دعاى عرشيان بر فرشيان

مشخصات كتاب

سرشناسه : اميني گلستاني، محمد، 1317 -

عنوان و نام پديدآور : دعاى عرشيان بر فرشيان/ محمد اميني گلستاني.

مشخصات نشر : قم: سپهر آذين، 1391.

مشخصات ظاهري : 170 ص.

موضوع : دعاى فرشتگان براى آدميان

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

پيشگفتار

اشاره

«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»

1

در قرآن كريم در چند مورد از فرشتگانى نام مى برد كه بر آدميان دعا مى كنند مخصوصا در سوره مؤمن آيه 7 و شورى آيه 4 استغفار ملائكان حاملان عرش الهى را بر اهل زمين و مؤمنان، با ريزه كارى هايش، بيان مى فرمايد كه واقعا مايه مباهات و مورد افتخارست.

با دقت در كلمات و موارد دعاهاى آنها، واقعا حال و روحيه اى به آدم دست مى دهد كه دست به سوى آسمان بلند كرده و مى گويد: خدايا به احترام مقدسين درگاهت و به شرافت شناخته شدگان بارگاهت، دعاى

ص: 8

حاملان عرشت را، در باره ما روسياهان بنى آدم و همسران و اولاد ما، به اجابت برسان ما چه هستيم و كهِ هستيم كه حمل كنندگان و گردانندگان عرشت، اين گونه در باره ما، دست به دامن تو باشند.

2

در اين مختصر، نخست به معناى عرش الهى و نظرات بزرگان را، در باره آن، بيان مى كنيم و سپس به تفسير و توضيح چند آيه، و آوردن احاديثى در اين زمينه مى پردازيم.

3

در دو آيه قرآن مجيد غافر (7:) 40. حاقّه (17:) 69. كه سخن از حاملان عرش بميان آمده است.

آيا منظور از حاملان عرش چيست و كيست؟! در باره آن توضيحاتى خواهد آمد.

ص: 9

«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»

عرش خدا چيست؟

اشاره

با ذكر سه مورد از نظرات قريب الافق با بيانات مشابه منظور از عرش را از نظر عزيزان مى گذرانيم.

1- از عبارات قرآنى كه هنوز براى بشر قابل فهم نشده

و از روى منظور و مفهوم واقعى آن پرده برداشته نشده و كشف نگرديده، مفاهيم عرش و كرسى خداوند مى باشد كه هركسى به فراخور فهم و برداشت خود بر آن دو، معنا گفته و تشريح نموده است

عرش در لغت به معانى گوناگون گفته مى شود و در آيات نيز معانى متفاوت دارد.

ص: 10

ولى هنگامى كه در مورد خداوند به كار مى رود و گفته مى شود عرش خدا، منظور از آن مجموعه جهان هستى است كه در حقيقت تخت حكومت پروردگار محسوب مى شود.

اصولا جمله استوى على العرش كنايه از تسلط يك زمامدار بر امور كشور خويش است، همانطور كه جمله ثَلَّ عرشه (تختش فرو ريخت) به معنى از دست دادن قدرت مى باشد، در فارسى نيز اين تعبير كنائى زياد به كار مى رود، مثلا مى گوئيم در فلان كشور، جمعى شورش كردند و زمامدارشان را از تخت پائين كشيدند، در حالى كه ممكن است اصلا تختى نداشته باشد، يا جمعى به هواخواهى فلان برخاستند و او را بر تخت نشاندند، همه اينها كنايه از قدرت يافتن يا از قدرت افتادن است.

بنابراين در آيه مورد بحث جمله استوى على العرش كنايه از احاطه كامل پروردگار و تسلط او بر تدبير امور آسمانها

ص: 11

و زمين بعد از خلقت آنها است.

و از اينجا روشن مى شود: آنها كه جمله فوق را دليل بر تجسم خدا گرفته اند گويا به موارد استعمالات فراوان اين جمله در اين معنى كنائى، توجه نكرده اند.

معنى ديگرى براى عرش نيز هست، و آن در مواردى است كه در مقابل كرسى قرار گيرد، در اين گونه موارد كرسى (كه معمولا به تختهاى پايه كوتاه گفته مى شود) ممكن است كنايه از جهان ماده بوده باشد و عرش كنايه از جهان ما فوق ماده

(عالم ارواح و فرشتگان).(1)

مى دانيم عرش كه در زبان فارسى مرادف است با تخت سلطنتى و در قرآن كريم بيست و دو مرتبه لفظ عرش نازل شده است، كه در هيجده آيه آن از عرش حضرت حق با اوصاف: عظيم، كريم، مجيد، سخن به ميان آمده است:


1- خلاصه از كتاب« اسلام فراتر از زمان»: ص 112 ببعد.

ص: 12

مانند سوره هاى اعراف 54- توبه 129- يونس 3- رعد 2- اسرا 42- طه 5- انبيا 22- مؤمنون 86 و 116- فرقان 59- نمل 26- سجده 4- غافر 15 زخرف 82- حديد 4- تكوير 20- بروج 15- هود 7-(1)

و با وجود كثرت اشاره به عرش، قرآن كريم از توضيح مفهوم اين واقعيت ساكت است.

براى درك حقيقت معنى عرش بهترين راه اين است كه موارد استعمال آن را در قرآن كريم بررسى كرده به نتيجه برسيم:

و نيز اين را مى دانيم، الفاظ ما كه براى بيان مشخصات زندگى محدود و ناچيز ما وضع شده نمى تواند به درستى بيانگر عظمت خداوند و حتى عظمت مخلوقات بزرگ او باشد، به همين دليل با استفاده از معانى كنائى اين الفاظ شبحى از آنهمه عظمت را ترسيم


1- اقتباس از نوشته استاد حسين انصاريان كه خواهد آمد.

ص: 13

مى كنيم.

و از جمله الفاظى كه اين سرنوشت را پيدا كرده است كلمه عرش است كه در لغت به معنى سقف يا تخت پايه بلند در مقابل كرسى كه به معنى تخت پايه كوتاه است آمده، سپس اين كلمه در مورد تخت قدرت خداوند به عنوان عرش پروردگار به كار رفته است.

در اينكه منظور از عرش خدا چيست و اين كلمه كنايه از چه معنائى مى باشد؟ مفسران و محدثان و فلاسفه سخن بسيار گفته اند.

گاهى عرش را به معنى علم بى پايان پروردگار تفسير كرده اند.

و گاه به معنى مالكيت و حاكميت خدا.

و گاه به معنى هر يك از صفات كماليه و جلاليه او، چرا كه هر يك از اين اوصاف بيانگر عظمت مقام او مى باشد، همانگونه كه تخت سلاطين نشانه عظمت آنها است.

آرى خداوند داراى عرش علم، و عرش قدرت، و

ص: 14

عرش رحمانيت و عرش رحيميت است.

طبق اين تفسيرهاى سه گانه مفهوم عرش بازگشت به صفات ذات پاك پروردگار مى كند، نه يك وجود خارجى ديگر.

بعضى از رواياتى كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام) رسيده نيز همين معنى را تاييد مى نمايد، مانند حديثى كه حفص بن غياث از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه از امام (عليه السلام) در باره تفسير وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ سؤال كردند، فرمود: منظور علم او است.

و در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام) عرش را به معنى علمى كه انبيا را بر آن واقف كرده، و كرسى را به معنى علمى كه هيچكس را از آن آگاه نكرده است تفسير فرموده.

در حالى كه بعضى ديگر از مفسران با الهام گرفتن از روايات ديگرى عرش و كرسى را به دو موجود عظيم از مخلوقات پروردگار تفسير كرده اند.

ص: 15

از جمله بعضى گفته اند: منظور از عرش مجموعه عالم هستى است.

و گاه گفته اند مجموعه اين زمين و آسمان در درون كرسى قرار دارد، بلكه آسمان و زمين در برابر كرسى همچون حلقه انگشترى است در يك بيابان پهناور، و كرسى در برابر عرش نيز همچون حلقه انگشترى است در يك بيابان وسيع.

و گاه عرش را بر قلب انبيا و اوصيا و مؤمنان كامل اطلاق كرده اند، چنانكه در حديث آمده است:

ان قلب المؤمن عرش الرحمن:

قلب مؤمن عرش بزرگ خدا است! و نيز در حديث قدسى نقل شده است:

لم يسعنى سمائى و لا ارضى و وسعنى قلب عبدى المؤمن

: آسمان و زمين من، وسعت وجود مرا ندارد ولى قلب بنده مؤمن من جايگاه من است!.

اما براى درك حقيقت معنى عرش- البته تا آنجا كه قدرت تشخيص انسان اجازه مى دهد- بهترين راه اين

ص: 16

است كه موارد استعمال آن را در قرآن مجيد دقيقا مورد بررسى قرار دهيم: در آيات زيادى از قرآن اين تعبير به چشم مى خورد: ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ خداوند (بعد از پايان گرفتن خلقت جهان) بر عرش تسلط يافت.

و در بعضى از آيات پشت سر اين تعبير جمله يُدَبِّرُ الْأَمْرَ و يا تعبيراتى كه حاكى از علم و تدبير پروردگار است ديده مى شود.

در بعضى ديگر از آيات قرآن توصيفهائى براى عرش ديده مى شود مانند توصيف به عظيم آنجا كه مى فرمايد: وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ.(1)

گاه سخن از حاملان عرش است مانند آيه 7 سوره غافر.

و گاه سخن از ملائكه اى است كه گرداگرد عرش را گرفته اند وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ.(2)

و گاه مى گويد عرش خدا روى آب قرار گرفته وَ كانَ


1- ( توبه- 129).
2- زمر- 57.

ص: 17

عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ.

از مجموع اين تعبيرات و تعبيرات ديگرى كه در روايات اسلامى وارد شده به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه عرش بر معانى مختلفى اطلاق شده هر چند ريشه مشتركى دارد.

يكى از معانى عرش همان مقام حكومت و مالكيت و تدبير عالم هستى است

ديگر از معانى عرش مجموعه عالم هستى است، چرا كه همگى نشانه عظمت او است و گاه عرش به معنى عالم بالا و كرسى به معنى عالم پائين به كار مى رود.

و گاه عرش به معنى عالم ماوراء طبيعت و كرسى به معنى مجموع عالم ماده اعم از زمين و آسمان استعمال مى شود چنانكه در آية الكرسى آمده است وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ.

و از آنجا كه مخلوقات و معلومات خداوند از ذات پاك او جدا نيستند گاهى عرش بر علم خدا اطلاق شده

ص: 18

است.

و اگر به قلب پاك بندگان با ايمان عرش الرحمان گفته شده به خاطر اين است كه جايگاه معرفت ذات پاك او و نشانه اى از نشانه هاى عظمت و قدرت او است.

بنا بر اين در هر مورد بايد از قرائن فهميد كه منظور از عرش كداميك از معانى آن است، ولى در هر حال همگى در اين امر مشتركند كه عرش بيانگر بزرگى و عظمت خداوند است.

در آيه مورد بحث كه (خواهد آمد) سخن از حاملان عرش الهى مى گويد، ممكن است منظور از عرش همان حكومت خداوند و تدبيرش در عالم هستى باشد و حاملان عرش اجرا كنندگان حاكميت و تدبير او هستند و نيز ممكن است به معنى مجموعه عالم هستى و يا عالم ماوراء طبيعت باشد و حاملان آن فرشتگانى هستند كه پايه هاى تدبير اين جهان به فرمان خدا بر

ص: 19

دوش آنها است.(1)

2- پرسش

با سلام و تشكردر آيات قرآن كريم از حاملان عرش الهى ياد شده است ودر بعضى از دعا ها خداوند را به چفت و بست هاى عرشش قسم داده است لطفا در مورد عرش الهى توضيح دهيد مگر امرى مادى است كه از وسايل مادى براى بيان آن استفاده شده است همچنين در مورد حاملان آن. با تشكر

پاسخ

با عرض سلام و تحيت.

دوست محترم!


1- با تغييراتى و حذف و اضافاتى از تفسير نمونه ج: 20 ص: 25 ببعد.

ص: 20

يكى از معانى عرش در لغت عرب همان تخت و سرير است كه زمامداران بر آن مى نشسته اند، و به تدبير و تمشيت امور مملكت مى پرداخته اند، و در قرآن عرش در اين معنا هم به كار رفته است؛ مثل: «وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ»(1)

اما در مورد عرش خدا سخن مفسرين متفاوت است:

1- بعضى از اهل ظاهر كه در آيات دقت كمتري مى كنند، و به همين خاطر خداوند را جسم و جسمانى دانسته اند، مى گويند عرش خداوند تختى است به سان تخت ملوك و سلاطين، كه روى آن قرار مى گيرد و به تدبير جهان آفرينش مى پردازد. اين اقليت ناچيز را" مجسمه" يعنى اهل نسبت جسمانيت دادن به خدا مى گويند و نظرشان از جهات متعددى مردود و باطل است.


1- فصلت 10

ص: 21

2- دسته دوم كه هيأت بطليموس را در كيفيت آفرينش زمين و آسمان ها به سان وحى مُنزَل مى دانستند و به كرات چهارگانه و افلاك نه گانه قائل بودند، مى گفته اند عرش همان فلك نهم است كه" فلك اطلس" نام دارد و بر تمام افلاك احاطه دارد. اين نظر، پس از روشن شدن اوضاع آسمان ها و ابطال نظريه بطلميوس، از اعتبار افتاده است. به علاوه با اوصافى كه در قرآن و روايات در باره عرش وارد شده است، كوچك ترين انطباقى ندارد.

3- دسته سوم جمله» ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ «را كنايه از احاطه و استيلاى او بر تمام جهان دانسته، و مى گويند اين جمله كنايه و تشبيهى بيش نيست، و عرش مصداق خارجى و حقيقت واقعى ندارد، و خداوند براى بيان احاطه قدرت و سلطه و تدبير جهان خلقت خود اين جمله را به كنايه بيان كرده است؛ زيرا زمامداران وقتى به تدبير امور مملكت مى پردازند كه روى تخت

ص: 22

حكومت قرار بگيرند و به صادر نمودن اوامر و نواهى، امور كشور را سروسامان مى دهند.

اين نظر نسبت به نظرهاى پيش، به واقع نزديك تر است؛ زيرا به گواهى آيه هاى زيادى مقصود از آيه (ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ) همان استيلا به منظور تدبير جهان آفرينش است.

يكى از گواه هاى اين مطلب آن است كه اين جمله، در هفت مورد پس از بيان خلقت آسمان ها و زمين در شش دوره، وارد شده است؛ گويا مقصود اين است كه پس از آفرينش آسمان ها و زمين، به تدبير و تنظيم و پديد آوردن اوضاع حوادث در آن پرداخت و اصل خلقت مطلبى است و تدبير و تنظيم مطلبى ديگر.

گواه ديگر اين كه در قرآن در بسيارى از موارد پس از جمله مورد بحث، لفظ تدبير و يا چيزهايى كه در حقيقت از مصاديق واقعى تدبير است؛ مثل تسخير آفتاب و ماه، آمده است: (ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ

ص: 23

الْأَمْرُ(1)

اين آيه و مشابه اينها مى رساند نتيجه استيلا بر عرش تدبير جهان آفرينش و تنظيم امور جهان است.

نقطه ضعف اين نظر همان است كه عرش را معناى ذهنى و كنايى گرفته، در صورتى كه قرآن و همچنين روايات عرش را با يك سلسله اوصافى معرفى مى كند، كه با اعتبارى و كنايى بودن آن چندان سازگار نيست.

مثلا قرآن عرش را با لفظ" عظيم" توصيف كرده و مى فرمايد: (... هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (2)

و يا براى عرش حاملانى اثبات نموده و گروهى در پيرامون آن خدا را تسبيح مى گويند؛ چنان كه فرمود:

«الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ»(3)

و همچنين قرآن حاملان عرش را در روز قيامت هشت


1- اعراف/ 54
2- يونس/ 3
3- رعد/ 2

ص: 24

نفر معرفى نموده و مى فرمايد: «وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ»(1)

بنابراين شايد اين نظريه بهتر باشد كه بگوييم مقصود از عرش سراسر جهان هستى- اعم ازمادى و مجرد- است (2) كه نتيجه استيلاى بر آن، علم به كائنات و تدبير و تنظيم جهان وجود مى باشد؛ و اگر عرش در برخي آيات، در كنار آسمان ها آمده، آن به معناي تفاوت و تغاير اين دو نيست، بلكه از باب عطف عام بر خاص است، آنجا كه مى فرمايد: «قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ».(3)

خلاصه، عرش نقطه اى از وجود است كه رشته تدبير امور جهان خلقت به آن جا منتهى مى گردد و آينه اى است كه جزئيات تمام آن چه در عالم آفرينش رخ مى


1- مؤمنون/ 86)
2- غافر/ 7)
3- حاقه/ 17)

ص: 25

دهد در آن جا منعكس مى باشد؛ و فرشتگان اطراف عرش آنهايى هستند كه در جهان خلقت، وظايف و تصرفاتى دارند و مأمور اجراى دستورهايى هستند كه از اين مقام صادر مى گردد، و البته حقيقت اين مقام به سان موضوعاتى مانند لوح محفوظ، براى انسانى كه در حجاب ماده است، روشن نيست.

رواياتى كه از پيشوايان ما در تفسير عرش وارد شده، مؤيد نظرى است كه بيان شد. اميرمؤمنان در پاسخ جاثليق، كه از حقيقت عرش سؤال كرد، چنين فرمود:

«و هو حياة كل شي ء و نور كل شي ء»

يعنى عرش مايه زندگى هرچيز و وسيله انكشاف همه چيز است گويا جمله اول اشاره به موضوع تدبير، و دومى اشاره به مقام علمى عرش است.)

امام صادق عليه السلام در ذيل حديثى در باره عرش چنين مى فرمايد:"

والعرش هو الباطن الذى وجد فيه علم الكيف

ص: 26

والكون والقدر والحد والأين".(1)

3- معنا و مفهوم عرش

عرش و كرسى در آيات كتاب خدا و روايات و اخبار فراوان استعمال شده است.

به طور صريح و روشن و آشكار از قرآن مجيد و روايات استفاده مى شود كه عرش و كرسى دو موجود از موجودات حق و دو حقيقت از حقايق الهيّه اند.

قرآن كريم از توضيح مفهوم هر دو واقعيّت ساكت است و در روايات و اخبار براى هر يك مفاهيم و مصاديقى بيان شده كه با تتبع در آيات و اخبار به اين نتيجه مى رسيم كه هر دو كلمه طاقت تحمّل تمام معانى ملكوتى و باطنى و ظاهرى را دارند.


1- با آرزوى توفيق. موسسه ذكر قم. باستانى.

ص: 27

در» الخصال «و» معانى الاخبار «و» الدُرّ المنثور «، ضمن حديث ابوذر است از رسول خدا صلى الله عليه و له كه فرمود اى ابوذر، هفت آسمان در برابر كرسى نيستند جز حلقه اى افتاده در زمين بيابان پهناور، و فضل و فزونى عرش بر كرسى چون فزونى بيابان پهناور است بر آن حلقه.(1)

از امام صادق عليه السلام روايت شده كه از آن جناب پرسيدند: چرا كعبه را كعبه نام شد؟ فرمود: چون چهارگوش است. گفته شد: چرا چهار گوش شده؟

فرمود: چون برابر بيت المعمور است كه چهار گوش است. و گفته شد: چرا بيت المعمور چهار گوش است؟

فرمود: چون برابر عرش است كه چهار گوش است. گفته شد: چرا عرش چهار گوش شده؟ فرمود: چون مسلمانى بر چهار كلمه سازمان يافته:


1- بحار الأنوار: 5/ 55، باب 4، حديث 1؛ الخصال: 523/ 2، حديث 13؛ معانى الاخبار: 333، حديث 1؛ الدرّ المنثور: 328/ 1.

