آيا و چرا؟

مشخصات كتاب

سرشناسه : اميني گلستاني، محمد، 1317 -

عنوان و نام پديدآور : آيا و چرا/ محمد اميني گلستاني.

مشخصات نشر : قم: سپهر آذين، 1392.

مشخصات ظاهري : 314 ص.

موضوع : محاكمه اهل سنت

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

پيشگفتار

بسم اللّه الرّحمن الرّحبم

الحمد للّه ربّ العالمين و الصّلوة و السلام على سيّد الأنبياء و المرسلين محمّد بن عبداللّه خاتم النبيّين صلى الله عليه و آله و سلم و على أهل بيته الطّيّبين الطاهرين و اللّعنة الدائمة الأبديّة على أعدائهم و منكرى فضائله أجمعين من الان الى بقاء يوم الدين.

اين سؤال در ذهن خيلى ها نقش بسته و به خاطر اشخاص زيادى مى پيچد كه چرا گروهى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و تابعين آنها، در مدت كوتاهى، از اهل بيت و خاندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دست برداشتند و زمينه را طورى فراهم ساختند كه به سرعت دَرِ خانه آنها بسته شده و به دست فراموشى سپرده شوند؟!؛

كار به جائى رسيد كه عبارت شكننده و هشدار دهنده «ارتدّالناس بعد النبىّ الّا ثلاثة» (بعد از پيامبر مردم مرتد شدند مگر سه نفر!!) از حلقوم شريف بزرگان و امامان آن خاندان، بيرون آمد؛

اگر نبود ايثارها و فداكارى ها و جانبازى ها و از خود گذشتگى هاى آن عده معدود مانند سلمان و اباذر و مقداد و عمار و ميثم و عمروبن حمق و حجربن عدى و رشيد هجرى و غيرهم و در رأس اين ها، دلاور مردان و به خون خفتگان دشت كربلا وو .. نه از تاك نشان مى ماند و نه از تاك نشان!!.

از مدت ها قبل غرق انديشه بودم كه در اين باره كتابى فراهم آورده و با اين قبيل بى وفايان و فريب خوردگان و دست از قضاوت وجدان خود برداشتگان، صحبتى داشته باشم و به صورت «آيا» و «چرا» اين ها را زير سؤال برده و علت اين كارشان را در طول تاريخ، جويا باشم و به عبارت ديگر به پيش «ميز محاكمه وجدان» خودشان بكشانم شايد كسانى از وجدان بيدار خود، الهام گرفته و به سوى «حق و حقيقت» گرويده و سر به آستان «اهل بيت» سائيده و به آخرين وصيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم «انّى

ص: 11

تاركٌ فيكم الثقلين، كتاب اللّه و عترتى» عمل كرده و سفارش آن حضرت را به كرسى بنشاند انشاءاللّه.

در اين كتاب تا آنجا كه امكان داشت از منابع و مصادر مهم خود برادران اهل سنت و جماعت و از كتاب هاى بزرگان آنها مانند صحاح ششگانه و سنن هاى مختلف و مناقب و مآثر وو .. گوناگون، استفاده نمايم و اين سؤال را بنمايم

آيا- اين همه نوشته هاى بزرگان شما خداى نكرده دروغ و يا خلاف واقع است، در اين صورت «وعلى الإسلام السّلام» و اگر درست است و صحيح،

پس چرا اين حقيقت را پذيرا نيستيد؟!!، تاكى تعصّب و يا غفلت و عناد و لجاجت؟!!.

اينك براى اولين بار فرصت را غنيمت دانسته متقابلا از علماى بزرگوار اهل سنت سؤالاتى مى كنيم تا پاسخ بشنويم و ابهامات برطرف شود. اميد است كه گفتگوهاى علمى و مذهبى، اين دو مكتب فكرى را بعد از هزار و چهار صد سال جدائى به هم پيوند دهد.

[بخش 1]

«چند مطلب را به خاطر بسپاريد»

اشاره

قبل از ورود به اصل موضوع كتاب، لازم است خوانندگان محترم مطالبى رابه خاطر بسپارند، و در طول مطالعه اين كتاب، وقايع وجريان هاى نقل شده را با آنها، تطبيق نمايند، تا ماهيت اشخاصى كه آن جريانها را پيش آورده اند، به دست آورند و ميزان ايمان و مقدار اخلاص آنان نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيتش عليهم السلام روشن شود، در آن صورت است كه شناخت و قضاوت در باره آنان، آسان خواهد شد.، و نيز بدانيم كه حدود و معيار نفوذ شياطين در بنى آدم، به چه ميزان است، چون ممكن است خيلى ها ادعاء نمايند كه مارا شيطان از راه راست نگه داشت و با اين ادعاء خود را معذور يا تبرئه نمايند.

1- «خلقت شيطان»

سؤال: خداوند چرا شيطان را آفريد با اينكه مى دانست سرچشمه وسوسه ها و گمراهى ها مى شود؟!!.

ص: 12

جواب: اولا خلقت شيطان از آغاز خلقت پاك و بى عيبى بود سپس با سوءاستفاده از آزادى خودبناى طغيان و سركشى گذاشت و رانده درگاه خداوند گرديد ثانيا وجود شيطان براى پويندگان راه حق نه تنها زيانبخش نيست بلكه رمز تكامل نيز محسوب مى شود زيرا وجود يك دشمن قوى در مقابل انسان باعث پرورش و ورزيدگى او مى گردد نتيجه اينكه شيطان گرچه به حكم آزادى اراده در برابر اعمال خلاف خود مسئول است ولى وسوسه هاى او، زيانى براى بندگان خدا و آنهايى كه مى خواهند در راه حق گام بردارند نخواهد داشت بلكه بطور غير مستقيم براى آنها ثمر بخش نيز خواهد بود.(1)

سؤال: چرا خداى عادل شيطان و نيروهاى مخالف را در برابر ما قرار داد؟!.

جواب: بى شك وجود تضادها يعنى نيروهاى مخالف، پويندگان راه حق را در رسيدن به تكامل، آماده مى سازد. دانشمندان جامعه شناس معتقدند كه يكى از عوامل پيشرفت ملتها و جامعه ها اينست كه در برابر نيروهاى مخالف واقع مى شوند و ناگزيرند براى حفظ موجوديت خود تلاش كنند و در نتيجه نيروهاى ذاتى آنان در راه پيشرفت و اعتلا به حركت در مى آيد. به عكس يكى از مهمترى عوامل عقب افتادگى اينست كه ملتى در يك محيط آرام و بدون دردسر و تضادها زندگى كند و مجبور نباشد براى وضعى بهتر تكاپو نمايد.

همچنين دانشمندان طبيعى معتقدند كه اگر ميكروبهاى مضر از راههاى مختلف وارد بدن انسان نمى شدند و سلولهاى بدن با هجوم دائمى به آنها به فعاليت نمى پرداختند، جسم انسان هرگز نمو كنونى را نداشت. اين را نيز مى دانيم كه براى افزايش مقاومت و مصونيت بدن در برابر بيمارى هاى مختلف از ميكروب هاى همان بيمارى استفاده مى شود يعنى ميكروب ضعيف شده را به بدن تزريق مى كنند تا گلبول هاى سفيد، خود در برابر هجوم ميكروب ها واكنش نشان دهند، اين واكنش همان مصونيت و مقاومت در برابر بيمارى است.

كوتاه كلام آنكه تضادها در هر صورت رمز تكامل و ترقى است به شرطى كه به


1- تفسير نمونه ج 6 ص 111.

ص: 13

صورت صحيح از آن بهره بردارى شود. بنابراين وجود تضادها نه تنها باعث بدبختى نيست بلكه عامل بسيار موثرى براى تكامل انسان به حساب مى آيد.

و اما شيطان در انتخاب مسير غلطى كه در پيش گرفته هيچگونه اجبارى نداشته بلكه مانند بشر در تعيين سرنوشت خود آزاد آفريده شده است.

ولى با اينهمه، وجود او به عنوان يك عامل تضاد مى تواند مورد استفاده قرار گيرد و ما مى توانيم با مقاومت در برابر وسوسه هاى او بر نيروى ايمان و فضيلت و ارزش هاى خود بيفزاييم، چون مى دانيم شيطان و نيروهاى مخالف ما را به فساد مجبور نمى كنند بلكه تنها از بيرون انسان ها را صدا مى زند و بشر مى تواند با نيروى عقل و ايمان و راهنمايى هاى پيامبران بر آنها پيروز شود و راه صحيح را انتخاب كند، از اين نظر است كه مى گوييم وجود تضادها براى تكامل يافتن انسانها مفيد و لازم است.

2- «حدود نفوذ شيطان»

سؤال: قرآن در آيه 41 سوره حجر و ت يه 65 سوره اسراء بطور آشكار مى گويد خداوند به شيطان اعلام كرد راهى بر بندگان حقيقى من ندارى، پس چرا گروههاى بى شمارى پيرو او شده و به دعوت او لبيك مى گويند؟!.

جواب: آنچه خداوند به شيطان خاطر نشان ساخت اين است كه وى نمى تواند بندگان حقيقى اورا اغوا كند و كردارهاى زشت و حرام را در نظر آنها زيبا جلوه دهد و در نتيجه آنها را از شاهراه ايمان و اطاعت به سوى كفر و معصيت بكشاند، اين يك واقعيت است بندگان حقيقى خدا در برابر شيطان كم نمى آورند و دائم با او در مبارزه هستند و شب و روز با او دست و پنجه نرم مى كنند.

اصولا هر كس با ميل، دريچه هاى قلب خود را به روى شيطان مى گشايد وگرنه او بدون اجازه خود ما، از اين مرز نمى گذرد.

به عبارت روشنتر، مقصود از راه يافتن شيطان اين است كه بر اثر ضعف ايمان وسهل انگارى انسان، قلب او مورد تسخير شيطان واقع مى شود و در نتيجه ارتكاب گناه را در نظر وى آسان مى سازد و هرگز شيطان يك چنين راهى به روح و روان پيامبران و بندگان خالص خدا را ندارد.

ص: 14

3- «شيطان در قيامت»

سئوال: آيه 22 سوره ابراهيم (1) دليل بر اين است كه شيطان در روز رستاخيز با پيروان خودسخن مى گويد و آنها را به باد ملامت و شماتت خود مى گيرد، چگونه شيطان اين توانايى را دارد كه در آن محضر بزرگ با همه پيروان خود تماس پيدا كند؟!.

جواب: اولًا اين آيه مباركه دليل اين است كه شيطان جز يك دعوت كننده و صدا زننده از بيرون، نيست و تسلطى در درون آدمى ندارد هركس به صدايش جواب مثبت داد، از خدا دور مى شود، ولى راه برايش بسته نيست باز مى تواند با نيروى توبه و بازگشت، به سوى خدا برگردد.

وثانياً خداوند توانايى سخن گفتن باپيروان خود در قيامت را به شيطان مى دهد و اين در واقع يك نوع مجازات روانى براى پيروان شيطان است و اخطارى است به همه پويندگان راه او در اين جهان كه پايان كار خود و رهبر خويش را از هم اكنون ببينند و به هر حال خداوند وسيله اين ارتباط را ميان شيطان و پيروانش به نحوى فراهم مى كند.

4- «ولايت مطلقه»

ما مسلمانها، طبق آيات و روايات، اعتقاد قطعى داريم، بر اينكه ولايت مطلقه


1- وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ( 22)\E ابراهيم: 22 و شيطان، هنگامى كه كار تمام مى شود، مى گويد:« خداوند به شما وعده حق داد؛ و من به شما وعده( باطل) دادم، و تخلّف كردم! من بر شما تسلّطى نداشتم، جز اينكه دعوتتان كردم و شما دعوت مرا پذيرفتيد! بنابر اين، مرا سرزنش نكنيد؛ خود را سرزنش كنيد! نه من فريادرس شما هستم، و نه شما فريادرس من! من نسبت به شرك شما درباره خود، كه از قبل داشتيد،( و اطاعت مرا همرديف اطاعت خدا قرار داديد) بيزار و كافرم!» مسلّماً ستمكاران عذاب دردناكى دارند!

ص: 15

تكوينى و تشريعى، از آن خدا ست، و خداوند عالم است كه براى رسول خودش، مقام و لايت كبرا، عطا كرده و تمامى گفتارهاى او را در آيات مكرر قرآن كريم، امضا و تصديق و تأييد نموده است،

پس ما، در صورتى كه به او ايمان واقعى داشته باشيم، حق نداريم و نبايد، به گفتار و كردار و پندار او اعتراض داده، يا اظهار ترديد نمائيم.

بايد تسليم محض شده و هرچه او بگويد و در باره هر چيزى تصميم بگيرد، با جان و دل، بپذيريم،

در پس آينه طوطى صفتم داشته اند*** هرچه او گويد و من نيز همان مى گويم

و گرنه مشمول آيات لعن خدا بوده و در آخرت با آتش غضب خداوندى معذب خواهيم شد.

اين مطلب، در آيات متعدد قرآن كريم، بيان شده است مانند آيه مباركه، سوره أحزاب، مى فرمايد:

1- وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِيناً(1) هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش در باره كارى حكم كردند (و امرى را لازم دانستند)، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛ و هر كس نا فرمانى خدا و رسولش را كند به گمراهى آشكارى گرفتار شده است.

2- وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً(2) كسى كه بعد از آشكار شدن حق، با پيغمبر مخالفت (و درشتى) كند، و از راهى جز راه مؤمنان پيروى نمايد، ما او را به همان راه كه مى رود مى بريم؛ و به دوزخ داخل مى كنيم؛ و سر انجام بدى

(دوزخ) در انتظار آنهاست.

3- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ


1- أحزاب: 36.
2- نساء: 115.

ص: 16

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چيزى را بر خدا و رسولش مقدم نشمريد (وپيشى نگيريد) و تقواى الهى پيشه كنيد خداوند شنوا وداناست.

در آيات فوق و آيات مشابه آن، در صورتى كه خدا و رسولش براى كارى تصميمى گرفته باشند، صريحاً حق انتخاب را از مسلمانها سلب نموده است و اجازه نمى دهد خودسرانه اقدام به كارى نمايند كه برخلاف تصميم خدا و رسولش منتهى شود.

بطور خلاصه ولايت مطلقه را به خود و قسمتى را به رسول خود اختصاص داده است، به هيچكس در هر مقام و مرتبه اى هم كه باشد؛ علاوه بر انيكه، اجازه ايستادگى و اظهار نظر در برابر اوامر و نواهى خدا و رسول را نداده است، بايد از آنهانيز بى چون و چرا اطاعت نمود و تسليم مطلق شد، زيرا خدا و رسول، هيچوقت بر خلاف مصالح دنيا و آخرت انسانها كارى را، انجام نمى دهند.

5- «گفته او وحى است»

با توجه به آياتى كه خداوند عالم، زير و بم گفتار و صحت رفتار رسول خود را به طور دربست، امضاء و تأييد نموده است و اين كه او بدون اجازه و رضاى خدا أبداً كارى و يا عملى را انجام نمى دهد و حرفى از دهانش بيرون نمى آورد، پس ما نيز بايد دربست و بطور مطلق، گفتار و كردار او را بى چون و چراقبول نمائيم، و در باره معترضين به گفتارها و رفتارهاى آنحضرت چه در حيات و چه بعد از ممات (كه در اين كتاب، نمونه هائى از آن، آورده شده است،) منصفانه قضاوت وجايگاه آنان را در پيش خدا و رسولش بشناسيم. مى فرمايد:

1- وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى! پيغمبر باهوا و هوس حرف نميزند، گفتار او وحى است كه از جانب خدا به او وحى مى شود و در آيه ديگر مى فرمايد:

2- وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد)، و از آنچه نهى

ص: 17

كرده خود دارى نماييد؛ و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد كه كيفر خداوند سخت است.(1)

رسول خدا صلى الله عليه و آله در جواب عبداللّه بن عمر كه پرسيد هرچه از شما مى شنوم، بنويسم؟! اشاره به دهان مباركش كرد و فرمود:

أكتب فو اللّه الّذى نفسى بيده مايخرج منه إلّاحق!

بنويس به خدا قسم از آن، جز حق چيزى بيرون نمى آيد.(2)

و آيات و روايات ديگر كه در محل خود ذكر گرديده است.

6- «پيامد دشمنى بارسول خدا صلى الله عليه و آله»

1- وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً(3) كسى كه بعد از آشكار شدن حق، با پيغمبر مخالفت (و درشتى) كند، و از راهى جز راه مؤمنان پيروى نمايد، ما او را به همان راه كه مى رود مى بريم؛ و به دوزخ داخل مى كنيم؛ و سر انجام بدى است (دوزخ).

2- إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ كُبِتُوا كَما كُبِتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ (4) كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند خوار و ذليل شدند (نگونسار تاريخند) آن گونه كه پيشنييان خوار و ذليل شدند.

3- إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ فِي الْأَذَلِّينَ (5) كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند؛ آنها در زمره خوار و ذليلانند.

4- ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ انفال: 13 اين بخاطر آن است كه آنها با خدا و پيامبرش (ص) دشمنى ورزيدند؛ و هر كس با خدا و پيامبرش دشمنى كند، (كيفر شديدى مى بيند؛) و خداوند شديد العقاب است!


1- حشر: 7.
2- من حيات الخليفة ص 273؛ از سنن ابى داود ج 3 ص 176 در كتاب العلم.
3- نساء: 115.
4- مجادله: 5.
5- مجادله: 20.

ص: 18

5- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدى لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ (32) محمد: 32 آنان كه كافر شدند و (مردم را) از راه خدا بازداشتند و بعد از روشن شدن هدايت براى آنان (باز) به مخالفت با رسول (خدا) برخاستند، هرگز زيانى به خدا نمى رسانند و (خداوند) بزودى اعمالشان را نابود مى كند!

6- ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ حشر: 4 اين به خاطر آن است كه آنها با خدا و رسولش دشمنى كردند؛ و هر كس با خدا دشمنى كند (بايد بداند) كه خدا مجازات شديدى دارد!

از آيات فوق و مانند آنها، چه نتيجه اى، مى گيريم و چه مى فهميم و چگونه تفسير مى كنيم و معناى دشمنى را به چه صورتى مى دانيم و معنا مى كنيم؟! (دقّت كنيد).

پرسش هاى چند

با در نظر گرفتن نصوص صريحه قرآن و سفارشهاى بى شمار رسول خدا صلى الله عليه و آله در باره اهل بيت عليهم السلام و شخص امير مظلومان على عليه السلام (1) اين پرسش ها پيش مى آيد، كسانى كه بااهل بيت عليهم السلام سرستيز داشته و براى هميشه حقوق مسلّم آنها را غصب كرده اند؛

آيا- دور از رحمت خدا، و مشمول لعن او نبوده و نخواهند بود؟!

آيا- عذاب خوار كننده و دردناك وو ... در انتظار آنها نيست؟!

آيا- صاحبان اين اعمال را بى ايمان و منافق و و ... معرّفى نكرده است؟!

آيا- دستور نداده است بدون اين كه در برابر تصميم خدا و رسول او حق اظهار نظر داشته باشند، تسليم شوند؟!

آيا- خداوند سخن رسولش را سخن خود معرّفى نكرده است يعنى هرچه رسول او گويد در واقع خود او گفته است؟!.

آيا- وقت آن نرسيده است، از دست آورد كينه هاى تعصّبى گذشته گان، دست


1- كه نمونه هائى از آن در كتاب« از مباهله تاعاشورا» ى مؤلف آمده است.

ص: 19

بردارند؟! كسانى را كه، هميشه به رسول خدا صلى الله عليه و آله خون دل خورانده اند، مسلمان بدانند، مانند أبوسفيان چون پدر معاوية و أموى است، أمّا أبوطالب مدافع و فدائى جانباز و عاشق از جان گذشته و مانند كوه استوار در برابر قرشيان، ايستاده را، مسلمان نشناسند چون پدر على عليه السلام و هاشمى است.

آيا- به معاويه: مدال افتخار «خال المؤمنين» اعطاء كردن، و با اين لقب جا افتاده، او را روى كول مسلمانها سوار كردن شايسته است؟! ولى براى محمّد بن أبى بكر، برادر أمّ المؤمنين عايشه كه جوانترين، خانمهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و بيشتر مورد توجه آنحضرت بود، عنوان «خال المؤمنين» دادن سزاوار نيست چون علوى است؟!(1)

آيا- خليفه عثمان: چون شوهر دو «ربيبه»(2) رسول گرامى و خود نيز از بنى

أميّة است و قسمت أعظم عمر خود را باكفر و شرك گذرانده بود، با افتخار لقب «ذو النّورين» سر به آسمان بسايد و شايسته احترام؟!، امّا شوهر «سيّدة النّساءالعالمين» و شخصيت داراى القاب «اوّل من آمن باللّه و رسوله و قائد الغرّالمحجّلين و هاجر الهجرتين و من صلّى القبلتين و قاتل ببدر و حنين و لم يكفر باللّه طرفة عين» بعد از رحلت آن حضرت، ره به جائى نبرد و نسبت كفر به او داده و خانه نشين كنند!!


1- چند صفحه قبل سخنان قاضى زنگنه و عمر النّسفى را نقل نموديم توجه فرمائيد.
2- گروهى از خبرگان معتقدند، دو دختر پيامبر كه يكى پس از ديگرى، به عقد عثمان درآمده، دختران هاله، خواهر خديجه كبرى بودند در واقع ربيبه هاى پيامبر بودند، نه دخترانش. چنانكه استاد دكتر جواد خليل در كتاب محاكمات الخلفاء مى گويد: ما حاشيه اى كه بر كتاب متعه و اثر اصلاح اجتماعى آن: تأليف استاد توفيق فكيكى، تقديم استاد عبد الهادى مسعود، چاپ قاهره ص 103 نوشته ايم أنّ البنتين ليستا بنتى رسول اللّه صلى الله عليه و آله و إنّما هما بنتا هاله اخت خديجة و ربيبتا فى دار رسول اللّه صلى الله عليه و آله و عاشتا تحت رعايته. وقد أيّد ذالك عدد من الباحثين، و كتب السّيّد جعفر مرتضى العاملى كتاباً بعنوان( بنات النّبىّ أم ربائبه) همانا آن دو دختر دختران رسول خدا نبودند بلكه دختران هاله خواهر خديجه بودند و در خانه رسول خدا تربيت يافته و در زير سايه او بزرگ شدند اين مطلب را عده اى از بررسى كنندگان تأييد كرده اند و( استاد) سيد جعفر مرتضى عاملى هم دركتابى بنام( دختران پيامبريا ربيبه هاى او) نيز آورده است.( محاكمات الخلفاء: ص 445 قسمت پاورقى

ص: 20

چون او «أخوالرّسول» است و از بنى هاشم.

و هزاران آياى بدون جواب ديگر كه قسمتى از آنها از نظر خوانندگان محترم خواهد گذشت، و ما سعى خواهيم كرد اين آيا ها را تكرار نكنيم مگر اينكه ضرورت ايجاب نمايد، باتوجه به مطالب بالا.

پس چرا قسمت أعظم مسلمين متأسّفانه هنوز كه هنوز است، باز با همان منطق إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ به سر مى برند و حاضر نيستند بدون تعصب و با ديده تحقيق با مسائل اعتقادى روبرو شده و خود را متحول سازند.

و يا حد أقل، در نوشته ها و كتابهاى مهمّ بزرگان و داشمندان خود، دقت فراوان به كار برده، و از تقليد كور كورانه و تعصبات فرقه اى، دست بر دارند؟! تا اينكه با كمال شهامت، خود را در سلك حقيقت شناسان و حق جويان در آورده، و به سوى قلّه عزّت و عظمت خود محورى و خود باورى، و حق شناسى، پرواز نمايند؟! به اميد آن روز.

7- «مذهب شيعه»

سؤال: آيا اسناد مذهب شيعه- هم دراصول و هم در فروع- به ائمه اهل بيت عليهم السلام صحيح است؟

جواب: 1- افراد آگاه، كاملا، و بدون هيچ ترديد، و به طور روشن مى دانند كه شيعه اماميه، همواره در اصول دين و فروع آن به عترت پاك رسول خدا صلى الله عليه و آله وابسته بوده و از آنها يك ذره هم جدا نشده اند. بنابراين، رأى و نظريه شيعه تابع رأى ائمه عترت عليهم السلام است هم در اصول دين، هم در فروع دين، و هم در سائر علومى كه از قرآن و سنت گرفته مى شود و يابه آنها تعلق دارد. در هيچ يك از اين قسمت ها جز به ائمه اهل بيت عليهم السلام اعتمادنمى كنند و به ديگرى در اين باره مراجعه نمى نمايند.

بنابراين، آنها متدين به آيين خداوند هستند و به او تقرب مى جويند ولى فقط ازطريق مذهب اهلبيت عليهم السلام. در انصراف از آنها راهى براى خود نمى بينند وديگرى را به جاى آنان هرگز نمى پذيرند. بر همين منوال، گذشتگان صالح شيعه گذرانده اند. آنها از زمان اميرمومنان، امام حسن، امام حسين و امامان نه گانه از نسل امام

ص: 21

حسين (عليهم السلام) تا هم اكنون و اين عصر، زندگى خويش را بدين گونه سپرى نموده اند. از هر كدام از ائمه عليهم السلام عده فراوانى از ثقات و حفاظ شيعه، اصول و فروع مذهب خود را فرا گرفته اند. از اين جمعيت، تعداد آنها كه اهل ورع، ضبط و اتقان هستند بيش از حد تواتر است و اينان براى كسانى كه باقى مانده اند طبق تواتر قطعى مطالب را نقل نموده اند اين نسل نيز براى كسانى كه پس از آن مى زيسته اند همين گونه نقل كرده است؛ همچنان هر نسلى براى نسل بعد از خود، تا به ما رسيده كه همچون خورشيد هنگام ظهر- كه پرده و حجابى بر آن نيست- مى درخشد.

بنابراين، ما، هم اكنون در فروع و اصول بر همانيم كه ائمه آل رسول (عليهم السلام) بر آن بودند.

8- «اتحاد شيعه و سنى»

سؤال: آيا بهتر نيست شيعه با مذاهب اربعه در برابر دشمنان مشترك كه با اصل اسلام مخالفند متحد شود؟.

جواب: اين نكته معلوم است كه اختلاف بين مذاهب چهارگانه اهل سنت كمتر از اختلاف بين آنها و بين مذهب شيعه نيست. شاهد گوياى اين سخن، هزاران كتاب است كه در اصول و فروع مذهب اين دو گروه تأليف يافته است. پس چرا شايعه پردازان، در ميان مسلمانان شايع مى سازند: شيعه مخالف اهل سنت است، اما شايع نمى سازند كه: اهل سنت مخالف شيعه يا در خيلى از مطالب اند؟.

و چرا شايع نمى كنند كه: گروهى از اهل تسنن مخالف گروهى ديگرند؟.

اگر جايزاست كه چهار مذهب باشد چرا پنج تاى آن جايز نباشد؟.

چطور ممكن است چهار مذهب موافق با اجتماع و اتحاد مسلمانان باشد اما همين كه به پنج رسيد اجتماع از هم پراكنده مى شود و مسلمانان هر كدام به راهى مى روند و موجب از هم گسيختگى آنهاخواهد شد؟.

چه شد كه شما (تابعان مذهب اهل بيت عليهم السلام) را سبب قطع پيوند اجتماعى و پراكنده شدن مى دانيد اما پيروان ديگر مذاهب را هر چند از نظر مذهب، نظريه مشرب وخواسته ها متعدد و مختلف باشند، باعث اجتماع دلها، و اتحاد عزمها

ص: 22

مى پنداريد؟.

بلى اتفاق و اتحاد مسلمانان از اين طريق صورت مى گيرد كه نظر پيروان هر يك ازمذاهب شافعى، حنفى، مالكى و حنبلى نسبت به شيعه آل محمد عليهم السلام همچون نظرشان نسبت به پيروان آن مذهب ديگر باشد.(1)

9- «انشعاب شيعه»

سؤال: چرا شيعه از مذاهب جمهور مسلمانان پيروى نمى كند؟.

منظور مذهب اشعرى در اصول دين و مذاهب اربعه در فروع دين مى باشد، در صورتى كه گذشتگان صالح به آنها متدين بودند.

جواب: تعبد شيعه در اصول دين به غير مذهب اشعرى و در فروع دين به غير مذاهب اربعه به خاطر تحزب و دسته بندى و تعصب نيست، بلكه اين تعبد در اثر (ادله شرعى و قطعى) است كه (شيعه) رابه پيروى از (مذهب اهل بيت پيامبر عليهم السلام) ملزم ساخته، ملزم به پيروى از مذهب همان ها كه در دامن رسالت پرورش يافته اند، و رفت و آمد فرشتگان در خانه آنهابوده، و محل فرود آمدن وحى و نزول قرآن كريم بوده اند.

روى اين جهات است كه (شيعه) در فروع دين و عقايد مذهبى، اصول فقه و قواعد آن معارف سنت و قرآن، و علوم اخلاق و آداب و رسوم به آنها پيوسته است.

اين فقط به خاطر (تسليم در برابر ادله و برهان)، و تنها به واسطه تعبد دربرابر سنت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى باشد كه اين (راه) را برگزيده است و بس.

اگر (ادله شرعى) به (شيعه) اجازه مخالفت با (ائمه اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله) رامى داد و يا او مى توانست به هنگام انجام وظايف- طبق مذهب ديگر- قصد قربت كند، از جمهور تبعيت مى كرد و قدم به جاى قدم آنها مى گذارد تا پيمان دوستى محكمتر و همسوئى برادرى مطمئن تر گردد، اما (ادله قطعى) راه شخص


1- المراجعات/ ترجمه محمد جعفر امامى( حق جو و حق شناس) نويسنده: موسوى عاملى- سيد شرف الدين.

ص: 23

مؤمن را سد مى كند وبين او و خواسته هايش فاصله مى اندازد.

و جاى بسى شگفتى است كه گفته شود: گذشتگان صالح، متدين به اين

(مذاهب اربعه) بوده اند! در حالى كه صالحان پيشين و هم آنها كه بعد آمده اند، يعنى (شيعيان آل محمد صلى الله عليه و آله)- كه در حقيقت نصف مسلمانان راتشكيل مى دادند- به (مذهب ائمه اهل بيت عليهم السلام) و (ثقل رسول اللّه صلى الله عليه و آله) متدين بوده اند، و از آن كوچكترين انحرافى نيافته اند. آنها از زمان على و فاطمه عليها السلام تا هم اكنون، مطابق اين روش عمل مى كرده اند؛ يعنى از آن زمان كه نه از اشعرى و نه از ائمه مذاهب اربعه، و نه از پدران آنها خبرى نبود، اينها وجود داشتند. اين مسلّماً برشخص مطّلع مخفى نيست. بعلاوه، مسلمانان دوران هاى سه گانه نخستين (1)، متدين به هيچكدام از اين مذاهب نبوده اند زيرا.

1- مالك بن انس اصبحى مدنى صاحب الموطأ امام مالكى ها در سال 93 هجرى قمرى، در مدينه قدم به اين جهان گذارده و در سال 179 در سن 85 سالگى به سراى باقى شتافت و در بقيع دفن گرديد.

2- ابوحنيفه نعمان بن ثابت امام حنفى ها در سال 80 در دوران عبدالملك مروان در كوفه تولد يافته و در سال 150 به جهان باقى شتافت و در بغداد دفن گرديد.

3- شافعى محمد بن ادريس امام شافعى ها در سال 150 متولد شده و در روز جمعه آخر رجب سال 204 در سن 54 سالگى در شهر فسطاط مصر وفات يافت و در مقبره بنى الحكم در قرافه دفن شده است.

4- احمد حنبل امام حنبلى ها در 164 در بغداد به دنيا آمده و در سال 241 در سن 78 سالگى در بغداد از دنيا رفته و در مقبره باب الحرب دفن گرديده است.(2)


1- منظور از( دورانهاى سه گانه نخستين)، عصر پيامبر صلى الله عليه و آله، عصر صحابه، و عصرتابعين است كه دراين سه دوران از مذهب اشعرى و از مذاهب اربعه( حنفى، مالكى، شافعى و حنبلى) نام و نشانى وجود نداشت.
2- * تركيب از المراجعات، المراجعه 4، سفينة البحار، ماده ملك و شفع و حنف و حنبل و از معجم فقه السلف، ج 9 ص 123 و 108 و 107 و 8.

ص: 24

5- اشعرى در سال 270 هجرى تولد يافته و در حدود سال 335 از دنيا رفته است.

اين مذاهب كجا و مردم دورانهاى اول و دوم و سوم (كه بهترين دورانها به شمار مى رود) كجا؟.

اما (شيعه) از صدر اسلام، متدين به (مذهب ائمه اهل بيت عليهم السلام بوده (كه اهل بيت به آنچه در خانه است آشناترند)، و غير شيعه به مذهب و روش علماء صحابه وتابعين، عمل مى كردند.

بنابراين، چه دليلى همه مسلمانان را ملزم مى سازد كه پس از سه دوره اول به مذاهب نامبرده عمل كنند، نه مذهب ديگرى كه از پيش مورد عمل بوده است؟(1)

10- «علّت اعراض شيعه از مذاهب اربعة»

سئوال: سبب اعراض شيعه از مذاهب اهل تسنن چه بود؟.

جواب: سبب اعراض به علت هاى گوناگون بر مى گردد كه فقط با توجه به روايات ذيل كه مشتى از خروار است، روشن مى شود؛

1- آيا- رسول خدا صلى الله عليه و آله در آخرين لحظات زندگى اش به اصحاب و اطرافيانش را مورد خطاب قرار داده بانداى بلند نفرمود:

(يا ايها الناس انّى تركت فيكم ما ان أخذتم به لن تضلوا: كتاب اللّه و عترتى أهل بيتى)(2).

(اى مردم! من در بين شما


1- المراجعات/ ترجمه محمد جعفر امامى( حق جو و حق شناس) نويسنده: موسوى عاملى- سيد شرف الدين.
2- اسناد اين حديث را رجوع كنيد به صحيح ترمذى ج 2 ص 308 ط. بولاق مصر، نظم درر السمطين( زرندى حنفى) ص 232 ط نجف، ينابيع الموده( قندوزى حنفى) ص 30، 41، 370 ط. اسلامبول، كنز العمال( متقى هندى) ص 153 ط 2، تفسير( ابن كثير) ج 4 ص 113، ط. دار احياء الكتب العربيه مصر، مصابيح السنه( بغوى) ص 206 ط. قاهره، جامع الاصول( ابن اثير) ج 1 ص 187 ح 65 ط. مصر، المعجم الكبير( طبرانى) ص 137، مشكاه المصابيح( خطيب تبريزى) ج 3 ص 258 ط. دمشق، احياءالميت( سيوطى) در حاشيه الاتحاف( شبراوى) ص 114 ط. الحلبى، الفتح الكبير( نبهانى) ج 1 ص 503 و ج 3 ص 385 ط. دار الكتب العربيه مصر، الشرف الموبد( نبهانى) ص 18 ط. مصر و ارجح المطالب( عبيداللّه حنفى) ص 236 ط. لاهور.

ص: 25

چيزى گذاردم كه اگر آن را در اختيار گيريد هرگزگمراه نخواهيد شد: كتاب خدا، و عترت من اهل بيتم).

2- آيا- نفرمود: (

انّى تركت فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلّوا بعدى: كتاب اللّه حبل ممدود من السماء الى الأرض، و عترتى أهل بيتى، و لن يفترقا حتى يردا على الحوض؛ فانظروا كيف تخلفونى فيهما(1))

. (من در ميان شما چيزى به وديعه


1- رجوع كنيد به صحيح( ترمذى) ج 2 ص 308 ط. بولاق مصر، نظم درر السمطين( زرندى حنفى) ص 231، الدر المنثور( سيوطى) ج 6 ص 7 و 306، ذخائر العقبى( طبرى) ص 16، الصواعق المحرقه( ابن حجر) ص 89 ط الميمنيه مصر، ينابيع الموده( قندوزى حنفى) ص 30، 36، 191، و 296 ط اسلامبول، المعجم الصغير( طبرانى) ج 1 ص 135، اسد الغابه فى معرفه الصحابه( ابن اثير شافعى) ج 2 ص 12، تفسير( ابن كثير) ج 4 ص 113، كنز العمال( متقى هندى) ج 1 ص 154 ط 2، الفتح الكبير( نبهانى) ج 1 ص 451، تفسير الخازن( علاءالدين بغدادى) ج 1 ص 4، مصابيح السنه( بغوى) ص 206 ط مصر، جامع الاصول( ابن اثير) ج 1 ص 187 ح 66، منتخب تاريخ( ابن عساكر) ج 5 ص 436 ط دمشق، مشكاه المصابيح( عمرى) ج 3 ص 258، التاج الجامع للاصول( منصور على ناصف) ج 3 ص 308 طقاهره و ارجح المطالب( شيخ عبيداللّه حنفى) ص 336 ط لاهور. البته حديث ثقلين با عبارت هاى متفاوت و كتاب هاى گوناگون به دست ما رسيده است. راويان( حديث ثقلين) از صحابه:( 1) اميرالمومنين على بن ابى طالب( ع)( 2) حسن بن على بن ابى طالب( ع)( 3) سلمان محمدى( 4) ابوذر غفارى( 5) ابن عباس( 6) ابوسعيد خدرى( 7) جابر بن عبداللّه انصارى( 8) ابوالهيثم بن تيهان( 9) ابورافع( 10) حذيفه بن يمان( 11) حذيفه بن اسيد غفارى( 12) خزيمه بن ثابت ذوالشهادتين( 13) زيد بن ثابت( 14) زيد بن ارقم( 15) ابوهريره( 16) عبداللّه بن حنطب( 17) جبير بن مطعم( 18) براء بن عازب( 19) انس بن مالك( 20) طلحه بن عبداللّه تيمى( 21) عبدالرحمن بن عوف( 22) سعد بن ابى وقاص( 23) عمرو بن عاص( 24) سهل بن سعد انصارى( 25) عدى بن حاتم( 26) ابوايوب انصارى( 27) ابوشريح خزاعى( 28) عقبه بن عامر( 29) ابوليلى انصارى( 30) ابوقدامه انصارى( 31) ضميره اسلمى( 32) عامر بن ليلى بن ضمره( 33) فاطمه الزهراء عليهاالسلام( 34) ام سلمه همسر پيامبر( ص)( 35) ام هانى خواهر اميرالمومنين على عليه السلام.- روايات همه اينها را در عبقات الانوار( ميرحامد حسين هندى) بخش حديث الثقلين ج 1 و 2 مى توان ديد.

ص: 26

گذاردم، كه اگر به آن متمسك شويد پس از من هرگز گمراه نخواهيد شد: قرآن كتاب خدا كه همچون ريسمانى از آسمان تا زمين امتداد يافته، و عترتم اهل بيتم اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا دركنار حوض (كوثر) به من ملحق گردند پس بنگريد چگونه به جاى من با آنها رفتارمى كنيد.)

مفهوم حديث فوق، اين است كه (هر كس به اين دو با هم متمسك نشود گمراه است).

3- و آيا- نفرمود: (من در ميان شما دو خليفه مى گذارم: كتاب خدا كه ما بين آسمان و زمين كشيده شده- يا مابين آسمان تا زمين-، و عترتم اهل بيتم؛ و آنها هرگز از هم جدانخواهند شد تا كنار حوض بر من وارد شوند(1)).

4- و آيا- قتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از (حجة الوداع) بازمى گشت، در (غدير خم) فرود آمد و دستور داد كنار درختان بزرگ آنجا توقف كنند و زير آنها را تميز نمايند؛

و سپس فرمود: (گويا من دعوت شده و اجابت نموده ام؛ من در ميان شما دو چيز گرانقدر قرارمى دهم كه يكى از ديگرى بزرگتر است: كتاب خدا و عترتم:

بنگريد چگونه با آنهارفتار مى كنيد؛ و آنها هيچ وقت از هم جدا نخواهند شد).

سپس فرمود: (

ان اللّه عز وجل مولاى و انا مولى كل مومن

) (خداوند مولا و سرپرست من است و من مولاى هر مومنى هستم). آنگاه دست على را گرفت و فرمود:

(من كنت مولاه فهذا وليّه، الّلهم! وال من والاه و عاد من عاداه 0

00) (آن كس كه مولاى اويم اين على عليه السلام ولى او است، خداوندا! دوست دار آن كس كه اورا


1- رجوع كنيد به مسند( احمد بن حنبل) ج 5 ص 182 و 189( با سندهاى صحيح)، الدر المنثور( سيوطى شافعى) ج 2 ص 60، احياء الميت( سيوطى) در حاشيه الاتحاف بحب الاشراف( شبراوى شافعى) ص 116، ينابيع الموده( قندوزى حنفى) ص 38 و 183 ط اسلامبول، مجمع الزوائد( هيثمى) ج 9 ص 162، كنز العمال( متقى هندى) ج 1 ص 154 ح 873 و 948 ط 2، الجامع الصغير( سيوطى) ج 1 ص 353 ط مصرو الفتح الكبير( نبهانى) ج 1 ص 451.

ص: 27

دوست دارد و دشمن دار كسى را كه با او دشمنى كند! 000(1)).

5- و آيا- قتى كه در خانه خويش هنگام بيمارى در حالى كه اطاق پر از صحابه بود، آن هنگام كه فرمود: (اى مردم! من به زودى قبض روح مى شوم و از اين جهان مى روم، و من سخنى كه عذرشما را قطع كند به شما گفتم: آگاه باشيد! من كتاب خدا و عترتم اهل بيتم را درميان شما مى گذارم). سپس دست على عليه السلام را گرفته بلند كرد و فرمود: (

هذا على مع القرآن و القرآن مع على لا يفترقان حتى يردا على الحوض

) (اين على با قرآن است و قرآن با على است، از هم جدا نخواهند شد تا آنگاه كه در كنار حوض به من ملحق گردند(2).

(ائمه عترت) را همين كفايت مى كند كه در پيشگاه خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله (به منزله (قرآن) باشند كه از هيچ ناحيه، باطل در آن راه ندارد (لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه (3) و همين خود، حجت و دليلى است واضح كه مسلمانان را به (تعبد به مذهب آنها) وادار مى سازد، زيرا مسلمانى كه هيچگاه حاضر نيست چيز ديگرى به جاى قرآن بپذيرد، پس چگونه حاضر است ديگرى را به جاى عدل، همسنگ و همرديف قرآن انتخاب كند؟

6- و آيا- پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) با اين فرمايش كه فرمود:

(الا! ان مثل اهل بيتى فيكم مثل سفينه نوح من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق).

(بدانيد! مثل اهل بيت من در ميان شما مثل كشتى نوح است، كسى كه بر آن سوارشد نجات يافت و آن كس كه


1- رجوع كنيد به مستدرك( حاكم) ج 3 ص 109 و 533( با سندهاى صحيح)، خصائص اميرالمومنين( نسائى شافعى) ص 21 ط التقدم مصر، المناقب( خوارزمى حنفى) ص 93، الصواعق المحرقه( ابن حجر) ص 136 ط الميمنيه مصر، ينابيع الموده( قندوزى حنفى) ص 32 ط اسلامبول و كنز العمال( متقى هندى) ج 1 ص 167 ح 954 وج 15 ص 91 ح 255 ط 2.
2- رجوع كنيد به الصواعق المحرقه( ابن حجر) آخر فصل 2 از باب 9 ص 75 ط الميمنيه و ينابيع الموده( قندوزى حنفى) ص 285 ط اسلامبول.
3- سوره فصلت آيه 42.

ص: 28

تخلف ورزيد عقب ماند و غرق گرديد(1)

مسلمانان را به سوى (اهل بيت) گسيل نمى دهد و (انسان مؤمن) را وادارنمى سازد كه در امور دينى به آنها رجوع كنند،.

7- و آيا- نفرموده است: (النّجوم أمان لأهل الأرض من الغرق و اهل بيتى امان لأمّتى من الإختلاف (فى الدين) فاذا خالفتها قبيلة من العرب (يعنى فى احكام اللّه) اختلفوا فصاروا حزب ابليس)(2). (ستارگان موجب امنيت اهل زمين از غرقند و اهل بيت من موجب امنيت امت از اختلاف (در دين)؛

بنابراين، اگر قبيله اى از عرب با آنها به مخالفت پردازند، (معنى آن اين است كه در احكام خدا) اختلاف انداخته، و خود (حزب ابليس) خواهند بود

و صدها فرمايشات اين چنينى كه براى هيچكس عذرى باقى نمى گذارد كه مسلمانان بعد از او، بايد از اهلبيت او صلى الله عليه و آله و سلم تبعيت نمايند نه از كس ديگر. پس

چرا؟! اين همه روايات مسلّمات الصّدور را، زير پا گذاشته و با بى اعتنائى از كنار آنها عبور مى كنند!!.

11- «اهل سنت و خلافت».

يكى از مباحث بنيادى و اساسى مذاهب اسلامى، امامت و خلافت است در


1- رجوع كنيد به مستدرك( حاكم) ج 3 ص 151، تلخيص المستدرك( ذهبى) در ذيل مستدرك، نظم درر السمطين( زرندى حنفى) ص 235، ينابيع الموده( قندوزى حنفى) ص 27 و 308 ط اسلامبول، الصواعق المحرقه( ابن حجر) ص 111 و 140 طالميمنيه مصر، اسعاف الراغبين( صبان شافعى) ص 102 ط العثمانيه و فرائدالسمطين( ابواسحاق حموينى) ج 2 ص 246 ح 519.
2- رجوع كنيد به مستدرك( حاكم نيشابورى) ج 3 ص 149( با سند صحيح)، الصواعق المحرقه( ابن حجر شافعى) ص 91 و 140 ط الميمنيه( با سند صحيح)، احياء الميت( سيوطى) در حاشيه الاتحاف( شبراوى) ص 114، منتخب كنز العمال( متقى هندى) در حاشيه مسند( احمد بن حنبل) ج 5 ص 93، ينابيع الموده( قندوزى حنفى) ص 298 ط اسلامبول و جواهر البحار( نبهانى) ج 1 ص 361 ط الحلبى مصر.

ص: 29

اين مورد از صدر اسلام دو ديدگاه وجود داشته و هنوز نيز وجود دارد،

1- مسأله امامت مربوط به مردم است و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى پس از خود فكرى نفرموده و كسى را معرفى نكرده است.

2- مسأله امامت و جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله مانند ساير ديدگاههاى اسلام بايد ازجانب خداوند بزرگ و به وسيله وحى مشخص شود و اين مسأله بالاتر از افكار و انديشه هاى انسانى است، ازاين رو پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مامور رساندن اين پيام به مردم بودند.

آيا- كداميك از اين دو ديدگاه مطابق عقل و شرع مقدس مى باشد؟.

پرواضح است كه اهميت و نقش امام در تفسير و تبيين و پياده كردن احكام آخرين دين الهى، با وجود زمينه هاى اختلافات داخلى و نفوذ منافقانى كه در مدينه حضور داشتند، ناآرامى در مرزها و حمله روميها به كشور اسلامى و آماده كردن لشكرى به فرماندهى اسامه، خروج مسيلمه كذاب و ارتداد برخى از مسلمانان و دهها مسأله ديگر، انسان مسؤول و متعهد را به انديشه وامى دارد كه با وجود اين مسايل مهم كه هر يك براى نابودى اسلام كافى بود، خيلى بالاتر از تعيين اندازه و مقدار است، پس چگونه:.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با وجود چنين مسايلى پس از خود طرح و برنامه اى را مشخص نفرموده و از آن غفلت كرده است؟ و

آيا- اين سؤال در بين صحابه مطرح نمى شده است كه پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله ايشان چه كسى را به عنوان جانشين خودمعرفى مى كنند؟.

با اينكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بارها از مرگ زودرس خويش خبر داده است، كدام عاقل و انديشمند مى پذيرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله نتيجه زحمات و رنج 23 ساله خود را فراموش نموده و مردم را در سرگردانى و جنگهاى داخلى رها كنند لااقل

همين قدر تصريح نفرموده اند كه پس از من خودتان جانشين تعيين كنيد؟.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه همه مشكلات امت را در جلو خود مى ديد و از سويى دلسوز و مهربان به مؤمنان و مسلمانان بود،

آيا- به اندازه خليفه اول در فكر مصالح مسلمين نبود كه هنگام مرگ نامه اى

ص: 30

نوشت و عمر را به عنوان جانشين خود معرفى نمود؟.

آيا- انسان متفكر مى تواند قبول كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با آگاهى از اختلاف انديشه اصحاب خود، مسأله امامت را به خود آنان واگذار نمايد و آنها را بجان هم اندازد و برود؟!.

همه اين موارد انسان را به اين انديشه راهنمايى مى كند كه آن حضرت در موارد گوناگون به اين مأموريت عمل نموده و امت را خود سر رها نساخته بود مانند حديث منزلت، غدير خم، ثقلين، و دهها آيه و روايت ديگر پس آن حضرت براى پس از خود برنامه ريزى فرموده است و در لحظات پايانى حيات خويش نيز اين رسالت را تكميل نموده و فرمود: «قلم و دواتى را بياوريد تا چيزى بنويسم كه هرگز گمراه نشويد» اماخليفه دوم اجازه نداد و گفت:

«انّ النبى قدغلب عليه الوجع» «5» و در بعضى روايات آمده كه گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله نعوذباللّه هذيان مى گويد و با سر و صداى خود نگذاشتند آن حضرت آنچه در گذشته شفاهاً بدان اصرار داشت، كتبا بنويسد در صورتى كه خليفه دوم در هنگامى كه ابوبكر نامه نوشت و او را جانشين خود معرفى نمود، نگفت ابوبكر هذيان مى گويد؟.

چرا عمر هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله درخواست نمودند كه قلم و دوات را بياوريد آن جمله را گفت اما در موقعى كه ابوبكرمى خواست بنويسد نگفت حسبنا كتاب اللّه!

آيا- اين حركت در آن موقعيت به چه معناست و

آيا- اين كار او مصداق يك بام و دو هوانيست؟!.

چرا در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله اختلاف كردند به گونه اى كه آن حضرت ناراحت شدند و فرمودند: برخيزيد، از كنار من دور شويد؟.

آيا- حديث غدير را كه شيعه و سنى به صورت متواتر روايت كرده اند و 110 تن از صحابه و 84 تن از تابعان و 360 تن ازدانشمندان بزرگ اهل سنت آن را در آثار خود روايت نموده اند مى توان نپذيرفت؟!.

آيا- اين حديث از سنت پيامبر صلى الله عليه و آله نبود؟ اساساً معناى پيروى از سنت پيامبر صلى الله عليه و آله چيست؟.

ص: 31

آيا- مى توان دستورات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را در اين زمينه با وجود همه قراينى كه وجود دارد بر خلاف بينش و درك عقل وشرع به ناروا توجيه نمود تا ديدگاه واگذارى خلافت به مردم به كرسى نشانده شود؟.

اگر كسى بگويد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله على بن ابيطالب عليه السلام را امام و خليفه معرفى مى فرمود، هيچ يك از صحابه مخالفت نمى كرد و اختلافى پيش نمى آمد؟.

پاسخ اين است كه آن حضرت دستورات فراوانى دارد كه در مورد آنها صحابه بايكديگر اختلاف كردند و به اجتهادات خودشان عمل نمودند خليفه دوم در موارد زيادى براساس اجتهاد خود با دستورپيامبر مخالفت نمود و ساير صحابه در ضرورى ترين مسايل كه روزى چندين بار انجام مى دادند با هم اختلاف داشتند نظيروضو، تيمم و در احكام و جنگ طلحه و زبير و معاويه؛ با حضرت على عليه السلام در صورتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به زبير فرموده بود: تو با على مى جنگى در حالى كه توظالم هستى.(1)

آيا- پيامبر صلى الله عليه و آله نفرموده بود كه جنگ با على جنگ با من است و دهها مورد ديگر؟.

خليفه دوم روزى صحابه را جمع كرد و به آنان گفت: «شما چرا در تعداد تكبيرات نماز ميت اختلاف داريد اگر به وحدت نرسيد پس از شما اختلافات چند برابر مى شود؟»

آيا- صحابه نماز ميت، وضو و تيمم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را نديده بودند؟ پس

چرا اختلاف كردند؟

اگر كسى در حديث غدير شك دارد؟ پس

چرا با رأى و استحسان به تفسيرهاى گوناگونى پرداخته شده كه با واقع ناسازگارى دارد، كسى شك نمى كند؟!.

اگر انتخاب امام و خليفه به مردم واگذار شده بود پس؛

چرا هنوز جنازه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دفن نشده گروه اندكى فوراً در سقيفه جمع


1- -« مراجعه شود به اسدالغابة فى معرفة الصحابة».

ص: 32

شدند، بدون اينكه همه صحابه از جمله اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله، بنى هاشم، عباس، ابوذر، مقداد و دهها تن ديگر شركت داشته باشند، خليفه را انتخاب نمودند در صورتى كه در خود سقيفه نيز اختلاف زيادى بين انصار و مهاجرين به وجود آمد.

آيا- جا نداشت كه با اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و با اميرمؤمنان نيز مشورت مى شد؟

به چه علت مشورت نشد؟ و

چرا على عليه السلام و سايرصحابه را در برابر عمل انجام شده قرار دادند؟.

با اين كيفيت و تفصيل؛

آيا- خلافت خليفه اول از ديد امام على بن ابيطالب مشروع بوده است؟ اگر مشروع بود بايد با ميل و رغبت پس از دفن پيامبر صلى الله عليه و آله خود با ابوبكر بيعت مى نمود، در صورتى كه طبق روايات خود اهل سنت تا شش ماه بيعت نكرد «6».

چرا على عليه السلام را با تهديد و زور وادار به بيعت نمودند؟ به گونه اى كه پس از شهادت همسرش براى حفظ اسلام ومصالح آن بيعت نمود!.

اگر امام على عليه السلام از بيعت با خليفه اول ناراحت نبود،

چرا 25 سال در خانه نشست و گوشه نشينى را انتخاب نمود؟

على عليه السلام با شجاعت و قدرتى كه داشت در تمام جنگهاى صدر اسلام شركت نمود و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اسلام را يارى نمود و روز و شب براى پيشبرد اسلام تلاش كرد اما.

چرا پس از وفات آن حضرت خانه نشين شد و در جنگهاى دوران ابوبكر و عمرشركت نكرد؟.

آيا- شركت نكردن آن حضرت دليل بر عدم مشروعيت آنان نبود؟.

ابن عباس مى گويد: همراه خليفه دوم عمر به شام مى رفتيم در بين راه عمر گفت: اى ابن عباس! از پسر عمويت شكايت دارم زيرا از ايشان درخواست كرديم كه همراه ما بيايد اما نپذيرفت و من همواره او را غمگين و ناراحت مى بينم گفتم: تو مى دانى كه ناراحتى آن حضرت از چيست؟ عمر گفت: ناراحتى على از آن جهت است كه خلافت از دست ايشان گرفته شده است زيرا عقيده على عليه السلام آن است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله امر خلافت را به او واگذار نموده است. «7»

ص: 33

آيا- انتخاب خليفه سوم با شوراى شش نفره كه از سوى خليفه دوم برگزيده شد همراه باآن تركيب خاص و تهديد مى تواند مشروعيت داشته باشد؟

آيا- كمالات علمى و معنوى على بن ابيطالب عليه السلام براى امامت و خلافت او كافى نبود؟

آيا- باوجود شجاعت، تقوا، علم و آگاهى آن حضرت نوبت به سقيفه و شوراى شش نفره مى رسيد؟ كدام يك از خلفا توانستند مانند (نهج البلاغه) بلكه با يك خطبه نظير خطبه اول آن، حقيقت توحيد و دين را معرفى نمايند؟

آيا- بى انصافى و ظلم نيست كه جامعه اسلامى را از وجود او محروم سازند و او را خانه نشين نمايند؟.

آيا- براى كمالات معنوى امام على بن ابيطالب بلكه عصمت آن حضرت حديث ثقلين و حديث:

«على مع القرآن والقرآن مع على، لا يفترقان حتى يردا على الحوض»

كافى نيست؟ «8»

وقتى سنت قطعى، عصمت امام عليه السلام را ثابت مى كند

چرا مدعيان سنت نبوى محتواى سنت را انكار مى نمايند؟

آيا- با وجود معصوم، ديگران مى توانند ادعاى خليفگى مسلمانان را داشته باشد؟.

طبق روايات شيعه و سنى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:

«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية»،

هر كس بميرد وامام زمان خودش را نشناسد به مرگ جاهليت يعنى بدون ايمان از دنيا رفته «9»

لازمه اين فرمايش آن است كه در هر عصرى بايدامامى باشد،

آيا- هر حاكم و خليفه اى را مى توان امام دانست؟ در عصر حاضر امام مسلمانان كيست؟ مصداق اين روايت كيست؟ اين روايت اثبات نمى كند كه عقيده به امامت جزو ايمان است؟.

در صحاح اهل سنت آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «خلفاى من 12 تن مى باشند و تمام آنان از قريش خواهندبود؟» آن 12 تن چه كسانى هستند؟ «10».

اهل سنت حكومت اسلامى و امامت را فروع دين شمرده اند نه اصول، و از

ص: 34

سويى مى گويند حكومت به مردم واگذارشده است معناى فروع دين يعنى مانند نماز و روزه وو ... كه به وسيله وحى از جانب خداوند مشخص شده نه شورا؟

آيا- مى توان مسايل فروع دين را به شور و مشورت بين مردم واگذار نمود؟!

شورا در برخى امور جزيى نظير چگونگى جنگ وو .. امكان دارد، نه در اصل فروع دين مانند: مسأله امامت و حكومت اسلامى و چون حكومت اسلامى را از فروع مى دانند،

آيا- نبايد به وسيله وحى مشخص شود چنان كه ساير فروع دين چنين است؟

مطلب ديگر اين كه اگر اين مسأله مهم از فروع دين است، دين اسلام تكميل شده و اگر گفته شود كه قرآن و پيامبر چيزى نفرموده و اين امر به مردم واگذار شده لازمه اش آن است كه دين اسلام هنوز ناقص است و تكميل نشده است و بايد مردم با بيان نحوه حكومت، دين را كامل نمايند؛

آيا- اين تناقض نيست؟

آيا- اين بدان معنا نيست كه اسلام نظر ثابتى درباره مسأله حكومت ندارد؟.

برخى همواره از روابط خوب حضرت على عليه السلام با خلفا و يادآورى موارد جزيى سخن مى گويند اما آن طرف سكه رانمى بينند كه حضرت على عليه السلام از روش خلفا در خطبه شقشقيه بويژه روشهاى عثمان از غصب خلافت انتفاد فرموده است «11»

چرا از سكوت آن حضرت در 25 سال و از مظلوميت آن حضرت سخن نمى گويند؟.

چرا افضليت را بر اساس خلافت مى دانند؟ يعنى هركس را مردم به خلافت برگزيد، افضل مى شود!!.

چه دليل بر اين ملاك و مدعا، وجود دارد؟ كدام آيه و روايت گفته است اساس فضيلت، خلافت است؟

آيا- فردى كه در شايستگى هاى ديگر ضعيف است مى شود به مجرد خليفه شدن او را افضل دانست؟

اگر معيار اين باشد پس بايد يزيد و ديگر خلفاى بنى اميه را از ائمه اهل بيت عليهم السلام برتر دانست!!.

ص: 35

پس افضليت به چيست؟

آيا- به سبقت دراسلام است؟

آيا- به شهامت و شجاعت و ايثارگرى در ميدان جنگ است؟

آيا- شخص خلفا افضليت خود را قبول داشتند ياپيروان آنها با احاديث ساختگى به آن قايل شدند؟

آيا- آنان نگفتند كه على عليه السلام جوان است و دشمن فراوان دارد به مصلحت نيست كه او خليفه باشد و هيچ كدام بر افضيلت خود استدلال نكردند؟.

پس نتيجه ديدگاه اهل سنت درباره امامت اين مى شود كه اسلام داراى ساز و كار حكومتى مشخصى نيست زيرا برخى مى گويند: با شورا خليفه تعيين مى شود و برخى ديگر مى گويند: اگر كسى با زور حاكم شد خليفه است! برخى مى گويند:

اگريك نفر با يك نفر ديگر بيعت نمود او خليفه است! و چندين نظر ديگر.(1)

آيا- اين همه سردرگمى براى چيست؟ مگر اسلام دين كامل نيست؟

آيا- اسلام كه براى مسائل بسيار كوچك و مستحب دستور دارد براى مسأله اى مانند حكومت كه از مهمترين ضروريات جامعه و مردم است حكم روشنى ندارد؟

آيا- اين ديدگاه اهل سنت نمى گويد كه اگر كسى هرچند ظالم و ستمگر باشد حاكميت را به دست گيرد خليفه مسلمانان به شمار مى آيد؟.

خلاصه اين همه آياها و چراها، هنوز بى پاسخ مانده و يا جواب كافى و شافى داده نشده و يا تجاهل شده است!!.

12- «فرق عقيده تسنّن و تشيّع در باره خلافت»

اساسا عقيده و انديشه ما شيعيان درباره امام، غير از عقيده و انديشه سنّيان است. آنان مى گويندباكى نيست كه مردم از امام و پيشوايشان عاقل تر و داناتر باشند، و معتقدند كه امام و پيشوا ممكن است مرتكب گناه و دچار اشتباه شود و به همين جهت در كتابهاى خود آنان مى خوانيم كه ابوبكر گفت: من ولايت امورتان را


1- مراجعه شود به احكام السلطانيه، ماوردى.

ص: 36

به دست گرفتم، در حاليكه بهترين شما نيستم، اگر مرا به راه حق ديديد ياريم دهيد، و اگر بر باطل رفتم راهنماييم كنيد (1).

از عمر نيز نقل كرده اند كه در ميزان مهريه زنان مخالف قرآن نظر داد، و زنى ازمسلمانان او را به اشتباهش آگاهى داد، و عمر اعتراف كرد و گفت: همه مردم از عمر داناتر و فقيه ترند حتى زنان در پشت پرده (2).

ولى ما شيعيان، بنابر دليلهاى مسلم عقلى و نقلى، معتقديم كه: امام، براى ادامه راه و تعقيب هدف رسالت، از سوى خدا و به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله تعيين شده است، و بايد از هرگونه گناه و خطا و اشتباه بركنار، و از همه مردم داناتر باشد، تا بتواند امت اسلامى را به سعادت واقعى رهنمون شود. پيامبر عزيز اسلام صلى الله عليه و آله به يكى از ياران راستين خود (عمار ياسر) فرمود: اگر همه مردم از راهى رفتند و على از راه ديگر رفت، تو از راهى كه على مى رود برو، و از مردم جدا شو. اى عمار! على هرگز تو را از هدايت بيرون نمى برد و به ضلالت و گمراهى واردنمى سازد. اى عمار! پيروى و اطاعت على اطاعت من، و اطاعت من اطاعت خداى عزيز و بزرگ است (3).

و نيز آن گرامى، پس از آنكه مردم را بعد از خود به دو گرانمايه (ثقل اكبر وثقل اصغر) سفارش كرد، و توضيح داد كه منظور از ثقل اكبر (قرآن) و از ثقل اصغر (عترت و اهل بيت) اوست، فرمود: از آنان جلو و عقب نيفتيد كه هلاك مى شويد، و به آنان چيزى نياموزيد كه از شماداناترند (4).

اعتقاد ما درباره امامان عليهم السلام بدين گونه است كه: علم ايشان علم الهى بوده نه بشرى، و وظايف خود را در صحيفه و نوشته يى كه بوسيله پيامبر صلى الله عليه و آله از سوى خدا به آنان رسيده بود مى ديدند و انجام مى دادند، و حركت و سكون و مبارزه و سكوت ايشان، همه به فرمان خدا بود، و كارى بدون خواست و رضايت و فرمان خدا نمى كردند، تمامى كارها و اعمال آنها، زير نظر و دستورات خداى متعال بوده و هيچگونه عملى را بدون رضا و فرمان او انجام نمى دادند، در واقع وظايف آنها از پيش تعيين شده و دستورات آسمانى و ملكوتى بوده است.

پس آنانكه امامان اهل بيت عليهم السلام را اين گونه مى شناسند و قبول دارند كه.

1- آنها از سوى خداوند مأمور و منصوبند.

ص: 37

2- تمامى اعمالشان با راهنمايى خدا و زير نظر او انجام مى گيرد.

3- همه وظايفشان، از پيش تعيين شده و از سوى

خداوند، به اجراى آن، مأموريت داشته اند.

4- هيچ وقت بدون رضاى او دست به كارى نمى زنند.

5- معصومند و خطا نمى كنند.

6- عالم ربّانى و داراى علم لدنّى و موهبتى اند.

7- به وظايف خود به طور كامل آشنائى دارند وو ...

پس صاحبان اين گونه عقائد موظّفند، گفتار و كردار و پندار امامان خود را بى چون و چرا (وتعبداً) بپذيرند؛ زيرا به خدائى بودن كار و اعمال آنها اعتراف دارند و به امامت وحجت الهى ومفترض الطّاعة بودن آنها اعتقاد دارند.

اما كسانى مانند طنطاوى ها و ابن خلدونها و ابن حجرها وصدها مانند اينها از علماء و دانشمندان اهل تسنّن؛ كه امامان را همچون افراد عادى، شايد مقدارى بالاتر از عادى مى شناسند، و اين نوع سؤالها را مطرح و زنده نگهميدارند،

13- «وظايف از پيش تعيين شده»

در اين مورد علاوه بر گفتار قبل در مصادر حديثى شيعه اين مطلب فراوان آمده است كه، برنامه كار و دستور العمل دوران امامت هر يك از امامان، قبلًا از طرف خداوند تعيين شده و توسط پيامبراكرم صلى الله عليه و آله، به آنها ابلاغ گرديده است و هر كدام از آنها، در زمان امامت خود طبق وظايفى عمل مى كردند كه بر عهده آنان گذاشته شده بود.

در كتاب شريف اصول كافى، بابى را با اين عنوان باز كرده است كه «

إنّ الأئمّة عليهم السلام لم يفعلواشيئاً و لا يفعلون إلّا بعهدٍ من اللّه عزّ و جلّ و امرٍ منه لا يتجاوزونه (1)

امامان جز به عهد و فرمان خدا، چيزى را انجام نداده و نمى دهند و از آن تجاوز نمى كنند؛ و روايات چندى در اين زمينه آورده است كه براى به دست آوردن چگونگى


1- اصول كافى: 1/ 279.

ص: 38

عنوان فوق، خلاصه تعدادى از آن احاديث، و چكيده آنهارا، مى آوريم ولى براى مزيد اطلاع به كتابهاى مربوطه، مانند اصول كافى و بحارالأنوار: در كتاب امامت وو .. مراجعه شود.

1- روزى پيك وحى (جبرئيل امين) با امناء ملائكه، پيش رسول خدا، فرود آمد و گفت: اى محمد هر كس كه در اين خانه است بيرون كن!؛ آن حضرت بجز على، همه را بيرون كرد و فاطمه هم در پشت پرده بود، سپس جبرئيل كتابى را به رسول خدا صلى الله عليه و آله تقديم نمود و به عرض رسانيد كه، اين كتاب (مخصوص) نجيبان و شايسته گان اهل بيت تو على و اولاد او عليهم السلام است.

إنّ الوصيّة نزلت من السّماء على محمّد كتاباً(1) (مسجّلًا(2)) (وكان على الكتاب

خواتيم من ذهب (3)) (لم تمسّه النّار(4)) و (لم ينزل على محمّد صلى الله عليه و آله كتابٌ مختومٌ إلّاالوصيّة(5))

همانا (اين) وصيّت (يعنى اين برنامه آسمانى، تنها نوشته ايست كه) از آسمان به صورت كتاب مسجل نازل و با مهرهاى طلاى (ناب آتش نديده) مهر شده است، و هيچ كتاب و نوشته اى، به غير از اين وصيت، (از طرف خداوند سر بسته و) مهر شده، نازل نشده است، وظائف هر يك از پيشوايان بعد از تو در آن تعيين و مشخّص گرديده است.

(وآن وصيت (و دستورالعمل) داراى 12 بخش و هر بخش از جانب خداوند لاك و مهر شده و مخصوص هر يك از دوازده امام پس از تواست).

پس هر كدام از آنها كه به امامت رسيد، مهر بخش مربوط به خود را بردارد و بر آن نظر كرده به وظايفش عمل نمايد.

ففتح علىٌّ عليه السلام الخاتم الأوّل و مضى لما فيها، ثمّ فتح الحسن عليه السلام الخاتم الثّانى و مضى لما أُمر به فيها، فلمّا تُوفّى الحسن و مضى، فتح الحسين عليه السلام الخاتم الثّالث فوجد فيها أن (اخرج بقوم الى الشّهادة، فلا شهادة لهم إلّا معك و اشْرِنفسك للَّه عزّ و جلّ


1- حديث 1 اين باب.
2- حديث 4 باب.
3- حديث 2 باب.
4- حديث 4 باب.
5- حديث 1 باب.

ص: 39

) قاتل فاقتل و تقتل ففعل عليه السلام پس على عليه السلام مهر اول را باز كرد و هر چه در آن بود انجام داد و همچنين امام حسن عليه السلام مهر دوم را شكست و عمل كرد؛

نوبت به امام حسين عليه السلام رسيد او هم مهر سوم را برداشت و ديد در آن (چنين) آمده است (اى حسين) با گروهى (از برگزيدگان) به سوى شهادت بيرون رو كه (به مقام والاى) شهادت (نايل آمدن) آنها، جز با تو، با كس ديگر عملى نخواهد شد، و جان خود را به خدا بفروش و پيكار نما و بكش و (در نهايت خود نيز) كشته مى شوى (چون بقاى دين خدا به اين كار تو بستگى دارد) او هم اين دستورها را اجرا نمود.

سپس مهر چهارم را على بن حسين عليهما السلام برداشت در آن نوشته شده بود:

أن أصمت و أطرق لما حجب العلم (و ألزم منزلك و اعبد ربّك حتّى يأتيك اليقين ففعل (1)

ساكت باش و به آنچه كه علمش از تو پنهان و مستور است، سر فرود آر (و به گفتارها و كارهاى نا شايست مردم اعتنا نكن) در خانه ات بنشين و عبادت كن تا روزى كه مرگت فرا رسد، او هم اين فرمان را اجرا كرد.

بعد از او امام باقر عليه السلام مهر پنجم را برداشت، ديد نوشته است كتاب خدا را تفسير نما، پدرت را تصديق كن و با مردم با نيكى رفتار و براى اقامه حق قيام كرده و حق را روشن ساز و از غير خدا، از هيچ كس واهمه نداشته باش (براى مردم فتوى ده و حديث نقل كن و (نترس)

كسى نمى تواند به تو صدمه بزند(2)) اين فرمان هارا به اجرا گذاشت.

امام صادق عليه السلام نيز مهر ششم را باز نمود: فوجد فيه حدّث النّاس و افتهم و انشر علوم اهل بيتك و صدّق آبائك الصّالحين و لاتخافنّ الّااللّه عزّ وجلّ و أنت فى حرز و أمان، ففعل، ثمّ دفعه الى ابنه موسى عليه السلام و كذالك يدفعه موسى الى الّذى يلى بعده ثمّ كذالك الى قيام المهدى عليه السلام و در آن چنين آمده بود.

به مردم حديث گو و فتوى ده و دانشهاى خانواده ات را پخش كن و پدران صالح


1- حديث 2 باب.
2- حديث 2 باب.

ص: 40

خود را تصديق نما و جز از خدا از كسى نترس تو در پناه و امان (خدا) هستى.

سپس (كتاب را) به پسرش موسى عليه السلام داد همچنين امامان ديگر تاقيام مهدى عليه السلام.(1)

2- حُريز (سجستانى) از امام صادق عليه السلام پرسيد؟

جعلت فداك ما أقلّ بقائكم أهل البيت و أقرب آجالكم بعضها من بعض مع حاجة النّاس إليكم؟! فقال: إنّ لكلّ واحد منّا صحيفة فيها ما يحتاج إليه أن يعمل به فى مدّته، فإذا انقضى ما فيها ممّا أمر به، عرف أنّ أجله قد حضر الخ (2)

قربانت گردم چقدر كم است ماندن شما (وكوتاه است عمر شما) اهل بيت و أجل بعضى از شما نسبت به ديگرى، نزديكتر است؛ با اينكه مردم به شدت به وجود شما نيازمندند؟!.

فرمود: براى هر يك از ما صحيفه (و برنامه عملى) است و در آن صحيفه، هر چه در مدت عمرش احتياج به آن دارد، آورده شده است وقتى آنچه كه در آن است به پايان رسيد، مى داند كه مأموريتش نيز تمام شده و مرگش فرارسيده است (تا آخر حديث)

راوى گويد: به امام كاظم عليه السلام عرض كردم؛ پدر و مادرم فداى تو باد آيا از آن وصيت (و دستور العملى كه از سوى خداوند به شما نازل شده است) چيزى به ما نمى گويى؟ (كه بدانيم درآن چه بوده است) فرمود: سنتهاى خدا و رسول؛ پرسيدم آيا در آن وصيت، مخالفت و خيز برداشتن مخالفان نسبت به امير مؤمنان عليه السلام (چيزى نوشته شده) بود؟ فرمود: بلى به خدا قسم نكته به نكته و حرف به حرف. آيا نشنيده اى گفته خداى عزّ و جلّ را «إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ (3) به يقين ما مردگان را زنده مى كنيم و آنچه را كه از پيش فرستاده اند و تمام آثار آنها را مى نويسيم و همه چيز را در كتاب آشكار كننده اى بر شمرديم».

به خدا سوگند رسول خدا به امير مؤمنان و فاطمه عليهما السلام فرمود: آيا آنچه را كه من


1- اصول كافى: 1/ 279- 284.
2- اصول كافى: 1/ 283.
3- يس: 12.

ص: 41

به شما پيشنهاد كرده (و ارائه دادم) فهميده و پذيرفتيد؟ گفتند: آرى (قبول كرديم با اينكه) براى ما ناگوار وسخت خواهد گذشت.(1)

3- حمران (ابن أعين) به امام باقر عليه السلام عرض كرد: قربانت گردم به من خبر دهيد كه جريان نهضت على و حسن و حسين عليهم السلام و قيام آنها براى دين خدا و مصيبت هائى كه ديدند؛ مانند كشته شدن به دست طاغيان و پيروزى دشمنان بر آنها تا آنجا كه مغلوب گشته و به شهادت رسيدند، چسان بود (و چگونه گذشت)؟!

امام عليه السلام فرمود: «

يا حمران إنّ اللّه تبارك و تعالى قد كان قدّر ذالك عليهم و قضاه و أمضاه و حتمه ثمّ أجراه فبتقدّم علم ذالك إليهم من رسول اللّه قام علىٌّ و الحسن والحسين و بعلم صمت من صمت منّا(2)

اى حمران خداى تبارك و تعالى آن مصيبتهارا برايشان مقدر كرده و حكم فرموده و امضاء نمود و حتمى ساخت و سپس اجرا كرد. پس همه اين مصيبت ها با علم و اجازه خدا بود و على و حسن و حسين عليهم السلام از روى بصيرت و دانشى كه قبلًا از رسول خدا صلى الله عليه و آله تمامى جريانهارا شنيده و مطلع بودند؛ قيام كردند و هر كس از ما خانواده هم كه ساكت شود، باز از روى علم است» و با دستور خدا.

4- امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ما در هر شب جمعه خوشحالى تازه اى داريم راوى گويد گفتم: خداوند بر سرور و شادى شما بيفزايد منظورتان از اين خوشحالى چيست فرمود: «

اذا كان ليلة الجمعة وافى رسول اللّه العرش و وافى الأئمة معه و وافينا معهم فلاترد أرواحنا الى أبداننا الّا بعلم مستفاد ولولاذالك لأنفدنا»(3)

«هنگامى كه شب جمعه مى رسد، رسول خدا صلى الله عليه و آله در عرش، حضور مى يابد و (ارواح) ائمه عليهم السلام نيز با او ملاقات مى كنند و ما نيز باآنها در آنجا حضور مى يابيم (درباز گشت) ارواح ما به بدن ما باز نمى گردد مگر با علم و دانش جديد و اگر چنين نبود، دانش ما به پايان مى رسيد».

اين حديثها و احاديث فراوان ديگر در اين باره، با كمال وضوح روشن مى سازد،


1- اصول كافى: 1/ 282.
2- همان مدرك ص 281.
3- اصول كافى: 1/ 254( باب فى أنّ الأئمة يزدادون فى ليلة الجمعة)

ص: 42

كه همه اعمال و رفتار ائمه اهل بيت عليهم السلام از سوى خدا تعيين گرديده و با صلاحديد او انجام پذيرفته است، و در هر شب جمعه از سوى خداوند، با دانش و دستور نو، به وظايف خود عمل كرده اند.

احاديث ديگر در اين مقوله، داراى مطالب قانع كننده زيادى است كه بيان آنها در اين مختصر نمى گنجد.(1)

همچنانكه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله درباره امام حسن و امام حسين عليهماالسلام مى فرمود: حسن و حسين هر دو امامند، چه قيام كنند و چه بنشينند(2).

در اين گفتار، به صلح امام حسن و قيام امام حسين عليهماالسلام اشاره شده كه هردو به مصلحت اسلام و مسلمانان است، و آن دو گرامى وظيفه واقعى و الهى خود راانجام مى دهند و كسى نمى تواند بر صلح و يا قيام آنان خرده بگيرد گسترش وسائل ارتباط جمعى در عصر اخير به خصوص شبكه جهانى (اينترنت) گام مؤثرى در تقريب مذاهب و رفع سوء تفاهم است.

امروزه براى هر كس و در هر سطح از معلومات اين امكان فراهم شده تا از پشت كامپيوتر شخصى خود در فضائى آرام و به دور از هياهو و جنجال از افكار و عقائد هر آئين و مسلكى مطلع شود و نقاط ضعف و قوت آنها را دريابد. اين موقعيت فرصت مناسبى است تا پيروان اديان ابراهيمى يعنى اسلام مسيحيت و يهود هر چه بيشتر به هم نزديك شوند و جهانيان را به محور توحيد فرا خوانند.

مهمتر و ضرورى تر از اين اتحاد، اتحاد پيروان مكتب تشيع و تسنن است.

سزاوار است اين دو مكتب كه وجوه مشترك بسيارى دارند به دور از تعصبات فرقه اى به مباحثات و مناظرات علمى روى آورند و با تضارب آراء و نقد و بررسى انديشه هاى يكديگر به نقاط مشتركى برسند و در برابر شرك و الحاد جهانى صف واحدى را تشكيل دهند. در راستاى اين هدف مقدس علماى شيعه با نگارش كتابهاى بى شمار پاسخگوى سؤالات وانتقادات و اتهامات برادران اهل سنت بوده


1- در اين مورد به كتاب( فلسفه قيام و عدم قيام امامان عليهم السلام) از همين مؤلف مراجعه نمائيد.
2- الحسن و الحسين عليهما السلام امامان قاما او قعدا.

ص: 43

اند مثل اين سؤالات و تهمت هاكه

چرا شيعيان قرآن را تحريف شده مى دانند؟!. ج- افترا است.

چرا به همسران پيامبر نسبت فحشاء مى دهند؟!. ج- پناه برخدا از اين تهمت.

چرا على را خدا مى دانند؟!. ج- دروغ آشكار و كذب محض است.

چرا معقتدند وحى بايد بر على نازل مى شد و جبرائيل اشتباها وحى را بر محمد نازل كرد؟!.

ج- نعوذ باللّه از اين افتراهاى خلاف واقع.

چرا شيعيان عموم صحابه را تكفير مى كنند؟!. ج- نسبت نا روا و دروغ محض.

از اين قبيل سؤالات و افتراها و درواقع ستمهاى نا بخشودنى.

14- «اهل سنت و سنت نبوى».

در قرآن كريم مى فرمايد: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»، آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد و از آنچه جلوگيرى مى فرمايد خود را بازداريد آيات ديگرى نيز در حجيت سنت نبوى وجود دارد از اين رو در حجيت سنت نبوى جاى هيچ گونه شكى وجود ندارد آنچه مورد بحث بين پيروان مذاهب واقع شده آن است كه سنت پيامبر صلى الله عليه و آله را از چه طريقى بايد به دست آورد:.

در روايات شيعه و سنى آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بارها فرمودند: «من دو گوهر گرانبها در ميان شما مى گذارم كه اگر به آنها تمسك جوييد رستگار شده و هرگز گمراه نمى شويد و آن دو هرگز از يكديگر جدا نمى شوند»

در سند اين روايت هيچگونه شكى بين شيعه و سنى وجود ندارد و شاهد بر اين مطلب سخن يكى از بزرگان اهل سنت به نام، ابن حجر است كه مى گويد اين روايت

كتاب اللّه و عترتى

را بيش از بيست تن از صحابه روايت كرده اند و در صحيح مسلم، سنن دارمى، مسنداحمد و دهها كتاب ديگر اهل سنت آمده است اين بدان معناست كه پيامبر صلى الله عليه و آله راه دستيابى به سنت خودشان را بيان فرموده و آن راه اهل بيت و عترت آن حضرت مى باشد پس

چرا علماى اهل سنت در عمل به اين روايت كوتاهى كرده و كمتر پرداخته اند،؟

آيا- اين روايت به تمام فرقه هاى مسلمين اتمام حجت نيست؟. پس

ص: 44

چرا تنها به روايت ديگر كه سند و دلالت آن ضعيف است اكتفا شده و بر آن تاكيد مى شود و در آن روايت جمله «قرآن و سنت» است؟ بر فرض كه اين روايت را نيز پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده باشند تنافى بين دو نقل روايت وجود ندارد بلكه چنان كه ابن حجر مى نويسد: «جامعه اسلامى به قرآن، سنت و علماى اهل بيت نيازمند مى باشد».

با توجه به اين حديث، مرجعيت علمى، سياسى و عصمت اهل بيت عليهم السلام ثابت مى شود و دست يافتن به سنت نبوى ازطريق آنان شفاف و بى خدشه است در صورتى كه ديگران چون داراى اشتباه، خطا، لغزش و اختلاف شديد هستند نمى توانند سنت كامل نبوى را به همه عصرها برسانند.

افزون بر اين، از ديد علماى اهل سنت حدود صد سال يعنى از زمان خليفه دوم تا دوره عمر بن عبدالعزيز تدوين وجمع آورى حديث سنت ممنوع شد و بسيارى از احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله را سوزاندند خليفه اول پانصد حديث را در يك شب آتش زد و خليفه دوم بيشتر از آن را از بين برد.

آيا- پس از صد سال جلوگيرى كردن از تدوين سنت، چيزى باقى مى ماند؟ اگر باقى مانده چه اندازه و به چه نحو بوده است؟!.

آيا- آنچه در ذهن عده اى كه از دنيا نرفته اند سالم مانده بود، چه اندازه مى باشد؟.

آيا- كسانى كه دنبال ساختن حديث و روايت بودند از اين وضعيت استفاده نكردند؟.

آيا- همه اين احاديث كه در كتابهاى اهل سنت موجود است از دستبرد جاعلان حديث دور مانده؟ اگر دور مانده پس

چرا صحيح مسلم از ميان 300 هزار تنها شش هزار و بخارى از ميان ششصد هزار حديث تعداد چهار هزار جمع آورى كرده و بقيه را كنار گذاشته اند، چرا؟!.

اگر احاديث صحيح كه حاكى از سنت پيامبر مى باشد فراوان بود چه نيازى به اجتهاد به رأى و استفاده از قياس و استحسان بود؟.

آيا- ابوحنيفه و ساير علما براى دستيابى به احكام از قياس و رأى خود بهره

ص: 45

نگرفتند؟.

آيا- استفاده از قياس و استحسان به معناى آن نيست كه سنت ناقص بوده و همه احكام در آن وجود ندارد و يا اگر وجود دارد در اثر ضعف و سستى روايات نمى توان به آن عمل نمود؟

آيا- عالم بزرگ اهل سنت يعنى علامه سيوطى و ابن جوزى در كتاب الموضوعات ج 1، چاپ بيروت، در ذيل فضائل خلفا، خود تصريح نكرده اند كه اكثر رواياتى كه در مناقب خلفا آمده صحيح نيست و مجعول مى باشد.

اهل سنت و وهابيت.

به عقيده علماى اهل سنت تضادها و اختلافات گوناگونى بين وهابيت و اهل سنت وجود دارد!.

الف) وهابى ها تقليد از يك شخص مثل ابوحنيفه، شافعى و .. را بدعت و حرام مى دانند،.

ب) محمد بن عبدالوهاب پيشواى وهابيون، معتقد بود كه تمام اعمال مسلمانان به حد شرك رسيده و از اين رو مسلمانان سنى و شيعه كه نظرات او را نمى پذيرفتند تكفير مى كرد، در صورتى كه نظريه ائمه اهل سنت بويژه ابوحنيفه آن است كه «تكفير اهل قبله جايزنيست»،.

ج) پيروان محمد بن عبدالوهاب مى گويند: «پيامبران در قبورشان مانند ساير مؤمنان مرده اند و جز حيات برزخى كه همه مسلمانان از آن برخوردارند»، حياتى ندارند در صورتى كه علماى احناف به بالاتر از حيات برزخى درباره پيامبران عقيده دارند از اين رو ازدواج با همسران آن حضرت و تقسيم ارث آن حضرت را جايز نمى دانند.

د) وهابيون مى گويند: سفر براى زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله جايز نيست و بدعت است در صورتى كه اهل سنت آن رامستحب و بلكه برخى از آنان واجب دانسته اند.

ه) وهابيون جشن گرفتن در ميلاد پيامبر صلى الله عليه و آله را بدعت مى دانند، در صورتى كه

ص: 46

اهل سنت آن را مستحب شمرده اند،.

و) وهابيها بلند كردن دو دست را هنگام دعا بدعت دانسته اند اما اهل سنت آن را از آداب دعا مى دانند.

ز) وهابيون تبعيت و پيروى كردن از پير و مرشد را بدعت مى دانند در صورتى كه اهل سنت معتقدند با تبعيت از صاحب عرفان و تصوف مى توان كسب فيض نمود.

ح) وهابيون طلب شفاعت از پيامبران عليهم السّلام و اولياى الهى را حرام و شرك مى دانند، بر خلاف اهل سنت كه از آن حضرت طلب شفاعت مى كنند.

اين موارد برخى از اختلافات فكرى بين اهل سنت و وهابيت است كه يادآورى گرديد پس با اين تفاصيل.

چرا در دهه هاى اخير آن حساسيت ها از بين رفته و بى تفاوت شده اند؟.

آيا- از عقايد خود دست كشيده و جذب عقايد وهابيت شده اند يا اين بى تفاوتى علل اقتصادى، سياسى و غيره دارد؟.

آيا- نمى دانند كه وهابيت همه مذاهب اسلامى را بدعت گذار مى دانند و در عربستان درس هاى دينى تمام مذاهب سنى وشيعه را ممنوع كرده اند و اگر روزى به ساير كشورها دست يابند همه مدارس علميه و مساجد و جماعتهاى حنفى، شافعى وو ... را نيز تعطيل خواهند كرد، پس

چرا در برابر آنان ساكت نشسته اند؟.

در حالى كه بعضى از علماى پيشين اهل سنت مبارزه سختى را با وهابيت داشتند و دهها كتاب و مقاله بر بطلان عقايد وهابيت و ناسازگارى افكار آنان با قرآن و سنت نوشته اند كه اكنون در كتابخانه ها موجود است.

فقيه معتبر اهل سنت، ابن عابدين درباره وهابيون مى گويد: «پيروان محمد بن عبدالوهاب همانند خوارجى هستند كه برامام بر حق على بن ابيطالب خروج كرده، خود را مسلمان و بقيه را تكفير مى كردند و قتل اهل سنت و علماى آنان را مباح شمردند تا اينكه خداوند بزرگ شوكت آنان را درهم شكست» «4».

معاويه.

ص: 47

گروه زيادى از محققان و علماى اهل سنت معاويه را به خاطر مسايلى كه يادآورى خواهد شد، مورد نكوهش قرارداده و رفتار و كردار او را براى مسلمانان مضر دانسته اند اما برخى ديگر از او دفاع نموده و تمام اشتباهات وانحرافات معاويه را توجيه و يا انكار مى نمايند و گاه از او به كاتب وحى يا به خال المؤمنين ياد مى كنند، چون برادر صفيّة بنت ابى سفيان خواهر معايه است اما محمد بن ابوبكر كه برادر عايشه، سوگلى و زن مورد توجه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود، را خال المؤمنين نمى گويند و از او به اين عنوان ياد نمى كنند،

چرا؟. چون او در حزب امير مظلومان على عليه السلام و دوست دار اوبود؟!.

آيا- معاويه نبود كه با امام حسن عليه السلام فرزند پيامبر بزرگ صلى الله عليه و آله و سلم جنگيد؟ و سرانجام پس از امضاى صلحنامه، آن حضرت را به شهادت رساند؟

آيا- معاويه، حجر بن عدى و يارانش را كه از بهترين مؤمنان صدر اسلام بشمار مى آمدند به جرم دوستى على صلى الله عليه و آله و سلم به شهادت نرساند؟.

آيا- معاويه نبود كه سب و دشنام را به ساحت مقدس امام ستمديدگان على عليه السلام ترويج نمود؟ در صورتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: دشنام به على دشنام به من است!!.

آيا- معاويه مورد نفرين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قرار نگرفت؟!(1)

آيا- معاويه نبود كه بر خلاف صلحنامه اى كه با امام حسن داشت يزيد را جانشين خود معرفى نمود و يزيد، فرزند پيامبر را بشهادت رساند، كعبه را مورد حمله قرار داد و مردم مدينه را قتل عام نمود؟!.

آيا- معاويه در جنايات او شريك نيست؟.

اى برادران اهل سنّت!.

آيا- خروج بر عليه خليفه بحق ازناحيه هر كس باشد محكوم نيست و به عنوان ياغى و تجاوزگر ياد نمى شود؟ پس

چرا همسر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به جنگ با خليفه رسول خدا، امام على عليه السلام


1- صحيح مسلم، كتاب البرّ، باب من لعنه النبى او سبّه.

ص: 48

برخاست وجنگ جمل را به وجود آورد كه سى هزار مسلمان از طرفين به قتل رسيد؟!.

آيا- قرآن نفرمود: «و قرن فى بيوتكن»، (همسران پيامبران بايد در خانه هايشان آرام بگيرند و از خانه بيرون نيايند).

پس چرا، در بصره به جنگ امام على عليه السلام آمد؟ مگرپيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نفرموده بود:

«يا على حربك حربى و سلمك سلمى»، پس

چرا، برخلاف اين سخن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) معاويه، عايشه، طلحه و زبير با پيامبر اكرم جنگ كردند مگر جنگ با على جنگ با رسول خدانبود؟!!.

آيا- با مطالعه تاريخ و آشنايى اجمالى از آن، جاى شبهه اى باقى مى ماند كه چه كسانى باعث اختلافات و نابودى جامعه اسلامى گرديدند كه هنوز آثار آن اختلافات در بين امت اسلامى به چشم مى خورد؟!!. منصفانه قضاوت نمائيد.

يا معاوية جنگ صفين را به خليفه بر حق مسلمانان، تحميل نمودو آن همه كشتار را به راه انداخت؟!.

آيا- در جنگ صفين حق با چه كسى بود؟.

جواب: براى پاسخ به اين سؤال،

1- شناختن حق و حقيقت لازم است.

2- و نيز شناخت سران دوجبهه اى كه در مقابل هم قرار گرفته بودند،

زيرا شناخت اين هاست كه معيار شناخت اهل حق مى گردد، حضرت على عليه السلام به هنگام نبرد جمل در پاسخ عده اى كه در شناخت حق و اهل آن عاجز مانده بودند، فرمود:

(اعرف الحق تعرف اهله و اعرف الباطل تعرف اهله،(1)

معيار شناخت افراد بايد حق و حقيقت باشد، نه آنكه افراد را، معيار سنجش طريق حق و باطل قرارداد). قرآن كريم دين اسلام را به عنوان دين حق معرفى مى كند و هدف بعثت انبيا را تحقق بخشيدن آرمان هاى دينى و پياده نمودن احكام آن مى داند.


1- أنساب الاشراف، احمد بن يحيى بلاذرى، ج 2، ص 2. 239- ابى جعفر اسكافى، المعيار و الموازنه فى فضائل الامام اميرالمومنين، ص 3. 35- بحار الانوار، ج 40، ص 321 دار احيا التراث العربى.

