فصلنامه فرهنگ زيارت

مشخصات كتاب

نام كتاب: فصلنامه فرهنگ زيارت

نويسنده: مركز تحقيقات حج

موضوع: نشريات

زبان: فارسى

تعداد جلد: 4

ناشر: نشر مشعر

مكان چاپ: تهران

سال چاپ: پاييز 1388

نوبت چاپ: 1

ص: 1

جلد 1

اشاره

جواد محدثى

موضوع «زيارت»، به عنوان يكى از آيين هاى مذهبى كه سابقه اى ديرين دارد و مورد سفارش فراوان اولياى دين است.

همراه خود يك سلسله اصطلاحات، آداب، سنن، اعلام و اشخاص، حوادث، ابزار و وسايل، معارف و مناسك خاص دارد كه دانستن آن ها براى «زائر»، مفيد است.

گاهى برخى اصطلاحات و واژه ها، با آن كه بسيار رايج و مشهورند، اما سابقه اى ناشناخته دارند يا مردم از معنى و ريشه آنها اطلاع چندانى ندارند. ريشه يابى اين گونه الفاظ و اصطلاحات، مى تواند جالب باشد.

اذن دخول

اذن دخول به معناى اجازه ورود طلبيدن است.

ورود به مكان هاى خاصّ، آداب و رسومى دارد و داخل شدن به حرم هاى مطهّر و مكان هاى مقدّس دينى نيز از اين قاعده مستثنا نيست. آگاهى و رعايت اين مقرّرات و آداب، نشانه معرفت و ادب كسى است كه وارد جايى مى شود و از آن جا بازديد به عمل مى آورد و گوياى ادب و احترامى است كه براى صاحب يك خانه يا مسئول يك معبد و بارگاه يا شخصى كه در يك مرقد و حرم آرميده است، قائل هستيم.

قرآن كريم به عنوان يك توصيه اخلاقى مى فرمايد:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! وارد خانه هايى غير از خانه هاى خودتان نشويد؛ مگر آن كه پيشتر خبردهيد و اعلام كنيد (و سر زده وارد نشويد) و به اهل آن خانه سلام دهيد .... اگر در آن خانه ها كسى را نيافتيد، وارد نشويد؛ مگر آن كه به شما «اذن» داده شود و اگر گفته شد «برگرديد»، برگرديد .... (1)

اين آيه كه مسئله خبر دادن و اذن و استيناس را هنگام ورود به خانه ديگران مطرح مى كند، به نوعى در بردارنده اذن دخول براى ورود به منزل ديگران است و به عنوان يك ادب اجتماعى به شمار مى رود.

وارد شدن به خانه پيامبرصلى الله و عليه وآله، به خاطر حرمت و جايگاهى كه هم خانه و هم صاحب خانه دارد، نيازمند اجازه گرفتن است. اين ورود، چه براى حضور در ضيافت و بر سر سفره اطعام آن حضرت باشد و چه براى پرسيدن چيزى يا درخواست حاجتى، لازم است.

باز هم از قرآن بشنويم كه از ورود بدون اجازه به خانه پيامبر خداصلى الله و عليه وآله نهى مى كند:

اذن دخول


1- نور، آيه 27 و 28.

ص: 2

يا ايّها الذين آمنوا تا لا تدخلوا بيوت النّبى الّا ان يوذن لكم الى طعام؛ (1)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! وارد خانه ها (يا اتاق هاى) پيامبر نشويد؛ تا آن كه به شما اجازه دهند و به طعام دعوت شويد.

از مجموع اين گونه آيات برمى آيد كه ورود سر زده و بى خبر و بدون اجازه به خانه ديگران، از جمله خانه حضرت رسول صلى الله و عليه وآله، دور از ادب و اخلاق است و اذن قبلى، نشانه حرمت نهادن به صاحب خانه است، حتى جبرئيل عليه السلام نيز هر گاه مى خواست به حضور پيامبر خدا برسد، كنار در، اجازه مى طلبيد. آن چه در مسجد النبى به نام «باب جبرئيل» معروف است، جايگاه ايستادن جبرئيل عليه السلام در وقت اذن دخول خواستن از پيغمبر خداصلى الله و عليه وآله بوده است.

حرم هاى معصومين عليهم السل به دليل آن كه مدفن كسانى است كه زنده و مرده آنان يكسان است و زائران را مى بينند و مى شناسند و سلام ها را جواب مى دهند، در حكم خانه آنان است. از اين رو، رعايت ادب، اقتضا مى كند كه قبل از وارد شدن به حرم، به ارزش و قداست جايگاه و مقام و منزلت صاحب بقعه، توجه كنيم و از خدا و فرشتگان و رسول خدا و امامان عليهم السلا، اذن بطلبيم.

در كتاب هاى دعا و زيارت، براى زيارت حرم حضرت على عليه السلام آدابى ذكر شده كه به نحوى، قدم به قدم، اذن ورود خواستن براى تشرّف است.

هنگام ورود به دروازه نجف، دعاى خاصّى نقل شده است. وقتى زائر، وارد شهر مى شود، دعاى ويژه اى دارد. هنگام رسيدن به درگاه حرم، آن درگاه را آستانه خدا دانستن و وقوف در درگاه والاى منتسب به پروردگار، مضمون دعاى خاصى آن است. هنگام رسيدن به در صحن، هنگام ورود به صحن شريف، هنگام رسيدن به رواق، وقت ورود به رواق و هنگام قرار گرفتن رو به روى قبر مطهر، براى همه اين مراحل، ذكرها و دعاهايى است كه زائر را به جايگاه والا و حرمت معنوى زيارتگاه توجه مى دهد و ادب او را نسبت به صاحب قبر مطهر، نشان مى دهد. (2) همه اينهاقدم به قدم، وارد شدن به حريم حرم يك امام، با آمادگى روحى و اجازه خواستن براى عتبه بوسى است.

دعايى كه به عنوان «اذن دخول» در كتاب هاى دعا آمده است و خوب است هنگام زيارت حرم نبوى يا بارگاه هر يك از معصومين عليهم السل خوانده شود، همه مضامين ياد شده را در بر دارد. آن چه به عنوان اذن دخول هر يك از حرم هاى شريف در مفاتيح الجنان، به نقل از مرحوم كفعمى آمده است، بسيار زيباست واين گونه آغاز مى شود:

«اللهّم انّى وقفت على باب من ابواب بيوت نبيّك .... (3)

مضمون اين اذن دخول، چنين است:

خداوندا! من در آستانه درى از درهاى خانه پيامبرت ايستاده ام، تو مردم را از اين كه بدون اجازه وارد آن شوند، نهى كرده و فرموده اى: اى اهل ايمان! وارد خانه هاى


1- احزاب، آيه 53.
2- شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، زيارت مطلقه امير المؤمنين عليه السلام.
3- همان، بخش آداب زيارت.

ص: 3

پيامبر نشويد؛ تا آن كه به شما اذن داده شود. خداوندا! من به حرمت و احترام صاحب اين حرم شريف، در دوران غيبتش، اعتقاد دارم؛ همان گونه كه به حرمت او در حال حيات، معتقدم و مى دانم كه رسول تو و خلفاى تو-/ كه درود خدا بر همه آنان باد-/ نزد تو زنده اند و روزى مى خورند به جايگاه مرا مى بينند؛ سخن مرا مى شنوند و سلام مرا پاسخ مى دهند و تو گرچه گوشم را از شنيدن كلامشان محجوب ساخته اى، ولى دريچه فهم مرا به لذت مناجاتشان گشوده اى. خدايا! ابتدا از تو، سپس از پيامبرت، آنگاه از امام معصوم و خليفه واجب الاطاعة اجازه مى خواهم و از همه فرشتگانى كه گماشته به اين آستان مباركند، اذن مى طلبم. اى پيامبر خدا! آيا وارد شوم؟ اى حجّت خدا! آيا وارد شوم؟ اى فرشتگان مقرب الهى كه مقيم اين درگاهيد! آيا وارد شوم؟ اى مولاى من! اجازه بده كه وارد شوم؛ همچون بهترين اجازه و رخصتى كه به يكى از دوستانت داده اى. اگر من اهل و شايسته ورود نيستم، تو شايسته اجازه دادنى».

مرحوم محدث قمى، سپس اذن دخول ديگرى را از علّامه مجلسى نقل مى كند كه مفصل تر است و در آن به موضوعات توحيدى، جايگاه والاى رسولان الهى و صاحبان شرايع آسمانى اشاره مى شود و بر نعمت توفيق حضور در مرقد اولياء الله، اداى شكر به درگاه خدا مى شود و با بيان مقام اوصياى معصومين و برگزيدگى آن انسان هاى والا و درخواست توفيق براى حضور همواره و مشتاقانه در حرم هاى پاك آنان، اين گونه اجازه ورود درخواست مى شود:

خداوندا! مارا اجازه بده كه وارد اين عرصه هاى نورانى شويم؛ جايگاه هايى كه از بندگانت خواسته اى با زيارت آنها، عبوديت خود را نشان دهند. خدايا! اشك ما را در سايه خشوع مهابت، جارى ساز و اعضا و جوارح ما را با خضوع بندگى، رام گردان ....

پس از آن، توصيه شده كه با اشك چشم و خشوع قلبى، وارد حرم شوى و به زيارت بپردازى.

معمولًا متن «اذن دخول»، در مدخل ورودى حرم امامان معصوم عليهم السلام بر كاشى هاى ديوار نگاشته شده يا بر لوحى نوشته شده و در قاب قرار گرفته شده است و زائران، هنگام ورود، آن را مى خوانند؛ سپس داخل روضه منوره هر يك از معصومين عليهم السل يا امامزادگان مى شوند.

در مورد زيارت حضرت موسى ابن جعفرعليهما السلام در كاظمين، پس از آداب و اذكارى كه در بدو ورود به حرم نقل شده، سفارش شده كه چون به در قبّه شريفه رسيدى، بايست و اذن دخول طلب كن و بگو:

أدخل يا رسول الله؟ أدخل يا نبىّ الله؟ أدخل يا محمد بن عبدالله؟ أدخل يا

ص: 4

اميرالمؤمنين؟ أدخل يا ابامحمدالحسن؟ أدخل يا ابا عبدالله الحسين؟ أدخل يا ابا محمد على بن الحسين؟ أدخل يا ابا جعفر محمد بن على؟ أدخل يا ابا عبدالله جعفربن محمد، أدخل يا مولاى يا اباالحسن موسى بن جعفر؟ أدخل يا مولاى يا ابا جعفر، أدخل يا مولاى محمد بن على؟ (1)

جالب اين جاست كه براى ورود به حرم امام موسى بن جعفر و امام جوادعليهما السلام، ابتدا از حضرت رسول صلى الله و عليه وآله، سپس از اميرالمؤمنين عليه السلام و آن گاه از هر يك از امامان قبل از آنها، اذن دخول طلبيده مى شود؛ سپس از خود آن دو پيشواى معصوم كه در حرم كاظمين مدفونند، اذن دخول خواسته مى شود و اين، همان مضمونى است كه در اذن دخول هاى ديگر هم مطرح شده است و هر يك از اين حرم هاى شريف اولياى دين، خانه پيامبرصلى الله و عليه وآله و سراى عترت مصطفى به شمار مى رود كه متعلق به اين خاندان پاك است.

در اين قسمت، نقل كلام مرحوم شيخ عباس قمى در آداب زيارت، خالى از لطف نيست. وى به عنوان ادب نهم از آداب زيارت، مى نويسيد:

نهم: بر در حرم شريف ايستادن و اذن دخول طلبيدن و سعى در تحصيل رقّت قلب و خضوع و شكستگى خاطر نمودن، به تصور و فكر در عظمت و جلالت قدر صاحب آن مرقد منور، و اين كه مى بيند ايستادن او را و مى شنود كلام او را جواب مى دهد سلام او را، چنان كه به همه اينها شهادت مى دهد در وقت خواندن اذن دخول و تدّبر در محبت و لطفى كه به شيعيان و زائرين خود دارند و تأمّل در خرابى هاى حال خود و خلاف ها كه با آن بزرگواران كرده و فرموده هاى بى حدّ كه از ايشان نشنيده. و آزارها و اذيت ها كه از او به ايشان يا به خاصّان و دوستان ايشان رسيده كه برگشت آن به آزردن ايشان است و اگر به راستى در خود نگرد، قدم هايش از رفتن بازايستد و قلبش هراسان و چشمش گريان شود و اين، روح تمام آداب است .... (2)

انجام اين سنت و رعايت اين ادب، به طور طبيعى براى زائر هر يك از حرم ها، «انقلاب روحى» پيش مى آورد و خود را در «محضر» صاحب قبر حسّ مى كند و خشوع قلبى برايش پيدا مى شود.

از قول مرحوم شهيد نقل شده است كه زائر، بر درگاه حرم بايستد؛ دعا كند و اذن بطلبد و اگر در دل خود، خشوعى احساس كرد و رقّت قلب حاصل شد، وارد شود وگرنه، بهتر است كه براى ورود، زمان ديگرى را انتخاب كند كه رقت قلب و خشوع، حاصل شود. (3)


1- همان، بخش كيفيت زيارت امام موسى بن جعفر عليهما السلام.
2- همان، آداب زيارت، ادب نهم.
3- علامه مجلسى، بحارالأنوار، ج 97 ص 126.

ص: 5

ورود سر زده و بى خبر و بدون اجازه به خانه ديگران، از جمله خانه حضرت رسول صلى الله و عليه وآله، دور از ادب و اخلاق است و اذن قبلى، نشانه حرمت نهادن به صاحب خانه است، حتى جبرئيل عليه السلام نيز هر گاه مى خواست به حضور پيامبر خدا برسد، كنار در، اجازه مى طلبيد.

از قول مرحوم شهيد نقل شده است كه زائر، بر درگاه حرم بايستد؛ دعا كند و اذن بطلبد و اگر در دل خود، خشوعى احساس كرد و رقّت قلب حاصل شد، وارد شود وگرنه، بهتر است كه براى ورود، زمان ديگرى را انتخاب كند كه رقت قلب و خشوع، حاصل شود

ص: 6

زيارت و امامت

محمد محمدى رى شهرى

به كوشش: محمود شريفى

اهميت زيارت امام حسين عليه السلام

يكى از مسائل بسيار مهم و قابل بررسى در ارتباط با موضوع زيارت، پيدا كردن راز آن همه تأكيد و توصيه اهل بيت عليهم السلا به زيارت اين خاندان بزرگوار است. وقتى سخنان اهل بيت عليهم السلا را در مورد ترغيب و تشويق به زيارت قبور خاندان رسالت، مرور مى كنيم، با انبوهى از رواياتى روبه رو مى شويم كه در نگاه اول و در نگاه سطحى، قدرى اغراق آميز به نظر مى رسند؛ ولى اين روايات در منابع معتبر ما آمده، بسيارى از آنها از نظر سند هم صحيح مى باشند. در اين جا به رواياتى اشاره مى كنيم كه حج و زيارت اهل بيت عليهم السلام را با هم مقايسه كرده، تا ببينيم رمز اين همه تأكيد و تصريح به زيارت اهل بيت عليهم السلام، آن هم در مقايسه با حج، چيست و اين روايات، چه پيامى براى پيروان اهل بيت عليهم السلا و پيروان قرآن دارند.

روايات زيادى درباره زيارت سيدالشهداءعليه السلام نقل شده كه در بخش زيارت كتاب دانشنامه امام حسين عليه السلام گردآورى شده اند. در اين جا، نمونه اى از اين روايات را نقل مى كنيم:

1. قال الامام الصادق عليه السلام:

«من أتى قبر الحسين

عليه السلام

كتب الله له حجة و عمرة؛

(1) كسى كه به زيارت قبر امام حسين عليه السلام بيايد، خداوند متعال براى او يك حج و يك عمره مى نويسد».

2. قال الامام الصادق عليه السلام:

ايّما مؤمن زار الحسين بن على

عليهما السلام

عارفاً بحقه فى غير يوم عيد، كتب له عشرون حجة و عشرون عمرة مبرورات متقبلات، و عشرون غزوة مع نبى مرسل او امامٍ عادل؛

(2) هر مؤمنى قبر امام حسين عليه السلام را در غير روز عيد، عارفانه و با شناخت حق او، زيارت كند، براى او ثواب بيست حج و بيست عمره نيكو و قبول شده و بيست جنگ همراه با پيامبر و امام عادل، نوشته مى شود.

3. «عن الامام الصادق عليه السلام قال:

كان الحسين بن على

عليه السلام

ذات يوم فى حجر رسول الله

صلى الله و عليه وآله

يلاعبه و يضاحكه، فقالت عائشة يا رسول الله ما اشدّ اعجابك بهذا الصبى!

فقال لها: و يلك و كيف لا احبّه و لا اعجب به و هو ثمرة فؤادى، و قرة عينى، اما انّ امتى


1- صدوق، ثواب الاعمال و عقابها، مكتبة الحيدريه، 1326، ص 325، ح 1.
2- ثواب الاعمال، ص 117، ح 24.

ص: 7

ستقتلهُ، فمن زاره بعد و فاته كتب الله له حجتى من حججى. قالت: يا رسول الله حجة من حججك؟! قال: نعم، حجتين من حججى. قالت يا رسول الله حجتين من حججك؟ قال نعم و اربعه. قال فلم تزل تزاده و يزيد و يضعف حتى بلغ تسعين حجة من حجج رسول الله

صلى الله و عليه و آله

باعمارها؛

(1) روزى حسين بن على عليهما السلام در دامن پيامبر اكرم صلى الله و عليه وآله بود كه آن حضرت با او شوخى مى كرد و او را مى خنداند.

عايشه گفت: اى رسول خدا! چقدر از اين كودك شگفت زده هستى؟ رسول خدا صلى الله و عليه و آله فرمود: واى بر تو! چرا او را دوست نداشته باشم و از او شگفت زده نباشم؛ در صورتى كه ميوه دلم و نور چشم من است و آگاه باش كه امت من، او را به زودى مى كشند؛ پس هر كس كه او را زيارت كند، خداوند براى او ثواب حجى از حج هاى مرا مى نويسد.

عايشه گفت: ثواب حجى از حج هاى شما؟ پيامبر فرمود: بله، بلكه ثواب دو حج از حج هاى من. عايشه دوباره گفت: ثواب دو حج؟ پيامبر فرمود: بله و ثواب چهار حج.

امام ششم عليه السلام فرمود: مرتب پيامبر اكرم صلى الله و عليه و آله بر اين تعداد مى افزود و مى افزود تا رسيد به نود حج، از حج هاى پيامبر اكرم صلى الله و عليه و آله».

4. موسى بن جعفر عليه السلام قال:

من زار قبر ولدى كان له عندالله سبعين حجة مبرورة قلت: سبعين حجة؟ قال: نعم و سبعين الف حجة. قلت و سبعين الف حجة؟ قال نعم و رب حج لا تقبل و من زاره و بات عنده ليلة كان كمن زار الله فى عرشه؛

كسى كه قبر فرزندم (امام رضا) را زيارت كند، براى او پيش خدا ثواب هفتاد حج نيكو خواهد بود، يحيى بن سليمان مازنى مى گويد: به امام گفتم: هفتاد حج؟! امام فرمود: بله و هفتصد حج. گفتم: ثواب هفتصد حج؟ فرمود:

بله و هفتاد هزار حج. گفتم: هفتاد هزار حج؟ فرمود: بله و چه بسا حجى كه پذيرفته نمى شود و كسى كه او را زيارت كند و يك شب كنار قبر آن حضرت بخوابد، همانند كسى است كه خدا را در عرش او زيارت كند ....

عن ابى عبدالله عليه السلام قال:

من زار اميرالمؤمنين

عليه السلام

ماشياً كتب الله له بكلّ خطوة و عمرة، فان رجع ماشياً كتب له بكلّ خطوة حجّتان و عمرتان

»؛ (2) كسى كه اميرالمؤمنين را با پاى پياده زيارت كند،


1- ابن قولويه، كامل الزيارات، ص 68؛ ثواب الاعمال و عقابها، ص 328.
2- شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 3، ص 519.

ص: 8

خداوند متعال براى او براى هر قدمى كه برداشته، ثواب يك حج و يك عمره مى نويسد و اگر پياده بر گردد، خداوند براى هر قدمى، ثواب دو حج و دو عمره ثبت مى كند.

مقايسه زيارت ائمه عليهم السلام با حج

در بخش قابل توجهى از اين روايات آمده است كه ثواب زيارت امام حسين عليه السلام، معادل حج و عمره مستحبى است.

در برخى از اين روايات ديگر آمده كه ثواب زيارت سيدالشهدا عليه السلام، مخصوص كسى است كه موفق نشده در آن سال به حج مشرف شود؛ ولى روايات بسيار زيادى كه سندشان هم معتبر است، زيارت سيدالشهدا را به طور مطلق و كلى، بالاتر از حج و عمره، بلكه معادل هزار حج و عمره، دانسته است كه تعدادى از آنها ذكر مى شود.

1. عن الصادق

عليه السلام

قال:

من زارالحسين

عليه السلام

يوم عرفة عارفاً بحقّه، كتب اللّه له ألف حجّة مقبوله و ألف عمرة مبرورة؛

(1) كسى كه امام حسين عليه السلام را در روز عرفه با شناخت حق او زيارت كند، خداوند متعال ثواب هزار حج مقبول و هزار حج نيكو براى او مى نويسد.

2. قال الصادق

عليه السلام

لرفاعه و قد أخبره انّه زار الحسين

عليه السلام

يوم عرفة اخبرنى ابى قال::

من خرج الى قبر الحسين

عليه السلام

عارفاً بحقّه، غير مستكبر صحبه الف ملك عن يمينه و الف ملك عن يساره و كتب له الف حجة و الف عمرة مع نبى او وصى نبى؛ (2)

امام ششم به رفاعه كه قبر امام حسين عليه السلام را روز عرفه زيارت كرده بود، خبر داد كه پدرم- امام باقر عليه السلام- فرمود: كسى با شناخت حق امام حسين عليه السلام، براى زيارت به سوى قبر مطهر آن امام بيرون رود، هزار فرشته در طرف راست او و هزار فرشته در طرف چپ او، او را همراهى كرده، براى او ثواب هزار حج و هزار عمره اى كه همراه پيامبرى يا جانشين پيامبرى انجام شوند، نوشته مى شود.

از اين نكته كه بگذريم، روايتى است كه مرحوم شيخ صدوق از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه در آن آمده است:

من زار واحداً منا كان كمن زار الحسين

عليه السلام؛ (3) تمام آن ثواب هايى كه براى زيارت امام حسين عليه السلام گفتيم، براى ساير اهل بيت عليهم السلام نيز هست.

از پيامبر اكرم صلى الله و عليه و آله نقل شده كه فرمود:

من زارنى او زار احداً من ذرّيتى، زرته يوم القيامة فانقذله من اهوالها؛ (4)

كسى كه مرا يا يكى از فرزندان مرا زيارت كند، من هم روز قيامت او را ديدار مى كنم و از هول و


1- شيخ طوسى، مصباح المتجهد، ص 715؛ ثواب الاعمال و عقابها، ص 333، ح 7.
2- مصباح المتجهد، ص 716، ثواب الاعمال و عقابها، ص 333، ح 8.
3- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 126.
4- كامل الزيارات، ص 11، ح 4؛ مجلسى، بحارالانوار، ج 100، ص 123، ح 31.

ص: 9

هراس هاى آن روز نجاتش مى دهم.

از امام صادق عليه السلام نيز چنين نقل شده است:

قال الحسين

عليه السلام

صلوات الله عليه لرسول الله

صلى الله و عليه و آله

ما جزاء من زارك؟ فقال يا بنى من زارنى حياً او ميتاً او زار أخاك او زارك كان حقاً علىّ ان ازوره يوم القيامة حتى اخلقه من ذنوبه؛.

(1) امام حسين عليه السلام به رسول خدا صلى الله و عليه و آله عرض كرد:

پاداش كسى كه شما را زيارت كند چيست؟ پيامبر اكرم صلى الله و عليه و آله در پاسخ فرمود: اى فرزندم! كسى كه مرا در زمانى كه زنده هستم يا مرده ام، زيارت كند يا برادر تو را يا خود تو را زيارت كند، بر من لازم است كه روز قيامت او را ديدار كنم؛ تا اين كه او را از گناهانش رهايى بخشم.

امام رضا عليه السلام فرمود:

من زار قبر ابى ببغداد كمن زار قبر رسول الله

صلى الله و عليه و آله

و قبر امير المؤمنين

عليه السلام

الّا انّ لرسول الله

صلى الله و عليه و آله

و لِأميرالمؤمنين

عليه السلام

فضلهما؛

(2)

كسى كه قبر پدرم- موسى بن جعفر عليه السلام- را در بغداد زيارت كند، همانند كسى است كه قبر مطهر رسول خدا صلى الله و عليه و آله و قبر امير المؤمنين عليه السلام را زيارت كرده است، جز اين كه فضل و برترى رسول خدا و امير المؤمنين كه درود خدا بر آنان باد، جاى خود دارد.

دلالت التزامى اينها اين است كه زيارت ساير اهل بيت عليهم السلام هم ثوابش از حج بيشتر و بلكه معادل هزار حج است. از اين مهم تر، برخى از روايات تصريح مى كنند كه ثواب زيارت امام رضا عليه السلام، معادل يك ميليون حج است كه احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى برايش خيلى تعجب آور بوده كه چگونه مى شود زيارت يك امام، معادل يك ميليون حج و ثوابش بيش از ثواب زيارت امام حسين عليه السلام باشد.

احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى مى گويد در يك نوشته اى از امام رضا عليه السلام، ديدم كه حضرت فرمود:

أبلغ شيعتى أنَّ زيارتى عند اللَّه تعدل ألف حجة و الف عمرة متقبله كلّها

؛ به شيعيان و پيروان من بگو كه زيارت من، ثواب هزار حج و هزار عمره مقبوله دارد؛

سپس مى گويد:

با امام جواد عليه السلام اين موضوع را در ميان گذاشتم كه چطور مى شود ثواب زيارت پدر بزرگوار شما، معادل هزار حج و هزار عمره باشد»؟ گويا مى خواسته سؤال بكند آيا اين روايت، صحيح است و نوشته، نوشته پدر شماست؟ امام جواد عليه السلام پاسخ داد:


1- كامل الزيارات، ص 11، ح 2.
2- كافى، ح 2، ص 583، ح 1.

ص: 10

«اى واللَّه و ألف ألف حجّة لمن زاره عارفاً بحقه؛

(1) بلى، به خدا سوگند! معادل يك ميليون حج است؛ براى كسى كه پدرم را عارفا بحقه زيارت كند».

اين روايت نشان مى دهد كه عدد در اين جا مفهوم ندارد. همچنين درباره ساير رواياتى كه اختلاف در عدد دارند، بايد گفت كه در آنها عدد مفهوم ندارد و به معناى مطلق كثرت است و اين روايت هم مؤيد همين معناست و در واقع، امام عليه السلام مى خواهد بگويد كه اصلًا قابل مقايسه نيست.

اين را هم عرض كنم كه شبيه اين ترديد را على بن مهزيار هم در اين روايت داشته است. او مى گويد: من با امام جواد عليه السلام اين مسئله را در ميان گذاشتم كه چگونه مى شود ثواب زيارت پدر شما از ثواب زيارت امام حسين عليه السلام بيشتر باشد؟ حضرت فرمود:

زيارة أبى أفضل و ذلك أنّ أباعبداللّه يزوره كلّ الناس و ان أبى لا يزوره إلّا الخواصّ من شيعته

(2)

علتش اين است كه امام حسين عليه السلام را همه زيارت مى كنند؛ ولى پدرم را فقط خواص از شيعه [كسانى كه شيعه دوازده امامى هستند] زيارت مى كنند».

اين نشان مى دهد كه شرايط سياسى- اجتماعى در اين كه ثواب زيارت كدام امام بيشتر است، دخالت دارند.

پيام روايات و تحليل آنها

براى فهم دقيق اين روايات، چند نكته زير قابل توجه است:

1. بدون ترديد، موضوع سنجش در اين روايات، سنجش حج واجب و زيارت مستحب نيست و منظور اين نيست كسى كه حج برايش واجب و مستطيع است، حجش را ترك كند و به جاى آن، به زيارت قبور يكى از اهل بيت عليهم السلام برود؛ بلكه مقايسه ميان زيارت مستحب و حج مستحب است و به اين مطلب- همان طور كه اشاره كردم- در بعضى از روايات، تصريح شده كه بعد از حجةالاسلام و بعد از حج تمتّع، ثواب زيارت قبور اهل بيت عليهم السلام، ثوابش بيشتر از حج مستحب است.

به روايت ذيل توجه كنيد:

عن محمد بن سليمان قال سألت ابا جعفر

عليه السلام

عن رجل حج حجّة الاسلام فدخل متمتعاً بالعمرة الى الحج فأعانه اللّه على عمرته و حجه ثم اتى المدينه فسلّم على النبى

صلى الله و عليه و آله

ثم اتاك عارفا بحقّك يعلم انّك حجة الله على خلقه و باب الذى يؤتى منه فسلم عليك ثم اتى اباعبدالله الحسين

عليه السلام

ثم اتى بغداد و سلم على ابى الحسن موسى

عليه السلام

ثم انصرف الى بلاده، فلما كان فى وقت الحج رزقه الله الحج فايّهما افضل


1- طوسى، التهذيب، ج 6، ص 85، ح 6؛ نورى، مستدرك الوسائل، ج 10، ص 358، ح 2.
2- التهذيب، ج 6، ص 84، ح 1.

ص: 11

هذا الذى قد حج حجة الاسلام يرجع ايضاً فيحج او يخرج الى خراسان الى ابيك على بن موسى

عليه السلام

فسلم عليه؟ قال:

[لا

] بل ياتى خراسان فيسلّم على ابى الحسن

عليه السلام

افضل و ليكن ذلك فى رجب و ...؛

(1)

محمد بن سليمان گويد: از امام جواد عليه السلام در مورد مردى سؤال كردم كه موفق به انجام حجة الاسلام شده است؛ او نيت عمره تمتع و حج تمتع كرد و خداوند هم او را كمك كرد و عمره و حج را انجام داد و سپس به مدينه آمد- و موفق به زيارت پيامبر صلى الله و عليه و آله شد- و به آن حضرت سلام كرد و سپس در حالى كه عارف به حق شما بود و مى دانست تو حجت خدا بر خلق او هستى و بابى هستى كه از آن بايد وارد شد، خدمت شما آمد و به شما سلام كرد؛ سپس به زيارت امام حسين عليه السلام رفت و بعد به بغداد آمد و سلام بر امام هفتم كرد و سپس به شهر خود برگشت و سال بعد كه ايام حج شد، خداوند هزينه حج را روزى او كرد؛ ايام انجام حج الآن- دوباره- براى او بهتر است يا اين كه بهتر است به خراسان برود و پدر شما على بن موسى الرضا عليه السلام را زيارت و بر او سلام كند؟ امام فرمود: نه، بهتر است به خراسان بيايد و سلام به ابى الحسن عليه السلام بكند كه افضل است و اين زيارت هم در ماه رجب باشد.

2. اين روايات، نخستين پيامشان اين است كه مى خواهند به امور مهم و سرنوشت ساز اجتماعى جامعه اسلامى، توجه دهند و مقصود اين نيست كه از اهميت حج بكاهند؛ زيرا اگر حج اهميت نداشته باشد، معيار قرار دادن آن، مناسبتى ندارد و اين كه زيارت اهل بيت عليهم السلام را با حج مقايسه مى كنند، نشانه اين است كه حج، مهم است؛ ولى زيارت اهل بيت عليهم السلام در شرايط خاصى، مهم تر است و اين موضوع، اختصاص به زيارت اهل بيت عليهم السلام هم ندارد. در رواياتى نقل شده كه اصلاح ميان زن و شوهر يا صبر در مصائب، پاداش هزار شهيد را دارد. اين روايات، نمى خواهند كه مردم را از جبهه رفتن و جهاد و رزم باز دارند؛ بلكه مى خواهند بگويند كه اين، كار مهمى است و در جايى كه نيازى به جبهه نيست، اين كار، ثوابش از جبهه رفتن بيشتر است؛ نه اين كه در جايى كه جامعه اسلامى به جهاد و مجاهد نياز دارد، مردم جبهه ها را خالى بگذارند؛ تا دشمن وارد خاك كشور اسلامى بشود و بعد بگويند كه نمى خواهد بروى جبهه؛ بيا برو ميان زن و شوهر را اصلاح كن؛ چون اين، ثوابش بيشتر است. اين روايات در واقع، مى خواهند اهميت پيشگيرى از متلاشى شدن يك خانواده را بيان كنند و به بيان روشن تر، از آن جا كه اهميت حج و اهميت شهادت در راه خدا، بين مسلمانان معلوم است، پيشوايان اسلام براى توجه دادن مسلمانان به ارزش و اهميت مسائل مهم اجتماعى كه نقشى اساسى در سازندگى جامعه دارند، آنها را با حج و جهاد مقايسه مى كنند و به كسانى كه در كنار وظايف واجب خودشان، به


1- كافى، ج 2، ص 584، ح 2.

ص: 12

اين مسائل مى پردازند، مژده مى دهند كه ثواب شما، بيشتر است و خداوند از فضل خودش، پاداشى به شما عنايت مى كند كه قابل مقايسه با حج مستحبى و عمره مستحبى نيست و اگر كسى مى خواهد عمره مستحبى انجام بدهد يا حج مستحبى انجام بدهد، بهتر است براى يك خانواده بيچاره اى، خانه بخرد يا براى ازدواج يك جوان، اقدام كند. بنابراين، علت مضاعف بودن پاداش در امورى كه به آنها اشاره شد، اين است كه از يك سو ملاك وجوب در اينها نيست تا شارع واجب بكند و از سوى ديگر، براى ساختن جامعه مطلوب اسلامى، ضرورت دارد كه اين كار انجام شود. از اين رو، براى بيان اهميت اين كار و براى اين كه مردم خيال نكنند كه همه ثواب ها در حج و عمره خلاصه مى شوند، مردم به اين سلسله امور، تشويق شده اند.

3. اصلى ترين نكته اين است كه مهم ترين نقش سياسى- اجتماعى زيارت اهل بيت عليهم السلام در همين موضوع خلاصه مى شود. رواياتى كه تأكيد مى كنند زيارت امام حسين عليه السلام برتر از حج است يا زيارت اهل بيت عليهم السلام مثل زيارت امام حسين عليه السلام است، يعنى ثواب آن هم بيش از حج است و روايتى كه مى گويد زيارت امام رضا عليه السلام معادل يك ميليون حج است، در شرايط سياسى- اجتماعى، اين مسئله تفاوت دارد و در واقع، همه اين روايات مى خواهند جامعه را به اين مسئله توجه بدهند كه روح همه عبادات- كه حج جامع ترين آنهاست- حاكميت نظام اسلامى است و اين روايات، بيان مى كنند كه حاكميت نظام مبتنى بر آرمان هاى توحيدى، با رهبرى امام عادل تحقق مى يابد و اين، روح همه عبادات است؛ زيرا در سايه حاكميت اهل بيت است كه همه ارزش ها در جامعه تحقق مى يابند. كلينى در كافى از امام رضا عليه السلام چنين نقل مى كند:

«إنَّ الإمامة أس الاسلام؛

(1) اساس اسلام، امامت و رهبرى است».

اين روايات، بيان مى كنند كه رهبرى امام عادل و اهل بيت عليهم السلام كه جلوه كامل حاكميت توحيد هستند، روح و جوهر حقيقى حج است و حجى با حقيقت همراه است كه در سايه رهبرى امام عادل باشد. حجى همراه با حقيقت است كه با حاكميت امام عادل در جامعه، همراه باشد؛ اما آن حجى كه در حاكميت طاغوت انجام مى شود، در واقع، ظاهر حج است.

سراسر حج، لبيك گويى به خداى واحد و برائت از مشركين است. بنابراين، جامعه اى كه بناى مبارزه با شرك و كفر و سردمداران شرك و كفر را ندارد، در آن جامعه، حج واقعيت پيدا نمى كند. حجى كه با نظام توحيدى و امامت پيوند نخورد، در واقع، با حقيقت خودش پيوند نخورده، بلكه حج جاهليت است.

در روايتى چنين آمده است:

نظر ابوجعفر الى الناس يطوفون حول الكعبه؛ امام باقر عليه السلام مردمى را ديد كه [با ولايت و امامت پيوند ندارند] دور كعبه مى گردند؛ فرمود: «

هكذا يطوفون فى الجاهلية؛

در جاهليت هم همين طور طواف مى كردند.

اين در زمان امام باقر عليه السلام بود كه امام مى فرمايد: اين حجى كه با امامت پيوند ندارد، حج جاهليت است و بعد حضرت


1- كافى، ج 1، ص 200، ح 1.

ص: 13

مى فرمايد:

إنّما أمروا ان يطوفوا بها ثم ينفروا الينا فيعلمونا ولايتنا مودتهم و يعرضوا علينا نصرتهم؛

(1) اصلًا آمدن اين حج، براى اين است كه بيايند اين جا و طواف كنند و بعد بيايند مودت خودشان را به ما عرضه كنند و براى اين است كه يارى خودشان را به ما و براى برپايى حكومت اسلامى، اعلام بكنند.

امام عليه السلام در روايت ديگرى مى فرمايد:

تمام الحج لقاء الإمام؛

(2) آن حجى كامل است كه همراه با ديدار امام باشد و با امامت، پيوند بخورد.

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:

اذا حج احدكم فاليختم حجّه بزيارتنا لان ذلك من تمام الحج.

(3)

اينها در واقع، همه به يك نكته اساسى اشاره مى كنند. اين روايات به روشنى نشان مى دهند كه ولايت اهل بيت عليهم السلام، روح حج و حقيقت حج است و حج بدون پيوند با رهبرى امام عادل و برائت از سران شرك حاكم در جامعه، حج واقعى نيست.

رابطه زيارت ائمه عليهم السلام با حج

با در نظر گرفتن نكاتى كه عرض كردم، اين راز گشوده مى شود كه آن همه فضيلتى كه براى زيارت امام حسين عليه السلام و ساير اهل بيت عليهم السلام نقل شده، براى اين است كه عبادات و در رأس همه، حج، با روح ائمه عليهم السلام پيوند داده شوند.

وقتى گفته مى شود كه زيارت امام رضا عليه السلام، با يك ميليون حج مستحبى برابر است، يعنى تا ولايت اهل بيت نباشد، حج كه جامع ترين عبادات است، مفهوم و معنا ندارد و در واقع، همه اين عبادات مى خواهند مسلمانان را براى حكومت جهانى اسلام، به رهبرى مهدى آل محمد صلى الله و عليه و آله آماده كنند. پس مهم ترين پيام سياسى تأكيد بر زيارت قبور اهل بيت عليهم السلام، زمينه سازى براى حكومت اهل بيت عليهم السلام است و اين پيام، از زيارت همه حرم هاى مربوط به اهل بيت عليهم السلام، قابل استنباط و استشمام است و به اين دليل، زيارت هر امامى كه اين محتوا را بيشتر برساند، فضيلت بيشترى دارد. آن زيارتى كه مردم را براى تشكيل حكومت جهانى اهل بيت عليهم السلام بيشتر آماده كند و براى زمينه سازى حكومت جهانى اسلام، مناسب تر باشد، آن زيارت، ارزشش بيشتر است.

از اين رو، در روايات، تأكيد بيشترى روى زيارت سيدالشهدا عليه السلام شده است و به همين دليل است كه اين زيارت، تأثير بيشترى دارد؛ البته در بعضى از اعصار و در بعضى شرايط سياسى- اجتماعى، ممكن است اين پيام در زيارت يكى ديگر از امامان، نمود بيشترى داشته باشد؛ همان طور كه در زيارت امام رضا عليه السلام بيان شد؛ اما به طور مطلق، در طول


1- همان، ص 392، ح 1.
2- همان، ج 4، ص 549، ح 2.
3- صدوق، علل الشرايع، ج 2، ص 169، ح 1.

ص: 14

تاريخ، تا ظهور حضرت مهدى عليه السلام، پيامى كه زيارت سيدالشهدا عليه السلام براى تشكيل حكومت اسلامى به رهبرى اهل بيت عليهم السلام دارد، از همه امامان، قوى تر است و به همين جهت، تأكيد بيشترى روى زيارت سيدالشهدا شده است.

سوتيتر:

در بخش قابل توجهى از اين روايات آمده است كه ثواب زيارت امام حسين عليه السلام، معادل حج و عمره مستحبى است. در برخى از اين روايات ديگر آمده كه ثواب زيارت سيدالشهدا عليه السلام، مخصوص كسى است كه موفق نشده در آن سال به حج مشرف شود؛ ولى روايات بسيار زيادى كه سندشان هم معتبر است، زيارت سيدالشهدا را به طور مطلق و كلى، بالاتر از حج و عمره، بلكه معادل هزار حج و عمره، دانسته است

بدون ترديد، موضوع سنجش در اين روايات، سنجش حج واجب و زيارت مستحب نيست و منظور اين نيست كسى

ص: 15

كه حج برايش واجب و مستطيع است، حجش را ترك كند و به جاى آن، به زيارت قبور يكى از اهل بيت عليهم السلام برود؛ بلكه مقايسه ميان زيارت مستحب و حج مستحب است و به اين مطلب- همان طور كه اشاره كردم- در بعضى از روايات، تصريح شده كه بعد از حجةالاسلام و بعد از حج تمتّع، ثواب زيارت قبور اهل بيت عليهم السلام، ثوابش بيشتر از حج مستحب است.

در روايات، تأكيد بيشترى روى زيارت سيدالشهدا عليه السلام شده است و به همين دليل است كه اين زيارت، تأثير بيشترى دارد؛ البته در بعضى از اعصار و در بعضى شرايط سياسى- اجتماعى، ممكن است اين پيام در زيارت يكى ديگر از امامان، نمود بيشترى داشته باشد

ص: 16

زيارت در سيره معصومين عليهم السلام

محمود شريفى

اعتقاد به معاد يكى از مهم ترين اركان اعتقادى و اصول دين به شمار مى رود و قرآن هم روى آن بسيار تأكيد كرده و آيات فراوانى را به آن اختصاص داده است. توجه به روز قيامت و يادآورى آن، براى تربيت انسان و حفظ انسان از افتادن در مسيرهاى انحرافى، نقش بسيار مهمى دارد.

از اين رو، رفتن به زيارت قبور، به ويژه قبور انسان هاى وارسته، از جايگاه خاصى برخوردار است كه ملت هاى مختلف جهان و به ويژه خداپرستان عالم، آن را كارى پسنديده دانسته، به آن عمل مى كنند.

اسلام نيز كه كامل ترين اديان است، آن را تجويز و تأييد كرده است. پيامبر گرامى اسلام صلى الله و عليه و آله و جانشينان او در سخنان خود، مردم را به رفتن به زيارت قبور اولياى الهى و مؤمنين فرا خوانده اند و احاديث فراوانى درباره تشويق و ترغيب به زيارت قبور، به ويژه قبور ائمه عليهم السلام، در حد تواتر به ما رسيده كه در كتاب هاى حديثى ثبت شده اند.

پيشوايان دين علاوه بر گفتار فراوانى كه در اين زمينه دارند، در عمل نيز خود پيشتاز بوده و پيروان خود را به اين سيره حسنه و بزرگداشت ياد و خاطره گذشتگان و بهره گيرى از روح بلند و ملكوتى آنان و خودسازى، راهنمايى كرده اند كه در اين جا به مواردى از آنها الگوها اشاره مى كنيم:

سيره زيارتى پيامبر صلى الله و عليه و آله در كتاب هاى اهل سنت

الف. زيارت بقيع

1. ابن ماجد در سنن خود اين چنين آورده است:

عن عائشة قالت: فقد ته-/ تعنى النبىّ

صلى الله و عليه و آله

- فاذا هو بالبقيع فقال: السلام عليكم دار قوم مؤمنين، انتم لنا فرط و انا بكم لاحقون، اللهم لا تحرمنا اجرهم و لا تفتنا بعدهم؛

عايشه مى گويد: پيامبر صلى الله و عليه و آله را گم كرده بودم- و به دنبالش مى گشتم- آن گاه او را در بقيع يافتم كه مى فرمود: سلام بر شما باد اى كسانى كه در خانه گروه مؤمنان هستيد! شما پيش فرستادگان ما هستيد و ما هم به زودى به شما ملحق خواهيم شد،- سپس چنين دعا كرد- خدايا از پاداش آنان ما را محروم مگردان و ما را پس از آنان، مورد آزمايش قرار مده.

2. ابن شبّه نيز از همسر پيامبر صلى الله و عليه و آله چنين نقل كرده است:

ص: 17

عن عائشة قالت: خرج رسول الله

صلى الله و عليه و آله

من عندى، فظنت انّه خرج إلى بعض نسائه، فتتبعه حتى جاء البقيع فسلّم و دعا ثمّ انصرف، فسألته: أين كنت؟ فقال: انّى امرت أن اتى اهل البقيع فأدعو لهم و اصلى عليهم؛ (1)

رسول خدا از پيش من بيرون رفت؛ من خيال كردم پيش يكى از همسران خود رفت. از او سؤال كردم: كجا بودى؟ فرمود: من مأمور شدم به بقيع بروم و براى آنان دعا كنم و بر آنان درود فرستم.

3. همچنين ابن شبّه از ابى رافع- آزاد شده پيامبر صلى الله و عليه و آله- اين طور نقل مى كند:

عن ابى رافع- مولى رسول الله

صلى الله و عليه و آله

- أنّ رسول الله

صلى الله و عليه و آله

أتى البقيع فوقف فدعا و استغفر؛ (2)

رسول خدا صلى الله و عليه و آله به بقيع آمد و ايستاد؛ سپس دعا و استغفار كرد.

4. بيهقى در كتاب معروف خود از عايشه چنين نقل كرده است:

كان رسول الله

صلى الله و عليه و آله

كلما كان ليلتها من رسول الله

صلى الله و عليه و آله

يخرج من آخر الليل الى البقيع فيقول: السلام عليكم، دار قوم مؤمنين ايّانا و ايّاكم ما توعدون، فانّا ان شاء الله بكم لاحقون، اللهم اغفر لاهل البقيع الغرقد. (3)

ب. زيارت قبر مادر

1. حاكم نيشابورى چنين نقل كرده است:

زار النبى

صلى الله و عليه و آله

قبر امّه فى الف مقنّع فلم ير باكياً اكثر من يومئذٍ؛. (4)

رسول خدا صلى الله و عليه و آله با هزار نفر سوار مسلح- در بازگشت از جنگ- به زيارت قبر مادرش رفت- و بسيار گريست- به طورى كه هيچ گاه بيشتر از اين وقت، گريان نبود.

2. محمد بن سعد گويد:

مرّ رسول الله

صلى الله و عليه و آله

فى عمرة الحديبية بالابواء قال: إنّ الله قد أذن لمحمد فى زيارة قبر أمّه فأتاه رسول الله

صلى الله و عليه و آله

فاصلحه و بكى عنده، و بكى المسلمون لبكاء رسول الله

صلى الله و عليه و آله

فقيل له؟ فقال: ادركتنى رحمتها فبكيت؛ (5)

پيامبر خدا صلى الله و عليه و آله در عمره حديبيّه- سال ششم هجرى- به ابواء (6) كه رسيد، فرمود: خداوند به محمد اجازه داد كه به زيارت مادرش برو؛ پس پيامبر خدا به آن جا آمد و قبر مادرش را بازسازى كرد و كنار قبر مادرش گريست و مسلمانان نيز به


1- ابن شبّه، تاريخ المدينة المنورة، ج 1، ص 90؛ احمد حنبل، مسند، ج 6، ص 76.
2- ابن شبه، تاريخ المدينة المنورة، ج 1، ص 94.
3- سنن الكبرى، ج 8، ص 51؛ موسوعة سنن الرسول الاعظم صلى الله و عليه و آله، ص 591، ح 1799.
4- المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 531، ج 1389؛ متقى هندى، كنزالعمال، ج 12، ص 442، ح 35514.
5- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 78؛ تاريخ بغداد، ج 7، ص 298، شماره 3791 با تلخيص.
6- ابواء، روستايى ميان مكه و مدينه است كه در 27 كيلومترى جحفه واقع شده است.

ص: 18

خاطر گريه آن بزرگوار، گريستند و بعد آنان به او گفتند: چه شده است؟ فرمود: دلم به ياد مهر و محبت او افتاد و گريه كردم.

3. مسلم در صحيح خودش و ابن ماجه (1) با اسناد خودشان از ابى هريره روايت كرده اند كه او گفت:

زار النبى

صلى الله و عليه و آله

قبر امه فبكى و ابكى من حوله فقال

صلى الله و عليه و آله

: استاذنت ربى فى أن أستغفر لها فم يأذن لى و استأذنته فى أن ازور قبرها فأذن لى، فزروا القبور فأنها تذكر كم الموت قال النودى فى شرح صحيح مسلم: هو حديث صحيح بلاشك؛

پيامبر اكرم صلى الله و عليه و آله قبر مادرش را زيارت كرد؛ پس آن جا گريست و كسانى را هم كه اطراف او بودند، گرياند؛ سپس فرمود: من از خدا خواستم كه اجازه دهد براى او استغفار كنم؛ ولى به من اجازه نداد؛ ولى از خدا اجازه خواستم كه قبر مطهر او را زيارت كنم؛ پس اجازه داد. بنابراين، شما هم قبرها را زيارت كنيد؛ زيرا زيارت قبور، مرگ را يادآورى مى كند.

نووى در شرح صحيح مسلم گفته است: اين حديث، بدون شك صحيح است.

علت اين كه آنان مسئله اجازه گرفتن پيامبر را در مورد قبر مادرش مطرح كرده اند، اين است كه مادر پيامبر صلى الله و عليه و آله، مشرك بوده است؛ ولى مسلم و ثابت است كه مادر پيامبر صلى الله و عليه و آله، همانند پدران و اجداد پيامبر، مؤمن و موحد بوده است و اين توجيه و تفسير، مخالف با اصول و عقايد اسلامى است و آنان با اين تفسير و تحليل مى خواهند مشرك بودن پدران و اجداد خلفا را بدون اشكال جلوه دهند؛ زيرا شيعه معتقد است كه امام جامعه، علاوه بر اين كه خود بايد موحد باشد، پدر و اجداد وى هم بايد موحد باشند.

ج. زيارت عثمان بن مظعون

مؤلف كتاب شذرات الذهب مى گويد: «ابن عماد حنيلى در ضمن بيان حوادث سال دوم هجرت چنين آورده است:

و فيما توفّى عثمان بن مظعون القرشى الجمحى و هو اول من المهاجرين بالمدينة بعد رجوعه من بدر، و قبلّه النبى

صلى الله و عليه و آله

و هو ميّت، و كان يزوره؛ (2)

در سال دوم هجرى، عثمان بن مظعون وفات كرد و او نخستين مهاجر به مدينه بود كه پس از بازگشت از جنگ بدر، از دنيا رفت و پيامبر اكرم صلى الله و عليه و آله او را كه مرده بود، بوسيد و مرتب او را زيارت مى كرد.

ابن ابى الحديد به نقل از واقدى چنين آورده است:

مرّ رسول الله

صلى الله و عليه و آله

على قبر مصعب بن عمر، فوقف عليه و دعا و قرأ: (من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدو الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا


1- ابن ماجه، سنن، ج 1، ص 501، ح 1572؛ المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 531،، ح 1390؛ نافذة على زيارة القبور، ص 74.
2- شذرات الذهب، ج 1، ص 9؛ موسوعة الزيارات المعصومين عليه السلام، مقدمه، ص 96.

ص: 19

تبديلًا) ثم قال: ان هولاء شهداء عند الله يوم القيامة، فائتوهم فزروهم و سلّموا عليهم، و الذى نفسى بيده لا يسلّم عليهم احد الى يوم القيامة الّا ردّوا عليه؛ (1)

وقتى رسول خدا صلى الله و عليه و آله در حال عبور به قبر مصعب بن عمير رسيد، ايستاد و دعا كرد؛ سپس آيه «

مِنَ المؤمِنينَ الرِّجال ...

» را خواند و سپس فرمود: «اينها روز قيامت پيش خدا جزء شهدا هستند؛ پس كنار اين شهدا بياييد و آنان را زيارت كنيد و بر آنان سلام كنيد؛ سپس اضافه كرد: قسم به كسى كه جانم در دست اوست، هر كسى تا روز قيامت بر آنان سلام كند، آنان جواب سلام او را مى دهند.

د. زيارت شهداى احد

1. عباد بن ابى صالح مى گويد:

ان رسول الله

صلى الله و عليه و آله

كان يأتى قبور الشهدا بأحد على رأس كل حول فيقول: السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار.

(2)

قال و جاءها ابوبكر ثم عمر ثم عثمان.

(3)

رسول خدا صلى الله و عليه و آله هر سال به زيارت قبور شهداى احد مى آمد و چنين مى فرمود: «سلام و درود بر شما به واسطه صبر و تحمّلى كه از خود نشان داديد! سراى آخرت چه سراى نيكويى است؛ سپس افزود: ابوبكر و عمر و عثمان نيز براى زيارت قبور شهدا مى آمدند.

2. عبد الاعلى بن عبدالله بن الى مروه از پدرش چنين نقل مى كند:

انّ النبى

صلى الله و عليه و آله

زار قبور الشهداء باحُد فقال: اللهم انّ عبدك و نبيّك يشهد انّ هؤلاء شهداء، و انّه من زارهم و سلم عليهم الى يوم القيامة ردّوا عليه

»؛ (4)

پيامبر عظيم الشأن، قبور شهداى احد را زيارت مى كرد و در زيارتش خطاب به آنان چنين مى فرمود: خدايا! بنده ات و پيامبرت، شهادت مى دهد كه اينها شهيدند و هر كس آنان را تا روز قيامت زيارت كند، آنان جواب سلام او را مى دهند.

3. ابى داوود از طلحة بن عبيدالله چنين آورده است:

خرجنا مع الرسول

صلى الله و عليه و آله

يريد قبور الشهداء حتى اذ اشرفنا على حرّة و اقم فلمّا تولّينا منها و اذا قبور بمنحنيّة قال قلنا: يا رسول الله اقبور اخواننا هذه؟ قال: اصحابنا فلمّا جئنا قبور الشهداء قال: هذه قبور اخواننا؛

(5)

ما همراه رسول خدا صلى الله و عليه و آله كه عازم زيارت قبور شهدا بود، از شهر بيرون رفتيم؛ تا اين كه مشرف به حره واقم (6) شديم. هنگامى نزديك آن جا رسيديم، آن


1- شرح نهج البلاغة، ج 15، ص 40؛ وفاء الوفاء، ج 3، ص 931.
2- رعد، آيه 24.
3- ابن شبه، تاريخ المدينة، ج 1، ص 132؛ وفاء الوفاء، ج 3، ص 932.
4- وفاء الوفاء، ج 932؛ كنزل العمال، ج 10، ص 382، ح 29897 با تلخيص.
5- ابى داوود، سنن، ج 2، ص 218، شماره 2043؛ سنن الكبرى، ج 8، ص 52، ح 10434.
6- حرّه واقم، يكى از دو حرّه شرقيه است؛ حرّه زمينى است كه داراى سنگ هاى سياه و زمخت است (مجمع البحرين، ج 1، ص 485).

ص: 20

جا قبورى در بلندى واقع شده بودند. در اين هنگام به رسول خدا صلى الله و عليه و آله گفتيم: اى رسول خدا! آيا اينها قبور برادران ماست؟ فرمود: اينها قبور اصحاب ماست. هنگامى كه نزديك قبور شهدا آمديم، فرمود: اينها قبور برادران ماست.

ه. زيارت قبور با پاى پياده

طبرانى با اسناد خود از ابن عمر نقل كرده است كه روش پيامبر اكرم صلى الله و عليه و آله در زيارت چنين بود:

كان رسول الله

صلى الله و عليه و آله

يذهب الى الجبّان ماشياً و يرجع ماشياً

»؛ (1)

رسول خدا صلى الله و عليه و آله براى زيارت قبور، با پاى پياده مى رفت و پياده هم بر مى گشت.

سيره زيارتى پيامبر صلى الله و عليه و آله در كتاب هاى شيعه

1. امام صادق عليه السلام فرمود:

لاتدع اتيان المشاهد كلّها مسجد قبا فإنّه المسجد الذى اسس على التقوى من اوّل يوم و مشربة امّ ابراهيم و مسجد فضيغ و قبور الشهداء و مسجد الاحزاب و هو مسجد الفتح، قال: و بلغنا انّ النبى

صلى الله و عليه و آله

كان اذا اتى قبور الشهداء قال: السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار ...؛

(2)

زيارت همه مشاهد مشرفه را همانند مسجد قبا كه از روز اول بر پايه تقوا بنا نهاده شد و مشربه ام ابراهيم و مسجد فضيغ و قبور شهدا و مسجد احزاب را كه همان مسجد فتح است، رها نكن؛ سپس فرمود: به ما چنين رسيده است كه پيامبر صلى الله و عليه و آله هنگامى كه به زيارت قبور شهدا مى آمد، چنين مى فرمود:

سلام بر شما به خاطر صبر و بردبارى كه ورزيديد و سراى آخرت، چه سراى نيكويى است.

2. امام باقر عليه السلام فرمود:

كان رسول الله

صلى الله و عليه و آله

اذا مرّ بقبور قوم مؤمنين قال: السلام عليكم من ديار قوم مؤمنين، و إنّا ان شاءالله بكم لاحقون

»؛ (3)

رسول خدا صلى الله و عليه و آله هنگامى كه از كنار قبور مؤمنان مى گذشت، چنين مى فرمود: از ديار مؤمنان بر شما سلام باد و اگر خدا بخواهد، ما به شما ملحق خواهيم شد.


1- المعجم الكبير، ج 12، ح 13382؛ مجمع الزوائد، ج 3، ص 59.
2- كلينى، كافى، ج 4، ص 560، ح 1؛ طوسى، تهذيب الاحكام، ج 6، ص 17، ح 18؛ عاملى، وسائل الشيعة، ج 10، ص 275، ح 1.
3- ابن قولويه، كامل الزيارات، ص 332، ح 13؛ صدوق، من لا يحضره الفقيه 1: 179، ح 532؛ موسوعة سنن الرسول الاعظم، ص 590، ح 1796.

ص: 21

3. مرحوم شيخ مفيد مى نويسد:

پيامبر عظيم الشأن در زمان حياتش دستور مى داد كه به زيارت حضرت حمزه سيدالشهدا عليه السلام برويد و خودش نيز به زيارت شهدا مى رفت و حضرت فاطمه سلام الله عليها نيز پس از رحلت پيامبر صلى الله و عليه و آله، مرتب به زيارت قبر حضرت حمزه مى رفت و مسلمانان نيز به زيارت او رفته، ملازم قبر او مى شدند. (1)

4. ديلمى مى گويد:

رسول خدا صلى الله و عليه و آله هنگامى كه به قبرستان وارد مى شد، خطاب به مردگان چنين مى فرمود:

سلام بر شما اى جسمان فانى شده و استخوان هاى پوسيده شده و از دنيا خارج شده.

سپس مى فرمود:

خدايا بر آنان آسايش و راحتى عنايت فرما و سلامى از ما و خودت كه ارحم الراحمين هستى، به آنان برسان. (2)

سيره زيارتى امير المؤمنين عليه السلام

1. ذيال بن حرمله مى گويد:

كان على بن ابيطالب

عليه السلام

يقدو و يروح على قبر رسول الله

صلى الله و عليه و آله

بعد وفاته و يبكى تفجيعا ثم يقول: يا رسول الله ما احسن الصبر الّا عنك و اقبح البكاء الا عليك.

ما غاض دمعى عند نازلة الا جعلتك للبكاء مسبباً

و اذ ذكرتك ميّتاً سفحت منى الجقون ففا فى وانسكبا

ثم يمرغ وجهه فى التراب و يبكى و يندب و يذكر ما حلّ به بعده و يقول بعد ذلك:

ماذا على من شمّ تربته احمد الّا يشمّ مدى الزمان غواليا

صبّت على مصائب لو انَّها صبّت على الايام عون لياليا (3)

على بن ابى طالب عليه السلام پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله و عليه و آله، مرتب نزد قبر آن بزرگوار مى رفت و مى گريست و سپس مى فرمود: بردبارى زيباست؛ مگر در مصيبت تو و گريه ناپسند است؛ مگر بر تو و سپس مى فرمود: هرگز اشكم در مشكل و مصيبتى كم نشد؛ مگر آن كه تو را سبب گريه قرار دادم. چون از تو ياد مى كنم، اشك چشمانم سخاوتمندانه سرازير مى شود.

بعد امام عليه السلام صورتش را بر خاك مى گذاشت و گريه و زارى مى كرد و از آن


1- الفصول المختارة، ص 131؛ بحارالانوار، ج 10، ص 444، موسوعة سنن الرسول الاعظم، ص 591، ح 17981.
2- ديلمى، ارشاد القلوب، ص 58.
3- قاضى القضائى، دستور معالم الحكم، ص 198؛ موسوعة زيارات المعصومين، مقدمه، ص 100، ح 1.

ص: 22

چه بعد از پيامبر به او رسيده، ياد مى كرد و مى فرمود: آن كس كه خاك تربت احمد را مى بويد، او را چه زيان اگر در طول روزگار، بوى عطرى را استشمام نكند.

مصيبت هايى بر من فرود آمدند كه اگر بر روزها فرود مى آمدند، به شب تبديل مى شدند».

2.

روايت شده كه امير مؤمنان على عليه السلام هر هفته قبر پيامبر اكرم صلى الله و عليه و آله و حضرت فاطمه سلام الله عليها را زيارت مى كرد و اين اشعار را مى خواند:

الى الله اشكو لا الى الناس اننى أرى الحلق تبقى و الأخلّا تذهب

اخلاى لو غير الحمام أصابكم عتبت و لكن ما على الموت معتب (1)

من به خدا شكايت مى كنم؛ نه به مردم كه من مى بينم زمين باقى است و دوستان مى روند. دوستان من! اگر غير مرگ به سراغ شما مى آمد، او را سرزنش مى كردم؛ ولى بر مرگ ملامتى نيست.

3. قاضى نعمان مى گويد:

عن على

عليه السلام

انّه كان اذا مرّ بالقبور قال: السلام عليكم يا اهل الدار فإنّا بكم لاحقون ثلاث مرّات؛

(2)

على عليه السلام هنگامى كه به قبور مى رسيد، سه بار مى فرمود: سلام بر شما اى اهل خانه! پس ما هم به شما ملحق خواهيم شد.

4. متقى هندى به نقل از حارث مى گويد:

كان على

عليه السلام

اذا أتى القبور قال: السلام عليكم على الديار من المؤمنين و المسلمين؛.

(3)

على عليه السلام وقتى به زيارت قبور مى آمد، مى فرمود: سلام بر شما اى اهل خانه مؤمنان و مسلمانان!

5. ابن صباغ مالكى مى گويد:

و روى جعفر بن محمد

عليه السلام

قال: لما ماتت فاطمة

سلام الله عليها

كان على يزور قبرها فى كل يوم؛

(4)

امام صادق عليه السلام چنين روايت كرده است: زمانى كه حضرت فاطمه سلام الله عليها رحلت كرد، على بن ابى طالب عليه السلام هر روز قبر آن حضرت را زيارت مى كرد.

سيره زيارتى فاطمه زهرا سلام الله عليها


1- احاديث اهل البيت عن طرق اهل السنه، ج 1، ص 551، ح 720؛ موسوعة زيارت المعصومين مقدمه، ص 100، ح 2.
2- دعائم السلام، ج 1، ص 239؛ بحارالانوار، ج 82، ص 169.
3- كنزالعمال، ج 15، ص 761، ح 42997.
4- الفصول المهمه، ص 140؛ اثبات الهداة، ج 5، ص 36، ح 380.

ص: 23

1. ابن صباغ مالكى مى گويد: از على عليه السلام نقل شده كه فرمود:

ان فاطمة بنت رسول الله

عليهما السلام

جاءت الى قبر ابيها بعد موته

صلى الله و عليه و آله

فوقفت عليه و بكت ثم اخذت قبضة من تراب القبر فجعلتها على عينها و وجهها و انشأت تقول:

ماذا علىّ من شمّ تربة احمد

ان لا يشمّ مدى الزمان غواليا

صبّت على مصائب لو انّها

صبّت على الايام عون لياليا

(1)

فاطمه دختر رسول خدا صلى الله و عليه و آله پس از رحلت پدر بزرگوارش، كنار قبرش آمد و گريست؛ سپس مشتى از خاك قبر برداشت و روى صورت و چشم مبارك خود قرار داد [و اشعار فوق را خواند]».

2. از امام صادق

عليه السلام

نقل شده است كه فرمود:

دخلت فاطمة الى المسجد و طافت بقبر ابيها عليه و آله السلام و هى تبكى؛

(2)

فاطمه زهرا سلام الله عليها، وارد مسجد شد و قبر پدر بزرگوارش را در حال گريه زيارت كرد.

3. واقدى گفته است:

و كانت فاطمة بنت رسول الله

صلى الله و عليه و آله

تأتيهم

[يعنى شهداء احد

] بين اليومين و الثلاثة فتبكى عندهم و تدعو»؛

(3) فاطمه دختر رسول خدا عليهما السلام، دو يا سه روز در ميان، كنار قبر شهداى احد مى آمد و مى گريست و دعا مى كرد.

4. از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

كانت فاطمة

سلام الله عليها

نزور قبر حمزة و تقوم عليه و كانت فى كلّ سنة

(4)

تأتى قبور شهداء مع نسوة معما فيدعون و يستغفرن؛

(5)

فاطمه كه درود خدا بر او باد، قبر حضرت حمزه را زيارت مى كرد و كنار آن مى ايستاد و هر ساله يا شنبه ها) با جمعى از زنان، كنار قبور شهدا مى آمدند و دعا و اسغفار مى كردند.

5. از امام حسين عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

انَّ فاطمة بنت النبى

عليهما السلام

كانت تزور قبر عمّها حمزة كل جمعه فتصلّى و تبكى عنده

»؛ (6)


1- الفصول المهمة، ص 140، موسوعة شهادة المعصومين عليهم السلام مقدمه، ص 126، ح 179؛ موسوعة زيارت المعصومين، ص 99، ح 1.
2- تفسير القمى، ج 2، ص 157؛ ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج 10، ص 366، ح 1؛ موسوعة زيارة المعصومين عليهم السلام، ص 99، ح 1.
3- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 40؛ ابن اثير، البداية و النهاية، ج 4، ص 51؛ موسوعة زيارة المعصومين عليهم السلام، مقدمه، ص 99.
4- در مستدرك الوسائل به جاى كلمه سنة، السبت آمده است؛ يعنى حضرت فاطمه 3 هر روز شنبه همراه زنان به زيارت شهدا مى آمد.
5- دعائم الاسلام، ج 1، ص 239؛ بحارالانوار، ج 82، ص 169، ح 3؛ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 365، ح 1؛ موسوعة زيارات المعصومين عليهم السلام،
6- مستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 533، ح 1396؛ وفاء الوفاء، ج 3، ص 932، (به نقل از امام على عليه السلام)؛ موسوعة زيارات المعصومين عليهم السلام، مقدمه، ص 100.

ص: 24

فاطمه دختر گرامى پيامبر اكرم صلى الله و عليه و آله قبر عمويش حمزه را هر جمعه- يا هر هفته- زيارت مى كرد و كنار قبرش نماز مى خواند و گريه مى كرد.

از اين روايت و بعضى از احاديث گذشته استفاده مى شود كه دعا، استغفار و نماز خواندن و گريه كردن كنار قبور، جايز است.

6. سمهودى از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

انّ فاطمة بنت رسول الله

صلى الله و عليه و آله

كانت تزور قبر حمزة رضى الله تعالى عنه، ترمّه و تصلحه و قد تعلمته بحجر

؛. (1)

حضرت فاطمه سلام الله عليها دختر رسول خدا صلى الله و عليه و آله قبر حضرت حمزه را زيارت مى كرد و آن را مرمت و بازسازى مى كرد و گاهى با سنگ علامت گذارى مى كرد.

7. مرحوم كلينى از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

عاشت فاطمة

سلام الله عليها

بعد رسول الله

صلى الله و عليه و آله

خمسة و سبعين يوماً لم تُرَ كاشرة و لا ضاحكة تأتى قبور الشهداء فى كل جمعة مرتّين الاثنين و الخميس فتقول: ها هنا كان رسول الله

صلى الله و عليه و آله

وها هنا كان المشركون

». و فى رواية اخرى:

[عن

] ابان، عمّن اخبره، عن ابى عبدالله

عليه السلام

انّها كان تصلى هناك و تدعو حتّى ماتت؛

(2)

حضرت فاطمه سلام الله عليها بعد از رحلت پيامبر صلى الله و عليه و آله هفتاد و پنج روز زندگى كرد و هيچ وقت در اين دوران، شاد و خندان ديده نشد؛ هر هفته دو بار، يعنى روزهاى دوشنبه و پنجشنبه، كنار قبر شهدا مى آمد [و پس از زيارت] مى فرمود: اين جا، رسول خدا صلى الله و عليه و آله بود و اين جا، مشركين بودند.

در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه حضرت فاطمه سلام الله عليها تا زنده بود، آن جا نماز مى خواند و دعا مى كرد.

8. شيخ طوسى از امام صادق عليه السلام چنين نقل كرده است:

انَّ فاطمة

سلام الله عليها

كانت تأتى قبور الشهداء فى كل غداة سبت فتأتى قبر حمزة و تترحّم عليه و تستغفر له؛

حضرت فاطمه سلام الله عليها هر صبح روز شنبه، سر قبر حضرت حمزه مى آمد و براى او رحمت مى فرستاد و استغفار مى كرد.


1- وفاء الوفاء، ج 3، ص 932.
2- كافى، ج 4، ص 561، ح 4؛ بحارالانوار، ج 100، ص 216، ح 12؛ عوالم العلوم، ج 6، ص 231، ح 11.

ص: 25

سيره زيارتى امام حسن مجتبى عليه السلام

نه تنها ائمه معصوم عليهم السلام در زمان حيات خود قبر پيامبر اكرم صلى الله و عليه و آله، شهدا و صالحان را زيارت مى كردند، بلكه آن طور كه از احاديث برمى آيد، حتى وصيت و سفارش مى كردند كه پس از شهادتشان نيز- همان طور كه امروز هم بين مسلمانان موسوم است- جنازه آنان را براى تجديد عهد با اولياى الهى، كنار قبور آنان ببرند؛ تا با آنان تجديد عهد شود.

1. مرحوم كلينى از امام باقر عليه السلام چنين آورده است:

عن محمد بن مسلم قال سمعت ابا جعفر

عليه السلام

يقول: لما احتضر الحسن بن على

عليهما السلام

قال للحسين: يا اخى انّى اوصيك بوصيته فاحفظها، فاذا انامت فهيّئن، ثم وجّهنى الى رسول الله

صلى الله و عليه و آله

لاحدث به عهداً، ثم اصرفنى الى امى فاطمه

سلام الله عليها

ثم ردّنى فادفنى بالبقيع ...

(1)

محمد بن مسلم مى گويد از امام باقر

عليه السلام

شنيدم كه مى فرمود:

هنگامى كه امام حسن عليه السلام در حال احتضار به سر مى برد، به امام حسين عليه السلام فرمود: اى برادرم! وصيتى به تو مى كنم؛ پس آن را محافظت كن و عمل كن؛ زمانى كه من از دنيا رفتم، مرا مهيا كن كارهاى غسل و حنوط و غاز را انجام بده) سپس مرا به سوى قبر رسول خدا صلى الله و عليه و آله ببر؛ تا با او تجديد عهد كنم و پس از آن مرا به سوى قبر مادرم فاطمه سلام الله عليها برده، سپس برگردان و در بقيع دفن كن».

2. شيخ مفيد از زيد مخارقى چنين نقل كرده است:

لما حضرت الحسن

عليه السلام

الوقاة استدعى الحسين

عليه السلام

و قال يا اخى، انّى مفارقك و لاحق بربّى ... فاذا قضيت فغمّضنى و غسلنى و كفّنى و احملنى على سريرى الى قبر جدّى رسول الله

صلى الله و عليه و آله

لأجدّد به عهداً ثمّ ردّنى الى قبر جدّتى فاطمة بن اسد

سلام الله عليها

فادفنى هناك ...؛

(2) آن گاه كه امام حسن عليه السلام در آستانه شهادت بود، امام حسين عليه السلام را پيش خود خواند و گفت: برادرم! تو را ترك مى كنم و به پروردگارم مى پيوندم ... منتظر باش؛ پس وقتى كه از دنيا رفتم، چشم هايم را ببند؛ غسلم ده؛ كفنم كن و جسدم را بر روى تختى گذاشته، به سوى قبر جدم رسول خدا صلى الله و عليه و آله ببر؛ تا با او عهدى تازه كنم؛ سپس مرا به سوى قبر مادربزرگم، فاطمه بنت اسد سلام الله عليها برگردان و آن جا دفنم كن ...».


1- كافى، ج 1، ص 302، ح 3؛ موسوعة شهادة المعصومين عليهم السلام ج 1، ص 420، ح 698.
2- مفيد، الارشاد، ص 192؛ بحارالانوار، ج 44، ص 155، ح 25.

ص: 26

به طور قطع، كسى كه چنين وصيت هايى را به خاندانش مى كند، در زمان حيات خود هم به زيارت قبر پيامبر گرامى اسلام صلى الله و عليه و آله و شهدا- كه به تعبير قرآن مثل پيامبر زنده اند و نزد خدا روزى مى خورند- مى رفته است؛ امّا با توجه به مظلوميت و محدوديتى كه امام مجتبى عليه السلام در زمان خود دچارش شد. تاريخ حوادث و وقايع زندگى او را به طور دقيق براى ما نقل نشده است و طبيعى است كه اين قسمت از زندگى او هم براى ما نقل نشده باشد.

سيره زيارتى امام حسين عليه السلام

1. حميرى از امام صادق عليه السلام و او از پدرش امام باقر عليه السلام چنين آورده است:

انَّ الحسين بن على كان يزور قبر الحسن

عليه السلام

كل عشيّة جمعة

»؛ (1)

امام حسين عليه السلام شام هر شب جمعه، قبر امام حسن عليه السلام را زيارت مى كرد.

2. مرحوم شيخ صدوق و مرحوم مجلسى مى گويند:

زمانى كه امام حسين عليه السلام خواست از سرزمين حجاز مدينه) به عراق برود، به زيارت قبر پيامبر صلى الله و عليه و آله رفت و وداع كرد. (2)

3. در جريان كربلا از امام حسين عليه السلام چنين نقل شده است:

روى انّه اشترى النواحى الّتى فيها قبره من اهل نينوى و الغاضريّة بستين الف درهم و تصدّق بها عليهم و شرط عليهم ان يرشدوا الى قبره و يضيفوا من زاره ثلاثة ايام»؛

(3)

روايت شده كه امام حسين عليه السلام، زمين را كه قبر او در آن واقع شده است، از مردم نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم، خريدارى كرد و آن را به ايشان صدقه داد و شرط كرد تا [مردم را] به قبرش، راهنمايى كنند و تا سه روز از زائرانش پذيرايى كنند.

از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه در آن زمان، زيارت قبور و به ويژه قبور معصومين عليهم السلام، بين مردم موسوم بوده كه امام حسين عليه السلام علاوه بر اين كه خود به زيارت قبر جدش و پدرش و برادرش و ديگران مى رفته، به مردم نينوا و غاضريه كربلا) در زمان حيات خودش نيز سفارش مى كند كه مردمى را كه به زيارت قبر مبارك او خواهند آمد، راهنمايى كنند و از آنان پذيرايى كنند و زمين هاى محل قبر و اطراف آن را كه طبق روايت منقول از امام صادق عليه السلام، حدود هشت كيلومتر در هشت كيلومتر بوده است، (4) خريدارى و وقف مى كند؛ تا زائرين قبرش با خيال آسوده به زيارتش بيايند و در آسايش باشند.

سيره زيارتى امام سجاد عليه السلام

1. صاحب كتاب فرحة الغرى درباره قبر اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام چنين آورده است:


1- قرب الاسناد، ص 139، ح 492؛ بحارالانوار، ج 44، ص 150، ح 21؛ موسوعة كلمات الحسين عليه السلام، ص 651، ح 674.
2- صدوق، امالى، ص 130، مجلس 30 ضمن حديث 1؛ بحارالانوار، ج 44، ص 312، ج 1.
3- مجمع البحرين، ج 4، ص 28؛ فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 425، ح 339.
4- معالى السبطين، ج 1، ص 284؛ فرهنگ جامعه سخنان امام حسين عليه السلام، پاورقى صفحه 425.

ص: 27

قال الامام على بن الحسين

عليه السلام

فى حديث لابى حمزة: هل لك ان تزور معى قبر جدّى على بن ابى طالب

عليه السلام

قلت: اجل، فسرتُ فى ظلّ ناقته يحدّثنى حتى اتينا الغريّين- و هى بقعة بيضاء تلمع نوراً- فنزل عن ناقته و مرّغ خدّيه عليها و قال: يا ابا حمزة هذا قبر جدّى على بن ابى طالب

عليه السلام

، ثم زاره بزيارة اوّلها: السّلام على اسم اللّه الرّضى و نور وَجههِ المُضى ءِ، ثمّ ودّعه و مضى الى المدينة

»؛ (1)

امام زين العابدين عليه السلام طبق روايتى به ابى حمزه فرمود: «آيا با من به زيارت قبر جدّم على بن ابى طالب عليه السلام مى آيى؟ گفتم: بله، مى آيم؛ من هم همراه او در سايه شتر او حركت مى كردم و او با من گفت وگو مى كرد؛ تا اين كه به نجف، محل دفن على عليه السلام رسيديم- كه قطعه اى نورانى و سفيد بود و مى درخشيد- پس امام از شترش پايين آمد و صورتش را روى آن گذاشت و فرمود: اى اباحمزه! اين قبر جدّم على بن ابى طالب عليه السلام است؛ سپس به زيارتى را خواند كه اول آن چنين بود: سلام بر اسم خدايى كه خشنود است و بر نور صورتش كه روشنى بخش است ... سپس وداع كرد و به مدينه آمد.

2. مرحوم كلينى از امام باقر عليه السلام نقل كرده فرمود:

كان ابى على بن الحسين

عليه السلام

يقف على قبر النبى

صلى الله و عليه و آله

فيسلّم عليه و يشهد له بالبلاغ و يدعو بما حضرة ثم يسند ظهره الى المروة الخضراء الدقيقة العرض ممّا يلى القبر و يلتزق بالقبر و يسند ظهره الى القبر و يستقبل القبلة فيقول: ...؛

(2)

پدرم حضرت على بن ابى طالب عليه السلام مى آمد كنار قبر پيامبر صلى الله و عليه و آله مى ايستاد و بر او سلام مى كرد و شهادت به ابلاغ رسالت آن بزرگوار مى داد و به آن چه در نظرش بود، دعا مى كرد؛ سپس پشت خود را به سنگ سبز كم عرض كنار قبر مطهر تكيه مى داد و به قبر مى چسبيد و كمر خود را به قبر تكيه مى داد و رو به قبله كرده، دعا مى كرد.

3. صاحب كتاب شفاء العزام بنقل از امام صادق عليه السلام آورده است:

عن جعفر بن محمّد بن علىّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب، عن ابيه، عن جدّه

عليهم السلام

انّه كان اذا جاء يسلّم على النبى

صلى الله و عليه و آله

وقف عند الاسطوانة التى ممّا يلى الروضة فسلّم ...؛

(3)

امام باقر عليه السلام از اجداد بزرگوارش نقل كرده است كه امام


1- فرحة العزى، ص 47؛ بحارالانوار، ج 100، ص 245، ح 31.
2- كافى، ج 4، ص 551، ح 2؛ بحارالانوار، ج 100، ص 153، ح 20.
3- شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 2، ص 462.

ص: 28

زين العابدين عليه السلام هنگامى كه براى سلام دادن به پيامبر صلى الله و عليه و آله مى آمد، نزديك ستونى كه پهلوى روضه بود، مى ايستاد؛ سپس سلام مى كرد.

4. سيد بن طاووس چنين آمده است:

قال محمد بن على

عليه السلام

فخرج

[على بن الحسين

عليهما السلام]

سلام الله عليه متوجها الى العراق لزيارة اميرالمؤمنين

عليه السلام

و انا معه و ليس معتا ذو روح الا التاقيتين، فلما انتهى الى النجف من بلاد الكوفه و صار الى مكانه منه، فبكا حتى اخضلّت لحيته بدموعه ثم قال:

السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة الله و بركاته ... ثم وضع خدّه على القبر و قال: اللهم انَّ قلوب المخبتين اليك و الهةٌ ...؛

(1)

امام باقر عليه السلام فرمود: امام على بن الحسين عليهما السلام براى زيارت قبر اميرالمؤمنين عليه السلام، به سوى عراق حركت كرد و من هم با آن بزرگوار بودم و فرد ديگرى با ما نبود. زمانى كه او به نجف و محل قبر رسيد، گريست و محاسن مباركش با اشك هايش تر شد و سپس فرمود: سلام بر تو اى امير مؤمنان و رحمت و بركات خدا بر تو باد ... سپس صورتش را روى قبر گذاشت و دعاى فوق را خواند.

سيره زيارتى امام باقرعليه السلام

ابن عساكر از قيس بن نعمان چنين نقل مى كند:

روزى به سوى يكى از قبرستان هاى مدينه رفتم؛ ناگاه ديدم كودكى در كنار قبرى نشسته و به شدت مى گريد و چهره اش نورافشانى مى كند؛ نزد او رفته، گفتم اى كودك! از غم چه مى نالى و چه ديدى كه تو را به تنهايى و خلوت در خانه مردگان و گريه بر بدن هاى پوسيده وا داشته است؛ در صورتى كه اول نوجوانى و شادابى توست و بايد تو را از گذشت روزگار و ناله هاى اندوهبار باز دارد؟

قيس مى گويد: او سرش را بلند كرد و بعد پايين انداخت و در انديشه پاسخ بود؛ پس سرش را بلند كرد و گفت:

انّ الصبى صبى العقل لاصغر ازرى بذى العقل فينالا و لاكبر

كودكى از آن كسى است كه عقل كودكانه داشته باشد وگرنه انسان هاى عاقل، نه از خردى گزند بينند و نه از بزرگى.

سپس به من گفت: چه مى گويى؟ گويا سرى فارغ از انديشه و دلى سالم از سوز و


1- ابن طاووس، اقبال الاعمال، ج 2، ص 273؛ فرحة الغرى، ص 40؛ موسوعة زيارات المعصومين عليهم السلام مقدمه، ص 102، ح 10.

ص: 29

گداز دارى! آيا بر اثر آرزوهاى دراز از نزديكى مرگ در امانى؟

آن چيزى كه مرا به تنهايى و خلوت در خوابگاه مردگان وا داشته است، كلام خداوند متعال است كه فرمود:

«فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ»؛

(1) به ناگاه همه به سرعت از قبرها به سوى خدا مى شتابند. گفتم: پدر و مادرم به فدايت باد! تو كيستى؟ من چه سخن زيبايى مى شنوم! فرمود: يكى از بدبختى هاى گرفتاران به دنيا) كمى شناخت آنان نسبت به فرزندان پيامبر است. من محمد بن على بن الحسين بن على هستم و اين هم قبر پدرم مى باشد. راستى كدام انس و الفتى، مأنوس تر از نشستن در نزد پدر مى باشد و چه وحشتى است كه بتواند در اين جا دوام آورد؛ سپس اشعارى را خواند». (2)

سيره زيارتى امام صادق عليه السلام

1. مرحوم علامه مجلسى با اسناد از صفوان جمال چنين نقل مى كند:

لما وافيت مع جعفر الصادق

عليه السلام

يريد ابا جعفر المنصور قال لى: يا صفوان انخ الراحله فهذا قبر جدى امير المؤمنين

عليه السلام

فانختها، ثم نزل فاغتسل و غيّر ثوبه و تحفى ... ثم مشى و مشيت معه و علينا السكينة و الوقار نسبح و نقدّس و نهلّل الى ان بلغنا الذكوات، فوقف

عليه السلام

و نظر يمنة و يسرة و خط بعكازته فقال لى: اطلب فطلبت فاذا اثر القبر ثم ارسل دموعه على خدّه و قال: انّا لِلّه وَ انّا الَيهِ راجِعون و قال: السلام عليك ايها الوصى البرّ التقى ... ثم قام فصلّى عند الرأس ركعات و قال يا صفوان من زار امير المؤمنين

عليه السلام

بهذه الزيارة و صلى بهذه الصلاة رجع الى اهله مغفوراًذنبه مشكوراً سعيه و يكتب له ثواب كل من زاره من الملائكة ...؛

(3)

زمانى كه با امام صادق عليه السلام به كوفه رسيدم، امام قصد داشت پيش ابوجعفر منصور برود. امام عليه السلام فرمود: اى صفوان! كجاوه را پايين بياور؛ اين قبر جدم اميرالمؤمنين عليه السلام است. من كجاوه را پايين آوردم؛ سپس پياده شد و غسل كرد و لباس خود را عوض كرد و پابرهنه شد؛ سپس راه افتاد و من هم با او حركت كردم و با آرامش در حالى كه تسبيح مى گفتيم و مشغول ذكر بوديم، راه مى رفتيم؛ تا اين كه به ذكوات رسيديم. پس امام عليه السلام ايستاد و به چپ و راست نگاه كرد، و با عصايش علامت گذارى كرد و فرمود: جست وجو كن. من هم جست وجو كردم؛ تا اين كه اثر قبر پيدا شد. در اين هنگام، اشك هاى امام روى صورتش جارى شد و


1- يس، آيه 51.
2- تارخ ابن عساكر، شرح حال امام سجاد عليه السلام، ص 146، ح 42؛ موسوعة شهادة المعصومين عليهم السلام، ج 3، ص 61، ح 96.
3- بحارالانوار، ج 100، ص 279، ح 15؛ موسوعة زيارات المعصومين عليهم السلام مقدمه، ص 103، ح 15 (با تلخيص).

ص: 30

فرمود:

«انّا لِلّه وَ انّا الَيهِ راجِعون»

و بعد فرمود: سلام بر تو اى جانشين نيك و پرهيزگار و ... سپس چند ركعت نماز نزد بالا سر خواند و فرمود: اى صفوان! كسى كه امير مؤمنان را به اين نحو زيارت كنيد و اين گونه نماز بخواند، به سوى خاندانش با آمرزش گناهان و سعى مشكور باز مى گردد و ثواب زيارت همه فرشتگانى كه او را زيارت كرده اند، براى او نوشته مى شود.

2. مرحوم كلينى از محمد بن مسعود نقل مى كند كه او گفت:

رأيت أبا عبدالله

عليه السلام

انتهى الى قبر النبى

صلى الله و عليه و آله

فوضع يده عليه و ...؛

(1)

امام صادق عليه السلام را ديدم كه به قبر مطهر پيامبر گرامى اسلام صلى الله و عليه و آله رسيد؛ پس دست خود را روى قبر گذاشت و ....

3. ابن قولويه با اسناد خود از مسلمى چنين نقل كرده است:

كان ابوعبدالله

عليه السلام

يقول اذا دخل الجبّانة: السلام على اهل الجنّة؛

(2)

امام صادق عليه السلام هنگامى كه وارد قبرستان مى شد، چنين مى فرمود: سلام بر اهل بهشت باد.

4. ورام بن ابى فراسى گويد:

كان جعفربن محمد

عليهما السلام

ربما ياتى القبور ليلًا و يقول: يا اهل القبور! مالى اذا دعوتكم لا تجيبون؟ ثم يقول: حيل و الله بينهم و بين الجواب و كأنّى اكون مثلهم ...؛

(3)

امام صادق عليه السلام گاهى شبانه به زيارت قبور مى آمد و مى فرمود: اى اهل قبور! چه شده مرا كه وقتى شما را مى خوانم، جواب نمى دهيد و سپس مى فرمود: به خدا قسم! بين آنان و پاسخ، مانعى پيدا شده است و مثل اين كه من هم همانند آنان خواهم شد.

سيره زيارتى امام هفتم عليه السلام

مرحوم كلينى به نقل از بعضى اصحاب چنين نقل كرده است:

حضرت اباالحسن الاوّل

عليه السلام

و هارون ... بالمدينة قد جاؤوا الى قبر النّبى

صلى الله و عليه و آله

... و تقدّم ابوالحسن

عليه السلام

فقال: السلام عليك يا ابه اسأل الله الذى اصطفاك و اجتباك و هداك و هدى بك ان يصلّى عليك ...؛

(4)

با امام هفتم عليه السلام و هارون در مدينه بودم كه آنان آمدند كنار قبر مطهر پيامبر


1- كافى، ج 4، ص 552، ح 4؛ بحارالانوار، ج 100، ص 150، ح 16.
2- كامل الزيارات، ص 232، ح 18؛ بحارالانوار، ج 100، ص 299، ح 24؛ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 368، ح 2211.
3- تنبيه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعه ورّام)، ج 1، ص 284؛ قاضى نورالله شوشترى، احقاق الحق، ج 28، ص 375.
4- كافى، ج 4، ص 553، ح 8 (با تلخيص).

ص: 31

گرامى اسلام صلى الله و عليه و آله و امام كنار قبر مطهر رفت و چنين فرمود: سلام بر تو اى پدر! از خدايى كه ترا انتخاب و برگزيد و راهنمايى كرد و ديگران را هم توسط شما هدايت كرد مى خواهم كه بر تو درود فرستد.

سيره زيارتى امام رضا عليه السلام

1. صفوان بن يحيى مى گويد:

سألت ابالحسن

عليه السلام

ثانى) عن الممرّ فى مؤخّر مسجد رسول الله

صلى الله و عليه و آله

و لا اسلّم على النبى

صلى الله و عليه و آله

فقال: لم يكن ابوالحسن

عليه السلام

يصنع ذلك، قلت: فيدخل المسجد فيسلّم من بعيد لايدنو من القبر؟ فقال: لا، قال: سلّم عليه حين تدخل و حين تخرج و من بعيد؛

(1)

از امام هشتم عليه السلام سؤال كردم از عبور از آخر مسجد پيامبر صلى الله و عليه و آله، در حالى كه سلام بر پيامبر نكنم و بگذرم. امام عليه السلام فرمود: «ابوالحسن، يعنى امام هفتم، چنين عمل نمى كند يعنى بدون سلام بر پيامبر از مسجد عبور نمى كند).

گفتم: پس اگر داخل مسجد بشود و از دور سلام دهد و نزديك قبر نرود چطور؟

امام عليه السلام فرمود: هنگامى كه وارد مى شوى و بيرون مى روى و از دور، سلام كن.

2. مرحوم صدوق از حسن بن على بن فضّال چنين نقل مى كند:

رأيتُ ابا الحسن الرضا

عليه السلام

و هو يريد ان يودّع للخروج الى العمره فأتى القبر عن موضع رأس النبى

صلى الله و عليه و آله

بعد المغرب، فسلّم على النّبى

صلى الله و عليه و آله

و لزق بالقبر، ثمّ انصرف حتى اتا القبر فقام الى جانبه يصلّى، فالزق منكبه الايسر بالقبر قريباً من الاسطوانة التى دون الاسطوانة المخلّقة عند رأس النّبى

صلى الله و عليه و آله

و صلّى ستّ ركعات او ثمان ركعات فى نعليه. قال و كان مقدار ركوعه و سجوده ثلاث تسبيحات او اكثر، فلمّا فرغ سجد سجدة اطال فيها حتى بلَّ عرقه الحصى، قال: و ذكر بعض اصحابه انّه الصق خدّه بارض المسجد؛

(2)

امام هشتم عليه السلام را ديدم كه قصد وداع و بيرون رفتن براى عمره را دارد؛ پس از مغرب از طرف بالا سر آمد؛ كنار قبر مطهر پيامبر صلى الله و عليه و آله و بر پيامبر اكرم سلام كرد و به قبر مطهر چسبيد؛ سپس برگشت و در كنار قبر نماز خواند؛ به اين


1- كافى، ج 4، ص 552، ح 6؛ بحارالانوار، ج 100، ص 156، ح 29.
2- صدوق، عيون الاخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 16، ح 40؛ بحارالانوار، ج 83، ص 314، ح 5.

ص: 32

شكل كه شانه چپ او وصل به قبر بود؛ نزديك ستونى كه پايين تر از ستون مخلّقه قرار دارد و نزديك سر مطهر ايستاد و شش يا هشت ركعت نماز خواند كه ركوع و سجود او به اندازه سه تسبيح يا بيشتر طول كشيد. پس وقتى نماز پايان يافت، سجده اى كرد و به قدرى سجده را طول داد كه عرق او سنگريزه ها را مرطوب كرد و بعضى از اصحاب گفتند كه صورت خود را بر زمين گذاشت.

3. صدوق قدس سره از محول سجستانى چنين نقل كرده است:

لمّا ورد البريد باشخاص الرضا

عليه السلام

الى خراسان كنت انا بالمدينة، فدخل المسجد ليودّع رسول الله

عليه السلام

، فودّعه مراراً، كلّ ذلك يرجع الى القبر و يعلو صوته بالبكاء و النحيب ...؛

(1)

هنگامى كه نامه براى تبعيد كردن امام رضا عليه السلام به خراسان رسيد، من در مدينه بودم. امام رضا عليه السلام وارد مسجد شد تا با رسول خدا صلى الله و عليه و آله وداع كند. او چند بار وداع كرد و در همه وداع ها به طرف قبر بر مى گشت و با صداى بلند گريه مى كرد.

سيره زيارتى امام جواد عليه السلام

1. عبدالله بن رزين كه مجاور مدينةالرسول بود، چنين گفته است:

و كان ابو جعفر

عليه السلام

يجى ء فى كلّ يوم مع الزوال الى المسجد فينزل فى الصحن و يصير الى رسول الله

صلى الله و عليه و آله

و يسلّم عليه و يرجع الى بيت فاطمة

سلام الله عليها

فى خلع نعليه و يقوم فيصلّى ...؛

(2)

امام جواد عليه السلام هر روز برنامه اش اين بود كه ظهر به مسجد مى آمد و در صحن مسجد پياده مى شد و از آن جا مى آمد كنار قبر رسول خدا صلى الله و عليه و آله و بر آن بزرگوار سلام مى كرد و از آن جا با پاى برهنه به طرف خانه حضرت فاطمه سلام الله عليها مى رفت و آن جا مى ايستاد و نماز مى خواند ....

2. مرحوم كلينى با اسناد خود از يحيى بن اكثم- قاضى سامرّا- اين طور نقل كرده است:

قال: بينا انا ذات يوم دخلت اطوف بقبر رسول الله

صلى الله و عليه و آله

فَرَأَيتَ محمد بن علىّ الرّضا

عليهماالسلام

يطوف به ...؛

(3)

روزى وارد مسجد شدم تا قبر رسول خدا را زيارت كنم كه در اين هنگام ديدم امام جواد عليه السلام، فرزند امام رضا عليه السلام هم مشغول زيارت قبر آن بزرگوار است.


1- همان، ص 218، ح 26.
2- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 427؛ بحارالانوار، ج 50، ص 95.
3- كافى، ج 1، ص 353، ضمن حديث 9؛ بحارالانوار، ج 100، ص 126، ح 4.

ص: 33

سيره زيارتى امام هادى عليه السلام

ابن قولويه از محمد بن حسن وليد چنين نقل مى كند:

روى عن ابى الحسن عليه السلام انه كان يقول عند قبر اميرالمؤمنين

عليه السلام

: السلام عليك يا ولى الله، اشهد انّك انت اول مظلوم و اول من غصب حقّه ...؛

(1)

از امام هادى عليه السلام نقل شده است كه امام عليه السلام- وقتى براى زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام مى آمد- اين طور سلام مى كرد: سلام بر تو اى ولىّ خدا! شهادت مى دهم كه تو اول مظلوم عالم هستى و نخستين كسى هستى كه حقش غصب گرديد.

سيره زيارتى امام حسن عسكرى و حضرت مهدى عليهماالسلام

از آن جا كه امام حسن عسكرى عليه السلام اكثر عمر مباركش را تحت نظر يا در زندان بوده و خلفاى عباسى به شدت مراقب آن حضرت بودند؛ تا جايى كه حتى امام عليه السلام را طبق نقل مرحوم علامه مجلسى در محله اى به نام عسكر- محل لشكريان و نظاميان- منزل داده بودند؛ تا كاملًا مراقب او باشند، از اين رو، مشهور است كه امام عسكرى عليه السلام حتى به زيارت خانه خدا نيز نتوانست مشرف شود و طبيعى است كه از زيارت هاى وى هم چيزى نقل نشده باشد؛ ولى مى توان گفت قطعاً آن امام نيز مخفيانه يا به طور آشكار به زيارت اجدادش به ويژه رسول خدا صلى الله و عليه و آله رفته است؛ همانطور كه در مورد فرزند بزرگوارش حضرت مهدى عليه السلام با اين كه از نظرها غايب است، نقل شده كه افراد صالح و شايسته، آن بزرگوار را در حرم هاى امامان معصوم عليهم السلام مشاهده كرده اند. (2)

بنابراين، از احاديث نقل شده از كتاب هاى شيعه و سنى به خوبى استفاده شود كه زيارت قبور مؤمنين به ويژه قبور معصومين عليهم السلام، مورد ترغيب و تشويق پيامبر عظيم الشأن صلى الله و عليه و آله و خاندانش بوده است و آنان عملًا هم ديگران را به اين موضوع توجه داده و سعى كرده اند آنان را به اين امر راهنمايى كنند و علاوه بر اين از احاديث استفاده مى شود كه ايستادن، نماز خواندن، دعا كردن و استغفار نمودن براى خود و مردگان، به ويژه اولياى الهى، در كنار قبر آنان، نه تنها جايز، بلكه كار شايسته و پسنديده اى است و بر خلاف عده اى از منحرفان از مكتب اسلام- همانند وهابيان- كه اين اعمال را شرك و زائران را متهم به بت پرستى مى كنند، نماز خواندن، دعا كردن، استغفار نمودن و ايستادن بر سر قبور و زيارت اولياى الهى، كارى شايسته و پسنديده و مورد تأييد و تشويق رهبران دينى بوده است و كتاب هاى حديثى تشيع و تسنن، اين موضوع را اثبات مى كند.


1- كامل الزيارات، ص 41، باب 11، ح 2؛ بحارالانوار، ج 100، ص 265، ح 3.
2- براى اطلاع از اين موضوع، مى توان به كتاب هاى النجم الثاقب و بحارالانوار، ج 51، مراجعه كرد.

ص: 34

ص: 35

ص: 36

پيامبر عظيم الشأن، قبور شهداى احد را زيارت مى كرد و در زيارتش خطاب به آنان چنين مى فرمود: خدايا! بنده ات و پيامبرت، شهادت مى دهد كه اينها شهيدند و هر كس آنان را تا روز قيامت زيارت كند، آنان جواب سلام او را مى دهند

پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله و عليه و آله، مرتب نزد قبر آن بزرگوار مى رفت و مى گريست و سپس مى فرمود: بردبارى زيباست؛ مگر در مصيبت تو و گريه ناپسند است؛ مگر بر تو و سپس مى فرمود: هرگز اشكم در مشكل و مصيبتى كم نشد؛ مگر آن كه تو را سبب گريه قرار دادم. چون از تو ياد مى كنم، اشك چشمانم سخاوتمندانه سرازير مى شود

بعد امام عليه السلام صورتش را بر خاك مى گذاشت و گريه و زارى مى كرد و از آن چه بعد از پيامبر به او رسيده، ياد مى كرد

فاطمه دختر رسول خدا صلى الله و عليه و آله پس از رحلت پدر بزرگوارش، كنار قبرش آمد و گريست؛ سپس مشتى از خاك قبر برداشت و روى صورت و چشم مبارك خود قرار داد

روايت شده كه امام حسين عليه السلام، زمين را كه قبر او در آن واقع شده است، از مردم نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم، خريدارى كرد و آن را به ايشان صدقه داد و شرط كرد تا [مردم را] به قبرش، راهنمايى كنند و تا سه روز از زائرانش پذيرايى كنند

با امام هفتم عليه السلام و هارون در مدينه بودم كه آنان آمدند كنار قبر مطهر پيامبر گرامى اسلام صلى الله و عليه و آله و امام كنار قبر مطهر رفت و چنين فرمود: سلام بر تو اى پدر! از خدايى كه ترا انتخاب و برگزيد و راهنمايى كرد و ديگران را هم توسط شما هدايت كرد مى خواهم كه بر تو درود فرستد.

امام جواد عليه السلام هر روز برنامه اش اين بود كه ظهر به مسجد مى آمد و در صحن مسجد پياده مى شد و از آن جا مى آمد كنار قبر رسول خدا صلى الله و عليه و آله و بر آن بزرگوار سلام مى كرد و از آن جا با پاى برهنه به طرف خانه حضرت فاطمه سلام الله عليها مى رفت و آن جا مى ايستاد و نماز مى خواند ...

ص: 37

زيارت عتبات در سيره و سخن امام صادق عليه السلام

محمدجواد طبسى

طليعه

مسئله زيارت معصومين عليهم السلام به ويژه امام حسين عليه السلام، يكى از مسلمات فرهنگ شيعه است كه هيچ راهى براى انكار و ردّ آن وجود ندارد؛ زيرا پيامبر صلى الله و عليه و آله و معصومان عليهم السلام در گفتارهاى فراوان خود، بر اين مسئله پافشارى كرده اند.

يكى از امامانى كه بر اين وظيفه تأكيد و سفارش فرموده، امام جعفر صادق عليه السلام است كه با شيوه هاى گوناگون، همگان را به زيارت معصومين عليهم السلام، به ويژه امير مؤمنان و امام حسين عليهما السلام، تشويق كرده است.

وى به يكى از ده ها موضوع زيارت اشاره كرده، مى فرمايد: زيارت ابى عبدالله بر فقير و ثروتمند و زن و مرد، به عنوان فريضه و اداى حق امام حسين عليه السلام، لازم و فرض است.

سپس امام عليه السلام به فاصله دو زيارت پرداخته، مى فرمايد: شخص دارا و متمكن، بايد سالى دو مرتبه و شخص فقير، سه سال يك مرتبه به زيارت برود.

همچنين فرموده كه سزاوار نيست مسلمان بيش از چهارسال، زيارت امام حسين عليه السلام را ترك كند و در برخى گفته هاى آن حضرت آمده كه اگر سه سال بگذرد و شخص به زيارت حضرت امام حسين عليه السلام نرود، عاق رسول خدا صلى الله و عليه و آله شده و حرمت او را از بين برده است؛ مگر اين كه معذور باشد.

وى به شخصى كه از عراق خدمتش رسيده بود، فرمود: شما مردم چقدر جفا مى كنيد؛ زيرا اگر قبر امام حسين عليه السلام نزديك ما بود، آن جا را محل هجرت خودمان قرار مى داديم.

امام عليه السلام هم ديگران را به زيارت اميرمؤمنان و امام حسين عليهما السلام تشويق مى كرد و هم خود مشتاقانه به زيارت اين دو بزرگوار مى رفت.

اميد است كه پيروان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام با مطالعه اين نوشته، بيش از پيش نسبت به زيارت اهل بيت عليهم السلام علاقمند شوند و توفيق زيارت پيدا كنند.

امام صادق عليه السلام و حضور در عراق

پنجمين امامى كه پس از شهادت امير مؤمنان و سومين امامى كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام مشتاقانه براى زيارت آباء و اجداد خويش راهى عراق شد، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام است.

امام صادق عليه السلام در سفرهاى اختيارى و يا اجبارى كه به عراق داشته، هرگز از زيارت اين دو امام بزرگ، غفلت نكرده، حتى در سفرهاى اجبارى خود به بغداد، در بين راه، اول به سراغ قبر اجداد خود رفته، سپس نزد منصور عباسى روانه

ص: 38

مى شد.

امام صادق عليه السلام در زمانى به زيارت قبر مولى الموحدين مى رفت كه هنوز قبر اميرمؤمنان عليه السلام مخفى بود و كسى از محل دفن آن حضرت اطلاع دقيقى نداشت؛ زيرا هنوز قبر اميرمؤمنان عليه السلام آشكار نشده بود و پس از رفع موانع، امام عليه السلام به يكى از يارانش دستور داد تا به مرمت و بازسازى قبر امير مؤمنان عليه السلام بپردازد.

امام صادق عليه السلام در سفرهايى كه به عراق داشت، بيشتر اوقات، در حيره كنار شهر كوفه سكونت مى كرد و از همان جا به زيارت قبر امير مؤمنان و يا امام حسين عليه السلام مى رفت.

تشويق به زيارت امير مؤمنان عليه السلام

بر اساس شواهد تاريخى و روايى، امام صادق عليه السلام چه در آن روزهايى كه در مدينه اقامت داشت و چه در روزهايى كه به اجبار در عراق، اقامت داشت، بسيارى از ياران خود را به زيارت قبر امير مؤمنان تشويق مى كرد و در برخى موارد آنان را بر ترك زيارت، توبيخ مى كرد كه به دو نمونه زير اشاره مى كنيم:

1. سرزنش ابووهب بصرى؛

ابووهب بصرى مى گويد: وارد مدينه شده، خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و به او عرض كردم: نزد شما آمدم؛ در حالى كه قبر اميرمؤمنان عليه السلام را زيارت نكرده ام.

امام عليه السلام فرمود:

بسيار كار بدى انجام دادى و اگر از شيعيان ما نبودى، هرگز به سوى تو نظر نمى كردم. آيا زيارت نمى كنى كسى را كه خداوند با فرشتگان او را زيارت مى كنند و پيامبران و مؤمنان به زيارتش مى روند؟

گفتم: فدايت شوم! آگاهى درستى نداشتم.

حضرت فرمود:

پس بدان كه امير مؤمنان عليه السلام نزد خدا افضل از تمام امامان است و براى اوست ثواب عمل هاى آنها و به اندازه اعمالش فضيلت و برترى داده شده است». (1)

2. يادآورى يزيد بن عمرو؛

يزيد بن عمرو بن طلحه مى گويد: در آن روزهايى كه امام صادق عليه السلام در حيره بودند، روزى به من فرمود: آيا نمى خواهى آن چه را كه به تو وعده دادم، انجام دهم؟

عرض كردم: آرى- و وعده حضرت رفتن به سوى قبر امير مؤمنان عليه السلام بود- پس آن حضرت سوار شد و فرزندش اسماعيل نيز سوار شد و من نيز همراهشان سوار شدم؛ تا اين كه از ثويّه (2) گذشتيم و در ذكوات [تپه هاى كوچك اطراف قبر امير مؤمنان] فرود آمد و اسماعيل نيز پياده شد و من هم پياده شدم. او نماز خواند و اسماعيل هم نماز خواند و من هم نماز


1- ابن قولويه، كامل الزيارات، ص 89.
2- ثويّه، مكانى است در كوفه كه در آن قبر ابوموسى اشعرى و مقبره بن شعبه واقع است (مجمع البحرين، ص 16).

ص: 39

خواندم. امام صادق عليه السلام رو به اسماعيل كرده، فرمود: از جا بر خيز و به جدّت امام حسين عليه السلام سلام بده. گويد:

عرض كردم: فدايت شوم! مگر امام حسين در كربلا نيست؟ فرمود: آرى، اما وقتى كه سر مقدسش را به شام بردند، يكى از دوست داران ما سر مقدس امام حسين عليه السلام را از آن جا برداشت و در كنار قبر اميرمؤمنان عليه السلام دفنش كرد. (1)

زيارت امام صادق عليه السلام از قبر امير مؤمنان عليه السلام

امام صادق عليه السلام علاوه بر تشويق علاقه مندان به زيارت امير مؤمنان و امام حسين عليهما السلام و بيان ثواب و فضيلت زيارت، خودش نيز در سفرهايى كه به عراق مى رفت، بارها به زيارت قبر امير مؤمنان و امام حسين عليهما السلام مى رفت.

گريه امام صادق عليه السلام كنار قبر امير مؤمنان (2)

صفوان بن مهران مى گويد:

به همراه امام صادق عليه السلام از قادسيه حركت كرديم؛ تا اين كه به بلندى هاى نجف رسيديم؛ سپس به من فرمود: اين كوهى است كه فرزند جدّم نوح به آن پناه برد و گفت: به كوهى پناه خواهم برد كه از آب مرا نگه بدارد. پس خداوند به نجف وحى كرد كه آيا او، از من به تو پناه مى آورد؟ اين جا بود كه كوه فرو ريخت و قطعه قطعه گشته، قسمتى از آن به اطراف شام پرتاب شد؛ سپس فرمود: از راه اصلى فاصله بگير و به حركت خود ادامه داد تا به غرى رسيد.

وقتى كه كنار قبر قرار گرفت، نخست بر آدم و بعد بر يك يك پيامبران سلام كرد و من نيز سلام مى كردم تا اين كه نوبت سلام به پيامبر صلى الله و عليه و آله رسيد. در اين هنگام، خود را روى قبر انداخت و بر امير مؤمنان عليه السلام سلام كرد و گريه اش بالا گرفت؛ سپس از جاى برخاسته، چهار ركعت نماز گزارد و من نيز نماز خواندم و عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! اين قبر كيست؟ فرمود: اين قبر جدّم، امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام است.

آشكار كردن قبر امير مؤمنان عليه السلام

تا پيش از دوران امامت امام جعفر صادق عليه السلام، قبر امير مؤمنان عليه السلام مخفى بود و جز عده اندكى از ياران امامان عليهم السلام، كسى از محل دقيق دفن آن حضرت خبر نداشت و امام زين العابدين يا امام باقر عليهما السلام نيز به صورت پنهانى قبر آن حضرت را زيارت مى كردند و علتش اين بود كه رفتار خشن و نابخردانه خوارج، به هيچ وجه اجازه نمى داد كه قبر اميرالمؤمنين عليه السلام ظاهر باشد؛ زيرا ممكن بود جسارتى به ساحت مقدس آن حضرت بشود؛ اما بعدها با فروكش كردن احساسات كينه توزانه عليه امام و تغيير حكومت امويان، ديگر ضرورتى براى مخفى كردن قبر وجود نداشت.

از اين رو، در روزگارى كه امام صادق عليه السلام به عراق احضار شد، وى در سفرهاى متعددى، به زيارت امير مؤمنان رفت و مكان قبر آن حضرت را تعيين كرد و به يارانش نيز مكان قبر را نشان داد.

نشان دادن قبر به عمر بن يزيد

عبدالله بن سنان مى گويد: روزى عمربن يزيد پيش من آمده، گفت: همراهم بر مركب سوار شو؛ پس سوار شدم و همراه


1- مجلسى، بحارالانوار، ج 45، ص 178.
2- كامل الزيارات، ص 84.

ص: 40

او حركت كردم؛ تا اين كه به درب منزل حفص كناسى آمده، او را هم از خانه بيرون آورد، و هر سه نفر به راه افتاديم؛ تا به غرى و محل دفن امير مؤمنان عليه السلام رسيديم. گفتيم از كجا دانستى كه اين جا قبر امير مؤمنان عليه السلام است؟ گفت: آن روزگارى كه امام صادق عليه السلام در حيره بود، چند مرتبه همراه وى به اين جا آمدم و او به من خبر داد كه اين جا قبر امير مؤمنان عليه السلام است. (1)

دستور بازسازى قبر امير مؤمنان عليه السلام

در سفرى ديگر كه حضرت امام صادق عليه السلام به اجبار به عراق رفت، پيش از آن كه به سوى منصور عباسى برود، هنگام ورود به كوفه، به همراه صفوان به سوى قبر امير مؤمنان عليه السلام رفته به صفوان فرمود: اى صفوان! شتر را بخوابان كه اين جا نزديك قبر جدّم، اميرالمؤمنين عليه السلام است و پس از غسل و تغيير لباس ها، پاى برهنه روانه نجف شدند ....

تا اين كه به تپه هاى اطراف قبر امير مؤمنان رسيده، با چوبى كه در دست داشت، خطى كشيد و فرمود: جست وجو كن.

صفوان مى گويد: اثر قبرى را يافتم و حضرت با مشاهده قبر جدش، امير مؤمنان عليه السلام اشكش جارى شده، حضرت را زيارت كردند.

صفوان مى گويد: به آن حضرت عرض كردم: رخصت دهيد اصحاب را از اهل كوفه خبر دهم و نشان اين قبر را به ايشان بدهم. فرمود: آرى و چند درهم داد و من قبر را مرمّت و بازسازى كردم. (2)

تشويق به زيارت امام حسين عليه السلام

از بين صدها روايتى كه از معصومين عليهم السلام درباره زيارت امام حسين عليه السلام نقل شده، روايات امام صادق عليه السلام در تشويق مردم براى زيارت امام حسين عليه السلام از همه معصومين عليهم السلام بيشتر است كه به چند نمونه زير اشاره مى كنيم:

1. امام صادق عليه السلام به معاوية بن وهب فرمود:

يا معاويه لا تدع زيارةالحسين لخوف فان من من تركه رأى من الحسرة ما يتمنى أن قبره كان عنده؛ اى معاويه! هيچ گاه زيارت امام حسين را حتى اگر ترس داشته باشى، رها نكن؛ زيرا با ترك زيارت، حسرت و پشيمانى خواهد ديد كه آرزو داشته باشد قبر او نزد آن حضرت باشد. (3)

2. وقتى امام عليه السلام شنيد كه ابان بن تغلب- كه يكى از ياران حضرت و يكى از رؤساى عراق بوده- مدت هاست كه به زيارت امام حسين عليه السلام نرفته، او را سرزنش كرده، فرمود:

سبحان الله العظيم و انت من رؤساء الشيعه تترك زيارةالحسين؛ سبحان الله براى رفتن به زيارت حسين عليه السلام سستى كرده، در حالى كه تو از رؤساى شيعه هستى. (4)


1- كامل الزيارات، ص 82؛ بحارالانوار، ج 100، ص 240؛ فرحة الغرى، ص 24.
2- ابن طاوس، فرحة الغرى، ص 94؛ بحارالانوار، ج 97، ص 279.
3- كامل الزيارات، ص 270.
4- همان، ص 546.

ص: 41

3. امام عليه السلام به عبدالملك بن مقرن فرمود:

و لو يعلموا ما فى زيارته من الخير و يعلم ذلك الناس لا قتتلوا على زيارته بالسيوف و لباعوا اموالهم فى اتيانه؛ اگر مردم بدانند كه چقدر خير و بركت در زيارت امام حسين عليه السلام وجود دارد هر آينه براى رفتن به زيارت حضرت، دست به شمشير مى شوند و همچنين اموال خود را براى زيارتش به فروش مى رسانند. (1)

4. امام عليه السلام به ام سعيد كه در مدينه قصد زيارت حمزه عموى پيامبر را داشت، فرمود:

ما اعجبكم يا اهل العراق تاتون الشهداء من سفر بعيد و تتركون سيد الشهدا لا تاتونه؛ مايه تعجب از شما مردم عراق است كه از راه دور به زيارت شهدا مى آييد؛ اما زيارت سيد الشهدا را ترك مى گوييد. (2)

استقبال از زائر امام حسين عليه السلام در نجف

موسى حضر مى گويد: در اول ولايت و حكمرانى ابوجعفر منصور، امام صادق عليه السلام وارد عراق شده، به سوى نجف رفت و به من فرمود: اى موسى! به طرف راه اصلى رفته، آن جا بمان كه مردى از ناحيه قادسيه از راه مى رسد. وقتى او كه به تو نزديك شد، به او بگو كه در اين جا مردى از اولاد و فرزندان رسول خدا صلى الله و عليه و آله مى باشد كه تو را فرا مى خواند؛ پس همراهت خواهد آمد.

موسى مى گويد: به دنبال انجام فرمان امام حركت كردم؛ تا به راه اصلى رسيدم. مدتى در آن گرماى شديد صبر كردم و نزديك بود كور شوم و بدين جهت خواستم كار را رها كرده، برگردم.

در اين هنگام چشمم به شبحى خورد؛ سپس ديدم كه مردى شتر سوار در حال نزديك شدن است؛ پيوسته به او نگاه كردم؛ تا به من نزديك شد.

به او گفتم: اى مرد! در اين جا مردى از فرزندان رسول خدا صلى الله و عليه و آله مى باشد كه تو را فرا خوانده است. گفت: مرا به نزد او ببر.

موسى مى گويد: او را به نزد حضرت برده، پس از خواباندن شتر خود، امام صادق عليه السلام او را به درون چادر دعوت كرد.

موسى مى گويد: مرد عرب داخل خيمه شد و من بر در خيمه ايستاده، سخن هر دو را مى شنيدم؛ اما آن دو را نمى ديدم و مى شنيدم كه امام صادق عليه السلام به او مى گفت: از كجا آمدى؟ پاسخ داد: از دورترين نقطه يمن. امام فرمود: تو از فلان مكان و موضع هستى؟ گفت: آرى، من از فلان مكان هستم. امام فرمود: براى چه به اين جا آمدى؟ گفت: به قصد زيارت امام حسين عليه السلام آمده ام. امام فرمود: هيچ كارى جز زيارت نداشتى؟ گفت: هيچ كارى ندارم؛ جز اين كه كنار قبرش نماز بخوانم و زيارتش كنم و سلام بدهم و برگردم. امام صادق عليه السلام فرمود: چه اثرى بر اين زيارت مى بينيد؟ گفت:


1- همان، ص 176.
2- صدوق، ثواب الأعمال، و عقاب الاعمال، ص 88.

ص: 42

زيارت او بركت در نفس ما و اهل و كسان و اولاد و فرزندان و همچنين بركت به اموال و دارايى هايى خواهد داشت و از آثار و بركات اين زيارت، برآورده شدن حاجت هاى ما خواهد بود.

امام فرمود: اى برادر يمنى! آيا چيز ديگرى اضافه نكنم؟ گفت: يابن رسول الله! به دانستنى هايم اضافه كن. امام فرمود:

زيارت امام حسين عليه السلام برابر با يك حج قبول شده است كه همراه رسول خدا انجام شده باشد.

مرد يمنى از سخن امام صادق عليه السلام شگفت زده شد و بعد امام فرمود:

آرى و الله! دو حج مبرور و قبول شده، همراه رسول خدا صلى الله و عليه و آله مرد يمنى به شدت متعجب شده بود و امام پيوسته تعداد حج قبول شده را بالا مى برد؛ تا اين كه تعداد حج ها را به سى حج مبرور و مقبول، همراه رسول خدا صلى الله و عليه و آله رساند.» (1)

شيوه زيارت امام صادق عليه السلام

در زندگى امام صادق عليه السلام در رابطه با زيارت امير مؤمنان و امام حسين عليه السلام، دو شيوه ضبط شده است كه به شرح زير مى باشند:

1. توصيه و سفارش؛

امام صادق عليه السلام به حسن بن عطية چنين توصيه كرد:

هر گاه وارد حائر- حسينى- شدى، نخست چنين بگو: «الله ان هذا مقام اكرمتنى به و شرفتنى به ...» و آن گاه قدرى راه رفته، هفت مرتبه تكبير بگو؛ سپس مى گويى:

«سبحان الله سبح له الملك و الملكوت ...» و آن گاه پنج تكبير گفته، قدرى راه مى روى و مى گويى: «اللهم انّى بك مؤمن و بوعدك موقن ...»؛ سپس سه مرتبه تكبير گفته، دست ها را بالا برده، هر دو را بر قبر امام حسين مى گذارى و چنين مى گويى: «اشهد انك طهر طاهر من طهر طاهر ...» و آن گاه هر دو گونه ات را بر قبر مى گذارى؛ سپس مى نشينى و آن چه كه مى توانى، ذكر خدا مى گويى و آن گاه به سوى پايين پاى حضرت رفته، دست ها را بر قبر مى گذارى و مى گويى: «صلوات الله على روحك و على بدنك ...»؛ سپس به سوى قبر فرزندش على رفته، آن چه كه دوست دارى، اظهار كن و سپس به سوى قبور شهدا رفته، در حال ايستادن به طرف قبور شهدا چنين بگو: «السلام عليكم ايها الشهداء انتم لنا فرط و نحن لكم تبع ...» و آن گاه قبر مقدس امام را در مقابلت قرار ده، هر چه مى خواهى، نماز بخوان و بگو: «جئت وافداً اليك و اتوسل الى الله بك ...»؛ سپس يازده تكبير پشت


1- ثواب الأعمال و عقاب الاعمال، ص 84.

ص: 43

سر هم بگو و عجله نكن؛ سپس چند قدم به طرف قبله راه برو و چنين بگو:

«الحمد لله الواحد الموحد فى الامور كلها ...» و هفت مرتبه الله اكبر گفته، مقدارى راه برو و باز هم به سوى قبله قرار گرفته، چنين بگو: «الحمد لله الذى لم يتّخذ ولداً ...» و در آخر فرمود: هر گاه وارد حائر شدى، پس از سلام، صورت را بر قبر بگذار. (1)

ابن قولويه مى نويسد: «يونس به امام عرضه داشت، فدايت شوم! مى خواهم- امام حسين عليه السلام- را زيارت كنم؛ چه عملى انجام دهم و چه بگويم؟

امام در پاسخ فرمود:

وقتى به سوى قبر ابى عبدالله عليه السلام رفتى، نخست در شاطى فرات، غسل بكن و سپس پاك ترين لباس هايت را به تن كن و قدرى راه برو؛ زيرا تو در حرمى از حرم هاى خدا و پيامبرش مى باشى؛ پس زبان به تكبير و تهليل و تمجيد و تعظيم خدا بگشا و بر پيامبر و اهل بيت طاهرينش فراوان درود فرست؛ تا اين كه به باب الحسين برسى و چنين بگو: «السلام عليك يا حجة اله و ابن حجته ...»؛ سپس ده قدم راه رفته، تكبير بگو و بايست و آن گاه سى و چهار مرتبه تكبير بگو و راه برو؛ تا به طرف صورت و پيش روى حضرت برسى؛ به گونه اى كه صورت به صورت امام شوى و چنين بگو: «السلام عليك يا حجةالله و ابن حجته ...» و سه مرتبه مى گويى: «صلى الله عليك يا اباعبدالله ...»؛ سپس از جاى برخاسته به سوى فرزندش على كه در زير پايش مى باشد، رفته، مى گويى: «السلام عليك يا بن رسول الله ...» سپس از جاى برخاسته، با دستت به قبور شهدا اشاره كرده، سه مرتبه مى گويى: «السلام عليكم» و سه مرتبه مى گويى: «فزتم و الله ...» و آن گاه دور بزن و قبر ابى عبدالله را در مقابل خود قرار بده، شش ركعت نماز بخوان ...». (2)

نمونه هاى ديگرى نيز وجود دارد كه حضرت به يوسف كناسى، معاوية بن عمار، مفضل عامر بن جذاعه، عمار بن موسى ساباطى، ابوسعيد مدائنى، حسين بن عطيه و ابوحمزه ثمالى شبيه همين دستورات را داده است؛ مثلًا به يوسف كناسى فرمود:

پس از غسل در فرات، با سكينه و وقار از طرف شرق حائر وارد شو و بر امام حسين عليه السلام و ساير امامان سلام كن. (3)

و به مفضل ضمن بيان فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام، فرمود:


1- كامل الزيارات، ص 358.
2- همان، ص 362.
3- همان، ص 367.

ص: 44

وقتى كه به درب مى رسى، سلام بده و وقتى كه وارد شدى، دست را روى قبر امام حسين عليه السلام بگذار و بگو: «السلام عليك يا حجةالله فى سمائه و ارضه». (1)

همچنين به ابوسعيد مدائنى فرمود:

اگر امام حسين عليه السلام را زيارت كردى، در بالاى سر آن حضرت، هزار مرتبه تسبيح امير مؤمنان عليه السلام را بر زبان جارى كن و در پايين پاى وى، هزار مرتبه تسبيح فاطمه زهرا سلام الله عليهما را بفرست و آن گاه دو ركعت نماز بخوان و در ركعت اول، سوره ياسين و در ركعت دوم، سوره الرحمن را تلاوت كن. (2)

امام در يك سفارش طولانى به ابو حمزه ثمالى فرمود:

هر گاه خواستى به زيارت امام حسين عليه السلام بروى، نخست سه روز روزه بگير و آن گاه زن و فرزند را جمع كرده، دعاى سفر را بخوان و غسل كن و وقتى كه به نينوا رسيدى، روغن نزن؛ سورمه نكش؛ گوشت نخور و به گونه اى راه برو كه قدم هايت كوچك باشد. (3)

2. شيوه عملى؛

حضرت امام صادق عليه السلام در سفرهايى كه به عراق داشت، خودش به زيات امام حسين عليه السلام مى رفت و به دوستانى كه حضرت را همراهى مى كردند، مى فرمود: شما نيز چنين كنيد. صفوان جمال مى گويد:

در سفرى كه با حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به نزد ابوجعفر دوانقى رفتيم، وارد كوفه شديم. حضرت فرمود: اى صفوان! شتر را بخوابان كه اين جا نزديك قبر جدم امير مؤمنان عليه السلام است، پس فرود آمد، غسل كرد، جامه خويش را تغيير داد و پاها را برهنه كرد و فرمود: تو نيز چنين كن؛ پس به سوى نجف روانه شد و فرمود: گام ها را كوتاه بردار و سر خود را نيز به زير انداز كه حق تعالى براى تو به عدد هر گامى كه برمى دارى، صد هزار حسنه مى نويسد و صد هزار گناه را محو مى كند و صدهزار درجه تو را بلند مى كند و صدهزار حاجت تو را برمى آورد و براى تو ثواب هر صديق و شهيد را مى نويسد.

من به دنبال حضرت به راه افتاده، با آرامش، تسبيح و تهليل خدا مى كرديم؛ تا به تپه ها رسيديم. حضرت به طرف راست و چپ نگاه كرد و با چوبى اى كه در دست داشت، خطى كشيد و فرمود: جست وجو كن. من نيز چنين كردم و اثر قبرى يافتم.

اين جا بود كه آب از ديدگان مبارك امام صادق عليه السلام سرازير شده، فرمود: انا لله و انا اليه راجعون السلام عليك ايها


1- همان، ص 375.
2- همان، ص 384.
3- همان، ص 393.

ص: 45

الوصى البر التقى ...» پس برخاست و در بالاى سر آن حضرت چند ركعت نماز خواند و فرمود: اى صفوان! هر كه زيارت كند امير مؤمنان را به اين زيارت و اين نماز را بخواند، برگردد به سوى اهل و كسان خود، در حالى كه گناهانش آمرزيده شده باشند و عملش مورد قبول و پسنديده شده باشد و نوشته شود براى او ثواب ملائكه اى كه زيارت آن حضرت رفته باشند. صفوان از روى تعجب پرسيد: ثواب فرشتگانى كه زيارت كنند حضرت را؟

حضرت فرمود: آرى، در هر شبى هفتاد قبيله از ملائكه، آن حضرت را زيارت مى كنند. صفوان پرسيد: هر قبيله چه مقدار هستند؟ امام فرمود: يك صدهزار فرشته.

حضرت در موقع وداع به پشت بيرون آمده، در اثناى بيرون آمدن مى فرمود:

«يا جداه، يا سيداه، يا طيباه يا طاهراه لا جعله الله آخر العهد منك و رزقنى العود اليك ...». (1)

امام صادق عليه السلام چنين زيارت كردند

مرحوم شيخ عباس قمى (ره) در زيارت ششم امير مؤمنان عليه السلام مى نويسد:

زيارتى است كه جماعتى از علما روايت كرده اند كه از جمله آنها است شيخ محمد بن المشهدى كه فرمود: روايت كرده است محمد بن خالد طيالسى از سيف بن عميره كه گفت: بيرون رفتم با صفوان جمال و جمعى از اصحاب به سوى نجف و امير مؤمنان عليه السلام را زيارت كرديم و چون فارغ شديم، صفوان روى خود را گردانيد به سوى قبر حضرت امام حسين عليه السلام و گفت: زيارت مى كنم حضرت امام حسين عليه السلام را از اين مكان، از بالاى سر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام؛ سپس گفت: با حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به اين جا آمديم و حضرت چنين زيارت كرد و نماز و دعا خواند كه من انجام مى دهم و به من فرمود:

اى صفوان! اين زيارت را ضبط كن و اين دعا را بخوان و هميشه حضرت امير مؤمنان و امام حسين عليه السلام را به اين نحو، زيارت كن كه من ضامن هستم بر خدا كه هر كه ايشان را چنين زيارت كند و اين دعا را بخواند، از نزديك يا دور، زيارتش پذيرفته شود و به عملش مزد داده شود و سلامش به ايشان برسد و حاجتش برآورده شود؛ هر چند عظيم باشد. (2)

نماز در كنار سر مقدس امام حسين عليه السلام

اگر چه سيد بن طاووس فرموده كه عالمان شيعه معتقدند كه سر مقدس امام حسين عليه السلام به كربلا باز گردانده شده و به جسد شريفش ملحق شده است. (3)

و يا علامه مجلسى بر اين نظر است كه مشهور بين علما اين است كه سر مقدس امام حسين عليه السلام به وسيله امام سجاد عليه السلام به بدن امام حسين عليه السلام ملحق شده است؛ (4) اما نظرات ديگرى هم وجود دارد مبنى بر اين كه سر


1- فرحة الغرى، ص 94؛ بحارالانوار، ج 97، ص 279.
2- شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، ص 642، (زيارت ششم امير مؤمنان).
3- الهدف، ص 194، المقتل المأثور الحسين، ص 236.
4- بحارالانوار، ج 45، ص 145.

ص: 46

مقدس امام عليه السلام در جاى ديگرى دفن شده است. كه از جمله آنها، دفن در كنار قبر مقدس امير مؤمنان عليه السلام است.

امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

وقتى كه عبيدالله ملعون سر مقدس امام حسين عليه السلام را به شام فرساد، يزيد آن را به كوفه برگرداند؛ سپس عبيدالله گفت: سر مقدس را از كوفه بيرون ببريد؛ تا مردم شيفته و فريفته آن نشوند؛ پس خداوند سر مقدس امام حسين را نزد امير مؤمنان قرار داد. (1)

از اين رو، امام صادق عليه السلام وقتى كه همراه يزيد بن عمرو بن طلحه و فرزندش اسماعيل از حيره به زيارت امير مؤمنان رفت، علاوه بر زيارت امير مؤمنان عليه السلام، دو ركعت نماز ديگر خواند؛ سپس به فرزندش اسماعيل فرمود: برخيز و بر جدت امام حسين عليه السلام سلام بده.

يزيدبن عمرو پرسيد: فدايت شوم! مگر امام حسين عليه السلام در كربلا دفن نشده؟

حضرت فرمود:

آرى، اما زمانى كه سر مقدس امام حسين عليه السلام را به سوى شام مى بردند، يكى از دوستان ما سر را برداشت. و آن را در كنار قبر امير مؤمنان عليه السلام به خاك سپرد. (2)

و به ابان بن تغلب نيز چنين فرمود:

سر امام حسين عليه السلام در كنار قبر امير مؤمنان عليه السلام به خاك سپرده شد. (3)

همچنين به على بن اسباط فرمود:

وقتى كه به غرى رسيدى، دو قبر را مشاهده خواهى كرد؛ يكى بزرگ و ديگرى كوچك؛ اما قبر بزرگ كه قبر امير مؤمنان عليه السلام است و اما قبر كوچك، محل دفن سر مقدس امام حسين عليه السلام است. (4)

نماز و زيارت امام حسين عليه السلام در مسجد حنانه

در نزديكى هاى شهر نجف، محلى است به نام حنانه و معناى حنّانه، ناله كننده مى باشد.

درباره علت اين كه آن محل را حنانه مى نامند، گفته شده كه در آن جا نشانه اى بوده كه وقتى جنازه امير مؤمنان عليه السلام را از آن جا عبور دادند، آن نشان به علامت تعظيم، خم شد و بدين جهت آن جا را حنانه ناميدند. (5)

برخى ديگر گفته اند: وقتى كه جنازه امير مؤمنان عليه السلام به مكان رسيد، ناله شديدى از آن مكان شنيده شد و وقتى علت ناله را از امام حسن مجتبى عليه السلام پرسيدند. امام در پاسخ فرمود: چون امير مؤمنان عليه السلام در شب هاى تاريك به اين مكان مى آمد و در آن جا نماز مى خواند، بدين جهت، اين مكان در فراق امير مؤمنان ناله كرد. (6) و گفته شده كه وقتى سر


1- همان، ص 178.
2- همان، ج 44، ص 199.
3- مناقب آل بى طالب، ج 4، ص 76.
4- كامل الزيارات، ص 84.
5- معالى السبطين، ج 2، ص 95.
6- همان.

ص: 47

مقدس امام حسين عليه السلام را در اين مكان گذاشتند، از سر مقدس امام تا صبح ناله شنيده شد. (1)

مرحوم شيخ عباس قمى مى نويسد: مستحب است كه در آن جا امام حسين عليه السلام زيارت بشود؛ زيرا سر مقدس آن حضرت را در آن مكان قرار دادند. (2)

امام صادق عليه السلام به هنگام عبور از اين مكان، دو ركعت نماز گزارد و هنگامى كه علت آن را جويا شدند، فرمود:

اين مكانى است كه سر مقدس جدّم امام حسين عليه السلام را به هنگام بردن به سوى عبيدالله، در اين مكان گذاشتند. (3)

نماز امام صادق عليه السلام در محل منبر امام زمان عليه السلام

بر اساس شواهد قطعى و روايات موجود، محل حكومت امام زمان عليه السلام، در عراق و در شهر كوفه خواهد بود و به يقين امام براى ملاقات مردم، بايد مكان و جايگاه وسيعى داشته باشد و براى خطبه خواندن، مسجد به هزاردربى نياز دارد و در درون آن مسجد، منبرى برقرار خواهد بود. اين مكان، طبق فرموده امام صادق عليه السلام در بين نجف و كوفه است؛ يعنى درست در همان جايى كه مسجد هزاردربى براى نماز جمعه حضرت ساخته مى شود.

امام صادق عليه السلام پيشاپيش به هنگام عبور از آن محل، دو ركعت نماز خواند و وقتى برخى علت آن را جويا شدند، فرمود: اين جا محل منبر امام زمان عليه السلام است.

ابان بن تغلب مى گويد:

كنت معابى عبدالله عليه السلام، فمرّ بظهر الكوفه، فنزل وصلى ركعتين ثم تقدم قليلًا، فصلى ركعتين ثم سار قليلًا فنزل فصلى ركعتين ثم قال: هذا موضع قبر اميرالمؤمنين عليه السلام. قلت جعلت فداك: فما الموضعين الذين صليت فيما؟

قال: موضع رأس الحسين و موضع منبر القائم؛ همراه حضرت امام صادق عليه السلام بودم كه مسير خود را به طرف پشت كوفه ادامه داده، پس فرود آمد و دو ركعت نماز خواند؛ سپس قدرى جلوتر رفته، دو ركعت ديگر نماز خواند؛ سپس سوار شده، مقدار ديگرى به راه افتاد و بار ديگر پياده شد و دو ركعت نماز گزارد و فرمود: اين، جايگاه قبر امير مؤمنان عليه السلام است. ابان مى گويد عرض كردم فدايت گردم! آن دو موضع قبلى چه بود كه در آن جا نماز خواندى؟

حضرت فرمود: يكى محل گذاردن سر مقدس امام حسين عليه السلام بود و ديگرى محل نصب منبر حضرت قائم عليه السلام. (4)

مقام هاى امام صادق عليه السلام در عراق

در كربلا و نجف، مقام هاى متعددى براى امام جعفر صادق عليه السلام نقل شده است كه برخى از آنها سند روايى دارند و


1- همان.
2- همان.
3- شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ص 229؛ المقتل الحسين المأثور، ص 196.
4- كامل الزيارات، ص 83.

ص: 48

برخى ديگر در بين مردم معروف هستند كه كنار قبر على عليه السلام و كنار قبر امام حسين عليه السلام و مسجد حنّانه، جزء اين مقامات است؛ اگر چه اين موارد جزء مقام ها به حساب نيامده اند.

1. مقام امام صادق عليه السلام در مسجد سهله

در وسط مسجد سهله مكانى كه معروف به مقام امام صادق عليه السلام است. و ممكن است اين جا همان مكانى باشد كه امام با بشار مكارى، براى آزادى يك زن زندانى در كوفه به آن جا رفته و درخواست آزادى اش را از خدا كرده بود.

بشار مكارى مى گويد:

- روزى- در كوفه بر امام صادق عليه السلام وارد شدم كه طبقى از رطب در مقابل او بود و از آن تناول مى كرد و به من فرمود: نزديك بيا و تناول كن. عرض كردم:

گواراى وجود باشد؛ فدايت گردم؛ حال كه مى آمدم، حادثه اى مرا سخت آزار داده، قلبم را به درد آورده و غيرتم را تحريك كرد.

امام فرمود: به حقى كه بر تو دارم، از تو مى خواهم كه پيش بيايى و از اين رطب تناول كنى. بشار مى گويد: به خواست حضرت نزديك رفته، مقدارى از آن رطب را تناول كردم. امام فرمود: حال ماجراى خود را نقل كن. عرض كردم: مأمورى را ديدم كه بر سر بانويى مى زد و او را به سوى زندان مى برد و او نيز با صدايى بلند فرياد مى زد: «المستغاث بالله و رسوله» و كسى به فكر آزادى اش از دست جلادان نبود. امام صادق عليه السلام فرمود: چرا با او چنين رفتارى مى كردند؟ بشار گويد:

شنيدم كه مردم مى گفتند: او به هنگام رفتن، پايش گير كرد و برزمين افتاد و در آن حال گفته بود: «لعن الله ظالميك يا فاطمه؛ خدا لعنت كند كسانى كه به تو ظلم كرده اند؛ اى فاطمه! و همين سبب شد كه اين گونه با او رفتار كردند. بشار مى گويد:

پس امام از خوردن رطب دست كشيده، آن قدر گريه كرد كه دستمال و محاسن شريف و سينه مباركش پر از اشك شدند؛

سپس فرمود: اى بشار! برخيز با هم به مسجد سهله برويم و از خداوند، آزادى اين زن را بخواه و همزمان به يكى از ياران خود دستور داد تا به سوى كاخ خليفه رفته، بر درب كاخ بماند و آن جا را رها نكند؛ تا فرستاده امام نزدش بيايد و اگر خبرى از آن زن به دستش رسيد، به سوى مسجد سهله برود.

بشار مى گويد: به سوى مسجد سهله به راه افتاديم و هر يك از ما دو نفر، دو ركعت نماز خوانده، سپس امام صادق عليه السلام دست خود را به سوى آسمان بالا برده،

ص: 49

فرمود: «انت الله لا اله الا انت مبدى الخلق و معيدهم؛ تويى آن پروردگارى كه هيچ خدايى جز تو نيست؛ بندگان را آفريده و آنها را برمى گردانى» و بعد به سجده رفت و از آن حضرت چيزى جز نفس كشيدن را نمى شنيديم؛ آن گاه سربرداشت و فرمود: برخيز كه آن زن آزاد شد. بشار مى گويد: هر دو از مسجد بيرون آمديم كه ناگاه همان شخصى را كه امام او را به درب كاخ خليفه فرستاده بود، از راه رسيد.

امام پرسيد: خبر تازه چه دارى؟ گفت: آزادش كردند. امام فرمود: چگونه؟ گفت:

نمى دانم و هم چنان كه بر درب كاخ ايستاده بودم، يكى از نگهبانان بيرون آمد و آن زن را فراخواند و به او گفت: تو چه گفته بودى؟ آن زن گفت: پايم گير كرده، به زمين افتادم و در همان حال گفتم: «لعن الله ظالميك يا فاطمه» كه ديديد با من چه رفتارى كردند؛ سپس آن نگهبان دويست درهم بيرون آورده، به آن زن داد و گفت:

اين پول را بگير و امير را حلال كن. آن زن از گرفتن پول خوددارى كرد و وقتى كه او چنين ديد، وارد كاخ شده، صاحب خود را از آن باخبر ساخت؛ سپس بار ديگر بيرون آمد و گفت: به خانه ات برگرد و زن برخاسته، به خانه اش برگشت. (1)

2. مقام امام صادق عليه السلام در مسجد كوفه

دومين مقامى كه براى امام صادق عليه السلام نقل شده، مقام آن حضرت در مسجد كوفه است. اگر چه به دليل اهميت اين مسجد شريف، جاى جاى آن، محل نماز امام صادق عليه السلام بوده است، اما مقامى كه براى وى نقل شده، در نزديكى قبر حضرت مسلم بن عقيل بوده و مشهور به دكّه حضرت صادق عليه السلام است.

مرحوم شيخ عباس قمى در بخش اعمال مسجد بزرگ كوفه مى نويسد: اعمال دكّه حضرت صادق عليه السلام. پس برو به سوى مقام حضرت صادق عليه السلام و آن واقع است در نزديكى مسلم بن عقيل و آن جا دو ركعت نماز كن و چون سلام دادى و تسبيح نمودى بگو: يا صانع كل مصنوع و يا ...

3. مقام امام صادق در وادى السلام نجف

سومين مقامى كه براى امام جعفر صادق عليه السلام نقل شده، مقام امام صادق عليه السلام در وادى السلام نجف است كه در كنار مقام حضرت امام زمان عليه السلام قرار گرفته و هر دو مقام در يك ساختمان قرار دارند. اين مقام، ممكن است كه يك ريشه روايى يا تاريخى داشته باشد؛ اما من به چنين مدركى برخورد نكرده ام.

4. مقام امام صادق عليه السلام در كربلاى معلى

چهارمين مكانى كه به امام جعفر صادق عليه السلام نسبت مى دهند، مقام امام صادق عليه السلام در كربلاست. اين مقام كه در پشت مقام حضرت صاحب الزمان عليه السلام و در ميان باغ ها قرار گرفته، از قديم معروف به مقام امام صادق عليه السلام بوده


1- نورى، مستدرك الوسائل، ج 3، ص 419.

ص: 50

است؛ گويا امام در موقع سفر به كربلا و زيارت امام حسين عليه السلام، ابتدا در آن نقطه مستقر شده، سپس به زيارت مرقد پاك و مطهر امام حسين عليه السلام رفت.

اين مقام همانند مقام امام صادق عليه السلام در وادى السلام نجف است كه ممكن است يك ريشه تاريخى داشته باشد؛ اما اين جانب به چنين مدركى دست نيافته ام.

ص: 51

. امام صادق عليه السلام در سفرهاى اختيارى و يا اجبارى كه به عراق داشته، هرگز از زيارت اين دو امام بزرگ، غفلت نكرده، حتى در سفرهاى اجبارى خود به بغداد، در بين راه، اول به سراغ قبر اجداد خود رفته، سپس نزد منصور عباسى روانه مى شد

. ابوسعيد مدائنى فرمود:

اگر امام حسين عليه السلام را زيارت كردى، در بالاى سر آن حضرت، هزار مرتبه تسبيح امير مؤمنان عليه السلام را بر زبان جارى كن و در پايين پاى وى، هزار مرتبه تسبيح فاطمه زهرا سلام الله عليهما را بفرست و آن گاه دو ركعت نماز بخوان و در ركعت اول، سوره ياسين و در ركعت دوم، سوره الرحمن را تلاوت كن

. در كربلا و نجف، مقام هاى متعددى براى امام جعفر صادق عليه السلام نقل شده است كه برخى از آنها سند روايى دارند و برخى ديگر در بين مردم معروف هستند كه كنار قبر على عليه السلام و كنار قبر امام حسين عليه السلام و مسجد حنّانه، جزء اين مقامات است؛ اگر چه اين موارد جزء مقام ها به حساب نيامده اند.

ص: 52

زيارت مزار خداياوران

حسين ايرانى(1)

مقدمه

در نگاه قرآن و اسلام، هدف از آفرينش، عبوديت و بندگى خداست؛ «ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» (2) و نيز فلسفه بعثت انبيا، همان عبادت مى باشد؛ «و لقد بعثنا فى كل امة رسولًا ان اعبدو الله ...» (3)

از طرفى برترين مقام و امتياز، همان عبد خدا شدن است؛ «سبحان الذى اسرى بعبده» و اشهد ان محمداً عبده و رسوله.

علاوه بر اين، تنها راه سعادت و تكامل لايق به حال انسان، در عبوديت بوده، به گونه اى كه قرآن مى فرمايد: «و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم». (4)

از طرف ديگر، معيار، عبد زيستن است؛ نه فقط ساعتى مناسكى را انجام دادن؛ يعنى خود را در تمام حالات مملوك خدا ديدن و از همه وابستگى هاى مادى و علائق حيوانى رها شدن و تنها طالب وتسليم و مطيع خدا شدن و به همين دليل در اسلام از عوامل غفلت آور، نهى شده و به آن چه موجب ذكر و توجه قلبى به خدا و جدايى از مظاهر مادى است، مانند ياد معاد، توصيه و تأكيد شده است.

مشاهد مشرفه و آرامگاه رهبران دين و شخصيت هاى الهى، همانند امام على عليه السلام كه مى فرمايد: «الهى، كفى بى عزاً ان اكون لك عبداً» (5)، يكى از راه هاى مهم توجه قلبى و ياد خدا مى باشد. شيعه هرگز نگاه استقلالى به امام و اين كه امامان قدرتى بالذات در برابر خداوند دارند، نداشته است؛ بلكه پيشوايان دينى با پاكى و صفاى باطن (كه از طريق عبوديت كسب كرده اند)، به اذن خدا واسطه مى شوند و اين معنا در متن زيارت نامه ها آمده است: «اتقرب الى الله بحبكم و متقرب اليك بزيارة قبر اخى رسولك، اتوسل، اتوجه و بزيارة حبيب حبيبك تقربت، اللهم اليك صمدت من ارضى ... رجاء رحمتك» و زائر هم در زيارتگاه ها به دعا، نماز، قرائت قرآن و ذكر خدا مى پردازد و در عين احترام و توجه به مقام قرب آنان و موقعيت شان نزد پروردگار از آنان بهره مند مى شود؛ همان گونه كه در زمان پيامبر صلى الله و عليه و آله نزد آن حضرت مى آمدند و از خدا طلب مغفرت مى كردند؛ «ولو انهم اذا ظلموا انفسهم جاؤك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحيماً» (6) يا همانند فرزندان حضرت يعقوب كه از پدرشان خواستند تا براى آنها در پيشگاه خداوند استغفار كند؛ «قالوا يا ابانا استغفر لنا ذنوبنا ...» (7) و حضرت نفرمود كه چرا مرا واسطه قرار داديد و مستقلًا بايد سراغ خدا برويد؛ بلكه فرمود: «سوف استغفر لكم ربى انه هو الغفور الرحيم»؛ (8) بزودى از خدايم براى شما طلب آمرزش كنم؛ زيرا او آمرزنده مهربان است» و همين طور وعده حضرت ابراهيم نسبت به استغفار براى پدرش. (9)

به راستى مگر اصحاب در زمان پيامبر صلى الله و عليه و آله آب وضوى او را به عنوان تبرك بر نمى داشتند و دست آن حضرت را نمى بوسيدند. (10)


1- مرحوم حجت الاسلام و المسلمين حاج شيخ حسين ايرانى از روحانيون مبارز حوزه علميه قم بود كه در دوران رژيم ستمشاهى مبارزات او قابل تقدير است. پس از پيروزى انقلاب سال ها فرمانده سپاه قم را عهده دار بود و در دو دوره، به نمايندگى مردم قم در مجلس شوراى اسلامى برگزيده شد و چند سال نيز به عنوان رئيس سازمان تبليغات اسلامى استان قم به خدمت مشغول بود كه متأسفانه در اثر كسالت طولانى روز 29/ 12/ 1387 به رحمت ايزدى پيوست و همه دوستان، آشنايان و همكاران خود را داغدار نمود. از اين مرحوم، آثار قلمى متعددى به يادگار مانده است. با چاپ مقاله فوق كه به قلم اين عالم فرزانه نگارش يافته است، ياد و نام او را گرامى مى داريم و خدمات و تلاش هاى شبانه روزى وى را ارج مى نهيم.
2- ذاريات، آيه 56.
3- نحل، آيه 36.
4- يس، آيه 61 و آل عمران، آيه 51.
5- مجلسى، بحارالانوار، ج 77، ص 40.
6- نساء، آيه 64.
7- يوسف، آيه 97.
8- يوسف، آيه 98.
9- توبه، آيه 114.
10- كشف الارتياب، ص 443.

ص: 53

اما ساختن گنبد و بارگاه بر مزار صالحان و پاكان، علاوه بر احترام به آنان، براى استراحت زائران و عبادت كنندگان است كه از راه هاى دور و نزديك مى آيند و هنر اسلامى و شكوه ان را نمايش مى دهد و نيز نوعى تعظيم شعائر (1) به شمار مى آيد.

همچنين از مصاديق آيه مباركه «فى بيوت اذن اله ان ترفع و يذكر فيها اسمه ...» (2) مى باشد؛ زيرا دراين مكان ها زن و مرد به ذكر خدا و نماز و نيايش حق مشغولند.

روايات متعددى نيز از سنى و شيعه در پاداش و تشويق تعمير و ساختن قبور پيشوايان اسلام نقل شده است.

پيامبر صلى الله و عليه و آله و امامان معصوم و صالحان بعد از رحلت و شهادتشان، در حكم زندگانى مى باشند و از ارواح بلندشان درخواست وساطت براى روا شدن حاجات مى شود و حتى نوعى حيات برزخى برتر از شهدا براى آنان گفته اند؛ (3) «و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون». (4)

احاديث بسيارى از علماى شيعه و سنى نقل شده كه پيامبر صلى الله و عليه و آله و امامان عليهم السلام سخن و سلام ها را مى شنوند و از دور و نزديك، جواب مى دهند و حتى اعمال امت بر آنان عرضه مى گردد (5) ونيز پيامبر صلى الله و عليه و آله با اجساد مرده مشركان در كنار چاه «بدر» سخن گفت و در جواب «عمر» فرمود: «والذى نفس محمد بيده ما انتم باسمع لما اقول منهم؛ سوگند به آن كه جان «محمد» دردست اوست، شما نسبت به آن چه مى گويم از آنها شنواتر نيستند (6) و همچنين امام على عليه السلام با كشتگان جنگ «جمل» (7) سخن گفت و نيز در مجامع روايى مى خوانيم:

«واعلم ان رسلك و خلفائك احياء عندك يرزقون يرون مكانى و يسمعونى كلامى ...». (8)

زيارت در لغت

زيارت، از ماده «زور» به معناى قصد، ميل، انحراف، ديدار، بالاى سينه و ملاقات با سينه را گويند. اين واژه در قرآن در دو جا آمده است: آيه 2 تكاثر و آيه 17 كهف و مراد از «قول زور» در آيه 30 حج و آيه 4 فرقان، سخن منحرف از حق، دروغ و گفتار ظالمانه مى باشد. (9) و در اصطلاح، نوعى انس و تمايل قلبى، همراه با حركت حسى و تكريم و تعظيم مزور مى باشد و شايد مرحله نهايى آن عشق واطاعت از زيارت شونده و همانند او شدن درعقيده و عمل باشد (10) و در حديث آمده است: «اللهم اجعلنى من زوارك؛ خدايا! مرا از قصد كنندگان و پناهندگان درگاهت قرار بده». (11)

زيارت در اسلام

زيارت و احترام شخصيت هاى علمى، انقلابى، مكتبى و ملى، درتمام ملت ها و امت ها وجودداردو يك اصل فطرى و عقلائى است و در تمام ادوار زندگى بشر به چشم مى خورد و اسلام از آن جا كه دينى جامع است و پاسخ گوى تمام تمايلات انسان مى باشد، اصل زيارت را به دور از خرافات جاهلى و تحريفات شرك آلود، براى پيروان خود بيان كرده است. احاديث فراوان، متواتر و متنوعى در كتاب هاى شيعه و سنى در اين باره آمده است.

نگارش صدها كتاب از اهل تسنن و تشيع در آداب و احكام زيارت، همه حاكى از اهميت زيارت و نقش سازنده و مؤثر


1- حج، آيه 23.
2- نور، آيه 36.
3- محمدبن عبدالوهاب، رساله دوم الهدية الشيعة، ص 41 (به نقل از تفسير نمونه، ج 15، ص 545)
4- آل عمران، آيه 169.
5- كشف الارتياب، ص 109.
6- بخارى، صحيح، ج 5، ص 97، باب قتل ابوجهل.
7- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 248.
8- بحارالانوار، ج 102، ص 82.
9- راغب، مفردات؛ اقرب الموارد؛ مجمع البحرين و قاموس القرآن.
10- نجفى، جواره الكلام، فى شرح شرايع الاسلام، ج 20، ص 441.
11- بحارالانوار، ج 81، ص 377.

ص: 54

آن در تربيت و هدايت فرد و جامعه و حفظ و نشر فرهنگ دينى است. (1)

به طور كلى، زيارت قبور انبيا، امامان و اولياء و صالحان، اصلى ارزشى و مورد اتفاق فرق اسلامى (غير از وهابيت) مى باشد و حتى فخر رازى، دانشمند مشهور ومفسر معروف اهل تسنن (543- 606) «رساله زيارة القبور» را نوشته است و در كتاب هاى «كنزالعمال، ج 15»، «احياء العلوم، ج 1» و صحاح ستة و «المغنى و الشرح الكبير، ج 2 و 3» و ... روايات متعددى از پيامبر صلى الله و عليه و آله واصحاب در اين باره نقل شده است.

زيارت خوبان خدايى رفتن، عمل كردن به آيه «يا ايهاالذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيله وجاهدوا فى سبيله لعلكم تفلحون» (2) است كه مؤمنان را به دور از شرك و كفر به دنبال وسيله رفتن و توسل جستن، توصيه مى كند.

روايات فراوانى در باب توسل، از عالمان سنى و شيعه نقل شده است كه متواتر بودن آنها ما را از بررسى سندشان بى نياز مى نمايد «سمهودى»، دانشمند مشهور سنى در كتاب خود، كمك و شفاعت خواستن از پيامبر صلى الله و عليه و آله را قبل و بعد از رحلتش و در عالم برزخ و قيامت، جايز مى داند. (3)

امام شافعى (پيشواى بزرگ اهل تسنن) در توسل به اهل بيت شعرى بدين مضمون نقل كرده است:

خاندان پيامبر صلى الله و عليه و آله وسيله من نزد خدا هستند و اميدوارم به وسيله آنان، فرداى قيامت، نامه عمل من به دست راستم داده شود. (4)

همچنين «آلوسى» مى گويد:

توسل به خداوند به مقام پيامبر، در زندگى و بعد از ارتحالش و حتى توسل به مقام غير پيامر هم جايز است؛ به شرط آن كه نزد خدا مقامى داشته باشد. (5)

چيستى زيارت

زيارت گرچه يك اصل اخلاقى، عبادى، ارزشى و سياسى است و در مكتب تشيع با شور وشكوه خاصى درخشيده است و بامنطق و استدلال، همراه مى باشد، اما بيشتر از همه عشق و اشتياق زائر نسبت به زيارت شونده در آن مطرح است و بيان گر يك رابطه دوستى و قلبى خاص است كه آن همه رنج ها و سفرها و هزينه ها را آسان مى نمايد.

از رهگذر محبت است كه مجنون درب وديوار خانه «ليلى»، معشوق و محبوب خودرا مى بوسد وپيوسته نام او را ياد مى كند.

«و ما حب الديار شغفن قلبى

و لكن حب من سكن الديار»

مادر، تصوير و لباس فرزندش را مى بوسد و اين، شرك نيست؛ بلكه عشق است. اسلام، دين محبت است. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «هل الذين الا العب؛ (6) آيا دين چيزى جز محبت است».

در قرآن مى خوانيم: «قل لا اسئلكم عليه اجراً الا المودة فى القربى» (7)


1- امينى، الغدير، ج 5؛ كامل الزيارات؛ بحارالانوار.
2- مائده، آيه 35.
3- وفاء الوفاء، ج 3 ؤ ص 1371؛ التوصل الى حقيقة التوسل، ص 215.
4- همان، ص 329.
5- تفسير رحل المعانى، ج 3، ص 114.
6- بحارالانوار، ج 69، ص 237.
7- شورى، آيه 23.

ص: 55

به راستى چطور مى توان دوستدار خداوند بود، اما حبيب خدا، پيامبر صلى الله و عليه و آله و اولياء دلباخته خدا را دوست نداشت؟ مگر مقام ابراهيم عليه السلام جز سنگى است كه حضرت ابراهيم عليه السلام هنگام ساختن خانه خدا (كعبه) زير پاى خود گذاشت يا استلام «حجرالاسود»، چيزى جز عشق و احترام و عرفان و عبادت است؟

فقيه و اديب بزرگ اهل تسنن، (تاج الدين فاكهانى)، به دمشق رفت تا كفش منسوب به پيامبر صلى الله و عليه و آله راببيند و بعد آن را مى بوسد و مى گريد و شعر مى سرايد. (1)

زيارت، سراغ اسوها و الگوهاى ارزشى رفتن است و از آن جا كه الگو خواهى و الگوپذيرى، فطرى هر انسان است و در مكتب جاويد اسلام، اسوه هاى جاودانه اى معرفى شدند، «لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة»؛ (2) براى شما [در همه زمان ها و زمينه ها] پيامبر اسوه و سرمشق نيكوست» خود را ارزيابى و ضعف ها و نقص هاى خودرا ديدن و ازدام هاى شياطين درون و بيرون رها شدن و به آن اسوه ها اقتدا كردن و سير تعالى را طى نمودن از اهداف زيارت مى باشند.

بر اين اساس در زيارت نامه حضرت على عليه السلام مى خوانيم: «السلام على ميزان الاعمال ومقلب الاحوال». (3)

«الكيس كارل» دانشمند مشهور مى نويسد:

در زندگى عالمان و قهرمانان و پاكان، يك ذخيره تمام نشدنى از انرژى معنوى وجود دارد. اين مردان، چون كوه هايى در ميان دشت، سربالا كشيده اند و به ما نشان ميدهندكه تا كجا مى توانيم بالا برويم و چقدر هدفى كه طبيعتاًشعور انسانى به آن متمايل است، عالى است؛ فقط چنين مردانى مى توانند براى زندگى درونى ما غذاى معنوى مورد نيازش را تهيه كنند. (4)

آثار زيارت

زيارت قبر و پيشوايان و بزرگان دينى فوايد فراوانى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

1. تحكيم توحيدو خداشناسى وجايگاه نبوت، امامت و ولايت و تقويت اعتقاد به معاد و شفاعت ....

2. احساس اصالت فرهنگى و هويت وشخصيت با اين پيشنه هاى پاك تاريخى و خودباورى مكتبى.

3. عاملى براى تحول روحى و توفيق توبه و رهايى از سقوط در گرداب گناه و بدبختى و زشتى ها.

4. تجديد عهد و پيان با محور توحيد و امامت پيشوايان دين و دانش و استوار و ثابت ماندن در امواج و كشش هاى مختلف زندگى.

امام رضا عليه السلام مى فرمايد:

ان لكل امام عهداً فى عنق اوليائئه وشيعته و ان من تمام الوفاء بالعهد زيارة قبورهم ...؛ (5) به راستى براى هر امامى به گردن دوستان و پيروانش پيمانى است كه از وفاء به اين پيمان، زيارت قبور آنان است.


1- الغدير، ج 5، ص 155.
2- احزاب، آيه 21.
3- مصابيح الجنان، ص 294.
4- راه و رسم زندگى، ترجمه پرويز دبيرى، ص 101.
5- عاملى، ج 14، ص 322.

ص: 56

5. شكسته شدن يأس و رفع غم و تخليه عقده هاى روحى؛ با گريه و مناجات باخدا و يافتن نشاط و آرامش باتوجه به توسل وشفاعت و تقرب جستن به درگاه خدا.

