (زمر: ٣)

هواهاى نفسانى و شوائب شيطانى، دين را از خلوص مى اندازد، و اگر ديانت و عبادت انسان ناخالص شد، خدا آن را پذيرا نيست» . (2)


1- اسرار عرفانى حج، صص ٣١6 و ٣١٧.
2- اسرار عرفانى حج، ص ٣١6.

ص: 97

حكايت

«ابومحمد مرتعش زاهد نيشابورى» گويد: «سيزده حج كردم به توكل؛ چون نگه كردم همه بر هواى نفس بود، نه براى خدا» . او را گفتند: «از كجا دانستى؟» گفت: «از آنكه مادرم گفت: سبويى آب براى من آر! بر من گران آمد. فهميدم كه آن حج بر هواى نفس بود، نه براى خدا» . (1)

خلوص نيت است كه انسان را مهاجر مى كند، و او را از مصاديق اين آيه شريفه قرار مى دهد:

وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ (نساء:١٠٠)

و هركس از خانه خود به عنوان مهاجرت به سوى خدا و پيامبر او خارج شود، سپس مرگش فرا رسد پاداش او بر خداست.

«اين آيه شريفه، ممكن است متكفل جميع مراتب اخلاص باشد؛ يكى «هجرت صورى» كه به بدن [بر اثر رفتن به حج] واقع مى شود. و اين هجرت اگر خالص و براى خدا و رسول نباشد، بلكه براى حظوظ نفسانى باشد، «هجرت الى الله و الى رسوله» نيست.

ديگر، «هجرت معنوى» است كه مبدأ آن تاريكخانه نفس است، و غايتش خداى تعالى و رسول او؛ البته آن هم به حق باز مى گردد؛ زيرا رسول بما هو رسول استقلال ندارد، بلكه آيه و آينه و نماينده است. پس هجرت به سوى او، هجرت به حق است.

بنابراين حاصل معناى آيه شريفه به حسب احتمال، آن است كه كسى كه به مهاجرت معنوى و سفر قلبى عرفانى، از خانه نفس و منزل انانيت خارج شد، مهاجرت به سوى الله كرد، و بدون ديدن خود و نفسانيت و حيثيت خود، اجر و پاداش او با حق


1- تذكرة الاولياء، ص 5١5.

ص: 98

تعالى است. اگر سالك در سلوك الى الله، خواسته هاى نفسانى را بجويد، سلوكش الى الله نيست، و از بيت نفس خود خارج نشده، بلكه مسافر در جوف بيت است؛ از گوشه اى به گوشه اى و از زوايه اى به زاويه اى و از نفس به نفس. (1)

آيت الله جوادى آملى مى گويد:

عبادى بودن يك وظيفه، به اعتبار قصد قربت آن است، ازاين رو در حقيقت آن، تقرّب معتبر است. عمره نيز از آن جهت كه عبادت است حتماً با تقرب آميخته است، و تقرّب و قربت بنده به ساحت مولا كه حقيقت نيت نيز همان است، بدون انبعاث روح و سير ملكوتى و مهاجرت معنوى و بدون سفر درونى حاصل نمى شود. تعيين كننده مدارج اين سير و سفر، معرفت و همت سالك و ناسك است. با توجه به نكته اى كه درباره حقيقت نيت و قصد تقرّب بيان شد، صرف تصوّر اينكه «براى خداوند حج يا عمره انجام مى دهم» هرگز مصداق تقرّب نيست؛ بلكه تا هنگامى كه حج گزار و معتمر [عمره گزار] در همه سنت و سيرت خود، به اخلاق الهى متخلق نباشد و هدف نهايى خود را در شئون زندگى، نيل به رضا و لقاى خدا نداند، در غفلت است و مهاجرتى نكرده است. (2)

حكايت

مردى نزد صاحبدلى آمد و ادب به جا آورد و نزد او بنشست. در خاطرش سؤالى بود كه بايد از شيخ مى پرسيد. از شيخ اجازت خواست و پرسيد: اى شيخ! آيا شود كه يكى از اينجا به روزى يا لحظه اى به كعبه رود؟ شيخ گفت: بلى، مى شود. اما اين، چندان عجب و كرامت نباشد؛ كه باد را نيز اين كرامت هست و به يك روز و به يك


1- پرواز در ملكوت، امام خميني١، تأليف: سيداحمد فهرى، ج٢، ص٧٨.
2- عرفان عمره، صص 6١ و 6٢.

ص: 99

لحظه هر كجا خواهد برود. مرد پرسيد: پس اى شيخ! كرامت حقيقى چه باشد؟ شيخ گفت: كرامت آن باشد كه تو را از حال دون [ و پست] به حال عالى آورد، و از جهل به عقل سير دهد و از جمادى به حيات ببرد. كرامت آن است كه روح تو از ماده به معنا مهاجرت كند» . (1)

اى دل اگر عزم ديار يار دارى

قصد حجاز و كعبه ديدار دارى

شوق شهود حضرت دلدار دارى

اول ز دل نقش سوا الله پاك گردان (2)

*** چيست اخلاص؟ دل از خود كندن

كار خود را به خدا افكندن

نقد دل از همه خالص كردن

روى چون زر به خلاص آوردن

ساختن از دو جهان، قبله يكى

تافتن روى ز هر وهم و شكى

گر برى ره به چنين اخلاصى

باشى اندر صف مردان خاصى

محرم كعبه اقبال شوى

محرم پرده اجلال شوى (3)

٣. نيت، بانگ بيدارباش

از نگاه عارفان، نخستين منزل سير و سلوك «يقظه» است. تا «يقظه» اتفاق نيفتد و شخص از خواب غفلت بيدار نشود، حركت و سير و سلوكى، رخ نخواهد داد. خواجه عبدالله انصارى در كتاب ارزشمند «منازل السائرين» در تبيين چيستى «يقظه» و مؤلفه هاى آن مى گويد:

برخاستن براى خدا، همان يقظه و بيدارى از خواب غفلت است، و برجستن از ورطه سستى و تنبلى است. [يعنى انسان، تن پرورى و خمودى را كنار نهد


1- در كوچه باغ هاى حكايت، صص ١٠٣ و ١٠4.
2- گلچين شعر حج، سعيد سمنانيان و الهه منفرد، ص ٢5٠. (شعر از آيت الله الهى قمشه اى)
3- مثنوى هفت اورنگ، ج ١، صص 655 و 656.

ص: 100

و برخيزد و جنبش و حركت و تلاش آغاز نمايد]. و اين، نخستين روشنايى قلب بنده به زندگانى [حقيقى] است كه به سبب ديدن نور، تنبيه و هوشيارى حاصل مى شود. و يقظه سه چيز است:

اول، آنكه دل، نعمت را ملاحظه كند درحالى كه از [توانايى بر] شمارش آن و آگاهى بر كرانه هاى آن نااميد است [و خود را از شمارش نعمت هاى الهى عاجز مى بيند]؛ و خود را وقف شناسايى منت آن گرداند، [تلاش كند كه به اين معرفت دست يابد كه اين نعمت ها همه بر سبيل امتنان و موهبت از جانب خداى متعال اعطا شده است، نه بر حكم استحقاق]؛ و اينكه بداند در [اداى] حق آن نعمت ها تقصير و كوتاهى كرده است.

دوم، مطالعه گناهكارى و آگاهى از خطر آن است، و اينكه براى تدارك آن تلاش و كوشش كند، و خود را از بند آن برهاند، و نفس خود را [از زنگار گناهان] پالوده سازد، و بدين وسيله نجات و رستگارى بجويد.

سوم، آنكه از زيادت و نقصان در روزها آگاه شود. [طاعت و خيراتى را كه سبب فزونى حال و مرتبه او در ايام عمرش مى شود، و نيز آنچه را سبب كاهش و نقصان حال و مرتبه او مى گردد به خوبى بشناسد] و از ضايع ساختن ايام عمر بپرهيزد، و نسبت به آن بخل ورزد، تا روزهايى را كه از دست داده جبران كند، و ساعاتى را كه باقى مانده [با اطاعت و بندگى و عمل به وظيفه] آباد گرداند. (1)

نيت در ميقات نيز نخستين منزل حج بوده، حكمت عمده آن، روى نمودن يقظه و بيدارى براى زائر است. اگر در آن لحظه ملكوتى، و بر اثر تلنگر «نيت» دل زائر بيدار نگردد، جسم او از منزلى به منزل ديگر مى رود، و عملى پس از عمل ديگر


1- منازل السايرين، خواجه عبدالله انصارى، صص ٣٧ - ٣٩.

ص: 101

انجام مى دهد، درحالى كه روح او همچنان در آغاز ميقات و در خوابى خوش آرميده است.

حكايت

حسن بصرى را پرسيدند: «اى شيخ! دل هاى ما خفته است، كه سخن تو در دل هاى ما اثر نمى كند، چه كنيم؟» گفت: «كاشكى خفته بودى! كه خفته را بجنبانى، بيدار گردد. دل هاى شما مرده است كه هرچند مى جنبانى بيدار نمى گردد» . (1)

4. انواع نيت و كمال آن

«تحقق امور عبادى، مانند نماز، حج و عمره، بدون قصد قربت و خلوص نيت از شائبه ريا، ممكن نيست. در قصد قربت همين مقدار كافى است كه مكلّف در متن عمل از آغاز تا انجام نيت كند كه «اين كار را به دستور خداوند انجام مى دهم.

فرمان بردارى از خدا بدون انگيزه و هدف نيست، و حتماً غايتى دارد. غايت اين فرمان بردارى را بايد در مقدار معروف و همت فرمانبر جست.

مؤمنان از سه گروه بيرون نيستند؛ يعنى عبادت آنها يا از سنخ پرستش بردگان يا از قبيل تعبّد سوداگران يا از نوع عبادتِ آزادگان است. انگيزه برخى از آنان رسيدن به بهشت و نعمت هاى آن است. بعضى در پى رهايى از دوزخ خدا هستند. اما عده اى سالك صالحند و هدفى برتر از اين دو گروه دارند. آنان نه از سر شوق رسيدن به بهشت خدا را مى پرستند و او را فرمان مى برند و نه از خوف دوزخ، بلكه چون خدا را شايسته پرستش مى دانند او را عبادت مى كنند.

انگيزه سالك صالح در عبادت ها، به ويژه در حج و عمره، اين است كه خليفه خدا شود. پس از اينكه مقام برين خليفه خدا شدن پيموده شد، نوبت به سفر برتر مى رسد، و


1- تذكرة الاولياء، ص ٣٣.

ص: 102

آن، زمانى است كه عبد، همه شئون را به مالك اصلى و مليكت اصيل واگذارد، تا مولايش خليفه او گردد؛ يعنى خداوند، خليفۀ خليفۀ خود شود. خليفه خداوند شدن، به معناى آيت و مظهر او بودن است؛ چنان كه خدا را خليفه خود قرار دادن، به معناى قيم و ولى دانستن اوست. بنده اى كه تحت ولايت الهى قرار گرفته و خدا خليفه او شده است، با زبان الهى سخن مى گويد نه با زبان خود، و با چشم خدايى مى بيند نه با چشم خود، و با گوش الهى مى شنود نه با گوش خود» . (1)


1- عرفان عمره، صص 5٩ - 6١.

ص: 103

فصل چهارم: تلبيه

اشاره

دومين واجب از واجبات احرام، تلبيه است. تلبيه يعنى لبيك گفتن و صورت آن بنابر اصح آن است كه بگويد: «

لَبَّيكَ، اللّهُمَّ لَبَّيكَ، لَبَّيكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيكَ » . و به اين مقدار اگر اكتفا كند محرم شده و احرامش صحيح است، و احتياط مستحب آن است كه پس از آنكه چهار « لبيك» را به صورت مذكور ادا كرد، بگويد: «

اِنَّ الحَمدَ وَالنِّعمَةَ لَكَ وَالمُلكَ، لاشَريكَ لَكَ لَبَّيكَ » . (1)

لبّيك گويان آمدى در كوى يارى

كردى در آن درگاه عزت آه و زارى

گشتى ز اشك شوق چون ابر بهارى

تا خارزار دل شود باغ و گلستان

دادى در آنجا بينوايى را نوايى

يا تشنه را آبى، مريضى را دوايى

كردى رها مظلومى از رنج و بلايى

بودى به خلقان مهربان چون مهر تابان

با زير دستان همچو سلطان داد كردى

ويرانه دل را ز مهر آباد كردى

دلجويى از همسايۀ ناشاد كردى

بنواختى محزون يتيمى را به احسان


1- واجب در لبيك بيش از يك مرتبه نيست، ولى مستحب است تكرار آن و زياد گفتن آن، هرچه مي تواند، و براى هفتاد مرتبه گفتن ثواب زيادى ذكر شده است، و لازم نيست آنچه را در حال احرام بستن گفته است تكرار كند، بلكه كافى است بگويد: «لَبَّيكَ اللّهُمَّ لَبَّيكَ» يا بگويد «لَبَّيكَ» . منتخب مناسك حج، صص ٧١، ٧٢ و ٧4.

ص: 104

احرام چون بستى به كوى عشق ايزد

لبّيك گفتى دعوت آن يار سرمد

گشتى چو محو جلوه آن حُسن بى حد

ديدى درون كعبۀ دل نور سبحان

. . . گفتار كوته، حج مشتاقان همين است

آداب و حكم كعبه جانان همين است (1)

١. حقيقت لبّيك

«ذكر لبيك مشتمل بر چند كلمه است كه در حقيقت جملگى به «توحيد» اشاره دارند؛ چرا كه «توحيد» بنياد اسلام است. از ميان همه صفات الهى كه به توحيد نظر مى كنند، چند مورد انتخاب شده تا در اين ذكر بيان گردد. ابتدا بايد اعلام فرمانبردارى از خداوند شود: لبيك. پس از آن « حمد» كه اگر فهميدى كه در حقيقت همۀ حمدهايى كه درباره ديگران مى شود، حمد اوست، از بند عبوديت و بندگى ديگران رسته اى. ديگر آنكه بدانى «نعمت» تنها از اوست، و «مُلك» ويژه اوست. چنين معرفتى، اساس توحيد است. براى تكميل اين سه نيز بايد بپذيرى كه او بى شريك است؛ نه براى حمد او، نه در نعمت رسانى او، نه در مالكيت او، شريك و همتايى وجود ندارد. اينجاست كه با طلوع توحيد، زيباترين و متعالى ترين پيمان ها با خداوند، بسته مى شود و با اين پيمان، همه پيمان هاى پيشين گسسته مى شود و اگر پيمان هايى باقى مى ماند، همگى در قالب و قلمرو اين پيمان الهى است.

لبيك، دنيايى از عزّت، شرف، فخر، آزادگى، هويت انسانى و پيوند با ابديت و احديت را در خود نهان دارد. آنكه به ژرفاى اين لبيك رسيد، هم نعمت را از خدا مى داند، هم تنها او را حمد مى كند» . (2)

حكايت

يكى از بزرگان در موسم حج، كيسه اى پول به غلام خود داد و گفت: برو در قافله


1- گلچين شعر حج، صص ٢5٠و ٢5٨.
2- تأملى در مناسك حج، صص ٩5 و ٩6.

ص: 105

جست وجو كن، چون مردى را ديدى كه از قافله بر كنار مى رود، كيسه را به او بده. غلام رفت و نگريست. مردى را ديد كه بر طرفى و كنارى مى رفت تنها. كيسه را بدو داد. مرد كيسه را گرفت. سپس سر به سوى آسمان كرد و گفت: «بار خدايا! تو فراموش نمى كنى مرا، چنان كن كه تو را فراموش نكنم» . غلام نزد خواجه بازگشت. خواجه وى را گفت: «غلام! چه كردى؟» غلام ماجرا را باز گفت. خواجه گفت: «عجبا آن مرد سخنى بسيار نكو گفت. نعمت را و حمد نعمت را حواله به آن كرد كه در حقيقت او داده بود» . (1)

امام خمينى (رحمة الله) مى فرمايد:

مسئله، مسئله حضور در محضر است و مشاهده جمال محبوب. گويى گوينده در اين محضر از خود بى خود شده و جواب را تكرار مى كند، و دنباله لبيك، سلب شريك به معناى مطلق آن مى نمايد، نه شريك در الوهيت فقط؛ كه اهل الله مى دانند. گرچه سلب شريك در آن نيز شامل همه مراتب تا فناى عالم در نظر اهل معرفت است و حمد را اختصاص مى دهد به ذات مقدّس، همچنين نعمت را؛ و نفى شريك مى كند. و اين نزد اهل معرفت، غايت توحيد است. و به اين معناست كه هر حمدى و هر نعمتى كه در جهانِ هستى تحقق يابد، حمد خدا و نعمت خداست بدون شريك. (2)

٢. شكوه لبيك

لباس هاى هميشگى به لباس ساده احرام تبديل شده، و اين گونه نسيمى از سبكبارى وزيدن گرفته است. دل، آرام آرام به رنگ فروتنى درمى آيد، و حاجى كم كم آماده مى شود كه از بسيارى از لذت ها چشم بپوشد، و حج آغاز كند. وجود آن جمعيت انبوه


1- در كوچه باغ هاى حكايت، صص ١٣٣ و ١٣4 (با تغيير و تلخيص) .
2- صحيفه حج، ج ١، صص ١٣5 و ١٣6. (امام خمينى (رحمة الله))

ص: 106

در ميقات نيز حاجى را از خود تهى مى كند، و همه امتيازخواهى ها و منيت هاى او را در امواج خروشان خويش گم مى كند. همه شرايط براى دل گسستن از دنيا و دل بستن به پروردگار آماده است.

وقت آن رسيده است كه اين سفر آسمانى آغاز گردد. اينك آن لحظه پرشور فرا رسيده است. كافى است حاجى با همه وجود بگويد «لبيك» تا شكوه ذكرى آسمانى همه وجودش را در برگيرد، و او را از خود بى خود نمايد.

«بارى تلبيه ذكر مخصوص زوّار خدا و بار بستگان به سوى خانه معبود يكتاست. تلبيه، نغمه عاشقانه اى است كه از حنجره طاير گلشن قدسى و روح انسانى برمى خيزد و پاسخ به نداى سروش غيبى و دعوت كننده آسمانى مى دهد. تلبيه آهنگى شورانگيز و نوايى است با شكوه و پرسطوت كه از گفتن و شنيدنش، هيبتى عجيب، سراپاى انسان را فرامى گيرد. دل فرو مى ريزد و بدن مى لرزد، و سيلاب اشك از ديدگان سرازير مى شود. اين آهنگ روح افزاى آسمانى، آن گاه به اوج شكوه مى رسد كه از حلقوم صدها هزار عاشق دلباخته حق و دل هاى لبريز از محبت ربّ برمى آيد و درّه هاى كوهستانى مكه را پر مى كند و در سرزمين ميقات، آكنده مى گردد و روح را از تنگناى عالم ماده و خاك، بالا مى كشد، و در فضاى قدسى مكه به پرواز درمى آورد و خداوند خواسته است تا اين شكوه، اندكى هم استمرار پيدا كند، لذا تكرار «تلبيه» بعد از مقدار واجبش كه يك بار است از مستحبات در حال احرام و «شعار محرم» است. (1)

٣. لبيك راستين

طاعت آن نيست كه بر خاك نهى پيشانى

صدق پيش آر كه اخلاص به پيشانى نيست (2)حج، مدرسه بزرگ پرورش انسان هاست، و پرورش درست و كامل زائران آن گاه


1- حج برنامه تكامل، سيد محمد ضياءآبادى، صص ١٠١ و ١٠٢.
2- كليات سعدى، ص 65٣.

ص: 107

صورت مى پذيرد كه شعار و عمل درهم آميزد و نشانه هاى صدق ذكر و عبادت، در عمل آشكار شود. پس لبيكى راستين خواهد بود كه كردار حاجى را همسو با خواست و رضايت خداوند و امر و نهى هاى

او تنظيم نمايد، و به او دل و جان و عملى برابر آنچه پروردگارش مى پسندد، موهبت كند.

«زائر بايد با لبيك خويش در برابر خدا، از مخالفت او اجتناب ورزد، روزه معصيت بگيرد و شعله نافرمانى را در درون خود خاموش كند. اگر لبيك، اجابت دعوت خداست، ردّ دعوت هاى نفسانى و شيطانى هم هست. زائر با لبيك گفتن مصمم مى شود كه گناه نكند، و شهادت مى دهد كه از معصيت دورى ورزد. سزا نيست كه اين تصميم و شهادت، دروغ باشد. گناه و معصيت نيز طيف گسترده اى دارد: گناهان زبان، دست، پا، چشم و. . . . كسى كه صادقانه لبيك مى گويد، تصميمى سرنوشت ساز گرفته و لبيك خود را نقطه عطف حيات خويش قرار داده است تا بر اثر آن از همه گناهان دورى ورزد.

لبيك آغاز مجاهدت است؛ شروع تحريم هايى كه او را در دورى از حرام ها آبديده مى كند. احرام، نويدبخش حقيقت هايى است كه در آينده عمر، پيش روى زائر مى آيد. لبيك، شالوده مناسك حج است؛ پايۀ ورود به حرم الهى است. لبيك، روزنه اى به رحمت الهى مى گشايد، فريادى است كه عليه طغيان نفس برمى آيد. لبيك زائر، طاغوت درون را در هم مى شكند، دامان نفْس را از غبار وسوسه ها و شيطنت ها پاك مى كند و حريم درون را از حيله ها، نيرنگ هاى نفسانى مى زدايد. لبيك، سلامت نفس، پاكى روح و آشتى با آسمان را به ارمغان مى آورد. لباس تلبيه، لباس توبه، ورع، زهد، عشق و توجه است، و زائر با لبيك خويش گامى به سوى بهشت برمى دارد» . (1)

لبيك راستين، يعنى شخص در دوستى با خدا صادق است، و چون دوستى او


1- اسرار عرفانى حج، صص ٣٢٠ و ٣٢١.

ص: 108

صادقانه است، دوست، چه آسايش براى او اراده كند و چه رنج؛ چه خوشى برايش رقم زند و چه بلا، از جاده بندگى بيرون نمى رود و آستان او را رها نمى كند.

حكايت

گويند: شِبلى در بند بود. روزى جمعى پيش او رفتند براى ملاقات. شبلى گفت: شما كيستيد؟ مردى از ميان آن جمع گفت: اى شيخ! ما دوستان توييم! شيخ سنگى برداشت و در ايشان انداخت. همه بگريختند. شبلى خنده اى كرد و گفت: اى دروغ زنان! دوستان به سنگى چند از دوست خود مى گريزند؟ ! معلوم شد كه دوست خود هستيد، نه دوست من و در دوستى خود صادق نمى باشيد» . (1)

عبدالرحمان جامى در كتاب «مثنوى هفت اورنگ» ، از نشانه هاى لبيك راستين را صداقت با همه انسان ها حتى انسان هاى ناصالح مى داند. از نگاه جامى، نشانه هاى «لبيك صادقانه» حتى پيش از سفر حج نيز در زائر نمايان است. وى دراين باره در حكايتى لطيف مى گويد:

شخصى همواره در تمّناى كعبه بود، امّا مادرش او را از اين سفر باز مى داشت. در واقع در اين هنگام، كعبه او مادرش بود و بر او طواف مى كرد. تا آنكه مادرش از دار دنيا رفت. از مادرش ارثى به او رسيد و او آن را به پنجاه دينار فروخت و با آن پول راهى سفر حج شد. راهزنى بر سر راه او قرار گرفت و گفت: «در جيب چه دارى؟» پاسخ داد: «پنجاه دينار كه توشه سفر حج من است» . راهزن كه به او بدگمان بود گفت: «پول ها را درآور تا بشمارم» . آن مرد پول ها را در آورد و به راهزن داد. راهزن پول را شمرد و ديد كه دقيقاً با آنچه آن مرد گفت مطابق است. پس، از راستگويى آن شخص در شگفت شد و به شدّت منقلب گشت:


1- تذكرة الاولياء، ص 6١٧.

ص: 109

گفت افتاد ازين راستى ام

در كم و كاست، كم و كاستى ام

صدقت از كذب رهانيد مرا

پايه بر چرخ رسانيد مرا

پس به الحاح و نيازى غالب

ساخت بر مركب خويشش راكب

كه به اين راحله ره را كن طى

كه منت مى رسم اينك از پى

(1)

4. لبيك عاشقانه

«در صحرا [ى ميقات] عشق باريده است و زمين تر شده، و چنان كه پاى مرد به گِلزار فرو شود، پاى تو به عشق فرو مى رود. و بدين گونه تو در ميقات، احساس مى كنى كه پارۀ شوقى و ديگر هيچ. انگار كه دو دستت به دو شاهبال نيرومند بدل شده اند، و تو در دسته اى از پرندگان سپيد در ملكوت پرواز مى كنى، و عاشقانه فرياد مى زنى: لبيك اللهم لبيك!» (2)

حكايت

گويند: روزى «ابوالفضل جوهرى» داخل حرم شد و به كعبه نظر انداخت و با عشق و شوق گفت: اينجا ديار محبوب است پس محبان كجايند؟ اينجا اسرار دل ها هويداست پس مشتاقان و عاشقان كجايند؟ اينجا مكان جارى شدن اشك هاست، پس گريه كنندگان كجايند؟ سپس به طرف خانه خدا رفت و ندا سر داد: «لبيك اللهم لبيك. . .» . (3)

«بايد دانست كه يكى از اسرار باطنى حج، شوق است. بعد از آنكه سالكِ حج گزار معانى باطنى را فهميد، شوقى درونى براى ديدار خانه خدا و ديدار خدا پيدا مى كند. او قصد زيارت مى كند و بايد سخت بكوشد تا به اين رزق نايل آيد و شايسته ديدار حق گردد. اگر در قلبى شوق لقا پديد آيد، سر از پا نمى شناسد و براى ملاقات، لحظه


1- مثنوى هفت اورنگ، ج ١، صص 654 و 655.
2- تحليلى از مناسك حج، صص 56 و 5٧.
3- داستان ها و حكايت هاى حج، ص 6٢.

ص: 110

شمارى مى كند» . (1)

يكى از نزديكان شهيد آيت الله دستغيب مى گويد:

با آن بزرگوار در مكه معظمه و عمره مفرده همسفر بودم، يكپارچه شور و هيجان و اهل دعا بود. از نشانه هاى عشق و شور و هيجان او آنكه در بيت الله الحرام هر موقع كه سراغش را مى گرفتى، يا در حجر اسماعيل بود يا در طواف يا قرآن مى خواند و دعا مى كرد و مشغول نماز و تهجد بود. اگر گوش فرا مى داديد، آهنگ جانسوز او را مى شنيديد و چشم اشكبار او را مى ديديد. آفتاب گرم عربستان، عمودى بر سرش مى تابيد، دماى هوا نزديك پنجاه درجه بود. اما او عاشقانه و آسوده و آرام همچنان طواف مى كرد و در مجاورت درب كعبه صلوات مى فرستاد و دعا مى خواند. طوافش كه پايان مى يافت، وارد حجر اسماعيل مى شد، زير ناودان طلا مى ايستاد و دعاى وارده را مى خواند. سپس در پشت مقام ابراهيم به نماز طواف مى ايستاد، و دانه هاى اشك، چون گوهرى تابناك بر رخسار درخشانش جارى مى شد. لبيك هاى او عاشقانه بود و نيايش هايش از سر شوق و دلدادگى. (2)

«عاشقى» ، برترين و زلال ترين و پاك ترين نوع تعامل با آفريدگار جهان است، و «عشق» ارزنده ترين كالاى «عاشق» براى ارائه به پيشگاه «معشوق» . «عشق ورزى» پرشورترين و زيباترين شكل ابراز احساسات در برابر معبودى است كه سرچشمه همه زيبايى هاست، و اين كيمياى عشق چون بر مس وجود انسان زده شود، او را به رنگ معشوق درمى آورد و هستى او را زرّين مى كند. همه پيامبران و اولياى الهى، در عشق، در نقطه كمال بودند. آنان حتى با شنيدن نام معشوق از خود بى خود مى شدند، و دار و ندارشان را به پيشگاه معبود مى نهادند.


1- اسرار عرفانى حج، ص ٢٨4.
2- داستان ها و حكايت هاى حج، صص ٧4 و ٧5.

ص: 111

حكايت

نقل شده است كه روزى فرشتگان الهى به خداوند گفتند: «خداوندا! اينكه ابراهيم (ع) عاشق توست و دوستت مى دارد، بدان دليل است كه آن همه مال و نعمت بدو داده اى» . خداوند به آنها فرمود: «برويد و او را دراين باره بيازماييد!» پس يكى از آن فرشتگان به شكل انسانى درآمد و بالاى تپّه اى كه ابراهيم در دامنه آن مشغول چراندن گوسفندان بود رفت و اين گونه نام خدا را بر زبان جارى ساخت: «

سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ، رَبُّ المَلائِكَةِ والرُّوحِ » ؛ چون ابراهيم اين نغمه روح بخش را شنيد به هيجان آمد و از او خواست بار ديگر اين ذكر را بر زبان براند. فرشته براى تكرار ذكر، از ابراهيم بخشى از اموالش را درخواست نمود. ابراهيم گفت: «يك سوم اموالم را به تو بخشيدم» . آن فرشته دوباره گفت: «

سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ، رَبُّ المَلائِكَةِ وَالرُّوحِ » . ابراهيم درخواست كرد كه او بار ديگر تكرار كند. اين بار هم او از ابراهيم مال طلبيد. ابراهيم (ع) يك سوم ديگر از اموالش را به او بخشيد. آن فرشته دوباره آن ذكر را تكرار كرد؛ و ابراهيم در شوق تكرار، باقيمانده اموالش را به او بخشيد. آن فرشته، پيش ابراهيم آمد و گفت: «من فرشته خدا هستم و تنها براى آزمودن تو اين ذكرها را بر زبان جارى كردم. اكنون بر من معلوم شد كه تو حتى با شنيدن نام دوست حاضرى همه دارايى ات را تقديم نمايى» . (1)

اين مطرب از كجاست كه برگفت نام دوست

تا جان و جامه بذل كنم بر پيام دوست دل زنده مى شود به اميد وفاى يار جان رقص مى كند به سماع كلام دوست تا نفخ صور باز نيايد به خويشتن هرك (2)اوفتاد مست محبت ز جام دوست رنجور عشق، به نشود جز به بوى يار ور رفتنى است جان ندهد جز به نام دوست (3)


1- نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، عبدالرحمان جامى، صص ١4٧ و ١4٨ (با تغيير و تلخيص) .
2- كه او.
3- كليات سعدى، ص ٣٩6.

ص: 112

حكايت

منصور عمار گويد: سالى از سال ها به حج خانه خداى مى رفتم. به كوفه فرود آمدم. شبى بيرون آمده، در كويى از كوى هاى كوفه مى گذشتم. از سرايى آوازى به درمى آمد كه مى گفت: «بار خدايا! به عزت و جلال تو كه من آن معصيت كه كردم مخالفت تو نخواستم و به انكار و عذاب تو جاهل نبودم ولكن خطايى عارض شد و شقاوتى دست داد، و به چشم پوشى تو مغرور شدم و از سر جهل و نادانى در تو عاصى شدم. بار خدايا! چه كسى مرا از عذابت مى رهاند جز تو؟ و اگر دستم از ريسمان رحمت تو بگسلد، بر كه تمسّك كنم؟» منصور عمار مى گويد: چون من اين سخنان را از آن جوان شنيدم، خواستم تا امتحانى كنم، دهان بر روزنه در نهادم و اين آيت خواندم:

يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ (تحريم:6)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خود و خانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسان ها و سنگ هاست نگه داريد.

جوان تا اين آيت بشنيد، نعره اى بزد و ساعتى اضطرابى كرد و آنگه ساكن شد. درِ سراى نشان كردم و ديگر روز آمدم تا ببينم چه حال است؟ جنازه اى ديدم بر درِ سراى نهاده و عجوزى را ديدم كه در سراى مى شد [مى رفت] و به درمى آمد. گفتم: اين مرد كيست؟ آن پيرزن گفت: او جوانى خداى ترس، از فرزندان رسول خدا بوده؛ دوش در مناجات بود، مردى از اينجا بگذشت، آيتى از قرآن خواند. وى ساعتى اضطراب كرد و جان داد» . منصور عمار گويد پس از شنيدن ماجرا گفتم: «خوشا به حالش، چنين باشند اولياى خدا» . (1)

«براساس حديثى، مشتاق، اشتهاى طعام ندارد، مشتاق اهل لذت نيست، مشتاق با


1- تفسير ابوالفتوح رازى، ج ١، ص ١٠6، به نقل از: در كوچه باغ هاى حكايت، صص ٨١ و ٨٢.

ص: 113

ديگران انس واقعى نمى گيرد، مشتاق آرام و قرار ندارد، مشتاق اهل آباد كردن دنيا نيست. كسى كه داراى شوق است، لبيك عاشقانه مى گويد و شب و روز بندگى خدا مى كند. او با زبان شوق با خدا نجوا مى كند. مشتاق، خواب به ديدگانش نمى آيد، دنيا مراد او نيست، تمامى عادات را فرو گذارده است و در تمامى عمر، با زبان حال به خدا لبيك مى گويد» . (1)

5. لبيك، ذكر هراس انگيز

به همان اندازه كه «مذكور» ، بزرگ و باهيبت است، ذكر او نيز هيبت آور است، و قلب را مرعوب عظمت خويش مى كند. مقام استغنا و هيبت بى پايان آفريدگار، همراه با ناآگاهى بنده درباره پذيرش يا عدم پذيرش او از سوى پروردگار، او را در مقام «خوف» و «رجا» قرار مى دهد، و بدين گونه «لبيك» او را ذكرى هراس آور قرار مى دهد.

«احرام و لبيك گفتن، به معناى پاسخ دادن به نداى وحى و اجابت دعوت الهى است. ازاين رو، حج گزاران راستين و زائران حقيقى كعبه، هنگام تلبيه، آن چنان به هراس عقلى بيمناك مى شدند كه رنگ آنان زرد شده، صدايشان مى گرفت؛ چنان كه گاه مدهوش مى شدند و مى گفتند: مى ترسيم به ما گفته شود: به درستى به نداى حق، پاسخ نداده ايد» . (2)

«زائر هنگامى مى تواند به دعوت خدا پاسخى شايسته دهد كه كاملاً خود را آماده كند. پس بايد ميان خوف و رجا باشد؛ زيرا احتمال دارد پروردگار عالم به او بگويد: «لالبيك و لا سعديك» . حاجى بايد با اعتقاد به خدا، فضل او را در نظر گيرد، اعتماد و توكل به او ورزد، به قدر توان، خشوع و خضوع به درگاه بارى تعالى آورد، حالتش به گونه اى باشد كه در برابر سلطان عالم قرار گرفته و بداند او به اندازه اى كه سخط دارد،


1- اسرار عرفانى حج، ص ٣٢٩.
2- صهباى حج، صص ٣٧٧و ٣٨٧.

ص: 114

كريم و رحيم است، و با اين حالت به درگاه پروردگار راز و نياز كند و از خدا بخواهد كه او را از درگاهش نراند» . (1)

حكايت

«مالك بن دينار» گويد: به جهت حج عازم مكه شدم. در طول راه، جوانى را ديدم كه به وقت شب، سر خود را به آسمان بلند كرده، چنين مى گويد: «اى خدايى كه طاعات بندگان او را مسرور نمى كند و مخالفت و عصيان بندگان به وى ضررى نمى رساند! عطا فرما به من چيزى را كه مايه خشنودى تو مى شود و عفو فرما از من گناهانى را كه ضررى به حال تو ندارد» . مالك گويد: زمانى كه حجاج، احرام بستند و لبيك مى گفتند، آن جوان ساكت بود و چيزى نمى گفت. به او گفتم: چرا لبيك نمى گويى؟ جواب داد: اى شيخ! لبيك گفتن، شخص را بى نياز نمى گرداند از گناهانى كه مقدمتاً به عمل آورده و جرايمى را كه در نامه عملش نوشته شده است. مى ترسم همين كه لبيك گويم، صدا درآيد: «لالبيك و لا سعديك؛ كلام تو را نمى شنوم و به نظر رحمت به تو نمى نگرم» . اين را گفت و رفت. او را نديدم مگر در منا، درحالى كه مى گفت: «پروردگارا! مردم قربانى كرده و بر درگاهت مقرّب شدند، و مرا چيزى نيست كه به آن سبب به درگاه تو بيايم» . پس فرياد كشيد و مدهوش بر زمين افتاد. (2)

حكايت

«جعفر بن سليمان» گويد: با بيداردلى عارف، به مكه بودم. چون «لبيك اللّهم لبيك» را آغاز كرد، بيهوش شد و بيفتاد. چون به هوش آمد، از اين حال او سؤال كردم، گفت: «ترسيدم كه جواب آيد: لا لبيك و لاسعديك» . (3)


1- اسرار عرفانى حج، ص ٣١٨.
2- داستان ها و حكايت هاى حج، صص ١5٠ و ١5١.
3- تذكرة الاولياء، ص 54.

ص: 115

حكايت

شيخى به همراه جوانى به حج رفتند. همين كه شيخ احرام بست و گفت: «لبيك اللهم لبيك» . از آسمان ندايى آمد كه «لا لبيك» . جوان همراهش به شيخ گفت: آيا اين جواب را شنيدى؟ جواب داد: هفتاد سال است همه ساله به حج مى آيم و اين جواب را مى شنوم، ولى صبر از كف نداده و نااميد نشده ام.

اگر چه دوست به چيزى نمى خرد ما را

به عالمى نفروشيم مويى از سر دوست (1)جوان گفت: در اين صورت نبايستى اين مدّت متمادى به خود رنج سفر را تحميل مى كردى و به حج مى آمدى. همان لحظه از هاتفى ندا آمد: به راستى حج او را قبول كرديم. (2)گر دوست را به ديگرى از من فراغت است

من ديگرى ندارم، قائم مقام دوست بالاى بام دوست چون نتوان نهاد پاى هم چاره آنكه سر بنهى زير بام دوست درويش را كه نام برد پيش پادشاه؟ هيهات از افتقار من و احتشام دوست گر كام دوست، كشتن سعدى است باك نيست اينم حيات بس كه بميرم به كام دوست (3)غزالى مى نويسد: چون در ميقات به گفتن تلبيه آواز برآرند براى اجابت ندايى كه حق تعالى فرموده است، بايد كه نداى خلق به نفخ صور را ياد كند و برانگيختن ايشان از گور را و جمع شدن در عرصات قيامت، كه برخى در آنجا مقرّب و مقبول شوند، و برخى ممقوت و مردود، و در اول كار متردد ميان خوف و رجا باشد، و از اين امر در هراس شود. (4)


1- ديوان حافظ، ص ١٢٢، غزل 6١.
2- رنگارنگ، على اكبر عماد، ج ٢، ص ٣٠6.
3- كليات سعدى، صص ٣٩6 و ٣٩٧.
4- احياء علوم الدين، ج ١، ص 5٨٢.

ص: 116

«احمد بن ابى الحوارى» حكايت مى كند كه بوسليمان در آن وقت لبيك نگفت تا اندكى برفتند و بيهوش شد، و به هوش آمد و گفت: «حق تعالى به موسى (ع) وحى كرد كه ظالمان امت خود را بگوى كه تا نام من نبرند و مرا ياد نكنند كه هر كه مرا ياد كند وى را ياد كنم، و چون ظالم باشد ايشان را به لعنت ياد كنم و گفت: شنيده ام كه هر كه نفقه حج از مال شبهه دار كند، و آن گاه لبيك گويد، او را گويند: لبيك و سعديك تو پذيرفته نيست تا آنچه در دست دارى به صاحبانش رد نكنى» . (1)

6. لبيك، پاسخ به نداى حق

«حج آغاز شده است. حركت به سوى كعبه، در جامه احرام، در حريمى از محرمات، و شتابان به سوى خدا. فرياد لبيك! لبيك! يعنى خدا تو را دعوت كرده است، ندا داده است كه بيا. اينك تو آمده اى، اينك پاسخش را مى دهى: لبيك! صداى خدا در صحرا به گوش مى رسد، از هر ذره اى اين ندا برمى آيد، تمام فضاى ميان زمين و آسمان را پر كرده است، و هركسى آن را مى شنود، هركسى آن را خطاب به خود مى شنود، مى شنود كه خدا دارد او را مى خواند و او از عمق وجود فرياد مى زند: لبيك اللهم لبيك. (2)و لبيك هاى مكرر، از كسانى حقيقت دارد كه نداى حق را به گوش جان شنيده و به دعوت الله تعالى به اسم جامع الله جواب مى دهند» . (3)

«و چون صداى مردمان به تلبيه بلند شد، متذكر شود كه اين اجابت نداى پروردگار است كه فرمود: وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ ؛ «و مردم را به حج دعوت كن» . (حج:٢٧) (4)

و آنگه كه لبيك گويد به جواب نداى حق، از نداى قيامت بر انديشد كه فردا به


1- كيمياى سعادت، ج ١، ص ٢٣٨.
2- تحليلى از مناسك حج، صص 55 و 56.
3- صحيفه حج، ج ١، ص ١٣5.
4- معراج السعاده، ملا احمد نراقى، ص ٨٨4.

ص: 117

گوش وى خواهد رسيد، و نداند كه آن، نداى سعادت خواهد بود يا نداى شقاوت. (1)

«هركسى در حج، از «تلبيه» شروع مى كند؛ يعنى دارد جواب خدا را مى دهد. پس دعوتى را شنيده است. وقتى مى گويى «بله» دارى پاسخ مى دهى. پس صدايى را باور كرده اى و وقتى كه با اين تأكيد - بله، بله - پاسخ مى دهى. اين تأكيد نشان مى دهد كه صداها و دعوت هاى بسيارى را شنيده اى و داعى هايى وجود دارند. اين داعى ها چه كسانى هستند؟ با توجه به آيات، خود شيطان داعى است. نفس، داعى است. خلق، داعى است، غضب، شهوت، دنيا و زينت ها همه داعى هستند. از موى سر گرفته تا ساق پا، از بچه ها و اسباب بازى ها و متاع هاى دنيا، همه دعوت مى كنند؛ «الى، الى» ؛ همه «به سوى من، به سوى من» مى گويند. آن يكى مى گويد: بيا به سراغ من! ديگرى مى گويد: بيا به سراغ من! همه مى خواهند ما را به سوى خود جذب كنند. ما وقتى به دعوت خدا جواب مى دهيم، معنايش اين است كه به ديگر دعوت ها و فراخوان ها پشت كرده، خطهاى ديگر را كور كرده ايم. چرا؟ چون حمد و نعمت و ملك را از او مى دانيم و معتقديم كه سپاس ها همه از آن خداست. نعمت ها و امكانات به اختيار حق است و از مالكيت حق بيرون نرفته و شريكى هم ندارد. با اين توجه است كه لبيك مى گويى. چرا كه دعوت حق را شنيده اى، و اين گونه ادامه مى دهى: «

لَبَّيكَ ذَا المَعارِجِ » دعوت تورااجابت كردم اى خداوند بلند مرتبه «

لَبَّيكَ دَاعياً اِلَى الدّارِ السَّلامِ، غَفّارُ الذُّنوبِ لَبَّيكَ. . . » .

انسانى كه خودش و جهتش را رو به خدا قرار مى دهد؛ يعنى وجودهاى ديگر و درهاى ديگر را ديده و بن بست همگى آنها را شناخته و تجربه كرده، از همه چشم پوشيده و به سراغ حق آمده است؛ و اسلام حقيقى اين است كه شخص، خودش را با همه وجودش به حق بسپارد. پس در تلبيه، هم دعوت حق و اجابت حق نهفته است و


1- كشف الاسرار و عدة الابرار، ابوالفضل رشيدالدين ميبدى، ج ٢، ص ٢٢6.

ص: 118

هم نفى اجابت دعوت هاى غير حق.

تو در اين سير و سلوك، اين دعوت را كه دعوت به اسلام و تسليم است مى شنوى و پاسخ مى دهى. وقتى اين دعوت را از انسان پذيرفت ديگر اين دعوت با دعوت هاى ديگر جمع نمى شود و جلوى همه دعوت هاى ديگر را مى بندد. نتيجۀ اين لبيك، احرام است؛ يعنى دعوت هاى ديگر و درب هاى ديگر بايد بسته شود؛ از نفس و زن و دنيا و جلوه هاى آن، تا بوى خوش تا فسوق و جدال» . (1)

بارى آن گاه كه مردان الهى، لباس احرام مى پوشند و قصد حضور در درگاه بارى تعالى دارند، خداوند آنها را صدا مى زند، آنها را مى خواند، و براى آنها دعوت نامه اى ارسال مى كند. لبيك زائر، پاسخ به دعوت خداست.

«سليمان بن جعفر» از امام رضا (ع) درباره علت و حكمت تلبيه پرسيد. حضرت فرمود:

وقتى مردم احرام ببندند، خداوند متعال ندايشان مى دهد و مى گويد: اى بندگان و كنيزان من! بدن شما را بر آتش حرام خواهم كرد، آن گونه كه شما به خاطر من احرام بستيد. آن گاه مردم به عنوان اجابت خداوند متعال كه آنان را ندا داد مى گويند: لبيك، خدايا لبيك. (2)

تلبيه پاسخ زائر به دعوت خداست. زائر به ميهمانى خانه خدا آمده است، و اين ميهمانى در پاسخ به دعوت حق است. زائر هنگامى مى تواند به دعوت خدا پاسخى شايسته دهد كه خود را كاملاً آماده كند. و اين گونه لبيك شعار حج شد، و اجابت دعوت خدا رمزى براى حج ابراهيمى قرار داده شد» . (3)

«لازم است حاجيان به هنگام بيان لبيك، اين احساس را داشته باشند، كه


1- حقيقت حج، على صفايى حائرى، صص ١١ - ١4.
2- من لا يحضره الفقيه، ج ٢، ص ١٩6.
3- اسرار عرفانى حج، صص ٣١٨ و ٣١٩.

ص: 119

در مقام شنيدن اوامر خداوند و التزام فورى و بدون چون و چراى دستورهاى او قرار دارند» . (1)

٧. لبيك بنده، بازتاب لبّيك خداوند

گفت آن الله تو لبيك ماست

و آن نياز و درد و سوزت پيك ماست (2)

در نگاهى ظريف تر و دقيق تر، «لبّيك» بنده، تنها، پاسخ دادن به نداى حق نيست، كه فراتر از آن و رقيق تر از آن، بر آمده از كشش پنهانى معشوق است. همين بس شاهد يكرنگى معشوق با عاشق

كه بلبل عاشق است و گل گريبان پاره مى سازد (3)

*** سايه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد

ما به او محتاج بوديم او به ما مشتاق بود (4)

پس، چون خدا پيشتر «لبّيك» گفته است و اين گونه اظهار ميل نموده است، بنده نيز تحت تأثير اين كشش، لبّيك مى گويد. تا از آن سو لبيكى نباشد، از اين سو لبّيكى نخواهد بود. مولوى در مثنوى مى گويد: «مردى بود عابد، كه همواره راز و نياز مى كرد و الله الله مى گفت و از نيايش با خداى خويش لذت مى برد. روزى شيطان بر او ظاهر شد و وى را وسوسه كرد و به او گفت: «اى بنده خدا! اين همه كه تو الله الله گفتى و سحرها از خواب خوش خويش گذشتى و بلند شدى، و با آن همه سوز و درد، «الله» گفتى و او را خواندى، آيا يك بار هم «لبيك» او را شنيدى؟ تو اگر در خانه هركس رفته بودى و اين اندازه ناله كرده بودى، دست كم يك بار هم بود، پاسخت مى داد» .


1- اسلام آئين زندگى، ص ١٩١.
2- مثنوى معنوى، دفتر سوم، بيت ١٩5.
3- ديوان صائب تبريزى، ج ٢، ص ٨٢5.
4- ديوان حافظ، ص ١٩٨، غزل ٢٠6.

ص: 120

آن يكى الله مى گفتى شبى

تا كه شيرين مى شد از ذكرش لبى

گفت شيطان: آخر اى بسيار گو!

اين همه الله را لبّيك كو؟

مى نيايد يك جواب از پيش تخت

چند الله مى زنى با روى سخت

مرد كه ديد ظاهراً حرف شيطان، منطقى است، و تاكنون لبّيكى از معبود نشنيده است، تحت تأثير سخن او قرار گرفت و از آن پس لب از ذكر خدا فروبست و ديگر الله نگفت. شبى در عالم رؤيا، خضر پيامبر (ع) را ديد كه به او گفت: «چرا مناجات خودت را رها كردى؟» پاسخ داد: «چون پس از آن همه مناجات و سوز و گداز، يك بار لبّيكى نشنيدم» . او شكسته دل شد و بنهاد سر

ديد در خواب او خضر را در خُضَر (1)

گفت: هين از ذكر چون وامانده اى؟

چون پشيمانى از آن كش خوانده اى؟

گفت: لبيكم نمى آيد جواب

زان همى ترسم كه باشم ردّ باب

خضر گفت: «ولى من از طرف خدا مأمورم كه پاسخ تو را بدهم. خدا مى فرمايد: آن «الله» تو، برآمده از كشش من است. آن درد و سوز و عشق و شوقى كه ما در دل تو قرار داديم، لبيك ماست و عشق و خوف تو نشانۀ لطف ما در حق توست» . گفت آن الله تو لبيك ماست

و آن نياز و درد و سوزت پيك ماست

حيله ها و چاره جويى هاى تو

جذب ما بود و گشاد اين پاى تو

ترس و عشق تو كمند لطف ماست

زير هر يا ربّ تو لبيك هاست (2)

عبدالرحمان جامى نيز در حكايتى دلنشين در اين باره مى گويد: پور موفّق كه به توفيق حق

بُرد ز هر پير موفق سَبق

باديۀ كعبه بسى مى بريد

محنت آن راه بسى مى كشيد


1- يعنى خضر را در سبزه زارى ديد.
2- مثنوى، دفتر سوم، بيت هاى ١٨٩ - ١٩٧.

ص: 121

روزى از آنجا كه دلى داشت تنگ

زد به درِ كعبه، سر خود به سنگ

گفت خدايا پس هر محنتى

سوى من افكن نظر رحمتى

راه حج و عمره بسى رفته ام

بهر تو، نى بهركسى رفته ام

دل به وفاى تو گرو بوده ام

بى سر و پا در تك و دو بوده ام

زين سفرم نيست به كف حاصلى

نى سر وقتى نه به سامان دلى

هيچ ندانم كه مرا حال چيست

بخت مرا مايه اقبال چيست

شب چو درين درد فروشد به خواب

آمدش از حضرت بى چون خطاب

كاى به رهم پاى ز سر ساخته

بر همه زين پاى سر افراخته

گر نه تو را خواستمى كى چنين

دادميت ره سوى اين سرزمين

حاصلت اين بس كه تو را خواستم

باطنت از شوق خود آراستم

ره به سوى خانه خود دادمت

بر در هركس نفرستادمت (1)

«وقتى تو به اينجا آمده اى يعنى خدا تو را خوانده است و تو به لبيك او لبيك گفته اى، و حالا اين با تو است كه امر او را چگونه پاسخ دهى! به حنجره ام، به صدايم، به مغزم و به تك تك اندام هايم مى گويم: بگو! بگو! بگو پذيرفتم خدايا! پذيرفتم كه نيست شريكى براى تو. حال نخل ها چه زيبايى غريبى پيدا كرده است! آسمان چه رنگ عجيبى دارد، و هوا چقدر مطبوع و قابل لمس شده است. آه خدايا! چه رقت قلبى پيدا كرده ام! مى ترسم راه رفتنم بر خاك، آزارش دهد و سايه ام بر درخت ها غمگينشان كند. چه يگانگى اى با همه موجودات زنده پيدا كرده ام، چه آرامشى، چه اوجى! يعنى خدا را يافتن اين همه عظمت به دنبال دارد؟ !» من» از درون من فرياد مى كند، آرى؛ زيرا خدا حقيقت و محبت است، وجدان و اخلاق است، ايمان است. ولى يافتن خدا چندان هم


1- هفت اورنگ، ج ١، ص 5١5.

ص: 122

ساده نيست. به كمال پاكيزگى نايل شدن، انديشه و گفتار را از هر شهوتى آزاد ساختن، و برتر از همۀ جريان هاى نفرت انگيز و بيزارى قرار گرفتن، و به همه مظاهر مادى پشت كردن ساده نيست؛ سهل است اما خيلى مشكل است. حالا تو بر اين مشكل، غالب شده اى. تو از اين مشكل گذشته اى، و دارى در جريان دل پذيرى حركت مى كنى كه تو را تا پيش خدا مى كشاند. خدا را با منطق نمى شود شناخت. خدا همان حقيقت روح نوازى است كه تنها با احساسى صادقانه و لطيف مى توان شناخت. آن گاه كه كششى از سوى او و لبيكى از جانب او وجود بنده را فرا مى گيرد، بنده او را حس مى كند، و با لبيك خويش، بر اين حسّ زيبايش مهر تأييد مى زند» . (1)

٨. لبيك، اجابت دعوت ابراهيم و همانندى با او

قرآن كريم در آيه شريفۀ قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ ؛ «براى شما سرمشق نيكويى در زندگى ابراهيم وجود داشت» . (ممتحنه:4) به طور ضمنى ما را به پيروى از حضرت ابراهيم و لبيك گفتن به خواسته هاى او فرا مى خواند. اجابت دعوت ابراهيم (ع) آن گاه راستين خواهد بود كه بر اثر «نيت» احرام، به «يقظه و آگاهى» برسيم و همچون ابراهيم (ع) از هرچه «افول پذير» بگريزيم و به خداى يكتاى «افول ناپذير» روى آوريم؛ و همچون او، در «لبيك» ، روى خود را تنها به سوى خداوند «فاطر السماوات و الارض» نماييم. از هر آنچه جز «وجه» او روى بگردانيم؛ و همانند او در «طواف» همه بت ها را بشكنيم و تنها بر آفريدگار جهان طواف نماييم؛ و سرانجام همسان او، در «منا» سر تسليم در برابر حضرت دوست فروآريم، گرچه مشيت او «ذبح عزيزترين» يافته هاى ما و «ورود به كوهى از آتش» باشد.

«بى گمان، لبيك، زائر را شبيه ابراهيم مى كند، و مشابهتى ميان او و ابراهيم برقرار


1- حج در ادب فارسى، خليل الله يزدانى، صص ١٨٣ و ١٨4.

ص: 123

مى كند. لبيك گو، شبيه ابراهيم مى شود. ابراهيم (ع) ، حليم و صبور و شاكر و اهل ابتهال بود: إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ ؛ «همانا ابراهيم (ع) بردبار و دلسوز و همواره رجوع كننده [به سوى خدا] بود» . (هود: ٧5)

ابراهيم (ع) ، صادق، بلكه صدّيق بود: وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً ؛ «در اين كتاب، ابراهيم را ياد كن، كه او پيامبرى بسيار راستگو بود» . (مريم: 4١)

خداوند هم با ابراهيم (ع) به گونه اى خاص معامله كرد، او را به شدّت آزمود:

وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً

(بقره:١٢4)

(و ياد كنيد) هنگامى كه پروردگار ابراهيم، او را با دستوراتى آزمود؛ و او به طور كامل از عهدۀ آنها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم.

ابراهيم (ع) مأمور شكستن بت ها شد:

وَ تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ

؛ «و به خدا سوگند، در غياب شما، نقشه اى براى نابودى بت هايتان مى كشم» . (انبياء:5٧)

ابراهيم با امداد الهى توانست ملكوت آسمان ها و زمين را رؤيت كند:

وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ

(انعام: ٧5)

و اينگونه ملكوت آسمان ها و زمين [و حكومت مطلقه خداوند بر آنها] را به ابراهيم نشان داديم. (1)

روزى كه مشركان و دشمنان حضرت ابراهيم (ع) او را در منجنيق نهادند و او را به سمت آتش پرتاب كردند، جبرئيل بر او نازل شد و پرسيد: «

هَل لَكَ مِن حاجَةٍ ؟ !» ؛ «آيا حاجتى دارى؟» ابراهيم (ع) پاسخ داد: «

امّا اِليكَ فَلا » ؛ «به تو هيچ حاجتى ندارم» . جبرئيل گفت: پس، از خدا حاجت خود را بخواه! ابراهيم (ع) گفت: «

حَسِبي عَنْ سُؤالي


1- اسرار عرفانى حج، صص ٣٢١ و ٣٢٢.

ص: 124

عِلْمُهُ بِحالِي » (1)؛ «همين كه او از حالم آگاه است مرا از درخواست كردن كفايت مى كند» . آيت الله جوادى آملى مى نويسد:

همه انسان ها دوبار لبيك مى گويند، و اين دو لبيك در طول هم است. اين قضيه اى تاريخى نيست تا گذشته باشد، بلكه همچنان ادامه دارد. خداى سبحان درباره صحنه نخست فرمود:

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى (اعراف: ١٧٢)

و [به خاطر بياور] زمانى را كه پروردگارت از صلب فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت؛ و آنها را برخودشان گواه ساخت؛ [و فرمود] آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى مى دهيم.

در صحنه دوم، ابراهيم خليل (ع) از طرف خدا مأمور شد در اعلانى عمومى، همگان را به حج فراخواند:

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (حج:٢٧)

و مردم را به حج دعوت كن؛ تا پياده و سواره بر مركب هاى لاغر (چابك و ورزيده) از هر راه دورى به سوى تو بيايند.

امام صادق (ع) دراين باره فرمود: «آن گاه كه ابراهيم (ع) و اسماعيل (ع) مأمور بناى كعبه شدند و اين مأموريت را به اتمام رساندند، ابراهيم (ع) بر ركن نشست و آن گاه ندا سر داد: بشتابيد به سوى حج. پس اگر او تنها انسان هاى عصر خويش را مخاطب قرار مى داد، تنها همان انسان ها موفق به حج مى شدند، و ليكن او همه انسان هاى عصر خويش و آيندگان را مورد خطاب قرار داد و گفت: بشتابيد به سوى حج. پس آنها كه در اصلاب پدران بودند


1- كشف المحجوب، ابوالحسن على بن عثمان هجويرى، ص ١٠١.

ص: 125

گفتند: «

لَبَّيكَ داعِي اللهِ لَبَّيكَ داعِي اللهِ عَزَّوَجَلَّ » . پس كسى كه ده بار لبيك گفت، ده بار حج مى كند و كسى كه پنج بار لبيك گفت، پنج بار حج مى كند و كسى كه بيش از اين مقدار گفت، پس به تعداد لبّيكش حج مى كند و كسى كه يك بار لبيك گفت يك بار حج مى كند و آنكه لبيك نگفت حج نخواهد كرد» . (1)

اين صحنه لبيك گويى به دعوت خليل، مشابه لبيك گويى به دعوت خداى سبحان است در عالم ذر و همان طور كه آن صحنه نخست همچنان تداوم دارد، صحنه تلبيه دعوت خليل حق نيز ادامه دارد؛ زيرا سخن از پاسخ گويى فطرت و روح است، نه ذرّات ريزى در اصلاب و ارحام در واقعه اى تاريخى. (2)

٩. لبيك، اقرار به توحيد و نفى جاهليت

«توحيد آن نيست كه او را يگانه خوانيم، توحيد آن است كه او را يگانه دانيم. توحيد آن نيست كه او را بر سر زبان دارى، توحيد آن است كه او را در ميان جان دارى. توحيد، نه همه آن است كه يكى گويى و يگانه باشى، توحيد حقيقى آن است كه از غير او بيگانه باشى» . (3)

«حج با آن لبيك ويژه خود، چه كوتاه و آهسته و چه بلند و آشكار، طردكننده هر جاهليتى است كه بوده و هست، و درهم شكنندۀ هر بت جاهلى است كه تراشيده شده، و يا هر نشانه شرك آلودۀ جاهلى كه تراشيده مى شود، و كوبنده هرگونه باطل قديم و جديد است. بنابراين، حج، شفابخش دل ها از بيمارى هاى شرك آلودى مانند ريا و هوى و


1- كافى، ج 4، صص ٢٠6 و ٢٠٧.
2- صهباى حج، صص ٣٧٩ و ٣٨٠.
3- رسائل جامع، خواجه عبدالله انصارى، ص ١٧٧.

ص: 126

بخل و خودپسندى است. دليل اين امر آن است كه لبيك حج در روزگار جاهليت، نداى شرك، و بانگ وَثَنيت بود؛ زيرا مشركان چنين لبيك مى گفتند: «لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك الّا شريك هو لك تملكه و ما ملك» و بدين سخن، وجود شريك را براى خداى سبحان اثبات مى كردند، هرچند اين شريك نيز مِلك خود او بود. اما لبيك در اسلام، زارى و لابه به درگاه واحد محض و بانگى خيره كننده عليه هر نوع شرك جلى يا خفى است.

بنابراين، براى غير خداى سبحان، ظهورى نمى ماند تا كسى بدو پناه برد و قدرتى براى غير خداى سبحان نيست تا كسى به آن چنگ زند، بلكه در آنجا ولايت مطلقه از آن خداى حق است: هُنالِكَ الْوَلايةُ لِلَّهِ الْحَقِّ ؛ «در آنجا ثابت شد كه ولايت [و قدرت] از آن خداوند بر حق است» . (كهف: 44)

اين نكته براى كسى كه شاهد بلند شدن فرياد و بانگ لبيك در دشت و بيابان بوده و به هنگام برآمدن بر روى هر تپه و پشته اى و فرود آمدن در هر دشت و صحرايى، بر گفتن آن مداومت ورزيده، به خوبى روشن و نمايان است. آنچه از نصوص اهل بيت (عليهم السلام) فهميده مى شود نيز بر اين نكته گواه است؛ از جمله اينكه: هركسى كه سنتى جاهلى را به كار بندد يا به پليدى مال حرام آلوده شود و لبيك گويد، هنگام لبيك گفتن به او گفته مى شود: «لا لبيك و لا سعديك» . علت اين امر جز اين نيست كه لبيك حج، لبيكى است كه پيامبران در زمين آن را گفته اند، در برابر تسبيحى كه فرشتگان در طواف بر گرد عرش مى گويند.

از نكاتى كه پژوهشگر در نصوص اين عهد الهى بر آن آگاهى مى يابد و به اين امر اشاره دارد كه حج، فريادى است عليه جاهليت، اين است كه رواياتى كه در خصوص تلبيۀ ابراهيم خليل (ع) و موساى كليم (ع) و خاتم النبيين (ص) وارد شده است بيشتر و فراوان تر از رواياتى است كه درباره پيامبران و فرستادگان ديگر نقل شده است. البته ما

ص: 127

ميان هيچ يك از پيغمبران در اصول كلى نبوت، رسالت، خلافت و. . . تفاوت نمى گذاريم:

آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ

كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَينَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ (بقره: ٢٨5)

پيامبر، به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده ايمان آورده است، و همه مؤمنان [نيز]، به خدا و فرشتگان او و كتاب ها وفرستادگانش ايمان آورده اند، [و گفتند:] ما در ميان هيچ يك از پيامبران او، فرق نمى گذرايم [و به همه ايمان داريم].

ولى خداوند برخى از آنها را بر برخى ديگر برترى داده است:

تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ (بقره: ٢5٣)

ما بعضى از رسولان را بر بعضى ديگر برترى بخشيديم، برخى از آنها، خدا با او سخن مى گفت: و بعضى را درجاتى برتر داد؛ و به عيسى بن مريم نشانه هاى روشن داديم و او را با روح القدس تأييد نموديم.

كه ما براساس همان تفاضل به تمايز آنان معتقديم، به خصوص در طرد طاغوت ها و كوبيدن فرومايگان و دفع جاهليت درونى و بيرونى؛ چنان كه ابراهيم خليل (ع) طاغوت ها را با جمله: أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ

؛ «اف بر شما و بر آنچه جز خدا مى پرستيد» . (انبياء: 6٧)

و موساى كليم (ع) فرومايگان را با جمله: يا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِين ؛ «اى فرعون! من فرستاده اى از سوى پروردگار جهانيانم» . در هم كوبيد، و خاتم پيغمبران (ص) جاهليت را با كلام: أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ ؛ «آيا آنها حكم جاهليت را [ از تو] مى خواهند؟ ! و چه كسى بهتر از خدا، براى قومى كه اهل ايمان و يقين هستند، حكم مى كند؟» (مائده:5٠) دفع كرد» . (1)


1- صهباى حج، صص ٣٧5 - ٣٧٧.

ص: 128

١٠. تفاوت درجات تلبيه و لبيك گويان

همان گونه كه مؤمنان بر پايه تفاوت مراتب ايمان، درجاتى دارند، درجات لبيك گويان نيز براساس مراتب تلبيه شان متفاوت است؛ زيرا عده اى اعلان انبيا (عليهم السلام) را لبيك مى گويند، و گروهى دعوت خداى سبحان را. بعضى مى گويند: اى كسى كه ما را به الله دعوت كرده اى، ما اجابت كرديم و آمديم: «لبيك داعى الله، لبيك داعى الله» . اين گروه، متوسطان زائران خانه خدا هستند كه دعوت ابراهيم خليل را اجابت مى كنند:

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (حج:٢٧)

و مردم را به حج دعوت كن تا پياده و سواره بر مركب هاى لاغر (چابك و ورزيده) از هر راه دورى به سوى تو بيايند.

فراتر از آنان، گروهى هستند كه دعوت «الله» را مى شنوند و به آن پاسخ مى گويند:

وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيهِ سَبِيلاً (آل عمران: ٩٧)

و براى خدا بر مردم (واجب) است كه آهنگ خانه [او] كنند، آنها كه توانايى رفتن به سوى آن دارند.

كسى كه امكان سفر حج دارد، بايد دعوت خدا را لبيك بگويد. چنين زائرى كه جزء اوحدى از افراد با ايمان است، به خدا پاسخ مثبت مى دهد و مى گويد: «

لَبَّيكَ اَللّهُمَّ لَبَّيكَ. . . لَبَّيكَ ذَا المَعارِجِ لَبَّيكَ، لَبَّيكَ داعياً اِلى دَارالسَّلامِ لَبَّيكَ. . . لَبَّيكَ مَرهُوباً مَرغُوباً اِلَيكَ لَبَّيكَ . . .» . با اين تلبيه ها، زائر بيت الله پاسخ فراخوان خدا را مى دهد. البته جواب خليل خدا نيز جواب خداست، و جواب خدا بدون جواب خليل نيست، ليكن تفاوت در شهود زائر عارف بيت الله است.

تلبيه يكسان نيست؛ يعنى ممكن است كسى بگويد: «

لَبَّيكَ ذَا المَعارِجِ لَبَّيكَ » ، اما در حقيقت به وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ لبيك مى گويد و دعوت خليل را اجابت مى كند نه دعوت جليل را؛ زيرا هرگونه كه در عالم ميثاق الهى، به خداى سبحان پاسخ داده باشد،

ص: 129

در مقام ظاهر نيز لبيك مى گويد. اين تفاوت مراتب مذكور درباره لبيك گويان، در بسيارى ديگر از مسائل دينى نيز مطرح است؛ چنان كه در تلاوت قرآن كريم، بسيارى از قاريان توجه ندارند كه اين سخنان را از چه كسى مى شنوند، اما اولياى الهى و مؤمنان صاحبدل، قرآن را به گونه اى قرائت مى كنند كه گويا آن را از وجود مبارك پيامبر (ص) تلقى مى كنند و مى شنوند. اما اوحدى از اولياى الهى نيز به گونه اى قرآن مى خوانند كه گويا از خدا مى شنوند؛ چنان كه امام صادق (ع) پس از افاقه از حالى كه در نماز به سبب تلاوت قرآن بر او عارض شده بود فرمود: «آن قدر آيات قرآن را تكرار كردم كه چنان شد كه گويا از خود خدا مى شنوم» . مراتب افراد در تلقى سلام خداوند نيز چنين است. گروهى اين سلام را از فرشتگان تلقى مى كنند:

هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عليكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ (احزاب: 4٣)

او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى فرستد، و فرشتگان او [نيز براى شما تقاضاى رحمت مى كنند].

و عده اى از مؤمنان آن را از رسول اكرم (ص) دريافت مى كنند: وَ إِذا جاءَكَ الَّذِينَ يؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عليكُمْ ؛ «و هرگاه كسانى كه به آيات ما ايمان دارند نزد تو آيند، به آنها بگو: سلام بر شما» . (انعام: 54)

تنها شمار اندكى از مؤمنان و برگزيدگان الهى شايسته تلقى بدون واسطه «سلام» خداوند هستند: سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى ؛ «و سلام بر بندگان برگزيده اش» . (نمل:5٩)

همچنين مى فرمايد: سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ * إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ؛ «سلام بر نوح در ميان جهانيان باد! ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم» . (صافات: ٧٩ و ٨٠)

از آيه شريفه إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ برمى آيد كه اين سلام ويژه، شامل مؤمنان نيكوكار نيز مى شود. (1)


1- صهباى حج، صص ٣٧٩ - ٣٨١.

ص: 130

١١. لبيك دائم

خداوند هميشه حاضر است و سزاوار اين حضور، آن است كه هيچ گاه نبايد حضور او را از ياد برد. امر او به پاكى ها و نهى او از ناپاكى ها نيز همواره رو به سوى بندگانش دارد. پس هميشه بايد «لبيك گو» بود و سر در حلقه اطاعت معبود داشت.

عبدالرحمان جامى مى نويسد:

. . . ورزش اين نسبت شريفه مى بايد كرد بر وجهى كه در هيچ وقتى از اوقات و هيچ حالتى از حالات، از آن نسبت خالى نباشى؛ چه در آمدن و رفتن، و چه در خوردن و خفتن، و چه در شنيدن و گفتن، و بالجمله در جميع حركات و سكنات، حاضروقت مى بايد بود تا به بطالت نگذرد، بلكه واقف نفس [بايد بود] تا به غفلت برنيايد. (1)

محيى الدين عربى مى گويد:

عارفان، تلبيه را نه در دنيا و نه در آخرت، قطع نمى كنند؛ زيرا آنان پيوسته، خواندن حق تعالى را در دل هايشان مى شنوند، پس آنان از حال به حالى ديگر به حسب آنچه كه حق تعالى بدان فرا مى خواندشان، انتقال پيدا مى كنند، و همين طور راست گفتاران در دنيا بدانچه كه شرع آنان را بدان، در تمام افعالشان فرامى خواند و اجابت آنان عبارت است از باز داشتن خويش از وقوع در حرام، پس آنان از حالى به حال ديگر به سبب فرا خواندن پروردگارشان مرآنان را انتقال پيدا مى كنند، پس او سبحانه و تعالى، پيوسته خواننده به سوى خودش است، و عارف هم گوشش باز و شنوا، و پيوسته اجابت كننده است. (2)

«بارى عارفان و سالكان، تلبيه منقطع ندارند؛ ليبك آنها دائمى است. آنها در تمام


1- لوايح، ص 6٠.
2- الفتوحات المكيه، ج ١، ص ٨٣٣.

ص: 131

عمر، اجابت دعوت حق مى كنند، و لبيك گويان مقام قدس ربوبى اند. خداوند دعوتى عام فرموده است:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ (انفال:٢4)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خواند كه شما را حيات مى بخشد.

اجابت و لبيك دعوت حق، حيات آور است، اما بايد دائمى باشد و شخص بايد در طول حياتش و سراسر عمرش مراقب حضور حق باشد» . (1)


1- اسرار عرفانى حج، صص ٣٢٣ و ٣٢4.

ص: 132

ص: 133

فصل پنجم: كعبه

اشاره

كعبه خانه خداست، بوى خدا مى دهد. طواف بر اين كُهن معبدِ مقدس، طواف بر خدا؛ و ستايش اين خانه قدسى، ستايش خداست. نمى توان شكوه خانه خدا را ديد و خاموش بود. چنين شكوهى، ستايش برمى انگيزد، ايجاد شور و شوق مى كند، و بى اختيار زبان را به آفرين گويى مى گشايد:

كعبه مپندار كز آب و گل است

در تن آفاق چو جان و دل است

تازه گُلى رُسته به باغ جهان

روشن ازو چشم و چراغ جهان

دير نپايد گُل اين مَرغزار

تازه شود باز به هر نوبهار

اى كه بر اين خاك، قدم مى نهى

پا به سر كوى حرم مى نهى

اول از آلايش تن پاك شو

پس به حريم درِ او خاك شو

پا به ادب بر سر اين خاك نه

هركه ادب نيست درو، خاك به

دولت اگر خواهى از اين در درآ

نيست جز اين در، درِ دولت سرا

هان نبرى زود بر اين پرده دست

پرده درى از پس اين پرده هست

بس كه رخ زرد برآن سوده شد

از زر رخسار، زر اندوده شد

دست بر اين حلقه مبر سرسرى

كاين نبوَد حلقه انگشترى

ص: 134

قامت گردون شده زان، حلقه سان

تا بوَد از حلقۀ اين در نشان

مُهر سليمان كه جهان درگرفت

سكه اش از حلقۀ اين در گرفت

گردن جان ها همه در طوق او

چيست قمر شق شدۀ شوق او

دست بر اين حلقه زند جبرئيل

تا شنود بانگ ز ربّ جليل

بار خدايا مكن از خود ردم

قَدْح مى اى ده به حريم خودم

دور كنم از درِ اهل ريا

بار دهم در حرم كبريا (1)

«كعبه، نور قدسِ نشانه هاى «او» ست. [خداوند] آن را به صبح مشرق صفاتش، از مطالع ذاتش نورانى گرداند و آيينه زيبايى و جمالش ساخت؛ تا ناظرانِ معارفش و عاشقانِ كشفِ رداى عظمت و كبريايش نظاره كنند؛ تا رو به سوى مشاهد قريش و مواقف قدسش خيز بردارند؛ تا از آن، خواهان ديدن برهان صفاتش باشند و بر مشرق صنع جلالش نظر كنند [. . .] كعبه را خانۀ خود و خانۀ خود را قلب عالم ساخت و از آن، به جلال خود، بر ديدۀ عارفان ظاهر گشت؛ همان طور كه بر موسى (ع) از طور سينا و بر عيسى (ع) از طور مصيصه و بر محمد (ص) و امت او از كعبه متجلى شد» . (2)«كعبه، مقدس ترين و محترم ترينِ خانه هاى روى زمين است. خانه كعبه، نخستين و برترين نقطه خاكدان طبيعت است. كعبه در جايگاهى بسيار مقدس قرار دارد و خداوند، به آن، عنايتى ويژه داشته و دارد. خداوند از هر چيز يكى را به عنوان بهترين برمى گزيند. او از زمين، كعبه را برگزيد. هيچ منزلى روى زمين محبوب تر و عزيزتر از كعبه نيست. پس، هتك حرمت آن جايز نبوده، بيرون راندن كسى كه به آنجا پناه برده هم جايز نمى باشد» . (3)


1- فتوح الحرمين، محيي الدين لارى، ص54.
2- عرايس البيان فى حقايق القرآن، شيخ روزبهان بقلى شيرازى، ج٢، صص ١٨٨ و ١٨٩.
3- اسرار عرفانى حج، محمدتقى فعالى، ص١6١.

ص: 135

رو به حرم كن كه در آن خوش حريم

هست سيه پوشْ نگارى مقيم

صحن حرم، روضه خُلد برين

او به چنان صحن، مربع نشين

قبله خوبان عرب، روى او

سجدۀ شوخان عجم، سوى او (1)

١. هندسه كعبه

چشم نوازى كعبه را تنها در زيبايى معنوى آن نبايد جست وجو كرد كه هندسه ظاهرى آن نيز زيباست و بر شكوهش دامن مى زند. «هندسه ظاهرى كعبه، نماد «بيت المعمور» و «عرش» خداست و همانند آنها، بر چهار ركن، استوار است. از امام صادق (ع) پرسيدند: «چرا كعبه به اين نام ناميده شد؟» فرمود: «چون مربع مى باشد» . پرسيدند: «چرا مربع است؟» فرمود: «چون كعبه محاذى با بيت المعمور است و بيت المعمور، مربّع است» . پرسيدند: «چرا بيت المعمور مربّع است؟» فرمود: «چون محاذى با عرش خداست و عرش خدا مربّع است» . پرسيدند: «چرا عرش مربع است؟» فرمود: «چون شمار كلماتى كه عرش بر روى آنها بنا گرديده چهار است: «

سُبحانَ اللهِ والحَمدُللهِ وَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ واللهُ اَكبَر » . (2)

برپايه اين روايت، كعبه از بيت المعمور كه از عرش متنزل است، فرود آمده و در اين جهانِ خاكى، تجلّى يافته است. همچنين راز «تربيع» در عوالم سه گانۀ «طبيعت» (كعبه در زمين) و «مثال» (بيت المعمور در جهان فرشتگان) و «عقل» (عالم عرش الهى) ، تربيع كلماتى است كه بر تنزيه و تحميد و تهليل و تكبير دلالت دارد.

گرچه برخى تحليل ها در بيان راز نامگذارى كعبه، به معناى لغوى آن نظر دارد؛ مانند اينكه گفته اند: خانه خدا را به دليل شكل مكعب گونه آن، كعبه ناميده اند؛ يا اينكه چهار ديوار دارد و از هر طرف برجسته است، آن برآمدگى ها را «كعب» مى گويند؛


1- مثنوى هفت اورنگ، نورالدين عبدالرحمان جامى، ج١، ص5١4.
2- بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، ج٩6، ص5٧.

ص: 136

چنان كه برآمدگى پا را «كعب» مى گويند. با اين همه، مفاد كلام بلند و نورانى امام صادق (ع) اين است كه تسبيحات اربعه كه نظام هستى مبتنى بر آن است، سبب تحقق عرش مى شود و آن، موجب تحقق بيت المعمور كه چهار ضلع دارد مى شود و بالاخره، بيت المعمور باعث تحقق موجودى طبيعى در عالم طبيعت مى شود كه كعبه است و چهار ديوار دارد. آنچه در عالم طبيعت است الگويى در عالم مثال دارد و عالم مثال، خود الگويى در عالم مجرّدات دارد و عالم مجرّدات الگويى از اسماى حسناى الهى است.

برابر اسما و اوصاف الهى، «عرش» محقق شده و برابر عرش، «بيت المعمور» و برابر بيت المعمور، «كعبه» تحقق يافته است. آن گاه كسى كه اين مراحل چهارگانه را پيمود و به حقيقت و اسرار «

سُبحانَ الله » و «

الحَمدُلِلّه » و «

لا اِلَه إِلَّا الله » و «

اَللهُ اَكبَر » معرفت يافت، قلب او عرش خداوند رحمان خواهد بود (

قَلبُ المُؤمِنِ عَرشُ الرَّحمانِ ) . (1)

در كتاب هاى معرفتى، بعضى از مطالب بلند را «حكمت عرشى» مى گويند. اين، بدين معناست كه اين مطلب به درون كسى راه يافته كه قلبش عرش رحمان است. با توجه به روايتى كه بيانگر راز تربيع كعبه بود، معناى حديث «

اِنَّها قِبلَةٌ مِنْ مَوضِعِها اِلَى السَّماء » ؛ (2)«كعبه از جايگاه خويش تا اعماق آسمان، قبله است» نيز آشكار مى شود. اگرچه ظاهر اين حديث بر وجوب توجه به اين بُعد عمودى، به عنوان تشريع، دلالت دارد، باطن آن، بر ارتباط وجودى ميان عوالم طبيعت و مثال و عقل نظر مى كند. راهى كه پيمودن آن، براى نيل به اين حقايق ممكن است، تأمل و تدبر در معارفِ مستفاد از تسبيح و تحميد و تهليل و تكبير است» . (3)

«نگريستن به كعبه را ثوابى عظيم است. يكى از نتايج مترتب بر ثواب و همچنين


1- بحارالانوار، ج 55، ص٣٩.
2- وسائل الشيعه، ج4، ص٣٣٩.
3- صهباى حج، صص٢٠٢ - ٢٠5 (با تغيير و تلخيص) .

ص: 137

يكى از ادله گرايش انسان به پديده ها، زيبايى آنهاست و اين، اتفاقِ نظر همه كسانى است كه كعبه را ملاقات كرده اند. به تعبير ابن بطوطه: «كعبه را ديديم كه چون عروسى زيبا و دلربا برتخت حشمت و جلال تكيه زده است و مهمانان خدا، از هر سوى آن را در ميان گرفته بودند» و اين زيبايى ظاهرى و صورى، بصرى و حسّى است كه از تماس كعبه، ادراك مى شود. از هر منظر و ديدگاه و در هر قلمرو و ساحتى از وجود كه كعبه معظمه، مورد توجه و مطالعه قرار گيرد و با هر معيارى كه ارزيابى شود، اين خانه، در اوج زيبايى خواهد بود» . (1)

٢. كعبه، عرش تنزّل يافته

از زيباترين ويژگى وجودى كعبه، جنبه نمادين آن است. با توجه به آيه شريفه:

(وَ إِنْ مِنْ شَيءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ) (حجر: ٢١)

و هيچ چيز نيست مگر آنكه خزاين آن نزد ماست ولى ما جز به اندازه معينى، آن را نازل نمى كنيم.

مى توان كعبه را نمادى دانست كه از عرش بر زمين فرود آمده است. (2)

شهيد مرتضى مطهرى با استناد به آيه شريفه يادشده مى فرمايد:

اين جهان، انعكاسى از آن جهان [جهان غيب] است. از قرآن كريم چنين استنباط مى شود كه هرچه در اين جهان است «وجود تنزل يافته» موجودات


1- تأملى در معناى مناسك حج، محمد تقى زاده، ص٧٢.
2- نمونه اى از نمادين بودن برخى امور را در سخنان علامه طباطبايى (رحمةالله) مى يابيم. «ايشان ضمن مباحث عميقى كه پيرامون تمثيل و تأويل در تفسير گران سنگ الميزان مطرح مى كند، معتقد است كه تمام آيات قرآن، به يك اعتبار جنبه تمثيلى و نمادين دارد. اين بدين معنى نيست كه ظاهر قرآن حجيت ندارد، بلكه بدين معنى است كه در پسِ ظاهر، مراتب حقيقى معنا براى آيه وجود دارد كه ظاهر آيه، از آن معنى تنزل پيدا نمود و شخص با حفظ ظاهر آيه مى تواند به درك مراتب بالاتر نيز نائل آيد» . به نقل از: دفاتر ملكوتى، على تاجدينى، ص٣٣.

ص: 138

جهان ديگر است. با اين حساب است كه قرآن، همه چيز، حتى اشيايى نظير سنگ و آهن را «نازل شده» تلقى مى كند. ( وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيد ) [و آهن را نازل نموديم (حديد: ٢5)]. بديهى است كه منظور، اين نيست كه همه اشيا و از جمله، آهن را از مكانى به مكانى ديگر انتقال داده ايم، بلكه مقصود اين است كه آنچه در اين جهان است «حقيقت» و «اصل» و «كُنه» آن، در جهانى ديگر است كه غيب است و «رقيقه» اش، «ظلّ» و «سايه» اش، مرتبۀ تنزل يافته اش، در اين جهان است. (1)

چرخ با اين اختران، نغز و خوش و زيباستى

صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى صورت زيرين اگر با نردبان معرفت بر رود بالا، همان با اصل خود يكتاستى اين سخن را در نيابد هيچ فهم ظاهرى . گر ابو نصرستى و گر بوعلى سيناستى (2)علامه طباطبايى (رحمة الله) مى گويد: امورى كه در اين عالم و در چهارديوارى زمان قرار دارند، قبل از اينكه موجود شوند، نزد خدا ثابت بوده و در خزينه هاى غيب او، داراى نوعى ثبوت مبهم و غير مقدَّر [اندازه گيرى نشده] بوده اند؛ اگرچه ما نتوانيم به كيفيت ثبوت آنها احاطه پيدا كنيم. ممكن هم هست چيزهاى ديگرى نيز در آن عالَم ذخيره و نهفته باشد كه از جنس موجودات زمانى نبوده باشند. بنابراين، بايد گفت: خزينه هاى غيب خدا مشتمل است بر دو نوع غيب: يكى غيب هايى كه پا به عرصه شهود هم گذاشته اند [و در اين جهان ظاهر شده اند]؛ و ديگرى غيب هايى كه از مرحله شهادت خارجند و ما آنها را غيب مطلق مى ناميم. البته آن غيب هايى هم كه پا به عرصه وجود و شهود و عالم


1- مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى، مرتضى مطهرى، ج٢، صص٨4 و ٨5.
2- تحفة المراد، شرح: حكيم عباس شريف دارابى، ص٢١.

ص: 139

حدّ و قدر [اندازه] نهاده اند، در حقيقت و صرف نظر از حد و اندازه اى كه به خود گرفته اند، باز به غيب مطلق برمى گردند. (1)

«بنابراين، آيات محكم قرآنى به صراحت مى گويد: اولاً همه اشيا نزد خداوند، خزاينى پايدار و فناناپذير دارد: ( وَ إِنْ مِنْ شَيءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ ) ؛ [«و هيچ چيز نيست مگر آنكه خزائن آن نزد ماست» . (حجر:٢١)]؛ ثانياً، همه اشيا، از آن خزاين غيبى نازل مى شود: ( وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ) ؛ [«ولى ما جز به اندازه معينى آن را نازل نمى كنيم» . (حجر:٢١)]؛ آن هم به گونه تجلّى. چنان كه امام على (ع) مى فرمايد: «

اَلحمدُ لِلّهِ الْمُتجَلّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ » (2)؛ [«سپاس خداى را كه با خلقت خويش بر خلق خود، متجلّى است»].

آيه شريفه ( وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ) حاكى است كه وجود اين اشيا در آن خزاين، به شكل «لفّ و جمع» است و به هنگام تنزّل، صورت «نشر و قدر و هندسه» به خود مى گيرد. با اين بيان، مفهوم آياتى همچون:

(قَدْ أَنْزَلْنا عليكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ وَ رِيشاً) ؛ [«لباسى براى شما آفريديم كه اندام شما را مى پوشاند و مايه زينت شماست» . (اعراف:٢6)

(وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيةَ أَزْواجٍ) ؛ [«و براى شما هشت زوج از چهارپايان آفريد» . (زمر:6)]

(وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ) ؛ «روزى شما در آسمان است و نيز آنچه شما وعده داده مى شويد» . (ذاريات:٢٢)

(وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ) ؛ «و آهن را آفريديم كه در آن، نيروى شديد است» . (حديد:٢5)


1- ترجمه تفسير الميزان، سيد محمدباقر موسوى همدانى، ج٧، ص١٩٨.
2- نهج البلاغه، خطبه ١٠٨.

ص: 140

آشكار مى شود؛ زيرا انزال، در اين گونه موارد، به معناى تنزل و تجلّى است نه تجافى، همانند فرو فرستادن باران از آسمان به زمين؛ زيرا هر قطره باران كه بر زمين فرو مى بارد، جايگاه آسمانى خود را ترك كرده و به جايى ديگر منتقل مى شود. بنابراين، هر آنچه در جهان مادّه موجود است، اصلى دارد كه نزد خداوند محفوظ است و از آن اصل فرو فرستاده مى شود و آنچه فرو فرستاده شده، نشانه و آينه خداست [. . .] بر اين اساس و به عقيدۀ برخى، كعبه، از بيت المعمور تنزل يافته و بيت المعمور نيز از عرش متنزل شده است» . (1)

«علاوه بر آن، با عنايت به روايتى كه نماز را معراج مؤمن مى خواند، مى توان گفت كه نمازگزارى كه كعبه را قبله قرار مى دهد، با نماد عرش در زمين، رابطه برقرار نموده است؛ چنان كه اصولاً اگر انسان به ايمانى دست يابد كه بتوان او را مؤمن خواند، به مقامى رسيده است كه قلب او، خود، «عرش الهى» است: «

قَلْبُ المُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمن » . (2)

امام سجاد (ع) مى فرمايد:

اِنَّ فِي الْعَرْشِ تِمثالُ جَميعِ ما خَلَقَ اللهُ مِنَ البَرِّ وَالْبَحْرِ وَ هذا تَأْويلُ قَولِه: (وَ إِنْ مِنْ شَيءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ) (3). (4)

صورت مثالى هر آنچه مخلوق خداست در خشكى و دريا، در عرش وجود دارد و اين است تأويل قول خداوند: «و هيچ چيز نيست مگر آنكه خزائن آن نزد ماست» .

بنابراين، كعبه، نماد و وجه تنزل يافته عرش در زمين خواهد بود. (5)


1- صهباى حج، برگزيده صص ٢٠١ - ٢٠٣.
2- بحارالانوار، ج55، ص٣٩.
3- حجر: ٢١.
4- تفسير صافى، ملامحسن فيض كاشانى، ج4، صص ٢6٨ و ٢6٩.
5- تأملى در معناى مناسك حج، برگزيده صص 6٢ و 6٣.

ص: 141

٣. كعبه، نخستين پرستشگاه

«كعبه، نخستين عبادتگاه توده انسان هاى روى زمين است:

(إِنَّ أَوَّلَ بَيتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ) (آل عمران: ٩6)

نخستين خانه اى كه براى مردم [و نيايش خداوند] قرار داده شد، همان است كه در سرزمين مكه است.

تعيين محل و نقشه ساختن اين خانه، به رهنمود و فرمان خداى سبحان بود:

( وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيتِ . . .) (حج: ٢6)

[و به خاطر بياور] زمانى را كه جاى خانه [كعبه] را براى ابراهيم آماده ساختيم [تا خانه را بنا كند].

حضرت ابراهيم (ع) آن گاه كه همسرش هاجر و فرزندش اسماعيل (ع) را به سرزمين مكه آورد و در آن ساكن كرد، به خدا عرض كرد:

(رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيتِكَ الْمُحَرَّمِ) (ابراهيم:٣٧)

پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى، در كنار خانه اى كه حرم توست، ساكن ساختم.

هاجر، هنگام توديع، به حضرت ابراهيم (ع) عرض كرد: ما را به كه مى سپارى؟ فرمود: به پروردگار اين بنا» . از عبارت عِنْدَ بَيتِكَ الْمُحَرَّمِ) برمى آيد كه قبل از ابراهيم (ع) نيز كعبه به عنوان بيت حرام شهرت داشته و جايگاه آن مشخص بوده است، گرچه بر اثر حوادث گوناگون، ساختمان آن بارها تخريب و آن گاه تجديد بنا شده است» . (1)

شيخ طبرسى در تفسير «مجمع البيان» دراين باره مى نويسد:


1- صهباى حج، صص ٢6١ و ٢6٢ (با تغيير و تلخيص) .

ص: 142

برخى گفته اند: نخستين خانه اى كه براى مردم ساخته شد - و پيش از آن خانه اى ساخته نشده بود - و زمين از زير همان خانه گسترش يافت، كعبه

بوده است و يا اولين خانه اى كه به هنگام آفرينش آسمان و زمين، بر روى آب پديدار شده و خدا آن را هزار سال، پيش از آفرينش زمين، بسان كفى سپيد و درخشان بر روى آب پديد آورد، زمين مقدسى بود كه خانه كعبه روى آن بنا نهاده شده است.

از اميرمؤمنان و امام حسن (عليها السلام) آورده اند: نخستين خانه اى كه براى پرستش، بنياد شد و پيش از آن، خانه اى براى عبادت و طواف در زمين نبود، خانه كعبه است و آن، اولين خانه مبارك و مايه هدايت براى جهانيان است. برخى نيز برآنند كه نخستين خانه اى كه مردم بدان توجّه و رغبت داشتند، و از آن بركت طلب مى كردند، خانه كعبه است.

دانشوران شيعه، با الهام از بيانات امامان نور گفته اند: نخستين بخش از زمين كه خدا آن را آفريده، جايگاه كعبه بود و آن گاه زمين، از زير آن، گسترش يافت. از پيامبر گرامى (ص) است كه در پاسخ پرسش ابوذر در اين مورد فرمود: نخستين مسجدى كه براى مردم بنا شد، مسجدالحرام بود، و پس از آن بيت المقدس. (1)

شهيد مطهرى مى نويسد:

از آيات قرآن بر مى آيد كه كعبه، قديمى ترين معبد جهان است. به طورى كه نوشته اند، از زمانه اى قديم هفت معبد بزرگ و عمومى وجود داشته كه در چين و هند و بلخ و صنعا و در قسمت هاى شمالى و مركزى ايران فعلى بوده اند و از همه قديمى تر، همان كعبه است. (2)


1- تفسير مجمع البيان، شيخ ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، ج٢، صص 4٠١ و 4٠٢.
2- حج، مرتضى مطهرى، ص 45.

ص: 143

همچنين به تعبير علامه طباطبايى:

در دعاى حضرت ابراهيم (ع) قسمت هاى زيادى است كه مى رساند: خانه كعبه،

هميشه به عبادت الهى، معمور و نشانه هدايت و راهنماى مردم بوده است. اين خانه، در زمان شعيب پيغمبر (ع) نيز معروفيت كامل داشته است و پا برجا و مستقر بوده است؛ زيرا در آيه شريفه:

(إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَي ابْنَتَي هاتَينِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِي حِجَجٍ) (قصص:٢٧)

من مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسرى تو در آورم به اين شرط كه هشت سال براى من كار كنى.

شعيب، از لفظ «حج» ، سال را اراده كرده است و روشن مى شود كه در آن اوان، شماره سال ها را با تكرار شدن عمل حج، حساب مى كردند. [اين، مى رساند كه پيش از شعيب نيز حج، داير بوده است]. (1)

4. كعبه، محترم نزد همه اقوام

تمام فطرت هاى سالم و خداجو و وجدان هاى بيدار، به «جاذبه هاى معنوى» گرايش دارند و براى آن حرمت و تقدس، قائلند. كعبه مصداقى والا از اين جاذبه هاست، ازاين رو، همواره مورد احترام انسان هاى خداجو و پاكيزه فطرت است و در جان هاى آنها محترم و مقدس مى باشد. علامه طباطبايى (رحمة الله) مى نويسد:

خانه كعبه، نزد تمام مردم و طوايف مختلف، بزرگ و مقدس بوده است: هندى ها آن را با ديده عظمت نگريسته، معتقد بودند كه روح «سيوا» [كه پيش آنان سومين «اقنوم» شمرده مى شود] هنگامى كه با زنش، بلاد حجاز را مى گشت، در حجرالاسود حلول كرد. ستاره پرستان فرس و كلدانى ها خانه كعبه را يكى از بيوت هفتگانه معظّم مى دانستند [بيوت هفتگانه عبارتند از:


1- ترجمه تفسير الميزان، ج٣، ص 5٧6.

ص: 144

كعبه، مارس در كوه هاى اصفهان، مندوسان در هند، نوبهار در بلخ، بيت غمدان در صنعا، كاوسان در فرغانه، و خانه اى در بالاترين قسمت هاى چين]. بعضى به واسطه قدمت و طول بقاى آن، مى گفتند: خانه كعبه «زحل» است. فارسيان نيز كعبه را احترام مى نمودند؛ زيرا عقيده داشتند كه روح هرمز در آن حلول كرده [است و] بسا مى شد كه به عزم زيارت، به آنجا مسافرت مى كردند. يهوديان هم، خانه كعبه را بزرگ مى شمردند و در آنجا، خدا را مطابق دين ابراهيم (ع) پرستش مى كردند. همچنين دو صورت از مريم (س) و مسيح (ع) در آنجا بود كه از آن استفاده مى شود [كه] نصارا نيز آنجا را مقدس مى دانستند. از طرفى، عرب ها بالاترين تعظيم و كرنش را درباره آن انجام مى دادند [و] آن را «خانه خدا» حساب مى كردند و از هر سوى، به عنوان حج، به آنجا روى مى آوردند؛ خانه را بناى ابراهيم دانسته، موضوع «حج» را نيز از دين ابراهيم مى شمردند كه به طور توارث بينشان باقى مانده است. (1)

امام خمينى (رحمة الله) مى فرمايد:

كعبه احترامش پيش ما تنها نيست، پيش مسلمين تنها نيست، كعبه را همه ملل محترم مى شمرند؛ همه مللى كه به دين اعتقاد دارند. كعبه خانه اى است كه از زمان اول خلقت بوده است و همه انسان ها خدمتگزار او بوده اند. (2)

نه كعبه عرب را گرامى بُدست

به نزد عجم نيز نامى بُدست

يكى از خديوان ايران زمين

كه بوده است شُهره، به داد و به دين

دو آهو بره، از چه از زرّ ناب

ابا پنج شمشير دارنده آب


1- ترجمه تفسير الميزان، ج٣، صص5٩٠ و 5٩١.
2- صحيفه حج (مجموعه سخنان و پيام هاى رهبر كبير انقلاب اسلامى امام خمينى (رحمةالله)) ، ج١، ص٢٣٩.

ص: 145

به هديه فرستاد سوى حرم

پرستارگان حرم را درم. . . (1)

5. كعبه، توحيد مجسّم

دل مؤمن، چو كعبه دان به درست

زمزم و ركن او مبارك و چست

ليك حرص و غرور و شهوت و كين

حسد و بغض و آنچه هست و چنين

پر يكى آفت از درون نهاد

هست يك بت به صورت و بنياد

اى شهنشاه و عادل غازى (2)

تيغ در نه، چو احمد تازى

كعبه را از بتان مطهر كن

شمع توحيد را منوّر كن (3)

«بنيان گذارى و تعيين ابعاد و شكل كعبه، به هدايت خداوند بود. قرآن در اين باره مى فرمايد: (وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْ-رِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ) (حج: ٢6)

و [به خاطر بياور] زمانى را كه محلّ خانه [كعبه] را براى ابراهيم آماده ساختيم [تا آن را بنا كند و به او گفتيم:] چيزى را همتاى من قرار مده! و خانه ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان و سجودكنندگان [از آلودگى بت ها و از هرگونه آلودگى] پاك ساز.

اين آيه، بدين معناست كه جايگاه كعبه و تعيين مكان و هندسه آن، بر مبناى توحيدِ صرف است كه هيچ شركى، اعم از شرك جلى، مانند وثنيت و بت پرستى و شرك خفى، مانند ريا، آن را آلوده نمى سازد. اين توحيد محض كه كعبه برآن پايه گذارده شده، جز درباره شمار اندكى از مؤمنان تحقق نمى يابد. ازاين رو، بسيارى از آنان از لوث


1- حج در ادب فارسى، به نقل از خليل الله يزدانى، ص٣٣٠ (شعر از: سروش اصفهانى) .
2- جنگجو.
3- حديقة الحقيقه و شريعة الطريقه، سنايى غزنوى، صص5٨٨ و 5٨٩.

ص: 146

شرك جلى، مانند تواضع در برابر توانگر به خاطر ثروت او و خوارى در مقابل طاغوت به خاطر طغيانگرى و گردن فرازى او يا شرك خفى، مانند ترك دنيا به خاطر هدفى دنيوى يا زهد و پارسايى پيشه كردن براى دستيابى به جاه و مقام، مصون نيستند. بنابراين، بناى كعبه، بر توحيد ناب - منزه از هرگونه شرك - بوده و كعبه با اين هندسه الهى، موضوع و متعلق احكام بسيار، از جمله حج شده است. همچنين، كعبه با اين ويژگى، مثالى براى عرش است كه جز ملائك گِرد آن را نگرفته اند؛ فرشتگانى كه آفريدگان خداى رحمانند و از فرمان او سر نمى تابند و به امر او كار مى كنند و از حضرتش پيشى نمى گيرند و آنچه را امر مى شوند به جا مى آورند. (1)

در مكه به امام سجاد (ع) خبر رسيد كه موقوفات ويژه اى كه در مدينه، تحت سرپرستى ايشان بوده غصب شده است. برخى از همراهان، به آن حضرت پيشنهاد كردند كه در اين باره، نزد وليد بن عبدالملك، خليفه وقت كه در آن سال به مكه آمده بود، شكايت ببرد. امام سجاد (ع) فرمود: من در كنار كعبه، از صاحب اين خانه دنيا نمى خواهم، چه رسد كه درباره دنيا به غير او پناه ببرم. (2)

مقام معظم رهبرى مى فرمايد:

حج، مظهر توحيد و كعبه، خانۀ توحيد است. اينكه در آيات كريمۀ مربوط به حج، بارها از «ذكر الله» سخن رفته، نشانه آن است كه در اين خانه و به بركت آن، بايد هر عامل غير خدا، از صحنه ذهن و عمل مسلمين زدوده شود و بساط انواع شرك، از زندگى آنان برچيده شود. در اين محيط، محور و مركز هر حركتى خداست و طواف و سعى و رمى و وقوف و ديگر شعائرالله حج، هر يك به نحوى نمايش انجذاب به «الله» و طرد و نفى «انداد الله»


1- رك: انبياء: ٢٧ و ٢٨؛ تحريم: 6.
2- صهباى حج، صص ٢٠٩ و ٢١٠ (با تغيير و تلخيص) .

ص: 147

است. اين است آن «ملت حنيف» ابراهيم (ع) ، بت شكن بزرگ و منادى توحيد بر فراز قلۀ تاريخ. شرك، همواره به يك گونه نيست؛ و بت، هميشه به شكل هياكل چوب و سنگ و فلز ظاهر نمى شود. خانۀ خدا و حج، بايد در همۀ زمان ها شرك را در لباس خاص آن زمان و بت شريك خدا را با جلوۀ مخصوص آن بشناساند و نفى و طرد كند. امروز البته از «لات» و «منات» و «عزّى» خبرى نيست، اما به جاى آن و خطرناك تر از آن، بت هاى زر و زور و استكبار و نظام هاى جاهلى و استكبارى است كه همۀ فضاى زندگى مسلمين را در كشورهاى اسلامى فرا گرفته است. بتى كه بسيارى از مردم جهان و از جمله بسيارى از مسلمين، امروز به جبر و تحميل، به عبادت و اطاعت از آن وادار مى شوند؛ بت قدرت آمريكاست كه همۀ شئون فرهنگى و سياسى و اقتصادى مسلمين را در قبضه گرفته و ملت ها را خواه و ناخواه، در جهت منافع و اغراض خود كه نقطۀ مقابل مصالح مسلمين است حركت مى دهد. فرهنگ فساد و فحشا كه به وسيلۀ دست هاى استعمارى در ميان ملت ها ترويج مى شود، فرهنگ مصرف زدگى كه روز به روز زندگى ملت هاى ما را بيشتر در لجن زار خود فرومى برد، سلطۀ سياسى غرب استكبارى كه پايه هاى آن به وسيلۀ حكومت هاى دست نشانده و ضد مردمى كار گذاشته شده است، حضور نظامى كه با هر بهانه اى شكل آشكارترى به خود مى گيرد، اينها و امثال آن، همه، مظاهر همان شرك و بت پرستى است كه در ضديت كامل با نظام توحيدى و حيات توحيدى است كه اسلام براى مسلمانان مقرر داشته است. حج و اجتماع عظيم برگرد خانۀ توحيد، بايد آن مظاهر شرك را نفى كند و مسلمانان را از آن برحذر دارد. (1)


1- صحيفه حج (مجموعه سخنان و پيام هاى مقام معظم رهبرى) ، ج٢، صص 5٨ و 5٩.

ص: 148

مقام معظم رهبرى در جاى ديگر مى فرمايد:

توحيد، روح اساسى حج و مضمون بسيارى از اعمال و مناسكِ آن است.

توحيد، با مفهوم عميق قرآنى آن، به معناى توجه و حركت به «ما سوى الله» و ردّ و نفى بت ها و قدرت هاى شيطانى است. خطرناك ترين اين قدرت ها در درون وجود آدمى، نفس اماره و هواها و هوس هاى گمراه كننده و پست كننده است و در سطح جامعه و جهان، همان قدرت هاى استكبارى و فتنه انگيز و فسادانگيزند كه امروزه بر زندگى مسلمانان چنگ انداخته و با روش هاى شيطانى، جسم و روح بسيارى از ملت هاى مسلمان را دستخوش سياست هاى خود ساخته اند. وظيفه اى كه حج و اعمال و شعائر توحيدى آن بر مسلمان حج گزار لازم مى سازد، ابراز برائت و بيزارى از اين همه است.

و اين، اولين قدم، در راه تجسّم ارادۀ اسلامى در نفى اين پديده هاى شيطانى و استقرار حاكميت اسلام و توحيد، بر همۀ جوامع اسلامى است. (1)

همچنين مى فرمايد:

قرآن، اعمال حج را «شعائر» مى نامد. اين بدان معناست كه اينها، فقط عملى فردى و براى اداى تكليفى شخصى نيست، بلكه نشانه اى است تا برانگيزانندۀ شعور و معرفت انسان به چيزى باشد كه اين عمل، علامت و نشانۀ آن است. در وراى اين نشانه ها، توحيد قرار دارد؛ يعنى نفى همۀ قدرت هايى كه به نحوى جسم و جان آدمى را در قبضۀ اقتدار خويش گرفته اند و اثبات حاكميت مطلق الهى بر همۀ وجود و به عبارت روشن و آشنا، حاكميت نظام اسلامى و مقررات اسلامى بر زندگى فردى و اجتماعى مسلمين. (2)


1- صحيفه حج، ج٢، صص١١٩ و ١٢٠.
2- صحيفه حج، ج٢، ص١4١.

ص: 149

و نيز مى فرمايد:

البته عمق جنبه هاى توحيدى عمل حج را جز انبياى عظام و اولياى كرام

-عليهم الصلاۀ و السلام- و بندگان خاص خدا، كس ديگرى نمى تواند ادراك كند. اين پدر توحيد و بت شكن جهان، حضرت ابراهيم (ع) ، به ما و همه انسان ها آموخت كه در راه خدا، عزيزترين ثمره حيات خود را بدهيد و عيد بگيريد. خود و عزيزان خود را فدا كنيد و دين خدا و عدل الهى را برپا نماييد. او به همه ما، ذريه آدم فهماند كه «مكه» و «منا» قربانگاه عشق است و اينجا محل نشر توحيد و نفى شرك است كه دلبستگى به جان و عزيزان نيز شرك است. اين بت شكن، و فرزند عزيزش، بت شكن ديگر، سيد انبيا، محمد مصطفى (ص) به بشريت آموختند كه بت ها هرچه هست بايد شكسته شود و كعبه كه «اُمّ القرى» است و آنچه از آن بسط پيدا كرده، تا آخرين نقطه زمين، تا آخرين روز جهان، بايد از لوث بت ها تطهير شود. كعبۀ معظمه، يكتا مركزِ شكستن اين بت هاست. ابراهيم خليل، در اول زمان و حبيب خدا و فرزند عزيزش مهدى موعود (عج) در آخر زمان، از كعبه، نداى توحيد سر دادند و مى دهند. مهدى منتظر، به اتفاق مسلمين، از كعبه ندا سر مى دهد و بشريت را به توحيد مى خواند. همه فريادها را از كعبه و مكه سر مى دهند؛ و ما بايد از آنها پيروى كنيم و نداى توحيد را از آن مكان مقدس سر دهيم. (1)

شهيد مطهرى مى فرمايد:

اِشكالى شده است به اينكه طواف، گرد يك خانه سنگى و استلام و تبرك به حجرالاسود، بقايايى از شرك است كه در اسلام باقى مانده است. بنابراين اسلام هم نتوانست توحيد خالص بياورد.


1- صحيفه حج، ج١، صص١٢٠ و ١٢١.

ص: 150

در پاسخ بايد گفت: اتفاقاً قضيه برعكس است. قرآن كريم حج را يادگار ابراهيم و ابراهيم را پدر حج و دشمن بت پرستى مى داند: ( وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ )

( نَعْبُدَ الْأَصْنامَ ) ؛ «و من و فرزندانم را از پرستش بت ها دور نگه دار!» . (ابراهيم:٣5)

قرآن، مخصوصاً مراسم حج را به عنوان شعائر الهى ياد مى كند: ( ذلِكَ وَ مَنْ يعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ ) ؛ «اين است [مناسك حج]؛ و هركس شعائر الهى را بزرگ دارد، اين كار، نشانه تقواى دل هاست» . (حج:٣٢)

اساساً فرق است ميان تعظيم و پرستش. اسلام تعظيم و تواضع را جايز مى داند و پرستش را منع مى كند. فرق ميان پرستش و تعظيم، اين است كه پرستش، نوعى تقديس و تنزيه و تسبيح و تحميد است و تسبيح و تحميد و تنزيه از جميع نقايص و همچنين تكبير، مختص خداست. سجود و ركوع، از لحاظ هيئت جسمانى، عبادت نيست، از آن لحاظ عبادت است كه حالتى است كه اختصاص داده شد براى تسبيح و تكبير. لهذا در سجود مى گوييم: «

سُبحانَ رَبِّيَ الاَعلى وَ بِحَمدِه » و در ركوع مى گوييم: «

سُبحانَ رَبِّيَ العَظيمِ وَ بِحَمدِه » ، و در موقع رفع رأس مى گوييم: «اَللهُ اَكبَر» . تقديس بايد منحصراً براى خدا باشد يا به خاطر امر خدا.