ص: 49

بنابراين، بهترين معيار براى حق بودن على يا معاويه، دين اسلام است و هر كدام كه بر اساس آيين اسلام ادعاى خلافت داشت و تمام تلاش او پياده نمودن اهداف دين بود و غير از آن چيزى در سرنداشت، براساس معيارهاى دينى برحق است و پر واضح است كه على بن ابيطالب از همان روزى كه مردم در خانه آن حضرت تجمع نمودند تا به عنوان خليفه و جانشين رسول خدا صلى الله عليه و آله با او بيعت كنند، فرمود:

آنچه را كه خود حق مى دانم به آن عمل خواهم كرد و هر چه از اموال بيت المال به ناحق به جيب ديگران رفته است، آن را به بيت المال مسلمانان باز خواهم گرداند، هر چند مهريه زنان شده باشد. و به همان ميزان كه حضرت على عليه السلام از احياى سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله و اجراى فرمان هاى دينى سخن مى گفت، به همان ميزان معاويه از حق و حقيقت دين دور مانده بود.

على بن ابيطالب آن بزرگ صحابى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در وصف او در جنگ خندق فرمود:

(برز الايمان كلّه الى الشرك كلّه)

(2) يا در مواقع متعدد پيامبر صلى الله عليه و آله با على بن ابيطالب عقد اخوت را بست. جايگاه على عليه السلام نسبت به پيامبر، مانند جايگاه و منزلت هارون نسبت به حضرت موسى است: يا على انت منّى بمنزلة هارون من موسى الّا أنّه لا نبىّ بعدى). (3)

على بن ابيطالب شخصيتى است كه از زبان پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله به عنوان معيارشناخت حق از باطل معرفى شده است. اما معاويه همان كسى است كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله او و پدرش را لعن و نفرين كرد(1)

و همان كسى است كه در مقابل امام برحق و جانشين رسول خدا قرار گرفت وبا او جنگيد و قرآن را طعمه و وسيله رسيدن به خلافت و دنيا نمود. با توجه به معيارهاى شناخت حق از باطل و نگاه اجمالى به شخصيت دو جبهه جنگ صفين، با اندك تأملى، حقانيت جبهه على بن ابيطالب براى تمام كسانى كه در اين امر مردد هستند روشن خواهد گشت.(2)


1- مجمع الزوائد، هيثمى.
2- پاسخ به شبهات اهل سنت نويسنده: مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سيما.

ص: 50

(73 ملّت)

اين فصل بيانگر جريانات بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و تحقق پيشگوئى آن حضرت و مقدمه براى فصل بعد (أصحابى كاالنّجوم) است؛ كه باربط دادن هر دو فصل، پاسخ خيلى از پرسشهاى بى پاسخ روشن مى شود.

1- وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ (1) محمد فرستاده خداست؛ و پيش از او، فرستادگان ديگرى نيز بودند؛ اگر او بميرد و يا كشته شود؛ آيا شما به عقب بر مى گرديد؟! (و اسلام را رها كرده به دوران جاهليت و كفر باز گشت خواهيد نمود؟!) و هركس به عقب بازگردد، هرگز به خدا ضررى نمى رساند و خداوند بزودى شاكران (و استقامت كنند گان) را پاداش (نيك) خواهد داد.

2- وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ، وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ، وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ(2) از اين آيه استدلال كرده اند بر اختلاف اصحاب بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بعضيها پس از اختلاف ايمان آوردند و بعضى كافر شدند چون شيعه و سنى به اتفاق اين روايات را در كتابهاى خود پذيرفته اند كه آنحضرت فرمود:

3- و الّذى نفسى بيده لتركبن سنن من كان قبلكم حذو النعل بالنّعل و القذّة بالقذّة.

قسم به كسى كه جان من در دست قدرت اوست، سر گذشت پيشنيان را گام به گام و مو به مو، سوار خواهيد شد (همه آن سرگذشتها بر شما نيز خواهد گذشت).

4- و قال: رسول اللّه صلى الله عليه و آله كلّ ماكان فى الأمم السّالفة فإنّه يكون فى هذه الأمّة مثله حذو النّعل بالنّعل و القذّة بالقذّة(3)

تمامى آنچه در امتهاى گذشته بود مو به مو


1- آل عمران: 144.
2- بقرة: 253.
3- اين دو روايت را دانشمندان زيادى از اهل سنت روايت كرده اند مانند؛ مسند أحمد: 2/ 527 و 4/ 125؛ صحيح بخارى: 4/ 144( ط دار الفكر)؛ مستدرك حاكم: 1/ 37 و 129( ط دار المعرفة)؛ نهايه ابن اثير: 1/ 357 ص؛ كنزالعمال: 1/ 211 و 11/ 253؛ شرح نهج البلاغة: 9/ 286؛ و همان دو روايت رت در كتابهاى شيعه نيز فراوان آورده اند بلكه به صحت آن حكم نموده اند مانند كتاب إعلام الورى: ص 476؛ كشف الغمّة: 2/ 545؛ مختصر بصائر الدّرجات: ص 205؛ تأويل الايات: ص 402؛ الصوارم المهرقة: ص 195.

ص: 51

(مانند گذاشتن اسب پاى عقبى را به جاى پاى جلوئى) در اين امت نيز مثل آن پيش خواهد آمد.

5- لاتقوم السّاعة حتّى تأخذ أمّتى ما أخذ القرون قبلها شبراً بشبر و ذراعاً بذراع (1)

لتركبنّ (2) لتتّبعنّ سنن من كان قبلكم شبراً بشبر و ذراعاً بذراع (3)

رستاخيز برپا نمى شود، تا امت مرا، فراگيرد چيزهائى كه در امتها را در قرن هاى گذشته فرا گرفت، وجب به وجب و ذراع به ذراع (حتماً به شما پيش خواهد آمد و برشما سوار خواد شد جريانهاى كسانى كه پيش از شما مى زيستند وجب به وجب و ..

در منابع حديثى زياد، اين روايت را از رسول خدا صلى الله عليه و آله با تعابير متفاوت آورده اند بگونه اى كه مورد قبول فريقين (شيعه و سنّى) قرار گرفته است.

كه آن حضرت فرمود:

6- ستفترق أمّتى بعدى ثلاثة و سبعون فرقة، واحدة منها ناجية ثنتان و سبعون فى النّار(4)

امّتم بعد از مرگ من به 73 دسته تقسيم مى شود همگى در آتشند و

(فقط) يك دسته از آنها رستگارند.

7- قال صلى الله عليه و آله افترقت اليهود على احدى و سبعين فرقة و افترقت النصارى اثنتين و


1- منار الهدى: ص 497 از صحيح بخارى.
2- صحيح التّرمذى: كتاب الفتن باب 18؛ منار الهدى: 498.
3- همان مصدر.
4- الرّسائل العشر شيخ طوسى: ص 127؛ مسئلتان فى النّص على علىّ عليه السلام شيخ مفيد: 2/ 30؛ الأعلام خير الدين زركلى: ص 53؛ كنزالفوائد كراجكى: ص 297؛ بحارالأنوار: 2/ 312؛ تأويل الايات شرف الدين الحسينى: ص 190؛ مبادى الوصول علّامه حلّى: ص 215؛ السقيفة محمد رضاالمظفر: ص 32؛ و منابع زياد از فريقين.

ص: 52

سبعين فرقة و تفرق أمّتى على ثلاث و سبعين فرقة كلّهم فى النّار الّا واحدة(1)

يهود بر هفتاد و يك فرقه و نصارا هفتاد و دو فرقه تقسيم شدند، أمّت من نيز به هفتاد و سه فرقه تقسيم مى شوند، همه اين فرقه ها در آتشند جز يك فرقه.

البته شناخت اين گروه رستگار از هفتاد و سه ملّت مسلمان براى ما بسيار حائز أهميّت است، متأسّفانه ناقلان حديث و شارحان آنها به توضيح اين قسمت، از خود عنايتى نشان نداده اند، تا آنجا كه شيخ محمد عبده پيشواى اهل سنّت انگشت حيرت به دندان گرفته مى گويد: گروه رستگار تاكنون براى من معلوم نشده، زيرا تمام فرق اسلامى بر آن ادعا دارند.(2)

روايات فوق كدام گروه را مورد توجه قرار داده است، كسانى را كه دنباله رو بنى تيم و يا بنى عدى و بنى اميه و بنى العباس وو .. بودند؟! يا آنهائى كه بدون ميل به يمين ويسار، صرفاً دامن ذريّه صلبى رسول خدا صلى الله عليه و آله را گرفته و سوار بر كشتى هاى نجات خاندان او شده و از امواج خطرناك درياى ژرف و مخوفِ، تبليغات و افكار گمراه كننده فرزندان نوزاد سقيفه، عبور كرده و بدون توجه به فشارهاى شكننده جسمى و روحى آنها در طول تاريخ، خود را به ساحل نجات رسانيدند و مى رسانند و انشاء اللّه خواهند رساند.

7- ستفترق أمّتى ثلاثة و سبعين، فرقة منها ناجية و الباقون هالكون، و النّاجون الّذين يتمسّكون بولايتكم و يقتبسون من علمكم و لا يعملون برأيهم فأولئك ما عليهم من سبيل (3) قال علىّ عليه السلام هم أنا و شيعتى (4) الباقرين عليهما السلام قالا نحن هم (5) به زودى امت من به 73 فرقه متفرق مى شود يك فرقه از آنها رستگار است و باقى ها به


1- مستدرك حاكم: 1/ 128؛ الفرق بين الفرق، عبدالقادر بغدادى: ص 7 و 8 صحابه از ديدگاه نهج البلاغه: ص 11.
2- صحابه ازديدگاه نهج البلاغه: ص 11 بنقل از تفسير المنار: 8/ 221- 222.
3- وسائل الشّيعة: 27/ 50 و 18/ 31؛ بحارالأنوار: 36/ 336.
4- مناقب آل ابيطالب ابن شهرآشوب: 2/ 270.
5- همان مصدر.

ص: 53

هلاكت مى رسند و رستگارها كسانى اند كه به ولايت شما چنگ بزند و از علم شما استفاده كنند و به رأى خود عمل نكنند، آنهايند كه (براى سوخته شدن) آنها، راهى نيست؛

در روايت ديگر على عليه السلام فرمود: آنها يعنى فرقه ناجيه من و شيعيانم هستند، و امام باقر و صادق عليهما السلام فرمودند: ما آن فرقه ناجيه هستيم.

روايتى كه متّفق عليه فريقين است پيامبر فرمود:

8- أهل بيتى كمثل سفينة نوح من ركبها نجا و من تخلّف عنها غرق (1)

اهل بيت من مانند كشتى نوح است، هركهِ سوار آن شود نجات يابد و اگر تخلف كند غرق مى شود. أمثال اين روايات فرقه ناجية را دقيقاً تعيين نموده است، ديگر براى شيخ محمد عبده و امثال او اگر منصفانه بررسى كند ابهامى باقى نخواهد ماند؛

پس آنهائى كه دامن اهل بيت را گرفتند بدون شبهه رستگارشدند.

(اصحاب من، همانند ستارگان)

علما و دانشمندان سلف از برادران اهل سنت، براى اينكه خود را از پاسخ هزاران سؤال سخت و شكننده، راحت نمايند، در تأليفات خود در باره اصحاب، فصلى باز كرده با اخبار ساختگى زمان بنى اميه و بنى العباس (مانند

أصحابى كالنّجوم بأيّهم إقتديتم، إهتديتم (2)

اصحاب من مانند ستارگان هستند، پيرو هر كدام از آنها باشيد، هدايت مى يابيد (راه حق را پيدا مى كنيد)

اصحاب را به طور عموم عادل و تقريباً مانند معصوم معرفى نموده و از آنها بُت، نشكن ساخته اند، و در تعريف صحابه گفته اند: «صحابه به كسى گفته مى شود كه پيامبراسلام را ديده و به او ايمان آورده و مسلمان از دنيا رفته است (3)»،

بنا بر اين تعداد صحابه زياد مى باشد، زيرا كسانى كه پيغمبر را ديدار كرده و از او


1- نورالبراهين سيد نعمة اللّه جزائرى: 1/ 62 و كتابهاى فراوان ديگر.
2- لسان الميزان: 1/ 136 و 2/ 137؛ تاج العروس: 10/ 463؛ شرح نهج البلاغة: 20/ 28.
3- الإصابة فى تمييز الصّحابة، ابن حجر: 1/ 9 و 10؛ صحابه از ديدگاه نهج البلاغه: ص 9.

ص: 54

خبر شنيده و با ايمان واقعى و ظاهرى در گذشته اند بسيارند

ابن حجر از على بن زرعه نقل كرده كه وى گفته است: پيامبر وفات كرد و كسى كه او را ديده و حديث شنيده بود صد هزار و به نقل ديگر صد و چهارده هزار صحابى بوده است (1).

اهل سنّت همه صحابه را، مجتهد عادل مى دانند و به مرجعيّت همه آنها ايمان دارند و هر كدام از صحابه را مرجع مستقل و قائم بالذّات مى پندارند، به عقيده آنها مسائل و احكام شرع، از هركدام آنها پذيرفته شده است و از خطاها مصون و هر چه از آنها سر زده طبق اجتهاد خود بوده و هيچگونه مسؤليتى متوجه آنها نخواهد بود اگر مصيب (يعنى موافق با واقع) باشد از دو اجر و اگر بر خلاف واقع باشد از يك اجر برخوردار خواهند بود!.

بنا بر اين عقيده حق و باطل ميان صحابه منظور نيست همه صحابه بدون استثناء حقند(2) به اين معنى هم على عليه السلام حق است و هم معاويه! زيرا هر دو صحابه و مجتهد بودند و هيچيك از دو گروه را نبايد باطل و گناهكار دانست (3).

«سبّ صحابه»

اشاره


1- همان مدرك.
2- پس آن همه تأكيدات رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى فرمود:« الحق مع على و علىّ مع الحق لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض» حق با على و على باحق است ابداً از همديگر جدا نخواهند شد تا در حوض كوثر پيش من آيند.( تاريخ ابن عساكر: 1/ 117 والإمامة و السّياسة: 1/ 78 چاپ مصطفى بابى حلبى مصر). و به عمّار فرمود: يا عمّار اذا رئيت عليّاً سلك وادياً و سلك النّاس وادياً غيره، فاسلك مع علىّ فإنّه يدليك فيردى و لن يخرجك من هدى ... اى عمّار وقتى كه ديدى على راهى را رفت و مردم راه ديگر، با على راه برو او، ترا( بدون شك به حق) وارد سازد و ابداً از راه درست بيرونت نمى كند.( صحابه از ديدگاه نهج البلاغه: ص 13) وصدها رواياتى كه در باره حقّيّت على عليه السلام از پيامبر به ما رسيده است. اگر به عقيده سنّى ها همه صحابه برحقند پس اينهمه تعيين حق براى چيست؟! به مطالب بعدى متن توجه نماييد.
3- صحابه از ديدگاه نهج البلاغه: ص 10.

ص: 55

سنى ها سبّ صحابه را موجب كفر ميدانند و مى گويند هركس يكى از اصحاب را سب كند كافر(1)، زنديق (2)، و فاسق (3) مانند زناكاران و دزدان است اگراين حرف هم صحيح باشد بايد خيلى از صحابه ها داراى اين صفات باشند زيرا در كتب معتبره اهل سنّت بسيار رسيده كه در حضور خود پيامبر صلى الله عليه و آله غالب اصحاب بهم دشنام مى دادند حتّى با يكديگر دعوا مى كردند و همديگر را مى زدند رسول خدا مى ديد و اصلاحشان مى داد و آنها را به خاطر اين عمل كافر نمى خواند.(4) و همچنين در زمان خلفاء، اشخاصى كه آنها را سب و شتم مى نمودند ولى خلفاء به كفر و قتل آنها امر نمى كردند(5) عايشه به قتل عثمان حكم كرد أ قتلوا نعثلًا ... ولى كسى او را تكفير نكرد. ابوبكر بالاى منبر در ملأعام به على عليه السلام دشنام داد و با ركيك ترين كلمات توهين نمود «انّما هو ثعالة شهيده ذنبه (شهيدها ذنبها) مربٌّ لكلّ فتنة هو الّذى يقول: كرّها جذعة بعد ما هرمت يستعينون بالضّعفة و يستنصرون بالنّساء كأمّ طحال أحبّ أهلها اليها البغىّ؟!! جز اين نيست كه او «على» روباهى مى باشد كه شاهد او دم اوست، ماجرا جو و برپا كننده فتنه هاست اوست كه مى گويد: آن (فتنه ها) را به جوانى برگردان بعد از آنكه پير شد (فتنه ها را زنده و نو نگهميدارد نمى گذارد فراموش شود)، كمك از ضعفاء و يارى از زنان مى طلبد مانند ام طحال (6) كه محبوب ترين نزديكانش، زناكاران آنهابود.(7)

در برابر اين دشنام كسى به او كافر يا زنديق و فاسق، نگفت.


1- صحابه از ديدگاه نهج البلاغه: ص 23 ببعد بنقل از منابع سنى ها.
2- الكفايه خطيب بغدادى: ص 49؛ صحابه ازديدگاه نهج البلاغه: ص 27.
3- ابن حزم أندلسى، الفصل فى الملل و النحل، 3/ 300 چاپ بيروت دار الجبل؛ صحابه ازديدگاه نهج البلاغه: ص 24.
4- مسند احمد حنبل: 3/ 236؛ سيره حلبى: 3/ 74؛ اسباب النّزول واقدى، ص 118.
5- مستدرك حاكم: 4/ 335 و 345؛ معرفة أعلام الحديث، نيشابورى ص 142.
6- ابن ابى الحديد گويد: ام طحال در جاهليت زن زنا كارى بود، در زنا دادن ضرب المثل بود
7- شرح نهج البلاغة ج 16 ص 215؛ صحابه از ديدگاه نهج البلاغه: ص 26.

ص: 56

ابن ابى الحديد گويد: اين كلام را پيش استادم نقيب ابو يحيى جعفر بن يحيى بن ابى زيد بصرى خواندم و به او گفتم: كنايه و تعريض خليفه در اين سخنها به كهِ بوده گفت: بلكه تصريح است.

گفتم: هرگاه تصريح بود از تو سؤال نمى كردم. نقيب خنديد و گفت: اين نسبتها را به على بن ابى طالب داده گفتم: تمام اين نسبتهاى زشت به على بود؟! گفت:

آرى پسرم سلطنت و رياست همين است.(1)

سمع رسول اللّه صلى الله عليه و آله ابابكر و هو يلعن بعض رقيقه (2) فالتفت اليه و قال: يا ابابكر أصدّيقين و لعّانين كلّا وربّ الكعبه- مرّتين أوثلاثاً ...(3)

رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيد كه، ابوبكر، رفيق يا آزاد كرده خود را، لعنت مى كرد، گفت: اى ابوبكر! صديق و لعنت، صديق و لعنت، دو يا سه بار اين جمله را تكرار نمود ....

اگر سبّ صحابه كفر است، پس چرا معاويه و اتباع او را كافر نمى خوانند كه كاملترين فرد صحابه و افضل خلفاء امير مؤمنان على عليه السلام را مدّت مديد و سالهاى سال، سبّ و لعن مى نمودند حتى در مدارسشان سبّ على را بر بچه ها تعليم مى دادند؟!.

عثمان، شريف ترين اصحاب پيغمبر، ابن مسعود را زد و تبعيد كرد و حقوقش را از بيت المال قطع نمود وو ... اما كسى او را تكفير و تفسيق نكرد و هزاران آياها و اگرها كه محقق بصير از آنها باخبر است اما متأسّفانه همه بى پاسخ مانده است.

اگر جواب مستمسك قرار دادن اجتهاد آنها باشد، اولًا اين منطق صحيح نيست و ثانياً يك بام و دو هوا نمى شود حكم براى عموم مسلمين يكى است، استثنائى وجود ندارد.


1- شرح نهج البلاغة ج 16 ص 215؛ صحابه از ديدگاه نهج البلاغه: ص 26.
2- اگر رقيق باشد به معناى يكى از آزاد كرده هاى خود و اگر رفيق باشد به معناى دوست است، وهمچنين صديق اگر با تشديد دال باشد يعنى لعن كردن با صفت صدّيقى نمى سازد و اگر بدون تشديد دال باشد يعنى دوستى و لعن؟! لعن كردن دوست با دوستى نمى سازد.
3- احياءالعلوم غزالى: 3/ 123؛ كيمياى سعادت: 2/ 479؛ صحابه ازديدگاه نهج البلاغه: ص 24

ص: 57

البته ما در صدد اطاله كلام در اين باره نيستيم چون از موضوع كتاب خارج است طالبين حتماً به كتابهاى مربوطه كه با ادلّه و براهين قاطعة با اين نوع مطالب مبارزه كرده اند، مراجعه نمايند.

ولى پيروانان اهلبيت رسول خدا صلى الله عليه و آله بر اين عقيده اند كه اصحاب نيز مانند سايرين مكلّف به تكاليف الهى هستند و هركدام از آنهاكه خود را با آيه كريمه «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ(1) هماناگرامى ترين شما در پيش خدا پرهيز كار ترين شماست» تطبيق داده و عمل نموده اند، محترمند و قابل احترام، و اگر از جاده شريعت دور افتاده و با اجتهاد در مقابل نص (كه در هيچ مذهبى از مذاهب اسلامى و غير اسلامى، جايز و صحيح نيست) مردم را سر گردان و به نفع رياست خود كشانده اند در پيشگاه خداوند، معذّب و در آتش دوزخ خواهند سوخت.

آيات و أحاديث زياد، در تأييد اين عقيده به دست ما رسيده است كه با مطالعه آنها اساس و بنيان اين مرام براى ما روشن مى گردد و نيز معلوم مى شود كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله قهر و آشتى ها و كشمكش ها بوده و در آن زمان، شالوده اين عقيده ريخته شده و در منابع معتبر و موثق خود سنى ها به ثبت رسيده است،

آيا- راهى را كه حديثهاى

«حذوالنّعل بالنّعل و القذّة بالقذّة» و «ستفترق أمّتى ثلاث و سبعين فرقة»(2)

براى ما روشن مى سازد نه اين است كه، در ميان اصحاب پيامبر حق و باطلى بوده است از هفتاد و سه فرقه، فقط يكى برحق و بقيه برباطل اند.

براى آگاهى بيشتر، به فصل (73 ملّت) اين كتاب مراجعه كنيد.

درست است كه، عالم بزرگوار مانند شيخ محمد عبده بظاهر مى گويد: كه اين يك فرقه را نشناختم، كم لطفى كرده است چون روايات متواتره از منابع معتبر خودشان در پيش روى خود دارد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مكرر فرموده است:


1- حجرات: 13.
2- مشروح آن در شماره 1 فصل به خاطر بسپاريد گذشت.

ص: 58

«حق با على و على با حق است به هر طرف بچرخد».(1) و دهها أمثال اين حديث در باره على عليه السلام.

رواياتى در باره اصحاب

و قال صلى الله عليه و آله فى حجّة الوداع: لاألفينّكم ترجعون بعدى كفّاراً يضرب بعضكم رقاب بعض.(2)

در حجة الوداع فرمود: چنان مى بينم (و اين طور نبينم) بعد از من به سوى كفر بر مى گرديد و بعضى، گردن بعض ديگر را مى زنيد!.

2- روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله سخنرانى كرد و فرمود: اى مردم! شما پياده و عريان بدون مو و أغلف به سوى خدا برانگيخته مى شويد، سپس آيه «كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ»(3) را تلاوت نموده و فرمود: آگاه باشيد أوّلين كسى كه روز قيامت، بر خلاف ديگران باپوشش مى آيد، ابراهيم است.

و از امت من، مردانى را مى آورند و به طرف چپ (به سوى جهنم) مى برند و من ميگويم: اى خداى من اينها اصحاب منند، در جوابم گويند: نمى دانى اينها بعد از تو چه كارهائى كردند، (پس از شنيدن اين پاسخ) من هم مانند بنده صالح خدا ميگويم: «وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ»(4).

باز به من گفته مى شود: «إنّ هؤلاء لم يزالو مرتدّين على أعقابهم منذ فارقتهم» همانا اينها از روزى كه تو از آنها جدا شدى به عقب برگشتند (و تا آخر عمر اصلاح نشده و توبه نكردند).


1- تاريخ ابن عساكر: 3/ 117؛ الإمامة و السياسة: 1/ 78( چاپ مصطفى بابى حلبى مصر) در بيان حالات امام على عليه السلام قسمتى از اين روايات گذشت به آنجا مراجعه نماييد.
2- سنن نسائى: 7/ 126؛ مسند أحمد: 1/ 230 و 402؛ و 2/ 85 و 87 و و 104 و 4/ 351 و 5/ 39 و- 45 44 و 49 و 68 و 73؛؛ بخارى: 1/ 38 و 2/ 191 و 5/ 126 6/ 236 و/ 5 126 و 6/ 236 و 7/ 112 و 8/ 16 و 36 و 91؛ سنن دارمى: 2 69؛ مسلم: 1/ 58 و 5/ 108؛ سنن ابن ماجة: 2/ 1300؛ سنن أبى داود: 1 191؛ الهجوم: ص 45.
3- أنبياء: 104.
4- مائدة: 117.

ص: 59

3- «و قال صلى الله عليه و آله: أنا فرطكم (1) على الحوض، و ليرفعنّ إلىّ رجال منكم حتّى اذا أهويت إليهم لأُناولهم اختلجو(2) دونى، فأقول أى ربّ أصحابى! فيقال: إنّك لاتدرى ماأحدثوا بعدك»(3) من در كنار حوض كوثر پيشرو شماهستم اما، از شما مردانى را براى من بلند مى كنند وقتى خواستم آنها را تحويل بگيرم در كنار من، به خلجان مى افتند (مضطرب و زبان بند آمده مى شوند) پس مى گويم خدايا اصحاب من در پاسخ گفته مى شود: نمى دانى بعد از تو چكار هائى كردند.

4- «و قال صلى الله عليه و آله: يرد علىّ يوم القيامة رهط من أصحابى، أو قال من أمّتى فَيُحَلَّؤُنَ (4) عن الحوض، فأقول: ياربّ أصحابى! فيقول: لا علم لك بما أحدثوا بعدك، إنّهم ارتدّوا على أعقابهم القهقرى»(5) روز قيامت گروهى از اصحاب يا امت من بر من وارد مى شوند ولى از حوض كوثر رانده مى شوند پس من مى گويم: خدايا اصحابم،! مى گويد: براى تو اعلام كنم بعد از تو چه حادثه هائى آفريدند، آنها بعد از تو، عقب گرد ناگهانى نموده و (به عقب بر گشته) و مرتد شدند.

5- «و قال صلى الله عليه و آله ليردنّ علىّ الحوض رجال ممّن صاحبنى، حتّى اذا رأيتهم و رفعوا إلىّ اختلجوا دونى، فلأقولنّ أى ربّ أصحابى أصحابى! فليقالن لى: لاتدرى ماأحدثوا بعدك و فى بعض الرّوايات: فأقول سحقاً(6) لمن بدّل بعدى»(7) بطور حتم؛ مردانى از آنانكه بامن همصحبت بودند، وارد مى شوند تا چشمم به آنها مى افتد و به سوى من بلند مى كنند، اما در كنار من، آشفته حال شده و مى لرزند؛ مى گويم: خدايا اصحابم


1- فَرَطَ: پيش از قوم رفت بر آب تا فراهم آرد اسباب آبخورگاه را آنكه پيش از قوم رود تا آبخورگاه رادرست كند( واحد و جمع يكسان است) هرچه پيش فرستاده شود از عمل و اجر و فرزند نارسيده آب پيش آينده از آبها( المنجد لغت فرط).
2- خلج، خالج، و اختلج: سر درگم شد، آشفتگى حال پيدا كرد؛ اختلج: لرزيد و تكان خورد( المنجدماده خلج).
3- صحيح بخارى: 8/ 87.
4- اى يُمنعون من وروده از وارد شد بر حوض ممنوع مى شوند.
5- صحيح بخارى: 7/ 208.
6- سحق، دور كردن( المنجد).
7- صحيح مسلم: 7/ 70- 71.

ص: 60

اصحابم! پس به من گفته مى شود: نمى دانى بعد از تو چكارهائى كردند پس من مى گويم (از من) دور باد آنهائى كه بعد از من، گفته ها و دين مرا تبديل و تغيير دادند.

6- و قال: صلى الله عليه و آله ترد علىَّ أُمّتى الحوض و أنا أذود(1) النّاس كما يذود الرّجل إبل الرّجل عن إبله ... وليصدّنّ عنّى طائفة منكم فلا يصلون، فأقول: ياربّ هؤلاء أصحابى، فيجيئنى ملك فيقول: و هل تدرى ما أحدثوا بعدك.(2) در كنار حوض، امت بر من وارد مى شود و من مردم را از آن مى رانم مانند راندن مرد، شتر مرد ديگر را از شترش و عده اى را از رسيدن به من جلوگيرى مى كنند و به من نمى رسند؛ مى گويم خدايا! اينها اصحاب منند، پس ملكى پيش من آيد و گويد: آيا مى دانى پس از تو چكار هائى پيش آوردند؟!

7- و قال صلى الله عليه و آله: إنّى على الحوض أنتظر من يرد علىّ منكم، ليقتطعنّ دونى رجال فلأقولنّ: أى ربّ منّى و من أُمّتى، فيقول: إنّك لاتدرى ماأحدثوا بعدك، مازالوا يرجعون على أعقابهم.(3) و فرمود: من در كنار حوض (كوثر) انتظار مى كشم: كهِ از شما پيش من آيد، حتماً راه مردانى را از رسيدن به من، مى بُرند؛ پس من مى گويم: خدايا از من و امت من است، مى گويد: تو نمى دانى بعد از تو چها كردند، اينها تا توانستند، به عقب بر گشتند.

8- و قال صلى الله عليه و آله إنّى على الحوض أنظر من يرد علىّ منكم و سيؤخذ ناس دونى فأقول: ياربّ منّى و من امّتى، و فى رواية: فأقول: أصحابى، فيقال: هل شعرت ما عملوا بعدك واللّه مابرحوا يرجعون على أعقابهم.(4) و فرمود: من در كنار حوض نگاه مى كنم كِه از شماها، پيش من مى آيد، و زود كسانى از كنار من مى گيرند (وباز


1- ذاده، ذوداً و ذياداً: راند و دور كرد اورا( المنجد) ماده ذود.
2- صحيح مسلم: 1/ 149 1500.
3- صحيح مسلم: 7/ 66.
4- بخارى: 7/ 209 و 7/ 206- 210 و 8/ 86؛ مسلم: 7/ 77 و 7/ 68؛ مسند احمد: 1/ 257 و 3/ 18، 39، 384 و 6/ 121؛ سنن ابن ماجه: 2/ 1440؛ مستدرك: 2/ 447 و 4/ 74- 75؛ مجمع الزوائد: 3/ 85 و 10/ 364؛ كنز العمال: 1/ 387 و 4/ 543 و 11/ 132 و 176 و 14/ 417- 419 و 434؛ و الهجوم: 44؛ از مصادر گوناگون.

ص: 61

داشت مى كنند) پس من مى گويم، اى پروردگار من (اينها) از من و امت منند (در روايت ديگر است كه) مى گويم اصحاب منند پس به من گفته مى شود، آيا مى فهمى پس از تو چه كارها كردند به خدا قسم، تا مى توانستند به عقب بر گشتند (و از گفته ها و اهل بيت تو دورى كردند).

9- وقال صلى الله عليه و آله أنا فرطكم على الحوض من ورد شرب و من شرب، لم يظمأ أبداً و ليردنّ علىّ أقوام أعرفهم و يعرفوننى، ثمّ يحال بينى وبينهم (و أقول إنّهم من أمّتى، فيقال انّك لا تدرى ما أحدثوا بعدك، فأقول سحقاً فسحقاً لمن بدّل بعدى)(1) من پيشرو شمايم بر حوض، هركهِ نوشيد، ابداً تشنه نمى شود و يقيناً كسانى بر من وارد مى شود كه من آنها را و آنها مرا مى شناسيم، سپس ميان من وآنها حايل مى شوند و من مى گويم آنها از امت من هستند پس گفته مى شود، نمى دانى بعد از تو چه حادثه هايى پيش آوردند من مى گويم: خورد شدن و سائيده شدن باد (و از من دورى باد و دورى باد) بر آنانكه بعد از من كارها را تغيير دادند.

10- عن أبى أوائل عن حذيفه: قال: قلت: يا أباعبداللّه النّفاق اليوم أكثر أم على عهد رسول اللّه صلى الله عليه و آله؟ قال: فضرب بيده على جبهته و قال: أوه و هواليوم ظاهر، كانوا يستخفونه على عهد رسول اللّه صلى الله عليه و آله (2) ابى وائل از حذيفة (بن يمان) پرسيد: اى اباعبداللّه نفاق (و دو روئى) امروز زياد است يا در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله؟! به پيشانى خود زد و گفت: آه (فرق مى كند) امروز (منافق در) ظاهر است (همه دو رو هارا مى شناسند اما) در زمان آنحضرت، خود را مخفى مى كردند (و مشغول كارهاى زير زمينى بودند.)

11- مسلم در صحيحش مى نويسد: در حديث وكيع و معاذ اين طور گفته مى


1- منار الهدى: ص 496؛ بنقل از الجمع بين الصّحيحين: الحميدى و هو المتّفق عليه.
2- مسند بزاز( البحرالزخّار): 7/ 303( ط مدينه)؛ بخارى: 8/ 100؛ كنزالعمال 1/ 367 بيشتر اين روايتهارا در كتاب الهجوم على بيت فاطمه: ص 45 از كتاب الجواب على نسبةالهجوم إلى الصحابة: ص 431- 440 نقل كرده است.

ص: 62

شود: تو نميدانى بعد از (رحلت) تو چه كارهائى پيش آوردند.(1)

12- رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من پيشرو (قافله) شمايم برحوض (كوثر) هركس از كنار من عبور كند (از آن) مينوشد و هركس نوشيد ديگر هيچوقت تشنه نميشود گروهى را كه آنها مرا ميشناسند و من آنها را ميشناسم، ميان من و آنها پرده ميكشند، من مى گويم آنها (از امت) من هستند در جوابم گويند: نميدانى بعد از تو چه حادثه هائى آفريدند پس من مى گويم: سحقاً سحقاً لمن بدّل بعدى دور باد دور باد (از رحمت خدا و از شفاعت من) آن كس كه بعد از من (در دين و گفته هاى من) اين تغييرات را داد.(2)

روايات در اين مضمون در كتابهاى معتبر اهل سنت فراوان است.

پس كجاست عصمت يا بيگناهى و عدالت همه كسانى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را ديده و نام صحابه گى را يدك مى كشند؟!

مگر همين اصحاب نبودند كه همديگر را تكفير مى كردند؟!.

مگر همين ها نبودند كه به خاطر دنياى مادى و حفظ منافع شخصى خود، اخبار (غدير ها و منزلة ها و طير مشوى ها و خاصف النّعل ها) و هزاران فضايل مولود كعبه «على عليه السلام» و دختر وحى «فاطمه عليها السلام» را تأويل كرده و زير سؤال بردند و اعتنائى به گفته هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله نكردند؟!.

مگر خليفه دوم، زبيربن عوام را كه طبق حديث اجماعى و مورد قبول خود شان، از عشره مبشره يعنى ده نفر مژده بهشت داده شدگان، نبود كه، روز بيعت فريادكشيد


1- سنن نسائى: 4/ 117؛ مسند أحمد: 1/ 235 و 253؛ صحيح بخارى: 4/ 110 و 142 و 5/ 191 و 240 و 7/ 195؛ صحيح مسلم: 8/ 157؛ سنن ترمذى: 4/ 38؛ و 5/ 4؛ كنز العمال: 14/ 358؛ البداية و النهاية: 2/ 116؛ درّالمنثور: 2/ 349.
2- صحيح بخارى: 7/ 207 و 8/ 87؛ صحيح مسلم: 7/ 66. قريب به اين مضمون و مشابه آن را در صحيح بخارى: 8/ 87 و 7/ 208؛ صحيح مسلم: 7/ 66 و 1/ 149؛ مسند أحمد: 1/ 257 و 3/ 18 و 39 و 384 و 6 121؛ سنن ابن ماجة: 2/ 1440؛ مستدرك: 1/ 387 و 4/ 543 و 11/ 132 و 176 و 14/ 417 و 434 وساير منابع معتبر آورده اند.

ص: 63

: دونكم الكلب آن سگ را بگيريد و دستگير كنيد(1) ياهمان خليفه اول نبود نعره زد:

عليكم بالكلب بگيريد سگ را(2)!

مگر خبر ساختگى: أصحابى كالنّجوم ...، شامل حال مولود كعبه على عليه السلام يازبير و سلمان و مقداد و أباذر و عمار و عباس و كعب و ابن مسعود وو ... نمى شود!.

مگر اين ها از جمله اصحاب رسول خدا نبودند؟! يا اينكه اين حديث مجعول فقط شامل اصحابى است كه در دفتر حزب ستون پنجم نام نويسى و ثبت نام كرده بودند؟!.

مگر عده زيادى از همين صحابه ها نبودند كه خليفه عثمان را به قتل رساندند؟!.

و

آيا- همان همسر (بقول شما) مورد علاقه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله أم المؤمنين عايشه نبود كه با جمله مشهور «أقتلوانعثلًا قتل اللّه نعثلًا(3) يا أُقتلوانعثلًا فقد كفر(4) بكُشيد اين پير خرفت (و عقل از دست داده) را خدا او رابكشد، بكشيد نعثل را كه يقيناً كافر شده است»، عثمان را تكفير و حكم اعدام اورا صادر نمود؟!.

آيا- همو نبود، بر عليه خليفه بر حق زمان خود قيام كرد و حد أقل سى هزار كشته از طرفين به جاى گذاشت؟!.

آيا- از همين ها نبودند كه در جنگهاى جمل و صفين ونهروان، رو در روى صحابه ممتاز و پسر عم و برادر و داماد وو ... رسول خدا ايستاده و حكم كفرش را صادر كردند و در نتيجه اين جنگ ها نزديك به صد هزار نفر از طرفين كشته شدند؟!.


1- مثالب النّواصب ص 136؛ الرّسائل الاعتقاديّة 1/ 447- 448.
2- أمالى مفيد ص 49- 50.
3- -« نعثل» در مدينه يهودى پر ريشى بود كه مردم مدينه عثمان را به او تشبيه مى كردند و پس از كشته شدنش هر كس از اهل مدينه از حال او مى پرسيد، مى گفتند: قُتل عدوّاللّه دشمن خدا نعثل يعنى عثمان كشته شد( طبقات ابن سعد: 5/ 48؛ صحابه ازديدگاه نهج البلاغه: ص 25.
4- ابن العربى، تاريخ مختصر الدّول: ص 105؛ أنساب الأشراف البلاذرى: 5/ 70 و 75.

ص: 64

مگر آن همه تغيير و تبديل در دين از زبان و حلقوم بعضى از اين ها، سرچشمه نگرفت؟!.

مگر دهها سال اميرآزادى (على عليه السلام) را در قنوتهايشان سب و لعن نكردند مگر از همين باصطلاح صحابه ها نبودند كه حكم به كفر مولا كردند؟!.

و دهها آيا- ها و أگر ها و مگر ها كه صاحبان بصيرت و عقل سليم، به خوبى اينها را درك كرده و در پيش وجدان خود به درستى اين آياها، اذعان نموده و تأييد مى كنند اماپاسخ درست و قانع كننده كجاست؟!!.

مگر همين سران ستون نبودند كه هر كدام از آنها در دوران حكومت خويش، هركس خواست حرفى بزند، دستور بستن دهان او را صادر مى كردند! مانند بريده أسلمى،

و يابه خاطر يك كلمه حرف، دنده هايش را شكستند و قدرت حركت نگذاشتند تا نماز بخواند، مانند عبداللّه بن مسعود،

مگر عماربن ياسر را تا سرحد مرگ كتكش نزدند كه بيهوش افتاد و نماز هايش قضا شد، و براى دستگيرى زبير «آن سگ را دستگير كنيد» گفته شد،

يا مانند ابوذر زبانش را ببرّيد و تبعيد كنيد و هيچ كس حق بدرقه و مشايعت او را هم ندارد، وو ... يعنى اختناق كامل توأم با استبداد!.

هركس اظهار عقيده كند بايد زبانش بريده شود تازيانه بخورد و هريك از بانوان پيامبر حرفى بزند از مسجد بيرونشان كنيد اگرچه أم سلمه و أم ايمن نوبيه، وو ...

باشد.

اين است عدالت قريب به عصمت برادران اهل سنت ما، در باره اصحاب.

بزنند و بكشند تبعيد نمايند و گوشت رانش از شام تا مدينه در بالاى شتر بپوسد و بريزد اما كسى حق ندارد حرفى بزند؛ چون آنها اجتهاد كرده اند، اجتهاد در مقابل نصوص فراوان وارده در باره اهلبيت عليهم السلام.

محقق و مؤرخ بصير مرحوم قاضى زنگه زورى بهلول بهجت افندى كه به جهت پايمال شدن حقوق آل محمد عليهم السلام تاريخ را محاكمه مى كند به غفلت و مسامحه مؤرّخان مى تازد پس از نقل جريان هاى جنگ جمل و غير آن به اجتهاد معاويه و

ص: 65

فجايع بى شمار او كه مى رسد مى گويد: افسوس كه معاويه با اين همه مظالم بى شمار باز به لقب اميرالمؤمنين ملقب و تمام مظالم او در پرده نسيان مخفى مانده است، حتى در فسق و فجورهاى خود نسبت اجتهاد به او مى دهند، فقط در اجتهاد خود در صورت خطا هم مثاب بوده است ولى به اجتهاد ديگران احترام نمى گذاشت.

همين كه سخن قاضى به اينجا مى رسد به شدت منقلب شده مى گويد: من مى گويم كه لعنت بر چنين مجتهدى كه نور ديده رسول خدا صلى الله عليه و آله حسن مجتبى را شهيد نموده، و در اين موضوع اجتهاد نمايد، نفرت عالم به چنان مجتهدى كه مثل يزيد جنايتكار را بر امت مرحومه مسلّط نمايد و چه جنايتها نكند؟!

عمر النّسفى در كتاب معروف خود موسوم به «عقايد النّسفى» مى گويد: محاربه و تمام افعال معاويه حمل بر اجتهاد مى شود، اگر كسى سؤال كند چرا اعمال و افعال حرقوص بن زهير، حمل بر اجتهاد نمى شود؟! چه جوابى خواهند داشت! عجبا. نظر بر اينكه حرقوص نه درهم داشت و نه دينار و نه صاحب شمشير برّان بود، تا قوه اجتهاد را بر او ارزانى داشته و اعطا نمايند.

راست است كه قدرت و شوكت بنى اميه پرده پوش تمام عيوب و فجايع معاويه بوده، علما و ارباب تاريخ نه تنها نتوانسته اند از اعمال ظالمانه او انتقاد كرده و به بحث و گفتگو بنشينند و جسارت كنند، بلكه در زمان هاى بعد سرمشق و دستور العمل، اخلاف نا صالح خود گرديده است (1).

همين حالا هم پس از گذشت 14 قرن باز اگر كسى به صحابه انتقاد كند بلا فاصله پاسخش با گلوله هاى آتشين خواهد بود؛ اگر در منطقه يا محلى احساس شود به ابو هريره ها و عبداللّه بن أبىّ ها كوچكترين جسارتى شده: عوامل مرموز، بلادرنگ وارد عمل شده مردم بى گناه و بى دفاع و يا عزاداران سيد شباب اهل الجنّة رابه رگبار


1- صحابه از ديد گاه نهج البلاغه: 20؛ بنقل از تشريح و محاكمه در تاريخ آل محمد عليهم السلام ص 27- 30.

ص: 66

بسته به خاك و خون مى كشند.(1)

نفرين بر اين اجتهاد و مجتهد و أفّ بر اين خواب خانمانسوز و ريشه بر باد ده، كه بزرگترين مانع درك حقايق بوده و هست و خواهد بود).

بدون ترديد مصاحبت و ديدن پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله يكى از امتيازات بزرگى است كه نصيب مسلمانان صدر اسلام گرديده است و گروه زيادى از صحابه در پرتو وجود آن حضرت به كمالات والايى دست يافتند اما در عين حال با توجه به بررسى آيات قرآن و روايات به دست مى آيد كه صرف رؤيت و مصاحبت با آن حضرت انسان را مصون از گناه و اهل بهشت نمى كند بلكه نياز به ايمان و عمل صالح دارد:

«والعصران الانسان لفى خسر الا الذين آمنوا و عملواالصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر» در هيچ آيه و يا روايتى نيامده است كه صحابه بودن، سبب عصمت يا عدالت و تقواست بلكه بر عكس آياتى در قرآن وجود دارد كه گروهى كه مصاحبت با پيامبر صلى الله عليه و آله را داشته و آن حضرت را ديده اند، راه نفاق را برگزيده اند و تاآخر عمر ادامه دادند از اين رو اين ديدگاه كه همه صحابه عادل و واجب الاتباع هستند صحيح نيست بلكه خلاف قرآن است.

چگونه همه صحابه را عادل بدانيم در صورتى كه برخى از آنان به همسر پيامبر صلى الله عليه و آله درجريان «افك» نسبت رابطه نامشروع دادند؟!. و خداوند از او دفاع نمود و تبرئه كرد، در سوره نور فرمود: تهمت سازان از خود شما (صحابه) بودند، «إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ» و برخى از آنان مثل قدامة بن مظعون شراب نوشيده و حد خورد و برخى مثل وليد بن عقبة آيه: «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ» در مورد او نازل شده و او رافاسق معرفى نموده و مثل مغيره زنا كرده و و ...(2)

چگونه همه صحابه را واجب الاتباع بدانيم در صورتى كه بسيارى از آنان در


1- در سال 1425 هجرى قمرى برابر با 12/ 12/ 1382 خورشيدى روز عاشورا، در جاهاى مختلف، كربلا و كاظمين در ميان ميليونها عزادار، بمب گذاشته و راكت پرتاب كردند؛ مشروح آن در پاورقى بخش مولود وحى گذشت.
2- مراجعه شود به اسدالغابة، جلد 5 و 4 ذيل اسامى مذكور.

ص: 67

گفتار و كردار و رفتار داراى اشتباه بوده و بايكديگر اختلافات فكرى، عقيدتى و سياسى داشتند؟ امير مؤمنان على عليه السلام در شوراى شش نفره فرمود: من به قرآن و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و نظر خودم عمل مى كنم و از عمل به روش شيخين امتناع كرد در صورتى كه خود اهل سّنت قائلند كه اصحاب حق اجتهاد دارند.

مگر على عليه السلام نمى توانست اجتهاد نمايد، در حالى كه در بيش از 70 مورد عمر گفت: «لولا علىّ لهلك عمر» اگر على نبود عمر هلاك مى گشت!!.

اختلاف روش ساير صحابه در مسايل فقهى وسياسى نياز به توضيح ندارد بر اين اساس.

آيا- مطالعه و بررسى زندگى صحابه و بيان كارهاى خوب و نقد كارهاى اشتباه آنان خلاف قرآن است يا هماهنگ با آن؟ اين روش با كداميك از اصول اسلام ناسازگار است؟ اين روش را خود قرآن به ما آموخته است كه به يك مورد اشاره مى كنيم در سوره توبه آيات 97 101 مى فرمايد: «الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ...» 97 وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ... 98 وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ... 99 وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ ... 100 وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِيمٍ» 101.

در اين آيات همانطور كه از يك گروه از صحابه ستايش و تمجيد شده از چهره گروهى ديگر نيز پرده برداشته است و هشدار مى دهد كه همه كسانى كه اطراف تو را فرا گرفته اند طرفدار خود ندانى بلكه بخشى از اعراب و باديه نشينان منافق اند همچنانكه برخى از مردمان مدينه بر نفاق خو گرفته اند و تو اى رسول ما! هر چند پيامبرى اما آنان را نمى شناسى و ما مى دانيم و به تو معرفى مى كنيم و بزودى خداوند در دو نوبت آنان را عذاب مى كند سپس به عذابى بزرگ باز گردانده مى شوند.

بنابراين گروهى از اطرافيان پيامبر كه خود آن حضرت بى خبر بوده و از (عوامل نفوذى بودند و) از صحابه نيز به شمار مى آيند به عنوان منافق معرفى شده اند.

ص: 68

در آيات فراوان ديگر چهره برخى را افشا فرموده از جمله: «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا» كه درباره وليد بن عقبه واردشده است چنان كه در روايات خود اهل سنت نيز به اين مطلب پرداخته شده است مگر اين روايت در صحيح بخارى كتاب الدعوات، باب فى الحوض نيامده كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «روز قيامت گروهى از صحابه بر من وارد مى شوند آنگاه به سرعت آنان را از نزد حوض كوثر دور مى كنند مى گويم، چرا دور مى كنيد، آنان از اصحاب من هستند؟ مى گويند: تو نمى دانى كه پس از شما چه چيزهايى در دين اسلام پديد آورده و به دوران جاهليت بازگشته و مرتد شدند» چندين روايت ديگر به اين مضمون در كتابهاى حديثى اهل سنت آمده است كه تعدادى از آنها قبلًا گذشت.

بنابراين مطلق نگرى به صحابه ديدگاهى است كه خلاف آيات قرآن مى باشد و صحيح آن است كه بگوييم: بسيارى از صحابه مؤمن و عادل بوده و گروهى نيز فقط ايمان ظاهرى داشته اند نه ايمان واقعى چنان كه روش عملى آنان در تاريخ ثبت و ضبط شده و بيانگر همين حقيقت است، پس با توجه به مطالب گذشته.

آيا- درست است كه چشم و گوش را بسته و بگوييم همه صحابه افراد خوبى بوده و آنچه گفته و عمل كرده اند براى مادليل و حجت است هر چند اعمال خلاف شرع باشد؟!.

آيا- صحيح است كه همه اشتباهات آنان را توجيه كرده و بگوييم اجتهاد كرده اند؟ اگر آنان اجتهاد كردند

چرا ما اجتهادنكنيم؟ و اگر ديگران اجتهاد مى كنند؛

چرا تكفير مى شوند؟

چرا كسانى را كه بر اساس ادله قرآن و سنت بر صحابه نقدى مى زنند تكفير مى كنيد؟ به راستى چه خوب گفت ابن عابدين عالم بزرگ حنفى كه: «تكفيرهاى بى جا كار افراد جاهل و نادان است نه كار مجتهدان».

آيا- اين روش به غلو و زياده روى كشيده نمى شود؟

چطور به ديگران نسبت غلو مى دهند اما از رفتار خود غافل هستند؟ در الفاظ نمى گويند صحابه معصوم هستند اما در عمل آنان را در حد معصوم و پيامبر بالا مى

ص: 69

برند و هرچه آنان گفته يا عمل نموده اند حجت مى دانند! اهل تشيع را به خاطر آن كه براى ائمه عليهم السلام عصمت قايل اند نكوهش مى كنند اما خودشان «عمر» را به حد پيامبر صلى الله عليه و آله بلكه بالاتر مى برند و در احوالات او مى گويند: بسيارى از اوقات بر اساس آنچه ايشان اراده كرده آيه قرآن نازل شده است و خود اهل سنت كتابهايى به نام «موافقات عمر» نوشته اند!.

اهل سنت به كارهاى عمر هرچند بدعت باشد عمل مى نمايند، مانند نماز تراويح كه در شبهاى ماه رمضان به جماعت مى خوانند،

آيا- اين عمل تشريع نيست؟!.

چگونه اگر شيعيان به گفته امام صادق عليه السلام عمل نمايند اهل سنت مى گويند شيعيان عقيده دارند كه احكام دين به امامان آنان تفويض شده اما در مورد صحابه به چيزى بالاتر از آنچه به شيعيان نسبت مى دهندباور دارند؟.

آنهايى كه هر نوع نسبتى را به شيعه مى دهند بهتر نيست كه با يك مقايسه، به رفتار و اعتقادات خود بنگرند؟ چه خوب فرمود حضرت على عليه السلام كه:

«حبّ الشّئ يُعمى و يُصِمّ»،

دوست داشتن چيزى، انسان را كر و كور مى نمايد با كدام مبناى علمى از قرآن و روايات مى توان جنگ معاويه با حضرت على عليه السلام را، اجتهاد توجيه نمود كه در آن جنگ بسيارى از صحابه به شهادت رسيدند؟.

اگر در برخى آيات از امت اسلامى، يا انصار و مهاجرين تمجيد و تعريف شده به معناى آن نيست كه همه صحابه عادل وقابل مدح هستند، نظير آيه «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً» هيچيك از اين آيات دلالت بر عدالت صحابه ندارد بلكه دلالت بر تمام امت دارد و مجموع امت را تمجيد مى كند نه فرد فرد را به تعبير علم اصول فقه به نحو عام مجموعى است نه استغراقى وقتى كسى بگويد مردم فلان شهر از فلان شهر بهتر و افضل هستند مجموع را در نظر دارد نه يكايك افراد را زيرا ممكن است بعضى افراد آن شهر از اين شهر بهتر باشند و ثانيا افضليت نسبى كفايت مى كند، نه در همه افراد و در همه حالات، زيرا ممكن است يك نفر در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله خوب بوده و تمجيد شده اما پس از ارتحال آن حضرت حالش تغيير نمايد چنانكه در روايات گذشته روشن گرديد.

ص: 70

(كار شكنى هائى در حال حيات وبعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم»

اشاره

اين كار شكنى ها و اعتراض و مخالفت ها به دو دسته تقسيم مى شود.

1- در حال حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله

2- پس از مرگ آن حضرت صلى الله عليه و آله.

«كار شكنى هاى حال حيات»

اشاره

نمونه هائى ازكار شكنى ها و جرئت و جسارت عاملين آنها، در دوران زندگى رسول خدا صلى الله عليه و آله را بخوانيد و باوجدان سالم و بيدار كه نيازى نباشد سر هر مطلبى، آيا و چرا را تكرار نمائيم و ملال آور نباشد.

1 «اسلامت را مخفى دار»

النص ص 309

وقتى كه عمر بنا به اظهار خودش، مسلمان شد حضرت به او دستور داد أستر إسلامك و إنّ عمر أبى إلّا إعلامه اسلامت را پنهان بدار ولى او سرپيچى كرده اعلان نمود(1).

آيا- عدم اطاعت از اين دستور و نخستين برخورد منفى اش با رسول خدا صلى الله عليه و آله، كاشف از هويت و شخصيت درونى او نبود؟!. پس

چرا بزرگان اهل سنت در اين باره سكوت اختيار كرده اند؟!.

2 «خود كم بود؟! مى خواهد ...»

بعد از نزول آيه مباركه (قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ)(2) نازل شد منافقين (همان ستون پنجمى ها) به همديگر گفتند: أما يكفى محمّداً أن يكون قَهَرَنا عشرين سنة حتّى يريد أن يحمل أهل بيته على رقابنا، فقالوا ماأنزل اللّه هذا و ما


1- تاريخ فلسفة الإسلام ص 301 محمد لطفى جمعة؛ النص والإجتهاد: ص 177؛ از محى الدين عربى.
2- ص: 86؛

ص: 71

هو الّا شى ء ينفق به، يريد أن يحمل أهلبيته على رقابنا، ولئن قتل محمد أو مات، لننزعنّها من أهلبيته، ثمّ لانعيدها فيهم أبداً براى محمد كافى نبود كه بيست سال با قهر و غلبه به گردنهاى ما سوار شده است!؟ حالا هم مى خواهد اهلبيت خود را نيز به كولهاى ما سوار نمايد، نه خداوند دراين باره چيزى نازل كرده و نه چيزى است كه اجرتى (و ارزشى) داشته باشد؛

حالا كه او مى خواهد اهلبيت خود را به گردنهاى ما سوار كند، ماهم تصميم مى گيريم اگر او كشته شود و يا بميرد، به طور يقين رياست وخلافت را از خانواده او بيرون بكشيم ديگر! به هيچوجه برآنها برنمى گردانيم (1).

آيا- اين گفته آنها «خداوند چنين چيزى نازل نكرده است»، تكذيب رسول خدا صلى الله عليه و آله نبود؟.

يا اساساً ايستادگى در برابر آن حضرت و اعتراض به صاحب شريعت و اداى وظايف محولة به آن حضرت، از سوى خداوند نبود؟!.

3 «نماز بر منافق»

النص ص 186 مراجعه

وقتى كه عبداللّه بن ابىّ (منافق) فوت كرد پسرش (كه از هوا خواهان پيامبر بود) پيش حضرت آمد و عرض كرد اى رسول خدا، يكى از پيراهنت را بده براى پدرم كفن نمايم و استدعا دارم براو نماز خوانده و براى او طلب مغفرت نمايى حضرت پيرهنش را داد و فرمود: هروقت آماده شد به ما خبر بده، بعد از آماده شدن جنازه، پيغمبر صلى الله عليه و آله به نماز ايستاد.

فجذبه عمر فقال له: أليس قد نهاك اللّه أن تصلّى على المنافقين!؟ فقال لك إستغفر لهم أو لا تستغفر لهم إن تستغفر لهم سبعين مرّة، لن يغفراللّه لهم عمر حضرت را گرفته به كنار كشيد و گفت: آيا خداوند ترا از خواندن نماز بر منافقين، نهى


1- تفسير نورالثقلين ج 1 ص 399؛ تفسير كنزالدّقايق ج 2 ص 248/ 10؛ اين جملات همان مواد و متن صحيفه ملعونه يا پيمان نامه ضد أهل بيت است.

ص: 72

نكرده و گفته است: «خواه برآنها طلب مغفرت كنى يا نكنى، اگر هفتاد بار هم براى آنها طلب بخشش نمائى خدا آنها را نخواهد بخشيد»(1).

حضرت با حلم بزرگ و با حكمت بالغه خود با عمر مدارا كرد و او نيز از اين حالت رسول خدا صلى الله عليه و آله سوء استفاده كرده و در برابر آن حضرت ايستاده و اجازه نمى داد نماز را شروع نمايد (جسارت را به جائى رسانيد كه بنا بر حديث صحيح، حضرت فرمود: (أخِّر عنّى ياعمر إنّى خُيِّرتُ، قيل لى

«إستغفر لهم أولا تستغفر لهم الخ»

فلو أعلم أنّى إن زدت على السّبعين غفراللّه لهم لزدت، ثمّ صلّى عليه، و مشى خلفه و قام على قبره الحديث) اى عمر برو كنار!! من در استغفار بر آنها مخيرم، اگر مى دانستم كه با استغفار بيش از هفتاد، خدا آنها را مى بخشد، اين كار را مى كردم.

پس نماز گذارد و پشت سر جنازه رفت تا در كنار قبر ايستاد فعجب النّاس من جرأة عمر على رسول اللّه پس مردم از جرئت عمر به رسول خدا تعجب نمودند. تا آخر حديث.(2)

آيا- در اين جريان عمر باكمال جسارت، براى رسول خدا صلى الله عليه و آله تعيين تكليف و تعليم وظيفه نمى كند و در مقابل او ايستاده و از آيه اى استشهاد مينمايد كه هيچگونه ربطى به موضوع نداشت چون از استغفار بر منافق نهى نشده بود بلكه اخبارى بود براينكه استغفار تو به حال آنها فائده اى نخواهد داشت، مضافاً بر اينكه، مؤمن واقعى هيچوقت نمى توانست به خود اين جرئت را بدهد كه قرآن را به آورنده


1- النص والإجتهاد ص 107؛ بنقل از صحيح بخارى ج 4 ص 18 و ج 3 ص 92 در تفسير آيه فوق و بنقل از جمع بين الصحيحين حميدى؛ اهل سنت، برصحت اين روايت اتفاق نظر دارند؛ الطرائف ص 443
2- ابن ابى الحديد: 3/ 107؛ أسباب النّزول للواحدى: ص 141 مسند امام أحمد: 1/ 16؛ سنن ابن ماجة: للقزوينى: 1/ 487؛ مسند أحمد بن شعيب النّسائى: 4/ 67؛ حلية الأولياء لأبى نعيم: 1/ 43؛ السّنن الكبرى للبيهقى: 3/ 403 ط هند: سيرة النّبويّة ابن هشام: 4/ 197 ط مصر؛ الرّياض النّضرة محب طبرى: 1/ 294؛ النّص و الإجتهاد: ص 108؛ من حياةالخليفة: 90؛ اين جريان را متقى هندى در كتاب كنزالعمال: 2/ 418 ح 4403 از صحيح بخارى در حاشيه السّندى: 1/ 163- 3/ 137 و مسلم و ترمذى و امام احمد و ابن جرير و ابن أبى حاتم وابن مردويه و غير آنها، نقل نموده است.

ص: 73

قرآن تفهيم نمايد غافل از اينكه در اين قضيه، رسول خدا صلى الله عليه و آله مصالح زيادى را در نظر گرفته بود! از جمله آنها.

1- بنا به اجماع امت (آيه مباركه «وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ» بعد از آن واقعه نازل شده است پس تا آنوقت خواندن نماز بر منافقين ممنوع نبود.(1)

2- حضرت در آيه مورد نظر با كلمه «أو» به معناى (يا) اختيار داشت كه براى آنها استغفار كند و يانه، به حال آنها فايده اى نخواهد داشت.

3- عبد اللّه پسر عبد اللّه ابىّ از مخلصان حضرت بود، نخواست او را در ميان دوست و دشمن سرافكنده نمايد.

4- به خاطر حضور آنها در مجامع مسلمين و اظهار شهادتينشان، با آنها مدارا مى كرد و حكم كفارى كه از دعوت به اسلام ابا نمايد، نبود بلكه به ظاهر شهادتين گفته و در عداد رد كنندگان علنى به شمار نمى آمد.

5- عبداللّه بن ابىّ در جامعه آن روز شخصيت با نفوذى بود و قبيله پرجمعيتى داشت، در آن برهه از زمان، نماز خواندن بر او، از نظر سياسى اهميّت زيادى داشت، رسول خدا صلى الله عليه و آله بااين كار مى خواست آنها را، تأليف قلب كرده و به سوى اسلام ترغيب نمايد.

در پاسخ به اعتراض عمر فرمود: پيراهن من در مقابل خدا به حال او نفعى نخواهد داشت وإنّى أرجو أن يدخل به فى الإسلام خلق كثير من اميد دارم كه به وسيله او خلق زيادى بدين اسلام درآيد.

واقعاًاين طور هم شد، در مقابل اين همه لطف رسول خدا، گروه زيادى و بنا بروايتى هزار نفر ايمان آوردند و طائفه خزرج همگى به اسلام گرويدند.(2)

آيا- از اين جريان چه برداشتى داريد و چگونه قضاوت مى كنيد؟؛ ميان خود و خدايتان، نظر دهيد و سكوت را بشكنيد.


1- النّصّ و الإجتهاد: 108 مطبعة النّجف 1375 هجرى قمرى.
2- كسى پيدا نشد به او بگويد: كه چرا در كارهاى رسول الهى دخالت مى كنى؟!.

ص: 74

4 «او يكى از آنها بود»

النص ص 189

مردى پيش رسول خدا آمد و گفت: اى رسول خدا! فلانى وفات كرد تشريف آورده به او نماز بخوانيد، عمر گفت: إنّه فاجر فلاتصلّ عليه او شخص دريده اى بود براو نماز نخوان! آن مرد گفت: اى رسول خدا يادت هست كه در فلان جنگ و فلان شب، چند نفر كشيك ترا ميكشيدند؟! او يكى ازآنها بود، پيغمبر بلند شد و به كنار قبر او آمد آنقدر نشست تا از دفن او فارغ شدند، حضرت سه بار به قبر او خاك ريخت، فرمود: مردم به او بدبين هستند ولى من خوشبينم!؛

عمر گفت: آن خوشبينى يا آن خيرى كه از او سراغ داريد چيست!؟ فقال رسول اللّه دعنا منك ياعمر! من جاهد فى سبيل اللّه وجبت له الجنّة اى عمر! رها كن مارا، هركس در راه خدا بجنگد بهشت براو واجب ميشود(1).

در حديث ديگر است كه عمر به حضرت گفت: براو نماز نخوان! فرمود: هل رآه أحد على شى ء من أعمال الخير!؟ آيا كسى او را در كار نيكوئى ديده است؟ آن مرد گفت: در فلان شب باما كشيك ترا مى كشيد، حضرت براو نماز خواند و همراه جنازه او تا كنار قبر آمد و برقبر او خاك ريخت و فرمود: إنّ أصحابك يظنّون أنّك من أصحاب النّار، وأنا أشهد أنّك من أصحاب الجنّة! اطرافيان تو (و هم نشينانت) گمان مى كنند تو از اهل آتشى؟! اما من شهادت ميدهم تو از اهل بهشتى.

سپس به عمر رو كرد و فرمود: إنّك لاتُسئل عن أعمال النّاس، و إنّما تُسئل عن الغيبة تو مسؤل اعمال مردم نيستى! بلكة از غيبت كردنت مسؤل خواهى شد.(2)

آيا- اين حديث ميزان فهم دينى و اسلامى عمر را تعيين نمى كند؟.


1- النّص والإجتهاد ص 109؛ نقلًا از اسانيد مختلف اهل سنت.
2- النص و الإجتهاد ص 109؛ بنقل از الإصابة: ابن حجرالعسقلانى ج 4، از البغوى و أبواحمد الحاكم و طبرانى از راويان متعدداز منابع مختلف اهل سنت؛

ص: 75

5- «تأخير تا به كى!؟»

حميدى در كتاب جمع بين الصحيحين در حديث 34 از مسند عايشة كه در صحت آن اعتقاد دارند مى نويسد، عروة از عايشة نقل مى كند كه، شبى پيغمبر به نماز «عُتَمة»(1) مشغول بود به طورى كه نماز عشاء به تأخير افتاد تا اينكه عمر او را صدا زد و گفت: آخر زنها و بچه ها خوابيدند؟! پس حضرت در حالى كه به سوى اهل مسجد بيرون مى آمد، فرمود:

ماينتظرها أحد من أهل الأرض غيركم؟!

در روايت ابن شهاب است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«و ماكان لكم أن تُنزُروا(2) رسول اللّه صلى الله عليه و آله على الصّلاة و ذاك حين صاح عمر بن الخطاب

آيا بجز شما در روى زمين كسى انتظار اين نماز را نمى كشد؟ به شما نيامده است كه به پيامبر اين همه اصرار كنيد؟!

اين كلمه را آن وقت فرمود كه عمر بر روى حضرت صيحه زد (و داد كشيد!).(3)

آيا- اين آقاى كاسه داغ تر از آش، براى رسول خداى عالميان، تكليف تعيين نمى كند و ميزان جرأت اورا، روشن نمى سازد؟!.

6 «من فال نزدم»

النص ص 308

رسول خدا صلى الله عليه و آله به امراء خود نوشت هر وقت پيش من پيكى اعزام مى كنيد فرد خوش صورت و خوش نام بفرستيد! عمر اين را كه شنيد بلند شده گفت: من نمى دانم حرف بزنم يا ساكت شوم؟! حضرت فرمود: اى عمر هرچه ميخواهى بگو! عمر گفت: چگونه است ما را از فال زدن نهى كردى، اما خودت فال ميزنى!؟

حضرت فرمود: من فال نزدم بلكه اختيار نمودم.(4)


1- نمازى كه اهل سنت قبل از نماز عشاء بجا مى آورند.
2- اى لا تلحّوا عليه. به او اصرار نكنيد( حاشيه صحيح مسلم: كتاب مساجد 441/ 442.
3- صحيح مسلم: 1 ص 441؛ من حياةالخليفة: ص 100.
4- النص والأجتهاد ص 177 بنقل از مالك و بزار از حيات الحيوان دميرى در ماده لِقحة بر وزن بِركة. در باره سيماى خوش آمده است إنّ اللّه جميلٌ يحبّ الجمال خداوند زيباست و زيبائى را دوست دارد؛ خوشنامى هم خود يكى از اركان زندگى است؛ چون معيار و ميزان شخصيت آدمى را با چند چيز مى سنجند؛ 1- با رفيق و دوست 2- با نامه وخط و مطالب آن 3- با كيفيت پوشيدن لباس.

ص: 76

آيا- جاى تأسف است يا خنده؟ خود دانيد.

7 «حديبية»

النص ص 163 مراجعه

درسال ششم و بنا به قول بعضى، درسال پنجم هجرت: حضرت با گروهى از مسلمانان براى اداى مناسك حج به سوى مكة معظمة حركت نمودند وقتى كه حركت رسول خدا به قرشيان رسيد، خالد بن وليد را با گروهى از ورزيدگان جنگ براى از بين بردن مسلمانان فرستادند، ولى او باهرتاكتيكى كه پيش آورد شكست خورد تااينكه حضرت به محلى در نزديكى مكة بنام (حديبية) رسيد.

مشركين قريش، عده اى ازبزرگان خود را متناوباً به حضور حضرت فرستادند تابالأخرة حضرت را به صلح و شرطهائى كه قبول آنها براى مسلمانان سخت بود، راضى نمودند كه، آن سال را از همانجا برگردند، و آنها نيز، سال آينده سه روز مكه را به طور كلى تخلية نمايند تا مسلمانها آزادانه، مناسك حج را بجا آورند.

چون اين عمل رسول خدا صلى الله عليه و آله با دستور مستقيم پروردگار انجام گرفت، پايان ونتايج خوبى براى مسلمانها داشت كه دركتابهاى مربوطه به طور مشروح بيان شده است، اما رئيس گروه فشار با مخالفتهاى مكرر خواست جلوى اين كار حضرت را بگيرد، گفت: اگر چهل نفر(1) در روايت ديگر است، گفت: اگر يكصد(2) نفر بامن همكارى كنند، من بااين دستور مخالفت كرده و جلوى اين كار را مى گيرم.

بلى اين گونه گفتار، ماهيت درونى گوينده اش را روشن مى سازد، او علناً در


1- بحارالأنوار: ج 20 ص 350/ 10؛( لو أنّ معى أربعين رجلًا لخالفته)
2- من حيات الخليفة عمربن الخطاب: ص 147/ 15 بنقل از كتاب المغازى واقدى: ج 2 ص 607؛( لو كنّامأة رجل على مثل رأيى مادخلنا فيه أبداً؛ ...)

ص: 77

آرزوى كمك و فراهم آوردن نيروئى است كه در مقابل رسول خدا صلى الله عليه و آله ايستادگى كرده و اعلام جنگ نمايد!! اما خوشبختانه براى همچون كارى در حال حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله موفق نشد ولى بعد از رحلت، براى او فرصتى پيش آمد و دَرِ رسول خدارا تخته كرد و خلافت را تصاحب نمود با اينكه «بيعت غدير» در گردنش بود.

8 «مانند آن روز شك نكرده بودم»

شيخ عبدالرحمن سيوطى درتفسير سوره فتح مى نويسد: فقال عمر: ماشككت منذ أسلمت إلّا يومئذ(1) از روزى كه مسلمان شدم شك نكرده بودم مگرآن روز (بقيه

روايت را متعاقباً مى خوانيد

ابن عباس گويد در زمان خلافت عمر (خودش جريان حديبيه راپيش كشيد وگفت:) ارتبت إرتياباً لم أرتبه منذ أسلمت إلّايومئذ، و لو وجدت ذالك اليوم شيعة تخرج عنهم رغبة عن القضية، لخرجت (2) از روزى كه مسلمان شده ام، مانند آن روز به شك نيفتاده بودم، اگر آن روز پيروانى پيدا مى كردم كه از آن قضيه دلگير شوند، و بتوانم با يارى آنها در برابر آن پيمان جبهه گيرى نمايم، و آن را از بين ببرم، مى كردم!

ابو سعيد خدرى گويد: روزى در نزد عمر نشسته بودم آن جريان را ياد آورى كرد و گفت: دخلنى يومئذ من الشّك، و راجعت النبىّ صلى الله عليه و آله يومئذ مراجعة مارجعته مثلها قط ... فينبغى للعباد أن يتّهموا الرّأى؛ و اللّه دخلنى من الشّك حتى قلت فى نفسى: لو كنّا مأة رجل على مثل رأيى مادخلنا فيه أبداً ...(3) آن روز شكى براى من پيش آمد كه، باقيافه اى با رسول خدا مواجه شده (وجبهه گرفتم كه) سابقه اى نداشت، پس سزاوار است هركسى به نظر خويش بدبين باشد، به خدا قسم شكى براى من رخ


1- تفسير الدرّالمنثور: ج 6 ص 77؛ عمرابن الخطاب: استادعبدالكريم الخطيب ص 63؛ تاريخ الخلفاءسيوطى ص 43؛ الطرائف سيد ابن طاووس با تغيير كمى تا پايان روايت بنقل از تفسير ثعلبى و ابن عباس و جابر وسهل بن حنيف و ابووائل وقاضى عبدالجبار وعده زياد ديگر
2- كتاب المغازى: واقدى ج 2 ص 607؛ من حيات الخليفة ص 147؛
3- كتاب المغازى: ج 2 ص 607؛

ص: 78

داد كه به خودم مى گفتم اگر صد نفر مانند من با آن جريان نظر مخالف داشت، ابداً آن كار را نمى پذيرفتم (آن را باطل اعلام مى كردم) برگرديم به بقيه روايت سيوطى

فأتيت النبّى صلى الله عليه و آله فقلت ألست نبى اللّه؟ قال: بلى، فقلت: ألسنا على الحق، وعدوّنا على الباطل؟ قال: بلى، قلت: فلم نعطى الدّنيّة فى ديننا إذن؟ قال: إنّى رسول اللّه، ولست أعصيه، و هو ناصرى. خدمت پيامبر آمدم، گفتم: آياتو پيغمبر خدا نيستى؟! فرمود: بلى. گفتم: آيا ما برحق و دشمن ما بر باطل، نيست؟! گفت: بلى، گفتم: پس چرا ما، پستى و خوارى را براى دينمان بپذيريم؟ (كاسه داغ تر از آش شده)

فرمود: من فرستاده خدايم و هيچ وقت براو نافرمانى نمى كنم، و خود او ياور من است.

گفتم: آيا به ما خبر ندادى (وعده نكردى) كه، ما بزودى بركعبة آمده و آن را طواف خواهيم نمود؟!

فرمود: آرى، اما، آيامن گفتم كه امسال داخل آن خواهيد شد؟!

گفتم: نه فرمود (نگران نباش) تو مى آئى و طواف هم ميكنى؛

عمر گويد: (من قانع نشدم) پيش ابوبكر آمدم همان سؤالهارا تكرار نمودم! گفت: اى مرد او رسول خداست و به خدا نافرمانى نمى كند و خدا نيز به او كمك خواهد نمود (از ابوبكر نيز همان پاسخ هارا شنيدم)(1).

ابن أبى الحديد گويد:

قول عمر للنّبى صلى الله عليه و آله «ألم تقل لنا ستدخلونها» فى ألفاظ نكره حكايتها حتّى شكاه النّبىّ الى ابى بكر، و حتى قال ابى بكر: إلزم بغرزه فواللّه أنه رسول اللّه عمر بگونه اى باپيغمبر حرف زده (و با كلماتى به او اعتراض نموده است كه) مااز آوردن آن كراهت داريم (وشرم مى كنيم) به طورى كه شكايت بى ادبى او را پيش ابوبكر برده (وجريان را به او بازگو نمود) ابوبكر به عمر گفت: بچسب به حرف پيغمبر و با


1- جلال الدين سيوطى: درتفسير الدرالمنثور ج 6 ص 77؛ كتاب: عمربن خطاب عبدالكريم خطيب ص 63؛ تاريخ الخلفاء سيوطى ص 43؛ من حيات الخليفة ص 148؛ صحيح بخارى: ج 2 ص 81 درآخر كتاب الشروط

ص: 79

او مخالفت نكن، او رسول خداست.(1)

أحمد زينى دحلان مفتى مكة گويد: وجعل عمر يردّ على رسول اللّه صلى الله عليه و آله الكلام، حتّى قال له أبوعبيدةالجراح: ألاتسمع يابن الخطاب رسول اللّه يقول ما يقول نعوذ باللّه من الشّيطان الرجيم، حتّى قال رسول اللّه: صلى الله عليه و آله يا عمر: رضيتُ؟ و تأبى أنت! (الحديث) عمر پيغمبر را به گونه اى رد مى كرد كه ابوعبيده جراح (كه از دار و دسته خود او بود) به سخن آمد وگفت: اى پسر خطاب نمى شنوى آنچه را كه رسول خدا مى گويد!؟ من از شيطان رجيم (و وسوسه هاى او كه دل ترا فرا گرفته است) به خدا پناه مى برم (كار به جائى رسيد كه حضرت رو به عمر كرد وگفت:) اى عمر من (به فرمان خدا) راضى شدم (تو راضى نمى شوى؟!) وگردن فرازى مى كنى! (تاآخرخبر(2).

بامراجعة به تفاسير فريقين قبح گفتار و ضعف ايمان و شايد عدم وجود آن در كالبد گوينده آن به وضوح ديده مى شود، بدانسان كه مانند ابن ابى الحديد هااز درج آن اظهار شرمندگى مى كنند، و به طورى كه عبدالمحمود مى گويد: چه ضرورتى


1- شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد: ج 1 ص 61 چاپ اول مصر؛ ودر ج 3 ص 117- 118 چاپ اول مى نويسد: قال النقيب: ممّا جرّأ عمر على بيعة ابى بكر، والعدول عن علىّ ماكان يسمعه من الرسول صلى اللّه عليه و سلم فى أمره. أنّه أنكر على رسول اللّه أموراً ... از استاد خود نقيب نقل مى كند: از چيزهائى كه به عمر جرئت داد خلافت را از على دور نمايد و به گفته هاى رسول خدا در باره على اعتنا نكند، انكارها( وجسارتهاى او) در حال حيات رسول خدا بود كه كراراً بكارهاى حضرت بى اعتنائى كرده و رد مى نمود سپس ابن ابى الحديد به شمردن موارد، رد و اعتراض عمر در مواقع مختلف مى پردازد، از جملة انكار او به نماز حضرت، به عبد اللّه ابن ابىّ منافق و به وفد اسيرا ن بدر تبرج زنان او به مردم و جريان حديبيه وامان عباس به ابى سفيان و واقعه ابى حذيفة بن عتبه و نداء هركس لااله الّاالله گويد: به بهشت ميرود وبه دستور ذبح شتران آب كش ودر حضور حضرت اعتراض او به زنان بدون رعايت احترام آنحضرت وو ..( نمونه هائى از آنها را دراين فصل خواهيد خواند) وبه جسارت نهائى او در هنگام رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله كه گفت( دعوالرّجل فإنّه ليهجر) اشاره مى كند كه پرده از روى خيلى از اسرار، را كنار مى زند.
2- سيره حلبية ج 3 ص 19 چاپ مصر؛ من حيات الخليفة ص 149؛

ص: 80

داشت مسلمانها اين روايت را نقل كنند و تصحيح نمايند و شهادت دهند كه عمر بارسول خدا موافق نبود و با او معارضه مى كرد و در تدبير بااو مخالفت مى كرد و خودش را به درك حق، از رسول خدا عارف تر مى ديد در حالى كه خدا فرموده: وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى (1)

بعد از اين كارشكنى و اعتراض، دست برنداشته باز، مترصد فرصت ديگرى بود، كه برايش پيش آمد و زمينه مخالفت برايش فراهم شد، آن وقت كه،

9 «اين هم مخالفت ديگر»

حضرت دستور داد انحروا بُدُنكم واحلقوا رؤسكم قربانى هارا بكشيد و سرهايتانرا بتراشيد، باز لب به اعتراض گشود كه (فأمتنعوا و قالوا: كيف ننحر و نحلق ولم نطف بالبيت ولم نسع بين الصفاء والمروة،) امتناع كردند و گفتند: ما چگونه قربانى كرده و سربتراشيم در حالى كه نه به بيت (خدا) طواف كرده ايم ونه ميان صفا ومروه سعى نموده ايم!،

با اين گفتار مجدداً خود را با رسول خدا در كفه ترازو قرار داد و متأسفانه موفق هم شد چون حتى يكنفر هم اقدام به كشتن قربانى نكرد به طورى كه حضرت با ناراحتى تمام به چادر «ام سلمه» زوجه خويش آمد و جريان را گفت: ام سلمة پيشنهاد خوبى كرد و گفت: اى رسول خدا انحر أنت و احلق، فنحر رسول اللّه و حلق، فنحرالقوم على خبث (على غير) يقين و شك و إرتياب تو خودت نحر كن و سربتراش (هركس از تو اطاعت مى كند مشخص بشود) حضرت قربانى راكشت و سر تراشيد و آنها نيز بدون يقين وباشك و شبهه (بناچار و براى ترس از پيامدهاى بعدى) تبعيت كردند.(2)


1- الطرائف ص 441؛ سوره نجم آيه 3 و 4؛
2- بحارالأنوار ج 20 ص 353/ 13؛ با تفاوت كمى در مسند امام احمد از حديث مسوّربن مخرمة و مروان بن حكم، نقل كرده و حلبى نيز در سيرةالنّبى از اهل اخبار آورده است كه« انّ عمر جعل يردّ على رسول اللّه الكلام» همانا عمر كلام رسول خدا را ردّ مى كرد( النص و الاجتهاد: ص 97.

ص: 81

ابن سعد در طبقات از ابى سعيد خدرى نقل مى كند: أنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله رأى أصحابه قد حلقوا رؤسهم عام الحديبية غير عثمان و أبى قتادة الأنصارى، فاستغفر رسول اللّه للمحلقين ثلاث مرّات وللمقصرين مرّة رسول خدا ديد اصحاب سرتراشيده اند غير از عثمان (بن عفان) و ابى قتاده انصارى، پس براى سرتراشنده ها سه بار طلب مغفرت كرد وبراى كوتاه كننده هاى مو يكبار(1).

حضرت 19 روز در حديبيد ماند سپس به سوى مدينة حركت كرد، وقتى كه به (محلى بنام) كراع الغميم رسيد سوره مباركه فتح نازل شد، عمر از اين پيشامد و از جلوگيرى مشركين، باتأسف زياد راه ميرفت (و به فكر فرو رفته بود حضرت خواست اين ناراحتى را از دل او در آورد آنطور كه در صحيح بخارى آمده است فرمود: سوره اى نازل شده است، كه براى من دوست داشتنى تر است از آنچه كه آفتاب برآن ميتابد!، مردى از اصحاب گفت: اين را فتح نمى گويند كه راه «بيت» را به روى ما بستند و نگذاشتند در آنجا قربانى كنيم، و دو نفر از مؤمنين كه به سوى ما آمده بودند، برگشت داده شدند!.

رسول خدافرمود: چه بد گفتارى است اين، بلى آن پيشامد بزرگترين پيروزى است براى ما، مشركين رضايت دادند كه مسلمانها را (برسميت بشناسند و) در شهرهاى خود آزاد گذارند، از شما امان مى خواهند و شما بر آنها فاتح شديد (از موضع قدرت سخن گفتيد) بااجر خدائى، سالم برگشتيد، آيااين بزرگترين پيروزى نيست؟! آيا فراموش كرده ايد روزاحد را كه فرار مى كرديد و به پشت سرتان نگاه نمى كرديد آيا روز احزاب را از ياد برديد چشمها زايل و از بالا و پايين محاصرة شده بوديد وو ...

مسلمانها گفتند: گفته خدا و رسول راست و درست است، به خدا قسم اى رسول خدا ما، مانند تو فكر نمى كرديم البته تو اعلم از مائى (2).

باز عمر گفت: يارسول اللّه ألم تقل إنّك تدخل مكة آمناً؟ قال بلى، أفقلت لكم عامى


1- طبقات ابن سعد ج 2 ص 75؛ من حيات الخليفة ص 151؛
2- النّص والإجتهاد ص 103 بنقل از جزء سوم صحيح بخارى: درغزوه حديبية.

ص: 82

هذا؟ قال: لا (الحديث)(1) آيا تونگفتى باامنيت داخل مكة مى شوى؟ فرمود: بلى آيا من گفتم امسال داخل مى شويد؟! گفت: نه (تاآخرخبر)

شما را به خدا آيا- اذيت وآزارى كه خدا به رسولش نهى نموده و لعنت كرده است، مصداقى روشن تر از اين پيدا مى كنيد؟.

10 «رو به زندگى عادى»

النص ص 194 متعة الحج و ص 207 متعة النساء

رسول خدا صلى الله عليه و آله بعد از اتمام عمره تمتع طبق آيه مباركه وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (2) دستور داد هركس مايل باشد مى تواند تاموقع احرام حج، متعة كند (يعنى براى استراحت و آرامش گرفتن از زحمات احرام عمرة ميتواند با زوجه خود مباشرت داشته باشد و يا براى خود متعه، دست و پا كند)

مردى گفت: أنخرج حجاجاً و رؤسنا تقطر؟ و انّ النبى صلى الله عليه و آله قال له: إنّك لن تؤمن بها أبداً آيا ما به حج، رويم در حالى كه از سَرِ ما (آب غسل) مى ريزد رسول خدا به او فرمود: تو ابداً به آن، ايمان نخواهى آورد(3).

وهذا ماكرهه عمر وبعض أتباعه، فقال قائلهم: كما أخرجه أبو داود فى سننه، أننطلق و ذكورنا تقطر عمر و بعض از ياران او از اين دستور بدشان آمد بدانسان كه ابوداود در كتاب سنن آورده است عمر يا يكى از ياران او گفت: آيا ما در حالى براى احرام حج برويم كه از ذكرها (و اندام هاى جنسى) ما، منى ميريزد!(4) زهى بى ادبى.


1- النص و الإجتهاد ص 103 بنقل از سيره حلبية در قضيه حديبية.
2- بقرة: 195؛
3- النّص والإجتهاد ص 120؛ بنقل از تفسير مجمع البيان درتفسير آيه فوق.
4- النّص و الإجتهاد ص 120 بنقل از سنن ابوداود چاپ شده در حاشيه شرح زرقانى برموطاء مالك وعين همين جملة را در خود حاشيه زرقانى ج 2 ص 103 مى يابيد؛

ص: 83

روايات فراوان در منابع اهل سنت، تصريح دارد كه آن مرد عمر بود؛ و تاريخ نيز، با گذشت زمان از روى آن پرده برداشته است (1).

سخنان و اعترافات زيادى كه از خود عمر نقل شده است كه او روزى دربالاى منبر خطبه مى خواند باآزادى و صراحت كامل گفت: متعتان كانتا على عهد رسول اللّه و أنا أنهى عنهما و أعاقب عليهما: متعة الحج و متعة النساء(2).

و در روايت ديگر است كه گفت: أيّهاالنّاس ثلاث كنّ على عهد رسول اللّه و أنا أنهى عنهنّ، وأحرّمهنّ، وأعاقب عليهنّ: متعة الحج، ومتعة النّساء، و حىّ على خير العمل اى مردم! سه چيز در عهد رسول خدا بود (و به آنها عمل مى كردند) من از بجا آوردن آنها نهى كرده و تحريم مينمايم و هركس مرتكب آنها شود عذابش مى كنم متعه حج، ومتعه زنها، و كلمه حىّ على خير العمل (دراذان).(3)

11 «سخن چينى حاطب»

النص ص 307

يكى از اصحاب، به نام حاطب بن ابى بلتعة ميخواست قريش و مكيان را، از تصميم هاى خصوصى رسول خدا آگاه نمايد، به اين اميد كه در گردن قريش حقى داشته باشد، تا زن و بچه او را در مكة نيازارند، و اموال او را غارت ننمايند، رسول خدا صلى الله عليه و آله اميرمؤمنان عليه السلام را با دو نفر ديگر فرستاد تا آن نامه را از زنى كه آن را در ميان موى سرش مخفى كرده بود تا به قريش برساند، گرفتند و آوردند، فوراً عمر از جا برخاست و گفت: يارسول اللّه! حاطب به خدا و رسولش خيانت كرده اجازه بدهيد


1- مسند أحمد بن حنبل ج 1 ص 49 و 50؛ صحيح مسلم ج 1 ص 467 در باب( فى المتعة بالحج) شرح الزرقانى ج 2 ص 103؛ سنن ابى داود چاپ شده در حاشيه شرح زرقانى.
2- النص والإجتهاد بنقل ازمنابع اهل سنت باجمله وهومستفيض عنه يعنى اين گفتار از او فراوان نقل شده است و در تفسير فخررازى در ذيل آيه فوق.
3- شرح تجريد قوشجى( از بزرگان و پيشوايان أشاعرة) در مبحث امامت؛ او اين حديث را از ارسال مسلّمات دانسته است؛ النص والإجتهاد ص 121 قسمت پاورقى

ص: 84

گردن او را بزنم!.

رسول خدا رو به حاطب كرده پرسيد براى چه دست به اين كار زدى؟ گفت: مرا از ايمان آوردن به خدا و رسولش چه مانع شده است (يعنى از ايمان خود متزلزل نشده ام) ولى هريك از ياران تو در مكة، كسى را دارد كه از ناموس و مال او دفاع نمايد اما من بيكس هستم، و مى دانم كه تو بر آنها غالب خواهى شد، فقط خواستم در گردن آنها حقى و منتى داشته باشم تا متعرض اهل و عيال و اموال من نشوند، حضرت فرمود:

صدق لاتقولوا له إلّا خيراً،

راست مى گويد: در باره او جز خير، چيزى نگوييد (او را به نيكى يادكنيد) دوباره عمر گفت: اى رسول خدا او به خدا و رسولش و مؤمنان خيانت كرده است اجازه بده گردنش را بزنم (تاآخرخبر).(1)

با اينكه حضرت گفته حاطب را تأييد نمود، و اجازه نداد كسى در باره او جز نيكى، چيزى بگويد اما عمر علاوه بر اينكه به حرف رسول خدا صلى الله عليه و آله گوش نداد دوباره خواسته خود را تكرار كرد.

12 «ما رشوه نمى دهيم!»

استاد محمد خالد گويد: لقد ترك عمر بن الخطاب النصوص الدينية المقدسة من القرآن و السّنة عند مادعته إلى ذالك المصلحة فلبّاها، فبينما يقسم القرآن للمؤلفة قلوبهم حظاً من الزّكاة و يؤدّيه الرّسول، و يلتزمه أبوبكر، يأتى عمر فيقول: إنّا لانعطى على الإسلام شيئاً، فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر البته عمر بن خطاب نص هاى دين مقدس را از قرآن و سنت، وقتى كه به نظرش مصلحت مى آمد، ترك كرده است، هنگامى رسول خدا صلى الله عليه و آله طبق تقسيم بندى مستحقين زكوة در قرآن، مى خواست براى تأليف قلوب عده اى از گردنكشان پولى پرداخت كند و ابوبكر هم به حضرت كمك مى كرد، عمر صدايش را براى اعتراض بلند كرده و مى گفت:

مابراى مسلمان شدن به كسى، (رشوه يا) چيزى نمى دهيم هر كس ميخواهد ايمان


1- النص والإجتهاد ص 176 بنقل از صحيح بخارى ج 4؛

ص: 85

بياورد و نخواست كافر بماند!.(1)

آيا- واقعاً گردن فرازى مى كرد يا مى خواست آنها را از ايمان آوردن جلو گيرى نمايد، وانگهى مگر گفتار و كردار رسول خدا را، خداوند طبق آيات قرآن، امضا وتأييد نكرده است؟!.

13 «نيازمندتر از اينها هست!!»

النص ص 308

عمر گويد: روزى رسول خدا مالى را تقسيم نمود من به او گفتم: و اللّه يارسول اللّه لَغير هؤلاء كان أحق به منهم! فقال: إنّهم خيّرونى بين أن يسئلونى بالفحش و بين أن يبخلونى، فلست بباخل به خدا سوگند اى رسول خدا به يقين كسانى هستند كه خيلى مستحق تر از اينهايند!، فرمود: آنها مرا مخير كردند ميان سؤال كردن باخشونت يا نسبت دادن مرا بربخالت، من بخيل نيستم (و صفت بخالت را بر خود نمى پذيرم)(2).

آيا- اين كارها و اعتراض هاى مكرر او، به ايستادگى در برابر دستورهاى خدا و رسول خدا، دلالت نمى كند؟!!، روايت بعدى را هم ببينيد و قضاوت نمائيد.

در روايت ديگر است كه عمر گفت: قسّم رسول اللّه قسمة، فقلت يا رسواللّه! لغير هؤلاء من اهل الصّفّة. قال فقال رسول الله صلى الله عليه و آله: إنّكم تسئلونى بالفحش، و تبخلونى و لست بباخل رسول خدا چيزهائى تقسيم مى كرد من گفتم: اى رسول خدا، غير از اينها كسانى از اهل صفّة (مستحق ترند) رسول خدا فرمود: شما از من با خشونت (و سرسختى) ميخواهيد و مرا به بخالت نسبت ميدهيد در حالى كه بخالتى، در من وجود ندارد(3).


1- الديموقراطية أبداً: خالد محمد خالد ص 155 چاپ عمومية دمشق؛ من حيات الخليفة ص 387
2- صحيح مسلم ج 3 ص 730؛ الطّرائف: ص 469؛ النّص والإجتهاد: 177.
3- النص و الإجتهاد ص بنقل از مسند احمدبن حنبل ص 177؛ من حياةالخليفة: ص 90 بنقل از مسند احمد بن حنبل: 1/ 20 ط مصر.

ص: 86

14 «چگونه بخوابم؟!»