6. حضور در مزارها باآن اجتماعات، نمادى از قدرت و عظمت وعامل وحدت دينى و ملى و بر طرف كننده اختلافات و كدورت هست.

7. زمينه پاكى و كاهش جرائم وآسيب هاى اجتماعى را فراهم مى كند.

8. زمينه اى جهت توسعه اقتصادى، به ويژه توليد كالاهاى فرهنگى و همچنين عامل انفاق ها و رفع فقر و محرومى ها مى باشد.

9. زيارت ها زمينه ساز آشنايى بيشتر با معارف دينى و مفاخر تاريخى و رشد دانش و فرهنگ مكتبى است.

10. تبديل شدن زيارتگاه ها به مراكز فرهنگى و تأسيس حوزه هاى علميه؛ به طورى كه از آغاز در كنار مزار رسول خدا صلى الله و عليه و آله اين كار آغاز شد و زمان امام باقر و امام صادق عليهما السلام هزاران دانشجو از سراسر بلاد گرد مى آمدند و به تعليم علوم اسلامى مى پرداختند و نيز بيدارگرى هاى فاطمه زهراسلام الله عليها از كنار قبر پيامبر صلى الله و عليه و آله آغاز و همچنين فعاليت هاى سياسى و مبارزاتى ضدظلم و استعمار- در كنار اين مراكز صورت مى گرفت و از كنار مزار حضرت على عليه السلام وحوزه هاى علميه نجف و سامراء جنگ برضداستعمار بريتانياى كبيرشكل گرفت و فتواى تاريخى ميرزاى شيرازى و تحريم تنباكو كه انگليس را به زانو در آورد و حادثه مسجد گوهر شاد و همچنين قيام عظيم امام خمينى (ره) از مدرسه فيضيه همه در كنار اين قبور منور و مقدس صورت گرفتند.

مرز توحيد و شرك

اتهام شرك بدعت به هر حركتى و هر نوع احترام و آدابى، دور از منطق وخرداست؛ زيرا حد شرك در قرآن وسنت بيان شده است. قرآن مجيدپيروان خود را از قضاوت عجولانه و زدن اتهام بى جا، نسبت به ديگران منع نموده مى فرمايد:

و لا تقولوا لمن القى اليكم السلم لست مؤمناً تبتغون عرض الحيوة الدنيا (1)

به كسانى كه اظهار اسلام مى كنند (و از صلح و سلام سخن مى گويند)، نگوييد مؤمن نيستيد؛ تا از سرمايه ناپايدار دنيابهره و غنيمتى به دست آيد».

پيامبر اكرم صلى الله وعليه و آله وقتى حضرت على عليه السلام را براى فتح قلعه هاى خيبر فرستاد؛ درپاسخ على عليه السلام كه پرسيد: حد نبرد با آنان چيست؟ فرمود:

قاتلهم حتى يشهدوا ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله فاذا فعلوا ذلك فقدمنعوا منك دمائهم واموالهم الا بحقهم و حسابهم على الله؛ (2) با آنها پيكار كن؛ تا آن جاكه شهادتين رابگويند دراين صورت، جان و مالشان مصون و محترم است؛ مگر موردى كه جان و مالشان به حق گرفته شود و حسابشان باخداست.


1- نساء، آيه 94.
2- صحيح بخارى، كتاب الايمان، ص 10؛ صحيح مسلم، ج 7، ص 17؛ باب فضائل على عليه السلام؛ كشف الارتياب، ص 101.

ص: 57

اين، سيره پيامبر و اصحاب وتابعين بوده است.

آيا تنها وهابيان محدود و تند رو، مؤمن هستند و تمام مسلمانان مشركند؟ (1) آيا فقط آنها كتاب و سنت را فهميده اند كه فتوا به تخريب مزار پيشوايان دين و كشتن زنان ومردان و كودكان بيگناه مى دهند؟

در تبيين توسل ومرز شرك در اسلام، نقل كلام شهيد استاد مطهرى مناسب مى باشد. وى مى نويسد:

موجودى كه به تمام هويتش، وابسته به اراده حق است و هيچ حيثيت مستقل از خود ندارد، تأثيرمافوق طبيعى او مانند تأثيرطبيعى او، پيش از آن كه به خودش مستند باشد، مستند به حق است و او جز مجرايى براى مرور فيض حق به اشياء نيست؛ آيا واسطه فيض وحى و علم بودن جبرئيل و واسطه رزق بودن ميكائيل و واسطه احياء بودن اسرافيل و واسطه قبض ارواح بودن ملك الموت، شرك است؟ (2)

جهان از نظر جهان بينى اسلامى، ماهيت «از اويى، انا لله» دارد. قرآن كريم در ايات متعددى كارهاى اعجازآميزى از قبيل:

مرده زنده كردن، شفادادن كور مادرزاد را به برخى پيامبران نسبت ميدهد؛ اما همراه آن كلمه «باذنِه» را اضافه مى كند. (3) اين كلمه، نمايش گر ماهيت «از اويى» اين كارهاست؛ تا كسى نپندارد كه انبيا از خود استقلالى دارند. پس مرز توحيد نظرى وشرك نظرى، «از اويى» و مرز توحيد و شرك در توحيد عملى، «به سوى اويى و انا اليه راجعون» است.

توجه به هر موجودى، اعم از توجه ظاهرى و معنوى، هرگاه به صورت توجه به يك راه براى رفتن به سوى حق باشد و نه به عنوان يك مقصد، توجه به خداست. در هر حركت و مسير، توجه به راه، ازآن جهت كه راه است و توجه به علامت ها و نشانه هاى راه براى گم نشدن و دور نيفتادن از مقصد، از آن جهت كه اين ها علامت و نشان هستند، «به سوى مقصد بودن و به سوى مقصد رفتن» است.

پيامبران و اوليا، راه هاى خدا هستند؛ «انتم السبيل الاعظم و الصراط الاقوم» و آنان علامت ها و نشانه هاى سير الى الله هستند؛ «و اعلاما لعباده مناراً فى بلاده و ادلاء على صراطه». پس مسئله اين نيست كه توسل و زيارت اوليا و انتظار مافوق طبيعى از آنان شركت است. مسئله چيز ديگر است. آنان چنين صعودى در مراتب قرب الهى كرده اند كه تا اين حدمورد موهبت واقع شده اند. از قرآن كريم استفاده مى شود كه خدا به پاره اى از بندگان خود چنين مقامات و درجاتى عنايت كرده است.» (4)

عباد صالح در مرگ و حيات

اما اينكه پيامبر صلى الله و عليه و آله وامامان معصوم عليهم السلام و صالحان بعد از رحلت و شهادتشان در حكم زنده ها هستند و درخواست از ارواح بلندشان براى روا شدن حاجت به اذن الهى، هيچ اشكالى ندارد، بلكه درجاى خودثابت شده است. (5)


1- همان، ص 108- 114 و 114.
2- مقدمه اى بر جهان بينى، ج 2، ص 104.
3- آل عمران، آيه 49 و مائده، آيه 110.
4- مطهرى، مجموعه آثار، ج 2، ص 132.
5- كشف الارتياب، ص 108 و 114.

ص: 58

و قرآن كريم مى فرمايد:

و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون؛ (1)

هرگز كشته شدگان درراه خدا را مرده مپندار بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزى مى خورند.

علما سنى و شيعه براى انبيا نوعى حيات برزخى برتر از شهدا گفته اند (2) و احاديث متعدد نقل شده كه پيامبر و پاكان، سخن و سلام زائران را مى شنوند و از دور و نزديك جواب مى دهند؛ حتى اعمال امت بر آنان عرضه مى گردد. (3)

و همين طور در مجامع روايى مى خوانيم: «و اعلم ان رسلك و خلفائك احياء عندك يرزقون يرون مكانى ويسمعون كلامى ...» (4) بعلاوه نفس و روح آدمى بامرگ نابود نمى شود با اين كه به عالم بالا رفته و روح با تجرد قدرتمندتر مى گردد و ارواح قوى بزرگان ناظر اعمال ما مى باشند و فضائل و مقام پيامبر مربوط به جسم و پيكر او نبوده تا با رحلتش پايان پذيرد، بلكه مربوط به روح شكوهمند آن حضرت مى باشد كه باقى و منشاء بركات است؛ بنابراين مقام پيامبرصلى الله وعليه و آله و اولياء الهى در زمان حيات ومرگ يكسان است.

و به اين حقيقت آيه شريفه «فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد وجئنابك على هؤلا شهيدا بك على هؤلاء شهيد» (5) پس چگونه باشد آنگاه كهاز هر امتى گواهى بياوريم و تو را بر اينان قرار دهيم.

اين آيه به اين موضوع تصريح داردكه اداء شهادت وگواهى مستلزم آن است كه شاهد (پيامبر صلى الله و عليه و آله) بر امت خويش در طول زمان نظارت و حضور داشته باشد.

و اين مسأله آشكارتر مى شود وقتى مى بينيم قرآن، سراى آخرت را حيات حقيقى دانسته و مى فرمايد: «وان الدار الاخرة لهى الحيو ان لو كانوا يعلمون» اگر بدانند زندگى واقعى همانا سراى آخرت است. (6) و مرگ دروازه ورود به آخرت و غروب از يك نشئه وطلوع درعالم ديگر مى باشد.

شيعه اماميه و پيروان اهل بيت پيامبرصلى الله وعليه وآله همانند ساير مذاهب اسلامى سجده برغير خدا را حرام مى داند حتى اگر به قصد پرستش غير هم نباشد، جايز نيست (گواه آن كتب فقهاء شيعه و نظر عالمان مذهب تشيع مى باشد (7) و سليقه برخى عوام دليلى بر ديدگاه شيعه نمى باشد) و اساساً زيارت نامه هاى رسيده از امامان معصوم شيعه سراسر توحيد و تسبيح خداوند و بيان معارف دين و سلام و صلوات بر پيامبر و اولياء و عبادت صالح خداست كه وسيله هدايت و نجات انسانها از شرك و گمراهى بودند و به مشيت الهى بعداز وفاتشان، مرقد مطهرشان محل رحمت، بركت، اجابت دعا و پناهگاه محبان شان مى باشد، در واقع مكان معرفى پيامبرصلى الله وعليه وآله وعترت پاكش (كامل ترين الگوهاى اسلام در راه بندگى خدا وتربيت نفس) و يافتن مدل هاى ارزشى و عالى زندگى همراه باتولى و تبرى يعنى پيروى از خوبان و خوبى ها وبيزارى از دشمنان خدا و زشتى ها در سير به سوى خدا و بهشت جاودان مى باشد.

هشدار


1- آل عمران، آيه 169.
2- كشف الارتياب، ص 112 و 483؛ الهدايةالسنية، رساله دوم، ص 41.
3- همان، ص 109؛ تفسير البيضاوى، ج 1، ص 85؛ ديده ها و دريافت ها، ص 174.
4- بحارالانوار، 102/ 82- كشف الارتياب، ص 278.
5- نساء، 41.
6- عنكبوت، آيه 64.
7- اگر برخى عوام، گاه در بعضى مزار پيشوايان دين ناآگاهانهاز رويمحبت خممى شوند و به زمين مى افتند هرگز سجده نبوده و نوعى عتبه بوسى و سجده شكر و احترام وتشكر است نه شكر كه آن هم نبايد انجام شود و بايد ترك گردد همانند قفل زدن و نخ گره زدن به در و پنجره برخى بقعه ها و حاجت طلبيدن هاى جاهلانه و ممنوع كه در گذر زمان به خاطر ناآگاهى و كوته فكرى درمراسم زيارت راه يافته (مانند آب زلالى كهاز چشمه جارى شود و در عبور از سرزمين هاى مختلف و عادات و افكار شخصيو ملى آميخته شود و از پاكى نخستين دور گردد)

ص: 59

آرى، دشمنان اسلام و تشيع، وقتى آن همه آثار و بركات را از زيارت راستين و زيارتگاه ها مشاهده كردند، تصميم به تخريب وتوقف ظاهرى و باطنى اين حركت سازنده و پويا گرفتند و قبر امام حسين عليه السلام وامامان بقيع عليهم السلام را تخريب كردند و اخيراً نيز حرم عسكريين عليهما السلام را خراب كردند و سعى مى كنند تا بدين وسيله فرهنگ وتفكر شيعه را نابود و يا منزوى سازند؛ اما باعنايت خداند و هوشيارى مسلمانان، نقشه هاى خائنانه وجاهلانه آنان نقش بر آب شده است و تفكر شيعى هر روز بيش از گذشته، در حال گسترش و اوج گيرى است.

ص: 60

ص: 61

. زيارت و احترام شخصيت هاى علمى، انقلابى، مكتبى و ملى، درتمام ملت ها و امت ها وجودداردو يك اصل فطرى و عقلائى است و در تمام ادوار زندگى بشر به چشم مى خورد و اسلام از آن جا كه دينى جامع است و پاسخ گوى تمام تمايلات انسان مى باشد،

. چطور مى توان دوستدار خداوند بود، اما حبيب خدا، پيامبر صلى الله و عليه و آله و اولياء دلباخته خدا را دوست نداشت؟

مگر مقام ابراهيم عليه السلام جز سنگى است كه حضرت ابراهيم عليه السلام هنگام ساختن خانه خدا (كعبه) زير پاى خود گذاشت يا استلام «حجرالاسود»، چيزى جز عشق و احترام و عرفان و عبادت است؟

. از آغاز در كنار مزار رسول خدا صلى الله و عليه و آله اين كار آغاز شد و زمان امام باقر و امام صادق عليهما السلام هزاران دانشجو از سراسر بلاد گرد مى آمدند و به تعليم علوم اسلامى مى پرداختند و نيز بيدارگرى هاى فاطمه زهراسلام الله عليها از كنار قبر پيامبر صلى الله و عليه و آله آغاز و همچنين فعاليت هاى سياسى و مبارزاتى ضدظلم و استعمار- در كنار اين مراكز صورت مى گرفت و از كنار مزار حضرت على عليه السلام وحوزه هاى علميه نجف و سامراء جنگ برضداستعمار بريتانياى كبيرشكل گرفت

. نفس و روح آدمى بامرگ نابود نمى شود با اين كه به عالم بالا رفته و روح با تجرد قدرتمندتر مى گردد و ارواح قوى بزرگان ناظر اعمال ما مى باشند و فضائل و مقام پيامبر مربوط به جسم و پيكر او نبوده تا با رحلتش پايان پذيرد، بلكه مربوط به روح شكوهمند آن حضرت مى باشد كه باقى و منشاء بركات است؛ بنابراين مقام پيامبرصلى الله وعليه و آله و اولياء الهى در زمان حيات ومرگ يكسان است.

ص: 62

زيارت وداع

يكى از آداب مستحب در زيارت حرم هاى مقدس، «زيارت خداحافظى و وداع» است.

خداحافظى از يك شخصيت محبوب، هنگام پايان ديدار و ترك حضور نيز يكى از آداب ديدار و نشانه هاى حرمت نهادن به طرف مقابل است. ميهمان اگر بدون خداحافظى از ميزبان خود و تقدير و تشكر از پذيرايى و ضيافت او، خانه ميزبان يا مجلس ميهمانى را ترك كند، كم توجهى و بى ادبى به شمار مى رود.

معمولًا در اين خداحافظى ها، ضمن سپاس از برخوردارى از نعمت و تأكيد بر علاقه و محبت و خوشحالى از فرصت ديدار و بهره هاى زيارت و ملاقات، قول و قرار براى ديدارهاى بعدى يا دعوت به بازديد يا درخواست زيارت هاى مكرّر، مطرح است و دو نفر (زائر و مزور) در حق يكديگر دعا مى كنند و با گرمى و مهربانى، از يكديگر خداحافظى مى كنند و اگر عشق و علاقه شديد باشد، لحظه وداع آن دو، بسيار سخت خواهد بود. سعدى چنين مى سرايد:

بگذار تا بگرييم، چون ابر در بهاران

كز سنگ ناله خيزد، روز وداع ياران

هر كس شراب فرقت، روزى چشيده باشد

داند كه سخت باشد، قطع اميدواران

با ساربان بگوييد، احوال آب چشمم

تا بر شتر نبندد، محمل به روز باران. (1)

اين ادب، در زيارت خانه خدا هم وجود دارد و زائرى كه اعمال حج تمتع خويش را انجام داده و مى خواهد مكّه را ترك كند، يك طواف به جا مى آورد و در هر دور آن، حجرالأسود و ركن يمانى را استلام مى كند و دعاهاى خاص مى خواند كه اين طواف به «طواف وداع» مشهور است؛ سپس مقابل كعبه مى ايستد و دعايى را مى خواند كه مضمون آن، ثنا و تحيت بر حضرت رسول صلى الله و عليه و آله، اميدوارى زائر به آمرزش گناهان و برخوردارى از اجر و پاداش بسيار است؛ مانند اين دعا:

اللهم لا تجعله آخر العهد من بيتك ....؛

خدايا! اين آخرين ديدارم از خانه تو نباشد .... (2)

در زيارت حرم حضرت رسول صلى الله و عليه و آله و عتبات ديگر نيز همين عرض ارادت و وداع جان سوز و آرزوى زيارت دوباره و سپاس به درگاه خدا به خاطر توفيق زيارت، مطرح است.

در زيارت رسول صلى الله عليه و اله، دعايى به عنوان زيارت وداع نقل شده كه در جمله اى از آن چنين آمده است:

اللهم لا تجعله آخر العهد من زيارة نبيّك عليه و آله السلام، و ان توفيتنى فانى اشهد فى مماتى على ما اشهد عليه فى


1- كليات سعدى، ص 578 غزل 450.
2- ر. ك: رى شهرى «الحج و العمرة فى الكتاب و السنّه، ص 264.

ص: 63

حياتى؛ (1)

خداوندا! اين را آخرين زيارت من از قبر پيامبرت (كه درود بر او و خاندانش باد) قرار مده و اگر مرا از دنيا بردى، من بر آن چه در حال حياتم به آن شهادت داده ام، پس از مرگ هم بر همان شهادت مى دهم.

همچنين براى زيارت وداع از شهر مدينه و حرم نبوى، دعا و متن خاصى نقل شده كه همين مضامين در آن ديده مى شود و از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه در زيارت وداع جدش رسول خدا صلى الله و عليه و آله به يونس بن يعقوب ياد داد كه چنين بگويد:

صلى الله عليك، السلام عليك، لاجعله الله آخر تسليمى عليك. (2)

اى كه گفتى هيچ مشكل چون فراق يار نيست

گر اميد وصل باشد، آن چنان دشوار نيست

براى وداع با قبور مطهّر ائمه بقيع نيز از قول شيخ طوسى و سيد بن طاووس، «سلام خداحافظى» نقل شده كه در آن آمده است:

استودعكم الله و اقرء عليكم السلام؛ (3)

از شما وداع و خداحافظى مى كنم و بر شما سلام و درود مى فرستم.

در توصيه هاى دينى، براى زيارت وداع ائمه مدفون در عراق و اعتاب مقدسه نجف، كربلا، كاظمين و سامرا نيز نمونه هايى به چشم مى خورد كه همه يادآور رعايت اين ادب دينى در پايان زيارت است.

زيارت وداع اميرالمؤمنين عليه السلام نسبتا مفصّل است و آغاز آن چنين است:

السلام عليك و رحمة الله وبركاته. استودعك و استرعيك و اقرء عليك السلام ...؛ (4)

سلام و رحمت و بركات الهى بر تو باد. با تو وداع مى كنم و از تو رعايت و توجه مى طلبم و بر تو سلام مى دهم.

و در اواخر آن آمده است:

خداوندا اين را آخرين زيارت من از اين آستان قرار مده و اگر آخرين زيارتم بود، مرا بااين پيشوايان محشور گردان. (5)

سيد بن طاووس، از جمله اعمال زائر در حرم سيدالشهدا عليه السلام را سلام و زيارت وداع، هنگام خروج از روضه مقدسه مى داند؛ يعنى هر گاه زائر از زيارت آن فارغ شد و خواست از حرم بيرون رود، خود رابه ضريح بچسباند و ببوسد و اين دعا را بخواند:

السلام عليك يا مولاى ... كه مضمون آن سلام و درودى خالصانه بر آن شهيد تشنه لب است؛ سلام وداع كننده اى كه هرگز از زيارت، خسته و دلتنگ نشده و اگر مى رود، نه از روى ملال است و اگر مى ماند، نه از روى بدگمانى است و درخواست اين كه آخرين زيارتش نباشد و باز هم توفيق حضور درآستان بلند و مقدسش را داشته باشد و در دنيا و آخرت با او محشور گردد؛ لا جعله الله آخر العهد منى لزيارتك، و رزقنى الله العود الى مشهدك و المقام بفنائك و القيام فى حرمك ...


1- مفاتيح الجنان، زيارت حضرت رسول صلى الله و عليه و آله.
2- همان، اواخر بخش زيارت پيامبرصلى الله و عليه و آله.
3- همان، زيارت ائمه بقيع.
4- همان، ذكر وداع اميرالمؤمنين عليه السلام.
5- همان، اعمال حرم مطهر امام حسين عليه السلام.

ص: 64

. (1)

همين مضامين با تفاوت هايى در زيارت وداع حرم حضرت اباالفضل العباس عليه السلام نيز به چشم مى خورند و در آن جا هم توفيق زيارت پيوسته قبر آن شهيد بزرگ، درخواست شده است.

درباره زيارت وداع حرم موسى بن جعفرعليهاالسلام نيز، به نقل شيخ طوسى در تهذيب، چنين آمده است: چون خواستى با امام موسى بن جعفر عليهما السلام وداع كنى، نزد قبر آن حضرت بايست و بگو:

السلام عليك يا مولاى يا اباالحسن و رحمة الله و بركاته.

استودعك الله و اقرء عليك سلام.

آمنّا بالله و بالرّسول و بما جئت به و ذللت عليه.

اللهم اكتبنا مع الشاهدين.

مثل همين جملات، در وداع با حضرت امام محمد تقى عليه السلام نيز آمده است. (2)

محتواى اين وداع نامه ها هم درود چندين باره به اين پيشوايان پاك، هم ذكر فضايل و مناقب ايشان، هم وداع خداحافظى، هم آرزوى زيارت دوباره و هم استشهاد گرفتن از خدا و رسول صلى الله و عليه و آله براى اين زيارت هاست؛ تا ذخيره اى براى روز قيامت باشد.

از همين قبيل است متنى كه براى زيارت وداع امام هادى و امام عسكرى عليهما السلام در سامرا ذكر شده است؛ يعنى ايستادن نزد قبور مطهر اين دو امام مظلوم و گفتن سلام وداع، با اين مضمون:

سلام بر شما دو تن كه ولى خداييد!

از شما خداحافظى مى كنم و سلامتان مى دهم.

به خدا و رسول و آن چه شما فرموديد، ايمان داريم.

خداوندا! ما را از شاهدان و حاضران در اين مشهد بنويس و اين زيارت را آخرين زيارت ما از حرم اين دو امام قرار مده، توفيق بازگشت به زيارتشان عطا كن و مرا با اين دو امام و پدران پاك اينان و با حضرت قائم (عج) كه از نسل اينان است، محشور بگردان. (3)

زائر عتبات، هر چند از اين قبور مقدس و حرم هاى نورانى خداحافظى مى كند، اما دلش را آن جا مى گذارد و مى رود.

من رفتم و هواى تو از دل نمى رود.

بارى ... زائر حرم معشوق، از آن حريم دل نمى كند و اگر وداع مى كند، به اميد بازگشت و تجديد ديدار است وگرنه ...

«قيامت است سفر كردن از ديار حبيب».

در سيره پيشوايان معصوم نيز وداع از قبور مطهر، ديده مى شود. وقتى سيد الشهدا عليه السلام مى خواست از مدينه به قصد مكه، سپس كربلا خارج شود. شب آخر را تا صبح در حرم پيامبر اكرم صلى الله وعليه وآله ماند و آن شب را به دعا و زيارت و


1- همان، زيارت وداع كاظمين.
2- همان، زيارت امام عسكريين عليهما السلام.
3- مقدم، مقتل الحسين، ص 147؛ فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 325.

ص: 65

نماز گذراند و نزديك سحر، سر بر آن قبر مطهر نهاد و در رؤياى خويش، پيامبر خدا صلى الله و عليه و آله راديد كه اظهار اشتياق براى ديدار با وى دارد؛ پس خداحافظى كرد و از حرم بيرون آمد. (1)

اهل بيت امام حسين عليه السلام نيز هنگام سفر اسارت، پس از وقايع عاشورا، مأموران سپاه كوفه را قسم دادند كه آنان را از كنار قتلگاه امام حسين عليه السلام ببرند؛ تا ضمن گريه بر آن جان باختگان شهيد حق، از آن پيكرهاى خونين، خداحافظى كنند و به كوفه بروند (2) و در بازگشت از سفر شام نيز كه عازم مدينه بودند، چون عبورشان از سرزمين عراق بود، به راهنماى كاروان گفتند كه آنان را از راه كربلا ببرد؛ تا يك بار ديگر قبور مطهر آن شهيدان را از زيارت و با آنان وداع كنند و طبق نقلى، در همين سفر بود كه جابر بن عبدالله انصارى و عطيه عوفى را ملاقات كردند. (3)

حضرت على بن موسى الرضا عليهما السلام نيز در سفرى كه به اجبار مأمون، از مدينه به خراسان رفت، وقتى مأمور براى بردن او به مدينه رسيد، حضرت در آستانه اين سفر كه شهادت در غربت را در پى داشت، وارد مسجد النبى شد تا با جدش، رسول الله صلى الله و عليه و آله، خداحافظى كند. كسى كه اين صحنه را روايت كرده، مى گويد: چندين بار با قبر جدّش وداع كرد و دوباره به نزد قبر مطهر برگشت و با صداى بلند گريه كرد و چون به حضورش رسيدم وسلام دادم و خواستم تسلايش دهم، فرمود: مرا ديدار كن؛ زيرا مرا از جوار حرم جدّم بيرون مى برند و من در غربت، جان خواهم داد.

اين نمونه ها شاهدى از سيره رفتارى آن امامان است كه در فرهنگ زيارت، «زيارت وداع» ناميده مى شود و بر مشروعيت و سنت بودن آن، دلالت مى كند.


1- سيد بن طاووس، لهوف، ص 180.
2- همان، ص 244.
3- بحارالأنوار، ج 49، ص 117.

ص: 66

ص: 67

آداب زيارت در نخستين رساله عمليه فارسى

محمدباقر پورامينى

در ميان رساله هاى موجود فقهى، كتاب گرانسنگ جامع عباسى داراى امتيازات خاصى است كه در برداشتن بحث «زيارت» آن را ممتاز ساخته است. به بهانه طرح آداب زيارت، ضمن معرفى اين كتاب، به نويسنده اين بخش از متن نيز اشاره مى شود؛ بديهى است مراجعه به كتاب، حلاوت و جذبه خاص خود را داراست.

رساله جامع عباسى

جامع عباسى، يك رساله فقهى به زبان فارسى است كه به ابتكار شيخ بهايى، طراحى و تدوين شد.

اين اثر، يك دوره كامل فقه شيعى، از طهارت تا ديات است و اضافه بر آن مسائل امر به معروف و نهى از منكر و مباحثى در باب زيارت را در بردارد. اين متن جامع را مى توان يك كتاب فتوايى برشمرد كه ديدگاه فقهى مصنف در آن ارائه شده است و از اين رو آن را مى توان نخستين رساله عمليه به زبان فارسى برشمرد كه احكام شرعى مورد نياز مردم، با قلمى ساده و روان، تبيين و ترسيم شده است (1) بدان حد كه جامع عباسى، نقطه عطفى در سير نگارش متون فقهى فارسى به شمار مى آيد؛ (2) حركتى كه در سده هاى بعد، به تدوين رساله هاى توضيح المسائل منتهى شد.

جامع عباسى، مرجعى مطمئن براى عامه مردم و اثرى مقبول براى فقهيان دوره هاى بعد بود؛ اقبال فقها به اين اثر را مى توان به حاشيه هاى آنان بر اين كتاب جستجو كرد، به گونه اى كه بسيارى از فقها براى بيان ديدگاه فقهى خود، به جاى تاليف كتابى مستقل، تنها به حاشيه زدن و تعليقه نوشتن بر متن جامع عباسى اكتفا نمودند. محمدبن على عامِلى معروف به ابن خاتون (متوفى 1057)، مولى حسينعلى اصفهانى (متوفى 1286) و ملا عبداللّه مامقانى (متوفى 1351) بر اين كتاب حاشيه نوشته اند (3)؛

همچنين مى توان به جامع عباسى با حاشيه چهار مجتهد نامى؛ ملا عبداللّه مازندرانى (متوفى 1330)، محمدكاظم طباطبائى يزدى (متوفى 1338)، سيداسماعيل صدر (متوفى 1338) و ابوالقاسم دهكردى اصفهانى (متوفى 1353)، اشاره كرد كه در سال 1328 ق. منتشر گرديد.

رساله اى با دو مولف

شيخ بهايى، كتاب جامع عباسى را در بيست باب طرح ريزى كرد و خود نيز پنج باب نخست آن را نوشت، اما با درگذشت آن فقيه در 1031 ق. شاگرد او، نظام الدين ساوجى، پانزده باب باقيمانده كتاب را مطابق طرح استادش به پايان رساند؛ (4) از اين رو جامع عباسى را مى توان رساله اى با دو مولف دانست.


1- آقابزرگ تهرانى، الذريعه، ج 5، ص 62.
2- مطهرى، خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 494.
3- الذريعه، ج 5، ص 63، ج 6، ص 56، 89. علامه آقابزرگ تهرانى مى نويسد: «نسخه نفيس «جامع عباسى» را كه به سال 1079 تحرير شده بود، در كربلا، در كتابخانه سيد عبد الحسين ديدم، كه حاشيه مولى حسينعلى بن نوروزعلى اصفهانى (متوفى 1286) بر آن مكتوب بود.» الذريعه، ج 5، ص 3.
4- همان، ج 5، ص 62 و 63.

ص: 68

شيخ بهايى درباره علت تدوين كتاب چنين مى نويسد:

«اراده خاطر اقدس (كلب آستان علىّ بن ابى طالب شاه عبّاس الحسينى الموسوىّ الصّفوى) آنست كه جميع خلايق و شيعيان و غلامان حضرت امير المؤمنين عليه السّلام عارف به مسائل دين مبين و واقف بر احكام حضرات ائمّه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين باشند لهذا امر اشرف اقدس عزّ صدور يافت كه اين بنده دعا گوى بهاء الدّين محمّد عاملى كتابى ترتيب نمايد كه مشتمل باشد بر مسائل ضرورى دين مثلا وضو و غسل و تيمّم و نماز و زكاة و حجّ و جهاد و زيارت حضرت رسالت پناه و حضرت امير المؤمنين و باقى حضرت ائمّه معصومين و ايّام مولود و وفات ايشان و مسائلى كه اغلب اوقات بآن واقع مى شود احتياج مثل مسائل وقف و تصدّق و بيع و نكاح و طلاق و نذر و كفّاره دادن و بنده آزاد كردن و مقدار خونبهاى قتل آدمى و مقدار خونبهاى قطع اعضاى او و زخمهاى كه شخصى بر شخصى زند و آدابى كه از حضرات ائمّة معصومين صلوات اللَّه و سلامه عليهم اجمعين نقل شده در باب طعام خوردن و آب نوشيدن و رخت پوشيدن و شكار كردن و امثال آن امتثالا لأمر الاشرف الارفع اين كتاب سمت تحرير يافت و مسائل آن را به عبارات واضح نزديك به فهم مؤدى ساخت تا جميع خلايق از خواصّ و عوام از مطالعه آن نفع يابند و بهره مند گردند.» (1)

شيخ بهايى در آغاز، به ابواب بيست گانه كتاب نيز اشاره مى كند كه مع الاسف تنها شش باب ذيل را تدوين مى نمايد؛

باب اوّل، طهارت.

باب دوّم، نمازهاى واجبى و سنّتى.

باب سوم، زكاة و خمس واجبى و سنّتى.

باب چهارم، روزه واجبى و سنّتى.

باب پنجم، حجّ گذاردن.

با درگذشت شيخ بهايى، شيخ نظام ساوجى، به دستور شاه عباس صفوى، تكميل ابواب باقى مانده كتاب را عهده دار مى شود و با محوريت طرح ترسيمى استاد خويش، باب هاى باقى مانده كتاب را تدوين مى نمايد:

«استاد بنده اعنى حضرت خاتم المجتهدين و خلاصة المتقدّمين و زبدة المتأخّرين بهاء الملّة و الشّريعة و الحقيقة و الدّين محمّد العاملى رحمه اللَّه را مأمور ساخته بودند به تصنيف كردن كتابى كه مشتمل باشد به مسايل وضو و غسل


1- جامع عباسى، ج 1، ص 2 و 3.

ص: 69

و تيمّم و نماز و زكاة و روزه و حجّ و جهاد و زيارت حضرت رسالت پناهى صلّى اللَّه عليه و آله و حضرات ائمّه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين و ايّام مولود ايشان و مسايل ضرورى كه بيشتر اوقات بآن احتياج واقع مى شود چون بيع و توابع آن و نكاح و طلاق و غير آن و حضرت خاتم المجتهدين امتثالا لأمره الاشرف شروع در تاليف آن كتاب نموده آن را موسوم به جامع عبّاسى ساخت مشتمل بر بيست باب و چون بعد از اتمام پنج باب آن در دوازدهم ماه شوّال سنه هزار و سى و يك هجرى به جوار رحمت ايزدى پيوست در ثانى الحال امر اشرف اعلى عزّ صدور يافت كه پانزده باب تتمّه آن كتاب سمت اتمام و صورت اختتام پذيرد و داعى دولت قاهره نظام بن حسين ساوجى امتثالا لأمره الأشرف المطاع لا زال نافذا فى الأقطار و الأرباع، شروع در اتمام آن نموده و اللَّه الموفّق للإتمام و الميسّر للاختتام ..» (1)

نظام الدين ساوجى

نظام الدين محمد بن حسين قرشى ساوجى، از علماى اماميه و از شاگردان و پروردگان شيخ بهائى است. او در دربار شاه عباس اول صفوى حرمتى خاص داشت و پس از كناررفتن ملا خليل قزوينى، از مدرسى بقعه حضرت عبدالعظيم عليه السلام، عهده دار تدريس در آنجا شد و اندكى پس از درگذشت شاه عباس (1038 ق)، در سن چهل سالگى در شهررى درگذشت. (2) به جز تكميل جامع عباسى، آثار ذيل از تصانيف اوست:

1. تحفه عباسى، در فضائل و مناقب؛ (3)

2. نظام الاقوال فى احوال الرجال؛ (4)

3. زينة المجالس (همانند كشكول شيخ بهايى)؛ (5)

4. الصحيح العباسى؛ (6)

5. رسالة فى صلاة الجمعة؛ (7)

6. رسالة فى ترجمة سلطان العلماء السيد حسين الحسينى المشهور بخليفة سلطان وزير الشاه عباس. (8)

ساوجى در سال 1033 ق سفرى به عتبات عاليات نمود، او روزشمار سفر خود را مكتوب كرد و در آن حوادث فتح بغداد و حوادث پيرامونى آن و هم چنين تعداد تشرف خود به حرم ائمه اطهار عليه السلام در عتبات را مرقوم كرده است. (9)

ارزش و اهميت زيارت


1- همان، ج 2، ص 139 و 138.
2- الذريعة، ج 7، ص: 108؛ امين عاملى، اعيان الشيعه، ج 9، ص 252؛ ج 10، ص 222.
3- الذريعه، ج 3، ص 453.
4- همان، ج 12، ص 95؛ امين العاملى، اعيان الشيعة، ج 1، ص 152؛ ج 9، ص 253؛ سيد حسن صدر، تكملة امل الآمل، ص 320.
5- الذريعه، ج 12، ص 95.
6- «قال فى الرياض: إنه كتاب طويل الذيل أورد فيه صحاح الاخبار من الكتب الأربعة و غيرها من الكتب كالخصال و معانى الاخبار و الأمالى و العيون و غيرها مع الشرح و التبيين و ذكر الأدلة فى المسائل الفقهية و خرج منه كتاب الطهارة و الصلاة ثم لما طال الكلام فيه و اشكل اتمامه عدل قبل تمامه الى كتاب آخر بهذا الاسم و كمله الى آخر ابواب الفقه لكن اقتصر فيه على مجرد ذكر الاخبار و شرح مشكلاتها مع نقل بعض الأقوال على سبيل الاختصار.» الذريعه، ج 15، ص 15.
7- «قال فى الرياض: الظاهر انها فى الوجوب العينى.» الذريعه، ج 15، ص 80.
8- اعيان الشيعة، ج 9، ص 253.
9- «وجدت نسخة من كتاب مزار الشهيد بخط المترجم و على ظهرها بخطه ما صورته: كان خروجى من ساوه متوجها نحو العتبات العاليات فى السنة الثالثة و الثلاثين بعد الألف يوم السبت السادس عشر من شهر صفر ختم بالخير و الظفر و وصلت إلى مشهد الكاظمين ع يوم الاثنين العاشر من ربيع المولود و كان السلطان الأعظم الشاه عباس الصفوى بهادر خان خلد الله ملكه حاصر قلعة بغداد و يوم الثلاثاء أتيت للزيارة و زرتهما صلوات الله عليهما و ليلة الجمعة كنت فى الحضرة و يوم الجمعة سمعت الخطبة فى مسجد الكاظمين و أقمت بها احدى و ستين يوما و زرتهما صلوات الله عليهما يوم الاثنين السابع عشر من الشهر المزبور يوم مولد النبى (ص) و الحمد لله و كان فتح بغداد ليلة الأحد و خرجت منه متوجها نحو النجف الأشرف ..» اعيان الشيعة، ج 9، ص 252 و 253.

ص: 70

شيخ نظام ساوجى، باب هفتم كتاب را به زيارت معصومان عليه السلام اختصاص داده است و در فصل نخست آن، به تفكيك، از ثواب زيارت پيامبر اكرم (ص) و خاندان طاهرينش ياد مى كند؛ او در وصف ثواب زيارت اميرمومنان عليه السلام و امام حسين عليه السلام احاديث ذيل را ارائه مى دهد:

1. وقتى حضرت امام حسن عليه السّلام از رسول اكرم (ص) سئوال نمود كه يا رسول اللَّه كسى كه زيارت ما كند چه ثواب دارد؟ آن حضرت فرمودند:

هر كس كه مرا يا پدر ترا يا برادر ترا يا ترا در حيات و ممات زيارت كند هر آينه بر من واجب مى شود كه او را روز قيامت از آتش دوزخ نگاهدارم.

2. از حضرت امام بحق ناطق جعفر ابن محمّد الصّادق عليه السّلام منقولست كه:

كسى كه حضرت امير المؤمنين على عليه السّلام را زيارت كند و عارف بحقّ او باشد يعنى يقين داند كه امام مفترض الطّاعة است خداى تعالى جهت او حجّ مقبولى و عمره مبرورى بنويسد و به خدا قسم آتش دوزخ نمى چشد پاى هايى كه خاك آلوده شده باشد در زيارت او خواه در سوارى و خواه در پيادكى.

3. و نيز از آن حضرت منقولست كه فرمودند:

هر كس يكى از ما را زيارت كند چنانست كه حضرت پيغمبر را زيارت كرده باشد.

4. و نيز از آن حضرت منقولست در ثواب زيارت حضرت امام حسين عليه السّلام فرموده كه:

هر كس كه در مشهد آن حضرت حاضر شود و زيارت او كند و دو ركعت نماز بگذارد در ديوان اعمال او حجّ مبرورى نوشته مى شود و اگر چهار ركعت نماز بگزارند حجّ و عمره نوشته مى شود و هم چنين است ثواب زيارت كردن هر امامى كه اطاعت او واجب باشد.

5. و در بعضى روايات وارد شده كه:

زيارت آن حضرت در روز عرفه با عارف بودن بحقّ او مقابل هزار حجّ مقبولست و هزار هزار جهاد است در راه خداى تعالى با پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و امام عليه السّلام و زيارت آن حضرت در اوّل ماه رجب مغفرت گناهانست و در نصف شعبان مصافحه مى كنند با او صد و بيست پيغمبر و در شب قدر سبب آمرزش همه گناهانست و در يك سال جمع كردن زيارات او ميان عرفه و فطر و شب نصف شعبان معادل هزار حجّ و هزار عمره مبروره است و قضاى هزار حاجت دنيا و آخرت مى كند و زيارت عاشورا با معرفت بحقّ او مثل زيارت خداست در عرش.

ص: 71

و مراد از اين كلام كنايت از ثواب بسيار است و بزرگى بى شمار مثل كسى كه خداى تعالى او را به عرش برد.

6. و زيارت او در هر ماه ثواب هزار شهيد دارد از شهداى بدر.

7. و در روايت وارد شده كه:

نماز كردن در مشهد منوّر آن حضرت هر ركعتى معادل هزار حجّ و هزار عمره است و هزار بنده كه آزاد كند و هزار جنگ در راه خداى تعالى كند با حضور پيغمبر مرسل و يك نماز واجب گذاردن معادل حجّ است و نماز سنّت معادل عمره. (1)

آداب زيارت

ساوجى، فصل دوم باب هفتم كتاب را به «آداب زيارت» اختصاص داده است؛ آدابى كه به هنگام زيارت بارگاه و مزار هر معصومى زيبنده است و در متون روايى ما بدان توصيه شده است. او به تفصيل، از 21 ادب حضور ياد مى كند:

1. غسل كردن؛ پيش از دخول به روضه.

2. تا داخل شدن، با طهارت باشد؛ پس اگر در ميانه حدثى واقع شود اعاده غسل بايد كرد.

3. جامه نو و پاك پوشد و بر در مشهد بايستد و دعاى منقول بخواند و اذن دخول بطلبد پس اگر در آن حال او را رقّت (و دلشكستگى) بهم رسد داخل شود و الّا انتظار بكشد كه هر گاه رقّت بهم رسد، داخل شود.

4. داخل شدن به خضوع و خشوع؛ و در حين دخول پاى راست را مقدّم دارد، در وقت بيرون آمدن پاى چپ را.

5. خود را به ضريح بچسباند؛ و بعضى توهّم كرده اند كه دور ايستادن بهتر است و اين غلط است چه در احاديث وارد شده كه بر ضريح تكيه بايد كرد و بوسيدن ضريح جايز است و در بوسيدن آستانها حديثى وارد نشده و بعضى از مجتهدين اماميّه برآنند كه جايز است.

6. رو بقبله نكند؛ بلكه رو به ضريح و پشت بقبله كردن در حالت زيارت بهتر است.

7. زيارت بطريق منقول كردن؛ و قول «السّلام عليك» كافيست و بعضى از


1- جامع عباسى، ج 2، ص 163-/ 165.

ص: 72

مجتهدين حاضر شدن در آنجا را كافى مى دانند.

8. جانب راست روى خود را بر ضريح نهادن؛ و در وقت فارغ شدن از زيارت دعا كردن.

9. جانب چپ روى خود را بر ضريح نهادن؛ و سؤال نمودن از خداى تعالى بحقّ او و بحقّ صاحب قبر كه او را از اهل بهشت بگرداند به شفاعت صاحب قبر و مبالغه در دعا كردن و الحاح نمودن.

10. بر سر بالين آمدن و رو بقبله نمودن و دعا كردن.

11. دو ركعت نماز زيارت كردن؛ بعد از زيارت و اگر زيارت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله باشد سنت است كه نماز زيارت را در ميان منبر آن حضرت و قبر او گذارد و اگر زيارت حضرات ائمه معصومين عليهم السّلام باشد در بالين سر بايد گذارد.

12. بعد از نماز زيارت دعاى منقول خواندن؛ و آن چه به خاطرش رسد از امور دين و دنيا طلب نمودن و دعا براى جميع خلايق نمودن بهتر است چه آن به اجابت نزديكتر است.

13. در آن مكان تلاوت قرآن نمودن؛ و ثواب آن را به صاحب ضريح هديه كردن چه نفع آن باز به او مى رسد و سبب تعظيم صاحب قبر است.

14. احضار قلب است در جميع احوال؛ بحسب استطاعت و توبه كردن از جميع گناهان.

15. تصدّق نمودن بر خدمتكاران و نگاهبانان آن مقام و محتاجان آنجا؛ چه ثواب تصدّق در آن مقام مضاعف مى شود.

16. تعظيم ايشان؛ چه فى الحقيقه تعظيم ايشان تعظيم صاحب قبر است.

17. هر گاه از زيارت برگردد باز به زيارت رود، تا در آن شهر است.

18. هر گاه رفتن او نزديك آيد وداع به دعاى منقول كند.

19. سؤال كند از خداى تعالى عود (و بازگشت) بدان مقام را.

20. در وقت بيرون آمدن از آن مقام، روى به ضريح كرده پس بيرون آيد.

21. زود از آن مقام بيرون رود؛ چه حرمت و تعظيم در آن بيشتر است و اشتياق باز آمدن زودتر بهم مى رسد. (1)


1- همان، ج 2، ص 167.

ص: 73

نظام الدين ساوجى در فصل سوم اين باب، به زيارت حضرت امام حسين عليه السّلام اشاره مى نمايد؛ حسن ختام اين نوشتار را با اين متن او پى مى گيريم:

هر گاه اراده زيارت حضرت امام حسين عليه السّلام كنى در كربلاى معلّى بايد كه در نهر فرات غسل كنى و جامه اى پاك بپوشى و پاى برهنه بروى چه در حديث وارد شده كه راه رفتن در آن حرم محترم چنان باشد كه در حرم خدا و رسول خدا راه رود و در راه تكبير و تهليل و تسبيح بگو و سلام و صلوات بر محمّد و آل محمّد بفرست تا آن كه بدر حاير آن حضرت رسى و مراد به حاير ديواريست كه الحال بر دور گنبد حضرت كشيده اند و به واسطه آن حايرش مى گويند كه متوكّل عبّاسى خواست كه كسى به زيارت قبر آن حضرت نرود آب را در آنجا سر داد تا قبر آن حضرت را خراب كند آب چون به حوالى قبر رسيد بر بالاى يكديكر جمع شده پيش نرفت و حيران وار بر دوران بايستاد پس چون بدر حاير آن حضرت رسى بگو:

السّلام عليك يا حجّة اللَّه و ابن حجّته السّلام عليكم يا ملائكة اللَّه و زوار قبر الحسين بن نبيّ اللَّه .. (1)


1- همان، ج 2، ص 168.

ص: 74

. شيخ بهايى، كتاب جامع عباسى را در بيست باب طرح ريزى كرد و خود نيز پنج باب نخست آن را نوشت، اما با درگذشت آن فقيه در 1031 ق. شاگرد او، نظام الدين ساوجى، پانزده باب باقيمانده كتاب را مطابق طرح استادش به پايان رساند

. جامه نو و پاك پوشد و بر در مشهد بايستد و دعاى منقول بخواند و اذن دخول بطلبد پس اگر در آن حال او را رقّت (و دلشكستگى) بهم رسد داخل شود و الّا انتظار بكشد كه هر گاه رقّت بهم رسد، داخل شود.

. بعضى توهّم كرده اند كه دور ايستادن بهتر است و اين غلط است چه در احاديث وارد شده كه بر ضريح تكيه بايد كرد و بوسيدن ضريح جايز است و در بوسيدن آستانها حديثى وارد نشده و بعضى از مجتهدين اماميّه برآنند كه جايز است.

ص: 75

نگاهى به پياده روى زائران حسينى

عبد الرحيم اباذرى

برنامه كم نظير پياده روى از نجف به كربلا، زيارت امام حسين عليه السلام و يارانش، سال هاست در كشور عراق، هر سال درچند مرحله و به صورت باشكوه، برگزار مى شود. شركت كنندگان در اين مراسم، اغلب توده مردم هستند. در اين ميان، حضور پرشور طلاب جوان، روحانيون، عالمان بزرگ و استادان برجسته حوزه علميه نجف، از جايگاه خاصى، برخوردار است. اين مراسم معمولًا به مناسبت ايام خاصى مانند اول و نيمه رجب، نيمه شعبان، روز عرفه و اربعين حسينى- كه روز زيارت مخصوص امام حسين عليه السلام است- انجام مى شود. اين مراسم اختصاص به شهر نجف ندارد؛ بلكه از شهرهاى ديگر، مانند بصره، ناصريه، سماوه، بغداد، حله و جاهاى ديگر هم مردم به كربلا مى آيند.

مراسم پياده روى، معمولًا به صورت فردى، خانوادگى، گروهى و يا به صورت هيئت هاى عزادارى، شكل مى گيرد. مسير نجف به كربلا، دو راه اصلى دارد؛ يكى مستقيم است كه از بيابان هاى خشك اين منطقه عبور مى كند و مسافت آن، حدود هفتاد كيلومتر است؛ راه ديگر، از كنار رود فرات مى گذرد و نزديك به صد كيلومتر مى باشد و زائران حسينى، معمولًا اين مسير را انتخاب مى كنند و در مدت سه روز، آن را مى پيمايند. بعضى نيز با سرعت و توقف كمتر، اين مسير را در مدت دو روز مى پيمايند و خود را به حرم حسينى مى رسانند. برخى نيز با پا و سر برهنه، اين مسير را طى كرده و به عشق و ارادت خويش مى افزايند. (1)

اهتمام ائمه عليهم السلام

زيارت امام حسين عليه السلام با پاى پياده، از گذشته، مورد توجه ائمه معصوم عليهم السلام بوده است و به همين سبب، در طول تاريخ، اين موضوع مورد استقبال شيعيان نيز قرار گرفت و سرانجام به شكل باشكوه امروزى در آمد كه هم اكنون شاهد آن هستيم. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

من خرج من منزله يريد زيارة الحسين بن على، ان كان ماشياً كتب الله له بكل خطوة حسنة و حطّ بها عنه سيئة؛ (2)

كسى كه به قصد زيارت امام حسين عليه السلام از منزلش خارج شود، اگر با پاى پياده باشد، خداى متعال، براى هر قدم او، يك ثواب مى نويسد و يگ گناه و بدى را نيز از وى مى زدايد.

همچنين آن حضرت فرمود:

ان الرجل ليخرج الى قبر الحسين، فله اذا خرج من اهله باول خطوة مغفرة ذنوبه. ثم لايزال يقدس بكل خطوة حتى ياتيه فاذا اتاه ناجاه الله تعالى فقال: عبدى سلنى اعطك، ادعنى اجيك، اطلب منى اعطك، سلنى حاجة اقضها لك. قال و قال ابوعبدالله

عليه السلام

و حق على


1- به نقل از حجة الاسلام و المسلمين سيدتقى درچه اى.
2- شيخ مفيد، كتاب المزار، ص 31.

ص: 76

الله تعالى ان يعطى ما بذل؛

(1)

به تحقيق وقتى فردى جهت زيارت امام حسين عليه السلام از منزل خارج مى شود، با اولين قدمى كه بر مى دارد، گناهانش آمرزيده مى شوند و بعد با هر گامى كه بر مى دارد، پاك تر و منزّه تر مى شود؛ تا اين كه به حرم برسد و چون به حرم امام عليه السلام رسيد، خداى سبحان، با او همراز و همنوا مى شود و خطاب به بنده اش مى فرمايد: اى بنده من! سؤال كن تا عطا كنم؛ مرا صدا كن تا جوابت دهم؛ از من بخواه تا بدهم؛ حاجتى طلب كن تا روا نمايم.

بعد امام صادق عليه السلام فرمود: «بر خداوند است هر آن چه را كه بذل فرموده، به انجام برساند».

اشتياق پرشور بزرگان و استادان

به علّت همين تأكيدى كه امامان معصوم عليه السلام درباره اين عمل داشتند، علاقه واشتياق به اين مراسم معنوى در ميان مراجع تقليد، استادان، طلاب و روحانيون حوزه علميه نجف، از شور و حال بيشترى برخوردار بوده است و اكثر استادان و حتى مراجع تقليد، در مراسم پياده روى و زيارت، حضور پيدا مى كردند. مرحوم محدث نورى، مؤلف كتاب مستدرك الوسايل (1254-/ 1320 ق.)، مرحوم سيد محسن امين عاملى، (متوفاى 1331 ق.) مؤلف كتاب اعيان الشيعه، شيخ محمد حسين غروى اصفهانى (متوفاى 1321 ق.) و ميرزاى نائينى (متوفاى 1315 ق.) از عالمانى هستند كه در اين مراسم شركت كردند. (2) مراسم پياده روى در عصر مرجعيت شيخ مرتضى انصارى (1214-/ 1298 ق.) نيز با شكوه تمام رواج داشت و بعد از وى، كم كم به فراموشى سپرده شد و عملى كم ارزش تلقى گرديد؛ به طورى كه به طبقه فقرا و نيازمندان اختصاص يافت؛ بعد محدث نامدار، ميرزاى نورى، اين مراسم را در ميان مردم رونق بخشيد.

مرحوم شيخ آغا بزرگ تهرانى كه از نزديك شاهد تلاش استادش بود، مى نويسد:

«استاد ما، چون وضع را بدين منوال ديد، به اين شيوه خدا پسندانه (پياده روى) همت گماشت و به آن ملتزم گشت و در عيد اضحى براى حمل اثاث و بار سفر، حيوان كرايه مى كرد؛ ولى خود و يارانش پياده راه مى رفتند و او به دليل ضعف مزاج، نمى توانست مسافت بين نجف-/ كربلا را با گذراندن يك شب طى كند؛ همان طورى كه رسم چنين بود. بنابراين، سه شب در راه بودند؛ و بر اثر اين اقدام، در سال هاى بعد، رغبت مردم و صالحان به اين موضوع بيشتر شد و ديگر عار محسوب نمى شد؛ به طورى كه در برخى سال ها، تعداد چادرها و خيمه هاى راهپيمايان، به سى عدد مى رسيد و هر چادر به بيست تا سى نفر تعلق داشت و به اين ترتيب، اين سنت حسنه، دوباره مرسوم شد و رونق گرفت». (3)


1- همان، ص 32.
2- جواد محدثى، فرهنگ زيارت، ص 250.
3- آقابزرگ تهرانى، نقباء الشبر، ج 1، ص 349؛ رضا مختارى، سيماى فرزانگان، ص 193.

ص: 77

صاحب اعيان الشيعه در اين باره مى نويسد:

«به مدت ده سال و نيم كه در نجف بودم، زيارت هاى مخصوص عاشورا، عيد قربان و غدير و عرفه و اربعين را همواره انجام مى دادم؛ مگر اندكى. پيش از سفر، نزد طلبكاران در بازار مى رفتم و از آنها حلاليت مى طلبيدم و به پياده روى در زيارت، علاقه داشتم. نخست برايم سخت بود و بعد با تجربه دريافتم كه آسان است. در اين سفر، جمعى از طلاب جبل عامل و نجف و ديگران به من ملحق مى شدند و از من پيروى مى گردند. من بارها پياده به زيارت كربلا و امام حسين عليه السلام رفتم». (1)

در ميان مراجع تقليد هم حضور آيةالله العظمى سيد محمود شاهرودى، زبانزد همگان بود. معروف است كه وى در اين مراسم، نخست با پاى پياده از نجف خارج مى شد و به سوى كربلا حركت مى كرد و آن گاه، ساير آقايان، استادان و طلاب هم به دنبال وى به راه مى افتادند و وقتى مراسم زيارت تمام مى شد، اكثر زائران از كربلا سوار وسيله نقليه مى شدند و به نجف باز مى گشتند؛ اما آيةالله شاهرودى در بازگشت هم پياده به نجف باز مى گشت. (2)معروف است كه اين مرجع بزرگ، چهل سفر با پاى پياده به زيارت امام حسين عليه السلام تشرف يافته است.

آيةالله ملكوتى يكى از استادان برجسته حوزه نجف مى گويد:

«من نيز چند بار توفيق يافتم كه در اين مراسم بسيار معنوى، شركت كنم و اغلب به همراه شاگردان مشرف مى شدم. مسير بين نجف و كربلا كه حدود دوازده فرسخ است، معمولًا در مدت دو يا سه روز طى مى شد. بعضى ها مثل آقاى شيخ هادى زابلى كه پيش من درس مى خواند، سليقه خاصى داشت و اين مسافت را يك روز مى رفت و يك روز هم برمى گشت و بعضى ها نيز پس از پايان مراسم، از كربلا به كاظمين و سامرا مشرف مى شدند و بعضى هم مستقيم به نجف باز مى گشتند». (3)

حجة الاسلام و المسلمين محتشمى در اين باره مى نويسد:

«از نجف، غير از مردم عادى و معمولى، علما، فضلا و طلاب و حتى برخى از مراجع مثل آيةالله شاهرودى و ديگران (تا زمانى كه توان پياده روى داشتند) نيز دسته دسته و گروه گروه، عازم كربلا مى شدند. حوزه نجف داراى چند قافله رسمى معروف و بزرگ بود. در اين قافله ها، حدود چهل تا پنجاه نفر عضو ثابت بودند و تعدادى هم در هر مرتبه به آنان اضافه مى شدند. برخى از كاروان ها مخصوص و مربوط به بيوت مراجع و يا مدارس نجف بودند؛ مثل كاروان بيت


1- سيدمحسن امين، اعيان الشيعه، ج 10، ص 359.
2- خاطرات آية الله ملكوتى، ص 174.
3- همان، ص 175.

ص: 78

آيةالله شاهرودى و يا كاروان مدرسه قزوينى ها كه در چنين كاروان هايى معمولًا فرد غريبه وجود نداشت؛ ولى يكى دو قافله معتبر بودند كه طلاب علاقه مند، اغلب با آنها سفر مى كردند؛

1. قافله منسوب به شهيد محراب، حضرت آيةالله مدنى قدس سره كه با توجه به روحيات عارفانه و خصوصيات اخلاقى وى، بسيارى از طلاب وارسته، سعى مى كردند در محضر او باشند.

2. قافله آقاى شيخ محمدعلى حليمى كاشانى كه از مدرسه مرحوم آيةالله بروجردى قدس سره حركت مى كرد و مرحوم آيةالله شهيد حاج آقا مصطفى خمينى با اين قافله به كربلا مشرف مى شد. آقاى حليمى از علاقه مندان فداييان اسلام، شهيد نواب و حضرت امام بود.

فاصله بين نجف و كربلا از راه اصلى و آسفالت، حدود هشتاد كيلومتر و از جاده فرعى و كنار شط فرات و مسير نخلستان، متجاوز از يكصد كيلومتر است و معمولًا كاروان هاى نجف اشرف، مسير فرعى و راه كنار آب را انتخاب مى كردند.

من به جز دو سه مرتبه كه به صورت شخصى سفر كردم، در بقيه اوقات، همراه كاروان آقاى حليمى به كربلا مى رفتم. حركت و سير انفرادى و يا همراه با كاروان، هر يك، ويژگى خاصى دارد. خوبى حركت با كاروان، خدمات جنبى بود كه از حيث آذوقه و خوراك و حمل بار، انجام مى شد؛ امّا كسانى كه به صورت فردى حركت مى كردند، مجبور بودند راحله و توشه سفر را همراه خود بردارند و در هواى گرم و سوزان عراق، راه رفتن با كوله پشتى و بار، بسيار دشوار بود؛ ولى كاروان ها معمولًا اسب، گارى و يا وانت بار بزرگى اجاره مى كردند و بار و اثاث كاروان را به وسيله آن منتقل كردند و اگر هم كسى در وسط راه از راه رفتن باز مى ماند، با همين وسيله نقليه، به محل توقف بعدى برده مى شد. اين كاروان ها به صورت دو مرحله اى حركت مى كردند؛ (1)مرحوم حاج آقا مصطفى خمينى قدس سره با آقاى اشكورى و آقاى سيد محمد بجنوردى و برخى از افراد مسن معمولًا در چفل ملحق مى شدند». (2)

آيةالله مدنى و زيارت كربلا

شهيد محراب، آيةالله سيد اسدالله مدنى، يكى از استادان سرشناس حوزه نجف، يكى ديگر از عاشقان پروپاقرص مراسم


1- چفل يا همان ذوالكفل، نام يكى از پيامبران است كه در اين مكان دفن شده است و مردم منطقه به آن چفل مى گويند.
2- خاطرات سيد على اكبر محتشمى، ص 122 و 123.

ص: 79

پياده روى نجف- كربلا و زيارت حرم اباعبدالله الحسين عليه السلام و يارانش بود. و عالمان و استادان حوزه علميه نجف، خاطرات خوشى از اين شهيد بزرگ، در اين مراسم باشكوه معنوى دارند. حجت الاسلام و المسلمين شيخ عبدالخالق دشتى، يكى از همراهان وى در يكى از اين سفرها، مى گويد:

يك سالى كه ماه ذيحجة مصادف با زمستان بسيار سردى بود، همراه شهيد آيةالله مدنى از نجف عازم كربلا شديم؛ تا در روز عرفه، به زيارت امام حسين عليه السلام مشرف شويم. در اين سفر، مرحوم شيخ على حجتى كرمانى و مرحوم شيخ احمد كافى نيز آقاى مدنى را همراهى مى كردند. ما چند فرسخى رفتيم؛ تا اين كه به يكى از روستاهاى عشاير نشين رسيديم؛ سپس شخص عربى جلو آمد و از آيةالله مدنى استقبال كرد و به او احترام گذاشت و وى و همراهان را به مضيف خود دعوت كرد؛ چون همه به ويژه سران و شيوخ عشاير، او را به خوبى مى شناختند و احترام زيادى برايش قائل بودند. ما شب را همان جا استراحت كرديم و فردا صبح، به راه خود ادامه داديم؛ تا اينكه به شهر طويرج در 20 كيلومترى اطراف كربلا رسيديم.

در طول مسير، هر كجا براى استراحت توقف مى كرديم، آقاى مدنى چند حديث مى خواند و نكاتى اخلاقى مى گفت و گاهى يك بحث علمى مطرح مى كرد. در طويرج، او وضع روحى عجيبى داشت و شروع به صحبت كرد. نخست در فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام سخنى گفت و حرم امام را به كعبه آمال و آرزوها تشبيه كرد و بعد فرمود: از اين جا تا حرم را خوب است به صورت پابرهنه و هروله كنان ادامه بدهيم. با اين كه او درد پا و كسالت داشت، اما خودش جلو افتاد و آيه «

ان الصفا و المروة من شعاير الله»

(1)را كه در مراسم حج ميان سعى و صفا خوانده مى شود، هروله كنان، مى خواند و جلو مى رفت و ما نيز به دنبالش جواب مى داديم. وقتى وارد شهر كربلا شديم، شهيد مدنى فرمود: بايد با همين حال خسته و پاى آبله زده به حرم مشرف شويم و باز خودش جلو افتاد و با حالت گريه و فرياد «يا حسين»، حركت كرد و ما نيز به دنبالش حركت مى كرديم و با همين حال، وارد حرم حسينى شديم. در اين حال، مراسم زيارت را مرحوم كافى بر عهده گرفت و با اشعار و نوحه خوانى جان گذار، همه را به فيض رساند. (2)

پياده روى حاج آقا مصطفى خمينى (ره)


1- بقره، آيه 158.
2- به نقل از حجةالاسلام و المسلمين شيخ عبدالخالق دشتى، يكى از روحانيون سرشناس و از بزرگان شهر گناوه.

ص: 80

آيةالله حاج آقا مصطفى خمينى نيز از عالمان و استادان نجف بود كه همواره در مراسم پياده روى حضورى مستمر و جدى داشت. او مقيّد بود كه در تمام ايام زيارت هاى مخصوص امام حسين عليه السلام- اول و نيمه رجب، نيمه شعبان، عرفه و اربعين- پياده از نجف به كربلا برود و در ميان راه، گاهى كف پايش تاول مى زد و زخمى مى شد؛ ولى او باز هم با شور و شوق تمام، به راه خود ادامه مى داد (1) و اصرار دوستان را براى سوار شدن به وسيله نقليه، حتى در قسمتى از راه نمى پذيرفت و چون به نزديك كربلا مى رسيد و نگاهش به گنبد و گل دسته هاى حرم امام حسين عليه السلام و پرچم سرخ رنگ آن مى افتاد، بى اختيار اشك از چشمانش سرازير مى شد و مصيبت اهل بيت عليهم السلام را زمزمه مى كرد و به سر و سينه مى زد و عزادارى و نوحه سرايى مى كرد. (2)

وى در اين سفر، بدون اين كه خودش را فرزند مرجع بزرگ تقليد، امام خمينى قدس سره تصور كند، همانند يك طلبه ساده، در خدمت همسفران بود و از كمك به آنان، دريغ نمى كرد و در هنگام توقف و استراحت نيز به بحث علمى مى پرداخت.

مرحوم آيةالله شيخ محمدحسن قديرى كه در يكى از سفرها همراه او بود، مى گويد:

«يك بار در پياده روى از نجف به كربلا، خدمت حاج آقا مصطفى خمينى بودم و وقتى به باغ هاى نزديك كربلا رسيديم، شب را آن جا مانديم. دوستان همه دور حاج آقا مصطفى را گرفتند و او صحبت را شروع كرد و بعد بنا شد هر كدام از رفقا در يك رشته از علوم حوزوى، سؤالى بپرسد و وى جواب بدهد. سؤالات زيادى از فقه، اصول، فلسفه، تفسير، عرفان و اخلاق از وى پرسيده شد كه حدود چهار ساعت به طول انجاميد و حاج آقا مصطفى بدون اين كه مطالعه و مراجعه به كتابى كند، همه را كامل جواب داد كه من بسيار متعجب شدم كه او اين قدر با استعداد است». (3)

آقاى محتشمى مى گويد:

«در اوقات صبح، ظهر و شام، نماز به امامت آيةالله حاج آقا مصطفى خمينى (ره) اقامه مى شد و شب هنگام، پس از نماز مغرب و عشا، دعاى توسل و زيارت عاشورا خوانده مى شد. اگر شب جمعه در راه بوديم، دعاى كميل و ذكر مصيبت توسط دوستان انجام مى گرفت. از خصوصيات مرحوم حاج آقا مصطفى (ره) اين بود كه هر شب قبل از اذان صبح برمى خواست و به نماز شب مى پرداخت. او بسيار خوش مشرب و خوش مسافرت بود و در سفرها با همراهان دوست و رفيق بود و همواره سعى مى كرد به كسى سخت نگذرد و مواظب بود كسى عقب نيفتد و جا نماند. در جلسات گفت و شنودى كه اغلب شب ها رفقاى همسفر دور هم


1- محمدحسن رحيميان، حديث رويش، ص 149.
2- به نقل از حجةالاسلام سيدتقى درچه اى.
3- پايگاه اطلاع رسانى فرهنگ ايثار و شهادت.

ص: 81

جمع مى شدند، از هر درى سخنى به ميان مى آمد و حاج آقا مصطفى، پيوسته متذكر بود و زير لب اذكارى را ترنّم مى كرد. در تابستان ها به علت گرمى طاقت فرساى هوا، بعد از اذان صبح حركت مى كرديم و تا دو سه ساعت بعد از طلوع آفتاب، راه مى رفتيم؛ سپس در محلى توقف مى كرديم و صبحانه و نهار در همان جا صرف مى شد و عصر كه مقدارى از گرماى هوا كاسته مى شد، باز حركت از سر گرفته مى شد». (1)

حجة الاسلام و المسلمين سيد تقى درچه اى نيز مى گويد:

چندين بار همراه آيةالله حاج آقا مصطفى خمينى از نجف پياده به سوى كربلا رفتيم و گاهى سه تا چهار روز، حدود 20 فرسخ در راه بوديم. ما مسير را از خيابان با وجود كوتاهى راه، به دليل آفتابى بودن، تغيير داده، از كنار دجله و فرات و داخل نخلستان ها كه واقعاً باصفا بود، مى رفتيم. در اين سفرها دوستانى چون آقايان اسلامى، عليان، احسانى، كيانى، حليمى كاشانى، آقاى مجتبى قائمى، آقاى حاج آقا نصرالله شاه آبادى و آقاى رضوانى كه در حال حاضر امام جماعت مسجد حاج سيد عزيز الله هستند، همراه بودند. حاج آقا مصطفى با پاى برهنه و حتى بدون جوراب، حركت مى كرد واز هر كس مختصر صدايى داشت، مى خواست اشعارى را در مقام و عظمت امام حسين عليه السلام بخواند و با شنيدن اين اشعار، خود طورى منقلب مى شد كه از شدت گريه، شانه هايش بالا و پايين مى رفت. حاج آقا مصطفى خمينى هميشه ديوان شيخ محمدحسين غروى اصفهانى را همراه داشت و وقتى كنار دجله و فرات كه ديگر نزديك كربلا بود، مى رسيديم، او به اسم كوچك مرا صدا مى زد، تا قسمتى از آن را بخوانم و به محض شروع، او مثل كسى كه بغضش بتركد، شروع به گريه مى كرد. در طى چند كيلومتر من زمزمه مى كردم و جمع دوستان به خصوص حاج آقا مصطفى، گريه مى كردند. ناگهان يكى از دوستان چشمش به گنبد مطهر حضرت امام حسين عليه السلام مى افتاد و به دنبال آن، موج شوق و گريه در ميان جمع بلند مى شد.

حالت عجيبى داشتيم. پاهاى برهنه و تاول زده و خون آلود، خسته و تشنه، زير برق آفتاب سوزان و پرچمى سرخ به رنگ خون، ما را به حال و هواى كربلا و ظهر عاشورا مى برد. گريه به حدى بالا مى رفت كه همگى نشسته و ديگر نمى توانستيم


1- خاطرات سيدعلى اكبر محتشمى، ص 123.

ص: 82

به راه خود ادامه دهيم. جالب بود كه مردم روستاها و شهرهاى مسير به ويژه روستاى چفل، همه حاج آقا مصطفى خمينى را شناخته بودند كه فرزند آقاى خمينى است. يك بار قبل از ورود به چفل، متوجه شديم كه حدود 20 نفر به سمت ما در حركت هستند. كمى كه نزديك تر شديم، فهميديم كه آنها براى استقبال از حاج آقا مصطفى آمده اند. استقبال عده اى از شيوخ و بزرگان آن شهر براى من جالب بود.

استقبال كنندگان همه دست حاج آقا مصطفى را بوسيده، با بقيه هم احوال پرسى كردند و پشت سر حاج آقا مصطفى راه افتادند. او در جلو و ما هم به دنبال او با استقبال خاصى وارد حسينيه چفل شديم واز ما پذيرايى كردند. با وجود اين كه حاج آقا مصطفى گفت كه قصد نداريم شب را در چفل بمانيم، ولى آنها با اصرار گفتند: بايد شب را در چفل بمانيد؛ تا ما اجر خدمت كردن به زائرين مرقد امام حسين عليه السلام را ببريم و در مقابل اصرار صميمانه و عاشقانه سالكان آن حرم با صفا، كوتاه آمده، شب را در چفل مانديم.

در همان حسينيه جمعيت زيادى از اهالى به زيارت حاج آقا مصطفى آمدند و در بين آنان يكى از منبرى هاى معروف عراق كه آن شب در چفل بود، يك منبر بسيار عالى رفت و بعد از او هم سيدى يك منبر عربى رفت و خلاصه شورى به پا شد.

فرداى آن روز صبحانه خورده، خيلى زود حركت كرديم. مشايعت اهالى چفل، ديدنى تر از استقبالشان بود و از چفل به دنبال ما راه افتادند و مقدار زيادى از راه، ما را همراهى كردند. (1)

علامه امينى و زيارت كربلا

يكى ديگر از شخصيت هاى برجسته حوزه علميه نجف كه به طور مرتب، در اين مراسم شركت مى كرد، علامه امينى، مؤلف كتاب ارزشمند الغدير بود كه در اين سفرها، همواره تعدادى از مؤمنين او را همراهى مى كردند. علامه امينى، وقتى به نزديكى كربلا مى رسيد، حالش منقلب مى شد و قطرات اشك از چشمانش جارى مى شد. (2)

امام موسى صدر و زيارت كربلا

امام موسى صدر، رهبر شيعيان لبنان كه در شهريور 1357 توسط صهيونيست ها ربوده و ناپديد شد، يكى از شيفتگان مراسم پياده روى از نجف به كربلا بود. مرحوم آيةالله سيد محمد على موحد ابطحى، يكى از عالمان بزرگ اصفهان كه در نجف با امام موسى صدر هم بحث بود، مى گويد:


1- به نقل حجةالاسلام سيدتقى درچه اى.
2- علامه امينى، جرعه نوش غدير، ص 40.

ص: 83

«وقتى كه ايشان همراه ما با پاى پياده از نجف به كربلا مى رفت، در اين سفر، حضورى عاشقانه داشت و در وقت دعا و زيارت عاشورا، از همه باحال تر بود و هنگام گريه، چشمانش از شدت گريه سرخ مى شدند و وقتى نوبت ذكر مصيبت و خواندن اشعار و نوحه سرايى به او مى رسيد، با حال جانكاهى در مصيبت اهل بيت عليهم السلام اشعار فارسى و عربى فصيحى مى خواند و هنگام كار و حمل اثاثيه سفر، وى بيش از همه كار مى كرد و هنگام شوخى و مزاح، مزاح هايى بيان مى كرد كه بعد علمى و اخلاقى جالبى داشتند». (1)

استقبال عشاير از زائران

در اين مراسم، منظره هاى ديگرى، چشم و دل هر بيننده اى را به حيرت و شگفتى وا مى دارند. در اين مسير، روستاهاى زيادى به چشم مى خورند كه اكثر ساكنان آنها را عشاير و پيروان مذهب شيعه تشكيل مى دهند و آنان، با شوق و علاقه و اخلاص، از زائران امام حسين عليه السلام استقبال و از آنان، پذيرايى مى كنند.

اين عشاير در كنار رود فرات، به كاشت و برداشت برنج و دامدارى مشغول هستند و معمولًا از همين دست رنج خود، زائران حسينى را اطعام مى دهند. آنان، اعتقاد عجيبى به ميهمانان دارند و گاهى مشاهده شده كه گرد خاك پاى زائران را به تبرّك مى برند. عشاير حاشيه نشين رود فرات، در ايام مراسم پياده روى، چادرهاى بزرگى كه به آنها «مضيف» مى گويند، با فاصله هاى معيّنى در اين مسير برپا مى كنند و زائران را جهت پذيرايى و استراحت، در آنها جاى مى دهند.

يكى از استادان بزرگ نجف كه خود بارها در اين پياده روى حضور داشته، مى گويد:

«اين عشاير از نظر اقتصادى چندان وضع مطلوبى نداشتند و كنار فرات، هر كدام مقدار اندكى برنج كارى مى كردند و غذاهايشان هم اغلب برنج و ماست بود و خورش ديگرى نداشتند و با اين همه، نسبت به زائران حسينى و طلاب، بسيار سخاوتمندانه رفتار مى كردند و از هيچ چيز مضايقه نمى كردند». (2)

حجةالاسلام و المسلمين محمدحسن رحيميان از اعضاى بيت حضرت امام كه سال ها در نجف ساكن بود و در اين مراسم حاضر بود، مى گويد:

«به هنگام ظهر و مغرب، به هر نقطه مى رسيدى، حق عبور از آن جا را نداشتى؛ چون مالك و ساكن نخلستان بر سر راه ايستاده بود و زائران را به ضيافت خويش فرا مى خواند؛ گويى جاده خاكى كربلا را بخشى از حريم خانه خود مى دانست و خارج شدن ميهمانان را در هنگام ظهر و شب، بدون صرف ناهار يا شام، ننگى بزرگ مى پنداشت و گاهى كه قصد داشتيم تا پاسى از شب به راه خود ادامه دهيم،


1- عبدالرحيم اباذرى، امام موسى صدر، اميد محرمان، ص 178- 176.
2- خاطرات آيةالله مسلم ملكوتى، ص 175.

ص: 84

عربى روستايى جلو مى آمد و اصرار مى كرد و اگر نتيجه نمى گرفت، تهديد مى كرد و با شدت و غضب، تفنگ خود را آماده شليك مى كرد؛ اما نه براى كشتن ميهمانان، بلكه آن را به حاج آقا مصطفى مى داد و مى گفت: «اگر مى خواهيد برويد؛ برويد اما از روى نعش من»!

نشانه بزرگى و بزرگوارى اين عرب ها، بزرگ تر بودن سالن پذيرايى آنان بود.

سالن پذيرايى يا «مضيف» از نِى و شاخه هاى خرما به صورت كانالى با سقف مدوّر ساخته مى شد و دو سوى آن باز بود و داراى اين ويژگى بود كه در برابر سرما و گرما، كاملًا عايق بود و در تابستان با پاشيدن آب روى آن، هواى درون آن خنك مى شد. معمولًا بزرگ خانواده يا عشيره با مهمانان مى نشست و جوان ها پذيرايى مى كردند و براى پذيرايى، بهترين چيزهاى خود را در طبق اخلاص مى گذاشتند؛ گوسفند مى كشتند و سرشير گاوميش و ماست بر سر سفره مى گذاشتند و براى هر نفر كاسه اى روغن حيوانى مى آوردند و خلاصه گويى همه زندگى و امكانات آنان وقف امام حسين عليه السلام و زوار آن حضرت بود. (1)

حجةالاسلام سيد على اكبر محتشمى، يكى ديگر از شاهدان اين صحنه هاى تاريخى در اين مورد مى گويد:

«در طول مسير، روستاهاى كوچك و بزرگى بود كه مردمش به زراعت، باغدارى، پرورش نخل خرما و دامدارى اشتغال داشتند. نخلستان ها، باغ ها و مزارع آنها به وسيله نهر فرات، مشروب مى گرديدند. بهره بردارى از آب نهر فرات به وسيله «ناعور» (2)، انجام مى شد. هر روستا يك مضيف (ميهمان سرا) داشت كه در طول سال، به خصوص موسم زيارتى، هر كس از آن جا عبور مى كرد، در آن مضيف از او پذيرايى مى شد. مضيف ها محوطه بزرگى به صورت مربع مستطيل هستند كه ديواره و سقف آنها كاملًا از حصير نخل خرما ساخته شده است و وسط آن محوطه، يك اجاق است كه در زمستان ها با هيزم مى سوزد و چاى و قهوه را نيز در كنار آن اجاق تهيه مى كنند. اطراف اين مضيف، فرش ها و مخدّه هاى عربى پهن شده است. روستاييان عراقى بسيار ميهمان دوست هستند. آنان از زائرين امام حسين عليه السلام در ميان روز، با چاى، قهوه، شير و دوغ پذيرايى مى كردند و به هنگام ظهر و شام نيز با ذبح گوسفند و طبخ غذا، از آنان به گرمى استقبال مى كردند.

آقاى حليمى سعى مى كرد در وسط راه، خود خيمه برپا كند و به سَبك ايرانى، غذا


1- حديث رويش، ص 149.
2- ناعور يك دستگاه آب كشى است به صورت چرخ و فلك كه داخل آب قرار مى گيرد و به اطراف آن سطل هاى متحرك وصل شده است. اين چرخ و فلك، به واسطه اسب ناعور به گردش در مى آيد و سطل ها پر از آب مى شوند و در بازگشت چرخ، آب سطل به داخل جويى ريخته مى شود و اين جوى، آب را به مزرعه هدايت مى كند.

ص: 85

تهيه كند؛ ولى در طول مسير، بالاخره مواردى اتفاق مى افتاد كه بر اثر اصرار فوق العاده روستاييان، مجبور به پذيرش دعوت و اقامت در آن ميهمان سرا مى شديم.

قافله ها معمولًا اين مسير را طى پنج تا شش روز مى پيمودند؛ ولى افرادى كه به صورت انفرادى حركت مى كردند، در مدتى كمتر از سه روز به كربلا مى رسيدند. (1)

حجة الاسلام و المسلمين سيد تقى درچه اى در اين خصوص مى گويد:

ارادت عراقى ها به زائران امام حسين عليه السلام، قابل توجه و تقدير است. آنان به تمامى زائران اباعبدالله عليه السلام عرض ادب مى كردند؛ تا جايى كه بعضى ها مثلًا براى كاروانى از زائرين، گوسفند قربانى كرده، آبگوشت مى پزند. من در اين نوع سفرها، مصاديق زيبايى از خلوص اين مردم را ديدم، گاهى روستاى آنها با جاده چند كيلومتر فاصله دارد؛ بااين حال، به كنار جاده مى آيند و يك منبع يا يك مشك دوغ آن جا مى گذارند و كنارش با نان و پنير، از زائران پذيرايى مى كنند. يا در مسير راه، اسفند دود مى كنند. گاهى هم زن هاى روستايى با وجود دورى راه، شيرينى نذرى تهيه كرده، در ميان كاروانيان توزيع و تقسيم مى كنند؛ به ويژه قربانى كردن گوسفند در مقابل كاروانيان، بسيار مرسوم است. در يكى از اين سفرها، يك خانم و آقايى كه با الاغ از مزرعه به كنار جاده آمده بودند، با اصرار زياد ما را به منزل خود بردند كه زندگى فقيرانه اى داشتند و با اين كه هوا سرد بود، اتاق خود را در اختيار ما گذاشتند. ما هم بدون اين كه متوجه شويم، شب را خوابيديم و فردا صبح كه بلند شديم و هوا روشن شد، متوجه شديم كه آن پيرزن و پيرمرد در گوشه اى از حياط در سرما و سوز، شب را به صبح رساندند و معلوم شد كه آنها تنها اتاق خود را در اختيار ما گذاشتند. (2)

قتل عام زائران كربلا

در طول تاريخ، تلاش هاى زيادى از سوى دشمنان اهل بيت عليهم السلام انجام گرفت؛ تا مانع اين مراسم شوند. و به ويژه در سال هاى اخير كه رژيم بعثى عراق در اين كشور حاكميت داشت، اين شيطنت ها و دشمنى ها عمق و شعاع بيشترى به خود گرفت؛ ولى هرگز موفق به اين كار نشدند. در زمان رياست جمهورى احمد حسن البكر در اربعين سال 1397 ق. كه مصادف با سال 1355 ش. بود، جاسم الركابى استاندار وقت نجف، تعدادى از بزرگان اين شهر را احضار و آنها را تهديد كرد كه مراسم پياده روى اربعين نبايد برگزار شود و از اين برخوردها معلوم بود كه رژيم بعث اين بار تصميم دارد كه به


1- خاطرات حجةالاسلام سيد على اكبر محتشمى، ص 124.
2- به نقل از حجةالاسلام سيدتقى درچه اى.

ص: 86

طور جدى، مانع اين مراسم شود؛ اما مردم اعتنايى به اين تهديدها نكردند و در وقت مقرر، پياده روى خود را از نجف به سمت كربلا آغاز كردند.

نيروهاى رژيم بعثى عراق، چون به عجز و ناتوانى خويش در مقابل اراده آهنين مردم پى بردند، بى درنگ به توپ، تانك و هليكوپتر و كماندو متوسل شدند و از زمين و هوا، زائران حسينى را به گلوله و توپ بستند. در اين سال، حدود 250 هزار نفر در مراسم پياده روى حاضر شده بودند كه شمار زيادى از آنها را به شهادت رسيدند و تعدادى دستگير و زندانى شدند و بعد نه نفر را هم به جرم اخلال در نظم و امنيت كشور، در ملاء عام اعدام نمودند و بدين ترتيب، ترس و وحشت را در فضاى شهرهاى نجف و كربلا حاكم كردند. (1)

در سال هاى بعد، اگرچه فضاى اختناق همچنان ادامه داشت، ولى مراسم پياده روى كم رنگ و پراكنده انجام مى گرفت و هرگز به تعطيلى مطلق نگراييد؛ تا اين كه احمد حسن البكر، طى كودتايى سرنگون شد و رهبرى رژيم بعثى عراق را صدام بر عهده گرفت. در اين دوره نيز تلاش بسيارى شد تا مانع اين مراسم حماسى و معنوى شوند. در شعبان سال 1411 ق. كه مردم نجف تصميم گرفتند مراسم نيمه شعبان آن سال را در حرم حسينى برگزار كنند، به صورت، فردى و جمعى، با پاى پياده به سوى كربلا به راه افتادند.

از سوى ديگر، مأموران اطلاعات و امنيت عراق، تمام درهاى حرم را به روى زائران بستند؛ تا آنها نتوانند در اين شب عزيز، كنار حرم باشند و موفق به زيارت شوند. اين برخورد نادرست، اعتراض و خشم مردم را برانگيخت و موجى از جمعيت كه در پيشاپيش آنان جوانان مسلمان و خشمگين در حركت بودند، دست به تظاهرات خيابانى زدند و بر ضد رژيم بعثى، شعارهاى تندى سر دادند. اين حركت، آغاز انتفاضه معروف ماه شعبان سال 1411 ق. در كربلا و نجف و بعضى شهرهاى ديگر عراق، مثل بصره و ناصريه شد. قيام مردم و زائران حسينى، كنترل را از دست بعثى ها گرفت و چند روز، شهرهاى نجف و كربلا در تصرف مردم بودند و رژيم بعثى عراق كه كاملًا خود راباخته و غافلگير شده بود، با تمام قوا وارد عمل شد و همزمان به دو شهر نجف و كربلا حمله كرد و با توپ و تانك، وارد صحن حرم حسينى شد و با كشتار هزاران نفر، دوباره كنترل اوضاع را به دست گرفت. (2)

با همه اين فشارها و قتل عام ها، رژيم بعثى عراق، هرگز نتوانست مانع از مراسم پياده روى شود و هر سال كه گذشت، بر شعاع و عمق اين مراسم افزوده شد. امروز كه شاهد سرنگونى رژيم صدام هستيم و مردم عراق دوران استقلال و آزادى خود را تجربه مى كند، شاهد رشد، شكوفايى و بالندگى مراسم پياده روى به سوى كربلا هستيم. همان طورى كه گفته شد اين مراسم، اختصاص به شهر نجف ندارد؛ بلكه زائران از اكثر شهرهاى عراق، مثل بغداد، بصره، ناصريه و جاهاى ديگر، پياده به سمت كربلا حركت مى كنند؛ به طورى كه تعداد شركت كنندگان در اين مراسم، امروزه به چند ميليون نفر مى رسد و اين رخداد در تاريخ اين سرزمين، كم نظير مى باشد.

در اربعين امسال، يعنى 1430 ق. كه مصادف با روز دوشنبه 28/ 11/ 1387 ش. بود، زائران حسينى كه اغلب آنان با پاى پياده


1- محمد صحتى، سيماى كربلا، ص 123.
2- همان، ص 134

ص: 87

به كربلا آمده بودند، نزديك به ده ميليون نفر بودند و شمار زيادى از مردم مصره، مسافت ششصد كيلومترى اين شهر با كربلا را پياده طى كرده بودند. جالب اين كه پذيرايى اين جمعيت ده ميليونى، توسط مردم عراق، به صورت سنتى و در همان چادرهاى محلى (مضيف) انجام گرفت؛ اين در حالى است كه مراسم سالانه حج تمتع در مكه، حداكثر با حضور سه ميليون نفر برگزار مى شود.

ص: 88

. كسى كه به قصد زيارت امام حسين عليه السلام از منزلش خارج شود، اگر با پاى پياده باشد، خداى متعال، براى هر قدم او، يك ثواب مى نويسد و يگ گناه و بدى را نيز از وى مى زدايد.

. از نجف، غير از مردم عادى و معمولى، علما، فضلا و طلاب و حتى برخى از مراجع مثل آيةالله شاهرودى و ديگران (تا زمانى كه توان پياده روى داشتند) نيز دسته دسته و گروه گروه، عازم كربلا مى شدند. حوزه نجف داراى چند قافله رسمى معروف و بزرگ بود. در اين قافله ها، حدود چهل تا پنجاه نفر عضو ثابت بودند و تعدادى هم در هر مرتبه به آنان اضافه مى شدند

. در طول مسير، هر كجا براى استراحت توقف مى كرديم، آقاى مدنى چند حديث مى خواند و نكاتى اخلاقى مى گفت و گاهى يك بحث علمى مطرح مى كرد. در طويرج، او وضع روحى عجيبى داشت و شروع به صحبت كرد. نخست در فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام سخنى گفت و حرم امام را به كعبه آمال و آرزوها تشبيه كرد و بعد فرمود: از اين جا تا حرم را خوب است به صورت پابرهنه و هروله كنان ادامه بدهيم. با اين كه او درد پا و كسالت داشت، اما خودش جلو افتاد و آيه «

ان الصفا و المروة من شعاير الله»

11 را كه در مراسم حج ميان سعى و صفا خوانده مى شود، هروله كنان، مى خواند

. حاج آقا مصطفى خمينى هميشه ديوان شيخ محمدحسين غروى اصفهانى را همراه داشت و كنار دجله و فرات كه ديگر نزديك كربلا بود، به اسم كوچك مرا صدا زده، تا قسمتى از آن را بخوانم و به محض شروع، او مثل كسى كه بغضش بتركد، شروع به گريه مى كرد.

. اين عشاير از نظر اقتصادى چندان وضع مطلوبى نداشتند و كنار فرات، هر كدام مقدار اندكى برنج كارى مى كردند و غذاهايشان هم اغلب برنج و ماست بود و خورش ديگرى نداشتند و با اين همه، نسبت به زائران حسينى و طلاب، بسيار سخاوتمندانه رفتار مى كردند و از هيچ چيز مضايقه نمى كردند

ص: 89

. ارادت عراقى ها به زائران امام حسين عليه السلام، قابل توجه و تقدير است. آنان به تمامى زائران اباعبدالله عليه السلام عرض ادب مى كردند؛ تا جايى كه بعضى ها مثلًا براى كاروانى از زائرين، گوسفند قربانى كرده، آبگوشت مى پزند. من در اين نوع سفرها، مصاديق زيبايى از خلوص اين مردم را ديدم، گاهى روستاى آنها با جاده چند كيلومتر فاصله دارد؛ بااين حال، به كنار جاده مى آيند و يك منبع يا يك مشك دوغ آن جا مى گذارند و كنارش با نان و پنير، از زائران پذيرايى مى كنند.

ص: 90

مرجعيت شيعه و مقاومت در برابر اشغالگران

ابوذر بريرى

بسيج مردم در برابر بيگانگان

جنگ جهانى اول در ماه رمضان 1332 برابر با اوت 1914 م. آغاز شد و در پى آن، سرزمين اسلامى عراق، مورد تجاوز قواى نظامى انگليسى قرار گرفت. آيةالله سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى يكى از مراجع بزرگ نجف با صدور نامه ها و فتواهايى، مردم عراق را براى دفاع از سرزمين اسلامى، بسيج كرد. او نامه هايى خطاب به شيخ خزعل، حاكم منطقه خوزستان نوشت و از وى خواست كه عشاير منطقه را بر ضد نيروهاى اشغال گر، آماده نمايد. همچنين نامه هاى ديگرى به همين مضمون، خطاب به سران عشاير در ناصريه فرستاد و نامه هاى ديگرى نيز براى عشاير زيرچ و شطره، ارسال كرد. (1)

آن فقيه بزرگ در يكى از نامه هايش خطاب به خيون العبيد يكى از رهبران و شيوخ عشاير، چنين مى نويسد:

اما بعد، همان طورى كه هجوم كفار به كشورهاى اسلامى و نيز محاصره بصره توسط آنان را خبردار شدى، «يريدون ليطفئوا نور الله بافواهم و يا بى الله ان يتم نوره»، لذا بر تو و جميع مسلمين تحت امر تو واجب مى كنم براى دفع كفار به سوى بصره روى آورى. اين امر بر تو و كسانى كه كلام من به آنان مى رسد، واجب است كه با مال، جان، اسلحه، مردان و اسب هايشان، دفاع كنند. هيچ مسلمان متمكّن، عذرى ندارد. حكومت و ساير مسلمانان، فرقى ندارند و در دفاع از اسلام، همه مساوى هستند. (2)

عالمان، استادان و طلاب زيادى در خط مقدم اين جبهه حاضر شدند و با دشمن جنگيدند. در اين نبرد، آيةالله سيد محمد تقى خوانسارى به اسارت دشمن در آمد و به كشور هند برده شد. سيد محمد يزدى پسر بزرگ آيةالله سيد محمد كاظم يزدى در نبرد تن به تن با اشغال گران، به شهادت رسيد و كشور عراق به تصرف كامل نيروهاى انگليسى در آمد. سران نظامى و سياسى دولت انگليس در تلاش و تكاپو بودند تا مرجع تقليد شيعه را هر طور شده، به آرامش و سكوت وا دارند و به اشغال گرى خود ادامه دهند و براى اين كار، به ترفند رشوه و تأليف قلوب، روى آوردند.

ديدار سررونالد با آية اله سيدكاظم يزدى

سر رونالد استورز يكى از مأموران سرشناس انگلستان كه اطلاعات جامعى پيرامون مردم مسلمان مشرق زمين، به ويژه كشورهاى عربى داشت و به زبان عربى هم كاملًا مسلط بود، در سال 1917 م. برابر با 1336 ق. جهت ديدار با آيةالله سيد كاظم يزدى در نجف، عازم اين شهر شد. او اين رخداد تاريخى را چنين نقل مى كند:


1- سليم الحسين، دور علماء الشيعة فى مواجهة الاستعمار، ص 85 و 91.
2- همان، ص 88.

ص: 91

... روز بيستم ماه مه سال 1917 م. دو ساعت و چهل دقيقه بعدازظهر از كوفه به نجف آمديم. پس از كمى استراحت در هواى خنك زيرزمين (سرداب)، همراه سيد عباس كليدار، در حدود ساعت پنج بعدازظهر و نيز به همراه «كاربت»، يكى از مأموران كميسارياى انگليس در بغداد، براى ملاقات سيد محمد كاظم يزدى كه كلامش از عراق تا اصفهان نافذ است، حركت كرديم.

وى چندان احساس خوبى نسبت به ما نداشت؛ حتى هديه اى را كه به مبلغ دويست ليره قبلًا به او تقديم شده بود، قبول نكرده و آن را برگشت داده بود (1).

كاربت اين مرتبه دستور داشت كه با مبلغ هزار ليره به او نزديك شود و با نااميدى از اين كه بتواند سيد را مجبور به پذيرفتن آن مبلغ بنمايد، از من خواهش كرد كه در اين كار، به او كمك كنم. من با كمال احتياط، اين مأموريت را قبول كردم و پاكت محتوى اسكناس را در جيب خود گذاشتم و همراه كاربت به طرف منزل سيد شتافتم. چند دقيقه در حياط منزل سيد منتظر شديم؛ سپس طلبه اى موقر به جايگاه او رفته، ورود ما را خبر داد. سيد كه بسيار پير بود و عمامه كوچك و سياهى بر سر داشت و محاسن و ناخن هايش با حناى قرمز خيلى خوبى رنگ شده بود و درخشندگى خاصى داشت، بيرون آمد و با كمال سردى و بى اعتنايى به ما خوش آمد گفت و ما را روى حصيرى كه در بيرون اتاقش افتاده بود، نشاند. من متوجه نفوذ زياد و حسن شهرت او بودم. در خطوط صورت او، قوه جازبه اى وجود داشت و در وجود نحيف و خسته او، قدرت و نفوذى خارق العاده موجود و بيانش بسيار سحرآميز بود و من كمتر در كشورهاى اسلامى، نظير آن را ديده بودم. پس از سلام و تعارفات معمول گفتم: هر فرمايشى كه داشته باشيد، انجام آن مورد اطاعت خواهد بود. او جواب داد: به عتبات مقدسه توجه كنيد. تصور كردم منظور او از عتبات مقدسه، آقايان علما و مجتهدين است و بعد لزوم استخدام شيعيان در شهرهاى شيعه نشين عراق را گوشزد نمود و دستور داد كه بايستى دكتر مظفربيك و جهان بابا، دو تن از شيعيان را كه در بغداد توقيف بودند، آزاد كنيد و ميرزا محمد را به فرماندارى نجف تعيين كنيد ... من گفتم: اوامر عالى را به كميسر عالى انگلستان در عراق، اطلاع خواهم داد .... (2)

در همين حال، سر رونالد، به بهانه اين كه تعداد بسيارى از شيعيان فقير از دولت


1- جعفر خليلى، موسوعة العتبات المقدسه، بخش نجف، ج 6، ص 256.
2- همان، ص 257.

ص: 92

انگليس تقاضاى يارى كردند، پاكت پول را جلوى مرجع تقليد بزرگ نجف گذاشت؛ اما سيد خيلى صريح و قاطع، آن را رد كرد و مأموران انگليس مجبور شدند تا موضوع بحث را تغيير دهد.

او در ادامه مى گويد:

... بعد از دقايقى كه به اين منوال گذشت، من عزم خداحافظى و بازگشت به منزل كردم و بار ديگر هزار ليره را خواستم تقديم سيد كنم؛ ولى او با كمال ادب و احترام، عذر خواست و من از منزل بيرون آمدم ...». به اعتقاد من، تنها چيزى كه سيد به آن اعتنايى نداشت، مال دنيا بود. اگر وى به مال دنيا دل بسته بود، بايد در برابر پول، آن هم به شكل محترمانه كه هيچ گونه توهم رشوه و طعنه در آن نبود، خضوع مى كرد و آن را مى پذيرفت. اين روحيه اى بود كه در هيچ جايى از ممالك اسلامى، يافت نمى شد و وجود چنين شخصيت هاى معنوى، بسيار بعيد بود .... (1)

دفاع از مردم نجف

وقتى اشغال گران انگليسى در تطميع و دادن رشوه رسوا شدند، راه خشونت و اذيت را در پيش گرفتند. يك روز حاكم انگليسى نجف به منزل آيةالله يزدى آمد و خطاب به وى گفت: دولت انگليس از شما مى خواهد كه شهر نجف را ترك كنيد و به كوفه برويد؛ چون در نظر داريم اهالى نجف را تنبيه و تأديب كنيم. آيةالله يزدى در پاسخ با آرامش كامل فرمود:

من به تنهايى خارج شوم يا با اهل بيتم؟ او گفت: البته با اهل بيت. سيد جواب داد: مردم نجف، همه اهل بيت من هستند؛ بنابراين، من خارج نمى شوم؛ بگذار آن چه به اهل بيت من مى رسد، به من نيز وارد شود (2)

فقيه نجف تا آخرين لحظات عمر، با عزّت زيست و هرگز به اشغال گرى بيگانگان در عراق تن نداد و اعتراض خود را به اشغال گران اعلام نمود؛ تا اين كه در ماه رجب سال 1337 ق. به گونه اى مشكوك- و با احتمال مسموميت- چشم از جهان فرو بست.


1- همان.
2- همان.

ص: 93

. بر تو و جميع مسلمين تحت امر تو واجب مى كنم براى دفع كفار به سوى بصره روى آورى. اين امر بر تو و كسانى كه كلام من به آنان مى رسد، واجب است كه با مال، جان، اسلحه، مردان و اسب هايشان، دفاع كنند. هيچ مسلمان متمكّن، عذرى ندارد. حكومت و ساير مسلمانان، فرقى ندارند و در دفاع از اسلام، همه مساوى هستند

. به اعتقاد من، تنها چيزى كه سيد به آن اعتنايى نداشت، مال دنيا بود. اگر وى به مال دنيا دل بسته بود، بايد در برابر پول، آن هم به شكل محترمانه كه هيچ گونه توهم رشوه و طعنه در آن نبود، خضوع مى كرد و آن را مى پذيرفت. اين روحيه اى بود كه در هيچ جايى از ممالك اسلامى، يافت نمى شد و وجود چنين شخصيت هاى معنوى، بسيار بعيد بود ....

ص: 94

حرم نجف اشرف و خاكسپارى امير مؤمنان عليه السلام

محمود مهدى پور

حريم مولا

نجف ازديدگاه تاريخى، تداوم و گسترش يافته «كوفه» است. از اين رو، بررسى تاريخ نجف، بدون گذر از كوفه، مقدور نيست.

در روايات اهل بيت عليهم السلام جايگاه كوفه و به ويژه قداست مسجد كوفه، از مطالب قطعى و مورد قبول عموم راويان حديث است.

1. امام صادق عليه السلام فرمود: در آيه شريفه:

و آوينا هما الى ربوة ذات قرار و معين؛ منظور از «ربوه»، نجف و كوفه و منظور از معين، رود فرات است. (1)

آن روزها كه اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه اقامت داشت، بارها به همين حدود نجف مى آمد و چنين مى فرمود:

وادى السلام ومجمع ارواح المؤمنين و نعم المضجع للمومن هذا المكان؛ اين جا سرزمين سلامت و پايگاه اجتماع ارواح مؤمنان است و براى مؤمن، آرامگاهى نيكوست.

همچنين مى فرمود:

اللهم اجعل قبرى بها؛ خدايا! قبر مرا در اين جايگاه قرار ده. (2)

شهادت امام

سخن گفتن از مزار و مرقد خورشيد، كارى آسان نيست. نوزدهم رمضان سال چهلم هجرت، پيشواى پارسايان در محراب مسجد كوفه ضربت خورد و سه روز بعد، روح بلندش به ملكوت اعلا پرگشود و تن خاكى او در تپه هاى بيرون شهر كوفه، با فاصله حدود ده كيلومتر، به خاك سپرده شد. آن روز منطقه دفن امام عليه اسلام را «ظهر الكوفه» وغرى (3) مى گفتند. پيكر اميرالمؤمنين عليه السلام پنهانى و مخفيانه در جايگاه كنونى، در دل شب دفن شد و غير از گروهى اندك از فرزندان و نزديكان آن بزرگوار، كسى از جايگاه قبر مولا و مغرب آفتاب عدالت، خبر نداشت.

امام حسن و امام حسين عليهما السلام، محمد حنفيه، عبدالله بن جعفر، داماد آن بزرگوار و برخى ديگر از فرزندان امام، همچون جعفر، عباس، عون و يحيى، در مراسم دفن مولا حضور داشتند. صعصعة بن صوحان عبدى از ياران نزديك امام، دراين مراسم شركت داشت.

پنهان ماندن محل دفن


1- همان، ص 13.
2- فضل الكوفه و مسجدها؛ ابن عساكر، التاريخ الكبير، ج 1، ص 45.
3- غرّى يا غريين، زمينى پشت كوفه است كه آرامگاه حضرت على بن ابى طالب عليه السلام در آن جا قرار دارد و برخى گمان كرده اند كه از بناهاى پادشاهان حيره است (مسعودى، مروج الذهب، ج 1، ص 297، چاپ مصر).

ص: 95

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه اميرالمؤمنين عليه السلام به امام حسن عليه السلام فرمود:

براى من چهار قبر در چهار موضع، حفر كن، يكى در مسجد كوفه، دوم در رحبه، سوم در نجف و چهارم در خانه جعدة بن هبيره مخزولى؛ تا كسى از جايگاه اصلى قبر من آگاه نشود.

راز پنهان كردن محل دفن مولا آن بود كه امام على عليه السلام دو گروه دشمن كينه توز و بى فرهنگ داشت؛ گروه اول، خوارج نهروان بودند كه پيامبر اكرم صلى الله و عليه وآله و خود آن حضرت، آنان را «مارقين» مى ناميدند.

اينان داراى تعصبى ناروا، تقدسى بدون آگاهى و فاقد فهم درست از دين الهى بودند و همين آميزه جهل و غرور، دنيا و آخرت آنان را به تباهى كشاند و اميرالمؤمنين عليه السلام سرانجام به دست اينان شهيد شد.

گروه دوم، قاسطين، يعنى معاويه و امويان بودند كه به تعبير شهيد مطهرى:

روح آنان، روح سياست و تقلب و نفاق بود. آنها مى كوشيدند تا زمام حكومت را در دست گيرند و بنيان حكومت و زمامدارى على عليه السلام را در هم ريزند. (1)

اين گروه در ايجاد و گسترش و تحريك گروه اول، نقش اساسى داشتند. دشمنى معاويه و طرفدارانش ريشه هاى عقيدتى، سياسى و تاريخى داشت. تفكر دنياگرايى امويان و انديشه الهى و آخرت گراى علوى، در طول تاريخ، با هم ناسازگار بودند و هواداران معاويه سال هاى سال اميرالمؤمنين عليه السلام و يارانش رامورد هجوم تبليغى و سب و لعن و نفرين قرار دادند و از امام و يارانش، چهره اى منفور و بيرحم در ذهن جامعه اسلامى ترسيم كردند و در قتل و غارت و آزار پيروان على عليه السلام از هيچ كوششى كوتاهى نكردند.

قاسطين و مارقين اگر بر بدن مولا سلطه مى يافتند، آن را مورد اهانت و هتك حرمت قرار مى دادند و شايد بى گناهان فراوانى در پى اين اهانت، كشته مى شدند. از اين رو، مزار و مدفن اميرالمؤمنين عليه السلام تاعصر امام صادق عليه السلام و زمان حكومت هارون، پنهان و ناشناخته باقى ماند؛ گرچه امامان و فرزندان ايشان، كم و بيش جايگاه قبر رامى شناختند و به زيارت آن بزرگوار مى رفتند. ابوحمزه ثمالى به همراه زيد بن على بن الحسين، قبل از سال 121 ق. در شب نيمه شعبان، به زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام رفت و زيد در منطقه «ذكوات بيض»، جايى رابه او نشان داد و گفت: اين، قبر اميرالمؤمنين، على بن ابى طالب عليه السلام است. (2)

خاكسپارى امام

پس از شهادت، پيكر مطهر مولا، با حنوط بهشتى كه جبرييل آورده بود، خوشبو شد؛ حنوطى كه بوى خوش آن در آفاق شهر كوفه پيچيده. پيكر مولا در پنج جامه كفن شد و در تابوت قرار گرفت 9 و طبق وصيت آن حضرت، عقب تابوت را دو فرزندش امام حسن و امام حسين عليهما السلام گرفتند و از زمين بلند كردند و دو فرشته عالى مقام الهى، ميكاييل و جبراييل، جلو سرير مولا را حمل مى كردند و به سرعت به سوى جايگاهى كه «ظهر كوفه» ناميده مى شد، حركت كردند.


1- جاذبه و دافعه، على عليه السلام، انتشارات صدرا، قم، ص 112.
2- مجلسى، بحارالانوار، ج 46، ص 184.

ص: 96

برخى مردم خواستند، جنازه اميرالمؤمنين عليه السلام را تشيع كنند كه امام حسن عليه السلام آنان را باز گرداند.

امام حسين عليه السلام همواره مى گريست و ذكر شريف «لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم» را تكرار مى كرد و مى فرمود: «اى پدر بزرگوار! پشت ما را شكستى؛ گريه را براى تو آموخته ايم».

محمد بن حنفيه مى گويد: به خدا سوگند! من شاهد بودم كه جنازه مولا بر هر در و ديوار و ساختمان و درختى كه عبور مى كرد آنها خم مى شدند و در برابر جنازه، كرنش مى كردند.

در كتاب امالى شيخ طوسى قدس سره چنين آمده است:

وقتى جنازه از برابر ميل معروف غرّى عبور كرد، اين بناى قديمى كه عَلَم ناميده مى شد، به احترام پيكر مطهر مولا، خم شد؛ همان طور كه تخت ابرهه در برابر عبدالمطلب سر خم كرد.

امروز در جايگاه اين ميل معروف، مسجد حنانه قرار دارد كه حدود سه هزار ذرع (سه كيلومتر) از شرق نجف فاصله دارد.

اين مسجد، امروز يادآور خاطره عبور حزن آلود جنازه خورشيد نجف و فرزندان غم زده او در شب بيست و سوم رمضان سال چهلم هجرى است.

وقتى پيكر مولا به جايگاه دفن رسيد، جلو تابوت بر زمين قرار گرفت و امام حسن عليه السلام و همراهان، بر پيكر پدر نماز خواندند و هفت تكبير گفتند؛ سپس همان جا را كه جنازه بر زمين فرود آمد، كندند؛ قبرى ساخته و لحدى آماده، نمايان شد و تخته اى در درون قبر نمودار شد كه با خط سريانى، دوسطر بر آن نوشته شده بود كه ترجمه عربى آن عبارت، چنين است:

بسم الله الرحمن الرحيم

هذا ما حفره نوح النبى لعلى وصى محمد صلى الله و عليه وآله قبل الطوفان بسيع مانة عام؛ اين قبرى است كه هفت صد سال قبل از طوفان نوح پيامبر براى على، وقتى محمد صلى الله و عليه وآله حفر كرده است. (1)

در برخى روايات آمده كه بر لوح كشف شده در جايگاه دفن مولا، اين چنين نوشته شده بود:

اين قبر را نوح پيغمبر براى بنده شايسته و طاهر و مطهر، آماده كرده است. (2)

شيخ صدوق در اين باره چنين نوشته است:

صفوان بن مهران جمال درباره امام صادق عليه السلام مى گويد:

آن حضرت از قادسيه حركت كرد تا به بلندى هاى نجف رسيد. من با آن حضرت بودم كه فرمود:


1- منتهى الآمال، ج 1، ص 183.
2- همان.

ص: 97

نجف همان كوهى است كه پسر جدم نوح عليه السلام وقتى گفت:

سآوى الى جبل يعصمنى لن الما»، به آن پناه برد و خداوند عزوجل بر او وحى كرد كه آيا تو در برابر من كسى را پناه مى دهى؟ پس اين كوه به زمين فرو رفت و قطعاتى از آن تا منطقه شام پراكنده شدند؛ سپس حضرت فرمود: از سمت ديگر برو و من راه را كج كردم و ادامه داد تا به «غرّى» رسيد و بعد توقف كرد و سلام بر پيامبران را از آدم آغاز كرد و بر هر كدام از پيامبران عليهم السلام سلام مى كرد، من هم سلام ها را تكرار مى كردم؛ تا به سلام بر پيغمبر گرامى صلى الله و عليه وآله رسيد؛ سپس حضرت خود را بر قبر افكند و سلام داد و صداى ناله اش بلند شد؛ سپس برخاست و چهار ركعت (و در برخى روايات شش ركعت) نمازگزارد و من هم با امام نماز خواندم و به حضرت گفتم: يابن رسول الله! اين قبر كيست؟ فرمود: اين قبر جدم، على بن ابى طالب عليه السلام است». (1)

عزادارى صعصعه

وقتى در دل شب، كار دفن مولا عليه السلام پايان يافت، صعصعة بن صوحان بر بالاى قبر ايستاد و مشتى از خاك برداشت و بر سرخويش ريخت و چنين گفت:

پدر و مادرم به فدايت يا اميرالمؤمنين!

كرامت هاى خدا گوارايت اى اباالحسن!

ميلادت پاك بود و صبوريت فراوان؛ جهادت عظيم بود و به آن چه آرزوى داشتى، رسيدى؛ تجارتى پر سود كردى و به نزد پروردگار خويش رفتى ....

در اين جا صعصعه به شدت گريست و همه را گريان كرد. (2)

حاضران مراسم دفن اميرالمؤمنين عليه السلام پس از شنيدن گفتار صعصعه، فرزندان حضرت را دلدارى دادند و تسليت گفتند و به كوفه بازگشتند.

پس از خاكسپارى

صبح گاه آن روز، براى آن كه جايگاه دفن مولا معلوم نباشد، خاندان حضرت و فرزندان آن بزرگوار، تابوتى از خانه حضرت بيرون آوردند و در بيرون كوفه با امام حسن عليه السلام بر آن نماز گزاردند و تابوت را بر شترى بستند و آن را به سوى مدينه اعزام كردند. (3)

از امام محمد باقر عليه السلام، چنين نقل شده است:

پيكر اميرالمؤمنين عليه السلام پيش از طلوع صبح در ناحيه غريين به خاك سپرده شد


1- همان.
2- منتهى الاآمال، ج 1، ص 183
3- همان، ص 183.

ص: 98

و چهار نفر وارد قبر آن حضرت شدند؛ امام حسن عليه السلام، امام حسين عليه السلام، محمد بن حنفيه و عبدالله بن جعفر طيار.

كلام آخر

مؤلف ناسخ التواريخ از كتاب فرحة الغرى، تأليف سيدعبدالكريم بن طاووس روايت كرده كه اميرالمؤمنين عليه السلام اراضى بين كوفه و نجف تا حيره رااز دهقانان آن حدود به چهل هزار درهم خريدارى كرد و گروهى را بر اين معامله شاهد گرفت. بعضى از اصحاب گفتند: چنين زمينى كه آب و گياه ندارد، گران خريدارى كرده ايد. حضرت عليه السلام فرمود: از رسول خدا صلى الله و عليه وآله شنيدم كه فرمود:

كوفان، كوفان يحشر من ظهرها سبعون الف، يدخلون الجنه بغير حساب فاشتهيت ان يحشروا فى ملكى؛ از سرزمين پشت كوفه، هفتاد هزار نفر بدون حساب وارد بهشت مى شوند؛ خواستم آنان در ملك من محشور شوند.

پيشواى اول خود مى دانست كه سرانجام دراين نقطه دفن خواهد و خود اين جايگاه را دوست داشت.

سيدبن طاووس، چنين آورده ا ست كه آن بزرگوار نگاهى به سرزمين بيرون كوفه كرد و فرمود:

ما احسن ظهرك و اطيب قعرك اللهم اجعل قبرى فيها؛ (1) چقدر ظاهرت زيباست و چقدر درونت خوشبوست. خدايا! قبر مرا در اين سرزمين قرار ده.

از ديدگاه پيروان عترت، قطعى است كه مولا در جايگاه كنونى، در نجف به خاك سپرده شد و سرانجام، اين آرزوى امام، تحقق يافت.


1- فرحة الغرى، ص 61.

ص: 99

وقتى جنازه از برابر ميل معروف غرّى عبور كرد، اين بناى قديمى كه عَلَم ناميده مى شد، به احترام پيكر مطهر مولا، خم شد؛ همان طور كه تخت ابرهه در برابر عبدالمطلب سر خم كرد. امروز در جايگاه اين ميل معروف، مسجد حنانه قرار دارد كه حدود سه هزار ذرع (سه كيلومتر) از شرق نجف فاصله دارد.

اميرالمؤمنين عليه السلام اراضى بين كوفه و نجف تا حيره رااز دهقانان آن حدود به چهل هزار درهم خريدارى كرد و گروهى را بر اين معامله شاهد گرفت.

ص: 100

پژوهشى درباره محل دفن امام حسين عليه السلام و ديگر شهداى كربلا

شيخ فضل على قزوينى

ترجمه: محمدمهدى رضايى

مقدمه

درباه اصحاب امام حسين عليه السلام و شهداى روز عاشورا در كربلا، به شكل هاى مختلف، بررسى ها و تأليفاتى صورت گرفته است؛ مثلًا در «تاريخ الامم و الملوك» طبرى و «الكامل» ابن اثيرو ديگر تاريخ هاى قديم، تنها به ذكر نام آنهابسنده شده، اما عده اى ديگر از علما نوشته هايى خاص درباره اين شهدا گردآورده و در آنها به اوصاف و تاريخ زندگى و حالات مختلف آنها پرداخته اند. شايد قديم ترين اين نمونه ها، كتاب فضيل بن زبير اسدى كوفى، از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام باشد كه علامه سيدمحمدرضا حسينى جلالى آن را به صورت تحقيق شده و آراسته، در شماره دوم مجله «تراثنا» به نام «تسمية من قتل مع الامام الحسين» به چاپ رسانده است. مشهورترين كتاب دراين موضوع كه در اختيار ماست، كتاب «ابصارالعين فى انصارالحسين»، نوشته علامه اديب و تاريخ دان شهير، شيخ محمدسماوى مى باشد كه در آن به شرح حال 113 تن از شهداى كربلا پرداخته شده است.

اما در اين ميان، كتاب ارزشمند «الامام الحسين عليه السلام واصحابه»، نوشته علامه متبحر، شيخ فضل على قزوينى، (1290- 1367 ق.) گونه ديگرى است. در اين كتاب، تمام افرادحاضر در كربلا- مردان و زنان و شهدا و غيرشهدا- همه نام برده شده اند، همچنين در اين كتاب، ماجراى شهادت امام حسين عليه السلام و حوادث مربوط به حركت آن حضرت از مكه تا كربلا و آن چه پس از عاشورا به وقوع پيوست، همه به تفصيل موردبررسى قرار گرفته اند.

يكى از ويژگى هاى اين كتاب آن است كه مؤلف به بيان فهرست وار مسائل اكتفا نكرده، بلكه با استفاده ازتبحر و احاطه خود برمسائل تاريخى و دقيق نگرى خاص خود، آن چه را مورخان نقل كرده اند، نقد و بررسى كرده و هر حادثه كوچك يا بزرگ را با دقتى در خور و قابل ستايش تبيين كرده است و حتى نسبت به الفاظ و عبارت نقل شده در كتاب ها بى توجه نبوده و آنها را نيز در بوته نقد نهاده است.

آن چه دراين نوشتار در مقابل چشم خوانندگان قرار مى گيرد، ترجمه فصل چهارم كتاب مذكور، تحت عنوان «فى دفنه و مدفنه عليه السلام و مدفن اصحابه عليهم السلام» است كه تحقيقى تازه و ارزشمند در نوع خود به شمار مى آيد و به بسيارى از ابهامات و سؤالات دراين زمينه، پاسخ دقيق ومتقن مى دهد.

ص: 101

محل دفن امام حسين عليه السلام

على جلال الحسينى مصرى، در كتاب «الحسين» مى نويسد: «درباره محل دفن پيكر امام حسين عليه السلام تقريباً هيچ اختلافى وجود ندارد».

در «كامل الزيارات» تحت عنوان «فضيلت كربلا و زيارت امام حسين عليه السلام» آمده است:

تمام روايات اين باب و رواياتى مثل اينها، جهت استدلال بر صحت وجود قبر مولاى ماامام حسين عليه السلام در كربلا، مورداستفاده قرار مى گيرند؛ زيرا بسيارى از مخالفان، وجود قبر آن حضرت را در كربلا انكار مى كنند همچنان كه بودن قبر اميرمؤمنان عليه السلام در نجف اشرف را منكرند. (1)

اين سخن، البته، جاى تأمل دارد. آرى، عده اى از مخالفان، شهادت امام حسين عليه السلام را نپذيرفته اند؛ اما هر كه به شهادت وى باور داشته، وجود آرامگاه او را در كربلا، منكر نشده است و بارها به اين نكته اشاره شده كه هدف منكران، چيزى جز تشكيك درامور مسلم واشكال نمودن درموضوعات بديهى و ضرورى نيست؛ تا از اين راه، به اغراض فاسد خود دست پيدا كنند.

بى شك، آن چه از «كامل الزيارات» نقل كرديم، از نويسنده آن، يعنى شيخ ابوالقاسم، جعفر بن محمد بن قولويه نيست؛ بلكه يكى از شاگردان وى آن را ضميمه كتاب ساخته است. از اين رو، ذكر آن مطلب در «بحارالانوار» (2) و نسبت دادن آن به شيخ ابوالقاسم، چندان مناسب نمى باشد و جاى ايراد دارد

كار امام، با امام است

يكى از مسائل مسلم و اجماعى نزد شيعه كه از ضروريات مذهب به شمار مى آيد و رواياتى به طور عام و خاص درباره آن وارد شده، اين است كه امام و معصوم را فقط امام و معصوم غسل مى دهد و كفن مى كند؛ بلكه گفته شده كه امام و معصوم جز به وسيله امام و وصى پساز خود، دفن نمى شود. بنابراين، مامعتقديم كه بدن امام حسين عليه السلام را على بن حسين، امام زين العابدين عليه السلام به خاك سپرده، هر چند در اين باره، روايتى نرسيده باشد؛ حال آن كه روايات متعددى دراين باره وارده شده است كه برخى عبارتند از:

1. سيد عبدالله شبر (ره) دركتاب «جلاء العيون» ازامام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:

على بن حسين عليهما السلام باعلم و قدرت خود، براى دفن پيكر پاك پدر بزرگوارش حاضر شد؛ بر او نمازگزارد؛ او رادفن كرد و پس از اتمام كارها، به همان جا كه بود، بازگشت.

2. در «بحارالانوار» از امام رضا عليه السلام نقل شده است كه:


1- ابن قولويه، كامل الزيارات، ص 259.
2- مجلسى، بحارالانوار، ج 45، ص 179.

ص: 102

على بن حسين عليهما السلام دور از چشم مردم، به كربلا رفت و كار خاكسپارى پدرش راانجام داد و بازگشت.

3. كسى از محمد بن مسعود، از جعفر بن احمد، از حمدان بن سليمان، از منصور بن عباس، از اسماعيل بن مهران (1) و او از يكى از اصحاب ما چنين نقل است: خدمت امام رضا عليه السلام نشسته بودم كه على بن ابى حمزه با ابن سراج و ابن مكارى وارد شدند.

على بن ابى حمزه پس از گفت و شنودى كه بين او و امام عليه السلام بر سر مسئله امامت در گرفت، گفت:

ما از پدران بزرگوارت شنيده ايم كه امور مربوط به امام را كسى جز امام انجام نمى دهد». امام عليه السلام فرمود: «بگو بدانم حسين بن على عليهما السلام امام بود يانه؟

على گفت: او امام بود. فرمود: «چه كسى كار تجهيز و دفن او را به انجام رساند؟

گفت: على بن حسين عليهما السلام». فرمود: «وى درآن وقت كجا بود؟ گفت: در زندان عبيدالله بن زياد. فرمود: درست مى گويى: او بى آن كه كسى بفهمد، از زندان بيرون آمد و به كربلا رفت و پس از تجهيز بدن حسين عليه السلام به زندان بازگشت.

بى شك خدايى كه على بن حسين عليهما السلام را به قدرت خود به كربلا مى فرستد، مى تواند مرا قدرت دهد كه به بغداد روم و پيكر پدرم را تجهيز و دفن كنم و آن گاه به مدينه باز گردم؛ حال آن كه نه در زندانم و نه اسير. (2)

4. از امام جواد عليه السلام نقل شده كه فرمود:

چون رسول خداصلى الله وعليه وآله ازدنيا رفت، جبرئيل به همراه فرشتگان و روح كه در شب قدر فرود مى آيند، به زمين هبوط كردند. در آن هنگام، اميرمؤمنان عليه السلام چشم گشود و آنان را در منتهاى آسمان ها و زمين مشاهده كرد كه پيامبرصلى الله وعليه وآله راغسل مى دادند و بر او نماز مى گذاردند و برايش قبرى حفر مى كردند. به خدا سوگند! جز آن فرشتگان، كسى براى رسول خداصلى الله وعليه وآله قبر آماده نكرد؛ پس هنگام دفن كردن آن حضرت، فرود آمدند و او را در قبر نهادند و چون اميرمؤمنان عليه السلام از دنيا رفت، امام حسن و امام حسين عليهما السلام، همان صحنه اى را ديدند كه پدر بزرگوارشان درمرگ رسول خداصلى الله وعليه وآله ديده بود؛ آنان نيزمشاهده كردند كه پبامبرصلى الله وعليه وآله، فرشتگان را در كار تجهيز على عليه السلام يارى مى دهد و چون امام حسن عليه السلام رحلت كرد، امام حسين عليه السلام بار ديگر همان صحنه را ديد و


1- در مأخذ، «ابن سهل» آمده است.
2- رجال الكشى، ص 463.

ص: 103

اين كه پيامبرصلى الله وعليه وآله وعلى عليه السلام فرشتگان را كمك مى كنند. اين مشاهده، پس از شهادت امام حسين عليه السلام براى على بن حسين، امام زين العابدين عليه السلام نيز رخ داد و ....

در بعضى روايات آمده است كه اگر امامى در مشرق زمين از دنيا برود و وصى او در مغرب باشد، خداوند آن دو را به هم مى رساند.

از روايات امام جواد عليه السلام كه در «بصائر الدرجات» آمده، استفاده مى شود كه رسول خداصلى الله وعليه وآله و هر امام سابقى، در هنگام دفن امام لاحق، حاضر مى شود؛ همچنان كه به حضور ايشان در دفن پيكر امام حسين عليه السلام تصريح شده است. اينك جاى اين پرسش هست كه اين حضور با بدن هاى نورانىِ مثالى صورت گيرد- چنان كه از روايت بصائر الدرجات معلوم مى گردد- يا بابدن هاى مادى دنيوى؛ به گونه اى كه كسى جز امام آنها رانمى بيند؛ زيرا عوالم هستى، نزد ايشان، همه عرضى هستند؛ نه طولى؟ اين بحث، مقام ديگرى مى طلبد و روايات بسيارى را به خود اختصاص داده است.

خلاصه اين كه بى شك رسول خداصلى الله وعليه وآله و اميرمؤمنان عليه السلام وحضرت زهراسلام الله عليهاو امام حسن عليه السلام درهنگام دفن امام حسين عليه السلام حاضر شده وعلى بن حسين عليهما السلام را در اين كار يارى داده اند.

بنى اسد و دفن شهدا

آن چه گفتيم حقيقت امر بود؛ اما ظاهر مسئله، طبق روايتى كه در «بحارالانوار» آمده، چنين است: حضرت زينب سلام الله عليها به على بن حسين عليهما السلام عرض كرد:

خداى تعالى از گروهى از اين مردم كه فرعون هاى اين سرزمين آنها را نمى شناسند و نزد آسمانيان معروف و شناخته شده اند، پيمان گرفته كه اين پيكرهاى قطعه قطعه را جمع آورى كنند و به خاك بسپارند و دراين وادى، نشانه اى براى قبر پدرت، سيدالشهداء، بر پا كنند؛ تااثر آن هميشه باقى باشد. (1)

در حديث ام ايمن نيز چنين مى خوانيم:

جبرئيل به رسول خداصلى الله وعليه وآله گفت: سپس خداوند عده اى از امتت را كه كفار آنها را نمى شناسند و آنها به هيچ وجه دراين خون ها شريك نبوده اند، مى فرستد؛ تا بدن ها را به خاك سپارند و براى قبر سيدالشهداء در آن سرزمين نشانه اى بگذارد .... (2)

در كتاب هاى معتبر، كيفيت دفن امام حسين عليه السلام و ديگر شهداى كربلا، به طور مفصل و با اين خصوصيات، نيامده است و آن چه متأخرين گفته اند، سند محكمى ندارد و رواياتشان قابل اعتماد نيست. تنها مطلب مشهور و مسلم كه رواياتى درباره آن وارد شده و تاريخ هاى معتبر آن را تأييد مى كنند، حضور عده اى از قبيله «بنى اسد»، براى دفن پيكر


1- بحارالانوار، ج 45، ص 179.
2- همان، ص 182.

ص: 104

امام عليه السلام است.

ابن شهر آشوب، در «المناقب» مى نويسد:

عده اى از اهالى غاضريه به نام بنى اسد، يك روز پس از عاشورا، پيكرها را به خاك سپردند و براى بيشتر شهدا، قبرهاى آماده اى مى يافتند و پرندگانى سفيد را بر آنها مشاهده كردند. (1)

مسعودى مى نويسد:

اهالى غاضريه (2) مردمى كه از بنى غاضره واز بنى اسد بودند- يك روز پس از شهادت امام حسين عليه السلام و اصحابش، آنها را به خاك سپردند. (3)

شيخ مفيد (ره) در «الارشاد» مى نويسد:

چون ابن سعداز كربلا حركت كرد، عده اى از بنى اسد كه ساكن غاضريه بودند، خود را به پيكر امام حسين عليه السلام و ديگر شهدا رساندند؛ بر آنها نماز گزاردند و حسين عليه السلام را در جايى كه اكنون قبر اوست، به خاك سپردند. (4)

در «كامل البهائى» كه محمد بن على بن محمد بن حسن طبرى، در سال 675 ق. آن را براى بهاءالدين محمد بن محمد شمس الدين تأليف كرد و نسخه آن نزد ما موجود است، چنين آمده است:

بنى اسد به ديگر قبايل عرب، افتخارمى كردند و مى گفتند: ما بوديم كه بر حسين عليه السلام و اصحابش نماز خوانديم و آنها رابه خاك سپرديم. (5)

قضيه «بوريا» و اين كه بنى اسد بوريايى آوردند و زير پيكر امام حسين عليه السلام قرار دادند، تنها از «ديزج» كه از طرف متوكل مأمور بر قبر امام حسين عليه السلام بود، نقل شده است. در «الامالى» به سند مؤلف از محمد بن مسلمه، از ابراهيم ديزج، نقل شده كه گفت:

متوكل مرامأمور نبش قبر امام حسين عليه السلام كرد»؛ تا آن جاكه مى گويد: ابو على عمادى گفت: در گفت و گو باابراهيم ديزج از او درباره اين ماجرا سؤال كردم و او گفت: «با چندتن ازغلامان خاص خود نزديك قبر رفتيم و قبر را شكافتم؛ پس بوريايى تازه ديدم كه بدن حسين عليه السلام روى آن قرار داشت و بويى خوش از آن بر مى خاست. بدن و بوريا را به همان حال رها كردم و دستور دادم قبر را از خاك پر كنند.

در «كامل البهائى»، چنين آمده است:

بنى اسد كه از ترس ابن زياداز محل خود كوچ كرده بودند، به كربلا رسيدند و


1- المناقب، ج 4، ص 121.
2- در مأخذ «عاضريه» آمده؛ ر. ك: معجم البلدان، ج 4، ص 183.
3- مروج الذهب، ج 3، ص 63.
4- مفيد، الارشاد، ص 227.
5- كامل البهائى، ج 2، ص 287.

ص: 105

پيكرهاى شهدا را افتاده بر زمين ديدند؛ پس آنهارادفن كردند» همچنين دراين كتاب آمده است: «عده اى از يهوديان، نزديك كربلا زندگى مى كردند. آنها اهل خيبر بودند و پس از آن كه رسول خداصلى الله وعليه وآله قلعه هاى ايشان را گشود، كوچ كردند و در نزدكى كربلا ساكن شدند. رئيس ايشان، ابراهيم و روتيل نام داشت.

رسم آنها اين بود كه شب ها بر پشت بام خانه هاشان مى خوابيدند. در شب شهادت امام حسين عليه السلام و يارانش، آنها نورهايى را مشاهده كردند كه از آسمان به زمين مى آمدند و به آسمان بالا مى رفتند؛ پس با خود گفتند: گويا اين كشته ها نزد خداوند، مرتبه اى عظيم دارند كه نورهايى از پيكرهاشان به آسمان ساطع مى شود؛ پس تصميم به دفن شهدا گرفتند و راهى كربلا شدند».

بنابراين، طبق ظواهر امر، ترديدى نيست كه بنى اسد جسم امام حسين عليه السلام را پس از نمازگزاردن بر او، در مكانى كه اكنون قبر آن حضرت است، به خاك سپردند.

قبر عباس بن على عليهما السلام

آن چه مسلم است و درباره آن رواياتى وجوددارد و محققان به آن تصريح كرده اند، اين است كه عباس بن على عليهما السلام همان جا كه به شهادت رسيد، به خاك سپرده شد و هم اكنون آن قبر، بارگاهى است شكوهمند كه مردم آن را زيارت مى كنند.

درباره نهر علقمه كه مشهور است، بايد گفت: كه درآن زمان، نه نهرى آن جا وجود داشته و نه شخصى به نام علقمى در آن جا زندگى مى كرده است و سال ها پس از شهادت حضرت عباس عليه السلام كشاورزى علقمى نام، نهرى از شط فرات براى زراعت خود ايجاد كرد و آن را از كنار قبر حضرت عباس بن على عليهما السلام عبور داد و از آن پس، آن قبر در كنار نهر علقمى قرار گرفت. در اين باره، حكايت مناسبى از شاه اسماعيل صفوى را نقل خواهيم كرد.

مزار على بن حسين عليهما السلام

آن چه درباره قبر على بن حسين حضرت على اكبر عليه السلام يقين است ودر اخبار و روايات آمده و شيخ مفيدبرآن تصريح كرده و فقهاى ديگر نيز در كتابهاى خود نوشته اند، اين است كه آن حضرت در پايين پاى پدر بزگوارش به خاك سپرده شد. عين عبارت «الارشاد» اين است: «نزديك پاهاى حسين عليه السلام دفن گرديد».

در زيارت ناحيه مقدسه، چنين مى خوانيم:

هرگاه خواستى شهداء را زيارت كنى، پايين پاى امام حسين عليه السلام كه قبر على بن حسين عليهما السلام آن جا است، بايست.

ص: 106

عبارات دراين باره، متفاوت مى باشند؛ گاهى «كنار پاها» و گاهى «سمت پاها» آمده كه هر دو به يك معناست. اين كه محل دفن على بن حسين عليهما السلام از ديگر شهدا به پيكر امام حسين عليه السلام نزديك تر است، اتفاقى است؛ چون براى وى در كنار پاهاى پدر بزرگوارش گودالى حفر كردند ودر آن جا، او را به خاك سپردند.

قبر حبيب بن مظاهر

درباره قبرمشهور و معروف حبيب بن مظاهر، شيخ حافظ احمدبن عبداله اصفهانى، ابو نعيم، در كتاب «حلية الاولياء» مى نويسد:

بنى اسد، حبيب را بالاى سر حسين عليه السلام، همان جا كه اكنون قبر اوست دفن كردند؛ چون حبيب، رئيس آنان بود و اين كار، تعظيم او به شمار مى آمد.

حافظ ابونعيم يكى از بزرگان محدث واز موثقين نزد شيعه و اهل سنت است و عده اى از خاصه و عامه به مورد وثوق بودنش، تصريح كرده اند. گفته شده كه سنى مذهب است؛ ولى برخى به صراحت، وى را شيعه دانسته اند. ابن خلكان در تاريخ خود مى نويسد: (1)

ابونعيم، احمدبن عبداله- درنسخه اى عبيدالله آمده- بن احمدبن اسحاق بن موسى بن مهران اصفهانى، حافظ مشهور، صاحب كتاب «حلية الاولياء»، از بزرگان محدث و حافظان و موثقان بلند مرتبه است كه نزد فضلاء درس خوانده و عالمانى بزرگ نزد او علم آموخته و از او منتفع شده اند. كتاب «حلية الاولياء»، او يكى از بهترين كتاب ها است. وى در ماه رجب سال 334 ق. به دنيا آمد و در ماه صفر 435 ق. رحلت كرد». شيخ بهايى درباه او چنين گفته است: «وى در كتاب حليةالاولياء مطالبى آورده كه بر خلوص او در تشيع دلالت مى كند.

از سخن اين ابونعيم درباره قبر حبيب بن مظاهر بر مى آيد كه قبر وى در حدود سال 300 ق. كاملًا مشخص ومتمايز ازديگر قبرها بوده است.

شهيد اول در كتاب «الدروس»، پس از ذكر زيارت شهدا مى نويسد:

سپس سلام كن به حبيب بن مظاهر و حربن يزيد رياحى» (2) و از اين سخن هم روشن مى شود كه در حدود سال 700 ق. قبر حبيب وحربن يزيد، مشخص ومعلوم بوده اند.

در كتاب «المقامع» آمده است كه مؤلف در جواب سؤال از قبر حبيب و حر گفته است: «حبيب بن مظاهر در رواق دفن شده است و قبر حر در حدود يك فرسخى كربلا قرار دارد.


1- وفيات الاعيان، ج 1، ص 91؛ با اختلاف و اختصار.
2- الدروس الشرعيه، ج 2، ص 11؛ در اين منبع «حبيب بن مظاهر» نيامده است.

ص: 107

به طور كلى بايد گفت كه هيچ كس در اين مطلب شك و شبهه نكرده، مگر آن كه در قلبش وسوسه شيطانى راه يافته يا خود از جمله خناسانى است كه در دل ها شك و ترديد مى افكنند.

قبر حرين يزيد بن رياحى

قبر حر در همين مكانى است كه هم اكنون مورد زيارت قرار مى گيرد و براى توضيح بيشتر، به سخن شهيد (ره) در «الدروس» اشاره مى كنيم و افزودن بر آن چه حسن بن على بن محمد بن حسن طبرسى، در «كامل البهائى» بدان تصريح كرده كه: «بنى اسد، حر بن يزيد رياحى را با نزديكان وى، در جايى كه به شهادت رسيده بود، دفن كردند». (1) شيخ عباس قمى (ره) در «نفس المهموم»، به نقل از نسخه موجود كامل البهائى، مطلب را اين گونه نقل كرده است:

حر بن يزيد رياحى در موضعى كه به شهادت رسيد، دفن شد و نزديكانش او رابه خاك سپردند. (2)

به هر حال، قبر حر معلوم و متمايز از قبول ديگر شهدا است و شايد عبارت كتاب «كامل البهائى» به جاى «قتل فيه؛ موضعى كه درآن به شهادت رسيد»، «يزار فيه؛ مكانى كه اكنون آن جا زيارت مى شود»، بوده است.

قبور ديگر شهيدان

از روايت «المناقب» استفاده مى شود كه اكثر شهداقبرهاى جداگانه داشته اند. در اين كتاب آمده است:

بنى اسد قبرهاى آماده اى يافتند و پرندگانى سفيد بر آنها مشاهده كردند. (3)

شيخ مفيد (ره) در «الارشاد» مى نويسد:

براى شهداى بنى هاشم وديگر شهدا، پايين پاى امام حسين عليه السلام گودالى فراهم آوردند و همه را در آن جا به خاك سپردند. (4)

ظاهر عبارت شيخ- بلكه صريح آن- اين است كه بنى اسد در پايين پاى امام حسين عليه السلام گودالى براى شهداى بنى هاشم و گودالى ديگر براى ديگر اصحاب حفر كردند و آنان را در آن جا به خاك سپردند». در فصل مربوط به نام شهداى كربلا، در «الارشاد» چنين مى خوانيم: «اينها كه نام برديم، هفده نفر از بنى هاشم بودند؛ برادران حسين و فرزندان برادرش و فرزندان دو عمويش جعفر و عقيل كه همه شان پايين پاى آن حضرت دفن شده اند كه برايشان گودالى حفر كردند و همه را در آن جابه خاك سپردند؛ غير از عباس و در جاى ديگر مى نويسد:

اما اصحاب امام حسين عليه السلام كه با او به شهادت رسيدند، پيرامون قبر او دفن شده اند. ما در پى آن نيستيم كه براى ديگر شهداى كربلا، به طور مفصل، قبرهاى جداگانه معين كنيم و تنها چيزى كه يقين است، آن است كه همگى در «حائر» دفن شده اند و از آن بيرون نيستند.

كلام شيخ مفيد (ره) در اين كتاب، خالى از آشفتگى و اضطراب نيست. در «كامل البهائى» آمده است:


1- كامل البهائى، ج 2، ص 287.
2- شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ص 388.
3- المناقب، ج 4، ص 121.
4- الارشاد، ص 227.

ص: 108

ترديد نداريم كه حائر از طرف پاهاى امام حسين عليه السلام به شهدا احاطه دارد و آنها را در برگرفته است».

به هر حال، احتمال دفن شدن بنى هاشم يا عده اى از اصحاب، پيرامون قبر امام عليه السلام بسيار بعيد است؛ اگر چه گفته شود و آن چه در روايات باب زيارات آمده و عده اى از بزرگان به آن تصريح كرده اند، با آن منافات دارد.

تنها يك بحث باقى مى ماند و آن اين است كه براى همه شهداى كربلا، يك گودال حفر كردند-/ همچنان كه از گفته بعضى مقتل نويسان بر مى آيد-/ يا براى بنى هاشم گودالى وجود داشته و براى ديگر اصحاب گودالى ديگر و هر دو گروه پايين پاى امام حسين عليه السلام قرار دارند؛ همچنان كه ازگفتار شيخ مفيد وديگران استفاده مى شود! به نظرما، احتمال دوم صحيح تر است واخبار مربوط به زيارات، با آن ناسازگار نيست؛ زيرا همه شهدا پايين پاى امام حسين عليه السلام و نزديك قبرعلى اكبر عليه السلام واقع شده اند.

اين احتمال را مضمون زيارت ناحيه مقدسه تأييد مى كند كه درآن آمده است: «هرگاه خواستى شهدا را زيارت كنى، پايين پاى امام حسين عليه السلام كه قبر على بن حسين عليهما السلام است، رو به قبله بايست كه آن جا محله و آرامگاه شهدا است و بگو ...».

ظاهر عبارت «يلى رجليه»، اتصال قبر شهدا به قبر سيدالشهداء است؛ همچنان كه درباره قبرعلى بن حسين عليهما السلام نيزاين اتصال وجود دارد و منافاتى بين اين تعبير و تعبير «عنه؛ نزد» و «نحو؛ جانب» كه در بعض روايات آمده، وجود ندارد.

بنابراين، در واقع قبر على بن حسين عليهما السلام به قبر پدر بزرگوارش متصل است وقبور ديگر شهدا به قبر على بن حسين عليهما السلام پيوسته مى باشد. بنابراين، دور نيست كه بگوييم ضريح مقدسى كه امروزه وجوددارد، هم قبرامام حسين عليه السلام و هم قبر على بن حسين عليهما السلام را در برگرفته و بر گودال شهدا نيز محيط است؛ به خصوص اگر گودال را يكى بدانيم يا به وجود دو گودال عريض، معتقد شويم.

نكته ديگر اين كه در عبارات علما نيامده كه دفن شهدا در شب اتفاق افتاده باشد؛ بلكه عده اى تصريح كرده اند كه تدفين در روز دوازدهم بوده است و اين مطلب، ظاهر عبارات ايشان است؛ اما از قول معاصرين و نيز از كتاب هاى متأخرين اين سخن نقل شده كه دفن شهدا در شب سيزدهم محرم بوده كه جاى تأمل دارد و خالى از اشكال نيست.

دو مطلب سودمند ديگر

مطلب اول: همچنان كه گفته شد، در زمان ما، بين عامه مردم و در كتاب هاى متأخرين و بعضى معاصرين مشهور است كه دفن پيكرهاى پاك شهداى كربلا، در شب سيزدهم ماه محرم انجام شده، اما در روايات عامه و خاصه آمده است كه دفن، پيكرها در شب دوازدهم انجام شده است.

طبرى مى نويسد: ابو مخنف گفته است:

ص: 109

حسين و اصحابش يك روز پس از شهادتشان، به خاك سپرده شدند. (1)

در مروج الذهب و المناقب، مثل همين عبارت آمده است.

در «مشيرالاخوان» آمده است:

عمر سعد تا ظهر روز بعد از عاشورا در كربلا ماند و آن گاه حركت كرد. (2)

در «بحارالانوار»، چنين مى خوانيم:

محمد بن ابى طالب مى گويد: عمر سعد روز عاشورا را تا ظهر فرداى آن، در كربلا ماند.

در «اعلام الورى» آمده است:

امام حسين عليه السلام يك روز پس از شهادت، به خاك سپرده شد». اين مطلب در «القمقام» و ديگر تاريخ هاى معتبر و كتاب هاى مورد اعتماد نيز وجود دارد.

سيدمحسن امين عاملى در «لواعج الاشجان» مى نويسد: «عمر سعد، روز دهم و روز يازدهم محرم، تا ظهر در كربلا ماند». (3)

با توجه به اين سخنان واين كه دفن اجساد شهدا عليهم السلام پس از حركت عمر سعد و اهل بيت امام حسين عليه السلام صورت گرفت، قول به شب دوازدهم، به واقع نزديك تر است.

احمد بن داود دينورى، در «الاخبار الطوال» مى نويسد: «عمر سعدتا دو روز پس از كشته شدن حسين عليه السلام در كربلا اقامت كرد و آن گاه بانك رحيل سرداد و از آن سرزمين بيرون رفت. (4)

شايد اين سخن دينورى، دليل قول مشهور در زمان ما باشد؛ اما مؤلف كتاب «الحسين» مى نويسد:

بياسى، يكى از بزرگان عامه، معتقد است كه منظور از دو روز، روز عاشورا و فرداى آن است».

مطلب دوم: در اين مسئله اشكال و اختلافى نيست و شيعه، بلكه عالمان، به جزء حسن بصرى و سعيد بن مسيب، بر آن اجماع دارند كه شهيد غسل و كفن وحنوط ندارد و به سه شرط زير بالباس تنش دفن مى شود: 1. جهاد بر او واجب باشد.

2. در هنگام شهادت، لباس بر تن داشته باشد. 3. روحش در بحبوحه جنگ از بدن بيرون رفته باشد. پس هرگاه جهاد درحق كسى مستحب باشد يا روحش پس از جنگ جدا شود، بايد غسل داده شود و كفن و حنوطش كنند و آن گاه به خاكش سپارند.

همچنين هرگاه شهيد بدون لباس باشد، هر چند غسل ندارد، اما بايد اورا كفن كنند و دفن نمايند؛ زيرا رسول خداصلى الله


1- طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 5 ؤ ص 455.
2- مشيرالاحزان، ص 83.
3- لواعج الاشجان، ص 197.
4- الاخبار الطوال، ص 257.

ص: 110

وعليه وآله با حمزه چنين كرد؛ يعنى بر او نماز گزارد و كفنش نمود؛ چون برهنه بود.

ظاهراً در آن چه گفته شد، اختلاف قابل اعتناد و اشكالى وجود ندارد و فتواى علما در عصر حاضر، به همين صورت است.

بنابر شرط نخست، مسئله در رابطه با شهدايى كه به بلوغ نرسيده بودند، مشكل مى شود؛ مگر اين كه بگوييم: جهاد بر آنان نيز واجب بوده، جهت محافظت از وجود امام؛ اگر چه يك لحظه و بنا بر شرط دوم، مسئله درباره شهداى كربلا كه همگى بى لباس و عريان بودند، اشكال پيدا مى كند.

همچنين بنابر شرط سوم، درباره سويدبن عمر و بن ابى مطاع چه بايد گفت كه طبق نقل، مجروح شده بود و در ميان زخميان افتاده بود كه شنيد كوفيان مى گويند: حسين كشته شد؛ پس به هوش آمد و با چاقويى كه داشت و با شمشيرش، ساعتى با آنان جنگيد؛ تا به شهادت رسيد. ابو مخنف مى نويسد: «او آخرين شهيدان بود». (1) اگر شرط سوم رابپذيريم، غسل و كفن او واجب بوده است.

آن چه مشكل را در اين مورد آسان مى كند، اين است كه علما معتقدند كه عدم غسل و كفن در موردى است كه تأخير، موجب تضييع وهتك حرمت شهيد بشود و به اين مطلب، محقق قمى در «جامع الشتات»، تصريح كرده است.

بدون شك بنى اسد در كار خود معذور بودند و امكان غسل دادن و كفن كردن شهدا براى آنها وجود نداشت؛ پس شهدا را با همان وضع به خاك سپردند؛ در حالى كه امام عليه السلام نيز با آنان بود و كار امام، حجت است و جاى چون و چرا ندارد.

پايان سخن

سبط بن جوزوى در «التذكرة» مى نويسد:

زهير بن قين با امام حسين عليه السلام كشته شد؛ سپس همسر او به غلام زهير گفت:

برو و مولاى خويش را كفن كن.

غلام رفت و چون بدن برهنه امام حسين عليه السلام را ديد، با خود گفت: «آيا مولاى خويش راكفن كنم و پيكر حسين عليه السلام را وابگذارم؛ هرگز چنين نخواهم كرد»؛ پس بدن حسين عليه السلام را كفن كرد و با كفن ديگر، زهير را كفن نمود».

در روايتى ديگر چنين آمده است:

«چون بدن امام حسين عليه السلام را برهنه ديد، شرم كرد از كفن نمودن بدن زهير وبى كفن ماندن حسين عليه السلام؛ پس به كوفه بازگشت وحقيقت حال را براى همسر زهير بيان كرد و آن گاه چون به كربلا بازگشت، تابدن حسين عليه السلام و زهير راكفن كند، ديد آنها دفن شده اند».

شايد همين روايت درست تر باشد ومناسب تر با آن چه پيش از اين گفته ايم.


1- ر. ك: تاريخ الامم والملوك، ج 5، ص 353.

ص: 111

. مى شود كه رسول خداصلى الله وعليه وآله وهر امام سابقى، در هنگام دفن امام لاحق، حاضر مى شود؛ همچنان كه به

ص: 112

حضور ايشان در دفن پيكر امام حسين عليه السلام تصريح شده است.

. بنى اسد به ديگر قبايل عرب، افتخارمى كردند و مى گفتند: ما بوديم كه بر حسين عليه السلام و اصحابش نماز خوانديم و آنها رابه خاك سپرديم

. درباره نهر علقمه كه مشهور است، بايد گفت: كه درآن زمان، نه نهرى آن جا وجود داشته و نه شخصى به نام علقمى در آن جا زندگى مى كرده است و سال ها پس از شهادت حضرت عباس عليه السلام كشاورزى علقمى نام، نهرى از شط فرات براى زراعت خود ايجاد كرد و آن را از كنار قبر حضرت عباس بن على عليهما السلام عبور داد و از آن پس، آن قبر در كنار نهر علقمى قرار گرفت.

. بنى اسد، حبيب را بالاى سر حسين عليه السلام، همان جا كه اكنون قبر اوست دفن كردند؛ چون حبيب، رئيس آنان بود و اين كار، تعظيم او به شمار مى آمد.

. در واقع قبر على بن حسين عليهما السلام به قبر پدر بزرگوارش متصل است وقبور ديگر شهدا به قبر على بن حسين عليهما السلام پيوسته مى باشد. بنابراين، دور نيست كه بگوييم ضريح مقدسى كه امروزه وجوددارد، هم قبرامام حسين عليه السلام و هم قبر على بن حسين عليهما السلام را در برگرفته و بر گودال شهدا نيز محيط است؛ به خصوص اگر گودال را يكى بدانيم يا به وجود دو گودال عريض، معتقد شويم.

. در زمان ما، بين عامه مردم و در كتاب هاى متأخرين و بعضى معاصرين مشهور است كه دفن پيكرهاى پاك شهداى كربلا، در شب سيزدهم ماه محرم انجام شده، اما در روايات عامه و خاصه آمده است كه دفن، پيكرها در شب دوازدهم انجام شده است.

ص: 113

مسجد عمران بن شاهين

علاء حيدر المرعبى

ترجمه: محمد مهدى رضايى

مسجد عمران بن شاهين، واقع در ضلع شمالى صحن حرم مؤمنان عليه السلام، يكى از قديمى ترين مساجد شهر نجف است كه در چشم و دل مردمان اين شهر، جايگاه و عظمت بسيارى دارد.

نام اين مسجد، يادآور نام مردى است كه به گفته مورخين، نذرى كرد و وفاى به آن نذر، در ساختن اين بناى عظيم، تبلور يافت؛ بنايى كه هم اكنون از جمله آثار ارزشمند و ماندگار مربوط به حرم مطهر علوى به شمار مى آيد.

بى شك، مقام و مرتبه اين مسجد، همچون ديگر بناهاى متعلق به بارگاه اميرمؤمنان عليه السلام، تلاشى پى گير براى بازسازى و تجديد حيات آن رامى طلبد، تا غبار غربت و كهنگى كه گذشت سال هاى متمادى بر آن نشانيده، زدوده گردد و در اين مكان مقدس، رونقى دوباره پديد آيد.

اين مقاله، نگاهى گذرا بر فعاليت هاى انجام شده در اين مسجد و مشكلاتى است كه مجريان طرح و تعمير و بازسازى، با آنها روبه رو هستند و برنامه هايى كه براى آينده اين بنا در نظر گرفته شده است.

در طول سال هاى متمادى كه از عمر مسجد عمران بن شاهين گذشته، اين بناى مجلل، بر اثر اصلاحات و تعميرات، دچار تغييرات متعددى شده، مثلًا در سال 1369 ق. جهت توسعه ورودى «باب شيخ طوسى»، بخشى از رواق مسجد را بر داشته و جزء آن قرار داده اند.

بنابر آن چه در نوشته هاى مورخان آمده، مسجد مذكور دو در داشته، يكى مقابل «ايوان العلماء» و ديگرى ديوار به ديوار ورودى «باب شيخ طوسى»، سمت راست كسى كه وارد «باب» مى شود. با اندكى دقت، تازه ساز بودن ورودى، كاملا مشخص است.

برخى از محققان و مورخان، برگزارى نماز جماعت دراين مسجد را نيز يادآور شده اند. سيد عبدالمطلب خرسان، در اين باره مى گويد: من خود شاهد بودم كه مرجع بزرگ، حضرت آية الله سيد محسن امين، زمستان ها، در اين مسجد، نماز مغرب و عشا اقامه مى كرد و زمانى كه «مسجد الرأس» را تعمير مى كردند، در اين جا تدريس مى كرد.

سال هاى فراموشى

همچون ديگر بناهاى مربوط به حرم اميرمؤمنان عليه السلام، مسجد عمران بن شاهين نيز سال هاى فراموشى و غربت بسيارى را تجربه كرده و گاهى از آن همچون انبارى متروك و بى سر و سامان، استفاده مى شده است؛ بى آن كه عمر طولانى و ارزش تاريخى و معنوى آن مورد توجه باشد و به ترميم و نگه دارى آن در طى اين سال ها، اهميت داده شود؛ به

ص: 114

ويژه كه اين مسجد، به عنوان يكى از ايوان هاى صحن علوى و بناهاى اصلى آن، از موقعيت و جايگاه خاصى برخوردار است و توجهى ويژه رامى طلبد.

با نظر به اين كه هم اكنون در اين مسجد كار تعميرات و بازسازى در حال انجام است، اين سؤال به ذهن مى آيد كه آينده اين مسجد و وضعيت ستون ها و ديوارهاى داخلى و خارجى آن، در روند بازسازى، چگونه خواهد بود و تغييرات، به چه شكلى صورت خواهد گرفت.

سرآغاز تعميرات

در مرحله نخست، پى ها و پايه ديوارها و ستون هاى مسجد كه ديگر تحمل ديوارهاى ضخيم و آجرى را نداشتند، تعمير و محكم كارى شدند. اين پى ها و پايه ها در بناى قديم مسجد، از سازه هاى آجرى بر زمين سخت و محكم تشكيل شده بودند.

آن چه تمام مراحل بازسازى را تحت تأثير قرار مى داد و با مشكل مواجه مى ساخت، اين بود كه پى ها بر اثر رطوبت خارجى و نشست لوله هاى آب به شدت آسيب ديده بودند و اساس ساختمان مسجد، در معرض تهديد قرار داشت.

درباره اين موضوع، مسئول بخش مهندسى-/ فنى حرم مطهر علوى، آقاى مهندس مظفر محبوب، چنين توضيح داد: ما ناچار شديم تا عمق ديوارهاى آجرى مسجد را خاك بردارى كنيم و با بتون آرمه، آنها را محكم و ديوارها را مقاوم نماييم و در ادامه كار، ديوارها را با اسكلت هاى آهنى مستحكم، نگاه داشتيم و در چهار جزء اصلى بنا، تعميرات اساسى به عمل آورديم؛ يعنى دو غرفه اى را كه بر صحن حرم علوى مشرفند و دو غرفه ديگر در طبقه بالا كه مشرف بر صحن قرار دارند.

ديوارهاى رو به صحن و رو به ورودى «باب شيخ طوسى» را دست نخورده، به حال خود باقى گذاشته ايم؛ چون نياز به تعميرات اساسى نداشتند.

مقبره ها و غرفه ها

درباره مقبره ها و غرفه هاى داخل مسجد عمران بن شاهين، مهندس محبوب گفت: كار تعمير غرفه هاى طبقه فوقانى، تمام شده و قرار است بالكن و ايوان غرفه ها كه رو به صحن علوى قرار دارند، به همان شكل باقى بمانند؛ اما ديوارهاى داخلى غرفه ها را برداشته ايم؛ تا جزء مجموعه مسجد واقع شوند.

در مورد مقبره مرجع كبير سيد محمد كاظم يزدى كه در سال 1337 ق. در اين مسجد دفن شده، بايد گفت: اين مقبره، در سمت چپ ورودى اصلى مسجد، در كنار ديوار واقع است و يا تصميم گرفته ايم كه ديوارهاى اطراف آن را برداريم؛ ولى به ظاهر و شكل متمايز آن و مشبك كروم كارى شده اش، دست نزنيم و آن را به همان صورت باقى بگذاريم.

در ظلع جنوب غربى مسجد، اتاقكى وجود دارد كه متعلق به قبر سيد شرف الدين موسوى، يكى از عالمان بزرگ شيعه

ص: 115

است كه سال ها پيش، آن را ساخته اند و ما قصد داريم ديوار شمالى آن را برداريم؛ تا اين مكان نيز به محوطه مسجد اضافه شود.

درباره غرفه هاى پشتى مسجد بايد بگويم: كه يكى از آنها چسبيده به كتابخانه حرم مطهر است كه ان شاء الله با اضافه نمودن آن به مسجد، نمازخانه اى براى مراجعه كنندگان به كتابخانه، ايجاد خواهيم كرد و بدين ترتيب، كتابخانه در آينده، شكل و شمايل ديگرى خواهد يافت.

در شمال شرقى مسجد و در طبقه فوقانى، دو غرفه وجود دارد كه كف آنها در مساحتى طولانى، سقف ورودى «باب شيخ طوسى» را تشكيل مى دهد و راه ورود به آنها، از آن ورودى مى گذرد و به يارى خدا، براى استفاده بيشتر از اين فضاى خالى، غرفه ها در آينده مورد بهره بردارى قرار خواهند گرفت.

آجركارى ديوارها

ابتدا در نظر بود ظاهر ديوارها تغييرى نكند و تنها تميز و پاكيزه شوند؛ تا نماى اصلى مسجد، به جهت اهميت تاريخى، به همان حالت باقى بماند. مهندس مظفر محبوب با ذكر اين مطلب، افزود: متأسفانه ظاهر و ديوارها در جاهاى مختلف، به صورت جدّى آسيب ديده و به شكل ناهنجارى درآمده بود. از اين رو، حفظ وضعيت موجود را صلاح نديديم؛ زيرا با شأن و مرتبه حرم اميرمؤمنان عليه السلام كه مسجد عمران بن شاهين جزئى از آن به شمار مى آيد، سازگارى نداشت. از اين رو، دست به كار شديم و ديوارها را با آجرهاى نو، نماكارى كرديم.

در ابتداى امر، كار با مشكل جدى رو به رو شد؛ زيرا گچ كارى ديوارها، ستون ها و سقف ها، ضخامتى بيش از 20 سانتى متر داشت و لايه هاى گچ، گاهى به سه يا چهار لايه مى رسيد. با اين همه، كار لايه بردارى گچ ها را شروع و به ترميم و بازسازى ديوارها اقدام كرديم. قسمتى از سقف ها نيز آسيب ديده بود.

اين آسيب ديدگى سقف ها، دو گونه بود؛ قسمت هايى را توانستيم به همان شكل سابق باقى بگذاريم و تنها تعميرات جزئى روى آنها انجام دهيم؛ اما قسمت هايى نيز خسارت جدى ديده بودند كه مى بايست از نو ساخته و پرداخته شوند؛ مثلًا در ضلع شمال شرقى مسجد، حدود 25 متر مربع، به شكل ناهنجارى آسيب ديدگى هاى غير قابل تعميرى وجود داشت كه باقى گذاشتنشان به همان حالت، ممكن نبود و به همين جهت، آنها را برداشته، دوباره به همان صورت پيشين، بازسازى كرديم؛ تا پيشينه مسجد و اهميت تاريخى آن، دچار تغيير و تبديل نشود.

نماى چوبى مسجد

استاد مظفر محبوب، درباره نماى چوبى مسجد كه شامل در و پنجره هاى چوبى و مشبك هاى بالاى آن است، چنين گفت:

اين نماى چوبى، از چوب «جام» ساخته شده است و عمر آن، كاملا مشخص نيست. سطح اين چوب ها، در حدود 5 تا 7

ص: 116

مرتبه، با رنگ روغن اندود شده، از اين رو، برگرداندن سطح چوب ها به حالت نخست، كار بسيار مشكلى است. درباره لايه هاى ضخيم رنگ روغن روى چوب ها و باقى گذاردن يا برداشتن آنها، بررسى هايى صورت گرفته است و نظرهاى متفاوتى وجود دارد. عده اى از ماهرترين نجاران، زير نظر مهندس معمار حرم اميرمؤمنان عليه السلام براى گزينش بهترين راه حل، در تلاش هستند. در اين ميان، تاكنون بعضى پيشنهادها نيز آزمايش شده است؛ مثل برطرف نمودن لايه هاى رنگ كه با وجود سعى فراوان براى اين كار، نتيجه، چندان رضايت بخش نبوده، زيرا با اين عمل، چوب هاى نما به شكل جدى آسيب مى بينند.