اگر چيزى را به خاطر يك شعار و عنوان يك شعار تقديس كرديم [نه تسبيح كه براى غير خدا جايز نيست] مثل احترامى كه به پرچم و علامت هاى ملّى مى گزارند، در واقع احترام به او نيست، احترام به آن فكر و عقيده اى است كه اين پرچم نماينده اوست. اين، جنبه شعاريت پيدا مى كند. پس در اينجا دو مطلب گفته شده است: يكى اينكه ملاك پرستش، تسبيح و تكبير و تحميد است كه جز درباره كمال مطلق جايز نيست و امكان ندارد

ص: 151

خدا اجازه بدهد غير او تسبيح و تكبير و تحميد شود.

مطلب ديگر اينكه در ميان همه ملل، معمول است كه شعائرى را تقديس و

تعظيم مى كنند و از اين كار، هدفى دارند. اسلام هم شعائرى دارد و به نص قرآن، كعبه و حج، از شعائر است. (1)

«بارى تفكر توحيدى كه حضرت احديت را از هرگونه تجسّد و تجسّم، مبرّا و منزه مى داند، در آثار و باورهاى مسلمانان و جلوه هاى مسلمانى، تأثير غير قابل انكار و يگانه داشته است. اين باور در ظرف نمايش آثار مسلمانان، نقش شايان توجهى ايفا كرده است كه سبب تمايز جدّى آثار و عرصه هاى فعاليت مسلمانان و از جمله، هنرهاى مورد اقبال آنان بوده است. براى نمونه، هنرهايى مثل مجسّمه سازى و نقاشى، در ميان مسلمانان رشد چندانى نداشته و در عوض خوش نويسى و استفاده از فرم هاى هندسى و انتزاعى، در هنرهايى چون كاشى كارى، گچ برى، معرّق، منبّت و مانند آنها، رواج داشته و به اوج رسيده است. بارزترين جلوه تنزيه را در فضاى تهى كعبۀ معظمه مى توان ديد كه به عكس همه معابد عالم است كه غالباً مملوّ از نقش و نگار و تنديس و جهت گيرى مى باشند. اين فضاى مقدس، از هر اثر مادى و فيزيكى و جسمانى، كاملاً تهى و بهترين شيوه نمايش تنزيه الهى و توحيد است» . (2)

حكايت عرفانى

«. . . چهار هزار سال آن كعبۀ معظم را بت خانه آزرى ساخته بودند تا [آنكه] از غيرت نظر اغيار، به خداوند خود بناليد كه «پادشاها! مرا شريف ترين بقاع گردانيدى و رفيع ترين مواضع ساختى، بيت الحرام نام من نهادى و امن و امان خلق، در من بستى! پس به بلاى اين اصنام مبتلا كردى! از بارگاه جبروت به او خطاب رسيد كه «آرى!


1- حج، برگزيده صص ١٠4- ١٠6.
2- تأملى در معناى مناسك حج، ص٧٠.

ص: 152

چون خواهى كه معشوق ١٢4٠٠٠ نقطه طهارت باشى و خواهى كه همه اوليا و صديقان و طالبان را در راه جُستِ خود بينى و آن را كه خواهى به ناز در كنار گيرى، و صد هزار ولى و صفى را جان و دل در راه خود به تاراج دهى، كم از آن نباشد كه روزى چند، در بلاى اين اصنام بسازى و صفات صفا و مروه را در بطش قهر غيرت فروگذارى! سنت ما چنين است: كسى را كه روزى دولتى خواهد بود، نخست او را از جام قهر، شربت محنت چشانيم» . (1)

«بى گمان اعلام مراسم حج توسط حضرت ابراهيم (ع) ، و طنين انداز شدن نداى توحيد توسط آن حضرت در كنار خانه خدا، در حالى بود كه ساير ملت ها و قبايل در ساير نقاط جهان، از دين پيامبران خدا منحرف شده بودند و خانه هايى براى پرستش بتان، ماه و خورشيد و ستارگان و مجسمه ها ساخته بودند و هر ساله، مراسمى شبيه حج، پيرامون آن اجرا مى كردند. مصرى ها، خدايان متعددى را مى پرستيدند؛ از پرستش خورشيد گرفته تا پرستش گاو و عبادت خدايان سه گانه «ازوريس» ، «ايزس» و پسر آن دو «حوريس» ؛ و آنها را رمز صفات الهى مى پنداشتند و نيز مجسمه هايى براى اين منظور ساخته بودند. آشورى ها «اله شمس» را مى پرستيدند و برايش بتى به صورت مجسمه «ابوالهول» ساخته بودند، داراى سر انسان و بدن شير و بال پرندگان. كنعانيان نيز «بعل» را مانند «اله شمس» عبادت مى كردند، اما بدون بال، كه آثار آن در معبد «بعلبك لبنان» به «قلعه بعلبك» معروف است. عمانى ها و اهل ياشان نيز «بعقل فقور» را مى پرستيدند. بعضى از ملت ها نيز «عشتارون» يعنى ماه را در قالب بتى با هيئت زنانه پرستش مى كردند» . (2)

شيخ محمود شلتوت مى نويسد:


1- شرح جامع تفسير عرفانى و منظوم قرآن، ج ٢، ص ١١١4.
2- باستان شناسى و جغرافياى تاريخى قصص قرآن، عبدالكريم بي آزار شيرازى، صص ٢6٢ و ٢6٣.

ص: 153

حج به معناى زيارت مكان هايى خاص، در راستاى تقرب به خداوند معبود، شكلى از اشكال عبادات قديمى است كه ملت ها و قبيله ها براى بزرگداشت و تقديس معبودهاى خويش، همچون سمبلى، از آن استفاده مى كردند و مصريان، يونانى ها، مردم ژاپن و ديگر ملت هاى قديم، به زيارت و طواف مجسمه ها و بت هاى مقدس خود مى پرداختند. هر يك از ملت ها، بنا بر تخيل و ذهنيتى كه از عظمت خداى خويش داشتند، اقدام به ساختن مجسمه و يادبود او كردند. اين وضع، ادامه داشت تا اينكه خداوند، حضرت ابراهيم (ع) را مبعوث كرد و او فرمان پروردگارش را لبيك گفت و آن را از بت و مظاهر شرك پاك گردانيد. اما پس از قرن ها و در روزگار جاهليت، باز، مردمان اين عصر، بسيارى از مناسك و شعائر حج را تغيير دادند و آن حج ابراهيمى، چهره ديگرى پيدا كرد. آنان بر در و ديوار كعبه، بتان بسيارى قرار دادند و در مقابل آنها به تعظيم پرداختند؛ همچنين در ارتباط با اداى مراسم حج، فرهنگ و عادات برخاسته از هواهاى نادرستشان را اضافه كردند. براى مثال، به صورت عريان به طواف آن اقدام مى كردند؛ برخى سران قبايل و اشراف، از روى تكبر از حضور در عرفات همراه با ديگر مردم خوددارى مى كردند و خود را برتر از اين مى دانستند كه در كنار مردم عادى و همراه با آنها لباس احرام بر تن كنند. بدين ترتيب، مردم عرب، بسيارى از شعائر و مظاهر حج را تغيير داده بودند. تا آنكه اسلام ظهور كرد و طولى نكشيد كه در اثر مجاهدت حضرت محمد (ص) و پيروان او، كعبه، از وجود بت ها پاك گرديد و بدين گونه، دوباره توحيد در آن سرزمين حاكم شد و آنچه از شعائر حج كه دستخوش انحراف شده بود، اصلاح گرديد. (1)


1- اسلام آيين زندگى، گزيده صص ١٧٩ - ١٨٣.

ص: 154

از شكستن بتِ «نفْس» تا مرز توحيد

نفس، بزرگ ترينِ بت ها و به تعبير مولوى «مادر بت هاست» . بر اين پايه، بزرگ ترين مانع شكل گيرى توحيد در جان و دل آدمى، نفس پرستى است.

مادر بُت ها بتِ نفس شماست

زانكه آن بُت مار و اين بت اژدهاست

بت شكستن سهل باشد نيك سهل

سهل ديدن نفْس را، جهل است جهل (1)

حكايت يكى ديوانۀ گريانِ دل سوز

شبى در پيش كعبه بود تا روز

خوشى مى گفت اگر نگشايى ام در

بدين در همچو حلقه مى زنم سر

كه تا آخر سرم بشكسته گردد

دلم زين سوز دايم رَسته گردد

يكى هاتف، زبان بگشاد آن گاه

كه پُر بود از بت اين كعبه دو سه راه

شكسته گشت اين بت در درونش

شكسته گير يك بت از برونش

اگر مى بشكنى سر از برون تو

بتى باشى كه باشى سرنگون تو

درين راه از چنين سر كم نباشد

كه درياييش يك شبنم نباشد

بزرگى چون شنيد آواز هاتف

بدان اسرار شد دزديده واقف

به خاك افتاد و چشمش خون روان كرد

بسى جان از چنين غم خون توان كرد (2)

«بت سنگين [سنگى] شكستن، نيك آسان است؛ و بت نفْس شكستن، سخت دشوار. خُنُك آن كه از امت خليل، بت شكن است، و هر دو را بشكست» . (3)«بنابراين آن كه صدها بت در آستين دارد، مهمان بيت توحيد نيست و آن كه بندۀ هوا و برده هوس


1- مثنوى معنوى، مولوى، شرح نيكلسون، دفتر اول، بيت هاى ٧٧٢ و ٧٧٨.
2- الهي نامه، فريدالدين عطار نيشابورى، صص ٢٠٠ و ٢٠١.
3- الهي نامه، حسن حسن زاده آملى، ص ٣6.

ص: 155

است، مهمان بيت عتيق و خانه آزاد و آزادگى نخواهد بود و آن كه امتيازطلب و برترى خواه است، مهمان بيت مساوات و مواسات نيست» . (1)

6. كعبه، ايستاده بر خلوص

«ساختن كعبه، عبادت خالصانه اى بود كه ابراهيم خليل الله و اسماعيل ذبيح الله (عليها السلام) بدان شرف يافتند؛ اين كار را تنها براى خداوند انجام دادند و از هيچ كس پاداش و سپاسى نخواستند. اين خلوص، تنها بر سر زبان آنان نبود، بلكه پاك نيتى در دل آنان نهفته و بر زبانشان آشكار بود؛ زيرا كسى كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش رفت (2)، قلب مبارك و گرامى اش را هيچ نيتى جز خدا نخواهد بود و آن كه گفت: اى پدر! آنچه را بدان مأمور شدى به انجام رسان كه مرا از شكيبايان خواهى يافت. ( يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ ) (صافات: ١٠٢) پاكى ضميرش را با ناخالصى، نخواهد آلود.

اين دو پيامبر، با كمال توحيد و خلوص، پروردگارشان را خواندند و خداى سبحان، به بندگان مخلصى يادشان كرد كه شيطنت و وسوسه در آنان راه ندارد.

پايه هاى كعبه بر خلوص نهاده شد و به سبب تقوا، مورد پذيرش خداوند قرار گرفت. چون هندسۀ كعبه بر توحيد و آبادى آن، بر تقوا و خلوص استوار شده است با خداى سبحان (بيت الله) نسبت يافته و خانه خدايى شده است؛ شجره طوبايى شده كه به اذن خداوند، ميوه هايش، در سراسر گيتى، به صورت خانه هايى بر آمده است.

هر مؤثرى، در اثر خاص خويش تجلى دارد و هر اثرى، واجد مزاياى ويژه مؤثر خود خواهد بود. از اين رهگذر، مى توان همه آثار خليل و ذبيح (عليها السلام) را در مهندسى و


1- صهباى حج، ص ٣٣5.
2- ر. ك: صافات: ٨4.

ص: 156

معمارى و بنّايى كعبه جست وجو كرد. و هر وصف ممتازى كه در قرآن كريم يا سخنان عترت طاهرين (عليهم السلام) درباره شخصيت برجسته اين دو پيام آور بزرگ وحى الهى آمده است، براى ترسيم خطوط چهره معنوى كعبه، سند گويايى خواهد بود. بنابراين، همان طور كه حضرت ابراهيم (ع) يهودى يا نصرانى نبوده، بلكه حنيف و ميانه رو و مسلم و منقاد محض و معصوم از گزند هرگونه شرك بوده است، مى توان اوصاف اعتدال و توحيد و انقياد را هندسه كعبه دانست. به همين گونه، در بناى كعبه، خلوص و صفاى معماران، ظهور خاص داشت و هندسه آن با قداست «خلوص» آميخته بود؛ زيرا نيت، روح عمل است و كعبه جز براى خدا ساخته نشد و پاداش اين ساختن نيز جز رضاى پروردگار نمى توانست باشد.

هنگامى كه آن دو شخصيت عظيم آسمانى، كعبه را بنا نهاده، پايه هاى آن را بالا مى بردند، از نهاد پاك و ضمير صافشان حقيقتى بدين صورت متمثّل مى شد.

(وَ إِذْ يرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعليمُ) (بقره: ١٢٧)

و [به ياد آوريد] هنگامى را كه ابراهيم و اسماعيل، پايه هاى خانه [كعبه] را بالا مى بردند [و مى گفتند:] پروردگارا! از ما بپذير، كه تو شنوا و دانايى.

بنابراين، بنيان گذاران كعبه، جز رضاى خدا، خواهان چيز ديگرى نبودند.

اهميت درخواست پذيرش عمل از درگاه خداوند ( رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا ) از آن روست كه حُسن فعلى و فاعلى، دو ركن مهم پذيرش اعمال است؛ يعنى اولاً بايد اصل عمل، نيكو بوده، قابليت تقرب به مولا را داشته باشد و ثانياً از روح با ايمانى صادر شده باشد و دعاى مذكور، اشاره به تحقق اين دو شرط دارد» . (1)


1- صهباى حج، برگزيده صص ٢١١ - ٢١٣ (با تغيير و تلخيص) .

ص: 157

٧. كعبه، مدار پاكى و مطاف پاكان

غسل كنم ز آب چشم، پاك شوم ز آز و خشم

چون به حرم نهم قدم تا نكنم طهارتى (1)

«همان طور كه تأسيس كعبه، به دستور وحى آسمانى بود، پيراستن آن از هر شرك و آلودگى و تنزيه آن از غبار طغيان و تمرّد نيز به فرمان الهى بود كه آن خانه، از لوث عصيان پاك بماند و پارسايانى كه از گَرد شرك و طغيان منزّه اند، در حريم آن راه يابند. (وَ طَهِّرْ بَيتِي لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ) (حج: ٢6)

و خانه ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان و سجودكنندگان، [از آلودگى بت ها و از هرگونه آلودگى] پاك ساز!

حضرت ابراهيم و فرزندش اسماعيل (عليها السلام) مأمور شدند تا كعبه را از هر پليدى و آلودگى پالوده ساخته و از هر شرك و زشتى پاك كنند:

(وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ) (بقره: ١٢5)

و از ابراهيم و اسماعيل پيمان گرفتيم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان سجده گزار (نمازگزاران) پاكيزه سازيد.

با اين ميثاق الهى بر طهارت، هيچ مجالى براى پليدى و آلودگى شرك و مشرك و زشتى و لوث بت و بت پرستى باقى نمى ماند. اين تطهير، پيمانى است كه به ظالم نمى رسد؛ چنان كه ظالم هم بدان نايل نمى شود، بلكه اين خليل و ذبيح و كليم و مسيح و حبيب و ساير پيامبران و رسولان: هستند كه بدين پيمان نايل مى آيند.

اين خانه پاك، به خاطر حجرالاسودى كه در آن است، به منزله دستِ راستِ خدايى است كه هر دو دست او، راست است. بنابراين دست هاى آلوده، آن را لمس نكنند؛


1- كليات اشعار مولانا فيض كاشانى، ص 4٠4.

ص: 158

چنان كه قرآن كريم نيز در كتابى است مكنون كه جز پاكان بر آن دست نسايند. كعبۀ پاك نيز چنين است كه جز پاكان، ديگرى بر گرد آن طواف نمى كند، و در شئون گوناگون زندگى خود، آن را فراروى خويش قرار نمى دهد.

كعبه آيينه بى غبارى است كه بيننده، چهره زيبا يا زشت خود را در آن مى نگرد. هر كه را خواهد هدايت و هر كه را خواهد گمراه مى كند و اين گمراهان همان كسانى هستند كه آيۀ: ( وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيةً ) ؛ «نمازشان نزد خانه كعبه چيزى جز سوت كشيدن و كف زدن نبود» . (انفال: ٣5)

درباره آنها نازل شده است. ناپاكانى كه به رجسِ شرك، آلوده شده و به لوث طغيان و تمرّد، تن داده بودند، هرگز نمى توانستند كعبه را ادراك كنند و در حريم آن به نماز، توفيق يابند.

اينان، توفيق طواف بر گرد كعبه و گزاردن نماز به طرف آن و ديگر امور عبادى نظير آنها را ندارند؛ زيرا كعبه به عنوان بيت خدايى كه منزه از حلول در مكان و مبرّاى از حصر در زمان و مقدس از نياز به چيزى يا كسى است معرفى شده است و به عنوان مهمانسراى ضيوف الرحمان، به دست خليل الله و ذبيح الله (عليها السلام) از لوث هر شركى تطهير شد.

طواف بر گرد كعبه، به عنوان خانه اى كه از هرگونه آلودگى پاك است، درس طهارت و دستور پاكى مى دهد و كسانى به زيارت واقعى آن نائل مى گردند كه از هر شرك و عيبى و هر رجس و رجزى، رهايى يافته و هجرت كرده باشند. كعبه، خانه اى است پاك كه به دست بهترين پاكان ساخته شده است و جز پاكان را نمى پذيرد و دستورى جز فرمان طهارت روح نمى دهد و سنتى جز سنت پاك توحيد را روا نمى دارد. از اينكه خداوند فرمود: «اين خانه را براى نمازگزاران و طواف كنندگان پاك كنيد» (1)استفاده مى شود كه نمازگزار ناپاك، به كعبه رو نكرده


1- وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ (بقره: ١٢5)

ص: 159

است و اگر طواف كننده اى، ناپاك برگردد معلوم مى شود به دور كعبه طواف نكرده است» . (1)

ما به ابراهيم و اسماعيل هين

در طهارت عهد كرديم اين چنين

پاك تا دارند و نيك آن خانه را

راه ندْهند اندر آن بيگانه را

بهر طوف طائفين و عاكفين

راكعان و ساجدان، ز اهل يقين

چون در آن ساكن شوند اندر وصول

ايمنند از شرّ نفس بوالفضول

وز فريب قوه هاى طبع پست

وز فساد و كيدِ وَهْم تيزدست

عهد يزدان با خليل و با ذبيح

بود بر تطهير قلب، اى مُستريح! (2)

تا ز ارجاسِ (3)دواعى (4)هوا

وز صفات نفس و ادناس (5)قُوا

پاك دارند از براى طائفين

يعنى اهل اشتياق و سالكين

كه به دور آن سراى پاك صاف

دايماً باشند در حول و طواف (6)

علامه طباطبايى (رحمة الله) مى نويسد: معناى جملۀ ( وَ طَهِّرْ بَيتِي . . .) اين است كه وحى كرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و نمازگزاران و راكعان و ساجدان تطهير كن و تطهير هر چيز، به معناى اين است كه آن را از كثافات و پليدى ها پاك كنند و به حالتى برگردانند كه طبع اولى آن، اقتضاى آن حالت را دارد و تطهير معبد، به همان جهت كه معبد است، اين است كه آن را از اعمال زشت و پليدى ها كه مايۀ فسادِ عبادت است پاك كنند و چنين پليدى، همان شرك و مظاهر


1- صهباى حج، برگزيده صص ٢١4 - ٢١٧.
2- جوينده آسايش.
3- پليدي ها، گناهان.
4- سبب ها، انگيزه ها.
5- پليدي ها، چرك ها.
6- شرح جامع تفسير عرفانى و منظوم قرآن، ج ١، ص ٣٣6.

ص: 160

شرك، يعنى بت هاست.

پس، تطهير خانه خدا يا منزه داشتن آن، از خصوص پليدى هاى معنوى است و ابراهيم (ع) مأمور شد كه طريقه عبادت را به نحوى كه خالى از قذارت شرك باشد به مردم تعليم دهد؛ همان طور كه خودش مأمور به چنين عبادتى شده بود و يا تطهير آن، از مطلق نجاسات و پليدى ها، چه مادى و چه معنوى است. لكن از اين دو احتمال، آنكه با سياق آيه مساس بيشترى دارد، همان احتمال اول است و حاصل تطهير معبد از ارجاس و پليدى هاى معنوى، براى پرستندگان كه از دور و نزديك قصد آن مى كنند، اين است كه عبادتى براى آنان وضع كند كه خالص براى خدا باشد و منسوب به شائبه شرك نباشد و در آنجا، تنها خدا را بپرستند و چيزى را شريك او نكنند. (1)

فيض كاشانى از امام صادق (ع) روايت مى كند:

همين كه ابراهيم كعبه را بنا نمود و مردم حج به جاى آوردند، كعبه به خداى تعالى شكايت كرد از آنچه كه از آنان به او برخورد مى كند. پس خداى تعالى به او فرمود: اى خانۀ من، چشمت روشن؛ چراكه من در آخرالزمان گروهى را برمى انگيزانم كه با شاخه هاى درخت، نظافت و خلال دندان مى كنند. (2)

از امام صادق (ع) پرسيدند: «آيا زنان زمانى كه به خانه كعبه مى آيند بايد غسلى كنند؟» حضرت فرمود: «بله، چراكه خداى تعالى مى فرمايد: «خانه مرا براى طواف كنندگان و نمازگزاران پاك سازيد» ، پس سزاوار است كه بنده داخل حرم و مسجدالحرام نشود، مگر اينكه پاك باشد؛ هم از عرق و كثافات، و هم از حدث» . (3)


1- ترجمه تفسير الميزان، ج ١4، صص 546 و 54٧.
2- الصافى فى تفسير القرآن، ج ١، ص ٢٧٩.
3- الصافى فى تفسير القرآن، ج ١، ص ٢٧٩.

ص: 161

ياد كن كرديم تعيين چون كه ما

مر مكان بيت ابراهيم را

پس به او گفتيم كاى كامل تميز

شرك بر ما مى مياور هيچ چيز

پاك كن بيتم ز بهر طائفين

هم ز بهر قائمينِ اين زمين

و آن كسان كه راكعند و ساجدند

در عبوديت نشان واحدند (1)

٨. كعبه، خانه هدايت

«در دعاى حضرت ابراهيم (ع) قسمت هاى زيادى است كه مى رساند: خانه كعبه هميشه به عبادت الهى، معمور و نشانه هدايت و راهنماى مردم بوده است: ( هُدىً لِلْعالَمِينَ ) ؛ [«مايۀ هدايت جهانيان است» . (آل عمران: ٩6)]

در واقع، موضوع راهنما بودن كعبه و [نيز] هدايت بودن آن براى جهانيان، به واسطۀ نشان دادن سعادت آخرتى آنان و رساندنشان به كرامت و قرب الهى است؛ زيرا خداى متعال آن را براى عبادت و پرستش حق قرار داده و در نزد آن، انواع و اقسام عبادات را تشريح كرده است. آرى از وقتى حضرت ابراهيم (ع) خانه كعبه را بنا كرد، هميشه مقصد مردم و محل عبادت كنندگان بوده است. البته در سعادت دنيوى نيز مؤثر مى باشد؛ بدين گونه كه ذكرش شرق و غرب را پر كرده و در جميع عبادات و طاعات و نشست و برخاست مردم مسلمان دخيل و در جميع شئون آنان سهيم مى باشد. آرى! كعبه، در حقيقت، مسلمانان را به سعادت دنيوى نيز كه همان وحدت كلمه و يگانگى امت باشد رهبرى نموده، غير مسلمانان را هم بيدار مى كند تا به نتايج وحدت اسلامى و هماهنگى قواى مختلف و تشتت آن پى برده از خواب غفلت بيدار شوند.

از اينجا فهميده مى شود كه اولاً، هدايت و راهنمايى اش هم راجع به سعادت دنيوى و هم اخروى است؛ چنان كه نحوه هدايتش عموميت دارد و جميع مراتب هدايت را


1- شرح جامع تفسير عرفانى و منظوم قرآن، ج 6، ص ٢٧٧٨.

ص: 162

شامل مى باشد؛ ثانياً، هدايتش مربوط به عالَم خاص و دسته مخصوصى -چون فرزندان ابراهيم يا عرب يا مسلمانان- نيست، بلكه تمام جهانيان را در برمى گيرد. (1)

مكه در ارض است اول خانه اى

كه بنا شد بهر هر فرزانه اى

اهل عالم راست هادى در صلات

هست يعنى قبله بهر كاينات

هست آيت ها در آن بر مردمان

جاى ابراهيم و پيدا زاو نشان (2)

٩. كعبه، ضامن تقويت و بقاى دين

كعبه، از عوامل مهم تقويت و پايايى دين و از رموز اصلى جاودانگى اسلام به شمار مى آيد. كهرباى كعبه، همه ساله هزاران مسلمان را در كنار خويش جمع مى آورد و آنان را گِرد خود، به طواف وامى دارد و بدين گونه، در آنها حسّ معنوى نيرومند پديد مى آورد، ياد خدا را در جان هاى شان زنده مى دارد، ديندارى آنان را تقويت مى كند، غيرت دينى شان را بر مى افروزد و دين و ديندارى را در اولويت كارهايشان قرار مى دهد.

«بديهى است، هر بنيه و سازمانى كه به اقتضاى طبيعت اين عالَم، بر اثر عوامل مُضعِف، رو به ضعف و سستى برود، احتياج به عامل تقويت دارد تا ضعف آن را جبران كند و به حال اولش برگرداند. دين هم كه سرمايه سعادت دو جهان است، بر اثر تبليغات سوء بيگانگان از خارج و طغيان تمايلات و شهوات از داخل و فراهم بودن زمينه براى اجراى هوس ها و تمنيات نفس، از طريق مؤسسات دعوت كننده به گناه، قهراً قدرت معنوى اش در وجود انسان و جامعه مسلمانان، رو به ضعف و كاهش مى گذارد و زير پرده هايى از غفلت در دنيا، مشرف به زوال و نابودى مى شود و نزديك مى گردد كه به كلى، سرمايه حيات از دست مسلمين برود و به هلاك ابدى مبتلا شوند. اما ناگهان،


1- ترجمه تفسير الميزان، ج ٣، صص 5٧5 - 5٧٧.
2- شرح جامع تفسير عرفانى و منظوم قرآنى، ج ٢، ص 6٨6.

ص: 163

نسيم لطف و عنايت مى وزد، و نداى ( لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيتِ ) ؛ «و براى خدا بر مردم [واجب] است كه آهنگ خانه [او] كنند» . (آل عمران: ٩٧) پرده گوش ها را مى نوازد و تكان در دل ها مى افكند و كاروان هاى حج، با جنب وجوشى چشمگير و فراگير، از تمام سرزمين هاى مسلمين به راه مى افتند.

بار ديگر امّ القرى، همچون مادرى مهربان، فرزندان دورافتاده خود را به دامن مى گيرد و در آغوش پرمهر خود مى فشارد و ظرف چند روز محدود، خاطرات روح افزاى عبوديت و بندگى و خدادوستى را با نشان دادن صحنه هاى زنده و حساس آن، در دل ها تجديد مى كند و سفر پرخطر مرگ و بى اعتبارى دنيا و جدايى از مال و عيال و مراحل هولناك برزخ و محشر را به طور مجسم، مقابل چشم ها مى آورد و زحمات طاقت فرساى انبيا و اولياى خدا را در راه تأسيس و تحكيم مبانى دين متذكر مى شود و پرده هاى ضخيم غفلت را از قلوب انسان ها برمى دارد و نور ايمان و توجه به خدا و آخرت را در فضاى جان ها آشكار و عيان مى سازد، و مسلمان ها را از غذاهاى معنوى و روحى اشباع مى كند و با دينى محكم و ايمانى قوى، به وطن هايشان برمى گرداند تا براى مبارزه با ايادى و سازمان هاى ضدّ خدا و مروّجان فساد و نيز براى حفظ گوهر ايمان و سرمايه حياتى دين، كاملاً آماده و نيرومند و بانشاط شوند. بنابراين، بايد تصديق كرد كه بقاى دين در اجتماع مسلمين، بسته به بقاى كعبه و احياى مناسك حج است. ازاين روست كه امام صادق (ع) مى فرمايد: «

لا يزالُ الدّينُ قائِماً ما قامَتِ الْكَعْبَة » (1)؛ «همواره دين بر پاست مادام كه كعبه سرپاست» .

معروف است كه يكى از رؤساى ممالك مسيحى، روزى در مجلس مهمى بيان كرد كه تا وقتى سه چيز در ميان مسلمان ها محكم و برقرار است نمى توان در مسلمان ها نفوذ كرد يا بسيار مشكل است نفوذ در آنها و از جمله، مسئله حج را نام برد.


1- وسائل الشيعه، ج ٢١، ص ٢١.

ص: 164

لسان روايات نيز كعبه را در رديف قرآن و عترت (عليهم السلام) ، از حُرُمات خدا به حساب آورده اند؛ يعنى كعبه، ركن اصيلى است كه حرمت و قداست آن، فوق ساير موضوعات دينى و شعائر الهى است. در واقع، كعبه مصونيت خاصّ آسمانى دارد و حريم مقدس خدا و ضامن بقاى دين خدا و مورد تقديس و احترام از نظر عموم مسلمانان جهان است. (1)

آيت الله جوادى آملى مى فرمايد:

آنچه ما از تبار بنيانگذار بيت الله الحرام، حضرت ابراهيم (ع) به ميراث برده ايم، اين است كه عامل قيام مردم و مقاومت آنها در برابر جباران فرومايه، قوام كعبه و حيات و ادامه امر آن است. امام صادق (ع) مى فرمايد: «

لا يزالُ الدّينُ قائِماً ما قامَتِ الكَعبَة » . (2)

ازاين رو، امام زمان، قائم آل محمد (عج) نيز در آغاز قيام جهانى خود، بر محور قيام و قوام جوامع انسانى، يعنى كعبه، تكيه زده، ياران آن حضرت به حضورش مى شتابند. بنابراين، حيات كعبه، حيات دين است و با حيات دين، مردم زنده اند و با خراب شدن و انهدام و ترك كعبه، دين مى ميرد و با مرگ دين، مردم نيز خواهند مرد. مبناى اين همه سخنان، آيه شريفۀ: ( جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ ) ؛ [«خداوند، كعبه (بيت الحرام) را وسيله اى براى استوارى و سامان بخشيدن به كار مردم قرار داده» (مائده: ٩٧)] مى باشد؛ زيرا مفادش اين است كه رونق و عمران كعبه - با طواف بر گرد آن و خواندن نماز به سمت آن و گزاردن حج با مناسك آن و قبله قرار دادن آن در امور عبادى و مانند آنها- عاملى مهم براى قيام مردم است. از طرفى، بر اين نكته نيز دلالت دارد كه ويرانى و مهجور نهادن كعبه - با ترك طواف بر گرد آن و نخواندن نماز به سمت آن و ترك ديگر امورى كه بايد رو به


1- حج برنامه تكامل، صص 5٠ - 5٢.
2- وسائل الشيعه، ج ١١، ص ٢١.

ص: 165

قبله انجام پذيرد - موجب قعود مردم و ناتوانى آنها در دفع هواها و دشمنان است. خير دنيا و آخرت در پرتو كعبه است و قيام آن، قيام دين است و قيام دين نيز مايه بهره مندى در دنيا و آخرت خواهد بود. (1)

١٠. كعبه، كانون اتحاد

آن گاه كه اراده خداوند، كعبه را قبله گاه و مطاف همه مسلمانان قرار داد و از همگان خواست به سوى كعبه نماز بگزارند و در موسم حج با پوششى يكنواخت و همگون، بر آن طواف كنند، يكدلى و اتحاد مسلمانان را نيز در نظر داشته است. اينكه همه مسلمانان تنها كعبه را محور و قبله و مطاف خويش قرار دهند و همه، با هر مقام و جنس و رنگ و زبان، فقط به سوى آن به نماز ايستند و برگرد آن به طواف برخيزند، ناخودآگاه بر همدلى و اتحاد آنان اثر مى گذارد و آنها را به سوى هدفى واحد متمركز مى كند.

شهيد مطهرى درباره نقش كعبه در آفرينش و تقويت انسجام ميان مسلمانان مى گويد:

از سخنان حضرت على (ع) است كه «

جَعَله سُبْحانَه وَ تَعالى عَلَماً » (2)؛ «خداوند كعبه را پرچم اسلام قرار داده است» . از قديم معمول بوده است كه گروه هايى كه با يكديگر به جنگ مى پرداخته اند، هركدام پرچم مخصوص به خود داشته اند و در زير آن گرد مى آمده اند. پرچم، رمز بقا و استقلال و مقاومت آنها به شمار مى آمده است. برافراشته بودن آن، دليل حيات جمعى آنها بوده است و افتادن و خوابيدن آن، علامت شكست آنها بوده است. دلير و دلاورترين آنها، نامزدِ به دست گرفتن پرچم بوده است و گُردان و دلاوران دور او را مى گرفتند كه برافراشته بماند. برعكس، دشمن كوشش مى كرد كه پرچم را بخواباند. پرچم، مقدس و محترم بود. امروز نيز پرچم،


1- صهباى حج، صص ٢٢٠ و ٢٢١.
2- نهج البلاغه، خطبه ١.

ص: 166

رمز استقلال و وحدت و شخصيت مستقل ملت ها و كشورهاست. هر كشورى، از خود پرچم و علامتى دارد و احياناً به آن سوگند مى خورد. اميرالمؤمنين (ع) مى فرمايد: «كعبه، پرچم اسلام است» ؛ يعنى همان طورى كه پرچم ها رمز اتحاد و يگانگى جمعيت ها و نشانه همبستگى آنهاست و برپا بودن آن، علامت حيات آنهاست، كعبه براى اسلام اين چنين است. كعبه پرچم مقدس اسلام است، رمز وحدت و استقلال مسلمين است. از اينجا مى توانيم بفهميم كه منظور اسلام اين نبوده كه مردم ندانسته و نفهميده بروند به مكه و فقط يك سلسله مناسك كه براى خود آنها نامفهوم است به جا آورند. منظور اصلى اين است كه تحت لواى كعبه، يعنى همان خانه اى كه اولين بار در ميان بشر براى پرستش خداى يگانه بنا شد، به صورت يك قوم واحد و ملت واحد و هم عزم و همرزم گرد آيند. (1)

«كعبه، همچون پرچم احترام و تقدس دارد؛ همگان بايد مثل يك پرچم در ميدان جنگ، گِرد كعبه جمع شوند، مثل يك پرچم تا او برپاست، لشكر، ايستاده و برپاست و مقاومت مى كند، و اگر خوابيد، پشت سپاه و اردو مى شكند» . (2)

آيت الله جوادى آملى دراين باره مى گويد:

كعبه به دست تواناى پيامبرى عظيم الشأن بنا شد تا مركز نشر توحيد باشد و هنگامى كه در زمان خاتم انبيا (ص) نياز به تجديد بنا داشت و بعد از چيدن مقدارى از ديوار، در نصب حجرالاسود، بين قبايل عرب اختلاف شد كه اين افتخار نصيب چه قبيله اى شود.

همگان حضرت محمد امين (ص) را به عنوان خردمندى بى طرف و صاحب نظرى بى غرض پذيرفتند تا هر تصميمى كه آن حضرت گرفت اجرا شود. آن


1- حج، صص ٢٣ و ٢4.
2- حج، ص ١٠٠ (با تغيير و تلخيص) .

ص: 167

حضرت دستور داد تا ردايى بگسترانند و حجرالاسود را به جايگاه ويژه آن آورده و آن حضرت با دست مبارك خود، در محل كنونى آن نصب كرد. رسول اكرم (ص) با اين ابتكار خود، مردم را به اتحاد عمومى فراخوانده است. بنابراين، در تجديد بناى كعبه و نصب حجرالاسود در پرتو راهنمايى خاتم انبيا (ص) ، زمينه اختلاف قومى و فخرفروشى نژادى و مباهات قبيله اى و باليدن هاى جاهلى، تاحدودى برطرف شد. همين ابتكار تاريخى، كعبه را منادى اتحاد و كانون يگانگى معرفى كرد و اين وصف ممتاز [عامل اتحاد] نيز در رديف ديگر اوصاف برجسته آن - همانند مساوات، آزادى و آزادى خواهى، پاكى و پاكيزگى و ايستادگى - مى درخشد و آن را مدرسه توحيد، اتحاد و وحدت مى كند؛ زيرا حجرالاسود كه دست راست خدا در زمين است، با دست كسى نصب شد كه بيعت با او، بيعت با خداست. ابتكار رسول اكرم (ص) در نصب حجرالاسود، خصوصيت هاى قبيله اى را كه همان خصومت هاى قومى است، به اتحاد و برابرى و برادرى كه همان محبت ايمانى است تبديل كرد؛ نظير تبديل «سيئات» به «حسنات» . از اين جهت، از آن بناى الهى، نداى هماهنگى به گوش مى رسد، همان گونه كه تأمل در آن بيت خدايى، نشان مى دهد كه كعبه ستون استقامت و مقاومت در برابر شرك و الحاد و زبان آزادى در مقابل هرگونه بردگى و استكبار جهانى است. (1)

١١. كعبه، پيام آورِ به پا خاستن

كعبه را كرده ست حق «بيت الحرام»

امر مردم تا بر آن يابد قيام

در قرآن كريم مى خوانيم: (لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيرُ أُولِي ال-ضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ


1- صهباى حج، صص ٢٣٢ و ٢٣٣ (با تغيير و تلخيص) .

ص: 168

اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِينَ دَرَجَةً وَ كُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً) (نساء: ٩5)

[هرگز] افراد با ايمانى كه بدون بيمارى و ناراحتى، از جهاد خوددارى مى كنند، با مجاهدانى كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند يكسان نيستند. خداوند، مجاهدانى را كه با مال و جان خود جهاد نمودند، بر كسانى كه از جهاد خوددارى كرده اند مقام برترى بخشيده و به هر يك از اين دو گروه [به نسبت اعمال نيكشان]، خداوند وعده پاداش نيك داده و مجاهدان را بر كسانى كه از جهاد خوددارى كرده اند، با پاداش مهمّى برترى بخشيده است.

بر پايه اين آيه شريفه، رمز برترى مجاهدان بر قاعدان، آن است كه اهل برخاستن اند نه بر جاى نشستن؛ اهل قيام نيز اهل كعبه است؛ چراكه كعبه درس به پاخاستن و جهاد مى دهد. پس، اين كعبه است كه مجاهد مى پرورد و او را در مقامى بس فراتر از «قاعدين» قرار مى دهد. كعبه، با رقم زدن قيام در راه خدا براى طائفان خود، همواره انسان هاى برگزيده مى پرورد.

امام خمينى (رحمة الله) دراين باره مى فرمايد:

خداوند در آيه شريفه: ( جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ ) ؛ [«خداوند، كعبه - بيت الحرام - را وسيله اى براى استوارى و سامان بخشيدن به كار مردم قرار داده است» (مائده: ٩٧)]. سرّ و انگيزه حج و غايت قراردادِ كعبه و بيت الحرام را نهضت و قيام مسلمانان براى مصالح ناس و توده هاى مستضعف جهان ذكر مى فرمايد. (1)

«اين بيت معظم، براى ناس بنا شده و براى قيام ناس و نهضت همگانى و براى


1- صحيفه حج، ج ١، ص ٧4.

ص: 169

منافع مردمى و چه نفعى بالاتر و والاتر از آنكه دست جبّاران جهان و ستمگران عالم، از سلطه بر كشورهاى مظلوم كوتاه شود و مخازن عظيم كشورها، براى مردم خود آن كشورها باشد. بيتى كه براى قيام تأسيس شده است، آن هم قيام ناس ( لِلنَّاسِ ) ، پس بايد براى همين مقصد بزرگ در آن اجتماع نموده، منافع ناس را در آن مواقف شريف، تأمين كرده و رمى شياطين بزرگ و كوچك را در همين مواقف انجام داد. ساده بودن بيت و مسجد، همچون زمان ابراهيم و صدر اسلام و به هم پيوستن مسلمين در آن مكان بى آلايش و وافدين بى پيرايش، هزاران مرتبه بالاتر است از تزيين كعبه و بناهاى مرتفع عظيم و غافل شدن از مقصد اصلى كه قيام ناس و شهود منافع ناس است:

(أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ) (توبه:١٩)

[آيا آب دادن به حاجيان و آباد ساختن مسجدالحرام را، همانند [عمل] كسى قرار داديد كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده و در راه او جهاد كرده است؟ ! [اين دو] نزد خدا يكسان نيستند و خداوند گروه ستمكاران را هدايت نمى كند].

گويى آيه شريفه در عصر ما نازل شده و گوياى حال ماست. در عصر حاضر، سرگرمى به سقايت و معيشت حجاج و به عمارت و تزيين مسجدالحرام و غفلت از ايمان به خدا و روز جزا و كناره گيرى از قيام و جهاد فى سبيل الله را ظلم [شمرده] و كسانى را كه چنين كنند ظالم محسوب داشته است. ايمان به خداى تعالى و روز جزا، انسان ها را به جهاد فى سبيل الله و قيام براى حق و عدل سوق مى دهد» . (1)

«در حقيقت، مجتمعى كه به بركت زيارت خانه خدا از سران ملل و ممالك اسلامى


1- صحيفه حج، صص ١٣٧ و ١٣٨.

ص: 170

به وجود مى آيد و اساس آن، وحدت فكر و اعتقاد و عمل و تشديد مهر و محبت و صفا و صميميت و تصميم بر اجراى قانون حق و تثبيت عدل اجتماعى و حفظ حقوق بشر مى باشد و اعضاى آن، از اين اجتماع و هماهنگى، هدفى جز امتثال امر خدا و تحصيل رضاى پروردگار و تقرب به درگاه حضرت حق ندارند، طبيعى است كه عنايت ربّانى، شامل حالشان مى شود و با به دست آوردن شركت و سيادت جهانى كه مولود اتحاد حقيقى ملل اسلامى است، روابط حسنه تجارى و فرهنگى توأم با حفظ قدرت و عزت ايمانى با ساير ملل برقرار مى سازند و تدريجاً معارف آسمانى خود را به ديگران عرضه مى دارند، برنامه متين و سعادت آفرين قرآن را در زندگى آنان تنفيذ مى كنند و بالمآل، آثار درخشان تبعيت از قرآن، همه جا را فرامى گيرد و شرق و غرب و برّ و بحر را غرق در خير و صلاح و سعادت مى كند و از اينجاست كه قرآن كريم مى فرمايد: ( جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ ) ؛ (مائده: ٩٧)» . (1)

«بارى، كعبه محور قيام و مقاومت و پايدارى توده انسان ها براى امتثال دستور حق و پرهيز از باطل است؛ همان گونه كه قرآن كريم فرموده است: ( جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ ) . «قيام» در اين آيه شريفه، به معناى مقاومت و استقامت است، نه برپاخاستن و راست نمودن بدن. در برابر آن، «قعود» است به معناى درماندگى و خوارى و ستم پذيرى. و از همين روست كه در آيه شريفه ( فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِينَ دَرَجَةً ) ؛ [«خداوند، مجاهدانى را كه با مال و جان خود جهاد نمودند، بر كسانى كه از جهاد خوددارى كرده اند مقام برترى بخشيده است» . (نساء:٩5)] جهاد و قعود در برابر هم نهاده شده است. پس، مجاهدى كه با دشمنان و نيز هواهاى خود به ستيزه برمى خيزد، قائم است؛ و آن كه با دشمنان بيرونى و هواهاى درونى خويش به مصالحه مى پردازد، قاعد است.


1- حج برنامه تكامل، ص 5٩.

ص: 171

دين خدا در اين سخن پروردگار خلاصه مى شود: ( إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ ) ؛ [«شما را تنها به يك چيز اندرز مى دهم و آن اينكه براى خدا قيام كنيد» . (سبا: 46)]. اين سخن مفيد حصر است؛ بدين معنا كه موعظتى نيست مگر با يك ويژگى و آن، قيام براى خداست؛ يعنى مقاومت براى احياى امر خدا و استقامت در امتثال حكم او. اين، همان است كه از آن به جهاد تعبير مى شود. بنابراين، دين الهى، فقط در مجاهدت متبلور مى شود. ازاين رو، جهاد با هواها و دشمنان، قيام به شمار آمده و دست ذلت به دشمن دادن و خود را تسليم آنان كردن و از آنها گريختن، قعود و درماندگى است.

شايد سرّ تعبير از مجاهده به «قيام» اين باشد كه در بين همه احوال انسان، قيام از ديگر حالات و شئون او قوى تر و حالت دفاع، در آن شديدتر و عوامل دفاع و يورش، در آن آماده تر است. بنابراين، محور اصلى دين، قيام و جهاد است؛ آن گونه كه هيچ گاه قعود و درماندگى گِرد آن را نمى گيرد.

آنچه ما از تبار بنيان گذار بيت الله الحرام، حضرت ابراهيم (ع) به ميراث برده ايم اين است كه عامل قيام مردم و مقاومت آنها در برابر جباران فرومايه، قوام كعبه و حيات و ادامه آن است. ازاين رو امام زمان قائم آل محمد (عج) نيز در آغاز قيام جهانى خود، بر محور قيام و قوام جوامع انسانى، يعنى كعبه، تكيه زده، ياران آن حضرت به حضورش مى شتابند.

در واقع، كعبه براى دين خدا، به مثابه استخوان ستون فقرات انسان است كه اگر راست و نيرومند و سالم باشد، مقاومت و ايستادن و رفتن و شتاب گرفتن در رسيدن به مغفرت و پيشى گرفتن در خير و امور ديگرى از اين قبيل كه حصول آنها متوقف بر سلامت استخوان ستون فقرات است، امكان پذير خواهد بود. اما اگر اين استخوان ناتوان و سست باشد، ايستادن ناممكن و استقامت ناشدنى و سرعت و پيشى گرفتن و ديگر امورِ متوقف بر قيام، محال است. بر اين اساس، اگر خانه خدا مهجور واقع شد، ارتباط

ص: 172

با مركز قدرت بريده مى شود و با قطع اين ارتباط، قيام به «قِسط» و مقاومت در برابر «قَسط» [ستم و بيداد] ناممكن مى گردد و در اين صورت، خير دنيا و آخرت، باز داشته مى شود؛ چراكه كعبه، به فرمودۀ امام صادق (ع) ، عامل قيام مردم براى دين و معاششان است «

جَعَلَ اللهُ لِدينِهِمْ وَمَعاشِهِمْ » . (1)از همين رو رسول خدا (ص) فرمود: هركس خواهان دنيا و آخرت است، بايد اين خانه [كعبه] را قصد كند «

مَنْ اَراد دنيا و آخِرَةً فَلْيَؤُمَّ هذَا البَيتَ » . (2)پس، خير دنيا و آخرت، در پرتو كعبه -كه قيام آن، قيام دين؛ و قيام دين، مايه بهرمندى در دنيا و آخرت است- خواهد بود» . (3)

علامه طباطبايى (رحمة الله) مى نويسد:

قيام و قوام، چيزى است كه انسان يا هر چيز ديگرى، به وسيله آن برمى خيزد و كعبه نيز مايه قيام و موجب برخاستن انسان هاست. خداى تعالى كعبه را احترام كرده و آن را بيت الحرام قرار داده و به همين منظور، برخى از ماه ها را هم حرام كرده، به وسيله حكم به وجوب حج در آن ماه ها، بين ماه هاى حرام و بيت الحرام ارتباط برقرار كرد. و غرض از همه اينها، اين بود كه كعبه را پايۀ حيات اجتماعى سديدى براى مردم قرار دهد و آن را قبله گاه مردم كند تا در نماز، دل و روى خود را متوجه آن كنند، اموات خود و ذبيحه هاى خود را به سوى آن توجه دهند و در هر حال احترامش نمايند و در نتيجه، جمعيت واحده اى را تشكيل داده، جمعشان جمع و دينشان زنده و پايدار گردد؛ از اقطار مختلف گيتى و نقاط دور در آنجا گرد هم آيند؛ همه قسم طريق عبادت را پيموده و منافعى را كه خصوص اين قسم عبادت براى آنان دارد، به چشم خود ديده، استيفا كنند. اين است معناى قيام در


1- وسائل الشيعه، ج ١١، ص 6٠.
2- وسائل الشيعه، ج ١١، ص 5٨.
3- صهباى حج، گزيده صص ٢١٨ - ٢٢٢.

ص: 173

بيت الحرام و نظير آن هم در معناى قيام در شهرالحرام مى آيد؛ چه، شهر حرام نيز مايه قوام مردم است، و خداوند، در آن ايام، جنگ را تحريم نموده و جان و مال و عِرض آنان را از دستبرد دشمن ايمن كرده، در نتيجه، به آنها فرصتى داده تا امور خود را اصلاح كنند. سخن كوتاه آنكه بيت الحرام و شهرالحرام و هرچه كه متعلق به آن است، از جهت باعث بودن بر قوام معاد و معاش مردم و منافعى كه براى مردم دارد، هر متفكرى را به شگفت درمى آورد. (1)

١٢. كعبه، براى همه

قرآن كريم، كعبه را نخستين خانه اى مى داند كه براى مردم بنا نهاده شده است:

(إِنَّ أَوَّلَ بَيتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ) (آل عمران: ٩6)

نخستين خانه اى كه براى مردم (و نيايش خداوند) بنا نهاده شد، همان است كه در سرزمين مكه است.

پس، جهت گيرى كعبه، به سوى مردم است و نيز سعادت دنيا و آخرتشان. كعبه سر در آسمان دارد و پاى در ميان مردم و حلقه ارتباط ميان ملك و ملكوت و مردمان و خداى مردمان است. كعبه در عين حال كه خانه خداست، خانه مردم نيز هست و فرود آمد تا ملك و ملكوت و معاش و معاد انسان ها را سامان بخشد.

آيت الله طالقانى (رحمة الله) مى گويد:

پس از دوران صحراگردى و انتقال مردم به ده و شهر، هر خانه اى كه ساخته شد، و ديوارى كه بالا آمد، بخشى از زمين در ملك افراد و انحصار زورمندان درآمد و حصار فاصله و جدايى و امتياز پديد آمد، سپس كاخ ها و كوخ ها و خوى سركش و تجاوز و زيان خلق خدا. [امّا] اين خانه [كعبه]، نخستين


1- ترجمه تفسير الميزان، ج 6، صص ٢٢٣ و ٢٢4.

ص: 174

خانه اى بود كه براى به هم پيوستن و يكرنگ و يك خوى و يك آهنگ شدن مردم و از ميان برداشتن فاصله، مالكيت ها و امتيازها برنهاده و برپا شد تا كاخ نشينى و زورمندى نباشد و بدين گونه، خواست، خودسرى و دست تصرف و دم آتش افروز سركشان را مهار كند و راه تنفس خلقى را كه دستشان بسته و نفسشان تنگ و صدايشان خفه شده است باز كند تا بتوانند همه با هم و هماهنگ، بانگ تكبير خدا و تدمير طاغيان و بتان را هرچه بيشتر و رساتر بلند سازند و دست هايشان را براى محو بت ها هرچه بيشتر بگشايند و خوى هاى سركش و خودخواهى و سرهاى سركشان كوبيده گردد و چون كعبه، خانه مردم است و از آنِ كسى نيست، خانۀ خداست و اراده و حكم خداى رحمان بر آن حاكم است نه اراده فرد و طبقه و چون خانه مردم است، موانع جوشش استعدادها و خيرات همگانى را از ميان برمى دارد. (1)

امام خمينى (رحمة الله) دراين باره مى فرمايد:

خداوند، كعبه را براى ناس قرار داده است. و اول بيتى است كه خداوند براى همه مردم قرار داده است و فرموده است كه ( إِنَّ أَوَّلَ بَيتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ ) (آل عمران: ٩6) اين، دليل بر اين است كه يكى از ادلّه، اين است كه خداى تبارك و تعالى همه عالم را دعوت فرموده است به اسلام و اين خانه را براى تمام عالم و براى همه قرار داده است. اين، خانۀ ناس است. شخصى يا اشخاصى يا گروهى يا طوايف خاصى اين طور نيست كه اولى باشد به خانۀ خدا از ديگر ناس. همه مردم، آنهايى كه در سراسر دنيا هستند، در مشارق ارض و مغارب ارض، مكلّف هستند كه مسلِم بشوند و در اين خانه كه قرار داده شده است از براى ناس، مجتمع شوند و زيارت كنند آن بيت مقدس را. (2)


1- پرتوى از قرآن، سيد محمود طالقانى، ج ٣، ص ٢4١.
2- صحيفه حج، ج ١، ص 6٣.

ص: 175

اين بيت همگانى است. هيچ شخصيتى و هيچ رژيمى و هيچ طايفه اى حق تقدم در آن را ندارد. اهل باديه و صحرانشينان و خانه به دوشان، با عاكفان كعبه و شهرنشينان و دولتمردان در آن يكسان هستند. (1)

كدام خانه اى سزاوارتر از كعبه و خانه امن و خانه مردم كه در آن، به هرچه تجاوز و ستم و استثمار و بردگى و يا دون صفتى است، عملاً و قولاً پشت شود. (2)

شناخت عظمت و رحمت خداوند در حج، به معنى تأمل در پايه گذارى اين خانه است كه در عين حال، هم خانه خداست و هم خانه مردم. هم جايى است كه انسانِ نيازمند، بدان روى مى كند و هم نقطه اى است كه عظمت آيين الهى در آن جلوه گر مى شود، آميزه اى از شكوه و عظمت و صفا و سادگى، يادگارى از نخستين نداى توحيد، و جايگاهى براى تحقق وحدت كلمه. هم نشاندارِ جاى پاى مجاهدان صدر اسلام كه غريبانه در آن مبارزه كردند و مظلومانه از آن هجرت نمودند و فاتحانه و مقتدرانه بدان بازگشتند و آن را از نشانه هاى جاهليت عرب پيراستند و هم معطر به نفَس نيايش گران و جاى سجده متعبدان و دست نيازِ ثناگويان. هم مَطلع خورشيد اسلام در آغاز و هم مشرق طلوع موعود در انجام؛ هم پناهگاه دل هاى رميده و هم اميدبخش جان هاى به ستوه آمده! اينجاست كه كعبه خانه مردم مى شود در عين حال كه خانه خداست. تشريع فريضه حج و ترتيب مناسك آن، هم نشانه عظمت است و هم آيت رحمت. با اين شناخت است كه دل ها به مشاهده كعبه شريف در مسجدالحرام منقلب مى شود و بيراهه ها به صراط مستقيم مى پيوندند و انسان ها دگرگونه مى شوند. (3)


1- صحيفه حج، ج ١، ص ١٣٧.
2- صحيفه حج، ج ١، ص ١٩٧.
3- صحيفه حج، ج ٢، صص ٢٢٢ و ٢٢٣.

ص: 176

شهيد مطهرى مى گويد:

حرم بايد متعلق به همه مسلمين باشد نه به دسته مخصوص. اين خانه و بلكه حرم، نبايد مالك خصوصى داشته باشد، مال خداست؛ يعنى مال همه است. مطابق حديث، كسى حق ندارد مردم را از ورود به مكه مانع شود به عنوان اين كه اينجا شهر ما و وطن ما و مملكت ماست. على (ع) در نامه اى به قثم بن عباس، عامل مكه مى نويسد:

اما بعد، مراسم حج را براى مردم به پا دار، و ايام الله را به يادشان آر و هر صبح و شام براى مراجعه آنان در مجلس عمومى نشين. . . و به ساكنان مكه دستور ده كه از كسانى كه در خانه هايشان سكونت مى كنند كرايه نگيرند؛ زيرا خداى سبحان مى فرمايد: عاكف و بادى در اين سرزمين يكسانند [و كعبه خانه همه مردم است]. عاكف كسى است كه مقيم مكه است و بادى كسى است كه اهل مكه نيست و به قصد حج آنجا مى آيد. (1)

«كعبه خانه مردم است و اين است كه هرگاه چهار فرسنگ از شهرت، دهت، خانه ات دور مى شوى، مسافرى؛ نمازت را شكسته مى خوانى، نماز مسافر! امّا اينجا از هر گوشۀ جهان آمده باشى، تمام مى خوانى؛ [چرا] كه به خانه خود آمدى، مسافر نيستى؛ به ميهنت، ديارت، حريم امنت، خانه ات بازگشتى. در كشور خودت غريب بودى، مسافر بودى، اينجا اى تبعيدى غربت زمين! اى انسان! به زادگاه راستين خويش رجعت كرده اى» . (2)

آن كسان كه بر خدا كافر شدند

از ره حق مردمان را ره زدند

باز مى دارندشان هم در كلام

از طواف مسجد و بيت الحرام

مسجدى كز بهر مردم ساختيم

هست يكسان اندر آن باد و مقيم


1- حج، صص 46 و 4٧.
2- تحليلى از مناسك حج، ص 6١.

ص: 177

يعنى از صحرانشينان و اهل شهر

جمله دارند از طواف كعبه بهر

ره ندادن حاج را در خانه ها

هست خود مكروه، اهل مكه را

بلكه باشد نزد عامه آن حرام

كه شود كس مانعِ حاج از مُقام (1)

١٣. كعبه، پناهگاه همگان

آن گاه كه خداوند، كعبه را خانه انسان ها معرفى مى كند و از آنان مى خواهد كه كعبه را خانه خود بدانند، به آدمى «احساس امنيتِ» در خانه خويش بودن دست مى دهد. همان گونه كه هر شخصى، خانه خويش را مكانى امن براى برآمدن حوايج خويش، رفع خستگى، تجديد قوا و كسب نشاط و شادابى مى داند، خداوند نيز با اتخاذ تدابيرى، كعبه را مكانى امن براى انسان ها اعلام فرمود تا در پرتو امنيت آن فضاى ملكوتى، نيازهاى مادى و معنوى فراچنگشان آيد.

هر كه داخل گشت در وى، ايمن است

از حوادث، در پناه ذوالمن است

يعنى آمد هركه در وى ز اعتقاد

هست ناچار او به ترك هر فساد

پس ز شرّ نفس و وسواس عدو

گردد ايمن و آن هواهاى دو تو

ايمن آمد از خلاف ما فَرَض

نى كه نَبْوَد بهر او موت و مرض

در سراى شه، مصونى از عَسَس

نى كه آنجا بر تو ننشيند مگس

پس چو از ظاهر به باطن رو كنى

روى بر امنيت از هر سو كنى (2)

«قرآن آنجا [كعبه] را محل صلح و صفا و امن و بست قرار داده است: (وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً) (بقره: ١٢5)

و [به خاطر بياوريد] هنگامى كه خانه كعبه را محل بازگشت [و اجتماع] مردم و مركز امن قرار داديم.


1- شرح جامع تفسير عرفانى و منظوم قرآن، ج 6، ص ٢٧٧٨.
2- شرح جامع تفسير عرفانى و منظوم قرآن، ج ٢، ص 6٨6.

ص: 178

اين محل را محل حرام [مانند ماه هاى حرام در جاهليت] قرار داده كه در اينجا بايد اسلحه را به زمين بگذارند، حسّ اذيت و آزار را كنار بگذارند، صيد حرم نكنند، گياه حرم را نكنند، تا چه رسد به اينكه خون انسانى را در حرم بريزند. اسلام خواسته، به اين وسيله، محيط صلح و امنيت و صفا به وجود آورد» . (1)

«اين فضيلتِ امنيت را جز كعبه، جاى ديگرى در زمين ندارد. آنجا پناهگاهى امن براى هر ترسان و هراسانى است. چنين ويژگى و فضيلتى را اين خانه از زمانى داراست كه ابراهيم و اسماعيل آن را بنا كردند و ستون هايش را برافراشتند. حتى در روزگاران جاهليت عرب و در دوره اى كه از دين ابراهيم منحرف گشتند و از توحيد خالص و يگانه پرستى اى كه اين دين نمايانگر آن است به دور ماندند، باز هم كعبه چنين بود. و در آن روزگاران نيز حركت كعبه شهرت داشت و آوازه فضيلتش طنين انداز بود. همان گونه كه حكايت شده است: شخصى كسى را مى كشت و پشمى به گردن خويش مى انداخت و وارد حرم بيت الله مى شد. چه بسا فرزند مقتول، او را مى ديد و با وى روبه رو مى گرديد، ولى ديدار قاتل، او را برنمى انگيخت و به هيجانش نمى انداخت و او تا از آنجا بيرون نمى رفت، در امن و امان بود. اين، تكريمِ خداى سبحان، نسبت به اين خانه خويشتن است و چنين امن و امانى، حتى در آن روزگارانى كه مردمانِ پيرامون آن، غرق جاهليت بودند، مشهود است.

همچنين، از جمله تكريم كعبه و از مصاديق امنيت، تحريم شكارِ آنجا و تاراندن آنها از لانه و آشيانه و تحريم قطع درختان و گياهانِ آنجاست. رسول خدا (ص) در روز فتح مكه فرمود:

اين شهر را خداوند در آن روزى كه آسمان ها و زمين را آفريده، حرام كرده است. لذا اين شهر با تحريم خداوندى، تا روز رستاخيز حرام گشته است. پيش از من، جنگ در آن بر كسى حلال نشده است و براى من هم، جز در


1- حج، صص ٨٠ و ٨١.

ص: 179

مدتى از يك روز حلال نگشت. اين شهر، با تحريم خداوندى تا روز رستاخيز حرام گشته است. خارِ آن نبايد قطع گردد و شكارِ آن نبايد تارانده شود و گم شدۀ آن را نبايد كسى بردارد، مگر آنكه آن را بشناسد؛ و گياهِ آن نبايد كنده و بريده شود. بارى، از جمله فضايل اين خانه، اين است كه هر كس داخل آن شود در امان خواهد بود. (1)

«خداوند از دو طريق حرمت، براى تربيت و عادت دادن انسان ها به خير و نيكى استفاده فرموده است:

١. حرمت مكانى كه به بيت الحرام و مكه محدود مى شود و دامنه حرمت آن شامل جانداران نيز مى گردد: ( لا تَقْتُلُوا الصَّيدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ ) ؛ [«در حال احرام شكار نكنيد» . (مائده:٩5)] و همچنين درختان را نيز شامل مى شود؛ زيرا رسول خدا (ص) مى فرمايد: «درختان آن قطع نگردند و گياهانش كنده نشوند» .

٢. حرمت زمانى كه اوقات آن، شامل ماه هاى حرام مى شود. روش تربيت انسان از طريق حرمت زمانى و مكانى، از ديرباز جزو شريعت الهى بوده است كه اسلام آن را مورد تأكيد قرار داده و از طريق آن، ميان مؤمنين قبلى و ديگر اهل ايمان، ايجاد ارتباط نموده است و در واقع، براى مردم هر عصرى - اگر راه ايمان را در پيش گيرند و به مقتضاى آن عمل كنند و از شريعت خداوند تبعيت نمايند - زمينه حسن تفاهم و تلاش و اقدام براى قطع اسباب اختلاف و دشمنى و ايجاد صلح و امنيت و آسايش را فراهم مى سازد و همچون اعلان آتش بس الهى است تا در ضمن آن، مردم به بررسى وضع خود بپردازند و به مسئوليت هاى اساسى در زندگى خويش توجه كنند و براساس تعاون و محبت به بهترين صورت به آبادسازى زمين و زندگى بپردازند و از اين طريق، از دشمنى و اسباب زمينه ساز جنگ و خونريزى كه نابودكننده آرامش و آسايش و


1- فى ظلال القرآن، سيد قطب، ج١، صص 64٨ و 64٩.

ص: 180

تباه كننده مسئوليت خلافت انسان است، دست بردارند» . (1)

از امور حرام در شهر مقدس مكه و در كنار خانه خدا، نقض امنيت است. حرمت مكه، هديه اى الهى و آسمانى است و خداوند از آن زمان كه آسمان ها و زمين را آفريد، بر مكه حرمت نهاد. ازاين رو، قداست مكه قدمتى بسيار دارد و همزاد آفرينش است.

«بى ترديد، جامعه بشرى، هنگام بروز اختلاف و نيز براى فرار از چنگ ستمكاران، نياز به يك پناهگاه بين المللى دارد كه همه، خود را موظف به تسليم در برابر آن بدانند. در اين صورت است كه اگر فرد يا ملت ستمديده اى به آنجا پناهنده شد، تمام ملت ها به حمايت او برمى خيزند و داد او را از ظالم باز مى ستانند. اسلام، به اين نياز انسان، عنايت داشته است. حضرت حق عزوجل، خانه كعبه را پناهگاهى جسمانى ساخته و آن را خانه امن مردم معرفى فرموده است. پس به قطع مى توان گفت كه كعبه، عامل ايجاد و ضامن بقاى صلح و امان جهانى است» . (2)

امام خمينى (رحمة الله) پس از فاجعه كشتار اسفبار حجاج در مكه، با يادآورى اين نكته كه حرم الهى سرزمين امن و امنيت است و هيچ گاه نبايد حرمتش شكسته شود، فرمود:

مسئله حجاز، ابعاد مختلف دارد؛ منشأ بُعد بزرگ ترش همين است كه احترام يك محل مقدسى از بين رفت. اگر اين كشتار كه در حرم واقع شده است در طائف واقع مى شد، خوب، باز قابل تحمل بود؛ براى اينكه طايف بود، كشتار بود فقط. اما در حرم واقع شده است؛ حرمى كه خدا از اول امنش قرار داده است. من واقعاً در مسائل، خيلى تحمل داشتم، در مسائل جنگ، در همه اينها تحمل داشتم، اما اين، بى تحمل كرده من را. (3)


1- اسلام آيين زندگى، صص ١٨٧ و ١٨٨.
2- حج برنامه تكامل، صص ٣٨ و ٣٩ (با تغيير و تلخيص) .
3- صحيفه حج، ج١، ص ٢4١.

ص: 181

عارف بزرگ شيخ روزبهان بقلى شيرازى درباره امنيت بخشى خانه كعبه مى گويد:

( وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً ) ؛ آن گاه كه مأواى اُنس بر اهل رجا، و مأواى امن، بر اهل خوف قرار داديم؛ زيرا اثر خداوند در آن [خانه كعبه] است و از آن، با لطايف كرم بر اهل خوف تجلى مى كند. در نتيجه، آنان را از هيجان خوف، آرامش مى بخشد و از آنجا بر اهل رجا، با لطايف حُسن قِدم تجلى مى كند. ازاين رو آنان را از غليان شوق، آرامش مى دهد. (1)

شيخ روزبهان در ادامه از قول امام صادق (ع) مى آورد: «بيت در اينجا محمد (ص) است. هركس ايمان آورد و رسالتش را تصديق كند، در ميادين امن وارد مى گردد» . (2)

حكايت

كعبه، خانه امن است و آن كه در آستانش درآيد، از آسيب ايمن است و هيچ كس در آن اجازه تجاوز به ديگران ندارد. امّا ايمنى بالاترى كه كعبه براى زائران خويش به ارمغان مى آورد، آرامش قلبى و روحى است. دل و جان انسان به بركت زيارت خانه خدا و راهيابى به مقام توحيد، از زياده خواهى هاى نفس اماره ايمن خواهد بود.

مؤمنى به شخصى گفت: آن كس كه زيارت كعبه را قصد كند، در امان خواهد بود. آن مرد سختى هاى راه را به جان خريد و عازم مكه گرديد. به خانه خدا رفته بود تا الطاف الهى را ببيند و در مكان امنى مستقر گردد و به آرامش خاطر دست يابد. اما عربى نادان، حرمت حرم را نگه نداشت و دستار از سر او ربود و گريخت.

هنوز از كعبه پاى او به در بود

كه بِ ِِرْبودند دستارش ز سر زود

يكى اعرابى اى را ديد بى نور

كه دستارش به تنگ مى برد از دور

مرد زبان به گله گشود و گفت: ايمنى اين مكان برايم آشكار شد! وقتى در اينجا


1- عرايس البيان، ج١، ص ٩5.
2- عرايس البيان، ج١، ص ٩6.

ص: 182

دستار از سرم بدزدند، در درون خانه سرم را خواهند بريد:

زبان بگشاد آن مجنون به گفتار

كه اينك ايمنى آمد پديدار

چو دستارم ز سر بردند بر در

ميان خانه، خود كى مانَدَم سر

نشان ايمنى بر سر پديد است

به خانه چون روم بر در پديد است

آن مرد در اين انديشه ها بود كه ناگاه الهامى قدسى جانش را فرا گرفت و به او يادآورد كه در چنين مكانى، به فكر دستار و سر بودن خطاست و انسان، آن گاه به ايمنى مى رسد كه از پوست پيشين خود به در آيد و از انانيت سرِ مويى در او نماند: هزاران سر، برين در ذره اى نيست

هزاران بحر، اينجا قطره اى نيست

هزاران جان، نثار افتد بر آن سر

كه بربايند دستارش بر آن در

تو تا بيرون نيايى از سر و پوست

نيابى ايمنى بر درگه دوست

ز تو تا هست باقى يك سر موى

يقين مى دان كه نبوَد ايمنى روى

نشان امنِ ِِ اين ره، بى شك اين است

شب معراج «وَاتْرُكْ نفسك» اين است (1)

حكايت عارفى گفت: شبى از شب ها در طواف كعبه بودم. به دلم گذشت كه از خداوند بپرسم: خدايا! فرموده اى هركس داخل حرم من شود ايمن است؛ پروردگارا! از چه چيز در امان خواهد بود؟ هاتفى آواز داد: «از آتش جهنم او را ايمن گردانيم و دل او را از آتش دورى، در امان خواهيم داشت» . (2)

١4. كعبه، خانه آزادى و آزادگى

اشاره

خانۀ آزاد از طوفان و غرق

يا كسان را از تملّك نزد فرق


1- اسرار نامه، فريدالدين عطار نيشابورى، ص ١٨٣.
2- ماهنامه شميم ياس، شماره ٨١، ص 45، به نقل از: داستان عارفان، ص 54.

ص: 183

يعنى از تفريق بين مردمان

تا شود مالك به خشتى كس بدان (1)

كعبه، بنايى كهن و ارزشمند است كه هيچ گاه در تملك كسى نبوده و در گسترۀ تاريخ، از دست اندازى طاغوتيان در امان مانده و از اختصاص به شخص يا گروه آزاد بوده است. امام باقر (ع) درباره راز وصف كعبه به «عتيق» (2)فرمود: «

هُوَ بَيتٌ حُرٌّ عَتيقٌ مِنَ الناسِ لَمْ يَمْلِكْهُ اَحَدٌ » (3)؛ «كعبه خانه اى است آزاد از ميان مردم، هيچ كس مالك آن نيست» . همچنين فرمود:

اِنَّهُ لَيسَ مِنْ بَيتٍ وَضَعَهُ اللهُ عَلى وَجْهِ الاَرْضِ اِلّا لَهُ رَبٌّ وَ سُكّانٌ يَسْكُنُونَهُ غَيرَ هذا الْبَيتِ فَاِنَّهُ لا رَبَّ لَهُ اِلّا اللهُ عَزَّوجَلَّ، وَ هُوَ الْحُرُّ. . . (4)

هيچ خانه اى نيست كه خدا بر روى زمين قرار داد مگر آنكه صاحب و ساكنى دارد، جز اين خانه كه جز خداى متعال، صاحبى ندارد و آزاد است.

«كعبه، همان طور كه كهن ترين جايگاه نيايش است، خانه اى عتيق و آزاد از بند سلطه و مالكيت بشرى است. طواف بر گرد چنين بنايى، درس آزادى و آزادگى مى دهد. كسانى به زيارت اين خانه نائل مى شوند كه نه بنده آز خود باشند نه برده ديگران؛ زيرا بردگى، با طواف آزادمنشانه سازگار نيست. بنابراين، جز كسانى كه خود را از چنگ قدرت زورمداران گردنفراز رهانيده اند، بر اين خانه طواف نمى كنند و آن را قبله خويش قرار نمى دهند و جز آزادگانِ رسته از بند هواهاى سركش، بدان روى نمى آورند.

از آنجا كه بنده شهوت و هوا، خوارتر از بنده زرخريد است، تا زمانى كه انسان دست از ته مانده دنيا برندارد، آزاد نمى شود و تا زمانى كه به آزادى نرسيده است،


1- شرح جامع تفسير عرفانى و منظوم قرآن، ج 6، ص ٢٧٨4. مفهوم اين دو بيت اين است كه: «عتيق» را آزاد شده از طوفان و غرق و نيز آزاد شده از قيد مالكيت بندگان دانسته اند.
2- (وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ) ؛ «و بر گرد خانه گرامى كعبه طواف كنند» . (حج: ٢٩)
3- كافى، ج 4، ص ١٨٩.
4- كافى، ج 4، ص ١٨٩.

ص: 184

شايستگى طواف خانه «آزاد» و رو كردن به كعبه «عتيق» را ندارد. همچنان كه نماز مانع زشتى و بدى مى شود، طواف بر كعبه، از ستم پذيرى جلوگيرى مى كند. آن كه بر خانه «آزاد» طواف مى بندد، كسى را به بندگى نمى گيرد، همان گونه كه خود، بنده كسى جز خداوند نيست.

قربانى كردن در «بيت عتيق» و ذبح آن، درس آزادى از تعلقات مى دهد و سبب رهايى از هرگونه بندگى جز خداى سبحان مى شود. بر انسان است كه خدا را مخلصانه عبادت كند تا طواف و روى آوردن به كعبه، او را فرشته منش كند و از شهوت و غضب و رذايل اخلاقى آزادش گرداند» . (1)

«خانه خدا، مدار آزادى است. ازاين رو، مُحرمى كه آهنگ زيارت آن را دارد، نمى تواند صيد حرم را اسير كند يا در اسير شدنش كمك كند يا آن را برهاند يا صياد را به آن راهنمايى كند؛ زيرا همه اينها، با آزادى خواهى مخالف است و تا انسان آزاد نشود، به صلاحيت طواف كوى آزادى نمى رسد» . (2)

حكايت

سال ١٢٨٧ هجرى قمرى به پايان نزديك مى شد. آنان كه آهنگ زيارت بيت الله الحرام داشتند به سرعت آماده مى شدند تا، خويش را به موقع به ديار دوست برسانند و در حريم حرمش احرام ببندند و به ياد ابراهيم (ع) و همسان ملائك، طواف كعبه كنند. در آن سال، رهبر شيعيان جهان، «ميرزاى شيرازى» نيز آهنگ سفر داشت تا در گردهمايى بزرگ مسلمانان جهان (حج) شركت جويد و ضمن آشنايى با ديگر مسلمانان، تا حدّ امكان، مسلمانان را در حل مشكلاتشان يارى دهد. خبر تشرّف او، به گوش همه حاجيان مسافر و ديگر مسلمانان حجاز رسيد. پادشاه حجاز، «شريف عبدالله


1- صهباى حج، صص ٢٢٨ و ٢٢٩ (با تغيير و تلخيص) .
2- صهباى حج، ص ٣٨4.

ص: 185

الحسنى» منتظر بود تا ميرازى شيرازى به محض ورود به مكه، به كاخ سلطنتى شرفياب شود. ولى بر خلاف انتظار او، پيشواى شيعيان وارد مكه شد، اعمالش را انجام داد و كوچك ترين اعتنايى به پادشاه نكرد. شريف عبدالله الحسنى فردى را خدمت ميرزاى شيرازى فرستاد تا ضمن ابلاغ سلام وى، به ايشان گوشزد كند كه شاه منتظر ديدار اوست؛ همان گونه كه بسيارى ديگر از علماى فرقه هاى مسلمانان، به ديدار شاه شتافته اند يا انتظار اجازه ملاقات وى را مى كشند. ميرزاى شيرازى به فرستاده شاه حجاز فرمود: سلام گرم ايشان را «عليك السلام» مى گويم، ولى نبايد انتظار داشته باشد به ديدارش بيايم. او بداند كه «بدترين دانشمندان اين امت، آنانند كه به دربار سلاطين رفت وآمد كنند و بهترين حكمرانان كسانى اند كه به محضر علما بروند» . پيغام رسان، سخن ميرزاى شيرازى را به پادشاه حجاز رساند. پادشاه كه سخن ميرزا را در اوج متانت و اتقان يافت، خود به محضر او شتافت. (1)

نكته: وجوه نام گذارى كعبه به «بيت العتيق»

شيخ طبرسى در تفسير مجمع البيان مى نويسد:

١. منظور از «بيت عتيق» خانه كهن كعبه است و به باور پاره اى، اين نام گذارى، بدان دليل است كه به ملكيت كسى در نمى آيد و آزاد است.

٢. به باور پاره اى ديگر، كعبه را «بيت العتيق» گفته اند، ازآن رو كه از دستبرد و تسلط زورمداران و خودكامگان آزاد است و هر بيدادگرى كه آهنگ ويران ساختن آن كند، پيش از رسيدن به خواسته پليد خود، نابود مى گردد و اگر «حَجّاج» آنجا را ويران كرد و دگربار ساخت و نابود نشد، بدان دليل است كه خدا، اين امت را به بركت پيامبرش، از عذاب استيصال در امان داشت.


1- داستان ها و حكايت هاى حج، رحيم كارگر، صص ٧6 و ٧٧.

ص: 186

٣. برخى ديگر مى گويند: هنگام طوفان نوح كه آب همه جا را فرا گرفت، اين مكان مقدس از طوفان آزاد بود، و آب به آن نزديك نشد.

4. برخى ديگر بر اين باورند كه اين نام، به سبب ديرينگى كعبه است؛ چراكه نخستين خانه اى است كه «آدم» به فرمان خدا بنياد كرد و «ابراهيم» از نو ساخت. (1)

١5. حريم حرم، حرمت كعبه

اى كه از كوچه معشوقه ما مى گذرى

بر حذر باش كه سر مى شكند ديوارش (2)

كعبه، خانه خداست، تجلى مقدس پروردگار بر زمين، و حرم ويژه حضرت كبريا؛ پس، حريمى خاص دارد و حرمتى ويژه. رسم ادب، پاسداشت حرمت كعبه است و طريق بندگى، مراقبت از حريم حرم. «خداى سبحان، به احترام كعبه، محدوده آن را حرم و انسان هايى را كه قصد ورود به آن دارند، مُحرم نام داد. پس هم حرمت مكه و هم تحريم احرام، به حرمت بيت الله باز مى گردد. هركس هر زمان بخواهد وارد مكه شود، بايد نخست به ميقات در آيد، آنجا احرام بندد و سپس به مكه پاى نهد. اين حكم، اختصاصى مكه است و علت آن نيز حرمت انحصارى كعبه است» . (3)به دليل حرمت كعبه و حريم حرم است كه اگر كسى آگاهانه و از سر دشمنى، كعبه را آلوده و نجس كند، اعدام خواهد شد و كسى كه مسجدالحرام را به عمد نجس كند، به ضرب شديد محكوم مى شود. ابى صباح كنانى مى گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم: «نظر شما درباره كسى كه مسجدالحرام را از سر عمد نجس كند چيست؟» امام (ع) فرمود: «شديداً زده مى شود» . پرسيدم:


1- مجمع البيان، ج ٩، صص ٢66 و ٢6٧.
2- ديوان حافظ، تصحيح: غنى - قزوينى، ص ٢٣5، غزل ٢٧٧.
3- اسرار عرفانى حج، ص ٣٠٣.

ص: 187

«كسى كه كعبه را آگاهانه نجس كند چگونه است؟» فرمود: «كشته مى شود» . (1)

اين حكم فقهى، در هيچ جاى ديگر نظير ندارد؛ حكمى كه نمايان تر شكوه و عظمت و جلال الهى است و در كعبه به ظهور رسيده است.

به دليل حرمت كعبه است كه مشرك - از آنجا كه نجس است - حق نزديك شدن به آن را ندارد. همچنين به سبب همين حرمت، طواف خانه خدا، به صورت برهنه حرام است» . (2)

برخى نشانه هاى طبيعى حرمت حرم الهى چنين است:

الف) پرندگان بر فراز كعبه پرواز نمى كنند و هنگام پرواز، از فضاى بالاى كعبه منحرف مى شوند؛

ب) پرندگان كعبه را نمى آلايند؛

ج) انواع حيوانات در حرم همزيستى دارند و درندگان به ديگر حيوانات؛ تعرض نمى كنند؛

د) ظالمانى كه قصد سوئى درباره كعبه دارند به قهر الهى گرفتار مى آيند؛ مانند اصحاب فيل؛

ه) حج گزاران، خسته و آزرده نمى شوند. (3)

«منظور از اين حريم گرفتن و حرمت نگه داشتن، فاصله زمانى يا مكانى نيست؛ زيرا خدا با همه افراد و در همه شرايط، حضور و ظهور دارد. اگرچه درباره انسان ها، مثلاً مى توان گفت: استاد را احترام كنيد، يعنى حريم بگيريد، كنار استاد يا بالاتر از او ننشينيد، بلكه مقدارى پايين تر بنشينيد، ليكن اين گونه اداى احترام درباره خداوندِ كعبه


1- وسائل الشيعه، ج ١٣، ص ٢٩٠.
2- اسرار عرفانى حج، صص ١٧5 و ١٧6 (با تغيير و تلخيص) .
3- صهباى حج، گزيده صص ٢٧٧ و ٢٧٨ (با تغيير و تلخيص) .

ص: 188

متصور نيست. پس احترام خداوند، به معناى حريم گيرى اعتقادى نسبت به اوست؛ يعنى انسان بايد آن گونه در پيشگاه حق كُرنش كند كه غير او را نبيند و به غير او تكيه نكند و دل نبندد و حفظ واقعى حريم كعبه و حرمت حرم نيز بدين معناست» . (1)

١6. لذت «نخستين ديدار»

آن كه پس از سال ها انتظار و از پسِ آن همه دورى از كعبه، نخستين بار به ديدار كعبه توفيق مى يابد و چشمانش به نور خانه خدا روشن مى شود، از حسى ناگفتنى و اشتياقى بيان ناپذير، سرشار مى شود، طعم شيرين خرمى و شادى معنوى را مى چشد و لذتى ژرف و بى سابقه، وجودش را فرامى گيرد؛ لذتى كه هرگز از ياد نخواهد رفت و شادى اى كه هيچ گاه فراموش نخواهد شد.

«حاجى چون در لباس احرام مى رود و به مسجدالحرام پاى مى نهد، «نخستين ديدار» او با «كعبه» روى مى دهد. كسى كه ده ها سال هنگام نماز رو به كعبه مى ايستاده و آن خانه را گهگاه در خيال خود مجسم مى كرده است، اكنون با سپردن راهى طولانى، به مكه مى رسد و با عبور از خيابان ها و راه هايى كه به مسجدالحرام منتهى مى شود، ناگهان چشمش به خانه كعبه مى افتد. در اين نخستين ديدار، به حاجى حالتى دست مى دهد كه به بيان نمى آيد. اين تويى كه من سال ها از پس هزاران فرسنگ، رو به تو ايستاده ام و خدا را عبادت كرده ام؟ ! آيا تو همانى كه براى رسيدن به آن، از خانه و شهر و ديار، دست شسته ام و سرما و گرما و خطرهاى سفر را به جان خريدم تا در كنار تو باشم؟ ! اينك پس از عمرى به ياد كعبه بودن و مدت ها در راه كعبه گام شمردن، كعبه پيش چشم من است؟ !

حاجى در همان نخستين بار كه به خانه كعبه نظر مى افكند، يك دل نه صد دل،


1- صهباى حج، صص ٣٧١ و ٣٧٢.

ص: 189

عاشق اين خانه مى شود، قلبش از شوق مى تپد، چشمانش پر از اشك مى شود؛ همچون كودك گمشده اى كه پس از ساعت ها سرگردانى و نااميدى، به مادر رسيده باشد، بغضش مى تركد. (1)بانويى اصفهانى در «سفرنامه منظوم حج» ، لذت نخستين ديدار كعبه را چنين وصف مى كند:

ز بعد چار فرسخ، پنجم ماه

نمايان گشت چون مه، كعبۀ الله

به ابطح خيمه ها برپا نمودند

به شكر ايزدى لب ها گشودند

چو بر مقصود خود آخر رسيدم

چنين روزى به چشم خويش ديدم

به ياد آمد مرا اين بيت نامى

كه باشد گوهر درج نظامى:

چه خوش باشد كه بعد از انتظارى

به اميدى رسد اميدوارى

چنان دولت به من چون شد ميسّر

ز شوق وصل هوشم رفت از سر

نه نطقى تا كنم شكر خداوند

نه عقلى تا شوم خندان و خرسند

نه از بهر طواف كعبه قدرت

نه بر سعى صفا و مروه قدرت

بسان صورت ديوار، خاموش

فتاده بى مقال و گشته مدهوش

چو صورت لال بودم تا زمانى

بدين منوال بودم تا زمانى

ز بعدِ ساعتى بازآمدم هوش

ولى گرديده بُد نطقم فراموش

كه تا آخر سخن آمد به يادم

گره را از زبان خود گشادم

نمودم سجده گفتم: يا الها

تويى معبود بى همتاى دانا

ز لطف بيكرانت شرمسارم

چگونه شكر اين نعمت گزارم

در توفيق بر رويم گشادى

به من هم مال و هم جان، هر دو دادى

به مقصود و به مطلوبم رساندى

از اين درگاه، نوميدم نراندى

چو كردم لطف، شكر بيكرانش

نهادم رو به سوى آستانش


1- حج نماز بزرگ، صص ١٨ و ١٩ (با تغيير و تلخيص) .

ص: 190

درى كو نام او «باب السلام» است

نخستين درگه «بيت الحرام» است

چو چشم من به بيت الله افتاد

سرشك ديده ام بر راه افتاد

ز وصف خانه يزدان چه گويم

كه بالاتر بوَد از آنچه گويم

بِلاتشبيه گويا نوجوانى

به قامت بود چون سروِ روانى

قباى مخملِ مشكين به بر داشت

كمر را بسته از زرين كمر داشت

حجَر در آستانش پاسبان بود

رخ او بوسه گاه حاجيان بود

به دل كردم خطاب اى دل كجايى

نظر كن در حريم كبريايى

بگفتا اين به بيدارى است يا خواب

چنين دولت بوَد بسيار ناياب

بگفتم اين به بيدارى است اى دل!

مباش از رحمت يزدان تو غافل

به زير بار صد من جُرم و عصيان

نهادم رو به طوف كوى يزدان

چو كردم هفت شوط قبلۀ جان

سبك شد پشتم از ثقل گناهان.

(1) شاعر توانا «احمد مسكين» دراين باره چنين سروده است: بحمدالله كه از فضل خداداد

به طوف كعبه گشتم خرّم و شاد

دو چشمم گشت روشن از جمالش

به كام دل رسيدم از وصالش

چه محنت ها كه در راهش كشيدم

چه زهر غم كه از بهرش چشيدم

مرا چون آمد آن پيكر در آغوش

ز شادى كردم از غم ها فراموش

خداوندا چه سان شكرت گزارم

كدامين نعمتت را بر شمارم

به حُسن اعتقاد اندر ره دين

ثَباتى دادى ام از روى تمكين

ز دست ظالمانم وارهاندى

به امن آباد شهر خود رساندى

حريم كعبه كردى منزل من

برآوردى مرادات دل من

بدادى در حرم، عيش و حضورم

فزودى دم به دم اندر سرودم


1- سفرنامه منظوم حج، بانويى اصفهانى از دوره صفويه، به كوشش: رسول جعفريان، صص ٧4 - ٧6.

ص: 191

طمع دارم كه از روى عنايت

ز بنده وانگيرى اين هدايت

بدارى دايمم ثابت بر اين حال

فزون سازى از آنم عزّ و اقبال

تو از لطفم بدين درگاه خواندى

ز راه مكرمت اين جا رساندى

حريم كعبه جاى دلگشايى است

محل حاصل هر دو سرايى است (1)

حكايت عطار نيشابورى در «الهى نامه» داستانى مى آورد از جوانى كه خرامان و غرق ناز و بى خبر از جاذبه كعبه، به سوى زيارت خانه خدا شتافت و در نخستين ديدار با كعبه، اتفاق افتاد آنچه بايد مى افتاد. و آن داستان به اين قرار است:

روزى شبلى به راه بيابان مى رفت. جوانى را ديد همچون شمع مجلس، قامت برافراشته و چند شاخه گل نرگس به دست گرفته و قَصَبى (2)بر سر بسته و نعلين به پا كرده و خرامان، با لباس فاخر و با ناز و تكبر، همانند كبكى گام برمى داشت كه خود را از گزند باز ايمن بداند.

شبلى از سر مِهر و شفقت نزد او رفت و پرسيد: اى جوان! اين چنين گرم و خرامان، از كجا مى آيى و عزم كجا دارى؟ گفت: از بغداد مى آيم، صبح گاه از آنجا حركت كرده ام و اكنون راه دراز و دشوارى براى زيارت خانه خدا در پيش دارم.

شبلى گويد: پنج روز در اين راه بودم و به سوى خانه خدا حركت مى كردم. وقتى به حرم رسيدم، ديدم يكى مست افتاده و چهره اش زرد و ناتوان شده و دل از دست داده است. ديدم همان جوان است كه در بيابان ديده بودم. همچنان كه مرا از دور ديد، آهسته و نالان از پيش كعبه آواز داد: شبلى! مرا مى شناسى؟ من همان جوان زيباروى و زيباپوشم. ببين ديدار كعبه با من چه كرده است!


1- به نقل از همان، صص ٩٧ و ٩٨.
2- پارچه نرم و ظريف از كتان.

ص: 192

مرا با صد هزاران ناز و اعزاز

به پيش خويش خواند و كرد در باز به هر ساعت مرا گنجى دگر داد به هر دم آنچه جستم بيشتر داد دلم خون كرد و آتش در من انداخت ز صحن گلشنم در گلخُن انداخت نه دل مانده، نه دنيا و نه دينم چنين كِامروز مى بينى چنينم (1)بارى هركس در اين مكان قدسى پاى نهد، رازها بياموزد. اينجا مهبط ملائك و مشهد عارفان است. آنكه با چشمان باز و دل بيدار، كعبه را زيارت كند، بى خويشتن مى شود و با ديدنش دل در گرو جمال ديگرى نخواهد نهاد. عبدالرحمان جامى شوق ديدار كعبه را اين گونه در دل ها برمى انگيزاند:

اى ز گلت نازَده سر حُبّ دل

مانده ز حبّ وطنت پا به گِل خيز كه شد پرده كش و پرده ساز مُطرب عشاق ز راه حجاز يك دم ازين پرده سماعى بكن هرچه نه زين پرده، وداعى بكن دين تو را تا شود اركان تمام روى نِه از خانه به ركن و مقام گر نبوَد راحلۀ بادپاى راحله از پاى كَن و در ره آى واله و حيرت زده و مُستَهام خنده زنان گريه كنان مى خَرام راه وفا مى سپر و مى گذر بر خَسَك خُشك چو ريحانِ تر بار به ميعادِ تعبّد رسان رخت به ميقاتِ تجرّد رسان گر نه ز مرگ است فراموشى ات بِه كه بوَد كار، كفن پوشى ات لب بگشا يافتن كام را نعره لبّيك زن احرام را رو به حرم كن كه در آن خوش حريم هست سيه پوش نگارى مقيم صحن حرم روضۀ خُلد برين او به چنان صحن، مربع نشين قبله خوبانِ عرب روى او سجدۀ شوخانِ عجم سوى او


1- الهى نامه، عطار نيشابورى، صص ٢5٩ و ٢6٠.

ص: 193

باد چو در دامنش آويخته

غاليه در جِيب جهان ريخته بر سر گردون زنى از فخر كوس گر رسدت دولت اين دست بوس از لب زمزم شنو اين زمزمه كز نم ما زنده دلند اين همه شكر خدا گوى كه توفيق داد رو به سوى خانه خويشت گشاد ور نه، كه يارد كه به آن ره برَد ور چه شود مرغ، به آن ره پرد (1)

١٧. بازگشت و آمرزش خواهى در كنار كعبه

كعبه بنا گشت كه روى نياز

سوى وى آرند و بدن در نماز هيچ نبى هيچ ولى اى نبود كاو رخ ِامّيد بر اين در نسود اى دل از آنجا كه كَرم هاى اوست خانه او منزل و مأواى توست بر رخ مقصود فتادت نظر ديدۀ سر شد ز رخش بهره ور ديدۀ سر نور ده از روى او طوف نما گِرِد سر كوى او (2)كدام مكان، آماده تر از كنار كعبه براى مناجات و راز و نياز، و كدام فرصت، بهتر از فرصت بودن با كعبه براى دعا و عرضِ نياز؟ مكانى كه پناهگاه مشتاقان و دردمندان است، و مطافى كه اميد حاجت مندان و مسكينان است. بيداردلان در اينجا با چشم اميد و دست نياز حاضر مى شوند و عاشقان با دلى دردمند به طواف مى پردازند. خدا در اينجا حضور مجسّم و محسوس دارد، و تو گويى خود را به ميان زائرانش رسانده تا در گوش دلشان نجوا كند كه آنچه دلشان مى خواهد و آرزو دارند، از خدا بخواهند، و حتى لحظه اى اين فرصت طلايى را از كف ندهند. اينجا مكانى است كه پيامبران الهى و امامان معصوم (عليهم السلام) نماز مى گزاردند و دست دعا به سوى معبود برمى داشتند و با محبوب خويش عاشقانه سخن مى گفتند. در اينجا قرار است همه با دستانى پر برگردند، و


1- مثنوى هفت اورنگ، ج ١، صص 5١٣ - 5١5.
2- فتوح الحرمين، صص 54 و 55.

ص: 194

هيچ كس محروم نماند. تنها اندكى توجه و كمى سوز نياز است تا تو در درياى رحمت صاحب اين خانه غرق شوى و فقط چند قطره اشك و اندكى دل شكستگى مى خواهد، تا تو را نيز در صف پاكان و برگزيدگان قرار دهند. خداوند در اينجا در كنار خانه خود، بى بهانه مى بخشد. او را بهانۀ «حضور» بس است و اگر اين حضور، با دعا و ناله و اشك و آه در آميزد، مهرورزى اش از اندازه بيرون مى شود، و با زائر بيت خويش، آن مى كند كه خود سزاوارش است، نه آن دهد كه بنده لايق اوست.

حكايت

به پيش كعبه ابراهيمِ اَدهم

به حق مى گفت كاى داراى عالَم مرا معصوم دار و بى گنه دار گناهى كان رَوَد، زانم نگه دار يكى هاتف خطابش كرد آن گاه كه اين عصمت كه مى خواهى تو در راه همى بوده ست از من خلق را خواست اگر كار تو و ايشان كنم راست كه تا جمله، به هم، معصوم مانند همه از رحمتم محروم مانند هزاران بحر رحمت بى قياس است و ليكن بنده را بيم و هراس است نمى دانم كه تا حرمان من چيست طريق عقلِ سرگردان من چيست ندارم از جهان جز نيم جان، من نكردم سود و بودم بر زيان، من چو من از عمر، بهبودى نديدم زيان ديدم بسى، سودى نديدم به مردن راضى ام زين زندگانى اگر بازم رهانى، مى توانى ز سر تا پاى من جاى نظر نيست كه بر وى هر زمان زخمى دگر نيست (1)حكايت درويشى را ديدم سر بر آستان كعبه همى ماليد و مى گفت: يا غفور! يا رحيم! تو


1- الهى نامه، عطار، ص 4٠٩.

ص: 195

دانى كه از «ظَلومِ جهول» چه آيد!

عذر تقصير خدمت آوردم

كه ندارم به طاعت استظهار

عاصيان از گناه توبه كنند

عارفان از عبادت استغفار

عابدان جزاى طاعت خواهند و بازرگانان بهاى بضاعت. من بنده، اميد آورده ام نه طاعت؛ و به دريوزه (1)آمده ام نه به تجارت: اِصْنَعْ بى ما أَنْتَ أَهلُهُ. (2)بر در كعبه سائلى ديدم

كه همى گفت و مى گرستى خوش

مى نگويم كه طاعتم بپذير

قلم عفو بر گناهم كش

حكايت عارفى را ديدند كه حلقۀ درِ كعبه را گرفته بود و مى گفت: بندۀ تو بر درگاه تو ايستاده است. روزگارش بگذشته، گناهانش مانده، شهواتش بگسسته و آثار آن مانده است. از او خشنود شو يا عفوش كن؛ چه، گاه شود كه سرورى بى آنكه از برده اش راضى باشد، او را عفو مى كند. (3)

حكايت

جوانى اهل دل را ديدند پرده كعبه را گرفته، گريه مى كرد و مى گفت:

اِلهي لَيسَ لَكَ شَرِيكٌ فَيُؤتى وَ لا وَزِيرٌ فَيُرْشى وَلا حاجِبٌ فَيُنادى، إنْ اَطَعْتُكَ فَلَكَ الحَمدُ وَالفَضلُ وَ إِنْ عَصَيتُكَ فَلَكَ الْحُجَّةُ على وَ قَطَعَ حُجَّتِي إِغْفِرْلي.

پروردگارا! شريكى براى تو نيست كه خواسته شود و براى تو وزيرى نيست كه رشوه داده شود و دربانى نيست كه صدا كرده شود. اگر توفيق اطاعت


1- گدايى.
2- با من آن گونه كه تو سزاوار آنى رفتار كن!
3- داستان ها و حكايت هاى حج، صص١٢6 و ١٢٧.

ص: 196

دادى، پس تو را حمد و ستايش مى گويم و اگر گناهى مرتكب شدم، تو بر من حجت دارى؛ خدايا مرا ببخش! (1)

بود از آن اعرابى اى شوريده رنگ

كرد روزى حلقۀ كعبه به چنگ

گفت: يارب بندۀ تو برهنه ست

و اى عجب برهنگى ام نه يك تنه ست

كودكانم نيز عريان آمدند

لاجرم پيوسته گريان آمدند

من ز مردم شرم مى دارم بسى

تو نمى دارى، چه گويم با كسى

چند دارى برهنه آخر مرا

جامه اى ده اين زمان، فاخر مرا

مردمان چون آن سخن كردند گوش

برزدندش بانگ، كِاى جاهل خموش

از طواف، آن قوم چون گشتند باز

مرد اَعرابى همى آمد به ناز

از قَصَب (2)دستار و از خَز جامه داشت

گوئيا ملك جهان را نامه داشت

باز پرسيدند ازو كاى بى نوا

اين كه دادت گفت: اين كه دْهد خدا

چون من آن گفتم مرا اين داد او

جوين فروبسته دَرَم بگشاد او

آنچه گفتم، بود آن ساعت روا

زآنكه بِه دانم من او را از شما

(3) حكايت «ابوعمرو واسطى» ، از راه دريا به مكه مى رفت. ناگاه كشتى شكست و مالش تمامى به دريا ريخته شد. با زنش بر تخته پاره اى نشستند و خود را به جزيره اى رسانيدند و در بيابان بى آب و نان، جاى گرفتند. از قضا در آن وقت، وضع حمل همسرش در رسيد و تشنه گرديد. ابوعمرو سر به سوى آسمان بلند كرد و از خداوند، يارى خواست. خداوند بر او گشايشى آورد، ابوعمرو، نجات يافت و به سفر حج ادامه داد. ابوعمرو گويد:


1- داستان ها و حكايت هاى حج، ص١56.
2- پارچه نرم و ظريف از كتان.
3- مصيبت نامه، ص ٣44.

ص: 197

چون به مكۀ معظم رسيدم، در طواف، مرد نابينايى را ديدم كه به درد دل مى ناليد و مى گفت: الهى! خطا كردم و عصيان ورزيدم، اكنون با توبه كنار خانه ات آمدم، مرا ببخش و به كَرم خود بيامرز كه پيروى نفس كردم.

از حال او جويا شدم، گفت: پيش از اين، كار من دزدى بود و زندگى، از راهزنى به سر مى كردم. روزى در صحرا مردى را ديدم كه لباس كتانى پوشيده و در دست، خاتم عقيق و فيروزه داشت. قصد او كردم. مرا گفت: به راه خود برو و نزديك ميا كه كارى از پيش نخواهى برد، اهميتى ندادم و او چندين بار حرفش را تكرار كرد. وقتى خواستم نزديكش شوم با دستانش به چشم من اشاره كرد و نورى ساطع گرديد و نابينا شدم. اكنون در اين مكان مقدس آمدم تا هم از گذشته هاى سياه خويش توبه كنم و هم از خدا بخواهم كه بينايى مرا به من برگرداند. (1)

حكايت

«مالك بن دينار» گويد: سفر حج كردم. جماعتى را در عرفات ديدم. با خود گفتم: كاش مى دانستم حج كدام يك از اينها قبول است تا او را تهنيت گويم و حج كدام رد است تا او را تعزيت دهم. در خواب ديدم: گوينده اى مى گويد: خداوند همه اين جماعت را به بركت كعبه به نعمت مغفرت معزّز فرموده، مگر «محمد بن هارون بلخى» را كه حج او مردود است. زمانى كه صبح شد، نزد اهالى خراسان آمدم و از ايشان احوال محمد بن هارون بلخى را پرسيدم. گفتند: او مردى عابد و زاهد است. او را در خرابه هاى مكه بايد پيدا كنى. بعد از جست وجوى بسيار، او را در خرابه اى يافتم؛ دست در گردن بسته و زنجير بر پاهايش بود و در حال نماز بود. چون مرا ديد، پرسيد: كيستى؟ گفتم: مالك بن دينار. گفت: خواب ديده اى؟ گفتم: آرى. گفت: هر سال مردى صالح مثل تو درباره من خواب مى بيند. گفتم: سبب چيست؟ گفت: شراب مى خوردم،


1- داستان ها و حكايت هاى حج، صص ١6٨ و ١6٩.

ص: 198

مادرم مانع مى شد، روزى با حالت مستى او را آزردم و. . . پس از آنكه از مستى به در آمدم، زنم مرا خبر كرد كه كارى بسيار زشت از تو رفته است. به شدت پشيمان شده بودم، يك دست خود را بريدم و پايم را به زنجير بستم و هر سال، به حج مى آيم و كنار خانه خدا به دعا و توبه مى نشينم و مى گويم: «اى برطرف كننده همّ و غمّ! مرا از اين همّ و غمّ نجات ده! و دل مادرم را به رحم آور تا از من درگذرد. اين قدر بدان كه پس از آن، از همه كارهاى زشت دست برداشتم و ٢6 غلام و كنيز را آزاد كردم و اكنون به اين حال هستم كه مى بينى. مالك گويد: گفتم: اى مرد! نزديك بود با اين عملت تمام روى زمين را بسوزانى. مالك گويد: همان شب حضرت رسول (ص) را در خواب ديدم، فرمود: اى مالك! مردم را از رحمت خداى تعالى محروم نگردان! دانسته باش كه خداى تعالى به حال محمد بن هارون بلخى توجه فرمود و دعاى او را در كنار خانه خدا برآورد و از گناهانش در گذشت. او را خبر كن كه خداوند دل مادرش را به وى مايل مى كند و به رحم مى آورد تا اينكه مادرش او را حلال مى كند و مادر و فرزند، هر دو در بهشت مى شوند. مالك گويد: آمدم و خواب را براى او گفتم. همين كه اين مژده را شنيد، روح از بدنش جدا شد. او را غسل دادم و كفن كردم. سپس بر وى نماز خواندم و دفنش نمودم. (1)

١٨. قبله اى فراتر از كعبه

هركس در اين جهان، قبله اى براى خود برگزيده است؛ قبله برخى پول است (2)؛ بعضى، مقام و شهرت؛ برخى شهوت و شكم. عده اى نيز كعبه را قبله خود كرده اند. اما اندكى از آدميان، خداى كعبه را قبله خود ساخته اند. آنان سير روح خويش را در حدّ كعبه متوقف نساخته اند و روح بى نهايت طلب خويش را به خداى جاودان، راه نموده اند.


1- رنگارنگ، ج ٢، ص 6٣.
2- به نقل از: خط سوم، ناصرالدين صاحب الزمانى، ج ٢، ص ٢٠٣.

ص: 199

كعبۀ جبريل و جان ها، سدره اى

قبله عبدالبطون (1)شد سفره اى

قبله عارف بوَد نور وصال

قبله عقلِ مُفَلسف، (2)شد خيال

قبله زاهد بوَد يزدانِ بِِرّ (3)

قبله مُطمِع (4)بوَد هميان زر

قبله معنى وران، صبر و درنگ

قبله صورت پرستان، نقش سنگ

قبله باطن نشينان ذوالمنن

قبله ظاهرپرستان روى زن

(5)

١٩. حجر الاسود

اشاره

١٩. حجر الاسود (6)

باز شكن دامن شبرنگ او

ديدۀ جان، سرمه كِش از سنگ او

سنگ سياهش كه از آن كوته است

دست تمنّاش يمين الله است

چون تو از آن سنگ شوى بوسه چين

بوسه زنِ دستِ كه باشى، ببين

بر سر گردون زنى از فخر كوس

گر رسدت دولت اين دست بوس

(7)

الف) اهميت

كعبه معظم، چهار ركن دارد كه ترتيب آنها برحسب طواف چنين است: حجرالاسود، عراقى، شامى، يمانى.

امام صادق (ع) فرمود: «حجرالاسود، تكيه گاه [حضرت] مهدى [(عج)] به هنگام بيعت مردم با آن امام، در آغازِ قيامِ جهانى عدالت گسترِ آن حضرت است» . (8)


1- بنده شكم.
2- عقل فلسفه باف.
3- خداوندِ صاحب احسان.
4- طمع كار.
5- مثنوى معنوى، بيت هاى ١٨٩6 تا ١٩٠٠.
6- براى طواف كننده، مستحب است در هر شوط، اركان خانه كعبه و حجرالاسود را استلام نمايد. (منتخب مناسك حج، ص١٧٢)
7- مثنوى هفت اورنگ، ج١، ص5١4.
8- كافى، ج 4، ص ١٨5.

ص: 200

ب) فرود آمدن از بهشت

«براساس برخى روايات، حجرالاسود از بهشت آمده و در آغاز رنگ آن سفيد بوده و به تدريج بر اثر استلام گنهكاران سياه شده و به حالت كنونى درآمده است. (1)در برخى تفاسير، اين گونه روايات، اسرائيليات، ضعيف السند، مخالف با قرآن و عقل، و معارض با يكديگر و در نتيجه، مردود پنداشته شده است و حتى بر فرض صحت سند و اعتبار اخبار، قابل اعتماد دانسته نشده است و گفته شده: نزول سنگ از آسمان يا بهشت، معنا ندارد.

استاد علامه طباطبايى (رحمة الله) اين گونه برخورد با روايات را متأثر از تعصبات برخى مذاهب كه اين گونه حقايق را نفى مى كنند و يا ناشى از مرعوب شدن در مقابل علوم طبيعى و پيشرفت آن - كه در هر پديده اى در پى يافتن توجيه و تعليل مادى است - دانسته، مطالب سودمندى در پاسخ و نقد آن بيان فرموده است. نكات مستفاد از آن مباحث و آنچه در اين باره بايد بدان توجه داشت، عبارت است از:

يك - در اثبات مسائل اعتقادى و معارف دينى، يا بايد برهان عقلى قاطع اقامه شود، يا نصى از قرآن كريم بر آن دلالت كند يا خبر متواتر يا خبر واحد محفوف و توأم با قرينه علم آور، در ميان باشد؛ زيرا در اين گونه معارف، ظن و گمان حجت نيست. اعتقاد، امرى قلبى است كه حتى با وجود خبر واحد معتبر درباره آن، شك و ترديد از دل انسان رخت برنمى بندد. البته در فروع فقهى مى توان به خبر واحدى كه سندش معتبر و دلالتش تمام است، استناد كرد و بر طبق آن فتوا داد. غرض آنكه گرچه در ميان احاديث مزبور، روايات صحيح و معتبر السند وجود دارد و ادعاى ضعف تمامى آنها دليل ندارد، ليكن در مسائل اعتقادى و معارف دينى، مى توان به آنها استناد كرد. البته نفى آن روايات نيز صحيح نيست.


1- من لايحضره الفقيه، ج ٢، ص ١٩٢ (حديث از رسول خدا (ص)) .

ص: 201

دو - تعارض ميان اخبار آحاد، امرى معهود است كه در بيشتر موارد مى توان آن را با جمع دلالى، برطرف كرد؛ همان گونه كه در فروع فقهى مرسوم است.

سه - ادعاى مخالفت با عقل يا قرآن يا سنت قطعى، بدون دليل و واهى است.

چهار - مؤيد رواياتى كه مورد اشكال قرار گرفته، آياتى است كه در آنها اِنزال نعمت هاى الهى از خزاين غيب مورد تصريح قرار گرفته است؛ همچون:

(وَ إِنْ مِنْ شَيءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ) (حجر: ٢١)

[و هيچ چيز نيست مگر آنكه خزائن آن نزد ماست، ولى ما جز به اندازۀ معينى، آن را نازل نمى كنيم].

(خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيةَ أَزْواجٍ) (زمر: 6)

[او (همه) شما را از يك انسان آفريد و همسرش را از جنس او خلق كرد و براى شما هشت زوج از چهارپايان فرستاد].

(وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ) ؛ [«و آهن را نازل كرديم كه در آن نيرويي شديد است» .] (حديد: ٢5)

كلمه «انزال» ، به معناى خلقت و آفرينش نيست، بلكه به معناى فروفرستادن است. برپايه آيات يادشده، همه موجودات، مخزن و ريشه اى نزد خداى سبحان دارند و از عالم بالا تنزل يافته و به صورت اجسام خارجى، براى انسان ها قابل استفاده شده است. از آنجا كه درجات خزاين الهى متفاوت است، حرمت و كرامت موجودات تنزل يافته از آنها نيز يكسان نخواهد بود؛ چنان كه حجرالاسود را امتيازى ويژه است.

پس، اگر در روايتى نقل شد كه حجرالاسود، سنگى است فرودآمده از بهشت و داراى احترام ويژه اى است، موافق با اصول كلى قرآنى است نه مخالف آن. بنابراين، مجرّد استبعاد علمى، ارزشى ندارد؛ زيرا در علوم طبيعى، سير افقى موجودات و پيشينه

ص: 202

و حال و آينده آنها مورد بحث قرار مى گيرد، اما سير عمودى اشيا و موجودات و بحث از علت فاعلى و غايى آنها، از حوزه علوم طبيعى بيرون است» . (1)

حكايت

«عمر بن خطاب» بوسه بر حجرالاسود را بى تأثير مى دانست و مى گفت: تو سنگى هستى كه نه زيانى دارى و نه سودى. اگر نبود كه ديدم رسول خدا (ص) بر تو بوسه زد، تو را نمى بوسيدم.

در اين هنگام حضرت على (ع) كه آنجا حاضر بود، فرمود: «

مَهْلاً! بَلْ هُوَ يَضُرُّ وَ يَنْفَعُ » (2)؛ «آهسته! [چنين نيست كه تو مى گويى] بلكه او هم مى تواند زيان برساند و هم نفع بخشد» .

ج) واسطه بيعت با خدا

«و در لمس حجرالاسود، بيعت با خدا بنديد كه با دشمنان او و دشمنان رسولانش و دشمنان صالحان و آزادگان، دشمن باشيد و به اطاعت و بندگى آنان، هر كه باشد و هر جا باشد، سر ننهيد و خوف و زبونى را از دل بزداييد كه دشمنان خدا و در رأس آنان، شيطان بزرگ، زبونند، هرچند در ابزار آدمكشى و سركوبى و جنايتشان برترى داشته باشند» . (3)

حجرالاسود، دست خدا بر زمين است؛ و مسح آن، به منزله بيعت با خداوند. حضرت رسول (ص) فرمود: «اَلحَجَرُ يمينُ اللهِ فِى الاَرْضِ يُصافِحُ بِهِ عِبادَه» (4)؛ «حجرالاسود دست خدا در زمين است كه با آن با بندگانش دست مى دهد» .


1- صهباى حج، برگزيده صص ٢6٧- ٢6٩.
2- نامه هاى عين القضات همدانى، به اهتمام: على نقى منزوى و عفيف عسيران، ج ٢، ص ٣6٩.
3- صحيفه حج، ج ١، ص ١٨5 (امام خمينى) .
4- الفردوس بمأثور الخطاب، ابن شجاع شيرويه بن شهردار ديلمى همدانى، ج ٢، ص ١5٩، به نقل از: حج و عمره در قرآن و حديث، محمدى ري شهرى، ص ١4٢.

ص: 203

همچنين فرمود:

اَلحَجَرُ يمينُ اللهِ فِي الاَرْضِ، فَمَنْ مَسَحَ يدَهُ عَلَى الحَجَرفَقَدْ بايعَ اللهَ اَنْ لايَعْصِيَهُ. (1)

حجرالاسود دست خدا در زمين است. هركس دست خود را بر آن بكشد، با خدا بيعت كرده است كه معصيت خدا را انجام ندهد.

از امام باقر (ع) روايت شده است: «

الحَجَرُ كَالْميثاقِ وَاسْتِلامُهُ كَالبَيعَةِ » (2)؛ «حجرالاسود مانند پيمان است و دست كشيدن بر آن مثل بيعت است» .

«حجرالاسود را پيامبر (ص) دست خداوند در زمين براى ميثاق و مصافحه ناميده است. به اين ترتيب، حجرالاسود وسيله مصافحه انسان و بيعت او با حضرت حق مى باشد. فراتر از آن اينكه مطابق سخن اميرالمؤمنين على (ع) ، اين سنگ، به مثابه انسانى با حواس بشرى تلقى مى گردد. در مورد بيعت و مفهوم آن، قابل ذكر است كه نكته بسيار مهم، در توضيح بيعت و مفهوم رايج آن در گذشته، آن است كه «چون دستت به بيعت در دست كسى قرار مى گرفت، از بيعت هاى پيشين آزاد مى شد» . طواف بيت كه با بيعت با خداوند آغاز مى شود، اگر آگاهانه باشد مقدمۀ تحولى بزرگ در زندگى انسان خواهد شد؛ چرا كه موجى از انسان ها، امت اسلامى، در اثر بيعت با خدا از طريق حجرالاسود، از ساير پيمان ها و به خصوص از پيمان هايى كه با شيطان بسته اند، از پيمان هايى با دنيا كه به آنها تحميل شده است و از پيمان هايى كه با سران زور و زر بسته، آزاد مى شوند. با حق پيمان مى بندند و آزاد و رها مى گردند، به عبوديت حق مى رسند كه هم پاسخگويى به هدف خلقت است و هم اوج آزادى.

روزگارى آدميان براى بقا و براى آسوده زيستن و براى آسودگى از تجاوز ديگران و


1- الفردوس بمأثور الخطاب.
2- مستدرك الوسائل، ميرزاحسين نورى، ج ٩، ص ٣٨٢.

ص: 204

در امان بودن از گزند آنان، خود را در حمايت قبيله اى و بزرگى قرار مى دادند. امروزه، گمان عده اى بر اين است كه اين رسوم منسوخ شده است، اما اندكى دقت در اوضاع جوامع و جهان، نشان مى دهد كه اين رسم و رسوم نه تنها منسوخ نشده كه به اشكال ديگر ظاهر شده و گسترش و شدت يافته است. اينك آدم ها نيستند كه با حمايت ديگران مى زيند كه فراتر از آن، كشورها و جوامع، خود را تحت الحمايه قدرت ها قرار مى دهند؛ آن هم با ميل و نه با حفظ عزت و كرامت انسان، كه به زور و با تحقير و استثمار. اما در اينجا انسان ها با بيعت با حضرت حق و با استلام حجرالاسود، خود را در كنف حمايت او قرار مى دهند: ( حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ ) ؛ [«خدا ما را بس است و او بهترين حامى ما است» . (1)(آل عمران:١٧٣)].

حكايت

«بُكَير ِبن اعين» مى گويد:

از امام صادق (ع) درباره حجرالاسود پرسيدم، فرمود: «حجرالاسود، فرشته اى از فرشتگان عظيم خدا بود. وقتى خدا از ملائكه پيمان گرفت، اولين فرشته اى بود كه ايمان آورد و اقرار كرد و لذا خدا او را «امين» تمام خلقش گردانيد و پيمانى را كه از ديگر مخلوقات گرفت، نزد او به «امانت» سپرد و بندگان را موظف فرمود كه همه ساله نزد او حاضر شوند و نسبت به ميثاق و پيمانى كه خدا از آنان گرفته است اقرار مجدّد كنند و تجديد عهد بنمايند. سپس خدا آن فرشته را در بهشت، انيس آدم (ع) قرار داد تا او را پيوسته متذكر ميثاق ساخته و به اقرار مجدّد وادارد. تا آنكه حادثه «ترك اولى» براى آدم (ع) پيش آمد و از بهشت اخراج شد و در زمين، حيران و سرگردان و بى مونس بود.


1- تأمّلى در معناى مناسك حج، صص 5٧ و 5٨.

ص: 205

آن گاه كه توبه اش پذيرفته شد، خدا آن فرشته را كه انيس آدم (ع) در بهشت بود به صورت «دُرّى سفيد» بر آن حضرت فرود آورد. آدم (ع) از ديدن او

خوشحال شد، اما او را بيش از آنكه گوهر سفيدى است، به عنوان ديگرى نمى شناخت. پس، به امر خدا به صورت اوليه اش برگشت و خود را به آدم (ع) معرفى كرد و او را به ياد ميثاق معهود افكند. آدم (ع) بعد از اينكه او را شناخت، گريه كنان به سوى او رفت و او را بوسيد و تجديد عهد كرد. بار دگر خدا او را به صورت درّى سفيد و جوهرى درخشان متحوّل ساخت و از اين پس، آدم (ع) او را - تعظيماً - بر دوش خود حمل مى كرد و با او اُنس مى گرفت و هر سال نزد آن گوهر آسمانى اقرار به پيمان معهود مى كرد و آن را مى بوسيد تا وقتى كه «كعبه» بنا شد. به امر خدا، آن «درّه بيضاء» در همان مكان كه اكنون هست [ركن شرقى كعبه] نصب شد؛ زيرا محلى كه خدا از اولاد آدم (ع) پيمان گرفت، همين محل بود و در همين مكان بود كه ميثاق متّخذ از آدميان به آن فرشته و امين خدا سپرده شد و از همين ركن است كه جبرئيل، بر حضرت قائم (عج) فرود مى آيد و با آن حضرت بيعت مى كند و همين مقام است كه قائم (عج) هنگام ظهور به آن تكيه مى دهد و سخن مى گويد» . (1)


1- حج برنامه تكامل، صص ٢٠٧ و ٢٠٨؛ به نقل از: كافى، ج 4، صص ١٨5 و ١٨6.

ص: 206

ص: 207

فصل ششم: طواف

اشاره

كعبه جان ها تويى، گِرد تو آرم طواف

جغد نى ام، بر خراب، هيچ ندارم طواف

پيشه ندارم جزين، كار ندارم جزين

چون فلكم، روز و شب، پيشه و كارم طواف

بهتر ازين يار كيست خوش تر ازين كار چيست

پيش بت من سجود، گرد نگارم طواف

رَخت كشيدم به حج، تا كنم آنجا قرار

برد عرب رخت من، برد قرارم طواف

تشنه چه بيند به خواب چشمه و حوض و سبو

تشنه وصل توأم، كى بگزارم طواف

چون كه برآرم سجود، باز رهم از وجود

كعبه شفيعم شود، چون كه گزارم طواف

حاجى عاقل طواف، چند كند هفت هفت

حاجى ديوانه ام، من نشمارم طواف

گفتم گُل را كه خار، كيست، ز پيشش بران

گفت بسى كرد او، گِرد عِذارم (1)طواف

گفت به آتش هوا دود نه در خورد توست

گفت بهل تا كند، گرد شرارم طواف

عشق مرا مى ستود، كو همه شب همچو ماه

بر سر و رو مى كند، گرد غبارم طواف

همچو فلك مى كند، بر سر خاكم سجود

همچو قدح مى كند، گرد خمارم طواف

خواجه عجب نيست اينك، من بدوَم پيش صيد

طُرفه كه برگرد من، كرد شكارم طواف

هست اثرهاى يار، در دَمن (2)اين ديار

ورنه نبودى بر اين، تيره ديارم طواف


1- رخسار.
2- دامنه كوه، پهنه دشت.

ص: 208

عاشق مات وى ام، تا ببرد رخت من

ورنه نبودى چنين، گِرد قمارم طواف

بس كن و چون ماهيان، باش خموش اندر آب

تا نه چو تابه شود، بر سر نارم طواف (1)

با حضور در كنار كعبه، مناسك آغاز مى شود؛ هنگام اتصال قطره به دريا، زمان پيوستن مسلمان به درياى امت اسلام. اولين گام مناسك حج، طواف است. طواف، يعنى هفت بار از راست به چپ، دور كعبه چرخيدن. طواف، نمادى است از آنچه حول عرش الهى و بيت المعمور مى گذرد؛ جلوه اى است از «انّا لِلّه» و «اِنّا اِليه» ؛ خلاصه اى است از تاريخ بشريت. چه چيزى را طواف مى كنى؟ كعبه را؟ حجرالاسود را كه دست خداست در زمين براى بيعت آدميان؟ قبر هاجر (س) و اسماعيل (ع) را؟ مولد على (ع) را؟ خانه خدا را؟ نماد و جلوه عرش الهى در زمين را؟ كدام را؟ همه را و هيچ كدام را. همه را چون همگى درون مطاف اند؛ هيچ كدام را چون جملگى نشانه اند. جسمت گِرد نشانه ها مى گردد و جانت عروج كرده و با كرّوبيان به طواف عرش مشغول است. مراقب باش، طواف عرش و عظمت آن، خانه و زيبايى اش، تو را از صاحب خانه غافل نكند.

گر شبى در خانۀ جانانه مهمانت كنند

گول نعمت را مخور، مشغول صاحب خانه باش (2)اينجا هرچه بخواهى، همانت مى دهند؛ همچون بهشت، اگر شير و عسل و ميوه و سايه و تخت بخواهى مى دهندت و اگر «سلام» و «رفاقت» و «منّت» و «بهشت آفرين» بخواهى، عطايت مى كنند. (3)

١. چو يار ناز نمايد شما نياز كنيد

گر يار را غنى ز نياز آفريده اند

ما را نيازمند به ناز آفريده اند


1- كليات شمس تبريزى، تصحيح: بديع الزمان فروزانفر، صص ٣٩٧ و ٣٩٨، غزل ١٣٠5.
2- ديوان فروغى بسطامى، به كوشش: قوام الدين خرمشاهى، ص ١٨٠.
3- تأملى در معناى مناسك حج، صص ١٠٧ - ١٠٩.

ص: 209

قدّ تو را ز جلوۀ ناز آفريده اند

روى مرا ز خاك نياز آفريده اند

خورشيدطلعتان، دل عشاق را چو ماه

صد ره به هم شكسته و باز آفريده اند

«صائب» ز دل شكستگى خود غمين مباش

كان زلف را شكسته نواز آفريده اند

(1) كعبه، نماد «معشوقى» خداست و طواف، نماد «عاشقى» بنده. كعبه در «ناز» است و حاجى در «نياز» . نيازمند بر بى نياز مى گردد و اين چنين، نيازش را عرضه مى دارد. اينجاست كه هركس بر جايگاهى كه برازنده اوست مى نشيند؛ خداوند در مقام ناز، چرا كه بى نياز از همه هستى و داراى همه خوبى ها و كمال است و بنده در مقام نياز، چرا كه نيازمند پروردگار است و آنچه دارد، از اوست. به تعبير امام خمينى (رحمة الله) : اولياى الهى، عارفند به عظمت حق تعالى؛ و نسبت ميان «ممكن الوجود» و «واجب الوجود» را مى دانند. آنها مى دانند كه اگر تمام عمرِ دنيا را به عبادت و طاعت و تحميد و تسبيح بگذرانند، شكر نعمت حق نكرده اند، تا چه رسد به آنكه حق ثناى ذات و صفات را به جا آورده باشند. آنها مى دانند كه هيچ موجودى چيزى ندارد. حيات و قدرت و علم و قوت و ساير كمالات، ظلّ كمال اوست و ممكن الوجود، فقير، بلكه فقر محض است. او از خود چه كمالى دارد تا كمال فروشى كند؟ چه قدرتى دارد تا عمل فروشى كند؟ اولياى الهى از روى شهود و عيان، نقص و عجز و نياز خود و كمال پروردگار را مشاهده كرده اند. (2)

احمد غزالى مى نويسد:

هرچه عزّ و جبّارى و استغنا و كبرياست، صفات معشوق آمد و هرچه مذلّت و ضعف و خوارى و اِفتقار و نياز و بيچارگى بوَد، نصيب عاشق آمد. معشوق، خود به همه حال، معشوق است، پس استغنا صفت اوست و عاشق به همه حالى عاشق است و افتقار، هميشه صفت او. عاشق را هميشه معشوق


1- ديوان صائب تبريزى، ج ١، صص 54٠ و 54١.
2- چهل حديث، امام خمينى (رحمةالله) ، ص ٧٠.

ص: 210

دريابد، لاجرم افتقار، صفت او بوَد و معشوق را هيچ چيز در نيابد، كه خود را دارد، لاجرم، استغنا، صفت او بود. (1)

حكايت

«بايزيد بسطامى» گفت: شبى به خواب ديدم كه قيامت برپا شده است و مرا حاضر كرده اند. حق تعالى گفت: اى بايزيد! چه آورده اى در اين روز؟ گفتم: بار خدايا! هفتاد حج و عمره. گفت: خزينه من پر از حج و عمره است. گفتم: هفتاد مرتبه جهاد. گفت: خزينه من پر از جهاد است. گفتم: خدايا! هفتاد هزار ختم قرآن. گفت: خزينه من پر است از اين. گفتم: نمازها به جماعت. گفت: خزانه من پر است. گفتم: الهى! به فقر و فاقه آمده ام و اميد عفو و رحمت و كرَم دارم. گفت: اكنون راستى مى گويى، در خزينه ما جز رحمت نيست و ما فقر و فاقه خريداريم. در بهشت رو و در رحمت من درآى. (2)

حكايت

آورده اند كه «ابراهيم اَدْهم» در طواف گاه، يكى را ديد از توانگران مشهور كه بر اسبى نشسته و طواف مى كند و مى پندارد كه در مقام ناز است. ابراهيم ادهم را آن حالت وى بسى ناپسند آمد. چون حاجيان از مكه بازگشتند، آن مرد از قافله در بيابان جدا ماند. اشرار و عربان، اسب او بستدند و او را بيچاره و برهنه رها كردند. پياده در باديه مى رفت. ابراهيم ادهم به وى رسيد، او را بدان حال ديد، گفت: هر كه بى ادبى كند و در جايى چنان، كه همه در مقام نيازند و پياده روند، او سوار باشد، او را در بيابان، پياده بايد رفت. (3)


1- مجموعه آثار فارسى احمد غزالى، احمد غزالى، به اهتمام: احمد مجاهد، صص ١4٩ و ١5٠.
2- داستان ها و حكايت هاى حج، ص 46.
3- جوامع الحكايات و لوامع الروايات، عومى، به كوشش: جعفر شعار، ص ٩٩.

ص: 211

حكايت

عارفى به حضور صاحب منصبى رسيد. از او پرسيدند: چه آورده اى؟ گفت: از كسى كه به حضور بزرگى بار يافته است، سؤال نمى كنند چه آوردى، بلكه مى پرسند چه مى خواهى؟ زيرا اگر چيزى داشت كه بدين جا نمى آمد. احدى با دست پُر به درگاه خداوند نمى رود؛ چراكه همه در مقام نياز هستند. ازاين رو در زيارت بيت الله الحرام كه ضيافت و مهماندارى خداست، از كسى نمى پرسند چه آورده اى؟ بلكه به همه مى گويند چه مى خواهيد؟ و اگر هم بگويند چه آوردى؟ مقصود آن است كه ظرف نياز تو چقدر است و چه اندازه حاجت دارى تا مطابق همان نياز، عطا دريافت كنى. (1)

حكايت

«افلح» ، آزاد شدۀ امام باقر (ع) مى گويد كه در سفر حج، شرف همراهى حضرتش را داشتم. وقتى وارد مسجدالحرام شد و چشمش به كعبه افتاد، گريه بر او غلبه كرد و صداى گريه اش بلند شد. گفتم: پدر و مادرم به قربانت، مردم متوجه شما هستند. اگر مى شود اندكى صداى خود را آرام تر سازيد.

فرمود: «اى افلح! اينجا خانه خداست چرا گريان نباشم؟ شايد نظر رحمتى به سويم بيفكند كه موجب رستگارى فرداى قيامتم شود» . پس طواف كرد و نماز طواف در نزد مقام به جا آورد و آن گاه سر به سجده نهاد. وقتى سر از سجده برداشت، ديدم محل سجده از اشك ديده اش تر شده است. (2)

حكايت

آن يكى اعرابى اى از عشق مست

حلقۀ كعبه درآورده به دست

زار مى گفت اى خداى ذوالْعُلُو

كردم آنِ خويش من، آنِ تو كو


1- عرفان عمره، عبدالله جوادى آملى، ص ٩٠.
2- حج برنامه تكامل، ص ١٠٨.

ص: 212

گر به حج فرمودى ام، حج كرده شد

آنچه فرمودى به جاى آورده شد

ور مرا در عَرْفه بايد ايستاد

ايستادم، دادم از احرام داد

سعى آوردم، به قربان آمدم

رَمى را حالى به فرمان آمدم

ور طواف و عمره گويى، شد تمام

خود دگر از من چه آيد والسلام

از درِ خود بى نصيبم مى مدار

آنِ من بگذشت، آنِ خود بيار

(1)

٢. از قبله تا توحيد

«گردش به دور خانه خدا، نشان دهنده اين است كه به غير خدا گرد ديگرى نگرديد» . (2)

خداوند «غيور» است، پس نمى پسندد كه عاشقِ او، جز او معشوق ديگرى اختيار كند. او عاشقى مى خواهد كه تنها بر يك قبله باشد و هرگز روا نمى دارد كه آن كه او را قبله خويش كرد قبلۀ دومى هم برگزيند.

با دو قبله در ره توحيد نتوان رفت راست

يا رضاى دوست بايد يا هواى خويشتن (3)

عبدالرحمان جامى مى نويسد: «حضرتِ بى چون كه تو را نعمت هستى داده است، در درون تو جز يك دل ننهاده است، تا در محبت او يك روى باشى و يك دل و از غير او روى برگردانى و به او روى آورى و تنها او قبله تو باشد، نه آنكه دل را به صد پاره كنى و هر پاره اى را در پى مقصدى آواره» . (4)حكايت

عارف بزرگ، روزبهان بَقْلى شيرازى، با لباس شيوخ و خرقه پوش، به زيارت كعبه


1- مصيبت نامه، ص 45٨.
2- صحيفه حج، ج ١، ص ٢٧ (امام خمينى) .
3- ديوان حكيم سنائى غزنوى، به سعى و اهتمام: مدرس رضوى، ص 4٨٨.
4- لوايح، نورالدين عبدالرحمان جامى، ص 5١.

ص: 213

مكرّم آمد. در حال گردش در بازار، از حكمت الهى، به كنيزكى زيبا برخورد. در حال، به عشق آن كنيزك دچار شد و ذكر و فكر آن زن زيبا در قلبش جاى گرفت. پس در كعبه مكرّم از عزيزان و اولياى الهى نيز كسى بود. روزبهان به مجلس او آمد و او را گفت: اى مقتدا و مرشد اهل شريعت و طريقت، اين خرقه و كسوت من در حضور تو امانت بماند كه اين كسوتِ رجال و اصحاب كمال است. اينك در من حالى پيدا آمده كه شايسته اين لباس نيست، بلكه مناسب اهل هوى و اصحاب شهوت است. پس اكنون با حال كنونى من، پوشيدن لباس اهل شهوت مناسب تر و بهتر است؛ تا بدين گونه، در زمره اهل نفاق و ريا نشوم و در لباس صلح، با هواى اهل نفاق و با خُلق آنان خو نگيرم كه تنها يك قبله را بايد برگزيد و به سوى يك قبله تعظيم نمود. لباس را پيش آن عزيز گذاشت و رفت و چند روزى به درگاه حضرت حق تضرع كرد. حق تعالى آن هوى و هوس را از قلب شيخ به كلى بيرون كرد و شيخ، مرتبه و صفاى اول بازيافت. آن گاه پيش آن عزيز آمد و گفت: اكنون من در خور اين خرقه اهل كمال شدم، امانتم را به من بازگردان. آن عزيز خرقه روزبهان را به او باز پس داد. (1)عبدالرحمان جامى اين حكايت را چنين به نظم درآورده است:

كعبه روى از سر وجد عظيم

در صف پيران حرم شد مقيم

مرغ دلِ او چو زدى پرّ و بال

رستى از اين دامگهِ پُر وَبال

وجد الهيش رهاندى ز خويش

جذب حقش باز ستادى ز خويش

آمدى، از هستى خود گشته صاف

رقص كنان گِرد حرم در طواف

روزى از آنجا كه قضا ره زدش

زخم بلا بر دل آگه زدش

مُطربه اى رونق كارش ببرد

وز دل و جان، صبر و قرارش ببرد

ذوق مى و عشوه و نازش چشيد

دل ز حقيقت به مجازش كشيد


1- شرح كبير انقروى بر مثنوى معنوى مولوى، ترجمه: دكتر عصمت ستّارزاده، ج ١4، ص 5٩5.

ص: 214

بود همان حالت وجدش به جاى

ليك از آن شاهد دستانسراى

خرقه به پيران حرم داد و گفت

سرّ خود از خلق چه دارم نهفت

در دل من و جد الهى نماند

جنبش من جز به ملاهى نماند

ز آتش اغيار درونم به جوش

خرقۀ اصحاب، چه دارم به دوش

خوش نبود بتكده دل زان نگار

خلعت اسلام به بر، كعبه وار

تا به حقيقت نكشيد آن مجاز (1)

باز نيامد به سر خرقه باز

(2) حكايت سالكى عزم حج كرد و بدين شوق، راهى بيابان شد. روزها را سپرى مى كرد و بيابان ها را پشت سر مى نهاد تا به خانه خدا برسد. روزى از دور شخصى را ديد كه به سوى او مى آيد. از ديدن او هراسان شد كه مبادا آن شخص به وى آسيبى برساند. وقتى آن شخص، نزديك شد، از او پرسيد: كيستى كه مايه ترس من شده اى و ايمنى را از من ربوده اى؟ آن مرد پرسيد: تو كه هستى كه از من چنين مى پرسى؟ گفت: من عزم كعبه اى دارم و رو به سوى آن دارم، و از آنان كه دو قبله دارند، بيزارم. آن مرد گفت: اگر راست مى گويى كه خداى تو و كعبه تو يكى است و تنها او قبله توست، چرا از غير او مى ترسى؟ آن كه تنها، كعبه، قبله اوست و تنها از خدا مى ترسد، هيچ گاه از غير او هراسى به دل راه نمى دهد.

گفت من سوى يكى رو دارم

از دوگويان جهان بيزارم

گفت اگر زانكه خداى تو يكى است

در دلت از يكى او نه شكى است

شرم بادت كه جز از وى ترسى

پاى بگذاشته، از پى ترسى

چون خدادان ز خدا ترسد و بس

ترسد از وى همه چيز و همه كس


1- يعنى: تا آن عشق مجازى او دوباره به عشق حقيقى تبديل نشد.
2- مثنوى هفت اورنگ، ج ١، ص 5٢5.

ص: 215

ليك ترسد چو نترسد ز خداى

همه وقت از همه كس در همه جاى

(1) و (2)«هجويرى» در «كشف المحجوب» حكايت مى كند كه يكى از بزرگان در برابر كعبه نشسته بود و مى گريست و اين ابيات را مى خواند: وَ اَصْبَحْتُ يَوْمَ الْنَّفْرِ وَالعيسُ تَرْحَلُ

وَ كانَ حُدَى الحادى بِنا وَ هُوَ مُعْجَلُ

اُسائِلُ عَنْ سَلْمى فَهَلْ مِنْ مُخْبِِرٍٍٍ

بِاَنَّ لَه علماً بها اَينَ تُنْزِلُ

لَقَدْ اَفْسَدَتْ حَجّى وَ نُسُكى وَ عُمْرَتى

وَ فِى الْبَينِ لى شُغْلٌ عَنِ الْحَجِّ مُشغِلُ

سَاَرْجِعُ مِنْ عامى لِحَجَّۀ قابِلٍ

فَاِنَّ الَّذى قَد كانَ لايتَقَبَّلُ

و صبح «يوم النّفر» [روزى كه حاجيان از منا به طرف مكه حركت مى كنند] برآمد درحالى كه كاروان حركت مى كند و شتربان ما شترها را مى راند و شتاب دارد. من خبر سَلْمى [معشوق] را از اين و آن مى پرسم، اما آيا كسى هست كه بداند او در كجا منزل دارد؟

حج و عبادت و عمره من ضايع شد و [چه مى توان كرد؟] در اينجا گرفتارى اى دارم كه مرا از حج باز مى دارد. [دل در بند معشوقى غير معشوق حقيقى است و از قبله معشوق حقيقى منحرف شده است؛ پس، حج و عمره و عبادت من ضايع شد.]

سال ديگر به گزاردن حج بازخواهم گشت، كه اين حجى كه به جا آورده ام مقبول واقع نشد. (3)

يا مسلمان باش يا كافر، دورنگى تا به كى

يا مقيم كعبه شو يا ساكن بت خانه باش

(4)


1- معناى اين بيت: اگر از خدا نترسد، هميشه و در همه جا و از همه كس مي ترسد.
2- مثنوى هفت اورنگ، ج ١، صص 6١٩ و 6٢٠.
3- كشف المحجوب، ابوالحسن على بن عثمان هجويرى، ص 4٨٣.
4- ديوان فروغى بسطامى، ص ١٨٠.

ص: 216

حكايت

ابرهيم ادهم گويد: خرم و دلشاد عازم حج بودم. در مسير حج، به مكانى به نام «ذاتُ العِرْق» (ناحيه اى در حجاز، حدّ ميان نجد و تهامه كه حاجيان عراق از اين محل، احرام مى بسته اند) رسيدم. در آنجا با افرادى روبه رو شدم كه از تجلى قهر خدا جان خويش از كف داده بودند و در اين ميان، تنها يك نفر زنده مانده بود و اندك رمقى در تن داشت. پيش او رفتم و جريان را از او پرسيدم؛ پس:

زبان بگشاد و گفتا اى براهيم

بترس از دوستى كز تيغ تعظيم

به زارى جان ما را كشت بى باك

به سان كافران روم در خاك

غزاى او همه با حاجيان است

كه با او جان اينها در ميان است

بدان شيخا كه ما بوديم هفتاد

كه عزم ما به سوى كعبه افتاد

همه پيش از سفر با هم نشسته

به خاموشى گُزيدن، عهد بسته

دگر گفتيم يك ساعت درين راه

نه انديشيم يك ذرّه جز الله

به غيرى ننگريم و سمع باشيم

همه در استقامت جمع باشيم

به آخر، پاى چون در ره نهاديم

به «ذات العرق» با خضر اوفتاديم

سلامى گفت خضر پاك ما را

جوابى گشت از ما آشكارا

همه از ديدن او شاد گشتيم

به دل گفتيم ما آزاد گشتيم

چو ما از خضر استقبال ديديم

ازين نيكو سفر اقبال ديديم

به جان ما چو آن خاطر درآمد

ز پس در، هاتفى ديگر درآمد (1)

كه هان اى كژروانِ بى خور و خواب

همه هم مدّعى، هم جمله كذّاب

شما را نيست عهد و قول مقبول

كه غير ما شما را كرد مشغول


1- عطار در اين ابيات در مقام بيان اين نكته است كه آن صوفيان حاجى كه مدّعى بودند ما جز خدا به كسى ديگر نمي نگريم، در اين ادعا صادق نبودند؛ چرا كه ديدار خضر (ع) ، دل از آنها ربود و آنها را به خود مشغول كرد و از خدا بازداشت. در نتيجه گرفتار تجلى قهر خدا شدند. آنها بايد تنها يك قبله را برمي گزيدند.

ص: 217

چو از ميثاق ما يك ذرّه گشتيد

ز بدعهدى، به غيرى غرّه گشتيد شما را تا نريزم خون به زارى نخواهد بود روى صلح و زارى (1)حكايت زنى هنگام طواف، دريافت كه مردى هوسباز در وى مى نگرد:

زنش گفتا گر اهل رازى اى تو

چنين دم كى به من پردازى اى تو

ولى آگه نه اى تو بى سر و پاى

كه از كه باز مانده ستى چنين جاى

گر از مردى خود بودى نشانيت

سرِِِ زن نيستى اينجا زمانيت

تو اينجا از پى سود آمده ستى

نه از بهر زيان بود آمده ستى

تو خود را روز و بازارى چنين گرم

زيان خواهى ندارى از خدا شرم

خداوند جهان پيوسته ناظر

تو از وى غايب و او بر تو حاضر

چو يك يك دم خدا از توست آگاه

چرا چون مار مى پيچى سر راه

چو حق با تو بوَد در هر مقامى

مزن جز در حضورش هيچ گامى

اگر بى او زنى يك گام در راه

بسى تشوير (2)بايد خورد ناگاه

(3) حكايت يكى از بزرگان در خواب ديد كه به سوى كعبه مى رود. فرشته اى به پيش او مى آيد و از او مى پرسد: عزم كجا دارى؟ مى گويد: عزم خانه خدا و آستان او. فرشته مى گويد: از خدا شرم كن! آن همه ثروت و باغ و ملك دارى و دل در تعلق آنها بسته اى، آن گاه عزم كعبه دارى؟ ! چگونه مى توانى با آن همه قبله، به سوى كعبه رو كنى؟ آن بزرگ چون اين سخنان شنيد، از خواب بيدار شد و همه اموال و دارايى خويش را به تهى دستان بخشيد


1- الهي نامه، صص ٣66 و ٣6٧.
2- خجالت.
3- الهي نامه، ص ٢٩6.

ص: 218

و تنها نمد پاره اى براى خود باقى گذاشت. شب بعد، دوباره آن فرشته به خوابش آمد:

گفت هان قصد كجا دارى چنين

گفت قصد قرب ربّ العالمين

گفت آخر، بى خرد آنجا روى

با چنين ژنده نمد آنجا روى

با نمد آنجا مرو اى حق شناس

با خداوند جهان، آخر، پلاس

بدين گونه، آن مرد به سبب اعتراض فرشته، آن تكه نمد را نيز سوزاند و خود را از مال دنيا تهى دست ساخت. شب ديگر، باز همان فرشته را به خواب ديد كه از وى مى پرسد: عزمِ كجا دارى اى مرد بزرگ و نام آور؟ مى گويد: عزم ديدار خانه خدا. فرشته مى گويد: حال كه در راه عشق او و به شوق ديدار او، از همه هستى ات چشم پوشيدى، اكنون منتظر باش كه حق تعالى به ديدنت آيد و با تو ديدار كند: آن فرشته گفت اى بس پاك باز

چون تو كردى هرچه بود از خويش باز

تو كنون بنشين، مرو زين جايگاه

چون تو بنشستى، بيايد پادشاه

چون همه سوى حق آمد بوى تو

حق خود آيد بى شك اكنون سوى تو

پاك شو از هرچه دارى و بباز

تا حقت در پاكى آيد پيشباز (1)

٣. هركه خواهد، گو بيا!

در پيشگاه خدا بار عام است. آستان او دربان ندارد و هركه شوق ديدار او دارد، راه را به روى خويش باز مى بيند. راه يافتگان به ديدار و طواف خانه را نرسد كه اين آستان را تنها از آنِ خود دانند و تنها خود را سزاوار ورود به اين بارگاه و گفت وگو با يار بدانند. اينجا اذن عام مى دهند به هر كه خواهان ورود به سراى اوست. كافى است بهانه اى ناچيز به دست او آيد، آن گاه خواهى ديد كه درها چگونه به آسانى گشوده و راه ها چگونه براى راه يابى به حضور، هموار مى شود.


1- مصيبت نامه، صص ٣٩٩ و 4٠٠.

ص: 219

حكايت

«اصمعى» گويد: در بصره بودم. نماز جمعه گزاردم و از مسجد جامع بيرون آمدم. عربى را ديدم بر شترى نشسته و نيزه در دست گرفته. چون مرا ديد، پرسيد: از كجايى و از كدام قبيله اى؟ گفتم: از قبيله اَصمع. پرسيد: تو آنى كه تو را اصمعى گويند؟ گفتم: آرى، من آنم، گفت: از كجا مى آيى؟ گفتم: از خانه خداى عزوجل، گفت: «

أَوَ للهِ بَيتٌ في الأرضِ » آيا خداى را در زمين خانه اى هست؟ گفتم: آرى خانه مقدس مُعظَم بيتُ الله الحرام.

پرسيد: آنجا چه مى كردى؟ گفتم: كلام خدا مى خواندم. پرسيد: آيا خداى را كلامى است؟ گفتم: آرى. گفت: چيزى از آن بر من بخوان! بر خواندم كه «بسم الله الرحمن الرحيم» و چند آيت از سوره «ذاريات» .

پرسيد: اين كلام خداست؟ گفتم: آرى، سخن اوست كه به حبيبش محمد (ص) فرو فرستاده است.

اصمعى گويد: ديدم كه گويى از غيب آتشى در او زدند، سوزى در وى پديد آمد، دردى عجيب از درون وى سر زد. نيزه و شمشير داشت، هر دو بشكست و شتر قربان كرد و به درويشان داد و جامه لشكريان از تن بيرون كرد و گفت: يا اصمعى! چگونه كسى كه در جوانى خدمت او ناكرده است، امروز او را بپذيرد؟ گفتم: چرا نپذيرد؟ پيغامبران را فرستاد تا ناآمده را بيارند، آمده را چون رد كنند؟ هركه بخواهد بدين درگاه آيد، راه بر او باز است، بى هيچ حاجب و دربانى. (1)

بابُكَ مَفْتُوحٌ لِلرّاغِبينَ وَ خَيرُكَ مَبْذولٌ لِلطّالِبينَ وَ فَضْلُكَ مُباحٌ للِسّائِلينَ وَ نَيلُكَ مُتاحٌ لِلآمِلينَ. (2)

درگاه لطف تو به روى مشتاقان باز است و خير و احسانت براى طالبان،


1- در كوچه باغ هاى حكايت، ناصر عابدينى، صص ٩٢ و ٩٣؛ به نقل از: كشف الاسرار و عدة الابرار، ج ٩، ص ٣١٩.
2- از دعاهاى روزانه ماه رجب.

ص: 220

مبذول است و فضل و كرمت براى سائلان، مباح است و عطايت براى اميدواران مهيا.

4. طوافِ با حضور

طواف، بى حضور قلب، در پوسته مى ماند و حاجى را از رسيدن به مغز طواف محروم مى سازد. انسان غايب، از فيض، بى بهره مى ماند؛ چرا كه موهبت را به حاضران مى دهند و مائده هاى آسمانى را تنها به كسانى عطا مى كنند كه بر سر سفره اين مائده ها حاضر مى آيند. دل هايى كه هنگام طواف، غايبند؛ از دريافتن اسرار طواف و لطايف نهفته آن، باز مى مانند؛ چرا كه اين اسرار و لطايف، از سنخِ معنا و مربوط به دل و جانِ آماده است، نه جسم هاى گردنده و طواف كننده. پس، در طوافِ بى حضور، تنها سهم جسم ادا مى شود و بدين گونه، طواف، نه ژرفايى درخور مى يابد و نه مفهومى بايسته. طواف ژرف و برخوردار از مفهوم متعالى و عرفانى، تنها از آنِ كسانى است كه هم جسمشان به طواف مى پردازد و هم روحشان؛ جسمشان در كنار كعبه حاضر است و روحشان در جوار كعبه آفرين و اسرار نهانى طواف.

«ابن ميثم بحرانى» در شرح نهج البلاغه مى نويسد:

اما طواف كعبه؛ حاجى بايد قلباً متوجه عظمت، هيبت و محبت خدا باشد و بداند كه با اين طواف، شبيه فرشتگان مقرّبى است كه بر عرش طواف مى كنند. نبايد چنين بپندارى كه هدف، طواف فيزيكى و مادى خانه است؛ بلكه دلت بايد به ذكر صاحبخانه مشغول باشد تا آنجا كه جز به ياد او كلام را آغاز نكنى و جز به ياد او ختم نكنى؛ چنان كه طواف كعبه نيز چنين است.

و بايد آگاه باشى كه طواف مطلوب، همان طواف قلبى با حضرت ربوبى

است و خانه مثال، در عالم شهادت، براى حضور در عالم غيب است؛

ص: 221

چنان كه انسان مادى، تصويرى آشكار براى انسان حقيقى است كه با چشم ديده نمى شود و در عالم غيب است و عالم دنيا براى كسى كه درِ رحمت حق به رويش گشوده شود و عنايت الهى در پيمودن راه او را دستگير و مددكار باشد، نردبانى براى رفتن به عالم غيب است. (1)

بايزيد بسطامى آورده است: «حاجيان به قالب، گِرد خانه طواف كنند و بقا خواهند و اهل محبت به قلوب، گِرد عرش طواف كنند و لقا خواهند» . (2)

هجويرى نيز مى نويسد:

بدان كه حج ها بر دو گونه بوَد: يكى اندر غيبت و ديگر اندر حضور. آن كه اندر مكه در غيبت باشد، چنان بوَد كه اندر خانه خود؛ از آنكه غيبتى از غيبتى اولى تر نيست. و آن كه اندر خانه خود حاضر بوَد، چنان بوَد كه به مكه حاضر بود؛ از آنكه حضورى از حضورى اولى تر نيست. (3)

حكايت

يكى از علما آورده است: در اوقات تشرف به مكه معظمه، روزى به عزم تشرف به مسجدالحرام و خواندن نماز، از خانه خارج شدم. در ميان راه، خطرى پيش آمد و خداوند مرا از مرگ نجات داد، و با سلامت رو به مسجد آمدم. نزديكِ درِ مسجد، خربزه زيادى بر زمين ريخته بود و صاحبش مشغول فروش آنها بود. قيمت آن را پرسيدم، گفت: آن خربزه ها فلان قيمت و اين خربزه ها ارزان تر و فلان قيمت است. با خود گفتم: در بازگشت از مسجدالحرام مى خرم و به منزل مى برم. پس به مسجدالحرام رفتم و به طواف مشغول شدم. در حال طواف، در اين خيال غرق شدم كه از آن خربزه گران قيمت بخرم يا از آن ارزان قيمت و اينكه چه مقدار بخرم. خلاصه تا


1- شرح نهج البلاغه، ابن ميثم بحرانى، ج ١، ص 46١.
2- تذكرة الاولياء، صص ١٩٣ و ١٩4.
3- كشف المحجوب، ص 4٨4.

ص: 222

آخر طواف، در اين خيال بودم. چون از طواف فارغ شدم، خواستم از مسجد بيرون روم، شخصى از مسجدالحرام وارد شد و نزديك من آمد و در گوشم گفت: خدايى كه تو را از مرگ امروز رهايى بخشيد، آيا سزاوار است كه در خانه او، طوافِ خربزه اى انجام دهى؟ (1)

5. طواف و بريدن از غير خدا

اوج تعالى روحى انسان، در بريدن از غير خدا صورت مى پذيرد، و اوج بريدن از غير خدا نيز آن است كه حتى نعمت هاى بهشت، شخص را از ياد خدا و لذت ديدار او باز ندارد. «حقاً كه اگر انسان، قلبش به نور معرفت، منوّر باشد و مانند ما، اسير سلسله هاى شهوات و زندان طبيعت نباشد، هرگز مخاطبه با حق تعالى و توجه و ذكر او را وسيله چيز ديگر قرار نمى دهد.

اولياى خدا، نظرشان به دعا، انقطاع به حق تعالى است و او و مذاكره و خلوت با او را وسيله خودپرستى و خودخواهى نمى كنند، بلكه هرچه بخواهند براى آن است كه باب مراوده با دوست را مفتوح كنند:

در دل دوست به هر حيله رهى بايد كرد

ما اسيران نفس و شهوت، خدا را براى خرما مى خواهيم و دوست را فداى لذات نفسانيه مى كنيم و اين از بزرگ ترين خطاهاست. . . [اولياى الهى] اگر چيزى بخواهند، چون كرامت دوست است، مى خواهند. ببين محب حقيقى و مجذوب مطلق، على بن ابى طالب (ع) در دعاى كميل چه مى گويد:

فَهَبْنِي يا اِلهي وَ سَيدي وَ مَوْلاي وَ رَبِّي، صَبَرْتُ عَلَى عَذابِكَ فَكَيفَ اَصْبِرُ

عَلى فِرَاقِكَ، وَ هَبْنِى يا اِلهى، صَبَرْتُ عَلى حَرِّ نارِكَ فَكَيفَ اَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ


1- داستان ها و حكايت هاى حج، صص ٨٢ و ٨٣.

ص: 223

إلى كَرامَتِكَ.

اى خدا و مولى و پروردگارم، گيرم كه بر عذاب تو صبر كنم، چگونه بر فراق تو صبر نمايم. اى خداى من، گيرم كه بر گرماى آتش تو صبر كنم، چگونه بر نظر نمودن به كرامت تو صبر كنم.

اين دوست حقيقى، از فراق، خوفناك است و روزگار وصال را مى خواهد و مى جويد. على بن ابى طالب (ع) ، سرحلقۀ عشاق خدا، بهشت را براى بهشت نمى خواهد؛ چون دار كرامت است مى خواهد. ما بيچاره ها هرچه مى خواهيم براى خود مى خواهيم؛ خدا را هم براى خود مى خواهيم. درحالى كه عشاق جمال ازل، هرچه مى خواهند، براى دوست مى خواهند؛ بهشت را هم، چون دار كرامت است مى خواهند، نه چون جاى خورد و خوراك حيوانى است. (1)

عبدالرحمان جامى مى نويسد:

ما سواى حق -عزّ و علا- در معرض زوال است و فنا؛ حقيقتش معلومى است معدوم؛ و صورتش موجودى است موهوم. ديروز، نه «بود» داشت و نه «نمود» و امروز نمودى بى «بود» است و پيداست كه فردا از وى چه خواهد گشود. زمام انقياد به دست آمال و امانى چه دهى؟ و پشت اعتماد بر اين مزخرفات فانى چه نهى؟ دل از همه بركن و در خداى بند و از همه بگسل و با خداى پيوند. اوست كه هميشه بود و هميشه باشد و چهره بقايش را خار هيچ حادثه نخراشد. (2)

«بارى از مقدمات اين سفر كه سير به سوى خداست، انقطاع تام و تمام از ماسواى خداست. بايد چنين فرض كند كه به سفر مرگ مى رود و ديگر برنمى گردد. رو به حرمِ خاصِ حضرت رب العالمين كرده است و به ديدار ملك العرش مى رود. با چنان مقصد اعلى، دل به مغازه و خانه و زن و فرزند بستن، به راستى كه حاكى از نبود شناخت


1- شرح حديث جنود عقل و جهل، صص ٣64 و ٣65.
2- لوايح، ص 55.

ص: 224

و فقدان معرفت است. آن طوافى كامل و متعالى است كه همراه با انقطاع تام از ماسوى الله بوده، دل از غير خدا منقطع شده باشد. آرى سزاوار است با استعانت از حول و قوه پروردگار و ايجاد اشتياق به سعادت ها و مثوبات عالم آخرت در دل و در مسيرِ گام برداشتن به سوى انقطاع، دل از تمام علايق و دوست داشتنى ها بركند؛ و براى امتثال امر خدا و تسهيل كار بازماندگان، وصيتى جامع و قاطع بنويسد. امر صِغار و ثلث اموال و ديگر مطالب را واضح و روشن كند كه اگر از روى مشيت حضرت حق، در اثناى سفر، به رحمت ايزدى پيوست، كارها رو به راه باشد و كسى به زحمت نيفتد. چه بجا و مناسب است كه آدمى، از اين انقطاع و قطع علايق اختيارى حج، به لحظه قطع علايق اضطرارى به هنگام مرگ، منتقل شود كه عاقبت، لحظه اى فراخواهد رسيد كه خواه ناخواه از همه آنچه كه مورد علاقه و دلبستگى او بود، جدا خواهد شد» . (1)

كاملى گفته ست از پيران راه

هر كه عزم حج كند از جايگاه

كرد بايد خان ومانش را وداع

فارغش بايد شد از باغ و ضياع

خصم را بايد، خوشى، خشنود كرد

گر زيانى كرده باشى سود كرد

بعد از آن، ره رفت روز و شب مدام

تا شوى از مُحرم بيت الحرام

چون رسيدى كعبه ديدى، چيست كار؟

آنكه نه روزت بوَد نه شب قرار

جز طوافت كار نبوَد بر دوام

كار سرگردانى ات باشد مدام

تا بدانى تو كه در پايان كار

نيست كس الّا كه سرگردان كار (2)

حكايت «ابوشعيب» گويد: به ابراهيم ادهم گفتم: با من مصاحبت نما تا به مكه برويم. گفت:

قبول است، به آن شرط كه جز به خدا و براى خدا نظر نكنى. من هم قبول كردم. هنگام


1- حج، برنامه تكامل، ص ٩٢.
2- مصيبت نامه، ص ٢45.

ص: 225

طواف، جوانى زيبا و خوش صورت را ديدم كه جمال او مردم را متحير كرده بود. ابراهيم نيز متحيرانه به او نظر مى نمود. من پيش او رفتم و گفتم: آيا شرط نكرديم كه نظر نكنيم مگر براى خدا؟ گفت: بلى. گفتم: چرا به دقت به اين جوان نظر مى كنى؟ گفت: اين فرزند من است و اينها كه گرد اويند غلام هاى منند. برو با او ديدار كن و سلام مرا به او برسان. سپس اين شعر را خواند (1):

در راه رضاى تو، از خلق، هجرت كردم و فرزندانم را يتيم گذاشتم تا تو را ببينم.

پس اگر در دوستى ات مرا قطعه قطعه كنى، قلبم به غير تو متمايل نخواهد شد.

به هرچه بخواهى، در راه عشق خودت، مرا آزمايش كن كه اختيار من در آن چيزى است كه رضاى تو در آن است.

به هر حال، تو براى من برتر از خود من هستى؛ زيرا اگر تو نباشى من نيستم. (2)

حكايت

«شيخ فتح موصلى» روايت مى كند: در صحرا نوجوانى را ديدم كه هنوز به حد بلوغ نرسيده بود. ذكر خدا مى گفت. به او سلام كردم، پاسخ داد. پرسيدم: كجا مى روى؟ گفت: به زيارت بيت الله الحرام و طواف خانه خدا. پرسيدم: چه ذكر مى گويى؟ گفت:

قرآن مى خوانم. گفتم: تو هنوز مكلف نشدى، چرا به خودت زحمت مى دهى؟ پاسخ


1- هجَرْتُ الْخَلْقَ طُرّاً رضاكا وَ ايْتَمْتُ الْبَنينَ لِكَى اَراكا فَلَوْ قَطَعْتَنِى فِى الْحُبِّ اِرباً لَما لَحِقَ الفؤاد اِلى سواكا وَ بِما شِئْتَ فى هَواكَ اخْتَبِرْنِى فَاخْتِيارى ما كان فِيه رِضا كا فَعَلى كُلِّ حالَة أَنْتَ مِنّى بى اَوْلى اِذْ لم أكُنْ لَولا كا
2- رنگارنگ، ج ١، صص ٣٩6 و ٣٩٧.

ص: 226

داد: من به چشم خويش مى بينم كه مرگ، از من كوچك تران را در كام خود كشيده است. گفتم: گام هاى تو خيلى كوتاه است و منزل و مقصودت بس دراز! پاسخ داد: بر من رفتن است و بر خدا به مقصد رساندن. گفتم: زاد و مركبى براى تو نمى بينم! گفت: توشه من يقين و مركب پاهايم مى باشد. گفتم: از نان و آبت مى پرسم؟ پاسخ داد: آيا ديده اى كه كسى تو را ميهمان كند و طعامت را همراه ببرى؟ مولاى من مرا به زيارت خانه خود دعوت كرده است و خود عهده دار طعامم خواهد شد. آيا پروردگارم مرا گرسنه خواهد گذاشت؟ گفتم: هرگز. از نظر من غايب شد. در مكه او را ديدم كه طواف مى كند. گفت: اى شيخ! آيا شك تو برطرف شد؟ (1)

حكايت

«حسن بصرى» گفت: در مكه، مشغول طواف بودم. ديدم پيرزن عابدى مشغول طواف است. پرسيدم: كيستى؟ پاسخ داد: از دخترهاى پادشاهان مى باشم. پرسيدم: خوراك تو از كجا مى رسد؟ گفت: همين كه روز به آخر مى رسد، زنى مى آيد و دو گِردۀ نان و كوزه اى پر از آب پيش من مى گذارد و مى رود. گفتم: آن زنِ آراسته شده، دنياست؛ چون تو خدمت پروردگار اختيار كردى و دل از غير او كَندى، در مقابل، خداوند دنيا را خادم تو قرار داد. (2)

دكتر على شريعتى مى گويد:

من در سفر حج، وقتى مى خواستم طواف بكنم، ديدم يك عده اى خشونت به خرج مى دهند و اصلاً ملاحظۀ مرا نمى كنند و با بازو و دست شان مرا كنار مى زنند و با فشار مرا مى برند و اذيت مى كنند. چند مرتبه خيلى عصبانى شدم

و عكس العمل تند نشان دادم و بعد چقدر متأثر شدم كه چرا اصلاً طواف


1- رنگارنگ، ج ٢، صص ٣٠6 و ٣٠٧.
2- رنگارنگ، ج ١، ص 4٠٠.

ص: 227

مى كردم، هيچى نفهميدم؛ زيرا آدم بايد همچون فرو برود و بخورد و فشار ببيند تا اصلاً يادش نيايد كه من در اينجا ناراحت شدم و همين قدر كه يادت آمده كه آنجا ناراحت شدى و آنجا تحت فشار قرار گرفتى و عقب رانده شدى، يعنى هنوز «من» هست [و به انقطاع نرسيدى]. (1)

6. طواف عاشقانه

اشاره

عشق، هر جا رو كند، آنجا خوش است

گر به دريا افكند، دريا خوش است

گر بسوزاند در آتش، دلكش است

اى خوشا آن دل كه در اين آتش است

تا ببينى عشق را آيينه وار

آتشى از جان خاموشت بر آر

عشق پيروزت كند بر خويشتن

عشق آتش مى زند در ما و من

عشق را درياب و خود را واگذار

تا بيابى جان نو، خورشيدوار

(2)

مى توان با هفت دور طواف كعبه، تكليفى را ادا كرد، يكى ديگر از مناسك حج را گزارد و گامى ديگر براى حاجى شدن برداشت و خرسند بود كه طواف، درست صورت گرفته است؛ آن گونه كه در رساله عمليه آمده. اما چه بسا همين طوافِ درستِ هماهنگ با رساله عمليه، كالبدى بى روح و صورتى تهى از معنا و اندامى بى طراوت باشد. آرى! طوافى كه از كيمياى «عشق» بى بهره باشد، در حدّ «اداى تكليف» مى ماند. عشق و پرهيز از طواف تكلّف بار و تكليف مدار، به طواف حاجى ژرفا و شادابى مى بخشد. حاجى عاشق، به طواف، دل مى دهد، طوافش پرشور است و فراتر از توجه به شمار طواف و درستى آن و چگونگى آغاز و پايان آن، به معشوقى مى انديشد كه روحش، برگِرد او، در طواف است.

رخت كشيدم به حج تا كنم آنجا قرار

برد عرب رخت من، برد قرارم طواف


1- ميعاد با ابراهيم، ص ٢١٨.
2- بازتاب نفس صبحدمان (كليات اشعار) ، فريدون مشيرى، ج ٢، صص ١٣6 و ١٣٧.

ص: 228

تشنه چه بيند به خواب چشمه و حوض و سبو

تشنه وصل توام، كى بگزارم طواف (1)

حاجى عاقل طواف، چند كند هفت هفت

حاجى ديوانه ام، من نشمارم طواف

عشق، مرا مى ستود كه همه شب همچو ماه

بر سر و رو مى كند، گرد غبارم طواف

عاشق و مات وى ام تا ببَرد رخت من

ورنه نبودى چنين، گرد قمارم طواف

خشت وجود مرا خُرد كن اى غم چو گرَد

تا كه كنم همچو گرَد، گِرد سوارم طواف

از مناسك مهم و اساسى حج كه به واسطه حضرت ابراهيم (ع) به بشر رسيد، طواف خانه خدا است. طواف، يعنى دور چيزى چرخيدن، نشانۀ كمال علاقه و محبت است. شخص خود را فداى محبوب مى كند، بلاگردان او مى شود؛ همچنان كه پروانه آن قدر دور شمع مى گردد تا بال وپرسوخته، به پاى شمع مى افتد.

خانۀ كعبه، خانه دل هاست

ساحت قدس و جلوه گاهِ خداست

نيك بخت آن كه همچو پروانه

در طواف است گرد آن خانه

شايد يكى از حكمت هاى طواف، پرورش روحِ اطاعتِ توأم با اشتياق خدا، همگام با گردش و اطاعت مشتاقانه زمين و آسمان هاى هفت گانه از پروردگار است:

(فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَينا طائِعِينَ) (فصلت: ١١)

پس به او [آسمان] و به زمين گفت: به وجود آييد [و شكل گيريد]، خواه از روى اطاعت [و شوق و رغبت] و خواه اكراه! آنها گفتند: ما از روى طاعت [و رغبت] مى آييم [و شكل مى گيريم].

«ابراهيم خليل (ع) دعا كرد و از خدا خواست تا دل هاى مردم چنان باشد كه هواى سرزمين مكه كند: ( فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيهِمْ ) ؛ [«دل هاى مردم را چنان كن كه هواى آن را كنند» (ابراهيم: ٣٧)]. «هوى» در اين آيه، بدين معناست كه دل هاى مردم به

آن سمت و سو تمايل يابد.


1- كليات شمس تبريزى، صص ٣٩٧ و ٣٩٨، غزل ١٣٠5.

ص: 229

نكته ظريفى در آيه شريفه وجود دارد. . . [و آن اينكه] از دل، با تعبير «فؤاد» ياد شده است. فؤاد همان قلبى است كه در آن آتشى افتد. اگر قلبى سخت بسوزد و شعله كشد و دود آن به هوا رود، به آن فؤاد گويند. شوقى كه خداوند نسبت به فرزندان ابراهيم (ع) و نيز سرزمين نور و وحى در دل ها قرار داده است، اشتياقى معمولى نيست، بلكه شوق و حبّى از نوع سوختن و آتش گرفتن است. قلب ها در اين سرزمين به هيجان مى آيند، مملو از حرارت عشق و شوق مى شوند و در كنار خانه يار و طواف خانه يار، عاشقانه مى سوزند» . (1)

شيخ محمود شلتوت مى نويسد:

طواف به معناى روى آوردن به خداوند و چرخش جسم و روح، بر گِرد كعبه دل ها و منبع پاكى هاست، كارى است كه عاشق شيدا در آستان معشوق و محبوب خويش انجام مى دهد؛ محبوبى كه نعمت ها و آثار عظمت و حكمتش را مى بيند و به شوق درمى آيد. (2)

«بارى، فهميدن اين حقيقت كه خانه، خانه خداست و آن را به منزله پيشگاه سلاطين قرار داده است، اشتياق برانگيز است. پس هركس قصد خانه خدا كند، قصد خدا را كرده است و هركس به وسيله خانۀ محسوس [كعبه] آهنگ حضرت بارى تعالى كند، شايسته است از سر شوق و عاشقانه به محضر حق و كعبه حقيقى كه در آسمان است و اين كعبه در زمين كه به منظور توجه به كعبه حقيقى بنا شده است، حركت كند و به طواف درآيد» . (3)

«ما دو نوع حركت داريم: حركت مستقيم و حركت دَورانى. حركت دورانى، علامت و نماينده جاذبه و عشق است» . (4)


1- اسرار عرفانى حج، صص ١١6 و ١١٧.
2- اسلام آيين زندگى، ص ٢٠١.
3- شرح نهج البلاغه، ج ١، ص 456.
4- حج، ص ٧٣.

ص: 230

«اميرالمؤمنين (ع) در توصيف ازدحام پراشتياق حجاج در حال طواف، مى فرمايد:

يَرِدُونَهُ وُرودَ الاَنْعامِ، وَ يَأْلَهُونَ اِلَيهِ وُلُوهَ الْحَمام . (1)ديده ايد، حيوانات تشنه وقتى به آب مى رسند، چه سان با عجله مى روند و يكديگر را عقب مى زنند؛ همچنين حجاج و زائران بيت مكرّم، آنچنان آتشِ شوق كعبه در دل هايشان مشتعل مى شود كه گويى عقل و هوش از سرشان مى پرد و همچون شتران تشنۀ به آب رسيده، با بى تابى و التهابى عجيب پيش مى روند و يكديگر را عقب مى زنند و مانند كبوترانى كه به سوى بچه و آشيانه، بال و پر زنان و شتابان مى روند، اين دلباختگان نيز با قلبى مشتاق و روحى مواج از شور و هيجان، به سوى خانه معبود مى دوند» . (2)

حكايت

شخصى به نام «عطاف» مى گويد: روزى گرد كعبه معظم طواف مى كردم و با هواى نفس مصاف مى نمودم كه آواز بانويى به گوشم آمد كه مى گفت:

يا مالِكَ يَومِ الدِّينِ وَالْقَضاءِ وَ خالِقَ الأَرْضِ وَالسَّماءِ اِرْحَمْ اَهْلَ الْهَوى وَاستَقِلَّهُم مِنْ عَظيمِ الْبَلاء اِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاء.

اى مالك روز قيامت و قضا و [اى] آفريننده زمين و آسمان، رحم كن بر اهل هوا [ى نفس] و بلا را از آنان بازدار كه تو شنوندۀ دعايى.

عطاف مى گويد: در وى نگريستم، او را ديدم در حُسن بر صفتى كه چشم جادوش جگر اصفيا را خستى و دام بر پاى اوليا بستى. به او گفتم: اى لطيفه يزدانى! نيايش هاى تو جانسوز و روح تو بى قرار است. سبب چيست كه اين گونه گريانى كه در ما اثرى از اين احوال نيست؟ گفت: از من دور شو اى عطاف! تو را آتش بلا نسوخته است، و حتى اين آتش در كانون دلت نيفروخته است، از اين سِرّ چه خبر و از اين معنا چه اثر


1- نهج البلاغه، خطبه اول. (چونان تشنگان به سوى آن روى مي آورند و همانند كبوتران به آن پناه مي برند) .
2- حج برنامه تكامل، ص ٣٣.

ص: 231

دارى؟ ! پرسيدم: عشق چيست؟ گفت: عشق از آن عيان تر است كه به بيان آيد. درد عشق، بى درمان است و بيابان عشق، بى پايان (1)

اشاره

اشاره

آورده اند كه عابدان چهار طبقه اند: يكى آنان كه به اميد بهشت، خداى را عبادت كنند، اين طريقۀ تاجران است؛ دوم آنان كه او را از خوفِ دوزخ مى پرستند، اين وظيفۀ چاكران است؛ سوم آنان كه او را از روى حيا و تعظيم بندگى مى كنند، اين آداب صادقان است؛ چهارم آنان كه از خلوص محبت در مقام عبادت باشند، اين خاصه عاشقان است. (2)

نكته، در كمياب بودن طواف عاشقانه

عشق، گوهرى بس گرانبهاست، پس همه كس سزاوار آن نباشد. آنان كه خود را به قله عشق مى رسانند، اندك اند؛ چرا كه جاده عشق، سرشار از ناهموارى و ناملايمت است، تنها آنان كه استقامت ورزيدند و دل از جز خدا بريدند، به عشق دست مى يابند. بلندى جايگاه عشق، سبب شده است كه خداوند هركسى را بدان آستان راه ندهد.

حكايت

بايزيد بسطامى شبى به حرم درآمد و در اطراف آن طواف كرد. تعداد عاشقان و طواف هاى عاشقانه را بسى اندك ديد. جانش از آتشِ افسوس به جوش آمد، پس به خروش آمد و به خدا عرض كرد:

با چنين درگه كه در رفعت، تو راست

اين چنين خالى ز مشتاقان چراست

هاتفى گفتش كه اى حيرانِ راه

هركسى را راه نَدْهد پادشاه


1- داستان ها و حكايت هاى حج، صص ٢٠٧ و ٢٠٨.
2- تفسير فاتحة الكتاب، تصحيح: سيد جلال الدين آشتيانى، صص ١٣5 و ١٣6 (با تغيير و تلخيص) .

ص: 232

عزت اين در چنين كرد اقتضا

كز درِ ما دور باشد هر گدا

چون حريم عزّ ما نور افكند

غافلان خفته را دور افكند

سال ها بودند مردان انتظار

تا يكى را بار بود از صد هزار (1)

٧. طواف خائفانه

طواف عاشقانه، با طواف خائفانه، آميخته است. آن كه در طواف عاشقانه طعم قرب را مى چشد، هراسِ زوالِ قرب، قلبش را فرا مى گيرد و همواره در خوف هجران است. بدين گونه، طوافش آميزه اى از «اميد به قرب» و «خوف از هجر» مى شود؛ «اميدى» كه او را دلگرمِ تماشاى جمال معبود مى سازد و خوفى كه مانع از غرور و خودپسندى وى در مقام قرب پروردگار مى شود.

حكايت

والى مصر ولايت ذوالنون

آن به اسرار حقيقت مشحون

گفت در مكه مجاور بودم

در حرم حاضر و ناظر بودم

ناگه آشفته جوانى ديدم

نه جوان، سوخته جانى ديدم

لاغر و زرد شده همچون هلال

كردم از وى ز سر مهر سؤال

كه مگر عاشقى اى شيفته مرد

كه بدين گونه شدى لاغر و زرد

گفت آرى به سرم شور كسى است

كِش چو من عاشق و رنجور بسى است

گفتمش يار به تو نزديك است

يا چو شب روزت از او تاريك است

گفت در خانه اويم همه عمر

خاك كاشانه اويم همه عمر

گفتمش يارِ تو اى فرزانه

با تو همواره بوَد همخانه

سازگارِ تو بوَد در همه كار

بر مراد تو بوَد كارگزار


1- مقدمه منطق الطير، فريدالدين عطار، صص ٣٠٣ و ٣٠4.

ص: 233

لاغر و زرد شده بهرچه يى

سر به سر درد شده بهرچه يى

گفت رو رو كه عجب بى خبرى

بِه كزين گونه سخن در گذرى

محنت قُرب، ز بُعد، افزون است

جگر از هيبت قربم خون است

هست در قرب، همه بيم زوال

نيست در بُعد جز اميد وصال

(1)

سمنانى مى نويسد: «بى تو كس را شكيبايى نه، با تو كس را آرام نه؛ نه بى تو مى توان بود، نه از تو مى توان گريخت. نه طاقتى است با تو بودن، و نه راحتى است با غير تو بودن» . (2)

٨. مغناطيس كعبه

«كعبه مغناطيس نيرومندى است كه انسان ها را مانند براده هاى آهن به سوى خود جذب مى كند و به گرد خود به چرخش درمى آورد. كعبه، قطب جغرافياى قدسى و معنوى همه مسلمانان جهان است. در جغرافياى طبيعى، حركت وضعى زمين به دور خودش، حول محورى صورت مى گيرد كه آن محور، كره زمين را در دو نقطه (قطب شمال و قطب جنوب) قطع مى كند. همه نصف النهارها از قطب مى گذرند و همه مدارها حلقه هايى هستند گرداگرد قطب. كعبه هم همين طور است. همه نمازگزارانى كه در هر جاى جهان پشت سر يكديگر مى ايستند، نصف النهارى مى سازند كه از كعبه مى گذرد و همه آنها كه در كنار يكديگر به صف مى ايستند مدارى مى سازند كه كعبه مركز آن است. اكنون، اينجا، در مسجدالحرام، اين مدارها و نصف النهارها در كنار قطب، فشرده تر و منظم تر از همه جا، كعبه را اين مغناطيس جان ها در ميان گرفته اند. كعبه، سرچشمه جوشان توحيد است. گويى هرجا جرعه آبى به دست تشنه كامى مى رسد، از اين سرچشمه جوشيده است و حاجى اينك خود را به اين سرچشمه و در كنار اين


1- مثنوى هفت اورنگ، ج١، ص64٢.
2- روح الارواح فى شرح اسماء الملك الفتاح، شهاب الدين احمد سمعانى، ص55.

ص: 234

مغناطيس دلربا رسانده و در همان نگاه اول، دلباخته اين خانه كوچك ساده اى شده است كه مردم آن را خانۀ خدا مى نامند و خدا، آن را خانۀ مردم» . (1)

«بارى اينجا صداى خدا در صحرا به گوش مى رسد. از هر ذره اى اين ندا برمى آيد و تمام فضاى آسمان و زمين را پر كرده است و هركس آن را مى شنود و هركسى آن را خطاب به خود مى شنود و تو همچون ذرۀ حقيرِ براده آهنى كه به مغناطيس قوى جذب مى شود، احساس مى كنى كه ديگر اين پاهايت نيست كه تو را مى برد؛ تو را مى برند و پاهايت از پى تو كشيده مى شود» . (2)

«آيا تعجب آور نيست؟ اين همه بناهاى مجلل و باشكوه و ساختمان هاى مزين به انواع زينت هاى جالب و اعجاب انگيز، در مناطق خوش آب و هوا، همراه با مناظر زيبا و دلربا، هرگز در قلوب و ارواح آدميان، اين جذبه و كشش و مغناطيس را ندارد كه از نقاط دور دست دنيا، مرد و زن، عالم و عامى، فقير و ثروتمند را ديوانه خود سازد و به بيابان ها بكشاند و پروانه صفت دور خود بچرخاند؛ در صورتى كه كعبه و اطرافش، نه براى تفريح و تفرج آمادگى دارد و نه وسايل ارضاى شهوات در آنجا فراهم است تا مورد توجه مردم عياش و هوس باز باشد. آنجا جز هواى گرم و سوزان و بيابان هاى پر از رمل و كوهستان، چيزى ديده نمى شود. پس سرّ اين مغناطيس و محبوبيت و جذابيت كه در اين خانۀ سنگى و گِلى ديده مى شود، چيست؟ آرى، علت، يك امر خارق العاده و فوق علل و اسباب طبيعى است؛ نشانه اى از نفوذ اراده مطلقه مبدأ غيبى -حضرت حق جلّ و علا- است كه از طريق دعوت پيغمبر بزرگوارش حضرت ابراهيم خليل (ع) ، اين اثر جذب و توجه را در ميان كعبه و دل هاى مردم قرار داده است و در اثر اين مغناطيس است كه آتش اشتياق در دل زائر شعله ور شده، بار سفر بسته و از وطن مألوف و خانه


1- حج نماز بزرگ، صص ٢٠ و ٢٣.
2- تحليلى از مناسك حج، ص 56.

ص: 235

و كاشانه و فرزند و زن، بريده و لبيك گويان، خود را به پاى ديوار خانه محبوب مى رساند و پروانه وار، گرد شمع فروزان خانۀ توحيد مى چرخد. او در واقع از چنگال عوامل جذاب مشتهيات دنيايى، رها شده و جز جذبه و كشش حضرت معبود، چيزى او را به سمت خود نمى كشد. همه چيز دنيا را در اثر جذبۀ حاصل از اين مغناطيس، ريخته و سر و پا برهنه و كفن پوشيده، با حركت دايره اى، بر گرد خانه حق نشان مى دهد كه جز حق، چيزى نمى خواهم و جز حق، چيزى نمى جويم و جز حق، چيزى نمى بينم و تنها مجذوب مغناطيس حق هستم. خانه حق، هسته مركزى و هدف اصلى زندگى من است. اين خانه، شمع است و من پروانه ام» . (1)

كاشفى سبزوارى مى نويسد: «اى عزيز! هر كجا شمعى برفروزند، پروانه، از هر طرف، خويشتن را به وى رساند؛ كعبه شمعى است در حرم افروخته و صد هزار پروانه در او بال و پر سوخته.

دل وصل تو را جويد، و آن گاه ز جان ترسد

پروانه و نور شمع، آن گه ز پَر انديشد

روزى كه سراندازد، آن شمع پرى رويان

عاشق نبوَد آن كو، آنجا ز سر انديشد

حاجيان پروانگانند، گِرد شمع حرم در طواف آمده كه به پرتوِ انوارِ فيضِ آثارِ او، از قيد هستى برهند و پر و بال حيات فانى را در شعاع شعلۀ محبت او بسوزند تا جناحِ نجاح، و بالِ اقبال يابند. هر كه در راه طلب، بال و پر خويش بسوخت

به پر و بال تو زين پس طَيران خواهد كرد

هر كه بى كام و زبان گشت در اوصاف رُخت

به زبانت صفت حال بيان خواهد كرد (2)

«زائر، نقطه پرگار كعبه را كانون عشق قرار مى دهد تا چرخشى گرداگرد آن كُنَد و چونان ستاره، حول محور وجود حق بچرخد. او با طواف، جذب مغناطيس وجود حق


1- حج برنامه تكامل، صص ١١٠ - ١١٣.
2- الرسالة العلية فى احاديث النبوية، كمال الدين حسين كاشفى سبزوارى، ص ٨٩.

ص: 236

مى شود و شعاع محبت حق، او را بر مدار عشق مى چرخاند. طواف، آن است كه عارف، پروانه وار بر گرد شمع او بچرخد تا عاقبت با بال و پر سوخته، خويش را به پاى شمع افكند. طواف، حركت معنوى است. زائر در مطاف، به جنبش درآمده، خود را در درياى عشق الهى، غرق مى كند؛ گرد شمع دوست، چرخيده، هستى خويش را به پاى او ذوب مى كند تا آنكه ذره اى بى مقدار گشته، چونان مولود كعبه فرياد سردهد: «

هَبْني صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَيفَ اَصبِرُ عَلى فِراقِكَ » ؛ [گيرم كه بتوانم بر عذاب تو صبر كنم، چگونه مى توانم بر دورى تو صبر كنم].

به شمع كعبه بس پروانه ديدم

هزاران عاشق ديوانه ديدم

چه شمعى اين همه پروانه دارد

چه دلبر اين همه ديوانه دارد

همه افسرده خاطر، دل شكسته

به روى گونه شان اشكى نشسته

زن و كودك، هزاران در هزاران

همه گريند چون ابر بهاران

بسى مجنون كه در صحرا دويده

به شادى در بر ليلى رسيده (1)

٩. طواف، هماهنگى با ذرات آفرينش

جهان هستى، جهان طواف و چرخش است. هر جا محور و مغناطيسى پيدا شده كه از جاذبه و فيض بخشى برخوردار بوده است، موجوداتى نيز يافت شده اند كه به طوافش دل داده اند. هرجا كه مى نگرى، محورى و مغناطيسى است و طواف كننده اى. اگر انسان از اين قاعدۀ عام پيروى نكند و متناسب با جايگاه خويش، به دور آن محور و مغناطيس پيدا و پنهان معنوى به طواف نپردازد، در ميان اين مجموعۀ هماهنگ هستى، ساز مخالف نواخته است؛ سازى كه چون مخالف است، به موسيقى زيباى حاكم بر همه هستى آسيب مى رساند، و آن را از زيبايى مى اندازد.


1- اسرار عرفانى حج، صص ٣6٣ و ٣64.

ص: 237

«اين كرات معلّقه در فضا، بر گرد خورشيد در حال طواف اند؛ چون نور و حرارت خود را از او مى گيرند و محورى جز او ندارند. در داخل «اتم» ، «الكترون ها» بر گرد «پروتون ها» در حال طواف اند؛ درست مانند سياراتى كه دور خورشيد مى گردند. خورشيد، با سيارات خود و اقمار آنها كه مجموعاً منظومه شمسى را تشكيل مى دهند در مدت ٢٢٠ ميليون سال، يك مرتبه، به دور مركز كهكشان مى چرخند. سراسر عالم، از ذره نامرئى گرفته تا كرات منظومه هاى شمسى و كهكشان هاى عظيم، همه در حال طواف اند. آيا انسان كه خود، جزئى از اجزاى اين دستگاه خلقت است، نبايد با اين مجموعه هستى، هماهنگ بوده، به پيروى از اين قانون عمومى، در حال طواف باشد.

آرى، انسان هم موظف به طواف است. منتها آنها طواف شان، طواف تكوينى و اضطرارى است، اما انسان كه عقل و اراده و اختيار دارد، بايد با عقل و اراده و اختيار خود، دور مبدأ و معبود خود، در حال طواف باشد، به گرد او بچرخد. خانه اى را كه خدا از باب تشريف و تكريم آدميان، به نام خود تعيين كرده و در دسترس انسان قرار داده است، قبله خود بسازد و هنگام نماز و عرض بندگى به سمت آن بايستد، وقت تلاوت قرآن، رو به سمت آن باشد، موقع خوابيدن و نشستن به جانب آن بخوابد و بنشيند، در حال احتضار به سمت آن قرار گيرد و در ميان قبر نيز به سوى آن دفن شود و خلاصه، حتى از دور، همواره در حال طواف به سوى كعبه باشد و تمام حركات و سكنات و جنب و جوش و مرگ و حياتش، به سوى خانه معبود

باشد.

چون نصيب تو نيست فيض حضور

باش اندر طواف خانه ز دور

در ركوع و سجود، سويش باش

تو هم از زائران كويش باش (1)


1- حج برنامه تكامل، صص ١١٢ و ١١٣.

ص: 238

١٠. در جست وجوى خداوندِ خانه

به كعبه رفتم و زانجا، هواى كوى تو كردم

جمال كعبه تماشا، به ياد روى تو كردم

شعار كعبه چو ديدم، سياه دست تمنّا

دراز جانب شَعرِ سياه موى تو كردم

چو حلقۀ درِ كعبه، به صد نياز گرفتم

دعاى حلقه گيسوى مشك بوى تو كردم

نهاده خلق حرم، سوى كعبه، روى عبادت

من از ميان همه، روى دل، به سوى تو كردم

مرا به هيچ مقامى نبود غير تو گامى

طواف و سعى كه كردم، به جست وجوى تو كردم

به موقف عرفات، ايستاده خلقْ دعاخوان

من از دعا لب خود بسته گفت وگوى تو كردم

فتاده اهل مِنا در پى مُنى (1)و مقاصد

چو جامى از همه فارغ من آرزوى تو كردم

(2)

«خانه كجا و صاحبخانه كجا؟ طائفِ آن كجا و عارفِ اين كجا؟ آن سفر جسمانى است و اين روحانى. آن براى دولتمند است و اين براى درويش. آن اهل و عيال را وداع مى كند و اين ماسوا را. آن ترك مال كند و اين ترك جان. سفر آن در ماه مخصوص است و اين را همه ماه و آن را يكبار است و اين را همه عمر. آن سفر آفاق كند و اين سير انفس. راه آن را پايان است و اين را نهايت نبوَد. آن مى رود كه برگردد و اين مى رود كه از او نام و نشانى نباشد. آن، فرش پيمايد و اين عرش. آن مُحرِم مى شود و اين مَحرَم. آن لباس احرامى پوشد و اين از خود عارى مى شود. آن لبيك مى گويد و اين لبيك مى شنود. آن تا به مسجدالحرام رسد و اين از مسجداقصى بگذرد. آن استلام حجر كند و اين انشقاق قمر. آن را كوه صفاست و اين را روح صفا. سعى آن چند «مرّه» بين صفا و مروه است و سعى اين يك مره در كشور هستى. آن هروله مى كند و اين پرواز. آن مُقام ابراهيم طلب مى كند و اين مَقام ابراهيم. آن، آب زمزم نوشد و اين آب حيات. آن عرفات بيند و اين عرصات. آن را يك روز وقوف است و اين را همه


1- آرزوها.
2- ديوان اشعار، نورالدين عبدالرحمان جامى، ج ١، ص 6٠٨.

ص: 239

روز. آن از عرفات به مشعر كوچ مى كند و اين از دنيا به محشر. آن درك منا آرزو كند و اين ترك تمنّا را. آن بهيمه قربانى كند و اين خويشتن را. آن رمى جمرات كند و اين رجم همزات. آن حلقِ رأس كند و اين تركِ سر. آن را لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ (بقره: ١٩٧) است و اين را لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ در همه عمر. آن بهشت طلبد و اين بهشت آفرين. لاجرم آن حاجى شود و اين ناجى. خنك آن حاجى كه ناجى است» . (1)

«دل به سوى كعبه داشتن چه سودى دهد آن را كه دل به سوى خداوند كعبه ندارد» . (2)

«الهى! توانگران را به ديدن خانه خوانده اى و درويشان را به ديدار خداوند خانه. آنان سنگ و گِل دارند و اينان جان و دل. آنان سرگرم در صورتند و اينان محو در معنى. خوشا آن توانگرى كه درويش است. (3)

تا از ديار هستى، در نيستى خزيديم

از هرچه غير دلبر، از جان و دل بريديم

با كاروان بگوييد، از راه كعبه برگرد

ما يار را به مستى، بيرون خانه ديديم

لبّيك از چه گوييد، اى رهروان غافل

لبّيك او به خلوت، از جام مى شنيديم

اى پرده دار كعبه بردار پرده از پيش

كز روى كعبۀ دل، ما پرده را كشيديم

ساقى بريز باده، در ساغر حريفان

ما طعم باده عشق، از دست او چشيديم

(امام خمينى (رحمةالله) (4)

روزى كه برفتند حريفان پى هر كار

زاهد سوى مسجد شد و من جانب خمّار

من يار طلب كردم و او جلوه گه يار

حاجى به ره كعبه و من طالب ديدار

او خانه همى جويد و من صاحب خانه

هر در كه زنم صاحب آن خانه تويى تو

هرجا كه روم پرتو كاشانه تويى تو


1- الهى نامه، حسن زاده آملى، صص ٣٧ - ٣٩.
2- الهى نامه، حسن زاده آملى، ص ٢4.
3- الهى نامه، حسن زاده آملى، ص ٢4.
4- ديوان امام خمينى (رحمةالله) ، ص١64.

ص: 240

در ميكده و دير كه جانانه تويى تو t مقصود من از كعبه و بتخانه تويى تو

مقصود تويى كعبه و بتخانه بهانه (1)

«آنان كه قصد حج كرده اند سه دسته اند:

دسته نخست به دنبال حَجَّۀ الاسلام اند، قصدشان اين است كه حجّشان درست برگزار شود. آنها با خود توشه مى برند تا حجى درخور و شايسته داشته باشند. آنها همچنين به حفظ وقت و رعايت احوال و طلبِ سلامت مى پردازند و از خدا دورى بلاها را مى جويند. «ابن سالم» مى گفت: «سهل بن عبدالله» جز به حج واجب [حَجَّۀ الاسلام] نرفت و در آن هنگام، بيش از شانزده سال نداشت و زاد و توشه اش جز مقدارى جگر سرخ كرده كه در گرسنگى هاى سخت مى خورد نبود.

دسته دوم حاجيانى هستند كه سعى در قطع علاقه ها دارند. آنها واقعاً از وطن، اهل، عيال و دوستان مهاجرت مى كنند و قصد حقيقى شان، زيارت بيت الله و قبر نبوى است. بيابان ها را طى مى كنند، با مشكلات رويارو مى شوند و با سختى، خود را به ميقات مى رسانند. اين دسته از زائران، آداب حج را به جاى مى آورند و ذخيره اى براى آخرت خود فراهم مى كنند. آنها نفْس را زندانى آنجا مى سازند؛ زيرا مى دانند كه خداوند اين بقاع و مشاهد را به فضل و شرف، تخصيص داده است. از ديگر سو، بى ميلى نفس را به زندگى در مكه و عجز از اقامت در آنجا درمى يابند. پس نفس شان را به رياضت ها خو مى دهند تا از نگرانى برهند و آرامش يابند. «حسن قزّاز دينورى» دوازده بار پياده و سربرهنه حج كرد و وقتى كه خارى به پايش مى خليد، پا را به زمين مى ساييد و راهش را ادامه مى داد. «ابوعبدالله بن جلا» هجده سال در مكه ماند و هرگز از خوردنى هايى كه از مصر برايش مى آوردند، نخورد؛ چون مصر را شبهه مانندى بود كه گذشتگان، از خوردنى هاى آن پرهيز مى كردند. آب زمزم را وقتى مى نوشيد كه با ريسمان و دلوِ خود


1- كليات اشعار شيخ بهايى، به اهتمام: سيد جواد معصومى، ص ١٩١.

ص: 241

كشيده باشد و از دلوِ آويخته بر آن، نمى نوشيد؛ چون ريسمان و دلوِ زمزم، از اموال شاهان بود.

بارى دو گروه يادشده، با همه تلاش، همچنان در ميانه راه هستند.

دسته سوم مجاوران حقّ اند كه با ياد خدا و ديدار او اُنس گرفته اند. اينان سلوكى معنوى و سفرى ملكوتى دارند. چشمشان تنها در انتظار رؤيت ماه است و نفسشان بى قرار ديدار. به دل اعتراف مى كنند كه قدرتى جز خدا در هستى نيست. با چشم سر به خانه نگاه مى كنند و چشم دل را بر صاحبخانه مى دوزند. طواف خانه، آنان را از طواف صاحبخانه بازنمى دارد. (1)

دوش خوابى ديده ام، خود عاشقان را خواب كو

كاندرون كعبه مى جستم كه آن محراب كو

كعبه جان ها، نه آن كعبه كه چون آنجا رسى

در شب تاريك گويى شمع يا مهتاب كو

بلكه بنيادش ز نورى كز شعاع جان تو

نور گيرد جمله عالم، ليك جان را تاب كو

خانقاهش جمله از نور است فرشش علم و عقل

عارفانش بى سر و پا غلبۀ قبقاب كو

در ميان باغ حُسنش مى پر اى مرغ ضمير

كايمن آباد است آنجا، دام يا مضراب كو

چون ز شورستانِ ِ تن رفتى سوى بستانِ جان

جز گُل و ريحان و لاله و چشمه هاى آب كو

چون هزاران حُسن ديدى كان نبُد از كالبد

پس چرا گويى جمال فاتح الابواب كو

باش تا موج وصالش در ربايد مر تو را

غيب گردى پس بگويى عالم اسباب كو

(2)

حكايت

هندويى شوريده حال، در مقام عشق، صاحب بصيرت بود. هنگامى كه موسم حج فرا رسيد و كاروان حاجيان به راه افتاد، قومى را مشغول بار بستن و كوچ كردن ديد. گفت: اى آشفتگان و اى دلربايان! به چه كار مشغوليد و راهى چه ديارى هستيد كه


1- اللّمع، ابونصر سرّاج طوسى، گزيده صص ٢٠٧ - ٢١١ (با اندكى تغيير) .
2- كليات شمس تبريزى، ص 6٧٠، غزل ٢٢٠5.

ص: 242

اين گونه با شور و شوق، بار مى بنديد؟ يكى از آن ميان پاسخ داد: اين مردان، عزم سفر حج دارند. هندو پرسيد: حج چيست؟ مرا راهنمايى كن! گفت: جايى است كه در آن، خداوند، خانه اى دارد و هر كه به ديدار آن بشتابد و توفيق زيارت يابد، از عذاب جاودانى خدا ايمن خواهد بود.

هر كه آنجا يك نفس ساكن شود

از عذاب جاودان ايمن شود وقتى هندو اين سخن را شنيد، شورشى در جانش افتاد. در آرزوى كعبه بر خاك نشست و گفت: شب و روز از پاى ننشينم تا حج به جا آورم. مست و بى قرار همچنان مى رفت تا آنجا رسيد كه مقصودش بود. هنگامى كه خانه را ديد، گفت: پس خداى خانه كو؟ او را اينجا نمى بينم! حاجيان گفتند: اى مرد پريشان! شرم دار! او كى در خانه باشد، خانه مال اوست، ولى هيچ وقت در آن ساكن نيست. شورشى در جان هندوى اوفتاد

ز آرزوى كعبه در روى اوفتاد

گفت: ننشينم به روز و شب ز پاى

تا نيارم عاشق آسا حج به جاى

همچنان مى رفت مست و بى قرار

تا رسيد آنجا كه آنجا بود كار

چون بديد او خانه، گفتا كو خداى

زان كه او را مى نبينم هيچ جاى

حاجيان گفتند اى آشفته كار

او كجا در خانه باشد شرم دار

هندو از اين سخن سخت برآشفت. خود را به زمين مى زد و به زارى مى گفت: اى مسلمانان! براى چه مرا بدين مكان آورده و سرگردان كرديد؟ من خانه بدون خدا را مى خواهم چه كنم؟ آن خانه اى كه در آن خدا نباشد، براى من از گورستان بدتر است. يا مرا به خانه خود بازگردانيد يا خداى كعبه را نشانم دهيد.

زين سخن هندو چنان فرتوت شد

كز تحير عقل او مبهوت شد

هر نفس مى كرد و هر ساعت، فغان

خويشتن بر سنگ مى زد هر زمان

زار مى گفت اى مسلمانان مرا

از چه آورديد سرگردان مرا

ص: 243

من چه خواهم كرد بى او خانه را

خانه گور آمد كنون ديوانه را

يا مرا با خانه بايد زين مقام

يا خداى خانه بايد، والسلام

هرچه او در چشم، جز صانع بوَد

گر همه صنعت بوَد ضايع بوَد

تا كه جان دارى ز صانع روز و شب

جان خود را چشمِ صانع بين طلب. (1)

حكايت

آن يكى پرسيد از مجنون مگر

كز كدامين سوى، قبله ست اى پسر

گفت اگر هستى كلوخى بى خبر

اينكَت (2)كعبه ست، در سنگى نگر

كعبه عشّاق، مولا آمده است

آنِ ِِ مجنون روى ليلا آمده است

چون تو، نه اينى نه آن، هستى كلوخ

قبله ت از سنگ است اى بى شرم و شوخ

گرچه كعبه قبله جهانْست

ليك دايم قبله جاى كعبه، جانْست

در حرم گاهى كه قرب جان بود

صد هزاران كعبه سرگردان بود (3)

حكايت

بايزيد بسطامى، عزم حج كرد. منزلى چند برفت و بازآمد. گفتند: تو هرگز، عزم، فسخ نكرده اى، اين چون افتاد؟ گفت: در راه، هاتفى را ديدم، تيغى كشيده، مرا گفت: اگر باز نگردى، با همين تيغ، كشته خواهى شد. تو، خداى را در «بسطام» گذاشتى و روى به كعبه آوردى! (4)

آيت الله جوادى آملى مى نويسد:

اگر حاجى و معتمر، زمينى انديش باشد، بر گرد همين كعبه طواف مى كند،


1- مصيبت نامه، صص ٢٨٩ و ٢٩٠.
2- اينك تو را.
3- مصيبت نامه، ص ٢٩١.
4- تذكرة الاولياء، ص ١65.

ص: 244

تنها به اين فكر است كه از محدوده فقهى مطاف (5/٢6 ذراع يا ١٣ متر و اندى) نگذرد. اما كسى كه همت و انديشه والاترى دارد، بر گِرد كعبه و بيت المعمور مى گردد. و طواف كننده ژرف نگرى كه برتر از ديگران مى انديشد، بر گِرد كعبه و بيت المعمور و عرش مى گردد و چنين حاجى و معتمرى، قلب او عرش رحمان مى شود و تنها اوحدى از معتمران و حاجيان، بر گرد تسبيحات اربعه [كه چهار ركن كعبه نمادى از آن است] مى گردند. [يعنى تنها اوحدى از معتمران و حاجيان، بر گرد يار و به دور معبود طواف مى كنند. (1)]

گذشتم از هوس كعبه و طواف حرم

همين بس است مرا حج كه بگذرم سويت

ز تاب هجر تو مى سوختم بحمدالله

كه سايه بر سرم انداخت سرو دلجويت (2)

عبدالرحمان جامى دكتر على شريعتى مى نويسد:

ما عادت داريم كه هرجا به يك مزار، به يك معبد، به يك مسجد و يك

جايگاه مقدس مى رفتيم، كسى آنجا باشد. وقتى آدم وارد حرم يك امام مى شود، شخصيتى آنجا هست كه همه آن اشيا و منظره به خاطر آن شخصيت معنى پيدا مى كند. آن شخصيت، شخصيت مشخصى است كه ما مى شناسيمش و در حد تصور عقلى ما مى گنجد. خوب، احساس ما به يك كسى و شخصيتى منتقل مى شود، به نقطه اى پيوند پيدا مى كند و احساس آدم جهت دارد. اما وقتى كه انسان به كنار كعبه مى آيد، مى بيند كه اين، به خودش هيچ نيست، تنها چند تا سنگ است كه روى هم گذاشته اند. در آنجاست كه اين «هيچ كس نيست» ، «هيچ چيز نيست» ، احساس را كه


1- صهباى حج، صص ٢٠٧ و ٢٠٨.
2- ديوان عبدالرحمان جامى، ج ١، ص ٢6٠.

ص: 245

هميشه عادت داشته كس پرست و چيزپرست باشد، متزلزل مى كند: هيچ چيز نيست! اما در همين حال، دلى را كه تا بدان جا رسيده است كه مى تواند [فراتر از كعبه اى كه در آن هيچ كس نيست] مطلق را دريابد، سيراب كند كه چه خوب كه «هيچ كس» نيست! چه خوب كه مطلق در اينجا به وسيله يك شخصيت بزرگ، محدود نمى شود، خدشه دار نمى شود. من اينجا هيچ كس را نمى بينم؛ در جايى كه هميشه خيال مى كردم خدا آنجاست! نيست! اينجاست كه يك «بى جهتى» يعنى «همه جهتى» به احساس آدم دست مى دهد و در طواف خانه محصور نمى ماند و به جست وجوى خداى كعبه برمى آيد تا در حقيقت، او را طواف كند. (1)

كعبه من جمال او، مى كنمش به دل طواف

اهل صفا كنند سعى، بهر چنين زيارتى

در عرفاتِ عشق او، هست متاعِ جان بسى

نيست براى عاشقان، بهتر از اين تجارتى

دوست در آيد از درم، در قدمش رود سرم

بهر چنين شهادتى، مى كنم استخارتى (2)

حكايت

گويند: عارفى از اولياءالله، اراده حج نمود. پسرى داشت، پرسيد: پدر جان، عزم كجا دارى؟ گفت: به زيارت بيت الله مى روم. پسر خيال كرد كه هركس خانه خدا را ببيند، خدا را هم خواهد ديد. گفت: پدر جان! مرا نيز با خود ببر. پدر گفت: صلاح نيست تو را ببرم. پسر اصرار كرد. پدر ناچار او را با خود همراه كرد. به ميقات رسيدند. احرام بستند و لبيك گويان داخل حرم شدند. هنگام ورود، پسر چنان متحير و دلداده شد كه بى درنگ بر زمين افتاد و روح از بدنش جدا شد. عارف را وحشت احاطه كرد، گفت: فرزند من چه شد؟ كجا رفت پاره جگر من؟ از گوشه خانه خدا صدايى بلند شد: تو


1- ميعاد با ابراهيم، صص ٨٨ و ٨٩.
2- كليات اشعار مولانا فيض كاشانى، تصحيح: محمد پيمان، ص 4٠4.

ص: 246

خانه را مى طلبيدى و آن را يافتى و پسر تو پروردگار و خداوند اين خانه را طلبيد و او هم به مراد خود رسيد. (1)

يك دمى اى ساربان عاشقان

در چرا آور زمانى اشتران

تا در آنجا جمع گردد قافله

سوى حج رانيم ما بى مشغله

كعبۀ مقصود را حاصل كنيم

در تجلى، خويش را واصل كنيم

باز سرگردان اين صحرا شويم

در درونِ ِ كعبه ناپروا شويم

بر قطارِ اشتران، عاشق شوى

در درونِ ِ كعبۀ صادق شوى

در محبت تا كه غيرى باشدت

در درون كعبه دِيرى باشدت

تا مگر در كعبۀ جانان روى

در مقام ايمنى خوش بغنوى

كعبۀ جان ها مكانى ديگر است

اين زمان آنجا زمانى ديگر است

كعبۀ عشّاق را درياب زود

جملۀ ذرّاتشان اين راه بود

كعبه عشّاق يزدان است آن

ره نداند برد جسم الله به جان (2)

حكايت

بايزيد بسطامى گفت: يك بار به مكه شدم، تنها خانه را ديدم. گفتم: حج مقبول نيست كه من سنگ ها از اين جنس، بسيار ديده ام. بار ديگر برفتم، خانه ديدم و خداوند خانه ديدم. گفتم: اين هنوز حقيقت توحيد نيست. بار سوم برفتم، همه خداوند خانه ديدم و خانه، نه. (3)

حاجيان خاص، مستان شراب دولتند

ما به بوى جرعه اى مولاى اين مستان شويم (4)(سنايى)


1- رنگارنگ، ج ٢، ص 4٣٩.
2- اشترنامه، عطار نيشابورى، ص 44، به نقل از: حج در ادب فارسى.
3- تذكرة الاولياء، ص١٨4.
4- ديوان حكيم سنايى، ص6١٩.

ص: 247

حكايت

شبى «جنيد بغدادى» خانه خدا را طواف مى كرد، پس صداى بانويى را شنيد كه مى گفت: چگونه مى توان حبّ و عشق او را پنهان نمود. چه بسا كه بارها در صدد كتمان حب برآمدم و به اين كار، توفيق نيافتم. آن گاه كه آتش شوق من شعله ور مى شود، قلب من به هيجان و التهاب درمى آيد. جنيد به او گفت: آيا به خداوند يقين ندارى كه در اين مكان، چنين با او سخن مى گويى؟ زن به او نگاه كرد و گفت: حبّ او بى قرارم ساخته است و من در اثر عشق به اوست كه چنين سخن مى گويم. آن گاه افزود:

اى جنيد! آيا بيت را طواف مى كنى يا صاحب بيت را؟ جنيد گفت: من بيت را طواف مى كنم. آن زن سرش را بالا برد و گفت: منزه است خداى من، منزه است خداى من! چه بزرگ است مشيت تو در آفرينشت! خلقى پيدا مى شوند كه مانند سنگ، به گرد سنگ ها طواف مى كنند. (1)

حكايت

شنيدم عاشقى، مشتاقِ يارى

به بوسى از لبش در انتظارى

نه جرئت تا به يارش راز گويد

نه دولت تا وصالش باز جويد

ز دورادور، گاهى با نگاهى

به رخسارش فشاندى اشك و آهى

چو شمعى از فراق يار مهوش

نشسته در ميان آب و آتش

بدين حالت دل اميدوارش

پريشان بود تا بشنيد يارش

به راه كعبه بارى كرد آهنگ

در آن ره، عشق پيش آورد نيرنگ

كُمِيت عزم در راه حرم تاخت

نويد وصل را زاد سفر ساخت

ز عشق نازنين يارِ نكوچهر

روان گرديد چون ماه از پى مِهر


1- داستان ها و حكايت هاى حج، ص ٢٠١.

ص: 248

نداى عشق را «لبيك» مى گفت

سعادت بر لبش «سعديك» مى گفت

گر از خار مغيلان بودش آزار

ز لطف يار مى ديد آن دل افكار

ز بس در عشق جانان بود سرمست

به پايش خار چون گُل بود در دست

شب و روزان به راه عشق بشتافت

كه تا در كعبه شد، آن ماه را يافت

مناسك را به جاى آورد آن گاه

پى طوف حرم چون بر فلك ماه

ز طواف آمد كه بوسد سنگ را يار

كه حاج آن سنگ را بوسند رخسار

هزاران سر فرود آمد بر آن سنگ

كه بوسد روى آن سنگ سيه رنگ

مراقب تا كه يارش سنگ بوسد

مگر رويش بدين نيرنگ بوسد

خلاصه، عاشق، آن رخسار بوسيد

به جاى سنگ، لعل يار بوسيد

چو بوسيد آن لبِ ِ لعلِ ِ شكرخند

شدش مقبول حج، گرديد خرسند

ز بعدِ بوسه، آهنگ وطن كرد

ز گلگون اشك، صحرا را چمن كرد

نكرده موقف و سعى و صفا را

t طواف خانه و حكم خدا را

مسلمانان بدو گفتند؛ چون است

به جا ناورده حج، رفتن، جنون است

به پاسخ گفت كعبه روى يار است

قبول حج، مرا بوس نگار است

مراد از كعبه، اى مرد نكوكار

جز اين نبوَد كه ياد آريم از آن يار

خوشا احرام مشتاقان «الهى»

كه جز كويش نمى دانند راهى

(1)

حكيم آيت الله الهى قمشه اى

ملاحسين كاشفى مى نويسد:

حج دو نوع است: يكى قصد كوى دوست، و آن حج عوام است و يكى ميل روى دوست، و آن حج خواص است. اى درويش! حجّ خانه خليل،


1- ديوان حكيم الهى قمشه اى، به اهتمام: حسين الهى قمشه اى، صص 4٩4 و 4٩5.

ص: 249

آسان است، اما حج حرم جليل، كار شير مردان است. اى عزيز! هركس را قبله اى است كه آن، كعبه اوست، و توجهِ دل بدان دارد: ( وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها ) ؛ [«هر امتى قبله اى دارد كه خداوند آن را تعيين كرده است» . (بقره: ١4٨)] (1)

هجويرى مى نويسد:

محمد بن فضيل گويد: عجب از آن دارم كه اندر دنيا خانۀ وى طلبد، چرا اندر دل، مشاهدت وى نطلبد؟ خانه را باشد كه يابد و باشد كه نيابد، اما مشاهده او، همواره ممكن است. اگر زيارت سنگى كه اندر سالى بدو نظر مى باشد، فريضه است، دلى كه بدو روزى سيصد و شصت نظر باشد، به زيارت او اولى تر است. (2)

جلوه بر من مفروش اى ملك الحاج كه تو

خانه مى بينى و من خانه خدا مى بينم

«بارى بايد دانست كه طواف، دو گونه است: طواف صورى و طواف معنوى. در طواف صورى، زائر با ظاهرش به مطاف مى رود و كعبۀ صورى را طواف مى كند. اما طواف حقيقى، طواف معنوى است. در اين طواف، ضمير عارف به حركت درمى آيد و زائر، كعبه حقيقى را در ملكوت ملاقات مى كند. اين طواف، نيازمند شوق، اراده، طلب و صفاى باطن است. چنين زائرى در مطاف به رؤيت مى رسد؛ به مقام شهود بار مى يابد و با چشم دل انوار الهى را ديده، با گوش، نغمه هاى آسمانى را مى شنود؛ از طريق استنشاق و ذائقه، بوها و مزه هاى جبروتى دريافت مى كند و با لامسه خويش، دست غيبى خدا را بر شانه خود احساس مى كند و اگر عروجش ارتقا يابد، مظهر اسم «عليم» مى شود و معانى غيبيه را شهود مى كند» . (3)


1- لُبّ اللّباب مثنوى، ملاحسين كاشفى، صص 55 و 5٧.
2- كشف المحجوب، ص 4٨٠.
3- اسرار عرفانى حج، صص٣6١ و ٣6٢.

ص: 250

١١. طواف به اميد آمرزش

دارم اميد عاطفتى از جناب دوست

كردم جنايتى و اميدم به عفو اوست

دانم كه بگذرد ز سر جرم من كه او

گرچه پرى وَش است وليكن فرشته خوست

چندان گريستم كه هركس كه برگذشت

در اشك ما چو ديد روان گفت كاين چه خوست (1)

آمرزيده شدن، خواسته همه اولياى الهى و عارفان است. آنها از اينكه غبار گناه، بر صفحه جانشان بنشيند، احساس وحشت و نگرانى دارند. در باور آنان، گناه، براى روح تيرگى مى آورد، تيرگى روح، افزون بر آنكه از موانع اصلى ورود به بهشت است، پرده اى تاريك ميان بنده و ديدار پروردگار است. در نگاه اوليا و عارفان، لقاءالله در صورتى به دست مى آيد كه انسان سالك پيش از هرچيز، از گناهانش بازگردد. پس توبه و آمرزش خواهى، از ويژگى هاى اخلاقى اولياى الهى و عارفان و عالمان راستين به شمار مى آيد.

بى گمان براى آنها كه ارزش توبه و استغفار را دريافته اند، هيچ مكانى ملكوتى تر و اثرگذارتر از كعبه نيست؛ چرا كه هيچ مكانى، به اندازه آن، سبب فرود آمدن رحمت و غفران الهى نمى شود. قرآن كريم از آمرزش خواهى حضرت ابراهيم اين گونه ياد مى كند:

( رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يوْمَ يقُومُ الْحِسابُ ) (ابراهيم:4١)

پروردگارا! من و پدر و مادرم و همه مؤمنان را در آن روز كه حساب برپا مى شود، بيامرز.

ملا احمد نراقى مى نويسد:

چون چنگ در دامن خانه كعبه زند، نيت آن كند كه دست در دامن خدا آويخته و طلب مغفرت و امان مى كند، مثل تقصيركارى كه دست در دامن بزرگى زند و چنان قصد كند كه ديگر مرا ملجأ و پناهى نيست، و به جز


1- ديوان حافظ، غزل ١٢٩.

ص: 251

عفو و كرم تو، راه به جايى ندارم و دست از دامن خانه تو برنمى دارم تا مرا ببخشى و مرا امان عطا فرمايى. (1)

رسول اكرم (ص) فرمود:

آدم، هنگامى كه فرودآمد، هفت بار كعبه را طواف كرد. سپس در مقابل در كعبه دو ركعت نماز خواند. آن گاه به ملتزم آمد و چنين گفت: خدايا! تو نهان و آشكارم را مى دانى، پس پوزشم را بپذير! و آنچه را كه در دل و نزد من است مى دانى، پس گناهانم را ببخشاى! نيازم را مى دانى، پس خواسته ام را عطا كن! خداوندا! از تو ايمانى مى خواهم كه همنشين دلم باشد و يقين راستى تا بدانم جز آنچه برايم نوشته اى به من نخواهد رسيد و رضا به آنچه بر من حكم كرده اى.

خداوند به او وحى كرد: «اى آدم! دعاهايى كردى و من اجابت كردم.

اين گونه دعا را هيچ يك از فرزندانت نخواهد كرد، مگر آنكه اندوه ها و گرفتارى هايش را برطرف سازم و آنچه را از دست داده، كفاف كنم و تهى دستى را از قلبش بيرون كنم و توانگرى را ميان دو چشمش قرار دهم و در پى تجارت هر تاجرى براى او تجارت كنم [و سود دهم] و دنيا به حالت خوار سراغ او آيد، هرچند خودش نخواهد» . (2)

بنابراين لازم است كه نيت طواف كننده، هنگام دست آويختن به پرده خانه كعبه، اصرار بر آمرزش و امان خواهى از خدا باشد؛ زيرا پناهى و فريادرسى جز او وجود ندارد و پرده خانه كعبه را رها نكند تا عفو الهى و امان از عذاب اخروى را به دست آورد. (3)


1- معراج السعادة، ملا احمد نراقى، ص ٨٨6.
2- حج و عمره در قرآن و حديث، محمد محمدى ري شهرى، ص ١55.
3- الاخلاق، علامه سيد عبدالله شُبَّر، ص ٢٠6.

ص: 252

غزالى مى نويسد:

و اما طواف، بدان ماند كه بيچارگان به درگاه پادشاهان شوند و گِرد قصر پادشاه مى گردند تا فرصت يابند كه حاجت خويش عرضه كنند و در ميدانِ سراى مى شوند و مى آيند، و كسى را مى جويند كه ايشان را شفاعت كند و از گناهشان درگذرد و اميد مى دارند كه مگر ناگاه چشم مَلِك بر ايشان افتد و به ايشان نظرى كند. (1)

«چون گناهان انباشته شود و زنگار و پرده اى بر گنهكار شود، هريك از مناسك حج، موجب كاستن ضخامت اين پرده ها و كنار رفتن اين پوشش ها از دل ها مى شود تا آنجا كه حج گزار، با دلى پاك كه نه بر آن زنگارى نشسته و نه حجابى بر آن كشيده شده است به ديدار پروردگارش نايل مى شود» . (2)

«آن زمان كه آدم طواف بيت كرد و در حين گردش به دور كعبه، به «ملتزم» رسيد، جبرئيل امين به او گفت: در اين مكان بايست و به گناهت اعتراف كن. آدم آنجا ايستاد و به خدا گفت: هر عملى اجرى دارد، اجر من چيست؟ خداوند به او گفت: گناهانت را بخشيدم. آدم به خدا عرض كرد: ذريه مرا هم ببخش! خداوند به آدم چنين وحى كرد: اى آدم! هر كدام از فرزندان تو به اين مكان بيايد و به گناه خود اعتراف كند و توبه نمايد، قطعاً گناهانش را مى بخشم» . (3)

يكى از اصحاب امام صادق (ع) به ايشان گفت: «در مسجدالحرام كسى هست كه گناهان بسيار دارد، چه بايد انجام دهد؟» امام (ع) فرمود: «كسى كه در موقف حج، عرفات و «مزدلفه» قرار گيرد، سعى ميان دو كوه انجام دهد، طواف اين خانه كند، پشت مقام ابراهيم نماز گزارد و بپندارد كه خدا [هنوز] او را نبخشيده است، اين بزرگ ترين


1- كيمياى سعادت، ج ١، ص ٢٣٨.
2- صهباى حج، ص 6١.
3- فروع كافى، ج 4، ص ١٩4 (حديث از امام صادق (ع)) .