النص ص 314

پس از خاتمه جنگ بدر، اسيران جنگى را آوردند، حضرت به اصحاب فرمود:

من مردانى از بنى هاشم و غير بنى هاشم را ميشناسم، بااجبار و اكراه آمده اند دلشان نمى خواست با ما بجنگند، پس هركس از بنى هاشم را ديديد، او را نكشيد و هر كس ابوالبخترى بن هشام بن حارث بن اسد را ديد او را نكشد، (چون ازاو گزندى و بدى به حضرت نرسيده بود و اولين كسى بود كه صحيفه قريش را باطل اعلان كرد و سبب بيرون آمدن بنى هاشم از شعب ابيطالب شد)

و هركس عباس بن عبدالمطلب را ديد او را نكشد چون او مُكرَهاً با آنها بيرون آمده است، (در مقابل اين همه تأكيدات، اولين عكس العمل كه عمر نشان داد) به شدت عباس عموى پيغمبر را به طناب بست بطورى كه او طول شب را تا بصبح ناله ميكرد و رسول خدا هم نمى خوابيد، گفتند: اى رسول خدا چرا نمى خوابى؟! فرمود: كيف أنام و أنا أسمع أنين عمّى؛ فأطلقه الأنصار من چگونه بخوابم در حالى كه ناله عمويم را مى شنوم، بعد از اين سخن بود كه طائفه انصار او را آزاد كردند(1).

در همين موقع بود كه عمر برخاست و گفت: اى رسول خدا اينها ترا تكذيب كردند ترا بيرون كرده و باتو جنگيدند پس براى من امكان دهيد فلانى را بكشم و على را اجازه دهيد برادرش عقيل را بكشد و به حمزه رخصت دهيد برادرش عباس را به قتل برساند!.(2)

ملاحظه مى فرمائيد باچه جرئتى، كسانى را كه حضرت شهادت ميدهد مجبوراً آمده اند و بسيارى از مؤرخين قائل به ايمان عباس هستند، ولى با اشاره حضرت ايمان خود را پنهان مى كرد، حكم به كشتن او (آنهم بادست برادرش) را صادر مى


1- كنز العمال ج 5 حديث 5391؛ النص و الإجتهاد: ص 180؛ بنقل از ابن عساكر.
2- النص والإجتهاد ص 181؛

ص: 87

كند (و برادر كشى راه مى اندازد).(1)

آيا- نقشه اى دقيق تر از اين كه هم عوام پسند و هم در نهان كينه و عقده خالى كردن، خبث سريره را نگر كه مى خواهد با براه اداختن برادر كشى، بزرگان بنى هاشم را قتل عام كرده و از سر راه بردارد و در آينده رسول خدا صلى الله عليه و آله را خلع سلاح نمايد و بدون خونريزى و مزاحمت، به هدف شوم خود برسد.

15 «كشتن اسير»

1- پس از فتح قبيله هوازن در جنگ حنين، حضرت دستور داد: منادى ندا كرد كه هيچ اسيرى را نكشيد! در اين حال عمر بن خطاب از كنار اسيرى بنام ابن أكوع كه به زنجير كشيده شده بود گذشت، (اين مرد را قبيله بنى هذيل براى جاسوسى از اوضاع و احوال رسول خدا پس از فتح مكة، به مكة فرستاده بودند او هم اين كار را كرده بود،) وقتى كه عمر اورا ديد (آن طور كه شيخ مفيد در كتاب ارشاد ضمن غزوه حنين آورده است) گفت: اين دشمن خدا جاسوس بود حال كه اسير شده است بكشيدش، (ابگفتار او) مردى از انصار او را گردن زد، هنگامى كه اين قضية به گوش حضرت رسيد (به عنوان اعتراض) فرمود: آيا دستور نداده بودم كه، اسيرى را نكشيد؟!.

2- باز در همان جنگ يكى از اسراء بنام جميل بن معمر بن زهير را به قتل رساندند، حضرت در حالى كه خيلى خشمناك بود، به سوى انصار فرستاد كه چه چيزى سبب كشتن او شد، بااينكه فرستاده من به شما ابلاغ كرده بود كه اسيرى را نكشيد؟! عذر آوردند: اى رسول خدا ما با گفته عمر او را كشتيم (2) حضرت

(باناراحتى تمام) از آنها روگردانيد، تا اينكه عمير بن وهب خواهش كرد كه از تقصير آنها درگذرد.


1- النص والإجتهاد ص 182 و در پاورقى بنقل از زينى دحلان و غيراو.
2- اين قضيه ميزان نفوذ ستون پنجم را در ميان گروهى از مردم روشن مى سازد، آنهابه دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله بى اعتنائى كرده دستور عمر را به مرحله اجرا مى گذارند.

ص: 88

3- از جمله كشته شدگان جنگ حنين زن زيبائى بود كه خالد بن وليد (هوسباز و عياش كه حتماً به درخواست او تن درنداده بود) او را كشته بود، مردم دور آنزن را گرفته به زيبائى و تناسب أندام وخوش هيكلى او تماشا مى كردند كه حضرت سررسيد بلافاصلة آنها متفرق شدند، حضرت فرمود: به خالد بگوييد (سه گروه) زن و بچه و مزد بگير را به قتل نرساند(1).

16 «جز عمر كسى نجات نمى يابد»

بعد از همان جنگ حضرت طبق صلاحديد اصحاب، قرار براين گذاشتند كه، از اسراء فداء بگيرند، ولى عمر برقلع و قمع آنها اصرار مى ورزيد، در تأييد نظر عمر اين حديث را هم ساختند كه (فرداى آنروز عمر ديد پيغمبر با ابوبكر گريه ميكنند جلو آمد و گفت: براى چه گريه مى كنيد به من هم بگوييد اگر گريستنى باشد منهم بگريم و إلّا تباكى كنم! رسول خدا فرمود: نزديك است در مجازات مخالفت با نظر عمر عذاب عظيم مرا بگيرد!! واگر عذابى فرود آيد كسى ازآن عذاب نجات نمى يابد مگر عمر)(2) واقعاً كه!!.

17 «هركس شهادتين گويد»

النص ص 119 و ص 359

أبوهريره گويد: پيش رسول خدا وارد شدم فرمود: ابوهريره، توئى؟! عرض كردم، بلى اى رسول خدا، فرمود: سبب آمدنت چيست؟! گفتم: با تو با هم بوديم ولى بلند شده رفتى و تأخيركردى، ما ترسيديم كه از ما (دور افتاده و) بريده باشى؛ بدينجهت نگران شديم و من اولين ترسنده بودم كه به پشت اين ديوار رسيدم، و من


1- النص و الإجتهاد: ص 186؛ از منابع اهل سنت؛
2- سيره نبوية دحلانى ج 1 ص 512؛ ودر همين زمينه در سيره حلبيه والبداية والنهاية ابن كثير بنقل از احمد حنبل و مسلم و ابى داود وترمذى همگى با اسناد خود از عمر بن خطاب؛ النص والإجتهاد: ص 182؛

ص: 89

مانند روباه از ميان آنها خزيده خود را زودتر از همه به تو رساندم و عده زيادى نيز در پشت اين ديوارند، فرمود: اى ابو هريره! إذهب بنعلىّ هاتين فمن لقيت من وراء هذالحائط يشهد أن لا إله إلّااللّه مستيقناً قلبه، فبشّره بالجنّة، با اين دو نعلين من برو، هركه را در پشت اين ديوار ديدى بگو: هركس با يقين قلبى به يگانگى خدا شهادت دهد، به او مژده بهشت بده!

(ابوهريره گويد) اول كسى كه مرا ديد عمر بود پرسيد اين نعلين ها چيست؟

گفتم اين نعلين هاى رسول خداست آنها را (براى نشانه و راستى گفتار من به من داده) به كسانى كه به وحدانيت خدا شهادت دهد، به او مژده بهشت دهم؛

عمر طورى دستانش را به سينه من كوبيد كه فخررت لأُستى فقال إرجع يا اباهريرة خودم را كثيف كردم،! و به من گفت: برگرد!، برگشتم در حالى كه (از درد وترس به خود مى پيچيده و) مى گريستم! عمر هم پشت سر من رسيد؛

حضرت از من پرسيد اباهريره چه شده است؟ جريان را شرح دادم قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله ماحملك على مافعلت؟ اى عمر چه چيزى ترا به اين كار واداشت؟ گفت:

پدر و مادرم فدايت،! آيا تو ابو هريره را با نعلين هايت فرستاده اى كه، اين مژده را به مردم دهد؟ فرمود: بلى؛ قال: فلا تفعل فإنّى أخشى أن يتّكل النّاس عليها فخلّهم يعملون، قال رسول اللّه فخلّهم عمر گفت: اين كار را نكن! ميترسم مردم به اين سخن متكى (و اميدوار) شوند (و اعمال خود را رها سازند) بگذار كارشان را بكنند؛ فرمود: پس آنها را به حال خود بگذاريد!(1).

شمارا به خدا! اين حديث را بادقت مطالعة كرده سپس با وجدان سالم قضاوت نمائيد كه

آيا- آن حضرت به اندازه اين شخص صلاح دين و مصلحت اسلام و مسلمين را نمى دانست؟ پناه بر خدا!!.


1- صحيح مسلم ابن الحجاج قشيرى: ج 1 ص 44- 45 باب من لقى اللّه تعالى بالإيمان وهو غير شاكّ فيه دخل الجنة وحرم على النّار؛ شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ج 3 ص 103؛ الرياض النضرة ج 1 ص 334؛ النص والإجتهاد ص 110؛ من حياة الخليفة ص 98؛ ومنابع زياد ديگر.

ص: 90

و ببينيد كه او با رسول خدا چه قدر سر ستيز و پيكار داشته و چه اندازه جرئت پيدا كرده و جلوى خير را گرفته و نگذارد مردم با اين نويدها به سوى توحيد و خداشناسى تشويق و ترغيب شوند و گفتن شهادتين رواج يابد و پيغمبر را از كارى كه در پيش گرفته بود، منصرف سازد و براى صيانت از شر او، تسليم گفته او شود!!.

18 «سخن چينى منافقانه»

النص ص 341

پس از شكست مسلمانها در جنگ احد، ابوسفيان به مسلمانها رو كرد وگفت:

أفى القوم محمد آيا محمد در ميان شماست!؟ سه بار اين جمله را تكرار كرد، حضرت فرمود: جوابش ندهيد، ابوسفيان گفت: أنشدك اللّه ياعمر أقتلنا محمداً؟ قال عمر: أللّهم لا و هو يسمع كلامك! ترا به خدا اى عمر محمد را كشتيم يانه!؟ عمر گفت: نه به خدا بلكه او حرفهاى شمارا مى شنود!(1)

با اينكه حضرت اجازه نداده بود، كسى خبر سلامتى آنحضرت را به آنها اطلاع دهد و كشته نشدن او را به آنها برساند،

آيا- كسى كه به سؤال ابوسفيان جواب مى دهد، چه هدفى را تعقيب مى كرد و چه منظورى داشت؟

آيا- نمى خواست به آنها بفهماند، حالا كه شما فاتح هستيد و به كشتن رسول خدا موفق نشده ايد، دست به كار شويد غائله را ختم كنيد؛

آيا- منظور حضرت اين نبود كه آنها از سلامتى حضرت خبردار نشوند، تا دوباره حمله كرده و كار را يكسره، كنند؟!

آيا- روى اين اعمال، جز دو روئى و نفاق، چه نامى ميتوان گذاشت،

آيا- در ميان آن همه مردم، چرا فقط عمر را صدا مى زند و سوژه به دست مى آورد، قضاوت در باره اين خلاف كارى ها با وجدانهاى سالم و صاحبان دين خالص است.


1- النص والإجتهاد: ص 232؛

ص: 91

19 «صحيفه ملعونة»
اشاره

پيمان نامه اى كه در زبان أئمّه عليهم السلام به (صحيفه ملعونه) و (صحيفه مشئومه) شهرت يافته است بر دو گونه بوده است.

1- پيمان نامه هفت نفرى كه در كعبه معظمه، ميان (عمر و ابوبكر و سالم و أبو عبيدة بن جراح (و معاذ بن جبل (1)) و عبدالرحمن بن عوف و مغيرة بن شعبه) نوشته شده (و در آنجا نيز دفن شده بود).(2)

در تفسير آيه 7 سوره مباركه مجادلة: از ابى بصير از امام صادق عليه السلام آمده است كه اين آيه در باره فلان و فلان و أبى عبيدة الجراح و عبدالرّحمن بن عوف و سالم مولى أبى حذيفة و مغيرة بن شعبة نازل شده است؛

حيث كتبوا الكتاب بينهم و تعاهدوا و توافقوا (و تواثقوا): لئن مضى محمّد لا تكون الخلافة فى بنى هاشم و لا النّبوّة أبداً آن وقت كه در ميان خود پيمان بستند و توافق نمودند كه اگر محمد از دنيا برود خلافت و نبوت به هيچوجه در بنى هاشم نخواهد بود، پس اين آيه نازل شد؛

راوى گويد: از آن حضرت پرسيدم؟ گفته خداى عزّ وجلّ «أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ، بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ»(3) در چه موردى فرود آمد؟! فرمود: اين دو آيه در آن روز در باره آنها فرود آمد امام صادق عليه السلام فرمود:

«لعلّك ترى أنّه كان يومٌ يُشبِهُ (4) يومَ كُتِبَ اْلكِتابُ إلّا يومٌ قتل الحسين عليه السلام و هكذا كان فى سابق علم اللّه عزّ و جلّ الّذى أعلمه رسول اللّه صلى الله عليه و آله أن إذا كُتِبَ الكتابُ قُتِلَ الحسين و خرج الملك من بنى هاشم فقد كان ذالك كلّه (5)

. تو چگونه


1- الهجوم: ص 51.
2- الهجوم: ص 51؛ بنقل از كافى: 8/ 179- 180 و 334؛ صراط مستقيم: 3/ 153.
3- زخرف: 79- 80 قوله أبرموا اى أحكموا.
4- اى هل ترى يوم يشبه ذالك اليوم؟! الّا يومٌ قتل الحسين عليه السلام.
5- اصول كافى: 8/ 179- 180؛ نور الثّقلين: 5/ 259 و 4/ 616؛ بحارالأنوار: 24/ 365 و 28/ 123- 122 و 31/ 634 و 17/ 205؛ تفسير صافى: 5/ 145؛ تفسير قمى: ص 357 در ضمن حديث طولانى و مستقل؛ تأويل الايات شرف الدّين الحسينى: 2/ 672 با اين بيان: تأويله، ابوجعفر طوسى از ابوجعفر( محمدبن جرير) طبرى با سند خود از ابن عباس: وقتى كه قريش تصميم نهانى گرفتند كه على عليه السلام را به قتل برسانند وكتبوا صحيفة دفعواها الى أبى عبيدة ابن الجراح فأنزل اللّه جبرئيل على رسوله فخبّرهم بخبره صحيفه اى نوشته به ابو عبيده دادند، خداوند جبرئيل را فرستاده جريان را به رسولش گزارش داد، آنها گفتند: اين را چگونه فهميد كسى كه از آن بوئى نبرده بود؟! پس خداوند اين آيه( 7 مجادله) را در آن باره نازل فرمود؛ و كتابهاى فراوان ديگر.

ص: 92

مى بينى (آيا) روزى پيدا ميشد با روزى كه آن نوشته را نوشتند (و تعهد نمودند كه خلافت را از اهل بيت عليهم السلام گرفته و خاندان نبوت را براى هميشه از آن مقام منزوى نموده و كنار بزنند) شباهت داشته باشد؟! مگر روزى كه حسين عليه السلام (به شهادت رسيد و) كشته شد (يعنى روز شهادت امام حسين و روز نوشتن آن پيمان از نظر ماهيّت و أهميّت، شبيه همند چون در واقع حسين در روز نوشته شدن همان پيمان، شهيد گشت،

«روزولت» رئيس جمهور أسبق آمريكاگويد: (هيچ حادثه بى مقدمه و خلق السّاعة به وجود نمى آيد بلكه پس از گذشت زمانى و دست به دست هم دادن جرياناتى، حادثه اى چه مثبت و چه منفى، رُخ مى دهد و به منصه ظهور مى رسد).

و اين گونه بود در علم گذشته خداى عزّ وجلّ كه آن را به رسول خود صلى الله عليه و آله تعليم نموده بود، اينكه هر وقت آن نوشته به كتابت رسيد (و به مرحله عمل آمد) حسين (تو نيز) كشته شد و رياست (و خلافت) از خاندان بنى هاشم، بيرون رفت و اين كارها همگى به حقيقت پيوست.

حارث بن حصيرة أسدى گويد: أبى جعفر (امام باقر) عليه السلام فرمود: با پدرم داخل كعبه شدم بر (سنگ مر مر، سرخ، ميان دو ستون، نماز خواند و فرمود: فى هذا الموضع تعاقد القوم، إن مات رسول اللّه صلى الله عليه و آله أن لا يردّوا هذا الأمر فى أحد من أهل بيته أبداً قال: قلت: و من كان؟، قال الأول و الثّانى وأبو عبيدة بن الجراح و سالم بن الحبيبة(1)


1- بحارالأنوار: 28/ 85 ح 1 بنقل از كافى: 4/ 545 و مثل آن در ج 8/ 334.

ص: 93

اين همان مكانى است كه كه قوم، با هم، پيمان بستند اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله وفات كرد، اين كار خلافت را هيچوقت و بر هيچ يك از اهلبيت وانگذارند، پرسيدم كهِ ها بودند؟ فرمود: اوّلى و دومى و ابوعبيده و سالم پسر حبيبه.

سُليم بن قيس گويد: معاذ بن جبل هنگام مرگش به خود نفرين مى كرد و مى گفت واى برمن، پرسيدند براى چه؟! گفت: به خاطر همدست شدنم با عتيق (ابوبكر) و عمر براى كنار گذاشتن على از خلافت رسول خدا صلى الله عليه و آله.

و همين گونه از پسر عمر نقل شده است كه پدرش همين حرف را مى زد و همچنين ابوبكر در حال جان دادن مى گفت: اين است رسول خدا و على هم در كناراوست و صحيفه اى را كه در كعبه به آن تعهد كرديم در دست اوست و مى گويد:

قد وفيتَ بها و تظاهرت على ولىّ اللّه أنت و أصحابك، فابشر بالنّار فى أسفل السّافلين، ثمّ لعن ابن صهّاك، و قال هو الّذى صدّنى عن الذّكر بعد اذ جائنى (اى ابوبكر) به يقين به اين تعهد نامه وفا دارى كردى، تو و همدستانت به ولى خدا (على) غلبه كرديد، پس مژده باد برتو سوختن در آتش، در اسفل سافلين، سپس (ابوبكر) به پسر صهّاك (عمر) لعنت فرستاد و گفت: اوست كه مرا از (عمل كردن به) ذكر (قرآن) بازداشت بعد از آنكه برايم (حق و حقيقت) روشن بود(1).

قال العباس بن الحارث لمّا تعاقدوا عليها، نزلت «إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ»(2) عباس پسر حارث گويد:

زمانى كه (در كعبه) آن صحيفه را نوشتند، اين آيه (آيه فوق) نازل شد؛

اين حديث را أبو اسحاق در كتابش و احمد بن حنبل در «مسندش» و حافظ أبونعيم اصفهانى در «حلية الأولياء» و زمخشرى در «الفائق» ذكر كرده اند و باز اين آيه فرود آمد «وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً»(3)

عمر موقع مرگش مى گفت: اى كاش از دنيا آزاد بيرون مى رفتم نه بر من و نه براى


1- بحار الأنوار: 31/ 634 و 28/ 122 ح 5؛ از صراط المستقيم: 3/ 151- 152 با تلخيص.
2- محمد: 25.
3- نمل: 50.

ص: 94

من، پسرش گفت: أتقول هذا؟! فقال دعنى؛ نحن أعلم بما صنعنا أنا و صاحبيى و أبوعبيدة و معاذ(1). تو اين را مى گوئى؟! گفت: رهايم كن من خوب مى دانم با دو يار خود و با همكارى ابوعبيده و معاذ بن جبل چِه كارها كرده ايم.

2- دومين پيمان بعد از جريان غديرخم بود، گروهى از منافقين شب همان روز گردهم آمدند و سوگند ياد كرده، و باهم پيمان بستند كه، رسول خدا را در باره تعيين خلافت على بن ابيطالب عليه السلام در غدير خم، اطاعت نكرده و بعد از او آن بيعت را ناديده گرفته، و اجراء ننمايند.

پس وقتى كه وارد مدينه شدند در خانه (ابوبكر) يك صحيفة (پيمان نامه) نوشتند كه بند اول آن شكستن ولايت على عليه السلام بود و اين كه خلافت و ولايت از آن ابوبكر و عمر وابوعبيده و سالم مى باشد و بيرون از اين چند نفر نخواهد شد؛

فلمّا رجعوا من الحج و دخلوا المدينة كتبوا صحيفة بينهم و كان أوّل ما فى الصّحيفة النّكث لولاية علىّ بن أبى طالب عليه السلام و أنّ الأمر الى أبى بكر و عمر و أبى عبيدة و سالم معهم ليس بخارج منهم و شهد بذالك أربعة و ثلاثون رجلًا أصحاب العقبة و عشرون رجلًا آخرون و استودعوا الصّحيفة أبا عبيدة ابن الجرّاح و جعلوه أمينهم عليها.(2) شايد سرّ اينكه عمر پيش از وفاتش مى گفت: اگر أبو عبيدة زنده بود او را جانشين معرفى مى كردم و اگر سالم زنده بود اورا به خلافت تعيين مى نمودم و در بعض مصادر معاذ بن جبل را نيز نام مى برد.

عمر بعدها از ابوبكر بابدى ياد مى كرد كه من در سقيفه بنابه قرار قبلى كه داشتيم، دستم را به سوى ابوبكر دراز كردم كه بظاهر بيعت كنم و او بگويد: نه من برتو بيعت ميكنم، كه به دستم بزند و بيعت كند اما برخلاف قرار قبلى اين كار را


1- بحار الأنوار: 31/ 634 و 28/ 122؛ صراط المستقيم: 3/ 151.
2- مسند أحمد: 1/ 18؛ الإمامة و السّياسة: 1/ 28؛ الطبرى: 4/ 277؛ الكامل ابن اثير: 3/ 65؛ مستدرك حاكم: 3/ 268؛ تاريخ الإسلام ذهبى: 3/ 56 و 172؛ شرح نهج البلاغة: 1/ 190 و 16/ 265؛ كنز العمال: 5/ 738 و 12/ 675 و 13/ 215- 216؛ عقدالفريد: 4/ 274؛ جامع الأحاديث: 13/ 369، 373، 379، 382، 399؛ الهجوم: 48.

ص: 95

نكرد و بر خود بيعت گرفت.

زير اين عهد نامه را سى وچهار نفر مردان عقبة (آنهائى كه در گردنه خطرناك براندازى راه تبوك بودند) و بيست و چهارنفر از ديگران، امضاء كردند.

اين صحيفة را به ابوعبيده بن جراح كه (امين ناميدند) سپردند.

حذيفة گويد: اسماء بنت عميس كه آنوقت زن ابوبكر بود مى گفت: آن گروه در منزل ابى بكر گرد آمدند (و در باره غدير خم) به مشاوره پرداختند و اسماء نيز به تمام سخنان آنان گوش مى داد تا اينكه پس از اين رايزنى، همگى تصميم گرفتند كه جريان غدير خم را ناديده گرفته و لوث نمايند، و سعيد بن عاص اموى را مأمور كردند صحيفه را بنويسد او هم نوشت (وهمگى شهادت دادند) و مهمترين بندهاى آن عبارت از اين بود.

مواد پيمان نامه

اين (عهدنامه ايست كه) گروهى از اصحاب محمد رسول خدا از مهاجرين و انصار پس از جديت و رايزنى و مشاوره زياد و براى حفظ كيان اسلام و مسلمين به اتفاق آراء (مطالب ذيل را) به تصويب رساندند تا آيندگان از آن تبعيت نموده و به مفاد آن عمل نمايند.

1- به طور يقين وقتى كه خداوند دين خود را تكميل نمود، پيامبرش را به سوى خود برد، بدون اينكه كسى را جانشين خود قرار دهد (چون در دين نقصانى نمانده بود در حالى عدم تعيين جانشين براى امت نقصان بزرگى بود)؛

2- مسلمانها را به اختيار خود گذاشت تا كسى را كه مورد وثوق و اعتماد و خير خواه آنان باشد، براى رهبرى خود انتخاب نمايند؛

3- بر همه مسلمانان واجب است هرگاه خليفه اى از خلفاء بميرد صاحبان رأى سليم و نظر صائب، (فوراً گرد هم آمده) به مشورت پرداخته و هركس را، براى خلافت و رهبرى خود شايسته تشخيص دادند، او را برگزينند و امور كشور را به دست او بسپارند.

4- اگر كسى ادعاء نمايد كه رسول خدا او را جانشين خود قرار داده و او را با نام

ص: 96

و نشان، به مردم شناسانده است (چنين شخصى) به راه باطل رفته و بر خلاف نظر اصحاب رسول خدا سخن گفته است (و چنين حرفى توطئه اى بيش نيست)؛

5- هيچيك از نزديكان پيغمبر (به خاطر ذوالقربى بودن) مستحق خلافت و امامت نيستند زيرا خداوند مى فرمايد: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ (1) همانا گرامى ترين شما در پيش خدا با تقوى ترين شمااست.

(در پايان ياد آور و تأكيد مى شود) هركس با آنچه كه در اين صحيفه نوشته شده مخالفت ورزيده و با اجماع مسلمين همسو نشود، او را (در هر موقعيتى هم بوده باشد) بكشيد هرچه باداباد.

سپس اين پيمان نامه را به ابى عبيده جراح تحويل دادند تا آن را به مكه بفرستد تا در آنجا نگهدارى شود.(2) پس از تنظيم اين صحيفه، شبانه از مجلس، متفرق شدند.

«امين امّت!!»

صبح همان شب رسول خدا نماز صبح را خواند و در محراب نشست و مشغول ذكرخدا بود تا آفتاب در آمد، به سوى ابوعبيده متوجه شده و فرمود: بخ بخ من مثلك و قد أصبحت أمين هذه الأمّة، مبارك است مبارك است براى مثل تو كه، صبح كرده، در حالى كه امين اين امت شده است!! (توبيخ شديد توأم با استفهام انكارى) سپس اين آيه را تلاوت نمود: فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ (3) پس واى بر آنها كه نوشته اى با دست خود مى نويسند، سپس مى گويند: «اين، از


1- حجرات: 13.
2- اين صحيفه تا اوائل دوران خلافت عمر در كعبه مدفون بود تا اينكه عمر آن رابيرون آورد و اين همان صحيفه ايست كه وقتى عمر از دنيا رفت در حالى كه به لباس خودش پيچيده شده بود، أمير مؤمنان عليه السلام در بالاى سر او ايستاد فرمود: ما أحبّ إلىّ أن ألقى اللّه بصحيفة هذالمسجّى چقدر برايم دوست داشتنى است كه خدا را با صحيفه اى كه در زير لباس اين فرد خوابيده، پنهان شده است، ملاقات نمايم( تا حساب خود را با اوتصفية نمايم)
3- بقره: 79.

ص: 97

طرف خداست» تا آن را به بهاى كمى بفروشند. پس واى بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند؛ و واى بر آنان از آنچه از اين راه به دست مى آورند!.

اين مردان (صاحبان پيمان) در اين امت مانند كسانى اند كه قرآن مى فرمايد:

يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطاً(1). آنها زشتكارى خود را از مردم پنهان مى دارند؛ امّا از خداپنهان نمى دارند؛ و هنگامى كه در مجالس شبانه، سخنانى كه خدا از آن راضى نبود، مى گفتند؛ در حالى كه خدا با آنها بود؛ خدا به آنچه انجام مى دهند، احاطه دارد. سپس فرمود: در اين امت امروز اتفاقى افتاده كه در جاهليت اتفاق افتاده بود صحيفه اى نوشته (براى نگهدارى به مكه فرستاده اند كه) مانند همان صحيفه را در جاهليت نوشته و در سقف كعبه آويزان كرده و از آن نگهدارى مى كردند.

خداوند اينهارا زنده نگهميدارد تا آنها را امتحان كرده، خبيث را از طيّب بسنجد و اگر نبود كه خداوند مرا دستور داده است از (اعمال) اينها اعراض نمايم، آنها را احضار نموده و همه را گردن مى زدم (اما چكنم) خدا بايد خواسته خود را انجام داده و پاكان را از ناپاكان تمييز دهد.

حذيفة گويد: به خدا قسم حضرت كه اين حرف را زد (رنگ از روى آنها

پريد) و طورى به رعشة افتادند كه نميتوانستند خود را نگهدارند و همه حاضرين در مسجد، آنهارا (به خوبى) شناختند و فهميدند كه منظور رسول خدا از اين گفتارها و تهديدها، آنها بودند.(2)

أبىّ بن كعب به اين جريان اشاره كرده است در سخن مشهورش: ألا هلك أهل العقدة واللّه ما آسى عليهم إنّما آسى على من يضلّون (3) آگاه باش صاحبان پيمان (با


1- نساء: 108.
2- إرشادالقلوب ص 333- 336؛ بحار: 28/ 101- 106.
3- سنن نسائى: 2/ 88؛ مسند أحمد: 5/ 140؛ مستدرك حاكم: 2/ 226؛ طبقات ابن سعد: 3/ ق 2/ 61؛ حلية الأولياء: 1/ 252؛ شرح نهج البلاغة: 20/ 24؛ نهايه ابن أثير: 3/ 270؛ و دهها مصادر ديگر اهل سنت و الإيضاح: ص 378؛ المسترشد: ص 28- 29؛ فصول المختارة: ص 90؛ الصراط المستقيم: 3/ 154 و 257؛ بحارالأنوار: 28/ 122 و 10/ 296؛ و صدها مدارك از شيعه در اين مورد كه مجالى براى آوردن بيش از اين نمى باشد، طالبين به كتاب الهجوم على بيت فاطمة عليها السلام و غير آن مراجعه نمايند.

ص: 98

اين عمل شرم آورشان) به هلاكت رسيدند. به خدا قسم از (گمراهى خود) آنها تأسّف نمى خورم تأسّف من براى كسانى است كه (بعد از اين) با اين عمل اينها، به تباهى كشيده شده و به هلاكت خواهند رسيد.

در نامه اى كه عمر به معاويه نوشته بود خود او و جمعى ديگر (به دروغ) شهادت دادند كه؛ پيغمر فرمود: امامت با اختيار مسلمانها است بدين جهت بود ك انصار گفتند: ما از قريش أولى تريم و گروهى گفتند: «منّا أمير و منكم أمير»(1)

اين جريان ها و جريان هاى بعدى را بخوانيد و خود قضاوت نمائيد كه فردا با قضاوت خويش در پيشگاه خداوند حاضر خواهيد شد.

20 «براندازى در پرتگاه»
اشاره

جريان بر اندازى و كودتاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و رَم دادن ناقه آن حضرت، توسط هيئت رئيسه گروه فشار، در دو پرتگاه خطرناك اقدام ولى هر دو نافرجام ماند؛

1- عقبه راه تبوك هنگامى كه از جنگ تبوك بر مى گشتند.

2- عقبه أرشى ميان جحفه و أبواء در راه مدينه، موقعى كه از جريان غدير خم فارغ شدند و رهسپار مدينه بودند.

اجراى اين دو كودتا با دست 12 يا 14 نفر، از مسلّمات تاريخ است (2).

كودتاى اول

1- ابن حزم محلّى از وليد بن جُميع نقل مى كند: إنّ أبابكر و عمر و عثمان و


1- بحار: 30/ 290- 291.
2- بحار الأنوار: 31/ 636 و 21/ 193- 196؛ مجمع البيان: 5/ 36 از ابن جبير و ابن جريح، و منابع زياد تاريخى كه نيازى به اطاله كلام نيست طالبين به كتاب المحن والفتن بحار و سائر مصادر مراجعه نمايند

ص: 99

طلحة و سعد ابن أبى وقاص أرادوا قتل النّبىّ و إلقائه من العقبة فى تبوك (1) ابابكر و عمر و عثمان و طلحة و سعد ابن وقاص مى خواستند پيغمبر را (موقع برگشتن از جنگ) تبوك از پرتگاه «عقبة» پرت نموده و از ميان بردارند.

راوى اين روايت، وليد بن جُميع را بسيارى از علماء جرح و تعديل (اهل سنت) موثق (2) و صدوق (3) و صالح الحديث (4) و ليس به بأس (5) ذكر نموده اند.

2- عبد القاهر بن طاهر بغدادى متوفاى 429 در باره اين حادثة چنين گويد: ثمّ إنّ النّظّام (6) ... كان طعن فى الفاروق عمر، و زعم ... أنه شك يوم الحديبية فى دينه، و شك يوم وفاة النّبى صلى الله عليه و آله، و أنّه كان فيمن نفر بالنّبى صلى الله عليه و آله ليلة العقبة، و أنّه ضرب فاطمة عليها السلام و منع ميراث العترة(7) سپس نظّام در كار هاى فاروق عمر، به او طعنه ميزد و (چندتاى آنها را مى شمرد كه عمر) گمان ميكرد در روز صلح حديبيه در دينش شك نمود و در روز وفات رسول خدا شك كرد و او با كسانى بود كه در عقبه تبوك مى خواستند شتر پيامبر را رم داده و هلاك نمايند و فاطمه را زد و عترت را از ارث پدرى مانع شد (و محروم ساخت.)

3- صدوق قدس سره با إسناد خود، از حذيفة بن يمان روايت كرده است:

الّذين نفروا برسول اللّه ناقته فى منصرفه من تبوك أربعة عشر: أبوالشّرور، و أبوالدّواهى، و أبواالمعازف و أبوه، و طلحة و سعد بن أبى وقّاص، و أبوعبيدة، و


1- ابن حزم محلّى ج 11 ص 224؛ من حيات الخليفة ص 343؛
2- كتاب الجرح والتعديل عبدالرحمن بن أبى حاتم ج 9 ص 8 باب العين؛ ميزان الإعتدال فى نقدالرجال، ذهبى ج 4 ص 337؛ تهذيب الكمال فى أسماءالرجال ج 31 ص 37
3- تقريب التهذيب: ابن حجر عسقلانى ج 2 ص 286
4- ميزان الإعتدال ج 4 ص 337؛ الجرح والتعديل ج 9 ص 8.
5- ميزان الإعتدال ج 4 ص 337؛ الجرح و التّعديل ج 9 ص 8؛
6- نامش أبو اسحاق ابراهيم بن سيار استاد جاحظ بود- جاحظ گويد: كان النظّام أشدّ النّاس إنكاراً على الرّافضة لطعنهم فى الصّحابة.( شرح نهج البلاغة 20/ 31- 32.)
7- الفرق بين الفرق: ص 141- 140( چاپ دار المعرفة بيروت) الهجوم ص 178.

ص: 100

أبوالأعور، والمغيرة، و سالم مولى أبى حذيفة، و خالدبن الوليد، و عمرو بن العاص، و أبو موسى الأشعرى، و عبدالرّحمن بن عوف و هم الّذين أنزل اللّه عزّ و جلّ فيهم «وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا(1) ..» كسانى كه در بازگشت از تبوك، شتر رسول خدا را رَمْ دادند 14 نفرند 1- ابوشرور 2- ابو دواهى 3 و 4- ابومعازف و پدرش 5- طلحه 6- سعدبن ابى وقاش 7- ابوعبيده 8 ابوالأعور 9- مغيره 10- سالم غلام ابى حذيفه 11- خالد بن وليد 12- عمروبن عاص 13- ابو موسى اشعرى 14- عبدالرحمن بن عوف و آنهايند كه خداى عزّ و جلّ در باره آنها آيه 74 سوره توبه نازل كرد.

علامه مجلسى بعد از نقل اين حديث گويد: (بيان) ابوشرور و ابودواهى و ابومعازف، ابوبكر و عمر و عثمان در اين صورت مراد از پدرش، پدر مجازى يا اينكه او ولد زنا است يا مراد از ابومعازف معويه و ابوسفيان است كه اين معنا به نظر روشن تر مى آيد.(2)

و در روايات شيعة نيز، جريان عقبه راه تبوك، گاه بطور سربسته و باعنوان گروهى از منافقين و گاهى باتصريح به نام آنها، و همچنين كيفيت وقوع اين قضية در منابع زيادى مشروحاً، بيان گرديده است (3)

«كودتاى دوم»

وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حجة الوداع به تبليغ ولايت أميرمؤمنان عليه السلام مأمور گرديد و آن را يك بار در مسجد خيف (در منا) و بار دوم در غدير خم، به مسلمانها و


1- توبة: 74.
2- خصال شيخ صدوق: 2/ 91، بحار الأنوار: 31/ 631 و 21/ 222- 223 ح 5.
3- تفسير عياشى ج 2 ص 95؛ بحار الأنوار ج 21 ص 233 بنقل از قصص الأنبياء و الخرايج؛ احتجاج طبرسى ص 30 و 33 و تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام ص 152 ببعد؛ بحارالأنوار ج 21 ص 247 بنقل از كتاب دلائل النبوة شيخ أبى بكرأحمد البيهقى پس كسانى كه براى براندازى و كشتن رسول خدا صلى الله عليه و آله كمر بسته بودند از عبارت( فاجتمعوا أربعة على أن يسمّوا رسول اللّه و سقتاه و سمتاه) در باب( جفاى تاريخ يا سرّ مگو) وحشت نكرده و استبعاد نكنند.

ص: 101

حجاج همراه خود ابلاغ نمود و عمر از آن حضرت توضيح خواست (آيا- اين را خدا گفته يا خودت تصميم گرفته اى!!) و حضرت به او پاسخ دندان شكن داد، او همفكران خود را به دورش گرد آورد و گفت: محمد در باره على، آنگونه كه دلش مى خواست در مسجد خيف و همچنين در اينجا به ما گفت و معلوم مى شود در اين باره، تصميم جدى گرفته است اگر به مدينه برگردد، براى او از ما بيعت گرفته (و نقشه هاى مارا تماماً نقش بر آب كند و همه زحمات چندين ساله ما را با يك تاكتيك حساب شده بر باد دهد، پس پيش از ورود به مدينه، با يك حمله ناگهانى، كار را يكسره كنيم).

چهارده نفر دور هم گرد آمدند و تصميم قطعى گرفتند كه آنحضرت را از بين ببرند و به آرزوهاى ديرينه خود جامه عمل بپوشانند بدينجهت خود را به گردنه «أرشى» در ميان جحفه و أبواء، رساندند و هفت نفر در طرف راست و هفت نفر ديگر نيز در طرف چپ گردنه، كمين كردند تا شتر رسول خدا را؛ رَم داده و آنحضرت را برأندازند هنگامى كه تاريكى شب فرا رسيد و حضرت نيز با آرامش تمام در پشت شترش، چرت مى زد و پيش مى رفت، تا اينكه به نزديكى عقبه رسيد، جبرئيل صدا زد: يا محمّد إنّ فلاناً و فلاناً و فلاناً قد قعدوا لك اى محمد همانا فلان و فلان وفلان براى (براندازى) تو در كمين نشسته اند!؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله نگاه كرد وفرمود: كيست پشت سر من؟! حذيفة بن يمان گفت: منم اى رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد شنيدى آنچه را كه من شنيدم؟! گفت: بلى فرمود: پنهان دار.

سپس به عقبه نزديك شده و آنها را با نامهايشان صدا زد، وقتى كه نامهاى خود را شنيدند همگى فرار كرده داخل جمعيت شدند و مركبهاى خود را كه در مخفى گاه بسته بودند، جا گذاشتند.

مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدند و آنها را طلبيدند و آن حضرت مركبهاى آنان را ديد و شناخت و از مركب پايين آمد و گفت: چه شده است به آنهائى كه در كعبه هم سوگند شدند كه اگر خدا محمد را بكشد و يا بميراند، اين كار (خلافت را) به هيچوجه به خاندان او برنگردانند؟!؛

آنها پيش آنحضرت آمدند و قسم ياد كردند كه ما، نه اين حرف را زده ايم و نه

ص: 102

مى خواهيم و نه براى چيزى (در اين باره) نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله تصميمى گرفته ايم، پس خداوند اين آيه را نازل كرد (يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلِيماً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ(1) پس رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه بر گشت و محرم و نصف صفر را ناراحتى نداشت و از آن ببعد دردى شروع شد كه با آن از دنيا رفت.(2)

21 «بيعت الغدير»

جريان غدير خم با روايت ها و احاديث فراوان كه در كتاب هاى فريقين

(سنّى و شيعه) متواتر و به اثبات رسيده است كه نيازى به تحقيق و بحث در باره آن نيست، زيرا اين جريان از مسلمات تاريخ و در اين موضوع كتاب هاى فراوان نوشته شده است كه نمونه آن كتاب پرمحتواى (الغدير) علامه امينى قدس سره مى باشد ولى براى خالى نبودن اين فصل به چند روايت ذيل كه از منابع موثق شيعيان است توجه نموده و از كيفيت برخورد گروه فشار با اين قضيه، آگاه شويد و خود قضاوت نمائيد.

1- على بن ابراهيم در تفسيرش با سند خود از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است، وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در غدير خم على عليه السلام را، به ولايت نصب كرد، در برابر او هفت نفر از منافقين، ابوبكر، عمر، عبد الرحمن بن عوف، سعد بن أبى وقاص، و أبوعبيدة، وسالم مولى ابو حذيفه، و مغيرة بن شعبه (آتش بياران معركه) حضور داشتند؛

قال عمر: أما ترون عينيه كأنّهما عينا مجنون يعنى النّبى صلى الله عليه و آله السّاعة يقوم و يقول:

قال لى ربّى، فلمّا قام قال: أيّها النّاس من أولى بكم من أنفسكم؟ قالوا: أللّه و رسوله، قال


1- توبة: 74.
2- بحار الإنوار: 37/ 115- 116 ذيل حديث 6؛ از تفسير قمى: 159- 162( 1/ 144- 175.

ص: 103

أللّهمّ فاشهد، ثمّ قال ألا من كنت مولاه فعلىّ مولاه، و سلّموا عليه بإمرت المومنين، فأنزل جبرئيل عليه السلام و أعلم رسول اللّه صلى الله عليه و آله بمقالة القوم، فدعاهم فسألهم، فأنكروا و حلفوا، فأنزل اللّه «يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا»(1) عمر گفت: آيا چشمانش را نمى بينيد، به دو چشم ديوانگان ميماند؟! (منظورش رسول خدا صلى الله عليه و آله بود) همين الان بلند مى شود و مى گويد خداى من چنين گفت؛

وقتى كه بلند شد فرمود: اى مردم كيست أولى تر از خود شما به خودتان؟! گفتند خدا و رسولش، گفت: خدايا شاهد باش، سپس گفت: آگاه باشيد هر كهِ را مولا منم على مولاى اوست (بلند شويد و براو) به أمير مؤمنانى سلام كنيد.

پس جبرئيل نازل شد گفتارهاى آنان را به آن حضرت خبر داد و حضرت آنها را پيش خود خواند و سؤال نمود ولى انكار كرده و (به دروغ) قسم خوردند پس آيه «وَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ در باره آنان نازل گرديد.

2- جعفر بن محمد خزاعى از پدرش، از امام صادق عليه السلام روايت مى كند: وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در غدير خم گفتنى ها را گفت و به چادرها وارد شدند، مقداد از كنار جماعتى گذشت كه مى گفتند: به خدا قسم اگر از ياران كسرى و قيصر بوديم الان در لباسهاى خز و زربافت و ديباج و بافتنى هاى زيبا غرق بوديم، در حالى كه با اوييم و با سختى ها مى سازيم خوردنى هاى سفت و پوشيدنى هاى خشن را تحمل كرده ايم، حالا كه مرگش فرا رسيده و روزگارش به سر آمده و اجلش نزديك، مى خواهد براى بعد از خود، على را به خلافت بنشاند (و برگردنهاى ما سوار كند) آگاه باشيد به خدا سوگند به زودى (نتيجه اين كارهايش را مى بيند و) مى داند (كه چه خواهيم كرد و چه عكس العملهائى نشان خواهيم داد!؛

مقداد جريان را به اطلاع آن حضرت رسانيد و حضرت دستور داد مردم در مسجد براى نماز حضور يابند؛ آنهااين دستور را شنيدند (در مثل گويند (الخائن خائف خائن هميشه در هراس است) گفتند: مقداد تير را رها كرد (و پته مارا رو كرد) بلند شده و بر او قسم مى خوريم؛ همگى پيش آن حضرت آمده و به زانو نشسته و


1- بحارالأنوار: 31/ 636 و 37/ 119؛ از تفسير قمى: 277( 1 301.

ص: 104

گفتند: پدران و مادران ما فداى توباد، سوگند به خدائى كه ترا فرستاده و گرامى داشته است، آنچه به شما رسيده ما نه گفته ايم، نه قسم به آنكه ترا به بشريت برگزيد در اين حال پيامبر فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا» تا آخر آيه 74 سوره توبة

اى محمد آنها اهتمام ورزيدند كه ترا در عقبه، از ميان بردارند، در صورتى كه خداوند آنها را، در حالى كه يكى كلّه پز بود و ديگرى دباغ، به بركت توغنى ساخت، اما آنها در برابر اين همه خوبيها وقتى كه به نوائى رسيدند ثمّ جعلوا حدّهم و حديدهم عليه، شمشيرهاى تيز و تيرهاى مسموم خود را به سوى تو نشانه رفتند.

3- أبان بن تغلب از امام صادق عليه السلام: وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را در روز غدير (به خلافت) نصب كرد و فرمود: «من كنت مولاه فعلىّ مولاه» ضمّ رجلان من قريش رؤسهما و قالا: واللّه لا نسلّم ما قال أبداً دو مرد از قريش سرهايشان را به هم چسبانده و گفتند به خدا قسم بر آنچه كه گفت: تسليم نخواهيم شد؛

جبرئيل آمد و به پيامبر رسانيد و آنها انكار كرده قسم خوردند كه آيه 74 سوره توبه در باره آنان نازل شد.(1)

22 «تجهيز لشكر اسامه»

النص ص 30

رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از اعلام ولايت در غدير خم و تبريك ظاهرى ستون پنجم، از جريان نوشته شدن (صحيفه ملعونه) يعنى پيمان نامه مخالفت با رسول خدا و اينكه تصميم برخنثى كردن زحمات پيامبر را دارند، اطلاع يافت، و دانست كه اينها بر كرسى نشاندن أهداف خود، از هيچ كارى فروگذار نخواهند شد، اسامة بن زيد را خواست و دستور داد كه در يك فرسخى مدينه، در محلى بنام «جُرف» لشگر گاه زده و سريعاً مردم را به «مؤته» جائى كه پدرش زيد بن حارثه شهيد شده بود،


1- بحارالأنوار: 31/ 637 و 37/ 154 ح 38؛ تفسير البرهان: 2/ 147- 146.

ص: 105

حركت دهد، و مكرر مى فرمود:

جهّزوا جيش أسامة لعن اللّه من تخلّف عن جيش أسامة، نفّذوا جيش أسامة

لشكر اسامه را تجهيز كنيد! از رحمت خدا دور باد كسى كه از لشكر اسامه تخلف نمايد، لشكر اسامه را حركت دهيد (معطلش نكنيد).

هدف حضرت از اين تأكيدات آن بود كه مدينه را از وجود اينها، خالى نمايد تابرگشتن اينها خلافت على جا بيفتد و گروه فشار در مقابل عمل انجام شده قرار بگيرند.

اين گروه براى اينكه نقطه ضعفى به دست ندهند، بظاهر در جيش اسامه شركت نمودند اما با بهانه اينكه (چگونه ما پيامبر را در اين حال نزار و احتضارترك كنيم به نماز و تجهيز او شركت نكنيم) قشون را از حركت باز داشتند و هم به عناصر داخلى خود (دخترانشان) دستور دادند، كه فعّال باشند!، لحظه به لحظه حال رسول خدا را به آنان گزارش كنند، مبادا فرصت از دست رفته و زحمات چندين ساله شان محو و نابود گشته و باد هوا شود.

تا اينكه دربيست و هفتم ماه صفر حال حضرت به وخامت گرائيد، جريان را به پدرانشان گزارش كردند و آنها را به شهر فراخواندند، حضرت با نا توانى مفرطى كه داشت، چشم گشود و فرمود:

أدعوا لى حبيبى

حبيبم را صدا زنيد، اين را فرمود: و مدهوش شد.

عايشه و حفصه در هرفرصتى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله حبيبش را ميخواست فوراً پدران خود را مى آوردند، اين بار هم پدرانشان را صدا زدند و در كنار رسول خدا حاضر ساختند.

حضرت به آنها فرمود:

فلِمَ تأخّرتم عن أمرى؟

چرا از دستور من سرپيچى كرديد (با لشكر اسامة نرفتيد)!؟ ابوبكر گفت:

إنّى كنت قدخرجت ثمّ رجعت لأُجدّد بك عهداً

من بيرون رفته بودم أما برگشتم تابا شما ديدار تازه كنم! عمر گفت: يارسول اللّه إنّى لم أخرج لأنّنى لم احبّ أن أسئل عنك الرّكب اى رسول خدا! من كه نمى روم چون نميخواهم خبر ترا از ديگران بپرسم! (بدينجهت نتوانستم از تو دور شده و ترا تنها

ص: 106

گذارم.(1)

حضرت باز فرمود: نفّذوا جيش أسامة قشون اسامه را به حركت در آوريد سه مرتبه اين جملات را تكرار نمود و غش كرد، وقتى كه چشم باز كرد و ديد آنها دور و برش را گرفته اند و وخامت اوضاع را، احساس نمود، خواست با سند قطعى و با قاطعيت تمام با اينها رفتار نمايد و با مدرك رسمى بااينها مقابله نموده وبكوبد؛

23- «دوات و صحيفه اى بياوريد»
اشاره

النص ص 148

فرمود: إئتونى بدواة و صحيفة أكتب لكم كتاباً لاتضلّون بعده دوات و صحيفه (چرم ياتخته اى) براى من بياوريد، نوشته اى به دست شما دهم كه بعد از من گمراه نشويد!.

يافرمود: هلمّ أكتب كتاباً لا تضلّوا بعده يا ائتونى بكتاب أكتب لكم كتاباً لن تضلّوا بعده أبداً تقريباً همگى به يك معناست.(2)

عمر كه منتظر بود در همچون موقعيتى به هدف شوم و آرزوى ديرينه خودبرسد، باشنيدن اين كلمات زحمات چندين ساله خود را درخطر جدى ديد و پشتش لرزيد، با كمال بى شرمى و جرئت تمام كه از ميزان ايمان او پرده برميداشت گفت: انّ النّبىّ قد غلب عليه الوجع، و عندكم القرآن، حسبنا كتاب اللّه (3) إنّ الوجع قد غلب على رسول اللّه (4) شدت درد رسول خدا را از پا در آورده است يعنى باحال


1- -( چه حرفهاى عاشقانه و شاعرانه اى!!!)
2- النص والإجتهاد: ص 80 ببعد بنقل از صحيح بخارى و صحيح مسلم و جوهرى دركتاب السّقيفة و منابع فراوان ديگر.
3- صحيح البخارى: ج 4 باب قول المريض( قوموا عنّى) من كتاب المرضى، و ج 1 كتاب العلم؛ صحيح مسلم: أوائل ج 2 آخر الوصايا؛ السّقيفة: ج 1 ص 325؛ النّص و الإجتهاد: ص 80 ازآن.
4- النص والإجتهاد ص 81 بنقل از منابع معتبر اهل سنت.

ص: 107

عادى و هوش كامل حرف نمى زند.

دعوا الرّجل فانّه ليهجر(1) مرد را رها كنيد او هذيان مى گويد.

إرجع فإنّه ليهجر(2) (به سر كسى كه مى خواست دوات و قلم بياورد داد كشيد) برگرد همانا او هذيان مى گويد!.

فقالوا هجر رسول اللّه (3) گفتند: رسول خدا هذيان مى گويد.

فقالوا إنّ رسول اللّه ليهجر(4) گفتند: به يقين رسول خدا هذيان مى گويد.

لاتأتوه شيئاً فإنّه قد غلبه الوجع (5) به او چيزى ندهيد، درد او را فرا گرفته و از پا درآورده است.

(خلاصه) او (يعنى رسول خدانعوذ باللّه) هذيان مى گويد- درد او را بيخود كرده است چيزى برايش نياوريد وو ...

بااين جمله زهرآگين و خانه خراب كن، (كه عبد اللّه بن عبّاس را تا آخر عمرش زجر ميداد و به تأسّف و گريه وا ميداشت) نوشته حضرت را (اگرهم انجام مى گرفت) از حجيّت و سنديّت انداخت، چون نوشته شخص هذيان گو و تب دار ارزش قانونى ندارد، و براى اينكه از شدت ناراحتى مردم كه (باگفتن آن جمله كفر آميز، به وجود آمده بود) بكاهد و هم به گفتار خودش آبرو دهد، بلا فاصله گفت:

عندنا القرآن وحسبنا كتاب اللّه پيش ما قرآن هست (كه درحال سلامتى به ما آورده است) و قرآن: براى ما بس است.(6)


1- عمر بن الخطاب: عبدالرحمن أحمد البكرى: ص 64؛ أربعين شيخ الماحوذى: ص 150؛ الأربعين محمد طاهرقمى شيرازى.
2- بحارالأنوار: ج 22 ص 468؛
3- النص والإجتهاد ص 82 بنقل از صحيح مسلم و بخارى
4- همان مدرك بنقل از صحاح اهل سنت و مسند احمد و غير آنها.
5- بحار الأنوار: ج 22 ص 474؛
6- النص و الإجتهاد ص 81 ببعد بنقل از منابع مختلف اهل سنّت، اين جمله كفرآميز او از مسلّمات تاريخ و هيچگونه ابهامى در آن نيست منتهى با تعبيرهاى گوناگون، الرجل ليهجر يا نبىّ اللّه ليهجر يا الرجل ليهذى وتعبيرهاى مشابه ديگر.

ص: 108

شما را بخدا اين روايت ها را در كتاب هاى معتبر و صحاح اهل سنّت با دقت مطالعه نموده و به اين سؤال پاسخ دهيد،

آيا- در باره براى گوينده اين جملات كفر آور و ميزان دين او، چگونه قضاوت مى كنيد و چه حكم مى كنيد؟!. و

آيا- با گفتن جمله

«حسبنا كتاب اللّه»

(قرآن براى ما كافى است) خود قرآن را نكوبيد و تكذيب نكرد؟!.

چون همان قرآن در باره درخواست كننده دوات و قلم فرموده بود وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى (1) پيغمبر با هوى وهوس حرف نمى زند حرف او وحى است. اگر قرآن را كافى مى دانست.

چرا به آن عمل نكرد؟! چرا و چرا هاى زياد ديگر.

كسى از عمر نپرسيد پس در موقع مرگ ابوبكر كه طبق تعهدات صحيفه ملعونه، ترابه خلافت رسانيد و به گردن مردم سوار كرد، و به عثمان دستور داد كه وصيتنامه اش را بنويسد او شروع به نوشتن كرد تا به جائى رسيد كه خليفه بعد از من ... در اين حال غش نمود اما عثمان كارش را كرد و نوشت (عمر) است؛ ابوبكر به هوش آمد و پرسيد چيزى نوشتى؟ گفت: بلى نوشتم (عمر) است و ابوبكر او را تأييد كرد، و يا در روايت ديگر است كه عثمان نوشت: إنّى أستخلفت عليكم عمر بن الخطاب، فاسمعوا له و أطيعوا(2) من عمر را براى شما جانشين تعيين كردم پس به حرفش گوش دهيد واز او اطاعت نمائيد، آن وقت

چرا نگفتى، كتاب خدا برمعضلات امت كافى است؟! و

چرا كسى نه گفت دعوه إنّه ليهجر؟.(3)


1- نجم: 3 و آيات 115 نساء و 1 حجرات و 36 احزاب و آيات فراوان مشابه ديگر كه هرگونه اشتباه وخطا و گزافه گويى را از رسول خدا نفى كرده و بدور داشته است. .
2- تاريخ الخلفاء سيوطى: ص 82.
3- بااينكه هنگام نوشتن وصيتنامه، ابوبكر غش كرد؛ اگر ريگى توى كفش نداشتيد چرا يك بام و دو هوا؟!!.

ص: 109

اين جملات كفرآميز و شرم آور، سرو صداى زيادى را بلند ساخت بطورى كه حضرت از شدت و سنگينى آن غش كرد، وقتى كه به هوش آمد گفتند: اى رسول خدا دوات قلم بياوريم؟! فرمود: أبعدالّذى قلتم؟! لا، و لكن أوصيكم بأهلبيتى خيراً آيا بعد از حرفى كه زديد؟! ديگر نه، اما شما را به نيكى كردن به اهل بيتم وصيت مى كنم.(1) روى خود را از آنها برگردانيد، همگى بلند شده و متفرق شدند.

در روايت صحيح مسلم است: قال صلى الله عليه و آله دعونى فالذّى أنا فيه خيرممّا تدعونى از من دست برداريد من در حالى كه هستم، برايم بهتر ازآن است كه مرا برآن واميداريد.(2) از آن تعبير شيطانى كار به جايى رسيد كه زنها از پشت پرده صدا زدند ألاتسمعون ما يقول رسول اللّه!؟ آيا نمى شنويد پيامبر خدا چه مى گويد!؟ (او كاغذ قلم ميخواهد) عمر ديد زنهاى ديگر رسول خدا به طرف دارى برخاستند ممكن است كار را خراب نمايند بلا فاصلة به سرآنها داد زد «شما مانندزنانى هستيد كه دور يوسف را گرفته بودند، وقتى كه پيغمبر مريض مى شود چشمانتان راميفشاريد! (آبغوره ميگيريد) گريه ميكنيد و اگر سالم باشد به گردنش سوار مى شويد! قال فقال رسول اللّه دعوهنّ فإنّهنّ خير منكم از آنها دست برداريد آنها از شما بهترند.(3)

در روايت ديگر است كه زنى از حاضران گفت: ويحكم عهد رسول اللّه إليكم فقال بعض القوم: اسكتى لا عقل لك فقال النّبى صلى الله عليه و آله أنتم لا أحلام لكم (4) واى برشما پيغمبر ميخواهد برايتان عهدى بنويسد (چرا به حرفش گوش نمى دهيد) يكى از حاضران (عمر) گفت: ساكت باش، زن بى عقل! حضرت فرمود: (بلكه) شما عقل نداريد

«بدترين و داعِ بزرگترين امام»

استاد احمد حسين محامى اردنى زير عنوان: أسوأ وداع لأعظم إمام عرفته البشريّة درطول تاريخ ديده نشده و پيش نيامده است كه با بزرگى و يا خليفه اى در


1- بحار الأنوار: ج 22 ص 468؛
2- النّص والإجتهاد ص 82؛
3- همان مدرك بنقل ازمنابع مختلف.
4- المعجم الكبير: 11/ 36( ط- دار إحياء التراث العربى)

ص: 110

هنگام مرگ، مانند موقع رحلت رسول خدا باسنگدلى و بى حيائى رفتار كرده باشند و بر هيچ خليفه اى آن اعتراضها و يا جسارتها را نكردند كه در باره رسول خدا انجام دادند بلكه برعكس!(1).

آيا- پس از گذشت چهارده قرن بر محققين باانصاف و دور از تعصب وقت آن نرسيده است كه به صفحات تاريخ فريقين دقت كنند، و ببينند چه حق كشى هائى با دست مدعيان حق مدارى و اسلاميت ببار آمده است؛ ديگر وقت آن سپرى شده است كه نويسنده ها وبزرگان اهل تحقيق به طور گذرا و يا با تعصب قومى به تاريخ بنگرند، و از حق و حقيقت صرف نظر كنند علّامه مجلسى رضى الله عنه درذيل جريان منع عمر از آوردن دوات و قلم مى نويسد: أقول خبر طلب رسول اللّه صلى الله عليه و آله الدّواة والكتف ومنع عمر عن ذالك مع إختلاف ألفاظه متواتر بالمعنى، و اورده البخارى والمسلم و غيرهما من محدثى العامة فى صحاحهم و قد أورده البخارى من صحيحه، منها فى الصّفحة الثّانية من مفتتحه، وكفى بذالك له كفراً و عناداً، و كفى ضلالًا، لمن اتّخذه مع ذالك خليفةً و إماماً، من مى گويم خبر درخواست رسول خدا دوات و چرم شانه و مانع شدن عمر از آوردن آن، با تفاوت كمى درالفاظ، از اخبار متواتر بمعنى است بخارى و مسلم و ساير محدثين اهل سنت در كتابهاى صحيحى خودشان آورده اند، بخارى نيز در صفحه دوم از ديباچه كتابش ذكر كرده است، با اين وصف، در گمراهى كسانى كه او را خليفة و رهبر مى دانند بس است.(2) واقعاً كسى پيدا نشد به اين دلسوز اسلام بگويد:

آيا- تو داغ تر از آش بودى رسول خدا صلى الله عليه و آله آورنده دين و مؤسس اسلام، به أندازه تو به دين خود دلسوزى نداشت و آنها را بى سرپرست رها كرد و رفت؟!!. درحالى كه هنگام مرگ فرمود: من به شما اعلام مى كنم گفتنى ها را (كه شما بعد از من به آن احتياج خواهيد داشت) به وصىّ خودم گفته ام ولم اهملكم اهمال البهائم، و لم أترك من أموركم شيئاً من شما را مانند حيوانات خودسر رها نساخته ام و هرچه كه به آن


1- من حيات الخليفة ص 142؛
2- بحارالأنوار: ج 22 ص 474؛

ص: 111

نياز داريد، ترك نكرده ام.(1)

آيا- با اين گفتارها، جلوى شورش را مى گرفت و به سر مردم شيره مى ماليد؟

آيا- آيه (وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى)(2) و آيات ديگر را نشنيده و به گوشش نه خورده بود كه هيچگونه حق اظهار نظر در برابر سفير الهى را نداشتند.

ابن عباس در طول عمرش تأسف مى كرد و مى گفت: إنّ الرّزيّة كلّ الرّزيّة ماحال بين رسول اللّه و بين أن يكتب لهم ذالك الكتاب من إختلافهم و لغطهم (3). همانا مصيبت تمام و كامل آن وقت (برامت اسلام) گريبانگير شد كه ميان رسول خدا و نوشتن آن سندى كه مى خواست بنويسد، بخاطر اختلاف و غلطهائى كه داشتند، حائل و مانع شدند.

اگر بادقت اين جريانهاى تاريخى را بررسى كنيم درمى يابيم كه سردسته اين گروه با صلاحديد مشاورانش، با چه دقتى در هر موردى كه پيش مى آمد و سر هر فرستى، رسول خدا را خلع سلاح ميكرد، وآن حضرت چون خطرهاى بعدى را به عيان مى ديد تا آخرين لحظه عمر مباركش مبارزه كرد ولى حيف كه حيف ...

«آخرين سخن»

پس از جسارت اخير رئيس گروه با اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله حال سخن گفتن ونوشتن نداشت باز براى آخرين بار اين جملات را با تأكيد زياد، از زبان مباركش جارى ساخت يا أيّهاالنّاس! إنّى تارك فيكم الثّقلين كتاب اللّه و عترتى (أهل بيتى) لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض (4) اى مردم من در ميان شما دو وزنه سنگين مى گذارم (ومى روم) كتاب خدا و اهل بيت منند، آن دو ابداً از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض (كوثر) پيش من آيند، (حديث ثقلين نيز از مسلمات تاريخ اسلام است كه


1- بحارالانوار: ج 22 ص 478 بنقل از الطرائف ص 18 ببعد.
2- نجم عليهم السلام عليها السلام.
3- مسند أحمد: 1/ 325- 326؛ صحيح بخارى: 5/ 137 و 7/ 9؛ صحيح مسلم 5 پ/ 76.
4- مجالس المفيد ص 79: بحارالأنوار: ج 22 ص 476؛

ص: 112

نيازى به پرداختن. به آن نيست.

درحديث ديگر فرمود:

أيّهاالناّس يوشك أن أقبض قبضاً سريعاً، فينطلق بى، و قد قدّمت إليكم القول معذرة إليكم، ألا إنّى مخلف فيكم كتاب اللّه ربّى عزّ و جلّ، و عترتى أهل بيتى، ثمّ أخذ بيد علىٍّ فرفعها، فقال: هذا علىّ مع القرآن و القرآن مع علىّ، خليفتان نصيران، لايفترقا حتىّ يردا علىّ الحوض فأسئلهما ماذا خلّفت فيهما(1)

اى مردم نزديك است سريعاً قبض روح شده از ميان شما بروم، براى شما اتمام حجت نمودم تا در پيشگاه خداوند معذور باشم، آگاه باشيد من در ميان شما كتاب خداى عز وجل، و اهل بيتم رابه جا گذاشتم (جانشين قرار دادم؛)

سپس دست على را گرفت و بلند كرد و فرمود: اين على با قرآن و قرآن با عليست، دو جانشين، ياور يكديگرند، از همديگر جدا نخواهند شد تا در حوض بر من وارد شوند و از آن دو مى پرسم (امت بعد از من) باشما چه رفتارى داشتند (و چگونه رعايت حال شما را كردند).

شمارا به خدا حديث ذيل را بادقت بخوانيد و بحق قضاوت نماييد!.

24 «خاك سپارى من در خانه ام!»

امير مؤمنان عليه السلام عرض كرد اى رسول خدا مرا امر فرمودى اگر حادثه اى براى شما پيش آيد در خانه خودت دفن نمايم؟ فرمود: بلى، اى على خانه من قبر من است!.

على عليه السلام گفت: پدر و مادرم فداى توباد حدود آنرا براى من تعيين نماييد، فرمود: تو به همين محلى كه نشسته اى، مسخّرى (يعنى اين خانه كلًاّ دراختيار تو است) عائشة گفت: فأين أسكن أنا؟ پس من دركجا ساكن شوم؟ فرمود: در يكى از خانه ها، اين خانه مال من است تو به اندازه ديگران در آن حق دارى (يك نهم از


1- كشف الغمّة ص 43: بحار الأنوار: ج 22 ص 476؛

ص: 113

هشت يك آن) فقرّى فى بيتك و لا تبرّجى تبرّج الجاهليّة الأولى، و لا تقاتلى مولاك و وليّك ظالمة شاقة، وإنّك لفاعليه پس درخانه ات قرار بگير، مانند زمان جاهليت از خانه بيرون نزن، (مثل زنان جاهليت پرده درى نكن!) و بامولا و ولىّ خود (على) پيكار نكن در حالى كه تو بر او ستمگرى و مشكل تراشى مى كنى، ولى حتماً اين كار را خواهى كرد.

اين گفتگو به گوش عمر رسيد به دخترش حفصة گفت: به عائشه بگو، در باره على با او (يعنى بارسول خدا) سر صحبت باز نكن و آن را رد منما، او هنوز مانند دوران سلامتى اش در دم مرگ نيز، خود باخته و دلباخته على است إنّما البيت بيتك لاينازعك فيه أحد، فإذا قضت المرئة عدّتها من زوجها كانت أولى ببيتها تسلك إلى أىّ مسالك شائت خانه خانه تواست كسى مزاحم تو نخواهد شد، زن پس از گذراندن دوران عدة، درخانه اى كه نشسته است متعلق به خود او ميباشد در باره آن خانه هر راهى را كه دلش خواست تصميم مى گيرد، (بنشيند يا ببخشد و يا بفروشد).(1)

باصراحت مى گويد به گفته رسول خدا زياد اهميت نده، و نگران نباش خانه مال خودت است! بلافاصلة مانند شگرد هميشه گى اش براى ساكت كردن حاضرين و بهره بردارى از نفوذ خود حكمى هم صادر كرد، (زن در خانه اى كه شوهرش مرده، صاحب اختيار است!.)

«جفاى تاريخ»

يا «سرّ مگو»

در قرن اول بويژه نيم قرن، صدر اسلام در أثر ممنوعيت شديد تدوين أحاديث و مواظبت كامل از درز مسائل به بيرون، كه در حدود صد سال به درازا كشيد، جريانات و حوادث زيادى، در هاله اى از ابهام فرو رفت، بگونه اى كه هيچكس، و هيچ وقت، روى مصالحى، نخواستند و يا نتوانستند از روى آنها پرده بردارند و


1- بحار الأنوار: ج 22 ص 494 به نقل از الطرائف سيد ابن طاووس ص 46؛

ص: 114

جوامع اسلامى را آگاه سازند و يا اصلًا همچون مسائلى نبوده، بعدها روى اغراض شخصى و يا اعتقادى و مذهبى، أفزوده شده و در مصادر فريقين تزريق گرديد؛ ماهم با وجود اين همه روايات، درصدد اثبات مطلبى در اين باره، نيستيم! فقط مى خواهيم درباره آيه مباركه: أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ اگر پيغمبر بميرد، يا كشته شود، عقب گرد خواهيد كرد و آنها هيچ ضررى به خدا متوجه نمى كنند و به زودى خداوند به سپاس گزاران جزاى خير خواهد داد.(1) مانند گروهى از مفسرين فريقين، بررسى كوتاه داشته باشيم، شايد بعضى از عزيزان، از آوردن اين مقدار هم ناخرسند باشد، امااين ناخرسندى ها سبب ناديده گرفتن ارزشها و بها ندادن، به منابع حديثى خود، نمى باشد؛

وانگهى اين مطالب در تفاسير و كتابهاى متقدمين آمده است، اگر دل چركينى كوچكى هم پيش آيد، متوجه بزرگانى مانند شيخ طوسى و علىّ بن ابراهيم قمى و عياشى و فيض كاشانى و ابن جمعه و مشهدى و ساير مفسّرين رضوان اللّه عليهم أجمعين مى باشد نه از همچون ماكوچكان كه فقط روايات و نظرهاى آنان را آورده و به صورت گذرا رد مى شويم.

بزرگانى از مفسرين اهل سنت، مانند امام فخر رازى و جز او هم در تفسير آيه فوق، سؤالى كه ذيلًا مى آيد را عنوان كرده و مورد بحث و فحص، قرار داده اند.

سؤال اين است كه خداوند، در باره رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله،

چرا آيه را با ترديد، و دو پهلو، نازل فرموده است (مات أو قتل) (بميرد يا كشته شود)؛ اگر با مرگ طبيعى از دنيا مى رفت، ديگر به (أو قتل) نيازى نبود و بالعكس؟!

درست است كه اين آيه در توبيخ فراريان جنگ أحد نازل شد، اما خداوند كه با ترديد، سخن نمى گويد. امام فخر رازى: نظرش بر اين است كه، صدق قضيه شرطيه، صدق هر دو جزء آن را، اقتضاء نمى كند، مثلًا كسى بگويد: اگر عدد

- 5- زوج باشد به طور مساوى، قابل تقسيم است؛ پس شرطيت صادق است


1- آل عمران: 144.

ص: 115

اگرچه دو جزء آن كاذب؛ مانند آيه مباركه «لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا»(1) اگر در زمين و آسمان، خدايانى، جز خداى واحد، وجود داشت، هر دوى آنها، به فساد كشيده ميشدند اين گفتار درست است با اينكه در زمين و آسمان نه دو تا خدا هست و نه فساد (مورد نظر).(2)

در آيه ديگر فرموده است «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ»(3) تو ميميرى، و آنها هم خواهند مرد، پس در اين آيه و آيات مشابه آن مرگ طبيعى را براى رسول خدا قطعى در نظر گرفته است.(4)

اين استدلال از شخصيتى مانند ايشان بعيد است، زيرانظريه، اوّلى ايشان ازجهت اعتقادى صحيح نيست، چون طبق دلائل و براهين مسلّم، شك و ترديد بر خدا جايز نيست و راه نمى يابد، در صورتى كه خدا ميدانست او كشته نمى شود، آوردن جمله «أو قتل» (نعوذ باللّه) عبث به نظر مى رسيد!.

و دومى هم از نظر لغت مردود است چون؛ مرحوم علامه طباطبائى رضى الله عنه در تفسير آيه آل عمران مى فرمايد: اگر لغت «مات» با «قتل» با هم ذكر شوند، هر يك معناى خود را دارد و اگر به تنهائى گفته شود، هم بر مرگ طبيعى معنا دهد و هم بر كشته شدن.(5) پس در آيه مباركه سوره زمر: كلمه «ميّت» عموميت دارد، هم بر مرگ طبيعى و هم بر قتل، و با آيه آل عمران معناى مشابهى دارد؛

چنانكه در روايت حسين بن منذر و عبدالصّمد بن بشير از امام صادق عليه السلام نيز در تفسير آيه، بر شق دوم (قتل)، حمل شده است.(6)


1- أنبياء: 22.
2- تفسير كبير فخر رازى: 9/ 377 طبق تجزئه خودش، در تفسير آيه مباركه.
3- الزّمر: 30.
4- همان مصدر.
5- تفسير الميزان: 4/ 36 در تفسير آيه مباركه؛ الموت و القتل، اذا افترقا، كان الموت أعم من القتل، واذا اجتمعا كان الموت هو ما بحتف الأنف و القتل خلافه.
6- تفسير عياشى ج 1 ص 200: بحار الأنوار: ج 22 ص 516 و 8/ 6؛ نورالثّقلين ج 1 ص 401؛ تفسير صافى ج 1 ص 390 تفسير برهان ج 1 ص 320 تفسير كنزالدّقائق: 2/ 251.

ص: 116

در بعضى از روايات وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله را اين گونه آورده اند: قبض مسموماً يوم الإثنين (1) روز دوشنبه مسموم قبض روح شد و فسمّ قبل الموت (2) پس پيش از

مرگ مسموم شد.

قال الشّيخ فى التّهذيب: قبض مسموماً يوم الإثنين لليلتين بقيتا من صفر سنة احدى عشرة من الهجرة(3) شيخ (طوسى) در تهذيب فرمود: روز دوشنبه دوروز مانده از صفر سال يازده هجرى مسموم قبض روح گرديد.

هيچكدام از اين بزرگواران در اطراف اين روايت ها و روايت هاى بعدى رد يا قبول و اظهار نظرى نكرده اند بلكه، بزرگانى مانند شيخ طوسى رضى الله عنه و جز او، عبارت بالا را در كتابهاى حديثى خود بدون توضيح و سربسته و مبهم آورده اند، اما نه آنها و نه تاريخ نويس ها، كيفيت مسموميت آن حضرت را، براى بعدى ها بازگو نكرده اند كه، چگونه واز دست كهِ مسموم شد، اگر چه در لا بلاى كتابها، مندرجات ذيل، يافت مى شود، اما مبهم و گذرا.

1- هنگام فتح خيبر: ابى بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه آن حضرت فرمود: در روز خيبر، رسول خدا صلى الله عليه و آله را مسموم كردند، گوشت به سخن در آمد: يا رسول اللّه إنّى مسموم اى فرستاده خدا من مسمومم؛ بدينجهت آن حضرت هنگام وفات فرمود: امروز از آن خوردنى كه (زن يهوديه پس از فتح خيبر، در ذراع گوسفند به من داد) كمرم شكست و اعضايم ناتوان شد، و هيچ پيغمبر، يا وصىّ پيغمبرى نيست، مگر اينكه شهيد مى شوند.(4)


1- تهذيب شيخ: 2/ 2؛ چاپ قديم؛ شرح اصول كافى مولى محمد صالح مازندرانى: 7/ 143 بنقل ازتهذيب؛ جواهرالكلام: 20/ 79؛ بنقل از التحرير، بحارالأنوار: 22/ 514 از تهذيب شيخ.
2- بحار الأنوار: ج 22 ص 516 و 8/ 6 و 31/ 641؛ تفسير عياشى ج 1 ص 200؛ تفسير نورالثقلين ج 1 ص 401؛ تفسير صافى ج 1 ص 390 تفسير برهان ج 1 ص 320 تفسير كنزالدّقائق: 2/ 251 و تفاسير ديگر.
3- التهذيب ج 2 ص 2؛ بحار الأنوار ج 22 ص 514.
4- بصائر الدّرجات: ص 148؛ بحارالأنوار: 22/ 516.

ص: 117

جعفر بن محمد از قداح نيز مشابه اين روايت را آورده است.(1)

اين روايت، (مسموميت از دست خيبرية) مورد قبول تمامى آنهائى كه از فريقين، قائل به مسموميت آنحضرتند، مى باشد.

اشكالى كه پيرامون اين روايت به نظر مى رسد اين است كه، «زينب بنت الحارث» دختر برادر، مرحب خيبرى ذراع مسموم بريان شده را آورد ولى يكى از اصحاب بنام براء بن معرور(2) يا بشر بن براء بن معرور(3) پيش دستى كرد و يك لقمه خورده بود على عليه السلام به او فرمود: لا تتقدم رسول اللّه، جائت به يهوديّة و لسنا نعرف حالها فإن أكلته بأمر رسول اللّه فهو الضّامن لسلامتك منه و اذا أكلته بغير اذنه وكّلك الى نفسك، فنطق الذراع و سقط البراء الى آخرالخبر به رسول خدا پيشى نگير آن را زن يهودية آورده است ما در جريانش نيستيم اگر با دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله بخورى، او ضامن سلامتى ات از شرّ آن است و اگر بدون اجازه حضرت بخورى مسؤلش خودت هستى، ذراع سخن گفت و مسموميتش را اعلان نمود، و براء هم افتاد و مُرد تا آخرخبر(4) حالا اين سؤال پيش مى آيد بنا به فرموده على عليه السلام اگر براء با امر پيامبر آن را مى خورد اثر سم خنثى مى شد، چگونه در وجود مبارك خود حضرت اثر گذاشت و با آن سم كمرش شكست و از پا در آمد؛ وانگهى حضرت مسموم شدن و مردن براء را كه ديد پس،

چگونه خود از آن ذراع مسموم خورد و در واقع خود كشى كرد؟!!.

2- روايات ديگرى در اين مورد با تفصيلهاى گوناگون وارد شده است فقط


1- همان آدرس.
2- بحارالأنوار: 17/ 396.
3- تفسير مجمع البيان: 9 204 و كتابهاى ديگر كه ذيلًا مى آيد.
4- تلخيص از كتابهاى: طبقات محمدبن سعد: 2/ 107؛ الثّقات ابن حبّان: ص 16؛ الشّفاء بتعريف حقوق المصطفى: 1/ 107؛ درر السّمط فى خبر السّبط ص 90؛ عون المعبود: 12/ 148؛ فتح البارى: 10/ 209؛ كنز العمال: 7/ 271؛ الدّيباج على مسلم: 5/ 207 اًالمعجم الكبير: 2/ 35 شرح مسلم نووى: 14/ بنقل از دلائل النّبوة بيهقى و بحارالأنوار: 170/ 396 و 21/ 6؛ مجمع البيان: 9/ 204؛ الميزان: 18/ 298؛ و 12 كتاب ديگر از فريقين كه در دسترس است.

ص: 118

مصادر و آدرس بعضى از آنها را تقديم مى دارم كه اهل تحقيق، با مطالعه عناوين «كشف راز» و «براندازى در پرتگاه» و «أندرونى ها» و غيره در كتاب «از مباهله تا عاشورا» ى مؤلّف، و درك مفاهيم آنها، در كنار هم بر رسى وجمع بندى نمايند تا مطلب روشن گردد و يا مانند گذشتگان، براى رعايت مصالح مسلمين و حفظ اتّحاد آنها، لب فرو بندند و مهر سكوت برلب زنند، و مسؤليت اين گونه روايت ها را بر ذمه راويانش بار كرده و كشف حقايق را به روز «يوم تُبْلى السّرائر فما له من قوّة و لا ناصر روزى كه در آن اسرارهاى نهان (انسانها) آشكار مى شود و براى او هيچ نيرو و ياورى نيست (كه از خود دفاع نمايد)، واگذار كنند(1). واللّه العالم بحقائق الأمور.

«فسُمّ قبل الموت إنّهما سقتاه» پيش از مرگ مسموم شد همانا آن دو، اورا به او نوشاندند!!(2) در بحار با جمله «إنّهما سمّتاه» «آن دو اورا مسموم نمودند» آورده است و در تفسير صافى ضمير إنّهما را به إمرئتين دوزن برگردانده است فأجتمعا على أن يستعجلا ذالك على أن يسقياه سمّاً پس دونفرى تصميم گرفتند در باره (به دست آوردن خلافت) شتاب كنند و او را زهر بنوشانند (و زود از ميان بردارند).(3)

فاجتمعوا أربعة على أن يسمّوا(4) رسول اللّه صلى الله عليه و آله پس چهار نفرى دست بيكى كردند كه رسول خدا را مسموم نمايند!!(5).

قال المجلسى قدس سره يحتمل أن يكون كلا السّمّين دخيلين فى شهادته صلى الله عليه و آله مجلسى فرمود: احتمال دارد هر دو سم (زن خيبريه و آن دو زن) در شهادت (آن حضرت) دخيل باشد.(6)


1- طارق: 9.
2- تفسير عياشى ج 1 ص 200: بحار الأنوار: ج 22 ص 516 و 8/ 6؛ نورالثقلين ج 1 ص 401؛ تفسيرصافى ج 1 ص 390 تفسير برهان ج 1 ص 320 تفسير كنزالدّقائق: 2/ 251.
3- بحارالأنوار: ج 22 ص 246 بنقل از الصّراط المستقيم؛
4- اى يسقونه سمّاً، پاورقى بحار ج 22 ص 239؛
5- تفسير قمى: 686- 688؛ بحارالأنوار: 22/ 239.
6- بحارالأنوار: ج 22 ص 516 س 18؛

ص: 119

شبى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در صبح آن از دنيا رحلت نمود، على و فاطمة و حسن و حسين را خواست و در را بستند، در طول شب با فاطمة عليها السلام راز گفت، چون صحبت به درازا كشيد، على با حسنين بيرون آمده و در جلوى در ايستادند و مردم در پشت در بودند، زنان پيغمبر به على و فرزندانش نگاه مى كردند، عائشة گفت: چرا رسول خدا در اين ساعت حسّاس ترا بيرون كرد و بادخترش تنها ماند!؟

على عليه السلام به او گفت: قد عرفت الّذى خلا بها و أرادها له و هو بعض ما كنتِ فيه و أبوكِ و صاحباه ممّا قد سمّاه، فوجمت أن تردّ عليه كلمةً(1) بتحقيق مى شناسى آنچه را كه به خاطر آن، بااو خلوت نمود و او را در جريان آن قرار داد، و آن پاره اى از كارهاى پدرت و دو رفيقش بود كه يقيناً اورا مسموم كردند!!؛ پس (عايشه بعد از اين گفتار) زبانش گرفت حتى نتوانست يك كلمه به حضرت جواب گويد. و مدارك ديگر كه، نيازى به اطاله كلام نيست!

آيا- اين همه مدارك جعلى است؟!!. يا به خاطر رعايت مصالح مسلمين و حفظ اتحاد آنها و يا اساساً ترس از نابودى و تقيه ويا ويا ... است كه تاريخ در باره آن سكوت اختيار نموده است؛ خدا مى داند.

«ورق برگشت»

چكيده تاريخ هاى فريقين (شيعة و سنى) گوياى اين حقيقت است كه در واپسين لحظات عمر رسول خدا صلى الله عليه و آله، گروه فشار بر فعاليت هاى خود شدت بخشيده و به اجراى نقشه هاى شوم و آرزوهاى مسموم و ديرينه خود، جان فشانى مى كردند به طورى كه همه ارزشهاى انسانى و بظاهر اسلامى خود را نيز تماماً زير پا گذاشته و براى رسيدن به هدف خودتلاش شبانه روزى كردند و متأسفانه، موفق هم شدند.

صبح روز 28 ماه صفر، حضرت ناتوان در بستر خود افتاده بود كه عائشة


1- بحارالأنوار: ج 22 ص 490 بنقل از الطرائف ابن طاووس ص 38 ببعد؛ وَجَمَ ازشدت ترس زبانش بند آمد، با ترش رويى سكوت كرد، خاموش گرديد از اندوه و از خشم( المنجد).

ص: 120

فرصت را غنيمت شمرده گفت: به پدرم ابوبكر بگوييد برود نماز صبح را اقامه كند (البته مى دانيد كه مهمترين تلاش آنها بر اين بود كه در حال حيات رسول خدا لا أقل يك وعده نماز وسيله يكى از پدرانشان برپا شود كه دست آويزكنند رسول خدا صلى الله عليه و آله در حال حيات خود، او را به جانشينى خود تعيين نموده است) وقتى كه حضرت از سوء نيت آنها مطلع شد، به على و فضل بن عباس دستور داد مرا به مسجد ببريد.

وقتى به مسجد رسيد ابوبكر يك ركعت از نماز صبح را سپرى كرده بود، به او اشاره كرد به عقب برگردد با آن حال نزار و ناتوان، خود به اقامه نماز،

پرداخت.(1)

پس از اتمام نماز همه آنها را به حضور طلبيد وفرمود: آيا من به شما نگفته ام كه بالشكر اسامة حركت كنيد؟!؛ گفتند بلى اى رسول خدا! پس چرا تأخيركرده ايد!؟

ابوبكر گفت: من رفته بودم برگشتم تا با شما تجديد عهد كنم، عمر گفت: من نرفتم چون نخواستم حال شمارا از ديگران بپرسم، سه مرتبه فرمود: نفّذوا جيش أسامة (به تفصيلى كه در عنوان «تجهيز لشكر اسامه» و اسناد آن گذشت).

در روايت ديگر است وقتى كه بلال اذان را گفت: عايشة بيرون آمد، به عمر گفت: اى عمر برو نماز مردم را بخوان، عمر گفت: أبوك أولى بها پدر تو به نماز خواندن اولى است.

عايشة گفت: لكنّه رجل ليّن و أكره أن يواثبه القوم فصلّ أنت آخر او؛

مرد نرم خو است مى ترسم «آن گروه» به او حملة كرده، از دستش بربايند، تونماز را بجا آور، عمر گفت: بگو او نماز را اقامة كند اگر كسى به او مزاحمت نمود و يا به سوى او حركت كرد، من جوابش را مى دهم و از او كفايت مى كنم وانگهى محمد بيهوش افتاده است، گمان ندارم ديگر به هوش آيد و آن مرد (يعنى على عليه السلام به پرستارى) او مشغول است قدرت جدا شدن از او را ندارد، پيش از آنكه بهوش آيد پدرت را وادار كن نماز را بجا بياورد، اگر به هوش آيد مى ترسم على را به نماز


1- پر واضح است چون او بدون اجازه امام راتب، اقامه نماز كرده بود و داراى مفسده سياسى و اجتماعى و غيره هم بود، پس آن نماز از اول باطل بوده و به عقب زدن حضرت او را، پرده ها را برداشت

ص: 121

بفرستد چون ديشب نجواى آن دو را شنيدم، پس ابوبكر به نماز حاضر شد كه بعد از بهوش آمدن، حضرت خود به نماز رفت (تاآخرخبر)(1).

پس در حيات رسول خدا به اين هدف نرسيدند و به تثبيت موقعيت خود دست نيافتند اما زمينه را طورى فراهم كردند به محض اينكه حضرت چشم از اين جهان كجمدار فرو بست، فرصت را غنيمت شمرده از گرفتاريهاى اميرمؤمنان عليه السلام كه براى امتثال امر رسول خدا صلى الله عليه و آله مشغول و سرگرم تغسيل و تكفين آنحضرت بود و بنى هاشم نيز گرفتار عزاى او بودند، استفاده كرده، در سقيفه بنى ساعدة گردهم آمدند بالطايف الحيل، انصار را عقب زده و براى تثبيت و محكم كارى، ابوبكر را جلو انداخته و براى او بيعت گرفتند، مردى پيش اميرمؤمنان عليه السلام آمد ديد بيلى دردست گرفته، سرگرم ساختن قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله است، جريان بيعت را به حضرت شرح داد، حضرت به بيل تكيه كرده اين آيات را تلاوت فرمود: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم الم أحسب النّاس أن يتركوا أن يقولوا آمنّا وهم لايفتنون (الخ)(2) به نام خداوند بخشندء مهربان آيا مردم گمان مى كنند همين كه بگويند: «ايمان آورديم» به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد؟! تا آخر آيه مباركه.

آيا- جنازه رسول خدا را در خانه رها ساخته و از عدم حضور اميرمؤمنان عليه السلام، فرصت را غنيمت شمردن، و در گير بيعت گرفتن و تمهيد رياست خود كردن، و و ..

سزاوار يك مسلمان است؟!.

«پيغبر نمرده است»

ابن ابى الحديد گويد: جميع مؤرخين سيره رسول خدا مى نويسند: وقتى كه حضرت رحلت نمود، ابوبكر در منزل خود، در محلى بنام سُنح (3) (در عوالى مدينة) بود، عمربن خطاب بلند شد (براى اينكه طبق قرار و پيمان هاى قبلى تا آمدن ابوبكر مردم را از دست زدن به كارى معطل نموده و نگهدارد و هم دو تيرگى


1- بحارالأنوار ج 22 ص 485؛ بنقل از الطرائف سيد ابن طاوس ص 29- 34.
2- عنكبوت 1- 4؛ بحار الأنوار ج 22 ص 519 به نقل از ارشاد مفيد ص 98- 101؛
3- موضعٌ بعوالى المدينة فيه منازل بنى الحارث بن الخزرج. النّهاية فى غريب الحديث: 2/ 407.

ص: 122

اساسى ميان مسلمانان ايجاد كرده و سر گرم نمايد) گفت: (اى مردم) پيغمبر نمُرده است و نخواهد مُرد، تادينش را به تمامى اديان غلبة دهد، بر ميگردد دست وپاى كسانى را كه به مرگ او معتقد شوند، مى بُرد لا أسمع رجلًا يقول مات رسول اللّه إلّا ضربته بسيفى (1) إلّا فلقت هامته بسيفى هذا(2) نشنوم كسى بگويد رسول خدا مرده است و گرنه سرش را با اين شمشير مى شكافم و از تنش بر مى دارم!،

محمد بن جرير طبرى مى نويسد: و كان عمر يقول: بعد وفات رسول اللّه صلى الله عليه و آله لم يمت و كان يتوعّد النّاس بالقتل فى ذالك عمر بعد از وفات آن حضرت مى گفت: او نمرده است و (عمر) كسى كه اين حرف را ميزد به مرگ تهديد مى كرد(3).

البته سخن مؤرخين و نوشته هاى نويسندگان در اين مورد زياد است، عمر تا آمدن ابوبكر توانست با هر ترفندى كه مى دانست، مردم را از نشان دادن هرگونه عكس العملى، مهار كرد، گاه گفت: خداوند رسول خدا را مانند عيسى به آسمان برد(4) گاه ميگفت: مانند موسى كه چهل روز از قوم خود غيبت كرد، غائب شده است اميد وارم زنده باشد و بر گردد دست و پاى منافقين را قطع كند(5) و امثال اين حرفها، تا اينكه ابوبكر از سُنح برگشت و ماجراى گفتارهاى عمر را شنيد گفت: مه ياعمر(6) ساكت باش اى عمر على رسلك (7) برو پى كارت، خداوند در قرآن مى فرمايد أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ (8) إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ عمر گفت: كأنّى ماسمعت هذه الآية حتّى قرأها أبوبكر مثل اينكه من اين آيه را نشنيده بودم تا اينكه ابوبكر آن را


1- من حيات الخليفة: ص 160 بنقل از شرح نهج البلاغة ج 1 ص 128؛
2- كتاب وِجاء ابوبكر: ص 90 تأليف أستاد خالد محمّد خالد المصرى؛ من حيات الخليفة: ص 160.
3- تاريخ طبرى ج 3 ص 198 چاپ اول چاپخانه حسينية مصر؛ من حيات الخليفة ص 160؛
4- الملل والّنحل شهرستانى ج 1 ص 23؛
5- من حيات الخليفة ص 160 بنقل از شيخ محمود أبو رية در كتاب شيخ المضيرة ص 88.
6- الملل ونحل ج 1 ص 24( الخلاف الثانى فى الإمامة)
7- كامل ابن اثير ج 2 ص 327 چاپ بيروت؛ عقد الفريد ج 6 ص 11 بيروت؛
8- آل عمران 143؛

ص: 123

براى من خواند(1) (اى بنازم به اين خليفه حليف القرآن چقدر آشنا با قرآن و حافظ آن بوده است).

عمر گويد: به خدا قسم وقتى كه آيه را از ابوبكر شنيدم نتوانستم خود دارى كنم تا اينكه به زمين افتادم، و دانستم كه پيامبر مرده است.(2) اين جمله را باعبارات گوناگون روايت كرده اند (سقطتُ الى الأرض،) (فعقرت حتّى ماتقلّت رجلاى)، (حتّى (هويتُ الى الأرض)، (و عثرتُ و أنا قائم) (حتّى خررتُ الى الأرض)، و عرفت حين سمعته تلاها أنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله قد مات (3).