ص: 28

سُبْحانَ اللّهِ، وَالْحَمْدُ لِلّه، وَلا إلهَ إلَّااللّهُ، وَاللّهُ أكْبَرُ.(1)

در عقايد شيخ صدوق آمده است:

اعتقاد ما در عرش اين است كه آن همه و همه آفريده هاست. و به وجه ديگر همان دانش است.

و از امام صادق عليه السلام پرسش شد از قول خداوند عز و جل:

الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى (2) (خداى) رحمان بر تخت فرمانروايى و تدبير امور آفرينش چيره و مسلّط است.

فرمود: نسبت او با هر چيز مساوى است و چيزى بدو نزديكتر از چيزى نيست. امّا عرش به معنى دانش را هم چهار از پيشينيان بر دوش داشته اند و چهار از آخرين.

اما آن چهار نخست: نوح، ابرهيم، موسى و عيسى:؛ و امّا چهار آخر:


1- بحار الأنوار: 57/ 96، باب 5، حديث 9؛ علل الشرايع: 398/ 2، باب 138، حديث 2.
2- طه( 5:) 20.

ص: 29

محمّد صلى الله عليه و آله، على، حسن و حسين.

و به سندهاى صحيح از ائمّه عليهم السلام درباره عرش و حاملانش چنين روايت شده است:

و همانا اينان حاملان عرش علم شدند؛ زيرا همه پيامبران پيش از پيغمبر ما محمّد صلى الله عليه و آله بر چهار شريعت چهار پيامبر پيشين بودند: نوح، ابراهيم، موسى و عيسى:، و دانش از اين چهار بدانها رسيد. و همچنان دانش پس از محمّد و على و حسن و حسين:

به امامان پس از حسين رسيد «.(1)

شيخ مفيد فرموده: عرش به معناى سلطنت و پادشاهى است. ذُو الْعَرْشِ يعنى صاحب قدرت و استيلا و سلطنت بر تمام موجودات هستى.

هشام بن حكم مى گويد: زنديق از امام صادق عليه السلام


1- بحار الأنوار: 7/ 55، باب 4، حديث 5، به نقل از كتاب اعتقادات شيخ صدوق.

ص: 30

پرسيد: كرسى بزرگتر است يا عرش؟ فرمود: هر چه خدا آفريده درون كرسى است جز عرش او كه بزرگتر از آن است تا كرسى او را فرا گيرد.(1)

در معانى الاخبار، صدوق به سندش از مفضّل بن عمر روايت كرده كه گفت:

از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه عرش و كرسى چيستند؟ فرمود:

عرش به يك معنا همه آفريده هاست و كرسى جاى آنهاست، و از نظر ديگر همان دانشى است كه خدا پيامبران و رسولان و حجج خود را بدان آگاه كرده، و كرسى دانش مخصوص به خود اوست.(2)

شيخ صدوق در كتاب التوحيد خود به سندى كه دارد از امام صادق عليه السلام در تفسير آيه:


1- تصحيح الاعتقادات، شيخ مفيد: 75.
2- بحار الأنوار: 29/ 3، باب 3، حديث 3.

ص: 31

وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ (1) تخت] حكومت، قدرت و سلطنت [ش آسمان ها وزمين را فرا گرفته و نگهدارى آنان بر او گران و مشقت آور نيست؛ و او بلند مرتبه و بزرگ است.

آورده كه حضرت فرمود:

آسمان ها و زمين و آنچه ميان آنهاست در كرسى است، عرش همان دانشى است كه كسى آن را اندازه نتواند.

امام صادق عليه السلام از حضرت باقر عليه السلام از جدّش روايت كرده كه:

در عرش نمونه هر آنچه خدا در خشكى و دريا آفريده، هست. فرمود: اين است تأويل قول خدا:(2)

«وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ»(3) و هيچ چيزى نيست مگر آن كه خزانه هايش نزد ماست، و آن را جز به اندازه معين نازل نمى كنيم.


1- بقره( 255:) 2.
2- التوحيد: 327، باب 52، حديث 2؛ بحار الأنوار: 89/ 4، باب 2، حديث 28.
3- حجر( 21: 15).

ص: 32

و ميان دو ستون عرش هزار سال پرش پرنده سريع فاصله است. و هر روز هفتاد هزار رنگ از نور بر عرش پوشند كه هيچ آفريده تاب ديدن آنها را ندارد. همه چيزها در برابر عرش چون حلقه اى است در ميان بيابان.

خدا را فرشته اى است به نام حزقائيل، هيجده هزار بال دارد كه ميان هر دو بالش پانصد سال راه است؛ به خاطرش رسيد كه آيا بالاى عرش چيزى است؟ خدا بال هايش را دو برابر كرد و داراى سى و شش هزار بال شد كه ميان هر دو بال پانصد سال راه بود، و بدو وحى كرد: اى فرشته، پرواز كن. بيست هزار سال پريد و بر سر يك ستون عرش نرسيد. خدا بال و نيرويش را دو چندان كرد و سى هزار سال ديگر پريد و باز هم نرسيد و خدا به او وحى كرد: اى فرشته، اگر تا دميدن صور بپرى به ساق عرشم نرسى. آن فرشته گفت:

ص: 33

سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى (1) نام پروردگار برتر و بلند مرتبه ات را] از هرچه رنگ شرك خفى و جلى دارد [منزّه و پاك بدار.

و خدا آن (آيه) را بر پيامبر فرستاد و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آن را ذكر سجده كنيد.(2)

معانى عرش و كرسى در كلام مجلسى ره

اشاره

علّامه بزرگ، ملّا محمّد باقر مجلسى در پايان احاديث مربوط به عرش و كرسى در جهت تحقيق در آن اخبار و جمع بين آنها مى فرمايد:

بدانكه تخت شاهى در اين جهان مظهر قدرت پادشاهان است، ولى خداى سبحان از مكان و قرارگاه


1- اعلى( 1: 87).
2- من لايحضره الفقيه: 315/ 1، حديث 932؛ تهذيب الاحكام: 313/ 2، باب 15، حديث 129.

ص: 34

منزّه است، نه تختى دارد و نه كرسى كه بر آن بنشيند و اين دو (عرش و كرسى) بر برخى آفريده هاى او به حسب مناسبت اطلاق شدند به چند معنى:

1- دو جسم بزرگ فراز هفت آسمان.

و همانا به اين دو نام خوانده شدند براى اين كه احكام و تقديرات خدا از آنها تراود و فرشته هاى كروبيان و مقرّب و ارواح

گوشه اى بسيار كوچك از وضع منظومه ها، كهكشان ها، سحابى ها را كتاب هاى (خدا در طبيعت)، (هيئت در اسلام)، (يك، دو، سه، بى نهايت) و (پيدايش و مرگ خورشيد) با ارقام غير قابل تصّور و فهم بيان كرده اند، انسان چون اين كتاب ها را مطالعه كند به عظمت عرش و كرسى و معجزه امامان در گفتارشان پى مى برد.

پيامبران و اوصيا گرد آنهايند، و هر كه را خدا خواهد به خود نزديك سازد به آنها بالايش برد، چنانكه فرمان ها و احكام شاهان و آثار سلطنت و عظمت آنان از تخت و كرسى آنهاست و مقرّبان آستان و خاصّان آنها به گرد آنها

ص: 35

چرخند، و نيز چون آن دو بزرگترين آفريده جسمانيند و انوار عجيب و آثار غريبه مخصوص به خود دارند دلالتشان بر وجود خدا و علم و قدرت و حكمتش بيش از اجسام ديگر است و از اين رو مخصوص بدين نام شدند، و حاملانشان در دنيا گروهى فرشته اند و در آخرت يا فرشته هايند يا انبياى اولواالعزم و اوصياى برگزيده چنانكه دانستى، و بسا مقصود از حمل در آخرت اين باشد كه در قيامت، عرش بديشان بر پاست و اينان حكّام و نزديكان به آنند.

2- علم و دانش.

چنانكه در بسيارى از اخبار بدان تفسير شدند، چون منشأ ظهور خدا بر خلقش دانش و شناسايى است و آن وسيله تجلّى خداست بر عباد، و گويى عرش و كرسى باشند و حامل آن پيغمبر و ائمه اند كه خزّان علم اويند در آسمان و زمينش، خصوص آنچه مربوط به شناخت اوست.

3- حقيقتى محيط به همه آفريده هاى او

چنانكه صدوق

ص: 36

فرموده و از برخى اخبار استفاده مى شود؛ زيرا هر چه در زمين و فراز آنهاست آيات وجود خدا و نشانه هاى قدرت اويند و آثار وجود و فيض حكمت آن حضرت، پس همه آفريده ها عرش عظمت و جلال او هستند و وسيله تجلّى صفات كمالش بر عارفان. و اين معنايى است كه به خاطرم رسيد در قول معصوم:

و ارتفع فوق كل منظر. و او بالاتر از هر ديدگاهى است.

4- هر يك از اوصاف كمال و جلالش عرش اوست؛

زيرا قرارگاه عظمت و جلال اويند و وسيله ظهورش بر بنده هايش به اندازه استعدادشان، و او را عرشِ دانش است و عرشِ قدرت و عرشِ رحمانيّت و عرشِ رحيميّت و عرشِ وحدانيّت و عرشِ تنزّه، چنانكه در روايات گذشت.

5- دل پيامبران و اوصيا و مؤمنان

كامل كه قرارگاه محبّت و معرفت خدايند، چنانكه در روايت آمده:

ص: 37

قلب المؤمن عرش الرحمن.(1) دل مؤمن عرش خداوند رحمان است.

و هم در حديث قدسى است:

ما قبول داريم كه جمله:

ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ.(2) آن گاه بر تخت فرمانروايى] و حكومت بر آفرينش [چيره و مسلط شد.

به منزله كنايه است، امّا كنايه بودن منافات ندارد با اين كه يك حقيقت و واقعيّتى اين تعبير را ايجاب كرده باشد و استواى پروردگار بر عرش از قبيل سلطنت و استيلا و ملكيّت و امارت و رياست و ولايت و سيادت داير ميان خود ما، امرى اعتبارى و قرار دادى و خالى از حقيقت نبوده باشد.

درست است كه ظواهر دينى از حيث بيان، نظير بيانات


1- بحار الأنوار: 39/ 55، باب 4؛ شرح الاسماء الحسنى: 34/ 1.
2- رعد( 2:( 13.

ص: 38

ما و به صورت امورى اعتبارى است اما خداى سبحان در همه اين بياناتش حقايق و واقعياتى را بيان مى كند.

به عبارت ديگر، گرچه معناى ملك و سلطنت و احاطه و ولايت و امثال آن در خداى سبحان همان معنايى است كه ما خود از اطلاق اين الفاظ نسبت به خود مى فهميم، ولكن مصداق ها با هم متفاوتند.

مصاديق اين الفاظ در نزد خداى تعالى امورى واقعى و حقيقى ولايق به ساحت قدس اويند و در نزد ما اوصافى ادّعايى، ذهنى و امورى اعتبارى و قرار دادى هستند كه يك سر سوزن از عالم ذهن و وهم به خارج سرايت نمى كنند.

مثلًا، اگر كسى را رئيس خود مى ناميم از اين باب است كه تابع اراده و تصميم اوييم نه اين كه راستى جامعه ما بدنى است و او سر آن بدن است. و همچنين اگر كسى را عضو اجتماع مى خوانيم براى اين نيست كه او راستى دست جامعه و يا دل و يا قلوه آن است بلكه از اين باب

ص: 39

است كه او نيز مانند دست و دل كه در تشكيل

لم يسعنى سمائى و لا أرضى، و وسعنى قلب عبدى المؤمن.(1)

آسمان و زمين گنجايش وجود مرا ندارد، اما قلب مؤمن ظرفيت وجود مرا دارد.

در هر صورت اطلاق عرش و كرسى بر برخى معانى به واسطه تصريح در خبر يا قراين ديگر منافات ندارد با وجوب اعتراف به معنى اوّل كه از ظاهر اكثر آيات و روايات ظاهر مى گردد، چنانكه در سطور گذشته به اين معنا اشاره شد كه اين دو لفظ تحمّل جميع معانى ظاهرى و باطنى را دارند.(2)


1- بحار الأنوار: 39/ 55، باب 4؛ كشف الخفاء: 195/ 2.
2- بحار الأنوار: 39/ 55، باب 4.

ص: 40

عرش و حاملان آن در كلام علامه طباطبائى

صاحب» الميزان «در توضيح عرش و حاملان آن، بحث مشروحى دارد كه در تفسير آيه 54 سوره اعراف آمده، مقتضى است براى توضيح بيشترى نسبت به بدن مؤثّرند در تشكيل اجتماع ما تأثير دارد. و از همين جهت كه زندگى ما متشكّل از يك سرى امور اعتبارى است خداى تعالى در آيه:

وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ.(1) و اين زندگى دنيا جز سرگرمى و بازى نيست.

زندگى دنيايى ما را لهو و لعب ناميده چون مقاصد دنيوى ما و مال و اولاد ما و رياست و حكومت ما جز عناوينى پندارى چيز ديگرى نيست و جز در عالم وهم،


1- عنكبوت( 64: 29).

ص: 41

تحقّق و واقعيّتى نداشته، سر و دست شكستن ما براى به دست آوردن آن هيچ تفاوتى با مسابقه اطفال در بازى هاى خود ندارد.

و حاشا بر خداى سبحان كه زندگى ما را به خاطر اين كه امورى است وهمى بازيچه بشمارد، آن وقت خودش هم مانند ما بازيگر بوده باشد.

سخن كوتاه، اين كه فرمود:

ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ.(1) آن گاه بر تخت فرمانروايى] و حكومت بر آفرينش [چيره و مسلط شد.

در عين اين كه مثالى است كه احاطه تدبير خداى را در ملكش مجسّم مى سازد، دلالت بر اين هم دارد كه در اين ميان حقيقتى هم در كار هست و آن عبارت است از مقامى كه زمام جميع امور در آنجا متراكم و مجتمع مى شود و آيات:


1- رعد( 2: 13).

ص: 42

وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ.(1) و او پروردگار عرش بزرگ است.

الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ.(2) فرشتگانى كه عرش را حمل مى كنند و آنان كه پيرامون آن هستند.

وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ.(3) ودر آن روز هشت فرشته، عرش پروردگارت را بر فراز همه آنها حمل مى كنند.

وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ.(4) و فرشتگان را مى بينى كه پيرامون عرش حلقه زده اند.

نيز دلالت بر اين معنا دارند؛ چه از ظاهر اين آيات بر مى آيد كه عرش حقيقتى است از حقايق خارجى.

معنائى را كه ما براى كلمه عرش در آيه:

ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ.(5) آن گاه بر تخت فرمانروايى] و حكومت بر آفرينش [چيره و مسلط شد.


1- توبه( 129: 9).
2- غافر( 7: 40).
3- حاقّه( 17: 69).
4- زمر( 75: 39).
5- رعد( 2: 13).

ص: 43

كرده و گفتيم: اين كلمه به معناى مقامى است موجود كه جميع سرنخ هاى حوادث و امور در آن متراكم و جمع است از آيه:

ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ.(1)

به خوبى استفاده مى شود، چه اين آيه استواى بر عرش را به تدبير امور تفسير نموده و از وجود چنين صفتى براى خداى تعالى خبر مى دهد، و چون اين آيه در

و او كسى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد، در حالى كه تخت فرمانروايى اش بر آب] كه زيربناى حيات است [قرار داشت.

موجود بودنش را قبل از خلقت اين عالم مى رساند.(2)


1- يونس( 3: 10).
2- تفسير الميزان: 162- 159/ 8، ذيل آيه 54 سوره اعراف.

ص: 44

حاملان عرش

قرآن مجيد در دو آيه از ملائكه اى كه حاملان عرش حقّند ياد مى كند:

1- الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِيمِ».(1) فرشتگانى كه عرش را حمل مى كنند و آنان كه پيرامون آن هستند، همراه سپاس و ستايش، پروردگارشان را تسبيح مى گويند و به او ايمان دارند و براى اهل ايمان آمرزش مى طلبند،] و مى گويند: [پروردگارا! از روى رحمت و دانش همه چيز را فرا گرفته اى، پس آنان را كه توبه كرده اند و راه تو را پيروى نموده اند بيامرز، و آنان را از عذاب


1- غافر( 7: 40).

ص: 45

دوزخ نگه دار.

2- وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ.(1) و فرشتگان] براى اجراى دستورهاى حق [بر كناره ها و اطراف آسمان قرار مى گيرند، ودر آن روز هشت فرشته، عرش پروردگارت را بر فراز همه آنها حمل مى كنند.

و در يك آيه از ملائكه اى كه گرداگرد عرش حضرت ربّ العزّه هستند ياد مى نمايد:

وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.(2) و فرشتگان را مى بينى كه پيرامون عرش حلقه زده اند، پروردگارشان را همراه ستايش تسبيح مى گويند، و در ميان اهل محشر به حق داورى شود، و] پس از پايان كار قيامت [گويند: همه ستايش ها ويژه خداست كه پروردگار جهانيان است.

و در هيجده آيه در سوره هاى اعراف 54- توبه 129-


1- حاقّه( 17: 69).
2- زمر( 75: 39).

ص: 46

يونس 3- رعد 2- اسرا 42- طه 5- انبيا 22- مؤمنون 86 و 116- فرقان 59- نمل 26- سجده 4- غافر 15 زخرف 82- حديد 4- تكوير 20- بروج 15- هود 7- از عرش حضرت حق با اوصاف: عظيم، كريم، مجيد، سخن به ميان آمده است:

قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ.(1) بگو:

مالك آسمان هاى هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ كيست؟

لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ.(2) هيچ معبودى جز او نيست،] او [پروردگار عرش نيكو و باارزش است.

ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ.(3) صاحب عرش و ارجمند] و عالى صفات [است.

كلمه» مجيد «در اين آيه شريفه به دو صورت مرفوع و


1- مؤمنون( 86: 23).
2- مؤمنون( 116: 23).
3- بروج( 15: 85؛)

ص: 47

مجرور قرائت شده است؛ در صورت رفع وصف» خدا «و در صورت جرّ وصف» عرش «مى باشد.

درود بر (حاملان عرش) و فرشتگان ديگرالهى.

دعاى شماره 12 امام زين العابدين عليه السلام بر حاملان عرش و ملائكه مقربين و ساير ملائكان الهى.

در اين دعا امام سجاد عليه السلام فرشتگان الهى را مورد توجه قرار داده و با درخواست درود و صلوات خداوند آنان را معرفى فرموده فرشتگان اعظم الهى و آنها كه وظيفه ى اداره ى امور اين جهان را به عهده دارند همه را يكى پس از ديگرى نام برده و بر آنان درود فرستاده است.

در نخستين فراز، سخن از فرشتگان حامل عرش به ميان آورده عرض مى كند:) بار خداوندا بر فرشتگان حامل

ص: 48

عرشت درود فرست همانها كه در تسبيح تو سست نمى گردند و در تقديس و تنزيه تو خسته نمى شوند و از عبادت تو وانمى مانند و هيچگاه در فرمانت كوتاهى روا نمى دارند و از اشتياق و علاقه به قرب تو غفلت نمى ورزند) (اللهم و حملة عرشك الذين لايفترون من تسبيحك، و لايسأمون من تقديسك، و لايستحسرون من عبادتك، و لايوثرون التقصير على الجد فى امرك، و لايغفلون عن الوله اليك).

آنگاه سخن از اسرافيل مأمور نفخ صور به ميان آورده و از خداوند تقاضاى درود بر او را كرده ميگويد: و) درود فرست بر (اسرافيل صاحب صور كه همواره آماده و منتظر اذن و حلول فرمان تو است كه مردگان و گروگانان قبرستانها را با يك نفخه آگاه مى سازد (و آنان را به سوى صحراى محشر فرامى خواند) (و اسرافيل صاحب الصور، الشاخص الذى ينتظر منك الاذن، و حلول الامر، فينبه بالنفخه صرعى رهائن القبور).