راه حل ديگر آن بود كه لايه هاى رنگ را به حال خود باقى بگذاريم و روى آنها را با لايه اى نازك از چوب ساج، به شكل و نقش فعلى نما، بپوشانيم كه اين راه حل نيز به خاطر وقت گير بودن، مورد قبول واقع نشد. به هر حال، به جهت پيشينه تاريخى نماى چوبى مسجد و ظرافت و حساسيت بالاى كار، هنوز تصميم جدى اى در اين باره نگرفته ايم؛ اما نماى چوبى مسجد از داخل، به صورت شكل هايى از چوب ساج و با نقش هاى اسلامى، كار خواهد شد؛ ان شاءالله.

مراحل بهره بردارى

كار بازسازى و محكم كارى ديوارها و ستون هاى مسجد و اسكلت بندى آهنى ديوارهايى كه تخريب يا كج شده اند، به پايان رسيده است و در ادامه كار، كف مسجد و قسمت پايين ديوارهاى آن، با مرمر، سنگ خواهد شد؛ اما سطح عمده ديوارها و نيز سقف ها را بايد با آجرنما و به سبكى كه در آجركارى ديوارهاى خارجى مسجد عمل شده، نماكارى نماييم.

اميد است كه اين مراحل نيز به سرعت و به بهترين و كامل ترين شكل، انجام گيرد و به پايان برسد.

آينده مسجد

مهندس محبوب در اين باره، چنين گفت: طبق نظرى كه هيئت امناى مسجد دارند، قرار است كه اين مسجد براى نماز، زيارت و عبادت زائران، بازگشايى و مكان هاى تابستانى و زمستانى براى آن در نظر گرفته شود. درب اصلى مسجد به همين صورت، يعنى رو به روى «ايوان العلماء» كه پشت به ضريح مقدس و سمت شمالى صحن شريف قرار دارد، باقى خواهد ماند. همچنين ورودى دوم مسجد كه ديوار به ديوار ورودى «باب شيخ طوسى» است، هيچ تغييرى نخواهد كرد.

مقبره هاى موجود در مسجد نيز «ان شاء الله» به شكل فعلى خود باقى مى مانند و تابلوهايى با نام صاحبان قبرها، براى راهنمايى زائران، نصب مى كنيم؛ تا رهگذران با خواندن فاتحه اى، براى آنان، از خداوند، طلب رحمت و مغفرت كنند.

علاوه بر اين، تعدادى از قبرها سنگ قبر دارند و اين موضوع، كار را براى زائران-/ در جهت شناخت صاحبان قبرها-/ آسان تر مى كند و بدون شك، باقى گذاردن اين قبرها در مسجد، به همين شكل، بى مانع است و مشكلى ايجاد نمى كند.

ص: 117

. نام اين مسجد، يادآور نام مردى است كه به گفته مورخين، نذرى كرد و وفاى به آن نذر، در ساختن اين بناى عظيم، تبلور يافت؛ بنايى كه هم اكنون از جمله آثار ارزشمند و ماندگار مربوط به حرم مطهر علوى به شمار مى آيد.

. قرار است كه اين مسجد براى نماز، زيارت و عبادت زائران، بازگشايى و مكان هاى تابستانى و زمستانى براى آن در نظر گرفته شود. درب اصلى مسجد به همين صورت، يعنى رو به روى «ايوان العلماء» كه پشت به ضريح مقدس و سمت شمالى صحن شريف قرار دارد، باقى خواهد ماند.

ص: 118

ستارگان حرم علوى

عبدالرحيم اباذرى

در صحن و ايوان حرم مطهر اميرمومنان عليه السلام، برخى از شخصيت ها، عالمان و فقهاى برجسته شيعى به خاك سپرده شده اند كه به هنگام زيارت آن آستان شريف، قرار گرفتن در جوار مزار اين بزرگان و تلاوت قرآن و فاتحه به روح پر فتوح آنان، مى تواند به نوعى سپاس از تلاش هاى شبانه روزى فقهاى عظام باشد كه در اعتلاى مذهب شيعه و امت اسلامى تلاش كردند. در اين نوشتار به معرفى چند تن از آنان مى پردازيم.

علامه حلى

از ايوان طلايى حرم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و درى كه به رواق علوى گشوده مى شود، كمى به سمت راست، حجره اى به چشم مى خورد كه مقبره فقيه بزرگ، حسن بن يوسف، معروف به علامه حلى، در آن جا واقع است. وى در زمان اولجايتو، يكى از سرداران معروف مغول، در شهر حله سكونت داشت. شهرت علمى او در كاخ سلطانيه زنجان، به گوش اولجايتو رسيد واو را به دربار فراخواند.

علامه حلى با بحثهاى علمى، سردار مغول را به مذهب تشيع علاقه مند كرد و اندكى بعد، اولجايتو شيعه شد و نام «محمد خدابنده» را براى خود برگزيد. فقيه بزرگ شيعه با نفوذ معنوى و علمى خويش در دربار مغول، فرهنگ تشيع را در سرتاسر ايران فراگير ساخت و رسمى كرد. به همت او و به دستور محمد خدابنده، به نام دوازده امام معصوم عليهم السلام سكه زدند و خطبه به نام آن امامان عليهم السلام خوانده شد. او در اغلب مسافرت ها، ملازم سلطان بود و بدين ترتيب، مدرسه سيارى تشكيل داد و به هر شهرى كه وارد مى شد، خيمه اى برپا مى داشت و بساط درس و بحث علمى رامى گسترد و با رجال علمى آن ديار، به مناظره مى پرداخت. نقش وى در گسترش و رسميت يافتن تشيع در ايران، بر كسى پوشيده نيست. (1)

علامه حلى در شب 29 رمضان 648 ق. در حله به دنيا آمد و در سن 78 سالگى، شب 11 محرم 726 ق. وفات يافت. (2)

مقدس اردبيلى

شيخ احمد، فرزند محمد، معروف به محقق يا مقدس اردبيلى از فقهاى سترگ قرن دهم هجرى به شمار مى آيد. او در عصر صفويه، مورد احترام همه بود؛ چنان كه شاه عباس صفوى نامه اى به محضرش نوشت و از او خواست از نجف به ايران بيايد و مسئوليت شيخ الاسلامى را قبول كند؛ ولى آن فقيه بزرگ نپذيرفت. (3)

در سالى كه قحطى كشور را فراگرفته بود، او همه آذوقه منزل را در ميان فقرا تقسيم كرد و براى خود، سهمى به اندازه يك فقير برداشت كه اين كار، مورد اعتراض همسرش واقع شد؛ امّا مقدس اردبيلى چيزى نگفت و به مسجد كوفه رفت و


1- امين عاملى، اعيان الشيعه، ج 5، ص 399.
2- فوائد الرضويه، ص 126.
3- فوائد الرضويه، ص 26.

ص: 119

مشغول اعتكاف شد. روز دوم اعتكاف بود كه مرد ناشناسى آرد، گندم و آذوقه فراوانى به منزل او آورد و به همسرش گفت: صاحب خانه اينها را فرستاده است. وقتى مقدس اردبيلى به خانه آمد و از ماجرا آگاه شد، فهميد كه مورد لطف و مرحمت خداوند قرار گرفته است. (1)

او علاوه بر تدريس و تعليم و ترتيب شاگردان فاضل، آثار ارزشمندى مانند «مجمع الفائدة و البرهان»، «حديقه الشيعه» و «زبده البيان»، به رشته تأليف درآورد و اكنون نظرات او در اين آثار، مورد توجه فقها و انديشمندان علوم اسلامى است.

مقدس اردبيلى در ماه صفر 993 ق. رحلت كرد و در سمت چپ ايوان حرم اميرالمؤمنين عليه السلام به خاك سپرده شد. (2)

شيخ مرتضى انصارى

شيخ انصارى يكى از فقهاى سرشناس قرن سيزدهم هجرى است. پس از رحلت صاحب جواهر وقتى مرجعيت و رهبرى به وى رسيد، وى اين مسئوليت را به يكى از عالمان معاصرش، سيد العلماء مازندرانى واگذار كرد؛ ولى او طى نامه اى؛ شيخ را سزاوارتر از خود براى قبول اين مسئوليت معرفى كرد؛ سپس شيخ انصارى به حرم مطهر اميرالمؤمنين عليه السلام مشرف شد و در اين امر خطير، از آن حضرت طلب يارى كرد. يكى از خادمان، چنين نقل مى كند:

مثل هر روز، قبل از طلوع فجر، جهت روشن كردن چراغ هاى حرم به آن جا مشرف شدم؛ اما ناگهان صداى راز و نياز و گريه اى را شنيدم؛ كنجكاو شدم تا ببينم اين صداى جان سوز از آن كيست! چون جلو رفتم، ديدم شيخ مرتضى انصارى صورتش را به ضريح اميرالمؤمنين عليه السلام نهاده و مانند مادران جوان مرده، ناله مى كند و از آن حضرت مى خواهد تا در امر مرجعيت و رهبرى مردم و ايفاى اين مسئوليت او را از لغزش ها در امان نگه داشته، يارى كند. (3)

در زمان مرجعيت مطلق او، وجوه شرعى زيادى براى شيخ ارسال مى شد و اين در حالى بود كه خانواده و نزديكان شيخ در تنگ دستى و فقر به سر مى برند. روزى مادر شيخ از وى خواست تا به برادرش، شيخ منصور كه از عالمان بزرگ نجف بود، كمك مالى بيشترى كند. شيخ امتناع ورزيد و گفت: برادرم با ساير مردم مساوى است و من نمى توانم او را بر ديگرى ترجيح بدهم و به دنبال اصرار مادرش، كليد صندوق را به وى داد و گفت: هر چقدر مى خواهى به شيخ منصور كمك كن؛ ولى در روز قيامت، خودت بايد پاسخ گو باشى. مادر چون متوجه شد، از شيخ پوزش طلبيد. (4)

او در روز عيد غدير سال 1214 ق. در شهر دزفول متولد شد و در سن 67 سالگى در روز هيجدهم جمادى الثانى سال 1281 ق. چشم از جهان فرو بست و در صحن حرم امام على عليه السلام، حجره متصل به باب قبله، به خاك سپرده شد.

كتاب هاى «مكاسب» و «رسائل» از معروف ترين آثار اين فقيه بزرگ هستند كه هم اكنون از كتاب هاى درسى حوزه هاى علميه محسوب مى شوند.

ميرزا حسين محدث نورى


1- همان، ص 23.
2- همان، ص 28.
3- سيماى فرزانگان، ص 13.
4- همان، ص 427.

ص: 120

او مؤلف كتاب ارزشمند «مستدرك الوسايل الشيعه» و از عالمان سرشناس جهان اسلام و تشيع به شمار مى آيد. يكى ديگر از آثار مهم وى، كتاب «لؤلؤ و مرجان» در شرح واقعه عاشورا و رد ابهام و خرافات از اين حماسه تاريخى است. محدث نورى در اين كتاب، ضمن شرح رخدادهاى كربلا، از مداحان و منبريان درخواست مى كند كه هنگام گزارش و نقل حماسه حسينى، سه اصل راست گويى، درست گويى و اخلاق را فراموش نكنند. (1)

او خود را به مراسم پياده روى در زيارت كربلا اهتمام ويژه داشت و از احيا كنندگان اين مراسم به شمار مى آيد و تا آخر عمر شريف آن راادامه داد؛ تا اين كه در راه بازگشت از آخرين سفر زيارتى كربلا، دچار كسالت و درد شد؛ ولى براى اين كه همراهان آزرده خاطر نشوند و لذت زيارت امام حسين عليه السلام بر كامشان تلخ نگردد، بيمارى و درد خود را پنهان كرد و وقتى به نجف رسيد، وضعيت جسمانى او وخيم تر شد.

محدث نورى كه در هيجدهم شوال 1254 ق. در يكى از روستاهاى نور به دنيا آمده بود، در شب چهارشنبه در سن 66 سالگى، 27 جمادى الثانى 1320 ق. درنجف، چشم از جهان فرو بست و بنا به وصيت خودش، در يكى از ايوان هاى حرم اميرالمؤمنين عليه السلام به خاك سپرده شد! (2)

آخوند خراسانى

شيخ محمد كاظم فرزند ملاحسين هراتى، معروف به آخوند خراسانى، در سال 1255 ق. در مشهد متولد شد. وى پس از خواندن مقدمات در زادگاه خويش، به نجف رفت و از محضر شيخ انصارى و ميرزاى شيرازى و سيد على شوشترى و سيد مهدى قزوينى استفاده كرد و به درجه اجتهاد رسيد. (3)

مرجعيت آخوند خراسانى با نهضت مشروطيت مصادف شد. او در شكل گيرى و جلوگيرى از انحراف مشروطيت، رهنمودها و بيانيه هاى زيادى مرقوم داشت و حتى در مرحله اى، حكم جهاد صادر كرد و طلاب و فضلاى ايرانى مقيم نجف رابه حمايت از انقلاب مشروطه فراخواند. (4)

او در جنگ جهانى اول وقتى كشور ليبى به اشغال سربازان ايتاليايى در آمد، پيام مهمى خطاب به مسلمانان جهان صادر كرد و براى آزادى اين سرزمين اسلامى، همه را به دفاع دعوت كرد. (5)

در سال 1328 ق. وقتى دولت روسيه به مجلس شوراى ملى اولتيماتوم داد تا مستشار آمريكايى «مورگان شوستر» را از ايران اخراج كند، رئيس مجلس وقت، نامه اى به آخوند نوشت و از وى چاره جويى كرد و اين در حالى بود كه سربازان روسى تاشهر قزوين پيش روى كرده بودند. آخوند خراسانى وقتى از اشغال گرى روس ها آگاه شد، به عنوان اعتراض، درس هايش را تعطيل كرد و پس از مشورت با عالمان ديگر، حكم جهاد بر ضد قواى روس صادر كرد؛ به طورى كه بسيارى از علماى نجف آماده حركت به سوى ايران شدند. (6)

چهارشنبه 21 ذيحجه 1329 ق. قرار شد كه آخوند خراسانى به همراه طلاب، عالمان و استادان حوزه نجف به مسجد


1- گلشن ابرار، ج 1، ص 415.
2- همان، ص 418.
3- گلشن ابرار، ج 1، ص 433.
4- تاريخ مشروطه ايران، ص 614-/ 618 و 730.
5- گلشن ابرار، ج 1، ص 442.
6- همان، ص 444.

ص: 121

سهله بروند و پس از مراسم دعا براى پيروزى سپاه اسلام، از آن جا راهى ايران شوند. ناگهان نيمه شب سه شنبه، در حال نماز شب و راز و نياز، حال آخوند وخيم شد و به صورت مشكوكى به ملكوت اعلى پيوست. بعضى معتقد بودند كه وى به وسيله ايادى و جاسوسان روسى و انگليسى، مسموم شد. جنازه اين فقيه مجاهد، پس از تشييع، در يكى از حجره هاى صحن علوى، جنب مقبره ميرزا حبيب الله رشتى، دفن شد. (1)

سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى

وى مؤلف كتاب ارزشمند «عروة الوثقى» و يكى از مراجع بزرگ حوزه علميه نجف در عصر مشروطيت بود. اين فقيه توانا علاوه بر اين كه در نهضت مشروطه حضور فعالى داشت و همواره با رهبران اين نهضت در ارتباط بود و رهنمود و بيانيه اى داد، در جنگ جهانى اول هم وقتى كشور عراق به اشغال قواى انگليسى درآمد، فتواى جهاد صادر كرد و به تك تك سران عشاير و قبايل، نامه نوشت و مردم رابر ضد تجاوزگرى و براى دفاع از حريم كشور، بسيج كرد. بدين ترتيب، تعداد زيادى از طلاب و عالمان و روحانيان به خط مقدم جبهه رفتند و با قواى انگليسى جنگيدند و در همين نبرد بود كه سيد محمد فرزند آية الله يزدى، به شهادت رسيد. (2)

او در سال 1248 ق. در يكى از روستاهاى اطراف يزد ديده به جهان گشود و درشب سه شنبه 28 رجب 1338 ق. به رحمت ايزدى پيوست. پيكر اين عالم مجاهد در صحن حرم علوى، ايوان كبير، پشت مسجد جامع عمران (عمران بن شاهين) پشت سر مبارك حضرت امير عليه السلام در كنار مقبره فرزند شهيدش سيد محمد، به خاك سپرده شد. (3)

ميرزاى نايينى

شيخ محمد حسين نايينى فرزند ميرزا عبدالرحيم، معروف به ميرزاى نايينى در سال 1277 ق. در شهر نايين متولد شد. او در هفده سالگى به حوزه اصفهان رفت واز محضر شيخ محمد ابراهيم كلباسى، جهانگيرخان قشقايى و سيد اسماعيل صدر استفاده كرد و بعد به نجف هجرت كرد و از محضر ملا حسينقلى همدانى، اخلاق و عرفان آموخت؛ سپس خود حوزه درسى تشكيل داد و شاگردان بسيارى، مانند سيد محسن حكيم، سيد محمود شاهرودى، حجت كوه كمرى، سيد محمد هادى ميلانى، شيخ محمد تقى آملى، سيدابوالقاسم خويى، ميرزا هاشم آملى و ... (4) را پرورش داد.

وى از رهبران فكرى نهضت مشروطه بود و كتابى به نام «تنبيه الامة» نوشت و در آن با دليل و برهان و استناد به آيات، روايات و عقل، ضرورت حاكميت اسلامى، حكومت دينى و ولايت ولى فقيه جامع شرايط را به اثبات رساند و زندگى در حكومت هاى استبدادى و غير دينى رامساوى با بردگى و يك نوع شرك خواند و پرده از چهره كريه حكومت هاى غيرالهى برداشت.

شهيد مطهرى در مورد اين كتاب و ديدگاه هاى صاحب آن مى نويسد: «انصاف اين است كه تفسير دقيق از توحيد عملى،


1- سماك امانى، آخوند خراسانى، ص 93.
2- ر، ك: گلشن ابرار، ج 1، ص 447-/ 449.
3- فوائد الرضويه، ص 598.
4- گلشن ابرار، ج 2، ص 547 و 548.

ص: 122

اجتماعى و سياسى اسلام را هيچ كس به خوبى علامه بزرگ و مجتهد سترگ، مرحوم ميرزا محمد حسين نايينى-/ قدس سره-/ توأم با استدلال ها و استشهادهاى متقن از قرآن و نهج البلاغه در كتاب ذيقيمت تنبيه الامه بيان نكرده است». (1)

وى در 26 جمادى الاولى 1355 ق. (1315 ش.) نداى حق را لبيك گفت و در جنب حرم علوى، به خاك سپرده شد. (2)

شيخ عباس قمى

درباره محدث بزرگ، شيخ عباس قمى معروف به محدث قمى، چنين آمده است: وى به كتاب و مطالعه بسيار علاقه مند بود و پولى كه به دستش مى رسيد، با آن كتاب مى خريد و مطالعه مى كرد و حتى اگر لازم مى شد و اطلاع پيدا مى كرد و در تهران كتاب جديدى به بازار آمده، براى خريد آن، به تهران مى رفت و آن كتاب را مى خريد و دوباره به قم باز مى گشت؛ اين در حالى بود كه در فقر آشكار به سر مى برد. وقتى در نجف ساكن و مشغول تحصيل و تحقيق بود، بعضى از ثروتمندان بمبئى هندوستان حاضر شدند هر ماه مبلغ 75 روپيه به وى كمك كنند؛ در حالى كه مخارج ماهانه او هر ماه، فقط مبلغ 50 روپيه بود؛ ولى او نپذيرفت و به عزت نفس خويش ادامه داد و در برابر اعتراض فرزندش فرمود: من همين مقدار هم كه خرج مى كنم، نمى توانم جواب گوى آن در روز قيامت باشم.

شيخ عباس قمى شخصيتى بود كه بيش از پنجاه اثر ماندگار تأليف كرد كه تنها يك نمونه آن كتاب «مفاتيح الجنان» است. او پس از سال ها تلاش و كوشش در شب سه شنبه 22 ذيحجه 1359 ق. در نجف به سوى معبود شتافت و در صحن حرم علوى، جنب مقبره استادش ميرزا حسين نورى، به خاك سپرده شد. (3)

شيخ محمد حسين غروى اصفهانى

شيخ محمد حسين، فرزند حاج محمد حسن معين التجار كه بعدها به آية الله شيخ محمد حسين غروى اصفهانى مشهور شد، در اصل از نخجوان آذربايجان است واجداد وى اهل آن سرزمين بوده اند؛ ولى او در دوم محرم 1296 ق. در كاظمين به دنيا آمد. (4)

وى در حوزه نجف از محضر آخوند خراسانى و ميرزاى نايينى بهره برد و به مقام عالى اجتهاد رسيد. آية الله غروى اصفهانى در اخلاق و عرفان از شاگردان سيد احمد كربلايى و ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى شمرده مى شد؛ چنان كه نامه ها و توصيه هاى اخلاقى مرحوم ملكى به وى منتشر شده است. (5)

آية الله اصفهانى در حوزه نجف تدريس مى كرد و شاگردان بسيارى را پرورش داد. آية الله بروجردى، حجت، ميلانى، علامه طباطبايى، بهجت، محمد على اردوبادى از شاگردان او محسوب مى شوند. (6) شهيد بزرگوار آية الله مرتضى مطهرى در توصيف او مى نويسد: «حاج شيخ محمد حسين غروى اصفهانى در تقوا و علم، منقولًا و معقولًا، يگانه بود ...

و انديشه اش هم اكنون جزء انديشه هاى زنده اى است كه در ميان علما و فضلاى حوزه هاى درس فقه و اصول، مطرح


1- مرتضى مطهرى، نهضت هاى اسلامى در يك صد ساله اخير، ص 42.
2- گلشن ابرار، همان، ص 552.
3- گلشن ابرار، ج 2، ص 571-/ 576.
4- گلشن ابرار، ج 2، ص 577.
5- همان، ص 580؛ رضا مختارى، سيماى فرزانگان، ص 238.
6- گلشن ابرار، همان، ص 582.

ص: 123

است». (1)

او روز دو شنبه پنجم ذيحجه 1361 ق. (1321 ش.) به رحمت ايزدى پيوست و پيكرش زير ايوان طلايى حرم اميرالمؤمنين عليه السلام، جنب مناره شمالى و در كنار مقبره علامه حلى، به خاك سپرده شد. (2)

سيد ابوالحسن اصفهانى

او پس از رحلت سيد محمد كاظم يزدى و ميرزاى نايينى و آخوند خراسانى به مرجعيت مطلق و رهبرى دينى مردم رسيد. وى در زندگى بسيار ساده و بى آلايش بود و با اين كه وجوه شرعى زيادى به دستش مى رسيد، ولى همچنان زاهدانه زندگى مى كرد. اموال زيادى به وى هديه كردند تا يك منزل شخصى براى خود خريدارى كند؛ اما او همه را به فقرا و طلاب داده و خود تا آخر عمر، در منزل اجاره اى زندگى كرد.

سرانجام اين مرجع مقتدر در سن 81 سالگى، در شب نهم ذيحجه 1365 ق. به ديار حق شتافت و در صحن علوى، جنب مقبره آخوند خراسانى به خاك سپرده شد. (3) رحلت اين فقيه محبوب، مصادف با اشغال آذر بايجان توسط قواى حزب كمونيست روسيه و توده اى ها و دمكرات ها بود. وقتى مردم خبر رحلت اين مرجع تقليد را شنيدند، بى اختيار به كوچه ها و خيابان ها ريختند و چهل روز در مساجد و تكايا عزادارى كردند و معلوم شد كه تبليغات چهار ساله كمونيست ها بر ضد دين، مذهب و روحانيت، هيچ اثرى نداشته است و مردم همچنان علاقه مند به اين مذهب هستند و كمونيست ها جايگاهى در ميان مردم ندارند.

در شرح حال وى نوشتند كه پس از جنگ جهانى دوم، سفير انگلستان از وى تقاضاى ديدار خصوصى كرد؛ ولى او نپذيرفت و فرمود: سفير هم مانند ديگران بيايد؛ سپس اين ديدار به صورت عمومى انجام گرفت. سفير پس از سلام و تعارف، مبلغ يك صد هزار دينار، معادل دو ميليون تومان تقديم سيد كرد و گفت: دولت انگليس نذر كرده بود اگر در جنگ بر آلمان پيروز شد، مبلغى به نيازمندان كمك كند. آية الله اصفهانى آن را در ميان چشمان حيرت زده حاضران گرفت و پس از اندكى تأمل يك حواله صد هزار دينارى ديگرى روى آن گذاشت و به سفير داد و فرمود: در ميان نيروهاى انگليسى، مسلمانان هندى زيادى كشته شدند و خانواده هاى آنان بى سرپرست هستند، شما از طرف من اين مبلغ را در ميان آنان تقسيم كنيد. در اين حال، سفير كه نقشه خود را بر آب ديد، شرمسار از منزل سيد خارج شد. (4)

حاج آقا حسين طباطبايى قمى

مرجعيت اين فقيه سترگ، مصادف با سلطنت و قلدرى رضا خان پهلوى بود. او در حوزه علميه مشهد و تحت لواى حرم على بن موسى الرضا عليهما السلام، حضور پر نشاطى داشت. حاج آقا حسين قمى وقتى برنامه هاى ضد دينى رضا خان را مشاهده كرد، شجاعانه در مقابل او ايستاد و به عنوان اعتراض به سوى تهران حركت كرد. مقاومت او سبب قيام مردم


1- مطهرى، خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 617.
2- گلشن ابرار، همان، ص 584.
3- ر، ك: گلشن ابرار، ج 2، ص 585.
4- اصغرى نژاد، سيد ابوالحسن اصفهانى، ص 61- 62.

ص: 124

مشهد در مسجد گوهرشاد و سرانجام، توقيف و تبعيد او به عراق و شهر كربلا شد.

پس از فرار رضاخان، وى دوباه به ايران بازگشت و در مشهد طى تلگرافى به دولت، خواستار لغو كشف حجاب، انحلال مدارس مختلط، برپايى نماز و تعليم قرآن و درس دينى در مدارس دولتى و آزادى حوزه هاى علميه و كاهش فشار اقتصادى بر مردم فقير شد و دولت وقت را مجبور به اجراى آنها كرد.

وى پس از رحلت آية الله سيد ابوالحسن اصفهانى، به مرجعيت عامه رسيد و سرانجام در حالى كه در 28 رجب 1282 ق.

متولد شده بود، در روز پنجشنبه 14 ربيع الاول 1366 ق. و در سن 84 سالگى به ديار حق شتافت و در مقبره شيخ الشريعه اصفهانى، واقع در صحن مطهر علوى، به خاك سپرده شد. (1)

حاج آقا مصطفى خمينى

او فرزند بزرگ حضرت امام خمينى است و در سال 1309 ش. در شهر قم متولد شد. علوم اسلامى را در محضر بزرگان قم آموخت و يكى از شاگردان برجسته درس امام خمينى بود و در سن جوانى، به درجه رفيع اجتهاد نايل آمد. آثار و تأليفاتى كه به قلم حاج آقا مصطفى تأليف و چاپ شده است، حكايت از علم، استعداد و نبوغ سرشار وى در فقه، اصول، تفسير، فلسفه، رجال، اخلاق، عرفان و حتى علم هيئت دارد. اگر وى به شهادت نمى رسيد، به يقين امروز يكى از شخصيت هاى كم نظير حوزه به شمار مى آمد.

حاج آقا مصطفى در نهضت اسلامى ايران، نقش تعيين كننده اى داشت و در مراحل حساس و بحرانى، همواره مقاوم و استوار بود و جاى خالى پدر را پر مى كرد و پناهگاه طلاب، و فضلا و مردم ستمديده بود و به همين خاطر، تحمل او براى ساواك و عوامل رژيم پهلوى، امكان پذير نبود؛ از اين رو، حاج آقا مصطفى نيز همراه پدر به تركيه و عراق تبعيد شد و سرانجام در شب يكشنبه اول آبان سال 1356 ش. در سن 48 سالگى، وى به طرز مشكوكى مسموم و به شهادت رسيد.

وقتى حضرت امام خمينى از اين خبر تلخ آگاه شد، ضمن اظهار كلمه استرجاع (انا لله و انا اليه راجعون)، رحلت فرزندش را از الطاف خفيفه الهى دانست؛ چنان كه همين طور نيز شد و اين رخداد تاريخى، نقطه عطفى در تاريخ انقلاب اسلامى شد و به روند نهضت سرعت بيشتر بخشيد.

مردم و طلاب و روحانيون نجف، پيكر او را به كربلا آوردند، با آب فرات غسل دادند و در خيمه گاه حسينى كفن كردند و پس از طواف در حرمين شرفين، به نجف بازگرداندند و در آن جا نيز پس تشييع و طواف در صحن حرم علوى، وى را در كنار مقبره علامه حلى به خاك سپردند. (2)

سيد ابوالقاسم خويى

وى فرزند سيد على اكبر خويى از عالمان سرشناس آذربايجان است كه پانزدهم رجب 1317 ق. در شهر خوى به دنيا آمد.


1- ر، ك: پورامينى، حاج آقا حسين قمى، انشارات سازمان تبليغات اسلامى.
2- گلشن ابرار، ج 2، ص 774.

ص: 125

مقدمات علوم اسلامى را در زادگاهش آموخت و بعد همراه پدر به نجف هجرت كرد و در محضر آية الله شيخ الشريعه اصفهانى، آقا ضياء عراقى، شيخ محمد حسين غروى اصفهانى و ميرزاى نايينى، به كسب علوم اسلامى پرداخت و به درجه اجتهاد رسيد. وى سپس خود به تدريس در حوزه نجف مشغول شد و با شور و نشاط كم نظير به تعليم و تربيت شاگردان بى شمار همت گماشت؛ چنان كه عالمانى چون شهيد سيد محمد باقر صدر، امام موسى صدر، آية الله بهجت، سيستانى، ملكوتى، تبريزى، فضل الله، مغنيه، وحيد خراسانى و موسوى اردبيلى، از شاگردان اين فقيه سترگ محسوب مى شوند.

آية الله خويى، پس از رحلت آية الله بروجردى در قم و آية الله حكيم در نجف، به مرجعيت رسيد و حوزه نجف را در مدت بيش از دو دهه، به طور مظلومانه اداره كرد. مرجعيت وى با ديكتاتورى صدام حسين در عراق مصادف شد و اين مرجع بزرگ در حفظ و حراست از حوزه نجف در برابر او، بيشترين مصائب و دشواريها را متحمل شد.

آثار قلمى و علمى آية الله خويى كم نظير و مورد توجه فقيهان بزرگ و محافل علمى در حوزه ها و دانشگاه ها مى باشد.

كتاب هاى «معجم رجال الحديث»، «مصباح الفقاهه»، «البيان فى تفسير القرآن»، «المحاضرات» و «مصباح الاصول»، از آثار فقهى، اصولى، تفسيرى و رجالى او هستند كه توسط شاگردانش تدوين شده اند.

سرانجام وى در عصر روز شنبه هشتم صفر 1413 برابر با 17 مرداد 1371 ش. در سن 94 سالگى، چشم از جهان فرو بست. پيكر او در محيط خفقان آور حكومت بعثى صدام، به طور مظلومانه و غريبانه، تشييع و در مسجد خضراء، محل تدريسش، به خاك سپرده شد. (1)


1- گلشن ابرار، ج 2، ص 427.

ص: 126

. علامه حلى با بحثهاى علمى، سردار مغول را به مذهب تشيع علاقه مند كرد و اندكى بعد، اولجايتو شيعه شد و نام «محمد خدابنده» را براى خود برگزيد. فقيه بزرگ شيعه با نفوذ معنوى و علمى خويش در دربار مغول، فرهنگ تشيع را در سرتاسر ايران فراگير ساخت و رسمى كرد

. مثل هر روز، قبل از طلوع فجر، جهت روشن كردن چراغ هاى حرم به آن جا مشرف شدم؛ اما ناگهان صداى راز و نياز و گريه اى را شنيدم؛ كنجكاو شدم تا ببينم اين صداى جان سوز از آن كيست! چون جلو رفتم، ديدم شيخ مرتضى انصارى صورتش را به ضريح اميرالمؤمنين عليه السلام نهاده و مانند مادران جوان مرده، ناله مى كند و از آن حضرت مى خواهد تا در

ص: 127

امر مرجعيت و رهبرى مردم و ايفاى اين مسئوليت او را از لغزش ها در امان نگه داشته، يارى كند.

. حاج شيخ محمد حسين غروى اصفهانى در تقوا و علم، منقولًا و معقولًا، يگانه بود ... و انديشه اش هم اكنون جزء انديشه هاى زنده اى است كه در ميان علما و فضلاى حوزه هاى درس فقه و اصول، مطرح است

ص: 128

سرزمين كربلا

عباس مشفق كاشانى

ساربانا، ز اشتران بگشاى بار

لحظه اى ما را به حال خود گذار

اين كه بينى سرزمين كربلاست

خاك او آغشته با خون خداست

در حريم قدسى صحراى دوست

بشنو اين گلبانگ، اين آواى دوست

نى نوا، در نينواى راستين

مويه ها دارد ز ناى اربعين

درد، جان سوز و فضاى سينه تنگ

پاى، ماند از شتاب واز درنگ

اشك مى ريزد ز چشم كائنات

در عزاى تشنه كامان فرات

ريختند اين جا مگر خون حسين؟

سرور آزادگان نور دو عين

آن كه پيش دشمنان سر خم نكرد

چهره از زخم سنان درهم نكرد

باخت جان، تا دفتر نيرنگ بست

لشكر بيداد را درهم شكست

گر فرات اين جا چو دريا خون گريست

نى عجب، خورشيد بر هامون گريست!

ص: 129

بهانه براى گريستن

قادر طهماسبى (فريد)

اى بهترين بهانه براى گريستن

وى داغ جاودانه براى گريستن

با نام داغدار تو اى لاله بهشت

زيباست هر ترانه براى گريستن

نام تو دركشاكش دل هاى داغدار

رمزى است عاشقانه براى گريستن

در راه بازگشت به خود، عشق كاشته است

داغ تو را نشانه براى گريستن

بيدار كرد داغ تو وجدان خفته را

با موج تازيانه براى گريستن

در راه كربلاى تو، هر لاله مى دهد

ما را به كف بهانه براى گريستن

شش سوى لاله مى دهد، اى چشم باز كن

راهى از اين ميانه براى گريستن

لبريز شو ز چشم من اى هر چه اشك من

تنگ است چشمخانه براى گريستن

آماده شو «فريد» به فتواى بازگشت

در خلوت شبانه براى گريستن

ص: 130

جذبه مهر

جواد محدثى

جذبه مهر تو آورد مرا بار دگر

غير عشق تو نبوده است مرا كار دگر

هر كه رانيست به دل شور ولايت، برود

بفروشد دل بى مهر به بازار دگر

اين دل سوخته و ديده گريان مرا

نيست جز دست كريم تو خريدار دگر

اى حسين! اى كه بود مرقد توكعبه عشق

بر لبم نيست به جز ياد تو گفتار دگر

من كه عمرى است كه به درگاه تو سر مى سايم

نروم از در اين خانه به دربار دگر

زائر كوى حسينيم، خدايا مپسند

در ره عشق گزينيم جز او يار دگر

ص: 131

كربلا، كعبه عشق

(تضمينى از غزل حافظ)

اصغر عرب (خرد)

لاله گون دشت غم از خون خدا مى بينم

اين عجب بين كه چه نورى ز كجا مى بينم

عجبى نيست كه شد كرب و بلا كعبه عشق

در خرابات مغان نور خدا مى بينم

ملك الحاج، تو در خانه و من كرب و بلا

خانه مى بينى و من خانه خدا مى بينم

كوى جان بازى و عشق است كه خاك درِ او

قبله حاجت و محراب دعا مى بينم

اى حسين! آن چه ز كار تو شده عالم گير

يا كه گويم كه در اين پرده چه ها مى بينم

اثرات جهش و جنبش تو در دنيا

فكر دور است همانا كه خطا مى بينم

دين و آزادى و مردى اگر امروز به جاست

اين همه از نظر لطف شما مى بينم

بوى خون است ز جانبازى مردان خدا

آن چه من هر سحر از باد صبا مى بينم

منتظر باش رسد منتقم دادستان

كه من اين مسئله بى چون و چرا مى بينم

ص: 132

ميهمان آستان حسين عليه السلام

حسان (حبيب الله چايچيان)

سايه مرحمت خويش فكندى به سرم

كردى از شدّت رأفت به محبّت نظرم

منِ آلوده كجا، آن حرم قدس كجا؟

اى كه خاك قدم زائر تو، تاج سرم

من كه عمرى است خجالت زده از لطف توأم

كرده اين دعوت ناگاه تو، شرمنده ترم

جز حريم تو كه آن جاست خطا شوى بشر

اين همه بار گنه را به كجا من ببرم؟

رأفت عام تو هر دم طلبد زائر را

چون كه مشمول عطاى تو، نه من يك نفرم

نعمت سفره احسان تو كى گردد كم

سائلى گر ببرد بهره از اين خوان كرم

آمدم باز اماما به در خانه تو

دعوتم كردى و مهمان تو دراين سفرم

همچو «حافظ» به حضور تو «حسان» مى گويد:

«من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر گذرم»؟

ص: 133

كعبه عشق

سيد رضا مؤيّد

اى كربلااى كعبه عشق و اميدم

بعد از جدايى ها به ديدارت رسيدم

هر روز ديدم كربلاى تازه اى را

اى كربلا، تا بر سر كويت رسيدم

منزل به منزل داغ بر داغم فزون شد

جان كنده ام تا رخت در اين جا كشيدم

از بهر انجام رسالت زنده ماندم

گر زنده ام من، زنده هر دم شهيدم

ص: 134

حادثه سرخ زمان

عباسعلى هجر

مأذن گلبانگ بلا، كربلا

مشهد شاه شهدا، كربلا

حادثه سرخ زمان در زمين

رايحه سبز رها، كربلا

هقِ هقِ پيچيده به گوش فلك

جارى فرياد رسا، كربلا

مقتل هفتاد و دو خورشيد عشق

گرم دل از خون خدا، كربلا

مشعل انديشه فرداييان

مهبط انوار هُدى، كربلا

انجمن انجم آفاق نور

جلوه گه مهر و ولا، كربلا

كعبه دل، مروه سعى و صفا

قبله جان، كوى وفا، كربلا

زمزم آغشته به خون، علقمه

نشئه گلزار بقا، كربلا

از بركات يدِ بوفاضلى

تا به خدا دست دعا، كربلا

مشعله مشتعل انقلاب

جبهه خون، سنگر لا، كربلا

خاكِ به گردون ز شرف برشده

كرب و بلا، كرب و بلا، كربلا

ص: 135

گزارشى از سفر ابنِ جبير به عراق

احمد نبوى

ابوالحسن محمد بن احمد بن جُبَير كنانى، معروف به ابن جُبير، شاعر، اديب، فقيه و سياح عرب، متولد سال 540 ق. در بلنسيه (والنسيا)، در شاطبه (خاتيوا) فقه آموخت و سه بار به مشرق سفر كرد و علاوه بر زيارت خانه خدا و شهرهايى كه در راه اسپانيا به مكه است، از شهرهاى مدينه، كوفه، بغداد، موصل، حلب و دمشق را ديدن كرد و از عكّا به صقليّه (سيسيل) و قرطاجنه رفت و در سفر آخر به اسكندريه، در سال 614 ق. درگذشت. وى در توصيف جزئيات، با نثرى زيبا كه سجعى لطيف و هنرمندانه نيز دارد، يادگارى پربار از خود به جاى نهاد؛ به گونه اى آن را مى توان يكى از سفرنامه هاى زيبا و جاودانه به شمار آورد. سفرنامه ابن جبير، توسط مترجم سخت كوش، آقاى پرويز اتابكى به فارسى ترجمه شد و در سال 1370 ش. از سوى انتشارات آستان قدس رضوى منتشر گرديد. اين نوشتار، برشى از قطعات جذاب اين سفرنامه است.

بى شك، اين بريده، شما را از مطالعه تمام اثر، بى نياز نمى كند.

ورود به كوفه

نيمه شب جمعه بيست و هشتم محرمِ ياد شده، به حركت درآمديم و بر قادسيه گذشتيم كه آبادى بزرگى است و نخلستان هاى بسيار دارد و شاخه هايى از آب فرات آن را مشروب مى كند و صبح، به نجف درآمديم كه پشت كوفه واقع است و گويى مرز بين كوفه و صحراست و زمينى است سخت و گسترده و دل باز كه چشم را از گستردگى و نيكى خود مى نوازد. ما هنگام طلوع آفتابِ روز جمعه ياد شده، به كوفه رسيديم و خداى را سپاس بر نعمت سلامتى كه به ما ارزانى داشت.

كوفه شهرى است بزرگ و كهن ساز كه ويرانى بسيار بر آن دست يافته و (اكنون) ويرانه هايش بيش از آبادى هاى آن است.

يكى از اسباب ويرانى كوفه، وجود قبيله خفاجه در همسايگى آن شهر است كه همواره بدان گزند رسانند و همين بس كه به توالىِ روزها و شب ها، بدان شهر در آيند و آن را غارت و ويران كنند. ساختمان هاى اين شهر، به ويژه آجرى است و شهر ديوار ندارد.

مسجد كوفه

مسجد جامع كهنه، در انتهاى شرقى شهر است و از سوى شرق، هيچ ساختمانى بدان مسجد كه بسيار بزرگ است، پيوسته نباشد. اين مسجد در سمت قبله، پنج رواق و در ديگر جوانب هر يك دو رواق دارد و اين رواق ها را ستون هاى سنگىِ سختِ تراش خورده اى است كه قطعه بر قطعه بر روى هم نهاده شده و با سرب به هم پيوسته است؛ ولى طاق هايى بر آن صفت كه در مورد مسجد پيامبر خدا صلى الله و عليه وآله (در مدينه) ذكر كرديم، ندارد.

اين ستون ها را بسيار بلند افراشته و (مستقيماً) به سقف مسجد پيوسته اند؛ چنان كه ديدگان از فزونى بلنداى آنها به حيرت مى افتد و من در زمين، مسجدى با ستون هايى بلندتر و سقفى افراشته تر ازآن مسجد نديدم. اين مسجد گرامى را آثارى

ص: 136

ارجمند است؛ از جمله اتاقى به محاذات محراب در سمت راست كسى كه روى به قله بايستد و گويند: مصلّاى ابراهيم صلّى الله عليه بوده و بر آن پوششى سياه افكنده اند كه محفوظ ماند. از همان اتاق است كه خطيب- كه جامه اى سياه مى پوشد- براى ايراد خطبه، بيرون آيد و مردم براى نمازگزارى دراين جايگاه مبارك، ازدحام كنند. نزديك آن (اتاق) در سمت راست نسبت به قبله، محرابى است كه با ستون هاى ساج برآورده اند و از كف رواق بالاتر است؛ چنان كه گويى (خود) مسجدى است كوچك و همان محراب اميرالمؤمنين على بن ابى طالب است رضى اله عنه در آن جايگاه بوده كه شقاوت پيشه ملعون، عبدالرحمن بن ملجم، آن حضرت را به شميشر زده است. مردم در آن جا، همراه با دعا و ندبه و

زارى، نماز مى گزارند. در گوشه اى ديگر از آن رواقِ جنوبى، پيوسته به آخر رواقِ غربى نيز مسجد گونه اى كوچك باستون هايى از چوب ساج قراردارد كه جايگاه فوران آب از تنورى است كه نشانه و آيتى براى نوح عليه السلام بوده و پشت آن، در بيرون مسجد، خانه اى است كه وى در آن مى زيسته و پشت آن خانه ديگرى است كه گويند: عبادتگاه ادريس صلّى الله عليه و سلّم بوده و پيوسته به اين دو خانه، فضايى چسبيده به ديوار جنوبى مسجد واقع است كه گويند: محل ساختن كشتى (نوح) بوده است. در انتهاى اين فضا، خانه على بن ابى طالب رضى الله عنه و اتاقى هست كه او رادر آن غسل داده اند و پيوسته به آن خانه اى است كه گويند: خانه دختر نوح صلّى الله عليه و سلّم بوده. ما شرح اين آثار و بقاياى گرامى را از زبان پيران شهر (كوفه) شنيديم و چنان كه ايشان گفتند، به قيد نگارش در آورديم و خدا، خود بر صحّت تمام اين مطالب آگاه تر است.

در سمت شرقى مسجد جامع، خانه اى است كوچك كه در آن، قبرمسلم بن عقيل بن ابى طالب رضى الله عنه قرار دارد و در جنوب شرقى مسجد، با فاصله اى اندك از آن خانه، سقاخانه اى بزرگ از آب فرات تعبيه كرده اند كه سه حوض بزرگ دارد.

مزار اميرمؤمنان عليه السلام

در يك فرسنگىِ غرب شهر مزارى گران قدر، منسوب به على بن ابى طالب رضى الله عنه هست كه ناقه حامل پيكر بى جان آن حضرت، در آن جا بر زمين نشسته و گويند: قبر حضرتش همان جاست و خدا به صحت اين سخن آگاه تر است. در اين زيارتگاه- چنان كه به ما گفتند- ساختمانى است با شكوه، ما خود به سبب آن كه هنگام درنگ در كوفه وقتى چندان فراخ نداشتيم و جز شب شنبه درآن شهر نخفتيم و صبح بعد، از آن شهر روانه شديم، نتوانستيم آن مزار را به عيان ببينيم.

شهر حله

نزديك ظهر بر نهر منسرب، از شاخه هاى جدا شده از فرات، فرود آمديم. فرات از سمت شرقى كوفه به اندازه نيم فرسخ

ص: 137

فاصله دارد و سمت شرقى تمام نخلستان هايى است كه سواد به سواد شهر پيوسته و تا آن جا كه چشم به ديد مى آرد، امتداد دارد. ما از آن جا نيز روانه شديم و شب يك شنبه آغاز ما محرم، نزديك حله خفتيم و سپس روز يكشنبه مذكور، بدان شهر در آمديم.

حلّه، شهرى است كهن بنيان و مستطيل گونه كه از ديوار آن جز كمانى هاى گسيخته از ديوار گلين مدوّر قديم، بر جاى نمانده. اين شهر بركناره فرات است واز سوى شرق، بدان پيوسته و موازى با طول نهر فرات، امتداد دارد. حلّه را بازارهايى است با رونق؛ شامل تمام مؤسسات شهرى و صنايع و حرفه هاى ضرور؛ شهرى است قوى بنيان و آباد و پرجمعيت كه نخلستان هاى درون و برون آن به هم پيوسته و خانه هاى شهرى در ميان نخلستان ها واقع شده است. ما درآن شهر، پلى بزرگ را مشاهده كرديم كه بر پايه هايى عظيم، نصب شده بود و كناره اى را به كناره ديگر مى پيوست و در دو كناره آن، زنجيرهايى آهنين، چون بازوان پيچيده استخوان و ستبر، كشيده شده بود كه به چوب هايى كه بر روى هر دو كناره، استوار كرده بودند پيوسته و نشانه توان مندى و قدرت تحمّل (آن پل) بود.

رود فرات

اين رود كه چون نام خود، فرات (بسيار گوارا) ست از پاكيزه ترين و سبك ترين آب هاست و رودى است بزرگ كه كشتى ها بر روى آن به بالا دست و پايين دست، حركت كنند.

مدائن

و شبانگاه به روستايى معروف به زريران رسيديم. اين روستا از بهترين و زيباترين و خوش منظره ترين و پهناورترين آبادى هاى روى زمين است كه وسيع تر از ديگر روستاها و آبادى ها طرح ريزى شده واز همه نظاير خود، بوستان و گل و گياه و نخلستان، بيشتر دارد. در اين روستا، بازارى هست كه بازارهاى پررونق شهرى درپيش آن كوچك و حقير مى نمايد. در نيكويى موضع اين آبادى، همين بس كه دجله بخش شرقى و فرات بخش غربى، آن را سيراب مى كند و آن آبادى چون عروسى در ميان اين دو رود، به جلوه گرى آراسته و گستره ها و روستاها و كشتزارها بين اين دو رود گران قدر پر بركت، به هم پيوسته است. از (نشانه هاى) شرف اين آبادى، يكى آن كه در برابر آن، از سوى شرق، ايوان كسرى قرار داردو در محاذات آن، به سمت چپ، شهر مداينِ او (كسرى) واقع شده و آن ايوان، ساختمانى است سر به هوا كشيده و بسيار سپيد كه از كاخ هاى آن، جز بخشى باقى نمانده است. ما آن ايوان بلند آستان را از فاصله يك ميلى، درخشان و تابان ديديم؛ اما شهر مداين اينك ويران است. ماسحرگاه روز چهارشنبه سوم صفر، بر آن شهر گذشتيم و از درازا و گستردگى آن (شهر)، منظره اى شگفت آور ديديم. نيز از فضيلت هاى اين آبادى آن است كه در شرق آن به اندازه نيم فرسنگ، مزار سلمان فارسى رضى الله عنه قرار دارد و اين ناحيه جز به سبب فضلِ خاكِ خود، به فضيلت دفن چنان فرخنده پيكرى

ص: 138

پاك، اختصاص نيافته است.

آبادى مذكور بر ساحل دجله واقع شده و دجله، ميان اين آبادى و آن مزار مبارك آثار، قرار گرفته است.

. كوفه شهرى است بزرگ و كهن ساز كه ويرانى بسيار بر آن دست يافته و (اكنون) ويرانه هايش بيش از آبادى هاى آن است. يكى از اسباب ويرانى كوفه، وجود قبيله خفاجه در همسايگى آن شهر است كه همواره بدان گزند رسانند و همين بس كه به توالىِ روزها و شب ها، بدان شهر در آيند و آن را غارت و ويران كنند. ساختمان هاى اين شهر، به ويژه آجرى است و شهر ديوار ندارد.

. پيوسته به آخر رواقِ غربى نيز مسجد گونه اى كوچك باستون هايى از چوب ساج قراردارد كه جايگاه فوران آب از تنورى است كه نشانه و آيتى براى نوح عليه السلام بوده و پشت آن، در بيرون مسجد، خانه اى است كه وى در آن مى زيسته و پشت آن خانه ديگرى است كه گويند: عبادتگاه ادريس صلّى الله عليه و سلّم بوده و پيوسته به اين دو خانه، فضايى چسبيده به ديوار جنوبى مسجد واقع است كه گويند: محل ساختن كشتى (نوح) بوده است.

ص: 139

كتاب شناسى زيارت

كتاب شناسى زيارت، سيد رضا باقريان موحد، نشر مشعر، تهران 1387، 400 صفحه، رقعى.

1. اهميت موضوع كتاب

در تمامى اديان الهى، آموزه هاى تأثيرگذار و مهمى با عنوان «زيارت»، «توسل» و «ارتباط با انسان هاى بزرگ و اسوه» وجود داشته كه نقشى اساسى در تربيت معنوى و رشد اخلاقى جوامع ايفا مى كنند.

تمامى انبيا و اولياى الهى، در انجام اين آموزه هاى دينى، كوشا بودند و پيروان خود را به انجام آنها تشويق و ترغيب مى كردند.

به جرأت مى توان گفت كه در بين اديان الهى، بيشترين توجه به زيارت، در دين اسلام وجود دارد و در بين مذاهب مختلف اسلامى نيز هيچ مذهب و مكتبى به اندازه مذهب شيعه، در اين زمينه برنامه ندارد و از مناسبت ها و فرصت ها در جهت ساختن روح هاى بزرگ و تربيت انسان هاى پاك، استفاده نكرده است.

گواه اين سخن، تأليف صدها كتاب ارزشمند با عناوينى چون «زيارت»، «مزارات» و «توسلات» در اديان اسلامى و به ويژه در ادبيات تشيع است كه در ديگر مكاتب و مذاهب، به اين وسعت- هم از نظر كميت و هم كيفيت- وجود ندارد.

خوشبختانه با وجود شبهات ايجاد شده و دشمنى هاى ناآگاهانه برخى مخالفان انديشه هاى دينى، امروزه فرهنگ زيارت پژوهى و زيارت نامه خوانى در جوامع بشرى، رواج بيشترى يافته است؛ گر چه هنوز آن چنان كه شايسته اين آموزه دينى است، تحقيقات و پژوهش هاى علمى صورت نگرفته و جاى تأليفات زيارت پژوهى، هم چنان خالى است.

2. اهداف كتاب حاضر

كتاب شناسى زيارت در راستاى غبارزدايى از ميراث پيشينيان و احياى گنجينه هاى علمى در قلمرو زيارت، منتشر شده است و اميد است كه انتشار آن، روزنه جديدى را با عنوان «زيارت پژوهى در قلمرو تحقيقات علوم انسانى» بگشايد و ديده محققان و پژوهش گران جوان را به جمال گنجينه هاى زيارتى روشن نمايد.

هدف اين كتاب، آن است كه زمينه تحقيقات و پژوهش هايى عالمانه در قلمرو زيارت و مفاهيم مرتبط با آن را آماده نمايد و سيماى كلى زيارت پژوهى در قرن هاى گذشته را فراروى خوانندگان قرار دهد.

3. پيشينه كتاب شناسى زيارت

به نظر مى رسد كه اين مجموعه، اولين كار مستقل درباره معرفى كتاب هاى زيارتى باشد.

با اين حال، در مقدمه ارزشمند «موسوعة زيارت المعصومين» كه به همت آقاى سيد هادى رفيعى منتشر شده، فهرستى از مهم ترين كتاب ها، رساله ها و نسخه هاى زيارتى آمده است كه مجموعه اى از اطلاعات پرارزش را فراهم نموده است.

همچنين در بخش پايانى كتاب «زيارت»، اثر سيد محمد حسينى، شمارى از آثار پيشينيان در اين باره، معرفى شده اند.

4. معرفى كتاب شناسى زيارت

ص: 140

در اين مجموعه، مهم ترين آثار فارسى و عربى، پيرامون زيارت در دنياى اسلام- به ويژه در ايران- به ترتيب حروف الفبا، معرفىِ توصيفى شده اند. اين كتاب، به پرسش هاى زير پاسخ داده است:

1. مهم ترين كتاب هايى كه درباره زيارت و ديگر مفاهيم مربوط به آن- مانند مزار، زيارتگاه، توسل و شفاعت- به زبان فارسى يا عربى، نوشته يا ترجمه شده اند، كدامند؟

2. محتوا و موضوع اصلى اين آثار چيست؟

3. ويژگى و امتيازهاى اين نوشته ها در چيست؟

به ديگر سخن، در اين مجموعه، گزارشى از موضوع و محتواى مهم ترين كتاب هاى زيارتى- از كامل الزيارات ابن قولويه در قرن چهارم تا فرهنگ زيارت استاد جواد محدثى در عصر حاضر- به طور مختصر و با زبانى ساده و روان، آمده است.

5. ساختار فنى كتاب شناسى زيارت

1. اين كتاب شناسى، جامع نيست؛ بلكه گزيده است و در آن، حدود يكصد كتاب مهم درباره زيارت و موضوعات مربوط به آن، گزيده و معرفى شده اند.

2. اين كتاب شناسى، توصيفى است؛ نه تحليلى- انتقادى و در معرفى هر كتاب، بيشتر به توصيف محتواى آن پرداخته شده و از تحليل انتقادى، پرهيز شده است.

3. موضوع اصلى، مفهوم زيارت و زيارت نامه ها در اسلام است؛ اما به موضوعات مربوط به زيارت، همچون مزارات، زيارتگاه ها و ... نيز پرداخته شده است.

4. زبان اين كتاب شناسى، فارسى و عربى است و تنها كتاب هايى معرفى شده اند كه زبان آنها فارسى يا عربى است.

5. بيشتر كتاب هاى اين مجموعه، در ايران نوشته، ترجمه و منتشر شده اند؛ اما در بخش غير توصيفى، برخى كتاب هاى چاپ بيروت، قاهره و بغداد نيز آمده اند.

6. مجموعه حاضر، كتاب شناسى زيارت است؛ نه مأخذشناسى زيارت. اين كتاب، مشتمل بر معرفى كتاب هايى است كه درباره زيارت نوشته شده اند؛ نه مقاله هاى مربوط به زيارت كه در كتاب هاى تفسيرى، حديثى و ... يا در نشريات و روزنامه ها و يا پايان نامه هاى دانشجويى به چاپ رسيده اند.

6. معيار انتخاب كتاب ها

مهم ترين معيارهاى نويسنده اين مجموعه، براى انتخاب كتاب ها عبارتند از:

الف) قدمت آنها؛ مانند كامل الزيارات ابن قولويه قمى (قرن چهارم).

ب) تأثيرگذارى آنها؛ مانند آثار زيارتى علامه مجلسى.

ج) مرجع بودن آنها؛ مانند كامل الزيارات و مزار شهيد اول.

د) اعتبار آنها؛ مانند آثار شيخ مفيد، علامه مجلسى و موسوعة زيارات المعصومين.

ص: 141

ه) ابتكارى بودن موضوع و قالب و نحوه بيان آنها؛ مانند فرهنگ زيارت استاد جواد محدثى.

7. بخش هاى اين كتاب

اين مجموعه در دو بخش زير تنظيم شده است:

1. كتاب شناسى زيارت؛ در اين بخش، در ابتدا مهم ترين كتاب هاى زيارتى معرفى و توصيف محتوايى شده، سپس آمارى از كتاب هاى چاپ شده در موضوع زيارت، در پايان آن، آمده است.

2. نسخه شناسى زيارت؛ در اين بخش، فهرستى از نسخه هاى خطى زيارت از مجموعه ارزشمند معرفى ميراث مخطوط كه به همت استاد سيد احمد حسينى اشكورى و سيد صادق حسينى اشكورى، منتشر مى شود و همچنين فهرستى از نسخه هاى خطى معرفى شده در مقدمه موسوعة زيارات المعصومين آمده است.

در معرفى كتاب ها، سعى شده كه دورنمايى از محتواى آنها ارائه شود و از تحليل و نقد ديدگاه ها، خوددارى شود.

8. كاستى هاى كتاب

1. همان طور كه در مقدمه مؤلف نيز آمده، اين كتاب بر اساس عنوان كتاب ها از حرف الف تا ياء تنظيم شده، نه تاريخ تأليف آثار و يا اسامى مؤلفان، و شايسته بود كه مؤلف در ابتداى كتاب، تاريخچه مختصرى از زيارت پژوهى در اسلام- به ويژه در مذهب تشيع- را مى گنجاند؛ تا خواننده كتاب، در ابتدا تاريخ زيارت پژوهى از آغاز تا عصر حاضر را مطالعه مى كرد؛ سپس با مهم ترين آنها آشنا مى شد.

در اين كتاب، ابتدا كتاب «آثار اسلامى مكه و مدينه» كه از تحقيقات تاريخى درباره زيارتگاه هاى اسلامى است، معرفى شده، سپس كتاب مهم «كامل الزيارات» كه از نخستين كتاب هاى زيارت پژوهى محسوب مى شود، در بخش هاى پايانى كتاب، معرفى مى شود و اين عدم تنظيم تاريخى در معرفى كتاب ها، از نقايص جدّى اين كتاب محسوب مى شود.

2. يكى ديگر از اشكالاتى كه به واسطه تنظيم كتاب بر اساس الفباى نام كتاب ها پديد آمده، اين است كه كارنامه علمى نويسندگان زيارت پژوه، همچون علامه مجلسى، در كنار هم نيامده و به طور پراكنده، در سراسر كتاب پخش شده است و اين امر، سبب مى شود كه عظمت كارهاى علمى يك پژوهش گر، براى خوانندگان روشن نباشد و پراكنده جلوه كند.

3. از آن جا كه اين اثر، در مدت چهار ماه فراهم آمد و قرار بود كه در هم انديشى زيارت ارائه شود، كتاب هاى ارزشمندى از ديد مؤلف كتاپ پنهان ماند و يا وى امكان دسترسى به آنها را نيافت كه جاى آنها در اين كتاب خالى است و اميد است كه اين كمبود، در چاپ هاى بعدى از سوى مؤلف، جبران شود.

4. مؤلف در مقدمه كتاب آورده است كه موضوع اصلى كتاب، زيارت و زيارت نامه است و مفاهيمى همچون مزارات، زيارتگاه هاى اسلامى، توسل، شفاعت و ... در حاشيه بحث اصلى مطرح شده اند.

از اين رو، شايسته بود كه در قالب نمايه اى موضوعى، كتاب هاى مربوط به هر كدام از اين سرفصل ها، به طور جداگانه و مستقل، معرفى شوند؛ تا پرونده علمى هر كدام از اين موضوعات، به صورت جداگانه مشخص مى شد.

ص: 142

9. پيشنهادهايى براى رفع كاستى هاى كتاب

1. نوشتن مقدمه اى مختصر با عنوان تاريخچه زيارت پژوهى در تاريخ شيعه كه در آن، سير تاريخى و فراز و فرودهاى زيارت پژوهى از صدر اسلام تا عصر حاضر، بررسى شده باشد.

2. كتاب حاضر، داراى دو نمايه كتاب ها و نويسندگان آنهاست و بهتر است كه نمايه هاى ديگرى نيز به منظور رفع كاستى هاى كتاب و بهره بردارى هر چه بيشتر، به كتاب اضافه شود؛ مانند نمايه كتاب ها بر حسب تاريخ تأليف، نمايه كتاب ها بر حسب موضوع اصلى و فرعى كتاب، نمايه نويسندگان بر حسب تاريخ تولد يا فوت و نمايه نويسندگان بر حسب موضوع كتاب هايشان.

3. معرفى و توصيف كتاب هاى جديدى كه در اين كتاب معرفى نشده اند.

10. نكته پايانى

همان طور كه نويسنده كتاب در مقدمه ذكر كرده، در اين مجموعه، معرفى كتاب هاى زيارتى آمده است؛ نه معرفى مقالات و پايان نامه هاى زيارتى.

از اين رو لازم است كه مأخذشناسى جامع و كاملى از موضوعات مربوط به زيارت، مشتمل بر معرفى كتاب هاى زيارتى، مقالات و پايان نامه هاى زيارتى انجام گيرد؛ تا حقّ اين آموزه مهم دينى، آن طور كه شايسته آن است، ادا شود.

سوتيتر:

1. در اين مجموعه، مهم ترين آثار فارسى و عربى، پيرامون زيارت در دنياى اسلام- به ويژه در ايران- به ترتيب حروف الفبا، معرفىِ توصيفى شده اند.

2. اين كتاب بر اساس عنوان كتاب ها از حرف الف تا ياء تنظيم شده، نه تاريخ تأليف آثار و يا اسامى مؤلفان، و شايسته بود كه مؤلف در ابتداى كتاب، تاريخچه مختصرى از زيارت پژوهى در اسلام- به ويژه در مذهب تشيع- را مى گنجاند؛ تا خواننده كتاب، در ابتدا تاريخ زيارت پژوهى از آغاز تا عصر حاضر را مطالعه مى كرد؛ سپس با مهم ترين آنها آشنا مى شد

ص: 143

كشته شدگان حملات تروريستى عتبات عاليات شهيد محسوب شدند

مدير كل پذيرش و امور ادارى بنياد شهيد و امور ايثارگران گفت: براساس بخشنامه جديد بنياد شهيد و امور ايثارگران، كشته شدگان حملات تروريستى عتبات عاليات شهيد محسوب شدند.

سيدحسين آسيابان به خبرگزارى فارس گفت: براساس بخشنامه جديد بنياد شهيد و امور ايثارگران، كشته شدگان حادثه هاى بمب گزارى در عتبار عاليات، شهيد و زخمى شدگان اين حوادث جانباز محسوب مى شوند.

وى ادامه داد: افرادى كه مشمول اين بخشنامه مى شوند كه از سوى سازمان حج و زيارت به عتبات عاليات مشرف شده باشند.

آسيابان اظهار داشت: اسامى افراد مشمول اين طرح از سوى سازمان حج و زيارت به بنياد شهيد و امور ايثارگران ارائه خواهد شد تا پرونده آن ها تشكيل شود.

وى افزود: از نماينده سازمان حج و زيارت دعوت كرده ايم تا براى برنامه ريزى جهت اجراى اين بخشنامه جديد، هماهنگى هاى لازم انجام شود.

مدير كل پذيرش و امور ادارى بنياد شهيد و امور ايثارگران تأكيد كرد: بنياد شهيد و امور ايثارگران تنها به مواردى رسيدگى مى كند كه اسامى آنها از سوى سازمان حج و زيارت اعلام شود.

آغاز فعاليت شبكه تلويزيونى آستان حسينى در ماه محرم

مدير شبكه تلويزيونى كربلا اعلام كرد: اين شبكه، اولين برنامه هاى خود را از آستان حسينى، روز پنجم ماه محرم سال 1430 آغاز خواهد كرد.

مهندس حيدر جلوخان گفت: پخش مستقيم اين شبكه، از روز پنجم ماه محرم به مدت شش روز آغاز خواهد شد و مراسم عزادارى در صحن مطهر را به صورت زنده پخش خواهد نمود و پس از عاشورا، پخش شبكه، متوقف خواهد شد؛ تا اقدامات لازم براى از سرگيرى پخش صورت گيرد.

جلوخان افزود: شبكه تلويزيونى كربلا برنامه هاى خود را از شهر كربلاى معلى واز داخل آستان حسينى پخش خواهد كرد و فركانس شبكه نيز توسط شركت «» در كشور امارات، براى خدمت به امام حسين عليه السلام، تهيه شده است.

بازسازى گنبد عسكريين عليهما السلام در سامراء

خبر اول: پايان عمليات نصب اسكلت خارجى

يك مقام مسئول در نهاد وقف شيعى كه در عمليات باز سازى مرقد عسكريين عليهماالسلام مشاركت مى كند، اعلام كرد:

عمليات نصب اسكلت خارجى گنبد مرقد عسكريين عليهما السلام در سامراء، به پايان رسيد.

ص: 144

وى افزود: ساخت آجرى گنبد، بعد از تعطيلات عيد آغاز مى شود و قالب هاى فلزى مناره ها نيز به زودى به مرقد مى رسند و هم اكنون عملياتى براى توسعه ضريح مقدس در حال اجراء مى باشد و هم اكنون در حال مذاكره با طرف سازنده ضريح هستيم؛ تا باحفظ شكل قديمى ضريح، عمليات ساخت را به سرعت، به پايان برساند.

گنبد مرقد عسكريين عليهما السلام با قطر 54 متر و ارتفاع 30 متر، يكى از بزرگ ترين گنبدهاى طلايى جهان به شمار مى رود كه در سال 2006 م. طى يك عمليات تروريستى تخريب شد وهم اكنون در حال باز سازى مى باشد واز دو گنبد متداخل با اسكلت آهنى، تشكيل خواهد شد كه بين اين دو هيكل، پوشيده از ماده اى است كه قادر به تحمل فشار ناشى از ضربه انفجار خمپاره هاى مختلف مى باشد.

خبر دوم: پايان عمليات نصب اسكلت خارجى

گنبد طلايى جديد حرمين عسكريين در شهر سامرا كه بر اثر انفجار تروريستى منهدم شده بود، پنجشنبه، 15 فروردين 88، پس از نصب، با حضور مقامات مذهبى، سياسى و نظامى عراقى پرده بردارى شد. ...

به گزارش پايگاه اطلاع رسانى حج، دراين مراسم روساى اوقاف شيعيان و اهل تسنن عراق و مسوولان حرمين امام حسين عليه السلام و حضرت عباس عليه السلام و جمعى از نمايندگان پارلمان عراق، حضور داشتند.

جلال الدين صغير عضو پارلمان عراق از مجلس اعلاى اسلامى در مراسم پرده بردارى از گنبد جديد حرمين عسكريين ضمن دعوت مردم عراق به كنار گذاشتن اختلافات و تنش ها، گفت كه حرمين عسكريين سمبل وحدت شيعه و سنى براى مردم عراق است.

وى گفت: بازسازى سريع حرمين عسكريين، بدون همبستگى و همدلى مردم اين منطقه با ديگر مناطق عراق ممكن نبود.

صغير اهالى شهر سامرا را به همكارى با نيروهاى امنيتى جهت راندن آخرين بازمانده هاى تروريست ها از اين شهر فراخواند.

كار بازسازى اين حرم، از حدود يك سال پيش توسط شركت ها و پيمانكاران عراقى و با نظارت ادارات اوقاف شيعيان و اهل تسنن آغاز شد.

از حدود سه ماه پيش به دنبال بهبود نسبى اوضاع امنيتى استان صلاح الدين، سفر سامرا براى زائران عراقى حرمين عسكريين مهيا شده است.

ايرانى هاى عراقى و عراقى هاى ايرانى!

به گزارش سرويس بين الملل «تابناك»، به نقل از «الزمان»، چاپ لندن، هزاران عراقى كه سال ها پيش به ايران رانده شده اند، شناسنامه ايرانى دريافت كرده و نيز هزاران نفر از اتباع ايرانى كه به عراق پناهنده شده اند، شناسنامه عراقى دارند و اين مشكل با درخواست بازگشت اتباع دو كشور به وطنشان، تشديد شده و موجبات سردرگمى وزارت كشور و دستگاه

ص: 145

ديپلماسى دو كشور را فراهم كرده است.

اين در حالى است كه روند دريافت تابعيت اتباع عراقى از ايران و مهاجرت آنها به جمهورى اسلامى، از زمان روى كار آمدن صدام حسين، با سير صعودى چند برابرى همراه شده بود.

نگرانى رويترز از رنگ و بوى ايرانى نجف

خبرگزارى رويترز در تحليلى به موقعيت ايران در شهرهاى جنوبى و مناطق شيعه نشين عراق، به ويژه نجف پرداخته است و به طور تلويحى از آن چه كه آن را گسترش روز افزون نفوذ ايران در عراق خوانده است، ابراز نگرانى كرده است.

اين خبرگزارى مى نويسد: در شهر نجف كه يكى از شهرهاى مهم و شيعه نشين عراق است، ايرانيان زائر به راحتى در بازار و ساير مكان هاى مذهبى در حال رفت و آمد هستند. آنها پول ايرانى خرج مى كنند و با فروشندگان اجناس و كالاها در مغازه ها به زبان فارسى سخن مى گويند؛ اين جا همه چيز رنگ و بوى ايرانى دارد.

اين تحليل در ادامه با اشاره به اين كه نفوذ ايران در نجف و ديگر شهرهاى مذهبى و شيعه نشين عراق، در حال تعميق است، اين امر را باعث نگرانى اعراب سنى عراق، كشورهاى عرب منطقه و آمريكا خواند و مدعى شد كه برخى از مردم نجف نيز از افزايش نفوذ ايران در اين شهر نگرانند.

اين گزارش در ادامه با اشاره به فعاليت هاى گسترده ايران در شهر نجف مى نويسد: پيمانكاران سازنده ايرانى در مناطق مختلف شهر، مشغول ساخت مكان هاى مختلف، از جمله يك بيمارستان بزرگ و مجهز هستند.

از سوى ديگر، ايرانيان، كار بازسازى و تعمير حرم حضرت على عليه السلام را بر عهده دارند كه با پول ها و بودجه هايى كه از ايران مى آيد، در حال بازسازى است.

ماشين هاى مخصوص جمع آورى زباله از سطح شهر نيز ساخت ايران هستند و كارگران عراقى زير نظر پيمانكاران ايرانى، مسئوليت نظافت و جمع آورى زباله از سطح شهر را بر عهده دارند. ايران همچنين پيشنهاد ارائه برق به مناطق شيعه نشين جنوب عراق را به دولت مالكى ارائه داده است.

اين مطلب در ادامه به بيان ديدگاه هاى مسئولين عراقى شهر نجف پرداخته است.

«اسد ابو جلال»، استاندار نجف، به انكار نفوذ ايران در نجف مى پردازد و مى گويد: آيا شما در بين مسئولان شهر، فردى ايرانى مى بينيد؟ آيا اين جا نماينده اى از ايران فرمان مى راند؟ آيا شما پليس ايرانى مى بينيد؟ همه امور به دست خود ما و در واقع، به دست عراقى ها در حال انجام است؛ اما برخى ديگر از مردم نجف چنين نظرى ندارند و معتقدند كه همه امور در نجف، از كانال ايران كنترل مى شود.

«حسين عباس»، كارگر و فروشنده يك مغازه اسباب بازى فروشى در شهر نجف، در اين باره مى گويد:» ما نفوذ و دست قدرت ايران را در نجف مى بينيم؛ اما معتقدم كه اين دست، يك دست مثبت است. ايرانى ها در اين جا به ما خيلى كمك

ص: 146

مى كنند. آنها امكانات در اختيار ما گذاشته اند و در اين جا بيمارستان مى سازند و در آبادانى اين جا، نقش عمده اى دارند».

رويترز در ادامه تحليل خود با اشاره به سابقه تاريخى روابط ايران و عراق و جنگ 8 ساله دو كشور و حمله صدام به ايران، مى نويسد: «با حمله آمريكا به عراق، وضعيت روابط ايران و عراق نيز متحول شد و شيعيان مورد حمايت ايران، توانستند اكثر مناصب قدرت را در عراق به دست گيرند».

رويترز در ادامه از «مجلس اعلاى انقلاب اسلامى عراق» به عنوان گروه و تشكلى كه در ايران تأسيس شده، نام مى برد و اين گروه عراقى را نزديك ترين دوستان ايران در عراق معرفى مى كند كه ايران سعى دارد از طريق تقويت موقعيت اين حزب در عراق، جايگاه و نفوذ منطقه اى خود را افزايش دهد.

طلاكوبى مناره هاى مرقد حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام

عبدالامير عزيز القريشى، عضو هيئت امناى مرقد مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام اعلام كرد: كارگران عراقى فعال در طلاكوبى دو مناره مرقد ابوالفضل العباس عليه السلام، همچنان به فعاليت خود ادامه مى دهند و تا كنون 30 درصد اين عمليات را به پايان رسانده اند.

القريشى افزود: مبلغ چهار ميليارد دينار براى اين عمليات اختصاص يافته است ومقدار مس استفاده شده در اين پروژه، 12 تن مى باشد و علاوه بر اين، 108 كيلو طلاى خالص 24 وتعداد 3630 آجر نيز در اين دو مناره مورد استفاده قرار خواهد گرفت كه تاكنون 1430 آجر نصب شده كه حجم هر آجر، 18* 18 مى باشد وهر كدام با دو گرم طلا، پوشانده مى شود. علاوه براين، تعداد 504 آجر با حجم 54* 54 نيز با مينا پوشانده خواهد شد.

القريشى گفت: استفاده از پوشش طلا، براى ايجاد تمايز با مناره هاى مرقد امام حسين عليه السلام مى باشد علاوه بر اين، پس از ساخت مناره هاى جديد، شكل اثرى آن كه با خط كوفى مزين شده است؛ برجسته تر خواهد شد.

وى در ادامه اظهار داشت: براى كوبيدن طلا بر روى مس، از پوست آهو استفاده شده است و كارگران هندى و پاكستانى، انجام اين كار را بر عهده داشته اند. اين عمليات در 15 ماه به پايان خواهد رسيد.

لازم به ذكر است كه توليت آستان مرقد مطهر امام حسين عليه السلام، سه ماه پيش با حضور مردم و مسئولين، دو مناره جديد اين مرقد را- پس از تعويض طلاى قديمى آن ونصب طلاى جديد- افتتاح كرده است.

حمل ونقل رايگان زائران در كربلا

خبرگزارى عراق نو: عبد الواحد البير، عضو هيئت مديره آستان حسينى و مسئول واحد خدمات، اعلام كرد: اقدامات قانونى براى ايجاد خط مسافر برى انتقال رايگان زائران از دروازه طويريج به باب القبله امام حسين عليه السلام، انجام شده است.

ص: 147

البير گفت: بنا به دستور شيخ عبد المهدى الكربلايى، توليت آستان حسينى، اين واحد، اقدام به قرار دادن خودروهاى حمل مسافر در روزهاى عيد فطر، در مسيرهاى اصلى چهارگانه خواهد كرد كه شامل خط باب القبله امام حسين عليه السلام به منطقه المركزيه و برعكس و خط خيابان العباس تا باب القبله ابوالفضل العباس عليه السلام و باب القبله امام حسين عليه السلام و خط دروازه بغداد از ايستگاه بازرسى هتل القمر تا چهارراه دروازه بغداد و بر عكس و خط خيابان طويريج تا باب القبله امام حسين عليه السلام و برعكس مى باشد كه اين خودروها، علاوه بر خودروهاى برقى براى انتقال زائران در منطقه بين الحرمين مى باشند.

البير افزود: از ماه آينده، تعداد 50 دستگاه مينى بوس مجهز به كولر، با گنجايش 30 مسافر، به خدمت گرفته خواهند شد؛ تا اقدام به انتقال زائران كنند.

خريد 12 خودروى برقى، براى خدمت به زائران در نجف اشرف

خبرگزارى عراق نو: ديوان وقف شيعى اعلام كرد كه 12 خودروى برقى، براى انتقال زائران مرقد مطهر حضرت امام على عليه السلام به صورت رايگان خريدارى كرده است.

هزينه اين خودروها، 259 ميليون دينار بوده است كه در بودجه طرح سرمايه گذارى در اين استان، منظور شده بود واين خودروها، داراى مشخصات فنى پيشرفته مى باشند.

لازم به ذكر است كه مبلغ دو ميليارد و 500 ميليون دينار براى توسعه آستان حيدرى اختصاص يافته و قرار است دستگاه ها و تجهيزات مختلفى براى رفاه زائران اين مرقد مطهر، تهيه شود.

اجراى پروژه قبرستان نوين در سال 2009 م.

خبرگزارى عراق نو: اسعد سلطان ابو كلل، استاندار نجف اشرف، آمادگى اين استاندارى را براى اجراى پروژه قبرستان نوين با هزينه حداقل 40 ميليارد دينار، در سال 2009 م. اعلام كرد.

ابو كلل گفت: ستاد سازندگى استان، براى آغاز توسعه قبرستان وادى السلام آمادگى كامل دارد كه شامل ايجاد خيابان ها، غسال خانه ها، دفاتر كفن ودفن، روشنايى، فضاى سبز، مغازه خواروبار و شعب بانكى مى باشد.

وى همچنين گفت: اين طرح بر اساس استانداردهاى جهانى قبرستان ها مى باشد.

تور علمى در آثار باستانى ناصريه

خبرگزارى عراق نو: در ادامه فعاليت هاى سومين كنفرانس علمى دانشگاه ذى قار، تعدادى از استادان، دانشجويان و شركت كنندكان در اين كنفرانس، در يك تور علمى، از آثار باستانى اور كه در بر گيرنده منزل ابراهيم پيامبر عليه السلام

ص: 148

مى باشد، بازديد كردند.

دكتر عباس الجابرى، معاون عملى دانشگاه ذى قار گفت: اور، آخرين باقيمانده از سلسله سومرى ها مى باشد و سومرى ها معروف به ساختن ساختمان هاى با شكوه بودند كه الزقوره يكى از اين ساختمان هاست.

الجابرى افزود: در ذى قار، حدود 1300 مكان باستانى وجود دارد كه هنوز به صورت كامل، شناسايى نشدند و در حال حاضر، فعاليت هاى لازم براى شناسايى و كاوش در اين آثار در جريان است.

وى خاطر نشان ساخت: شهر ناصريه، مكان هاى باستانى زيادى دارد كه مى توانند سود فراوانى براى اين شهر داشته باشند. اين آثار، هم رديف آثار باستانى مصر مى باشند كه اكنون آن كشور به علت توجه مناسب به اين آثار باستانى، درآمد زيادى از فعاليت هاى توريستى به دست مى آورد.

نصب سه پل عابر پياده در نزديكى عتبات در كربلا

توليت آستان حسينى جهت كاهش ازدحام ناشى از تردد زائران، به ويژه در مراسم اربعين، اقدام به نصب سه پل عابر پياده در نزديكى درب هاى اين آستان نموده است.

مهندس محمد حسن كاظم، رئيس واحد امور مهندسى و فنى آستان اعلام كرد: پل اول كه به طول 5. 11 متر و به عرض 6 متر و ارتفاع 4 متر مى باشد، به صورت دو طرفه در باب القبله قرار دارد و پل دوم كه به طول 5. 11 متر و عرض 4 متر و ارتفاع 4 متر مى باشد، مقابل باب الشهدا قرار دارد و پل سوم كه به طول 5. 11 متر و ارتفاع 4 متر و عرض 4 متر است، در نزديكى مرقد مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام قرار دارد. اين پل ها در كاهش ازدحام در درب هاى ورودى عتبات در مراسم عزادارى، مؤثر خواهند بود.

كاظم افزود: هزينه اين پل ها توسط مهندس محمد شاكر حميد، يكى از اهالى شهر سماوه، اهدا شده است و با نظارت امور مهندسى و فنى عتبات كربلاى معلا، ساخته مى شوند.

لازم به ذكر است كه منابع رسمى و غير رسمى استان كربلاى معلا اعلام كردند: سال گذشته تعداد زائران شركت كننده در مراسم اربعين حسينى كه از داخل عراق وكشورهاى همسايه وكشورهاى خارجى آمده بودند، به 5. 9 ميليون نفر رسيد كه از اين تعداد، 70 هزار زائر از كشورهاى خارجى بودند.

سال جديد صابئه بصره

مذهب صابئه مندايى يكى از كهن ترين مذاهب به حساب مى آيد كه هنوز در جنوب عراق زنده است. تعداد زيادى از محققان معتقدند كه ريشه اين مذهب به هزاران سال پيش باز مى گردد و قديمى تر از سومرى ها مى باشد. پيروان اين مذهب در استان هاى جنوبى عراق و خوزستان ايران، حضور دارند.

ص: 149

صابئين مندايى در ميان اقبال زياد و احساس امنيت فراوان، سال نو مندايى را جشن گرفتند، اين مراسم، يكى از مهم ترين مناسبت ها با ابعاد اجتماعى مهم، براى پيروان اين مذهب است.

شيخ رعد الزهيرى، رئيس شوراى امور اين مذهب گفت: گرامى داشت اين مناسبت، شامل اجراى مراسم مذهبى متعددى، مانند غسل تعميد و رنگ شدن و خوردن غذاى غفران است و ده ها خانواده دراين مراسم شركت مى كنند. وى افزود: اين مراسم ابعاد اجتماعى عميقى از گذشته دور دارد و پيروان اين مذهب، اين روز را به يكديگر تبريك مى گويند و نيز يك فرصت طلايى براى حل اختلافات شخصى ميان پيروان مى باشد.

الزهيرى تأكيد كرد: شوراى امور اين مذهب تصميم گرفت كه در سال جارى، مراسم ويژه عيد را كه معمولًا در كنار رودها برگزار مى شد، به علت آلودگى آب ها، در داخل معبد، واقع در منطقه طويسه در مركز شهر برگزار نمايد. وى توضيح داد كه معبد، مجهز به استخر و داراى پمپ تصفيه آب است و مى تواند جواب گوى اجراى مراسم باشد؛ زيرا اين مراسم به آب جارى نياز دارد كه درمذهب ما، سمبل پاكى جسد و روح است.

الزهيرى در ادامه اظهار داشت: پس از پايان مراسم مذهبى، مردم به خانه هاى خود مى روند و روز بعد را بايستى در منازل خود بمانند و در هيچ صورتى از منزل خارج نشوند و افرادى كه از اين امر سرپيچى كنند، در اين روز، بيش از هر روز ديگر، در معرض اتفافات بد خواهند بود.

تعداد زيادى از صابئين مندايى در دو دهه گذشته، پس از تعرض به آنان، به ويژه در سال هاى اخير به خارج از عراق مهاجرت كردند و تعداد افرادى كه تصميم گرفتند در استان بصره بمانند، حدود 1000 نفر برآورد شده اند.

پروژه توسعه حرم مطهر كاظمين

توليت آستان مطهر كاظمين اعلام كرد كه اقداماتى براى توسعه منطقه شمالى مرقد مطهر، براى افزايش ظرفيت گنجايش زائران، انجام شده است.

نمار صالح، سخن گوى توليت اين آستان اعلام كرد: ساختمان هايى به شيوه معمارى اسلامى ساخته شده و سالن هايى براى مطالعه، مجالس، حفظ و تلاوت قرآن، استقبال از ميهمانان، درمانگاه و تصفيه خانه آب، ساخته شده اند و طرحى براى نوسازى پوشش طلاى گنبد مطهر با استفاده از كارگاه موجود در اين آستان وجود دارد. اين پروژه، توسط متخصصان عراقى انجام خواهد شد.

كاخ صدام در شهر تاريخى بابل

سالم المسلماوى، استاندار بابل، كاخ متعلق به صدام در شهر تاريخى بابل و فضاى پيرامون آن را براى بازديد گردش گران و شهروندان، پس از نوسازى آن با هزينه 800 ميليون دينار، افتتاح كرد.

ص: 150

عبدالحسين العبيدى، مدير اين مركز تفريحى اعلام كرد: شهروندان مى توانند از اين فضاى تفريحى استفاده كنند كه در حال حاضر، شامل كاخ رياست جمهورى كه به سالن كنفرانس هاى بين المللى تبديل خواهد شد و يك موزه باستانى و نمايشگاه هاى مختلف هنرى مى باشد. علاوه بر آپارتمان هايى كه با قيمت مناسب در اختيار نوعروسان قرار خواهد گرفت و امكانات رفاهى ديگر، مانند درياچه قايق سوارى و رستوران ها و بازارهاى موجود در آن، در نظر است يك شهر بازى بزرگ در كرانه مقابل آن در حله، ساخته شود.

حسون الفتلاوى، معاون استاندار بابل نيز اعلام كرد: استاندارى در نظر دارد يك شهر گردش گرى، بزرگ در امتداد كرانه رود در الحله ايجاد كند كه از شهر تاريخى بابل آغاز و به شهر السده، منتهى مى گردد.

وى افزود: نوسازى مجتمع تفريحى در شهر بابل كه به رئيس رژيم سابق اختصاص داشت، باهزينه 800 ميليون دينار صورت گرفته است.

الفتلاوى در ادامه اظهار داشت: افتتاح اين مجمع، جهش بزرگى در زمينه گردش گرى دراين استان به شمار مى رود كه نيازمند سرمايه گذارى بيشتر است و البته درآمد مالى مناسبى نيز در پى خواهد داشت.

لازم به ذكر است كه كاخ صدام در بابل بر فراز يك تپه مصنوعى ساخته شده است و يكى از ده ها كاخى است كه صدام در طول 25 سال حكومت ظالمانه خود در عراق، ساخته است.

دلايل اعدام سريع صدام حسين

به گزارش شيعه نيوز، به نقل از اعتماد ملى، زمانى كه دادگاه عالى عراق در روز 26 دسامبر، محكوميت به مرگ صدام را در 30 روز آينده تأييد كرد، هيچ كس تصور نمى كرد كه وى پس از سه روز اعدام شود. صدام حسين هيچ گاه به خاطر سركوب كردها در عمليات «انفال» كه در جريان آن حلبچه به گازهاى شيميايى آلوده شد و 5000 نفر در اين شهر كشته شدند، محاكمه نشد؛ در حالى كه دادگاه وى توسط دادگسترى عراق هدايت مى شد. شتاب در اعدام صدام به خوبى نشان مى دهد كه او به شخصيتى مشكل ساز و دست و پاگير، تبديل شده بود.

مطمئناً صدام حسين به عنوان زندانى نيروهاى خارجى مستقر در عراق، نمى بايست توسط قوه قضاييه دولت جديد اين كشور كه دست نشانده اشغال گران بود، محاكمه مى شد و حداقل مى بايست يك دادگاه بين المللى مستقل، در اين رابطه نظر مى داد؛ زيرا دادگاه ويژه عراق، توسط پل برمر، فرماندار امريكايى در عراق، تأسيس شد؛ تا به جناياتى كه بين تاريخ 17 ژوئيه 1968- كودتاى حزب بعث- و اول ماه مى 2003 م. به دست عراقى ها انجام شده- و البته جنايات مرتكب شده در جنگ بر ضد ايران و حمله به كويت- رسيدگى كند.

واشنگتن، جانبدارى خود از دادگاه هاى كشورى تحت اشغال نظامى و قربانى يك جنگ داخلى را چنين توجيه مى كند:

محاكمه صدام نبايد به هيچ وجه به عنوان يكى از چند مسئوليت كشورهاى غربى محسوب شود. و به همين دليل، با

ص: 151

وجود خواست وكلاى صدام حسين و فدراسيون بين المللى حقوق بشر، مسئله محاكمه او در يك دادگاه بين المللى، منتفى شد. او ديگر زنده نيست؛ تا براى قتل عام 180 هزار كرد در جريان عمليات انفال و در زمان جنگ برضد ايران، محاكمه شود. او ديگر زنده نيست؛ تا براى سركوب شورش شيعيان در سال 1991 م. كه طى آن هزاران نفر كشته شدند، محاكمه شود.

نبايد فراموش كرد كه صدام حسين تا سال 1989 م. يكى از متحدان امريكا و ديگر كشورهاى غربى به حساب مى آمد و در هنگام جنگ ايران و عراق و زمانى كه واشنگتن و متحدان غربى آن دريافتند كه حمله عراق به ايران در حال تبديل به يك ناكامى است، تصميم گرفتند به حكومت صدام كمك كنند؛ زيرا برخلاف حكومت عراق حكومتى لائيك و غرب گرا بود، حكومت خمينى به مثابه تهديدى برضدّ منافع غربى ها و «جهان آزاد» بود. در سال 1982 م. ويليام كيسى، رئيس سازمان سيا به بغداد آمد و يك سال پس از او نيز دونالد رامسفلد، به عنوان فرستاده ويژه جرج بوش پدر به عراق اعزام شد. دليل اين بازديدها، اطمينان بخشيدن به صدام و پشتيبانى از او در مقابل حكومت خمينى بود.

از طرف ديگر، شركت هاى خارجى، به ويژه فرانسوى، قراردادهاى سرسام آورى را در زمينه هاى مختلف به چنگ مى آوردند. براساس يكى از مدارك آشكار شده مجلس سناى امريكا، معلوم شد كه جدا از تسليحات نظامى كلاسيك- هليكوپترها، هواپيماهاى جنگى، موشك ها و سلاح هاى سنگين- تعداد 61 محموله «كشت بيولوژيكى» توسط يك آزمايشگاه تحت كنترل ارتش امريكا، به عراق فرستاده شده.

شركت بكتل يكى از زيرمجموعه هاى شركت هالى برتون، كارخانه اى در زمينه توليد گازهاى تسليحاتى- شيميايى تأسيس كرد. همچنين، شركت ديگرى، آلمانى- فرانسوى، واقع در استان آلزاس فرانسه، شعبه اى را براى توليد گازهاى تسليحاتى در شهر سامرا تأسيس كرد. بنابراين به خوبى روشن مى شود كه سلاح هاى شيميايى استفاده شده توسط ارتش صدام برضد نيروهاى ايرانى و غيرنظاميان كرد حلبچه، به كمك شركت هاى امريكايى و ديگر شركت هاى غربى ساخته شده اند. از طرف ديگر، مسئوليت پرتاب گاز خردل بر سر غيرنظاميان كرد نيز بر عهده هليكوپترهاى «بل» امريكايى بود و اين ميراژهاى فرانسوى بودند كه موشك هاى «اگزوست» تأمين شده توسط فرانسه را به سوى شورشيان كرد و شيعه، شليك كردند.

در مدتى كه ارتش صدام از هرگونه سلاح غربى، از هر نوع آن، اشباع شده بود و به بمباران ها و قتل عام هاى بيرحمانه خود ادامه مى داد، واشنگتن، تمامى راه هاى منتهى به شوراى امنيت را بسته بود؛ تا مبادا قطعنامه اى بر ضد جنايات جنگى عراق، تصويب شود. اقدامات واشنگتن تا بدان جا پيش رفت كه ابتدا ايران را مسئول استفاده از بمب هاى شيميايى دانستند.

آرى، صدام حسين رازهاى فراوانى را با خود به گور برد؛ رازهايى كه براى واشنگتن، بسيار دردسرساز بودند و نيز براى تمامى كسانى كه از «خاموشى» صدام سود مى برند.

جلد 2

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

طليعه سخن

ديدار، مقدمه «قرب» است و زيارت، عامل «تقرّب»

«زيارت»، يك عمل تكرارى و بى روح نيست، بلكه گامى در مسير تزكيه و مقدمه اى براى قرب معنوى و همراهى و همروحى با اولياى پاك است كه اسوه طهارت و نجابت و شرافت اند.

زائر، نبايد به ظواهر و شكل ها و ساختمان ها و حرم ها و رواق ها و در و ديوار و ضريح و آئيه كارى و گنبد و گلدسته چنان بنگرد و در اينها محو شود كه از عظمت و معنويت خود معصومين و مدفونين در حرم هاى مطهّر غافل شود.

زيارتگاه، محيطى پاك و سرشار از صداقت و پاكى است و يادآور كمال و فضيلت و باز دارنده از غفلت و رذيلت است.

هر چه ميزانِ پيغمبرشناسى و ولى شناسى و حجت شناسى زائران بيشتر باشد، به همان اندازه نصيب معنوى و رزق روحى آنان از زيارت بيشتر مى شود.

اگر زيارت را نوعى حضور در برابر آينه بدانيم،

اگر زائر، خود را به «ميزان» عرضه مى كند و به «محك» مى زند،

اگر در زيارت، سنجيدن خويش با الگو و مدل و سرمشق مطرح است.

پس زائر بايد پيوسته ارزياب حالات و روحيات و رفتار و عملكرد خويش در عتبات مقدسه و حرم هاى نورانى اولياء الله باشد و زيارت را عاملى براى كاستن از نقايص و عيوب و افزون بر كمالات خويش سازد.

اين است كه زيارت را يك «فرهنگ» مى شناسيم و زائر را رهپوى راه كمال و خودسازى و خودپالايى از كاستى ها و رذايل و ناهنجارى هاى رفتارى و تيره جانى ها و دل مردگى ها.

زيارت، بايد به صورت يك «سنّت سازنده» و «برنامه تربيتى» در آيد و زائر را تصفيه كند و شوق تعالى جويى و پاكى طلبى و خدا خواهى را در دل او افزايش دهد.

«عتباب مقدسه» را مى توان به عنوان «پايگاه هاى معنوى» برشمرد، كه زائران را آموزش تقوا و بصيرت و الگوگيرى از زبده هاى عالم آفرينش و ره پويى خداجويان عاشق و عارف مى دهد.

«زيارت» را قدر بدانيم و از زمينه هاى فراوانِ تربيتى آن غافل نباشيم. چه در مورد زائران صادق و صاحبدل و با اخلاص، چه در باره دست اندر كاران و متولّيان انجام اين «سنّت اسلامى» كه ريشه در تاريخى هزار و چهار صد ساله دارد.

ص: 6

بارى ... فصلنامه «زيارت»، در راستاى تبيين بيشتر و بهتر اين سنّت و ارتقاى سطح معرفتى زائران و اطلاع رسانى مناسب نسبت به اماكن زيارتى گام بر مى دارد.

آنچه در پيش شماره اول تقديم شد، مباحث و معارفى در همين چهار چوب ها بود.

و آنچه اينك در شماره نخست اين مجله تقديم شما مى گردد، تداوم همان خط و استمرار همان آموزه ها و اطلاع رسانى ها و ارتقاى بخشى به فرهنگ زيارت است، چه در ذهن و ديد و نگاه، چه در عمل و رفتارِ زائران.

بى شك، همراهى و همكارى شما عزيزان كه اهل فكر و قلم و تجربه و آگاهى هستيد، نقش مؤثرى در غنا بخشى به اين مجموعه خواهد داشت.

باشد كه در اين آستان هاى بلند و ملكوتى، قطره ها دريا شوند و ذرّه ها به خورشيد رسند.

پايان كلام را از صائب تبريزى مى آوريم كه چه نيكو گفته است:

زير سپهر، دست دعا موج مى زند در خانه كريم، گدا موج مى زند

غفلت نگر كه پشت به محراب كرده ايم در كشورى كه قبله نما موج مى زند

هر گز مباد كه قبله و قبله نما را گم كنيم و از خانه كريم و درگاه كرم، روى بر گردانيم.

ص: 7

اسرار و معارف

رُتبتِ تُربت

جواد محدثى

«آب زمزم» و «تربت كربلا» با هم مناظره مى كردند.

خاك كربلا گفت:

- اى آب زمزم، تو شريف تر از آب فراتى، چون حسين و يارانش از تو نوشيدند و سيراب شدند، آنگاه، راه كربلا و آن سفر سرخ را پيش گرفتند، اما فرات، در عطش نوشيدن از لب هاى حسين ماند و ... حسين را در كنار فرات تشنه شهيد كردند. اين شطَ فرات بود كه تشنه لب هاى سيد الشّهدا(ع) بود.

آب زمزم گفت:

- اى خاك كربلا، تو در آن صحراى عطش و قحطى آب، خون هاى پاك و جوشان آن خدايى مردان را، گرم گرم، احساس كردى و بستر آن پيكرهاى مجروح گشتى. آن خون ها بردامن تو جارى گشت وآن لاله هاى سرخ، در خاك تو روييدند.

من از تو، بوى آن عزيزان را استشمام مى كنم.

تو بوى شهادت مى دهى.

تو، بوى حسين و عباس و اكبر مى دهى.

تو اى خاك، بوى خون مى دهى! بوى خون خدا، ثارالله.

*** چگونه مى توان از خاك، «لؤلؤ» ساخت و مرواريد آفريد؟

هنرى مى خواهد به عمق عشق و ژرفاى شوق.

اين گوهر سازى و مرواريد آفرينى، از تلاقى «آب» و «خاك»، پديد مى آيد.

خاك كربلا، آب زمزم؛ چه معجون عشق آفرينى، چه داروى شفا بخشى، چه اكسير دگرگون سازى!

آنانكه به زيارت مناى عشق رفتند و از خاك مزار حسين(ع) هديه اى گرانبها آوردند و آنان كه به زيارت كوى عرفان رفتند و از زمزم اسماعيل تحفه اى جانبخش آوردند و اين دو را در هم آميختند، گِلى پديد آمد كه صفاى اسماعيل ذبيح و عطر حسين شهيد را همراه داشت.

ص: 8

دانه هاى گِلى، به صورت «تسبيح» درآمد،

منظومه اى بلند از فداكارى، رشته اى پيوسته به ايثار،

و كهكشانى بى انتها از خداگونگى و خلوص.

كدام گِل بود كه به اندازه اين «تربت آميخته به زمزم» مى ارزيد؟

وكدام گُل بود كه به خوشبويى «تسبيح تربت» بود؟! اين همان گِلى بود كه همنشين گُل شد و چون گل معطر گشت.

وقتى آب زمزم به تربت كربلا نوشانده شود،

وقتى عطر خون «ثارالله» با خاك نينوا عجين گردد،

«تربت سيدالشهدا» پديد مى آيد، كه در دست ذاكران، «ذكر» مى گويد،

و از سجدگاه ساجدان، نور ابديت تا عرش، تنوره مى كشد.

آرى ... تسبيح تربت، قصيده اى صد بيتى است!

واژه هايش، همه عاشورايى،

و ... تركيبش، كربلايى! و وزن و آهنگش، «زهرايى» ...

*** قصيده صد بيتى «تربت»،

گوياتر از معلّقات سبع است و شيواتر از «شاهكارهاى ادبى»!

واژه هايش همه عاشورايى است و ... آشنا و مأنوس.

مضمون اين قصيده، هديه خداوند به «فاطمه» است،

الله اكبر،

الحمد لله،

سبحان الله،

اين سرود مقدس، سروش غيبى است كه جبرئيل، از عرش خدا سوغات آورد، سرودى عرشى است كه آهنگ ملكوت دارد و زير و بم آن ياد خدا و ثناى اوست.

زهراى اطهر، تسبيحى از تربت حمزه سيدالشهدا ساخت و اين منظومه بلند را به رشته كشيد و جاودانه ساخت.

بعدها وقتى «منا» ى حسين پيش آمد،

خاك كربلا، جايگزين خاك «ميدان احد» و قبر حمزه شد.

ص: 9

اين است كه قصيده صد بيتى «تسبيح تربت»، ماندگار شد و «مفهوم» براى همگان گشت و ميان توده ها جا باز كرد و فراگير شد و بر سر زبان ها افتاد.

حتى زنان ساده دل روستايى ما نيز، اين قصيده را مى دانند و با تعابير و تركيبهايش آشنايند و هر روز، آن را در سرودى آهنگين، با همه كربلاييان، «همنوايى» مى كنند.

گوهرها را يا از ژرفاى درياها و دل صدف ها بر مى آورند يا از سنگ كوه ها و معدن ها مى تراشند ... يا به صورت مصنوعى و بدلى مى سازند.

«ياقوت سرخ» و «الماس چشم نواز» را بر انگشترها و زيورها مى نشانند،

از «دُرّ» و «لؤلؤ» و «مرجان»، گرانبهاترين وسايل زينتى مى سازند و از عقيق، فيروزه، لعل، زبرجد، يسر و سنگ هاى قيمتى ديگر گردن بند و انگشتر.

اما ... همه اين ها يك سو، يك دانه «تسبيح تربت» هم سوى ديگر. كدام قيمتى تر است و عيارش بالاست؟

باز، «خاك كوى عشق» است كه در اين موازنه برنده است،

وجلوه «تربت»، در ديده دل، افزون تر و مغناطيس آن، جان ها را جذّاب تر.

دانش بشرى، چگونه «اشعه ليزر» را زاده ياقوت مى شناسد، ولى نور متصاعد از «مهر و تسبيح تربت» را هنگام سجود، در نمى يابد، كه هم دل ساجد را روشن مى سازد و هم فراتر از كهكشانها مى رود؟

چرا پنجره هاى گشوده به غيب را مى بنديم؟!

چرا به شبكورى خفاش گونه عادت مى كنيم؟ ...

چه كسى گفته است كه «جماد» حرف نمى زند و سنگ و خاك «نطق» ندارد؟

«كوه و دريا و درختان همه در تسبيح اند»؛(وَ لكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُم). (1)

*** «منا» يك قربانگاه بود، شاهد اخلاص و تسليم ذبيح،

و ... «كربلا»، قربانگاهى ديگر كه هفتاد و دو قربانى در آن منا جان باختند.


1- اسراء: 44

ص: 10

تنها هاجر و ابراهيم نبودند كه «اسماعيل» را به «مذبح» آورند،

محمد و على و فاطمه(عليهم السلام) نيز «حسين» را به قربانگاه عشق فرستادند و به اين «فدا» در راه «رضاى خدا» تن دادند.

اگر ابراهيم و اسماعيل را مى بايست آزمود،

محمد و حسين(عليهما السلام) را نيازى به آزمون نبود.

آن روز كه مشتى از خاك كربلا را، جبرئيل براى رسول الله آورد، همه قضايا روشن بود و همه تسليم محض بودند و اطاعتِ مطلق و راضى به رضاى دوست.

مگر خود حسين(ع) نفرمود:

«رِضَي اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ، نَصْبِرُ عَلَي بَلَائِهِ وَ يُوَفِّينَا أُجُورَ الصَّابِرِينَ» (1)

اين، خط كربلايى حسين است،

و سرمشق «سلوك» در وادى «جهاد عاشورايى» و «ذكر اربعينى».

كجاست آن دل و ديده، كه برگوهر آن تربت خونين، اشك خون بارد؟

دل هاى دريايى و جان هاى كربلايى، گوهر «تربت» را در ساحل عشق، با «اشك» شست وشو مى دهند.

اين است رمز جلوه و جلاى هميشگى «تربت حسين».

«اربعين»، نگاهى مجدد به «عاشورا» ست.

وهمه ... جا نيز «كربلا» ست!

قصيده صد بيتى تربت، رتبت بالا دارد.

هركس «رتبت تربت» را شناخت، از شميم آن سرمست شد و چهره و پيشانى برآن سود و بوى كربلا از آن استشمام كرد.

همنوايى با اين شعر موزون عاشورايى را از ياد نبريم و از رتبت تربت، غافل نشويم.


1- بحارالأنوار، ج 44، ص 366

ص: 11

زيارت در سيره اصحاب پيامبرخدا (ص)

سيد محمد موسوى

پيشگفتار

زيارت در فرهنگ اسلامى و معارف شيعى، از جايگاهى والا و بلند برخوردار است. گر چه پيشينه زيارت در آموزه هاى ديگر اديان، بلكه در جامعه هاى غير دينى و مذهبى به چشم مى خورد، اما بخش گسترده اى از ميراث دينى و مذهبى ما، بر محور زيارت شكل گرفته است.

آرى، زيارت واقعيتى است دينى و اجتماعى در انديشه اسلامى و سبب روابط اجتماعى، آرامش خاطر، تكامل معنوى و اخلاقى است و نقش هاى گوناگونى در زندگى انسان دارد.

روايات فراوانى درباره اهميت، آداب، آثار و دستاوردهاى زيارت سخن گفته اند.

عالمان بزرگ مسلمان نيز در اين زمينه مطالب بسيار نوشته و بهره مندى از اين گنجينه پر بها را ياد آورى كرده اند.

اما برخى از كوته فكران، پيشينه زيارت، مستندات زيارت، آداب زيارت، صفاى زيارت، نقش هاى گوناگون زيارت و سيره اوليا و اصحاب در باره زيارت را ناديده گرفته و به شدّت با آن مخالفت كرده اند.

جاى بسى تأسف است كه روزى شخصى به نام «ابن تيميه» پرچم مبارزه با زيارت و برخى ديگر از موضوعات ارزشى اسلام را به دست مى گيرد و روزگارى ديگر «محمد بن عبدالوهاب» آن انديشه نادرست را دنبال مى كند و اكنون وهابيان از او پيروى نموده، با زائران حرم نبوى و مشتاقان زيارت امامان بزرگوار بقيع و ديگر اماكن مقدس، بد رفتارى مى كنند.

از محورهاى قابل بحث كه نظريه وهابيان را نادرست و باطل معرفى مى كند، موضوع «زيارت در سيره اصحاب پيامبر(ص)» است كه اين مقاله به بيان آن مى پردازد.

اكنون براى روشن شدن موضوع به نكاتى در اين زمينه توجه مى كنيم:

ص: 12

1. انگيزه اصحاب براى زيارت پيامبر(ص)

آيه اى پر جاذبه در قرآن، مسلمانان را به زيارت مرقد نورانى پيامبر بزرگوار دعوت ميكند:

وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً. (1)

«و اگر ايشان هنگامى كه به خود ستم كردند، به نزد تو ميآمدند و از خداوند آمرزش مى خواستند و پيامبر هم براى آنان مغفرت مى خواست، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.»

وقتى ما پيامبر و ائمه(عليهم السلام) را زنده و ناظر بر اعمال خود مى دانيم، حتى زمانى كه حيات ظاهرى نداشته باشند، بديهى است رفتن به زيارت آن حضرات، نبايد مخصوص زمان حيات آنان باشد بلكه پس از رحلتشان نيز زيارت ايشان امرى مستحب و پسنديده است. ناگفته نماند كه برخى از بزرگان اهل سنت نيز به اين نكته باور و عقيده دارند؛ مثلًا:

* نور الدين سمهودى از عبدالوهاب سُبكى نقل مى كند كه آيه ياد شده، برآمدن به محضر پيامبر خدا(ص) و استغفار نزد آن حضرت سفارش كرده تا آن حضرت نيز براى ايشان استغفار كنند و اين مرتبه اى است كه با مرگ حضرتش قطع نمى شود؛ زيرا پس از مرگ نيز هنگامى كه اعمال امت بر وى عرضه مى شود، براى آنان از خداوند مغفرت مى خواهد. وى مى نويسد:

«دانشمندان از اين آيه چنين فهميده اند كه شامل زمان حيات و ممات مى شود و مستحب دانسته اند كه هركس نزد قبر حضرتش آمد، آن را تلاوت كند و از خداى متعال طلب آمرزش نمايد.» (2)

* ابن كثير در تفسير خود آورده است: «خداى متعال با اين آيه، عصيانگران و گنهكاران را ارشاد مى كند كه هرگاه از آنان نافرمانى و خطايى سر زد، نزد قبر رسولش آمده و در آن مكان از پيشگاه خداوند طلب آمرزش نمايند و از محضر آن بزرگوار بخواهند كه برايشان استغفار كند، وقتى چنين كنند، خداوند توبه آنان را پذيرفته و مورد رحمت و آمرزش خويش قرار خواهد داد؛ بدين جهت در پايان آيه فرموده است: «خدا را توبه پذير و مهربان خواهند يافت.»

آنگاه ميگويد: حكايت مشهورى را گروهى از زبان شخصى به نام عتبى چنين آورده اند:


1- نساء: 64
2- وفاء الوفا، ج 4، ص 1360

ص: 13

«روزى كنار قبر پيامبر(ص) نشسته بودم، عربى باديه نشين آمد وگفت: سلام بر تو اى پيامبر خدا، شنيده ام كه خداوند مى فرمايد: «و اگر ايشان هنگامى كه به خود ستم كردند، نزد تو مى آمدند و از خدا آمرزش مى خواستند و پيامبر هم براى آنان استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.» اكنون من نزد تو آمده ام، در حالى كه از گناه خويش استغفار مى كنم و تو را شفيع در پيشگاه پروردگارم قرار مى دهم. آنگاه دو بيت شعر درباره عظمت حضرتش خواند.

عتبى گويد: همانجا خوابم برد و در خواب ديدم كه پيامبر(ص) به من فرمود: اى عتبى، نزد آن اعربى رفته، بشارت ده كه خداوند وى را آمرزيد!» (1)

روايات گوناگونى درباره زيارت پيامبر خدا(ص) از زبان خودش رسيده است؛ از باب نمونه، در روايتى اينگونه آمده است:

«مَنْ زَارَنِي حَيّاً وَ مَيِّتاً كُنْتُ لَهُ شَفِيعاً يَوْمَ الْقِيَامَة». (2)

«هر كس مرا در زمان حيات و مماتم زيارت كند، در روز قيامت شفيع او خواهم شد.»

2. زيارت اصحاب همراه با پيامبر(ص)

باور و عقيده به معاد و روز رستاخيز از اصول مهم اعتقادى در اسلام است و به ياد معاد بودن، از نظر تربيتى اثر فراوان براى انسان دارد تا خويشتن را از هلاكت و افتادن در دام شيطان و گرايش به زينت ها و چيزهاى پوچ و بى ارزش دنيا نگه دارد.

بدين جهت پيامبر خدا(ص)، هم خود به زيارت قبور مى رفت و هم ديگران را تشويق مى كرد و گاهى اصحاب، همراه با حضرتش به زيارت قبور مى رفتندكه به نمونههايى از آن اشاره مى كنيم:

- اصحاب و زيارت قبر آمنه

در روايتى آمده است:


1- تفسير ابن كثير، ج 1، ص 773
2- بحار الانوار، ج 100، ص 139، ح 2

ص: 14

«مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ(ص) فِي عُمْرَة الْحُدَيْبِيَة بِالأَبْوَاءِ، قَالَ: إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَذِنَ لِمُحَمَّدٍ فِي زِيَارَة قَبْرِ أُمِّهِ، فَأَتَاهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص) فَأَصْلَحَهُ وَ بَكَي عِنْدَهُ وَ بَكَي الْمُسْلِمُونَ لِبُكَاءِ رَسُولِ اللَّهِ(ص)، فَقِيلَ لَهُ، فَقَالَ: أَدْرَكَتْنِي رَحْمَتِهَا فَبَكَيْتُ».

«پيامبر خدا درجريان عمره حديبيه، از «ابواء گذر كرد و فرمود: خداوند به محمد اجازه داد كه قبر مادرش را زيارت كند. آنگاه(پيامبر) نزد قبر مادرش آمنه آمد و آن را مرمّت نمود و گريست، مسلمانان نيز به سبب گريه وى گريستند. وقتى از حضرتش پرسيدند: چرا گريستى؟ فرمود: به ياد مهربانى اش افتادم و اشكم جارى گشت.» (1)

ابو داود در سنن خود از طلحه بن عبيدالله چنين آورده است:

- اصحاب و زيارت شهداى احُد

«طَلْحَة بْنَ عُبَيْدِ اللَّهِ ... قَالَ: خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ- صلي الله عليه [و آله] وسلم- يُرِيدُ قُبُورَ الشُّهَدَاءِ حَتَّي إِذَا أَشْرَفْنَا عَلَي حَرَّة وَاقِمٍ فَلَمَّا تَدَلَّيْنَا مِنْهَا، وَإِذَا قُبُورٌ بِمَحْنِيَّة، قَالَ: قُلْنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ قُبُورُ إِخْوَانِنَا هَذِهِ؟ قَالَ: «قُبُورُ أَصْحَابِنَا». فَلَمَّا جِئْنَا قُبُورَ الشُّهَدَاءِ، قَالَ: «هَذِهِ قُبُورُ إِخْوَانِنَا».

«ما با پيامبرخدا(ص)(از مدينه) بيرون رفتيم. آن حضرت عازم زيارت قبور شهداى احد بود؛ هنگامى كه به منطقه حرّه واقم رسيديم و در آنجا فرود آمديم، ناگهان چند قبر ديديم. پرسيديم اى پيامبر خدا، آيا اينها قبرهاى برادران ما است؟ فرمود: اينها قبرهاى اصحاب ما است. اما آنگاه كه به قبور شهداى احد رسيديم، فرمود: اينها قبرهاى برادران ما است.» (2)

3. سيره اصحاب در زيارت پس از رحلت پيامبر(ص)

زيارت كه خود نوعى تكريم نسبت به ارزشها و ارج نهادن به اولياى الهى و پيوند با آرمان هاى


1- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 78 در اين كتاب چنين روايتى نيست؟؟؟
2- سنن ابى داود، ج 2، ص 218، رقم 23043

ص: 15

آنان است، در زندگى اصحاب و ديگران، پس از رحلت پيامبر(ص) و ائمه اطهار(عليهم السلام) بهخوبى نمايان بوده و سيره ايشان را نشان مى دهد:

- على(ع) و ابوبكر و زيارت قبر پيامبر(ص):

محبّ طبرى در روايتى كوتاه چنين نقل كرده است:

«جَاءَ أَبُو بَكر وَعَلِيّ يَزُورَانِ قَبرَ النَّبِيّ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ [و آله] وسلم بعد وفاته بستة أيام ...»

«ابوبكر و على(ع) شش روز پس از رحلت پيامبر(ص) به زيارت قبر آن حضرت آمدند ...» (1)

- عمر و زيارت قبر پيامبر(ص)

سُبكى نقل كرده است:

«أَنّ عُمَر لمّا صالح أهل بيت المقدس، وقدم عليه كعب الأحبار وأسلم وفرح عمر بإسلامه، قال عمر [له] هل لك أن تسير معي إلي المدينة، وتزور قبر النبي- صلّي الله عليه [و آله] وسلّم- وتتمتّع بزيارته؟ فقال: لعمر يا أمير المؤمنين، أنا أفعل ذلك، ولمّا قدم عمر المدينة أوّل ما بدأ بالمسجد وسلّم علي رسول الله- صلّي الله عليه [و آله] وسلّم-»

«هنگامى كه عمر با مردم سر زمين بيت المقدس سازش كرد، كعب الأحبار بر او وارد شد و به اسلام گرويد. عمر از مسلمان شدن وى شادمان گشت و به او گفت: آيا ميل دارى با من به مدينه بيايى و قبر پيامبر(ص) را زيارت كنى و از آن زيارت بهره مند شوى؟ وى پاسخ داد: اى امير مؤمنان! من اين كار را خواهم كرد و عمر آنگاه كه وارد مدينه شد، نخستين اقدامش اين بود كه به مسجد آمد و بر پيامبرخدا(ص) سلام و درود فرستاد.» (2)

- انس بن مالك


1- الرياض النضرة فى مناقب العشرة، ج 3، ص 118
2- شفاء السقام، ص 144، باب سوم، چاپ چهارم.

ص: 16

بيهقى آورده است:

«منيب بن عبد الله بن أبي أمامة، عن أبيه قال: رأيت أنس بن مالك أتي قبر النّبي- صلي الله عليه [و آله] و سلّم- فوقف فرفع يديه حتّي ظننتُ أنّه افتتح الصلاة، فسلّم علي النبي- صلّي الله عليه [و آله] و سلّم- ثمّ انصرف».

«منيب بن عبدالله بن ابو امامه گويد كه پدرم گفت: انس بن مالك را ديدم كه نزد قبر پيامبر(ص) آمد و ايستاد، آنگاه دستهايش را بالا برد، به طورى كه من گمان كردم نماز شروع كرد، سپس مشاهده كردم كه بر پيامبر(ص) درود فرستاد و از آنجا رفت.» (1)

- عبدالله بن عمر

بيهقى از نافع چنين نقل مى كند:

«عن نافع ان ابن عمر كان إذا قدم من سفرٍ دخل المسجد ثمّ اتي القبر فقال: السلام عليك يا رسول الله ...».

«هرگاه عبدالله بن عمر ازسفرى باز مى گشت، داخل مسجد مى شد، سپس نزد قبر پيامبر(ص) مى آمد و مى گفت: سلام بر تو اى فرستاده خدا.» (2)

همو از عبدالله بن دينار چنين نقل مى كند:

«عن عبد الله بن دينار أنّه قال رأيت عبد الله بن عمر يقف علي قبر النبي- صلي الله عليه [وآله] و سلّم- ثمّ يسلّم علي النبي- صلّيالله عليه [وآله] وسلم- و يدعو ...»

«عبدالله بن دينار گويد: عبدالله بن عمر را ديدم كه نزد قبر پيامبر(ص) مى ايستاد، آنگاه بر حضرتش درود مى فرستاد و دعا مى كرد.» (3)

- ميسره بن مسروق


1- شعب الايمان، ج 3، ص 491، ح 4164
2- السنن الكبرى، ج 8، ص 44، ح 10406
3- همان، ح 10407

ص: 17

سُبكى از فتوح الشام(ج 1، ص 148) چنين نقل كرده است:

«لمّا كان أبو عبيدة منازلًا بيت المقدس، أرسل كتاباً إلي عمر مع ميسرة بن مسروق يستدعيه الحضور، فلمّا قدم ميسرة مدينة رسول الله- صلّي الله عليه [وآله] وسلّم- دخلها ليلًا، و دخل المسجد وسلّم علي رسول الله- صلّي الله عليه [وآله] و سلّم- و علي قبر أبي بكر ...»

«هنگامى كه ابوعبيده با مردم سرزمين بيت المقدس به نبرد پرداخت، نامه اى را همراه با ميسره بن مسروق براى عمر فرستاد و از او در خواست كرد كه در اين سرزمين حضور داشته باشد، وقتى كه ميسره وارد شهر پيامبر(ص) شد، شب هنگام بود، در همان وقت به مسجد رفت و بر قبر پيامبرخدا(ص) و قبر ابوبكر سلام و درود فرستاد.» (1)

- مرد صحابى و زيارت قبر پيامبر(ص)

ثعلبى در تفسير خود آورده است:

«عن عليّ بن أبي طالب قال: قدم علينا أعرابي بعدما دفنّا رسول الله- صلّي الله عليه [وآله] وسلّم- بثلاثة أيّام، فرمي بنفسه علي قبر النّبي- صلّي الله عليه [وآله] وسلّم- وحثا من ترابه علي رأسه، و قال: يا رسول الله، قلت فسمعنا قولك و وعيت عن الله، فوعينا عنك، وكان فيما أنزل الله عليك: وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً، وقد ظلمت نفسي وجئتك تستغفر لي فنودي من القبر: أنه قد غفر لك».

«حضرت على(ع) گويد: سه روز پس از به خاك سپارى پيامبر خدا(ص) مردى بر ما وارد شد، آنگاه خودش را روى قبر آن حضرت انداخت و مقدارى از خاك آنجا را بر سرش ريخت و گفت: اى فرستاده خدا، مطالبى را به ما فرمودى و ما سخنانت را شنيديم. تو از خداوند دريافت كردى و پذيرفتى ما هم از تو دريافت كرديم و پذيرفتيم و در ميان آياتى كه خداوند بر تو فرو فرستاد، اين كلام است: «اگر آنان پس از آن كه به خود ستم


1- شفاء السقام، ص 144

ص: 18

كردند، نزد تو ميآمدند و از خدا آمرزش ميخواستند و پيامبر نيز براى آنان طلب آمرزش مى كرد، قطعاً خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند!»

اكنون بر خود ستم كرده و نزد تو آمده ام، تا برايم استغفار كنى: ناگهان از قبر بانگى برآمد كه آمرزيده شدى!» (1)

- ابو ايوّب انصارى

ابن عساكر نقل كرده است:

«عَنْ دَاوُدَ بْنِ أَبِي صَالِحٍ، قَالَ: أَقْبَلَ مَرْوَانُ يَوْمًا، فَوَجَدَ رَجُلًا وَاضِعًا وَجْهَهُ عَلَي الْقَبْرِ، [فأخذ برقبته] فَقَالَ: أَتَدْرِي مَا تَصْنَعُ؟ فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ، فَإِذَا هُوَ أَبُو أَيُّوبَ، فَقَالَ: نَعَمْ، جِئْتُ رَسُولَ اللَّهِ- صلّي الله عليه [وآله] وسلّم- وَلَمْ آتِ الْحَجَرَ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ- صلّي الله عليه [وآله] وسلّم- يَقُولُ: لَا تَبْكُوا عَلَي الدِّينِ إِذَا وَلِيَهُ أَهْلُهُ، وَلَكِنِ ابْكُوا عَلَيْهِ إِذَا وَلِيَهُ غَيْرُ أَهْلِهِ».

«داود بن ابو صالح گويد: روزى مروان بر سر مرقد نورانى پيامبر(ص) رفت، آنگاه ديد كه مردى صورت خود را بر قبر آن حضرت نهاده است. مروان گردن او را گرفت و گفت: آيا مى دانى چه مى كنى؟ ناگهان ديد كه او ابو ايوب انصارى، از صحابه گرانقدر پيامبر(ص) است. وى در پاسخ گفت: آرى، من براى پيامبر خدا(ص) آمده ام و براى اين سنگ نيامده ام. از پيامبرخدا(ص) شنيدم كه فرمود: هرگاه دين به دست اهلش افتاد، برآن نگرييد، امّا هنگامى كه دين به دست نا اهل افتاد بر آن بگرييد!» (2)

- بلال حبشى و زيارت قبر پيامبر(ص)

تقى الدين سُبكى از ابن عساكر چنين نقل كرده است:

«عن أبي الدرداء قال: لمّا دخل عمر بن الخطاب من فتح بيت المقدس فصار إلي الجابية، سأله بلال أن يقرّه بالشام ففعل ذلك، قال: ...


1- تفسير ثعلبى، ج 3، ص 339؛ كنزالعمال، ج 2، ص 285، حديث 4322
2- تاريخ مدينه دمشق، ج 57، ص 249؛ وفاءالوفا بأخبار المصطفى، ج 4، ص 184

ص: 19

ثمّ أن بلالًا رأي في منامه النّبي- صلّي الله عليه [وآله] وسلم- وهو يقول له: ما هذه الجفوة يا بلال؟! أما آن لك أن تزورني يا بلال!

فانتبه حزيناً وجلًا خائفاً، فركب راحلته وقصد المدينة، فأتي قبر النبي- صلّي الله عليه [وآله] وسلّم- فجعل يبكي عنده ويمرّغ وجهه عليه، فأقبل الحسن والحسين [(عليهما السلام)] فجعل يضمّهما ويقبّلهما. فقالا له: يا بلال، نشتهي نسمع أذانك الذي كنت تؤذن به لرسول الله- صلي الله عليه [وآله] وسلّم- في المسجد ففعل، فَعَلا سطح المسجد فوقف موقفه الذي كان يقف فيه.

فلمّا أن قال: الله أكبر، الله أكبر، ارتجّت المدينة. فلمّا أن قال: أشهد أن لا إله إلّا الله ازدادت رجّتها. فلمّا أن قال: أشهد أن محمّداً رسول الله، خرجت العواتق من خدورهن؛ وقالوا: أَ بعث رسول الله- صلّي الله عليه [وآله] وسلم-؟ فما رؤي يومٌ أكثر باكياً ولا باكية بالمدينة بعد رسول الله- صلّي الله عليه [وآله] وسلّم- من ذلك اليوم ...»

«ابو دردا گويد: هنگامى كه عمر براى فتح بيت المقدس وارد شد، به منطقه اى در اطراف دمشق به نام «جابيه» رفت و بلال از او در خواست نمود كه با سكونت وى در شام موافقت كند، عمر نيز موافقت كرد، آنگاه گفت: ... بلال شبى از شبها پيامبرخدا(ص) را در خواب ديد كه حضرت به او فرمود: اى بلال اين چه جفايى است كه در حق ما نمودى؟ آيا وقت آن نرسيده است كه به زيارت ما بيايى؟ بلال سراسيمه از خواب برخاست و با اندوه و ترس سوار مركب شده، به قصد زيارت آن حضرت، وارد مدينه شد. يكسره نزد قبر پيامبر(ص) رفت، شروع به گريه نمود و صورت خود را بر قبر مبارك ماليد. هنگامى كه امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) به سويش آمدند، وى آن دو را در آغوش گرفت و مى بوسيد. آنها گفتند: اى بلال، دوست داريم يك بار ديگر آن اذانى را كه [هنگام سحر] براى پيامبرخدا(ص) مى گفتى، بشنويم! بلال پذيرفته، بر بام مسجد رفت و همان جايى كه در زمان پيامبر(ص) مى ايستاد، ايستاد.»

وقتيكه گفت: «الله اكبر»، «الله اكبر» مدينه به خود لرزيد و تكان خورد و هنگامى كه گفت: «أشهد أن لا إله إلّا الله» اين لرزش افزايش يافت و سر و صداها درهم پيچيد، اما وقتى كه گفت: «أشهد أنّ محمداً رسول الله» بانوان از خانه ها بيرون آمدند و مردم گفتند: آيا بار ديگر پيامبرخدا(ص) برانگيخته شده است؟

ص: 20

در مدينه پس از پيامبر(ص) هيچ روزى به اندازه آن روز، مرد و زنِ گريه كننده ديده نشده بود!» (1)

- جابر و زيارت امام حسين(ع)

جابر بن عبدالله انصارى، از اصحاب معروف پيامبر(ص) است. او در جنگ بدر و هيجده غزوه ديگر با آن حضرت شركت داشت و از برگزيدگان اصحاب امير مؤمنان و از اصحاب امام حسن و امام حسين و امام سجاد و امام باقر(عليهم السلام) بود.

وى آخرين صحابى، از اصحاب پيامبر(ص) بود كه ارتباط خود با اهل بيت(عليهم السلام) را حفظ كرد.

يكى از كسانى كه در نخستين فرصت پس از واقعه جانسوز كربلا به زيارت امام حسين(ع) آمد، همين جابر بود. علامه مجلسى با سند خويش از عطيه عوفى نقل مى كند:

«عَنْ عَطِيَّة الْعَوْفِيِّ، قَالَ: خَرَجْتُ مَعَ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الأَنْصَارِيِّ(رحمة الله) زَائِرَيْنِ قَبْرَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) فَلَمَّا وَرَدْنَا كَرْبَلاءَ، دَنَا جَابِرٌ مِنْ شَاطِئِ الْفُرَاتِ فَاغْتَسَلَ ثُمَّ ائْتَزَرَ بِإِزَارٍ وَ ارْتَدَي بِآخَرَ، ثُمَّ فَتَحَ صُرَّة فِيهَا سُعْدٌ فَنَثَرَهَا عَلَي بَدَنِهِ، ثُمَّ لَمْ يَخْطُ خُطْوَة إِلَّا ذَكَرَ اللَّهَ حَتَّي إِذَا دَنَا مِنَ الْقَبْرِ، قَالَ: أَلْمِسْنِيهِ فَأَلْمَسْتُهُ فَخَرَّ عَلَي الْقَبْرِ مَغْشِيّاً عَلَيْهِ فَرَشَشْتُ عَلَيْهِ شَيْئاً مِنَ الْمَاءِ فَأَفَاقَ، ثُمَّ قَالَ: يَا حُسَيْنُ ثَلاثاً، ثُمَّ قَالَ: حَبِيبٌ لَا يُجِيبُ حَبِيبَهُ؟ ثُمَّ قَالَ: وَ أَنَّي لَكَ بِالْجَوَابِ وَ قَدْ شُحِطَتْ أَوْدَاجُكَ عَلَي أَثْبَاجِكَ وَ فُرِّقَ بَيْنَ بَدَنِكَ وَ رَأْسِكَ فَأَشْهَدُ أَنَّكَ ابْنُ النَّبِيِّينَ وَ ابْنُ سَيِّدِ الْمُؤْمِنِينَ وَ ابْنُ حَلِيفِ التَّقْوَي وَ سَلِيلِ الْهُدَي وَ خَامِسُ أَصْحَابِ الْكِسَاءِ وَ ابْنُ سَيِّدِ النُّقَبَاءِ وَ ابْنُ فَاطِمَة سَيِّدَة النِّسَاءِ وَ مَا لَكَ لَا تَكُونُ هَكَذَا وَ قَدْ غَذَّتْكَ كَفُّ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ وَ رُبِّيتَ فِي حَجْرِ الْمُتَّقِينَ وَ رَضَعْتَ مِنْ ثَدْيِ الإِيمَانِ وَ فُطِمْتَ بِالإِسْلَامِ فَطِبْتَ حَيّاً وَ طِبْتَ مَيِّتاً غَيْرَ أَنَّ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ طَيِّبَة لِفِرَاقِكَ وَ لَا شَاكَّة فِي الْخِيَرَة لَكَ فَعَلَيْكَ سَلامُ اللَّهِ وَ رِضْوَانُهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ مَضَيْتَ عَلَي مَا مَضَي عَلَيْهِ أَخُوكَ يَحْيَي بْنُ زَكَرِيَّا، ثُمَّ جَالَ بِبَصَرِهِ حَوْلَ الْقَبْرِ وَ قَالَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الأَرْوَاحُ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَاءِ الْحُسَيْنِ وَ أَنَاخَتْ


1- شفاء السقام، ص 140، الباب الثالث، به نقل از تاريخ دمشق ترجمه بلال

ص: 21

بِرَحْلِهِ أَشْهَدُ أَنَّكُمْ أَقَمْتُمُ الصَّلاة وَ آتَيْتُمُ الزَّكَاة وَ أَمَرْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ جَاهَدْتُمُ الْمُلْحِدِينَ وَ عَبَدْتُمُ اللَّهَ حَتَّي أَتَاكُمُ الْيَقِينُ وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ لَقَدْ شَارَكْنَاكُمْ فِيمَا دَخَلْتُمْ فِيهِ، قَالَ: عَطِيَّة فَقُلْتُ: لِجَابِرٍ وَ كَيْفَ وَ لَمْ نَهْبِطْ وَادِياً وَ لَمْ نَعْلُ جَبَلّا وَ لَمْ نَضْرِبْ بِسَيْفٍ وَ الْقَوْمُ قَدْ فُرِّقَ بَيْنَ رُءُوسِهِمْ وَ أَبْدَانِهِمْ وَ أُوتِمَتْ أَوْلادُهُمْ وَ أَرْمَلَتِ الأَزْوَاجُ، فَقَالَ لِي: يَا عَطِيَّة سَمِعْتُ حَبِيبِي رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَقُولُ: مَنْ أَحَبَّ قَوْماً حُشِرَ مَعَهُمْ وَ مَنْ أَحَبَّ عَمَلَ قَوْمٍ أُشْرِكَ فِي عَمَلِهِمْ وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِيّاً إِنَّ نِيَّتِي وَ نِيَّة أَصْحَابِي عَلَي مَا مَضَي عَلَيْهِ الْحُسَيْنُ وَ أَصْحَابُهُ خُذُوا بِي نَحْوَ أَبْيَاتِ كُوفَانَ فَلَمَّا صِرْنَا فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ، فَقَالَ لِي: يَا عَطِيَّة هَلْ أُوصِيكَ وَ مَا أَظُنُّ أَنَّنِي بَعْدَ هَذِهِ السَّفَرَة مُلاقِيكَ أَحِبَّ مُحِبَّ آلِ مُحَمَّدٍ مَا أَحَبَّهُمْ وَ أَبْغِضْ مُبْغِضَ آلِ مُحَمَّدٍ مَا أَبْغَضَهُمْ وَ إِنْ كَانَ صَوَّاماً قَوَّاماً وَ ارْفُقْ بِمُحِبِّ آلِ مُحَمَّدٍ، فَإِنَّهُ إِنْ تَزِلَّ لَهُمْ قَدَمٌ بِكَثْرَة ذُنُوبِهِمْ ثَبَتَتْ لَهُمْ أُخْرَي بِمَحَبَّتِهِمْ، فَإِنَّ مُحِبَّهُمْ يَعُودُ إِلَي الْجَنَّة وَ مُبْغِضَهُمْ يَعُودُ إِلَي النَّارِ».

«همراه جابر بن عبدالله انصارى به قصد زيارت قبر حسين بن على(عليهما السلام) بيرون شديم. چون به كربلا وارد شديم، جابر نزديك فرات رفت و غسل كرد و دو جامه بر تن كرد. كيسه اى را گشود كه در آن سُعد(عطرى معروف) بود. آن را به خود پاشيد، با هر گام ياد خدا مى كرد. نزديك قبر كه رسيد گفت: دست مرا بر قبر بگذار! دستش را بر قبر گذاشتم، روى قبر افتاد و از هوش رفت. آب بر او پاشيدم تا به هوش آمد.

آنگاه سه بارگفت: يا حسين! سپس گفت: دوست، پاسخ دوستش را نمى دهد؟! بعد گفت: چگونه جواب دهى كه رگهايت بريده و ميان سر و پيكرت جدايى افتاده است! شهادت مى دهم كه تو زاده پيامبران و پسر سرور مؤمنان و همپيمان تقوا و از نسل هدايت و پنجمين نفر از اصحاب كسايى؛ فرزند سرور نقيبان و پسر فاطمه، سرور زنانى و چرا چنين نباشى كه سالار پيامبران با دست خود غذايت داده و در دامان با تقوايان تربيت شده اى و از سينه ايمان شير خورده اى و از دامان اسلام بر آمده اى. خوشا به حالت در حيات و ممات! اما دل مؤمنان در فراق تو ناخرسند است و شك ندارد كه آنچه بر تو گذشت خير بوده است. سلام و رضوان خدا بر تو باد! گواهى مى دهم تو همان راه را رفتى كه برادرت يحيى بن زكريا پيمود.

آنگاه نگاهى به اطراف قبر افكند و گفت: سلام بر شما اى جانهاى پاك كه در آستان حسين فرود آمديد! گواهى مى دهم كه شما نماز را بر پا داشته، زكات را پرداخته، امر به

ص: 22

معروف و نهى از منكر كرديد و با ملحدان جهاد نموديد و خدا را پرستيديد تا آنكه يقين شما را فرا گرفت.

سوگند به خدايى كه محمد را به حق فرستاد! ما در راهى كه شما رفتيد شريك شماييم.

عطيه گويد: به جابر گفتم: چگونه با آنان شريكيم كه نه دشتى پيموديم و نه از بلندى و كوه فرا رفتيم و نه شمشير زديم. در حالى كه اينان سر از پيكرشان جدا شد، فرزندانشان يتيم گشتند. همسرانشان بيوه شدند؟!

گفت: اى عطيه! از حبيبم پيامبرخدا(ص) شنيدم كه مى فرمود: هركس گروهى را دوست بدارد با آنان محشور مى شود و هر كس كار عده اى را دوست بدارد در عمل آنان شريك است. سوگند به آنكه محمد را به حق به پيامبرى فرستاد، نيت من و نيت يارانم همان است كه حسين(ع) و اصحابش داشتند. مرا به طرف خانه هاى كوفيان ببريد. چون مقدارى راه رفتيم، به من گفت: عطيه! آيا به تو وصيتى بكنم؟ فكر نمى كنم پس از اين سفر ديگر تو را ببينم. دوستدار آل محمد(عليهم السلام) را دوست بدار، تا وقتى كه در دوستى باقياند. دشمن آل محمد را نيز تا وقتى دشمناند دشمن بدار، هرچند اهل نماز و روزه بسيار باشند! با دوستدار آل محمد(عليهم السلام) مدارا پيشه كن؛ آنان هر چند به خاطر گناهان بسيار بلغزند، گام ديگرشان با محبت اين خاندان ثابت مى ماند. دوستدار آل محمد(عليهم السلام) به بهشت بر مى گردند و دشمنانشان به دوزخ!» (1)

رفتار جابر و شيوه و معرفت او در زيارت و اهتمامش به اهل بيت پاك پيامبر، كه در روايت بالاآمد، براى ما الگو و آموزنده است. پس لازم است آن را در زندگى خود سرمشق قرار دهيم و پيروى كنيم.

در كوتاه كلام بايد گفت: زيارت در آموزه هاى اسلامى و فرهنگ شيعى، از جايگاه ارجمندى برخوردار است. از زيارت خانه خدا گرفته تا زيارت مرقد نورانى پيامبر اعظم(ص) و امامان معصوم(عليهم السلام) تا امامزادگان و صالحان و در نهايت زيارت عموم به خاك سپردگان از مسلمانان.

بخش گسترده اى از ميراث دينى و اسلامى ما برخاسته از محور زيارت است. روايت هاى فراوانيكه از اهميت، آداب، پاداش و دستاوردهاى زيارت سخن گفته اند تا زيارت نامه هاى بسيار برجاى مانده و نوشته هاى عالمان بزرگ اسلامى و شيعى، همه حكايت از اين موضوع دارند.


1- مقتل معصومين:، ج 2، ص؛ بحارالأنوار 130587 65

ص: 23

ناگفته نماند كه زيارت كرانه هاى بسيار دارد كه بايد شناخته شود و در مقاله هاى گوناگون مورد بحث قرار گيرد.

اميدواريم كه همگان ازاين بستر مناسب و كارساز، افزون بر پاداش عظيم سراى ديگر، از آثار دنيايى آن نيز بهره مند گردند.

ص: 24

فقه زيارت

غسل زيارت

ص: 25

محمد باقر پور امينى

غسل عملى است عبادى كه فقهاى شيعه آن را دو قسم «واجب» و «مستحب» دانستهاند. تبيين تعداد غسل هاى مستحب و اقسام آن، مدخلى است كه ما را به درنگ در دو غسل ورود به بارگاه و حرم معصومين(عليهم السلام) و غسل زيارت رهنمون مى شود. بررسى مستندات روايى و طرح ديدگاه فقهاى بزرگ شيعى درباره اين دو غسل مكانى و فعلى، موضوع و محور اصلى اين مقاله است. البته به دليل اهميت غسل زيارت معصومين(عليهم السلام)

، غالب اين مقاله بدان اختصاص يافته و ساير مباحث جنبه مقدّمى خواهد داشت.

تعداد غسل هاى مستحب

در فقه شيعه، چندين غسل مستحب بيان گرديده و به انجام آن ترغيب شده است. فقهاى شيعه آنها را برشمرده و شرح دادهاند؛ شيخ صدوق به حد اقلّ غسل هاى مندوب(مستحب) اشاره كرده و تعداد آن را 17 مى داند. (1) شهيد اول از پنجاه غسل ياد كرده (2) است. نراقى ضمن اشاره به 85 غسل، مدعى است كه با تتبّع در روايات، به بيش از اين تعداد نيز ميرسد. (3) برخى نيز تعداد آن را بيش از 100 رساندهاند، (4) هرچند كه محقق حلّى، نظر مشهور را 27 غسل مى داند (5) و صاحب جواهر، معروف از مشهور را 18 غسل ميشمارد. (6)


1- الهدايه، ج 1، ص 90
2- النفليه، ص 95
3- مستند الشيعه، ج 3، ص 345، نراقى ضابطه و ملاك مستحب بودن غسل ها را با تكيه بر تسامح در ادل] سنن، ورود آن در روايات، هر چند ضعيف، با ذكر آن در كتاب فقيهى كه دليل معارض با آن وجود نداشته باشد، مى داند
4- ر. ك: العروة الوثقى، ج 1، ص 445
5- شرائع الإسلام، ج 1، ص 37؛ ر. ك: جواهر الكلام، ج 5، ص 2
6- جواهر الكلام، ج 5، ص 2

ص: 26

اقسام غسل هاى مستحب

در بسيارى از متون فقهى، اغسال مستحب، به سه دسته تقسيم شده است:

1. زمانى؛ انجام غسل در وقت و زمان خاص مستحب است؛ مانند غسل جمعه.

2. مكانى؛ كه براى داخل شدن در مكانى غسل مستحب است؛ مانند غسل ورود به مسجد الحرام و مسجد النبى(ص)

3. فعلى؛ انجام غسل، گاه پيش از انجام كارى است كه قصد انجام آن را دارد؛ مانند غسل طواف و غسل زيارت پيامبر وائمه اطهار(عليهم السلام) و يا آنكه غسل پس از انجام فعلى است كه آن را انجام داده است؛ مثل غسل توبه.

اين تقسيم بندى سهگانه، در آثار فقهايى چون محقّق حلّى، (1) علامه حلّى، (2) ابن فهد، (3) فاضل هندى، (4) نراقى، (5) آقا رضا همدانى (6) و امام خمينى(قدس سره) (7) به چشم مى خورد. البته برخى از فقها بدون در نظر گرفتن اين تقسيم بندى، تنها به ذكر تعداد غسل هاى مستحب اشاره كرده اند؛ شيخ مفيد (8)، شيخ طوسى، (9) سلار، (10) كيدرى، (11) ابن زهره، (12) ابوالصلاح حلبى، (13) شهيد اول، (14) شهيد ثانى (15) و سيد محمد


1- شرائع الإسلام، ج 1، ص 37
2- منتهى المطلب، ج 2، ص 460؛ نهاية الإحكام فى معرفة الأحكام، ج 1، صص 175 و 176
3- الرسائل العشر(لابن فهد)، ص 54
4- كشف اللثام، ج 1، ص 133
5- مستند الشيعه، ج 3، ص 339
6- مصباح الفقيه، ج 6، ص 45
7- تحرير الوسيله، ج 1، ص 98
8- المقنعه، ص 51
9- الاقتصاد الهادى إلى طريق الرشاد، ص 251؛ الجمل و العقود فى العبادات، ص 52
10- . المراسم العلويه، ص 52
11- . اصباح الشيعه، ص 48
12- . غنية النزوع إلى علمى الأصول و الفروع، ص 63
13- . الكافى فى الفقه، ص 136
14- . النفليه، ص 95
15- . روض الجنان، ج 1، ص 60

ص: 27

عاملى، (1) در اين گروه اند.

ابن برّاج، غسل هاى مستحب را چهار قسم دانسته است؛ به جز زمانى و مكانى. او از غسلى ياد ميكند كه به عبادت معين تعلق دارد و به عبادت خاصى مرتبط نيست. (2) البته اين دو مورد اخير را مى توان همان غسل فعلى دانست.

شيخ انصارى(رحمة الله)، ضمن اشاره به تقسيم بندى سه گانه فوق، غسل هايى مستحبى را به شيوه ديگرى نيز تقسيم مى نمايد:

1. غسل در زمانى خاص مستحب است، بدون سبب(غسل زمانى).

2. غسل به سبب خاصى مستحب است، بدون در نظر داشتن زمان(غسل مكانى)

3. غسل براى غايت خاصى مستحب است، بدون سبب و زمان(غسل فعلى) (3)

اين نكته نيز قابل توجيه است كه برخى از فقهاى معاصر، غسل مكانى را همان فعلى مى شمارند. (4)

غسل ورود به حرم معصوم(ع)

وقتى سخن از غسل ورود به حرم پيامبر وحرم ائمه اطهار(عليهم السلام) مى رود، بايد آن را در بخش غسل هاى مستحب مكانى جستجو كرد.

1. بيشتر فقهاى شيعه به غسل ورود به مسجد النبى(ص) اشاره كرده اند؛ (5) به گونه اى كه ابن زهره


1- مفتاح الكرامه، ج 1، ص 80
2- المهذب، ج 1، ص 33
3- «الغسل إمّا أن يستحبّ فى زمان خاصّ بلا سبب، و إمّا أن يستحبّ بسبب خاصّ بلا زمان، و إمّا أن يستحبّ لغاية خاصّة من دون سبب و لا زمان». شيخ انصارى، كتاب الطهاره، ج 3، ص 95
4- «ثم التزامه بالانتقاض فى خصوص الأغسال المندوبة للفعل لا وجه له مع أن الأغسال المندوبة للمكان ترجع إلى المندوبة للفعل لأنّها إنّما تستحب لأجل الدخول فى الأمكنة الشريفة». سيد على بهبهانى، الفوائد العليه، ج 1، ص 210
5- الكافى فى الفقه ص: 135؛ الاقتصاد الهادى إلى طريق الرشاد، شيخ الطوسى، ص 250؛ المبسوط، ج 1، ص 40؛ الوسيله ص 54؛ غنية النزوع ص 62؛ إصباح الشيعه، ص 47؛ كشفالرموز، ج 1، ص 94؛ شرائعالإسلام، ج 1، ص 37؛ المختصر النافع، ج 1، ص 15؛ المعتبر، ج 1، ص 358؛ جامع الخلاف و الوفاق، ص 44؛ إرشاد الأذهان، ج 1، ص 221؛ تبصرة المتعلّمين، ص 34، تحرير الأحكام الشرعيه، ج 1، ص 11؛ منتهيالمطلب، ج 2، ص 473؛ إيضاح الفوائد، ج 1، ص 11، الرسالة الفخريه، ص 41؛ التنقيح الرائع، ج 1، ص 128؛ المهذب البارع، ج 1، ص 190؛ الدر المنضود، ص 19؛ روض الجنان، ج 1، ص 64؛ فوائد القواعد، ص 28؛ مسالك الأفهام، ج 1، ص 107؛ مجمع الفائده و البرهان، ج 1، ص 74؛ مدارك الأحكام، ج 2، ص 171؛ ذخيرة المعاد، ج 2، ص 707؛ مشارق الشموس، ج 2، ص 209؛ كشف اللثام، ج 1، ص 163؛ الحدائق الناضرة، ج 4، ص 235؛ مفتاح الكرامه، ج 1، ص 95؛ كشف الغطاء، ص 160؛ رياض المسائل، ج 1، ص 498؛ غنائم الأيام، ج 1، ص 265؛ جواهر الكلام، ج 5، ص 62؛ مصباح الفقيه، ج 6، ص 64؛ العروة الوثقى، ج 1، ص 462؛ مصباح المتهجّد، ص 12؛ فلاح السائل، ص 61؛ المصباح كفعمى، ص 12؛ شرائع الإسلام، ج 1، ص 37؛ تبصرة المتعلّمين، ص 34

ص: 28

ادعاى اجماع نموده است. (1) براى مستحب بودن اين غسل به روايت ذيل استناد شده است. (2)

«عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَة، عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(عليهما السلام) قَالَ: الْغُسْلُ مِنَ الْجَنَابَة وَ غُسْلُ الْجُمُعَة وَ الْعِيدَيْنِ وَ يَوْمِ عَرَفَة وَ ثَلَاثِ لَيَالٍ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ وَ حينَ تَدْخُلُ الحَرَمَ وَ إِذَا أَرَدْتَ دُخُولَ مَسْجِدِ الرَّسُولِ(ص)» (3)

علامه حلّى، پس از بيان اين روايت، اماكن ياد شده در حديث را با شرافت شمرده و ورود با طهارت و پاكى به آن را پسنديده و نيكو شمرده است. (4)

2. غسل ورود به حرم ائمه اطهار(عليهم السلام) و مشاهد مشرفه آنان، در آثار بسيارى ازفقهاى شيعه ذكر شده است؛ ابوالصلاح حلبى؛ (5) علّامه حلّى در منتهى، (6) ابن فهد حلّى (7) و برخى از فقهاى ديگر، اين


1- غنيه النزوع، ص 62؛ ر. ك: مدارك الأحكام، ج 2، ص 172
2- تذكرة الفقها، ج 2، ص 144؛ مدارك الأحكام، ج 2، ص 172
3- تهذيب الأحكام، ج 1، ص 105؛ ر. ك: الكافى، ج 3، ص 40؛ الفقيه، ج 1، ص 44؛ الخصال، ج 2، صص 499- 498؛ عيون اخبار الرضا 7، ج 2، ص 123؛ وسائل الشيعه، ج 3، ص 307
4- المعتبر فى شرح المختصر، ج 1، ص 358
5- الكافى فى الفقه، ص 135
6- منتهى المطلب فى تحقيق المذهب، ج 2، ص 473
7- الرسائل العشر، ص 54

ص: 29

غسل را مستحب مى شمارند؛ (1) علّامه در نهايه الاحكام، (2) براى مستحب بودن اين غسل، به رواياتى استناد مى كند. (3) صاحب مدارك (4) وفاضل هندى (5) شرافت مكان را دليل استحباب غسل مى دانند. راشد صيمرى (6) و مقدس اردبيلى (7) نيز به هر دو مورد(روايت و شرافت مكان) اشاره مى كنند.

صاحب جواهر با درنگ در اين مسأله، درباره سبب يادكرد علامه و ابن فهد از اين غسل در ميان غسل هاى مكانى، چنين غسلى را اعم از زيارت مى داند؛ زيرا ممكن است ورود به اين مكان هاى شريف براى زيارت و غير آن باشد. (8)

نراقى (9) ضمن اشاره به مستحب بودن اين غسل و همچنين غسل ورود به هر مكان شريف، از سخن ابن جنيد اسكافى ياد مى كند؛ از ابن جنيد نقل است كه غسل براى ورود به هر مشهد و مكان شريفى، مستحب است. (10)

صاحب عروه، با اشاره به سخن ابن جنيد، وجه آن را غير معلوم مى شمارد، هرچند كه چنين غسلى را بدون مانع مى داند. (11)


1- العروة الوثقى، ج 1، ص 462؛ مستمسك العروة الوثقى، ج 4، ص 281؛ مصباح الفقيه، ج 6؛ وسيلة النجاة، حاشيه امام، ص 91 وسيلة النجاة، حاشيه بهجت صص 67 و 68)
2- «و مشاهد الأئمه(عليهم السلام) للروايات». نهاية الأحكام، ج 1، ص 177
3- وسائل الشيعه، ج 2، ص 960
4- مدارك الأحكام، ج 2، ص 172
5- كشف اللثام، ج 1، ص 163
6- «يستحبّ الغسل لدخول هذه الأماكن، لشرفها، و للروايات». كشف الالتباس عن موجز أبى العباس، ص 341
7- . تذكرة الفقها، ج 2، ص 144
8- جواهر الكلام فى شرح شرائع الإسلام، ج 5، ص 62
9- مستند الشيعه، ج 3، ص 338
10- . «يستحبّ لكلّ مشهد أو مكان شريف، أو يوم و ليلة شريفة، و عند ظهور الآثار فى السماء، و عند كلّ فعل يتقرب به إلى اللَّه، و يلجأ فيه إليه» ر. ك: ذكرى الشيعه، ج 1، ص 200؛ الحدائق الناضرة، ج 4، ص 236؛ مفتاح الكرامه، ج 1، ص 80؛ غنائم الأيام، ج 1، ص 266؛ جواهر الكام، ج 625
11- . «حكى عن بعض العلماء استحباب الغسل عند إرادة الدخول فى كلّ مكان شريف، و وجهه غير واضح، و لا بأس به لا بقصد الورود» العروة الوثقى، ج 1، ص 462

ص: 30

غسل زيارت معصومان(عليهم السلام)

غسل زيارت پيامبر(ص) و ائمه اطهار(عليهم السلام) از غسل هاى مستحب فعلى است كه بسيارى از فقهاى شيعه بر آن تأكيد دارند؛ تا آنجا كه صاحب وسيله، آن را مستحبى مى داند كه مخالفى در آن نيست. فاضل هندى (1) و صاحب رياض (2) بر يقين داشتن بزرگان فقه شيعه بر استحباب چنين غسلى تصريح مى كند. ابن زهره ادعاى اجماع دارد (3) و صاحب جواهر آن را مشهور مى شمارد. (4)

شيخ مفيد. (5) شيخ طوسى، (6) ابن براج، (7) ابن ادريس، (8) كيدرى، (9) يحيى بن سعيد، (10) ابوالصلاح حلبى، (11) محقق حلّى، (12) علامه حلّى، (13) ابن فهد، (14) شهيد اول، (15) وحيد بهبهانى، (16) محقّق اردبيلى (17) و آقا حسين خوانسارى

4 (18)

از فقيهانى هستند كه نظريه بر مستحب بودن غسل زيارت


1- كشف اللثام، ج 1، ص 150
2- رياض المسائل، ج 1، ص 492
3- غنية النزوع إلى علمى الأصول و الفروع، ص 62
4- جواهر الكلام، ج 5، ص 46
5- المقنعه، ص 51
6- المبسوط، ج 1، ص 40؛ الاقتصاد الهادى إلى طريق الرشاد، ص 251؛ الجمل و العقود فى العبادات، ص 520
7- المهذب، ج 1، ص 33
8- السرائر، ج 1، ص 125
9- اصباح الشيعة بمصباح الشريعه، ص 48
10- . نزهة الناظر فى الجمع بين الأشباه و النظائر، ص 15
11- . الكافى فى الفقه، ص 136
12- . شرايع الإسلام، ج 1، ص 37
13- . المختصر النافع، ج 1، ص 16؛ تبصرة المتعلّمين، ص 34؛ منتهى المطلب، ج 2، ص 474؛ نهاية الأحكام، ج 1، ص 178؛ الارشاد الاذهان، ج 1، ص 220
14- . الرسائل العشر(لابن فهد)، ص 54
15- . البيان، ص 38؛ الدروس، ج 1، ص 87؛ النفلية، ص 95
16- . مصابيح الظلام، ج 4، صص 90- 88
17- . مجمع الفائدة و البرهان، ج 1، ص 76
18- . مشارق الشموس، ج 1، ص 216

ص: 31

پيامبر(ص) و تمامى ائمه اطهار(عليهم السلام) دادهاند.

در استحباب غسل زيارت براى تمام معصومان، به روايات فروانى استناد شده است. هر چند مرحوم وحيد بهبهانى مدعى است افزون بر وجود روايات بر مستحب بودن چنين غسلى، فتواى فقيه واحد نيز كفايت مى كند، درحالى كه اين مسأله، فتواى بسيارى از فقها را داراست. (1)

همچنين مرحوم نراقى به روايتى از مدينه العلم صدوق، از امام صادق(ع) استناد مى كند، كه «غسل الزياره» را يكى از غسل هاى مستحبى شمرده اند. (2)

در استحباب غسل زيارت براى تمام معصومان(عليهم السلام)، به روايات خاص و عام فراوانى استناد شده كه به مواردى از آن اشاره مى شود:

- دسته نخست: روايات خاص

اين روايات، به صورت خاص، ناظر به مستحب بودن غسل زيارت معصومان است و استحباب شامل زيارت همه معصومان مى گردد:

الف) روايت فقه الرضا؛ در روايات مندرج در فقه الرضا(ع)، «غسل الزيارات» به عنوان يكى ازغسل هاى مستحب و پس از «غسل زياره البيت» آمده است. (3)

فاضل هندى، (4) شيخ انصارى، (5) صاحب جواهر (6) و آقا رضا همدانى (7) به اين روايت استناد مى


1- هذا، مضافا إلى الرواية السابقة. مع أنّ المستحب يكفى فيه فتوى فقيه واحد، كما عرفت، فما ظنّك بفتوى الفقهاء؟» مصابيح الظلام، ج 4، صص 90- 88
2- «مع أنّ فى فلاح السائل عن مدينة العلم روى عن الصادق 7 غسل الزيارة مطلقاً. غنائم الأيام، ج 1، ص 265
3- مستدرك الوسائل، ج 2، ص 497
4- كشف اللثام، ج 1، ص 151
5- كتاب الطهار، ج 3، ص 65
6- جواهر الكلام، ج 5، ص 46
7- مصباح الفقيه، ج 6، ص 46

ص: 32

كنند.

ب) روايت علاء بن سَيابه؛ او از امام صادق(ع)، درباره آيه كريمه(يَا بَني آدَمَ خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ ...) پرسيد و حضرت در پاسخ فرمود: «الْغُسْلُ عِنْدَ لِقَاءِ كُلِّ إِمَام»؛ (1) «غسل به هنگام ديدار و زيارت هر امام است.»

ظهور اين روايت گرچه، شامل دوره حيات آنان است، ليكن شامل بعد از حيات دنيايى آنان نيز ميشود؛ زيرا حرمت و لزوم احترام آنان، در اين دو دوره(پيش از مرگ و پس از مرگ) مساوى است. مرحومان وحيد بهبهانى، (2) صاحب حدائق، (3) صاحب مفتاح الكرامه، (4) حر عاملى، (5) صاحب رياض، (6) شيخ انصارى، (7) صاحب جواهر (8) و آقا ضياى عراقى (9) به اين روايت استناد كرده اند.

ج) روايت سليمان بن عيسى؛ عيسى، پدر سليمان، از امام صادق(ع) پرسيد:

اگر قادر به زيارت حضورى نيستم، چگونه مى توانم شما را زيارت كنم؟ حضرت در پاسخ فرموند:

«يَا عِيسَى إِذَا لَمْ تَقْدِرْ عَلَى الْمَجِي ءِ، فَإِذَا كَانَ فِي يَوْمِ الْجُمُعَة، فَاغْتَسِلْ أَوْ تَوَضَّأْ وَ اصْعَدْ إِلَى سَطْحِكَ وَ صَلِّ رَكْعَتَيْنِ وَ تَوَجَّهْ نَحْوِي، فَإِنَّهُ مَنْ زَارَنِي فِي حَيَاتِي، فَقَدْ زَارَنِي فِي


1- تهذيب الأحكام، ج 6، ص 101؛ الوافى، ج 14، ص 1323؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 390
2- مصابيح الظلام، ج 4، ص 88
3- الحدائق الناضره، ج 4، ص 189
4- مفتاح الكرامه، ج 1، ص 84
5- هداية الأمه، ج 5، ص 454؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 390؛ بابُ استحباب الغسل لزيارة أمير المؤمنين و غيره من الائمة:.
6- رياض المسائل، ج 1، ص 493
7- كتاب الطهاره، ج 3، ص 65
8- جواهر الكلام، ج 5، ص 46
9- شرح تبصرة المتعلّمين، ج 1، ص 298

ص: 33

مَمَاتِي وَ مَنْ زَارَنِي فِي مَمَاتِي فَقَدْ زَارَنِي فِي حَيَاتِي». (1)

«اى عيسى، اگر قادر به آمدن نيستى، پس در روز جمعه غسل به جا آور و وضو بگير وآن گاه به پشت بام رفته، دو ركعت نماز بگزار و به سمت ما بايست؛ همانا هر كس مرا در حياتم زيارت كند گويا پس ازمرگ نيز زيارتم كرده است و هركس مرا پس از مرگ زيارت كند، همانا در حياتم زيارت كرده است.»

به نظر صاحب جواهر، با رعايت اولويت زيارت قُرب بر بُعد(و دور و نزديك)، حرمت و جايگاه امام صادق(ع) با ساير معصومين(عليهم السلام) يكسان است. (2) شيخ انصارى (3) و آقا رضا همدانى (4) نيز به اين روايت استناد كرده اند.

د) روايت ابى المَغراء؛ (5) وى از امام موسى كاظم(ع) روايت مى كند كه فرمود:

«مَنْ كَانَتْ لَهُ إِلَى اللَّهِ حَاجَة وَ أَرَادَ أَنْ يَرَانَا وَ أَنْ يَعْرِفَ مَوْضِعَهُ فَلْيَغْتَسِلْ ثَلَاثَ لَيَالٍ يُنَاجِي بِنَا فَإِنَّهُ يَرَانَا وَ يُغْفَرُ لَهُ بِنَا». (6)

«هركس حاجتى از خدا دارد و ديدار ما را مى طلبد و جايگاه خود را جستجو مى كند، پس سه شب غسل به جا آورد و با ما نجوا كند، همانا او به نزد ما بار خواهد يافت و به واسطه ما آمرزيده خواهد شد.»