ص: 253

گناه است» . (1)

«پاك شدن از گناهان، يكى از آثار معنوى بى شمار حج است. حج همانند آب زلال، گناهان را مى شويد و چرك و معاصى را برطرف مى كند. در اين نبايد شك روا داشت كه خداوند بدون استثنا غفران و بخشش را شامل حاجى، طواف كننده و سعى كننده خواهد كرد، بلكه خداى سبحان مقرر داشته است كه اهل بيت، خاندان و هركس را كه حاجى براى او درخواست مغفرت كرد بيامرزد. از سوى ديگر، مى دانيم كه چون گناهان انسان بخشيده شود، خداوند بهشت را به او تقديم مى كند و او را از آتش جهنم نجات مى دهد. (2)براين اساس امام على بن الحسين (ع) فرمود: «حج گزار، بخشيده شده، بهشت بر او واجب مى شود» . (3)البته بهشتى كه خدا گفته، بدون منت است و حتى براساس فرمايش رسول خاتم (ص) ، بهشت بى حساب به حاجى ارزانى مى شود و به او گفته مى شود: «به بهشت وارد شو» . (4)

حكايت

ابراهيم ادهم حكايت مى كند: در ايام حضور در مكه، شب ها فرصت مى جستم تا طواف خالى يابم و حاجتى بخواهم، ولى فرصتى دست نمى داد تا اينكه شبى باران تندى گرفت. فرصت را غنيمت شمردم. به طواف كعبه رفتم، آنجا را خلوت يافتم. طواف كردم و دست در حلقه زدم و عصمت از گناه خواستم. ندايى شنيدم كه گفت: تو عصمت از گناه مى خواهى و همه خلق اين را از من مى خواهند. اگر به همه عصمت دهم، درياهاى غفورى و غفارى و رحيمى و رحمانى من كجا رود و به چه كار آيد؟


1- فروع كافى، ج4، ص 54١.
2- اسرار عرفانى حج، گزيده، صص ٢4٧ و ٢4٩ (با اندكى تغيير) .
3- فروع كافى، ج4، ص١٩4 (حديث از امام صادق (ع)) .
4- مستدرك الوسائل، ج ٢، ص ٨.

ص: 254

پس گفتم: «

اَللّهُمَّ اغفِرلي ذُنوبي » (1)؛ «خدايا گناهم را ببخش» .

اى كه گناه كرده اى، نامه سياه كرده اى

دامن زنده اى بگير تا كنى استجارتى (2)

١٢. طواف كعبه دل

در سخنان عارفان و بزرگان، «كعبه دل» و طواف بر اين كعبه، بسيار سخن رفته است. اين، به معناى وانهادن حج واجب و صرف هزينه آن براى گره گشايى از كار تهى دستان و گرفتاران نيست، بلكه تنها اشاره به اين دارد كه «كعبه دل» را نيز طواف كننده اى بايد. گاهى بايسته است كه انسان، هزينه حج مستحب خويش را در اين راه ها خرج نمايد و خلاصه اينكه طواف كعبه گِل، انسان را از دغدغه دل هاى شكسته و

نيازمند، غافل نسازد.

طواف كعبه دل كن اگر دلى دارى

دل است كعبه معنى، تو گِل چه پندارى

طواف كعبه صورت، حقت بدان فرمود

كه تا به واسطه آن، دلى به دست آرى

هزار بار پياده طواف كعبه كنى

قبول حق نشود گر دلى بيازارى

بده تو ملكت و مال و دلى به دست آور

كه دل ضياء دهدت، در لحد، شب تارى

هزار بدرۀ زر گر برى به حضرت حق

حقت بگويد دل آر، اگر به ما آرى

كه سيم و زر برِ ما لاشَئْ است بى مقدار

دل است مطلب ما، گر مرا طلب كارى

ز عرش و كرسى و لوح و قلم فزون باشد

دل خراب كه آن را كهى بنشمارى

مدار خوار دلى را، اگرچه خوار بوَد

كه بس عزيز عزيز است دل در آن خوارى

دل خراب چو منظرگه اله بوَد

زهى سعادت جانى كه كرد معمارى

عمارت دل بيچارۀ دو صد پاره

ز حج و عمره به آيد به حضرت بارى


1- تذكرة الاولياء، صص ١٠٩ و ١١٠.
2- كليات اشعار مولانا فيض كاشانى، ص 4٠4.

ص: 255

كنوز گنج الهى دل خراب بوَد

كه در خرابه بوَد دفن، گنجِ بسيارى

كمر به خدمت دل ها ببند چاكروار

كه بر گشايد در تو طريق اسرارى

گرت سعادت و اقبال گشت مطلوبت

شوى تو طالب دل ها و كبر بگذارى

چو هم عنان تو گردد عنايت دل ها

شود ينابيع حكمت ز قلب تو جارى

روان شود ز لسانت چو سيل، آب حيات

دمت بوَد چو مسيحا دواى بيمارى

براى يك دل، موجود گشت هر دو جهان

شنو تو نكته «لولاك» از لب قارى

وگرنه كَون و مكان را وجود كى بودى

ز مهر و ماه و ز ارض و سماى زنگارى

خموش! وصف دل اندر بيان نمى گنجد

اگر به هر سر مويى دو صد زبان دارى (1)

حكايت

«عبدالله بن مبارك» ، عارف مشهور، يك سال مجاورِ حرم شده بود. چون از حج فارغ شد، در خواب ديد كه دو فرشته از آسمان فرود آمدند. يكى از دو فرشته، از ديگرى پرسيد: امسال چه تعداد خلق به حج آمده اند؟ فرشته ديگر پاسخ داد: ششصد هزار كس. گفت: حجّ چند كس قبول كردند؟ گفت: از آنِ هيچ كس قبول نكردند.

عبدالله بن مبارك گفت: چون اين بشنيدم، اضطرابى در من پيدا آمد. گفتم: اين همه خلايق از اطراف و اكناف جهان با چندين رنج و سختى، ( مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ ) (حج: ٢٧) از راه هاى دور آمده، بيابان ها پيموده اند، آيا همه اينها ضايع گرديد؟ پس آن فرشته گفت: در دمشق، كفش گرى است، نام او «على بن موفق» . او به حج نيامده است، اما حج او قبول شد و همه را بدو بخشيدند و حجّ همه، به سبب او قبول كردند.

عبدالله گويد: چون اين بشنيدم، از خواب بيدار شدم و گفتم: بايد به دمشق درآمد و آن شخص را زيارت كرد. چون به دمشق رفتم و خانه او طلبيدم و آواز دادم، شخصى پيش آمد. گفتم: نام تو چيست؟ گفت: على بن موفق. گفتم: مرا با تو سخنى است. گفت: بگو!


1- كليات شمس تبريزى، ص ٩4١، غزل ٣١٠4.

ص: 256

گفتم: تو چه كار مى كنى؟ گفت: پاره دوزى مى كنم، كفش دوز هستم. پس واقعه را به او بگفتم. گفت: نام تو چيست؟ گفتم: عبدالله بن مبارك. نعره اى بزد و بيفتاد و از هوش برفت.

چون به هوش آمد، گفتم: مرا از كار خود خبرى ده. گفت: سى سال بود كه مرا آرزوى حج بود و از پاره دوزى، سيصد درهم جمع كردم و امسال عزم حج كردم. همسرم حامله بود. از همسايه اى بوى طعام مى آمد و مرا گفت: برو و اندكى از آن طعام برايم بياور. من رفتم و خواسته همسرم را به همسايه بازگفتم. گفت: اى على بن موفق! هفت شبانه روز بود كه اطفال من هيچ نخورده بودند. امروز خرى مرده بود. من رفتم و پاره اى از آن جدا كردم و طعام ساختم. اين بويى كه به خانه شما آمد، بوى طعامى است كه از خر مرده تدارك ديده ام و اين طعام، بر شما حلال نباشد. عبدالله گويد: چون سخن بشنيدم آتشى در جان من افتاد. آن سيصد درهم را برداشتم و بدو دادم و گفتم:

اين پول را نفقه اطفال كن كه حج ما اين است. عبدالله گفت: آن فرشته كه به خوابم آمده بود، راست گفته بود. (1)

حكايت

بزرگى گفت: عزم حج كردم، چون به بغداد رسيدم، نزد ابوحازم رفتم. در خواب بود، صبر كردم تا بيدار شد. گفت: در خواب پيغمبر (ص) را ديدم كه مرا درباره تو پيغامى داد و فرمود: حقِ مادر نگه دار كه تو را بهتر از حج كردن است. باز گرد و رضاى او طلب كن. من از سفر حج منصرف شدم و به نزد مادر رفتم. (2)

حكايت

شخصى با «بشر حافى» مشورت كرد كه دو هزار درهم حلال دارم، مى خواهم به حج بروم. بشر گفت: تو به سياحت و تماشا مى روى و اگر براى رضاى خدا مى روى،


1- تذكرة الاولياء، صص ٢١4 و ٢١5.
2- تذكرة الاولياء، صص 6٧ و 6٨.

ص: 257

قرض درويشان را با اين پول ادا كن. گفت: بيشتر، به حج رغبت دارم تا به اين كه مى گويى. بشر گفت: پس مال از وجه حلال به دست نياورده اى و تا نابجا خرج نكنى آرام نگيرى. (1)و (2)

اى به راه طوافِ «كعبۀ گِل»

از دل زارِ خستگان غافل

كعبه جان، تو را طواف كند

ره بيابى اگر به كعبه دل (3)

* * *

در راه خدا دو كعبه آمد حاصل

يك كعبه صورت است و يك كعبه دل

تا بتوانى زيارت دل ها كن

كافزون ز هزار كعبه آمد، يك دل (4)

نگاه ديگر به «كعبه دل» آن است كه: برپايه آموزه هاى دينى، «دل» مؤمن، فزون تر از «كعبه گل» و هم سنگ عرش است: «

قَلبُ المُؤمِنِ عَرشُ الرَّحمن » (5)؛ «قلب مؤمن، عرش رحمان است» . پس مبادا كه كعبه گِل، حاجى را از «كعبه دل» باز دارد. در جان آدمى، كعبه اى است كه چون پرده ها و حجاب ها از آن برداشته شود و به واسطه دورى از گناهان و اطاعت پروردگار، درخشش و صفا يابد و در جايگاه شايسته خود قرار گيرد، شأنى فراتر و والاتر از «كعبه گل» خواهد داشت. بى گمان اگر حاجى، به سبب كعبه گِل از كعبه دل باز ماند، گوهرى گرانبها را به سنگى فروخته است.

محيى الدين عربى مى گويد:


1- تذكرة الاولياء، ص ١٣٠
2- چنان كه پيشتر نيز يادآورى شد، اين حكايات در مقام كمرنگ ساختن اصل سفر حج نيست، بلكه عارفان با بيان اين گونه حكايات، در پى توجه دادن سالكان و حاجيان به هم نوعان گرفتار خويش هستند، و نيز بيان اينكه شأن گره گشايى از كار فرو بسته ديگران، كمتر از حج نيست. در اين باره روايات فراوانى نيز از ائمه معصومين: وارد شده است.
3- گلچين شعر حج، سعيد سمنانيان و الهه منفرد، ص ٢٧٢.
4- رسائل جامع، خواجه عبدالله انصارى، ص ٢٠١.
5- بحارالانوار، ج 55، ص ٣٩.

ص: 258

«از آنجا كه خداوند متعال، قلب بنده اش را خانه اى كريم و حرمى عظيم قرار داده و فرمود كه: «آن قلب خدا را فرا گيرد، درحالى كه آسمان و زمين نتوانند او را فراگيرند» ، پس قطعاً قلب مؤمن از كعبه، اشرف و برتر است. در ميان طواف كنندگان، كسى هم هست كه آن را نمى داند، لذا به گرد آن خانه با دلى غافل و بى خبر مى گردد. پس به پاس خداى، بر همۀ مردم است كه دل هايشان را مانند «بيت» قرار دهند و بخواهند كه حق تعالى در آن ساكن باشد، چنان كه فرمود: «

اُطْلُبُوني فِي قُلُوبِ الْعارِفين » ؛ «مرا در دل هاى عارفانم طلب كنيد» . (1)

خواجه عبدالله انصارى مى نويسد:

كعبۀ گِل، ساخته ابراهيم خليل است و كعبه دل، پرداخته ربّ جليل. آن كعبه، منظور نظر مؤمنان است و اين كعبه، نظرگاه خداوند رحمان. آن، كعبۀ حجاز است و اين، كعبه راز. آن، كعبۀ اصناف خلايق است و اين، كعبۀ عطاى حضرت خالق است. آنجا چاه زمزم است و اينجا آه دمادم است. آنجا مروه و عرفات است و اينجا محل نور ذات است. حضرت محمد مصطفى (ص) آن كعبه را از بتان پاك كرد، تو نيز اين كعبه را از بت هاى هوى و هوس، پاك گردان. (2)

اى قوم به حج رفته كجاييد كجاييد

معشوق، همين جاست بياييد بياييد

معشوقِ تو همسايه و ديوار به ديوار

در باديه سرگشته شما در چه هواييد

گر صورت بى صورت معشوق ببينيد

هم خواجه و هم خانه و هم كعبه شماييد

ده بار از آن راه بدان خانه برفتيد

يك بار ازين خانه برين بام برآييد

آن خانه لطيف است نشان هاش بپرسيد

از خواجۀ آن خانه نشانى بنماييد


1- فتوحات المكيّه، محيي الدين ابن عربى، ج١، صص ٧٩6 و ٧٩٧.
2- رسائل جامع، ص ٢٠١.

ص: 259

يك دستۀ گُل كو اگر آن باغ بديديت

يك گوهر جان كو اگر از بحر خداييد

با اين همه، آن رنج شما، گنج شما باد

افسوس كه بر گنج شما پرده شماييد (1)

* * *

كعبه دل را كه ساق عرش تا زانوى اوست

از شكافِ سينۀ صد چاك مى بينيم ما (2)

ابن ميثم بحرانى گفته است: . . . در بسيارى از موارد، تشبّه طواف كننده و شخص حاجى به فرشتگان مقرّب تا آنجا شدّت مى يابد كه شخص در حكم مشبَّه به [فرشتگان مقرب] قرار مى گيرد و در مقام آنان مى ايستد و كسى كه به اين مرتبه از كمال و مقام

دست يابد، كسى خواهد بود كه در حق او گفته شده است: «كعبه او را زيارت مى كند و بر او طواف مى نمايد، و اين معنى از بعضى اولياء الله كه داراى قدرت مكاشفه بوده اند روايت شده است. (3)

حكايت

عارف بزرگ «شيخ نصرآبادى» ، در كنار كعبه نشسته و به تماشاى خانه خدا مشغول بود. باد مى وزيد و او جنبيدن پرده كعبه را در اثر وزش باد، نظاره مى كرد. اين منظره به مزاج شيخ، خوش آمد، برخاست، پرده كعبه را گرفت و خطاب به كعبه گفت: اى رعنا عروس سرفراز كه در اين مكان، خرامان و غرق ناز نشسته اى و همانند عروس، به جلوه آمده اى! هزاران هزار از مردمان، حيران و سرگردان تو هستند و كشتگان راه تو نيز فراوانند. با اين همه ناز و تفاخر، اين را بدان كه اگر خداوند در خطاب به تو، تنها يكبار فرمود: بَيتى خانه من، در خطاب به من هفتاد بار فرمود: يا عبدى، (اى بنده من) !


1- كليات شمس تبريزى، ص ١٩5، غزل 64٨.
2- كليات شمس تبريزى، ص ١6١.
3- شرح نهج البلاغه، ج ١، ص 46٢.

ص: 260

گر تو را يك بار «بيتى» گفت يار

گفت «يا عبدى» مرا هفتاد بار (1)

ملاحسين كاشفى مى نويسد:

چنان كه در ظاهر، كعبه اى است قبلۀ حق و آن از آب و گل است، در باطن نيز كعبه اى است كه منظور نظر حق است، و آن، دل صاحب دل است. اگر كعبۀ گل، محل طواف خلايق است، كعبه دل، مطاف الطاف خالق است. آن مقصد زوّار است و اين مهبط انوار. آنجا خانه است و اينجا خداوند خانه. (2)

عين القضاۀ همدانى مى نويسد:

اى عزيز! بدان كه راه خدا نه از جهتِ راست است و نه از جهتِ چپ، نه بالا

و نه زير، نه دور و نه نزديك. راه خدا در دل است و يك قدم است: «

دَعْ نَفسَكَ وَ تَعالِ » ؛ [نفست را رها كن و بالا بيا]. مگر از مصطفى (ص) نشنيده اى كه او را پرسيدند: «

أينَ اللهُ » ؛ [خدا كجاست؟] فرمود: «

في قُلوبِ عِبادِهِ الْمُؤْمِنين » ؛ «در دل بندگان مؤمنش» . «

قَلْبُ الْمُؤْمِنِ بَيتُ الله » اين باشد. دل طلب كن كه حج، حج دل است. (3)

«اى عزيز! هنوز قالب ها نبود و كعبه نبود كه روح ها، به كعبه زيارت مى كردند. دريغا كه بشريت [بشر بودن ما] نمى گذارد به كعبه ربوبيت برسيم. و بشريت نمى گذارد كه ربوبيت، رخت بر صحراى صورت نهد. هر كه نزد كعبۀ گِل رود، خود را بيند و هر كه به كعبۀ دل رود، خدا را بيند» . (4)

«اى عزيز! حرم دو است: حرم ظاهر و حرم باطن. گِرد بر گِرد مكه، حرم ظاهر است و گرد بر گرد دل مؤمن، حرم باطن است. در ميان حرم ظاهر، كعبه اى است قبلۀ


1- مصيبت نامه، ص ٢٩١.
2- لبّ لباب مثنوى، ص 55.
3- تمهيدات، عين القضاة همدانى، صص ٩٢ و ٩٣.
4- الرسالة العلية فى احاديث النبويّه، ص ٩4.

ص: 261

مؤمنان، و در ميان حرم باطن، خانه اى است نشانه نظر رحمت رحمان كه «

قَلْبُ الْمُؤْمِنِ بَيتُ الله » ؛ كعبۀ ظاهر، مقصد زوار است، و كعبۀ باطن، محل انوار كه «

فَهُوَ عَلى نورٍ مِنْ رَبِّه » ؛ احرام آن كعبه، لبيك زبان است، احرام اين كعبه، بيزارى از دو جهان؛ آن كعبه، قبله معامله است، و اين كعبه، قبله مشاهده؛ آنجا روند، همه در و ديوار بينند، و اينجا كه رسند، همه، انوارِ ديدار بينند» . (1)

حج، زيارت كردن خانه بوَد

حج ربّ البيت، مردانه بوَد

كعبه مردان، نه از آب و گِل است

طالب دل شو كه بيت الله، دل است

صورتى كان فاضل و عالى بود

او ز بيت الله، كى خالى بوَد

كعبه، بنياد خليل آذر است

دل، نظرگاه خليل اكبر است (2)

حكايت

گه احرام، روز عيد قربان

سخن مى گفت با خود كعبه زين سان

كه من مرآت نور ذوالجلالم

عروسِ پردۀ بزم وصالم

مرا دست خليل الله برافراشت

خداوندم عزيز و نامور داشت

نباشد هيچ اندر خطّه خاك

مكانى همچو من، فرخنده و پاك

چو بزم من، بساط روشنى نيست

چو ملك من، سراى ايمنى نيست

بسى سرگشتۀ اخلاص داريم

بسى قربانيانِ خاص داريم

اساس كشور ارشاد، از ماست

بناى شوق را بنياد، از ماست

چراغ اين همه پروانه ماييم

خداوند جهان را خانه ماييم

پرستشگاه ماه و اختر اينجاست

حقيقت را كتاب و دفتر اينجاست

در اينجا بس شهان افسر نهادند

بسى گردن فرازان سر نهادند


1- الرسالة العلية فى احاديث النبويّه، ص ٩5.
2- لبّ لباب مثنوى، صص 55 و 56.

ص: 262

بسى گوهر ز بام آويختندم

بسى گنجينه، در پا ريختندم

به صورت، قبلۀ آزادگانيم

به معنى، حامى افتادگانيم

كتاب عشق را جز يك ورق نيست

در آن هم، نكته اى جز نام حق نيست

مقدس همتى كاين بارگه ساخت

مبارك نيتى كاين كار پرداخت

در اين درگاه، هر سنگ و گِل و كاه

خدا را سجده آرد، گاه و بى گاه

«انا الحق» مى زند اينجا در و بام

ستايش مى كنند، اجسام و اجرام

در اينجا عرشيان تسبيح خوانند

سخن گويانِ معنى، بى زبانند

بلندى را كمال از درگهِ ماست

پر روح الامين، فرش ره ماست

در اينجا رخصت تيغ آختن نيست

كسى را دستِ بر كس تاختن نيست

نه دام است اندرين جانب، نه صياد

شكار آسوده است و طاير آزاد

خوش آن استاد، كاين آب و گِل آميخت

خوش آن معمار كاين طرح نكو ريخت

مرا زين حال، بس نام آورى هاست

به گردونِ بلندم، برترى هاست

بدو خنديد دل آهسته، كاى دوست

ز نيكان، خود پسنديدن نه نيكوست

چنان رانى سخن زين تودۀ گِل

كه گويى فارغى از «كعبه دل»

تو را چيزى برون از آب و گِل نيست

مبارك كعبه اى مانند دل نيست

تو را گر ساخت ابراهيمِ آذر

مرا بفراشت دستِ حى داور

تو را گر گوهر و گنجينه دادند

مرا آرامگاه از سينه دادند

تو را گر بنده اى بنهاد بنياد

مرا معمار هستى، كرد آباد

ز ديباگر تو را نقش و نگارى است

مرا در هر رگ، از خون، جويبارى است

تو جسم تيره اى، ما تابناكيم

تو از خاكى و ما از جان پاكيم

تو را گر مروه اى هست و صفايى

مرا هم هست تدبيرى و رايى

تو را گر دوست دارند اختر و ماه

مرا يارند عشق و حسرت و آه

ص: 263

تو را گر غرق در پيرايه كردند

مرا با عقل و جان همسايه كردند

به ظاهر، ملك تن را پادشاهيم

به معنى، خانۀ خاصِ خداييم

تو، خونِ كشتگانِ دل نديدى

ازين دريا، به جز ساحل نديدى

كسى كاو كعبۀ دل پاك دارد

كجا ز آلودگى ها باك دارد

چه محرابى است از دل باصفاتر

چه قنديلى است از جان روشناتر

خوش آن كس كز سر صدق و نيازى

كند در سجدگاه دل، نمازى

كسى بر مهتران، «پروين» ، مهى داشت

كه دل چون كعبه، ز آلايش تهى داشت (1)

١٣. طواف، همنشينى و اُنس با خداوند

هفت بار طواف، چنان كه تا پايان هر كدام، روى به سوى كعبه باشد، مشق اُنس با خدا و تمرين اُلفت و همنشينى با پروردگار است.

حكايت

سفيان ثورى مى گويد: «من سه سال تمام در مكه معظمه اقامت داشتم. شخصى از اهل مكه هر روز وقت ظهر به كعبه مى آمد و طواف به عمل مى آورد و دو ركعت نماز مى خواند، سپس نزد من مى آمد. تا اينكه او را مرضى عارض شد و مرا دعوت نمود. وقتى حاضر شدم، گفت: تو را وصيت مى كنم همين كه مُردم، خود مرا غسل دهى و بر من نماز كنى و مرا دفن نمايى و همان شب، مرا در قبر تنها مگذارى و در وقت آمدن نكير و منكر مرا تلقين دهى.

من تمام وصيت او را قبول كردم. چند روزى نگذشت كه از دنيا رفت. من گفته هاى او را به عمل آوردم و در نزد قبر او بيتوته كردم. ميان خواب و بيدارى بودم كه شنيدم از بالاى سر من هاتفى ندا داد: اى سفيان! حاجتى به مراقبت و تلقين و اُنس تو نيست؛


1- ديوان پروين اعتصامى، صص 4٧٢ - 4٧4.

ص: 264

چرا كه ما خودمان مأنوسش هستيم و خودمان او را تلقين مى دهيم. او با طواف هايش، با ما مأنوس شده بود و الفت پيدا كرده بود.

پس، از خواب بيدار شدم ولى كسى را نديدم، وضو ساختم و نماز گزاردم تا دوباره به خواب رفتم. او را در خواب ديدم، چنان كه ديده بودم. دانستم كه خواب من رحمانى است، نه شيطانى. پس دست به دعا برداشتم و عرض كردم: پروردگارا! مرا در پند گرفتن از اين ماجرا يارى فرما! (1)

«بارى اُنس، لذت باطنى است كه بر اثر طلوع جمال محبوب حاصل مى آيد. صاحب

انس، از غير محبوب به وحشت مى افتد و تنها به ذكر او، دل خوش دارد. وى ديگران را غايب و خدا را هميشه حاضر مى بيند. طواف، قرب به خداست، دل ها را صيقل مى دهد و جان آدمى را با خدا مأنوس مى كند. طواف انس، آدم را به معراج مى برد و آتش عشق به خدا را در دل، شعله ور مى كند. لذت باطنى، طلوع صاحبخانه كه محبوب حقيقى است را در دل زائر موجب مى شود، وحشت را از دل برده، انس و عشق را به جاى آن مى نشاند» . (2)

١4. اگر چه دوست به چيزى نمى خرد ما را

گاه براى عاشق شوريده و دلباخته، حتى وصال معشوق، در نظر نيست. براى او، گرماى عشق، دلپذير و روح پرور است و عطر دل انگيزى كه عشق در جان او مى پراكند، او را از هرچه جز عشق، بى نياز مى سازد و فراق و وصال معشوق را برايش يكسان مى سازد. در اين هنگام، همۀ دلخوشى عاشق اين است كه در زمره مشتريان معشوق است و به او عشق مى ورزد، گرچه «دوست به چيزى نمى خرد او را» . (3)


1- رنگارنگ، ج ١، صص ٣4٢ و ٣44.
2- اسرار عرفانى حج، ص ٣6٣.
3- ديوان حافظ، ص ١٢٢، غزل 6١: اگرچه دوست به چيزى نمي خرد ما را به عالمى نفروشيم مويى از سر دوست

ص: 265

حكايت

آن گاه كه يوسف (ع) را براى فروش به مصر آوردند، مصريان براى خريد او گردآمدند، و هر كدام قيمتى بر يوسف (ع) نهادند. در آن ميان پيرزنى گفت: من حاضرم به ازاى خريد يوسف ده كلاف ريسمان بپردازم. فروشندۀ يوسف، از سخن او به خنده آمد و گفت: اى پيرزن! براى خريد او، گنج ها عرضه كرده اند، اما هنوز موفق به خريد او نشده اند، تو چگونه با اين بهاى ناچيز مشترى يوسف شده اى! پيرزن در پاسخ گفت: من يقين دارم كه با اين بهاى اندك، يوسف را به من نمى فروشند، مى خواهم من هم از خريداران او باشم.

گفت يوسف را چو مى بفروختند

مصريان از شوق او مى سوختند

چون خريداران بسى برخاستند

پنج ره هم سنگ مُشكش خواستند

زان زنى پيرى به خاك آغشته بود

ريسمانى چند در هم رشته بود

در ميان جمع آمد در خروش

گفت اى دلّال كنعانى فروش

ز آرزوى اين پسر سرگشته ام

دَه كلاوه ريسمانش رشته ام

اين ز من بستان و با من بيع كن

دست در دست منش نِه، بى سُخُن

خنده آمد مرد را گفت اى سليم

نيست در خورد تو اين دُرّ يتيم

هست صد گنجش بها در انجمن

مه تو و مه ريسمانْت اى پيرزن (1)

پيرزن گفتا كه دانستم يقين

كاين پسر را كس بنفروشد بدين

ليك اينم بس كه چه دشمن، چه دوست

گويد اين زن از خريداران اوست

(2)

١5. طواف، نشانه مِهر آفريدگار به بنده

پى بردن به اينكه مهر و محبت معبود به ما چه اندازه است، دشوار نيست. كافى


1- يعنى: در اين ميان نه تو و نه ريسمانت به حساب نمي آييد.
2- مصيبت نامه، فريدالدين عطار نيشابورى، ص ٣5٠.

ص: 266

است سرى به دلمان بزنيم و آن را جاى محبت حضرت دوست ببينم، آن گاه است كه معلوممان مى شود كه او نيز به ما مهر مى ورزد و دوستمان دارد.

چون در اين دل، برقِ مِهر دوست جَست

اندر آن دل، دوستى مى دان كه هست

هيچ عاشق، خود نباشد وصل جو

كه نه معشوقش بوَد جوياى او

در دل تو مهر حق چون گشته نو

هست حق را بى گمان مهرى به تو (1)

پس آن كه با قلبى سرشار از محبت به پروردگار و دلى پر از اميد رحمت او، به

طواف خانه او توفيق مى يابد، نبايد ترديدى در محبت پروردگار به خويش در دل راه دهد.

حكايت

على بن موفق، به توفيق حق، به كعبه شرف ياب شد. يكى از روزها از سر تنگدلى سر خود را به كعبه زد و به خدا عرض كرد: خدايا! پس از اين همه محنت و رنج سفر كه به ديدار تو شتافتم، نظر رحمتى به من بنما! خدايا تو خود مى دانى كه اين راه را تنها به عشق تو آمدم و هدفى جز رضاى تو نداشتم. دل به وفاى تو محكم كردم تا به اين مكان آمدم. ولى، با اين همه عشق و شور و علاقه، چيزى حاصلم نشد و محبت تو را به خود درنيافتم. آن گاه از كنار كعبه به محل سكونت خويش آمد و اندكى بعد، به خواب فرو رفت. چون به خواب شد، از پروردگار به او خطاب شد كه:

اى پسر موفق! اگر تو را نمى خواستيم و محبت تو به دل نداشتيم، كِى تو را به اين سرزمين، راه مى داديم. آمدنت به كنار خانه من، نشانه مهر من به توست.

شب چو درين درد فروشد به خواب

آمدش از حضرت بى چون خطاب

كاى به رهم پاى ز سر ساخته

بر همه زين پاى سرافراخته

گرنه تو را خواستمى، كى چنين

دادمى ات ره سوى اين سرزمين


1- مثنوى معنوى، دفتر سوم، بيت هاى 4٣٩٣، 4٣٩5 و 4٣٩6.

ص: 267

هر كه نه مايل به سوى وى شوى

سوى خودش راهنما كى شوى

حاصلت اين بس كه تو را خواستم

باطنت از شوق خود آراستم

ره به سوى خانه خود دادمت

بر در هركس نفرستادمت (1)

حكايت

ذوالنون مصرى مى گويد: طواف كعبه مى كردم. ناگهان ديدم نورى برجست و به

آسمان رفت. بعد از طواف، درباره آن نور، در انديشه فرو رفته بودم. ناگهان صداى حزينى شنيدم. بانويى پرده كعبه را گرفته بود و اين گونه مناجات مى كرد: اى محبوب من! تو مى دانى كه من محبت تو را در قلب خويش پنهان داشته ام، و اكنون سينه من از اين مسئله در تنگناست.

ذوالنون گويد: از شنيدن اين سخنان حالم دگرگون شد. ديدم آن بانو افزود: «

اِلهي وَ سَيِّدي بِحُبِّكَ لي اِلّا ما غفرتَ لي » ؛ «پروردگارا! به دوستى تو با من كه مرا بيامرز» . من اين سخن او را بزرگ شمردم و گفتم: اى بانو! بايد مى گفتى: «به حق دوستى من با تو» نه «به حق دوستى تو با من» . بانو چون اين سخن را شنيد، گفت: «دور شو از من اى ذوالنون! آيا نمى دانى كه همانا جماعتى وجود دارند كه خداوند، آنها را دوست مى دارد و آنان نيز او را دوست مى دارند. آيا در اين آيه توجه نكرده اى كه خدا محبت خويش به آن جماعت را پيش از محبت آنان به خدا قرار داده و مى فرمايد:

( فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ ) (مائده: 54)

پس خداوند گروهى را مى آورد كه آنها را دوست دارد و آنان [نيز] او را دوست دارند.

در اين آيه، نخست محبت خدا به بنده اش آمده است و در پى آن، محبت بنده اش به او.


1- مثنوى هفت اورنگ، ج ١، ص 5١5.

ص: 268

پرسيدم: از كجا دانستى كه من ذوالنون هستم؟ گفت: اى ذوالنون! قلب هاى جماعتى كه در ميدان اسرار الهى جولان مى كنند، از غيب آگاه مى شوند، من به تعليم پروردگار، تو را شناختم. آن گاه گفت: اى ذوالنون! به پشت سرت نگاه كن! وقتى روبرگرداندم و دوباره به جلو برگشتم، هيچ زنى را نديدم. (1)

١6. تنها به سوى پروردگار

آن كه خدا را شناخت و دانست كه گره ها، تنها به دست او گشوده مى شود، و پى برد كه جز خدا، سبب هايى بيش نيستند كه تنها به اجازه خدا كارى از دست آنها ساخته است، هرگز از غير خدا چيزى نخواهد خواست و هيچ درگاهى را بر آستان او برترى نخواهد داد.

دست حاجت كه برى پيش خداوندى بر

كه كريم است و رحيم است و غفور است و ودود

از ثَرى (2)تا به ثريا به عبوديت او

همه در ذكر و مناجات و قيامند و قعود

كرمش نامتناهى، نِعَمش بى پايان

هيچ خواهنده ازين در نرود بى مقصود (3)

حكايت

موسم حج بود. «عبدالملك» خليفه هم به قصد حج در مكه بود. روزى در مجلس خود بر تخت نشسته بود و اشراف از هر قبيله حضور داشتند. «عطاء بن ابى رباح» كه از بزرگان بود، وارد مجلس شد. خليفه، همين كه او را ديد، برخاست و او را در كنار خود جاى داد و پرسيد: اى عطاء! حاجتت چيست؟ عطاء جواب داد: «

اِتَّقِ اللهَ في حَرَمِ اللهِ وَ رَسولِهِ » ؛ «در حرم خداوند و رسولش، تقواى الهى را رعايت كن!» آن گاه افزود تقواى الهى را در خصوص اولاد مهاجران و انصار كه با كمك آنها به خلافت رسيده اى رعايت كن


1- رنگارنگ، ج ١، صص 4١٣ و 4١4.
2- خاك.
3- كليات سعدى، ص ٧٢٩.

ص: 269

و از وضع مسلمانان غافل مشو! كه خداوند، دربارۀ آنها از تو بازخواست خواهد كرد. عبدالملك گفت: همه اينها را كه گفتى قبول دارم؛ تو حوايج مردمان را گفتى، حاجت خودت را هم بيان كن. گفت: من به سوى مخلوق هيچ حاجتى ندارم و خواسته خود را تنها به صاحب اين خانه (بيت الله) مى گويم. عبدالملك گفت: شرافت و بزرگوارى همين است. (1)

١٧. طواف، همانندى اولياى الهى با فرشتگان

براى اثرپذيرى از الگو، همانندى با او، حتى در رفتار ظاهرى، كارساز است؛ همانندى با او در نشستن، سخن گفتن، غذا خوردن، لباس پوشيدن، راه رفتن و. . . . همانندى در ظاهر، موجب مى شود، شخص رفته رفته و به آرامى و پنهانى، در باطن نيز همانند الگو شود. همين طور، شخص طواف كننده در اثر طواف، همانند فرشتگانى مى شود كه دور «بيت المعمور» و «عرش الهى» به طواف سرگرمند. اين همانندى ظاهرى سبب مى شود شخص به رنگ فرشتگان درآيد و به خوى آنان آراسته شود. به همين گونه، شخص طواف كننده كه همانند ابراهيم و هاجر و اولياى الهى، به گرد خانه خدا طواف مى كند، بستر اثرپذيرى از ويژگى هاى روحى و اخلاقى آنها را در خود ايجاد مى كند.

آيت الله جوادى آملى مى گويد:

يكى از اركان مهم عمره و از نشانه هاى تجسّم خداوند، طواف است. كعبه، تنزّل و تمثّل عرش و در محاذات بيت معمور و عرش خدا واقع است؛ پس اگر كسى به گونه اى شايسته، كعبه را طواف كند، به بيت معمور در عالم مثال صعود مى كند و چنانچه وظايف آن مرحله را هم ايفا كرد، به مقام


1- رنگارنگ، ج ١، صص ٢٩5 و ٢٩6.

ص: 270

عرش اِله بار مى يابد. خداى سبحان براى اينكه انسان، فرشته خو شده و آثار فرشتگان در او ظاهر شود، همان طور كه با دستور به روزه گرفتن، از انسان ها مى خواهد تا مانند فرشتگان از كارهاى حيوانى حذَر كنند، امر كرده بر گِرد كعبه كه محاذى بيت معمور يعنى مطاف ملائكه است، طواف كرده و نام حق تعالى را زمزمه كنند و براى خود و ديگران از خدا آمرزش بخواهند و اين گونه به ملائكه الهى كه بر گرد عرش و بيت معمور، حق را تسبيح و براى مؤمنان طلب آمرزش مى كنند اقتدا كرده و بدانان شباهت پيدا كنند. (1)

دكتر على شريعتى مى گويد:

خيلى از اين هنرپيشه هاى ماهرى كه يك نقش را در يك داستان، خوب بازى مى كنند، به قدرى هنرمندانه اداى آن شخصيتى را كه نقش او را بازى مى كنند درمى آورند كه روح و خصوصيات آن شخصيت را در خودشان حلول مى دهند و پس از تمام شدن اين بازى، تا آخر عمر، تحت تأثير آن شخصيتند. چه مى شود اگر ما در كنار كعبه و در قالب طواف، نقش خودمان را خيلى خوب و ماهرانه انجام دهيم؟ وقتى كه ما در مكه دور خانه خدا طواف مى كنيم، به واسطه شباهت به ابراهيم و هاجر، با آنها تجديد عهد مى كنيم. اساساً مراسم حج عبارت است از يك نمايشى كه هر فردى در اين مراسم و مناسك، خودش را به عنوان يك بازيگر و نمايشگر جدى در قالب اين شخصيت هاى بزرگ حلول مى دهد و در تاريخ، پا در جاى پاى آنها مى گذارد و كارى را كه آنها عملاً و واقعاً در تاريخ انجام دادند، او در يك دوره تمرين نمايشى و اشاره اى از زندگى اش، از لباس درونى و بيرونى خودش در روزمرگى، بيرون مى آيد و در سرزمينى كه از زندگى، از دردها


1- عرفان عمره، صص ٩١ و ٩٢.

ص: 271

و عقده ها و نفرت ها و خاطرات و لذت ها و هوس هايش اثرى نيست، نشانه اى نيست، عريان شده از خويشتن و بريده از هرچه او را به خودش چسبانده و به زمين ميخكوب كرده، در اين صحرا و در اين كوهستان كه مملو از خاطره بشريت و خاطره ابراهيم و خاطره پيغمبر اسلام است، مى آيد و خودش اين حوادث عظيم و عميق تاريخ را كه انسان امروز را ساخته، به صورت نمايشى انجام مى دهد و چنان كه اشاره شد، در يك فيلم و يا در بسيارى از نمايشنامه ها، بعضى از نمايشگران و بازيگران اصلى فيلم كه سخت هنرمندانه و با ايمان دقيق و قاطع، نقش خودشان را بازى مى كنند، نقش اين شخصيت را و متن آن تاريخ را چنان خوب نمايش دادند و بازى كردند كه بعد از آنكه نمايشنامه پايان پذيرفته، آثار شخصيت آن شخص حقيقى كه آنها نقش او را بازى كردند، در زندگى اين هنرپيشه اى كه چند روزى نقش او را بازى كرد، تا آخر عمر بر جاى ماند، و حتى بر همان حال و بر همان شخصيت مردند. ما كه نقش بزرگ ترين شخصيت هاى تاريخ را و نقش بزرگ ترين حوادث بشرى را و عالى ترين درس هاى آموزنده معنويت و سازنده روح انسانى را در اين نمايشگاه بزرگ جهان براى تماشاى خودمان بازى مى كنيم، اگر تمرين داشته باشيم و آگاهى داشته باشيم، و به اين شخصيت ها عشق بورزيم و بدانيم كه نقش آنها چه بوده است، نقشى را كه به اين شكل بازى مى كنيم تا زمان مرگ بازى خواهيم كرد، و آنچه را كه امروز به شكل نمايش انجام داديم، در زندگى، به شكل واقعى و حقيقى دنبال خواهيم كرد. (1)

«به راستى كه اگر انسان، حواسش جمع باشد و در كار خود، دقيق و عميق شود و


1- ميعاد با ابراهيم، گزيده صص ٢١5 و ٢4٧.

ص: 272

خوب بداند و بفهمد كه در كجاست و با چه كسى هست و در چه موقعيتى قرار دارد، حتماًً دلش تكان مى خورد و حال عجيبى به او دست مى دهد. خود را در آسمان عزّ و شرف، محفوف فرشتگان و همپاى پيغمبران و شبيه چرخندگان به دور عرش خدا مى بيند و در اثر اين همانندى، دنيا و مافيها، در نظرش بى ارزش ترين چيزها مى آيد -همان گونه كه دنيا در نظر آن بزرگان و اولياى الهى اين گونه بوده است- و يك نوع حال صفا و رقّت و روحانيت مخصوص در خودش مى يابد و لذتى غير قابل توصيف در اعماق روح و روان خويشتن احساس مى كند كه آن حال و آن لذت، در هيچ جاى دنيا و در هيچ حالى از حالات زندگى يافت نمى شود و همان حال صفا و رقّت روحى، بهره عظيمى است كه بايد در اين سفر سعادت بخش نصيب انسان شود و جا دارد كه آدمى، هرچه مال و جاه و مقام دنيا را به پيروى از اولياى الهى رها كند، تا آن، حالِ بسيار گرامى را كه رمز تحول روح و سرمايه عزت و سعادت جاودانى است، به دست آورد» . (1)

ابن ميثم بحرانى مى نويسد:

اما طواف كعبه؛ حاجى بايد قلباً متوجه عظمت، خوف و خشيت و محبت خدا باشد و بداند كه با اين طواف، شبيه فرشتگان مقرّبى است كه بر اطراف عرش طواف مى كنند. خانه مثال در عالم شهادت براى حضور در عالم غيب است و عالم دنيا، براى كسى كه درِ رحمت حق به رويش گشوده شود و عنايت الهى در پيمودن راه، او را دستگير و مددكار باشد، نردبانى براى رفتن به عالم غيب است و اشاره الهى به اينكه بيت معمور در آسمان در مقابل كعبه قرار گرفته است، براى بيان همين موازنه است و اينكه طواف انسان ها بر كعبه، همانند طواف فرشتگان بر بيت معمور است، ولى چون


1- حج، برنامه تكامل، ص ١١٧.

ص: 273

بيشتر مردم به اين مرتبه از طواف نمى رسند، مأمورند كه تا اندازه امكان به آن تشبّه كنند تا مشمول اين مضمون شوند كه هركس به قومى شباهت پيدا كند، از آنها شمرده مى شود. در بسيارى از موارد، تشبّه، شدّت مى يابد تا آنجا كه در حكم و جايگاه همان كسى قرار مى گيرد كه به او شباهت پيدانمود. (1)

امام صادق (ع) مى فرمايد:

همراه پدرم در حجره نشسته بودم. ايشان به نماز برخاست. در اين لحظه مردى وارد شد. پدرم نمازش را تمام كرد و سلام داد. آن مرد از پدرم پرسيد: «سؤالى دارم كه كسى جز شما جواب آن را نمى داند: راز و علت طواف خانه خدا چيست؟ چرا مسلمانان بايد گرداگرد كعبه بچرخند؟» پدرم فرمود: «آن گاه كه خداوند عزّوجل ملائك را به سجده فرمان داد، آنان ابتدا اين امر را رد كردند و گفتند: ( أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ ) ؛ «آيا كسى را در آن قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كند؟ حال آنكه ما تسبيح و حمد تو را به جا مى آوريم و تو را تقديس مى كنيم [و براى جانشينى شايسته تريم]» . (بقره:٣٠) خداى تعالى در پاسخ فرمود: ( إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ ) ؛ «من حقايقى را مى دانم كه شما نمى دانيد» . (بقره: 30) خداوند بر آنها خشم گرفت، و فرشتگان الهى درخواست توبه كردند. خداوند آنها را به طواف بيت معمور فرمان داد. آنها هفت سال طواف كردند، استغفار نمودند و توبه كردند. خداوند توبه آنها را پذيرفت و سپس كعبه را روى زمين مستقر كرد و طواف آن را توبه و طهارت بنى آدم قرار داد. خداوند، توبه را دوست دارد، پشيمانى بندگان را


1- شرح نهج البلاغه، ج ١، صص 46١ و 46٢.

ص: 274

دوست دارد، از استغفار بندگان استقبال مى كند. خداوند مى خواهد كه آدميان مانند فرشتگان دور خانه اش در زمين بگردند تا از اين طريق، گناهان آنها بريزد» . (1)

بنابراين سرّ طواف، تشبّه به فرشتگان و همانندى با توبه ملائكه و دريافت رحمت و مغفرت الهى است. (2)

١٨. طواف، رهايى از «من» ، رسيدن به «ما»

ريشه بسيارى از شرارت ها، ستم ها، بدخواهى ها و تجاوزها، در وجود «منِ» در انسان است. آن كه تنها «من» را مى بيند، فقط منافع خويش را لحاظ مى كند و چون همواره در جست وجوى منافع خويش است، باكى از ضايع شدن حقوق ديگران ندارد. چنين كسى در پى يافتن منافع خويش است، گرچه به بهاى ظلم و تجاوز به ديگران. چنين شخصى، تنها هنگامى از اين لغزش ها و ناهنجارى هاى اخلاقى و رفتارى رها مى شود كه «منِ» او به «ما» تبديل شود و در كنار خواسته هاى خويش، منافع ديگران را نيز ببيند. در اين صورت است كه آدمى از هرگونه ستم به ديگران و بدخواهى درباره هم نوعان خويش ايمن مى شود.

طواف كعبه، آن هم به شكل دسته جمعى و با آن جمعيت انبوه و فشرده، از بهترين معيارها براى سنجش رهايى از «من» و پيوستن به «ما» است. برخورد تند با طواف كنندگانى كه ناخواسته موجب رنجيدگى مى شوند، همچنان از حضور «من» در وجود اين شخص، حكايت مى كند.

«حقيقت اين است كه حج، يك واجب استثنايى و يك مراسم عجيب و پر رمز و


1- فروع كافى، ج 4، ص 4١١.
2- اسرار عرفانى حج، صص ٣54 و ٣56 - ٣5٧.

ص: 275

راز است. اگرچه در باب حج، بسيار گفته اند و همه گفته اند و مطالب شيوا و زيبايى هم بيان كرده اند، اما مسئله حج، خيلى عميق تر از چيزى است كه ما تا امروز شنيده ايم. حج، يك حركت عبادى خالص عميق - خضوع، خشوع، ذكر، عبادت، تضرع و توسل - و با حالت اجتماع است. در كنار هم قرار دادن اين دو چيز، مسئله را خيلى پرمعنا مى كند. اگرچه در اسلام عبادات اجتماعى، مثل نماز جماعت و نماز جمعه و نماز عيد وجود دارد، اما اين اجتماع عظيم و اين مركزيت دادن به ذكر و توحيد و كشاندن همه مسلمانان از آفاق عالَم اسلامى به يك نقطه واحد، خيلى معنا دارد. اينكه همه ملت مسلمان و امت اسلامى با وجود اختلاف لهجه ها و نژادها و عادات و سنن و سليقه ها و اختلاف مذاهب، موظفند در يك نقطه جمع شوند و اعمال ويژه اى را با هم انجام دهند، خيلى پرمعناست. معلوم مى شود بنابر نظر اسلام و ديد اسلامى، اتحاد دل ها و جان ها و تبديل «من» ها به «ما» ، فقط در ميدان سياست و در جهاد نيست؛ حتى رفتن به در خانه خدا و كنار هم قرار گرفتن دل ها و با هم بودن من ها و جان ها نيز داراى اهميت است. لذا در قرآن كريم مى فرمايد: ( وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ) ؛ «و همگى به ريسمان خدا [قرآن و هرگونه وسيلۀ وحدت الهى] چنگ زنيد و پراكنده نشويد» . (آل عمران:١٠٣) اعتصام به حبل الله تنها، فايده اى ندارد، «جميعاً» مهم است. با هم اعتصام به حبل الله كنيد تا «من» ها به «ما» تبديل شود. با هم به نقطه اطمينان بخش تعليم و تربيت و هدايت الهى چنگ بزنيد. با هم بودن مهم است. دل ها با هم، جان ها با هم، فكرها با هم، تن ها در كنار هم؛ اين گونه طواف بشود» . (1)

دكتر على شريعتى مى گويد:

زيربنا و اساس وحدت بشرى، از ميان بردن «من» پست و وادار كردن اين فرد است براى حل شدن در «ما» . براى اين كار، هر سال بايد تمرين كند،


1- صحيفه حج، ج ٢، ص ٢٩٣. (مقام معظم رهبرى)

ص: 276

بايد به ذوالحليفه بيايد و تمام آن درجه ها، لباس ها، آرايه ها، پيرايه ها، رنگ ها و نشانه ها و علائمى را كه در جامعه و زندگى به خودش بسته بود و به وسيله لباس و آرايش و انگشتر و طرز زدن مو و طرز زدن ريش و طرز لباس و مد لباس و رنگ لباس و بعد اتومبيل و بعد خانه و بعد دكوراسيون و بعد طرز راه رفتن - با همه اين وسائل - مى خواسته بگويد «من» غير از همه هستم، مى ريزد، همه ريخته مى شود. در آنجا آدم براى اولين بار مى بيند «من» را كه مى ريزد. «من» عبارت است از مجموعه خصوصياتى كه من را از ديگران ممتاز مى كند، جدا مى كند. همه اين خصوصيات را در ذوالحليفه ريختيم و همه در يك لباس حركت مى كنيم. در اينجا «من» ها همه تراشيده شده، همه يكرنگ شده و همه درجه ها از آدم گرفته شده [است و] به هيچ وجه نمى تواند نشان بدهد كه «من» غير از همه هستم، بلكه «خود» ش را گم مى كند و بعد، از همان اول، وقتى اين فرد - اين جويبار ريز و كوچك - درست مثل جويبارى كه وارد گرداب مى شود و مى چرخد، به دور كعبه مى چرخد، ديگر فرد وجود ندارد. و هرچه هست «ما» هست. (1)

«بارى بى گمان حج، تربيتى است الهى، حداقل يك بار در همه عمر؛ براى همه عمر، تا ما دائم در نماز باشيم و همواره و هميشه در حال احرام حقيقى بمانيم؛ يعنى مرتكب حرام نشويم و حريم محرمات الهى را رعايت كنيم و خود را به اعتبار نام و عنوانى كه پيدا كرده ايم و خانه اى كه ساخته ايم و جامه گران بهايى كه پوشيده ايم و قدرتى كه يافته ايم، از بندگان ديگر خداوند، جدا نمانيم و احساس فخر و غرور و تكبر نكنيم و بدانيم كه هريك از ما، قطره اى هستيم مانند ديگر قطره ها كه بنده خداونديم و بايد به آن قطره ها بپيونديم تا اقيانوس شويم» . (2)


1- ميعاد با ابراهيم، صص ٢١٧ و ٢١٨.
2- حج نماز بزرگ، صص ١١١ و ١١٢.

ص: 277

شكوه ميرزادگى مى نويسد:

. . . و از همين خانم هاست كه در جدّه، از روحانى كاروان مى پرسد: مى شود با دستكش پلاستيكى و قاشق، سنگ ريزه [براى رمى جمرات] جمع كرد؟ و

روحانى كاروان كه مى بيند او همسر يكى از متنفذين و ثروتمندان تهران است، باز هم رُك گويى اش را اِعمال مى كند و با صداى بلند مى گويد: خانم! يك طرف فلسفۀ همۀ اين اعمال، شكستن اين احساسات خودپسندانه ماست. شكستن بت غرورهاى بى جاى ما و رسيدن به موجوديت خالص انسانى ماست. اگر قرار باشد اينجا هم تافته جدابافته از ديگران باشيم و دلمان براى ناخن و پوست نازكمان بلرزد و دستمان را جدا از دست ديگران بدانيم، پس براى چه مى آييم اينجا؟ در خانۀ راحتمان نشسته ايم و فكرهاى ترگل و ورگل خودمان را مى كنيم. (1)

١٩. آنان كه لب از دعا فرو بستند

گرچه دعا كردن فضيلت است و خداوند به بندگانش توصيه مى كند كه همواره لبان خويش را به دعا مترنم بدارند و لحظه هاى دعا را به ويژه در مكان هايى چون مسجدالحرام و كنار خانه خدا قدر بدانند، عارفانى هستند كه چون در سلوك معنوى، مقامى فراتر از دعا را تجربه مى كنند، لب از دعا فرومى بندند. براى آنان در اين مرتبه روحى، خواهشى مطرح نيست تا به دعا بنشينند؛ چرا كه آنها در برابر آنچه از دوست بدانان مى رسد، سر فرود مى آورند و هرچه او برايشان رقم بزند مى پسندند و آن را حكمت و مصلحت مى بينند. پس در مقام رضا به سر مى برند و لطف مقام رضا را با جاذبه مقام دعا برابرى نمى دهند و رضا را بر


1- به نقل از: حج در ادب فارسى، صص ١٨6 و ١٨٧.

ص: 278

دعا ترجيح مى دهند.

ملاحسين كاشفى مى گويد:

رضا، ثمره محبت است و هركه در مقام رضا ساكن شد، از دغدغه حسد

برست؛ چه، عارف در اين مرتبه و مقام، بدين حال بينا مى شود كه حضرت حق تعالى در قسمت، خطا و اشتباه نكرده است و هركه را هرچه بايد، عطا فرموده است. پس، از روى رغبت، نسبت به قسمت الهى راضى شود و بر داده و فرستادۀ حق، اعتراض نكند و از اينجاست كه جمعى از اوليا، زبان از دعا بسته دارند و استدعاى دفع قضا نكنند. (1)

ز اوليا، اهل دعا خود ديگرند

كه همى دوزند و گاهى مى درند

گر نظر بر گور صد بنده كنند

طرفۀ العينى جهان بر هم زنند

چون دعايى از سر جان كرده اند

عالَمى را غرق طوفان كرده اند

قوم ديگر مى شناسم ز اوليا

كه زبان شان بسته باشد از دعا

از رضا كه هست دأب آن كِرام

جستن دفع قضاشان شد حرام

كفرشان آيد طلب كردن خلاص

در قضا ذوقى همى بينند خاص

هرچه مى آيد برون از مِلك غيب

خاص خود دانند بى از شك و ريب

از قضا تيرى اگر آيد دمى

جان خود را او نشان سازد همى

هرچه تقدير و قضا شد از خدا

او نخواهد هيچ تغيير قضا (2)

ابن عربى مى نويسد:

اينان [گروهى از اولياى الهى كه لب از دعا فرو بسته اند] از آن جهت از سؤال و درخواست باز ايستادند كه دانستند خداوند را در ايشان حكم و قضاى پيشين


1- لبّ لباب مثنوى، ص ٢٧5.
2- لبّ لباب مثنوى، صص ٢٧5 و ٢٧6.

ص: 279

است؛ پس قلبشان را براى قبول آنچه از جانب خدا وارد مى شود، آماده كردند و از نفوس و اغراض و اهداف خويش غايب و پنهان گرديدند. (1)

قيصرى در شرح اين عبارت مى نويسد:

يعنى چون اينان دانستند كه خداى دربارۀ ايشان حكمى دارد كه در قضا، بر وجودشان پيشى دارد و ناگزير بايد آنچه از خير و شرّ و كمال و نقصان و آنچه را كه خداوند در ازل برايشان مقدر كرده، به آنان برسد، از طلب، آرامش پيدا مى كنند و اين عملشان آنان را باز مى دارد كه از خداوند چيزى درخواست كنند. لذا مشغول پاك كردن محل، از چرك تعلقات به امور فانى و قطع علاقه ها و وابستگى مى شوند تا آينه دل هاشان پاك و جلا داده شود؛ به طورى كه در آنها اعيان حقايق آشكار گردد و آنچه از تجليات را كه از جانب حق تعالى بر آنها وارد مى شود، بپذيرند. (2)

دراين باره از هجويرى مى خوانيم:

گروه ديگرى هستند كه در طواف، نه بخواهند و نه دعا كنند. آنها در مقام تسليم هستند؛ چنان كه ابراهيم (ع) در اين مقام بود. چون ابراهيم (ع) به مقام خلّت رسيد، از علايق رها شد و دل از غير بگسست و آن گاه كه قرار شد وى را در آتش افكنند، جبرئيل بيامد و گفت: «

هَل لَكَ مِن حاجَةٍ؟ » ابراهيم (ع) گفت: «

أَمّا اِلَيكَ فَلا » . پس گفت: به خداى عزّوجل هم حاجتى ندارى؟ گفت: «

حَسْبي مِنْ سُؤالِي عِلْمُهُ بِحالي » ؛ «مرا آن بسنده است كه او مى داند كه مرا از براى او در آتش مى اندازند» . علم او به من، زبان مرا از سؤال و درخواست منقطع گردانيده است» . (3)


1- شرح فصوص الحكم، تاج الدين حسين خوارزمى، ص ١٧6.
2- شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم ابن عربى، ج ١، ص ٢٣٨.
3- كشف المحجوب، ص 4٨٠.

ص: 280

حكايت

آورده اند كه ابراهيم ادهم غلامى بخريد. چون غلام را به خانه آورد، گفت: «اى غلام

چه خورى؟» گفت: «آنچه تو دهى» . گفت: «چه پوشى؟» گفت: «آنچه تو پوشانى» . گفت: «نامت چيست؟» گفت: «آنچه تو خوانى» . گفت: «چه درخواست دارى؟» گفت: «مرا با درخواست چه كار» . (1)

٢٠. طواف، درس مردم دارى

خداوند با بندگانش مهربان است و گره از كارهاى فروبسته آنان، گشاده، و از آنان خواسته است با يكديگر مهربان و در گرفتارى ها، پشت همديگر باشند. آن كه در مهرورزى و حل مشكلات، توفيق بيشترى دارد، به خداى خويش، مانندتر است و آن كه به خدا همانندتر است به او نزديك تر. خداوند در لحظه هاى عبادت و خلوت روحى نيز مهرورزى و دست گيرى را در برابر ديدگان بندگان مجسّم مى دارد و گاهى، حق بنده اش را بر خويش مقدم مى دارد.

حكايت

«ابان بن تغلب» گويد: با امام صادق (ع) مشغول طواف كعبه بودم. هنگام طواف، يكى از دوستانم از من خواست كنارش بروم و به خواسته او گوش بدهم. دلم نمى خواست از حضرت صادق (ع) جدا شوم و به سوى دوستم بروم، ازاين رو توجهى نكردم. در دور بعد نيز آن شخص به من اشاره كرد كه به سوى او بروم. اين بار امام صادق (ع) اشاره او را ديد. به من فرمود: اى ابان! آيا با تو كار دارد؟ گفتم: آرى. فرمود: او كيست؟ گفتم: از دوستان من است. فرمود: او هم مؤمن و شيعه است؟ گفتم: آرى. فرمود: به سوى او برو و خواسته اش را برآور. عرض كردم: آيا طواف را قطع كنم؟


1- جوامع الحكايات و لوامع الروايات، سديدالدين محمد عوفى، ص ١٩٨.

ص: 281

فرمود: آرى. گفتم: آيا اگر طواف واجب هم باشد، مى توان آن را براى برآوردن حاجت مؤمنى قطع كرد؟ فرمود: آرى. ابان گويد: طواف را رها كردم و براى اداى خواسته دوستم، نزد وى شتافتم. (1)

حكايت

صفوان در محضر امام صادق (ع) نشسته بود. ناگهان مردى از اهل مكه وارد مجلس شد، و گرفتارى اى را كه برايش رخ نموده بود، شرح داد. معلوم شد كرايه اى در كار است و آن شخص نتوانسته از عهده آن برآيد. امام (ع) به صفوان دستور داد: فوراً حركت كن و برادر ايمانى خودت را در كارش يارى ده. صفوان حركت كرد و رفت و پس از توفيق در اصلاح كار و حل مشكل، بازگشت. امام پرسيد: چطور شد؟ صفوان پاسخ داد: خداوند اصلاح كرد. امام فرمود: بدان كه همين كار به ظاهر كوچك كه حاجتى از كسى برآوردى و وقت كمى از تو گرفت، از هفت شوط طواف دور كعبه، محبوب تر و فاضل تر است.

آن گاه امام صادق (ع) افزود: «مردى گرفتارى اى داشت، خدمت امام حسن (ع) رسيد، و از آن حضرت يارى خواست. امام حسن (ع) بلافاصله كفش هايش را پوشيد و راه افتاد. در ميان راه به حسين بن على (ع) رسيدند درحالى كه مشغول نماز بود. امام حسن (ع) به آن مرد گفت: تو چطور از حسين غفلت كردى و پيش او نرفتى؟ گفت: در آغاز خواستم نزد او بروم و از او در كارم كمك بخواهم، ولى چون گفتند ايشان اعتكاف كرده اند و معذورند، خدمتشان نرفتم. امام حسن (ع) فرمود: اما اگر توفيق برآوردن حاجت تو به او دست داده بود، از يك ماه اعتكاف برايش بهتر بود» . (2)


1- داستان ها و حكايت هاى حج، صص ١٨٨ و ١٨٩، به نقل از: محجة البيضاء، ج ٣، صص 6٩ و٧٠.
2- داستان راستان، مرتضى مطهرى، صص ٢66 و ٢6٧.

ص: 282

٢١. طواف، آموزش نظم

هستى بر نظم استوار است. پايايى آفرينش نيز در گرو نظم است. نظم به هستى زيبايى مى بخشد و موجب مى شود هر پديده اى در جاى خود باشد و با پاى بيرون ننهادن از جايگاه خويش، سبب آشفتگى در روند آفرينش نشود. خداوند از بندگانش نيز خواسته است با هستى، همسو و هم نوا شوند و آينه دار آفرينش در نظم و انضباط باشند. بر اين پايه، خداوند، به بهانه هاى گوناگون، آنان را به فراگرفتن نظم واداشته است نمونه اين آموزش نظم، شيوه تشريع مناسك حج براى زائران است.

استاد شهيد مرتضى مطهرى (رحمة الله) مى فرمايد:

طواف مثل نماز است، مانند نماز درس نظم و انضباط است، لذا متوجه اطراف شدن و تمايل به اين طرف و آن طرف در آن ممنوع است. به علاوه، مطابق فقه شيعه، به نحو خاصى بايد شانۀ چپ هميشه متوجه كعبه باشد. حتى پيرمردترين افراد بايد مقيد به اين نظم و انضباط باشد. (1)

همچنين ما مى بينيم كه روح احرام، تمرين به ترك محلّلات است، كه بعضى از آنها مستحباتند، براى اينكه آمادگى كامل براى انضباط پيدا شود. (2)

دكتر على شريعتى در اين باره مى نويسد:

عبادت در حج، يك حالت خاص دارد؛ چنان كه اين حالت در تمام صور ديگر عبادات اسلامى هم هست، اما در حج، واقعى تر و متجلى تر است. حالت عبادى كه در اسلام هست و عباداتى كه به عنوان اصول و وظيفه، به مسلمان اعلام مى شود، اولاً داراى نظم و نظام و ترتيب خاصى است؛ يعنى فقط يك وابستگى و تجلى احساسِ فرد نسبت به خداوند نيست؛ بى شكل و بى نظم و


1- حج، صص 6٨ و 6٩.
2- حج، ص ١٢5.

ص: 283

بى ترتيب و آزاد و رها شده نيست، بلكه نظام دارد و اين نظام، نظامى منطقى است و فرم و شكل دارد. اين خيلى مهم است.

٢٢. طواف نيابتى

نويسنده كتاب «فضيلت هاى فراموش شده» درباره پدرش «آخوند ملاعباس تربتى» مى نويسد كه در سال ١٣٠6ه. ش پدرم عازم مكه معظمه گرديد. چون معلوم نبود كه گذرنامه خواهند داد يا نه، بعضى مى گفتند قاچاق مى رويم.

مرحوم آخوند گفت: من چنين كارى نمى كنم. با آنكه بى نهايت اشتياق زيارت مكه را دارم، ولى برخلاف معمول و قانون عمل نمى كنم. او در همه كارها همين طور بود؛ مثلاً، در زمانى كه خودش به كشاورزى اشتغال داشت، مالياتى مى گرفتند به نام «عشريه» . بعضى از مردم نمى دادند و مى گفتند: چون دولت، ظالم است نبايد به او عشريه داد. ولى مرحوم آخوند، هم عشريه را از گندم هايش مى داد و هم زكات شرعى آنها را. بارى بالأخره گذرنامه دادند و مشرّف شدند.

يكى از دوستان آن مرحوم كه در سفر همراهش بود، مى گفت: در مكه در دست مرحوم حاج آخوند، بين مچ تا مرفق، دانه هايى بيرون زد و در نتيجه، دست او از پنجه تا بازو ورم كرد و دچار درد شديد شد. با اين حال، ايشان طواف هاى متعددى انجام مى داد و براى آنچه از خويشان و دوستان زنده و مرده كه يادش مى آمد، طواف نيابتى انجام مى داد. آنچه موجب تعجب گشت اين بود كه ايشان با آن دست دردمند، به نيابت از هشتاد نفر نماز طواف نساء خواند. حتى براى كسانى كه اصلاً آنها را نمى شناخت، طواف نيابتى و نماز طواف نساء نيابتى انجام مى داد. تا آنجا كه هركس مى آمد و مى گفت: به نيابت من هم دو ركعت نماز بخوانيد، ايشان بدون هيچ امتناعى برايش نماز مى خواند. (1)


1- داستان ها و حكايت هاى حج، صص ٨٠ و ٨١.

ص: 284

٢٣. شكرانه طواف

طواف، بدون توفيق خداوند ميسر نيست. حاجى به سبب موهبت بزرگ طواف، بايد از صميم دل خدا را شكر كند، و لب به ستايش او بگشايد.

«احمد مسكين» ، در برابر اين رحمت بزرگ، خدايش را اين گونه مى ستايد:

بحمدالله كه از فضل خداداد

به طوف كعبه گشتم خرّم و شاد

دو چشمم گشت روشن از جمالش

به كام دل رسيدم از وصالش

چه محنت ها كه در راهش كشيدم

چه زهر غم كه از بهرش چشيدم

مرا چون آمد آن پيكر در آغوش

ز شادى كردم از غم ها فراموش

خداوندا چه سان شكرت گزارم

كدامين نعمتت را برشمارم

حريم كعبه كردى منزل من

برآوردى مرادات دل من

بدادى در حرم عيش و حضورم

فزودى دم به دم اندر سرورم

طمع دارم كه از روى عنايت

ز بنده وانگيرى اين هدايت

بدارى دايمم ثابت بر اين حال

فزون سازى از آنم عزّ و اقبال

نرانى از درِ لطف و كرامت

بدارى در كرامت تا قيامت

كريمانى كه در ملك جهانند

ز درگاه كرم كس را نرانند

تو از لطفم بدين درگاه خواندى

ز راه مكرمت اينجا رساندى (1)


1- سفرنامه منظوم حج، صص ٩٧ و ٩٨.

ص: 285

فصل هفتم: نماز پشت مقام ابراهيم

اشاره

پس آن گه جانب خلف مقام آ t توقف اندر آنجا نيز بنما

دو ركعت نيز در آنجا ادا كن t برآور دست خويش و پس دعا كن

توقف اندر آنجا هم ثواب است t دعاها نيز آنجا مستجاب است (1)

* * *

سوى قدمگاه خليل الله آى t پا چو نيابى، به پى اش ديده ساى (2)

* * *

جاى ابراهيم اگر دانى مقام

شد مقام روح و خِلّت (3)بر كرام و آن «مصلّى» موطن ذكر اندر است بالحقيقه آن صلات اكبر است در مقام ذكر اكبر، شرح آن با تو گويم گر بوَد توفيق و جان (4)«واجب است، بعد از تمام شدن طواف عمره، دو ركعت نماز بخواند مثل نماز صبح. مى تواند نماز طواف را با هر سوره اى كه خواست بخواند، مگر سوره هاى سجده [دار].


1- سفرنامه منظوم حج، ص ١٠٠.
2- مثنوى هفت اورنگ، ج ١، ص 5١4.
3- دوستى و محبت.
4- شرح جامع تفسير عرفانى و منظوم قرآن، ج١، ص٣٣6.

ص: 286

مستحب است در ركعت اول، بعد از حمد، سوره «

قُل هُوَ اللهُ اَحَد » و در ركعت دوم، سوره «

قُل يا اَيُّهَا الكافِروُنَ » را بخواند.

جايز است نماز طواف را بلند بخواند، مثل نماز صبح، يا آهسته بخواند مثل نماز ظهر.

احوط آن است كه بعد از طواف، مبادرت به نماز كند و زود به جا آورد.

واجب است كه اين نماز، نزد مقام ابراهيم خوانده شود و احتياط واجب آن است كه پشت مقام به جا آورد كه سنگى كه مقام است بين او و خانه كعبه واقع شود و بهتر است كه هرچه ممكن باشد نزديك تر بايستد، لكن نه به طورى كه مزاحمت با سايرين كند» . (1)

١. شكل گيرى مقام ابراهيم

«مقام ابراهيم، آنجا كه جاى پاى ابراهيم، بر سنگ را در ميان محفظه اى شيشه اى حفظ كرده اند، روبه روى من است. خودم را از ميان جمعيت مى كشم جلو و با چشم هايى كنجكاو برجاى پاى ابراهيم نگاه مى كنم. بر همين سنگ بود كه هاجر، پاى ابراهيم خليل را با آب زمزم - اشك چشمان مشتاقش - شست وشو داد. وقتى كه ابراهيم پس از سال ها به ديدن هاجر و پسرش آمده بود و با همه عشقى كه به هاجر داشت، به خاطر تعهدى كه به ساره داشت، حاضر نشد از شتر پياده شود و هاجر سنگى بزرگ را زير پاى ابراهيم كشاند تا همچنان كه او بر شتر سوار است، پاى او را شست وشو دهد» . (2)

«درباره شكل گيرى مقام ابراهيم، چند وجه گفته اند:

الف) هنگام ساختن كعبه، حضرت ابراهيم روى آن مى ايستاد كه اثر پا بر روى آن مانده است؛ يعنى سنگ، نظير جسمى نرم، اثرپذير شده [است]؛

ب) وقتى كه حضرت ابراهيم (ع) براى بار دوم به مكه برگشت و همسر اسماعيل


1- منتخب مناسك حج، گزيده صص ١٧٣- ١٧5.
2- به نقل از: حج در ادب فارسى، شكوه ميرزادگى، ص ١٨٧.

ص: 287

گفت: پياده شويد تا من سر شما را شست وشو دهم، حضرت، هنگام پياده شدن، پا روى سنگ گذاشت و در آن سنگ، اثر كرد؛

ج) هنگام امتثال فرمان ( وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ ) ؛ «و مردم را به حج دعوت كن» (حج:٢٧) بالاى آن سنگ رفته، اعلان كرد كه مردم به طرف كعبه آمده، حج به جا آورند. در اين حال، اثر پا در سنگ پديد آمد.

مشابه اين ويژگى، درباره حضرت داود (ع) نيز آمده است، كه خداوند آهن سرد و سخت را در دستان او نرم كرد:

(وَ لَقَدْ آتَينا داوُدَ مِنَّا فَضْلاً يا جِبالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَ الطَّيرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ) (سباء:١٠)

و ما به داود از سوى خود فضيلتى بزرگ بخشيديم. [ما به كوه ها و پرندگان گفتيم:] اى كوه ها و اى پرندگان! با او [در تسبيح خدا] هم آواز شويد و آهن را براى او نرم كرديم.

مطلب مزبور درباره مقام ابراهيم نيز صادق است؛ با اين تفاوت كه در اينجا سخن از «

وَ اَلنّا لَهُ الْحَجَر » [و سنگ را بر او نرم كرديم] است؛ يعنى سنگ سخت، به اعجاز الهى، چنان نرم شد كه پاهاى مبارك حضرت ابراهيم (ع) در آن فرو رفت؛ آن گونه كه اثر آن به جا ماند.

با توجه به مطالب ياد شده، سستى سخن صاحب تفسير المنار (1)كه «آيات بينات» را بر امور عادى، تطبيق كرده اند، روشن مى شود. وى مى گويد: منظور از مقام ابراهيم، عبادتگاه حضرت ابراهيم (ع) است كه زائران كعبه نيز بايد در آن نماز بگزارند: ( وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى ) ؛ [«از مقام ابراهيم عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد» . (بقره:١٢5)]، نه سنگى كه حضرت روى آن قدم گذاشته و اثر آن مانده باشد. و اگر چنين باشد،


1- تفسير المنار، محمد رشيد رضا، ج ١، صص 46١ و 46٢.

ص: 288

احتمالاً پيش از اينكه به صورت سنگ درآيد، ماده گِل مانندى بوده كه اثر پاهاى حضرت خليل بر روى آن مانده است. آن گِل، به تدريج، چسبندگى پيدا كرده، سخت شده و به صورت فعلى نمايان شده است» . (1)

٢. مقام ابراهيم، نشانه اى الهى

«يكى از نشانه ها و آيات روشن خداوند در مكه، مقام ابراهيم است؛ چنان كه امام صادق (ع) در پاسخ به اين سؤال كه مراد از «بينات» در آيه شريفه: ( فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ ) (2)، فرمود: «

حَيثُ قامَ عَلَى الحَجَر فَاَثَّرَت فيهِ قَدَماه » مقصود، مقام ابراهيم است كه بر روى سنگ ايستاد و نشانه هاى پايش در آن باقى ماند. (3)اين سنگ، در آغاز به طور آزاد در كنار كعبه بر روى زمين قرار داشت. آن گاه آن را در «ملتزم» نصب كردند تا جابه جا نشود، و اكنون نيز موضع «مقام» برجسته است و درون محفظه اى فلزى قرار دارد. شايان ذكر است كه امام باقر (ع) فرمود: سالى كه سيل مسجدالحرام را فراگرفت و امام حسين (ع) در مكه بود، به مردمى كه نگران از بين رفتن «مقام ابراهيم» بودند، فرمود: «مطمئن باشيد كه هرگز سيل، مقام ابراهيم را نمى برد؛ چون خداوند آن را علَم و نشانه قرار داد» . (4)آيت، گاهى به معناى علامت تكوينى، گاهى به معناى نشانه تشريعى در مقابل علامت تكوينى و گاهى نيز در معنايى اعم از تكوين و تشريع، به كار مى رود. بنابراين، منظور از آيت، تنها معجزه اى همچون ناقه صالح، شقّ القمر و مانند آن نيست، بلكه آيت، به معناى نشانه اى است كه نمايانگر حق است و مردم را بدان يادآور مى شود، چنان كه در آيه: ( أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيةً تَعْبَثُونَ ) ؛ «آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از


1- صهباى حج، گزيده صص ٢٧٨، ٢٧٩ و ٢٨٠.
2- آل عمران: ٩٧.
3- كافى، ج 4، ص ٢٢٣.
4- كافى، ج 4، ص ٢٢٣.

ص: 289

روى هوى و هوس مى سازيد؟» (شعراء: ١٢٨)

و همچنين در آيۀ: ( ما نَنْسَخْ مِنْ آيةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها ) ؛ «هر (حكم و) آيه اى را نسخ كنيم و يا (نسخ) آن را به تأخير اندازيم، بهتر از آن، يا همانند آن را مى آوريم» . (بقره:١٠6) به معناى نشانه آمده است. بنابراين نمى توان گفت: براساس آيه شريفه ( فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ ) همه آياتى كه درباره مكه آمده - و اين آيه ناظر بر آنهاست - بايد معجزه و خلاف عادت و طبيعت باشد. بلكه به هر چيزى كه حق را به ياد انسان آورد، آيت اطلاق مى شود. نكته ديگر آنكه شايد راز اينكه «آيات» به صورت جمع آمد، نه مفرد (

آية ) اين باشد كه:

الف) سنگ سخت، مانند خمير، شكل پذير شد؛

ب) جاى مشخص آن به صورت خمير درآمد نه همه آن؛

ج) به اندازه عمق و گودى معينى اثرپذير شد و بقيه به حالت سنگ باقى ماند؛

د) از دستبرد همه طاغيان كه خواستند اين اثر را محو سازند محفوظ ماند؛

ه) از دستبرد سارقان آثار هنرى و باستانى محفوظ باقى ماند» . (1)

حكايت

در سفر آيت الله جوادى آملى به مكه معظمه (در ١٣5١ه. ش) ، ماجرايى روى داد كه از زبان ايشان بدان اشاره مى كنيم: در آن سفر دستمان به حجرالاسود نرسيد و نتوانستيم استلامى بكنيم، ولى در كنار مقام، بالأخره فرصت مختصرى دست مى دهد. مقام ابراهيم سنگى است كه در قفسه اى قرار دارد و اثر دو قدم بر آن است و چند سانتى ضخامت دارد و معروف است كه اثر دوپاى حضرت ابراهيم (ع) است و حضرت روى اين سنگ، پا مى گذاشته اند و بناى كعبه را مى چيده اند. وقتى خوب به اين سنگ مبارك نگاه كردم، ديدم سمت چپ آن - اگر كسى پشت به خانه كعبه بايستد - روى آن نوار با خط


1- صهباى حج، گزيده صص ٢٧5 - ٢٧٨ (با تغيير و تلخيص) .

ص: 290

زيبايى نوشته بودند: ( وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما ) . اين جمله مبارك، از آيۀ الكرسى است كه خدا مى فرمايد: حفظ آسمان و زمين بر ما دشوار نيست و ما را خسته نمى كند. پس اگر بخواهيم، اثر دو پا را نيز حفظ مى كنيم و براى ما خستگى ندارد. وقتى اين نوشته را روى نوار اين سنگ ديدم، خيلى خوشحال شدم و براى دوستان نقل كردم.

آقايان و دوستانى كه در سال هاى بعد به مكه مشرف شدند، خواستند اين خط را با اين خصوصيات ببينند، اما هرچه گشتند آن را نيافتند. من خودم باز كه اخيراً مشرف شدم، رفتم كه ببينم، هرچه گشتم نبود. آن كسى كه مسئول آن قسمت است، گفت: دنبال چه مى گردى؟ گفتم: دنبال چنين چيزى. گفت: مگر اينكه در كتاب خوانده باشى، اينجا نيست. آرى آنجا واقعاً بينات است. (1)

٣. نماز در مقام ابراهيم (ع)

«اكنون كه با «جمع» همراه شدى و خود را با ورود در «جمع» تطهير كردى؛ اكنون كه خود را و منيت خود را نفى كردى؛ اكنون كه همراه با كرّوبيان، طوافِ نماد زمينى «ضراح» و «بيت المعمور» عرش الهى گزاردى؛ اكنون كه گامى بزرگ در راه اعلام عبوديت برداشتى، شايستگى آن را يافته اى كه به «تنهايى» با او سخن بگويى. آن هم در كجا؟ در كنار جاى پاى ابراهيم (ع) ، در كنار سنگى كه ابراهيم با ايستادن بر آن، خانه خدا را بالا برد، حجرالاسود را نصب كرد و جهانيان را به توحيد فراخواند. شايستگى آن را يافته اى كه پا جاى پاى ابراهيم (ع) بگذارى:

(وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى) (بقره:١٢5)

و [به ياد آوريد] هنگامى كه خانه كعبه را محلّ بازگشت ( و اجتماع) مردم


1- داستان ها و حكايت هاى حج، صص ٧٨ و ٧٩.

ص: 291

و مركز امن قرار داديم و (به مردم گفتيم) ، از مقام ابراهيم، عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد.

پشت مقام ابراهيم رو به كعبه، و رو به اجزائى از كعبه: حجر الاسود، ملتزم، مقام ابراهيم، حجر اسماعيل، ناودان رحمت و. . . ، همه را مى بينى، و بالأخره كعبه را كه الگو است و نماد؛ الگوى هر چيزى كه بايد به خدا تعلق داشته باشد. دو ركعت نماز؛ نمازى كه آرزو مى كنى هرگز به پايان نرسد. مقام ابراهيم را مصلى ساختن، در عين حال كه از نظر مادى و فيزيكى واجب است، ضرورتى است كه بايد از بُعد معنوى نيز مدّنظر قرار گيرد و حاجى خود را در جايگاه ابراهيم (ع) ببيند و بيابد و آرزو كند كه چون او نماز بخواند و در طى مناسك حج، به خصوص لحظه ديدار كعبه، طول طواف، نماز در پشت مقام، وقوف ها و بيتوته در منا، زمان بسيار سريع تر از هميشه مى گذرد. اى كاش مى شد زمان را متوقف كرد تا سجده را طولانى تر، ركوع ها را طولانى تر نمود.

در طول تمامى مناسك حج و در جاى جاى مكه مكرمه و مدينه منوره، احساس قرابت و همراهى و گام نهادن در جاى پاى پيامبران و رسول خدا (ص) و ائمه معصوم (عليهم السلام) رهايت نمى كنند. گرچه برخى ها، به هر حال، از تغييرات كالبدى و ساختمان ها سخن مى گويند و اينكه اين فضاها و حال و كالبد، فضاها و حال و كالبد و مصالح آن دوران نيستند. از اين سخنان دلتنگ مى شوى. اما وقتى در نماز طواف، پشت مقام ابراهيم، سر به سجده مى گذارى، آرامشى ژرف وجودت را فرامى گيرد كه حتى اگر آن حرف ها راست هم باشد، اينجا همان جايى است كه حجت زنده و بر حق خداوند [حضرت مهدى (عج)] در آن گام برمى دارد و بر زمينش به نماز و سجده مى نشيند و تو اينجا در نماز طواف، بى شك با حجت حق و امام زمانت (عج) همراه شدى» . (1)

«بارى نماز در مقام ابراهيم اعتراف به عبوديت است، قرار گرفتن در مقام بندگى


1- تأملى در معناى مناسك حج، صص ١١١ و ١١٢.

ص: 292

است، و بندگى نيز واقف شدن به «مقام فقر» خويش در برابر خداى بى نياز است: يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ؛ «اى مردم! شما (همگى) نيازمند به خداييد؛ تنها خداوند است كه بى نياز و ستوده است» . (فاطر:١5) معناى اصلى فقر نيز، مكسور، به معناى شكسته است، و گاهى به معناى حفره و جاى خالى هم آمده است. ازاين روست كه فقير به معناى محتاج آمده؛ زيرا حاجت يا نياز، كمبود يا نبود است و مشابهتى با حفره دارد و پيداست كه اگر چنين وضعى براى كسى پيش آيد، شكننده مى شود و نماز در مقام ابراهيم اظهار نياز و فقر است در پيشگاه خداى غنى و بى نياز. در نماز طواف بايد خدا را به چيزى بندگى كرد كه در او نيست. خدا خواسته است كه بنده اش او را به چيزى بندگى كند كه در او وجود ندارد. امتياز بنده از خدا به فقر اوست و امتياز خدا از بنده به غناى اوست. فقر، جامه اى زيبا براى بنده، و غِنى ديباى دل انگيز براى خداست. خدا مى خواهد كه انسان او را با فقر، ضعف، ذلت و انقطاع، بندگى كند و اينها امورى است كه در ذات حق يافت نمى شوند. به بيان ديگر، بندگى با تكبر، و نماز با بى نيازى سازگار نيست.

امام حسين (ع) را در حال طواف خانه خدا ديدند. نزد مقام ابراهيم آمد و نماز گزارد. آن گاه صورت بر مقام نهاد و شروع به گريه كرد و گفت: «بنده كوچك تو در آستان توست؛ خواهنده تو و بينواى تو در پيشگاه توست. . .» و اين جملات را پيوسته تكرار مى كرد» . (1)

4. پا جاى پاى ابراهيم (ع)

نماز پشت مقام ابراهيم، نماز در جايگاه ولايت است. مقام ابراهيم جاى پاى مردى است كه در تاريخ بشريت حماسه هاى جاويد آفريد؛ او كه خانه توحيد را بنا كرد و در


1- اسرار عرفانى حج، گزيده صص 4٠٣، 4٠4 و 4٠٧.

ص: 293

اين هنگام، پاى خود را بر روى اين سنگ تاريخى گذارد. آن كه پا در جاى پاى ابراهيم مى گذارد، بايسته است بداند كه اين ابراهيم (ع) بود كه با قلبى سرشار از ايمان به خدا، خدايان دروغين را شكست و با اراده اى پولادين، از آزمون هاى سخت، سربلند بيرون آمد. او براى توحيد، جان خويش را تقديم كرد و به درون آتش رفت؛ آتشى كه به امر خدا سرد و خاموش گرديد.

نماز را بايد پشت سر سنگى به جا آورد كه جاى پاى توحيد و شهود است؛ تكه سنگى كه از روزگاران كار و تلاش، از صحراى بى آب و علف، از توكل هاجر و سعى او و از جوشش آب زمزم خاطره ها دارد. در اين نماز، بايد شهوت، مقام، منصب، نام، نشان، شهرت و دنيا را داد و به جاى آن، عرفان و معرفت را برگزيد. آنها كه مى خواهند، پا جاى پاى ابراهيم بگذارند، بايد چون ابراهيم باشند» . (1)

«پا جاى پاى ابراهيم نهادن، يعنى كوشش براى بازگشت انديشه ها به سنت ابراهيم و همچنين احياى داستان و خاطره و فرهنگ ابراهيم كه در گذشته بوده است تا در دل ها و افكار و روح ها، نهضت جريان دارد، بايد در توالى نسل ها و دوران هاى متوالى تاريخى به وسيله هر نسلى كه مى آيد و به وسيله روشنفكران مسئولى كه در هر دوره و هر جامعه اى هستند، جريان داده شود؛ چرا كه در برابر، نهضت ضد ابراهيمى و نمرودى و شرك وجود دارد.

بنابراين، وفادار ماندن به سنت ابراهيم، يعنى وفادار ماندن به نهضتى كه هر روشن فكر آگاهى، مسئوليت و تعهد وابستگى به اين نهضت دارد. نهضت، در گذشته نيست، ادامه دارد. بنابراين مسئوليت روشنفكران هر نسل و عصرى اين نيست كه قصه ابراهيم را تكرار كنند و آنچه را كه به نام ابراهيم، در گذشته، گذشته است، مكرراً سينه به سينه نقل كنند، بلكه مقصود اين است كه روح و مسير اين نهضت در طول تاريخ


1- اسرار عرفانى حج، ص 4١٣.

ص: 294

ادامه يابد و بالأخص، اين روح و معنا، در هر دوره اى و نسلى در قالب نيازها و مشكلات و دردها و مسائلى كه در هر جريان و زمانى مطرح است، تجلى كند. بايد در روح اين فرهنگ، بسته به نيازهاى زمان و قالب هاى فكرى هر دوره اى دميد و دانست كه بازگشت به خاطره ابراهيم و احياى فرهنگ ابراهيم، اتصال به روح ابراهيم و اعلام وفادارى به نهضتى است كه همواره هست و خواهد بود» . (1)

«اساساً ملاك در دوستدارى و نزديكى به بنيانگذار توحيد و آزادى و معيارِ پا جاى پاى ابراهيم نهادن، به جز پيروى از او چه مى باشد؟ ابراهيم به جز خداى يكتا معبودى برنگزيد و از بت ها يكسره روى گردانيد. ازاين رو نمى توان خود را به ابراهيم منسوب نمود يا ابراهيم را در كيش خود درآورد درحالى كه همخوانى اعتقادى و رفتارى با او به چشم نمى خورد.

قرآن كريم از آنجا كه به عمل بها مى دهد و شخصيت هر فرد را برآيند رفتارهاى وى مى داند، در ارتباط امت ها و پيامبرها مقوله تبعيت را طرح مى كند. ملاك معقول، اين است كه چه كسى به راه ابراهيم كه همانا توحيد و اخلاص در عبادت مى باشد، مى رود. هرگونه انتساب، به جز از رهگذر عمل صالح و تبعيت از قدم هاى پيامبر، خودخواهانه و فريب كارانه است؛ زيرا واقعيتى نداشته و عرصه را چنان تيره و تار مى سازد كه نمى توان حق و باطل را از هم تمييز داد» . (2)

5. رسيدن به مقام هاى ابراهيم (ع)

نماز در مقام ابراهيم، افزون بر آثار معنوى آن، عملى نمادين به شمار مى آيد؛ به اين معنا كه اين نماز، بايد در مكانى و در مقامى گزارده شود تا نمادى باشد براى حقيقتى مهم و آن، دست يابى به مقامات حضرت ابراهيم (ع) و آراسته شدن به ويژگى هاى او مى باشد.


1- ميعاد با ابرهيم، صص 54 و 55.
2- تفسير ادبى قرآن، مهدى اسلامي پناه يزدى، ج ٢، صص ٢١٠ و ٢١١.

ص: 295

آرى نماز در مقام ابراهيم، عملى نمادين به منظور توجه كردن به خُلق و خوى ابراهيمى و تلاش در ابراهيمى شدن است. از ما خواسته شد كه اين نماز را حتماً در مقام ابراهيم به جاى آوريم تا به حكمت اين «دستور الزامى» پى برده، در نتيجۀ آن، در سيره حضرت ابراهيم تأمل كرده، در سر، سوداى همانندى با ابراهيم خليل بپروريم؛ يعنى آنكه از اين پس به جاى «ابراهيم ستايى» ، يك چند ابراهيم شويم.

اگر حاتم سخى بوده، چه سودت دارد اى خواجه

تو حاتم گرد يك چندى مكن حاتم ستايى را (1)محيى الدين عربى دراين باره سخنانى شنيدنى دارد: «بدان! كه خداوند توفيقت دهد! در آن دم كه مطلب درباره مقام ابراهيم مى نگاشتم. و مقام او همان است كه خداوند فرموده: ( وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفَّى ) ؛ «و ابراهيم همان كسى كه وظيفۀ خود را به طور كامل ادا كرد» . (نجم: ٣٧)

يعنى ابراهيم (ع) به عهد خويش با خدا وفا كرده، هرگز اهل پيمان شكنى نبوده است.

و از مقام ابراهيم اين است: إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ ؛ «به يقين ابراهيم، دلسوزى بردبار بود» (توبه: ١١4) و ما آن گاه به مقام ابراهيم مى رسيم كه دلسوز و بردبار باشيم و از مقامات ابراهيم اينكه: إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْ-رِكِينَ * شاكِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ ؛ «به راستى ابراهيم، پيشوايى مطيع خدا [و] حق گراى بود و از مشركان نبود، [و] نعمت هاى او را شكر گزار بود. [خدا] او را برگزيد و به راهى راست هدايتش كرد» . (نحل: ١٢٠ و ١٢١) و آن كه نماز در مقام ابراهيم مى گزارد يعنى در خود زمينه بروز اين صفات را فراهم مى آورد و از مقام هاى ابراهيم اينكه او معتدل بود، و در همه احوالش به خدا، از روى مشاهده و عيان تمايل داشت، و از نفْسش و هر آنچه كه بايد به فرمان خدا از آن دورى مى كرد، روى گردان بود و از مقام


1- ديوان حكيم سنايى غزنوى، به اهتمام مدرس رضوى، ص٣٣.

ص: 296

ابراهيم (ع) «صلاح» بود وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ ؛ «و او در آخرت از صالحان است» . (نحل: ١٢٢) و «صلاح» نزد ما برترين مقام است كه بنده بدان مى رسد، و در دنيا و آخرت بدان متصف مى گردد؛ زيرا «صلاح» صفتى است كه خداوند بدان، هركس را كه موصوف به آن است و بدان آراسته شده است، منّت گذارده است، و آن صفتى است كه رسيدن بدان را هر پيغمبر و رسولى از خدا درخواست كرده است و «صلاح» صفتى مَلَكى و روحانى مى باشد؛ زيرا رسول خدا (ص) درباره آن فرمود:

اِذا قالَ الْعَبْدُ فِي التَّشَهُّدِ: «اَلسَّلامُ علينا وَ عَلى عِبادِ اللهِ الصّالِحينَ» اَصابَتْ كُلَّ عَبْدٍ صالِحٍ فِي السَّماءِ وَ الأَرْض.

وقتى بنده در تشهد مى گويد: «سلام بر ما و بر بندگان صالح خدا» [آن سلام و درود] به هر بنده صالح خدا كه در آسمان و زمين است مى رسد.

تمام اينها از مقام ابراهيم است كه خداوند، ما را دستور داده آنجا را محل دعا و نماز كنيم و فرمود: ( وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى ) ؛ «از مقام ابراهيم، عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد» . (بقره: ١٢5)

يعنى وقتى در آنجا نماز گزارديد، براى رسيدن به اين مقاماتى كه براى ابراهيم خليل (ع) حاصل گشت، دعا كنيد» . (1)

هجويرى در «كشف المحجوب» مى نويسد:

و حرم را بدان جهت حرم خوانند كه اندر او مقام ابراهيم است و محل امن. و ابراهيم (ع) را دو مقام بوده است: يكى مقام تن، و ديگر، از آن دل. مقام تن، مكه و مقام دل، خُلّت. هركه قصد مقامِ تنِ وى كند، از همۀ شهوات و لذات، اعراض بايد كرد تا مُحرم شود، و كفن اندر پوشد و دست از صيد حلال بدارد، طواف كعبه كند و به عرفات حاضر شود و از آنجا به مزدلفه و


1- فتوحات مكيّه، ج ١، صص ٨5٨ و ٨5٩. (با تغيير)

ص: 297

مشعرالحرام درآيد، رمى كند و به منا آيد و قربانى كند و تقصير و جامه ها درپوشد تا حاجى شود.

و اما چون كسى قصد مقامِ دلِ وى كند، از مألوفات، اعراض بايد كرد و ترك لذّات و راحات بايد گفت، و از ذكر غير او، مُحرم بايد شد. آن گاه به عرفات «معرفت» قيام كرد و از آنچه قصد مزدلفۀ «اُلفت» كرد و از آنجا «سير» را به طوافِ حرمِ «تنزيه حق» فرستاد و سنگِ «هواها و خواطر فاسد» را به مناى «امان» بينداخت و نفس را اندر «منحرگاه مجاهدت» قربان كرد تا به مقام خلّت رسيد. (1)

خواجه عبدالله انصارى مى نويسد:

«مقام ابراهيم، از روى ظاهر، اثر قَدَم ابراهيم خليل است بر سنگ خاره كه روزى به وفا، مخلوقى، آن قدم برداشت. لاجرم رب العالمين، اثر آن قدم را قبله جهانيان ساخت. [و اين،] اشارتى عظيم است به اين نكته كه كسى را كه يك قدم به وفاى حق از بهر حق بردارد چه عجب، اگر باطن وى قبله نظر حق شود!

اما از روى باطن، گفته اند: مقام ابراهيم، ايستادن گاه اوست در مقام خلّت و آنكه قدم وى در راه خلّت، چنان بود كه هرچه داشت، همه را در راه دوست داد. گفتند: يا ابراهيم! دل از همه برگرفتى، چيست دليل آنكه دل از غير خدا درباختى؟ گفت: سلطان خُلّت، يعنى پروردگار عالم، سلطانى قاهر است، نپسندد كه در دل، دو دوست باشد و آن پسندد كه در دل، تنها او باشد. بارى چون ابراهيم، دل از غير او پاكيزه نمود، بر منشور خلّت او اين توقيع زدند كه وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلاً ) ؛ «و خدا ابراهيم را به دوستى انتخاب كرد» . (نساء: ١٢5)

عزت قرآن، در نواختش بيفزود كه وَ آتَيناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ


1- كشف المحجوب، صص 4٧٩ و 4٨٠.

ص: 298

الصَّالِحِينَ ؛ «ما در دنيا به او پاداش نيكويى داديم، و در آخرت از صالحان است» . (نحل:١٢٢)

و باز با اين همه، و با آن مقام، اعتقادش در حق خويش، به قهر بود و همواره با خود [و نفس خويش] جنگى برآورده بود كه هيچ صلح نمى كرد» . (1)به تعبير مولوى: «مقام و مصلاّى ابراهيم در حوالى كعبه، جايى است كه اهل ظاهر مى گويند، آنجا دو ركعت نماز مى بايد كردن و اين خوب است. اما مقام ابراهيم پيش محققان آن است كه چون ابراهيم شوى و به مقامات او رسى و ابراهيم وار خود را در آتش اندازى جهت حق، و خود را بدين مقام رسانى به جهد و سعى در راه حق، كه او خود را جهت حق فدا كرد.

يعنى خواسته نفس را پيش او شأنى نبود، و بر خود نلرزيد. در مقام ابراهيم دو ركعت نماز خوب است، اما نمازى كه قيامش در اين عالَم باشد و ركوعش در آن عالم.

انبياء و اولياء، به كلّى مراد خود ترك كرده اند و تابع مراد حق اند، تا هرچه او فرمايد آن كنند، و با هر كه او را عنايت نباشد، حتى اگر پدر و مادر باشد، از او بيزار شوند و فاصله گيرند. (2)

6. ايستاده، همچون ابراهيم

«مقام ابراهيم، رمز قيام مى باشد. قيامى كه حضرت ابراهيم (ع) با همه قواى فكرى و عملى اش، براى شناخت توحيد و كوشش در انجام آن برپا نمود و در اين بيت و مناسك آن، به اجرا و نمايش درآورد. قيام ابراهيم (ع) ، در گردش فكرى و روحى، براى شناخت محوريت حق در هستى و افول ناپذيرى او و «سعى» و كوشش براى پيوستن به حق و نجات دادن خلق و تغيير محورها از بت پرستى به خداپرستى و شناخت ها و


1- كشف الاسرار و عدّة الابرار، ج ٢، صص ٢٢٣ و ٢٢4.
2- فيه ما فيه، مولوى، تصحيح: بديع الزمان فروزانفر، ص٣٩٢.

ص: 299

قربان و تسليم، تجسّم و تمثّل و ابديت يافته است. هركس در حدّ نگاهش، چشمش باز و چشم اندازش وسيع مى شود و اين آيات و مقام ابراهيم را مى نگرد و با او همرنگ و هماهنگ مى شود و فاصله ها و امتيازها، از بين مى رود، و عقده ها گشوده مى شود و سِلم و امنيت برقرار مى شود.

نظر نهايى بانى و طراح خانه كعبه، گسترده شدن آهنگ و بانگ عرفان و شعور و شعار آن، در سراسر گردونه زمين بود تا همه جا شعبه و شعاعى از آن، برپا و تابان شود و همه در خانه خدا و خلق و هر جا كه هستند در سِلم و امنيت به سر برند، در يك صف باشند و در يك جهت روى آورند و فاصله ها و امتيازها از ميان برداشته شود.

براى گستردن چنين پايگاه توحيدى در همه جا، فرزندان و وارثان ابراهيم (ع) سزاوارترند. آنان كه سال ها پس از ابراهيم، معبد و هيكل اورشليم را پايه گذارى كردند و بالا آوردند، پس از لشكركشى ها و جنگ ها و آتش سوزى ها و ويرانى شهرها و كشتار مرد و زن و خُرد و كلان و هرچه جاندار بود از سوى دشمنان» . (1)

«بارى ابراهيم انتظار كسانى را مى كشد كه او را مى شناسند و معناى اسرار عمل او را مى فهمند؛ كسانى كه در مى يابند كه ابراهيم، يك تنه در برابر همه بين النهرين [. . .] ايستاد. ابراهيم مى دانست كه در برابرش قدرت و آتش است و نيز مى دانست كه داستان ابراهيم و آتش نمرود، درس بزرگى است براى انسان امروز كه هيچ وقت در برابر آگاهى عقيده اش نسبت به يك حقيقت، مسئوليت از او سلب نمى شود، هرچند همه شرايط عليه حقيقت و عليه اعتقاد او باشد.

و اين گونه بود كه براى سوختن نهضت ابراهيم و ابراهيم، آتش برافروختند و آتش، گلِ سرخ شد؛ يعنى اگر همه ستمكاران و همه روزگارى كه بر ستم استوار است، در برابر يك ندا برخيزد، نه تنها ابراهيم و ابراهيميان شكست نخواهند خورد، كه آتش نيز


1- پرتوى از قرآن، سيد محمود طالقانى، ج ٣، صص ٢4٢ و ٢4٣.

ص: 300

در خدمت آنان درخواهد آمد» . (1)

«پس قيام ابراهيم، تنها يك قيام فلسفى يا اعتقادى نيست كه در ذهن و انديشه محبوس باشد. بلكه قيامى است كه دامنه قيام و نهضت او، در عين حال، به متن جامعۀ محروم و توده هاى بشر و همچنين در توالى نسل هاى هميشه و پياپى انسان در طول تاريخ كشيده مى شود. از اينجاست كه در همه اديان بزرگ پس از ابراهيم، داستان ابراهيم، زير بنا و اساس، تلقى شده است. از اين نظر و با چنين تلقى اى از توحيد و بت پرستى است كه قيام ابراهيم، همواره زنده و پوياست» . (2)


1- ميعاد با ابراهيم، صص 4١ و 4٢.
2- ميعاد با ابراهيم، ص 4.

ص: 301

فصل هشتم: ولايت در حج

اشاره

ولايت با حج، ارتباط تنگاتنگى دارد. براساس آموزه هاى دينى، حج بدون ولايت تمام نيست و در درگاه پروردگار پذيرفته نمى شود؛ زيرا چنين حجى همانند صدفى است كه گوهر ندارد؛ از اين رو پيوند حج با ولايت گسستنى نيست و بدون آن چنين حجى رنگ مى بازد. در اينجا به برخى از ابعاد پيوند حج با ولايت مى پردازيم.

١. حج بى ولايت، حجى بى روح و پوسته اى بى مغز

حج بدون «ولايت» يعنى آهنگ كعبه بدون «امامت» ، حضور در عرفات بدون «معرفت امام» ، قربانى در منا بدون «فداكارى در راه امامت» ، رمى جمره بدون «دورى كردن از شيطان درونى و بيرونى» و سعى بين صفا و مروه بدون «كوشش در شناخت و اطاعت امام» . چنين حجى هيچ سودى ندارد. اگرچه حج يكى از اركان اسلام است «

بُنِي الاسلام عَلى خَمسٍ: عَلَى الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج و الولاية » ؛ «اسلام بر پنج چيز بنا شده: بر نماز، زكات، روزه، حج و ولايت» ، ولى هيچ يك از آنها، همانند ولايت، ركن استوار اسلام نيست. از اين رو در ادامه اين روايت آمده است «

وَ لَم يناد بِشَيءٍ كَما نودِي بِالولاية » ؛ (1)«هيچ دعوتى از طرف خداوند به اندازه دعوت به ولايت و امامت نيست» ؛


1- كافى، ج٢، ص١٨.

ص: 302

زيرا انسان كامل، و ولى الهى خود اسلام ممثل است و مى تواند مردم را به روح توحيد، كه همان فرياد و قيام عليه طاغوت است، رهنمون كند. (1)

امام حسين (ع) در آخرين سفر خود به مكه نشان داد كه اگرچه كعبه، محور همه اديان و سنگ بناى اسلام است و اعمال آن يادآور اعمال ابراهيم، هاجر و اسماعيل است ولى بدون درك معناى حقيقى آن ارزشى ندارد؛ ازاين رو خود حضرت نيز در چنين شرايطى به اعمال حج ادامه نداد؛ زيرا وظيفه فورى تر و حياتى تر داشت.

اعتقاد شيعه به ولايت، معناى ژرفى دارد اگر جامعه، رهبرى درست نداشته باشد، نه تنها اعمال مردم به نتيجه نمى رسد، بلكه به زيان آنها منجر مى شود. (2)

در واقع حج دورنمايى فشرده از برنامه هاى اسلام است كه در آن ايمان، هجرت، انفاق، امساك، نماز، عبادت، نظافت، وحدت، معاد، امامت و توحيد نهفته است. همان طور كه اگر امامت نباشد، تمام زحمت هاى پيامبر اكرم (ص) بى اثر مى شود: «

وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلّغْتَ رِسالَتَهُ » (3)؛ يعنى اگر پيام رهبرى امام را به مردم نرسانى، رسالت خدا را انجام نداده اى و زحمات ٢٣ ساله تو از بين مى رود، اگر چنانچه در حج به امامت و رهبرى امت اسلامى توجه نشود، اعمال حجاج بى اثر مى شود. به همين دليل است كه نمازهاى ميليونى در مسجد الحرام بى اثر است، مردم را از فحشا و منكر باز نمى دارد و مسلمانان را از سلطه ابرقدرت ها نمى رهاند.

در اهميت مقام امامت همين بس كه اين نقطه حساس در روى زمين بايد زادگاه و گهواره امام شود، و ديوار آن براى ورود مادر امام شكافته شود و حضرت على (ع) در آن متولد گردد. ارزش هر چيزى به پايه ها و اركان آن است. امامان، در زيارت جامعه «اركان البِلاد» معرفى شده اند. ركن كعبه، امام است و ركن عالم وجود حضرت مهدى (عج) است. امام


1- صهباى حج، عبدالله جوادى آملى، ص٩٣.
2- ميعاد با ابراهيم، على شريعتى، صص٨4 و ٨5 (با تصرف) .
3- مائده: 6٧.

ص: 303

سجاد (ع) ، بالاى منبر مسجد شام، حضور يزيد، با معرفى خود، جنايات بنى اميه محكوم مى كند و مى فرمايد: «

أنا ابن مكة و منى، أنا ابن زمزم و صفا » من فرزند مكه هستم، [والى خانه توحيد.] من فرزند منا هستم. [خون عزيزانمان را در اين راه توحيد مى دهيم و ابراهيم وار عيد مى گيريم.] من فرزند زمزم هستم، [آبى كه براى هر دردى دواست]. من فرزند صفا هستم. در عرفاتى كه امام نباشد معرفتى نيست. در مشعرى كه امام نباشد، شعورى نيست. در منا اگر امام نباشد، شيطان واقعى رمى نمى شود و اگر كنار آب زمزم، امام نباشد، نشانه حيات واقعى نيست، بلكه سراب است. (1)

اكنون كه به نقش امام در حج اشاره شد، ديگر جاى سؤال نيست كه چرا در طواف نبايد از مقام ابراهيم (ع) فاصله گرفت؟ چرا بايد نماز طواف را پشت سر مقام ابراهيم (ع) خواند؟ همه اينها رمز است و به ما مى آموزد كه در عبادت و طواف خانه خدا هم مراعات مقام رهبر آسمانى لازم است. نه تنها در مكه بلكه در حرم امامان هم به ما دستور داده اند كه نبايد، جلوى قبر مطهر امام نماز خواند.

آنچه روح حج را تشكيل مى دهد، همانا تسليم، تذلل و عبوديت خالص حق است، كه بارزترين نمونه آن معرفت امام و اطاعت ولى امر است؛ اطاعتش، اطاعت خداست و خدا بدان فرمان داده است. زمانى كعبه براى رهپويان راه خدا نشانى است كه ولايت و زعامت آن در دست صالحان و متقين باشد. اگر كسى به طواف اين خانه بيايد و از تسليم و تعبد مطلق در برابر اساسى ترين عامل انسان ساز، كه همانا محبت و ولايت امام و اطاعت ولى امر است، رخ بتابد يا در شناخت آن كوتاهى كند، از طواف و مناسك نيز بهره اى نبرده و از معرفت كامل بى نصيب مانده است. روشن است كه چنين حجى در تكامل انسان نقشى ندارد. اين است كه با قاطعيت مى توان گفت كه حج بى ولايت حج نيست و بدون زيارت كعبه دل، طواف كعبه گِل بى حاصل است. عارف و فقيه متاله،


1- حج، محسن قرائتى، صص٧4 - ٧٧.

ص: 304

مرحوم فيض مى فرمايد:

يك طوافِ سر كوى ولى حق كردن

به ز صد حج قبول است به ديوان بردن ايستادن نفسى نزد مسيحا بودن به ز صد سال نماز است به پايان بردن در حقيقت، ولايت، متمم و مكمل حج و بلكه روح و حقيقت آن است. همان گونه كه از امام باقر (ع) مى خوانيم:

اذا حَجَّ اَحَدُكُمْ فَلْيَخْتِمْ حَجَّهُ بِزيارَتِنا لاَنَّ ذلِكَ مِن تَمامِ الْحَجّ. (1)

هرگاه يكى از شما حج گزارد، بايد حج خود را به زيارت ما ختم كند؛ زيرا اين يكى از عوامل تماميت حج است.