ص: 49

پس از آن از ميكائيل سخن به ميان آورده و از خداوند تقاضاى درود بر او را كرده (بر ميكائيل صاحب جاه و مكان رفيع و مطيع فرمانت) درود فرست) (و ميكائيل ذو الجاه عندك، و المكان الرفيع من طاعتك).

پس از آن تقاضاى صلوات بر جبرئيل امين وحى را كرده مى گويد: (و بر جبرئيل امين وحى خود كه در ميان سماواتيان مطاع است و همه فرمانش مى برند و در نزد تو صاحب مكانت، و مقرب است) درود فرست) (و جبرئيل الامين على و حيك، المطاع فى اهل سماواتاك، المكين لديك المقرب عندك).

به دنبال آن سخن از فرشته اى به نام روح كه فرمانفرماى فرشتگان حجب است به ميان آورده مى گويد: بر روح كه مسئوليت فرشتگان حجب را بر عهده دارد) درود فرست) (و الروح الذى هو على ملائكة الحجب).

و در آخرين جمله از اين فراز عرضه مى دارد) بر روحى كه از فرمان تو است (درود فرست) (و الروح الذى هو من

ص: 50

امرك).

به دنبال همه ى اين موارد در يك كلمه مى گويد:

(خداوندا بر همه اينها درود فرست) (فصل عليهم).

در دومين فراز از اين دعا درخواست درود بر ساير فرشتگان را عنوان كرده همانطور كه در فراز اول فرشتگان معروف را مورد توجه قرار داده بود.

نخست مى گويد: (خداوندا (بر ساير فرشتگان آنها كه ساكن آسمانهايت و آنها كه امين به رسالتهاى تواند درود فرست) (و على الملائكه الذين من دونهم: من سكان سماواتاك، و اهل الامانة على رسالاتك).

و بر آنها كه: (با همه تلاش و كوشش هيچگونه ملالتى به آنها وارد نمى شود و در اثر خستگى هيچ سستى و واماندگى در آنها احساس نمى گردد) نيز درود فرست) (و الذين لا تدخلهم سامه من دوب، و لا اعياء من لغوب و لا فتور).

؟ بر فرشتگانى كه: (شهوات و هوسها آنها را به خود

ص: 51

مشغول نمى دارند كه از تسبيح تو بازايستند و لا تشغلهم عن تسبيحك الشهوات).

بر آنها كه:) اشتباهات ناشى از غفلتها آنان را از تعظيم و احترام تو جدا نمى كند) (و لا يقطعهم عن تعظيمك سهو الغفلات).

فرشتگانى كه:) چشمانشان در شدت خشوع است و تمناى نظر به سوى تو را ندارند) (الخشع الابصار فلا يرومون النظر اليك).

همان فرشتگانى كه: (سر تعظيم را پائين افكنده و مدتهاست راغب چيزى هستند كه در نزد تو موجود است) النواكس الاذقان، الذين قد طالت رغبتهم فيما لديك (.

؟ فرشتگانى كه: همواره به ياد نعمتهاى تواند و جز آن زبان به چيزى نمى گشايند المستهترون بذكر آلائك).

همانها كه: (همواره در برابر عظمت و جلال و كبرياى تو خاضع و متواضعند) (و المتواضعون دون عظمتك و جلال

ص: 52

كبريائك).

فرشتگانى كه: (هرگاه مى بينند جهنم بر معصيتكاران خروش مى كند و آنها را در بر مى گيرد مى گويند منزهى تو اى پروردگار ما، آنطور كه بايد تو را عبادت نكرده و حق عبادتت را انجام نداده ايم) (و الذين يقولون اذا نظروا الى جهنم تزفر على اهل معصيتك: سبحانك ما عبدناك حق عبادتك).

در پايان اين فراز نيز با همان يك جمله ى قبل نيز عرض مى كند: (خدايا بر آنها درود فرست) (فصل عليهم).

در سومين فرازامام سجاد عليه السلام از خداوند درخواست مى كند كه روحانيون از فرشتگان را مورد لطف و رحمتش قرار دهد مى گويد: (بر روحانيون از فرشتگانت و آنها كه داراى قرب و منزلت پيش تواند درود فرست) (و على الروحانيين من ملائكتك، و اهل الزلفه عندك).

؟ همچنين: بر فرشتگانى كه حامل پيامهاى غيبى به

ص: 53

سوى رسولان تواند و بر كسانى كه امين وحيت هستند (درود فرست) (و حمال الغيب الى رسلك، و الموتمنين على وحيك).

و بر قبائلى از فرشتگان كه آنان را ويژه ى خود ساخته اى و از خوردنى و نوشيدنى بواسطه ى تقديس و تسبيح خود بى نياز كرده اى) نيز درود فرست) (و قبائل الملائكه الذين اختصصتهم لنفسك، و اغنيتهم عن الطعام و الشراب بتقديسك).

؟ همانها كه: (در درون طبقات آسمانها جايشان داده اى) (و اسكنتهم بطون اطباق سماواتك).

و نيز از خداوند مى خواهد كه: درودش را) بر فرشتگانى كه در اطراف و جوانب آسمانها آماده ى فرمان ايستادند) كه هرگاه فرمان رستاخيز صادر شود براى انجام (وعده ى الهى به سرعت دست به كار شوند درود فرستد) (و الذين على ارجائها اذا نزل الامر بتمام وعدك).

از اين پس، از خداوند مى خواهد كه رحمت و لطفش را

ص: 54

بر گروههائى از فرشتگان كه ماموريت يك سلسله كارهاى عمرانى و آبادى را به عهده دارند فروفرستد مى گويد: و درودت را (بر فرشتگانى بفرست كه خزانه دار بارانند و بر آنها كه ابرها را به حركت مى آورند و بر فرشته اى كه در اثر زجرش صداى طنين رعد شنيده مى شود و در اثر شناى ابرهاى مخصوص صداى صاعقه و درخشش برق به چشم مى خورد () و خزان المطر و زواجر السحاب، و الذى بصوت زجره يسمع زجل الرعود، و اذا سبحت به حفيفه السحاب التمعت صواعق البروق).

همچنين از خداوند مى خواهد (كه بر فرشتگان بدرقه كننده برف و تگرگ و آنها كه همراه دانه هاى باران فرود مى آيد و بر آنان كه مسئوليت خزائن بادها را به عهده دارند) درود فرستد) (و مشيعى الثلج و البرد و الهابطين مع قطر المطر اذا نزل، و القوام على خزائن الرياح).

و نيز از خدا مى خواهد كه:) بر فرشتگانى كه موكل كوهها هستند كه همواره پابرجا مانند) درود فرستد) (و

ص: 55

الموكلين بالجبال فلا تزول).

و سرانجام از خداوند مى خواهد كه درود خود را) بر فرشتگانى) بفرستد (كه وزن آبها و كيل و پيمانه ى بارانهاى پر پشت و رگبارهاى متراكم را به آنان شناسانده است (و الذين عرفتهم مثاقيل المياه، و كيل ما تحويه لواعج الامطار و عوالجها).

در چهارمين فراز امام عليه السلام از خداوند مى خواهد كه درود خود را بر گروههاى ديگر از فرشتگانش فروفرستد، گروههائى كه ماموريتهاى خاصى به آنها محول شده عرض مى كند: خداوندا:) بر فرشتگانى كه رسولان تو به سوى زمينيانند كه ناراحتيها و مشكلاتى بر آنان نازل كنند و يا خرسنديها و خوبيهائى را فرود آورند (رود فرست) (و رسلك من الملائكه الى اهل الارض بمكروه ما ينزل من البلاء و محبوب الرخاء).

همچنين: (بر سفيران گرامى و نيكوكار خود و حافظان بزرگوار و كاتب اعمال انسانها) (و السفره الكرام البرره، و

ص: 56

الحفظه الكرام الكاتبين).

و بر فرشته ى مرگ و اعوان و انصارش كه ماموريت قبض روح انسانها را به عهده دارند و بر منكر و نكير (مسئولان سئوال و جواب مردگان) و بر آنها كه دستور آزمايش و امتحان اهل قبور را دارند نيز درود فرست.

و ملك الموت و اعوانه، و منكر و نكير، و رومان فتان القبور).

و نيز از خداوند مى خواهد درود خود را بر فرشتگانى كه: (اطراف بيت المعمور، طواف مى كنند و بر مالك و خازنان و كليدداران بهشت فروفرستد (و الطائفين بالبيت المعمور، و مالك، و الخزنة، و رضوان، و سدنه الجنان).

همچنان تقاضاى درود بر فرشتگانى مى كند كه:

) هيچگاه فرمان خدا را عصيان نمى كنند و آنچه فرمان مى دهد انجام مى دهند ( (و الذين) لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يومرون).

و مى خواهد كه خداوند درود خود را بر فرشتگانى كه به هنگام ورود بهشتيان از آنان استقبال مى كنند و مى

ص: 57

گويند: (سلام بر شما در برابر صبر و استقامتى كه كرديد وارد بهشت شويد چه پايان نيك و چه عاقبت خوبى) (و الذين يقولون: (سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار).

همچنين از خداوند قادر متعال مى خواهد: (بر آن فرشتگان پاسبان و نگهبان آماده به خدمتى كه هرگاه به آنها گفته شود جهنميان را بگيريد، آنها را به غل و زنجير بكشيد و به جهنم درافكنيد به سرعت اقدام كرده، هيچ مهلتى به آنها نمى دهند) (و الزبانيه الذين اذا قيل لهم:

(خذوه فغلوه ثم الجحيم صلوه)، ابتدروه سراعا، و لم ينظروه.

و سرانجام چون شمارش همه ى آنها در يك دعا امكان پذير نيست عرض مى كند درود خود را بر فرشتگانى كه نام آنها را ياد نكرديم و مكان و موقعيتشان را در نزد تو و اينكه چه كارى را به عهده ى آنان گذارده اى نمى دانيم (درود فرست) (و من اوهمنا ذكره، و لم نعلم مكانه منك، و بأىّ امر وكّلته).

و به تمام ساكنان هوا و زمين و آب و بر همه ى آنها كه بر

ص: 58

مخلوقت گماشته اى درود فرست (و سكان الهواء و الارض و الماء، و من منهم على الخلق).

درود فرست بر آنان در روزى كه همه كس در صحراى قيامت حاضر مى شود و همراه هر كس سائق و شهيدى است (فصلّ عليهم يوم يأتى) كل نفس معها سائق و شهيد).

درودى كه كرامتى بر كرامتشان و طهارت و پاكيزگى بر طهارت آنها بيفزايد) (و صل عليهم صلوة تزيدهم كرامة على كرامتهم و طهارة على طهارتهم).

و در پايان عرض مى كند:) بار خداوندا آنگاه كه بر فرشتگان و رسولانت درود فرستادى و درود ما را نيز به آنان ابلاغ كردى درودى بر آنها بفرست بدان گونه كه ما را به ذكر خيرشان توفيق داده اى كه تو جواد و كريمى (اللهم و اذا صليت على ملائكتك و رسلك، و بلغتهم صلاتنا عليهم فصلّ عليهم بما فتحت لنا من حسن القول فيهم، انك

ص: 59

جواد كريم).(1)

فضيلت تلاوت سوره مؤمن

در روايات اسلامى كه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلّم) و ائمه اهلبيت (عليهم السلام) نقل شده فضائل بسيارى براى همه سوره هاى حم عموما و سوره مؤمن خصوصا وارد شده است.

در قسمت اول از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) نقل شده كه فرمود: الحواميم تاج القرآن: سوره هاى (هفتگانه) حم تاج قرآن است!.

ابن عباس نيز سخنى دارد كه احتمالا آن را از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) يا على (عليه السلام) شنيده،


1- تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج 3، ص: 106. و نوشته ها از استاد حسين انصاريان در توضيح دعاى امام عليه السلام.

ص: 60

مى گويد: لكل شى ء لباب و لباب القرآن الحواميم: هر چيزى مغزى دارد و مغز قرآن سوره هاى حاميم است.

و در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم:

الحواميم ريحان القرآن، فاحمدوا الله و اشكروه، بحفظها و تلاوتها، و ان العبد ليقوم يقرأ الحواميم فيخرج من فيه اطيب من المسك الاذفر و العنبر و ان الله ليرحم تاليها و قارئها، و يرحم جيرانه و اصدقائه و معارفه و كل حميم او قريب له، و انه فى القيامة يستغفر له العرش و الكرسى و ملائكة الله المقربون: سوره هاى حاميم گلهاى قرآن است، خدا را سپاس گوئيد و با حفظ و تلاوت اين سوره ها او را شكر گذاريد، هر بنده اى كه از خواب برخيزد و سوره هاى حاميم بخواند از دهانش (در قيامت) بوى عطر دل انگيزى بهتر از مشك و عنبر خارج مى شود، و خداوند خواننده اين سوره ها را رحمت مى كند و نيز همسايگان و دوستان و آشنايان و تمام ياران نزديك و دور او را مشمول رحمت خويش قرار مى دهد، و در

ص: 61

قيامت عرش و كرسى و فرشتگان مقرب خدا براى او استغفار مى كنند.

در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) مى خوانيم: الحواميم سبع و ابواب جهنم سبع، تجى ء كل حاميم منها فتقف على باب من هذه الابواب تقول اللهم لا تدخل من هذا الباب من كان يؤمن بى و يقرأنى سوره هاى حاميم هفت سوره اند و درهاى جهنم نيز هفت در است، هر يك از حاميمها مى آيد و در مقابل يكى از اين درها مى ايستد و مى گويد خداوندا كسى را كه به من ايمان آورده و مرا خوانده از اين در وارد مكن!

و در قسمت دوم در حديثى از پيامبر مى خوانيم: من قرء سوره حاميم المؤمن لم يبق تجى ء كل حاميم منها فتقف على باب من هذه الابواب تقول اللهم لا تدخل من هذا الباب من كان يؤمن بى و يقرأنى روح نبى و لا صديق و لا مؤمن الا صلوا عليه و استغفروا له: هر كس سوره حاميم مؤمن را بخواند همه ارواح انبيا و صديقان و مؤمنان بر او درود

ص: 62

مى فرستند و براى او استغفار مى كنند.

روشن است اين فضائل بزرگ پيوندى با آن محتواى برجسته دارد، محتوائى كه هر گاه در زندگى انسان در بعد اعتقادى و عملى او پياده شود بدون

شك مستحق اين فضائل عظيم است، و اگر در اين روايات سخن از تلاوت به ميان آمده، منظور تلاوتى است كه مقدمه اى براى ايمان و عمل باشد.

تعبير پر معنى كه در يكى از روايات نبوى وارد شده و مى گويد هر كس حم را بخواند و به آن ايمان داشته باشد، شاهد گوياى اين گفتار است.(1)

فرشته

اشاره

فرشتگان از جنس و نوع اجزا و پديده هاى عالم طبيعت


1- تفسير نمونه ج: 20 ص: 6

ص: 63

نيستند، بلكه موجودات مقدّس و داراى ماهيّت هاى مخصوصى مى باشند.

پديده ها و نيروهاى درونى مانند انديشه و تخيّل و اراده و آن حقيقتى كه مديريّت آنها را در اختيار دارد و «من» ناميده مى شود وارد منطقه حواس نمى شوند و حتّى تسليم حسّاس ترين وسايل نمى گردند.

توصيفات ما درباره فرشتگان مستند به منبع وحى است يا به طور مستقيم كه قرآن است و يا به طور غير مستقيم كه از زبان ولىّ اللّه اعظم اميرالمؤمنين و ساير ائمّه معصومين عليهم السلام مى باشد.(1)

قرآن كريم در چندين مورد دعاى فرشتگان را بر آدميان، به ميان كشيده است كه خود از نظر محتوى و مقام، حائز اهميت فراوان است.

قابل توجه است كه از حاملان عرش الهى گرفته تا


1- ترجمه و تفسيرنهج البلاغه: 116/ 1.

ص: 64

فرشتگان ديگر، براى انسيان با عبارات پر معنى، طلب آمرزش مى كنند و براى غفران مؤمنان، به درگاه با عظمت خداى توانا توسل جسته و سعادت آنان را مى خواهند

«خدايا به مقدسات درگاهت قسم و به محمد و آل او سوگندت مى دهيم، ما را هم مشمول دعاى اين فرشتگان قرار ده آمين»

حال به تفسير بعضى از آيات در اين مورد توجه فرمائيد.

1- الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِيمِ رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ وَ قِهِمُ السَّيِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّيِّئاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (9) مؤمن: 7 فرشتگانى كه

ص: 65

حاملان عرشند و آنها كه گرداگرد آن (طواف مى كنند) تسبيح و حمد پروردگارشان را مى گويند و به او ايمان دارند و براى مؤمنان استغفار مى كنند (و مى گويند:) پروردگارا! رحمت و علم تو همه چيز را فراگرفته است؛ پس كسانى را كه توبه كرده و راه تو را پيروى مى كنند بيامرز، و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار! 8 پروردگارا! آنها را در باغهاى جاويدان بهشت كه به آنها وعده فرموده اى وارد كن، همچنين از پدران و همسران و فرزندانشان هر كدام كه صالح بودند، كه تو توانا و حكيمى! 9 و آنان را از بديها نگاه دار، و هر كس را كه در آن روز از بديها نگاه دارى، مشمول رحمتت ساخته اى؛ و اين است همان رستگارى عظيم!

تفسير:

حاملان عرش الهى پيوسته به اهل ايمان دعا مى كنند

اشاره

لحن آيات پيش از اين آيه نشان مى داد كه اين آيات هنگامى نازل شده كه مسلمانان در اقليت و محروميت

ص: 66

بودند، و دشمنان در اوج قدرت و داراى سلطه و امكانات فراوان.

و به دنبال آن آيات مورد بحث در حقيقت براى اين نازل شده كه به مؤمنان راستين بشارت دهد كه شما هرگز تنها نيستيد، هرگز احساس غربت نكنيد، حاملان عرش الهى و مقربترين و بزرگترين فرشتگان او با شما همصدا و دوستدار و طرفداران شما هستند، آنها پيوسته براى شما دعا مى كنند و پيروزيتان را در اين عالم و عالم ديگر از خدا مى طلبند، و اين بزرگترين وسيله دلگرمى است براى مؤمنان امروز و آن روز و فردا.

مى فرمايد: فرشتگانى كه حاملان عرشند و فرشتگانى كه در گرداگرد عرش پروردگار قرار دارند تسبيح و حمد خدا مى گويند، به او ايمان دارند و براى مؤمنان استغفار مى كنند (الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا).

گفتار آنها اين است كه مى گويند: پروردگارا رحمت و علم تو

ص: 67

همه چيز را فرا گرفته

(تو از گناهان بندگانت با خبرى و نسبت به آنها رحيمى) خداوندا! آنها را كه توبه كرده اند و از راه تو مى روند ببخش و بيامرز و آنها را از عذاب دوزخ نگاه دار (رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِيمِ (7)).

اين سخن از يكسو به مؤمنان مى گويد تنها شما نيستيد كه عبادت خداوند مى كنيد، و تسبيح و حمد او را مى گوئيد، قبل از شما مقرب ترين فرشتگان خداوند و حاملان و طواف كنندگان عرش خدا حمد و تسبيحش مى گويند.

از سوى ديگر به كفار هشدار مى دهد كه ايمان آوردن يا نياوردن شما مهم نيست، خدا نيازى به ايمان كسى ندارد آنقدر فرشتگان او حمد و تسبيحش مى گويند كه به تصور نمى گنجد، تازه به حمد و تسبيح آنها نيز احتياجى ندارد.