اين روايت به مستحب بودن غسل، براى ديدن هر يك از معصومان(عليهم السلام) درخواب گواه است و به نظر صاحب جواهر، از اين روايت مستحب بودن غسل براى زيارت معصومان(عليهم السلام) نيز استفاده مى شود. (7)


1- كامل الزيارات، صص 287 و 288
2- جواهر الكلام، ج 5، ص 46
3- كتاب الطهاره، ج 3، ص 65
4- مصباح الفقيه، ج 6، ص 46
5- حميد بن المثنّى العجلى، الكوفى، يكنّى أبا المعزّى الصّيرفى، ثقة، له أهل. الفهرست، شيخ الطوسى، ص 60
6- الاختصاص، ص 90؛ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 521
7- جواهر الكلام، ج 5، ص 46؛ صاحب جواهر، با استناد به كتاب اختصاص، به جاى ابى المغراء از ابى المعزى ياد مى كند كه اشكال در ضبط اين كنيه است.

ص: 34

شيح انصارى (1) و آقا رضا همدانى (2) نيز به اين روايت استناد كرده اند.

ه(روايات مختص به زيارت برخى از معصومان(عليهم السلام)؛ رواياتى كه درخصوص زيارت پيامبر، امير مؤمنان، امام حسين، امام رضا، امام كاظم، امام جواد، امام هادى وامام حسن عسكرى(عليهم السلام) بيان شده است، بر غسل زيارت تأكيد دارد. (3)

فاضل هندى، (4) صاحب حدائق، (5) آقا رضا همدانى (6) و آخوند خراسانى (7) بر شمول اين غسل براى زيارت همه معصومان، اصرار دارند؛ به گونه اى كه نمى توان فرقى ميان زيارت آنان گذاشت. وحيد بهبهانى معتقد است بى شك تمام معصومان(عليهم السلام) نور واحدند و جايگاه ايشان يكسان است و انحصار غسل براى زيارت برخى ازآنان، بى معنى است؛ زيرا به يقين هيچ تفاوتى در ميان نيست. (8)

ز) روايت زيارت جامعه كبيره؛ در اين روايت، امام هادى(ع) درپاسخ بهخواست موسيبن عبدالله نخعى، اين زيارت راكه زيارتكردن هر امامى است، بيان داشت و درآن بر انجام غسل نيز تأكيدكرد:

«إِذَا صِرْتَ إِلَى الْبَابِ فَقِفْ وَ اشْهَدِ الشَّهَادَتَيْنِ وَ أَنْتَ عَلَى غُسْلٍ ...». (9)

«هنگاميكه به درِ حرم رسيدى، بايست وشادتين بر زبان جارى ساز، در حاليكه پيشتر غسل كرده اى.»

نراقى (10) و صاحب جواهر (11) به اين روايت استناد كرده اند.


1- كتاب الطهاره، ج 3، ص 65
2- مصباح الفقيه، ج 6، ص 46
3- «و لعلّ عدم ورود ذلك فى خصوص أئمة البقيع للاكتفاء بغسل زيارة النبى- صلّى الله عليه و آله- للتداخل و إن كان ذلك رخصة لا عزيمة»، جواهر الكلام، ج 5، ص 46
4- كشف اللثام، ج 1، ص 151
5- الحداق الناضره، ج 4، ص 189
6- مصباح الفقيه، ج 6، ص 46
7- بضميمة عدم الفصل بين زيارتهم و زيارة سائرالأئمة:(اللّمعات النيرة فى شرح تكملة التبصرة، ج 1، ص 92)
8- مصابيح الظلام، ج 4، صص 90- 88
9- حدثنا موسيبن عبدالله؟؟؟؟
10- . غنائم الأيام فى ما يتعلق بالحلال و الحرام، ج 1، ص 265
11- . جواهر الكلام، ج 5، ص 46

ص: 35

- دسته دوم: روايات عام

اين روايات، عام است و ناظر به مستحب بودن غسل زيارت بيت الله ميباشد كه برخى از فقها و نيز رأى شش دسته از روايات خاص، از ميان روايات عام، بر مستحب بودن زيارت همه معصومان(عليهم السلام) دلالت ميكند.

الف) موثقه سماعه؛ او از امام صادق(ع) نقل كرده كه حضرت فرمود:

«وَ غُسْلُ الزِّيَارَة وَاجِبٌ». (1)

مراد از واجب در اينجا، استحباب است (2) و به گفته صاحب مدارك، قيد «واجب» تأكيد براستحباب ميكند (3) و روايات ديگر، وجوب چنين غسلى را نفى كرده اند. (4)

ب) صحيحه ابن سنان؛ وى از امام صادق(ع) روايت مى كند: «الْغُسْلُ ... وَ حِينَ يُحْرِم». (5)

ج) صحيحه محمد بن مسلم؛ او از يكى از دو امام باقر يا صادق(عليهما السلام) روايت كرده كه فرمودند:

«الْغُسْلُ فِي سَبْعَة عَشَرَ ... وَ يَوْمِ الزِّيَارَة». (6)

درباره اين روايات، به خصوص موثقه سماعه، چند نكته گفتنى است:

1. علّامه حلى، (7) به موثقه سماعه و صحيحه ابن سنان، (8) براى استحباب غسل زيارت پيامبر(ص) و ائمه اطهار(عليهم السلام) استناد كرده است.

2. صاحب مدارك، به موثقه سماعه و صحيحه محمد بن مسلم، براى مستحب بودن غسل تمام


1- الكافى، ج 3، ص 40؛ فقيه، ج 1، ص 45؛ التهذيب، ج 1، ص 104
2- فقيه، ج 1، ص 45
3- مدارك الأحكام، ج 2، ص 170
4- وسائل الشيعه، ج 3، ص 304
5- تهذيب الاحكام، ج 1، ص 111
6- تهذيب الاحكام، ج 1، ص 114
7- منتهى المطلب، ج 2، ص 474؛ علامه در مختلف، سند اين روايت را ضعيف مى داند. مختلف الشيعه، ج 1، ص 316
8- عن ابى عبدالله 8: «و حين يحرم و غسل الزّيارة»(التهذيب ج 1، ص 110

ص: 36

معصومين(عليهم السلام) استناد مى كند. (1)

3. بسيارى ازفقها، اين روايت را تعميم داده و آن را شامل غسل زيارت معصومان(عليهم السلام) مى شمارند؛ (2) وحيد بهبهانى (3) و صاحب جواهر را مى توان از اين دسته شمرد. (4)

4. اين نقد مطرح است كه «غسل زيارت» در اين روايت، زيارت بيت الله الحرام است. مجلسى دوم، (5) خوانسارى در مشارق، (6) شيخ انصارى (7) و صاحب حدائق (8) وجود روايات خاص درباره غسل معصومان(عليهم السلام) را سبب بى نيازى از اين روايت و تعميم آن مى دانند.

محمد تقى مجلسى در لوامع صحبقرانى مى نويسد:

«بعضى تعميم كرده اند كه شامل طواف و زيارت حضرات سيد المرسلين و ائمه معصومين- صلوات الله عليهم- باشد و ضرر ندارد چون احاديث غسل زيارات قريب به تواتر است و اگر حديث ديگر نمى داشتيم اشكالى داشت از همين حديث استدلال كردن آن چون ظاهرش طواف خانه است و احتمال غسل زيارت نبى- صلوات الله عليه- نيز هست كه آن هم مراد باشد چون لفظ حرمين از پيش گذشته است و احتمال همه دارد و


1- مدارك الاحكام، ج 2، ص 170
2- الحدائق الناضرة فى أحكام العترة الطاهره، ج 4، ص 183
3- «و رواية سماعة على المطلوب لايخلو عن تأمّل» مصابيح الظلام، ج 4، ص 88
4- «هذا كلّه إن لم تفهم الشمول من لفظ الزيارة التى ورد استحبابه فى صحيحتى ابن مسلم و ابن سنان و موثّقة سماعة و غيرها لما نحن فيه، بل نخصها بزيارة البيت. كما فى صحيحة معاوية بن عمار و إلّا تكثرت الأدلة على المطلوب و اتضحت، و لعلنا ندعيه». جواهر الكلام، ج 5، ص 46
5- «الظاهر أن المراد منها طواف الحج، و الأكثر حملوه على مطلق الزيارة، و لا حاجة لنا فى إثباته إلى هذا الخبر، للأخبار الكثيرة الواردة لاستحباب الغسل لها عموماً و خصوصاً» مرآة العقول، ج 13، ص 126
6- مشارق الشموس، ج 1، ص 216
7- كتاب الطهاره، ج 3، ص 65
8- الحدائق الناضره، ج 4، ص 183

ص: 37

ليكن به احتمال استدلال نمى توان كردن.» (1)

كلام پايانى

با توجه به تقسيم بندى صورت گرفته در غسلهاى مستحب، غسل زيارت را در دو بخشِ «ورود به اماكن و بارگاه معصومان» و همچنين براى «زيارت» آنان، مى توان در نظر گرفت، هر چند به اعتقاد برخى از فقها، مستحب بودن يك عمل مى توانست با تكيه به فتواى يك فقيه ثابت شود، اما در اين مبحث، افزون بر وجود روايات متعدد عام و خاص؛ فتاواى بسيارى نيز بر مستحب بودن اين غسل ها وجود داشت كه از اهميت آن گواهى مى دهد.


1- لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص 557

ص: 38

تاريخ و رجال

بازگردانيدن سر مقدس به كربلا

ص: 39

محمد امين پور امينى

از مسائلى كه در مورد حضرت سيدالشهدا، امام حسين(ع) مطرح گرديده، محلّ دفن سرِ مقدس آن بزرگوار است. مورخان پنج جا و مكان را به عنوان مدفن سرِ مطهّر آن حضرت مطرح كردهاند:

- كربلاى معلا،

- نجف اشرف،

- بقيع الغرقد،

- شام(درباغ، دارالاماره- كاخ خضرا- مقبره، باب الفراديس، مسجد دقه،

- مصر.

در اين ميان، آنچه كه قابل اعتماد است و مشهور ميان علماى شيعه ميباشد، همچنين برخى از عالمان اهل سنت بدان تصريح كردهاند، بازگرداندن سر مطهّر به بدن و دفن در كربلا است.

علامه مجلسى مى نويسد: مشهور بين علماى اماميه آن است كه: سر، همراه بدن دفن گرديده و على بن حسين(عليهما السلام) آن را باز گردانيد است. (1)

پيش از او، سيد محمد بن ابى طالب نوشته است: «روايت كردهاند كه سر امام حسين(ع) به كربلا بازگردانده شد و با جسد شريف دفن گرديد و اين مطلب مورد قبول طايفه شيعه قرار گرفته است.» (2)

توضيح اين مطلبِ تاريخى، بيان مستندات تاريخى و اقوال عالمان و مورخان در باره محل دفن سر مطهّر را مى طلبد:

1. كربلاى معلّا

بسيارى از دانشمندان ما تصريح كردهاند كه سر مطهر به كربلا باز گردانده شد و اين سخن ميان


1- بحار الانوار، ج 45، ص 145
2- تسلية المجالس، ج 2، ص 459

ص: 40

عالمان شيعه به حد شهرت رسيده است و حتّى برخى ادعاى اجماع دارند و گروهى از دانشمندان اهل سنت نيز بدان تصريح كردهاند. رواياتى هم در اين زمينه وارد شده است؛ از جمله، روايتى است كه شيخ صدوق، از فاطمه بنت على(ع) آورده است كه على بن الحسين سر حسين(ع) را به كربلا آورد؛ «إِلَي أَنْ خَرَجَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بِالنِّسْوَة وَ رَدَّ رَأْسَ الْحُسَيْنِ(ع) إِلَي كَرْبَلَاءَ». (1)

در پرسشى كه به سيد مرتضى عرضه شده، آمده است: «آيا آنچه در باره سر مولاى شهيد، حضرت ابو عبدالله(ع) به شام وارد شده، صحيح است؟ وجه آن چيست؟»

ايشان در پاسخ مى نويسند: «اين مطلب را تمام راويان و مصنّفان واقعه طف آورده اند و بر آن اجماع دارند و نوشتهاندكه سر پس از بردن به آنجا باز گردانيده شد و به همراه جسد در طف(كربلا) دفن گرديد.» (2)

شيخ طبرسى مى نويسد: «سيد اجل مرتضى در برخى از مسائل خود آورده است: سر حسين بن على(عليهما السلام) به بدنش ملحق گرديد و از شام به كربلا باز گردانده شد.» (3)

ابن نما حلّى پس از بيان اقوال در باره محلّ دفن سر مى نويسد: «آنچه قابل اعتماد و تكيه ميباشد آن است كه سر به جسد ملحق گرديد و پس از آنكه در بلاد گرداندند، به كربلا آوردند و به همراه جسد دفن كردند.» (4)

سيد ابن طاووس مى نويسد: «روايت شده است كه سر حسين(ع) باز گردانيده شد و در كربلا، كنار جسد شريف دفن گرديد و اين مورد عمل شيعيان است.» (5)

ابو ريحان بيرونى(متوفاى 440) مى نويسد: «در روز بيستم صفر، سر حسين(ع) به بدنش ملحق شد و دفن گرديد.» (6)

قرطبى(متوفاى 671) مى نويسد: «اماميه گفتهاند: سر حسين(ع) به بدنش ملحق گرديد و چهل


1- امالى صدوق، ص 231، مجلس 31، ح 243؛ بحار الانوار، ج 45، ص 140
2- رسائل شريف المرتضى، ج 3، ص 130
3- اعلام الورى، ص 250
4- شير الدوان، ص 106
5- الملهوف، ج 225؛ بحار، ج 45، ص 144
6- الآثار الباقيه، ص 321

ص: 41

روز پس از شهادتش در كربلا دفن گرديد و اين روز نزد ايشان به نام روز «زيارت اربعين» معروف است.» (1)

زكريا بن محمد قزوينى(متوفاى 682) مى نويسد: «روز اول صفر، عيد بنى اميه است. در آن روز سر حسين وارد دمشق گرديد و روز بيستم به بدنش باز گردانيده شد.» (2)

مناوى(متوفاى 1031) مى نويسد: «اماميه مى گويند: سر حسين(ع) به بدنش باز گردانده شد و چهل روز پس از شهادتش در كربلا دفن گرديد.» (3)

علّامه مجلسى(متوفاى 1111) در باره علت استحباب زيارت امام حسين(ع) در روز اربعين مى نويسد: «مشهور ميان اصحاب آن است كه درآن روز بازگشت اهل بيت حسين(ع) به كربلا- به هنگام بازگشت از شام- واقع شد. در آن روز على بن الحسين سرها را به بدنها ملحق كرد.» (4)

شبراوى مى نويسد: «گفتهاندكه سر حسين، چهل روز پس از شهادت، به بدنش ملحق و در كربلا مدفون گرديد.» (5)

شبلنجى(متوفاى 1322) نوشته است: اماميه ميگويند سر به بدن باز گردانده شد و چهل روز پس از شهادتش در كربلا دفن گرديد.» (6)

سپهر نيز در تاريخ التواريخ الحاق سر مقدس به بدن و دفن در كربلا را آورده است. (7)

2. نجف اشرف

علامه مجلسى نوشته است: «اخبار بسيارى رسيده است كه سرِ امام حسين(ع) كنار قبر امير


1- التذكره، ج 2، ص 668
2- عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، ص 45
3- فيض القدير، ج 1، ص 305
4- بحار الانوار، ج 101، ص 334
5- الاتحاف، ص 70
6- نور الابصار، ص 121
7- الايام الشاميه، ص 342

ص: 42

مؤمنان(ع) مدفون است.» (1)

گويا سخن ايشان ناظر بر روايات وراده در باب زيارت امير المؤمنين(ع) است؛ از آن جمله است روايت كلينى كه به نقل از يزيد بن عمر بن طلحه گويد: «ابو عبدالله(ع)، در حيره از من پرسيد: آنچه را به تو وعده كردم نمى خواهى؟ گفتم: ميخواهم؛ يعنى رفتن به قبر امير مؤمنان(ع). گويد: حضرت و پسرش اسماعيل سوار مركب شدند، من نيز با آن دو سوار شدم تا آنكه از الثويه(محلى نزديك كوفه) گذشتيم. ميان حيره و نجف كنار ذكوات، زمين بايرى بود. حضرت فرود آمد، اسماعيل هم فرود آمد و من نيز با آن دو فرود آمدم. او نماز گزارد. اسماعيل نماز گزارد و من هم نماز گزاردم. پس به اسماعيل فرمود: برخيز و بر جدّت حسين سلام كن. گفتم: فدايت شوم! مگر قبر حسين(ع) در كربلا نيست؟ فرمود: در كربلاست، اما هنگامى كه سرش را به شام بردند، يكى از مواليان ما آن را دزديد و در كنار امير المؤمنين(ع) دفن كرد.» (2)

ابان بن تغلب گويد: «با ابا عبدالله(ع) همراه بودم، چون از پشت كوفه گذر كرد، فرود آمد و دو ركعت نماز گزارد. كمى پيش رفت و دو ركعت نيز نماز گزارد. پس كمى حركت كرد و فرود آمد و دو ركعت ديگر نماز گزارد. آن گاه فرمود: اينجا محل قبر اميرمؤمنان(ع) است. گفتم: فدايت شوم! آن دو جايى كه در آن نماز گزاردى كجا بود؟ فرمود: جايگاه سر حسين(ع) و جايگاه فرود آمدن قائم(ع). » (3)

ابن قولويه نقل مى كند: «ابو عبدالله(ع) فرمود: چون به «غرى» رسيدى دو قبر مى بينى؛ قبرى كوچك و قبرى بزرگ. اما قبر بزرگ از آنِ اميرمؤمنان و آن قبر كوچك سر حسين بن على(عليهما السلام) است.» (4)

شيخ طوسى به نقل از مفضّل بن عمر آورده است: «امام صادق(ع) بر برجى مايل در راه غرى گذر كرد. آن گاه دو ركعت نماز در كنارش خواند. پرسيدند: اين چه نمازى بود؟ فرمود: اينجا محلّ


1- بحار الانوار، ج 45، ص 145
2- الكافى، ج 4، ص 571
3- كافى، ج 4، ص 572
4- كامل الزيارات، ص 35، ح 6

ص: 43

سر جدّم حسين بن على(عليهما السلام) است كه آن را در اينجا گذاشتند.» (1)

شيخ عبد الكريم بن طاووس گويد: «محمد بن مشهدى در كتاب مزارش مطلبى آورده كه صورت آن چنين است: «محمّد بن خالد طيالسى به نقل از سيف بن عميره گويد: پس از ورود ابوعبدالله(ع)، همراه صفوان بن مهران جمّال و گروهى از اصحابمان به غرى رفتيم و امير مؤمنان(ع) را زيارت كرديم. چون از زيارت فراغت يافتيم، صفوان صورتش را به سوى حرم اباعبدالله(ع) برگرداند و گفت: ما حسين بن على(عليهما السلام) را از اين مكان و از كنار سر اميرمؤمنان(ع) زيارت مى كنيم. صفوان گويد: و همراه مولايم امام صادق(ع) زيارت كردم و او نيز چنين كرد.» (2)

سپس شيخ حرّ عاملى گويد: اين شامل قصد زيارت از دور و شامل قصد زيارت سر حسين(ع) مى شود. (3)

به هر صورت، اين جا از مكان هاى مقدّسى است كه شايسته است مؤمن عارف اظهار ادب كند و به زيارت مولايش بپردازد و مى بينيم كه شيخ حرّ عاملى در كتاب «وسائل الشيعه» بابى را با عنوان «باب استحباب زيارت سر حسين(ع)(كنار قبر امير مؤمنان(ع)) و استحباب خواندن دو ركعت نماز براى زيارت هر يك از آن دو» باز مى كند.

3. مدينه(بقيع)

بقيع از مكانهايى است كه گفته مى شود سر شريف در آن دفن گرديد.

ابن سعد گويد: «... عمرو بن سعيد فرمان داد سر حسين(ع) را كفن كرده، در بقيع و در كنار قبر مادرش دفن كنند.» (4)

ابن نما گويد: «مردم در باره اما سر شريف اختلاف كردهاند؛ گروهى گفته اند: عمر و بن سعيد آن را در مدينه دفن كرد»، آن گاه پس از نقل ديگر اقوال، قول دفن در كربلا را اختيار مى كند و


1- وسائل الشيعه، ج 14، ص 401، ح 19459
2- فرحة الغرى، ص 96
3- وسائل الشيعه، ج 14، ص 401، ح 19458
4- الطبقات(ترجمة الامام حسين 7)، ص 85

ص: 44

مى گويد: «اين قول مورد اعتماد است.» (1)

خوارزمى به نقل از حافظ ابو العلا مى گويد: «يزيد سر حسين(ع) را نزد عمرو بن سعيد بن عاص فرستاد كه در آن هنگام كارگزارش در مدينه بود. پس عمرو گفت: دوست داشتم كه آن را پيش من نمى فرستاد. آن گاه فرمان داد كه آن را در بقيع، نزد قبر مادرش فاطمه دفن كردند.» (2)

باعونى گويد: «مشهور ميان مورّخان و سيره نويسان اين است كه سر حسين(ع) را زياد بن ابيه فاسق نزد يزيد بن معاويه برد و يزيد آن را عمروبن سعيد اشدق فرستاد كه آن هنگام در مدينه بود. پس آن را مهيا ساخته در نزد قبر مادرش در بقيع دفن كرد.» (3)

در «شذرات الذهب» آمده است: «درست اين است كه سر محترم در بقيع، كنار مادرش، فاطمه(س) دفن شد. به اين صورت كه يزيد آن را نزد كارگزار خود در مدينه، عمر و بن سعيد اشدق فرستاد و او آن را كفن كرده، دفن نمود.» (4)

شبلنجى نوشته است: «گويند در بقيع كنار قبر مادر و برادرش حسن(عليهما السلام) دفن گرديد. اين قول ابن بكار، علامه همدانى و ديگران است.» (5)

به هر حال اين احتمال ناشى از فرستادن سر شريف به مدينه است؛ چنانكه ابن حجر مى گويد:

«يزيد سرش را به همراه باقيمانده فرزندانش به مدينه فرستاد.» (6)

پاسخ بايد همان باشدكه علامه مجلسى داده است. اما فرستادن سر به مدينه دليل بر دفن در آنجا نيست؛ زيرا ممكن است اين جريان در دوران حضور اهل بيت(عليهم السلام) در شام رخ داده باشد و سخن يزيد همكه به امام سجاد(ع) گفت: چهره پدرت را هرگز نخواهى ديد (7) بر همين مطلب حمل مى شود. هيچ منعى ندارد كه پس از بازگرداندن سر مطهّر از مدينه به شام رأى او عوض شده و آن را به امام


1- مثير الاحزان، ص 106
2- جواهر المطالب، ج 2، ص 299
3- مقتل خوارزمى، ج 2، ص 75
4- شذرات الذهب، ج 1، ص 67
5- نورالابصار، ص 133
6- الصواعق المحرقه، ص 294
7- الملهوف، ص 226

ص: 45

سجاد(ع) تسليم نمايد.

اما سخن ابن حجر كه گفت: «يزيد سر و خانواده حسين(ع) را به مدينه فرستاد، با گذشتن آنها از كربلا و دفن سر در آنجا و سپس رفتن آنان به مدينه منافاتى ندارد.»

4. شام

بلاذرى نوشته است: «كلبى گفت: يزيد سر حسين بن على(عليهما السلام) را به مدينه فرستاد. پس آن را بر چوبى نصب كردند و سپس به دمشق باز گرداندند و در آنجا در باغى دفن گرديد و به قولى در دارالاماره و به قولى در گورستان مدفون شد. (1) منظور از دارالاماره، قصر الخضرا(كاخ سبز) است كه در كنار مسجد اموى و در سوى جنوب آن واقع شده بود.» (2)

و گفته اند: «سر حسين(ع) در ديوارى در دمشق دفن گرديد؛ ديوار قصر يا ديوارى ديگر. گروهى گفته اند: در قصر گودالى عميق كندند و آن را دفن كردند.» (3)

ابن عساكر به نقل از ريان مى نويسد: «سر در انبارهاى سلاح ماند تا آنكه سليمان بن عبد الملك به حكومت رسيد. او به دنبال آن فرستاد و چون نزد وى آوردند، خشك شده بود و استخوانى سفيد باقى مانده بود. سپس آن را درون سبدى نهاد و خوشبو كرد و رويش پارچه انداخت و در قبرستان مسلمانان دفن كرد. چون عمر بن عبدالعزيز به حكومت رسيد، دنبال انباردار- انباردار اسلحه خانه- فرستاد كه سر حسين(ع) را نزد من بفرست. او نوشت و سليمان آن را گرفت و درون سبدى نهاد و برآن نماز خواند و دفنش كرد و اين سخن نزد او درست آمد. هنگامى كه مسوّده وارد شدند، از جاى سر پرسيدند. پس آن را نبش كردند و برداشتند و خدا مى داند كه پس از آن چه كردند. ابن كثير گويد: مسوّده يعنى بنى عباس.» (4)

خوارزمى حكايت مى كند: «سليمان بن عبدالملك بن مروان، پيامبر(ص) را در خواب ديد كه


1- انساب الاشراف، ج 3، ص 419
2- عبرات المصطفين، ج 2، ص 341
3- انساب الاشراف، ج 3، ص 416
4- البداية و النهايه، ج 8، ص 205

ص: 46

گويا با او نيكى و مهربانى مى كند. پس حسن بصرى را فرا خواند و داستان را برايش گفت و تأويل آن را پرسيد. حسن گفت: شايد درباره خاندانش كار نيكى كرده اى. سليمان گفت: من سر حسين بن على(عليهما السلام) را در گنجينه يزيد بن معاويه پيدا كردم. پس آن را با پنج پارچه ديبا پوشاندم و همراه گروهى از يارانم برآن نماز خواندم و به خاك سپردم. حسن گفت: پيامبر(ص) به سبب اين كار از تو خوشنود شده است. پس به حسن بصرى نيكى كرد و فرمان داد به او جايزه دادند.» (1)

ابن جوزى گويد: «ابن ابى الدنيا نوشته است كه آنان در گنجينه يزيد سر حسين(ع) را ديدند و آن را كفن كردند و در دمشق، كنار باب الفراديس دفن كردند.» (2)(باب الفراديس در نزديكى قبر حضرت رقيه(ع) است).

وى اين مطلب را در «الرّد على المتعصّب العنيد» نيز به نقل از ابن ابى الدنيا، از حديث عثمان بن عبد الرحمان، از محمد بن عمربن صالح آورده و سپس خبر را آن طور كه در «المنتظم» آمده، نقل كرده و سپس گفته است: «وعثمان و محمّد نزد اهل حديث چيزى نيستند و روايت نخست- يعنى دفن در بقيع- درست است». (3)

ابن نما به نقل از منصور بن جمهور گويد: «سليمان وارد گنجينه يزيد بن معاويه شد، چون آن راگشود، خمى بزرگ و سرخ رنگ در آن ديد. پس به غلامش سليم گفت: اين را نگهدار كه گنجى ازگنجهاى بنى اميه است. چون آن را باز كرد، سر حسين(ع) در آن بود كه با رنگ سياه خضاب گشته بود. پس به غلامش گفت: پارچه اى برايم بياور. چون آورد، آن را درونش پيچيد و در دمشق كنار باب الفراديس، كنار برج سوم در سوى مشرق دفن كرد.» (4)

سپس به نقل ديگر اقوال مى پردازد و قولى را كه در كربلا دفن شده است مى پذيرد. (5)

سبط ابن جوزى به بيان آنچه كه جدّش از ابن ابى الدنيا به عنوان قول سوم در مسأله نقل كرده، مى پردازد. در آن آمده است: «پس آن را كفن كردند و در باب الفراديس، در دار الاماره دفن كردند.


1- مقتل خوارزمى، ج 2، ص 75
2- المنتظم، ج 5، ص 344
3- الرد على المتعصب العنيد، ص 50
4- مثير الأحزان، ص 106
5- همان، ص 106

ص: 47

واقدى نيز چنين گفته است.» (1)

آنگاه مى گويد: «قول چهارم آن است كه: سر، در مسجد رقه، بر ساحل فرات، در شهر مشهور است». اين مطلب را عبدالله بن عمر ورّاق در كتاب المقتل آورده و نوشته است: «چون سر حسين(ع) را به حضور يزيد بن معاويه آوردند، گفت: من آن را به جاى سر عثمان نزد آل ابى معيط خواهم فرستاد. آنها در رقه سكونت داشتند. او فرستاد و آنان سر را در يكى از سراهايشان دفن كردند. سپس آن سرا داخل مسجد جامع قرار گرفت. گويد: و اكنون در كنار سدره موجود است و همانند نيل، نه زمستان برآن مى گذرد و نه تابستان.» (2)

ذهبى به نقل از ابو اميه كلاعى گويد: «از ابو كرب شنيدم كه گفت: من در ميان كسانى بودم كه به وليد بن يزيد در دمشق حمله كردند. سبدى را برداشتم وگفتم: بى نيازى من در اين است. آن گاه اسبم را سوار شدم و از دروازه توما بيرون رفتم. چون آن را باز كردم، سرى را در آن ديدم كه برآن نوشته بود: اين سر حسين بن على(عليهما السلام) است. پس با شمشيرم گودالى كندم و آن را دفن كردم.» (3)

ابن كثير نقل ابن ابى الدنيا را از طريق عثمان بن عبدالرحمان، از محمد بن عمر بن صالح نقل كرده، مى گويد: آن دو ضعيفاند. سپس مى افزايد: «گفتم: امروزه محلّ آن به مسجد الرأس در باب الفراديس دوّم مشهور است. آن گاه آنچه را كه ابن عساكر از ريا نقل كرد، بازگو كرده است.» (4)

ابن حورانى گويد: «داخل باب الفراديس، بارگاه حسين(ع) است و مسجد الرأس ناميده مى شود و اكنون مشهور است و آن بارگاهى است با جلال و شكوه و براى مخارجش موقوفه هايى دارد. مردم براى زيارت، دعا، تبرّك و درخواست حاجت به اين مسجد مى روند و بسيار مورد قبول است.» (5)

در دايره المعارف آمده است: «و در باب الفراديس بارگاه حسين بن على است.» (6)

از همه آنچه گفته شد، چنين دانسته مى شود كه روايات در باره دفن سر شريف در شام، بر چند


1- تذكرة الخواص، ص 265
2- همان.
3- سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 316
4- البداية و النهايه، ج 8، ص 205
5- الاشارات الى اماكن الزيارات، ص 25
6- دائرة المعارف، ج 8، ص 2

ص: 48

نوع است؛ برخى از آنها از راه ضعيف نقل شده است؛ چنانكه به آن اعتراف كرده اند و برخى را خود راويان نپذيرفته اند.

اقوال مربوط به مكان سر شريف گوناگون و به شرح زير است:

الف) دمشق در يكى از ديوارهايش،

ب) دار الاماره در دمشق،

ج) گورستان، در دمشق،

د) كاخ سبز در دمشق،

ه(كنار باب الفراديس در دمشق،

و) در مسجد رقه،

ز) نزديك دروازه توما.

5. مصر:

ابن نما گويد: «گروهى از مصريان برايم گفتند: آنان «مشهد الرأس» را بارگاه كريم مى نامند و مقدارى روكش طلا دارد. بسيارى از مردم در مراسم به آنجا رفته، زيارتش مى كنند و مى پندارند كه در آنجا دفن است.» (1)

سبط ابن جوزى گويد: «درباره سر حسين(ع) چندين قول وجود دارد: ... پنجم اينكه خلفاى فاطمى آن را از باب الفراديس به عسقلان بردند و سپس به قاهره انتقال دادند. او در آنجا است و بارگاهى عظيم دارد كه زيارتگاه عدّه اى است.» (2)

ما سخن ابن نما و سبط بن جوزى را در اينكه پذيرفتهاند سر شريف در كربلا دفن شده است، نقل كرديم.

ابن كثير گويد: «طايفه موسوم به فاطميان كه بر سرزمين مصر قبل از سال چهارصد تا پس از سال 660 فرمانروايى كردند، ادعا كردند كه سر حسين(ع) به سرزمين مصر رسيد و آنها آن را در آنجا


1- مثير الأحزان، ص 6
2- تذكرة الخواص، ص 265

ص: 49

دفن كردند؛ بعد از سال پانصد بر آن بارگاهى ساختند كه امروز در مصر به تاج الحسين(ع) مشهور است. اين در حالى است كه بسيارى پيشوايان اهل علم، تصريح كرده اند كه اين اصالت ندارد.» (1) آنگاه ابن كثير به پندار خودش، به ذكر علتش مى پردازد كه كينه اش را به خوبى از لابه لاى آن آشكار ساخته است.

شبلنجى گويد: «درباره سر حسين(ع) اختلاف كرده اند كه پس از بردنش به شام به كجا رفته و در كجا استقرار يافته است. گروهى بر اين باورند كه يزيد فرمان داد آن را در شهرها بگردانند. پس آن را گرداندند تا به عسقلان رسيدند و امير شهر در آنجا دفنش كرد. هنگامى كه فرنگيان بر عسقلان چيره شدند، طلائع، وزير نيك فاطميان در ازاى مال فراوانى آن را گرفت و چند منزل به پيشوازش رفت و آن را درون كيسه اى از حرير سبز بر تختى آبنوس نهاد. زير آن را با مشك و عنبر فرش كرد و بارگاه معروف حسين(ع) در قاهره را در نزديكى خان خليلى بر آن بنا كرد ... همان جايى كه گروهى از صوفيه از آن به بارگاه قاهرى ياد مى كنند.

مناوى در طبقاتش نوشته است: «يكى از افراد اهل كشف و شهود برايم گفت كه اطلاع يافته است سر با جسد در كربلا دفن گرديده و بعدها در بارگاه قاهرى آشكار شده است! زيرا حكم حالت در برزخ، حكم انسانى است كه در آبى جارى باشد و پس از آن در مكان ديگرى برود. پس چون سر جدا شده است به اين محلّ، موسوم به بارگاه حسينى مصرى، آمده است؛ و نوشته كه سر با او سخن گفته است.» (2)

در كتاب «خطط مقريزى»، پس از سخن در باره بارگاه حسين(ع) چنين آمده است: «حمل سر شريف از عسقلان به قاهره و رسيدنش به آنجا در روز يك شنبه، هشتم جمادى الآخر سال 548 بود ... گفته مى شود كه اين سر شريف چون از بارگاه واقع در عسقلان بيرون آورده شد، ديدند كه خونش هنوز تازه است و بويى همانند بوى مشك دارد.» (3)

شبراوى مينويسد: «علامه شعرانى گفته است: چون سر شريف در بلاد مشرق دفن گرديد و مدّتى بر آن گذشت، وزير طلائع بن رزيك براى آن رشوه پرداخت و با خرج سى هزار دينار آن را به


1- البداية و النهايه، ج 8، ص 205
2- نور الابصار، ص 133
3- همان، ص 135

ص: 50

مصر انتقال داد و بارگاه شريف را برآن بنا كرد و او و لشكرش با پاى برهنه به طرف صالحيه در راه شام به استقبال سر شريف رفتند. سپس طلايع آن را درون جامه اى از حرير سبز برتختى آبنوس نهاد و زير آن را با مشك و عنبر فرش كرد و من بارها آن را زيارت كرده ام ... آن گاه به ذكر خواب شيخ شهاب الدين احمد بن شبلنجى حنفى مى پردازد.» (1)

طلائع بن رزيك، نايب مصر بود. شبراوى بر اين مطلب تصريح كرده و تفصيل وقايعى را كه در هنگام انتقال سر، از عسقلان به قاهره، در سال 548 ه. روى داد، ذكر ميكند. (2)

در صورتى كه اين موارد درست باشد، به يكى از اصحاب امام حسين(ع) كه همراه ايشان به شهادت رسيدند، مربوط مى شود؛ هيچ يك از اهل بيت(عليهم السلام) درباره دفن سر شريف در مصر چيزى نگفته است و اهل خانه به آنچه در آن مى گذرد آگاه ترند.

نتيجه

بنا بر اين، سخن برگزيده، همان قول مشهور ميان علماى شيعه اماميه است كه سر شريف به جسد مطهر در كربلا ملحق گرديد.


1- الاتحاف، ص 75
2- همان، ص 97

ص: 51

حاشيه هاى «آتش سوزى سامرا»

محمد باقر پور امينى

در سال 1106 قمرى در حادثهاى كه منجر به آتش سوزى در آستان عسكريين(عليهما السلام) در سامرا شد، حاشيه هايى در جامعه وقت روى داد كه شعاع اين شعله، دامن اعتقادات و باورها را نيز در خطر اشتعال قرار داد. در اين فضا، واكنش علّامه مجلسى، زيبا و ستودنى است. او در يك موضع رسمى، ضمن تشريح اين واقعه، به پاسخگويى شبهه موجود در جامعه مى پردازد. متن ذيل برگردان فارسى مطلب مندرج در بحارالأنوار(ج 50، ص 337) با عنوان «دفع شبهه» است:

«پيش آمد بسيار بزرگ و مصيبتى وحشتزا، در سال 1106 هجرى در روضه منوره سامرا اتفاق افتاد و علت آن اين بود كه روميها و گروهى از اعراب بى اهميت، سامرا را در اختيار داشتند و كمتر اعتنا به روضه مقدس مى گذاشتند و سادات و بزرگان به واسطه ستم گرى، از سامرا كوچ كرده بودند؛ از جمله بى اعتنايى ايشان آن بود: يك شب چراغى را در محل نامناسب قرار داده بودند، داخل روضه مطهر، از فتيله آتش به فرش اثر گذاشت، كم كم به چوبها و بالأخره آتش سوزى ادامه يافت. هيچ كس نبود كه خاموش كند. فرشها و ضريح و چوبها و درهاى حرم تمام سوخت. اين آتش سوزى موجب سستى عقيده بعضى از شيعيان ضعيف الاعتقاد گرديد و مستمسكى براى دشمنان ائمه و مخالفين شد.

با آنكه اينها نمى دانستند چنين پيش آمدهايى موجب زيان به مقام ائمه گرام نخواهد شد و از جلال و عظمت ايشان نمى كاهد. اين وقايع خشم پروردگار است بر مردم و ضرورتى ندارد كه پيوسته معجزه اى بكنند؛ زيرا اعجاز تابع مصالح كلّى و اسرار بسيار ريز و مهمى است كه ما نميتوانيم پى به موقعيت و يا عدم موقعيت بروز و ظهور معجزه ببريم. اين خود نوعى امتحان و آزمايش براى مردم است.»

چنين پيشآمدى در حرم پيامبر(ص)، در مدينه نيز اتفاق افتاد؛ شيخ فاضل و دانشمند بزرگ، يحيى بن سعيد، در كتاب خود بهنام «جامع الشرائع» مينويسد:

«در همين سال؛ يعنى 654 هجرى، در ماه رمضان، منبر پيامبر و سقفهاى مسجد آتش گرفت. بعد منبرى ديگر ساختند.»

صاحب «عيون التواريخ» كه از دانشمندان اهل سنت است، مى نويسد:

«در سال 654، شب جمعه، در ماه رمضان آتش سوزى در مسجد پيامبر(ص) در مدينه

ص: 52

اتفاق افتاد. ابتداى آتش از زاويه شمال غربى بود. يكى از خدمتكاران وارد خزانه شد و در دستش شمعدانى بود، آن را به محلى آويزان كرد، با سرعت آتش به سقف رسيد و پيوسته پيش ميرفت، با اينكه مردم بسيار كوشش در اطفاى حريق كردند. تمام سقف هاى مسجد سوخت و بعضى از پايه ها خراب شد و گچهاى ديوار ريخت. هنوز مردم بهخواب نرفته بودند. سقف حجره پيامبر نيز سوخت وهرچه باقيمانده بود روى زمين ريخت و همانطور ماند، فردا صبح كه جمعه بود، مردم محل نماز را تغيير دادند.»

«قرامطه نيز كعبه را ويران كردند و حجر الأسود را از آنجا برداشته، در مسجد كوفه نصب كردند.»

در تمام اين وقايع معجزه اى ظهور و بروز نكرد و فورى با قدرت غير عادى پيش گيرى نشد، ولى معمولًا در چنين وقايعى، آثار خشم خدا بر مخالفين دراين نواحى با فاصله مختصرى آشكار گرديد؛ چنانچه در همين آتش سوزى خشم خدا بر اين گروه آشكارا ديده شد.

وقتى جريان آتش سوزى سامرا به سلطان حسين صفوى رسيد، دستور داد خرابيها را به خرج آن دولت، بسيار عالى ترميم كنند و چهار صندوق مجلّل بسازند و ضريحى مشبك چون آسمان كه زيبا و درخشان است، ساختند.»

*** ملا محمد باقر مجلسى يكى طلايه داران فرهنگ و انديشه شيعى در عصر طلايى صفوى است. آثار اجتماعى و فرهنگى بسيارِ علّامه، او را به عنوان عالمى برجسته، نو آور و مبتكر، زبانزد همگان ساخته بود. از اين روى، وى به سال 1098 هجرى از سوى شاه سليمان به شيخ الاسلامى اصفهان برگزيده شد. وى اين منصب را تا مرگ شاه سليمان در اواخر سال 1105 بر عهده داشت. او، هم به «اصلاح اصحاب دولت» مى انديشيد و هم به «انس بيش تر مردم با آيين تشيع». به قول ادوارد براون او مى دانست «براى دست يافتن به مردم بايد از زبان مردم سود جست و ساده نويسى كرد.»

مجلسى آثار بسيارى را به فارسى روان نوشت و برخى از آثار كهن را به فارسى ترجمه كرد. همچنين در رواج زبان پرسشگرى نيز سهم داشت و كتاب هاى كوچك و بزرگى به نام پرسش و پاسخ نگاشت. مجموعه تلاش او در جهت آشنايى مردم با اسلام و ترويج مذهب بود؛ حركتى كه بر اعتقادات عامه مردم افزود و شناخت دينى آنان را عمق بخشيد. مجلسى در سنه 1111 قمرى در سلطنت سلطان حسين وفات كرد.

ص: 53

امام خمينى (قدس سره) در عراق

حضرت امام خمينى(قدس سره) پس از يازده ماه اقامت اجبارى در شهر بورساى تركيه، روز 13 آبان 1344 برابر 9 جمادى الثانى 1385 وارد عراق شد و تا روز 12 مهر 1357 به مدت دوازده سال و يازده ماه در شهر نجف اشرف سكونت اختيار كرد و در واقع اين شهر دومين محل اقامت اجبارى ايشان شد. در اين مدت، فعاليت هاى امام راحل در شهر نجف را به چند محور اصلى مى توان تقسيم كرد كه در اين مقاله به طور گذرا، آنها را مرور مى كنيم:

مراسم استقبال از امام

حضرت امام خمينى در روز 13 آبان 1344 خورشيدى، همراه فرزندش حاج آقا مصطفى وارد فرودگاه بغداد شدند. (1) دقايقى منتظر ماندند، وقتى معلوم شد كسى از مأموران به سراغشان نيامد، تاكسى كرايه كرده، به سوى كاظمين راه افتادند.

در آنجا به مسافر خانه جوادين رفتند و چون پولى نداشتند كرايه تاكسى را از صاحب مسافرخانه قرض گرفتند و پرداخت كردند. صاحب مسافرخانه آقاى عبدالامير جمالى وقتى ايشان را شناخت، بسيار تكريم و در منزل شخصياش از آنان پذيرايى كرد. (2) حاج آقا مصطفى خواست خبر ورودشان را به مرحوم حاج شيخ نصرالله خلخالى، از دوستان نزديك امام بدهد ولى شماره تلفن او را نداشت با منزل آيت الله خويى تماس گرفت و ورودشان را به كاظمين خبر داد. چون علماى نجف و كربلا از موضوع آگاه شدند، در همان ساعات اوليه، به زيارت حضرت امام شتافتند.

شب دوم، دكتر عبدالرزاق محى الدين(وزير وحدت عراق) به حضور امام رسيد و از سوى عبدالسلام عارف رييس جمهور عراق ورود ايشان به عراق را خير مقدم گفت. (3)

امام خمينى پس از سه روز اقامت در كاظمين، اين شهر را به سوى سامرا ترك كرد و هنگام


1- نهضت امام خمينى، سيد حميد روحانى، ج اول، ص 1204
2- خاطرات عباسعلى عميد زنجانى، ص 74
3- همان، ج 2، صص 161- 159

ص: 54

ورود به اين شهر، از سوى علماى شيعه و برخى از علماى سنى و شيوخ عرب سامرا مورد استقبال قرار گرفت. پس از زيارت حرمين شريفين و يك روز توقف در سامرا، از آنجا عازم كربلا شد. استقبال مردم و علماى كربلا از امام خمينى كم نظير بود. اين مراسم به همت و ابتكار عمل مرحوم آيت الله سيد محمد شيرازى انجام گرفت و او در استقبال از امام سنگ تمام گذاشت. ايشان در آن زمان شخصيت اول حوزه علميه كربلا به شمار مى آمد و در ميان مردم نفوذ داشت. (1)

بيشتر مردم و علماى كربلا، جز پيرمردان و بيماران از شهر خارج شده تا منطقه «مسيب» به استقبال امام آمدند و با احترام ويژه ايشان را وارد شهر كربلا كردند. آيت الله شيرازى محل نماز جماعت خود در صحن حرم حسينى را به حضرت امام واگذار كرد تا بدين وسيله تكريم از ايشان را كامل كند. به در خواست آقاى شيرازى امام خمينى يك هفته در كربلا توقف كرد. در اين مدت بعد از زيارت حرمين شريفين، بيشترين وقت حضرت امام به ديدار با علما و مردم كربلا سپرى شد. (2)

بعد از ظهر روز جمعه 23/ 7/ 1344 درحالى كه حضرت امام خمينى توسط جمع زيادى از علما و اساتيد حوزه كربلا و مردم بدرقه مى شد، از اين شهر خارج گرديد و به سوى نجف حركت كرد. از آن سوى(نجف اشرف) حدود هشتاد دستگاه خودرو جهت استقبال از ايشان به سمت كربلا راه افتادند. اين دو جمعيت، در منطقه «خان نص» هشتاد كيلومترى كربلا و چهل كيلومترى نجف به هم رسيدند. سرنشين هاى خودروها، نمايندگان مراجع عظام نجف؛ حضرات آيات: حكيم، خويى، شاهرودى، سيد عبدالهادى شيرازى و جمع بسيارى از اساتيد و علماى اعلام حوزه نجف بودند. اين مراسم، بسيار پرشورتر از مراسم استقبال كربلا بود. طلاب و فضلاى جوانى كه در اين مراسم حضور داشتند، شعارهاى انقلابى در حمايت از ايشان سردادند و در حالى كه امام خمينى را مشايعت مى كردند، به سوى نجف راه افتادند. (3)

امام خمينى در ميان انبوه مشايعت و استقبال كنندگان وارد شهر نجف شد. او از همان آغاز ورود، به حرم حضرت امير مؤمنان على(ع) تشرف يافت و پس از زيارت، در ميان همراهان، به سوى خانه اى كه مرحوم شيخ نصرالله خلخالى براى ايشان تهيه كرده بود، رفتند. اين منزل، نزديك مسجد


1- امام خمينى در تبعيد، عبدالوهاب فراتى، ص 24
2- پا به پاى آفتاب، امير رضا ستوده، ص 33
3- نهضت امام خمينى، جلد دوم، ص 167 و خاطرات آيت الله ملكوتى، ص 184

ص: 55

شيخ انصارى، واقع در شارع الرسول قرار داشت و امام خمينى از اول ورود تا زمانى كه از عراق خارج شد، در همين منزل سكونت داشت. (1)

ديد و بازديد از مراجع

شب نخست ورود امام خمينى به نجف، آيت الله سيد ابوالقاسم خويى و آيت الله سيد محمود شاهرودى به منزل امام آمدند و با ايشان ديدار كردند. آيت الله سيد محسن حكيم در شب دوم به ديدار امام آمدند. اين ديدارها به طور خصوصى انجام گرفت. علاوه بر اين سه مرجع، اساتيد، علماى اعلام، فضلا و طلاب نيز چند شبانه روز به طور مستمر و دسته جمعى به ديدار و زيارت معظم له مى شتافتند. (2)

چند روز بعد كه ديدارهاى خصوصى و عمومى انجام شد، حضرت امام به بازديد از آقايان مراجع و اساتيد نجف پرداختند. ايشان نخست به ديدار آيت الله حكيم رفتند. بعد با آيت الله شاهرودى و آيت الله خويى در منزل ايشان ديدار كردند. سپس به بازديد از ساير اساتيد و علماى اعلام مانند: آقا شيخ حسين حلّى، ميرزا باقر زنجانى، ميرزا حسن بجنوردى و ديگران پرداختند. (3)

جالب اين كه حضرت امام خمينى در اين ديد و بازديدها نيز از فرصت بهره مى گرفت و در راستاى اهداف انقلابى خويش استفاده مى كرد. معروف است در ديدار با آيت الله حكيم كه بعد از نماز مغرب و عشا در منزل ايشان انجام گرفت، وقتى صحبت از كسالت آيت الله حكيم به ميان آمد، امام خمينى اظهار داشت: خوب بود براى معالجه به ايران مى رفتيد و در عين حال، از نزديك اوضاع ايران را لمس مى كرديد. آقاى حكيم در پاسخ ايشان فرمود: اگر من بروم حوزه نجف مى ماند. علاوه پزشك معالج در عراق هم هست و من از اوضاع ايران هم باخبر هستم. بعد امام در مورد نهضت و مبارزه با شاه صحبت كرد و آقاى حكيم معتقد بود قيام منجر به خونريزى مى شود و جواب آن را نمى توانيم بدهيم. امام در جواب گفت: در راه احياى اسلام، جهاد و شهادت لازم است و خون دادن


1- خاطراتِ محمد سمامى، ص 99
2- نهضت امام خمينى، ج 2، صص 183- 180
3- خاطرات محمد سمامى، صص 103- 91

ص: 56

در اين راه مانع و اشكال شرعى ندارد. در ادامه آقاى حكيم به صلح امام حسن(ع) استناد كردند و امام خمينى نيز به قيام امام حسين(ع) و هر كدام از مبانى خود دفاع نمودند و بالاخره اين جلسه به پايان رسيد و اين دو مرجع از هم خداحافظى كردند. (1)

اقامه نماز جماعت

از روز ورود امام(قدس سره) به نجف، حاج شيخ نصرالله خلخالى از حضرت امام در خواست كرد تا نماز جماعت مغرب و عشا را در مسجد آيت الله بروجردى اقامه كنند. اين پيشنهاد پس از اصرار و در خواست هاى مكرر مورد قبول معظم له واقع شد. اين مدرسه را آقاى خلخالى به دستور آيت الله بروجردى تأسيس كرده بود و توليت آن را خود بر عهده داشت؛ مدرسه اى بود در سه طبقه، نوساز و نزديك حرم اميرمؤمنان(ع). وقتى نماز جماعت به امامت آيت الله خمينى در اين مدرسه آغاز شد، اغلب اساتيد، فضلا و طلاب انقلابى و پرشور درآن حاضر مى شدند و به امام اقتدا ميكردند و اين نماز جماعت از حيث كميت و كيفيت، از نمازهاى منحصر به فرد در شهر نجف به شمار مى آمد. (2)

در بعضى مواقع امام نماز ظهر و عصر را هم در اين مدرسه اقامه مى كرد: آيت الله شيخ محمد حسن قديرى كه از نزديك شاهد ماجرا بود نقل مى كند:

«ماه مبارك رمضان در فصل گرماى نجف اشرف، ايشان(امام خمينى) براى نماز جماعت ظهر و عصر با زبان روزه به مدرسه مرحوم آيت الله بروجردى تشريف مى آورند و هر روز، ابتدا هشت ركعت نافله ظهر را مى خواندند و بعد نماز ظهر را با اذان و اقامه به طورى نسبتاً طولانى اقامه مى كردند و بعد از تعقيب، هشت ركعت نافله عصر را مى خواندند. بعد نماز عصر را با اذان و اقامه مانند ظهر مى خواندند و بعد از خواندن تعقيب تشريف مى بردند. اين كار در آن سن و سال و با آن هواى گرم و درحال روزه، كار آسانى نبود. اين وضعيت مربوط به روزهاى غير از جمعه بود. روزهاى جمعه نافله ها را در منزل مى خواندند و در مدرسه بدون نافله، دو نماز را جمع مى كردند و اجازه اذان براى نماز عصر نمى دادند.» (3)


1- همان، ص 102 و نهضت امام خمينى، ج دوم، ص 221 و خاطرات سيد هاشم رسولى محلاتى، ص 93
2- خاطرات سيد هاشم رسولى محلاتى، ص 91
3- پابه پاى آفتاب، ج 4، ص 102

ص: 57

از آن روز كه حضرت امام در اين مدرسه به نماز جماعت پرداخت، شور و حال عجيبى در ميان طلاب ساكن پيدا شد. در آن زمان يك قرآن آريامهرى در كتابخانه اين مدرسه بود كه از طرف رژيم شاه به آنجا هديه شده بود. طلاب اين قرآن را از كتابخانه خارج كردند و آن را به كنسولگرى ايران در كربلا فرستادند و پس دادند. (1)

تأليف و تدريس امام خمينى در نجف

از دلايل تبعيد امام به نجف از سوى رژيم شاه اين بود كه آنان گمان مى كردند با بودن مراجع بزرگى مانند آيت الله حكيم، آيت الله شاهرودى، آيت الله سيد عبدالهادى شيرازى و آيت الله خويى، شخصيت علمى و انقلابى ايشان تحت الشعاع قرار گرفته و با مرور زمان از محوريتش مى كاهد و سرانجام انقلاب و امام به فراموشى سپرده مى شود. حتى بعضى از نزديكان و شاگردان امام سخت نگران اين موضوع بودند كه مبادا امام درسى را شروع كند و از عهده اين كار بر نيايد و دشمن به اهداف پليد خود دست يابد. (2)

اما وقتى درس خارج فقه امام آغاز شد، به رغم مخالفت ها و كارشكنى هايى كه انجام گرفت، ايشان خيلى زود ابعاد وجودى خويش را نشان دادند و موجب جذب اساتيد و فضلاى بسيارى به حلقه درسى خويش شدند.

از سوى ديگر، چون بيشتر مراجع و اساتيد بزرگ نجف شاگردان آيات عظام: ميرزاى نايينى، شيخ محمد حسين كمپانى وآقا ضياء عراقى بودند، حضرت امام در ضمن تدريس، افكار و انديشه ها و مبانى فقهى و اصولى آنان را به نقد كشيدند و اين براى اساتيد و مراجع نجف قابل تحمل نبود. به طورى كه آيت الله خويى از طريق دو نفر از فضلا به امام پيام فرستادند كه اگر امكان دارد شما نظرات اساتيد ما را نقد نكنيد؛ زيرا مطالب اين بزرگان زير بناى نظريات ماست. امام نيز پاسخ دادند: يك طلبه محقّق بايد كلمات محققان بزرگ را نقد و بررسى بكند و چون نجف همين چند نفر را دارد، به نظرم آمد بحث هاى اين آقايان را مطرح بكنم. بنابراين، خوب است آقايان نسبت به مبانى خودشان فكر


1- همان، ج 4، ص 97
2- خاطرات عميد زنجانى، ص 82

ص: 58

ديگرى بكنند و يا در پاسخ بعضى ديگر فرموده بود: نقد افكار و مبانى بزرگان نوعى تعظيم و تكريم از آنان است. (1) به همين خاطر و به سبب بعضى از ويژگى هايى كه درس ايشان داشت بعضى از شاگردان و مقرّرين آيت الله شاهرودى و آيت الله خويى شيفته درس ايشان شدند. (2)

روش تدريس

از روش هاى منحصر به فرد حضرت امام در تدريس اين بود كه ايشان حدود يكى- دو ساعت مانده به درس، ديدارهاى خود را تعطيل مى كرد و كسى را به حضور نمى پذيرفت و درباره موضوع درسى آن روز تحقيق و مطالعه مى كرد. همچنين بعد از درس هم برنامه ملاقات نداشتند؛ زيرا مطالبى را كه در تدريس عنوان كرده بودند، مى نوشتند و يادداشت مى كردند. علاوه، مطالب را به زبان عربى مى نگاشتند، بدون اين كه كوچك ترين خط خوردگى داشته باشد. (3)

بنابراين، تقريباً همه آثار ايشان؛ مانند كتاب البيع در پنج جلد، تحرير الوسيله در دو جلد، مكاسب محرمه در دو جلد، الخلل في الصلاة و غيرآن، با قلم خود امام به صورت رسا و شيوا نگاشته شده است و اين در حالى است كه آثار و تأليفات مراجع ديگر به وسيله شاگردانشان تقرير شده است.

طرح مبانى حكومت اسلامى

از جمله بركات مهم حضور امام در حوزه علميه نجف، طرح «مبانى حكومت اسلامى» يا همان «ضرورت ولايت ولى فقيه جامع شرايط در عصر غيبت امام معصوم(عليهم السلام)» است اين بحث ابتكارى در ضمن مطالب باب بيع از مكاسب شيخ انصارى، در سيزده جلسه از تاريخ 1/ 11/ 1348 تا 20/ 11/ 1348(برابر 13 ذى قعده 1389 تا 2 ذى حجه 1389) توسط معظم له براى حاضران در جلسه و شاگردان عنوان شد كه در فضاى غير سياسى آن روز حوزه نجف يكى از كرامات امام به شمار مى آيد. اين موضوع


1- امام خمينى در تبعيد، ص 72
2- خاطرات سيد عباس خاتم يزدى، ص 89
3- پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 37

ص: 59

كاملًا جنبه سياسى داشت. به همين سبب واكنش ها و مخالفت هاى برخى محافل را برانگيخت ولى حضرت امام با قدرت و صلابت ستودنى، به ادامه و تكميل آن همت گمارد. (1)

حضرت امام خمينى در آغاز اين بحث تاريخى، در مورد اثبات ولايت فقيه مى فرمايد:

«... ولايت فقيه از آن موضوع هايى است كه از مجرد تصورش، تصديق آن لازم مى آيد و هيچ نيازى به اقامه برهان ندارد؛ به گونه اى كه هركس عقايد و احكام اسلام را به طور مجمل و كلى قبول داشته باشد، ناخودآگاه ولايت فقيه را قبول خواهد كرد ...» (2)

امام در ادامه اين بحث به منشأ فراموش شدن اين اصل مهم اسلامى در ميان مسلمانان مى پردازد و آن را توطئه و تبانى و تلقين از جانب دشمنان اسلام و استعمارگران در طول تاريخ معرفى كرده و مى گويد:

«... امروز كه اين موضوع به ورطه فراموشى سپرده شده و نياز به دليل و برهان پيدا كرده است، چون اوضاع اجتماعى مسلمانان عموماً و اوضاع حوزه هاى علميه و علما خصوصاً در اثر تبليغات و تلقّيات سوء دشمنان تغيير يافته است. آن ها شب و روز به گوش ما خواندند و تلقين كردند كه اسلام دين جامعى نيست، دين زندگى نيست، براى اداره جامعه برنامه اى ندارد. اسلام فقط مانند دين مسيحيت براى مسائل فردى مثل حيض و نفاس و اخلاق قوانينى دارد. در حالى كه اصلًا اين گونه نيست، اسلام حكومت دارد و تشكيل حكومت از ضروريات دين اسلام است ... و ما موظفيم براى تشكيل حكومت اسلامى جديت كنيم ... بعضى را مى بينيم كه درحوزه ها نشسته اند و به گوش يكديگر مى خوانند كه اين كارها از ما ساخته نيست، چكار داريم به اين كارها؟! ما فقط بايد دعا كنيم و مسأله بگوييم! اين افكار، آثار تلقينات بيگانگان است ...» (3)

حضرت امام خمينى در ادامه وارد بحث اصلى مى شود و در جهت تكميل آن، ابحاث مسبوطى را از كتاب و سنت(آيات و روايات) مطرح مى نمايد. (4)


1- امام خمينى در تبعيد، ص 76
2- كتاب البيع، امام خمينى، ج 2، ص 459 با تلخيص و تصرف در عبارت.
3- همان، صص 462- 460
4- اين بحث در اصل عربى است بعداً به فارسى ترجمه شده و تحت عنوان «ولايت فقيه» از سوى مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خمينى به چاپ رسيده است.

ص: 60

برنامه زيارتى امام خمينى

از سيره هاى جالب حضرت امام خمينى در نجف، كه براى خيلى ها تازگى داشت، چگونگى زيارت ايشان بود. ايشان هر شب به طور مرتب در ساعت معينى به حرم امير مؤمنان(ع) مشرف مى شدند كه اين ساعت، به حسب غروب در تابستان و زمستان فرق داشت. اين وقت ها به قدرى دقيق و منظم بود كه اغلب طلاب و فضلا و حتى مغازهدارهاى مسير، ساعت كارى و بحث هاى خود را با آن تنظيم مى كردند. (1)

حضرت امام هنگام ورود، نخست سلام كوتاهى مى داد، بعد جلو مى آمد، مقابل ضريح قرار گرفته و آن را مى بوسيد، بعد خود را در سمت پشت سر رأس مطهر قرار مى داد و آنجا مى ايستاد، در حالى كه با دست شبكه ضريح را مى گرفت و سرشان پايين بود، زيارت امين الله مى خواند. پس از زيارت، چند قدم عقب تر مى رفت كه معمولًا جا برايش نگه مى داشتند و آنجا مى نشست و زيارت جامعه كبيره را از روى مفاتيح ميخواند. اين روش، از چيزهايى بود كه تا آن زمان در نجف متداول نبود كه مراجع و علما از روى مفاتيح زيارت بخوانند بلكه آن را تا حدودى كسرشأن مى پنداشتند. در نهايت، امام دو ركعت نماز تحيت و دو ركعت نماز زيارت مى خواند و دعا مى كرد (2). در ايام ماه محرم، زيارت عاشورا هم به برنامه زيارتى امام اضافه مى شد و اين زيارت را هر روز ساعت نه صبح در حرم مى خواند. (3)

مجموع زيارت حضرت امام در حرم امير مؤمنان به طور متوسط نيم ساعت تا چهل و پنج دقيقه طول مى كشيد، آنگاه به منزل برمى گشت. چون مسير ميان حرم و منزل نزديك بود، معمولًا رفت و آمد امام پياده انجام مى گرفت و آقاى فرقانى يكى از اعضاى بيت، هميشه ايشان را همراهى مى كرد. (4)

علاوه براين، حضرت امام هر هفته، شب هاى جمعه به طور منظم از نجف به كربلا مى رفت و به زيارت حرمين شريفين مشرف مى شد. در مدت اقامت ايشان در نجف هرگز اين برنامه هم تعطيل نشد.


1- خاطرات عباسعلى عميد زنجانى، ص 94 و پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 165
2- همان.
3- پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 139
4- خاطرات عميد زنجانى، ص 95 و سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى، جمعى از فضلا، ج 5، ص 155

ص: 61

كه اينجا نيز امام نخست زيارت مختصر و كوتاهى مى خواند. بعد نماز تحيت و زيارت به جا مى آورد. و آنگاه در كنارى مى نشست و از روى مفاتيح زيارت عاشورا و دعاى بعد از زيارت عاشورا را مى خواند. سپس از حرمين شريفين خارج مى شد و به منزل مى آمد. يكى از مقلدان ايشان كه از اهالى كويت بود، خانه اى در كربلا داشت كه آن را در اختيار امام گذاشته بود. ايشان بعد از زيارت، شب در اين منزل استراحت مى كرد و فردا جمعه به نجف باز مى گشت. به طور كلّى زيارت امام در عتبات بسيار جالب و ديدنى بود و بُعد عرفانى عالى داشت. (1)

شهريه امام در نجف

در حوزه علميه نجف، از ده ها سال پيش از حضور امام، سيره غير متعارف و تبعيض گونه اى وجود داشت و طلاب پاكستانى، افغانى و هندى، نصف شهريه طلاب ايرانى و عرب را مى گرفتند و يا بعضى طلاب و فضلا به خاطر انتساب به يك محفل يا شخصى، شهريه بيشترى نسبت به ديگران اخذ مى كردند؛ به طورى كه اين روش به يك فرهنگ مقبول تبديل شده بود و كسى به فكرش نمى رسيد كه آن، خلاف انصاف و عدالت باشد. ولى چون حضرت امام تصميم گرفت به طلاب شهريه بدهد، به همه؛ اعم از افغانى، ايرانى، عرب و غير آن، به طور مساوى داد. در مرحله اول براى طلاب مجرد، يك دينار و متأهل دو دينار پرداخت كرد كه در آن زمان معادل 20 و 40 تومان ايران بود. (2)

اين عمل و برخورد، تحوّل شگرفى در سطح حوزه نجف به وجود آورد، تازه معلوم شد تا آن وقت نسبت به طلاب غير ايرانى و عرب كم لطفى روا داشته مى شد و كم كم اين روش غير متعارف از حوزه نجف برچيده شد. علاوه، هرچه قدر وجوه شرعى بيشتر به دفتر امام مى رسيد بلافاصله به همان اندازه حضرت امام به مبلغ شهريه طلاب اضافه مى كرد. ايشان از دو دينار آغاز كرد و در سال 1357 به پنجاه دينار رساند كه به تبع از امام، مراجع ديگر هم به شهريه هاى خود اضافه مى كردند؛ به طورى كه اين اقدام موجب بهبودى نسبى وضعيت معيشتى طلاب و روحانيون در نجف شد. (3)


1- خاطرات عميد زنجانى، ص 97
2- پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 138 و ج 3، ص 230
3- امام خمينى در تبعيد، ص 111 و خاطرات سيد عباس خاتم يزدى، ص 116

ص: 62

برخورد با مقامات عراقى

امام خمينى درطول سيزده سال اقامت در نجف، حتى يك بار هم مقامات دولتى و اعضاى حزب بعث را به طور خصوصى به حضور نپذيرفت. همانطور كه در ايران نيز روش امام همين بود. ايشان به مسؤول دفتر خود فرموده بودند: هر وقت مقامات عراقى؛ اعم از نمايندگان مخصوص رييس جمهور، نخست وزير يا خود استاندار و فرماندار خواستند ديدارى با او داشته باشند، همان زمانى بيايند كه من در بيرونى منزل مى نشينم و با مردم ديدار عمومى دارم (1) و اين در حالى بود كه آنان هرگز به كمتر از ديدار خصوصى رضايت نمى دادند و همه چيز را خودشان تعيين مى كردند ولى حضرت امام با اين برخورد تمام كاسه و كوزههاى آنان را به هم ريخت!

جالب اين كه آنان وقتى هم مى خواستند وارد بيت حضرت امام شوند، ايشان سعى مى كردند خود در اتاق نباشند، بلكه آن ها اول مى آمدند و ربع ساعت يا بيست دقيقه مى نشستند و در حالت انتظار مى ماندند، بعد امام وارد مى شد و آن ها به احترام ايشان بلند مى شدند و امام هم به احوال پرسى معمولى بسنده مى كرد و با اين روش، غرور مقامات عراقى را مى شكست و آن ها را كه مستحق تحقير بودند، در ميان حاضران، مرعوب و حقيرشان مى نمود. (2)

در ديگر مجالس عمومى هم روش امام اين گونه بود. معروف است در ختم مرحوم آيت الله حكيم كه حضرت امام و ساير مراجع و اساتيد حضور داشتند، وقتى مقامات رژيم بعثى وارد مجلس ترحيم شدند، همه به عنوان احترام به پاى آن ها برخاستند اما امام خمينى همچنان نشست و حتى نيم نگاهى به آن ها نكرد. (3)

صلابت و قاطعيت امام باعث شده بود مقامات عراقى هرگز جرأت نمى كردند با وى درگير شوند، بدين ترتيب امام قدس(قدس سره) تا آخرين روز اقامت در عراق، با عزّت و عظمت در نجف زندگى كرد. افزون بر اين، ايشان از عزّت و عظمت مراجع و علماى ديگر هم دفاع مى كردند. وقتى احمد حسن البكر رييس جمهور وقت و صدام حسين رييس حزب بعث عراق، آيت الله العظمى شاهرودى را


1- پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 114
2- همان، ص 115
3- سرگذشت هاى ويژه، ج اول، ص 35

ص: 63

به بغداد احضار كردند تا در موردى از وى بازجويى كنند و امام اين خبر را شنيد، چون به ايشان علاقه ويژه داشت، بسيار ناراحت شد و به وسيله آقاى قرهى(يكى از اعضاى دفترش) به مقامات عراقى پيام داد و آن ها را تهديد كرد بهطورى كه آنان را به عقب نشينى وا داشت و از تكرار اين كار مانع شد. (1)

در سال هايى كه روابط ميان ايران و عراق تيره مى شد و در ميان دولتمردان دو كشور تنشى به وجود مى آمد، عراقى ها به عنوان ميزبان امام از ايشان انتظار داشتند كه از آن ها حمايت كند و بر ضدّ رژيم شاه موضع بگيرد و بيانيه صادر كند ولى امام هرگز زير بار اين گونه توقعات بى جا نمى رفت، يك تنه در مقابل خلاف هاى هر دو رژيم مى ايستاد. (2) بنابراين، مقامات عراقى تا آخر هم نتوانستند سر سوزنى از وجود ايشان به نفع خود بهره بردارى كنند. بعضى ها بودند و لحظه شمارى مى كردند تا اگر يك لحظه هم شده، ملاقاتى با معاون صدام حسين داشته باشند و اين را جزو افتخارات خود به شمار مى آوردند، ولى حضرت امام پشيزى به اين ها ارزش قائل نبود. در يك موردى كه پيش آمده بود و صدام معاون اولش را به نجف فرستاد تا با حضرت امام ديدار كند ولى امام او را به منزل راه نداد و او دست از پا درازتر به بغداد بازگشت. (3) اين ماجرا مربوط به سال 1354 بود كه دولت عراق جمعى از ايرانيان مقيم آن كشور را اخراج كرد. حضرت امام شبى در بيرونى منزل خويش سخنرانى و اين كار دولت عراق را محكوم كرد و دولت عراق را بى كفايت خواند و از جمله فرمود: «اين يك دولتى است كه نمى توان اسم آن را دولت گذاشت!» (4)

منزل امام در نجف

همان طور كه پيش تر گذشت، هنگام ورود امام به نجف، آقاى شيخ نصرالله خلخالى منزلى را براى ايشان اجاره و تهيه كرد. اين منزل در شارع الرسول قرار داشت و كل مساحت آن حدود شصت متر مربع بود. نزديكان و اطرافيان امام در اين مدت سيزده سال اقامت در نجف، خيلى تلاش كردند تا


1- پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 106
2- خاطرات عميد زنجانى، ص 112
3- پابه پاى آفتاب، ج 4، ص 206
4- همان، ج 2، ص 117

ص: 64

منزل ديگرى هم در كوفه، نزديك شط فرات كه نسبت به نجف از آب و هواى خوبى برخوردار بود، براى معظم له اجاره بكنند ولى هرگز موفق نشدند. وقتى آن ها اصرار كردند، ايشان فرمودند: «آيا من مى توانم به كوفه بروم و دنبال رفاه حال خود باشم در حالى كه بسيارى از مردم ايران در سياه چال ها زندگى مى كنند؟!» (1)

منزل امام در نجف، كوچك، قديمى و فرسوده بود؛ به گونه اى كه آشپزخانه اش قابل استفاده نبود، ديوارهاى اتاقش نياز به تعمير داشت. يك بار مرحوم آقاى اشراقى(داماد امام) پيشنهاد كرد كه ديوارهاى آن رنگ بشود، امام فرمودند: نمى توانم از بيت المال بدهم. آقاى اشراقى گفت: اگر اجازه بدهيد از پول خودم خرج كنم. وقتى امام به سفر كربلا رفت. او اين كار را انجام داد و با اين كه يك رنگ آميزى ساده بود ولى چون امام برگشت و اوضاع را ديد، فرمود: من گفته بودم رنگ كنيد اما نه اينطور!» (2)

اتاق بيرونى امام كه مخصوص مراجعه كنندگان بود، فقط يك فرش داشت و نصف اتاق را پوشانده بود. آقاى قرهى از اعضاى دفتر به امام پيشنهاد مى كند اگر اجازه بدهيد يك فرش ديگر براى اين منظور خريدارى شود. امام در جواب مى فرمايد: آن طرف در اندرون هست از آنجا بياوريد. آقاى قرهى چون مى دانست در اندرون فرشى وجود ندارد و همه اش زيلو است به امام مى گويد: آقا آنجا زيلو است و با اين جور در نمى آيد. امام در جواب فرموده بود: «مگر اينجا منزل صدر اعظم است!» آقاى قرهى در پاسخ مى گويد: آقا اينجا بالاتر از منزل صدر اعظم است بلكه منزل امام زمان است، ولى حضرت امام زيربار اين درخواست نمى رود و مى فرمايد: «امام زمان خودش هم معلوم نيست در منزلش چى داشته باشد.» (3)

استفاده اندك از امكانات

حضرت امام در نجف در حد يك طلبه معمولى زندگى مى كرد. در خريد مايحتاج زندگى به


1- سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام، ج 5، صص 60 و 61؛ پابه پاى آفتاب، ج 4، ص 206
2- همان.
3- سرگذشت هاى ويژه، ج اول، صص 18 و 17

ص: 65

حداقل قانع بود. در خريد پارچه و لباس براى خود به جنس ارزان قيمت و معمولى بسنده مى كرد. هرگز لباس فاخر و گران قيمت نمى پوشيد. در عين حال، لباس تميز و مرتب برتن داشت. در رفت و آمدهاى بين شهرى كه طولانى بود، هميشه از درشكه كرايه اى استفاده مى كرد و بر آن تأكيد داشت. به ماشين سوار نمى شد مگر در مواردى كه ضرورت پيش مى آمد. همه اينها فقط به خاطر اين بود كه سهم امام كمتر مصرف شود. (1)

در تهيه مواد غذايى و خوراك، به حداقل بسنده مى كرد. از مرحوم حاج آقا مصطفى نقل است كه حتى اخيراً حضرت امام گوشت مصرف نمى كرد، ماه رمضان را با نان و پنير، ماست، گردو و از اين قبيل غذاهاى سبك مى گذراند؛ به طورى در اين اواخر امام در نجف كلى وزن كم كرده بود. گويا يك نوع برنامه رياضت برگزيده بود. (2)

در گرماى 50 درجه بالاى صفر نجف، اعضاى دفتر، هرچه تلاش مى كردند تا يك كولر براى اتاق حضرت امام نصب كنند ولى ايشان اجازه ندادند، فقط براى خاطر ميهمانان يك كولر دستى در حياط گذاشته بودند. شبها بعد از نماز وقتى مراجعين مى آمدند از آن استفاده بكنند و در اذيت نباشند اين هم اصلًا كولرنبود، به پنكه دستى مى ماند. (3)

خروج امام از عراق

پس از شهادت حاج آقا مصطفى در اول آبان 1356 كه مبارزات حضرت امام شدت گرفت و ايشان اعلاميه ها، مصاحبه ها و سخنرانى هاى تندى را بر ضد رژيم شاه آغاز كرد، اين رژيم بر مبناى قرار داد الجزاير به عراقى ها فشار آورد تا مانع از فعاليت هاى امام شود. بهدنبال آن، روز به روز بر محدوديت هاى امام و يارانش در نجف افزوده شد. عراقى ها به امام پيام فرستادند تا از فعاليت هاى علنى برضدّ شاه خوددارى كند. امام در جواب فرمود:

«من نمى توانم در مقابل جنايت هاى شاه ساكت باشم و مردم ستمديده ايران را فراموش


1- همان
2- خاطرات عميد زنجانى، ص 92
3- همان، ص 91

ص: 66

كنم». (1)

در مرحله بعد، سعدون شاكر رييس كل سازمان اطلاعات و امنيت عراق، به همراه استاندار و رييس سازمان امنيت و رييس اوقاف نجف به خدمت امام آمدند و اين بار به طور حضورى، تعهدات خود در قبال دولت ايران را دوباره مورد تأكيد قرار دادند. حضرت امام در جواب فرمود:

«اگر شما در مقابل دولت ايران متعهد هستيد، من هم دربرابر ملت ايران مسؤول هستم و برخود لازم مى دانم به وظيفه ام عمل كنم. بنابراين، من از عراق خارج مى شوم.»

بعد اشاره كرد به زيلويى كه زيرشان بود و فرمود:

«هر كجا بروم زيلويم را پهن مى كنم و كارم را انجام مى دهم. من به تكليف خود عمل مى كنم و براى يك لحظه هم سكوت در برابر جنايت شاه را جايز نمى دانم ...»

آنها پرسيدند: كجا تشريف مى بريد؟ امام فرمود: هركجا كه مستعمره شاه ايران نباشد و مأموران او، آنجا نفوذ نداشته باشند. (2)

دو روز بعد، محاصره منزل امام شديدتر و كامل تر شد. هركس به آنجا رفت و آمد مى كرد فورى دستگير مى شد. امام اين وضع را قابل تحمل ندانست و تصميم گرفت از عراق خارج شود. دوازدهم مهر 1357 حضرت امام نجف را به سوى مرز عراق- كويت ترك كرد تا از آنجا به يكى از كشورهاى اسلامى هجرت كند.

اما مسؤولان كويت وقتى امام را شناختند، از ورود او به كشورشان جلوگيرى كردند. بناچار امام شب را در بصره ماند، فردا به بغداد آمد و پس از يك شب توقف در بغداد، روز جمعه 14/ 7/ 1388 ساعت 6 بعد ازظهر از فرودگاه بغداد با دو ساعت تأخير به سوى پاريس پرواز كرد. (3) او در فرودگاه پاريس طى مصاحبه اى در جواب سؤال خبرنگارى كه پرسيد: اگر در اينجا هم از فعاليت هاى شما جلوگيرى كنند، چكار خواهيد كرد؟ فرمود:

«آن وقت فرودگاه به فرودگاه پرواز خواهم كرد و اگر لازم باشد در اقيانوس ها از اين كشتى به آن كشتى سوار شده و سفر خواهم نمود و بدين وسيله پيام دادخواهى ملت


1- پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 23
2- همان.
3- همراه امام در پاريس، جمعى از نويسندگان، ص 1

ص: 67

ايران را در سرتاسر جهان طنين انداز خواهم كرد.» (1)

امام خمينى در ضمن پيامى خطاب به ملت ايران نيز فرمود:

«.... اكنون كه من به ناچار- بايد ترك جوار مولا اميرالمؤمنين(ع) را نمايم ... به سوى فرانسه پرواز مى كنم. پيش من مكان معينى مطرح نيست، عمل به تكليف الهى مطرح است. مصالح عاليه اسلام و مسلمين مطرح است ... (2) اگر [در نجف] مى ماندم، خود را در برابر ملت ايران، گناهكار احساس مى كردم اما من نمى توانم بى تفاوت بمانم ... من از آن آخوندها نيستم كه تنها به خاطر زيارت، دست از تكليفم بردارم ...» (3)

آرى امام خمينى با هجرت تاريخى خويش اساس دو هزار و پانصد ساله رژيم شاهنشاهى را در ايران برچيد و نظام جمهورى اسلامى را كه از مكتب اهل بيت(عليهم السلام) الهام مى گرفت به جاى آن بنيان نهاد.


1- همان، ص 2
2- صحيفه امام، ج 3، ص 481
3- همراه با امام در پاريس، ص 2

ص: 68

اماكن و آثار

منزل گاه هاى راه كربلا و نجف

ص: 69

(گواهانى زنده بر رابطه عميق ميان امام حسين(ع) و شيعيانش)

حيدرالجد/ محمد مهدى رضايى

مقدمه

پس از نهضت عاشورا، خبرهاى آن روز و آنچه در كربلا رخ داده بود، دهان به دهان گشت و سيل خروشان شيعيان آل محمد، از هر كوى و برزن، رو به كربلا آوردند، در حالى كه نام حسين(ع) را زمزمه مى كردند و جانشان در رثا و سوگوارى آل محمد(عليهم السلام) مترنّم بود؛ خاندانى كه در دفاع از اسلام و دور كردن آن از دست تطاول امويان، كه قصد بازگرداندن جاهليت را داشتند، جان هاى مطهّر خويش را فدا و خون هاى پاك خود را نثار كردند.

با بررسى كتاب هاى تاريخ و سيره و مقاتل، در مى يابيم كه نويسندگان اين كتاب ها، درباره اوّل كسى كه قبر امام حسين(ع) را زيارت كرد، گاه يك سخن مى گويند و گاه با هم در اختلاف اند؛ گروهى بر آن اند كه جابربن عبدالله انصارى و عطيه عوفى اوّل كسانى بودند كه پس از شهادت حسين بن على(عليهما السلام) وارد كربلا شدند و در روز اربعين، آن حضرت را زيارت كردند.

با توجه به مدارك تاريخى، با جزم مى توان گفت كه از روز شهادت امام حسين(ع)؛ يعنى دهم محرم تا روز اربعين(بيستم صفر)، برخى از شيعيان و خانواده امام(ع) قبر او را زيارت كرده اند. در بعضى منابع آمده است كه امام سجاد(ع) روز سيزدهم محرّم براى دفن اجساد مطهّر وارد كربلا شد و اين كافى است كه آن حضرت را نخستين زائر به شمار آوريم.

به هر حال، به نظر نمى آيد كه در آن روزگار، مسافرت به كربلا كار آسانى بوده، بلكه فكر اينگونه سفرى، خطرهاى بسيارى را به ذهن مى آورد و تهديداتى براى زائران در پى داشت. نخستين خطر، نيروهاى امنيتى حكومت بنى اميه بودند كه در همهجا حضور داشتند و زائران امام حسين(ع) را دستگير مى كردند و به مقرّ حكومت مى فرستادند. در اين ميان كمتر

ص: 70

كسى مى توانست خود را از دسترس نيروهاى امنيتى دور نگاه دارد و به لطايف الحيلى به زيارت قبر امام حسين(ع) توفيق يابد.

هدف اموى ها از اين كار روشن بود. آنان مى خواستند راه هاى زيارت امام حسين(ع) را سد كنند تا كسى ايشان را در كربلا زيارت نكند؛ چرا كه اين زيارت، به مثابه همپيمانى زائران با امام حسين(ع) در مبارزه با ظالمان و حاكمان جور و ستم بود و تهديدى بزرگ براى حكومت وقت محسوب مى گرديد.

اما از سوى ديگر، ائمه اهل بيت(عليهم السلام) به زيارت امام حسين(ع) اهميت بسيار دادند و شيعيان را به اين كار بر مى انگيختند و دوستداران خود را از جهت فكرى و اعتقادى در اين زمينه، تجهيز مى كردند تا آنجا كه در كتب دعا و زيارت، بخشى مستقل به عنوان «ثواب زيارت امام حسين(ع) با بيم و هراس» وجود دارد كه خود نشان از اهميت و عظمت كار مى دهد.

ابن بكير گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم: «وقتى به شهر ارجان (1) مى روم، دلم براى زيارت قبر پدرتان بى تاب مى شود، اما چون به راه مى افتم، از بيم سلطان و گزارشگران و نيروهاى امنيتى حكومت، از ادامه راه باز مى مانم و بر مى گردم».

امام(ع) فرمود: «ابن بكير! آيا نمى خواهى كه خداوند تو را در مسأله اى مربوط به ما، خائف و ترسان ببيند! نمى دانى هر كه به خاطر ما دچار ترس شود، خداوند او را در سايه عرش خود ساكن گرداند و در روز قيامت، از هراس هاى آن روز در امانش دارد در حالى كه همگان ترسانند و او راحت و آسوده و هرگاه دچار هراس شود، فرشتگان بشارتش ميدهند و آرامش مى كنند؟» (2)

اين روايت، مشكلات و رنج هاى بزرگ مربوط به زيارت امام حسين(ع) را گوشزد مى كند. آن كه در اربعين همراه جابربن عبدالله انصارى بود، مى گويد: جابر وعده اى از آل محمد(عليهم السلام) نزديك قبر امام حسين(ع) نشسته بودند كه از دور سياهى اى پيدا شد. جابر به من گفت: به طرف آن سياهى برو و بنگر كه كيست. اگر از سپاهيان عمر سعد بود، ما را خبر كن تا


1- ارجان شهرى است درسرزمين فارس.
2- ابن قولويه، كامل الزيارات، ص 243

ص: 71

در جايى پناه بگيريم و خود را مخفى كنيم.» (1)

وضعيت شيعه در طول قرن ها به همين صورت بود. در راه زيارت امام حسين(ع) از سوى حكومت هاى ظالم، مشكلات و گرفتارى هاى فراوان مى ديدند و همواره در راه زائران، موانع گوناگون ايجاد مى گرديد.

با روى كار آمدن بنى عباس، آن ها نيز به سخت گيريها و بستن راه ها افزودند. هارون الرشيد، درخت سدرى را كه سايبان زائران قبر امام حسين(ع) بود، از ريشه در آورد متوكّل زمين كربلا را يكسر شخم زد و بر آن آب بست تا نشانه هاى قبر مطهّر را از بين ببرد. او به اين هم اكتفا نكرد و جاسوس ها و نيروهاى امنيتى بسيارى گمارد تا زائران قبر امام حسين(ع) را در هر راه و مكانى يافتند، دستگير و از آن ها براى مجوّز، مبالغ هنگفت و كمرشكن دريافت كنند. با اين همه، محبّان كوى حسين(ع) هر چه اجناس قيمتى و متاع گرانبها به همراه داشتند مى دادند تا بتوانند قبر شريف را زيارت كنند و دعاها و صلوات هاى خود در كنار مزار امام حسين(ع) را ره توشه قيامت قرار دهند و با آن ها جان تازه اى بيابند.

اما متوكّل به اين بهاى گران مالى بسنده نكرد و آن را در پيكر زائران قرار داد، به اين صورت كه هر كس مى خواست به زيارت برود، بايد دستش را قطع مى كردند. اين ترفند هم كارگر نشد. چه بسا زائرانى كه يك سال براى زيارت دست راست خود را مى دادند و سال ديگر هم مى آمدند، با تقديم دست چپ خود.

در سال هاى اخير، با وجود سختى ها و ناملايمات، زائران ناگزير بوده اند خود را به تحمل مشقّات گوناگون عادت دهند تا بتوانند به قبر سيدالشهدا برسند و آن را زيارت كنند. اين مشكلات، گاه به موضع گيريها و سياست هاى دولت هاى حاكم در عراق نسبت به قضيه امام حسين(ع) مربوط مى شده و گاه به خطرهاى طبيعى بين راه، همچون مواجه شدن با حيوانات درنده، به خصوص براى كسانى كه از راه هاى دور براى زيارت نجف و كربلا، راهى مى شدند و مى بايست در سرما و گرما و شب ها و روزها راهپيمايى كنند تا به مقصد برسند. بنابراين، لازم بود. ميان دو شهر نجف و كربلاى معلا، منزلگاه ها و كاروانسراهايى به وجود آيد تا مسافران در آن ها بار سفر بر زمين بگذارند و ساعتى استراحت كنند و براى ادامه راه آماده شوند. پس


1- قانصوه، ما بعد كربلا، ص 88

ص: 72

گروهى از اشخاص بلند همت و علماى سخاوتمند و كريم به اين فكر افتادند كه ميان نجف و كربلا منزلگاه هايى بسازند و آن را وقف امام حسين(ع) كنند تا جايى باشد براى استراحت زائران و در آنجا خدماتى نيز به آنها ارائه شود. اين منازل سه گانه عبارت بودند از خان مصلا، خان حماد و خان نخيله.

ما اين كاروانسراها را ديده و باقيمانده هاى آن ها را مشاهده كرده ايم. بعضى از آن ها به كلى از بين رفته و بعضى ديگر، خوشبختانه دست ترميم و بازسازى به خود ديده، هر چند كه توجه چندانى به آن ها نمى شود.

در اين نوشتار اوراق تاريخ اين منزلگاه ها را مرور مى كنيم و مطالب ويژه هر كدام را به بررسى مى گذاريم؛ چرا كه اين اماكن، پناه گاه زائران امام حسين(ع) بوده و شايسته توجه و احترام اند:

اصطلاح «خان»

«خان» به معناى دكان يا منزلگاه مسافران است. در «المنجد» آمده است: «خان واژه اى است غير عربى كه وارد زبان عرب شده و جمع آن خانات است» (1) ابن منظور معتقد است: «از واژه خان، دكان يا دكان دار اراده مى شود و اين كلمه فارسى بوده و عربى شده است.» (2) با اين حال، در گذشته، اين واژه در زبان عرب بسيار به كار رفته و افرادى مانند طبرى آن را در نوشته هاى خود آورده اند.

شايد پيش از طبرى نيز اين واژه كاربردهايى داشته است؛ چرا كه طبرى بدون آوردن معنا و تفسير واژه «خان» آن را به كار برده و اين نشان مى دهد كه معناى آن روشن و بديهى بوده است.

گستردگى كاروانسراها

از آنجا كه در گذشته، كاروانسراها نقش مسافرخانه هاى امروزى را داشته اند، در شهرهاى مختلف، به خصوص شهرهاى اسلامى، از اين مكان ها فراوان بوده و براى پناه دادن به مسافران و مهيا


1- اعلمى، دائرة المعارف الشيعه، ج 9، ص 49
2- لسان العرب، ج 13، ص 146

ص: 73

كردن وسيله آرامش و راحتى براى آنان، مورد توجه قرار گرفته است. گفتنى است كاروانسراها بيشتر در راه هاى منتهى به شهرها بوده است.

درباره منزلگاه هاى راه كربلا- نجف دو نظريه وجود دارد:

1. گروهى بر اين باورند كه بناى كاروانسراهاى متعدد در راه كربلا و نجف طبق نياز مسافران بوده، بدون در نظر گرفتن اين مطلب كه آيا مسافران به قصد زيارت آن را طى مى كنند و به اين كاروان سراها وارد مى شوند يا به قصد ديگر.

بنابراين نظريه، در اين مسير هر مسافرى مى توانسته از منزلگاه هاى آن استفاده كند و هيچ منعى براى او وجود نداشته است.

2. گروه ديگر معتقدند برخى از كاروانسراها وقفى بوده و بانيان آن ها به هدف زائران عتبات مقدس ساخته اند. در مجله «الأهالى» بحثى درباره «خان النص» نشر يافته كه نويسنده در بخشى از آن مى نويسد:

«در بررسى و پژوهش هاى خود به اين نتيجه رسيدم كه در راه ميان تهران و نجف، 99 كاروانسرا وجود داشته و سه منزلگاه نيز در راه نجف- كربلا است.»

نگارنده در سفرى به خراسان، براى زيارت امام رضا(ع)، منزلى مانند كاروانسراى «النص» ديدم و درباره آن پرس و جو كردم، گفتند: مخصوص زائران امام رضا(ع) است.

طبق نقلى سلسله منزلگاه هاى زيارتى، از بصره آغاز مى شود، از ديوانيه مى گذرد تا اين كه به نجف و آنگاه كربلا و از آنجا به اسكندريه و سپس به بغداد مى رسد و سرانجام راه هايى در سرزمين ايران را پوشش مى دهد. آنچه اين سخن را مُهر تأييد مى زند، فراوانى زائران ايرانى است كه به قصد زيارت عتبات مقدس عراق، راهى مى شده اند و در اين راه، به منزلگاه و مكان استراحت نياز داشته اند تا به كربلا برسند.

نجف- كربلا

تنها مسيرى كه تاريخ بر رفت و آمدهاى فراوان آن گواه است و آن را از ديگر مسيرهاى تردد متمايز نشان مى دهد، راه نجف- كربلاست؛ راهى پراز مسافران و زائران مشتاق كه ميان حرم مطهر على بن ابى طالب(ع) و فرزند شهيدش امام حسين(ع)، شكوه و عظمت يك سفر بى نظير زيارتى را به عالى ترين شكل به نمايش مى گذارد.

ص: 74

پيمودن اين مسير، به دو صورت انجام مى گرفته است؛ به وسيله چهار پايان(پيش از روى كار آمدن وسايل نقليه جديد) و پياده. اين شكل پيمايش، به خصوص در روزهايى چون اربعين امام حسين(ع)، شكوهى خاص را ايجاد مى كرده و هر بيننده اى را تحت تأثير قرار مى داده است. افزون بر اين كه پيمودن اين مسير به صورت پياده، فضيلت و ثوابى ويژه و بسيار دارد.

حسين بن ثوير بن ابى فاخته نقل مى كند: امام صادق(ع) به من فرمود:

«هركس به قصد زيارت قبر حسين بن على(ع) از خانه اش بيرون آيد؛ اگر پياده باشد خداوند به هر گام او، حسنه اى مى نويسد و گناهى را مى آمرزد تا آنگاه كه به حرم رسيد، خداوند از رستگارانش به شمار آورد. چون اعمال زيارت را به پايان برد، خداوند او را در زمره فائزان مى نويسد و آنگاه كه قصد بازگشت كرد، فرشته اى نزد وى آمده، گويد: پيامبر خدا(ص) سلام مى رساند و مى فرمايد: كار خود را از سر بگير كه گناهان گذشتهات آمرزيده شد.» (1)

بنابراين حديث است كه علماى بزرگوار شيعه، همواره مردم را به پياده پيمودن راه ميان نجف و كربلا برانگيخته اند و بدين كار تشويق كرده اند.

در كتاب «قصص وخواطر» آمده است: آيت الله سيد محمد مهدى بحرالعلوم(م 1312 ق.) با برخى از ادبا و علما، از نجف به كربلا، پياده راه افتاد تا اين كه در يكى از منزل هاى بين راه، براى استراحت توقف كردند. پس از ساعتى چون خواستند ادامه مسير دهند، آيت الله به خاطر ضعف جسمى و ناتوانى، قادر به حركت نشد.

پس در وصف حال خود، اين دو بيت را سرود:

براى من از فرط ناتوانى هر سرزمين وطن شده است

و اشك جارى من در هر سو زيارتگهى براى من شده است

همچنين مرحوم حاجى نورى صاحب «مستدرك الوسائل» با گفتار و رفتار خود ديگران را به پياده رفتن براى زيارت قبر امام حسين(ع) تشويق و ترغيب مى كرد.

درسال 1319 ق. شيخ چهارپايانى براى حمل بار و وسايل سفر كرايه مى كند و خود وهمراهانش پياده، دركنار آن چهارپاها، مسافت نجف تا كربلا را مى پيمايند اما از آنجاكه ايشان در هنگامه پيرى و


1- كامل الزيارات، ص 253

ص: 75

ضعف قواى بدنى بوده، نمى تواند طى دو روز، اين مسير را طى كند؛ از اين رو، سه شب را در كاروانسراهاى: «خان مصلى»، «خان النصف» و «خان نخيله» به سر مى برد و در روز چهارم به كربلا مى رسد. بنابراين، پياده روى در اين سفر زيارتى، از سنت هاى پسنديده ومورد عمل برگزيدگان امت به شمار مى آيد.

شايد بتوان گفت: به طور معمول، سفر از نجف به كربلا، سه شبانه روز زمان مى برد؛ خواه اين مسافت با پاى پياده طى شود، خواه با درشكه هايى كه حيوانات آن ها را مى كشند و خواه سوار بر چهار پايان. (1)

همچنان كه رسم و عادت اين بوده، هر گاه شخصيت معروفى از نجف وارد كربلا مى شده، مردم به استقبالش مى رفتند و پيش آهنگ مستقبلين، بزرگان و علما بوده اند و يكى از كاروانسراهاى سه گانه، مركز اين استقبال قرار مى گرفته است و نيز هرگاه پيكر يكى از علما را از نجف به كربلا مى آوردند، در يكى از خان ها مردم به پيشواز جنازه رفته و آن را تا كربلا تشييع مى كردند. در اين مسير زيارتى، حوادث خونبار متعددى اتفاق افتاده است. در ماه صفر سال 1397 ق. حكومت وقت، به دلايل واهى اعلام كرد كه راه نجف به كربلا بسته است و كسى حق ندارد از آن عبور كند. هدف اصلى حكومت، البته جلوگيرى از بروز احساسات حماسى و جلوه گر شدن انگيزهاى قيام امام حسين(ع) در رفتار و گفتار مردمان بود. اما اين امر نتوانست عزم مؤمنان را در زيارت قبر سيدالشهدا سست كند. پس با سلاح محبت امام حسين(ع) از نجف بيرون آمدند و با شعارهاى بلند و نشان گر محبت ابدى به آن حضرت، آغاز به راهپيمايى كردند:

گر ببرند دست و پاهامان با دست و پاى بريده مى آييم

به خدا سوگند اى حسين هرگز فراموشت نمى كنيم

و اين مسير را پيمودند و شب اول در «خان مصلى» بيتوته كردند و صبحگاهان به راه افتادند و منزلگاه دومشان «خان النصف» بود. در اين كاروانسرا بود كه دانستند حكومت نخواهد گذاشت آن ها به سلامت اين مسير را بپيمايند و خود را به كربلا برسانند. در «خان نخيله» ناگاه با قواى مسلح حكومت روبه رو شدند، نيروهايى چنان آماده به جنگ كه گويى در برابر خود دشمنانى همچون خود مهياى


1- طريحى، النجف الاشرف مدينة العلم و العمران، صص 61 و 62

ص: 76

مبارزه مى بينند، نه مردمانى عادى كه در بينشان پير و جوان و كودك و زن وجود دارد! درگيرى نابرابر آغاز شد و زائران آزاده و بى دفاع، پيروزى هاى محدودى به دست آوردند و برخى توانستند با فرار از ميان باغ ها و بستان ها، خود را به كربلا برسانند. اما گروهى به دست حكومتيان دستگير شدند و تعدادى از آن ها؛ همچون: سيد وهاب طالقانى، محمد بلاغى، جاسم ايروانى، نجاح مشهدى، غازى خوير، عباس عجينه به شهادت رسيدند.

از رهگذر همين اهميت و تأثير گذارى عميق بر زندگى فردى و اجتماعى زائران در اين مسير بود كه بعضى به فكر بناى كاروانسرا در آن افتادند. بررسى هاى تاريخى نشان مى دهد كه نخستين منزل، به «خان جذعان» معروف بوده و در شرق «خان مصلّى» قرار داشته؛ سمت چپ كسى كه از نجف به كربلا مى رود.

يكى از جهان گردانان، به نام «واموسيل» در سال 1912 م. در يادداشت هاى خود، از «خان جذعان» اينگونه ياد مى كند:

«در شرق خان مصلى، قلعه درويش واقع شده كه از خان جذعان و تليل الذيب، چندان دور نيست.» (1)

ظاهراً ميان نجف و كربلا تنها همين يك كاروانسرا وجود داشت و پس از ساخته شدن كاروانسراهاى سه گانه(خان مصلى، خان حماد، خان نخيله) به دست فراموشى سپرده شده و هجوم شن هاى روان، آن را به تپه اى از شن تبديل كرده است. (2) در ديدار از مكان اين كاروانسرا، جز تپه شن چيزى نديديم. وجود مزارع پيرامون آن مكان، ما را به وجود آن راهنمايى كرد و نزديك آن انبارى است مربوط به «شركت هواپيما سازى.»

«جذعان» نام غلام يكى از اميران هند به نام «راجا» بوده است. اين غلام روزگارى براى تجارت وارد عراق مى شود. از آنجا كه او و صاحبش از دوستداران اهل بيت(عليهم السلام) بوده اند، وقتى «جذعان» از تجارت خود، سود فراوان به دست مى آورد، ابتدا كربلا و آنگاه نجف را زيارت مى كند و چون فاصله زياد ميان نجف و كربلا را مى بيند و مشكلات مسافران و زائران را از نزديك لمس مى كند، همانجا


1- واموسيل، الفرات الأوسط، ص 63
2- النجف الأشرف مدينة العلم و العمران، صص 61 و 62

ص: 77

تصميم به ساختن يك كاروانسرا مى گيرد. همچنين مناره اى در صحن بارگاه ملكوتى امام حسين(ع) مى سازد كه امروز به «مناره عبد» معروف است.

تاريخ كاروانسراهاى سه گانه و وضعيت امروز آن ها

در باره وجود و بناى اين كاروانسراها، ميان تاريخ نگاران اختلاف است. اگر بخواهيم آن را به درستى بررسى كنيم و واقعيت را آنگونه كه هست دريابيم، چاره اى نداريم جز اين كه هر يك از اين مكان ها را به طور جداگانه مورد شناسايى قرار دهيم.

* خان مصلى

خان مصلى حدود دوازده مايل از مركز شهر نجف فاصله دارد و اين ميزان، طبق اندازه گيرى جهانگرد معروف «ليدى دراور» است؛ (1) همچنان كه طريحى درباره اين فاصله مى گويد: «خان مصلى كه از شهر نجف 20 كيلومتر فاصله دارد ...» (2) اين خان در طرف راست كسى است كه از نجف به كربلا مى رود. در تاريخ ساخت خان مصلى چند نظريه وجود دارد؛ جناب دكتر حسن حكيم معتقد است: «ساخت اين مكان را حاج حسن، فرزند حاج احمد مرزه، متوفاى سال 1305 ق. 1888 م. بر عهده گرفت و يك سال پيش از مرگش اين كار را آغاز كرد .. او يك سوم(3/ 1) اموالش را به اين امر اختصاص داد.

مخارج ساخت و ساز اين خان، حدود دوازده هزار ليره طلا مى شد و اين جدا از قيمت زمين هاى اطراف خان بود كه مى بايست خريدارى مى شد و براى بهره گيرى مسافران و كمك به مستمندان تبديل به باغ و بستان و مزارع سرسبز مى گرديد. (3)

امام طريحى، سخن ديگرى دارد: «خان مصلى را حاج محمد حسين خان اصفهانى ساخت و


1- ليدى دراور، فى بلاد الرافدين، ص 81
2- النجف الاشرف مدينة العلم والعمران، ص 308
3- اسدى، ثورة النجف، ص 48

ص: 78

حاج حسن مرزه آن را تجديد بنا كرد. حاج محمد حسين از نزديكان شاهان قاجار در ايران بود و صدر اعظمى محمد على شاه را نيز بر عهده داشت؛ از جمله كارهاى اين حاج محمد حسين، اتمام ديوار پنجم اطراف شهر قديم نجف بود كه آن را به شكل شيرى نشسته، برگرد شهر قرار داد. (1) وى در سال 1239 ق. 1824 م. از دنيا رفت.»

در اين باره، ديدگاه سومى نيز وجود دارد و آن اين كه:

در سال 1258 ق. والى آن زمان بغداد؛ يعنى نجيب پاشا، سفرى به نجف مى كند، براى فرونشاندن شورشى كه در اين شهر به پا شده بود. پيش از رسيدن به نجف، در مكانى براى نماز رحل اقامت مى افكند و همانجا بناى خان مصلى را مى گذارد كه تا امروز به همين نام خوانده مى شود. بعد از اين قضيه، ميان والى و مردم شهر نجف صلح و آشتى برقرار مى شود. (2)

در حقيقت «خان مصلى» متشكل بود از مجموعه اتاق هاى تو در تو. گزارش نظامى يكى از فرماندهان انگليسى در سال 1329 ق. 1911 م. اين مطلب را تأييد مى كند: «منزلگاه خان مصلى عبارت است از سه كاروانسرا و شش قهوه خانه.» (3)

بنابراين، مى توان گفت: از ميان اين سه منزلگاه و كاروانسرا، يكى را حاج محمد حسين خان اصفهانى بنا كرده، دومى را حاج حسين مرزه، سازنده سومى شناخته شده نيست. شايد- طبق آنچه پيش تر گفتيم- بانى سومين خان، نجيب پاشا بوده است. شايد هم پيش از او، حاج حسن مرزه كار ساخت آن را به پايان برده است؛ همچنان كه «اسدى» هنگام بيان ماجراى «نجيب پاشا» در حاشيه اين سخن كه «نجيب پاشا در آنجا كه نماز برگزار كرد، خانى ساخت كه به خان مصلى معروف گرديد» مى گويد: «بانى اين خان، در واقع حاج حسن، فرزند حاج احمد فرزند مرزه اسدى است.» (4)

سيد جعفر حلّى، در اشاره به بناى خان مصلى، چنين سروده است:

هر كه ترسان به سوى خان مصلى آيد، امان يابد و هر كه درسفر سختى اش رسيده، به راحتى پايه


1- النجف الاشرف مدينة العلم و العمران، ص 61
2- فى بلاد الرافدين، ص 82
3- النجف الاشرف مدينة العلم و العمران، ص 309
4- ثورة النجف، ص 47

ص: 79

به آزادگى فرود آى در خانى كه با شرافت است و باز كن در برابر آن پاى و چه خستگى و آفت است

چگونه آنكه درمصلى بيتوته مى كند، پريشان باشد حال آنكه در ميان بزرگان و امانت داران باشد

از كربلا و سرزمين آسمانى نجف هر روز اسبانى به اين مكان رانده مى شوند هنوز

اين خان را براى رسيدن به ثواب، بنا كرد پارسايى كه خداوند او را در بهشت دهد قصرهاى مينايى

اى زائر حسين هرگاه دعاى خويش پراكندى به حق امام حسين(ع) دعا كن براى حسن (1)

در آخرين بيت، شاعر هم تاريخ بناى خان مصلى را يادآور مى شود و هم از زائران مى خواهد كه در حق بانى آن، حاج حسن، به خاطر اين عمل صالح دعا كنند: «بحق حسين اذكرالحسنا» كه مى شود 1309 ق

بناى اوليه خان مصلى در دهه سوم يا چهارم قرن دوازدهم، در دوران حيات حاج محمد حسين خان به انجام رسيد و آنگاه حاج حسين مرزه آن را ترميم و بازسازى كرد و خان ديگرى در كنار آن ساخت كه امروزه به هر دوى آن ها، خان مصلى گفته مى شود.

توصيفى ازگذشته خان مصلاى

جان پيترز جهان گرد، در سال 1890 م. از خان مصلى ديدن كرده و به نظر مى رسد اين ديدار هنگام ترميم و بازسازى خان صورت گرفته است. واموسيل، يكى ديگر از گردشگران اروپايى، در وصف خان مصلى اينگونه آورده است:

«خان مصلى ساختمانى است مستطيل شكل، احاطه شده با ديوارهاى بلند آجرى و در آن به


1- حلّى، سحر بابل و سجع البلابل، صص 315- 313

ص: 80

مشرق باز مى شود.» (1)

همچنين دكتر حسن حكيم در بحث خود درباره خان مصلى، با عنوان «خان مصلى اثرى تاريخى از عهد عثمانى» اين مكان را به همين صورت توصيف مى كند. وى در روز پنج شنبه 14 رجب 1419 ق. از خان مصلى ديدن كرده است.

سفرى به خان مصلى

صبحگاه روز شنبه، چهاردهم ماه ذيقعده سال 1426 ق. برابر با 17/ 12/ 2005 م. وارد جاده نجف- كربلا شديم و در يك راه فرعى ناهموار، از ميان مزار، به جاده اى خاكى و عريض، به محاذاه ديوار جنوبى كاروانسراى مصلى رسيديم. جادّه فرعى را ادامه داديم و به طرف راست حركت كرديم و روبه روى خان مصلى، از جهت مشرق رو به رو شديم با پشته هاى خاك و آثارى در گوشه و كنار، كه تشخيص ماهيت هركدام از ديگرى برايمان مشكل بود. گويا هر كدام آنها عبارت بود از طاقچه ها و ايوان هاى آجرى كه مسافران در پناهشان استراحت مى كردند، غذا مى خوردند و اسباب و چارپايانشان را مى بستند.

بعد از مقدارى دقت، آشپزخانه اين كاروانسراها را نيز توانستيم تشخيص دهيم، با يك در بزرگ و تنور و دودكش كه از بالاى تنور تا پشت بام كشيده شده بود. آثار تنور هنوز به خوبى برجاى مانده بود. روبه روى خان مصلى چندين قبر وجود داشت كه چون درباره آنها از يكى از ساكنان آن محل پرسيديم، گفت: وقتى يكى فرزندان ساكنان نخستين اينجا مى مرد، آن را نزد اين خان دفن مى كردند، اما قبر نزديك به درِخان، كه پرچم سفيد رنگى آن را متمايز ساخته، از سيد مهدى ديجاوى است.

همچنين روبه روى خان، مدرسه ابتدايى تازه سازى به چشم مى خورد به نام «مدرسه قسطله» دروازه اصلى خان، به جز قسمت راست آن همه اش از بين رفته است. قسمت باقى مانده ديواره اى است آجرى كه در ميانش ايوانى كوچك به ارتفاع يك متر و نيم خود نمايى مى كند و اما سمت چپ دروازه، كه مقابل سمت راست قرار گرفته، كاملًا از بين رفته و گويا هنگامى كه دكتر حسن حكيم هشت سال پيش از آنجا ديدن كرده، اين قسمت برجاى بوده است.


1- الفرات الأوسط، ص 63

ص: 81

ايوانى كه در قسمت باقى مانده دروازه نام برديم، دو پايه محكم آجرى دارد كه از سطح ديوار اندكى برجسته تر است و خالى از زيبايى معمارى نيست و برآن كنده كارى هاى هنرى و ظرافت هاى معمارى عصر عثمانى ديده مى شود.

اكنون وارد خان مصلّى مى شويم كه در واقع دوخان است چسبيده به هم، حال آن كه از بيرون يك خان به نظر مى رسد؛ زيرا يك ديوار هر دو را كاملًا در برگرفته است.

از خان اوّل جز تعدادى طاقچه و ايوان، در گوشه و كنار بنا باقى نمانده است و در وسطش چاه آبى ديده مى شود، در آن روزگاران براى برداشتن آب. به نظر مى رسد اين دوخان، بعد از انتفاضه ماه شعبان سال 1991 م. به دست لشكر حكومت بعثى خراب و ويران شده است. نقل است كه لشكر بعثى اين بناها را ويران كرده و آجرهاى آن را براى ساختن لشكرگاه و مانند آن به كار مى بردند. خوب است به اين مطلب نيز اشاره كنيم كه ما در ديدار از خان مصلى، باقى مانده سلاح ها، تيرها و مهمات لشكر مهاجم را مشاهده كرديم. از چيزهايى كه باعث شگفتى من شد، اين بود كه در يك شبكه اينترنتى نام تعدادى از زندان هاى عراق كهن را مشاهده كردم كه يكى از آن ها «زندان خان مصلى» بود. معلوم نيست كه آيا اين زندان، از زندان هاى سرّى بوده يا در خان مصلى چنين زندانى وجود داشته است. همچنين زندانى به نام «خان نخيله» در آن فهرست ديدم.

به هر حال، چون وارد خان دوّم از مجموعه خان مصلى شديم، بيش تر آثار و علائم آن قابل رؤيت بود، بهتر از خان اول. به نظر مى رسيد كه تاريخ ساخت آن بعد از خان نخست بوده است. تعدادى از ايوان ها به شكلى خوب و سالم باقى مانده بودند. مساحت اين دو خان روى هم به بيش از 20 متر مربع مى رسيد. (1)

ناگفته نماند كه درِ خان دوم، مقابل دروازه قرار داشت. گرداگرد خان دوم را ايوان هاى وسيع احاطه كرده بود و ميان اين ايوان ها، در چهار سوى خان، ايوانى بزرگ، به شكل نيم دايره نگاه ها را به خود جلب مى كرد. نيز در چهار زاويه ديوار محيط برخان، چهار بُرج به چشممان آمد.

بعضى از ايوان ها سالم مانده بودند. در ايوان هاى سمت شرقى، يكى از ايوان ها دو قسم مى شد؛ قسمتى از آن مشرف بود به حياط خان قديم(خان اول) و قسم ديگر بر حياط خان جديد(خان دوم)


1- حكيم، خان المصلى لوحة تاريخية فى العهد العثمانى الحديث.

ص: 82

اشراف داشت. اما ايوان هاى سه جهت ديگر، همگى رو به حياط خان دوم داشتند.

پشت ديوارهاى خان، رواق هايى از آجر، به شكل گنبد بود كه با مهارتى خاص ساخته بودند و از ظرافت و ذوق بالاى هنرى سازنده آن ها حكايت مى كرد. اين ها براى محافظت مسافران از باد و باران و گرما و سرما بود. طبيعى است چنين سازه هايى، در فصل تابستان محلى است خنك و سايه سار براى رهگذران و مسافران.

هريك از اين رواق ها به سلسه اى از گنبدها و قبه ها منتهى مى شد و هر كدام از آن گنبدها بر طاق هايى بود كه دو ورودى داشت.

نكته ديگر اين كه ميان هر يك از ايوان هاى مشرف بر حياط خان، ديوارى ضخيم به عرض يك متر فاصله بود كه اين ضخامت در بالا افزايش مى يافت و با ديوار ديگر به هم متصل مى شد؛ به خاطر قوسى بودن بالاى ايوان ها. روى هر ديوار گيره اى چوبى بود كه به ظاهر مشعل ها را روى آن قرار مى دادند.

از آنجا كه چيز زيادى از وجود خارجى ايوان هاى محيط حياط خان، باقى نمانده، نتوانستيم تعداد آن ها را بشماريم، اما شايد بتوان حدس زد كه در هر سو، نُه ايوان وجود داشته، با يك ايوان بزرگ و متمايز در وسط، به عرض 7/ 4 م.

سطح اين ايوان بزرگ به شكل نيم دايره و غير مسقف بود. ايوان هاى معمولى، عرضى به اندازه 3 متر داشتند وسطحشان مستطيل بود. در حياط خان، دو سكوى بزرگ، به عرض 10 متر و به طول 25 متر، در مقابل هم چشم بيننده را به خود جلب مى كرد. ارتفاع اين دو سكو از زمين يك متر وسطحشان با آجر مربع شكل مفروش بود. در ظاهر براى برگزارى نماز از آن ها استفاده مى شده است. پشته هاى خاك و آجر در سمت قبله، نشان از وجود محراب در آن مكان مى داد. در فاصله ميان اين دو سكو، چاهى، با دهنه دايره شكل ديده مى شد كه تا عمق مشخصى با آجرهاى مخصوصى، به شكل هندسى و فنى آجرچين شده بود. براى رسيدن به عمق چاه از دوازده پله كه با آجر بر ديواره چاه ساخته شده، استفاده مى كردند.

اكنون كه توصيف خان مصلى به پايان مى رسد، از گفتن مطلبى ناگزيريم و آن اين كه: اين منزلگاه ها، مانند خان مصلى، از همان نخست، براى امام حسين(ع) وقف بوده، از اين رو برداشتن خاك و سنگ آن به هيچ روى جايز نيست.

نقل است كه بعضى از عرب ها، آنگاه كه از خاك و سنگ و آجر اين خان ها براى ساختن خانه

ص: 83

و اقامتگاه خود استفاده كرده اند، اين امر وبال گردن آن ها شده و معيشت و زندگى و چهار پايانشان رو به هلاكت و نابودى رفته است.

* خان حماد

به كاروانسراى حماد، گاه منزلگاه «نص» نيز گفته مى شود «كه به لهجه عوام عراق؛ يعنى نصف».

«حماد» در زبان باديه نشينان؛ يعنى «صحرا» و به جهت اين كه اين خان، بين خان هاى ديگر و وسط راه كربلا و نجف واقع شده به آن «نص» يا همان «نصف» گفته اند. (1)

از خان نص تا نجف اشرف نزديك 44 كيلومتر فاصله است و تا خان مصلى 22 كيلومتر. بنابراين، هم اكنون اين خان، در وسط راه نجف- كربلا واقع شده است.

در بين خان ها، خان نص از همه كهن تر است. قديمى بودن اين خان نسبت به خان مصلى را از وجود خان جذعان در نزديكى خان مصلى مى توان فهميد؛ يعنى مسافرانى كه در خان جذعان فرود مى آمدند، پس از حركت از آنجا، انگيزه اى براى فرود در خان مصلى نداشتند بلكه مسافتى طولانى طى مى كردند و در اين صورت خان حماد مناسبت ترين منزلگاه براى آنان بود.

براى آغاز بناى خان حماد، چند تاريخ گفته اند كه به ترتيب مى آوريم:

1. خان حماد، در عصر سليمان والى عثمانى(به سال 1774 م. 1189 ق) براى استراحت زائران عتبات مقدس ساخته شد و آن داراى اهميتى ويژه بوده و شام را به ايران مربوط ساخته است. (2)

2. سيد محسن امين، در شرح حال شيخ مسلم بن عقيل جصانى(متوفاى 1230 ق.) بعضى از اشعار وى را ذكر مى كند. در اين اشعار، به سازنده خان حماد؛ يعنى سيد مهدى بحرالعلوم و تاريخ ساخت آن اشاره شده است:

چه منزلگاهى است خان سيد در بين خانات

عقل را مى ربايد و مانندش ديده نشده است

خانيكه درساختمان برتالارهاى بزرگ تفوق دارد


1- النجف الاشرف مدينة العلم و العمران، صص 61 و 62
2- پايگاه اينترنتى www .Irarer .dr

ص: 84

چنانكه سازنده اش گوى برترى ازهمگان برده است

اين خان را سيد ما بنا كرده، همان كه

پس از ائمه، بهترين فرزندان محمد بوده است

آنگاه شمارى از خصلت ها و ويژگى هاى سيد را بيان مى كند، آنگاه اينگونه ادامه مى دهد:

كاخ سليمان برترى يافت چون آراسته و آينهگون بود و خان حماد با ارزش گرديد بى آينه گون بودن

حجره هايش، اتاقك هايى است اما آن كه به آن ها داخل مى شود، در آن ها ماندگار نمى شود

آن را براى زائران مهيا كرد، فرزند مرتضى مهدى و خداوند سرمد آن را باقى گذارد

چه نيكو است خان حماد، تمام نيكويى ها در بناى آن هيچ دستى رياكارانه عمل نكرد

اين همان قصر با شكوه و عظيمى است كه سايه اش تداوم يافت به اذن خداوند يارى كننده

از اين رو، پرده از تاريخ آن چنين فرو افتاد پناهگاهى است خان سيد براى زائران (1)

وقتى مصرع آخر شعر را محاسبه كنيم، مى بينيم كه برابر است با 1200 ق. دوازده سال پيش از وفات سيد مهدى بحرالعلوم: «كنف حمى الزوّار خان السيد.»

شايد كسى بگويد: در اين شعر، حتى اشاره اى به خان نص(حماد) نشده و شايد اين خان، در موقعيت خان مصلى يا خان نخيله بوده است.

در پاسخ مى گوييم: برخى شواهد تاريخى به ما مى گويد خان نص در همين مكان مورد بحث بوده است؛ از جمله آن ها است:

الف) بررسى اسناد تاريخى نشان مى دهد كه خان مصلى پيش از خان نص، در عهد حاج محمد حسين اصفهانى(متوفاى 1239 ق.) ساخته شده، در حالى كه تاريخ ساخت خان نص(حماد 1200 ق.)


1- اعيان الشيعه، ج 48، ص 62

ص: 85

است.

ب) در گزارش فرمانده لشكر بريطانيا، در سال 1329 ق. 1911 م. آمده است: «منزلگاه خان حماد از ده خان و صد خانه و تعدادى آب انبار سامان يافته كه در آن ها آب خوردن وجود دارد.» (1)

اما در ديدارهايى كه از خان حماد داشتيم، غير از پنج خان ديده نشد. شايد يكى از اين خان ها كه جز ديوارها و پشته هاى خاك از آن باقى نمانده، همان باشد كه به دست سيد بحرالعلوم ساخته شده است.

همچنان كه در شعر به وجود خان سيد در ميان مجموعه اى از خان ها اشاره شد؛ آنجا كه مى گويد: «چه منزلگاهى است خان سيد در بين خانات.» با اين تفاوت كه خان سيد نسبت به خان هاى ديگر داراى برترى و امتياز بوده است.

ج) موقعيت خان نص، بهترين مكان براى احداث خان بوده، چرا كه خان مصلى در نزديكى خان جذعان، آن را كم اهميت مى ساخت و خان نخيله نيز در نزديكى كربلا بوده است. در اين صورت است كه مى بينيم زائران به يك كاروانسرا در همين مكان خان نص نياز داشته اند.

3. سيد محسن امين، در شرح زندگانى سيد مهدى حلّى، عموى سيد حيدر حلّى، شاعر بزرگ(متوفاى 1287 ق.) قصه اى نقل مى كند كه در آن آمده است: «جناب سيد مهدى حلّى براى زيارت امام كاظم و امام جواد(عليهما السلام) راهى كاظمين مى شود. در ميان راه باران مى بارد و ايشان براى درامان ماندن از آن باران شديد، به خان حماد پناه مى برد كه سازنده اش حاج محمد صالح فرزند حاج مصطفى كاسب بغدادى است، و همانجا اين شعر را مى سرايد:

خانه اى بر روى زمين كه بنا كرده آن را كسى كه همّتش در بين مردم از همه عالى تر است

فرود آمديم در آن در حالى كه باران از آسمان مى ريخت گويا كه قطرات باران از كف آسمان جارى است


1- النجف الاشرف مدينة العلم و العمران، ص 309

ص: 86

سپس خان حماد را توصيف مى كند تا مى رسد به اين جا كه:

شب را در آن آرميديم تا اين كه خواستيم با طلوع آفتاب از آنجا راهى شويم

اگر چه بر ما مشكل بود، اما از آن مكان بيرون شديم، اما دور شدن از آنجا دلخواهمان نبود

در آن خان ابوالمهدى بود كه مردمان را همه نعمت ها بخشيد و همگان را ارزانى داشت

خدا را، اين خان چه اندازه پرتو و درخشندگى داشت مانندش را مردمان هرگز نشينده اند، هرگز

(1)

4. خان حماد در نيمه راه كربلا- نجف ساخته شده و بزرگ ترين و محكم ترين خان ها بوده است. اين خان به دست خاندان آل كبه بغدادى، به همت حاج محمد صالح فرزند حاج مصطفى كبه(متوفاى 1287 ق./ 1870 م.) ساخته شد. همچنان كه حاج محمد صالح خانى در منطقه اسكندريه خانى ساخت معروف به «خان وقف» و آن را وقف زائران عتبات مقدسه عراق كرد. (2) علامه كبير شيخ مرتضى انصارى(متوفاى 1281 ق.- 1864 م.) (3) نيز خانى ديگر در كنار «خان وقف» بنا كرد و آن را گسترش داد.

صاحب كتاب «كربلاء فى المراجع موسوعه العتبات» در اين باره مى نويسد:

«خان حماد را حاج محمد صالح كبه بغدادى ساخت و در كنارش، شيخ مرتضى انصارى خانى ديگر بنا كرد. اين دو خان را ديوارى در ميان گرفته كه به هر دو «خان حماد» گفته مى شود.» (4)

از آنچه گفتيم آشكار مى شود كه خان حماد مجموعه اى از چند خان است و هر خانى را يكى از اشخاص نيكوكار ساخته است؛ يعنى سيد بحرالعلوم و شيخ انصارى و حاج محمد صالح، هركدام خانى را ساخته و به خان ديگر متصل كرده اند. همچنين مشخص شد كه نخستين خان از مجموعه خان حماد، در عهد سليمان، والى عثمانى در سال 1189 ق. ساخته شده و خان هاى ديگر به دنبال آن بنا گرديده اند. با ساخته شدن هر خان جديد، در خان پيشين نيز مرمّت و بازسازى صورت مى گرفت. لزوم


1- اعيان الشيعه، ج 48، ص 141
2- حكيم، خان المصلى لوحة تاريخية فى العهد العثمانى الاخير، ص 2
3- النجف الاشرف، مدينة العلم و العمران، ص 62
4- خياط، كربلا فى المراجع موسوعة العتبات، ج 1، ص 305

ص: 87

اين كار، بر مى گردد به روز افزون بودن زائران عتبات مقدسه عراق و نياز بيش از پيش به مكان هاى استراحت و منزلگاه هايى اين چنين در مسير كربلا و نجف.

خان حماد از نگاه جهان گردان

1. جان پترز كه در سال 1208 ق.- 1890 م. از نجف ديدن كرده، يك استاد آمريكايى و رييس هيأت دانشگاه پنسيلوانيا براى بررسى آثار باستانى است. وى هنگام رفتن به كربلا، در خان نص منزل مى كند؛ «كاروان پترز هنگام ظهر وارد خان حماد شد كه عبارت بود از پنج منزلگاه كوچك در يك منزلگاه بزرگ. وقتى پترز وارد اين خان شد تا استراحت كند، با مردى از اهالى نجف ملاقات كرد كه چندتن از زائران ايرانى را با خود همراه مى برد.» (1)

2. ليدى دراور كه در خاطرات خود مى نويسد: «ماشين ما كنار خان حماد توقف كرد كه در ميانه راه كربلا- نجف بود. آنجا محلّى است داراى ديوارهاى بلند و خانه ها و چند دكان و تعدادى اسطبل و بخش هايى مخصوص زائران؛ زائرانى كه ترس از صحرانشينان همواره با آنان بود، و اين پناهگاه ها و منازل بين راه، براى آنان بهترين جايى بود كه از شرّ صحرانشينان در امان مى داشت و از خطرات آن مناطق دور افتاده حفظ مى كرد.» (2)

3. فرستاده يكى از پايگاه هاى اينترنتى از دانمارك كه خود عراقى است، مى گويد: «خان حماد مجموعه اى از چند ايوان است كه زائران در آن ها اقامت مى كنند؛ به خصوص آن ها كه از ايران براى زيارت عتبات مقدسه مى آيند. اين خان براى حفاظت از مسافران و اموال آنان، به شكل پيچيده اى ساخته شده تا دزدان و راهزنان به سادگى نتوانند به اهداف شوم خود برسند. ورود به خان حماد، از طريق دروازه اصلى است و آن به شكل ساختمان هاى دوره عثمانى ساخته شده، با استفاده از آجرهاى فرشى، اين خان قسمت هاى ضميمه اى هم دارد براى اسبان و نيز نگهدارى كالاهاى مسافران.» (3)


1- حرز الدين، معارف الرجال، ج 3، ص 152
2- فى بلاد الرافدين، صص 81 و 83
3- پايگاه اينترنتى www .Irarer .dr

ص: 88

سفر به خان حماد

در روز جمعه، 27 ذوقعده از سال 1426 ق./ 30/ 12/ 2005 م. به خان حماد رفتيم، همراه با حاج حسين هاشم روضان، از اهالى منطقه خان حماد، در ناحيه حيدريه، مسؤول بخش حفاظت از خان حماد و مدير حفظ آثار تاريخى شهر نجف. وى در شناسايى بخش هايى از خان، بهترين كمك را به ما كرد.

در ورودى پنج خان در خان حماد، عبارت بود از درگاهى به عرض يك مترو نيم و ارتفاع دو متر كه پشت خان حماد گشوده مى شد و اين درگاه از دو لنگه در آهنى تشكيل مى شد كه به گفته حاج حسين، يك لنگه آن را دزدان برده اند.

به هر حال، وقتى وارد خان مى شوى، رو به رويت حياطى دايره شكل و سقف دار به گونه يك گنبد مسطح پديدار مى شود ويك راهرو سقف دار كه از دو طرف امتداد دارد و دو طرف اين راهرو ايوان هايى قوسى شكل و بلند آستانه خود نمايى مى كنند. وقتى پرسيديم: چرا اين ايوان ها پله ندارد؟

گفتند: اين ها مخصوص انبار كردن علوفه حيوانات و نگهدارى بعضى كالاهاى سنگين مسافران بوده است.

وارد حياط خانِ نخست شديم كه غير از ضلع روبه روى دروازه اصلى، ديگر جوانب از رديف ايوان هاى متعدد تشكيل مى شد. مقدار باز سازى صورت گرفته در اين خان اندك بود و نشانه هاى فرسودگى و ويرانى به خوبى ديده مى شد. ايوان هاى قوسى مُشرف به حياط خان، به حدود 30 مى رسيد.

سمت چپ حياط، ايوان هايى مختلف داشت. تعدادى از آن ها رو به حياط خان بودند و پشت آن ها رديفى ديگر از ايوان ها را مى ديدى كه در ضمن يك رواق طولانى، مكان هايى براى خدمت رسانى به زائران فراهم آورده بود. آنگاه وارد خان دوم شديم كه مشرف به سقوط و ويرانى بود. راهنمايمان تذكر داد كه اين خان از همه قديمى تر و كهن تر است.

ديوار شرقى كه خان هاى پنج گانه را به هم مرتبط مى ساخت، تشكيل شده بود از ديوارهاى شرقى خان اول و دوم. در وسط خان دوم پشته هاى خاك و انباشته هايى از سنگ و آجر ديده مى شود، همچنين آثار چاه آبى وجود دارد. تعدادى ازايوان هاى اين خان، روبه حياط خاناند؛ در طرف مشرق 18 ايوان كه بينشان ايوانى بزرگ با دو ديوار هلالى در دوطرف، آن ها را از هم جدا مى كند. دو طرف ايوان بزرگ، پله هايى براى رفتن به پشت بام مشاهده كرديم.

اما در طرف جنوبى خان، ايوان هاى متفاوتى ديده مى شود. ابتداى ايوان ها، ايوانى است بزرگ با

ص: 89

درگاهى به طول پنج متر. بعد از آن، ايوان كوچكى ديده مى شود به طول در گاهى 2 متر همچنان كه پشت به اين ايوان ها، ايوان هايى متصل به رواق آجرى، به شكل گنبد وجود دارد. در ضلع شمالى خان حماد، پنج ايوان ساخته شده كه دو بخش دارند؛ بخشى رو به حياط خان و بخشى داراى سقف. اما ضلع غربى، غير از يك طاق كه آثار ساخته هاى هنرى و ظريف برآن ديده مى شود، ديگر هيچ ايوانى وجود ندارد. بالاى اين طاق، اتاقكى كه از دو طرف گشوده است و براى مراقبت و اذان مورد استفاده بوده، جلوهگرى مى كند. از زير اين طاق كه بگذريم، وارد خان سوم مى شويم. اين خان در ظاهر بهترين و زيباترين خان ها و از جهت ساخت نوسازترين آن هااست. و از چهار طرف با ايوان هاى متعدد احاطه شده است. پشت به اين ايوان ها، چسبيده به رواق هايى چند، ايوان هاى سقف دارى به شكل گنبد وجود دارد كه برآمدگى شان از پشت بام ديده مى شود. راه ورودى به اين رواق ها، گذرگاه هاى موجود در ايوان هاى مشرف به حياط خان مى باشد. در هر طرف، ميان ايوان هايى كه تعداد آن ها به 10 مى رسد، يك ايوان بزرگ قرار گرفته است. در وسط خان سوم دو سكوى بزرگ و مقابل هم، به همان صورت كه در خان مصلى يادكرديم وجود دارد كه در يكى از آن ها آثارى از محراب نيز ديده مى شود. در دو طرف سكوها دو برآمدگى خاك ديديم و وقتى از حاج حسين درباره آن ها پرسيديم، گفت: زير اين برآمدگى ها، جايى براى نگهدارى وسايل راحتى و لوازم خدماتى مسافران تعبيه شده كه با نردبان مى توان وارد آن ها شد. ميان دو سكوى ياد شده، يك چاه آبى وجود دارد با پله هايى برديواره چاه، براى بالا و پايين رفتن از آن يك گذرگاه آجرى، ديدار كننده را به خان چهارم راه مى نمايد؛ خانى نسبت به سه خان ديگر كوچك است و پيرامونش ايوان هايى ديده مى شود.

چهار ايوان در سمت شرقى، با دو طبقه، طبقه اول يك متر و نيم ارتفاع دارد و روى آن ايوانى ديگر ساخته شده، اما ضلع غربى خان چهارم، دو ايوان بزرگ و مركزى دارد و يك ايوان در زاويه راست كه پهلوى آن، نردبانى به بالاى بام خان منتهى مى گردد.

اما ايوانى كه در زاويه سمت چپ واقع شده، به رواق هاى مسقف راه دارد و اين رواق ها، هر خانى را به خان ديگر متصل مى كنند. ضلع هاى جنوبى و شمالى خان چهارم، هر كدام هفت ايوان دارند، و در وسط حياط خان، آثار يك چاه قديمى به چشم مى خورد.

از ميان دهليزى كه در زوايه شمال غربى خان بود، گذشتيم تا به آخرين خان رسيديم؛ يعنى خان پنجم، اين خان در قسمت شمال غربى مجموعه خان ها واقع شده است، ديوار غربى اين خان مشرف است بر فضاى خارجى خان ها، جنب مسير نجف- كربلا اما ديوار شمالى برابر است با خانه ها و

ص: 90

خيابانهاى منطقه حيدريه. از جهت ساختمانى، خان پنجم رتبه اى متوسط دارد و از چهار طرف با ايوان هاى متعدد محصور است. درطرف غرب خان، هشت ايوان ديده مى شود به مركزيت يك ايوان بزرگ، گوشه هاى غربى نيز به گذرگاه هايى منتهى مى شوند كه مشرف بر رواق هاى احاطه شده با ايوان ها و داراى سقف هاى آجرى. اما ضلع هاى ديگر خان، تعداد ايوان هاى موجود در آن ها به 30 مى رسد. مانند خان هاى پيشين، در وسط حياط اين خان نيز دو سكو وجود دارد به اضافه يك چاه آب. از مسير يك گذرگاه مسقف كه بالاى آن حجره اى آجرنما است، مى توان از خان اول به خان پنجك راه يافت. چهارگوشه اين حجره نيز به شكل قوسى، با آجر ساخته شده و باز است؛ به جورى كه از چهار طرف مى توان وارد آن شد. عرض اين حجره پنج متر، طول آن 6 متر و ارتفاعش 5 متر است. وقتى از سمت غربى وارد حجره شديم، نردبانى برديوار بود كه به پشت بام حجره منتهى مى شد. از اين مكان براى گفتن اذان و اعلان امور مهم براى زائران استفاده مى شده است.

ديوار خارجى، محيط به اطراف پنج خان است و در چهار گوشه آن پناهگاهى قوسى شكل ساخته شده براى نگهبانى و پاسبانى از خان ها. ارتفاع اين ديوار، حدود ده متر است تعدادى قبر نزديك ديوار غربى خان حماد ديده مى شود كه دو قبر داراى گنبدهاى سبز رنگ هستند. حاج حسين مى گويد: اين دو، قبر دو سيد بزرگوار است كه خواسته اند ميان كربلا و نجف دفن شوند تا به فضيلت دفن در جوار حمايت امير مؤمنان و شهيد كربلا نايل آيند.

* خان نخيله

درباره وجه تسميه آن به «خان نخيله» كسى چيزى به ما نگفت. نخيله در قديم نام لشكرگاه لشگريان و جنگجويان على(ع) در نزديكى هاى كوفه بوده است. در كتاب هاى تاريخى به عباراتى مانند «در نخيله فرود آمد» و «لشكر در نخيله» زياد بر مى خوريم.

شايد بتوان گفت منطقه اى كه اين خان در آن واقع شده، نزديك باغ هاى به هم پيوسته ميان نجف و كربلا است و نزديك آن، شاخه اى از رود فرات واقع شده است.

بر اين خان، «خان ربع» نيز اطلاق مى شود، از اين رو كه خان نخيله نسبت به ساكنان كربلا كه به نجف مى روند، 4/ 1 راه كربلا تا نجف محسوب مى شود(فاصله خان نخيله از كربلا 21 كيلومتر

ص: 91

است). (1)

در گزارش نظامى كه رييس ستاد ارتش بريطانيا در سال 1329 ق.- 197 م. نوشته است، مى خوانيم: «اينجا خان نخيله است و در آن سه خان و شش قهوه خانه و چاه هاى آب گوارا و ... موجود است.» (2)

درباره كسى كه اين خان را ساخته دو نظريه وجود دارد:

يكى از اهالى هند اين خان را بر پا كرده است. (3)

خانه نخيله- كه به آن، به خاطر زائرانى كه از كربلا مى آيند، خان ربع گفته مى شود- به دست خاندان آن شمسه نجفيه ساخته شد و اين خاندان پيوسته مأمور نگهدارى و ترميم آن بوده اند. اگر چه اكنون اين خان در آستانه ويرانى است.» (4)

به نظر مى رسد كه خان هاى سه گانه خان نخيله، در زمان هاى مختلف ساخته شده اند؛ يعنى شايد يكى از اهالى هند، نخست خانى را برپا كرده و آنگاه دركنار آن به دست ديگران، خانى ديگر ساخته شده است.

شيخ جعفر محبوبه در بيان سرگذشت خاندان آل شمس مى گويد: «يكى از آثار خيريه به جا مانده از اين خاندان، خان مشهور به «خان آل شمسه» در راه كربلا- نجف است. اين خان آخرين خان در اين راه است و بعد از آن وارد شهر كربلا مى شويم. خان آل شمس مسافرخانه زائران و محل مسافران بوده است. ازاين رو، حاج حسن فرزند شيخ محمد آن را آباد كرد. اگر چه امروزه به خاطر زياد بودن وسايل نقليه و عدم نياز به اين خان، مورد غفلت و بى توجهى قرار گرفته است.» (5)

با توجه به سخن بالا، دو برداشت مى توان كرد:

خان نخيله ساخته شده به دست آل شمس بوده و از اين خاندان، به خصوص حاج حسن شمس، آن را باز سازى و تعمير كرده است.


1- النجف الاشرف مدينة العلم و العمران، ص 62
2- همان.
3- همان.
4- خان المصلى لوحة تاريخيه من العهد العثمانى الأخير، ص 2
5- محبوبه، ماضى النجف و حاضرها، ج 1، ص 273

ص: 92

شايد اين حاج حسن، بنا كننده اصلى خان نخيله باشد، همچنان كه عباس دجيلى در بيان شجره خاندان شمسه گفته است: «حسن فرزند محمد آل شمسه، خان نخيله را بنيان گذاشت.» (1)

بنده در بخش سندهاى كتابخانه عمومى امير المؤمنين(ع) در نجف اشرف، دست نوشته اى را ديدم كه در آن، دو نفر به نام هاى خليل بن ابراهيم و خضير بن كاظم بر عهده گرفته بودند تعدادى آجر به خان نخيله انتقال دهند. تاريخ اين سند، 26 صفر سال 1320 ق. بود.

در همان كتابخانه مانند سند بالا، سند ديگرى وجود داشت كه دو نفر ديگر تعهد كرده بودند شصت هزار آجر را براى خان نخيله آماده كنند، به تاريخ هفتم ربيع الأول سال 1320 ق.

در سندى ديگر، سه نفر متعهد شده بودند هزار بار هيزم به خان نخيله(خان آل شمسه) بفرستند، به تاريخ اول صفر سال 1314 ق.

تمام افراد متعهد در اين اسناد، تعهدنامه خود را به حاج باقر شمسه فرزند حاج حسن، بنيان گذار خان نوشته بودند و اين نشان مى دهد كه كاركردن در خان آل شمسه و صيانت از آن، حتى بعد از وفات حاج حسن و در دوران فرزندش حاج باقر شمسه ادامه داشته است.

سفر به خان نخيله

در تكميل سفر به خان نص، سفرى هم به خان نخيله داشتيم. در همان روز، وقتى گردش ما، در مجموعه خاناتِ خان حماد به پايان رسيد، ماشين، ما را به خان نخيله برد. از راه فرعى خاكى كه از جاده نجف- كربلا جدا مى شد، ظاهر عمارت خان نخيله، مثل خان مصلّى بود و دروازه اش بين ديوار شرقى خان واقع شده بود و رو به زمين هاى زراعى و صحرا داشت. در جلو ديوار خان نخيله، مانند خان مصلى، آثار باستانى و مانند آن نديديم.

بر ديواره شرقى خان نخيله آثارى زيبا از معمارى اسلامى ديده مى شد كه متشكل از آجر كارى هاى هنرى و كندوكارى هاى فنى بود و اين، بر ارزش معمارى ديوار مى افزود و دروازه را در وسط ديوار جلوه گر مى ساخت. دروازه درشكل كلى خود، طاقى قوس مانند بود كه در دو طرفش دو ايوان مقوقَس جاى گرفته بود.


1- دجيلى، الدرر البهية فى انساب قبائل النجف العربيه، ج 1، ص 56

ص: 93

بر بالاى طاق قوسى دروازه، حجره اى ديده مى شد. على رغم انفجارى كه در آن رخ داده بود، هنوز زيبايى ظاهرى خود را داشت و سرپا بود؛ در سال 1993 م. هنگامى كه سپاهيان مهمات و سلاح هاى خود را در خان نخيله انبار كرده بودند، چون نزديك پادگان نظامى بود، امنيت داشت. روزى انفجارى بزرگ در آن انبار رخ مى دهد و بسيارى از ساخته هاى خان مصلى ويران مى شود. هنوز آثارى از تكه پاره هاى مهمات و سلاح ها، پيرامون خان قابل مشاهده است.

هنوز وارد حياط خان نخيله نشده بوديم كه فهميديم اين خان با خان هاى ديگر شباهت هاى فراوان دارد؛ اگر چه بيش از يك خان نيست. همچنين نشانه هايى از تعمير و بازسازى هم در آن ديده مى شد. شايد بتوان گفت بهترين و سالم ترين قسمت خان، بخش غربى آن بود. تعداد ايوان هاى سمت غربى به چهارده مى رسيد كه ميانشان ايوانى بزرگ خودنمايى مى كرد و در ديواره هاى آن، آثار تعمير و ترميم به خوبى ديده مى شد و از كند وكارى هاى هنرى نيز خالى نبود.

اما ايوان هاى شمالى و جنوبى را نتوانستيم بشماريم؛ چرا كه بيش تر آن ها خراب و ويران شده بود. در ضلع شرقى خان، دوازده ايوان ديده مى شد كه دروازه خان از وسط آن ها باز مى شد و دو طرفش نردبان هايى وجود داشت براى رسيدن به حجره بالاى دروازه و پشت بام. در وسط حياط خان، حوضى از سيمان بود، ساختِ آن به ظاهر پس از ساخت خودِ خان بود. براى جمع آورى آبِ لازم جهت ساخت و ساز و تعميرات پيرامون خان را، رواق هاى آجرى كه بينشان ايوان هاى مقوقس قرار داشت، احاطه كرده بود كه تعدادى از آن ها استراحتگاه زائران محسوب مى شد و بعضى از آن ها به كالاها و چهار پايان ايشان اختصاص داشت.

اكنون كه سفر ما به خان ها پايان مى يابد، لازم است از مديريت آثار باستانى در نجف و كربلا درخواست كنيم كه تمام تلاش و كوشش بى دريغ خود را براى احياى اين آثار به كار گيرند؛ آثارى كه گوشه هايى از تاريخ ما به شمار مى آيند و براى گردشگران و زائران اهميت خاص و ويژه دارند.

ص: 94

بارگاه ميثم

امام على(ع) خطاب به ميثم تمّار:

«اى ميثم، تو(در بهشت) با من و در درجه من خواهى بود»

حيد الجد/ محمد على خوشنويس

سال ها پس از بيعت عمومى غديرخم كه در 18 ذى حجّه سال دهم هجرت انجام شد و گروهى از سرِ حقد و كينه آن را انكار كردند و دسته اى ناديده اش گرفتند، اكنون مسلمانان به خانه امام على بن ابى طالب(ع) هجوم آورده اند تا به عنوان خليفه پيامبر خدا(ص) با او بيعت كنند. آرى، اين مردم، پس از آن كه سلطه ديگران را تجربه كردند و در آن شكست هايى بس بزرگ متحمّل شدند، باز پيرامون آن حضرت گرد آمده اند ...

على(ع) با بى ميلى و كراهت خلافت را پذيرفت، ليكن با خود عهد كرد كه يارانى خالص، مؤمن و داراى اوصافى ويژه برگزيند تا پس از آماده سازى و وارد نمودن آن ها به جامعه اسلامى، بتواند نقش مهمّى را، با كفايت، به دوش بگيرد؛ نقشى براى زمان حياتش وحتّى براى دوران پس از شهادتش؛ نقشى كه از مدّتها قبل ذهن او را به خود مشغول كرده بود.

او به آنچه مى خواست رسيد و مردانش را يافت؛ مردانى كه بدانچه با خدا عهد بستند، صادقانه وفا كردند، (1) مردانى وفادار و با اخلاص كه جان و مال و فرزندان خود را براى استوار كردن پايه هاى اسلام و بقاى آن، نثار مى كردند. چنين هم شد؛ آن ها يكى پس از ديگرى پا در راه فداكارى گذاشتند و با خون خود، بهاى آن را نيز پرداختند؛ و اين، همان راهى بود كه دعوتگرى آنان به سوى حق، كه براى احياى دين خدا بود، پيش رويشان قرار داده بود و ميثم بن يحيى، ملقّب به «تمّار» يكى از آنان بود؛ شخصيتى والا مقام كه به فيض شهات نيز دست يافت و فضايلش دو چندان شد؛ او از نزديك ترين دوستان و حواريين امام على(ع) و وديعه دار علم او بود.


1- مظفّر، ميثم التمّار، ص 5

ص: 95

نام پيدايش و اسلام ميثم تمّار

كنيه، نام و لقب او به ترتيب، ابو سالم(يا ابو جعفر)، ميثم بن يحياى تمّار است. از آن رو كه وى در كوفه خرما مى فروخت، به «تمّار»؛ يعنى «خرما فروش» شهرت يافت. آن را همراه با اسمش به كار نبرد، اين شخصيت تاريخى به ذهن شنونده نمى آيد.

امير مؤمنان، على(ع) در 36 هجرت در كوفه مستقر شد و اين شهر را پايتخت حكومتش قرار داد تا از آن جا، سرزمين پهناور اسلامى را اداره كند. از اين زمان به بعد است كه در تاريخِ كوفه به نام «ميثم» برخورد مى كنيم؛ بنابراين، او پيش از آن، در اين شهر نبوده و يا با گمنامى در آن زندگى مى كرده است.

در نقلى تاريخى مى خوانيم كه ميثم، غلام زنى از قبيله بنى اسد بود و امام على(ع) او را از آن زن خريد و آزاد كرد و از وى پرسيد: نامت چيست؟ گفت: نامم «سالم» است. حضرت فرمود: پيامبر خدا(ص) به من خبر داد كه پدر و مادرت در سرزمين عجم(يعنى ايران)، نامت را «ميثم» گذاشته بودند. او مى گويد: حق با خدا و رسول و امير مؤمنان است؛ والله نام من همين است كه گفتى. حضرت فرمود: پس، به همين نامى كه پيامبر خدا(ص) از تو نام برده باز گرد و نام «سالم» را رها كن. ميثم مى پذيرد و از آن نام دست مى كشد و به جاى آن، كنيه اش را «ابوسالم» قرار مى دهد. (1)

ميثم تمّار در متون تاريخى

سرگذشت ميثم در هاله اى از ابهام است؛ به گونه اى كه پرتو تحقيقات مورّخان، نتوانسته است جز اندكى از آن را روشن كند؛ البتّه اين پديده، خاصّ او نيست؛ گروهى از مردان با اخلاصى كه در موقعيت هاى گوناگون در كنار امام على(ع) و در ركاب او بودند نيز همين وضعيت را دارند. سيره نويسان، سرگذشت نگاران و راوى شناسان هم، نامى از ميثم تمّار نبرده اند، چه رسد به اين كه شرح حال او را بنويسند. در اين ميان، تنها ابن حجر است كه در «الاصابه»، به شرح حال او مى پردازد و در ابتدا مى نويسد: «ميثم تمّار اسدى ساكن كوفه شد ودرآن جا نوادگانى دارد.» (2)

وى در ادامه، برخى وقايعِ مربوط به ميثم، از جمله داستان تشرّف او به ملاقات امير مؤمنان


1- ابن حجر، الإصابه، ج 3، ص 504
2- همان، ج 4، ص 118

ص: 96

على(ع) را كه پيشتر به آن اشاره كرديم باز مى گويد. علاوه بر اين، در بخش ديگر كتابش كه به شرح حال جناب ابوطالب(رضى الله عنه) اختصاص دارد، در سلسله راويانِ يك حديث از ميثم، فرزند او و نوه اش نام مى برد؛ ليكن پس از آن، در مقام داورى مى گويد: «اين سلسله، از زمره شيعيان غالى اند و باعث سُرور و سرافرازى نيستند.» (1)

ميثم تمّار در اثر همنشينى با امام على(ع) و نيز به خاطر اين كه به اخلاق فاضله و تعامل نيكو با مردم شناخته شده بود، جايگاه والايى، به خصوص در آغاز خلافت امام على(ع) در جامعه كوفه يافت.

امام على(ع) علمِ مصيبت ها و مرگها را به او آموخته بود، به گونه اى كه با داشتن اين علم، قبل از رخداد مصيبت ها و مرگ افراد، از آن ها آگاه مى شد و اين علم كه او در سينه داشت پيش از هر چيز بر عظمت او و ارتباط شديدش با پروردگار دلالت دارد.

ابن شهر آشوب در «المناقب» درباره يكى از كرامات او مى نويسد:

«امير مؤمنان على(ع) ميثم تمّار را براى انجام كارى فرستاد. او بر در دكان خويش ايستاده بود كه مردى براى خريدن خرما نزدش آمد. ميثم از او خواست درهمش را بگذارد و خرمايش را بردارد. او چنين كرد و رفت، ميثم متوجّه شد كه آن درهم مخدوش است. راوى گويد: در اين هنگام ميثم گفت: آن خرما تلخ خواهد شد! در همين حال بود كه مشترى بازگشت و گفت: اين خرما تلخ است!» (2)

ابو خالد تمّار، يكى از دوستان ميثم نيز چنين نقل مى كند:

«زوى جمعه اى من و ميثم تمّار در فرات بوديم كه بادى وزيد. او كه سوار بر يكى از كشتى هاى حامل بار انار بود، بيرون آمد و در آن باد نگريست و گفت: كشتى را مهار كنيد كه اين باد شديد خواهد شد!(بدانيد كه) هم اكنون معاويه مُرد!

ابو خالد مى گويد: جمعه بعد، پيكى از شام رسيد و من از او خبر گرفتم و گفتم: اى بنده خدا، چه خبر؟! گفت: مردم در بهترين وضعيت اند. امير المؤمنين(معاويه) مُرد و مردم با يزيد بيعت كردند. گفتم: مرگ او در چه روزى بود؟ پيك گفت: روز جمعه اى كه


1- بحر العلوم، الفوائد الرّجاليه، ج 1، ص 39
2- ابن شهر آشوب، المناقب، ج 2، ص 154

ص: 97

گذشت». (1)

همچنين در حديث جبله مكيه آمده است كه ميثم خبر از شهادت امام حسين(ع) مى دهد؛ او مى گويد:

«شنيدم كه ميثم تمّار- قدّس الله نفسه- مى گفت: والله كه اين امّت، پسر پيامبرشان را در محرّم، وقتى ده روز از آن بگذرد، مى كشند و دشمنان خدا آن روز را روز مبارك مى شمرند و به يقين، اين امرى مقدّر است كه پيشتر در علم خداى تعالى آمده است و آگاهى من از آن به خاطر خبرى است كه مولايم امير مؤمنان(ع) به من داده و همچنين او به درستى، به من خبر داده كه همه چيز بر او خواهد گريست ...» (2)

او از على(ع) احاديثى نيز روايت كرده كه قسمتى از آن ها به يادگار از او باقى است و علاوه براين، كتابى در تفسير قرآن به نام «تفسير ميثم التمّار» نيز به او منسوب است. (3)

فرزندان و نوادگان ميثم تمّار

فرزندان و نوادگان ميثم نيز به شرف همنشينى با امامان اهل بيت(عليهم السلام) نائل شدند تا آن جا كه در نقل احاديث و معارف اهل بيت(عليهم السلام) در زمره رجال موثّق قرار گرفتند. شيخ محمّد حسين مظفّر از او شش فرزند به نام هاى محمّد، شعيب، صالح، على، عمران و حمزه بر شمرده است. شعيب كه يكى از پسران اوست، پسرى به نام «اسماعيل» داشته و اسماعيل نيز داراى پسرى به نام «على» است و اين على، نخستين كسى است كه عقايد اماميه را بيان كرده و چندين كتاب تأليف نموده است؛ از جمله اين آثار، كتابى در زمينه امامت به نام «الكامل» و كتاب ديگرى به نام «الاستحقاق» است. (4)


1- آغا بزرگ تهرانى، الذّريعه، ج 4، ص 127
2- همان، ج 10، ص 370
3- ابراهيم بن محمّد ثقفى، الغارات، ج 2، ص 843
4- كشّى، رجال، صص 83 و 84

ص: 98

ميثم و تحوّلات اجتماعى دوران او

ميثم تمّار شاهد حوادث پس ازشهادت امام على(ع) بود؛ حوادثى مانند باز نشستن كوفيان از يارى امام حسن مجتبى(ع) و از آن بالاتر، يارى نكردن ياران و خويشانِ ايشان كه دليل ملموس آن، موضع عبيدالله بن عبّاس بود؛ وضعيتى كه امام حسن(ع) را واداشت تا براى جلوگيرى از ريختن خون مسلمانان، با معاويه صلح كند؛ هر چه معاويه پس از آن كه زمام حكومت را به دست گرفت، درنده ترين واليانش را بهويژه بركوفه گمارد تا از كسانى كه در صفّين، در ركاب امام على(ع) با او جنگيدند، انتقام بگيرد.

ميثم تمّار با چندتن از اين واليان معاصر بود؛ آنان عبارت بودند از مغيره بن شعبه و زيادبن ابيه و سپس عبدالله بن خالد بن اسيد و پس از او ضحّاك بن قيسِ فهرى كه معاويه در سال 58 هجرى قمرى او را بر كنار و خواهر زاده خود، عبدالرّحمان بن عبدالله ثقفى را به جاى او منصوب كرد و وقتى مردم كوفه او را هم طرد كردند و معاويه شخص ديگرى به نام نعمان بن بشير را والى جديد كوفه نمود. اين دوران از خطر ناك ترين ادوارى بود كه بر دوستان امام على(ع) گذشت؛ زيرا در اين دوره ده ها تن از بزرگان شيعه مانند حُجر بن عَدِى، عَمرِو بن حَمِق و مانند آنان كه بزرگان مكتب حقّ در كوفه بودند، به شهادت رسيدند.

در اواخر رجب سال 60 هجرى قمرى معاويه مُرد و دوران حكومتش به پايان رسيد. در همين سال، ميثم تصميم گرفت تا براى اداى مناسك حج، عازم مكّه مكرّمه شود و اين بدان معنا است كه ميثم در زمان ولايت نعمان بن بشير بر كوفه و پيش از آن كه عبيدالله بن زياد به جاى او زمام ولايت كوفه را به دست بگيرد، آهنگ رفتن به مكّه را داشت، ليكن تاريخ براى ما بازگو نمى كند كه آيا ميثم نيز مانند سليمان بن صُرد، مُسيب بن نجبه و رفاعه بن شدّاد و ديگران در زمره نويسندگان نامه به امام حسين(ع) بوده است يا نه؟ محتمل است كه انگيزه رفتن ميثم تمّار به حج، ملاقات مستقيم و چهره به چهره با امام حسين(ع) به منظور گفتگو درباره مسائل مهمى بوده باشد، كه مهمترين آنها آن بوده كه به اطّلاع حضرت برساند كه اعتمادى بر وعده هاى كوفيان نيست. هرچند، خواهيم گفت كه او در اين سفر موفّق به ديدار با امام حسين(ع) نمى شود.

براى داورى در اين باره، به بررسى نصوص تاريخى اى كه در اختيار داريم مى پردازيم:

1. از يوسفبن عمرانبن ميثم تمّار نقل شدهكهگفت: «شنيدم كه ميثم نهروانى مى گفت:

ص: 99

«روزى امير المؤمنين(ع) مرا صدا زد و به من فرمود: آن گاه كه آن زنازاده بنى اميه، آن پسر زنازاده بنى اميه، عبيدالله بن زياد، تو را فرا بخواند تا از من بيزارى بجويى، چه خواهى كرد؟ من گفتم: اى امير مؤمنان! من، والله كه از تو بى زارى نمى جويم. حضرت فرمود: در اين صورت، والله كه او تو را مى كشد و مصلوبت مى كند. گفتم: صبر مى كنم؛ و اين مقدار هم در راه خدا كم است. حضرت فرمود: اى ميثم! در اين صورت تو(در بهشت) با من و در درجه من خواهى بود.» (1)

2. پس از آن كه ولايت كوفه به عبيدالله بن زياد سپرده شد و او آهنگ كوفه نمود، هنگامى كه مى خواست وارد كوفه شود، پرچمش به درخت نخلى آويخت و پاره شد. او اين اتّفاق را به فال بد گرفت و فرمان داد تا آن نخل را قطع كنند. مرد نجّارى آن نخل را خريد و آن را چهار پاره كرد. ميثم مى گويد: «به پسرم صالح گفتم: ميخى آهنين بردار و نام من و پدرم را روى آن حك كن و آن را بر يكى از پاره هاى آن درخت بكوب. چند روز كه از آن گذشت، گروهى از بازاريان كوفه نزد من آمدند و گفتند: اى ميثم، برخيز و با ما بيا تا به نزد امير عبيدالله بن زياد برويم و نزد او از مسؤول بازار شكايت كنيم و از او بخواهيم تا او را عزل و شرّش را از سر ما كم كند و كسى غير از او را بر ما بگمارد. ميثم مى گويد: هنگامى كه نزد امير آمديم من سخنگوى آن گروه شدم. امير كاملًا به سخن من گوش داد و از تواناييم در سخن دانى در شگفت شد. در اين هنگام بود كه عَمر و بن حُرَيث به عبيدالله بن زياد گفت: امير به سلامت باد! آيا اين گوينده را مى شناسى؟ عبيدالله گفت: مگر او كيست؟! عمرو بن حريث گفت: اين ميثم تمّار است؛ همان دروغ گوى دوستدار دروغگو ... ميثم مى گويد: در اين هنگام، امير كه نشسته بود كمر راست كرد و(روى به من نمود و) گفت: او چه مى گويد؟! گفتم: دروغ مى گويد. امير به سلامت باد! بلكه من راستگوى دوستدارِ راستگو، على بن ابى طالب، اميرِ بر حقّ مؤمنان هستم. عبيدالله بن زياد(برآشفت و) به من گفت: يا از على بيزارى مى جويى و از بديهايش مى گويى و به عثمان ابراز دوستى مى كنى ودر فضايلش سخن مى رانى و يا اين دستها و پاهايت را قطع و تو را مصلوب مى كنم. در اين لحظه ميثم به گريه مى افتد. عبيدالله بن زياد به او مى گويد: از سخنى به گريه افتاده اى كه هنوز عملى نشده؟! ميثم پاسخ مى دهد: والله كه نه از اين سخن مى گريم و نه از عملى شدن آن؛ بلكه از اين مى گريم كه(سالها پيش) وقتى كه سيد و مولايم اين


1- نيشابورى، روضة الواعظين، صص 288 و 289

ص: 100

(تصميم تو) را به من خبر داد، در دلم شك افتاد. عبيدالله بن زياد مى گويد: مگر او به تو چه گفته بود؟ ميثم پاسخ مى دهد: روزى به در خانه او(يعنى امام على) آمدم. اهل خانه به من گفتند: باور كن كه او خوابيده است. من صدا زدم: بيدار شو. اى به خواب رفته! والله كه محاسنت از خون سرت رنگين خواهد شد. حضرت از خواب بيدار شد و فرمود: راست مى گويى و تو(نيز بدان كه) والله، دستها و پاها و زبانت قطع شود و مصلوب شوى. من گفتم: چه كسى با من چنين مى كند اى امير المؤمنين؟! حضرت فرمود: آن گستاخِ زنا زاده، آن پسرِ كنيزِ زناكار، عبيدالله بن زياد تو را دستگير(و با تو چنين مى كند). پس از اين سخنان ميثم، عبيدالله بن زياد با قلبى پُر كينه گفت: والله كه دستها و پاهايت را قطع مى كنم، ولى زبانت را رها مى كنم تا تو و مولايت را تكذيب كرده باشم. آن گاه به فرمان او دستها و پاهاى ميثم را قطع مى كنند و سپس بيرونش مى برند ومصلوبش مى كنند. در همان حال، ميثم تمّار شروع به گفتن فضائل على(ع) براى مردم مى كند. عمرو بن حريث به عبيدالله ابن زياد خبر مى دهد كه اگر سخنان ميثم ادامه پيدا كند، خوف شورش كوفيان مى رود، لذا بايد دستور بدهد تا زبانش را ببرند. عبيدالله نيز فرمان مى دهد. مأمور نزد ميثم مى آيد و مى گويد:

اى ميثم! او مى گويد: چه مى خواهى؟ مأمور مى گويد: زبانت را بيرون بياور كه امير به من فرمان داده تا آن را قطع كنم. ميثم مى گويد: مگر آن پسرِ كنيزِ زناكار گمان نكرده بود كه من و مولايم را تكذيب مى كند؟! بيا زبانم را بگير و آن را قطع كن. آن مأمور زبان ميثم را قطع مى كند و ميثم مدّتى در خون خود مى غلتد تا آن كه از دنيا مى رود. صالح، فرزند او مى گويد: چند روز بعد كه از آن جا عبور مى كردم، ديدم كه پدرم بر همان پاره نخلى كه آن ميخ را بر آن كوفته بودم مصلوب شده است. (1)

3. ميثم در همان سالى كه به قتل مى رسد؛ يعنى سال 60 هجرى قمرى، به حج مى رود و با امّ المؤمنين، امّ سلمه ملاقات مى كند. امّ سلمه به او مى گويد: تو كيستى؟ او مى گويد: ميثم. او مى گويد: «والله كه بسيار از پيامبر خدا(ص) مى شنيدم كه از تو ياد مى كرد و درباره تو، به على(ع) توصيه مى نمود». ميثم از حسين(ع) سراغ ميگيرد. جناب امّ سلمه مى گويد: او اكنون در باغِ ملكى خويش است. ميثم مى گويد: به او بگو كه من دوست داشتم براى عرض سلام به حضورش بروم ولى او را نيافتم و ما- ان شاءالله تعالى- نزد پروردگارِ عرش، همديگر را ملاقات خواهيم كرد. در اين هنگام، امّ سلمه امر


1- شريف رضى، خصائص الأئمّة، ص 54

ص: 101

مى كند كه عطرى بياورند و با آن محاسن ميثم را معطّر كنند. پس از آن، امّ سلمه به ميثم مى گويد: بدان كه اين محاسن به زودى به خون آغشته مى شود. پس از آن ملاقات، ميثم به كوفه مى آيد وعاملان عبيدالله بن زياد او را مى گيرند و پيش وى مى برند و به او مى گويند: اين(ميثم)، محبوب ترينِ مردم، نزد على بوده است. عبيدالله مى گويد: واى بر شما! منظورتان اين مرد فارسى است؟! مى گويند: آرى. آن گاه او روى به ميثم مى كند و مى گويد: پروردگارت كجاست(تا تو را از دست من نجات دهد)؟ ميثم مى گويد: در كمين ظالمان، كه تو هم يكى از آنانى. عبيدالله مى گويد: تو على رغم فارس زبان بودنت به خوبى منظورت را مى رسانى! به من بگو رفيقت(يعنى على) درباره رفتارى كه من با تو خواهم كرد چه گفته است؟ ... تا آخر داستان شهادت او ... (1)

همانگونه كه خوانديد، ميثم تمّار براى امّ سلمه گمنام و ناآشنا نيست، بلكه او را مى شناسد و در پاسخ به او مى گويد: «والله كه بسيار از پيامبرخدا(ص) مى شنيدم كه از تو ياد مى كرد و درباره تو به على(ع) سفارش مى نمود»؛ او با اين خبر، قلب ميثم را خنك و شاديش را دو چندان مى كند؛ به راستى براى ميثم چه چيزى ازآن مهمتر بود كه پيامبرخدا(ص) از او ياد نمايد و درباره او به امير المؤمنين على(ع) سفارش كند؟!