عمر چگونه نمى دانست، در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله همان ساعت هاى پايانى، در چند مورد به مرگ خود تصريح كرده بود، مخصوصاً در حجةالوداع فرمود: إنّما أنا بشر يوشك أن يأتى رسول ربّى فأُجيب.(4) قطعاً من بشرم نزديك است فرستاده خدايم آيد و من جواب دهم.

در حالى كه اين آيه در جنگ أحد نازل شده است و عمر موقعى كه در آن جنگ فرار مى كرد مانند ديگران مى گفت: قُتِلَ محمّد(5) در آنجا به كشته شدن رسول خدا فرياد مى زند و بعد از مرگ مى گويد نمرده است.


1- الملل ونحل شهرستانى: تحقيق محمد گيلانى، ج 1 ص 23؛ البته واضح است كه اين برنامه ها ازپيش تعيين شده بود كه آن چنان بگويد و اين، چنين باز دارد، لاسامح اللّه لهم.
2- مسند احمد: 6/ 220؛ سنن دارمى: 1/ 39؛ بخارى: 4/ 194؛ سنن ابن ماجه: 1/ 520؛ يعقوبى: 2/ 114؛ شرح نهج البلاغه: 2/ 40؛ البداية و النّهاية: 5/ 262- 264؛ الدرالمنثور: 2/ 81 و 4/ 318؛ كنزالعمال: 7/ 226، 232- 235 و 243- 247؛ طبقات ابن سعد: 2/ ق 2/ 53- 57؛ البدء والتاريخ: 5/ 62- 63؛ جامع الأحاديث: 13/ 260- 261 الهجوم: ص 63 بنقل از مدارك فوق.
3- صحيح بخارى: 5/ 143؛ كنزالعمال: 7/ 2240 و 226؛ جامع الأحاديث كبير سيوطى: 13/ 12 و 17( از عبد الرزاق و ابن سعد و ابن ابى شيبه و محمد و العدنى و بخارى و ابن حبان و ابى نعيم بيهقى).
4- مسند احمد: 4/ 367؛ سنن دارمى: 2/ 432؛ صحيح مسلم: 7/ 122؛ سنن كبرى بيهقى: 2/ 148 و 7/ 30 و 10/ 114؛ كنزالعمال: 1/ 178؛ مجمع الزوائد: 9/ 164؛ الهجوم: ص 64 ازآنها.
5- شرح نهج البلاغة: 14/ 276؛ سيره نبويه ابن كثير: 3/ 61، 68( چاپ دارالفكر) تفسير ابن كثير: 1/ 418( ط دارالمعرفة)؛ درّالمنثور: 2/ 81.

ص: 124

اى بسوزد هوا و هوس و حب رياست وو ..

خود عمر نزول اين آيه را در جنگ احد، بعد از آنكه (پس از فرار) به حضور پيامبر برگشت، روايت مى كند(1).

بلى عمر با اين طرح و اجراها، مردم را مشغول ساخت تا هم پيمانش از سُنح بر گردد بدينجهت است كه در برخى از روايات خود به اين مطلب تصريح مى كند كه (بعد از اين جريان مردم را بر بيعت ابوبكر دعوت نمود)(2).

ابن ابى الحديد در مقام دفاع گويد: مقام عمر بالاتر از اين است كه معتقد به (نمردن) پيامبر باشد ولكن او در باره امامت از وقوع فتنه انصار و كسان ديگر، هراسان شد، مصلحت را در اين ديد كه براى تسكين مردم اين حرف را بزند(3).

«سقيفه مادر فتنه ها»

النص ص 6

قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله الويل، الويل لأمّتى من الشوّرى الكبرى و الشوّرى الصّغرى فسئل عنهما فقال صلى الله عليه و آله أمّا الشّورى الكبرى فتنعقد فى بلدتى بعد وفاتى، لغصب خلافة أخى و غصب حقّ إبنتى؛ و أمّا الصّغرى فتنعقد فى الغيبة الكبرى فى الزّوراء لتغيير سنّتى، و تبديل أحكامى (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

واى، واى بر امّت من از دو شورا، شوراى بزرگ و شوراى كوچك،! سؤال كردند آنها چيست؟ فرمود: شوراى بزرگ بعد از من در شهر من، منعقد مى شود براى غصب خلافت برادرم، و غصب حق دخترم؛


1- مغازى واقدى: 1/ 295؛ شرح نهج البلاغة: 15/ 22، 27؛ كنزالعمال؛ 2/ 375- 376؛ جامع الأحاديث: 14/ 41.
2- مسند احمد/ 220؛ كنزالعمال: 7/ 232؛ جامع الأحاديث: 13/ 16؛ الهجوم: ص 66 از آنها.
3- شرح نهج البلاغه: 2/ 42.
4- بيان الأئمّة: 1/ 292: از كتاب مناقب العترة، و دلائل النّبوّة: هردو نوشته ابن فهد حلّى رحمه اللّه

ص: 125

و اما كوچك در غيبت كبرى، در زوراء(1) منعقد مى شود، براى تغيير سنت و تبديل احكام من.

بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله ابوبكر به اهل بيت عليهم السلام گفت: دونكم صاحبكم در بعض نصوص گفت: عندكم صاحبكم يعنى مشغول كارهاى صاحب خود شويد.

آنها را به تغسيل و تكفين أمر نمود و بر اهلبيت و لشكر أسامه و به محلهاى حسّاس جاسوس (خبرچين) گذاشتند.(2) و خود او با عده اى از مهاجرين و انصار به سوى سقيفه حركت كرد و گفت: إنطلقوا إلى إخواننا من الأنصار فإنّ لهم فى هذا الحق نصيباً.(3)

بلاذرى گويد: مهاجرين به ابوبكر گرايش پيدا كردند، در حالى كه جنازه رسول خدا صلى الله عليه و آله در خانه خود بود، كسى آمد(4) و به ابوبكر گفت: أدرك الناس قبل أن يتفاقم الأمر(5). پيش از آنكه كار مشكل شود، خود را به مردم برسان.

و باز مى گويد: در حالى كه مهاجرين در حجره رسول خدا بودند و على بن ابى طالب و عباس مشغول كار (غسل وكفن) او بودند معن بن عدى و عويم بن ساعدة آمده و به ابى بكر گفتند: باب فتنة إن لم يغلقه اللّه بك فلن يغلق أبداً فمضى ابوبكر و عمر و ابوعبيدة بن جراح حتّى جاؤا السّقيفة(6) درِفتنه باز شده است اگر خداوند با تو آن را نبندد، ديگر ابداً بسته نخواهد شد، پس ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح، رفتند تا خود را به سقيفه رساندند.

و مى گويد: مردم به ابوبكر بيعت كردند و او را به مسجد آوردند كه بيعت نمايند


1- زوراء را به شهر رى( تهران) و بغداد و جز اين دو، معنا كرده اند.
2- محاكمات الخلفاء: 7/ 389 و 9/ 395.
3- سنن الكبرى بيهقى: 8/ 145؛ أسد الغابة: 3/ 222؛ مجمع الزوائد: 5/ 182؛ كنز العمال: 5/ 635؛ جامع الأحاديث: 13/ 102؛ بلى انصار داراى حق بودند اما اهل بيت آورنده اسلام صاحب حق نبودند.
4- حتماً آن كس، دست اندر كار سياست و سنگ زير بناى رياست بوده است.
5- أنساب الأشراف: 2/ 164( ط دارالفكر)
6- همان مصدر؛ ألهجوم: ص 69.

ص: 126

عباس و على هنوز از غسل رسول خدا فارغ نشده بودند!! على عليه السلام گفت: ما هذا فقال العباس: ما رؤى مثل هذا قطّ، ماقلت لك؟! ...(1) اين (سر و صداها) چيست؟! عباس گفت: ابداً مانند اين (كه مردم با اين سرعت از كسى يا خاندانى، رو گردان شوند) ديده نشده است، من به تو نگفتم: خودت را به سقيفه برسان.

واغتنم القوم الفرصة لشغل علىّ بن ابى طالب عليه السلام برسول اللّه صلى الله عليه و آله وانقطاع بنى هاشم عنهم بمصابهم برسول اللّه صلى الله عليه و آله فتبادروا إلى ولاية الأمر، واتّفق لأبى بكر مااتّفق لإختلاف الأنصار فيما بينهم و كراهية الطّلقاء و المؤلّفة قلوبهم من تأخر الأمرحتّى يفرغ بنو هاشم فيستقرّ الأمر مقرّه (2). سران حزب مخالف، به خاطر اشتغال على عليه السلام و گرفتارى بنى هاشم در، از دست دادن رسول خدا صلى الله عليه و آله، فرصت را غنيمت شمرده، براى به دست آوردن رياست مبادرت كردند، و به خاطر اختلاف داخلى انصار و دوست نداشتن آزاد كرده ها و مؤلفةالقلوب، تأخير در كار را كه، مبادا حق به صاحب حق برسد، به رياست ابى بكر اتفاق كرده (به كرسى نشاندند).

شهرستانى در جريان بيعت گويد: و أميرمؤمنان با امر پيامبر مشغول تجهيز و تدفين و جدا نشدن از قبرش بود.(3)

هيثمى نيز گويد: ثمّ خلّوا بينه و بين أهل بيته فغسله على بن ابى طالب عليه السلام رسول خدا را در ميان اهل بيتش رها كردند، على اورا غسل داد.(4)

أحمد امين گويد: على در آن اجتماع (سقيفة) حضور نداشت چون او و اهل بيتش، به تجهيز رسول خدا مشغول بود و با اين نفرات كم او را دفن كردند؛ وقتى كه خبر بيعت ابى بكر به او رسيد به آن راضى نشد.(5)

حضرت در پاسخ كسانى (مانند عباس و غيره) كه به عدم حضور در سقيفه را ايراد مى گرفتند مى فرمود: أفكنت أدع رسول اللّه مسجّىً و أخرج أنازع سلطانه؟(6)


1- همان مصدر: 2/ 263؛ عقد الفريد: 4/ 246.
2- ارشاد: 1/ 189؛ بحار: 22/ 519.
3- الملل ونحل: 1 24.
4- مجمع الزّوائد: 9/ 33.
5- فجر الإسلام: ص 253.
6- الإمامة و السياسة: 1/ 19؛ احتجاج: ص 74.

ص: 127

آيا من رسول خدا را بر روى زمين مى گذاشتم و براى به دست آوردن سلطنت او بيرون رفته و با ديگران به منازعه مى پرداختم؟!!.

واقعاً چه نقشه هاى دقيق و توطئه هاى باريكى كه اجراى آن نيز دقيق تر بود.

ابى بكر را به سقيفة بردند با هر مشكلى كه پيش آمد مقابله نمودند تا اينكه بيعت را به نفع او تمام كردند و او را به طور دسته جمعى به مسجد رسول خدا آورده و برمنبر او نشانيدند، دستور دادند على را براى بيعت بياوريد.

آيا- از بيعت غدير چه مدتى گذشته بود؟! پس،

چرا- به آن زودى آن را فراموش كرده و حق را از صاحب حق ربودند!!.

«به نماز و دفن حاضر نبودند»

ابن شيبة متوفاى 235 از عروة روايت مى كند: إنّ أبابكر و عمر لم يشهدا دفن رسول اللّه صلى الله عليه و آله وكانا فى الأنصار (يعنى السّقيفة) فدفن قبل أن يرجعا(1) همانا ابابكر و عمر براى خاك سپارى رسول خدا حاضر نشدند و هر دو در سقيفه ميان انصار بودند، پيش از برگشتن آن دو، پيامبر دفن شده بود.

عبد اللّه بن حسن گويد: واللّه ماصلّيا (ابوبكر و عمر) على رسول اللّه صلى الله عليه و آله ولقد مكث ثلاثاً مادفنوه!! إنّه شغلهم ماكانايبرمان.(2) به خدا قسم ابوبكر و عمر به رسول خدا نماز (ميّت) نخواندند سه روز معطل ماند هنوز دفن نشده بود، كارى كه در به دست آوردن آن جدّيّت داشتند، آنها را مشغول ساخته بود.

ابن شهاب زهرى گويد: رسول خدا نزديك ظهر روز دو شنبه رحلت نمود، مردم به خاطر (سر وكله زدن با انصار براى بيعت) تا وقت نماز عتمة (بعد از غروب) از دفن آنحضرت غافل ماندند، كسى غير از نزديكانش، به دفن او نرسيد، تااينكه قبيله بنى غَنم صداى كلنگ قبر كنان را شنيدند در حالى كه توى خانه شان بودند.(3)


1- المصنّف: 14/ 568؛ كنزالعمال: 5/ 652؛ جامع الأحاديث: 13/ 267.
2- تقريب المعارف: ص 251؛ بحار: 30/ 386.
3- طبقات ابن سعد: 2/ ق 2/ 78.

ص: 128

وروى الجميع عن عائشة أنّها قالت: واللّه ماعلمنا بدفن النّبىّ حتّى سمعنا صوت المساحى ليلة الأربعاء(1) جُمَيع از عايشه روايت مى كند كه او گفت: به خدا سوگند ما خاك سپارى پيامبر را نه دانستيم، تا اينكه شب چهارشنبه صداى بيلها را شنيديم!، (معلوم مى شود او هم در خانه نمانده بود، و در خانه مجاور كه متعلّق به حفصه دختر عمر بود، با هم نگران چيز ديگرى بودند. روز دوشنبه رحلت فرموده، تازه اين خانم شب چهارشنبه صداى بيل زنها را شنيده است!!).

سرّ اينكه كعب الأحبار: كيفيت غسل و دفن پيامبر را از عمر بن خطاب پرسيد، او را به أميرمؤمنان عليه السلام إرجاع داد چون خودش حضور نداشت تا تجهيز حضرت را بداند.(2)

امام محمد باقر عليه السلام فرمود: روزهاى دوشنبه و شب سه شنبه تاصبح و روز سه شنبه خاصان ونزديكان برآنحضرت نماز خواندند، در حالى كه اهل سقيفه حاضر نبودند؛ على عليه السلام بُريدة را به سوى آنها فرستاد، (نيامدند) تا بيعت آنها بعد از دفن تمام شد.(3)

أبى ذؤيب هذلى گويد: من هنگامى به مدينه رسيدم كه اهل مدينه صدايشان مانند حاجيان محرم، بلند بود گفتم چه خبراست؟ گفتند: رسول خدا از دنيا رفته است.

به مسجد آمدم ديدم خالى است به خانه پيغمبر آمدم ديدم مصيبت زده و خالى از اهل خانه است پرسيدم مردم كجايند؟ گفتند: همه در سقيفه بنى ساعدة هستند!(4)


1- مسند أحمد: 6/ 62 و 242 و 274؛ أنساب الأشراف: 2 244؛ طبرى: 3/ 213 و 217؛ سنن بيهقى: 3/ 409؛ طبقات: 2/ ق 2/ 79؛ تاريخ الإسلام ذهبى: 1/ 582؛ سيرة النّبوية ابن كثير: 4/ 538؛ الهجوم ص 68.
2- طبقات: 2/ ق 2/ 51؛ كنزالعمال: 7/ 252؛ جامع الأحاديث: 16/ 15.
3- مناقب: 1/ 203؛ بحار: 22/ 524.
4- مختصر تاريخ دمشق: 8/ 93؛ بعضيها در ترجمه أبى ذؤيب نوشته اند.

ص: 129

شيخ مفيد رضى الله عنه گويد: اكثر مردم به خاطر كشمكش هاى زياد مهاجر و انصار در امر خلافت، به دفن ونماز حضرت حاضر نشدند(1).

از كارهاى عجيبى كه پيش آمد روايت ابن سعد و غير اوست كه در اين جريانات روزى على بن ابيطالب عليه السلام غمگين و محزون آمد ابوبكر به او گفت، مى بينمت غمگينى؟!! على عليه السلام در جواب او فرمود: آنچيزى كه مرا ناراحت و خسته كرده، ترا خسته نكرده است قال ابوبكر: إسمعوا مايقول، أنشدكم باللّه أترون أحداً كان أحزن على رسول اللّه منّى.(2) ابوبكر گفت: بشنويد چه مى گويد! شما را بخدا آيا كسى را براى مرگ رسول خدا غمگين تر از من مى بينيد؟!.

آيا- ريشخند و دهن كجى بدتر از اين؟!!، كسى كه براى خلافت جان مى داد و چند روز در سقيفه سر و كله مى زد و به دفن آن حضرت حاضر نشد، حالا خود را با على عليه السلام اين گونه مقايسه مى كند!!.

«نامى از على درسقيفة»

يعقوبى در تاريخش مى نويسد: براءبن عازب آمد ودَرِ بنى هاشم را زد و گفت:

اى گروه بنى هاشم، به ابى بكر بيعت كردند،! بعضى از آنها گفت: مسلماً در جائى كه ما نيستيم كارى را انجام نمى دهند، ما به محمد أولى تريم. عباس گفت: فعلوها وربّ الكعبة به خداى كعبه سوگند آن كار را كردند.

و كان المهاجرون و الأنصار لا يشكّون فى علىّ مهاجر و انصار در به خلافت رسيدن على شكى نداشتند.

هنگامى كه از خانه بيرون رفتند فضل بن عباس كه سخنگوى قريش بود بلند شد و گفت: اى گروه قريش خلافت را كه با فريب و نيرنگ گرفتيد حقى در آن نداريد؛ بلكه ما به خلافت سزاوار تريم و صاحب ما (على) بر خلافت شايسته تر است.


1- ارشاد: 1/ 189؛ بحار: 22/ 519.
2- طبقات: 2/ ق 2/ 84؛ نهاية الإرب: 18/ 396؛ كنز العمال: 7/ 230؛ جامع الأحاديث: 13/ 15.

ص: 130

عتبة پسر ابى لهب بلند شده و اين شعر را خواند.

ماكنت أحسب أنّ الأمر منصرف***عن هاشم ثمّ منّا عن أبى الحسن

عن أول النّاس ايماناًو سابقة***و أعلم النّاس بالقرآن و السّنن

و آخر النّاس عهداً بالنّبى، و من***جبريل عون له فى الغسل والكفن

مَن فيه ما فيهم لايمترون به***و ليس فى القوم ما فيه من الحسن (1)

من گمان نمى كردم خلافت از بنى هاشم بيرون رود و در حالى كه ميان ما ابى الحسن (على عليه السلام) هست!؛

از اولين كسى كه ايمان آورد و سابق بر همه بود و داناترين شخصيت بر قرآن و سنّت هاى رسول؛

و آخرين كسى كه از پيامبر جدا شد و كسى كه جبرئيل ياور او بود در غسل دادن و كفن كردن؛

كسى كه از كمالات هرچه در آنان بود بدون شك در او هم بود، مضافاً بر زيبائى ها و كمالهائى در او بود كه ديگران نداشت.

جوهرى از جرير بن مغيرة روايت كرده است:

إنّ سلمان و الزّبير و الأنصار كان هواهم أن يبايعوا عليّاً(2)

همانا سلمان و زبير و انصار علاقه داشتند باعلى بيعت نمايند.

ابن ابى الحديد از زبير بن بكار نقل مى كند: وقتى كه به ابوبكر بيعت شد گروه زيادى از انصار از بيعت خود پشيمان شدند و همديگر را ملامت مى كردند و به نام


1- يعقوبى: 2/ 124؛ المختصر فى تاريخ البشر: 1/ 156. در روايت ديگر: عباس به مسجد آمد و مردم درآن گردآمده بودند و چارچوبه در را گرفت اين اشعار را خواند. مثالب النواصب: ص 131. در عده اى از مصادر به كس ديگر نسبت داده اند مانند شرح نهج البلاغة: 6/ 21 و 13/ 232. و مدارك زياد از شيعه كه ذكر آنها ضرورت ندارد.
2- شرح نهج البلاغة: 2/ 49 و 6/ 43؛ به كتاب الإستيعاب ابن عبدالبر در ترجمه نعمان بن عجلان زرقى و اشعار او در سقيفه، مراجعه شود كه بعضى از آنها را ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغة: 6/ 174 آورده است.

ص: 131

على بن ابى طالب شعار دادند با اينكه او (على) از خانه اش بيرون نيامده بود، مهاجرين به جزع آمدند و در اين باره صحبت زيادى شد.(1)

در سقيفه، همه انصار يا بعضى از آنها گفتند: لانبايع الّا عليّاً(2) جز على به كسى بيعت نمى كنيم، حتى سعد بن عبادة گفت: ما دعوت لنفسى إلّا بعد ما رأيتكم قد دفعتموها عن أهل بيت نبيّكم من خلافت را آن وقت براى خودم خواستم كه ديدم آن را از خاندان نبوت دور ساختيد.

أنصار هم گفتند: إذا لم تسلّموها لعلىّ فصاحبنا أحقّ بها اگر خلافت را به على تسليم نمى كنيد پس رئيس ما (سعد بن عبادة) برآن سزاوارتر است (3).

گروهى از مهاجر و انصار، (در بعض روايت چهل نفر) پيش على عليه السلام آمدند كه بر او بيعت نمايند و گفتند: أنت و اللّه أميرالمؤمنين، و أنت و اللّه أحق النّاس و أولاهم بالنّبى هلمّ يدك نبايعك فواللّه لنموتنّ قدّامك، لا واللّه لانعطى أحداً طاعة بعدك؛

قال وَلِمَ؟! قالوا: إنّا سمعنامن رسول اللّه فيك يوم غدير؛ قال و تفعلون؟! قالوا: نعم. قال إن كنتم صادقين فاغدوا علىّ محلّقين؛ فما أتاه إلّا سلمان و أبوذر و مقداد و فى بعض الروايات: الزّبير و فى بعضها: جاء عمار بعد الظّهر فضرب يده على صدره ثمّ قال له: ما آن لك أن تستيقظ من نومة الغفلة؟! إرجعوا، فلاحاجة لى فيكم، أنتم لم تطيعونى فى حلق الرأس فكيف تطيعونى فى قتال جبال الحديد؟!(4) به خدا قسم توئى اميرمؤمنان، و سوگند به خدا سزاوار ترين مردم و اولى ترين آنها به پيامبر توئى، دستت را بياور به تو بيعت كنيم به خدا قسم پيشمرگت مى شويم، نه قسم به


1- ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغة: 6/ 23.
2- الإكتفاء ... مغازى رسول اللّه و الخلفاء: 2/ 443.
3- المسترشد: ص 410؛ مثالب النواصب: ص 143؛ لوامع الأنوار: 1/ 221؛ كشف المحجة بنقل بحار: 30/ 10- 11.
4- تاريخ يعقوبى: 2/ 126؛ اختصاص: ص 6؛ مناقب: 3/ 194 و 256؛ ارشاد القلوب: ص 397؛ رجال كشّى: 1/ 38؛ كتاب سليم: ص 130 روضة الواعظين ص 282؛ بحار: 22/ 341 و 28/ 236 و 259، 29/ 471.

ص: 132

خدا كسى را جز تو فرمان نمى بريم.

فرمود: چرا؟! گفتند: براى اينكه روز غدير ما آنچه را كه در باره تو از رسول خدا شنيديم (ترا در آن روز خود به خلافت نصب كرد).

فرمود: آيا اين كار را مى كنيد؟! گفتند: بلى. فرمود: اگر راست مى گوييد فردا با سر تراشيده پيش من آييد.

(فردا) جز سلمان و اباذر و مقداد كسى نيامد. در بعض روايات زبير هم آمد و عمار نيز بعد از ظهر حاضر گرديد و حضرت به سينه او زد و گفت: آيا وقت آن نرسيده كه از خواب غفلت بيدار شوى؟!.** برگرديد من نيازى به شما ندارم؛ شما در دستور تراشيدن سر اطاعت مرا نمى كنيد؛ چگونه در برابر كوههاى آهن (شمشير و نيزه بيشمار) فرمان مرا اطاعت خواهيد كرد.

در سقيفه ميان مهاجر و انصار كشمكش شروع شده بود كه عبدالرحمن بن عوف گفت: اى گروه انصار اگرچه شما داراى فضيلت هستيد اما در ميان شما مانند ابوبكر و عمر و على پيدا نمى شود! منذر بن أرقم بلند شد و گفت: ماندفع فضل من ذكرت و إنّ فيهم رجلًا لو طلب هذالأمر لم ينازعه فيه أحد، يعنى علىّ بن ابيطالب.(1) عليه السلام ما فضيلت كسانى را كه گفتى دور نمى سازيم (ولى) در ميان آنها مردى است اگر طالب خلافت باشد؛ حتّى يك نفر مخالفت او را نخواهد كرد، يعنى علىّ بن ابى طالب عليه السلام.

از مجموع تاريخ سقيفه چنين استفاده مى شود كه باز ماندگان و سرپيچان از بيعت زياد بود و بر بيعت على عليه السلام مايل بودند حتى در عبارت بعض روايتها تخلّف جمع كثير تعبير شده است. مخصوصاً سعدبن عبادة با گروهى از طائفه خزرج و گروهى از قريش و بنى هاشم از بيعت با ابوبكر سر، باز زدند حتى در بعض از روايتها عبارت أنّه إجتمع عنده سبعمأة من الأكابر مريدين إمامته هفتصد نفراز بزرگان نزد على عليه السلام گرد آمده و امامت او را ميخواستند، اما در موقع عمل حضور نمى يافتند!.


1- يعقوبى: 2/ 123.

ص: 133

آيا- اين بود اجماع مسلمين در باره خلافت ابوبكر؟!!.

«پايان عمر»

سخن پايانى زندگى رسول خدا صلى الله عليه و آله (إنّى تارك ...) و وصاياى او به على عليه السلام و كيفيت رفتار او با سران قوم، به خوبى ما را به اين نكته متوجه مى سازد كه آن حضرت با نگرانى و دلهره وو ... نسبت به دينش و اولادش، از دنيا چشم پوشيد و پر كشيد و به سوى خدا رفت، او به على عليه السلام سفارش اكيد داشت كه در برابر پيشامدهاى ناگوار و كمر شكن، خود را كنترل نمايد و به شدّت احتياط نمايد چون كمترين خطا سبب نابودى و اضمحلال خانواده رسالت و بر چيده شدن نتيجه زحمات بيست و سه ساله نبوت منتهى ميشد.

تاريخ بعد از رحلت، به خوبى نشان مى دهد، كه جوّ سياست به گونه اى افكار عمومى را از خاندان رسالت منحرف ساخت، و تا جائى پيش رفت و به جائى رسيد كه، أحاديث

(إرتدّ النّاس بعد النّبى الّا ثلاثة) (و إنّى على الحوض أنتظر من يرد علىّ منكم) .... (ماتدرى ما أحدثوا بعدك مازالوا يرجعون على أعقابهم) ... (إنّهم ارتدّوا على أعقابهم القهقرى) ووو ...

به ما بازگو مى كند كه خاندان وحى، چه كوران هائى گذراندند و چه خطراتى را پشت سر گذاشتند، اگر على عليه السلام شمشير مى كشيد، جريانهائى پيش مى آمد كه آن سرش ناپيدا بود.

2 «ستون پنجم پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله»

1 «رسول خدا و تدوين أحاديث»

در زمان خود رسول خدا صلى الله عليه و آله تدوين احاديث مورد توجه و تأكيد آنحضرت بود و خيلى سعى داشت تا گفته هايش در صفحات ورقها و پوستها و تخته ها و سنگها و جز آنها محفوظ بماند تا آيندگان از آنها استفاده نمايند.

ص: 134

1- امام احمد بن حنبل از عمروبن شعيب او نيز از پدر بزرگش روايت كرده است كه قلت: يارسول اللّه إنّا نسمع منك أحاديث لا نحفظها أفلا نكتبها؟ قال بلى فاكتبوها گفتم: اى رسول خدا حديثهائى از شما مى شنويم نميتوانيم حفظ كنيم آيا آنها را بنويسم؟! فرمود: بلى آنها را بنويسيد.(1)

2- عبداللّه بن عمر گويد: كنت أكتب كلّ شيى ء أسمعه من رسول اللّه صلى الله عليه و آله أُريد حفظه فنهتنى قريش و قالوا أتكتب كلّ شيى ء تسمعه و رسول اللّه بشر يتكلّم فى الغضب و الرّضا؟! فأمسكت عن الكتاب، فذكرت ذالك لرسول اللّه صلى الله عليه و آله فأومأبإصبعه إلى فيه فقال: أكتب فو اللّه الّذى نفسى بيده مايخرج منه إلّاحق! من هرچه از رسول خدا مى شنيدم براى اينكه آنها را حفظ كنم، همه را مى نوشتم؛ قريش گفتند:(2) آيا هرچيزى را كه از رسول خدا مى شنوى مى نويسى؟! در حالى كه او بشر است در هنگام خوشى و بدى حرف مى زند! (يعنى ممكن است حرفهاى پرت و پلا و بى محتوى هم بزند) پس از نوشتن مطالب خود دارى كردم و جريان را به آن حضرت عرض كردم او به دهانش اشاره كرد و فرمود: بنويس به خدائى كه جانم دردست قدرت اوست از آن (يعنى از اين دهان) غير از حق، چيزى بيرون نمى آيد (يعنى در هر حال حرف من حق است و وحى)(3).

3- أخرج الإمام احمدبن حنبل عن عبداللّه بن عمرو بن العاص قال: قلت: يارسول اللّه إنّى أسمع منك أشياءاً أفأكتبها؟ قال: نعم. قلت فى الرّضا والغضب قال: نعم. فإنّى لاأقول فيهما إلّا حقّاً عبداللّه پسر عمرو عاص گويد: به رسول خدا عرض كردم چيزهايى از تو مى شنوم آيا آنها را يادداشت كنم؟ فرمود: بلى، گفتم در حال خوشى وبدى (و در هرحال) فرمود: بلى. من در حال رضا و غضب نمى گويم مگر حق را.


1- مسند امام احمد ج 2 ص 215؛ من حيات الخليفة ص 273.
2- از مطالب گذشته، معلوم است كه گوينده اين سخن پدرش عمر و تابعين او بوده است چون آن نوشته ها بعداً كار به دستشان مى داد.
3- من حيات الخليفة ص 273 بنقل ازسنن ابى داود ج 3 ص 176 در كتاب العلم.

ص: 135

حاكم نيشابورى از عمروبن شعيب از پدر بزرگش گفت: به رسول خدا گفتم آيا براى من اجازه مى دهيد از شما هرچه مى شنوم بنويسم؟ فرمود: بلى گفتم در حال رضا و غضب؟ فرمود: بلى؛ چون براى من در هر حال سزاوار نيست كه، غير از حق چيزى بگويم؛ سپس حاكم گويد: سند اين حديث صحيح است.(1)

4- هيثمى از عبدالله بن عمر نقل مى كند: من با عده اى از اصحاب پيش رسول خدا بوديم و كوچكترين آنها، من بودم حضرت فرمود: هركس عمداًبه من دروغ ببندد نشيمنگاه او از آتش پر مى شود.

وقتى كه بيرون رفتيم گفتم: چگونه از رسول خدا حديث نقل مى كنيد و در آن غوطه ميخوريد، در حالى كه شنيديد چه گفت؟! به من خنديدند سپس گفتند: يابن أخينا إنّ كلّ ما سمعنا منه عندنا فى كتاب اى پسر برادر، ما هر چه از او مى شنويم درپيش ما نوشته شده است (يعنى ما همه آنچه را كه مى شنويم، ياد داشت مى كنيم)(2).

5- ابوبكر گويد رسول خدا فرمود: هركس براى من علم و يا حديثى بنويسد، مادامى كه به نوشتن آن مشغول است و آن علم باقيست بر او ثواب نوشته مى شود (تاآخر خبر)(3)

6- از پيامبر أكرم) روايت آمده است كه، هركس چهل حديث براى (هدايت) امت من حفظ نمايد، خداوند روز قيامت او را در دسته فقها و علماء مبعوث مى كند، در روايتى فرمود: بعثه اللّه عالماً فقيهاً خداوند او را عالم و فقيه برأنگيخته مى كند


1- مسند احمد بن حنبل: ج 2 ص 215.
2- مستدرك: ج 3 ص 528؛ من حيات الخليفة ص 274 بنقل از آن مصدر.
3- مجمع الزوائد ومنبع الفوائد هيثمى: ج 1 ص 151- 152 ذهبى نيز سند اين حديث را در آورده و گفته: حديث صحيح است؛ من حيات الخليفة ص 274 از همان مصدر.

ص: 136

و در روايت ابى الدرداء آمده است كنت له يوم القيامة شاهداً و شفيعاً دروز قيامت براى او شاهد و شفيع مى شوم.

و در روايت ابن مسعوداست قيل له أدخل من أىّ ابواب الجنّة شئت به او گفته مى شود، از هر درى كه مى خواهى به بهشت داخل شو!

و در روايت ابن عمر كُتِبَ فى زمرة العلماء و حُشِرَ فى زمرةالشّهداء در دسته علماء نوشته مى شود و در دسته شهداء محشور مى گردد.

أمثال اين روايتها را از امير مؤمنان عليه السلام وابن عباس و ابن عمر و أبى سعيد خدرى و أبى الدّرداء و أنس بن مالك و معاذبن جبل و أبى هريره باطرق زيادى آورده اند.

ر آيا- اين همه تأكيد برحفظ و نشر و تدوين أحاديث براى چه بود؟ براى اين نبود كه امت را از گمراهى و ضلالت نجات داده و از خطا مصون نگهدارند؟

آيا- غير از اين بود كه مى خواستند خليفه برحق الهى بعد از رسول خدا برمردم مشخص شود و ارزشهاى دينى محفوظ بماند؟! پس

چرا نوشتن احاديث را ممنوع كرد و جلوگيرى نمود و در اين باره به چند نفر از صحاب تازيانه زد؟!!.

2 «تحريم تدوين أحاديث!»

النص ص 138

پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله اصحاب به اطراف و اكناف كشور اسلامى، مسافرتها كردند بعضى ها در شهر هاى مختلف سكنى گزيدند و رواياتى كه از پيامبر أكرم شنيده بودند براى مسلمانها بازگو كرده و تعليم مى دادند،

سردسته گروه فشار! احساس شر و خطر نمود، كه اگر فضائل اميرمؤمنان عليه السلام بوسيله اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله كه زانو به زانو و به طور شفاهى و كتبى مستقيماً از آنحضرت دريافت كرده و أخذ نموده اند، به شهرهاى دور و نزديك راه يابد و به گوش فرهيختگان و صاحبان نفوذ برسد، خورد و كلان در مساجد و معابر و اماكن عمومى به همديگر انتقال داده، و سينه به سينه بگردد، و در چرمها و تخته ها و استخوانها و سنگها ثبت گردد تا أبد به يادگار بماند، چه خطرهاى سهمگين و خرد

ص: 137

كننده، آنان را تهديد نموده و اساس خلافت و رياست آنان را از بيخ و بن، بر خواهد كَند و خطرات مهم ديگر كه زندگى را بر آنان تلخ، خوشى و خرمى را از چهره شان خواهد زدود؛

دستور داد اصحاب رسول خدا از شهرها به مدينه بازگشتند وقتى كه حضور يافتند عمر به آنها گفت: اين احاديث چيست كه از رسول خدا در آفاق پخش كرده ايد؟! گفتند: آيا مارا از ذكر احاديث نهى مى كنى؟! گفت: نه، اما تامن زنده ام بايد پيش من باشيد در واقع اين دستور به خاطر اين بود كه همه اصحاب در دسترس او بوده و در اختيار او قرار گيرند، تا دست از پا خطا نكنند! چون او به خوبى مى دانست كه اگر دهان اصحاب باز شود و در سخن گفتن آزاد باشند، مطالبى كه از رسول خدا در باره على و اهلبيتش عليهم السلام شنيده اند را، به مردم برسانند، و به اصطلاح، اطلاع رسانى و افشاگرى نمايند، مسلمانها بيدار مى شوند، درنهايت كارشان زار خواهد شد.

پس نبايد اينها پراكنده باشند، تا به همه جاى دنيا على و اهل بيت او معرفى گردند، روى اين اصل برنامه هاى گوناگونى را پيش پاى اينها گذاشت، و به طور كلّى مهارشان كرد، كه هيچيك از آنها نميتوانست لب بگشايد، و سخنى كه از رسول خدا شنيده بودند، در اختيار مردم قرار دهند.

از آنجا كه كار گردان اين صحنه، شگرد هاى پخته شده اى، براى ساكت كردن مردم و خفه كردن آنها در مغز خود پرورانده بود، از زمان حيات رسول خدا تاالان هم با اين مكرها و نيرنگها از خطرات عبور كرده و به مرز موفّقيّت رسيد. در اين مورد هم بيكار ننشست.

عن عبد الرحمن بن عوف قال: واللّه مامات عمر حتّى بعث الى اصحاب رسول اللّه فجمعهم من الافاق (عبداللّه بن حذيفه و ابى الدّرداء و ابى ذر و عقبة بن عامر) فقال: ما هذه الأحاديث الّتى أفشيتم عن رسول اللّه فى الافاق،؟! قالوا أتنهانا؟! قال لا، أقيموا عندى لا واللّه لا تفارقونى ماعشت (الحديث) عبد الرحمن بن عوف گويد: به خدا قسم عمر نمرد تا اصحاب رسول خدا را از اطراف و اكناف (كسانى مانند عبدالله بن حذيفه و ابى درداء و اباذر وعقبة بن عامر را) جمع كرد و گفت: اين چه حديثهائى

ص: 138

است كه در عالم (و در جاهاى مختلف دنيا) از رسول خدا پخش كرده ايد گفتند: آيا مارا مانع مى شوى!؟ گفت: نه اما به خدا قسم (حق نداريد) تا من زنده ام، از من جدا شويد! (تاآخرخبر).(1)

آيا- از حديث فوق چه مطلبى به دست مى آيد و چه سياستى دنبال مى شود و بالأخرة چه عنوانى فهميده مى شود؟!

آيا- غير از اين است كه رهبر گروه در بيخ گوشش زنگ خطر را احساس مى كرد، كه اگر احاديث رسول خدا عالمگير شود، حقانيت حضرت على عليه السلام برملا شده، بر همگان ثابت خواهد شد؛ و قيامهاى خونين شروع شده و در نهايت به متزلزل شدن پايه هاى حكومت ناحق خود و يا به سقوط قطعى آن خواهد انجاميد؟!.

بدينجهت براى كنترل كارها و در اختيار گرفتن اصحاب و در دست داشتن مهار گفتارها، و كنترل اوضاع كه رو به وخامت گذاشته بود، همه سخن گويان اصحاب را در مدينه گرد آورد و مهر سكوت بر لب آنها زد و در زير سيطره خود در آورد؛ لطفاً به احاديث ذيل دقت نماييد.

1- ابوبكر در دوران خلافت خود به تدوين احاديث تصميم گرفت در مدت كم پانصد حديث گرد آمد فبات ليلته يتقلّب كثيراً، تاصبح در رختخواب خود اين طرف و آن طرف چرخيد (ونخوابيد) عائشه گفت: اين ناراحتى پدرم مرا پريشان كرد، وقتى صبح فرارسيد به من گفت: دخترم هرچه از احاديث نزد تو است بياور، آوردم آنها را از من گرفت و به آتش كشيد!(2)

(چرا؟ چون ديد در لابلاى آن احاديث، چه فضيلتهائى از على واهل بيت او به ميان آمده است و گرنه چه عاملى سبب سوزاندن و از بين بردن آنها شد).

2- أبى وهب گويد: شنيدم مالك مى گفت: عمر بن خطاب خواست أحاديث را بنويسد يا نوشت سپس گفت: لا كتاب مع كتاب اللّه كتابى غير از كتاب خدا نيست (


1- كنز العمال: ج 5 ص 239 حديث شماره 4865؛ النص و الإجتهاد: ص 77 قسمت پاورقى.
2- تذكرة الحفاظ: ج 1 ص 5؛ كنزالعمال ج 5 ص 237 حديث شماره 4845؛ النص و الإجتهاد: ص 75 به نقل از آن مصدر.

ص: 139

شگرد هميشگى براى اسكات مردم)(1).

3- زهرى نقل مى كند: عمربن خطاب اراده كرد سنن (رسول خدا) را بنويسد و از اصحاب استفتاء نمود همگى اشاره كردند كه بنويسد، يك ماه مردد ماند يك روز صبح گفت: من ميخواستم سنت ها را تدوين نمايم به يادم آمد كه اقوامى از پيشينيان اين كار را كردند، و كتاب خدا را ترك نمودند و به نوشته ها رو آوردند، به خدا سوگند من كتاب خدا را با هيچ چيزى مخلوط نمى كنم (ترفند معمولى او)(2).

4- قاسم بن محمد بن ابى بكر گويد: در زمان عمر بن خطاب احاديث زياد شد، مردم را سوگند داد آنها را آوردند، وقتى جمع شد همه را آتش زد و سوزاند (تاآخرخبر)(3).

احاديث در اين باره متواتر است كه عمر از تدوين احاديث رسول خدا ممانعت بعمل آورد، براى اينكه مردم را به سكوت وا دارد و از عكس العمل باز دارد، گفته خود را با كتاب خدا زينت داده و خود را مدافع كتاب خدا، جلوه داده و دلسوز نشان مى داد، كه مبادا كتاب خدا متروك شود مانند حرفى كه در زمان رحلت رسول خدا زد.

آيا- اين همه ممانعت ها براى دلسوزى بر كتاب خدابود؟! يا تحكيم پايه هاى حكومت خود و در دست داشتن زمام امور و خلافت؟!.

وجدان سالم در اين باره قاضى خوبى است كه قضاوت نمايد.

مؤرخين نوشته اند: اول كسى كه تدوين ديوان كرد(4) و اول كسى كه تاريخ نوشت عمر بود.(5)


1- كنزالعمال: ج 5 ص 239 حديث 4861؛ مختصر جامع بيان العلم و فضله ص 32.
2- كنزالعمال ج 5 ص 239 حديث 4860 النص و الإجتهاد ص 76 به نقل از مصدر فوق و از مختصر بيان العلم و ابن سعد از طريق زهرى. طبقات ابن سعد ج 5 ص 188 ط بيروت.
3- النص و الإجتهاد ص 76 بنقل از طبقات ابن سعد: ج 5 ص 140 در ترجمه محمد بن ابى بكر.
4- تاريخ طبرى ج 4 ص 231.
5- من حيات الخليفة ص 185 بنقل از نور الأبصار شبلنجى ص 54 ط 1312 و تاريخ مدينه ج 3 ص 857.

ص: 140

او براى خود ديوان ترتيب مى دهد و تاريخ مى نويسد! اما نوبت به تدوين حديث كه مى رسد إعمال قدرت و نهى از كتابت مى كند به طورى كه رو در روى بزرگان اصحاب ايستاده و او را بدينگونه تهديد مى كرد:

لتتركنّ الحديث أو لألحقنّك بأرض الغرّة(1) حتماً بايد حديث گوئى را ترك كنى يا به زمين دور دستى، تبعيدت مى كنم.

جرّدوالقرآن، وأقلّوا الرّواية عن رسول اللّه (2) قرآن را مجرد نگهداريد و روايت از رسول خدا را كم گوئيد!.

أقلّوا الحديث عن رسول اللّه، و زجر غير واحد من الصّحابة عن بثّ الحديث نقل حديث از رسول خدا را كم كنيد و چند نفر از اصحاب را از پخش حديث ترسانيد و اذيتشان كرد (عبداللّه بن مسعود و أبى الدرداء و أبا مسعود أنصارى را به خاطر نقل حديث سه روز زندانى كرد(3) بعضى آنقدر در زندان ماند تا عمر كشته شد(4) أبى بن كعب را به خاطر نقل حديث با تازيانه زد(5))

أبو هريره گويد: ما از ترس تازيانه عمر، قدرت گفتن قال رسو ل اللّه را نداشتيم تا عمر از دنيا رفت. همو مى گفت: ماكنت محدثكم بهذه الأحاديث و عمر حىّ!؟ أما واللّه لأيقنت أنّ المخفقة ستباشر ظهرى و در روايت ديگرى او گويد: اگردر زمان عمر مانند امروز حديث مى گفتم تازيانه او به پشتم مى نشست.(6)

از اين روايتها زياد است طالبين به كتابهاى مربوطة مخصوصاً به كتاب «من حيات الخليفة عمربن الخطاب» نوشته استاد (عبدالرحمن احمد بكرى،) بخش (منعه من


1- منتخب كنزالعمال متقى: ج 4 ص 16
2- من حيات الخليفة ص 281 بنقل از عبد الرّزاق: المصنف: ج 11 ص 325.
3- تذكرة الحفاظ ذهبى: 1/ 7؛ من حيات الخليفة: 280.
4- مستدرك حاكم نيشابورى: 1/ 110، تلخيص المستدرك: 1/ 110؛ من حيات الخليفة: 280.
5- تاريخ المدينة المنوّرة اابن شبّة: 2/ 691؛ من حيات: 281.
6- شيخ المضيرة شيخ محمود ابوالرية: ص 104 ط دار المعارف مصر.

ص: 141

تدوين الأحاديث) ص 279 ببعد و النص والإجتهاد ص 75 ببعد مراجعه نمايد.

از اين رئيس، كسى سؤال نكرد!.

آيا- متشابهات قرآن و مجمل آن جز با سنت، با بيان چه چيز ديگرى روشن مى شود؟!

آيا- عام آن با سنت تخصيص نمى يابد و مطلقش با چه بيانى مقيّد مى شود؟!

آيا- با حفظ سنت، قرآن حفظ و با از بين رفتن آن خيلى از احكام قرآن از بين نمى رود؟!

اگر دو خليفه اول با آن قدرتى كه داشتند سنن رسول خدا را تدوين مى كردند چه اندازه به اين امت خدمت كرده بودند، آنها را از شرّ دروغگويان بعدى نگهميداشتند و چون بيشتر اصحاب حضور داشتند خيلى از مشكلات بعدى حل مى شد.

حد أقل اجازه ميدادند كسى را كه خداوند در آيه 12 سوره مباركه يس (1) به (امام مبين) تعبيركرده، كتاب و سنت را در وجود او قرار داده بود، اين عمل خطير را انجام ميداد (ولى زهى خيال نا شدنى!

آيا- هدف آنها مرگ سياسى دادن به همين امام مبين نبود؟!!.

چه ستمهائى دراين مورد به اين امت مرحومه مظلومه وارد شد و چه اندازه دست كذّابين بعدى را باز گذاشتند تا در مواقع مقتضى بتوانند، دروغهائى در مدح آنها و پيروانان آنها به رسول خدا نسبت دهند، و هر فرمانروائى، در زمان خود عده اى را بگمارند تا به نفع آنها أخبار وأحاديثى ساخته، به خورد مردم بدهند، و با دلبخواه خود در جامعه رواج دهند.

3 «تغيير مقام ابراهيم»

النص ص 278

مقام ابراهيم عليه السلام سنگى است كه حجاج پس از طواف كعبه، بنا به دستور قرآن


1- -\i« وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ»\E يس: 12.)\i« لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ»\E فصّلت: 42.

ص: 142

كريم «وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى (1)» از مقام ابراهيم براى خود جاى نماز بگيريد.

در پشت آن نماز مى خوانند، آن سنگ را در زمان بناى «بيت» حضرت ابراهيم و اسماعيل، زير پا گذاشته و گل و سنگ به ديوار بلند مى كردند، و بر «بيت» چسبيده بود، عربها آن را پس از ابراهيم به محل فعلى آوردند وقتى كه رسول خدا مبعوث شد آن را به جاى اوّلى بر گرداند يعنى به بيت چسبانيد، در زمان رسول خدا و ابوبكر به بيت چسبيده بود، وقتى كه عمر به سر كار آمد باز آن را به محل فعلى برگردانيد(2).

آيا- اين شخص چقدر جرئت داشت كه تا اين حد به اعمال رسول خدا صلى الله عليه و آله بى اعتنائى كرده و آن را ناديده بگيرد و در برابر او ايستادگى نموده و كارهايش را آشكا را تغيير دهد، كسى هم جرئت اعتراض نداشته باشد.

4 «نهى از دو ركعت نماز تطوع»

با چندين طريق از عائشه روايت شده است كه گفت: دو نماز را رسول خدا درسرّ و علانية در خانه من ترك نكرد، دو ركعت پيش از فجر و دو ركعت بعد از عصر.(3)

اما عمر در دوران زمامدارى اش از بجا آوردن آن نهى نمود و اگر كسى به جا مى آورد اذيتش مى كرد و مى گفت: مى ترسم بعد از من گروهى آن را براى خود عادت دهند و تا غروب بخوانند و در ساعتى كه رسول خدا از عبادت آن نهى كرده، بجا آورند.(4)


1- بقرة- 125.
2- طبقات ابن سعد ج 3 ص 204؛ سيوطى در تاريخ الخلفاء ص 52؛ شرح نهج البلاغة: ج 3 ص 113؛ هرسه در احوال عمر حيات الحيوان دميرى: ج 1 ص 366 ماده ديك؛ ابن جوزى ج 1 ص 60؛ النص و الإجتهاد: ص 170.
3- النص و الإجتهادص 168 به نقل از صحيح مسلم ج 1 ص 309.
4- النص و الإجتهادص 168 به نقل از كتاب موطاء مالك ج 1 ص

ص: 143

شمارا بخدا در اين روايت دقت نموده و به وجدان خود مراجعه كرده وقضاوت نمائيد كه بى اعتنائى به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تاچه حد؟!!.

باز بازيركى كامل مردم را از عكس العمل باز ميدارد، حتى در اين مورد زيد بن خالد و ابن محمد بن منكدر را زده است (1).

5 «نهى از متعتان»

النص ص 196 و 207

1- روزى در منبر رسول خدا با كمال جرئت اعلام داشت: متعتان كانتا على عهد رسول اللّه و أنا أنهى عنهما و أعاقب عليهما متعة الحج و متعة النّساء دو متعه در زمان رسول خدا بود من از آنها نهى كرده و هركس انجام دهد عذابش مى كنم.(2)

در روايت ديگر است كه گفت: أيّهاالنّاس ثلاث كنّ على عهد رسول اللّه و أنا أنهى عنهنّ، و أحرّمهنّ، و أعاقب عليهنّ متعة الحج، و متعة النّساء و حىّ على خير العمل اى مردم سه چيز در زمان رسول خدا بود، من از آنها نهى مى كرده و حرام مى نمايم، و مباشرين را عذاب مى كنم، «متعه حج» «متعه زنها» و «حى على خيرالعمل» را(3).

آيا- مى توانيد قضاوت نمائيد، با اينكه خود او در مسجد رسول خدا و دركنار قبر او در ملأ عام اعتراف مى كند كه به اين سه چيز در زمان رسول خدا عمل مى كردند من نهى مى كنم، كسى بلند نشد و يا نتوانست بلند شده و بگويد: آخر تو چه كاره اى حلال خدا را حرام كنى، اما چه ميشود كرد به جز اهلبيت عليهم السلام گروه زيادى از او پذيرفتند.

2- أبوموسى أشعرى به حلّيّت دو متعه فتوى ميداد به او گفتند: رويدك ببعض فتياك فانّك لا تدرى ما أحدث اميرالمؤمنين فى النّسك بعدك مواظب خودت باش


1- همان مصدر.
2- النص و الإجتهاد ص 121 بنقل از تفسير فخر رازى در تفسير آيه 24 نساء و آيه 196 بقرة.
3- النص و الإجتهاد ص 121 بنقل از شرح تجريد قوشچى در بحث امامت؛ من حيات الخليفة ص 195 بنقل ازاو.

ص: 144

نمى دانى اميرمومنان (يعنى عمر) بعد از تو، به مناسك حج چكار كرده است.

ابوموسى او را ملاقات نموده از جريان جويا شد عمر گفت: من مى دانم رسول خدا و اصحابش متعة الحج را انجام مى دادند، اما من خوشم نمى آيد مردم در زير درخت أراك با زنها جماع كنند سپس به حج احرام ببندند در حالى كه، از سرهايشان آب غسل فرو ريزد.(1)

3- ابن عباس به حليّت متعه فتوى ميداد عروةبن زبير به او گفت: از خدا نمى ترسى اجازه متعه مى دهى در جواب او گفت: سل أمّك كيف سطعت المجامر بينها و بين أبيك! فسألها فقالت: ماولّدتك إلّا بالمتعة از مادرت بپرس چگونه در ميان او و پدرت جرقه ها (ى شهوت) بالا گرفته بود، از مادرش پرسيد جواب داد: من تو را از متعه به دنيا آورده ام.(2)

4- أبى نضرة گويد: به جابر بن عبد الله گفتم: ابن عباس متعه را حلال و ابن زبير حرام مى داند گفت: ما در زمان رسول خدا متعه كرديم، زمانى كه عمر به خلافت رسيد گفت: خداوند به پيغمبرش هر چه را خواست حلال و حرام كرد، و قرآن هم به طور طبيعى نازل شد، آن طور كه خدا گفته است حج و عمره را تمام كنيد اما از نكاح زنها دورى جوييد! اگر كسى در حج زنى را نكاح كند پيش من آورند سنگسارش مى كنم (3).

5- سعيد ابن مسيب گويد: در عُسفان، على با عثمان گرد آمدند، عثمان متعه و عمرة را نهى مى كرد، على به او گفت: كارى را كه رسول خدا به آن امر كرده تو از آن


1- همان مصدر، بنقل از مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 50. در روايت ديگر گفت: از فرجشان منى مى ريزد اين حرف به گوش رسول خدا رسيد حضرت خطبه خواند و گفت: أباللّه تعلّمونى فأنا واللّه أعلمكم باللّه و أتقاكم له( الحديث) آيا احكام خدا را به من ياد مى دهيد به خدا قسم من داناترين و پرهيز كارترين شمايم به خدا( تاآخرخبر). من حيات الخليفة ص 204 بنقل از درّالمنثور سيوطى ج 1 ص 217.
2- من حيات الخليفة ص 205 بنقل از راغب اصفهانى و مشابه اين حديث در النص و الإجتهاد ص 124 به نقل از جامع البيان قرطبى( تفسير قرطبى)
3- 9 النص و الإجتهاد ص 121 به نقل از صحيح مسلم.

ص: 145

نهى مى كنى عثمان گفت: دعنا منك، فقال علىّ إنّى لا أستطيع أن أدعك رهايمان كن!، على گفت: من نمى توانم رهايت سازم (تاآخرخبر).(1)

6- در زمان رسول خدا در ايام حج، متعه بگونه اى رايج بود كه حضرت براى عمرة به مكه آمده بود زنهاى مكه خود را زينت كامل كرده بودند، اصحاب از طولانى شدن جدائى از زنهايشان شكايت كردند در جواب فرمود: إستمتعوا من هذه النّساء از اين زنها متعه كنيد(2)

در اين مورد روايات زياد هست كه اين اندازه كفايت مى كند كه بحوانيد و جواب دهيد كه.

آيا- تحريم حلال خدا را چگونه مى شود حرام نمود مگر آنان كه پايبند دين نباشد و دستورات آن را، بجا نياورد و بى اعتنا باشد.

6 «شورى»

النص ص 383

قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله- الويل الويل لأمّتى من شورائين شورىً فى المدينة و أخرى بالزّوراء واى واى بر امت من از دو شوراء شورائى، در مدينه و دومى در زوراء.

تا روزى كه عمر دستور تشكيل شورى پس از خود را صادر نكرده بود هيچيك از اصحاب به خاطرشان نمى رسيد و جرئت آن را نداشت كه ادعاى خلافت نمايند(3) وقتى كه از زنده ماندنش مأيوس شد به او گفتند: كسى را براى بعد از خود جانشين تعيين نما، گفت: اگر ابو عبيده زنده بود او را وليعهد قرار مى دادم چون او


1- من حيات الخليفة ص 203؛ النص و الإجتهاد ص 122.
2- من حيات الخليفة ص 197 به نقل از تفسير فخررازى ج 10 ص 50.
3- به طورى كه زبير مى گفت: اگر عمر بميرد( من ميدانم به كه) بيعت كنم واللّه لو مات عمر لبايعت عليّاًبه خدا قسم اگر عمر بميرد حتماً به على بيعت خواهم كردمن حيات الخليفة ص 127؛ النص و الإجتهاد ص 116 به نقل از صحيح بخارى و شرح قسطلانى بر بخارى؛ كسى كه با اين ديد زندگى مى كرد، آخر سر با همان على، بناى مخالفت گذاشت و به فكر خلافت افتاد.

ص: 146

امين امت بود!! و اگر سالم مولى ابى حذيفه زنده بود او را به خلافت بر مى گزيدم چون او در دوستى خدا شدت داشت، گفتند: پسرت را معين كن، او قبول نكرد، مردم بيرون رفتند دوباره برگشتند گفتند: براى خود وليعهد تعيين نما در جلسه دوم گفت: من تصميم گرفتم براى شما كسى را تعيين نمايم كه پسنديده ترين و شايسته ترين شماست: كه شمارا وادار كند به حق عمل كنيد وأشارإلى علىّ به على اشاره نمود.

گفتند: پس چرا معطلى ترا چه مانع شده است كه او را تعيين كنى؟ گفت نمى خواهم در حيات و پس از مرگم مسئوليت زمامدارى را به دوش بكشم!!(1) اما دور اين گروه را بگيريد. (على، عثمان، عبدالرحمن، سعد، زبير و طلحه) با هم مشورت كنند تا يكى را انتخاب كنند كه شما نيز حتماً به يارى او برخيزيد، سپس آنها را احضار كرد و گفت: وقتى كه من مردم، سه روز مشورت كنيد روز چهارم نيايد مگر اينكه اميرى را تعيين كرده باشيد.

سپس به ابى طلحه انصارى گفت: پنجاه نفر مسلح باخود داشته باش و اينها را در خانه اى گرد مى آورى و در دَرِ خانه كشيك مى دهى، و صهيب هم در اين مدت نماز جماعت را به مردم اقامه كند، اگر پنج نفر يكى باشند و يكنفر مخالفت كند با شمشير سرش را بردار و اگر چهار نفر يكى شدند دونفر ديگر مخالفت كند، آن دو را از ميان بردار و چنانكه سه نفر سه نفر باشند خليفه يكى از آن سه است كه عبدالرحمن با آنهاست و اگر آن سه ديگر مخالفت كردند هر سه را اعدام كن و كار را يكسره كرده و به خود مسلمانها واگذار كه خود كسى را تعيين كنند.(2)

اين خلاصه تشكيل شورى بود، حالا بادقت به بافت اين شورى نظر كنيد كه چگونه باترفند زيركانه يكى از باندها و مهره هاى گروه را به كرسى خلافت مى نشاند كه كسى نتواند دم بياورد و نفس بكشد؛


1- -( چه شيطنت به ظاهر زيبا و مردم پسند!).
2- النص و الإجتهاد ص 113؛ تاريخ كامل ابن أثير: 3/ در حوادث سال 36؛ تاريخ طبرى: در حوادث همان سال؛ شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد: در شرح خطبه شقشقيّة 1/ 62: و مصادر فراوان ديگر.

ص: 147

كسى كه ادعاء مى كرد (و زر- وبال) خلافت را پس از مرگ، نمى تواند بدوش بكشد، حالا ببين زير بناى شورى را چه ماهرانه پى ريزى كرده و نقشه را بگونه اى ترسيم نمود كه، خلافت را از خاندان بنى هاشم دور كند، چون چهار نفر از اعضاى شورى از يك تيم و يك باند بودند فقط زبير و على بود كه در طرف مقابل، قرار گرفته بودند، اگر كوچك ترين اظهار مخالفت مى كردند، بى چون و چرا، بلا درنگ كشته مى شدند؛ نقشه طورى طرّاحى شده بود يا بايد خلافت بعدى را، مى پذيرفتند و يا اعدام مى گشتند. اى كاش عمر، باصراحت عثمان را تعيين ميكرد و به غائله خاتمه ميداد كه بعدها آنهمه خونريزى و بد بختيها را براى مسلمانها تحميل نمى كرد، عمر با اين وصيت كار را يكسره كرده بود كه تا ابد به هدف خود برسد، زمينه را طورى فراهم ساخت، كه حتماً عثمان و بعد از او خاندان أموى (مروان و معايه و و ..) به كرسى خلافت نشينند.

آل رسول براى هميشه از حق مسلّم خود محروم گرديد، و فكر هاى خفته را با اين وصيت بيدار نمود، و گرنه كدام يك از بنى اميه و ياعباسيان به فكر خلافت مى افتادند، بعد از آن وصيت بود كه خيلى ها خود را شايسته خلافت دانستند.

اى كاش عمر ريشه غائله را مى سوزاند يكى را از آن شش نفر معيّن مى ساخت و اين همه گرفتاريها را به خاندان وحى فراهم نمى كرد. و اساساً اى كاش عمر جريان تعيين خليفه را به خود مردم وامى گذاشت تا مسلمانها خود راه خود را پيدا كند!.

يروى انّ سعيد بن العاص جاء مرّة فى حجة فقال له عمر: سيلى الأمر بعدى مَن يصل رحمك و يقضى حاجتك، قال سعيد فمكثت خلافة عمر بن الخطاب حتّى استخلف عثمان و أخذها .. فوصلنى و أحسن و قضى حاجتى و أشركنى فى أمانته روايت شده است كه، روزى سعيد بن عاص أموى براى كارى پيش عمر آمد، عمر به او گفت: به زودى كسى بعد از من زمام خلافت را به دست مى گيرد كه رَحِم تو را وصل و نياز هايت را برطرف مى كند!! (بلى تعجبى ندارد چون كارها از پيش تعيين شده بود).

سعيد گويد: پس از عمر، عثمان در كرسى خلافت مستقر شد، به رفع احتياجاتم

ص: 148

اقدام و مرا در امانتهايش شريك و به من خوبى كرد.(1)

روزى عمر به مغيرة بن شعبة گفت: هل أبصرت بهذه عينك العوراء منذ اصيبت؟! تو از آن روزى كه به چشمت صدمه خورد، با آن چشم معيوبت مى بينى؟! گفت: نه، گفت: أما والّله يعوّرنّ بنو أميّة الإسلام كما اعورّت عينك هذه، ثم ليعمينّه حتّى لايدرى أين يذهب و لا أين يجيى ء ... به خدا قسم بنى اميه اسلام را كور مى كنند همچنانكه چشم توكور شد و آن را به روزى مى أندازند ديگر معلوم نمى شود به كجا مى رود و از كجا مى آيد(2).

چه پيش بينى هاى زيركانه و ماهرانه!! آقا نمى خواست وبال خلافت را بعد از مرگ به دوش كشد!!.

در آن شوراى كذائى، عبد الرحمن بن عوف با اينكه ميدانست كه على عليه السلام به هيچوجه شروط او را نخواهد پذيرفت، به ظاهر سه بار به حضرت پيشنهاد كرد اگر با سيره شيخين رفتار نمائى، من باتو بيعت مى كنم؟! فرمود: من با كتاب خدا و سنّت رسول خدا رفتار مى نمايم و به او فرمود:

إنّ كتاب اللّه و سنّة نبيّه لايحتاج إلى أجيرى (يعنى الى طريقة) أحد؛ أنت مجتهد أن تزوى هذا الأمر عنّى (الحديث)

به درستى كه كتاب خدا و سنت رسول خدا به طريقه كسى احتياج ندارد، (تو كه اين همه اصرار در طريقه شيخين دارى و ميدانى كه من قبول نخواهم كرد) پس كوشش تو در اين است كه مرا از خلافت منزوى كنى (ديگر نيازى به مقدمه چينى ندارد) (تاآخرخبر)(3).

با اين صحنه سازى، عثمان كرسى خلافت را تصاحب نمود چون او شروط از پيش تعيين شده، (شوهر خواهرش) عبد الرحمن را پذيرفت.

ستمها و كارهاى نا شايست (از قبيل سوار كردن بنى اميه برگردن مسلمانها واجحاف در مصرف بيت المال و بذل و بخشش صدها هزارى به دامادش مروان و دار و دسته هاى خود و تبعيد اباذر صحابه رسول خدا وكتك زدن به عبدالله بن


1- من حيات الخليفة ص 428 به نقل از كتاب يوم انحدر الجمل ... من السقيفه نبيل فياض: ص 56 و 67.
2- من حيات الخليفة ص 370؛ شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ج 3 ص 115.
3- من حيات الخليفة ص ص 428.

ص: 149

مسعود و پاره كردن فتق او و غش كردن عمّار در اثر كتك كارى او وو ...) شروع كرد و تادم مرگ هم عقب نشينى ننمود.

روزى به عبدالرحمن گفتند: هذا عمل يديك فقال: ماكنت أظنّ هذا أبداً! لكن للّه علىّ عَلَىّ أن لا أكلّمه أبداً ثمّ مات عبد الرحمن و هو مهاجر لعثمان حتّى قيل أنّ عثمان دخل عليه فى مرضه يعوده فتحوّل الى الحائط لايكلّمه اين نتيجه كار و دست آورد توست گفت: به خدا قسم من اين جورى نمى دانستم لكن به خدا سوگند ابداً با او حرف نميزنم او مُرد و با عثمان حرف نزد،(1) هنگام مرگش، عثمان به عيادتش رفت، او رو به ديوار كرد و با او سخنى نگفت (آيا اين ندامت هاى ظاهرى كه معلوم نيست از كجا سرچشمه گرفته بود، مگر جواب اين همه جنايت هارا ميداد هيهات!!).(2)

عمر، خود همه چيز را پيش بينى كرده بود، ابن عباس گويد: با عمر ملاقات كردم پس از صحبت هاى زياد در باره اشخاص، گفتم: عثمان بن عفان چطور؟ گفت: اگر به خلافت برسد فرزندان ابى معيط و بنى اميه را برگردنهاى مردم سوارمى كند و مال خدا را به آنها مى بخشد به خدا اگر به خلافت برسد اين كارهارا خواهد كرد و اگر اين كارها را انجام دهد عرب به سوى او حركت كرده و او را خواهند كشت سپس ساكت ماند.(3)

عمر در لحظات آخر زندگى اش گفت: اگر كسى را جانشين تعيين كنم اين كار را بهتر از من كرده (يعنى ابى بكر) وإن أترك فقد ترك من هو خير منّى يعنى رسول اللّه صلى الله عليه و آله و اگر ترك كنم آنكه از من بهتر بود كرده است (يعنى رسول خدا(4).

6 مالك بن نويره النص ص 116


1- حرف نزدنش چه دردى را دوا مى كرد كدام حق را به صاحبش بر مى گرداند و يا كدام مظلو مى را ازدست ستمگرش رها ساخت وو ..( نوش دارو پس از مرگ سهراب)
2- من حيات الخليفة ص 430؛ اگر اين كتاب در دسترس باشد حتماً مطالعه نمائيد.
3- من حيات الخليفة ص 435 ببعد.
4- من حيات الخليفة ص 436.

ص: 150

7 امر به قتل ذى الثدية النص ص 93 و 95

8 تصرف در اذان و اسقاط ... النص 218 و 238

9 منع از گريه بر مرده ها النص ص 279

«خلاصه اين بخش»

رسول خدا صلى الله عليه و آله با تشريفات ملكوتى، قدم به عالم ناسوت نهاد و در چهل سالگى با حضور أمين وحى الهى (جبرئيل) در غار حرا، به نبوت مبعوث گرديد.

ص: 151

بعد از بعثت، علاوه بر اينكه بيداد گرى مشركان در وطن، او را به ستوه آورد، در نهايت وادارش كرد، به شهر يثرب (مدينه منوره) هجرت كرده و جلاى وطن شود.

اما در اين شهر غربت نيز، عواملى اطراف او را گرفتند و در واقع عنكبوت وار، دورش را با تارهاى فولادين (مكر و فريب و ظاهر سازى) تنيدند.

بنا به گفته ابن حزم اندلسى در پرتگاه راه «تبوك» و گردنه «أرشى» مابين جحفه و أبواء اقدام به ترور و از ميان برداشتن او كردند اما موفق نشدند.

درست است دين رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين شهر با همت و فداكارى افراد شايسته و با ايمان، فراگير جزيرة العرب شد و در اين شهر برنامه هاى آسمانى خود را پياده نمود و به تمامى ملوك و رؤساى گيتى گردن فرازى كرد وو ..،

اما، نيز در اين شهر گروه زير زمينى، دوشا دوش او با ترفند هاى گوناگون، به تخريب پايه هاى ساختمان نوبنياد اسلام، به نام اسلام مشغول بودند و در هر مقطعى كه مناسب مى ديدند به كارها و روشهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله اعتراض داده و براى آينده خود سنگربندى مى كردند و پايه هاى محكم مى چيدند. بعضى از آنها دختر به او دادند و بعضى ديگر از او دختر گرفتند؛ تا بدينوسيله از جريانهاى اندرونى و نهانى رسول خدا صلى الله عليه و آله اطلاع كافى به دست آورند. از بيرون خود مستقيماً و از درون وسيله دختران خود، به اوضاع سياسى و اقتصادى و و ..، اشراف كامل داشتند.

براى تحكيم كار و تقسيم مقام بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله، در كعبه، يك پيمان نامه شش نفرى نوشتند و در همانجا (اندرون كعبه) دفن كردند.

متعاقباً پس از مدتى يعنى دقيقاً بعداز بيعت غدير خم كه موقعيتهاى خود را در خطر جدى ديدند و در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند، چون هيچ گونه انتظار نداشتند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن جمع بيشمار حجاج نواحى مختلف كشور اسلامى، با يك اقدام تاريخى و شجاعانه، و با تصميم قدرتمندانه، تمامى رشته هاى چندين ساله اينها را، پنبه كرده و بباد فنا دهد؛

و احتمال نمى دادند رسول خدا صلى الله عليه و آله به همچون عمل مجدانه و ناگهانى دست بزند و در مدت چند دقيقه، به تمام آمال و آرزوهاى اينها خط بطلان بكشد.

ص: 152

بالإجبار و بر خلاف ميل باطنى خود، مات و مبهوتانه، اولين (بخّ، بخّ) گويان آن معركه شدند، پس از پايان آن روز تاريخى و فراموش نشدنى كه حجاج متفرق شده هر كسى راهى وطن خود شد، اينان نيز سر راه خود به مدينه در «عقبه أرشى» دست به ترور رسول خدا صلى الله عليه و آله زدند اما موفّق نشدند با اين دلهره، به مدينه وارد شده و در نيمه همان شب ورود، تشكيل جلسه داده و به شور پرداختند.

بعد از گفتگوهاى زياد به اين نتيجه رسيدند كه پيمان نامه دوم (صحيفه ملعونه ثانى) را با مواد محكمتر از پيمان نامه قبلى و با امضاى تعداد زياد (44) نفرى، نوشته و به وسيله أبوعبيده جراح كه، آن شب به او (امين امت) لقب دادند، به مكه فرستاده و در كنار صحيفه قبلى دفن كردند، تا محفوظ بماند و عند اللّزوم، از مفاد آن استفاده نمايند. از آن روز ببعد با كمال هوشيارى مراقب اوضاع بودند و از داخل و خارج اوضاع را زير نظر داشتند، تا اينكه دو ماه و چند روز بعد از جريان غدير خم، رسول خدا در أثر مسمويت به بستر بيمارى افتاد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله با وسيله جبرئيل از كارها و تصميمات نهانى گروه فشار، اطلاع كافى داشت، بدينجهت خواست در آخرين روزهاى عمر خود، افراد گروه را از شهر بيرون فرستد و مسافرت طولانى مؤته (محل شهادت جعفر طيار و يارانش براى انتقام گرفتن بفرستد). دستور داد جوانى بنام أسامة بن زيد با درجه فرماندهى سپاه، در يك فرسخى مدينه اردوگاه زند تا همه در آنجا جمع شده و حركت نمايند.

از اين طرف هم، كار گردان گروه فشار، هشيار بود و معنا و منظور پيامبر را از اين بسيج و تجهيز لشگر، خوب مى فهميد.

لذا با آن شگردهاى عامه پسند، هم لشگر اسامه را از حركت باز داشت و هم خود در صحنه حاضر بود، در نزديكى هاى خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسيله عوامل اندرونى از ريز و درشت كارها و از وضع عمومى او كاملًا مطلع بودند، تا اينكه از اندرون گزارش دادند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله دوات قلم مى طلبد؛ با شنيدن اين خبر دود از كله شان بلند شد، بلا فاصله خود را به كنار بستر پيامبر رساندند يا اساساً از ابتدا، آنجا بودند و از ترس اينكه حادثه غير مترقبه پيش نيايد، دور آن حضرت را خالى نمى گذاشتند تا حضرت خواست به آوردن دوات قلم لب بگشايد، كار گردان گروه

ص: 153

با يك نسبت كفرآميز(1) كه دور از شأن حتى يك فرد وحشى عرب بود، جلوى تصميم پيامبر را گرفت و اجازه نداد اين تصميم را اجرا كند.

به اطراف نگاه كرد ديد دور و بريها از اين سخن نا راحت شدند بلا فاصله گفت:

كفانا كتاب اللّه با اين يك جمله احساسات آنها را مهار كرد.

از سنگينى گفتار وحشيانه او حضرت غش نمود وقتى كه به هوش آمد، گفتند:

اى رسول خدا كاغذ قلم بياوريم؟! فرمود: بعد از آن سخن ديگر لازم نيست (2).

باز آنحضرت خواست، حدأقل بطور شفاهى منظورش را به مردم برساند فرمود:

إنّى تارك فيكم الثّقلين كتاب اللّه و عترتى لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض و وصاياى فراوان ديگرى كه در كتابهاى مربوطه مشروحاً بيان شده است ولى متأسّفانه ديگر دير شده بود چون حضرت در داخل و خارج، حضور جدّى اعضاى گروه را مى ديد و به هر كارى كه مى خواست دست بزند، آن را خنثى مى كردند.

تنها كارى كه در آن دَمِ واپسين انجام داد، همه را از خانه بيرون كرد و فقط بچه هايش را به آغوش كشيد و با چشم گريان آنها را مى بوسيد و وداع مى گفت و به روزهاى تاريك آنها أشك مى ريخت.

پدر خانمها و دار ودسته آنها، آن پيامبر با عظمت را، اين گونه بدرقه كردند! در آن شهر غريب در ميان چهار عضو آل عبا عليهم السلام با ريختن أشك حسرت براى گرفتاريهاى آينده آنها، چشم از اين جهان بيوفا، فرو بست و براى هميشه خدا حافظى كرد و بچه هايش را در ميان آن گرگان وحشى بى سر پرست گذاشت و خود به ملكوت أعلى پيوست. (بدترين بدرقه با برترين امام).

تا خبر رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله به شهر و اطراف شهر پيچيد، كار گردان گروه، بدون تأخير، در سقيفه بنى ساعدة حضور يافت و زمام امور را در دست گرفت پس از سه روز تلاش و بگير و ببند و وعده وعيد بالأخرة شخص مورد نظر و از پيش


1- دعوا الرجل فإنّه ليهجر، رها كنيد مرد را ديگر او هذيان مى گويد، و عبارت ديگرى كه در متن كتاب ص خوانديد.
2- چون با نسبت دادن هذيان گوئى، نوشته و امضاى حضرت را از حجّيت و سنديت انداخت.

ص: 154

تعيين شده را، در كرسى خلافت مستقر كرد تازه به يادشان آمد كه پيغمبر از دنيا رفته است. در خانه بظاهر سوت كور و در باطن، پر شور و غوغا، حاضر شدند ديدند على عليه السلام بدن شريف را غسل داده و كفن كرده و نماز خوانده و آماده دفن، نموده است.

أفّ بر اين دنيا و دنيا پرستان باد كه همه چيزشان را فداى هدف مى كنند. در متن كتاب خوانديد كه عايشه مى گفت: وقتى صداى بيل را شنيديم فهميديم رسول خدا را دفن مى كنند. نمى دانم حكمت اين پيشامدها چيست كه؟!

جنازه أشرف كاينات با حضور چند نفر أعضاى خانواده اش، و دختر دلبند او شبانه و مخفيانه باهفت نفر، و وصى او باز شبانه فقط همراه پسرانش پنهانى به خاك سپرده شوند؛ فرزندش حسن نيز باقلب مسموم و جگر پاره پاره و باتن تير باران شده و در نهايت فرزند ديگرش در ملاء عام و در ميان بيش از سى هزار مدعيان اسلام اعدام و بچه هايش اسير و سر گردان كوه و بيابان شوند!!.

بنازم بر حكمتت اى خداى مهربان در پشت پرده براى صاحبان اين عشق سوزان و عاشقان دلسوخته، چه پنهان كرده اى كه ما بى خبريم و آنها هشيار، و ما در خواب غفلتيم و آنها بيدار.

اين شخصيت كه در اين بخش قطره اى از درياى بيكران غم او بيان گرديد، نفر اول اعضاى پنجگانه أهل كساء و (آل عبا عليهم السلام) است كه مسيحيان نجران از ميدان نفرين آنها عقب نشينى كرده و آماده پرداخت جزيه شدند.

آرى اين اولين نفر از آل عبا و حاضرين در ميدان مباهله بود كه با يك دنيا درد و رنج، نگرانى و شكايت، بدرود حيات گفت، و به ملكوتيان پيوست؛

بلى اين سلسله جنبان عالم امكان، در دست يك مشت انسان نماها و مدعيان اسلام، عمر پر بركت خود را به گونه اى بپايان برد كه با يك جمله كوتاه، خلاصه و چكيده بيست و سه سال دوران مأموريت الهيّه اش را بيان فرمود: ماأوذى نبىٌّ مثل ماأوذيت هيچ پيغمبرى، مانند من اذيت نشد.

ص: 155

بخش 2 مولود كعبه

اشاره

«قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله».

«مامن نبىّ الّا و له نظير فى أمّته و علىّ نظيرى».

«الرّياض النّضرة: 2/ 164» ومسند أحمد: 5/ 365.

اميرمؤمنان على عليه السلام مولود كعبه «تعيين خليفه و وصى»

اشاره

رسول خدا صلى الله عليه و آله از روز اول ولادت على عليه السلام (1) تابعثت و از اول بعثت تا آخرين لحظات عمر، در مقاطع مختلف و مناسبت هاى مقتضى سعى مى كرد جانشين خود را به مسلمان ها معرفى و جا افتاده نمايد، از اجتماع خانوادگى (يوم الدّار والإنذار) گرفته تااجتماع هفتاد يا صد و بيست هزارنفرى غدير خم و پس از آن تا پايان عمر


1- چنانكه در حديث آمده است، كه على را در روز اول تولد، روى دست گرفته و فرمود: هذا أخى و وليّى و ناصرى و صفيّى و ذخرى و كهفى و ظهرى و ظهيرى و وصيّى و زوج كريمتى و أمينى على وصيّتى، و خليفتى.

ص: 156

شريفش بابيان علو درجات و عظمت مقام خليفه مورد نظرخود (اميرمؤمنان على عليه السلام) مى خواست تا خودش در قيد حيات است، مسئله خلافت جابيفتد، و مسلمانها بسوى على عليه السلام گرايش پيدا كنند، واختلافى پيش نيايد، اما نتيجه اين همه تلاش ها و كوشش ها به كجا انجاميد و بعد از اين همه كش و قوسها چه نتيجه اى به دست آمد، در خلال اين بخش مطالعه خواهيد نمود

ولى ابتداءاً لازم است به پاره اى از مطالب مورد قبول همه فرقه هاى اسلامى اشاره اى داشته، و در نهايت نتيجه گيرى كلى نماييم.

1 «باأنبياء در باطن و بامن در ظاهر» ش

بعث علىّ مع كلّ نبىّ سرّاً و بعث معى جهراً على با تمامى انبياء درباطن و با من در ظاهر برانگيخته شده است.(1)

امام صادق عليه السلام: كان علىّ عليه السلام مع رسول اللّه فى غيبته و لم يعلم به أحد على با رسول خدا در پنهانى اش بود كه كسى از آن اطلاعى نداشت.(2)


1- شرح أسماء الحسنى: ملّا هادى سبزوارى 1/ 28( شرح جوشن كبير؛ الإمام على: أحمد رحمانى همدانى ص 86. اين روايت با تعبيرهاى گوناگون آمده است كه به بعضى از آنها اشاره مى شود. عن النّبىّ صلى الله عليه و آله إنّه قال لعلىّ عليه السلام يا على إنّ اللّه تعالى قال يامحمد بعثت عليّاً مع الأنبياء باطناً و معك ظاهراً پيغمبر فرمود: اى على خداوند گفت: اى محمد من على را با پيامبران در باطن فرستادم و با تو در ظاهر.( أنوار النّعمانيّة جزائرى: ج 1/ 30؛ الإمام على: ص 86 از همان مصدر) وقال 9 ما من نبىّ الّا و بعث معه علىّ باطناً و معى ظاهراً نبود پيغمبرى مگر اينكه على در باطن و با من در ظاهر بود( المجلى ابن ابى جمهور: ص 368؛ الإمام على: ص 86.) قال جبرئيل عليه السلام للنّبىّ صلى الله عليه و آله إنّ اللّه بعث عليّاً مع الأنبياء باطناً و بعثه معك ظاهراً جبرئيل به پيغمبر گفت: همانا، خداوند على را با انبياء در باطن و با تو در ظاهر برانگيخته كرد( قصص الأنبياء جزائرى ص 105 بنقل از كتاب« القدسيات» نوشته يكى از علماء اهل سنت).
2- بحارالأنوار: 18 176. اين روايت با تعابير گوناگون در همان مصدر آمده است. باز از امام صادق است عليه السلام « قال اكتتم رسول اللّه صلى الله عليه و آله بمكّة مختفياً خائفاً خمس سنين ( ثلاث سنين، غيبة الطوسى 216» ليس يظهر أمره و علىّ معه و خديجة، ثمّ أمره اللّه أن يصدع بماأمر به، فظهر رسول اللّه صلى الله عليه و آله و أظهر أمره.( همان مصدر از كمال الدين: ص 197.)

ص: 157

اين روايت يكى از مشكلات أخبار و غوامض أسرار أمير مؤمنان عليه السلام است كه براى هر صاحب عقلى دليل روشن و برهان شفّاف بر ولايت الهيّه اوست.

2 «برادر، وصى، و خليفه من»

در سال سوم بعثت، وقتى كه آ يه شريفه وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ (1) يعنى نزديكان عشيره خود را انذار كن (وبه سوى خدا ونبوت خود دعوت نما) نازل شد، حدود چهل نفر از عمو و عموزادگان خود، از اولاد عبدالمطلب را، گرد آورده و دورهم جمع كرد آن را (يوم الدّار) گويند باشير و غذاى كم (2) از آنها پذيرائى نموده و آنان را سيرنمود، فرمود: كداميك از شماها مى خواهد بعد از من، وارث و برادر و وصى و وزير و خليفه من باشد، سه بار اين كلمات را تكرار نمود اما هيچيك از آنان جواب ندادند مگر على بن ابى طالب عليه السلام كه در هر سه مورد پاسخ مثبت داد.

فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب، (آگاه و شاهد باشيد) هذا أخى و وصيى و خليفتى فاسمعوا له و أطيعوا اين برادر و وصى و خليفه من بعد از من در ميان شما است (اشاره به امير مؤمنان على عليه السلام، نمود)(3).


1- شعراء- 214؛
2- يابا يك ذراع گوسفند كه به شوخى مى گفتند: هريك از ما گوسفندى را درسته مى خوريم! تومى خواهى با گوشت يك ذراع ما را سير نمائى؟! همگى خوردند و سير شدند و چيزى از گوشت كم نشد كه ابولهب گفت: هذا ما سحركم محمد اين چيزى است كه شما را محمد سحر كرد! سه روز بدين منوال گذشت روز سوم اظهار بعثت كرد، تا آخر خبر بحارالأنوار: 18/ 181 ببعد از تفسير قمى.
3- تاريخ طبرى: 2/ 319- 321؛ الكامل ابن اثير: 2/ 62 و 63؛ شرح نهج البلاغة: 13/ 120 و 244؛ سيرة الحلبية: 1/ 311 منتخب كنز العمال در حاشيه مسند أحمد: 5/ 41 و 42؛ شواهد التّنزيل حسكانى: 1/ 371؛ كنز العمال: 6/ 392؛ تاريخ ابن عساكر: 1/ 85؛ حياةمحمد حسنين هيكل: 104؛ تفسير الخازن: 3/ 371 و 390؛ التفسير المنير حاوى: 2/ 118؛ تفسير طبرى: 19/ 121؛ من حيات الخليفه ص 134.

ص: 158

اين روايت را دانشمندان زيادى از اهل تسنن: دركتابهاى حديثى و تفسيرى خود در تفسير آيه شريفه و قاطبه علماء شيعه بامختصر تغييرى آورده اند، كه با نص صريح و با ضرس قاطع، خلافت و وصايت امير مؤمنان عليه السلام را بيان نموده است.

آيا- در برابر اين نص صريح و بدون ابهام، چه جوابى دارند؟!

3 « (در مقام هارون به موسى (حديث منزلت)»

براى روشن شدن معناى حديث به محتواى آيات ذيل دقت نمائيد. حضرت موسى عليه السلام به خدا عرض كرد وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي، هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي (1) (خدايا) از اهل بيت خودم برادرم هارون را براى من وزير قرار ده تا با او كمرم محكم شود، و او را شريك كارم، نما، در جواب آمد قالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى (2) خواسته هايت به اجابت رسيد اى موسى، و در جاى ديگر خداوند مى فرمايد: وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِيراً(3) همانا به موسى كتاب داده و برادرش هارون را وزيرش قرار داديم.

در جاى ديگر به برادرش مى فرمايد: اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ (4) در ميان قوم من ازسوى من جانشين و اصلاح گر باش و براه مفسدان تبعيت نكن.

در اين آيات بر وزارت و خلافت و شركت حضرت هارون بابرادرش، در امر تبليغ و رسالت، تصريح شده است، و روايتى كه مورد قبول فريقين و از احاديث متواتر به شمار آمده است، حديث معروف «منزلة» است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:

اما ترضى أن تكون منّى بمنزلة هارون من موسى الّا انّه لا نبىّ بعدى.(5)

آيا راضى نمى شوى اين كه تو نسبت به من، به منزله هارون به موسى


1- طه: 29 ببعد
2- طه- 36؛
3- فرقان- آيه 35؛
4- أعراف- 142؛
5- حديث ياد شده، مدارك بى شمارى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم: 1 صحيح بخارى، ج 6، ص 3، ط مصر، باب غزوه تبوك. 2) صحيح مسلم، ج 7، ص 120، ط مصر، باب فضائل على- ع- 3) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 55، ط 1، مصر، باب فضائل اصحاب النبى- ص- 4) مستدرك حاكم، ج 3، ص 109، ط بيروت 5) مسند احمد، ج 1، صفحه هاى 170 و 177 و 179 و 182 و 184 و 185، و ج 3، ص 632 6) صحيح ترمذى، ج 5، ص 21، ط بيروت، باب مناقب على بن ابى طالب- ع- 7) مناقب( ابن مغازلى)، ص 27، ط بيروت، سنه 1403 ه. 8) بحار الانوار، ج 37، ص 254، ط 2 بيروت، سنه 1403 ه. 9) معانى الاخبار( صدوق)، ص 74، ط بيروت، سنه 1403 ه. 10) كنز الفوائد، ج 2، ص 168، ط بيروت، سنه 1405 ه. المراجعات ص 136 ببعد؛ اين حديث درهفت مورد با مناسبت هاى مختلف به على عليه السلام خطاب گرديده است.

ص: 159

باشى (يعنى همانطور كه هارون وصى و جانشين موسى بود، تو نيز خليفه و جانشين من باشى) جز اين كه پيامبرى پس از من وجود نخواهد داشت پيامبر گرامى صلى اللّه عليه و آله پس از بيان خاتميت رسالت خويش، على را به عنوان وصى و جانشين خود معرفى كرد.

اين روايت كه از نظر سند و متن، مورد اعتماد محدثان بزرگ اسلامى، اعم از شيعه و سنى است، گواه روشنى است بر درستى گفتار شيعه در مورد ولايت و خلافت على بن ابى طالب عليه السلام

آيا- دور از قضاوت وجدان سالم و دينمدارى صحيح نيست كه به خاطر تعصب موروثى، آن را رد كرده و راه نادرست را بپيمايند؟!

4 «تو از من و من از توأم»

خطاب به على فرمود:

أنا منك و أنت منّى ...(1)

اى على! من از تو و تو از منى ...


1- مسند أحمد: 5/ 204؛ خصائص نسائى: ص 36 و 51.

ص: 160

5 «على من و من عليم»

فأمّا علىّ فهو أنا و أنا هو،

در جنگ احد هنگامى كه همه از ميدان جنگ فرار كردند، پيغمبر صلى الله عليه و آله رو به سوى آنها كرده و فرمود: أنا محمد، أنا رسول اللّه لم أقتل و لم أمت، (اى مسلمانهاكجا فرار مى كنيد) من محمدم، من فرستاده خدايم، من كشته نشده ام و من نمرده ام (من اينجايم).

فلانى و فلانى متوجه رسول خدا شده با لحن استهزاء آميز گفتند: الان باز مارا، مسخره مى كند، (ديگر كار از كار گذشته) چون همگى فرار كرديم كسى با پيغمبر نماند، جز أبودجانه (سماك بن خرشة) و على عليه السلام.

رسول خدا صلى الله عليه و آله ابو دجانه را صدا زد و فرمود: اى ابودجانه! تو چرا نمى روى؟ تو از بيعت من آزادى، يعنى برو خودت را نجات ده فأمّا علىّ فهو أنا و أنا هو، اما على (اگر خيال مى كنى او چرا نرفته است بدانكه) او منم و من اويم (با همان وضع ماندند تا) لشكر آسمانى رسيد و جبرئيل در كنار رسول خدا ايستاد و به على عليه السلام اشاره نمود و گفت: يا محمّد إنّ هذه لهى المواسات، اى محمد اين است (ايثار و) فدا كارى واقعى، حضرت فرمود: إنّ عليّاً منّى و أنا منه، على از من و من از اويم (تاآخر خبر)(1).

6 «على از من و من از اويم»

پيغمبر صلى الله عليه و آله دو گروه از لشكريان خود را تحت فرماندهى امير مؤمنان عليه السلام و خالد بن وليد به سوى يمن گسيل داشت، فرمود: اگر در آنجا گردهم آمديد على فرمانده همه شماست، و اگر از هم جدا بوديد هركس به لشكر خود، فرمانده است؛


1- تفسيرنورالثّقلين ج 1 ص 397؛ تفسير صافى ج 1 ص 387؛ تفسير كنزالدّقائق ج 2 ص 243؛

ص: 161

(بعداز آنكه به يمن رسيده) بابنى زبيده جنگيدند و پيروز شدند على عليه السلام از اسيران زنى را براى خود اختيار كرد، بريدة گويد: خالد در اين باره نامه اى براى رسول خدا نوشته با من به مدينه فرستاد، وقتى كه نامه را به آن حضرت رساندم آثار غضب در سيماى مباركش آشكار شد، عرض كردم اى رسول خدا! اين جايگاه يك پناهنده است، به من امر فرمودى باكسى بروم و از او اطاعت نمايم من هم اطاعت او كرده نامه اش را آوردم فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله لا تقع فى علىّ فإنّه منّى و أنا منه و هو وليّكم بعدى از على بد گويى نكن او از من و من از اويم، او بعداز من ولى (وصاحب اختيار شماست (1).

7 هر پيغمبرى همانند دارد و همانند من عليست

ما من نبىّ إلّا و له نظير فى أمّته و علىّ نظيرى هيچ پيامبرى نيست جز آنكه در ميان امت خويش همانندى دارد، و على همانند من است.(2)

8 على از من بمنزله من از پروردگارم است

علىّ منّى بمنزلتى من ربّى مقام على عليه السلام نزد من بسان مقام من نزد پرورد گار من است.(3)

در مفاد روايات فوق، تأمل و تعمق نموده و سپس قضاوت نمائيد.

9- «وصّى من عليست»

احمد بن حنبل در كتاب مسندش از سلمان رضى الله عنه نقل مى كند كه از پيغمبر سؤال كرد اى رسول خدا وصىّ تو (بعد از تو) كيست؟ فرمود: اى سلمان وصى برادرم


1- النّص و الإجتهاد ص 191 پاورقى بنقل ازمسند احمدبن حنبل ج 5 ص 356 ومنابع ديگر
2- -« الرّياض النّضرة: 2/ 164» و مسند أحمد: 5/ 365.
3- الرّياض النّضرة: 2/ 162؛ سيره حلبى: 3/ 391.

ص: 162

موسى كهِ بود؟ گفت: يوشع بن نون گفت: فإنّ وصيّى و وارثى و من يقض دينى و ينجز موعدى علىّ بن ابيطالب پس همانا وصى، و وارث من، و كسى كه قرض مرا ادا كند و و عده هايم رابه انجام برساند، على ابن ابيطالب است.(1)

10 «هركه را من مولايم على مولاى اوست»

جريان غدير خم مورد قبول فريقين مى باشد و در اين مورد نيازى به طول دادن كلام نيست، هركس طالب تفصيل است به كتاب الغدير و مصادر فراوان ديگر مراجعه نمايد.