و از سوى سوم به مؤمنان آگاهى مى دهد كه شما در اين

ص: 68

جهان تنها نيستيد- هر چند در محيط زندگى خود در اقليت باشيد- نيرومندترين قدرتهاى غيبى عالم و حاملان عرش پروردگار پشتيبان شما و دعاگوى شما هستند، پيوسته از خداوند بزرگ مى خواهند شما را مشمول عفو و رحمت گسترده اش قرار دهد، از خطاهايتان در گذرد، و از عذاب دوزخ نگاهتان دارد.

باز در اين آيه به موضوع عرش برخورد مى كنيم كه از حاملان و فرشتگانى كه آن را احاطه كرده اند نيز سخن به ميان آمده، گرچه در تفسير سوره هاى مختلف تاكنون در اين باره سخن گفته ايم ولى باز شرحى در اين زمينه در نكات خواهيم داشت.

در آيه بعد در ادامه دعاهاى حاملان عرش در باره مؤمنان مى افزايد: پروردگارا! آنها را در باغهاى جاويدان بهشت كه به آنها وعده فرموده اى داخل كن (رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدْتَهُمْ).

و همچنين صالحان از پدران و همسران و فرزندان آنها را

ص: 69

(وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ).

چرا كه تو بر هر چيز توانائى و نسبت به همه چيز دانائى (إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (8))

اين آيه كه با ربّنا شروع شده تقاضاى ملتمسانه حاملان عرش و فرشتگان مقرب خدا است كه براى جلب لطف او بار ديگر روى مقام ربوبيتش تكيه مى كنند، و نه تنها نجات از دوزخ را براى مؤمنان خواهانند، بلكه ورود در باغهاى جاويدان بهشت را نيز براى آنها مى خواهند، نه تنها براى خودشان بلكه براى پدران و همسران و فرزندانشان كه در خط مكتب آنها بوده اند نيز تقاضا مى كنند، و از صفات عزت و قدرت او يارى مى طلبند.

وعده الهى كه در اين آيات به آن اشاره شده همان وعده اى است كه بارها خداوند به وسيله پيامبران به مردم داده است.

تقسيم مؤمنان به دو گروه بيانگر اين واقعيت است كه گروهى در رديف اول قرار دارند، و در پيروى اوامر

ص: 70

خداوند كاملا كوشا هستند، اما گروه ديگرى در اين حد نيستند اما به خاطر پيروى نسبى از گروه اول و انتسابشان به آنها نيز مشمول دعاى فرشتگانند.

سپس آنها در چهارمين دعايشان در حق مؤمنان چنين مى گويند: (آنها را از بديها نگاهدار كه هر كس را در آن روز از بديها نگاهدارى مشمول رحمتت ساخته اى (وَ قِهِمُ السَّيِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّيِّئاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (9)).

و بالاخره دعاى خود را با اين جمله پر معنى پايان مى دهند: اين است رستگارى بزرگ

(ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (9).

چه فوز و نجاتى از اين برتر كه گناهان انسان بخشوده شود، عذاب و بديها از او دور گردد، مشمول رحمت الهى شود، و در بهشت جاويدانش قدم بگذارد و بستگان مورد علاقه اش نيز به او ملحق گردند.

ص: 71

نكته ها:

1- دعاهاى چهار گانه حاملان عرش

در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه در ميان اين دعاهاى چهارگانه چه تفاوتى است؟ آيا بعضى از آنها تكرارى نيست؟ اما با كمى دقت روشن مى شود كه هر كدام ناظر به مطلب جداگانه اى است.

نخست آنها تقاضاى غفران و شستشوى مؤمنان از آثار گناه مى كنند، اين امر علاوه بر اينكه مقدمه براى وصول به هر نعمت بزرگ است خود مطلوب بالذات است، چه موهبتى از اين بالاتر كه انسان احساس كند پاك و پاكيزه شده، خدايش از او راضى است او نيز از خدايش راضى؟ آرى قطع نظر از مساله بهشت و دوزخ اين احساس براى بندگان خدا پرافتخارترين و باشكوهترين احساس است.

ص: 72

در مرحله دوم تقاضاى دور داشتن آنها از عذاب جهنم مى كنند كه اين خود مهمترين وسيله آرامش روان آنها است.

در مرحله سوم تقاضاى بهشت مى كنند نه تنها براى خودشان بلكه براى بستگانشان كه وجود آنها در كنارشان مايه آرامش روح و نشاط قلب آنها است.

و از آنجا كه غير از دوزخ در صحنه قيامت ناراحتيهاى ديگرى نيز وجود دارد كه مهم و قابل ملاحظه است مانند هول محشر، رسوائى در برابر خلايق، طول حساب، و امثال آن در دعاى ديگرشان از خدا مى خواهند كه مؤمنان را از هر گونه بدى و مكروه در آن روز دور دارد تا با فراغت خاطر و احترام و تكريم وارد بهشت جاويدان شوند.

2- آداب دعا كردن

در اين آيات حاملان عرش الهى راه و رسم دعا را به مؤمنان مى آموزند.

ص: 73

نخست تمسك به ذيل نام پروردگار (ربنا).

سپس او را به صفات جمال و جلالش ستودن و از مقام رحمت و علم بى پايانش مدد خواستن (وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً).

سرانجام وارد در دعا شدن، و مسائل را به ترتيب اهميت خواستن و با شرائطى كه زمينه استجابت را فراهم مى سازد مقرون ساختن (فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ).

سپس دعا را با ذكر اوصاف جمال و جلال او و توسل مجدد به ذيل رحمتش پايان دادن.

جالب توجه اينكه حاملان عرش در اين دعا روى پنج وصف از مهمترين اوصاف الهى تكيه مى كنند ربوبيت، رحمت، قدرت، علم و حكمت او.

3- چرا دعاها با ربنا شروع مى شود؟

مطالعه آيات قرآن مجيد نشان مى دهد كه اولياء الله اعم

ص: 74

از پيامبران و فرشتگان و بندگان صالح به هنگام دعا سخن خود را با ربّنا يا ربّى شروع مى كردند.

آدم مى گويد: ربنا ظلمنا انفسنا: پروردگارا! من و همسرم بر خود ستم كرديم.

نوح عرض مى كند: رب اغفر لى و لوالدى: پروردگار من و پدر و مادرم را بيامرز.

ابراهيم مى گويد: رب اغفر لى و لوالدى و للمؤمنين يوم يقوم الحساب:

پروردگارا من و پدر و مادرم و همه مؤمنان را در روزى كه حساب بر پا مى شود ببخش.

يوسف (عليه السلام) مى گويد: رب قد آتيتنى من الملك:

پروردگارا بهره اى از حكومت به من رحمت فرموده اى.

و موسى (عليه السلام) مى گويد: رب بما انعمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين: پروردگارا به خاطر نعمتى كه به من داده اى پشتيبان مجرمان نخواهم بود.

سليمان (عليه السلام) مى گويد: رب هب لى ملكا لا ينبغى

ص: 75

لاحد من بعدى: خداوندا حكومتى به من ببخش كه شايسته كسى بعد از من نباشد.

عيسى (عليه السلام) عرض مى كند: رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ: پروردگارا! بر ما مائده اى از آسمان فرو فرست (مائده- 114).

و پيامبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه وآله وسلّم) عرضه مى دارد: رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ پروردگارا من از وسوسه هاى شياطين به تو پناه مى برم (مؤمنون- 97).

و مؤمنان طبق آيات آخر سوره آل عمران چندين بار اين تعبير را تكرار مى كنند از جمله مى گويند ربنا ما خلقت هذا باطلا: پروردگارا اين آسمانها و زمين پهناور را بيهوده نيافريده اى! از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى شود كه بهترين دعا آن است كه از مساله ربوبيت پروردگار آغاز شود، درست است كه نام مبارك اللّه جامعترين نامهاى خدا است ولى از آنجا كه تقاضا از محضر پر لطف او تناسب با مساله ربوبيت دارد، ربوبيتى كه از ناحيه خداوند از

ص: 76

نخستين لحظات وجود انسان آغاز مى شود و تا آخر عمر او و بعد از آن ادامه دارد، و انسان را غرق الطاف الهى مى كند، خواندن خداوند به اين نام در آغاز دعاها از هر نام ديگر مناسبتر و شايسته تر است.

2- تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَلا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (5) وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ (6) شورا: 4 آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن اوست؛ و او بلندمرتبه و بزرگ است! 5 نزديك است آسمانها (بخاطر نسبتهاى نارواى مشركان) از بالا متلاشى شوند و فرشتگان پيوسته تسبيح و حمد پروردگارشان را بجا مى آورند و براى كسانى كه در زمين هستند استغفار مى كنند؛ آگاه باشيد خداوند آمرزنده و مهربان است.

فرشتگان تسبيح و حمد پروردگارشان را بجا مى آورند و براى كسانى كه در زمين هستند استغفار مى كنند (وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ

ص: 77

رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ) رابطه اين جمله با جمله قبل بنا بر تفسير اول چنين است كه فرشتگان حامل اين وحى بزرگ آسمانى پيوسته حمد و تسبيح خدا بجا مى آورند، و او را به هر كمالى مى ستايند، و از هر نقصى منزه مى شمرند، و چون در محتواى اين وحى بزرگ يك سلسله تكاليف و وظائف الهى است، و احيانا ممكن است براى مؤمنان لغزشهائى پيش آيد، مى گويد آنها به يارى مؤمنان مى شتابند، و براى لغزشهاى آنها از خدا طلب آمرزش مى كنند.

اما بنا بر تفسير دوم تسبيح و حمد ملائكه براى تنزيه خداوند از نسبت شرك به او است، و استغفارشان نيز براى مشركانى است كه بيدار شده و ايمان آورده اند، و راه توحيد را يافته و به سوى پروردگار يكتا باز گشته اند.

جائى كه فرشتگان براى اين گناه بزرگ در مورد گروه با ايمان استغفار كنند به طريق اولى براى ساير گناهان آنها نيز استغفار خواهند كرد و شايد مطلق بودن آيه نيز به

ص: 78

همين دليل است.

نظير اين بشارت بزرگ در آيه 7 سوره مؤمن گذشت «حاملان عرش الهى و فرشتگانى كه پيرامون آن هستند تسبيح و حمد پروردگارشان مى گويند، و براى مؤمنان استغفار مى كنند، و مى گويند:

پروردگارا! رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته، مؤمنانى را كه از راه تو پيروى كردند بيامرز».

در پايان اين آيه به ششمين و هفتمين اوصاف پروردگار كه آنهم در زمينه غفران و رحمت است و تناسب نزديكى با مساله وحى و محتواى آن در مورد وظائف مؤمنان دارد اشاره كرده مى فرمايد: آگاه باشيد خداوند آمرزنده و مهربان است (أَلا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ).

و به اين ترتيب مجموعه كاملى از اسماى حسناى خداوند را در رابطه با مساله وحى بيان مى كند، و در ضمن اشاره لطيفى است بر اجابت دعاى فرشتگان در مورد استغفار براى مؤمنان، بلكه علاوه بر آمرزش رحمتش را نيز بر آن مى افزايد كه فضل او عظيم است.

ص: 79

(در باره حقيقت وحى و منظور از آن چيست، خواهد آمد).

نكته: آيا فرشتگان براى همه استغفار مى كنند؟

در اينجا سؤالى پيش مى آيد، و آن اينكه: جمله وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ در اينجا مطلق است، و نشان مى دهد كه فرشتگان براى تمام اهل زمين استغفار مى كنند، اعم از مؤمن و كافر، آيا اين معنى ممكن است؟ پاسخ اين سؤال را آيه 7 سوره مؤمن داده است، زيرا مى گويد يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا بنا بر اين شرط آن ايمان است، بعلاوه آنها معصومند و هرگز براى كسانى كه زمينه آمرزش ندارند تقاضاى محال نمى كنند.

امام سجّاد عليه السلام در دعاى 12 صحيفه سجّاديّة مى گويد:

و إسرافيل صاحب الصور الشاخص الذي ينتظر منك الإذن و حلول الأمر فينبه بالنفخة صرعى رهائن القبور [و اسرافيل كه صاحب شيپور است؛ آن بلندمرتبه اى كه چشم به راه اجازه و فرود آمدن دستور، از جانب توست. به محض

ص: 80

رسيدن فرمانت با يك بار دميدن در شيپور، افتادگان در زندان گور، از خواب مرگ بيدار مى كند.

حقيقت صور اسرافيل

ايل به زبان عِبْرى به معناى اللّه است، اسراف كلمه اى است كه به ايل اضافه شده و بنا به روايتى كه از حضرت زين العابدين عليه السلام رسيده: هر چه به ايل اضافه شود به معناى عبداللّه است.(1)

بنابراين اسرافيل يعنى بنده خدا. و ما در آيات قرآن در رابطه با فرشتگان مى خوانيم كه فرشتگان» عِبادٌ مُكْرَمُونَ «حق هستند.(2)


1- رياض السالكين: 77. ترجمه و تفسيرنهج البلاغه: 116/ 1.
2- انبياء( 26: 21).

ص: 81

صور در قرآن

صور كه معناى دنيايى آن شيپور است، حقيقتى است كه نزديك ده بار در قرآن مجيد از آن ياد شده:

1- يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ.(1)

و روزى كه در صور دميده شود فرمانروايى و حاكميّت مطلق ويژه اوست، داناى نهان و آشكار است، و او حكيم و آگاه است.

2- وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً.(2) و در صور دميده شود، پس همه آنان را] در عرصه قيامت [گرد مى آوريم.

3- يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً.(3)] آن [روزى كه در صور دميده مى شود و گنهكاران را در آن روز،


1- انعام( 73: 6).
2- كهف( 99: 18).
3- طه( 102: 20).

ص: 82

كبودچشم و نابينا محشور مى كنيم.

4-» فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ.(1) پس هنگامى كه در صور دميده شود، در آن روز نه ميانشان خويشاوندى و نسبى وجود خواهد داشت و نه از اوضاع و احوال يكديگر مى پرسند.

5-» وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ.(2)

و] ياد كن [روزى را كه در صور مى دمند، پس هر كه در آسمان ها و هر كه در زمين است دچار هراس شود، مگر كسى كه خدا بخواهد؛ و همه خوار و فروتن به پيشگاه او آيند.

6-» وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ « «6» (6)- يس (51: 36.)

و در صور دميده شود، ناگاه همه آنان از قبرها به سوى پروردگارشان

مى شتابند.


1- مؤمنون( 101: 23).
2- نمل( 87: 27).

ص: 83

7-» وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ.(1) و در صور دميده مى شود، پس هر كه در آسمان ها و زمين است مى ميرد، مگر كسى را كه خدا بخواهد، آن گاه بار ديگر در صور دميده مى شود، ناگاه همه آنان بر پاى ايستاده] مات و مبهوت به هر سو [مى نگرند] كه سرانجام كارشان چه خواهد شد! [

8- وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ ذلِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ.(2) و در صور مى دمند؛ آن است روز] تحقق و ظهور [وعده هاى تهديدآميز و وحشتناك.

9- فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ.(3) پس چون در صور يك بار دميده شود.

10- يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً.(4) روزى كه در صور مى دمند و شما گروه گروه به عرصه محشر مى آييد.


1- زمر( 68: 39).
2- ق( 20: 50).
3- حاقّه( 13: 69).
4- نبأ( 18: 78).

ص: 84

«صيحه»

اشاره

كه صداى عظيم است در صور به وسيله اسرافيل به اذن حق بر جهانيان زده مى شود، و به طورى كه از صريح قرآن مجيد به خصوص آيه 68 سوره زمر استفاده مى شود دو بار انجام مى گيرد، يك بار صيحه مرگ است، كه وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ مگر آن كه خدا بخواهد مى ميرند. و بار دوم صيحه حيات است كه چون دميده شود آسمانيان و زمينيان زنده مى شود و در صحراى با عظمت محشر اجتماع مى كنند.

ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ

ص: 85

صيحه در قرآن

مسأله صيحه مربوط به قيامت در حدود چهار بار در قرآن مجيد آمده است:

1 إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ (1)] كيفرشان [جز يك فرياد مرگبار نبود كه ناگهان] پس از آن فرياد [همه بى حركت و خاموش شدند!

2- إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ.(2)] آن صحنه عظيم [جز يك فرياد نيست، پس به ناگاه همه آنان] گردآورى شده و [نزد ما احضار مى شوند.

3- وَ ما يَنْظُرُ هؤُلاءِ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً ما لَها مِنْ فَواقٍ.(3) و اينان] كه تو را انكار مى كنند [جز يك فرياد مرگبار را كه هيچ تأخيرى در آن نيست، انتظار نمى كشند.


1- يس( 29: 36).
2- يس( 53: 36).
3- ص( 15: 38).

ص: 86

4-» يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ.(1) روزى كه] همگان [صيحه و فرياد را به حق و درستى مى شنوند] و [آن روز، روز بيرون آمدن] از قبرها [ست.

در اين صيحه يك بار صيحه موت و بار ديگر صيحه حيات است، اگر سؤال شود به چه صورت يك حقيقت دو كار مخالف هم انجام مى دهد؟ پاسخ هاى فراوانى دارد، از جمله پاسخى است كه محيى الدين در» فتوحات مكّيّه «داده:

النفخة نفختان: نفخة تطفى النار، و نفخة تشعلها.(2) دم، دو دم است، دمى كه آتش را خاموش مى كند، و دمى كه آتش را شعله ور مى سازد.

ولى اين دو دم به وسيله يك انسان از يك دهان به آتش زده مى شود. بنابر اين هيچ استبعادى ندارد كه اسرافيل


1- ق( 42: 50).
2- فتوحات مكيه: 313/ 1، باب 64.

ص: 87

با دم اوّل در صور شعله حيات هر ذى حياتى را خاموش كند، و با دم ديگر شعله حيات هر مستعدّى را بر افروزد.

در اين كه صيحه و صدا باعث مرگ است، امروزه با انفجارهائى كه به وسيله موشك ها و بمب ها و ساير اسلحه ها صورت مى گيرد، حتى ايجاد امواجى كه فقط و فقط باعث مرگ است، شكّى براى كسى باقى نيست.

صيحه صبح قيامت از هر موجى سريع تر و از هر فريادى عظيم تر است، و شعاعش نسبت به تمام هستى جز عرش حق و آن كسى كه خدا بخواهد، فراگير است. اين صيحه در مرتبه اى مرگ بار و در مرتبه ديگر زنده كننده است.

درباره صور، تفاسير و كتب روايى به خصوص» علم اليقين «و» لآلى الاخبار «سه روايت نقل مى كنند:

سئل النبى صلى الله عليه و آله عنه فقال: قرن من نور التقمه

ص: 88

إسرافيل.(1)

از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند: صور چيست؟ فرمود: شاخى است از نور كه اسرافيل آن را به دهان دارد.

در حديث ديگر از رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده:

الصور قرن من نور فيه أثقاب على عدد أرواح العباد.(2)

صور شاخى است از نور، كه در آن به عدد ارواح بندگان روزنه وجود دارد.

عَنِ السَّجّادِ عليه السلام: إنَّ الصُّورَ قَرْنٌ عَظيمٌ لَهُ رَأْسٌ واحِدٌ


1- شرح الأسماء الحسنى: 96/ 1؛ التفسير الأصفى) فيض كاشانى(: 917/ 2، ذيل آيه 87 سوره نمل.
2- علم اليقين: 892؛ الامثل فى تفسير كتاب اللّه المنزل: 153/ 15، ذيل آيه 87 سوره نمل.