نيز در اين حكايت مى خوانيم كه ميثم به امّ سلمه گفت: «به او بگو كه من دوست داشتم براى عرض سلام به حضورش بروم، ولى(تقدير چنين است كه اين ملاقات صورت نگيرد) وما- ان شاءالله- نزد پروردگارِ عرش، يك ديگر را ملاقات خواهيم كرد»؛ اين عبارت حاكى از آن است كه مثم مى دانسته كه ديگر موفّق به ديدار حسين(ع) نمى شود.

منابع تاريخى داستان شهادت او را يكسان روايت مى كنند و تنها در كيفيت دستگيرى او اختلاف دارند. اگر ما سه متن تاريخى نخست را مرور كنيم به دو گونه روايت بر مى خوريم:

1. ميثم با بازاريان كوفه نزد عبيدالله ابن زياد مى رود تا عليه مسؤول بازار شكايت كنند و از وى بخواهند او را بر كنار كند و شخص ديگرى را به جاى او بگمارد و هنگامى كه ميثم پيشاپيش آنان و به نمايندگى از آنها با عبيدالله سخن مى گويد، او از سخندانيش در شگفت مى شود. در اين بين، عمرو بن حريث، عبيدالله را متوجّه مى كند كه او يكى از ياران على(ع) است و عبيدالله نيز همان جا او را دستگير مى كند.


1- ابراهيم بن محمّد ثقفى، الغارات، ج 2، ص 796

ص: 102

2. عبيدالله بن زياد به رييس قوم ميثم اصرار مى كند و به او فشار مى آورد كه ميثم را تحت پيگرد قرار دهد و او نيز بى درنگ به قادسيه، كه در فاصله يك منزلى كوفه است مى رود و به محض اين كه ميثم از مكّه باز مى گردد او را دستگير مى كند.

از اين دو روايت، ظاهراً دومى صحيح است، البتّه اگر بپذيريم كه او مناسك حج را تمام كرده و راهى كه بيش از بيست روز زمان مى برده تا كسى را به كوفه برساند، را با تلاش و بدون توقّف طى كرده و در عرض يك هفته خود را به كوفه رسانده باشد. در اين صورت است كه مى توان گفت كه ميثم در قادسيه، به دست رييس قوم خود دستگير مى شود و او ميثم را به نزد عبيدالله بن زياد مى برد و پس از آن گفتگويى كه ميانشان در مى گيرد، به دستور عبيدالله به قتل مى رسد، ليكن ابتدا او را به زندان مى افكنند؛ زيرا ابراهيم بن محمّد ثقفى در «الغارات» مى نويسد: «عبيدالله او و مختار بن ابى عبيده را به زندان افكند و در زندان، ميثم تمّار به مختار گفت: تو به زودى آزاد مى شوى و براى انتقام خون حسين قيام مى كنى و همين كسى كه قصد كشتن تو را دارد را مى كشى.» (1)

تاريخ بارگاه ميثم تمّار

لويس ماسينيون دركتابش، آن جا كه به ثبت مشاهدات خود در سفر به كوفه، مى پردازد مى نويسد:

«... و از آن جا به سمت تّپه هايى كه در سمت جنوب قرار داشت و نامشان قصر الإماره، بيت على و قبر ميثم تمّار بود رفتم.» (2)

ماسينيون مى نويسد: در تاريخ 10 مارس سال 1934 ميلادى به اين سفر رفته و اين بدان معنى است كه قبر ميثم تمّار از گذشته، ساخته و معمور بوده است، هر چند كتب مربوط به معرّفى آثار تاريخى و سرگذشتنامه ها نتوانسته اند بهطور دقيق حدود آن را معين كنند.

شيخ محمّد حسين مظفّر، بارگاه ميثم را اين گونه توصيف مى كند:

«امروزه بر فراز قبر ميثم، گنبدى كوچك است كه همسايگان و مجاوران مسجد كوفه و


1- همان، ص 797
2- مظفّر، ميثم تمّار، ص 75

ص: 103

حتّى كسانى كه بالغ بر هشتاد سال سن دارند، از زمان ساخت آن بى خبرند. زير گنبد و داخل ساختمانى كه گرداگرد قبر قرار گرفته نيز نوشته يا نقشى نيست كه از روى آن، زمان ساختش را دانست. اخيراً حاج عبّاس ناجى نجفى- وفّقه الله- اين گنبد را كاشى كارى نموده است. ديوارى كه صحن اطراف قبر را احاطه كرده نيز به دست سيد عطاء الله ارومى كه از اهالى اروميه آذربايجان و يكى از طلّاب علوم دينى نجف اشرف است ساخته شده و حدود پنجاه سال از بناى آن مى گذرد. ايوانى كه امروزه جلوى اتاق قبر ميثم است را نيز او ساخته و اتاق و گنبد را هم او مرمّت كرده است و كما كان از او آثار ديگرى هم درمسجد و اطراف آن مشاهده مى شود و اين براساس گفته هايى كى از پير مردانى است كه خادم مسجد كوفه است وخودش در دوران نوجوانى يكى از كسانى بوده كه به عنوان كارگر در اين ساخت وساز مشاركت داشته است.»

شيخ محمّد حسين مظفّر در ادامه توضيحاتش مى گويد:

«روى قبر، سكوّيى بوده و روى آن سكّو، تخته سنگى بوده كه نام ميثم و اين كه از ياران امير المؤمنين على(ع) بوده، بر آن منقوش بوده است. اين سكّو و آن تخته سنگ اكنون در زير صندوقى چوبى است كه حاج خضر سياب نجفى- وفّقه الله- آن را ساخته و بر روى آن نوشته است: قبر ياور امير المؤمين، ميثم بن يحياى تمّار، سال 1360 هجرى ...»

او باز اين گونه ادامه مى دهد كه:

«گرداگرد قبر ديوارى قديمى بوده كه در حدود پنج مترى اتاقِ قبر قرار داشته و كافى است كه درآن فاصله، خاك را اندكى كنار بزنيد تا پِى آن را ببينيد. اين مطلب را شيخ طعمه بن شيخ ياسين، كليدار قبر مسلم بن عقيل(ع) به من گفت. پهناى پى اين ديوار كه طرف شرقى آن پيداست، حدود يك متر است. او همچنين به من گفت كه در ضلع شرقى، ميان ديوار قديم و ديوار جديد، قبرهايى قديمى وجود دارد و اينها شواهد ديگرى است بر اين كه اين جا قبر ميثم تمّار است.» (1)

شيخ محمّد حرز الدّين دركتاب «مَرِاقد المَعارف»، در باره قبر ميثم بهطور اشاره مينويسد:

«مرقد او در كوفه، در جانب غربى مسجد اعظم كوفه و در نزديكى آن و كنار خانه


1- همان

ص: 104

عمرو بن حريث، متوفّاى سال 85 هجرى قمرى است؛ امروزه مرقد او معمور و برپا است و بر فراز آن گنبدى است سپيد، با حجم و ارتفاعى متوسّط و در ميان حرمى ساده». (1)

تاريخِ آغاز كار بازسازى، 26 ژون سال 1962، مطابق با سال 1382 هجرى قمرى و تاريخ اتمام آن، 4 نوامبر 1968، مطابق با 1388 هجرى قمرى بوده است. او براى ميثم تمّار حرمى ساخت و بر روى آن گنبدى بلند بالا بنا كرد و آن را با كاشى فيروزه اى پوشانيد و در اطراف مرقد او رواقهايى براى زائران برپا نمود. نيز وى جلوى مرقد ميثم، ايوانى شرقى، متناسب با ارتفاع بناى حرم ساخت كه بر سَر درِ آن، با خطّ ثُلثِ نمايانى چهار بيت زير، سروده مورّخ جليل، علّامه سيد محمّد حسينى حلّى، نوشته شده است. در اين شعر به تاريخ بازسازى آن مرقد شريف نيز اشاره شده است.

من يزرع الخير سيجني غداً خيراً و يبقي بعده مقتدي

و لم ينله غير من قد غدا متنهجاً نهج(رشاد) الهدي

فكم له من عمل صالح لصوته في كلّ ناديٍ صدي

صان قديم المجد تاريخه «و ميثم التمّار قد جدّداً»

سنه 1384 ه

آن كه خيرى بكارد فردا آن را خواهد چيد* و پس از آن الگو مى شود و نمى رسد به چنين خيرى مگر كسى كه* به راه(رشاد) كه راه هدايت است برود. چه بسيارند كارهاى نيك او* سخن او در هر محفلى انعكاسى دارد آن عظمت قديم را در تاريخ حفظ كرد* و مزار ميثم تمّار تجديد بنا شد، سال 1384 هجرى قمرى.

بارگاه كنونى ميثم تمّار

امروزه مرقد ميثم تمّار با آن چه شيخ محمّد حرزالدّين(رحمة الله) گزارش كرده و ما آن را نقل كرديم تفاوت زيادى نكرده و ساختمان، همان ساختمان است و بخش جديدى بدان افزوده نشده است. فقط


1- حرز الدّين، مراقد المعارف، ج 2، ص 342

ص: 105

نماى بيرونى پيش روى حرم كه مشرف بر ايوان است به ارتفاع يك و نيم متر با سراميك و پس از آن با كاشى كربلايى پوشانده شده است. با اين حال ما مى خواهيم جزئيات بيشترى را درباره مرقد ميثم بازگو كنيم تا تغييراتى كه در روزهاى آينده پديد خواهد آمد را مستند سازى كرده باشيم؛ به ويژه كه محدوده محيطِ به مرقد، داخل در محدوده طرح بازسازى و نوسازى قرار گرفته است.

مرقد مطّهر ميثم تمّار از سمت غرب، مشرف به خيابان كوفه است، ولى ورودى آن در سمت شمال قرار گرفته و در آينده، ورودى جديدى ساخته خواهد شد كه هم مشرف به سمت جنوب است و هم مشرف به خيابانى فرعى كه به برخى محلّات شهر كوفه منتهى مى شود.

مرقد، در وسط صحن قرار گرفته و متشكّل از ايوانى بيرونى است كه به يك ورودى مركزى با عرض تقريباً شش متر منتهى مى شود كه بر بالاى آن با كاشى كربلايى اين آيه شريفه نوشته شده است: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ. (1) بر بالاى ايوان نيز اين آيه شريفه نوشته به چشم ميخورد: فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ .... (2) اين ايوان مشرف به صحن است و حصارى آهنين آنها را از هم جدا كرده است. در دو سوى ورودى اصلى، دو قطعه كاشى كربلايى قرار دارد كه زيارت نامه ميثم تمّار(رحمة الله) بر آن نوشته شده وكفشدارى كوچكى نيز در سمت چپ مدخل حرم واقع است.

صندوق قبر در وسط قسمت داخلى حرم قرار گرفته است. اين صندوقِ قديمى از جنس آهن و مستطيلى به ابعاد 2 متر در 5/ 2 متر است كه بر بالاى بدنه آن آياتى از قرآن حك شده و داخل آن صندوق چوبى است كه درست روى قبر مطهّر قرار گرفته است.

داخل گنبد آينه كارى شده و گرداگرد طوق داخلى آن در فواصل مساوى، اسامى امامان معصوم(عليهم السلام) نقش بسته اند. ارتفاع و قطر اين گنبد حدود پنج متر است و ستونهاى آن در داخل ديوارهاى اصلى حرم تعبيه شده اند و به همين خاطر، فضاى كلّى حرم را اشغال كرده اند. جداره خارجى گنبد نيز با كاشى سبز رنگى پوشانده شده كه در خلال آنها قطعاتى از كاشى سفيد با چينشِ هندسى زيبايى به كار رفته اند.


1- آل عمران(3): 169
2- نور(24): 36

ص: 106

بخشهاى ديگر حرم عبارتاند از: دو رواق كه يكى ويژه زنان است و از راهِ درى كه مقابل قبر مطهّر قرار گرفته مى توان بدان وارد شد و به رواق ديگر كه ويژه مردان است، از دو راه مى توان وارد شد؛ يكى از آنها در سمت مقابل ورودى رواق زنان و ديگرى در سمت مقابل ورودى اصلى حرم است. اين ورودى دوم، مدخلى بزرگ، شيشه اى و مشبّك با عرض تقريباً پنج متر است و از وسط آن درى به ابعاد تقريباً دو متر باز مى شود.

مساحت حرم و رواق ها 20 متر در 15 متر و ارتفاع ديوارها حدود 6 متر است. ديوارهاى حرم با رنگ آبى روشنى رنگ آميزى شده و مى توان گفت كه اين ديوارها از سمت داخل به رنگ آميزى جديدى نياز دارند. ديوارهاى داخلى با كاشيهاى نگارينِ زيبايى پوشانده شده اند، ولى سطح آجرى ديوارهاى خارجى پيدا است و گويا هيچ گونه رنگ آميزى اى نشده است.

زمين حرم، رواقها و ايوان، تماماً با كاشى موزاييك مرغوبى فرش شده اند. مساحت حرم بالغ بر 4100 متر مربّع است (1) كه نخلهاى پراكنده اى اين سو و آن سويآن قد كشيده اند و رواقهاى بزرگى گرداگرد آن قرار گرفته اند؛ رواقهايى با سقف مشترك و يكپارچه و گشوده به يكديگر كه گويا به تازگى با سراميك پوشانده شده اند.

تعداد اين رواقها به 40 ميرسد. در گوشه جنوب شرقى، مجتمع بهداشتى اى قرار دارد كه در آينده تخريب خواهد شد و جاى خود را به يك مجتمع بهداشتى جديد خواهد داد تا به شمار روز افزون اين بارگاه مبارك، خدمات كافى ارائه كند. ما در اداره اوقاف شيعيان در استاندارى نجف نقشه هاى آن را مشاهده كرديم.

زائرانى كه به زيارت مرقد مطهّر ميثم تمّار مى آيند، گورستانى را در پشت اين زيارتگاه مشاهده مى كنند كه خيابانى باريك ميان آنها فاصله افكنده است. در زمان انتفاضه شعبانيه سال 1991 ميلادى به دليل آن كه گورستان وادى السّلام در معرض بمباران شديد قرار گرفته بود و مردم نمى توانستند مُردگانشان را در آنجا دفن كنند، از اين گورستان استفاده مى كردند و ظاهراً به خاطر طرح توسعه كاملى كه اين منطقه شاهد آن خواهد بود، از بين خواهد رفت.

اخيراً اداره اوقاف شيعيان در استاندارى نجف اشرف، اقدام به اجراى پروژه اى عمرانى با نام


1- بخشى از گفتگوى شفاهى با مهندس حسنين كربول.

ص: 107

«شهرِ سبز» نموده كه هدف آن ايجاد منطقه اى با جنبه گردشگرى دينى است. محيط تقريبى اين طرح عمرانى 2300 متر است كه فعلًا با حصارى احاطه شده و مرقد ميثم تمّار نيز در محدوده آن قرار دارد. اين منطقه از سمت جنوب، از پس از مرقد ميثم تمّار آغاز مى گردد و از سمت شمال، به مرقد سيده خديجه، دختر امام على(ع) مى رسد و از سمت غرب، از مُحاذى ضلع غربى خيابان كوفه شروع مى شود تا در سمت شرق، به پشت خانه امام على(ع) برسد. اين منطقه، خانه امام على(ع) مسجد كوفه و صحنى كه مرقد مسلم بن عقيل و هانى بن عروه در آن واقع شده را در بر خواهد گرفت.

اين محدوده شامل فضاهاى سبز و پُر سايه اى است كه در خلال آنها نيمكتهايى براى نشستن و استراحت گردشگران و زائران تعبيه خواهد شد و همچنين داراى فروشگاه هايى خواهد شدكه نيازهاى غذايى آنان را تأمين كند. به علاوه، پاركينگ بزرگى كه شمار قابل توجهى از اتومبيلها و اتوبوسها را در خود جاى خواهد داد.

در اين پروژه عمرانى، نماى خارجى ديوار مرقد ميثم تمّار(هر چهار ضلع آن)، طى دو مرحله با سراميك سبز تيره، نماسازى ميشود و نيز گرداگرد اين مرقد راه روهاى هندسى منتظمى ايجاد مى گردد و اين بارگاه نورانى با يك خيابان جديد به مسجد كوفه و ساير اماكن تاريخى متّصل مى شود. همچنين در نظر است كه ديوارى در سمت مقابل ورودى اصلى مرقد احداث شود كه شكل آن مُلهَم از شكل همان نخلى است كه ميثم- رضوان الله عليه- برآن مصلوب شد و در آن آبفشانى تعبيه خواهد شد تا به اين مكان، نمايى زيبا ببخشد و آن حسّ معنوى مطلوب را ايجاد كند.

اميد است كه اين پروژه با موفّقيت به پايان برسد تا منعكس كننده منظرِ زيبا و تمدّنى عظيم شهر كوفه باشد؛ شهرى كه در گذشته پايتخت امير المؤمنين على(ع) بوده و در آينده اى كه تنها خداوند از آن آگاه است، پايتخت نواده گراميش حضرت حجّت بن الحسن العسكرى خواهد شد.

ترجمه توضيحات تصاوير:

صفحه 34: نماى بيرونى مرقد كه ورودى اصلى حرم در وسط آن قرار دارد.

صفحه 37: بالا: نماى جانبى بيرونى مرقد

پايين: محوّطه صحن و ايوانهاى اطراف آن

صفحه 38: پنجره هاى ضريح از زاوييه غربى

صفحه 39: ورودى منتهى به ضريح مطهّر

ص: 108

صفحه 42: بالا: تصوير شهر سبز كه بنابراين است كه ميان مرقد ميثم و مسجد كوفه احداث شود

پايين: پوشاندن ديوار بيرونى با سراميك كماكان ادامه دارد

صفحه 43: نماى بيرونى پيش روى مرقد ميثم تمّار كه آثار مرمّت، روى آن ديده مى شود

صفحه 44: نقشه آينده قسمتى ازشهر سبز

ص: 109

ستارگان حرم حسينى

سيد شريف رضى

سيد رضى درسال 395 ق. در محله شيعه نشين بغداد چشم به جهان گشود. نسب وى از مادر با شش واسطه به امام زين العابدين(ع) و از پدر با پنج واسطه به امام هفتم(ع) مى رسد.

نامش محمد بود ولى بعد به «سيدرضى» يا «شريف رضى» شهرت يافت. روزى مادرش دست او را گرفت و به همراه برادرش سيد مرتضى به محضر فقيه بزرگ وقت، شيخ مفيد برد كه در مسجد براثاى بغداد به تدريس و تعليم و تربيت شاگردان مشغول بود. وقتى چشمان شيخ به آن دو افتاد و درخواست مادرش را شنيد، بى اختيار اشك از گونه هايش جارى شد و گفت:

«شب گذشته در خواب ديدم در همين مسجد مشغول تدريس هستم، ناگهان خانم فاطمه زهرا(س) وارد شد و در حالى كه دست دو فرزندانش امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) را گرفته بود به من فرمود: اى شيخ، دو فرزندانم را پيش تو آوردم تا به آنان فقه و دين بياموزى. (1)

از همين روز سيد رضى همراه برادرش سيد مرتضى در محضر شيخ مفيد زانوى تلمّذ زدند و علم دين آموختند

سيد رضى وقتى به مقام عالى از علوم اسلامى رسيد، خود به تعليم و تربيت شاگردان همت گمارد.

زمانى كه سيد رضى صاحب فرزند شد، ابو محمد مهلبى، وزير بهاء الدوله، هديه اى براى او فرستاد تا بدين وسيله از فرصت استفاده كند و دل سيد را به دست آورد، ولى سيد از قبول آن امتناع ورزيد.

وزير چند بار هديه را برگرداند و در آخرگفت: به قابله نوزاد بدهيد. باز سيد نپذيرفت و فرمود:


1- اعيان الشيعة، ج 9، ص 216

ص: 110

قابله غريبه نيست و از اعضاى خانواده خودمان است و نيازى به هديه ندارد. (1) سيد آثار گرسنگى از خود به يادگار گذاشت كه كتاب نهج البلاغه تنها نمونه اى از آن همه است.

شريف رضى در محّرم سال 406 ق. در بغداد رحلت كرد. پيكرش را نخست درخانه خويش به امانت دفن كردند. بعد به كربلا انتقال دادند و در پشت حرم امام حسين(ع) كنار قبر ابراهيم مجاب نواده امام كاظم(ع) به خاك سپردند. (2)

سيد شريف مرتضى

سيد مرتضى در ماه رجب سال 355 در شهر بغداد از مادر زاده شد. او نيز مانند برادرش سيد رضى، از محضر شيخ مفيد، شيخ صدوق و ديگران بهره علمى برد و پس از آن، حوزه درسى تشكيل داد و شاگردانى؛ مانند شيخ طوسى، ابوالصلاح حلبى، سلار ديلمى و قاضى بن براج تعليم و تربيت كرد. (3) در آن زمان، در شهر بغداد مركز علمى و كتابخانه وجود نداشت براى نخستين بار مركز علمى مهمى با نام «دارالعلم» با كتابخانه بزرگ و مجهّز تأسيس كرد و خانه مسكونى خود را براى اين مهم قرار داد. (4)

سيد مرتضى در زمان خود، مسؤوليت نقابت و امين حجاج و نظارت بر ديوان مظالم را بر عهده گرفت و از حقوق اجتماعى علويان در عصر خلفاى بنى اميه دفاع كرد. (5)

آثار قلمى اين فقيه بزرگ، به نود عنوان مى رسيد كه مهمترين آن «امالى» در فقه، تفسير و حديث و شعر است.

كتاب ديگرش «شافى» است كه بهترين كتاب در موضوع امامت شناخته مى شود.

وى سرانجام در سن هشتاد سالگى، روز يكشنبه 25 ربيع الاول 436 ق. در شهر بغداد به ديار حق


1- سيماى فرزانگان، ص 401
2- مشاهير المدفونين فى كربلا، سلمان هادى آل طعة، ص 32
3- گلشن ابرار، ج 1، ص 62- 61
4- علامه امينى، الغدير، ج 4، ص 268
5- همان، ص 205

ص: 111

شتافت. پيكرش را نخست در محله كرخ بغداد، داخل منزلش به خاك سپردند و سپس به كربلا انتقال داده، در جوار قبر برادرش سيد رضى، جنب مقبره ابراهيم مجاب، در حرم حسينى دفن كردند.

در سال 942 ق. قبر اين عالم بزرگ به دستور بعضى از فرمانروايان روم نبش شد، ناگهان ديدند كه بدن شريفش تازه بوده و حتى آثار حنا در دستها و صورتش نمايان است. (1)

شيخ يوسف بحرانى

مرحوم بحرانى در سال 1107 درقريه ماخور بحرين به دنيا آمد. مقدمات علوم را نزد پدر بزرگ و پدرش شيخ احمد آموخت. پس از آن، در درس شيخ احمد بلادى شركت كرد. آنگاه به قطيف رفت و در آنجا به مدت دو سال در محضر شيخ حسين ماخورى تهذيب شيخ طوسى را تلمّذ نمود و از آنجا به كرمان و شيراز آمد و از اساتيد اين دو شهر نيز بهره وافى برد و حدود چهارده سال امام جمعه شيراز شد.

در غائله نعيم دان خان در سال 1156 ق. كه به شيراز حمله كرد و مردم را قتل عام نمود، او به ناچار از شيراز خارج شد و به فسا رفت و در آنجا كتاب معروف خويش «الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهره» يك دوره كامل فقه شيعه را به رشته تحقيق و تحرير در آورد.

بحرانى بعدها در حوزه كربلا مستقر شد و شاگردان زيادى؛ مانند ملا مهدى نراقى، سيد بحرالعلوم، ميرزاى قمى و صاحب رياض را تعليم و تربيت كرد. وى آثار ارزشمندى را از خود به يادگار گذاشت كه مهم ترين آن همين الحدائق بود و او را به «صاحب حدائق» معروف ساخت.

اين دانشمند بزرگ شيعه، نخست تفكّر اخبارى يافت ولى طى مباحثى كه با مرحوم وحيد بهبهانى داشت، اين مسلك را كنار گذاشت و به جمع اصولى ها و اجتهاد محوران پيوست.

به دنبال آن، بسيارى از شاگردانش نيز چنين كردند و مرحوم بحرانى با اين حركت تاريخى، تحوّل شگرفى را در ميان عالمان و حوزه هاى علمى شيعه به وجود آورد. (2)

سرانجام او در 79 سالگى، چهارم ربيع الاول 1186 دار فانى را وداع كرد. وحيد بهبهانى بر


1- گلشن ابرار، ج 1، ص 68
2- گلشن ابرار، ج 1، ص 272

ص: 112

پيكرش نماز خواند و در رواق شرقى حرم امام حسين(ع) پايين محل دفن شهدا به خاك سپرده شد. (1)

وحيد بهبهانى

محمد باقر، فرزند محمد اكمل، معروف به وحيد بهبهانى، درسال 1118 ق. در اصفهان متولد شد. (2) پدرش از نوادگان شيخ مفيد و مادرش از نوادگان ملا صالح مازندرانى(داماد علامه محمد تقى مجلسى) بودند.

او در عنفوان جوانى پدر را از دست داد و در سن 17 سالگى عازم نجف شد و از محضر سيد محمد طباطبايى بروجردى و سيد صدرالدين قمى بهره برد. اين عالم متعهد به خاطر انجام تبليغ و ارشاد مردم، از نجف به بهبهان آمد.

و مدت سى سال در اين شهر به وظيفه دينى و اجتماعى خود عمل كرد. پيش از ورود او به اين شهر، مسلك اخباريگرى فرارگير بود كه در اثر مبارزه وى با اين مسلك، روش اخباريگيرى براى هميشه از بهبهان رخت بر بست. (3)

وحيد بهبهانى پس از سى سال، دوباره به نجف بازگشت و چون اساتيد آنجا را براى خويش سودمند نيافت به كربلا هجرت كرد. در آن ايام، شهر و حوزه كربلا نيز از افكار اخباريگرى در امان نمانده بود و شيخ يوسف بحرانى مجتهد و فقيه آنها محسوب مى شد. او چند روزى در جلسه درسى صاحب حدائق شركت كرد و او را شخصيت معتدل و منصف يافت. بدين ترتيب وحيد بهبهانى جلساتى را با استاد اخباريان ادامه داد و مرحوم شيخ يوسف بحرانى را به اصول گرايى راغب نمود. (4)

اين عالم بزرگ از عزّت نفس والايى برخوردار بود. به اندك قناعت مى كرد و از كسى هديه اى نمى پذيرفت. روزى سلطان آقا محمدخان؛ قرآنى را كه با ياقوت، الماس و زبرجد آراسته بود، براى ايشان هديه فرستاد ولى او نپذيرفت و به آورندگان فرمود: اين سنگ هاى قيمتى را از قرآن جدا كرده،


1- مشاهير المدفونين فى كربلاء، ص 92
2- اعيان الشيعه، ج 9، ص 182
3- گلشن ابرار، ج 1، ص 278
4- فوائد الرضويه، ص 407

ص: 113

آن ها را در بازار بفروشيد و به فقيران و تهى دستان بدهيد و قرآن را هم در نزد خود نگه داريد و هر روز آياتى از آن را تلاوت كنيد. آنگاه در را به روى مأموران شاه بست. (1)

سرانجام وى درشوال 1205 ق. چشم از جهان فروبست و پيكر نحيفش در رواق شرقى حرم حسينى، پايين آرامگاه شهيدان به خاك سپرده شد. بعضى تاريخ فوت او را 1208 يا 1206 نيز ذكر كرده اند. (2)

سيد على طباطبايى(صاحب رياض)

او در ربيع الأول سال 1161 ق. در شهر كاظمين از مادر زاده شد. پدرش محمد على و تبارش از جانب پدر به سادات حسنى، معروف به طباطبايى مى رسد. مادرش خواهر وحيد بهبهانى است و خودش هم در نهايت داماد وى شد. صاحب رياض مقدمات را نزد پسر دايى اش محمد على بهبهانى فرا گرفت. بعد سطوح عالى را از محضر دايى اش وحيد بهبهانى بهره برد و به درجه اجتهاد رسيد. آثار بسيارى از وى تأليف شدكه مهم ترين آن «رياض المسائل فى بيان الأحكام بالدلائل» است. از همين رو، وى به صاحب رياض مشهور شد. (3)

سيد على طباطبايى به امر استادش، وحيد بهبهانى، كرسى درس در حوزه كربلا به راه انداخت و شاگردان بسيارى؛ مانند شيخ ابوعلى(صاحب منتهى المقال)، شيخ اسد الله دزفولى(صاحب مقابس الأنوار)، سيد جواد حسينى عاملى(صاحب مفتاح الكرامه)، محمد صالح برغانى، سيد محمد باقر شفتى معروف به حجه الاسلام رشتى و سيد محمد مجاهد تربيت نمود. (4)

مرجعيت اين عالم بزرگ مصادف با فتنه وهابيت در عتبات عاليات بود. او در دفاع از حريم شهر كربلا، در سال 1217 ق. ديوار بلندى پيرامون اين شهر احداث كرد و براى تأمين امنيت شهر، نيروى انتظامى تشكيل داد و از قبيله بلوچى ها كه داراى اندام قوى بودند، در اين نيرو استخدام كرد. در عمران


1- همان، ص 406
2- اعيان الشيعة، ج 9، ص 182
3- فوائد الرضويه، ص 324
4- گلشن ابرار، ج 3، ص 130

ص: 114

و آبادى شهر اقدام اساسى نمود. خانه ها و باغ هاى فراوانى خريد و وقف مستمندان و فقيران كرد. از جمله خدمات اين مرجع بزرگ در كربلا، تأسيس مسجد جامع اين شهر در سال 1220 ق. است. اين مسجد در جنب بازار بزرگ تجارى كربلا است و داراى مصلاى بزرگى مى باشد. (1)

سرانجام سيد على طباطبايى در سال 1231 ق. در سن هفتاد سالگى به رحمت ايزدى پيوست. پيكر او در رواق مطهر امام حسين(ع)، پايين پاى شهدا، جنب مقبره دايى اش وحيد بهبهانى به خاك سپرده شد. (2)

ملا محمد صالح برغانى

ملا محمد صالح، فرزند ملا محمد ملائكه، به سال 1200 ق. در روستاى برغان، از توابع كرج و در 38 كيلومترى شمال غربى اين شهر به دنيا آمد. مقدمات را در همان روستا آموخت و در ايام جوانى، قرآن و نهج البلاغه را حفظ كرد. بعد به قزوين رفت و سطوح متوسط را در آنجا گذراند. سپس به اصفهان هجرت و مدتى هم از محضر ملا محمد بيد آبادى استفاده كرد. آنگاه به كربلا مشرف شد و در درس وحيد بهبهانى حضور يافت.

چند سال بعد در اثر شيوع وبا به ايران بازگشت مدتى در قم از محضر ميرزاى قمى و در مشهد از محضر ميرزا مهدى خراسانى بهره برد. سرانجام بار دوم به عراق عزيمت كرد و در نجف از حوزه درسى سيد بحرالعلوم، صاحب رياض، علامه شيخ جعفر كاشف الغطا و ميرزا مهدى شهرستانى بهره هاى فراوان برد و به درجه اجتهاد رسيد.

او پس از تكميل تحصيلات به تهران آمد و در اين شهر ساكن شد. اين ايام مصادف با جنگ ايران و روسيه بود كه بخشى از شهرهاى شمالى ايران به اشغال قواى روسيه در آمد.

اين مجتهد دردمند كه شاهد بى كفايتى فتحعلى شاه قاجار بود، طى فتاوايى خواستار آن شد كه هرگونه صلح و جنگ و قرار داد با كشورهاى اجانب زير نظر و با اذن فقهاى عظام انجام گيرد. شاه كه از اين امر احساس خطر كرده بود، جلسه اى تشكيل داد و علماى تهران از جمله ملامحمد صالح برغانى


1- همان، ص 128
2- اعيان الشيعه، ج 8، ص 314

ص: 115

را به كاخ گلستان دعوت كرد. مرحوم برغانى در حضور شاه به درخواست خويش با دليل و برهان تأكيد كرد. در پى اين ماجرا، فتحعلى شاه دستور تبعيد او به عراق را صادر كرد.

برغانى دركنار آن، رهبرى مبارزه با فرقه هاى انحرافى مانند شيخيه را بر عهده داشت و افكار وانديشه هاى انحرافى اين گروه را براى مردم آشكار ساخت. ميرزاى شيرازى بزرگ، اشرف الدين قزوينى(معروف به نسيم شمال)، ميرزا كوچك خان جنگلى و سيد جمال الدين اسد آبادى از جمله شاگردان وى به شمار مى آيند.

از وى آثارى در فقه، اصول، تفسير، اخلاق و مواعظ به يادگار مانده است.

سرانجام وى غروب جمعه 27 جمادى الثانى 1271 در زيارت حرم سيد الشهدا و عبادت و عرض نياز به درگاه خدا، چشم از جهان فرو بست. طبق وصيتش در رواق غربى بالا سر حرم، متصل به ديوار، كنار پنجره بالاسر به خاك سپرده شد. مقبره اش بقعه مخصوص دارد. (1)

شيخ محمد حسن حائرى(صاحب فصول)

محمد حسين فرزند حاجى محمد رحيم بيك استاجلويى، در آخر سده دوازدهم هجرى، در ايوان كيف از توابع سمنان ديده به جهان گشود. پدرش از بزرگان ايل و طايفه استاجلو بود. او مقدمات را در تهران آموخت. بعد به نجف هجرت كرد و در آنجا از محضر برادرش شيخ محمد تقى ايوانكيفى(صاحب هدايه المسترشدين) بهره فراوان برد. در سال 1216 ق. كه وهابيان به شهر نجف حمله ور شدند و به قتل و غارت مردم پرداختند، او به همراه استاد و برادرش به اصفهان آمد و پس از اندكى كه اين غائله خوابيد بار ديگر به عراق رفت و اين بار در حوزه كربلا ساكن شد و به تدريس، تعليم و تأليف پرداخت و در ادامه، مرجعيت و رهبرى حوزه كربلا را به دست گرفت. (2)

آقا بزرگ تهرانى در توصيف شخصيت و فعاليت هاى علمى و اجتماعى او مى نويسد:

«دانشمند فاضل و محقق بزرگ كه در دانش اصول به عنوان مؤسس از او ياد مى شود، بى ترديد از برگزيدگانِ عالمان روزگارش به شمار مى رود. شاگردان زيادى از فقيهان و


1- ر. ك: گلشن ابرار، ج 8، ص 126 و اعيان الشيعه، ج 9، ص 369
2- گلشن ابرار، ج 8، ص 120

ص: 116

اصوليان از محضر او بهره مند شدند. او وظايف شرعى خود را كه به عنوان يك مجتهد و مرجع تقليد بر عهده داشت، به نيكى انجام مى داد. به امور حوزه سامان مى بخشيد و در حرم مطهر امام حسين نماز جماعت مى خواند و تعداد زيادى از علما و طلاب و مردم صالح و شايسته در نمايش شركت مى كردند. در ايام مرجعيت او فرقه شيخيه در كربلا درحال گسترش و تبليغ افكار انحرافى خود بودند ولى او هرگز سكوت اختيار نكرد و آرام نگرفت، بلكه مبارزه سخت و دشوارى را با آنان آغاز كرد. و در نهايت آن ها را شكست داد و منزوى كرد.» (1)

روزى از اين عالم پرتلاش پرسيدند، اگر بدانى چند ساعت ديگر به مرگت مانده است در اين چند ساعت چه مى كنى؟ پاسخ داد: روى سكوى خانه ام مى نشينم تا نيازهاى مردم را برآورده سازم شايد كسى بيايد و از من چيزى بخواهد و نيازى داشته باشد، گرچه آن نياز، استخاره باشد.

كتاب ارزشمند «الفصول الغرويه فى الأصول الفقهيه» از آثار ماندگار اوست كه به همين سبب وى به «صاحب فصول» شهرت يافته است. سرانجام وى سال 1261 ق. در كربلا چشم از جهان فرو بست و در يكى از حجره هاى كوچك حرم حسينى، در مقبره سيد مهدى طباطبايى مقابل مقبره صاحب ضوابط به خاك سپرده شد. (2) آقا بزرگ تهرانى سال رحلت او را 1254 ق. ذكر مى كند. (3)

سيد ابراهيم قزوينى(صاحب ضوابط)

سيد ابراهيم، فرزند سيد محمد باقر در سال 1214 ق. در قزوين به دنيا آمد. همراه پدر به كرمانشاه رفت و مقدمات را در حوزه آن شهر نزد اساتيد آموخت. بعد با اجازه پدر به كربلا مشرف شد و در حوزه اين شهر از محضر اساتيد بزرگى چون شريف العلماى مازندرانى و سيد محمد مجا هد و شيخ موسى كاشف الغطا بهره وافى برد و به درجه عالى از اجتهاد رسيد و خود يكى از مدرّسان ممتاز اين حوزه در مؤسسه حسن خان سردار شد. (4) از شاگردان بارز وى مى توان حضرات آيات:


1- نقباء البشر، ج 1، ص 391
2- اعيان الشيعة، ج 9، ص 233 و فوائد الرضوية، ص 501
3- نقباء البشر، ج 1، ص 391
4- فوائد الرضوية، ص 9

ص: 117

شيخ حسين ترك، شيخ زين العابدين مازندرانى، ملا على كنى، ميرزا محمد تنكابنى(صاحب قصص العلما)، سيد محمد باقر خوانسارى(صاحب روضات الجنات)، شيخ عبد الحسين تهرانى(شيخ العراقين) و ميرزا ابوالقاسم كلانتر نام برد. (1)

اين عالم سختكوش، در فقه و اصول آثارى دارد. مهم ترين آن «ضوابط الأصول» است كه در مسافرت به مكه مكرمه آن را به رشته تأليف در آورد و به خاطر اهميت آن، به «صاحب ضوابط» شهرت يافت.

از جمله خدمات عمرانى و اجتماعى او مى توان به بازسازى حرم و تذهيب ايوان صحن حضرت عباس(ع)، باز سازى گنبدهاى حرم حضرت مسلم بن عقيل و هانى بن عروه، پاك سازى نهر حرم امام حسين(ع)، ايجاد حصار براى شهر سامرا و تعمير حرم عسكريين و رسيدگى به وضعيت فقرا و مستمندان اشاره كرد. (2)

در شرح حال وى آمده است:

«چون ضياء السلطنه، دختر فتحعلى شاه، تحت تأثير شخصيت علمى او شد، فردى را به نزد آن فقيه سترگ فرستاد و پيشنهاد ازدواج به او داد. سيد رغبتى نشان نداد و در پاسخ گفت:

زندگى ما طلاب با زندگى شما شاهزادگان سازگارى ندارد. ضياء السلطنه پيام داد: من تمام هزينه زندگى تو و همسر و فرزندانت را تأمين مى كنم. صاحب ضوابط پاسخ داد: لازمه اين كارها، اين است كه من از همسر و فرزندانم چشم بپوشم و به تو بيشتر توجه كنم و اين نهايت بى انصافى و كارى قبيح است و من هرگز مرتكب آن نميشوم. باز ضياء السلطنه اصرار كرد وگفت: من نميخواهم تو از زن و فرزندانت جدا شوى، فقط دوست دارم من هم يكى از همسران عائله شما به شمار آيم وبه اين افتخار كنم ولى سيد ابراهيم باز هم نپذيرفت و جواب رد به او داد.» (3)

سرانجام او در سال 1264 در اثر بيمارى وبا چشم از جهان فرو بست و جنب حرم امام حسين(ع)


1- گلشن ابرار، ج 89، ص 108
2- همان، ص 109
3- قصص العلما، ص 11

ص: 118

مقابل در، مشرف به قبه حضرت ابوالفضل(ع)، كنار مقبره شيخ محمد حسين معروف به صاحب فصول به خاك سپرده شد. (1)

ميرزا محمد تقى شيرازى

ميرزا محمد تقى، فرزند ميرزا محبّ على، در سال 1258 ق. در شيراز به دنيا آمد. پدرش او را در همان دوران جوانى به كربلا فرستاد. محمد تقى در حوزه كربلا از محضر سيد على نقى طباطبايى و فاضل اردكانى بهره برد. بعد به سامرا رفت و درآن جا به محضر درس ميرزاى شيرازى بزرگ شتافت و از شاگردان بارز استاد به شمار آمد.

پس از درگذشت استاد خود و وفات آيت الله سيد محمد كاظم يزدى، مرجعيت شيعه بر دوش وى نهاده شد. او در مسند مرجعيت، مبارزات طولانى را با استعمار انگليس آغاز كرد. در سال 1920 م. انقلاب عشرين عراق را رهبرى نمود. بيانيه ها و فتاواى بسيارى در راستاى استقلال عراق و مبارزه با استعمارگرى صادر كرد.

در آن زمان، نماينده سياسى انگلستان به نام «سرپرسى كاكس» بارها از او خواست ديدارى باوى داشته باشد ولى ميرزا نپذيرفت. بناچار كاكس بدون وقت قبلى به حضور او رفت اما با بى اعتنايى ميرزا مواجه گشت. اين فقيه مجاهد با چهرهاى آكنده از خشم و نفرت پشت به كاكس كرد. در اين حال نماينده انگلستان دست از پادرازتر از محضر آن مرجع بزرگ بيرون آمد. ميرزا با اين عمل تاريخى نشان داد كه مرجعيت شيعه هرگز دست دوستى و حسن نيت به سوى تجاوزگران سرزمين اسلامى كه دستشان تا مرفق به خون مسلمانان و شيعيان آغشته است، دراز نخواهد كرد. (2)

ميرزاى شيرازى دوم در كنار مبارزات سياسى، از تعليم و تربيت شاگردان فاضل هم غفلت نداشت. عالمان بزرگى مانند: شيخ آقا بزرگ تهرانى، شيخ عبدالكريم حائرى يزدى، شيخ محمد جواد بلاغى، حاج آقا حسين قمى، شيخ محمد على شاه آبادى(استاد اخلاق امام خمينى) و سيد شهاب


1- فوائد الرضويه، ص 9
2- اعيان الشيعه، ج 9، ص 192

ص: 119

الدين مرعشى نجفى از پرورش يافتگان مكتب او به شمار مى آيند. (1)

سرانجام اين عالم مبارز در حساس ترين شرايط مبارزات مردم عراق كه نياز مبرم به رهبرى ايشان داشتند، به وسيله ايادى دشمن مسموم شد و در شب چهار شنبه سوم ذيحجه 1338 ق. چشم از جهان فرو بست. پيكر پاك او پس از تشيع باشكوه در صحن حرم امام حسين(ع)، ضلع شرقى قبله به خاك سپرده شد. (2)

ملا حسينقلى همدانى

مرحوم ملا حسينقلى در سال 1239 ق. در روستاى «شوند درگزين» از توابع همدان ديده به جهان گشود. دروس مقدماتى را در زادگاهش فرا گرفت. وى براى ادامه تحصيل به تهران آمد. در حوزه تهران از محضر آيت الله شيخ عبد الحسين تهرانى(شيخ العراقيين) استفاده كرد. بعد به سبزوار رفت و در آنجا از محضر ملا هادى سبزوارى، آب حكمت و معرفت نوشيد. سپس به نجف اشرف هجرت كرد و در حلقه درس استاد سترگ شيخ انصارى نشست و به درجه اجتهاد مفتخر شد و بعد از رحلت شيخ، به تدريس خارج فقه و اصول همت گمارد. او در عرفان و اخلاق از شاگردان خاص عارف عامل، سيد على شوشترى به شمار مى آمد.

آخوند ملاحسينقلى همدانى تصميم گرفته بود پس از رحلت استادش شيخ انصارى به تدريس خارج فقه و اصول ادامه دهد ولى توصيه استاد ديگرش سيد على شوشترى، سرنوشت او را تغيير داد. در همين ايام نامه اى از استاد اخلاقش به وى رسيد كه در آن تأكيد شده بود از تدريس فقه و اصول بكاهد و بر تأسيس مكتب اخلاقى و عرفانى همت گمارد.

اين معلم بزرگ اخلاق، به توصيه استادش عمل كرد و در تعليم و تربيت اخلاقى و عرفانى نفوس مستعده كوشيد و شاگردان زيادى را در اين وادى تحويل جهان اسلام وتشيع داد. حضرات آيات شيخ محمد بهارى همدانى، سيد احمد كربلايى، سيد عبدالحسين لارى، سيد محمد سعيد حبوبى، سيد جمال الدين اسد آبادى، ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى، سيد حسن امين عاملى(صاحب


1- گلشن ابرار، ج 1، صص 453 و 454
2- مشاهير المدفونين فى كربلاء، ص 57

ص: 120

اعيان الشيعه)، سيد حسن صدر عاملى(صاحب كلمه امل الآمل) و ديگران از شاگردان او به شمار مى آيند.

علامه طباطبايى از استادش سيد على قاضى نقل مى كند: در ايام تشرّفم به نجف، روزى در كوچه اى فردى را ديدم كه كنترل كافى بر خويش نداشت. از كسى پرسيدم: آيا اين مرد اختلال حواس دارد؟ گفت: خير، او هم اكنون از جلسه درس اخلاق آخوند ملاحسينقلى همدانى برخاسته است و اين حالت كه مى بينى از تأثير كلام و تصرف روحى آن جناب است! (1)

سرانجام اين عارف كامل پس از عمرى تلاش در راه تعليم و تربيت نفوس، روز 28 شعبان 1311 ق. در شهر كربلا به لقاى پروردگار شتافت. پيكر شريفش در ايوان غربى بزرگ از صحن امام حسين(ع) حجره چهارم(مقابل قتلگاه) به خاك سپرده شد. (2)


1- براى آگاهى بيشتر ر. ك: گلشن ابرار، ج 3، ص 160
2- فوائد الرضويه، ص 148 و مشاهيرالمدفونين، ص 206

ص: 121

جلوه هايى از روضه علوى

(مسجد الرأس، ايوان العلما، جلوههاى طبيعى صحن)

پروژه تعويض پرده

پرده ايكه روى مقبره مقدّس سرور و مولايمان، امير مؤمنان على(ع) قرار داشت، مربوط به زمان هاى گذشته بود و ديگر آن زيبايى، طراوت و تازگى را نداشت. رنگش پريده و تعويض آن با پرده جديدِ ديگر، كه شايسته اين مكان مقدّس باشد، ضرورى به نظر مى رسيد كه به يارى خداوند و به بركت اهل بيت(عليهم السلام) در 13 رجب سال 1427 ه.(سالروز ولادت على بن ابى طالب(ع)) كار گلدوزى و زربافى پرده اى مجلل و شكوهمند براى مقبره ايشان به اتمام رسيد. اين كار به دست پنج تن از زنان با ايمان اصفهان، در ايران و پس از انجام بيش از شش ماه كار طاقت فرسا انجام شد.

برخى مشخصه هاى اين پرده عبارتاند از:

- پارچه آن، از بهترين و برجسته ترين نوع حرير است. كار بافت آن، در ايران و در شهر يزد انجام شده و مساحت آن 30 متر مربع مى باشد.

- آياتى كه اين پرده با آن تزيين يافته، از سوى هيأت ناظر بر پروژه انتخاب گرديده است. بدينگونه كه آيات سوره اخلاص براى سمت سر امام مشخص شده است؛ چرا كه امام(ع) نمونه اخلاص و سرور موحّدان جهان است.

- آيه: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاة وَ يُؤْتُونَ الزَّكاة وَ هُمْ

ص: 122

راكِعُونَ (1) براى سمت صورت امام تعيين شده است؛ زيرا اين آيه از برجسته ترين آياتى است كه بر ولايت ايشان دلالت مى كند.

- آيه قُلْ كَفي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ (2) را براى قسمت پشت سر امام برگزيدهاند تا دليل بر علم او باشد.

- و بالأخره آيه: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (3) براى سمت پاى شريف در نظر گرفته شده؛ زيرا اين آيه گواه بر مبارزه و جهاد او در راه خدا است.

- آيات ياد شده، به قلم استاد بين المللى خوشنويسى، جناب آقاى «محمد موحّد» در شهر مقدس قم نگاشته شد و بعد از تهيه عكس بهدست استاد «سيد مجتبى امير باقيان» در شركت بيوگرافى الزهراى قم، كار چاپ آن بر روى پارچه در شهر مقدس مشهد انجام گرفت.

- در ساخت اين پرده بيش از 110 كيلو طلاى 24 عيار، 8 كيلو نقره و حدود يك كيلو مرواريد استفاده شده است.

- جناب آقاى حاج مرتضى محزونيه، از تجار شهر اصفهان، به اين پروژه كمك كردند.

- دوخت پرده به دست سركار خانم پوران محزونيه، به پايان رسيد. خداوند متعال همه آنها و همه خواهران وبرادران مؤمن را موفق و پيروز بدارد. همانا او بخشنده و مهربان است.

مسجد الرأس

مسجد الرأس، مسجدى با بناى كهن و در سمت غرب صحن حيدرى، چسبيده به ضلع غربى آن مى باشد. شيخ جعفر محبوبه، در باره آن مى گويد:

«مسجدى قديمى است كه منبرى ساخته شده از سنگ هاى بزرگ در ديوارهاى آن


1- «ولى شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده اند: همان كسانى كه نماز بر پا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند.»
2- «بگو: كافى است خدا و آن كس كه نزد او علم كتاب است، ميان من و شما گواه باشد.»
3- «و از ميان مردم كسى است كه جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى فروشد. و خدا نسبت به [اين] بندگان، مهربان است.»

ص: 123

ريشه دارد كه همزمان با حرم علوى ساخته شده و «البراقى» آن را به شاه عباس اوّل نسبت مى دهد، همانطور كه ميان مردم نجف نيز اينگونه شايع است.»

شيخ محمد حرز الدين در شرح حال ميرزا هادى خراسانى، او را مردى اهل مطالعه در تاريخ توصيف كرده و اين سخن را از او نقل مى كند كه:

«اين مسجد به نام مسجد الرأس شناخته شد و آن را غازان بن هولاكوخان بنا نهاد. ساخت آن يك سال كامل به طول انجاميد. غازان خان، ميان نجف و مسجد «حنانه» در وادى «ثويه» چادر زده بود تا اينكه بناى آن را كامل كرد.»

در حاشيه كتاب «معارف الرجال» آمده است: «غازان خان در سال 703 ه. برابر با سال 1304 م. در رى در گذشت.»

در مورد سبب نامگذارى اين مسجد به «مسجد الرأس» دو احتمال وجود دارد:

اول: موقعيت مسجد؛ چرا كه در سمت سرِ حضرت(ع) واقع است.

دوم: روايات؛ از امام صادق(ع) نقل شده كه سرِ امام حسين(ع) در اين مسجد دفن شده است؛ از جمله آنها است روايتى كه عبدالكريم بن طاووس، شيخ كلينى و ابن قولويه از زيدبن ابى طلحه نقل مى كنند كه گفت:

وقتى امام صادق(ع) در حيره بودند، به من فرمودند: نمى خواهى به آنچه كه به تو وعده داده بودم عمل كنم؟ گفتم: ميخواهم- مرادش بردن من براى زيارت قبر اميرالمؤمنين(ع) بود- در اين هنگام امام(ع) و اسماعيل سوار بر مركب شدند و من نيز با ايشان سوار شدم. وقتى از وادى «ثويه» عبور كرد، ميان حيره و نجف، جنب ريگ هاى سفيد و روشن پياده شد و اسماعيل هم پايين آمد و من نيز از مركب پياده شدم. حضرت نماز گزاردند و اسماعيل هم با آن حضرت نماز گزارد و من نيز نماز گذاردم. امام(ع) به اسماعيل فرمودند: برخيز و بر جدّت حسين(ع) سلام ده. گفتم: جانم به قربانت! مگر امام حسين(ع) در كربلا نيستند؟ فرمودند: بله، در كربلا هستند، ولى آنگاه كه سر او را به شام مى بردند، يكى از دوستان ما آن را ربود و كنار امير مؤمنان(ع) به خاك سپرد». (1)

شيخ محمد حرز الدين، از ميرزا هادى خراسانى و از او «سيد داوود رفيعى» و او از پدرش و


1- مدرك روايت بيايد؟؟؟

ص: 124

پدرش نيز از اجدادش نقل مى كنند كه:

«در مسجد غربى متصل به ساباط، ايوان كوچك چهار گوشى در سمت ديوار جنوبى، ميان محراب مسجد و ساباط قرار دارد. در اين ايوان قبرى است كه بر روى آن پنجره اى از فولاد گرانبها و ارزشمند ميباشد و داراى درى قفلدار است. آنجا موضع قبر سر امام حسين فرزند امير المؤمنين(ع) مى باشد.»

و نيز روايت كرده است:

«اسماعيليانِ هنديتبار اين قبر را زيارت مى كردند و زيارتش در نزد آنان از جايگاه ويژه اى برخوردار بود تا اينكه تعداد زائران آن زياد شد، بلافاصله پس از اين افزايش و ازدياد جمعيت، اداره اوقاف عثمانى در نجف، از سمت تكيه بكتاشيه درى گشود و درِ اول آن را بست. هنديان وساير زائران از درِ تكيه بكتاشيه داخل مى شدند. بعد از مدتى اين در را هم بستند و مسجد سال هاى سال، تا زمان اشغال عراق و تشكيل حكومت عربى در عراق، بسته ماند.

در اين مرحله، براى بار دوّم، قبرها آشكار شدند و مرمّت آن در سال 1351 ه. آغاز گشت. در روز 23 ذى حجه همان سال، از درِ اول مسجد، وارد آن شديم و پس از اينكه به محل قبر نظر افكنديم، جز تخته سنگى بر ديوار جنوبى كه طول آن بيش از يك ذراع و عرض آن يك ذراع بود، چيزى نيافتيم.»

مى گويم:

«بر روى اين تخته سنگ، نوشته اى به خط كوفى بود و در همان مكانى قرار داشت كه شيخ محمد حرزالدين ذكر كرده بود و تخته سنگِ ديگرى نيز به شكل محراب، در محلّ محراب مسجد قرار داشت كه اين دو تخته سنگ داراى ارزش باستانى مى باشند. در سال 1965 م هيئتى از سازمان ميراث فرهنگى آمدند كه دوربين هايى مدرن براى عكس بردارى از برخى آثار با خود همراه داشتند. درباره آن دو تخته سنگ از من پرسيدند و من آنها را راهنمايى كردم. من نيز آز آنها در مورد آن دو سنگ پرس و جو كردم كه آنها گفتند: سازمان ميراث فرهنگى از اين دو سنگ در سال 1937 م. عكس بردارى كرده و اين دو، از جنس سنگى معروف به «حديد چينى» مى باشند كه نمونه نادرى از آن هستند؛ چرا كه اين دو سنگ رنگى هستند ولى «حديد چينى» معمولًا سياه است. هنگام تخريب مسجد اين دو تخته سنگ را براى محافظت از شكسته شدن آنها، به انبار منتقل كردند.»

شيخ جعفر محبوبه چنين نقل كرده است:

ص: 125

«گفته مى شود اين بنا(مسجد الرأس) در دوران زندگى علّامه سيد بحرالعلوم، براى دومين بار، احداث شده و ايشان به برخى از نزديكان و خواص خود مى گفت: «اين مسجد محلّ قبر سرِ امام حسين(ع) است و بناى مسجد در اينجا به همين دليل مى باشد.»

از آنچه گذشت، بر ما روشن شد كه بناى مسجد، يا منسوب به غازان(متوفاى سال 703 ه.) است و يا شاه عباس صفوى اوّل(متوفاى سال 1038 ه-.)؛ اگر فرضيه نخست را درست بدانيم، بعيد به نظر نمى رسد كه شاه عباس، برخى از تعميرات و اصلاحات را بر روى مسجد انجام داده باشد، همانگونه كه مانند اين تعميرات را بر روى ساختمان پيشين روضه حيدرى، در اوايل قرن يازدهم انجام داد.

و در صورت درستى هر دو فرضيه، قدمت و ديرينگى بنا، اجازه اجراى برخى از بازسازى ها بر روى ساختمان را در هر دو زمان مى دهد. از آنجمله آنچهكه «شيخ جعفر محبوبه» از كتاب فارسى «تاريخ نادرى» نقل مى كند- كه آن را ترجمه كرده ام-: «رضيه سلطان بيگم دختر مرحوم شاه حسين كه همسر نادر شاه بود، دو هزار نادرى به ساختمان مسجد جامع- كه در كنار قبر سر امام حسين(ع) قرار داشت- كمك كرد.»

و نقل كرده است: «اين كار در سال 1156 ه. يعنى سال طلا كارى گنبد شريف انجام شد.»

و نيز گفت: «در دوره سلطان عبد الحميد عثمانى ديوارهاى آن- يعنى مسجد الرأس- رنگ شد و منبرى از جنس سنگ مرمر در آن كار گذاشته شد و به اهل سنّت اختصاص يافت و پس از انهدام حكومت عثمانى، كار بر روى آن متوقف شد. سپس دولت به آبادانى و بازسازى آن اقدام كرد.»

بعد از گذشت اين فاصله زمانى و روند طولانى ساخت اين مسجدِ مقدس- كه دست كم چهار قرن و شايد هشت قرن به طول انجاميد و با همه اصلاحات و تغييراتى كه بر روى آن انجام شده بود- به نزديك آن رفتم و متوجه شدمكه تنها يك سوم شمالى آن ناتمام است و در مورد بقيه بنا، در كتاب «ماضى النجف» آمده است:

«پنج متر از ساختمان مسجد تخريب و به خيابان پيرامون حرم مطهّر افزوده شد و برخى از ستونهاى آن فرو ريخت و آن مقدار كه خراب شده بود با همان سبك معمارى پيشين بازسازى گرديد. شنيدم آيت الله العظمى ميراز محمد حسين نائينى و پس از آن آيت الله العظمى سيد جمال الدين هاشمى گلپايگانى و بعد از وى فرزندش آيت الله سيد محمد جمال هاشمى امام جماعت اين مسجد بودهاند. پس از سيد محمد جمال هاشمى، فرزند فاضلش علامه سيد هاشم هاشمى عهده دار اين مسؤوليت بود حكومت

ص: 126

گذشته، ايشان را دستگير و تبعيد كرد. بدين ترتيب مسجد براى چندين سال بسته و متروك ماند.

مرجع بزرگ و عاليقدر، آيت الله العظمى سيد محسن طباطبايى(رحمة الله) در اين مسجد درس خارج مى گفت و در اين اواخر، آيت الله العظمى شهيد محمد صادق صدر اين مسجد را مكانى براى تدريس قرار داده بود و صبح و عصر در آن تديس داشت.

سرانجام در سال 1426 ه. تخريب اين مسجد به اتمام رسيد و داخل طرح بزرگ توسعه رواق مقدس قرار گرفت.»

مسجد الخضرة(مسجد الخضراء)

از مساجد كهن نجف اشرف است و به درستى مشخص نيست چه كسى آنرا ساخته و چه زمانى ساخت آن به پايان رسيده است؟ اين مسجد چسبيده به ضلع شمال شرقى صحن مطهر حيدرى است و داراى دو در مى باشد: درِ نخستِ آن درخيابان دور صحن شريف و درِ دوم آن، در سوّمين ايوان سمت راست، هنگام داخل شدن از باب مسلم بن عقيل(باب العبايچه) قرار دارد.

شيخ محمد حرزالدين گفته است:

«مسجد خضره را درويشى هندى، در فضاى متّصل به مسجد و در حوالى دوران ملالى، در نجف ساخت و از آن تاريخ به بعد به مسجد خضره معروف شد.»

به استناد اين گفته، مشخص مى شود كه اين مسجد در قرن دهم موجود بوده است؛ چرا كه ملّا عبدالله صاحب كتاب «حاشيه المنطق» كه به نام خودش مشهور است(حاشيه ملا عبدالله)، بزرگ خاندان ملالى، از طرف شاه عباس صفوى اول به خزانه دارى حرم علوى منسوب شده بود و شاه عباس هم در سال 996 ه. به حكومت رسيد و در سال 1037 ه. وفات يافت.

شيخ جعفر محبوبه اين چنين بيان كرده كه: «در آن- يعنى در مسجد خضراء- اثرى باستانى كه قدرت آن را ثابت كند، وجود ندارد ...»

و نيز گويد: «علّت نامگذارى اين مسجد را نمى دانيم امّا ممكن است جديدتر از نام «خضره الشريفه» باشد و سپس به «مسجد الحضره» معروف شده و بعد از آن تحريف(جابجايى نقطه و اعراب)، و تبديل به «خضره» گرديد و احتمال ديگر اينكه درون مسجد گياه و سبزه اى بوده و به سبب آن به «خضره»(سبزه) مشهور گشت. «البراقى» اين مسجد را به على بن مظفر صاحب كتاب «الرؤيا» نسبت مى دهد.

ص: 127

آنچه شيخ جعفر محبوبه در اين متن بيان كرده، تنها صِرف احتمالات است و به دليل و مدركى استناد نكرده و آنچه را از «البراقى» نقل مى كند ممكن است اشتباهى از سوى البراقى باشد. از سيد عبدالكريم بن طاووس رؤيا ابن مظفر، متنى نقل شده كه:

«ابن مظفر النّجار حكايت كرد كه: در ملكى سهم داشتم كه آنرا به صورت غصبى از من گرفتند. داخل حرم اميرالمؤمنين(ع) شدم در حاليكه شاكى بودم، گفتم: اى امير مؤمنان، اگر ملكم را به من برگردانى اين مجلس را از مال و ثروت خود خواهم ساخت. پس از مدّتى سهم من از آن زمين بازگردانده شد.

مدتى بى توجه بود تا اينكه امير المؤمنين(ع) را در خواب ديد، در حاليكه حضرت در گوشه گنبد ايستاده بود. دستش را گرفت و حركت كرد تا اينكه در قسمت بيرونى باب الوداع ايستاد و به مجلس اشاره كرد و فرمود: يُوفُونَ بِالنَّذْرِ)؛ يعنى آنان بر نذر خود وفا كردند.»

ابن مظفرالنجار مى گويد عرض كردم:

«با كمال مسرّت، از فرداى آن روز مشغول ساختن آن گرديد. روشن است كه اين خواب و رؤيا و كرامت دليل بر اين نيست كه او مسجد الخضرا را ساخته باشد؛ چراكه در اين داستان كلمه «مجلس» آمده و اين متن در كتابهاى «الغارات» و «بحارالأنوار» به همين شكل آمده ولى در حاشيه كتاب «ماضى النجف» اين داستان از كتاب «فرحه الغرى» نقل شده كه در آنجا به جاى كلمه «مجلس»، مسجد را آورده است.»

حاج حسين شاكرى مى گويد:

«اين مسجد را «خضراء»، خواهر «عمران بن شاهين» بنا نهاده ولى منبع اين اطلاعات را ذكر نكرده است. من هم پس از بررسى در منابعى كه در مورد تاريخچه نجف و روضه حيدرى نوشته شده در اين باره چيزى نيافتم، چرا كه نام آن «مسجد الخضره» بوده و «خضراء» نام جديدى است كه مردم در قرن حاضر به آن پى برده اند.

يكسوم از مساحت مسجد گرفته شد و به خيابان اطراف صحن افزوده گرديد. بازسازى، مرمت و توسعه آن در سال 1368 ه. توسط دولت عراق به پايان رسيد.»

آيت الله خويى(رحمة الله) دردهه هشتاد قرن چهاردهم دستور داد مسجد را تخريب وآنرا بازسازى كنند.

ايشان براى تجديد بناى آن، تلاش هاى زيادى انجام داد و حجت الاسلام شيخ ميرزا احمد انصارى را به عنوان سرپرست و ناظر اين طرح قرار داد.

مرحوم آيت الله خويى، امام جماعت اين مسجد بود و همچنين محلّى براى تدريس فقه و اصول

ص: 128

او معين شده بود. در اين مسجد صدها مجتهد درس خوانده و در مناطق مختلف پراكنده شدهاند كه از جمله آنها مراجع تقليد نجف اشرف و برخى از مراجع تقليد در قم بودند.

زمانيكه آيت الله خويى سلامتى خود را از دست داد و تدريس را كنار گذاشت، داماد خود، آيت الله سيد نصرالله مستنبط را به جاى خويش گذاشت.

آيت الله خويى بعد از وفات سيد مستنبط، مسؤوليت تدريس و امام جماعتى را به عهده آيت الله سيد على سيستانى(دام ظله) نهادكه براى چندين سال ادامه داشت. پس از آن، اداره اوقاف به خاطر ترميم مسجد، درِ آن را بست و تا زمان فرو پاشى رژيم سابق بسته ماند. بعد از سقوط حكومت قبلى، باز هم درِ مسجد به دلايل امنيتى بسته ماند؛ چراكه به صحن شريف راه داشت. تا اينكه بالأخره بعد از باز سازى و پيدا كردن وضعيت مناسب، به دستور آيت الله سيد على سيستانى بازگشايى شد. اين جريان در روز دو شنبه، مورخ يكم جمادى الأول سال 1427 ه. برابر با 29/ 5/ 2006 ميلادى رخ داد و نماز مغرب و عشا به جماعت و به امامت سيد حسن مرعشى در آن برگزار شد.

حسينيه صحن شريف

اين حسينيه در جهت شرق، ديوار شمالى صحن حيدرى قرار دارد و درِ ورودى اين حسينيه در ايوان سوم، از گوشه شمال شرقى مى باشد كه تنها ورودى آن است. بناى آن قدمت چندانى ندارد و مشهور استكه متولّى ساخت آن، فردى نيكوكار به نام سيد هاشم زينى(رحمة الله) از بزرگان و شخصيت هاى برجسته نجف اشرف بوده است.

اين حسينيه در طبقه همكف داراى دو اتاق بزرگ مستطيل شكل استكه موازى هم هستند و شبيه سالن مى باشند كه محوطه اى رو باز و تقريباً مربع شكل، ميان اين دو سالن فاصله شده و در بخش غربى اين محوطه وضوخانه قرار دارد.

طبقه فوقانى حسينيه نيز داراى دو اتاق است كه بر روى اتاق هاى طبقه همكف قرار گرفته و به اندازه آنها هستند. البته ايوانى مستطيل شكل و با ارتفاعى كم، ميان اين دو طبقه قرار دارد.

اين حسينيه ساخته شد تا زائران، جهت وضو و برپايى نماز، از آن استفاده كنند ولى متوجه شدم كه اتاقهاى بزرگ آن را انبارى براى مصالح ساختمانى و وسايل دور افتاده كردهاند و زائران فقط از آن براى وضو استفاده مى كنند. بعد از مدّتى درِ آن بسته شد و براى چندين سال، بسته ماند.

پس از فرو پاشى رژيم بعث عراق، هيأت ناظر و سرپرست امور حرم، وسايل را بيرون ريخت و

ص: 129

ساختمان آن را تخريب كرد تا آنرا به سبك و شيوه جديد بسازد تا قابل بهره بردارى شود امّا اين هيأت پيش از اتمام پروژه، مديريت امور حرم را از دست داد.

وقتى مديريت امور حرم به دست مقام مرجعيت سپرده شد، كار در حسينيه دنبال شد تا آنچه را كه مديريت پيشين آغاز كرده بود به پايان برساند. كار بر روى اين پروژه، بعد از پذيرش مديريت از سوى هيأتى كه «ديوان وقف شيعى» با حمايت مقام مرجعيت آنرا تشكيل داد، همچنان ادامه دارد.

ايوان علما

ايوانى است در مركز ضلع شمالى رواقِ مطهر و مُشرف بر صحن شريف. اين ايوان روبهروى مقبره مرحوم سيد محمد كاظم يزدى، در نزديكى باب شيخ طوسى(رحمة الله) واقع شده است.

به اين خاطر «ايوان العلما» ناميده شد كه تعدادى از علما در آن و يا مقابل اين ايوان به خاك سپرده شده اند؛ از جمله علماى مشهور مدفون در اين ايوان، عبارتاند از: شيخ احمد بن اسماعيل جزايرى، صاحب كتاب، «قلائد الدرر في بيان آيات الاحكام بالاثر»(متوفاى سال 1151 ه.) شيخ محمد مهدى نراقى، مؤلف كتاب «جامع السعادات»(متوفاى سال 1209 ه.) فرزندش شيخ احمد نراقى، مؤلف كتاب «المستند»(متوفى سال 1245 ه-.)، سيد على داماد(متوفاى سال 1336 ه-.) و ...

مدرسه علميه صحن شريف حيدرى

طبقه فوقانى ساختمان صحن، شامل پنجاه و دو حجره است. مقابل هر حجره ايوانى است كه مشرف بر فضاى صحن شريف بوده و پشت سر هر مجموعه از آنها راهرويى است كه به پلّه اى منتهى مى شد. اين پله به حجره ها مى رسند. اين اتفاق ها ساخته شدند تا همانند ساير مدارس در محله هاى نجف اشرف، مسكن و محلّى براى اقامت طلاب علوم دينى باشند. اين حجره ها شبيه همان چيزى است كه امروزه به آن خوابگاه مى گويند.

بانگاهى به تاريخ متوجه مى شويم كه ساختمان سابق اين مجموعه، شامل حجره هايى براى اسكان طلاب علوم دينى بوده و اين غرفه ها توسط طلبه ها پُر شده بودند. برخى ازعلما، همانند مقدس اردبيلى حجره هايى در صحن شريف داشته اند كه كتابهاى خود را داخل آنها تأليف كرده و نيز محلى براى تدريس درسهايشان بوده است.

ص: 130

بعد از قيام ماه صفر سال 1377 ه. برابر با سال 1977 م. نيروهاى سركوبگر رژيم سابق اقدام به تخليه آنها كرد و در نتيجه اين حجره ها از طلاب علوم دينى خالى شد. اين كار با طرح و نقشه پاكسازى حوزه هاى علميه در نجف اشرف و دو شهر مقدس كربلا و كاظمين انجام شد و از آن تاريخ به بعد، حجره هاى اين مدرسه خالى مانده است.

ناودان طلا(ناودان رحمت)

اين ناودان رو به روى در قبله، بر بالا و ميانه ضلع جنوبى رواق شريف قرار دارد و تنها وسيله خروج آب بارانى است كه بر روى گنبد، حرم و رواق مى بارد. بهطور معمول، مردم آبى راكه از اين ناودان پايين مى ريزد، به جهت تبرك به گنبد شريف، براى شفا بر مى دارند.

از برخى مردم شنيده شده كه اين ناودان، رو به روى ناودان كعبه است و اين مطلبى است كه پس از بررسى و مطالعه مصادر و منابع، تأييدى برآن نيافتم.

بسيارى از زائران ايرانى، هندى و عراقى به سوى اين ناودان مى آيند تا در زيرآن بايستند و به قصد قربت دو ركعت نماز بخوانند و حاجات خود را از خداوند و با توسّل به امير مؤمنان بخواهند. بيشتر آنان مى گويند حاجاتشان بعد از اين كار برآورده شده، البته روشن است كه اين كار مستند به روايت نيست ولى هر روز به اين كار مى پردازند و ندانستيم كه منشأ آن چيست و كجا است.

به يقين كسى كه دو ركعت نماز به قصد قربت بخواند و براى برآورده شدن خواسته هايش دست طلب به درگاه خداوند دراز كند، در هر مكانى از حرم امير المؤمنين هم كه باشد، به خواست خدا حاجاتش برآورده مى شود.

سيد عبدالكريم بن طاووس، با سندى كه «داود بن فرقد» نقل كرده، روايت مى كند:

ابوعبدالله به من فرمودند، در نزديكى كوفه قبرى است كه اگر انسان داراى اندوه و مشكل در آنجا دو يا چهار ركعت نماز بخواند، خداوند خواسته هايش را بر ميآورد و غمهايش را مى زدايد. راوى گويد: عرض كردم منظورتان قبر امام حسين(ع) است؟ امام با سر اشاره كردند: نه. پس پرسيدم: قبر اميرالمؤمنين؟ حضرت با سر اشاره كردند: بله.

ص: 131

جلوه هاى طبيعى روضه مطهّر حيدرى

پديده اول

ديوار شرقى صحن شريف حيدرى، بهگونه اى طراحى شده است كه در تمام فصول سال، شاخصى است براى تعيين وقت زوال. اين پديده در دو جاى آن رؤيت مى شود.

اوّل: در زير ساعت، روبهروى باب «امام رضا(ع)»(معروف به باب سوق الكبير) سه قوس وجود دارد كه با كاشى خميده آبى رنگ پوشيده شده است؛ زمانى كه خورشيد به ميانه قوس وسطى مى رسد، نشانه وقت زوال مى باشد.

دوّم: در ايوانهاى چهارگانه اى كه ميان باب «مسلم بن عقيل»(معروف به باب العبايجيه) و گوشه شمال شرقى قرار دارد؛ هنگامى كه خورشيد بالا مى آيد و به اندازه چهار انگشت از لبه اين ايوان ها مى گذرد، در تمامى فصول سال نشان دهنده وقت زوال است.

پديده دوّم

در حرم مطهّر، جلوه اى وجود دارد كه هر روز، زمان طلوع و غروب خورشيد و در تمامى فصول سال، تكرار مى شود. اين پديده زمانى اتفاق مى افتد كه پرتو خورشيد هنگام طلوع آفتاب از پنجره هاى شرقى پايين گنبد، به داخل حرم رخنه مى كند و همزمان با غروب خورشيد، از پنجره هاى غربى پايين گنبد خارج مى شود.

ص: 132

زيارت در آيينه ادب فارسى

اشعار

ص: 133

اهل بيت آفتاب (1)

جواد محدثى

محمّد(ص) ساقى بزم وجود است جهان مست از مى غيب و شهود است

ولايت همچو مى، در جامِ هستى است غديرخم، خم اين شور و مستى است

على عطر و جهان گلخانه اوست حقيقت، برگى از افسانه اوست

هرآنكس درس عقل و فطرت آموخت مرام دوستى با عترت آموخت

شما اى عترت مبعوث خاتم شما اى برترين اولاد آدم

شما از اهل بيت آفتابيد گل جان محمّد را گلابيد

جهان جسم و شما جان جهانيد شما هم آشكار و هم نهانيد

شما اسرار هستى را امينيد فروغ آسمان، روى زمينيد

امير كشور دلها شماييد شما آيينه هاى حق نماييد

شما يك نور، در چندين رواقيد شما نور حجازيد و عراقيد

فروزان مشعل همواره جاويد شماييد و شماييد و شماييد

ديانت بى شما كامل نگردد بجز با عشقتان دل، دل نگردد

كدام عاشق در اين ره در بلا نيست؟ كدامين دل شما را مبتلا نيست؟

اگر در سوگتان شد ديده نمناك اگر از عشقتان دل گشت غمناك

گواه عشق ما اين ديده و دل رساند «اشك» و «غم» ما را به منزل

شما راه سعادت را دليليد شما مقصود هر ابنُ السّبيليد

شما حقّيد و دشمن ها سرابند كفى پوچند و چون نقشى برآبند

شما تفسير «نور» و «الضّحى» ييد شما معناى قرآن و دعاييد


1- مضامين اين مثنوى برگرفته از متن زيارت نامهها و روايات مناقب اهل بيت: است.

ص: 134

اماميد و شهيديد و گواهيد مصون از هر خطا و اشتباهيد

شما راه خدا را باز كرديد شهادت را شما آغاز كرديد

فداكرديد جان، تا دين بماند به خون خفتيد، تاآئين بماند

شما نور خدا در روى خاكيد صراط مستقيم و راه پاكيد

شما شيرازه امّ الكتابيد شما ميزان حق، روز حسابيد

تولّاى شما فرض خدائى است قبول و ردّ آن مرز جدائى است

هر آنكس را كه در دين رسول است ولايت، مُهر و امضاى قبول است

اگر مولا «ولى» مى شد چه مى شد؟ خليفه گر «على» مى شد، چه مى شد؟

ولى خاتم دوباره بى نگين شد عدالت با على خانه نشين شد

سقيفه ساعد ماتم شد آنروز نصيب و سهم شيعه، غم شد آنروز

دوباره بولهب آتش برافروخت در بيت النّبى در شعله اش سوخت

سران توطئه با هم نشستند دل و پهلوى عصمت را شكستند

هزاران دست بيعتگر كجا رفت؟ وفا با آل پيغمبر كجا رفت؟

اگر پيمان مردم با «ولى» بود اگر پيوند با «آل على» بود

نه فرمان نبى ازياد مى رفت نه رنج و زحمتش بر باد مى رفت

نه بر روى زمين مى ماند قرآن نه «قدرت» تكيه مى زد جاى «برهان»

نه حق، بى ياور و مظلوم مى ماند نه امّت از على محروم مى ماند

نه زهرا كشته مى شد در جوانى نه مى شد خسته از اين زندگانى

نه از دست ستم مى خورد سيلى نه رويش مى شد از بيداد نيلى

نه بازويش كبود از تازيانه نه دفن او شبانه مخفيانه

نه تيغ كينه در دست جنون بود نه محراب على رنگين زخون بود

نه خون دل نصيب مجتبى بود نه پرپر لاله ها در كربلا بود

نه زينب بذر غم مى كاشت در دل نه مى زد سر زغم بر چوب محمل

بقيع ما نه غم افزاى جان بود نه ويران و چنين بى سايبان بود

غدير خم اگر سايه فكن بود «ولايت»، اهرمى دشمن شكن بود

صفوف ما جدا از هم نمى شد شكوه و عزّت ما كم نمى شد

ص: 135

نه بذر فتنه مى پاشيد دشمن نه «ما» تقسيم مى شد بر «تو» و «من»

نه صدها بار مى مُرديم هر روز نه جام زهر مى خورديم هر روز

كنون مائيم و درد داغدارى كنون مائيم و اشك و سوگوارى

هنوز اشك عزا پيوسته جارى است رواق چشممان آيينه كارى است

غدير ما محّرم دارد امروز محّرم، بذر غم مى كارد امروز

ولايت، گنج عشقى در دل ماست محبّت هم سرشته با گِل ماست

شما آلِ رسولِ خاتم استيد كه با جود و كرم ميثاق بستيد

دل و جان جهانى عاشق آباد فداى نام شيرين شما باد

كريمان، با بَدان هم بد نكردند كسى را از درِ خود ردّ نكردند

اگر ناقابليم و شرمساريم بجز عشق شما چيزى نداريم

شما در ظاهر و باطن اميريد عنايت كرده، دست ما بگيريد

مدينه- غدير 1411 تير 1370

كربلا، آيينه عشق

كربلا، آيينه عشق خداست در نمازِ مِهر، خاكش مُهر ماست

باغسار عشق يزدانى بوَد هرچه مى گوييم و مى دانى بوَد

بركه خون است و اقيانوس عشق چشمه سار جوشش ناموس عشق

خاك خون آلوده، امّا چون شفق تابناك آيينه گلگون حق

خاك گفتن اين مكان را نارواست اين شفق آيينه خون خداست

اين چكار حشمت و آزادگى است قلّه نستوه هر دلدادگى است

برج بيدارى است اين، گودال نيست جز به خون عشق، مالا مال نيست

(على موسوى گرمارودى)

ص: 136

هواى كربلا

نمى رود ز دل برون هواى تو

نهاده ام سرِ ادب به پاى تو

تو سرورى و سربلنديام ز توست

خوشم از اين كه گشته ام گداى تو

نوشته نام پاك تو به لوح دل

دلم پر از شميم كربلاى تو

به جام جان نريخت مهرِ ديگرى

از آن دمى كه دل شد آشناى تو

به زخم دل نهاده مرهم غمت

خريده ام به جان خود بلاى تو

تو آفتاب و جلوه جمال حق

من عاشقى كه گشته مبتلاى تو

روا بود كه در ره خدا و دين

تمام هستى ام شود فداى تو

(جواد محدثى)

قبله ما حرم توست حسين!

اى حسين، اى غم تو همدم ما اى تو خود شاهد اشك غم ما

اى به هر رنج و غمى محرم ما اى خجل از كَرَم تو كمِ ما

تو كريمى و تو مولا، تو ولى اى جگر گوشه زهرا و على

دل ما غرق غم توست حسين سرما و قدم توست حسين

كمِ ما و كرم توست حسين قبله ما حرم توست حسين

به صفاى دل صحرا سوگند به نماز شب زهرا سوگند

اى كه ناز تو خريدن دارد بار عشق تو كشيدن دارد

ص: 137

گل ز گلزار تو چيدن دارد حرم پاك تو ديدن دارد

به غم گفته و ناگفته قسم به شهيدانِ به خون خفته قسم اى حسين اى پسر خون خدا

اى تو روشنگر مصباح هدى اى جمال تو بهشتِ شهدا

ما و دل از تو بريدن؟ ابدا صف اصحاب محبت صف ماست

جان اگر مى طلبى در كف ماست تو كه خود مردِ ره توحيدى

تو كه در ظلمت شب توحيدى تو كه از شاخه غم گل چيدى

تو كه خود داغ برادر ديدى سوخته حاصل ما را بنگر

داغ هاى دل ما را بنگر

(محمد جواد غفور زاده(شفق))

آبروى وفا

به ياد علمدار رشيد كربلا، ابوالفضل العباس(ع)

اى آبروى عالم جان، خاك پاى تو اى كرده جان به دوست فدا، جان فداى تو

بال فرشته، فرش رهِ زائران توست اى آفتاب، سايه نشين لواى تو

اى ياور حسين و علمدار كربلا دارد بهشت، رايحه كربلاى تو

بيند چو پايگاه تو در حشر هر شهيد حسرت برد زحشمت بى انتهاى تو

بوسيدن ضريح تو ما راست آرزو دلهاى ما به سينه تپد از براى تو

هيچ آشنا ز نزد تو نوميد برنگشت خوش باد حال آنكه بود آشناى تو

هر مشكلى كه ريخت به جانم شرار غم حل شد به يك اشاره مشكل گشاى تو

قربان شور عشق تو اى مير كربلا شد نينوا پر از عظمت از نواى تو

سقّاى كربلايى و لب تشنه جان دهى در پيش آب، جان به فداى وفاى تو

ديگر نديد مثل وفاى تو روزگار باشد خجل فرات هنوز از وفاى تو

ديگر نديد ديده گردون برادرى هرگز به پاكبازى و صدق و صفاى تو

بعد از تو خاندان حسينى نيافتند پشت و پناه و ملجأ ديگر به جاى تو

مرحوم حجت الاسلام بهجتى(شفق)

ص: 138

سفر به كربلا

خرّم دلى كه منبع انهار كوثر است كوثر كجا ز ديده پر اشك بهتر است

نام حسين و كربلا هر دو دلرباست نام على اكبر از آن دلرباتر است

رفتم به كربلا به سرقبر هر شهيد ديدم كه تربت شهدا مشك و عنبر است

هر يك مزار مرقد شان چهار گوشه داشت شش گوشه يك ضريح در آن هفت كشور است

پرسيدم از كسى سببش را، به گريه گفت پايين پاى قبر حسين، قبر اكبر است

نزديك نهر علقمه ديدم يكى شهيد گفتم چرا جدا ز شهيدان ديگر است

گفتا خموش باش كه عباس نوجوان منظور او ادب به جناب برادر است

رفتم به خيمگاه، شنيدم به گوش دل آنجا فغان زينب مظلوم اطهر است

رفتم به كربلا به سر تربت على ديدم كه بارگاه على عرش اكبر است

برگشتم از رواق و شدم وارد حرم ديدم كه چشم نوحِ نبى جاى حيدر است

«ناصر» چو برنجف برسيد و به گريه گفت هرصبح و شام، چشم اميدم به اين در است

(ناصر قاجار)

كربلاى دل

بيا كه خيمه در اين كربلاى دل بزنيم كه نينواست، نوايى به ناى دل بزنيم

هوا هواى غم و فصل، فصل قربانى است بيا سرى به سراى مناى دل بزنيم

ز دشت مروه خونين كربلاى حسين پلى زعشق، به پاى صفاى دل بزنيم

دلم هواى خوش بال و پر زدن دارد بيا كه بال و پرى در هواى دل بزنيم

دل است و سوز غم و ناى نينواى عطش به ناى آتش از اين ره نواى دل بزنيم

براى سوز گريزى به ظهر عاشورا بيا كه خيمه در اين كربلاى دل بزنيم

(حمدالله رجايى)

ص: 139

ى

اد حسين(ع)

اى ياد تو در عالم، آتش زده بر دل ها هرجا ز فراق تو چاك است گريبان ها

اى گلشن دين سيراب، با اشك محبّانت از خون تو شد رنگين، هر لاله به بستان ها

بسيار حكايت ها گرديده كهن، امّا جانسوز حديث تو، تازه است به دوران ها

يك جان به ره جانان دادى و خدا داند كز ياد تو چون شورد تا روز جزا جان ها

در دفتر آزادى، نام تو به خون ثبت است شد ثبت به هر دفتر، با خون تو عنوان ها

اين سان كه تو جان دادى، در راه رضاى حق آدم به تو مى نازد، اى اشرف انسان ها

قربانى اسلامى، با همّت مردانه اى مفتخر از عزمت، همواره مسلمان ها

(ناظر زاده كرمانى)

ص: 140

خاطرات

از طنجه تا عراق

ص: 141

گزيده اى از سفرنامه ابن بطوطه طنجى به عراق

چكيده:

ابن بطوطه، محمد بن عبدالله لواتى طنجى(703- 779 ق.) از جهانگردان شناخته شده مسلمان است. و ابن بطوطه از قبيله بربرهاى لواته است كه به زبان بربرى، آن را «الواتن» مى ناميدند. گروه هايى از اين قبيله در سراسر شمال آفريقا، مانند مصر پراكنده بودند. نسبت لواتى، نشانه تبار غير عرب و طنجى بودن وى و بيان گر رابطه ابن بطوطه با زادگاهش طنجه مراكش است.

ابن بطوطه در 22 سالگى سفرى پرماجرا را پيش گرفت و در پنج شنبه 2 رجب 725 زادگاه خود، طنجه را ترك كرد. هدف او ازاين سفر به جا آوردن مراسم حج و زيارت تربت پيامبر خدا(ص) بود. ابن بطوطه هرگز گمان نمى كرد سفرش ساليان دراز به طول انجامد و پس از يك ربع قرن به موطن خود بازگردد. طول راهى را كه او پيمود 75 هزار ميل تخمين زده اند.

ابن بطوطه آخرين جهانگرد بزرگى است كه به سراسر جهان اسلام و بسيارى از سرزمين هاى غير مسلمان سفر كرد و پس از عبور از آسياى مركزى، ماوراء النهر و خراسان، به هند و چين رفت. او خاطرات اين مسافرت بزرگ و طولانى را كه مجموعه اى گرانسنگ از زنده ترين تصاوير و قطعات دنياى آن روزگار است، به نام «تحفه الأنظار في غرائب الأمصار و عجائب الأسفار» يا «رحلة ابن بطوطه» به عربى نوشت كه به دست محمد على موحد، در سال 1337 ش. به فارسى برگردانده شد. (1)


1- ايگناتى يوليانوويچ كراچكوفسكى، ترجمة ابوالقاسم پاينده، تاريخ نوشتههاى جغرافيايى در جهان اسلام، صص 342- 330؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 3، مدخل ابن بطوطه.

ص: 142

ابن بطوطه پس از حجاز، دو مرتبه به عراق آمد؛ در سفر نخست مشاهدات حضورش از شهر نجف اشرف و بصره را ثبت كرد و سپس راهى آبادان و اصفهان و شيراز شد و آنگاه در سفر دوم به كوفه، كربلا، بغداد و برخى از شهرهاى عراق آمد. اكنون گزيده اى از اين سفر خود نوشت او را تقديم شما مى كنيم:

خروج از طنجه

روز پنجشنبه، دوم ماه رجب سال 725 به قصد حج و زيارت قبر پيامبر(ص) كه والاترين درود و سلام براو باد! يكّه و تنها از زادگاه خود «طنجه» بيرون آمدم. نه رفيقى بود كه با او دمساز باشم و نه كاروانى كه با آن همراه گردم. ميل شديد باطنى و اشتياقى كه براى زيارت آن مشاهد متبركه در اعماق جانم جايگزين بود، مرا بدين سفر برانگيخت. دل بر هجران ياران نهادم و بسان مرغى كه از آشيان خود جدا افتد، از وطن دورى گزيدم. در آن هنگام پدر و مادر من در حال حيات بودند و دورى ما در يكديگر سخت مؤثر بود. من بيست و دو سال داشتم. (1)

بيستم شهر ذى حجه در صحبت امير قافله عراق، پهلوان محمد حويج كه از اهالى موصل بود و پس از مرگ شيخ شهاب الدين قلندر، امارت حاج را بر عهده داشت، از مكه حركت كردم. اين شيخ شهاب الدين مردى سخى و گشاده دست بود و پيش سلطان حرمت فراوان داشت و طبق مرسوم قلندران، ريش و ابروان خود را مى تراشيد.

امير پهلوان براى من نيمى از يك كجاوه را تا بغداد كرايه كرد و كرايه را هم از خودش پرداخت و مرا درجوار خود پذيرفت. بعد ازطواف وداع حركت كرده، به بطن مرّ رفتيم. همراهان ما عده بيشمارى از مردم عراق و خراسان و فارس و عجم ها بودند. زمين از كثرت جمعيت موج مى زد و گروه مادمان مانند توده هاى ابرى كه روى هم متراكم شده باشد، در حركت بود. (2)

ورود به نجف


1- رحلة ابن بطوطه، ترجمه، ج 1، ص 51
2- ج 1، ص 215

ص: 143

از قادسيه حركت كرديم و به شهر نجف كه مدفن على بن ابى طالب(ع) است رسيديم. اين شهرِ نيكو، در زمينى پهناور و سخت واقع شده است و يكى از بهترين و پرجمعيت ترين شهرهاى عراق مى باشد كه بازارهاى خوب و تميز دارد. از باب الحضره وارد نجف شديم و بعد از عبور از بازار بقالان و طباخان و خبازان، به بازار ميوه فروشان و خياطان و قيصريه و بازار عطاران رسيديم. آخر بازار عطاران باب حضرت است و قبرى كه معتقداند از آن على(ع) مى باشد در اين محل است. روبه روى مقبره، مدارس و زوايا و خانقاه هايى قرار دارد كه داير و با رونق مى باشد ديوارهاى مقبره از كاشى است كه چيزى همانند «زليج» (1) اما از حيث جلا و نقش زيباتر از آن است. (2)

روضه امير المؤمنين(ع)

از باب حضرت وارد مدرسه بزرگى مى شود كه طلاب و صوفيان شيعه در آن سكونت دارند. در اين مدرسه، از هر مسافر تازه وارد تا سه روز پذيرايى مى شود و هر روز دو بار غذايى مركب از نان و گوشت و خرما به ميهمانان مى دهند. از مدرسه وارد باب القبه مى شود. حاجبان و نقيبان و سرايداران در اين محل مراقب زوار مى باشند و چون كسى براى زيارت وارد مى شود، به نسبت وضع و مقام او همه آن جماعت يا يكى از آن ها بلند مى شوند و با او در آستانه حرم مى ايستند و اذن دخول مى خوانند به اين مضمون:

«عن أمركم يا أمير المؤمنين هذا العبد الضّعيف يستأذن على دخوله الروضة العليّة فإن أذنتم له وإلّا رجع! وإن لم يكن أهلًا لذلك فأنتم أهل المكارم والستر».

«به فرمان شما اى امير المؤمنين، اين عبد ضعيف اذن مى خواهد به روضه عليه وارد شود. اگر اذن مى فرماييد كه بيايد و گرنه باز گردد و اگر او اهليت و شايستگى اين مقام را ندارد، بارى شما اهليت كرامت و عفو و اغماض را داريد.»

سپس اشارت مى كنند كه زائر آستانه را ببوسد و آنگاه داخل حرم بشود.


1- چيزى همانند «زليج»، زليج اصطلاحى است كه در اندلس متداول بود. اين كلمه از ريشه فارسى لاجورد آمده و معادل چيزى است كه ما «كاشى» مى ناميم.
2- رحله ابن بطوطه، ترجمه، ج 1، ص 219

ص: 144

اين آستانه و دو طرف چارچوبه درِ ورودى از نقره است.

داخل حرم به انواع فرش هاى ابريشمين و غيره مفروش است و قنديل هاى بزرگ و كوچك از طلا و نقره در آن آويخته، در وسط حرم مصطبه چارگوشى است كه با تخته پوشيده و برآن صفحات طلاى پر نقش و نگار كه در ساختن آن كمال استادى و مهارت را به كار برده اند با ميخ هاى نقره فرو كوفته اند؛ چنان كه از هيچ جهت چيزى از چوب نمودار نيست. ارتفاع مصطبه كمتر از ارتفاع قامت آدمى است و در روى آن سه قبر هست كه مى گويند يكى از آن آدم(ع) و ديگرى از آن نوح(ع) و سومى از آن على(ع) مى باشد و بين اين سه قبر در تشت زرّين و سيمين، گلاب و مشك و انواع عطريات ديگر گذاشته اند كه زوار دست خود را در آن فرو برده، به عنوان تبرّك بر سرو روى خود مى كشند.

در ديگر حرم كه آن هم آستانه نقره اى دارد و پرده هاى ابريشمين الوان برآن آويخته است، به سوى مسجدى باز مى شود كه آن خود چهار در دارد و هر چهار در داراى آستانه هاى نقره و پرده هاى ابريشم مى باشد. داخل مسجد نيز فرش هاى عالى انداخته اند و ديوارها و سقف آن با پرده هاى حرير مستور است. مردم شهر همه بر مذهب رافضى اند. از اين روضه كرامت ها ظاهر مى شود و از همين جا بر آنان ثابت شده كه قبر على(ع) در آن واقع است. از جمله آن كه در شب بيست و هفتم رجب كه «ليله الحيا» (1) ناميده مى شود. بيماران زمين گير را از عراقين و خراسان و فارس و روم به آن جا مى آورند و بدين گونه سى- چهل بيمار گرد مى آيند. بيماران را پس از نماز خفتن روى ضريح مقدس جاى مى دهند و خود در انتظار شفا يافتن آنان به نماز و ذكر و تلاوت و زيارت مى پردازند. چون نيمى يا حدود دو پاره از شب گذشت همه بيماران صحيح و سالم، «لاإِله إلّا الله»، «محمّد رسول الله»، «علي وليّ الله» گويان از جاى بر مى خيزند. اين حكايت در ميان آنان بحد استفاضه رسيده و گرچه من خود آن شب را درك نكردم داستان آن را از اشخاص مورد اعتماد شنيدم و در مدرسه حرم سه تن از اين اشخاص را ديدم كه هر سه زمين گير بودند، يكى از روم آمده بود و ديگرى از اصفهان و سومى از خراسان، از حالشان جويا شدم، گفتند امسال به ليله الحيا نرسيده اند و منتظرند كه سال آينده آن را درك كنند.


1- اين شب مصادف با شب مبعث است.

ص: 145

در اين شب مردم از شهرهاى مختلف در نجف گرد مى آيند و بازار بزرگى در شهر برپا مى شود كه تا مدت ده روز بر قرار مى ماند.

در شهر نجف نه مأمور عوارض و ماليات هست و نه والى. تمام كارهاى شهر دست نقيب الاشراف است. اهل نجف تجارت پيشه اند و در اقطار جهان به مسافرت و بازرگانى مى پردازند. به شجاعت و سخاوت شهره اند. كسى كه در پناه آنان باشد زيانى نمى بيند. من با آنان همسفر بوده و معاشرتشان را دلپذير يافته ام. پس از زيارت اميرالمؤمنين على(ع) قافله به سوى بغداد حركت كرد و من به اتفاق عدّه زيادى از اعراف خفاجه به سوى بصره روان گشتم. (1)

ورود به بصره

در اين شهر، در كاروان سراى مالك دينار منزل كرديم. تقريباً در دو ميلى بصره عمارت بسيار بلند، قلعه مانندى به نظر مى رسيد كه پرسيدم كجا است؟ گفتند: مسجد على بن ابى طالب است. بصره در قديم به قدرى بزرگ بود كه اين مسجد در وسط شهر قرار گرفته بود و اكنون تا بصره دو ميل فاصله دارد و نيز از مسجد تا محل باروى نخستين بصره حدود دو ميل مسافت مى باشد؛ يعنى مسجد در وسط بصره فعلى و با روى قديم آن واقع شده است.

بصره يكى از مهمترين و مشهورترين مراكز عراق و شهرى است وسيع و داراى مناظر زيبا و باغ هاى فراوان و ميوه هاى خوب. چون در ملتقاى دو درياى تلخ و شيرين واقع شده است، از سرسبزى و فراوانى بهره كافى دارد. در دنيا جايى نيست كه به اندازه بصره درخت خرما داشته باشد. خرما در بازار بصره هر چارده رطل عراقى به يك درهم فروش مى شود و در هم عراق ثلث نقره است. قاضى بصره حجت الدين براى من يك سبد خرما فرستاده بود كه يك حمال به دشوارى مى توانست آن را حمل كند. من خواستم آن را بفروشم، به نُه درهم خريدند كه سه درهم آن را نيز حمال بابت اجرت خود برداشت.

در اين شهر يك نوع شيره خرما مى سازند كه «سيلان» ناميده مى شود و آن مانند جلاب مى باشد و چيز خوبى است. بصره سه محلّه دارد؛ يكى محله هذيل كه رياست آن با شيخ علاء الدين بن اثير بود


1- ج 1، صص 226- 222

ص: 146

كه از فضلا و كريمان روزگار به شمار مى آمد، وى مرا ميهمان كرد و جامه اى با مبلغى پول براى من فرستاد. محلّه ديگر «بنى حرام» است كه رييس آن سيد مجدالدين موسى الحسنى، مردى كريم و فاضل بود. او نيز مرا ميهمان كرد و مقدارى خرما و سيلان با مبلغى پول به من داد. محله سوم موسم به «محله عجم ها»(ايرانيان) است كه رياست آن با جمال الدين بن اللوكى مى باشد.

مردم بصره اخلاقى نيك دارند و نسبت به غربا مهربان و دلسوزند، به طورى كه در آن شهر كسى احساس غربت نمى كند. نماز جمعه را در مسجد على بن ابى طالب به جاى مى آورند و بعد در آن مسجد را تا جمعه ديگر مى بندند. مسجد على(ع) يكى از بهترين مسجدها و داراى صحن بسيار وسيعى است كه با سنگپاره هاى سرخ رنگ مفروش گرديده و اين سنگ ها را از وادى السباع به آن شهر آورده اند ...

در همين مسجد بود كه يك بار براى اداى نماز جمعه رفتم. خطيب برخاست و خطبه اى خواند كه سراپا اغلاط نحوى فاحش بود، من تعجب كردم و موضوع را با قاضى حجت الدين در ميان نهادم. گفت: آرى بصره عوض شده و ديگر كسى كه اطلاعى از نحو داشته باشد در اين شهر باقى نمانده است و اين امر واقعاً داستان عبرت آموزى است؛ چه بصره جايى بود كه مردم آن در نحو سرآمد روزگاران بودند و اين علم اصلًا و فرعاً از آن شهر پيدا شده و پيشواى نحويان كه همه به حق سبقت و فضيلت او معترف اند، از اين شهر برخاسته و مع ذلك اكنون كار به جايى كشيده كه خطيب آن شهر نمى تواند خطبه نماز جمعه را بى غلط بخواند. (1)

بازگشت به عراق و ورود به كوفه

كوفه از مهمترين شهرهاى عراق مى باشد و امتياز آن از ديگر شهرها به اين است كه مسكن صحابه و تابعين و جايگاه علما و صلحا و مركز خلافت امير المؤمنين على(ع) بوده است ليكن در حال


1- ج 1، ص 230

ص: 147

حاضر به سبب تعدّيات متمادى وضع آن شهر به ويرانى كشيده است.

كوفه بارو ندارد و بناى آن از آجر و داراى بازارهاى نيك مى باشد. غالب متاعى كه در بازار كوفه معامله مى شود خرما و ماهى است. (1)

مسجد كوفه و اماكن اطراف آن

جامع اعظم كوفه مسجد بزرگى است داراى هفت شبستان كه بر روى ستون هاى سنگى قطور و بلند بنا شده است. اين ستونها از قطعه سنگهاى تراش تشكيل يافته كه روى هم قرار داده شده و وسط آن ها را ارزيز ريخته اند.

مسجد كوفه داراى آثار قديمه متبرّكه اى است؛ از جمله مقابل محراب از طرف راست اطاقى [اتاقى] است كه مى گويند مصلاى حضرت ابراهيم خليل بود و نزديك آن محرابى وجود دارد كه گرداگرد آن را به وسيله چوب هاى ساج بلند گرفته اند و آن محراب على بن ابى طالب(رضى الله عنه) بود كه ابن ملجم ششقى در همين جا بر سر آن حضرت زخم زد و مردم براى نماز به آن محراب مى روند.

در زاويه ديگر اين شبستان مسجد كوچكى است كه دور تا دور آن نيز با چوب هاى ساج گرفته شده و مى گويند تنورى كه در طوفان نوح آب از آن جوشيده، در اينجا بوده است.

در قسمت عقبى شبستان مزبور در خارج مسجد اطاقى [اتاقى] وجود دارد كه مى گويند منزل نوح پيغمبر بوده و روبه روى آن اطاق [اتاق] ديگرى هست كه به اعتقاد مردم عبادتگاه ادريس(ع) بوده است. محوطه متصل به همين قسمت كه با ديوار جنوبى مسجد مربوط است، محلى بوده كه نوح(ع) كشتى خود را در آن جا ساخته و در منتهى اليه اين محوّطه، خانه على بن ابى طالب(رضى الله عنه) و اطاقى [اتاقى] كه جنازه او را درآن غسل داده اند واقع شده و اطاق [اتاق] ديگرى در مجاورت خانه آن حضرت است كه آن هم به نوح پيغمبر منسوب مى باشد و خدا بهتر مى داند از اين نسبت ها كدام درست و كدام نادرست است.

در جهت شرقى جامع، داخل بالاخانه اى كه با پله به آن جا مى روند، مقبره مسلم بن عقيل واقع شده و در نزديكى آن، خارج مسجد، قبر عاتكه و سكينه دختران حسين(ع) قرار دارد. اما از قصر


1- ج 1، ص 270

ص: 148

الاماره كوفه كه سعد و قاص بنا كرد، اكنون جز پايه هاى آن، چيزى برجا نمانده است.

رودخانه فرات در فاصله نيم فرسخى طرف شرق كوفه جريان دارد و اطراف اين رودخانه را باغ هاى به هم پيوسته خرما فرا گرفته است. در طرف مغرب قبرستان كوفه، جايى را ديدم كه در آن چيزى به رنگ سياه تند در ميان زمينه سفيدى جلب نظر مى كرد. گفتند قبر ابن ملجم شقى است كه مردم كوفه همه ساله هيزم فراوان بدانجا مى برند و هفت روز آتش برگور او مى افروزند. در نزديكى قبر ابن ملجم گنبدى است كه مى گويند مدفن مختار بن ابى عبيد مى باشد. (1)

شحر حلّه

بامدادان از بئر الملاحه حركت كرديم و به شهر حلّه رفتيم كه شهرى است بزرگ و در جهت جريان رودخانه فرات امتداد دارد. حلّه داراى بازارهاى خوب و مهم است كه همه قسم صنايع و ما يحتاج عمومى را در آن مى توان يافت. از همه سو نخلستان هاى به هم پيوسته شهر را فرا گرفته و خانه ها در ميان نخلستان ها واقع شده است. حله جسر بزرگى دارد كه از كشتى هاى به هم پيوسته تشكيل شده و آن از دو سو با زنجيرهاى آهنين به تير چوبى محكم و بزرگى در ساحل بسته است. همه اهالى اين شهر دوازده امامى و از دو تيره اند كه يكى را كرد و ديگرى را هل الجامعين مى نامند و بين اين دو تيره، دائماً جنگ و نزاع هست. در نزديكى بازار بزرگ شهر مسجدى قرار دارد كه بر در آن پرده حريرى آويزان است و آنجا را مشهد صاحب الزمان مى خوانند. شب ها پس از نماز عصر، صد مرد مسلح با شمشيرهاى آخته پيش امير شهر مى روند و از او اسبى يا استرى زين كرده مى گيرند و به سوى مشهد صاحب الزمان روانه مى شوند. پيشاپيش اين چارپا طبل و شيپور و بوق زده مى شود و از آن صد تن نيمى در جلو حيوان و نيمى ديگر در دنبال آن راه مى افتند و ساير مردم در طرفين اين دسته حركت مى كنند و چون به مشهد صاحب الزمان مى رسند در برابر در ايستاده آواز مى دهند كه:

«باسم الله يا صاحب الزمان، باسم الله أخرج قد ظهر الفساد و كثر الظلم، و هذا أوان خروجك ليفرق الله بك بين الحق و الباطل».

«بسم الله، اى صاحب الزمان، بسم الله قيام كن كه تباهى روى زمين را فرا گرفته و ستم


1- ج 1، ص 271

ص: 149

فراوان گشته، وقت آن است كه برآيى تا خدا به وسيله تو حق را از باطل جدا گرداند.»

و به همين ترتيب به نواختن بوق و شيپور وطبل ادامه مى دهند تا نماز مغرب فرا رسد. (1)

كربلاى معلّا

از حلّه به سوى كربلا، مشهد حسين بن على(عليهما السلام) حركت كرديم. كربلا شهر كوچكى است كه نخلستان ها اطراف آن را گرفته اند و از رودخانه فرات آبيارى مى شود. روضه مقدسه امام حسين(ع) در داخل شهر واقع شده و مدرسه اى بزرگ (2) و زاويه اى دارد كه در آن براى مسافران طعام مى دهند. خدام و حاجبان بر در روضه امام ايستاده اند و ورود به حرم بى اجازه آنان ميسر نيست و هنگام ورود عتبه شريفه را كه از نقره است بايد بوسيد.

روى ضريح مقدس امام قنديل هاى زرين و سيمين گذاشته شده و از درهاى آن پرده هاى حرير آويخته اند. مردم كربلا از دو طايفهاند؛ «اولاد رخيك» و «اولاد فائز» و اين دو دائماً با هم در جنگ و نزاع اند. اين هر دو دسته پيرو مذهب اماميه و فرزندان يك پدرند. (3)

بغداد

دارالسلام بغداد، پايتخت اسلام، شهرى است محترم و مقدس كه مركز خلافت و مقر علما بوده است ... بغداد را دو جسر است شبيه به جسر حلّه و شب و روز مردم از روى آن ها رفت و آمد مى كنند. در بغداد يازده مسجد هست كه در آن ها اقامه نماز جمعه و خطبه به عمل مى آيد، هشت تا از اين مساجد در قسمت غربى و سه تاى ديگر در قسمت شرقى شهر است. مساجد و مدارس ديگر هم در اين شهر به تعداد زياد وجود دارد اما بيشتر مدارس آن به ويرانى افتاده است.

شماره گرمابه هاى بغداد زياد و نوع آن بسيار عالى است. سطح بيشتر اين گرمابه ها را با قير اندود كرده اند؛ به طورى كه انسان در اول نگاه خيال مى كند كه از مرمر سياه است. قير را از معدنى كه در


1- ج 1، ص 272
2- گويا مراد از مدرسه عظيم، مدرسه عضديه بوده كه در جوار صحن حسينى قرار داشته است.
3- ج 1، ص 273

ص: 150

ميان بصره و كوفه واقع است استخراج مى كنند، از اين معدن دائماً قير مى جوشد و در اطراف و جوانب آن به صورت گِل ولا جمع مى شود و آن را به وسيله بيل جمع مى كنند و به شهر مى آورند ... بخش غربى بغداد پيش از ساير نقاط آن آباد گرديده و اكنون بيشتر آن خراب است، مع ذلك سيزده محله اين بخش هنوز هم داير مى باشد. هر يك از اين محله ها مانند يك شهر مستقلى است كه دو يا سه حمام دارد و در هشت تا از آن ها مسجد جامع هم هست؛ از جمله اين محلّه ها باب البصره است كه جامع منصور خليفه در آن قرار دارد و بيمارستان بغداد كه نخست به صورت كاخ بزرگى بوده و اكنون ويرانه اى بيش نيست، در كنار دجله، بين باب البصره و محلّه شارع واقع شده است.

قبر معروف كرخى كه از زيارتگاه هاى بغداد است، در محله باب البصره واقع است. در راه باب البصره زيارتگاه معتبر ديگرى وجود دارد كه در داخل آن روى قبر بزرگى اين عبارت نوشته شده است: «اين قبر عون از فرزندان على بن ابى طالب است» و قدرى آن طرف تر قبر امام موسيكاظم(ع) پسر امام صادق(ع) و پدر امام رضا(ع) قرار دارد كه قبر امام جواد(ع) هم در كنار آن مى باشد. روى اين دو قبر ضريح چوبين كار گذاشته شده كه سطح آن را با ورق نقره پوشانيده اند و هر دو قبر در داخل حرم قرار دارد. (1)

قبور خلفاى عباسى در رصافه واقع شده و روى هر قبرى اسم صاحب آن نوشته است. قبور مهدى و هادى و امين و معتصم و واثق و متوكل و منتصر و مستعين و معتز و مهتدى و معتمد و معتضد و مكتفى و مقتدر و قاهر و راضى و متقى و مستكفى و مطيع و طائع و قائم و قادر و مستظهر و مسترشد و راشد و مقتفى و مستنجد و مستضى ء و ناصر و ظاهر و مستنصر و مستعصم در آن گورستان است.

قبر امام ابوحنيفه در نزديكى رصافه واقع شده و گنبدى بزرگ و زاويه اى براى اطعام وارد و صادر دارد.

در نزديكى رصافه قبر امام ابوعبدالله احمد بن حنبل واقع شده كه گنبد ندارد و مى گويند بارها روى آن گنبد ساخته اند ولى به قدرت خدا خراب شده است!

سامرا


1- ج 1، صص 274 و 275

ص: 151

شهر بغداد را ترك گفته نخست در جايگاهى بركنار نهر دجيل منزل كردم. دجيل از شعب رودخانه دجله است كه آبادى هاى بسيارى را سيراب مى گرداند. پس از دو روز به قريه بزرگى به نام «حربه» كه جاى پر نعمت و وسيعى بود رسيدم و سپس در محلى نزديك قلعه معشوق در ساحل دجله منزل كردم. شهر «سرّ مَن رآى» در جانب شرقى اين قلعه واقع شده است و آن را «سامرّا» مى نامند و مى گويند اسم آن «سام راه» است كه به فارسى «راه سام» باشد. شهر سرّ من رآى، جز يك قسمت كوچكى از آن، كه به حالت ويرانه است، هواى آن خوب و معتدل ميباشد و با همه خرابى و ويرانى كه در آن راه يافته، هنوز زيبا مى نمايد. در اين شهر نيز مانند حله زيارتگاهى به نام «صاحب الزمان» وجود دارد.

از آنجا يك منزل راه رفته به تكريت رسيدم كه شهرى است بزرگ و وسيع با بازارهاى خوب و مساجد متعدد و مردم آن به حسن اخلاق موصوف مى باشند.

رودخانه دجله در جهت شمالى اين شهر جريان دارد و در كنار آن رودخانه، قلعه محكمى واقع شده است. (1)

موصل

موصل شهرى قديمى و پرنعمت است و قلعه مشهور بسيار استوارى دارد كه به نام «الحدباء» خوانده مى شود. برج و باروى شهر هم مستحكم است و خانه هاى سلطنتى با باروى شهر پيوسته، از اين خانه ها تا خود شهر خيابان پهناورى وجود دارد كه امتداد آن از بالا تا پايين شهر كشيده شده است. شهر موصل دو باروى محكم با برج هاى متعدد و نزديك به هم دارد. در اندرون بارو دور تا دور آن اتاق هاى چند طبقه تعبيه شده و پهناى ديوار بارو چندان است كه بناى اين اتاقها را ميسر ساخته است و من در ميان باروهايى كه ديده ام، جز در دهلى، پايتخت هندوستان نظير آن را نيافته ام.

موصل حومه وسيعى با مسجدها و گرمابه ها و مسافرخانه ها و بازارها دارد كه مسجد جامعى نيز در آن واقع شده است. اين مسجد برساحل رودخانه دجله قرار دارد و گرداگرد آن را پنجره هاى مشبك آهنى فرا گرفته و در كنار آن مصطبه هايى با نهايت زيبايى و استحكام مشرف بر دجله ساخته


1- ج 1، ص 288

ص: 152

شده و در برابر آن بيمارستانى قرار دارد.

در داخل شهر هم دو مسجد جامع هست؛ يكى قديمى و ديگرى جديد البناء. در صحن جامع جديد گنبدى وجود دارد كه در زير آن حوضچه مرمرى هشت گوشه اى بر روى يك ستون مرمرى ساخته شده كه آب از آن با نيروى زياد به بلندى بالاى آدمى فوران مى كند و منظره زيبايى تشكيل مى دهد.

قيصريه موصل بسيار زيبا و داراى درهاى آهنين است كه طبقات دكان ها و خانه ها در گرداگرد آن بر روى هم قرار گرفته و بناهاى عالى دارد. مشهد جرجيس پيغمبر در اين شهر است و مسجدى بركنار آن ساخته شده و قبر در گوشه اى از دست راست مدخل واقع شده است. مشهد جرجيس بين جامع جديد و باب الجسر قرار دارد و ما به زيارت مشهد و نماز در مسجد آن موفق شديم.

تلّ يونس نيز در شهر موصل است و به فاصله يك ميلى آن چشمه اى منسوب به يونس(ع) وجود دارد كه مى گويند آن حضرت قوم خود را فرمان داد كه از آن چشمه تطهير كرده در بالاى تلّ گرد آيند. پس آن حضرت به همراه قوم خود دعا كرد تا خداوند عذاب را از آنان مرتفع ساخت. (1)

خرابه هاى نينوا

در نزديكى اين محل قريه بزرگى هست كه اكنون به حالت مخروبه است و مى گويند جايگاه شهر معروف نينوا مى باشد. نينوا شهرى است كه يونس پيغمبر در آن مى زيسته و آثار بارويى در اطراف آن نمايان است و حتى محل دروازه هاى آن هم اكنون مشخص مى باشد. در تلّ يونس بناى بزرگى با يك رباط مشتمل بر اتاق ها و مقصوره ها و مطهره ها و دارالسقايه ها واقع شده كه مدخل همه آن ها يكى است. در وسط رباط اتاقى هست كه پرده اى ابريشمين بر در آن آويخته اند و درِ مرصعى دارد. اين محل به نام «موقف يونس» معروف است و محراب مسجدى كه در اين رباط وجود دارد به روايت مردم، نمازخانه و پرستشگاه يونس بود. (2)


1- ج 1، ص 289
2- ج 1، ص 290

ص: 153

سفر كربلا

جواد محدثى

توضيح:

از فوايد و آثار «سفرنامه نويسى»، ترسيم اوضاع تاريخى- اجتماعى و وضعيت حاكم بر هر زمان و زمين است.

«زيارت عتبات» در زمان هاى مختلف و دوره هاى گوناگون، به صورتى و به گونه اى بوده است. آنانكه در دوران طاغوت و تيرگى روابط ايران و عراق، به صورت «قاچاق» به كربلا مى رفتند، آنان كه پس از پيروزى انقلاب و جنگ ايران و عراق، مخفيانه راهى اين سفر مى شدند، آنان كه پس از جنگ و تبادل اسرا و بازگشايى مرزها در دوران حكومت صدّام به زيارت عتبات مى شتافتند و بالأخره آنان كه پس از سقوط صدام و روى كار آمدن دولت مردمى عراق و حضور نظاميان اشغالگر آمريكايى، به كربلا و نجف مى رفتند، هركدام ويژگى هايى داشته و دارند و سفرنامه هاى هر دوره، بازتابى از وضعيت آن روزگار است.

نگارنده، در سال 1380 خورشيدى و در زمان حاكميت صدّام و پيش از اشغال عراق، به عنوان «روحانى كاروان» موفق به زيارت مرقد مطهّر امامان معصوم دركربلا، نجف، كاظمين و سامرا و ديگر اماكن زيارتى عراق شد.

از اين رو، اين سفرنامه، حال و هواى آن مقطع از زمانى را دارد كه زوّار ايرانى پس از ورود به خاك عراق، با حضور راهنمايان عراقى كه در اتوبوس ها مستقر مى شدند، به گونه اى تحت الحفظ و مانند اسير به زيارت مى پرداختند و آزادى عمل مطلوب را نداشتند. اميد است براى خوانندگان «زيارت»، مفيد باشد:

مقدّمات سفر

فكر نمى كردم حالا حالاها نوبت ما شود كه به زيارت برويم. خانواده هاى شهدا در اولويت اول

ص: 154

قرار داشتند. مى رفتند و بر مى گشتند و خاطرات سفر را مى گفتند و آتش شوق ما را تيزتر مى كردند.

ولى ... زمينه فراهم شد و توفيق رفيق گشت تا به عنوان روحانى كاروان سفر عتبات، با يكى از كاروان هاى قمى بروم. چند روز پيش از سفر، جلسه توجيهى و توضيحى گذاشتند و اوضاع و احوال سفر را بيان كردند.

روز 11 خرداد 88(8 ربيع الاوّل 1422 ق.) دو اتوبوس كه حامل مسافران اين كاروان بود، از مقابل فرماندارى قم حركت كرد. من در يك اتوبوس بودم و مدير كاروان كه يكى از بازاريان بود، در اتوبوس ديگر تا گفتنى هاى لازم در طول راه و سفر گفته شود. اين تقسيم كار، در خاك عراق و در هر بار سوار و پياده شدن از اتوبوس ها در هنگام زيارت اماكن ادامه داشت.

مسير حركت از قم به سمت اراك، ملاير، همدان و كرمانشاه طى شد. بعد از ظهر، ادامه مسير به سمت غرب بود. دو ساعت به غروب مانده به «قصرشيرين» رسيديم و در مسافرخانه اى اسكان يافتيم تا مقدمات حركت فردا صبح فراهم شود. مسؤوليت اين هماهنگى ها با مدير بود.

براى اقامه نماز مغرب و عشا، از محلّ اسكان بيرون آمديم و به يكى از مساجد نزديك رفتيم. پيشنمازى نبود. من به امامت جماعت پرداختم. وظيفه روحانى من از همينجا رسماً آغاز شد. شب 9 ربيع الأ ول بود، آغاز اقامت حضرت مهدى(ع) بين دو نماز درباره وجود آن حضرت و امامتش و وظايف ما نسبت به ائمّه و معرفت حق اهل بيت صحبت كردم.

ورود به عراق

فردا صبح زود، پس از نماز جماعت در مسافرخانه، همسفران با دو اتوبوس جديد، فاصله قصر شيرين تا مرز خسروى را در مدّتى حدود نيم ساعت طى كردند. من و مدير و نفر سوّم دنبال گذرنامه ها رفتيم. يك ساعتى طول كشيد.

فاصله حدود 200 متر(نقطه صفر مرزى ميان عراق و ايران) را با اتوبوس رفتيم. لب مرز عراق، طبق فهرست اسامى، به صف شديم تا وارد خاك عراق شويم و از گمرك بگذريم.

وارد گمرك عراق شديم. ساك ها و جيب ها را مى گشتند. هر كاروانى حدّ اكثر مى توانست 5 مفاتيح الجنان با خود داشته باشد. بقيه مفاتيح ها، كتاب ها، جزوات را از زائران گرفتند و رسيد دادند، تا در بازگشت، تحويل دهند. بعضى كتاب هاى دعا را لابه لاى لباس ها درساك ها مخفى كرده بودند و ردّ كردند. من كه فكر نمى كردم تا اين حدّ حساس و سخت گير باشند، استتار نكرده بودم. لاجرم

ص: 155

كتاب هاى «كربلا»، «اماكن زيارتى كربلا»، «سفرنامه كربلا» و دفتر شعر و مطالب را گرفتند و خلع سلاح كامل شدم. البته بازار «رشوه» دادن به مأموران داغ بود. ولى من دلم نيامد كه به آن مأموران بعثى كه از آنان متنفّر بودم، رشوه بدهم تا كتاب دعا به آن سوى مرز ببرم. يكى ازعراقى ها كه فارسى هم مى دانست، به من گفت: اگر چيزى داده بودى، نه تفتيش مى شدى، نه وسايلت را مى گرفتند.

به هر حال، صبحانه صرف شد، طبق پاسپورت ها بليت ها را تهيه كردند، طبق حواله، به بانك گمرك رفتيم و براى دريافت پول عراقى درنوبت ايستاديم. مأموران عراقى تحويل پول، زنان بى حجبا بودند. بسته هاى پول را كه به اندازه يك گونى مى شد گرفتيم و به اتوبوس ها آورديم تا ميان زائران تقسيم كنيم. تفاوتِ پول ايرانى و دينار عراقى خيلى فاحش بود. براى هر نفر در مقابل 40 هزار تومان، حدود 91140 دينار عراقى مى رسيد. تقسيم سه ميليون و دويست و هشتاد هزار دينار عراقى ميان 36 نفر مسافران اتوبوسى كه من در آن بودم. مدتى طول كشيد. اسكناس هاى عراقى همه 250 دينارى بود، با كاغذى كاملًا نامرغوب ...، مسير ادامه يافت و بخشى از اين كارها در حال حركت انجام گرفت.

بغداد

عصر بود كه به بغداد رسيديم، تصوّر بغداد زمان جنگ در ذهنم به شكلى بود و تصوير بغداد زمان هاى كهن و عصر خلفا با تاريخى بزرگ و پيشينه اى درخشان، به شكل ديگر. اما آنچه مى ديدم، حقيرتر از همه تصوّرات ذهنى ام بود. سيمايى نه در خور پايتخت يك كشور با سابقه كه روزگارى مهد تمدّن عظيم اسلامى بوده و نام و آوازه دانشگاه «نظاميه بغداد» به همه جا رسيده بود.

در هتلى به نام «فندق الغدير» فرود آمديم. پس از استراحتى مختصر، به قصد زيارت «كاظمين» سوار اتوبوس ها شديم. پس از عبور از چندين خيابان و گذشتن از پلى كه در بغداد، روى دجله بود و يادآور بسيارى از حوادث تاريخى اين شهر، از جمله تشييع جنازه مظلومانه پيكر مطهّر موسى بن جعفر(عليهما السلام) در دوره هارون الرشيد، به «كاظميه» رسيديم، كه شهرى متصل به بغداد و آن سوى دجله است و مانند تهران و شهر رى به هم متصل مى باشند.

در حرم كاظمين

وقتى به صحن كاظمين رسيديم، اذان مغرب را مى گفتند. وقت نماز بود و در نماز جماعتى كه

ص: 156

برپا بود شركت كرديم، پس از آن، تشرّف به حرم امام موسى بن جعفر و حضرت جواد(عليهما السلام) كه كنار هم اند، نقطه آغاز زيارت هاى ما از حرم هاى ائمه عراق بود.

فرصت زيارت حرم محدود بود. به دو ساعت نرسيد. طبق قرار قبلى، ساعت 5/ 10 شب همه پاى اتوبوس ها جمع شدند؛ سرشمارى و كنترل، سپس حركت به سوى بغداد، كه دير وقت بود، شام و استراحت، تا فردا برنامه هاى از پيش تعيين شده انجام شود.

سامرّا

روز دوم حضورمان در بغداد، برنامه «سامرا» و زيارت عسكريين را در پيش داشتيم. در سامرا غير از مرقد مطهّر امام هادى و امام عسكرى(عليهما السلام) و سرداب مقدس معروف به «سرداب غيبت» كه بسته بود و فقط درگاه آن را زيارت كرديم. قبر «سيد محمد» فرزند بزرگ امام هادى(ع) را زيارت كرديم كه از عُبّاد و علما و بزرگان بوده و در زمان خود، تصوّر اغلب شيعه آن بوده كه پس از امام هادى، او امام خواهد شد، ولى امامت به حضرت عسكرى(ع) رسيد.

حرم عسكريين يك گنبد بزرگ دارد و ضريحى كه قبر دو امام و نيز نرجس خاتون(مادر امام زمان) و حكيمه خاتون(عمه امام عسكرى و دختر امام جواد) را در برگرفته است. قبر حكيمه خاتون پايين پاى امام هادى است. ضريح اين حرم مانند حرم حسينى شش گوشه دارد و گنبد طلايى سامرا بزرگ ترين گنبد طلايى قبور ائمّه است. صفاى توأم با سادگى و مظلوميت را در اين حرم شاهد بوديم.

هواى گرم و سوزنده و گزنده سامرا كلافه مى كرد. مواجهه با گداهاى سمج و دست فروش هاى سمج تر، آزار دهنده بود؛ مثل قديمى «كداى سامره» در ذهنم تداعى كرد. اخّاذى صريح مسؤولان آستانه و خدّام و كفش دارى ها و زيارت نامه خوانانِ گردن كلفت و شكم گنده و اين كه بسيار زشت و گدامنش از زوّار با اصرار پول مى گرفتند، مشمئز كننده بود. بر مظلوميت مضاعف شيعه و امامان سوختم.

سامرا تركيبى از شيعه و سنّى است و اكثريت اهل تسنّن اند. بعضى ها ترديد داشتند كه همين زيارتنامه خوانان و دعا خوانان شيعه باشند و مى گفتند: اين ها بعضى شان منافقانه عمل مى كنند و مزار أئمه را وسيله كسب خود قرار داده اند. كاش روزى اين مظلوميت ها به پايان برسد! فرصتى بود كه بيرون از حرم به يكى دو تا كتابفروشى و دكّه هاى مطبوعاتى سرزدم. اغلب، راكد بود و كتاب ها گردو خاك گرفته. در كتابفروشى ها اگر كتاب هايى درباره ايران بود، برضّد شيعه و امام راحل بود و چه

ص: 157

تأسّف بار!

در هتلى كه ميان راه بود ناهار خورديم و به كاظمين برگشتيم. اين زيارت دوّم كه هنگام نماز مغرب بود، تا پاسى از شب ادامه داشت. در محدوده حرم، قبر شيخ مفيد و خواجه نصير طوسى در داخل رواق شرقى و غربى قرار دارد. قبر سيد رضى و سيد مرتضى، دوتن از بزرگترين علماى شيعه در قرن چهارم بيرون حرم بود و هر كدام بقعه خاصّى دارد و با فاصله اى نزديك به هم.

مسجد بُراثا

امروز، ديدار از مسجد بُراثا را در برنامه داريم كه در بغداد است. محلّ اين مسجد پيش از اسلام، دهكده اى مسيحى نشين بوده و در سفرى حضرت على(ع) كه از آن جا عبور مى كرده، به كرامت آن حجّت خدا چشمه و چاهى جوشيده است. در بيرون مسجد و حياط آن، سنگى است كه با اشاره حضرت از چاه درآمد و آب فوران زد. نيز سنگى ديگر آنجاست كه بازمانده روزگار كهن است و در ورودى مسجد قرار دارد. همچنين سنگِ گويا كننده(حجر مُنطقِ) كه گود بود و مى گفتند افراد، براى بازشدن زبان فرزندان لال، در آن گودى آب مى ريزند و به بچه مى نوشانند و ...

مسجد براثا بسيار با فضيلت است و اعمال و دعاهاى خاصّ دارد كه در مفاتيح الجنان هم آمده است(ذيل زيارت موسى بن جعفر(ع)). چاه منسوب به حضرت على(ع) هنوز هم داير است و برروى آن بنايى ساخته اند. بعضى هم به عنوان تبرّك از آب آن مى نوشند.

به سوى نجف

مى بايست پايتخت عراق را ترك مى كرديم. بار ديگر فرصتى دادند تا كاظمين را زيارت و وداع كنيم و از بغداد به سمت نجف اشرف حركت كرديم. دل كندن از حرم دو امام، دشوار بود، امّا شوق ديدار نجف هم ما را به سوى خود مى كشيد.

اتوبوس ها در جاده پيش مى رفتند. دو ساعتى در راه بوديم. از دور گنبد طلايى حرم علوى آشكار شد. صداى صلوات زوّار با اشك هاى شوق آميخت. نجف هم خاطرات و وقايع بسيارى را در ذهنم بيدار مى كرد. غير از حرم حضرت امير، حوزه علميه نجف كه از هزار سال پيش درخشيده و سال هاى اقامت امام امت در اين شهر و مراجع بزرگ عراق در گذشته و علامه امينى و ... خيلى

ص: 158

سوژه هاى ديگر در ذهنم رژه مى رفتند.

ابتدا ما را به هتلى بردند كه محلّ اسكانِ دو روزه ما بود. پس از رفع خستگى و استراحت، غسل زيارت كرديم و به قصد حرم مولا بيرون آمديم. وقتى به حرم رسيديم اذان مغرب بود. درگوشه اى خودمان نماز جماعت برگزار كرديم. چند بچه عراقى براى تكبير گفتن نمازمان با هم رقابت داشتند. پس از نماز، پولى به آن ها داديم، سپس دسته جمعى به سمت حرم و ايوان طلاى حضرت رفتيم. ايوان نجف عجب صفايى دارد!

مأموران عراقى گرچه به ظاهر ما را رها كردند و قرارمان پس از دوساعت كنار قبر مرحوم شيخ عباس قمى صاحب مفاتيح بود. ولى دورا دور مراقب بودند. از برنامه هاى گروهى ونوحه خوانى و سروصدا مانع مى شدند و مرتب به مدّاح تذكر مى دادند كه آهسته تر بخواند. با اين كه محل استقرارمان در نجف(هتلِ دُرّه النجف) با حرم فاصله اى نداشت و پياده با پنج دقيقه زمان، مى شد رفت و آمد كرد، ولى مأموران همراه، در رفت و برگشت ما را الزاماً به اتوبوس ها سوار مى كردند و مواظب بودند كه همه نفرات سوار شده باشند و نمى گذاشتند افراد پراكنده شوند. شايد بيم داشته برخى سراغ بيت آيت الله سيستانى بروند. چه خون دلى خورديم به خاطر فرصت هايى كه هدر مى رفت. كنترل عراقى ها از يك سو، اهمال كارى و تعلّل برخى زائران براى حضور به موقع خيلى وقت گير بود. گاهى تا سه ربع ساعت يا يك ساعت طول مى كشيد كه همه گرد هم آيند و سوار اتوبوس ها شوند و سرشمارى انجام گيرد، آنگاه اجازه حركت اتوبوس تا هتل داده شود كه چند دقيقه بيشتر نبود. واقعاً زيارت با اعمال شاقه و مثل اسراى جنگى آزار دهنده بود. بارها مى شمردند، حتى اگر يك نفر هم ناميده بود، مجبور بوديم صبر كنيم تا گروه تكميل شود. البته مأموران هم حق داشتند، چون مأموريت حفاظت و كنترل و رفت و آمد دسته جمعى و طبق برنامه از پيش تعيين شده و توافق شده بين ايران و عراق، بر عهده آنان بود و تخلّف از آن براى خودشان هم مسأله ساز مى شد. ولى وقت زيادى از ما به خاطر همين قضيه گرفته مى شد و بهره ما از زيارت دو نوبت كامل بيشتر نشد.

وضعيت نامناسب زيارت تحت نظر و مراقبت، بردلم اين آرزو را گذراند كه كاش روزى زيارت عتبات، بدون حضور صدام در عراق و نيروى بعثى در كنار زائران انجام شود! خيلى دوست داشتم كه فرصت و مجال و آزادى بود تا از حوزه نجف، علما و بزرگان اين شهر، كتابخانه عمومى حضرت على(ع) كه مرحوم علامه امينى، صاحب «الغدير» آن را تأسيس كرده، كتابفروشى هاى نجف، مدارس متعّدد دينى حوزه ديرپاى نجف كه سال هاست مورد بى مهرى است، ديدار كنم، ولى زمينه

ص: 159

فراهم نبود، راهنما و بلدى هم نداشتم، فرصت ها هم پرشتاب بود وبرنامه هاى زيارتى بسيار متراكم. كاش روزى اين آرزو برآورده شود! آن چه را هم كه جسته گريخته به دست آوردم، نتيجه پرس و جوها يا سركشى هاى خارج از برنامه خودم بود.

كوچه پس كوچه هاى نجف

على رغم كنترل و محدوديت هايى كه بود، مايل بودم نجف را بيشتر بشناسم و خارج از برنامه تعيين شده، جاهاى ديگر را هم ببينيم. دردو روز اقامت در نجف، گشتى در دورو بر حرم و كوچه ها وگذرهاى اطراف و برخى خيابان ها زدم. نزديكى هاى حرم جامع الشيخ الطوسى بود. مسجدى كه قبر شيخ طوسى در ورودى آن بود و دفتر آيت الله بحر العلوم هم آن جا بود. خود او حضور داشت و مراجعات مردم و طلّاب داير بود و از فضاى مسجد به عنوان «مدّرس» و محل مباحثه هم استفاده مى شد.

در كوچه پس كوچه هاى تنگ و خراب و كثيف اطراف حرم كه هيچ در شأن حريم علوى نبود، از دور چند گنبد كاشى توجه مرا جلب كرد. سراغ آن ها رفتم. يكى قبر مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطا بود، يكى هم قبر مرحوم محمد حسن نجفى(صاحب جواهر الكلام) از فقهاى بزرگ شيعه، چند تا هم مربوط به علماى ديگر كه به صورت بقعه هايى در بسته و بعضى باز بود.

بيرون حرم در محدوده غرب، منطقه وسيعى گود بردارى عميق شده است و ساختمان هاى قديمى را تخريب كرده اند. مى گفتند مى خواهند پاركينگ زير زمينى و توسعه هاى مورد نياز داشته باشند. از دور دو گنبد كاشى به چشمم خورد. صبحگاه بود و لحظات طلوع آفتاب. صداى پارس سگ ها هم به گوش مى رسيد. حسّ كنجكاوى ام مرا به آن طرف كشاند. قدم زنان رفتم و رفتم تا نزديك آنجا رسيدم. يكى از آن ها «مقام امام زين العابدين» بود، يكى هم «مقام امام على» و بقعه اى كه قبر «صافى صفا» در آن بود. ديدارى كردم و به حرم برگشتم تا در موعد مقرّر در جمع زائران باشم براى برگشت به محلّ اقامت. آن روز، نماز صبح را به جماعت با جمعى از همسفران در ايوان اميرالمؤمنين(ع) خوانده بودم و چه قدر لذّت بخش و خاطره آميز بود! شب ها در صحن حرم علوى، آقاى سيد حسين الصدر نماز مى خواند.

ناگفته نگذرم كه در صحن حضرت امير و در بقعه ها و ايوان ها قبور تعدادى از علماست. از جمله قبر مقدّس اردبيلى و قبر حاج آقا مصطفى خمينى كه در دو طرف ايوان طلا داخل بقعه است و

ص: 160

درهاى آن بسته است. قبر مرحوم شيخ عباس قمى و استادش ميرزا حسين نورى در ايوان جلوى يكى از حجرات ضلع غربى است. قبر آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى، آيت الله خويى، شيخ انصارى، بحرالعلوم، خلخالى و ... در حجره ها و راه روهاى خروجى صحن است و در همه اين مقبره ها هميشه بسته است.

اماكن ديدنى نجف

روز دوم حضورمان در نجف، برنامه ديدار و زيارت چند جا بيرون شهر بود. ابتدا به «مسجد حنّانه» رفتيم؛ جايى كه مى گويند يك شب سر مطهّر امام حسين(ع) آنجا نگه دارى شده است، در مسير رفتن اسراى اهل بيت به شام. سپس به زيارت قبر «ميثم تمّار» رفتيم، صحابى شهيد حضرت على(ع) كه به دست واليان بنى اميه شهيد شد. او را به دار زدند. از بالاى دار هم فضايل على(ع) را مى گفت كه زبانش را بريدند. بعد از آن قبر مطهر جناب «كميل بن زياد» را زيارت كرديم، صاحبِ سرّ امام على(ع) همان كه دعاى خضر را حضرت به او آموخت؛ دعايى كه به «دعاى كميل» مشهور است.

پس از آن، به «مسجد سهله» رفتيم؛ جايى كه مقدّس و با فضيلت است و بسيارى از اولياى الهى در آن مكان نماز خوانده اند. خيلى ها چهل شب چهارشنبه در مسجد سهله به عبادت گذرانده و به ملاقات امام زمان(عج) نائل شده اند. در ايران هم شب هاى چهارشنبه، مسجد جمكران به تبع اين مسجد رواج يافته و مردم در چنين شبى به جمكران مى روند. در مسجد سهله بعضى ها به حضور حضرت مهدى(عج) مشرف شده اند. صحن بزرگ آن بى سقف است، مثل مسجد كوفه، داراى چندين مقام(جايگاه خاص براى عبادت) است كه هر كدام نماز و دعاى خاصّى دارد كه در مفاتيح الجنان هم آمده است.

ديدارها به سرعت انجام مى شد، فرصت كم بود و جا هم زياد. توقع زوّار هم اين بود كه در همه اين اماكن، آداب و اعمال انجام شود ولى فرصت نبود. سررشته كار را به عرب هاى دعا خوانِ حرفه اى آنجا داديم كه هم آشنا به مقام ها و دعاهاى هريك بودند و از حفظ ميخواندند و هم صداى رسايى داشتند كه نيازى به بلندگو نبود. اين برنامه يك ساعتى طول كشيد. فرصتى بود براى رفع خستگى، تجديد وضو و نماز. اذان ظهر شد و در آن مسجد نماز جماعت خوانديم و به هتل اقامت برگشتيم تا ناهار و استراحت داشته باشيم وعصر به مسجد كوفه برويم.

ص: 161

خانه على(ع)

فاصله مسجد كوفه تا خانه حضرت على(ع) چندان راهى نيست و ديدار هر دو مكان، با هم و يكجا صورت مى گيرد. پس از پياده شدن از ماشين ها، ابتدا وارد محوطه اى شديم كه چاه حضرت على(ع) بود و اتاق حضرت زينب و امّ البنين. عرب ها در آن اتاق و كنار چاه، از آب آن مى كشيدند و در ليوان ها يا دبّه ها به زائران مى دادند و پول مى گرفتند. عشق به مولا سبب مى شد كه بازار آب فروشى آنان گرم باشد.

نزديك آن قسمت، اتاق مسكونى حضرت على(ع) بود و جايگاهى كه آن حضرت را پس از ضربت خوردن و شهادت، غسل داده اند و جايى به عنوان محلّ نشستن امام حسن و امام حسين پس از شهادت مولا، كه مردم براى تسليت گويى مى آمدند. توضيحاتى كه داده مى شد و ديوار نوشته هايى كه اين اماكن را معرفى مى كرد، روزهاى واپسين عمر امام و سه روز پس از ضربت خوردن تا شهادت را در ذهن ها زنده مى كرد.

از آنجا بيرون آمديم و با فاصله كمى كه پياده مى رفتند، «مسجد كوفه» قرار داشت، مسجدى بزرگ، با ابّهت، با دلوارهاى بلند و صحنى بدون سقف، كه در قسمت قبله، منطقه اى رواق مانند و مسقّف بود كه «محراب مسجد كوفه» نيز آنجا قرار داشت. در قسمت مسقّف نماز مغرب به جماعت خوانده مى شد. از بدو ورود به مسجد كوفه، يكى از همان عرب هاى زيارت نامه خوان كه صداى رسا ولى توضيحى نارسا داشت، پيشاپيش جمعيت، هر يك از «مقام» ها را معرفى و آداب و نماز خاصّ آن را بيان مى كرد. لهجه اش سبب مى شد توضيحاتش اغلب براى زائران جانيفتد، به خصوص كه اغلب، مطالبى كليشه اى و حفظ شده را تندو تند مى گفت. گاهى من مطالب او را بازگويى و تبيين و تكميل مى كردم؛ از جمله در محلّ «دكّة القضاء» و «بيت الطّشت» كه خودم توضيح دادم.

هنگام اذان مغرب بود و در خلال حضور در مقام هاى مختلف ودعا و مستحبات آن ها به «مقام النبي» رسيده بوديم. پيشنمازى همراهان را بر عهده گرفتم و در محراب ايستادم، جايى كه نام مبارك پيامبر را داشت و به نمازگزار، احساس لطيف و معنوى مى داد. بين نماز مغرب و عشا، توضيحى درباره اهميت و فضيلت مسجد كوفه و عبادت در آن دادم. برنامه ها ادامه داشت و وقت گير بود. من جمعيت را با عربى كه توضيح مى داد به حالشان واگذاشتم و از جمع جدا شدم. هنوز نماز جماعت داخل شبستان تمام نشده بود. صبر كردم. با اتمام نماز، خود را به امام جماعت رساندم. يكى از بستگان ده هزار تومان داده بود كه به فقراى شيعه داده شود. معادل آن را كه يك بسته اسكناسِ عراقى بود به

ص: 162

امام جماعت دادم. فقراى متعددى كه اغلب از زنان بودند، به صف نشسته بودند و دفترچه هايى همراهشان بود و از مساعدت آن سيد پيشنماز برخوردار مى شدند و به هر كدام مبلغى مى داد و در دفترچه اى كه داشتند مى نوشت. خوشم آمد كه اين پرداخت ها روى حساب و كتاب و برنامه تحت تكفّل است.

هر دينار عراقى حدود پنج ريال ماست. اسكناس هاى 250 دينارى معادل صدتومان بود. نُه تا از آن ها را به جاى هزارتومانى مبادله و معامله مى كردند. افت شديد دينار عراقى محسوس بود. يك زمان دينار عراقى معادل 20 تومانى ما بود، حالا تا اين حد سقوط كرده است! در عراق، به خصوص در شهرهاى مذهبى و اماكن زيارتى و بازار، هم با پول عراقى مى توان خريد كرد، هم با پول ايرانى؛ يعنى پول ما هم آن جا رايج است.

بارى ... پس از نماز مغرب و عشا ادامه نماز در مقام ها داير بود. اين همه اعمال، آن هم با سرعت و پى درپى، زائران را خسته كرده بود. به شيوه كار ايراد داشتيم ولى چاره اى هم نبود. آن عرب همراه مشغول خواندن مناجات حضرت على(ع) در مسجد كوفه بود(أنْتَ الْموَلي وَ أنَا الْعَبْد ...) كه يك و نيم صفحه از مفاتيح بود. اشاره كردم كه مختصرش كند. دعا در محراب محل ضربت خوردن حضرت در مسجد كوفه هم انجام گرفت و مختصر نوحه و عزادارى. بيرون كه مى آمديم، با اين كه يكى از مقام ها باقى مانده بود، به عرب دعا خوان گفتم آن را از برنامه حذف كند و يكسره برويم به حرم حضرت مسلم بن عقيل كه چسبيده به مسجد كوفه است و گوشه اى از رواق حرم آن حضرت، قبر «مختار» بود، خونخواه شهداى كربلا. حرم حضرت مسلم روشن و با صفا و آينه كارى شده بود، با گنبدى بزرگ بر روى مرقد. روبه روى آن، حرم «هانى بن عروه» بود كه در ايام حضور مسلم در كوفه، ميزبان او بود. سپس ابن زياد او را دستگير كرد و به شهادت رساند.

شب از ساعت 5/ 10 گذشته بود كه به سمت نجف برگشتيم و شام و استراحت، تا فردا آخرين روزمان را در نجف بگذرانيم.

وادى السلام

قرار بود امروز به قبرستان تاريخى و مهمّ «وادى السلام» برويم. صبح اول وقت، نماز را در حرم حضرت امير(ع) خوانديم و پس از زيارت به هتل برگشته، صبحانه خورديم و آماده شديم براى زيارت وادى السلام. بزرگ ترين گورستان كهن و مقدس كه قبر بسيارى ازعلما و صلحا آنجاست، با آن وضع

ص: 163

خاص قبور كه از سطح زمين تا نيم متر، يك متر و گاهى بيشتر بلند است و حركت در لابه لاى قبرها دشوار. قبر حضرت هود و حضرت صالح كه در محوطه اى داراى صحن كوچك و قبه و ضريح بود زيارت شد ولى ما همچنان تحت تأثير اين قبرستان بزرگ و حيرت انگيز بوديم. وسعت آن را تا 25 كيلومتر مربع گفته اند و بعضى مى گويند از خود نجف بزرگ تر است. انتهاى آن ناپيداست. قبرها اغلب چند طبقه است. طبق روايات، ارواح مؤمنين پس از جدايى از بدن، در وادى السلام جمع مى شوند و يكديگر را ملاقات مى كنند و ارواح گنهكاران در وادى «برهوت» به هم مى رسند. اينجا هم دستفروشان و متكديان حرفه اى و سمج ودوره گرد، ول كن نبودند و حال آرام را از انسان مى گرفتند. پيش از اذان ظهر دوباره به هتل برگشتيم تا با تحويل دادن ساك ها جهت حركتِ عصر براى زيارت وداع به حرم برويم.

زيارت وداع

روز آخر حضورمان درنجف بود. نزديكى ظهر گفتند براى «زيارت وداع» مى رويم. نوبت سوّم زيارتمان بود. هواى داغ خرداد ماه و ظهر داغ نجف و درهاى بسته حرم كلافه مى كرد. وقتى به حرم رفتيم، با درهاى بسته حرم ورواق ها روبه روشديم. مراسم غبار روبى(وغارت پول هاى اهدايى مردم) توّسط اوقاف عراق بود. قاعدتاً يكى دوساعتى طول مى كشيد. نتوانستيم آخرين زيارتمان را در درون حرم انجام دهيم. پشت درهاى بسته زيارت خوانديم. اذان گفتند. زوّار پراكنده بودند. من شخصاً در بيرون حرم در «جامع الشيخ الطوسى» كه محل درس و بحث علما بود و كنار قبر مرحوم شيخ طوسى، پشت سرآقاى بحرالعلوم نماز خواندم. پس از نماز، كم كم افراد جمع شدند تا به محل اقامت برگردند و حسرت زيارت وداع از نزديك و كنار ضريح، بر دل دوستان همسفر ماند، چون عصر مى بايست از نجف به سمت كربلا حركت مى كرديم. در همان فاصله، ساعتى هم به زائران فرصت دادند كه به طرف بازار بروند و اگر چيزى مى خواهند و سوغاتى و خريدى دادند انجام دهند. من كه حوصله بازار گردى در آن هواى گرم نجف را نداشتم به بازار نرفتم و به پرسه زدن در حرم و اطراف آن پرداختم.

به سوى كربلا

تا افراد جمع شوند و هماهنگى صورت گيرد و حركت آغاز شود، عقربه ساعت روى 5 بعداز

ص: 164

ظهر نشست.

فاصله حدود 70 كيلومترى نجف تا كربلا طى شد. هرچه به شهر كربلا نزديك تر مى شديم، بر شدّت التهابمان مى افزود و بى تاب تر مى شديم. ورود به سرزمين شهادت، آن هم براى نخستين بار برايم عادى نبود. ما را به هتلى نزديك حرم حضرت ابوالفضل(ع) راهنمايى كردند؛ «فندق شاطئ الفرات» ساعتى در آنجا استراحت كرديم و پس از غسل زيارت، به قصد تشرّف به سوى حرم راه افتاديم.

مى بايست ابتدا به زيارت امام حسين(ع) برويم، ولى براى گروه ما كه از مسير حرم حضرت عباس عبور مى كرديم و باطّى مسافت بين الحرمين به زيارت سيد الشهدا(ع) مى رفتيم، بسيار سخت بود كه بدون ورود به حرم عباسى، به حرم حسينى برويم، امّا ادب اقتضا مى كرد كه ابتدا به زيارت امام معصوم برويم.

لحظه ورود به حرم، غوغايى در دل ها به پاشد. بر آستانه حرم ايستاديم. آستان را بوسيديم، با اشك ها، ناله ها و شور و حالِ وصف ناپذير. در ضمن، توسّلى انجام شد و اشكى جارى گشت، اذن دخول خوانديم. از آن پس جمع ما از هم پراكنده شدند تا هر كس حال و هواى خودش را داشته باشد و در ساعتى مقرّر، در جاى تعيين شده حضور يابند. زيارت به مغرب كشيد. نماز مغرب و عشا را خوانديم، حرم حضرت ابوالفضل هم زيارت شد، دير وقت بود كه افراد به هتل برگشتند، تا شام خورده به استراحت بپردازند.

قرار بود صبح زود، براى نماز جماعت به حرم حسينى برويم. فاصله هتل تا حرم نزديك بود. پياده آمديم. با جمع زائران كاروانمان در ايوان طلاى حرم امام حسين(ع) نماز جماعت خواندم. بازهم از هم جدا شديم تا ساعت 7 صبح كه قرار شد همه براى صرف صبحانه در هتل حضور يابند.

قبر شش گوشه

بارها در دعاها گفته و شنيده و از خدا خواسته بوديم كه زيارت قبر شش گوشه امام حسين(ع) را با معرفت، نصيبمان كند. اكنون در كنار اين قبر مطهّر مشغول زيارتيم و زير قبه حسينى كه دعا مستجاب است، دستانمان به نيايش بلند است. داخل حرم حسينى، قبر حبيب بن مظاهر را كه ضريحى مستقل و كوچك دارد زيارت كرديم. باكمى فاصله، قبر ابراهيم مجاب بود، نوه حضرت كاظم(ع) كه مى گويند نابينا بوده و به زيارت قبر حسين(ع) آمده و سلام داده و در مرتبه دوم، جواب سلامش را

ص: 165

شنيده است؛ از اين رو به ابراهيم مجاب معروف است. روى قبر وى داخل ضريحش، مقدار زيادى سيگار بود. پرسيدم چرا؟ گفتند: سيگارى ها يك نخ سيگار روى قبر مى اندازند، به عنوان اين كه تصميم به ترك سيگار دارند و اين را آخرين سيگارشان مى دانند.

ضريحى جدا براى شهداى ديگر كربلا بود، در پايين پاى امام حسين و على اكبر كه در يك سمت نام شهدا را كه به بيش از 100 مى رسد بالاى ضريح نوشته اند، شامل نام شهدايى چون مسلم وهانى و ... هم مى شود كه جزو شهيدان نهضت حسينى اند، امّا نه در صحنه كربلا در راه بازگشت به هتل، بيرون حرم حضرت عباس، دو جايگاه را كه به «كفّ العباس» معروف است و محلّ قلم شدن دست هاى علمدار كربلاست زيارت كرديم. معمولًا كاروان ها گروهى به اينجا هم مى آيند ونوحه و مرثيه اى خوانده مى شود.

مزارهاى ديگر

همان روز دستهجمعى به زيارت قبرعون بن عبدالله بن جعفر(پسر حضرت زينب) رفتيم كه چند كيلومتر بيرون كربلا بود. سپس به زيارت قبر طفلان مسلم در مسيب و آن سوى رودخانه پرآب فرات مشرف شديم كه كنار هم است و دو گنبد دارد. عبور از پلى كه روى فرات بود، هزاران حرف و حديث و حماسه و نكته به ذهنم آورد، مجال درنگ نبود و گذشتيم. در مسير بازگشت، قبر حرّبن يزيد رياحى را زيارت كرديم كه نزديك كربلاست و قبر طفلان مسلم حدود 40 كيلومتر فاصله با كربلا دارد. گرچه ديدارها با عجله بود و همچنان تحت كنترل مأمورهاى بعثى كه در اتوبوس ها بودند و به دل نمى چسبيد ولى باز هم مغتنم بود به كربلا برگشتيم.

ظهر حرم بوديم و نماز و زيارت و بازگشت به هتل. بعد از ظهر برنامه خاصى نبود. افراد به بازار رفتند تا خريد كنند. من حرم را ترجيح دادم و به زيارت مشرف شدم. شب، باز هم حرم حسينى و نماز و بازگشت به محل اسكان. گرچه به دليل نزديكى حرم و هتل، رفت و آمدها گروهى نبود، امّا مأموران عراقى را همواره در حال پرسه زدن و زير نظر داشتن افراد مى ديدم. حواسشان جمع بود و نفرات ما را به خوبى مى شناختند.

ص: 166

خيمگاه و تلّ زينبيه

برنامه روز بعد، ديدار از خيمگاه و تلّ زينبيه بود كه نسبتاً به حرم سيدالشهدا نزديك است. رفتن با ماشين بود و برگشت پياده. در محل خيمه پيش از ورود به آنجا، همه را جمع كرديم. توضيحى در تاريخچه اين مكان و وضع جغرافيايى منطقه و چگونگى اردو زدن امام حسين(ع) در آغاز ورود به سرزمين كربلا و چينش خيمه هاى امام و اصحاب و فاصله خيمگاه تا ميدان نبرد و قضايايى كه به اين مكان و اين فاصله مربوط مى شود بيان كردم. وارد بناى خيمگاه شديم و در محلّى كه به «محراب امام حسين» معروف بود وارد شديم. همه نشستند. نوحه خوانى آغاز شد. مدّاح كاروان مرثيه خواند و كاروانيان سير گريه كردند.

در كنار آن بنا، چاهى بود به نام «بئرالعباس» گويا همان چاهى كه به دستور امام در روزهاى بى آبى و غلبه عطش پشت خيمه ها حفر كردند و خبر آن به سپاه عمر سعد رسيد. زير همين ساختمان، خالى بود و در محوطه اى مثل سرداب، آب بود و شايد وصل به همان چاه، آبش راكد و بدبو به نظر مى رسيد و بعضى مى كوشيدند به نحوى يك ليوان از آن آب براى تبرّك بردارند، پشت اين محراب، اتاق و محرابى بود كه بر آن نوشته بود: محراب امام سجّاد و خيمه آن حضرت، كه خيلى كوچك بود. در گوشه محوطه پشت خيمگاه نيز، اتاق بزرگ و آراسته و داراى آينه و شمعدان بود كه «خيمه قاسم» نام داشت.

از آنجا بيرون آمديم و با عبور از يك خيابان و راه ميان بُر، به محلّ تلّ زينبيه رسيديم ساختمانى كاشيكارى شده به اندازه يك مسجد كوچك كه چند پلّه از سطح خيابان بالاتر و مُشرف به حرم بود، محلّى كه حضرت زينب روز عاشورا مكرّر به آن بلندى مى آمد و اوضاع ميدان و وضع برادرش امام حسين را مشاهده و پيگيرى مى كرد. زائران آنجا هم به ياد اين قهرمان صبر و الگوى عفاف، نماز و دعا خواندند واداى نذر و نياز نموده، متفرق شدند. هركس به سويى، تا پس از نماز ظهر و عصر در هتل باشند.

خارج از برنامه

جاهايى كه كاروان مى بايست برود، از قبل مشخص بود و با راهنمايى همراهان عراقى به آنجاها مى رفتيم، ولى من به اين حدّ قانع نبودم. شنيده بودم محلّى به نام «مقام صاحب الزمان» است. عصر كه افراد براى زيارت به حرم مى رفتند، چون حركت جمعى الزامى نبود، من جدا شدم و پرسان پرسان به آنجا رفتم، در منطقه غرب حرم ابوالفضل(ع) ساختمان مفصّلى بود كه مى گفتند امام زمان هنگام

ص: 167

تشرف به زيارت جدّش، اينجا نماز خوانده است. دو سالن جداگانه براى آقايان و خانم ها تا مخلوط نشوند. نمازى خواندم و دعايى و به تماشاى اطراف پرداختم. اتوبوس هاى زيادى بود، ولى نه مربوط به زوّار ايرانى، بلكه بيشتر زائران عرب زبان از سوريه و لبنان بودند.

كنار آنجا رودخانه اى بود و آب داشت و بچه ها در آن شنا مى كردند. پرسيدم، گفتند اين همان نهر علقمه است كه از فرات منشعب مى شود. در بازگشت به سمت حرم، از كوچه پس كوچه هاى آنجا مى گذشتم، منطقه اى محروم نشين با بافت قديم و فرسوده در يكى از گذرگاه ها چشمم به ديوار ساختمانى افتاد كه روى تابلويى نوشته بود: «هنا وقف الامام الحسين مَعَ عمر بن سعد يوم عاشورا» كه اشاره به محلّ ملاقات و گفتگوى امام حسين(ع) با عمر سعد در روز عاشورا داشت و هفت- هشت بيت شعر عربى زير آن بود كه مضمونش اشاره به همين ملاقات و حرف هاى امام به عمر سعد و خواستن از او كه دست به خون وى نيالايد وامتناع عمر سعد از پذيرش حرف امام. البته من در تاريخ خوانده بودم كه اين ملاقات، قبل از عاشورا و درگيرى و به اميد پيشگيرى از جنگ و به پيشنهاد امام انجام يافته بود. شايد كمتر كسى از زوّار، گذارش به اين جا بيفتد. و شايد از اين گونه آثار و نشانه ها در جاهاى ديگر بازهم باشد كه بى خبريم و انسان تصادفاً از وجود آن ها آگاه مى شود راه را ادامه دادم تا به حرم رسيدم.