عبدالله بن مسكان از «ابوحمزه ثمالى» نقل مى كند كه گفت:

محضر امام باقر (ع) شرفياب شدم درحالى كه آن حضرت بر در ورودى مسجدالحرام نشسته بود و به مردمى كه در حال طواف بودند مى نگريست. آن گاه خطاب به من فرمود: «اى ابوحمزه! مى دانى اين مردم بر چه چيزى مأمور شده اند؟» ابوحمزه مى گويد كه من ندانستم در پاسخ آن حضرت چه بگويم. سپس امام چنين فرمود: «همانا اين مردم مأمورند بر گِردِ اين سنگ ها (اشاره به كعبه معظمه) طواف كنند. سپس نزد ما بيايند و ولايت (محبت و اطاعت) خود را به ما اعلام دارند» . (2)

كسى كه امام مفترض الطاعه خود را نشناسد يا منكر شود، نسبت به يكى از اصولى ترين مبانى اعتقادى و عملى اسلام جاهل مانده و از فرمان خدا سرپيچى كرده است؛ از حقيقت عبوديت و تسليم، دور افتاده و از نور معرفت محروم گشته است؛ از اين رو از اعمال خود بهره اى نمى برد. روى برتافتن از رهبران هدايت به معناى افتادن در


1- بحارالانوار، ج٩6، ص٣٧4.
2- وسايل الشيعه، ج١4، ص٣٢4.

ص: 305

دام سردمداران ضلالت است. با پذيرش رهبرى آنان از اسلام جز شعارى بى روح باقى نمى ماند و حج ابزارى مى شود براى فريب مردم و به بند كشيدن آنها.

از همين جا مى توان دريافت كه چرا روايات اهل بيت (عليهم السلام) كمال حج را به لقاى امام (ع) مى داند؟ پاسخ به اين پرسش، با توجه به جايگاه امامت و ولايت در دين، دشوار نيست و نيازى به توضيح ندارد. در حقيقت ديدار امام (ع) پس از حج، مهر تأييدى بر مناسك و قبولى آن است. (1)

علامه طباطبايى (رحمة الله) دراين باره مى نويسند:

بارى، چنان كه ظاهر شريعت، حامى و مبينى دارد، باطن شريعت نيز، كه مرحله حيات معنوى انسان و مقامات قرب و ولايت است، حامل، حافظ و قافله سالارى لازم دارد، و چنان كه در محاذات سازمان ظاهرى شريعت، سازمانى باطنى وجود دارد، در محاذات مقام پيشوايى ظاهر نيز، مقام پيشوايى باطن قرار دارد. خداوند [عزّ اسمه] در هر عصرى، يك فرد از افراد را با يك تأييد مخصوصى، برمى گزيند و بر اين مقام كه مقام كمال انسانى است، هدايت فرموده و به واسطه وى ديگران را به درجات مختلف اين مقام، راهبرى مى نمايد. امام است كه حقيقت پس پرده غيبت براى وى بدون واسطه و تنها با تأييد الهى مكشوف است، و درجات قرب ولايت را خود، سير نموده است و ديگران را با استعدادهاى مختلفى كه به دست آورده اند، به مقامات مختلف كمالى خود هدايت مى كند. (2)

٢. اهميت و جايگاه ولايت

از سخنان بزرگان استفاده مى شود كه كعبه مكان امنى براى همه انسان هاست، اما اگر انسانى دشمن ولايت باشد، كعبه براى او را امانى نخواهد داشت و زمينه را براى


1- ابعاد سياسى و اجتماعى حج، محمدتقى رهبر، صص64، 65، 6٧، 6٨، ٧٠، ٧٢.
2- رسالت تشيع در دنياى امروز، سيد محمد حسين طباطبايى، صص١٠4 و ١٠5.

ص: 306

نابودى او فراهم مى آورد؛ اگرچه منجر به تخريب كعبه شود.

به تعبير آيت الله جوادى آملى:

درباره اهميت و جايگاه ولايت، نكته اساسى كه نبايد از آن غفلت شود اين است كه گرچه كعبه از قداستى ويژه برخوردار است و از دير زمان از گزند تهاجم اصحاب فيل و مانند آن مصون مانده است، وليكن آن گاه كه «ابن زبير» در آن، متحصن شد و به آن خانه منزّه و پاك پناهنده شد، حكومت جبار وقت به دست منحوس «حجاج بن يوسف» ، كعبه را با منجنيق ويران كرد و پناهگاه ابن زبير را منهدم ساخت و او را دستگير كرد، اما فرمان حمايت كعبه از سوى صاحب خانه داده نشد و هرگز طير ابابيلى به سراغ حجاج نيامد. خلاصه اينكه، دستى از غيب بيرون نيامد و كارى نكرد، و مدعى، همچنان با تاخت و تاز، جايگاه قبله را ويران كرد و مطاف را منهدم ساخت، و حجرالاسود را چون سنگ هاى عادى به دور انداخت و اركان چهارگانه كعبه را در هم فروريخت. اينجاست كه بلنداى مقام ولايت و فروغ اختر امامت و رهبرى امت و قله رفيع سياستِ عارفانى مكتب و خلاصه ارزش «اركان البلاد و ساسۀ العباد» معلوم مى شود. سخن فقيه و محدث نامدار شيعه، شيخ صدوق در اين مورد چنين است: آنچه درباره اصحاب فيل جارى شد بر سر حجاج نيامد؛ زيرا هدف مستقيم حجاج، ويرانى كعبه نبود، بلكه منظورش دستگيرى ابن زبير بود و اين مرد، ضد حق، يعنى مخالف على ابن الحسين (ع) بود وقتى اين مرد ضد حق، در كعبه متحصن شد، خداوند اراده فرمود براى مردم بيان كند كه به اين ضد حق پناه نخواهد داد؛ ازاين رو مهلت داد تا كعبه را بر سر او ويران كنند. (1)


1- من لا يحضره الفقيه، ج٢، ص٢4٩.

ص: 307

از اين واقعه به خوبى روشن مى شود كه ضديت با ولايت و امامت آنچنان مطرود است كه هركس با مقام رهبرى امام معصوم (ع) مخالف است و او را تنها مى گذارد و يارى نمى كند، بلكه در برابر او موضع مى گيرد و خود داعيه خام رهبرى را در سر مى پروراند، اگر به كعبه هم پناه ببرد، از امان خاص الهى برخوردار نخواهد بود. كسى كه در كعبه، متحصن شود و بدان پناه برد و به پرده هاى آن بياويزد درحالى كه حق را يارى نكرده، باطل را بى ياور نگذاشته، به فرياد حق خواهى نرسيده و به نداى منادى آزادى پاسخ نگفته، خروش استقامت را جواب نداده و به دعوت دادجويى گوش نسپرده است و او را گوش هايى نبوده است تا حق را آشكارا در خود جاى دهد و دستانى توانا نداشته است كه با باطل در ستيزه درآيد و خلاصه اينكه امام زمان خويش را نمى شناسد، و زندگى اش چون مرگش جاهليت گونه است، اگر چنين كسى به كعبه پناه بَرَد، كعبه براى او نَه پناه است و نَه امان، بلكه خداوند كسى را بر وى مى گمارد كه به وى رحم نمى كند، هرچند اين كار در گرو ويرانى و تخريب كعبه باشد، چنان كه ابن زبير بدين مصيبت دچار آمد؛ زيرا او امام زمان خويش، يعنى حسين بن على و فرزندان او (عليهم السلام) را نشناخت و حقى را كه امام حسين (ع) بدان قيام فرمود، يارى نكرد و باطلى كه آن حضرت را ميان دو راه سله و ذله (جهاد و گناه سكوت و بيعت با يزيد) متمركز ساخته بود، خوار و بى ياور نگذاشت، و آن گاه كه به كعبه پناه برد و پرده هاى آن را گرفت! خداوند او را با امداد غيبى يارى نفرمود، بلكه ظالمى را بر او مسلط ساخت تا كعبه را ويران سازد و او را دستگير كند و به دار آويزد. از اين حادثه، قدر امام و حرمت ولايت و عزت ولايت الهى به خوبى دانسته مى شود؛ چنان كه با تحليل عقلى، قدر حق و نورانيت و جمال و جلال و كبريا و مشيت او كه مستولى بر همه موجودات است و قدرت او

ص: 308

كه بر همه چيز پرتو افكنده است، به نيكى شناخته مى شود. حرمت هايى كه براى حرم و بلد امين به كعبه و از كعبه به امامى كه خداوند او را به ولايت برگزيده منتهى مى شود. (1)

به استناد بعضى از روايات و با توجه به پيوند حج و عمره با ولايت و امامت، آيه شريفه وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً ؛ «و هركسى داخل آن [خانه خدا] شود در امان خواهد بود» . (آل عمران:٩٧) به اين معناست كه هركس به حوزه اعتقاد و التزام به ولايت و امامت، داخل شود، در امان است. بر پايه اين گونه روايات، اطلاق اين آيه شريفه مراد نيست؛ زيرا ممكن است گاهى ملحدان و صاحبان عقايد باطل نيز درون كعبه روند، درحاليكه در امان نيستند، بلكه آن گونه كه امام صادق (ع) فرمود مراد، كسانى هستند كه هم به حق امامان معصوم (عليهم السلام) عارف باشند و هم جايگاه والاى كعبه را بشناسند، چنين افرادى اگر داخل كعبه شوند؛ از گناهان خود پاك مى شوند و دنيا و آخرت آنان كفايت خواهد شد «

وَ مَنْ دَخَلَهُ وَ هُوَ عارِفٌ بِحَقّنا كَما هُوَ عارِفٌ لَه خَرَجَ مِنْ ذُنُوبهِ وَ كُفِيَ هَمَّ الدنْيا و الآخِرَة » . (2)از اين رو امنيت حقيقى، تنها در سايه پذيرش ولايت امام معصوم (ع) به دست مى آيد.

در حقيقت خداوند ولايت مردم را به كسى سپرده است كه به او منصب امامت داده است. ولى خدا از آن رو كه از سرچشمه وحى مدد مى گيرد و به مصالح خلق آگاه است و به خصلت «علم و عدل» آراسته است، نسبت به مردم، از خودشان اولويت دارد. ولايت، امانت بزرگ الهى است كه آسمان و زمين و كوه ها از پذيرش آن سرباز زدند، اما انسان، اين موجود شگفت انگيز آفرينش، آن را پذيرفت و هرچند گروهى از انسان ها كه قرآن از آنها به «ظلوم» و «جهول» تعبير مى كند، حق چنين امانتى را ادا نكردند. بنا


1- صهباى حج، صص١٠4-١٠٧.
2- كتاب التفسير (تفسير عياشى) ، محمد بن مسعود بن عياش سمرقندى، ج١، ص ١٩٠.

ص: 309

به روايات معصومين (عليهم السلام) ، منظور از «ولايت الهيه، امانت ربوبى، هدايت واقعى طريق حق، صراط مستقيم، عبوديت و تسليم و مواعظ خداوندى و. . .» در قرآن كريم ولايت ائمه طاهرين (عليهم السلام) است و منظور از «استكبار، كفر، ضلالت، نفاق، انكار، همگامى با شيطان و. . .» (1)اين ولايت انكار است؛ زيرا كسانى كه از حريم ولايت اهل بيت (عليهم السلام) ، گامى فروتر يا فراتر مى گذارند، گرفتار ضلالت، فسق و فساد مى شوند. واقعه غدير خم، در عصر نبى اكرم (ص) ، اهميت مسئله رهبرى و زعامت دينى و سياسى مسلمانان را نشان مى دهد. حضرت محمد (ص) در حضور حاجيان و زائران به مهم ترين ركن معنوى اسلام پس از توحيد و نبوت، يعنى امامت و ولايت پرداخت.

امامت و ولايت، سرپرستى بى قيد و شرط (ظاهرى و باطنى) مسلمانان است. خداوند اين منصب را به افراد واجد شرايط رهبرى سپرد تا حيات معنوى و مادى امت قوام گيرد. اين جايگاه علاوه بر جنبه معنوى، عرفانى، اخلاقى و فرهنگى، بعد سياسى و اجتماعى نيز دارد. شيخ صدوق روايتى را از پيشوايان معصوم آورده است كه براساس آن، خرج كردن يك درهم در راه حج، پاداشى معادل خرج كردن هزارهزار درهم در ساير امور خير را دارد، اما اگر يك درهم به دست امام برسد، گويا هزارهزار درهم در حج خرج شده است «

رُوي اَنّ دِرهماً في الْحَجّ خَيرٌ مِن اَلْفِ اَلْفٍ في غَيرِه و دِرهَمٌ يَصِلُ اِلَى الاِمام مِثْلُ اَلفِ اَلفِ دِرهمٍ في حَجّ » . (2)چنين فضيلتى بدون حكمت نيست؛ زيرا زمانى كه حاكمان غاصب به بيت المال دسترسى دارند، آن را صرف امورى مى كنند كه خلاف مصالح اسلام و مسلمانان است؛ از اين رو بايد بيت المال در اختيار امام حق باشد تا خرج كردن آن در امور شرعى و الهى باعث تقويت اساس دين و رفع نياز مسلمانان شود.

روح حج، تسليم، تذلل و عبوديت خالص حق است. بارزترين نمونه تسليم،


1- ر. ك: اصول كافى، ج١، «بابٌ فيه نُكتٌ و نُتَفٌ مِنَ التنزيل فى الولاية» .
2- من لا يحضره الفقيه، ج٢، ص٢45.

ص: 310

معرفت امام و اطاعت از ولى امر است. (1)عطار نيشابورى نيز در «تذكرۀ الاولياء» درباره اهميت و جايگاه ولايت مى نويسد:

هركس به محمد (ص) ايمان دارد و به فرزندان و جانشينان او ايمان ندارد، به محمد (ص) ، نيز ايمان ندارد. دوستى امام اعظم شافعى با اهل بيت (عليهم السلام) به اندازه اى بوده است كه او را رافضى دانستند و زندانى كردند. او در اين باره شعرى سروده است و يك بيت از آن اين است:

لَوْ كانَ رَفْضاً حُبّ آلِ محَمدٍ

فَلْيشْهَدِ الْثقَلانِ أنى رافضُ يعنى اگر دوستى آل محمد، رفض است، پس جن و انس گواهى دهند كه من رافضى هستم. (2)صدر المتألهين شيرازى نيز دراين باره گفته است:

بدان كه براى گروه حق و سپاه رحمانى، دو راه در سلوك به منزل ها و درجات خويش در آخرت به اندازه توان پوييدن و كوشش آنها به سوى خداى تعالى است. نخستين راه، تقليد از امام معصوم (ع) و گردن نهادن به حكم اوست؛ همانند تسليم بودن كور به دست آن كس كه او را عصاكش است، و يا زمين گير و فلج نسبت به آنكه او را جابه جا مى كند، و دوم راه، تصفيه و رياضت (تمرين) است. . . . (3)

٣. امامت، عنصر جاودانه در حج

گوهر امامت، هميشه درخشان، و راه امامت، ابدى است. از آنجا كه زمين هيچ گاه از وجود امام خالى نخواهد بود، پس امامت، جاودانه است و زمين و مردمان، هيچ گاه از


1- ابعاد سياسى اجتماعى حج، صص4٩-5٣ و 6٢ و 6٣.
2- تذكرة الاولياء، فريدالدين عطار نيشابورى، ص١٣.
3- مفاتيح الغيب، صدر المتألهين شيرازى، ص4١٧.

ص: 311

آن، بى نياز نخواهند بود. «امامت، ولايت و مسئله رهبرى صالحان در فرهنگ اسلامى، يك اصل پايدار و جاويد است. امامت ريشه در آيين حنيف ابراهيم دارد و خاتم الانبياء، كه وارث امامت ابراهيم است، به امر خدا آن را در نسل پاك و مطهر خويش به وديعه نهاده است.

از اين رو در عصر غيبت نيز، اين رابطه ميان امت و امام زمان وجود دارد. براساس اين باور، امام عصر (عج) همه ساله در موسم حج حضور دارند، اگرچه نوع حجاج حضرت را نمى شناسند، اما مشتاقان كويش، قلب خود را به آستانه پاكش پيوند مى زنند و روح خويش را به ولايت و محبتش مى آرايند. چه بسيار مؤمنان صالح و شيفتگان مخلص كه به ديدارش نائل آمدند و با آن حضرت هم سخن شدند.

منابع روايى ما از حضور امام عصر (عج) در موسم حج حكايت دارد. «زراره» مى گويد:

از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: «

يفْقِدُ الناسُ اِمامَهُمْ يشْهَدُ المَوسِمَ فَيراهُمْ وَلا يرَوْنَهُ » ؛ «مردم به امام خود دسترسى ندارند، او در موسم مى آيد و آنان را مى بيند، اما آنان وى را نمى بينند» . (1)

«محمد بن عثمان العمرى» ، كه يكى از نواب خاص امام غايب است، مى گويد:

وَ الله اِنَّ صاحِبَ الاَمْرِ لَيحْضُرُ الْموسِمَ كُل سَنَةٍ يَرى النّاسَ وَ يَعرِفُهُمْ وَ يرَوْنَهُ وَ لا يَعْرِفُونَهُ. (2)

به خدا قسم، حضرت صاحب الامر همه ساله در موسم حج حضور دارد و حجاج را مى بيند و مى شناسد و آنها نيز او را مى بينند، اما نمى شناسند.

همچنين «عبدالله بن جعفر الحميدى» از ثقات محدثين شيعه قم و از اصحاب امام هادى و امام عسكرى (عليهم السلام) مى گويد:

از محمد بن عثمان العمرى، نائب خاص امام عصر (عج) ، پرسيدم: «آيا حضرت


1- كافى، ج١، ص٣٣٧.
2- من لا يحضره الفقيه، ج ٢، ص٣٠.

ص: 312

صاحب الامر را زيارت كرده اى؟» گفت: «آرى، و آخرين ملاقات من با وى، كنار خانه خدا بود، آن گاه كه مى گفت: «

اَللّهُمَّ اَنْجِزْلي ما وَعَدْتَني » ؛ «بار خدايا آنچه را كه به من وعده دادى، تحقق ببخش» و نيز ديدم كه در مستجار، پرده خانه كعبه را گرفته و مى گويد: «

اَللّهُمَّ انْتَقِمْ لي مِنْ اَعْدائِك » ؛ «خداوندا انتقام مرا از دشمنانت بگير» . (1)

ظهور حضرت مهدى (عج) نيز از مكه و جوار كعبه معظمه خواهد بود. او وارث پيامبران و وصى امامان مظلوم (عليهم السلام) است. حضرت مهدى (عج) با رهبرى و هدايت بشر عدل را، در سراسر گيتى مستقر مى كند.

4. عزت و حرمت كعبه در گرو ولايت

ولايت پاسبان حريم كعبه است، پس كعبه بدون ولايت از گوهر عزت بى بهره مى شود.

آيت الله جوادى آملى دراين باره مى گويند:

هر آنچه «ما بالعرض» است، به «ما بالذات» منتهى مى شود. از همين روست كه قرآن كريم، اگرچه به عنوان مثال، درباره عزت مى فرمايد: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ ؛ «درحالى كه عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است» . (منافقون: ٨) ، ولى تصريح مى كند كه عزت غير خدا به عزت خدا منتهى مى شود فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً ؛ «تمام عزت ها براى خداست» . (فاطر: 10)

در مورد «قوت» نيز همين نكته صادق است؛ يعنى اگر خداوند مى فرمايد: خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ ؛ «آنچه را (از آيات و دستورهاى خداوند) به شما داده ايم با قدرت بگيريد» . (بقره: 6٣) و يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ ؛ «اى يحيى كتاب (خدا) را با قوت بگير» . (مريم: 12) و آيات ديگرى از اين


1- بحارالانوار، ج5٢، ص٣٠.

ص: 313

قبيل، اما در جاى ديگرى مى فرمايد: أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً ؛ «تمام قدرت از آن خداست» . (بقره: ١65) و بدين گونه اعلام مى دارد كه همه قوت ها (ما بالعرض) به خداوند (ما بالذات) ، منتهى مى شود. نكته مزبور در مورد شفاعت و ساير امور وجودى ديگر نيز صادق است؛ زيرا اين امور، همگى به ذات اقدس حق كه اسماى حُسنى ويژه است، منتهى مى گردد؛ يعنى حرمت براى خداوند سبحان، بالذات و براى غير او بالعرض است، و عزت براى خداى متعال، بالذات و براى ديگران بالعرض است، و همچنين است قوت و قدرت و. . . . حال، از جمله امورى كه بر اصل مزبور -كه برهان و قرآن بر آن توافق دارد- متفرع مى شود، اين است كه هر حرمت و عزتى كه براى كعبه است بايد به حرمت حق و عزت او منتهى شود، آن گونه كه اگر امر داير شود بين هدم و تخريب كعبه، يا هدم حق، بايد كعبه را قربانى و فداى حق كرد؛ زيرا قربانى كردنِ ما بالعرض براى حفظ ما بالذات لازم است، براى شرح اين نكته بايد گفت حرم احكامى دارد كه بيانگر عزت و فضيلت آن است؛ احكامى همچون:

الف) عدم جواز ورود به حرم بدون احرام؛

ب) عدم جواز ورود افراد غير موحد به آن؛

ج) عدم جواز بر گرفتن و تصرف و تصاحب نقطه حرم، بنابر نظر برخى فقها؛

د) عدم جواز صيد در آن؛

ه) عدم جواز اقامه حد، جز بر كسانى كه حرمت حرم را پاس نداشته و در آن مرتكب فحشا شده اند؛

و) عدم جواز قطع درختان و رستنى هاى آن و ساير آثار خاصى كه دلالت بر شرف آن دارد.

ص: 314

همه احكام مزبور، بر اثر حرمت و عزت كعبه است. به هر تقدير، حرمت سرزمينى كه خداوند هر چيزى را در آن محترم شمرده، بر اثر حرمت كعبه است، ولى گرچه كعبه يگانه قبله و مطاف جهانيان است و همه مسلمانان زندگى و مرگشان به سمت آن مى باشد و آهنگ به سوى آن همان هجرت به سوى خداست، و نيز گرچه براى مكه ويژگى هاى فقهى و سياسى ثابتى است كه ديگر مكان ها و شهرها فاقد آن [هستند] و همچنين گرچه براى حج و مواقف آن، ابعاد خاص سياسى عبادى مطرح است كه ديگر عبادت ها اين خصوصيات را ندارد، ولى همه اين مزايا و ويژگى ها مرهون ولايت و امامت است. راز اين نكته اين است كه هم رهبرى هاى ملكوتى اعمال و نيات و ادعيه و مشاهده آيات بينات و پى بردن به اسرار معنوى حج و مانند آن در پرتو ولايت تكوينى امام معصوم (ع) است كه حج او امام حج ها بوده، پيشاپيش اعمال امت به سوى بارگاه قبول الهى صعود مى كند و آن گاه اعمال ديگران به دنبال آن صاعد مى شود، و هم رهبرى هاى سياسى حج و مواقف آن و جهت دادن به اجتماع انبوه جهانيان بر محور بنايى پاك و آزاد و بهره بردارى از افكار اقطار عالم و سيراب كردن تشنگان استقلال و نجات از استكبار جهانى، بالاصاله در پرتو امامت امام معصوم (ع) ، و بالنيابه در غيبت او در شعاع نايبان آن حضرت است. راز گردهمايى مردم هر منطقه در همه نيازهاى شبانه روز به عنوان «نماز جماعت» و در همه هفته ها به نام «نماز جمعه» آن است كه از اجتماع هاى كوچك موضعى، جماعت به اجتماع متوسطِ مقطعى جمعه برسد و از آنجا به اجتماع جهانى حج در محدوده حرم نائل شود تا با وحدت رهبرى و اتحاد خط فكرى، اركان توحيد، مستحكم شده و بناى شرك و استكبار، از جهان زدوده شود. شايان ذكر است كه ولايت تكوينى معصومين (عليهم السلام) و هدايت اعمال و مشاهده همه رفتارهاى

ص: 315

درونى و بيرونى امت، و گواهى به همه آنها در قيامت، مقامى واقعى است كه نه نيازى به نصب اعتبارى دارد و نه قابل غصب است، بلكه فيض خاص الهى است. (1)

5. پيوند شئون حج با ولايت

ولايت در همه مناسك حج حضور دارد. در اينجا شرحى از كيفيت ارتباط كعبه با ولايت و نحوه پيوند عرفات، مشعر، منا، زمزم، صفا و. . . با امام بيان مى شود.

الف) همان طور كه در قرآن سوگند به زمان حساس و تاريخى نظير «عصر وحى و رسالت» آمده است: وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ ؛ «به عصر سوگند، كه انسان ها همه در زيان اند» (عصر:١و٢) ، سوگند به سرزمين هاى مهم و تاريخى نيز مطرح است؛ مانند آيه كريمه لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ * وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ ؛ «قسم به اين شهر مقدس (مكه) ، شهرى كه تو در آن ساكنى» . (بلد:١و٢)

خداوند به مكه اى سوگند ياد مى كند كه پيامبر اسلام (ص) در آن باشد وگرنه كعبه بدون رهبر آسمانى، سرزمينى معمولى و خانه اى عادى است كه رفته رفته به صورت بتكده كامل درمى آيد و مركز بت پرستى مى شود، تاجايى كه «ابوغُبْشان» كليددار كعبه، سرقفلى توليت كعبه را در شب نشينى مستانه طايف، به دو مشك شراب مى فروشد و سرپرستى كعبه بين مستان با بهاى شراب سرمستان طايف، خريد و فروش مى شود.

ب) فهم قيام سرور آزادگان جهان، در برابر استكبار و طغيانگرى براى جوامع انسانى مشكل است شهادت امام حسين (ع) و يارانش در سرزمين كربلا و اين قيام با پيام رسانى حضرت سجاد (ع) و زينب كبرى (س) كامل مى شود وقتى كاروان اسراى كربلا به شام رسيد، و در مسجد جامع دمشق، مقر فرمانروايى اموى، مجلسى تشكيل شد.


1- صهباى حج، صص٩٣ - ٩٨.

ص: 316

خون پاك شهداى كربلا، حكومت وقت را مجبور كرد كه به حضرت سجاد (ع) اجازه سخنرانى بدهند. حضرت فرمودند: «أَنا ابنُ مَكۀ وَ مِنى، أَنا ابنُ زَمزمَ وَ صفا» ؛ معناى اين كلام نورانى آن است كه فرزند راستين مكه كسى است كه پاسدار روح قبله و مرزبان مطاف باشد. فرزند واقعى منا كسى است كه براى حفظ ره آورد وحى، از جان دريغ نكند و با فداكارى و قربانى كردن، پيوند خود را با سرزمين قربانى محكم كند. مولود واقعى زمزم كسى است كه با نثار خون خود نهال اسلام را، بارور مى كند. فرزند راستين صفا كسى است كه در حرم قلب او هيچ رجسى راه ندارد. اين انسان كامل همان امام معصوم (ع) است كه بدون او حرمتى براى حرم و مواقف نيست؛ زيرا بدون امام معصوم نه در عرفات، معرفتى است و نه در مشعر، شعورى؛ نه در منا ذبح عظيمى است و نه در زمزم نشانه حياتى؛ نه در صفا علامت نزهت و صافى است و نه در رمى جمرات، رمى شيطان و رجم طاغوتى. در چنين حج و زيارتى، آيات الهى ظهور نمى كند. بدون امامت، هيچ يك از آن مواقف، «شعائر الله» نيست.

ج) قرآن كريم با صراحت اعلام مى كند كه هركس قصد سوء، نسبت به كعبه داشته باشد و بخواهد با تخريب آن، دين را از ميان بردارد و با ويران كردن كعبه، پرستش خدا را از بين ببرد، خداوند او را گرفتار عذاب دردناكى مى كند. بر اين اساس، حادثه عام الفيل كه در آن سپاه ابرهه به عذاب الهى گرفتار شدند، اتفاقى منحصر به فرد يا تصادفى تاريخى نبود، بلكه سنت تغييرناپذير الهى بود و اين است حكم جاودانه الهى كه مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ ؛ «هركس بخواهد در اين سرزمين از راه حق منحرف گردد و دست به ستم بزند عذابى دردناك به او مى چشانيم» . (حج: ٢5) اما نبايد از اين نكته غفلت كرد كه حرمت كعبه نيز در گرو حرمت ولايت است، و در حقيقت، با مقام ولايت و امامت پيوندى ناگسستنى دارد. (1)


1- صهباى حج، صص٩٨ - ١٠٢.

ص: 317

6. خانه خدا، كعبه گِل؛ ولايت، كعبه دل

كعبه حقيقى، ولايت است. جايگاه چنين كعبه اى در دل آدمى است. كسى كه از اين كعبه خبر ندارد و فقط دور كعبه گل طواف مى كند، پوسته را گرفته و از مغز غافل شده است. حاجى، كسى است كه بين «گِل» و «دل» جمع مى كند و حقيقت كعبه را در «ولايت» جست وجو مى كند.

امام باقر (ع) كه مظهر علم خداوند و شكافنده علوم اولين و آخرين است با مشاهده طواف كنندگان كعبه فرمود:

اِنَّما اُمِرَ الناسُ اَنْ يَأتُوا هذِهِ الاَحْجارَ فَيَطُوفُوا ثُمَّ يَأْتُوا فَيَخْبِرُونا بِوِلايَتِهِمْ وَ يَعْرِضُوا علينا نَصْرَهُم. (1)

مردم مأمور شده اند به سوى اين خانه كه از سنگ ها ساخته شده است، بيايند و بر آن طواف كنند. سپس نزد ما بيايند و ولايت و محبت خود و آمادگى شان را براى يارى ما به ما عرضه كنند.

اين دو تعبير كه «امر به طواف بر گِرد اين سنگ ها، مقدمه حضور نزد امام است» و «سنگ هاى كعبه سود و زيانى نمى رسانند» (2)در كلام اهل بيت (عليهم السلام) بسيار آمده است تا زائران خانه خدا بدانند كه روح اين خانه اصل ولايت و رهبرى است. بنابراين مردمى كه از نقاط دور يا نزديك به خانه خدا مشرف مى شوند، به دو كار موظف هستند: يكى طواف دور آن سنگ هايى كه «

لا تَضُرُّ وَ لا تَنْفَع » (3)است، و ديگر اينكه با جان خويش، دور حرم ولاى اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) طواف كنند. خداى سبحان اعلان تكليف نخست را بر عهده ابراهيم خليل گذاشت و فرمود:


1- كافى، ج4، ص54٩.
2- نهج البلاغه، خطبه ١٩٢.
3- نهج البلاغه، خطبه ١٩٢.

ص: 318

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (حج:٢٧)

و مردم را دعوت عمومى به حج كن، تا پياده و سوار بر مركب هاى لاغر از هر راه دورى به سوى تو بيايند.

ابراهيم نيز از خداوند خواست كه مردم را براى انجام دادن وظيفه دوم آماده كند.

فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ ؛ «تو دل هاى گروهى از مردم را متوجه آنها ساز» . (ابراهيم: ٣٧)

٧. اعلام ولايت درحج

حاجيان بايد با اعلام برائت از مشركان، تأسى به ولايت معصومين (عليهم السلام) را نيز اعلام كنند. امام باقر (ع) مى فرمايد: «همانا مردم امر شده اند كه بر اين سنگ ها طواف كنند، سپس نزد ما آيند تا ولايتشان را به ما اعلام كنند» . (1)در اين روايت، بايد موقعيت زمانى -مكانى را در نظر گرفت. حضرت در خانه خدا و هنگام اداى فريضه حج اين كلام را فرموده اند؛ يعنى در بهترين زمان و مكان. در اوايل حكومت بنى عباس، كسانى به نام آل على، مسلمانان را به بيعت با امام (ع) دعوت مى كردند. در چنين اوضاع اجتماعى، امام باقر (ع) از شلوغى مسجدالحرام استفاده مى كند و به اين نكته نغز اشاره مى كند. نكته اى كه مغز اعمال حج و روح عبادت است. حضرت مى فرمايند كه معرفت امام، شناخت پيشوا و راهنما است، و اعلام دوستى با او و پيروى از او.

چه بسا تبليغات عوام فريب طاغوت هاى هر زمان و ظاهرپرستى مردم دور مانده از عالِم ربانى و رهبر الهى، رفته رفته طواف گرد خانه سنگى و حركات بدنى خاص را تمام هدف معرفى كند، و مردم را دلخوش كنند كه عبادت كرده اند. درحالى كه اعمال


1- كافى، ج4، ص54٩.

ص: 319

بدنى -حتى در نماز- نشانى ها، و رمزواره هايى از معارف و واقعياتى چند است؛ مانند اظهار كوچكى در پيشگاه معبود، بيان عظمت آفريدگار، دورى از تكبر و خودبزرگ بينى، تهذيب نفس، اتحاد و پيوستگى مسلمين جهان، ايجاد اخوت و همكارى و مشكل گشايى از يكديگر، اعانت به «بر و تقوى» ، دفع ظلم ظالم و در يك كلمه عبارت است از اِعلاى كلمه توحيد و توحيد كلمه. حال جاى اين پرسش است كه اين معارف والا را چه كسى نيكو مى داند؟ چه كسى درست مى شناسد و صحيح مى تواند معرفى كند؟ جز راهنمايى بصير كه رسول خدا، و حضرت على و فرزندان معصومش (عليهم السلام) هستند. اينجاست كه امام باقر (ع) حقيقت «اعلام ولايت» را بيان مى فرمايد و مسلمين حج گزار مأمور به آنند. همين اعلام ولايت در حج است كه به عبادات اسلامى -به خصوص عباداتى كه جنبه اجتماعى و سياسى قوى ترى دارد- جهت صحيح مى بخشد. (1)

٨. سيرت حيوانى منكران ولايت

پذيرش يا انكار ولايت معصومين (عليهم السلام) در سيرت انسان، نقش بسزايى دارد. سيرت كسى كه ولايت معصومين (عليهم السلام) را مى پذيرد با كسى كه ولايت اين بزرگواران را انكار مى كند، متفاوت است. «سَدير صيرفى» مى گويد:

در سرزمين عرفات، در محضر امام صادق (ع) بودم. مشاهده مردمى كه در حال نيايش و دعا بودند، مرا در اين انديشه فرو برد كه آيا همه اينان گمراه و اهل عذاب اند؟ در اين حال امام صادق (ع) فرمودند: «سدير! تأمل و دقت كن» . با تصرف آن حضرت، باطن بسيارى از آن جمعيت حج گزار را ديدم كه، انسانى نبود. (2)


1- مشوق ديدار، محمد مهدى ركنى، صص١٠4 و ١٠5.
2- مناقب آل ابي طالب، رشيدالدين محمد بن على بن شهرآشوب، ج4، صص٢٣4 و ٢٣5.

ص: 320

راز اين مطلب اين است كه كسى كه نص صريح پيامبر اكرم (ص) درباره جانشينى امام معصوم (ع) را از روى علم و عمد ناديده بگيرد و انكار كند و به ولايت آنان معتقد نباشد، حقيقت او حقيقت انسان نيست. آنان كه از روى علم و عمد، احكامشان را از غير اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) فراگرفته اند، گرچه ممكن است براى خدا و نيز با مال حلال به مكه بروند و مناسك حج و زيارت را هم به ظاهر انجام دهند، ولى چون به ولايت تكوينى و تشريعى عترت طاهرين ايمان ندارند، باطنشان حيوانى است. در نتيجه عبادات آنها پذيرفته نمى شود. نكته درخور توجه در اينجا اين است كه كسانى كه اخلاقى را در حد ملكات فاضله يا رذيله تبيين مى كردند، توان تحليل مسئله تجسم و تجسد انسان به صورت ملكات نفسانى و حشر برخى انسان ها به صورت حيوان را نداشتند. آنان گرچه اين گونه حقايق را از روى تعبد مى پذيرفتند و نقل هم مى كردند، ولى راهى علمى براى اثبات آن نمى يافتند. اما براساس مبانى حكمت متعاليه، به خوبى مى توان مضمون اين گونه روايات را از راه هاى علمى تحليل و اثبات كرد كه چگونه يك شخص به صورت انسان، اما به سيرت حيوان است؟ يعنى در عين حال كه انسان بوده، حيوان شده است. از آن جهت كه اعمال او فاقد سرّ است، قهراً انسانيت را هم از دست داده است؛ زيرا سرّ عبادات، تربيت كننده و انسان ساز است، و اگر كسى به سرّ عبادات راه نيافت سيرت او انسانى نخواهد بود» . (1)

آرى بدون آگاهى به مقام ولايت و پيروى از او و سرسپردن به اين آستان، كار انسان به آنجا خواهد كشيد كه امام باقر (ع) ترسيم فرمود:

اَتَرى هؤلاءِ الَّذينَ يُلَبُّون، وَ اللهِ لاَصْواتُهُمْ اَبْغَضُ اِلَى اللهِ مِنْ اَصْواتِ الْحَمير. (2)


1- صهباى حج، صص٣٣٩ - ٣4١.
2- كافى، ج4، ص54١.

ص: 321

آيا مى بينيد اينهايى را كه تلبيه مى گويند؟ به خدا صداى اينان نزد خداوند، ناپسندتر از صداى چهارپايان است.

مولوى دراين باره زيبا سروده است:

ابلهان تعظيمِ مسجد مى كنند

در جفاى اهل دل جد مى كنند

مسجدى كآن اندرون اولياست

سجده گاه جمله است، آنجا خداست

تا دل مرد خدا نآمد به درد

هيچ قومى را خدا رسوا نكرد (1)

گفتنى است اينكه برخى از انسان ها سيرتى حيوانى دارند، ريشه قرآنى دارد؛ در قرآن كريم به اين حقيقت اين گونه اشاره شده است:

وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ (اعراف: ١٧٩)

به يقين بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم. آنها دل هايى دارند كه با آن [انديشه نمى كنند و] نمى فهمند و چشمانى كه با آن نمى بينند و گوش هايى كه با آن نمى شنوند. آنها همچون چهارپايان اند بلكه گمراه تر. اينان همان غافلان اند.

٩. پرهيز از تكريم زائران بى بهره از ولايت

كسانى كه از گوهر ولايت بهره اى نبردند كرامتى هم ندارند. بنابراين طبيعى است كه ديگران آنها را تكريم نكنند حتى اگر زائر بيت الله الحرام باشند. در حقيقت چنين زائرانى كه به امامت و ولايت شناخت ندارند هرگز «وَفْد» و مهمان الهى نيستند، از چنين ضيافت معنوى محروم مى شوند، از اين رو نه زيارتشان ارج و حرمتى دارد


1- مثنوى، مولوى، تصحيح: نيكلسون، دفتر دوم، بيت هاى ٣١٠٣ و ٣١١١ و٣١١٣.

ص: 322

و نه بر ديگران لازم است كه پس از بازگشت آنان از حج، به ديدارشان بروند و از آنها بهره بگيرند؛ زيرا آن دستورى كه مى گويد: «

بادِرُوا بالسَّلامِ عَلى الحَاجِّ وَ المُعتَمِر و مُصافَحَتِهم مِن قَبلِ اَنْ تُخالِطَهُمُ الذُّنُوبُ » ؛ «هرچه زودتر به ديدار حاجى و مصافحه آنان برويد، پيش از آنكه به گناهى آلوده شوند» . (1)و «

مَنْ عانَقَ حاجاً بِغُبارِهِ كانَ كأَنَّما اسْتلَمَ الْحَجَرالاَسودَ » ؛ «هركس با زائرى كه گرد و غبار سفر حج به همراه دارد، معانقه كند مانند آن است كه حجرالاسود را استلام كرده است» (2)، تكريم نكردن اين گونه زائران مستحب است؛ زيرا زائرى كه امام معصوم (ع) را نمى شناسد و با جدا پنداشتن رهبرى جامعه مسلمانان از حج و ديگر عبادات آن را امرى عادى مى داند، در حقيقت انسان را نشناخته و به حريم ارزشمند انسانيت قدم نگذاشته است. چنين زائرى كه با اين نگاه به زيارت كعبه مى رود با همان ديد بازمى گردد، پس چگونه در مدار توحيد طواف كرده و هرگونه شرك و طغيان را زدوده است، درحالى كه واسطه فيض خدا را نشناخته و مهم ترين عامل تكامل انسانى را ناديده گرفته است. چنين انسانى از بهترين سرچشمه زلال و حيات بخش محروم شده و تشنه كام مانده است.

رسول اكرم (ص) مى فرمايند: «

مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ اِمامَ زَمانِهِ ماتَ ميتَةً جاهِليةً » (3)؛ «هر كه بميرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است» .

بنابراين اگر مرگ چنين انسانى، مرگ جاهلى باشد، زندگى و تمام سنن حياتى او همانند جاهليت سپرى شده است؛ به طور قطع حج و زيارات او نيز شايستگى تكريم ندارند. (4)


1- وسايل الشيعه، ج١١، ص445 (امام سجاد (ع)) .
2- وسايل الشيعه، ج١١، ص446.
3- مناقب، ج١، ص٢46.
4- صهباى حج، صص١٠١ و ١٠٢.

ص: 323

١٠. توسل به اهل بيت (عليهم السلام) يعنى توسل به واسطه هاى فيض

اهل بيت (عليهم السلام) واسطه هاى فيض هستند و محروم بودن از اين واسطه ها، محروم بودن از فيض هاى ربانى است. به تعبير امام خمينى (رحمة الله) :

طى سفر روحانى و سير و سلوك معنوى را با پاى شكسته و عنان گسسته و چشم كور و قلب بى نور نتوان نمود. وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ ؛ «كسى كه خدا نورى براى او قرار نداده، نورى براى او نيست» . (نور:4٠) پس در سلوك اين طريق روحانى، تمسك به مقام روحانيت اديان طرق معرفت و انوار راه هدايت - كه واصلان الى الله و عاكفان على الله اند - حتم و لازم است و اگر كسى با قدم انانيت خود، بى تمسك به ولايت آنان بخواهد اين راه را طى كند، سلوك او اِلَى الشيطان و الهاويه است. . . بالجمله تمسك به اولياى نعم كه خود راه عروج به معارج را يافته و سير الى الله را به اتمام رسانده اند، از لوازم سير الى الله است. چنان كه در احاديث شريفه به آن، بسيار اشاره شده و احاديث فراوانى درباره بطلان عبادت بدون ولايت ائمه و اعتقاد به امامت آنان وارد شده است. در حديثى از امام باقر (ع) آمده است كه اگر كسى شب ها را به عبادت قيام كند و روزها را روزه بگيرد و تمام مالش را تصدق دهد و در تمام عمر، حج به جا آورد و نشناسد ولايت ولى الله را تا موالات او كند و جميع اعمالش به دلالت او باشد، براى او پيش خداوند ثوابى نيست و او اهل ايمان نمى باشد. (1)

١١. ائمه معصومين (عليهم السلام) ، صراط مستقيم و نزديك ترين راه رسيدن به خدا

اهل بيت (عليهم السلام) صراط مستقيم و نزديك ترين راه رسيدن به خدا هستند. امام خمينى (رحمة الله) دراين باره مى فرمايد:


1- آداب الصلاة، امام خمينى (رحمةالله) ، صص ١٣5 - ١٣٧.

ص: 324

حقيقت صراط، صورت باطن ولايت است، چنانچه در احاديث وارد شده است كه «اميرالمؤمنين صراط است» (1)و در حديث ديگر است كه «ماييم صراط مستقيم» (2)و در زيارت جامعه كبيره مى خوانيم: «

اَنتُمُ السَّبيلُ الاَعظَمُ وَ الصِّراطُ الاَقوَم » (3)؛ «شماييد راه بزرگ و صراط استوار» . صراط مستقيم نزديك ترين راه وصول الى الله است كه آن راه رسول الله و اهل بيت اوست. (4)

١٢. ولايت، امانتى در دست ما

خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها ؛ «خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش بدهيد» . (نساء: 5٨) عده اى معتقدند كه منظور از «امانت» ، مطلق امانتِ خلقى، يعنى مال مردم، و خالقى، يعنى احكام شرعيه است؛ و مقصود از «رد امانت الهى» اين است كه احكام اسلام را آن طور كه هست اجرا كنند. گروه ديگر معتقدند كه مراد از «امانت» ، امامت است. در روايت آمده است كه مقصود از اين آيه، ما -يعنى ائمه (عليهم السلام) - هستيم كه خداوند تعالى به ولايت رسول اكرم (ص) و ائمه (عليهم السلام) امر كرد ولايت و امامت را به اهلش رد كنيد، يعنى رسول اكرم (ص) ولايت را به اميرالمؤمنين (ع) و آن حضرت هم به ولى بعد از خود واگذار كند و همين طور ادامه يابد. (5)به هر حال، امانت به حسب باطن، «حقيقت ولايت» و به حسب ظاهر، شريعت يا دين اسلام يا قرآن و يا نماز است. (6)


1- معانى الاخبار، محمد بن على بن بابويه (شيخ صدوق) ، ج٢، ص٣٢.
2- معانى الاخبار، محمد بن على بن بابويه (شيخ صدوق) ، ج٢، ص٣5.
3- چهل حديث، امام خمينى (رحمةالله) ، ص٣6٠.
4- آداب الصلاة، ص٢٨٧.
5- ولايت فقيه، امام خمينى (رحمةالله) ، ص٧٢.
6- آداب الصلاة، ص٣٢١.

ص: 325

١٣. حج امام زمان (عج) و حكايت برخى ديدارها با آن حضرت

همان طور كه از روايات استفاده مى شود، هيچ گاه موسم حج بدون حضور امام زمان (عج) نخواهد بود. سرزمين حج، هنگام مناسك حج آكنده از عطر امام عصر (عج) است و حاجيان اين افتخار بزرگ را دارند كه هم نفس با آن حضرت و در كنار ايشان حج مى گذارند. گرچه حضورش را حس نكنند و شرف ديدارش را به دست نياورند.

«وجود مبارك حضرت بقيۀ الله» حجۀ بن الحسن (عج) هر سال در مراسم حج و به ويژه در عرفات و منا حضور دارند. همچنين بسيارى از تربيت يافتگان و شاگردان خاص آن حضرت در ميان حج گزاران هستند و به مدد عنايت خاص حضرتش از ملكوت افراد ديگر آگاهى مى يابند. اگرچه ممكن است مشكلات برخى زائران، ناخودآگاه به بركت امام زمان (عج) حل شود، ولى چنين نيست كه هر عمل خارق عادت و كرامتى كه در ايام حج و در سرزمين منا و عرفات روى داد، به طور مستقيم به دست وجود مبارك آن حضرت انجام گيرد. ممكن است شخصى كه به اماكن آشنا نيست يا سالمندى راه خيمه و چادر خود را گم كند يا در بين راه بدون زاد و راحله بماند و وليى از اولياى الهى كه تربيت شده مكتب ولايت ولى عصر (ارواحنا فداه) است، او را راهنمايى كند. پس اين شخص گرفتار، با واسطه خدمت آن حضرت رسيده است تشرف مستقيم و به محضر نورانى امام زمان (ارواحنا فداه) لياقت و شايستگى هاى ويژه اى مى طلبد. ازاين رو اَوحَدى از موحدان توفيق مى يابند كه وجود مبارك آن حضرت را زيارت كند. البته عنايت ايشان شامل اوليا و صالحان و شهيدانى كه تربيت كرده است، مى شود و آنان به دستور آن حضرت، مشكلات ديگران را حل مى كنند. (1)حجى كه بدون ولايت انجام گيرد، همانند نامه اى است كه به مقصد نرسيده و برگشت مى خورد؛ زيرا خدا آن را نپذيرفته است. يكى از نتايجى كه از اين مطلب به دست


1- صهباى حج، صص4٣٣ و 444.

ص: 326

مى آيد، حضور صاحب الامر در حج است. اگر حج مشروط به ولايت است، پس ولى خدا بايد در موسم حاضر باشد تا افرادى كه لايق هستند خدمت ايشان تشرف يابند، و آنها كه به او ايمان دارند، از ايشان بى بهره نمانند. (1)

شخصى به نام «ابومحمد حسن بن وجناء» گويد:

پس از عمره چهارمين حج، از پنجاه و چهار حجى كه بجا آوردم، زير ناودان در حال سجده مشغول تضرع و دعا بودم كه كسى مرا تكان داد و به من گفت: «اى حسن بن وجناء برخيز» . من لرزيدم، سپس ايستادم. زنى لاغر و چهره اى زد ديدم. به نظرم چهل ساله و يا بيشتر مى آمد. جلوتر راه مى رفت و من چيزى از او نمى پرسيدم تا اينكه به خانه حضرت خديجه (س) در آمد. در آنجا اتاقى بود كه در وسط آن، ديوار قرار داشت، با پله هايى چوبى كه از آن بالا مى رفتند. آن زن بالا رفت. صدايى به گوشم آمد كه «حسن! بالا بيا!» . بالا رفتم و دمِ در ايستادم. اجازه خواستم و داخل شدم. چشمانم به جمال حضرت ولى عصر (عج) روشن شده بود. به من فرمود: «اى حسن! خيال كردى از چشم من پنهانى؟ ! به خدا قسم هيچ وقتى از حج تو نبود، مگر اينكه همراه تو بودم» و شروع كرد به شمردن آن اوقات براى من. پس با صورت بر زمين افتادم. سپس احساس كردم دستى بر سر من قرار گرفت و برخاستم. به من فرمود: «اى حسن! در مدينه ملازم خانه جعفربن محمد (ع) باش و فكر آب و غذا و لباس مباش» . سپس نوشته اى به من داد كه در آن دعاى فرج و صلوات بر آن حضرت بود و فرمود: «با اين دعا مرا بخوان و اين گونه بر من صلوات بفرست و جز به دوستان خاص من به كسى مده. همانا خداوند توفيقت خواهد داد» . (2)


1- اسرار عرفانى حج، محمدتقى فعالى، ص٢٣٧.
2- الغيبه، محمد بن ابراهيم نعمانى، ص٢5٩.

ص: 327

و نيز محمد بن احمد انصارى نيز مى گويد:

كنار مستجار بودم. گروهى از مردان، حدود سى نفر، نيز بودند. هيچ يك از آنان جز محمدبن قاسم علوى مخلص (شيعه) نبودند. درحالى كه ما در اين شرايط در روز ششم ذيحجه سال ٢٩٣ بوديم، جوانى از طواف بيرون آمد كه دو جامه احرام بر تن داشت و كفش هايش در دستش بود. چون او را ديديم از هيبت او همه ما بدون استثنا برخاستيم. او بر ما سلام كرد و ميان ما نشست و ما اطراف او بوديم. سپس به راست و چپ نگاه كرد و گفت: «آيا مى دانيد امام صادق (ع) در دعاى الحاح چه مى گفت؟» گفتيم: «نه، چه مى گفت؟» فرمود: مى گفت: «

اللهم إنّي أسألك باسمك الذي به تقوم السماء و الارض. . . » . سپس برخاست و وارد طواف شد. با برخاستن او ما نيز برخاستيم تا آنكه برگشت. يادمان رفت كه بپرسيم او كيست. تا فردا همان وقت كه باز از طواف بيرون آمد و به طرف ما آمد. مثل ديروز براى او برخاستيم و در جاى خود ميان ما نشست. نگاهى به راست و چپ كرد و گفت: «آيا مى دانيد اميرالمؤمنين (ع) پس از نماز واجب چه مى گفت؟» گفتيم: «نه، چه مى گفت» . فرمود: «چنين مى گفت: «

اِلَيكَ رُفِعَتِ الاَصواتُ وَ دُعِيَتِ الدَّعَواتُ وَ لَكَ عَنَتِ الوُجُوه. . .» . آن گاه پس از اين دعا به راست و چپ نگريست گفت: «آيا مى دانيد اميرالمؤمنين در سجده شكر چه مى گفت؟» گفتيم: «نه، چه مى گفت؟» فرمود: «چنين مى گفت: «

يا مَنْ لايزيدُهُ كَثْرَةُ العَطاءِ اِلا سَعَةً وَ عَطاءً. . . » و برخاست و وارد طواف شد. با برخاستن او ما نيز برخاستيم. فردا در همان وقت باز آمد. ما مثل گذشته براى آمدنش برخاستيم. ميان ما نشست و نگاهى به راست و چپ افكند و فرمود: «امام زين العابدين (ع) در سجده اش در همين جا -و با دستش اشاره به حجر، زير ناودان كرد و فرمود- مى گفت: «

عُبَيدُكَ بِفِنائِكَ، مِسكينُكَ بفِنائِكَ، فَقيرُكَ بِفِنائِكَ، سائِلُكَ بِفِنائِكَ، يَسأَلُكَ ما لا يَقدِرُ عليهِ غَيرُكَ » . سپس به راست و چپ نگاه كرد و از ميان ما

ص: 328

نگاهى به محمد بن قاسم افكند و گفت: «اى محمد بن قاسم! تو اگر خدا بخواهد بر خير هستى» . محمد بن قاسم معتقد به ولايت بود. سپس برخاست و وارد طواف شد.

همه ما دعايى را كه او خواند به خاطر سپرديم و فراموش كرديم كه درباره او صحبت كنيم. سرانجام روزى ابوعلى محمودى گفت: «اى گروه! آيا او را مى شناسيد؟ او به خدا سوگند صاحب الزمان شماست» . گفتيم: «اى ابوعلى از كجا دانستى؟» گفت: «سال ها قبل، يك روز غروب عرفه همان مرد را ديدم كه همان دعايى را كه اكنون براى ما خوانده بود، مى خواند. از مردمى كه اطراف او بودند، پرسيدم: آيا اين علوى را مى شناسيد؟ گفتند: آرى، همه ساله با ما پياده به حج مى آيد. گفتم: سبحان الله؛ به خدا سوگند، نشان پياده روى را در او نمى بينيم. سپس او را در برابر خود گم كردم و نفهميدم كجا رفت. غمگين و دل گرفته از فراق او به مزدلفه آمدم و آن شب را خوابيدم. در خواب رسول خدا (ص) را ديدم كه فرمود: اى احمد! خواسته ات را ديدى؟ گفتم: او كيست سرور من؟ فرمود: آن را كه ديشب ديدى، صاحب الزمان تو بود» .

ما چون اين سخن را از ابوعلى محمودى شنيديم او را سرزنش كرديم كه چرا زودتر ما را آگاه نكرد! گفت: «تا زمانى كه آقا كنار ما مى آمد، اين مسئله را فراموش كرده بودم» . (1)

١4. تمسك به ولايت

الهى الهى به حق پيمبر

الهى الهى به ساقى كوثر الهى الهى به صدق خديجه الهى الهى به زهراى اطهر


1- دعائم الاسلام، نعمان بن محمد ابي حنيفه، ج١، ص٢٩4.

ص: 329

الهى الهى به سبطين احمد

الهى به شُبير الهى به شُبر

الهى به عابد الهى به باقر

الهى به موسى الهى به جعفر

الهى الهى به شاه خراسان

خراسان چه باشد به آن شاه كشور

شنيدم كه مى گفت زارى غريبى

طواف رضا چون شد او را ميسر

من اينجا غريب و تو شاه غريبان

به حال غريب خود از لطف بنگر

الهى به حق تقى و به علمش

الهى به حق نقى و به عسكر

الهى الهى به مهدى هادى

كه او مؤمنان راست هادى و رهبر

كه بر حال زار «بهايى» نظر كن

بحق امامان معصوم، يكسر (1)

«شيخ بهايى»

زين رنج عظيم خلاصى جو

دستى به دعا بردار و بگو

يا رب يا رب به كريمى تو

به صفات كمال رحيمى تو

يا رب به نبى و وصى و بتول

يا رب به تقرب سبطين و رسول

يارب به عبادت زين عباد

به زهادت باقر علم و رشاد

يا رب يا رب به حق صادق

به حق موسى به حق ناطق

يا رب يا رب به رضا شه دين

آن ثامن از اهل يقين

يا رب به تقى و به مقاماتش

يا رب به نقى و به كراماتش

يا رب به حسن شه بحر و بر

به هدايت مهدى دين پرور

كاين بنده مجرم عاصى را

وين غرقه بحر معاصى را

از قيد علايق جسمانى

از بند وساوس شيطانى


1- كليات ديوان شيخ بهايى، به اهتمام: سيد جواد معصومى، به نقل از طوباى محبت، محمد اسماعيل دولابى، ص١٧٩.

ص: 330

لطفى بنما و خلاصش كن

محرم به حريم خواصش كن

يا رب يا رب كه «بهايى» را

اين بيهده گرد هوايى را

كه به لهو و لعب شده عمرش صرف

ناخوانده ز لوح وفا يك حرف

زين غم برهان كه گرفتارست

در دست هوى و هوس زارست

در شغل زخارف دينى دون

مانده به هزار امل مفتون

رحمى بنما به دل زارش

بگشا به كرم گره از كارش

زين بيش مران ز در احسان

به سعادت ساحت قرب رسان (1)


1- كليات ديوان شيخ بهايى، صص١٧٩ - ١٨١.

ص: 331

فصل نهم: زمزم

اشاره

فصل نهم: زمزم (1)

يكى از نشانه هاى خداوند و اعجاز الهى، چشمه زمزم است. چشمه اى كه قرن هاست مى جوشد و به جان و دل حاجيان، طراوت و شادابى مى بخشد. پيامبران، اهل بيت (عليهم السلام) و اولياى الهى به آب زمزم توجه كرده اند. آب زمزم هم درمان جسم است و هم شفاى جان. ازاين رو بركت و حرمت ويژه اى دارد.

١. نام هاى زمزم

زمزم نام هاى مختلفى دارد؛ نظير:

«ركضۀ جبرئيل» به معناى قدمگاه جبرئيل؛

«حفيرۀ عبدالمطلب» به معناى چاه عبدالمطلب؛

«مضنونه» به معناى نفيس؛

«شفاء سقم» به معناى شفاى بيمار؛

«زمزم» به آن زمزم گويند، زيرا بعد از آنكه زير پاى اسماعيل آب جوشيد،


1- مستحب است بعد از فراغ از نماز طواف و پيش از سعى به نزد چاه زمزم رفته و مقدارى آب بياشامد و به سر و پشت و شكم خود بريزد. (منتخب مناسك حج، ص١٩٢)

ص: 332

هاجر دور آن را با ريگ گرفت تا آب جمع شود. (زم يعنى جلو چيزى را گرفتن يا جمع كردن) (1)

٢. داستان پيدايش زمزم

زمانى كه ابراهيم (ع) ، اسماعيل (ع) ، را در مكه گذاشت، كودك تشنه بود. مادرش بر صفا ايستاد و گفت: «آيا در اين وادى همدمى هست؟» پاسخى نشنيد و هفت بار مسير صفا و مروه را رفت و برگشت. جبرئيل نزد هاجر آمد و پرسيد: «كيستى؟» گفت: «كنيز ابراهيم» . گفت: «به اميد چه كسى شما را اينجا واگذاشته است؟» گفت: «هنگامى كه خواست برود به او گفتم اى ابراهيم! ما را به كه سپردى؟ گفت به خداى متعال» . جبرئيل گفت: «شما را به كسى سپرده است كه شما را بس است» . در اين هنگام كودك پاى خود را به زمين زد و زمزم جوشيد. حضرت هاجر از مروه به سوى كودك بازگشت. درحالى كه آب جوشيده بود. خاك و ريگ اطراف آن جمع كرد تا آب جارى نشود و اگر آن را واگذاشته بود، جارى مى شد. چون پرندگان آب را ديدند، برگِردِ آن جمع شدند. كاروانى از يمَن از آن منطقه عبور مى كرد. چون كاروانيان پرندگان را ديدند، گفتند: «پرندگان جز پيرامون آب جمع نمى شوند» . نزد آنان آمدند. به آنان آب و غذا دادند و خداوند به اين وسيله روزى ايشان را جارى ساخت. مردم از مكه عبور مى كردند و از طعام به آنان مى خوراندند و از آب سيرابشان مى كردند. (2)

٣. شهرت ديرينه آب زمزم و سنت ديرينه تبرك و استشفا جستن از آن

تبرك و استشفا جستن از آب زمزم، براى دردهاى جسمى و روحى، از سنت هاى حسنه اى است كه از ديرباز به آن توجه شده و تجربه شده است. از


1- تهذيب الاحكام، محمد بن حسن، طوسى، ج5، ص١45.
2- بحارالانوار، ج١٢، ص١٠6. (روايت از امام صادق (ع))

ص: 333

برخى روايات تاريخى استفاده مى شود كه به آثار و بركات زمزم، قبل از اسلام و در ميان ساير ملل نيز توجه و عنايت شده است. فاكهى در «اخبار مكه» از مجاهد نقل مى كند كه گفت:

به سرزمين روم رفتيم. در آنجا راهبى بود كه در شب ما را منزل داد. او از ما پرسيد: آيا در ميان شما كسى هست كه از شهر مكه آمده باشد؟ در پاسخ گفتم: آرى. گفت: آيا مى دانى ميان زمزم و حجر چقدر فاصله است؟ گفتم: نمى دانم، مگر اينكه از روى حدس و تخمين بگويم. گفت: اما من مى دانم؛ آب زمزم از زير حجر جارى است و اگر نزد من يك طشت از آن آب باشد، دوست تر دارم تا اينكه طشتى پر از طلا داشته باشم. (1)

فاكهى همچنين از قول يكى از اسراى مسلمان كه در سرزمين روم اسير شده بود نقل مى كند كه گفت:

مرا نزد پادشاه بردند. او از من پرسيد: از كدام شهرى؟ پاسخ دادم: از شهر مكه هستم! گفت: آيا «هزمه جبريل» را مى شناسى؟ گفتم: آرى. پرسيد: آيا «بره» را مى شناسى؟ پاسخ دادم: آرى. گفت: آيا نام ديگرى براى آن به ياد دارى؟ گفتم: آرى، امروزه به «زمزم» مشهور است. اين اسير مسلمان مى افزايد: آن گاه پادشاه از بركات زمزم سخن گفت و افزود: حال كه چنين مى گويى، ما در كتاب هايمان خوانده ايم كه اگر كسى به مقدار سه كف از آن آب بر سر ريزد، هرگز خوار و ذليل نگردد. (2)

«دعوات راوندى» از ابن عباس چنين آورده است:

خداوند آب هاى خوش گوار را قبل از روز قيامت بالا مى برد، مگر زمزم را. آب زمزم تب و سردرد را بهبود مى بخشد و نگريستن به آن، چشم را شفاف


1- اخبار مكه، محمد بن اسحاق فاكهى، ج٢، ص45.
2- اخبار مكه، محمد بن اسحاق فاكهى، ج، ص٣٩.

ص: 334

مى كند و هركس آن را به قصد بنوشد، خدايش شفا دهد و هركس براى رفع تشنگى بنوشد، خدايش سير گرداند. (1)

همچنين فاكهى از قول ابوذر آورده است كه گفت:

براى نخستين بار در كنار كعبه و زير پرده بيت، خدمت پيامبر (ص) رسيدم و بر آن حضرت سلام كردم، آن حضرت پرسيدند: كيستى؟ گفتم: مردى از بنى غفار. آن گاه حضرت دست بر سر نهاد، فرمود: چندى است در اينجا هستى؟ گفتم: بيش از ده روز. پرسيدند: خوراك تو چيست؟ عرض كردم: به جز آب زمزم خوراكى نداشته ام و چنان كه ملاحظه مى كنيد شكم من فربه شده است. پيامبر (ص) فرمود: آب زمزم، طعامى گوارا و شفاى دردهاست. (2)

فاكهى از قول حبيب آورده است كه گفت:

به عطا گفتم: من از آب زمزم برمى دارم، به نظر تو چطور است؟ پاسخ داد: بله، مانعى ندارد. همانا پيامبر (ص) اين آب را در شيشه مى كرد و با آن آب كه به عجوه (نوعى خرما) آميخته بود، كام حسن و حسين (عليهم السلام) را مى گشود و تبرك مى جست. (3)

يكى از نويسندگان در كتاب خود موسوم به «معجزات الشفاء بماء زمزم» به بيان مواردى پرداخته است كه بيمارانى به بركت زمزم از بيمارى هاى صعب العلاج شفا يافته اند و آن گاه اين مطلب را تحليل مى كند و مى افزايد:

نبايد اين گونه موارد را از ديد علمى رد كرد؛ زيرا كه خداوند كه در داروها شفا قرار داده، همو قادر است در آب زمزم اثر شفابخش قرار دهد. نكته مهم ديگر آنكه بيمار نيز كم و بيش در شفا و درمان، بى تأثير نيست و پزشكان


1- فصلنامه ميقات، ش ٣١، ص٩6، به نقل از: بحارالانوار، ج66، ص45١.
2- اخبار مكه، ج٢، ص٢٩.
3- اخبار مكه، ج٢، ص5١.

ص: 335

بدان معترف اند و بسيارى از آنها از نقش ايمان و اعتقاد و قدرت روحى و معنوى در بهبودى بيماران سخن گفته اند. حال با توجه به ويژگى زمزم و جوشش آن از فضل الهى كه براى بندگان برگزيده خود پديد آورده است، اين آب يكى از آيات و بينات الهى است و تأثير معنوى آن را نمى توان انكار كرد، و آن گاه كه زائر با ذكر خدا و اعتقاد و اعتماد به لطف او و با خلوص و ايمان و اميد روحى به اين اثربخشى، به زمزم روآورد و نام خدا را بر زبان جارى سازد و دعا كند و بنوشد، اميد اجابت خواسته او بسيار مقرون به واقعيت است. (1)

4. نوشيدن آب زمزم و بخشش گناهان

اشاره

از آثار معنوى نوشيدن آب زمزم، تأثيرگذارى آن در آمرزيده شدن گناهان است. رسول خدا (ص) دراين باره مى فرمايد:

مَن طافَ بِالبَيتِ سَبعاً وَ صَلَّى خَلفَ المَقامِ رَكعَتينِ وَ شَرِبَ مِن ماءِ زَمزَم غُفِرَتْ ذُنُوبُه كُلُّها بالِغةً ما بَلَغتْ. (2)

كسى كه هفت بار طواف كعبه كند و دو ركعت پشت مقام، نماز بخواند و از آب زمزم بنوشد، تمام گن-اهان او -ه-ر مق-دار كه باش-د- آمرزيده مى شود.

سر اين تأثير شگرف آن است كه نهر زمزم از نهرهاى بهشتى است كه در روى زمين جارى است. هرگاه آبى از بهشت به درون و بيرون آدمى ريخته شود، او را از هر جهت پاك خواهد كرد. ازاين رو آب زمزم، بهترين آب هاى روى زمين است. (3)


1- تبرك و استشفا به زمزم، محمدتقى رهبر، فصلنامه ميقات، ش ٣١، صص ٩٩، ١٠٠، ١٠١.
2- الدر المنثور، عبدالرحمان بن ابي بكر سيوطى، ج١، ص٢٩٣.
3- اسرار عرفانى حج، ص446.

ص: 336

نشستم در كنار چاه زمزم

بنوشيدم از آن سرچشمه نم نم

درونم روشن از نور خدا گشت

روانم شد رها از آتش غم (1)

آب زمزم، درمان دردها

اشاره

آب زمزم براى كسى كه آن را بنوشد، شفاست. دردهاى او را درمان مى كند، و امراض روحى، روانى و جسمى را علاج مى كند. (2)

رسول خدا (ص) مى فرمايند: «

ماءُ زَمزمَ شِفاءٌ لِما شُربَ لَه » (3)؛ «آب زمزم، شفا است براى آنچه كه براى آن نوشيده شد» .

امام صادق (ع) درباره آب زمزم مى فرمايد: «

زَمزَمُ شِفاءٌ مِن كُلِّ داءٍ » (4)؛ «آب زمزم شفاى همه دردهاست» .

آب زمزم، بيم ها و اندوه ها را از جان آدمى مى زدايد، همان گونه كه رسول خدا (ص) فرموده اند: «

ماءُ زَمزَمَ شِفاءٌ مِن كُلِّ داءٍ وَ سُقمٍ وَ اَمانٌ مِن كُلِّ خَوفٍ وَ حُزنٍ » (5)؛ «آب زمزم، هر دردى را شفا مى دهد و از هر بيم و اندوهى ايمن مى دارد» .

نكته: تحليلى از شفابخشى زمزم

«ابن قيم جوزى» شفابخشى زمزم را اين گونه تحليل مى كند:

توحيد، كامل نمى شود مگر با مباشرت اسبابى كه خداوند آنها را مقتضى براى مسببات آن -با همان قدر و منزلت- قرار داده است و تعطيل اين اسباب، مخل توكل است؛ همان طور كه در اراده و حكمت خلل آفرين است


1- اسرار عرفانى حج، ص446.
2- اسرار عرفانى حج، ص446.
3- من لا يحضره الفقيه، ج٢، ص٢٠٨.
4- المحاسن، احمد بن محمد خالد البرقى، ج٢، ص٣٩٩.
5- مستدرك الوسائل، ج٩، ص٣4٧.

ص: 337

و شايد برخى تصور كنند كه در پى اسباب و عوامل نرفتن، بر قدرت توكل مى افزايد، درحالى كه چنين نيست و ترك اسباب از روى عجز، منافى توكل است. . .

برخى داروهاست كه دردها را درمان مى كند، ولى عقل بزرگان اطبا به آنها نرسيده و دانش آنها و تجربه ايشان ومعيارهاى آنان بدان دست نيافته است. اينها عبارتند از: داروهاى قلبى، روانى، قوت قلب، اعتماد بر خدا، توكل بر او، تضرع به آستانه حق، التماس و التجا به محضر او، دعا، توبه و استغفار، صدقه و كمك به دردمندان و گرفتاران و. . . داروهايى هستند كه امت ها با وجود اختلاف در دين و ملت، آنها را تجربه كرده اند و اثر آن را در بهبودى از بيمارى ها ديده اند، درحالى كه دانش و تجربه و مقياس هاى داناترين پزشكان به آن دسترسى ندارد. اين داروهاى معنوى كارى از پيش مى برد كه از داروهاى طبيعى ساخته نيست و داروهاى طبيعى در برابر آنها مانند داروهاى سنتى در نظر اطباست. چيزى كه هست در نظام علت ها، علل و اسباب، متنوع اند كه بايد شناخته شوند. هنگامى كه قلب با آفريدگار جهان رابطه برقرار مى كند، آفريدگارى كه خالق داروها و مدبر طبيعت و هدايتگر آن در جهت اراده و خواسته خود است، همان آفريدگار را داروهاى ديگرى است كه دل هاى مهجور و بريده از حق، بدان دسترسى ندارند. از نظر علمى به اثبات رسيده كه هرگاه روح ها نيرومند گردند و نفس و طبع قوى باشند مى توانند با درد مقابله كنند و بر آن پيروز آيند. حال چگونه مى توان انكار كرد كه نفس و طبع، توانمند باشند و با تقرب به خداوند و انس با او و محبت او و لذت ذكرش شادمان گردند و با تمام قوا به او روآورند و با تمركز از او يارى جويند و بر او توكل كنند و اين سرمايه هاى معنوى، كارآيى بيشترى از داروهاى طبيعى نداشته باشند، به گونه اى كه درد را به

ص: 338

كلى برطرف سازند؟ ! اين حقيقت را كسى جز مردم جاهل و محجوب از نور حقيقت و تيره دل و دورافتاده از خداوند و حقيقت انسانيت، منكر نمى شوند. . .

اما درباره آب زمزم بايد گفت: موارد بسيارى است كه دانش پزشكى حيرت زده و درمانده است و گاه نااميد از درك رمز و راز آن؛ مواردى كه شفاى بيمار جز با آب زمزم نبوده است. (1)

آيت الله جوادى آملى درباره زمزم مى نويسد:

درباره زمزم، نكات زير گفتنى است:

الف) كلمه زمزم در ادبيات پارسى، چون تازى، در قداست شهرتى بسزا دارد. نمونه هايى از سروده هاى شاعران پارسى گو درباره زمزم چنين است:

از بركت تو دولت تو گشت پديدار

از پاى سماعيل پديد آمده زمزم (2)كعبۀ ما طرف خم، زمزم ما دُرد خام مُصحف ما خط جام، سُبحۀ ما نام صبح (3)ب) شاه سليمان عثمانى اطراف چاه زمزم، ديوارى به ارتفاع يك متر و نيم از سنگ معروف رُخام بنا كرد و در كنار آن حوضى قرار داد كه خادمان حرم، آن حوض را از آب زمزم براى زائران پر مى كردند و اگر يكى از خواص آب مى خواست، از خود چاه استفاده مى شد. ج) استبعاد برخى از ناباوران و حُسن ظن برخى از علاقه مندان باعث شد تا درباره آب زمزم، نقاط منفى و نكات مثبت رايج شود، ولى نه در امكان عقلى آن ترديد است و نه در قداست اجمالى آن.

د) فضيلت آب زمزم از يك سو و اعتقاد ويژه مردم در بركت آن از سوى ديگر، زمينه جرأت برخى از خادمان مساجد مصر را فراهم كرد تا چنين ادعا كنند كه


1- تبرك و استشفا به زمزم، محمدتقى رهبر، فصلنامه ميقات، ش ٣١، صص ١٠٠ - ١٠٢.
2- فرخى.
3- خاقانى.

ص: 339

چشمه آبى كه در مسجد اوست، منفذى به چاه زمزم دارد، چنان كه درباره چشمه مسجد حنفى در قاهره چنين شهرتى وجود دارد. براى آن ادعا، نيرنگ بدتر از اصل افسانه مى سازند و آن اينكه، مردى از مصر براى انجام حج به مكه رفت و طاس دست او به چاه زمزم افتاد، وقتى به قاهره بازگشت، آن ظرف را در چشمه مزبور كه خادم يادشده ادعا مى كرد، يافت. ازاين رو مردم بسيارى بدان تبرك جسته از آب آن شفا مى طلبند.

ه) برخى از زائران كعبه، پارچه بزرگى را در چشمه زمزم فرو مى برند و آن گاه آن را در صحن حرم پهن مى كنند تا خشك شود و در حفظ آن مى كوشند و وصيت مى كنند تا ايشان را در آن پارچه كفن كنند.

و) اعتقاد برخى به قداست چاه زمزم و اينكه اگر كسى در آن دفن شود بركت اخروى بهره او خواهد شد باعث شد تا يكى از هندى ها در سال ١٣66 هجرى، از غفلت خادمان حرم بهره گيرد و خود را در چاه زمزم اندازد. با كمك غواصان جده، بعد از رنج شديد، جثه او را يافتند و درآوردند و مقدار زيادى از آب چاه را بيرون كشيدند تا از جهت بهداشتى سالم شود. اينكه سرنوشت آن مرد، به رحمت خدا ختم شد يا به نقمت او، معلوم نيست.

ز) اعراب براى زمزم، قداست ويژه اى قائل بوده اند و آن را همتاى ساير اركان حج مى دانستند و در مراسم سوگند، زمزم را قبل از مقام ابراهيم ياد مى كردند و چنين مى گفتند: سوگند به كعبه و زمزم و مقام، من آن كار را نكردم.

ح) تكريم بعضى از چشمه ها، چاه ها و آب ها اختصاصى به مسلمانان ندارد؛ زيرا هندى ها اعتقاد فراوانى درباره نهر كج و درياچه مادن داشته، ترسايان درباره آب اردن كه در بيست كيلومترى شرق بيت المقدس واقع است اعتقاد ويژه اى دارند و آن را نهر شريعت مى نامند و زائران آنان به آنجا مى روند، با استحمام در آن تبرك مى جويند و مقدارى از آن آب را براى ديگران هديه مى برند. عقيده مسيحيان روسى و قبطى

ص: 340

دراين باره بيش از مسيحى هاى ديگر است. (1)

پروفسور «آنه مارى اشميل» نيز دراين باره مى نويسد:

چشمه ها و حوضچه هاى مقدس متعددى در سرتاسر عالم اسلام وجود دارند. در منابع اسلامى آمده است كه چاه زمزم در نزديكى خانه كعبه هنگامى جوشيدن گرفت كه هاجر همسر حضرت ابراهيم (ع) به همراه فرزند خردسال خويش اسماعيل (ع) در آن مكان، تشنه واگذاشته بود. اين چاه، چهل و دو متر عمق دارد و طعم آن كمى شور است. اكثر حاجيان در ظرف هاى مخصوص، قدرى از آب زمزم را به خانه مى برند تا اقوام و دوستان خويش را از بركت آن منتفع سازند، بعضى نيز كفن آينده خود را در آب زمزم خيس مى كنند، به اميد آنكه تبرك و تيمن آن آب در قبر شامل حال آنان شود. بنابر افسانه هاى مردمى، در خلال ماه محرم، آب چاه زمزم تمام چشمه ساران جهان را پر مى كند؛ و در استانبول نيز گفته مى شود كه در ساختن گنبد مسجد اياصوفيه، مقدارى از آب زمزم را مصرف كرده اند و الا اين گنبد تاكنون فروريخته بود. (2)

همى بر جهان فضل است فرزندان آدم را

چو بر هر چشمه اى، حيوان بر هر چاه، زمزم را (3)تا چنان كعبه، نقش ديده جان ديده اند ديده را از شوقِ كعبه، زمزم افشان ديده اند (4)اى كعبه جهان گرد، اى زمزم رسن ور زرين رسن نمايى و چون زمزم آبى از بر (5)بحر ارنه غوطه خوردى در بحر كف خسرو كى عذب (6)و صاف بودى چون زمزم مطهر


1- صهباى حج، صص٢٨5 - ٢٨٧.
2- رمزگشايى از آيات الهى، صص6١ و 6٢.
3- گلچين شعر حج، ص١٢. (فرخى سيستانى)
4- گلچين شعر حج، ص54. (خاقانى)
5- گلچين شعر حج، ص6٨. (خاقانى)
6- گوارا.

ص: 341

او كعبه علوم و كف و كِلك (1)و مجلسش

بودند زمزم و حجر الاسود و مقام (2)

از ما سلام بادا بر ركن و بر حطيم

اى شوق ما به زمزم و آن منزل وفا (3)

اگر دريا شود آتش بنوشيم

وگر زخمى رسد، مرهم بسازم

به پيش كعبه رويش بميريم

بدان چاه و بدان زمزم بسازيم (4)

كى بوَد يا رب كه رو در يثرب و بطحا كنم

گه به مكه منزل و گه در مدينه جا كنم

بر كنار زمزم از دل بركشم يك زمزمه

كز دو چشم خون فشان آن چشمه را دريا كنم (5)

زمزم از اشك اولياست، شورى او بدين گواست

بر در حق بريز اشك تا ببرى نظارتى (6)

ما را ز خاك كعبۀ عشق آفريده اند

طفل سرشك ما خَلَف الصدق زمزم است (7)

مى رسم محترم ز طوف حرم

پاك چو كعبه، صاف چون زمزم (8)

صفاى كعبه و پاكى زمزم ارخواهى

مقيم باش دلا اندرين خجسته مقام (9)

از زمزم عشق آن يار آب ار نزند بر دل

ترسم كه جگر سوز شود از شعله حرمان ها (10)

از زمزم چاه زنخدان جام گيرى

از روزن دل تافت مهتاب محبت

كز وعده ديدار جانان كام گيرى (11)

روشن روان گشتى به نور عشق و ايمان


1- قلم.
2- گلچين شعر حج، ص6٩. (خاقانى)
3- گلچين شعر حج، ص ١٠4. (خاقانى)
4- گلچين شعر حج، ص١٢4. (مولوى)
5- گلچين شعر حج، ص١٧٧. (جامى)
6- گلچين شعر حج، ص٢٠٢. (فيض كاشانى)
7- گلچين شعر حج، ص٢٠4. (ناظم هروى)
8- گلچين شعر حج، ص٢١5. (هماى شيرازى)
9- گلچين شعر حج، ص٢٢٢. (هماى شيرازى)
10- گلچين شعر حج، ص٢4٧. (الهى قمشه اى)
11- گلچين شعر حج، صص٢5١ و ٢5٢. (الهى قمشه اى)

ص: 342

ص: 343

فصل دهم: سعى

اشاره

فصل دهم: سعى (1)

پاى مروت به سوى مروه نِه

چهره صَفوت به صفا جلوه ده (2)

١. سعى، از شعائر الهى

يكى از خواسته هاى خداوند از مسلمانان، «تعظيم و بزرگداشت شعائر الهى» است. خداوند، بزرگداشت شعائر الهى را نشانه تقواى قلبى دانسته است و مى فرمايد: ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ ؛ اين است (مناسك حج) «و هركس شعائر الهى را بزرگ دارد، اين كار نشانه تقواى دل هاست» . (حج: ٣٢)

استاد شهيد مرتضى مطهرى درباره شعائر الهى مى گويد:

يكى از دستورها و مقررات اسلامى كه شامل همه مسلمانان است، مسئله لزوم تعظيم شعائر اسلامى، يعنى بزرگ شمردن شعارهاى اسلامى است. اسلام، يك


1- واجب است بعد از به جا آوردن نماز طواف، بين صفا و مروه - كه دو كوه معروف اند - سعى كند. مراد از سعى، آن است كه از كوه صفا برود به مروه و از مروه برگردد صفا. واجب است سعى بين صفا و مروه هفت مرتبه باشد كه به هر مرتبه شوط گويند. واجب است اول از صفا شروع كند و بايد در دور هفتم به مروه ختم شود. (منتخب مناسك حج، مطابق با فتاواى حضرت آيت الله العظمى امام خمينى (رحمةالله) - با حواشى مراجع معظم تقليد، ص١٨6.
2- مثنوى هفت اورنگ، ج١، ص5١4.

ص: 344

دين اجتماعى است. اسلام، هم دين است و هم دنيا؛ هم آخرت است و هم زندگى؛ هم مقررات معنوى و الهى و روحى دارد و هم مقررات اجتماعى. در جميع شئون زندگى بشر مقررات دارد و ايدئولوژى اسلام همه چيز دارد. قانون اقتصادى دارد. قانون سياست دارد. قانون اجتماعى دارد. فرهنگ دارد. اخلاق دارد. خداشناسى دارد. اسلام به حكم اينكه يك دين اجتماعى است به اين مسئله قانع نيست كه من و شما مسلمان باشيم براى خودمان. من خودم كه زندگى مى كنم، شخصاً يك آدم مسلمان هستم. يعنى معتقدات من معتقدات اسلامى است و به مقررات اسلامى عمل مى كنم. عبادت اسلامى را، نماز و روزه را در موقع خودش به جا مى آورم. قوانين به اصطلاح خانوادگى، ازدواج و طلاقم براساس موازين اسلام است. قوانين تجارى من براساس موازين اسلام است. قوانين اخلاقى من براساس اسلام است. پس مسلمانم؟ نَه، اسلام، گذشته از اين مسائل، به حكم اينكه محتواى اجتماعى دارد و مى خواهد هميشه به صورت يك واحد اجتماعى زندگى كند. از اين نوع دستورها هم دارد؛ يعنى يك سلسله شعائر هم دارد. شعائرى كه يك مسلمان بايد با آنها زندگى كند، يعنى بايد زندگى خودش را با اين شعائر توأم كند و هميشه با اين شعائر اعلام كند من مسلمانم، نَه به زبان بگويد من مسلمانم. شما اگر در يك كشور خارجى حركت كنيد و روى اتومبيل خودتان پرچم سه رنگ زده ايد، به زبان نمى گوييد من ايرانى هستم، ولى با عملتان مى خواهيد به همه اعلام كنيد من ايرانى ام، من وابسته به ايرانم. همان پرچم را كه شما نصب مى كنيد، وابستگى خودتان را به ايران اعلام مى كنيد. ما علاوه بر همه مقررات و دستورهايى كه داريم بايد تهذيب نفس كنيم، بايد خداشناس باشيم، بايد نماز بخوانيم و روزه بگيريم، بايد حج كنيم، بايد ربا نخوريم، بايد شراب نخوريم، بايد دروغ نگوييم و راست بگوييم، بايد امين

ص: 345

باشيم، و. . . علاوه بر همه اين دستورها، ما بايد وقتى كه زندگى مى كنيم يك نوع برداشت هاى ديگرى هم در زندگى داشته باشيم كه در آن برداشت ها عملاً داريم مى گوييم من مسلمانم. اين برداشت ها در لباس بايد ظاهر باشد، در قيافه بايد ظاهر باشد، در مجالس ما بايد ظاهر باشد، در شروع ما به كارها بايد ظاهر باشد در نام گذارى هاى ما براى بچه هاى خود بايد ظاهر باشد. در استيل ساختمان هاى ما و در شهر ما بايد ظاهر باشد. در حج و در سعى ميان صفا و مروه -كه اين صفا و مروه از شعائر الهى است -بايد ظاهر باشد و در همه شئون زندگى ما بايد ظاهر باشد. يعنى خانه ما بايد بگويد من خانه يك مسلمانم. در پوشيدن ما لااقل يك نشانه بايد وجود داشته باشد كه بگويد به اين نشانه من مسلمانم. جميع حركات و سكنات ما بايد اعلام كند. ما اگر اين شعائر را حفظ كنيم مى توانيم روح اسلامى خودمان را در شعائر اسلامى و روح ملى خودمان را در شعائر ملى حفظ كنيم و اِلا اگر شعارهاى خودمان را از دست بدهيم، مخصوصاً اگر شعارهاى ديگران و رنگ ديگران را بگيريم -كه در شعار هر قومى رنگ آن قوم است- بگوييم ما مسلمانيم، ما ايرانى هستيم اما شعار فرنگى ها را بگيريم. معنايش اين است كه بنده يك لقمه آماده اى هستم براى حلق فرنگى ها، كه ما را ببلعند و هضم كنند. من مثال هاى ساده نسبتاً كوچكى عرض مى كنم، ولى كوچك نيست؛ از نظر معنا بزرگ است، از نظر ظاهر كوچك است. ما موحديم. خدا پرستيم. خداپرستى يك حقيقت است. خداپرستى شعار نيست، حقيقت است. خداشناسى حقيقت است. ما خدا را مى شناسيم، به خدا ايمان داريم، و در عمل هم تكيه مان به خداست و خدا را پرستش مى كنيم. اما اين توحيد، يك شعارهايى هم دارد؛ يعنى يك مسائلى هم در اسلام وجود دارد كه شعار توحيد است، و ما با اين شعارها و شعائر مى خواهيم عملاً اعلام بكنيم من موحدم، من خداپرستم، من

ص: 346

خداشناسم. نبوت به نوبه خودش حقيقتى است. نبوت يعنى من جميع پيغمبران خدا تا وجود مقدس خاتم الانبياء را اذعان و به همه اعتراف دارم و به وجود مقدس محمد (ص) به عنوان آخرينِ پيامبران و به قرآن به عنوان آخرين كتاب آسمانى ايمان دارم. اين يك حقيقتى است، ولى يك شعارهايى هم دارد كه با آن شعارها اعلام مى كنيم كه ما به نبوت ايمان و اعتقاد داريم. امامت و ولايت هم همين جور است. ما به امامت اعتقاد داريم. ما شيعه هستيم و يك چيزهايى هم شعار تشيع است. به هر حال شعائر الهى همواره مورد تأكيد اسلام است و ما نشانه مسلمان بودن و شيعه بودن خود را بايد در بزرگداشت اين شعائر الهى بيابيم. (1)

ابن عربى نيز درباره چيستى شعائر الهى و لزوم بزرگداشت آن از نگاه عرفانى آن، مى نويسد:

شعائر خدا، همان نشانه هاى او هستند و نشانه هاى او نيز راه هاى رسيدن به پروردگار. هر شعيره اى (2)از اين شعائر، دليل و راهنمايى به سوى خدا هستند. اما شعائر، گاهى دقيق و لطيف هستند، به گونه اى كه گاهى تنها اهل نظر و دقت آن را درمى يابند، و در نتيجه بر ديگران برترى مى يابند. بنابراين هرگاه چيزى را ديدى كه در حقيقت شعيره است، اما تو نسبت به آن باخبر نشدى و از شعيره بودنش آگاه نشدى، پس بدان كه اين شعيره - در واقع - تو را مخاطب خويش قرار نداده و براى تو وضع نشده است، بلكه براى آن صاحب نظرى و اهل دلى وضع شده است كه قادر به ادراك و فهم آن است و اما براى تو، شعيره اى ديگر، غير از اين شعيره خواهد بود. بنابراين و با توجه به گستردگى شعائر در هستى - در نگاه عرفانى آن - پس در جهان، هيچ


1- پانزده گفتار، شهيد مطهرى، صص١٧4 و ١٧٨ - ١٨١.
2- مفرد شعائر.

ص: 347

چيزى وجود ندارد كه شعائر الهى باشد؛ زيرا هستى نشانه خدا و دليل بر پروردگار است و چون موجوداتِ هستى، از اين حديث كه نشانه خدا بوده و دليل وجود او هستند، شرف يافتند، پس تعظيم آنها نيز لازم است. پس تعظيم اين شعائر، گونه اى از علمِ به خداست كه آن، از تقواى قلبى حكايت مى كند. پس همه نشانه هاى خداوند در هستى، از آنجا كه شعائر الهى هستند، سزاوار بزرگداشت و تعظيم هستند؛ زيرا دليل (جهان) ، در اثر شرافت مدلول (خداوند) ، شرف مى يابد و عالَم نيز دليل وجود خداست، پس همه عالَم شريف است، پس چيزى را كوچك مشمار و نسبت به چيزى اهانت مكن كه خداوند آنچه را كه براساس قدرت خويش آفريد، تحقير نمى كند. پس در هستى، چيز حقيرى وجود ندارد. پس -از نگاه عرفانى- همه هستى از شعائر الهى است، بنابراين قلب پرهيزكار، چيزى از اين هستى را تحقير نمى كند و كوچك نمى شمارد و شعائر، شعائر نيست، مگر براى كسى كه نسبت به آن آگاهى يابد، و كسى كه از آن آگاهى نيابد -و اكثر مردم اين چنين هستند- آن را گرامى نخواهد داشت. نتيجه آنكه شعائر را گرامى نخواهد داشت مگر كسى كه در جميع حالات، قصدِ آن را كند و متوجه آن باشد و به همين دليل است كه خدوند آيه شعائر را در حج آورد؛ زيرا در حج، همواره مناسكى روى مى دهد كه نياز به قصد و نيت و آگاهى دارد، و به هنگام قصد و آگاهى است كه انسان، شعائر را درمى يابد. بنابراين هر چيزى كه خداوند آن را در جهان پديد آورد، در وجود خود به حقيقتى الهى استناد دارد. پس هر كه آن را حقير و سبك بشمارد، در حقيقت خالق آن را حقير شمرده و به او اهانت كرده است؛ زيرا عالَم هستى، صنعتِ خداى حكيم است و خداوند آن را براساس حكمت پديد آورده است، پس هر كه نسبت به حكمت اشياء نابينا شود، در حقيقت نسبت به آن جاهل و نادان شده است

ص: 348

و كسى كه نسبت به حكمت چيزى جاهل شود، در واقع نسبت به حكيمى كه اين حكمت را در اشياء نهاده است، جاهل شده است و چيزى زشت تر از نادانى نيست و هيچ گاه آدم نادانى نيز تقواى قلبى نخواهد داشت. فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ شعائر اگرچه فى نفسه به دليل آنكه بر خدا دلالت مى كنند، بزرگ هستند و نيز به دليل آنكه خداوند دستور به تعظيم و بزرگداشت آنها داده است، عظيم و بزرگ هستند، اما آنكه آنها را به وجود آورده است بزرگ تر از آنهاست؛ بنابراين بزرگداشت ما در برابر خدا بايد بسى بيشتر و بالاتر از بزرگداشت ما در برابر شعائر الهى باشد. (1)

امين الاسلام طبرسى نيز در تفسير مجمع البيان ذيل آيه شريفه: مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ مى نويسد:

منظور اين آيه شريفه اين است كه هركس دين خدا و مقررات او را گرامى و بزرگ دارد، اين نشانه تقواى قلبى و پرواپيشگى اوست، زيرا اصل پروا و تقوى و احساس مسئوليت در برابر خدا حقيقتى است كه از اعماق دل و كانون جان و كران تا كران قلب برمى خيزد و انسان را در گذر زندگى به گونه اى جهت مى دهد كه اعضا، اندام ها، حركات، سكنات، نفى، اثبات، گفتار، عملكرد، نوشتار خود را خداپسندانه سازد و مقررات خدا را گرامى دارد و از ديدگاه برخى ديگر منظور، پاكى نيت و خلوص در كار است كه انسان خالصانه و بدون هيچ شرك و ريايى، حج و ديگر كارهاى عبادى را براى خدا انجام دهد و اين كار، كارى بزرگ و از نشانه هاى روشن تقواى قلب است. (2)

حق امر اين بود در نزد خِرَد

و آن كه تعظيم شعارالله كند


1- رحمة من الرحمان فى تفسير و اشارات القرآن، ابن عربى، ج٣، صص١6٧ و ١6٨.
2- تفسير مجمع البيان، ابوعلى فضل بن حسن طبرى، ج ٩، ص٢٧٩.

ص: 349

پس خو آن باشد به تقواى قلب

كه بوَد پاكيزه از نقص و عيوب

يا مزكّى از فساد اعتقاد

يا مبرى از ضلال و ارتداد (1)

صفا و مروه از نگاه قرآن كريم از شعائر الهى است و تعظيم و تكريم آن واجب است. خداوند دراين باره مى فرمايد: إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ ؛ «همانا صفا و مروه از شعائر (و نشانه هاى) خدا است» . (بقره: ١5٨) صفا و مروه نام دو كوه كوچك در مكه است كه به فاصله تقريباً 4٢٠ متر در مقابل يكديگر قرار دارند. شعائر، جمع شعيره و به معنى علامت است. شعائر الله علامت هايى است كه انسان را به ياد خدا مى اندازد و خاطره اى از خاطرات مقدس را در نظرها تجديد مى كند. خداوند، دو كوه صفا و مروه را از شعائر الهى قرار داده است؛ زيرا حضور در آن مكان و سعى ميان اين دو كوه، ده ها اثر تربيتى و اخلاقى دارد. درست است كه خواندن و شنيدن تاريخ زندگى انسان هاى بزرگ، آدمى را به سوى آنها سوق مى دهد، ولى راه صحيح تر و عميق ترى نيز وجود دارد و آن مشاهده صحنه هايى است كه انسان هاى بزرگ در آنجا به مبارزه برخاسته اند و وقايع اصلى در آنجا اتفاق افتاده است. در واقع، اين تاريخ، زنده است، نه مانند كتاب هاى تاريخ كه خاموش است. در اين گونه مراكز انسان با برداشتن فاصله هاى زمانى و با توجه به حضور در مكان اصلى، خود را در متن حادثه احساس مى كند و گويا همه چيز را با چشم خود مى بيند. اثر تربيتى اين موضوع هزگر قابل مقايسه با اثرات تربيتى سخنرانى به مطالعه كتب و مانند اينها نيست. از طرفى مى دانيم در ميان پيامبران بزرگ، كمتر كسى همانند ابراهيم (ع) در صحنه هاى گوناگون مبارزه در برابر آزمايش هاى سخت قرار گرفته است تا آنجا كه قرآن درباره او مى فرمايد: إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ ؛ «اين مسلماً همان امتحان آشكار است» . (صافات: 106) همين مجاهده ها و مبارزه ها و آزمايش هاى سخت و سنگين بود كه


1- شرح جامع تفسير عرفانى و منظوم قرآن، صفى عليشاه، ج6، ص٢٧٨5.

ص: 350

ابراهيم را آن چنان پرورش داد كه تاج افتخار «امامت» بر سر او نهاده شد. مراسم حج در حقيقت يك دوره كامل از صحنه هاى مبارزه هاى ابراهيم (ع) و منزلگاه هاى توحيد و بندگى را در خاطره ها مجسم مى سازد. حال اگر مسلمانان هنگام انجام دادن اين مناسك به شعائر آن و اسرار آن توجه كنند و در جنبه هاى مختلف آن بينديشند، يك كلاس بزرگ تربيتى و يك دوره كامل خداشناسى، پيامبر شناسى و انسان شناسى را پشت سر گذاشته اند. با توجه به اين مطالب و برخى از حكمت هاى نام گذارى صفا و مروه به «شعائر الهى» آشكار شد.

با اينكه ابراهيم (ع) به سن پيرى رسيده بود، فرزندى نداشت. از خدا درخواست اولاد نمود، در همان سن پيرى از كنيزش هاجر، فرزندى به او عطا شد كه نام وى را «اسماعيل» گذارد. همسر اول او، «ساره» ، نتوانست تحمل كند كه ابراهيم از غير او فرزند داشته باشد. خداوند به ابراهيم دستور داد تا مادر و فرزند را به مكه كه در آن زمان وادى بى آب و علفى بود ببرد و در آنجا سكنى دهد. ابراهيم فرمان خدا را امتثال كرد و آنها را به سرزمين مكه برد، همين كه خواست تنها از آنجا برگردد، همسرش شروع به گريه كرد كه يك زن و يك كودك شيرخوار در اين بيابان بى آب و گياه چه كنند؟ اشك هاى سوزان او كه با اشك كودك شيرخوار آميخته شد، قلب ابراهيم را تكان داد. دست به دعا برداشت و گفت: «خداوندا! من به خاطر فرمان تو همسر و كودكم را در بيابان سوزان تنها مى گذارم تا نام تو بلند و خانه تو آباد گردد» .

اين را گفت و در ميان اندوه و عشقى عميق با آنان وداع كرد. طولى نكشيد كه غذا و آبِ ذخيره مادر تمام شد و شير در پستان او خشكيد. بى تابى كودك شيرخوار و نگاه تضرع آميز او مادر را آن چنان مضطرب ساخت كه تشنگى خود را فراموش كرد و براى به دست آوردن آب، به تلاش و كوشش برخاست. نخست به كنار كوه «صفا» آمد، اثرى از آب در آنجا نديد، سرابى از طرف كوه «مروه» نظر او را جلب كرد و به گمان آب به سوى آن شتافت و در آنجا نيز خبرى از آب نبود. از آنجا همين برق را بر كوه صفا

ص: 351

ديد و به سوى آن بازگشت. هفت بار اين تلاش و كوشش براى ادامه حيات و مبارزه با مرگ تكرار شد و در آخرين لحظات كه طفل شيرخوار شايد آخرين دقايق عمرش را سپرى مى كرد، از نزديك پاى او چشمه زمزم جوشيد! مادر و كودك از آن نوشيدند و از مرگ حتمى، نجات يافتند. از آنجا كه آب، رمز حيات است، پرندگان از هر سو به سمت چشمه آمدند و قافله ها با مشاهده پرواز پرندگان مسير خود را به سوى آن نقطه تغيير دادند و سرانجام از بركت فداكارى يك خانواده به ظاهر كوچك، مركزى بزرگ و با عظمت به وجود آمد. امروز در كنار خانه خدا حريمى براى «هاجر» و فرزندش «اسماعيل» باز شده است به نام «حجر اسماعيل» كه هر سال صدها هزار نفر از اطراف عالَم به آنجا مى آيند و موظفند در طواف خانه خدا، آن حريم را كه مدفن آن زن و فرزند است، همچون قسمتى از كعبه قرار دهند. بارى صفا و مروه [و سعى ميان آن] از شعائر الهى است؛ زيرا به ما مى آموزد كه براى احياى نام حق و به دست آوردن عظمت آيين آن، همه، حتى كودك شيرخوار نيز تا پايان جان بايستد.

هاجر، مادر اسماعيل، در جايى كه آبى به چشم نمى خورد، تلاش كرد و خدا هم از راهى كه تصور نمى كرد او را سيراب نمود. اين نشان مى دهد كه توكل بر خدا به همراه سعى و تلاش همواره ثمربخش است. صفا و مروه از شعائر الهى است و به همين دليل خداوند بر هر فردى از زائران خانه اش واجب كرد با لباس و وضع مخصوص و عارى از هرگونه امتياز و تشخص، هفت مرتبه براى تجديد آن خاطره ها، ميان اين دو كوه را بپيمايند. كسانى كه در اثر كبر و غرور حاضر نبودند در معابر عمومى، حتى قدم بردارند، و ممكن نبود در خيابان ها به سرعت راه بروند، در آنجا بايد براى امتثال فرمان خدا، گاهى آهسته و زمانى «هروله كنان» پيش روند. بنابر روايات متعدد، اينجا مكانى است كه دستورهايش براى بيدار كردن متكبران است» . (1)


1- تفسير نمونه، جمعى از نويسندگان، زير نظر آيت الله مكارم شيرازى، ج١، صص5٣٨ -54٣.

ص: 352

علامه طباطبايى درباره شعائر بودن «مروه و صفا» مى فرمايد:

خداوند در آيه شريفه إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ مى فرمايد كه صفا و مروه از نشانه هاى خدايند كه از مشاهده آنها انسان به ياد او مى افتد و اينكه در اينجا فقط اين دو را از نشانه هاى خود معرفى فرمود، با اينكه تمام موجودات اين جهان، نشانه هايى از وجود مقدس اويند، براى اين است كه منظور، علامت تكوينى نيست، بلكه مقصود، شعائر مذهبى تشريعى است؛ زيرا خداوند، صفا و مروه را محل عبادت خود قرار داده است و به اين وسيله مردم از مشاهده آنها به ياد او مى افتند. (1)

آيت الله جوادى آملى نيز دراين باره مى گويند:

سعى بين صفا و مروه از سعى هاجر (س) بين اين دو كوه الگو گرفته است كه براى فرزند خود، اسماعيل (ع) در طلب آب بود. در اين آيه عاقبت صبر و تسليم و طاعت بيان شده است و لحظات سختى يادآورى مى شود كه در راه طاعت خداوند و پيروى از ابراهيم (ع) بر هاجر گذشت. خداى سبحان آل ابراهيم را اين گونه گرامى داشت كه رفت و آمد هاجر بين صفا و مروه را تا روز قيامت، از شعائر خود قرار داد. سبب اصلى اين علامت الهى، صبر است و حضرت هاجر جز با صبر، به اين مقام نائل نشد. بر اين اساس، ذكر سعى بين صفا و مروه كه از آثار هاجر و اسماعيل است، يادآور ابتلا و حسن عاقبت آن دو بزرگوار است، از اين رو خداوند سبحان تشريعاً دو كوه صفا و مروه را همچون كعبه، صحراى عرفات و مانند آن، جزو شعائر و علائم عبادى معرفى كرد تا نشانه عبادت خدا باشند. بعضى را مانند پيرامون مكه، «مطاف» ؛ برخى را مانند فاصله بين صفا و مروه، «سعى» ؛ بعضى را مانند عرفات و مشعر، «موقف» ؛ و برخى را مانند منا، «مَبيت» و «مَذبح» و


1- تفسير الميزان، ج١، ص544.

ص: 353

«مَنحر» قرار داد. اين امور، شعائر و علائم قراردادى تشريعى است كه خداوند آنها را نشان عبادت قرار داده است وگرنه همه موجودات، آيات و نشانه هاى تكوينى پروردگار است و در سراسر جهان آفرينش، چيزى نيست جز اينكه شعيره الله و شعائر الهى، علامت تكوينى آفرينش است. به هرحال، شعائر الهى، يعنى آنچه را خداوند، علامت عبادت قرار داده است، بايد گرامى داشت؛ چنان كه خطاب به مؤمنان مى فرمايد كه هرچه را علامت الهى است، احلال، رها و باز نكنيد و شكستن حرمتش را روا مداريد، بلكه آن را محترم شماريد، هرچند اين علامت، قلاده اى باشد كه به نشان قربانى بودن، بر گردن گوسفند يا شترى مى آويزند.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لاَ الْهَدْيَ وَ لاَ الْقَلائِدَ وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً (مائده: ٢)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، و حدود الهى (و مراسم حج را محترم بشمريد و مخالفت با آنها را حلال ندانيد و نه ماه حرام را، و نه قربانى هاى بى نشان و نشاندار را و نه آنها را كه به قصد خانه خدا براى به دست آوردن فضل پروردگار و خشنودى او مى آيند.

گرامى داشتن شعائر و علامت هاى الهى و عظيم شمردن و بزرگداشت آن، نشانه برخوردارى تعظيم كننده از تقواى قلب است و تعظيم شعائر كه از تقواى قلب، نشأت مى گيرد، فضيلتى است دينى و به شعائر اختصاص ندارد، هرچند قسمت مهم آن درباره حج و عمره وارد شده است. هرچه به نام خدا و نشان اوست از شعائر الهى محسوب مى شود و همه عبادات و مراكز عبادى مانند مساجد و مشاهد مشرفه پيامبران و اولياى معصوم (عليهم السلام) چنين است. (1)


1- تفسير تسنيم، عبدالله جوادى آملى، ج٨، صص ٢5، ٢6، ٢٩، ٣٠ و ٣٨.

ص: 354

٢. سعى، يعنى اخلاص ورزيدن و شتاب در اجابت دعوت خدا و رسيدن به آفريدگار

خداوند فرمود: فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ ؛ «پس در نيكى ها بر يكديگر سبقت جوييد» . (مائده:4٨) همچنين مى فرمايد: وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ ؛ «و شتاب كنيد براى رسيدن به آمرزش پروردگارتان» . (آل عمران: ١٣٣)

در اين دو آيه شريفه، هم سخن از سعى در انجام دادن كارهاى نيك است؛ زيرا بدون سعى، سبقت و شتاب، معنى ندارد و هم سخن از پيشى گرفتن در كارهاى شايسته؛ چنانچه مى فرمايد: فَاسْتَبِقُوا و سارِعُوا . سعى بين صفا و مروه، تمرينى است براى عملى نمودن مفهوم اين دو آيه شريفه در زندگى؛ يعنى تمرين تلاش در زندگى و تمرين سعى همراه با پيشى گرفتن از ديگران.

بارى آنكه در سر هواى يافتن محبوب و گسستن همه دلبستگى هاى مادى را دارد، در اين راه سعى مى كند، و در اين سعى شتاب مى ورزد. در اين سعى خود توجه دارد كه پروردگار تنها سعى اى را مى پذيرد كه براى او و از سر اخلاص باشد.

امام خمينى (رحمة الله) مى فرمايد:

در سعى بين صفا و مروه با صدق و صفا، سعى در يافتن محبوب كنيد كه با يافتن او همه يافته هاى دنيوى گسسته شود و همه شك ها و ترديدها فرو ريزد و همه خوف و رجاهاى حيوانى، زايل شود و همه دلبستگى هاى مادى، گسسته شود و آزادگى ها شكفته گردد و قيد و بند شيطان و طاغوت كه بندگان خدا را به اسارت و اطاعت كشند، در هم مى ريزد. (1)

بارى اسلام، حتى اگر اسلام ابراهيم و اسماعيل باشد، بدون سعى نيست؛ آن هم سعى خالصانه، و همراه با شتاب در اجابت دعوت خدا زمانى كه هاجر با فرزند خردسالش در بيابان ماندند و ابراهيم آنها را رها كرد، اسلام او پذيرفته مى شود و عظمت اسلام او زمانى


1- صحيفه حج، مجموعه سخنان و پيام هاى امام خمينى (رحمةالله) ، ج١، ص١٨5.

ص: 355

بيشتر به چشم مى آيد كه با كسانى كه در اوج رفاه، زندگى خود را با گلايه، سپرى مى كنند، مقايسه شود. هاجر با وجود اين اسلام و تسليمى كه دارد، براى رسيدن به امر حق با اينكه در منطقه اى قرار مى گيرد كه حتى احتمال يافتن آب و آمدن باران هم نمى رود، براى رسيدن به آب سعى مى كند و هرگز از هدفش رو برنمى گرداند. مهم تر اينكه در اين سعى اش هرگز جفا نمى كند و از مروت هم خارج نمى شود و خداوند را فراموش نمى كند. هاجر براى رسيدن به هدف، به هر كارى دست نمى زند و از سنت و حدود الهى تجاوز نمى كند. سعى او در اجابت دعوت پروردگار و رسيدن به وصال آفريدگار است.

آنچه در سعى مهم است اين است:

آيا من در اين حركت و رفت و برگشت، واثق هستم؟

آيا براى امر حق و انجام دادن تكليفى كه به عهده من گذاشتند، ساعى هستم؟

آيا در سعيم بين صفا و مروه شتاب دارم؟ هروله دارم يا نه؟

اين مهم است كه ما محاسبه كنيم و به اين نكته برسيم كه ما در امور خودمان چقدر ساعى هستيم؟

در امرى كه به اسلام ما، به دين ما و به ملت ما مربوط است، سعى و كوشش داريم؟

آيا در سعى مان مخلص هستيم؟

آيا اخلاص داريم و در سعى خود از سنت بيرون نمى رويم؟

اينها نكته هاى دقيقى است كه بايد به آنها توجه شود. (1)

٣. سعى، يعنى توجه به سبب در كنار توجه به مسبب

حضرت على (ع) مى فرمايند: «

اِقتَضَت حِكمَتُه البالِغَةُ اَن يَجريَ الاَشياءَ باَسبابِها » ؛ «حكمت رساى او اقتضا كرد كه اشياء و امور را براساس اسباب آن جارى سازد» . (2)اين


1- حقيقت حج، على صفايى حائرى، صص١5- ١٨.
2- بحارالانوار، ج٣6، ص١٩4.