ص: 89

وَطَرَفانِ، وَبَيْنَ طَرَفِ الْأسْفَلِ الَّذى يَلِى الْأرْضَ إلى طَرَفِ الْأعْلَى الَّذى يَلِى السَّماءَ مِثْلُ ما بَيْنَ تُخُومِ الْأرَضينَ السّابِعَةِ إلى فَوْقِ السَّماءِ السّابِعَةِ، فيهِ أثْقابٌ بِعَدَدِ أرْواحِ الخَلائِقِ.(1) امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: صور شاخى است عظيم، داراى يك سر و دو طرف. فاصله طرفى كه به سمت زمين است با طرفى كه به سوى آسمان است همانند فاصله دورترين نقطه زمين تا انتهاى آخرين آسمان است، و در آن روزنه هايى به عدد ارواح خلائق وجود دارد.

صور اسرافيل در نزد مفسران و محدثان

» گروهى از مفسران و محدّثان، اين روايات را از باب


1- ارشاد القلوب، ديلمى: 1. 53، الباب الثالث عشر؛ لآلى الاخبار: 453.

ص: 90

كنايه و تشبيه و استعاره گرفته اند و فرموده اند:

اين همه براى تقريب مسأله به ذهن انسان است، و آنچه كه از اين روايات مراد است بعث و نشر و مرگ و حيات است كه به اشاره و توسط اسرافيل به اذن حق انجام مى گيرد.

گروهى از محقّقان هم از حقيقت صور و صيحه اظهار بى اطلاعى كرده و گفته اند:

حقيقت اين است كه نمى دانيم صور چگونه وسيله اى است و چطور مى تواند امواج كشنده را در مدت كم به سراسر آسمان ها و زمين برساند و تمام موجودات زنده را بميراند.

امّا در دنياى كنونى بر اثر اكتشافاتى كه در رشته هاى مختلف علوم نصيب بشر گرديده تا اندازه اى مسائل ناشناخته روشن شده، تكذيب و عناد معاندان كاهش يافته و موجبات تقريب ذهن افراد بى غَرض به درك پاره اى از واقعيّت هاى دينى فراهم آمده است و

ص: 91

مى توان گفت: توليد امواج صوتى و پخش آن از جمله اكتشافاتى است كه ممكن است تا اندازه اى مشكله نفخ صور و پخش صيحه مرگ را حل كند و مردم را در شناخت اين واقعيّت مجهول يارى نمايد.

هم اكنون در تمدّن صنعتى بر اثر انفجار بمب هاى قوى و خيلى قوى امواج شديد و بسيار شديد صوتى توليد مى شود كه با گوش مى شنويم؛ آن انفجارها مى توانند در ساختمان هاى نزديك و بالنّسبه دور، شكستگى و ويرانى به بار آورد و روى افرادى كه در آن ساختمان ها زندگى مى كنند يا در خيابان هاى اطراف عبور مى نمايند كم و بيش عوارض بد و احياناً خطرناك و مرگبار به جاى بگذارند و عده اى را هلاك كنند.

همچنين بر اثر پيشرفت علم و صنعت، دانشمندان توانسته اند از طرفى به وسيله ابزارهاى فنّى بر تعداد امواج ماوراى صوتى به مقدار شايان توجّه بيفزايند و از طرف ديگر با كمك نيروى برق، امواج ماوراى صوتىِ

ص: 92

توليد شده را با سرعت در سطح بسيار وسيعى پخش كنند.

مى دانيم امواج صوتى سرعتى بالنّسبه كم و بُردى كوتاه دارند، و همين قدر كه فاصله از حدّ محدودى بگذرد صدا شنيده نمى شود، ولى بشر امروز در پرتو هوش و تجربه توانسته است با نيروى برق و وساطت ابزارهاى فنّى و صنعتى، صداى گوينده راديو را با سرعت حيرت زا و بهت آور در سراسر جهان پخش كند و در آنِ واحد آن را از دورترين نقطه غرب عالم به گوش ميليون ها مردم شرق برساند.(1)

از مجموع آيات استفاده مى شود كه در پايان جهان صيحه عظيمى اهل آسمان ها و زمين را مى ميراند و اين صيحه مرگ است. و در آغاز رستاخيز با صيحه وفرياد عظيمى همه زنده مى شوند و به پا مى خيزند و اين فرياد


1- معاد فلسفى: 26/ 2.

ص: 93

حيات و زندگى است.

امّا اين دو فرياد دقيقاً چگونه است؟ چه اثرى در صيحه اول و چه تأثيرى در صيحه دوم است؟ جز خدا كسى نمى داند.

بارها گفته ايم الفاظ ما كه براى زندگى روزمرّه محدود خودمان وضع شده عاجزتر از آن است كه بتواند حقايق مربوط به جهان ماوراى طبيعت يا پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر را دقيقاً بيان كند، به همين دليل بايد از الفاظ معمولى معانى وسيع تر و گسترده ترى استفاده شود، منتها با توجّه به قرائن موجود.

چگونه امواج صوتىِ صور، تمام جهان را فرا مى گيرد با اين كه مى دانيم امواج صوتى حركت كندى دارد و از دويست و چهل متر در ثانيه تجاوز نمى كند، در حالى كه حركت نور بيش از يك ميليون بار از آن سريع تر و به سيصد هزار كيلومتر در ثانيه مى رسد؟

بايد گفت ما نسبت به اين موضوع همانند بسيارى از

ص: 94

مسائل مربوط به قيامت تنها علم اجمالى داريم و جزئيات آن بر ما روشن نيست.

مرگ آفرينى اين صدا اگر در گذشته براى بعضى شگفت انگيز بود، امروز براى ما تعجّبى ندارد، چرا كه بسيار شنيده ايم موج انفجار گوش ها را كر، بدن ها را متلاشى، حتّى خانه ها را ويران مى سازد، انسان هايى را از جاى خود برداشته به فاصله هاى دور دست پرتاب مى كند. بسيار ديده شده كه حركت سريع يك هواپيما، و به اصطلاح شكستن ديوار صوتى چنان صداى وحشتناك و امواج ويرانگرى به وجود مى آورد كه شيشه هاى عمارت ها را در شعاع وسيعى خرد مى كند.

جائى كه نمونه هاى كوچك امواج صوتى كه به وسيله انسان ها ايجاد شده، اينچنين اثراتى از خود نشان مى دهد آن صيحه عظيم الهى، آن انفجار بزرگ جهانى چه آثارى به بار خواهد آورد. به همين دليل جاى تعجب نيست كه امواجى هم درنقطه مقابل آن تكان

ص: 95

دهنده و بيدار كننده و احياگر باشد، هر چند تصوّر آن امروز براى ما ممكن نيست، ولى بيدار كردن افراد خواب را با فرياد، و يا به هوش آوردن انسان هاى بى هوش را با شوك هاى شديد لااقل ديده ايم. و باز تكرار مى كنيم كه با علم محدودمان تنها شبحى از اين امور را از دور مى بينيم.(1)

حقايق عالم آخرت

حقيقتى كه به طور كلّى لازم است درباره حقايق عالم آخرت توجّه داشته باشيم اين است كه: حقايق عالم آخرت را چنانكه هست نمى شود در قالب الفاظ دنيوى بيان كرد؛ زيرا حقايق آن عالم با اين عالم فرق بسيارى


1- تفسير نمونه: 536/ 19؛ ذيل آيه 68 سوره زمر.

ص: 96

دارد، و الفاظى كه براى بيان معانى و حقايق دنيويّه وضع گرديده نمى تواند قالب معانى ناشناخته آخرتى باشد.

بنابر اين حقيقت دميدن در صور چيست، نمى دانيم.

ولى چنانكه گفته شد: از مجموع آيات قرآنى و روايات اسلامى فهميده مى شود كه خداوند با ايجاد صدائى كه چگونگى آن براى ما نامعلوم است در مرحله اول همه آفريده ها را جز آنهايى كه خداوند نمى خواهد بيهوش مى كند و مى ميراند، و در اين وقت است كه نظام اين عالم بهم مى خورد. و در مرحله دوم صدائى ديگر ايجاد مى كند كه همه مردگان جهت تعيين تكليف نهائى در محكمه الهى حاضر مى گردند، و اين واقعيّت ناشناخته همان است كه قران از آن به نفخ صور تعبير كرده است.(1)


1- به سوى جهان ابدى: 297.

ص: 97

در مباحث عرفانى آمده:

اسرافيل از ملائكه مقرّب پروردگار است و فرشته مأمور حيات و زنده كردن؛ وجود او تمام عوالم امكان را كه نياز به حيات دارند فرا گرفته، و بوق او قدرت اوست و صور او بال هاى ملكوتى و معنوى اوست. بوق او قابليّت و استعدادى است كه حضرت ربّ- جلّ وعلا- به او عنايت فرموده است و او را بدين تجهيزات خاص مجهّز نموده و امكان احيا و زنده كردن را به او داده است. بوق او سرمايه علمى و قدرت اوست كه در تحت اختيار او بوده و اختيار او در تحت اختيار خداست.

اسرافيل در بوق خاص خود مى دمد و تمام موجودات هلاك مى شوند. و نيز پس از آن در بوق خاص خود مى دمد و تمام مردگان را زنده مى كند. بوق او جسم نيست و صورت ندارد، شرقى و غربى نيست، تمام

ص: 98

آسمان ها و زمين و ما بين آن دو را فرا گرفته و صاحبان چنين قدرتى كه از طرف پروردگار به آنها افاضه شده است بر تمام عوالم عِلْوى و سِفْلى استيلا و احاطه دارند، و هر لحظه به امر پروردگار خود به مأموريّت خود عمل مى كنند.(1)

دعاى عرشيان بر فرشيان ؛ ص98

اوندا! به لطف عميمت ما را نسبت به حقايق قرآنيّه و معارف الهيّه كه در روايات اهل بيت آمده آگاه گردان و رموز و اسرار دينت را به ما بنمايان.

الهى! فهم و درك حقايق، ايمان و عمل صالح و طهارت باطن لازم دارد؛ تا نجات از خوديّت صورت نگيرد فهم واقعّيت ها امكان ندارد، الهى! ما را از خوديّت خود برهان و از لباس منيّت عريان ساز، و از صورت و پوست نجات ده، تا به آنچه كه بايد دست يابيم توفيق حاصل كنيم.


1- معاد شناسى: 138/ 4.

ص: 99

عطار نيشابورى چه زيبا مى سرايد:

بمير از خويش تا باقى بمانى نظر در منظر ساقى بمانى

بمير از خويش اگر تو مَرد راهى كه اندر مرگ يابى هر چه خواهى

بمير از خويش تا يابى بقايت كه در مردن بيابى كلّ غايت

بمير از خويش و نقش از عشق بردارطمع از ديد نقش خويش بردار

بمير از خويش تا زنده بمانى يقين يابى لقاى جاودانى

بمير اى شيخ پيش از مردن خويش حجاب صورتت بردار از پيش

عطار نيشابورى (كد: 608045

مطالبى در مورد «وحى»

اشاره

* وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ (51) شورى ترجمه: 51- شايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن

ص: 100

بگويد، مگر از طريق وحى، يا از وراء حجاب، يا رسولى مى فرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحى مى كند، چرا كه او بلند مقام و حكيم است.

شان نزول:

بعضى از مفسران شان نزولى براى اين آيه ذكر كرده اند كه حاصلش چنين است: جمعى از يهود خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) آمدند و عرض كردند: چرا تو با خداوند سخن نمى گوئى؟ و به او نگاه نمى كنى؟ اگر پيامبرى همانگونه كه موسى (عليه السلام) با او سخن گفت و به او نگاه كرد تو نيز چنين كن، ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه همين كار را انجام دهى، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: موسى هرگز خدا را نديد، اينجا بود كه آيه فوق نازل شد (و چگونگى ارتباط پيامبران را با خداوند متعال تشريح كرد).

ص: 101

تفسير: طرق ارتباط پيامبران با خداوند

در اين سوره تكيه خاصى روى مسأله وحى و نبوت شده است، سوره با مسأله وحى آغاز شد، و با مسأله وحى كه همين آيات است پايان مى يابد.

و از آنجا كه در آيات گذشته از نعمتهاى الهى سخن در ميان بود اين آيات از مهمترين نعمتهاى پروردگار و پربارترين مواهب او براى جهان انسانيت كه همان مساله وحى و ارتباط انبياء با خدا است سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد: شايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن بگويد (و با او روبرو گردد، چرا كه او منزه از جسم و جسمانيت است) مگر از طريق وحى و الهام مرموز به قلب او (و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا).

يا شنيدن سخنان پروردگار از پشت حجاب (او من وراء حجاب).

ص: 102

آنگونه كه موسى بن عمران در كوه طور سخن مى گفت، و پاسخ مى شنويد، از طريق امواج صوتى كه خداوند در فضا ايجاد مى كند بى آنكه كسى او را مشاهده كند چرا كه او مشاهده كردنى نيست.

و يا از طريق فرستادن رسولى كه پيام الهى را به او ابلاغ كند (او يرسل رسولا).

آنگونه كه فرشته وحى و پيك الهى جبرئيل امين بر پيامبر اسلام نازل مى شد.

در اين هنگام فرستاده الهى به فرمان پروردگار آنچه را خدا مى خواهد به پيامبرش وحى مى كند (فيوحى باذنه ما يشاء).

آرى راهى براى سخن گفتن خداوند با بندگان جز اين سه راه نيست چرا كه او بلند مقام و حكيم است (انه على حكيم).

بالاتر از آن است كه ديده شود، يا با زبان سخن گويد، و تمام افعالش حكيمانه است، و ارتباطش با پيامبران

ص: 103

روى حساب.

اين آيه در حقيقت پاسخى است روشن به افرادى كه به خاطر بى خبرى ممكن است توهم كنند مساله وحى دليل بر اين است كه پيامبران خدا را مى بينند، و با او سخن مى گويند اين آيه روح و حقيقت وحى را به صورت فشرده و دقيقى منعكس كرده است.

از مجموع آيه چنين بر مى آيد كه راه ارتباط پيامبران با خدا منحصر به سه راه بوده است:

1- القاى به قلب- كه در مورد بسيارى از انبيا بوده است مانند نوح كه مى گويد فاوحينا اليه ان اصنع الفلك باعيننا و وحينا: ما به نوح وحى كرديم كه كشتى در حضور ما و مطابق فرمان ما بساز (مؤمنون- 27).

2- از پشت حجاب- آن گونه كه خداوند در كوه طور با موسى سخن مى گفت و كلم الله موسى تكليما (نساء- 164).

بعضى نيز من وراء حجاب را شامل رؤياى صادقه نيز

ص: 104

مى دانند.

3- از طريق ارسال رسول- آن گونه كه در مورد پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله و سلّم) آمده قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن الله: بگو كسى كه دشمن جبرئيل باشد (دشمن خدا است) چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرد (بقره- 97).

البته وحى بر پيامبر اسلام منحصر به اين طريق نبوده است، از طرق ديگر نيز صورت گرفته است.

اين نكته نيز قابل توجه است كه وحى از طريق القاى به قلب گاه در بيدارى صورت مى گرفته، چنانچه در بالا اشاره شد، و گاه در خواب و رؤياى صادقه، چنانكه در مورد ابراهيم و دستور ذبح اسماعيل آمده است (هر چند بعضى آن را مصداق من وراء حجاب دانسته اند).

گر چه شاخه هاى اصلى وحى همان سه شاخه مذكور در آيه فوق است، ولى بعضى از اين شاخه ها، خود نيز شاخه هاى فرعى ديگرى دارد، چنانكه بعضى معتقدند

ص: 105

نزول وحى از طريق فرستادن فرشته وحى خود به چهار طريق صورت مى گرفته:

1- آنجا كه فرشته بى آنكه بر پيامبر ظاهر شود در روح او القاء مى كرده است، چنانكه در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) مى خوانيم: ان روح القدس نفث فى روعى انه لن تموت نفس حتى تستكمل رزقها فاتقوا الله و اجملوا فى الطلب: روح القدس در قلب من اين معنى را دميده كه هيچكس نمى ميرد تا روزى خود را به طور كامل بگيرد، بنا بر اين از خدا بپرهيزيد و در طلب روزى حريص نباشيد.

2- گاه فرشته به صورت انسانى در مى آمد و پيامبر را مخاطب مى ساخت و مطالب را به او مى گفت (چنانكه در مورد ظهور جبرئيل به صورت دحيه كلبى در احاديث آمده است).

3- گاه به صورتى بود كه همچون زنگ در گوشش صدا مى كرد و اين سخت ترين نوع وحى بر پيامبر بود به

ص: 106

گونه اى كه حتى در روزهاى بسيار سرد صورت مباركش غرق عرق مى شد، و اگر بر مركب سوار بود مركب چنان سنگين مى شد كه بى اختيار به زمين مى نشست.

4- گاه جبرئيل به صورت اصليش كه خدا او را بر آن صورت آفريده بود بر پيامبر ظاهر مى شد و اين در طول عمر پيغمبر تنها دو بار صورت گرفت.(1)

نكته ها:

1- وحى در لغت و قرآن و سنت:

اصل وحى چنانكه راغب در مفردات مى گويد اشاره سريع است خواه با كلام رمزى باشد، و يا صداى خالى از تركيب كلامى، و يا اشاره با اعضا (با چشم و دست و


1- ( همان گونه كه در تفسير سوره نجم- آيه 12 شرح آن بيان شده است).

ص: 107

سر) و يا با نوشتن.

از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى شود كه در وحى اشاره از يكسو و سرعت از سوى ديگر نهفته شده، و به همين دليل براى ارتباط مرموز و سريع انبياء با عالم غيب، و ذات پاك پروردگار، اين كلمه استخدام شده است.

در قرآن مجيد و لسان اخبار وحى به معانى مختلفى به كار رفته است، گاه در مورد انبيا، گاه در انسانهاى ديگر، گاه در مورد ارتباطهاى رمزى ميان انسانها، و گاه ارتباط مرموز شياطين و گاه در مورد حيوانها (مانند زنبور عسل).

جامعترين سخن در اين زمينه سخنى است كه از على (عليه السلام) در پاسخ شخصى كه از مساله وحى سؤال نمود نقل شده، امام آن را به هفت قسم تقسيم فرمود:

1- وحى رسالت و نبوت مانند انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده و اوحينا الى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و عيسى و ايوب و يونس و

ص: 108

هارون و سليمان و آتينا داود زبورا: ما به تو وحى فرستاديم همانگونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم، و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط (طوائف بنى اسرائيل) و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم، و به داود زبور داديم.

2- وحى به معنى الهام مانند و اوحى ربك الى النحل: پروردگارت به زنبور عسل الهام فرستاد.

3- وحى به معنى اشاره مانند: فخرج على قومه من المحراب فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة و عشيا: زكريا از محراب عبادتش به سوى مردم بيرون آمد و با اشاره به آنها گفت صبح و شام خدا را تسبيح گوئيد.

4- وحى به معنى تقدير مانند: و اوحى فى كل سماء امرها خداوند در هر آسمانى تقدير و تدبير لازم را فرمود.

5- وحى به معنى امر مانند: و اذ اوحيت الى الحواريين ان آمنوا بى و برسولى: به خاطر بياور هنگامى را كه به حواريين امر كردم كه به من و فرستاده من ايمان بياوريد

ص: 109

. 6- وحى به معنى دروغپردازى مانند: و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا: اينچنين در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم كه سخنان فريبنده و دروغ را به طور سرى به يكديگر مى گفتند.

7- وحى به معنى خبر مانند: و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى كردند و انجام كارهاى نيك را به آنها خبر داديم.

البته بعضى از اين اقسام هفتگانه مى تواند شاخه هائى داشته باشد كه بر حسب آن موارد استعمال وحى در كتاب و سنت افزايش خواهد يافت، و لذا تفليسى. در كتاب وجوه القرآن وحى را بر ده وجه شمرده، و بعضى عدد را از اين هم بيشتر دانسته اند.