شب جمعه كربلا

شلوغى شب جمعه در كربلا استثنا نيست. در همه حرم ها و اماكن زيارتى ايران و عراق چنين است. ولى در كربلا شور و حال ديگرى است! غروب بود كه از محلّ مقام صاحب الزمان به حرم رسيدم. نماز و زيارت، سپس زيارت حضرت ابوالفضل(ع) و بازگشت به خانه.

فاصله حرم امام و علمدارش پر از جمعيت بود. داخل دو حرم نيز شلوغ. به سختى دست به ضريح مى رسيد. چهره ها نشان مى داد كه از جاهاى مختلف عراق آمده اند و زائران بومى اند. اين ازدحام، شب جمع و صبح جمعه و روز جمعه هم ادامه داشت. پس از مغرب ديگر خلوتى حرم و عادى بودن وضع محسوس بود.

مجلس جشن در حرم

ص: 168

روز سوم و آخرين روز ما در كربلا، مصادف با 17 ربيع الأول بود، ميلاد حضرت رسول(ص) و امام صادق(ع) به زائران گفته بوديم كه پس از نماز صبح، ساعت 7 در ايوان حرم حسينى جمع شوند تا عرض ادب كنيم. همراهان جمع بودند. از كاروان هاى ديگر هم بودند. چند دقيقه اى به مناسبت اين دو ميلاد صحبت كردم، ميدان را به دو مدّاح سپردم كه به مديحه سرايى حضرت رسول و ثناى اهل بيت و امام صادق پرداختند. طبق عادتشان، روز عيد هم در برنامه جشن، گريزى به كربلا زدند و توسّل و اشك و حال.

شكلات بين افراد حاضر تقسيم شد.

مأموران عراقى به اين برنامه ها هم حساسيت نشان مى دادند و همين كه صداى مدّاح كمى بلند مى شد و مى خواست شورى بدهد، تذكّر مى داند و گاهى هم عصبانى و بداخلاق مى شدند. ما هم تحمّل مى كرديم و كوتاه مى آمديم، چاره اى نداشتيم.

روز آخر

رفتم ولى هواى تو از دل نمى رود.

كم كم داشتيم به كربلاى مظلوم انس مى گرفتيم كه مى بايست آماده بازگشت مى شديم و چه سخت بود اين دل كندن! پس از صبحانه، ساك ها را تحويل ماشين ها داديم، تا زيارت وداع انجام گيرد وعزيمت به سوى مرز. ولى مثل هميشه كه عده اى در كارهاى جمعى هماهنگى لازم ندارند و با تأخيرها وتك روى ها يك گروه را معطّل نگه مى دارند، آن روز زياد معطّل شديم. تا ظهر، فرصت آزاد گذاشته بودند براى زيارت وداع، خريد از بازار، استراحت و آمادگى براى بازگشت.

بعضى ها زياد لفت مى دادند و ملاحظه ديگران را نمى كردند. ساك ها و كليد اتاق ها را تحويل داده بوديم. مى بايست به نحوى در لابى هتل(يعنى همان همكف مسافرخانه محل اقامت) نشسته يا سرپا وقت مى گذرانديم، تا موعد سوار شدن بر اتوبوس ها فرا برسد. تسويه حساب با هتل و دادن هديه به كاركنان و خدمه و ... سرانجام سوار شدن به ماشين ها و اين در حالى بود كه ساعت، 3 بعداز ظهر را نشان مى داد.

بالاخر از هتل «شاطئ الفرات» و از دست گداها و كودكان سائل كه مثل مور و ملخ ريخته و ماشين ها و زوّار را محاصره كرده بودند، جدا شديم و اتوبوس ها حركت كردند. از راننده و مأموران خواستيم كه چند دور پيرامون اين دو حرم چرخ بزنند. سه دور چرخيدند و ما از پشت شيشه اتوبوس،

ص: 169

عرض ارادت و سلام و خداحافظى و اشك و حال داشتيم و سرانجام حركت به سوى مرز خسروى.

از كربلا به بغداد و از آنجا به گمرك عراق، كه ديگر اذان شده بود. تا مقدمات خروج انجام شود و از نقطه صفر مرزى بگذريم ووارد گمرك ايران شويم بيش از يك ساعت طول كشيد جابه جايى افراد و ساك ها و عوض شدن اتوبوس ها و ... بالأخره ساعت 5/ 9 شب بود كه به قصر شيرين رسيديم كه قرار بود نماز و شام در آنجا باشد. همزمان با بازگشت ما چند كاروان هم از ايران آمده بودند و در همان مهمان خانه براى صرف شام و اداى نماز پياده شده بودند. ولوله عجيبى بود و افراد همه مخلوط. آنان كه مى آمدند، در همان جا جشن ميلاد پيامبر را گرفته بودند. ما ديشب در كربلا جشن گرفتيم. افق عراق يك روز جلوتر از ايران است.

يكى دو ساعت طول كشيد تا كارها انجام شود و نفرات ما سوار شوند و حركت كنيم.

توقف مختصرى در كرمانشاه داشتيم. نماز صبح را در ملاير خوانديم و حركت به سوى قم انجام گرفت. ساعت 5/ 9 صبح بود كه به قم رسيديم. اتوبوس ها در همانجا كه سوار شده بوديم متوقف شدند و مسافران را پياده كردند. از ميان انبوهى كه به استقبال زوّار كربلا آمده بودند گذشتيم و به اتّفاق آنان كه به استقبالمان آمده بودند، به خانه رفتيم.

سفرى جالب و معنوى بود، امّا همراه با رنج ها و مرارت ها. آرزو كردم كاش نصيب همه آروزمندان شود، آن هم با حالت عزّت و سرافرازى و بدون وجود آقا بالاسر و نظارت مأمور و با فراغت كامل و آرامش مطلوب.

آنچه گشت، اجمالى از اين سفر بود.

شايد اگر مسؤوليت روحانى كاروان بودن نبود و فراغت بيشترى داشتم، به گونه اى ديگر و مفصّل تر مى نوشتم.

همين قدر هم براى يادگارى اين سفر غنيمت است. اميد است كه عشق و ارادت به ساحت عترت پيامبر، همواره در دل ها افزون تر شود.

زائر كوى حسينيم، خدايا مپسند در ره عشق، گزينيم جز او يار دگر

هر كه را نيست به دل شور ولايت، برود بفروشد دل بى مهر به بازار دگر

ص: 170

اى حسين، اى كه بود مرقد تو كعبه عشق بر لبم نيست به جز ياد تو گفتار دگر

من كه عمرى است به درگاه تو سرمى سايم نروم از در اين خانه به دربار دگر

ص: 171

نقد و معرفى كتاب

كلمات قصار اميرمؤمنان (ع) در نگاه اوكلى

ص: 172

ترجمه انگليسى گزيده اى از كلمات قصار حضرت على ابن ابى طالب(ع) متعلق به قرن هجدهم ميلادى به قلم سايمن اوكلى

به تازگى مجله «الموسم» چاپ هلند در شماره 72- 71(2009) نسخه عكسى، ترجمه اى از واژه هاى برگزيده و كلمات قصار حضرت على بن ابى طالب(ع) را منتشر كرده است. در روى جلد اين كتاب، نام مترجم «سايمن اوكلى» [

Siman Ockley [

درج گرديده كه استاد زبان عربى در دانشگاه كمبريج انگلستان بوده و كتاب را از روى نسخه اصلى، كه به زبان عربى است و در كتابخانه بادلين دانشگاه آكسفورد نگهدارى مى شود، به زبان انگليسى برگردانده است در اين كتاب كه 34 صفحه دارد، روى هم 169 فقره از كلمات قصار را به انگليسى برگردانده و كتاب به وسيله برنارد لينتوت، به سال 1717 در لندن چاپ و منتشر شد. بعدها اين كتاب درسال 1892 از سوى انتشارات دانشگاه كمبريج تجديد چاپ گرديد.

اوكلى(1720- 1678) در تقديم نامه اى دو صفحه اى، خطاب به توماس فريك [Thomas Freke[ مى نويسد: نمونه موجود سخنان حضرت امام على(ع) نمونه خوبى است براى پيروى كردن وى در ديباچه اى هشت صفحه اى، ابتدا عملكرد غربيان در تحقير اقوام شرق را به باد انتقاد و سخره گرفته و آنگاه ايشان را به تأمل و تفكّر در حكمت هاى موجود در سخنان حضرت على(ع) دعوت مى كند. اوكلى از وام دارى غربيان نسبت به حكمت و تعقّل عميق عربى و شرقى سخن گفته و سخنان حضرت امام على(ع) را برتر از تمامى كلمات قصار و ضرب المثل هاى ساير ملل مى داند و از ژرفاى آنها به وجد مى آيد و شگفت زده مى شود و همين مجموعه از كلمات آن امام همام را، در ارزشمندى، بالاتر از اناجيل اربعه- عهد جديد- ارزيابى مى كند سرانجام همين امر او را برآن داشته تا در جلد دوّم كتاب ديگر خود(تاريخ شرقيان) به تفصيل به زندگى آن بزرگوار بپردازد. نظر به عمق تجربيات و معانى موجود در سخنان حضرت امام على(ع)، وى قدمت و پيشينه اين سخنان را احتمالًا بسيار بيشتر از عمر شريف و زمان زندگى آن حضرت مى داند و احتمال مى دهد كه شايد بخشى از آن ها ضرب المثل هايى بود كه از كلام آن حضرت نيز جمله هاى حكيمانه اى بدانها اضافه شده است.

ص: 173

اوكلى در جايى ديگر تأسف مى خورد كه چرا بايد اين كتاب ترجمه شود، بلكه براى فهم و درك عمق آن، سزاوار است كه آدمى به ممالك شرقى(اسلامى) سفر كند. وى اهميت اين كتاب را بسى بالاتر و بيشتر از عهد عتيق و سخنان انبياى بنى اسرائيل مى داند و مى گويد: اين كلمات قصار، مشحون از هدفمندى بوده و داراى روح عشق و شيدايى خالص است. دقت در حيات و بالاترين ثقل فكرى و عميق ترين تجربيات بشر در امور انسانى را به دست مى دهد. از نظر اوكلى، تعجبى ندارد كه انسان در برابر هر يك از جمله هاى اين كتاب بهت زده شود!

سايمن اوكلى در 1717 در شهر اكسترانگلستان به دنيا آمد و در رشته زبان عربى در دانشگاه كيمبريج تحصيل كرد. وى مدت هاى طولانى در كتابخانه بادلين- كتابخانه مركزى دانشگاه آكسفورد- به مطالعات مخطوطات عربى پرداخت و در سال 1711 به سمت استادى دانشگاه كيمبريج در رشته مطالعات عربى برگزيده شد. او به سبب بدهكارى هاى مالى در 1717 زندانى و در 1718 آزاد شد، ليكن شرايط جسمى نامناسب منجر به فوت وى در 1720 شد.

از آثار اوكلى مى توان كتابهاى «مقدمه زبانهاى شرقى»(1706)، ترجمه «تاريخ يهوديان معاصر» اثر سيمون مودينا فرانسوى(1708)، «تطور عقل انسانى در كتاب حى بن يقطان» اثر ابن طفيل(1708) و «تاريخ شرقيان»(جلد اول 1708 و جلد دوم 1718) و نيز «گزيده اى از سخنان حضرت على(ع)»(1717) را نام برد.

هرچند نويسنده مشهور لبنانى مقيم قاهره، آقاى نجيب العقيقى در كتاب ارزشمند خود «المستشرقون»(جلد 2، ص 46) مى گويد: اوكلى كتاب حاضر را از «غررالحكم و دررالكم» آمدى گرفته، ليكن خود اوكلى در هيچ جاى كتاب به نام متن دست نويس عربى كه وى اين كلمات و جمله هاى حضرت را از آن ها برگفته است اشاره اى نكرده است.

ص: 174

پرچمداران هدايت

(تدبّرى بر زيارت جامعه كبيره)

زيارت هاى مأثوره و منقول از ائمه معصومين(ع)، يكى از گنجينه هاى معروف و منابع امام شناسى است. در اين ميان، زيارت جامعه كبيره، با سندى موثّق كه دارد و بزرگانى همچون شيخ صدوق، شيخ طوسى، علامه مجلسى، فيض كاشانى، شيخ كفعمى، محدث نورى و ... آن را در كتاب هاى خود نقل كرده اند، جايگاه خاصّى دارد. سلسله سند اين زيارت، به حضرت امام هادى(ع) مى رسد و به دليل محتواى غنى و پربارى كه دارد، بارها از سوى عالمان دين، شرح شده است.

كتابى كه اخيراً با عنوان «پرچمداران هدايت» منتشر شده، نامى كه برگرفته از تعبير «أئمه الهدى و مصابيح الدّجى» است، به قلم حجت الاسلام سيد احمد سجادى از پژوهشگران حوزه علميه اصفهان است.

معارفى كه در زيارتنامه ها مطرح است، ريشه در معارف قرآنى دارد. از اين رو اگر تطبيقى بين تعابير، مضامين و مفاهيم به كار رفته در قرآن و متن اين زيارت نامه ها صورت گيرد و مشتركات مضمونى آن ها استخراج گردد، اين ريشه مشترك و آشنجور معارفى زيارت نامه و آيات كلام الله، روشن تر مى شود و اين، كار وشيوه اى است كه نويسنده اين اثر، در تأليف خود به كار گرفته است.

در مقدمه كتاب مى خوانيم: «بسيارى از فرازهاى اين زيارت، با آيات قرآن و روايات پيامبر(ص) و ائمه معصومين(ع) مطابقت كامل دارد و مى توان گفت: زيارت جامعه كبيره، خلاصه تمام احاديثى است كه در فضل و منزلت أئمه صادر گرديده است. لذا در تبين هر فراز، سعى برآن داشته ايم تا با آيات قرآنع سخنان پيامبر(ص) و ائمه معصومين(ع)، آن فراز، تبيين گردد و با آنكه پيرامون هر فراز، احاديث فراوانى يافت مى شد، ولى بنارا بر اختصار گذارده، به يك حديث در آن باب اكتفا شده، مع الوصف به 620 حديث و روايت استناد گشته و به بيش از 200 آيه قرآن كريم توجه شده است ... پس اين نوشتار در واقع، تطبيق گر فرازها با بعضى از روايات ائمه(ع) بوده و تدبّرى بر زيارت جامعه كبيره است و هيچ شأنيت آن را نداشته كه به كشف رمزهاى فرازها پرداخته باشد.» [ص 10].

توضيح مؤلف، گوياست و نيازى به افزون چيزى نيست.

گفتنى است علاوه بر روش تطبيقى بين فرازهاى زيارت نامه و روايات معصومين، لغات و

ص: 175

اصطلاحات به كار رفته در آن هم توضيح داده شده است.

در پايان كتاب نيز، «واژه نامه الفاظ زيارت جامعه» به ترتيب الفبا ديده مى شود كه جهت دست يابى به توضيحات مربوط به آن ها كمك شايانى مى كند. فهرست ديگرى به ترتيب متن زيارت نامه كه تقطيع شده است، راهنماى مطالعه كننده است.

اين كتاب، كه مطالعه آن معلومات دينى و معارفى خواننده زيارت را مى افزايد، در يك جلد و 504 صفحه در قطع وزيرى از سوى «انتشارات اسوه» و البته به سازمان اوقاف و امور خيريه چاپ شده است. چاپ نخست آن در 000/ 10 نسخه و قيمت 5000 تومان در خرداد 1387 صورت گرفته است.

ص: 176

كربلاى معلى از نگاه خاور شناسان

«رَوضة مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّة»

محمدرضا فخر روحانى

منطقه كربلا پيش از آن كه واقع كربلا در عاشوراى سال 61 هجرى رخ دهد، مورد توجه اقوام سامى بوده است. اين نكته را از ريشه شناسى واژه «كربلا» مى توان دريافت. هرچند واژه و نام كربلا داراى ريشه هاى متعددى است ليكن صرف داشتن چندين نام و نيز ريشه شناسى اين نام به عنوان «شريف ترين زمين»(سيد الأرض)، «شهرخدا» و يا «دروازه شهر خدا» 1 مى تواند گواه عظمت آن باشد. اين نكته زبانشناختى را تأييد هم هست، انبياى سلف و در اسلام، حضرت اميرالمؤمنين على(ع)، سال ها پيش از رويداد جانسوز عاشورا، به زيارت اين منطقه رفته اند.

اهميت شهر كربلا، پس از واقعه عاشورا، بى ترديد به اجساد مطهر پاكبازانى باز مى گردد كه در نبردى نابرابر پايدارى كردند و در هميشه تاريخ جاودانه شدند. نظر عنايت رحمانى به اين خاك و تربت را از حديث ارجمند حضرت امام صادق(ع) مى توان دريافت كه: «موضع قبرالحسين منزيوم و فى فيه، روضه من رياض الجنّه»؛ «جايگاه قبر [مطهر حضرت امام] حسين(ع) از روزى كه در آنجا دفن شد، باغى از باغ هاى بهشت است.» 2

كتاب مورد بررسى در اين مقاله، از نگاشته هاى آقاى محمد صادق كرباسى است كه با عنوان «نظرة المسشرقين و الرّحّاله إلي الروضة الحسينيه» با تحقيق و ويرايش آقاى دكتر جليل العطيه در بيروت به وسيله «بيت العلم للنابهين» در 1429 ق. 2008 م و در 159 صفحه منتشر شده است.

نويسنده گرامى، جناب آقاى كرباسى، صاحب نوشته ها و كتب زياد؛ از جمله «دائره المعارف الحسينيه» مى باشند كه در لندن چاپ و منتشر مى گردد. آقاى دكتر جليل العطيه استاد عراقى مقيم فرانسه هستند كه ويرايش و نظم فعلى كتاب را برعهده داشته اند.

كتاب مورد بررسى، از چهل و چهار فصل سامان يافته كه هر يك به معرفى و ارائه نظريات كسانى مى پردازد كه از شهر مقدس كربلا ديدن كرده اند. از ميان چهل و چهار نفرى كه نامشان آمده،

ص: 177

سه نفر ايرانى بوده اند از جمله آنها مرحوم محمد غفارى، معروف به «كمال الملك» است و در مجموع چهارده نفر مسلمان و بقيه غير مسلمان(اعم از مسيحى و يهودى) مى باشند.

هر فصل از كتاب، با مطالب زير سامان يافته است: شماره فصل، مسؤوليت يا شغل و نام خاورشناس و يا زائر(كه به مسلمانان اطلاق مى شود)، مليت و سپس سالى كه شخص از حرم مطهر و شهر كربلا ديدن كرده است. پس از اين مطالب مقدماتى، ترجمه عربى جمله ها و اظهار نظرهاى شخص مورد بحث آورده شده و در پايان هم اگر تابلوى نقاشى و يا رسم فنى از حرم مطهر و يا شهر كربلا در مجموعه آثار مشخص وجود داشته، درج گرديده است. در صورت امكان، خلاصه اى از زندگينامه شخص نيز آورده شده است:

فصل نخست به محمد ابن حوقل بغدادى موصلى اختصاص يافته كه در سال 367 ق.(/ 880 م.) از كربلا ديدن كرده است.

از ميان غير مسلمانان، نخستين فرد «پدرو تيكسيرا» 3 است كه از كشور پرتغال بوده و در سال 1013 ق.(/ 1604 م.) از كربلا ديدن كرده و از كثرت زوار و وفور نعمت و فراوانى ارزاق نوشته است. وى ابتدا يهودى بوده و سپس آيين مسيحيت را برمى گزيند.

فصل پنجم به «كارستن نايبور» 4 آلمانى اختصاص دارد كه در سال 1179 ق.(1765 م.) از كربلا ديدار كرده و طرحى از حرم مطهر حضرت امام حسين(ع) را رسم كرده است.

در فصل سيزدهم به گزارش «تئودور نولدكه» 5(1930- 1836) بر مى خوريم كه در تاريخ 1267 ق.(/ 1851 م.) به كربلا رفته و گزارش تا حدّى دقيق و شفافى از معمارى حرم حسينى ارائه مى كند. وى نخستين نماى معمارى داخلى حرم مطهر را نيز ارائه كرده و اين كه گنبد مطهر حضرت امام حسين(ع) از دو لايه تشكيل شده است.

فصل شانزدهم به گزارش «رابرت كلايو» 6 انگليسى اختصاص دارد كه در سال 1279 ق. [/ 1862 م.] از شهر كربلا ديدن كرده و توصيف دقيقى از مناره ها، صحن ها، ايوان ها و كفش دارى ها و ضريح مقدس آن حضرت ارائه مى كند و نيز تصويرى از حرم مطهر در كتاب وجود دارد كه مربوط به ترسيم رابرت كلايو در 1277 ق. [1860 م] است. درباره تاريخ هاى مذكور در اين فصل، پانوشت شماره 1 در صفحه 64 كتاب گوياى اين مطلب است كه تاريخ 1860 ميلادى كه در پايين تابلو درج شده صحيح مى باشد.

فصل بيستم به «جان پيترز» [John Peters[ آمريكايى اختصاص دارد كه در سال 1309 ق.

ص: 178

[/ 1890 م.] در رأس يك هيأت اعزامى از پنسيلوانيا از شهر مقدس كربلا ديدن كرده است. جان پيترز در 1852 م. در شهر نيويورك متولد شد و در 1921 در گذشت. وى در رأس يك هيأت باستان شناسى در منطقه بابل و يا حلّه عراق، در آن منطقه به حفريابى باستان شناسانه اشتغال داشت. او در گزارش خود مقايسه اى ميان حرم حضرت امام حسين و حضرت امام على(ع) كرده، مى نويسد: در صحن مطهّر، مناره سومى هم به نام مناره عبد(مغاره العبد و يا مئذنه العبد) وجود دارد. 7

در فصل بيست و ششم، گزارش تفصيلى است از «هانت» [Hant[ كنسول انگلستان در كرمانشاه است كه در سال 1322 ق. [/ 1904 م.] از كربلا ديدن كرده و گزارش تا حدّى مفصل از حضور و زيارت ايرانيان در اعتاب مقدسه عراق و نيز از ظلم وجور حاكمان عثمانى نسبت به شيعيان ارائه مى كند. وى در گزارش خود به ارزش اقتصادى و در آمد مالى اعتاب مقدسه عراق اشاره كرده است.

در فصل بيست و نهم به گزارش خانم «گرترودبل» انگليسى اشاره نشده كه در سال 1327 ق. [/ 1909 م.] از شهر مقدس كربلا ديدن كرده است. از آنجا كه وى مسلمان نبوده، نمى توانسته به حرم تشرفّ يابد، در نتيجه داخل حرم را از فراز يكى از منازل اطراف ديده است. وى اهميت ضريح مطهر حضرت امام حسين(ع) را كمتر از كعبه معظمه نمى داند! قابل توجه آن كه خانم گرتردابل در 1868 در نزديكى دورهام انگلستان متولد و در 1926 در بغداد درگذشت. برخى وى را از رؤساى تشكيلات جاسوسى انگلستان در عراق دانسته اند.

در فصل سى وسوم به يادداشت هاى خانم «اثل استيونس» انگليسى بر مى خوريم كه در سال 1336 ق. [/ 1918 م.] از كربلا ديدن كرده و مى نويسد: اگر نجف به مغز تفكّر شيعى تشبيه شود، كربلا را بايد قلب تفكر شيعى دانست؛ زيرا كه عشق و حماسه شيعى از كربلا مى جوشد. وى در 1879 متولد و در 1972 در انگلستان بدرود حيات گفت. ازآنجا كه همسرش «ادوارد درور» در سالهاى 1921- 1946 م. در عراق مستشار بوده، وى نيز درسال 1923 در آن كشور حضور داشته است.

فصل سى وهفتم گزارش فرماندهى نيروى دريايى انگلستان در حوالى سال 1345 ق. [/ 1926 م.] است كه به جنبه هاى اقتصاد كربلا اشاره دارد. در اين گزارش به اهميت حرم و نقش آن در اقتصاد شهر پرداخته شده است.

فصل سى و هشت به «پيتر كلارك» انگليسى اشاره مى كند كه در حوالى 1346 ق. [/ 1927 م.] از شهر كربلا ديدن كرده و مى نويسد: كربلا براى شيعيان از اهميت ويژه برخوردار است؛ به طورى كه آن را مقدس ترين مكان پس از مكه مى دانند.

ص: 179

فصل سى و نه از دانشمند انگليسى «دوايت دوناله سن» است كه در سال 1347 ق. [/ 1928 م.] از كربلا ديدن كرده و از نقطه اى در مقابل حرم مطهر و كنار يك قهوه خانه داخل حرم را ديده و توصيف كرده است. قابل توجه اين كه وى مدت 16 سال در شهر مشهد مقدس در ايران اقامت كرده ويكى ازكتابهايش را كه درباره عقايد شيعه است، در سال 1933 در لندن چاپ و منتشركرده است. 8

فصل چهل و دو به يادداشت هاى «اريك هوينخمان» هلندى اختصاص يافته كه به سال 1935 م. مربوط مى گردد. به نظر مى رسد هوينخمان نخستين شخص از اروپاييان باشد كه در سال هاى اخير داخل حرم مطهر و آيينه كارى هاى پيرامون ضريح مطهر را ديده و گزارش تهيه كرده است. بخشى از گزارش كه در آن تحير و اعجاب وى از آيينه كارى ها و زيباى هاى حرم مطهر و حائر مقدس حسينى را نشان مى دهد در «دايره المعارف مختصر اسلام» در ذيل ماده «مشهد الحسين» آمده است. هوينخمان در 1907 متولد و در 1965 بدرود حيات گفت.

فصل چهل و سوم يادداشتهاى «ريچارد هارتمن» را آورده كه در 1961 م. داخل حرم مطهر حضرت امام حسين(ع) را ديده و گزارش جالبى از ابعاد و اندازه هاى ضريح مطهر حضرت امام حسين(ع) تهيه كرده است. وى كه در 1881 م. متولد و در 1965 فوت شده، داراى تأليفاتى چند در حوزه مطالعات اسلامى است و از همكاران «دائره المعارف اسلام» در ليدن هلند بوده است.

آخرين فصل كتاب به گزارش «ژاك بيرك» فرانسوى اختصاص يافته كه در سال 1978 م. يادداشت هاى سفر به كربلايش را در مقاله اى منتشر كرد و در آن به شيدايى شيعيان نسبت به حضرت امام حسين(ع) و واقعه عاشورا پرداخته و از تربت حسينى با احترام فراوان ياد مى كند. گفتنى است دكتر ژاك برك در 1910 در الجزاير متولد شد و سال هاى متمادى در كشورهاى عربى مانند مصر و لبنان عهده دار مسئوليت هايى بود و در دانشگاه هاى پاريس سمت استادى داشت وى به دين اسلام تشرف پيدا كرد و در 1995 بدرود حيات گفت.

ص: 180

پى نوشت ها:

1. جورج قنازع، كربلاء فى الأدب الشيعى، الكرمل 13(1992): 194- 179(180).

2. القاسم جعفر بن محمد بن قولويه القمى، كامل الزيارات، تحقيق الشيخ جواد القيومى(قم: نشر الفقاهه، 1424 ق.)، الباب 89: فضل الحائر و حرمته، الحديث [1 [691.

3.pedro teixera

4.carstaim neibuhr

5.Theodor noldeke

6.rober clive

7. مناره العبد يا مئذنه العبد در سال 767 ق.(/ 1366 م.) به همت مرجان امين الدين بن عبدالله، كارگزار ايلخانان مقيم بغداد، با قاعده اى به قطر 20 متر و ارتفاعى بيش از 40 متر، در فاصله 40 مترى زاويه شرقى صحن مطهر حرم منور حضرت امام حسين(ع) از جنس آجر و گچ ساخته شد و در كنار آن مسجد كوچكى قرار داشت.

اين مناره در سمت چپ كسى قرار مى گرفت كه از باب قاضى الحاجات حرم مطهر خارج و به سمت حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس مى رفت. مناره العبد بلندترين مناره در مجموعه مناره هاى حرم مطهر امام حسين(ع) بود. اين مناره در سال 982 ق. به هزينه و فرمان شاه طهماسب صفوى باز سازى و نوسازى شد. در سال 1308 ق. و در دوران عثمانى ها بار ديگر تعمير گرديد. در سال 1354 ق.(/ 1935 م.) ياسين الهاشمى نخست وزير وقت دولت پادشاهى عراق فرمان تخريب آن را صادر كرد. اين تخريب به بهانه كج شدن مناره بود و تخريب آن تأثير بسيار نامطلوب در اذهان عموم مردم كربلا بر جاى گذاشت. به گفته آقاى دكتر عبدالجواد كليددار، حرم مطهر حسينى تا سال 1354 ق.(/ 1935 م) داراى سه مناره بود كه بلندترين آن ها همان مناره العبد يا مناره مرجان بود كه از شكوهمندترين مناره هاى تمامى اعتاب مقدسه عراق به شمار مى رفت.

براى آگاهى بيشتر به كتاب هاى زير مراجعه شود: رئوف محمد على الأنصارى، معمارى كربلا در گذر تاريخ، قم: انتشارات مسجد جمكران، 1378؛ سلمان هادى آل طعمه كربلا و حرم هاى مطهر بدون جا: نشر مشعر، 1378؛ و د. عبدالجواد الكليددار، تاريخ كربلا، و حائر الحسين(ع)، النجف الأشرف: المكتبه الحيدريه، 1368 ق. قم: منشورات الشريف الرضى، 1376 ش/ 1418 ق.

D. M. Donaldson, The shlite relijion, london:

ص: 181

اخبار زيارت

اخبار برگزيده از زيارت، عتبات عاليات و ...

ص: 182

ساخت كتيبه حرم حضرت مسلم(ع)

مسؤول اطلاع رسانى ستاد بازسازى عتبات عاليات كرج در مورخ 23/ 4/ 1388 طى گفت وگو با ايرنا گفت: اين ستاد، ساخت كتيبه حرم مطهّر حضرت مسلم بن عقيل(ع) را برعهده گرفت.

بهرام عباديان افزود: قرار داد ساخت اين كتيبه با ستاد مركزى بازسازى عتبات عاليات منعقد شده است و كار ساخت آن شامل زندگى نامه و تاريخ شهادت حضرت مسلم بن عقيل، به زودى آغاز خواهد شد.

عباديان گفت: كتيبه ياد شده در مسجد كوفه نصب خواهد شد و آن داراى ابعادى به طول 200 متر و ارتفاع 70 سانتيمتر و از جنس كاشى است.

وى افزود: توليد انواع سنگ و موزاييك براى بازسازى حرم حضرت على(ع) از ديگر تعهدات ستاد بازسازى عتبات عاليات كرج است.

بهره گيرى از هنرمندان ايران در بازسازى عتبات عاليات

به گزارش پايگاه اطلاع رسانى حج، هفدهمين نمايشگاه بين المللى قرآن كريم خاطره رضايى مدير اين غرفه، گفت: بازسازى عتبات عاليات با استفاده از كمك هاى مردمى و بهره گيرى از هنرمندان ايرانى انجام خواهد گرفت.

وى افزود: برخى كمبودها و حوادث اخير در كربلا، نجف، كاظمين و سامرا باعث شد تا اين ستاد با پشتوانه مردم و حمايت و نظارت دولت براى بازسازى و تكميل امكانات اين اماكن مقدس اقدام كند.

رضايى همچنين به برخى از خدمات قابل ارائه اين ستاد اشاره كرد و گفت: ساخت بيمارستان، تعويض سنگ هاى حرم هاى مطهر، ساخت حسينيه، طراحى و ساخت ضريح حرم ها، ساخت كتابخانه، احداث كفشدارى، تأمين فرش و ساخت و نصب گنبد امامان معصوم و همين طور قتلگاه امام حسين(ع) از برنامه هاى اصلى اين ستاد در بازسازى عتبات عاليات است.

ص: 183

جانشين رئيس ستاد بازسازى عتبات عاليات با اشاره به توافقات صورت گرفته با دولت عراق براى بازسازى عتبات عاليات افزود: با صحبت ها و توافقاتى كه با دولت عراق صورت گرفت هيچ مشكلى از نظر اسكان و بازسازى حرمين شريفين وجود ندارد و ما به راحتى مى توانيم به كار خود ادامه دهيم.

بازسازى قديمى ترين كليساى كربلا

محمد صبرى عبدالرحيم، رييس كميته بازسازى كليساى «الأقيصر» از آغاز عمليات بازسازى اين كليسا خبر داد كه قديمى ترين كليساى عراق است و در جنوب شهر مقدس كربلا واقع است.

به گزارش شيعه آنلاين پايگاه خبرى الجوار پس از اعلام اين خبر، از زبان محمد صبرى عبدالرحيم نوشت: با دستور كميته بازسازى آثار باستانى عراق، كميته اى ويژه به نام «كميته بازسازى كليساى الأقيصر» تشكيل شد و عمليات بازسازى آن بى درنگ آغاز گرديد.

محمد صبرى عبدالرحيم كه با پايگاه خبرى عراقى «نون» گفتگو مى كرد، افزود: البته پيش از آغاز عمليات بازسازى، طى جلسات مختلفى با حضور اعضاى كميته، روند عمليات را مورد مطالعه و بررسى دقيق قرار داديم؛ زيرا كليساى «الأقيصر» قديمى ترين كليساى عراق به شمار مى رود و از اهميت و جايگاه ويژه اى، به خصوص در فرهنگ و تمدن عراق برخوردار است.

وى همچنين گفت: ساخت اين كليسا كه داراى 11 ستون است، به اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم ميلادى؛ يعنى حدود 120 سال قبل از اسلام باز مى گردد. اين كليسا طرح و معمارى آن دوران را به نمايش مى گذارد. بررسى هايى كه توسط كميته بازسازى انجام شد، نشان مى دهد اين كليسا شباهت زيادى به معمارى مناطق شمال عراق و تركيه و بلاد شام دارد.

محمد صبرى عبدالرحيم در پايان اين گفتگو افزود: با توجه به ويران بودن اين كليسا، به نظر مى رسد فعاليت براى بازسازى آن به چندين سال زمان نياز باشد اما به دليل بهبود امنيت و ثبات عراق، مى كوشيم عمليات بازسازى را هر چه سريعتر به پايان برسانيم.

با توجه به وجود چنين كليسايى در جنوب كربلاى معلا، به نظر مى رسد در طول تاريخ، مسيحيان زيادى در اين منطقه زندگى مى كرده اند. تاريخ سه دهه پيش شهر كربلا نشان مى دهد كه پيش از روى كار آمدن صدام حسين، ديكتاتور سابق حزب بعث عراق، تعدادى خانواده مسيحى و حتى يهودى در شهر مقدس كربلا در كنار مسلمانان زندگى مى كردند اما با روى كار آمدن وى و

ص: 184

آغاز كشتار مردم بى گناه و ظلم و ستم فراوان، برخى از اين خانواده هاى غير مسلمان به مناطق خودمختار كردستان عراق و گروهى ديگر به خارج از اين كشور كوچ كردند.

اردوگاه اشرف

محمد حسين سبحانى، عضو سابق شوراى مركزى گروهك تروريستى مجاهدين خلق(منافقين) و نويسنده كتاب «روزهاى تاريك بغداد» در گفتگو با پرس تى وى، به استراتژى خشنونت طلبانه، انقلاب ايدئولوژيك و رابطه سازمان با رژيم بعث صدام پرداخت.

او كه در سال 1362 به توصيه سازمان به همراه همسرش به عراق رفت، فعاليت هاى تشكيلاتى خود را در شهرهاى مختلف عراق ادامه داد و در ستادهاى مختلف سازمان؛ از جمله ستاد اطلاعات، ستاد حفاظت، ستاد پشتيبانى و تداركات سازمان و مدتى در ستاد امنيت سازمان فعاليت كرد. در حين فعاليت در سلسله مراتب تشكيلاتى سازمان، عضو شوراى مركزى شد.

او درباره كاركرد قرارگاه اشرف به لحاظ تاكتيكى و استراتژيك در همكارى با صدام تا هنگام تحويل اين قرارگاه، چنين گفت: مسعود رجوى در سال 1365 به عراق رفت. همه ميدانند كه صدام حسين يك ديكتاتور در منطقه و عراق بود. طبق تجربياتى كه در ستاد اطلاعات سازمان وجود داشت، بسيارى از اطلاعات، كروكى محل هاى اقتصادى، كارخانه ها، پادگان ها و مراكزى كه براى عراق و صدام حسين مهم بود، از ايران تهيه و به صدام داده مى شد. در واقع روابط سازمان مجاهدين خلق و مسعود رجوى با صدام حسين، رابطه مزدور و ارباب و رييس و مرئوس بود، اما رجوى در نشست هاى شوراى مركزى سازمان اين ارتباط را طور ديگرى به اعضا القا مى كرد. فيلم هايى هم كه بعد از سرنگونى صدام در تلويزيون هاى خارجى پخش شد و مستند هستند، نشان مى دهد كه رجوى چگونه در مقابل حتى افراد دسته چندم رژيم صدام كرنش مى كند و به خواست ها و نيازهاى آنها تن مى دهد!

بعد از اين كه آمريكا صدام را سرنگون كرد، برخلاف تصور ذهنى همه اعضاى سازمان، رجوى گفت: ما سلاح هايمان را تحويل مى دهيم و همه چيز را تحويل دادند و در واقع او خواست همان رابطه اى را كه با صدام برقرار كرده بود كه همان رابطه مزدور و اربابى بود، همان رابطه را با دولت آمريكا برقرار كند.

البته سازمان مجاهدين خلق يك گروه تروريستى بود و دولت آمريكا آن ها را مى شناخت. بسيارى از افسران آمريكايى در زمان شاه به دست مجاهدين ترور شده بودند. مدارك دست كم 5

ص: 185

مورد از اين ترورها وجود دارد و ثابت شده است و در دادگاه هاى آمريكا در حال پيگيرى است.

البته با وجود شناختى كه آمريكا از سازمان مجاهدين خلق داشت، اين روابط ادامه پيدا كرد. من به عنوان يك كارشناس معتقدم آمريكا درباره سازمان مجاهدين خلق بسيار اشتباه كرد. الآن 6 سال از سرنگونى صدام مى گذرد و سازمان مجاهدين خلق به عنوان يك گروه تروريستى نبايد همان روابط و مناسبات و مغزشويى را در اردوگاه اشرف به كمك آمريكا ادامه دهد.

سبحانى درباره ميزان اهميت قرارگاه اشرف براى سازمان گفت:

من فكر مى كنم قرارگاه اشرف بيش از اين كه يك محيط جغرافيايى 6 كيلومتر در 6 كيلومتر براى سازمان مجاهدين خلق(منافقين) باشد، نماد يك استراتژى مبارزه مسلحانه است؛ نماد يك ايدئولوژى است و مسعود رجوى نظريه پرداز آن است و شاخص هايى مثل رهبرى فرقه گرا و طلاق هاى اجبارى و كنترل كردن ذهن افراد به صورت روزانه از ويژگى هاى آن هستند.

دليل اينكه سازمان نمى تواند از قرارگاه اشرف دل بكند، اين است كه اگر از قرارگاه اشرف خارج شود، در واقع با همه آن چيزى كه در اين سه دهه گفته است بايد خداحافظى كند و پاسخ دهد كه چرا سه دهه وقت و خون مردم ايران را تلف كرد؟! براى اين كه نمى تواند و نمى خواهد به اين سوال پاسخ دهد، مجبور است قرارگاه اشرف را حفظ كند.

دليل ديگر اين است كه مى خواهد افراد گروه را در همان محيط بسته نگه دارد و كنترل كند. افرادى كه در قرارگاه اشرف به سر مى برند، بيش از 25 سال است كه در همان چهار ديوارى اسير هستند. نه دسترسى به اينترنت دارند و نه از روزنامه و دنياى آزاد آگاهند، از اين رو بايد به اعضاى سازمان به عنوان آدم هايى كه به كمك نياز دارند، نگاه كرد. اعضاى سازمان را بايد از رهبرى سازمان جدا كرد و به آن ها با ديد امداد رسانى توجه كرد. ولى سرانجام دير يا زود سازمان مجبور است قرارگاه اشرف را ترك كند.

بازگشت يك كتيبه به گنبد حرم اميرمؤمنان(ع)

برپايه رويكرد خصمانه بعثيان به ايران، سياست حذف آثار ايرانى از حرم هاى شريف عراق آغاز شده است. در اين راستا، به بهانه وجود اشعار فارسى در كتيبه گريو گنبد، اين كتيبه را با روش نامناسبى از گنبد جدا نمودند. اگر وساطت برخى متدينين منتقد نجف نبود. بدون توجه به مالكيت وقفى كتيبه، قصد خارج كردن قطعات مس باقيمانده را داشتند كه خوشبختانه اين امر واقع نشد. اما

ص: 186

كتيبه را در شرايط بسيار نامناسب و حتى بخشى از آن را روى بام حرم و در فضاى باز رها كردند. جاى خالى كتيبه نيز در گريو گنبد باقى مانده، به گونه اى كه آجرهاى بدنه گنبد در حال حاضر نمايان است.

تحوّلات ايجاد شده پس از سقوط رژيم بعث در عراق موجب گرديد كه اداره حرم تحت نظر مرجعيت هدايت شود. از اين رو، حضرت آيت الله العظمى سيستانى با توجه به قداستى كه براى حرم و متعلّقات آن قائل اند، دستور دادند تا آنچه از تزيينات حرم كه در زمان رژيم صدام از بدنه جدا و يا تخريب شده، به مكان اصلى بازگشت داده شده و تعمير گردد. براساس موافقت به عمل آمده، ميان توليت حرم و ستاد بازسازى عتبات عاليات، به ايران حمل و به آزمايشگا ه و كارگاه ويژه اى كه به همين منظور تجهيز گرديده است منتقل گرديد. با آغاز عمليات اجرايى، در كارگاه فوق گروهى متشكل از 20 نفر استاد كارو 10 نفر مهندس تحت نظارت عالى راهبردى پروژه به فعاليت مشغول شدند و پس از احيا به عراق منتقل و بر روى گنبد حرم مطهر امام على(ع) نسب شد. اين كتيبه با سطح حدود 73 متر مربع، احتمالًا بزرگترين در نوع خود است و به نظر كارشناسان، در هيچ يك از اماكن مشابه، كتيبه اى به اين سطح يافت نمى شود.

ميزبانى مسيحيان كركوك از روزه داران مسلمان

به گزارش پايگاه اطلاع رسانى حج، اين ميهمانى از سوى كليساى بزرگ كلدانى در تالار اجتماعات اين كليسا، با حضور نمايندگان ديوان هاى وقف شيعى و سنى، نماينده مرجع عاليقدر آيت الله العظمى سيستانى و شمارى از نمايندگان رسانه ها برگزار گرديد.

افراد سرشناس طوايف و مذاهب مختلف حاضر در ميهمانى با صدور بيانيه اى خواهان زندگى در آرامش، برادرى، مهرورزى و پايدارى شده اند.

دراين بيانيه كه دكتر لوييس ساكو، اسقف بزرگ آن را خوانده، آمده است: «ما رهبران دينى، مسلمانان و مسيحيان از همه شاخه ها و فرقه هاى كركوك، در اين ماه گرامى كه بر سر سفره افطار مهرورزى گرد هم آمده ايم و ماه رمضان را ارج مى نهيم، بهترين آرزوهاى خود رابراى برادران مسلمان خود داريم و صميمانه اميدواريم كه اين ماه، زمانى ويژه براى نيايش هاى عميق، توبه، بخشايش و آشتى جويى باشد، تا به اين ترتيب امنيت و پايدارى برقرار شده و همه ما در آرامش و شادى زندگى كنيم.»

ص: 187

اين بيانيه با داشتن پيام مهرورزى و پذيرندگى به دور از تعصب، از همه مسؤولان خواست تا با خردورزى و منطق، همچون برادر گرد هم آمده و به خاطر شهروندان كركوك و پاسدارى از نيك زيستى و يگانگى شان با يكديگر گفتمانى مثبت داشته باشند.

در ادامه اين بيانيه آمده است: اختلاف ها وتفاوت ها سرچشمه توانگرى است و فرصتى پديد مى آورد تا همچون خانواده اى زندگى كنند كه در آن نيرومندان از ناتوانان و بزرگان از كوچكان پشتيبانى مى كنند. بدين سان يك حس مسؤوليت به دور از پراكندگى، كنار گذاشتن و يا حذف كردن پديد مى آيد.

اين ميهمانى افطار، پيام مهمى براى مردم عراق دارد؛ چراكه نشان مى دهد همه گروه ها هنوز از مهر و همبستگى آكنده اند. به ويژه اين كه اين ميهمانى در كركوك برگزار شد كه داراى گروه هاى قومى گوناگون مى باشد و نمونه اى از عراق كوچك است.

پايه گذارى سنگ بناى طرح ساخت خط راه آهن كربلا

مهندس عامر عبدالجبار اسماعيل، وزير ترابرى عراق، سنگ بناى طرح ساخت خط راه آهن كربلا را پايه گذارى كرد. همه عمليات اجرايى اين طرح با تلاش مهندسان عراقى و از سوى شركت دولتى راه آهن عراق با همكارى شركت دولتى اجراى طرح هاى ترابرى، انجام مى شود. طول اين خط راه آهن از ايستگاه المسيب تا كربلا 36 كيلومتر مى باشد كه عمليات اجرايى آن با هزينه 57 ميليارد دينار عراقى در مدت يكسال به پايان خواهد رسيد. ساخت چند بند خاكى، چند دهنه پل، چند ايستگاه راه آهن و ايجاد تقاطع در چند نقطه از راه ياد شده، به منظور گذر روان قطارها، از جمله اقداماتى است كه در طول اجراى اين طرح انجام خواهند شد. با اجراى اين طرح، شهر مقدس كربلا بهشبكه راه آهن سراسرى عراق مى پيوندد به دشوارى هاييكه هر ساله زائران اين شهر را رنج مى دهد، پايان خواهد داد.

مهندس عامر عبدالجبار اسماعيل در سخنان خود همچنين به اهميت اجراى اين طرح مهم كه آرزوى ميليون ها زائر آرامگاه هاى مقدس در شهر كربلا بود، اشاره كرد. وى خاطر نشان كرد كه با اجراى اين طرح، مشكلات زائران برطرف خواهد شد؛ چرا كه وسايل ترابرى زمينى، براى جا به جايى اين تعداد زائر كافى نيست. او با اشاره به نقش اين طرح در بالا بردن جايگاه شهر مقدس كربلا گفت: شهر كربلا از رهگذر خط راه آهن ياد شده، به شبكه سراسرى راه آهن عراق متصل مى شود. وزير

ص: 188

ترابرى تصريح كرد: راه آهن سراسرى عراق با اتصال به خط راه آهن موسم به «گذرگاه خشك» كه جنوب به شمال را پيوند مى دهد، به يك شبكه بين المللى تبديل شده است. گفتنى است كه بخشى ازطرح «گذرگاه خشك» كه بين عراق و سوريه قرار دارد، در گذشته راه اندازى شده و امروز بخشى ازاين طرح كه بين عراق و تركيه واقع است، گشايش مى يابد.

تبرك به پرچم گنبد مطهر امام حسين(ع) در توديع

وزير بهداشت، درمان و آموزش پزشكى دولت نهم درمراسم توديع خود و معارفه دكتر دستجردى، هنگامى كه به وى پرچم متبرك گنبد مطهر امام حسين(ع) را هدايه داد بى اختيار گريست و اشك هايش را با پرچم مقدس امام سوم شيعيان پاك كرد ....

به گزارش پايگاه اطلاع رسانى حج به نقل از ايرنا، اين پرچم از سوى جمعى از پزشكان بسيجى و توسط دكتر مسعود خاتمى، رييس جمعيت هلال احمر جمهورى اسلامى ايران به وى هديه شد.

پرچم قرمز رنگ امام حسين(ع) در حالى كه بر روى آن كلمه «ياحسين» با رنگ سپيد نوشته شده بود. و سه معاون وزير، مديركل روابط عمومى وزارت بهداشت و رييس جمعيت هلال احمر گوشه هايى ازآن را گرفته بودند، لحظه اى گشوده شد كه با صداى بلند «ياحسين» حضار و اشك هاى آنان مورد استقبال واقع شد.

همه حضار به احترام سيدالشهدا لحظه اى را از جاى برخاستند.

به محض اين كه پرچم گنبد مطهر امام حسين گشوده شد، دكتر لنكرانى كمى جلو آمد و در حالى كه عينكش را از چشمان خود بر مى داشت اشك هاى خود را با پرچم مقدس اين امام همام پاك كرد.

دكتر خاتمى در خصوص پرچم قرمز رنگ گنبد امام حسين(ع) اظهار داشت: اين پرچم مقدس به مدت يكصد روز بر فراز گنبد مطهر امام سوم شيعيان مى ماند و پس از تبرك و تيمم، پرچم ديگرى جاى آن را مى گيرد.

براساس اين گزارش، پرچم ياد شده در حالى كه در يك جعبه زيباى خاتم قرار گرفته بود، به دكتر لنكرانى هديه شد.

جلد 3

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

مقدّمه

موضوع «زيارت»، چه مربوط به زائر خانه خدا و حرم حضرت رسول (ص) باشد و چه در مورد زائرانِ عتبات مقدسه در عراق، يا حرمهاى ديگر معصومين و امام زادگان، مجموعهاى از اصطلاحات و تعابير را به همراه دارد. اين اصطلاحات، شامل مفاهيم و موضوعات، آداب و سنن، اماكن، اشخاص و ... ميشود. بسيارى از اين واژهها در ميان زائران و آشنايان به آموزههاى دينى و سنن مذهبى، رايج و مشهور است؛ ولى گاهى ريشه و مبنا و رمز و راز آن كمتر مورد توجّه قرار ميگيرد. پرداختن به «فرهنگنامه زيارت» ما را با اين اصطلاحات آشنا ميسازد.

مجموعهاى از اين تعابير و مفاهيم را فراتر از زيارت عتبات، به ترتيب الفبا تقديم خوانندگان ميكنيم؛ باشد كه مورد توجّه و استفاده قرار گيرد.

ص: 7

آداب الحرمين

اعمال و آدابى كه هنگام زيارت خانه خدا در مكّه و حرم پيامبر خدا (ص) در مدينه انجام ميگيرد. مناسك حج و آداب زيارت هم در همين مورد است. از آن جا كه دانستن اين آداب و سنن و عمل به آنها، موجب بهره مندى و ثواب بيشتر مى شود، رعايت آنها بسيار پسنديده است. كتابهايى نيز در همين موضوع نگاشته شده كه بر اساس روايات، آداب و مستحبّات زيارت را در دو حرم شريف ياد شده تبيين كردهاند. در اين گونه كتابها، اعمال حج و واجبات آن، دعاهاى خاصّ آن ايام و اماكن و ادعيه مخصوص زيارت حرم حضرت رسول (ص) و ائمّه بقيع و شهداى احد و ... ذكر شده است.

آداب زيارت

تشرّف به حرمهاى معصومين (ع) كه يكى از سنن دينى و مورد سفارش فراوان است، آداب خاصى دارد. مراعات اين آداب، هم نشانه معرفت و ادب و حقشناسى نسبت به مدفونين در آن حرمهاست و هم مايه ثواب و اجر الهى است؛ مسائلى از قبيل: غسل زيارت، با وضو بودن، پوشيدن لباس تميز و آراسته و مرتب بودن، خضوع و خشوع در حرمها و هنگام زيارت، ذكر گفتن، خواندن اذن دخول، بوسيدن ضريح مطّهر و رعايت ادب نسبت به قبور امامان و امامزادگان، پرهيز از كارهاى لغو و جدل با ديگران، اجتناب از مزاحمت براى زوّار، خواندن زيارت نامه، خواندن دعا و تلاوت قرآن و نماز گزاردن در كنار قبر از جمله «آداب زيارت» به شمار ميرود (1). اين آداب، هم در سيره معصومين نقل شده و هم عالمان و عارفان صاحبدل در زيارت خويش، مقيد به مراعات آنها بودهاند.

آستان

آستان يا آستانه، به معناى درگاه و عتبه و ساحت است؛ جايى كه براى ورود به يك خانه يا قصر يا حرم، كفشها را درمى آورند. به كفش كن هر عمارت نيز «آستانه» گويند. به حرمهاى مطهّر امامان و امامزادگان آستان گفته ميشود؛ چون عظمت و حرمت دارد و براى ورود به آن بايد اذن طلبيد و شرط ادب را به جا آورد. به حرم حضرت رضا (ع) «آستان قدس رضوى» و به حرم حضرت معصومه (س) آستانه آن حضرت گفته ميشود. در كتب لغت و در اصطلاح مسلمانان هند و پاكستان نيز كلمه آستانه به حرمها و زيارتگاهها اطلاق ميشود.

آستانبوسى

بوسيدن آستانه حرم، كنايه از رفتن به زيارت يكى از معصومين و امامزادگان، يا مشرّف شدن به خدمت شخصى بزرگوار و محترم است. بوسيدن درگاه حرمها نشانه ارادت به صاحب بقعه، به شكرانه توفيق زيارت است و زائرى كه بر درگاه حرم بوسه ميزند، عشق و تواضع خود را به صاحب آن نشان مى دهد. بوسه زدن بر آستان حرمها يكى از آداب زيارت است و به آن «عتبه بوسى» نيز گفته ميشود. قداست آستانهها به سبب جايگاه رفيع كسانى است كه در آن بقعه ها آرميدهاند.

ببوس اى خواهرم قبر برادر شهادت، سنگ را بوسيدنى كرد

احرام

به معناى محرم شدن و بعضى كارها را بر خود حرام كردن و يكى از واجبات در زيارت خانه خداست. كسى كه به سفر حج و عمره ميرود، براى ورود به مكّه بايد در يكى از ميقاتهاى تعيين شده محرم شود. احرام با گفتن «لبّيك اللّهم لبّيك ...» تحقق ميپذيرد كه به آن «تلبيه» گويند. مردان هنگام احرام بايد لباسهاى عادى خود را درآورند و با پوشيدن دو پارچه يا حوله خاص و دوخته نشده، لبّيك بگويند. با گفتن تلبيه، برخى از كارها بر حاجى و معتمر حرام ميشود كه به آنها «محرّمات احرام» گفته ميشود. احرام تنها در سفر زيارتى خانه خداست، نه در زيارتها و زيارتگاههاى ديگر؛ ولى در تعبيرات شاعرانه، هر قصد و آهنگى براى ديدار محبوب نيز احرام شمرده ميشود. به قول حافظ:

حافظ، هر آن كه عشق نورزيد و وصل خواست احرام كعبه دل و جان به وضو ببست


1- ر. ك: «فرهنگ زيارت»، از همين قلم، نشر مشعر.

ص: 8

6. اذن دخول

اذن دخول يا اذن ورود، اجازه خواستن براى ورود به حرمهاى مقدّس امامان است و اين نشانه احترام به امام يا امامزادهاى است كه ميخواهيم او را زيارت كنيم. حرمهاى مطهّر به منزله خانه آن بزرگواران است و ورود به آن حريم، اجازه ميخواهد. در كتب دعا و زيارات، متنى به عنوان «اذن دخول» وجود دارد كه نيكوست پيش از وارد شدن به روضه منوّر و در آستانه مرقد خوانده ميشود. مضمون آن رخصت طلبيدن از خدا و رسول و امامان و فرشتگان الهى براى ورود به حرم است. اين متن را در وروديهاى حرمها بر ديوار نصب ميكنند تا زائران آن را بخوانند. البته متن اذن دخول در حرمهاى مختلف با هم فرق دارد (1).

7. استطاعت

قرآن كريم، حج را بر كسانى واجب ميداند كه «استطاعت» داشته باشند. (2) استطاعت به معناى توان بدنى و مالى و فراهم بودن امكانات و باز بودن راه است. حج، تكليف كسى است كه با سلامتى جسم و قدرت و تمكّن مالى، اين قدرت را داشته باشد و از عهده انجام اعمال حج برآيد. دارنده اين شرايط را كه شرط وجوب حج است، «مستطيع» مى نامند.

حديث كعبه چه گويم چو استطاعت نيست شكسته پاى، چه مرد ره حرم باشد؟ (3)

8. اعتاب مقدّسه

اعتاب، جمعه «عَتَبه» به معناى درگاه، آستان و مرقد است. مقصود از اعتاب مقدّسه، حرمهاى پيامبران و امامان و امامزادگان و شهداست. «عتبه بوسى»، كنايه از رفتن به زيارت حرمهاى مقدّس است. اين واژه، بيشتر مربوط به زيارت حرمهاى پيشوايان مدفون در سرزمين عراق است. «عتبات عاليات» نيز به همين معناست و مراد از آن، كربلا، نجف، كاظمين و سامرّاست. مقدس بودن درگاه حرم ائمّه، از آن جهت است كه پيكر پاك آن حجّتهاى الهى در آنها مدفون است و قداست، از آن ذوات نورانى به در و درگاه و بارگاه سرايت ميكند.

9. التماس دعا

به معناى درخواست دعا از ديگرى است و بيشتر، از كسانى كه عازم زيارت خانه خدا يا حرم پيامبر و معصومين (ع) و عتبات مقدّسند، درخواست ميشود كه در آن مكانهاى شريف، به ياد ديگران باشند و آنان را دعا كنند و برآورده شدن حاجاتشان را بخواهند. هم حرمهاى مطهّر، جايگاه ويژهاى است كه اميد استجابت دعا در آنجا بيشتر است و هم زائران حرمها كه توفيق و عنايت خدا شامل آنان شده، در معرض اجابت دعا قرار دارند. از اين رو از زائران، التماس و درخواست دعا ميشود و اين درخواست با گفتن كلمه «التماس دعا» اظهار ميگردد. البته اين درخواست منحصر به زائران نيست؛ بلكه هر كس اهل دعا باشد و او را صالح و متقى و صاحب نفس بدانند، از او التماس دعا ميكنند؛ هر چند در مواقع غيرزيارتى باشد. خوب است زائر نيز در هنگام زيارت، به ياد ملتمسين دعا باشد و ذويالحقوق و آشنايان و پدر و مادر و درگذشتگان را ياد كند، تا آنان نيز ثواب ببرند.

10. امام الحرمين

حرمين به دو شهر مقدس مكه و مدينه گفته ميشود. حرم حضرت سيدالشهدا (ع) و حرم حضرت اباالفضل هم حرمين شريفين است و به فاصله بين آن دو زيارتگاه، بين الحرمين گويند. «امام الحرمين» كسى است كه در دو شهر مكه و مدينه، پيشوا و مقتداى مردم باشد و در فقه و احكام شرعى به او رجوع كنند. كسى هم كه در آن دو حرم مقدس پيش نماز باشد، امام الحرمين ناميده ميشود. در تاريخ، به افراد متعددى اين لقب را دادهاند كه يكى از معروفترين آنان «امام الحرمين جوينى» دانشمند اشعرى مذهب قرن پنجم هجرى است.

11. امام باره

به حصار و برج و باروى يك شهر يا قلعه، «باره» گفته ميشود. به ديوار و حصارى كه براى حرم يك امام ميكشند تا محفوظ بماند و در پشت اين حصار، بقعه بنا ميشود، «امام باره» گويند. اين اصطلاح در مناطق هند، بيشتر به حسينيه و محلّ عزادارى سيدالشهدا (ع) كه مثل تكيه است، گفته ميشود.


1- در اين زمينه به بحث مفصّل «اذن دخول» در پيش شماره اوّل اين فصلنامه رجوع كنيد.
2- «ولله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلًا» (آل عمران، آيه 97).
3- عماد كرمانى.

ص: 9

12. امامزاده

فرزند امام، كسى كه بيواسطه يا با چندين واسطه، فرزند و زاده امام معصوم باشد كه مورد احترام اهل بيت است. امامزاده گاهى به حرم و مقبره و بقعه فرزندان و نوادگان ائمّه هم گفته ميشود كه مردم آنها را زيارت مى كنند. در ايران، در بسيارى از شهرها و روستاها امامزاده هايى وجود دارد كه از اماكن زيارتى شمرده ميشود؛ مثل امامزاده يحيى در گنبد يا امامزاده داود در تهران. امامزادگان اغلب در دوره سلطه بيدادگرانه عباسيان و حكومتهايى كه با فرزندان فاطمه (س) دشمنى داشتند، به مناطق شيعهنشين ايران سفر كردهاند. برخى از آنان به شهادت رسيدهاند (مثل حضرت شاه چراغ در شيراز يا امامزاده على بن محمد شهيد اردهال در اطراف كاشان) يا به اجل طبيعى از دنيا رفتهاند و قبرشان زيارتگاه شيعيان گشته است. به هر حال، امامزادگان شريف مورد احترامند و زيارت قبورشان ثواب دارد.

13. ايوان

به جايگاه وسيع و سقفدار جلوى اتاق و ساختمان كه براى نشستن اختصاص دارد، ايوان گفته ميشود. صُفّه و عمارتى كه شكل آن اغلب هلالى و به صورت محراب است، مثل ايوان مدائن. ايوان در ساختمانهاى بزرگ و قصرها بيشتر وجود دارد؛ هر چند در هر خانهاى ممكن است ايوان كوچكى (به نام بالكن) باشد. در حرمهاى بزرگان دين، جايى ميان صحن و رواق مطهّر كه ورودى حرم شمرده ميشود، به نام ايوان وجود دارد. ايوانها معمولًا به صورت كاشيكارى، آينهكارى و طلاكارى است و از جلوههاى هنرى معمارى اسلامى شمرده ميشود. براى زائران حرمها، ديدن ايوان طلاى حضرت رضا (ع)، يا ايوان باشكوه حضرت امير (ع) خاطره اى به ياد ماندنى است؛ تا آن جا كه در فرهنگ عامه رايج است كه مى گويند؛ «ايوان نجف عجب صفايى دارد».

14. اوقات زيارتى

زيارت حرمهاى مقدّس و عتبات و مزارها را در هر وقت ميتوان انجام داد و وقت خاصّى ندارد؛ اما برخى از زيارتها در اوقات خاصّى سفارش شده كه ثواب بيشترى دارد؛ مانند زيارت امام حسين (ع) در روز اربعين، يا زيارت حضرت على (ع) در روز سيزده رجب يا روز عيد غدير يا روز مباهله. آنان كه در پى درك ثواب و فضيلت اين سنّت دينياند، مراقبت دارند تا اوقات زيارتى از آنان فوت نشود و مثلًا زيارت رجبيه يا زيارت اربعين را انجام دهند.

(ادامه دارد)

ص: 10

هدف زيارت

آيت الله شيخ بشير نجفى، متولد شهر «جالندهر» هند بوده و اصالتاً لاهورى است. 45 سال حضور ايشان در نجف، با تحصيل و تدريس همراه بوده و اكنون نيز يكى از چهار مرجع دينى مقيم نجف به شمار مى آيند. هم زمان با ديدار برخى از اعضاى هيئت تحريريه فصلنامه با ايشان، جمعى از شيعيان كشورهاى خليج فارس نيز حضور داشتند كه اين متن با عنوان «هدف زيارت» ترجمه بخشى از سخنرانى معظم له است.

همه ما به زيارت مى رويم؛ اما چرا به زيارت مى رويم؟ يكى خانه ندارد، به زيارت مى آيد كه امام را شفيع قرار دهد تا خدا خانه اى به او بدهد؛ يكى زن ندارد؛ يكى بچه ندارد؛ يكى اتومبيل ندارد؛ يكى در معاملات تجارى اش شكست خورده، مى آيد تا حسين شفيع او شود! يكى مريض دارد. به هر حال يا خودمان مشكلى داريم يا بچه هاى مان. هر كسى كه به زيارت مى آيد، مشكلى دارد و مى آيد تا آن مشكل را با شفيع قرار دادن حسين (ع) برطرف كند. به زيارت مى آيد و مى گويد: خدايا! بهتر از اين وضع را برايم تقدير كن. نگاه كنيد! همه خواسته هاى مان، نيازهاى شخصى است. پس حسين چه؟ به حسين (ع) چه مى گويى؟ همين كه حسين (ع) خطر را از پيش روى تو برداشته كه مى توانى به راحتى زندگى كنى و به زيارت بروى كافى نيست؟! آيا باز هم طالب چيزى هستى؟! مثلًا وقتى به سراغ دوستى قديمى كه ده يا بيست يا پنجاه سال او را نديده اى مى روى، جا دارد كه بگويد: حال كه نيازمند شده اى به سراغ من آمده اى؟! در حالى كه حسين (ع) چنين نمى گويد و اساساً كارى ندارد كه زائرش بحرينى است يا سعودى يا عراقى. چرا نبايد زيارت شما مانند زيارت امام عصر (عج) باشد كه وقتى به زيارت جدّش حسين (ع) مى آيد، فقط براى خود حسين (ع) مى آيد يا مانند زيارت ملائكه خدا كه در روايت داريم هر روز به زيارت امام حسين (ع) مى آيند؛ آن هم بدون آب و غذا و با لباس هاى خاك آلود.

از زيارت ساير معصومين عليهم السلام مى فهميم كه زيارت حسين (ع) بسيار بالاتر و والاتر از حاجت ها و نيازهايى است كه زوّار در سينه هاى شان دارند. بايد به فرزندانمان ياد بدهيم كه خود حسين (ع) هدف است؛ حسين مقصد است؛ حسين منزل است؛ حسين بهترين راه است؛ حسين بهترين پل است؛ حسين بهترين پناهگاه است؛ حسين هدف است؛ (بايد گفت) اى حسين! فقط براى خودت آمده ام. وقتى كنار درب حرم حسين (ع) مى ايستى و چشمانت به ضريح امام مى افتد، به چه مى انديشى؟

امروز كربلا آباد شده؛ ولى افسوس! شب يازدهم محرّم را به ياد بياور كه دشمنان خدا، اهل بيت پيامبر را با نيزه و تازيانه مى زدند و آنها استغاثه به رسول خدا مى كردند. بدن هاى شهدا روى زمين كربلا پراكنده شده بود و غبار و خاكستر بر روى اجساد مطهرشان نشسته بود و تو اكنون بر درب حرم حسين ايستاده اى و چشمت به بخشش امام است و اشك هايت جارى است و امام حسين (ع) وقتى اشك تو جارى مى شود مى گويد: اى زائر من! بيا و به قبر من نزديك شو.

برخى روايات مى گويند كه سر مقدس امام حسين (ع) به كربلا برگشت و به بدن مطهر ملحق شد؛ ولى بنابر برخى ديگر از روايات سر مقدس ايشان به كربلا برنگشت و در شام مدفون گرديد. در روايت معتبرى امام صادق عليه السلام مى فرمايد: خداوندا! به چهره اى كه با غم و اندوه سخن مى گويد، رحم بفرما! تو نيز اكنون كه سال ها گذشته است، از خدا مى خواهى كه اى كاش در آن روز بودى، و اين سخن را با تمام وجودت و از صميم قلبت مى گويى. زمانى كه به محل خيمه ها مى رسى، آنچه بر خانواده رسول خدا

ص: 11

(ص) گذشت را به ياد بياور و بگو: اى رسول خدا! من چه كنم كه در آن روز كه دشمنانت بر اهل بيت ظلم كردند، نبودم؛ عذر مرا بپذير.

وقتى از زيارت و نماز آن فارغ شدى، آن گاه هر چه از دنيا و آ خرت مى خواهى، به واسطه حسين (ع) از خداوند بخواه؛ ولى هدف اصليت بايد حسين (ع) باشد. هدف اصلى، حسين هست. لازم است بدانى كه علامت قبول زيارتت چيست. علامت قبولى زيارتت، مانند قبولى نماز است؛ يعنى همان كه خداوند در قرآن مى فرمايد: نماز، انسان را از بدى و فحشا دور مى كند. وقتى ديدى بعد از نماز، از انحرافات دورى مى كنى و با اين كه نفس انسان تمايل دارد، ولى مؤمن با اراده اش از اين بدى ها كناره گيرى مى كند، همين طور علامت قبولى زيارت اين است كه يك دگرگونى در جهت مثبت در سيره رفتارى من و شما ايجاد شود و اين در زيارت امام حسين (ع) نيز هست. لازم است به درون خويش برگردى و به گونه اى باشى كه زيارت حسين (ع) در رفتارت تأثيرگذار باشد و چه خوب است كه اين تحول را حسين (ع) در تو ايجاد كند و براى عملى شدن اين تحوّل مثبت، وقتى از زيارت و دعاها فارق شدى، در هر جاى حرم كه بودى، رو به ضريح بايست و در مقابل اين ضريح شريف از خود گلايه و شكايت كن. حكم كننده خداوند متعال است. لازم هم نيست صدايت را بالا ببرى؛ بلكه بين خودت و خدا باشد و در اين گفت گو امام حسين (ع) را شاهد بر اعترافات خود قرار بده. به هر گناهى كه كرده اى اعتراف كن. بگو: خدايا! به حرم وليت حسين (ع) آمده ام؛ با نظر رحمت به من نگاه كن؛ به گناهانم اعتراف مى كنم؛ گناهانى است كه من مرتكب شده ام و ملائكه تو هم نوشته اند و تو از آن آگاهى. خداوندا! به حقانيت خودت قَسَمت مى دهم كه گناهانم را ببخش، خداوندا! به حق عبدالله شيرخواره (شهيد خردسال كربلا) خودت براى من چاره اى كن. اين گونه سخن گفتن در روايات تأييد شده است. در روايات آمده است: هر كس با اختيار خودش و با اخلاص در درگاه الهى توبه كند، حتماً بخشيده مى شود.

در پايان بايد گفت هر كس از ما كه به زيارت امام حسين (ع) مى آيد، بايد فكر كند كه شايد آخرين زيارتش در دنياست البته من دعا مى كنم بارها و بارها باز هم به زيارت بياييد و خدا روزى تان كند ولى بايد مثل هر نمازى كه مى گويند بايد فكر كنيد آخرين نمازتان است، به گونه اى زيارت كنيد و اخلاص داشته باشيد كه گويا آخرين زيارت در دنياست.

از خداوند مى خواهم بر شما تفضل كند و عافيت دهد و همه ما را در اين تحوّل مثبت يارى فرمايد.

ص: 12

زيارت هاى مخصوصه امام حسين

درآمد

يكى از فضيلت هاى بزرگ سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين (عليه السلام) كه در روايات فراوان به چشم مى خورد، تشويق و ترغيب به زيارت آن وجود مقدس است كه پيامبر و معصومين (عليهم السلام) بر آن تاكيد فراوان داشته اند. به همين جهت مردم را در تمام سال، به زيارت آن بزرگوار فراخوانده اند، بويژه در روزهاى مخصوصى كه زيارت مخصوصه أبى عبدالله معروف و مشهور گرديده است.

مثلًا در شب و روز جمعه، و شب و روز عرفه، و شب و روز عيد قربان، و شب و روز عيد فطر، و اول و نيمه ماه رجب، و نيمه شعبان، و روز اول و نيمه و آخر ماه رمضان، و شبهاى قدر بويژه شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان، و شب و روز عاشورا، و روز أربعين.

وجود همين روايات از پيامبر و معصومين سبب شد كه بزرگان اهل حديث و فقهاى بزرگ شيعه آنها را در كتابهاى حديثى و فقهى خود آورده و ضمن دسته بندى كردن آن ها عنوان استحباب و تاكيد استحباب به آنها بدهند. همانگونه كه مرحوم كلينى و شيخ طوسى و شيخ صدوق و حر عاملى، و علامه مجلسى و ديگران چنين كرده اند. مثلًا شيخ حر عاملى (ره) در باب زيارت امام حسين (ع) در شب جمعه مى نويسد:

باب تاكد زيارة الحسين كل ليله جمعه و كل يوم جمعه (1)

و يا اين كه ابن طاووس درباره زيارت امام حسين (ع) در روز عرفه مى فرمايد:

فضل زيارة الحسين يوم عرفه. (2)

همچنين شيخ حر عاملى درباره زيارت امام حسين (ع) در اول ماه رجب و نيمه آن مى نويسد:

باب تاكد استحباب زيارة الحسين فى اول رجب و فى النصف منه. (3)

و درباره زيارت امام حسين (ع) در ماه رمضان و شبهاى قدر مى نويسد:

باب تاكد استحباب زيارة الحسين ليله القدر و في شهر رمضان خصوصاً اول ليله و آخر ليله و ليله النصف. (4)

درباره زيارت امام حسين (ع) در شب و روز عيد فطر و شب عيد قربان آورده اند:

تاكد زياره الحسين ليله الفطر و ليله الأضحي. (5)

همچنين درباره زيارت امام حسين (ع) در شب و روز عاشورا و روز اربعين نوشته اند:

تاكد زياره الحسين ليله عاشورا يوم عاشورا (6)و تاكد زياره الحسين يوم الأربعين من مقتله. (7)

چرايى زيارت مخصوصه

با عنايت به تقديم فهرستى كه از روزهاى زيارتى امام حسين (ع) تقديم علاقه مندان شد اين چرايى تا حدودى روشن شد امّا جهت آگاهى بيشتر با عنايت به رواياتى كه تقديم خواهد شد، اين چرايى روشنتر خواهد شد.

1- ارواح انبياى الهى در اين روزها به زيارت امام حسين (عليه السلام) مى روند.

2- فرشتگان از خداوند رخصت گرفته و در اين روزها مقدس به زيارت امام حسين (عليه السلام) مى روند.

3- خداوند لطف و كرمش در اين روزهاى مخصوص و ويژه به زائران بيشتر خواهد بود.

4- در اين روزها لطف خداوند به امام حسين (عليه السلام) بيشتر است.

5- خداوند مى خواهد به بهانه هاى گوناگون اين جايگاه بلند و رفيع پررفت و آمد باشد.

علاوه براين مى بينم اضافه بر روزهاى مخصوص در تمام دوران سال استحباب زيارت امام حسين (عليه السلام) ثابت بالأخص در روزهايى كه به آن حضرت انتساب داشته باشد همانند روز مباهله و روز نزول سوره هل اتى و روز ولادت آن حضرت.

نگاهى به فضيلت هاى روزهاى مخصوص

پيش از بررسى روايات زيارت امام حسين (عليه السلام) در اين روزها، لازم است نيم نگاهى به فضيلت اين روز بيفكنيم تا با معرفت بيشترى به زيارت امام در اين روزها بنگريم.


1- حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 14، ص 479.
2- ابن طاووس، الاقبال، ص 303.
3- وسائل الشيعه، ج 14، ص 465.
4- همان، ص 473.
5- وسائل الشيعه، ج 4، ص 475.
6- همان، ص 476.
7- همان، ص 478.

ص: 13

1- فضيلت عرفه و سرزمين عرفات

عرفات سرزمينى است بسيار مقدس و محل حضور تمام انبياى الهى از آدم تا خاتم است. عرفات سرزمينى است تمام ميهمانان و ضيوف الرحمان در يك روز مقرر در آن جمع شده و اعمال حج خود را در آن آغاز مى كنند. به حق سرزمين عرفات محل برآورده شدن حاجات و محل ريخته شدن گناهان و محل عفو و بخشش گناهان از سوى پروردگار مهربان است.

2- فضيلت شب و روز عيد فطر

از ديگر شب ها و روزهاى مقدس و با فضيلت كه در روايات آمده است كمتر از شب قدر نمى باشد شب عيد فطر است و همانطورى كه گفته شده مستحب است در آن شب غسل شود و آن شب به احيا گذارده شود، همچنين روز عيد فطر كه پايان يك تلاشى بزرگ است روزى بسيار مقدس است و با فضيلت.

3- فضيلت روز اول و نيمه ماه رجب

ماه رجب ماه دعا و استغفار است. ماه رجب سراسر اعمال و مناجات و اظهار اطاعت و بندگى از سوى بندگان خالص الهى به مقام ربوبى حق تعالى. پيامبر اكرم (ص) درباره اين روز فرمود:

ماه رجب ماه بزرگ خداست و ماهى در حرمت و فضيلت به آن نمى رسد. (1)

نيمه آن نيز شب بسيار بافضيلتى كه روايات اهل بيت عصمت نشانگر آن فضيلت ها است.

4- فضيلت شب و روز جمعه

فضيلت اين شب و روز بر ساير روزها و شبهاى ديگر هفته برترى دارد. تا جايى كه روايت شده مرگ شب و روز جمعه بهتر از روزهاى ديگر است. گاه در اجابت دعاها يك هفته تاخير پيدا مى شود تا شب و روز جمعه فرا رسيده و خداوند به بركت اين شب و روز دعاهاى بندگان را به اجابت برساند.

شب جمعه شبى است كه خداوند دربهاى توبه را بر بندگان بازگذارده و مناديان از سوى پروردگار جهانيان بندگان به سوى او و توبه فرامى خوانند. و ده ها فضيلت ديگر كه همه آن ها نشانه عظمت و تقدس و بزرگى اين شب و روز است.

5- فضيلت ماه رمضان و شبهاى قدر

در اين ماه شب قدر است كه برابر با هزار ماه مى باشد. شبى كه سرنوشت بشر طبق تقديرات الهى تعيين مى شود. شبهايى است كه هر شبش هزاران هزار انسان گناهكار مورد عفو و بخشش پروردگار قرار مى گيرد.

6- فضيلت نيمه شعبان

از امام محمد باقر (عليه السلام) درباره فضيلت اين شب پرسيده شد كه حضرت فرمود:

آن شب از افضل شبها است پس از شب قدر. و عظمت اين شب را بس كه نزول قرآن بر پيامبر خدا و ولى خدا حضرت امام زمان در آن شب بوده است و درباره نيمه شعبان اعمال زيادى وارد شده از جمله زيارت ابى عبدالله (عليه السلام) مى باشد.

7- فضيلت عاشورا

امام باقر (عليه السلام) درباره حضور در اين روز در كربلا فرمود:

هر كه زيارت كند حسين بن على را در روز دهم محرم تا آن كه در نزد قبر آن حضرت گريان شود خدا را در روز قيامت ملاقات مى كند با ثواب دوهزار حج و دو هزار عمره و دو هزار جهاد. (2)

اگر در سرزمينى حضور پيدا كنيد كه خدا پيش از نظر كردن به ميهمانانش اول به شما و زائران امام حسين (ع) نظر مى كند و يا شب و روزى در جايى حاضر شويد كه كمتر از شب قدر نمى باشد. و يا در زمان و مكان مقدسى باشيد كه ماه دعا و استغفار است و يا در شب و روز جمعه جايى باشيد كه آن روز و شب از بهترين و برترين شبها و روزهاى هفته است و شب آمرزش گناهان و فراخوان بندگان است. و در ماهى در مكانى حضور پيدا كنيد كه يكى از روزهاى آن شب قدر است و يا در شبى در سرزمينى حاضر شويد كه خاطره دلاوريهاى بزرگ مردى همچو امام حسين (ع) باشد توقع داريد كه در اين روزها و شبهاى ويژه خداوند به شما چه چيزى كرامت كند.

آيا جز نظر لطف و مرحمت خداوندى به چيز ديگرى فكر مى كنيد؟!

زيارت هاى مخصوصه امام حسين (عليه السلام) در روايات اهل بيت

ائمه هدى (عليهم السلام) در روزهايى خاص پيروان خويش را به زيارت سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين (عليهم السلام) تشويق كرده اند كه آن روز از نظرتان گذشت. اما در اين بخش شما را با روايات مربوطه صادر شده درباره ى اين روزها آشنا مى كنيم.

1- زيارت در اول ماه رجب

بشير دهان از امام جعفر صادق (عليه السلام) روايت كرده فرمود:

من زار قبر الحسين عليه السلام أول رجب غفر الله له البتّه (3)؛

هر كس قبر امام حسين (عليه السلام) را در روز اول ماه رجب زيارت كند، البته حق تعالى او را مى آمرزد.


1- فضائل الاشهر الثلاثه، ص 24.
2- وسائل الشيعه، ج 10، ص 373.
3- وسائل الشيعه، ج 10، ص 363.

ص: 14

2- زيارت امام در نيمه رجب

احمد بن محمد بن أبى نصر بزنطى گويد: از امام رضا (عليه السلام) پرسيدم كه در كدام ماه امام حسين (عليه السلام) را زيارت مى كنيد؟ امام در پاسخ فرمود:

فى النصف من رجب و النصف من شعبان (1)؛

در نيمه ماه رجب و نيمه ماه شعبان.

و در روايت ديگرى كه احمد بن محمد بن ابى نصر از امام رضا (ع) مى پرسد اين است كه مى گويد به امام عرض كردم در كدام يك از اوقات افضل است كه امام حسين (عليه السلام) را در آن وقت زيارت كنيم. كه حضرت پاسخ نيمه رجب و نيمه شعبان را دادند. (2)

جالب اين است كه برخى از روايات، زيارت امام حسين (عليه السلام) را در نيمه رجب غفيله ناميده اند، يعنى از زيارتى كه مردم از آن غافل هستند.

3- زيارت امام حسين (عليه السلام) در نيمه شعبان

شيخ حر عاملى به دوازده روايت اشاره مى كند كه همه آنها در مقام فضيلت زيارت امام حسين (عليه السلام) در شب نيمه شعبان وارد شده است. كه به چند روايت بسنده مى كنيم.

ابوبصير از امام صادق نقل مى كند كه امام فرمود:

من أحب أن يصافحه مائتا ألف نبي و عشرون ألف نبي فليزور قبر الحسين بن علي عليه السلام في النصف من شعبان، فإن أرواح النبين يستأذن الله في زيارته فيؤذن لم (3)؛

هر كه مى خواهد يكصد و بيست و چهار پيامبر با او مصافحه كنند پس در نيمه شعبان امام حسين (عليه السلام) را زيارت كند، بدرستيكه در اين روز ارواح پيامبر از خداوند رخصت گرفته به زيارت امام حسين (عليه السلام) بروند.

امام زين العابدين و امام صادق عليهماالسلام در چندين روايت به آثار و بركات زيارت امام حسين (عليخ السلام) چنين اشاره مى فرمايند:

در شب نيمه شعبان به زائران امام حسين ندا مى رسد، آمرزيده شده برگرديد و ثواب شما بر خدا و پيامبرتان خواهد بود. (4)

هر كه در شب نيمه شعبان امام را زيارت كند گناهانش آمرزيده شده و تا آخر سال گناهى برايش نوشته نخواهد شد. (5)

هر كس امام حسين را در نيمه شعبان زيارت كند خداوند براى او هزار حج را مى نويسد. (6)

4- زيارت در ماه رمضان و شبهاى قدر

روايات و احاديث ديگرى بر اين دلالت دارند كه زائران امام حسين (ع) در ماه رمضان و شبهاى قدر آمرزيده شده و اگر به خدا از آتش جهنم پناه ببرد پناه داده خواهد شد. همچنين براى روز قيامت براى زيارت امام در ماه رمضان حسابى نخواهد بود.

ابن قولويه در كامل الزيارات از عبيد بن الفضل از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده فرمود:

من زار الحسين بن علي عليه السلام في شهر رمضان و مات في الطريق لم يعرض و لم يحاسب و قيل له ادخل الجنه آمناً (7)؛

هر كس قبر امام حسين را در ماه رمضان زيارت كند و در راه بازگشت بميرد، از براى او عرض و حسابى در روز قيامت نخواهد بود و به او بگويند: داخل بهشت شو بدون خوف و ترس.

و از امام محمد تقى (عليه السلام) روايت شده كه به عبدالعظيم حسنى فرمود:

من زار الحسين ليله ثلاث و عشرين من شهر رمضان و هي الليله التي يرجي ان تكون ليله القدر و فيها يغرق كل امر حكيم صافحه اربعه و عشرون الف ملك ليله القدر و فيها يفرق كلّ امر حكيم صافحه أربعه و عشرون الف ملك و بني كلهم يستأذن الله في زياره الحسين في ثلث الليله (8)؛

هر كس امام حسين را در شب بيست و سوم ماه رمضان و آن شبى كه اميد هست شب قدر باشد زيارت كند با بيست و چهار هزار فرشته و پيامبر كه همه آن ها براى زيارت امام حسين در اين شب از خدا رخصت مى طلبند مصافحه خواهد كرد.

5- زيارت در عيد فطر و قربان

حر عاملى ره- در كتاب شريف وسائل الشيعه به دو روايت اشاره مى كند كه ذيلا متذكر مى شويم:

عبدالرحمن بن الحجاج از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده فرمود:

من زار قبر الحسين عليه السلام ليله من ثلاث غفر الله له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر. قلت: أي الليالي جعلت فداك؟

قال: ليله الفطر و ليله الأضحي و ليله النصف من الشعبان (9)؛

هر كس در يكى از سه شب قبر امام حسين (عليه السلام) را زيارت كند گناهان گذشته و آينده اش آمرزيده شود، عرض كردم آن شبها كدامند؟


1- همان، ص 364.
2- همان.
3- وسائل الشيعه، ج 1، ص 365.
4- همان.
5- همان، ص 366.
6- همان، ص 368.
7- ابن قولويه، كامل الزيارات، ص 330.
8- الاقبال، ص 211.
9- وسائل الشيعه، ج 10، ص 371.

ص: 15

امام فرمود: شب عيد فطر و شب عيد قربان و شب نيمه شعبان.

همچنين از يونس بن ظبيان روايت كرده گفت امام صادق (عليه السلام) فرمود:

من زار قبر الحسين (عليه السلام) ليله النصف من شعبان و ليله الفطر و ليله عرفه فى سنه واحده كتب الله له ألف حجه مبروره، و ألف عمره متقبله و قضيت له ألف حاجه من حوائج الدنيا و الآخره (1)؛

هر كس قبر امام حسين (عليه السلام) را در شب نيمه شعبان و شب عيد فطر و شب عرفه در يك سال زيارت كند، خداوند براى او هزار حج مبرور و هزار عمره قبول شده نوشته و هزار حاجت و نياز از حاجتهاى دنيوى و اخروى برايش برآورده مى كند.

6- زيارت در شب و روز عرفه

و در فضيلت زيارت امام حسين (عليه السلام) در شب و روز عرفه حدود پانزده روايت از اهل بيت رسيده است كه هر يك از آن ها به يكى از آن فضيلت ها اشاره اى دارند.

الف- مثلًا امام صادق (عليه السلام) به بشير دهان مى فرمايد:

خداوند براى هر گامى كه براى زيارت امام حسين (عليه السلام) برمى دارى يك حج كامل براى او مى نويسد. (2)

ب- امام به يونس بن ظبيان مى فرمايد:

من زار قبر الحسين يوم عرفه كتب اله له الف الف حجه مع القائم عليه السلام .. (3)

هر كس قبر امام حسين (عليه السلام) را در روز عرفه زيارت كند خداوند براى او هزار هزار حج همراه با حضرت قائم عليه السلام مى نويسد.

ج- همچنين امام به يكى از ياران خود به نام حنان مى فرمايد:

يا حنان اذا كان يوم عرفه اطلع علي زوار الحسين عليه السلام فقال لهم: استأنفوا فقد غفرت لكم (4)؛

اى حنان روز عرفه خداوند به زوار امام حسين (عليه السلام) مى فرمايد: اعمال خود را از سر بگيريد كه شما را بخشيدم.

د- بشير گويد از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود:

من أتي قبر الحسين بعرفه بعثه الله يوم القيامه تلج الفؤاد (5)؛

هر كس در روز عرفه، به زيارت قبر امام حسين (عليه السلام) برود، خداوند در روز قيامت او را شادمان محشور مى كند.

7- زيارت در شب و روز عاشورا

روايات و احاديث اسلامى درباره فضيلت زيارت امام حسين (عليه السلام) در شب و روز عاشورا فراوان سخن گفته است و تعبيرهاى زيبايى در اين راستا آورده شده است، دقت كنيد:

الف- زيد شحام از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده است:

من زار قبر أبي عبدالله يوم عاشورا عارفاً بحقه كان كمن زار الله تعالي في عرشه (6)؛

هر كس در روز عاشورا قبر امام حسين (عليه السلام) را با معرفت زيارت كند همانند كسى است كه خدا را در عرش خود زيارت كرده است.

ب- حريز گويد امام صادق (عليه السلام) فرمود:

من زار الحسين في يوم عاشورا و جبت له الجنه (7)؛

هر كس در روز عاشورا امام حسين (عليه السلام) را زيارت كند بهشت بر او واجب مى شود.

ج- جابر جعفى از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده فرمود:

من بات عند قبر الحسين ليله عاشورا لقي الله يوم القيامه ملطخاً بدمه، كأنها قتل معه في عرصه كربلا (8)؛

هر كس شب عاشورا كنار قبر امام حسين (عليه السلام) سپرى كند روز قيامت خداى را با چهره خون آلود ملاقات مى كند، گويا همراه امام حسين (عليه السلام) در سرزمين كربلا كشته شده است.

د- و فرمود:

من زار الحسين عليه السلام يوم عاشورا و بات عنده كان كمن استشهد بين يديه (9)؛

هر كس كه امام حسين (عليه السلام) را در روز عاشورا زيارت نموده نزد آنحضرت بماند، همانند كسى خواهد بود كه در برابر امام به شهادت رسيده است.

ه- همچنين روايت شده است كه:


1- همان.
2- شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 182.
3- شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج 2، ص 17.
4- وسائل الشيعه، ج 10، ص 361
5- همان، ص 362.
6- تهذيب الاحكام، ج 2، ص 17.
7- وسائل الشيعه، ج 10، ص 372.
8- همان.
9- همان.

ص: 16

هر كه بخواهد حق پيامبر خدا و حق اميرمؤمنان و حق فاطمه زهرا را اداء كند پس امام حسين (عليه السلام) را در روز عاشورا زيارت كند. (1)

8- زيارت در روز اربعين

و روز اربعين نيز يكى از روزهاى زيارتى مخصوص امام حسين (عليه السلام) مى باشد؛ يعنى آن روزى كه جابر بن عبدالله انصارى به قصد زيارت تربت ابى عبداله به كربلا رفته بود.

شيخ طوسى در مصباح مى نويسد:

روز بيستم ماه صفر روز برگشت حرم امام حسين (ع) از شام به سوى مدينه الرسول و آن روزى است كه جابر ابن عبداله به قصد زيارت امام وارد سرزمين كربلا شد، و او اولين كسى بود كه به زيارت امام شتافت. (2)

در اين خصوص دو روايت از دو امام رسيده كه شيعيان را به زيارت امام حسين (عليه السلام) در اين روز تشويق كرده اند.

روايت اول از امام حسن عسكرى (عليه السلام) است كه در كتاب تهذيب و مصباح نقل گرديده است كه امام فرمود:

علامات المؤمن خمس، صلاه الخمسين و زياره الأربعين و التختم في اليمين و تعفير الجبين و الجهر ببسم الله الرحمن الرحيم (3)؛

علامتهاى مؤمن پنج چيز است، پنجاه و يك ركعت نماز گزاردن و زيارت امام حسين در روز اربعين و انگشتر در دست راست كردن، و پيشانى را به هنگام سجده بر خاك گذاردن و بسم الله الرحمن الرحيم را بلند گفتن.

روايت دوم از امام صادق (عليه السلام) است كه صفوان جمال از آنحضرت روايت كرده است. صفوان گويد مولاى من امام درباره زيارت اربعين به من فرمود:

هنگامى كه روز بالا مى آيد مى گويى:

السلام علي ولي الله و حبيبه

... سپس دو ركعت نماز مى گذارى و هر چه دوست مى دارى دعا كن و برگرد. (4)

9- زيارت در شب و روز جمعه

زيارت ديگرى كه هر هفته تكرارش استحباب دارد همانا شب و روز جمعه است كه معصومين (عليهم السلام) بر زيارت امام حسين (عليه السلام) در اين شب و روز توصيه و سفارش كرده اند.

هنگامى كه صفوان جمال از امام صادق (عليه السلام) درباره زيارت امام حسين (عليه السلام) پرسيد امام پاسخ فرمود:

چگونه به زيارتش نروم در حالى كه در شبهاى جمعه خدا و پيامبرش به زيارت امام حسين (عليه السلام) مى روند. (5)

(البته مقصود از زيارت خدا به معناى زيادى عنايت و تفضل او بر امام حسين (عليه السلام) است).

ابن قولويه از داود بن يزيد از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود:

من زار قبر الحسين في كلّ جمعه غفر الله له البتّه و لم يخرج من الدنيا و في نفسه حسره منها و كان مسكنه مع الحسين بن علي عليه السلام (6)؛

هر كس به زيارت قبر امام حسين در هر جمعه برود البته آمرزيده شود و با حسرت از دنيا نخواهد رفت و جايگاهش در بهشت با امام حسين (عليه السلام) خواهد بود.

آثار و بركات زيارت مخصوصه امام حسين (عليه السلام)

از روايات و احاديث ياد شده آثار و بركات زير را مى توان به دست آورد كه به عنوان پايان بخش مقاله يادآورى مى نمائيم.

1. بيست و چهار هزار فرشته و پيامبر با زائر امام حسين در اين روز ويژه مصافحه مى كنند.

2. حق تعالى مى آمرزد كسى را كه در اين روزهاى ويژه به زيارت امام حسين (عليه السلام) برود.

3. اگر بهشت را از خدا بخواهد، خدا به او مى دهد.

4. اگر به خدا از آتش پناه ببرد خداوند او را از آتش جهنم پناه مى دهد.

5. خداوند زائر امام حسين (عليه السلام) بابت زيارت آن روز مخصوص محسابه نخواهد كرد.

6. به زائر امام حسين (عليه السلام) گفته مى شود بدون هيچ خوف و ترسى وارد بهشت شو.

7. يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر با او مصافحه مى كنند.

8. گناهان گذشته و آينده اش بخشيده مى شود.

9. براى زائر امام حسين (عليه السلام) درشب نيمه شعبان و شب عيد فطر و شب عرفه هزار حج مبرور و هزار عمره مقبوله نوشته مى شود.

10. هزار حاجت دنيا و آخرت زائر امام حسين (عليه السلام) در روزهاى ويژه برآورده مى شود.


1- همان، ص 373.
2- شيخ طوسى، مصباح التهجد، ص 551.
3- وسائل الشيعه، ج 10، ص 373.
4- همان.
5- كامل الزيارات، ص 113.
6- همان، ص 183.

ص: 17

11. خداوند زائر امام حسين (عليه السلام) را كه در شب عرفه بماند و روز عيد قربان امام را زيارت كند، از هرشرى درآن سال محافظت كند.

12. خداوند را در عرش زيارت مى كند.

13. خداوند ثواب صد حج و صد عمره و صد جهاد با پيامبر مرسل و يا امام عادل را به او مى دهد.

14. خداوند ثواب هزار حج و هزار عمره و هزار جهاد با پيامبر يا امام عادل را به زائر امام حسين (عليه السلام) در روز مخصوص و ويژه كرامت مى كند.

15. هر گامى كه زائر امام حسين (عليه السلام) در روز و وقت مخصوص بردارد حجى با همه مناسك بر او مى نويسد.

16. خداوند اول به زائران امام حسين (عليه السلام) نظر رحمت مى كند سپس به ميهمانانشان در صحراى عرفات.

17. زائر امام حسين (عليه السلام) در روز ويژه با حال حسرت از دنيا نخواهد رفت.

18. جايگاهش در بهشت مى باشد.

شباهت ها و تفاوت ها در زيارت نامه ها

اگر اندك تاملى در زيارت نامه هايى كه در مناسبت هاى مختلف و روزهاى مخصوص در كنار قبر أبى عبدالله قرائت شده بنمائيم. خواهيم ديد كه علاوه بر لعن و سلامى كه در تمام زيارت نامه ها كاملًا به هم شباهت دارند امّا از جهت ديگر اين زيارت نامه هايى كه به مناسبت نيمه رجب و نيمه شعبان و شبهاى قدر و عيد فطر و قربان و عرفه و عاشورا و اربعين بيان شده كاملًا با هم متفاوت هستند. و هر يك از اين زيارت نامه ها مطلب تازه اى بر ذهن زائر القائ مى كند و او نيز اين معارف الهى را از زبان امام معصوم قرائت مى كند.

چرا كه در زيارت نيمه رجب، پس از سلام هاى متعدد به انبياى الهى و اوصياى بزرگ، سخن از شنيدن امام و آگاه بودن از سخن زائران و جواب امام را در فكر زائر مطرح مى كند. بدين جهت مى بينيم كه زائر امام حسين (عليه السلام) در اين زيارت سخن امام را بيان كرده و از امام حسين (عليه السلام) درخواست شفاعت نزد خداوند على اعلا از او مى كند.

و در زيارت نامه نيمه شعبان سلام فراوان در آن يافت نمى شود بلكه شهادت نامه است يعنى شهادت زائر امام حسين (عليه السلام) به اين كه اماما تو كشته شدى ولى نمردى بلكه جاويد شدى و شهادتت قلب هاى شيعه و پيروانت را زنده كرد.

شهادت به اين كه امام نور خدايى است كه هرگز خاموش نمى شود.

و در زيارت نامه شبهاى قدر، پس از اظهار برائت از دشمنان امام، زائر امام حسين (عليه السلام) معرفت خود را به جايگاه امام اظهار كرده و بصير بودنش را به راه حق امام اعلام مى دارد.

و در زيارت نامه امام حسين (عليه السلام) در روز عيد فطر و قربان كه نسبتاً طولانى است، زائر امام حسين (عليه السلام) پس از خوشحال از آمدن به زيارت امام و مقتداى خود دوستى و محبت و پيروى خود را از اهل بيت و خط روشن و صحيح آنها اعلام مى دارد.

و در زيارت نامه شب و روز عرفه، زائر امام حسين (عليه السلام) پس از سلام بر تمام امامان به حق، امام حسين (عليه السلام) را مورد خطاب قرار داده و ويژگى هاى او را در قالب زيارت نامه در محضرش عرضه مى كند.

و در زيارت نامه عاشورا كه از زبان امام محمد باقر (عليه السلام) آن را مى خواند به سوز دل امام باقر مى رسد كه سى و پيج مرتبه دشمنان را نفرين و از آنها اظهار برائت مى كند به ويژه آل ابى سفيان و آل زياد و آل مروان و آنهايى كه به اين جريان كمك كردند.

و يا اين كه در زيارت نامه روز اربعين اشاره به تكليف امام شده كه در برابر پرچمداران كفر و استبداد ايستادگى كرده و خون عزيزش را در اين راه تقديم داشته است.

با اندكى فكر و انديشه در اين زيارت نامه ها ملاحظه مى كنيم كه در هر يك از آن ها مطلب جديد مطرح گرديده كه در زيارت نامه قبلى وجود ندارد.

ص: 18

ص: 19

زيارت در سيره علماى معاصر

وقتى به تاريخ حوزه هاى علميه و زندگى علما مى نگريم، مى بينيم نه تنها آنان به زيارت قبور معصومان و بزرگان دين اهميت مى دادند بلكه ترجيح مى دادند كه در حد امكان، محل اقامت و درس و بحث خود را نيز نزديك قبور مقدسه آنان قرار دهند. از اين روست كه بيشتر حوزه هاى علميه جهان تشيع، در كنار قبور معصومين (عليهم السلام) تأسيس شده است.

در بررسى و مطالعه زندگى علما نيز درمى يابيم كه عموما مقيد بودند قبور ائمه بزرگوار و حتى قبور فرزندان ايشان را به طور مرتب زيارت كنند و از فيوضات آنها بهره ببرند. بنابراين سيره عملى همه علما در زيارت معصومين و فرزندانشان، يك سيره مستمر و بارز است. از اين رو در اين مقاله برآنيم (1) تا بيشتر در آداب زيارت آنان به بحث و بررسى بپردازيم. در اين مجال به نمونه هايى از سيره اين بزرگواران اشاره مى كنيم:

1. سيره امام خمينى (ره) بنيان گذار جمهورى اسلامى ايران

حضرت آيت الله ملكوتى درباره سيره امام چنين مى گويد: امام خمينى (رحمة الله) زمانى كه در قم بود، دو ويژگى از ايشان مى ديدم:

1. دائم الجماعه بود؛ يعنى مقيد بود نمازهاى پنج گانه را به جماعت بخواند. وى مرتب نماز صبح را در بالاسر حرم مطهر حضرت معصومه (سلام الله عليها) حاضر مى شد و در نماز جماعت مرحوم آيةالله العظمى حاج سيد صدرالدين صدر شركت مى كرد كه در همان بالاسر دفن شده است. يادم هست هر وقت او نمى آمد، به جاى ايشان حضرت آيةالله حاج سيد احمد زنجانى نماز را اقامه مى كرد و حضرت امام براى نماز ظهر و عصر هم به مدرسه فيضيه تشريف مى آورد و در نماز مرحوم آية الله سيد احمد زنجانى حاضر مى شد و نماز مغرب و عشاء را هم در مدرسه فيضيه كه نماز جماعت به امامت مرحوم آيةالله حاج سيد محمدتقى خوانسارى برگزار مى گرديد، اقامه مى كرد.

2. امام به طور مرتب در قم به زيارت حضرت معصومه (سلام الله عليها) و در نجف به زيارت حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى رفت. يادم هست كه امام بزرگوار هر روز بعد از درس فلسفه كه عصرها بود و من هم در آن شركت مى كردم به زيارت حضرت معصومه (سلام الله عليها) مى رفت و بعد به فيضيه براى شركت در نماز جماعت مرحوم خوانسارى مى آمد. همين طور زمانى هم كه درس اصول تدريس مى كرد كه آن هم عصرها بود، هر روز براى زيارت آن حضرت مشرف مى شد. و در نجف نيز امام امت (قدس سره) هر روز براى زيارت به حرم مطهر و باعظمت اميرمؤمنان مشرّف مى شد و قبر آن بزرگوار را زيارت مى كرد. (2)

حجت الاسلام والمسلمين قرهى از علماى شناخته شده اى است كه پيش از تبعيد امام در قم، از شاگردان ايشان بود و سپس در نجف و پس از پيروزى انقلاب اسلامى، هم چنان با امام رضوان الله عليه ارتباط داشت. وى درباره سيره زيارتى امام (رحمةالله عليه) چنين مى فرمايد:

برنامه زيارتى امام (رحمةالله عليه) در نجف چنين بود كه وقتى دو ساعت و نيم از شب (مغرب) مى گذشت، از اندرونى به بيرونى تشريف مى آورد و نيم ساعت جلوس مى كرد و مراجعين و كسانى كه كارى يا سؤالى داشتند، خدمت امام مى رسيدند و بعد امام براى زيارت حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) حركت مى كرد و مى رفت و هر كارى هم كه داشت و هر كس را هم كه در بيرون بود، رها كرده و مى رفت. وارد حرم مطهر كه مى شد، ابتدا زيارت امين الله را از حفظ مى خواند و بعد هم زيارت جامعه را از روى مفاتيح مى خواند و به طرف بالاسر هم به خاطر احترام امام نمى رفت و حدود يك ساعت زيارت امام طول مى كشيد و چهار ساعت از شب گذشته، به منزل برمى گشت. پس از مدتى من ديدم خادمين براى بستن درب حرم، ملاحظه امام را مى كردند؛ لذا به امام تذكر دادم و امام پس از اين تذكر، ديگر زيارت جامعه را در حرم ادامه نداد. جالب اين بود كه گاهى هم كه مشرف مى شديم و حرم را به خاطر مسائلى بسته مى ديد، همين زيارت ها و برنامه را در رواق هاى اطراف، به طور كامل انجام مى داد. اين برنامه منظم امام بود و در زمان هاى شلوغ هم ترك نمى شد. ضمناً امام هنگامى كه وارد نجف شد و هنوز تدريس را شروع نكرده بود، صبح ها هم به حرم مشرف مى شد و بعد از مدتى كه تدريس را شروع كرد، فقط شب ها در همان ساعت مشخص مشرف مى شد. امام


1- در دو شماره پيشين، با سيره معصومين (عليهم السلام) واصحاب بزرگوارشان در باب زيارت آشنا شديم. در اين بخش نمونه هايى از سيره علماى دين و احياگران آيين محمدى در اين باره را بيان مى كنيم.
2- برگرفته از نوار مصاحبه با حضرت آيةالله ملكوتى كه با حضور نويسنده متعهد، جناب حجة الاسلام عبدالرحيم اباذرى انجام گرفته است.

ص: 20

بزرگوار (رحمة الله عليه) در مناسبت هايى مثل اول ماه رجب و نيمه رجب و نيمه شعبان، به كربلا مشرف مى شد و براى زيارت امام حسين (عليه السلام) مى رفت آنجا هم زيارت امين الله و جامعه و عاشورا را مى خواند و هم نماز زيارت به جا مى آورد و معمولا شب را در كربلا بود و صبح به نجف اشرف برمى گشت. در طول اين چند سالى كه من در نجف در خدمت حضرت امام خمينى بودم، به ياد ندارم كه كه ايشان غير از حرم اميرمؤمنان حرم امام حسين و حرم حضرت ابوالفضل (عليهم السلام) به ساير اماكن زيارتى حتى مثل تلّ زينبيه بروند. (1)

2. سيره علامه آيةالله حاج شيخ عبدالحسين امينى (صاحب الغدير)

آيت الله ملكوتى در بيان سيره علامه امينى مى فرمايد:

مرحوم علامه امينى براى نوشتن كتاب گران قدر «الغدير» سفرهاى زيادى مى كرد؛ ولى زمانى كه در نجف بود، به طور مرتب به زيارت قبر مقدس حضرت امير (عليه السلام) مى رفت و هميشه وقتى وارد حرم مطهر مى شد، در پايين پاى حضرت قرار مى گرفت و آن جا زيارت مى كرد و نماز مى خواند و از همان جا برمى گشت و به احترام آن حضرت، هيچ گاه به بالاى سر و جلوى حضرت و پشت سر ضريح آن حضرت نمى رفت. او هنگامى كه روز عاشورا در كربلا بود، مى آمد و در حرم امام حسين (عليه السلام) پيراهن بلندى مى پوشيد وچفيه به سر مى انداخت و با پاى برهنه، مَشكى به همراه خود برداشته و به دوش مى گذاشت و به زائرين آب مى داد و به اصطلاح سقايى مى كرد. (2)

3. سيره مرحوم آيةالله العظمى بهجت (رضوان الله تعالى عليه)

براى آگاهى از سيره مرحوم آيت الله بهجت، خدمت حجت الاسلام والمسلمين حاج شيخ على بهجت، فرزند آن مرحوم رسيديم تا سيره زيارتى ايشان را از زبان فرزندى كه به تعبير خودش در اين اواخر، تمام وقت همراه پدر و ملازم او بود، بشنويم. ايشان پس از صحبت هاى مقدماتى، شمّه اى از سيره پدر را چنين بيان كردند:

سالكان طريق الى الله معتقدند كه پس از انتخاب راه، بايد حركت كرد و براى رسيدن به هدف، با كمك گرفتن از توسلات به انوار مقدسه، راه را كوتاه تر كرد. مرحوم ابوى هم اين عقيده را داشت و انوار مقدسه ائمه معصومين (عليهم السلام) را واسطه فيض مى دانستند و از راه آنان حركت مى كردند و مى فرمودند: اگر انسان با اينها راست باشد و راست حركت كند و معتقد هم باشد، جواب مى گيرد.

ايشان از دوره جوانى به زيارت اهميت مى داد و ملازم زيارت و زيارتگاه ها بود. ايشان چهار سال در كربلا و دوازده سال در نجف ساكن بود و تحصيل مى كرد. در اين مدت مرتب به زيارت اميرالمؤمنين و امام حسين (عليهماالسلام) مى رفت. گرچه من اطلاع زيادى از كيفيت زيارت ايشان در آن جاها ندارم، ولى با اطلاعاتى كه دارم، مى دانم در مدت اقامت در نجف، تمام ايام زيارتى را به كربلا مشرف مى شده و با بعضى از علما پياده از نجف به كربلا مى رفته اند. بنا بر نقل يكى از علما در آن سفر كه ايشان اغلب در ذكر يا سكوت بوده اند، در راه به منزل «خان مصلّى» كه رسيديم، نماز صبح را جملگى به ايشان اقتدا كردند؛ با اين كه از ايشان بزرگ تر هم بودند، نماز بسيار عجيبى اقامه نمودند. ايشان از زمان جوانى كه براى تحصيل علم به عتبات عاليات مشرف شد، به راز و نياز و توسلات بسيار اهميت مى داد. مرحوم آقا خودش مى فرمود: من يك سال و اندى در كربلا ماندم كه بالغ شدم و مى فرمود: اولين بارى كه در كربلا براى زيارت مشرف شدم، ديدم در يك رواق كوچك، آقايى مشغول نماز جماعت است كه حالات عجيبى دارد. تصميم گرفتم فردا براى نماز بروم آن جا و نماز صبح را به ايشان اقتدا نمايم. فردا كه مشرف شدم، ديدم رواقى كه ايشان نماز مى خواند بسيار كوچك است؛ به طورى كه حدود بيست نفر بيشتر داخل رواق نمى توانند نماز بخوانند و اقتدا كنند. من با خود فكر كردم من كه كوچك هستم كمتر از چهارده سال داشتم اگر داخل رواق بايستم، ممكن است مرا بيرونم كنند. در اين فكر بودم كه ديدم نزديك امام جماعت چهارپايه اى هست؛ تصميم گرفتم كنار چهارپايه بايستم و چنانچه خواستند بيرونم كنند، بروم داخل چهار پايه بايستم و نماز بخوانم. همان جا نزديك امام جماعت ايستادم و امام جماعت آمد و نماز را شروع كرد و چون روز جمعه بود، شروع به خواندن سوره جمعه كرد. ديدم آن بزرگوار خشوع و خضوع عجيبى دارد و در هنگام نماز، در احوالات عجيبى سير كرد كه گفتنى نيست.

ايشان از جوانى در اين فكر و اين حال بود كه چنين درك و بينشى، از احوالات درونى و سير عرفانى پنهان آن بزرگ مرد پرده برداشته و راز نهانش را يافته كه از كس ديگرى حتى بزرگان تلامذه و شاگردانش، اين مقام پنهان مانده


1- برگرفته از نوار مصاحبه با حجت الاسلام و المسلمين ققرهى در سال 1388.
2- متن پياده شده از مصاحبه حضرت آيه الله ملكوتى.

ص: 21

بود. با اين درك و آگاهى در اين سنّ كم مى توان حدس زد كه در زيارت هم چه حال و هواى عجيبى داشته است. يكى از مراجع متوفى مى گفت: من آقاى بهجت را گاهى اذيت مى كردم و سر به سرش مى گذاشتم و حرف هايى را به شوخى به او مى گفتم كه گاهى اذيت مى شد. يك روز ايشان وارد حرم اميرالمؤمنين (عليه السلام) شد و مرا به اسم صدا كرد و گفت: اگر از اين به بعد مرا اذيت كنى، به اين مولا قسم مى گويم كه از نجف بيرونت كند و من يقين داشتم كه او اين كار را مى تواند بكند؛ لذا ديگر ادامه ندادم. ايشان هنگامى كه در نجف بود، وقتى از درس و بحث و رياضات سير و سلوكى كسل و خسته مى شد، چند روزى براى زيارت ائمه عليهم السلام به كربلا و كاظمين و سامرا مى رفت. ايشان مى فرمود: در حرم داد نزنند و سر و صدا راه نياندازند؛ حتى براى صلوات خواستن، اگر بدانيد چه بزرگانى و ملائكه اى در حرم ها هستند كه اذيت مى شوند، چنين نمى كنيد.

فرزند مرحوم آيت الله بهجت آنگاه به دوران حضور پدر در قم اشاره كرد و گفت:

وقتى كه ايشان حدود 64 سال پيش يعنى سال 1324 شمسى به قم مشرف شد و مستقر گرديد هر روز به حرم مطهر حضرت معصومه (سلام الله عليها) مشرف مى شد. در سال 1337 با اين كه منزل ما در خيابان آذر حسين آباد، در محله عربستان بود و راه تا حرم دور بود، ولى ايشان براى درس و بحث و تدريس و سپس براى زيارت، به طور مرتب به حرم مشرف مى شد و هر روز حتى روزهايى كه درس و بحث هم تعطيل بود، مقيد بود كه براى زيارت، به حرم برود. زيارت ايشان در حرم مطهر حداقل بيش از يك ساعت و نيم يا دو ساعت و بعضى از روزها تا سه ساعت هم طول مى كشيد و حدود يك ساعت را در مقابل ضريح حضرت معصومه (س) مى ايستاد و سپس به داخل رواق ها مى رفت كه بعضى از شاگردان ايشان ساعت گذاشته بودند؛ زيرا هميشه علاوه بر زيارت حضرت معصومه، زيارت امين الله و زيارت جامعه كبيره را در حرم مى خواند. به همين جهت من هم كه خيلى از اوقات كنار ايشان مى نشستم و گوش مى دادم، زيارت جامعه را حفظ شده بودم. از ايشان سؤال شد اين زيارت ها را چرا اين جا مى خوانيد، در پاسخ فرمود: بزرگوارانى كه در اين زيارت ها مورد خطاب هستند را از همين جا زيارت مى كنم. ايشان براى زيارت حضرت معصومه سلام الله عليها معمولًا به ضريح نزديك نمى شد؛ بلكه در كنار ديوار طرف مسجد اعظم مى ايستاد و زيارت مى كرد تا كسى مزاحم نشود.

يكى از ويژگى هاى ايشان اين بود كه حدود دو ساعت قبل از فجر، از خواب بيدار مى شد و وضو مى گرفت و مشغول عبادت مى گرديد. هنگامى كه صبح مى شد، براى نماز و زيارت حرم از منزل خارج مى شد. زيارت ايشان طول مى كشيد؛ به طورى كه معمولًا برنامه هاى عبادت ايشان از وقتى كه بيدار مى شد، تا مى رفت حرم و زيارت و برمى گشت پنج الى شش ساعت طول مى كشيد و روزهاى پنج شنبه و جمعه بيشتر هم مى شد و وقتى هم كه حرم شلوغ مى شد، به رواق هاى اطراف مى رفت و آن جاها راز و نياز مى كرد؛ ولى با اين همه، وقتى از حرم برمى گشت احساس خستگى نمى كرد؛ بلكه با نشاطتر مى شد. بله ايشان نمازهاى واجب را كه مى خواند خيلى احساس خستگى مى كرد؛ بلاتشبيه ايشان وقتى با آن حال مخصوصى كه داشت در نماز با فشار زيادى كه تحمل مى كرد، به اندازه اى از حرارت عرق مى ريخت كه پيراهنشان خيس مى شد؛ همانند پيامبر (صلى الله عليه و آله) كه نقل شده است هنگام نزول وحى، احساس سنگينى مى كرد و عرق مى كرد؛ لذا ما كنارش پنكه مى گذاشتيم تا اذيت نشود.

مرحوم آقا وقتى به مشهد مشرف مى شد، در راه زياد خسته مى شد و احساس ضعف مى كرد و گاهى مى فرمود: انگار از قم تا مشهد پياده آمده ام؛ لذا دفعه اول كه به حرم مشرف مى شد، زيارت كوتاهى مى كرد و برمى گشت و زيارت دفعه اول حدود بيست دقيقه الى نيم ساعت بيشتر طول نمى كشيد، ولى پس از رفع خستگى، روزهاى ديگر زيارتش را بسيار طول مى داد و زيارت حضرت امام رضا (عليه السلام) طولانى تر از حرم حضرت معصومه (سلام الله عليها) مى شد. ايشان در مشهد مخصوصاً آن اوايل تا اين چند سال قبل كه هنوز خيلى پير نشده بود و توان بيشتر داشت، هر روز دو بار به حرم مشرف مى شد؛ يك بار صبح زود و يك بار هم شب، پس از آن كه شلوغى بعد نماز مغرب و عشاء فروكش مى كرد به حرم مشرف مى شد و زيارت مى كرد و حدود ساعت ده شب از طرف مسجد گوهرشاد بيرون مى آمد.

شيوه زيارتى آيت الله بهجت در آستان امام رضا (ع) نيز بخش خواندنى اين گفتگو بود:

ايشان در حرم امام رضا (عليه السلام) زيارت ها را هميشه بيش از يك ساعت ايستاده مى خواند و حتى به ديوار هم تكيه نمى داد. ما هم كه جوان بوديم، خسته مى شديم و مى نشستيم؛ ولى ايشان خسته نمى شد و با زيارت شاداب تر هم مى شد. يادم هست يكى از بزرگان آن جا كه منبر مى رفت و مسئله مى گفت در حرم همراه آقا خيلى خسته و اذيت مى شد و مى نشست و مى گفت: ايشان با اين كه هشتاد سال دارد، چطور هميشه در حال ايستاده همه زيارت ها را انجام مى دهد؟! بعدها كه سن آقا

ص: 22

زياد شده بود، به عصا تكيه مى داد و باز ايستاده زيارت مى كرد كه به آن بزرگوار گفتم شما آقا را چشم كرديد و حالا با تكيه به عصا زيارت مى كند كه گفت: من چشم زدم بلكه نايستد و خسته نشود! يكى از شاگردان ايشان مى گويد بعد از حرم و زيارت در رواق به ايشان گفتم: آقا ما كه جوان هستيم قدرت نداريم اين همه وقت بايستيم، شما چگونه خسته نمى شويد؟! آقا چيزى نفرمود تا رسيد به خيابان و اشاره كرد رفتم نزديك؛ پولى داد به من و فرمود: به عطارى مراجعه كن و داروى عين، شين، قاف (عشق) تهيه كن و ميل كن تا خسته نشوى.

ايشان علاقه عجيبى به زيارت داشت و به آن بسيار اهميت مى داد. يك بار كه به مشهد مشرف شده بوديم، مرحوم شهيد مطهرى (ره) از ايشان دعوت كرد كه به فريمان برود و مهمان ايشان شود و حتى به من هم فرمود شما آقا را راضى كنيد به فريمان بيايد؛ چون مرحوم علامه طباطبايى (ره) هم مهمان ايشان بود و فرمود اگر ايشان هم بيايد ملاقات ايشان و علامه طباطبايى ديدنى و بسيار خوب و مفيد خواهد بود. من هم به آقا اصرار كردم؛ ولى ايشان راضى نشد. بعد از سال هاى سال كه از اين قضيه گذشت، صحبت اين موضوع شد؛ به من فرمود: من علاقه داشتم به آن ميهمانى و ايشان هم اصرار كرد، ولى عذرخواهى كردم؛ چون احساس كردم اگر به آن ميهمانى بروم، توفيق يك زيارت حضرت رضا (عليه السلام) از من سلب خواهد شد؛ لذا با آن همه اصرار ايشان عذرخواهى كردم و نرفتم؛ ولى اكنون چند روز است كه به مشهد آمده ام و از كسالت، يك بار نتوانسته ام حرم بروم!

ايشان اين قدر علاقه مند به زيارت حضرت بود. وقتى هم كه توانايى نداشت و احياناً نمى توانست به حرم مشرف شود، از همان خانه زيارت مى كرد و به والده هم كه ناتوان و ضعيف بود و نمى توانست به حرم مشرف شود، مى فرمود در آخرين نقطه خانه بايستد و زيارت كند و مى فرمود: همين جا (آخرين نقطه توانايى) حرم توست و خودش هم آن وقت كه نمى توانست چنين مى كرد.

من خوب يادم هست در سال 1344 كه به شرح لمعه مشغول بودم، ايشان براى من برنامه هفتگى نوشت و به من داد كه در آن نوشته بود «برنامه هفتگى با آسانى ان شاءالله» و در آن برنامه چند چيز را تأكيد كرده بود: اين كه يك درس اصول و يك درس فقه بخوان؛ ادبيات را يك بار مرور كن و هر روز بيا و مقدارى از شرح ابن عقيل را براى من بخوان، چون ايشان به ادبيات خيلى اهميت مى داد و خودش هم در ادبيات قوى بود؛ اين كه هفته اى دو بار به حرم مشرف شدن براى طلبه خوب است كه يك بار آن صبح يا شب جمعه باشد؛ مطالعات را در منزل انجام بده و كتابخانه نرو، مگر همراه برادرت، چون آن وقت من كوچك بودم. اين نوشته را من هنوز دارم و سعى كردم آثار ايشان را تا مى توانم حفظ كنم؛ زيرا مرحوم علامه محمد تقى جعفرى در سال 1363 به من تأكيد كرد هر چه ايشان فرمود آن را حفظ كنيد و من از آن سال تلاش داشتم آنچه مربوط به ايشان است را نگهدارى كنم.

توجه و انس آيت الله بهجت به زيارت امام زادگان نيز در سيره زيارتى ايشان جايگاه خاصى داشت، به گونه اى كه فرزند ارجمندشان در گفتگو مى گويد:

ايشان هميشه سفارش مى كرد به زيارت امام زادگان هم برويد؛ زيرا هر كدام خواصى دارند و هر يك از آنان در حكم داروى مخصوصى هستند. ايشان مى فرمود: اگر مردم تهران هفته اى يك بار به زيارت حضرت عبدالعظيم نروند، جفا كرده اند. خود ايشان امكان نداشت كه به تهران برود و به زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى مشرف نشود. مرحوم آقا وقتى به طرف مشهد حركت مى كردند، مقيد بودند تا در رفت و برگشت، به زيارت حضرت عبدالعظيم مشرف شود و اگر درب حرم بسته هم بود، مى گفت پشت حرم مى مانيم تا باز شود و زيارت كنيم، بعد برويم. به ياد دارم يك بار نيمه شب از مشهد مقدس به تهران رسيديم و به حضرت عبدالعظيم رفتيم، اما درب حرم بسته شده بود، فرمود: اگر مسافرخانه بدون پله باشد، آن جا اطاق بگيريم و بمانيم تا صبح به زيارت مشرف شويم و بعد برويم كه اين كار را كرديم و ايشان به زيارت حضرت عبدالعظيم و امام زاده ها هم مى رفت و سفارش مى كرد كه بايد اينها را احياء كرد و حتى به آقاى رى شهرى سفارش كرد كه قبور علما آن جا را مشخص و احياء كند كه ايشان هم دستور داد و اين كار را انجام دادند.

ايشان در قم هم مقيد بود كه روز وفات امام جواد (عليه السلام) به چهل اختران برود و قبر موسى مبرقع را زيارت كند. (1)

زيارت در كلام حضرت آيت الله بهجت (ره)

در پايان، نه نكته از نكات الهام بخش اين عالم وارسته تقديم مى شود:

1. توفيق زيارت ربطى به داشتن پول ندارد؛ (2)

2. ايرانى ها بايد نعمت حرم امام رضا (عليه السلام) را كه زيارت آن براى شان فراهم است، مغتنم بشمارند؛ (3)


1- اين مصاحبه در اواخر سال 1388 با حضورحجت الاسلام و المسلمين جناب آقاى عبدالرحيم اباذرى صورت گرفت. فرزند برومند ايشان ابتدا اظهار داشتند كه مرحوم آقا زمانى كه زنده بود، خودش در اين موارد صحبت نمى كرد و مى فرمود: تا من زنده هستم، راضى نيستم كسى از طرف من حرفى بزند؛ لذا مطالب كمى از ايشان درباره زيارت و غيره باقى مانده است.
2- در محضر ج 1 ص 329
3- همان ج 1 ص 329

ص: 23

3. حرم مطهر امام رضا (عليه السلام) نعمت بزرگ و گران قدرى است كه در اختيار ايرانى هاست و عظمتش را خدا مى داند؛ (1)

4. انسان اگر هر يك از مشاهد مشرفه را طواف كند، همه مشاهد مشرفه را در همه جا زيارت كرده و برايش مفيد است؛ (2)

5. به امام زاده ها برويد؛ زيرا اين بزرگواران هم چون ميوه ها كه هر كدام خاصيتى دارند، هر كدام شان خواص و آثارى دارند؛ (3)

6. يكى از كرامت هاى شيعه، قبور و مزارهاى امام زادگان است، لذا نبايد از زيارت آن ها غافل باشيم و خود را محروم سازيم؛ (4)

7. اهم آداب زيارت اين است كه بدانيم بين حيات معصومين (عليهم السلام) و مماتشان هيچ فرقى وجود ندارد؛ (5)

8. ديده و شنيده شده كه اشخاص در مشاهد مشرفه به امامى كه صاحب ضريح است، سلام كرده و جواب شنيده اند؛ (6)

9. اگر كسى بخواهد عطش ديدار آن ها (معصومين عليهم السلام) را در وجود خود تخفيف دهد، زيارت مشاهد مشرفه به منزله ملاقات آن ها و ديدارامام عصر (عج) است؛ زيرا آن ها در هر جا حاضر و ناظرند. (7)


1- همان ج 1 ص 328.
2- همان ج 2 ص 104.
3- گوهرهاى حكيمانه ص 104.
4- در محضر ج 55 2.
5- برگى از دفتر آفتاب ص 140.
6- در محضر ج 1 ص 69.
7- همان.

ص: 24

عوامل رويكرد مسلمانان به زيارت

مقدمه

زيارت براى بشر، موضوعى فطرى و درونى است كه به طور طبيعى در زندگى وى ظهور و بروز مييابد. انسان با زيارت، ديدارى مشتاقانه و آميخته با احترام نسبت به پيشوايان دينى و رجال خدمت گزار سياسى و اجتماعى، انجام داده و زيارت را نوعى بزرگداشت آنان مى داند.

بشر در طول تاريخ همواره به بزرگان خود در زمان حيات آنان احترام و ارج نهاده و پس از مرگ نيز، با آداب ويژهاى به زيارتشان پرداخته است. از اين رو، موضوع زيارت يك موضوع همگانى و فطرى است كه نه تنها در ميان مسلمانان، بلكه در زندگى تمام پيروان مذاهب و حتى همه ملتها، به شكلهاى گوناگون رواج داشته و دارد.

زيارت نشانه تكريم انسانهاى برجسته و صاحبان كمال و خدمت گزاران بشريت در طول تاريخ است، و همين علاقه و محبت، سبب ساختن معابد و زيارتگاه ها در سراسر جهان شده است.

سنّت مسلمانان بر زيارت قبور نزديكان، آشنايان، دوستان، بندگان صالح خدا، علما و اولياى الهى از صدر اسلام تاكنون استمرار داشته و به ويژه در شب هاى جمعه چشم گيرتر است. كمتر كسى است كه به اين روش و سنّت حسنه توجه نداشته باشد.

از سوى ديگر، آرزوى زيارت حرم پيامبر بزرگوار اسلام (صلى الله عليه و آله) و امامان معصوم (عليهم السلام) در دل هر مسلمانى موج ميزند؛ چرا كه در زيارت آن بزرگان زيباترين جلوههاى ارتباط و انس با پيامبر و دودمان پاكش را مى يابند. به همين دليل است كه با تحمل مشقتها و سختيهاى فراوان در زمان هاى گذشته، اين راه را طى كرده و به سعادت بزرگى نائل شدهاند. زائران در آن مراقد نورانى به راز و نياز با خداوند پرداخته و اين مكان ها را باغى از باغ هاى بهشت دانسته، از خداوند برآورده شدن حاجتهاى خويش را خواسته و اميد به استجابت دعاها و شفاعت آن بزرگواران دارند.

با توجه به اين كه زيارت در سيره مسلمانان به شكل برجسته تر و با آداب ويژه اى مورد توجه است، در اين مقاله به «عوامل رويكرد مسلمانان به زيارت» ميپردازيم.

زيارت از ديدگاه عقل

بيشك حس كمال طلبى و خداجويى، يكى از حواس اصيل و پايدار در وجود آدمى است. عقل و دل انسان، وى را به سوى سرچشمه هستى و كمال مطلق ميكشاند. از اين رو، هر كردار، رفتار و انديشهاى كه انسان را در مسير كمال يارى بخشد و در رسيدن به سرمنزل مقصود و پيمودن مراحل سير و سلوك معنوى مدد رساند و مايه نزديكى او به درگاه الهى باشد، مطلوب و پسنديده است.

«زيارت» موضوعى است كه اگر با آداب و شرايط آن و همراه با آگاهى و معرفت نسبت به پيامبر (صلى الله عليه و آله) يا وصى او انجام گيرد، نتايج ارزنده و سازندهاى خواهد داشت، كه ره توشه رشد و بالندگى انسان زائر خواهد بود. زيارت، كاركردهاى گوناگونى را موجب مى شود؛ مانند: كاركرد فرهنگى، سياسى، اقتصادى، اجتماعى كه در جاى خود بايد مورد بحث قرار گيرد.

خلاصه ميتوان گفت: زيارت اگر توأم با معرفت باشد، زينت بخش زندگى انسان است و جامه پارسايى را بر دل پوشانده، آدمى را به محبوب حقيقى رهنمون ميشود. بنابراين، مقبول و مطلوب بودن زيارت از نظر عقل، يك واقعيت روشن و آشكار است و اين امر، عاملى مهم براى پرداختن به موضوع زيارت به شمار ميآيد.

زيارت از منظر شرع

1- قرآن كريم

در مشروع بودن زيارت از ديدگاه قرآن كريم به برخى از آيات استدلال شده كه به دو نمونه از آنها اشاره ميكنيم:

«وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآءُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا»

«واگر ايشان هنگامى كه به خود ستم كردند، به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى نمودند و پيامبر هم براى آنان استغفار مى نمود، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند» (1).

اين آيه پرجاذبهترين آيهاى است كه امت مسلمان را به زيارت مرقد نورانى پيامبر بزرگوار اسلام (ص) دعوت نموده و عالمان شيعه و سنى به آن تمسك كردهاند.


1- نساء، آية 64.

ص: 25

نورالدين سمهودى از عبدالوهاب سبكى نقل ميكند كه آيه ياد شده، بر آمدن به محضر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) و استغفار نزد وى سفارش نموده، تا آن حضرت نيز براى ايشان استغفار نمايد و اين مرتبهاى است كه با وفات آن حضرت قطع نمى شود؛ زيرا پس از رحلت نيز، هنگامى كه اعمال امت بر وى عرضه ميشود، براى آنان استغفار مى كند!

وى گويد:

دانشمندان از اين آيه چنين فهميدهاند كه شامل زمان حيات و ممات مى شود و مستحب دانسته اند كه هر كس نزد قبر آن حضرت آمد، آن را تلاوت نموده و از خداى متعال طلب آمرزش نمايد (1).

ابن كثير در تفسيرش گويد: خداى متعال با اين آيه عصيانگران و گنه كاران را ارشاد مى كند كه هرگاه از آنان نافرمانى و خطايى سر زد، به نزد قبر رسولش آمده ودر آن مكان از پيشگاه خداوند طلب آمرزش نمايند و از محضر آن بزرگوار بخواهند كه براى شان استغفار كند. وقتى چنين كنند، خداوند توبه آنان را پذيرفته و آنها را مورد رحمت و آمرزش خويش قرار خواهد داد. بدين سبب در پايان آيه فرموده است كه «خدا را توبه پذير و مهربان خواهند يافت».

آن گاه مى گويد: گروهى اين حكايت مشهور را نقل كردهاند:

عن العتبى، قال: كنت جالسا عند قبر النبى صلى الله عليه و آله فجاء أعرابى فقال: السلام عليك يا رسول الله، سمعت الله يقول: «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآءُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا» و قد جئتك مستغفراً لذنبى، مستشفعاً بك الى ربّى ثمّ أنشأ يقول: ... ثمّ انصرف الأعرابى فغلبتنى عينى، فرأيت النبى صلى الله عليه و آله فى النوم فقال: يا عتبى، الحق الأعرابى فبشّره أنّ الله قد غفر له.

شخصى به نام عتبى چنين گويد: روزى كنار قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله) نشسته بودم؛ فردى اعرابى آمد و گفت: سلام بر تو اى رسول خدا! شنيدم كه خداوند مى فرمايد: «واگر ايشان هنگامى كه به خود ستم كردند، به نزد تو مى آمدند و از خدا آمرزش مى طلبيدند، و پيامبر هم براى آنان استغفار مى نمود، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.» اكنون من نزد تو آمده ام؛ در حالى كه از گناه خويش استغفار مى كنم و تو را شفيع در پيشگاه پروردگارم قرار مى دهم. آن گاه دو بيت شعر پيرامون عظمت آن حضرت خواند و از آن جا رفت.

عتبى گويد: همان جا خوابم برد و در خواب ديدم كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) به من فرمود: اى عتبى! نزد آن اعرابى برو و به وى بشارت ده كه خدا او را آمرزيد! (2)

آيه ديگرى كه به آن استدلال شده، اين است:

وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ و نيز وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ (3)

و هر كس برنامههاى الهى را بزرگ دارد، نزد پروردگارش براى او خير و بهتر است؛ و هر كس شعائر الهى را بزرگ دارد، اين نشانه تقواى دل هاست.

برخى از مفسران «حرمت» را به معناى چيزى گرفتهاند كه هتك آن روا نيست و هر تكليفى از سوى خداوند همين حكم را دارد و تعظيم آنها به رعايت و حفظ آنهاست و «شعائر» را به معناى نشانههاى الهى و علامت هاى دينى دانستهاند. اكنون بايد گفت كه براى رسيدن به خير و خوبى در پيشگاه پروردگار و نشان دادن حركتى برخاسته از پاكى دل، چه بزرگداشتى برتر و بهتر از بزرگداشت پيامبراعظم (صلى الله عليه و آله)، و چه نشانه خدايى بالاتر از آن بزرگوار؟ بى جهت نيست كه در آيات گوناگونى، فضيلت و عظمت پيامبر بيان شده است. گاهى به جريان معراج آن حضرت اشاره مى كند و گاهى از درود خدا و فرشتگان بر وى خبر مى دهد.

به هر روى، زيارت پيامبر (صلى الله عليه و آله) موضوعى قرآنى و مكتبى است كه بر اساس آياتى مانند آنچه ذكر شد، شكل گرفته و در دل هاى اصحاب جاى گرفته است. اين خود يكى از عوامل مهم رويكرد مسلمانان به زيارت است.

2- فضيلت زيارت از ديدگاه پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله)

نقش الگو در زندگى انسان بر كسى پوشيده نيست. هيچ چيز به اندازه عظمت «روح هاى بزرگ» انسان را تحت تأثير قرار نميدهد. آشنايى با شخصيت و زندگى اسوههاى مكتبى، چراغ راه انسان ها بوده و هست و هميشه رفتار، بيش از گفتار اثربخش بوده است. از اين رو، قرآن كريم، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) را الگويى كامل براى جامعه معرفى مينمايد و آن حضرت نه تنها در گفتار، بلكه در رفتار خود نيز به معرفى ارزشها ميپردازد.

در باب زيارت نيز، آن حضرت به زيارت خفتگان در بقيع و شهداى احد و عمويش حمزه و قبر مادرش «آمنه» در سرزمين «ابواء» را زيارت مى كند و ... كه اين رفتار، عامل مهمى در رواج زيارت در ميان اصحاب و مسلمانان بوده است.


1- سمعودى، وفاء الوفا، ج 4، ص 1360.
2- تفسير ابن كثير، ج 1، ص 773.
3- حج، آية 30 و 32.

ص: 26

اما آنچه اكنون در مقام بيان آن هستيم، سفارشهايى است كه در سخنان پيامبر (صلى الله عليه و آله) پيرامون فضيلت زيارت آمده كه به چند نمونه از آنها اشاره ميكنيم:

فضيلت زيارت خويش

روايات گوناگونى پيرامون زيارت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از زبان خود ايشان وارد شده است. در روايتى چنين مى فرمايد:

من زارنى حيّاً و ميّتاً كنت له شفيعاً يوم القيامة؛

هر كس مرا در زمان حيات يا مماتم زيارت كند، من در روز قيامت شفيع او خواهم بود! (1)

در روايت ديگرى فرموده است:

من حج إلي مكّة ثمّ قصدني في مسجدي كُتبت له حجّتان مبرورتان؛

هر كس به قصد انجام حج به سوى مكه برود، سپس براى زيارت من به مسجدم (در مدينه) بيايد، پاداش دو حج مقبول برايش نوشته خواهد شد (2).

نيز در روايتى فرموده است:

من زارني في حياتي أو بعد موتي كان في جواري يوم القيامة؛

هر كس مرا در زمان حيات يا پس از وفاتم زيارت كند، در روز قيامت در همسايگى من خواهد بود (3).

فضيلت زيارت امام على (عليه السلام)

حضرت على (عليه السلام) ميفرمايد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به من خبر داد: تو در سرزمين عراق كشته و دفن خواهى شد؛ پرسيدم: كسى كه قبور ما را زيارت كند و آباد نمايد و تعهد خويش را به آن حفظ كند، چه پاداشى دارد؟ فرمود:

اى ابا الحسن! خداوند متعال قبر تو و قبر فرزندان تو را بقعه اى از بقعههاى بهشت و مكانى از مكان هاى آن قرار داده است، و دل هاى آفريدگانِ شرافتمند و بندگان برگزيده اش را مشتاق به سوى شما؛ به گونهاى كه سختى و اذيت كشيدن در راه شما را تحمل نموده و قبرهاى تان را آباد ساخته و آن جا را با انگيزه تقرب به خدا و دوستى پيامبرش بسيار زيارت مى كنند. اى على! تنها اين گروه از شفاعتم برخوردارند و بر حوضم وارد شده و در بهشت زائرم ميباشند. اى على! هر كس قبر شما را آباد نمايد و به آن جا رفت وآمد كند، همانند كسى است كه سليمان بن داود را در ساختن بيت المقدس يارى رسانده باشد.

كسى كه قبر شما را زيارت كند، اين كارش با پاداش هفتاد حج جز حجةالاسلام كه واجب است برابر است و چون از زيارت بازگردد، از گناهان خود پاك گردد؛ مانند روزى كه از مادر متولد شده است. از اين رو، بر تو مژده باد! و علاقهمندان و دوستانت را نيز مژده بده، به نعمتها و خوشيهايى كه نه چشمى ديده، نه گوشى شنيده و نه بر قلب كسى خطور كرده است! اما افراد بيمقدارى از ميان مردم، زائران كوى شما را سرزنش مينمايند؛ آن گونه كه زنان بدكاره را به سبب كار بدشان. اين دسته، بدان امت من هستند كه شفاعت من به آنان نرسد و بر حوضم وارد نخواهند شد. (4)

فضيلت زيارت امام حسن (عليه السلام)

ابن عباس گويد: پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود:

مَنْ زَارَ الْحَسَنَ فِي بَقِيعِهِ ثَبَتَ قَدَمُهُ عَلَى الصِّرَاطِ يَوْمَ تَزِلُّ فِيهِ الْأَقْدَامُ.

هر كس امام حسن را در بقيعش زيارت كند، آن روزى كه گام ها بر صراط ميلغزد، گام هاى او استوار خواهد بود. (5)

فضيلت زيارت امام حسين (عليه السلام)

ابن عباس گويد: پيامبر (صلى الله عليه و آله) درباره شهادت امام حسين (عليه السلام) مطالبى بيان فرمود؛ آن گاه در فضيلت زيارت آن حضرت چنين فرمود:

مَنْ زَارَهُ عَارِفاً بِحَقِّهِ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ ثَوَابَ أَلْفِ حَجَّةٍ وَ أَلْفِ عُمْرَةٍ أَلَا وَ مَنْ زَارَهُ فَقَدْ زَارَنِي وَ مَنْ زَارَنِي فَكَأَنَّمَا زَارَ اللَّهَ وَ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ أَنْ لَا يُعَذِّبَهُ بِالنَّارِ أَلَا وَ إِنَّ الْإِجَابَةَ تَحْتَ قُبَّتِهِ وَ الشِّفَاءَ فِي تُرْبَتِهِ وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِهِ الْحَدِيثَ.


1- مجلسى، بحار الانوار، ج 100، ص 139 ح 2.
2- موسوعة زيارات المعصومين (ع)، ج 1، ص 50 به نقل از: متقى هندى، كنز العمال، ج 5، ص 135، ح 12370.
3- ابن قولوله، كامل الزيارات، ص 13، ح 11.
4- بحارالأنوار، ج 97، ص 120، ح 22.
5- همان، ج 97، ص 141، ح 14.

ص: 27

هر كس او را زيارت كند و به حق وى معرفت داشته باشد، خداوند پاداش هزار حج و هزار عمره را برايش مينويسد. آگاه باش! هر كس او را زيارت كند، مرا زيارت كرده و هر كه مرا زيارت كند، گويا خدا را زيارت نموده است و سزاوار است كه خداوند او را به آتش دوزخ عذاب نكند. آگاه باش! دعا زير گنبد او مستجاب است و تربت او شفاست و امامان از نسل اويند ... (1).

فضليت زيارت اهل بيت (عليهم السلام)

روايات بسيارى درباره ثواب زيارت اهل بيت پيامبر بزرگوار اسلام (صلى الله عليه و آله) وارد شده كه به يك روايت جالب و جامع اشاره مى كنيم:

در ضمن روايتى طولانى كه جابر از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نقل كرده چنين آمده است:

خداى سبحان گروهى از فرشتگان را گماشته تا فاطمه (عليها السلام) را از پيش رو، پشت سر، سمت راست و چپ محافظت نمايند و در زمان زندگى و پس از مرگ نيز همراهيش كنند و بر او، پدرش، شوهرش و فرزندانش درود فراوان بفرستند.

هر كس مرا پس از وفاتم زيارت كند، گويا فاطمه را زيارت كرده و كسى كه فاطمه را زيارت كند، مرا زيارت كرده است. هر كس على بن ابى طالب را زيارت كند، گويا فاطمه را زيارت كرده و كسى كه حسن و حسين را زيارت كند، گويا على را زيارت كرده و هر كس فرزندان حسن و حسين را زيارت كند، گويا خودشان را زيارت نموده است ... (2)

بنابراين، زيارت هر كدام از امامان (عليهم السلام) در حقيقت، زيارت همه آنان و گويا زيارت پيامبر و على و فاطمه (عليهم السلام) است و داراى فضيلت و ثواب فراوان ميباشد. حتى اگر دلايل فراوان ديگرى كه به طور ويژه براى زيارت هر يك اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله) رسيده است، نبود، همين روايت كافى بود!

البته گاهى ميبينيم كه زيارت يكى از امامان (عليهم السلام) بنابر دلايلى، داراى ثواب ويژه است و به آن سفارش بسيار شده است كه در جاى خود بايد مورد توجه قرار گيرد. براى نمونه شايد بتوان گفت تأكيد ويژه بر زيارت امام حسين (عليه السلام) و اصحاب باوفاى ايشان را كه ثواب مخصوص براى آن وضع شده، به سبب فداكارى عظيم ايشان براى حفظ آرمان هاى دينى و ارزشهاى اسلامى باشد، تا از راه زيارت و پيوند با او و يارانش، راهشان پررهرو و جاودانه بماند و اسلام و جامعه اسلامى بيمه گردد.

3- فضيلت زيارت از ديدگاه ائمه (عليهم السلام)

بى شك، حرمت پيامبر (صلى الله عليه و آله) از بالاترين و والاترين حرمتهاى الهى است كه بر هر مسلمانى واجب و لازم است و اگر آن را ناديده بگيرد، از وادى اسلام و ايمان بيرون رفته است.

از سوى ديگر، حرمت پيامبر، از حرمت اهل بيت پاك و معصومش جدا نيست؛ زيرا هم در آفرينش از يك نورند و هم در مقام و منزلت و پاكى و فضيلت، شريكند، و هم در درود و سلام و تعظيم و احترام يكسانند. خداوند در آيه تطهير ميفرمايد:

إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً؛ همانا خداوند ميخواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد (3)

بايد توجه داشت كه وقتى سيره پيامبر (صلى الله عليه و آله) در باب زيارت، تأثير فراوان در دل و ذهن اصحاب و مسلمانان ميگذارد و بهترين انگيزه را در آنان به وجود ميآورد، رفتار و سيره امامان معصوم و اهل بيت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) نيز در دل ارادتمندان و شيعيانشان تأثير فراوان داشته و دارد. براى نمونه: هنگامى كه در روايات ميخوانيم حضرت على (عليهالسلام) همواره به زيارت قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله) ميرفت و ميگريست، يا مى خوانيم كه امام حسين (عليه السلام) هر شامگاه جمعه به زيارت قبر برادرش امام حسن (عليه السلام) ميرفت، يا امام سجاد (عليه السلام) به زيارت حضرت على (عليه السلام) مى رفت و از شتر پايين آمده و صورتش را روى قبر ميگذارد، يا در برابر آن مرقد نورانى ميايستد و ميگريد و زيارت معروف «امين الله» را بر زبان جارى ميسازد، يا امام صادق (عليه السلام) زمانى كه به كوفه ميرسد، از كجاوه پايين آمده، غسل نموده، لباس خود را عوض كرده و با پاى برهنه، تسبيح گويان به سوى قبر جدّ بزرگوارش اميرالمؤمنين ميرود، همه اين صحنههاى زيبا، انگيزه مهمى در شيعيان ايجاد ميكند كه به زيارت امامان معصوم رفته و با آن بزرگواران تجديد پيمان نمايند و چند بيت زير را زمزمه كنند:

گر بركنم دل از تو و مهر از تو بگسلم اين مهر بر كه افكنم اين دل كجا برم؟

نامم ز كار نامه عشاق محو باد گر جز محبت تو بود ذكر ديگرم

اى عاشقان كوى تو از ذره بيشتر من كى رسم به وصل تو، كز ذره كمترم


1- حر عاملى، وسائل الشيعة، ج 14، ص 452، ح 19581.
2- بحار الانوار، ج 97، ص 122، ح 28.
3- احزاب، آية 33.

ص: 28

اما آنچه اكنون در مقام بيان آن هستيم، اشاره به برخى از سخنان آن بزرگواران است كه تأكيد فراوانى بر فضيلت زيارت و پاداش آن دارد.

تشويق به زيارت اميرالمؤمنين (عليه السلام)

امام صادق (عليه السلام) به عنوان رئيس مذهب جعفرى، ياران خود را به اين امر سفارش نموده و گاه آنان را به سبب ترك زيارت قبر اميرمؤمنان سرزنش كرده است؛ يك نمونه آن چنين است:

ابووهب قصرى گويد: وارد مدينه شدم و به محضر امام صادق (عليه السلام) شرفياب گشته و عرض كردم: به زيارت شما آمدم، در حالى كه قبر اميرمؤمنان را زيارت نكردهام. حضرت فرمود: چه بد كارى انجام دادى! اگر از شيعيان ما نبودى، هر گز به تو نگاه نميكردم! آيا زيارت نميكنى كسى را كه خدا با فرشتگانش او را زيارت ميكنند و پيامبران و مؤمنان به زيارتش ميروند؟! عرض كردم: فدايت شوم! من اين را نميدانستم. امام (عليه السلام) فرمود:

فَاعْلَمْ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيهِ السَّلام أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْأَئِمَّةِ كُلِّهِمْ وَ لَهُ ثَوَابُ أَعْمَالِهِمْ وَ عَلَى قَدْرِ أَعْمَالِهِمْ فُضِ لوا

؛ اكنون بدان كه اميرمؤمنان (عليه السلام) نزد خداوند از همه امامان برتر است و پاداش كارهاى آنان براى اوست، و به اندازه كارهاى شان برترى يافتهاند. (1)

تشويق به زيارت امام حسين (عليه السلام)

امام صادق (عليه السلام) بر زيارت امام حسين (عليه السلام) تأكيد فراوان فرموده است. اين موضوع در سخنان آن حضرت، به شيوههاى گوناگونى بيان شده است.

بخش عمده اى از كتاب هاى مزار، درباره زيارت سالار شهيدان حضرت امام حسين (عليه السلام) است كه از زواياى گوناگون، آن را مورد توجه و سفارش قرار داده است. دستهاى از روايات، درباره فضيلت زيارت آن امام همام و دسته ديگر درباره اوقات مخصوص زيارت وارد شده؛ مانند: زيارت آن حضرت در نيمه ماه رجب، نيمه ماه شعبان، روز عرفه، شب و روز عيد قربان و نيز عيد فطر و شب قدر و شب عاشورا و اربعين. برخى از آنها نيز درباره آداب زيارت و چگونگى سلام و درود بر آن بزرگوار وارد شده است.

اين موضوع، چنان مهم است كه بعضى از روايات به زمانبندى آن و فاصله دو زيارت براى قشرهاى مختلف مردم پرداخته و بر همگان خواه ثروتمند و خواه فقير، زيارت حضرتش را امرى لازم و اجتناب ناپذير شمرده است؛ با اين تفاوت كه شخص دارا و غنى بايد سالى دو بار به زيارت آن حضرت برود و شخص تهى دست، هر سه سال يك بار. نيز فرمودهاند كه سزاوار نيست فرد مسلمان بيش از چهار سال زيارت امام حسين (عليه السلام) را رها كند و اگر سه سال بگذرد و به زيارت آن حضرت نرود، عاق پيامبر (صلى الله عليه و آله) شده و حرمت وى را از بين برده است؛ جز در صورتى كه معذور باشد. در روايتى چنين آمده است:

ابان بن تغلب گويد كه امام صادق (عليه السلام) به من فرمود: اى ابان! چه زمانى به زيارت قبر حسين (عليه السلام) رفتهاى؟ عرض كردم: به خدا سوگند اى فرزند رسول خدا! مدتى است كه به زيارتش نرفتهام. امام (عليه السلام) فرمود: پروردگارم را پاك و منزه دانسته و ستايش ميكنم،] شگفتا! [تو از سران شيعهاى و حسين (عليه السلام) را رها كردهاى و به زيارتش نميروى؟! هر كس امام حسين (عليه السلام) را زيارت كند، خداوند براى هر گامى كه برمى دارد، حسنه اى (عليه السلام) نوشته و گناهى را از بين ميبرد، و گناهان گذشته و آيندهاش را ميآمرزد.

يَا أَبَانَ بْنَ تَغْلِبَ لَقَدْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ فَهَبَطَ عَلَى قَبْرِهِ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ شُعْثٌ غُبْرٌ يَبْكُونَ عَلَيْهِ وَ يَنُوحُونَ عَلَيْهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ؛

اى ابان! حسين كشته شد؛ آن گاه هفتاد هزار فرشته با حالتى ژوليده و غبارآلود بر قبرش فرود آمده، برايش مى گريند و تا روز قيامت نوحه ميخوانند. (2)


1- بحارالأنوار، ج 97، ص 257، ح 3.
2- بحار الانوار، ج 98، ص 7، ح 29.

ص: 29

تشويق به زيارت امام رضا (عليه السلام)

مرحوم كلينى با سند خود چنين نقل كرده است:

يحيى بن سليمان مازنى گويد كه امام موسى بن جعفر (عليه السلام) فرمود: هر كس قبر فرزندم على را زيارت كند، از پاداش هفتاد حج مقبول در پيشگاه خداوند برخوردار است. عرض كردم: پاداش هفتاد حج؟! فرمود: آرى، هفتاد هزار حج. پرسيدم: هفتاد هزار حج؟! فرمود: چه بسا حجى كه مورد قبول واقع نميشود! هر كس او را زيارت كند و شبى را نزد وى به سر برد، مانند كسى است كه خدا را در عرش زيارت نموده است. (1)

اين گونه روايات كه تاكيد و سفارش به زيارت يكى از امامان معصوم دارد، بسيار است و در جمعبندى به همان مطلبى ميرسيم كه خود آن بزرگواران به آن اشاره نموده و فرمودهاند:

زيد شحام گويد: از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم: امام حسن برتر است يا امام حسين؟ فرمود: فضليت اول ما به آخر ما و فضيلت آخر ما به اول ما برميگردد و همه ايشان داراى فضيلتند. عرض كردم: فدايت شوم! پاسخ مرا به تفصيل بيان فرما؛ به خدا سوگند! من از شما جز براى دانستن نميپرسم. آن گاه امام (عليه السلام) فرمود: ما از يك درخت هستيم و خداوند از يك سرشت ما را آفريده است. فضيلت ما از خداست و علم ما از سوى اوست؛ ما امين او بر آفريدگانش هستيم؛ ما به سوى آيين او فرا ميخوانيم و واسطههاى ميان او و آفريدگانش هستيم. آيا بيشتر برايت بگويم اى زيد؟ عرض كردم: آرى؛ فرمود: آفرينش ما يكى، علم ما يكى، فضيلت ما يكى و همه ما در پيشگاه خداوند (عزّ و جلّ) يكى هستيم. عرض كردم: از تعداد خودتان آگاهم نما. فرمود:

نَحْنُ اثْنَا عَشَرَ هَكَذَا حَوْلَ عَرْشِ رَبِّنَا جَلَّ وَ عَزَّ فِي مُبْتَدَإِ خَلْقِنَا أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّد؛

ما دوازده نفريم كه در آغاز آفرينش، اطراف عرش پروردگارمان بوديم. اول شخص از ما محمد، شخص ميانى ما محمد وآخرين ما محمد است. (2)

پس زيارت هر كدام از ايشان، زيارت ديگرى است و گويا همان فضيلت را دارد.

تشويق به زيارت حضرت معصومه (عليها السلام)

از امام صادق (عليه السلام) در ضمن روايتى چنين آمده است:

سَتُدْفَنُ فِيهَا امْرَأَةٌ مِنْ أَوْلَادِي تُسَمَّى فَاطِمَةَ فَمَنْ زَارَهَا وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ؛

به زودى در آن سرزمين (قم) بانويى از فرزندان من به خاك سپرده ميشود كه نام او فاطمه است. پس هر كس او را زيارت كند، بهشت بر او واجب ميگردد. (3)

در حديث ديگرى امام جواد (عليه السلام) ميفرمايد:

مَنْ زَارَ عَمَّتِي بِقُمَّ فَلَهُ الْجَنَّةُ؛

هر كس عمهام را در «قم» زيارت كند، بهشت براى اوست. (4)

تشويق به زيارت قبور مؤمنان (عليه السلام)

روايات فراوانى درباره زيارت اهل قبور و به خاك سپرده شدگان از اهل ايمان و بستگان به دست ما رسيده و در كتاب هاى حديث آمده است كه به دو نمونه از آنها اشاره ميكنيم:

از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:

زُورُوا مَوْتَاكُمْ فَإِنَّهُمْ يَفْرَحُونَ بِزِيَارَتِكُمْ وَ لْيَطْلُبْ أَحَدُكُمْ حَاجَتَهُ عِنْدَ قَبْرِ أَبِيهِ وَ عِنْدَ قَبْرِ أُمِّهِ بِمَا يَدْعُو لَهُما

؛ مردگان خود را زيارت كنيد؛ زيرا آنان به واسطه زيارت شما خوشحال ميشوند و هر كدامتان حاجت خود را نزد قبر پدر و مادر بخواهد، همراه با دعايى كه برآن دو ميكند. (5)

امام رضا (عليه السلام) فرمود:

مَا مِنْ عَبْدٍ زَارَ قَبْرَ مُؤْمِنٍ فَقَرَأَ عِنْدَهُ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ سَبْعَ مَرَّاتٍ إِلَّا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ لِصَاحِبِ الْقَبْرِ؛

هيچ بندهاى نيست كه قبر مؤمنى را زيارت كند و پس از آن هفت بار سوره «انا انزلناه فى ليلة القدر» را بخواند، جز اين كه خداوند او را و صاحب قبر را ميآمرزد. (6)


1- كلينى، الكافى، ج 4، ص 585، ح 4.
2- بحارالأنوار، ج 36، ص 399، ح 9.
3- همان، ج 57، ص 216، ح 41.
4- همان، ج 48، ص 316.
5- وسائل الشيعه، ج 3، ص 223، ح 3466.
6- وسائل الشيعة، ج 3، ص 227، ح 3479.

ص: 30

4- فضيلت زيارت از ديدگاه فقيهان و دانشمندان

با آنچه گفته شد، فضيلت زيارت در پرتو آيات و روايات ثابت شد و با وجود دليل عقلى و نقلى از كتاب و سنت بر موضوعى، نيازى به اجماع نداريم؛ بلكه اعتبار اجماع از آن جهت است كه كاشف از قول معصوم (عليه السلام) است. با اين وصف، براى تاييد و تأكيد بيشتر ميگوييم كه موضوع فضيلت زيارت، مورد اتفاق همه دانشمندان مسلمان در دوران هاى گوناگون بوده و اين خود، گواه روشنى بر حقانيت آن است.

مرحوم علامه امينى (ره) نيز در كتاب شريف «الغدير» از منابع گوناگون و فراوانى از اهل سنت، استحباب زيارت قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله) را نقل كرده و مورد توجه قرار داده است.

از اين رو، زيارت از ديدگاه علماى اهل سنت و شيعه، موضوعى مهم و قابل توجه بوده است، كه نه تنها خود به آن عمل نموده و مشتاقانه در مراقد نورانى و اماكن زيارتى حاضر مى شدند، بلكه در كتاب هاى فقهى، روايى، اخلاقى و تاريخى به آن پرداخته و بر انجام آن تأكيد نمودهاند.

اين امر از زمان عالمان بزرگى مانند شيخ صدوق و شيخ مفيد، تا فقيهان زمان حاضر مورد سفارش و تاكيد بوده و هست. در اين بخش به سخن برخى از بزرگان اشاره مى كنيم:

الف. شيخ صدوق (ره) پس از بيان حج و وداع با خانه خدا ميگويد:

آن گاه براى زيارت پيامبر و امامان (عليهم السلام) به مدينه ميروى. (1)

ب. شيخ مفيد (ره) نيز ميگويد: مسلمانان اتفاق نظر دارند كه زيارت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) واجب است، تا آن جا كه روايت كرده اند هر كس حج به جا آورد و پيامبر را زيارت نكند، به آن حضرت جفا كرده است. ايشان بخشى از كتابش را كه «مزار» نام دارد، به «وجوب زيارت امام حسين (عليه السلام)» اختصاص داده است.

ج. قاضى عياض (از دانشمندان اهل سنت) در كتاب «الشفا بتعريف حقوق المصطفى» گويد:

زيارت قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله) از سنت هاى مسلمانان است كه بر آن اتفاق نظر دارند و فضيلتى است كه بر انجامش تشويق شده اند. (2)

آنچه گذشت، گوشهاى از دلايل علاقه مسلمانان به زيارت پيامبر (ص) و اهل بيت (ع) پاكش و زيارت ديگر منسوبان به خاندان رسالت و امام زادگان بزرگوار، بلكه زيارت اهل قبور از مؤمنان را بازگو ميكند.

پايان سخن

آگاهى از مبانى عقلى و روان شناختى زيارت از يك سو و در نظر گرفتن برخى از آيات قرآن پيرامون تشويق بر زيارت از سوى ديگر، توجه به سيره عملى و رفتار پيامبر و امامان معصوم (عليهم السلام)، و شنيدن سخنان آن بزرگواران و پيروان ايشان در سفارش فراوان بر زيارت و فضيلت و آثار آن، انسان مسلمان و ارادتمند به خاندان رسالت را بر آن ميدارد كه با آمادگى قلبى و اشتياق درونى، به زيارت آن اولياى الهى همت گمارده و با انگيزهاى نيرومند، سختيهاى اين راه را تحمل كرده و به آن جامه عمل بپوشانند.

از اين رو، براى شيعيان و دوستداران اهل بيت، زيارت مرقد نورانى پيامبر (ص) و ائمه اطهار (عليهم السلام) آرزوى بزرگى است كه هر گاه فرصتى بيابند، خود را به اين مكانهاى مقدس ميرسانند، تا از پاداشى كه در سخنان آن بزرگواران آمده، بهره مند شوند.

آرزومنديم ما مردم ايران كه در زير سايه پرمهر هشتمين اختر تابناك ولايت و امامت، حضرت امام رضا (عليه السلام) و خواهر گراميش كريمه اهل بيت (ع) زندگى ميكنيم و دست يابى به زيارت آن دو بزرگوار برايمان آسانتر است، توفيق بيشترى براى كسب فيض و درك ثواب زيارتشان داشته باشيم.


1- شيخ صدوق، الهدايه، ص 255.
2- موسوعة زيارات المعصومين (ع)، مقدمه، ص 117.