ص: 356

سنت فراگير بر هستى، حاكم است، و هيچ پيامبر و امامى از اين قاعده مستثنا نيست، و آنها نيز پيرو اين قانون بوده اند و مسبب را از راه اسباب مى جستند. در حقيقت سبب، همان دستان ناپيداى پروردگار در جهان هستى است و خداوند آنها را مسيرهاى درست براى رسيدن به مسبب ها معرفى كرده است. خداوند دوست دارد كه بندگانش براى اسباب نيز حرمت قائل شوند و اين گونه بود كه هاجر در عين دلبستگى و توكل به مسبب الاسباب، او را از راه سعى جويا شد.

گويند يكى از صالحان از غايت زهد، از خلق، كناره گرفت، و بر سر كوهى مقيم شد. عهدى با خود كرد كه رزق او بى واسطه بدو رسد. مدت هفت روز برآمد و از طعام هيچ نيافت. اضطرار به كمال خود رسيد. در اين حال در مناجات با پروردگار گفت: «خدايا! كريما! اگر عمرم باقى است آن رزق كه در ازل به نام من قسمت كرده اى به من برسان و اگر عمرم به آخر رسيده، مرا به حضرتت برسان!» پس از لحظاتى به گوش هوش شنيد كه او را گفتند: «اى بنده ما! تقدير چنان رفته است كه به واسطه و سبب، رزق به تو رسد. برخيز و به ميان شهر رو تا رزق را با واسطه به تو برسانيم» . مرد صالح چون به ميان شهر رسيد، حاضران بدو تبرك نمودند و طعام هايى نيكو به نزد او آوردند. چون شب هنگام به خواب رفت، در عالَم خواب ديد كه به گوشش چنين خواندند: «اى بنده ما! بدان سبب كه مى خواهى زاهد باشى، در دنيا حكمت ما باطل خواهى كرد. نمى دانى كه منزلت و قربت آن جماعت كه رزق ايشان به واسطه بندگان بديشان رسد، زيادتر از آن جماعتى است كه ارزاق ايشان بى واسطه به آنها مى رسد» . (1)

خواجه عبدالله انصارى دراين باره سخن مى گويد: «دستى مى جنبان تا كاهل نشوى، روزى از خدا مى دان، تا غافل نشوى» . (2)


1- عوارف المعارف، شهاب الدين سهروردى، ص٨٣.
2- رسائل جامع، خواجه عبدالله انصارى هروى، ص٣٨.

ص: 357

«بزرگى گفته است كه حرفه اى داشتم كه از آن راضى بودم. در ترك اين حرفه ترديد داشتم و در صدد بودم آن را وانهم و با توكل بر خدا روزى خويش بجويم. روزى در گوش خود نجوايى شنيدم كه گفت: «من رزق را از طريق بندگانم به تو مى رسانم و بى حرفه و تنها با توكل، منتظر رزق مباش» . (1)

بارى هاجر، مادر اسماعيل، مادر پيامبر خدا و همسر پيامبر خداست. همچنين زنى كه خداوند به او توجه كرده است؛ بنابراين مى توانست به خدا توكل كند و با دعا كردن از خدا آب طلب كند، اما او دعا و توكل را جانشين سعى نكرد، و بارها با رفت و برگشت بين دو كوه سعى نمود تا سرانجام چشمه اى گوارا به پاداش سعى او از دل كوير جوشيد و طعم شيرين «سعى» را به كامش چشانيد.

هاجر (س) به فرمان او، دست روى دست نمى گذارد، با توكل و پيروى از عقلى كه هديه اوست در جست وجوى آب سعى مى كند. اگر توكل و عشق و ايمانش نبود، اگر تنها عقل و حسابگرى بود، در اين بيابان تنها مى ماند، اما بى شك، ايمان و توكل داشت كه آب را خواهد يافت. شايد اگر دعا مى كرد، همچون مريم (س) مائده و آبى از بهشت برايش مى رسيد، اما چنين نكرد؛ زيرا به مقامى بالا و دركى عميق رسيده بود. در عين احساس فقر مطلق در برابر حضرت احديت، حتى از او هم چيزى نخواست، و مصلحت خويش را به او واگذارد. با اين باور كه او، بهتر مصلحت بنده اش را مى داند. در واقع هاجر به خود و فرزندش نمى انديشد، بلكه به انسان هايى مى انديشد كه بايد از چنين آبى سيراب شوند. او به زمزم مى انديشيد كه نشانه لطف الهى به او و فرزندش و هديه اى براى بشريت است. (2)

به تعبير استاد صفايى حائرى:


1- عوارف المعارف، ص٨4.
2- تأملى در معناى مناسك حج، محمدتقى تقي زاده، صص١١4 و ١١5.

ص: 358

بعد از طواف و تسليم و نماز در مقام و جاى پاى ابراهيم و ايستادگى و استوارى در مسئوليت، نوبت سعى است. در حج، سه نمونه از سلوك داريم: اسلام ابراهيم و اسلام هاجر و اسلام اسماعيل؛ كه اينها مظهرى از مظاهر اسلامند و مظهرى از تسليم در برابر حقند و با تمامى اين مراحل اسلام و با اين سلوكى كه دارند، و با تسليمى كه دارند، ساعى هستند و تازه سعيشان در اسلامشان بيشتر شده است، و چه بسا ما در مرحله اى، اين اسلام و اين وثوق به فضل حق را نداشته باشيم و تنها در مظان آب است كه دنبال آب مى گرديم، اما در آن سنگ ها در جست وجوى آب نيستيم، ولى هاجر در آن كوهستان به خاطر وثوقش به فضل حق، به دنبال آب رفت و سعى كرد و به نتيجه رسيد. اين ابراهيم و هاجر و اسماعيل هستند كه بر خدا تكيه زده اند و واثق به امر حق و مطمئن به عنايات او هستند، اما در عين حال، ساعى نيز مى باشند و توكل و وثوق آنها حجاب و مانع سعى آنها نشده است. اين چنين نيست كه هاجر نااميدانه بگويد: حالا كه در وسط اين بيابان مرا گذاشته اند، بيفتم و بميرم، بلكه امر حق را به جا مى آورم، واثق به فضل حق هستم، سعى هم مى كنم و وقتى كه تو سعيت را نمودى، از همانجا كه اميدى ندارى، خداوند، چشمه ها را جارى مى كند و زمزم را بيرون مى آورد. (1)

بى گمان هاجر به اثبات رساند كه مى توان با گوهر «اميد» و پاى «سعى» در دل كوير، چشمه جوشان را تسليم اراده خويش كند.

4. ادب سعى: توكل بر خدا

سعى با همه اعجاز و گره گشايى هايش بدون عنايت و خواست حق، نتيجه اى ندارد و به همين دليل است كه عارفان بيداردل و نازك انديش، ادب «سعى» را از ياد نمى برند،


1- حقيقت حج، صص٣٠ و ٣١.

ص: 359

و در عين سعى، توكلى ژرف نيز به پروردگار خويش دارند. جمع كردن بين «سعى» و «توكل» به گونه اى كه نه «توكل» مانع از «سعى» شود و نه «سعى» حجاب توكل شود تنها از عهده اندكى از بندگان خدا ساخته است.

به تعبير امام محمد غزالى:

بدان كه تنها توكل از جمله مقامات مقربان است و درجه وى بزرگ، وليكن علم وى در نفس خويش باريك و مشكل است و عمل وى دشوار است. نكته اين است كه هر كه هيچ چيز را جز حق تعالى در كارها مؤثر بيند، در توحيد وى نقصان است [و از آن سو نيز] اگر جمله اسباب نيز از ميان برگيرد، در شريعت طعن كرده است و اگر براى اسباب نيز مسببى نبيند، با عقل خويش مكابره (1)كرده باشد و چون ببيند كه به چيزى از اسباب توكل كند، در توحيد نقصان افتد. پس شرح توكل، چنان كه عقل و توحيد و شرع درهم بگويد و ميان همه جمع كند، علمى غامض است، و هركسى بدان مرتبه دست نيابد. (2)

بنابراين به نظر غزالى، تلفيق توحيد (خدا را در جهان هستى، يگانه علت و سببْ شمردن) با شرع پيغمبر (ص) و جست وجوى فعالانه اسباب، براى رسيدن به مقصودى كه از جانب پيغمبر (ص) توصيه شده است، يكى از باريك ترين مسائل انديشه و عمل است. تنها آنان كه نور حق بر جانشان تابيده، بر حقيقت آن آگاهند. همين مسئله غامض را از زبان سهل تُسترى مى شنويم: «هركه طعن كند در كسب، در سنت، طعن كرده و هر كه در توكل، طعن كند، در ايمان طعن كرده است» . (3)

هاجر الگويى بزرگ براى همه انسان هاى خداجو است. او بين «سعى» و «توكل»


1- خلاف و دشمنى كردن
2- كيمياى سعادت، امام محمد غزالى، ج٢، ص٩٢٠.
3- عرفان مولوى، عبدالحكيم خليفه، ص٩٣.

ص: 360

سعى كرد و در عين سعى، توكلى عميق بر خداوند خود داشت و به اين نكته آگاه بود كه سعى او آن گاه به بار خواهد نشست كه معبود اراده كند؛ ازاين رو چشمى به سعى داشت و چشمى به عنايت پروردگار.

اين صحنه اعجاب انگيز، از آن زن با ايمان كه نمونه اى از تربيت آسمانى خاندان ابراهيم (ع) است و مظهر عالى توحيد و توكل است، چنان در پيشگاه حضرت حق، تحسين شد كه عمل وى به صورت يكى از اركان حج در آمد، و تا روز قيامت، يك وظيفه براى زوار خانه خدا گرديد و او به همه مسلمانان درس توحيد، صبر، تسليم و توكل داد و به آنها آموخت كه هنگام نبودن اسباب طبيعى، هرگز خود را نبازند و به كابوس وحشتناك يأس و حرمان مبتلا نشوند، بلكه بايد در فشار حوادث، با قوت ايمان در مسير اميد به حضرت حق «سعى» كنند و توكل را از ياد نبرند. ازاين رو ممكن است، بار اول و دوم و حتى در دفعات متعدد، در راه خداجويى و حقيقت طلبى، قدم بردارند و فرياد «

هَل بِالوادي مِن اَنيس » (1)از دل بركشند، و جوابى نشنوند، اما نبايد مأيوس شوند. اينجاست كه شيطان به سراغ گوهر ايمان انسان مى آيد و در تضعيف نيروى توكل و اخلاص آدمى مى كوشد. بايد از شيطان پرهيز كرد و به خدا پناه برد تا نتواند سرمايه سعادت انسان را به يغما برد. بايد با توكل و استمداد از حول و قوه الهى، آن قدر در مسير ايمان و عمل ثابت ماند و بين دو كوه خوف و رجا «سعى» كرد، تا زمانى كه خدا مصلحت داند و آب حيات و سعادت را، از ميان صخره هاى سخت و صُلب بجوشاند و شادى و طراوت را به زندگى انسان عطا فرمايد. (2)

به تعبير دكتر على شريعتى:

به هاجر فرمان مى رسد كه «بچه كوچكت از بين النهرينِ آباد به درون يك گودى كه در آن گياه نمى رويد و قطره اى باران نمى ريزد و يك


1- وسائل الشيعه، ج ١٣، ص 4٧٠.
2- حج برنامه تكامل، سيد محمد ضياءآبادى، صص١٢٢ و ١٢٣.

ص: 361

جويبار رد نمى شود و محل سكونت هيچ انسانى نيست، ببر و آنجا بگذار» و او بر خلاف همه موازين علمى و مادى براى شرايط زيست انسان، بچه اش را آنجا مى گذارد، يعنى مظهر توكل مطلق؛ هيچ چيز ديگرى نيست. بنابراين اينكه به ابراهيم فرمان مى رسد كه «هاجر را ببر و بچه ات را در اين وادى غير ذى ذرع بگذار» و او همين كار را مى كند و هاجر هم مى پذيرد و بچه اش را مى گذارد، درحالى كه نه آب است و نه غذا و نه آدم، يعنى تن به مرگ دادن؛ با اعتقاد به اينكه زندگى هست. اين توكل مطلق است. اما در زندگى هاجر مى بينيم كه هاجر طبق توكل مطلق كه بلند مى شود و اين فرمان را قبول مى كند و بدون تكيه به هيچ يك از عوامل اقتصادى، مادى و طبيعى و جغرافيايى، بچه اش را مى گذارد، نمى نشيند كه خدا مائده اى از آسمان برايش بفرستد و بلافاصله برمى خيزد و در بين اين دو كوه مى كوشد تا آب بياورد. طواف مظهر توكل مطلق به يك نقطه هستى است و سعى، دويدن و كوشيدن، يعنى تلاش براى زندگى مادى، براساس قوانين حاكم بر طبيعت. با توكل مطلق، مطلقاً بايد كوشش كرد. اين زبان تازه اى است كه اسلام آورده. زبان تازه اى است كه از دو چيزى كه هميشه با هم متضاد بوده، مونتاژ كرده. اين حركت «سعى» بين صفا و مروه، رفتن و كوشيدن است، اما با اين تلاش كه مى كند - معذلك - براساس توكلش آب به دست مى آورد و مى بينيم كه زمزم را در مروه يا صفا پيدا نكرده و بعد از كوشش كه كرد و همه كوشش هايش را كه كرد، برگشت و ديد كه كوشش هايش به نتيجه رسيده و آب به دست آمده، اما نه به كوشش، بلكه به توكلش، اما پس از كوشش. (1)


1- ميعاد با ابراهيم، صص4١٣ و 4١4.

ص: 362

آرى:

گر رسد جز به خدا آب مَعين (1)

چاه ناكنده بجوشد از زمين (2)

5. «سعى» ، يعنى توجه به دنيا در كنار آخرت گرايى

اسلام، هم دين آخرت است و هم دين دنيا، و از پيروانش نيز خواسته است كه نَه آخرت گرايى، آنها را از طلب دنيا باز دارد، و نَه دنياطلبى آنان را از آخرت، غافل كند. «سعى» هاجر به همراه توكلش، نمادى از پيوند دنيا و آخرت و نهاد خداخواهى به همراه تلاش براى سامان بخشيدن به دنياست. «اين بينش اسلامى ابراهيم كه در اينجا مى خواهد نمونه اى از توكل مطلق و عاشقانه انسان را در برابر اراده خدا نشان دهد نيز، مى خواهد بينش ديگرى را نشان دهد به بينشى كه كوشش در زمين و در زندگى مادى براى به دست آوردن قدرت، رفاه، ثروت، نعمت مادى را وظيفه انسان مى داند و نشان مى دهد كه با عشق و توكل، منافات ندارد. ازاين رو هاجرى كه مى پذيرد بچه اش را وسط اين گودى بگذارد، هاجرى كه مظهر توكل عاشقانه به خداوند است، منتظر نمى نشيند تا مائده زمينى و آسمانى از طرف خداوند برسد، بلكه به جست وجوى آب مى رود تا بقاى خود و فرزندش را تضمين كند، يعنى به دنياى خويش سامان بخشد» . (3)

6. سعى، تمرين، تلاش و مسئوليت پذيرى

خداوند از آدميان مى خواهد كه در زندگى مسئوليت پذير باشند و زندگى را به صحنه اى از تلاش تبديل نمايند و دنيا را از وجود تمام عناصر و گروه هاى طغيانگر، كافر و مستكبر، پاك و منزه گرداند. (4)


1- گوارا.
2- مثنوى معنوى، دفتر پنجم، بيت ٢٠45.
3- ميعاد با ابراهيم، ص444.
4- تحليلى از مناسك حج، على شريعتى، صص ٨٧ - ٨4.

ص: 363

٧. سعى، تردد بين خوف و رجا

سعى ميان صفا و مروه را به تردد بين خوف و رجا تأويل كرده اند. از اين رهگذر، بنده راستين خداوند هم خوف از دوزخ دارد و هم اميد به بهشت. چنين انسانى نَه يكسره در اميد است تا در دام غرور و خودبينى گرفتار شود و نه يكسره غرق در خوف و هراس است تا از رحمت خدا نااميد شود و انگيزه سعى و تلاش در او از بين برود. اعتدال آن است كه خوف و رجا باهم باشد؛ يعنى بنده معتدل به همان اندازه كه از خدا خوف دارد، به همان ميزان نيز به او اميدوار است.

امام سجّاد (ع) در بيان نورانى خويش به شبلى فرمود:

اَسَعَيت بَينَ الصَّفا وَ المَروَةِ وَ مَشَيتَ وَ تَرَدَّدتَ بَينَهما؟ قالَ: نَعَم. قال لَه: نَوَيْتَ أَنَّكَ بَينَ الرَّجاءِ وَ الْخَوفِ؟ قالَ: لا. قالَ: فَما سَعَيْتَ وَ لا مَشَيْتَ وَ لا تَرَدَّدْتَ بَينَ الصَّفا وَ الْمَروَةِ. (1)

آيا ميان صفا و مروه، سعى كردى و بين آن دو گام برداشتى؟ گفت: آرى. پرسيد: آيا توجه داشتى كه ميان بيم و اميد هستى؟ گفت: نه. پس، نه سعى كرده اى، نه راه رفته اى و نه ميان صفا و مروه رفت و آمد كرده اى.

خداى سبحان، كسانى را كه از پايان كار خود هراسان و به لطف حق اميدوارند، اين چنين مى ستايد:

أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ (زمر: ٩)

[آيا چنين كسى باارزش است] يا كسى كه در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قيام، از عذاب آخرت مى ترسد و به رحمت


1- مستدرك الوسائل، محدث نورى، ج ١٠، ص ١66.

ص: 364

پروردگارش اميدوار است؟ بگو، آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند، يكسان اند؟

عزالدين محمود كاشانى مى نويسد:

و خوف و رجا به مثابت دو قدمند. سالكان طريق را كه بدان، قطع منازل و مراحل كنند، گاهى به قدم خوف، از مهالك وقوف و سكون فترت مى گذرند، و گاهى به قدم رجا از ورطات (1)مصباح الهداية و مفتاح اللغاية، عزالدين محمود بن على كاشانى، ص٣٩5.

(2)يأس و قنوط، راه بدر مى برند. (3)

حاتم اصم نيز گفته است:

سزاوار است كه انسان، فريفتۀ وضع خوب و مكان نيك و شايسته اى نشود؛ زيرا مكانى برتر و صالح تر از بهشت نيست. بهشتى كه آدم در آن دچار آن چيزى شده كه ديد [و از آن به بيرون رانده شد] و نبايد آدمى به فراوانى عبادت فريفته گردد، چون هيچ عبادتى بيشتر از عبادت ابليس نبود، و او ديد آنچه را كه ديد و سزاوار نيست كه به زيادى دانش فريفته گردد؛ چراكه هيچ دانشى بيشتر از دانش بلعم بن باعورا نيست؛ او اسم اعظم را نيك مى دانست و او نيز دچار آن چيزى شده كه شد و شايسته نيست كه با ديدن افراد نيك، مغرور شود؛ چرا كه هيچ كس صالح تر از حضرت مصطفى (ص) نبود، با اين حال، نزديكان و دشمنانش از ديدار او طرفى نبستند، و نتيجه اى به حالشان نداشت. پس بپرهيز! بپرهيز! كه كار بسى دشوار است و خداوند بسى بينا است. (4)

همچنين سعى ميان صفا و مروه، تردد ميان دو كفه ميزان در عرصه قيامت است. صفا تمثل كفه حسنات و مروه تمثل كفه سيئات است. تردد به اين معنا كه انسان نمى داند در قيامت چه عاقبتى در انتظار اوست و كدام كفه


1- دره ناهموار، هر امر دشوارى كه رهايى از آن سخت باشد (فرهنگ ابجدى، ص٩٨
2-
3- مصباح الهداية و مفتاح اللغاية، عزالدين محمود بن على كاشانى، ص٣٩5.
4- مصباح الهداية و مفتاح اللغاية، عزالدين محمود بن على كاشانى، ص٣٨٩.

ص: 365

براى او ترجيح پيدا مى كند. در واقع سعى ميان صفا و مروه، تردد ميان مغفرت و عذاب است. (1)

رشيدالدين ميبدى مى نويسد:

چون سعى كند، قصد وى به قومى بيچارگان ماند كه به درگاه ملوك شوند، نيازى را و حاجتى را كه دارند و گرد سراى مَلِك مى گردند و اندر درِ سراى، تردد مى كنند و كسى را مى جويند كه از بهر ايشان شفاعت كند و اميد مى دارند كه مگر ناگاه خود چشم مَلِك بر ايشان افتد و ببخشايد و كار ايشان يكسره شود. (2)

در تفسير بيان السعادۀ آمده است:

سعى، كنايه از لزوم تردد و رفت و آمد انسان در حالت اضطراب بين صفاى نفس انسانى و مروه نفس حيوانى است. زيرا انسان به وسيله تردد بين آن دو و گذراندن حاجت و نياز آن دو قوه، در اين بنيان باقى مى ماند و با اين بقاء، كامل مى شود در ذرات و صفات و پيروى از خدا و با اين كامل شدن استحقاق حضور در نزد رحمان و دوستى و امامت را پيدا مى كند. پس چنانچه صفا و مروه و سعى بين آن دو از مناسك حج است، صفا و مروه نفسانى و تردد مضطربانه بين آن دو نيز به جهت اصلاحى حال آن دو و برآوردن حاجت آنان است. (3)

٨. «سعى» و تلاش براى رسيدن به كمال و تهذيب نفس و تصفيه جان

بدون سعى و تلاش نمى توان نفس را تهذيب كرد و جان را تصفيه نمود. سعى بين صفا و مروه اين حقيقت را به ياد مى آورد كه تا سعى و تلاش نباشد، نمى توان جانى


1- محجة البيضاء، ملامحسن فيض كاشانى، ج٢، ص٢٠٣.
2- تفسير كشف الاسرار و عدة الابرار، رشيدالدين ميبدى، ج٢، ص٢٢6.
3- تفسير بيان السعادة فى مقامات العبادة، سلطان محمد گنابادى، ج٢، ص٣١٠.

ص: 366

مهذب داشت. سعى، انسان را در آستانه رهايى قرار مى دهد؛ گسستن زنجيرها، عقده ها و حجاب هايى كه باعث رهايى آدمى مى شود. صفا از انسان، مصطفى مى سازد. سعى با ماندن، ركود و خمودى مناسبتى ندارد. انسان آمده است تا برود نه اينكه بماند، پس بايد عزم رفتن، قصد رهايى و آهنگ پالودن غبارها كند. سالك در سعى خويش، فرياد هاجر را مى شنود و به دنبال «انيس» و «جليس» مى گردد. اسماعيلِ وجودِ آدمى، تشنه است؟ بايد با هجرت خويش، از منيت تا خدا، آن را سيراب كرد. در سعى مى توان بيم و اميد، ظاهر و باطن، جمال و جلال، دنيا و آخرت را تجربه كرد. از صفا بايد صفاى درون و از مروه، مروت آموخت. بايد با حالت خشوع، تكبير و مناجات، مسير مَسعى را پيمود. داستان هاجر و اسماعيل يعنى حكايت سراب و آب. اين داستان هميشگى زندگى است. از سراب ها بايد گريخت و به زلال عشق و معرفت روى آورد. در سعى، انسان خدا را با تمامى عظمتش احساس مى كند، كودك تشنه درون با آه و ناله از خدا رحمت مى طلبد و از خدا مى خواهد شيرينى گناه را از او بستاند و حلاوت بندگى به جاى آن بنشاند. سعى يعنى بريدن از زمين تا آسمان، يعنى پرواز از خاك تا افلاك؛ يعنى دورى از زمين و نزديكى به خدا، يعنى رهايى از حيرت و نيل به معرفت، يعنى ارتحال از تن به سوى روح و دويدن در پى آواز حقيقت. (1)

شيخ روزبهان بقلى در تفسير «عرايس البيان» دراين باره مى نويسد:

صفا و مروه به صفاى اشراق شمس عزت، متلبس اند. با صعود بدان ها، هركس مى تواند نور جامه توانايى را در حال استغراق در نور مشاهده، نظاره كند و با نظر به آن دو، از كدورت بشرى تقدس يابد و اخلاق نيكو به نعت صفاى معرفت در وجودش ظاهر گردد. نيز كوه صفا صعودگاه عارفان براى تصفيه روح به نور معرفت براى طلب مشاهده است و كوه مروه مدارج


1- اسرار عرفانى حج، صص4٣٨ و 4٣٩.

ص: 367

زاهدان براى تزكيه درون با سرشك ندامت. براى سعى در طلب معامله آخرت و طمع جزا و ثواب است.

شيخ ابوعبدالرحمان سلمى (رحمه الله عليه) مى گويد:

از منصور بن عبدالله شنيدم كه او نيز از ابالقاسم و او نيز از اباجعفر و او نيز از على بن موسى الرضا (ع) و او نيز از قول پدرش از [حضرت] جعفر [صادق (ع)] نقل مى كند كه: «صفا، روح است به دليل صفاى از پستى مخالفت ها، و مروه، نفس است به دليل استعمال بنده در قيام به خدمت مولاى خود» .

همچنين گفته اند كه چيزى از شعائر حج، بر آن كسى كه با صعود به صفا، درون خود را براى خداوند پاك نسازد و به صفات او تخلق نيابد، آشكار نمى گردد و صفا موضع ارتباط با حق است. هركس در اين موضع ارتباط، تجرد نيابد، بر تضييع وقت و سعى اش در حج، يقين داشته باشد. (1)

بر وجود قلب، اشارت آن صفاست

نفس را هم «مروه» گر دانى بجاست

از «شعائر» يعنى از اعلام دين

وز مناسك هاى قلبى كاليقين

يا توكل يا كه اخلاص و رضا

رفته رفته تا شود حاصل فنا

و آن شعارالله بوَد بهر بدن

چون صلات و صوم از طاعات تن

حج بيت آمد وصول مستدام

بر مقام وحدت ذاتى تمام

يعنى اندر ذات حق فانى شدن

رَستن از امكان و ربانى شدن

عُمره يعنى در زيارت گشت مات

حضرت او را به توحيد صفات

و اندر انوار جمال و هم جلال

فانى آمد سالك اندر اشتغال

پس حَرَج نَبوَد مر او را كز خضوع

سوى قلب و نفس فرمايد رجوع


1- تفسير عرايس البيان، شيخ روزبهان بقلى شيرازى، صص١١٣ و ١١4.

ص: 368

در تردد بين آن دو آيد او

نز ره تلوين كه آن نبوَد نكو

گر به تلوين اند، آن باشد جُناح

نيست نزد اهلِ ره، فوز و فلاح

ور ز تمكين است كان بعد از فناست

از جُناح و ذنب، بالكلى جداست

ريخت از وى زان تردد هرچه بود

از گناه و جُرم و نقصان وجود

پس خدا شاكر شود زو از كَرَم

يعنى از شكرش فزايد بر نِعَم

باشد او دانا به افعال عباد

اجر عامل را كند هر دم زياد

شكر حق چون كرد سالك در فنا

حق تصرف داد او را در بقا (1)

ابن عربى نيز در تحليل عرفانى خويش درباره سعى بين صفا و مروه، به دو بتِ «اساف» و «نائله» كه در زمان جاهليت بر بالاى دو كوه «صفا» و «مروه» نصب شده بود، اشاره مى كند. از دل اين دو بت و با توجه به اسم آنها، نقبى به عالم معنا مى زند و در نگاهى عرفانى دراين باره مى گويد: بر صفا [بت] اِساف و بر مروه [بت] نائله نصب شده بود و شخص سعى كننده نبايد از اين قضيه غافل باشد. پس آن گاه كه از صفا بالا مى رود، با يادآورى اساف، به اَسَف خوردن افتد از آنچه از حقوق الهى، تضييع كرده است و به دليل همين حزن و اسف، بعد از بالا رفتن از صفا، رو به كعبه كند و دعا و ذكر گويد تا اين دعا و ذكر، او را به آنچه كه از حقوق الهى ضايع كرده است، متذكر شود و اما آن گاه كه به مروه رسيد به اجر و پاداش اسف و حزنى كه در صفا داشته است، نائل مى گردد و او اين حالات را در همه سعى هاى هفتگانه حفظ كند. ديگر آنكه در سعى بين صفا و مروه، جمعِ بين سه حالت اتفاق مى افتد و آن سه حالت: ترقى (بالا رفتن از كوه) ، انحدار (پايين آمدن از كوه) و استواء (راه رفتن بين دو كوه) در اينجا حالت


1- شرح جامع عرفانى و منظوم قرآن، صفى عليشاه، صص٣٨٧ و ٣٨٨.

ص: 369

چهارمى وجود ندارد. پس شخص ساعى در اين سه حالت به درجه كمال در عبادت مى رسد. پس انحدار او به سوى خداست و ترقى و صعود او به سوى خداست و استواى او نيز با خداست. پس او در اين هنگام، در تمامى احوال، با خدا و براى خداست. پس هركه «سعى» كند، و حقيقت اين دو سنگ - صفا و مروه را - كه عبادت است - از خشيت و حيات و علم به خدا و پايدارى در مقام خويش دريابد، پس سعى او حقيقى خواهد بود و سعى چنين كسى، نتيجه بخش خواهد بود. [و بايسته نيست كه او كمتر از سنگى باشد كه براساس آيات قرآن و آموزه هاى دينى، خشيت و حيات و علم به خدا و پايدارى در مقام خويش دارند] پس چنين كسى كه به حقايق ياد شده، دست يافت، از مسعى برمى گردد، درحالى كه داراى قلبى زنده است، و از خشيت پروردگار برخوردار است و به قدر خداوند و به آنچه براى خداست آگاه شده است. (1)

٩. سعى و نيل به محبوب، صفا و مروت

امام خمينى (رحمة الله) مى فرمايد:

در سعى بين صفا و مروه، با صدق و صفا، سعى در يافتن محبوب كنيد كه با يافتن او، همه بافته هاى دنيوى گسسته شود و همه شك ها و ترديدها فرومى ريزد. در سعى بين صفا و مروه، سعى در يافتن محبوب كنيد كه با يافتن او همه دل بستگى هاى مادى، گسسته شود و آزادگى ها شكفته گردد و قيد و بند شيطان و طاغوت در هم ريزد. (2)

به تعبير مقام معظم رهبرى: «ميان صفا و مروه، سعى ابدى مؤمن از منشأ صفا را


1- الفتوحات المكيۀ، ابن عربى، ج١، ص٨44.
2- صحيفه حج، ج١، ص١٨5 (امام خمينى (رحمةالله)) .

ص: 370

مجسم سازيد» . (1)

سعى زائر آن گاه كه رو به جانب صفا دارد اين است كه خود را تصفيه كند و از صفاى الهى بهره مند شود. زمانى كه به سوى مروه مى رود، سعى در كسب مروت و مردانگى به دست آورد؛ زيرا «مروه» رمز مروت و مردانگى و «صفا» نشان تصفيه و تهذيب روح است. گرچه در اصلِ اين تردد، هاجر (س) براى رسيدن به آب، هفت بار از كوه صفا به مروه و از مروه به صفا آمد و ذكر «

هَل بِالوادي مِن اَنيس » بر لب داشت تا آبى براى نوزادش بيابد، تا آنكه بر اثر دعاى حضرت ابراهيم (ص) هنگام اسكان و ترك همسر و فرزندش در اين سرزمين، رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي

. . . (ابراهيم: ٣٧) و نيز سوز و نيايش مادرانه هاجر، از زير پاى مبارك حضرت اسماعيل چشمه زمزم جوشيد، ولى سر اين كار، آن است كه انسان به صفا برسد و مروت و مردانگى بيايد. جوانمرد، هرگز ذلت را نمى پذيرد سرور آزادگان، امام حسين (ع) مى فرمايد: «نه چون بندگان مى گريزم و نه دست تسليم و ذلت به كسى خواهم داد، بلكه در ميدان مبارزه و مردانگى، شجاعانه خواهم ايستاد» . (2)سعى راستين رسيدن به عزت، مروت و مردانگى است. (3)

١٠. آغاز سعى از صفا و حكمت آن

براساس روايات و فتاواى علما، آغاز سعى، بايد از صفا باشد و اگر سعى خود را از مروه شروع كند، بايد آن را اعاده نمايد. (4)

ابن عربى دراين باره مى نويسد:

سعى بايد از «صفا» آغاز شود. چون خداوند در آيه شريفه إِنَّ الصَّفا وَ


1- صحيفه حج، ج٢، ص6٣ (مقام معظم رهبرى) .
2- بحارالانوار، ج44، ص١٩١.
3- صهباى حج، ص4٠٢.
4- منتخب مناسك حج، ص١٨6.

ص: 371

الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ ، نخست، نام صفا را آورد و رسول خدا (ص) نيز در حجۀ الوداع نيز فرمود: «من سعى خود را از صفا آغاز مى كنم؛ چون خداوند در آيه شريفه از صفا آغاز كرد» ، پس بنده خدا بايد آنچه را كه خدا مقدم داست، مقدم بدارد و آنچه را كه خدا مؤخر داشت، مؤخر بدارد. همانا كه از اسامى خدا، «

المقدم » و «

المؤخر » است. پس اگر تو آنچه را كه خدا مقدم داشت، مؤخر نمايى و آنچه را كه مؤخر داشت، مقدم نمايى، اين كار تو در حقيقت، نزاعى خفيف و پنهانى با خداوند است كه حرمان و محروميت تو را در پى دارد. پس در مشاعر الهى همان گونه كه براى شما بيان شد، عمل نماييد، و پا را از آن، فراتر ننهيد و رسول خدا (ص) اين دستورِ رعايت ترتيب در سعى را به سبب تعليم ما و رعايت ادب الهى فرمود، و اگر شروع سعى از مروه جايز بود، آن حضرت چنين دستور نمى دادند. پس هر كه سعى خود را از صفا شروع نكند، از فوايد نهفته در شروع سعى از صفا محروم مى شود و همانا كه رسول خدا (ص) فرمود: «مناسك خود را از من فراگيريد و مقدم داشتن صفا در سعى از مناسك است» . (1)

١١. از سعى بين صفا و مروه تا سعى در همه عمر

آنجا كه تنها هفت بار «سعى» ، آن همه دستاورد به همراه دارد، دستاوردهاى «سعى» در همه عمر، اعجاب آور خواهد بود. هفت بار سعى بين صفا و مروه، تنها، مشق و تمرينى است به منظور آماده شدن براى سعى در همه عمر. تلاش و تكاپوى در حج نيز به تمرين براى تلاش در زندگى است. از آنجا كه حاجى براى رفتن به حج آماده مى شود، در حال حركت است. تا هنگام بازگشت از اعمال حج علاوه بر


1- رحمة من الرحمان، ج١، ص٢٣١.

ص: 372

عبادى بودنشان، عمل هاى نمادين نيز هستند؛ يعنى نماد سعى و حركت و آموزش سعى و حركت در همه عمر و براى هميشه. (1)

١٢. حكمت هفت گانه بودن سعى

در مناسك حج، چند بار عدد هفت به كار رفته است: طواف هفت گانه، رمى هفت گانه و سعى هفت گانه. دستور شرع به انجام دادن اين اعمال با اين تعداد، همانند ديگر دستورهاى خداوند حكمتى دارد: هفت، عددى متبرك است. عدد هفت در فرهنگ و تعاليم اسلامى، معانى نمادين ارزشمندى دارد؛ مثل طبقات آسمان ها و زمين. (2)عدد هفت كه نشانه روز هفتم و روز پس از خلقت عالم (به مدت شش روز) است. يادآور استواى خداوند تبارك و تعالى بر عرش است. (3)عدد هفت، عدد بركت است. (4)علاوه بر آن، رمى شيطان با «هفت» سنگ و همچنين طواف هاى هفت گانه، حاكى از ارزش اين عدد است. حكماى اسلام عقيده دارند كه اين عدد، به هفت عضو باطنى و همچنين به هفت اندام و همين طور به مجموعه حواس پنج گانه به اضافه روح حيوانى و خيال، اشاره دارد. در مكتوبات سهروردى، عدد هفت، يادآور هفت فلك و هفت رونده (سيارات) و نيز تحت عنوان هفت پير گوشه نشين است. بارزترين مصداق عدد هفت در خصوص كعبه را در تعداد طواف و همچنين در مراكز هفت گانه آن مى توان مشاهده كرد؛ به اين ترتيب كه هركدام از وجوه شش گانه كعبه را مركزى است كه به اضافه مركز كعبه، هفت مركز مى شود. (5)


1- ميعاد با ابراهيم، ص١٠٣.
2- بني اسرائيل: 44؛ حجر: ٨٧.
3- يونس: ٣.
4- بقره: ٣6١.
5- تأملى در معناى مناسك حج، صص١١6 و ١١٧.

ص: 373

آيت الله جوادى آملى دراين باره مى نويسد:

هر اسمى از اسماى حسناى الهى به تنهايى ظهورى خاص دارد و با تناكح اسماى ديگر، واجد اثرى مخصوص مى شود. عدد، رقم و بالاخره كميتِ تجلى شده در ركعات نماز، تلبيه احرام، اشواط طواف و سعى و رمى جمرات، هر يك مى تواند مظهر تناكح اسماى الهى باشد كه با هندسه اى مخصوص، اثربخش است. اعداد و ارقامى كه در متون دينى براى آنها شواهدى ويژه و علائمى مخصوص است، حتماً راز و رمزى دارد كه براى همگان آشكار نيست. (1)

به تعبير دكتر على شريعتى:

باز در اينجا چه عددى را مى بينيم؟ هفت را؛ همان عددى را كه در «طواف» ديديم و همان عددى را كه در «سعى» ديديم. عدد هفت دو معنى دارد: يكى، عددى است كه آفرينش جهان را به ذهن ما مى آورد، كه طواف ما، سعى ما و حمله ما با آن اتصال پيدا مى كند، يعنى عمل ما با آفرينش جهان اتصال پيدا مى كند، و انسان با خلقت، اتصال پيدا مى كند. دوم، عدد هفت، تنها عددى است كه در تاريخ بشر و در فرهنگ بشرى به معناى كثرت است، به معناى بى نهايت است؛ اصلاً كتابى به نام «عدد هفت» هست و مى بينيم كه در ادبيات ما، در ضرب المثل هاى ما و در سنت هاى ما، عدد هفت خيلى تكرار مى شود. در اين معناى دوم عدد هفت، ما بى نهايت طواف مى كنيم؛ يعنى همواره در طواف دور اين شمع جهانى هستيم و «سعى» كه مى كنيم، يعنى همواره در حال كوشش هستيم و بعد اين سه بت بزرگ را هفت بار مى زنيم، يعنى همواره و غيرقابل توقف، اين حمله ما تا مرگ عليه اين سه مظهر ادامه دارد. (2)


1- عرفان عمره، عبدالله جوادى آملى، ص٩٣.
2- ميعاد با ابراهيم، ص44٨.

ص: 374

به هر حال عدد هفت، در اكثر اعتقادات دينى، عدد مهمى است. عدد هفت همچنين نزد ساميان (از روزگار حساب نجومى بابل، كه مفهوم هفت سپهر را مديون آن هستيم) و ايرانيان، مقدس بوده است. علوم و روان شناسى اسلامى، افكار و انديشه هاى زيادى را از اين دو منبع وام گرفته اند و خود نيز چيزهايى بر آن افزوده اند. هفت گام يا وادى طريقت نيز در خصوص بيشتر تفكرات عرفانى در سرتاسر جهان يكسان هستند. در ايران نيز اين رسم منحصر به فرد وجود دارد كه هنگام تحويل سال نو، سفره هفت سين مى چينند. قرآن داراى هفت بطن يا معناى درونى است و براى تلاوت آن نيز هفت صورت شرعى (علم تجويد) وجود دارد؛ ركعات نماز نيز هركدام از هفت جزء تشكيل شده اند. (1)

١٣. هروله و شكستن تكبر و رويش فروتنى

اشاره

١٣. هروله (2)و شكستن تكبر و رويش فروتنى

خرامان راه رفتن، به طور معمول به نشانه تكبر است. براى شكستن تكبر، بايد چگونگى راه رفتن نيز توجه شود. هروله در سعى، از عوامل نابودى تكبر در انسان است. بارى، تكبر، تنها با خواست آدمى از بين نمى رود، بلكه بايد اعمالى را انجام داد كه موجب فروتنى و تواضع مى شوند. هروله يكى از اين اعمال است كه نقش فراوانى در زدودن زنگار تكبر از دل و جان آدمى دارد.

خداوند مى فرمايد:

وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً (اسراء:٣٧)


1- رمزگشايى از آيات الهى، آزمارى شيمل، ترجمه: عبدالرحيم گواهى، صص٢١٣ و ٢١4.
2- مستحب است پياده سعى نمايد و از صفا تا به مناره، ميانه راه رود و از آنجا تا جايى كه محل بازار عطاران است، مانند شتر، تند رود (هروله كند) و اگر سوار باشد، اين حد را في الجمله تند نمايد و از آنجا تا به مروه نيز ميانه رود و در وقت برگشتن نيز به همان ترتيب مراجعت نمايد. (منتخب مناسك حج، ص١٩5)

ص: 375

و روى زمين باتكبر راه مرو تو نمى توانى زمين را بشكافى، و طول قامتت هرگز به كوه ها نمى رسد. (1)

عمرو بن شيبه مى گويد:

من بين صفا و مروه، مردى را ديدم كه سوار بر اسبى شده است و اطراف او را غلامانى گرفته اند و مردم را كنار مى زنند تا او سعى بين صفا و مروه را انجام دهد. مدت ها از اين واقعه گذشت و من به شهر بغداد رفتم. در يكى از روزهاى اقامتم در بغداد، بر روى پل معروف شهر، راه مى رفتم كه مردى را ديدم كه لباس هاى مندرس پوشيده و پابرهنه است و موهاى آشفته و بلندى دارد. به او نگاه كردم و در صورت او خيره شدم. او به من گفت: چرا به من نگاه مى كنى؟ گفتم: تو را شبيه مردى ديدم كه در مكه بين صفا و مروه او را ديدم كه با تفاخر و سوار بر مركب حركت مى كرد و. . . . آن شخص ژوليده گفت: من همان مردى هستم كه در مكه او را ديده اى! گفتم: چرا به اين وضع درآمدى؟ گفت: در آنجا كه همه مردم در برابر خدا متواضع هستند (در مسعى) ، من تكبر ورزيدم و تفاخر كردم. در اينجا كه مردم رفعت مقام دارند و هركس براى خود شخصيت و شغل و زندگى آبرومندى دارد، خداوند مرا ذليل كرد و بر زمين زد. (2)

«يكى از صاحب منصبان شاه عباس، در سالى، سفر مكه نمود و در سعى، هروله [را] كه مستحب بود به عمل نياورد. چون به اصفهان بازگشت، كيفيت هروله كردن او به شاه عباس رسيد. او را احضار نموده و گفت: در كار خانه خدايى تأنف (3)و استنكاف و استكبار مى ورزى و هروله نمى كنى؟ پس امر كرد كه تَبَرزين (4)بر دوشش گذاشتند و


1- حج، شهيد مطهرى، ص6٩.
2- محجة البيضاء، ج6، ص٢٢٨.
3- عار و ننگ.
4- نوعى تبر كه درويشان به دست مي گيرند.

ص: 376

حكم كرد كه در حضور پادشاه و اعيان دولت، در ميدان شاه اصفهان هروله نمايد. پس آن شخص ناچار شد به آن حالت هروله نموده [باقيمانده عمل حج را در اصفهان به عمل آورد]، از هر طرف صداى تقبل الله به آسمان بلند شد» . (1)

معلوم مى شود كه اين حاجى بيچاره، مثل بعضى معاصرين ما، به حساب خود، پيروى عقل كرده و تصور نموده است كه هروله چه معنايى دارد و با عقل درست نمى آيد و ملاحظه اين را نمى كند كه كداميك از فروعات و مسائل شرعيه، با عقل قاصر، مطابقت دارد؛ مگر راهنمايى، نشان از معناى آن دهد. به جهت اينكه مصالح و مفاسد دستورات دين از عقل بشر پوشيده است و از اسرار آن اشخاصى آگاهند كه وجود ايشان، با علوم و انوار الهيه عجين شده است و عقل بعد از اثبات اصول دين، به تصديق دستورات دينى حكم مى كند. (2)

در كوى ما شكسته دلى مى خرند و بس

بازار خودفروشى از آن سوى ديگر است مكه، سرزمين فروتنى به تضرع و استغاثه است. پس كبر و خودبينى در اين وادى جايى ندارد. كسانى كه كبر مى ورزند، به زودى به پيامد آن گرفتار مى شوند. وقتى ابراهيم ادهم هنگام طواف، يكى از توانگران مشهور را ديد كه بر اسبى نشسته بود و طواف مى كرد حالتِ آن توانگر، موجب كراهت ابراهيم گرديد. زمانى كه حاجيان از مكه بازگشتند، آن مرد از قافله در باديه (3)جاماند، اسب او را، دزديدند و او را برهنه كردند. بيچاره و برهنه در باديه مى رفت كه ابراهيم ادهم به وى رسيد و او را در اين حالت ديد؛ گفت: هر كه بى ادبى كند و تفاخر نمايد و در چنان جايگاهى، كه همه پياده روند،


1- فصلنامه ميقات، ش 5١، بهار ١٣٨4، صص٣4 و ٣5. به نقل از: مصباح الحرمين، مولى عبدالجبار بن زين العابدين اشكويى، ص٣٢٠.
2- فصلنامه ميقات، ش 5١، بهار ١٣٨4، ص٣5.
3- صحرا.

ص: 377

سوار باشد، او را در بيابان، پياده كنند. (1)

سعى صفا و مروه مشتاقانه كردى

با هروله ذكر و دعا مستانه كردى

جدى ز شوق روى صاحبخانه كردى

با دوست دست افشان به عالَم پاى كوبان (2)

نكته: هروله خدا به سوى بنده خويش

اگر هروله -در نگاه عرفانى- به معناى شتاب در اجابت دعوت خداست، براساس آموزه هاى دينى اگر بنده يك قدم به سوى خدايش بردارد، خداوند، ده قدم به سوى او برمى دارد؛ به عبارت ديگر، روى آوردن خداوند به بنده خويش، بيش از روى آوردن بنده به خداى خويش است. به تعبير زيباى حكيم نظامى گنجه اى:

شيفتۀ شيفتۀ خويش بود

رغبتى از من، صد از او بيش بود

ابن عربى دراين باره مى نويسد: اما سعى و هروله درباره بنده به جهت افتقار و نيازش به آفريدگار، معلوم است. اما هروله در سعى كه منسوب به خداست، صفتى است كه در شدت طلب، بيش از طلب سعى كننده است. اين دلالت دارد كه طلب در مرتبۀ الهى، شديدتر است، به جهت عدم تعطيل شدن اسماء الهى. توضيح آنكه: حق تعالى در تجلى خويش مى گويد:

آيا توبه كننده اى هست كه توبه اش را بپذيرم؟ كه در اينجا با اسم «

التواب » به طلب و جست وجوى بنده اش برخاست و نيز وقتى مى گويد: آيا درخواست كننده اى هست كه حاجتش را برآورم؟ كه در اينجا با اسم «

المجيب » به بنده اش رو نموده است. همچنين آن گاه كه مى گويد: آيا آمرزش خواهى هست كه وى را بيامرزم؟ با اسم «

الغفور » به بنده خويش تجلى كرده است.


1- جوامع الحكايات و لوامع الروايات، سديدالدين محمد عوفى، صص٢٠٠ و ٢٠١.
2- گلچين شعر حج، سعيد سمنانيان و الهه منفرد، ص٢5٣.

ص: 378

زيرا اگر در جهان هستى، كسى نباشد كه درخواست اين اسم را كند، حكم آن اسم، معطل و بيهوده خواهد بود. از اين رو سعى او تعالى، هروله است و طلبش شديدتر است؛ زيرا نقص در شأن او نيست، درحالى كه بنده، تمامش نقص و ضعف است. بنابراين او را به سبب ضعفش، شدت سرعت سعى -آن گونه كه در خداوند است - نمى باشد، چون نيازمند يارى كننده اى دارد كه او را يارى كند. (1)


1- الفتوحات المكية، ج١، ص٨٩6.

ص: 379

فصل يازدهم: حلق و تقصير

اشاره

حلق و تقصير، يكى از واجبات حج است و حاجى، چون در مناسك حج به «حلق و تقصير» ١رسيد، بايد موى سر را بتراشد و يا قدرى از ناخن و يا موى سر و صورت را كوتاه كند. اين عمل نمادى از اين است كه حاجى بايد گستره نگاه خود را فراتر از ظواهر قرار دهد و در زندگى خويش معنويت محور شود. حلق و تقصير به حاجى مى آموزد كه از توجه به ظاهر خويش بكاهد، تا دريچه هايى از جلوه هاى معنوى، به روى تو گشوده شود. حلق و تقصير، آموزه هاى درخور توجهى براى حاجى دارد. برخى از اين آموزه ها را در اينجا مرور مى كنيم:

١. حلق و وانهادن كامل جاذبه هاى مادى

عمل ديگرى كه بر حاجى در منا واجب است، تراشيدن موى سر يا حلق است. حاجى كه از آغاز احرام جامه فاخر، عطر، زر و زيور و كفش و كلاه را كه مايه تعين و تشخص او بود، كنار نهاده است، هنوز يك چيز دارد كه به او زيبايى و امتياز مى بخشد و آن زلفى است كه بدان مى نازد و نصف زيبايى خود را به آن مديون است. اينك در

ص: 380

منا خداوند، تيشه ديگرى به دست او مى دهد تا ضربه ديگرى بر بناى خودپرستى وارد آورد و از دام آخرين جاذبه هاى مادى رها گردد.

به مى پرستى از آن نقش خود بر آب زدم

كه تا خراب كنم نقش خود پرستيدن (1)«آيا نمى توان گفت مقصود از اين اعمال اين است كه ما براى قطع تعلق به دنيا و امتيازات و شئون آن تمرينى كرده باشيم؟ آيا همين زلف و زينت و سلاح و تاج و ديهيم نيست كه ما را هم از خدا و هم از بندگان خدا جدا كرده و به خود مشغول داشته است؟ ما گرفتاران دام خويشتنيم و خداوند مى خواهد در نماز بزرگ حج، بندهاى اين دام را يك به يك ببرد و بگسلد تا آزاد شويم و بتوانيم براى اداى نماز بزرگ حج، حضور قلب پيدا كنيم» . (2)«حاجى، پس از آنكه سعى خويش را انجام داد، همانند انسانى است كه به ديار معشوق بازگشته، نورانى شده و از تمامى گناهان، پاك و مبرا شده است. او به ميهمانى خدا رفته و با كوله بارى از خوبى ها، نيكى ها و زيبايى ها بازگشته است. او تولدى دوباره يافته و حياتى مجدد پيدا كرد و اينك انسانى ديگر شده است. خداوند مى خواهد اين تغيير و تحول را با علامتى در بدن او نشان دهد از اين رو امر كرده است كه بخشى از اجزاء بدن خويش را جدا كند. مو نشانه زيبايى است. خدا خواسته است انسان از زيبايى ظاهرى بكاهد و سيرتى زيبا بيابد، درونش نورانى شود و از نعمت هاى الهى بهره مند گردد. خدا خواسته كه انسان جمال خويش را به پاى جمال او قربانى كند. از درون خود روزنه اى به سوى نور معرفت پيدا كند، در پايان اين راه و در آخرين مرحله اين هجرت طولانى، به نشانه بازگشت به زندگى نورانى، دستى به سر و روى خويش كشد و اوج خشوع و تواضع را در ظاهر خود هم نشان دهد» . (3)


1- حافظ.
2- حج نماز بزرگ، صص٧١ و ٧٢.
3- اسرار عرفانى حج، ص44٩.

ص: 381

٢. تقصير يا اجازه بازگشت به زندگى عادى اما همراه با رنگ الهى

سعى كه تمام مى شود، تنها تقصير باقى مى ماند كه پس از تقيصر، عمره تمتع هم به پايان مى رسد. در اين هنگام حاجى، اجازه تقصير و بازگشت به زندگى عادى را مى يابد. اما با كوله بارى از معرفت به ميان خلق برمى گردد. حاجى نبايد به غفلت و فراموشى گرفتار شود و اين زندگى را در ادامۀ زندگى قبل از «مُحرم شدن» بداند. نبايد اين آزادى را چون آزادى پنداشت كه امام هفتم (ع) آن را به بُشر حافى نسبت داد. گويند هنگامى كه امام (ع) صداى بزم بُشر را شنيد از كنيز او پرسيد: اينجا خانه «آزاد» است يا «بنده» ؟ عرض كرد: خانه «آزاد» است. امام (ع) فرمود: معلوم است! بُشر پس از بازگشت كنيز، در جريان اين گفت وگو قرار گرفت و سراسيمه و پابرهنه به دنبال امام (ع) دويد و به دست مبارك وى توبه كرد و شد «بُشر حافى» و تا زنده بود، كفش به پا نكرد. ازاين رو به «حافى» (پابرهنه) معروف شد.

مقصود امام (ع) آزادى از «بندگى خدا» بود كه كنيز اين كنايه لطيف را درنيافت. ولى بُشر به فراست آن را درك كرد و رستگار شد. (1)

٣. تقصير يعنى همواره خود را مقصر بدان

نازك انديشان نكته سنج با توجه به آموزه هاى دينى، سخنى لطيف و عرفانى درباره تقصير گفته اند و آن اينكه، تقصير يعنى آنكه شخص، با همه سعى و تلاش كه درباره اطاعت خدا دارد و با همه عبادتى كه به جا آورده است، باز خود را مقصر بداند و گمان نكند كه از همه كاستى ها پاكيزه است. كمترين ثمره چنين نگرشى، ايمن ماندن از عجب و خودبينى خواهد بود.

در دعا مى خوانيم: «

اللَّهُمَّ لا تَجعَلني مِنَ المُعَارِينَ وَ لا تُخرِجْني عَنِ التَّقصيرِ » (2)؛ «بارالها!


1- تأملى بر مناسك حج، صص١١٧ و ١١٨.
2- اصول كافى، ج4، ص٢٢4.

ص: 382

مرا از عاريه گيران ايمان قرار مده! و مرا از حد تقصير بيرون نبر» . حد تقصير اين است كه انسان با تمام سعى و كوشش، خود را مقصر بداند و خيال نكند كه تكليفش را تمام انجام داده است با چنين تقصيرى انسان از حال احرام خارج مى شود. (1)

امام باقر (ع) به جابر گفت: «

لا أخْرَجَكَ اللهُ مِنَ النَّقْصِ وَ [لا] التَّقْصِيرِ » (2)؛ «خدا تو را از كاستى و تقصير، بيرون نبرد» .

فضل بن يونس از ابوالحسن (ع) مى گويد:

ايشان فرمودند: «بسيار بگو كه: بارخدايا مرا از عاريه گيران (ايمان) قرار مده و از مقصرشناسان خود بيرون ميار. گويد: گفتم: عاريه گيران ايمان را دانستم، آن مردى است كه دين را به عاريه داد و سپس از آن بيرون مى رود و آن را واگذارد؛ معنى اينكه مرا از حد تقصير بيرون مبر و از مقصرشناسان خود خارج مكن چيست؟ فرمود: هركارى را كه براى خداى عزوجل كنى، خود را در انجام آن، مقصر دان؛ زيرا همه مردم در كردار ميان خودشان و خدا مقصرند جز كسى كه خداى عزوجل او را نگه دارد. (3)

امام كاظم (ع) به يكى از فرزندانش فرمود:

يا بُنيَّ! عليكَ بِالجِدِّ، لا تُخرِجَنَّ نَفسَكَ مِن حَدِّ التَّقصيرِ في عِبادَةِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ طاعَتِه، فَاِنَّ اللهَ لا يُعبَدُ حَقَّ عِبادَته. (4)

پسرم، بر تو باد به كوشش كردن، مبادا خود را در عبادت و طاعت خدا بى تقصير دانى؛ زيرا خداوند چنانچه شايسته اوست، پرستش نشود.

در حكايت است كه مردى در بنى اسرائيل چهل سال خدا را عبادت كرد و سپس يك


1- حقيقت حج، صص١٨ و ١٩.
2- اصول كافى، ج4، ص٢٢٢.
3- اصول كافى، ج4، ص٢٢4.
4- اصول كافى، ج4، ص٢٢٢.

ص: 383

قربانى تقديم داشت و از او پذيرفته نشد. با خود گفت: اين نالايقى را از خود دارى و گناه جز از تو نيست. خداوند تبارك و تعالى به او وحى كرد كه: اين نكوهشى كه از خود كردى بهتر از پرستش چهل ساله بود. (1)

از [امام] جعفر صادق [(ع)] پرسيدند:

كدام معصيت است كه بنده را به حق، نزديك گرداند و كدام طاعت است كه بنده را از حق دور گرداند؟ فرمود: «هر طاعتى كه اولش اَمن بوَد و آخرش عُجب، آن طاعت، بنده را از حق - جل جلاله - دور گرداند، و هر آن معصيتى كه اولش خوف بوَد و آخرش عذر، آن معصيت، بنده را به حق، نزديك گرداند. مطيع با عُجب، عاصى است و عاصى با عذر، مطيع است. ابليس به طاعت خود مُعجب گشت، گفت: طاعت كردم. ندا آمد كه لعنت كردم. چون آمدم زلت (2)كرد، گفت: بارخدايا، بد كردم. ندا آمد كه عفو كردم. به جهانيان نمودند كه معصيتِ با عذر، به از اطاعت با عجب. (3)

باز گو كاين همه مغرورى چيست

وز ره اهل خِرد، دورى چيست

گر غرور تو به كاخ است و سراى

خوشى منزل و آرايش جاى

بين كه آدم ز چنان حور آباد

به يكى وسوسه چون دور افتاد

ور غرور تو به علم است و كمال

يا به گنج زر و بسيارى مال

خيز و مُصحف بگشا وز قرآن

قصه بلعم و قارون برخوان

ور غرور تو به اصل است و نسب

شرف جد و كرم ورزى اَب

بشنو افسانه نوح و پسرش

كه چو طوفان غم آمد به سرش

ور به طاعت ورى و تقديس است

مايه عبرت تو ابليس است


1- اصول كافى، ج4، ص ٢٢٢.
2- لغزش.
3- روح الارواح فى شرح اسماء الملك الفتاح، ص٢64.

ص: 384

ور به ديدار نكوكاران است

كه نظرگاه وفاداران است

هر كه را روى به بهبود نداشت

ديدن روى نبى سودى نداشت

پاى همت بكش از دام غرور

مى غفلت مخور از جام غرور

نيست كارى ز خدا ترسى بِه

جهد كن داد خدا ترسى دِه

هر كه در كشتى اين ترس نشست

ترسِ كس، كشتى او را نشكست

(1)


1- هفت اورنگ، ج١، ص6١٩.

ص: 385

فصل دوازدهم: وقوف در عرفات

اشاره

فصل دوازدهم: وقوف در عرفات (1)

روان گشتم از آنجا بر عرفات

كه فردا بگذرد با طاعت اوقات

رسيدم چاشتگاهى بر عرفات

بخود باليدم و كردم مباهات

به من چون شد ميسر اين سعادت

به قدر حال خود كردم عبادت

از اين يك مشت خاك بى بضاعت

نيايد لايق درگاه طاعت

ولى ابرام (2)بر درگاه يزدان

تزلزل افكند بر كوه يزدان (3)

تا نشود در عرفاتت وقوف

كى شود از راه نجاتت وقوف

(4)

١. مفهوم شناسى عرفات

عرفات، منطقه وسيعى در شرق مكه - اندكى متمايل به جنوب - ميان راه طايف و


1- وقوف در عرفات - كه محلى معروف و محدود به حدود معروفه است - با قصد قربت - مثل ساير عبادات - واجب است. احتياط واجب آن است كه بعد از پايان روز نهم تا غروب شرعى - كه وقت نماز مغرب است - در عرفات باشد و تأخير جايز نيست؛ يعنى اينكه عصر بيايد و توقف كند. مراد از وقوف، بودن در آن مكان است، چه سواره و چه پياده؛ نشسته يا خوابيده يا در حال راه رفتن، به هر حال كه باشد كافى است. منتخب مناسك حج، مطابق با فتاواى امام خمينى (رحمةالله) ، با حواشى مراجع معظم تقليد، صص٢١٢ و ٢١٣.
2- ابرام: اصرار.
3- سفرنامه منظوم حج از بانوى اصفهانى (دوره صفوى) ، به كوشش رسول جعفريان، ص٧٧.
4- هفت اورنگ، ج١، ص5١5.

ص: 386

مكه است كه مساحت آن حدود ١٨ كيلومتر مربع است. اين منطقه با كوه هايى كه به شكل نيم دايره در اطرافش قرار دارد، مشخص شده است.

حجاج بيت الله الحرام در روز عرفه (نهم ذى حجه) از ظهر تا مغرب شرعى، در اين منطقه حاضر مى شوند كه اين حضور در اصطلاح فقهى، «وقوف» ناميده مى شود.

حضور در عرفات به گونه اى اهميت دارد كه درباره آن گفته اند: «

اَلْحجُّ عرفَةٌ » . (1)

اين وقوف، يكى از اركان حج تمتع است و بدون آن، حج محقق نمى شود. البته اين تأكيد، قدرى هم به دليل پرهيز قريش از وقوف در عرفات بود؛ زيرا آنان خود را طايفه برگزيده مى دانستند و به اصطلاح «اهل حُمس» و اهل حرم معرفى مى كردند؛ ازاين رو خود را از وقوف در عرفات بى نياز مى ديدند. رسول خدا (ص) رفتار آنان را نادرست دانست و در حجۀ الوداع، در عرفات وقوف كرد. درباره نام گذارى اين منطقه به عرفات، چهار نكته گفته اند:

- وقتى جبرئيل مراسم حج را به آدم (ع) - يا به ابراهيم خليل (ع) - آموزش داد، در پايان به او گفت: «عرَفتَ؟ آيا شناختى؟»

- آدم و حوا، در اين منطقه با يكديگر آشنا شدند (تعارفا) .

- مردم در آنجا به گناهان خود اعتراف مى كنند. در روايتى از امام صادق (ع) نقل شده است كه درباره نامگذارى عرفات فرمودند:

جبرئيل در ظهر عرفه از ابراهيم پرسيد: «اى ابراهيم، به گناهان خود اعتراف كن و اعمالت را بشناس» . عرفات به دليل سخن جبرئيل كه گفت: «إعترف» ، عرفات ناميده شد.

- برخى هم عرفه را به معناى كوه گرفته اند. در شمال شرقى عرفات «جبل الرحمۀ» قرار دارد. اين كوه، از كوه هايى كه منطقه را در برگرفته اند، مستقل است. در قرن ششم


1- عوالى اللآلى، ابن ابي جمهور الاحسائى، ج٢، ص٩٣.

ص: 387

هجرى، «جمال الدين اصفهانى» وزير موصل و شام، از پايين تا بالاى كوه را پله ساخت تا بالا رفتن از آن آسان شود. البته در فقه شيعه، هنگام وقوف - از ظهر شرعى تا مغرب شرعى روز نهم ذى الحجۀ - بالا رفتن از كوه عرفه كراهت دارد.

روايت شده است كه رسول خدا (ص) خطبه حجۀ الوداع را بالاى اين كوه ايراد كردند. اين خطبه اهميت بسيارى دارد. در اينجا به برخى از نكته هاى آن اشاره مى شود:

الف) رعايت حرمت مال و جان يكديگر لازم است.

ب) رعايت حرمت ماه هاى حرام لازم است، بايد تغييراتى كه در ماه هاى سال براى جابجايى ماه هاى حرام انجام مى شود، از بين برود.

ج) امانت مردم بايد در نزد هركسى كه هست، برگردانده شود.

د) ربا و طلب هاى ربوى بايد از بين برود.

ه) بايد از حقوق مربوط به خون هايى كه در جاهليت ريخته شده است، صرف نظر شود.

و) رعايت حقوق متقابل همسران، به ويژه رعايت حقوق زنان لازم است. (1)

٢. عرفات سرزمين معرفت

«عرفات، يعنى شناسايى ها: شناسايى خدا، خود و حق كه نتيجه آن، درك يكديگر است. حج گزاران، همه آرايش ها و پيرايه ها را كنار گذاشته اند تا خود، آفريننده خود و حقوق همديگر را بشناسند. دعاى عرفه حضرت سيدالشهدا (ع) بيان كاملى از صفات خداوند است. دعايى كه در آن آدمى به شناخت عميقى از پروردگار مى رسد.

قرن هاست كه خداپرستان، از علاقه هاى خود مى گذرند و با تحمل خرج ها و زحمت ها، در آن بيابان خشك، جمع مى شوند. اين قدرت ايمان و جاذبه حق است كه


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، رسول جعفريان، صص١٢٩ - ١٣١.

ص: 388

آنان را به آنجا مى كشاند. بايد از اين فرصت براى شناختن يكديگر استفاده كنيم. آيا سزاوار نيست براى چنين فكر و اجتماعى جشن بگيريم؛ خدا را ياد كنيم و چنين روزى را عيد بناميم؟ به راستى براى انسان عيدى، مهم تر ازاين روز نيست؛ زيرا فطرت انسانى همراه با شناخت در اجتماع ظاهر مى شود و بر همه شئون حيات انسانى اثر مى گذارد» . (1)

«اگر انسان به حال خود رها شود، مانند بچه اى است كه تا چشمش به اسباب بازى هاى رنگارنگ مى افتد و ذائقه اش با خوردنى هاى ترش و شيرين آشنا مى شود، خود را مى بازد، هرچه دارد زمين مى گذارد و با حرص و ولعى فراوان به سمت آن اسباب بازى ها و خوردنى ها مى دود. انسان با ديدن كالاهاى خوش آب و رنگ دنيا و كاميابى موقت از شهوات، آن چنان از خود بى خود مى شود كه موقعيت انسانى خود را از ياد مى برد و از كمالات عالى، كه بايد در عالم ويژه انسانى به دست آورد، به طور كامل غافل مى شود.

آرى تا انسان خود را در ميان كالاهاى پرزرق و برق دنيا مى بيند و به خانه هاى پرنقش و نگار، فرش هاى عالى، پرده هاى زيبا، غذاهاى رنگارنگ و دلربايى هاى اهل و عيال و خويشان و دوستان مشغول است، نمى تواند به اين سادگى با خدا خلوت كند و با آن «محبوب اصلى» راز و نياز كند؛ مجلس معارفه اى بين خود و خدا تشكيل دهد و بر درجه معرفت و محبتش نسبت به خدا بيفزايد؛ در نتيجه نمى تواند كمال حقيقى و سعادت انسانى خود را به دست آورد.

ازاين رو خداوند مهربان براى نجات دادن انسان از گرداب هولناك «حبّ دنيا» و رهانيدن او از لجن زار شهوات و هواى نفس - به قيد وجوب و الزام - او را از خانه و كاشانه اش بيرون مى آورد و از تمام تجملات دنيايى، حتى لباس، كفش و كلاهش جدا مى سازد و در سرزمينى دور افتاده، از تمام ظواهر فريبنده مادى، جدايش مى كند؛ در


1- درس هاى قرآنى، سيد محمود طالقانى، صص ١6٨ و ١6٩.

ص: 389

آنجا نه كاخ و قصرى مى بيند و نه پرده و فرشى؛ نه لباس زيبايى دارد و نه آرايش چهره اى. در آن سرزمين جز يك خيمه ساده و بى آلايش و خاك و سنگ بيابان خشك حجاز چيزى نمى بيند. از همه جا و همه كس جدا مى شود و خيمه در دامن «جبل الرحمه» و «دارالضيافه» حضرت حق مى زند و بر خاك بيابان مى نشيند. با كسى حسابى ندارد جز خدا؛ در عالم، پناه و آشنايى ندارد جز خدا؛ مانند مرده اى مى شود كه از همه چيز زندگى جدا شده و با يك كفن، به رحمت خدا پيوسته است. آرى در اين موقع است و با اين شرايط است كه مى تواند با خدا خلوت كند و به شناسايى خود و خدا بپردازد. در اين هنگام خود را عاجز، بيچاره و فقير مى يابد و خدا را با علم، قدرت، قيموميت و قهاريت همراه با لطف، كرم و رحمت بى منتهى مى شناسد» . (1)

«براى اين وقوف - وقوف در عرفات - معانى بلند و قابل تأملى، مى توان بيان كرد. وقوف، از سويى با «واقف» شدن و آگاه شدن ارتباط دارد؛ آگاه شدن از طريق وقوف (ماندن) در بيابان عرفات؛ آگاه شدن از اصول بنيادين اسلام كه سرسلسله آنها توحيد است؛ آگاه شدن از جايگاه خويش در هستى؛ شناخت ارتباط انسان با خالق هستى، با هدف زندگى، و با راه هاى رسيدن به اين هدف؛ آگاه شدن از گناه خويش و اعتراف به آنها و از سوى ديگر طلب بخشش الهى، از كلمه وقوف، درنگ، تأمّل و ماندن استفاده مى شود؛ بدون هيچ عملى!

وقوف، يعنى ماندن در يك محدوده جغرافيايى خاص براى زمانى معين، با نيت قرب به خداوند تبارك و تعالى. چه چيزى موجب اين نزديكى مى شود؟ «نيت» فرد و فرصتى كه طى اين وقوف و ماندن براى تفكّر و انديشه به دست مى آيد، موجب قرب الهى مى شود؛ زيرا هرگاه انسان در مكان و فضايى بماند، بدون اينكه لازم باشد عملى انجام دهد، به طور طبيعى به انديشه فرو مى رود.


1- حج برنامه تكامل، صص١٢6- ١٢٨.

ص: 390

وقوف، با عرفان و معرفت (كه برگرفته و هم ريشه با عرفات هستند) ارتباط ناگسستنى دارد. در عرفات بمان تا عارف شوى؛ به چه چيز؟ به خدايت، به راهت، به باورهايت و به اينكه براى به دست آوردن بخشش الهى بايد توبه كنى و از او بخواهى؛ همچون پدرت آدم (ع) كه پس از توبه و اعتراف به خطاى خويش، مشمول رحمت و بخشش الهى گرديد.

معرفت به گناه و اعتراف به آن براى بخشش و رحمت الهى، اصلى اساسى است.

هنگام وقوف در عرفات، سعادت همراهى با امام زمان نصيب انسان مى شود؛ زيرا او نيز بى شك، در آن زمان، خود را به عرفات مى رساند.

بايد توجه كرد كه اين «وقوف» ، با سكونت و آرامش خانه و شهر تفاوت بسيارى دارد. به صورت ظاهر، هر دو «ماندن» است، اما يكى ماندن جسم است و (شايد) به همراه آرامش روح، و اين يكى، ماندن جسم است، ولى با پروازكردن روح. آگاهى براى عروج روح و رسيدن به قرب الهى. جسم از درگيرى هاى دنياى مادى آسوده است تا روح فرصت انديشه بيايد، طلب عفو كند و شايستگى بندگى بيابد.

وقوف در عرفات سكون نيست، بى خيالى نيست، بلكه نگرانى است، آغاز حركت و پرواز است؛ دلهره و اضطراب براى اينكه چه اتفاقى خواهد افتاد و مرحله بعد چيست؟ چه زمانى بايد حركت كرد؟ هنگام وقوف، زير باران رحمت الهى تا چه ميزان و چگونه مشمول غفران و رحمت مى شويم؟ البته شرمنده و آزرمگين، از اين همه مهربانى و لطف پروردگار. اين دعوت به بيابان، صفا و لذتى دارد كه نمى توان آن را توصيف كرد.

در سلسله مراتب مناسك حج، وقوف در عرفات، نقش اساسى ايفا مى كند. در عرفات بايد براى ورود به حرم الهى صلاحيت داشت. قرار است حاجى با گذركردن از مراحلى به «خانه» برسد؛ به خانه اى پاك. بنابراين بايد پاك شود تا شايستگى ورود بيابد. اين پاكى با توبه، انابه و به دست آوردن بخشش الهى در عرفات، ممكن مى گردد. . . در

ص: 391

عرفات، تكرار سخن معرفت يافتگان حقيقى و درك آنها، موجب معرفت مى شود. چه كسى عارف تر از حسين بن على (ع) است؟ زمزمه دعاى عرفه اش، انسان را به هويت خود و به رابطه خود با خدايش آگاه مى كند. انسان با اين دعا خداوند، خالق و محبوب خود و صفاتش را مى شناسد؛ نسبت به دنيا و آخرت معرفت پيدا مى كند؛ با شناخت صفات و كمالات الهى و پيامبران خدا، پرورش و اصلاح خويش آغاز مى شود و راه توبه و بازگشت هموار مى گردد» . (1)

به تعبير امام خمينى (رحمةالله) : «با حال شعور و عرفان به مشعرالحرام و عرفات رويد و در هر موقف به اطمينان قلب بر وعده هاى حق و حكومت مستضعفان بيفزاييد، و با سكوت و سكون، تفكر در آيات حق كنيد» . (2)

همچنين مقام معظم رهبرى نيز مى فرمايند: «در عرفات، معرفت به حقارت خويش و عزت حق تعالى را بياموزيد» . (3)

شكوه ميرزادگى مى نويسد:

وقتى فلسفه اجتماعى را با فلسفه مذهبى بياميزيم، نتيجه آن است كه در عرفات مى توان حق را شناخت؛ حق را با همه حقانيت و حقيقتى كه در آن مى توان يافت. . . و در همين جا است كه مى توان حق و حقانيتى پيدا كرد. فكر مى كنم چه خوب است كه دوباره در احرام هستم، در اين چند متر پارچه ساده نخى و دور از همه انديشه هايى كه يك عمر گرفتارشان بوده ام، و چه خوب است كه مى روم تا در يك صحرا بدون آلودگى هاى ماشين و صنعت، با خويشتن خويش تنها باشم. (4)


1- تأملى در معناى مناسك حج، محمد نقي زاده، صص ١٢٢ - ١٢5.
2- صحيفه حج (مجموعه سخنان و پيام هاى رهبر كبير انقلاب اسلامى، امام خمينى (رحمةالله)) ، ج١، ص١٨5.
3- صحيفه حج (مجموعه سخنان و پيام هاى مقام معظم رهبرى) ، ج٢، ص١6٣.
4- حج در ادب فارسى، به نقل از: خليل الله يزدانى، ص١٨٢.

ص: 392

٣. مرورى بر اسرار وقوف در عرفه از زبان آيت الله جوادى آملى

الف) وقوف در عرفات براى آن است كه انسان به معارف و علوم دينى واقف شود و از اسرار الهى نظام آفرينش باخبر گردد. بداند كه خداوند به همه نيازهاى او واقف و بر رفع همه آنها تواناست. خود را به خدا بسپارد و فقط او را اطاعت كند، طاعت او سرمايه و وسيله هر بى نيازى است «وطاعته غِنى» . ازاين رو امام سجاد (ع) به سائلى كه در روز عرفه گدايى مى كرد، فرمودند: «واى بر تو! آيا در چنين روزى، دست نياز به سوى غير خدا دراز مى كنى؟ ! در چنين روزى براى كودكان در رحم اميد سعادت مى رود» . (1)

كسى كه در اينجا از غيرخدا طلب كند زيان كرده است.

امام سجاد (ع) كسانى را كه در چنين زمان و مكانى دست نياز به سوى ديگران دراز مى كنند، بدترين انسان ها معرفى فرمود.

ب) حاجى بايد توجه كند كه خداى سبحان به نهان و آشكار قلب او، حتى آنچه براى خود او روشن نيست و به طور ناخودآگاه بر روح او اثر مى گذارد، آگاه است؛ يعنى سرزمين عرفات، محل ادراك و شهود است: وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى ؛ «و اگر سخن آشكارا بگويى، او اسرار - و حتى پنهان تر از آن - را مى داند» . (طه: ٧)

انسان اگر بداند كه قلبش در مشهد و محضر حق است، همان طوركه خود را به گناهان جوارحى آلوده نمى كند، گناه جوانحى نيز انجام نمى دهد، و قلبش را از خاطرات آلوده تنزيه مى كند.

امام سجاد (ع) مى فرمايند:

عصر روز عرفه و ظهر دهم كه حاجيان در منا حضور دارند، خداى سبحان بر ملائكه افتخار مى كند و مى فرمايد: «اينان بندگان من هستند كه از راه هاى دور و نزديك با مشكلات بسيار به اينجا آمده و بسيارى از لذت ها را بر خود


1- وسايل الشيعه، ج١٣، ص555.

ص: 393

حرام كرده و بر شن هاى بيابان هاى عرفات و منا خوابيده اند و اين چنين با چهره هاى غبارآلود در پيشگاه من اظهار عجز و ذلّت مى كنند. اينك به شما اجازه دادم تا سراير آنان را ببينيد.» آن گاه ملائكه حق به اذن خداوند بر دل ها و اسرار نهان آنها آگاه مى شوند. (1)

گرچه فرشتگان تا حدودى از غيب باخبر هستند و نسبت به بسيارى از مسائل ماوراى طبيعت آگاهند، اما پرده پوشى، رحمت و لطف حق اجازه نمى دهد كه حتى آنان نيز بسيارى از اسرار ما را بفهمند؛ با اينكه آنها مأمور ثبت اعمال و خاطرات ما هستند. اما برابر اين حديث، در روز عرفه و عيد قربان، ملائكه به اذن خداوند به نهان دل هاى زائران نظر مى كنند و مى بينند كه قلب عده اى، بسيار سياه است. . . و در مقابل، فرشتگان گروه ديگرى را مى بينند كه دل هايشان بسيار نورانى است. خداوند در معرفى اين گروه مى فرمايد:

اينان مطيع خداوند و پيامبر او هستند. پيامبر را امين وحى مى دانند و معتقدند كه او از نزد خود هيچ نگفته است و در همه مسايل و احكام الهى، كه از آن جمله امامت و رهبرى است، سخنان و اقدام هاى او، مخالف وحى خداوند نبوده است.

ج) شايسته است در روز عرفه، حاجى از «جبل الرحمۀ» كه در سرزمين عرفات واقع است بالا برود و دعايى را كه سالار شهيدان حسين بن على (ع) در جانب چپ آن كوه، رو به كعبه ايستاد و خواند، بخواند. امام سجاد (ع) فرمود: «راز بالاى كوه رحمت رفتن اين است كه انسان بداند خداوند نسبت به هر زن و مرد مسلمان، مهربان است و متولى هر زن و مرد مسلمان است» (2)؛ اگرچه خداى سبحان نسبت به همگان ولايت تكوينى دارد و او ولى همه است؛ هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ ؛ «در آنجا ثابت شد كه ولايت از آن خداوند


1- مستدرك الوسايل، محدث نورى، ج١٠، ص4١.
2- مستدرك الوسايل، محدث نورى، ج١٠، صص ١6٩ و ١٧٠.

ص: 394

بر حق است» . (كهف: 44) و اگرچه رحمت عام خدا فراگير و شامل همه موجودات است: رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ ؛ «رحمتم همه چيز را فرا گرفته» (اعراف: ١56) و كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ؛ «پروردگارتان رحمت را بر خود فرض كرده» (انعام: 54) ، ليكن رحمت خاص او ويژه پرهيزكاران است: رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ (اعراف: 156)

آنچه از مجموع دو آيه اخير استفاده مى شود اين است كه خداوند بر خودش لازم كرده است كه رحمت خاص را به پرهيزكاران عطا كند.

بالا رفتن از جبل الرحمۀ، بايد انسان را به اين راز آگاه كند كه خداوند نسبت به مرد و زن «مؤمن» رحمت خاص و ولايت مخصوص دارد. نيل حج گزاران به چنين معرفتى، در نحوه نگرش و ارتباط آنان با ساير افراد و جوامع تأثيرگزار خواهد بود.

د) «نَمره» بخشى از سرزمين عرفات است. مسجدى نيز به اين نام در آنجا قرار دارد. امام سجاد (ع) در بيان راز اين محدوده فرمود:

معناى حضور در «نمره» اين است كه خدايا! من به چيزى امر نمى كنم؛ مگر اينكه بيشتر خود مؤتمر باشم و از چيزى بر حذر نمى دارم مگر اينكه خود پيشتر پرهيز كرده باشم. (1)

در توضيح اين روايت بايد بگوييم كه هر مسلمانى، مكلف به امر به معروف و نهى از منكر است. ظاهر اين حكم و بُعد فقهى اش آن است كه كسى كه عالِم به حكم شرعى است، بايد شخصى را كه عاملاً عامداً آن حكم را رعايت نمى كند، از باب امر به معروف و نهى از منكر راهنمايى كند. البته امر به معروف و نهى از منكر غير از تعليم، موعظه و ارشاد است، اگرچه ممكن است در بعضى موارد از مصاديق آنها باشد؛ زيرا امر به معروف و نهى از منكر، حتى اگر به نرمى بيان شود، جنبه ولايت و آمريت دارد.


1- مستدرك الوسايل، ج١٠، ص١٧٠.

ص: 395

در وجوب امر به معروف و نهى از منكر، عدالت و طهارت نفس آمر و ناهى، از شرايط آن نيست، بلكه علم و آگاهى فرد از آن معروف يا منكر و احتمال تأثير جزو شرايط آن است. اما باطن آن براساس رازى كه درباره «نمره» بيان شد، به عدالت برمى گردد؛ يعنى آمر به معروف، بايد خود مؤتمر به آن باشد و ناهى از منكر نيز، منزجر از آن باشد.

ه) وادى «نمره» نام منطقه اى وسيع در سرزمين عرفات است كه تقريباً در سمت مماس عرفات با حرم است. امام سجاد (ع) مى فرمايند: «هنگام ورود به اين منطقه بايد آگاه باشيد كه اين سرزمين، سرزمين شهادت، معرفت و عرفان است» (1)؛ يعنى همان گونه كه خدا و ملائكه شاهدند، اين سرزمين وسيع نيز، شاهد اعمال زائران خانه خداست و به طور كامل آگاه است كه حاجى با چه نيتى آمده است و با چه انگيزه اى برمى گردد و به آن شهادت مى دهد» . (2)

4. عرفات، سرزمين وانهادن امتيازجويى ها و امتيازخواهى ها

زمانى كه جمعيت حاجيان، در شطهايى گسترده، خروشان و جارى، در عرفات به دريايى تبديل مى شوند و همه با هم پيوند مى خورند، زمينه هرگونه خودبينى و امتيازطلبى از ميان مى رود؛ زيرا در اين درياى گسترده، تنها يك چيز ديده مى شود كه آن «انسان» است. در اين درياى «انسان» ، كسى نمى تواند «خود» را ببيند، و براى خود امتيازى قائل شود. چنانچه در دريا نيز، هيچ قطره اى را مجال اين نيست كه در برابر دريا امتياز ويژه اى داشته باشد؛ زيرا اگر دريا امتيازى دارد، اين امتياز، از آنِ همه قطره هاست.


1- مستدرك الوسايل، ج١٠، ص4١.
2- ر. ك: صهباى حج، صص 4١٣ - 4٢٠.

ص: 396

در قرآن كريم آمده است:

فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ * ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (بقره: ١٩٨ و ١٩٩)

هنگامى كه از عرفات، كوچ كرديد، خدا را نزد مشعرالحرام ياد كنيد، او را ياد كنيد همان طور كه شما را هدايت نمود و قطعاً شما پيش از اين از گمراهان بوديد. سپس، از همان جا كه مردم كوچ مى كنند، كوچ كنيد و از خداوند آمرزش بطلبيد كه خدا آمرزنده مهربان است.

در اين دو آيه سه بار واژه «افاضه» ذكر شده است:

يك بار در فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ .

دو بار در ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ . كلمه «فيضان» مصدر و ريشه است؛ به معناى سرازير شدن آب و سيل بسيار. براى مثال، خداوند مى فرمايد: «مانند سيل و آب بسيار از عرفات به حركت درآمديد» ، گويى با اجتماع حاجيان در عرفات و از ميان رفتن امتيازات و جدايى ها، همه آنها به صورت يك جريان درمى آيند؛ زيرا فطرت بشر؛ فطرت حق پرستى است. آنچه انسان ها را از هم جدا مى كند، محيط ويژگى هاى شخصى است، ازاين رو با كنار رفتن تفاوت ها، وحدتى به دست مى آيد كه حاصل يك فكر، يك هدف و يك قدرت است: فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ .

امتيازجويى، از آثار محيطهاى منحط بشرى است؛ ازاين رو ويژگى برخى از مردم شده است. گاهى در عرفات نيز، عرصه ظهور توحيد فكرى و عملى است، مى توان چنين ويژگى هايى را مشاهده كرد. همان طور كه در كتاب هاى تاريخى آمده است، قريش خود را طبقه ممتاز مى دانست و همراه مردم به سوى مشعرالحرام نمى رفت. ازاين رو دراين آيه شريفه، به همراهى و هماهنگى با مردم حكم شده است: ثُمَّ أَفِيضُوا

ص: 397

مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ . (1)

شيخ محمود شلتوت در اين باره مى نويسد:

وقوف در عرفات، از مهم ترين مناسك حج است. تا آنجا كه از رسول خدا (ص) روايت شده است كه فرمودند: «حج يعنى وقوف در عرفات» ؛ زيرا حضور در عرفات، از روى خشوع و صداقت است و انسان در آنجا منزلت، قدرت و موقعيت خود را فراموش مى كند، به همه مظاهر مادى پشت مى كند و از امتيازجويى فاصله مى گيرد. (2). . . وقوف در عرفات به معناى كنار نهادن نام و نشان، همراه با قلبى خاشع، دستانى برافراشته و پر از اميد، زبانى دعاگو و آرزويى صادقانه براى كسب مغفرت خداوند رحمان و رحيم است. (3)

عارف بزرگ «ابوالقاسم قشيرى» مى گويد:

آيه شريفه به اين مطلب اشاره دارد كه خود را به امتيازاتى چون شكل ظاهر، لباس و صبغه (رنگ) نشناس! همانند يكى از مردم باش. هرگاه به گمان، كردارى مرتكب شدى، يا با تو، يا بر تو، يا از تو عملى سر زد، بر خداى عزوجل، استغفار كن و ايمان خود را تجديد نما؛ زيرا شرك خفى با قلب تو درآميخته است. (4)

5. عرفات، سرزمين اشك

اشك نشانه فروتنى و بى كسى انسان است؛ پشيمانى او را، نسبت به گناهان و لغزش ها نشان مى دهد، حالت زارى و درماندگى در برابر پروردگار، درياى رحمت او


1- درس هايى قرآنى، صص ١6٩ و ١٧٠.
2- اسلام آيين زندگى، شيخ محمود شلتوت، ص١٩4.
3- اسلام آيين زندگى، شيخ محمود شلتوت، ص٢٠٢.
4- به نقل از: تفسير عرايس البيان فى حقايق القرآن، ج١، ص١٣6.

ص: 398

را خروشان مى كند و بنده را از بيچارگى و افسردگى نجات مى دهد. گاهى آه كشيدن، تنها راه نجات است. چه بسيار گره هايى كه تنها به دست «آه و زارى» باز مى شوند؛ و چه درهاى بسته اى كه فقط، با كليد «اشك» گشوده مى شوند.

اگر در عمر، آهى بركشيدى

يقين امروز كاندر ظلّ (1)آنى

وگر با آه راهى نيز رفتى

شهنشاهى و شمع ره رُوانى (2)

سمعانى مى نويسد: إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ ؛ «به يقين ابراهيم مهربان و بردبار بود» . (توبه:١١4) در خبر است كه حق - جلّ جلاله - سه نام از نام هاى خود به ابراهيم فرستاد: يكى از آنها «آه» بود، كه بر دوام ابراهيم مى گفتى «آه» . و اوّاهش نام دادند. اگر تندرستان و اهل سلامت را نود و نه نام ببايد، اهل بلا را يك نام ببايد. نود و نه نام همه بر زبان برآيد، اما «آه» از ميان جان برآيد، كه زبان و كام را به آه راه نيست. (3)

«آرى خداى مهربان، به روى بندگانش درهاى بسيارى گشوده و وسايل گوناگون در اختيارشان گذاشته است. يكى، در عمل است. جمعيتى كه از اين در وارد مى شوند، وسايل و اسباب كار، به تقدير پروردگار، براى آنها فراهم است. بدن سالم، بنيه كار، قدرت مالى، آبرو و اعتبار دارند. با همين وسايل خدادادى به عمل و كار مى پردازند و توفيق الهى هم شامل حالشان مى شود. انواع و اقسام عبادات مالى و بدنى انجام مى دهند؛ روزه ها و نمازهاى مستحبّى به جا مى آورند، حج و عمره به جا مى آورند، انفاق هاى گوناگون خداپسندانه انجام مى دهند، مؤسسات خيريه تأسيس مى كنند؛ به خدمات ارزنده و عامّ المنفعه و ساير اعمال عبادى موفق مى شوند؛ و خلاصه از راه


1- سايه.
2- كليات شمس تبريزى، ص٨٠٨.
3- روح الارواح فى شرح اسماء الملك الفتّاح، شهاب الدين احمد سمعانى، ص6٢٩.

ص: 399

عمل، وارد بهشت خدا مى شوند. جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (واقعه: ٢4)

راه ديگر راه راز و نياز است. راه گدايى اشك است. اين راه نيز، افراد خودش را دارد. زارى و گدايى كردن هم راه و رسم مخصوصى دارد، و از عهده همه كس بر نمى آيد. همچنان كه اهل عمل بودن، كار هركسى نيست و ابزار خودش را مى خواهد، گدايى كردن از خدا هم، كار هركسى نيست، دلى زنده، چشمى گريان و قلبى سوزان مى خواهد.

آدمى در سرزمين عرفات، به خود مى آيد و اندكى مى انديشد كه جمعى از بندگان خدا، راستى موفق هستند و آثار موفقيت در تمامى جنبه هاى زندگى آنها پيداست. مشاغل دنيايى شان كم، همّ خدا و آخرت بر قلبشان غالب، و راه هاى عبادت، بندگى و راه هاى تأمين حيات اخروى به رويشان باز است. بعد از اينكه به خود نگاه مى كند، تأسف مى خورد كه محروميت ها و كاستى هايى در اين وادى دارد. آثار بى توفيقى در تمام زندگيش نمايان مى شود. مشاغل دنيايى و گرفتارى هاى زندگى مانند تارهاى عنكبوت بر اطراف جسم و روحش تنيده است. فراغت قلبى - اين نعمت بزرگ خدا - از دستش رفته و همّ و غمّ دنيا بر وجودش چيره شده است. وقتى اين گونه مى انديشد، و فاصله زيادى بين خود و بندگان اهل عمل مى بيند، تكان مى خورد، و طوفانى از غصه فضاى جانش را فرا مى گيرد. فقر و بيچارگى خود را درك مى كند، و با بى تابى و شوقى تمام مى خواهد خود را از اين گرداب هولناك نجات دهد. احساس مى كند كه تمام راه ها به روى او بسته شده است. دوران جوانى، با اعمال زشت، تباه شد و آلودگى گناهان فضاى قلبش را تيره كرد. عبادت هايش ناقص و معيوب است. نه روزه اى كامل، نه حجى قابل، نه نمازى بى عيب و نه خمس و زكاتى بى نقص! مرگ هم كه بى خبر مى رسد. خدايا چه كنم؟ به كجا پناه برم؟ آيا راهى هست كه به آن روى بياورم؟ آيا ريسمانى هست كه به آن چنگ بزنم و خود را از اين جهنم سوزان نجات بدهم.

در اين هنگام نسيم رحمت مى وزد و نواى لطف و عنايت به گوش مى رسد كه: بله!

ص: 400

اى بنده بينواى من، راه ديگرى هست؛ راه اشك و ناله. سر بر آستان الهى بگذار و صورت بر خاك بنه و با دلى سوزان و چشمى گريان، آهى از جان بكش و بگو: يا كريمَ العفو، يا حسن التجاوز، يا قديم الاحسان.

جمعى در خانه سلطان مهربان كار مى كنند و مزد مى گيرند؛ مسكين بينوايى از راه مى رسد، سر به ديوار خانه مى گذارد و ناله مى كند كه من اگرچه لياقت خدمت به تو را نداشتم، ولى با چشمى گريان و دلى سوزان به تو پناه مى آورم. چه بسا سلطان كريم، به اين گداى مسكين، عطيه اى بدهد كه بالاتر از عطيه خدمت كاران آستانش باشد» . (1)

مى ببايد تاب و آبى توبه را

شرط شد برق و سحابى توبه را

آتش و آبى ببايد ميوه را

واجب آيد ابر و برق اين شيوه را

تا نباشد برق دل و ابر دو چشم

كى نشيند آتش تهديد و خشم؟

كى برويد سبزه ذوق وصال

كى بجوشد چشم ها ز آب زلال؟

كى گلستان راز گويد با چمن

كى بنفشه عهد بندد با سمن؟

كى چنارى كف گشايد در دعا

كى درختى سرفشاند در هوا؟

كى شكوفه آستين پرنثار

برفشاند گيرد ايام بهار؟

كى فروزد لاله رُخ همچو خون

كى گل از كيسه بر آرد زر برون؟

كى بيايد بلبل و گُل بو كند

كى چو طالب فاخته كوكو كند؟ (2)

هر كجا آب روان، سبزه بود

هر كجا اشكى دوان، رحمت شود

باش چون دولاب، نالان، چشم تر

تا زصحن جانت بر رويد خُضر (3)

چون خدا خواهد كه مان يارى كند

ميل ما را جانب زارى كند


1- حج برنامه تكامل، صص ١٣٢ - ١٣4.
2- مثنوى معنوى، مولوى، تصحيح: نيكلسون، دفتر دوم، ابيات ١65٣ - ١66١.
3- سبزه زار.

ص: 401

اى خُنك چشمى كه آن گريان اوست

وى همايون دل كه آن بريان اوست

آخر هر گريه آخر خنده اى است

مرد آخر بين مبارك بنده اى است (1)

زارى و گريه، قوى سرمايه اى است

رحمت كلى، قوى تر دايه اى است

دايه و مادر، بهانه جو بوَد

تا كه كى آن طفل او گريان شود

طفل حاجات شما را آفريد

تا بناليد و شود شيرش پديد

گفت: «اُدعُوالله» ، بى زارى مباش

تا بجوشد شيرهاى مهرهاش (2)

تا نگريد ابر، كى خندد چمن؟

تا نگريد طفل، كى جوشد لبن؟

طفل يك روزه همى داند طريق

كه بگريم تا رسد دايه شفيق

تو نمى دانى كه دايه دايگان

كم دهد بى گريه شير، او رايگان؟

گفت: «فَليبكُوا كثيراً» گوش دار

تا بريزد شير فضل كردگار (3)

6. عرفات، سرزمين دعا

الف) اهميت دعا

«انسان و خداوند با هم ارتباطى دو سويه دارند. خداوند از راه وحى، الهام، اشراق و افاضات ديگر با انسان رابطه برقرار مى كند؛ انسان نيز؛ از راه نيايش و دعا، به او، نزديك مى شود. دعا نتيجه وجه رحمانيت خداوند است و تنها از اين وجه است كه بنده مى تواند به او تقرب جويد، وگرنه ميان خالق و مخلوق، هيچ گونه سنخيتى نيست كه بنده به او نزديك شود. وجه فاطريت، خالقيت، قهاريت و ديگر وجوه جلاليه خداوندى، امكان قرب به ساحت اقدس او را نمى دهد. فقط از وجه رحمانيت است كه خداوند عروۀ الوثقاى نيايش و دعا را به دست بشر مى سپارد تا به آن متصل شود و به بارگاه


1- مثنوى، دفتر اول، ابيات ٨١6 - ٨٢١.
2- مثنوى، دفتر دوم، ابيات ١٩5١ - ١٩54.
3- مثنوى، دفتر پنجم، ابيات ١٣4 - ١٣٧.

ص: 402

قدس او راه يابد» . (1)

اى اخى! دست از دعا كردن مدار

با اجابت يا رد اويت چه كار؟ (2)

ديده را ناديده خود انگاشتم

باز زنبيل دعا برداشتم (3)

اين دعا تو امر كردى ز ابتدا

ور نه خاكى را چه زهره اين بُدى

چون دعامان امر كردى اى عجاب

اين دعاى خويش را كن مستجاب (4)

هم ز اول تو دهى ميل دعا

تو دهى آخر دعاها را جزا (5)

اين دعا هم بخشش و تعليم توست

گر نه در گُلخن، گلستان از چه رُست (6)

هم دعا از من روان كردى چو آب

هم نباتش بخش و دارش مستجاب

هم تو بودى اول آرنده دعا

هم تو باش آخر، اجابت را رجا (7)

«نقش دعا و نيايش، در رسيدن به رحمت بيكران الهى، با بيان امام صادق (ع) به خوبى روشن مى شود. ايشان مى فرمايند: «

الدُّعاءُ كَهفُ الاِجابةِ كَما اَنَّ السَّحابَ كَهفُ المَطرِ » (8)؛ «دعا قرارگاه اجابت است همان گونه كه ابر، قرارگاه باران است» . بنابراين اگر كسى با حسن ظنّ دعا كند و خالصانه از او بخواهد خدا هم اجابت مى كند. دعا در پيروزى انبياى بزرگ: نقش بسزايى ايفا كرده است؛ زيرا عمليات، «جسم» پيروزى است و دعا و نيايش «روح» آن. امام على بن موسى الرضا (ع) همواره به اطرافيان خويش مى فرمود: «

عليكُم بِسِلاحِ الاَنبياءِ » ؛ «بر شما باد به سلاح پيامبران!» و در پاسخ به


1- ميناگر عشق، كريم زمانى، ص6٩١.
2- مثنوى، دفتر ششم، بيت ٢٣44.
3- مثنوى، دفتر ششم، بيت ٢٣٢٨.
4- مثنوى، دفتر ششم، بيت هاى ٢٣١٩ و ٢٣٢٠.
5- مثنوى، دفتر چهارم، بيت ٣5٠٠.
6- مثنوى، دفتر دوم، بيت ٢44٩.
7- مثنوى، دفتر پنجم، بيت هاى 4١6٢ و 4١6٣.
8- عدة الداعى، ص4٠.

ص: 403

اينكه سلاح آنان چه بود؟ مى فرمود: دعا. (1)

دعا، تنها چيزى است كه خداوند آن را به انسان تمليك كرده است. انسان جز دعا و تضرع در پيشگاه خداوند، مالك چيزى نيست، «

يا سريع الرضا اغفر لمن لا يملك الّا الدعاء » . ازاين رو در برابر دشمن درون، سلاحى جز ناله ندارد: «

وسلاحه البكاء » دشمن بيرون را مى توان با سلاح سبك و سنگين از پا درآورد، ولى با شيطان و دشمن سرسخت درون، تنها با سلاح اشك مى توان مقاومت كرد. بنابراين كسى كه اهل ناله و اشك نيست، مسلح نيست و اگر كسى مسلح نباشد پيروز نمى شود؛ زيرا انسان تا زمانى كه خود را مى بيند، خدا را نمى بيند و اظهار عجز نمى كند؛ هنگامى كه ناله نمى كند، در نبرد با دشمن درون و بيرون شكست مى خورد» . (2)

علامه طباطبايى (رحمةالله) در تفسير شريف الميزان ذيل آيه شريفه وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ ؛ «و هنگامى كه بندگان من از تو درباره من سؤال مى كنند [بگو] من نزديكم، دعاى دعاكننده را به هنگامى كه مرا مى خواند پاسخ مى گويم، پس بايد دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان بياورند، تا راه يابند» . (بقره: ١٨6) مى فرمايد:

اين آيه موضوع دعا را با شيواترين بيان و دقيق ترين اسلوب و زيباترين شكلى مطرح كرده است. در اين آيه، اولاً اساس سخن بر گويندگى ذات اقدس الهى، به صورت متكلم وحده، گذارده شده است، نه [ضمير] غيبت و مانند آن، و اين امر، خود نشان دهنده كمال عنايت به اين موضوع است. ثانياً به جاى اينكه مثلاً گفته شود: «اِذا سألك الناس» فرمود: اِذا سألك عبادى، يعنى به جاى عبارت «الناس» ، واژه «عبادى» را به كار برده كه اين خود از عنايت بيشترى حكايت دارد. ثالثاً واسطه در جواب حذف شده و بدون


1- كافى، ج٢، ص46٨.
2- صهباى حج، ص4٢١.

ص: 404

واسطه آمده است: «انّى قريبٌ» و نفرموده: «فَقُل اِنّى قريب» يا «اِنّه قريب» رابعاً اين جمله با حرف «اِنّ» مورد تأكيد قرار گرفته است. خامساً قرب خدا با صفت «قريبٌ» وصف شده نه با فعلى كه دلالت بر قرب داشته باشد و در حقيقت بدين ترتيب بر ثبوت و دوام قرب تأكيد شده است. سادساً اجابت با فعل مضارع «اُجيب» ذكر شده تا برتجدد و استمرار اجابت دلالت كند. سابعاً اجابت دعا با جمله شرطى «اذا دعانِ» مقيد شده است، يعنى چنان چه مرا بخواند، و اين قيد، مطلب زايدى بر عبارت «دعوۀ الداع» ندارد، بلكه عين همان است و فايده چنين قيدى اين است كه اجابت دعا، مقيد و مشروط به هيچ قيد و شرطى نيست، چنان كه در آيه شريفه اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ) (غافر: 6٠) آمده است. اين هفت نكته در آيه ياد شده، گواه بر شدت عنايت خداوند به امر دعا، تأثير آن، سرعت و قاطعيت اجابت آن است و از خصوصيات اين آيه شريفه اين است كه با همه ايجازى كه دارد، هفت مرتبه ياد خداى سبحان به گونه ضمير متكلم در آن تكرار شده است و اين تنها آيه اى است در قرآن كه از چنين مزيتى برخوردار است. (1)

علامه طباطبايى (رحمةالله) همچنين دراين باره مى افزايد:

مقتضاى اينكه خداوند، تنها مالك حقيقى در جهان آفرينش است، و بندگان از پيش خود مالك هيچ چيز نيستند، و مقتضاى چنين ملكى كه هرگونه تصرفى را بدون هيچ مانعى تجويز مى كند اين است كه هر دعايى را كه بنده بكند اجابت نمايد و هر حاجتى را كه از او بخواهد برآورد؛ زيرا ملك او عام است و تسلط و احاطه اش مقيد به هيچ قيد و شرطى نيست. . . (2)و از اين بيان روشن مى شود كه آيه شريفه علاوه بر اينكه موضوع اجابت دعا را بيان


1- تفسير الميزان، ج٢، صص٣٩ و 4٠.
2- تفسير الميزان، ج٢، ص 4١.

ص: 405

كرده، به علل آن نيز اشاره نموده است، مثلاً علت نزديكى خدا به ايشان اين است كه بندگان او هستند و همه چيزشان قائم به اوست و چون به ايشان نزديك است، دعاهايشان را مستجاب مى كند و چون اجابت را قيد و شرطى نيست هر دعايى كنند، آن را مستجاب خواهد كرد، تنها شرط اجابت اين است كه دعاكننده خدا را بخواند و اين قيد دلالت دارد بر اينكه صاحب دعا بايد حقيقتاً بخواهد و البته از خدا بخواهد. بنابراين منظور از جمله أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ اين است كه دعاكننده حقيقتاً در مقام دعا برآيد و برحسب علم فطرى و غريزى خودش خواستار شود و زبانش با دلش همراه و همگام باشد؛ چه، دعا و سؤال حقيقى را دل مى كند و زبان فطرت مى گويد، نه زبانى كه هرطور آن را بچرخانى مى چرخد، خواه راست باشد خواه دروغ، جدى باشد يا شوخى، حقيقت باشد يا مجاز. (1)

ب) دعا در سرزمين عرفات

گاهى شرط استجابت دعا، حضور در مكانى ويژه و مقدس است. سرزمين عرفات، يكى از آن مكان هاى ويژه و مقدس است. خداوند در اين مكان، بدون بهانه، دعا را مستجاب مى كند، و آن گونه كه دعا در مكان هاى ديگر به سختى مستجاب مى شد، در اينجا به راحتى، مستجاب مى شود. در حقيقت حضور در عرفات و درك عرفه، فرصتى طلايى براى دعا كردن و خواستن است، بنابراين بايد از اين فرصت استفاده كرد، و به دعاها، رنگ استجابت بخشيد.

به تعبير آيت الله جوادى آملى:

روز عرفه روز دعا و نيايش است و اگرچه روزه آن روز مستحب است، ليكن اگر روزه گرفتن آن روز موجب ضعف شود، آن گونه كه انسان نتواند


1- تفسير الميزان، ج٢، ص4٢.

ص: 406

دعاهاى اين روز را بخواند، خواندن دعا بر روزه گرفتن مقدم است (1). . . گرچه همه حالات زندگى براى نيايش مناسب است، ولى دوران پربار حج و حضور در مواقف آن، شكوه بيشترى براى دعا و تأثير فراوان ترى براى نيايش به درگاه پروردگار جهان دارد و چون دعا از ضمير صاف، مورد قبول است و احرام و آهنگ كعبه آزاد و پاك، در تصفيه ضمير، تأثير بسزايى دارد، نيايش در حج و دعا در مواقف آن، بهترين اثرها را به همراه خواهد داشت. ازاين رو براى هر برنامه از مناسك حج، دستور ويژه اى در مورد نيايش داده شده است و عمده آن دعاى عرفه در صحراى عرفات و همراه توده مردم گردآمده از سراسر جهان و عشاق مشعر و مشتاقان كوى مناست. (2)

به خود بياييم و خوب بينديشيم، جايگاه دعا با كمال رفعت و جلالتش؛ روز عرفه با موقعيت خاص و ممتازش و عرفات با تمام شرافت و كرامتش، بايد استفاده كرد. راستى كه چه فرصت حسّاس و گرانمايه اى براى حجاج فراهم شده است. اندكى غفلت كه موجب از دست رفتن اين فرصت گرانبها شود، ندامت و حسرتى به دنبال دارد كه جز خدا كسى نمى داند. پيش از شروع به دعا، بايد لحظاتى سر به گريبان فرو برد و انديشيد. اينجا صحراى عرفات است. نمونه اى از صحراى محشر و رستاخير عظيم است. چه هنگامه عجيبى برپاست. بيش از يك ميليون جمعيت، از ملل مختلف عالم، در اين بيابان جمع شده اند و با سرهايى برهنه و بدن هايى كفن پوش روى خاك هاى گرم اين صحراى سوزان دست به دعا برداشته اند.

عرفات، موقف حساسى است. بايد بيدار و هوشيار بود، كه اين روز، روز عطيه و احسان است و بناى رب العالمين بر بخشش و انعام است. بايد از كسالت پرهيز كرد


1- صهباى حج، ص4٢٠.
2- صهباى حج، صص 4٢١ و 4٢٢.

ص: 407

بايد مواظب بود كه وقت بسيار عزيز و پرارج خود را با تماشاى ديگران و صحبت هاى بيهوده با ديگران ضايع و تباه نشود؛ كه اين توفيق، هميشه و آسان شامل هركسى نمى شود. چه بسا بعد از ٣٠ سال، 4٠ سال و يا ٧٠ سال، اولين بار است كه يك نفر در عرفات حاضر مى شود و شايد هم ديگر تا آخر عمر چنين فرصتى به دست نيايد؛ يعنى در تمام عمر، تنها يك نيم روز چنين توفيقى حاصل شود.

اين نيم روز مى گذرد و آفتاب روز عرفه، دامن خود را از صحراى عرفات و اهل عرفات برمى چيند و هنگام كوچ كردن فرا مى رسد.

خدايا عنايتى فرما كه در همين مدت كم، فضل عظيمت نصيب ميهمانانت شود و با معرفت و قلبى مطهر و تائب، از موقف حركت كنند.

پروردگارا! اين بقعه، همان بقعه اى است كه حضرت آدم ابوالبشر (ع) اينجا به تقصير خود اعتراف كرد و عفو و مغفرتت شامل حال او شد؛ به همين دليل هم آن را عرفات ناميدند. اين مكان، همان مكانى است كه ابراهيم خليل (ع) آنجا اظهار تذلّل به درگاهت كرد و مشمول عنايت خاصه ات گشت. تمام انبيا و پيامبران، اينجا به خاك بندگى نشسته اند و تو را به دعا خوانده اند.

خدايا! اينجا مكانى است كه حسين عزيزت (ع) در ميان آفتاب سوزان با سر برهنه به درگاهت ايستاد و مانند مسكينى دست هاى مقدسش را به سوى تو دراز كرد و قطرات اشك از چشمان مباركش بر رخسارش ريخت و با قلبى پر از سوز و گداز و پر از محبتت، با تو سخن گفت و دعا و مناجات شورانگيزش، انقلابى عجيب در دل ها افكند و روحانيتى غريب به صحراى عرفات بخشيد. آفتاب روز عرفه در ميان ناله و اشك سيدالشهدا غروب كرد.

خدايا به حرمت آن عزيز به ما بيچارگان ترحم فرما!