اما از يك نظر از مجموع موارد استعمال وحى و

ص: 110

مشتقات آن مى توان نتيجه گرفت كه وحى از سوى پروردگار دو گونه است: وحى تشريعى و وحى تكوينى: وحى تشريعى همان است كه بر پيامبران فرستاده مى شد، و رابطه خاصى ميان آنها و خدا بود كه فرمانهاى الهى و حقايق را از اين طريق دريافت مى داشتند.

وحى تكوينى در حقيقت همان غرائز و استعدادها و شرائط و قوانين تكوينى خاصى است كه خداوند در درون موجودات مختلف جهان قرار داده است.

2- حقيقت اسرار آميز وحى

اشاره

در مورد ماهيت وحى سخن بسيار گفته شده، ولى از آنجا كه اين ارتباط مرموز از حدود ادراكات ما خارج است اين بيانات نيز نمى تواند ترسيم روشنى از مساله كند، و حتى گاه به بيراهه كشانده شده، آنچه گفتنى است در حقيقت در آيه مورد بحث به صورت فشرده و

ص: 111

زيبائى بيان شده است، و بيش از آن تلاش و كوشش دانشمندان در اين بحث به جائى نرسيده است، در عين حال لازم است بعضى از تفسيرها را كه فلاسفه قديم و جديد در باره وحى گفته اند در اينجا ياد آور شويم:

الف- تفسير بعضى از فلاسفه قديم

آنها روى مقدمات مفصلى معتقد بودند كه وحى عبارت است از اتصال فوق العاده نفس پيامبر با عقل فعال كه سايه آن بر عالم حس مشترك و خيال نيز گسترده مى شود.

توضيح اينكه: آنها معتقد بودند كه روح انسانى داراى سه قوه است حس مشترك كه با آن صور محسوسات را ادراك مى كند، و قوه خيال كه با آن صورتهاى جزئيه ذهنى را درك مى نمايد و قوه عقليه كه با آن صور كليه را درك مى كند.

اين از يكسو، از سوى ديگر، آنها اعتقاد به افلاك نه گانه

ص: 112

بطلميوسى داشتند، و براى افلاك، نفس مجرد (همچون روح براى بدن ما) معتقد بودند، و مى افزودند: اين نفوس فلكى از موجودات مجردى بنام عقول الهام مى گيرند، و به اين ترتيب نه عقل مربوط به افلاك نه گانه قائل بودند.

از سوى سوم، عقيده داشتند كه نفوس انسانى و ارواح آنها براى فعليت يافتن استعدادها و درك حقايق، بايد از وجود مجردى كه آن را عقل فعال مى ناميدند كسب فيض كنند، كه نامش عقل دهم يا عقل عاشر بود، و نام عقل فعال را به اين مناسبت بر آن مى گذاردند كه سبب فعليت استعدادهاى عقول جزئيه بود.

از سوى چهارم، معتقد بودند هر قدر روح انسان قويتر باشد ارتباط و اتصالش با عقل فعال كه منبع و خزانه معلومات است بيشتر خواهد بود، بنا بر اين يك روح قوى و كامل مى تواند در كوتاهترين مدت وسيعترين معلومات را به فرمان خدا از عقل فعال كسب كند.

ص: 113

و همچنين هر اندازه قوه خيال قويتر باشد، بهتر مى تواند اين مفاهيم را در لباس صورتهاى حسى قرار دهد، و هر اندازه حس مشترك قويتر گردد انسان صور محسوسه خارجيه را بهتر درك مى كند.

سپس از مجموع اين مقدمات چنين نتيجه مى گرفتند:

روح پيامبر چون فوق العاده قوى است رابطه و اتصالش با عقل فعال بسيار زياد است، و به همين دليل مى تواند در اكثر اوقات معلومات را به صورت كلى از عقل فعال بگيرد.

و از آنجا كه قوه خياليه او نيز بسيار قوى است، و در عين حال تابع قوه عقليه است، مى تواند صورتهاى محسوسه مناسبى به آن صور كليه كه از عقل فعال دريافت داشته، بدهد، و در لباسهاى حسى در افق ذهن خود ببيند! مثلا اگر آن حقايق كلى از قبيل معانى و احكام باشد به صورت الفاظى بسيار موزون، و در نهايت فصاحت و بلاغت از زبان شخصى در نهايت

ص: 114

كمال بشنود! و چون قوه خياليه او تسلط كامل بر حس مشترك دارد مى تواند به اين صور جنبه حسى دهد و پيامبر آن شخص را با چشم ببيند و الفاظش را با گوش بشنود! نقد و بررسى البته اين بيان متكى بر مقدماتى است كه امروز بسيارى از آنها مردود شناخته شده، از جمله افلاك نه گانه بطلميوسى، و نفوس و عقولى كه متعلق به آنها است فعلا جزء اساطير محسوب مى شود چرا كه هيچ دليلى بر اثبات آنها در دست نيست و يا حتى دلائلى بر خلاف آن در دست داريم.

و از سوى ديگر اين فرضيه با آنچه از آيات قرآن به روشنى در باره وحى استفاده مى شود هماهنگ نيست، زيرا آيات قرآن با صراحت وحى را يكنوع ارتباط با خدا مى شمرد كه گاه از طريق الهام به قلب، و گاه به واسطه فرشته وحى و يا شنيدن امواج صوتى، صورت مى گيرد، و اعتقاد به اينكه اينها نتيجه فعاليت قوه خياليه و حس مشترك و مانند آن است بسيار بى پايه و ناهماهنگ با

ص: 115

آيات قرآن است، و عيب مهم ديگر آن اين است كه پيامبر را هم رديف فلاسفه و نوابغ مى شمرد، با عقلى قويتر و روحى نيرومندتر، در حالى كه مى دانيم راه وحى از راه ادراكات عقليه جدا است، اين دسته از فلاسفه بى آنكه توجه داشته باشند به تخريب مبانى وحى و نبوت پرداخته اند و چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند.

شرح بيشتر پيرامون اين موضوع در لابلاى بحثهاى آينده خواهد آمد.

ب- تفسير جمعى از فلاسفه جديد در مورد وحى

اين گروه از فلاسفه به طور خلاصه وحى را به عنوان يكى از مظاهر شعور باطن يا شعور ناآگاه مى شمرند.

در دائرة المعارف قرن بيستم در ماده وحى چنين آمده است: غربيها تا قرن شانزده ميلادى مانند ساير ملتها قائل به وحى بودند، چون كتابهاى مذهبى آنان پر از اخبار انبياء بود، علم جديد آمد و قلم روى كليه

ص: 116

مباحث روحى و ماوراء طبيعى كشيد، و مساله وحى نيز جز افسانه هاى قديمى شمرده شد! ... قرن نوزده ميلادى فرا رسيد جهان روح به وسيله دانشمندان به كمك دلائل حسى اثبات شد، مساله وحى نيز مجددا زنده گرديد، اين مباحث را روى اسلوب تجربى و عملى دنبال كردند، و به نتائجى رسيدند كه هر چند با نظريه علماى اسلامى تفاوت داشت اما قدم برجسته به سوى اثبات موضوع مهمى محسوب مى شود كه روزى از خرافات شمرده مى شد اين جمعيت روى مباحث روحى مطالعه كردند و تاكنون (هنگام تاليف دائرة المعارف) پنجاه جلد كتاب بزرگ از طرف جمعيت مزبور پيرامون مطالب فوق نگاشته شده، و بسيارى از مسائل روحى به كمك آنها حل گرديد از جمله مساله وحى بود.

سخن در اين زمينه بسيار است اما جان كلام آنها اين است كه وحى را تجلى شعور ناآگاه (وجدان مخفى)

ص: 117

مى شمرند، كه به مراتب از شعور آگاه قويتر و نيرومندتر است، و چون پيامبران مردان فوق العاده اى بوده اند وجدان مخفى آنها نيز بسيار نيرومند بوده، و تراوشهاى آنها فوق العاده مهم و قابل ملاحظه بوده است.

نقد و بررسى ناگفته پيداست كه آنچه را اين گروه گفته اند صرفا يك فرضيه است، و هيچگونه دليلى بر آن اقامه نكرده اند و در حقيقت آنها پيامبران را مردانى با نبوغ فكرى و عظمت شخصيت معرفى كرده اند، بى آنكه رابطه آنها را با مبدا جهان هستى، خداوند، و دريافت علوم از ناحيه او، و از بيرون وجود خود، پذيرفته باشند.

تمام اشتباه آنها از اينجا سرچشمه مى گيرد كه خواسته اند وحى را با معيارهاى علوم تجربى خود دريابند، و هر چه از اين قلمرو بيرون است نفى كنند، و موجودات عالم را مساوى با آن بدانند كه آنها درك كرده اند و آنچه را درك نكرده اند معدوم بشمرند.

ص: 118

اين طرز تفكر آثار شومى نه تنها در بحث وحى كه در بسيارى از مباحث فلسفى و عقيدتى ديگر از خود به جاى گذاشته است، و اصولا اين طرز تفكر از پاى بست ويران است زيرا منحصر ساختن تمام موجودات جهان را به موجودات مادى و عوارض آنها با هيچ دليلى ثابت نكرده اند.

ج- نبوغ فكرى

بعضى ديگر مطلب را از اين هم فراتر برده اند و وحى را رسما نتيجه نبوغ فكرى انبيا پنداشته اند، و مى گويند آنها مردانى بودند پاك فطرت و داراى نبوغ فوق العاده كه با آن مصالح جامعه انسانى را درك مى كردند و به صورت معارف و قوانينى بر انسانها عرضه مى داشتند.

اين سخن در حقيقت انكار صريح نبوت انبيا، و تكذيب گفته همه آنها، و متهم ساختن آنها به انواع خلاف گوئيها است (العياذ بالله).

ص: 119

به تعبير روشنتر هيچيك از اينها تفسير وحى نيست فرضيه هائى است كه

در حدود افكار خود ساخته و پرداخته اند، و چون نخواسته اند بپذيرند كه ماوراى معلومات آنها حقايق ديگرى است به اين بيراهه ها كشانده شده اند.

حق كلام در باره وحى

بدون شك ما نمى توانيم از رابطه وحى و حقيقت آن اطلاع زيادى پيدا كنيم، چرا كه اين يكنوع ادراكى است خارج از حدود ادراكات ما، و يكنوع ارتباطى است خارج از ارتباطهاى شناخته شده ما، عالم وحى براى ما عالمى است ناشناخته و ما فوق ادراكات ما.

به راستى چگونه يك انسان خاكى با مبدا عالم هستى ارتباط پيدا مى كند؟ و چگونه خداوند ازلى و ابدى و بى نهايت از هر جهت، با مخلوقى محدود و ممكن الوجود رابطه بر قرار مى سازد؟ و در لحظه نزول وحى

ص: 120

چگونه پيامبر يقين پيدا مى كند كه اين ارتباط از ناحيه او است؟! اينها سؤالاتى است كه پاسخ آن براى ما مشكل است، و اصرار در فهم آن بسيار بى مورد.

تنها مطلبى كه براى ما در اينجا معقول و قابل طرح است اصل وجود يا امكان چنين ارتباط مرموزى است.

ما مى گوئيم هيچ دليل عقلى كه امكان چنين امرى را نفى كند وجود ندارد، بلكه به عكس ما ارتباطهاى مرموزى را در جهان خود مى بينيم كه از تفسير آن عاجزيم، و اين ارتباطها نشان مى دهد كه ما فوق حواس و ارتباطهاى ما نيز درك و ديده هاى ديگرى وجود دارد.

بد نيست با ذكر مثالى اين موضوع را روشنتر سازيم.

فرض كنيد ما در ميان شهر كوران (البته كوران مادر زاد!) با دو چشم بينا زندگى كنيم، تمام اهل شهر چهار حسى هستند (بنا بر اينكه مجموع حواس

ظاهرى انسان را پنج حس بدانيم) تنها ما هستيم كه آدم

ص: 121

پنج حسى مى باشيم، پيوسته با چشم خود حوادث زيادى را در آن شهر مى بينيم، و به اهل شهر خبر مى دهيم، اما آنها همه تعجب مى كنند، كه اين حس مرموز پنجم چيست كه دايره فعاليتش اينگونه وسيع و گسترده است؟ و هر قدر بخواهيم در باره حس بينائى و عملكرد آن براى آنها بحث كنيم بى فايده است، جز شبح مبهمى در ذهن آنها چيزى نمى آيد، از يكسو نمى توانند منكر آن شوند، چون آثار گوناگونش را مى يابند و حس مى كنند، و از سوى ديگر نمى توانند حقيقت بينائى را دريابند، چون در تمام عمر حتى يك لحظه بينا نبوده اند.

نمى گوئيم وحى حس ششم است، بلكه مى گوئيم يكنوع درك و ارتباط با عالم غيب و ذات پاك خداوند است كه چون ما فاقد آن هستيم حقيقت آن را درك نمى كنيم، هر چند از طريق آثار به وجودش ايمان داريم ما همين اندازه مى بينيم مردانى بزرگ با دعوتى كه

ص: 122

محتواى آن ما فوق افكار بشر است به سوى انسانها مى آيند و آنها را به خداوند و آئين الهى دعوت مى كنند، و معجزات و خارق عاداتى كه آن نيز فوق طاقت بشر است با خود دارند كه ارتباطشان را با عالم غيب روشن مى سازد، آثار نمايان است اما حقيقت امر مخفى. مگر ما تمام اسرار اين جهان را كشف كرده ايم كه اگر با پديده وحى برخورد كرديم و درك حقيقت آن بر ما مشكل شد آن را نفى كنيم.

ما حتى در عالم حيوانات پديده هاى مرموزى مى بينيم كه از تفسير آن عاجزيم، مگر پرندگان مهاجر كه در مسافرت طولانى خود گاهى در سال هيجده هزار كيلومتر راه طى مى كنند و از قطب شمال به جنوب و بالعكس حركت مى نمايند زندگى اسرار آميزشان براى ما روشن است؟ آنها چگونه جهت يابى مى كنند، و راه را دقيقا مى شناسند؟ گاه در روزها و گاه در شبهاى تاريك سفر دور و دراز خود را ادامه مى دهند، در حالى

ص: 123

كه ما

اگر بدون وسائل فنى و دليل راه حتى يكصدم مسير آنها را بخواهيم طى كنيم به زودى گم مى شويم، اين چيزى است كه هنوز علم و دانش نتوانسته است پرده از روى آن بردارد، گروههائى از ماهيان در اعماق درياها زندگى مى كنند كه معمولا به هنگام تخم ريزى به زادگاه اصلى خود كه شايد هزاران كيلومتر با آنها فاصله دارد باز مى گردند آنها از كجا زادگاه خود را به اين آسانى مى يابند؟ و امثال اين پديده هاى مرموز در جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم بسيار زياد است، و همينهاست كه ما را از توسل به انكار و نفى باز مى دارد، و توصيه شيخ الرئيس ابو على سينا را به ياد ما مى آورد كه: كل ما قرع سمعك من الغرائب فضعه فى بقعة الامكان لم يذدك عنه قاطع البرهان: هر چه از عجائب بشنوى آن را انكار مكن، و در بقعه امكان جاى ده، مادام كه دليل قاطعى تو را مانع نشود! اكنون ببينيم ماديها براى انكار

ص: 124

مساله وحى چه دست و پائى كرده اند.

منطق منكران وحى

اشاره

بعضى از آنها هنگامى كه مساله وحى مطرح مى شود پاسخ عجولانه اى به آن مى دهند و مى گويند: چنين چيزى بر خلاف علم است! و اگر بپرسيم كجاى آن بر خلاف علم است؟ با يك لحن قاطع و غرور آميز مى گويند: همين اندازه كه علوم طبيعى چيزى را ثابت نكرد كافى است كه آن را انكار كنيم؟ اصولا مطلبى براى ما قابل قبول است كه با معيارهاى علوم تجربى ثابت شده باشد! از اين گذشته در بررسيها و پژوهشهاى علمى در باره جسم و روان انسان به حس مرموزى كه بتواند ما را با جهان ماوراء طبيعت مربوط كند برخورد نكرده ايم.

پيامبران از جنس ما بودند، چگونه مى توان باور كرد كه آنها احساس يا ادراكى ماوراى احساسات و ادراكات ما

ص: 125

داشته اند؟

ايراد هميشگى و پاسخ هميشگى

اينگونه برخورد ماديها با مساله وحى منحصر به اين مورد نيست، آنها در برابر تمام مسائل مربوط به ماوراء طبيعت چنين قيافه اى را به خود مى گيرند، و ما نيز در همه جا براى رفع اشتباه آنها مى گوئيم: فراموش نكنيد قلمرو علم (البته آنها هر جا علم مى گويند به معنى علوم تجربى و طبيعى است) جهان ماده است، معيارها و ابزارهائى كه براى مباحث علمى پذيرفته شده آزمايشگاهها، تلسكوبها، ميكروسكوبها و سالنهاى تشريح همه در همين محدوده كار مى كنند، اين علوم با اين ابزارها و معيارها مطلقا در مورد خارج از محدوده عالم ماده نمى تواند سخن بگويد، نه نفى و نه اثبات، دليل آن هم روشن است، و آن اينكه اين معيارها توانائى محدود، و قلمرو خاصى دارند.

بلكه ابزار هر يك از علوم طبيعى، نيز براى علم ديگر

ص: 126

فاقد توانائى و كاربرد است، فى المثل اگر ميكرب سل را در پشت تلسكوبهاى عظيم نجومى نبينيم نمى توانيم آن را انكار كنيم، و يا اگر ستاره پلوتون با ميكرسكوبها و ذره بينها قابل مشاهده نباشد نبايد زير سؤال قرار گيرد! ابزار شناخت در هر جا متناسب همان علم است، و ابزار شناخت براى ماوراء طبيعت چيزى جز استدلالات نيرومند عقلى كه راه ما را به سوى آن جهان بزرگ باز مى كند نخواهد بود.

آنها كه علم را از قلمروش خارج مى كنند در حقيقت نه عالمند و نه فيلسوف، مدعيانى هستند خطاكار و گمراه.

ما همين اندازه مى بينيم كه مردانى بزرگ آمدند و مسائلى به ما ارائه كرده اند كه از قدرت بشر خارج است و ارتباط آنها را با خارج از جهان ماده مسلم مى سازد، اما اين ارتباط مرموز چگونه است؟ براى ما روشن نيست، مهم اين است كه ما مى دانيم چنين ارتباطى

ص: 127

وجود دارد.

چند حديث پيرامون مساله وحى

اشاره

روايات فراوانى پيرامون مساله وحى در منابع اسلامى وارد شده كه گوشه هائى از اين ارتباط اسرار آميز پيامبران را با مبدء وحى روشن مى سازد:

1- از بعضى از روايات استفاده مى شود هنگامى كه وحى بر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) از طريق فرشته نازل مى شد حال پيامبر عادى بود، اما هنگامى كه ارتباط مستقيم و بدون واسطه برقرار مى گشت، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) سنگينى فوق العاده اى احساس مى كرد، تا آنجا كه گاه مدهوش مى شد، چنانكه در توحيد صدوق از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه از حضرتش پرسيدند: الغشية التى كان تصيب رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلّم) اذا نزل عليه الوحى؟ قال ذلك اذا لم يكن بينه و بين الله احد،

ص: 128

ذاك اذا تجلى الله له: آن حالت مدهوشى كه به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) به هنگام وحى دست مى داد چه بود؟ فرمود: اين در هنگامى بود كه در ميان او و خداوند هيچكس واسطه نبود و خداوند مستقيما بر او تجلى مى كرد!.

2- ديگر اين كه هنگامى كه جبرئيل بر آن حضرت (صلى الله عليه وآله وسلّم) نازل مى شد بسيار مؤدبانه و توام با احترام بود، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: كان جبرئيل اذا اتى النبى قعد بين يديه قعدة العبيد، و كان لا يدخل حتى ليستاذنه:

هنگامى كه جبرئيل خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) مى آمد همچون بندگان.