ص: 31

ص: 32

شكل گيرى و اداره توليت جديد حرم حسينى

درآمد

در بخش غربى صحن مطهر امام حسين (ع) در دو نوبت نماز به امامت حجت الاسلام والمسلمين شيخ عبدالمهدى كربلايى برپا مى شود. پس از نماز، شيخ رو به جمعيت مى نشيند و پذيراى بسيارى از آنان است. صفا و تواضع در ارتباط توليت حرم با مردم مشهود است. شيخ عبدالمهدى كربلايى كه امامت شهر كربلا را نيز عهده دار است، در دفتر توليت حرم پذيراى ما شد. اين دفتر در بخش شمال غربى صحن قرار داد. هماهنگى آسان و پذيرايى بى تكلف و صميمى ايشان، مصاحبه روانى را براى ما فراهم آورد كه تقديم مى شود. لازم است از همكارى اعضا و كاركنان دفتر توليت حرم حسينى و نيز از آقاى محمد حسين خوشنويس براى ترجمه و تنظيم اين مصاحبه تشكر شود.

«تحريريه»

فرهنگ زيارت: ضمن سپاس از تلاش هاى جدى شما و همكارانتان در اداره حرم حسينى (ع)؛ بفرماييد كه از چه سالى مسئوليت توليت حرم را پذيرفتيد؟

كربلايى: بسم الله الرحمن الرحيم؛ زمانى كه نيروهاى اشغالگر آمريكايى وارد شهر مقدس كربلا شدند، نسبت به آستان مقدس امام حسين (ع) احساس خطر كرديم. احتمال مى رفت كه نسبت به قبر شريف تعرّضى داشته باشند و همچنين احتمال مى رفت بعثى ها براى دفاع از خود به داخل حرم آمده و در حرم امام حسين (ع) ايجاد درگيرى و زد و خورد بشود. با هم فكرى چند تن از مؤمنين به اين نتيجه رسيديم كه يك ديوار انسانى به دور حرم مقدّس ايجاد كنيم و تا جايى كه ممكن است، مانع ورود اشغالگران و تانك ها و هواپيماهاى شان به فضاى شهر كربلا بشويم. صدها نفر از مؤمنين به دور حرم مطهّر جمع شدند، تا جايى كه نمازهاى جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشاء، خارج از صحن حرم برگزار مى شد و درب هاى حرم بسته باقى مى ماند و فقط كليددار حرم و تعدادى از خدمه داخل حرم بودند و تمام درب ها بسته بود. اين وضع سه روز ادامه داشت، تا وقتى كه با كليددار سابق حرم صحبت شد اجازه دهد درب هاى حرم باز شود. آن قدر به كليددار فشار آورديم كه خود او به خدمه داخل حرم دستور داد تا درب هاى حرم باز شود و كليددار نيز خود بعداً از عراق فرار كرد. درب هاى حرم كه باز شد، با گروهى از مؤمنين وارد حرم شديم و سعى كرديم تا امور حرم و بلكه كل شهر كربلا را سامان دهى كنيم. مى دانيد كه در آن روزها دولت وقت كاملًا سقوط كرده بود و همه خدمات شهرى تعطيل شده بود و ما سعى كرديم تا با همكارى تعدادى از مؤمنين برخى از خدمات را به شهر كربلا برگردانيم و نيز با هماهنگى با مديران ادارات قرار شد تا زندگى عادى به شهر كربلا برگردد. اين وضع يكى دو ماه برقرار بود تا اين كه حالت عادى به ادارات دولتى و خدمات شهرى برگشت و ما نيز با همكارى تعدادى از مؤمنين به اداره امور حرم مشغول بوديم. چند ماهى گذشت و صحبتى با شيخ جلال الدين صغير، مسئول اوقاف در بغداد و همين طور مشورتى با مراجع بزرگوار شد تا اين كه حكمى از طرف شيخ جلال الدين صغير و فتوايى از مراجع بزرگوار، آيت الله سيستانى، آيت الله حكيم، آيت الله فياض و آيت الله شيخ بشير نجفى صادر شد كه من و سيد احمد صافى و آقاى طباطبايى (از نوادگان صاحب رياض) متولى حرمين شريفين يعنى حرم امام حسين (ع) و حرم ابالفضل العباس (ع) بشويم. يك گروه سه نفرى شكل گرفت و ما به اداره امور حرمين شريفين پرداختيم تا اين كه آقاى طباطبايى فوت كرد و من و آقاى سيد احمد صافى همچنان متولى حرمين شريفين بوديم. پس از مدتى مجلس نمايندگان تشكيل شد و قانونى براى سامان بخشى به اداره امور عتبات مقدسه به تصويب رسيد كه كارها را تنظيم مى كرد و به اين وسيله، از طرف اوقاف شيعى آن زمان، من براى توليت حرم امام حسين (ع) تعيين شدم و سيد احمد صافى نيز براى توليت حرم ابالفضل العباس انتخاب شد و در اين ميان، افراد ديگرى نيز براى كارهاى گوناگون گمارده شدند و گذشت تا به اين وضع موجود رسيد.

فرهنگ زيارت: آيا مرجعيت هم نقشى در انتخاب شما داشت؟

كربلايى: بله، در قانون پيش بينى شده بود متولى حرم هاى مقدس امام حسين (ع) و ابالفضل (ع) و همين طور حرم اميرالمؤمنين على (ع) و حرم كاظمين (ع) كه توسط رئيس اوقاف شيعى انتخاب مى شد، مى بايست به تأييد مرجع بزرگوار، آيت الله سيستانى برسد؛ اگر موافقت مى كرد، آن شخص انتخاب مى شد و اگر ايشان موافقت نمى كرد، آن شخص تعيين نمى شد. الآن انتخاب توليت براى حرم هاى مقدس، منوط به نظر مرجع اول شيعه در عراق است.

ص: 33

فرهنگ زيارت: دوره اين توليت چند ساله است؟

كربلايى: مدت هر دوره، سه سال است و دوره اول توليت ما تمام شده و اكنون براى بار دوم، يك دوره سه ساله جديد، تمديد شده است.

فرهنگ زيارت: آيا نماز جمعه به امامت شما برگزار مى شود؟

كربلايى: بله، البته به ترتيب، يك هفته توسط من و يك هفته توسط سيد احمد صافى اقامه مى شود.

فرهنگ زيارت: محل نماز جمعه كجاست؟

كربلايى: در صحن حرم امام حسين (ع)؛ چون نماز جمعه اى كه دولت و رسانه هاى گروهى به آن اهميت زيادى مى دهند، نمازى است كه در حرم امام حسين (ع) اقامه مى شود. يك جمعه من و يك جمعه آقاى صافى نماز را اقامه مى كنيم.

فرهنگ زيارت: اين تغييرات در حرم، محسوس و جديد بوده است؛ برنامه هاى آينده شما چيست؟

كربلايى: كارهاى ما در حرم، فقط كارهاى عمرانى نيست؛ بلكه به نظر ما، حرم مطهّر در واقع مركز انتشار انديشه و فكر حسينى است و بنابراين بايد فعاليت هاى فرهنگى، فكرى، قرآنى و علمى باشد. علاوه بر كارهاى عمرانى و پيشرفت و توسعه و كارهاى خدماتى، اكنون ما در خدمات عمومى بيرون از حرم نيز كارهايى انجام داده ايم و خدمات ما فقط مخصوص خود حرم نبوده است. پروژه هاى خدمات عمومى و سرويس هاى بهداشتى كه خود خدمتى بس مهم بوده و قبلًا يا نبوده و اگر هم وجود داشته، بسيار ناچيز بوده است. پروژه اى نيز در كنار درب قبله است. همچنين «مجتمع سفير حسين» و ساير پروژه ها، مثل پروژه اى كه در خيابان شهر است و پروژه «مدينه زائرين» كه در مسير حلّه است؛ اين پروژه ها داراى خدمات عمومى مثل بخش هاى مربوط به امور پزشكى و بهداشتى، حمّام و خدمات مربوط به سلامت افراد است. اكنون مجتمع سفير حسين مانند يك بيمارستان فعاليت پزشكى و بهداشتى دارد. همچنين به نقل و انتقال زائرين نيز انديشيده ايم. ما در حرم فعاليت هاى بزرگ قرآنى داريم. مراسم قرآنى و مراسم هاى جهانى در حرم برگزار مى كنيم. يك شبكه ماهواره اى نيز به نام «شبكه كربلا» كه تابع حرم است، راه اندازى كرده ايم.

فرهنگ زيارت: چند وقت است كه اين شبكه ماهواره اى تأسيس شده است؟

كربلايى: تقريباً شش ماه از تأسيس آن مى گذرد.

فرهنگ زيارت: آيا برنامه 24 ساعته دارد؟

كربلايى: خير، فعلًا هشت ساعت در روز برنامه دارد و در برخى از مناسبت ها مثل اربعين، هم صبح برنامه دارد و هم شب.

فرهنگ زيارت: فقط به زبان عربى؟

كربلايى: بله، فقط به زبان عربى است. الآن راديويى هم داريم كه تابع حرم است و مناطق مختلفى مثل بغداد، نجف و حلّه از برنامه هاى آن استفاده مى كنند. اين ها فعاليت هاى متنوعى است كه داريم. مسابقاتى حتى براى كودكان برگزار مى كنيم تا فرهنگ حسينى منتشر شود. فعاليت هايى نيز براى حمايت سياسى از حكومت عراق داريم. با تحليل گران مختلف سياسى ملاقات مى كنيم تا از وضع جديدى كه در عراق پيدا شد، حمايت كنيم. فعاليت هاى ما منحصر به خود حرم نيست؛ بلكه تلاش مى كنيم تا وحدت را در عراق حفظ كنيم و عراق را از فتنه هاى طايفه اى دور نگه داريم و اين هدف به وسيله ارتباط با برادران اهل سنّت و مسيحيان و ديگر تحليل گران سياسى در عراق امكان پذير است.

فرهنگ زيارت: شما چه موضعى داريد؟

كربلايى: نماز جمعه اى كه در حرم امام حسين (ع) برگزار مى شود، بسيار مهم است. مسئولين به آن گوش فرا مى دهند. مردم نيز به طور فعّال در آن شركت مى كنند؛ چرا كه در خطبه ها، مسائل سياسى روز مطرح مى شود و موضع سياسى ما در آن جا روشن مى گردد. بنابراين رسانه هاى گروهى به فعاليت هاى حرم امام حسين (ع) بسيار اهميت مى دهند. فعاليت ها گاهى مربوط به داخل حرم و گاهى مربوط به خارج حرم است. افزون بر كمك به فقرا و نيازمندان و بيماران، اكنون دو مدرسه دينى ساخته ايم و ساختن مدرسه مخصوص ايتام نيز در ضمن اين فعاليت ها مى باشد.

ص: 34

فرهنگ زيارت: آيا اين مدارس تحت اشراف حرم است؟

كربلايى: بخشى تحت اشراف حرم و بخشى هم تابع نمايندگى دفتر آيت الله سيستانى است و ما در فكر ساختن مدارس بزرگ ترى نيز هستيم.

فرهنگ زيارت: چرا برنامه هاى فرهنگى حرم فقط به زبان عربى است، با اين كه زوّار از نقاط مختلف دنيا هستند؟

كربلايى: مى دانيد كه امكانات فنى ما خيلى پيشرفته نيست و اين خود مشكلى است كه ما هم از آن رنج مى بريم. اين سايتى هم كه داريم، به دو زبان انگليسى و عربى است و مجلّه اى هم كه تابع حرم است و ما منتشر مى كنيم به زبان انگليسى است و مى دانيد امكانات فنى موجود در كربلا در سطحى نيست كه سايت هاى اينترنتى به زبان هاى متعدّد ايجاد شود. ممكن است در آينده، كم كم اين امكانات نيز فراهم شود.

فرهنگ زيارت: مقامات و مزارات در كربلا فراوان است؛ برنامه شما براى مديريت و تائيد اصل صحت و سقم اين مقامات چگونه است؟

كربلايى: رسيدگى به اين مقامات در صلاحيت ما نيست. مى دانيد كه در عراق وضع قوانين مربوط به اين امور و حتى تأسيس برخى مؤسّسات نيز شروع شده است. آن چه در صلاحيت ماست، اداره حرم امام حسين (ع)، تلّ زينبيه و خيمه گاه امام حسين (ع) است. مزارات زير نظر اداره اى است كه اوقاف شيعى تأسيس كرده و به نام «اداره مزارات شيعه» مى باشد و اين مقامات نيز در صلاحيت آن اداره است و ما حق نداريم در امور آنها دخالت كنيم؛ چون چه بسا جنبه تاريخى داشته باشد و نياز به محققين تاريخ دارد كه برّرسى كنند كه اين مقامات و مزارات مستند تاريخى دارد يا نه. البته بخش فرهنگى علمى حرم امام حسين (ع) داراى فعاليت هاى مختلفى است: فعاليت هايى در بخش كتابخانه و فراهم كردن كتاب ها و منابع مهم براى طلّاب و دانشجويان و همه فرهنگيان، فعاليت هاى پژوهشى و آموزشى در بخش تأليف كتاب در موضوعات مختلف. چند كتاب نيز تأليف شده، البته در سطح فهم عموم مردم و فعاليت در بخش كتاب هاى خطّى و كتابخانه رايانه اى اين بخش كه شما سؤال مى كنيد، مربوط به تحقيقات تاريخى است و زيرمجموعهى فعاليت هاى ما نيست.

فرهنگ زيارت: ما شنيده ايم و خوانده ايم كه برخى اماكن و مقاماتى بوده اند كه الآن نمى بينيم؛ آيا برنامه اى داريد كه اين مقامات را تجديد بنا كنيد يا تابلوهايى نصب كنيد كه نشان دهد اين مكان، چه مقامى است؟

كربلايى: بله، برخى مقامات را تجديد بنا كرده ايم؛ ولى دقيقاً در جاى خود قرار نگرفته؛ مثل «مقام سيد محمد مجاهد» كه اكنون در جاى اصليش نيست و جاى اصليش در مكان ديگرى است؛ چون كسانى كه در آن محلّه ها بودند، اجازه ندادند تا مقام در جاى اصليش در محل قبر گذاشته شود و به همين دليل در جاى ديگر بازسازى شده است. براى برخى از علما هم در داخل صحن يا حرم امام حسين (ع) نوشته هايى نصب كرده ايم كه اين جا محل قبر كيست؛ البته علماى بزرگ. مقبره مخصوص شهدا هم وجود دارد و بخشى هم در صحن مربوط به اعلانات است. همچنين در محوطه اى در بين الحرمين نزديك مهمان سرا برخى از مقامات است كه نشانه اى براى آنها نصب نموده ايم و همين طور مقام شاعر ترك، «فضولى» بزرگ را در مكانى قرار داده ايم كه البته دقيق نيست و نزديك محل اصلى در كنار درب قبله قرار گرفته است. برخى از مقامات را مى توانيم مشخّص كنيم، ولى گاهى تشخيص دقيق مكان، ممكن نيست و نمى دانيم كجاست؛ پس چگونه مى توانيم براى آن راهنما قرار دهيم؟ البته همه مقامات و مزارات مهم را مشخص كرده ايم و به آنها اهتمام داريم.

اكنون امور ديگرى براى ما اولويت دارد. البته بايد توجه كنيد گاهى امرى اولى از امر ديگر است. اكنون در عراق وضعى وجود دارد كه واقعاً ما را به خود مشغول كرده. آگاهى دادن به يك عراقى در اين هياهو، ما را مشغول خود كرده است. مسئله خدمت رسانى، مسئله زوّار، مسئله امينت آنها و وضعيت سياسى، نيرو و وقت بسيارى از ما مى گيرد. وقت رسيدگى به تمام اين امور به طور تفصيلى نيست. بله، برخى مزارات مانند «شيخ محمد تقى شيرازى» (رهبر انقلاب مردم عراق در سال 1920) را كاملًا مشخص كرده ايم و علامت هايى را براى راهنمايى به مرقد ايشان قرار داده ايم و به آنها اهتمام داشته ايم، ولى براى رسيدگى به امورى كه اهميت كمترى دارند، وقت بيشترى لازم است.

ص: 35

فرهنگ زيارت: معمولًا در ايران اين گونه است كه درباره هر مقامى و مزارى كتابى نوشته شده كه صاحب آن مزار كيست و او را كاملًا معرفى و تاريخ زندگى او را بيان مى كند؛ آيا شما نيز چنين كارى انجام داده ايد و كتابى نوشته شده است؟

كربلايى: بله، اكنون فردى در شهر كاظمين است كه متصدى اين امر شده و مشغول نوشتن كتابى است كه هنوز كامل نشده و درباره مدفونين در حرم امام حسين (ع) مى باشد. وى شخصى است كه اطلاعات دقيقى دارد. ان شاءالله اين كتاب بعد از يك ماه كامل مى شود و ما آن را چاپ مى كنيم.

فرهنگ زيارت: نام اين كتاب چيست؟

كربلايى: قرار است با مؤلف بر سر نام كتاب توافق كنيم. اين كتاب در بردارنده مشهور علما و مدفونين در حرم امام حسين (ع) است.

فرهنگ زيارت: براى محل قبور سيد رضى و سيد مرتضى تحقيق شده است؟

كربلايى: يكى از برادران به نام جناب «سيد نور موسوى» در اين موضوع تحقيق مى كند و مى گويد: اين دو بزرگوار در اين جا مدفون هستند؛ ولى برخى اين نظر را قبول ندارند و آن را ردّ مى كنند. يكى از اساتيد تاريخ اين مطلب را نفى كرده است. مى توانيد با سيد نور موسوى كه مسئول كتابخانه حرم ابالفضل (ع) است ملاقات كنيد. او مى گويد كه تحقيق كرده و بر حسب قرائن تاريخى، اين دو بزرگوار در حرم امام حسين (ع) مدفون هستند.

فرهنگ زيارت: چرا مكان مخصوصى براى «ميرزا محمد تقى شيرازى» در صحن قرار داده نشده است؟

كربلايى: ما سنگ قبرى كوچك قرار داديم؛ ولى مى دانيد كه مردم زيادى به زيارت مى آيند و باعث ازدحام مى شود؛ چون فاصله اش تا ايوان حرم حدود چهار متر است و باعث مشكل مى شد. ما آن را برداشتيم و بر ديوار تابلويى نصب كرديم و روى آن نوشتيم كه اين جا قبر شيخ محمد تقى شيرازى است.

فرهنگ زيارت: قبور «سيد محمد مجاهد» صاحب رياض و «يوسف بحرانى» صاحب حدائق، مقابل درب شهدا و متّصل به رواق است؛ چرا اسامى اينها در ابتداى رواق نوشته نشده است؟

كربلايى: اسامى اينان اكنون نوشته شده؛ ولى مشكل ما در آن قسمت، بخش امانات است. اسامى اين بزرگواران در جهت شرقى صحن روى ديوار نوشته شده است.

فرهنگ زيارت: چه سخنى با زوّار ايرانى و مسئولين داريد؟

كربلايى: الحمدلله زوّار ايرانى از جهت محبتشان نسبت به اهل بيت قابل توصيف هستند و آشكار است. آن چه از مراسم دعا و زيارت و نماز جماعت مى بينى، هيچ بحثى در آن نيست؛ ولى گاهى برخى اتفاقات كوچك مى افتد كه دوست داريم دوستانمان وضع استثنايى عراق را درك كنند و بايد حكومت و اوضاع عمومى را در نظر بگيرند و در حفظ نظم در عتبات كمك كنند؛ اما مسئله چيز ديگر است. گاهى اتفاقات كوچكى مى افتد كه ممكن است به چشم نيايد. برخى ممكن است وضعيت حسّاس عراق را درك نكنند. در زمان صدّام تلاش او بر اين بود كه بذر حسّاسيت نسبت به ايرانى ها را در عراقى ها بكارد. ما مى خواهيم كه فرصت به دست برخى از اين افراد كه هنوز ممكن است نسبت به ايرانى ها حسّاسيت خاص داشته باشند، ندهند. مى خواهيم ايرانى ها نسبت به اين امر كاملًا توجه داشته باشند. البته سعى ما بر اين است كه اين حسّاسيت را از بين ببريم؛ ولى برخى از عراقى ها بى تحمّل هستند و برخى زوّار ايرانى كلامى مى گويند كه باعث رنجش عراقى ها مى شود. چندى پيش در بازار، يكى از ايرانى ها چيزى گفته بود كه بازارى هاى عراق قصد كتك زدن او را داشتند. مى خواستم بگويم در اين باره مواظب باشند.

فرهنگ زيارت: تعامل نماينده ايران با شما چگونه است؟

ص: 36

كربلايى: من با نماينده سازمان حج و زيارت دائماً در تعامل هستم. مدير و روحانى كاروان ها با اخلاق درست و برخورد حكيمانه با ما تعامل دارند و ملاقات هاى ما دائمى است. كنسول هم بسيار خوب است. اين جا مى آيند و با ما ملاقات دارند. توصيه ما هم اين است كه وضعيت عراق حسّاس است و نبايد بهانه به دست بدخواهان داد. اين وضعيت حسّاس، به خاطر اكثريت شيعيان در مجلس نمايندگان عراق و همچنين در حكومت است.

فرهنگ زيارت: و در پايان؛ تحصيلات حوزوى خود را كجا گذرانده ايد؟

كربلايى: در نجف.

فرهنگ زيارت: چند سال در نجف اقامت داشته ايد؟

كربلايى: حدود ده سال.

فرهنگ زيارت: اساتيدتان چه كسانى بوده اند؟

كربلايى: مقدمات را نزد شيخ عبدالله لبنانى، شيخ جعفر كرباسى و شيخ حسن كوفى و سطح را نزد شيخ نجاح بغدادى، سعيد عالى عبدالعالى بوده ام و دروس خارج را نزد حضرات آيات شيخ فياض، سيد محمد سعيد حكيم و سيد محمد رضا سيستانى گذرانده ام؛ عمدتاً نزد اين سه بزرگوار بوده ام.

فرهنگ زيارت: آيا شما قبلًا در ايران اقامت داشته ايد؟

كربلايى: خير، فقط در عراق بوده ام.

فرهنگ زيارت: از فرصتى كه براى اين گفت وگو فراهم كرديد متشكريم.

ص: 37

بررسى شخصيت مختار ثقفى

مقدمه

يكى از قيام هاى مهمى كه پس از واقعه عاشورا شكل گرفت، نهضت مختار ثقفى است كه به دليل انتقام از سران سفّاك و قاتلان شهيدان كربلا، از اهميت والايى برخوردار است. درباره رهبر اين قيام پيروز، ديدگاه ها و سخنان متفاوت و گاه متضادى بيان شده است كه متأسفانه عده اى را به سكوت درباره اين شخصيت واداشته است. بديهى است بررسى و كنكاش پيرامون شخصيت مختار مى تواند طليعه اى براى پرداخت منصفانه به شخصيت او باشد.

پى ريزى قيام

طبرى در تاريخ خود درباره مختار و قيام او مى گويد:

تجرد المختار لقتله الحسين فقال: ما من ديننا ترك قوم قتلوا الحسين يمشون احياء فى الدنيا آمنين، بئس ناصر آل محمد انا إذا الكذاب كما سمونى، فانى بالله استعين عليهم، الحمد الله الذى جعلنى سيفا ضربهم به، و رمحا طعنهم به، و طالب وترهم .... (1)

مختار آستين بالا زد و گفت: اصلًا روش و آيين و دين ما اين نيست كه قاتلان امام حسين را وانهيم تا در كمال امنيت راه بروند. چه بد يارانى براى آل محمد در دنيا هستيم! پس همان گونه كه مرا كذاب ناميده اند، اما از خدا كمك مى گيرم. خدا را شاكرم تا مرا شمشيرى قرار داد كه دشمنان آنها را با آن مى زنم و دفع مى كنم و مرا نيزه اى قرار داد كه اينها را با آن بزنم و خدا مرا انتقام گيرنده خون آنان قرار داده ...

حوادث آسمانى و زمينى، شورش ها، اعتراضات، جريان مدينه و مكه، جريان توابين و جريان مختار، همه پس لرزه هاى قيام امام حسين (عليه السلام) است. با اين وجود به جريان مختار كمتر پرداخته شده است.

دشمنى نسبت به مختار

كمتر كتابى از اهل سنت سراغ داريم كه شخصيت مختار را مطرح كند و به او ناسزا نگويد. كمترين اين ناسزاها «كذاب» است.

اتهام كذاب از كجا آمده است؟

وقتى مختار لشكرى به جنگ شاميان فرستاد، ابراهيم فرزند مالك اشتر فرمانده سپاهش بود و عبيدالله بن زياد فرمانده لشكر شاميان را بر عهده داشت. اولين بار در آن جا «ابن ضبعان كلبى» مختار را كذاب ناميد. (2)

ديدگاه متفكران شيعه

از شخصيت هاى معاصر، آقايان خويى، (3) تسترى، (4) مامقانى، (5) امينى (6)، نمازى (7) و محدث قمى (8) از مختار ياد كرده و از او دفاع كرده اند؛ اما محور بحث، نظر سه نفر نخست است.


1- طبري، تاريخ الطبري، ج 6، ص 57.
2- بحار الانوار ج 45 ص 381؛ نمازي، مستدركات علم الرجال، ج 1 ص 522؛ ح 8 ص 498.
3- خويي، معجم رجال الحديث، ج 19، ص 103.
4- تستري، قاموس الرجال، ج 10، ص 11.
5- مامقاني، تنقيح المقال، ج 3، ص 279.
6- اميني، الغدير، ج 2، ص 343.
7- مستدركات علم الرجال، ج 7، ص 385.
8- خيابانى، وقايع الايام، ص 40.

ص: 38

مرحوم مامقانى شش اشكال به مختار دارد؛ اما در آخر، حُسن حالش را مى پذيرد. عدالت و ثاقتش را در دو مرحله ثابت نمى داند؛ ولى حُسن حالش را مى پذيرد. من تعجب مى كنم در بين علماى رجال يك مبنايى هست كه ترضى و ترحم صدوق را توثيق مى دانند؛ اما در ترضى امام معصوم تأمل مى كنند! امام معصوم كه ترضى و ترحم مى كند، از مرحوم صدوق كمتر است؟! اين تأملات براى چيست؟

مرحوم آقاى خويى چند اشكال مطرح مى كند و جواب مى دهد كه به تفضيل نظر ايشان طرح و بررسى مى شود.

از كلام ايشان، به دست مى آيد كه در كتاب هاى متقدمين، كمتر از مختار نام برده شده و ظاهراً اولين كسى كه از او حرفى را نقل مى كند، مرحوم علامه است. علامه در «خلاصة الاقوال» (1) ايشان را در قسمت اول كتاب نقل مى كند. اين كه علامه حلّى شخصى را در قسمت اول نقل مى كند، به اين معناست كه او عادل و ممدوح است. مرحوم خويى معتقد است رواياتى كه درباره مختار وارد شده، دو قسم است: يك قسم مختار را مدح مى كند و يك قسم ديگر ذم مى كند. (2)

1. روايات مادحه

روايت نخست، از جارود بن منذر است:

إبراهيم بن محمد الختلي، قال: حدثني أحمد بن إدريس القمي، قال: حدثني محمد بن أحمد، قال: حدثني الحسن بن علي الكوفي، عن العباس بن عامر، عن سيف بن عميره، عن جارود بن المنذر، عن أبي عبد الله (ع) قال: ما امتشطت فينا هاشمية و لا اختضبت، حتى بعث إلينا المختار برؤوس الذين قتلوا الحسين (ع)؛

امام صادق (عليه السلام) فرمود: هيچ يك از زنان بنى هاشم شانه به سر نزد و حنا به دست نگذاشت و كارشان عزادارى بود؛ تا آن كه مختار سر قاتلان را براى ما فرستاد.

آقاى خويى مى فرمايد: اين روايت صحيح است و مشكل سند ندارد.

روايت دوم از سَدير يا سُدير است:

«حمدويه، قال: حدثني يعقوب، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن المثنى، عن سدير، عن أبي جعفر (ع) قال: لا تسبوا المختار، فإنه قتل قتلتنا، و طلب بثأرنا، و زوّج أراملنا، و قسّم فينا المال على العسره»؛

امام باقر (ع) مى فرمايد: مختار را سبّ نكنيد. همانا او قاتلين ما را كشت و انتقام خون ما را گرفت و زمينه ازدواج زنان خانه نشين ما را فراهم كرد و در آن شرايط سخت، براى ما اموال بسيارى فرستاد و ما توانستيم مشكلات را حل كنيم ....

البته مى دانيد كه سياست حكومت هاى جور هميشه همين بوده كه طرف مقابل را از هستى ساقط كنند. در «مقاتل الطالبين» نقل شده كه اگر استاندار مدينه مطلع مى شد يكى از تجار پولى براى بعضى از خانواده هاى شهدا و اهل بيت فرستاده، دستور مى داد تا چند صد ضربه شلاقش بزنند و مى گفت ما سياستمان اين است كه اينها را فقير نگاه داريم. (3)

روايت سوم از عبدالله شريك است (4)

محمد بن الحسن و عثمان بن حامد، قالا: حدثنا محمد بن يزداد، عن محمد بن الحسين، عن موسى بن يسار، عن عبد الله بن الزبير، عن عبد الله بن شريك، قال: دخلنا على أبي جعفر (ع) يوم النحر و هو متكئ، و قد أرسل إلى الحلّاق فقعدت بين يديه، إذ دخل عليه شيخ من أهل الكوفة فتناول يده ليقبلها فمنعه ثم قال: من أنت؟ قال: أنا أبو محمد الحكم


1- علامه حلي، خلاصة الاقوال، ص 276، شمارة 1007.
2- معجم رجال الحديث، ج 19، ص 103.
3- تنقيح المقال ج 3، ص 128 (چاپ سنگى)؛ مجلسي، مراة العقول، ج 6، ص 106.
4- عبدالله شريك، نوه سنان بن انس است: «يخرج الحي من الميت». در كتاب «الثقات» درباره او مطلب مهمى هست. بعد از اين كه سر مطهر را به طرف شام بردند، گروهى از آنان توبه كردند. آن جا مى گويد، كه سردسته كسانى كه توبه نكرد و بر ضلالتش ماند سنان بن انس بود؛ ولى نوه او مى گويد خدا عادل تر از اين است كه طلحه و زبير را به بهشت ببرد و عدالتش اقتضا مى كند كه اينها جهنمى باشند. كتاب الثقات، ج 2،

ص: 39

بن المختار بن أبي عبيدة الثقفي- و كان متباعدا من أبي جعفر (ع)- فمدّ يده إليه حتى كاد يقعده في حجرة بعد منعه يده، ثم قال: أصلحك الله إن الناس قد أكثروا في أبي و قالوا و القول و الله قولك، قال: و أيّ شي ء يقولون؟ قال: يقولون كذاب، و لا تأمرني بشي ء إلا قبلته. فقال: سبحان الله أخبرني أبي و الله إن مهر أمي كان مما بعث به المختار، أ و لم يبن دورنا، و قتل قاتلينا، و طلب بدمائنا؟ رحمه الله، و أخبرني و الله أبي أنه كان ليمّر عند فاطمه بنت علي يمهد لها الفراش، و يثني لها الوسائد، و منها أصحاب الحديث، رحم الله أباك رحم الله أباك، ما ترك لنا حقا عند أحد إلا طلبه، قتل قتلتنا، و طلب بدمائنا؛

شريك مى گويد: روزى بر امام باقر عليه السلام وارد شديم و روز عيد بود. حضرت نشسته و منتظر بودند كه سلمانى بيايد و سر مباركشان را حلق كند. در اين بين مردى از اهل كوفه وارد شد و دست حضرت را گرفت تا ببوسد. امام اجازه اش نداد و فرمود: كيستى؟ عرض كرد كه من حَكَم، پسر مختار بن ابى عبيده ثقفى هستم و كمى از امام فاصله داشت. امام دست دراز كرد و فرمود: بيا نزديك؛ بيا نزديك؛ انگار كه مى خواست او را در دامن خود بنشاند؛ همين امام معصوم كه حاضر نشد اجازه بدهد دستش را ببوسد. گفت: آقا! پشت سر پدرم بدگويى مى كنند! امام فرمود: چه مى گويند؟ گفت: مى گويند دروغ گوست. فرمود الحمدلله فقط اين را گفتند! هر چه بگويى من قبول دارم. امام فرمود: سبحان الله! امام زين العابدين به ما خبر داد كه پدرم مهرى را به ذمه گرفته بود، اما نداشته كه بدهد؛ تا اين كه مختار پولى فرستاد و آقا قرضش را داد. وقتى ساختمان هاى ما را روى سرمان خراب كردند، مگر مختار پول نفرستاد و خانه هاى ما را نساخت؟ مگر قاتلان ما را تعقيب نكرد و خون ما را نستاند؟ و سه بار فرمود: رحم الله اباك.

روايت چهارم از اصبغ بن نباته است:

جبرئيل بن أحمد، قال: حدثني العبيدي، قال: حدثني علي بن أسباط، عن عبد الرحمن بن حماد، عن علي بن حزور، عن الأصبغ، قال: رأيت المختار على فخذ أمير المؤمنين و هو يمسح رأسه و يقول: يا كيس يا كيس؛

اصبغ مى گويد: من ديدم مختار را كه كوچك بود و بر دامان اميرمومنان (عليه السلام) نشسته بود و حضرت دست بر سر او مى كشيد و مى فرمود: اى زرنگ، اى زرنگ!

روايت پنجم از عمر بن على بن حسين است:

حدثني محمد بن مسعود، قال: حدثني أبوالحسن علي بن أبي علي الخزاعي، قال: حدثني خالد بن يزيد العمري المكي، قال: [حدثني] الحسن بن زيد بن علي بن الحسين، قال: حدثني عمر بن علي بن الحسين: أن علي بن الحسين لما أتي برأس عبيد الله بن زياد، و رأس عمر بن سعد، قال: فخَّر ساجدا و قال: الحمد لله الذي أدرك لي ثأري من أعدائي، و جزى الله المختار خيرا؛

وقتى سر ابن زياد و ابن سعد را آوردند، پدرم (على بن حسين عليه السلام) بلافاصله سجده كرد و فرمود: خدا را شكر كه انتقام مرا از دشمنانم گرفت و خدا به مختار جزاى خير بدهد.

اينها بخشى از روايات است. مرحوم آقاى خويى در مقام استقصاء و تتبع نبوده اند و فقط اين چند روايت را نقل كردند. (1)

2. روايات ذامه

آقاى خوئى سپس رواياتى كه بر ذم مختار اشاره دارد را بيان مى كند.


1- معجم رجال الحديث، ج 18، ص 94.

ص: 40

روايت اول:

عن أبي عبد الله ع قال: كان المختار يكذب على علي بن الحسين؛

امام صادق (ع) فرمود: مختار بر جدم دروغ مى بست!

روايت دوم:

عن أبي جعفر (ع) قال: كتب المختار بن أبي عبيده إلى علي بن الحسين (ع)، و بعث إليه بهدايا من العراق، فلما وقفوا على باب علي بن الحسين دخل الآذن يستأذن لهم فخرج إليهم رسوله فقال: أميطوا عن بابي فإني لا أقبل هدايا الكذابين، و لا أقرأ كتبهم؛

از امام باقر (ع) نقل شده كه مختار براى امام زين العابدين (ع) هدايايى از عراق فرستاد. وقتى مأمورين به درب منزل آمدند كه هديه را تقديم كنند، امام پيام فرستاد كه برگرديد و از خانه من فاصله بگيريد و اين جا نباشيد؛ من هداياى دورغ گويان را نمى پذيرم و نامه شان را نمى خوانم.

دقت كنيد! اصلا پيداست كه اين جعل است و قالب خاصى دارد.

روايت سوم:

عن عمر بن علي: أن المختار أرسل إلى علي بن الحسين بعشرين ألف دينار فقبلها، و بنى بها دار عقيل بن أبي طالب، و دارهم التي هدمت، قال: ثم إنه بعث إليه بأربعين ألف دينار بعد ما أظهر الكلام الذي أظهره، فردها و لم يقبلها، و المختار هو الذي دعا الناس إلى محمد بن علي بن أبي طالب ابن الحنفية، ... و هو الذي حمله على الطلب بدم الحسين، و دلّ على قتلته، و كان صاحب سره، و الغالب على أمره، و كان لا يبلغه عن رجل من أعداء الحسين، أنه في دار أو موضع، إلا قصده، و هدم الدار بأسرها و قتل كل من فيها من ذي روح، و كل دار بالكوفه خراب فهي مما هدمها، و أهل الكوفه يضربون به المثل، فإذا افتقر إنسان قالوا: دخل أبو عمره بيته؛

فرزند امام زين العابدين (ع) مى گويد: مختار بيست هزار دينار براى امام زين العابدين (ع) فرستاد، ولى حضرت آن را قبول كرد و خانه هاى آل ابى طالب را كه ويران شده بود، ساخت. بعد دوباره مختار چهل هزار دينار فرستاد؛ ولى اين بار امام نپذيرفت و اين در زمانى بود كه مختار مردم را به امامت محمد حنفيه دعوت مى كرد ... بعد بيان مى كند مختار كسى بود كه هر زمان خبر مى دادند يكى از قاتلان حسين (ع) در فلان خانه است، خودش را با نيروها مى رساند و خانه را روى سر او خراب مى كرد. چنان كردند كه اهل كوفه اگر كسى فقير مى شد، مثال مى زدند: به نظرم مختار به خانه ات آمده است! (1)

آقاى خويى پس از نقل اين روايات مى فرمايد:

هذه الروايات ضعيفة الأسناد جدا، على أن الثانية منهما فيها تهافت و تناقض و لو صحت فهي لا تزيد على الروايات الذامة الواردة في حق زرارة، و محمد بن مسلم، و بريد، و أضرابهم.

1. روايات ضعيف است.

2. در روايات تناقض است.

3. فرض كنيد اين روايات صحيح باشد، ولى اين مثل روايات ذامه اى است راجع به زراره. راجع به محمد بن زراره. با آن روايات را چه كار مى كرديم؟ آيا سبب مى شود كه ما از زراره دست برداريم يا رفع تعارض و يا جمع مى كرديم. اين را هم همين طور.


1- ميدانى مى گويد امويين چنان بعد از قضيه امام حسين منفور خاص و عام شدند كه روز عاشورا اينها احساس ذلت و حقارت مى كردند. لذا كسى را كه مى خواستند بگويند خيلى ذليل است، مى گفتند: «اذل من اموى يوم عاشورا فى الكوفه». ميدانى، مجمع الامثال، ج 2، ص 21.

ص: 41

بنابراين نمى توان با تكيه به اين روايات، شخصيتى كه دل اهل بيت را خنك كرد را طرد نمود. كسى كه توسط مصعب بن عمير محاصره شد و با هفتصد نفر قتل عام شدند. آل زبير دست كمى از آل امويه نداشتند. خيلى از روايات را بر عليه امير المؤمنين (ع) جعل كردند. خيلى از روايات در مدح جدشان جد مادرى شان اينها جعل كردند. مصعب آدم مجرمى بود (1) به دستور او خانه مختار را محاصره كردند. به زنها و بچه هايش گفت يا تبرى بجوييد. بگوييد ما از مختار بيزاريم. همه قبول كردند گفتند ما بيزاريم مگر دو تا زن. يكى دختر سمره بن جندب بود. يكى هم دختر نعمان بن بشير بود. اين دو تا گفتند نه. چه طور اظهار بيزارى بجوييم از مردى كه روزه دار بود. شب ها به عبادت برمى خاست و جانش را براى خدا، رسول خدا نثار كرد تا خونخواه فرزند دختر پيامبر باشد.

روايت چهارم:

او همدست با جريانى بود كه براى تحويل دادن امام مجتبى به معاويه تلاس مى كردند. اين روايت را صدوق نقل مى كند. او فرموده است:

أن الحسن (ع) لما صار في مظلم ساباط، ضربه أحدهم بخنجر مسموم، فعمل فيه الخنجر، فأمر ع أن يعدل به إلى بطن جريحي، و عليها عم المختار بن أبي عبيدة مسعود بن قيلة، فقال المختار لعمه: تعال حتى نأخذ الحسن ع و نسلمه إلى معاوية فيجعل لنا العراق، فنظر بذلك الشيعة من قول المختار لعمه، فهموا بقتل المختار فتلطف عمه لمسألة الشيعة بالعفو عن المختار ففعلوا.

امام مجتبى (ع) وقتى به ساباط «مدائن» رسيد آقا را ترور نافرجام كردند. و فردى با خنجر به آقا حمله كرد و آن خنجر اثر خودش را گذاشت و ضربه كارى بود. بعد امام دستور دادند كه من را ببريد منطقه. «بطن جريحا» ... آن جا عموى مختار والى و مسؤوليت آن منطقه را داشت. آقا را آوردند آن جا و بسترى شدند. مختار به همراه عموى خود به ديدن امام آمد. بعد شروع كرد توى گوش عمو گفت: بيا امام را تحويل معاويه بدهيم. تا استاندار عراق شويم. اين حرف را كه زد محافظين و شيعيانى كه دور حضرت (ع) ا بودند نگاه تندى به او كردند و خواستند او را بكشند عمويش در حق او شفاعت كردو آنها هم عفو كردند.

اين اشكال مهم است وخيلى ها اين را مطرح مى كنند. ليكن:

اولا: از قبل و بعد سندش اطلاع ندارند. آقاى خويى مى فرمايد كه اين روايت مرسله است. صدوق اين را مرسلًا نقل مى كند و غير قابل اعتماد است چه طور وقتى مى رسيد به مختار هر روايت ضعيف را مى پذيريد.

ثانيا: در صورت صحت روايت، ممكن است بگويم استمزاجى از سوى مختار بوده است. دوران امام مجتبى (ع) مخصوصاً بعد از آن جنگ، خيانت ها زياد شد. مختار ترس داشت كه مبادا عمو هم از اين نمونه ها باشد. خواست او را استمزاج و امتحان كند ببيند آيا وضع عمو همين است. كه اگر چنين است آقا را جابجا كند و به جاى امنى ببرند. و اين حرف را ايشان زد از باب شفقت بر امام مجتبى (ع). اين فرمايش مرحوم آقاى خويى است.

مرحوم خوئى مى فرمايد كه نظر ما اين است. بعد مى فرمايد كه اتفاقاً بعضى از افاضل براى من نقل كردند كه ما از معصوم روايت در توجيه كار مختار ديديم ولى ايشان آن روايات را نقل نكردند.

ارتباط مختار و محمد حنفيه


1- و قد كان مصعب نصبه علي باب القصر بمسمار. قاموس الرجال، ج 10، ص 15.

ص: 42

يك اشكال مهمى كه طرح شده است اين است كه مى گويند مختار مردم را به امامت محمد بن حنفيه دعوت مى كرد. آقاى خويى در مقام جواب مى فرمايند كه اصلًا امامت محمد حنيفه بعد از فوت محمد حنفيه مطرح شد. و مختار در حيات محمد حنفيه كشته شد. پس اصلًا قضيه از اساس منتفى است. و چنين چيزى نيست.

توجه به اين نكته لازم است كه: امام نمى توانست مستقيماً وارد بشود و مختار را تأييد كند. امام هم مى خواست كار خودش را بكند و هم مى خواست بالاخره محفوظ باشد. لذا گاهى كه مختار براى آنها پول مى فرستاد امام زين العابدين (ع) پول را براى استاندار مى فرستاد ولى مى فرمود مختار اين پول برايم فرستاده نه مى خواهم و نه نمى خواهم. خودتان مى دانيد. يعنى ما كارى به مختار نداريم. از آن طرف هم از سران كوفه مى آيند خدمت محمد حنفيه سوال مى كردند اين قيام كرده چه كار كنيم؟ مى فرمود: برويم ببينم فرزند برادرم چه مى گويد. بعد مى آيد خدمت امام و جريان را عرض مى كنند. حضرت مى فرمود: اين سؤالات چيست كه مى كنيد. هر كس پيشانى بند بست به عنوان انتقام گرفتن از خون حسين، بايد به او كمك كرد. ببينيد جواب صريح ندادند. اصلًا موقعيت ايجاب نمى كرد كه امام صريح پاسخ بگويد. ولى با اين سياست حركت مى كرد. لذا آقاى خوئى مى فرمايد كه اين قول باطل است چون محمد حنفيه ادعاى امامت نكرد تا مختار مبلّغ او بشود. و كيسانيه بعد از مرگ محمد بن حنفيه شكل گرفت. بعد آقاى خويى يك مطلبى را از ابن داود از كشى نقل مى كند. ابن داود بعد از اين كه روايات مادحة را مى آورد مى گويد كه: رواياتى كه در مذمت مختار نقل شده است آنها (عامه) اين مطالب را وضع كردند. حرف ها، حرفهاى آنهاست. براى اين كه سياه كنند چهره را. بعد مرحوم آقاى خويى مى فرمايد

اولًا حرفى كه ابن داود به كشى نسبت داده من نديدم شايد در نسخه هايى باشد كه پيش خود ايشان بوده است. نسخه اى كه پيش من هست اين جمله نيست ولى حرف من اين است. و ما قبلًا گفتيم. مضافاً بر اين كه رواياتى كه مختار را مذمت مى كند ضعيف اند و ممكن است از امام صادر شده باشد اما حمل بر تقيه است. بر حسن حال مختار اين كافى است. كه او شاد كرده اهل بيت را. هر كسى كه شنيد خوشحال شد. قاتلين حسين را كشت. و يك خدمت بزرگى كه ايشان تقديم اهل بيت كرده است مستحق جزاء است. خدا پاداشش را مى دهد. آيا اصلًا احتمال مى دهيد رسول الله و اهل البيت اين خدمات را نديده بگيرند.

آقاى خويى سپس مى فرمايد:

محمد حنفيه وقتى در جمعى از شيعه نشسته بود و گله مى كرد از حركت كُند مختار، حرفش تمام نشده بود كه دو تا سر نحس عبيدالله و عمر سعد را آوردند جلوى او در مدينه. اين را كه ديد حرفش را قطع كرد دست برد به طرف آسمان گفت كه: اللهم لاتنسى هذا اليوم للمختار ... خدايا اين روز، روز بزرگى است. اين روز را در پرونده عمل مختار ثبت بكن. و بهترين جزاء از اهل بيت را به ايشان بده. والله بعد از اين كارى كه تقديم كرد به پيشگاه اهل بيت ديگه ما هيچ گله اى از مختار نداريم.

ص: 43

تلاش ذهبى در نفى شخصيت مختار

ابن داود به نقل از كشى مدعى بود كه رواياتى كه منافات با مدح و تعريف و تمجيد مختار رسيده از جعليات عامه است. (1) بايد روى اين نكته تكيه كرد اصلًااين تعبيراتى كه براى مختار وضع كردهاند؛ مثل «كذاب» يا تعبيرى كه اومى گويد «وحى بر من نازل مى شود» و يا «ادعاى نبوت» ببينيم ريشه اش به كجا مى رسد. خواهيم ديد همين حرفى است كه آقاى كشى نسبت به امويان درباره مذمت مختار زد.

از ذهبى دو مطلب نقل مى كنم (2)؛ نخست حرفى است كه رفاعه فتيانى به مختار نسبت مى دهد. دوم حرفى است كه شعبى به مختار نسبت مى دهد. همه اينها را ذهبى نقل مى كند.

1. رفاعه فتيانى مى گويد:

دخلت على المختار فألقى إلى وسادة و قال: لو لا أن أخى جبريل قام من هذه لألقيتها إليك. فأردت أن أضرب عنقه، فذكرت حديثا حدثنيه عمرو بن الحمق قال: قال رسول الله صلى الله عليه و سلم: أيما مؤمن أمّن مؤمنا على دمه فقتله، فأنا من القاتل بري ء؛

بر مختار وارد شدم. برايم بالشت انداخت. يك بالشت ديگر پيش او بود آن را نينداخت. گفت كه روى اين بالشت بنشين. من اين بالشت را كه پيش دستم بود به تو ندادم. چون جبرئيل اين جا نشسته بود. اگر جبرئيل روى اين ننشسته بود همين را براى تو مى انداختم. اين حرف را كه ايشان زد. مى خواستم با اين ادعا گردنش را بزنم. يعنى او ادعاى نزول وحى مى كند. توى خانه اش بودم مى خواستم بكشمش. ولى ياد حديث عمرو بن حمق افتادم كه پيامبر فرموده اند كسى كه شما را تأمين داد و به شما مطمئن شد و به خانه اش راهت داد اگر ترورش كردى من از تو برى ء هستم. لذا من نخواستم بكشم مختار را من ياد اين حديث افتادم و نكشتمش.

اصلًا نسبت ادعاى نزول وحى نسبت به مختار ريشه اش به رفاعه فتيانى برمى گردد. اين آقا كيست؟ چه قدر اعتبار دارد؟ از ذهبى در شگفت نيستيم. ذهبى كارش همين است. ببينيد هر چه كه نسبت فضائل اهل بيت باشد آنرا اصلًا برنمى تابد. يك انگى مى زند. اما اين جا كه مى رسد هيچ بحث سندى نمى كند چون در مقام مذمت كسى است كه انتقام گيرنده خون اهل بيت است. پس اين اتهام به رفاعه اى (3)منتهى شد كه ما نمى دانيم او كيست.

2. شعبى. مى گويد:

أقرأني الأحنف كتاب المختار إليه، يزعم فيه أنّه نبيّ.

احنف بن قيس نامه اى از مختار به من نشان داد كه در نامه نوشته كه من پيامبر هستم.

به شرح حال عامر بن شراحبيل شعبى نگاه كنيد. به فرمايش مرحوم آقاى خويى «كان متجاهراً ببغض على» يعنى در اظهار بغض و كينه و عداوت نسبت به امير المؤمنين چيزى را مخفى نمى كرد. مرحوم صاحب قاموس مى فرمايد. او هر جا منبر مى رفت سخنرانى مى كرد قسم مى خورد. مى گفت على ابن ابيطالب از دنيا رفت و قرآن بلد نبود. چهار نفر فقط در جمل از صحابه پيامبر با على بودند. اگر پنجمين پيدا كرديد فأنا كذاب. مثل اين كه اصلًا هيچ برنامه ديگرى نداشته جز توهين به على ابن ابيطالب عليه السلام. به نبيذ و قمار بازى هم معروف بود ه است (4). هر چه اتهام و دروغ است به شيعه بسته است. مقايسه مى كند شيعه را با يهود و بعد مى گويد شيعه از يهود بدتر است.

3. ابن ضبعان كلبى، از كسانى است كه به مختار اتهام زده است و اين نكته را مجلسى (5) گفته است. گويا اولين كسى كه تهمت «كذاب» را به مختار زد همين آقا بود. در زمانى كه مختار و ابراهيم اشتر در مصاف با شاميان قرار گرفتند ابن ضبعان وقتى از


1- رجال ابن داود، ص 513، ش 478.
2- ذهبي، سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 544
3- البته مراد، رفاعه بن شداد بجلى نيست، او جزء توابين است كه در جنگ با لشكر شام بعد از شهادت امام حسين به همراه عده اى، بالغ بر نه هزار نفر به گفته تهذيب الكمال، ج 6، ص 213 به قتل رسيد. مستدركات علم الرجال 3، ص 403.
4- قاموس الرجال، ج 5، ص 612.
5- بحارالانوار، ج 45، ص 380.

ص: 44

لشكر شام برگشت. حرفش اين بود. نادى يا شيعه المختار الكذاب؛ اى پيروان مختار كذاب، بعد شروع كرد به رجز خواندن. فسق و كفر شديد اشعار نمايان مى شود.

انا ابن ضبعان الكريم المفضل من عصبه يبرون من دين علي

من جزو همان نواصب هستم. من جزو گروهى هستم كه بيزارى مى جويند از دين على ابن ابيطالب. مگر ناصبى چيست؟ در همان حال احوص بن شداد الهمدانى آمد و شروع كرد به جواب دادن او، او از همان بازماندگان گارد ويژه على ابن ابى طالب بود.

أنا ابن شداد على دين علي لست لعثمان بن أروى بولي

من كارى به حزب و رهبرى حزب تان ندارم. من بر دين على هستم.

لأصلين القوم فيمن يصطلي بحر نار الحرب حتى تنجلي

آتش تان مى زنم. يك نفرتان را هم زنده نمى گذارم.

آن وقت مى آيد آقاى ذهبى همان اول مثل اين كه حرف براى گفتن ندارد بفرماييد مختار ابن ابى عبيد ثقفى الكذاب. همان حرفى كه ناصبيان در مصاف زده اين آقا هم در كتابش مى نويسد: «المختار الكذاب». اين جا ديگر صحابه تراشى نمى كند. آرى اگر اموى باشد. به هر نحوى شده اموى را آرم صحابى به او مى زنند «له صحبه». بله يك وقتى پيامبر مثلًا آن جا بود. او هم پيامبر را ديد. پس مى شود صحابى. پيداست روحيه و تفكر اموى است. مى خواهد به طريقى شجره ملعونه را تطهير كنند چون خودش جزو ملعونين است.

خلاصه در آن جا صحابى مى تراشد. اما اين جا مى گويد «كان ابوه اسلم فى حياه النبى». در زمان پيامبر اكرم مسلمان شد. «و لم نعلم له صحبه». گمان نمى كنم پيامبر را ديده باشد. زمان پيامبر اسلام آورده. بعد مى گويد مختار آن جاها بود. مى گويد بالاخره آن هم معلوم نيست. خلاصه از همان اول اگر خواسته باشد فحش بدهد نگويند تو به صحابه دارى جسارت مى كنى. بعد مى آيد از مختار تعريف مى كند. خوب تعريفش را دقت كنيد؛ مى گويد:

كان من كبراء ثقيف و ذوي الرأي و الفصاحه و الدهاء و قله الدين؛

او شخصيتى بلند مرتبه در قبيله ثقيف بود همچنين او فردى صاحب نظر، سخنور و شجاع بود اما دينش كم بود!.

شمس الدين ذهبى كه از امويان دفاع مى كند ديندار است اما مختار ديندارى اش كم بود البته در ادامه ماهيتش روشن مى شود يك حديثى را از پيامبر نقل مى كند. نمى دانم چه جورى اينها را تطبيق مى دهند بر مختار. مى گويد كه پيامبر اكرم فرمودند

«يكون في ثقيف كذاب و مبير؛ در طايفه ثقيف يك كذاب و خونريز و سفاك است.»

بعد خودش مى گويد. بله كذابش همين مختار است. و مبيرش هم حجاج است. بعد مى گويد حال چرا كذاب است؟ مى گويد:

ادعي ان الوحي يأتيه و انه يعلم الغيب نشأ المختار بالمدينه يعرف بالميل الي بني هاشم (1)...

او ادعا كرد كه برايش وحى مى شود و او غيب مى داند و در مدينه رشد كرد و مدينه اى ها تمايل به بنى هاشم داشتند.

بنابراين مشكل مختار اين است كه به اهل بيت تمايل داشته است. بعد مى گويد:


1- سير اعلام النبلاء ج 3، ص 544.

ص: 45

مختار در زمان معاويه، بصره آمد و در آنجا مروج امام حسين (عليه السلام) بود، زمانى كه عبيدالله استاندار بصره بود او را دستگير كردند. و صد شلاق به او زد. به خاطر طرفدارى از امام حسين (عليه اسلام). او را خلع لباس كرد به سمت طائف تبعيد كرد. هنگاميكه ابن زبير به مكه پناهنده شد مختار به سوى او رفت. و گفت من مى خواهم با تو باشم. بعد مى گويد از ابن زبير اجازه گرفت (1). كه بيايد عراق. عراق كه وارد شد و شعيان مثل سليمان صرد دورش جمع مى شوند.

ذهبى اين جا از كنارش با سرعت مى گذرد. مى بيند عجب سليمان بن صرد هم تحت تأثير همين آقا قرار گرفته است. سليمان بن صرد صحابى است. شما كه مى گوييد صحابى همه شان عدول هستند. اين هم بالاخره تحت تأثير اين كذاب و مدعى نبوت قرار گرفته است. اين جا خيلى سريع از كنارش مى گذرد. مى گويد مختار با القائات شروع كرد خراب كردن اينها. سليمان بن صرد را خراب كرد. اينها را فاسدشان كرد!! مى گفت من از طرف مهدى آمدم. مهدى، محمد بن حنفيه است. جمعيتى گول خوردند!! چون به انتقام خون حسين قيام كردند از سليمان هم خوشش نيامد گفت از سليمان هيچ كارى صورت نمى گيرد و مردم را به هلاكت مى اندازد. و كارى هم پيش نمى برد. عمر سعد ترسيد رفت عده اى هم از ابن صرد خواست كه يك كم دست نگاه داريد. سليمان گفت ما تصميم خودمان را گرفتيم. ما قيام مى كنيم. كسانى كه از زندگى دست شسته بودند. سليمان حركت كرد در سال 62 رفتند مخصوصاً كنار قبر امام حسين رفتند و آن جا گريه كردند و يك شب هم آن جا ماندند. و قالوا يا رب قد خذلناه. ما بوديم كه خذلان كرديم. خيانت كرديم. فاغفر لنا و تب علينا.

مى گويد مختار از زندان آزاد شد. شروع كرد تعقيب كردن. كسانى را كه قاتل حسين بودند. شمر را كشت عمر بن سعد را كشت بعد مى گويد ادعاى وحى كرد! آرى براى بار سوم در اين كتاب كه چهار صفحه راجع به مختار دارد. مى گويد اين آقا ادعاى وحى مى كند. اين خط، خط اموى است. و براى خراب كردن چهره اين شخصيت است.

كلام پايانى

در پايان، ديدگاه دو متفكر شيعى دردفاع از شخصيت مختار ارائه مى شود.

1. سخن ابن نماء

ابن نماء كتابى به نام «مثير الاحزان» و كتاب ديگرى به نام «اخذ الثار» دارد و مستقل چاپ شده كه سخن او را از بحار الانوار نقل مى كنيم:

اعلم أن كثيرا من العلماء لا يحصل لهم التوفيق بفطنه توقفهم على معاني الألفاظ و لا رويه تنقلهم من رقده الغفله إلى الاستيقاظ و لو تدبروا أقوال الأئمه في مدح المختار لعلموا أنه من السابقين المجاهدين الذين مدحهم الله تعالى جل جلاله في كتابه المبين و دعاء زين العابدين ع للمختار دليل واضح و برهان لائح على أنه عنده من المصطفين الأخيار و لو كان على غير الطريقة المشكوره و يعلم أنه مخالف له في اعتقاده لما كان يدعو له دعاء لا يستجاب و يقول فيه قولا لا يستطاب و كان دعاؤه عليه السلام له عبثا و الإمام منزه عن ذلك و قد أسلفنا من أقوال الأئمة في مطاوي الكتاب تكرار مدحهم له و نهيهم عن ذمه ما فيه غنيه لذوي الأبصار و بغيه لذوي الاعتبار و إنما أعداؤه عملوا له مثالب ليباعدوه من قلوب الشيعة كما عمل أعداء أمير المؤمنين عليه السلام له مساوي و هلك بها كثير ممن حاد عن محبته و حال عن طاعته فالولي له عليه السلام لم تغيره الأوهام و لا باحته تلك الأحلام بل كشفت له عن فضله المكنون و علمه المصون فعمل في قضيه المختار ما عمل مع أبي الأئمه الأطهار عليه السلام (2)؛


1- همان، ج 3، ص 538.
2- بحار الأنوار، ج 45، ص: 387

ص: 46

بسيارى از علما درست دقت نمى كنند. به الفاظ و عبارات درست دقت نمى كنند. و يك روشى را پيش نمى گيرند كه بيدار شوند. اين جور بى دليل صحبت نكنند. نسبت به اشخاص اگر روايات ائمه را در مدح مختار تدبر مى كردند به اين نتيجه خواهند رسيد. مختار را به خاطر مجاهدتش خدا مدحش كرده. امام زين العابدين مختار را دعا كرده و جزو انتخاب شده هاست اگر مختار مورد تقدير نبود چرا امام براى او دعا كند ما در كتاب مان حرفهاى بزرگان را، حرفهاى ائمه طاهرين را آورديم ذمت نكنيد مختار را. خود ائمه مدح كردند مختار را. اين بازى است كه اينها (امويان) درآوردنديعنى مذمت او را تا از قلب شيعه و اينها دورش كنند. همچنانكه در باره اميرمومنان ع دست به جعل روايت زدند، همان طورى كه اينها اين جورى جعل كردند. اينها را هم آنها جعل كردند. جعليات اثر خودش را گذاشت يك سرى ترديد پيدا كردند و هلاك شدند كسى كه ولى على بن ابيطالب عليه السلام باشد تحت تأثير تبليغات قرار نمى گيرد همان بلايى كه سر احاديث ائمه مى آوردند، همان سياه نمايى كه نسبت به ابى الائمه انجام دادند نسبت به مختار هم انجام دادند.

2. سخن علامه امينى

علامه امينى يك دفاع محكم، علمى و عاطفى از مختار دارد. مى فرمايد:

هر كس بر تاريخ و حديث و علم رجال با ديدى نافذ نظر اندازد، در مى يابد كه مختار، در پيشاپيش مردان دين و هدايت و اخلاص است و نهضت بزرگ او جز براى بر پا داشتن عدل، از راه بركندن بنيان كافران و در آوردن ريشه ستم امويان نبوده و ساحت او از آئين كيسانى بدور بوده و آنهمه تهمت و طاماتى كه بر وى بسته اند، راهى به درستى و راستى ندارد و بهمين جهت پيشوايان و رهبران بزرگوار ما يعنى حضرات سجاد و باقر و صادق عليهم السلام بر وى رحمت آورده اند و مخصوصا امام باقر (ع) او را بسيار ستوده است. و اين شخصيت و اعمالش هميشه در پيشگاه خاندان پاك پيغمبر (ص) مورد سپاس بوده است. علماء اعلام نيز وى را بزرگ شمرده و به پيراستگى ستوده اند كه از آن جمله اند: سيد ما «جمال الدين بن طاوس، در كتاب رجالش «آيت اللّه علامه» در خلاصه «ابن داود» در رجالش «ابن نماى» فقيه، در رساله جداگانه اى بنام «ذوب النضار» كه درباره او نوشته است. محقق اردبيلى در «حديقة الشيعه» صاحب معالم در تحرير طاوسى، قاضى نور اللّه مرعشى در مجالس المؤمنين و شيخ ابو على در منتهى المقال به دفاع از او پرداخته اند. و ديگر دانشمندان نيز. كار بزرگداشت گذشتگان از او به آنجا رسيده است كه شيخ شهيد اول در كتاب مزار خود زيارت مخصوصى براى او ياد كرده و در آن گواه راستينى است بر شايستگى و درستى او در كار ولايت و اخلاص وى در طاعت خداوند و محبّت نسبت به امام زين العابدين و خشنودى رسول خدا و امير مؤمنان از او و نيز حكايت دارد از اينكه وى در راه رضاى پيشوايان دين و نصرت خاندان پاك پيغمبر و خونخواهى آنان، فداكار و جانباز بوده است (1).

بنابراين امويون اين جو ضد مختار را ساختند. چرا ما نسبت به رواياتى كه نعوذ بالله در مذمت اهل بيت هست يا مدائح خلفا و ديگران هست اينها را ما اذعان داريم كه امويون لجنه اى داشتند، انتشار مى دادند؛ چرا نسبت به اينها چنين احتمالى نمى دهيم؟ آرى يك كسى كه خودتان مى گوييد شلاق خورده، تبعيد شده، زندان رفته، شعارش امام حسين (ع) بوده، بعد هم اينها را به زانو در آورده و خواب راحت از چشمشان ربوده خب اينها مى خواهيد يك حديث عليه او جعل نكنند. ابن نما اذعان دارد كه دشمنان براى كوبيدن اش احاديثى جعل كردند.

سلام عليه يوم ولد و يوم مات و يوم يبعث حياً.


1- الغدير، ج 2، ص 488.

ص: 47

ص: 48

كوفه و كوفيان

مقدمه

شهر كوفه كه به دليل گسترش نجف اشرف، امروزه از توابع آن به شمار ميرود، در دوره اى طولانى مركز سياسى و حكومتى مسلمين بوده است. در تاريخ و فرهنگ تشيع، بعد از مكه و مدينه منوره شهرى به اهميت كوفه در صدر اسلام وجود نداشته است.

متأسفانه در فرهنگ عمومى كوفه تداعى كننده بى وفايى، نفرت، خيانت و جنايت است، اما بر خلاف اين تصور غير واقعى و غير مستند، كوفه داراى چنان سابقه فرهنگى، فكرى، سياسى و اجتماعى است كه ائمه هدى عليهم السلام اعتبارى ويژه براى اين شهر قائل گرديده و در احاديثى معتبر به ستايش آن و اهلش پرداخته اند.

كوفه بزرگ ترين شهرى است كه توسط مسلمين بنا گرديد؛ شناخت اين شهر و كوفيان محور اين نوشتار است.

وجه تسميه كوفه

كوفه شهرى است مشهور در سرزمين بابل، از نواحى بين النهرين جنوبى كه گاهى آن را «خدّالعذرا» و «كوفة الجند» (كانون رزمندگان) ناميده اند. گويند چون دايره شكل است، به اين نام معروف شده است. برخى گفته اند به تپه هاى پوشيده از شن هاى هلالى شكل (برخان) كوفه گويند. برخى مورخان كوفه را واژه اى عربى دانسته اند كه در اصل «كوفاه» بوده و اين واژه نام منطقه اى است كه نگهبانى و دژبندى شده است (1).

ضرورت تأسيس كوفه

شهر «حيره» واقع در چند كيلومترى كوفه كنونى به منزله سنگرى براى حفظ شهرهاى ايران از تاخت و تاز قبايل صحرايى و چادرنشين بود كه با فتح آن (2)، اندكى بعد رزمندگان مسلمان شهر «مداين» (تيسفون) را كه مركز فرمانروايى ساسانيان بود، فتح كردند. سپس باقى مانده سپاه يزدگرد را در «جلولا» كه منطقه مرزى بين ايران و عراق بود، درهم شكستند. با اين پيروزى قواى ساسانى از دره دجله و فرات يعنى منطقه جنوبى جزيره به طور كامل بيرون رانده شد. پس از آن، مسلمانان اين ضرورت را احساس كردند كه حكومت مستقرى در مناطق فتح شده به وجود آورند. اولين اقدام براى اين هدف، انتخاب يك پايتخت بود و سرزمينى كه كوفه ناميده شد، براى اين منظور مناسب بود؛ زيرا به غير مسلمانان آلوده نبود. در اين شهر، تأسيس يك دستگاه ادارى، سياسى و نظارتى اجتناب ناپذير به نظر مى رسيد؛ زيرا اداره مناطق فتح شده توسط رؤساى محلى صورت مى گرفت و مسلمانان هيچ گونه مباشرت و نظارت مستقيمى در اين باره نداشتند (3).

به علاوه كوفه مى توانست كانونى براى مهاجران از راه رسيده و نيز پايگاهى براى دفع حملات دشمنان زخم خورده و ايجاد امنيت سياسى و اجتماعى در قلمرو جديد باشد.

مورخان مى گويند: خليفه وقت در نامه اى از «سعد بن ابى وقاص» خواست تا محلى را براى هجرت مسلمانان و پيروان ايشان برگزيند كه بين آن محل و خود وى دريا فاصله نباشد. سعد به شهر انبار آمد تا منزلگاه را در آن جا قرار دهد؛ اما حشرات موذى فراوانى در آن محل ساكنين را آزار مى داد. «عبدالمسيح بن بقيله» كه به منطقه آشنايى داشت، سعد را به سرزمينى هدايت كرد كه از فلات پايين تر و از زمين پست (جلگه اى) و پشه گير مرتفع تر است. اين ناحيه «سورستان» ناميده شد كه همان كوفه كنونى باشد.

رزمندگان مستقر در نواحى شرقى به دليل فتوحات متوالى، احساس خستگى مى كردند و نمى توانستند در محلى كه اقليمى نامناسب داشت، اقامت گزينند. آنان نيازمند منطقه اى بودند كه مناسب خُلق و خويشان باشد و تا اندازه اى برايشان آرامش و آسايش به وجود آورد. به علاوه، كوفه آسان ترين مسير براى ارتباط حجاز با عراق بود و نيز گذرگاه فرات ميانه و تمامى بابل در اين ناحيه بود. اگر چه موقعيت حاشيه اى داشت و دور از مركز بود، ولى مسيرهاى ارتباطى مناسب، آن را با مركز خلافت مرتبط مى ساخت. تلفيق جالب ميان صحراى هموار و زمين زراعى و مسكونى و نزديك بودن كوفه به منابع آب، از عوامل انتخاب آن براى شهرى مهم به شمار مى آمده است؛ زيرا كوفه در محلى واقع است كه جلگه به سوى دشت هاى آبيارى شده و زراعى، كشيده شده و در يك موضع خشك، بر روى تراسى در كنار شاخه اصلى فرات و در ارتفاع دو مترى از سطح درياى آزاد قرار گرفته است (4).

«طبرى» مى نويسد:


1- محمد تقى مدرسى امامان شيعه و جنبش هاى مكتبى،، ترجمه حميد رضا آژير، ص 39.
2- كريستين سن ايران در زمان ساسانيان،، ترجمه رشيد ياسمى، ص 115.
3- دانيل دنت، مآليات سرانه و تاثير آن در گرايش به اسلام، ترجمه محمد على موحد، ص 50.
4- هشام جعيط، كوفه پيدايش شهر اسلامى، ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم، ص 84 و 85.

ص: 49

«سلمان فارسى» به قصد انبار رفت و از غرب فرات عبور كرد و جايى را نپسنديد تا به كوفه رسيد «خديفة بن يمان» هم از مشرق اين رودخانه رفت و جايى را نيافت تا آن كه به ريگزارى رسيد با شن هاى سرخ كه آن جا را «سهله» گويند و چون آميختگى ريگ و شن را بديد، كوفه ناميدش. آن گاه در آن محل فرود آمدند و نماز اقامه كردند و اين گونه نيايش كردند: پروردگارا! اين مكان را براى ما مبارك گردان و آن را اقامتگاه ما قرار ده. و اوضاع را به سعد وقاص گزارش دادند در اين حال سعد از مداين بيرون آمد و در محرم الحرام سال هفدهم هجرى در كوفه اردو زد و براى خليفه نوشت در جايى سكونت اختيار كرده ايم كه ميان حيره و فرات قرار دارد (1).

بدين گونه اولين شهر اسلامى بعد از ظهور اسلام، توسط مسلمين احداث شد؛ ناحيه اى كه در 44 درجه و 20 دقيقه طول شرقى و 32 درجه عرض شمالى قرار دارد.

چگونگى شكل گيرى شهر

سه مؤلفه اساسى در شكل گيرى كوفه دخالت داشت: منطقه وسيع مركزى كه قداست داشت و به مسجد اختصاص يافت. در همين فضا مركز اجتماع مسلمانان و مقرّ فرماندهى نيروهاى رزمنده در نظر گرفته شد؛ مكانى كه بعدها به صورت مركز فرماندهى درآمد. در پشت اين محل، خانه هاى مسكونى قبايل، گرد هسته مركزى شهر ساخته شده بود. مؤلفه سوم گذرگاه ها و كوچه بندى هايى بود كه ضمن مناسب بودن براى تردد و حمل و نقل، قلمرو استقرار هر قبيله را مشخص و تثبيت مى كرد و تجمع افراد در فضاى وسيع مركزى و پيرامونى را امكان پذير مى نمود.

وقتى جايگاه مسجد معين شد، سعد دستور داد تا مردى تيرهايى را در جهت وزش باد قبله، باد شمال، باد جنوب و باد صبا رها كند و محل فرود آن ها را نشانه گذارى نمايد. فاصله پرتاب تيرها 55 متر بود كه محدوده شهرى را تعيين مى كرد (2).

بازار شهر در سمت شمال و در شرق مسجد كوفه قرار داشت؛ به طورى كه ضلع شمالى مسجد را احاطه مى كرد و به ضلع شرقى مى رسيد. اين مركز تجارى، پوششى از حصير داشت. در همان محدوده مركزى، سعد جايى را براى رسيدگى به امور سياسى و اجتماعى كوفه تعيين كرد و بر گرداگردش حصارى از نى كشيد و به دربى چوبى مجهز ساخت. اين بناى ساده در دهه هاى بعد به قصر و دارالاماره مبدّل گرديد. در جنوب غربى مسجد، فضايى در نظر گرفته شد كه آن را «رحبه» مى گفتند و جز در مواقعى خاص به اشغال درنمى آمد. حضرت على (ع) وقتى به كوفه گام نهاد، به قصر حكومتى نرفت و در اين ميدان براى خويش خانه اى از نى در نظر گرفت (3). خانه اى كه امروزه به مثابه زيارتگاهى در كوفه از آن بازديد مى شود، محل سكونت يكى از خواهران حضرت على (ع) بوده و مولاى متقيان در آن رفت و آمد داشته اند. ديواركشى و تركيب اين بنا كاملا جديد است. افرادى كه از خانه منسوب به اميرالمومنين (ع) ديدن مى كنند، بدان تبرك مى جويند و برخى در تعظيم شرافت و شأن والاى صاحب خانه، در آن به خواندن دعا و نماز مشغول مى گردند. اصل اين عمارت توسط «محسن خان خراسانى» تعمير و بازسازى گرديده است (4).

سعد در شمال مسجد، پنج خيابان، در جنوب غربى (رو به قبله) چهار خيابان و در شرق و غرب، هر كدام سه خيابان گشود. قبيله «سليم» و «ثقيف» را در شمال و در كنار دو راه ارتباطى جاى داد؛ «همدان» را در كنار معبرى و «بجيله» را در كنار راهى ديگر. در جنوب غربى «بنو اسد» را در كنار خيابانى مستقر ساخت و قبايل ديگر نيز در شرق و غرب استقرار يافتند (5).

در پنج سال اول بنيان گذارى كوفه، كلبه هايى از نى ساخته شد كه در آن ها حريق رخ داد و نابود شدند. در سال 24 هجرى چادرهايى با ديوارهايى از گل خشك تثبيت گرديد و از سال 50 هجرى خانه هايى واقعى به كمك خشت ساخته شد (6).

كوفه از سال هفده هجرى كه بنا گذاشته شد، تا سال 132 هجرى هم چنان به صورت شهرى باز و گسترده بود؛ البته در هر مرحله اى، تكامل و سامان يافته و جلوه هاى معمارى را به خود مى گرفت.

اگر چه طرح اوليه از نظمى جالب پيروى مى كرد، اما افزايش مهاجرت به سوى كوفه، و رشد غير طبيعى جمعيت، موجب هجوم به هسته مركزى و برخى فضاهاى باز كنار معابر گرديد و كوفه را به صورت شهرى انبوه، درهم، پرپيچ و خم، با كوچه هاى تنگ و بن بست درآورد. در واقع تراكم غيراصولى مناطق مسكونى، به معابر و مراكز ارتباطى فشار آورد (7).

ساكنين كوفه

كوفه در آغاز تأسيس، نزديك به چهل هزار نفر رزمنده را در خود جاى داد (8) و با توجه به اين كه بسيارى از نيروهاى نظامى و سربازان، خانواده خويش را به همراه آورده بودند، در آن زمان نزديك به يكصد هزار نفر در كوفه اقامت داشتند.

بعد از به وجود آمدن اين شهر اسلامى، به دليل نزديكى به رودخانه فرات و برخى شعبات آن، قرار گرفتن در حوالى سرزمين ايران، رونق اقتصادى كه از راه غنايم و خراج سرزمين هاى فتح شده به دست آورده بود، مهاجرت اقوام و گروه هاى مختلف از ديگر نقاط جهان اسلام به سوى كوفه، روند فزاينده اى به خود گرفت و چون حضرت على (ع) آن را مقرّ حكومت خود تعيين نمود، سيل مهاجرت ها شدت يافت؛ به گونه اى كه در سال 37 هجرى و در نبرد صفين 65000 نيروى نظامى در كوفه مستقر بود (9).


1- تاريخ طبرى، ج 5، ص 1847- 1840 و تاريخ ابن اثير، ج 4، ص 1448.
2- حسين قره چانلو، جغرافياى تاريخى كشورهاى اسلامى، چ اول، ص 270.
3- بلاذري، فتوح البلدان، ص 274 و معجم البلدان، ياقوت حموي، ج 4، ص 491.
4- سيماى كوفه، از همين قلم، ص 211.
5- كوفه، پيدايش شهر اسلامى، ص 138 و 139.
6- تاريخ طبري، ج 4، ص 1847.
7- كوفه، پيدايش شهر اسلامى، ص 159 و 160.
8- معجم البلدان، ج 4، ص 491.
9- مجموعه مقالات كنگره بين المللى امام خمينى و عاشورا، دفتر دوّم، ص 383.

ص: 50

از سال 50 هجرى كه «زياد بن ابيه» از سوى معاويه، بر كوفه حاكم گرديد، از بيم فراوانى شيعيان در اين شهر، با فشار و ارعاب و تهديد، به انتقال نيروى عظيم انسانى از كوفه به شام و خراسان بزرگ و ديگر نقاط اقدام نمود. او تنها در يك مرحله پنجاه هزار نفر را به سوى خراسان كوچ داد. با اين وجود هنوز يكصد و چهل هزار نفر در كوفه ساكن بوده اند.

ساكنين كوفه از نظر خاستگاه نژادى و جغرافيايى به دو دسته كلّى تقسيم مى شدند: جوامع عرب و غير عرب. بخشى از عرب هاى كوفه، قبايلى بودند كه با شروع فتوحات اسلامى در ايران و بين النهرين، از شبه جزيره عربستان به قصد شركت در جهاد، به سوى عراق كوچ كردند و بعد از خاتمه نبرد، در كوفه و بصره اقامت گزيدند. اينان كه هسته اوليه سكنه كوفه را به وجود آوردند، از دو تيره «قحطانى» و «عدنانى» بودند كه به «يمانى ها» و «نزارى ها» معروف گرديدند. بخش ديگرى از عرب ها قبايل «بنى تغلب» بودند كه قبل از ظهور اسلام، در نواحى جنوبى عراق سكونت داشتند و بعد از فتوحات اسلامى، در كوفه اسكان داده شدند.

مهم ترين گروه غير عرب كوفه «موالى» بودند. آنان با قبايل مختلف عرب پيمان مى بستند و ولايت آنان را مى پذيرفتند. موالى از نژادهاى گوناگون ايرانى، رومى و ترك بودند كه عرب ها به همه آن ها «عجم» مى گفتند. بزرگ ترين گروه موالى كوفه را ايرانيان با عنوان «حمراء ديلم» به وجود آوردند. آنان به رهبرى شخصى به نام «ديلم» به رزمندگان اسلام پيوستند و با سپاه سعد وقاص پيمان همكارى بستند. اين افراد برخى حرفه ها، فنون و صنايع متداول آن زمان را در كوفه اداره مى كردند. موالى ضمن آن كه انسان هايى زجرديده و محروميت كشيده بودند، از حمايت علويان و شيعيان برخوردار شدند و به همين دليل براى برپايى يك حكومت شيعى آماده هر گونه همكارى بودند؛ اما اشراف كوفه و برخى سران قبايل كه هويت خويش را در پناه بنى اميه به دست آورده و حفظ كرده بودند، نمى توانستند تحمل كنند كه موالى اقتدار سياسى و اجتماعى به دست آورند (1).

گرايش هاى فكرى و كلامى در كوفه

مسلمين كوفه شامل شيعيان، خوارج، حاميان بنى اميه و افراد بى تفاوت بودند. در ميان شيعيان، افراد سرشناس و برجسته اى چون «سليمان بن صرد خزاعى»، «مسيب بن نجبه فزارى»، «مسلم بن عوسجه اسدى»، «حبيب بن مظاهر اسدى» و «ابوثمامه صاعدى» ديده مى شدند كه از ياران حضرت على (ع)، امام حسن (ع) و امام حسين (ع) بودند. اين افراد به خاندان طهارت و نبوت علاقه قلبى همراه با معرفت داشتند و چون معاويه به هلاكت رسيد، براى انتقال خلافت به خاندان علوى با حضرت امام حسين (ع) به نامه نگارى پرداختند. شمار زيادى از مردم كوفه را شيعيان عادى تشكيل مى دادند. اين افراد اگرچه نسبت به ائمه هدى (ع) ارادت مى ورزيدند، ولى اختناق و فشار سياسى واليان ستمگرى چون «زياد بن ابيه» و فرزندش «عبيدالله» چنان آنان را در هراس و تشويش قرار داده بود كه تا احتمال پيروزى حركتى را با درصد بالا نمى دادند، در آن شركت نمى كردند.

«عمروبن حجاج زبيدى»، «يزيد بن حرث»، «عمروبن حريث»، «عبدالله بن مسلم»، «عمّاره بن عقبه»، «عمر سعد» و «مسلم بن عمروباهلى»، اشراف و افراد سرشناس كوفه بودند كه مى كوشيدند فضاى سياسى و اجتماعى كوفه و نواحى پيرامون را به نفع بنى اميه تغيير دهند. حكومت بيست ساله امويان در كوفه اين شرايط را فراهم ساخت كه اين افراد در جهت اهداف ناپاك خود پيش بروند و حاميان بيشترى به دست آورند. برخى از اين افراد به عنوان رئيس قبيله قادر بودند با نيرنگ هايى كه به كار مى گرفتند، فضاى سياسى كوفه را براى جلوگيرى از خيزش ها و قيام هاى شيعيان متشنّج سازند. خوارج كوفه اگرچه در نبرد نهروان سركوب شدند، اما سياست هاى غلط امويان موجب گرديد دوباره قدرت يابند و آشوب هايى را پديد آورند. علاوه بر اين ها، اشخاصى در كوفه مى زيستند كه تابع شرايط اجتماعى پيش آمده بودند و چون احتمال پيروزى طيفى را مى دادند، خود را به آن نزديك مى كردند؛ اما به محض مشاهده آثار شكست يا قدرت گرفتن و غلبه طرف مخالف، به سرعت صحنه را خالى مى كردند. اين ها كه درصد مهمى از سكنه كوفه را تشكيل مى دادند، صرفاً درصدد بودند لقمه نانى به دست آورند و اميال خويش را ارضا كنند و در واقع بنده شكم و شهوت بودند (2).

درصد كمى از كوفيان، مسيحيان عرب (از بنى تغلب) مسيحيان نجران و نبطى، يهوديان رانده شده از جزيرة العرب در زمان خليفه دوم و مجوسيان ايرانى بودند.

نظام سياسى حاكم كوفه

مهم ترين مقام اجرايى كوفه، والى بود كه از سوى حكومت مركزى منصوب مى شد. امير كوفه علاوه بر اداره اين شهر، بر توابع آن نيز نظارت داشت. اين نقاط پيرامونى، شهرهاى مهمى از ايران بود كه توسط لشكر كوفى فتح گرديده و اداره آن ها در اختيار والى كوفه بود. عمده خراج اين مناطق نيز در شهر كوفه هزينه مى گشت. قزوين، زنجان، طبرستان، رى، كابل، سيستان و انبار در زمره اين نقاط بودند. عبيدالله زياد با عمر سعد شرط كرد كه اگر در جنگ كربلا و نبرد با امام حسين (ع) حضور يابد، به امارت رى برگزيده خواهد شد (3).

والى كوفه اين وظايف را عهده دار بود: فرماندهى كلّ قوا و سپاهيان براى پيگيرى فتوحات جديد، سركوبى مخالفان، جمع آورى خراج و زكات، عهده دارى امر قضاوت با تعيين قاضى، مهيا نمودن امور حجّ، اجراى حدود شرعى، امامت جمعه و جماعت.


1- باقر شريف قريشي، حياة الامام الحسين (ع)، ج 2، ص 438؛ فتوح البلدان، ص 279 و دينوري، اخبار الطوال، ص 288.
2- تاريخ طبري، ج 5، ص 1996؛ حياة الامام الحسين، ج 2، ص 441 و ابوعلي عسكويه رازي، تجارب الامم، ج 2، ص 57.
3- فارق محمر فوزي، تاريخ العراق، في عصور الخلاقه العربيه الاسلاميه، ص 221.

ص: 51

اولين حكم ران كوفه سعد بن ابى وقاص بود كه در سال 17 هجرى اين شهر را بنيان نهاد و بر اداره اش اهتمام ورزيد. «مغيرة بن شعير» حاكم بعدى بود كه معاويه از وجهه او براى اداره كوفه استفاده كرد. مغيره كوشيد تا حدودى به طور مستقل عمل كند و در مقابل برخى خيزش هاى شيعيان دست به كشتارهاى شديد و سركوبى هاى خونين نزد. مغيره تمايلات عثمانى داشت و به همين دليل از بيعت با حضرت على (ع) امتناع ورزيد (1).

«عمار ياسر» كه مسلمانى معتقد و مبارز و فداكار بود و صحابى صميمى پيامبر اكرم (ص) به شمار مى رفت، توسط خليفه دوم به سمت استاندار كوفه تعيين شد. «عبدالله بن مسعود» نيز صندوق دار بيت المال گشت. عمار در اين مقام بر اساس تعاليم اسلامى رفتار كرد و مى كوشيد با فروتنى، زهد و پارسايى و همچون مردم عادى روزگار بگذراند. او در نود و سه سالگى در جنگ صفين در ركاب حضرت على (ع) به شهادت رسيد. «نعمان بن بشير انصارى» به عنوان امير كوفه، روش آرام و ملايمى را در پيش گرفت و تا زمان مرگ معاويه، در اين سمت باقى بود. نعمان از حاميان بنى اميه بود. «ابوموسى اشعرى» را عثمان براى امارت كوفه در نظر گرفت و اگرچه از سوى حضرت على (ع) در اين سمت ابقا گرديد، ولى بناى كارشكنى را با آن امام همام نهاد و مردم را از همكارى با امام متقين بازمى داشت. در ماجراى حكميت، وى با حيله گرى «عمروعاص»، حضرت على (ع) را از خلافت خلع و فرمانروايى معاويه را تثبيت كرد.

وقتى زياد بن ابيه كه فردى جنگ جو، جاه طلب و اهل شرارت و فتنه بود، از سوى معاويه به عنوان والى كوفه تعيين شد، به سركوبى خونين شيعيان دست زد و جمعى از ياران حضرت على (ع) و امام حسن مجتبى (ع) را به شهادت رسانيد.

فرزندش، عبيدالله كه بعد از ناتوانى نعمان بن بشير در سركوبى قيام «مسلم بن عقيل»، علاوه بر حكومت بصره، حكمران كوفه نيز گرديد، دوازده هزار نفر از شيعيان را دستگير و محبوس ساخت. قيام فرزند عقيل و فرستاده امام حسين (ع) را درهم كوبيد و او و برخى يارانش از جمله «هانى بن عروه» را به شهادت رساند و لشكرى را براى مبارزه با حضرت اباعبدالله (ع) به كربلا روانه ساخت و در اين رويداد مهم، جنايات بى شمارى مرتكب گرديد.

يكى از سفاك ترين واليان كوفه «حجاج بن يوسف ثقفى» است كه «عبدالملك مروان» او را به اين سمت منصوب كرد. وى با مردم اين ديار و اطراف، رفتارى ظالمانه و خشن داشت و موجى از بيم و هراس را بر كوفه حاكم ساخته بود. منابع تاريخى گفته اند وى بيش از يكصد هزار نفر را زير شكنجه به قتل رساند و موقعى كه اين خون خوار به هلاكت رسيد، در زندان هايش پنجاه هزار مرد و سى هزار زن شرايط بسيار مشقت بارى را سپرى مى كردند (2).

منابع درآمد كوفه و كوفيان

خراج شهرهايى چون گرگان (استرآباد)، سيستان، انبار و برخى مناطق آذربايجان، به بيت المال كوفه انتقال مى يافت و پس از تأمين نيازهاى عمومى شهر و اهالى آن، مازادش براى حكومت مركزى ارسال مى شد، عمده درآمد دولت، از خراج نقاط فتح شده توسط رزمندگان كوفه بود. غيرمسلمان ها چون مجوسيان، يهوديان و مسيحيان، سالانه و به طور سرانه به حكومت جزيه پرداخت مى كردند. غنايم منقول نقاط مفتوحه، اموال فرمانروايان و امراى دشمن نيز خزانه امارت كوفه را تشكيل مى داد. اخذ عوارض بازرگانى از تاجرانى كه اجناس و كالاهاى گوناگون به كوفه مى آوردند، به توان مالى حكمران كوفه مى افزود. اين درآمدهاى قابل توجه، علاوه بر ارزش اقتصادى، يك نوع اقتدار سياسى و اجتماعى براى والى اين شهر به وجود مى آورد و او از اين رهگذر مى توانست براى مخالفان و دشمنان دردسرهاى زيادى فراهم كند. چنان كه عبيدالله بن زياد موفق شد با پرداخت رشوه هاى كلان به رؤساى قبايل و اشراف كوفه و نيز افزودن بر عطاياى آنان، اين افراد را براى نبرد با امام حسين (ع) راضى كند. وقتى «مجمع بن عبدالله عائذى» در كربلا به نيروهاى سيدالشهدا (ع) پيوست، در پاسخ به آن حضرت كه اوضاع و احوال كوفيان را جويا گرديده بود، گفت: بزرگان كوفه كه از بخشش ها و رشوه هاى فراوان حكومت برخوردار شده اند، يكپارچه براى جنگيدن با شما بسيج گرديده اند (3).

مردم كوفه بخشى از منابع مالى خود را از طريق كسب و كار، فعاليت هاى زراعى و دامى، روى آوردن به فنون و صنايع دستى و خدمات ادارى و انتظامى در دستگاه حكومت وقت، به دست مى آوردند.

كوفيان مقدارى وجوهات نقدى به صورت يك جا يا در اقساطى سالانه، با عنوان «عطا» از حكومت دريافت مى كردند و كمك هاى جنسى كه شامل گندم، جو، خرما، روغن و برخى مواد غذايى ديگر بود و «رزق» ناميده مى شد، به آنان تحويل مى گرديد. حضرت على (ع) در پرداخت اين مقررى، اصل مساوات و عدالت را رعايت مى نمود و حتى مخالفان را از آن محروم نكرد (4).

با روى كار آمدن امويان و مروانيان، هنگام پرداخت عطا، مسائل طبقاتى و سياسى لحاظ گرديد و شرط آن ميزان تقرّب و وابستگى به دربار بنى اميه و سرسپردگى به حكومت مركزى بود. مخالفان به خصوص شيعيان، تهديد به قطع آن شدند و موالى از دريافت آن محروم بودند.

متأسفانه وابستگى كوفيان به اين مقرّرى و يارانه والى كوفه، يك نقطه ضعف بزرگ را به وجود آورد و دستگاه حكومت از آن به عنوان اهرمى در برابر مخالفان خود استفاده كرد. وقتى مسلم بن عقيل همراه ياران خويش قصر عبيدالله زياد را به محاصره درآورد،


1- مروج الذهب، مسعودي، ج اول، ص 709 و 754.
2- تتمة المنتهي، محدث قمي، ص 64- 60؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 15، الشيعه و الحاكمون، محمد جواد مغنيه، ص 132 و 133.
3- تنظيمات جيش العربي الاسلامي في العصر الاموي، خالد جاسم الجناس، ص 86 و الحياة الاجتماعية والاقتصادية في الكوفه في القرن الاول الهجري، ص 222- 219.
4- نهج البلاغه، خطبه 126.

ص: 52

وى اطرافيان مسلم را در صورت پراكنده گرديدن از اطرافش، به افزايش ميزان عطا تشويق و در غير اين صورت به قطع آن تهديد نمود. او با همين شيوه، لشكر قابل توجهى را رهسپار كربلا كرد تا با امام حسين (ع) بجنگند (1).

در روز عاشورا وقتى امام (ع) خواست در بياناتى، حقايقى را بيان كند و با سپاه دشمن اتمام حجّت نمايد، اين افراد با سر و صدا و غوغا سعى مى كردند از بيانات حضرت جلوگيرى كنند. سرانجام حضرت اباعبدالله رشته كلام را به دست گرفت و خطاب به آن دنيازدگان فرمود: شما از روى عصيان به سخنان من گوش نمى دهيد (و بايد هم چنين باشد)؛ زيرا آن چه را كه به شما داده اند، از مال حرام بوده و شكم هايتان از حرام انباشته گرديده و اين امر بر قلب هاى شما مهر زده است (2).

امتيازات كوفه در روايات

كوفه را «برج اسلام» (قبة الاسلام) و مردمش را «اهل الاسلام» وصف نموده اند و درباره سلحشوران اين شهر گفته اند: نيزه خدا، ذخيره ايمان و جمجمه عرب هستند كه سنگر مرزى را حفاظت كرده و ديگر مسلمانان را تقويت مى نمايند (3).

حضرت على (ع) فرموده است:

مكه حرم الله، المدينة حرم رسول الله و الكوفه حرمي لا يريدها جبار بحادثه الّا الله؛

مكه حرم خداوند، مدينه حرم نبى اكرم و كوفه حرم من است (4). هيچ ستمگر جبارى اراده بدى درباره اش نمى كند، مگر اين كه خداوند متعال هلاكش مى نمايد. و نيز آن امام پارسايان مى فرمايند: اى كوفه! تو را مى بينم كه همچون چرم عكاظى كشيده مى شوى و از حوادث زمانه پايمال مى گردى و به انواع بلايا و مصايب گرفتار مى شوى و من مى دانم كه هيچ ظالمى به تو جفا نمى كند، مگر آن كه خداوند او را به بلايى گرفتار كند يا كشنده اى را بر وى مسلّط نمايد (5).

از آن حضرت نقل شده كه فرموده اند:

كوفه، شهر ما، محل اقامت ما و پايگاه شيعيان ماست.

امام صادق (ع) نيز مى فرمايد:

سرزمين كوفه به ما علاقه دارد و ما هم آن را دوست مى داريم؛ سپس چنين دعا كردند: خدايا! بدخواه و دشمن كوفه را به مجازات برسان 26

اميرمؤمنان در تفسير آيه «و آويناها الي ربوه ذات قرار و معين» (6) فرموده اند: منظور از «ربوه» شهر كوفه، «قرار» مسجد آن و «معين» رودخانه فرات مى باشد.

«موسى بن بكره» از امام كاظم (ع) و آن حضرت از پدرانش روايت نموده كه رسول اكرم (ص) فرمودند:

خداوند از ميان شهرها، چهار شهر را برگزيد و افزود: «والتين و الزيتون و طور سنين و هذا البلد الامين» (7). منظور از «تين» مدينه، «زيتون» بيت المقدس، «طور سنين» كوفه و «بلد امين» مكه مى باشد (8).

اميرمومنان (ع) كوفه را اين گونه خطاب قرار داده اند:

اى كوفه! چقدر پاكيزه اى و بوى خوش دارى، ولى بسيارى از اهل تو خبيثند؛ آن كس كه از تو خارج شود، همراه گناهان بيرون مى آيد و آن كه بر تو وارد گردد، به همت رحمت وارد مى شود (9).

به روايت «سيد بن طاووس» امام صادق (ع) كوفه را باغى از باغ هاى بهشت معرفى كرده اند و در پاسخ مردى كه پرسيده بود كجا منزل تهيه كند، فرموده بودند:

بر تو باد كه به عراق بروى و در كوفه ساكن شوى؛ زيرا از چهار سوى آن تا چهار فرسخ داراى بركت است (10).

به فرموده امام ششم، از فضايل كوفه اين است كه يك درهم صدقه در اين شهر، با صد درهم صدقه در نقاط ديگر برابرى دارد و يك ركعت نماز در آن، معادل يكصد ركعت نماز مى باشد (11).

مسجد بزرگ كوفه

امام باقر (ع) فرموده اند:

كوفه سرزمين پاكيزه اى است كه در آن مقابر پيامبران مرسل و غير مرسل قرار دارد. فرستادگان الهى در آن منزل داشتند و در اين مكان، آن بزرگان خداوند را عبادت كرده اند.

از برخى روايات چنين برمى آيد كه هفتاد پيامبر در مسجد كوفه نماز خوانده اند. در مسجد كوفه، از تنور نوح آب فوران كرد و در كنار پنجمين ستون مسجد حضرت ابراهيم (ع) نماز خواند. عصاى موسى، انگشتر سليمان و بوته كدوى سبز شده براى يونس نبى در مسجد كوفه بوده است. گويند حضرت ادريس در محل كنونى مسجد سهله، عبادت و خياطى مى كرده است (12).


1- الحياة الجتماعيه ... ص 87؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 277 و حياه الامام الحسين، ج 2، ص 453.
2- موسوعة الكلمات الامام الحسين (ع)، قم، پژوهشكده باقر العلوم (ع)، ص 432.
3- طبقات الكبري، ابن سعد، ج 6، ص 37.
4- الكافي، كليني، ج 4، ص 563.
5- تاريخ الكوفه، براقي، ص 63.
6- سوره مؤمنون، آيه 50.
7- سوره تين، آيات اول تا سوم.
8- بحارالانوار، علامه مجلسي، ج 99، ص 383 و معاني الاخبار، شيخ صدوق، ص 373.
9- تاريخ الكوفه، ص 60 و 61.
10- بحارالانوار، ج 99، ص 380 و ج 100، ص 393.
11- تاريخ ابن عساكر، ج 1، ص 45 و فضل الكوفه و مساجدها، محمد بن جعفر مشهدي، ص 15.
12- بحارالانوار، ج 97، كتاب فرار، باب مسجد السهله و ساير مساجد كوفه.

ص: 53

برخى منابع نوشته اند كه پيرو شعيب پيامبر در كوفه، در سمت شرقى فرات دفن گرديده است، مورخين عقيده دارند آرامگاه يونس نيز در اين شهر مى باشد (1)

جبرئيل در كوفه بر نوح فرود آمد و به وى گفت بايد به فرمان الهى كشتى بسازد. از حضرت امام رضا (ع) نقل گرديده كه فرموده اند:

مسجد كوفه خانه حضرت نوح است و اگر شخصى صد بار داخل اين مكان مبارك گردد، خداوند او را مشمول صد مغفرت خواهد كرد؛ زيرا دعاى حضرت نوح شامل حالش مى گردد كه فرمود: «رب اغفرلى و لوالدى و لمن دخل بيتى مومنا» (2)

فرزند نوح در محل كنونى كوفه از كوهى بالا رفت تا خود را از عذاب الهى برهاند؛ ولى آن كوه متلاشى شد و به صورت ريگ نرمى در آن بيابان گسترده شد و سرزمين نسبتا وسيعى را كه نسبت به اطراف بلندتر بود، تشكيل داد كه به نجف مشهور شد (3)

حضرت ابراهيم (ع) به همراه برادرزاده اش حضرت لوط، از كنار فرات پيش رفت تا به كوفه رسيد و در محل كنونى مسجد كوفه، كنار پنجمين ستون به نماز ايستاد. به همين دليل امام صادق (ع) به اصحاب و پيروان خود توصيه كرده اند در كنار اين ستون دو ركعت نماز بخوانند؛ زيرا آن جا مصلاى حضرت ابراهيم (ع) بوده است. آن گاه آن حضرت از كوفه به كربلا رسيد و از اين جا به سوى محل سكونت «عمالقه» رفت (4)

از روايات چنين برداشت مى شود كه مسجد جامع يا مسجد اعظم كوفه، از لحاظ قدمت و قداست، سابقه اى طولانى دارد. «سيد بحرالعلوم» با استفاده از حديثى نوشته است كه حضرت آدم طرح آن را ريخته و نيز پيامبر اكرم (ص) فرموده اند:

در شب معراج در حالى كه سوار بر براق بودم، جبرئيل مرا همراهى مى كرد. از مسجد كوفه عبور كردم كه جبرئيل گفت: اى محمد! اين جا كوفه و آن هم مسجد كوفه است؛ فرود آى و در اين محل نماز بخوان. رسول اكرم (ص) مى فرمايد: فرود آمدم و نماز خواندم؛ در اين حال فرشته الهى گفت آگاه باش كه اين مسجد را بيست بار ويران و بيست بار آباد ديده ام!

امام صادق (ع) فرموده اند: انتهاى مسجد كوفه، آخر سراجين است كه حضرت آدم آن را ساخت و من اكراه دارم سواره وارد آن شوم. از ايشان پرسيدند چه كسى نقشه اش را تغيير داد؛ فرمود: توفان نوح آن را دگرگون ساخت؛ سپس اصحاب «كسرى» و «نعمان بن منذر» و بعد از آن، «زياد بن ابيه» باعث دگرگونى آن شدند (5)

سعد وقاص هنگام بنيان گذارى كوفه، نخست طرح بناى مسجد كوفه را ريخت و اين مكان مقدس و مبارك را در كانون اصلى و مركزى شهر قرار داد؛ به گونه اى كه محلات، بخش ها و اجزاى شهر در بافتى يگانه با مسجد پيوندى تنگاتنگ داشتند و بافت شهرى كوفه، هويت معنوى خود را از اين مكان مى گرفت. از آن زمان، تحولات و تعميرات گوناگونى در اين مسجد به وجود آمد.

«ابن جبير» سياح قرن ششم و اوايل قرن هفتم هجرى كه آن را از نزديك ديده، مى نويسد:

در اين مكان محرابى ديده مى شود كه از كف رواق بالاتر است؛ چنان كه گويى خود مسجد كوچكى است كه همان محراب اميرالمومنين (ع) مى باشد و در همان جايگاه بود كه ملعون شقاوت پيشه «عبدالرحمن ابن ملجم مرادى» «حضرت را به شهادت رساند (6)

مسجد كوفه از تمامى مساجد جهان اسلام، به جز مسجد الحرام، قديمى تر است وحتى پيش از خلقت آدم، خداوند به آن بركت داده و طى قرون متوالى محل عبادت پيامبران، اوليا و اوصياى الهى و انسان هاى پارسا و پرهيزكار بوده است. در اهميت آن همين بس كه طبق فقه شيعه، مانند مسجدالحرام و مسجدالنبى نماز مسافر در آن كامل ادا مى گردد و يك ركعت نماز در آن، پاداش هزار ركعت نماز در ديگر اماكن عبادى را دارد.

امام صادق (ع) مسجد كوفه را برتر از بيت المقدس و با فضيلت تر از آن معرفى كرده و فرموده اند: حتى نشستن در اين مكان، بدون نماز و دعا، عبادت است.

«اصبغ بن نباته» روايت كرده است: روزى در مسجد كوفه در محضر اميرالمومنين بوديم كه آن حضرت فرمود:

اى كوفيان! خداوند متعال چيزى به شما عطا كرده كه تاكنون به هيچ كس نداده و عبادتگاه شما را بر ساير مراكز عبادى برترى داده است و آن، خانه حضرت آدم، نوح، ادريس، عبادتگاه ابراهيم خليل و مصلّاى برادرم خضر است. مسجد شما يكى از چهار مسجد بافضيلت است كه خداوند آن را براى اهلش برگزيده و كس كه در آن نماز گزارده، شفاعتى مى كند كه ردّ نمى شود. روزى فرا خواهد رسيد كه آن جا عبادتگاه و مصلاى فرزندم حضرت مهدى (عج) و مؤمنان خواهد گرديد و هيچ فرد باايمانى بر روى زمين باقى نمى ماند كه يا در مسجد كوفه نماز خوانده يا در آرزوى آن است كه اين جا نماز بگزارد. اين مسجد را ترك نكنيد و با اقامه نماز در آن، به سوى خداوند متعال تقرب جوييد و به منظور برآوردن حاجت هاى خود تضرّع نماييد (7)

به نقل از «ابوحمزه ثمالى» امام باقر (ع) فرموده اند:


1- آرامگاه هاى خاندان پاك پيامبر، سيد عبدالرزاق كمونه حسينى، ترجمه عبدالعلى صاحبى، ص 256.
2- سوره نوح، آيه 29.
3- تاريخ انبياء از آدم تا خاتم، حسين عماد زاده، ص 213.
4- بحارالانوار، ج 97، ص 435 و اعلام قرآن، محمد خزائلى، ص 239.
5- فضل الكوفه و مساجدها، ص 29- 27.
6- سفرنامه ابن جيبر، ص 259 و 260.
7- بحارالانوار، ج 100، 389 و 390.

ص: 54

اقامه نماز واجب در مسجد كوفه، معادل يك حجّ مقبول و به جاى آوردن نماز مستحبى در آن، هم وزن يك عمره پذيرفته شده مى باشد (1)

«محمد بن سنان» مى گويد: از حضرت امام رضا (ع) شنيدم كه فرمود:

نماز فرادا در مسجد كوفه از هفتاد نماز جماعت در ديگر مساجد فضيلت افزون تر دارد (2)

تعداد نمازهاى مستحبى زيارت مسجد كوفه به هفتاد ركعت مى رسد و طبق مفاد روايات، انسان بايد از باب الفيل وارد مسجد گردد.

مساجد كوفه

بعد از مسجد كبير كوفه، مسجدى به فضيلت مسجد سهله در آن قلمرو نمى باشد. اين مكان مبارك و مقدس در سه كيلومترى مسجد اعظم كوفه و در شمال غربى آن واقع است. در سبب نام گذارى آن، چندين مورد را برشمرده اند: يكى اين كه در سرزمينى هموار و با خاكى نرم واقع گرديده است. ديگر آن كه شخصى به نام سهيل بر بناى آن اهتمام ورزيده و رفته رفته نام او به سهل بدل يافته است. مسجد سهله در آغاز به «مسجد بنى ظفر» مشهور بوده و نيز به آن «مسجد برّى» و «مسجد القرى» هم گفته اند.

امام صادق (ع) فرموده اند:

وقتى وارد كوفه شدى، به مسجد سهله برو كه محل اقامت و خياطى ادريس نبى بوده و او در آن نماز مى خواند. اگر كسى در آن به آن چه مى خواهد دعا كند، خواسته هاى وى برآورده مى شود و خداوند در روز رستاخيز مقام بزرگى همچون منزلت ادريس به وى عنايت مى كند و از ناهموارى هاى دنيا و نيرنگ هاى دشمنان مصون مى ماند (3).

مسجد سهله تنها مكانى است كه به اسناد معتبر، آن را به امام مهدى (عج) نسبت داده اند و بسيارى از تشرفات عصر غيبت كبرى به حضور ايشان، در اين مسجد اتفاق افتاده است و برخى روايات تصريح نموده اند كه مسجد سهله، محل اقامت حضرت قائم خواهد بود.

همچنين زيد بن صوحان با انگيزه اى پاك و خالصانه در جنوب مسجد سهله مسجدى ساخت كه از جمله اماكن مبارك و عبادى كوفه به شمار مى آيد و به نام خودش معروف است. «زيد» از اصحاب خاص حضرت على (ع) بود كه در جنگ نهاوند يكى از دستانش قطع گرديد و به افتخار جانبازى در جهاد نايل آمد؛ با اين وجود در جنگ جمل و در ركاب حضرت على (ع) به نبرد با ناكثين پرداخت و در اين جنگ شهيد شد.

برادر زيد، يعنى «صعصعة بن صوحان» كه از اصحاب خاص اميرالمومنين است، در كوفه مسجدى ساخت كه شايسته است در آن دو ركعت نماز خواند.

مسجد حنانه، مسجد حمراء معروف به مسجد حضرت يونس، مسجد جعفر و مسجد بنى كاهل از ديگر مساجد كوفه است. براى اين مساجد نيز فضايل و مقاماتى ذكر گرديده و عبادات و دعا در آن ها سفارش شده است (4).

در كوفه مساجد ديگرى وجود دارد كه به اماكن ملعونه معروفند و اگرچه اكنون آثارى از آن ها ديده نمى شود، ولى بايد از سازندگان اين بناها بيزارى جست. اين مكان ها عبارتند از: «مسجد ثقيف» كه «مغيرة بن شعبه ثقفى» آن را ساخت. وى از مخالفان اهل بيت و جاعل حديث است. «مسجد اشعث بن قيس كندى» كه به نشانه خصومت با حضرت على (ع) آن را ساخت. «مسجد جرير بن عبدالله بجلى» و او كسى است كه دشمنى خود را نسبت به حضرت على (ع) بروز داد. «مسجد سماك بن مخزمه هالكى اسدى» كه از حضرت على فاصله گرفت. «مسجد شيث بن ربعى» كه به نشانه مسرور گرديدن از كشته شدن امام حسين (ع) آن را ساخت (5). محدث قمى در «منتهى الآمال» درباره اين مساجد مطالبى آورده است.


1- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، شيخ صدوق ص 73 و 74.
2- كافي، ج 3، ص 290؛ بحارالانوار، ج 100، ص 391.
3- بحارالانوار، ج 100، ص 434.
4- ر. ك: بحارالانوار، ج 100، ص 448- 446 و فضل الكوفه و مساجدها، ص 19- 17.
5- تاريخ الكوفه، ص 67 و 68.

ص: 55

ص: 56

تل زينبيه و حضرت زينب سلام الله عليها

نگاهى به شخصيت حضرت زينب (سلام الله عليها)

دُخت فاضله امام على بن ابى طالب (ع)، بانوى جليل القدر، عقيله الهاشميين، زينب كبرى (س) منزلتى بزرگ و جايگاهى متمايز دارد. او از زمره زنان عالمه، عابده، زاهده و عفيفه اى است كه موفّق به ديدار چهار تن از امامان عليهم السّلام گرديد. شخصيت ممتاز او موجب شد تا امام على (ع) عنايتى فراوان و متفاوت از ساير دخترانش به وى داشته باشد.

يحياى مازِنى گويد:

من روزگارى دراز در مدينه و در جوار اميرالمؤمنين زندگى مى كردم و خانه ام نزديك خانه دخترشان زينب بود؛ ولى به خدا سوگند، نه قد و بالايى از او ديدم و نه صدايى از او شنيدم. هر زمان كه مى خواست به زيارت مزار جدّش رسول خدا برود، شب هنگام از خانه خارج مى شد و اين در حالى بود كه حسن در جانب راستش و حسين در جانب چپش و اميرالمؤمنين پيشاپيش او حركت مى كردند و زمانى كه به قبر شريف رسول خدا نزديك مى شدند، اميرالمؤمنين جلوتر مى رفتند و چراغ قنديل هاى آن جا را خاموش مى كردند. يك بار حسن (ع) از علّت اين كار پرسيد و ايشان در پاسخ فرمود: مى ترسم كسى به قامت خواهرت زينب نگاه كند.

زينب كبرى (س) نزد برادران خويش، به ويژه امام حسن (ع) و امام حسين (ع) نيز مقامى ارجمند داشت. آنان نسبت به وى بسيار رئوف و مهربان بودند و او را بسيار تكريم مى كردند. برخى روايت كرده اند هنگامى كه امام حسن (ع) مسموم شد و حالشان منقلب گشت و در تشتى كه پيش روى ايشان گذاشته بودند، خون بالا مى آوردند، همين كه شنيدند خواهرشان زينب (س) پس از آگاهى از واقعه، سرآسيمه براى پى جويى حالشان آمده اند، در همان حال، از سرِ رأفتى كه به خواهرشان داشتند، فرمان دادند تا آن تشت را بردارند و پنهان كنند.

نيز هنگامى كه او به زيارت برادرش امام حسين (ع) مى رفت، حضرت از سر تكريم و بزرگداشت، پيش پايش برمى خاست و وى را بر جاى خويش مى نشاند و اين نشان از مقام والاى زينب (س) نزد برادرش امام حسين (ع) است. (1)

زينب كبرى (س) بعدها براى ايفاى رسالتى عظيم انتخاب شد و با اين كه پيشاپيش به تمام دشوارى ها و محنت هاى آن آگاهى يافته بود، با صبرى زيبا، ايمانى نيرومند و اخلاصى كامل، با آن مصائب و رنج ها مواجه شد و با بينايى كامل، رسالت خويش را به انجام رساند. آرى، وى در نهضت امام حسين (ع) و مصيبت ها و رنج هايى كه بر ايشان رفت، شركت جست و از آن پس، پيام آور آن نهضت خون بار و عظيم تاريخى شد. خطابه هاى شجاعانه او در واقعه عاشورا و نيز در كوفه و شام، فراموش ناشدنى است، اين همان حقيقتى بود كه رسول خدا (ص) سال ها پيش، از آن خبر داده بود و مى دانست كه زينب كبرى (س) نزد خداوند مقامى ارجمند خواهد يافت.

در حديثى منسوب به پيامبر اكرم (ص) آمده است كه ايشان در ولادت زينب (س) گريست. فاطمه زهرا (س) به ايشان عرض كرد: پدر جان! چرا گريه مى كنى؟! خداوند چشمت را گريان نسازد! رسول خدا (ص) فرمود: «اى فاطمه! بدان كه پس از من و تو، باران مصيبت ها و شدائد بر سر اين دختر خواهد باريد». (2)

به گفته برخى مورّخان و سيره نويسان، عقيله بنى هاشم، زينب كبرى (س) در سال 62 هجرى و به گفته برخى ديگر، در سال 65 هجرى چشم از جهان فرو بست. درباره محلّ وفات و مدفن آن حضرت سه روايت وجود دارد:

برخى معتقدند ايشان پس از آن كه با كاروان اسيران، از شام به مدينه بازگشت، در آن جا وفات يافت و پيكر مطهّرش نيز در همان جا به خاك سپرده شد. براى نمونه، ميرزا عبّاس قلى خان مستوفى در كتاب خود به نام «الطِّراز المُذَهَّب» تصريح مى كند كه از نظر او، صحيح آن است كه جناب زينب (س) پس از بازگشت از شام به مدينه منوّره، در همان جا از دنيا رفت و در همان جا نيز دفن شد. او در ادامه مى گويد: و نمى دانم كه چه زمانى وفات يافته است. (3)

برخى ديگر معتقدند كه ايشان در سرزمين شام چشم از جهان فرو بست و در همان جا نيز به خاك سپرده شد. ميرزا عبّاس قلى خان مستوفى، اين ديدگاه را در كتاب خود از كتاب «بحر الأنساب» روايت مى كند و شيخ جعفر نقدى نيز در كتابش به نام «زينب الكبرى» سخن او را چنين بازگو مى كند:

گفته شده كه او در يكى از قُراى شام وفات يافت. اين قول در كتاب «الطّراز المذّهب» نيز به يكى از متأخّرين نسبت داده شده است؛ ديدگاه مزبور اصرار دارد كه دليل بازگشت او به شام و وفاتش در آن جا، داستان همان قحطى اى است كه دامن گير اهل مدينه گرديد و سبب شد كه وى با همسر خود عبدالله بن جعفر به شام مهاجرت كند و در همان جا نيز بدرود حيات گويد.

اين ديدگاه قابل دفاع نيست؛ چرا كه از اين داستان هيچ اثرى در كتب تاريخ، سيره ها، انساب و سرگذشتنامه ها نيست و موشكافان اخبار اهل بيت عليهم السّلام همچون كلينى، صدوق، شيخ مفيد، سيد مرتضى، شيخ طوسى، ابن شهرآشوب، طبرسى، ابن فتّال، علّامه حلّى، ابن طاووس، وزير اربلّى، مجلسى و ديگران، كه درباره خاندان رسالت كتاب تأليف كرده اند نيز ذكرى از آن به ميان نياورده اند؛ به ويژه، علّامه مجلسى كه به گردآورى آثار اهل بيت عليهم السّلام از اقصا نقاط جهان اسلام پرداخت و در نتيجه، كتابخانه اى مشتمل بر هزاران كتاب منحصر به فرد پديد آورد و بر محتواى آنها اطّلاع يافت و در احاطه به سِير و آثار و اخبار اهل بيت رسالت عليهم السّلام چهره اى بارز گرديد. (4)

برخى ديگر چون ابوالحسين يحيى بن حسن عُبَيدُلى نسّابه (متوفّاى 277 هجرى) در كتابش به نام «أخبارالزّينبيات» مى گويد:


1- الشّيخ جعفر النّقدي، زينب الكبري، ص 22.
2- الشّيخ باقر شريف القُرَشي، السّيدة زينب رائدة الجهاد، ص 200.
3- السّيد جعفر آل بحر العلوم الطّباطبائي، تحفة العالِم في شرح خطبة المعالِم، ج 1، ص 235.
4- زينب الكبري، ص 120.

ص: 57

زينب كبرى (س) پس از آن كه از اسارت بنى اميه به مدينه آمد، شروع به تحريك مردم عليه يزيد بن معاويه نمود. عمرو بن سعيد أشدق كه والى مدينه بود، از ترس آن كه زمام امور را از دست بدهد، نامه اى به يزيد بن معاويه نوشت و او را از اين جريان باخبر كرد. يزيد نيز در نامه اى، به وى فرمان داد كه ميان زينب (س) و مردم جدايى بيندازد. لذا والى مدينه فرمان داد تا حضرت را از مدينه اخراج كنند و البتّه او را براى رفتن به هر جاى ديگرى آزاد گذاشت.

حضرت زينب و جمعى از همراهان در آخر ماه ذى حجّه وارد مصر شدند و مسلمة بن مخلد انصارى كه والى آن سامان بود، به همراه گروهى به استقبال ايشان رفت. وى حضرت را در خانه خويش كه در منطقه «حَمراءِ قُصوا» قرار داشت فرود آورد و در همان جا اسكان داد. زينب كبرى (س) يازده ماه و پانزده روز در آن جا اقامت داشت و در شبِ شنبه، پانزدهم رجب سال 62 هجرى چشم از جهان فرو بست و پيكر مطهّر او در همان اتاق محلّ سكونتش به خاك سپرده شد. (1)

آن چه اين ديدگاه را پذيرفتنى مى كند، سخن شيخ جعفر نقدى است. وى در كتابش از ابوعبدالله محمّد كوهينى فاسى اندلسى سياح چنين نقل مى كند كه وى در 14 محرّم سال 369 هجرى، در همان دوره اى كه ابونصر، نَزار بن المُعزُّ لِدين الله، ابوتميم مَعد فاطمى خلافت مى كرد، وارد قاهره شد و به زيارت اماكن متبرّكه اى رفته كه يكى از آنها حرم زينب كبرى (س)، دختر على بن ابى طالب (ع) بوده است. (2)

با تأمّل و بررسى تمام اين روايات، معلوم مى شود ديدگاه اخير كه مبتنى بر روايت يحيى بن حسن عُبَيدُلى است، قديمى ترين آنهاست. با اين حال، آن چه اهمّيت دارد اين است كه بارگاه هاى نورانى خاندان رسالت، هر چند كه در اماكن و انتساب آنها به صاحبانشان اختلاف نظر باشد، پيوسته باقى خواهند ماند تا زيارتگاه تمام عاشقان و شيعيان اين خاندان پاك باشند.

تَلِّ زينبيه

اين مقام كه بر روى يك بلندى به نام «تَلِّ زينبيه» قرار گرفته، در سمت جنوب غربى صحن امام حسين (ع) و نزديك يكى از درهاى حرم مطهّر، به نام «باب الزّينبيه» است و فاصله آن تا صحن شريف حسينى 150 قدم (3) (حدود 32 متر) است. گفته مى شود كه اين تَلّ در روز عاشورا، مُشرف بر قتلگاه شهيدان بوده و عقيله بنى هاشم زينب كبرى (س) از فراز اين بلندى، از حال برادرش امام حسين (ع) مطّلع مى شده و بر وضعيت جنگ و حوادث آن اشراف مى يافت؛ به همين سبب، اين زيارتگاه تبرّكاً به همين نام، يعنى «تَلّ» ناميده شد.

مرحوم شيخ محمّد سَماوى در شعرى به زبان عربى از اين مزار ياد كرده كه ترجمه دو بيتش چنين است:

و آن، ج--- ايى است بلند در يك بلندى كه بر قتلگاه، مُش--- رف بوده است؛ گفته مى شود كه زينبِ عقيله، بدان جا آمده، نگرانِ نواده پيامبر بوده يا بدان پناه جست. (4)

خطيبِ شاعر، شيخ هادى شيخ صالحِ خَفاجى نيز ابياتى به عربى سروده كه ترجمه آن چنين است:

رواس----- ت ك-- ه ه---- ر چش-- مى بگريد؛ ب-- ا ن-- وح---- ه ها و نال--- ه ه-- ا

ب--- راى حس---- ين ن--- واده ط-- ه؛ ك-- ه او ج----- نّ و ان--- س را گ-- ريان----- د

اى زائر نواده مصطف-- ى كه هدايتگ-- ر ب--- ود و امين

تو بر ت--- ربت سرزمينى ايستاده اى كه حس--- ين را در آن ذبح كردن-- د

در آن ب--- ايس-- ت و ب---- ر حسين گريه كن؛ ب--- ا فري---- اد و ش--- يون و آه

مص----- يبت او ك-- وه ها را ت-- كان داد؛ و ج----- نّ و ان--- س را آب ك-- رد

اي----- ن ج--- ا ب--- ود كه او به روى در اف-- تاد؛ و نچش---- يد آب گ-- وارا را

گرداگرد او خاندانش قربانى شدند؛ هم از زخم خنجر و هم از زخم نيزه

اين جا بود كه افتاد آن كَس؛ كه محاسنش خونين شد و رگ هايش بريده

و اي-- ن ج--- ا ب--- ود كه زين--- ب ندا داد؛ اى ف--- رزند مادرم! اى حس----- ين!

اي--- ن ق--- وم بر ما هجوم آوردند؛ كه هم بدبخ--- ت بودند و هم ملع--- ون

اگ-------- ر زن------- ده اى نجات----- مان بده؛ از س---- رك----- شانى مش--- رك

كه آتش زدن-- د خيمه ها را و گرياندند؛ تمام چش-- م هاى فرزندانتان را (5)

همچنين هاشم رضوى در كتاب «راهيان كربلا» مى گويد:

پس از آن كه خيمه گاه را زيارت كرديم، با تلّ زينبيه مواجه شديم و اين تلّ، يك بلندى است كه جناب زينب كبرى (ع) بر آن مى ايستاد و حوادث روز عاشورا را نظاره مى كرد. (6)

اين مقام عبارت است از پنجره اى كوچك و از جنس بُرُنزِ زرد كه بر ديوار خانه اى نصب شده است و از سال 1300 هجرى قمرى در ملكيت مرحوم سيد عبدالرّضا آل طعمه بوده است. بر فراز اين پنجره، ابياتى به زبان فارسى بر روى كاشى نقش بسته و بالاى آن، سنگ هاى كاشى بسيار زيبايى است كه بر آنها، نقش و نگارهايى با آب طلا نقش گرديده و سپس واقعه عاشورا به تصوير كشيده شده


1- أبوالحسين يحيي بن الحسن العُبَيدُلي، أخبار الزّينبيات، ص ص 118- 121.
2- زينب الكبري، ص 120- 122
3- حسين عماد زاده، تاريخ و جغرافياى كربلاى مُعَلّى، ص 178.
4- الشّيخ محمّد السّماوي، مجالي اللّطف بأرض الطّف، ص 59.
5- ديوان الشّيخ هادي الشّيخ صالح الخَفاجي، نسخه خطّي.
6- كربلا رفته ها، هارون و هومن، ص 386، به نقل از كتاب راهيان كربلا.

ص: 58

است. اين نماد در دهه سوم قرن پيش، ساخته شده و گفته مى شود كه خطيبِ مرحوم، شيخ محمّد واعظ يزدى متوفّاى سال 1337 قمرى نيز متصدّى ساخت اين مقام بوده است. (1)

پنجره تلّ در سال 1339 قمرى توسّط مرحوم عبدالحسين جعفر تعويض و نوسازى شده است. كاشى كارى آن نيز به دست مرحوم حاج رضا كاشى كار و پس از او، فرزندش عبدالمجيد كاشى كار انجام گرفته است.

اين مقام براى بار دوم در سال 1399 قمرى با تلاش مرحوم حاج عبّاس حاج على وكيل بازسازى شد. مرحوم حاج عبّاس، خانه مذكور را از مالكش خريد و ساختمان مقام را تبديل به بنايى چشم گير به مساحت هشت متر در هشت متركرد.

سومين و آخرين بازسازى مقام نيز در رجب سال 1420 قمرى به پايان رسيد. اين بازسازى به دست سيد ناصر سيد راضى شُبّر و با نظارت مهندس عبدالمنعم عبدالأمير كربلائى انجام گرفت. در آخرين نوبت بازسازى، گرداگرد مقام، ديوار كوتاهى مزين به كاشى كربلايى نگارين و داراى كتيبه ساخته شد و بر روى آن نرده هايى فلزّى نصب گرديد و بدين ترتيب بر مساحت مقام افزوده شد؛ به گونه اى كه اكنون مساحت ورودى مقام به اضافه رواق و كفشدارى جمعاً 70 متر مربّع و مساحت كلّى آن 150 متر مربّع است.

ورودى اين زيارتگاه درى چوبى است كه به شكلى بديع بر روى آن كار شده و اطراف چهارچوب آن، آجرنماست و بالاى آن نيز كتيبه اى حاوى آياتى از قرآن به خطّ ثلث نصب شده است.

بر بالاى اين مقام، يك گنبد فيروزه اى منتظم و مستحكم قرار گرفته كه پوششى سنگى دارد و ديواره هاى آن با كاشى كربلايى مزين شده است. بر بالاى جانب راست آن نيز كتيبه اى است كه در آن، آياتى از قرآن بر كاشى نقش بسته است. اين مقام، زيرزمينى دارد كه در نخستين بازسازى ايجاد شده و در بازسازى دوم توسعه يافته است. درِ پشتى اين زيرزمين به اتاقى منتهى مى گردد كه از آن براى نگه دارى فرش ها، چراغ ها، هدايا و نذورات زائران استفاده مى شود.

مؤلّف كتاب «راهيان كربلا» در بيان مشاهدات خود از اين مقام مى نويسد:

امروزه بر روى اين تلّ، بقعه اى است با گنبدى مجلّل كه زوّار در آن به اقامه نماز و زيارت و دعا مى پردازند و اداى تحيت مى كنند. براى ورود به اين مقام بايد از ده پلّه بالا رفت؛ پلّه هايى طولانى به درازاى 10 متر و هر يك به ارتفاع 25 سانتى متر. اين مكان مقدّس در فاصله 100 مترى خيمه گاه حسينى قرار دارد. (2)

متولّيان پيشين اداره اين مقام به قرار زير بوده اند:

ابتدا سيد ابوالقاسم حائرى يزدى، سپس شيخ صالحِ كِشوانِ اسدى و بعد از او فرزندش حاج عبدالأمير و اكنون نيز فرزند حاج عبد الأمير به نام حاج سَعد، اداره اين بقعه متبرّكه را بر عهده دارد و كاركنانى از سوى هيئت امناى آستانه مقدّسه حسينى نيز او را يارى مى كنند.

سنه 1420 قمرى كه تاريخ سومين و آخرين تجديد بناى اين مقام است را شاعر كربلايى، حاج محمّد على حسينِ حَلّاق در بيت زير، به حساب ابجَد، ثبت نموده است:

لَهفِي علي أُمِّ المَصائِبِ أَرِّخُوا* رَوضُ المَقامِ بِلُطفِ زَينَب جُدِّدا (3)


1- شيخ محمّد كلباسى حائرى، تاريخ كربلا، ص 149.
2- كربلا رفته ها، هارون و هومن، ص 386، به نقل از كتاب راهيان كربلا.
3- ديوان الشّيخ محمّد على الحلّاق، نسخه خطّى.

ص: 59

ستارگان حرم كاظمين

در دو شماره پيشين، به زندگى چند تن از ستارگان حرم علوى و حسينى پرداختيم. اكنون برآنيم تا شرح حال چند تن از فقها و علمايى را مرور كنيم كه در حرم مطهر امام موسى كاظم و امام محمد تقى (عليهماالسلام) در شهر كاظمين مدفونند.

جعفر بن محمد قولويه قمى

در سال 290 هجرى در شهر قم متولد شد و يكى از محدثان قرن چهارم هجرى است. پدرش محمد بن موسى نيز از محدثان بنام آن شهر به شمار ميآمد (1). جعفر نخست علوم حديث را از محضر سعد بن عبدالله اشعرى قمى آموخت و سپس به شهرهاى كوفه و بغداد كه در آن عصر مركز علوم فقه و حديث و كلام بود، سفر كرد و از محضر علمى محدثان بسيارى، از جمله: شيخ كلينى، احمد بن ادريس قمى و على بن حسين بن بابويه (پدر شيخ صدوق) بهرههاى فراوان برد. آن گاه خود در رديف استادان فقه و حديث قرار گرفت و فقهايى مانند: شيخ صدوق، شيخ مفيد، هارون بن موسى تلعكبرى و ابن غضائرى و ديگران را تربيت نمود (2).

مقام و منزلت اين محدث و فقيه بزرگ در ميان انديشمندان و فقهاى شيعه بر كسى پوشيده نيست (3). جعفر بن محمد در فقه و حديث، سرآمد علماى عصر خويش به شمار ميرفت و در اين دو رشته تأليفاتى هم از خود به يادگار گذاشت كه معروف ترين آنها كتاب ارزشمند «كامل الزيارات» است (4).

او در اين اثر ماندگار، به اهميت و ثواب و آثار زيارت قبور پيامبران، امامان و اولياى الهى در 106 باب پرداخته است (5). اين كتاب به همت علامه امينى، «صاحب الغدير»، در 337 صفحه به زيور چاپ مزين شد و در اختيار علاقهمندان قرار گرفت.

در تاريخ معروف است كه فرقه گمراه قرامطه، در آشوبى به سال 317 هجرى حجرالاسود را از مكه به سرزمين هجر بردند و به مدت 22 سال در آن جا نگه داشتند و چون در سال 339 هجرى خواستند تا آن را بازگردانند و در بيت الله الحرام در جاى خود نصب كنند، جعفر بن محمد قولويه كه بنابر اعتقادات شيعه ميدانست نصب حجر الاسود فقط به دست مبارك امام زمان (عج) امكان پذير است، تصميم گرفت تا به مكه سفر كند و در اين مراسم به زيارت حضرت حجت (عج) مشرف شود. پس به عشق و شوق اين ديدار راهى سفر حج شد؛ ولى در ميان راه، در شهر بغداد سخت بيمار گشت و نتوانست به راه خود ادامه بدهد. به ناچار فردى به نام ابن هشام را نايب گرفت تا در اين مراسم حاضر شود و به نيابت از او با حضرت ديدار كند و در ضمن نامهاى نيز نوشت تا به حضرت تقديم دارد و در آن نامه دو سؤال از امام پرسيد: اول اين كه آيا از اين بيمارى نجات پيدا ميكند، و دوم اين كه مدت عمر من چند سال خواهد بود. ابن هشام با شتاب خود را به مكه رساند و شاهد نصب حجرالاسود به دست مبارك امام دوازدهم حضرت حجت (عج) شد و نامه را به امام رساند. حضرت بدون اين كه نامه را بخواند، در جواب فرمود: به ابن قولويه بگو كه از ناحيه اين بيمارى نگران مباش و مدت عمر تو از اين به بعد سى سال خواهد بود (6).

اين محدث و فقيه بزرگ، پس از اين ماجرا، درست سى سال زندگى كرد و در سال 369 هجرى قمرى چشم از جهان فرو بست و در پايين پاى مرقد نورانى امام هفتم و نهم در رواق شرقى حرم آرام گرفت (7).

شيخ مفيد

محمد بن محمد بن نعمان، معروف به «شيخ مفيد» در يازدهم ذيقعده 336 هجرى در عكبراى بغداد ديده به جهان گشود (8). كلام را نزد ابن جنيد اسكافى، ابو ياسر و على بن عيسى رمانى (عالم سنى) فرا گرفت و فقه و حديث را از محضر ابن قولويه و ابن حمزه و شيخ صدوق آموخت و در مباحثهاى كه ميان او و استادش على بن عيسى رمانى رخ داد و بر استاد چيره گشت، از سوى استاد ملقب به «شيخ مفيد» شد. در نهايت به كرسى تعليم و تربيت و تحقيق تكيه زد و مرجعيت دينى شيعيان را نيز عهدهدار شد (9).

شبى شيخ مفيد در خواب ديد كه حضرت فاطمه (س) دخت پيامبر (ص) دست امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام) را گرفته و خطاب به او فرمود: اى شيخ! به اين دو درس فقه بياموز! شيخ از خواب بيدار شد و حيرت سراپاى وجودش را فرا گرفته بود و عجله ميكرد تا از تعبير آن آگاه شود. همان روز هنگامى كه در درس حاضر شد، مادر سيد مرتضى و سيد رضى را ديد كه به همراه دو فرزندش به حضور شيخ آمدند. مادر از شيخ درخواست كرد تا تعليم و تربيت پسرانش را بر عهده بگيرد، و شيخ نيز با كمال اشتياق اين مسئوليت را پذيرفت. اين دو سيد نوجوان در حوزه درس شيخ مفيد تربيت شدند و در رديف فقهاى عصر خويش قرار گرفتند (10).

روزى شيخ مفيد در جواب سؤال فردى، فتوايى صادر كرد كه پس از چند روز دريافت اين فتوا اشتباه بوده است و فهميد كه اشتباه وى طى پيغامى از سوى حضرت ولى عصر (عج) به آن فرد سؤال كننده، جبران شده است؛ ولى تصميم گرفت تا ديگر فتوايى ندهد. در


1- مدرس تبريزي، ريحانه الادب، ج 6، ص 121.
2- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 4، ص 155 و 156.
3- رجال نجاشي، ص 123.
4- قهپايي، مجمع الرجال، ج 2، ص 41.
5- اعيان الشيعه، ج 4، ص 155.
6- شيخ عباس قمى، فوائد الرضويه، ص 79.
7- همان، ص 78 و اعيان الشيعه، ج 4، ص 154) جهت آگاهى بيشتر از شرح حال وى ر. ك به: گلشن ابرار، ج 8.
8- رجال نجاشي، ص 402.
9- فوائد الرضويه، ص 2- 631.
10- علامه اميني، الغدير، ج 4، ص 184.

ص: 60

اين هنگام حضرت در نامهاى خطاب به شيخ نوشت: «بر شماست كه فتوا بدهيد و بر ماست كه شما را يارى كنيم و از خطا حراست نماييم» (1).

علاوه بر سيد مرتضى و سيد رضى، شيخ طوسى، نجاشى و سلار ديلمى از شاگردان وى به شمار ميآيند. شيخ مفيد در فقه، اصول، كلام، حديث، اخلاق و تاريخ، تاليفات گران سنگى دارد. نجاشى در كتاب خود، براى استادش دويست اثر برمى شمارد (2)

شيخ مفيد پس از سال ها تلاش و كوشش در 76 سالگى چشم از جهان فرو بست و شاگردش سيد شريف مرتضى بر پيكرش نماز خواند و در خانهاش واقع در محله «درب الرياح» دفن گرديد؛ اما پس از مدتى به كاظمين انتقال يافت و در جوار حرم امام جواد (ع) كنار مرقد استادش ابن قولويه به خاك سپرده شد (3)

خواجه نصيرالدين طوسى

در هنگام طلوع آفتاب يازدهم جمادى الاولى 597 هجرى در شهر توس به دنيا آمد. قرائت قرآن و آموزش زبان عربى و فارسى را نزد پدر آموخت. در خدمت دائياش نورالدين على بن محمد شيعى و كمال الدين محمد جاسب، حكمت، منطق و رياضيات فرا گرفت و در نزد دائى پدرش، نصيرالدين عبدالله بن حمزه، رجال، درايه و حديث آموخت. آن گاه عازم حوزه نيشابور شد و در فقه و اصول، از سراج الدين قمرى و در اشارات ابن سينا از فريدالدين داماد نيشابورى بهره برد. سپس به قم و اصفهان رفت و مدتى از محضر استادان آن دو مركز علمى هم بهره برد. در نهايت به عراق هجرت نمود و در آن جا از محضر علامه حلى بهرههاى فراوان برد و به درجات عالى علوم اسلام نايل گرديد (4)

بخش مهمى از زندگى خواجه نصير، مصادف با حمله مغولان به ايران و قتل و غارت مردم شهرهاى مختلف بود كه با تدبير و درايت خواجه، جلوى بسيارى از قتلها، غارتها و آتش زدن كتابخانهها و دستگيرى و حبس دانشمندان گرفته شد و به خصوص شهرهاى نجف و كربلا و كاظمين و سامرا از هجوم و تجاوز آنان در امان ماند. بر اثر رفتار و كردار حكيمانه خواجه نصير، سرداران مغول كه بسيار خون خوار و خشن و وحشى بودند، به اسلام روى آوردند و مسلمانانى معتدل و منطقى شدند (5)

از خدمات علمى- فرهنگى خواجه نصير تأسيس رصدخانه مراغه و تأليف كتابهاى ارزشمندى مانند: «اخلاق ناصرى»، «اوصاف الاشراف»، «زيج ايلخانى» و «تحرير اقليدس» ميباشد.

او در هجدهم ذيحجه سال 673 هجرى در شهر كاظمين چشم از جهان فرو بست. هنگام وفات به وى پيشنهاد كردند تا وصيت كند جنازه او را به نجف منتقل كنند، ولى خواجه در جواب با احترام گفت: من از ساحت قدسى امام موسى بن جعفر (عليه السلام) شرم ميكنم كه وصيت كنم تا جنازهام را از كاظمين بيرون ببرند (6). پس پيكرش در رواق غربى حرم به خاك سپرده شد.

سيد اسماعيل صدر

او در اصل از جبل عامل لبنان بود. جدش سيد صالح بر اثر ظلم و ستم كارگزاران دولت عثمانى، از لبنان به عراق هجرت كرد. بعد به ايران آمد و در اصفهان ساكن شد. پدرش سيد محمد صدرالدين عاملى، از علماى بزرگ اصفهان و نجف است. سيد اسماعيل در چنين خانوادهاى، در سال 1258 هجرى قمرى در شهر اصفهان متولد شد. در شش سالگى پدر را از دست داد و مقدمات علوم اسلامى را نزد برادرش سيد محمد على، معروف به «آقا مجتهد» و پسر خاله اش سيد محمد باقر اصفهانى فرا گرفت (7)

در سال 1281 هجرى به نجف رفت و در درس شيخ راضى بن شيخ محمد و شيخ مهدى آل كاشف الغطا و ميرزا محمد حسن شيرازى حاضر شد. بعد به همراه استادش ميرزاى شيرازى به سامرا هجرت كرد. پس از رحلت استاد، به كربلا رفت و سالهاى طولانى در اين شهر به تدريس و تعليم و تربيت شاگردان پرداخت و مرجعيت شيعيان را بر عهده گرفت (8)

سيد اسماعيل صدر به وحدت ميان شيعه و سنى در مقابل دشمنان اسلام و تشيع تاكيد داشت. در ايامى كه غرب ميخواست ميان دولت عثمانى و ايران اختلاف ايجاد كرده و زمينه نابودى هر دو كشور را فراهم آورد، او به همراه آخوند خراسانى، شيخ الشريعه اصفهانى، شيخ عبدالله مازندرانى و حاج آقا نورالله اصفهانى، بيانيهاى صادر كردند و در آن با تمسك به آيه شريفه «و اعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرقوا» دول اسلامى را در برابر بيگانگان، به صلح و دوستى فراخواندند (9)

او در اواخر عمر شريفش به شهر كاظمين آمد و در جوار حرم امام موسى كاظم و امام محمد تقى (عليهماالسلام) مسكن گزيد و سرانجام در روز سه شنبه 12 جمادى الاولى 1338 قمرى چشم از جهان فرو بست و در اتاقى در رواق شرقى حرم مطهر آن دو امام همام به خاك سپرده شد. اين حجره هم اكنون به «مقبره خاندان صدر» معروف است.

سيد حيدر صدر و سيد محمد جواد صدر و سيد محمد مهدى صدر و سيد صدرالدين صدر، از مراجع نجف و قم از فرزندان سيد اسماعيل صدر هستند. امام موسى صدر و شهيد سيد محمد باقر صدر نيز از نوادگان وى محسوب ميشوند (10)


1- ميرزا محمد تنكابنى، قصص العلما، ص 400.
2- رجال نجاشي، ص 399.
3- ميرزا عباس فيضى، همان، ص 403 و تاريخ كاظمينى، ص 266.
4- اعيان الشيعه، ج 9، ص 414 و 415) فوائد الرضويه، ص 604.
5- اعيان الشيعه، ج 9، ص 416.
6- فوائد الرضويه، ص 604.
7- اعيان الشيعه، ج 3، ص 403.
8- همان.
9- موسى نجفى، حاج آقا نورالله اصفهانى، ص 42.
10- اعيان الشيعه، ج 3، ص 403 و 404.

ص: 61

سيد مهدى حيدرى

او به خاندان بزرگ شيعى عراق به نام «آل حيدرى» منسوب است. اين خاندان در شهر كاظمين سكونت داشتند. پدرش سيد احمد و جدش سيد حيدر از علما و مجتهدان سرشناس كاظمين به شمار ميآيند. سيد مهدى در سال 1250 قمرى در اين شهر متولد شد. مقدمات را نزد پدر آموخت و سپس به درس شيخ محمد حسين آل ياسين رفت. در نجف و سامرا در محضر شيخ انصارى و ميرزا حبيب الله رشتى و ميرزاى شيرازى به درجه اجتهاد رسيد و رهبرى شهر كاظمين و حومه را عهده دار شد (1)

در جنگ جهانى اول كه سرزمين عراق از سمت فاو و بصره مورد تهاجم قواى انگليسى قرار گرفت، او در تلگرافى به علماى نجف و كربلا خواستار صدور فتواى جهاد بر ضد قواى اشغالگر شد. اين مجتهد مجاهد، چهار فتواى جهاد (يك فتواى انفرادى و سه فتواى مشترك با مراجع نجف) صادر كرد و در آنها از عموم مسلمانان خواست تا به هر نحو ممكن در مقابل دشمن بايستند و مردم عراق را در سركوب متجاوزان يارى نمايند. او در حرم كاظمين حاضر شد و با سخنرانى حماسى، مردم را به حضور در جبههها دعوت كرد و اعلام نمود كه خود نيز در خط مقدم حاضر خواهد شد. مرجع شهر كاظمين كه حدود هشتاد و پنج سال داشت، روز سه شنبه 12 محرم 1335 هجرى در پيشاپيش جهادگران راهى جبهههاى نبرد گرديد. مردم كاظمين با شور و حالى كم نظير، وى را تا بغداد بدرقه كردند و در طول اين مسير به حمايت از وى شعارهاى حماسى سر دادند.

سپاهيان سيد مهدى حدود چهار ماه در جبهه كوت مستقر شدند و حماسه آفريدند؛ به طورى كه موجب تقويت روحيه قواى دولت عثمانى و كسب پيروزيهايى شدند (2)

در اين جنگ، يكى از فرماندهان قواى دولت عثمانى كه زخمى شده بود، در بيمارستان بغداد بسترى ميشود. يكى از روحانيون وابسته به دولت عراق كه از اهل تسنن بود، به عيادت او ميرود. فرمانده به او ميگويد:

«شما در اين جا با خيال راحت و آرامش و نعمت زندگى ميكنيد و مدتى است كه مورد حمايت دولت هستيد و از امكانات دولتى استفاده ميكنيد؛ در حالى كه امام سيد مهدى حيدرى، با آن كهولت سن و عظمت علمى، در خط مقدم جبهه است و با انگليسيها ميجنگد و در طول عمرش يك ريال از اموال دولتى استفاده نكرده است» (3)

در همان ايامى كه فقيه كاظمين در جبهه كوت بود و نياز شديد به پول و كمك مالى داشت، جاويد پاشا از فرماندهان قواى عثمانى به حضور او ميرسد و مقدارى پول و هدايا به وى تقديم ميكند؛ ولى سيد همه را بازميگرداند و ميفرمايد كه ما از كمكهاى شما بينيازيم (4)

سرانجام پس از سالها مبارزه و جهاد و تدريس و تحقيق، در 11 محرم 1336 هجرى هنگام نماز مغرب و عشا به دعوت حق لبيك گفت و چشم از جهان فروبست و پيكرش در حسنيه الحيدريه كاظمين، در كنار مقبره آل حيدرى به خاك سپرده شد (5)

سيد مصطفى كاشانى

او فرزند عالم بزرگ سيد حسين كاشانى و پدر عالم مبارز، سيد ابوالقاسم كاشانى، رهبر نهضت ملى شدن نفت در ايران است. سيد مصطفى در 1268 هجرى در كاشان متولد شد. مقدمات و سطح را نزد پدر آموخت. در بيست سالگى به اصفهان رفت و از محضر شيخ محمد تقى اصفهانى و شيخ محمد باقر اصفهانى و جهانگيرخان قشقايى فقه، اصول و حكمت و فلسفه آموخت. سپس چند سال به تهران آمد و در اين شهر به تدريس و تعليم و تربيت شاگردان پرداخت. در سال 1313 هجرى هنگام بازگشت از سفر حج به نجف هجرت كرد و در آن جا حوزه درسى پر رونقى تشكيل داد و ماندگار شد (6)

اين عالم مجاهد نيز در جنگ جهانى اول و اشغال سرزمين عراق، علاوه بر صدور فتواى جهاد، خود در خط مقدم جبههها حاضر بود. در اين نبرد، فرزندش سيد ابوالقاسم كاشانى هم در كنار پدر بود. او پس از پايان جنگ، به كاظمين رفت و در اين شهر ساكن شد و حدود چهار سال در اين شهر به تدريس و اقامه نماز جماعت و رهبرى مردم ادامه داد. سرانجام در شب نوزدهم رمضان 1336 هجرى قمرى جان به جان آفرين تسليم نمود و پيكرش در حد فاصل ايوان قبله و صحن قريش به خاك سپرده شد (7)

سيد حسن صدر

وى از خاندان صدر است كه اجدادش از جبل عامل لبنان به عراق آمدند و در شهر كاظمين ساكن شدند. پدرش علامه سيد هادى صدر، از عالمان بزرگ كاظمين به شمار ميآيد. سيد حسن صدر در روز جمعه 29 رمضان 1272 قمرى در كاظمين متولد شد (8). او


1- گلشن ابرار، ج 7، ص 214 و 216.
2- همان، ص 217- 220.
3- همان، ص 221) به نقل از الامام الثائر السيد مهدي الحيدري، سيد احمد اشكوري، ص 36.
4- همان.
5- همان، ص 224.
6- اعيان الشيعه، ج 10، ص 127.
7- ريحانة الادب، ح 5، ص 21.
8- اعيان الشيعه، ج 5، ص 325.

ص: 62

مقدمات را در اين شهر فرا گرفت و سپس به توصيه پدر به نجف رفت و هفده سال در اين حوزه از محضر اساتيدى چون ميرزاى شيرازى و ملاحسينقلى همدانى بهره برد و به درجه اجتهاد رسيد. علامه محمد جواد بلاغى و شيخ مرتضى آل ياسين از شاگردان او هستند. پس از رحلت ميرزاى شيرازى، مردم كاظمين به وى مراجعه كردند و از او خواستند تا مرجعيت آنان را قبول كند؛ ولى او همه را به آيت الله سيد اسماعيل صدر ارجاع داد.

در آن زمان، جرجى زيدان تاريخ نگار معروف كتابى به نام «تاريخ آداب الّغة العربيه» نوشت و در آن، شيعه را گروهى كوچك توصيف كرد كه هيچ آثار علمى ارزشمندى ندارند. وقتى سيد حسن صدر از اين اتهام آگاه شد، در يك اقدام اساسى، دست به تحقيقات شگرفى زد و كتابى را با عنوان «تأسيس الشيعة الكرام لفنون الاسلام» نوشت و در آن خدمات علمى- فرهنگى و دينى علماى شيعه و اسلام را معرفى كرد (1). وى كتابهاى ارزشمند ديگرى نيز دارد كه بالغ بر نود عنوان است (2).

اين فقيه بزرگ سرانجام در غروب روز پنج شنبه 11 ربيع الاول 1354 قمرى در سن هشتاد و دو سالگى در بغداد به رحمت ايزدى پيوست و طى تشييع باشكوهى پيكرش در يكى از حجرههاى صحن حرم كاظمين، در كنار مرقد پدر به خاك سپرده شد (3)

شيخ محمد خالصى زاده

وى فرزند عالم مجاهد شيخ محمد مهدى خالصى است كه در سال 1266 شمسى در كاظمين به دنيا آمد. مقدمات را نزد پدر و بعضى عالمان ديگر آموخت. سپس در محضر آخوند خراسانى و ميرزا محمد تقى شيرازى به درجه اجتهاد رسيد. علاوه بر علوم حوزوى به دانش جديد هم علاقه نشان داد و زبانهاى انگليسى، فرانسه، تركى و فارسى را فرا گرفت و چند كتاب انگليسى را نيز به فارسى ترجمه كرد (4)

در جنگ جهانى اول، در كنار پدر مبارز و ساير علماى بزرگ، بر ضد قواى متجاوز انگليسى قيام كرد. در خط مقدم جبهه بود كه با اصابت تركش خمپاره، از چند ناحيه زخمى شد و از نظر بينايى دچار مشكل گرديد. شيخ محمد پس از اتمام جنگ نيز مبارزه سختى بر ضد سياستهاى سلطه جويانه انگلستان آغاز كرد؛ به طورى كه موجب تبعيد او از عراق به ايران در سال 1301 شمسى شد. در ايران مطبوعات را سنگر مبارزه خويش قرار داد و روزنامه «اتحاد دنياى اسلام» را به كمك پدرش شيخ محمد مهدى خالصى كه در آن ايام در ايران در تبعيد بود، منتشر كرد و با مجلات و روزنامههاى نور، منشور و وظيفه همكارى داشت. مقالات متعددى در جهت افشاى سياستهاى شوم انگليس در منطقه نوشت و از سوى ديگر با رضاخان به مبارزه برخاست و در سنگر ديگرى، با وهابيون وابسته به عربستان نيز درگير شد (5)

اين عالم مجاهد پس از 27 سال تبعيد در ايران، در آبان 1328 شمسى به زادگاهش بازگشت و در كاظمين به فعاليتهاى دينى، اجتماعى و سياسى خود ادامه داد (6). از وى حدود نود عنوان اثر علمى به زبان فارسى و عربى در موضوعات مختلف به چاپ رسيده كه حدود ده عنوان نيز خطى است، افزون بر اين، مقالات علمى و حماسى بسيارى در مجلات و روزنامههاى گوناگون از وى به چاپ رسيد (7)

سرانجام شيخ محمد خالصى زاده در روز جمعه نوزدهم رجب 1383 قمرى برابر سى ام آذر 1342 شمسى در بيمارستان رازى بغداد رحلت كرد. با تشييع كم نظيرى پيكرش را به كاظمين آوردند و در ايوان غربى حرم، داخل حجرهاى كه در آن تدريس مى كرد، به خاك سپردند (8)

سيد هبة الدين شهرستانى

سيد محمد على، فرزند سيد حسين از خاندان شهرستانى، معروف به سيد هبة الدين شهرستانى در رجب سال 1301 هجرى در سامرا متولد شد. مقدمات را نزد پدر آموخت و در شعبان 1320 به نجف هجرت كرد و در محضر آخوند خراسانى، سيد كاظم يزدى و شيخ الشريعه اصفهانى به درجه اجتهاد رسيد (9)

اين فقيه بزرگ براى اتحاد و بيدارى مسلمانان جهان تلاشهاى دينى و فرهنگى بسيارى كرد. با شخصيتهاى اهل سنت مثل شيخ محمد عبده ارتباط مستمر برقرار نمود و در مجلات «النهار»، «المقتطف» و «الهلال» مقالاتى نوشت و افكار و انديشههاى خود پيرامون وحدت ميان مسلمانان را انتشار داد (10)


1- الذريعه، ج 3، ص 298 و گلشن ابرار، ج 3، ص 604.
2- اعيان الشيعه، ج 5، ص 326.
3- همان، ص 325.
4- گلشن ابرار، ج 6، ص 189 و 190.
5- همان، ص 191 و 194.
6- همان، ص 199.
7- همان، ص 205- 202.
8- همان، ص 205.
9- گلشن ابرار، ج 2، ص 687.
10- همان، ص 688.

ص: 63

او در جنگ جهانى اول كه منجر به اشغال سرزمين عراق توسط انگلستان شد، شجاعت بسيارى در برابر نيروهاى اشغالگر از خود نشان داد و همراه ساير مراجع و اساتيد به وظيفه تاريخى خود عمل كرد. در بخشى از تلگرامى كه از جبهه كوت ارسال كرده بود، چنين آمده است:

... در سوم شباط (اسفند) با پرچم شريف على (ع) همراه گروهى از علماى نجف، لشكرگاه سپاه اسلام در جبهه كوت را زيارت كرديم. از صميم قلب شجاعت سپاهيان شجاع و فداكاريهاى آنان را در بازپسگيرى مناطق غصب شده، مشاهده كرده و تشكر نمودم. در حالى كه فرمانده شجاع و فرد كم نظير روزگار، فرمانده كل لشكر حضرت خليل بَك نيز در ميان آنها بود. همه بر اين باوريم كه لشكر ما تاكنون هرگز در عراق چنين نظم و قدرتى نداشته است و اين گونه به حكم قانون الهى «و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة» آماده دفاع نبوده است. انتظار ميرود دشمنان به يارى خداوند به زودى نابود شوند (1)

پس از پايان جنگ، هبة الدين هرگز از فعاليتهاى سياسى و اجتماعى كنار نكشيد و در راه استقلال سرزمين عراق به مبارزات خود استمرار بخشيد. او در انجمن سرى «الجمعية الوطنية الاسلاميه» كه زير نظر فرزند بزرگ ميرزاى شيرازى اداره و رهبرى ميشد، حضور چشم گير داشت و موجب دلگرمى استقلال طلبان بود. نامههاى حماسى و تاريخى او به «سِر پرسى كاكس» عامل انگليس در عراق، نشان از صلابت روح و عظمت نفس او در برابر بيگانگان و دشمنان استقلال كشورهاى اسلامى دارد (2)

او بيش از صد عنوان اثر علمى از خود به جاى گذاشت و سرانجام در شب دوشنبه 26 شوال 1386 قمرى (هفدهم بهمن 1345 شمسى) چشم از جهان فروبست و پيكرش در ضلع شرقى حرم كاظمين جنب درب ورودى كتابخانه خودش به خاك سپرده شد (3). امروزه اين كتابخانه به نام «كتابخانه جوادين» معروف است.


1- عباس عبيري، هبة الدين شهرستاني، ستاره سامرا، ص 44.
2- همان، ص 67- 69.
3- همان، ص 99.

ص: 64

ص: 65

مدرسه آيت الله العظمى بروجردى در نجف

ساخت مدرسه

مدرسه آيت الله بروجردى، در ضلع شرقى حرم اميرمؤمنان على (ع)، روبه روى باب امام رضا (ع)، در ابتداى بازار بزرگ نجف (سوق الكبير) قرار دارد. اين مدرسه به منظور تقويت حوزه علميه نجف، در سال 1373 قمرى (1333 شمسى) به دستور آيت الله العظمى بروجردى و به اشراف و مديريت مرحوم «حاج شيخ نصرالله خلخالى» ساخته شد تا طلاب و فضلاى جوان در آن مشغول تحصيل، تدريس و تحقيق شوند و آينده اين حوزه، از حيث نيروى انسانى تأمين گردد.

اين مدرسه در زمينى به مساحت پانصد متر مربع و در چهار ضلع در سه طبقه، به روشى كاملًا ابتكارى و چشم نواز و با رعايت اصول معمارى و مهندسى تاسيس شد كه در آن مقطع يكى از مدارس نمونه و منحصر به فرد حوزه نجف به شمار مى آمد و نزديك ترين مدرسه به حرم بود. 64 حجره و يك كتابخانه مجهز (1) كتابخانه حدود هشت هزار جلد كتاب داشت. به علاوه مرحوم «آيت الله بروجردى» به خاطر اهتمام بيشترى كه به رونق اين مدرسه داشت، بخشى از كتاب هاى شخصى خويش را به اين كتابخانه منتقل نموده بود (2). همچنين فرزند كوچك خويش آقاى «سيد احمد بروجردى» را هم ملزم ساخت تا به نجف هجرت كند و در اين مدرسه ساكن شده و به تحصيلات خود ادامه بدهد (3). اين مدرسه داراى حياط بزرگى بود كه در وسط آن حوض بزرگى هم قرار داشت.

مدرسه آيت الله بروجردى در نجف مورد توجه شخصيت هاى حوزوى قرار گرفت و حتى «آيت الله سيد موسى بحرالعلوم» در تاريخ تاسيس آن، چند بيت شعر به ترتيب زير سرود:

هذه مدرسة شيدت لمن طلب العلم و من ادى فروضه

سسته يد اعلى مرجع زاده الله من الجاه عريضه

للحسين بن على اجرها جبرالله به الحق مهيضه

و عن الصادق قد ارختها «طلب العلم كما جاء فريضه» (4)

توليت اين مدرسه را مرحوم «حاج شيخ نصرالله خلخالى» برعهده داشت. ايشان شخصيتى بسيار توانا، مدير و مدبر و داراى ويژگى هاى اخلاقى فراوان و نماينده تام الاختيار آقاى بروجردى در حوزه نجف بود. به همين سبب مدرسه را به بهترين شكل اداره مى كرد و اين مدرسه يكى از مدارس معتبر و مهم حوزه نجف شمرده مى شد.

شكوفايى بيشتر مدرسه

در آبان ماه سال 1344 كه حضرت امام خمينى (ره) به نجف تبعيد شد، بلافاصله حاج شيخ نصرالله خلخالى از ايشان درخواست كرد تا در اين مدرسه نماز جماعت اقامه كند. امام خمينى (ره) در ابتدا نپذيرفت؛ ولى بعد به اصرار آقاى خلخالى پاسخ مثبت داد. حضور حضرت امام رونق و تحرك مضاعفى به اين مدرسه بخشيد. مدرسه آيت الله بروجردى حياط بزرگى داشت كه نزديك غروب تمام سطح آن با زيلو و فرش پوشيده و آماده مى شد. امام خمينى (ره) نماز مغرب و عشاء را هر روز با عظمت و شكوه خاصى در اين مدرسه اقامه مى كرد و اين نماز در سطح حوزه نجف از نظر كمى و كيفى نظير نداشت؛ (5) چون تا آن زمان سابقه نداشت كه در نجف مرجع تقليدى در مدرسه نماز جماعت برگزار كند. طلاب و فضلاى بسيارى شركت مى كردند، حتى بعضى از اساتيد و شخصيت هاى سرشناس حوزه مثل: مرحوم آيت الله شيخ مجتبى لنكرانى كه از اعضاى استفتاى آيت الله خويى بود در نماز حاضر مى شدند و به امام اقتدا مى نمودند، شاگردان خود حضرت امام نيز كه جاى خود داشتند (6). در ايام ماه مبارك رمضان، حضرت امام به جاى اقامه جماعت مغرب و عشاء، نماز ظهر و عصر را در اين مدرسه به جا مى آوردند.

از سوى ديگر، اين مدرسه به طور طبيعى و تدريجى به محل تجمع طلاب و روحانيون انقلابى تبديل شد. اين آقايان وقتى از ايران به نجف مى آمدند آقاى خلخالى با اشاره مرحوم «حاج آقا مصطفى خمينى»، حجره در اختيار آنان قرار مى داد. به طورى كه چند بار اين مدرسه مورد هجوم ماموران رژيم بعثى عراق قرار گرفت. آنها وارد مدرسه شدند، قفل بعضى حجره ها را شكستند و اثاثيه و كتاب هاى طلاب را به هم ريختند (7). علاوه بعضى طلاب و فضلاى ديگر نيز كه به عنوان زيارت به نجف مى آمدند به طور موقت در سرداب مدرسه اسكان داده مى شدند. اين مدرسه محل ديدار حضرت امام خمينى (ره) با ساير افراد هم بود. كسانى كه از ايران يا كشورهاى عربى و غيرعربى به عنوان زائر به نجف مى آمدند، هنگام نماز مغرب و عشاء وارد مدرسه آيت الله بروجردى مى شدند و گاهى قبل از نماز يا بعد از آن به زيارت امام خمينى (ره) مى شتافتند و مسائل شان را مطرح مى كردند، حضرت امام نيز با آغوش باز آنها را به حضور مى پذيرفت (8).