11 سلم على سلم من و جنگ با او جنگ بامن است

حرب علىّ حربى و سلمه سلمى النص 507

يا على سلمك سلمى و حربك حربى

12 حق ياعلى، و على با حق است

الحق مع على و على مع الحق يدور حيثما دار

13 من در جنگ با آنانم كه باشما بجنگنند!!

أنا حرب لمن حاربكم ... ص 453 النص


1- مسند ابن حنبل ج 15 ص 159 چاپ مصر؛ الطرائف ص 22/ 4.

ص: 163

14 هركس على را دوست بدارد مرا دوست دارد

من أحب علياً فقد أحبنى ... النص 475

15 اى على خوشا به حا آن كه تورا دوست بدارد

ياعلى طوبى لمن أحبك و صدق فيك ... النص 477

16 اى على تو آقاى دنيا و آخرتى

ياعلى أنت سيد فى الدنيا و سيّد فى الاخرة ... النص 477

17 هركس عتى را بيازارد مرا آزرده است

من اذى علياً فقد اذانى ... النص 478

18 اى على هركس از تو جدا شود از من جدا شده است

من فارقك ياعلى فقد فارقنى النص 479 و 480

ص: 164

19 همانا على ازمن و من از عليم

انّ عليّاً منّى و أنا منه ... النص 480

20 هركس على را سب نمايد مرا سب كرده است

من سبّ عليّاً فقد سبّنى النص 499

21 على با قرآن و قرآن با عليست

على مع القران والقران مع علىّ النص 86

22 من شهر علمم و على دَرِ آن شهرست

أنا مدينة العلم و علىّ بابها

تعدادى از روايات شيعه در اين موارد.

1 «دستور خدا» ش

هنگام وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله حضرت زهراء عليها السلام ناتوانى و حالت نزار حضرت را ديد، گريه گلويش را گرفته اشك چشمش جارى شد، فرمود: چرا گريه مى كنى؟

توكل به خدا كن (تاجائى كه فرمود:) اى فاطمة خداوند پدرت را اختيار نمود و او

ص: 165

را پيغمبر قرار داد، و به كافّه خلق مبعوث كرد، سپس على را اختيار نمود و مرا مأمور كرد تا ترا به او تزويج نمايم و أتّخذته بأمر ربّى وزيراً و وصيّاً إنّ عليّاً أعظم المسلمين على المسلمين بعدى حقّاً واو را با امر خدايم، وزير و وصى خود تعيين نمودم به درستى كه على در حقيقت بعد از من بزرگترين مسلمانها است بر همه مسلمانها (تاآخرخبر).(1)

2 «وصى و وارث منى»

عمار گويد: وقتى كه وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله، نزديك شد، به على عليه السلام راز زيادى گفت، سپس فرمود: ياعلى أنت وصيّى و وارثى، قد أعطاك اللّه علمى و فهمى اى على وصى و وارث من توئى، خداوند علم و فهم مرا بتو عطانموده است (تاآخرخبر)(2)

3 «پرچم هدايت و نور دين»

هنگام وفاتش به على عليه السلام فرمود: إعلم يا أخى إنّ القوم سيشغلهم عنّى مايشغلهم، فإنّما مثلك فى الأمّة مثل الكعبة، نصبها اللّه للنّاس علماً، و إنّما تؤتى من كلّ فجٍّ عميق و نأىٍ سحيق و لاتأتى و إنّما أنت علم الهدى، و نورالدّين و هو نور اللّه يا أخى، والّذى بعثنى بالحق لقد قدّمت إليهم بالوعيد بعد أن أخبرتهم رجلًا رجلًا ما افترض اللّه عليهم من حقّك، و ألزمهم من طاعتك، و كلٌّ أجاب و سلّم إليك الأمر، و إنّى أعلم خلاف قولهم (3). بدان اى برادر بزودى اينها را چيزى كه پيش خواهد آمد (سقيفه و نزاع خلافت و در نهايت رياست) سرگرم مى كند، مثل تو مانند كعبة است كه خداوند آن را براى مردم راهنما و نشان قرار داده است، همانا به سوى تو ميايند از هر دره و شكاف عميق و مسافت دور، و اماتو به سوى كسى نمى روى؛

و به يقين تو پرچم هدايت و نور بخش دينى و آن نور خدااست، اى برادر قسم به خدائى كه مرا بحق، برانگيخته هر تك تك آنهارا ترسانده و حق واجب ترا برآنها


1- بحارالأنوار ج 22 ص 502
2- بحارالأنوار ج 22 ص 536؛
3- بحارالأنوار ج 22 ص 483؛

ص: 166

خبر داده ولزوم طاعت ترا فهماندم، همه آنها جواب مثبت داده و برتو تسليم شدند در حالى كه من خلاف گفتار آنان را مى دانم!.

4 «صفوراء و عائشة» ش

عبد اللّه بن مسعود گويد: از رسول خدا سؤال كردم، وقتى كه از دنيا رفتى كهِ ترا غسل مى دهد؟ فرمود: هر پيغمبرى را وصىّ او غسل ميدهد، پرسيدم اى رسول خدا پس وصى تو كيست؟ گفت: وصى من على بن ابى طالب است، گفتم: اى رسول خدا بعد از تو چند سال ميماند؟ فرمود: سى سال، چون يوشع بن نون وصى موسى بعد از او سى سال عمر كرد و زنش صفراء (صفوراء) برعليه او خروج نمود و گفت: من بر كار خلافت از تو سزاوار ترم و با هارون جنگيد و مغلوب و اسير شد، هارون با او بانيكى رفتار نمود، بعد از من هم دختر ابى بكر با چندين هزار نفر از امتم بر عليه «على» خروج كرده و جنگ مى كند و مغلوب مى شود، «على» او را اسير مينمايد و به خوبى با او رفتار مى كند، در باره دختر ابوبكر، خداوند اين آيه را نازل فرمود: «وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى (1) و در خانه هاى خود بمانيد، و همچون دوران جاهليت (در ميان مردم) ظاهر نشويد» مراد از أولى، صفوراء دختر شعيب است.(2)

5 «پرچم بزرگ دين» ش

در آخرين خطبه اى كه گاه سخن مى گفت و گاه ساكت مى شد فرمود: اى گروه مهاجرين و انصار و هركس كه امروز از جن و انس در اينجا حضور داريد، حاضرين به غائبين برساند، آگاه باشيد كتاب خدا را در ميان شما گذاشتم (و به دست شما


1- احزاب- 33؛
2- اكمال الدين ص 17 و 18؛ بحارالأنوار 22/ 512 و 13/ 367؛ در فصل« 73 ملت» مطالبى مناسب اين فصل گذشت.

ص: 167

سپردم، اين را بدانيد كه) در آن است نورهدايت و بيان، هيچ چيزى را خداوند در آن فرو نگذاشته است، از طرف من حجت خداست بر شما، و حجّت ولىّ من است، و خلّفت فيكم العلم الأكبر علم الدين و نور الهدى وصيّى على بن ابيطالب، ألا هو حبل اللّه فأعتصموا به جميعا و لا تفرّقوا عنه و به جا گذاشتم در ميان شما پرچم بزرگ دين و نور هدايت، وصى خودم على بن ابيطالب را، اوست ريسمان (محكم) خدا (بعد از من)، پس همگى به (دامن) او چنگ زنيد و از اطراف او پراكنده نشويد به ياد آوريد روزى را كه دشمنان همديگر بوديد، خداوند، ميان دلهاى شما را به وسيله من مهربانى داد و با نعمت خدا برادران يكديگر شديد

أيها النّاس هذا على بن أبى طالب كنز اللّه اليوم و مابعد اليوم، اى مردم اين على پسر ابيطالب گنج خداست امروز و بعد از امروز، هركس او را امروز و بعد از آن، دوست بدارد به عهدى كه باخدا بسته وفادار مانده و واجب خود را ادا كرده است، و هركس او را امروز و بعد از آن دشمن بدارد، در روز قيامت كر و كور مى آيد و حجتى در پيش خدا ندارد، فرمايش خود را ادامه داد تا به اينجا رسيد كه فرمود:

«على أخى و وارثى، و وزيرى و أمينى و القائم بأمرى و الموف بعهدى على سنّتى (الخبر) على برادر و وارث و وزير و امين من است و انجام دهنده كارهاى من است و مانند خودم به جا رساننده تعهدهاى من است».(1)

6 «پدران مؤمنان» ش

اين روايت باطريق اهل بيت از امير مؤمنان عليه السلام واردشده است فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله به من امر كرد در ميان مردم ندا در دهم: آگاه باشيد! هركس در اجرت اجيرى ستم كند از رحمت خدا دور باد، آگاه باشيد! هركس غير از موالى خود ديگرى را دوست بدارد لعنت خدا براو باد.

آگاه باشيد هر كس پدران خود را سب نمايد لعنت خدا بر او باد


1- الطّرف سيد ابن طاووس ص 29 ببعد از خصائص؛ بحارالأنوار ج 22 ص 387 از الطّرف؛

ص: 168

اين مأموريت را انجام دادم، عمربن خطاب به من گفت: آيا آنچه را كه ابلاغ نمودى تفسيرى دارد؟ جواب دادم: خدا و رسولش مى داند.

پس عمر با گروهى از اصحاب، پيش رسول خدا رفتند، عمر گفت: اى رسول خدا آيا آنچه كه على بن ابيطالب اعلان مى كرد تفسيرى دارد؟ فرمود: بلى، من امر كردم آن مطالب را اعلان نمايد، آگاه باشيد هر كس در مزد اجيرى ظلم كند لعنت خدا براو باد خداوند فرمود: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى (1) پس هركس دراجرت ما ستم كند لعنت خدا براو باد»

من او را امر كردم نداكند: «من توالى غير مواليه فعليه لعنت اللّه، و اللّه يقول «النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»(2) و من كنت مولاه فعلىّ مولاه، فمن توالى غير علىّ و ذرّيّته فعليه لعنت اللّه» هركس پدران خود را سب كند بر او باد لعنت خدا، من خدا و شمارا شاهد مى گيرم كه، من و على پدران مؤمنان هستيم، هركس مارا سب كند از رحمت خدا دور باد»

وقتى كه از خدمت پيغمبر بيرون آمدند عمر گفت: «يا أصحاب محمّد ما اكد النّبىّ لعلىّ فى الولاية فى غدير خمّ و لا فى غيره أشدّ من تأكيده من يومنا هذا اى ياران محمد پيامبر در باره على راجع به ولايت او نه در غدير خم و نه در جاى ديگر مانند امروز باشدت تمام تاكيد نكرده بود» خباب بن أرّت گويد: اين قضية نوزده روز پيش از رحلت رسول خدا انجام گرفت (3).

7- «ساكت اى عايشه!»

امير مؤمنان عليه السلام به منزل رسول خدا آمد، ابوبكر و عمر هم آنجا بودند، ميان عايشة و حضرت نشست، عائشة (بعنوان اعتراض) گفت: براى نشيمن گاهت غيراز ران من و رسول خدا جايى پيدا نكردى؟! پيامبرفرمود: مه يا عايشة لا تؤذينى فى علىّ، فإنّه أخى فى الدّنيا و أخى فى الآخرة، و هو أميرالمؤمنين، يجلسه اللّه يوم


1- شورى- 23
2- احزاب- 6
3- الطّرف ص 37 ببعد؛ بحارالأنوار ج 22 ص 489 بنقل از الطرف.

ص: 169

القيامة على الصّراط فيُدخل أوليائه الجنّة و أعدائه النّار ساكت باش اى عائشة (بابى احترامى وبد گوئى) در باره على، اذيتم نكن، او برادر من در دنيا و برادرم در آخرت و او امير مؤمنان است، خداوند او را در روز قيامت بر صراط مى نشاند دوستانش را به بهشت و دشمنانش را به جهنّم داخل مى نمايد.(1)

در روايت ديگر فرمود: «ويك ما تريدين من أميرالمؤمنين و سيّد الوصيّين، و قائد الغرّ المحجّلين واى برتو!! از امير مؤمنان و آقاى اوصياء و رهبر سفيد پيشانيان، چه مى خواهى؟(2). اين روايت با عبارتها و طرق گوناگون آمده است.

8 «اگر حادثه اى رخ دهد؟!»

شيخ طوسى رضى الله عنه روايت كرده است در جنگ حنين، صفية زوجه رسول خدا به خدمت آنجناب آمد و گفت: اى رسول خدا! من به خاطر تو پدر و برادر و عموى خود را به كشتن دادم!، پس اگر ترا حادثة اى رخ دهد خلافت و امامت با كه خواهد بود آن حضرت به سوى امير مؤمنان عليه السلام اشاره كرد و فرمود: امر امامت و اختيار شما و جميع امت، با او خواهد بود.(3)

9 «بشنو و گواه باش» ش

أم سلمة، شنيد كه يكى از آزاد كرده هاى او به امير مؤمنان عليه السلام ناسزا مى گويد!، او را به نزد خود خواند، پس از به ميان آوردن و بيان مطلب مفصلى در فضيلت آن حضرت، گفت: پيغمبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: اى أم السّلمة! بشنو و گواه باش على برادر


1- مجالس ابن الشيخ: ص 182؛ بحارالأنوار: ج 22 ص 241 از آن؛
2- اليقين فى إمرة اميرالمؤمنين ص 174؛ بحارالأنوار: ج 22 ص 244؛
3- بحارالأنوار: ج 22 ص 196، أمالى ابن الشّيخ ص 20- 21، أمالى مفيد ص 158؛

ص: 170

و وزير و علمدار من است در دنيا وآخرت.

بشنو و گواه باش «على بن ابى طالب» وصى وجانشين، و بعد از من، وفاكننده به وعده هاى من است (تاآخرخبر)(1) در روايت ديگر است أم السلمة گفت: من از رسول خدا شنيدم فرمود: على با قرآن و قرآن با على است از همديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر به نزد من آيند(2).

10 «شما خود سر رها نشده ايد

امام موسى كاظم از پدر بزرگوار خود، او هم از پدرش امام محمد باقر عليهما السلام فرمود: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله مهاجرين را، گردآورد و به آنها وصيت ها وسفارش هائى كرد و فرمود: و إنّى أُعلمكم أنّى قد أوصيت إلى وصيّى، و لم اهملكم إهمال البهائم، ولم أترك من أموركم شيئاً»

فقام اليه عمر بن الخطاب فقال: يا رسول اللّه أوصيت بما أوصى به الأنبياء من قبلك؟ قال: نعم، فقال: فبأمر من اللّه أوصيت أم بأمرك؟. قال له «اجلس ياعمر، أوصيت بأمراللّه، وأمرت طاعته، و أوصيت بأمرى و أمرى طاعةاللّه و من عصانى فقد عصى اللّه، و من عصى وصيىّ فقد عصانى و من أطاع وصيىّ فقد أطاعنى، و من أطاعنى فقد أطاع اللّه لا ماتريد أنت و صاحبك» ثمّ إلتفت الى النّاس و هو مغضب فقال: «أيّهالنّاس اسمعوا وصيّتى، من آمن بى و صدّقنى بالنّبوّة و أنّى رسول اللّه، فأوصيه بولاية علىّ بن أبيطالب و طاعته و التّصديق له، فإنّ ولايته ولايتى، و ولاية ربّى (الخبر)(3) من به شما اعلام ميدارم كه (آنچه كه بعد از من لازم است به وصىّ خودم گفته ام، شمارا مانند حيوانات بلاتكليف رها نكرده ام و هيچ كارى از كارهاى شمارا (بدون بيان) نگذاشته ام.


1- حيوةالقلوب ج 2 ص 376 به سند معتبر بنقل از ابن بابويه باتلخيص؛ بحارالأنوار ج 22 ص 221؛
2- بحارالأنوار: ج 22 صفحات 222 و 243 و 486؛ حيوةالقلوب ج 2 ص 377/ 7 بنقل از شيخ طوسى.
3- الطُّرف ص 18- 21 بنقل از كتاب الوصية شيخ عيسى بن المستفاد الضرير؛ بحار الأنوار ج 22 ص 478؛

ص: 171

عمر بلند شد و گفت: اى رسول خدا! آيا مانند وصيت پيامبران پيش از خودت وصيت كردى؟! فرمود بلى.

گفت: اين حرفهارا با دستور خدا ميزنى يا خواسته خود تو است؟! فرمود: اى عمر بنشين (يعنى شلوغش نكن)(1) همه سخنها و گفتارهاى من سخن خداست با اينكه من دستور ميدهم اما اطاعت از دستور من اطاعت از خداست، و هركس بامن مخالفت و نافرمانى كند با خدا نافرمانى نموده است، و هركس بر وصىّ من (على) نافرمانى نمايد، بر من نافرمانى كرده است و هر كس بر (وصايت) وصىّ من گردن نهد بر من فرمان برده است و هركس از من فرمان بَرَد، از خدا فرمان برده است نه آنطور كه تو و يارت (ابوبكر) ميخواهيد.

سپس به حالت غضب متوجّه مردم شد و فرمود: اى مردم وصيت مرا بشنويد:

هركس به خدا ايمان آورده و نبوت مرا تصديق نموده و پذيرفته است كه من فرستاده خدايم (بداندكه من او را) وصيت مى كنم به پذيرفتن ولايت على بن ابى طالب و براطاعت از او و تصديق كردن او، پس ولايت او ولايت من و ولايت خداى من است تا آخر خبر.

11 «منكرتو منكر من است» ش

امير مؤمنان عليه السلام فرمود: وقتى كه وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله نزديك شد، مراخواست و فرمود: «يا على أنت وصيّى و خليفتى على أهلى و أمّتى فى حياتى و بعد موتى، وليّك وليّى، و وليّى ولىّ اللّه، و عدوّك عدوّى و عدوّى عدوّ اللّه

ياعلى المنكر لإمامتك بعدى كالمنكر لرسالتى فى حياتى لأنّك منّى وأنا منك، ثمّ


1- بخوانيد و قضاوت كنيد كه هنوز ياد نگرفته بود بر فرض اينكه از خودش بود آيا در سوره مباركه والنّجم خداوند تمامى گفته هايش را امضاء نكرده بود!( و ما ينطق عن الهوى ان هو الّا وحى يوحى) پيغمبر بادلبخواه خود حرف نميزند- نجم/ 2- 3-).

ص: 172

أدنانى فأسرّ إلىّ ألف باب من العلم كلّ باب يفتح ألف باب (1) اى على تو وصى و جانشين براهلبيت و امتم هستى در حال زندگى و پس از مرگ من، دوست تو دوست من و دوست من دوست خداست، دشمن تو دشمن من، و دشمن من دشمن خداست؛

اى على منكر امامت تو بعد از من مانند منكر رسالت من در حيات من است، چون تو از من و من از توأم، سپس مرا به خود نزديك كرد پس دَرِ هزار دانش را برايم رازگوئى كرد (وگشود) كه از هر باب هزار باب ديگر گشوده مى شود»

12 «سزاوار نيست»

لاينبغى أن أذهب الّا وأنت خليفتى (2) اى على! عليه السلام

سزاوار نيست من از دنيا بروم مگر اينكه تو خليفه من باشى.

«دور نماى مظلوميت على عليه السلام»

(صبرت وفى العين قذى وفى الحلق شجى أرى تراثى نهباً)

(تهمت كافر شدن بر او زدند دادگاه حكم او داور نداشت)

ابن ابى الحديد گويد: بدانكه اخبار متواتر آمده است كه على عليه السلام مانند اين اظهارات را زياد داشت.

مازلت مظلوماً منذ قبض اللّه رسوله حتّى يومنا هذا. من مدام از روز رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله مظلومم تا به امروز.

وقوله: أللّهم أخز قريشاً فإنّها منعتنى حقّى و غصبتنى أمرى. خدايا قريش را خوار نما كه آنها از به دست آوردن حقم مانع و خلافتم را غصب نمودند.


1- خصال صدوق: ج 2 ص 179؛ بحارالأنوار ج 22 ص 463؛
2- تاريخ ابن عساكر: 1/ 183؛ أنساب الأشراف: 2/ 106؛ من حيات الخليفة: ص 134؛ مستدرك الصّحيحين: 3/ 132؛ مسند ابن حنبل: 5/ 25؛ الإصابة للعسقلانى: 2/ 509.

ص: 173

وقوله: فجزى قريشاً عنّى الجوازى فإنّهم ظلمونى حقى واغتصبونى سلطان ابن أمّى. قريش با من بد، مدارا كردند در حق من ظلم نموده و سلطنت پسر مادرم (يعنى رسول خدا) را ازمن به تاراج (و يغما) بردند.

و قوله: و قد سمع صارخاً ينادى: أنامظلوم- فقال: هلمّ فلنصرخ معاً فإنّى مازلت مظلوماً. عربى را ديد فرياد ميزند، من مظلومم! فرمود: بيا با هم فرياد كنيم چون من هم دائماً مظلومم!.

وقوله: و إنّه ليعلم أنّ محلى منها محلّ القطب من الرّحى. او (ابوبكر) مى داند كه موقعيت من براى خلافت مانند موقعيت قطب (محور) است بر آسياب.

وقوله: أرى تراثى نهباً ارث خود را غارت شده مى بينم.

و قوله: أصغيا بإنائنا و حملا النّاس على رقابنا. با ظرف ما سير شدند و

(بجاى تشكر و قدر دانى) مردم را به گرده ما سوار كردند.

و قوله: إنّ لناحقّاً إن نُعطه نأخذه و إن نُمنَعهُ نركب أعجاز الإبل (1) و إن طال السّرى اگر حق مارا دادند، مى گيريم و اگر مانع شدند، بر پشت شتر سوار مى شويم اگر چه (راه و) بيابان طولانى باشد.

فو قوله: مازلت مستأثراً علىّ، مدفوعاً عمّا أستحقه و أستوجبه. دائماً متحمل ستم و از آنچه كه مستحق و سزاوارش هستم، بدورم.(2)

قوى ترين دشمنش خليفه دوم عمر، به مظلوميتش اعتراف مينمايد: ابن عباس گويد با عمر بن خطاب در يكى از كوچه هاى مدينه راه مى رفتم ناگهان به من گفت:

يابن عباس! ماأظنّ صاحبك إلّا مظلوماً اى پسر عباس! من صاحبت (على عليه السلام) رانمى دانم مگر مظلوم (3).


1- يعنى برمركب ذلت ومشقت، سوار مى شويم چون كسى كه بر عجز( سرين شتر) سوار شود غير ازمشقت چيزى نمى يابد، يابه معناى آن است به سختى تبعيت بر ديگران تحمل و صبر مى كنيم چون كسى كه بر سرين شتر سوار شود در رديف ديگرى سوار شده است.( سفينة البحار: 1/ 6 لغت إبل و المنجد)
2- شرح نهج البلاغة: 9/ 306.
3- شرح نهج البلاغة: 6/ 45 و 12/ 46 بنقل از موفّقيّات زبير بن بكار به فصل اعترافات عمر مراجعه شود؛ كشف اليقين: ص 175؛ بحارالأنوار: 40/ 125؛.

ص: 174

وقال عليه السلام مالنا ولقريش يخضمون الدّنيا بإسمنا، و يطؤن رقابنا فى اللّه من إسم جليل لمسمّىً ذليل.(1) ما با قريش چه خورده حسابى داريم، دنيارا (به احترام) نام ما، مى خورند و گردن ما را در راه خدا لگد كوب مى كنند، از نام بزرگ (و جليل) به نفع شخص ذليل، سود مى برند.

و قال كنت فى أيّام رسول اللّه صلى الله عليه و آله كجزء من رسول اللّه، ينظر إلىّ النّاس كما ينظر إلى الكواكب فى أفق السّماء، ثمّ غضّ الدّهر منّى فقرن بى فلان وفلان، ثمّ قرنت بخمسة أمثلهم عثمان، فقلت واذفر رسول اللّه ثمّ لم يرض الدّهر لى حتى أرذلنى فجعلنى نظيراً لإبن هند و ابن النابغة، لقد استنّت الفصال حتّى القرعى.(2) در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله مانند پاره تن او بودم، مردم مانند ستارگان آسمان، با ديده احترام به من مى نگريستند؛ سپس روزگار از من، به طورى چشم پوشى كرد كه فلان و فلان را همرديف من قرار داد. (به اين هم قناعت نكرد تا) مرا با پنج نفرى، همطراز نمود كه بهترينشان (و آبرومندترشان) عثمان بود پس (با كمال بهت و سرگردانى) گفتم:

واى بر نشانه (و يادگار) رسول خدا.

باز روزگار به اين همه (ظلم و نامرادى ها و بيوفائى ها) راضى نشد مرا به گونه اى، كوبيد كه تا اينكه همانند پسر هند (معاويه) و فرزند نابغه (عمرو عاص) در آورد؛ به آسانى از شير بازگرفته شد (صاحب حق، به خاطر شمشير نكشيدنش و حفظ اتّحاد مسلمان ها، پس زده شد و در جمع آنها قرار گرفت با اينكه از نظر مقام) مهتر (و از نظر قدرت بدنى برتر و) حريف آنهابود.

چه خوب گفت امام أحمدبن حنبل: إنّ الخلافة لم تزيّن عليّاً و لكن عليّاً زيّنها خلافت على را تزيين نكرد (و آرايش ننمود، بلكه) على خلافت ر ا زينت داد.


1- شرح نهج البلاغة: 20/ 308.
2- شرح نهج البلاغة: 20/ 308.( تسنّى الرّجل: آسانى و سهلى كرد در كارش تسنّى القفل: باز شد قفل.) فصال: از شير بازگرفتگى كودك- قرعى: مهتر، حريف( المنجد) ابن منظور گويد: مثلى است براى كسى كه درجمعى داخل شود و لى از آنها نباشد.( لسان العرب: 13/ 228)

ص: 175

امام شافعى در پاسخ آنهائى كه به حضرت ايراد گرفتند كه به كسى اعتنائى نداشت! گفت: على داراى چهار صفت بود كه حق داشت بى اعتنا شود

1- زاهد كامل بود، زاهد هيچوقت به دنيا و اهل دنيا اعتنا نمى كند،

2- عالم واقعى بود، عالم اعتنائى به دنيا و مافيها ندارد

3- شجاع به تمام معنى بود، شجاع به كسى اعتنا نمى كند،

4- شريف بود و شريف هميشه بى اعتناست.(1)

و قال المقداد: ما رأيت مثل ماأوذى به أهل هذاالبيت بعد نبيهم صلى الله عليه و آله (2) مقداد گفت: من نديدم اذيت شونده اى مانند اهل اين خانه بعد از پيغمبرشان.

**

ما زلت مظلوماً منذ ولدتنى أمّى (3) أو مذ كنت (4) از روزى كه مادرم مرا به دنيا آورد و از روزى كه بودم، مظلومم.

و قال إنّى مذلّل مضطهد مظلوم مغصوب مقهور محقور و إنّهم ابتزّوا حقّى واستؤثروا بميراثى ...(5) من، ذليل، و ستمديده، و مظلوم، و حق غصب شده، و مقهور، و تحقير، شده، هستم، و آنها حقم را از من ربودند و به ميراثم دست درازى كردند.

گفته اند كه آنحضرت حتى يكبار نشد كه از منبر برخيزد مگر اينكه مى گفت:


1- اين سخنان هردو امام در كتاب( الإمام جعفر الصّادق عبدالحليم الجندى: ص 45- 46.
2- شرح نهج البلاغة: 1 194؛ أمالى طوسى: 1/ 194؛ أمالى مفيد ص 169 الكامل ابن أثير: 3/ 71؛ طبرى: 4 233؛ مروج الذهب: 2/ 343.
3- فضائل ابن شاذان قمى: ص 130؛ علل الشرائع: ص 45؛ بحارالأنوار: 27/ 62، 208 و 67/ 228.
4- مناقب: 2 122/؛ بحارالأنوار: 27/ 207 و 41/ 5.
5- بحار: 29/ 558، 567؛ بنقل از كتاب العددالقوية: ص 195 در ضمن روايت مفصّلى از كتاب ارشادمحمد بن حسن صفار متوفاى 29؛ و مختصرى از آن را در كتاب مثالب النواصب: ص 148- 144.

ص: 176

مازلت مظلوماً منذ قبض اللّه نبيّه صلى الله عليه و آله.(1) از روزى كه پيامبر وفات يافته، دائماً مظلومم.

روايت شده است به أبوذر گفتند: ما مى دانيم (از اين اهل بيت محبوب ترينشان به رسول خدا، بر تو نيز محبوبتر است؟ گفت: بلى. گفتيم: پس كداميك از اينها را بيشتر دوست مى دارى؟ گفت: هذاالشّيخ المظلوم المضطهد حقّه، يعنى على بن ابى طالب عليه السلام (2). اين شيخ مظلوم و حق برده شده يعنى على بن ابى طالب عليه السلام.

از أبى الحسن عليه السلام روايت است در نزد قبر اميرمؤمنان عليه السلام مى گفت: ألسّلام عليك يا ولىّ اللّه، أشهد أنّك أوّل مظلوم و أوّل من غصب حقّه، صبرت و احتسبت حتّى أتاك اليقين.(3) سلام بر تو اى ولىّ خدا من شهادت ميدهم تو اولين مظلومى و اول كسى كه حقش به يغما رفته است، صبر كردى و براى خدا تحمل نمودى تا مرگت فرا رسيد.

عربى در مسجد پيش على عليه السلام آمد، گفت من مظلومم! فرمود: نزد من بيا؛ نزديك آمد حضرت دست بروى زانوان او گذاشت و پرسيد مظلوميتت درچيست؟ پاسخ گفت: حضرت فرمود: ياأعرابى! أنا أعظم ظلامة منك، ظلمنى المدر و الوبر و لم يبق بيت فى العرب الّا و دخلت مظلمتى عليهم و مازلت مظلوماً حتى قعدت مقعدى هذا.(4) اى اعرابى! مظلوميت من بالاتراز مظلوميت تو است كلوخ و سنگ بيابان، مرا ستم كرد، در عرب، خانه اى نماند مگر اينكه دادخواهى من به آنها رسيد، در اينجا كه نشسته ام دائم مظلوم و ستمديده ام.


1- مناقب: 2/ 115؛ احتجاج: ص 190؛ صراط المستقيم: 3/ 150 الشّافى: 3/ 223؛ كتاب سليم: ص 127، 181؛ بحارالأنوار: 28/ 373 و 29/ 419، 467 و 33/ 142 و 41/ 51.
2- كشف الغمة: 1 344/؛ الطرائف: ص 24؛ اليقين: 144؛ بحارالأنوار: 22/ 432 و 28/ 374.
3- كامل الزّيارات: 45- 41؛ كافى: 4/ 569؛ فرحة الغرى: ص 111؛ بحار: 100/ 265؛ وزيارتهاى وارده من لا يحضره الفقيه: 2 586؛ تهذيب: 6/ 28: مصباح المتهجد: ص 745؛ بلدالأمين: ص 294؛ بحارالأنوار: 100/ 294 و 320 و 337
4- الخرائج: ص 180؛ بحارالأنوار: 42/ 187.

ص: 177

«شقشقيّة نماد مظلوميّت»

من هرچه جديّت كنم و كوشش فراوان به كار گيرم كه، دورنماى مظلوميّت امام مظلومان را برشته تحرير در آورده و از نظرها بگذرانم، به يقين نمى توانم مانند خود امام ترسيم و بيان نمايم، ولى تأكيد من بر اين است كه لاأقل اين مدعيان اسلام وسنّت اگر يكبارهم كه شده، خطبه شقشقيه را كه نمود و نمونه اى از درياى بيكران درد دل على عليه السلام است، بادقت تمام بخوانند و به خود آيند و بيش از اين از دَرِ عترت و اهلبيت عليهم السلام كه يكى از ثقل و وزنه سنگين و آخرين سفارش و وصيت رسول خدا صلى الله عليه و آله در هنگام مرگ است، خود را بدور ندارند.

لعن اللّه من ساواك لمن ناواك تاآخر زيارت غديريه مراجعه شود.

خطبه شقشقية پر از اين درد دلها و اظهار مظلوميت هاست، وخود امام خلاصه اى از دورنماى مظلوميتش را، در اين خطبه به تصوير كشيده و براى آيندگان بعد از خود، تابلو نموده و ميزان ستمديدگى اش را با عبارات فشرده و آسمانى اش، در معرض تماشاى جهانيان، قرار داد

قال فى الخطبة الشقشقية: أما و اللّه لقد تقمّصها ابن أبى قحافة و إنّه ليعلم أنَّ محلّى منها محلّ القطب من الرّحى ينحدر عنّى السيل و لايرقى إلىَّ الطّير فسدلت دونها ثوبا و طويت عنها كشحاً وطفقت أرتئى بين أن أصول بيد جذّاء أو أصبر على طخية عمياء يهرم فيها الكبير و يشيب فيها الصغير و يكدح فيها مؤمن حتّى يلقى ربّه فرأيت أنّ الصبر على هاتا أحجى فصبرت وفى العين قذى وفى الحلق شجى أرى تراثى نهباً.

آگاه باش! سوگند به خدا كه پسر ابى قحافه (ابوبكر) رداى خلافت را (مانند پيراهن) برتن كرد، در حالى كه به خوبى ميدانست كه من (از جهت كمالات علمى و عملى) براى خلافت مانند قطب وسط آسياب هستم (و من در گردش حكومت اسلامى همچون محور سنگ هاى آسيابم كه بدون آن آسياب نمى چرخد).

(او مى دانست) سيل ها و چشمه هاى (علم و فضيلت) از دامن كوهسار وجودم جارى است و مرغان (دور پرواز انديشه ها) به افكار بلند من راه نتوانند يافت (هيچ پرواز كننده اى در فضاى علم و دانش به أوج رفعت من نمى رسد!)

ص: 178

پس من رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن پيچيدم (و عطايش را به لقايش بخشيدم و كنار كشيدم) در حالى كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه: با دست تنها (بابى ياورى) به پا خيزم (و حق خود و مردم را بگيرم) و يا در اين محيط خفقان و ظلمتى كه پديد آورده اند شكيبا باشم؟! محيطى كه: پيران را فرسوده و جوانان را پير (و پژمرده) و مردان با ايمان را تا واپسين دم زندگى به رنج وا مى دارد سرانجام ديدم بردبارى و صبر، بر عقل و خرد نزديكتر است، لذا شكيبائى را پيشه خود ساختم ولى (با اين اوضاع و احوال) به كسى ميماندم كه خاشاك (وگرد و غبار) چشمش را پر كرده و استخوان گلويش را گرفته باشد با چشم خود مى ديدم ميراثم را به غارت (وتاراج) مى برند.

حتّى مضى الأوّل لسبيله فأدلى بها إلى بن الخطّاب بعده ....

فيا عجباً! بيناهو يستقيلها فى حياته، إذ عقدها لأخر بعد وفاته، لَشدَّ ماتشطّرا ضرعيها ...(1) تا اينكه اوّلى به راه خود رفت (و پس از دو سال و سه ماه و دوازده روز، مرگ دامنش را گرفت) بعد از خودش خلافت را به پسر خطاب سپرد ... شگفتا! او در حيات خود، از مردم مى خواست عذرش را بپذيرند (با وجود من) وى را از خلافت معذور دارند، (و مى گفت: أقيلونى فلستُ بخيركم و علىٌّ فيكم مرا از خلافت بر گردانيد كه من بهتر از شما نيستم در حالى كه على در ميان شماست. با اين وصف) خود هنگام مرگ عروس خلافت را براى ديگرى عقد بست اوه چه عجيب هردو از خلافت به نوبت بهره گيرى كرده و مانند دو پستان شتر در ميان خود قسمت نمودند باهم به قوت و شدّت پستان خلافت را دوشيدند).

در فراز ديگر اين خطبه در باره شورى، رنج خود را آشكارتر كرده و بدينگونه مى نالد: فيالِلَّهِ و للشّورى، متى اعترض الرّيب فِىَّ مع الأوّل منهم؟! حتّى صرتُ أُقرَنُ إلى هذه النّظائر، لكنّى أسففتُ اذا أسفّوا، و طِرتُ اذا طاروا، فصغى رجل منهم لضغنه، و


1- خطبه سوم از نهج البلاغه: 1/ 37( چاپ فيض الإسلام سال 1326 شمسى.) شرح نهج البلاغة: 1/ 151. اين خطبه مصادر فراوان دارد به كتاب الغدير: 7/ 84- 85.

ص: 179

مال الأخر لصهره، مع هنٍ و هنٍ.(1) پس بار خدايا از تو يارى مى طلبم براى شورائى كه تشكيل شد و مشورتى كه نمودند، چگونه مردم مرا با ابوبكر مساوى دانسته در باره من شكّ و ترديد نمودند تا جائى كه امروز با اين اشخاص (پنج نفر اهل شورى) همرديف شده ام و ليكن (باز صبر كرده در شورى حاضر شدم) در فراز و نشيب از آنها پيروى كردم (براى مصلحت اسلام) هر جا نشستند نشستم و در هر جا پرواز كردند پرواز نمودم (2) پس مردى از آنها از حسد و كينه اى كه داشت، دست از حق شسته به راه باطل قدم نهاد (مراد سعد بن وقاص است كه پس از قتل عثمان نيز به آنحضرت بيعت نكرد) و مرد ديگرى (عبدالرحمن بن عوف شوهر خواهر مادرى عثمان) به خاطر دامادى و خويشاوندى با عثمان، از من اعراض نمود، و همچنين دو نفر ديگر (طلحه و زبير كه از رذالت و پستى) زشت است نام ايشان برده شود.

«اعترافات عمر»

ابن عباس گويد: عمر به من گفت: آگاه باش به خدا سوگند اين صاحبت

(پسرعمويت) بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله شايسته ترين فرد براى خلافت بود امّا درباره او از دوچيز ترسيديم گفتم: اى اميرمؤمنان!! آنها چه بود؟! گفت:

1- جوانى، 2- محبت زيادش به اولاد عبدالمطلب!!.(3)

ابن عباس گويد: در يكى از سفرهاى عمر به شام، با او همراه بودم، روزى باشترش تنها مى رفت من هم پشت سرش رفتم به من گفت: اى فرزند عباس! شكايت پسر عمويت را به تو مى كنم!، من از او خواستم با من همسفر شود، ولى او نپذيرفت، هنوز هم مى بينم چه خيالى در سر مى پروراند گفتم: اى امير مؤمنان!، تو


1- نهج البلاغه خطبه سوم: 1/ 40( چاپ فيض الإسلام).
2- اى قربان مظلوميتت مولا، فداى درد دلت على، كه براى حراست، ازهم گسيختگى زنجير اتّحاد وجلوگيرى از پاره شدن شيرازه قرآن، خود را با خواست آنها به گونه اى تطبيق نمودى كه پريدند پريدى و نشستند و نشستى كه جا دارد شيعيانت بر مظلوميت تو بجاى اشك خون بگريند.
3- شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد: 2/ 57 و 6/ 50.

ص: 180

مى دانى نظر او را گفت: بلى او هنوز هم از دست دادن خلافت ناراحت است! گفتم بلى او گمان مى كند رسول خدا صلى الله عليه و آله او را به خلافت برگزيده است!، گفت: اى پسر عباس!

و أراد رسول اللّه الأمر له فكان ماذا؟!، اذا لم يرداللّه تعالى ذالك!، إنّ رسول اللّه أراد ذالك و أراد، و اللّه أراد غيره، فنفذ مراد اللّه، ولم ينفذ مراد رسوله!، درست است رسول خدا خواست او را به خلافت رساند اما ديدى چه شد و چه پيش آمد، چون خدا نمى خواست او به خلافت رسد خواسته او به جايى نرسيد ولى آنكه را كه خدا ميخواست به (كرسى) خلافت نشست.

آيا- به مفاد روايت دقت فوق مى نمائيد، پس به نظر ايشان، خواسته رسول خدا صلى الله عليه و آله بر خلاف خواسته خدا بود!! نعوذ باللّه، در حالى كه خداوند تمام گفتارهاى رسولش را در سوره نجم آيه 3 با يك جمله، امضاء نموده است. وما ينطق عن الهواء ان هو الّا وحى يوحى. حشر 7

در روايت ديگر بااين عبارت گفت: إنّ رسول اللّه أراد أن يذكره للأمر فى مرضه فصدته عنه رسول خدا در هنگام مريضى هم خواست در باره او چيزى بگويد، اما من جلويش را گرفتم (ونگذاشتم سخنى به زبان آورد و حرفى بزند.)(1)

آيا- خداوند نفرموده است. ما أتاكم الرّسول فخذوه، و ما نهاكم عنه، فانتهوا.

و مكرر در قرآن فرمود أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ .. سوره تغابن 12

پس بنا به اعتراف خودش بادستور خدا مخالفت نموده و از كار رسولش جلوگيرى نموده و از او اطاعت ننموده است، جايگاه صاحب اين اعمال را خود تعيين نمائيد و بسنجيد!!.

خطيب بغدادى و ديگران روايت نموده اند كه عمر به ابن عباس گفت: اى عبد اللّه به گردنت قربانى يك شتر باد اگر حقيقت را از من پنهان دارى، آيا باز در فكر او (أميرمؤمنان عليه السلام) چيزى از جريان خلافت باقى مانده است؟! گفتم: بلى؛ گفت:


1- شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد: ج 3 ص 114؛ من حيات الخليفة ص 311؛

ص: 181

أيزعم أنّ رسول اللّه نصّ عليه؟! آيا باز گمان مى كند رسول خدا او را به خلافت تعيين كرده است؟! گفتم: بلى و زيادتر بگويم من از پدرم صحت ادعاى او را سؤال كردم گفت: راست مى گويد.

عمر گفت: از رسول خدا در باره او چيزى و گفته اى بود اما نه حجتى را ثابت مى كرد و نه عذرى را از ميان بر مى داشت، در بعضى وقتها از او و در باره او مى خواست چيزى اظهار دارد أراد فى مرضه أن يصرّح بإسمه فمنعتُ من ذالك إشفاقاً و حيطة على الإسلام!! حتى در هنگام مرگش خواست نام او را آشكارا گويد (و به زبان آورد اما) من به خاطر دلسوزى و عظمت اسلام، مانع شدم.(1) نه به خداى اين بنا (آسمان) سوگند، قريش به دور او گرد نمى آمدند اگر او را به خلافت مى رسانيد اعراب از هر طرف شكسته مى شدند، رسول خدا هم دانست كه من منظور او را درك مى كنم، خود دارى كرد وأبى اللّه إلّا إمضاء ماحتم (2) وخداوند از امضاى جز آنچه كه مقدر داشته است، ابا دارد.

اين حديث را أحمد بن أبى طاهر در تاريخ بغداد مسنداً نقل كرده است.

طبرانى بااسنادش از عمربن خطاب نقل مى كند گفت: لما مرض النّبى صلى الله عليه و آله قال:

أدعوالى بصحيفة و دواة أكتب لكم كتاباً لاتضلّوا بعده أبداً. فكرهنا ذالك أشدّ الكراهة. ثمّ قال: أدعوا لى بصحيفة أكتب لكم كتاباً لاتضلّوا بعد أبداً زمانى كه پيامبر بيمار شد دو بار تكرار كرد و گفت: بگوييد براى من دوات و كاغذى بياورند چيزهايى بنويسم كه بعد از من ابداً به گمراهى نيفتيد؛ ما اين حرف راخوش نداشته و باشدّت تمام رد كرديم تا اينكه از پس پرده زنها نيز گفتند: ألا تسمعون ما يقول رسول اللّه صلى الله عليه و آله؟(3) آيا


1- دلسوزى عمر، به اسلام و مسلمين، بيش از رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است، و آنحضرت مصالح مسلمان ها را رعايت نكرده و با هوا و هوس خود،( پناه بر خدا) مى خواست على عليه السلام را به گردن مردم سوار كند، و از آيه\i وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى\E خبرى نبود!!.
2- شرح نهج البلاغة: 12/ 20- 21: بحارالأنوار: 30/ 555- 556 و 38/ 156.
3- المعجم الأوسط: 6/ 162( ط رياض)؛ جامع الأحاديث: 13/ 163( ص 259)؛ الهجوم على بيت فاطمة ص 60 بنقل از آن مدارك.

ص: 182

نمى شنويد رسول خدا چه مى گويد؟! من گفتم: شمامانند زنان آزار دهنده يوسف عليه السلام هستيد هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مريض ميشود چشمانتان را ميفشاريد چون بهبودى يافت برگردنش سوار مى شويد.

فقال رسول اللّه دعوهنّ فإنّهنّ خير منكم از آنان دست برداريد آنها از شماها بهترند.(1)

با مراجعة به تاريخ هاى معتبر، روشن مى شود كه اينهابعد از تكيه زدن بر اريكه خلافت، در باره آن باهمديگر، چه تعارفاتى داشتند، ابوبكر عمر را بى پروا به خلافت نصب مى كند اما كسى نبود كه بگويد: إنّ أبابكر قد هجر و لا قالوا إنّ المرض قد إشتدّ به و لا قالوا حسبنا كتاب اللّه ابابكر هذيان مى گويد و نه گفتند از شدت مرض (حرف بيهوده ميزند) وكسى نگفت: كتاب خدا براى ما بس است.(2)

وعند ماكتب أبوبكر توجيهاته النّهائية كان عمر يقول: أيّهاالنّاس: إسمعوا، و أطيعوا قول خليفة رسول اللّه وقتى كه ابوبكر حرف آخر را زد عمر مى گفت: اى مردم گفتار جانشين رسول خدا را بشنويد و اطاعت نماييد!(3).

به روايات فوق دقت نموده، خود قضاوت نموده و به حال اسلام گريه كنيد!!.

«توطئه اى از قبل طراحى شده»

اشاره

سخنان حضرت به وضوح مى رساند كه آنها چگونه توافقهاى قبلى داشتند تا گوى خلافت را از چنگ اهلبيت در آورده به همديگر پاس دهند كه كردند.

استاد اسماعيل مير على گويد: تسلّم ابوبكر الخلافة .. الخلافة الإسلاميّة .. بعد إتّفاق بينه و بين عمر و أبى عبيدة الجرّاح ابوبكر خلافت اسلامى را به خاطر توافق


1- جامع الأحاديث: 12/ 263؛ الهجوم على بيت فاطمة: ص 61 بنقل از معجم اوسط: 6/ 162 چاپ رياض؛.
2- تاريخ طبرى: ج 3 ص 429؛ سيره عمر ابن جوزى ص 37؛ تاريخ ابن خلدون: ج 2 ص 75؛ النظام السّياسى سيد مرتضى رضوى ص 195؛
3- تاريخ طبرى ج 1 ص 138؛ من حيات الخليفة: ص 142؛

ص: 183

قبلى كه ميان او و عمر و ابو عبيده جراح بود به عمر تسليم نمود!.(1)

اين ادعارا گفته هاى استاد احمد شرباصى تأييد مى كند كه مى گويد: عمر دم در مسجد ايستاد و گفت: اين نامه (سربسته) از ابوبكر است، يك نفر از حاضرين پرسيد آيا مى دانى در آن چه نوشته؟ گفت: نه گفت: ترا به خلافت نصب كرده همان گونه كه تو در سال اول او را منصوب نمودى! همه حضار مشابه اين سخن را گفتند:

وانجلى الأمر عن أنّ عمر تلى كتاب استخلافه من أبى بكر جريان آفتابى شد كه عمر نامه را از قبل خوانده و ميدانست كه چه نوشته شده است.(2)

علّامة شيخ محمود ابو رية از مستشرق لامنس، نقل مى كند: كه او براين عقيده بود كه، ميان ابوبكر، و عمر، و ابوعبيدة بن جرّاح، توطئه اى بود كه، خلافت را از دست اهلبيت بربايند او چنين ميگويد: إنّ الحزب القرشى الّذى يرأسه أبوبكر، و عمر، و أبى عبيدة، لم يكن وضع حاضر، و لا وليد مفاجاة، أو ارتجال، و إنّما كان وليد مؤامراة سرّيّة مبرمة حيكت أصولها و ربت أطرافها، بكلّ عناية، و إحكام، و إنّ أبطال هذه المؤامرة: أبوبكر، عمربن الخطاب، أبو عبيدة بن الجرّاح ومن أنصار هذا الحزب:

عائشة و حفصة همانا حزب قرشى كه گردانندگان آن (سه نفر) ابوبكر و عمر و ابوعبيدة بودند مسئله اى نبود كه به طور ناخواسته پيش آيد و يا ناگهانى زائيده شود و يا چيز پيش پا افتاده اى باشد بلكه زاده توطئه هاى پنهانى محكمى بود كه ريشه آن به طور، قوى تابيده شده بود و اطراف آن با محكم كارى و عنايت تمام، سنجيده شده بود قهرمانان اين توطئه ها (سه نفر) ابوبكر، و عمر، و ابوعبيدة جراح بودند، و ياوران (چاك گريبان) اين حزب، عائشة و حفصة بودند.(3)

در طول دوران نبوت كه سردمداران گروه فشار، جلسات سرى زياد و در سالهاى اخير عهدنامه هائى براى بعد از پيغمبر، داشتند.


1- من حيات الخليفة ص 166؛ بنقل از خلفاء محمد ص 87 ط بيروت.
2- من حيات الخليفة: ص 166؛ بنقل از مجله لواءالإسلام القاهرية: سال 214، شماره 6/ 287؛
3- من حيات الخليفة: ص 166 به نقل از كتاب علىّ وما لقيه من صحابة رسول اللّه صلى الله عليه و آله ص 373 مخطوط.

ص: 184

مخصوصاً براى گمراه ساختن اذهان و كوبيدن طرفداران اهل بيت عليهم السلام و براى مشروعيت بخشيدن به كارهاى سقيفه و شوراهاى بعد از آن خود، حديث هائى جعل و در آستين خود نگهداشته بودند كه با شهادت ياران گروهى و هم حزبان خود، به اثبات مى رساندند. مثلًا براى مصادره اموال!: حديث نحن معاشر الأنبياء لا نورث (1) ما گروه انبياء (مانند ديگران ارث برده نمى شويم) هرچه (از اموال منقول و غير منقول بجا گذاشته ايم) صدقه است يعنى در ميان مسلمانان تقسيم خواهد شد!.

يا براى مهر تأييد بر خلافت خود: أصحابى كالنجوم بأيّهم اقتديتم إهتديتم اصحاب من مانند ستارگان است به هركدام آنان تبعيت كنيد راه هدايت را مى يابيد.

يا براى كوبيدن مدعى خلافت (على عليه السلام: لا تجتمع النّبوة و الخلافة فى بنى هاشم نبوت و خلافت دربنى هاشم جمع نمى شود.

يا أنّ النبى قال الإمامة بالإختيار.(2) رسول اكرم فرمود: امامت با اختيار (خود امت) است.

در حالى كه در گذشته نصوص صريح نبوى را در باره خلافت بلافصل اميرمؤمنان على عليه السلام خوانديد و حال به اقدامات بعدى توجه كنيد.

«1 تحريم اقتصادى»

براى اينكه اميرمؤمنان عليه السلام را از هرجهت زير فشار قرار داده و خلع سلاح نمايند، با عناوين گوناگون اموال او را، مصادره كردند، و باجعل حديث از پيش طراحى شده (نحن معاشر الأنبياء لانورث ماتركناه صدقة ما دسته پيامبران چيزى به ارث نمى گذاريم (كسى ازما ارث نمى برد) هرچه داشته باشيم صدقه است! باطرح اين حديث، 1- فدك را غصب كردند 2- خمس ذى القربى را كه به جاى صدقات و زكوات فقراى ديگران به آنها اختصاص يافته است، قطع نمودند!.


1- النصّ والأجتهاد ص 28؛
2- بحارالأنوار: 30/ 290.

ص: 185

با قطع در آمد اين منابع، دست مولا را از تأمين نيازهاى روز مرّه خود هم كوتاه كردند و در اثر پيامد هاى اين مصادره، اهلبيت رسول خدا صلى الله عليه و آله به مضيقه شديد افتادند.

اين سياست را همه خلفاى بنى اميه و بنى العباس اجراء كردند به طورى با زندگى سخت دست و پنجه نرم مى كردند كه حتّى براى خواندن نماز براى يك خانواده، يك پوشش داشتند كه با آن متناوباً (به نوبت) نماز مى خواندند.

اين فشار اقتصادى در زمانهاى مختلف دچار فراز و نشيب بود، مخصوصاً در زمان هارون عباسى به شدّت نهائى خود رسيد به طورى تاريخ باز گو مى كند كه هيچيك از هيجده (1) يا نوزده (2) يابيست و يك نفر (در بعض روايات سى و هفت نفر(3)) دختران امام موسى كاظم عليه السلام ازدواج نكردند(4).

اگرچه بعضى از مورّخين، نظر داده است كه رضائيّه (امام رضائى ها) دختران خود را بشوهر نمى دادند زيرا كسى كه همسر و هم كفو ايشان بود نمى يافتند.

اين مطلب در ميان دختران ايشان عادت شده بود، بطورى كه امام جواد محمد بن علىّ الرّضا عليهما السلام در مدينه ده روستا وقف كرده است بر دختران و خواهران خود كه شوهر نكرده اند و از در آمد آن روستاها، نصيب و سهمى به رضائيّه هائى كه در قم ساكن بوده اند از مدينه بجهت ايشان ميآوردند.(5)

اين مطلب به نظر صحيح نمى آيد كه خانواده امامت و رسالت، رهبانيت را،


1- كشف الغمة: 3/ 41. بحارالأنوار: 48/ 288.
2- بحارالأنوار: 48/ 288 از المناقب: 3/ 438؛
3- منتهى الامال: ج 2 ص 149 1331 شمسى بنقل از عمدةالطالب؛ امام موسى كاظم عليه السلام با اينكه مدت زياد از عمر خود را در زندان گذرانده اما هنگامى كه آزاد مى زيست، براى بقاء نسل و از بين نرفتن آنها سعى در تكثير اولاد داشت حتى تعداد آنها را مورخينى مانند صاحب عمدةالطالب شصت نفر هم ذكر كرده اند( منتهى الآمال: 2/ 149).
4- منتهى الامال: 2/ 162 چاپ 1331 شمسى بنقل از تاريخ قم.
5- منتهى الآمال: 2/ 162 بنقل از تاريخ قم.

ص: 186

پيشه ساخته و در دين جد خود بنيان گذارى كنند با اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله در جريان عبادت شبانه روزى عثمان بن مظعون و همچنين امير مؤمنان عليه السلام پس از فتح بصره، عاصم بن زياد بصرى را اكيداً از آن قدغن نموده اند.

يا اينكه بر خلاف تأكيدات شريعت اسلام در باره ازدواج، اينها با بهانه عدم هم كفو، مادام العمر، خود را در خانه ها حبس نموده و غرائز جنسى خود را سركوب نمايند و بر خلاف اجداد و نياكان خود قدم بردارند و حتماً اينها از پسر عموها يا غير آنها از مؤمنين بودند كه با آنها ازدواج كنند مگر اينكه مانند بعضى از اخباريها، ازدواج سيده را با غير سيده حرام بدانند، باز از خويشاوندان و اقرباى خودشان به تعداد آنها همتائى وجود داشت، اما آنچه كه منطقى و عاقلانه به نظر مى آيد كه در زمان هارون و بعضى از خلفاى بعد از او، مانند معتصم و متوكل سخت گيرى به اوج خود رسيده و جوّ سياسى به صورتى در آمده بود كه يا كسى جرئت ازدواج با آنهارا نداشت و از ترس حكومت نمى خواستند تن به ازدواج باعلويان بدهند، يا از نظر مالى شوهر دادن آنها ممكن نبوده است.

2 «اعدام دوستان»

براى تحكيم موقعيت خود، دوستداران و هواخواهان اميرمؤمنان عليه السلام را زير فشارهاى گوناگون قرار داده و زير پاى آنان را خالى ميكردند، با ايجاد رعب و وحشت آنها را منزوى و تبعيد وقطع حقوق و حتى تا مرز اعدام پيش مى بردند.

ابوذر صحابى محترم و سنگين وزن را از مركز حكومت دور كردند اول به شام بعد از مدتى به ربذه بى آب و علف تبعيد نمودند و در آن سرزمين مخوف، با تنها دخترش وداع كرده، و او را در آن بيابان بى پايان، تنها گذاشت، و به سوى حق پر كشيد و رفت!!.

عمار صحابه ديگر كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در باره اش فرمود: عمّار مع الحق ...

ارادتمند با اخلاص على را با بهانه هاى بى اساس و واهى، تا مرز مرگ كتك زده و از مزاياى اجتماعى، محروم ساختند.

بريده اسلمى را تهديد و جلاى وطن نمودند و همچنين ساير دوستان مولا را با

ص: 187

هر بهانه اى بود مورد آزار و اذيت قرار داده و اطرافش را خالى ساختند.

مالك بن نويره على دوست و على شناس راكه، رسول خدا صلى الله عليه و آله شهادت به اهل بهشت بودن او داده بود، از هستى ساقط كرده، او وتمامى اهل قبيله اش را قتل عام نموده وزن وبچه هاى آنان را به اسارت بردند، خالد بن وليد همان شب با زن او ام متمّم، (أم تميم (1)) زنا كرد.

با اينكه عمر پس از تثبيت موقعيت خودبه ابو بكر فشار مى آورد، خالد را سنگسار نمايد چون از خالد وحشت زياد داشت، با اين بهانه ميخواست او را از سر راه بردارد، ولى ابوبكر تسليم او نمى شد مى گفت: لاأشيم اى لا أغمد سيفاً سلّه اللّه عليهم أبداً من شمشيرى راكه خدابه سوى آنها كشيده است غلاف نمى كنم!.(2)

در اين باره تاريخ سخنان زياد و شنيدنى دارد كه، بامراجعه به منابع موثق مطلب كاملًا روشن مى شود.

در زمان خلافت خود عمر جريان مشابهى پيش آمد كه چهار نفر به زناى مغيرة بن شعبة شهادت دادند، چون عمر با او دوستى ديرينه داشت، طفرة رفته و با بهانه اى شهود را تازيانه زد.(3)

3 «واليان هزار فاميل»

اينها مهمترين كارى كه انجام دادند، به قدرت رساندن تمام هم پيمانان و دار و دسته هاى خود بود؛ ولايات اسلامى را، در اختيار خواهان هاى خود قرار دادند و أمراى ارتش را از كسانى انتخاب نمودند كه مربوط به اعضاى ستون پنجم بود.

البته اين يك مسئله طبيعى است كه انسان براى حفظ موقعيت خود، از دور و بر خويش استفاده نمايد. اما در اسلام و دولت اسلامى فرق مى كند، زيرا اساس و


1- محاكمات الخلفاء: 335.
2- النص و الإجتهاد: ص 61 بنقل از منابع مختلف اهل سنت؛ من حيات الخليفة ص 336 بنقل از حيات الصحابة كاندهلوى ج 2 ص 413 ط حيدرآباد هند؛
3- النص والإجتهاد: ص 202 بنقل ازمنابع سنى ها؛

ص: 188

بناى اداره حكومت و شايستگى اشغال پستهاى مهم را در اسلام، صرفاً ميزان كار دانى و عدالت و ديندارى اشخاص قرار داده است؛ كه نمونه اى از آن استانداران امام مظلومان على عليه السلام بود.

با مطالعه يكايك حالات باند انحراف، به اين نتيجه مى رسيم كه، هميشه رضاى دوستان خود را بر رضاى خداوند متعال مقدم مى داشتند.

چون سعى بر اين داشتند كه دل دوستان خود را نرنجانند براى اينكه با همكارى آنها سلطنت خويش را تحكيم بخشيدند و اهلبيت رسول خدا صلى الله عليه و آله را از گردونه خارج كردند

با زير پا گذاشتن همه ارزشها، مواظبت شديد داشتند كه حتى يك نفر از دار و دسته خود، آزرده خاطر نباشد و لو اينكه حق ديگران پايمال شود؛ مانند قتلهاى زنجيره اى عمدى خالد بن وليد كه تا مرز يك هزار و دويست نفر بالغ شد.(1)

يا كار هاى خلاف امثال مغيره ها و خالد هاوو ... كه هر كس كوچكترين آشنائى با تاريخ اسلامى دارد، از اوضاع خلفاى صدر اول تا آخرين باقيمانده آنها باخبر است و ميداند كه زير پوششهاى اسلامى چه جنايت ها كه نكردند و چه پرده ها كه دريده نشد و چه ناموسها كه مورد تجاوز قرار نگرفت.

اما على عليه السلام شنيد در يمن خلخالى را از پاى زنى به زور در آورده اند، ناله سر ميدهد كه اگر كسى از شنيدن اين خبر سكته كند و بميرد مورد ملامت نيست و حق دارد (صلوات و سلام خدا برتو باد اى روح ايمان و شهامت و شجاعت و غيرت).

مالك بن نويره را با مردان قبيله اش شبانه قتل عام مى كنند و به زنش تجاوز مينمايند و زنان و بچگان را به اسيرى مى برند وو ... اما كسى به حال آنها تأسّف نمى كند و اظهار همدردى نمى نمايد.

4 «بيعت شكنان»

بيعت به معناى قبول حقانيت وپذيرفتن فرمانروايى كسى را، گويند.


1- محاكمات الخلفاء: ص 390/ 12.

ص: 189

در ميان جامعه بشرى مرسوم است كسى كه به ديگرى بيعت كرد، تاسرحد جان از او دفاع نموده و به فرامين او گردن مى نهند و حكم او را بى چون و چرا پذيرفته و به اجراء در مى آورد؛ چون قبل از بيعت وظيفه دارد، در باره كسى كه مى خواهد به او بيعت كند، تحقيق و بررسى كامل به عمل آورد؛ وقتى كه شايستگى و لياقت دينى و اخلاقى بخصوص مديريّت او به اثبات رسيد، آن وقت است كه بايد در يارى او تاپاى جان بايستد، و در اين صورت است كه، به هيچوجه نمى تواند بيعت خود را بشكند و بر عليه او قيام نمايد.

مگر اينكه آن بيعت شونده بر خلاف قوانين مدوّنه عمل نمايد و يا اينكه جامعه را به تباهى و استبداد و زورگويى بكشاند و حقوق دينى و دنيوى انسانهارا پايمال كند.

اين گونه بيعت آن وقت ارزش واقعى خود را به دست مى آورد و به استحكام حقيقى خود مى رسد كه، از سوى خداوند براى شخص معيّنى، دستور داده شود.

در بيعت اين چنينى علاوه بر اينكه با هيچ عنوان و بهانه، مخالفت و سرپيچى از فرمان آن بيعت شونده جايز نيست؛ بلكه نافرمانى او حرام و اطاعت از او واجب الهى مى باشد؛ و اگر كسى با او ستيز و بى حرمتى نمايد مضافاً بر اينكه باغى و ياغى و متمرد محسوب مى شود، بايد طبق دستور دينى و شريعت اسلامى، هرچه زود تر او را از ميان برداشته و جامعه را از لوث وجود او پاك و آن غده چيركين را جرّاحى نمايند.

فراموش نشود منظور من از فرمانرواى مفترض الطّاعه، كسى است كه از سوى خداوند براى هدايت و رهبرى جامعه بشرى معيّن شده باشد.

مهاجرين و انصار وحجاج ساير مناطق و شهرها، فراموش نكرده بودند كه بيش از دو ماه و اندى از بيعت الهى و نبوى خود، در محلى موسوم به غدير خمّ نگذشته بود كه با آن همه تشريفات بى سابقه و زير آفتاب سوزان و در وسط آن بيابان بى پايان، با سه روز معطلى كه، عقب مانده ها برسند و جلو رفته ها بر گردند و يك اجتماع عظيم سرنوشت ساز را تشكيل داده و با حضور آن جمعيت انبوه و نخبه گان بلاد و در ميان نژادهاى مختلف، براى كسى كه، خود خداوند پسنديده و براى

ص: 190

رهبرى بندگان خود انتخاب نموده بود؛ بيعت گرفته شود، تا بعدها كسى نتواند ادعاءنمايد كه من نديدم و نشيدم و نفهميدم و نتوانستم.(1)

اين بيعت با عباراتى مانند ألست بكم أولى بكم من أنفسكم قالوا بلى آيا (اطاعت از ولايت مطلقه) من، برتر و بالاتر از تصميم خودتان نيست؟! گفتند: بلى. فرمود:

ألا من كنت مولاه فهذا علىٌّ مولاه أللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، وانصر من نصره واخذل من خذله (الخبر) آگاه باش هركهِ را من مولايم، على مولاى اوست (يعنى برابر دستور الهى من ولايت مطلقه الهيّه خود را به او واگذار نمودم سپس رو به آسمان گرفته اين گونه دعا كرد) بارخدايا دوست بدار كسى را كه على را دوست بدارد و دشمن بدار آن را كه على را دشمن بدارد، و يارى نما بر كسى كه على را يارى كند و خوار (و ذليل كن) كسى را كه اورا خوار نمايد. (البته مى دانيد كه در اين باره كتابهاى فراوان نوشته شده است مخصوصاً كتاب شريف «الغدير» و امثال آن، در اختيار همگان قرار گرفته است، و من بنده ناچيز در صدد آوردن اسناد و مدارك اين جريان نيستم چون از مسلّمات تاريخ و متواترات أحاديث و أخبار است).

با كمترين دقت در ساختار اين بيعت بر هيچكس ابهامى باقى نمى ماند كه اين بيعت بيعت براى امامت و رهبرى بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله بود نه وصى و قيّم خانگى، چون تعيين وصى وقيم عرفى، اين همه تشريفات و تأكيدات و اعتراف گرفتن بر ولايت، لازم نبود كه، پيامبر خدا سه روز آن همه جمعيّت را زير آتش شرربار آفتاب عربستان و ميان آن هواى گرم طاقت فرسا، نگهدارد كه من براى بعد از خودم وصى و قيّم عرفى و خانگى معرّفى مى كنم!؛ زهى بى انصافى يا خود باختگى است كه كسى واقعه با آن بزرگى را اين گونه كوچك نموده و با بى اعتنائى از كنارش رد شود، و پيامد آن را تا ظهور آخرين حجت الهى بر اين امت مظلوم تحميل نمايد.


1- قال العلّامة المجلسى قدس سره فصل: و روى أنّ اللّه تعالى عرض عليّاً على الأعداء يوم الإبتهال، فرجعوا عن العداوة، و عرضه على الأولياء يوم الغدير فصاروا أعداءً علامه مجلسى گويد: روايت شده است خداوند على را در روز مباهله به دشمنان عرضه كرد، آنها از عداوت دست برداشتند و روز غدير به دوستان عرضه نمود، آنها دشمن او شدند« بحارالأنوار: 31/ 637».

ص: 191

پس اين بيعت رهبرى و ولايت مطلقه، يا به عبارت ديگر، بيعت امامت و خلافت، در گردن آن همه جمعيت مخصوصاً در ذمّه نخستين تبريك گويان: «بخٍّ بخٍ لك يا على أصبحت مولاى و مولا كلّ مؤمن و مؤمنة، ثابت و لازم مانده بود كه آن همه مصائب را متوجه مقام عظماى ولايت و رهبرى كردند.

شما اى صاحبان وجدانهاى سالم، از برادران اهل سنّت! چگونه برداشت مى كنيد؟!

آيا- گويندگان اين عبارات تبريك، به وصايت خانگى، اين گونه تبريك مى گفتند؟! يا مسئله چيز ديگر بود. دوباره به تعبير آنها دقت نماييد (مولاى من و مولاى تمامى مؤمنين و مؤمنات قرار گرفتى) براى چندمين بار با دقت بخوانيد و قضاوت كنيد، تا فرداى قيامت از جواب مأمورين خداوند عاجز نمانيد چون ندامت آن روز، فائده نبخشيده و به جائى نخواهد رسيد.

اما متأسّفانه بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله مشتى از امضا كنندگان صحيفه ملعونه، راه افتاده با مقدمات چيده شده چندين سال قبل، طورى أفكار عمومى را مشوّش ساخته و متوجه خود ساختند كه، آن همه وقايع عظيمه را ناديده گرفته، و تمام ارزشها را زير پا گذاشتند و بطور غاصبانه، بر اريكه قدرت تكيه زدند؛

كه نتايج منفى آن تا ظهور دادگستر جهان، مهدى زهراء عليها السلام روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء، گريبان گير ملّت اسلام خواهد بود.

أميرمؤمنان عليه السلام در خطبه ها و سخنان خود؛ بيشتر به اين مى نالد كه، هنوز بيعت من در گردن آنها بود كه در مقابل چشمان پر از اشك سروران جوانان بهشت (حسن و حسين عليهما السلام) و ناله سوزان (دخت پيامبر) به زور از من بيعت گرفتند.

فصل بعد را كه چكيده اى از اسناد و مدارك معتبر و موثق برادران اهل سنت است، با دقت مرور كنيد تا قطره اى از درياى بيكران مظلوميّت خاندان و حى، به دست آيد.

مطلبى را فراموش نفرماييد كه از اين ببعد اين بخش با بخش بعدى «دختر وحى» ارتباط مستقيم دارد. هردورا در كنار هم قرار دهيد، تا اهميت خيلى از جريانها، روشن شود.

ص: 192

«على در مسير بحرانها» «بيعت از امام»

جريان گرفتن بيعت از مظلوم تاريخ را به صورت هاى گوناگون آورده اند كه هر كدام از آنها، از قدرت اهريمنى استبداد و زير پا گذاشتن همه ارزشهاى انسانى را حكايت و بازگو مى كند.

در باره چگونگى گرفتن بيعت از امام عليه السلام دو دسته روايت و تاريخ به دست ما رسيده است؛

1- تا «فاطمة عليها السلام» زنده بود، شدّت فشار كم بود چون با بودن «دختر وحى»، نخواستند يا نتوانستند خشونت زياد نشان دهند، شايد عكس العمل منفى را از سوى مسلمانان، بعيد نمى دانستند؛

2- فشار و خشونت و وحشى گرى، همان روزهاى اول بعد از دفن رسول خدا صلى الله عليه و آله شروع شد و چندين بار، به خانه وحى هجوم برده و با خشونت تمام امام را براى اخذ بيعت بيرون كشيده و به مسجد بردند، به گونه اى كه اثر كشيده شدن امام در زمين ديده مى شد،

اين گونه رفتار به نظر صحيح و منطقى تر مى آيد، چون آنها كسانى نبودند كه منتظر بمانند تا «زهراء عليها السلام» بميرد پس از آن بيعت بگيرند، لحظه شمارى مى كردند، تا تحكيم حكومت خود را هرچه زودتر به پايان برسانند و با خيال راحت به كارهاى بعدى مشغول شوند.

1- ابن قتيبه دينورى كه از بزرگان اهل سنت است در كتاب «الإمامة و السّياسة» ماجرا را چنين شرح مى دهد: ابوبكر از كسانى كه در نزد على كرّم اللّه وجهه بودند، جويا شد، عمر را به سوى آنها فرستاد، او آمد و آنها را صدا زد (و از آنها خواست بيرون آيند) آنها از بيرون آمدن امتناع كردند.

فدعا بالحطب وقال و الّذى نفس عمر بيده: لتخرجنّ أو لأحرقنّها على من فيها فقيل له يا أبا حفص: إنّ فيها لفاطمة قال و إن!!. پس هيزم خواست و گفت: قسم به كسى كه جان عمر در دست اوست يا بايد (براى بيعت) بيرون آييد و يا خانه را با هر كهِ در آن است مى سوزانم!! گفتند: اى ابا حفص، فاطمة در آن خانه است، گفت: اگرچه (

ص: 193

يعنى او هم باشد مهم نيست!)

جز على عليه السلام، همه بيرون آمده و بيعت كردند. چون حضرت فرمود: من قسم خورده ام تا قرآن را جمع نكنم لباس نپوشم.

پس فاطمه دمِ دَر ايستاد و گفت: من گروهى بدتر از حضور شما را سراغ ندارم جنازه رسول خدا را روى دست ما گذاشتيد و بدون مشورت ما كارهايتان را به پايان رسانديد و حق ما را به ما بر نگردانديد.

عمر پيش ابوبكر آمد وگفت: ألا تأخذ هذا المتخلّف عنك بالبيعة؟! آيا اين سرپيچى كننده از بيعتت را نمى گيرى (خشونت نشان نمى دهى)؟!.

ابوبكر به غلامش قنفذ گفت: برو على را براى من بياور؛ وقتى كه به على رسيد، پرسيد چكار دارى؟ گفت: خليفه رسول خدا ترا مى خواهد.

فرمود: چه زود به رسول خدا دروغ بستيد (بدروغ خود را به جانشينى او منتسب كرديد!)، او برگشت و جريان را باز گوكرد، ابوبكر گريه زيادى كرد!! باز عمر گفت لاتمهل هذا المتخلّف عنك بالبيعة تخلف كننده از بيعتت را مهلت نده!؛

دوباره قنفذ را مأمور كرد و گفت: به او بگو اميرمؤمنان! ترا مى خواهد (حضرت) صدايش را بلند كرد و گفت: سبحان اللّه لقد إدعى ماليس له پاك و منزه است خدا! چيزى را ادعا نموده كه حقش نبود؟!؛ دوباره برگشت و جواب (حضرت) رارساند؛ باز ابوبكر زياد گريست.

سپس عمر با عده اى از يارانش بلند شد به جلوى دَرِ فاطمه رسيدند و دَر زدند فاطمه صداى آنها را كه شنيد (رو به قبر پدر گرفت و) نادت بأعلى صوتها، يا أبت يا رسول اللّه، ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابى قحافه با صداى بلند ندا كرد پدرم! اى رسول خدا بعد از تو از دست پسران خطاب و ابى قحافه چها كشيديم.

مردم اين ناله را كه شنيدند نزديك بود دلهايشان پاره شده از سينه ها بيرون ريزد، گروهى باگريه سوزان، برگشتند ولى عمر با گروه ديگر ايستاد و على را بيرون آوردند و پيش ابوبكر بردند.

فقالوا: له بايع، قال إن لم أفعل فمه؟ قالوا إذاً و اللّه نضرب عنقك به او گفتند:

بيعت كن، گفت: اگر نكنم چه؟! گفتند: در اين صورت به خدا قسم گردنت را مى

ص: 194

زنيم! فرمود: پس بنده خدا و برادر رسول خدا را مى كشيد؟!

عمر گفت: بنده خدا را، بلى، اما برادر رسول خدا را، نه،

ابوبكر ساكت ايستاده و چيزى نمى گفت: عمر رو به او كرد و گفت: ألا تأمر فيه بأمرك در باره او دستورى نمى دهى؟! گفت: لاأكرهه على شيئى ماكانت فاطمة إلى جنبه مادامى كه فاطمه در كنار اوست، او را به چيزى مجبورش، نميكنم.(1)

على به سوى قبر رسول خدا برگشت با صداى بلند، ناله سر داد و گفت: يابن أم انّ القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى اى پسر مادرم اين گروه مرا ناتوان كردند و نزديك بود مرا بكشند (سخنى كه هارون به موسى گفت،).(2)

شب و روز براى گرفتن بيعت از اميرمؤمنان عليه السلام نقشه ها كشيدند و طرحها ريختند اما آن نيروى قوى و حامى نيرومندى كه در كنار اميرمؤمنان عليه السلام وجود داشت (يعنى فاطمه عليها السلام) آنها را خلع سلاح مى كرد، وقدرت عملى ساختن نقشه هاى شوم خود را از آنان سلب مى نمود.

ولم يبايع علىٌّ عليه السلام ابابكر بالخلافة إلابعد أن توفّيت (3) على عليه السلام تا وفات فاطمه عليها السلام به ابوبكر بيعت نكرد.

ولم يبايع علىّ عليه السلام إلابعد ثلاثة أشهر(4) على عليه السلام بيعت نكرد مگر پس از گذشت


1- از اينجا روشن مى شود كه فاطمه چه پناهگاهى براى فرزند كعبه بود كه بافرويختن اين پناهگاه كار على زار گشت و رو به قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله گرفت و ناله سر داد لقد استرجعت الوديعة تاآخر كه در حالات دختر وحى خواهد آمد.
2- تا اينجا روايت« الإمامة والسياسة»: ج 1 ص 13 ط دوم مصر و امام المتقين: استاد عبدالرّحمن شرقاوى ص 70.
3- التّاريخ السياسى و الحضرى دكتر عبدالعزيز سالم: ص 177؛ وتاريخ دولة عربيه او ص 161.
4- الهجوم على بيت فاطمة عليها السلام ص 209/ 7 از كتاب« الصديق ابوبكر» محمد حسنين هيكل: ص 63- 65؛ و بحارالأنوار: 43/ 188 از كشف الغمة او هم از كتاب الذرّية الطّاهرة دولابى؛ در مدت زنده بودن فاطمه عليها السلام بعداز پدر 15، 18، 40، 60، 75، 90، 95 روز، و بالأخرة 6 ماه و 8 ماه هم گفته شده است( به بخش دختر وحى فصل ركن استوار على فروريخت) مراجعه شود.

ص: 195

سه ماه.

بخارى و مسلم و طبرى و غير اينها روايت كرده اند: إنّ علىّ بن أبى طالب و بنو هاشم جميعاً لم يبايعوا أبابكر فى حياة فاطمة اى ستّة أشهر على رواياتهم همانا على و همه بنى هاشم مادام كه فاطمه زنده بود به ابوبكر بيعت نكردند

ولى اين حريم را بزودى شكستند، هواى رياست، انسان را كر و كور مى كند، بالأخره دستور صادر شد.

2- وقتى كه أميرمؤمنان عليه السلام از دفن رسول خدا فارغ شد و سقيفه اى ها در سقيفه كارشان را به پايان رسانيده و ابوبكر را به جاى پيامبر نشانيدند، شنيدند كه بنى هاشم باعدّه اى از مهاجرين و انصار(1) مانند عباس (2) و زبير(3) و مقداد(4) و طلحه (5) و سعدبن ابى وقاص،(6) اطراف على عليه السلام را گرفته اند مى خواهند به ابوبكر اظهار مخالفت نموده به على عليه السلام بيعت نمايند.(7)

معاويه در نامه اى كه به حضرت فرستاد به اين جريان اشاره نمود «وما يوم المسلمين منك بواحد لقد حسدت ابابكر و التويت عليه و رمت افساد أمره، و قعدت فى بيتك عنه و استغويت عصابة من النّاس حتّى تأخّروا عن بيعته تنها يك روز نسيت كه مسلمانها از دست تو مى كشند، به ابوبكر حسد ورزيده و به كار او پيچيدگى كرده و تصميم به افساد و تباهى كار اوگرفتى، در خانه ات نشسته، و دسته اى از مردم را


1- الطبرى 3/ 202؛ يعقوبى: 2/ 126؛ نهج الحق: ص 271.
2- العقد الفريد: 4/ 259.
3- الطبرى: 3/ 202 بيشتر از تاريخ نويسان اين را گفته اند.
4- شرح نهج البلاغة: 2/ 56.
5- الطبرى: 3/ 203؛ الكامل: 2/ 325؛ اين چهار نفر را در سيره حلبية 3/ 360؛ نيز آورده است.
6- شرح نهج البلاغة: 2/ 56.
7- الهجوم: ص 99؛ از الرّياض النّضرة: 1/ 241؛ تاريخ الخميس: 2/ 169؛ الجمل ص 117؛ شرح نهج البلاغة: 2/ 56.

ص: 196

فريب داده و به دور خودت گرد آوردى، تا از بيعت او عقب بمانند.(1)

«حريم وحى در معرض يورشها»

«يورش أوّل»

اشاره

عمر پيش أبوبكر آمد و گفت: ازاين متخلف نمى خواهى بيعت بگيرى؟!(2)

تا او بيعت نكند ما هنوز كارى نكرده ايم (3) و دست تو به چيزى بند نيست، كسى را بفرست بيايد بيعت كند اينهاكه بيعت كرده اند چوپانى بيش نيستند (اصل و ريشه آنهايند كه مانده اند).

قنفذ را فرستاده و به على عليه السلام پيغام دادند كه تو، يكى از مسلمانها هستى اينك مهاجرين و انصار بيعت كرده اند تو هم بيا بيعت نما!.

چيزى نگذشت قنفذ برگشت و به ابى بكر گفت: على مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله جز من كسى را، جانشين خود نكرده است (4) چه زود به پيامبر دروغ بستيد.(5)

عمر با گروه زياد كه أسيدبن حضير و سلمة بن سلامه هم جزء آنها بود به دَرِ

خانه على عليه السلام آمد، ديد جمعى آنجا حضور دارند فرياد زد: به ابى بكر بيعت كنيد همان طور كه مردم بيعت كردند! ديد كسى بيرون نيامد فدعا عمر بالحطب فقال والّذى نفس عمر بيده لتخرجنّ أو لأحرقنّها على من فيها فقيل له: يا أبا حفص، إنّ فيها لفاطمة! فقال و إن!!(6) پس عمر هيزم خواست و گفت به خدا قسم يا بايد بيرون آييد يا خانه را با هركه در آن هست آتش زده و مى سوزانم گفتند: اى ابا حفص (كنيه عمر است) فاطمة در آنجاست! گفت: أگر چه! (او هم باشد برايم فرق نمى كند، خانه را به آتش مى كشم).


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 15/ 186؛ الهجوم: ص 100.
2- الأمامة والسّياية: 1/ 19.
3- كتاب سليم: ص 82.
4- تفسير عياشى، 2/ 66- 67؛ الإختصاص: ص 185- 186.
5- الإمامة والسّياسة: 12- 18.
6- الإمامة و السّياسة 1/ 19؛ احتجاج: 80/ بحارالأنوار: 28/ 204.

ص: 197

زبير شمشير خود را به دست گرفت كه بيرون آيد عمر فرياد زد: بگيريد آن سگ را و شرّش را كم كنيد كه سلمة بن سلامه، شمشير را از دست او گرفت و بنى هاشم را محاصره كردند و به جز حضرت، همگى بيعت نمودند.(1)

در روايت ابن قتيبه دينورى آمده است: على، فاطمه را شبانه بر مركبى سوار مى كرد و در مجالس انصار مى گشت و از آنهاكمك مى خواست در پاسخ مى گفتند: اى دختر رسول خدا بيعت براى اين مرد (ابوبكر) تمام شده است اگر شوهر و پسر عمويت پيش از ابوبكر مى آمد ما كسى را با او همتا ندانسته و از او رو گردان نمى شديم (در جواب اينها أمير آزادگان على عليه السلام مى فرمود: لبيعتى كان فى عنقهم قبل بيعة أبوبكر، شهدها رسول اللّه و أمراللّه بها أو ليس بايعنى؟! فما بالهما يدّعيان ما ليس لهما و ليسا بأهله (2) بيعت من كه (در غدير خم) پيش از بيعت ابى بكر، در گردن آنهابود رسول خدا شاهد آن و خداوند بر آن امر فرموده بود، آيا (ابوبكر) خود به من بيعت نكرد؟! ... پس به چه علت آن دو نفر، چيزى را كه نه براى آنها بود و نه شايسته آن بودند، ادعاء كردند.

جريان استنصار و كمك خواستن شبانه كه ياعذر مى آوردند و يا قول يارى مى دادند و فردا نمى آمدند را، منابع زيادى آورده اند ولى ما به خاطر رعايت اختصار، چند مورد از مصادر آن را در پاورقى ياد آور مى شويم.(3)


1- آنگونه كه از روايت و تاريخ ها استفاده مى شود، شمشير كشيدن زبير در هجوم دوم و پيش از هجوم سوم بوده است.( الطبرى: 3/ 203؛ الكامل: 2/ 325؛ شرح نهج البلاغة: 2/ 45، 50، 56 و 6/ 47- 48؛ المسترشد: ص 378. و اما در هجوم اول تصريح كرده اند به بيعت نكردن امام؛ و امام در پاسخ عمر فرمود:« إذن واللّه لاأقبل قولك و لا أبايعه» در روايت ديگر آمده است كه آنها نيز در اين حمله و بعد از جواب امام، ساكت ماندند در اين باره به مصادر مذكوره در هجوم اول و كتاب الإيضاح: ص 367؛ و المسترشد: ص 381 مراجعه شود. خلاصة آنچه كه به دست مى آيد جريان خروج زبير از خلط راويان مابين هجوم اول با دوم بوده است.( پاورقى كتاب الهجوم على بيت فاطمة: ص 100.)
2- مثالب النواصب ص 139؛ الهجوم: ص 102
3- احتجاج: ص 75 و 81؛ و 1/ 190( ط جديد)؛ بحار: 29/ 419؛ هداية الكبرى: ص 178 و 408؛ كامل بهائى: 2/ 4؛ اختصاص: ص 184؛ كتاب سليم: ص 128؛ صراط المستقيم: 2/ 80؛ مثالب النواصب: ص 233؛ بحار: 30/ 292 بنقل از دلائل الأمامة: ج 2؛ العوالم: 11/ 425؛ دائرة المعارف فريد وجدى: 3/ 759؛ موسوعة آل النّبىّ دكترعائشة بنت الشاطى: ص 614؛ تراجم سيّدات بيت النبوة ص 613 باز نوشته او؛ فاطمه بنت محمد صلى الله عليه و آله عمر ابونصر: ص 117؛ السيّدة فاطمة الزهراء عليها السلام دكتر بيّومى مهران: ص 137؛ الصدّيق أبوبكر، محمد حسنين هيكل: ص 65؛ حاشيه شفاء صدور الناس ص 384 بنقل از الكامل المنير؛ الهجوم: ص 444 پا ورقى.

ص: 198

بشير بن سعد (اوسى) انصارى (براى اينكه سعد بن عبادة رئيس (قبيله خزرج) به خلافت نرسد و (قبيله اوس) سرشكسته نشوند كينه ديرينه را زنده كرد و با عمر هم آواز شده، راه پر از سنگ و سنگلاخ خلافت را) به ابوبكر هموار كرده بود، گفت: اى اباالحسن! اگر انصار، اين سخن را (ياد آورى بيعت غدير ترا) پيش از گرايش به ابى بكر مى شنيدند، حتى دو نفر در باره تو اختلاف نمى كردند همگى بيعت مى نمودند.

على عليه السلام مى فرمود: آيا من جنازه رسول خدا را بدون دفن در خانه اش رها مى كردم و در جانشينى اش، با مردم كشمكش مى نمودم؟! فاطمة فرمود: على آنچه كه سزاوار بود انجام داد وآنها نيز كارى را پيش آوردند كه خدا به حسابشان رسيده و از آنها بازخواست خواهد نمود.(1)

روايات شيعه چه مى گويد.

اين گونه رفت و برگشت چند بار تكرار گرديد و جوابهاى مشابه داده شد؛ در يكى از اين آمد و شدها، حضرت فرمود: رسول خدا به من وصيت كرده است، وقتى كه او را به خاك سپردم از خانه بيرون نروم (و عبا به دوش نيندازم) تا قرآن را از چوبها (و تخته هاى) درخت خرما و استخوان دوش شتر (كه پراكنده است) جمع


1- الإمامة و السياسة: ص 19.

ص: 199

آورى نمايم.(1) و من هم قسم ياد كرده و خود را متعهد كرده ام كه به جز براى نماز از خانه بيرون نروم و لباس نپوشم تا قرآن را (يك جا) گرد آورم.

با اين پاسخ چند (سه) روز ساكت ماندند (ديگر حضرت را تعقيب نكردند) تا على عليه السلام قرآن را جمع نموده و در ميان لباسى (بقچه اى) گذاشته و بر آن مهر زد و با خود بيرون آورد، در حالى كه مردم اطراف ابوبكر را گرفته بودند با صداى بلند فرمود:

أيّها النّاس إنّى لم أزل منذ قبض رسول اللّه صلى الله عليه و آله مشغولًا بغسله ثمّ بالقرآن حتّى جمعته كلّه فى هذا الثّوب الواحد، فلم ينزل اللّه على رسوله آية منه إلّا و قد جمعتها و ليست منه آية إلّا وقد أقرأنيها رسول اللّه صلى الله عليه و آله و علّمنى تأويلها، ثمّ قال علىّ صلى الله عليه و آله لئلّا تقولوا غداً إنّا كنّا عن هذا غافلين، لا تقولوا يوم القيامة إنّى لم أدعكم إلى نصرتى و لم أذكّركم حقّى و لم أدعكم إلى كتاب اللّه من فاتحته إلى خاتمته.

فقال له عمر ما أغنانا بما معنا من القرآن عمّا تدعونا إليه ثمّ دخل علىّ عليه السلام بيته (2) اى مردم! من پس از رحلت رسول خدا مشغول غسل (و كفن و دفن) او بودم و پس از آن به جمع آورى قرآن شروع كردم، تا اينكه همه را در اين پارچه جمع آورى نمودم، (اين را بدانيد) آيه اى نازل نشده است مگر آن را گرد آورده ام و آيه اى نيست، مگر رسول خدا آن آيه و تأويلش را برايم تعليم نموده است.

سپس على عليه السلام فرمود: (اين قرآن را آورده ام) تا فردا نگوييد ما غافل بوديم و روز قيامت نگوييد كه من شما را به ياريم دعوت نكردم و حق خودم را به شما ياد آورى ننمودم و نگوييد كه من شما را به كتاب خدا از ابتداء تا انتهايش، فرا نخواندم.

عمر گفت: ما خود آنچه كه داريم برايمان بس است نيازى به قرآن تو نداريم.

سپس على عليه السلام به خانه خود برگشت. (قرآنى كه گرد آورده بود در دست خود آنحضرت ماند و پس از شهادتش در ميان ائمه اهلبيت عليهم السلام دست بدست گشت، تا


1- تفسير عياشى: 2/ 66- 67؛ اختصاص: ص 186.
2- كتاب سليم: ص 81- 82؛ بحار: 28/ 307 بنقل از إثبات الوصيه مسعودى؛ 92- 52 و از مناقب.

ص: 200

به دست حضرت حجّة بن الحسن روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء، رسيد.

سلمان گويد: وقتى كه شب فرا رسيد على عليه السلام فاطمه را بر حمارى سوار كرد و دست فرزندانش حسن و حسين عليهما السلام را گرفت، از اصحاب رسول خدا كسى را نگذاشت، مگر اينكه به خانه او رفت و آنها را به، برحق بودنش قسم داد و (يكا يك) آنها را به يارى خويش دعوت نمود، كسى دعوت او را اجابت نكرد مگر ما چهار نفر، سرهايما ن را تراشيديم و فدا كارى خود را اعلام نموديم، چون حضرت على عليه السلام بى وفائى مردم و بى اعتنائى آنان و ازدحام آنها را در اطراف ابوبكر، ديد لزم بيته خانه نشين شد.(1)

و فرمود: براى خودشان عقدى را بستند كه صدايشان بلند و آرايشان بر آن قرار گرفت بدون اينكه حتّى با يك نفر از فرزندان عبدالمطلب مناظره، اى كرده باشند يا آنها را در رأيى شركت داده باشند و استقالة لما كان فى أعناقهم من بيعتى يابيعتى كه من در گردن آنها داشتم پس بگيرند(2) همه كارها را خود سرانه انجام دادند.

«يورش دوم»

اشاره

به ابو بكر خبر دادند كه گروهى از بيعت تخلّف كرده و در خانه على عليه السلام گرد آمده اند پس عمر بن خطاب را با گروه زيادى (3) فرستاد و آنها را صدا زد و گفت: به خدائى كه جان عمر در دست اوست، اگر بيرون نيائيد، خانه و هر كهِ در آن است به آتش مى كشم! گفتند فاطمه در آنجاست، گفت: باشد!!.(4) عمر خواست وارد شود، اجازه ندادند، با سروصدا حمله برد(5) ولى با جريان ديگرى، مواجه شد؛

ناگهان زبير با شمشير كشيده بيرون جهيد و گفت: اين شمشير را غلاف نمى كنم تا بيعت على تمام شود؛(6) سپس به سوى عمر خيز برداشت كه، باشمشير كار او را


1- كتاب سليم: ص 81- 83؛ بحارالأنوار: 28/ 264- 268.
2- خصال: ص 372؛ اختصاص: ص 171؛ ارشادالقلوب: ص 349؛ بحارالأنوار: 28/ 207.
3- احتجاج: ص 80.
4- الإمامة و السّياسة: 12- 18.
5- مثالب النواصب: ص 136- 137؛ الرّسائل الإعتقادية: 1/ 447.
6- طبرى: 3/ 202؛ الكامل: 2/ 325.