در برابر حضرتش مى نشست و هرگز بدون اجازه وارد نمى شد!.

3- از روايات ديگرى استفاده مى شود كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) با يك توفيق الهى (و شهود

ص: 129

باطنى) جبرئيل را به خوبى تشخيص مى داد، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: كه فرمود: ما علم رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلّم) ان جبرئيل من قبل الله الا بالتوفيق: پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) نمى دانست جبرئيل از طرف خدا است مگر از طريق توفيق الهى.

4- در حديث ديگرى كه از ابن عباس نقل شده تفسيرى براى مساله مدهوش شدن پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) به هنگام نزول وحى ديده مى شود كه قابل توجه است: او مى گويد: كان النبى اذا نزل عليه وحى وجد منه الما شديدا و يتصدع راسه، و يجد ثقلا (و ذلك) قوله انا سنلقى عليك قولا ثقيلا، و سمعت انه نزل جبرئيل على رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلّم) ستين الف مره: هنگامى كه وحى به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) نازل مى شد احساس درد شديدى مى كرد و سر مباركش درد مى گرفت، و در خود

ص: 130

سنگينى فوق العاده مى يافت، و اين همان است كه قرآن مى گويد ما به زودى بر تو گفتار سنگينى القاء مى كنيم، سپس مى افزايد: من شنيده ام كه جبرئيل 60 هزار بار بر رسول خدا نازل شد!.

وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (52) صِراطِ اللَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ (53) ترجمه:

52- همانگونه كه بر پيامبران پيشين وحى فرستاديم بر تو نيز روحى را به فرمان خود وحى كرديم، تو پيش از اين نمى دانستى كتاب و ايمان چيست (و از محتواى قرآن آگاه نبودى) ولى ما آنرا نورى قرار داديم كه بوسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم، و تو مسلما به سوى راه مستقيم هدايت مى كنى.

53- راه خداوندى كه تمام آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن او است، آگاه باشيد بازگشت همه چيز به سوى خدا است.

تفسير: قرآن روحى است از جانب خدا

ص: 131

به دنبال بحث كلى و عمومى كه در باره وحى در آيه گذشته آمد در آيات مورد بحث از نزول وحى بر شخص پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلّم) سخن گفته، مى فرمايد: همانگونه كه بر پيامبران پيشين، از طرق مختلف وحى فرستاديم، بر تو نيز روحى را به فرمان خود وحى كرديم (وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا).

تعبير به كذلك (اينگونه) ممكن است اشاره به اين باشد كه تمام انواع سه گانه وحى كه در آيه قبل آمده براى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلّم) تحقق يافت، گاه مستقيما با ذات پاك پروردگار ارتباط مى يافت، و گاه از طريق فرشته وحى و گاه با شنيدن آوازى شبيه امواج صوتى چنانكه در روايات اسلامى نيز اشاره به همه اينها شده، و شرح آن را ذيل آيه گذشته بيان كرديم.

در اينكه منظور از روح در اينجا چيست؟ دو قول در ميان مفسران ديده مى شود: نخست اينكه منظور از آن

ص: 132

قرآن مجيد است كه مايه حيات دلها و زندگى جانها است، اين قول را غالب مفسران برگزيده اند.

راغب در مفردات نيز مى گويد: سمى القران روحا فى قوله و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا و ذلك لكون القرآن سببا للحياة الاخروية: قرآن در آيه و كذلك اوحينا ... روح ناميده شده زيرا سبب حيات اخروى است.

اين معنى با قرائن مختلفى كه در آيه وجود دارد مانند تعبير به كذلك كه اشاره به مساله وحى است و تعبير به اوحينا و همچنين تعبيراتى كه در باره قرآن در ذيل همين آيه آمده است كاملا سازگار است.

گرچه روح در ساير آيات قرآن غالبا به معانى ديگرى آمده است ولى با توجه به قرائن فوق ظاهر اين است كه روح در اينجا به معنى قرآن است.

در تفسير آيه 2 سوره نحل (ينزل الملائكة بالروح من امره على من يشاء من عباده) نيز گفتيم كه قرائن نشان مى دهد روح در آن آيه نيز به معنى.

ص: 133

قرآن و وحى و نبوت است، و در حقيقت اين دو آيه يكديگر را تفسير مى كنند.

چگونه قرآن به منزله روح نباشد، در حالى كه در آيه 24 انفال مى خوانيم: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ: اى كسانى كه ايمان آورده ايد اجابت كنيد دعوت خدا و پيامبرش را هنگامى كه شما را به سوى چيزى فرا مى خواند كه مايه حيات شما است! تفسير دوم اينكه منظور روح القدس است

(و يا فرشته اى كه حتى از جبرئيل و ميكائيل برتر بوده و همواره پيامبر اسلام را همراهى مى كرد).

مطابق اين تفسير اوحينا به معنى انزلنا (نازل كرديم) مى باشد يعنى روح القدس يا آن فرشته عظيم را بر تو نازل كرديم (گرچه اوحينا به اين معنا در آيات ديگر قرآن ديده نمى شود).

در بعضى از روايات كه در منابع معروف حديث آمده نيز تاييدى بر اين تفسير ديده مى شود، ولى همانگونه

ص: 134

كه گفتيم تفسير اول با قرائن متعدد موجود در آيه هماهنگ تر است، لذا ممكن است اينگونه روايات كه روح را به معنى روح القدس يا فرشته بلند مقام خدا تفسير كرده اشاره به معنى باطن آيه باشد.

به هر حال در دنباله آيه مى افزايد: تو پيش از اين از كتاب و ايمان آگاه نبودى، ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم (ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا).

اين لطف خدا بود كه شامل حال تو شد، و اين وحى آسمانى بر تو نازل گشت و ايمان به تمام محتواى آن پيدا كردى.

اراده خداوند بر اين تعلق گرفته بود كه علاوه بر هدايت تو به اين كتاب بزرگ آسمانى و تعليمات آن، بندگان ديگرش را در پرتو اين نور آسمانى هدايت كند، و شرق و غرب جهان بلكه تمام قرون و اعصار را تا پايان زير

ص: 135

پوشش آن قرار دهد.

بعضى از كج انديشان چنين پنداشته اند كه اين جمله نشان مى دهد پيامبر قبل از نبوت ايمان به خدا نداشت، در حالى كه معنى آيه روشن است، مى گويد: قبل از نزول قرآن، قرآن را نمى دانستى، و به محتواى و تعليمات آن آگاهى و ايمان نداشتى، اين تعبير هيچ منافاتى با اعتقاد توحيدى پيامبر و معرفت عالى او و آشنائيش به اصول عبادت و بندگى او ندارد، خلاصه عدم آگاهى به محتواى قرآن مطلبى است و عدم معرفة الله مطلب ديگر.

زندگى شخص پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) قبل از دوران نبوت كه در كتب تاريخ آمده است نيز گواه زنده اين معنى است، و از آن روشنتر سخنى است كه از امير مؤمنان على (عليه السلام) در نهج البلاغه آمده: و لقد قرن الله به (صلى الله عليه وآله وسلّم) من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته، يسلك به طريق المكارم، و محاسن

ص: 136

اخلاق العالم، ليله و نهاره: از همان زمان كه رسول خدا از شير باز گرفته شد خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگانش را با او قرين ساخت، تا شب و روز وى را به راههاى مكارم، و طرق اخلاق نيك سوق دهد.

در پايان آيه مى افزايد: به طور مسلم تو به سوى راه مستقيم مردم را هدايت مى كنى (و انك لتهدى الى صراط مستقيم).

نه تنها قرآن نورى براى تو است كه نورى براى همگان است، و وسيله هدايتى براى جهانيان به سوى صراط مستقيم، اين يك موهبت عظيم الهى است براى رهروان راه حق و آب حياتى است براى همه تشنه كامان.

همين معنى به تعبير ديگرى در آيه 44 سوره فصلت آمده: قل هو للذين آمنوا هدى و شفاء و الذين لا يؤمنون فى آذانهم وقر: بگو اين كتاب براى كسانى كه ايمان آورده اند مايه هدايت و شفا است، و كسانى كه به آن

ص: 137

ايمان نمى آورند گوشهايشان سنگين است! سپس به عنوان تفسيرى بر صراط مستقيم مى افزايد: راه خداوندى كه تمامى آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن او است (صِراطِ اللَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ).

چه راهى مستقيم تر از راهى است كه به مبدء عالم هستى منتهى مى شود؟ چه راهى صافتر از راهى است كه به خالق عالم هستى ميرسد؟ سعادت واقعى سعادتى است كه خدا به آن دعوت مى كند، و راه وصول به آن تنها راهى است كه او براى آن انتخاب كرده است.

آخرين جمله اين آيه كه در عين حال آخرين جمله سوره شورى است در حقيقت دليلى است براى اين معنى كه راه مستقيم تنها راهى است كه به سوى خدا مى رود، مى فرمايد: آگاه باشيد، بازگشت همه چيز به سوى خدا است (الا الى الله تصير الامور).

ص: 138

از آنجا كه او مالك عالم هستى و حاكم و مدبر آن است، و از آنجا كه برنامه هاى تكاملى انسان بايد تحت عنايت اين مدبر بزرگ قرار گيرد، بنا بر اين راه مستقيم تنها راهى است كه به سوى او مى رود، و جز اين راه، هر طريق ديگر انحرافى است، چرا كه به سوى باطل است، مگر حقى جز ذات پاك او در عالم وجود دارد؟! اين جمله در عين حال بشارتى است براى پرهيزگاران، و تهديدى است براى ظالمان و گنهكاران كه بازگشت همه آنها به سوى خدا است.

و نيز دليلى است بر اينكه وحى بايد تنها از سوى خدا باشد، چرا كه بازگشت همه اشياء و تدبير آنها به سوى او است، و به همين دليل او بايد مبداء وحى بر پيامبران باشد، تا هدايت واقعى صورت گيرد، و به اين ترتيب صدر و ذيل اين آيات با يكديگر مربوط و منسجم است، و پايان سوره نيز با آغاز آن، و خط كلى حاكم بر آن هماهنگ است.

ص: 139

نكته:

1- پيامبر اسلام قبل از نبوت چه آئينى داشت؟

در اينكه پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلّم) قبل از بعثت هرگز براى بت سجده نكرد و از خط توحيد منحرف نشد شكى نيست، و تاريخ زندگى او نيز به خوبى اين معنى را منعكس مى كند اما در اينكه بر كدام آئين بوده؟ در ميان علما گفتگو است.

بعضى او را پيرو آئين مسيح (عليه السلام) مى دانند، چرا كه قبل از بعثت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) آئين رسمى و غير منسوخ آئين او بوده است.

بعضى ديگر او را پيرو آئين ابراهيم (عليه السلام) مى دانند، چرا كه شيخ الانبياء و پدر پيامبران است و در بعضى از آيات قرآن آئين اسلام به عنوان آئين ابراهيم معرفى

ص: 140

شده ملة ابيكم ابراهيم (حج- 78).

بعضى نيز اظهار بى اطلاعى كرده و گفته اند: مى دانيم آئينى داشته، اما كدام آئين؟ بر ما روشن نيست! گرچه هر يك از اين اقوال وجهى دارد، اما هيچكدام مسلم نيست، و مناسبتر از اينها قول چهارمى است و آن اينكه: پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) شخصا برنامه خاصى از سوى خداوند داشته كه بر طبق آن عمل مى كرده، و در حقيقت آئين مخصوص خودش بوده، تا زمانى كه اسلام بر او نازل گشت.

شاهد اين سخن حديثى است كه در نهج البلاغه آمده، و در بالا ذكر كرديم كه مى گويد: خداوند از آن زمان كه رسول خدا از شير باز گرفته شد بزرگترين فرشته اش را قرين وى ساخت، تا شب و روز او را به راههاى مكارم، و طرق اخلاق نيك سوق دهد.

ماموريت چنين فرشته اى دليل بر وجود يك برنامه اختصاصى است.

ص: 141

شاهد ديگر اينكه در هيچ تاريخى نقل نشده است كه پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلّم) در معابد يهود يا نصارى يا مذهب ديگر مشغول عبادت شده باشد، نه در كنار كفار در بتخانه بود، و نه در كنار اهل كتاب در معابد آنان، در عين حال پيوسته خط و طريق توحيد را ادامه مى داد، و به اصول اخلاق و عبادت الهى سخت پايبند بود.

روايات متعددى نيز- طبق نقل علامه مجلسى در بحار الانوار- در منابع اسلامى آمده است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) از آغاز عمرش مؤيد به روح القدس بود و با چنين تاييدى مسلما بر اساس الهام روح القدس عمل مى كرد.

علامه مجلسى شخصا معتقد است كه پيامبر اسلام قبل از مقام رسالت داراى مقام نبوت بوده، گاه فرشتگان با او سخن مى گفتند، و صداى آنها را مى شنيد، و گاه در رؤياى صادقه به او الهام الهى مى شد، و بعد از چهل

ص: 142

سال به مقام رسالت رسيد، و قرآن و اسلام رسما بر او نازل شد، او شش دليل بر اين معنى ذكر مى كند كه بعضى از آنها با آنچه در بالا آورديم هماهنگ است.(1)

2- پاسخ به يك سؤال

به دنبال اين بحث اين سؤال مطرح مى شود كه با توجه به آنچه در باره ايمان و اعمال پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) قبل از نبوت گفته شد چرا در آيه فوق مى فرمايد: ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان تو قبلا نمى دانستى قرآن و ايمان چيست! گرچه پاسخ اين سؤال را به طور فشرده به هنگام آيه بيان كرديم ولى شايسته است توضيح بيشترى در اين زمينه داده شود.

منظور اين است پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) قبل از


1- ( توضيح بيشتر را مى توانيد در جلد 18 بحار الانوار صفحه 277 به بعد مطالعه كنيد).

ص: 143

نزول قرآن و تشريع شريعت اسلام از جزئيات اين آئين و محتواى قرآن خبر نداشت.

اما در مورد ايمان با توجه به اينكه بعد از كتاب ذكر شده، و با توجه به جمله هائى كه بعد از آن در آيه آمده، روشن مى شود كه منظور ايمان به محتواى اين كتاب آسمانى است، نه ايمان به طور مطلق، بنا بر اين تضادى با آنچه گفته شد ندارد و نمى تواند دستاويزى براى بيماردلانى كه مى خواهند نفى ايمان به طور مطلق از پيامبر كنند و حقايق تاريخى را ناديده بگيرند، بوده باشد.

بعضى از مفسران پاسخهاى ديگرى نيز از اين سؤال داده اند از جمله: الف: منظور از ايمان تصديق و اعتقاد به تنهائى نيست، بلكه مجموع اعتقاد و اقرار به زبان و اعمال است كه در تعبيرات اسلامى بر آن اطلاق شده است.

ب: منظور از ايمان اعتقاد به توحيد و رسالت است و

ص: 144

مى دانيم پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلّم) قبل از آن موحد بود اما ايمان به رسالت خويشتن هنوز پيدا نكرده بود.

ج: منظور آن قسمت از اركان ايمان است كه انسان از طريق دليل عقل به آن نمى رسد، و راه آن تنها ادله نقلى است (مانند بسيارى از خصوصيات معاد).

د: در اين آيه محذوفى در تقدير است و معنى چنين است ما كنت تدرى كيف تدعو الخلق الى الايمان: تو نمى دانستى چگونه مردم را به ايمان دعوت كنى.

ولى به عقيده ما از همه پاسخها مناسبتر و هماهنگ تر با محتواى آيه همان پاسخ اول است.

3- يك نكته ادبى

در اينكه مرجع ضمير در جمله لكن جعلناه نورا ... (ولى ما آن را نورى قرار داديم) چيست؟ گفتگو است:

بعضى گفته اند منظور همان قرآن، بزرگ كتاب آسمانى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلّم) است، اين

ص: 145

احتمال نيز وجود دارد كه منظور از اين نور نور الهى ايمان باشد.

ولى مناسبتر از هر دو اين است كه به قرآن و ايمان هر دو بازگردد، و چون اين دو به يك حقيقت منتهى مى شود، بازگشت ضمير مفرد به آن بى مانع است.

پروردگارا! قلوب ما را هميشه به نور ايمان روشن دار، و ما را به لطفت به آنچه خير و سعادت ما است هدايت فرما.

بارالها! به ما آنچنان ظرفيت و شكيبائى مرحمت كن كه به هنگام نعمت طغيان نكنيم، و در برابر مصائب و بلاها زانو نزنيم.

خداوندا! در آن روز كه ظالمان و مستكبران حيران و سرگردان و بى پناهند، و مؤمنان در كنف حمايتت مصون و محفوظند، ما را در صف مؤمنان مخلص قرار

ص: 146

ده آمين يا رب العالمين (1)

حال به چند مطلب از كتاب «اسلام فراتر از زمان» از ص ببعد همين مؤلّف توجّه فرمائيد.

تدبير كارهاى جهان دردست خداست

مادى گرايان وطبيعت باوران، مى گويند: تحول و تغيير و دگرگونى اوضاع جهان، با قوانين طبيعت جا به جا شده و انجام مى گيرد!، دين مداران و خداپرستان مى گويند: طبيعت بى جان و بى عقل و شعور، به هيچ وجه قدرت به وجود آوردن موجود جاندار و با خرد وو .. را ندارد و نيز چرخاندن اين مجموعه عظيم آفرينش، براى يك فرضيه موهوم امكان پذير نمى باشد. به


1- تفسير نمونه ج: 20 ص: 485 ببعد تا ص 510 در تفسير آيات 51 و 52 و 53 سوره شورى.

ص: 147

مفاهيم آيات ذيل دقت نمائيد.

1- .. يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ (2)(1) (اين حركات و گردشها و آمد و شدها و دگرگونى ها بى حساب و كتاب نيست و بدون نتيجه و فائده نمى باشد) بلكه اوست كه همه كارها را تدبير مى كند: و براى هر حركتى حسابى: و براى هر حسابى هدفى در نظر گرفته است (يدبّر الأمر).

2-. أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (اعراف:

54).

آگاه باشيد كه آفرينش و تدبير (جهان) براى او (و به فرمان او) است.

پر بركت (و زوال ناپذير) است خداوندى كه پروردگار جهانيان است.

در اول آيه پس از ذكر آفرينش جهان هستى و نظام شب


1- سوره رعد: 1؛

ص: 148

و روز و آفرينش ماه و خورشيد و ستارگان به عنوان تأكيد مى گويد: آگاه باشيد آفرينش و اداره امور جهان هستى تنها به دست او است (الا له الخلق و الامر).

در اين آيه براى بشر معبود حقيقى و واقعى را با ذكر صفات خاصش معرفى مى كند تا آنها كه حقيقت جو هستند قبل از فرارسيدن رستاخيز در همين جهان او را به روشنى بشناسند،

3- .. وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها ... فصلت: 12 ... و آنچه را مى خواست در هر آسمانى مقدر فرمود.

خلق و امر چيست؟

در اين كه منظور از خلق و امر چيست، ميان مفسران گفتگو است، اما با توجه به قرائنى كه در اين آيه و آيات ديگر قرآن موجود است استفاده مى شود كه منظور از خلق آفرينش نخستين، و منظور از امر قوانين و نظاماتى است كه به فرمان پروردگار در عالم هستى حكومت مى

ص: 149

كند و آنها را در مسير خود رهبرى مى نمايد.

اين تعبير در حقيقت پاسخى است به آنها كه چنين مى پندارند خداوند جهان را آفريده و آن را به حال خود واگذارده و كنارى نشسته است، و به تعبير ديگر عالم هستى در ايجادش نيازمند به خدا است، اما در بقا و ادامه حيات نيازى ندارد!.