ميزبان كريم، در اين روز، سفره كرم خود را گسترده است. بندگان فقير با ذلّ عبوديت، از همه جا و همه كس دل بريده، خيمه به درگاهش زده، در آستان قدسش

ص: 408

برخاك نشسته اند. گردن ها به سوى او كشيده و چشم ها به دست مرحمتش دوخته اند. دل ها لرزان است و ديده ها گريان. آيا ممكن است درياى موّاج كرم و فضل ربوبى، از افاضه و بخشش، در چنين روزى و اين چنين جايى دريغ كند؟ ! «

حاشا و كلاّ، ما هكذا الظنُّ بِك وَ لَا المَعروفُ مِن فَضلِك. . .» . (1)

از عارفى پرسيدند: «بدين درگه آمده اى، چه آورده اى؟» گفت: «گدايى كه بر در خانه سلطان آيد، از او نمى پرسند چه آورده اى؟ بلكه مى گويند: چه مى خواهى» ؟ (2)

حكايت

يكى از عرفا پادشاه ستمگرى را ديد كه در عرفات پاى برهنه روى سنگريزه هاى گرم ايستاده بود و دست به دعا برداشته و مى گفت: «بار خدايا! تو، تويى و من، منم. كار من آن است كه هر زمان گناهى كردم، به سوى تو بيايم و اكنون غرق گناهم، و كار تو آن است كه غفارالذنوبى؛ بر من رحمت كن و مرا ببخش!»

آن عارف گفت: «بنگريد كه جبّار زمين، در برابر جبار آسمان چگونه راز و نياز و اظهار كوچكى مى كند» . (3)

حكايت

«روزبهان بقلى شيرازى» در عرفات ايستاده بود. وقت دعا، خلق دست به دعا برداشته بودند و دعا مى كردند و حاجت مى طلبيدند؛ جوانى را ديد كه خاموش بود. شخصى پيش او رفت و گفت: اى جوان! زمان اجابت دعاهاست، مكانى مكرّم است و زمانى معظّم. چرا دعايى نمى كنى و حاجتى نمى طلبى و دستى بر نمى دارى؟

گفت: اى عزيز! چه كنم، كه زبانم به غيبت و دستم به معصيت آلوده است. دست و


1- حج برنامه تكامل، صص ١٣6- ١٣٨.
2- حج برنامه تكامل، ص١4١.
3- داستان ها و حكايت هاى حج، ص ١٢6؛ به نقل از: كشكول ناصرى، ص١٠٠.

ص: 409

زبانى ندارم كه شايسته دعا باشد تا حاجتى طلبم و دعايى كنم. مرا روى خواستن و طلب كردن و گفتن نيست. اگر تو را هست، تو بگو و بخواه. (1)

ج) دعاى عرفه در عرفات

«اى حسين! تو در اين دشت چه خواندى كه هنوز، سنگ هاى «جبل الرحمه» از گريه تو نالانند؟

عشق را هم ز تو بايد آموخت

و مناجات و صميميت را و عبوديت را

و خدا را هم بايد ز كلام تو شناخت،

در دعاى عرفه، تو چه گفتى؟ تو چه خواندى كه هنوز،

تب عرفان تو در پهنه اين دشت بجاست؟

پهندشت عرفات، وادى «معرفت» است

و به مشعر وصل است

وادى شور و شعور،

دشت از نام تو عرفان دارد

و شب، از ياد تو عطرآگين است.

آسمان، رنگ خدايى دارد

و تو گويى به زمين نزديك است

اى حسين! اى زلال ايمان! مرد عرفان و سلاح

در دعاى عرفه، تو چه خواندى، تو چه گفتى، كامروز

زير هر خيمه گرم

يا كه در سايه هر سنگ بزرگ


1- داستان ها و حكايت هاى حج، ص5٧؛ به نقل از: داستان عارفان، حسين حيدرخوانى، ص5٧.

ص: 410

يا كه در دامن كوه

حاجيان گريانند

با تو در نغمه و در زمزمه اند. (1)

عرفات، عرفه و نيايش، سه واژه در هم تنيده و آشنا براى همه، به ويژه براى حاجيان است. سه نام آسمانى كه بوى بهشت مى دهند و به دل هاى افسرده، آرامشى ژرف مى بخشند. عرفات، همچنان عطرانگيز از بوى حسين (ع) است، و هنوز هم دعاى عرفه او در غروب سرخ فام روز عرفه، در پهن دشت با صفاى صحراى عرفات، طنين انداز است؛ نيايشى ژرف و شكوهمند كه پيش از آنكه خواهش تن را ادا كند، و گره از كار فروبسته دنيوى بگشايد، خواسته دل را روا مى كند و آخرت را سامان مى بخشد. فراتر از آنكه سفره نان را فراخى بخشد، گوهر جان را فربهى مى دهد، نيايش زيباست؛ چه زيباتر مى شد اگر نيايش، عرفه باشد، و دعاى عرفه هر جا خوانده شود جان فزاست؛ چه با شكوه تر مى شد اگر در سرزمين عرفات بر دامن «جبل الرحمه» زمزمه مى شد.

«آه! كه دقايق حساس و بسيار پرارزش عمر ما كم كم به پايان مى رسد، آفتاب روز عرفه آرام آرام از صحراى عرفات و عرفاتيان، دامن خود را برمى چيند. محفل لذت بخش انس و معارفه با خدا و مجلس ضيافت خالق مهربان تمام مى شود و شايد هم ديگر تا آخر عمر، چنين لحظات گران قدرى تكرار نشود.

اى معبود مهربان من! ساعت هاى عمر عزيزم گذشت، و من امروز در سرزمين عرفات مهمان تو هستم. چه بهتر اى خدا كه اين لحظات آخر وقوفم در عرفات را، با مناجات پرسوز حسين عزيزت به پايان برسانم. مى دانم كه او برايت بسيار عزيز بود. اين را هم مى دانم، كه چون حسين محبوب تو است، دعاى عرفه او نيز محبوب تو است؛ پس هركه هم دعاى عرفه او را بخواند، از رحمت و لطفت بى بهره نخواهد ماند.


1- فرهنگ زيارت، صص ١٢٠ و ١٢١.

ص: 411

نور ديده صديقه كبرى، سيد الشهداء در حالتى كه سر به سوى آسمان داشت و آب از ديدگان مباركش مى ريخت، مكرّر مى گفت: يا ربّ، ياربّ ياربّ. . . تا آنكه صداى گريه از جمعيتى كه در اطراف امام (ع) ايستاده و گوش به دعاى حضرتش مى دادند، بلند شد و در ميان ناله هاى پرسوز و گداز امام (ع) آفتاب عرفات غروب كرد و بار بستند و روانه مشعر شدند» . (1)

در حقيقت دعاهاى خاص حج، آكنده از بركات زمانى، مكانى و. . . است. بهترين نيايشى كه جنبه سياسى - عبادى حج و زيارت را به خوبى تبيين مى كند دعاى عرفه عارف معروف در بين اهل معرفت و سيد شاهدان كوى شهود و شهادت، سرور پاكان و آزادگان، حسين بن على (ع) است؛ زيرا حضرتش در اين دعا هم دستور كفرستيزى و طاغوت زدايى مى دهد و رسم سلحشورى و سنّت سركوبى جنايتكاران را نشان مى دهد و هم ستايش حكومت اسلامى مى كند، از دولت مكتبى تقدير مى نمايد و ظهور ولايت الهى را نشان مى دهد. از سوى ديگر، تجلى هستى ذات اقدس خداوند و ظهور گسترده و همه جانبه او را بيان مى كند و نشان مى دهد كه هرچه غير اوست، در پرتو نور اوست. همچنين روشن مى كند كه بايد از خود او به غير او پى برد.

در بخشى از آن دعا مطرح شده است كه قدرت لايزال الهى را در كوبيدن جباران و اينكه خداوند هر كفرپيشه و ستمگرى را ريشه كن مى كند، آنجا كه مى فرمايد:

وَ هُوَ لِلدَّعَواتِ سامِعٌ وَ لِلكُرُباتِ دافِعٌ وَ لِلدَّرَجاتِ رافِعٌ وَ لِلجبابِرَةِ قامِعٌ، فَلا اِلهَ غَيرُهُ وَ لاشَيءَ يَعدِلُهُ وَ لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ.

و او (خداى سبحان) شنواى دعاها و دوركننده بدى ها و بالابرنده درجات و كوبنده ستمگران است. پس معبودى جز او نباشد و چيزى عديل او نيست، و او مثل و مانند ندارد.


1- حج برنامه تكامل، صص ١5٢و ١5٣.

ص: 412

در بخش ديگرى از دعا، عنايت خداوند نسبت به دولت الهى مطرح شده است و تولد در زمان حكومت اسلام، و نجات از پيشتازان كفر و الحاد و حكمرانان خودسر و خون آشام بيان شده است؛ آنجا كه به خداوند سبحان عرض مى كند:

لَم تُخرِجني لِرَأفَتِكَ بِي وَ لُطفِكَ لِي وَ اِحسانِكَ اِلَيَّ في دَولَةِ اَئِمَّةِ الكُفرِ الَّذينَ نَقَضُوا عَهدَكَ وَ كَذَّبوا رُسُلَكَ لكنِ َّكَ اَخرَجتَني لِلَّذي سَبَقَ لي مِنَ الهُدى الَّذي لَهُ يَسَّرتَني وَ فِيه اَنشَأتَني.

معبودا! به خاطر رأفت و مهربانى و لطف و احسانى كه به من داشتى، مرا در روزگار دولت پيشوايان كفر كه پيمان تو را شكستند و پيامبرانت را تكذيب كردند، به دنيا نياوردى، بلكه در روزگارى به وجودم آوردى كه هدايتى كه تو آن را براى من ميسر گردانيدى و مرا در آن پديد آوردى، بر وجود من پيشى گرفته بود.

در بخش هايى از اين دعاى شريفه نيز، عالى ترين مراحل توحيد بيان شده است. در بخشى از دعا اين نكته به خوبى تبيين و بر آن تصريح شده است كه پى بردن به خداوند از راه آثار و آيات او همانند پى بردن به آفتاب در فضاى روشن روز به وسيله شمع كم نور است؛ زيرا ذات اقدس خداوند از هر ظاهرى، آشكارتر و از هر نورى، نورانى تر است. هرگز غايب نشده و نمى شود تا نيازى به استظهار داشته باشد و هر عارفى قبل از هر چيز، اول او را مشاهده مى كند و بعد آثار او را. آن كه خدا را رقيب و ناظر نمى بيند نابيناست.

در بخشى از قسمت پايان دعاى عرفه كه بدان اشاره شد چنين آمده است:

معبودا! تردّد من در آثار، موجب دورى وصول و شهود مى شود. پس مرا خدمتى فرماى تا به تو رسانَدم. چگونه با چيزهايى كه در وجود خويش نيازمند تو هستند بر تو استدلال مى شود؟ آيا مگر غير تو را هم ظهورى است كه تو را نباشد و او سبب پيدايى تو شود؟ چه وقت از نظر پنهان شدى تا به

ص: 413

دليلى كه به تو رهنمون شود، نيازمند گردى؟ و كى از ما دور شدى تا آثار، ما را به تو برساند؟ كور است ديده اى كه تو را مراقب خود نمى بيند! و در زيان است سوداگرى بنده اى كه بهره اى از عشق تو در آن نيست! خدايا فرمان رجوع و توجه به آثار را دادى، تو خود به پوشش نورها و به راهنمايى مشاهده و استبصار مرا به سوى خويش بازگردان تا از طريق آنها به تو بازگردم، چنان كه از طريق آنها به كوى تو داخل شدم، درحالى كه ضميرم از نظر به آثار مصون، و همتم از اتكاى بر اين آثار، بالاتر شد كه تو بر هر چيز توانايى.

امام حسين (ع) در اين فرازها به خداوند عرض مى كند:

خدايا! گرچه در قرآن فرمودى كه سراسر عالم نشانه هاى توحيد است، ولى مرا به نشانه ها ارجاع نده؛ زيرا اگر مرا به نشانه ها و آثار آفاقى يا انفسى ارجاع دهى، تا از نشانه ها به صاحب نشان برسيم، مسير، بس طولانى مى شود. من از تو مى خواهم كه خودت را به من نشان دهى، كه اين نشانه ها توان آنكه تو را به طور كامل نشان دهند، ندارند. خدايا! تو كه نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ؛ (نور: ٣5) ، هستى و از هر نشانه اى آشكارتر و به من نزديك ترى، چرا مرا به نشانه ها ارجاع مى دهى، پروردگارا! كى غايب شدى تا من براى اثبات وجود تو استدلال كنم؟ استدلال براى پى بردن از نشانه به غايب است. تو كه خود فرمودى: أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (فصلت:53) ، پس نيازى به دليل و برهان ندارى تا من از آيات و نشانه ها به تو پى ببرم. پس خودت را آن چنان به من بنما كه بى واسطه و با شهود قلبى، تو را ببينم.

اين بيانات نورانى و عميق، سخن كسى است كه پروردگارش شراب طهور به او نوشانيده و ضميرش از نظر به غيرساقى، پاك گشته، و قلب او چنان شيفته حب ساقى

ص: 414

شده است كه جايگاهى براى عشق به ديگرى در آن يافت نمى شود.

چنين دعايى، سزاست كه مغز همه عبادات باشد؛ زيرا خود عبادتى صرف است كه هيچ مجالى براى ظهور غيرمعبود در آن نيست و جز معبود در آن طلب نمى شود و مقصودى جز شناخت معبود به خود معبود - و نه با چيز ديگرى همچون آيات آفاقى يا انفسى - در آن نيست. امام حسين (ع) در اين فرازها به وسيله خدا بر خدا استدلال مى كند و او را از ذات آشكارش مى شناسد و حكم مى كند به اينكه ظهورى براى غير حق تعالى نيست تا آشكاركننده خداوند باشد.

خلاصه آنكه اين دعا برهان صديقين را به حكماى متألّه اسلامى تعليم مى دهد و عرفا را به شهود تشويق مى كند، متعبدان را هشدار مى دهد و سالكان را بيدار مى كند تا در وادى ايمن دوست قدم بگذارند و راهى را بپيمايند كه عين هدف است؛ زيرا از خدا به خدا رسيدن، يعنى از مقصد به مقصود نائل آمدن.

بى گمان به چنين وصال و شهودى، ديگران نيز همانند اهل بيت: مى توانند راه يابند، گرچه هركسى راهى ويژه براى رسيدن به او دارد كه متفاوت از ديگران است» . (1)

٧. عرفات، سرزمين اميد و گمان نيك به خدا

اشاره

در اين سرزمين، قرار است بدون حساب عطا كنند، به آسانى دعاها را مستجاب كنند. تنها كافى است، دريچه دلت را به سوى آن همه موهبت سيل آسا بگشايى تا دلت را در خود غرق كند. اما چگونه دريچه دل در اين روز گشوده مى شود؟ با اميد و گمان نيك به خدا.

بايد در اين روز و در اين سرزمين، به خدا گمان نيك داشت، و باور نمود كه او


1- ر. ك: صهباى حج، صص 4٢٨ - 4٣٢.

ص: 415

آن گاه كه بندگانش را به صورت سيل آسا به بهانه «وقوف» در اين دشت گسترده مى كشاند، به قصد پذيرايى از آنان است. چگونه مى توان باور كرد كه ميزبانى چون او، آن همه مهمان را بر سر سفره گسترده و بى پايانش فرا مى خواند، و بدون پذيرايى، آنها را به سرزمينى ديگر مى راند؟ تنها بهانه اى كافى است؛ دلى اميدوار به كرم او و قلبى سرشار از خوش گمانى به لطف او.

رسول گرامى اسلام (ص) فرمود:

خداوند در روز قيامت، دستور مى دهد بنده اى را به دوزخ برند. اما اين بنده پيش از ورود به دوزخ، اندكى توقف مى كند و مى ايستد. خداوند به او مى فرمايد: «چرا به دوزخ نمى روى؟» بنده مى گويد: «پروردگارا من درباره تو چنين گمانى نداشتم» . خداوند مى فرمايد: «تو چه گمانى درباره من داشتى؟» عرض مى كند: «گمان من به تو اين بود كه گناهانم را مى بخشى و مرا به بهشت مى برى» . پس خداوند مى فرمايد: «اى فرشتگان من به عزت و جلال و بزرگى خودم سوگند مى خورم كه گرچه بنده من هرگز [در دلش] در اين لحظه گمان نيك به من نداشت، اين دروغ او را [درباره خوش گمانى به من] بپذيريد و او را داخل بهشت كنيد» . آن گاه رسول خدا (ص) افزود: «هيچ بنده اى به خدايش گمان نيك نمى ورزد، مگر آنكه خداوند براساس گمان نيكش با او رفتار مى كند» . (1)

در روايتى ديگر از رسول خدا (ص) مى خوانيم:

اَعظَمُ النّاسِ جُرماً مِن اَهلِ عَرفاتٍ الَّذِي يَنصَرِفُ مِن عَرفاتٍ وَ هُوَ يَظُنُّ اَنَّهُ لَم يُغفَرْ لَهُ يَعنِي الَّذِي يَقنَطُ مِن رَحمَةِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ. (2)

بزرگ ترين گناه شخصى كه در عرفات حاضر شد اين است، كه او از


1- تفسير نورالثقلين، عبد على بن جمعة العروسى الحويزى، ج4، ص544.
2- مستدرك الوسايل، ج١٠، ص٣٠.

ص: 416

عرفات برگردد، درحالى كه گمانش اين باشد كه آمرزيده نشده است، يعنى كسى كه از رحمت خدا نااميد است.

مردى در مسجدالحرام از امام صادق (ع) پرسيد: «چه كسى گناهانش از گناه همه كس، بزرگ تر است؟» فرمودند:

مَن يَقِفُ بِهذَينِ المَوقِفَينِ عَرَفةَ وَ المُزدَلِفةِ وَ سَعى بَينَ هَذَينِ الجَبَلَينِ ثُمَّ طافَ بِهذَا البَيتِ وَ صَلّى خَلفَ مَقامِ ابراهيمَ ثُمَّ قالَ فِي نَفسِهِ اَو ظَنَّ اَنَّ اللهَ لَم يَغفِر لَهُ فَهُوَ مِن اَعظمِ النّاسِ وِزراً. (1)

كسى كه در اين دو موقف: عرفه و مشعر، وقوف كند و بين اين دو كوه (صفا و مروه) سعى نمايد و گرد اين خانه (كعبه) طواف انجام دهد و پشت مقام ابراهيم، نماز به جا آورد، در عين حال بعد از تمام اين اعمال، پيش خود بگويد، يا گمان كند كه خدا او را نيامرزيده است، اين آدم از همه كس گناهش بزرگ تر است.

همچنين امام باقر (ع) مى فرمايند:

ما يَقِفُ اَحَدٌ عَلى تِلكَ الجِبالِ بَرٌّ و لا فاجِرٌ اِلّا استَجابَ اللهُ لَهُ فَامَّا البَرُّ فَيُستَجابُ لَهُ فِي آخِرَتِهِ وَ دُنياهُ وَ اَمّا الفاجِرُ فَيُستَجابُ لَهُ في دُنياهُ. (2)

كسى از نيكان و بدان نيست كه بر اين كوه ها [ى عرفات و مشعر] وقوف كند، مگر اينكه خداوند دعاى او را به اجابت مى رساند. اما دعاى نيكوكار نسبت به امور دنيا و آخرتش مستجاب مى شود، اما دعاى آدم بدكار، درباره دنيايش مستجاب مى شود.

محيى الدين عربى مى نويسد:

خداوند، آنان (حاجيان) را به اين موطن براى وقوف [در عرفات] در


1- كافى، ج4، ص54١.
2- عوالى اللئالى، ابن ابي جمهور احسايى، ج٢، ص٩٣.

ص: 417

حضورش فرا نخوانده، مگر براى يادآورى مردمان، برانگيختن در روز رستاخيز را در برابر پروردگار عالميان، و نيز به آنان بفهماند كه خداوند در اين روز (عرفه) مى آيد [و ظهور پيدا مى كند]، برخلاف آمدن و ظهورش در روز رستاخيز؛ زيرا آمدن خداوند در روز رستاخيز براى جدا كردن و حكم كردن و تمييز بعضى از گروه ها از گروه ديگر به سبب چهره شان است، و اما آمدن پروردگار در اين روز براى واقفان در اين موطن، آمدن به مغفرت و رحمت و فضل و انعام است. در اين روز فضل الهى، به آن كس كه اهلش است مى رسد، و اما آن كس كه اهلش نيست، حكمشان مانند همنشينى با قومى است كه در اثر همنشينى با آنان شقى نمى گردد و خداوند درباره اهل مجالس ذكر به فرشتگان فرمود: «

اِنّهُم قَومٌ لا يشقَى جَليسُهُم » ؛ «اينان قومى هستند كه همنشين آنها شقى نمى گردد» ؛ پس مغفرت الهى و رضوانش آنان را نيز فرا مى گيرد. (1)

و باز از امام صادق (ع) روايت شده است كه فرمودند:

ما مِن رَجُلٍ مِنْ اَهلِ كُورَةٍ وَقَفَ بِعَرَفةَ مِنَ المؤمِنينَ اِلّا غَفَرَ اللهُ لِاَهلِ تِلكَ الكورَةِ مِنَ المؤمِنينَ وَ ما مِن رَجُلٍ وَقَفَ بِعَرَفةَ مِنْ أهلِ بَيتٍ مِنَ المؤمِنينَ اِلّا غَفَرَ اللهُ لِاَهلِ ذَلِكَ البَيتِ مِنَ المؤمِنينَ. (2)

هيچ مرد با ايمانى از اهل يك قريه و آبادى، وقوف در عرفات نمى كند، مگر اينكه خدا تمام اهل آن آبادى را كه داراى ايمانند مى آمرزد و هيچ مردى از خانواده با ايمانى در عرفات وقوف نمى كند مگر اينكه تمام افراد مؤمن آن خانواده مشمول مغفرت خدا قرار مى گيرند.


1- الفتوحات المكيه، محيي الدين بن عربى، ج١، ص٨4٨.
2- من لا يحضره الفقيه، ج٢، ص٢١١.

ص: 418

حكايت

مالك بن دينار مى گويد: سفر حج كردم، جماعتى را در عرفات ديدم. با خود گفتم: كاش مى دانستم حج كدام يك از اينها مقبول است تا او را تهنيت بگويم و حج كدام يك مردود است تا او را تعزيت بدهم. در خواب ديدم گوينده اى مى گويد: خداوند همه اين جماعت را به نعمت مغفرت، معزّز فرموده، مگر «محمد بن هارون بلخى» را كه حج او مردود است. زمانى كه صبح شد، به نزد اهالى خراسان آمدم و از ايشان احوال محمد ابن هارون بلخى را پرسيدم. گفتند: آن مردى عابد و زاهد است. او را در خرابه هاى مكه بايد پيدا كنى. بعد از گردش زياد او را در خرابه اى ديدم كه دست او در گردنش بسته و زنجير در پاهايش بود و او در حالت نماز است. همين كه مرا ديد پرسيد: تو كيستى؟ گفتم: مالك بن دينار. گفت: خواب ديده اى؟ گفتم: آرى. گفت: هر سال مردى صالح مثل تو در خصوص من خواب مى بيند. گفتم: سبب اين امر چيست؟ گفت: من شراب مى خوردم، مادرم هم مانع مى شد، روزى من با حالت مستى، او را اذيت فراوان كردم. . .

پس از آنكه از مستى بيرون آمدم، زنم مرا خبردار كرد كه به چنين كار بدى دست زده ام. آن دست خودم را بريدم و پايم را به زنجير بستم و هر سال حج مى كنم و دعا و استغاثه مى نمايم و مى گويم: اى كاشف همّ و غمّ! همّ و غمّ مرا شفا ببخش و مادر مرا راضى فرما تا از جرم و تقصير من درگذرد و مرا عفو كند. اين قدر بدان كه بعداً از عمل خود دست كشيدم و ٢6 غلام و كنيز آزاد كردم و. . . مالك گويد: گفتم اى مرد! نزديك بود با اين عملت تمام روى زمين را بسوزانى. مالك گويد: همان شب حضرت رسول (ص) را در خواب ديدم، فرمود: اى مالك! مردم را از رحمت خداى تعالى محروم نگردان! و اين را بدان كه خداى تعالى به حال محمد بن هارون توجه فرموده و دعاى او را مستجاب كرد و گناهانش را عفو نمود. او را خبردار نما كه خداوند دل مادر او را به وى مايل مى كند و به ترحّم مى آورد، و تا مادرش او را حلال مى كند، مادر و فرزند

ص: 419

هر دو با هم داخل بهشت مى شوند. مالك گويد: من آمدم و خواب خود را براى او نقل كردم. همين كه اين مژده را شنيد، روح او از بدنش مفارقت كرد. من او را غسل دادم و كفن كردم. سپس بر او نماز خواندم و دفنش كردم. (1)

حكايت

گويند درويشى ژنده پوش، اراده رفتن به دربار پادشاه داشت. او را گفتند: اين لباس كهنه و چركين، از تن بركن و لباس نو بپوش كه اين، مناسب مجلس سلطان نيست. درويش گفت: چه كنم كه لباسى غير از اين ندارم! با لباس پاره و چركين به دربار شاهان رفتن، عيب نيست. اما عيب و ننگ آن است كه با همان لباس پاره و چركين، از خانه سلطان بيرون آيى كه اين عمل، سزاوار شأن شاهان نيست. (2)

حكايت

نقل است كه چون «مالك دينار» از دنيا رفت، بزرگى او را به خواب ديد به او گفت: خداى عزوجل با تو چه كرد؟ گفت: در حالى با خدا روبه رو شدم كه غرق گناه بودم، اما به سبب گمان نيك كه به خدا داشتم، همه را محو كرد. (3)

نكته

هر اندازه شخص نسبت به رحمت و كرَم پروردگار شناخت بيشترى داشته باشد، و از مهربانى و گذشت آفريدگار نسبت به بندگان گنه كارش آگاهى بيشترى داشته باشد، خوش گمانى او درباره خداوند بيشتر، و اميدش نسبت به پروردگار افزون تر خواهد شد. دراين باره حكايت هايى كه در آن، مهرورزى و عفو پروردگار نسبت به بنده گنه كارش


1- داستان ها و حكايت هاى حج، صص ١٧١ و ١٧٢، به نقل از: رنگارنگ، على اكبر عماد، ج٢، ص6٣.
2- حج برنامه تكامل، ص١4١ و ١4٢.
3- تذكرة الاولياء، ص56.

ص: 420

بازتاب يافته و شرمندگى بنده را در پى داشته است، شنيدنى است. نمونه اى از آن را «عطار» در «تذكرۀ الاولياء» چنين آورده است:

نقل است كه جوانى، مفسد در همسايگى مالك دينار بود و مالك، پيوسته از او مى رنجيد، و صبر مى كرد تا ديگرى گويد. تا اينكه روزى جمعى از دست او شكايت به پيش مالك بردند. مالك برخاست و پيش او رفت. و جوان سخت جبّار بود، مالك را گفت: «من از نزديكان سلطان هستم. هيچ كس را زهره آن نبوَد مرا دفع كند» . مالك گفت: «مى رويم پيش سلطان، و به سلطان مى گوييم» . جوان گفت: «سلطان، رضاى مرا فرو نگذارد، و به هرچه من كنم و گويم، راضى باشد» . مالك گفت: «اگر با سلطان نتوان گفت با [خداوند] رحمان توان گفت» . جوان گفت: «او كريم تر از آن است كه مرا بگيرد» . مالك گفت: «از پاسخ او درماندم و از پيش او برفتم» . روزى چند برآمد. فساد او از حد بگذشت. ديگر بار مردمان به شكايت برخاستند و پيش من آمدند. عزم كردم تا او را ادب كنم. در راه آوازى شنيدم: «دست از دوست ما باز دار!» . تعجب كردم و پيش جوان رفتم. گفت: «باز اينجا آمدى؟ !» گفتم: «اين بار آمده ام تا خبر كنم كه آوازى چنين شنيده ام» . جوان چون اين را بشنيد گفت: «چون چنين است، هرچه دارم براى او بدهم و هرچه رضاى دوست است، آن را طلب كنم و مى دانم كه رضاى دوست در طاعت اوست. توبه كردم كه دگر در وى عاصى نشوم» .

پس هرچه داشت - از مال و مِلك - بداد و روى به راه نهاد و هرگز كسى او را باز نديد. مالك گفت: بعد از مدتى او را به مكّه ديدم، چون خلالى شده و جان به لب رسيده، مى گفت: «او گفته است كه دوست ماست، رفتم بر در دوست» . اين بگفت و جان بداد. (1)


1- تذكرة الاولياء، صص 5١ و 5٢.

ص: 421

٨. عرفات و شكوه دعاى دسته جمعى

يكى از فرصت هاى استجابت دعا، دعاى دسته جمعى است. حضور در ميان جمع و دعا به همراه جمعيت، آن هم در مكانى به نام عرفات و در زمانى به نام عرفه، يكى از فرصت هاى استثنايى براى دعا و رسيدن به خواسته ها است. به تعبير آيت الله ميرزا ملكى تبريزى:

بدان كه اجتماع حجاج در دعا در يك ميدان و صحنه واحد، آن هم در حضور صلحا و اهل باطن و ابدال و اوتاد و غير آنها از انسان هاى بزرگ و كامل كه هيچ وقت حج از آنها خالى نيست، به همراه آن همه خواستن و طلب نزول رحمت و جود و كرم الهى كه گردن ها كشيده و ديده ها خيره شده و همه در حال تضرّع و زارى هستند، يكى از علت هاى تامه جهت استجابت و رسيدن به خواسته هاست، و براى اجتماع دل ها و همت ها تأثير ويژه اى براى رسيدن به مقصود و دستيابى به آرزوهاست. (1)

استاد شهيد مرتضى مطهرى نيز دراين باره فرمود:

يكى از آثار حج، جنبه اجتماعى و هماهنگى آن است. فرق است كه كسى به تنهايى برود، مثلاً به عرفات براى دعا و يا با يك ميليون جمعيت باشد. در روح بشر خاصيت هماهنگى با جمع است كه از آن به «محاكات» تعبير مى كنند. اسلام از جنبه روانى به محيطهاى مذهبى و معنوى كه موجب برانگيخته شدن احساسات مكتوم است، اهميت مى دهد. مسئله محاكات از نظر علماى اجتماع تنها جنبه فيزيكى دارد، نوعى عكس العمل است در طبيعت، اما بايد به آن، جنبه روحى را اضافه كرد كه استعدادى در روح هست و احتياج دارد به بيدارى. در آن وقت است كه گاهى قوت اين عكس العمل صدها برابر اصل عمل مى شود. (2)


1- مراقبات، آيت الله ميرزا جواد ملكى تبريزى، ج٢، صص٢٢4 و ٢٢5.
2- حج، شهيد مطهرى، ص66.

ص: 422

٩. دعا براى ديگران در سرزمين عرفه

گاهى دعا، از روى خودخواهى است؛ به اين معنا كه شخص، تنها براى خود دعا مى كند، و به ديگران دعا نمى كند. توصيه اهل بيت: مبنى بر دعاى به ديگران، افزون بر آنكه راهكارى عملى براى رفع خودخواهى در انسان و ايجاد خيرخواهى نسبت به ديگران است، يكى از عوامل استجابت دعا و يكى از شيوه هاى دستيابى به بيش از خواسته هاى خود است، امام باقر (ع) مى فرمايند:

اَسرَعُ الدُّعاءِ نُجْحاً لِلاِجابةِ دُعاءُ الاَخِ لاَخيهِ بِظَهرِ الغَيبِ يَبدَءُ بِالدُّعاءِ لاَخيهِ فَيقولُ مَلَكٌ مَوكَّلٌ بِهِ: آمينَ وَ لَكَ مِثلاهُ. (1)

دعايى كه در اجابت كامياب تر است، دعاى برادر است براى برادر دينى خود در پشت سر او؛ او براى برادرش دعا مى كند، و فرشته اى كه بر او گمارده شده است، مى گويد: آمين و براى تو باد دو برابر آن.

حكايت

على بن ابراهيم به نقل از پدرش مى گويد: «عبدالله بن جندب» را در عرفات ديدم كه زمانى طولانى دست به سوى آسمان بلند كرد. سيلاب اشك از گونه هايش بر زمين سرازير بود، به گونه اى كه من شخص ديگرى را اين چنين در حال مناجات نديدم. پس از فراغت از مناجات به او گفتم: «كسى را بهتر از تو در حال نيايش نديدم» گفت: به خدا سوگند در آن حال، فقط برادرانم را دعا مى كردم؛ زيرا از امام موسى بن جعفر (ع) شنيدم كه فرمود: «كسى كه در غياب برادر [ايمانى] خود در حق او دعا كند، از جانب عرش ندا داده مى شود كه صد هزار برابرش براى تو خواهد بود» . پس سزاوار نبود كه من صد هزار برابر، دعاى مستجاب را به خاطر يك دعا كه برآورده شدنش معلوم نيست، واگذارم. (2)


1- اصول كافى، ج6، ص١٢4.
2- اصول كافى، ج6، ص١٢6.

ص: 423

حكايت

«زيد نرسى» مى گويد: با «معاويۀ بن وهب» در عرفات بودم و او دعا مى كرد. در موقع دعا كردن دقت كردم، ديدم كه او حتى يك كلمه هم براى خودش دعا نكرد. مردم شهرهاى دوردست را با ذكر نام و نام پدرانشان دعا مى كرد، تا اينكه مردم از عرفات بازگشتند. به او گفتم: «اى عمو! از تو امر عجيبى ديدم» . گفت: «چيست آنچه تو را به تعجب در آورده است؟» گفتم: «اينكه در چنين موضعى، مردم را بر نفس خود اختيار كردى و اين كه يك يك آنها را در اينجا ياد كردى!» پس به من گفت: «جاى تعجب ندارد اى پسر برادر من! به درستى كه از مولايم [امام جعفر صادق (ع)] شنيدم كه فرمود: «هر كه از براى برادر مؤمن خود در غياب او دعا كند، فرشته اى از آسمان دنيا ندا كند كه اى بنده خدا! صد هزار برابر آنچه طلب كردى تو راست؛ و او را فرشته اى از آسمان دوم ندا كند كه بنده خدا دويست هزار برابر آنچه طلب كردى تو راست، و او را فرشته اى از آسمان سوم ندا كند كه اى بنده خدا سيصد هزار برابر آنچه طلب كردى تو راست و او را فرشته اى از آسمان چهارم ندا مى كند كه اى بنده خدا! چهارصد هزار برابر آنچه طلب كردى تو راست، و او را فرشته اى از آسمان پنجم ندا مى كند كه اى بنده خدا! پانصد هزار برابر آنچه طلب كردى تو راست، و او را فرشته اى از آسمان ششم ندا مى كند كه اى بنده خدا! ششصد هزار برابر آنچه طلب كرده اى تو راست و او را فرشته اى از آسمان هفتم ندا مى كند كه اى بنده خدا! هفتصد هزار برابر آنچه طلب كرده اى تو راست. آن گاه خداوند ندا مى دهد او را كه من بى نيازى هستم كه هيچ گاه تهى دست نمى شوم، اى بنده من! هزار هزار برابر آنچه طلب كرده اى تو راست» .

پس كدام يك از اين دو امر، بزرگ تر است اى پسر برادر من؟ كارى كه من انجام دادم و آن دعا درباره ديگران بود، و كارى كه تو مرا بدان مى خوانى و آن دعا در حق خودم مى باشد. (1)


1- حج برنامه تكامل، صص ١4٩ و ١5٠، به نقل از: عدة الداعى، ص١٣6.

ص: 424

حكايت

امام حسن مجتبى (ع) مى فرمايند: «شبى مادرم را ديدم كه در محراب عبادت است، و تا صبح سرگرم به دعا و نماز مشغول است. دقت كردم ديدم كه مادرم، تنها براى ديگران دعا كرد و درباره خود هيچ دعايى نكرد. گفتم: مادر جان! چرا همان گونه كه براى ديگران دعا كردى براى خودت هم دعا نكردى؟ فرمود: پسرم! «الجار ثمّ الدار» . اول همسايه و بعد خود انسان» . (1)

«بارى اينك كه توفيق الهى، چنين سعادت بزرگى نصيب ما كرده و ما را به عرفاتش راه داده است و در موقفى ايستاده ايم كه خواسته هاى ما را با لطف گسترده خود مى پذيرد و دعاهاى ما را به اجابت مى رساند و كسى را محروم از كنار اين خوان نعمت برنمى گرداند، به حكم وظيفه احسان كه درباره والدين و ارحام و بستگان و همسايگان و ديگر مؤمنان داريم، مقتضى است كه در همين ساعت پرارزش، به ياد دورماندگان از اين سرزمين نزول رحمت و مغفرت بيفتيم. از خداوند بزرگ، براى يكايك آنها، طلب رحمت و مغفرت كنيم و برآورده شدن حوايج، رفع گرفتارى ها، حل مشكلات و خير و سعادت دنيا و آخرتشان را از خالق مهربان بخواهيم و به ويژه گذشتگان و خفتگان در دل خاك را كه چشم به راه دعا و استغفار ما هستند، از نظر دور نداريم» . (2)

١٠. صحراى عرفات، يادآور صحراى قيامت

از ويژگى هاى رستاخيز، ازدحام انبوه جمعيت است كه براى حساب و كتاب و رسيدگى به پرونده اعمالشان برانگيخته مى شوند. به جهت جمعيت انبوه، بايد رنج انتظار را تحمل كنند، برخى نيز فارغ از هرگونه رنجِ انتظار و به دور از هرگونه حسابرسى در اعمال، در سايه رحمت خدا در انتظار ورود به بهشت هستند. بى گمان


1- وسايل الشيعه، ج٧، ص١١٣.
2- حج برنامه تكامل، ص١4٨.

ص: 425

آنها كسانى هستند كه خود به حساب خود در همين دنيا رسيده و همه رفتار خود را به دقت بررسى كرده و آن را از هرگونه گناه و لغزشى پيراسته اند. عرفات با آن جمعيت انبوهش مى تواند تذكرى براى جمعيت روز رستاخيز باشد، تا حاجى در اثر اين تذكر، در همين دنيا به محاسبه دقيق عملكردهاى خود بپردازد و آنچه از كژى ها و ناپاكى هاست، از دامن خويش بپيرايد، تا در روز رستاخيز از دغدغه حساب و كتاب و از رنج معطلى در دل آن همه جمعيت رها باشد. «غزالى» مى نويسد:

و اما وقوف به عرفه و اجتماع خلق از اطراف و دعا كردن ايشان به زبان هاى مختلف، به صحراى قيامت ماند كه همه خلايق جمع شده اند و هركسى به خويشتن مشغول است و متردّد ميان ردّ و قبول. (1)

١١. تجلى خدا در روز عرفه

گرچه خداوند، همه جا در حال تجلى و ظهور است، و جلوه هاى او را همه جا مى توان يافت، گاهى در برخى مكان ها و زمان ها تجلّى و ظهور او محسوس تر است و آدمى بهتر مى تواند جلوه هاى او را دريابد. يكى از اين مكان ها و زمان ها عرفات و عرفه است. در عرفات، حاجى، خدا را مى يابد، او را حس مى كند و بهتر و بيشتر از مكان ها و زمان هاى ديگر مى تواند تجلّى او را بر بندگان خويش شاهد باشد. البته اندكى نياز به بصيرت و بيدارى قلب است تا بتوان گونه هاى تجلّى خدا در عرفات را دريافت. نمونه اى از اين تجلى را در حكايت زير مى خوانيم:

روزى جناب آقاى ميرزا مهدى آشتيانى در منزل مرحوم آيت الله حجت بودند. ايشان در آنجا چنين تعريف كردند: اينجانب دچار يك بيمارى سختى شدم كه براى معالجه آن، هم در كشور، بسيار تلاش كردم و هم به خارج از كشور سفر كردم، اما معالجه


1- كيمياى سعادت، ج١، ص٢٣٨.

ص: 426

حاصل نشد و از باز يافتن سلامتى خويش نوميد شدم. در سال ١٣65ه. ق اينجانب با اتوبوس عازم مشهد بودم كه در ميان راه حالم به هم خورد، به گونه اى كه راننده و مسافران اتوبوس فكر كردند دچار سكته قلبى شده ام. به همين جهت ماشين را متوقف كردند و مرا بيرون آوردند تا براى نجات من كارى بكنند. اما در همان حال در عالم ديگرى بودم. ديدم كه در صحراى عرفات هستم و انوار بسيارى در آنجا به آسمان پرتو افكن است و انبوه مردم بدان سو چشم دوخته اند. پرسيدم: چه خبر است؟ گفتند: پيامبر گرامى حضور دارند. به سوى آن حضرت رفتم كه ديدم چهارده خيمه در كنار هم به يكديگر نصب شده كه بزرگ ترين آنها از آن پيامبر (ص) است. وارد شدم و ضمن عرض سلام خواستم بيمارى خود را بازگو نمايم كه پيامبر (ص) با مهر و محبت بسيار فرمودند: «از آنجا كه شما زائر پسرم رضا هستى، برو به خودِ او بگو» .

به خميه حضرت رضا (ع) رفتم و پس از عرض سلام سه حاجتى كه داشتم بازگو كردم. آن حضرت نيز بزرگوارى كرده و جواب مرا دادند. در اين حال بود كه به خود آمدم و ديدم در ميان بيابان و در حلقه مسافران اتوبوس هستم و حال من نيز كاملاً خوب است.

در آن محفل آيت الله حجت مى گويند: «من مدت ها درباره اين روايت كه مى فرمايد:

«اِنَّ اللهَ يَتَجَلّى لأهلِ العَرَفاتِ» (1)؛ «خداوند بر اهل عرفات تجلّى مى كند» فكر مى كردم و اكنون بر من روشن شد كه، تجلى خدا در عرفات عبارت است از تجلّى خدا بر پيامبر گرامى و خاندان وحى و رسالت، و در اين مورد نيز تجلّى حضرت رسول و امام رضا (ع) بر شما» . (2)


1- البته روايتى با عبارت مذكور در مجامع روايى وجود ندارد. بلكه اصل روايت چنين است: «انّ الله يتجلّى لزوار قبر الحسين (ع) قبل اهل العرفات. . .» .
2- داستان ها و حكايت هاى حج، صص٢١٨ و ٢١٩ به نقل از: كرامات صالحين، محمد شريف رازى، صص ٢65 و ٢66.

ص: 427

١٢. عرفات و تمرين زهدپيشگى

اگر حاجى، هيچ گاه طعم شيرين زهد را نچشيده باشد، و هنوز موفق نشده باشد، كه صفاى يك زندگى ساده و به دور از تكلّف را دريابد، عرفات فرصت بسيار خوبى براى درك اين تجربه شيرين است. آن كه حضور پروردگار را در عرفات درك مى كند، و از زودگذر بودن اين فرصت باخبر است، نه تنها از آسايش و رفاه سخنى نمى گويد كه در بالاترين اندازه زهد و سادگى، عرفه را به غروب مى رساند. زهد و بى تكلفى نيز براى خود عالمى دارد. آن كه از زير بار تعلّق و جاذبه هاى فريبنده دنيا آزاد است، به لذت هايى رسيده است كه ديگران از آن محرومند.

اگر لذتِ ترك لذت بدانى

دگر لذت نفس، لذت ندانى حكايت خواهر شهيد آيت الله محمدباقر صدر، شهيد بنت الهدى صدر در خاطرات خود در حج، از عرفات ياد مى كند و اينكه برخى ها به خاطر نبودن فرش و زيرانداز در چادر در آن سرزمين مقدس سر و صدا كرده بودند، ضمن ناراحتى چنين مى نويسد:

ماشين كنار يكى از خيابان ها ايستاد. پياده شديم. در يك دست، ساكى كه درونش جامه هاى احتياطى احرام، سجاده، قرآن و كتاب دعا بود. در دست ديگر آفتابه اى خالى براى تهيه آب، پشت سر راهنما راه افتاديم، از پيچ و خم چادرها گذشتيم تا به چادر خودمان رسيديم. چادر فرشى نداشت، به همين دليل سر و صداها پيرامون ما برخاست كه: اين چيست؟ چگونه بنشينيم، چگونه بخوابيم و. . . وضع عجيبى بود. واقعاً رنج آور بود كه به دليل نبودن وسايل راحتى، اين بگو مگو شنيده شود! وسايلى كه در پاكى آن سرزمين و قداست آن، هيچ تأثيرى نداشت. البته چيزى نگذشت كه با زيرانداز، چادر ما فرش شد. گرچه زيراندازها سبب راحتى جسم بود، ولى

ص: 428

احساس كردم كه به خاطر واقعيت زندگى، مورد علاقه است؛ چراكه يادآور حرص انسان به زندگى آسوده و استفاده از وسايل مادى است. (1)

١٣. يار در عرفات

«بزرگ ترين امرى كه موجب سعادت و اميد به مغفرت اهل موقف مى شود، آن است كه وجود مقدس حضرت حجۀ بن الحسن (عج) ، همه ساله در موسم حج، در موقف عرفات، تشريف فرما هستند، و بديهى است كه سرزمين عرفات، از اين جهت نيز شرافت و جلالت فوق العاده اى به خود مى گيرد و مهبط فرشتگان سماوات مى گردد و بركات خاص الهى، به پاس احترام آن حضرت، شامل اهل موقف مى شود.

اين مطلب، براى ارباب معرفت و بصيرت و متنعمين به نعمت ولايت، مطلبى بى نهايت بزرگ و روشنى بخش دل ها و ديده هاى اهل ايمان است. اهل ايمان با قلبى سرشار از اميد به رحمت، دست به دعا بر مى دارند كه:

پروردگارا! اگرچه گناهان روى ما را سياه و اعمال ما را تباه كرده است و آبرويى براى ما، در پيشگاه مقدّست باقى نگذاشته است، ولى ما به اتّكاى آبرومندى حضرت حجت و ولى اعظمت كه هم اكنون در جمع ما حاضر است و موقف، به يمن وجود مباركش، مبارك گشته و پيشاپيش اهل موقف، دست هاى مقدسش را به دعا به سوى تو برداشته است رو به تو آورده ايم و دست گدايى به سوى تو دراز كرده ايم. به يقين مى دانيم كه حرمت آن حضرت در ساحت اقدست آنچنان عظيم است كه هر كه در پناه او به تو رو آورد و در سايه دست او دست سؤال و تضرّع به سوى تو دراز كند، محروم برنمى گردد. (2)


1- داستان ها و حكايت هاى حج، صص٢١٩ و ٢٢٠، به نقل از: ميقات حج، ش ١٠، صص١٧٧ و ١٧٨.
2- حج برنامه تكامل، صص١4٢ و ١4٣.

ص: 429

امام صادق (ع) مى فرمايند:

يَفقِدُ الناسُ امامَهُم، يَشهَدُ المَوسِمَ فَيَراهُم وَ لاَ يَرَونَهُ. (1)

مردم امام خود را نمى يابند، آن حضرت در موسم [عرفات] حضور مى يابد، پس آنها را مى بيند، اما آنها او را نمى بينند.

همچنين نايب خاص امام زمان (عج) ، «محمد بن عثمان عمرى» مى گويد:

وَاللهِ اِنّ صاحبَ الامرِ لَيَحضُرُ المَوْسِمَ كُلَّ سَنَةٍ، يَرَى النّاسَ وَ يَعرِفُهُم وَ يَرَونَهُ وَ لا يَعرِفونَه. (2)

به خدا سوگند كه صاحب الامر، هر سال در موسم حضور مى يابد، مردم را مى بيند و آنها را مى شناسند [اما] مردم او را مى بينند ولى نمى شناسند.

«همچنين بسيارى از تريبت يافتگان و شاگردان خاص آن حضرت در ميان حج گزاران حضور دارند و به مدد عنايت خاص حضرتش از ملكوت افراد آگاهى مى يابند.

شايان ذكر است كه اگرچه ممكن است مشكلات زائران، ناخودآگاه به بركت امام زمان (عج) حل شود، ولى چنين نيست كه هر عمل خارق عادت و كرامتى كه در ايام حج و در سرزمين منا و عرفات روى داد، به طور مستقيم به دست وجود مبارك آن حضرت انجام گيرد. ممكن است ناآشنا يا سالمندى، راه خيمه و چادر خود را گم كند يا در بين راه بدون زاد و راحله بماند و وليى از اولياى الهى كه تربيت شده مكتب ولايت ولى عصر (ارواحنا فداه) است، او را راهنمايى كند. پس اين شخص گرفتار، باواسطه به خدمت آن حضرت رسيده است، نه بدون واسطه.

تشرّف مستقيم و بى واسطه به محضر نورانى امام زمان (ارواحناه فداه) لياقت و


1- كافى، ج١، صص٣٣٧ و ٣٣٨.
2- من لايحضره الفقيه، ج٢، ص5٢٠.

ص: 430

شايستگى هاى ويژه اى مى طلبد؛ ازاين رو تنها اوحدى از موحّدان توفيق مى يابند كه وجود مبارك آن حضرت، شخصاً به حضور او بيايد. البته عنايت ايشان شامل اوليا و صالحان و شهيدانى كه تربيت كرده است، مى شود و آنان به دستور آن حضرت، مشكلات ديگران را حل مى كنند» . (1)


1- صهباى حج، صص4٣٣ و 4٣4.

ص: 431

فصل سيزدهم: وقوف در مشعر

اشاره

فصل سيزدهم: وقوف در مشعر (1)

«انس و عشق به حضرت احديت و درك نور تابان آن بى همتا را در صحراى ظلمانى وجود خود، در مشعر بياموزيد» . (2)

چو كردى ميل زردى مهر خاور

روان گشتم از آنجا سوى مشعر

گذشته ساعتى از شب رسيدم

در آنجا خميه طاعت تكيدم

پس آن گه چيدم اول سنگريزه

زنم بر فرق جمره از ستيزه

چو فارق گشتم از برچيدن سنگ

به سوى خيمه خود كردم آهنگ

در آن شب كرد خوابم سازگارى

كه جستم نشئه شب زنده دارى

شدم واصل به درگاه خداوند

به دامان جلالش چنگ را بند

نمودم از ره اميدوارى

كه بخشد جرم من شايد به زارى


1- بعد از آنكه از وقوف در مغرب شب دهم فراغت حاصل شد، بايد به مشعرالحرام كوچ كرد كه محل معروفى است و حدود معينى دارد: احتياط واجب آن است كه شب دهم را تا طلوع صبح در مشعرالحرام به سر ببرد و نيت كند اطاعت خدا را در اين به سر بردن. چون صبح طلوع كرد، نيت وقوف به مشعرالحرام كند تا طلوع آفتاب، و چون اين وقوف، عبادت خداوند است بايد با نيت خالص از ريا و خودنمايى وقوف كند، و الّا حج او در صورت ريا كردن با عمد و علم، باطل خواهد شد. (منتخب مناسك حج، صص ٢٢١ - ٢٢٣)
2- صحيفه حج، ج٢، ص١6٣. (مقام معظم رهبرى)

ص: 432

زبان بر عذر جرم خود گشودم

بسان سائلان زارى نمودم

كه يا رب بنده زار و ذليلم

به سوى خانه ات گشتى دليلم

سزاوار خداونديت اى شاه

نكردم بندگى، فرياد و صد آه

تلف عمرم به غفلت شد چه گويم

به درگاهت نمانده آبرويم

منم آن ريزه خوار خوان احسان

نكرده شكر نعمت هاى الوان

بدين درگه سيه رو آمدستم

ز بهر توبه اين سو آمدستم

اگر جرمم نبخشى واى بر من

كه دوزخ باشدم مأوا و مسكن

(1) و (2)روز عرفه و وقوف در عرفات به پايان رسيده و شب «عيد اضحى» داخل مى شود. ميهمانان خدا، آماده حركت و «افاضه» به سوى مشعرالحرام مى شوند. اميد آنكه نور معرفت خدا در اين وادى عرفان و شناسايى، بر دل هاى باصفا تابيده باشد و الطاف و عنايات خاصّ حضرت حق شامل حال همگى شده باشد. اميدست با قلبى منوّر و روحى تائب و اندوخته هاى معنوى فراوان از دامن «جبل الرحمۀ» كوچ كنيم تا شب عيد قربان را در مشعر بيتوته كنيم و كنار سفره ديگر خدا بنشينيم. در آن ساعات اول شب، غوغاى عجيبى برپا مى شود. تاريكى اول شب و برچيدن خيمه ها و هم شكل بودن افراد و رفت و آمدهاى توأم با شتاب براى بار بستن و سوار شدن، مشكلاتى ايجاد مى كند و خطراتى چون گم شدن و بازماندن از كاروان، براى بسيارى از مردان و زنان پيش مى آورد. بنابراين بايد مراقب بود تا موجبات پريشانى و دل نگرانى به وجود نيايد. حال دعا و فراغت قلبى براى مناجات با خدا در مشعرالحرام از دست نرود. شيطان مطرود، در اين گونه از لحظه هاى حساس كه لحظه هاى تحصيل سعادت ابدى براى آدميان است، بيش


1- سفرنامه منظوم حج، صص ٧٧ و ٧٨.
2- بانويى اصفهانى از دوره صفوى.

ص: 433

از هميشه مى كوشد كه انسان را به نحوى پريشان خاطر كند تا حال دعا و توجه به خدا از او سلب شود. گاهى ديده مى شود كه با كوچك ترين بهانه اى، اشخاص به دليل بعضى امور جزيى بى ارزش، به يكديگر پرخاش مى كنند. انسان عاقل، وقت و فكر و نفس خود را گران قدرتر از آن مى داند كه در آن ساعت عزيز، و در آن مكان شريف، درباره اين امور ناچيز بينديشد و حرفى بزند.

او براى لحظه لحظه اين ساعات شريف ارزش قائل است. او مى خواهد در هر نفسى كه مى كشد و هر سخنى كه مى گويد، ذكرى بگويد، دعايى كند و عباداتى انجام دهد تا درجات معنوى و اخروى به دست آورد؛ البته، چه عبادتى نزد خدا، در آن موقع، محبوب تر از احسان و نيكى به زوّار و كمك كردن به آنها؟ تحمل اذيت و آزار آنها و خوش رويى در مقابل تندى و خشونت آنها نيز عبادت است و به حساب حضرت ميزبان كريم خواهد بود. (1)

اينك همه با هم با قلوبى سرشار از محبت نسبت به يكديگر وارد مشعر مى شويم. اين وادى را شايد از آن نظر كه به مكه نزديك تر است «مُزدَلِفه» هم مى گويند: مزدلفه مشتق از «زَلَف» به معناى نزديك شدن است. در لسان روايات، به معناى «جمع» نيز آمده است؛ زيرا در اينجا با سقوط اذان از نماز عشا، جمع بين صلوتين مى شود.

«شعار» يعنى: علامت و نشان.

«مشعر» يعنى: محلى كه شعار خدا و نشان خداجويى و خداخواهى، در آن كاملاً پيداست.

آنجا هيچ مظهرى از مظاهر دنياطلبى و خودخواهى ديده نمى شود. بيابانى است پر از سنگ و خاك كه بيش از يك ميليون انسان سفيدپوش را - كه جز دو تكه پارچه سفيد احرام و يك پتو براى مصونيت از سرما، چيز ديگرى همراه ندارند - در آغوش


1- حج برنامه تكامل، صص ١55 و ١56.

ص: 434

گرفته است. آنها در زير نور كمرنگ ستارگان اسرارآميز آسمان، پناه به دعا و مناجات با خدا مى برند.

راستى كه آنجا مشعر است و جز «شعارهاى الهى» و نغمه هاى روح بخش آسمانى، صدا و آهنگ ديگرى به گوش نمى رسد. زمزمه هاى دعا و مناجات هاى شورانگيز از همه جاى آن وادى به زبان هاى مختلف به گوش مى رسد و لطافت روحانى خاصّى به روح انسان مى بخشد. برخى از دعاها آنچنان عميق است و از دل پرسوز بر مى خيزد كه هر شنونده دل زنده اى را تكان مى دهد و شورى در وجودش بر مى انگيزد و اشك از ديدگانش سرازير مى كند. (1)

«وقوف در مشعرالحرام مستحباتى هم دارد:

- با دلى آرام از عرفات به سوى مشعر حركت كردن؛

- در راه رفتن ميانه روى كردن؛

- كسى را آزار ندادن؛

- نماز شام و خفتن را تا مزدلفه به تأخير انداختن؛

- از طرف راست نزول كردن؛

- عبادت و استغفار به مقدار ممكن؛

همچنين شايسته است سنگريزه هاى رمى در منى را از اين منطقه بردارد» . (2)

«اذان مغرب روز عرفه، همچون آهنگ كوچ است. گويا در صور دميده اند. همه اولاد آدم مضطرب و نگران به سمت مشعرالحرام در حركت اند. اينجا جلوه بسيار كوچكى از محشر است. اين وقوف در مشعرالحرام است؛ مزدلفه، وادى محشر؛ چرا محشر؟ يادآورى ابابيل، آن مجريان امر الهى و محل هلاكت سپاه ابرهه.


1- حج برنامه تكامل، صص ١5٧ و ١5٨.
2- اسرار عرفانى حج، ص4٧٣.

ص: 435

در اينجا چادرى، فرشى و زيراندازى نيست. اگر خواستى استراحت كنى و نماز بخوانى، بايستى روى زمين، خاك بيابان، يا حداكثر آسفالت جاده آرام بگيرى و عبادت كنى. جالب است كه كسى (به ويژه از گروه هاى پزشكى) به ياد ندارد كه در مشعر، گزِشى گزارش شده باشد. مى گويند همه حشرات در اين چند روز به فرمان خداوند، به لانه هاى خود مى خزند، تا ميهمانان او را نيازارند. در اين وقوف بايد (اگر پيشتر سلاح بر نگرفته اى) به دنبال جمع آورى سلاح، سنگ ريزه، براى مبارزه با شيطان باشى. شيطان نيز براى مبارزه با اولاد آدم سلاح جمع مى كند. نبايد ساده لوحانه گرفتار عجب شد و خود را هشيار و شيطان را غافل و در خواب پنداشت. بايد توجه كرد كه حتى اگر آدميزاد از شيطان غافل شود (كه در بسيارى موارد چنين است) ، شيطان از انسان غافل نمى شود. شيطان سلاح هاى بسيار شيرين براى جسم دارد، درحالى كه براى روح انسان، بسيار كشنده و مهلكند. سلاح او اميال نفسانى است، شهوات، مال، مقام، جاه، غرور، نخوت، خودستايى و در يك كلام، دنياست» . (1)

١. شكوه شب مشعر

شب آمد شب رفيق دردمندان

شب آمد شب حريف مستمندان

شب آمد شب كه نالد عاشق زار

گهى از دست دل گاهى ز دلدار

شب است انجم فروز كاخ نه طاق

شب است آتش زن دل هاى مشتاق

شب از فرياد مرغ حق شود مست

به تار طرّه جانان زند دست

شب است اختر شناسان را دل افروز

شب است آتش بجانان را جگرسوز

شب آمد كاروان عشق را مير

شب آمد ملتزم پرموج تقدير

شب آمد كشتى درياى توحيد

شب آمد شهپر عنقاى تجريد


1- تأملى در معناى مناسك حج، صص ١٢6 و ١٢٧.

ص: 436

شب آمد حكمت آموزِ دلِ پاك

شب آمد گوهرافروز نُه افلاك

شب آمد دلفريب آسمانى

چراغ افروز صبح شادمانى

شب آمد منظر زيباى افكار

شب آمد صفحه پرنقش اسرار

شب آمد پرده پوش مست و هوشيار

فروغ ديده و دل هاى بيدار

به شب مردان كه در ره تيزگامند

بسان شمع سوزان در قيامند

به شب مرغان حق را سوز و ساز است

بخاك عشق شب روى نياز است

شب آن معراجى عرش آشيانه (1)

«فسبحان الذى اسرا» ترانه

فراز بارگاه عرش بنشست

زجام «لى مع الله» گشت سرمست

شب ار چشم طبيعت رفت در خواب

دل بيدار گشت از شوق بى تاب

شب ار بى دانشان آرام يابند

به شب ارباب دانش كام يابند

شب تار آينه صنع الهى است

به ظلمت آب حيوان را گواهى است

هزاران چلچراغ روشن از خود

شب افروزد بر اين سقف زمرد

زرافشان كرد روز ار دامن خاك

پر از دُر كرد شب دامان افلاك

اگر خورشيد باشد خسرو روز

سپاه انجم شب باد فيروز (2)

عارفان بيداردل و عاشقان دردمند، با شب و سكوت آن و ستاره هاى اسرارآميزش، اُنسى ديرينه دارند. با آمدن شب، همه غوغاها و تكاپوهاى روزانه آدميان فرو مى خوابد و تمام صداها و فريادهاى روزانه به خاموشى مى گرايد. سكوتى مرموز پهنه تاريكى آن را فرا مى گيرد شب براى آنها بهترين زمان براى خلوت با آفريدگار مهربان است، تا در آن لحظه هاى اُنس و دلدادگى، از شراب طهور آرامش بنوشند، و شادكام و طربناك گره از كار فرو بسته خود بگشايند.


1- مقصود، حضرت رسول ((ص) است.
2- شكوفه هاى عرفان، مهدى الهى قمشه اى، صص ٣٠ - ٣٢.

ص: 437

به تعبير زيباى خواجه عبدالله انصارى:

گُلبن باغ بلاغت، شب است، و خزاين دفاين رحمت حق، شب است. چنان كه سقف سما را سيارات است، هر غفلت و زلتى (1)را نيز كفّارات است؛ كفّارات گناه مؤمن، تب است وكنج عافيت مشتاقان، شب است. شب در معنا، سراپرده ظَلام (2)است. يا خود، شاهراه بلده «

والله يدعُو الي دارالسلام » است. شبى كه در او نمازگزارى، آيينه معرفت است، و چون نياز عرضه دارى گنجينه محبت است.

روزى كه به معصيت به سر مى برى، نامه گناهى است پر ظلمت، و شبى كه به غفلت به پايان مى رسانى شَبَه (3)سياهى است بى قيمت. . . در عالم معنى بر سيلاب طوفان غفلت روز نگر كه تيره است، و چشمِ روح تو، از او مجروح و خيره است، لاجرم، كحّال (4)حكمت، سرمه سياه شب را به وسيله «

قُم اللّيل » ، در ديده دل تو مى كشد تا بيناى ازل و ابد شوى. . . روز به تواضع و خلق حسن خندان باش، چندان كه خاك شوى، شب به مسكنت و خشيت، گريان باش تا از جمله گناهان پاك شوى. (5)عارفان را در شب به گريه فرمايند، تا چون روى دل ايشان به قطرات ندامت شسته گردد، نظر كرامت يابند. يعنى گل چينند و خار نبينند، در نور نشينند و نار نبينند. . . طالبى كه روز، نامه محبت نخواند، او قدر غَلبات (6)خدمات تجلّيات شب چه داند؟ كو عاشق شب خيزى، و صادق اشك ريزى، تا قدر شب بداند؟ (7). . .


1- زلّت: گناه، لغزش.
2- ظلام: تاريكى.
3- شبَه: سنگ سياه و براق.
4- كحّال: آن كسى كه سرمه در چشم ها مي كشد.
5- رسائل جامع، صص 5٨ - 6٠.
6- غلبات: بركت، سعادت.
7- رسائل جامع، صص6٢ و 6٣.

ص: 438

هر كه عزت شب شناخت، عالِم است، و هر كه قيمت شب خيزان ندانست ظالم است. . . . (1)

شب به حضرت عزت بناليد، كه الهى! اگر روز بنده رومى درگاه است، شب نيز غلام حبشى بارگاه است. به جاه نبى قريشى، كه اين حبشى شب را به رومى روز، فيروز گردان.

بارى عزّ اسمه خطاب كرد كه اى روز، بعد از اين، بر شب شكسته دل، مفاخرت منماى، كه شب پرده عصمت است و جذبه رحمت است. شب باغ يقين است و چمن «

اِنّ المتّقين » است. شب پناه انبيا است و گريزگاه اوليا، شب، سجده گاه عبّاد است و خلوتگاه زهّاد. شب خزينه اسرار است و سفينه (2)ابرار است. شب خوان احسان برّ است و سرمه روشنايى چشم سرّ» . (3)

بارى شب مشعر نيز، يكى از اين شب هاست، البته از جهت مكانى و زمانى نسبت به شب هاى ديگر برترى دارد.

«شبى كه در تمام عمر انسان، نظير و بديل ندارد. شبى تاريك، اما براى زنده دلان، از هر روز روشنى، روشن تر است! شبى كه در آن نسيم رحمت مى وزد و باران مغفرت مى بارد. شبى كه درهاى الطاف و عنايات بى دريغ خدا، به روى بندگان باز است. شب عيد و عفو عمومى حضرت معبود است. مشعرالحرام است و مكان پذيرايى خاص ملك العرش. پس بايد همه لحظه هاى آن را غنيمت شمرد» . (4)

از امام صادق (ع) نقل شده است:

اگر بتوانى، امشب را احيا كنى و شب زنده دارى بنمايى، چنين كن؛ زيرا به


1- رسائل جامع، ص64.
2- سفينه: كشتى.
3- رسائل جامع، صص65 و 66.
4- حج برنامه تكامل، ص١5٨.

ص: 439

ما رسيده است كه درهاى آسمان، در اين شب براى مؤمنين بسته نمى شود. صداهاى آنان بالا مى رود. زمزمه ها دارند، مانند زمزم زنبوران عسل! خدا -جلّ ثنائه - مى فرمايد: «من پروردگار شمايم و شما بندگان من هستيد. حق مرا ادا كرديد و بر من لازم است كه دعاى شما را مستجاب كنم» . پس هركه را بخواهد، گناهان را از دوشش بر مى دارد و هركه را بخواهد مشمول مغفرتش مى سازد. (1)

حضرت على (ع) فرمود: «دوست دارم خود را در اين چهار شب، براى عبادت فارغ سازم؛ شب اول رجب، شب نيمه شعبان، شب عيد فطر و شب عيد قربان» . (2)

«آنان كه صاحبدل و ارباب بصيرت اند مى دانند كه در واقع هنگام شب، فرصت بسيار مغتنمى براى خلوت با حضرت معبود است؛ زيرا وقتى پرده ظلمت شب همه جا را فرا گرفت و ميان انسان و ساير اشياء حجابى شد، به طور طبيعى يك حالت انقطاع قهرى براى انسان پديد مى آيد و او از چنگ اشتغالات مادى كه انسان را به خود مشغول كرده و از خدايش غافل ساخته است، رها مى گردد و به طور طبيعى، بازگشت به فطرت و گرايش به مبدأ پيدا مى كند و با محبوب اصلى خود اُنس مى گيرد. به همين جهت خداوند حكيم در رديف نعمت هاى ارزنده اى كه در مقام امتنان بر بشر اسم مى برد، نعمت شب را گاه به عنوان لباسى - كه ساتر است - معرفى مى كند و مى فرمايد: وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً ؛ «و شب را پوششى براى شما قرار داديم» . (نبأ: ١٠) در جاى ديگر، حالت پوشاندن شب را به عظمت ياد مى كند و به آن قسم مى خورد و مى گويد: وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها ؛ «قسم به شب در آن هنگام كه (جهان را) بپوشاند» . (ليل:١) (3)

در شب وقوف در مشعر، از جهات گوناگون، مقتضيات بيدارى و هشيارى براى ما


1- كافى، ج4، ص46٩.
2- مراقبات، ج٢، ص٣١4.
3- حج برنامه تكامل، صص١5٩ و ١6٠.

ص: 440

فراهم است. شب «عيد اضحى» از چند جهت شب مباركى است كه امتياز خاصى براى احيا و شب زنده دارى دارد. اگر اندكى به خود بياييم، ارزش اين شب نورانى را در طول عمر خود مى شناسيم. در اين موقف، مانند بسيارى از مردم غافل نباشيم كه هيچ گاه به عظمت و آثار آن توجه نكرده اند. گويى آنان مشعرالحرام را يكى از استراحتگاه هاى بين راه تصور مى كنند كه مسافران رهگذر، موقع شب به آنجا مى رسند و مقدارى براى خواب و استراحت، توقف مى كنند و سحرگاهان مى روند. ازاين رو ديده مى شود كه برخى از حجاج، وقتى به مشعر مى رسند، با عجله از ماشين پياده مى شوند و هر يك، دنبال گوشه اى مى گردند كه لااقل سه چهار ساعتى بخوابند! در صورتى كه شب عيد اضحى و بيابان مشعرالحرام از حساس ترين مواقف عبادت حجاج است كه بايد تا حدّ امكان از مقدار خواب، خوراك و آسايش هميشگى خود بكاهند و بر كمّ و كيف عبادت و بندگى بيفزايند. بايد توجه داشت كه قسمت عمده كار حجاج - حجاجى كه چند ماه متوالى براى تهيه اسباب و مقدمات حج، دوندگى كرده و زحمت ها متحمل شده اند و خود را به مراكز حساس عبادت رسانيده اند - نيمه دوم روز عرفه است تا غروب آن روز در عرفات و نيمه دوم شب عيد اضحى در مشعرالحرام است تا طلوع آفتاب، و روز عيد قربان و شب و روز يازدهم و دوازدهم ذى حجّه در مكه و منا.

بى گمان وقتى انسان متوجه شد كه با دعوت قبلى وارد خانه اى شده و بر سر سفره اى نشسته است، به طور طبيعى احساس عزت و احترام مى كند و اطمينان بيشترى به اجابت دعوات و پذيرش خواسته هايش پيدا مى كند. با دلگرمى كامل ترى لب به تقاضا مى گشايد؛ به خصوص اگر ميزبان را به كرم بى پايان و رحمت و رأفت بى منتها بشناسد؛ ميزبانى كه آمادگى خود را براى اجابت دعوات ميهمانان، اعلام فرموده است» . (1)


1- ر. ك: حج برنامه تكامل، صص١6٣- ١65.

ص: 441

«تفاوتى كه بين دو «وقوف» (وقوف در عرفات و وقوف در مشعرالحرام) وجود دارد، آن است كه اولى در روز و در روشنايى است و دومى در شب و تاريكى. وقوف در عرفات از ظهر روز عرفه است تا اذان مغرب (همه در روشنايى) ، و وقوف در مشعرالحرام، از ميانه شب است تا طلوع آفتاب (همه در تاريكى) . تفاوت در چيست؟ بايد توجه كرد تفاوت روشنايى و تاريكى يا تفاوت روز و شب در چيست؟ و از آن مهم تر، تأثير هر كدام بر انسان چگونه است؟ در مورد اول، تفاوتى بين روز و شب نيست؛ زيرا هر دو از آيات الهى اند. اما مورد دوم، بسيار مهم است؛ در روشنايى، مى بينى و فكر مى كنى و با هدايت خداوند، به شناخت و معرفت نايل مى شوى. اما در تاريكى نمى بينى (نه طبيعت را و نه حتى چند قدمى خود را) جز آسمان و ستارگان و ماه شب دهم. اما فكر كردن رهايت نمى كند، و به نور ايمان، به شعور مى رسى، كه اينجا مشعر است. در عرفات به معرفت و آگاهى رسيدى و قلبت روشن شد. و اينك، حتى در تاريكى، آن نور معرفت، تو را به شعور مى رساند. معرفت و آگاهى و عرفان كسب شده در عرفات، چراغى است براى هدايتت در شب تا به مرز شعور.

موضوع اساسى ديگر، تفاوت شب و روز است. شب از عناصر طبيعى (زمان) است كه تعاريف، خوبى ها، ويژگى ها و مصاديق زيبايى آن در تعاليم وحيانى آمده است. شب در كلام الهى، مايه آرامش، زمان آغاز معراج نبى مكرم اسلام (ص) ، زمان حضور حضرت موسى (ع) در كوه طور و زمان مناسبى براى نماز، دعا، نيايش و استغفار است.

شب يكى از پديده هاى مهم است، كه اگر كسى با ديده حقيقت بين و قلب روشن در آن وارد شود، زمينه و بسترى براى تعالى و رستگارى اش فراهم مى شود. اما شب (بدون آگاهى) نمادى از ظلمت، تاريكى و گمراهى است كه بدون وجود چراغ معنويت و بصيرت، چيزى جز وحشت براى انسان در پى ندارد. شب به سحر ختم مى شود و سحر نيز در تفكر قرآنى، متضمن معارف و ويژگى هاى خاص، از جمله زمان مناسب

ص: 442

استغفار و عبادت است. قرآن كريم «سحر» و «شب» را يكى از بارزترين زمان هاى مطلوب و مناسب براى عبادت، دعا، استغفار و ارتباط با خدا معرفى كرده است» . (1)

٢. شب مشعر، فرصتى براى تفكّر

اى برادر تو همان انديشه اى

ما بقى تو استخوان و ريشه اى

گر گُل است انديشه تو، گلشنى

ور بوَد خارى تو هيمه گلخنى (2)

«مولوى» آدمى در شب، دست از كار و تلاش برمى دارد؛ تعامل او با انسان هاى گوناگون تعطيل مى شود، فعاليت جسمى او فرو مى خوابد و حتى كاركردهاى اعضاى درونى او مانند ضربان قلب، گردش خون و. . . كاهش مى يابد. در نتيجه قلب انسان، رقيق شده، فرصتى شايسته براى انديشيدن فراهم مى آيد. شب با فراغت و خلوتى كه براى انسان ايجاد مى كند، راه تفكر را فراهم مى نمايد، تا در اثر آن آدمى به بسيارى از حقايق نهان هستى راه يابد، به خود بيايد، و درباره خويش و رفتار خويش و چرايى آفرينش خويش، انديشه كند؛ به دنبال آن، زندگى انديشمندانه اى در پيش گيرد و همه عملكردهاى خود را براساس چنين انديشه اى تنظيم كند. از اين رهگذر شب مشعر به دليل آن حال و هوايى كه دارد، يكى از فرصت هاى انديشيدن است. انديشيدن و به خود آمدن، انديشيدن و به عبادت هاى خويش كيفيت بخشيدن؛ انديشيدن و به شيوه درست زندگى دست يافتن، و انديشيدن و خود را از صف عابدان و زاهدان بيرون كشيدن و در صف عالمان و عارفان قرار دادن.

«در شب مشعر به تناسب حال هركسى، اقسام گوناگون عبادت، از نماز، تلاوت


1- ر. ك: تأملى در معناى مناسك حج، صص١٢٨ - ١٣١.
2- مثنوى معنوى، دفتر دوم، بيت هاى ٢٧٧ و ٢٧٨.

ص: 443

قرآن، دعاهاى وارده از اهل بيت: ، توبه، استغفار، تضرّع و مناجات با پروردگار؛ همه فضيلت و ارزش بسيار زيادى دارد. اما در ميان همه اين عبادات، بايد ساعتى را به تفكر در اسرار مناسك حج - به ويژه موضوع بيتوته در مشعرالحرام - و جمع آورى سنگريزه از آن وادى (وظيفه استحبابى) ، و سپس حركت و كوچ از مشعر به منى و اعمال اسرارآميز منا اختصاص داد كه از افضل عبادات است. عالمِ خلقت و احكام پر از اسرار شريعت، هر دو مجالى براى تفكر انسان باايمان است و موجب بالا رفتن درجه يقين او مى شود. تفكر در راه خدا، اشرف عبادات است. عبادتى كه به ساير عبادات ما روح مى بخشد، به نماز، روزه، حج و جهاد ما كيفيت مى بخشد و از آنها عبادتى زنده و آميخته با عرفان مى سازد، و از نظر سير تكاملى و ارتقاى روحى انسان، يكى را برابر با هزار مى كند و كمش را بسيار و بى شمار مى گرداند.

راستى كه شب مشعر، فرصت بسيار مناسبى براى عبادت «تفكر» است؛ زيرا شب از نيمه گذشته است و غوغا و هياهوى جمعيت خاموش شده است. آنها كه بايد بخوابند، خوابيده اند و آنها كه اهل دعا و مناجات و نمازند، هر يك گوشه اى رفته و دل به خدا داده و با ادبى تمام به زمزمه اى عميق و آرام پرداخته اند. اهل تفكر نيز در انديشه فرو رفته اند، و در گوشه اى خلوت، فرصت تفكر را غنيمت مى شمارند (1). . . اينك كه زمينه تفكر فراهم است، بايد درباره اسرار شب براى وقوف در مشعر بينديشيم. شايد درى از اسرار الهى به روى ما گشوده شود و بر معارف ما بيفزايد. به اين بينديشيم كه روح عارف و محبّ خدا - به شرط صدق در ادعا - به درجه اى از درك و شعور عالى انسانى مى رسد كه به چشم دل، جز خدا چيزى نمى بيند و در عمق جان، جز به خدا به چيزى دل نمى بندد. دراين باره انديشه كنيم كه بيابان مشعر، محل ظهور شعائر و علايم خداجويى و خداخواهى است، پس نبايد جز نداهاى روحانى و نغمه هاى آسمانى، ندا


1- حج برنامه تكامل، صص١6٨ و ١6٩.

ص: 444

و نغمه اى از آن برخيزد. به اين بينديشيم كه مشعرالحرام تاريك است و چيزى جز خدا در آن فضا حكومت ندارد و صدايى جز صداى خداجويى از اطراف و جوانب آن وادى به گوش نمى رسد. موضوع ديگرى نيز كه شايسته است در شب مشعر به آن فكر كنيم اين است كه از جمله وظايف مستحب حجاج در مشعرالحرام جمع كردن تعداد معينى سنگ از لابه لاى خاك ها و زير ماسه هاى آن بيابان است (٧٠ عدد، اگر بيشتر باشد، بهتر است) ، سنگريزه هايى كه تقريباً به اندازه يك بند انگشت است. اين سنگ ها را بايد همراه خود به منى ببرند و براى رمى جمرات، آماده شوند. مى دانيم كه انسان در آن ساعت شب و آن بيابان تاريك به طور طبيعى به اين كار تمايل ندارد. با وجود اينكه احتمال آلودگى به كثافات، هنگام جمع آورى سنگريزه وجود دارد. همين احتمال بر تنفّر طبع انسان مى افزايد، كه اگر امر خدا نبود هرگز آن موقع شب به اين كار اقدام نمى كرد. ازاين رو فقط براى امتثال فرمان خدا و رسول مكرّمش دنبال سنگريزه مى گردد و سنگريزه ها را در ميان كيسه اى مى ريزد و با خود همراه مى كند. اين برنامه، روشنگر اين حقيقت است كه انسان خداشناس، بعد از وقوف در موقف عرفات به درجه اى از درك و شعور مى رسد كه تمام دنيا در نظرش مانند خاك و سنگريزه، بى ارزش مى شود و هيچ تمايلى به جمع آورى آن ندارد، مگر به انگيزه امتثال فرمان خدا، آن هم به مقدار معينى كه رضايت داده و دستور فرموده است. اينها امورى است كه انديشه در آنها انسان را به درك و شعورى والا مى رساند و زمينه تعالى روحى را براى او فراهم مى آورد» . (1)

حضرت رسول (ص) مى فرمايند: «

فِكرَةُ ساعَةٍ خَيرٌ مِن عِبادَةِ سَنَةٍ » (2)؛ «يك ساعت انديشه، از يك سال عبادت بهتر است» .


1- حج برنامه تكامل، صص١٧٢ و ١٧٣ (با اندكى تغيير) .
2- جامع السعادات، ملا مهدى نراقى، ج١، ص٢4٨.

ص: 445

- همچنين مى فرمايند: «

اَفضَلُ العِبادَةِ اِدمانُ التَّفكُّر في الله و في قُدرَتِه » (1)؛ «برترين عبادت، همواره انديشيدن درباره خدا و قدرتش است» .

- حضرت على (ع) نيز فرموده اند: «

التّفكُّرُ يَدعُو اِلَى البِرِّ وَالعَمَل به » (2)؛ «تفكر [انسان را] به سوى نيكى و عمل به آن فرا مى خواند» .

حكايت

«محمد بن واسع» مى گويد كه مردى از اهل بصره، بعد از فوت ابوذر، نزد مادرش رفت و از او درباره عبادت ابوذر پرسيد. مادرش در پاسخ گفت: «عبادت خاصى از او نمى ديدم، بلكه او را همواره مى ديدم كه در گوشه اى از اطاق مشغول تفكر است» . (3)

٣. مشعر و رسيدن به شعور

«عرفات سرزمينى است كه در آنجا آدم و حوّا همديگر را ديده و شناخته اند. جايى كه معرفت، كامل مى شود و توجهاتى براى انسان پيش مى آيد. در عرفه و در آن فضا بايد به چند چيز توجه شود:

الف) به نعمت ها و امكاناتى كه حق داده است؛

ب) به كارهايى كه انجام داده است، توجه كند كه با انسان چه كرده و انسان با او چه كرده است.

به همين دليل است كه حضرت اباعبدالله (ع) در چند فراز، ستايش اَنعام و عنايت هاى حق مى كند و بعد از آن به خود انسان توجه مى كند و به آنچه بايد انجام مى داده است؛ يعنى تو، هم خودت را ديده اى و هم پروردگارت را و هم تقصير خودت را در برابر او. وقتى اين معارف و آگاهى حاصل شد، موجب مى شود كه انسان براى


1- جامع السعادات، ج١، ص٢4٨.
2- جامع السعادات، ج١، ص٢4٨.
3- المحجة البيضاء، ج٨، ص١٩5.

ص: 446

حق، حريم قائل شود و در نتيجه به آن، شعور پيدا كند. اين است كه بعد از عرفات، انسان به حُرمات شعور پيدا مى كند و به مشعرالحرام مى رسد. مشعر، تنها نيست تا بگوييم مگر شعور بعد از عرفات است، بلكه مشعرالحرام است و در روايات آمده است: «همه اعضاء و جوارح انسان، هر كدام شعور به حرام پيدا مى كنند» . دست مى داند چه كرده، چشم مى فهمد چه كرده، و همچنين گوش و ساير اعضا مى فهمند چه كرده اند. يعنى انسان در آن فضا به گناهان و تقصيرهاى خودش و به شكستن حريم ها واقف مى شود و با معرفت يافتن به حق، حق براى او حريم پيدا مى كند.

قبل از اين معرفت، خدا براى ما حريم نداشت. حمى و قرقگاه نداشت. اين است كه ما همه جا مى رويم و هر كارى مى كنيم و حريمى و حرمتى قائل نيستيم و هيچ محاسبه اى نمى كنيم. آن گاه كه به خودمان، اعمال و حالاتمان معرفت پيدا مى كنيم، حريم را مى فهميم. اين تعظيم حريم موجب مى شود شعور به حرمات در انسان زنده شود» . (1)

به تعبير مرحوم آيت الله طالقانى:

اينجا مشعرالحرام است. اين جمعيت كه به اسم و رسم يكديگر آشنا نيستند، در اينجا بايد شعور به احترام و مسئوليت عمومى در آنها بيدار شود. چنان كه شعور به حفظ بدن و جلب لذات و منافع فردى، پيوسته بر انسان حاكم است، نوعى شعور فطرى براى حفظ منافع و مصالح اجتماع و از ميان بردن ضررها و مفاسد عمومى نيز در ذات انسان است. زمانى كه اين شعور در افراد و مللى بيدار مى گردد، از تمام مصالح و منافع شخصى بلكه از جان خود مى گذرند! و همين موجب نجات ملتى مى شود كه در مسير سقوط است. پيدا شدن اين شعور در افرادى اگرچه اندك باشند، موانع را از سر راه اجتماع بر مى دارد و آن اجتماع را براى پشت سر نهادن مشكلات و رسيدن به هدف، به راه


1- حقيقت حج، على صفايى حائرى، صص٢٠ و ٢١.

ص: 447

مى اندازد و زندگى نوينى به جامعه مى دهد. اگر محيطهاى مساعدى براى تربيت و بيدارى اين غريزه اجتماعى فراهم نشود كم كم شعور به حفظ منافع و لذات فردى، آن غريزه اجتماعى را خاموش مى كند و يكسره از كار مى اندازد.

مردمى كه از نژادها و طبقات مختلف، در اين فضاى محدود با هم آميخته و مخلوط شده اند، همان بيدارى شعور به مسئوليت و حفظ حريم است كه آنها را كنترل كرده است كه نه تنها اجتماعات ديگر دنيا نسبت به هم نيت بد و زبان زشت ندارند، بلكه حسّ تعاون و گذشت در آنها محسوس است. اين همان شعور به وحدت مسئوليت اجتماعى است كه بايد از اينجا (مشعرالحرام) شروع شود. . . . (1)

نكته ديگر در اين باره اوهام مختلف شيطانى است كه مردم را به عقب مى كشند. بت هايى كه به صورت هاى گوناگون در سر راه كمال انسان قرار مى گيرند و موانع رسيدن به حق هستند. در مبارزه با اين موانع، پيروزى و يا شهادت، هر دو براى كمال فردى و اجتماعى، فتح است. اگر تمام همت ها و قدرت هاى مردمان همفكر و خداپرستى كه به معارف حقه (عرفات) آشنا شده اند و داراى شعور و مسئوليت اجتماعى (مشعرالحرام) گرديده اند، براى طرد شيطان ها و از ميان بردن بت ها متمركز شوند - گرچه با انداختن چند سنگريزه باشد - همه شيطان ها عقب نشينى مى كنند و همه بت ها از جبروت خود فرو مى افتند. (2). . .

«بارى جست وجو در خاك هاى مشعر براى پر كردن يك كيسه از سنگريزه هايى كه مى خواهد به شيطان بزند، نماز، دعا، مناجات شبانه و ياد خدا، در انسان نوعى آگاهى و خودآگاهى ايجاد مى كند تا دوست و دشمن خود را بشناسد. همچنين بايد دانست كه


1- به سوى خدا مي رويم، سيد محمود طالقانى، صص٢٠٣ و ٢٠4.
2- به سوى خدا مي رويم، سيد محمود طالقانى، ص٢١١.

ص: 448

در اين ميهمانى در مشعرالحرام، برخلاف ميهمانى هاى ديگر كه صاحبخانه انتظار دارد ميهمان جامه هاى گران قيمت و فاخر بپوشد، خداوند - كه ميزبان است - ميهمانان خود را تنها با ساده ترين جامه مى پذيرد و آنان را در دامن طبيعت و روى زمين مى نشاند. چنين است كه انسان از تعلقات و دلبستگى ها گرچه براى مدتى كوتاه دور مى شود و مجالى پيدا مى كند تا به دور از همه آنچه حجاب و مزاحم است، دقايق و ساعاتى در خود فرو رود و از خود بپرسد: «من كيستم؟» ، «از كجا آمده ام؟» ، «به كجا خواهم رفت؟» ، «آن كه مرا به اينجا آورده و از اينجا مى برد، كيست؟» ، «چه بايد بكنم؟» ، «چه اميدى مى توانم داشته باشم؟» اينها همان سؤالات اساسى است كه گريبان هيچ كس را رها نمى كند و رسيدن به پاسخ آنها به درك و شعور والاى انسان مى انجامد» . (1)

4. شميم رحمت در سرزمين مشعر

حاجى براى ورود به سرزمين مشعر، از عرفات، گذر كرده است. در آنجا پاك شده، تمام هستى خويش را در زلال بخشش الهى، شست وشو داده است. او اينك از آلودگى ها رسته و به وصال حق پيوسته است. قلب حاجى گواهى مى دهد خداوند به او رو كرده است؛ بعد از آنكه شايد در گذشته به او پشت كرده بود. او با ورود به مشعر اذن دخول به حرم مى خواهد. او هم اينك در برابر درهاى رحمت الهى ايستاده است و شميم رحمت و عطوفت الهى را بر گونه خويش احساس مى كند. زائر بايد تمامى گناهان خويش را - چه كوچك و چه بزرگ - در سرزمين عرفات بگذارد و قلب آلوده خويش را پاك كند. او در مشعر به قصد تقرب آمده است، او آمده تا خود را در اقيانوس بيكران الهى غرق كند.

حاجى در مشعر فروغ تابنده برق رحمت را در مى يابد، آن گونه كه موسى (ع) در راه


1- حج نماز بزرگ، صص5١ و 5٢.

ص: 449

مدين در شب تاريك، ناگاه در فضاى مبهم شب، شعله آتشى ديد و به سوى آن روانه شد و از همين جا نبوت و رسالت او شكل گرفت.

برق رحمت، درخششى از آسمان ربوبيت است كه به چشم سالك مى زند تا او را به درون خانه آورد و نجات دهد. رحمت الهى، پرتو تجلى اوست كه به بركت ولايت در قلب سالك مى تابد، او را بى قرار كرده و موجب بعثت درونى مى شود. شميم رحمت، اميد بخش و روح افزاست؛ رنج ها را به راحتى و آسودگى تبديل مى كند، اضطراب ها، نگرانى ها و آلام را مى برد و با پرتوافشانى خويش، جمال الهى را به سالك نزديك مى كند.

آسمان مشعر سرشار از باران رحمت است، ابرهاى بركات آنجا را فراگرفته است. كافى است كه زائر با دلى پاك و ضميرى آرام بر اين سرزمين گام نهد، آن گاه است كه ابرهاى رحمت او را فرا گرفته، آنچه با خود همراه دارند، به او تقديم مى كنند. رحمت خدا در اين سرزمين، از ساحت لطف او مى بارد و آسمان شادمانه به روى زائر خدا لبخند مى زند. جوى سرفرازى و عزت در اين دره جارى است و سنگريزه ها با رمى شيطان در اين سرزمين، اميد رحمت مى دهد. (1)

5. برگرفتن توشه تقوا در سرزمين مشعر

شب مشعر در آستانه «قربانى كردن» قرار دارد. خداوند، قربانى را تنها از متّقين مى پذيرد. پس بايد در شب مشعر توشه تقوا اندوخت تا در عيد قربان به فيض قبولى قربانى دست يافت. در قرآن كريم در داستان قربانى هابيل و قابيل مى خوانيم:

وَ اتْلُ عليهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (مائده: ٢٧)

و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان، هنگامى كه هر كدام كارى


1- اسرار عرفانى حج، صص4٧4 و 4٧5.

ص: 450

براى تقرب [به پروردگار] انجام دادند اما از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد. [برادرى كه عملش مردود شده بود به برادر ديگر] گفت: به خدا قسم تو را خواهم كشت. [برادر ديگر] گفت: خدا تنها از پرهيزكاران مى پذيرد.

«تقوا و اخلاص، دو محل براى پذيرش اعمال جوارح است» . (1)روزبهان بقلى مى نويسد:

هر آن كه در سابق ازل، عنايت خداوند بر او پيشى نگيرد، نيكويى اش به بدى تبديل مى شود و طاعتش به گناه. هابيل با قربانى كردن نفس خود به خداوند نزديكى جست، و قابيل براى بهره نفس اش از روى خواهش نفس و حسد بر آن كس كه به تأييد الهى رسيده است [خواست به خداوند، نزديكى جويد.] ازاين رو، ناگزير، حالش به «ظلم اكبر» تحوّل مى يابد با اين گفته اش كه لَأَقْتُلَنَّكَ . (2)

حال كه خداوند، قربانى را تنها از متقين مى پذيرد، شب مشعر بايد تمرين پرهيزكارى باشد، تا در اثر اين پرهيز - كه در اين شب به دست مى آيد - قربانى فرداى حاجى، به هدر نرود و پروردگار از او قبول كند. تقوا توشه اى است كه دست كم براى پذيرش قربانى فردا، لازم است. امام سجاد (ع) در حديث شبلى، تقوا را دستاورد بزرگ وقوف در مشعر دانسته است و مى فرمايد:

وقتى به مزدلفه رفتى و از آنجا سنگريزه جمع كردى، نيت كردى كه هر معصيت و نادانى را از خويش بزدايى و هر علم و عمل صالحى را در خود ملكه سازى؟ گفت: نه. پرسيد: وقتى بر مشعرالحرام گذر كردى، نيت كردى كه دلت را با بينش اهل تقوى و خوف از خدا بيارايى؟ گفت: نه. فرمود:


1- تفسير السلمى، ابي عبدالرحمان محمد بن الحسين ازدى سلمى، ج١، ص١٧6.
2- عرايس البيان فى حقايق القرآن، ج٢، ص١5٠.

ص: 451

پس، نه به مزدلفه رفته اى، نه از آن، سنگريزه برداشته اى و نه از مشعرالحرام عبور كرده اى. (1)

«از اسرار مزدلفه، برگرفتن توشه تقوا براى فرداى تنهايى است. در آغاز ورود مجدد به حريم حرم، بايد تصميم جدى گرفت تا معاصى را ترك كرد، از نادانى دور شد و به سوى علم و بصيرت رفت. قصد تقوا نمود و دل خويش را با خوف الهى آراست. در مشعر بايد خود را براى مبارزه با شيطان درون و بيرون آماده كرد. شب مشعر، شب اشك و شعور است، شب مناجات و بازگشت به خداست. مشعر، نشانه شعور انسان گسسته از هوا و راه يافته به وادى تقواست. . .

رمز مشعر، خود نگهدارى و تقواست. تقوا، جهاد با نفس است كه مراتب سه گانه اى دارد:

الف) تقواى از محرمات؛

ب) تقواى از شبهات؛

ج) پرهيز از ماسوا.

تقوا آدمى را پاك مى كند، و پاكى از گناه نيز ضمير انسان را روشن مى سازد. در نتيجه حالت تضرع و خشوع در قلب انسان، پايدار مى شود» . (2)

به اميرالمؤمنين (ع) گفتند: «چرا مشعرالحرام از حرم قرار داده شده است؟ ايشان فرمودند:

چون خداوند اجازه ورود به زائران را در آستانه در دوم نگه داشته است و چون ناله و دعايشان طول بكشد، به آنان اجازه مى دهد كه قربانى خود را پيش آورند و چون آلودگى خود را رها كنند و از گناهانى كه ميان خدا و آنان حجاب بود، پاك شوند به آنان اجازه مى دهد كه با پاكى به زيارت آيند. (3)


1- مستدرك الوسايل، ج١٠، ص١٧٠.
2- اسرار عرفانى حج، ص4٧6 و 4٧٧.
3- فروع كافى، ج4، ص٢٢4.

ص: 452

«مشعر براى صعود است، براى اعتلاى روح به عالم بالا، چنان كه انسان از كوه بالا مى رود، بايد منازل و پلكان صعود، كمال، توحيد و فنا را يك به يك بپيمايد. در اين مرحله، حاجى بايد به مشاعر صعودى و معنوى، وقوف پيدا كند تا حكمت آنها را بداند. مشاعر، مدارك انسانى است. قواى ادراكى بايد در اختيار انسان باشد، كه اگر چنين شد، سالك به مقام نفى خواطر نايل مى شود و در اين صورت، قادر است خلع بدن كند. خلع بدن يا موت اختيارى، از شرايط حكمت است. بارى شب مشعر، شب تهجد و راز و نياز است. در اين شب بايد تصميم به تقوا گرفت و رويه پرهيزكارى پيشه كرد» . (1)


1- اسرار عرفانى حج، ص4٧٨ و 4٧٩.

ص: 453

فصل چهاردهم: رمى جمرات

اشاره

فصل چهاردهم: رمى جمرات (1)

١. تاريخچه رمى

«يكى از وظايف واجب در منا رمى جمرات است؛ يعنى پرتاب تعداد معينى سنگريزه به ستون هاى مشخصى در منا كه به نام جمره اولى، جمره وسطى و جمره عقبى ناميده مى شوند. روز عيد، موظف به رمى جمره عقبى هستيم و دو روز بعد آن (روز يازدهم و دوازدهم) هر سه جمره را به ترتيب بايد رمى كنيم.

از بعضى روايات استفاده مى شود كه حضرت آدم (ع) وقتى به امر خدا و همراهى جبرئيل (ع) به مناسك حج پرداخت، و از منا به سوى بيت عازم شد، در موضع جمرات سه بار، شيطان بر او ممثّل گشت و خواست آن حضرت را با وسوسه از انجام دادن وظيفه باز دارد. آن جناب به اشاره جبرئيل (ع) در هر موضعى از مواضع سه گانه با پرتاب هفت سنگ، او را از خود طرد كرد؛ از اين رو سنت طرد ابليس در آن مواضع سه گانه، در ميان فرزندان آدم (ع) باقى ماند.


1- يكى از واجبات منا، رمى جمرات است؛ يعنى هفت عدد سنگ را به جمره زدن. واجب است كه عدد سنگ ريزه ها، هفت باشد. واجب است نيت، با قصد خالص بدون ريا و نمايش دادن عمل به غير باشد كه موجب بطلان عمل مي شود. [همچنين واجب است] سنگريزه ها را بيندازد، پس اگر برود نزديك و با دست بگذارد به جمره، كافى نيست. (منتخب مناسك حج، ص٢٣4، با اندكى تغيير)

ص: 454

همچنين مى گويند كه اين سه محل، محلّ رجم و سنگسار سه نفر خائن است كه براى رسيدن به اغراض و منافع شخصى، با دشمن ملت خود، تبانى كرده بودند. در سال ولادت پيغمبر اكرم (ص) (5٧٠م) حكومت مسيحى يمن، به كعبه مكرمه سوء قصد كرد و لشكرى عظيم از ناحيه يمن براى ويران كردن خانه خدا به سوى مكه اعزام گرديد، درحالى كه فرمانده لشكر به نام ابرهه بر فيل بزرگى سوار بود و به همين جهت، داستان آنان در قرآن، به نام سوره فيل آمده است. مى گويند كه سه نفر از اهالى مكّه، مخفيانه با آنها تبانى كرده بودند كه وسايل ورود آنها را به شهر فراهم سازند و كار تخريب كعبه را تسهيل كنند؛ ولى دشمن به هدفش نرسيد و به چنگال عذاب خدا افتاد. پرندگان مخصوصى آنها را سنگباران كردند. آن سه نفر خائن نيز نقشه خائنانه شان كشف شد و اهالى مكّه، آنها را به جرم خيانت به كشور و تبانى با دشمن در محل جمرات ثلاث، سنگسار كردند. در دين مقدس اسلام، عمل پرتاب سنگريزه به ستون هاى سنگى كه در محل رجم خائنين بنا شده است، به عنوان اظهار تنفر و انزجار از خيانتكاران، جزء مناسك حج قرار داده شد، تا براى هميشه، بيزارى جستن از ستمكاران و خيانت پيشگان، برنامه جدى و عملى اسلام شناخته شود و امت اسلامى به دنيا بفهماند كه ما با صف واحد در برابر خائنان به اسلام و قرآن، قيام مى كنيم و آنها را با تمام قوا از اجتماع خود مى رانيم و در دل خروارها سنگ و گِل مدفونشان مى كنيم.

البته بايد توجه داشت، وجوه سه گانه اى كه در حكمت رمى جمرات گفته شده است، با يكديگر قابل جمع اند؛ يعنى هيچ گونه منافاتى با هم ندارند؛ زيرا ممكن است موضوع پرتاب سنگريزه در محل ستون هاى منا به عنوان سنّت طرد ابليس در زمان حضرت آدم (ع) تأسيس شده و در زمان حضرت ابراهيم (ع) تجديد گرديده است و بعد از ظهور دين حنيف اسلام، هم براى ابقاى سنت آدم (ع) و ابراهيم (ع) و هم به منظور امضاى برنامه رجم خائنين تأكيد و تثبيت شده باشد.

ص: 455

به هر تقدير، آنچه منظور است، دور ساختن و طرد شيطان و شيطان صفتان از محيط زندگى انسان ها، و زايل كردن اوهام و وساوس شيطانى از داخل وجود آدمى است، تا آنچه مانع انجام دادن وظيفه بندگى و عبوديت در پيشگاه خداست، از سر راه مسلمانان برداشته شود و جامعه مسلمين در يك محيط پاك و با طهارت، در مسير عبادت و بندگى خدا حركت كنند.

بنابراين رمى جمرات در واقع يك تمرين عملى همگانى براى زنده نگه داشتن روح مبارزه با صفات شيطانى و مجسم ساختن حسّ تنفر از اغواگران و خيانتكاران اجتماعى است كه همه ساله بايد در زمان معلوم و مكان معين، به صورت يك مانور عمومى و به طرزى جالب و چشمگير برگزار شود» . (1)

٢. رمى جمرات يعنى رمى شيطان نفس و شيطان جنّ (ابليس)

سنگ به دست آر ز رمى جمار

ديو هوا را كن از آن سنگسار (2)شيطان را نبايد همواره در بيرون از خود و در جلوه ابليس جست وجو كرد. آن شيطان بزرگ، كه خيلى وقت ها، استاد ابليس نيز مى شود، در نهاد خود انسان، پنهان است. گاهى انسان، ابليس مجسّم مى شود، و گاهى حتى از ابليس نيز پيشى مى گيرد. شيطان درون همان هواهاى نفسانى و خواهش هاى نارواست كه اگر در وجود آدمى، فعّال باشد، دست شيطان را باز مى گذارد، و اگر كنترل شده باشد، از دست شيطان، كارى ساخته نخواهد بود. «عطار نيشابورى» دراين باره در ضمن حكايتى، چنين مى گويد:

ديگرى گفتش كه «ابليس از غرور

راه بر من مى زند وقت حضور


1- حج برنامه تكامل، صص١٧6- ١٧٨.
2- هفت اورنگ، ج١، ص5١5.

ص: 456

من چو با او بر نمى آيم به زور

در دلم از غبن آن افتاد شور

چون كنم كز وى نجاتى باشدم

وز مى معنى حياتى باشدم؟»

گفت: «تا پيش تو است اين نفس سگ

از برت ابليس بگريزد به تگ

عشوه ابليس از تلبيس توست

در تو، يك يك آرزو، ابليس توست

گر كنى يك آرزوى خود تمام

در تو صد ابليس زايد والسلام»

(1) پس در رمى جمرات، هم نفس انسان رمى مى شود و هم ابليس؛ بنابراين، بايد اهتمام حاجى، بيشتر به رمى هواهاى نفسانى خويش باشد تا ابليس؛ زيرا اگر هواهاى نفسانى به درستى رمى شود، رمى ابليس، بسيار آسان خواهد بود. «شيخ محمود شلتوت» مى نويسد:

رجم شيطان، اقدامى سمبليك و عملى است كه از خلال آن، حجاج، اراده خويش را براى كنار نهادن عوامل ناروا و نفسانى و شرارت آميز اعلان مى نمايند و تكرار آن، تأكيدى بر اين اراده و تصميم است. (2)

وى در جاى ديگر مى گويد:

سنگ انداختن به سر و روى سمبل ابليس، گوياى اظهار نفرت از همه پليدى ها و حقير شمردن همه پلشتى ها و كشش هاى نارواست و حركتى سمبليك براى تبلور عزمى صادقانه در مقابله با هواپرستى و تباهى گرى افراد و جامعه هاست. (3)

به تعبير امام خمينى (رحمةالله) :

اين سفر الهى را شما مى رويد، رجم شيطان مى كنيد، اگر چنانچه خداى نخواسته خودتان از جنود شيطان باشيد، خودتان را هم رجم مى كنيد! شما


1- منطق الطير، فريدالدين عطار نيشابورى، ص٣٢٢.
2- اسلام آيين زندگى، ص١٩4.
3- اسلام آيين زندگى، ص٢٠٢.

ص: 457

بايد رحمانى بشويد تا رجمتان رجم رحمان و جنود رحمان نسبت به شيطان باشد. (1)

«چرا ما به اين ستون هاى سنگى - كه همه ساله آنها را تعمير هم مى كنند تا فرو نريزد - شيطان مى گوييم و چرا به آنها سنگ مى زنيم؟

پاسخ اين است كه اين ستون هاى سنگى تمثيل، نماد و نشانه شيطان است، نه خود شيطان. خداوند از ما خواسته است در دل و انديشه، از شيطان بيزارى بجوييم و اين نيت قلبى را، كه محسوس نيست، با يك عمل محسوس، كه همين سنگ زدن است، به يك ستون، در خارج از قلب و ذهن خود، مجسم و آشكار كنيم (2). . . اما بايد پرسيد كه اين شيطان كه همه از دست او مى نالند و او را لعن و نفرين مى كنند، كيست و چيست؟ اگر همه گرفتارى ها و بدبختى هاى انسان ناشى از وجود شيطان لعين و رجيم است، چرا خداوند او را آفريد تا ما را گمراه كند و در دنيا اين همه سياه دلى و تيره روزى و گناه و گرفتارى ايجاد كند؟

چرا خداوند شيطان را در همان روز خلقت آدم، به جرم نافرمانى به جهنم نفرستاد؟

چرا به او تا قيامت مهلت داد؟

چرا به او اجازه و امكان داد تا بندگان خدا را وسوسه كند و آنها را به دنبال خود بكشاند؟

آيا فلسفه خلقت شيطان و رابطه او با انسان و خدا، امرى قابل فهم است يا اينكه عقل و خرد اين مسئله را بر نمى تابد و درك نمى كند؟

آيا مسئله شيطان، از دايره عقل و عقلانيت بيرون است؟

حقيقت اين است كه شيطان هرچه باشد و هر سرشت و سرگذشتى داشته باشد، در


1- صحيفه حج، ج١، ص٣٠.
2- صحيفه حج، ج١، ص٣٠.

ص: 458

عالم آفرينش، يك واقعيت است و وجود او هم قابل فهم است و هم ضرورى. بودن شيطان در عالم هستى، به معناى مجبور بودن انسان به گناه نيست. البته شيطان ما را وسوسه مى كند، اما اين ما هستيم كه وسوسه را مى پذيريم و به دل راه مى دهيم و گناه مى كنيم.

وجود شيطان به معناى وجود وسوسه و جاذبه در بدى ها و زشتكارى هاست، اما به معناى آن نيست كه ما در اطاعت از او، اختيارى نداريم؛ براى مثال در استفاده از راديو و تلويزيون حداقل دو چيز لازم است، يكى دستگاه فرستنده و ديگرى دستگاه گيرنده. اگر دستگاه فرستنده اى وجود نداشته باشد و امواج صوت يا تصوير از بالاى يك برج بلند يا ماهواره در فضا منتشر نشود، دستگاه گيرنده اى كه در دست ما يا در خانه ماست، يعنى همين راديو و تلويزيون، هرچند سالم باشد، حرفى نخواهد زد و چيزى نشان نخواهد داد. چون چيزى در فضا پخش نشده تا آن را بگيرد و به ما بدهد. همين طور اگر فرستنده اى باشد و امواجى ارسال كند، اما گيرنده اى نباشد يا اينكه باشد، ولى روشن نباشد يا حتى روشن باشد، اما موج و كانالش با فرستنده هماهنگ نباشد، باز هم كار به نتيجه نمى رسد.

وجود شيطان به معناى وجود يك برج فرستنده فعال امواج وسوسه گناه در عالم است. دل ما به منزله همان دستگاه هاى گيرنده، كه آن را تا روشن نكنيم و موج و كانال آن را با موج و كانال فرستنده هماهنگ و ميزان نكنيم و جهت آنتن آن را با موجى كه از فرستنده مى آيد، تنظيم نكنيم، چيزى دريافت نخواهيم كرد.

اين ما هستيم كه امواج وسوسه شيطان را در گيرنده هاى دل خود مى گيريم و اين ما هستيم كه گيرنده خود را روشن مى كنيم. آيا وجود فرستنده در جهان و وجود امواج در فضا، به خودى خود كسى را مجبور مى كند كه آن امواج را، على رغم ميل و اراده خود، بشنود و ببيند؟ وجود شيطان هم در عالم به معناى مجبور بودن ما در ارتكاب گناه نيست. در برقرارى رابطه با شيطان، گيرنده، دل ماست و اين ما هستيم كه دل خود را

ص: 459

به اراده و اختيار خود به روى امواج وسوسه شيطان مى گشاييم، پس با آنكه شيطان در عالم هست، ما مختاريم و مجبور نيستيم، و چون مختاريم، مسئوليم» . (1)

اين آيه شريفه دراين باره كه اين انسان است كه دست شيطان را براى وسوسه خود مى گشايد، و شيطان، در واقع هيچ تسلطى بر او ندارد، شنيدنى است:

وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُ-ضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِي عليكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (ابراهيم: ٢٢)

و هنگامى كه كار تمام مى شود، شيطان مى گويد: خداوند به شما وعده حق داد و من به شما وعده [باطل] دادم و تخلف كردم. من بر شما تسلطى نداشتم، جز اينكه دعوتتان كردم و شما دعوت مرا پذيرفتيد. بنابراين، مرا سرزنش نكنيد و خود را سرزنش كنيد. نه من فريادرس شما هستم و نه شما فريادرس من. من نسبت به شرك شما درباره خود، كه قبل داشتيد [و اطاعت مرا همرديف اطاعت خدا قرار داديد] بيزار و كافرم به يقين ستمكاران عذاب دردناكى دارند!

در جايى ديگر نيز، اين حقيقت به بيانى ديگر آمده است، آنجا كه خداوند خطاب به شيطان مى گويد:

إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عليهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ (حجر: 4٢)

به راستى كه تو را بر بندگان من تسلطى نيست، مگر آن گمراهانى كه خود به دنبال تو مى آيند.