ص: 201

يكسره كند، عمر بنا به عادت هميشگى اش، پا به فرار گذاشت و زبير نيز او را تعقيب نمود ولى پايش به سنگى خورد و برو افتاد،(1) ابوبكر فرياد بر آورد و داد زد عليكم بالكلب بگيريد اين سگ را(2) در روايت ديگر: عمر فرياد زد: دونكم الكلب فاكفونا شرّه دستگير كنيد اين سگ را(3) و ما را از شر او كفايت و (خلاص) كنيد.(4)

به سوى زبير حمله كرده (5) و چهل نفرى او را در ميان گرفتند.(6)

زياد بن لبيد انصارى دستانش را با يك نفر ديگر(7) به گردن زبير پيچانيد و شمشير را از دست او بيرون كشيدند(8) و عمر گفت: آن را به سنگ بكوبيد(9) در روايت ديگر ابوبكر از بالاى منبر فرياد برداشت، اضربوا به الحجر(10) سلمة أسلم (11) يا محمد بن سلمة(12) ياخود عمر(13) يا سلمة بن سلامة، سر رسيد و شمشير را از دست زبير گرفت به سنگ زد و شكست. يا طبق روايات ديگر خالد بن وليد


1- مثالب النواصب: ص 136- 137؛ الرّسائل الإعتقادية: 1/ 447- 448.
2- أمالى مفيد: ص 49.
3- مثالب النواصب: 136؛ رسائل اعتقادية: 1/ 447؛ سپاه صحابه ابن سعود و دست پرورده هاى پاكستانى آنها كجا بودند كه حكم كفر آنها را صادر نمايند و اعدامشان كنند چون عقيده دارند بر اينكه هر كس به يكى از صحابه پيغمبر توهين نمايد خونش هدر است زبير هم پسر عمه رسول خدا صلى الله عليه و آله وهم شمشير زن در پيشاپيش او و يكى از عشره مبشره يعنى ده نفر كه بنا به اعتقاد خودشان پيمبر به اهل بهشت بودنشان شهادت داده است.
4- الهجوم: ص 100.
5- الطبرى: 3/ 202.
6- بحارالأنوار: 30/ 291.
7- شايد او هم عبداللّه بن أبى ربيعة، باشد؛ لطفاً به كتاب تثبيت الإمامة: ص 17 رجوع كنيد.
8- شرح نهج البلاغة: 2/ 56.
9- الطبرى: 3/ 203؛ الكامل: 2/ 325.
10- شرح نهج البلاغة: 2/ 56 و 6/ 48.
11- المسترشد ص 378.
12- شرح نهج البلاغة: 6/ 48.
13- شرح نهج: 6/ 48. ولى خيلى بعيد است با آن سوابق شجاعانه كه داشت، از زبير گرفته باشد! حتماً بعد از آنكه از دست زبير گرفته شد او هم با عصبانيت تمام از نفر دوم گرفته و به سنگ زد و شكست.

ص: 202

سنگى از پشت به او زد و شمشير از دستش افتاد(1) و يا پايش ليز خورد شمشير از دستش پريد و فوراً آن را گرفت و به زمين و يا به سنگ و يا به ديوار، كوبيدند و شكستند، و او را دستگير نمودند، بغير از على عليه السلام هركه در خانه بود بيرون آمده بيعت كردند(2).

فاطمة جلوى دَر ايستاد و فرمود: لاعهد لى بقوم حضروا، أسوء محضراً منكم، تركتم رسول اللّه جنازةًبين أيدينا و قطعتم أمركم بينكم، لم تستأمرونا و لم تردّوا لنا حقّاً(3) من گروهى را سراغ ندارم كه حضورشان بدتر از شما باشد جنازه پيامبر را روى دست ما گذاشتيد نه با ما مشورت كرديد و نه حقى براى ما باز گردانديد، كار خودتان را انجام داديد (و به هدف ديرينه خود رسيديد حالا از جان ما چه مى خواهيد).(4)

«توطئه چينى»

عمر به ابابكر گفت: توراچه مانع شده است كه به سوى او بفرستى بيايد بيعت نمايد؟!(5) اگر تو اين كا را نكنى من خودم مى كنم.

سپس با غضب و عصبانيت بيرون رفت و قبايل و عشاير را به يارى خواست و گفت: خليفه رسول خدا را جواب دهيد! مردم از هرطرف نزد مسجد گرد آمدند عمر پيش ابوبكر رفت و گفت: قد جمعت لك الخيل و الرجال (6) من سواره و پياده را برايت گرد آوردم گفت: كهِ را مى فرستى؟! گفت: قنفذ را چون او مرد غليظ و بى رحم و خشك است و خودش هم از طلقاء و يكى از بنى عدى بن كعب است.

قنفذ را با ياورانى فرستاد و گفت: آنها را از خانه بيرون آور و اگر امتناع كردند، دَمِ درشان هيزم جمع كن كه بدانند و برايشان بفهمان كه اگر بيرون نيايند خانه را


1- الإختصاص: ص 186.
2- كتاب سليم: ص 249.
3- الإمامة و السياسة: 1/ 19.
4- احتجاج: 80؛ الهجوم على بيت فاطمة عليها السلام ص 109؛ از مصادر گوناگون.
5- احتجاج: ص 80؛ بحارالأنوار: 28/ 204.
6- الكوكب الّدرّى: ص 194.

ص: 203

خواهى سوزاند(1) قنفذ رفت و اجازه ورود خواست، حضرت اجازه نداد.

ياران قنفذ به مسجد برگشته و جريان را به ابوبكر و عمر، گزارش دادند. عمر گفت: بر گرديد اگر اجازه نداد بدون اجازه وارد خانه شويد دوباره به سوى خانه برگشتند و اجازه ورود خواستند فاطمة عليها السلام فرمود: من ورود به خانه را براى شما حرام مى كنم همه برگشتند و لى قنفذ ماند و باز گفتند: فاطمة ورود به خانه را تحريم نمود.

«يورش سوّم»

أبوبكر به عمر گفت: إئتنى به بأعنف العنف (2) او را بادرشتى و خشونت تمام، بيرون كشيده و بياور! و اگر سرپيچى نمايند با آنها بجنگ (3) پس با جماعت (4) زياد(5) از صحابه از مهاجرين و انصار و طلقاء و منافقين و پست ترين اعراب و باقيمانده احزاب (6) كه تعدادشان به سيصد نفر(7) و بيشتر مى رسيد (به خانه يورش بردند).

(8)فأتوا بالحطب (9) و النّار(10) پس هيزم و آتش آوردند.


1- الجمل: ص 117.
2- أنساب الأشراف: 1/ 587.
3- عقد الفريد: 4/ 259( ط مصر)
4- يعقوبى: 2/ 126؛ المسترشد: ص 377.
5- شرح نهج البلاغة: 6/ 49؛ احتجاج: ص 80.
6- الهجوم: ص 111؛ از منابع مختلف.
7- جنات الخلود: ص 19.
8- از جمله آنها بود: 1- عمربن خطاب 2- خالدبن وليد 3- قنفذ 4- عبدالرّحمن بن عوف 5- أسيد بن حضير( حصين) الأشهلى 6- سلمة سلامة بن وقش الأشهلى 7- سلمة بن أسلم بن جريش الأشهلى 8- مغيرة شعبه 9- أبو عبيدة الجراح 10- ثابت بن قيس بن شماس 11- محمد بن مسلمة 12- سالم مولى ابى حذيفة 13- أسلم العدوى 14- عياش بن ربيعة 15 هرمز الفارسى جدعمروبن أبى المقدام 16- عثمان 17- زياد بن لبيد 18 عبداللّه بن أبى ربيعة 19- عبداللّه بن زمعة 20- سعد بن مالك 21- حماد 22- أبوبكر 23- زيد بن ثابت( الهجوم على بيت فاطمة عليها السلام ص 112 باذكر مدارك تك تك آنها)
9- الطرائف: ص 239؛ نهج الحق: ص 271؛ مؤتمر علماء بغداد ص 63؛ دلائل الإمامة: ص 242( ط مؤسسة البعثة ص 455)؛ كتاب سليم: ص 83 و غير از اينها.
10- تفسير عياشى: 2/ 308؛ كتاب سليم: ص 250؛ الهداية الكبرى، ص 178؛ أنساب الأشراف: 1 586

ص: 204

در روايت ديگر

أقبل بقبس من نار(1) و هو يقول: إن أبوا أن يخرجوا فيبايعوا، أحرقت عليهم البيت فقيل له: إنّ فيه فاطمة، أفتحرقها؟! قال سنلتقى أنا و فاطمة!!(2)

عمر با جرقه اى از آتش آمد و مى گفت: اگراز بيرون آمدن براى بيعت، سرپيچى نمودند خانه را بر آنها مى سوزانم!

به او گفتند: فاطمه در آنجا است باز هم آتش مى زنى؟! گفت: بزودى من و فاطمه به همديگر مى رسيم.

فساروا إلى بيت علىّ و قد عزموا على إحراق البيت بمن فيه (3) با اين تصميم كه خانه را با هرچه در آن است، بسوزانند به سوى خانه على عليه السلام حركت كردند!

++ والّذى نفسى بيده لتخرجنّ الى البيعة أو لأحرقنّ البيت عليكم.(4) سوگند به (خدائى) كه جانم در دست قدرت اوست يا براى بيعت بيرون مى آييد و يا خانه را بر شما مى سوزانيم.

أخرج يا على الى ماأجمع عليه المسلمون و إلّا قتلناك (5) اى على بيرون آى به سوى آنچه كه مسلمانها بر آن گرد آمده اند و گرنه ترا مى كشيم.

++ و فى رواية: يابن الخطاب! أتراك محرّقاً علَىِّ بابى؟ قال نعم.(6) در روايت چهارمى آمده است، عمر به فاطمه عليها السلام گفت: هر كه در خانه است بيرون كن وگرنه خانه را با هرچه در آن است مى سوزانم!.

فاطمه عليها السلام گفت: آيا خانه اى را كه على با فرزندانم (كه فرزندان رسول خدا و ثمره دل اويند) در آن است مى سوزانى؟! گفت: آرى به خدا قسم، مگر بيرون آمده


1- عقد الفريد: 4/ 242( مكتبة النّهضة المصرية) تاريخ أبى الفداء: 1/ 156.
2- الشافى، لإبن حمزة: 4/ 173.
3- عقدالفريد: 4/ 242؛ تاريخ أبى الفداء: 1/ 156؛ أمالى مفيد: ص 50؛ الهجوم: ص 114
4- شرح نهج البلاغة: 2/ 56؛ از السّقيفة للجوهرى: قريب به اين مضمون: الطبرى، 3/ 202؛ المسترشد: ص 378 و غيرها.
5- الهداية الكبرى: ص 406؛ بحارالأنوار: 53/ 13.
6- أنساب الأشراف: 1/ 586.

ص: 205

بيعت كند.

در روايت ديگر است فرمود: اى پسر خطاب واقعاً دَرِ خانه مرا مى سوزانى؟! (فاطمه كه با تعجب اين پرسشها را تكرار مى كند احتمال نمى داد دَرى را كه رسول خدا در حال حيات خود مكرر فرموده بود: بابها بابى دَرِ فاطمه دَرِ من است (تا آخر خبر كه در حالات فاطمه خواهد آمد) عمر در جلوى ديدگان آ ن همه مسلمانها بتواند آتش زند بدينجهت سؤال پيچش مى كرد) عمر گفت: بلى (مى سوزانم هيچ إبائى هم ندارم).

فقال لهاعمر: دعى عنك يا فاطمة حمقات النّساء، فلم يكن اللّه ليجمع لكم النبوّة و الخلافة.(1) عمر به او گفت: اى فاطمه اين حرفهاى أحمقانه زنانه را رها كن!! خداوند، نبوت و سلطنت را براى شما جمع نخواهد نكرد (بيخود آهن سرد نكوبيد از اينها گذشته است، شوهرت بيرون آيد و بيعت كند!!).

روايات شيعه

قالت: ويحك يا عمر ماهذه الجرئة على اللّه و على رسوله صلى الله عليه و آله؟! تريد أن تقطع نسله من الدّنيا و تطفى ء نوراللّه و اللّه متمّ نوره؟ فقال: كفّى يا فاطمة، فليس محمد حاضراً، و لاالملائكة آتية بالأمر و النّهى والزّجر من عند اللّه، و ما علىّ إلّا كأحد من المسلمين، فاختارى إن شئت خروجه لبيعة أبى بكر أو إحراقكم جميعاً.

فقالت و هى باكية: أللّهمّ إليك نشكوا فقد نبيّك و رسولك و صفيّك، و ارتداد أمّته علينا و منعهم إيّانا حقّنا الّذى جعلته لنا فى كتابك المنزل على نبيّك المرسل.

گفت: واى بر تو اى عمر اين چه جرئتى است كه به خدا و رسولش دارى؟! مى خواهى نسل او را براندازى و نور خدا را خاموش نمايى؟! در حالى كه خدا نور خود را به پايان ميرساند، گفت: اى فاطمه! بس كن نه محمد حاضر است و نه ملائكه از طرف خدا براى امر و نهى و ترساندن، خواهد آمد؛ على هم مانند يكى از مسلمانها است اگر مى خواهى براى بيعت ابوبكر بيايد يا همه تان براى سوخته شدن آماده


1- الهدايةالكبرى: ص 407؛ بحارالأنوار: 53/ 18.

ص: 206

شويد؟(1) نه محمد حاضر است (از شما دفاع كند نه جبرئيلى خواهد آمد همان حرفى را زد كه يزيد از اينها ارث برده و در مجلس شوم خود سَرِ امام حسين مظلوم، فرزند اين مظلومه را مخاطب قرار داد و گفت:

لعبت هاشم فى الملك فلا***خبر جاء ولا وحى نزل

بنى هاشم به خاطر رياست اين بازيها را در آوردند نه خبرى (از آسمان) رسيده و نه وحيى فرود آمده است. يعنى هردو در موقعيت مناسب، عقيده و عُقده درونى خود را ابراز داشتند (از كوزه همان برون تراود كه در اوست).

فقالت ياعمر أما تتّقى اللّه عزّ وجلّ تدخل فى بيتى و تهجم على دارى؟! فأبى أن ينصرف (2). فاطمه گفت: اى عمر از خداى عزّ وجلّ نمى ترسى به خانه من

(بى اجازه) وارد شده و يورش مى برى (يادت رفته اين خانه كيست؟!) عمر از بيرون رفتن از خانه، سرپيچى كرد (و كمترين اعتنائى بر سوز دل زهراء نداشت).

إن لم تخرج يابن أبى طالب و تدخل مع النّاس لأحرقنّ البيت بمن فيه.(3) اى پسر ابيطالب اگر بيرون آمده با مردم همراه نشوى، خانه را با هرچه در آن است آتش مى زنيم.

يابن أبى طالب افتح الباب و الّا أحرقت عليك دارك (4) اى پسر ابى طالب اگر در را باز نكنى، خانه ات را مى سوزانم.

و اللّه لتخرجن الى البيعة و لتبايعن خليفة رسول اللّه صلى الله عليه و آله و إلّا أضرمت عليك


1- اى مسلمانهااين همه توپ و تشرها تهديد نبود به خدا قسم اين فظّ غليظ براى حب رياست كه چشمش را كور كرده بود و با جلو انداختن ابوبكر، راه را براى خود هموار مى ساخت، گفته هايش را، عملى مى كرد و هيچگونه رادع و مانعى نداشت چون پشتش با آنهمه جمعيت، گرم بود آن همه قسم خوردنها، بيخود نبود، و فراتر از آن بود كه قصد ترساندن داشته باشد وانگهى اگر براى تهديد باشد، آيا آنگونه قسم ياد كردن برايش جايز نبود وو .. امّا اين ستمديده ها، كهِ را داشتند چون او حرف آخرش را زد حالا چه كار مى توانستند بكنند؟!.
2- كتاب سليم: ص 84 و 250.
3- الكشكول: ص 83- 84.
4- كامل بهائى: ص 305.

ص: 207

النّار(1) بخدا قسم البتّه بايد براى بيعت خليفه رسول خدا بيرون آئى و گرنه ترا به آتش مى كشم.

ياعلى أخرج و الّا أحرقنا البيت بالنّار.(2) اى على بيرون آى و گرنه خانه را با آتش مى سوزانيم.

فخرجت فاطمة عليها السلام فوقفت من وراء الباب فقالت: أيّها الضّالون المكذّبون ماذا تقولون و أىّ شى ء تريدون؟! فقال عمر: يا فاطمة فقالت: ما تشاء ياعمر؟

قال: ما بال ابن عمّك قد أوردك للجواب و جلس من وراء الحجاب؟ فقالت: طغيانك يا شقى أخرجنى و ألزمك الحجة و كل ضالّ غوى.

فقال: دعى عنك الأباطيل و أساطير النّساء و قولى لعلىّ يخرج.

فقالت: لاحبّ و لاكرامة أبحزب الشّيطان تخوّفنى ياعمر؟ وكان حزب الشّيطان ضعيفا.

فقال: ان لم يخرج جئت بالحطب الجزل و أضرمتها نارا على أهل هذا البيت و أحرق من فيه أو يقاد علىّ الى البيعة.(3) فاطمه عليها السلام از پشت دَر گفت: اى تكذيب (حق) كنندگان گمراه، چه مى گوييد (و از ما) چه مى خواهيد؟!

عمر گفت: پسر عمويت چه شده است كه پشت پرده نشسته و تو را براى جواب گويى فرستاده است.

گفت: اى شقى طغيان تو مرا بيرون آورده است (كه شايد مرا ببينيد و از پدر من شرم كنيد و با اين آمدن من) بر تو و تمام گمراهان از خدا بى خبرت، حجت تمام شود.

گفت: اين حرفهاى باطل و سخنان بيهوده زنانه را رها ساز و به على بگو بيرون آيد.

گفت: (در اين گفتارت بوى) دوستى و كرامت نيست؛ آيا با گروه شيطان مرا مى ترسانى اى عمر؟! در حالى كه حزب شيطان ضعيف است.


1- كتاب سليم: ص 83.
2- الكوكب الدّرّى: ص 194- 195.
3- بحارالأنوار: 30/ 293. از دلائل الامامة: ج 2

ص: 208

گفت: اگر بيرون نيايد با هيزم فراوان آمده و آن را آتش زده، اهل خانه را با هرچه در آن است مى سوزانم؛ يا او با زور براى بيعت كشيده مى شود.

فقالت فاطمة عليها السلام: ياعمر ما لنا و لك لاتدعنا و مانحن فيه؟ فاطمه گفت: اى عمر تو با ما چه خورده حسابى دارى كه ما را به حالى كه در آنيم، رهايمان نمى سازى (نمى گذارى درد اين گرفتاريهائى را كه براى ما تحميل كرده اى، بكشيم؟! ما كه با تو كارى نداريم).

فقال: افتحى الباب و إلّاأحرقنا عليكم بيتكم.(1) گفت: در را باز كن و گرنه خانه تان را مى سوزانيم.

و فى رواية قال: يافاطمة بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله أخرجى من اعتصم ببيتك ليبايع و يدخل فيما دخل فيه المسلمون و إلّا و اللّه أضرمت عليهم نارا.(2) درروايت ديگرگفت:

اى فاطمه دختر رسول خدا كسانى را كه به خانه تو پناهنده شده اند، بيرونشان كن بيايند و با بيعت كردن خود داخل جمع مسلمانها شوند، و گرنه به خدا قسم به همه آنها آتش را شعله ور مى سازم.

عمر به آنها گفت: هلمّوا فى جمع الحطب (3) (بامن) براى جمع آورى هيزم بيائيد.

قال أبى بن كعب: فسمعنا صهيل الخيل و قعقعة اللجم واصطفاق الأسنة، فخرجنا من منازلنا مشتملين بأرديتنا مع القوم حتى وافوا منزل علىّ (4) أبى بن كعب گويد: (ما در خانه نشسته بوديم كه) صداى شيهه اسب و بهم خوردن لجام و نيزه ها را شنيديم رداها را به خود پيچيده و از خانه ها بيرون آمديم، به همراه آنان به خانه على رسيديم.

عمر عصبانى شد وگفت: ما لنا و للنّساء ما را بازنها چه كار.

سپس دستور داد عده اى براى جمع آورى هيزم پرداختند.(5) در روايت ديگر


1- كتاب سليم: ص 83- 84، 250.
2- الجمل: ص 117.
3- بحار: 30/ 293؛ بنقل از دلائل الإمامة: ج 2
4- الكوكب درى: ص 194.
5- كتاب سليم ص 83.

ص: 209

است كه، فوثب عمر غضبان فنادى خالدبن الوليد و قنفذاً فأمرهما أن يحملا حطباً و ناراً عمر با عصبانيت از جا پريد و خالد بن وليد را با قنفذ خواست و دستور داد هيزم و آتش رابياورند(1).

وفى رواية: أدخلوا فيما دخلت فيه الأمة(2) در روايت ديگر گفت: داخل شويد بر آنچه كه امت داخل شده است.

و فى رواية ثالثة: يا فاطمة! ما هذاالمجموع الّذى يجتمع بين يديك؟ لئن انتهيت عن هذا و إلّا لأحرقنّ البيت ومن فيه (3) در روايت سومى گفت: اين دسته بازيها چيست كه در پيش تو گرد آمده اند؟! اگر از اين كارت دست برندارى خانه را آتش زده و نابودش مى كنم.

و فى رواية رابعة: قال عمر لفاطمة عليها السلام أخرجى مَن فى البيت و إلّا أحرقته و من فيه فقالت فاطمة عليها السلام: أفتحرق علىّ و ولدى (علياً و ولدى) فقال إى و اللّه أو ليخرجنّ و ليبايعنّ (4)

و كانت فاطمة عليها السلام قاعدة خلف الباب قد عصبت رأسها و نحل جسمها فى وفاة رسول الله صلى الله عليه و آله (5) فاطمه با بدن ناتوان كه به سبب وفات رسول خدا جسمش به تحليل رفته و سرش را بسته، پشت دَر نشسته بود. فلما رأتهم أغلقت الباب فى وجوههم و هى لاتشك أن لايدخل عليها إلّا باذنها(6) هنگامى كه آنهارا ديد، در را بست و شكى نداشت كه بدون اجازه وارد خانه نخواهند شد.

فقرعوا الباب قرعا شديدا(7) در را با شدّت زدند و رفعوا أصواتهم و خاطبوا من


1- كتاب سليم: ص 250.
2- روضة المناظر: 11/ 113؛ در حاشية الكامل ابن أثير.
3- كامل بهائى: 2/ 24.
4- كامل بهائى: ص 239؛ نهج الحق: ص 271.
5- كتاب سليم: ص 250
6- تفسير العياشى: 2/ 67؛ الاختصاص: ص 186.
7- بحارالأنوار: 30/ 29؛ از دلائل الامامة: ج 2؛ كشكول آملى: ص 83- 84.

ص: 210

فى البيت بخطابات شتى (1) و صدايشان را بلند كرده با سخنان گوناگون آنها را مخاطب قرار داده و دعوهم الى بيعة أبى بكر(2) و آنها را براى بيعت با ابوبكر دعوت نمودند و صاح عمر: يابن أبى طالب افتح الباب (3). عمر فرياد برداشت اى پسر ابى طالب در را باز كن!.

و اللّه لئن لم تفتحوا لنحرقنه بالنّار(4). به خدا قسم اگر در را باز نكنيد، خانه را به آتش مى كشيم

«شمشير خدا در مسجد»

فاستخرج أمير المؤمنين (علىّ) عليه السلام من منزله (5) مكرهاً مسحوباً(6) وانطلقوا به (7) يسوقه عمر(8) سوقاً عنيفاً(9) و يقوده آخرون قال عليه السلام: كما يقاد الجمل المخشوش (10) الى بيعتهم، مصلة سيوفها، مقذعة أسنتها و هو ساخط القلب، هائج الغضب، شديد الصبر، كاظم الغيظ(11) فجيى ء به تعباً(12) يمضى ركضاً(13) على را با اكراه و اجبار از خانه بيرون آورده و بر زمين مى كشيدند و او را (باوضعى) مى بردند كه عمر او را با خشونت و شدّت تمام، ميراند، (هُل مى داد) و ديگران او را مانند شتر دماغ


1- حديقة الشيعة: ص 30.
2- الشّافى لإبن حمزة: 4/ 171.
3- كتاب سليم: ص 250.
4- علم اليقين: 2/ 687؛ التّتمّة فى تواريخ الأئمّة: ص 52.
5- المسترشد: ص 381؛ احتجاج: ص 86.
6- الهدايةالكبرى: ص 138- 139.
7- شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد: 6/ 11.
8- المسترشد: ص 378؛ شرح نهج البلاغة: 2/ 50 و 6/ 47.
9- شرح نهج البلاغة: 6/ 49.
10- وقعة صفين: ص 87؛ الفتوح ابن أعثم كوفى: 2/ 578؛ عقد الفريد: 4/ 308؛( ط دارالكتاب العربى) نهج البلاغة: ص 122؛ فصول المختارة ص 287؛ تقريب المعارف: ص 237؛ مناقب خوارزمى: ص 175؛ احتجاج: ص 171؛ شرح نهج البلاغة: 15/ 183؛ صبح الأعشى: 1/ 228؛ جواهر المطالب: 1 357 و 374 صراط المستقيم: 3/ 11.
11- مصباح الزّائر: ص 463.
12- 8- تاريخ طبرى: 2/ 203.
13- 9- شرح نهج البلاغة: 6/ 45.

ص: 211

پاره شده (بى دفاع)، به سوى بيعت، مى كشيدند. شمشير ها كشيده، و نيزه ها (به سوى او) نشانه رفته، با دل نالان، و با غضب فوران، و صبر پر توان، و غيظ فرو برده، و خسته و كوفته، به صورت دو (دويدن) مى بردند،

(كسى كه از ادبيات عرب اطلاع دارد خوب مى فهمد جملات (مسحوباً، يسوق، يقود و يمضى ركضاً) در كجاها گفته مى شود و چه حالتى را باز گو مى كند، (فداك نفسى و أبى وأمّى وأهلى و عيالى و أسرتى أيّهاالمظلوم المقهور.) جانم و پدر و مادرم و اهل و عيالم و تمامى بستگانم، فدايت، اى مظلوم سركوب شده.(1)

واجتمع النّاس ينظرون و امتلأت شوارع المدينة من الرّجال (2). مردم گرد آمده و به تماشا ايستاده بودند و خيابانهاى مدينه از مردم پر شده بود.

++ فما مرّ بمجلس من المجالس إلّايقال له: انطلق فبايع.(3) به مجلسى از مجلسها نگذشت (و از هر كوى و برزنى عبورش ندادند) مگر اينكه به او ميگفتند: (على) برو بيعت كن (و خودت را خلاص كن!، اللّه أكبر چرخ بازيگر از اين بازيچه ها بسيار دارد هر بى سر و پا و هر رهگذرى به علىّ عليه السلام مظلوم تعيين تكليف مى كند).

++ ثمّ إنّ عليّاً كرّم اللّه وجهه اتى به إلى أبى بكر و هو يقول: أنا عبداللّه، و أخو رسوله. فقيل له: بايع أبابكر، فقال أنا أحق بهذالأمر منكم لا أبايعكم، وأنتم أولى بالبيعة لى، أخذتم هذا الأمر من الأنصار، واحتججتم عليهم بالقرابة من النّبى وتأخذونه منّا غصباً!؟ سپس على كرم اللّه وجهه را آوردند كه به ابوبكر بيعت نمايد، مى فرمود: من بنده خدا و برادر رسول اويم. گفتند به ابوبكر بيعت نما! فرمود: من به خلافت سزاوارتر از شمايم، و اين شمائيد كه بايد بامن بيعت نماييد، با گفتن اين كه ما از نزديكان پيغمبريم مقام خلافت را، ازانصار گرفتيد حالا (همان دليل را من به خود شما برميگردانم) آن را از ما اهلبيت از روى غصب ميگيريد، ما حيّاً و ميّتاً، به رسول خدا نزديكتريم. پس انصاف دهيد (و حق ما را به تاراج نبريد و) اگر نپذيرفتيد وكمى هشيار و متوجه باشيد، گرفتار (صفت) ستمگرى خواهيد بود(4).


1- سوز دل مؤلّف كتاب است.
2- شرح نهج البلاغة: 6/ 49.
3- شرح نهج البلاغة: 6/ 45.
4- الإمامة والسّياسة: ج 1 ص 11 چاپ مصر

ص: 212

++ فقال علىّ كرّم اللّه وجهه اللّه اللّه يا معشر المهاجرين لا تخرجوا سلطان محمد فى العرب عن داره و قعره الى قعر دوركم و قعر بيوتكم پس على عليه السلام فرمود: شما را به خدا شما را به خدا اى گروه مهاجرين سلطنت و (ولايت) محمد را در عرب، از داخل خانه او بيرون نياوريد تا در داخل خانه هاى خود قرار دهيد، مقام و حق مسلم أهلبيت او را در ميان مردم، از آنها دور نكنيد پس به خدا قسم اى گروه مهاجرين لنحن أحق النّاس به لأنّا أهل البيت، ونحن أحق بهذاالأمر منكم البته مااز همه مردم به أمر خلافت سزاوار تريم چون مائيم أهلبيت و به يقين، مادامى كه قارى قرآن و فقيه در دين خدا و داناى برسنتهاى رسول خدا و رسيدگس كننده به أمور رعيت و مدافع كارهاى بد و نا خوشايند را از آنها و تقسيم كننده مساوى حقوق آنها از ما در ميان شما وجود داشته باشد، ما براى اين كار از شما لايق تريم،

به خدا قسم همچون كسى (كه داراى اين صفتها باشد براى هميشه) در خانواده ما وجود دارد پس پيرو هوا و هوس نباشيد كه از راه خدا گم شده و روز به روز از حق دور شويد بشير بن سعد أنصارى گفت: اگر انصار پيش از بيعت با ابابكر اين حرفها را از تو مى شنيدند حتّى دو نفر هم از بيعت با تو تخلف نمى كردند.(1)

++ فقال عمر: انّك لست متروكاً حتى تبايع! فقال علىّ: إحلب حلباً لك شطره، واشدد له اليوم أمره، يردده عليك غداً ثمّ قال و اللّه ياعمر ما أقبل قولك و لا أبايعه عمر گفت: از تو دست بر دار نيستيم تا بيعت كنى! على عليه السلام فرمود: بدوش شيرى را كه مقدارى از آن براى توست وامروز كار را بر او (ابوبكر) محكم كن، (وراه خلافت را بر او هموار نما تا) فردا برايت پس دهد

سپس فرمود: به خدا قسم اى عمر من گفته ترا نمى پذيرم و به او بيعت نمى كنم (2).

++ فقالوا له: بايع، قال: إن أنا لم أفعل فمه؟ قالوا إذاً و اللّه الّذى لا اله الّا هو نضرب عنقك، فقال: اذاً تقتلون عبداللّه و أخا رسوله، قال عمر: أمّا عبداللّه فنعم و أما


1- الإمامة و السّياسة: ص 12 چاپ دوم مصر.
2- الإمامة والسّياسة: ج 1 ص 11 چاپ مصر

ص: 213

أخو رسوله فلا، و أبوبكر ساكت لا يتكلم، به امام گفتند: بيعت كن! گفت: اگر نكنم گفتند: در اينصورت به خداى يكتا سوگند گردنت را مى زنيم! فرمود: پس بنده خدا و برادر رسول او را ميكشيد! عمر گفت: بنده خدا بلى! اما برادر رسول خدا،! نه.(1)

++ و كان أميرالمؤمنين عليه السلام يتألّم و يتظلّم و يستنجد و يستصرخ.(2) امير مؤمنان عليه السلام درد مى كشيد و دادخواهى مى كرد و كمك ميخواست و فرياد ميزد (ولى كيست به فرياد و دادخواهى مظلوم تاريخ، جواب دهد، ديگر ورق برگشته، جوّ سياسى را به گونه اى وارونه كرده اند، هاشميان و دوستان هم، نزديك نمى آيند حتّى عمويش عباس (3) كه به خاطر كندن عمر، ناودان خانه اش را، كم مانده بود سكته كند و خانه عمر را بر سرش خراب نمايد، با استمداد از على عليه السلام ناودان را به جاى اصلى اش برگرداند، او نيز از دور به تماشا ايستاده و به فرياد و ناله هاى، يك زوج جوان عرشى و ملكوتى گرفتار در دست ناسوتيان بى مروّت و نامرد، گوش مى دهد، اما كوچكترين عكس العملى از خود نشان نمى دهد،.

++ و مى فرمود: واجعفراه امروز جعفر براى من نيست، واحمزتاه امروز ديگرحمزة براى من وجود ندارد.(4)

++ «فاطمه عليها السلام» در حالى كه پيراهن رسول خدا صلى الله عليه و آله را به روى سرش گذاشته و دست بچه هايش را گرفته بود، بيرون آمد و با آن تن ناتوان و با دل سوزان مى گريست و مردم را سرزنش كرده به كنار مى زد و براى دفاع از حريم ولايت، پيش مى رفت.


1- الإمامة والسياسة: ج 1 ص 13 ط دوم مصر؛ امام المتقين: استاد عبدالرّحمن شرقاوى ص 70.
2- شرح نهج البلاغة: 11/ 111 بنقل از محدّثين زياد.
3- اپى كاش عباسى وجود نداشت و به صحنه گيتى قدم نمى گذاشت، تا آن همه مصائب از سوى فرزندان او به اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد نمى آمد، كاش در همان جنگ بدر مرده بود!، ولى چه فايده عبداللّه پدر خلفا به دنيا آمده بود و هيچ كارى هم نمى شد كرد!.
4- شرح نهج البلاغة: 11/ 111.

ص: 214

بانوان هاشمى همگى همراه او، بيرون آمدند فرياد مى كرد و با آه و ناله سوزان مى فرمود: يا أبابكر ما أسرع ما أغرتم على أهل بيت رسول اللّه، و اللّه لا أكلّم عمر حتّى ألقى اللّه (1)

++ جاى تعجب است كه قلم به دستان بى انصاف و بى مروّت آن روزهانيز، از تعصب دست برنداشته آن همه جنايت ها و روايت ها را چنين معنا مى كنند:

فى واقع الأمر، كان تهديد عمر عليّاً بالإحراق وسيلة لإجباره على المبايعة. فقد قال عمر لعلىّ «و الّذى نفسى بيده لتخرجنّ إلى البيعة أو لأحرقنّ البيت عليكم (2) در واقع تهديد عمر براى سوزاندن خانه، صرفاً براى بيعت گرفتن اجبارى از على (عليه السلام» بود كه گفت: «قسم به خدائى كه جان من دردست اوست يا براى بيعت بيرون مى شوى،! يا خانه را بر شما آتش مى زنم»

شيعه چه مى گويد

كسى نمى گفت: اى عمر؟! در جنگهاى متعدد اولين فرار كننده تو بودى، و تا پاى جان ايستادگى كننده اين بود پس اين شير بيشه شجاعت و (سيف اللّه المسلول) شمشير كشيده خدارا اين گونه مبر (نامردى نكن) تو خودت خوب مى دانى پرهاى اين شاهباز دور پرواز را، وصيت چه كسى از باز شدن و اوج گرفتن، مهار كرده است، اين كشتى نجات سر فراز قاره پيما، بادستور كهِ، به گِل نشسته است تو به خوبى فهميده بودى كه، كدام سفارش، بازوان پر توان او را بست و اين شير هيجا را چه چيزى به زنجير كشيد، تا كار به جائى رسيد بر سر تو فرياد كشيد:

يابن صهّاك اگر نبود وصيّتى كه به من شده است، به تو مى فهماندم كه با چه جرئتى به دَرِ خانه من آمده اى (و اين همه عربده مى كشى وحرم مرا به اين روز انداخته اى


1- شرح نهج البلاغة: 2/ 56 و 6/ 49.
2- عقد الفريد ابن عبد ربه: ج 4 ص 335؛ شرح نهج البلاغة: ج 3 ص 415؛ من حيات الخليفة ص 128؛ به صفحه 163.

ص: 215

) اماچكنم!!.(1)

و فرمود: أما و اللّه لولا قضاء من اللّه سبق و عهد عهده إلىّ خليلى لست أجوزه، لعلمت أيّنا أضعف ناصراً و أقلّ عدداً.(2) آگاه باش به خدا قسم! اگر نبود قضاى گذشته الهى و تعهدى كه خليلم از من گرفته كه به هيچوجه از آن تجاوز نمى كنم، آن وقت مى دانستى، كدام يك از ما، از جهت ياور، ضعيف، و از نظر تعداد، كم است.

لوكان سيفى فى يدى لأوردتهم خليج المنيّة اگر شمشيرم در دستم بود و (به كشيدن شمشير مجاز بودم،) آنها را در خليج آرزوهايشان فرو برده (و در گرداب آمالشان، غرق مى كردم).

و اتّبعه سلمان و أبوذر، والمقداد و عمّار و بريدة و هم يقولون ما أسرع ماخنتم رسول اللّه صلى الله عليه و آله و أخرجتم الضّغائن الّتى فى صدوركم.

و قال بريدةبن الخصيب الأسلمى: يا عمر أتيت على أخى رسول اللّه صلى الله عليه و آله و وصيّه و على إبنته فتضربها و أنت الّذى تعرفك قريش بما تعرف به!!(3) سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و بريده پشت سرش مى رفتند و به آن (نامردان) مى گفتند چه زود به (گفته ها و وصيتهاى) رسول خدا خيانت كرديد و كينه هاى نهفته سينه هايتان را، بيرون ريختيد.

بريدة بن خصيب اسلمى گفت: اى عمر به سوى برادر و وصىّ رسول خدا صلى الله عليه و آله (على عليه السلام) آمده و بر سر (يگانه) دختر او (فاطمة عليها السلام فرياد مى كشى و) او را ميزنى؟! (افتخار كن! چون زدن زن ناتوان و پدر از داده و بى پناه و بى برادر و بى دفاع و زجر كشيده و عزت از دست رفته وو ..، افتخار دارد!!

برخود ببال كه جاى باليدن است) در حالى كه قريش ماهيت ترا آنگونه كه بايد شناخته شوى به خوبى ميشناسد كه، كسيتى و چسيتى و چكاره اى.

گروهى باعمر (باجسارت تمام) حضرت را از خانه بيرون كشيده و پيش ابابكر آوردند،


1- بحار الأنوار ج 43 ص 198 بنقل از كتاب سليم بن قيس هلالى؛
2- الهجوم: ص 127.
3- كتاب سليم: ص 251.

ص: 216

بلى در روايتى اين گونه آمده است: وقتى كه شنيد صلى الله عليه و سلم على عليه السلام رحمهما الله را در مسجد به فشار گذاشته اند كه از او به زور بيعت بگيرند، أقبل مسرعاً و هو يهرول و يقول إرفقوا بإبن أخى و لكم علىّ أن يبايعكم شتابان و هروله كنان، خود را به آنجا رسانيد و گفت: با پسر برادرم مدا را كنيد و بر شماتعهد مى كنم كه او نيز به شما بيعت نمايد، (و از او براى شما بيعت بگيرم) پس دست «على» را گرفت و به دست ابوبكر ماليد و سپس با حال عصبانيت، رهايش كردند.(1)

و هو يقول: أما و اللّه لو وقع سيفى فى يديى، لعلمتم أنكم لم تصلو إلى هذا أبداً، أما واللّه ما ألوم نفسى فى جهادكم و لو كنت استمسك من أربعين رجلًا؛ لفرّقت جماعتكم و لكن لعن اللّه أقواماً بايعونى ثمّ خذلونى (2) او مى گفت: به خدا قسم اگر شمشيرم به دستم مى رسيد آنوقت مى فهميديد ابداً توان رسيدن به اين كارها را نداشتيد (به هيچوجه جرئت اين را نداشتيد كه دست على را ببنديد و بر زمين بكشيد) و خودم را نيز از جنگيدن با شما ملامت نمى كردم (از پيكار باشما ترديدى به خود راه نمى دادم، چون مرتد شده ايد و سزاى مرتد اعدام است).

و اگر چهل نفر ياور داشتم اين جمعيّت شما را بهم مى زدم و لكن خدا لعنت كند كسانى را كه (در غدير خم و در شبهاى مدينه) بامن بيعت كردند و مى كنند و روز كه فرا مى رسد، بيوفائى نموده از خانه هايشان بيرون نمى آيند و مرا خوار مى كنند.

«خلاصه مطالب بالا»

امير مؤمنان عليه السلام را مجبوراً و مكرهاً، از خانه اش بيرون آوردند ديگران مى كشيدند، عمر با درشتى، ميراند(3)، مى كشيدند، مانند كشيدن شتر مخشوش، و به


1- تفسير عياشى: 2/ 68؛ الإختصاص: ص 187.
2- احتجاج: ص 83.
3- چرا نراند دست على عليه السلام به خاطر وصيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و حفظ اتحاد مسلمين، بسته است. آرى دست على بسته است و دست أوّلين فرار كننده در جنگها باز، معلوم است، چه كارها كه نخواهد كرد. عمر خوب مى فهميد على به هر قيمتى كه تمام شود، خلاف وصيت رسول خدا را نخواهد كرد و به اين خاطر است كه، شير ميدان شده و يكه تاز دوران!!.

ص: 217

سوى بيعتگاه مى بردند، مانند بردن متّهمى به قتلگاه،! در حالى كه شمشير هايشان كشيده و بانيزه ها، آن مظلوم تاريخ را، هدف گيرى كرده بودند.

حضرت را با دلِ خشمناك، و غضب در سينه حبس شده، و غيظ فرو برده و با صبر نامتناهى، خسته و دوان به سوى مسجد بردند.

مردم گرد آمده تماشا مى كردند، چرا تماشا نكنند شير ميدان هاى جنگ و شاهباز اوج گيرنده رزمگاه هاى پرخطر و (أسداللّه الغالب)، در دست چه ناكسانى وامانده است، كه نمى تواند از خود و حرمش، با قدرت بازو، دفاع كند، و آن نامردها را به آنچه كه مستحق آنند، برساند، «على» حق دارد بنالد و بگريد و بگويد:

روزگار مرا چنان كوبيد و به جائى رسانيد كه گفتند: معاويه و على (1)؛ يا بفرمايد:

سپس روزگار به طورى از من، چشم پوشى كرد كه فلان و فلان را همرديف من قرار داد. (به اين هم قناعت نكرد تا) مرا با پنج نفرى همرديف نمود كه بهترينشان (و آبرومندترشان) عثمان بود پس (با كمال بهت و سرگردانى) گفتم واى بر نشانه (و يادگار) رسول خدا.

باز روزگار به اين همه (ظلم و نامرادى ها و بى وفائى ها) راضى نشد مرا به گونه اى، كوبيد كه تا اينكه همانند پسر هند (معاويه) و فرزند نابغه (عمرو عاص) در آورد؛ و كسى را كه از آنهابالاتر بود، به آسانى از شير بازگرفت (و از خلافت كنار زد).(2)

اطراف پر از جمعيت است از هر جا كه عبور مى دادند، مى گفتند: برو بيعت كن (از آنهمه تماشاگر و مردم فقط پنج نفر) سلمان و أباذر و مقداد و عمار و بريدة بود كه همراه على (مظلوم) گام بگام ميرفتند و ميگفتند: (اى بيوفايان و عهد شكنان) چه زود خيانت خود و كينه دلهايتان را بيرون ريختيد، بريده أسلمى رو به عمر كرد و


1- فرحةالغرى: ص 8؛ الإمام جعفرالصّادق: ص 45.
2- شرح نهج البلاغة: 20/ 308.( تسنّى الرّجل: آسانى و سهلى كرد در كارش تسنّى القفل: باز شد قفل.) فصال: از شير بازگرفتگى كودك- قرعى: مهتر، حريف( المنجد) ابن منظور گويد: مثلى است براى كسى كه در جمعى داخل شود و لى از آنها نباشد.( لسان العرب: 13/ 228)

ص: 218

مى گفت: اى عمر برادر رسول خدا صلى الله عليه و آله و وصى او را آوردى و دخترش را زدى! قريش ترا به خوبى مى شناسد كه كيستى.

أمير مؤمنان عليه السلام اظهار درد و مظلوميت مى كرد و فرياد رس و دست گيرنده ميخواست (ولى كو گوش شنوا!)

مى فرمود: آگاه باشيد! به خدا قسم اگر شمشيرم به دستم ميرسيد آنوقت مى فهميديد كه اين جرئت را نداشتيد (بامن اين رفتار هارا بكنيد) و در جهاد با شماها هم ترديدى به خود راه نمى دادم.

أگر آن چهل نفر به عهد خود وفا مى كردند به يقين انجمن شمارا پراگنده ميساختم (ولى چكنم) لعنت خدا بر آنان باد كه با من، بيعت كرده و مرا خوار كردند (وتنهايم گذاشتند).

«ادامه جريان» به روايت شيعه

پس امام را از كنار قبر رسول خدا گذراندند، در نزد قبر ايستاد و گفت: إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (1) دستى را كه ميشناختند دست رسول خدا است از قبر بيرون آمد و صدائى كه مى دانستند صداى رسول خدا است به أبوبكر فرمود: ياهذا!! (أكفرت بالّذى خلقك من ترابٍ ثمّ من نطفة ثم سوّاك رجلًا(2) اى شخص آيا كافر شدى، به خدائى كه ترا از خاك و سپس از نطفة آفريد و تورابه صورت مرد در آورد،

** عدى بن حاتم گفت: (در دوران زندگيم) دلم به كسى، مانند على كه كشان كشان براى أخذ بيعت آوردند، نسوخت.(3)

سلمان وقتى كه آن منظره را ديد گفت: آيا با همچون شخصى اين رفتار را مى كنند؟! به خدا قسم أگر از خدا بخواهد، آن را به اين (يعنى آسمان را به زمين) مى


1- أعراف: 150.
2- كهف: 37؛ بصائر الدرجات: ص 275؛ اختصاص: ص 275؛ مناقب: 2/ 248؛ كشكول آملى: ص 84
3- الشافى: 3/ 244؛ تلخيص الشافى: 3/ 79.

ص: 219

دوزد.(1) أبوذر گفت: اى كاش شمشير هايمان دوباره به دستمان مى آمد.(2)

خلّوابن عمّى، مالى و لك يا أبابكر أتريد أن تؤتم إبنىّ و ترملنى من زوجى؟! و اللّه لئن لم تكف عنه لأنشرنّ شعرى و لأشقّنّ جيبى و لآتينّ قبر أبى و لأصيحنّ إلى ربى فما صالح بأكرم على اللّه من ابن عمّى و لا ناقة صالح بأكرم على اللّه منّى و لاالفصيل بأكرم على اللّه من ولدىّ اى ابابكر چه زود به اهل بيت رسول خدا حمله برديد به خدا سوگند تا دم مرگ با عمر حرف نمى زنم؛ از پسر عمويم دست برداريد! اى ابابكر بامن چه خورده حساب دارى؟، آيا مى خواهى بچه هايم را يتيم و مرا از شوهرم دور كرده و (مرا بيوه گذارى)؟!! به خدا قسم اگر از او دست برندارى موى سرم را پريشان كرده و گريبانم را چاك ميزنم (يقه ام را پاره مى كنم) و به (كنار) قبر پدرم رفته و به خدايم مى نالم (و از خدايم استمداد مى كنم).

نه صالح در پيش خدا از پسر عمويم گرامى تر و نه ناقه صالح از من و نه بچه شتر صالح از بچه هاى من گرامى اند.

در اين حال على عليه السلام به سلمان گفت: أدرك ابنة محمد صلى الله عليه و آله فإنّى أرى جنبتى المدينة تكفئان، و اللّه إن نشرت شعرها و شقّت جيبها و أتت قبر أبيها و صاحت إلى ربّها، لا يناظر المدينة أن يخسف بها و بمن فيها، فأدركها سلمان رضى الله عنه فقال يابنت محمد! إنّ اللّه بعث أباك رحمة فارجعى.

فقال يا سلمان يريدون قتل علىّ، ماعلىّ صبر فقال سلمان: إنّى أخاف أن يخسف بالمدينة، و علىّ بعثنى إليك يأمرك أن ترجعى إلى بيتك. فقالت و أصبر و أسمع له و أطيع (3)

قال أبوجعفر عليه السلام و اللّه لو نشرت شعرها لماتوا طرّاً(4) دختر محمد را درك كن (خودت را به فاطمه برسان)، من مى بينم اطراف مدينة بهم مى خورد

(ديوارها از زمين بركنده شده) به خدا سوگند اگر (فاطمه) موهايش را پريشان


1- اختصاص: ص 11.
2- رجال كشى: 1/ 37.
3- تفسير عياشى: 2/ 67؛ اختصاص: ص 186؛ كافى: 8 237؛ المسترشد: ص 381؛ مناقب: 3/ 339؛ احتجاج: ص 86.
4- كافى: 8/ 237.

ص: 220

نمايد و يقه اش را پاره كند، و به كنار قبر پدرش رفته خدا را بخواند (و شكايت خود را براو بَرَد و نفرين كند) به مدينه و هركه در آن است مهلت داده نمى شوند، همگى به زمين فرو مى روند.

سلمان خود را به فاطمة رسانيد و گفت: اى دختر محمد! خداوند پدرت را رحمت (بر عالميان) فرستاده است بر گَرد.

فرمود: اى سلمان اينها مى خواهند على را بكشند من نمى توانم صبر نمايم سلمان گفت: خود على مرا به سوى تو فرستاد و ترا أمر ميكند به خانه ات بر گردى.

فرمود: صبر مى كنم و به حرف او گوش داده اطاعتش ميكنم.

امام محمد باقر عليه السلام فرمود: به خدا قسم اگر (زهراء) موهايش را پريشان مى كرد يقيناً همه آنها مى مردند.

پس از آن به طرف قبر پدرش پيچيد و با غم و اندوه به قبر اشاره كرد و گفت:

نفسى على زفراتها محبوسة***ياليتها خرجت مع الزّفرات

لا خير بعدك فى الحياة و إنّما***أبكى مخافة أن تطول حياتى

سپس گفت: واأسفاه عليك ياأبتاه پدرم واى بر دوريم از تو (از فراق تو متأسفم پدر) واى بر مصيبت أبوالحسن امانت دار و پدر نوه هايت حسن وحسين، و كسى كه در بچگى بزرگش كردى و در كهترى برادر خودت قرار دادى با جلالت ترين دوستانت و محبوبترين اصحابت بود، اولين مؤمن و هجرت كننده به سوى تو؛

** اى بهترين جهانيان، اين است كه او را اسير كرده و ميرانند مانند راندن شتر؛

** سپس فاطمة ناليد ناليدنى و با سوز دل گفت: وامحمداه، واحبيباه وا أباه وا أباالقاسماه، وا أحمداه وا قلّة ناصراه وا غوثاه وا طول كربتاه وا حزناه وا مصيبتاه وا سوء صباحاه و افتاد و غشّ كرد.

مردم دسته جمعى ناله شان بلند و فرياد شان به أوج خود رسيد و مسجد يكپارچه عزاخانه شد.(1)


1- اشك تمساح ريختن، اگر واقعاً دلشان مى سوخت، مى توانستند با يك قيام عمومى و درهمان لحظه كه دلها از ناله زهرا به هيجان آمده بود، غاصب را از منبربه زير كشيده و ابوبكر را از تخت به پائين مى انداختند، در آن صورت امام نيز كمكشان مى كرد،.

ص: 221

صبح كه فرا رسيد، فاطمة عليها السلام ندا در داد: واسوء صباحاه، أبوبكر اين را شنيد و گفت: إنّ صباحك لصباح سوء واقعاً صبح تو بد صبحى است.(1)

«منظره بيعت» به روايت شيعه

على عليه السلام را آورده (در مسجد) پيش روى أبوبكر نشانيدند!(2) عمر با شمشير بالاى سرش ايستاده و خالد بن وليد و أبوعبيدة و سالم مولى أبى حذيفة و معاذ بن جبل و مغيرة بن شعبة و أسيد حضير و بشير بن سعد و سائر مردم مسلح اطراف ابوبكر را گرفته بودند حضرت فرمود: اى ابى بكر با چه سرعتى بر اهل بيت پيامبر خيز برداشتيد و با چه حق و ميراثى و با كدام سابقه اى، مردم را بر بيعت خود تشويق و وادار مى كنى؟! آيا با دستور رسول خدا (روز غدير خم) به من بيعت نكردى؟!(3). (هنوز بيعت من در گردن تو است از من بيعت مى طلبى؟!!).

عمركه بالاى سرحضرت ايستاده بود به دو زانو، نشست و آستين هاى خود را بالا زد(4) و على را (با خشونت) راند وگفت: بايع ودع عنك هذه الأباطيل بيعت كن، رها كن اين افسانه هارا!! فرمود: فإن لم أفعل فما أنتم صانعون؟! قالو نقتلك ذلًّا وصغاراً اگر بيعت نكنى باذلت و خوارى، ترا مى كشيم!.

در بعض روايت چنين آمده است، ابوبكر يا عمر گفت: إذاً و اللّه الّذى لاإله إلّا هو نضرب عنقك در اين صورت به خداى يكتا قسم گردنت را مى زنيم.

فرمود: پس بنده خدا و برادر رسول خدا را به قتل مى رسانيد. ابوبكر (يا در بعض روايات) عمر گفت: بنده خدا بلى، برادر رسول خدا نه.

امام سپس رو به طرف مردم گرفت و فرمود: اى گروه مسلمان و مهاجر و انصار:!


1- مصباح الأنوار: ص 290؛ ارشاد: 1/ 189. طريحى در مجمع البحرين ج 2 ص 283 گويد: هذه كلمة يقولها المستغيث عند وقوع أمر عظيم.
2- المسترشد: ص 377.
3- كتاب سليم: 84 و 251.
4- الكوكب الّدرىّ: 1/ 194.

ص: 222

شمارا به خدا آيا نشنيديد رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم و غزوه تبوك در باره من چنين و چنان فرمود؟!.

حضرت آنچه را كه رسول خدا در فضائل امام در طول نبوتش، آشكار كرده و براى عموم اعلان نموده بود، به آنها ياد آورى كرد و استشهاد نمود، همگى گفتند:

أللّهمّ نعم بار خدايا، بلى.

در اين حال ابوبكر ترسيد كه سخنان على عليه السلام در روحيه آنها تأثير منفى گذارد و به يارى او برخيزند، خود به جلو آمد و گفت: همه آنچه كه گفتى حق است همه را از رسول خدا با گوشهايمان شنيديم و بادلهايمان ضبط كرديم و لكن شنيدم رسول خدا بعد از آن اين را هم گفت: خداوند ما اهل بيت را پسنديد و به جاى دنيا، آخرت را براى ما اختيار نمود و

انّ اللّه لم يكن ليجمع لنا اهل البيت، النّبوّة و الخلافة و خداوند براى ما اهل بيت نبوت و خلافت را، جمع ننموده است.

على عليه السلام پرسيد آيا از اصحاب رسول خدا كسى اين حديث را با تو شنيده است؟! عمر گفت: صدق خليفة رسول اللّه قد سمعنا هذامنه كما قال، جانشين رسول خدا راست مى گويد ماهم آنگونه كه گفت، شنيده ايم. ابوعبيده و سالم و معاذبن جبل هم گفتند: ما نيز اين را از رسول خدا شنيديم!.

فقال علىّ عليه السلام لقد وفيتم بصحيفتكم الملعونة الّتى تعاقدتم عليها فى الكعبة، ان قتل اللّه محمداً أو مات لتزونّ هذا الأمر عنّا أهل البيت على عليه السلام گفت: به عهد و پيمانى كه در صحيفه ملعونه در كعبه نوشتيد، كه اگر محمد كشته شود يا بميرد خلافت را از ما اهلبيت دور كنيد، وفا كرديد.

ابوبكر گفت: تو خبرآن صحيفه را چگونه دانستى؟ ما كه به تو نگفته ايم (و از جريان آن پيمان، كسى را مطلع نساخته ايم).

على عليه السلام گفت: از تو اى زبير و اى سلمان و اباذر و اى مقداد بحق خدا و اسلام سؤال ميكنم، آيا شنيديد رسول خدا اين را شرح مى داد و شما هم گوش مى داديد كه همانا فلان و فلان اين پنج نفر را شمرد كه نوشته اى در ميان خودشان نوشتند و عهد و پيمان بستند كه اين كار ها را بكنند؟ همگى گفتند: أللّهمّ نعم ماشنيديم كه

ص: 223

رسول خدا مى گفت: آنها عهد و پيمان بستند كه اگر من كشته شوم يا بميرم، اى على اين (خلافت) را از تو دور سازند، پس من گفتم پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا وقتى كه اين جريان پيش آمد براى مقابله با آن چه دستورى مى دهيد؟! گفت: اگر يار (وانصارى) پيدا كردى، با آنها بجنگ و پيكار كن و اگر ياورى پيدا نكردى با آنها بيعت كن و خون خود را نگهدار.

پس على عليه السلام فرمود: به خدا قسم اگر آن چهل نفرى كه با من بيعت نموده بودند، به بيعت خود وفا مى كردند من در راه خدا با شما مى جنگيدم و لكن اين را بدانيد از اعقاب (و اولاد هيچكدامتان تا روز قيامت به آن (خلافت) دست نخواهد يافت.

و امّا آن چيزى كه دروغ شما را به رسول خدا روشن مى سازد قول خداست آيه (أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً)(1) فالكتاب النّبوّة، و الحكمة السّنّة، و الملك الخلافة، و نحن آل ابراهيم يا اينكه نسبت به مردم (يعنى پيامبر و خاندانش) بر آنچه كه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد مى ورزند؟! ما به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم؛ و حكومت عظيمى در اختيار آنها (پيامبران بنى اسرائيل) قرار داديم.

پس كتاب نبوت است و حكمت سنّت، و ملك خلافت و ما هم آل ابراهيميم.

بريده أسلمى، بپا خواست و گفت: اى عمر آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله شما دو نفر را امر نكرد كه به على به مقام امير مؤمنانى، سلام كنيد و شما گفتيد: آيا با امر خدا و رسولش؟! گفت: بلى.

ابوبكر گفت: اى بريده اين كار بود ولكن تو غايب بودى و ما حاضر، كارها دگرگون مى شود (اين هم از آن كارهاست).

در روايت ديگر است، ابوبكر گفت: قدكان ذالك ولكن رسول اللّه قال بعد ذالك: لا يجتمع لأهل بيتى الخلافة والنّبوّة اين كار (سلام به امرمؤمنانى على) بود، ولكن رسول خدا بعداً گفت: خلافت ونبوّت در اهلبيت من جمع نمى شود بريده گفت:

به خدا قسم اين حرف را رسول خدا نه گفته است. عمر گفت: اى بريده اين كار ها


1- نساء: 54.

ص: 224

بتو نيامده است (تو چكاره اى؟!) در اين (پا فشاريها) چه به گير تو مى آيد؟!.

بريده گفت: به خدا سوگند در شهرى كه شما فرمانروا باشيد ساكن نمى شوم.

عمر دستور داد آن را زده و بيرون كردند(1).

«بقيّة ماجراى بيعت» به روايت شيعه

سپس سلمان بپا خواست و گفت: اى ابابكر! از خدا بترس از اين جايگاه بلند شو و آن را به اهلش واگذار، آنها تا روز قيامت با فراخى دنيا را تصاحب

(واداره نمايند بطورى كه) در اين امت دو شمشير پيدا نمى شود، با آنها مخالفت نمايد.

ابوبكر جوابش نداد، سلمان تكرار كرد، عمر او را با خشونت و شدت، راند و گفت: مالك و لهذاالأمر و ما يدخلك فيما هاهنا؟! اين كار به تو چه مربوط است، اصلًا چه چيزى ترا به اينجا آورده است تو چكاره اى؟! گفت: اى عمر آرام باش؛

دوباره رو كرد به ابوبكر همان سخنان را تكرار كرد و گفت: به خدا اين كار را بكنى (و خلافت را به نفع مسلمانها رها سازى مردم) تاروز قيامت در رفاه و رخاء زندگى مى كنند و اگر اين كار را نكنى به جاى شير خون مى دوشى و در امر خلافت هركه از راه رسد، از طلقاء و طرداء و منافقين (آزاد شدگان مكه و تبعيديهاى پيامبر و دو روها) در رسيدن به آن طمع خواهند كرد (هر ناحقى در كرسى خلافت مستقر خواهد شد واقعاً پيش بينى سلمان درست از آب درآمد كه تاريخ گوياى آن است)

به خدا قسم (اى ابابكر) اگر بدانم كه در راه خدا مى توانم ستمى را بر طرف كنم و يا دينى را عزّت بخشم به يقين شمشيرم را به كولم مى گذارم سپس باآن قدم به قدم (ناكسان را) ميزنم (امّا چكنم!) آيا به وصى رسول خدا زور مى گوييد، آماده بلا و نوميدى از رخاء (و دورى از خوشى و زندگى آرام) شويد.

پس از او اباذر بلند شد و گفت: اى امت سر گردان بعد از پيامبرش و ذليلان در نتيجه نافرمانيش!، خداوند (در قرآن كريم) مى فرمايد: (إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً


1- سليم بن قيس هلالى: ص 88 ببعد.

ص: 225

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ)(1)

آل محمد باقيماندگان نوح و آل ابراهيم از ابراهيم و ذرّيّه خاص و پاكى از اسماعيل است و عترت محمد، اهل بيت نبوت و جايگاه رسالت، و محل رفت و آمد، ملائكه هاست. آنان مانند آسمان بلند و كوههاى استوار و كعبه مستوره و چشمه زلال و ستارگان هدايت كننده و شجره مباركه اند كه، نورش همه جارا روشن و نور دهنده اش محمد خاتم پيامبران و سيد بنى آدم است. على وصىّ الأوصياء و پيشواى پرهيز كاران و رهبر پاكان است اوست صدّيق اكبر و فاروق أعظم و وصىّ محمد صلى الله عليه و آله و وارث علم او، واوست أولى بر مؤمنين از خود مؤمنين چنانچه خداى تعالى گفته است (النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِيائِكُمْ مَعْرُوفاً كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً)(2) پس مقدّم داريد آنان را كه خدا مقدم داشته، و به عقب بزنيد كسانى راكه خدا به عقب زده است، ولايت را به كسانى تحويل دهيد كه خدا به آنها داده است. سپس اباذر و مقداد و عمار بپا خواستند و به على عليه السلام گفتند: چه دستور مى دهى؟! به خدا سوگند اگر بگوئى با شمشير مى جنگيم تا كشته شويم.

فقال علىٌّ عليه السلام كفّوارحمكم اللّه واذكروا عهد رسول اللّه صلى الله عليه و آله وما أوصاكم به. فكفّوا.

پس على عليه السلام گفت: خود دارى كنيد خدايتان رحمت كند، و بياد آوريد سخنان رسول خدا و آنچه را كه به شما وصيت كرده است. پس خود دارى كرده (و تسليم فرمان امامت شدند).

أم ايمن نوبيه: خدمتكار رسول خدا و أم سلمه، هر دو آمدند و گفتند: اى عتيق (لقب ابوبكراست) چه زود حسد تان را نسبت به آل محمد آشكار كرديد عمر دستور داد، هر دو را از مسجد بيرون كردند و گفت: ما با زنان چكار داريم.

(زنها چرا در اين امور دخالت مى كنند)(3).

در خطبه شقشقيه سفره درد دلش را باز كرده همانگونه كه گذشت، بيان نمود با


1- آل عمران: 33
2- احزاب: 6.
3- كتاب سليم: ص 86- 87، 251- 252.

ص: 226

مطالعه دقيق خطبه شقشقية، سرّ خانه نشينى امام، كشف مى شود و عذر او روشن مى گردد و پاسخ خيلى از سؤالها داده مى شود.

«سكوت بالاى منبر چرا؟!»

سپس عمر بلند شد و رو به ابابكر كرد و گفت: براى چه در بالاى منبر ساكت نشسته اى؟! كه اين محارب! (على عليه السلام) نشسته بلند نمى شود با تو بيعت كند!(1) أو تأمر به فتضرب عنقه دستور مى دهى گردنش را بزنند، اين سخن را وقتى گفت كه حسن و حسين ايستاده وناظر جريان بودند.

هنگامى كه گفتار عمر را شنيدند، گريستند، حضرت آن دورابه سينه خود چسبانيد و گفت: لا تبكيا فواللّه ما يقدران على قتل أبيكما گريه نكنيد به خدا قسم قدرت كشتن پدرتان را ندارند ثمّ قال عمر: قم يابن أبى طالب فبايع. فقال و إن لم أفعل؟ قال إذاً و اللّه نضرب عنقك (2) فاحتجّ عليهم ثلاث مرّات (3) عمر گفت: اى پسر ابيطالب بلند شو و بيعت كن! گفت: اگر نكنم؟! گفت: به خدا قسم گردنت را مى زنيم، سه مرتبه با آنها احتجاج نمود، سپس رو به سوى قبر (رسول خدا) كرد و گفت: (يابن أمّ إنّ القوم استضعفونى و كادو يقتلوننى،)(4) پس از آن سرش را به سوى آسمان بلند نمود و گفت: أللّهمّ اشهد خدايا شاهد باش.(5)

پس دست على را به زور به سوى ابوبكر كشيدند و انگشتانش را بست هرچه سعى كردند آنها را بگشايند، نتوانستند. ابوبكر به مشت بسته حضرت دست كشيد


1- -( واقعاً خيلى بيحيائى است كه با اين تعبير مى خواهد على را محارب با خدا قلمداد كرده و حكم اعدامش را صادر كند)
2- در روايتى، عمر، به على و زبير گفت: شما دو تا، باخوشى و يا جبراً، بايد بيعت كنيد( طبرى: 3/ 203.
3- كتاب سليم: ص 88- 89.
4- كتاب سلسم: ص 89؛ احتجاج طبرسى: ص 84؛ مسترشد: ص 377- 378 و آيه در سوره اعراف: 150.
5- الشّافى: ص 248.

ص: 227

و گفت: فى هذا كفاية.

** در روايتى، حضرت پس از بيان ماجراى مسجد بردن خود گفت: من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم مى گفت: ليجيئنّ قوم من اصحابى من أهل العليّة و المكانة منّى، ليمرّوا على الصّراط، فإذا رئيتهم و رأونى و عرفتهم و عرفونى اختلجوا دونى فأقول: أى ربّ أصحابى أصحابى، فيقال: ما تدرى ما أحدثوا بعدك، إنّهم ارتدّوا على أدبارهم حيث فارقتهم، فأقول بعداً و سحقاً گروهى از اصحاب من از صاحبان مقام بلند و جايگاه بالا مى آيند كه از صراط بگذرند وقتى كه آنها مرا ديدند ومن آنها را ديدم من آنها را شناختم و آنها مرا شناخت، در دور و برم پرسه مى زنند، من مى گويم: اى خدا، اصحابم اصحابم، گفته مى شود نمى دانى اينها بعد از تو چه كارهاى (زشتى را) ببار آوردند، آنها بعد از اينكه از تو جدا شدند، به عقب برگشتند (مرتد شدند) پس من مى گويم از من دور باشيد دور باشيد.

بقيه و كامل ماجرا را در بخش 4 در حالات دختر وحى فاطمه زهرا عليها السلام بخوانيد.

«اختناق و استبداد كامل»

دستور و فرمان، با شدت هرچه تمامتر پشت سرهم صادر مى شود وبه شخصيت هافشار مى آورد، براى نمونه به دستورات ذيل دقت نمائيد.

1- اگر اجازه نداد با زور وارد خانه شويد اگرچه ميان در ود يوار دنده هايش خرد شود وبچه اش ساقط و بيهوش بيفتد (مانند سالار بانوان، فاطمه عليها السلام)؛

2- حرفهاى أحمقانه را رها كن: ديگر نه محمد مى آيد و نه جبرئيل، مانند (دختر وحى)؛

3- اين اباطيل و حرفهاى بيهوده رانزن، تو مانند مسلمانها هستى بيعت كن مانند (على)؛

4- اگر بيرون نيامد بى چون و چرا، خانه اش راآتش بزنيد مانند (اميرمظلومان على)؛

ص: 228

5- اگر بيعت نكرد، با ذلّت و خوارى گردنش را بزنيد مانند (على)؛

6- به زنها نيامده دراين كارها دخالت كنند حقوقش راببرّيدوو .. مانند (أم سلمه)؛

7- شهادت آنها پذيرفته نيست مانند (أمير مؤمنان على و أم ايمن كه پيامبر به اهل بهشت بودنش شهادت داده و رباح غلام رسول خدا صلى الله عليه و آله)؛

8- هركس سخنى گفت: بزنيد (مانند بريده أسلمى)؛

9- و دنده هايش را بشكنيد مانند (عبداللّه بن مسعود)؛

10- و تا سرحد مرگ كتكش بزنيد سه روز گيج و منگ بماند و نمازش قضا شود، مانند (عمار)،

11- آن سگ را دستگير كنيد، مانند (زبير)؛

12- زبانش راببرّيد و تبعيد كنيد و هيچ كس حق بدرقه ومشايعت او را هم ندارد، اگر كسى او را بدرقه كند، مجازات سختى در انتظارش است مانند (ابوذر) 13- تو حق سخن گفتن ندارى اساساً تو چكاره اى دراين كارها دخالت كنى مانند (سلمان

14- خود و أهل قبيله اش را قتل عام كنيد! مانند (مالك بن نويره)؛

15- بزرگ قبيله بنى حنيف در ميان نخلستان راه شام، تيره باران كرده و به گردن أجنّة بياندازيد، مانند (سعدبن عباده)، بزرگ و فرمان رواى شاخه خزرج، از قبيله أنصار،

16- مثل اينكه حرف زيادى مى زند و سرش به تنش سنگينى مى كند، به شام تبعيدش كنيد، مانند (بلال) مؤذّن رسول خدا صلى الله عليه و آله؛

17- هركس يك كلمه از رسول خدا حديث نقل كند، سر و كارش با تازيانه من است و كسى دَم نزد، مانند أبو هريره دوسى شيخ المضيره،

18- تمامى أصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله را از اطراف وأكناف و شهرها به مدينه احضار كنيد بايد در مدينه اقامت كنند و حق خروج از آن را ندارند ابلاغنامه كل اصحاب؛

19- هيچكس حق ندارد حديثى را تدوين نمايد و ياد داشت كند و گرنه تنبيه

ص: 229

خواهد شد، مانند (ابن مسعود)؛

20- أحاديث را هرچه گير آورديد بسوزانيد و حتى بنا به روايت عايشه «پدرم در يك روز پانصد حديث را آتش زد و سوزانيد» مانند (خليفه اول)؛

21- هركس متعتان محللّتان را حرام نداند، حسابش با من و مستقيماً بامن طرف است، مانند (خليفه دوم!)

** و صدها مطالب ديگر؛

بزنيد و بكشيد تبعيد نماييد و گوشت رانش از شام تا مدينه در بالاى شتر بپوسد و بريزد، اما كسى حق ندارد حرفى بزند (چون آنها اجتهاد كرده اند خود دانند به ما چه ربطى دارد، دليل و راه فرار متعصّبان قومى)، أفّ بر اين خواب گران خانمانسوز و ريشه بركن و بنياد بر انداز، باد.

هركس اظهار عقيده كند بايد زبانش بريده شود تازيانه بخورد هريك از بانوان رسول خدا صلى الله عليه و آله حرفى بزند از مسجد بيرونشان كنيد أم سلمه باشد يا أم ايمن نوبيه، وو ...(1) اين است عدالت قريب به عصمت برادران اهل سنت، در باره اصحاب، به ادامه جريان بيعت توجه نماييد.

«على چرا قيام نكرد؟! روايت شيعه»

پرسشى است كه به ذهن خيلى ها خطور مى كند و فكرش را مشغول مى سازد.

پس از بررسى زياد آنچه كه استفاده مى شود چند علت داشته است (2).

1- گروههاى انصار به طور شفاهى به حضرت قول مساعدت مى دادند ولى در عمل حاضر نمى شدند و حتى حاضر نبودند سرشان را بتراشند تا شناخته نشوند


1- و أقبلت أمّ ايمن النّوبية حاضنة رسول اللّه و أمّ سلمة فقالتا: يا عتيق ما أسرع ما أبديتم حسدكم لال محمد، فأمر بها عمر أن تخرجا من المسجد و قال: ما لنا و للنّساء( كتاب سليم: ص 86- 87، 251- 252؛ كسى حق اعتراض و انتقاد ندارد حتّى زنان رسول خدا صلى الله عليه و آله.
2- در اين مورد به كتاب« فلسفه قيام و عدم قيام امامان عليهم السلام كه از مؤلّف، به چاپ رسيده است مراجعه شود در اين كتاب علت قيام چند نفر از امامان و قعود بيشتر آنان مشروحاًبيان گرديده است.

ص: 230

چنانچه روايات گذشته، به آن تصريح دارد، قسم مى خوردند جزتو كسى رانمى خواهيم، چنين است و چنان اما درمقام اقدام، پيدايشان نبود.

حمران بن أعين شيبانى برادر زراره به امام صادق عليه السلام عرض كرد: تعداد ما شيعيان چه قدر كم است لواجتمعنا على شاةٍ ما أفنيناها اگر براى خوردن گوسفندى گرد هم آييم، نمى توانيم، آن را تمام كنيم.

فرمود: مى خواهيد من عجيب تر از اين را به شما خبر دهم؟ گفتم: بلى فرمود:

مهاجر و انصار همگى كنار رفتند مگر سه نفر و اشاره به دست خود نمود و گفت:

سلمان و اباذر و مقداد گفتم: پس عمّار چه؟! فرمود: كان حاص حيصة ثمّ رجع، ثمّ قال عليه السلام ان أردت الّذى لَم يشكّ و لم يدخله شيى ء فالمقداد.(1) او هم لرزيد ولى زود برگشت و اگر مى خواهى بدانى كسى كه هيچ شكى و چيزى به وجود او راه نيافت، مقداد بود. در روايتى امام باقر عليه السلام فرمود: إرتدّ النّاس الّا ثلثة: سلمان و اباذر و مقداد(2) (بعد از پيامبر) همه مردم مرتد شدند مگر سه نفر: سلمان، اباذر و مقداد.

2- گذشت كه حضرت قسم مى خورد اگر شمشيرش به دستش برسد و چهل نفر يا كمتر به او كمك نمايند، نمى گذارد حقش ازبين برود و در پيكار با آنها هيچگونه ترديدى، به خود راه نخواهد داد و حاضر است براى گرفتن حقش به طور جدّى قيام نمايد(3)

** همچنين گذشت كه، شب ها، فاطمة عليها السلام دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و حسن و حسين عليهما السلام را همراه خود به دَرِانصار و بدريّين مى بُرد و از آنها استمداد مى كرد، شب وعده يارى مى دادند ولى روز كسى نمى آمد مگر سه يا چهار نفر، سلمان و أبوذر و مقداد و احياناً عمار.

أما واللّه لو كان لى عدّة أصحاب طالوت أو عدّة أهل بدر- وهم أعدائكم- لضربتكم بالسّيف حتّى يؤلوا إلى الحق و تنيبوا للصّدق، فكان أرتق للفتق و آخذ بالرّفق.


1- منتهى الامال: 2/ 113.
2- همان مدرك.
3- احتجاج: ص 84.

ص: 231

أللّهمّ فاحكم بيننا بالحق و أنت خير الحاكمين* قال ثمّ خرج من المسجد فمرّ بصيرة(1) فيها ثلاثون شاةًفقال: واللّه لو أنّ لى رجالًا ينصحون للّه عزّ وجلّ و لرسول اللّه بعدد هذه الشّياه، لأزلت ابن آكلة الذّباب عن ملكه قال فلما أمسى بايعه ثلاثمأة وستّون رجلًا على الموت، فقال أميرالمؤمنين عليه السلام أُغدوا بنا إلى أحجار الزّيت محلّقين و حلق أميرالمؤمنين عليه السلام فماوافى من القوم محلّقاً إلّا أبوذر و المقداد و حذيفة بن اليمان و عمار بن ياسر، و جاء سلمان فى آخر القوم. آگاه باش به خدا قسم اگر ياورى به تعداد اصحاب طالوت، يا نفرات (جنگ) بدر داشتم شما را با شمشير مى زدم (با شما مى جنگيدم) تا به سوى حق برگرديد و به سمت راستى رو آوريد، پس اين كار بهترين راه به هم پيوستن شكاف (ميان مسلمانها) و برگرداندن آرامش است.

خدايا در ميان ما با حق داورى كن؛ بهترين داورها توئى.

راوى گويد: سپس از مسجد بيرون آمد و از كنار آغول گوسفندى گذشت كه سى رأس گوسفند را در آن نگهدارى مى كردند؛ فرمود: به خدا قسم اگر مردانى به تعداد اين گوسفندان، براى خدا آماده پيكار بودند من فرزند مگس خوار را از سرير رياست پايين مى كشيدم. راوى گويد: شبانگاه سيصد و شصت نفر با حضرت بيعت مرگ كردند فرمود: وعده ما احجار زيت (2) فردا با سر تراشده حاضر شويد؛ خود حضرت با سر تراشيده حضور يافت و از بيعت كنندگان پيش مرگ فقط سلمان و اباذر و مقداد و حذيفة بن يمان و عمار بن ياسر حاضر شدند كه آخرين نفر سلمان بود، (در اين حال) دست به آسمان بلند كرد وگفت: خدايا اين مردم مرا نا توان كردند مانند به ضعف كشاندن بنى اسرائيل هارون را، پروردگا را تو در زمين و آسمان بر پنهان و آشكار دانائى چيزى بر تو پنهان نيست، مرگ مرا برسان و به صالحان ملحق فرما

** و فرمود: آگاه باش به كعبه و صاحب كعبه سوگند!؛ اگر نبود عهدى كه با پيامبر بسته ام به يقين مخالفان را در خليج آرزوهايشان، غرق مى كردم و به طور


1- الصيرة: جائى را گويند كه دورش را سنگ چينى نموده وبادرخت و چوب اطرافش را بگيرند- مجمع البحرين-.
2- محلى است در كنار مدينه.

ص: 232

حتم صاعقه هاى مرگ را به سوى آنان مى فرستادم و به زودى خواهند دانست (1).

3- در بعضى از روايتها آمده است كه هفتصد نفر اطراف امام را گرفته بودند بر فرض تعداد 700 نفرهم درست باشد اما اين تعداد در برابر بيش از سى هزار نفر، مسلح و جنگجو چه كارى مى توانستند انجام دهند.

4- به احتمال قوى از جمله أسرارى كه درطول زمان و مخصوصاً درلحظات پايانى عمر، رسول خدا صلى الله عليه و آله با على عليه السلام در ميان گذاشت همين مطلب باشد كه على عليه السلام فريب آنهارا نخورد، چون پايان كار به شكست و ندامت مى انجامد و نتيجه اين اختلاف، يورش دشمنان دين از داخل و خارج به كشور اسلام و كندن ريشه آن خواهد بود، شاهدش گفتار على عليه السلام به فاطمة عليها السلام است وقتى خانه نشينى را به او اعتراض كرد، دراين حال صداى أذان بلند شد على عليه السلام فرمود: (زهراء) باقيماندن اين صدابرايت مهم است يا به دست آوردن فدك؟! عرض كرد: باقيماندن صدا.

يعنى كشيدن شمشير (كه معلوم نبود، نهايتاًبه كجا منتهى مى شود) مساوى بود با درهم شكستن شوكت اسلام و خوابيدن پرچمش.

بلى اگر آن بى انصافان، بيعت غدير خم على را نمى شكستند و حق را به صاحب حق مى رساندند و مانند زمان رسول خدا دست بهم ميدادند و اتحاد خود را حفظ مى كردند هيچكس جرئت عرض أندام نداشت واينكه اگر على در كرسى خلافت نشيند اعراب بپا ميخيزند، بهانه اى بيش نبود

** به اميد روزى كه يوسف گمگشته اش از راه برسد و اسلام را به سرتاسر گيتى بگستراند و در روى زمين فقط صداى أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه طنين أفكند إنشاءاللّه و تعالى آمين.

«دفتر عمر على بسته شد»

مشخصّات و امتيازات، علنى و سرّى و فوق سرّى بيشمار، اين شخصيت برجسته عالم امكان كه، اولين روز ولادت خود را، از بيت اللّه الحرام شروع نمود و


1- كافى: 8/- 31 32؛ بحارالانوار: ج 28 ص 241.

ص: 233

چشم به دنيا باز كرد، تا آخرين روز شهادت كه باز در بيت خدا (مسجد كوفه) چشم از دنيا فرو بست، مشحون از عجائب و بيرون از سنجش، درك و فهم ماست؛

شخصيّتى كه در علم و عمل، عبادت، و تقوى، زهد، عبادت، فصاحت و بلاغت، شجاعت، رشادت، عدالت، و بالأخرة اخلاص، حرف اول را مى زد؛

انسان كاملى كه در برابر صفات كمال او، جرجى زيدان ها و جرج جرداقها و لوئيس معلوفها و هزاران شخصيتهاى علمى و مذهبى، مسلمان و غير مسلمان، در برابر عظمت وجودى اش، با فروتنى كامل، زانو زده و لب به تعريف و تمجيدى باز نمايند كه هيچوقت براى ديگران، در هر مقامى هم باشد، روا نمى دارند، و حق هم همين است براى نمونه، در كجاى دنيا، ديده شده است كه مردى در ميدان جنگ، جنگى كه قرآن در باره آن، اين گونه سخن مى گويد: إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا(1) (به خاطر بياوريد) زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين (شهر) بر شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كردند) و زمانى را كه چشمها از شدت وحشت خيره شده و جانها به لب رسيده بود، وگمانهاى گوناگون بدى به خدا مى برديد.

جنگ نا برابر و كمر شكن كه، دشمن عربده مى كشد و اسب جولان مى دهد و مبارز مى طلبد، افراد خودى از شدت ترس و وحشت، پيامبر را به جلو انداخته و عقب كشيده اند، ناگهان اين مرد بيست وپنج ساله آسمانى، قدم به ميدان همچون جنگى گذاشت كه به خاطر أهمّيّت و بزرگى آن رسول خدا صلى الله عليه و آله پشت سر اين جوان، نگاه كرد و باچشمان پر از اشك فرمود: برز الإسلام كلّه على الشّرك كلّه كلّ اسلام به سوى كلّ شرك، هويداگشت و به مبارزت رفت.

دشمن غدّار مانند، عمرو بن عبدود غرق در آهن و فولاد زره جنگى، بالاى اسب كوه پيكر نشسته و با خواندن رجز؛

و لقد بححت من النداء بجمعكم هل من مبارز

و وقف اذ جبن الشّجاع بموقف البطل المناجز


1- حزاب: 10.

ص: 234

همتا مى طلبد جوان، بدون فوت وقت خود را به ميدان رسانده پاسخ رجز را مى دهد

لاتعجلنّ فقد أتاك مجيب صوتك غير عاجز

ذو نيّة و بصيرة و الصّبر منجى كلّ فائز

پس از گفتگوها و مبارزات جانانه، دشمن را به خاك هلاك انداخت و خواست سر از تنش جدا نمايد، ديدند جوان مبارز ناگهان، خود را كنار كشيد و دقائقى صبر كرد و سپس كار او را تمام نمود؛

ولمّا أدرك «عمروبن عَبْدِ وُدّ» لم يضربه فوقعوا فى علىّ فردّعنه حذيفة فقال النّبى صلى الله عليه و آله مه يا حذيفة فإنّ عليّاً سيذكر سبب وقفته، ثمّ إنّه ضربه، فلمّا سئله النبىّ عن ذالك فقال: قد كان شتم أمّى و تَفَلَ فى وجهى فخشيت أن أضربه لِحَظِّ نفسى فتركته حتّى سكن ما بى ثمّ قتلته فى اللّه (1) وقتى كه عمرو بن عبدود را درك كرد (و به او رسيد) او را نكشت، (لشكريان حضرت) پشت سر على عليه السلام به بد گويى پرداختند، حذيفة نيز اين كارش را نمى پسنديد، پيامبر فرمود: ساكت باش اى حذيفة، على بزودى سبب تأخيرش را بيان خواهد كرد. سپس على عليه السلام او را زد و هلاك ساخت.

وقتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله علت تأخيرش را جويا شد گفت: او (عمرو بن عبدود،) به مادرم فحش داد و به صورتم تُف انداخت! ترسيدم اگر او را در آن حال بكشم، به خاطر خواسته دل خودم كشتم، در آنصورت اجر و پاداشى از جانب خدا به من تعلق نمى گرفت، پس او را ترك كردم تا آتش غضب اندرونم خاموش شد و دلم آرام گرفت، سپس او را براى رضاى خدا كشتم، تا از خدااجر و مزدى داشته باشم.

اخلاص ناب يعنى اين، بجز از على كِه مى توانست، در آن بحران و طوفان، اين


1- مناقب ابن شهر آشوب: 1/ 381؛ بحارالأنوار: 41/ 50 بنقل از مناقب او هم از تاريخ طبرى؛ مستدرك الوسائل: 3/ 220؛ موسوعة التّاريخ الإسلامى، محمد هادى يوسفى: 2/ 469؛ الأنوار العلويّة جعفر النقدى: ص 116؛ الإمام على أحمد رحمانى همدانى: ص 631؛ ميزان الحكمة رى شهرى: 1/ 560؛ حياة أمير المؤمنين عن لسانه محمد محمديان: 1/ 170 از بحار و مناقب؛ پند تاريخ: 5/ 200 بنقل از أنوارالنّعمانيّة جزائرى و عين الحيوة مجلسى رحمهم اللّه.

ص: 235

همه دقت و مواظبت داشته باشد؛ و در بحرانها و كورانهاى خطرناك، در پى به دست آوردن، رضاى دوست، آنگونه استقامت نشان دهد و نفس خودرا مهار كند و رضاى دوست را بر همه چيز مقدم بدارد؛

رسول خدا صلى الله عليه و آله با يك مدال جاويدان، او را مفتخر ساخته و پاداش و بهاى بزرگى را به او اعطا نمود، و به ارزش خدمت آن روز، أبديت بخشيد.

«ضربة علىّ يوم الخندق أفضل من عبادة الثّقلين»

يك ضربت على روز خندق افضل است از عبادت جنّ و إنس، زيرا بقاى اسلام با آن يك ضربت بود و موقع روبرو شدن با دشمن هم فرمود: تمامى اسلام باتمامى كفر روبروگشت.

جرجى زيدان حق دارد دربرابر اين عظمت و بزرگى، محو شده، سر تعظيم فرود آورده و از صميم قلب بگويد: «دنيا مانند ليوانى كه توپ بزرگى در آن جانگيرد، نتوانست بزرگى و عظمت على را در خود جادهد»* حالا اين مرد ملكوتى با اين عظمت و بزرگوارى، اين عمر فانى چند روزه را، از ابتدا تا انتها، در ميان ناسو تيان چگونه سپرى كرد و با چه وضعى گذرانيد كه، با جمله كوچك فزت بربّ الكعبة(1) پرده از اسرار زندگى خود برداشته و درِ يك دنيا معنا را بروى ما باز كرد.

خرّم آن روز كزين منزل ويران بروم***راحت جان طلبم و از پى جانان بروم

يا با گفتن اين كلمات غمبار و اللّه لإبن أبى طالب آنس للموت من الطّفل على ثدى أمّه (2) به خدا قسم يقيناً پسر ابى طالب به مرگ مأنوس تر از بچه شير خوار است به پستان مادر؛

مى خواست چه چيزى را براى ما ناسوتيان بفهماند؛ مى خواست بگويد: شما و دل شما شايستگى آن را نداشت كه على را آنگونه كه بود بپذيرد،

على كه در خانه خدا و با ميهماندارى خدا قدم به دايره وجود گذاشت و در خانه خدا با ميزبانش و با معبودش، با محبوبش، نمى دانم خلاصه با همه چيزش، و با


1- أمالى مفيد: ص 169؛ أنوار النّعمانية: 4/ 206.
2- أنوار النّعمانية: 4/ 206.

ص: 236

همه وجودش وبا خداى خودش گرم نجوى بود، ناگهان بايك ضربت فقط با يك ضربت شمشير دست اهريمنى، به خاك و خون نشست و در خون خود غلتيد، و باگفتن «فزت بربّ الكعبة به خداى كعبه قسم، رستگار شدم» خوشحالى خود را از رهائى اين زندگى اندوه بار و پر از رنج و اندوه يا بهتر بگويم: شادمانى خود را از خلاص شدن، از اين زندگى نكبت بار، به جهانيان اعلام كرد، او كه بقول مرحوم «شهريار»

تا كه فجر سينه آفاق شكافت***چشم بيدار على خفته نيافت

طالب وصلِ، اصل خويش بود در شب 21 رمضان در ماه ميهمانى خدا و در خانه خدا به سوى يار، پر كشيد و رفت.

«امام حسن عسكرى عليه السلام»

«نحن حجّة اللّه على الخلق و فاطمة حجّةٌ علينا»

«أطيب البيان: 13/ 235.»

بخش 3 دختر وحى

اشاره

ص: 237

بخش 3- «دختر وحى»

اشاره

در باره زندگى پرماجراى دختر وحى، و در فضايل و مناقب آن سالار بانوان هر دو جهان، كتابها نوشته شده و تحقيق ها به عمل آمده و شعرها سروده شده است، كه، نمى توان يك ميليونم آن را در اين مختصرگنجانيد، اما براى اينكه قطره اى از دريا آورده شود و اين كتاب، از فيض ذكر فضيلت ها و سر گذشت هاى تلخ و شيرين او بى بهره نباشد قبل از ورود به مطالب بخش، به چند مطلب ذيل توجه فرمائيد.

بنا به مدارك فراوان و روايات خود اهل سنت، شكى نيست كه، فاطمه زهرا (عليها السلام) از دست خليفه اول و دوم ناراحت و ناراضى بود و برآن دو غضب نمود به طورى كه تا زنده بود با آنان سخن نگفت و از دنيا رفت.

آيا- پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم نفرمود: «هر كس فاطمه را ناراحت وناخشنود كند مرا ناراحت و آزرده نموده و هركس مرا غضبناك كند خداوند بزرگ را به غضب آورده است»؟.

از اين رو حضرت على عليه السلام پيكر پاك حضرت فاطمه عليها السلام را شبانه دفن كرده و اجازه ندادند خليفه اول و دوم در تشييع جنازه شركت نمايند! اين مطلب در كتاب هاى حديثى اهل سنت فراوان آمده است.

اين سؤال براى مسلمانان وجود دارد كه

چرا قبر فاطمه زهرا عليها السلام پنهان و نامعلوم است؟ مگر او يادگار رسول خدا

صلى الله عليه و آله وكوثر، و عضو آيه تطهير و مباهله نبود؟ تاكنون فكر نشده است كه

چرا قبر آن حضرت پنهان است؟!.

چرا حضرت على و امام حسن و امام حسين و ساير ائمه عليهم السلام آن را پنهان نگهداشته اند؟

آيا- همه اين موارد حاكى از اين نيست كه علت ناراحتى آن حضرت دو چيز

ص: 238

بوده است، يكى مسأله خلافت و حمله و هجوم به خانه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام و تهديد به آتش زدن و دوم تحويل ندادن فدك، چنانكه در كتابهاى اهل سنت نيز آمده است.

عقد الفريد نوشته احمد بن محمد بن عبد ربه، متوفاى (328)، مى نويسد:

«عمر با شعله اى آتش روانه خانه فاطمه شده تا آنجا را به آتش بكشد در اين هنگام با فاطمه برخورد كرد، فاطمه به وى گفت: اى پسر خطاب!

آيا- براى آتش كشيدن خانه ما آمده اى؟! عمر گفت: آرى مگر آن كه با ابوبكر بيعت كنيد»(1).

جريان حمله و تهديد خليفه دوم به خانه فاطمه و على عليه السلام در همه اين كتابها آمده است و غير قابل انكار با توجه به آن كه در كتابهاى اهل سنت اين جريان ذكر شده؛

آيا- مى توان گفت اين واقعه را شيعيان ساخته اند؟ اگر اين جريان ساختگى باشد بايد گفت كه همه كتابهاى اهل سنت نيز ساختگى است!.

«1- اذيت نكردن»

اذيت كردن هر انسانى از صفات ناپسند و رفتار زشت و مصداق بارز مردم آزاريست كه همه اين خصلت ها، در هر شريعتى از شرايع آسمانى و زمينى و براى هر كسى، مورد مذمّت و توبيخ قرار گرفته و صاحبان عقل و خرد نيز آن را تقبيح نموده و متنفرند.

در قرآن كريم، اذيت كردن بر پيامبر را بطور خاص تحريم كرده و آن را نشانه بى ايمانى دانسته است؛ با صراحت كامل، كسانى را كه، به آزار و اذيّت آن حضرت اقدام نمايند، لعنت كرده و عذاب دردناكى را درانتظار آنها قرار داده است، به آيات ذيل توجه نمائيد.


1- عقدالفريد: ج 5، ص 13 و 14 چاپ بيروت، و ج سوم، ص 64 چاپ مصر.

ص: 239

1- وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (1) و آنها كه فرستاده خدا را اذيت كرده (و آزار مى دهند) براى آنهاست عذاب دردناك.

2- إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً(2) آنانكه خدا و پيامبرش را آزار مى دهند، خداوند آنها را در دنيا و آخرت، از رحمت خود دور ساخته، و براى آنها عذاب خوار كننده اى آماده كرده است.

3- وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ (3) شما حق نداريد رسول خدا را آزار دهيد.

حفظ حرمت رسالت و عدم آزار او از حقوق مسلّمه نبوّت است،

پس كسانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را اذيت نمايند طبق نص صريح آيات فوق، ملعون دنيا و آخرت هستند.