اين جمله مى گويد: همانطور كه جهان در حدوثش نيازمند به او است در تدبير و ادامه حيات و اداره اش نيز وابسته به او مى باشد، و اگر لحظه اى لطف خدا از آن گرفته شود نظامش به كلى از هم گسسته و نابود مى گردد.

بعضى از فلاسفه مايلند كه عالم خلق را عالم ماده و عالم امر را عالم ماوراء ماده بدانند، زيرا عالم خلق جنبه تدريجى دارد و اين خاصيت جهان ماده است و عالم امر جنبه دفعى و فورى دارد و اين خاصيت جهان ماوراء ماده است چنانكه مى خوانيم إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ

ص: 150

شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (82)(1) هنگامى كه خداوند چيزى را اراده كند، به او فرمان مى دهد موجود باش، آن هم موجود مى شود.

ولى با توجه به موارد استعمال امر در آيات قرآن و حتى جمله و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره كه در آيه مورد بحث خوانديم، استفاده مى شود كه امر به معنى هر گونه فرمان الهى است، خواه در جهان ماده باشد يا جهان ماوراى ماده

(دقت كنيد).

و در پايان آيه مى فرمايد: پربركت است خداوندى كه پروردگار عالميان است

(تبارك اللَّه رب العالمين).

در حقيقت اين جمله بعد از ذكر آفرينش آسمان و زمين و شب و روز و خورشيد و ماه و ستارگان و تدبير جهان


1- يس: 82.

ص: 151

هستى يك نوع ستايش از مقام مقدس پروردگار است كه به عنوان تعليم به بندگان فرموده.

از اينجا روشن مى شود كه يك سرمايه پربركت، سرمايه اى است كه به زودى زوال نپذيرد و يك موجود مبارك موجودى است كه آثار آن مدتى طولانى برقرار بماند، بديهى است لايقترين وجود براى اين صفت همان وجود خدا است او وجودى است مبارك ازلى، ابدى و سرچشمه همه بركات و نيكى ها و خيرمستمر، تبارك اللَّه رب العالمين.(1)

آسمان هاى هفتگانه

در هفت سوره مباركه قرآن كريم از هفت آسمان نام برده است كه در اين فصل مختصر توضيحى براى هر يك از آن آيات ذكر مى نمائيم تا براى عزيزان پژوهشگر روشن شود قرآنى كه در محيط بى فرهنگى آن برهه از زمان در


1- تفسير نمونه ج: 6 ص: 208- 199.

ص: 152

گوشه اى از عربستان، طلوع نمود، به چه منبعى اتصال داشته و از چه مصدرى، شرف نزول يافته و از چه گنجينه هاى علمى، پرده برداشته و بر مى دارد و خواهد برداشت.

سوره بقره

در آيات ذيل مقصود از آسمانهاى هفتگانه چيست؟

مفسران و دانشمندان اسلامى بيانات گوناگون و تفسيرهاى مختلفى كرده اند: آنچه صحيحتر به نظر مى رسد، اين است كه مقصود از سماوات سبع همان معنى واقعى آسمانهاى هفتگانه است، تكرار اين عبارت در آيات مختلف قرآن، نشان مى دهد كه عدد سبع در اينجا به معنى تكثير نيست، بلكه اشاره به همان عدد مخصوص است.

منتها از آيات قرآن چنين استفاده مى شود كه تمام كرات و ثوابت و سياراتى را كه ما مى بينيم همه جزء آسمان اول است (در فصل تزئين آسمان اول با ستارگان مشروحاً مى

ص: 153

خوانيد)، و شش عالم ديگر وجود دارد كه از دسترس ديد ما و ابزارهاى علمى امروز ما بيرون است و مجموعا هفت عالم را به عنوان هفت آسمان تشكيل مى دهند.

و اما اين كه شش آسمان ديگر براى ما مجهول است و ممكن است علوم از روى آن در آينده پرده بردارد، به اين دليل است كه علوم ناقص بشر به هر نسبت كه پيش مى رود از عجائب آفرينش تازه هائى را بدست مى آورد، مثلا علم هيئت هم اكنون بجائى رسيده است كه بعد از آن، تلسكوپها قدرت ديد را از دست مى دهند، آنچه رصدخانه هاى بزرگ كشف كرده اند، فاصله اى به اندازه هزار ميليون (يك ميليارد) سال نورى مى باشد، و خود معترفند كه تازه اين آغاز جهان است نه پايان آن، پس چه مانع دارد كه در آينده با پيشرفت علم هيئت آسمان ها و كهكشان ها و عوالم ديگرى كشف گردد.

1- ... ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ

ص: 154

بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (1) .. سپس به آسمان پرداخت و آنها رابه صورت هفت آسمان مرتب نمود و او به هرچيز آگاه است.

كلمه سماء در لغت به معنى طرف بالا است، و اين مفهوم جامعى است كه مصداق هاى مختلفى دارد،

بهتر اين است كه براى فهميدن اين آيه و آيه هاى مشابه آن، اظهارات يكى از رصدخانه هاى بزرگ جهان را بشنويم.

رصدخانه پالومار عظمت جهان بالا را چنين توصيف مى كند.

... تا وقتى كه دوربين رصدخانه پالومار را نساخته بودند، وسعت دنيائى كه بنظر ما مى رسد بيش از پانصد سال نورى نبود، ولى اين دوربين وسعت دنياى مارابه هزار ميليون سال نورى رساند، و در نتيجه ميليون ها


1- بقره 29.

ص: 155

كهكشان جديد كشف شد كه بعضى از آنها هزار ميليون سال نورى با ما فاصله دارند(1)، ولى، بعد از فاصله هزار ميليون سال نورى فضاى عظيم، مهيب و تاريكى به چشم مى خورد كه هيچ چيز در آن ديده نمى شود، يعنى روشنائى از آنجا عبور نمى كند تا صفحه عكاسى دوربين رصدخانه را متأثر كند.

ولى بدون ترديد در آن فضاى مهيب و تاريك صدها ميليون كهكشان وجود دارد كه دنيائى كه در سمت ما است با جاذبه به آن كهكشان ها نگهدارى مى شود.

تمام اين دنياى عظيم كه به نظر مى رسد و داراى صدها هزار ميليون كهكشان است جز ذره اى كوچك و بى مقدار از يك دنياى عظيم تر نيست و هنوز اطمينان


1- اخيراً از تلويزيون در برنامه يافته هاى علمى اين مطلب راپخش كرد كه دانشمندان، كره اى را كشف كرده اند كه هفده ميليارد سال نورى با زمين فاصله دارد!.

ص: 156

نداريم كه در فراسوى آن دنياى دوم دنياى ديگرى نباشد.

از اين گفته به خوبى بر مى آيد كه علم هنوز با آن پيشرفت شگفت انگيز خود در قسمت آسمانها كشفيات خويش را سر آغاز جهان مى داند نه پايان آن، بلكه آن را ذره كوچكى در برابر جهان بس با عظمت، مى شمارد.(1)

سوره فصلت:

2- .. ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ (11) فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ حِفْظاً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (12)(2) سپس اراده آفرينش آسمان فرمود در


1- تفسير نمونه ج: 1 ص: 159 ببعد.
2- فصلت: 12- 11-.

ص: 157

حالى كه به صورت دود بود، به آن و به زمين دستور داد به وجود آئيد و شكل گيريد، خواه از روى اطاعت و خواه اكراه! آنها گفتند: ما از روى طاعت مى آئيم!.

در اين هنگام آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفريد، و آنچه را مى خواست در هر آسمانى مقدر فرمود، و آسمان پائين را با چراغهاى (ستارگان) زينت بخشيديم و (با شهابها) از استراق سمع شياطين حفظ كرديم، اين است تقدير خداوند دانا.

شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه (يوم يعنى) روز در آيات فوق هرگز به معنى روز معمولى نيست، چرا كه قبل از آفرينش زمين و آسمان اصلا روز به اين معنى وجود نداشت، بلكه منظور از آن دوران هاى آفرينش است كه گاه ميليون ها يا ميلياردها سال به طول انجاميده.

در اين دو آيه نكات مهمى است كه بايد مورد توجه قرار

ص: 158

گيرد:

1- تعبير به ثمّ (سپس) معمولا براى تاخيردر زمان مى آيد؛

پس آفرينش آسمانها بعد از خلقت زمين صورت گرفته است، ولى در سوره نازعات مى فرمايد: آيا زنده شدن شما بعد از مرگ مهمتر است، يا آفرينش آسمان؟

خداوند آن را بنا كرد و برافراشت و منظم ساخت، شب آن را تاريك، و روز آن را آشكار نمود، وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها (30)(1): و زمين را بعد از آن گسترد،

كلمه «بعد ذالك» مى گويد، زمين بعد از آسمان، به وجود آمده است.

راه حل با اين كه مفاد دو آيه فوق درظاهر با همديگر متفاوت است و همچنين أخبارى كه در اين زمينه وارد شده است؛ ولى علماى تفسيربراى جمع ميان اين گونه آيات، نظريه زير را ابراز داشته اند.


1- النازعات 33- 27.

ص: 159

مفسّر قرآن ابن عباس گويد: آفرينش زمين (بصورت فشرده) پيش از آسمان بوده امّا (دحو الأرض) يعنى گسترش زمين و جوشيدن چشمه ها و پيدايش درختان و مواد غذائى، همه بعد از آفرينش آسمانها صورت گرفته است چنانكه كلمه «دحاها» (يعنى زمين را بعد از آن گسترش داد) به خوبى اين راه حل را تأييد مى نمايد، فخر رازى نيز در تفسيرسوره نازعات مى گويد: المسألة الثالثه: لمّا ثبت انّ اللَّه تعالى خلق الأرض اوّلًا ثمّ خلق السّماوات ثانيا ثمّ دحى الأرض بعد ذلك ثالثا ...(1)

وقتى كه ثابت شد كه خداى تعالى اوّل زمين رابه صورت فشرده آفريده سپس آسمان را خلق كرد و در مرحله سوّم زمين را گسترانيد ... نظريه ابن عباسرا تأييد مى كند، در كتب شيعه هم از ائمّه عليهم السلام قريب به اين مضمون، احاديثى وارد شده است.


1- مفاتيح الغيب: ج 31 ص 46

ص: 160

البتّه ما در صدد اين نيستيم كه، در اين باره تحقيق نمائيم، بلكه مطلبى كه مربوط به موضوع كتاب ما است يعنى: (پيشگوئى ها و اعجاز قرآن) را مورد بررسى قرار مى دهيم

مگر اين كه بگوئيم: جدا شدن زمين از خورشيد به اثبات رسيده است در آن صورت (ثمّ) را به تأخير بيانى معنا مى كنيم، اما اين ادعا هنوز به طور قطع به اثبات نرسيده است تا علم و كشف جديد در آينده چه گويد.

2- بعضى از ارباب لغت و مفسران گفته اند اين كلمه «استوى» اگر با عَلى متعدى شود به معنى استيلاء و سلطه بر چيزى است، مانند الرحمن على العرش استوى خداوند بر عرش استيلا يافت.(1)

و اگر با الى متعدى شود به معنى قصد مى آيد، مانند آيه مورد بحث كه مى فرمايد: ثم استوى الى السماء: سپس


1- طه- 5.

ص: 161

اراده آفرينش آسمان كرد.

3- جمله هى دخان: آسمانها در آغاز به صورت دود بود، نشان مى دهد كه آغاز آفرينش آسمانها از توده گازهاى گسترده و عظيم بوده است، و اين با آخرين تحقيقات علمى در مورد آغاز آفرينش، كاملا هماهنگ است.

هم اكنون نيز بسيارى از ستارگان آسمان به صورت توده فشرده اى از گازها و دخان هستند.

4- جمله فقضاهن سبع سماوات فى يومين: آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفريد اشاره به وجود دو دوران در آفرينش آسمان ها است كه هر دورانى از آن ميليون ها يا ميلياردها سال به طول انجاميده، و هر دوران به نوبه خود به ادوار ديگرى تقسيم مى شود، اين دو دوران ممكن است دوران تبديل گازهاى فشرده به مايع و مواد مذاب، و دوران تبديل مواد مذاب به جامد بوده باشد.

ص: 162

استعمال يوم به معنى دوران بسيار رائج و متداول است، و حتى در كلمات روزمره ما فراوان ديده مى شود، فى المثل مى گوئيم انسان در زندگى يك روز گرفتار ناكامى مى شود و روز ديگر پيروز مى گردد، اشاره به تركيب زندگى از دورانهاى مختلف شكست و پيروزى است.

5- عدد سبع (هفت) همان عدد تعداد است يعنى عدد آسمانها درست به تعداد هفت است، با اين قيد كه تمام آنچه از كواكب و ستارگان ثوابت و سيارات را مى بينيم طبق گواهى جمله بعد در اين آيه جزء آسمان اول است، به اين ترتيب عالم آفرينش از هفت مجموعه بزرگ تشكيل يافته كه تنها يك مجموعه آن در برابر ديدگان انسانها قرار گرفته، دستگاههاى علمى و تحقيقاتى انسان به ماوراء اين منطقه يعنى غير از آسمان اول نفوذ نكرده است.

اما شش عالم ديگر چگونه است؟ و از چه تشكيل

ص: 163

يافته؟ جز خدا نمى داند.

8- جمله و اوحى فى كل سماء امرها: در هر آسمانى فرمان خود را وحى كرد و نظام لازم را به آنها بخشيد اشاره به اين است كه تنها با آفرينش آسمانها مسأله تمام نشد، بلكه در هر كدام آنها موجودات و مخلوقات و نظام و تدبير خاصى مقرر فرمود كه هر يك به تنهائى نشانه اى از عظمت و علم و قدرت او است.(1)

سوره طلاق

3- اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عِلْماً.(2)

خداوند كسى است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز همانند آن را، فرمان او در ميان آنها پيوسته نازل


1- تفسير نمونه ج: 20 ص: 221 ببعد.
2- طلاق: 12.

ص: 164

مى شود، تا بدانيد كه خداوند بر هر چيز توانا است و علم او به همه چيز احاطه دارد

يعنى همانگونه كه آسمانها هفتگانه اند زمين ها نيز هفتگانه مى باشند، و اين تنها آيه اى از قرآن مجيد است كه اشاره به زمين هاى هفتگانه مى كند عدد هفت كه براى تعداد و شماره است، مفهوم آن وجود هفت آسمان مى شود و با توجه به چندين آيه (كه درفصل بعدى مى آيد) روشن مى شود كه آنچه ما مى بينيم و علم و دانش بشر به آن احاطه دارد همه مربوط به آسمان اول است، و ماوراى اين ثوابت و سيارات، شش عالم ديگر وجود دارد كه از دسترس علم ما بيرون است.

اين در مورد آسمانهاى هفتگانه، و اما در مورد زمين هاى هفتگانه ممكن است اشاره به طبقات مختلف كره زمين باشد، زيرا امروز ثابت شده كه زمين از قشرهاى گوناگونى تشكيل يافته، و يا اشاره به اقليم هاى هفتگانه روى زمين، چرا كه هم در گذشته و هم امروز كره زمين را

ص: 165

به هفت منطقه تقسيم مى كردند (البته طرز تقسيم در گذشته و امروز متفاوت است، امروز زمين به دو منطقه منجمد شمالى و جنوبى و دو منطقه معتدله و دو منطقه حاره و يك منطقه استوائى تقسيم مى شود، اما در گذشته اقليم هاى هفتگانه به شكل ديگرى تقسيم مى شد).

ولى ممكن است عدد هفت كه از تعبير مثلهنّ استفاده مى شود براى تكثير و اشاره به زمين هاى متعددى باشد كه در عالم هستى وجود دارد.

تا آنجا كه بعضى از دانشمندان فلكى مى گويند كراتى كه مشابه كره زمين بر گرد خورشيدها در اين عالم بزرگ گردش مى كند حداقل سيصد ميليون كره است!.

هر چند با اطلاعات كمى كه ما از ماوراى منظومه شمسى داريم به دست دادن عدد در اين زمينه كار مشكلى است، ولى به هر حال دانشمندان ديگر فلكى نيز تأكيد مى كنند كه در كهكشانى كه منظومه شمسى

ص: 166

جزء آن است ميليون ها ميليون كره وجود دارد كه در شرايطى مشابه كره زمين قرار گرفته، و مركز حيات و زندگى مى باشد.

البته ممكن است پيشرفت علم و دانش بشر در آينده اطلاعات بيشترى در باره تفسيراين گونه آيات در اختيار ما بگذارد.(1)

سورة ملك در باره آسمانهاى هفت گانه كمى قبل از اين در تفسيرآيه 12 سوره طلاق بحث كرديم، و در مورد طباقًا در اينجا بايد بيفزاييم كه بر اساس اين تعبير آسمانهاى هفت گانه هر كدام فوق ديگرى قرار دارد، زيرا معنى مطابقه در اصل آن است كه چيزى را فوق چيز ديگرى قرار دهند.

اگر آنچه را از ستارگان ثوابت و سيار مى بينيم همه را جزء آسمان اول بشمريم معلوم مى شود كه در مراحل


1- تفسيرنمونه ج: 24 ص: 260.

ص: 167

بالاتر عوالم ديگرى است كه يكى برتر از ديگرى مى باشد.

4- الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ (3) ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ (4)(1)

همان كسى كه هفت آسمان را بر روى يك ديگر آفريد، در آفرينش خداوند رحمان هيچ تضاد و عيبى نمى بينى، بار ديگر نگاه كن، آيا هيچ شكاف و خللى مشاهده مى كنى؟

بار ديگر (به عالم هستى) نگاه كن سرانجام چشمانت (در جستجوى خلل و نقصان ناكام مانده) به سوى تو بازمى گردد در حالى كه خسته و ناتوان است.

طبق محاسبات دانشمندان فلكى تنها در كهكشان ما بالغ بر يك صد ميليارد


1- ملك: 4.

ص: 168

(000 000 000 100) ستاره وجود دارد كه خورشيد ماباتمام عظمتش يكى از ستاره هاى متوسط آن محسوب مى شود! از سوى ديگر در اين جهان بزرگ آنقدر كهكشان وجود دارد كه از حساب و شماره بيرون است.

و هر قدر تلسكوب هاى نجومى عظيم تر و مجهزتر مى شوند كهكشان هاى تازه اى كشف مى شود! و چه بزرگ است خدائى كه اين طرح عظيم را با آن نظام دقيق ريخته العظمة لله الواحد القهار.(1)


1- )-« اسلام فراتر از زمان» ص 114 ببعد توضيح آيات از تفسير نمونه ج: 24 ص: 325- 319

ص: 169

منابع و مصادر

1- قرآن كريم

2- اسلام فراتر از زمان: محمد امينى گلستانى.

3- اقتباس از نوشته استاد حسين انصاريان

4- بحار الأنوار: علامه مجلسى؛

5- الخصال: شيخ صدوق؛

6- التوحيد: شيخ صدوق؛

7- الدرّ المنثور: جلال الدين سيوطى.

8- به سوى جهان ابدى:.

9- تصحيح الاعتقادات، شيخ مفيد:.

10- تهذيب الاحكام: شيخ طوسى.

11- تفسير الميزان: علامه محمد حسين طباطبائى.

12- تفسير نمونه: ناصر مكارم و ياران.

13- ترجمه و تفسيرنهج البلاغه:.

ص: 170

14- تفسير و شرح صحيفه سجاديه، ج 3، ص: 106. و نوشته ها از استاد حسين انصاريان در توضيح دعاى امام 7.

15- رياض السالكين

16- علل الشرايع: صدوق

17- فتوحات مكّيّه

18- كشف الخفاء:.

19- معاد فلسفى:.

20- معاد شناسى:.

21- معانى الاخبار: صدوق؛

22- موسسه ذكر قم. باستاني.

23- من لايحضره الفقيه:

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109