«بنابراين بايد هشيار بود و خود شيطان نبود تا بتوان شيطان را با موفقيت رمى كرد. در غير اين صورت، رمى، تنها نمايشى ظاهرى و عملى فيزيكى خواهد بود. بايد شيطان را


1- حج نماز بزرگ، صص5٧ - 6٠.

ص: 460

شناخته باشى كه بتوانى او را رمى كنى، وگرنه چه چيز را رمى مى كنى؟ ستون سنگى را؟ بايد از شيطان گسسته باشى و خود شيطان نباشى تا بتوانى شيطان را رمى كنى. تنها كسانى كه از شيطانيت و از شيطان رسته اند، مى توانند او را رمى كنند كه اگر چنين نباشد، شيطان به خنده خواهد افتاد و رمى كننده اسير در دام شيطان، خود مضحكه مى شود» . (1)

به تعبير آيت الله جوادى آملى:

در مورد رمى جمرات بايد توجه كنيم كه نه آن جمره، شيطان است و نه اين سنگ زدن رمى شيطان؛ زيرا رمى جمرات در زمان جاهليت نيز مرسوم بود؛ چنان كه در اين زمان هم گاه برخى از افراد كه خود شيطان انسى اند، اين رمى را انجام مى دهند. بديهى است كه شيطان هرگز با هفت سنگ طرد نمى شود. تنها راه طرد و در امان ماندن از آسيب هاى او استعاذه و پناهنده شدن به حصن الهى است. حقيقت اين است كه تا انسان فرشته منش نشود، شيطان از حريم او بيرون نمى رود و او از گزند شيطنت مصون نيست. حج زمينه مناسبى براى فرشته خو شدن است؛ به ويژه رمى جمرات كه تذكر به هرگونه پليدى مى دهد. خلاصه اينكه، سنگ زدن به جمره ها رمز و نشانه اى از رمى ديو درون و بيرون راندن شيطان انس و جن است. پس اگر كسى خود جزو شياطين انسى بود، هرگز قدرت و لياقت تبرّى و رمى حقيقى را ندارد؛ چنان كه اگر شيطان همنشين كسى شد، او نمى تواند همراه خود را رمى كند. كيفر كسى كه از نام و ياد حق غافل است، آن است كه خداوند شيطان را قرين و همنشين او مى كند و كسى كه شيطان قرين او شد، به همسفرى بد مبتلاست و او ديگر همراه و قرين خود را رمى نمى كند، و چنين كسى به سرّ رمى جمرات نرسيده و حج او ناقص است. (2)


1- تأملى در معناى مناسك حج، ص١٣٣.
2- صهباى حج، صص45٠ و 45١.

ص: 461

«پرتاب سنگريزه به يك ستون سنگى در آستانه طواف به دور كعبه، يك عمل تمثيلى و نمادين است، و معناى آن اين است كه حاجى كه شب قبل خواب را در مشعرالحرام بر خود حرام كرده و با دست خود از لابه لاى خاك هاى آن بيابان سنگريزه جمع كرده است، اينك با پرتاب آنها به سوى ستونى كه آن را شيطان فرض مى كند، نيت و تصميم خود را براى دست شستن از گناه و زشتكارى و تسليم نشدن به جاذبه ها و وسوسه هاى شيطان، به صورت محسوس و ملموس اعلام مى كند و با اين عمل ظاهرى، نيت باطنى خود را نشان مى دهد و آن را تقويت و تثبيت مى كند. او در حقيقت اين سنگ ها را به خود مى زند، اما نه به خود خدايى خود، بلكه به خود شيطانى و شيطان پسند خود، به همان بخشى از وجود خود كه قرآن كريم آن را نفس اماره ناميده است» . (1)

به تعبير زيباى سعدى:

همه از دست غير مى نالند

سعدى از دست خويشتن فرياد

٣. چرايى رمى سه گانه

«اكنون، اين سه بت را در منى شناختى؟ اين سه مظهر ابليس، در وسوسه ابراهيم! جمره اولى ضد عرفات، جمره وسطى، ضدّ مشعر، جمره عُقبى ضدّ منا. اين سه بت، سه عامل اصلى و نيرومند ابليسى اند كه بر سر راه ابراهيم شدن، در كمين انسان نشسته اند و او را از انجام دادن رسالت خدايى اش مانع مى شوند. آنها به طور دقيق چه مى كنند؟ پيام حق را مسخ مى كنند و آدمى را با تكيه بر قوى ترين دلبستگى اش - كه بزرگ ترين نقطه ضعف و لغزشگاه سقوط اوست - از رفتن به سوى كمال و انجام دادن مسئوليت حق باز مى دارند و او را فلج مى كنند. نشانى ديگرى كه دارند و ما را در يافتن


1- حج نماز بزرگ، صص6٣ و 64.

ص: 462

مصداق هاى عينى شان - كه به آنها اشاره دارند - يارى مى كنند، اين است كه اين سه بت، سه بت مستقل هستند، هر كدام نامى دارند و پايگاهى، اما هر سه همدست اند و هر سه در يك خط سيرند، هر سه بر سر راه انسان مسئول اند و انسان در راه (1). . . . اين سه همان زور و زر و تزويرند. جامعه رشد كرد، نهادها و نظام ها پيچيده شد، تقسيم بندى، تخصص و طبقات پيش آمد؛ قابيل، قدرت حاكم، قدرت تعيين كننده، غاصب حق و صاحب همه چيز، در سه چهره نمودار شد، بر هر يك از اين سه پايگاه جداگانه تكيه زد و سه قدرت زور و زر و تزوير را پديد آورد. اين سه، تو را از بندگى خدا به بندگى خويش مى خوانند. اى پيرو آن بت شكن بزرگ! سرباز توحيد! هر سه بت را بشكن!» (2)

4. رمى جمرات، نماد «تبرّى» (دافعه) در كنار «تولّى» (جاذبه)

جهان هستى، جهان جذب و دفع است، و هر چيزى در آن - از جماد تا نبات و حيوان - همواره امورى را جذب و امورى را دفع مى كنند. بى گمان انسان ها نيز نبايد از اين قاعده مستثنا باشند، و براى هم سويى با اين قانون عام آفرينش، و به جهت حفظ موجوديت و بقاى مادى و معنوى خويش، ناگزير از پيروى از اين قانون هستند. به تعبير استاد شهيد مرتضى مطهرى:

انسان موجودى نيازمند است و ذاتاً محتاج، آفريده شده است. با فعاليت هاى پيگير خويش مى كوشد تا خلأهاى خود را پر كند و حوائجش را برآورد و اين نيز امكان پذير نيست به جز اينكه به دسته اى بپيوندد و از جمعيتى رشته پيوند را بگسلد تا بدين وسيله از دسته اى بهره گيرد و از زيان دسته اى ديگر خود را برهاند. ما هيچ گرايش و يا انزجارى را در وى نمى بينيم، مگر اينكه


1- تحليلى از مناسك حج، على شريعتى، ص١٧١.
2- تحليلى از مناسك حج، على شريعتى، ص١٧٣.

ص: 463

از شعور استخدامى او نُضج مى گيرد. روى اين حساب، مصالح حياتى و ساختمان فطرى، انسان را جاذب و دافع پرورده است تا با آنچه در آن خيرى احساس مى كند بجوشد و آنچه را با اهداف خويش منافر مى بيند از خود دور كند، و در مقابل آنچه غير از اينهاست كه نه منشأ بهره اى هستند و نه زيانبارند، بى احساس باشد. در حقيقت، جذب و دفع، دو ركن اساسى زندگى بشرند و به همان مقدارى كه از آنها كاسته شود در نظام زندگى اش خلل جايگزين مى گردد. (1)

از اين رهگذر، رمى جمرات، نماد دافعه و تبرّى خواهد بود. دافعه و تبرّى از همه كسانى كه ابليس هستند و در خط شيطانند، و وجود آنها براى انسان، بسى مايه زيان است. شهيد مطهرى مى گويد:

رمى جمرات رمز اظهار تنفر است. گفته شده است آنجا مقبره سه نفر از خائنين است كه در داستان فيل با دشمنان تبانى كرده و به دوستان خيانت كردند. چه مانعى دارد كه اين اظهار تنفر، هر سال به صورت زنده ترى اجرا شود و خائنين روز، مجسمه يا تمثالشان نصب شود و مسلمين تمثال آنها را سنگباران كنند. (2)

آيت الله طالقانى نيز دراين باره مى گويند:

يكى از وظايف مهم حاجيان «رمى جمرات» ، يعنى سنگباران كردن جمرات است كه محل بت ها يا وسوسه هاى اضطراب انگيز شيطانى بوده است. هر حاجى با زدن هفت سنگ به آن پايه سنگى، نسبت به شرك و شيطنت تبرّى و بيزارى، مى جويد و آن را از خود دفع مى كند. اما راستى مگر جز با همدستى و همفكرى مى شود اين بيزارى را به كمال خود رساند و طاغوت ها


1- جاذبه و دافعه على (ع) ، شهيد مطهرى، صص٢٠و ٢١.
2- حج، ص٧.

ص: 464

و سركش ها و شيطان ها را از سر راه تكامل بشرى برداشت؟ و تا باقى مانده آثار فكرى و عملى اينان پابرجاست، ممكن نيست فكر و اراده مردم پيش برود و استعدادها بيدار و فعال گردد. اگر همدستى و همفكرى در ميان مردم باشد. گرچه هيچ سلامى هم نداشته باشند، مى توانند با «ريگ و سنگ» ، سركشانى را كه مردم را به عبوديت و بندگى خود مى خوانند، از سر راه بردارند و دفن كنند. (1)

5. رمى جمرات، نماد همانند سازى خويش با حضرت ابراهيم (ع)

گرچه رسالت اصلى پيامبرانى چون حضرت ابراهيم (ع) الهى كردن آدميان است، براى آنها كه گنجايش روحى آنها در اين اندازه نيست، راه تشبه به پيامبران الهى هموار است. براى هر انسانى كه سر در سوداى تعالى معنوى و عروج روحانى دارد، اين امكان فراهم است كه اگر توان خدايى شدن ندارند، پيامبرگونه شود و پا در جاى پاى پيامبران بنهد. در حقيقت كسى كه رمى جمرات مى كند و از ابليس و وسوسه هايش و از نفس و خواسته هايش، بيزارى مى جويد و آنها را هدف سنگ برائت خويش قرار مى دهد، شبيه ابراهيم شده است و از ابراهيم (ع) آموخته است كه هر آنچه مانعى بر سر راه تسليم در برابر خواست پروردگار هست، بايد رمى شود. چنين كسى شبيه پيامبران مى شود، و از او بوى نبوت به مشام مى رسد. امام محمد غزالى در اين باره مى نويسد:

و اما انداختن سنگ، مقصود وى اظهار بندگى است بر سبيل تعبد محض، و ديگر تشبّه با ابراهيم - صلوات الله عليه - كه بدان جايگاه، ابليس پيش وى آمده است تا وى را در شبهتى افكند، سنگ بر وى انداخته است، پس اگر در خاطر تو آيد كه شيطان، وى را پيدا آمد و مرا پيدا نيامده است، بيهوده سنگ چه اندازم، بدان كه به همين خاطر، شيطان براى تو پيدا آمد، سنگ


1- درس هاى قرآنى، ص١٧٠.

ص: 465

بينداز تا پشت وى بشكنى، كه پشت وى بدان شكسته شود كه تو بنده فرمان بردار پروردگار باشى، و هرچه تو را گويد كه چنان كن، همچنان كنى، و تصرف خويش در باقى كنى، و به حقيقت بدانى كه بدين انداختن سنگ، شيطان را مقهور مى كنى. (1)

6. رمى و زنده نگه داشتن روح فداكارى

«احتمال دارد كه اين عمل (پرتاب سنگريزه) ، رمز فداكارى و نشان گذشت از مال در راه خدا، براى دفاع از حريم دين و مبارزه با دشمنان حق و حقيقت باشد. بى گمان، تربيت اسلامى، از يك طرف با رساندن انسان به قلّه كوه «عرفات و معرفت الله» دنيا را در نظرش كوچك و بى مقدار مى سازد و در «مشعر عالى انسانى» تمام جمال هاى دنيايى از مال و جاه و مقام را در جنب جمال اعلاى الهى، مانند سنگ و خاك، بى مقدار جلوه مى دهد، ولى از طرف ديگر براى حفظ استقلال و موجوديت امت اسلامى در برابر دنياداران، دستور جمع آورى ثروت و تحصيل قدرت مى دهد، تا وقتى ميدان مبارزه و نبرد با دشمن پيش آمد، بى مضايقه، در راه دفاع از حريم ايمان و كوبيدن دشمنان، فداكارى كند و از مال و جاه خود بگذرد و حبّ دنيا مانع راهش نگردد.

ما هم كه به عرفات رفته ايم و در موقف مشعر به عالى ترين درك و شعور انسانى رسيده ايم، هرچه را كه جز خداست، در كنار خدا، همانند سنگريزه هاى بيابان ديده ايم، و براى اطاعت امر خدا مقدار معينى از آنها را جمع كرده و همراه خود آورده ايم، اينك كه به وادى منا آمديم، بايد آماده فداكارى شويم و آنچه از مال و جاه دنيا در دست داريم، طبق امر خدا به مصرف برسانيم، و به طور كامل نشان دهيم كه ما همچنان نسبت به امر خدا وفا داريم و سنگريزه هاى رنگين مال دنيا، همچنان در نظر ما سنگريزه و


1- كيمياى سعادت، ج١، ص٢٣٨.

ص: 466

بى ارزشند و هرگز نمى توانند مانع از فداكارى ما بشوند، و به جاى خدا در دل ما بنشينند و بر قلب هاى ما حاكم گردند» . (1)

٧. رمى و تمرين انقياد در بندگى

«انداختن سنگ، اظهار بندگى است. بايد سنگ انداخت تا پشت شيطان را شكست و اعلام نمود كه من فقط از خداوند فرمان برى مى كنم. سنگ انداختن، تمرين انقياد و بندگى است، اظهار امتثال و عبوديت است. شيطان زمانى خوار و ذليل مى شود كه انسان را بنده منقاد خدا ببيند. حاجى با رمى، فرشته خو شده و از دام ابليس مى رهد. شيطان، مظهر اسم البعيد است و سالك كوى دوست، مظهر اسم القريب او بايد با رمى خويش از شيطانى كه دور است، دورى كند و به قرب خويش به محضر ربوبى بيفزايد، و بداند كه چيزى همانند بندگى، او را به خداوند، نزديك نمى كند» . (2)

نكته: مستحب است سنگريزه ها را يكى بعد از ديگرى روى انگشت ابهام (انگشت بزرگ دست) بگذارد و با سرانگشت سبابه، به سوى جمره پرتاب كند. شايد سر اين دستور آن باشد كه اى مسلمانان! متوجه باشيد اگر شما از خود، قدرت ايمان و اتحاد نشان بدهيد و صابر و ثابت قدم باشيد، دشمنان دين و ايمان شما آنچنان ضعيف و زبون مى شوند كه با يك اشاره اندك از جانب شما، منكوب مى شوند و از پاى در مى آيند. (3)


1- حج برنامه تكامل، صص١٧٨ و ١٧٩.
2- اسرار عرفانى حج، صص4٩١ و 4٩٢.
3- حج برنامه تكامل، ص١٨٠.

ص: 467

فصل پانزدهم: قربانى

اشاره

فصل پانزدهم: قربانى (1)

كبش مُنى را به منا، ريز خون

نفس دنى را به فنا كن زبون (2)

گر نباشد حج و عمره و رمى و قربان گو مباش

اين شرف ما را نه بس كز تيغ او قربان شويم (3)

خاك منا زگوهر ترموج زن چو آب

از چشم هر كه خاكى و آبى است گوهرش

آورده هر خليل دلى، نفس پاك را

خون ريخته موافقت پور هاجرش

استاده سعد ذابح و مريخ زير دست

حلق جمل بريده بدان تيغ احمرش (4)

هر خون كه رانده از تن قربان خواص تو

گلگونه عذار خواص جنان شده

خون بهيمه ريخته هر ميزبان به شرط

تو خون نفس ريخته و ميزبان شده

(5) عشق، تشنه مى شود، خون بايدش داد. سرد مى شود، آتش بايدش زد.

گرسنه مى شود، قربانى بايدش كرد.


1- واجب است بر كسى كه حج تمتع به جا مي آورد، ذبح يك هدى؛ يعنى يك شتر يا يك گاو و يا يك گوسفند، البته شتر افضل است و پس از آن، گاو بهتر است. (منتخب مناسك حج، ص٢٣٩)
2- هفت اورنگ، ج١، ص5١5.
3- ديوان حكيم سنايى غزنوى، به سعى و اهتمام: مدرس رضوى، ص4١٨.
4- ديوان خاقانى، به كوشش: ضياءالدين سجادى، ص٢١٨.
5- ديوان خاقانى، به كوشش: ضياءالدين سجادى، ص4٠٢.

ص: 468

عشق با قربانى، با خون، نيرو مى گيرد، زلال مى شود، رشد مى كند، پاك و بى لك مى شود، گرم و نورانى مى شود. . .

از هرچه جز خود زدوده مى گردد.

مجرّد، بى غشى، صافى، ناب!

و اكنون عيد قربان است. . . (1)

تا پياده نمانم، سوارم نخواهى كرد.

تا بى پناه نگردم، پناهم نخواهى داد.

تا نيفتم، دستم را نخواهى گرفت. . .

و مى دانم

مرا از رنج «داشتن» برهان!

چقدر تماشاى جان خراش دست و پا زدن

و تلاش جان دادن و مردن اين ذبيح عزيز

برايم لذت بخش است!

اسماعيل من، آرام و صبور جان بسپار! (2)

١. قربانى، از شعائر الهى

«خداوند در سوره بقره آيه ٢6٧ مى فرمايد:

وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيها خَيْرٌ

و شترهاى چاق و فربه را [در مراسم حج] براى شما از شعائر الهى قرار داديم، در آنها براى شما، خير و بركت است.

خداوند در اين آيه شريفه از مسلمانان خواسته است كه نسبت به قربانى، اقدام


1- دفترهاى سبز، على شريعتى، ص٢١٨.
2- دفترهاى سبز، على شريعتى، ص٢١٩.

ص: 469

نمايند و اخلاص را فراموش نكنند و آن را شعائرى بدانند كه محافظت بر آن ضرورت دارد، و اهمال از آن، حرام و نامشروع است» . (1)

آن شعائر شد مناسك بالتّمام

خاص يا باشد به بُدن اندر كلام

اشتران كآرند يعنى بهر نَحر

خوب و فربه از هر آن وادى و شهر

مرشما را اندر آنها سودهاست

تا به وقت نام برده كآن هدى است (2)

«آنه مارى شيمل» مى نويسد: جايگزين يك قربانى حيوانى به جاى قربانى انسانى در مركز داستان آمادگى و ميل [حضرت] ابراهيم (ع) به قربانى ساختن پسر خود قرار داشت. . . اين، سرآغاز عصر جديد كنار گذاشتن قربانى از نوع انسان را مسلمانان در روز عيد اضحى، در دهم ماه ذى حجه، در خلال سفر به مكه و يا در موطن خويش، جشن مى گيرند.

منتقدين جديد و نيز برخى از مسلمان ها همواره پرسيده اند كه چرا اين همه اتلاف گوشت حيوانات در مراسم حج اتفاق مى افتد. . . آيا در عصر ما منطقى تر نيست كه به عوض توزيع گوشت و چرم و پوست، پول آن را به فقراى محتاج بدهند؟ اما فقهاى الهى بر قربانى كردن به عنوان يكى از شعائر الهى، تأكيد مى كنند و اصرار مى ورزند؛ زيرا به اعتقاد ايشان، تنها در اين صورت است كه نيت واقعى شخص قربانى كننده در يادآورى خاطره جايگزينى يك حيوان به جاى يك قربانى از جنس انسان، توسط مؤمنين، از نو به نمايش در مى آيد. گوسفند و يا قوچى كه قربانى شده - به اعتقاد بعضى از مؤمنين - در روز قيامت ظاهر خواهد شد تا صاحب خود را از روى پل صراط به بهشت راهنمايى كند. (3)


1- اسلام آيين زندگى، ص١٩٨.
2- شرح جامع تفسير عرفانى و منظوم قرآنى صفى عليشاه، ج6، ص٢٧٨5.
3- رمز گشايى از آيات الهى، صص٢4٧ و ٢4٨.

ص: 470

استاد شهيد مرتضى مطهرى دراين باره مى نويسد:

قطع نظر از آزار و اذيت [حيوان قربانى] چه رابطه اى ميان رضاى خدا و ريختن خون يك حيوان است؟ مگر خداوند - العياذ بالله - خونخوار است و از اينكه خون حيوانى ريخته مى شود، مسرور و خوشحال مى شود؟ ايراد ديگر به قربانى اين است كه يادگار توحش است. در قديم در اديان وثنى و بت پرستى، مذبح هايى بوده است و مردم براى رضاى بت ها قربانى مى كرده اند و خيال مى نمودند آن بت ها از آن گوشت ها استفاده مى كنند. . . اما جواب:

راجع به اين قسمت كه چه فايده اى بر ريختن خون مترتب مى شود، اين در صورتى صحيح است كه هدف از قربانى و كفارات (كه به طور اختصاصى در باب حج، همه از نوع گوسفند يا شتر كشتن است، مگر به صورت نادر) فقط ريختن خون باشد. دليلى ندارد صرف ريختن خون، مقرّب باشد؛ زيرا عملى مقرّب است كه رضاى خدا در آن باشد و رضاى خدا در اين است كه انسان به كمال فردى و اجتماعى خود برسد.

صرف ريختن خون، نه به كمال فردى انسان كمك مى كند و نه به كمال اجتماعى او. ولى اگر هدف اصلى، اطعام و انفاق باشد. . . آن ايراد وارد نيست. البته يك نكته هست و آن اينكه منافات ندارد كه اين عمل دسته جمعى، احياء و زنده كردن خاطره اى از قهرمان توحيد، حضرت ابراهيم (ع) باشد. به او امر شد عزيز و نور چشم خود را در راه خدا قربانى كند و او حاضر شد. بعد به او گفته شد: مقصود، فقط تسليم بود، گوسفندى به جاى فرزند، قربانى كن. اين گوسفند فدا كردن، تجديد آن خاطره و تعظيم آن قهرمانى است. (1)


1- حج، صص١٠٢ و ١٠٣.

ص: 471

٢. قربانى، نماد ايثار و فداكارى

ايثار و فداكارى، ويژگى انسان هاى بزرگ و يكى از عوامل امتياز و برترى آنها بر ديگران است. برخى از مقام هاى والاى معنوى جز با ايثار آنچه محبوب انسان است، به دست نمى آيد. دستاورد بزرگ ايثار آن است كه هم، راه خوشبختى و پيشرفت را براى شخص ايثارگر هموار مى كند، و هم براى مردمان جامعه. براى مثال، آنكه در موقعيت جهاد قرار مى گيرد و بدن يا جان خويش را ايثار مى كند، هم در صفِ پيشرو مجاهدان در راه خدا قرار مى گيرد، و هم جامعه را از گزند متجاوزان و ستمكاران ايمن مى دارد. در اهميت ايثار همين بس كه تا انجام نشود، دست شيطان هاى جنى و انسى به طور كامل كوتاه نخواهد شد. حاجى در عيد اضحى با قربانى كردن، درس بزرگ ايثار را فرا مى گيرد و مى آموزد كه تا گاهى عزيزترين چيزهاى خود را قربانى نكند، رضايت خدا را به دست نخواهد آورد و سير معنوى او تمام نخواهد شد؛ همان گونه كه حج بدون قربانى، حجى ناتمام است.

آيت الله طالقانى مى گويد:

. . . حج گزاران، حيواناتى را كه به آنها علاقه دارد براى قربانى ذبح مى كنند. بزرگ ترين مرحله فداكارى، كشته شدن است، اما از آن بالاتر اين است كه انسان فرزند خود را فدا كند! باز از آن بالاتر اين است كه انسان فرزند دلبندش را به دست خود قربانى كند. اين همان كار ابراهيم (ع) در سرزمين وحى بود كه خود و فرزندش براى چنين فداكارى آماده شدند و از آزمايش الهى پيروز و سربلند بيرون آمدند. ابراهيم خليل نداى توحيد را - كه نداى آزادى بشر از بندهاى بندگى غير خداست - از كنار همين خانه سر داد و دعوت به حج و قربانى را اعلام كرد و پرچم حق و جهاد در راه او را برافراشت.

قرن ها گذشت و ملل و اقوام مختلف آمدند و گذشتند و شرك و بت پرستى

ص: 472

و ظلم و طغيان باز جهان را تاريك كرد، تا اينكه در كنار همين خانه و مكان و مناسك الهام بخش آن، خاتم پيامبران (ص) برخاست و پيام توحيد، جهاد با شرك، پرستش غيرخدا، مبارزه با طغيان و دعوت به اسلام را با همه احكام و قوانينش به جهان واژگون بشر رساند. پس از آن حضرت، بار ديگر جاهليت با كفر و شرك و طغيانش، اما اين بار در زير نقاب اسلام، سر برآورد!

فرزند عزيز او حسين بن على (ع) كه وارث جدّ اعلايش، ابراهيم خليل (ع) و جهاد جدش رسول خدا (ص) و پدرش حضرت على (ع) بود، براى به ثمر رساندن اهداف نياكانش، در كنار همين خانه خدا و در همين روزهاى حج، در سال شصت هجرى، قيام كرد تا حج و قربانى را در صورت حقيقى خود بنماياند و بدل را به اصل و تمرين را به عمل بينجاماند و سنگ را به سلاح جنگ و قربانى كردن گوسفند را به ايثارى بزرگ يعنى قربانى كردن عزيزان و فرزندان مبدل گرداند.

خطبه امام (ع) كه در همان شب حركت به سوى عراق ايراد فرمود و در حكم بيانيه آن حضرت است و بيانات ديگر آن حضرت در آغاز حركت از مكه و ميانه راه و نزديك قربانگاه كربلا و سخنان ديگرى كه در شب و روز عاشورا بيان فرمود و همچنين عمل و حركتش در ايام حج، همه بيان و اعلام همين حقيقت است كه چون همه چيز مردم و مسلمانان در معرض هجوم قرار گرفته و سرنوشت مسلمانان به دست كسى چون يزيد افتاده است، وظيفه همه اين است كه حج را بدل به عمره و جامه احرام را بدل به لباس جنگ كنند و به جاى مِنا، در صحنه كارزار قربانى دهند! و دست به ايثار و فداكارى عملى و بزرگ بزنند. (1)


1- درس هاى قرآنى، ص١٧٠.

ص: 473

شيخ محمود شلتوت نيز مى نويسد:

قربانى كردن نيز گام نهادن در پلكان رشد، مقام ايمان، ايثار و اوج گرفتن به سوى صفا، پاكى و ريختن خون رذالت با دستان فضيلت است و رمزى است در راستاى ايثار و فداكارى. (1)

٣. قربانى، نماد ذبح نفس اماره

«پس به منا رويد و آرزوهاى حقانى را در آنجا دريابيد كه آن قربانى نمودن محبوب ترين چيز خويش، در راه محبوب مطلق است. بدانيد تا از اين محبوب ها كه بالاترينش حب نفس است - و حب دنيا تابع آن است - نگذريد به محبوب مطلق نمى رسيد» . (2)

كار را بايد ريشه اى انجام داد. براى دفع آفات بايد سراغ ريشه رفت و از ريشه آن را خشكاند. برخى براى رهايى از آسيب كرم هاى برآمده از لجنزار، آنها را نابود مى كنند، برخى نيز به سراغ ريشه توليد كرم مى روند و لجنزار را مى خشكانند؛ زيرا تا لجنزار است، همواره كِرم از دل آن مى جوشد. پس بايد لجنزار را از ميان برد تا از آزار كرم ها در امان ماند. مثال انسان و نفس اماره او و صفات رذيله نيز اين چنين است. ويژگى هاى ناپسند، هر اندازه هم از ميان بروند، چون نفس اماره - كه همان لجنزار و سرچشمه است - در وجود انسان باقى است، همچنان از دل آن صفات ناشايست مى رويد. نفس اماره، همان «خواهش» و «خواستن» است و تا زمانى كه اين خواهش و خواستن در آدمى از بين نرود، - و به خواستن مشروع و معقول و آميخته به قناعت تبديل نشود - همواره زمينه رويش انواع لغزش ها و صفات رذيله در انسان وجود خواهد داشت. بنابراين چاره كار در ذبح نفس اماره و قربانى اين «خواهش» و «خواستن» است. قربانى كردن، نماد ذبح اين نفس اماره است. به تعبير دكتر على شريعتى:


1- اسلام آيين زندگى، ص٢٠٢.
2- صحيفه حج، ج١، ص١٨5.

ص: 474

اكنون در منا هستى، ابراهيمى، و اسماعيلت را به قربانگاه آورده اى؛ اسماعيل كيست؟ چيست؟ مقامت؟ آبرويت؟ موقعيت و شغلت؟ پولت؟ خانه ات؟ باغت؟ اتومبيلت؟ معشوقت؟ خانواده ات؟ علمت؟ درجه ات؟ هنرت؟ روحانيتت؟ لباست؟ نامت؟ نشانت؟ جانت؟ جوانيت؟ زيبايى ات. . . ؟

من چه مى دانم؟ اين را تو خود مى دانى، تو خود آن را، او را. . . ، هرچه هست و هر كه هست، بايد به منا آورى و براى قربانى انتخاب كنى؛ من فقط مى توانم نشانى هايش را به تو بدهم، آنچه تو را در راه ايمان، ضعيف مى كند، آنچه تو را در رفتن، به ماندن مى خواند؛ آنچه تو را در راه مسئوليت به ترديد مى افكند، آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگى اش نمى گذارد تا پيام را بشنوى، تا حقيقت را اعتراف كنى. آنچه تو را به فرار مى خواند، آنچه تو را به توجيه و تأويل هاى مصلحت جويانه مى كشاند و عشق به او كور و كرت مى كند و تو اگر به سراغ نفس اماره ات بروى و آن را قربانى كنى، همه آنچه كه گفته ام از صفات ناپسند، يكجا از ميان خواهد رفت. (1)

خيز و بيا به نزد من، كن تهيم ز خويشتن دشمن جان من منم، هست عدو كنايتى

رو بنماى يك نفس تا برهم زخويش من

كشت مرا «من» و ز تو هيچ نشد حمايتى

نيست عجب اگر كنم شِكوه ز دشمنى چو خود

دوست زدوست مى كند بيگه و گه شكايتى (2)

وقت ذبح، الله اكبر مى كنى

همچنين در ذبح نفس كشتنى

تن چو اسماعيل و جان همچو خليل

كرد جان تكبير بر جسم نبيل

گشت كشته تن ز شهوت ها و آز

شد به بسم الله بسمل (3)در نماز (4)


1- تحليلى از مناسك حج، صص١45 و ١46.
2- كليات اشعار فيض كاشانى، ص4٠4.
3- بسمل: قربانى.
4- مثنوى معنوى، دفتر سوم، بيت هاى ٢١44 - ٢١46.

ص: 475

4. قربانى، نماد تسليم و رضا در برابر رنج ها و بلاهاى دوست

بزرگ ترين مقامى كه بنده در پيشگاه پروردگار به دست مى آورد، در اثر تسليم و رضا در برابر خواست پروردگار است. برجسته ترين و درخشان ترين ويژگى اولياى الهى، تسليم در برابر داده هاى حضرت دوست است. براى آنها كه به اين مقام رسيدند، هرچه از دوست رسد، نيكوست؛ پس اگر آسايش است، زيباست و اگر رنج است نيز، زيباست. اين روحيه تسليم در آنها موجب گوارا شدن بلاها مى شود؛ زيرا از جانب دوست است. عطار نيشابورى در داستانى نمادين، دراين باره زيبا سروده است:

عاشقى مى رفت سوى حج مگر

شد بر معشوق بر عزم سفر

گفت: اينك در سفر افتاده ام

هرچه فرمايى، به جان، استاده ام

در زمان، معشوق آن مردِ نژند

نيم خشتى، سخت، در عاشق فكند

همچو درّيش از زمين برداشت مرد

بوسه بر داد و درو سوراخ كرد

پس به گردن درفكند آن را به ناز

مى نكرد از خويشتن يك لحظه باز

هر كِ از او پرسيد كاين چيست اى عزيز؟

گفت: زين بيشم چه خواهد بود نيز؟

در همه عالم بدين گيرم قرار

كاينم از معشوق آمد يادگار (1)

«هجويرى» در «كشف المحجوب» مى نويسد: موسى (ع) دختر شعيب (ع) را بر حالى هرچه صعب تر بگذاشت و به خداوند تسليم كرد. ابراهيم هاجر و اسماعيل: را برداشت و به «وادى غير ذى زرع» برد و به خداوند جلّ جلاله تسليم كرد. و مر ايشان را دل مشغولى بزرگ خود نساختند و همه، دل در حق تعالى بستند تا مراد دو جهان برآمد اندر حال بى مرادى، به تسليم امور به خداوند عزّوجلّ. (2)


1- مصيبت نامه، فريدالدين عطار نيشابورى، ص٣٨٨.
2- كشف المحجوب، ابوالحسن على بن عثمان هجويرى، ص١٠٢.

ص: 476

از آنجا كه پيشينه قربانى، به قربانى كردن حضرت اسماعيل (ع) به دست حضرت ابراهيم (ع) برمى گردد و اينكه عمل قربانى كردن او، از تسليم و رضاى وى در برابر خواسته پروردگار خبر مى دهد، هر قربانى اى نيز كه حاجى در سرزمين مِنا انجام مى دهد، در دل خود آموزه، «تسليم و رضا در برابر رنج ها و بلاهاى حضرت دوست» را دارد. حاجى با اين عمل مى آموزد كه بايد در برابر آنچه خداوند براى او مى پسندد، تسليم و راضى باشد. به تعبير دكتر على شريعتى:

سه مرحل پشت سر هم است: [اول] عرفات (شناختن) ، [دوم] مشعرالحرام (شعور در حرم و حريم انسانيت و [سوم] منا و قربانى. . . روز عيد، عيد قربانى كردن، عجب عيد متضادى است! هميشه عيدها، عيد متولد شدن است، و اينجا عيد، عيد قربانى كردن است؛ خيلى فرق دارد. هميشه جشن تولد بچه را مى گيرند، و در اينجا هركسى جشن قربانى كردن بچه اش را مى گيرد! اينجا دو كار مى كنيم: يكى حمله، دوم تسليم، حمله به اين سه مظهر شيطانى، سه جمره؛ و تسليم مطلق، تا حدى كه هركسى بايد «اسماعيل» ش را به فرمان ايمان و عشق قربانى كند. (1)

باز در آن كوش كه قربان كنى

هرچه كنى كوش كه با جان كنى

تيغ وفا بر گلوى جان بنه

گردن تسليم به فرمان بنه

دست چه باشد كه از آن خون چكد

خوش بود آن كز دل محزون چكد

جان كه نه قربانى جانان شود

جيفه تن بهتر از آن جان شود

ساحت اين عرصه كه ارض مناست

سر به سر اين دشت فنا بر فناست

كشته درين بى حد و قربان بسى

تشنه به خون تيغ به كف هركسى

هر كه نشد كشته شمشير دوست

لاشه مردار به از جان اوست


1- ميعاد با ابراهيم، على شريعتى، ص44٨.

ص: 477

سرخى خون آيت صنع الله است

كشته شو آنجاى كه قربانگه است

آن همه جوينده كه اينجا درند

جان بفروشند و غم دل خورند

هركسى و همت والاى خويش

سود برد در خور كالاى خويش

سربكش از تيغ و فرود آر سر

كرده ز سر قيد علايق بدر

گر سر موييست علايق ترا

نيست يكى خدمت لايق ترا

رو سر تسليم و رضا پيش گير

در ره دين ترك سر خويش گير. (1)

5. قربانى و تعبّد محض و بى چون و چرا

اگرچه پروردگار، بندگانش را به «تعبّد» همراه با فهم چرايى آن و عبوديت با آگاهى از حكمت آن، دعوت مى كند، گاهى نيز به منظور امتحان آنها و آشكار كردن ميزان بندگى آنان و افزودن مقدار تعبد، از آنها مى خواهد كه تعبّد محض و بى چون و چرا اختيار كنند، بدون آنكه حكمت آن عمل را دريابند. شهيد مطهرى مى گويد:

اين مسئله را بايد طرح كرد كه درست است كه هر دستورى مصلحتى دارد كه عقل، احياناً آن را در مى يابد، ولى آيا اگر انسان، دستورى را فقط به حكم تعبد و تسليم به جا آورد اقرب به عبوديت است يا اگر حكمت آن را بفهمد؟ البته اگر به حكم تعبد و تسليم بجا آورد و حكمت آن را حواله كند به امر او، قطعاً اقرب به تعبد و تسليم است (2). . . مسئله فدا كردن فرزند به دست ابراهيم (ع) به دو شكل مى تواند باشد. او شك ندارد كه قربانى كردن فرزند يعنى فرزند را در راه خدا دادن، اوج گذشت است و اى بسا انسان هايى كه حاضرند جان خودشان را بدهند، ولى حاضر نيستند كه زنده بمانند و جوان عزيزشان كشته بشود. اما در اين كار اين قهرمان توحيد در داستان ذبح


1- سفرنامه منظوم حج، شاعر: محيى لارى، صص١٢٧ و ١٢٨.
2- حج، صص٩٧ و ٩٨.

ص: 478

فرزندش اسماعيل، يك نكته اى وجود دارد كه قرآن نقل كرده است و اين نكته جالب توجه است. ببينيد، يك وقت هست به انسان دستورى مى دهند كه فلسفه آن روشن است؛ يعنى عقل آدم آن را درك مى كند و مى فهمد. خوب، آدم يك كارى مى كند كه هم دستور خداست و هم چيزى است كه عقل خودش هم فلسفه اش را درك مى كند. البته اين يك انگيزه ضرورى براى ما مسلمان هاست كه همه دستورهايى كه خدا در قرآن و سنت به ما داده، يك فلسفه اى دارد، منتها ما بسيارى از اين فلسفه ها را درك مى كنيم و بسيارى را هنوز درك نكرده ايم. اسلام ما را تشويق مى كند كه به فلسفه هاى احكام پى ببريم؛ يعنى اگر فلسفه هاى احكام را بفهميم، اعتقاد ما به اسلام، بيشتر مى شود. اما يك نكته هست و آن اينكه اگر يك مرد بزرگى به انسان دستورى بدهد، يك وقت انسان فلسفه آن دستور را مى داند و يك وقت نمى داند. كسى كه حاضر است امر كسى را اطاعت كند، مى آيد به او مى گويد آقا! من يك گرفتارى دارم، اين گرفتارى را چطور حل كنم؟ مى گويد: برو فلان كار را بكن!

حال، اگر او فلسفه اين دستور او را نفهميده و صرفاً روى اعتماد كامل به فرمان فرمان دهنده عمل كند، اين از نظر اطاعت و عبادت، مقام بالاترى دارد. او به قدرى به دستورهاى اين آقا يا به دستورهاى اين طبيب مطمئن است كه با اينكه يك ذرّه از فلسفه آن، چيزى نمى داند، ولى مى گويد من آن را مى دانم. مثل اينكه شما خودتان گاهى اوقات به يك طبيبى آن قدر اعتماد پيدا مى كنيد، كه هرچه بگويد و لو آنكه يك ذره اش را نفهميد، عمل مى كنيد. يك كسى مى گويد آقا! اين كارها چيست كه مى كنى؟ مى گويى آن كسى كه من حرفش را گوش مى كنم، آن قدر به او اطمينان و اعتماد دارم كه مى دانم بيهوده حرف نمى زند و يك حسابى در كار است.

ص: 479

اين را من مخصوصاً به جوانان عرض مى كنم كه از نظر مقام عبوديت، با اينكه انسان خوب است كوشش كند فلسفه هاى احكام را بفهمد، اما اين مسئله سبب نشود كه شخص بگويد كه من هر دستورى را كه فلسفه اش را بفهمم، به كار مى بندم، اما اگر فلسفه اش را نفهمم به كار نمى بندم. اين معنايش اين است كه من به اسلام اعتماد كامل ندارم، او دستورش را بدهد، من اگر خودم فلسفه اش را فهميدم، عمل مى كنم، اگر نفهميدم، نه. نه، شما بايد اين جور باشيد كه بگوييد من به دستور اسلام اعتماد دارم، هرچه اسلام بگويد، مى گويم: «آمَنّا و سَلّ ّمنا» ، من عمل مى كنم، ولى براى اينكه معرفتم زياد بشود، مى خواهم فلسفه اش را بفهمم؛ نه اينكه براى اين عمل بكنم كه مى خواهم فلسفه اش را بفهمم؛ نه، من به هر حال به اسلام اعتماد دارم. (1)

. . . اگر خداوند به ابراهيم، قهرمان توحيد، مى گفت: ابراهيم! پسرت را بفرست در فلان جنگ كه بايد با كفار بجنگد و در آنجا در راه جهاد كشته بشود و ابراهيم فرمان را عمل مى كرد، آن قدرها مهم نبود. به ابراهيم در عالم رؤيا امر مى شود: ابراهيم! فرزند جوانت اسماعيل را به دست خود به منا ببر. . . ابراهيم اعتمادش به امر خدا و تسليمش در مقابل امر خدا تا آنجاست كه يك امرى كه از نظر عقل و فكر او هيچ فلسفه اى نمى توانست داشته باشد، چون اعتماد داشت، گفت: خدا گفته است و من بايد در برابر دستور او تعبّد محض و بى چون و چرا داشته باشم، چون به او اعتماد و اطمينان كامل دارم اگر ما تنها، زمانى كه فلسفه احكام را فهميديم، عمل كنيم و در غير اين صورت، عمل نكنيم، اخلاصمان كم است. (2)

. . . در داستان حضرت ابراهيم، موضوع، قربانى دادن است، از نظر اسماعيل، جان


1- حج، صص١١١ - ١١4.
2- حج، صص١١4 و ١١5.

ص: 480

خود را فدا كردن و از نظر ابراهيم، فرزند را در راه خدا دادن، و از نظر مقام تعبّد و تسليم، يك موضوعى است كه اصلاً براى ابراهيم هيچ توجيحى نداشت. (1). . . و بعد كه ابراهيم اقدام به اين كار مى كند، خداوند مى فرمايد:

فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ * وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ * وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ (صافات:١٠٣-١٠5)

هنگامى كه هر دو تسليم [فرمان الهى] شدند و ابراهيم پيشانى او را برخاك نهاد، او را ندا داديم كه اى ابراهيم! آن رويا را تحقق بخشيدى [و آماده قربانى فرزند شدى]. ما اين گونه، نيكوكاران را پاداش مى دهيم. به يقين اين همان امتحان آشكار است. ما قربانى عظيمى را فداى او كرديم.

همين كه پدر و پسر تا اين اندازه نشان دادند كه به دستور خدا اعتماد دارند، تسليم بى چون و چراى امر خدا هستند و در مقابل موضوعى كه از طرفى يقين دارند دستور خداست، ولى از طرفى هيچ فلسفه اى و توجيهى برايش نمى فهمند؛ تعبد محض دارند، دستور رسيد كه كافى است. . . ما از بندگان اين را مى خواهيم، ما از بندگان، فداكارى در راه حق را مى خواهيم، ما از بندگان تعبد محض و تسليم در راه حق را مى خواهيم. (2)

كسى كاو با خدا چون و چرا گفت

چو مشرك حضرتش را ناسزا گفت

ورا زيبد كه پرسد از چه و چون

نباشد اعتراض از بنده موزون

خداوندى همه در كبريايى است

نه علت لايق فعل خدايى است. (3)

امام محمد غزالى نيز دراين باره زيبا و لطيف گفته است: اهل اسلام در اين شوق [به حج]، اهل و مال و وطن خود گذاشتند و خطر


1- حج، ص١١6.
2- حج، صص١١٧ و ١١٨.
3- گلشن راز، شيخ محمود شبسترى، ص5٢.

ص: 481

سفر تحمل كردند و بنده وار قصد حركت كردند؛ و در اين عبادت، ايشان را كارها فرمود كه هيچ عقل بدان راه نيابد، چون سنگ انداختن، و ميان صفا و مروه دويدن؛ براى آنكه هرچه عقل بدان راه يابد، نفس را بدان اُنسى باشد، كه داند كه هرچه مى كند براى چه مى كند. او چون بداند كه در زكات، رفق درويشان است، و در نماز، تواضع خداى جهان است و در روزه به خاك ماليدن لشكر شيطان است، باشد كه طبع وى بر موافقت عقل حركت كند و كمال بندگى آن بود كه به محض فرمان كار كند كه هيچ متقاضى از باطن وى پيدا نيايد. . . و آن گه گروهى عجب دارند كه مقصود و مراد از اين اعمال چيست؟ و آن از غفلت ايشان بود از حقيقت كارها كه غرض اين است تا بندگى بدين پيدا شود، و نظر وى جز به محض فرمان نباشد، و هيچ نصيب ديگر - عقل را و طبع را - بدان راه نباشد، تا از وى جز حق و فرمان حق هيچ چيز نماند. (1)

غزالى در جاى ديگرى مى نويسد:

. . . و زائران را به كارهايى غيرطبيعى و غريب، مكلف كرده و به اعمالى، به ظاهر دور از طريق عقل، واداشته است تا ثابت شود كه اعمال ايشان فقط به قصد امتثال امر و محض عبوديت است و سبب ديگرى ندارد و بدين جهت بود كه حضرت رسول خدا (ص) فرمود: «پروردگارا به جهت اظهار بندگى و عبوديت و از روى حقيقت، در انجام دادن حج، تو را اطاعت مى كنم» . (2)

حكايت

آورده اند كه «ابراهيم ادهم (رحمةالله)» ، غلامى بخريد و چون غلام را به خانه آورد، گفت: «اى غلام چه مى خورى؟» گفت: «آنچه تو دهى» . گفت: «چه مى پوشى؟» گفت: «آنچه تو


1- كيمياى سعادت، ج١، ص٢٣6.
2- ترجمه كتاب الاربعين، امام محمد غزالى، ص56.

ص: 482

پوشانى» . گفت: «چه نامى؟» گفت: «آنچه تو خوانى» . گفت: «چه درخواست دارى؟» گفت: «مرا با درخواست چه كار؟» (1)

محيى الدين عربى نيز مى نويسد:

آنان (حج و عمره گزاران) ميهمان خدايند كه خداوند ايشان را به خانه اش دعوت كرده است و خداوند سبحان آنان را به مفارقت وطن و رهايى از خوشى و آسايش نخوانده و مبتلاى به پراكندگى نكرده است، مگر آنكه نشان دهد چه كسى بر عبوديت او استوار است و چه كسى ناپايدار؛ ازاين رو بيشتر اعمال حج، تعبّدات محض است و علت بردار نيست، گرچه گاهى مى توان از راه كشف و هشدار الهى كه بر دل هاى عارفان وارد مى شود، بدان ها دست يافت. (2)

ابن عربى در جاى ديگر مى گويد:

بيشتر اعمال حج، تعبّد محض است و نزد فقيهان، براى آنها تعقل نمى شود، پس به ذات خود، عين حكمت است، و براى حكمت، موجبى وضع نشده است، و در آن، اجر و پاداشى است كه در غير آن از عبادات نيست، و در آن، تجلى الهى است كه در غير آن از اعمال نيست. (3)

6. قربانى و ذبح شخصيت دروغين و نشاندن شخصيت راستين به جاى آن

برخى شخصيت ها، كاذب و بدلى هستند. اين شخصيت نيست، بلكه توهم شخصيت است؛ يعنى آدمى، خودش نيست، بلكه ديگرى است و آميخته با انواع رياكارى ها، غصه ها، غرورها، و كژى هاست. قربانى كردن، يعنى تخريب و نابودى اين


1- گزيده جوامع الحكايات و لوامع الروايات، سديدالدين محمد عوفى، ص١٩٨.
2- الفتوحات المكيه، ج١، ص٨١٠.
3- الفتوحات المكيه، ج١، ص٨6.

ص: 483

شخصيت پندارآميز و وهم آلود، و رسيدن به شخصيتى راستين و حقيقى. اين شخصيت كاذب، همان وجودى است كه شاعران و عارفان بزرگ، از آن به خار و خاشاك تعبير مى كنند، و مى خواهند كه از اين «خود» بى خود گردند، تا «خود» راستين - كه آيينه تمام نماى پروردگار است - آشكار شود.

به تعبير زيباى مولوى:

آن نفسى كه با خودى، بسته ابر غصه اى

وان نفسى كه بى خودى مه به كنار آيدت

آن نفسى كه با خودى، يار كناره مى كند

وان نفسى كه بى خودى باده يار آيدت

آن نفسى كه با خودى، همچو خزان فسرده اى

وان نفسى كه بى خودى دِى چو بهار آيدت (1)

شيخ محمود شبسترى نيز گفته است: وجود تو همه خار است و خاشاك

برون انداز از خود جمله را پاك

برو تو خانه دل را فرو روب

مهيا كن مقام و جاى محبوب

چو تو بيرون شدى او اندر آيد

به تو بى تو جمال خود نمايد (2)

٧. منا سرزمين رسيدن به آرزوها

محيى الدين عربى، منا را سرزمين دستيابى به آرزوها مى داند و مى نويسد:

منا محل رسيدن به آرزوهاست؛ زيرا روزهاى خوردن و آشاميدن و بهره ورى و نعمت است، و آن همان بهشت [نقد و] نزديك است و [نيز] در آن، ريختن چرك و زوايد و ازاله پراكندگى از حاج است، و از نيروى تمناست كه «منا» ناميده شده است، و آن اينكه صاحبش را به آنچه آرزويش را دارد [اما اكنون آن را] حاضر ندارد، به كسى كه آنچه را آرزومند است و به تمام وجوه، نزدش حاضر است مى رساند، مانند صاحب


1- كليات شمس تبريزى، ص١٠٢.
2- گلشن راز، ص٣٩.

ص: 484

مالى كه بدان مال، انواع خير را انجام مى دهد و در راه هاى خير براى به دست آوردن فضل و كرم الهى انفاق مى كند، و آن كه مال ندارد آرزو مى كند، كه اگر او را هم مانند وى مالى بود، همانندش عمل مى كرد، پس هر دو در اجر و پاداش برابرند، بلكه او (بدون مال) كامل تر است؛ زيرا برايش اجر كامل بر تمام ترين وجهى - بدون درخواست غيرى از او - حاصل مى گردد؛ زيرا از اولى، پرسش مى شود كه آن مال را از كجا آورده اى؟ و آيا در دادنش اخلاص داشته اى؟ و پس از اين رنج و مشقت، اجر آن برايش حاصل مى گردد، ولى آرزو كننده تمام آن اجر - بدون درخواست كردن و رنج و مشقتى - وى را حاصل است. (1)

٨. نگرشى عرفانى به حيوان قربانى (توجه به فناپذيرى حيوان قربانى شده)

دل بيدار و جان هوشيار، همه هستى را زنده و با شعور مى بيند؛ ازاين رو تصرفش در هستى، همراه با ياد خدا و اجازه از پروردگار است. چنين كسى آن گاه كه در سرزمين منا براى قربانى آماده مى شود، هرگز نگاه او به حيوانى كه قصد قربانى او را دارد، نگاه كسى كه آن را حيوانى بى شعور، ناآگاه و فناپذير مى داند نيست. او با احترام، اين گوسفند را ذبح مى كند، و بر اين باور است كه اين حيوان نيز مانند همه هستى و همه موجودات ديگر، نابود نخواهد شد، بلكه تنها تغيير شكل خواهد داد. سخنان محيى الدين عربى شنيدنى است:

. . . سپس حاج، قربانى اش را سر مى برد و بدان وسيله، روح اين حيوان را از زندان اين كالبد طبيعى تاريك، به عالم اعلا و عالم فراخى و خير روانه مى كند؛ زيرا تمام حيوانات - از نگاه ما - داراى ارواح و عقولى هستند كه از جانب خداوند، تعقل مى كنند، و از همين روى است كه خداوند متعال


1- الفتوحات المكيه، ج١، ص٨5٧.

ص: 485

درباره شان فرموده: كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ ؛ «همگى نيايش و ستايش خود را مى دانند» . (نور: 4١) پس ما در اين روز، ارواح اين حيوانات را - براى سپاس به درگاه الهى - آزاد مى كنيم. . . سپس از آنها (يعنى گوشتشان) مى خوريم تا بخشى از آنها نزد ما باشد، و آن ذكر مخصوصى را كه دارد از روى ذوق مشاهده كرده، آن را مانند يارى گر خويش - در آنچه از حركت كه در طاعت الهى لازم او بوده - قرار دهيم. (1)

«جبران خليل جبران» مى نويسد:

بگذاريد تخته كشتارگاهتان، محرابى باشد كه آنجا پاكان و معصومان دشت و جنگل را به خاطر گوهرى در آدمى كه از آنها پاكتر و معصوم تر است قربانى مى كنيد.

وقتى حيوانى را ذبح مى كنى در دل با او بگو، همان نيرو كه تو را مى كشد، من نيز با همان نيرو كشته مى شوم. من نيز فنا خواهم شد؛ زيرا قانونى كه تو را در دست من نهاده است، مرا نيز در دست نيرومندترى خواهد نهاد. (2)

٩. قربانى و آموزه «مرگ اختيارى» و رسيدن به حيات ابدى

دو مردن بود آدميزاد را

گرفتار اين محنت آباد را

يكى مردن از شهوت حرص و آز

ز بايست ها داشتن دست باز

دوم رشته جان بريدن ز تن

گسستن كشش هاى روح از بدن

كسى كو به مرگ نخستين شتافت

ز مرگ دوم عمر جاويد يافت (3)

«كسانى كه ريشه اى ندارند، مى خشكند و كسانى كه مانده باشند، گند مى گيرند و


1- الفتوحات المكيه، ج١، ص٨5٧.
2- پيامبر، جبران خليل جبران، ترجمه: حسين الهى قمشه اى، ص4١.
3- مثنوى هفت اورنگ، ج٢، صص4٧٢ و 4٧٣.

ص: 486

مى ميرند. ما خواه ناخواه مردار زمين هستيم و مرده زمان. زمانه، ما را به مرگ مى سپرد و از ما مردارى مى ماند، مگر قبل از اينكه زمانه نيروى ما را بگيرد و ما را به خاك تبديل كند، خودمان را ذبح كنيم و به مرگ اختيارى برسيم. . . آنهايى كه گوسفندهايى دارند و اين گوسفندها در معرض خطرى قرار مى گيرند، زودتر كاردها را تيز مى كنند تا ذبح كنند، تا از مرگ آنها و ضايع شدن و از دست رفتن آنها جلوگيرى كنند. ما در اين هستى، خواه ناخواه، مرداريم، مگر اينكه كاردى را به گلوها بگذاريم و خود را ذبح كنيم. گذشت زمانه ما را به خاك برمى گرداند، مگر اينكه بيشتر، با ذبح كردن خود بمانيم. (1). . . آنهايى كه قصد ذبح دارند و مى خواهند ذبيح شوند، بايد ذبيح الله باشند. اسماعيل هايى كه ذبيح حقند، پايدار مى مانند. يكى از بزرگان كه به او گفته بودند كه به من درسى بده، گفته بود به تو درسى مى دهم كه اگر تو، همه اش را در كتاب جمع كنى، كتاب ها آن را نمى تواند در خود بگيرند و اگر بخواهى خلاصه اش كنى، پشت يك ناخن مى توانى بنويسى. آنچه در همه كتاب ها هست، اگر در يك خط خلاصه شود و آن خط در دو كلمه خلاصه شود و آن كلمه را بتوان در پشت ناخن نوشت، چيزى نيست جز ذبح النفس (مرگ اختيارى) . . . هنگامى ذبح، شرعى است كه از مرده بخواهيم بهره بردارى كنيم؛ بخواهيم زندگى او را با بهره هاى بعدى مرتبط كنيم و از مردار شدن او جلوگيرى كنيم.

ذبح نفس، از بين بردن و هدر دادن نفس نيست. ذبح نفس، معنايش اين نيست كه انسان خودش را رها كند، تن بهره هاى آن را واگذارد. نه، مهم اين است تزكيه كند» . (2)

بمير اى دوست پيش از مرگ اگر مى زندگى خواهى

كه ادريس از چنين مردن، بهشتى گشت پيش از ما

به تيغ عشق، شو كشته كه تا عمر ابد يابى

كه از شمشير بويحيى (3)نشان ندهد كس از احيا (4)


1- حقيقت حج، صص ١١5 و ١١6.
2- حقيقت حج، صص١١٧ و ١١٨.
3- منظور، عزرائيل است؛ يعنى هيچ كس از شمشير بويحيى زنده نخواهد ماند.
4- ديوان حكيم سنايى، صص5٢ و 5٣.

ص: 487

در راه رضاى تو قربان شده جان وانگه

در پرده قرب تو زنده شده قربان ها (1)

خواجه نصيرالدين طوسى درباره «مرگ اختيارى» مى نويسد: . . . و حكما بدين سبب گفته اند كه مرگ، دو نوع است: يكى ارادى و يكى طبيعى؛ و همچنين حيات. و به «موت ارادى» اماتت (2)شهوات خواسته اند و ترك تعرّض آن، و به «موت طبيعى» مفارقت نفس از بدن خواسته اند و به «حيات ارادى» حيات فانى دنياوى مشروط به اكل و شرب را اراده كرده اند و به «حيات طبيعى» بقاى جاودانى در غبطت و سرور و افلاطون حكيم گفته است: «

مُتْ بالإرادة تَحيى بالطَّبيعةِ » ؛ «از روى اختيار بمير تا زنده شوى به حيات طبيعى» و حكماى متصوفه گفته اند: «

موتوا قبلَ اَن تَموتُوا » ؛ «پيش از آن كه بميريد، بميريد» . (3)

عارف بزرگ «نجم الدين كبرى» درباره چيستى مرگ اختيارى مى نويسد:

يعنى پيش از موت طبيعى كه مفارقت روح است، از كالبد، جدا شويد، از مرادات و مأنوسات كه از ابتداى خلقت تا غايت، در شما متمكن گشته اند، و مراد حق را بر مراد خود اختيار كنيد كه نتيجه اين مردن، حيات حقيقى است. (4)

حكايت

شخصى متمكن و دولت مرد، به مكه رفت و مجاورت اختيار نمود و مدت متمادى در آنجا مسكن گرفت. سالى همشهريان او به حج آمدند. در ملاقات به او گفتند: «هيچ آرزو نمى كنى كه به وطن خود برگردى و املاك خود را ببينى» . در جواب گفت: «چه


1- ديوان حكيم سنايى، ص١٧.
2- كشتن.
3- اخلاق ناصرى، خواجه نصيرالدين طوسى، ص١٨٨.
4- ترجمه الاصول العشرة، نجم الدين كبرى، ص٣٧.

ص: 488

اميد باز آمدن است به دنيا، كشته اى را كه او را رمقى اندك مانده باشد» . (1)

فيلسوف بزرگ جهان اسلام، «ميرداماد» در كتاب گرانبهاى «القبسات» درباره مرگ اختيارى، سخنى شنيدنى دارد. ايشان مى گويند:

. . . بدان كه حيات حسّى مزاجى در اين عالم، [در حقيقت] پوسته حيات است، و چيزى جز حيات ظاهرى نيست، [و حيات حقيقى] حيات عقلى الهى در عالم قدس است كه اين حيات عقلانى، لبّ بهجت روحانى و مغز سعادت ابدى و حيات حقيقى است. پس همان گونه كه گورها، قبور جسم ها هستند، جسم ها نيز گورهاى نفس ها هستند و چه بسا منظور خداوند در آيه شريفه وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ ؛ «و تو كسانى را كه در گورهايند نمى توانى شنوا سازى» . (فاطر:٢٢) ، همان بدن ها باشد كه قبور نفس هاى آنها شده است. پس انسان هاى سفيه و نادان، حيات آنها مطلقا، ممات و مرگ است، و بدن هاى آنها قبور نفوس آنهاست، جسدهاى آنها - چه در اين دنيا و چه در جهان ديگر - قبور ارواح آنهاست و اينكه در حديث قدسى آمده است كه «

اَنَا عندَ المنكسرة قُلُوبُهُم » ؛ «من در كنار قلب هاى شكسته هستم» ، مقصود از چنين قلب هايى، نفوس مجرّد و الهى است و منظور از انكسار در اين آيه شريفه، همان مرگ اختيارى و دل كندن ارادى از بدن ها پيش از مرگ طبيعى است. (2)

«بارى در اعتقاد عرفانى، فردى كه خويش را قربانى مى كند، حياتش روحانى خواهد بود. . . در اين حال، نفس آدمى با مردن قبل از موت در يك سلسله از ايثارگرى ها و نفس كشى ها، به تدريج از حالت جمادى به گياهى و سپس حيوانى و انسانى تبديل مى شود تا اينكه سرانجام به سوى خداوند، برمى گردد» . (3)


1- داستان ها و حكايت هاى حج، صص54 و 55؛ به نقل از: رنگارنگ، ج٢، ص٢5٠.
2- القبسات، ص4٧٧.
3- رمزگشايى از آيات الهى، صص ٢4٨ و ٢4٩.

ص: 489

حكايت

سالى چون حجاج، به منا رسيدند و هر يك بهيمه اى ذبيحه نمودند. عارفى از اهل دل در آن سر منزل بود، ولى تهى دست و دوست پرست، آمد و به قربان گاه خفت رو به قبله و گفت: «الهى من ذبيحه ندارم كه قربانى نمايم، لاجرم نفس خود را فدا كنم و بر وعده خود وفا كنم» و آن گاه سر بر زمين نهاد و از روى اخلاص جان داد. (1)

١٠. جنبه اجتماعى قربانى در منا

«در عرفات، مشعرالحرام، بيتوته در منا، رمى جمرات، اقامه نماز عيد و استماع خطبه نماز، در تمام اينها، اجتماع و تراكم انبوه جمعيت، در زمان و مكان واحد ملحوظ است تا شوكت چشمگير جامعه مسلمين، دنيا را متوجه خود سازد و با نشان دادن وحدت، اتحاد اعتقادى و عملى خود، پشت استعمارگران را بلرزاند و هرگونه فكر خائنانه اى را كه درباره مسلمانان دارند از مغزهاى آنان بيرون ببرد و نقشه هاى شيطانى آنها را به هم بريزد. البته روشن است كه اين چنين آثار بزرگ جهانى، هرگز از اعمال فردى و پراكنده و دور از هم، به دست نمى آيد.

به همين جهت، وظيفه سوق هَدى (آوردن قربانى به منا و كشتن آن) نيز، بايد مانند ساير مناسك حج، در زمان و مكان واحد، به صورتى كه جلب توجه جهانيان كند، انجام پذيرد تا جنبه اجتماعى حيثيت مانور سياسى اسلامى آن آشكار شود. در حقيقت در مسئله قربانى، هم موضوع «احياى سنت ابراهيم (ع)» و تجليل از خاطره توحيدى آن حضرت و نمايش يك نمونه عالى از انسان تكامل يافته در مكتب وحى و نبوت، به شكلى تنبّه آور و الهام بخش، مطرح است و هم روز دهم


1- اسرار الصلاة، شيخ عبدالحسين طهرانى، ص١٠٨.

ص: 490

ذى حجّه، روز تمرين جانبازى امت اسلام در راه دفاع از حريم قرآن و تجسّم دادن به روح مبارزه با ايادى ابليس و مبارزه با دنياى كفر و نفاق و استعمار، به جهانيان معرفى مى شود» . (1)

١١. هم مسجد و هم مسلخ

«دين مقدس اسلام، كه دين حق و آيين حيات است، بايد تابعين و پيروان خود را، به تمام جهازات حياتى مجهز كند؛ هم براى آنان مسجد بسازد و هم مسلخ؛ هم سجده گاه داشته باشند و هم كشتارگاه؛ هم قلم به دست آنان بدهد و هم شمشير، تا آن مسلخ و كشتارگاه، ضامن بقاى مسجد و معبدشان باشد، و آن شمشير، از حريم قلم، دفاع كند و آزادى و حريت آن را در امان نگه دارد. آرى كعبه و مسلخ هر دو، ضامن بقاى عزت و استقلال مسلمان ها و برپادارنده كاخ سعادت انسان هاست. يكى مظهر حبّ و ديگرى نماينده خشم. در عين حال كه دست در دست هم، با كمال عطوفت و رحمت، دور يك مركز مى چرخند و از هم جدا نمى شوند، همين كه در برابر كفّار و دشمنان سعادت انسان ايستادند، در نهايت درجه سخت دلى و شدّت بر آنها مى تازند و كوچك ترين مهر و رأفتى درباره آنها روا نمى دارند. همين، نشان دهنده زنده بودن يك دين و حيات ملتى است كه مى خواهد تا قيامت باقى بماند؛ وگرنه روشن است كه ملت بدون مسلخ و شمشير، در اندك مدتى، طعمه ديگران مى شود و از بين مى رود و نام و نشانى از مسجد و محراب و منبر، قلم و كتاب و. . . باقى نمى ماند. ازاين رو دين حنيف اسلام هم مسجدالحرام دارد و هم قربانگاه منا، هم محراب عبادت دارد و هم ميدان شهادت» . (2)


1- حج برنامه تكامل، صص١٨5 و ١٨6.
2- حج برنامه تكامل، صص١٨٨ و ١٨٩.

ص: 491

١٢. نگاهى به منافع اقتصادى قربانى

هركسى كه با احكام و مقررات اسلامى اندكى آشنايى دارد، به خوبى مى داند كه موضوع انفاق مال و دستگيرى از مستمندان و رسيدگى به حال فقيران و مسكينان از موضوعات مسلم در متن دين و از وظايف حتمى مسلمين است. مسلمانان بايد قسمت معينى از اموال خود را در قالب خمس، زكات و كفارات، با شرايط ويژه اى از اموال خود جدا كنند و به طبقات خاصى از افراد اختصاص دهند. علاوه بر انفاقات واجب كه تعطيل شدنى نيست، تأكيدهاى فراوانى نيز نسبت به انفاقات مستحب در شرع مقدس رسيده است كه به روشنى، اين حقيقت را نشان مى دهد كه شارع حكيم، از هر فرصت و پيشامدى مى خواهد نهايت استفاده را براى نزديك شدن طبقات و ايجاد اتحاد و الفت در ميان تمام افراد اجتماع كند؛ فاصله هاى طبقاتى را از ميان ببرد، و انسان ها را از نظر سطح اقتصادى به هم نزديك نمايد.

ازاين رو در روزهاى عيد (عيد فطر و عيد قربان) هم به نماز دستور داده است و هم به انفاق. در روز عيد فطر به پرداخت زكات فطره دستور داده است و در روز عيد قربان، بر حاجيانى كه در سرزمين منا هستند، قربانى را واجب كرده است. همچنين براى كسانى كه در سرزمين هاى ديگر هستند، قربانى كردن را مستحب مؤكد قرار داده است، تا بدين گونه در اثر انفاق گوشت اين قربانى ها به مستمندان و نيازمندان، به امور اقتصادى جامعه اسلامى، سامان بخشد. ازاين رو در روز عيد اضحى در وادى منا، درباره مصرف گوشت قربانى ها احكامى خاص مقرر كرده است تا اين عبادت علاوه بر آثار درخشان روحى، اجتماعى و سياسى، آثار اقتصادى و منافع مادى نيز داشته باشد. لذا مى فرمايد:

وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيها خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عليها صَوافَّ فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ كَذلِكَ سَخَّرْناها

ص: 492

لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (حج: ٣6)

و شتران فربه (در مراسم حج) را براى شما از شعائر الهى قرار داديم؛ در آنها براى شما خير است. نام خدا را درحالى كه بر پاى ايستاده اند بر آنها ببريد و هنگامى كه پهلوهايشان به زمين رسيد (و جان دادند) ، از گوشت آنها بخوريد، و مستمندان قانع و سائلان را نيز از آن اطعام كنيد. اين گونه ما آنها را مسخرتان ساختيم، تا شكر خدا به جا آوريد. (1)

«ابى الصباح كنانى» مى گويد كه از امام صادق (ع) درباره گوشت قربانى ها پرسيدم، فرمود: «على بن الحسين (ع) و ابوجعفر (امام باقر) (ع) يك سوم آن را به همسايگان و يك سوم آن را به فقرا مى دادند و يك سوم ديگر آن را براى اهل خانه خود نگه مى داشتند» . (2)

«بر اين اساس بر رؤساى دولت هاى اسلامى است كه براى حفظ حيثيت جهانى اسلام و تحقق بخشيدن به آرمان مقدس قرآن كه مى فرمايد: وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ (حج: ٢٨) با در نظر گرفتن كثرت كشتار در مدت سه روز در منا، آبرومندانه هدف عالى اسلام را - كه انفاق به محتاجان و رفع نياز نيازمندان است - در سطح جهانى، عملى سازند، تا با كمكى كه به طبقه مستمند و فقير انجام مى دهند، نمونه درخشانى از تعاليم عالى اسلام را نيز به جهانيان نشان دهند» .(3)

١٣. چرايى عيد بودن روز قربان

قربان شدن به تيغ جفاى تو عيد ماست

جان مى دهيم بهر چنين عيد عمرهاست

آن را كه ديد شكل خوشت بامداد عيد

پرواى عيد و ذوق تماشاى او كجاست


1- حج برنامه تكامل، ص١٩٧.
2- كافى، ج4، ص4٩٩.
3- حج برنامه تكامل، ص١٩٨.

ص: 493

صد جان فداى كرّ تو كز جويبار حسن

هرگز يكى نهال بدين نازكى نخاست (1)

صبّحَكَ الله صباح السعيد

بر همه ميمون بود اين صبح عيد

بيشتر از صبح سعادت اثر

داده ز فرخندگى او خبر

قرب دو صد گام ز سوق (2)منا

مسجد خيف است صفا در صفا

خشت به خشتش همه عنبر سرشت

وسعت آن فصحت صحن بهشت (3)

يكى از عيدهاى بزرگ و باشكوه مسلمانان، عيد قربان است. درباره اينكه چرا چنين روزى عيد مسلمين است، شهيد مطهرى مى نويسد: يك ركن عيد قربان كه ما مسلمين بايد آن را عيد بگيريم براى اين است كه يك يادگار و خاطره بزرگى از توحيد دارد كه نه تنها توحيد فكرى، بلكه توحيد عملى است. قسمت دوم اين عيد اين است كه حج گزاران اجتماع بسيار بزرگى را در مكه تشكيل داده اند، مناسك حج را انجام داده اند. روزى است كه مى توان گفت صدى نود، دستور خدا را عمل كرده اند. اركان حج را كه وقوف عيد، وقوف در عرفات و وقوف در مشعر است انجام داده اند، رمى جمرات كرده اند، قربانى كرده اند، و بعد از قربانى، ديگر از لباس احرام خارج شده اند. آنها موفقيتى بزرگ به دست آورده اند، انجام وظيفه كرده اند و عيد قربان، عيد انجام وظيفه است.(4)

١4. ياد خدا در سرزمين منا

اشاره

خداوند، كوچ كردن از عرفات و وقوف در مشعر را همراه با ذكر خود بيان مى كند: فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ ؛ «و هنگامى كه از عرفات كوچ


1- ديوان جامى، ج١، ص٢6٠.
2- بازار.
3- سفرنامه منظوم حج، صص١٢5 و ١٢6.
4- حج، صص ١١٨ و ١١٩.

ص: 494

كرديد، خدا را نزد مشعرالحرام ياد كنيد» . (بقره: ١٩٨)

سپس افاضه از مشعر به سمت مِنا را با استغفار همراه كرده است:

ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (بقره:١٩٩)

سپس از همان جا كه مردم كوچ مى كنند؛ [به سوى سرزمين منا] كوچ كنيد و از خداوند طلب آمرزش كنيد، زيرا خدا آمرزنده و مهربان است.

خداى سبحان در پايان مناسك منا هم بر ذكر خود، دوباره تأكيد مى كند و مى فرمايد:

فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً (بقره:٢٠٠)

و هنگامى كه مناسك [حج] خود را انجام داديد، خدا را ياد كنيد، همانند يادآورى شما از پدرانتان [آن گونه كه رسم آن زمان بود]، بلكه از آن هم بيشتر.

«آنچه در اين آيات مشترك است، ياد خداست. منا در عصر جاهليت، محل مناسبى بود؛ زيرا مشركان در آنجا بتكده اى براى خويش بنا كرده بودند و بت هاى خويش را مى پرستيدند. از سوى ديگر رسم جاهليت اين بود كه پس از انجام دادن مناسك منا، گرد هم مى آمدند و به ذكر نياكان و تبار خويش با نظم و نثر مى پرداختند؛ ارزش هاى قبيله اى خود را مى ستودند و از قدرت آنها در جنگاورى ياد مى كردند. قرآن كريم اين رسم جاهلى را سرزنش كرد و بر اين نكته تأكيد كرد كه اين سرزمين محلى براى ياد نياكان نيست، بلكه جايگاه ياد خداست و در اين بيابان بايد ذكر او گفت و از او طلب مغفرت و رحمت كرد و به درگاه او پناه برد. بنابراين سرزمين منا محل ياد خدا، اخلاص دين براى او، توجه به معارف توحيدى و ارج گزاردن نعمت ها و بركات است. حج، سرشار از نام خداست، اما در اين سرزمين، محبت و مباهات به او بيشتر تأكيد شده است» . (1)


1- اسرار عرفانى حج، صص4٨٣ و 4٨4.

ص: 495

حسن ختام

هر نفس از جناب دوست مى رسدم بشارتى

سوى وصال خويشتن مى كندم اشارتى

كعبه من جمال او، مى كنمش به دل طواف

اهل صفا كنند سعى بهر چنين زيارتى

در عرفات عشق او هست متاع جان بسى

از عرب ملاحتش منتظرند غارتى

ذبح منا كنيم ما تا ببريم از او لقا

نيست براى عاشقان بهتر از اين تجارتى

سنگ به ديو مى زنم حلق هواش مى بُرم

در حرم مشاعرم تا نكند جسارتى

غسل كنم زآب چشم پاك شوم زآز و خشم

چون به حرم نهم قدم تا نكنم طهارتى

سنگ، سياه شد ز آه در غم حضرت اله

برد به درگهش پناه منتظر زيارتى

زمزم از اشك اولياست، شورى او بدين گواست

بر در حق بريز اشك تا ببرى تضارتى (1)

اى كه گناه كرده اى نامه سياه كرده اى

دامن زنده اى بگير تا كند استجارتى

كعبه دل طواف كن، سينه به مهر صاف كن

نيست دل خراب را خوشتر از اين عمارتى

كرد خليل حق مقام بر در كعبه، منتظر

ج تا رسد از ولادت شير خدا بشارتى

دوست درآيد از درم در قدمش رود سرم

بهر چنين شهادتى، كى كنم استخارتى؟

در ره كعبه دلى زخمى اگر رسد به تن

سود روان بُود، چه غم تن كشد ار خسارتى (2)

«فيض كاشانى»


1- تازگى، طراوت، شادابى.
2- كليات اشعار مولانا فيض كاشانى، ص4٠4.

ص: 496

ص: 497

كتابنامه

* قرآن كريم

* نهج البلاغه

١. آداب الصلاة، امام خمينى (رحمة الله) ، چاپ چهارم، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (رحمة الله) ، ١٣٧٣ه. ش.

٢. آموزه هاى اخلاقى - رفتارى امامان شيعه، محمدتقى عبدوس و محمد محمدى اشتهاردى، چاپ سوم، قم، بوستان كتاب، ١٣٨6ه. ش.

٣. ابعاد سياسى و اجتماعى حج، محمدتقى رهبر، چاپ دوم، تهران، مشعر، ١٣٨١ه. ش.

4. احاديث و قصص مثنوى، بديع الزمان فروزانفر، ترجمه كامل و تنظيم مجدّد، حسين داودى، چاپ اول، تهران، اميركبير، ١٣٧6ه. ش.

5. احياء علوم الدين، محمد غزالى، ترجمه: مؤيدالدين محمد خوارزمى، به كوشش: حسين خديو جم، چاپ پنجم، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، ١٣٨4ه. ش.

6. اخبار مكه، محمد بن اسحاق فاكهى، بيروت، دار خضر، ١4١4ه. ق.

٧. اخلاق زيست محيطى، لويى پ - پويمان، مترجمان: محسن ثلاثى، مژده دقيقى، هادى عنبرانى و. . . ، تهران، توسعه، ١٣٨٢ه. ش.

ص: 498

٨. اخلاق ناصرى، خواجه نصيرالدين طوسى، تصحيح و تنقيح: مجتبى مينوى و عليرضا حيدرى، چاپ ششم، تهران، خوارزمى، ١٣٨٧ه. ش.

٩. الاخلاق، علامه سيد عبدالله شبّر، مهدى حائرى تهرانى، ترجمه: حسين بهجو - على، مشتاق عسكرى، چاپ سوم، تهران، انتشارات كتابخانه صدر، ١٣٧٣ه. ش.

١٠. اسرار عرفانى حج، محمدتقى فعالى، چاپ دوم، تهران، مشعر، ١٣٨٣ه. ش.

١١. اسرارنامه، فريدالدين عطار نيشابورى، تصحيح: محمدرضا شفيعى كدكنى، چاپ اول، تهران، سخن، ١٣٨٧ه. ش.

١٢. اسلام آيين زندگى، شيخ محمود شلتوت، ترجمه: عبدالعزيز سليمى، چاپ اول، تهران، احسان، ١٣٨٢ه. ش.

١٣. اسلام سنتى در دنياى متجدد، سيد حسين نصر، ترجمه: محمد صالحى، چاپ اول، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردى، ١٣٨6ه. ش.

١4. الاشارات والتنبيهات، ابن سينا، شرح: خواجه نصيرالدين طوسى و قطب الدين رازى، چاپ اول، قم، نشر البلاغه، ١٣٧5ه. ش.

١5. اشترنامه، فريدالدين عطار نيشابورى، به كوشش: مهدى محقق، تهران، زوار، ١٣٣٩ه. ش.

١6. الاصول العشرة، نجم الدين كبرى، ترجمه و شرح: عبدالغفور لارى، به اهتمام: نجيب مايل هروى، چاپ دوم، تهران، مولى، ١٣٨4ه. ش.

١٧. اقبال الاعمال، سيد بن طاووس، چاپ دوم، تهران، دار الكتب الاسلاميه، ١٣6٧ه. ش.

١٨. المفردات فى غريب القرآن، راغب اصفهانى، ترجمه و تحقيق: دكتر سيد غلامرضا خسروى حسينى، چاپ دوم، تهران، مرتضوى، ١٣٧4ه. ش.

١٩. امامان شيعه و وحدت اسلامى، على آقانورى، قم، انتشارات اديان و مذاهب، ١٣٨٧ه. ش.

٢٠. اين برگ هاى پير، ابومنصور اوزجندى، چاپ دوم، تهران، نشر نى، ١٣٨٣ه. ش.

٢١. بازتاب نفس صبحدمان (كليات اشعار) ، فريدون مشيرى، چاپ ششم، تهران، نشر چشمه، ١٣٨٧ه. ش.

ص: 499

٢٢. باستان شناسى و جغرافياى تاريخى قصص قرآن، عبدالكريم بى آزار شيرازى، چاپ پنجم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ١٣٨6ه. ش.

٢٣. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، بيروت، مؤسسه الوفاء، ١4٠4ه ق.

٢4. بنيان مرصوص، عبدالله جوادى آملى، چاپ اول، قم، اسراء، ١٣٧5ه. ش.

٢5. به سوى خدا مى رويم، سيدمحمود طالقانى، چاپ دوم، تهران، مشعر، ١٣٨١ه. ش.

٢6. پارساى پارسى، محمدرضا تركى، چاپ نخست، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، ١٣٨٧ه. ش.

٢٧. پانزده گفتار، مرتضى مطهرى، چاپ ششم، تهران، صدرا، ١٣٨5ه. ش.

٢٨. پدر! مادر! ما متهميم، على شريعتى، چاپ نهم، تهران، قلم، ١٣٨٣ه. ش.

٢٩. پرتوى از قرآن، سيدمحمود طالقانى، تهران، شركت سهامى انتشار، ١٣5٨ه. ش.

٣٠. پرواز در ملكوت، امام خميني١، تأليف: سيد احمد فهرى، چاپ ششم، تهران، فيض كاشانى، ١٣٧٢ه. ش.

٣١. پيامبر، جبران خليل جبران، ترجمه: دكتر حسين الهى قمشه اى، چاپ هيجدهم، تهران، روزنه، ١٣٨٧ه. ش.

٣٢. تاريخ تمدن اسلام و عرب، گوستاو لوبون، ترجمه سيد محمدتقى فخر - دايى گيلانى، چاپ دوم، تهران، دنياى كتاب، ١٣٨٠ه. ش.

٣٣. تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، حنا فاخورى و خليل جر، ترجمه: عبدالمحمد آيتى، چاپ نخست، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، ١٣٨6ه. ش.

٣4. تأملى در معناى مناسك حج، محمدتقى تقى زاده، چاپ دوم، تهران، مشعر، ١٣٨٧ه. ش.

٣5. تحرير الوسيله، امام خميني١، ترجمه: سيد محمدباقر موسوى همدانى، چاپ چهارم، قم، انتشارات دار العلم، ١٣٧4ه. ش.

٣6. تحفة المراد (شرح قصيده ميرفندرسكى) ، حكيم عباس شريف دارابى، تهران، انتشارات الزهرا، بى تا.

٣٧. تحليلى از مناسك حج، على شريعتى، چاپ يازدهم، تهران، الهام، ١٣٧٨ه. ش.

٣٨.

ص: 500

تحليلى از مناسك حج، على شريعتى، چاپ يازدهم، تهران، الهام، ١٣٧٨ه. ش.

٣٩. تذكرة الاولياء، فريدالدين عطار نيشابورى، چاپ سيزدهم، تهران، زوار، ١٣٨٢ه. ش.

4٠. تعليم و تربيت در اسلام، مرتضى مطهرى، چاپ بيست و ششم، تهران، صدرا، ١٣٧4ه. ش.

4١. تفسير ادبى قرآن، مهدى اسلامى پناه، قم، سرور،١٣٨١ه. ش.

4٢. تفسير السلمى، ابى عبدالرحمان محمد بن الحسين بن موسى الازدى السّلمى، تحقيق: سيدعمران، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، ١4٢١ه. ق.

4٣. التفسير الكبير، محمد بن عمر فخر رازى، بيروت، داراحياء التراث العربى، بى تا.

44. تفسير الميزان، سيد محمدحسين طباطبايى، ترجمه: استاد محمدتقى مصباح يزدى، چاپ سوم، تهران، بنياد علمى و فكرى علامه طباطبايى، ١٣66ه. ش.

45. تفسير بيان السعادة فى مقامات العبادة، سلطان محمد (ملقب به سلطانعلى شاه) گنابادى، چاپ اول، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ١٣٧6ه. ش.

46. تفسير تسنيم، عبدالله جوادى آملى، چاپ اول، قم، اسراء، ١٣٨5ه. ش.

4٧. تفسير صافى، ملامحسن فيض كاشانى، تحقيق: سيدمحسن حسينى امينى، چاپ اول، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ١٣٧٧ه. ش.

4٨. تفسير عرايس البيان فى حقايق القرآن، روزبهان بقلى شيرازى، ترجمه و تحقيق: على بابايى، چاپ اول، تهران، مولى، ١٣٨٨ه. ش.

4٩. تفسير فاتحةالكتاب، تصحيح: سيد جلال الدين آشتيانى، تهران، انجمن اسلامى حكمت و فلسفه ايران، ١٣6٠ه. ش.

5٠. تفسير كشف الاسرار و عدة الابرار، رشيد الدين ميبدى، به كوشش: على اصغر حكمت، چاپ چهارم، تهران، اميركبير، ١٣٧6ه. ش.

5١. تفسير مجمع البيان، ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، سازمان چاپ ١٣٨٠ه. ش.

5٢. تفسير نمونه، جمعى از نويسندگان زير نظر آيت الله مكارم شيرازى، چاپ چهلم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ١٣٨٠ه. ش.

ص: 501

5٣. تفسير نورالثقلين، عبد على بن جمعه حويزى، تصحيح و تعليق: سيدهاشم رسولى محلاتى، قم، دارالكتب العلميه، [بى تا].

54. تمهيدات، عين القضاة همدانى، تصحيح: عفيف عسيران، چاپ پنجم، تهران، منوچهرى، ١٣٧٧ه. ش.

55. تهذيب الاحكام، محمد بن حسن طوسى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ١٣65ه. ش.

56. جاذبه و دافعه على٧، مرتضى مطهرى، چاپ هفتم، تهران، صدرا، ١٣6٧ه. ش.

5٧. جامع السعادات، ملا مهدى نراقى، ترجمه: كريم فيضى، چاپ اول، ١٣٨5ه. ش.

5٨. جوامع الحكايات و لوامع الروايات، سديدالدين محمد عوفى، چاپ هفتم، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، ١٣٨٢ه. ش.

5٩. جوامع الحكايات و لوامع الروايات، سديدالدين محمد، عوفى، چاپ دوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، ١٣٨6ه. ش.

6٠. چهل حديث، امام خمينى (رحمة الله) ، چاپ چهارم، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (رحمة الله) ، ١٣٧٣ه. ش.

6١. حج برنامه تكامل، سيد محمد ضياءآبادى، چاپ سوم، تهران، مشعر، ١٣٧٨ه. ش.

6٢. حج خوبان، بهاءالدين قهرمانى نژاد شائق، چاپ اول، تهران، سبوح، ١٣٨٣ه. ش.

6٣. حج در ادب فارسى، خليل الله يزدانى، چاپ اول، تهران، مشعر، ١٣٧٩ه. ش.

64. حج نماز بزرگ، غلامعلى حداد عادل، چاپ نهم، تهران، مشعر، ١٣٨٧ه. ش.

65. حج و عمره در قرآن و حديث، محمد محمدى رى شهرى، ترجمه: جواد محدثى، چاپ دوم، قم، دارالحديث، ١٣٨٢ه. ش.

66. حج، محسن قرائتى، چاپ پنجم، تهران، مركز فرهنگى درس هايى از قرآن، ١٣٨6ه. ش.

6٧. حج، محسن قرائتى، چاپ پنجم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، سازمان چاپ و انتشارات، ١٣٨6ه. ش.

6٨. حج، مرتضى مطهرى، چاپ سوم، تهران، صدرا، ١٣٨4ه. ش.

ص: 502

6٩. حديث و روانشناسى، محمدعثمان نجاتى، ترجمه حميدرضا شيخى، چاپ اول، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، ١٣٨٧ه. ش.

٧٠. حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة، ابوالمجمد مجدود بن آدم سنايى غزنوى، چاپ هفتم، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ١٣٨٧ه. ش.

٧١. حقيقت حج، على صفايى حائرى، چاپ دوم، قم، ليلة القدر، ١٣٨6ه. ش.

٧٢. حكمت ها و اندرزها، مرتضى مطهرى، چاپ بيست و يكم، تهران، صدرا، ١٣٨6ه. ش.

٧٣. حلية الاولياء و طبقات الاصفياء، ابى نعيم احمد بن عبدالله الاصفهانى، تحقيق سعيد بن سعدالدين خليل الاسكندرانى، چاپ اول، بيروت، دار احياء التراث العربى، ١4٢١ه. ق.

٧4. حياة الحيوان الكبرى، كمال الدين محمد بن موسى الدّميرى، چاپ دوم، قم، منشورات الرّضى، ١٣66ه. ش.

٧5. خسى در ميقات، جلال آل احمد، چاپ هفتم، تهران، مجيد، ١٣٨٢ه. ش.

٧6. الخصال، ابوجعفر محمد بن على ابن بابويه (شيخ صدوق) ، ترجمه و توضيحات: يعقوب جعفرى، چاپ اول، قم، انديشه هادى، ١٣٨5ه. ش.

٧٧. خط سوم، ناصرالدين صاحب الزمانى، چاپ هجدهم، تهران، عطائى، ١٣٨٢ه. ش.

٧٨. داستان راستان، مرتضى مطهرى، چاپ بيست و هفتم، تهران، صدرا، ١٣٧٧ه. ش.

٧٩. داستان ها و حكايت هاى حج، رحيم كارگر، چاپ هفدهم، تهران، مشعر، ١٣٨٧ه. ش.

٨٠. داستان هاى شگفت، عبدالحسين دستغيب، چاپ هفتم، قم، دفتر انتشارات اسلامى، ١٣٨٠ه. ش.

٨١. در آسمان معرفت، حسن حسن زاده آملى، چاپ چهارم، قم، تشيع، ١٣٧6ه. ش.

٨٢. الدر المنثور، عبدالرحمان بن ابى بكر السيوطى، بيروت، دارالفكر، ١4١4ه. ق.

٨٣. در كوچه باغ هاى حكايات، ناصر عابدينى، چاپ اول، تهران، پيام آزادى، ١٣٧٩ه. ش.

٨4. درس هاى قرآنى، سيد محمود طالقانى، چاپ دوم، شركت سهامى انتشار، ١٣٨٧ه. ش.

٨5. دعائم الاسلام، ابى حنيفه نعمان بن حمد، قاهره، ١٣٨٣ه. ق.

ص: 503

٨6. دفاتر ملكوتى، (شرح و نقد استاد مطهرى بر اشعار شعراى پارسى گو) ، على تاجدينى، چاپ اول، تهران، دفتر مطالعات دينى هنر، ١٣٧6ه. ش.

٨٧. دفترهاى سبز، على شريعتى، تهران، نگاه، ١٣٨٠ه. ش.

٨٨. ديوان امام خمينى (رحمة الله) ، چاپ اول، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى،١٣٧٢ه. ش.

٨٩. ديوان پروين اعتصامى، به كوشش احمد دانشگر، چاپ اول، تهران، حافظ نوين، بى تا.

٩٠. ديوان جامى، مقدمه و تصحيح: اعلاخان افصح زاد، چاپ اول، تهران، دفتر نشر ميراث مكتوب، ١٣٧٨ه. ش.

٩١. ديوان حافظ، تصحيح: غنى - قزوينى، چاپ اول، تهران، ققنوس، ١٣٧٧ه. ش.

٩٢. ديوان حكيم الهى قمشه اى، به اهتمام حسين الهى قمشه اى، چاپ سوم، تهران روزنه، ١٣٧٨ه. ش.

٩٣. ديوان حكيم سنايى غزنوى، به سعى و اهتمام: مدرس رضوى، چاپ پنجم، تهران، سنايى، ١٣٨٠ه. ش.

٩4. ديوان خاقانى شروانى، به كوشش: ضياءالدين سجادى، چاپ ششم، تهران، زوار، ١٣٧٨ه. ش.

٩5. ديوان صائب تبريزى، به اهتمام جهانگير منصور، چاپ دوم، تهران، سيماى دانش، ١٣٧٨ه. ش.

٩6. ديوان عطار، مقدمه: بديع الزمان فروزانفر، چاپ سوم، تهران، مؤسسه انتشارات نگاه، ١٣٧٩ه. ش.

٩٧. ديوان فروغى بسطامى، به كوشش قوام الدين خرمشاهى، چاپ اول، قزوين، سايه گستر، ١٣٨6ه. ش.

٩٨. رباعيات ابوسعيد ابوالخير، خيام، باباطاهر، تصحيح و مقدمه: جهانگير منصور، چاپ دوم، تهران، ناهيد،١٣٨١ه. ش.

٩٩.

ص: 504

رحمة من الرحمان فى تفسير و اشارات القرآن، ابن عربى، جمع و تأليف: محمود محمد الغراب، قم، آيت اشراق، ١٣٨٨ه. ش.

١٠٠. رسائل جامع، عبدالله انصارى هروى، چاپ اول، تهران، خيام، ١٣٨٨ه. ش.

١٠١. الرسالة العلية فى احاديث النبويه، كمال الدين حسين كاشفى سبزوارى، به كوشش: محدث ارموى، چاپ دوم، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى،١٣6٢ه. ش.

١٠٢. رسالت تشيع در دنياى امروز، سيد محمدحسين طباطبايى، به كوشش: سيد هادى

خسروشاهى، چاپ اول، قم، بوستان كتاب، ١٣٨٧ه. ش.

١٠٣. رساله لبّ اللباب در سير سلوك اولى الالباب، سيد محمدحسين حسينى طهرانى، چاپ نهم، مشهد، علامه طباطبايى، ١4١٩ه. ق.

١٠4. رساله نورٌ على نور در ذكر و ذاكر و مذكور، حسن حسن زاده آملى، تهيه و تنظيم: محمد بديعى، چاپ نهم، قم، تشيّع، ١٣٨٠ه. ش.

١٠5. رمزگشايى از آيات الهى، آنه مارى اشميل، چاپ دوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ١٣٨٢ه. ش.

١٠6. رنگارنگ، على اكبر عماد، [بى نا]، [بى تا].

١٠٧. روح الارواح فى شرح اسماء الملك الفتّاح، شهاب الدين احمد سمعانى، تصحيح و توضيح: نجيب مايل هروى، چاپ دوم، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، ١٣٨4ه. ش.

١٠٨. رياحين الشريعه، ذبيح الله محلاتى، چاپ هفتم، تهران، دار الكتب الاسلاميه، ١٣٨5ه. ش.

١٠٩. رياضت در عرف عرفان، حسن رمضانى خراسانى، چاپ اول، قم، آيت اشراق، ١٣٨٨ه. ش.

ص: 505

١١٠. سفرنامه منظوم حج، بانويى اصفهانى از دوره صفوى، به كوشش: رسول جعفريان، تهران، مشعر، ١٣٧4ه. ش.

١١١. سيرى در تعاليم اسلام، شيخ محمود شلتوت، ترجمه دكتر سيد خليل خليليان، چاپ پنجم، تهران، شركت سهامى انتشار، ١٣5٩ه. ش.

١١٢. شرح جامع تفسير عرفانى و منظوم قرآن صفى عليشاه، به اهتمام: دكتر عليرضا منجّمى، چاپ اول، تهران، اباصالح حيان، ١٣٨5ه. ش.

١١٣. شرح حديث جنود عقل و جهل، امام خمينى (رحمة الله) ، چاپ يازدهم، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى،

١٣٨6ه. ش.

١١4. شرح فصوص الحكم، تاج الدين حسين خوارزمى، تحقيق: حسن حسن زاده آملى، چاپ دوم، قم، دفتر تبليغات اسلامى، ١٣٧٩ه. ش.

١١5. شرح قيصرى بر فصوص الحكم ابن عربى، گزارش: داوود قيصرى، ترجمه: محمد خواجوى، چاپ اول، تهران، مولى، ١٣٨٧ه. ش.

١١6. شرح كبير انقروى بر مثنوى معنوى مولوى، ترجمه: دكتر عصمت ستارزاده، چاپ دوم، تهران، برگ زرين، ١٣٨٠ه. ش.

١١٧. شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم ابن عربى، تأليف: سيد جلال الدين آشتيانى، چاپ پنجم، قم، بوستان كتاب، ١٣٨٠ه. ش.

١١٨. شرح مناجات شعبانيه، محمد محمدى گيلانى، به اهتمام: زين العابدين لاهيجى، چاپ اول، تهران، سايه، ١٣٧٣ه. ش.

١١٩. شرح نهج البلاغه، كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى، مترجمان: قربانعلى محمدى مقدم - على اصغر نوايى يحيى زاده، چاپ اول، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، ١٣٧5ه. ش.

١٢٠. شكوفه هاى عرفان، مهدى الهى قمشه اى، تهران، كوروش كبير [بى تا].

١٢١. شوق ديدار، محمدمهدى ركنى، چاپ پنجم، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، ١٣٨6ه. ش.

ص: 506

١٢٢. صحيفه حج (مجموعه سخنان و پيام هاى رهبر كبير انقلاب اسلامى، امام خمينى (رحمةالله)) ، چاپ اول، تهران، مشعر، ١٣٨٢ه. ش.

١٢٣. صحيفه حج (مجموعه سخنان و پيام هاى مقام معظم رهبرى) ، چاپ اول، تهران، مشعر، ١٣٨٢ه. ش.

١٢4. صهباى حج، عبدالله جوادى آملى، چاپ سوم، قم، اسراء، ١٣٨١ه. ش.

١٢5. عدّة الداعى، ابن فهد حلى، تهران، دارالكتاب الاسلامى، ١4٠٧ه. ق.

١٢6. عرايس البيان فى حقايق القرآن، روزبهان بقلى شيرازى، ترجمه و تحقيق: على بابايى، چاپ اول، تهران، مولى، ١٣٨٨ه. ش.

١٢٧. عرفان عمره، عبدالله جوادى آملى، چاپ پنجم، تهران، مشعر، ١٣٨٨ه. ش.

١٢٨. عرفان مولوى، عبدالحكيم خليفه، چاپ چهارم، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، ١٣٧5ه. ش.

١٢٩. عشق راه كم گذر، اسكات پك، ترجمه: مهدى مجرد زاده كرمانى، چاپ اول، تهران، مؤسسه فرهنگى راه بين، ١٣٧6ه. ش.

١٣٠. علل الشرايع، محمد بن على صدوق، نجف، بى نا، ١٣٨5ه. ق.

١٣١. عوارف المعارف، شهاب الدين سهروردى، چاپ چهارم، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، ١٣٨6ه. ش.

١٣٢. عوالى اللئالى، ابن ابى جمهور احسايى، قم، سيدالشهداء، ١4٠5ه. ق.

١٣٣. الغيبة، محمد بن ابراهيم نعمانى، تهران، مكتبة الصدوق، [بى تا].

١٣4. فتوح الحرمين، محى الدين لارى، به كوشش: على محدث، چاپ اول، تهران، انتشارات اطلاعات، ١٣66ه. ش.

١٣5. الفتوحات المكيه، ابن عربى، چاپ اول، بيروت، داراحياء التراث العربى، [بى تا].

١٣6. الفردوس بمأثور الخطاب، ابى شجاع شيرويه بن شهردار الديلمى الهمدانى، تحقيق: السعيد بن بسيونى زغلول، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلمية، ١4٠6ه. ق.

١٣٧.

ص: 507

فصلنامه ميقات حج، شماره ٢٩، پاييز ١٣٧٨ه. ش.

١٣٨. فصوص الحكم، ابن عربى، درآمد برگردان متن، توضيح و تحليل: محمدعلى موحد، صمد موحد، چاپ اول، تهران، نشر كارنامه، ١٣٨5ه. ش.

١٣٩. فى ظلال القرآن، سيد قطب، ترجمه: دكتر مصطفى خرّم دل، چاپ دوم، تهران، احسان، ١٣٨٧ه. ش.

١4٠. فيه ما فيه، مولوى، تصحيح: بديع الزمان فروزانفر، چاپ اول، تهران، عطار: فردوس، ١٣٧٨ه. ش.

١4١. قابوس نامه، عنصر المعالى كيكاوس بن اسكندر بن قابوس بن وشمگير، به اهتمام و

تصحيح: غلامحسين يوسفى، چاپ چهاردهم، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، ١٣٨5ه. ش.

١4٢. القبسات، محمد بن محمد داماد حسينى (ميرداماد) ، به اهتمام: دكتر مهدى محقق، چاپ دوم، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ١٣٧4ه. ش.

١4٣. قرآن و روانشناسى، محمد عثمان نجاتى، ترجمه: عباس عرب، چاپ چهارم، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، ١٣٧٧ه. ش.

١44. الكافى، ثقة الاسلام كلينى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ١٣6٣ه. ش.

١45. كتاب الاربعين، محمد غزالى، ترجمه: برهان الدين حمدى، چاپ دهم، تهران، اطلاعات، ١٣٨5ه. ش.

١46. كتاب التفسير (تفسير عياشى) ، محمد بن مسعود عياش سمرقندى، تهران، المكتبة العلمية الاسلامية، ١٣٨٠ه. ق.

١4٧. كشف الاسرار و عدّة الابرار، ابوالفضل رشيدالدين ميبدى، به كوشش: على اصغر حكمت، چاپ چهارم، تهران، اميركبير، ١٣٧6ه. ش.

١4٨. كشف المحجوب، ابوالحسن على بن عثمان هجويرى، مقدمه، تصحيح و تعليقات: دكتر محمود عابدى، چاپ سوم، تهران، سروش، ١٣٨6ه. ش.

ص: 508

١4٩. كليات اشعار مولانا فيض كاشانى، تهران، سنايى، [بى تا].

١5٠. كليات خمسه، نظامى گنجه اى، چاپ هفتم، تهران، اميركبير، ١٣٧٧ه. ش.

١5١. كليات ديوان شيخ بهايى، چاپ اول، قم، طوباى محبت، ١٣٨4ه. ش.

١5٢. كليات رهى معيرى، به كوشش رضا سجادى، چاپ سوم، تهران، زوّار، ١٣٨٢ه. ش.

١5٣. كليات سعدى، تصحيح: محمدعلى فروغى، مقدمه، تعليقات و فهارس: بهاء الدين خرمشاهى، چاپ اول، تهران، ناهيد، ١٣٧5ه. ش.

١54. كليات شمس تبريزى، مولانا جلال الدين محمد بلخى، تصحيح: بديع الزمان فروزانفر، چاپ سوم، تهران، دوستان، ١٣٨4ه. ش.

١55. كليات عبيد زاكانى، تصحيح و تحقيق و شرح و ترجمه حكايات عربى: پرويز اتابكى، چاپ چهارم، تهران، زوار، ١٣٨4ه. ش.

١56. كنز العمال، ابوالحسن علاءالدين متقى هندى، عمان، بيت الافكار الدوليه، بى تا.

١5٧. كيمياى سعادت، احمد غزالى، تصحيح: احمد آرام، چاپ پنجم، تهران، گنجينه، ١٣٧٩ه. ش.

١5٨. گلچين شعر حج، سعيد سمنانيان و الهه منفرد، چاپ اول، تهران، مشعر، ١٣٨١ه. ش.

١5٩. گلشن راز، شيخ محمود شبسترى، چاپ اول، تهران، صفى عليشاه، ١٣٧٢ه. ش.

١6٠. لُبّ لباب مثنوى، مولانا ملاحسين كاشفى، به اهتمام سيدنصرالله تقوى، چاپ اول، تهران، اساطير، ١٣٧5ه. ش.

١6١. اللمع، ابونصر سراج طوسى، ترجمه: مهدى محبتى، چاپ اول، تهران، اساطير، ١٣٨٢ه. ش.

١6٢. لوايح، نورالدين عبدالرحمن جامى، تصحيح، مقدمه و توضيحات: يان ريشار، چاپ دوم، تهران، اساطير، ١٣٨٣ه. ش.

١6٣. مثنوى معنوى، مولوى، تصحيح: نيكلسون، چاپ پنجم، تهران، پژوهش، ١٣٧٨ه. ش.

١64. مثنوى هفت اورنگ، نورالدين عبدالرحمان جامى، چاپ اول، تهران، دفتر نشر ميراث مكتوب، ١٣٧٨ه. ش.

ص: 509

١65. مجموعه آثار احمد غزالى، به اهتمام احمد مجاهد، چاپ سوم، انتشارات دانشگاه تهران، ١٣٧6ه. ش.

١66. المحجة البيضاء، ملامحسن فيض كاشانى، تصحيح و تعليق: على اكبر غفارى، قم، دفتر انتشارات اسلامى.

١6٧. مراقبات، ميرزا جواد ملكى تبريزى، ترجمه: عليرضا ميرزا حكيم خسروانى، چاپ اول، تهران، نور فاطمه، ١٣6٣ه. ش.

١6٨. مردان علم در ميدان عمل، سيد نعمت الله حسينى، قم، سيدالشهداء، ١٣٧٢ه. ش.

١6٩. مستدرك الوسايل، محدث نورى، قم، مؤسسة آل البيت، ١4٠٨ه. ق.

١٧٠. مصباح الشريعه، امام صادق (ع) ، ترجمه: زين العابدين كاظمى خلخالى، چاپ اول، تهران،

حجر، ١٣6١ه. ش.

١٧١. مصباح الهداية و مفتاح الكفاية، عزالدين محمود بن على كاشانى، تصحيح مقدمه و تعليقات: جلال الدين همايى، چاپ نهم، تهران، مؤسسه نشر هما، ١٣٨٨ه. ش.

١٧٢. مصيبت نامه، فريدالدين عطار نيشابورى، مقدمه تصحيح و تعليقات: محمدرضا شفيعى كدكنى، تهران، سخن، ١٣٨6ه. ش.

١٧٣. معادشناسى، سيدمحمدحسين حسينى طهرانى، چاپ دوم، تهران، حكمت، ١4٠6ه. ق.

١٧4. معانى الاخبار، محمد بن على بن بابويه قمى (شيخ صدوق) ، قم، انتشارات اسلامى، ١٣6١ه. ش.

١٧5. معراج السعاده، ملا احمد نراقى، چاپ اول، تهران، هجرت، ١٣٧١ه. ش.

١٧6. مفاتيح الاعجاز فى شرح گلشن راز، شمس الدين محمد لاهيجى، مقدمه، تصحيح و تعليقات: محمدرضا برزگر خالقى و عفت كرباسى، چاپ سوم، تهران، زوّار، ١٣٧٨ه. ش.

١٧٧. مفاتيح الغيب، صدرالمتألهين شيرازى، چاپ چهارم، تهران، مولى، ١٣٨4ه. ش.

١٧٨. مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى، مرتضى مطهرى، چاپ بيست و پنجم، تهران، صدرا، ١٣٨٧ه. ش.

١٧٩.

ص: 510

مكارم الاخلاق، رضى الدين حسن بن فضل طبرسى، ترجمه: سيد ابراهيم ميرباقرى، تهران، فراهانى، ١٣٨١ه. ش.

١٨٠. من لايحضره الفقيه، ابوجعفر محمد بن على بن بابويه قمى (شيخ صدوق) ، قم، انتشارات جامعه مدرسين، ١4١٣ه. ق.

١٨١. منازل السائرين، خواجه عبدالله انصارى، نگارش: على شيروانى، چاپ اول، تهران، انتشارات الزهراء، ١٣٨٣ه. ش.

١٨٢. مناقب آل ابى طالب، رشيدالدين محمد بن على بن شهرآشوب، قم، مطبعة العلميه، (بى تا) .

١٨٣. منتخب مناسك حج مطابق فتاواى حضرت آيت الله العظمى امام خمينى (رحمة الله) ، با حواشى مراجع معظم تقليد، چاپ اول، تهران، مشعر، ١٣٨٠ه. ش.

١٨4. منطق الطير، فريدالدين عطار نيشابورى، مقدمه تصحيح و تعليقات: محمدرضا شفيعى كدكنى، تهران، سخن، ١٣٨4ه. ش.

١٨5. منية المريد فى آدب المفيد و المستفيد، الشيخ زين الدين بن على العاملى (المعروف بالشهيد الثانى) ، تحقيق: رضا مختارى، چاپ پنجم، قم، بوستان كتاب، ١٣٨٠ه. ش.

١٨6. ميزان الحكمه، محمد محمدى رى شهرى، ترجمه: حميدرضا شيخى، چاپ دوم، قم، دار الحديث، ١٣٧٩ه. ش.

١٨٧. ميعاد با ابراهيم، على شريعتى، تهران، آگاه، ١٣٧٨ه. ش.

١٨٨. ميقات، شماره 5١، بهار ١٣٨4.

١٨٩. نامه هاى عين القضات همدانى، به اهتمام علينقى منزوى و عفيف عسيران، چاپ دوم، تهران، اساطير، ١٣٨٧ه. ش.

١٩٠. النجاة، ابن سينا، ويرايش و ديباچه: محمدتقى دانش پژوه، چاپ سوم، تهران، دانشگاه تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ، ١٣٨٧ه. ش.

١٩١. نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، نورالدين عبدالرحمن جامى، مقدمه: تصحيح و تعليقات: ويليام چيتك، چاپ اول، تهران، مؤسسه پژوهشى حكمت و فلسفه ايران، ١٣٧٠ه. ش.

ص: 511

١٩٢. وسايل الشيعه، شيخ حر عاملى، چاپ اول، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، ١4١6ه. ق.

١٩٣. ولايت فقيه، امام خمينى (رحمة الله) ، چاپ اول، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (رحمة الله) ، ١٣٧٣ه. ش.

١٩4. هشت كتاب، سهراب سپهرى، چاپ سى و هشتم، تهران، طهورى، ١٣٨٣ه. ش.

١٩5. الهى نامه، حسن حسن زاده آملى، چاپ سوم، تهران، دفتر نشر فرهنگى رجا، ١٣6٧ه. ش.

١٩6. الهى نامه، فريدالدين عطار نيشابورى، تصحيح: محمدرضا شفيعى كدكنى، چاپ اول، تهران، سخن، ١٣٨٧ه. ش.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109