«2- مصداق أذيت رسول خدا صلى الله عليه و آله»

++ يكى از نمونه هاى روشن و مصداق صحيح اذيت و آزار رسول خدا صلى الله عليه و آله، آزار و اذيت اهل بيت او، مخصوصاً پاره تن و تنها دخترش، سالار بانوان هر دو جهان، فاطمه زهراء عليها السلام است كه در منابع و مدارك معتبر حديثى فريقين (سنى و شيعه) در اين باره احاديث فراوان و غير قابل انكارى وجود دارد كه در كتاب «از مباهله تاعاشورا» ى مؤلف مقدارى از آن را در ذكر حالات آن بانوى دو عالم بخوانيد. ولى براى حضور ذهن به دو حديث ذيل توجه نماييد. فاطمة بضعة منّى من آذاها آذانى و من آذانى فقد آذى اللّه (4) فاطمه پاره تن من است هر كهِ اورا اذيّت كند مرا اذيت نموده و اذيت كننده من خدا را اذيت كرده است. اسماعيل بخارى پس از نقل اين حديث در صحيحش مى گويد: إنّ فاطمة ماتت وهى غضبى على أبى بكر و عمر لأنّهما آذياها(5) فاطمة از دنيا رفت در حالى كه او بر ابو بكر و عمر غضبناك بود، چون آن دو، او را اذيّت كردند.


1- توبة: 61؛
2- احزاب: 57؛
3- احزاب: 53؛
4- صحيح بخارى: 2/ 185 و 3/ 163.
5- صحيح بخارى: 2/ 115 و 3/ 25؛ محاكمات الخلفاء ص 226.

ص: 240

ألا إنّكِ بضعة منّى من آذاكِ فقد آذانى (1) (دخترم) آگاه باش تو پاره تن منى هركه ترا آزار دهد مرا آزار داده است.

«حديثى چند از اهل سنت»

اشاره

أحاديثى را در باره أهلبيت عليهم السلام از نظر دور نداريم.

1- قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله أذكّركم اللّه فى أهل بيتى (2) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: در باره أهل بيتم خدا را به يادتان مى آورم (يعنى براى آنها، هميشه رضاى خدارا در نظر بگيريد).

2- و قال صلى الله عليه و آله أيّهاالنّاس لاتأتونى غداً بالدّنيا تزفّون زفّاً و يأتى أهل بيتى شعثاً غبراً مظلومين تسيل دمائهم ... أيّهاالنّاس اللّه اللّه فى أهل بيتى (3) و فرمود: اى مردم! نبايد فردا شتابان به سوى من آييد در حالى كه اهلبيت من، غبار آلوده، خاك گرفته، مظلوم وبابدن خون آلود، پيش من آيند (كه به خون خود غلطيده و خون از بدن آنها جارى شود.) اى مردم شما را به خدا، شمارا به خدا، در باره اهل بيت من (حرمت آنهارا نگهداريد و به آنها آزار نرسانيد، آنها را گرامى بداريد.)

3- و قال: استوصوا بأهل بيتى خيراً فإنّى أخاصمكم عنهم غداً و من أكن خصمه أخصمه و من أخصمه دخل النّار(4) و فرمود: با اهل بيت من نيكى كنيد

(و نگهداشتن حرمت آنها را به همديگر سفارش نماييد) فردا من (در پيشگاه خدا) مدافع آنها خواهم بود، و هركس من مدافعش باشم محكوم خواهم نمود و هر كهِ را من محكوم نمايم (و دشمنش من باشم) به آتش (سوزان جهنّم) داخل مى شود.

4- و قال: إحفظونى فى عترتى و ذرّيّتى، فمن حفظنى فيهم حفظه اللّه، ألالعنة اللّه


1- كفاية الأثر: 62- 63؛ بحارالأنوار: 36/ 307؛ الهجوم: ص 36.
2- سنن دارمى 2/ 432؛ الهجوم على بيت فاطمة ص 17.
3- خصائص الأئمّة ص 74- 75؛ الهجوم ص 17.
4- ذخائرالعقبى ص 18. عنه الهجوم ص 17.

ص: 241

على من آذانى فيهم ... ثلاثاً(1) احترام مرا با (محترم شمردن) عترت و اولاد من نگهداريد، هركس با در نظر گرفتن من، حرمت آنها را نگهدارد، خداوند او را حفظ خواهد نمود آگاه باش از رحمت خدا دورند كسانى كه در باره آنها، مرا آزار دهد.

5- قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: سيلقى أهل بيتى من بعدى تطريداً وتشريداً(2) رسول خدا فرمود: بزودى بعد از من، اهل بيتم تبعيد و دور از وطن بودن و رانده شدن را خواهند ديد.

6- وقال صلى الله عليه و آله الويل لظالمى أهل بيتى، عذابهم مع المنافقين فى الدّرك الأسفل من النّار(3) فرمود: واى بر ستمگران اهل بيت من،! آنها در پائين ترين جاى آتش با منافقان معذب، خواهند بود

و قال: صلى الله عليه و آله إنّ اللّه حرّم الجنّة على من ظلم أهل بيتى أوقاتلهم أو أغار عليهم أو سبّهم (4) و فرمود: خداوند به طور يقين، بهشت را براى كسى كه به اهل بيت من ستم كند و يا آنها را بكشد و يا آنها را غارت كرده و سبّ نمايد، حرام نموده است.

7- و قال صلى الله عليه و آله ستّة لعنتهم، لعنهم اللّه و كلّ نبىّ مجاب ... و المستحلّ من عترتى ما حرّم اللّه ...(5) و فرمود: شش طايفه است كه من و خدا و تمامى أنبياء مستجاب الدعوة، آنها را لعنت كرده است ... و آنهائى كه حرام خدا را در باره عترت من، حلال بشمارد.

8- و قال: صلى الله عليه و آله إشتدّ غضب اللّه على من آذانى فى عترتى (6) فرمود: سخت است غضب خداوند بر كسانى كه مرا در باره عترتم أذيت نمايد.

9- وقال: من آذانى فى أهلى فقد آذى اللّه (7) و فرمود: هركس در باره اهل بيتم مرا اذيت نمايد، قطعاً خدا را اذيت كرده است.


1- كشف الغمّة 1/ 416.
2- مستدرك حاكم: 4/ 487.
3- مناقب ابن مغازلى ص 66، 403، ح 94؛ الهجوم ص 18.
4- ذخائرالعقبى ص 20.
5- مستدرك حاكم: 1/ 36؛ الهجوم: ص 18.
6- كنزالعمال 12/ 94.
7- كنزالعمال: 12/ 103؛ الهجوم: ص 18.

ص: 242

10- و قال: اشتدّ غضب اللّه على من أراق دمى و آذانى فى عترتى (1) شدّت يافته است غضب خداوند بركسانى كه خون مرا بريزد و در باره اهل بيتم مرا اذيت نمايد.

شيعه چه مى گويد!

از دهها روايت شيعه در اين باره فقط به حديث ذيل توجه نمائيد.

قال: صلى الله عليه و آله إلى اللّه أشكوا المنكرين لفضلهم و المضيّعين لحرمتهم بعدى، كفى باللّه وليّاً و ناصراً لعترتى و أئمّة أمّتى و منتقماً من الجاحدين لحقّهم

(وسيعلم الّذين ظلموا أىّ منقلب ينقلبون)(2) از منكرين فضائل و ضايع كنندگان حرمت آنها بعد از من، به خدا شكايت خواهم برد. بس است ولىّ و ياور بودن خدابه عترت و امامان امّتم و براى انتقام گرفتن از سرپيچى نمايندگان حق آنها، به زودى ستمگران، كيفر و نتيجه اعمال خود را خواهند ديد

از خوانندگان محترم اين مجموعه كوچك، استدعا دارد مطالب اين چند فصل را در برابر ديدگان خود تابلو قرار داده و به خاطر خود بسپارند و، خود قضاوت نمايند

آيا- در حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله و پس از رحلت او، در هر موقعيتى كه، پيش مى آمد خود را در كفه ديگر ترازو قرار داده و اظهار وجود مى كردند و در موارد گوناگون صريحاً برخلاف رسول خدا، رأى صادر كرده و با نصوص صريح قرآن و سنت، مخالفت علنى مى كردند و از هيچ چيز هم إبائى نداشتند حتّى رسول الهى را با كمال بى شرمى زير سؤال برده و به هذيان گويى متهم مى ساختند، و بعد از او، اهلبيت او را، به آن روز انداختند، فرداروز قيامت در پيشگاه خداوند چه جايگاهى خواهند داشت.


1- كنزالعمال 1/ 267 و 10/ 435. الهجوم ص 19.
2- كمال الدين: ص 261؛ شعراء 227.

ص: 243

«سخنگوى بطن مادر»

محبّ الدّين طبرى در كتاب ذخائرالعقبى از سيره ملا نقل مى كند: كه پيامبر أكرم صلى الله عليه و آله فرمود: أتانى جبريل بتفّاحة من الجنّة فأكلتها و واقعت خديجة فحملت بفاطمة، فقالت: إنى حملت حملًا خفيفاً فاذا خرجتَ، حدّثنى فى بطنى جبرئيل براى من از بهشت سيبى آورد، پس آن را خوردم و با خديجة هم بستر شدم، به فاطمة بار دار شد او مى گفت: بار سبكى برداشتم وقتى كه تو بيرون مى روى، اين بچه در شكمم بامن سخن مى گويد:

وقتى كه خواست بار نهد به قابله هاى قريش فرستاد براى مراسم زايمان حضور بهم رسانند، در پاسخ گفتند: چون بر خلاف ميل ما، با محمد ازدواج كردى، از ما هم كمك نخواه! خديجه از پاسخ منفى آنها متحير مانده بود ناگهان چهار بانوى زيبا و نورانى كه قابل توصيف نيست حاضر شدند يكى گفت: من مادرت حوا هستم دومى گفت: من آسيه دختر مزاحم هستم سومى اظهار داشت، من هم كلثوم خواهر موسايم چهارمى خود را مريم، مادر عيسى معرفى كرد كه آمده ايم آنچه را كه زنها موقع زايمان به همديگر يارى مى رسانند، بتو كمك كنيم

پس فاطمة به زمين گذاشته و ديده به جهان گشود، در حالى كه انگشتش را بالا گرفته و به سجده افتاده بود.(1)

وكانت فاطمة تحدّث فى بطن أمّها فاطمه درشكم مادر سخن مى گفت (2).

«شافعى» امام اهل سنت، از خديجة روايت كرده است فرمود: وقتى كه من به فاطمة باردار شدم براى من بار سبكى بود و بامن حرف مى زد(3)

دهلوى دانشمند سنى گويد: وقتى كه خديجة به فاطمه باردار شد، آن كودك


1- ذخائرالعقبى: ص 44؛ فضائل الخمسة: ج 3 ص 154.
2- ذخائر العقبى: ص 59.
3- نزهة المجالس: 2/ 227.

ص: 244

أرجمند، در شكم او با وى سخن مى گفت، و او اين رخداد شگرف را از پيامبر پنهان مى داشت؛ روزى پيامبر وارد خانه شد و اورا در حالى ديد بى آنكه كسى در خانه باشد، سخن مى گويد. از او پرسيد: با كهِ حرف مى زدى؟! گفت: كودكى كه درشكم دارم با من سخن مى گفت.

فرمود: خديجة! مژده ات باد! خدا اين دخترى را كه در بطن تو است، مادر يازده تن از جانشينان من قرار داده كه بعد از من و پدرشان على عليه السلام، يكى پس از ديگرى خواهند آمد.(1)

شعيب مصرى: مى نويسد: هنگامى كه حق نا پذيران از پيامبر خواستند كه ماه شكافته شود، «خديجه» در حالى كه به فاطمه باردار بود، گفت: نوميد و سر أفكنده باد آنكه محمّد صلى الله عليه و آله را- كه برترين پيامبر پروردگار من است- تكذيب نمايد.

درست در اين حال بود كه فاطمه از درون جان مادر ندا داد كه: اى مادر! نگران مباش كه خدا با پدر من است.(2)

«به خاطر او»

«يا أحمد لولاك لما خلقت الأفلاك، و لولا علىّ لما خلقتك، و لولا فاطمة لما خلقتكما»(3) هان اى أحمد! اگر به خاطر تو نبود جهان را نمى آفريدم، و اگر على نبود تو را نمى آفريدم و اگر على نبود تو را نمى آفريدم، و اگر فاطمة نبود شما را پديد نمى آوردم.

(اى سلمان!)

حبّ فاطمة ينفع فى مأةٍ من المواطن، أيسر تلك المواطن: الموت و القبر

و الميزان و المحشر والصّراط و المحاسبة(4) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى سلمان


1- الرّوض الفائق زمخشرى ص 214؛ بحارالأنوار: 43/ 2؛ جلاءالعيون شبّر: ص 122.
2- الرّوض الفائق: ص 214.
3- الجنّة العاصمة: ص 149.
4- مقتل خوارزمى: 1/ 6؛ فرائدالسّمطين: 2/ 67.

ص: 245

دوستدارى فاطمة در صد موطن پر مخاطره سود مى بخشد، كه آسان ترين آنها، آستانه مرگ، قبر، ميزان و محشر، صراط، و به هنگام حساب و كتاب

«انسان حورى خصلت»

خطيب بغدادى، با سند خود از ابن عباس روايت مى كند: قال: رسول اللّه صلى الله عليه و آله ابنتى فاطمة حوراء آدمية لم تحض و لم تطمث و إنّما سمّاها فاطمة لأنّ اللّه فطمها و محبيها من النّار(1) پيامبر أكرم صلى الله عليه و آله فرمود: دخترم فاطمة آدمى حورى صفت است، (مانند زنان ديگر) عادت ماهانه ندارد، همانا او را كه فاطمة ناميد چون خداوند او و تمامى دوستدارانش را از سوختن با آتش بريده است.

هنگامى كه فرزند بزرگ خود امام حسن عليه السلام را به دنيا آورد، اسماء بنت عميس به پيامبر أكرم صلى الله عليه و آله عرضكرد: يارسول اللّه إنّى لم أر لها دماً فى حيض و لا نفاس، فقال صلى الله عليه و آله أما علمت أن ابنتى طاهرة مطهرة لا يُرى لها دم فى طمث و لا ولادة!.(2) اى رسول خدا من براى او نه حيضى ديدم و نه نفاسى، فرمود: آيا نمى دانى دخترم، پاك و پاكيزه است، بر او خونى در زايمان و حيض ديده نمى شود

«چرا فاطمه و بتول!»

اشاره

چرا او را به اين دو نام ناميدند به روايت ذيل كه از كتابهاى اهل سنت نقل مى شود توجه فرمائيد.

على عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر أكرم صلى الله عليه و آله به فاطمة فرمود: يافاطمة تدرين لمَ سُمّيتِ فاطمة؟ قال علىّ عليه السلام يارسول اللّه لم سُمّيتْ فاطمة؟ قال إنّ اللّه عزّ وجلّ قد فطمها و ذرّيتها من النّار اى فاطمة مى دانى چرا فاطمة به فاطمة ناميده شده اى؟

على عليه السلام عرض كرد اى رسول خدا چرا؟! فرمود: خداوند او و ذيه او را از آتش


1- تاريخ بغداد: ج 12 ص 331؛ فضائل الخمسة: ج 3 ص 153؛ صواعق المحرقة ابن حجر: ص 96 واز نسائى نيز نقل كرده است.
2- ذخائرالعقبى ص 44: فضائل الخمسة: ج 3 ص 153.

ص: 246

بريده است.(1)

و از حافظ دمشقى نيز نقل كرده است و در مسند امام رضا عليه السلام است كه فرمود:

انّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال: انّ اللّه عزّ وجلّ فطم ابنتى وولدها و من أحبهم من النّار، فلذالك سميت فاطمة خداى عز و جل او و اولاد او و دوستداران او را از آتش منقطع كرده است.

إنّما سمّيت فاطمة لأنّ اللّه فطمها و محبّيها عن النّار خداوند او و دوستانش را از آتش دور ساخته است (2).

ابن أثير دركتاب النّهاية در ماده (بتل) گويد: سمّيت فاطمة البتول لإنقطاعها عن نساء زمانها فضلًا و ديناً و حسباً (و قيل) لِانقطاعها عن الدّنيا الى اللّه (وقال عبيدة الهروى فى (الغريبين) سُمِّيْت فاطمة بتولًا لأنّها بَتَلْت عن النّظير فاطمة را بتول ناميدند، چون او، از زنان زمان خود متمايز است از حيث فضل و دين و حسب (و گفته شده) براى اين است كه، او از دنيا، به سوى خدامنقطع شد و عبيده هروى هم دركتاب «غريبين» گويد: فاطمة را بتول ناميدند چون بى مانند بود.(3)

«مادر پدر!»

ابن أثير در ذكر حالات فاطمة عليها السلام مى گويد: وكانت فاطمة تكنّى أم أبيها فاطمة را مادر پدرش مى گفتند.(4)

عن جعفر بن محمد عليهما السلام أنّه قال: كانت كنية فاطمة بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله أم أبيها روايت از امام صادق عليه السلام است كه فرمود: كنيه فاطمة دختر رسول خدا، مادر پدرش بود.(5)


1- ذخائرالعقبى: ص 26،
2- كنز العمال: ج 6 ص 219؛ اين روايت را ديلمى نيز از ابى هريره از رسول خدا نقل كرده است.
3- فضائل الخمسة: ج 3 ص 156 بنقل از منابع بالا.
4- اسد الغابة فى معرفةالصحابة: ج 5 ص 520.
5- استيعاب ابن عبدالبر: ج 2 ص 752؛ فضائل الخمسة: ج 3 ص 156.

ص: 247

اين كلمه خيلى معنا دار و پر مغز است، چرا اين كنيه به او داده شد يك دختر چگونه مى تواند براى پدر مادر باشد وو .. اظهار نظرهاى زياد و بررسى هاى بيشتر وجود دارد كه براى آوردن آنها، مقام را مجال نمى باشد.

«شبيه پدر»

احمد بن حنبل از مالك بن انس روايت كرده است كه: لم يكن أحد أشبه برسول اللّه صلى الله عليه و آله من الحسن بن على عليه السلام وفاطمة عليها السلام كسى مانند حسن بن على و فاطمة به رسول خدا شبيه نبود(1).

ترمذى با سند خود از عائشة روايت كرده است كه: مارأيت أحداً أشبه سمتاً و دلًا وهدياً برسول اللّه صلى الله عليه و آله فى قيامها و قعودها من فاطمة عليها السلام بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله قالت و كانت إذا دَخَلَتْ على النّبى قام اليها فقبّلها و أجلسها فى مجلسه و كان النّبى اذا دخل عليها قامت من مجلسها فقبّلته و اجلسته فى مجلسها (الحديث) كسى را نديدم در صورت، سيرت، راه رفتن، و در خلق و خوى، در نشست و برخواست به رسول خدا صلى الله عليه و آله شبيه تراز فاطمة باشد هر وقت پيش پيامبر أكرم مى آمد به احترام او مى ايستاد و او را مى بوسيد ودر جاى خود مى نشانيد و همچنين اگر رسول خدا به محلى كه فاطمة بود، داخل مى شد؛ فاطمه بلند مى شد و آنحضرت را در جاى خود مى نشاند.(2)

آيا- كسى كه شخص اول عالم امكان، به احترام او بپاخيزد و ببوسد و در جاى خود بنشاند وو .. در نظر اهل تحقيق، داراى چه جايگاهى و مقام والائيست و بايد به او چه ارزش و بها داد؟!، بلى در آينده نزديك مى خوانيد كه چه رفتارى كردند.

باز روايت از عائشه است كه ما رأيت أحداً كان أشبه كلاماً و حديثاً من فاطمة


1- مسند امام احمد ج 3 ص 164.
2- صحيح ترمذى: ج 2 ص 319؛ صحيح ابو داود: ج 33 ص 223 در باب ماجاء فى القيام؛ مستدرك الصحيحين: ج 4 ص 272؛ صحيح بخارى فى باب الأدب المفرد: ص 136؛ عسقلانى در فتح البارى ج 9 ص 200؛

ص: 248

برسول اللّه (الحديث) كسى را نديدم از جهت سخن گفتن و حرف زدن، به رسول خدا از فاطمة شبيه تر باشد (تاآخرخبر).(1)

مسلم در صحيحش، در كتاب فضائل الصحابة، در باب فضايل فاطمة، باسند خودش از عائشة روايت مى كند: اجتمع نساء النّبى صلى الله عليه و آله فلم يغدر منهنّ امرأة فجائت فاطمة تمشى كأنّ مشيتها مشية رسول اللّه فقال مرحباً بابنتى فأجلسها عن يمينه أو عن شماله (الحديث) زنهاى پيامبر أكرم گرد هم آمدند هيچيك ازآنها، از جايش تكان نخورده بود كه فاطمة آمد راه رفتنش مانند راه رفتن رسول خدا بود حضرت (او را كه ديد فرمود:) دخترم خوش آمد پس او را در كنارش راست يا چپ نشانيد (تاآخر خبر).(2)

«عزيزترين أهلبيت؟!»

عايشه گويد به خدا قسم: أحبّ النّاس الى رسول اللّه صلى الله عليه و آله من النّساء فاطمة عليها السلام و من الرّجال علىّ عليه السلام درپيشگاه پيامبر، از زنان، كسى را محبوب تر از فاطمة و از مردان على را نديدم.(3)

«أداى احترام

عائشة گويد: كانت اذا دخلت عليه رحّب بها و قام إليها فأخذ بيدها فقبّلها و أجلسها فى مجلسه (الحديث) هنگامى كه فاطمة به پيش رسول خدا مى آمد به پاس احترام او، مى ايستاد و خوش آمد مى گفت، و دست او را مى گرفت و مى بوسيد و در جاى خود مى نشانيد.(4)


1- مستدرك الصحيحين: ج 3 ص 154 و 159؛ بخارى در ادب المفرد: ص 141؛ استيعاب ابو عمرو: ج 2 ص 751؛ سنن بيهقى: ج 7 ص 101.
2- مسند احمد: ج 6 ص 282؛ ابن ماجة در صحيحش در باب ماجاءفى ذكر مرض رسول اللّه؛ وگروه زيادى از ائمه حديث آورده اند كه مجال ذكر نام همه آنها نيست.
3- مستدرك حاكم: 3/ 154؛ العقد الفريد: 2/ 275.
4- مستدرك الصحيحين: ج 3 ص 154؛ بيهقى در سنن: ج 7 ص 101 در آخر روايت مى گويد: اذا دخل اليها رحّبت به و قامت فأخذت بيده فقبّلته و زمانى كه رسول خدا به پيش فاطمة مى آمد، خوش آمد مى گفت دستش را گرفته و مى بوسيد؛ استيعاب: ج 2 ص 751؛ بخارى در ادب المفرد ص 141 و جمعى ديگر.

ص: 249

عن عائشه: وكانت اذا دخلت عليه قام اليها فقبّلها و اجلسها فى مجلسه (الحديث روايت از عائشه است كه هروقت فاطمة پيش رسول خدا مى آمد بلند ميشد و او را مى بوسيد و در جاى خود مى نشانيد.(1)

«آخرين، و اولين نفر»

عن ثوبان مولى رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال: كان رسول اللّه اذا سافر كان آخر عهده بانسان من اهله، فاطمة؛ وأول من يدخل عليه اذا قدم فاطمة عليها السلام (الحديث) ثوبان غلام رسول خدا گويد: هروقت حضرت به سفر مى رفت آخرين كس كه از او جدا ميشد فاطمة بود و در باز گشت اولين كسى را كه ملاقات مى كرد او بود (تاآخر خبر).(2)

حاكم با سند خود از عبد اللّه بن عمر روايت كرده است: إنّ رسول اللّه اذا خرج فى غزاة كان اول عهده بفاطمة رسول خدا هر وقت به جنگى مى رفت (در بازگشت) نخستين كسى كه او را ملاقات مى كرد، فاطمة بود.(3)

در روايت ديگر از ابن عمر مانند جملات بالا آمده است و اضافه كرده موقع رسيدن به فاطمة مى گفت: فداك أبى و أمى پدر و مادرم فداى تو (دخترم) باد(4).


1- صحيح ترمذى: ج 2 ص 319.
2- صحيح ابى داوود ج 26 در باب ماجاء فى الإنتفاع بالعاج؛ مسند احمد ج 5 ص 275؛ سنن بيهقى: ج 1 ص 26.
3- مستدرك صحيحين: ج 1 ص 489؛ ذهبى نيز در تلخيص كه در حاشيه مستدرك چاپ شده است مى نويسد: كان اذا خرج فى غزاة كان آخر عهده بفاطمة و اذا رجع كان اول عهده بفاطمة( الحديث) حضرت هروقت بجنگ ميرفت آخرين نفر و هنگام برگشت نخستين نفر مى ديد، فاطمة بود( تآخرخبر)
4- مستدرك صحيحين ج 3 ص 156. فضائل الخمسة: ج 3 ص 163؛ كنزالعمال: ج 1 ص 77؛ هيثمى در مجمع ج 8 ص 262 و طبرانى در كتاب كبيرش.

ص: 250

«رضاى فاطمة رضاى من»

در جريان عيادت ابوبكر و عمر از فاطمه زهراء عليها السلام از جمله اعترافاتى كه از آنها گرفت همين جملات بود پيامبر فرمود: رضا فاطمة من رضاى و سخط فاطمة من سخطى، فمن أحب فاطمة ابنتى فقد أحبّنى، و من أرضى فاطمة فقد أرضانى، و من أسخط فاطمة فقد أسخطنى ...(1) رضايت فاطمه رضايت من و خشم او خشم من است. هركس فاطمه را دوست دارد مرا دوست داشته است و هر كس او را راضى كند مرا راضى كرده است، و هر كهِ اورا خشمناك نمايد مرا خشمگين ساخته است

«غضب فاطمة، غضب خدا»

روايتى با كمى تفاوت در عبارت، در كتابهاى سنّى و شيعه به وفور آورده اند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: يا فاطمة إنّ اللّه يغضب لغضبك و يرضى لرضاك اى فاطمة خداوند با غضب تو غضب مى كند و بارضاى تو راضى مى شود.(2)

در تعبير ديگر فرمود: إنّ اللّه يغضب لغضب فاطمة و يرضى لرضاها خداوند با غضب فاطمة غضب مى كند و با رضاى او، راضى مى شود.(3)

باز در بيان ديگر فرمود: إنّ اللّه يغضب لغضبك و يرضى لرضاك همانا خداوند متعال با غضب تو غضب و با رضاى تو راضى مى شود.(4)

و قيل انّ عمر جاء بقبس من نار على أن يضرم عليهم الدّار، فلقيتهم فاطمة، فقالت:

يابن الخطاب! أجئت لتحرق دارنا؟! قال: نعم! أوتدخلوا فيما دخلت فيه الأمّة گفته


1- الامامة و السّياسة: ص 17( چاپ مصطفى بابى حلبى 1377 هجرى مصر.
2- كنز العمال: ج 6 ص 216 بروايت ابو يعلى و طبرانى و ابو نعيم؛ ميزان الإعتدال ذهبى: ج 2 ص 72 از طبرانى و به صحّت روايت اعتراف دارد؛ ذخائرالعقبى: ص 39 به روايت ابو سعيد: در كتاب شرف النّبوة و ابن المثنّى دركتاب معجمش.
3- مستدرك الصحيحين: ج 3 ص 153؛ بعد از نقل حديث مى گويد: هذا حديث صحيح الأسناد اين حديث سندهايش صحيح است؛ أسد الغابة إبن أثير ج 5 ص 522؛ ابن حجر دركتاب الإصابة ج 8 ص 159؛ تهذيب التهذيب: ج 12 ص 441؛ كنزالعمال متقى: ج 7 ص 111؛ از ابن نجار.
4- همان مصادر

ص: 251

شده كه: عمر شعله اى از آتش باخود آورد تا خانه را بسوزاند! فاطمة، جلوى او را گرفت و گفت: اى فرزند خطاب آيا براى آتش زدن خانه ما آمده اى؟! گفت: بلى،! مگر اينكه مانند ديگران بيعت كنيد.(1)

«شاخه پيچيده من»

قال صلى الله عليه و آله إنّما فاطمة شجنةٌ(2) منّى يبسطنى مايبسطها و يقبضنى ما يقبضها قطعاًفاطمة شاخه اى ازمن و تكيه گاه من است، او مانند رگهاى بدن من، به تمامى وجودم، پيچيده است (3).

«پاره تن پدر»

فاطمة بضعة منّى فمن أغضبها أغضبنى فاطمة، پاره تن من است هركس او را غضبناك كند مرا غضبناك كرده است (4) اين روايت را با كمى تغيير در لفظ، كتابهاى فريقين (سنى و شيعة) فراوان آورده اند، و چون صحت آن قابل ترديد نيست، به خاطر اختصار، از ذكر مدارك آن خود دارى مى شود.


1- تاريخ أبى الفداء ج 1 ص 156، العقد الفريد: ج 3 ص 64؛ من حيات الخليفة: ص 127
2- جزرى در نهاية غريب حديث در ماده( شجن) گويد: فى الحديث، الرّحم شجنة من الرّحمن اى قربةمشتبكة كاشتباك العروق شبّهه بذالك مجازاً وإتّساعاً؛ و اصل شِجنة بازير و پيش، بمعناى قسمتى از شاخه هاى درخت را گويند و ازآن جا است كه گفته شده( الحديث ذو شجون) يعنى حديث داراى شاخه هاى انبوه به هم پيچيده و نگهدارنده همديگراست.
3- كنز العمال: ج 6 ص 219 از طبرانى او هم از مسور، روايت كرده است؛ مستدرك الصحيحين حاكم: ج 3 ص 154 از مسور بن مخرمة او هم از رسول خدا روايت نموده است و در ذيلش گويد: هذا حديث صحيح الأسناد اين روايت از روايتهاى صحيح سند است؛ فضائل الخمسة: ج 3 ص 186؛ بحارالأنوار: ج 43 ص 54 ازامام صادق عليه السلام.
4- فضائل الخمسة من الصحاح السّتة: ج 3 ص 184 بنقل از صحيح بخارى در باب بدء الخلق؛ كنزالعمال متقى: ج 6 ص 220 از ابن ابى شيبة؛ فيض القدير مناوى: ج 4 ص 421 مى گويد: سهيلى از اين حديث افضليت فاطمة را از شيخين( ابوبكر و عمر) استدلال كرده است؛ نسائى نيز اين روايت را در كتاب خصائص ص 35 آورده است.

ص: 252

«سرور بانوان»

از عائشه روايت شده است كه: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مرضى كه از دنيا رفت به فاطمة عليها السلام فرمود: يا فاطمة ألا ترضين أن تكونى سيّدة نساء العالمين، و سيّدة نساء هذه الأمّة و سيّدة نساء المؤمنين اى فاطمة! آيا راضى نمى شوى بانوى بانوان عالم و بانوى بانوان اين امت و بانوى بانوان مؤمنان باشى؟.(1)

اين روايت نيز از روايتهاى مورد قبول فريقين است و در صحاح اهل سنت به وفور، مذكور است به آدرس بعضى از آنها در پا ورقى توجه فرمائيد.(2)

«بوسه بركاكل زهراء»

عن عائشة انّ رسول اللّه كان كثيراً ما يقبّل عرف فاطمة عائشه مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله گردن و كاكل (زلف) فاطمة را، زياد مى بوسيد.(3)

«بوسه بر دهان فاطمة»

و كان كثيراً ما يقبّلها فى فمها ودهان فاطمة را مى بوسيد.(4)


1- مستدرك صحيحين: ج 3 ص 156؛ پس از نقل اين حديث مى گويد: هذا اسناد صحيح سند اين حديث صحيح است.
2- صحيح بخارى در كتاب الإستئذان، صحيح ترمذى ج 1 ص 306؛ مستدرك صحيحين ج 3 ص 151؛ مسند احمد بن حنبل: ج 5 ص 391؛ حليةالأولياء ابى نعيم: ج 4 ص 190 و ج 2 ص 29؛ ابن اثير در اسدالغابة: ج 5 ص 574: كنزالعمال: ج 6 ص 217 از رويانى و ابن حبان دركتاب صحيحش از حذيفة و در ص 218 از ابن عساكر از حذيفة، و در ج 7 ص 102 از ابن جرير از حذيفة و در ص 111 از ابن ابى كبشه؛ نسائى در خصائص: ص 34؛ طحاوى در كتاب مشكل الاثار ج 1 ص 48 و 49؛ ابو داود طيالسى در مسندش ج 6؛ و صدها مدارك ديگر اهل تسنن و كتابهاى فراوان اهل تشيع كه مجالى به آوردن مشروح آنها نيست.
3- كنزالعمال: ج 7 ص 111؛ بنقل از ابن عساكر.
4- فيض القدير مناوى: ج 5 ص 176.

ص: 253

«زبانش را مى مكيد»

از ابو داود نقل كرده است ويمصّ لسانها و زبان او را مى مكيد.(1)

«گردن فاطمة را مى بوئيد»

++ سعد بن مالك از رسول خدا روايت مى كند كه آنحضرت فرمود: أتانى جبريل عليه الصّلاة و السلام بسفرجلة من الجنّة فأكلتها ليلة أسرى بى فعلقت خديجة بفاطمة، فكنت إذا اشتقت الى رائحة الجنة شممت رقبة فاطمة شبى كه مرا به آسمان بردند، جبرئيل براى من از بهشت يك هلو آورد و آن را خوردم (پس از برگشت به زمين) خديجة به فاطمة حامله شد من هر وقت مشاق بهشت مى شوم گردن فاطمة را مى بويم.(2)

«گلوى فاطمة را مى بوسيد!»

از عايشة روايت شده است كه، إنّ النّبىّ صلى الله عليه و آله قبّل يوماً نحر فاطمة فقلت له:

يارسول اللّه فعلت شيئاً لم تفعله! فقال ياعائشة إنّى إذا اشتقت الجنّة قبّلت نحر فاطمة(3) پيامبر أكرم روزى گلوى فاطمة را بوسيد گفتم: اى رسول خدا كارى كردى كه قبلًا نمى كردى؟! فرمود: اى عائشة من هر وقت اشتياق بهشت و بوى آن را داشتم، گلوى فاطمة را مى بوسم.

«چرا اين همه او را مى بوسى!)

خطيب در تاريخ بغداد مى نويسد: عن عائشة قالت: قلت: يارسول اللّه مالك إذا جائت فاطمة قبّلتها حتى تجعل لسانك فى فيها كلّه كأنّك تريد أن تلعقها عسلًا؟ قال نعم يا عائشة إنّى لمّا أسرى بى إلى السّماء أدخلنى جبرئيل إلى الجنّة فناولنى منها تفّاحة


1- فيض القدير مناوى: ج 5 ص 176.
2- فضائل الخمسة: ج 3 ص 152 بنقل از مستدرك الصحيحين ج 3 ص 156.
3- ذخائرالعقبى ص 36 بنقل از سيره ملّا؛ من حيات الخليفة ص 159.

ص: 254

فأكلتها فصارت نطفة فى صلبى، فلما نزلت واقعت خديجة، ففاطمة من تلك النّطفة و هى حوراء إنسية، كلّما اشتقت الى الجنّة قبّلتها عائشة گويد: گفتم اى رسول خدا هر وقت فاطمة مى آيد او را مى بوسى به طورى كه زبانت را دردهان او فرو مى برى مثل اينكه به او عسل مى خورانى!؟ فرمود: بلى اى عائشة شبى كه مرا به آسمان بردند، جبرئيل مرا به بهشت برد، سيبى به من داد كه آن را خوردم، در پشت من نطفة گرديد به زمين كه برگشتم با خديجة همبستر شدم فاطمة از آن نطفة است او انسان است حورى خصلت، من هر وقت مشتاق بهشت مى شوم او را مى بوسم.(1)

مشابه اين روايت با كمى تغيير در كتابهاى زياد اهل سنت آمده است مانند سيوطى در تفسير «الدّرّالمنثور» ذيل آيه شريفه (سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى) تا آخر و «مستدرك صحيحين»: ج 3 ص 156 در روايت اين كتاب اين طور فرمود: فكنت اذا اشتقت الى رائحة الجنّة شممت رقبة فاطمة هر وقت مشتاق بهشت شوم گردن فاطمة را مى بويم.

«أذيّت رسول خدا» صلى الله عليه و آله

++ در اول اين بخش آيات مربوط به نهى از اذيت رسول خدا را صلى الله عليه و آله خوانديد؛

براى حضور ذهن در مورد قضاوت در باره رهبران و اعضاى گروه فشار، به چند حديث ذيل نيز توجه نماييد.

قال صلى الله عليه و آله اشتدّ غضب اللّه على من آذانى فى عترتى (2) غضب خداوند شدت يافته بر كسى كه مرا با آزار رساندن به اهلبيتم اذيت كند.

و قال صلى الله عليه و آله من آذانى فى أهلى فقد آذى اللّه (3) هركس مرا با آزار اهل بيتم اذيت نمايد، خدارا اذيت كرده است.


1- تاريخ بغداد: ج 5 ص 87؛ ذخائرالعقبى ص 36 بنقل از ابو سعد در كتاب شرف النبوة؛ من حيات الخليفة ص 153 بنقل از مصادر بالا در اين مورد أحاديث از طريق شيعه هم زياد است كسانى كه مايلند براى اطلاع از آنها به ج 43 كتاب شريف بحار الأنوار و امثال آن مراجعه نمايند.
2- كنز العمال: 12/ 93؛ الهجوم: ص 18.
3- همان مصدر ص 103؛ الهجوم: ص 18.

ص: 255

جابر بن عبد الّله انصارى پس از بيان جريان عيادت شيخين از فاطمه را، مى گويد: فرفعت يديها إلى السّماء و قالت: أللّهمّ إنّى أشهدك أنّهما قدآذيانى، و غصبا حقّى. ثمّ أعرضت عنهما فلم تكلّمهما بعد ذالك (1) (فاطمه) دستهايش را به سوى آسمان بلند نمود و گفت: خدايا من ترا شاهد مى گيرم آن دو (ابوبكر و عمر) مرا اذيّت كردند و حق مرا غصب نمودند سپس از آنها اعراض نمود (صورتش را برگرداند) بعد از آن (تادم مرگ) با آنها حرف نزد.

به دو نفر اولى فرمود: قالت: أشهداللّه و ملائكته أنّكما أسخطتمانى و ما أرضيتمانى و لئن لقيت النّبىّ لأشكونّكما إليه ... واللّه لأدعونّ اللّه عليك فى كلّ صلوة أصلّيها (الخبر)(2) گفت: من خدا وملائكانش را شاهد مى گيرم كه شما (اى عمر و ابوبكر) مرا غضبناك كرديد و مرا راضى ننموديد و اگر پيامبر را ملاقات كردم از شما شكايت خواهم كرد به خدا قسم (اى ابوبكر) پشت سر هر نمازى كه مى خوانم بر تو نفرين خواهم كرد (تاآخر خبر).

اى برادران با انصاف و با وجدان اهل سنّت، شما را به خدا! در برابر اين همه نصها و روايتها، به خدا و رسول خدا چه جوابى داريد و چه پاسخى آماده كرده ايد.

آخر چرا به خود نمى آييد و با ديده حقيقت بين اين اسناد بلاشبهه و معتبر را نمى پذيريد و تعصب را به كنار نمى زنيد در باره رواياتى كه نسبت به اصحاب ساخته شده است، سخنها داريم كه در همين بخش بخوانيد و قضاوت كنيد.

شيعه چه مى گويد.

سعد بن أبى وقاص قال سمعت رسول اللّه يقول ف اطمة بضعة منّى من سرّها فقد سرّنى و من ساءها فقد سائنى فاطمة أعزّالنّاس علىّ (3) فاطمه پاره تن من است هر كهِ او را خشنود كند مرا خشنود نموده و هر كس او را غمگين كند مرا غمگين كرده


1- كفاية الأثر: ص 63؛ بحارالانوار: ج 36 ص 307؛ الهجوم: ص 36.
2- الإمامة والسّياسة: دينورى ص 14.
3- بحارالأنوار: 43/ 23؛ از مجالس مفيد و أمالى شيخ.

ص: 256

است فاطمة عزيزترين مردم است براى من.

ألا إنّكِ بضعة منّى من آذاكِ فقد آذانى (1) (دخترم) آگاه باش تو پاره تن منى هركه ترا آزار دهد مرا آزار داده است.

«عيادت شيخين»

++ پس از تحكيم حكومت و استقرار در اريكه قدرت و به دست آوردن آرزوهاى ديرينه و سوار بر مركب مرام، تازه به ياد فاطميه آسيب ديده و رنجور و در بستر مرگ خوابيده، افتادند؛ آنهم با چه هدفى خدا مى داند چون رفتار و اعمال بعدى آنها كاشف سوء نيت آنها بود و گرنه حق اورا بر ميگردانيدند و دل اورا به دست آورده پدرش رسول خدا را از خود خوشنود مى ساختند ....؟!.

عمر به ابوبكر گفت: بلند شو پيش فاطمة برويم او را ناراحت كرده ايم!، باهم آمدند اجازه خواستند ولى دختر وحى به آنها اجازه ورود نداد، تا اينكه اميرمؤمنان عليه السلام را واسطه قرار دادند، وارد شدند، دختر وحى از آنها رو گردانيد سلام كردند جوابشان را نداد (دختر وحى مسئله شرعى اش را خوب مى فهميد اگر آنها را ...

مى دانست بايد پاسخ سلام آنها را ميداد)

ابوبكر گفت: اى حبيبه رسول خدا، به خدا قسم قرابت رسول خدا براى من دوست داشتنى تر از نزديكان خودم است!، و تو برايم از عائشه محبوبترى، و دوست داشتم روزى كه پدر تو مُرد، من مى مردم و بعد از او نمى ماندم، آيا تو خيال ميكنى من با اينكه شرف و فضل تو را به خوبى ميدانم از گرفتن حقت مانع ميشوم!!؟ چكنم از پدرت شنيدم؛

كه فرمود: لا نورث ماتركناه صدقة از ما ارث برده نمى شود ماترك ما، صدقه است فقالت: أرأيتكما إن حدثتكما حديثاً عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله تعرفانه و تفعلان به؟

قالا نعم، فقالت: نشدتكما باللّه ألم تسمعا رسول اللّه يقول: رضا فاطمة من رضاى و سخط فاطمة من سخطى، فمن أحب فاطمة إبنتى فقد أحبّنى، و من أرضى فاطمة فقد


1- الهجوم: ص 36.

ص: 257

أرضانى، و من أسخط فاطمة فقد أسخطنى؟ قالا نعم سمعناه من رسول اللّه صلى الله عليه و آله قالت: فإنّى أشهداللّه و ملائكته أنّكما أسخطتمانى، و لئن لقيت النّبى لأشكونّكما إليه پس فرمود: اگر من حديثى را از رسول خدا براى شما نقل كنم كه خود تان هم آن را مى شناسيد آيا به آن عمل مى كنيد؟ (يا نه) گفتند: بلى، فرمود: شما را به خدا قسم ميدهم آيا نشنيديد كه رسول خدا فرمود: رضايت فاطمة از رضاى من است و غضب فاطمة، از غضب من است؟ پس هركس دخترم فاطمة را دوست دارد مرا دوست داشته و هر كس فاطمة را راضى كند مرا راضى نموده است، و هركس فاطمة را عصبانى (وناراضى كند) مرا عصبانى كرده است هر دو گفتند: بلى آن را از رسول خدا شنيديم!، فرمود: خدا وفرشته هاى او را شاهد مى گيرم كه شما، مرا نا راضى و عصبانى كرديد، اگر پيامبر اكرم را ملاقات كردم از هردوى شما شكايت خواهم كرد.

پس ازاين گفتگو و اظهار درد درونى فاطمة عليها السلام، ابوبكر گفت: أنا عائذ باللّه تعالى من سخطه و سخطك يا فاطمة من پناه مى برم به خدا از غضب او و غضب تو، اى فاطمة!

أبوبكر باشدت شروع به گريستن كرد در حالى كه فاطمة مى گفت: واللّه لأدعونّ اللّه عليك فى كلّ صلاة أصلّيها به خدا قسم پشت سر هر نمازى كه مى خوانم، بر تو نفرين خواهم كرد.

قال: فلم يبايع عليّاً كرّم اللّه وجهه، حتّى ماتت رضى اللّه عنهما ولم تمكث بعد أبيها إلّا خمساً وسبعين ليلةً (الخبر) پس على عليه السلام بيعت نكرد تافاطمة عليها السلام از دنيا رفت و بعد از پدر بيش از هفتاد و پنج روز زنده نماند (تاآخرخبر)(1)

البته طبق بيشتر روايات اهل سنت، مدت عمر فاطمه بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله ششماه بوده و لكن در اين روايت مانند اهل تشيع 75 روز آمده است ترمذى در صحيحش در باب (ما جاء فى تركة رسول اللّه) نقل مى كند: إنّ فاطمة قالت لأبى بكر و عمر و اللّه لاأكلّمكما أبداً فماتت و لا تكلّمهما همانا فاطمة به ابى بكر و عمر گفت


1- الإمامة والسياسة: ج 1 ص 13 ط دوم مصر؛ إمام المتقين: استاد عبد الرحمن شرقاوى ص 70؛

ص: 258

: به خدا قسم با شما حرف نمى زنم، ازدنيا رفت و با آنها حرف نزد(1)

بخارى در صحيحش در باب خمس مى نويسد: إنّ فاطمة بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله غضبت على أبى بكر فهجرته فلم تزل مهاجرته حتّى توفّيت وباز در باب غزوه خيبر مى گويد: إنّ فاطمة عليها السلام وجدت على أبى بكر فهجرته فلم تكلّمه حتى توفّيت ودر كتاب الفرائض روايت مى كند إنّ فاطمة عليها السلام هجرت أبابكر فلم تكلّمه حتى ماتت تمام اين روايت ها باصراحت كامل اشعار دارد بر اينكه دختر وحى تادم مرگ باابابكر و عمر سخن نگفت و با حالت غضب از دنيا رفت (2)

شمارا به خدا! اين آقايان كه، در روزهاى واپسينِ عُمرِ پاره تن رسول خدا، كه به صحت حديث فاطمه (دختر وحى)، گواهى و شهادت صريح دادند، و قدم رنجه فرموده!! به عيادت و دلجويى از دخت پيغمبر آمده بودند، باز مى گويم واقعاً براى دلجوئى از فاطمة آمده بودند؟! يا مى خواستند با كمال بى مهرى، به تحريم اقتصادى خود وغصب فدك، صورت شرعى بخشند و در برابر دختر وحى، باسنگدلى تمام، مانند خانه اش، دلش را هم به آتش بكشند، اگر راست مى گفتند: و براى دلجوئى و استرحام آمده بودند پس چرا در همان جلسه، با دادن مقدارى از حق خود، يا به قول خودشان، از صدقه پدرش كه به او حلال بود چيزى به او ارزانى دارند و كمى از درد دلش را التيام مى بخشيدند زهى بى انصافى و ..! چه ميشد مقدارى از ماترك پدر به او مى دادند از او دلجوئى نموده و او را از خود راضى مى كردند،

ولى پس از قرنها، تاريخ به ما مى آموزد كه اين كارهاى بظاهر عيادت از دختر وحى، بازى سياسى بيش نبوده است اما غافل از اينكه

گيرم كه خلق را به فريبت فريفتى***بادست انتقام طبيعت چه مى كنى


1- فضائل الخمسة من الصّحاح الستّة ج 3 ص 190 بنقل از صحيح ترمذى؛ قريب به اين مضمون را ابن قتبه دينورى در الإمامة و السّياسة ص 13- 14 چاپ 1377 هجرى مصطفى بابى حلبى مصر آورده است.
2- فضائل الخمسة من الصحاح الستّة: ج 3 ص 190؛ بنقل از صحيح بخارى و صحيح مسلم دركتاب جهاد ومسند احمد بن حنبل ج 1 ص 9 وبيهقى در كتاب سنن: ج 6 ص 300 چاپ حيدرآباد.

ص: 259

«- ناله فاطمة»

و أخيراً دخلوا الدّار، فخرجت فاطمة، فقالت: واللّه لتخرجنّ أو لأكشفنّ شعرى و لأعجّنّ إلى اللّه! فخرجوا و خرج من فى الدّار درنهايت داخل خانه شدند فاطمة بيرون آمد و گفت: به خدا قسم يا ازخانه بيرون مى رويد ويا موى سرم را باز ميكنم و به خدا شكايت مى برم! پس همگى و هركه درخانه بود بيرون رفتند(1)

بعد از آنكه عمر، أميرمؤمنان عليه السلام را بازور براى بيعت، به مسجد بردند فلمّا رأت فاطمة ماصنع عمر، صرخت و ولولت، واجتمع معها نساء كثير من الهاشميات و غيرهنّ، فخرجت إلى باب حجرتها، و نادت،

ياأبابكر! ماأسرع ماأغرتم على أهل بيت رسول اللّه! واللّه لا أكلّم عمر حتّى ألقى اللّه فاطمة عليها السلام اين صحنه دلخراش را ديد؛ ناله كرد وفرياد زد، زنان زيادى از بنى هاشم و غير بنى هاشم جمع شده (و دور او را گرفتند) پس به دَرِ حجره خود بيرون آمد (و ايستاد) و ندا درداد اى ابابكر! چه زود به اهل بيت رسول خدا غارت آورديد (وهجوم نموديد) به خدا سوگند تا (دَمِ مرگ و روزى كه) خدارا ملاقات نمايم، با عمر، حرف نخواهم زد!(2)

منظره جانگداز بردن ولىّ خدا، به طورى دختر وحى را منقلب كرد دردهاى (شكستن پهلو، و زخم فرو رفتن مسمارهاى دَر، برسينه، ناراحتى هاى زنانه سقط جنين، و سوزش جاى تازيانه قنفذ (غلام و ياور عمر) كه در حديث به كالدُّملج يعنى اثر تازيانه در بازوى زهراء مانند دست بند و النگو جا گذاشت وو .. همه اينها را از ياد برد و فرياد زد) ياقوم خلّوابن عمّى أو لأكشف للدّعاء رأسى وأشكوا إلى اللّه شجونى اى مردم از پسر عمويم دست برداريد و گر نه سرم را برهنه كرده، داغ دلم را براى شكايت، به پيشگاه خداوند مى برم.


1- تاريخ يعقوبى: ج 2 ص 85؛ من حيات الخليفة ص 128.
2- شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد: ج 2 ص 19.

ص: 260

«پهلوى شكسته و روى نيلى!!»

اين روايات را از مصادر شيعه بخوانيد.

از على بن ابى طالب عليه السلام روايت شده است كه فرمود: من و فاطمة و حسن و حسين در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم به مانگاهى كرد و گريست گفتم: اى رسول خدا چرا گريه ميكنى؟! فرمود: بر آنچه كه بعد از من به سر شما خواهد آمد.

گفتم چه خواهد شد؟! فرمود: گريه من براى ضربتى است كه به سرتو و سيلى كه به صورت فاطمة وبه طعنة (يعنى ضربتى كه بانيزه) به ران حسن مى زنند و زهرى كه به او مى خورانند و بركشته شدن حسين، مى باشد.

پس اهل بيت همگى گريستند عرض كردم اى رسول خدا، خدا ما را نيافريده مگر براى بلا! فرمود: مژده باد بر تو اى على خداوند بر من عهد كرده (قول داده) إنّه لا يحبك الّا مؤمن و لا يبغضك الّا منافق (1) ترا دوست نمى دارد مگر مؤمن و دشمن ندارد مگر منافق.

مرور أيام و گذشت زمان پيشگوئى رسول خدا صلى الله عليه و آله را به مرحله ظهور رسانيد.

فدخل عمر و صفق على خدّها صفقة من ظاهر الخمار، فانقطع قرطها و تناثرت إلى الأرض (2) پس عمر وارد شد و از روى روبند، طورى سيلى به صورت زهراء زد كه گوشواره هايش پاره شد و بر زمين ريخت.

پس از بياناتى فرمود: جبرئيل گفت: ألا أخبرك بما يجرى عليهم بعدك؟! فقلت:

بلى يا أخى يا جبرئيل فقال: أمّا إبنتك فهى أول أهلك لحاقاً بك، بعد أن تظلم و يؤخذ حقّها و تمنع إرثها و يظلم بعلها و يكسر ضلعها (الخبر)(3) آيا به جريانات بعد از ترا بازگو كنم؟! گفتم: بلى اى برادر جبرئيل.


1- أمالى صدوق ص 134؛ المناقب: 2/ 209؛ بحار: 27/ 209 و 28/ 51 و 44/ 149.
2- دلائل الإمامة ج 2؛ بحارالأنوار: 30/ 294 و 349.؛ ارشادالقلوب: ج 2؛ الهداية الكبرى: ص 179، 7؛ المحتضر: ص 44- 45- 40؛ و از بعض روايات استفاده مى شود هنگامى كه اميرمؤمنان عليه السلام را از خانه بيرون مى كردند و زهراء مظلومة مانع ميشد، عمر به صورتش سيلى زد. به كتاب الكوكب الدُرّىّ ص 195 مراجعه شود.
3- غوالى اللّئالى: 1/ 199.

ص: 261

گفت: اما دخترت نخستين كس از اهلبيت تو است كه به تو ملحق مى شود بعد از آنكه در باره او ظلم شود و حقش رابگيرند واز ارثش مانع شوند و شوهرش مظلوم شود و پهلويش شكسته شود (تاآخرخبر)

و فى رواية أخرى: ألجأها قنفذ إلى عضادة بيتها و دفعها فكسر ضلعاً من جنبها فألقت جنيناً من بطنها، فلم تزل صاحبة فراش حتى ماتت من ذالك شهيدةً(1) در روايت ديگر است: قنفذ (دختر وحى) را چنان به چهارچوب در، فشرد يك دنده از پهلويش، شكست و آن را كه در شكمش بود انداخت از آن روز به رختخواب افتاد ديگر بهبودى نيافت و شهيده از دنيا رفت.

«خانه فاطمة خانه رسول خداست»

روايت شده است: پيامبر وقتى كه آيه فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (2) را تلاوت كرد مردى برخاست و گفت اين خانه ها كدامند فرمود خانه هاى پيامبران؛

ابوبكر برخاست و با اشاره به خانه امير و فاطمه عليهما السلام پرسيد؟ آيا اين خانه هم از آنهاست؟! فرمود: نعم من أفضلها(3) بلى از بهترينشان.

ابن عباس در اين مورد آورده است كه در مسجد پيامبر بوديم، يكى از حاضران آيه فى بيوت .... را تلاوت نمود، من از پيامبر سؤال نمودم آنها چه خانه هائى هستند؟! فرمود: بيوت الأنبياء و أومأ بيده الى منزل فاطمة خانه پيامبران و به خانه


1- كتاب سليم: ص 85؛ احتجاج: ص 83. در باره شكستن دنده شريفه اش روايات ديگرى است كه به كتاب سليم: 2/ 907( چاپ جديد) أمالى صدوق: ص 114( چاپ بيروت ص 100) الفضائل: ص 9؛ المحتضر: ص 61، 109؛ باخط شيخ جبعى كه بخارى از آن نقل كرده است: 101/ 44؛ فرائد السّمطين: 2/ 35؛ إرشادالقلوب: ص 295؛ مصباح كفعمى: ص 553 مراجعه شود.
2- نور: 36.
3- كشف الغمّه أربلى: ص 319؛ تفسير البرهان: 3/ 139.

ص: 262

فاطمه اشاره نمود يعنى اين خانه.(1)

جابر أنصارى گويد: روزى با رسول خدا صلى الله عليه و آله به خانه فاطمه رفتيم سه مرتبه سلام كرد و اجازه ورود خواست! در هر سه بار فاطمه جواب سلام و اجاز ه را داد و آن وقت به خانه فاطمه داخل شد.(2)

رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگام رحلت وصيتى كه مى كرد، رو به انصار نمود، و فرمود:

ألا فاسمعوا و من حضر، ألا إنّ فاطمة بابها بابى بيتها بيتى، فمن هتكه فقد هتك حجاب اللّه آگاه باشيد بشنويد و هركس كه حضور دارد، بداند، دَرِ (خانه) فاطمة دَرِ من است و خانه او خانه من است پس هر كس آن خانه را هتك حرمت نمايد (پرده احترام آن خانه را بدرد) پرده حرمت خدا را دريده است (عيسى راوى حديث گويد) فبكى أبوالحسن طويلًا، و قطع عنه بقيّة كلامه و أكثر البكاء، و قال: «هُتك و اللّه حجاب اللّه هُتك واللّه حجاب اللّه، هُتك و اللّه حجاب اللّه، يا أمّه ياأمّه صلوات اللّه عليها پس امام موسى كاظم عليه السلام بقيه حرفش را بريد سه بار فرمود: به خدا قسم پرده خدا دريده شد و دو مرتبه فرمود: اى مادر اى مادر! درود خدا بر او باد.(3)

آتش به درِ فاطمة

عبد القاهر بن طاهر بغدادى متوفاى 429 در باره اين حادثة چنين گويد: ثمّ إنّ النّظّام (4) ... كان طعن فى الفاروق عمر، و زعم ... أنه شك يوم الحديبية فى دينه، و شك يوم وفاة النّبى صلى الله عليه و آله، و أنّه كان فيمن نفر بالنّبى صلى الله عليه و آله ليلة العقبة، و أنّه ضرب فاطمة عليها السلام و منع ميراث العترة(5) سپس نظّام در كار هاى فاروق عمر، به او طعنه ميزد و (


1- كمال الدّين: ص 218؛ كشف الغمّة: ص 125/ 319.
2- فروع كافى: 5/ باب الدّخول على النّساء حديث 5.
3- الطرائف ابن طاوس: ص 19؛ بحارالأنوار: ج 22 ص 477/ 20.
4- نامش أبو اسحاق ابراهيم بن سيار استاد جاحظ بود- جاحظ گويد: كان النظّام أشدّ النّاس إنكاراً على الرّافضة لطعنهم فى الصّحابة.( شرح نهج البلاغة 20/ 31- 32.)
5- الفرق بين الفرق: ص 141- 140( چاپ دار المعرفة بيروت) الهجوم ص 178.

ص: 263

چندتاى آنها را مى شمرد كه عمر) گمان ميكرد در روز صلح حديبيه در دينش شك نمود و در روز وفات رسول خدا شك كرد و او با كسانى بود كه در عقبه تبوك مى خواستند شتر پيامبر را رم داده و هلاك نمايند و فاطمه را زد و عترت را از ارث پدرى مانع شد (و محروم ساخت.)

قال النظّام (1) إنّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة، حتّى ألقت الجنين من بطنها(2) و ألقت المحسن من بطنها و كان يصيح، أحرقوا دارها بمن فيها، و ماكان فى الدّار غير على و فاطمة و الحسن و الحسين (3) نظّام گويد: عمر در روز بيعت (چنان) بر شكم فاطمة زد كه سقط جنين كرد (محسنش راسقط نمود)، و فرياد مى زد خانه را با هركه در آن است بسوزانيد! در حالى در خانه، جز على و فاطمة و حسن و حسين، كس ديگرى نبود!،(4)

بلاذرى از سليمان تيمى، و از ابن عون آورده است: إنّ أبابكر أرسل إلى علىّ يريد البيعة فلم يبايع، فجاء عمر، و معه فتيلة فتلقّته فاطمة على الباب فقالت فاطمة: يابن الخطاب أتراك محرقاً علىّ بابى!؟ قال: نعم، و ذالك أقوى فيما به أبوك! بدرستى كه ابابكر كسى را به سوى على، فرستاد تا از او بيعت گيرد، او هم بيعت نكرد، عمر با فتيله اى (مشعلى از آتش) آمد، فاطمة دَمِ دَر، جلوى او را گرفت و فرمود: اى پسر خطّاب! آيا تصميم گرفته اى خانه مرا بسوزانى!؟ گفت: بلى، اين كار من، آنچه را كه پدرت آورده است، تقويت مى كند!(5)

(براى بقاى دين پدرت بايد دَرِ ترا بسوزانم، در واقع دَرِ خود رسول خدا صلى الله عليه و آله را براى تقويت دينش آتش مى زنم بنازم به اين اجتهاد!!).

استاد عبدالفتاح عبد المقصود مى گويد: أتى عمر بن الخطاب منزل علىّ و فيه


1- نظّام در سال 231 هجرى وفات يافت.
2- تا اينجا، صفدى در كتاب الوافى بالوفيات ج 6 ص 17 آورده است و اضافه كرده وألقت المحسن من بطنها محسنش را از شكم خود انداخت!.
3- الملل و نحل شهرستانى: ج 1 ص 57.
4- من حيات الخليفة ص 296؛ بنقل از مصادر بالا.
5- أنساب الأشراف بلاذرى: ج 1 ص 587؛ من حيات الخليفة ص 297.

ص: 264

طلحة، و الّزبير و فيه رجال من المهاجرين، فقال: و اللّه لأحرقنّ عليكم أولتخرجنّ إلى البيعة عمر به منزل على آمد، و در آن منزل، طلحة و زبير و مردانى از انصار بودند گفت: به خدا قسم خانه را آتش مى زنم! يا اينكه براى بيعت بيرون آييد!(1).

در مدارك معتبر زيادى از اهل سنت آورده اند: أنّ عمر أتى بالحطب ليحرق باب فاطمة بضعة رسول اللّه صلى الله عليه و آله على من فيه، و قيل لعمر إنّ فيه فاطمة، قال: و إن.

بدرستى كه عمر هيزم آورد تا دَرِفاطمة پاره تن رسول خدا صلى الله عليه و آله را با هر كه در آن است، بسوزاند! به او گفتند: فاطمة در آن است، گفت: اگر چه (فاطمة هم در آنجا باشد).(2)

و قيل أيضاً، إنّ عمر جاء بقبس من نار على أن يضرم عليهم الدّار، فلقيتهم فاطمة، فقالت: يابن الخطاب! أجئت لتحرق دارنا؟! قال: نعم! أو تدخلوا فيما دخلت فيه الأمّة گفته شده است، عمر باشعله اى از آتش آمد كه خانه را بر آنها بسوزاند، فاطمة او را ملاقات كرد و گفت: آيا آمده اى خانه مرا آتش بزنى!؟ گفت بلى! مگر اينكه داخل شويد به آنچه كه امت داخل شده است (يعنى بايد به ابوبكر بيعت كنيد).(3)

«إنطلق عمر و خالد بن الوليد إلى بيت فاطمة»(4) «حتى هجموا على الدّار.(5) » عمر وخالد بن وليد به سوى خانه فاطمة رفته و به خانه هجوم بردند.


1- ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغة ج 1 ص 134 مى گويد: عمر با مردانى از انصار و نفرات كمى از مهاجرين به خانه فاطمة آمد و گفت: به خدائى كه جان عمر در دست اوست، يا بايد بيرون بياييد بيعت كنيد و يا خانه را بر شما مى سوزانم( يك پارچه آتش مى كنم)!.
2- أنساب الأشراف بلاذرى: ج 1 ص 278؛ تاريخ أبى الفداء: ج 1 ص 156: الإمامة والسياسة: ج 1 ص 20؛ العقد الفريد: ج 2 ص 176؛ شهيرات النساء: ج 3 ص 33؛ الإمام على عبد الفتاح عبد المقصود: ج 2 ص 266؛ شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد: ج 2 ص 156؛ من حيات الخليفة ص 296 به نقل از مصادر مختلف.
3- تاريخ ابى الفداء: ج 1 ص 156؛ العقد الفريد: ج 3 ص 64؛ من حيات الخليفة ص 127.
4- ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغة: ج 2 ص 19؛
5- تاريخ يعقوبى: ج 2 ص 85؛

ص: 265

و فى رواية أخرى أنّ فاطمة تلقّف عمر على الباب، فقالت فاطمة: يابن الخطّاب! أتراك محرّقاً علىّ بابى؟! قال: نعم! در روايت ديگر است كه فاطمة عمر را در دَمِ در ديد و گفت: اى پسر خطاب آيا مى خواهى دَرِ (خانه) مرا آتش بزنى! گفت: بلى!.(1)

و يذكر عروة ابن الزّبير أن «أُرهِبَ بنو هاشم و جُمِع لهم الحطب لتحريقهم» عروة پسر زبير گويد: بنى هاشم را، ترسانيده بودند و براى سوزاندن آنها هيزم گرد آورده بودند.(2)

و فرياد مى كرد: أحرقوا دارها بمن فيها.(3) خانه فاطمه را باهركه در آن است بسوزانيد.

فاطمة با صداى بلند ناله سر داد، پدرم اى رسول خدا! بعد از تو چه چيزها از پسر ابى قحافة و پسر خطاب ديديم.

فلما سمع القوم صوتها و بكائها، انصرفوا باكين و بقى عمر و معه قوم.(4) زمانى كه مردم صداى ناله فاطمه را شنيدند برگشتند مگر عمر و عده اى از يارانش.

فأخذت النّار فى خشب الباب (5) پس آتش در چوبهاى دَر سرايت كرد.

فدخل قنفذ يده يروم فتح الباب (6) پس قنفذ (يار و خدمتكار عمر) دستش را برد و سعى در باز كردن دَر، داشت.


1- تاريخ الخميس دياربكرى: ج 1 ص 178،؛ كنزالعمال: ج 3 ص 140؛ الرّياض النضرة ج 1 ص 167؛ أنساب الأشراف: ج 1 ص 58؛ شرح نهج البلاغة: ج 1 132 من حيات الخليفة ص 128.
2- براى آگاه شدن از تهديد عمر، با آتش زدن! به كتابهاى، تاريخ طبرى ج 3 ص 2 الإمامة و السياسة ج 1 ص 12؛ العقد الفريد: ج 4 ص 259، تاريخ أبى الفداء ج 1 ص 156 تاريخ ابن شحنه در حاشيه الكامل ج 7؛ أعلام النساء ج 3 ص 1207 مراجعه شود.
3- الملل ونحل: 1/ 57؛ در كربلا هم پيروانش دستور دادند أحرقواالخيام و من فيها خيمه ها و هر كه درآن است آتش زنيد.
4- الإمامة و السّياسة 1/ 20؛ المسترشد: ص 377- 378.
5- الهداية الكبرى: ص 407؛ بحارالأنوار: 53/ 19.
6- الهداية الكبرى: ص 407؛ بحار 53/ 19.

ص: 266

عمر به على عليه السلام گفت: بلند شو و به ابى بكر بيعت نما، آنحضرت ايستادگى كرد، عمر دستش را گرفت و گفت: بلند شو، حضرت از ايستادن ممانعت نمود(1).

و فى رواية: إلتفت عمر إلى من حوله و قال: اضربوا فاطمة، فانهالت السّياط على حبيبة رسول اللّه صلى الله عليه و آله و بضعته حتى أدموا جسمها و بقيت آثار العصرة القاسية و الصّدمة المريرة، تنخر فى جسم فاطمة، فأصبحت مريضة عليلة حزينة(2) در روايتى است كه: عمر رو به اطرافيانش كرد و گفت: فاطمه را بزنيد!!! تازيانه ها به حبيبه و پاره تن رسول خدا، فرود آمد تا خون آلودش كردند و (چنان فشردند كه) آثار آن فشار بيباكانه و آسيبهاى تلخ در جسمش ماند و او را پوسانيد و مريضه و عليله و حزينه بسترى شد (و در نهايت با آن صدمه ها به شهادت رسيد).

واسودّ متنها من أثرالضرب (3) و بقى إلى أن قبضت (4) در چندين روايت اين گونه آمده است كه: عمر با غلاف شمشير به پهلويش و با تازيانه به بازويش چنان كوبيد كه بدنش سياه شد و اثر اين ضربات تا دم مرگ مانده بود.

سلمان گويد: من ديدم ابوبكر و اطرافيانش همگى به گريه افتادند جز عمر و خالد بن وليد و مغيرة بن شعبه، به گريه افتادن آنهارا در كتاب الإمامة و السياسة: 1/ 20؛ المسترشد: ص 377- 378 نيز آورده اند.

در دو كتاب «الهجوم على بيت فاطمة عليها السلام» و صلى الله عليه و سلم مأساة الزّهراء عليها السلام» در اين باره مطالب بامدارك زيادى آمده است، طالبين به آن و كتاب هاى مربوطه ديگر مراجعه نمايند.

«- ميان در و ديوار»

++ وعصرها بين الباب والحائط عصرة شديدة قاسية حتّى كادت روحها أن تخرج من شدّة العصرة، و نبت المسمار فى صدرها(5) و فاطمه را ميان دَر و ديوار بشدّت فشار داد كه كم مانده بود از شدت فشار، روح از بدنش بيرون رود به گونه اى كه


1- شرح نهج البلاغة: 2/ 57 و 6/ 49.
2- مؤتمر علماء بغداد: ص 63.
3- جنّة العاصمة: ص 252؛ شمس الضحى: ص 154.
4- مصائب المعصومين: ص 127 وغير آن.
5- مؤتمر علماء بغداد: ص 63.

ص: 267

ميخ دَر، به سينه زهراء فرو رفت.

فسقطت لوجهها والنّار تسعر(1) به رو در افتاد در حالى كه آتش زبانه مى كشيد.

«جنين مظلوم»

++ و كانت حاملة بالمحسن لستّة أشهر فأسقطته (2) چون به بچه ششماهه بنام محسن، حامله بود، آن را نيز سقط نمود.

شكى نيست كه در اولاد فاطمه زهراء عليها السلام پسرى بنام محسن وجود داشته و منكر آن يا عنود است و يا بى خبر از تاريخ، چون وجود او علاوه بر اينكه در اسناد معتبر اسلامى آمده است، در كتاب آسمانى تورات نيز، بدينگونه مذكور است «اى موسى من ترا اختيار كردم و براى تو هم وزيرى برگزيدم، آن هم برادر پدر و مادرى تو هارون است، چنانكه براى محمد «إليا» كه برادر و وزير و وصى و خليفه بعد از اوست؛ اختيار نمودم؛ طوبى لكما من أخوين، و طوبى لهما من أخوين؛ إليا أبوالسّبطين الحسن و الحسين و محسن الثّالث من ولده، كما جعلت لك لأخيك هارون شبراً و شبيراً و مشبّراً خوش به حال شما دو برادر و خوشا به حال آن دو برادر، «إليا» پدر دوسبط حسن و حسين و محسن سومين فرزند از اولاد او است، همانطور كه من براى برادر تو شبر و شبير و مشبّر را قرار داده ام (3)

در اينجا ناگزيرم براى حفظ آثار و حقانيت پيروان أهلبيت عليهم السلام و براى اثبات بودن محسن و سقط او به مدارك ذيل كه مشتى از خروار است و به دو مطلب توجه نمائيد و قضاوت كنيد!!.

1- آنانكه از دانشمندان أهل سنّت، محسن را در شمار اولاد أمير مؤمنان عليه السلام اسم برده اند زياده از آن است كه در اين مختصر بگنجد فقط براى اطلاع به نام چند


1- الهداية الكبرى: ص 178/ 179.
2- الهداية الكبرى: ص 407؛ بحار: 30/ 19.
3- مناقب ابن شهر آشوب مازندرانى از ابى بكر شيرازى در كتاب« فيمانزل من القرآن فى أميرالمؤمنين عليه السلام از مقاتل او هم از عطاء در تفسير آيه مباركه 87 بقرة\i« وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ»\E بحارالأنوار: 38/ 145؛ الهجوم ص 458.

ص: 268

نفر آنها با تاريخ وفاتشان و با استفاده از دو كتاب «مأساة الزّهراء» ص 452 ببعد و «الهجوم على بيت فاطمة عليها السلام رحمهما الله ص 456 ببعد را، در اين مختصر بياورم،

ابن اسحق (متوفاى 151) در السّيره: ص 247. ابن قتيبه دينورى (م 276) در المعارف: ص 91. بلاذرى (م 279) در أنساب الأشراف: 2/ 189 و 2/ 411.

يعقوبى (م 292) التّاريخ: 2/ 213. طبرى (م 310) التّاريخ: 5/ 153؛ دولابى (م 310) درالذّريّة الطّاهرة: ص 92- 99؛ مسعودى (346) مروج الذّهب: 3/ 63؛ ابن حبان البستى (م 354) در الثّقات: 2/ 144- 304 و در سيره نبوية و أخبارالخلفاء ص 409- 553؛ المقدسى (م 355) در البدء والتّاريخ: 5/ 73- 75.

القاضى القضاعى در الإنباء بأنباء الأنبياء: ص 137؛ ابن حزم أندلسى (م 456) در جمهرة أنساب العرب: ص 16 و 37. البيهقى (م 458) در دلائل النّبوّة: 3/ 162؛ ابن فندق (م 565) در لباب الأنساب: 1/ 336- 337. الخطيب الخوارزمى (م 568) در مقتل الحسين: 1/ 83. ابوالفرج بن الجوزى (م 597) در صفوة الصفوة:

2/ 9 و تلفيح فهوم اهل الأثر: ص 32. الحافظ المقدسى الجماعيلى (م 600) در سيرة النبى و اصحابه: ص 29 و 67؛ الأشعرى القرطبى (القرن السادس) در التّعريف فى الأنساب: ص 42. ابن الأثير (606) در جامع الاصول: 12/ 9 و 10.

ابن الأثير (630) در اسد الغابة: 2/ 11، الكامل فى التاريخ: 3/ 397. محمد بن طلحة الشافعى (652) در مطالب السؤول: ص 9. حسام الدين المحلى (652) در الحدائق الوردية: 1/ 52. سبط بن الجوزى (654) تذكرة الخواص: ص 322.

النووى (676) تهذيب الاسماء: 1/ 349. احمد بن عبدالله الطبرى (694) ذخائر العقبى ص 55 و 116، الرياض النضرة ص 707. ابن الكازرونى (697) مختصر التاريخ: ص 54. التلمسانى (قرن 7) فى الجوهرة ص 19 النّخجوانى (714) تجارب السلف: ص 36 البناكتى (730) روضة الاحباب (تاريخ البناكتى): ص 98. ابوالفداء (732) المختصر فى اخبار شبر (تاريخ ابى الفداء): 1/ 181. ابن سيد الناس (734) عيون الاثر: 2/ 365. النويرى (737) نهاية الارب: 18/ 213 و 20/ 221- 223، الحافظ جمال الدين المزى (742) تهذيب الكمال: 1/ 191. الذهبى (848) سير اعلام النبلاء: 2/ 88- 119، تهذيب سير اعلام النبلاء: 1/ 54، المشتبه: 1/ 576،

ص: 269

ابن الوردى (749) تتمة المختصر: 1/ 249، ابو الفداء بن كثير الدمشقى (774) البداية و النهاية: 3/ 418 و 5/ 314 و 6/ 365 و 6/ 332، السيرة النبوية: 4/ 582 و 611. ابن منظور (711) لسان العرب: 4/ 393- شبر- الصفدى (764) الوافى بالوفيات: 1/ 82. ابوبكر الدوادارى (قرن 8) كنزالدرر: 3/ 131 و 406. محمد بن شحنة (817) فى روضة المناظر، در حاشية الكامل: 11/ 132. الفيروز آبادى (817) قاموس المحيط: 2/ 55. القلقشندى (م 821) مآثر الانافة:/ 1 100. ابوزرعة العراقى (م 826) طرح التثريب: 1/ 150. غياث الدين البلخى (خواند مير) (م 832) حبيب السير: 1/ 436. ابن المرتضى (م 840) البحر الزّخار: 1/ 208. ابن ناصرالدين الدمشقى (م 842) فى توضيح المشتبه: 8/ 82. العسقلانى (م 852) فى الاصابة: 3/ 471؛ تبصير المنتبه بتحرير المشتبه: 4/ 1264. الباعونى الشافعى: (م 871) فى جواهر المطالب: 2/ 121. السخاوى (م 902) فى التحفة اللطيفة: 1/ 40 و 3/ 448. القسطلانى (م 923) فى المواهب اللدنية: 1/ 258 و شرحه للزرقانى: 3/ 207. شمس الدين محمد بن طولون (م 953) فى الائمة الاثناعشر: ص 58.

الدياربكرى (م 982) فى تاريخ الخميس: 2/ 284. الأشخر اليمنى (القرن العاشر) فى شرح بهجة المحافل: 2/ 138. العلامة المناوى (م 1031) فى اتحاف السائل:

ص 33. العصامى المكى (م 1111) فى سمط النجوم العوالى: 1/ 437 و 2/ 512.

البدخشانى الحارثى (م بعد 1126) فى نزل الابرار: ص 134. الزبيدى (م 1205) فى تاج العروس: 18/ 147 (آخر مادة حسن). ابن خيرالله العمرى (م حدود 1232) فى مهذب الروضة الفيحاء: ص 149. القندوزى (م 1294) فى ينابيع المودّة: ص 201. الشبلنجى (م 1308) فى نور الابصار: ص 53، 114. الببلاوى فى تاريخ الهجرة النبوية: ص 58. عمر ابوالنصر فى فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله: ص 99- 100. الاديبة زينب بنت يوسف فواز العاملى فى الدر المنثور: ص 361. العقاد فى موسوعة العقاد: 2/ 819. الدكتور بيّومى فى السيدة فاطمة الزهراء عليها السلام: ص 127.

توفيق ابو علم فى اهل البيت عليهم السلام: ص 152. ابوالحسن الندوى فى المرتضى: ص 87، 168.

2- آنانكه تعداد فرزندان أميرالمؤمنين عليه السلام را به شمارش آورده اند، محسن را نيز

ص: 270

در عداد آنها نام برده و سقط شده تعبير كرده اند.

ابن أبى الثّلج البغدادى (متوفاى 325) و محسنٌ سقط (تاريخ الأئمة: ص 16 در «مجموعة نفيسة» تاريخ أهل البيت ص 63 چاپ آل البيت. شيخ حسين بن حمدان الخصيبى (م 334) «و محسناً سقطاً» (الهداية الكبرى: ص 180.

محمّد بن طلحة الشّافعى (م 652) كان سقطاً (مطالب السؤل فى مناقب آل الرّسول ص 62؛ عنه كشف الغمّة: 1/ 441. حافظ جمال الدّين المزى (م 742) محسن عليه السلام درج سقطاً تهذيب الكمال: 20/ 479. الحسنى الفاسى المكّى (م 832) والّذين لم يعقّبوا محسّن عليه السلام درج سقطاً (العقد الثّمين فى أخبارالبلد الأمين: 6/ 203. ابراهيم الطرابلسى الحنفى (م 841) والصّحيح إنّ فاطمة أسقطت جنيناً (مأساة الزّهراء عليها السلام: 2/ 131 بنقل از كتاب أولاد الإمام على عليه السلام. ابن صبّاغ المالكى (م 855) و أنّه كان سقطاً (الفصول المهمّة: ص 126. و قريب به اين را از حافظ أبى عبداللّه محمد بن يوسف بلخى شافعى نقل كرده است (المناقب الثّلاثة للفارس الكرّار أمير المؤمنين الإمام على بن أبى طالب و نجليه ص 120 ط مصر. الصفورى الشّافعى (م 894) والمحسن كان سقطاً) (نزهة المجالس: 2/ 194 (چاپ دارالجيل ص 579) در كتاب ديگرش از كتاب الإستيعاب ابن عبد البرّ نقل كرده است و أسقطت فاطمة عليها السلام سقط (سقطاً) سمّاه علىّ محسناً (المحاسن المجتمعة فى الخلفاء الأربعة: ص 164) جمال الدّين يوسف المقدّسى گويد: (م 909) محسن قيل: سقط و قيل بل درج صغيراً و الصّحيح أنّ فاطمة أسقطته جنيناً (الشّجرة النّبويّة فى نسب خير البريّة ص 60 چاپ دمشق). محمد الصّبان (م 1206) و أمّا المحسن فأدرج سقطاً (إسعاف الرّاغبين ص 93 چاپ شده در حاشيه نور الابصار). شيخ حسن العدوى الحمزاوى (ق 13) و أمّا المحسن فأدرج سقطاً (مشارق الأنوار فى فوز أهل الإعتبار: ص 133). مؤلف نسمات الأسحار گويد: و محسناً أسقطته سقطاً (نسمات الأسحار: ص 109).

در روايات گذشته نوشتيم كه سبب و علّت سقط جنين، هجوم وحشيانه عمر و دار ودسته اش به خانه فاطمة عليها السلام بود چنانكه اين مطلب را روايت كرده اند،

ابن قتيبه دينورى (م 276) در المعارف و از آن نقل كرده ابن شهر آشوب در

ص: 271

المناقب: 3/ 358؛ مثالب النواصب: ص 419). الملطى الشّافعى (م 377) در التّنبيه و الرّد ص 25- 26. مقاتل بن عطيّة (م 505) مؤتمر علمائ بغداد: ص 63؛ الخلافة و الإمامة: ص 160- 161. شهرستانى (م 548) الملل و النحل: 1/ 57.

الجوينى (م 722) فرائدالسّمطين: 2/ 35. الحافظ الذّهبى (م 738) ميزان الإعتدال:

1/ 139؛ سير أعلام النّبلاء: 15/ 578. الصّفدى (م 764) الوافى بالوفيات: 6/ 17.

ابن حجر العسقلانى (م 852) لسان الميزان: 1/ 268. العقّاد فاطمةالزّهراء عليها السلام و الفاطميّون: ص 68.

أمّا علماء شيعة بطور اجماع و متواتر به شهادت محسن بن على عليه السلام در اثر هجوم و فشار ميان در و ديوار و و .. قائل هستند؛

الطّبرسى (م 548) «والمحسن أُسقط» (تاج المواليد: ص 18 در ضمن (المجموعة النّفيسة: ص 94. در جاى ديگر نقل مى كند: كان لفاطمة عليها السلام خمسة أولاد ... و ولد ذكر أسقطته فاطمة عليها السلام بعد النّبىّ صلى الله عليه و آله و قد كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله سمّاه، و هو حمل، محسناً همان مصدر و قريب به اين كلام را در إعلام الورى ص 203 و شيخ مفيد (م 413) در ارشاد: 1/ 355) و ابن بطريق (م 600) در العمدة: ص 30 شيخ أربلى (م 629) در كشف الغمّة: 1/ 441 و علامه حلّى در المستجاد: ص 140. و ساير علماى شيعه كه آن را با جمله (و روايات الشّيعة مستفيضة) تواريخ النّبى و الال: ص 116 محقق شوشترى) و روايات الشّيعة فى ذالك مشهورة متواترة و عليه إجماعهم (الهجوم: ص 464)

علّامه مجلسى مى گويد: قد استفاض فى رواياتنا بل فى رواياتهم أنّه (عمر) روّع فاطمة عليها السلام حتّى ألقت ما فى بطنها بحارالأنوار: 28 409، حق اليقين: ص 203 گفتنى ها زياد و رعايت اتّحاد مقرون به احتياط است تا يوسف گمگشته اش ازپس پرده غيبت، اعلام ظهور نمايد و با ستمگران مادرش تصفيه حساب نموده و عاشقان چشم براهش را شاد و خرّم نمايد.

اى تير غمت را دل عشّاق نشانه***خواهد به سر آيد غم هجران تو يانه

آه يا فضّة! فخذينى فقد و اللّه قتل ما فى أحشائى، ثمّ استندت إلى الجدار و هى

ص: 272

تمخض (1) آه اى فضّة مرا (درياب و) بگير به خدا قسم آنكه در شكم داشتم، كشته شد سپس به ديوار تكيه داد و درد زايمان گرفت.

فدخل عمر و صفق على خدّها صفقة من ظاهر الخمار، فانقطع قرطها و تناثرت إلى الأرض (2) فخرج أميرالمؤمنين عليه السلام من داخل الدّار محمّرالعين حاسراً، حتى ألقى ملائته عليها و ضمّها إلى صدره و صاح بفضّة: يا فضّة مولاتك فاقبلى منها ماتقبله النّساء فقد جائهاالمخاض من الرّفسة و ردّالباب، فأسقطت محسناً.

وقال: عليه السلام إنّه (اى المحسن) لاحق بجدّه رسول اللّه صلى الله عليه و آله فيشكوا إليه، و قال عليه السلام لفضّة: واريه بقعر البيت (3) پس عمر وارد شد و از روى روبند، طورى سيلى به صورت زهراء زد كه گوشواره هايش پاره شد و بر زمين ريخت.

اميرمؤمنان عليه السلام از خانه با چشمان سرخ (خون آلود) و سر برهنه، بيرون آمد عبايش را به روى زهراء كشيد و او را به سينه چسبانيد و فضّه را صدا زد: اى فضّه بانويت را درياب بگير از او چيزى را كه قابله ها مى گيرند همانا ازشدت فشار، درد زايمانش گرفته!! (و بچه اش را سقط مى كند)، دَر را بست و محسن

(جنين) را سقط نمود.

على عليه السلام فرمود او (محسن) به جدّش ملحق مى شود و شكايت خود را مى كند، و به فضّه فرمود: فاطمه را به توى خانه ببر.

به تعدادى از روايات اهل سنت توجه نمائيد.++

شهرستانى صاحب ملل و نحل متوفاى 548 گويد: وقال (اى النظّام) إنّ عمر ضرب بطن فاطمة عليها السلام يوم البيعة حتى ألقت الجنين من بطنها و كان يصيح: أحرقوا


1- دلائل الإمامة: ج 2؛ بحارالأنوار: 30/ 294.
2- دلائل الإمامة ج 2؛ بحار: 30/ 294.؛ ارشادالقلوب: ج 2؛ بحار 30/ 349؛ الهداية الكبرى: ص 179، 7؛ المحتضر: ص 44- 45- 40؛ و از بعض روايات استفاده مى شود هنگامى كه اميرمؤمنان عليه السلام را از خانه بيرون مى كردند و زهراء مظلومة مانع ميشد، عمر به صورتش سيلى زد. به كتاب كوكب دُرّى ص 195 مراجعه شود.
3- الهداية الكبرى: ص 408.

ص: 273

دارها بمن فيها. وماكان فى الدّار غير علىّ و فاطمة والحسن والحسين (1) و نظّام گويد: همانا عمر در روز بيعت طورى بر بطن فاطمه زد كه جنينش را انداخت و (عمر) فرياد مى زد خانه فاطمه را با هركه در آن هست آتش بزنيد و بسوزانيد در حالى در خانه جز على و فاطمه و حسن و حسين كس ديگرى نبود جملات بالا را بسيارى از علماى سنى ها از نظّام نقل كرده اند از جمله مقريزى متوفاى 845(2) و صفدى متوفاى 764(3) و دكترعبدالرحمن بدوى (4) والبكرى (5). ابن قتيبة در كتاب المعارف مى نويسد: إنّ محسناً فسد من زخم قنفذ العدوى (6) همانا محسن از شدت فشار قنفذ عدوى فاسد شد (از بين رفت) اين عبارت را ابن شهرآشوب مازندرانى متوفاى 558 از همان كتاب نقل كرده است.

و بسيارى از علماى شيعه مانند سيد مرتضى بن الداعى الحسنى الرازى (قرن ششم (7) و سايرين كه نقل آنها به طول مى آنجامد.

گنجى شافعى متوفاى 658 نيز ظاهراً بنقل از مفيد گويد: فاطمة بعد از پيامبر پسرى سقط نمود كه نامش محسن بود اين نام را رسول خدا براو گذاشته بود.

گنجى گويد: اين چيزى است كه در نزد هيچ اهل نقل پيدا نمى شود مگر در پيش ابن قتيبة(8) اما متأسفانة در چاپهاى بعدى (كتاب المعارف) دزدان تاريخ اين جمله هارا برداشتند.

حافظ ذهبى متوفاى 748 از محمد بن احمد بن حماد كوفى نقل كرده است كه


1- ملل ونحل: 1/ 57 چاپ بيروت؛ در چند صفحه قبل هم مشابه اين را، از كتاب الفرق بين الفرق آورديم.
2- الخطط( المواعظ و الإعتبار): 2/ 346؛ الهجوم: ص 179.
3- الوافى بالوفيات: 6/ 17.
4- مذاهب الإسلاميين: ص 266- 267.
5- حياةالخليفة عمربن الخطاب: ص 181- 182.
6- المناقب ابن شهر آشوب: 3/ 358 از كتاب المعارف ابن قتيبة؛ مثالب النواصب: ص 419.
7- تبصرة العوام: ص 49؛ الهجوم: ص 179.
8- كفاية الطالب: ص 413؛ الهجوم: ص 163.

ص: 274

من در نزد احمد بن محمد السرى بن يحى معروف به ابن أبى دارم بودم كه، در روزهاى آخر عمرش بيشتر أخبار زننده بر او خوانده مى شد يكى برايش اين را مى خواند: إنّ عمر رفس فاطمة حتى أسقطت بمحسن به درستى كه عمر فاطمه را زد به طورى كه محسن را سقط نمود(1) اين جمله هارا ابن حجر عسقلانى متوفاى 852 نيز نقل نموده است (2).

در كتاب الهجوم على بيت فاطمة عليها السلام نظربعضى از علماى اهل سنت را در باره اين جريان نقل نموده است از جمله آنها مقدسى متوفاى 355 در شمارش اولاد فاطمه گويد: وولدت محسناً و هو الّذى تزعم الشّيعة أنّها أسقطته من ضربة عمر(3) و فاطمه محسن را به دنيا آورد و او همان است كه شيعه، گمان مى كند در أثر زدن عمر سقط نمود.

أبوالحسين الملَطى شافعى (4) متوفاى 377 گويد: فزعم هشام (5) ... أنّ أبابكر مرّ بفاطمة عليها السلام فرفس فى بطنها فأسقطت، وكان سبب علّتها و وفاتها، و أنّه غصبها فدك (6) هشام گمان مى كند همانا كه أبابكر از كنار فاطمة گذشت و به شكم او زد كه بچه اش را ساقط نمود و سبب مرض و وفاتش هم آن ضربت بود و فدك فاطمه را غصب نمود. (ظاهراً ملطى يا نسخه بردار ها در ذكر نام ابوبكر به جاى عمر، اشتباه كرده است)

ابن تيمية متوفاى 728 دركتاب منهاج السّنّة گويد: يقولون (اى الشيعة): إنّ الصّحابة هدموا بيت فاطمة و ضربوا بطنها حتى أسقطت (7) شيعه ها مى گويند:


1- ميزان الإعتدال: 1/ 139؛ سيرأعلام النبلاء: 15/ 578.
2- لسان الميزان: 1/ 268؛ الهجوم 195.
3- البدء والتّاريخ 5/ 20.
4- او محمد بن احمد بن عبدالرحمن استاد تفسير و فقه مشهور است به ثقة و إتقان، كثير العلم، كثيرالتصنيف فى الفقه، جيّد الشّعر. قاله الذّهبى فى معرفةالقرّاء الكبار: 1/ 343.
5- أبو محمد هشام بن حكم متوفاى 199 از بزرگان اصحاب امام صادق و امام كاظم عليهما السلام است.
6- التّنبيه و الرّد ص 25- 26.
7- منهاج السنة 4/ 220. ومانند اين را ذهبى در المنتقى من منهاج الإعتدال: ص 538 و شيخ عبدالله غنيمان در مختصر منهاج السنة 2/ 855- 856 آورده است.

ص: 275

صحابه خانه فاطمه را ويران كردند و به شكمش زدند تا بچه اش را سقط نمود.

البته خيلى از علماى اهل سنت مانند ابن حجر عسقلانى متوفاى 825(1) و قاضى ابوالحسن عبدالجبار اسدآبادى متوفاى 415(2) وابن حجر هيثمى متوفاى 974(3) و عصامى مكى متوفاى (1111)(4) و أحمد زينى دحلان (5) و شيخ عبدالله بن فارس تازى مغربى (6) (درقرن دهم) و رسول بن محمد از قدماى اهل سنت (7). و سايرين قريب به اين كلمات را نقل كرده بعضيها به شدت رد و بعض ديگر صورى گذشته اند كه بيش از اين مجال نقل قول آنها نسيت، يعنى جريان جگرسوز خانه دختر وحى بيشترش مورد قبول طرفين است كه هيچ شبهه اى در آن وجود ندارد اما متأسفانه سردسته ستون پنجم، نوشتن اخبار و تاريخ را اكيداً ممنوع كرد و در اين باره به خيلى از صحابه ها، تازيانه زد و تنبيه نمود و نگذاشت اين جنايتها و درج آنها، از تاريخ معاصر خود فراتر رود تا به دست فراموشى سپرده شود و آيندگان از آن بيخبر بمانند ولى غافل از اينكه يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (8) آنان مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند؛ ولى خدا نور خود را كامل مى كند هرچند كافران خوش نداشته باشند.

يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (9) آنها مى خواهند نورِخدارا با دهان خود خاموش كنند؛ ولى خدا جز اين نمى خواهد كه نور خود را كامل كند، هرچند كافران نا خوشنود باشند.


1- لسان الميزان 5/ 217.
2- المغنى 20/ ق 1/ 335.
3- الصواعق المحرقة: ص 51.
4- سمط النّجوم العوالى: 2/ 295.
5- الفتح المبين در حاشيه سيره نبويه: 1/ 87.
6- المناظرة والمعارضة فى ردّ الرّافضة: ص 182.
7- نصيحة الشيعة الإمامية: ص 45.
8- صف: 8.
9- توبة: 32.

ص: 276

با آنهمه شدت عملها و سخت گيرى ها باز سينه ها و قلم هاى خداجو و خداترس در بيغوله ها و زير زمين ها و دشتها و بيابانها و كوهها و دره ها وو ... به گونه اى تاريخ اين مظلوميت ها و حق كشى ها و حق بردن ها را حفظ كردند تا به دست آيندگان برسد و با وجدان سالم خود به قضاوت بنشينند و ايرادگيرى و اشكال تراشى نكنند كه (آخر اين جريانها درچه تاريخى و چه روزى اتفاق افتاده كه تاريخ آنها را به طور كامل ضبط نكرده است) مگر رئيس گروه فشار و خواهان و پيروانان آنها درطول تاريخ اجازه ثبت و ضبط آنها را مى دادند.

مگر أتباع آنها نبودند كه تا ديروز شيعيان را قتل عام مى كردند؟! و اجازه ابراز عقيده به آنها نمى دادند و دَم زدن آنها مساوى بود با اعدام؟!

مگر عزاداران بيگناه سرور شهيدان، چه گناهى كرده بودند، در روز عاشوراى سال 1425 هجرى قمرى مطابق با 12/ 12 1382 هجرى شمسى در كربلاى معلّى در مكانهاى مختلف حرمين شريفين و حرم كاظمين عليهما السلام در چندين مورد بمب گذارى كرده و با پرتاب راكت هاى متعدد ميان زوارهاى ميليونى كه در اين دو شهر مشغول عزادارى بودند، گروه زيادى را به خاك و خون كشيدند و شهيد و مجروح ساختند(1).

مگر هنوز هم هنوز است كه در عراق و پاكستان و أفغانستان كسانى با عنوان (


1- در آن روز خونين، كينه ها بروز كرد و دمل كهنه و چركين عداوتهاى 14 قرنى، منفجر گشت و با اين عمل خلاف انسانيت خود، عده زيادى از زن و بچه و پير و جوان را تكه پاره كرده وبه شهادت رساندند؛ بگونه اى كه خيلى از شهداء در اثر پودر شدن و خرد شدن، شناخته نشدند و حتّى تكه هايشان كه به ديوارهاى صحنين چسبيده بود، براى دفن هم به دست نيامد؛ چرا اين جنايت را كردند چون در آن سال علاوه براينكه ميليونها زائر و عاشق سالار شهيدان أبا عبد اللّه الحسين عليه السلام از ايران و ساير كشورها در اماكن مقدسه عراق جمع شده و پروانه وار گرد شمع خود مى گشتند و بال و پر خود را مى سوزاندند، دولت ايران نيز، سه روز تمام مرزهارا باز گذاشت تا اين دلسوخته گان خود را به كربلا برسانند اما متأسّفانه، با قيماندگان أحزاب، جنايتى را ببار آوردند كه ننگ بشريت و رسواى تاريخ گشتند.

ص: 277

سپاه صحابه) و گروه (طالبان) و القاعدة از وهّابيون عربستان الهام گرفته، شيعيان و عزاداران، اهل بيت را به رگبار نمى بندند؟ و پستانهاى هزاران نفر از زنان شيعه را در «مزار شريف» افغانستان نبريدند و با پولهاى فراوان كه، در اختيار اينها قرار مى دهند املاك و سرزمينهاى شيعيان را با پول گزاف خريدارى كرده و آنهارا جلاى وطن نمى كنند؟!

مگر نسخه دوم جايگزينى صهيونست ها در سر زمين فلسطين را، در عراق و در نوار مرزهاى ايران و آذربايجان، به اجرا در نمى آورند؟!.

همين حالا هم هيچگونه انعطافى از خود نشان نمى دهند، أحزاب گوناگون براى براندازى شيعيان قد علم كرده وبا دلارهاى نجومى، شروع به شيعه زدائى مى كنند، و از هيچ گونه سرمايه گذارى عليه شيعه، فروگذار نيستند.

أگر قوانين بين المللى اينها را مهار نمى كرد، مگر مى گذاشتند پيروانان اهل بيت، باآرامش خاطر زندگى كنند.

در كتابهاى تفسير و تاريخ و ساير نوشتارهايشان هر وقت به مناسبتى خواسته اند از شيعه نامى به ميان آورند، مگر با جمله هاى زهر آگين قالت الرّوافضة لعنهم اللّه و يا قالت الرّوافض قبّحهم اللّه و امثال آن، آنها را بمباران نكرده اند؟!

مگر كسى جرئت داشت از فاطمة و مظلوميت او و شوهر مظلومش و بچه هاى شهداى راه دين، را نام برده و سرگذشت آنها را به رشته تحرير در آورده و به صفحه كاغذ بنشاند؟!

مگر عمر نوشتن و ثبت أحاديث را به شدت ممنوع نكرد؟! تا احاديث وارده در مناقب اهل بيت عليهم السلام و مطاعن دشمنان آنها، به دست فراموشى سپرده شود همانطور كه مى دانيد، اين ممنوعيت تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز

(تقرباً يكصد سال) طول كشيد، در اين مدت طولانى همه اصحاب و بيشتر تابعين از دنيا رفته بودند و با از بين رفتن آنها ديگر چه باقيمانده بود،

مخصوصاً در دوران سياه اولين خلفاى بنى أميه كه، جوامع اسلامى در اثر سكه هاى زرّين، از روايت هاى ساختگى فراوانى كه، از حلقوم خود فروختگان و اشخاص دنيا طلب، و از چنته أبناء زر و سيم بيرون آمده بود، و در مغزهاى بيمار

ص: 278

مردم كاشته بودند، چه مدركى پيدامى شد تا به آن استناد شود.

مگر خدايان زر و زور مهلت دادند تا دوستداران اهل بيت عليهم السلام ابراز عقيده نموده و سخنشان را به مردم برسانند وو ...

مگر كسانيكه بچه اش را على ميناميد، حقوقش را قطع كرده و اسمش را از دفتر (ديوان حكومتى) محو ونابود نمى كردند.

«جنگ اينترنت ها!»

++ مگر هنوز در عصر فضا و قرن بيستم با اين همه پيشرفتهاى علمى گوناگون از شيعه و پيروانان اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله دست برداشته اند.

بتازگى جنگ كلاسيك و روش جديد اينترنت را، به تسليحات قديمى، نيزه و شمشير، تبليغ و قلم، اضافه كرده و باكلماتى كه شايسته و سزاوار خودشان است، مصرّانه ادامه مى دهند؛ براى نمونه به يك مرحله از اين جنگ كلاسيكى، توجه نمائيد و در اطراف اين گونه جنگيدن، منصفانه فكر كنيد.

در تاريخ 24- 10- 1998 ميلادى شخصى از شيعيان، بنام (عمار) اين سؤال منطقى را، به آنتن اينترنت فرستاد، كه، شما (سنى ها) يكبار مى گوئيد: رافضى يعنى شيعه ها بسبب عبداللّه بن سباى يهودى به وجود آمدند، و حالا هم ميگوييد: أنّه كان لهم (اى للشّيعة) دور فى أيّام خلافة عمر شيعيان در زمان خلافت عمر نيروئى داشتند! آيا اين حرف شما مستند به مدركى است و يا صرف بافتن كلمات و خلاصى و جاخالى دادن و طفره رفتن از پاسخ سؤالهاى منطقى شيعيان است، بدان كه خدا از تمامى اعمال و نيات شما آگاه است، و بر دروغهاى شما شاهد است پس چه خوب داورى است خدا و چه نيك وعده گاه است، قيامت!.

فرد بى منطق و هوچيگرى بنام (مفتار) پيدا شد در همان روز (اين جواب مفتضحانه و أحمقانه را به آنتن فرستاد) الشّيعة من اليهود شائت أم أبيت ... والكلام الفاضى هايخليك أتقولها فى الشارع ... ياعيل أتقول قلّة حيلة ... و أنت ياعمار ماتفهم ... مو بقادر أترد السؤال و لاكيف يا رافضى؟! و أقول لك نعم ... كراهية الشّيعة ورثناها أب عن جدّ من أيّام التّابعين الكرام ... و إلى يومك ... وأنتم السّبب فى مشاكل المسلمين

ص: 279

... لكم اللّه أنا (كذا) تؤفكون ... ولو تعلمون فسيرة (كذا) أبو جهل و أبو لهب أشرف من سيرة الروافض ... أللّهمّ دمّرهم بدداً ولا تبق منهم أحداً ... إنّك إن تذرهم لايلدوا إلّا فاجراً كفّاراً ... وبعد كل شيعىّ متعنتر ... سوف نبيد اليهود(1) شيعه از يهوديان است بخواهى يا نخواهيى ... و خيال مى كنى اين حرفهاى بيهوده را در خيابان مى زنى ... اى نادان آيا مى گوئى اين از نبود چاره است ... و تو اى عمار نمى فهمى ... و اى رافضى تو قدرت رد و چگونگى آن را ندارى!! بلى من بتو ميگويم: ما دوست نداشتن (ونفرت) از شيعيا ن را أباً عن جد از زمان تابعين گرامى تا به امروز إرث برده ايم! ... و شماها باعث مشكلات مسلمانها هستيد! ... خدا (جواب) شمارا بدهد تاكى ميخواهيد (مقاومت كرده) و تهمت مى زنيد! ...

اگر بدانيد، يقيناً سيره أبوجهل و أبولهب، از رفتار رافضى (شيعه) ها شرافتمند (وبهتر) بود؛

خدايا تو خودت آنها (شيعيان) را از ريشه بر كَن و نابود كُن و كسى از آنها را زنده نگه ندار ... اگر آنها را باقى گذارى، بجز كافر و فاجر به دنيا نمى آورند ... (اين نفرين حضرت نوح بعد از نهصد و پنجاه سال از نبوتش در باره كفار قومش بود) و پس از (براندازى) همه شيعيان مشكل ساز و گيج كننده، نوبت (ريشه كَنى) يهوديان است! (اول براندازى شيعه بعد يهوديان).

عمار در همان روز به وسيله اينترنت جواب داد، به خدا راست گفتى: دشمنى (شيعيان را) از پدرانتان به ارث، و كارهاى نياكانتان بهترين دليل است كه، خداوند شما را با او و با كسى كه دستان خود را با خون سرور جوانان بهشت كه سلام خدا بر او باد، آغشته نمود، محشور كند.

مفتار باز در همان روز جواب داد ولماذا لا أحشر مع يزيد چرا با يزيد محشور نشوم در حالى كه رسول گرامى فرموده است: هركس با روم بجنگد خدا او را بخشيده است!!.


1- ألإنتصار: 1/ 22 كه تاكنون در 9 جلد، وسيله آقاى كورانى جبل عاملى، در اين موضوعات گردآورى و چاپ شده است.

ص: 280

مگر در شبكه پيشرفته جهانى (اينترنت) همين أبو حسن وهابى در تاريخ 27- 6- 1998 ميلادى، جملات ذيل را به آنتن شبكه (أنا العربى الشيعية) باعنوان (مساكين الشيعة لايوجد من يقبلهم على الإنترنت؟!) بيچاره شيعيان كسى نيست كه آنها را براى اشتراك به اينترنت بپذيرد!، نفرستاد.

نعم لقد بات الروافض مطرودين من أكثر ساحات النقاش العربية، و على سبيل المثال

1- ساحة (العربية) ممنوع دخول الشيعة.

2- شبكة (سحاب) ممنوع دخول الشيعة.

3- (واحة العرب) ممنوع دخول الشيعة.

4- (والف) ممنوع دخول الشيعة.(1) بلى رافضيها از بسيارى از شبكه ها، ممنوع الإشتراك و مطرود شده اند و از شركت در شبكه هاى مانند (عرب) و (سحاب) و (واحة العرب) و (والف) جلوگيرى به عمل آمده است!.

براى اولين بار يكى از جوانان كويت شبكه اى با نام (أناالعربى) تأسيس كرد و از ترس تندروهاى سنى ها بانام مستعار (رابين هود) دست به كار شد تا به سؤالها و اشكالات گوناگون، از هر ملتى مخصوصاً از سنى هارا پاسخ گو باشد، خوشبختانه در زمان كوتاهى موفّق به كوبيدن أتباع أفكار ابن تيمية و براهين آنها، گرديد.

اما پيروانان سر سخت گروه فشار، آن شبكه را زير ضربات شديد خود قرار داده و با تحريك تعصبات قومى، بمباران نموده متأسّفانه در مدت كمى، آن شبكه را تضعيف نمودند كه در اين حال جوانى به نام موسى العلى از نويسندگان شيعه سعودى با تأسيس شبكه شيعى ديگر با نام (هجر) به كمك او بر خاست كه دوباره اتباع گروه فشار از موقعيت هاى خود در ابن سعود استفاده كرده آن شبكه جديد التأسيس را به تعطيلى كشانده و جشن گرفتند.

در نهايت شبكه أناالعربى نيز ازدست رفت حال به يك نمونه از صدها بى ادبى و بى وجدانى شبكه هاى ضد شيعه اشاره مى كنم كه خود به حق قضاوت نمائيد.


1- الإنتصار: 1/ 32.

ص: 281

مسئول يكى از شبكه هاى اهل سنت به نام مشارك در تاريخ 24/ 7/ 1999 در شبكه جهانى (اينترنت) چنين مى نويسد: از (مشارك) به برادران خود از سنى ها، كه حتماً از صفحه روبن اليهود (أنا المجوسى!) قطع رابطه نمائيد(1) أدعوكم إخوانى جميعاً لترك صفحة المجوس هذه، و سأسعى لمنعهافى السّعودية لأنّها (والّذى خبث لايخرج ألّا نكداً) فهل أنتم معى فى ذالك؟ همه شما برادرانم را به ترك اين صفحه مجوسى را، دعوت مى نمايم من هم در كشور سعودى، نهايت سعى خود را به كار مى بندم تا آن را به تعطيلى، بكشانم چون آن شبكه چيز خبيثى است كه غير از نكبت و ميوه تلخ محصولى ندارد آيا شما هم بامن همكارى مى كنيد؟!

در پاسخ يكى از شيعيان كه به او جواب داده بود، به آنتن شبكه جهانى چنين مى فرستد، و نامش را به جاى مشارك (مدمّر) يعنى كوبنده مى آورد أنتم روافض و شرّ من وطأ الحصى، وجوهكم مسخوطة، علامة و آية من اللّه فيكم يا روافض، كثير منكم زنادقة و مجوس، و قد تحاور كثير من العلماء مع الزّنادقة و المجوس، و لكنّكم لاعقل و لا نقل شما رافضى هستيد و بدترين جنبنده روى زمين، صورتهاى شما از سوى خداوند غضب شده (ومسخ شده) نشاندار هستيد، اى رافضى ها بسيارى از شماها زنديق (بى دين) و مجوسى هستيد و بسيارى از دانشمندان با بى دين ها و مجوس ها بحث كرده اند اما شما نه عقل داريد و نه نقل يعنى بى خرد و دست خالى از روايت و حديث هستيد.(2)

براى مزيد اطلاع به مطالب فرستاده شده بر عليه شيعيان را در شبكه هاى جهانى به (كتاب الإنتصار كه 9 جلد آن، تا به حال به چاپ رسيده و دو جلد ديگر آن نيز آماده چاپ است) و كتاب از «مباهله تا عاشورا» ى مؤلف و دهها كتاب در اين مورد، مراجعه و بررسى كرده و قضاوت نماييد كه پيروانان گروه فشار هنوز هم هنوز است كه، پس از گذشت چهارده قرن از زمان آنها باز در عصر فضا و دوران بحث و فكر آزاد، با پيروانان و دوستداران اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله چگونه برخورد مى


1- توجه فرمائيد: روبن هود را روبن اليهود مى نامد و أناالعربى را به أناالمجوسى تغيير مى دهد.
2- الإنتصار: 1/ 64 ببعد.

ص: 282

كنند، تابرسد به صدر اسلام و دوران فرمانروائى مطلق العنان آنها. (از اينجا پى توان بردن چه آشوبيست در دريا)

آيا- با اين توجيه باز كسى پيدا مى شود اين پرسش را مطرح كند كه چرا تاريخ خيلى از مطالب مظلوميت و مقهوريت و سوخته شدن خانه على و فاطمه عليهما السلام وو ...

را به ثبت نرسانده است؟!.

مگر در اين اعصار علم ودانش، كسى پيدا مى شود، تاريخ را بدون عصبيت قومى، با ديد و نگرش شفّاف، مورد مطالعه قرار داده و با كمال بيطرفى، به صفحات كتابها دقت كند، و حقيقت مدفون شده در آنها را، از لابلاى آنها بيرون كشيده و در معرض ديد همگانى قرار دهد، و سپس با ناله هاى سوزان خود، فرياد رساى وا محمداه و وا علياه و وافاطمتاه و هزاران واواهارا، به گوش جهانيان برساند؛

آيا- آنان كه با خبر هاى ساختگى دوران خلافت بنى اميه و بنى العباس خو گرفته و براى حفظ موقعيت و رياست و در آمد سرشار خود، مانند سيل به صفحات تاريخ ريخته، و در اختيار مؤرخين وو ... قرار داده اند، مى توانند شجاعانه و بيطرفانه زنجير عصبيت قومى را پاره كرده و شعار إنّا وجدنا عليه آبائنا را زير پا گذاشته به حق و حقيقت بپيوندد و در حزب أهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار گيرند؟!

تنهاحزبى كه خود رسول خدا صلى الله عليه و آله طبق روايت مقبول طرفين از رستگارى آنها وهلاكت بقيه پرده بر داشته است.(1)

«شِكوه هاى دختر وحى»


1- رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: افترقت اليهود على احدى و سبعين فرقة و افترقت النصارى اثنتين و سبعين فرقة و تفرق أمّتى على ثلاث و سبعين فرقة كلّهم فى النّار الّا واحدة يهود بر هفتاد و يك فرقه و نصارا هفتاد ودو فرقه تقسيم شدند، أمّت من نيز به هفتاد و سه فرقه تقسيم مى شوند، همه اين فرقه ها در آتشند جز يك فرقه. مستدرك حاكم: 1/ 128؛ الفرق بين الفرق، عبدالقادر بغدادى: ص 7 و 8 صحابه از ديدگاه نهج البلاغه: ص 11 بنقل از منابع فراوان به فصل 73 ملّت اين كتاب مراجعه شود.

ص: 283

دختر وحى بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله بيش از دو ماه و نيم يا سه ماه و يا 15 روز(1) و يا بقول اهل تسنن ششماه، زنده نماند اما در اين مدت كم به او چه گذشت كه در پاسخ سؤال زنان عيادتگر كه پرسيدند كيف أصبحت يا بنت رسول اللّه؟ قالت:

أصبحت عائفة لدنياكنّ و قاليةً لرجالكنّ اى دختر رسول خدا! شب را چگونه به صبح ميرسانى (حالت چطور است) فرمود: ستايش بر خداست عمرم را به گونه اى مى گذرانم كه از دنياى شما چشم پوشيده ام و از مردانتان گله مند (وگريزانم).

حق بردن و سيلى زدن و سينه شكستن***مزد زحمات شب وروز پدرم بود

از فضة غم مادر و فرزند بپرسيد***كو شاهد حال من و قتل پسرم بود

حاج آقا رضاصدر در كتاب پيشواى شهيدان گويد: سيزده هزار نفر در جنگ جمل براى حفظ عايشه از جان گذشته و كشته شدند، اما حتّى يك نفر پيدا نشد از فاطمه زهراء دفاع نمايد (كه به آن روز انداختند)

ثمّ قالت أوصيك أن لايشهد أحد جنازتى من هؤلاء الّذين ظلمونى، و أخذوا حقّى، فإنّهم عدوّى عدوّ رسول اللّه، و لا تترك أن يصلّى علىّ أحد منهم ولا من أتباعهم، وادفنّ فى اللّيل اذا هدأت العيون و نامت الأبصار؛ كار به جائى رسيد كه سالار بانوان دو جهان به امير آزادگان تأكيد مى كند مرا شبانگاه وقتى كه چشمها به خواب رفت و آرام گرفت، به خاك بسپار مبادا اجازه دهى يكى از آنها ياپيروانشان كه برمن ستم كرده و حق مرا گرفتند بر من نماز گذارند چون آنان دشمن من و رسول خدايتند (تاآخرخبر)(2).

«ركن استوار على فرو ريخت!»


1- عن أبى جعفر عليه السلام قال: مكثت فاطمة عليها السلام فى مرضها خمسة عشر يوماً. بحار: 43/ 200، جانم به فدايت اى مظلومه تاريخ مدت عمرت بعد از پدر بزرگوارت، مانند قبرو محل دفنت، هنوز هم هنوز است، در هاله اى از ابهام قرار گرفته و گم شده است.
2- بحارالأنوار: 43/ 192؛ جلاء العيون: 1/ 218.

ص: 284

رسول خدا صلى الله عليه و آله در هنگام وفات به أمير مؤمنان عليه السلام فرمود: بعد از من به زودى، دو ركن تو خواهد شكست!، وقتى كه رسول خدا رحلت نمود، فرمود: ركن اولم شكست و فاطمه كه چشم از اين دنياى درد و رنج پوشيد باز فرمود: دومين ركن من از دست رفت.(1)

در مدت عمر سالار بانوان بعد از پدر اختلاف زيادى هست،

اكثر مؤرّخين اهل سنّت معتقدند كه فاطمه زهراء عليها السلام بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله ششماه زنده ماند(2) و همچنين.

عن أبى جعفر عليه السلام قال: إنّ فاطمة عاشت بعد رسول اللّه، ستّة أشهر روايت از امام محمد باقر عليه السلام است كه، فاطمة شش ماه بعد از رسول خدا، زندگى كرد.(3)

عن أبى جعفر عليه السلام قال إنّ فاطمة بنت رسول اللّه صلى الله عليه و آله مكثت بعد رسول اللّه ستّين يوماً فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله شصت روز بعد از پدر در دنيا ماند.(4)

باز از امام باقر عليه السلام است إنّ فاطمة مكثت فى مرضها، خمسة عشر يوماً و توفّيت پانزده روز (يا هيجده روز(5)) بعد از پدر در دنيا ماند.(6)


1- بحارالأنوار: 43/
2- بخارى: 5/ 82؛ مسلم: 5/ 153؛ سنن بيهقى: 6/ 300؛ طبرى: 3/ 208؛ كامل ابن أثير: 2/ 331؛ كفاية الطالب: ص 370؛ سيره حلبيه: 3/ 360؛ شرح مسلم نووى: 12/ 77؛ تاريخ الخميس: 2/ 174؛ المصنف عبد الرزاق: 5/ 472؛ الرياض النضرة: 1/ 243؛ صواعق محرقة: ص 15 شرح نهج البلاغة: 6/ 46؛ الهجوم: ص 83 از مصادر فراوان ديگر.
3- بحار الأنوار: ج 43 ص 200/ 18؛ بيشتر از علماى اهل تسنن هم مى گويند فاطمة شش ماه پس از رسول خدا، عمر كرد و تا او زنده بود على عليه السلام به ابوبكر بيعت ننمود؛ از اين گفتار ها خيلى از اسرار و رازهاى دوران اوليه اسلام پس از رحلت رسول خدا كشف مى شود كه، دختر وحى چقدر در برابر آنها ايستادگى كرده وپروانه وار دور شمع ولايت مى چرخيده است.
4- بحارالأنوار: 43/ 217 و 200، از مصباح الأنوار و 213 از بعض از مناقب قديمه.
5- بحارالأنوار: 43/ 215 از مقاتل الطالبيين.
6- بحارالأنوار: 43/ 217 و 200، از مصباح الأنوار و 213 از بعض از مناقب قديمه.

ص: 285

جز موارد بالا چهل روز(1) وهفتاد و پنج روز(2) و نود وپنج روز وهشت ماه.(3) پس از به خاك سپردن تن آزرده زهراء و تحويل امانت، اندوه و غم وجود امير مؤمنان عليه السلام به گونه اى فرا گرفت كه رو به سوى قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله گرفته و با دل پر از آه و اندوه گفت: ستنبّئك ابنتك بتظافرأمّتك على هضمها، فاحفها السّؤال و استخبرها الحال، فكم من غليل معتلج بصدرها، لم تجد إلى بثّه سبيلًا، و ستقول و يحكم اللّه و هو خير الحاكمين، والسّلام عليكما سلام مودّع، لا قال و لاسئم، فإن أنصرف فلا عن ملالة وإن أقم فلا عن سوء ظنّ بما وعداللّه الصّابرين.(4) اى رسول خدا! بزودى دخترت جريان دست بهم دادن امت براى كوبيدن و شكستن حرمتش را، برايت باز گو مى كند، پس، از او سؤال كن و از حالات پس از رحلت خودت و سر گذشت او بپرس، چقدر حرارت امواج درونى در سينه او بود (و در آن مى پيچيدو موج ميزد) كه نتوانست براى پخش (و ابراز) آن راهى پيدا كند وبزودى برايت مى گويد (و شرح ميدهد، سلام بر هردو شما باد، سلام وداع كننده اى كه نه بد دل است و نه خسته، اگر (از سر قبر فاطمه) برگردم نه از دلگيرى است و اگر بمانم نه از بد بينى به پاداشهاى خداوندى به شكيبايان است!؟

در دل شب پس از دفن فاطمه كنار قبر ايستاد و اينگونه درد دل كرد:

لكلّ اجتماع من خليلين فرقة***و كلّ الّذى دون الممات قليل

وأنّ افتقادى فاطماً بعد أحمد***دليل على أن لايدوم خليل

ستعرض عن ذكرى و تنسى مودّتى***و يحدث بعدى للخليل خليل (5)

بلى ركن محكم على، فرو ريخت، ياور نيرومند على، هم آغوش خاك گرديد، عاشق دلباخته مرتضى، از دست رفت، پشتوانه قوى مولا، با هجران خود، پشت


1- بحارالأنوار: 43/ 199 از كتاب سليم و 191 ازكتاب روضة الواعظين و 181 از مناقب و 215 از مقاتل الطالبيين.
2- بحارالأنوار: 43/ 215 و 195 از كافى وكتابهاى زياد از شيعه و بعض از تسنن.
3- بحارالأنوار: 43/ 215 از مقاتل الطالبيين
4- بحارالأنوار: 43/ 193؛ از كافى.
5- بحارالأنوار: 43/ 207 از علل الشرائع و أمالى صدوق.

ص: 286

مولا را، شكست زهراى دلسوخته او در عنفوان جوانى با يك دنيا گلايه و غم، غروب كرد و زير خروارها خاك، آرميد، ديگر كسى به او سيلى نمى زند، صورتش را نيلى نمى كند، دَرِ خانه اش را آتش نمى زند، قلب دردمندش را ميان در و ديوار نمى فشارد، در أثر فرورفتن مسمار از سينه اش خون سرازير نمى شود، ديگر سرشكسته اش را براى شكايت به دادگاه داور يكتا نمى برد در يك جمله ديگر صداى ناله سوزان زهراء نمى آيد يافضة خذينى.

اما على ماند و چهار نفر يتيم، وجوّ متشنّج سياسى بر عليه او.

بلى كمر مولا خميد و دل درياوار او، با آتش فراق زهراء سوخت با زبان و كلمات بهم بافته، درد درونى خويش را چنين بيان كرد.

نفسى على زفراتها محبوسة***ياليتها خرجت مع الزّفرات

لاخير بعدك فى الحياة و إنّما***أبكى مخافةً أن تطول حياتى

جان من در آتش غم (ودرقفس فراق) او زندانى شده است، اى كاش جان من هم با رفتن او با آه و ناله در فراق او، از تنم بيرون ميرفت.

بعد از تو، در زنده ماندن، خيرى نيست، همانا گريه من از ترس طولانى شدن زندگى بعداز توست!.

«زهراى من»

اى روى دلفروز تو شمع شبانه ام***شد بى فروغ روى تو تاريك خانه ام

اى آرزوى گمشده زهرا كجاستى***تا بنگرى فغان و نواى شبانه ام

اى دخت سيّد قرشى در فراق تو***از دل هزار تير بلارا نشانه ام

بعد از تو خير نيست به قاموس زندگى***ترسم كه طول عمر شود در زمانه ام

ص: 287

در تنگناى تن شده محبوس روح من***اى كاش مرغ جان بپرد زآشيانه ام

زهرا تو رفتى از غم و محنت رها شدى***من بى تو چون پرنده گم كرده لانه ام

بعد از تودرد دل به كهِ گويم كه همچو تو***باشدشريك درد دل محرمانه ام

پروانه واربال و پرم سوخت العجب***كس باخبر نشد زشرار زبانه ام

زهرا چرا جواب على را نمى دهى***اى با خبر زسوز دل عاشقانه ام

اندر حيات عاريه شرمنده ام زتو***تا ديده ام فتد به در و آشيانه ام

برحق خود دهم قسمت بگذر از على***بس جور روزگار كشيدى به خانه ام

از تازيانه ساعد سيمين تو شكست***دل خسته من هنوز از آن تازيانه ام

از بهر گريه در غم هجران توبس است***رنگ پريده حسنينت بهانه ام

گه بر سر مزار تو آيم به خانه گه***بهر تسلّىِ دل زينب روانه ام

جز دانه هاى اشك تر و لخته هاى دل***بر مرغكان تو نبود آب و دانه ام (1)

«- قبر گمشده»


1- ملكه اسلام حاج ميرزا خليل كمره اى: ص 274؛ شعر از شاعر شيرين سخن سعدى زمان.

ص: 288

از ابى جعفر عليه السلام روايت شده است إنّ فاطمة عاشت بعد رسول اللّه صلى الله عليه و آله ستّة أشهر(1) بيشتر از علماى اهل تسنن هم مى گويند فاطمة شش ماه بعد از رسول خدا، زنده ماند، و تا او زنده بود على عليه السلام به ابوبكر بيعت ننمود از اين گفتار ها خيلى از اسرار و رازهاى دوران اوليه اسلام پس از رحلت رسول خدا كشف مى شود كه، دختر وحى چقدر در برابر آنها ايستادگى كرده وپروانه وار دور شمع ولايت مى چرخيده است. يعقوبى درتاريخش مى نويسد: ومايبايع علىّ عليه السلام إلّابعد وفاة فاطمة عليها السلام أى بعد ستّة أشهر(2) على عليه السلام، بيعت نكرد، مگر بعد از ششماه پس از در گذشت فاطمه عليها السلام.(3)

وصيت الهى سياسى زهراء عليها السلام در باره دفن و به خاك سپردنش، كه هيچكس محل قبر او را نداند و بجز چند نفر به جنازه اش نماز نخواند و تشييع ننمايد، تا ابد قوم ستمگر را رسوا ساخت و براى جوامع بشرى مظلوميت و بى ياورى اهلبيت را روشن نمود، و به جهانيان فهماند كه در برابر دشمنانشان نيروى فيزيكى نداشتند اما با اين وصيت، مظلوميت خود را، تا ابد به اثبات رسانيد و بيمه كرد.

اميرمؤمنان عليه السلام طبق وصيت زهراء عمل كرد، در محلى به خاك سپرد كه جز اولاد طاهرين خود، با گذشت 14 قرن، هنوز كسى از مدفن دختر وحى سراغ ندارد.

نابود باد رياست، محو شود فرمانروائى ستمگرانه كه كار را به جائى مى رساند، تنها دخت رسول خاتم صلى الله عليه و آله در مدفنى، نقاب خاك به روى خود بكشد كه بيش از چهارده قرن است انسانهاى بيشمار در طول ساليان دراز، از مدينه منوّره ديدن كرده اند هنوز به زيارت قبر او موفّق نشده اند،

بسى بدبختى و زهى بى سعادتى، نفرين و هزار نفرين بر مسبّبين اين محروميت باد آمين خدايا آمين. به دفن شبانه و اعتراض گردنكشان و تصميم به نبش قبرها وبستن مولا شمشير و


1- بحار الأنوار: ج 43 ص 200/ 8.
2- الصديق ابوبكر محمد حسين هيكل: ص 63- 65.
3- اختلاف در تاريخ شهادتش به اندازه اختلاف روز حيات بعد از پدر است ولى شيعيان، دو روز را بيشتر رعايت مى كنند 13 جمادى الأول و 3 جمادالاخرة.

ص: 289

گذاشتن عمامه زرد بر سر، در تاريخ مسجّل است و غير قابل انكار.

«خدايا»

أللّهمّ ارحم من رحمهم و لاتغفر لمن ظلمهم (1) خدايا رحم كن به كسى كه اورا رحم كند و نه بخش كسانى را كه به آنها ظلم نمايد.

رسول خدا پس از بيان سلسله مطالبى در باره فاطمة عليها السلام فرمود: من وقتى كه او را ديدم جريانهائى كه بعد از من بر او پيش خواهد آمد يادم آمد مثل اينكه او را مى بينم ذلت بر خانه اش داخل شده و حرمتش شكسته و حقش غصب شده و از ارثش ممنوع شده و پهلويش شكسته و جنينش سقط گرديده است كه هرچه فرياد مى كشد يامحمداه كسى جوابش نمى دهد، و استمداد مى كند كسى به دادش نمى رسد و درآخر فرمود:

أللّهمّ العن من ظلمها و عاقب من غصبها و ذلّل من أذلّها و خلّد فى نارك من ضرب جنبيها حتى ألقت ولدها، فتقول الملائكة عند ذالك آمين (2) خدا لعنت كن هركس به فاطمه ظلم كند، و به سزايش برسان كسى را كه حق او را غصب كرد و خوار كن هركهُ او را خوار نمايد و دايم در آتشت بسوزان آن را كه به پهلوى او به گونه اى صدمه رساند كه بچه اش را مى اندازد در اين حال فرشته ها مى گويند آمين.

«واى بر!»

يا على ويل لمن ظلمها و ويل لمن ابتزّها حقها و ويل لمن هتك حرمتها و ويل لمن أحرق بابها و ويل لمن آذى خليلها و ويل لمن شاقها و بارزها أللّهم إنّى برى ءٌ منهم و


1- بحار 23/ 143 بنقل از فضائل شاذان بن جبرائيل قمى درضمن حديث 15.
2- أمالى صدوق: ص 114؛ المحتضر: ص 109؛ ارشاد القلوب: ص 295؛ بشارة المصطفى: ص 198- 199؛ فضائل شاذان بن جبرئيل قمى: ص 9- 10؛ بحار 43/ 172 و 28/ 38؛ العوالم: 11/ 391؛ فرائد السمطين جوينى: 2/ 35 چاپ محمودى.

ص: 290

هم منّى براء (الخبر)(1) اى على واى بر كسى كه به او ستم نمايد و وابر آنكه حق اورا بگيرد، واى بآزار دهنده دوستش، واى بر كسى كه با او دشمنى كند و مبارزه نمايد بار خدايا من از آنها بدورم و آنها هم از من بدور (تاآخر خبر)

يا سلمان ويل لمن يظلمها و يظلم ذرّيتها و شيعتها(2) اى سلمان واى بر كسى كه به او و ذريةاش و به شيعيان او ظلم كند.

«به خدا قسم»

قال صلى الله عليه و آله يا فاطمة! والّذى بعثنى بالحق لأقومنّ بخصومة أعدائك، و ليندمنّ قوم أخذواحقّك و قطعوا مودّتك و كذبوا علىّ، و ليختلجنّ دونى فأقول: أمّتى أمّتى فيقال:

إنّهم بدّلوا و صاروا إلى السّعير(3) فرمود: اى فاطمه قسم به خدائى كه مرا به حق مبعوث كرده، حتماً براى احياى حقت از دشمنانت، قيام خواهم كرد، و به يقين آنان كه حق تورا گرفتند، دوستى را از تو بريدند، برمن دروغ بستند، پشيمان خواهد شد، در پيش من به اضطراب مى افتند پس مى گويم أمّتم. أمّتم، گفته مى شود اينها بعد از تو تبديل كردند و به جهنّم رفتند.

«لعنت خدا بر!»

ثم أقبل على ابنته فقال: إنّك أول من يلحقنى من أهل بيتى و أنت سيدة نساء أهل الجنّة و سترين من بعدى ظلماً و غيظاً حتى تُضربى و يُكسر ضلع من أضلاعك، لعن اللّه قاتلك و لعن اللّه الامر و الرّاضى و المعين و المظاهر عليك و ظالم بعلك و ابنيك (4) سپس به سوى دخترش رو كرد و گفت: تو نخستين كس از بيتم به من ملحق مى شوى، تو بانوى زنان بهشتيانى، و به زودى بعد از من ستم و كينه، مى بينى تازده


1- كتاب الوصية بنقل مصباح الأنوار: ص 268؛ الطرف: ص 30؛ بحار: 22/ 485؛ صراط المستقيم: 2/ 92- 93.
2- مأة منقبة ابن شاذان: ص 116؛ بحار: 27/ 116.
3- الطرف: ص 40؛ بحار: 22/ 491- 492.
4- الهجوم: ص 35 بنقل از كتاب سليم: 2/ 907.

ص: 291

مى شوى و يكى از دنده هايت مى شكندلعنت خدا بر قاتل تو و به آنان كه امر كند و راضى شود و كمك نمايد و كسانى كه به تو زور گويند و لعنت خدا بر ستمگر شوهرت و بچه ات

أجر رسالت

با مطالعه و در نظر گرفتن آياتى چند در قرآن كريم كه، مزد زحمات نبوّتى و رسالتى رسول خدا صلى الله عليه و آله را، دوست داشتن و مودّت أهل بيت و خاندان او قرار داده است مانند آيه مباركه؛

قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً، إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى (1) بگو من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم در خواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم (أهل بيتم)؛

و همچنين اخبار بيشمارى كه ما را موظّف به (تولّى) دوستى آنها و (تبرّى) دورى كردن از دشمنان آنها مى كند و با ملاحظه آخرين وصيت او هم در باره قرآن و أهل بيت؛(2) اين پرسش پيش مى آيد.

آيا- چه كسانى اوّلين بار، حرمت اين خاندان را شكستند و حقوق مسلّمه آنها را غصب كرده و به تاراج برده و تا ظهور يوسف گمگشته شان، خاكستر نشينشان كردند؟!

خلاصه اين بخش

نطفه وجودى دختر وحى، با آن مقدمات و تشريفات خاص كه، منعقد شد، خود نشان دهنده عظمت و گوياى مقام بى انتهاى ملكوتى او بود؛

هيچ چيز عجيب از او تعجبى نداشت، زيرا كسى كه به وجود آمدنش زير نظر مستقيم پروردگارش بوده و در هر مرحله زندگى اش، خدابا او و او با خدا و براى خدا بود،

از سخن گفتن در شكم مادر گرفته تا به حركت در آوردن شهر مدينه و تكان دادن مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله از او تعجب آور نبود.

فاطمة عليها السلام مورد توجه مخصوص پدرش بود، در هر حال و در هر زمان و مكان،


1- شورى: 23.
2- إنّى تاركٌ فيكم الثّقلين كتاب اللّه وعترتى.

ص: 292

عشق پدر بود، همه وجود فاطمة را، مساوى با وجود مقدس خود مى دانست.

دستش را مى بوسيد و احترام خاص بر او قائل بود، رضاى او را رضاى خود و غضب او را غضب خود، معرّفى مى كرد.

نه تنها مادر پدر بود، بلكه همه چيز او بود، تحمل غمگينى و ناراحتى هاى او، براى رسول خدا صلى الله عليه و آله، سنگين و مشكل بود، در هر مقطعى ارزش وجودى زهرايش را به أمّت خود، بيان مى كرد و سفارش مى نمود.

ميكائيل تسبيح گو و اسرافيل آسيابان و جبرئيل پرستار بچه اش بود، خدايش از هر رجس و آلودگى مبرّا كرده و پاك و منزّه نموده بود؛ بطور خلاصه اورا برحجج خود حجت معين كرده بود؛

زندگى پر ماجرا و پر از أبعاد گوناگون او، شخصيت او را، به جهانيان شناسانيد و الگوى زندگى، قرار داد، با اينكه در نگاه اول يك بانوى كم سن و سال به نظر مى آمد امابه بزرگى و عظمت عالم امكان بود؛ در زمان پدر مورد احترام فوق العادة و بعد از رحلت او در دست يك مشت ناكسان و وحشيانى گرفتار آمد كه، در هر لحظه لحظه زندگى كوتاهش، دست به گريبان مرگ بود؛ چرا نباشد، آخر يك زن ضعيف الجثّة و نحيف الجسم در آن مدت كوتاه بعد از پدر صلى الله عليه و آله و سلم چه قدر طاقت آن همه مصيبت ها را داشت تحريم اقتصادى، و غصب حقوق و از دست دادن، امكانات زندگى و در نهايت آسيب هاى گوناگون جسمى و بدنى اش و بالأخرة دست و پا زدن، جنين سقط شده و جان دادنش در جلوى چشمش و از همه مهمتر و كمر شكن تر، كشيده شدن ولايت كبراى الهى براى أخذ بيعت وو .. همه و همه دست بهم داده آن وجود محور جهان را، از پا درآورد و با يك دنيا درد و اندوه وگلايه، چشم از اين دنياى فانى، فرو بست و به لقاء اللّه پيوست.

اين نفر سوم آل عبا عليهم السلام در روز مباهله مدينه پشت سر پدر ايستاده و دست به سوى آسمان گرفته، آماده آمين گويى، به نفرين پدر بود؛

اما نجباى نصارا با ديدن آن منظره فراموش ناشدنى و درك حق و حقيقت، غرور خود را شكسته و به همه مقامهاى اعتبارى خود، پشت پا زده و تسليم حق گشتند اما؛ انسان نمايان به ظاهر مسلمان، به آن خانه وحى يورش برده و با هجمه هاى

ص: 293

وحشيانه خود، دختر وحى را به روزى انداختند كه به شوهر مظلومش تأكيد كرد حتماً، مرا شبانه به خاك بسپار و در تاريكى شب، قبر مرا بى نشان و بى علامت قرار ده، تا دنيائيان بدانند كه، يك زن بى دفاع و بى يار و ياور، و تنها نشانه رسول گرامى خدا، از ستمگران امت، چقدر متنفر و گله مند و ناراضى به سوى پرورد گارش، پر كشيد و رفت.

چه كسانى در بين امت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اختلاف پديد آورده و شيوه و سنت نبوى را دگرگون ساختند؟!.

هنوز بدن مطهر پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم دفن نشده بود كه اختلافات را پيرامون جانشين آن حضرت آغاز كردند

آيا- اگر به توصيه آن حضرت عمل مى كردند و با آوردن قلم و كاغذ در لحظات پايانى حيات شريفش موافقت مى شد اختلافات در جامعه اسلامى پديد مى آمد؟

در رواياتى كه از صحيح بخارى نقل شد (ج 1 باب 83) تصريح شده كه اصحاب در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اختلاف كردند، گروهى گفتند: بايد قلم و دوات آماده كنيد و گروهى مخالف بودند. اگر به سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عمل مى شد؛

آيا- نيازى بود كه عده اى، فردى موهوم و ساختگى به نام عبداللّه بن سبا را بسازند و همه اختلافات را به او نسبت بدهند تا ساحت كبرياى ديگران را كه داراى خطا و اشتباه بودند پاك نمايند؟

آيا- انسان پژوهشگر در تاريخ مى تواند با توجيهات نامعقول قانع شود؟.

سرچشمه اختلافات به كسانى برمى گردد كه:.

الف) زمينه را براى حاكميت بنى اميه و بنى عباس و بويژه معاويه آماده ساختند و آنان نيز به هر نحوى كه خواستند اسلام را به بازى گرفته و حقايق آن را تحريف نمودند،.

ب) آنان كه اصحاب با وفاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را مانند ابوذر از مدينه تبعيد نمودند پيامبر درباره او فرمود: «آسمان سايه نينداخته و زمين در روى خود برنداشته، راستگوتر از ابوذر باشد» و اما تبعيد شدگانى كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم آنان را از مدينه بيرون و تبعيد كرده بودند، برگرداندند، مثل حكم بن عاص و مروان آنگاه عثمان

ص: 294

دختر خودش را به مروان تزويج كرد.

ج) كسانى كه زمينه هاى قتل عثمان را به وجود آورده بودند، نظير مروان بن حكم كه با مهر جعلى از طرف عثمان موجب خشم و ناراحتى مجدد مصريان گرديد و او همان كسى بود كه در جنگ جمل تيرى به طلحه زد و او را به قتل رساند؟.

د) كسانى كه با خليفه به حق اميرمؤمنان على بن ابيطالب بيعت نكردند و در برابر آن انسان كامل جنگ هاى گوناگون به وجود آوردند نظير گردانندگان جنگ صفين، جنگ جمل و جنگ نهروان براستى اگر معاويه، طلحه و زبير، عايشه و رؤساى خوارج در برابر حضرت على به جنگ نمى پرداختند امت اسلامى آن بدبختى ها را به خود مى ديد و امروز با چنين وضعيتى تأسف بار روبرو مى شد؟!.

قاسطين، مارقين و ناكثين چه كسانى بودند و چه به سر اسلام آوردند؟.

آيا- قتل عثمان بهانه اى نبود تا دو جنگ بزرگ را به وجود بياورند و بهترين صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كشته شوند؟.

آيا- گردانندگان اين جنگ ها دست هاى مرموز بنى اميه و بنى مروان نبود كه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را جلو انداخته و بدترين ضربه را به حيثيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد ساختند و تمام كسانى كه با فكر و انديشه آنان مخالف بودند نابود كردند؟.

آيا- در برابر نامردى هاى آنان اميرمؤمنان نبود كه پس از پيروزى در جمل، عايشه را با آن احترام خاص، به مدينه برگردانيد؟!.

آيا- آنها نبودند كه با اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و على بن ابيطالب عليه السلام به جنگ برخاستند و فضايل و مناقب آن حضرت راانكار نموده و احاديثى را بر عليه على عليه السلام جعل كردند؟.

آيا- برابر آيات و أخبارى كه (قسمتى از آنها در اين كتاب از نظر خوانندگان گرامى گذشت) در باره آنان چگونه قضاوت كنيم؛ با جمع بندى صدر و ذيل أخبار و آيات مربوط به اين خاندان چه بگوئيم، جزاينكه بر درگاه قادر توانا سر برداشته و مناجات كنيم كه؛ أللّهمّ العن أوّل ظالم ظلم حقّ محمّد وّآل محمّد و آخر تابع له على ذالك أللّهمّ العصابة الّتى جاهدت الحسين عليه السلام وشايعت و بايعت و تابعت على ذالك أللّهمّ العنهم جميعاً و عذّبهم عذاباً شديداً آمين.

ص: 295

«مصادر و مآخذ»

«كتابهائى كه، بى واسطه يا با واسطه مورد استفاده قرار گرفته است)

** 1- القرآن مجيد.

** 2- نهج البلاغة.

** 3- الائمة الاثناعشر: شمس الدين محمد بن طولون (م 953)

** 4- الأربعين: شيخ الماحوذى

** 5- الأربعين: محمد طاهر قمى شيرازى.

** 6- الأنوار النّعمانيّة: سيد نعمة اللّه جزائرى (و 1112 ق).

** 7- الإختصاص: ابو عبداللّه محمد بن نعمان عكبرى شيخ مفيد (و 413 ق).

** 8- الإستيعاب فى معرفة الأصحاب: ابو عمر يوسف ابن عبدالبرنمرى قرطبى مالكى (و 463 ق).

** 9- الاستبصار از شيخ طوسى نيز در 4 جلد.

** 10- السّيره: ابن اسحق (متوفاى 151).

** 11- الإصابة فى تمييزالصحابة: ابوالفضل احمدبن على بن حجرعسقلانى (و 852 ق.

** 12- الإكتفاء مغازى رسول اللّه صلى الله عليه و آله والخلفاء: الكلاعى.

** 13- الإمام على: عبد الفتّاح عبد المقصود.

** 14- الامام الصادق و المذاهب الاربعه (علامه اسد حيدر).

** 15- الامام على: احمد رحمانى همدانى.

** 16- الإمامة و السّياسة: ابو محمد عبدالله بن مسلم بن قتيبة دينورى (و 276 ق).

** 17- الإنتصار: شيخ على الكورانى العاملى.

** 18- الإنباء بأنباء الأنبياء: القاضى القضاعى.

** 19- البحر الزّخار: ابن المرتضى (م 840)

** 20- البداية و النّهاية: ابوالفداء ابن كثير دمشقى (و 774 ق).

** 21- البدء والتّاريخ: مطهر بن طاهر المقدّسى (متوفاى 355 قمرى).

** 22- التاج الجامع للاصول (منصور على ناصف) ط قاهره.

** 23- التّاريخ السّياسى و الحضرى: دكتر عبد العزيز سالم.

ص: 296

** 24- التحفة اللطيفة: السخاوى (م 902)

** 25- التّعريف فى الأنساب: الأشعرى القرطبى (القرن السادس)

** 26- التّنبيه و الرّد: الملطى الشّافعى (م 377).

** 27- الثّقات: محمد بن حبان بن احمد بن ابى حاتم تميمى البستى (و 354 ق).

** 28- الجامع الصغير (سيوطى) ط مصر

** 29- الجرح والتّعديل: عبد الرّحمن بن ابى حاتم.

** 30- الجوهرة التلمسانى (قرن 7).

** 31- الحدائق الوردية: حسام الدين المحلى (652)

** 32- الخلافة و الإمامة: مقاتل بن عطيّة (م 505)

** 33- الخصال: ابن بابويه قمى شيخ صدوق.

** 34- الدر المنثور: الاديبة زينب بنت يوسف فواز العاملى

** 35- الدّيباج على مسلم: جلال الدين سيوطى.

** 36- الدّيموقاطية أبداً: خالد محمد خالد.

** 37- الذريعه الى تصانيف الشيعه (شيخ آغا بزرگ تهرانى).

** 38- الذكرى (شهيد اول) ايران.

** 39- الذّريّة الطّاهرة: دولابى (م 310)

** 40- الرّسائل الإعتقاديّة: الخواجوئى.

** 41- الرّوض الفائق: محمود بن عمر جار اللّه زمخشرى. (و 538 ق)

** 42- الرّياض النّضرةفى مناقب العشرة: ابوجعفرأحمد بن عبداللّه الطبرى (و 694 ق).

** 43- السّقيفة: ابوبكر احمدبن عبدالعزيز الجوهرى.

** 44- السيرة النبوية: ابو الفداء بن كثير الدمشقى (774)

** 45- السّيرة الحلبيّة: على بن برهان الدين حلبى شافعى (و 1044 ق).

** 46- السيدة فاطمة الزهراء عليها السلام: الدكتور بيّومى.

** 47- الشّجرة النّبويّة فى نسب خير البريّة: جمال الدّين يوسف المقدّسى: (م 909) چاپ دمشق).

** 48- الشّافى: سيّد مرتضى.

** 49- الشّفاءبتعريف حقوق المصطفى: القاضى عياض.

** 50- الشرف الموبد (نبهانى) ط. مصر و

** 51- الصّديق ابوبكر: محمد حسنين هيكل.

ص: 297

** 52- الصّراط المستقيم: علىّ بن محمّد بن يونس البياضى العاملى.

** 53- الصواعق المحرقه (ابن حجر) ط الميمنيه مصر،

** 54- الطّرائف: سيّد ابن طاووس (و 664 ق)

** 55- الطّبقات الكبرى: ابو محمد بن سعد بن منيع بصرى الزهرى (و 230 ق)

** 56- العتب الجميل على اهل الجرح و التعديل (سيد محمد بن عقيل) ط بيروت.

** 57- العقد الفريد: ابوعمراحمد بن محمد ابن عبد ربه اندلسى (و 327 ق).

** 58- العقد الثّمين فى أخبارالبلد الأمين: الحسنى الفاسى المكّى (م 832)

** 59- العمدة: ابن بطريق (م 600)

** 60- الغدير: علّامه أمينى.

** 61- الفتح المبين: زينى دحلان.

** 62- الفرق بين الفرق: عبدالقاهر اسفرائنى بغدادى (و 429 ق).

** 63- الفتح الكبير (نبهانى) ط. دار الكتب العربيه مصر،

** 64- الفهرست (شيخ طوسى)،

** 65- الفهرست (منتجب الدين)،

** 66- الفصول المهمّة: ابن صبّاغ المالكى (م 855)

** 67- الكافى از ثقه الاسلام كلينى (متوفاى 328 يا 329 ق).

** 68- الكامل: على بن ابى الكرم الشّيبانى ابن أثير الجزرى (و 630 ق).

** 69- الكشكول فيماجرى على آل الرّسول: سيد حيدربن على الحسينى آملى (قرن 8)

** 70- الكوكب الدّرّىّ: محمد مهدى مازندرانى.

** 71- المجالس: ابن الشيخ.

** 72- المحاسن المجتمعة فى الخلفاء الأربعة: الصفورى الشّافعى (م 894)

** 73- المرتضى: ابوالحسن الندوى

** 74- المعجم الكبير: الطبرانى.

** 75- المجلى: أحمد بن ابى جمهور الأحسائى.

** 76- المختصر فى اخبارالبشر: عماد الدين أبوالفداء (و 732 ق).

** 77- المراجعات: سيد عبد الحسين شرف الدين (و 1377 ق).

** 78- المراجعات/ ترجمه محمد جعفر امامى (حق جو و حق شناس) نويسنده: موسوى عاملى-

ص: 298

سيد شرف الدين.

** 79- المسترشد: الطّبرى.

** 80- المستجاد: علامه حلّى

** 81- المشتبه: الذهبى (848)

** 82- المصّنف تاريخ الإسلام: ذهبى.

** 83- المصنّف: عبد الرّزّاق بن همام صنعانى (و 211 ق).

** 84- المعارف: ابن قتيبة الدينورى.

** 85- المعجم الأوسط: طبرانى چاپ رياض.

** 86- المعجم الكبير: لسليمان بن أحمد بن ايوب لخمى الطبرانى.

** 87- المعجم الصغير (طبرانى)

** 88- المعتبر (محقق حلى) ايران،

** 89- المعيار و الموازنه فى فضائل الامام اميرالمومنين،- ابى جعفر اسكافى،

** 90- المغازى: للواقدى.

** 91- المغنى: قاضى ابوالحسن عبدالجبار اسد آبادى (و 415 ق).

** 92- المفردات: راغب اصفهانى.

** 93- الملل والنّحل: محمد بن عبدالكريم بن ابى بكر شهرستانى.

** 94- المناظرة و المعارضة فى ردّالرّافضة: شيخ عبداللّه بن فارس تازى مغربى.

** 95- المناقب الثّلاثة للفارس الكرّار أمير المؤمنين الإمام على بن أبى طالب و نجليه حافظ أبى عبداللّه محمد بن يوسف بلخى شافعى ط مصر.

** 96- المناقب (خوارزمى حنفى)،

** 97- المنتقى من منهاج الإعتدال: ذهبى.

** 98- المواهب اللدنية: القسطلانى (م 923)

** 99- الموفقيات: زبير بن بكار.

** 100- النّصّ و الإجتهاد: سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى (و 1377 ق).

** 101- الوافى بالوفيات: صلاح الدين بن آبيك صفدى (و 764 ق).

** 102- الهجوم على بيت فاطمة 3: عبد الزّهراء مهدى.

** 103- الهداية الكبرى: حسين بن حمدان الخصيبى. (و 334 ق)

** 104- اليقين فى امرة أميرالمؤمنين عليه السلام: ابوالقاسم سيد بن طاووس (و 664 يا 668 ق

ص: 299

** 105- امام المتّقين: استاد عبد الرّحمن شرقاوى.

** 106- النّظام السّياسى: سيد مرتضى رضوى.

** 107- النّهاية فى غريب الحديث و الأثر: ابوالسعادات مبارك بن محمد جزرى معروف به ابن اثير (و 606 ق).

** 108- اهل البيت عليهم السلام توفيق ابو علم

** 109- إثبات الوصيّة: على بن حسين مسعودى (346 ق).

** 110- إسعاف الرّاغبين محمد الصّبان (م 1206) چاپ شده در حاشيه نور الابصار).

** 111- إعلام الورى: الطبرسى.

** 112- ارشاد القلوب: ابو محمد حسن بن على بن محمد ديلمى (و 771 ق).

** 113- ارشاد: محمد بن محمد بن نعمان بن عكبرى «شيخ مفيد» (و 413 ق).

** 114- أُسدالغابة فى معرفة الصّحابة: ابوالحسن على بن ابى الكرم ابن اثير (630 ق).

** 115- اتحاف السائل: العلامة المناوى (م 1031)

** 116- اصول كافى: محمد بن يعقوب كلينى.

** 117- إكمال الدّين و اتمام النّعمة: شيخ صدوق.

** 118- أربعين شيخ الماحوذى:

** 119- ارجح المطالب (شيخ عبيداللّه حنفى) ط لاهور.

** 120- أسدالغابة فى معرفة الصّحابة: ابن أثير شافعى)،

** 121- احكام السلطانيه، ماوردى

** 122- إثبات الوصيه مسعودى

** 123- احياء الميت (سيوطى) در حاشيه الاتحاف بحب الاشراف (شبراوى شافعى).

** 124- احياءالعلوم: غزالى.

** 125- احتجاج: الطبرسى.

** 126- اختيار معرفه الرجال رجال (كشى).

** 127- اسعاف الراغبين (صبان شافعى) ط العثمانيه

** 128- امام المتقين: استاد عبدالرّحمن شرقاوى

** 129- أمالى: ابن الشّيخ.

** 130- أمالى: محمد بن على بن الحسين بن بابويه «شيخ صدوق» (381 ق).

** 131- أمالى: ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسى «شيخ طوسى»- (و 460 ق).

ص: 300

** 132- أمالى: محمد بن محمد بن نعمان عكبرى بغدادى «شيخ مفيد» (و 413 ق).

** 133- أنساب الأشراف: احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى (و 279 ق).

** 134- بحارالأنوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الابرار: علّامه مجلسى (و 1110.

** 135- بشارة المصطفى صلى الله عليه و آله لشيعة المرتضى: أبى جعفرمحمد بن ابى القاسم محمد بن على الطّبرى (از علماى قرن 6).

** 136- بصائر الدّرجات: ابوجعفر محمد بن الحسن بن فروخ الصّفّار (290).

** 137- تاج العروس: الزبيدى (م 1205)**

** 138- تاج المواليد: الطّبرسى (م 548) در ضمن (المجموعة النّفيسة:

139- تاريخ ابن خلدون «العبرو ديوان المبتدأ و الخبر»: عبدالرحمن بن محمد بن خلدون حضرمى مغربى (و 808 ق).

** 140- تاريخ الاسلام: الذهبى.

** 141- تاريخ أبى الفداء: (المختصرفى اخبار البشر) عماد الدين اسماعيل بن كثير (و 732 ق).

** 142- تاريخ الكامل: ابن اثير.

** 143- تاريخ الخلفاء: جلال الدين سيوطى (و 911 ق).

** 144- تاريخ الخميس فى احوال انفس نفيس: حسين بن محمد بن الحسن الديار بكرى (و 982 ق).

** 145- تاريخ الهجرة النبوية: الببلاوى

** 146- تاريخ بغداد: ابوبكر احمد بن خطيب بغدادى (و 463 ق).

** 147- تاريخ دمشق: ابن عساكر (و 573 ق).

** 148- تاريخ الأئمة: ابن أبى الثّلج البغدادى (متوفاى 325) در «مجموعة نفيسة» تاريخ أهل البيت چاپ آل البيت ..

** 149- تاريخ دولة العربيّة: دكتر عبد العزيز سالم.

** 150- تاريخ الأمم والملوك: (تاريخ طبرى) ابوجعفر محمد بن جريرطبرى (و 310 ق)

** 151- تاريخ المدينة المنورة: ابو زيد عمربن شبّة شميرى بصرى (و 262 ق).

** 152- تاريخ يعقوبى: احمد بن جعفر بن وهب بن واضح (و 254 ق).

** 153- تاريخ طبرى چاپ اول چاپخانه حسينية مصر؛

** 154- تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام (علامه صدر) ط عراق.

** 155- تبصرة العوام: الرّازى.

** 156- تبصير المنتبه بتحرير المشتبه: ابن حجرالعسقلانى.

ص: 301

** 157- تتمة المختصر: ابن الوردى (749)

** 158- تجارب السلف: النّخجوانى (714)

** 159- تشريح و محاكمه در تاريخ آل محمد:

** 160- تذكرة الخواص: سبط بن الجوزى (654)

** 161- تذكرة الحفاظ: ذهبى.

** 162- تفسير البرهان: منسوب امام حسن العسكرى 7.

** 163- تفسير الدّرّالمنثور: سيوطى.

** 164- تفسير الصّافى: فيض كاشانى.

** 165- تفسيرالعيّاشى: ابونصر محمّد بن مسعودالسّلمى العياشى (و 320 ق).

** 166- تفسير كنز الدّقائق: محمد المشهدى.

** 167- تفسير قمى: على بن ابراهيم قمى (و 307 ق).

** 168- تفسير كبير: فخر رازى (و 606 ق).

** 169- تفسير مجمع البيان: شيخ طبرسى.

** 170- تفسيرنورالثّقلين: عبدعلى بن جمعة عروزى الحويزى (و 1112 ق).

** 171- تفسير نمونه نويسنده: مكارم شيرازى- ناصر و ديگران.

** 172- تفسير (ابن كثير) ط. دار احياء الكتب العربيه مصر،

** 173- تفسير الخازن (علاءالدين بغدادى)

** 174- تفسير ابوحمزه.

** 175- تلخيص الشّافى: شيخ الطائفه ابوجعفرطوسى (و 460 ق).

** 176- تلخيص المستدرك (ذهبى) در ذيل مستدرك،

** 177- تلفيح فهوم اهل الأثر: ابوالفرج بن الجوزى (م 597)

** 178- تهذيب الاحكام از شيخ طوسى (متوفاى 460 ه) در 10 جلد،

** 179- تهذيب التّهذيب: العسقلانى.

** 180- تهذيب الكمال فى أسماءالرّجال: الحافظ جمال الدين المزّى.

** 181- تهذيب الاسماء: النووى (676)

** 182- تهذيب سير اعلام النبلاء: الذهبى (848)

** 183- تواريخ النّبى و الال: محقق شوشترى)

** 184- توضيح المشتبه: ابن ناصرالدين الدمشقى (م 842)

ص: 302

** 185- جامع الاصول (ابن اثير) ط. مصر)

** 186- جواهر البحار (نبهانى) ط الحلبى مصر.

** 187- جامع الأحاديث الكبير: سيوطى.

** 188- جلاءالعيون: سيد عبداللّه شبّر (و 1242 ق).

** 189- جمهرة أنساب العرب: ابن حزم أندلسى (م 456)

** 190- جنّات الخلود: خاتون آبادى.

** 191- جنّة العاصمة: مير جهانى.

** 192- جواهرالمطالب: الباعونى الشافعى: (م 871)

** 193- حبيب السير: غياث الدين البلخى (خواند مير) (م 832)

** 194- حديقة الشّيعة: محقق اردبيلى (و 933 ق).

** 195- حليةالألياء: حافظ أبونعيم احمد بن عبداللّه اصفهانى (و 470 ق).

** 196- حياةالحيوان: دميرى.

** 197- حيات الصّحابة: محمّد يوسف الكاندهلوى.

** 198- خصائص الأئمّة: سيّد رضى.

** 199- خصائص اميرالمومنين (نسائى شافعى) ط التقدم مصر،

** 200- خصائص: نسائى.

** 201- خلفاء محمد صلى الله عليه و آله: مصطفى غالب چاپ بيروت.

** 202- درر السّمط فى خبر السّبط: ابن الأبار.

** 203- دلائل الإمامة: ابو جعفر محمد بن جريربن رستم طبرى (ازاعلام قرن چهارم.

** 204- دلائل النّبوّة: البيهقى (م 458)

** 205- ذخائر العقبى: احمد بن عبداللّه طبرى (و 694 ق) محبّ الطّبرى (م 694).

** 206- رجال (نجاشى).

** 207- رجال (برقى) ط ايران

** 208- رجال كشّى: ابو جعفر محمد بن حسن بن على طوسى كشّى (460 ق).

** 209- روضة المناظر: محمد بن شحنة در حاشيه الكامل.

** 210- روضة الاحباب (تاريخ البناكتى): البناكتى (730)

** 211- روضةالواعظين: محمّد بن علىّ بن أحمد الفتّال النّيشابورى المعروف بإبن الفارسى بحار 1/ 8 و 9 (و 508 ق).

ص: 303

** 212- سمط النّجوم العوالى: العصامى المكى.

** 213- سليم بن قيس الهلالى: (و 90 ق)

** 214- سنن ابن ماجة: ابو عبداللّه محمد بن يزيدقزوينى ابن ماجة (و 275 ق).

** 215- سنن أبى داوود: ابو داود سليمان بن اشعث سجستانى الأزدى (و 275 ق).

** 216- سنن البيهقى: (السّنن الكبرى) ابوبكر احمد بن حسين على بيهقى (و 458 ق).

** 217- سير اعلام النبلاء: الذهبى (848)،

** 218- سيرة النبى و اصحابه: الحافظ المقدسى الجماعيلى (م 600)

** 219- سمط النجوم العوالى: العصامى المكى (م 1111)

** 220- سيره نبويه: دحلانى.

** 221- سنن ابوداود،

** 222- سنن ترمذى،

** 223- سنن نسائى

** 224- سنن ابن ماجه، مصر.

** 225- سنن: دارمى.

** 226- سنن: ابوعبدالرحمن احمد بن شعيب بن على بن بحرنسائى (و 279 ق).

** 227- سيره عمر بن الخطاب: التّاجى.

** 228- سيره عمربن خطاب: ابن جوزى.

** 229- سيرة النّبوية: ابو الفداء اسماعيل ابن كثير (و 747 ق).

** 230- شرح الأسماء الحسنى: ملّاهادى سبزوارى.

** 231- شرح المواهب اللّدنية: الزرقانى (و 1122).

** 232- شرح بهجة المحافل: الأشخر اليمنى (القرن العاشر)

** 233- شرح جوشن كبير.

** 234- شرح الحسكانى

** 235- شرح تجريد: قوشچى.

** 236- شرح صحيح مسلم: النّووى.

** 237- شرح نهج البلاغة: عبدالحميدبن ابى الحديدمعتزلى شافعى (و 656 ق).

** 238- شمس الضّحى: سيد مرتضى المرعشى.

** 239- شمع جمع: فؤاد.

ص: 304

** 240- شهيرات النّساء:.

** 241- شيخ المضيرة: شيخ محمود ابوالرية دار المعرف مصر ..

** 242- شيعه پاسخ مى دهد نويسنده: حسينى نسب- سيد رضا

** 243- صحيح ترمذى ط. بولاق مصر،

** 244- صحابه از ديد گاه نهج البلاغه:

** 245- صحيح: ابوداود.

** 246- صحيح بخارى ابوعبداللّه محمد بن اسماعيل بن ابراهيم بن مغيرة بن بردزبه بخارى جعفى (و 256 ق).

** 247- صحيح ابن ماجة:

** 248- صحيح مسلم: ابوالحسن مسلم بن ابن حجاج قشيرى نيشابورى (و 256 ق).

** 249- صفوة الصفوة: ابوالفرج بن الجوزى (م 597)

** 250- طرح التثريب: ابوزرعة العراقى (م 826)

** 251- علل الشّرائع: ابو جعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى (و 381 ق) صدوق.

** 252- علم اليقين: فيض كاشانى.

** 253- علىّ و ما لقيه من صحابة رسول اللّه صلى الله عليه و آله:

** 254- عمر بن الخطّاب: استاد عبد الكريم الخطيب

** 255- عقد الفريد نوشته احمد بن محمد بن عبد ربه، متوفاى (328)، چاپ بيروت و مصر،

** 256- عمر بن الخطاب: عبدالرحمن أحمد البكرى:

** 257- عون المعبود: عظيم آبادى.

** 258- عيون الاثر: ابن سيد الناس (734)

** 259- فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله: عمر ابوالنصر

** 260- فاطمةالزّهراء عليها السلام و الفاطميّون: العقّاد.

** 261- فلاسفه الشيعه (شيخ عبداللّه نعمه) ط بيروت،

** 262- فرائدالسمطين (ابواسحاق حموينى).

** 263- فتح البارى فى شرح صحيح البخارى: ابن حجر العسقلانى (و 852 ق).

** 264- فجر الأسلام: أحمد أمين

** 265- فرائد السّمطين: ابراهيم بن محمد الجوينى الخراسانى (و 730 ق).

** 266- فرحة الغرى: عبدالكريم بن طاووس.

ص: 305

** 267- فضائل الخمسة: سيد مرتضى الحسينى فيروز آبادى (و 1369 ق).

** 268- فضائل: ابوالفضل سديدالدين شاذان بن جبرائيل قمى (و 660 ق).

** 269- فيض القدير فى شرح جامع الصّغير: للمناوى.

** 270- قاموس المحيط: الفيروز آبادى (817)

** 271- كامل الزّيارة: ابن قولويه.

** 272- كامل بهائى: عمادالدين الطبرى (از علماى قرن هفتم).

** 273- كنزالفوائد: ابوالفتح محمد بن على كراجكى (و 449 ق) ط بيروت، سنه 1405 ه ..

** 274- كنز العمال (متقى هندى)،

** 275- كتاب وجيزه: شيخ بهائى

** 276- كتاب وِجاء ابوبكر: تأليف أستاد خالد محمّد خالد المصرى.

** 277- كتاب الامام جعفر الصادق عليه السلام: عبدالحليم الجندى.

** 278- كتاب المغازى: واقدى

** 279- كتاب المعارف: ابن قتيبة دينورى.

** 280- كتاب الوصية: شيخ عيسى بن المستفادالضرير.

** 281- كتاب يوم انحدرالجمل .. من السّقيفة: نبيل فيّاض.

** 282- كشف الغمّة: محمّد بن طلحة الشّافعى (م 652).

** 283- كشف الغمّة فى معرفة الأئمّة: علىّ بن عيسى الإربلى.

** 284- كشف المحجّة لثمرة المهجة: رضى الدين ابوالقاسم غلى بن موسى بن جعفر بن طاووس حسنى (و 664 ق).

** 285- كشف اليقين: علّامة حلى.

** 286- كفايةالأثر فى النّصوص على الأئمّة الإثنى عشر: على بن محمد الخزاز القمى.

** 287- كفاية الطالب فى مناقب علىّ بن ابيطالب: محمد بن يوسف بن محمد قرشى گنجى شافعى (و 658 ق.

** 288- كنزالعمال فى سنن لأقوال والاثار: على بن حسام الدين متّقى هندى (و 975 ق.

** 289- كنزالدرر: ابوبكر الدوادارى (قرن 8)

** 290- لباب الأنساب: ابن فندق (م 565)

** 291- لسان العرب: ابوالفضل جمال الدين محمد بن مكرم بن منظور (و 711 ق).

** 292- لوامع الأنوار: حسينى المؤيّدى.

ص: 306

** 293- مآثر الانافة: القلقشندى (م 821)

** 294- مأساة الزّهراء عليها السلام: ابراهيم الطرابلسى الحنفى (م 841) بنقل از كتاب أولاد الإمام على عليه السلام.

** 295- مؤلّفوا الشيعه فى صدر الاسلام (سيد شرف الدين موسوى عاملى)

** 296- مؤتمر علماء بغداد: مقاتل بن عطيّة (و 505 ق).

** 297- مثالب النّواصب: ابن شهر آشوب مازندرانى.

** 298- مجالس: مفيد.

** 299- مجلّة لواءالإسلام القاهريّة.

** 300- مجمع الزّوائد و منبع الفوائد: على بن ابى بكر هيثمى (و 807 ق).

** 301- مروج الذّهب: مسعودى (346)

** 302- محاكمات الخلفاء: دكتر جواد جعفر الخليلى.

** 303- مختصرالكلام فى مولفى الشيعه من صدر الاسلام (علامه سيد شرف الدين موسوى عاملى)

** 304- مختصرتاريخ دمشق: ابن منظور.

** 305- مختصر التاريخ: ابن الكازرونى (697)

** 306- مختصر جامع بيان العلم:

** 307- مستدرك الصحيحين: ابو عبداللّه حاكم نيشابورى (و 405 ق).

** 308- مستدرك الحاكم النيشابورى.

** 309- مسند: أحمد بن شعيب النّسائى.

** 310- مسند: أحمد ابن حنبل.

** 311- مسند: طيالسى- سليمان بن داوود بن جارود فارسى بصرى.

** 312- مشارق الأنوار فى فوز أهل الإعتبار: شيخ حسن العدوى الحمزاوى (ق 13) ص 133).

** 313- مشكاة المصابيح (عمرى)

** 314- مشكاة المصابيح (خطيب تبريزى) ط. دمشق،

** 315- مشكل الاثار: ابوجعفر طحاوى (321 ق).

** 316- مصابيح الأنوار: سيد عبداللّه شبّر (1242 ق).

** 317- مصابيح السنه (بغوى) ص 206 ط. قاهره،

** 318- مصباح الزائر: سيّد بن طاووس.

** 319- مصباح المتهجّد: ابو جعفر محمد بن الحسن شيخ طوسى (و 460 ق).

** 320- مصباح الانوار: شيخ تقى الدين ابراهيم بن على بن حسن الحارثى العاملى كفعمى.

ص: 307

** 321- مطالب السؤول: محمد بن طلحة الشافعى (652)

** 322- معالم العلماء (ابن شهر آشوب)،

** 323- معانى الاخبار (صدوق)، ط بيروت، سنه 1403 ه.

** 324- معرفة القرّاء الكبار: الذهبى.

** 325- مقتل العوالم: شيخ عبداللّه بحرانى اصفهانى از شاگردان مجلسى ج 11 بحرانى

** 326- مقتل الحسين: الموفق بن احمد خوارزم معروف به خوارزمى (م 568).

** 327- ملكه اسلام: حاج ميرزا خليل كمره اى.

** 328- مناقب الإمام على بن ابى طالب: ابن مغازلى. ط بيروت، سنه 1403 ه.

** 329- مناقب آل ابوطالب: ابوجعفر، رشيد الدين محمد بن على بن شهر آشوب.

** 330- منتخب كنزالعمال: على بن حسام الدين متقى هندى (و 975 ق).

** 331- منتخب تاريخ (ابن عساكر) ط دمشق،

** 332- منتخب كنز العمال (متقى هندى) در حاشيه مسند (احمد بن حنبل).

** 333- منتهى الامال: شيخ عباس قمى.

** 334- من حيات الخليفة: عمر بن خطاب استادعبدالرّحمن أحمد البكرى.

** 335- من لايحضره الفقيه: محمد بن على بن الحسين بابويه (شيخ صدوق).

** 336- منهاج الاعتدال:

** 337- منهاج السّنّة: ابوالعباس احمد ابن تيمية (و 728 ق).

** 338- منهج المقال (ميرزا محمد استرآبادى)- در شرح حال ابان-

** 339- من لايحضره الفقيه از شيخ صدوق (متوفاى 381 ه).

** 340- مهذب الروضة الفيحاء: ابن خيرالله العمرى (م حدود 1232)

** 341- ميزان الاعتدال فى نقدالرجال- الحافظ الذّهبى (م 738)

** 342- موسوعة العقاد: العقاد.

** 343- موطاء الإمام مالك: مالك بن أنس (و 179 ق)

** 344- نزل الابرار: البدخشانى الحارثى (م بعد 1126)

** 345- نزهة المجالس: (چاپ دارالجيل ص 579)

** 346- نسمات الأسحار: مؤلف نسمات الأسحار.

** 347- نظم درر السمطين (زرندى حنفى)،

** 348- نورالأبصار فى مناقب آل النّبىّ المختار: مؤمن بن حسن شبلنجى شافعى.

ص: 308

** 349- نهاية الإرب: النّويرى.

** 350- نهايةاالغريب الحديث: جزرى.

** 351- نهاية الإرب فى معرفة أنساب العرب: ابوالعباس احمد بن عبداللّه قلقشندى

** 352- نهاية الارب: النويرى (737)

** 353- نهج البلاغة: ابوالحسن محمد رضى بن حسن موسوى (شريف رضى).

** 354- نهج الحق و كشف الصّدق: حسن بن يوسف مطهر (علّامه حلّى).

** 355- نور الابصار: الشبلنجى (م 1308)

** 356- هشام بن الحكم (شيخ عبداللّه نعمه)،

** 357- وسائل الشّيعة الى تحصيل مسائل الشّريعة: محمدبن حسن حرّعاملى.

** 358- ينابيع المودة: سليمان بن شيخ ابراهيم حسينى بلخى قندوزى (م 1294).

مختصرى از زندگى نامه مؤلّف كتاب

نام: محمد نام خانوادگى: امينى گلستانى ش ش 15 فرزند: حاج سردار مرحوم كشور: ايران، استان: اردبيل.

تخصّص: فلسفه و فقه و اصول، تفسير، تبليغ. تأليفات (22). تحصيلات (خارج فقه و اصول و فلسفه). استادان معروف (11 نفر).

در سال 1329 شمسي از زادگاهش قريه گلستان در 30 كيلومتري اردبيل به مدرسه علميه ملا ابراهيم اردبيل وارد و پس از گذراندن دوره مقدماتي صرف و نحو و منطق از استاد سيد مسلم خلخالي و شيخ سعيد اصغري و غيرهما.

در سال 1331 به حوزه علميه قم وارد شده و نزد اساتيد آنجا (آقايان شيخ عبدالكريم ملائي و سيد جواد خطيبي و ميرزا احمد پاياني و مسلم ملكوتي و ميرزا محسن دوزدوزاني وغيرهم) استفاده نموده است، و در نيمه دوم سال 1334 به نجف اشرف وارد شده و از اساتيد آنجا (آيات عظام سيد ابوالقاسم خويي و سيد محسن حكيم و شيخ مجتبي لنكراني و عارف بزرگ شيخ محمدعلي سرابي و آقاي تسوجي وسيد اسدالله مدني آذرشهري و غيرهم دروس فقه و اصول و فلسفه و تفسير وغيره)، استفاده نموده است. و درتاريخ 1340 از نجف اشرف مراجعت نموده و در شهر توريستي سرعين اردبيل با صبيه آيت الله حاج شيخ علي عرفانى از

ص: 309

شاگردان علامه محمدحسين نائيني و هم دوره آيات عظام سيد ابوالقاسم خوئي و سيد محسن حكيم ازدواج كرده و به مدت يازده سال در آن شهر كه آن وقت يك روستاي كوچك بيش نبود اقامت نموده است. در طول اين مدت مشغول كارهاي تبليغي و علمي و فرهنگي شده و بناهاي مفيد و مجلل از خود به يادگار گذاشته.

مانند.

1- مسجد مجلل و بزرگ حضرت بقية الله الأعظم امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) به مساحت 800 متر به اضافه كتابخانه و شبستان زنانه و ساير متعلقات و فضاى باز مسجد 1400 متر.

2- احداث چشمه هاي آب شرب چندين روستاي اطراف سرعين.

4- تأسيس صندوق هاي خيريه بنام حضرت باب الحوائج ابوالفضل (عليه السلام) كه اول از 17 صندوق شروع و فعلًا بيشتر مناطق استان اردبيل را فراگرفته است.

در سال 1351 شمسي از سرعين به اردبيل مهاجرت نموده و مقيم گشته و در خلال مدت 14 سال اقامت در اردبيل به كارهاي روحانيت و تبليغاتي اسلامي و 11 سال سرپرستي حجاج بيت الله الحرام را ادامه داده است.

در سال 1357 شمسي از اردبيل به تهران مهاجرت كرده و در بحبوحه انقلاب اسلامي در نازي آباد ساكن شده و پس از پيروزي انقلاب.

در سال 1359 به اردبيل برگشته مشغول كارهاي روحانيت خود شده و به تدريس و تفسير قرآن مجيد اشتغال داشته است. تا اينكه در سال 1365 دوباره به تهران برگشته و در خانه خيابان دانشگاه جنگ ساكن گشته و مشغول تبليغ و تفسير وكارهاي مربوط به روحانيت شده است. تا اين كه در سال 1375 از تهران به قم هجرت نموده و در خانه پشت صدا و سيما ساكن شدند.

در سال 1375 شمسي در اردبيل زلزله ويرانگر به وقوع پيوست كه در اثر آن تعداد يك صد و يازده روستا را از 25 درصد تا صد در صد ويران و گروه زيادي را به كام مرگ فرستاد.

در سال 1381 بنا به دعوت بزرگان سرعين جهت تبليغ ماه مبارك رمضان، به آنجارفته و با ديدن وضع مسجد امام زمان (عليه السلام) كه در اثر زلزله مقاومت خود را از دست داده بود بازسازي و تقويت و توسعه داده و تعداد چهار باب مغازه براي

ص: 310

هزينه مسجد، و ايجاد گنبد و مناره هاو كاشيكاريهاى آنرا انجام داده است.

در اين سفر باز به كارهاى امور خير شروع و ادامه داده است از جمله.

1- مسجد مجلل باب الحوائج حضرت ابوالفضل عليه السلام به مساحت 1500 متر با متعلقات آن كه در سال 1382 تا سال 1392 ادامه پيدا كرد، و الان مورد استفاده مردم محل و دهها هزار مسافر شهرتوريستي مي باشد و در نظر است كه تأسيس حوزه علميه و درمانگاه عمومي و 15 باب مغازه براي هزينه هاي مسجد را شروع نمايند انشاءالله.

2- در زادگاهش روستاي گلستان، كه در اثر زلزله دو مسجد آنجا خراب شده بود، مسجد اميرالمومنين (عليه السلام) را بنا و تأسيس نموده و به پايان رساند.

3- در سال 1382 مسجد مجلل در روستاي (جن قشلاقي) از دهستان هاي يورتچي احداث و در سال 1384 تقريباً به اتمام رسيد و مورد استفاده قرار گرفت.

4- احداث غسال خانه هاي متعدد در روستاهاي اطراف سرعين.

5- با حصاركشى قبرستان سرعين كه در وسط شهر، زير پاي حيوانات و مورد تجاوز ساكنين دور و بر قبرستان بود، محافظت نمود.

در دوران سكونت جديد قم مشغول تأليفات متعدد گشته كه تعدادي از آنها را از نظر خوانندگان عزيز مى گذرانيم.

تاليفات چاپ شده از مؤلّف.

1- سرچشمه حيات- وزيرى يك جلد 402 صفحه.

در اين كتاب مطالب ارزنده علمى و دينى و فلسفى و طبى، درباره آب و آفرينش مخلوقات از آن از نظر قرآن و روايات و كلمات بزرگان فن كه مورد استقبال دانشمندان و محققان داخل و خارج كشور قرار گرفت كه در مدت كوتاه 4 مرتبه چاپ شد و فعلًا كمياب مى باشد.

2- سيماي جهان در عصر امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف در دوجلد ضخيم وزيري 1283 صفحه در باره كيفيت كشورداري و مديريت آن حضرت كشوري به وسعت كره زمين را از نظر فرهنگي و قضائي واقتصادي و نظامي و اجتماعي و هزاران مطالب نو و متنوع در اين مورد كه امتيازش را به انتشارات مسجد مقدس

ص: 311

جمكران، واگذار و آن را چاپ و نشر مي كند.

خواب سيده سكينه خانم طباطبائى

در 29 ماه صفر سال 1386 در روز آخر روضه دخترم امينه خانم در شهر قدس من صحبت كردم و براى خانمها مسائل گفته و موعظه كرده و درنهايت چون روز شهادت امام رضا عليه السلام بود، به امام رضا عليه السلام توسل نمودم، چند روز بعد دخترم امينه گفت: بابا يك نفر سيده خانم هست به نام سكينه طباطبائى كه آن روز در مجلس روضه حضور داشت باگريه شديد گفت: از مجلس شما كه رفتم شب خوابيدم در خواب ديدم درمجلس روضه شما هستم، ناگهان يك نفر سيد نورانى كه من تا آن روز شخصيت چنانى با آن نورانيت نديده بودم وارد شد و مستقيماً رفت پيش حاجى آقا روبرو نشست و حاجى آقا در دستش دو جلد كتاب بود و با زبان عربى باهم صحبت زياد نمودند و من هم پشت سر آن آقا نشسته گريه مى كردم و به من متوجه شده و فرمود: زياد گريه نكن چشمهايت خراب مى شود تو كه هرهفته نزد من هستى، دوباره با حاجى آقا به صحبت ادامه دادند و مى دانستم راجع به آن كتاب صحبت مى كردند، حاجى آقا آن دو جلد كتاب را به آن آقا تحويل داد و ايشان هم تحويل گرفتند و چون آش شما را من تقسيم مى كردم آن آقا به من فرمود:

به هركس كه از آش مى دهيد هم نامش را بنويسيد و هم آن را مهر نموده به من دهيد و ما هم به اين دستور عمل كرديم و تمامى آنها را لاى كتاب حاجى آقا گذاشت و با خود برد، در اين حال من به صداى گريه خودم از خواب بيدار شدم.

البته آن دو جلد كتاب (سيماى جهان در عصر امام زمان عليه السلام) است كه در باره حالات و نحوه مديريت و حكومت آن حضرت بعد از ظهور نوشته ام كه انشاء اللّه مورد قبول آن آخرين اميد قرار گرفته است و امتياز آن را مسجد مقدس جمكران قم از من گرفت و خودشان چاپ كردند كه خدا را شكر مورد قبول اقشارمختلف جامعه قرار گرفته است كه

در مدت يك سال دوبار با تيراژ بالا 16 هزار جلد چاپ شده است والحمدللّه.

3- از مباهله تا عاشورا- در يك جلد وزيري 684 صفحه در باره مباهله رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با نصاراي نجران و سر انجام تسليم آنها و مقايسه آن جريان

ص: 312

باسرگذشت پنج تن آل عبا عليهم السلام و عدم تسليم مسلمان نماهاي دشت كربلا به امام حسين عليه السلام فرزند آن حضرت و شهيد كردن آن امام را با مظلوميت تمام. اين كتاب حاوي مطالب جالب و مفيد فراوان مي باشد.

4- والدين دو فرشته جهان آفرينش- در يك جلد وزيري در 320 صفحه در باره حقوق متقابل والدين و اولاد در برابر هم از نظر آيات و اخبار وگفتار بزرگان و مطالب فراوان در اين مورد.

5- آداب ازدواج و زندگي خانوادگي- وزيرى 276 صفحه. كتابيست تحقيقي و تحليلى درباره ازدواج جوانان عزيز و راهنمائى آنها در انتخاب همسر و كيفيت زندگى مادام العمر، از منظر آيات و اخبار و ... كه در واقع مكمّل كتاب والدين دو فرشته جهان آفرينش مى باشد.

6- كتاب مهم اسلام فراتر از زمان- درباره پاسخ به كسانى است كه ايراد نموده و اشكال مى گيرند، دين اسلام چگونه مى تواند تا دامنه قيامت، دنياى رو به ترقى روزانه را اداره نمايد و اساساً رهبران اين دين چه جايگاهى از علم و دانش داشتند كه مديريت جهان را تا آخر دنيا به دست گيرند. در اين كتاب قسمت مهمى از پيشگوئيهاى بزرگان اسلام آورده شده است (مانند فرمايش اميرمؤمنان عليه السلام به كميل: يا كميل بن زياد هاهنا موضع قبرك ثمّ أشار بيده المباركة يميناً و شمالًا و قال ستبنى من هاهنا و هاهنا دور و قصور ما من بيت فى ذلك الزّمان الّا و فيه شيطاناً أريل.

كلمه أريل لغت انگليسى است كه به گيرنده و آنتن أريال گويند، حضرت 1400 سال پيش نه انگليسى بود و نه از صنعت آنتن اثرى اين بيان را داشتند. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: سيأتى: زمان على أمّتى يُخربون قباب الأئمّة بالبناديق به زودى مى آيد زمانى بر امت من، قبه (و گنبد) هاى قبرهاى امامان را با بندق ها (يعنى با نارنجك يا بمب) ويران سازند!!. دقت بفرمائيد اين كلام در زمانى گفته شده است كه نه امامى شهيد شده و نه در جائى مدفون شده بود و نه از گنبد حرمها و اختراع بمب خبرى بود كه پس از قرنها در سامرا و قبلًا نيز در بقيع اتفاق افتاد يا روايت در مورد ازدواج همجنسها يتزوّج الرّجال بالرّجال و يتزوّج النساء بالنساء، و روايت لعن اللَّه المتشبّهين من الرّجال بالنّساء و المتشبّهات من النّساء بالرّجال درباره تغيير جنسيت دهندگان و صدها امثال اين روايتها، در 688 صفحه وزيرى. پيشگوئي

ص: 313

هاى آيات و روايات، از بزرگان دين در باره پيشرفت علوم آيندگان و اوضاع حيرت انگيز جهان، اين كتاب در نوع خود منحصر به فرد و حاوي مطالب نو آوري زياد مي باشد.

7- آغلار ساولان- سبلان گريان يا سبلان مي گريد: رقعى 50 صفحه. با زبان آذري در باره زلزله سال 1375 استان اردبيل و تخريب 111 بخش و روستا از 25 در صد تا صد در صد كه يكي از آنها روستاي گلستان زادگاه مؤلف و كشته شدن و زير آوار ماندن 77 نفر ا ز نزديكان نسبي و سببي او و بيان نام تك تك آنها.

8- 111 پرسش و پاسخ در بار امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف- رقعي در 295 صفحه سوال و جواب هاي متنوع در طول سال هاي تبليغي مؤلف در شهر توريستي و ييلاقي سرعين اردبيل و بيان مطالب نو.

9- فلسفه قيام و عدم قيام امامان- در 198 صفحه جيبي در باره اين كه چرا بعضي از آن بزرگواران قيام و اكثرشان قعود نمودند و اساسا قيامى از آنها وجود داشت يا برايشان تحميل نمودند و مطالب متنوع و مفيد ديگر.

10- گلستان سخنوران شامل 110 مجلس سخنرانى مذهبى در دو جلد وزيرى 1511 صفحه چكيده اى از تبليغات متنوع مؤلف.

كتاب هاى آماده چاپ و در دست تأليف

1- آيا و چرا- درباره زير سؤال بردن برادران اهل سنت و علماي آنان و آوردن دلايل فراوان از كتاب هاي معتبر خود آنان در بار ه اميرمؤمنان و فاطمه زهراء عليهماالسلام و به زير سوال بردن آنها در عمل نكردن به اين دليلها و اسناد خودشان.

2- 600 مجلس سخنرانى مذهبى از منبرهاي 55 ساله مؤلّف و بيان مطالب متنوع ديني و اسناد و روايات فراوان در هر مقوله، كه سخنرانان مذهبي و منبري هاي محترم را از مراجعه به كتاب هاي متفرقه و جمع آوري مطالب براي بيان در سخنراني هايشان. بى نياز مى سازد در 12 جلد و در دست تنظيم و آماده سازيست و بخواست خدا، بتدريج به چاپ خواهد رسيد.

3- رحمت واسعه- در باره رحمت عالمگير و فراگير خداي متعال و آوردن آيات و روايات متنوع و جريان هاي توبه كنند گان و شمول غفران الهي در باره آنها.

ص: 314

اين كتاب اميد دهنده گناهكاران و دور ساختن آنان از يأس و نوميدي و جذب دور شدگان از خدا را به سوي پروردگار بخشنده و مهربان.

4- شب- كتابيست در باره بركات و فضايل و امتيازات شب و اينكه شب مردان خدا روز جهان افروز است و شب خود از مورد توجه بزرگان عالم و خلوتگه راز و نياز آنان با معبودشان و مطالب فراوان در اين موارد.

5- عتابات قرآن- در باره اين كه چرا خداوند متعال بعضي از انبياء عليهم السلام را، مورد عتاب قرار داده و آيا اين عتاب ها با عصمت آنها منافات دارد؟ مانند (عفا الله عنك لم اذنت لهم) يا مسئله چيز ديگر است.

6- خاطرات زندگي يا سرگذشت تلخ و شيرين من- اين نوشته حاوي شرح حال دوران زندگي از بدو تولد تا امروز 30/ 11/ 1393 كه به 400 صفحه رسيده است و هنوز هم خلاصه و امهات اوضاع و زواياي زندگي اش را مي نويسند.

7- دعاى عرشيان برفرشيان- درباره استغفار فرشتگان و حاملان عرش خدا براي بني آدم به استناد آيه 7 سوره غافر و ساير آيات، نزديك به اتمام.

8- نشانه هائى از او- كتابيست در باره آيات بيان كننده نشانه هاي خدا شناسي و روايات پيرامون آن.

9- مرزهاي زندگي- از ديد آيات و روايات و سيره پيشوايان.

10- مرزخوراكى ها و نوشيدنى ها- از منظر آيات و احاديث و پزشكى.

11- نوادر- روايات و سرگذشت ها و نوادر جريان هاي گوناگون به صورت كشكول.

12- شيطان: علت وجودى او و پرسش و پاسخهائى درباره وى.

13- متفّرقات مطالب گلچينى شده از كتاب هاى فراوان گوناگون.

و چندين كتاب ديگر ناتمام و در دست تأليف و مقاله هاى زياد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109