به طور كلى حضور امام خمينى (ره) در مدرسه آيت الله بروجردى، موقعيت اين مدرسه را در نجف به موقعيت مدرسه فيضيه در قم تغيير و ارتقا داد و به آن محوريت بخشيد. در بعضى مواقع كه حضرت امام به دلايلى نمى توانست در نماز حاضر بشود به جاى ايشان، حاج آقا مصطفى خمينى، نماز اقامه مى كرد و البته اين حالت به ندرت اتفاق مى شد.


1- جعفر شيخ با قر آل محبوبه، ماضي النجف و حاضرها، ج 1، ص 143.
2- على دوانى، زندگانى زعيم بزرگ عالم تشيع آيت الله بروجردى، ص 203.
3- همان، ص 228.
4- ماضي النجف و حاضرها، ص 144.
5- خاطرات سيد هاشم رسولى محلاتى، ص 91.
6- خاطرات سيد على اكبر محتشمى، ج 2، ص 82.
7- خاطرات محمد حسن رحيميان، حديث روشن، ص 213 و 238.
8- خاطرات سيد على اكبر محتشمى، ج 1، ص 129 و ج 2، ص 272.

ص: 66

وضعيت فعلى مدرسه

با كمال تأسف، اين مدرسه در اواخر دهه شصت در مسير طرح احداث خيابان قرار گرفت و به اين بهانه حدود سه چهارم ساختمان و حجره هاى آن توسط ايادى رژيم بعثى عراق تخريب شد. ايادى رژيم بعثى حتى نام مدرسه را به نام «امام حسين (ع)» تغيير دادند. يكى از علما كه در دوران طلبگى چند سالى در اين مدرسه ساكن بود مى گويد:

... بعد از جنگ تحميلى و برقرارى روابط عراق با ايران كه به زيارت رفتم ديدم نصف آن مدرسه را وابستگان به حزب بعثى غصب و به مغازه و خيابان تبديل كرده اند و نام مدرسه از بروجردى به امام حسين (ع) تغيير داده اند. اين اقدام البته از روى شيطنت بعثى ها بود نه از روى محبت به امام حسين (ع)، زيرا وقتى دشمنى آنان نسبت به ايران و جمهورى اسلامى افزايش يافت، شروع كرده اند به ايرانى زدايى از عراق و از بين بردن آثارى كه متعلق به ايرانيان بود و نام ايرانى داشت؛ «بروجردى» را به «امام حسين (ع)» تغيير دادند كه ديگر هرگز و تا ابد كسى جرأت نكند كه نام مدرسه را از امام حسين (ع) دوباره به بروجردى برگرداند ... (1)

در بهمن سال 1388 طى سفر زيارتى- تحقيقى، بازديدى از اين مدرسه انجام گرفت، معلوم شد تنها در ضلع شرقى مدرسه، از 64 حجره، فقط 25 حجره باقى مانده است. در عين حال طلاب و فضلا در حجره ها ساكن و مشغول تحصيل و مباحثه بودند. علاوه در بازديد از زيرزمين (سرداب) مدرسه نيز ديده شد. چند نفر از طلاب زائر كه از مناطق ديگر وارد شهر نجف شده بودند در اين مكان اسكان داده شده و به سرمى برند.

اين مدرسه هم اكنون زير نظر مرجع دينى حضرت «آيت الله العظمى سيستانى» اداره مى شود و از مدارس نسبتاً فعال حوزه نجف به شمار مى آيد.


1- خاطرات شيخ عبدالحميد بنايى، ص 51.

ص: 67

اهل بيت آفتاب

در مدح و منقبت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام

محمد ساقى بزم وجود است

ولايت همچو مى در جام هستى است

على عطر و جهان گلخانه اوست

هر آنكس درس عقل و فطرت آموخت

شما اى عترت مبعوث خاتم

شما از اهل بيت آفتابيد

جهان جسم و شما جان جهانيد

شما اسرار هستى را امينيد

شما سرچشمه احسان و جوديد

جهان گلخانه و انسان گل آن

محمد پيك رحمت، قاصدشور

شما موجى از آن درياى نوريد

امير كشور دل ها شماييد

شما يك نور، در چندين رواقيد

فروزان مشعل همواره جاويد

ديانت بى شما كامل نگردد

كدام عاشق در اين ره، در بلا نيست؟

اگر در سوگتان شد ديده نمناك

گواه عشق ما اين ديده و دل

شما راه سعادت را دليليد

شما حقّيد و دشمن ها سرابند

شما تفسير «نور» و الضّحى» ييد

اماميد و شهيديد و گواهيد

جهان مست از مى غيب و شهود است

غدير خم، خم اين شور و مستى است

حقيقت، برگى از افسانه اوست

مرام دوستى با عترت آموخت

شما اى برترين اولاد آدم

گل جان محّمد (ص) را گلابيد

شما هم آشكار و هم نهانيد

فروغ آسمان، روى زمينيد

صفابخش گستان وجوديد

شما عطر و گلاب اين گلستان

ص: 68

فروغ آيه «نورٌ على نور»

برانگيزنده شور و شعوريد

شما آئينه هاى حق نماييد

شما نور حجازيد و عراقيد

شماييد و شماييد و شماييد

بجز با عشقتان دل، دل نگردد

كدامين دل، شما را مبتلا نيست؟

اگر از عشقتان دل گشت غمناك

رساند «اشك» و «غم» ما را به منزل

شما مقصود هر ابنُ السّبيليد

كفى پوچند و چون نقشى برآبند

شما معناى قرآن و دعاييد

مصون از هر خطا و اشتباهيد

شما راه خدا را باز كرديد

فدا كرديد جان، تا دين بماند

شما نور خدا در روى خاكيد

شما شيرازه امّ الكتابيد

تولّاى شما فرض خدائى است

هرآن كس را كه در دين رسول است

اگر مولا «ولى» مى شد چه مى شد؟

ولى خاتم دوباره بى نگين شد

سقيفه ساعد ماتم شد آن روز

دوباره بولهب آتش برافروخت

سران توطئه با هم نشستند

هزاران دست بيعتگر كجا رفت؟

اگر پيمان مردم با «ولى» بود

نه فرمان نبى از ياد مى رفت

نه بر روى زمين مى ماند قرآن

نه حق، بى ياور و مظلوم مى ماند

نه زهرا كشته مى شد در جوانى

نه از دست ستم مى خورد سيلى

نه بازويش كبود از تازيانه

نه تيغ كينه در دست جنون بود

نه فرق على شمشير مى خورد

نه خون دل نصيب مجتبى بود

ص: 69

نه زينب بذر غم مى كاشت در دل

بقيع ما نه غم افزاى جان بود

غدير خم اگر سايه فكن بود

صفوف ما جدا از هم نمى شد

نه بذر فتنه مى پاشيد دشمن

نه صدها بار مى مرديم هر روز

شهادت را شما آغاز كرديد

به خون خفتيد، تا آئين بماند

صراط مستقيم و راه پاكيد

شما ميزان حق، روز حسابيد

قبول و ردّ آن مرز جدايى است

ولايت، مهر و امضاى قبول است

خليفه، گر «على» مى شد، چه مى شد

عدالت با على خانه نشين شد

نصيب و سهم شيعه، غم شد آن روز

درِ بيت النّبى در شعله اش سوخت

دل و پهلوى عصمت را شكستند

وفا با آل پيغمبر كجا رفت؟

اگر پيوند با «آل على» بود

نه رنج و زحمتش بر باد مى رفت

نه «قدرت» تكيه مى زد جاى «برهان»

نه امّت از على محروم مى ماند

نه مى شد خسته از اين زندگانى

نه رويش مى شد از بيداد، نيلى

نه دفن او شبانه مخفيانه

نه محراب على رنگين ز خون بود

نه بر حلقوم اصغر تير مى خورد

نه پرپر لاله ها در كربلا بود

نه مى زد سر ز غم بر چوب محمل

نه ويران و چنين و بى سايبان بود

«ولايت»، اهرمى دشمن شكن بود

شكوه و عزّت ما كم نمى شد

نه «ما» تقسيم مى شد بر «تو» و «من»

نه جام زهر مى خورديم هر روز

از اول عشق را با غم سرشتند

ص: 70

كنون ماييم و درد داغدارى

هنوز اشك عزا پيوسته جارى است

غدير ما محرّم دارد امروز

ولايت، گنج عشقى در دل ماست

شما آل رسول خاتم هستيد

دل و جان جهانى عاشق آباد

كريمان، با بدان هم بد نكردند

اگر ناقابليم و شرمساريم

شما در ظاهر و باطن اميريد

كتاب شيعه را با خون نوشتند

كنون ماييم و اشك و سوگوارى

رواق چشممان آيينه كارى است

محرّم، بذر غم مى كارد امروز

محبّت هم سرشته با گل ماست

كه با جود و كرم ميثاق بستيد

فداى نام شيرين شما باد

كسى را از در خود رد نكردند

به جز عشق شما چيزى نداريم

عنايت كرده دست ما بگيريد

ص: 71

كربلا ميدان حق و باطل است

كربلا ميدان حق و باطل است

خويش سنجد با وى آن كو عاقل است

«كلّ ارضٍ كربلا» را خوانده ايم

از چه پس در كار خود وامانده ايم؟

كربلا چون آزمونى تابناك

مى درخشد بر سياهى هاى خاك

كربلا را در درون خود ببين

«كلّ ارضٍ كربلا» اين است، اين

هر حقيقت را كه بفروشى به زر

خويشتن را در صف اعدا نگر

چون ز تو مظلوم خواهد ياورى

گر نكوشى، يك شقى ديگرى

بهر هر هابيل، قابيلى نگر

هر خليل خير را نمرود شرّ

نيست موسى را ز فرعونى گريز

هر مسيحا با يهودا در ستيز

كربلا هم عرصه خير و شرّ است

اهرمن اين سو، خدا در آن سر است

پرسم از خود، در كدامين سو منم؟

در سپاه دوستم، يا دشمنم؟

كاش عاشورا كنار آن امام

داشتم سهمى از آن شور و قيام

پيش او از تن سپر مى ساختم

سر به پاى مهر او مى باختم

كربلا آيينه عشق خداست

از نماز عشق، خاكش مهر ماست

عشق، خونين چهره، زيباتر بود

بوسه عشّاق بر خنجر بود

عشق از عباس مى آموز و بس

نيست همتايى مر او را هيچ كس

كربلا را كرده ميدان وفا

سر جدا افكنده و دستان جدا

اى رساتر از بلنداى وفا

در فضيلت رفته تا اوج خدا

چهره در خوناب شستن، كار توست

تشنه دست از آب شستن، كار توست

ص: 72

اشك مشك

چشمم از اشك پر و مشك من از آب تهى است

جگرم غرقه به خون و تنم از تاب، تهى است

گفتم از اشك كنم آتش دل را خاموش

پر ز خوناب بود چشم من از آب، تهى است

به روى اسب قيامم، به روى خاك سجود

اين نماز ره عشق است، از آداب، تهى است

جان من مى برد آن آب كزين مشك چكد

كشتى ام غرق در آبى كه ز گرداب، تهى است

هر چه بخت من سرگشته به خواب است، حسين

ديده اصغر لب تشنه ات از خواب، تهى است

دست و مشك و علمى لازمه هر سقاست

دست عباس تو از اين همه اسباب، تهى است

مشك هم اشك به بى دستى من مى ريزد

بى سبب نيست اگر مشك من از آب، تهى است

فيض زيارت

روشن آن ديده كه هر شب به عزاى تو گريست

صبح زد چاك گريبان و براى تو گريست

خواست آدم شود آسوده ز گرداب بلا

خواند نام تو و بر كرب و بلاى تو گريست

نوح، كشتى چو بنا كرد بر آن خشك زمين

آسمان آن همه دريا به هواى تو گريست

شعله سركش آتش به خليل ره دوست

تب او سرد شد و گل به صفاى تو گريست

زمزم آن روز كه جوشيد از آن وادى عشق

عطش شوق تو را ديد و به پاى تو گريست

اين همه ديده گريان اگر از لطف خداست

مى توان گفت به سوگ تو خداى تو گريست

اى كه آهنگ عراق تو بود راه حجاز

بلبل عشق بر اين شور و نواى تو گريست

زائرى كو شده از فيض زيارت محروم

دل حرم كرد و بر اين صحن و سراى تو گريست

دردمندى كه شد از نوش طبيبان مأيوس

ص: 73

به عزاى تو به اميد شفاى تو گريست

من چرا اشك نريزم به رثاى تو حسين

دل كه آتش شد و از شور عزاى تو گريست

تشنه لب بودم و آبم به نظر آينه بود

شرمگين بود به خجلت به عزاى تو گريست

عبد صالح

عباس، اى مقام تو فوق مقام ها

نام مبارك تو روان بخش كام ها

باب الحوائجى و اباالفضل كُنيتى

از احترام توست همه احترام ها

در روز حشر، غبطه به حال تو مى برند

مستشهدين و منتخبين و امام ها

در مكتب وفا و ادب راه و رسم تو

فصل الخطاب مردمى است مرام ها

سقّاى كربلا و علمدار شاه دين

فرزند شير حق و هُژَبر كنام ها

با كام تشنه آب ننوشيدى از فرات

ياد لب حسين و دگر تشنه كام ها

دستت جدا شد از تن و دست خدا شدى

حق در عوض سپرد به دستت زمام ها

معصوم نيستى و ز معصوم كم نئى

معناى عصمتى و مسمّاى نام ها

ص: 74

عرفات محبّت

عاشق چو رو به كعبه عشق و وفا كند

در پيش، راه باديه گرد غريب وار

بى اعتنا به زحمت و رنج مسافرت

آن جا كه موقف عرفات محبّت است

از صدق چون نهاد قدم در مناى عشق

در مشعرالحرام وفا چون گشود بار

بر گرد خيمه گاه بگردد پى وداع

از مروه خيام، شتابان به قتله گاه

پس در كنار زمزم اخلاص، تشنه لب

آن گاه دست و روى بشويد به خون خويش

قربان عاشقى كه حديث مصيبتش

بى اختيار خون چكد از ديده «جلى»

احرام خود ز كسوت صبر و رضا كند

ترك عشيره و بلد و اقربا كند

در هر قدم تحمّل خار جفا كند

در پيشگاه دوست، سر و جان را فدا كند

نقدينه حيات خود از كف رها كند

از آه خويش، مشعل سوزان به پا كند

با چشم اشكبار، طواف النسا كند

رو آرد و به هروله قصد صفا كند

بنشيند و به زمزمه، ياد خدا كند

برخيزد و نماز شهادت به پا كند

ايام را هر آينه ماتم سرا كند

هر گه كه ياد واقعه كربلا كند

ص: 75

معناى عباس

عباس يعنى تا شهادت يكه تازى

عباس يعنى عشق، يعنى عشق بازى

عباس يعنى با شهيدان همنوازى

عباس يعنى يك نيستان تكنوازى

عباس يعنى رنگ سرخ پرچم عشق

يعنى مسير سبز پر پيچ و خم عشق

جوشيدن بحر وفا معناى عباس

لب تشنه رفتن تا خدا معناى عباس

بى دست با شاه شهيدان دست دادن

بى سر به راه عشق و ايمان سر نهادن

يك مشك آب سرد و دريايى طراوت

يك بارقه از حقّ و خورشيدى حرارت

خون على عباس را تقرير مى كرد

آيات سرخ عشق را تفسير مى كرد

عباس بود و يارى خون خدا بود

در چلچراغ چشم او محشر به پا بود

پايان او آغاز قاموس وفا بود

پايان او آغاز كار مصطفى بود

با گام هاى شور، آهنگى دگر زد

بر چهره شب رنگ رخسار سحر زد

عباس يعنى يك نيستان تكنوازى

هفتاد و دو آهنگ حق را همنوازى

ص: 76

كارنامه سفر به نجف

اذن دخول

آنها پياده و ما سواره؛ گرچه همه زائر بوديم، اما تفاوت بسيار بود و پاداش نيز متفاوت. آنها با چهره و لباس غبارآلود و ما آراسته. در حالى كه نظاره گر صفا و صميمت و ساده گى شان بوديم، از كنارشان عبور مى كرديم تا شايد پيش از غروب آفتاب خود را به آستان مقدس نجف برسانيم. اما گذر از كنار هر كدام چيزى جز غبطه بر ما نمى افزود. زائر راستين، آنان بودند كه به عشق زيارت اميرمومنان (ع) پرچم ارادت بر دوش، با پاى پياده و گاه برهنه راهى حرم علوى بودند.

سفر متفاوتى برايم رقم خورده بود كه به درخواست مدير مسئول محترم انجام شد و صرفا براى زمينه سازى و برنامه ريزى باهدف غناى بيشتر اين فصلنامه، كه تازه متولد شده بود و مى خواست عهده دار نشر و توسعه فرهنگ زيارت عتبات عاليات باشد. همراهى «حجت الاسلام عبدالرحيم اباذرى» و دوست ديگرى نيز نشاط كارى سفر را مضاعف مى ساخت. قرارمان نيز در وهله اول، كار و بعد زيارت بود. از اين رو مى توانستيم سفر را يك سفر كارى بناميم و اين گزارش را نيز يك «كارنامه». گرچه ثمرات اين سفر نتيجه تلاش جمعى بود؛ از اين رو به دليل انتخاب اول شخص براى زبان اين نوشتار، از مدير اجرايى فصلنامه پوزش مى خواهم.

اين سفر هشت روزه در دهه پايانى بهمن 1388 انجام شد و تلاقى آن با روزهاى پايانى صفر 1431 توفيق مضاغفى بود. درست وقتى وارد نجف اشرف مى شدم كه در آستانه رحلت پيامبراكر م (ص) بود؛ زمانى كه آن را ايام زيارتى اميرمومنان (ع) مى شمرند و سيل جمعيت به سمت اين آستان سرازير بود. گزارش نويسى از سفر سبك خاصى دارد و بيشتر، گزارش وقايع و مشاهداتى است كه هر روز انجام مى گيرد و نويسنده با مهارت خود، آن را روايت مى كند كه گاه با حاشيه هاى كوتاه و بلندى نيز همراه است. اين گزارش يك تفاوت شكلى با سفرنامه هاى ديگر دارد: با دو بخش كردن سفر به نجف و كربلا به صورت موضوعى، تمام مشاهدات روزهاى مختلف در همان موضوع گزارش مى شود. البته در حاشيه زيارت اين دو شهر مشهور، از شهرها و اماكن ديگرى نيز بازديد شد كه در ضمن اين دو بخش اصلى از آن ياد مى شود. از اين رو، ديدار از «زيد بن على» و «ذى الكفل» را در اين بخش روايت مى كنم و همچنين زيارت از كاظمين و سامرا را در بخش دوم. هم چنين برآنم تا از توضيح نكات مشهورى كه غالب مخاطبان از آن اطلاع دارند نيز پرهيز كنم.

حرم شناسى

به اعتراف هر زائر نجف، آستان علوى هيبت خاصى دارد كه برگرفته از هيبت صاحب حرم است. به گفته آيت الله كشميرى: «نجف چيز ديگرى است؛ اگر اعلم علما به آن جا بيايد، مانند طلبه اى خواهد بود».

در آستان سالار مؤمنان، نشانه ها و مكان هايى هست كه رنگ و بوى علوى دارد و شناخت آن براى هر زائرى شايسته است. مساجد و مقابر صحن و حرم مطهر، يكى از بخش هاى مهم سفر در روزهاى اقامتم در نجف بود كه مى تواند براى مخاطب اين نوشتار مفيد باشد.

1. مسجد الرأس: اين مكان در ضلع غربى حرم قرار دارد كه پيشتر، از سمت غربى صحن نيز بدان راه بود. قرارگرفتن اين بخش در سمت سرِ حضرت اميرمومنان (ع) سبب نام گذارى اين مسجد است؛ گرچه وجود برخى از روايات مبنى بر دفن سر امام حسين (ع) در بخش بالاسر نيز ممكن است دليل اين نام گذارى باشد. ساخت اين مسجد را به غازان بن هولاكو يا شاه عباس اول نسبت مى دهند. در سال 1426 هجرى مسجد قديمى تخريب شد تا در طرح بزرگ توسعه حرم، داخل رواق مقدس قرار گيرد.

2. مسجد خضراء: اين بناى قديمى در ضلع شمال شرقى صحن مطهر قرار گرفته و دو درب دارد: درب نخست در سوّمين ايوان سمت راست از باب مسلم بن عقيل (ع) است و درب ديگر به فضاى بيرون صحن باز مى شود. بناى فعلى مسجد به دستور آيت الله خويى انجام شد. ايشان در اين جا فقه و اصول تدريس مى كرد و مدت ها اقامه جماعت مى نمود و سرانجام پيكر پاكشان در جوار آن به خاك سپرده شد.

3. مسجد عمران: اين مكان قديمى در شمال صحن قرار دارد و عمران بن شاهين خفاجى، معاصر عضدالدوله ديلمى، براى وفاى به نذر خود، آن را بنا كرد. درب بزرگ، پنجره ها و مشبك هاى چوبى، جلوه زيبايى به بنا داده است. در رواق غربى مسجد، آيت الله سيدكاظم يزدى (صاحب عروه) مدفون است. وقتى به مسجد عمران رفتم، بازسازى آن هنوز ادامه داشت.

4. مقابر: شخصيت هاى بنام بسيارى در ايوان اصلى و حجره هاى پيرامون صحن امام به خاك سپرده شده اند كه زيارت و قرائت فاتحه بر مزار آنان شايسته است. هم چنين نام برخى ديگر از شخصيت ها نيز در كتاب ها وجود دارد. كتاب «معارف الرجال» از شيخ

ص: 77

محمد حرزالدين (متوفى 1365 ق) يكى از فاخرترين آثارى است كه اطلاعات ارزشمندى در متن و حاشيه آن درباره تاريخ حرم مى توان يافت. بر اساس نكات مندرج در اين كتاب، مفاخر ذيل نيز در آستان علوى مدفون هستند:

عضدالدوله ديلمى (متوفى 372 ق) در سرداب واقع در ايوان طلا و پايين پاى امام مدفون است و ميرزا هادى خراسانى (متوفى 1353 ق) آن را ديده است. خراسانى همچنين از وجود قبر ميرداماد (1041 ق) ميرفندرسكى (متوفى 1050 ق) و ميرعماد خطاط (متوفى 1024 ق) در ايوان طلا گزارش مى دهد. (1)

حرزالدين، سوگمندانه از حادثه اى در سال 1316 چنين گزارش مى دهد كه در تخريب و بازسازى صحن و سرداب هاى آن به دستور سلطان عبدالحميد عثمانى، قبرهاى بسيارى ويران شد. سنگ نبشته هاى برآمده از زيرزمين، متعلق به سلطان معزالدين (متوفى 791 ق) شاهزاده سلطان بايزيد (متوفى 803 ق) و برخى ديگر بود كه تمامى آنها محو شد. (2)

يك نكته: پس از فروپاشى حكومت صدام به دليل فروكاستن اختلافات، نماز جماعت رسمى در صحن علوى تشكيل نمى شود و هر كاروان ايرانى در وقت نماز، براى خود صف و جماعتى تشكيل مى دهد و روحانيون محترم كاروان نيز اقامه جماعت مى كنند. در اين سفر مشاهده كردم كه بعثه مقام معظم رهبرى در يك اقدام پسنديده، به هنگام نماز صبح، نماز جماعت واحدى را برگزار مى كند كه غالب زوار ايرانى و حتى عرب زبان در آن حضور دارند. نماز جماعت را نيز مسئول محترم بعثه در نجف اشرف يا يكى از روحانيون ايرانى اقامه مى كند. پس از نماز نيز به صورت متمركز زيارت امين الله خوانده مى شود. اميد است اين برنامه پسنديده ادامه يابد.

مزارها و مكان ها

1. وادى السلام: پيش از طلوع آفتاب، فرصت خوبى براى رفتن به وادى السلام بود. مزار دو پيامبر بزرگ حضرت هود و صالح (ع) زائران بسيارى داشت، بناى مقبره، قديمى و بدون هيچ تغييرى است. اين دو از معدود انبيايى هستند كه در قرآن و در كنار بيست و چهار نبى ديگر، از ايشان ياد شده است. گويا هود و صالح دو پيامبر عرب در دوره ميان نوح و ابراهيم هستند و قرآن آن دو را پس از نوح ياد مى كند. (3) دو روايت وجود دارد كه از وصيت اميرمؤمنان (ع) مبنى بر تعيين محل دفن ايشان در كنار قبر هود و صالح گزارش مى دهد كه با استناد به آن ها، زيارت اين دو پيامبر در نجف مستحب شمرده شده است (4)

در وادى السلام، دو مقام به نام هاى امام صادق (ع) و امام زمان (عج) نيز وجود دارد كه با در بسته آن مواجه شدم. به دنبال قبر آيت حق سيد على قاضى (1282 1366 ق.) بودم كه يكى از كارگران مرا بر سر قبر رئيس على دلوارى (1294- 1260 ش) برد. او رهبر مبارزه مردم دلير تنگستان و بوشهر بر ضد دولت استعمار بود و پيكرش را پس از شهادت از بوشهر به اين مكان انتقال داده و دفن كردند.

به فاصله چند متر، مرقد آيت الله سيد على قاضى مرا به سمت خود كشاند. نسبت به سال قبل، تغيير محسوسى كرده بود. سنگ قبر بزرگى از مرمر به ارتفاع چهل سانتى متر بر روى قبر اين عارف نهاده بودند و اطراف آن نيز كه مزار خاندان اوست، با موازييك مرمت شده بود. قبر سيد حسين قاضى، پدر والاى سيد على قاضى را نخستين بار بود كه مى ديدم. گويا مرحوم قاضى طباطبايى خود وصيت كرده بود كه پايين پاى پدر دفن شود. به هر حال مربى نخست و جوهره حركت و سلوك مرحوم قاضى، پدر ايشان بود.

2. مقام امام زين العابدين (ع): در بخش غربى حرم، محله عماره قرار دارد و در منتهى اليه آن، بارگاهى است با گنبدى فيروزه اى رنگ كه به مقام امام زين العابدين (ع) مشهور است. در متون روايى، به زيارت ايشان از مزار اميرمؤمنان (ع) اشاره شده و از زيارت امين الله ياد كرده اند. (5) بناى مقام، قديمى است و نياز به بازسازى دارد؛ اما متأسفانه با توجه به پروژه توسعه مقام صافى صفا، خبرى از تعمير يا بازسازى اين مقام نيست!

3. صافى الصفا: اين بنا در بخش جنوبى مقام زين العابدين (ع) قرار دارد. ساختمان قديمى آن تخريب شده و بر روى تابلويى بزرگ، به پروژه نوسازى عبد صالح خدا «اثيب يمانى» اشاره شده است.

به گزارش ديلمى، همزمان با خلافت امير مؤمنان (ع) پيكرى را از يمن به نجف منتقل مى كنند. آوردن اين پيكر از سوى فرزندان اين شخصيت يمنى، با حضور اميرمؤمنان (ع) همراه و با نظارت حضرت، او را بخاك مى سپارند. درباره علت انتقال پيكر مرد يمنى گفته شده است كه او وصيت كرده بود تا جسدش را به «غرى» انتقال داده و به خاك بسپارند؛ زيرا در اين سرزمين فردى (امير مؤمنان) دفن خواهد شد كه بسيارى مشمول شفاعت او خواهند گرديد. (6) گويا اين فرد يمنى همان «اثيب يمانى» است كه به «صافى صفا» معروف است.

بحر نجف در بخش غربى صافى صفا قرار دارد و اخيرا بزرگراهى نيز در حاشيه آن ايجاد شده كه به جاده نجف- كربلا متصل مى شود.


1- معارف الرجال، ج 3، ص 240.
2- همان، ص 244.
3- هود، آيه 89.
4- وسائل الشيعة ج 14 ص 398؛ ر. ك: فرحة الغري ص 38.
5- الاقبال، ص 470.
6- إرشادالقلوب ج 2 ص 440

ص: 78

4. مزار شيخ طوسى: در بخش شمالى صحن علوى و در سمت چپ شارع الطوسى، مسجد و مرقد شيخ طوسى (متوفى 460 ق) قرار دارد. اين مكان يكى از محورى ترين مراكز علمى نجف اشرف به شمار مى رفت. آخوند خراسانى در اين جا تدريس مى كرد و تعداد شركت كنندگان در درس اصول او تا آن زمان بى سابقه بوده است. اين تعداد را در آخرين دوره درسى اصول وى، از هشتصد تا هزار نفر هم گفته اند. در حال حاضر، تعمير و نوسازى ساختمان و همچنين گنبد اين مزار با جديت و سرعت و زيبايى تمام در حال انجام است.

5. مزار آل بحرالعلوم: در بخش شمالى مسجد شيخ طوسى، مزار سيد محمد مهدى بحرالعلوم (1155- 1212 ق) مى باشد او رئيس حوزه علمى نجف و مرجع شيعيان در روزگار خود بود. در جوار مدفنش، بسيارى از خاندان او مدفونند كه تعداد زيادى از آنان از شهداى دوره حكومت بعثى هستند و تصاوير آنان در اين مكان نصب شده است.

6. گنبدهاى فيروزه اى عماره: وقتى از باب طوسى بيرون آمدم، در سمت چپ، چند گنبد كوچك فيروزه اى مرا به سمت خود كشاند. محله عماره در شمال غرب حرم واقع است كه سال ها محل اقامت و آمد و رفت شخصيت هاى بزرگ شيعى بوده و اكنون نيز مزار برخى از آنان در همين جاست.

مزار شيخ جعفر كاشف الغطاء (متوفى 1228 ق.)، از بناهاى قديمى اين محل است كه در كنار مسجد كاشف الغطاء قرار دارد؛ با ساختمانى زيبا و سقف هاى چشم نواز. طلبه هاى بسيارى درون مسجد مشغول بحث بودند كه از رونق علمى آن گواهى مى داد. در جوار مزار شيخ، شخصيت هايى از خاندان كاشف العظاء مدفون هستند.

به فاصله كمى، سه گنبد فيروزه اى ديگر كنار هم قرار دارد؛ كه اولى مزار شيخ محمد حسن صاحب جواهر (متوفى 1266 ق) است. اين عالم والاقدر شيعه در مقبره اى كه خود ساخته بود، دفن شد. در جوار مرقد شيخ، مسجدى است كه در آن نماز جماعت و محفل درس وى برقرار بوده است.

روبه روى مرقد صاحب جواهر، مزار ناشناخته اى بود كه نه تابلويى داشت و نه اهالى از آن اطلاعى داشتند. ازچند نفر مقيم آن جا هم كه پرسيدم، بى فايده بود. گويا اين مكان بنا بر تصريح محمد حرزالدين، مقبره سادات آل قزوينى است (1). سومين گنبد فيروزه اى، مزار عالم شيعه سيد حسين كوه كمرى معروف به «سيد حسين ترك» (متوفى 1299 ق) است او پس از وفات شيخ انصارى يكى از مراجع شيعه به شمار مى آمد.

مساجد و مدارس

1. مسجد هندى: شارع الرسول يكى از مهم ترين خيابان هاى نجف است. درست در مقابل باب القبله، در دو سمت خيابان و محله هاى متصل به آن ده ها مسجد و مدرسه قرار دارد.

در سمت راست ورودى خيابان، مسجد هندى است كه يكى از محورى ترين مساجد شهر در اقامه نماز و برپايى محافل درس است.

بسيارى از شخصيت هاى حوزوى، نماز را در آن جا اقامه مى كردند: شيخ على زاهد قمى (متوفى 1371 ق) در آن جا به اقامه جماعت مى پرداخت و عالمانى چون آقا ضياءالدّين عراقى، محمّدحسين غروى اصفهانى، سيد محسن حكيم، ميرزا عبدالهادى شيرازى، سيد محمود شاهرودى و سيد ابوالقاسم خويى به او اقتدا مى كردند. پس از ايشان سيد محمود شاهرودى عهده دار نماز جماعت آن جا شد.

در ايام اعتكاف، معتكفين در مسجد هندى اقامت مى كنند. مرحوم شيخ عباس قمى در مناسبت هاى مختلف در اين مسجد منبر مى رفت؛ ازجمله در عصرهاى ماه مبارك و صبح هاى دهه اول محرم. به گفته فرزند ايشان منبر شيخ هم حكم درس را داشت كه در ساعت معينى برگزار مى شد و بسيارى از علما و بزرگان نجف مانند آيت اللّه سيد ابوالحسن اصفهانى نيز در آن شركت مى كردند.

درس هاى عالى متعددى در آن جا برپا مى شد. خاطره مرحوم آقاى دوانى را پيشتر خوانده بودم كه در دوران جوانى، امام خمينى (ره) را در اين مسجد ديده بود. او مى نويسد كه در اين مسجد، بعد از درس آقاى اصفهانى، درس آيت الله حاج شيخ محمدعلى كاظمينى خراسانى بر پا مى شد. ديدم يك آقاى بزرگوارى با قيافه آراسته، محاسن مشكى و قامتى رسا، آمدند در پشت يكى از ستون هاى قطور مسجد هندى جانمازشان را درآوردند، دستمال سفيدى پهن كردند و مهر را گذاشتند و دو ركعت نماز خواندند. بعد از نماز در حالى كه ذكر مى گفتند گوش مى دادند به درس آيت الله شيخ محمدعلى كاظمينى. از همان جا با صداى بلند يك اشكالى به آقاى كاظمينى كردند. ايشان هم از همان جا جواب داد. امام قانع نشدند و دوباره اشكال كردند. اين اولين بارى بود كه بنده از هفت هشت قدمى، امام را ديدم و متوجه شدم كه نويسنده كتاب «كشف الاسرار» ايشان است (8).

در حال حاضر سيد محمد تقى حكيم پيش نماز آن جاست. وقتى ظهر به آن جا رفتم، مسجد پر بود از نمازگزاران عرب و طلبه. در دهه اخير هر زمان كه براى نماز به آنجا رفتم، ايشان نماز را اقامه مى كرد.


1- معارف الرجال، ج 2، ص 228.

ص: 79

2. مسجد شيخ انصارى: اين مكان مقدس كه به «مسجد ترك» نيز معروف است، در محله حويش، در شارع الرسول قرار دارد. اين مسجد به توصيه شيخ مرتضى انصارى (متوفى 1281 ق) ساخته شد. در تاريخچه ساخت آن نوشته اند كه يكى از مقلدين شيخ در مسير خود به مكه، در نجف وجه قابل توجهى (غير از خمس) را تقديم شيخ مى كند تا براى خود خانه اى بخرد و از مستأجرى رهايى يابد. شيخ نيز با آن پول، اين مسجد را مى سازد. آن تاجر در بازگشت از حج، وقتى از خريد خانه جويا مى شود، شيخ مسجد را به او نشان مى دهد و در پاسخ به اعتراض و تعجب او مى گويد: چه خانه اى بهتر از اين مكان مقدس كه عبادت خدا در آن مى شود؟! ما به زودى از اين دنيا كوچ مى كنيم؛ اگر با آن پول، خانه مى خريدم، بعد از من به ورثه منتقل مى شد؛ ولى اين خانه (مسجد) باقى و ثابت است و به كسى منتقل يا بخشيده نمى شود، و خريد و فروش نمى گردد (1).

مسجد شيخ از همان آغاز، محل درس نيز بود سيد كاظم يزدى، سيد عبدالهادى شيرازى و سيدمحمد حجت كوه كمره اى در آن جا تدريس داشتند. امام خمينى (ره) سلسله درس هاى خارج فقه خويش را در آبان در اين مسجد آغاز كرد كه تا زمان هجرت از عراق به پاريس ادامه داشت. همچنين اين مسجد شاهد اقامه جماعت از سوى امام نيز بوده كه با حضور فضلاى برجسته حوزه همراه مى شد مى گويند مرحوم آيت الله طبسى نجفى، به منظور تأييد و تجليل و تثبيت موقعيت امام، نماز جماعت خود را در حرم مطهر اميرمؤمنان (ع) تعطيل كرد و در نماز جماعت امام شركت مى نمود.

پيش از ظهر به آن جا رفتم و ديدم كه مسجد بازسازى شده و فرش هاى زيبايى در آن پهن كرده بودند. مسجد پر بود از طلبه هاى عرب و غير عرب كه حلقه هاى بحث را تشكيل داده بودند. رونق علمى اين مسجد برايم جالب و نو بود. در سفرهاى قبل، چنين نديده بودم. يكى از طلبه هاى پاكستانى مقيم مدرسه شيخ مى گفت اين بازسازى مرهون آيت الله خامنه اى است. وقتى از امام جماعت كنونى مسجد جويا شدم، گفت كه دو نفر اقامه جماعت دارند: ظهرها آيت الله مرعشى و غروب نيزآيت الله سيد مهدى خرسان. تا نماز ظهرآن جا ماندم و نماز را به امامت آقاى مرعشى اقتدا كردم. جمعيت نيز زياد بود. در شمال مسجد، مدرسه شيخ انصارى قرار دارد كه امروزه محل سكونت طلبه هاست.

3. مدرسه سيد: اين مدرسه در محله حويش واقع است و دو درب دارد كه درب اصلى آن، در كوچه منتهى به خانه آيت الله سيد عبدالهادى شيرازى قرار دارد.

مدرسه سيد، به دستور مرجع دينى سيد محمد كاظم يزدى (صاحب عروه) در سال 1327 قمرى ساخته شد. اين مدرسه در ميان مدارس موجود، بهترين و زيباترين معمارى را داراست؛ مدرسه اى در دو طبقه با 80 حجره كوچك يك نفره و كاشى كارى هنرمندانه. با مراجعه به مدرسه، خادم درب آن را گشود؛ اما به دليل انجام تعميرات، به سختى راهم داد. با لطف او گشتى در مدرسه زدم و محو كاشى كارى هنرمندانه مدرسه و كاشى هاى فيروزه اى حجره هاى آن شدم كه خاطره حضور بيشتر بزرگان حوزه نجف در آن ثبت است. آنان يا در اين مدرسه تحصيل كرده يا به تدريس پرداخته اند. خادم مدرسه دستم را گرفت و درب دوم مدرسه را نشانم داد. اين درب، درست به كوچه پشت منزل امام خمينى (ره) باز مى شد. همراهى خادم به معناى پايان بازديد هم بود.

4. مدرسه شيخ مهدى: در كوچه پشت مسجد شيخ طوسى، دو مدرسه وجود دارد كه مدرسه شيخ مهدى (مهديه) يكى از آن دوست. اين بناى علمى در سال 1284 قمرى توسط شيخ مهدى نواده شيخ جعفر كاشف الغطاء (متوفى 1289 ق) ساخته شد. مدرسه در دو طبقه بازسازى شده و توليت آن به دست خاندان كاشف الغطاء است. اكنون نيز شيخ عباس كاشف الغطاء آن را اداره مى كند.

5. مدرسه قوام: در كنار مدرسه شيخ مهدى، مدرسه قوام قرار دارد. اين مدرسه در دوطبقه با 64 حجره و به دستور قوام الملك فتح على خان شيرازى، در سال 1300 قمرى ساخته شده است.

وقتى در گوشه اى از حياط مدرسه نشستم، ياد اساتيد و عالمانى افتادم كه در اين مدرسه مقيم بودند. از جمله آنان، استاد عزيز مرحوم آيت الله ميرزا جواد تبريزى است.

معروف است كه نواب صفوى نيز در اين مدرسه اقامت گزيد و از همان روزهاى نخست، رابطه نزديكى با علامه امينى كه در يكى از حجره هاى فوقانى مدرسه، كتابخانه كوچكى تأسيس كرده و در حال تأليف كتاب «الغدير» بود، برقرار كرد.

پيشتر شنيده بودم كه در مناسبت هاى خاص، طلبه هاى اين مدرسه، با مفروش كردن حياط، مجلس روضه برپا مى كردند كه با دعوت از منبرى هاى فاضل و معروف نجف مانند مرحوم شيخ محمد على واعظ خراسانى، جمع زيادى از اساتيد و طلبه هاى حوزه به اين جا مى آمدند. حجت الاسلام و المسلمين شيخ عبدالخالق دشتى كه از طلبه هاى 50 سال قبل اين مدرسه است، از بانيان اين محفل بود كه خاطرات شنيدنى بسيارى دارد.


1- سيد محمد كلانترى، شرح مكاسب ج 1، ص 130.

ص: 80

7. مدرسه بروجردى: اين مدرسه در ميان بازار بزرگ و خيابان امام صادق (ع) قرار دارد و مى توان آن را نزديك ترين مدرسه به حرم اميرمومنان (ع) شمرد. اين بنا در سال 1373 قمرى در مساحت 500 متر در سه طبقه ساخته شد كه در دوره بعثى ها و به سال 1404 قمرى بيش از نيمى از آن تخريب گرديد. اين مركز علمى را مدرسه امام حسين (ع) نيز مى نامند.

كتابخانه ها

نجف به عنوان يك شهر علمى كهن و بسيار مهم، از آغاز با كتاب و كتاب خوانى، نگهدارى كتاب، نُسَخ و چاپ آثار فاخر شناخته شده و طبيعى است كه هر اهل كتابى به اين شهر وارد شود، در پى كتاب فروشى و كتابخانه خواهد بود. امروزه بازار حويش با وجود ده ها كتاب فروشى كوچك و بزرگ، مركز كتاب نجف به شمار مى آيد. هرچند كه بيشتر آثار منتشره قم و بيروت در آن عرضه مى گردد، لكن چاپ و نشر آن جا با وجود قيمت هاى بالا، رونق خاص خود را داراست.

در ميان كتابخانه هاى نجف، چند كتابخانه قديمى در خيابان شارع الرسول قرار دارد كه در يك نيم روز به آنها سر زدم. به جز كتابخانه آقا بزرگ تهرانى، كتابخانه هاى زير مورد بازديد قرار گرفت:

1. مكتبه الإمام الحكيم: اين كتابخانه كه در جوار مسجد هندى قرار گرفته، در سال 1377 قمرى توسط مرحوم آيت الله سيد محسن حكيم تأسيس شد. اين مرجع وارسته نخست مكان مناسبى در اطراف مسجد هندى انتخاب نمود و با خريدارى و تخريب خانه هاى اطراف مسجد، اين كتابخانه را بنا كرد. در ابتداى تأسيس، مجموع كتاب هاى چاپى 15000 جلد و كتاب هاى خطى آن حدود 2500 جلد بود. سالن مطالعه آن در طبقه همكف است و طبقه پايين نيز مخزن كتب خطى است. وقتى از مسئول اين بخش تعداد كتب خطى موجود را پرسيدم، به رقم 4000 نسخه اشاره كرد.

2. مكتبه امير المؤمنين (ع): نخست به زيارت مزار علامه امينى (متوفاى 1390 ق) رفتم. پيكر مؤلف كتاب شريف «الغدير» در سرداب مخصوص جنب كتابخانه عمومى امام امير المومنين (ع) به خاك سپرده شده است. وقتى به سمت كتابخانه رفتم، درب بسته بود؛ اما خادم گفت كه بعد از ظهر باز است و الان فقط مى توانيد داخل كتابخانه را ببينيد. مكتبة الامام اميرالمؤمنين العامه را مى توان يكى از با ارزش ترين كتابخانه هاى علمى جهان اسلام برشمرد. علامه امينى اين كتابخانه را در زمينى به مساحت 260 متر مربع بنيان نهاد. ايشان پس از انتشار نخستين جلد كتاب شريف «الغدير» اين مركز علمى را با بيش از چهل و دو هزار جلد كتاب خطى و چاپى تأسيس كرد. هم اكنون كتب بسيارى به مخزن اين كتابخانه افزوه شده كه بنا بر اطلاع ارائه شده درسايت كتابخانه ( (. www ten. bilmai شماركتب خطى آن، بيش از هفت هزار عنوان است. مى گويند كه علامه امينى بر آن بود تا اين مركز را به يك مجموعه فرهنگى گسترده، شامل كتابخانه، چاپخانه و نهاد خيريه اسلامى تعميم دهد و به همين سبب، زمين بزرگى را به مساحت 1750 متر مربع خريدارى كرد كه اميد است اين آرزوى ايشان محقق شود. از آقا بزرگ تهرانى نقل شده كه گفته است:

پس از وفات امينى، پيوسته در اين فكر بودم كه علامه امينى كه عمرش را فداى مولا عليه السلام كرد، مولا در آن عالم با وى چه خواهد كرد؟ شبى در عالم رويا ديدم گويى قيامت برپا شده و بيابانى پر از جمعيت است؛ ولى مردم همه متوجه يك ساختمان هستند. پرسيدم: آن جا چه خبر است؟ گفتند: آن جا حوض كوثر است. من جلو رفتم و ديدم حوضى است و باد امواجى در آن پديد آورده و متلاطم است و حضرت على بن ابى طالب عليه السلام كنار حوض ايستاده اند و ليوان هاى بلورى را پر مى كنند و به افرادى كه خود مى شناسند، مى دهند. در اين اثنا همهمه اى برخاست. پرسيدم چه خبر است؟ گفتند: امينى آمد! با خود گفتم بايستم و رفتار على عليه السلام با امينى را به چشم ببينم. ده دوازده قدم مانده بود كه امينى به حوض برسد، ديدم حضرت ليوان ها را به جاى خود گذاشتند و دو مشت خود را از آب كوثر پركردند و چون امينى به ايشان رسيد، به روى او كه پاشيدند و فرمودند: خدا روى تو را سفيد كند كه روى ما را سفيد كردى! از خواب بيدار شدم و فهميدم كه على عليه السلام پاداش تأليف «الغدير» را به مرحوم امينى داده است. (1)

3. مكتبه الامام المجتبى (ع): اين كتابخانه با ساختمانى زيبا در محله جديده بنا شده است. اين محل پس از شارع الرسول و سور النجف قرار دارد. بنيان گذار اين كتابخانه، شيخ باقر شريف قرشى است. پيشتر، ساختمان قديمى اين كتابخانه را ديده بودم؛ اما بناى جديد و نوع چينش موضوعى آثار در طبقات توسط اين محقق و برادر مرحومش شيخ هادى را مى توان يك شاهكار دانست. شايد نام گذارى اين كتابخانه بى ارتباط با علاقه اين محقق به امام حسن (ع) نباشد؛ زيرا اولين كتاب منتشر شده از سوى او درباره دومين امام معصوم (ع) است. تعداد كتاب هاى اين كتابخانه بيش از 60 هزار جلد است و آثار خطى آن نيز بيش از 1000 عنوان.

به قصد ديدار علامه باقر شريف قرشى به كتابخانه رفتيم. برادرزاده او جناب حجت الاسلام والمسلمين شيخ حسين هادى پذيراى ما شد و گفت كه شيخ به دليل بيمارى در خانه خود در حى العلما بسترى است. ساعتى در كنار شيخ حسين نشستيم و درباره كتابخانه و


1- يادنامه علامه امينى، ضميمه روزنامه رسالت، 12 تير 67، ص 6.

ص: 81

وضعيت آن صحبت كرديم. شيخ حسين درباره سيره زيارتى علما مى گفت: اخوان مستنبط سبك خاصى براى زيارت داشتند. آن دو زيارت معمول را حفظ بودند و وقتى وارد حرم مى شدند، آهسته قدم مى زدند و بخش هايى از آن را مى خواندند. از شهيد شيخ مرتضى بروجردى نقل مى كرد كه او چهل سال نماز صبح را در حرم اميرمومنان (ع) ترك نكرد. يك ساعت حضور نزد شيخ حسين مغتنم بود و ماندگار. در آخر نيز ايشان كريمانه تعدادى از آثار خود را اهدا كرد.

شخصيت ها و بيوت علمى

1. بيوت علمى: نجف به داشتن اسطوانه هاى علمى اش شهره است و همواره شخصيت هاى فقهى، اصولى، عرفانى و اخلاقى بسيارى در اين شهر بودند. هنوز نام و نظر هر يك از آنان در صدر محافل علمى و حتى خانه هاى شيعيان است. هر چند كه در دوره حكومت بعثيان سعى و تلاش زيادى در محو اين آثار شد و ده ها نشانه، با خاك يكسان گرديد و صدها صاحب نشان خاك نشين شدند، اما هنوز هم وقتى به هر محله و كوچه اى كه باقى مانده، سر مى زنى بيت عالمى را مى بينى كه تاريخ گذشته را برايت روايت مى كند.

به عادت هميشه، از خانه امام خمينى (ره) شروع كردم كه در ميان خيابان شارع الرسول قرار داشت و تمام آن ويران شده بود؛ اما گويا در حال نوسازى براساس همان نقشه اصلى هستند. روبه روى آن، مدفن آيت الله سيد عبدالاعلى سبزوارى (1414 ق.) است كه اخيرا مدرس بزرگى نيز در كنارش ساخته اند؛ از ويژگى هاى برجسته اين عالم، اصرار بر اقامه روزانه نماز جعفر طيار و حفظ تمام وسايل الشيعه بود.

در همين محله حويش قدم مى زدم كه به خانه آيت الله العظمى سيد عبدالهادى شيرازى (متوفاى 1382 ق) رسيدم. نقل است كه در بدو ورودش به نجف، هيجده حوزه تدريس اخلاق و عرفان وجود داشت. درب خانه باز بود و پيشتر شنيده بودم كه هميشه اين گونه است و محلى است براى بحث هاى علمى. اين خانه در دوره اى محل تدريس سيد نيز بوده است. وقتى وارد خانه شدم، نوه دخترى اين مرجع از ما استقبال كرد. چند سؤال كردم كه برخى از نكات جواب داده شده از اين قرار است:

معمولا هر شب علماى بزرگ نجف بعد از نماز مغرب و عشاء در صحن مى نشستند و يك بحث علمى داشتند. اين بحث گاه تا ده شب به درازا مى كشيد و آيت الله شيرازى نيز در آن شركت مى كرد.

سيد در ده سال آخر نابينا شده بود و وقتى رفتن به حرم برايش مشكل مى شد، به پشت بام مى رفت و به سمت حرم مى ايستاد و سلام مى كرد.

در دوره سيد، رفتن به كربلا به سختى انجام مى شد و ماشين هاى آن زمان، گاه مسير نجف به كربلا را چهار ساعته طى مى كردند؛ از اين رو معمولا علمايى كه به كربلا مى رفتند، چند روزى مى ماندند؛ اما سيد ضمن اهتمام به زيارت، زود برمى گشت.

2. آيت الله شيخ بشير نجفى: در حال حاضر در حوزه علميه نجف، در كنار مرجع عالى نجف حضرت آيت الله سيستانى، سه مرجع ديگر با سه مليت متفاوت حضور دارند: آيت الله العظمى سيد محمد سعيد حكيم؛ آيت الله العظمى شيخ اسحاق فياض و آيت الله العظمى شيخ بشير نجفى. ديدار با آيت الله العظمى سيستانى ميسر نشد؛ زيرا در اين موسم، تنها زائران كشورهاى حوزه خليج فارس را مى پذيرفتند. وقتى در محله جديده بودم، از منزل آيت الله شيخ بشير نجفى شروع كردم؛ اما طولانى شدن اين ديدار و جمعيت ميليونى زائران در نجف، ديدار دو مرجع بزرگوار ديگر را به سفر بعد موكول ساخت.

منزل ساده اين مرجع، گواه ساده زيستى ايشان بود. تعداد زيادى از شيعيان بحرين آمده بودند و يك به يك وارد اتاق شده و پس از سلام و دست بوسى مى نشستند و ايشان به تك تك افراد اظهار لطف و دعا مى كرد. برخورد عاطفى او دل نشين و تأثيرگذار بود. پس از عرض سلام و ارادت، گوشه اى از اتاق نشستم. ايشان نيم ساعتى براى جمع سخنرانى كرد كه نيمى از صحبت به مباحث اخلاقى اختصاص داشت و نيم ديگر از حكمت و اهميت زيارت امام حسين (ع) و اين كه: «امام هدف است، نه پل يا وسيله» و «زائر مانند كسى است كه به خود عطر زده است؛ اين عطر مدت ها فضا را معطر مى سازد. زائر بايد با عطر زيارت به موطن خود برگردد؛ متحول و مغفور». سخنرانى اين مرجع به زبان عربى بود، اما لهجه و شور پاكستانى در آن موج مى زد.

با پايان سخنرانى و رفتن ميهمانان، به اشاره ايشان كنارشان نشستم. پس از معرفى و صحبت هاى نخست، پرسش هاى مختلفى مطرح شد كه برخى از نكات در پاسخ هاى ايشان بدين قرار است:

ضمن خواندن زيارت هاى متعدد، بايد ارتباط روحى برقرار شود. آقايى بود كه وقتى به حرم اميرمؤمنان (ع) مشرف مى شد، پشت به قبله و روبه روى ضريح مى نشست و چشم هاى خود را مى بست و مدت ها در اين حالت بود.

در حكمت زيارت هاى مخصوصه امام حسين (ع) نكاتى نهفته است. به زيارت اربعين توجه كنيد. دقت در اين نكات مى تواند قابل تعميم باشد. در اين زيارت دو نكته نهفته است: اول، زيارت در يك روز خاص، نشان و علامت است و خدا مى خواهد اين نشان، برجسته و مشخص باشد؛ نشانى كه در كنار نمازهاى پنجاه و يك گانه قرار مى گيرد. دوم، در واژه «اربعين» نيز بايد درنگ كرد؛ تكامل در اين «چهل» نهفته است.

ص: 82

حوزه قم را درك نكردم و از پاكستان به حوزه نجف آمدم. فقط براى زيارت به قم رفته ام.

با فوت سيد على قاضى طباطبايى، حوزه نجف از اين مشرب عرفانى خالى نماند.

نماز ظهر و عصر را در همان اتاق به ايشان اقتدا كردم و از ايشان درخواست كردم تا نوار سخنرانى آن روز را براى درج در فصلنامه، در اختيار من قرار دهند؛ ايشان نيز به يكى از اعضاى دفتر فرمود و لوح فشرده آن را به سرعت آماده كردند (1)

در بازگشت و در همان محله جديده، مقبره آيت الله سيد على بهشتى بابلى (متوفى 1424 ق) بود كه در مرقد اين فقيه وارسته فاتحه اى خوانديم.

3. علامه سيد مهدى خرسان: با نام و آثار اين محقق و شخصيت برجسته او تا حدى آشنا بودم. آل خرسان از خاندان هاى ريشه دار و معروف نجف به شمار مى آيند كه در دانش و فضل شهره اند. ديدار با اين عالم شهير را از قبل برنامه ريزى كرده بودم. مى دانستم كه در محله حويش ساكن است، اما مكان دقيق را نمى دانستم. از يكى از طلبه هاى نجف، آدرس دقيق را جويا شدم كه راهنمايى كرد و گفت ايشان هر هفته جمعه ساعت 10 صبح جلسه درس اخلاق دارند. فرصت خوبى بود و در همين ساعت به خانه ايشان در كوچه روبه روى مسجد شيخ انصارى رفتم. وقتى وارد اتاق بيرونى ايشان شدم، دور تا دور آن طلبه هاى جوان و ميان سال نشسته بودند و انگشت شمار مردم عادى در ميان مستمعين بودند. ايشان نيز صحبت خود را آغاز كرده بود. نزديكشان نشستم. بر روى يك تابلوى بزرگ و سبز رنگ اين كلمه نوشته شده بود:

«عش كعلي (ع)، هادن كالحسن (ع)، مت كالحسين (ع)».

آيت الله خرسان به مناسب شب رحلت پيامبر (ص) درباره وقايع روزهاى آخر حيات حضرت (ص) سخن مى گفت و كتاب «مُسند» عبدالله بن عباس نيز در دستشان بود كه خودشان تدوين كرده بودند. محور سخن نيز اين حديث از ابن عباس بود:

«لما أمر النبي (ص) أن يقوم بعليّ بن أبي طالب (ع) المقام الذى قام به، فانطلق النبي (ص) الى مكه، فقال: رأيت الناس حديثي عهد بكفر بجاهلية، و متى أفعل هذا به يقولوا: صنع هذا بابن عمه. ثم مضى حتى قضى حجة الوداع، ثم رجع حتى إذا كان بغدير خم، أنزل اللَّه عزّ و جلّ: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ». فقام مناد فنادى الصلوة جامعة، ثم قام و أخذ بيد علي عليه السّلام فقال: من كنت مولاه فعلي مولاه اللَّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه».

بعد از پايان سخنرانى، كنارشان نشستم. فارسى را خوب صحبت مى كردند. اين ديدار هم به پرسش و پاسخ انجاميد تا اذان ظهر كه از رفتن ممانعت فرمود و پس از نماز، نهار مهمان ايشان بودم. بسيار صميمى و خودمانى، يك سفره ساده و دوست داشتنى را پهن كردند و ايشان نيز با صفاى خاص خود از ما پذيرايى كرد.

صحبت ما در ميان غذا و يك ساعت پس از آن نيز دنبال شد و اين محقق با سعه صدر و لبخند خاص خود پاسخ گوى پرسش هاى متعدد ما بود. برخى از نكات مطرح شده از سوى ايشان به قرار زير است:

حسين رمز اسلام است و درباره حكمت زيارت هاى مخصوصه امام بايد به اين نكته توجه داشت كه اين تعدد و انحصار، به نوعى اعلان و دعوت (دعايه) است. چرا امام باقر (ع) وصيت كردند كه 10 سال در منا براى شان روضه برپا كنند؟ چون با توجه به فراوانى جمعيت، جاى تبليغ و اعلان است. در مناسبت هاى مختلفى چون شب قدر، عرفه و نيمه شعبان كه توجه مردم را به خود جلب مى كند، زيارت مخصوص امام حسين (ع) وارد شده كه از فضاى تبليغى براى اسلام استفاده شود:

«الاسلام حسيني البقاء».

قبلا روزى دو بار به زيارت اميرمومنان (ع) مشرف مى شدم.

دركتابى از سيد عبدالله بلادى، چهار نفر عبدالله نام را در شهادت امام حسين (ع) شريك مى داند: عبدالله عمر، عبدالله زبير، عبدالله جعفر و عبدالله عباس. اين ادعا درباره دو فرد اخير درست نبود و مى خواستم نقد كنم؛ اما آقا بزرگ تهرانى به عللى اجازه نداد.

نابينايى يا ضعف بينايى ابن عباس سبب شد كه نتواند در كربلا حاضر شود.

مختار شروع خوبى نداشت؛ اما نتيجه كارش مطلوب اهل بيت (ع) بود. از اين رو دفاع آيت الله خويى قابل نقد است.

زنى به نام خديجه بنت على (ع) در تاريخ هست؛ اما نمى توان پذيرفت كه مزار مقابل باب ثعبان (باب الفيل) مسجد كوفه از اوست.

در دوران صدام، وقتى خاندان حكيم را دستگير كردند، عصر روز 25 ذى القعده مجلس روضه امام موسى الكاظم (ع) را به سختى برپا كردم؛ كسى آمد و گفت: وقتى آنان را گرفتند، در نجف ده نفر هم پيدا نشد كه به اعتراض، الله اكبرى بگويد!

هنگام بيرون آمدن، اين نكته به ذهنم رسيد كه طلبه هاى زائرى كه به نجف مى آيند، بايد با ميراث علمى نجف آشنا شوند و دست كم با فراهم شدن يك جلسه اخلاقى، روحانيون ايرانى با استوانه هاى علمى اين حوزه انس بگيرند.


1- بخش مربوط به حكمت زيارت اين سخنرانى، در اين شماره فصلنامه درج شده است.

ص: 83

از حنانه تا سهله

در يك برنامه فشرده، دو مكان واقع در مسير نجف به سهله و هم چنين دو مسجد بزرگ و تاريخى كوفه و سهله زيارت شد. اين اماكن چهارگانه به نوعى در برنامه زيارتى كاروان ها قرار داشت. چند نكته را درباره اين دو زيارتگاه بيان مى كنم:

1. مسجد حنانه: اين مكان فضاى غمناك كربلا را براى هر زائرى تداعى مى كند. پس از واقعه عاشورا، سر امام حسين (ع) به كوفه برده شد كه پيش از بردن نزد ابن زياد، سر مقدس در اين مكان قرار گرفت. (1) بناى قديم مسجد تخريب شده و با طراحى بسيار زيبا بازسازى گرديده است. هم به مساحتش افزوده شده و هم معمارى آن چشم نواز شده است. با اين حال فعلا كاروان هاى ايرانى را به اين مسجد نمى برند؛ گويا فقدان مكان مناسب براى توقف ماشين ها، بهانه حذف اين برنامه است!

2. مزار كميل: او از ياران نزديك اميرمؤمنان (ع) بود كه در صفين حضور داشت و مدتى نيز والى هيت بود. (2)كميل، بزرگ قوم خويش بود. سرانجام به دستور حجاج و به جرم همراهى با على (ع) در سال 82 هجرى گردنش را زدند. اميرمومنان (ع) پيشتر نحوه شهادتش را به او خبر داده بود. (3) ضرار بن ضمره مى گويد: شنيدم اميرمؤمنان (ع) به كميل بن زياد سفارش مى كرد و مى گفت اى كميل! از مؤمن دفاع كن كه پشت سر مؤمن، حريم خداست و جان او نزد خدا محترم است و دشمن او، دشمن خداست. از ستم كردن با كسى كه ياورى جز خدا ندارد، بپرهيز. (4) معمارى سابق مزار كميل حفظ شده است؛ با همان گنبد و سطح بلندى كه دارد. البته در سال هاى اخير تعميرات و اضافاتى نيز داشت است.

3. مسجد كوفه: پيش از ورود به مسجد، به سمت مزار ميثم تمار رفتم؛ شخصيتى كه اميرالمؤمنين (ع) سخت به وى علاقه داشت و او را از اسرار آگاه مى كرد. امام درختى را به ميثم تمّار نشان داد و او را آگاه ساخت كه عبيداللَّه بن زياد، وى را به عنوان دهمين نفر، بر شاخه آن درخت مصلوب خواهد كرد و مرگ او به سبب نيزه اى خواهد بود (5). ميثم تمار ده روز پيش از ورود امام حسين عليه السّلام به عراق، در كوفه به شهادت رسيد و جنازه اش مدت ها بر سردار بود (6). كنار ضريح ميثم ايستاده بودم كه درب آن را باز كردند و با نظارت شيخ موقرى، چند گونى از پول هاى داخل آن را بيرون آوردند. زمينه اى فراهم شد و به دعوت آن شيخ، داخل ضريح شده، به قبر اين يار وفادار حضرت تبرك جستم.

پياده به سمت مسجد كوفه رفتم؛ مسجدى كه بخش هايى از آن را باغى از باغ هاى بهشت مى دانند (7). پيش از سفر كتاب «الغارات» را مى خواندم و اين نكته از اين كتاب به ذهنم خطور كرد كه على (ع) هر روز در جايى از مسجد بزرگ كوفه مى نشستند و بعد از نماز صبح، تا طلوع آفتاب به تسبيح مشغول مى شدند و بعد از اين كه خورشيد طلوع مى كرد، براى سخنرانى بالاى منبر مى رفتند. (8)

مقام هاى معروف مسجد كوفه عبارتند از مقام جبرائيل، مقام آدم، مقام نوح، مقام ابراهيم، مقام خضر، مقام محمد، مقام امام صادق و مقام امام زين العابدين (عليهما السلام). همچنين از اماكن تاريخى داخل مسجد نيز مى توان از محل كشتى نوح، محراب اميرمومنان (ع)، بيت الطشت و دكة القضاء نام برد.

بازسازى مسجد كوفه از حدود ده سال پيش آغاز شده است. از مساحت 11162 مترى مسجد، حدود 5520 متر مسقف شده و اكنون ساخت رواق هاى پيرامونى و هم چنين سنگ فرش تمام مسجد به پايان رسيده است. گرچه بناى جديد، زيبا جلوه مى كند، اما سادگى پيشين جذابيت خاص خود را داشت. فعلا مقام نوح (ع) در بخش بانوان قرار دارد وگويا اندك جابه جايى در مقام جبرئيل شده است. از اقدامات مفيدى كه صورت گرفته، باز كردن دربى از بالاى سر مزار مسلم بن عقيل به داخل مسجد است. اين درب به مقام امام صادق (ع) باز مى شود. مديريت مسجد سايتى را به آدرس ten. afukla- dejsam. www راه اندازى كرده كه اطلاعات و تصاوير خوبى در آن مى توان ديد.

پس از زيارت مزار حضرت مسلم (ع) به زيارت مختار رفتم. ضريح جديدى بر مزارش نصب كرده اند. در حرم هانى بن عروه تغييرى صورت نگرفته بود. بيشتر كاشى هاى قديمى هم در حال تخريب بود. اميدوارم در توسعه جديد كه در سمت شرقى انجام شود، آن جا نيز مورد توجه قرار گيرد.

از باب الثعبان مسجد كوفه كه در ضلع غربى شمال مسجد قرار دارد بيرون آمدم و به سمت مزار روبه روى در رفتم؛ مزارى كه تابلوى نصب شده بر آن از دفن خديجه بنت على (ع) حكايت مى كرد. همسر او عبدالرحمن بن عقيل است (9)كه دركربلا به شهادت رسيد. (10) مورّخان ضمن اشاره به وجود چنين زنى، از محل دفن او ياد نكرده اند.

4. مسجد سهله: پيش از غروب، وارد اين مسجد شدم. مكانى مقدس با مقام هايى شريف كه براى پذيرايى از زائران آغوش گشوده است. مقام هاى مسجد عبارتند از: مقام انبياء و مقام صالحين، مقام ابراهيم، مقام ادريس، مقام خضر، مقام امام صادق، مقام امام زين العابدين و مقام امام زمان (عليهم السلام).

بازسازى اين مسجد با نظارت آيت الله سيد سعيد حكيم در حال اجراست. بر اساس ماكتى كه در آن جا ديدم، پروژه گسترده اى در حال اجراست و بخش جنوبى مسجد كه مقام امام زمان (ع) درآن جاست، به عنوان محورى ترين بخش آن ساخته خواهد شد كه در دو


1- بحارالأنوار ج 97، ص 283 و مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 10، ص 403.
2- ر. ك: نهج البلاغه، نامه 61.
3- شيخ المفيد، إرشاد، ج 1، ص 327.
4- مروج الذهب، ج 2، ص 422.
5- شرح نهج البلاغه ج 1 ص 210.
6- الإصابة، ج 6، ص 250؛ منتهى المقال في أحوال الرجال، ج 6، ص 363.
7- المحاسن، ج 1، ص 56.
8- الغارات/ ترجمه، ص 333
9- أنساب الأشراف، ج 2، ص 71 و المحبر، ص 57.
10- الأخبارالطوال، ص 257.

ص: 84

سمت آن نيز مقام ادريس و زين العابدين (ع) قرار دارد. تاكنون رواق هاى شمالى و شرقى و غربى آن ساخته شده است. يكى از جاذبه هاى مسجد سهله، فعاليت هاى گسترده فرهنگى مديريت مسجد است. سالن بزرگى در جوار مسجد به عنوان فروشگاه كتاب و محصولات فرهنگى قرار دارد كه پس از نماز، گشتى در آن زدم و چند نمونه از منشورات آن را تهيه كردم. كتاب «دليل عتبة مسجد السهله» يكى از آثار خوب منتشره آن بود. از فعاليت هاى فرهنگى مسجد، ايجاد سايتى به آدرس ten. alhasla. www است. اين وب سايت امكانات خوبى را براى آشنايى با مسجد فراهم نموده است.

كناسه تا نخيله

مسير يك ساعته نجف به كربلا آسان بود و سريع؛ ولى ما مسير كوفه به كربلا را انتخاب كنيم؛ با زمان تقريبى پنج ساعت و با سه توقف و زيارت. در حاشيه اين مسير، سه مكان زيارتى و چند مكان تاريخى قرار داشت كه براى بار نخست بدان جا قدم مى گذاشتم: مزار زيد بن على (ع)، مزار رشيد هجرى، مزار ذى الكفل و يارانش و همچنين مكان هايى چون نخيله، كناسه، شهر كفل و مسجد باشكوهش با يك مناره.

1. زيد بن على (ع): از كوفه تا كناسه حدود 30 كيلومتر فاصله است و براى رفتن نيز بايد جاده كوفه به حله را انتخاب كرد. در 25 كيلومترى مسير، تابلويى قرار داشت كه مسير مزار زيد را نشان مى داد. درست در سمت راست جاده و در مسيرى فرعى، پس از طى دو كيلومتر گنبد حرم زيد ديده شد. به كناسه وارد شده بودم. اين مكان پيشتر نام يكى از محلات كوفه بود (1) كه حوادث متعدد تاريخى در آن اتفاق افتاده است. به دار آويختن و سوزندان زيد بن على (ع) يكى از فجيع ترين حوادث تاريخ اسلام است.

زيد، فرزند امام سجاد (ع) در ماه صفر سال 118 هجرى در كوفه قيام كرد و چهارده هزار تن با او در جهاد با ستم كاران و دفاع از ستم ديدگان بيعت كردند. يوسف بن عمر، كارگزار امويان در عراق، در جست جوى او مى كوشيد. وقتى زيد قيام را آغاز كرد، به جز چهارده مرد با او بيرون نيامدند و زيد گفت: «اين بيعت را حسينى كرديد!» سپس به پيكار با ايشان برخاست. تيرى به او زدند كه به پيشانى اش اصابت كرد. او را از ميدان بيرون بردند و همان شب جان سپرد و با لباس خونين به خاكش سپردند. چون بامداد شد، يوسف بن عمر محل خاكسپارى او را يافت؛ بدنش را بيرون آورد و سر از تنش جدا كرد و براى هشام بن عبد الملك به شام فرستاد. پيكر بى سر او را در محلّه كناسه كوفه به دار آويختند. سپس به دستور هشام بن عبدالملك، پيكرش را آتش زدند. (2) زيد در 42 سالگى به شهادت رسيد. او شخصيتى پرهيزكار، عابد، فقيه، شجاع و سخى بود و امام صادق (ع) در سوگ وى گريست. (3)

در مكان به دار آويختن و سوزاندن زيد، بارگاه باشكوهى ساخته اند. ضريحى زيبا در حرمى باعظمت در وسط يك صحن بزرگ. اين حرم، يك گنبد بزرگ و دو مناره دارد. وقتى وارد رواق شدم، ديدم كه زيارتنامه زيد را در ورودى آن قرار داده اند. در ضلع شرقى صحن، چند نخل قرار دارد كه گويا رمز و نشان شهادت اوست؛ اما متأسفانه برخى از مردم آن جا معتقدند كه زيد بر همين نخل آويخته و سوزانده شد. البته در نقد اين اعتقاد خرافى، برگه اى در كنار نخل ها نصب كرده بودند.

2. رشيد هجرى: مزار اين شهيد، قبل از مقام زيد بن على (ع) است، با فاصله تقريبى 4 كيلومتر، درست در سمت راست جاده كوفه به حله. اين محل از توابع نُخيله است كه بعد از زيارت زيد، از جاده اصلى به آن جا رفتم؛ گرچه بعداً يكى از اهالى آن جا، جاده اى را نشانم داد كه مستقيم به كناسه منتهى مى شد.

رشيد هجرى از ياران راستين اميرمؤمنان (ع) است كه بريده شدن دست ها و پاهايش و مصلوب گرديدنش را پيش گويى كرده بود. (4) گويا رشيد به دست زياد بن ابيه به شهادت رسيد؛ (5) هرچند برخى قاتل او را عبيدالله بن زياد مى دانند. (6)

مرقد رشيد داراى يك صحن با گنبدى فيروزه اى است. بر روى سنگ نبشته اى تاريخ بناى كنونى (1414 ق) درج شده است. متأسفانه به دليل در حاشيه قرار داشتن اين مزار، و غير مسكونى بودن اطراف آن، زائران كمى به آن جا مى روند.

3. ذى الكفل: در سمت چپ جاده منتهى به حلّه، شهر كفل قرار دارد كه براى زيارت و بازديد راهى آن جا شدم. اين شهر در منطقه نُخَيله كه نخل هاى فراوان و به هم تنيده دارد، واقع است. نُخَيله تاريخى درخشان دارد؛ به خصوص نام آن را مى توان در بخش هاى مختلف دوران خلافت امير مؤمنان (ع) ديد. اين منطقه گواه است كه چون اميرمومنان (ع) خبر غارت گرى ياران معاويه در أنبار را شنيد، خود پياده به راه افتاد تا به نُخيله رسيد. مردم در نخيله بدو پيوستند و گفتند: اى امير مؤمنان! ما كار آنان را كفايت مى كنيم. امام فرمود: شما كه از عهده كار خود برنمى آييد، چگونه كار ديگرى را برايم كفايت مى كنيد؟! اگر پيش از من رعيت از ستم فرمان روايان مى ناليد، امروز من از ستم رعيت خود مى نالم. (7)

در اين شهر دو اثر تاريخى و تمدنى قرار دارد: مسجد نخيله كه از دور مناره قديمى آن نمايان است و مزار ذى الكفل با گنبدى خاص كه نمونه اش را بر مزار شوش دانيال ديده بودم.


1- «كناسه» در لغت به معناى خاكروبه ريز است و نام يكى از محلات قديمى كوفه است، ر. ك: معجم البلدان ج 8، ص 288.
2- الأخبارالطوال، ص: 344 آفرينش، تاريخ/ ترجمه، ج 2، ص: 931 تاريخنامه طبرى، ج 4، ص: 962 الروض المعطار فى خبر الاقطار، النص، ص 495.
3- منتهى المقال في أحوال الرجال، ج 3، ص 291
4- نهج الحق، ص 242.
5- الارشاد، ج 1، ص 325.
6- رجال الكشي، ص: 77 و معجم رجال الحديث، ج 8، ص: 197.
7- نهج البلاغه؛ خطبه 261.

ص: 85

از ميان بازار بسته و مسقف شهر عبور كرده، وارد محوطه اين دو مكان شدم. در بدو ورود، توليت اين محل تاريخى، آقاى شيخ عقيل كفلى به گرمى استقبال كرد. او نماينده وقف شيعى و مسئول مجموعه اى است كه به جز اين محل، مزار زيد بن على (ع) و رشيد هجرى را نيز اداره مى كند. او نخست مسجد نخيله را معرفى كرد. اين مسجد مكانى است كه اميرمؤمنان (ع) بارها درآن حاضر شدند؛ از جمله به هنگام عزيمت به صفين و نهروان در آن اقامت گزيدند و نماز اقامه كردند. ساخت بناى مسجد نخيله و مناره آن، به دوره «الجايتو» سلطان مغول بازمى گردد كه معمارى چشم نوازى دارد. به جز بخشى از ديوارهاى آن، تنها مناره رو به ويرانى آن باقى است. بر اين مناره كلماتى به خط كوفى نقش بسته كه تمامى نشان از محبت به خاندان رسالت (ع) دارد. اين مناره 24 مترى، در حال بازسازى است.

در كنار مسجد، مزار ذى الكفل واقع شده كه يكى از پيامبران بنى اسرائيل است. قرآن كريم ضمن بيان نامش، او را از صابران مى شمارد. (1) او بعد از سليمان بن داود مى زيست و در ميان مردم مانند داود (ع) قضاوت مى كرد، و نام شريفش عويديا بود. (2)

با راهنمايى شيخ كفلى، وارد مزار ذى الكفل شدم. بر روى قبر او يك ضريح تمام چوبى قهوه اى رنگ قرار داشت و بر روى ديوار نيز سنگ نوشته هايى به زبان عبرى ديده مى شد. رواق مجاور ضريح اين پيامبر، مدفن ياران ذى الكفل است كه نام تك تك آنان نيز با تابلويى مشخص است: باروخ، يوسف الربان، خون ناقل التورات، يوحنا الدملجى و يوشع. در همين رواق، تابلويى بود كه از وجود مقام خضر گواهى مى داد. در بخش غربى مجموعه، مدفن يك تاجر يهودى به نام مناحيم دانيال و دو نفر از منسوبان وى است. او 80 سال پيش مى زيست و اين مكان را بازسازى كرد. در سمت چپ مدخل ورودى حرم، كنيسه اى قديمى وجود دارد. اين كنيسه و مجموعه مزار ذى الكفل و همچنين مسجد نُخَيله در نيم قرن گذشته در تصرف يهوديان بود كه بخشى از تخريب هاى مسجد نيز توسط آنان انجام شده است. آنان تصميم داشتند تا با فراهم كردن زمينه ورود و سفر يهوديان به اين مكان، آثار به جاى مانده مسجد و مناره را محو كنند؛ اما به دليل تلاش هاى پى گير و مستمر مسلمانان در نيم قرن اخير، به خصوص مبارزه مستمر شيخ على خيرى (متوفى 1320 ق.) در دوره پايانى حاكميت عثمانيان، اكنون خبرى از يهودى و مرام آنان نيست.

در پايان بازديد، شيخ عقيل كفلى ما را به دفتر خودش دعوت كرد و با نشان دادن تصاوير قديمى اين مجموعه، از فعاليت هاى توسعه اى و به خصوص فرهنگى اش گفت و اعلام كرد كه اين آستان مى تواند پذيراى چهره هاى فرهنگى ايرانى باشد و به جدّ درخواست كرد كه ايرانيان عزيز براى زيارت و بازديد به اين مجموعه سفر كنند.

اين بازديد بيش از دو ساعت طول كشيد. پس از ترك ذى الكفل، راهى كربلا شديم؛ البته نه از مسير حله؛ بلكه از جاده كفل كه به جاده اصلى نجف به كربلا منتهى مى شود.

ادامه دارد ...


1- انبياء، آيه 85.
2- بحارالانوار، ج 13، ص 405.

ص: 86

ص: 87

آسيب شناسى زيارت عتبات عاليات

در گفت وگو با مسئولان بعثه مقام معظم رهبرى در كشور عراق

سفر به عتبات عاليات و زيارت قبور ائمه اطهار و ديگر اماكن سرزمين عراق، از ديرباز تاكنون، بسيار مورد توجه مسلمانان و به ويژه شيعيان بوده است. در اين ميان، زيارت قبر امام حسين (ع) در كربلا، از اهميت بالاترى برخوردار بوده است. در واقع، از زمانى كه جابر بن عبدالله انصارى در اربعين شهادت امام حسين (ع)، نام خود را به عنوان اولين زائر قبر آن حضرت در تاريخ ثبت كرد، تا به امروز، همواره مشتاقان و شيفتگان اهل بيت پيامبر (ص)، در هر شرايط و با هر زحمت و مشقتى، خود را به آن بارگاه نورانى مى رسانند و در برابر آن ساحت مقدس عرض ارادت مى كند. اين شور و اشتياق، در زيارت بارگاه هاى ديگر ائمه مدفون در سرزمين عراق نيز ديده مى شود.

آنچه در اين امر همواره مورد توجه بوده، آسيب هايى است كه زائران در اين سفر مقدس، دچار آن ها مى شده اند؛ چه آسيب هاى ظاهرى و جسمانى و چه آسيب هاى معنوى.

آنچه از شواهد تاريخى و گفته هاى گذشتگان برمى آيد، سفر به عتبات عاليات و زيارت آن حرم هاى نورانى، همواره با خطرات و مشقات بسيارى براى زائران همراه بوده است؛ به ويژه زيارت حرم امام حسين (ع). چه بسيار مشتاقانى كه در اين راه، حتى برخى از اعضاى بدن خود يا جان خود را هم از دست مى دادند.

اين گونه آسيب ها و زحمات، نه تنها از ارزش و ثواب زيارت انسان زائر نمى كاهد، بلكه بر آن مى افزايد و ارزش آن را دوچندان مى كند؛ اما آنچه در اين دوران و در شرايط فعلى فرهنگى و سياسى كشور عراق، از اهميت بيشترى برخوردار است و ممكن است لطمات بزرگى را به اصل زيارت وارد كند، آسيب هاى معنوى اين سفر گران قدر است.

در يك دهه گذشته، به دليل سيل زائران مشتاق از كشورمان به سمت عتبات عاليات، پس از يك دوره طولانى محروميت و نيز به اين دليل كه ابتداى اين امر، در زمان رژيم مستبد بر كشور عراق صورت گرفت، امكان نظارت كمترى بر كيفيت سفر زائران براى مسئولان فرهنگى كشور فراهم بود و بيشتر به مسائل كمّى سفر، توجه مى شد. همين امر، زمينه ساز بروز برخى ناهنجارى ها در زيارت اماكن مقدس در عراق گرديد. در سال هاى اخير نيز با وجود از بين رفتن رژيم بعث و آزادى بيشتر زائران در انجام اعمال زيارتى و عبادى، باز هم به دليل فشردگى زمان سفر و زياد بودن تعداد مكان هاى زيارتى، برخى مشكلات و ناهنجارى ها، همچنان رخ مى نمايد و چهره زيباى زيارت را مخدوش مى كند.

لزوم توجه به موضوع «آسيب شناسى سفر زيارتى به عتبات عاليات»، ما را به ديدار و گفت وگو با دو تن از افراد فعال در اين زمينه، يعنى جناب «حجت الاسلام والمسلمين حسينى شريف»، مسئول محترم دفتر بعثه مقام معظم رهبرى در عراق (ساكن در كربلا) و «حجت الاسلام والمسلمين مقدس نيان»، مسئول محترم بعثه مقام معظم رهبرى در شهر نجف كشاند. ديدار ما با اين دو بزرگوار كه از نزديك با اين مشكلات آشنايى دارند و براى رفع آن ها زحمات بسيارى كشيده اند، در محل اقامتشان در شهرهاى كربلا و نجف صورت گرفت و ايشان به گرمى پذيراى ما شدند. آنچه در ادامه مى آيد، قسمت هايى از سخنان اين عزيزان درباره آسيب شناسى زيارت عتبات عاليات و خرافات و بدعت ها در زيارت است. اين گفتگو توسط دو عضو تحريريه فصلنامه و دوست همسفر حجت الاسلام هاشمى انجام شد كه آقاى محمد شكراللهى نيز تنظيم و تدوين آن راعهده دار گرديد.

خرافات، مهم ترين مشكل بر سر راه زيارت

حجت الاسلام حسينى شريف در ابتداى كلام خود، وجود خرافات را خطرى بزرگ براى اعتقادات زائران ايرانى كه به عتبات سفر مى كنند، دانست و در اين باره گفت:

«بعضى مواقع در اين سفر با اعتقادات مردم بازى مى شود. زائر عتبات با زائران عمره تفاوت دارند. مثلًا زائرى از فلان روستاى دورافتاده كشور مى آيد؛ بعد روحانى يا مداح، زائران را مى آورد به مقام على اصغر يا مقام على اكبر. او با اعتقاد مى آيد اين جا را زيارت مى كند؛ يعنى وقتى مى آيد و چشمش به آن گهواره مى افتد، متأثر مى شود بعد اين آقا برمى گردد ايران و يك نفر مورخ مى رود

ص: 88

به ديدن او. اين آقا مى گويد عجب روحانى اى داشتيم! ما را همه جا برد. تا محل شهادت على اصغر هم ما را برد! اين آقاى مورخ هم اين را موشكافى مى كند و ريشه زيارت در آن جا را مى زند. آن وقت اين آدم عامى چون با اين اعتقاد رفته و آن جا را زيارت كرده، اعتقادش متزلزل مى شود و وقتى اين اعتقاد او متزلزل شد، نسبت به مقدسات ديگر هم عقيده اش متزلزل مى شود. بعضى مواقع، بازى با اعتقادات است و اين جزو وظايف و تكاليف شرعى ماست كه اينها را مشخص بكنيم».

حجت الاسلام والمسلمين مقدس نيان نيز به وجود مسئله خرافات در كشور عراق و لزوم مبارزه با آن، اشاره كرده، گفت:

«بحث خرافات در كشور عراق فراوان به چشم مى خورد و بسيار ضرورت دارد كه با آن مبارزه شود. يكى از مهم ترين كارهايى كه حضرت بقيةالله (عج) انجام خواهند داد، برخورد با اين كارها و امور خرافى هست. در دعاى ندبه مى خوانيم:

«أين المدخر لتجديد الفرائض و السنن أين المتخير لإعاده الملة و الشريعه»

. جزو مهم ترين كارها و برنامه هاى حضرت بقيةالله كه در كل عالم انجام خواهند داد، اين كار است. در كشور عراق الان خرافات، به سرعت رو به گسترش است».

وى با اشاره به اهميت مسئله مبارزه با خرافات در قرآن و سيره پيامبر و ائمه (ع) افزود:

«قرآن در رابطه با مسئله خرافات، به نكاتى چند اشاره دارد يك نمونه اش بحثى است كه خدا با مشركين دارد كه شما چرا بت مى پرستيد؟ آن ها مى گويند: «انا وجدنا عليه آباءنا» و خدا از آن ها نمى پذيرد و مى گويد خودتان عقل داشتيد و در قرآن بر روى «افلا تعقلون» و «افلا تتفكرون» تأكيد شده است. اين همه تأكيد براى اين است كه انسان ها به تفكر و انديشه خودشان متكى باشند و صرفاً بافته هاى ديگران را نپذيرند. در سيره انبيا و ائمه معصومين (ع) هم اگر مطالعه كنيم، موارد فراوانى پيدا مى كنيم. يك نمونه اش همان هم زمانى گرفتن خورشيد و وفات فرزند پيامبر و نهى ايشان از نسبت دادن اين واقعه به وفات فرزندشان است. اينها همه مبين ضرورت مبارزه با خرافات است».

ايشان، اوضاع كنونى فرهنگى و اعتقادى مردم عراق را زمينه ساز اين خرافات دانسته، با اشاره به نقش تبليغات فرهنگى غرب بر ضد اسلام و تشيع در اين كشور گفت:

«در عراق از نظر فرهنگى و اعتقادى مشكلاتى چند به چشم مى خورد و دليل آن هم علتش اين است كه در طول حاكميت بعثى ها به شدت از آموختن معارف به مردم جلوگيرى شده است. آن چه ما در ايرانِ زمان طاغوت داشتيم كه در ايام محرم، صفر، رمضان، فاطميه و به هر بهانه اى روحانيون براى تبليغ تا دورترين روستاها مى رفتند، آن جا اين خبرها نبوده است. تا همين آخرين روزهاى حاكميت صدام هم نبود و حوزه علميه نجف هر چه داشت، در درون خودش داشت نمى توانست صادر بكند و از اين نظر، فقر فرهنگى هم اكنون فراوان است. بعد از سقوط صدام هم اين مردم مورد هجوم صدها كانال ماهواره اى هستند كه به شدت آنها را در جهات مختلف بمباران تبليغاتى مى كند و محور اين تبليغات هم از بين بردن اصل اسلام است؛ يعنى اعتقاد دينى و اسلامى و مذهبى را به طور كلى هدف گرفته اند. هدف دوم، نابودى تشيع و تفكر شيعى است كه عمدتاً توسط شبكه هاى ماهواره اى مورد حمايت از سوى وهابيت انجام مى شود. محور سوم هم، مبارزه با انقلاب اسلامى ايران و حيثيت ايران است. آنها از اين كه اين انقلاب صادر بشود، به شدت مى ترسند و هر چه مى توانند انجام مى دهند تا آن را خراب كنند. محور چهارم هم گسترش فحشا به وسيله فيلم هاى مبتذل و برنامه هاى مخرب است. شما مى بينيد جوانى كه اينها را مى بيند، بعد كه مى آيد توى خيابان، ديگر دل و دماغ رفتن به مسجد يا پرسيدن سؤال شرعى از يك روحانى را ندارد و اين وضعيت كنونى عراق بعد از صدام است».

وى با اشاره به شيفتگى شديد مردم ايران نسبت به زيارت قبور ائمه (ع)، آن را يكى از زمينه هاى انحراف زيارت از مسير اصلى خود ذكر كرد و افزود:

«مردمى كه از ايران مى آيند هم به شدت شيفته هستند. سى چهل سال نتوانسته اند بيايند اين جا و آن شيفتگى و عشق شديدشان به زيارت اهل بيت باعث شده تا به خيلى مسائل توجه نكنند. آن اوايل هم كه راه باز شد، بعثه و حج و زيارت و روحانى كاروان و ... وجود نداشت. جمعيت شيفته و عاشق، سيل آسا آمدند و هر چه اينها به آنها معرفى كردند، آنها هم پذيرفتند. يعنى دو گروه وجود داشت: اين طرف به شدت ناآگاه و آن طرف به شدت عاشق كه هر چه مى ديدند، قبول مى كردند. بعد هم كه كم كم روحانيون آمدند، اين راه بيراهه، ديگر كوبيده شده بود و آن قدر رويش آمدند و رفتند كه شد اتوبان!

از سوى ديگر، مراحل اين سفر، سراسيمه و با عجله است و زوّار طى هفت روزى كه در عراق هستند، اصلًا فرصت اين كه روحانى بخواهد نگاه عميق تحقيقى به اين پديده ها داشته باشد، ندارد. در نتيجه هر چه كه معرفى شد، قبول كردند. لذا خيلى خرافات و مكان هاى خرافى در اين جا هست كه مردم به زيارت آنها مى روند».

ص: 89

نمونه هايى از خرافات جارى

در ادامه، مسئولان دفتر نمايندگى بعثه در عراق، به برخى از موارد عينى و ملموس خرافات در زيارت اماكن مقدس اشاره كرده، آنها را بدون هيچ گونه مدرك تاريخى برشمرده و ساخته و پرداخته ذهن برخى از افراد دانستند.، حجت الاسلام حسينى شريف، در مورد محل شهادت حضرت على اصغر (ع) كه «مقام على اصغر» ناميده مى شود، فرمود:

«در مورد مقام على اصغر ما بررسى هايى كرديم. درباره محل شهادت حضرت على اصغر (ع) در كربلا، دو يا سه جا بيشتر گزارش نشده؛ يكى جلوى خيمه هاست، يا اين كه امام حسين (ع) على اصغر را آورده به جايى كه سپاه دشمن، بتواند ببيند و قاعدتاًيك نقطه بيشتر وجود نداشته كه از دو يا سه طرف در ديد باشد وآن «تلّ زينبيه» است كه منطقه بلندى است؛ يعنى حضرت در آن جا مورد اصابت قرار گرفته است. مكان سومى كه درباره شهادت على اصغر مطرح است، وسط ميدان است كه ظاهراً بيشتر راويان هم اين را نقل مى كنند. خوب وسط ميدان كجاست؟ همين جايى كه شهدا و امام حسين عليه الصلوة و السلام دفن هستند. پس در هر يك از سه صورت بالا، معنا ندارد كه على اصغر در منطقه «قاضريه» (يعنى جايى كه الان به عنوان مقام على اصغر معروف است) به شهادت رسيده باشد».

ايشان با بيان اين سؤال كه چگونه ممكن است مكان دقيق اتفاقات واقعه كربلا در آن بحبوحه جنگ، به صورت دقيق در تاريخ ثبت شده باشد، گفت:

«شما در همين جنگ خودمان هم كه بيست سال بيشتر از آن نمى گذرد و در آن، اين همه دوربين و فيلمبردار و عكاس و خبرنگار داشتيم، ببينيد واقعاً درباره كدام يكى از شهدا كه در جاهاى مختلف به شهادت رسيدند، ما مى توانيم محل دقيق شهادتش را تعيين كنيم؟ بعد چطور ممكن است اتفاقات حادثه كربلا با اين جزئيات در تاريخ مانده باشد؟! در مورد مطالبى كه در شب عاشورا، شب تاسوعا، روز تاسوعا و ... گفته شده يا گفت وگوهايى كه بين افراد و امام حسين (ع) بوده، به صورت جزئى در كتاب ها آمده است. حتى به صورت تاريخ هم آمده است؛ مثل تاريخ طبرى كه از «ابى مخنف» نقل كرده، يا بزرگانى مثل شيخ طوسى، شيخ مفيد، شيخ صدوق، ابن قولويه و ... اينها را به صورت روايت نقل كرده اند. بعد از آنها هم شخصيت هايى مثل علامه مجلسى وسيد ابن طاووس، كتاب هاى مستقلى درباره اين وقايع نوشته و جزئيات حوادث را به صورت روايت هايى با سند معتبر، آورده اند؛ ولى نسبت به مكان هايى كه اين وقايع در آنها اتفاق افتاده، اصلًا نمى توان به صورت قاطع گفت كدام يك از اين وقايع، در كجا واقع شده كه اينها اين جور دقيق مى گويند».

از ديگر موارد و مكان هايى كه حجت الاسلام حسينى شريف، از آن به عنوان يكى از نقاط مشكل ساز و بدون سند و پشتوانه تاريخى ياد كرد، تاكيد بر وجود «نهر علقمه» بود. وى معتقد بود كه اصلًا نهر علقمه، ديگر در كربلا وجود ندارد و نهر فعلى در كنار مقام امام زمان (عج) در كربلا، «نهر حسينى» است:

«ما شنيديم كه الان در كربلا ديگر نهرى به نام نهر علقمه وجود ندارد؛ ولى متأسفانه، زائر را به آن جا مى برند و حتى برخى به زائران مى گويند: همين جا بود كه حضرت عباس (ع) با اسبش وارد آب شد؛ تا اين جا اسبش رفت توى آب؛ شما هم پايت را بزن بالا، تا همان جا برو توى آب! حتى من ديده ام كه مردم مى روند داخل اين نهر سينه مى زنند! بالاخره اين قدر ساخت و ساز و جابه جايى در آن جا صورت گرفته كه هيچ معلوم نيست نهر علقمه، دقيقاً كجا بوده است».

آقاى مقدس نيان با بيان برخى افسانه هايى كه درباره حادثه عاشورا ساخته شده، آنها را براى اعتقادات و زيارت مردم، بسيار زيان بار دانست و درباره لزوم برخورد با اين گونه داستان سرايى ها گفت:

«قصه عروسى حضرت قاسم (ع) به همين شكل است؛ يعنى اگر ما يك مقدار جلوى اينها را باز بگذاريم، كار كشيده مى شود به آن جا كه ديديم يك مدتى، خانم هاى ايرانى، وسايل عروسى و حنابندان را هم آوردند كه اين جا محل عروسى حضرت قاسم است! يعنى اگر جلوى اين كارها گرفته نشود، دامنه اش به گونه اى گسترده مى شود كه ديگر شما نمى توانيد آن را كنترل كنيد».

مشكلات و آسيب هاى بازديد مكان هاى ضعيف تاريخى

در ادامه، آقاى حسينى شريف، با اشاره به آسيب هايى كه در اثر توجه به مكان هاى زيارتى بدون پشتوانه و سند محكم تاريخى به اصل زيارت وارد مى گردد، برخى از اين آسيب ها را برشمرد. وى ايجاد اختلاف ميان زائران بر سر رفتن يا نرفتن به اين مكان ها را، يكى از تبعات اين مسئله دانست و گفت:

ص: 90

«با كمال تأسف مى بينيم برخى مراكز رسمى در كشور ما هم از اين مناطق ياد مى كند و آنها را مورد تأييد قرار مى دهد! نتيجه اين كارها، اين مى شود كه زائر، نتواند از محضر امام حسين عليه السلام و ابالفضل العباس و ساير شهدا، خوب استفاده كند؛ چون در آن جا، وقت محدود است و زائر وقت زيادى ندارد. به علاوه، اين مسئله موجب اختلاف بين زائران هم شده است؛ يعنى آنهايى كه مى خواهند يك مقدار به نظر بعثه و سياست هاى بعثه عمل كنند، مى گويند ما به اين مكان ها نمى رويم؛ اما آنهايى كه رعايت نمى كنند، زائران را مى برند و اين باعث ايجاد اختلاف در ميان زائران مى گردد».

حجت الاسلام مقدس نيان نيز با تأكيد بر اين مسئله، يكى از مهم ترين اين آسيب ها را سلب شدن توفيق زيارت اصلى، يعنى زيارت قبور ائمه (ع) از زائران دانست و افزود:

«يكى از نتايج بد اين كارها، سلب توفيق زيارت از زائر در اين سفر زيارتى كوتاه است. زائر در اين سه روزى كه مثلًا در كربلاست، بايد اين قدر توى اين كوچه هاى فرعى، به اين طرف و آن طرف برود و مثلًا آن باغ را زيارت كند يا دو ركعت نماز در فلان مقام بخواند و ... بعد هم اين مسافت را پياده برود و پياده برگردد؛ در بين راه هم كه خريد مى كند. بعد از همه اينها، مى گوييم حالا برويم حرم! مى بيند با اين چيزهايى كه خريده، يا به حرم راهش نمى دهند و يا اين قدر خسته است كه به هتل مى رود و آن روزش ديگر تمام مى شود؛ يعنى با اين همه ثوابى كه در روايات براى زيارت امام حسين (ع) داريم، عملًا توفيق زيارت از او سلب مى شود و اين يك خسارت بزرگ است و متأسفانه هنوز هم رفتن به اين اماكن، كم و بيش ادامه دارد».

حجت الاسلام مقدس نيان با اشاره به انجام برخى كارهاى حرام هنگام بازديد برخى از اين اماكن، از اين مسئله، به عنوان آسيب بزرگ ديگر نام برد و گفت:

«يكى ديگر از نتايج سوء اين كار، برخورد زنان و مردان نامحرم به همديگر است كه يك نمونه اش در خانه امام على (ع) يا در كوچه مقام على اكبر (ع) واقع مى شود. در آن كوچه باريك، چند هزار زائر مى آيند از كنار هم تردد كنند و در نتيجه، زن و مرد به هم فشرده مى شوند و اين، فعل، حرام آشكار و بين است».

مسئول محترم بعثه مقام معظم رهبرى در نجف، سوء استفاده مالى برخى از افراد بومى از زائران را ديگر آسيب زيارت برخى اماكن دانست و افزود:

«ديگر اثر زيان بار در زيارت اين گونه مكان ها، سوء استفاده مالى است كه در اين اماكن از زائران ايرانى مى شود؛ زيرا هر كدام از اينها، مقيد هستند كه از زائر پول بگيرند. در محل مقام على اصغر، شخصى آمده و گهواره اى قرار داده و مردم در آن پول مى ريزند. يكى از روحانيان مى گفت: خانم زائرى آمد آن جا و وقتى گفتند اين جا محل تير خوردن گلوى على اصغر است، خيلى گريه كرد و طلاهايى كه همراه داشت، همه را در آورد و به عشق حضرت على اصغر، توى آن گهواره ريخت! خوب اين جا محلى است كه نه موقوفه دارد، نه متولى دارد، نه هيئت امنا دارد و نه حساب و كتاب دقيق و روشنى دارد و در حقيقت يك مغازه به تمام معناست».

حجت الاسلام والمسلمين حسينى شريف، همچنين آزار و اذيت مردم، به ويژه افراد بومى و محلى را از ديگر مواردى دانست كه به اصل زيارت آسيب وارد مى كند و در اين باره گفت:

«رفت و آمد در كوچه هاى تنگ و باريكى كه در آن جا وجود دارد، هم براى خود زائران زحمت ايجاد مى كند و هم براى افراد ساكن در آن جا. شما تصور كنيد كه روزى هفتاد كاروان ايرانى مى خواهند بروند داخل اين كوچه براى زيارت فلان مقام؛ همه هم يك بلندگو در دست دارند و سينه مى زنند. ما يك خانه را در آن منطقه بررسى كرديم، گفتند حدود پنجاه متر است و هجده نفر توى آن زندگى مى كنند! خوب در اين خانه، مريض هست؛ بچه هست؛ زن زايمان كرده هست؛ پيرمرد عصبى هست. اينها مشكلاتى است كه با كمال تأسف وجود دارد».

نظر حجت الاسلام مقدس نيان هم درباره اين نكته، مشابه نظر حجت الاسلام حسينى شريف بود. وى در اين باره گفت:

«از ديگر نتايج اين كار، اذيت مؤمنين است. بعضى از مردمى كه در محل اين مقام ها ساكن هستند، بيچاره ها فريادشان به آسمان بلند است كه آقا! مگر ما چه گناهى كرده ايم؟ هر روز چند هزار آدم، آن هم با بلندگو مى خواهند از اين كوچه باريك رد بشوند؛ همه هم مى خواهند عزادارى و سينه زنى بكنند. ما چه گناهى كرديم؟ زن من مى خواهد برود سر كوچه يك نان بخرد و بيايد نمى تواند؛ بچه ام مريض مى شود مى خواهد برود دكتر نمى تواند».

ص: 91

مشكلات زيارت مسجد كوفه

حجت الاسلام و المسلمين مقدس نيان با اشاره به رفتن تمامى زائران به مسجد كوفه و به جا آوردن اعمال آن، اين اعمال را براى بسيارى از آنها خسته كننده دانست و در اين زمينه گفت:

«مثلًا كسى كه ماه ها، بلكه سال ها نماز قضا به گردنش هست را ما مى آوريم در يك نيم روز، در مسجد كوفه وادارش مى كنيم كه 50 ركعت نماز مستحبى بخواند! خوب اين كار، گاهى چنان حالتى نسبت به مسجد كوفه ايجاد مى كند كه تا مى گوييم مى خواهيم برويم مسجد كوفه، زائر غمش مى گيرد و مى گويد كمرمان مى شكند از بس بايد نماز بخوانيم! در مسجد سهله هم وضع به همين شكل است. اين بزرگانى كه مقام هاى مسجد كوفه يا مسجد سهله متعلق به آنهاست (مثل حضرت ابراهيم، حضرت خضر، حضرت نوح، حضرت رسول، امام صادق و امام سجاد عليهم السلام) هر كدام از اينها آمدند دو يا چهار ركعت نماز خواندند و رفتند؛ آن وقت اين زائر را ما مى آوريم و وادارش مى كنيم همه نمازهاى آنها را يك جا بخواند».

او از ديگر موارد مشكل آفرين در مسجد كوفه را مرشدهايى دانست كه در آن جا، به قرائت دعاهاى مربوط به مقام هاى مسجد مى پردازند و با اشاره به جنبه هاى مختلف اشكال در كار اين افراد، درباره آنان گفت:

كار آنها اين بود كه وقتى كاروان ما به مسجد كوفه مى رفت، از جلوى در مسجد، به روحانى ما مى گفتند: شما بفرماييد استراحت كنيد! بعد خودش كاروان را مى گرفت و يك مبلغى تعيين مى كرد و بعد كاروان را مى برد و اعمال را انجام مى داد. مطالبى كه مى خواند، به فراخور سليقه و سواد خودش و پر از مسائل و اشكال بود. مردم هم با خودشان مى گفتند: روحانى ما نمى تواند اين دعا را بخواند؛ اگر مى توانست كه نمى داد به اين فرد بخواند! آن فرد مرشد مى آمد به كاروانيان مى گفت كه خوب، اين اعمالى كه انجام داديد، اين قدر ثواب دارد؛ اگر بخواهيد، من اين اعمال را براى پدر و مادرتان هم به نيابت مى خوانم. اين زائر هم مى گفت: خدا خيرت بدهد! بعد يك ليستى درمى آورد و اسم ها را مى نوشت. بعد هم اصلًا نمى خواند؛ يعنى نمى توانست بخواند. آن زائر مى رفت؛ او هم مى رفت كاروان بعدى را مى آورد و دوباره يك ليست از آنها مى گرفت و تا شب، چهار پنج تا كاروان مى آورد و از هر كدام، همين مقدار پول مى گرفت و چه سوء استفاده اى از اين بيچاره ها مى شد!

وى درباره شيوه برخورد با مشكلات موجود در مسجد كوفه، به پيشنهادهاى خود در اين باره اشاره كرد و گفت:

«راجع به مسجد كوفه، ما چند توصيه به روحانيان كاروان ها كرديم. يكى اين كه گفتيم اين مقام ها را در هم ادغام كنيد؛ يعنى در يك گوشه مسجد بنشينيد و در همان نقطه، دعاها را پشت سر هم بخوانيد؛ هر دعا به نيت مقام آن. پيشنهاد ديگر اين بود كه كاروان هاى تان را در هم ادغام كنيد؛ چون واقعاً خواندن تمام اين دعاها براى يك نفر، آن هم به صورت بلند، خسته كننده است. گفتيم كاروان هاى تان را در هم ادغام كنيد و هر كس يك قسمتى از دعاها را بخواند. ديگر اين كه توصيه كرديم بر روى مستحبات، زياد تأكيد نكنيد. لزومى ندارد كه همه مردم، همه اعمال را انجام دهند؛ هر كس كه نشاط دارد، انجام بدهد؛ يعنى از اول به زائر بگوييد كه اين اعمال واجب نيست؛ هر كس مى خواهد برود؛ يعنى به روش هاى مختلف، سعى كرديم قضيه را تخفيف بدهيم».

روش برخورد با خرافات

سؤال مهم اين است كه با اين مشكلات، چگونه بايد برخورد كرد؟ آيا مى توان به يك باره، زائران را از رفتن به تمامى مكان هاى يادشده بازداشت؟ آيا اين گونه برخورد، موجب سرخوردگى زائران و رفتار متقابل آنان نمى گردد؟ حجت الاسلام و المسلمين حسينى شريف، در پاسخ اين سؤال مى گويد:

«نگاه ما، يك نگاه كيفيت محور است. ما مى خواهيم كيفيت سفر زائر را بالا ببريم كه يكى از شاخص هاى آن، اين است كه زائر را از شاخ و برگ هاى اضافى به وجود آمده، دور كنيم».

حجت الاسلام مقدس نيان نيز در اين باره گفت:

«ما بناى مان بر اين نيست كه هر چه مردم به آن معتقدند را خراب كنيم و از بين ببريم. مثلًا در مورد مقام امام زمان (عج) در كربلا، ما هر چه گشتيم، سندى براى آن پيدا نكرديم و تنها چيزى كه راجع به آن وجود دارد، اين است كه در اين محل، براى كسى تشرفى به خدمت حضرت صورت گرفته است. خوب اگر اين مطلب بخواهد ملاك باشد، خيلى جاهاى ديگر هم هست كه براى افراد، تشرف حاصل شده و لزومى ندارد كه ما به اين جا بياييم؛ ولى ما چون ديديم زيارت اين مكان، آن اثرات سوء را ندارد، يعنى سوء استفاده مالى نمى شود، تلاقى زن و مرد نامحرم با هم صورت نمى گيرد و يك فضاى فرش شده نسبتاً تميزى در آن جا وجود دارد، لذا با آن

ص: 92

برخورد نكرديم و الان هم جزو جاهايى است كه زائران بازديد مى كنند. يا محل خيمه گاه را چون ديديم يكى از جاهاى خوبى است كه مفروش وتميز است وكفشدارى هم دارد، گفتيم بروند، بنشينند و از آن استفاده كنند».

مكان هاى جايگزين

حجت الاسلام حسينى شريف، در پاسخ به اين سؤال كه «آيا مكان هاى جايگزينى براى اين اماكن وجود دارد كه بتوان زائران را به سوى آنها هدايت كرد»، با انتقاد از بى توجهى به برخى مكان هاى مهم زيارتى و لزوم برنامه ريزى براى بردن زائران به اين مكان ها گفت:

«يكى از مقامات بسيار مهم، قبور طفلان مسلم است كه هيچ مشكلى هم براى رفتن و زيارت كردن ندارد. يا قبرستان وادى السلام با آن عظمتى كه دارد و در قسمت جلويى اش، دو پيغمبر بزرگ خدا (حضرت هود و حضرت صالح) دفن هستند كه مشكل امنيتى هم براى رفتن ندارد. همچنين بزرگانى مثل مرحوم قاضى طباطبايى، در آن جا دفن هستند. در كربلاى معلى هم خيلى جاها هست كه مورد غفلت واقع شده و بايد آنها را يك به يك مورد توجه قرار داد».

حجت الاسلام و المسلمين مقدس نيان نيز در پاسخ به اين سؤال، به تعداد زيادى از اماكن زيارتى در كشور عراق اشاره كرد و گفت:

«ببينيد، ما يك سرى اماكن مثبت داريم كه مغفول واقع شده و ما اگر بياييم و آن اماكن مثبت را جايگزين اين اماكن منفى بكنيم، خود به خود، جلوى آن بازخوردهاى منفى گرفته مى شود؛ يعنى ما در اين مدتى كه به اين جا آمده ايم، مرتب به زوّارگفته ايم كه اين جا نرويد؛ آن جا نرويد و فقط منفى برخورد كرده ايم. خوب از ما سؤال مى كنند پس در كربلا كجا برويم؟ من در جوابشان مى گويم: حرم امام حسين (ع)، حرم ابالفضل، خيمه گاه، قتل گاه، تلّ زينبيه و مقام امام زمان؛ اما واقعاً اين دو حرم را چند بار اين زائر برود و بيايد؟ ما الان يك فهرست از مكان هايى كه از لحاظ تاريخى مستند هستند، تهيه كرده ايم كه مى توان زائران را به زيارت آن ها برد».

ايشان مكان هايى همچون «صافى صفا»، «مقام امام زين العابدين (ع)»، «قبور علماى مدفون در نجف»، «قبرستان وادى السلام»، را نام برد و درباره آنها گفت:

«براى مثال، در نجف، ما «صافى صفا» را داريم كه محل دفن «اثيب يمانى» است و سند تاريخى محكمى هم دارد. مرحوم صاحب جواهر، در بحث جواز حمل جنازه، به روايتى كه مربوط به دفن ايشان است، استناد مى كند كه در تاريخ هست كه جنازه او را از يمن آوردند و حضرت امير (ع) آوردن جنازه او را تقرير فرمود و از اين كار، نهى و منع نكرد. خوب يك جاى به اين خوبى كه مدرك به اين خوبى هم از صاحب جواهر براى آن داريم، ديگر چه مى خواهيم؟ در كنار آن هم مقام حضرت على (ع) و مقام امام زين العابدين (ع) وجود دارد.

در مورد مقبره علما هم فهرستى تهيه كرديم از قبور علمايى كه در نجف مدفون هستند و البته مشاهيرشان كه تعدادشان زياد است و در اطراف صحن اميرالمؤمن مدفون هستند؛ مثل علامه امينى. اين فهرست را ما در جلسات، به روحانيان كاروان ها مى دهيم ومى گوييم شما گاهى كه در حرم يا حتى در خيابان از كنار قبور اين بزرگان رد مى شويد، زائرانتان را ببريد يك فاتحه بخوانند؛ پنج دقيقه هم درباره عظمت و مقام آنها صحبت كنيد.

مكان مناسب ديگر، مقام امام زمان (ع) در وادى السلام است. دليل اين كه الان زائر را به آن جا نمى برند، اين است كه مى گويند امنيت ندارد؛ در حالى كه درگيرى هاى آن جا مربوط به چند سال پيش بود كه گروهى در آن جا سنگر گرفته بودند. اين مقام، داراى تاريخ و سند است. مرحوم ابن قولويه، مرحوم شيخ طوسى و مرحوم سيد بن طاووس نقل مى كنند كه امام صادق (ع) آمدند در حيره اقامت كردند و بعد در سه نقطه، نماز خواندند. كسى كه همراه حضرت بوده، از ايشان پرسيده: آقا! اين جا كجا بود كه شما پياده شديد و نماز خوانديد؟ حضرت فرمود: يكى، قبر جدم اميرالمؤمنين (ع) بود؛ يكى رأس الحسين بود؛ يكى هم محل منبر امام عصر (عج) در آخر الزمان است. اين جا را به اعتبار اين كه امام صادق (ع) در آن نماز خوانده، مقام امام صادق مى گويند و به اعتبار اين كه حضرت فرمود محل منبر قائم ماست، مقام امام زمان ناميده اند. اصل مقام، جاى باارزشى است و بهانه خوبى است كه روحانيان ما درباره ظهور امام زمان (ع) براى زائران مطالبى را بگويند».

وى برخى مساجد، از جمله «مسجد حنانه»، «مسجد براثا» و «مسجد الرأس» را از ديگر مكان هاى باارزش زيارتى دانسته، درباره آنها گفت:

«مكان مناسب ديگر، مسجد حنانه است. اين مسجد، چند مناسبت دارد: يكى اين كه وقتى جنازه حضرت امير را آوردند، ديوار آن به احترام حضرت خم شد. يكى ديگر اين كه امام صادق (ع) فرمود: اين جا محل رأس امام حسين (ع) است.

ص: 93

مسجد ديگر كه در اطراف بغداد قرار دارد، مسجد «بُراثا» ست. اين مسجد، محل به دنيا آمدن حضرت عيسى (ع) است و در آن، سنگى هست كه مريم، حضرت عيسى را بر روى آن گذاشت. اين جا هم به بهانه نداشتن امنيت، مورد بى توجهى قرار گرفته است.

در حرم حضرت امير (ع) و در قسمت بالاى سر حضرت، محلى است كه به «مسجد الرأس» معروف است؛ يعنى روايتى داريم سر مقدس امام حسين (ع) را آوردند و در اين جا دفن كردند كه اين مكان هم كاملًا مغفول است و هيچ كس روى آن كار نمى كند گرچه قول مشهور، دفن سر مقدس در كربلااست.

ايشان همچنين برخى مكان هاى منتسب به برخى پيامبران الهى را مكان هايى بسيار مناسب براى زيارت زائران دانسته، گفت:

«در كوفه، مكانى به نام «نبى يونس» وجود دارد كه علماى اين جا مى گويند محلى است كه ماهى، حضرت يونس را از آب بيرون انداخته است. اين مكان كه تقريباً دو كيلومتر بعد از مسجد كوفه، در كنار آب قرار دارد، بسيار معروف است و از هر كس كه بپرسى، آن را به شما نشان مى دهد. در واقع، جايى كه قرآن مى گويد: «فنبذناه بالعراء و هو سقيم و انبتنا عليه شجره من يقطين»، اين جاست. خوب چنين جايى كه گزارش به اين خوبى در كنارش هست و مردم ما اين قدر در ايران، در نماز غفيله، آيه «و ذا النون اذ ذهب ...» را مى خوانند، اگر بيايند اين جا را ببينند، چقدر باارزش است.

در اطراف حلّه هم مقام پيغمبرى هست به نام «ذى الكِفل» يا مقام پيغمبر ديگرى هست به نام «نبى ايوب» كه شايد قبر حضرت ايوب، اين جا باشد».

از ديگر مكان هاى زيارتى كه به عنوان مكان هاى جايگزين، توسط حجت الاسلام و المسلمين مقدس مورد اشاره قرار گرفت، قبور برخى از فرزندان ائمه، همچون «زيد بن على بن الحسين»، «قاسم بن موسى بن جعفر»، «طفلان مسلم» و «عون بن عبدالله بن جعفر بود. وى در اين باره گفت:

«وقتى شما به سمت حلّه مى رويد، زيارتگاهى هست معروف به قبر زيد بن على بن حسين. او فرزند امام سجاد (ع) است كه به خون خواهى امام حسين (ع) قيام كرد و شهيد شد و جنازه او را به آتش كشيدند. معجزات و كرامات زيادى هم توسط عراقى ها براى او نقل مى شود.

در اطراف حلّه، محل ديگرى هست به نام قاسم كه پسر امام موسى بن جعفر (ع)، برادر تنى حضرت رضاست؛ آن چنان كه من روايت ديدم، ايشان بسيار مورد علاقه حضرت موسى بن جعفر (ع) بوده است.

ايشان قبور برخى از اصحاب و ياران اهل بيت (ع)، مانند «سلمان فارسى» و «نواب اربعه امام زمان (ع)» را مكان هاى بسيار باارزش زيارتى معرفى كرده، درباره آنها گفت:

«قبور نواب اربعه امام زمان (عج) در بغداد است. قبر سلمان فارسى نيز كه در واقع، افتخار ما ايرانى هاست، در مدائن قرار دارد. سلمان فارسى، از بزرگ ترين اصحاب رسول خدا و همچنين پشتوانه حضرت امير (عليه السلام) بوده كه درباره ولايت مدارى اش، چقدر تأكيد شده است. همچنين در مورد ايمانش گفته اند كه ده درجه از ايمان را كامل داشته و در اين زمينه، از ابوذر و مقداد هم بالاتر بوده است. با اين همه تأكيدى كه روى ايشان وجود دارد، اگر ما به عراق بياييم و سلمان را زيارت نكنيم، خسارتى بزرگى است».

مشكلات جارى

حجت الاسلام حسينى شريف، با بيان نكاتى درباره كيفيت كار مداحان و روحانيون اعزام شده به همراه كاروان ها و اين كه كيفيت پايين برخى از آنها، به يكى از دغدغه هاى اصلى وى تبديل شده است، گفت:

«نكته اى كه به يكى از دغدغه هاى اصلى من تبديل شده، كيفيت پايين برخى از مداحان عتبات عاليات است. من يك بار به مداحى گفتم: صدايت خوب است، زيارت عاشورا مى خوانى؟ گفت: نه، من روضه مى خوانم؛ زيارت عاشورا را غلط مى خوانم! مديرى آمده بود مى گفت: من جلسه گذاشتم؛ اول جلسه به مداح گفتم كه دو آيه قرآن بخوان؛ گفت من قرآن بلد نيستم بخوانم؛ حاضرم دعاى فرج بخوانم! خوب اين طبيعى است كه مشكلات را بيشتر مى كند».

ص: 94

حجت الاسلام و المسلمين مقدس نيان نيز ريشه و علت برخى مشكلات پيش آمده در زيارت ها را وجود برخى از افراد كم اطلاع و ضعيف در بعضى از كاروان ها دانست و در اين باره گفت:

«متأسفانه گاهى افراد با واجد شرايط را براى اين كار نمى فرستند. برخى مى خواهند دل زائر را به هر نحوى كه شده بشكنند و اشكش را دربياورند. برخى از مداحان حتى يك زيارت امين الله هم بلد نيستند بخوانند و حتى نقاط وقف و ابتدا را گاهى رعايت نمى كنند. خوب افرادى كه اين جا هستند، عربند و اينها را مى فهمند و به ما مى خندند».

نكات نهايى

حجت الاسلام حسينى شريف در پايان، با بيان سخت تر بودن كار بعثه در عراق نسبت به كار آن در عربستان گفت:

«كار در اين جا، حداقل ده برابر كار در مكه است. من قبل از اذان صبح بيدار مى شوم، مى روم حرم و مسائل مربوط به منبر و ميكروفن و ... را بررسى مى كنم تا مشكلى وجود نداشته باشد. ساعت يك ربع به هفت هم مراسممان تمام مى شود. من تا نزديك هشت آن جا هستم و ساعت هشت مى روم صبحانه مى خورم و به دفتر برمى گردم و تا ظهر در دفتر هستم. ظهر دوباره به حرم مى روم. در واقع، در اين جا، حرم مركز دوم استقرار ماست. باز حدود ساعت دو به هتل برمى گردم و تا آخر شب، به مراجعات رسيدگى مى كنم.

وى همچنين به مراسم هاى مختلفى كه از سوى بعثه در نجف و كربلا برگزار مى شود، اشاره كرد و گفت:

«بعد از نماز صبح، مراسم خيلى خوبى داريم كه حداقل سه تا چهار هزار نفر جمعيت در آن شركت مى كنند. شايد باور نكنيد كه من براى گرفتن منبر و بلندگو براى اين مراسم، حدود هشت ماه تلاش كردم و الحمدلله امروز به جاى خوبى رسيده است، همچنين هر شب در صحن حضرت ابوالفضل (ع) نيز مراسم سخنرانى و توسل برقرار است».

ص: 95

كامل الزيارات

مؤلف

«ابوالقاسم جعفربن محمدبن قولويه قمى»، يكى از فقيهان و محدثان بزرگ و مورد اعتماد شيعه است. نجاشى درباره وى مى نويسد:

جعفربن محمدبن موسى قولويه، يكى از بهترين اصحاب سعدبن عبدالله بود. وى از بزرگان حديث و فقه و مورد وثوق بوده و داراى آثارى چون «كتاب الصلاة»، «كتاب الجمعة و الجماعات»، «كتاب الصرف»، «كتاب الصداق»، «كتاب القسمة الزكاة»، «كتاب الحج»، «كتاب الشهادات»، «كتاب العقيقه»، «كتاب تاريخ الشهور و الحوادث فيها» و «كتاب الزيارات» بوده است. (1)

شيخ طوسى در «الفهرست» نيز از وى چنين ياد كرده است: جعفربن محمدبن قولويه قمى، ثقه و مورد اعتماد و داراى كتاب هاى زيادى به تعداد ابواب فقه است. (2)

برخى استادان جعفر بن محمد بن قولويه عبارتند از: 1. محمدبن قولويه (پدرش) كه از بهترين اصحاب سعد بن عبدالله بود؛ على بن محمد بن قولويه (برادرش)؛ ابو على احمدبن ادريس بن احمد بن الاشعرى القمى؛ ثقة الاسلام كلينى و ابى عمرو محمد بن عمر بن عبدالعزيز الكشى.

شاگردان و راويانى كه از وى روايت نقل كرده اند نيز عبارتند از: احمد بن عبدون؛ احمد بن محمد بن عياش؛ حسين بن عبيدالله الغضائرى؛ محمد بن سليم الصابونى؛ الحسين بن احمد بن المغيره؛ حيدر بن محمد بن نعيم السمرقندى؛ ابوالحسن على بن بلال المهلبى؛ بن عزور و محمد بن محمد بن النعمان المفيد (3).

وى در سال 369 هجرى وفات يافت و در كاظمين، در ضلع شرقى رواق شريف، به خاك سپرده شد. (4)

كتاب كامل الزيارات

يكى از آثار ارزشمند ابن قولويه كتاب «كامل الزيارات» است. نجاشى از اين كتاب با عنوان «كتاب الزيارات» نام برده است (5) و شيخ طوسى در «الفهرست» از آن با عنوان «جامع الزيارات» ياد كرده است. (6) علامه مجلسى درباره اين كتاب نوشته است:

و كتاب كامل الزيارات من الاصول المعروفه و اخذ منه الشيخ فى التذهيب و غيره من المحدثين (7)؛

كتاب كامل الزيارات از اصول معروف است و شيخ در تهذيب و ديگر محدثين از آن روايت نقل كرده اند.

در اين كتاب، احاديث فراوان و پراكنده اى كه در موضوع زيارت وارد شده، گردآورى، تنظيم و فصل بندى شده است. اين اثر ارزشمند نخستين بار به وسيله علامه امينى (بزرگ امانت دار خونين تشيع) تصحيح شد و با توضيحات و تعليقات ايشان در سال 1356 هجرى در چاپخانه مرتضويه نجف اشرف به چاپ رسيد (8). اين كتاب 108 باب دارد كه شامل مطالب زير است:

باب اول: درباره ثواب زيارت رسول الله صلى الله عليه وآله و زيارت اميرالمومنين عليه السلام و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام است و در آن 5 روايت آمده است.

باب دوم درباره ثواب زيارت است و در آن 21 روايت آمده است. در نخستين روايت از پيامبر صلى الله عليه وآله چنين روايت شده:

«من أتاني زائراً كُنت شفيعهُ يوم القيامه؛

هر كس براى زيارت نزد [مرقد] من بيايد، من در روز قيامت شفيع او خواهم شد».

باب سوم: درباره زيارت قبر رسول الله صلى الله عليه وآله و دعا در آن جاست و در اين باب ده حديث آمده است.

باب چهارم: شامل 8 حديث در فضيلت نماز در مسجد پيامبر صلى الله عليه وآله و ثواب آن است.

باب پنجم: 2 حديث درباره زيارت حضرت حمزه و قبور شهيدان است كه حديث اول از سه طريق نقل شده است.

باب ششم: 6 حديث در باب فضيلت رفتن به مشاهد و مساجد مدينه و ثواب آنهاست.

باب هفتم: 3 حديث درباره وداع با قبر رسول الله صلى الله عليه وآله است.

باب هشتم: 19 حديث در باب فضيلت نماز در مسجد كوفه و مسجد سهله و ثواب آن است.

باب نهم: 13 حديث درباره راهنمايى براى يافتن قبر امام على عليه السلام است.

باب دهم: 3 حديث درباره ثواب زيارت قبر امام على عليه السلام است.

باب يازدهم: 5 حديث درباره چگونگى زيارت قبر امام على عليه السلام و دعا در آن جا است.

باب دوازدهم: يك حديث درباره وداع با قبر امام على عليه السلام است.


1- رجال النجاشي، ج 1 ص 305 و 306.
2- ابن قولويه، كامل الزيارات، ص 6.
3- همان، ص 9- 14.
4- همان، ص 20.
5- رجال النجاشي، ج 1، ص 306.
6- كامل الزيارات، ص 16.
7- بحارالانوار، ج 1، ص 27
8- سيدمحمد حسينى، زيارت، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1364، ص 10.

ص: 96

باب سيزدهم: 17 حديث در باب فضيلت نوشيدن آب از رود فرات و غسل در آن است.

باب چهاردهم: 13 حديث درباره علاقه و محبت پيامبر صلى الله عليه وآله نسبت به امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و امر به دوست داشتن ايشان است.

باب پانزدهم: 3 حديث درباره زيارت امام حسن عليه السلام و ائمه بقيع عليهم السلام است

از باب شانزدهم تا نود و هشتم، يعنى حدود 83 باب اين كتاب درباره شهادت امام حسين عليه السلام، ثواب زيارت امام حسين عليه السلام و ديگر شهداى كربلا، نزول ملائكه و ارواح انبيا بر قبر امام حسين عليه السلام، فضيلت سرزمين كربلا و شفاى تربت امام حسين عليه السلام، كيفيت و كميت زيارت امام حسين عليه السلام، اثرات اين زيارت و دعاى پيامبر صلى الله عليه وآله و ائمه عليهم السلام و ملائكه براى زائران قبر امام حسين عليه السلام است. در اين 83 باب حدود ششصد حديث گردآورى شده است.

باب نودونهم: 14 حديث درباره ثواب زيارت امام موسى بن جعفر و امام جواد عليهماالسلام است.

باب صدم: يك حديث درباره كيفيت زيارت امام كاظم و امام جواد عليهماالسلام است.

باب صدويكم: 13 حديث درباره ثواب زيارت امام على بن موسى الرضا عليهماالسلام است.

باب صدودوم: يك حديث درباره كيفيت زيارت امام رضا عليه السلام است.

باب صدوسوم: يك حديث درباره كيفيت زيارت امام هادى و امام عسكرى عليهماالسلام در سامراست.

باب صدوچهارم: 2 حديث درباره زيارت همه ائمه عليهم السلام است.

باب صدوپنجم: 20 حديث در كيفيت زيارت مؤمنين است.

باب صدوششم: 2 حديث درباره فضيلت زيارت حضرت فاطمه معصومه سلام الله عليها است.

باب صدوهفتم: يك حديث درباره زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى است.

باب صدوهشتم: 14 حديث درباره نوادرالزيارات است.

برشى از كتاب

1- ثواب زيارت پيامبر صلى الله عليه وآله

الف- در باب دوم كتاب «كامل الزيارات» درباره زيارت پيامبر صلى الله عليه وآله از امام صادق روايت شده است::

قال رسول الله صلى الله عليه وآله:

من اتاني زائراً كنت شفيعه يوم القيامه

؛ پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: هر كس به زيارت من بيايد، من در روز قيامت او را شفاعت مى كنم. (1)

ب. در باب اول درباره ثواب زيارت پيامبر صلى الله عليه وآله و امام على عليه السلام و امام حسن وامام حسين عليهماالسلام، از امام صادق روايت شده است:

قال الحسين عليه السلام لرسول الله صلي الله عليه وآله ما جزاء من زارك؟ فقال: با بني من زارني حياً او ميتاً او زار اباك او زار اخاك او زارك كان حقاً علي أن أزوره يوم القيامة حتي اخلصه من ذنوبه؛

امام حسين عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه وآله پرسيد: پاداش كسى كه تو را زيارت كند، چيست؟ فرمود: اى پسرم! كسى كه مرا در حال حيات يا پس از مرگ زيارت كند يا پدرت را يا برادرت را يا تو را زيارت كند، سزاوار است بر من كه در روز قيامت او را زيارت كنم؛ تا اين كه او را از گناه پاك گردانم او را شفاعت كنم. (2)

2- ثواب زيارت امام حسين عليه السلام

الف- امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

مروا شيعتنا بزيارة قبرالحسين عليه السلام فانّ اتيانه مفترض علي كل مومن يقرّ للحسين عليه السلام بالامامة من الله عزّوجلّ؛

شيعيان ما را به زيارت قبر امام حسين عليه السلام امر كنيد. همانا زيارت قبر او بر هر مؤمنى كه معتقد به امامت امام حسين عليه السلام از طرف خدا باشد، واجب است. (3)


1- كامل الزيارات، باب 2، ص 41 و 42.
2- همان، باب 1، ص 40.
3- همان، باب 43، ص 236.

ص: 97

ب- امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

من سره أن يكون علي موائدالنور يوم القيامة فليكن من زوّار الحسين بن علي عليهماالسلام؛

هر كس دوست دارد كه در قيامت، بر سفره هايى از نور بنشيند، پس بايد از زائران امام حسين عليه السلام باشد. (1)

ج- ابو اسامه مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

من اراد ان يكون في جوار نبيه صلي الله عليه وآله و جوار علي و فاطمة فلا يدع زيارة الحسين بن علي عليهماالسلام؛

كسى كه مى خواهد [در قيامت] همسايه پيامبر صلى الله عليه وآله و امام على عليه السلام و حضرت فاطمه عليهاالسلام باشد، پس نبايد زيارت امام حسين عليه السلام را ترك كند. (2)

د- عبدالله بن سنان مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:

من اتي قبر الحسين عليه السلام عارفاً بحقه غفر له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر؛

كسى كه به زيارت قبر امام حسين عليه السلام بيايد، در حالى كه حق او [امام عليه السلام] را ادا كند، خداوند گناهان گذشته و آينده او را مى آمرزد. (3)

ه- ابى خديجه مى گويد: از امام صادق عليه السلام درباره زيارت قبر امام حسين عليه السلام سؤال كردم؛ فرمود:

انّه افضل ما يكون من الاعمال؛

آن برترين اعمال است (4)

و- محمد بن مسلم مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمود:

مروا شيعتنا بزيارة قبرالحسين عليه السلام فانّ اتيانه يزيد في الرزق و يمد في العمر و يدفع مدافع السوء و ايتانه مفترض علي كل مؤمن يقر للحسين بالامامة من الله؛

شيعيان ما را به زيارت قبر امام حسين عليه السلام امر كنيد. همانا زيارت قبر او روزى ها را افزايش مى دهد و عمرها را طولانى مى كند و بدى ها [و گرفتارى ها] را از انسان برطرف مى سازد و اين زيارت بر هر كسى كه معتقد به امامت امام حسين عليه السلام از طرف خدا باشد، واجب است. (5)

ز- امام صادق عليه السلام فرمود:

حق علي الغني أن يأتي قبرالحسين عليه السلام في السنة مرّتين و حق علي الفقير أن يأتيه فيالسنة مره؛

سزاواراست كه توانگران، سالى دو بار به زيارت قبر امام حسين عليه السلام بيايند و نيازمندان، سالى يك بار. (6)

3- زيارت امام كاظم و امام رضا عليهماالسلام

الف- حسن بن على بن الوشاء مى گويد: امام رضا عليه السلام فرمود:

زيارة قبر ابي مثل زيارة قبرالحسين عليه السلام؛

زيارت قبر پدرم (امام كاظم عليه السلام) مثل زيارت قبر امام حسين عليه السلام است. (7)

ب- على بن مهزيار مى گويد: از امام جواد عليه السلام پرسيدم: فدايت گردم! زيارت امام رضا عليه السلام برتر است يا زيارت امام حسين عليه السلام؟ فرمود:

زيارة أبي أفضل و ذاك ان اباعبدالله عليه السلام يزوره كل الناس و ابي لا يزوره الا الخواص من الشيعه؛

زيارت پدرم برتر است؛ چون امام حسين عليه السلام را همه مردم زيارت مى كنند؛ اما امام رضا عليه السلام را فقط شيعيان برگزيده زيارت مى كنند. (8)

عمرو بن عثمان الزارى مى گويد: از امام موسى بن جعفر عليهماالسلام شنيدم كه مى فرمود:


1- همان، باب 50، ص 258.
2- همان، باب 52، ص 260.
3- همان، باب 54، ص 264.
4- همان، باب 58، ص 276.
5- همان، باب 61، ص 376.
6- همان، باب 98، ص 490.
7- همان، باب 99، ص 499.
8- همان، باب 101، ص 510- 511.

ص: 98

من لم يقدر ان يزورنا فليزر صالحي موالينا يكتب له ثواب زيارتنا و من لم يقدر صلتنا فليصل صالحي موالينا يكتب له ثواب صلتنا؛

كسى كه نتواند ما را زيارت كند، پس دوستان صالح ما را زيارت كند كه [در اين صورت] ثواب زيارت ما را خواهد داشت و كسى كه توانايى ارتباط با ما را نداشته باشد، پس با دوستان صالح ما ارتباط داشته باشد كه ثواب ارتباط با ما را خواهد داشت. (1)


1- همان، باب 105، ص 528.

ص: 99

اخبار زيارت

نجف اشرف؛ پايتخت فرهنگى جهان اسلام در سال 2012 م

در اجلاس وزارى فرهنگ كشورهاى عضو «سازمان كنفرانس اسلامى» كه در باكو پايتخت آذربايجان برگزار شد، شهر نجف رسما به عنوان پايتخت فرهنگى جهان اسلام در سال 2012 ميلادى انتخاب شد.

«اسعد سلطان ابوكلل»، استاندار نجف اشرف در اين باره گفت: دولت عراق سعى دارد تا در سال 2012 ميلادى جايگاه عظيم و ابعاد حقيقى شخصيت حضرت على (ع) و خدمات ايشان به انسانيت و اسلام را به جهانيان بنماياند.

شهر نجف اشرف كه بارگاه ملكوتى امام على (ع) در آن قرار دارد، در 160 كيلومترى جنوب بغداد واقع است و جمعيت آن در سال 2003 ميلادى، 585600 نفر برآورد شده است.

بنابر مصوبه تحريريه، شماره زمستان «فصلنامه فرهنگ زيارت»، ويژه نجف اشرف خواهد بود در اين راستا از تمامى محققان و نويسندگان ارجمند دعوت مى شود تا در غنا بخشيدن به اين شماره از فصلنامه، ما را يارى كنند.

رو نمايى از نصب اولين پنجره ضريح مطهر حرم امام حسين (ع)

اولين پنجره ضريح مطهر حرم امام حسين (ع) كه بر روى سازه چوبى آن نصب شده است، طى مراسمى در بهمن سال 88 در قم توسط حضرت آيت الله العظمى مكارم شيرازى و با حضور تنى چند از علماى اعلام و مسئولين استان قم و ستاد بازسازى عتبات عاليات رونمايى شد.

آيت الله العظمى مكارم شيرازى در اين مراسم فرمودند: «امام حسين (ع) چراغ هدايت در همه زمان هاست و روش و مكتب حسين (ع) كشتى نجات براى همه انسان هاست. نياز ما به مكتب حسين (ع) نياز به چراغ و نور است؛ كه در اين درياى متلاطم زندگى، نياز به كشتى نجات داريم».

ايشان در ادامه تاكيد كردند:

«محبت ما به ضريح، محبت به صاحب اوست. ضريح امام حسين (ع) وابسته به امام حسين (ع) است و نشانه محبت ما به چوب نيست؛ بلكه نماد و سمبلى از محبت به امام است».

ايشان درباره روند ساخت ضريح فرمودند: «كار، بسيار خوب در حال پيشرفت است. آستان مقدس حضرت معصومه (س) و نهادهاى ديگر نيز كمك كرده و عده ى زيادى از بانوان، زيورآلاتشان را تقديم كرده اند. حُسن اين كار اين است كه يك مشاركت عمومى شده است و از جمهورى اسلامى و كشور ايران كه كانون تشيع بوده است، همين انتظار مى رود كه مقابر ائمه اطهار (ع) به اين وسيله احداث شود. اميدواريم اين كار سبب شود تا نام جمهورى اسلامى در كنار اين ضريح ها ثبت شود و از خدا مى خواهيم هر چه سريع تر ساخت آنها به پايان برسد».

همچنين مدير پروژه ساخت ضريح مطهر سيدالشهداء (ع) اطلاعاتى از روند ساخت و خصوصيات اين ضريح ارائه كرد. آقاى پارچه باف مشخصات فيزيكى ضريح را اين گونه شرح داد: چارچوب و مساحت پلان ضريح با ضريح فعلى تفاوتى ندارد؛ ولى ارتفاع آن حدود 30 تا 40 سانتى متر افزايش يافته است. ضريح از 20 دهنه تشكيل شده كه توان تحمل فشار عمودى حدود 5/ 12 تن را دارد. ارتفاع ضريح 4 متر و 49 سانتى متر است و وزنى معادل 12 هزار كيلوگرم دارد. در ساخت ضريح، از چوب ساجى كه از هندوستان، برمه و آفريقا آورده شده، به همراه مس، نقره، برنج و طلا استفاده شده است. چوب ساج به كار رفته، بسيار مرغوب بوده و به گفته كارشناسان حداقل 300 سال عمر مى كند. ساير فلزات هم از نوع مرغوب آن به كار گرفته شده اند. تاج ضريح از مكرون با عيار بالا خواهد بود و پوششى از طلا خواهد داشت.

وى در خصوص مشخصات فنى ضريح اظهار داشت:

طراحى نقوش ضريح توسط استاد محمود فرشچيان انجام شده و خطاطى آن نيز كه سوره هايى از قرآن كريم، احاديث، اسماء امام حسين (ع) و اشعارى از سيد رضى است، توسط استاد موجد، از اساتيد مشهور خط در جهان انجام گرفته است. همچنين قصد داريم ترنج هايى با نقش يا الله، يا حسين و يا ثارالله در ضريح به كار ببريم.

وى در ادامه افزود:

در حال حاضر چارچوب ضريح صددرصد به پايان رسيده و گوى و ماسوله براى تزئين ضريح در آستانه توليد انبوه قرار دارد. همچنين كار قلم زنى روى نقره، نزديك به اتمام است و قلم زنى روى طلا و مس آغاز و مقدمات كار مونتاژ نيز انجام شده است. البته براى نورپردازى داخل ضريح، از شبكه فيبر نورى استفاده شده و از اتاق فرمان، تغيير رنگ نورها كنترل مى شود. دوربين هاى مداربسته داخل ضريح، با دانش روز طراحى شده و ضريح به سيستم هشدار حريق مجهز مى باشد.

وى كمك هاى جمع آورى شده را كه تاكنون معادل 40 درصد از هزينه هاى ساخت ضريح است، 2 ميليارد و 700 ميليون تومان پول نقد و 63 كيلو و 250 گرم طلا برشمرد و تصريح كرد كه براى اتمام كار ضريح مقدس به 120 كيلو طلا و 5 ميليارد تومان اعتبار ديگر نياز است.

ص: 100

انتشار منظومه «على نامه»، با تصحيح جديد

نسخه اصلى اين اثر در موزه قونيه است و سال گذشته با مقدمه «محمد رضا شفيعى كد كنى» و مقاله اى ديگر (به زبان انگليسى) از محمود اميدسالار به صورت رنگى در تهران منتشر شد.

به گزارش مركز «ميراث مكتوب»، حجت الاسلام رسول جعفريان رئيس كتابخانه مجلس شوراى اسلامى، در بيان خاطره خود از ديدار با آيت الله العظمى سيستانى به بيانات ايشان درباره كتاب «على نامه» پرداخت و اظهار رضايت فراوان اين مرجع بزرگ تقليد را از چاپ اين نسخه نفيس كه نخستين تجربه شعر حماسى شيعى است، بيان كرد. وى مى نويسد: آيت الله سيستانى از چاپ «على نامه» ستايش كردند و فرمودند: «من كتاب زياد مى خوانم؛ اما اين كتاب را كنار دستم گذاشته ام؛ اين كتاب مرا زنده كرد!».

رسالت مهم روحانيون كاروان هاى عتبات عاليات

حجت الاسلام و المسلمين سيد على قاضى عسكر، روز پنج شنبه در همايش روحانيون كاروان هاى عتبات عاليات و سوريه در اصفهان گفت: «روحانيون كاروان ها بايد قبل از سفر، با مطالعه، اطلاعات لازم را كسب كنند؛ زيرا زائرين منتظر شنيدن حرف هاى تازه و مستند از آنها هستند».

وى افزود: «برخى روحانيونى كه با كاروان ها مى روند، پاسخ گوى نيازهاى مخاطب نيستند ... روحانيون بايد با نيازسنجى، سوژه سنجى و استفاده از پيام ائمه در قالب احاديث كوتاه، اطلاعات لازم را به زائر ارايه دهند».

حجت الاسلام قاضى عسكر گفت: «توسعه نفوذ روحانيت در بين مردم از عوامل ارتقاى فرهنگ ناب اسلامى است و روحانيون وظيفه و رسالت مهمى را براى دفاع از كيان اسلام بر عهده دارند ... روحانيون كاروان هاى اعزامى بايد از اين فرصت براى برقرارى ارتباط با مردم استفاده كنند و آنها را با فرهنگ اهل بيت (ع) آشنا سازند».

نماينده ولى فقيه در سازمان حج و زيارت، همچنين با اشاره به شرايط خاص كشور عراق گفت: «بايد در جلساتى كه با زائرين عتبات عاليات برگزار مى شود، آنها را از اين شرايط مطلع كنيم ... از جمله مسائلى كه بايد به زائرين اطلاع داده شود، وضع اقامتى عراق است كه مانند عربستان داراى هتل و اماكن اقامتى مناسب نيست».

عتبات عاليات

در آمار سال 88

در سال 1388 دو ميليون و 365 هزارو 762 نفر زائر ايرانى به عتبات عاليات مشرف شدند.

به گزارش خبرنگار اعزامى پايگاه اطلاع رسانى حج به عتبات عاليات، از اين تعداد زائر ايرانى، دو ميليون و 279 هزار و 313 نفر از طريق مرزهاى زمينى مهران، شلمچه و خسروى به عتبات عاليات مشرف شدند. هم چنين 86 هزار و 449 نفر نيز از طريق مرز هوايى وارد كشور عراق شده اند.

روزانه 79 كاروان به كشور عراق وارد مى شوند كه از اين تعداد، يك ميليون و 697 هزار و 687 زائر از طريق مرز مهران، 543 هزار و 863 زائر از طريق مرز شلمچه و 37 هزارو 763 نفر از طريق مرز خسروى به كشور عراق وارد مى شوند.

زائران عتبات عاليات با 574 دستگاه اتوبوس عراقى كه عمدتا از كيفيت متوسطى برخوردارند، به شهرهاى زيارتى اين كشور مشرف مى شوند.

كتابت سردر «باب المراد» در كاظمين توسط هنرمند ايرانى

سردر ورودى «باب المراد» حرم مطهر امام موسى و امام جواد عليهماالسلام توسط هنرمند ايرانى، تزئين و كتابت شد.

محسن عبادى، برگزيده دومين جشنواره تجسمى در رشته خوش نويسى، در گفت وگو با خبرگزارى قرآنى ايران (ايكنا) با بيان اين مطلب گفت: اين اثر به اين علت كه تذهيب نيز در آن به كار برده شده، يك اثر هنرى شمرده مى شود.

وى ابعاد اين اثر را 14 متر طول و 1/ 5 متر عرض اعلام كرد و گفت كه طراحى و ساخت آن در يك هفته انجام شده است.

عبادى ادامه داد: عبارت «السلام عليك يا موسى الكاظم و يا جواد الائمه» با خط ثلث در اين اثر نگارش شده كه از دور قابل خواندن است.

وى با اشاره به اين كه تذهيب ايرانى اين اثر توسط عباس عطاپور به انجام رسيده، تصريح كرد: تذهيب و شمسه در پس زمينه اين اثر به كار برده شده است.

برگزيده دومين جشنواره تجسمى فجر در رشته خوش نويسى گفت: در اين اثر هنرى، به اين علت كه در معرض ديد زائرانى از سراسر دنياست، سعى كرده ام تا بهترين كار را انجام دهم.

وى افزود: اين اثر بايد سال ها ماندگار باقى بماند. به همين علت در آن از مواد فلزى استفاده شده است.

عبادى در پايان يادآور شد: اين اثر در اربعين حسينى، با همكارى و مساعدت مسؤولان عراقى بر سردر باب المراد نصب شد.

ص: 101

بازسازى ايوان طلاى حرم مطهر اميرالمؤمنين على (ع)

معاون ستاد بازسازى عتبات عاليات از بازسازى ايوان طلاى حرم مطهر اميرالمؤمنين على (ع) و توسط متخصصين ايرانى خبر داد.

با توجه به تخريب روى قطعات نصب شده بر ايوان طلاى حرم مطهر اميرالمؤمنين على (ع) زمان طولانى از ساخت آن، گذشت بازسازى و مرمت اين قطعات ضرورى تشخيص داده شد. پيشنهاد اين امر در سفرى كه معاون ستاد بازسازى عتبات عاليات، آقاى فداكاردر فروردين ماه 89 از اعتاب مقدسه داشتند، درنجف اشرف به اطلاع توليت محترم آستان علوى رسيد.

با موافقت اوليه توليت محترم حرم مطهر علوى وپس از رايزنى هاى لازم، به زودى اجراى اين طرح نهايى خواهد شد.

بر اساس اعلام معاونت، قرار است اين مرمت در نجف اشرف به همت دكتر بهرمان و همكارانشان كه كار مرمت كتيبه (گريو) گنبد حرم علوى را نيز پيشتر انجام داده اند، صورت گيرد.

نصب ضريح قتلگاه سيدالشهدا (ع)

ضريح كوچك قتلگاه امام حسين (ع) به طول 160 و عرض 224 و ضخامت 18 سانتى متر پس از رسيدن به كربلاى معلى، در ضريح مطهر باب الرأس صحن بارگاه ملكوتى ابا عبدالله الحسين (ع) نصب شد. پنجره بزرگ اين ضريح مقدس به طول 300 و عرض 227 و ضخامت 15 سانتى متر ساخته شده كه در بهمن ماه 88 در محل باب القبله ايوان بارگاه سيدالشهدا (ع) نصب گرديد.

ضريح بزرگ قتلگاه امام حسين (ع) از چهار دهنه، هر دهنه داراى 96 عدد گوى و 192 عدد ماسوره از جنس سازه فلزى ساخته شده و ضريح كوچك نيز داراى دو دهنه بوده است كه چوب به كار رفته در دهنه هاى آن، از نوع ساج برمه به قطر نيم متر مكعب است.

در طرح ضريح هاى قتلگاه اباعبدالله الحسين (ع) 325 كيلوگرم نقره با عيار 5/ 92، مقدار طلاى استفاده شده 500 كيلوگرم و مس مصرفى در آن 405 كيلوگرم به صورت ورق هاى 5/ 1 ميلى مترى، مقدار برنج به كار رفته به صورت لوله در ضريح بزرگ 150 كيلوگرم و در پنجره كوچك 195 كيلوگرم بوده است.

آبكارى طلاى ضريح قتلگاه امام حسين (ع) به روش الكترونيك انجام شده و قلمزنى آن به صورت برجسته است و طرح پنجره ها به شكل هشتى با اقتباس از ضريح مطهر حضرت ثامن الحجج (ع) بوده كه از 11 عدد پنجى با خط ثلث تشكيل شده و مضامين مرتبط با حضرت سيدالشهدا (ع)، امين الله (ع)، ياثارالله (ع)، باب الحوائج (ع)، سفينةالنجاه و عين البتول بر آن نوشته شده است.

طرح ضريح بزرگ قتلگاه امام حسين (ع) داراى 14 قطعه ميناست كه به دو عدد گل و بوته و 12 عدد خط و گل و بوته با زمينه لاجورد مزين شده و ضريح كوچك نيز با 16 قطعه مينا، 4 عدد گل و بوته، 12 عدد خط، گل و بوته با همين زمينه ساخته شده است. مضامين استفاده شده در ميناكارى ضريح هاى بارگاه ابا عبدالله الحسين (ع) آيات 107 و 106 سوره صافات و آيه هاى 23 و 69 سوره آل عمران است.

وزن كلى ضريح بزرگ قتلگاه امام حسين (ع) 900 كيلوگرم و وزن ضريح كوچك 800 كيلوگرم است. بانيان ضريح قتلگاه امام حسين (ع) جمعى از خيران، كاركنان و خانواده هاى كاركنان بانك صادرات استان اصفهان هستند. اين پنجره ها به دست پرتوان استاد «مهدى برهانيان» خطاطى شده است. اين طرح مصادف با سالروز شهادت حضرت زهرا (س) در 15 مرداد سال 88 در كارگاه آفرينش هاى هنرى ستاد بازسازى عتبات عاليات استان اصفهان با حضور هنرمندان قلم زن و ميناكار اصفهانى آغاز شده بود.

بررسى مرمت اشياى تاريخى حرم اميرالمؤمنين (ع)

رييس پژوهشگاه ميراث فرهنگى «سازمان ميراث فرهنگى، صنايع دستى و گردشگرى» از اعزام گروهى از كارشناسان ايرانى براى بررسى چگونگى مرمت اشياى تاريخى موجود در حرم حضرت اميرالمؤمنين على (ع) در شهر نجف در سال جارى خبر داد.

احمد ميرزا كوچك خوشنويس، روز جمعه به ايرنا گفت: اين گروه پنج نفره كه اواخر سال گذشته به توليت آستان حضرت امير (ع) در نجف معرفى شده بودند، در سال جارى به عراق اعزام مى شوند تا بررسى هاى لازم درباره آسيب هاى اشياى تاريخى و چگونگى مرمت و بازسازى آنها را جمع آورى كنند.

وى درباره روند تصميم گيرى براى مرمت اين اشياء توضيح داد: سال گذشته يك هيات سه نفره از آستان مقدس حضرت امير (ع) به ايران آمدند و از ما دعوت كردند تا براى مرمت اشيايى كه در انبارهاى موزه حضرت امير (ع) است، اقداماتى را صورت دهيم.

خوشنويس افزود: از آنها خواسته شد تا تصاويرى از اين اشياء ارايه كنند كه پس از بررسى تصاوير، مشخص شد اشياى آستان حضرت امير (ع)، از انواع و جنس هاى متفاوت، مانند فلزى، چوبى، سنگى، شيشه اى و پارچه اى است كه به صورت غيراستاندارد در انبارها نگهدارى مى شود.

رييس پژوهشگاه ميراث فرهنگى همچنين به بازسازى حرم و گنبدهاى حضرت امام حسين (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) اشاره كرد و توضيح داد: از توليت هاى ساير آستان هاى مقدس عتبات عاليات در عراق مانند حضرت ابوالفضل و امام حسين (ع) به صورت مجزا با پژوهشگاه ميراث فرهنگى، براى بازسازى و مرمت اين اماكن تماس گرفته شده است.

ص: 102

بلندترين ستون عراق، مزين به پرچم يا ابالفضل

زكى باقر عبد، در مصاحبه با «پايگاه اطلاع رسانى نون»، خاطرنشان كرد: با همكارى آستان مقدس حضرت عباس (ع)، بلندترين ستون عراق، مزين به پرچم يا ابالفضل ساخته مى شود.

وى افزود: اين ستون به ارتفاع 40 متر، قرار است در ورودى جنوبى شهر كربلا نصب شود.

باقرعبد گفت: پس از واقعه عاشورا حضرت زينب كبرى (س) با خطاب قرار دادن يزيد، به وى تأكيد كرده بود كه حاكمان ظالم در طول تاريخ براى محو آثار اين واقعه تلاش خواهند كرد؛ ولى پرچم شهيدان كربلا با شكوه بيشترى به اهتزاز درخواهد آمد.

زائران عتبات و تأثيرگذارى روحانيون

معاون امور روحانيون بعثه مقام معظم رهبرى گفت: «روحانيون روى زائران عتبات عاليات تاثيرگذارند و بايد در برنامه هاى خود، آلاينده هاى فكرى و جناحى را كنار بگذارند».

به گزارش ايرنا حجت الاسلام والسملين سيد عبدالفتاح نواب در همايش روحانيون منطقه 9 كشور كه در شيراز برگزار شد افزود: «اين فرصت كه يك روحانى راهنماى زائران باشد، نعمت بزرگى است كه بايد همه قدر آن را بدانند».

خدمت به زائران عتبات عاليات

به گزارش خبرگزارى حج، رييس سازمان حج و زيارت گفت: خدمت به زائران خانه خدا و عتبات مقدسه، با هيچ كارى قابل قياس نيست و نبايد آن را با امور مادى قياس كرد.

على ليالى در جمع اعضاى ستادهاى عمره گفت: هدف از تشرف شاغلين در ستادهاى عمره را ارائه خدمت هرچه بيشتر به زائرين دانست و تأكيد كرد كه هيچ يك از همكاران ستادى نبايد به قصد زيارت يا انجام عمره مفرده مشرف شود.

اعدام حسن المجيد التكريتى

حكم اعدام على حسن المجيد التكريتى معروف به «على شيميايى» كه مرتكب جنايت بر ضد ملت هاى عراق و ايران در طول جنگ تحميلى هشت ساله شده بود، روز بهمن ماه اجرا شد.

شيميايى، پسرعموى صدام و از شخصيت هاى مهم حزب بعث عراق بود. او مدتى وزارت دفاع عراق را بر عهده داشت و به عنوان عضو شوراى فرماندهى انقلابى، در تصميم گيرى هاى مهم در زمان رياست جمهورى صدام شركت داشت و مأمور سركوب شورش هاى منطقه اى بود.

على شيميايى را بسيارى" سنگدل ترين همراه صدام" مى نامند كه حاضر بود براى بقاى رژيم، دست به هر جنايتى بزند. بر اساس گزارشى كه نشريه آلمانى اشپيگل در ژوئن منتشر كرده بود، در يك نوار صوتى كه از على شيميايى به دست آمده، اين جنايتكار درباره كُردها گفته است: من همه آنها را با سلاح شيميايى نابود خواهم كرد!

بر پايه شواهد موجود، پس از انتفاضه سال 1991 ميلادى در جنوب عراق، او مأمور سركوب شيعيان جنوب عراق شد و در حالى كه از جنايات خود در كردستان عراق بازگشته بود، خود شخصا بازجويى از شيعيان بى دفاع عراقى را بر عهده گرفت و تيرهاى خلاص را در باتلاق هاى مناطق جنوبى عراق، بر سر اسراى شيعه عراقى شلّيك مى كرد و اين در حالى بود كه در پرونده جنايات عليه كردها كه به پرونده «انفال» معروف است، دستگيرشدگان كرد عراقى را با ديناميت منفجر مى كرد و اين كار براى او تبديل به يك سرگرمى شده بود.

دست داشتن وى در قتل آيت الله محمد صادق الصدر و دو پسرش توسط سازمان امنيت عراق در فوريه و كشتار صدها نفر از شيعيان معترض به اين جنايت وكشتار وحشيانه هزاران كرد در حلبچه، او را به سنگدل ترين و جنايت كارترين همدست صدام معدوم تبديل كرده بود.

او در ماه اوت سال و در پى اشغال عراق توسط نيروهاى آمريكايى، در ماشين حمل گوسفندان دستگير شد. آمريكايى ها در گزارش دستگيرى وى مى نويسند: دستگيرى على حسن المجيد، آسان تر از ديگر مقامات رده بالاى بعثى در عراق بود.

اين گزارش مى افزايد: پس از دستگيرى، آمريكايى ها براى بازجويى از جلاد بغداد، چند شبانه روز به او بى خوابى دادند. او كه به شدت ترسيده بود، هنگامى كه در برابر بازجوى آمريكايى قرار گرفت و از او پرسيده شد: آيا درست است كه وى با يك ماشين حمل گوسفند از جنوب عراق فرار كرده است، خطاب به او گفت: بله، و سپس بازجو از وى خواست تا صداى گوسفند از خود درآورد و اين بعثى جنايت كار چندين بار صداى گوسفندان را براى سربازان آمريكايى تكرار كرد! چهره او در هم شكسته بود و موهاى سر و صورتش كه ديگر فرصت رنگ كردن آن ها را نداشته، سپيد شده بود.

او نخستين بار در ژانويه به عنوان مسئول حمله شيميايى به روستاى كردنشين حلبچه كه به كشته شدن پنج هزار نفر انجاميد، به اعدام محكوم شد. او سپس به اتهام سركوب قيام شيعيان پس از حمله عراق به كويت در سال، و نيز به اتهام شركت در كشتار و آواره كردن شيعيان در سال، بار ديگر به اعدام محكوم شد. جسد وى در مقبره رهبران رژيم سابق عراق و در كنار جسد طه ياسين رمضان، معاون اول صدام حسين دفن شد.

جلد 4

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

اسرار و معارف

در اين نوشته، به مجموعه الفاظ، اصطلاحات و تعابيرى كه به نوعى به زيارت و زيارت گاه ها مربوط است، اشاره مى شود. در فرهنگ نامه زيارت موضوعاتى كه به حرمين شريفين، عتبات عاليات و ساير حرم ها و زيارت گاه ها اختصاص دارد، مطرح مى شود. آشنايى با اين مفاهيم، بر معرفت دينى زائران مى افزايد و به درون مايه بيشترى از اين سنت دينى راه مى برد.

بالاى سر و پايين پا

اين اصطلاح به كيفيت قرار گرفتن بدن مطّهر اولياى دين در قبر و جايگاه آن مربوط مى شود. وقتى پيكرى دفن مى شود، طبق حكم شرعى، در داخل قبر به طرف راست بدن و رو به قبله نهاده مى شود. در نيمكره شمالى زمين، سر ميت به طرف مغرب و پاها به سمت مشرق قرار مى گيرد.

در حرم هاى مطّهر امامان و امام زادگان، يكى از آداب زيارت، حضور در بالاى سر يا پايين پا و خواندن دعاها و زيارت هاى خاصّ است. طرف بالاى سر قبر امامان، داراى فضيلت است و خواندن زيارت و نماز زيارت در آن محدوده ثواب بيشترى دارد. (1) به همين سبب، قسمت بالاى سر حرم حضرت رضا (ع) اغلب شلوغ و پرازدحام است و بسيارى در پى يافتن جايى براى خواندن دو ركعت نماز، يا زيارتنامه اند. مسجد بالاسر نيز معمولًا به مسجدى گفته مى شود كه در سمت بالاى سر قبر امامان و امام زادگان در حرم ها قرار دارد و نزديك مرقد مطّهر است.

ضريح مطّهر حرم سيد الشهداء (ع) شش گوشه دارد؛ به اين سبب كه حضرت على اكبر (ع) در پايين پاى حضرت امام حسين (ع) دفن شده است. در يكى از سروده هاى عاشورايى چنين آمده است:

رفتم به كربلا به سر قبر هر شهيد ديدم كه مرقد شهدا مشك و عنبر است

هر يك مزار و مرقدشان چهار گوشه داشت شش گوشه يك ضريح، در آن هفت كشور است

پرسيدم از كسى سببش را، به گريه گفت پايين پاى قبر حسين، قبر اكبر است. (2)

در آداب زيارت آمده است كه خواندن دو ركعت نماز زيارت مستحب است. اگر زيارت براى پيغمبر (ص) است، نماز را در روضه مطّهر به جا آورند و اگر در حرم يكى از ائمّه (عليهما السلام) است، در بالاى سر به جا آورند. علامه مجلسى نماز زيارت و غير آن را در پشت سر و بالاى سر بهتر دانسته و به سروده علامه بحرالعلوم استناد كرده كه به نزديك شدن به قبر و نماز خواندن در بالاى سر اشاره دارد: «و آثِرِ الصلاةَ عند الرأس». (3)

امام صادق (ع) به ابوحمزه ثمالى فرمود كه نزد سر آن حضرت دو ركعت نماز بگزار. (4)

بانى

به معناى بنا كننده و معمار يا تأمين كننده مخارج بناى يك حرم يا مسجد يا امام زاده و امثال آن است. در اصطلاح، به كسى هم كه مجالس عزاى معصومين را برگزار مى كند يا عهده دار هزينه هاى اين گونه محافل است، «بانى مجلس و روضه» گفته مى شود. بسيارى از علاقه مندان اهل بيت (عليهما السلام) كه تمكّن مالى دارند، بانى ساختن و توسعه يك حرم يا زيارتگاه مى شوند و از اين راه، هم به ثواب مى رسند و هم نام خود را به عنوان خدمت گزار آستان اولياءِ الله ماندگار مى سازند.

بَست

محوّطه اى كه جلوى مساجد و حرم ها قرار دارد و معمولًا با زنجير بسته شده و حالت حفاظت شده دارد و پناهگاه به شمار مى رود. در حرم هاى مطّهر، قسمتى از حرم و ايوان يا بخش ورودى به حرم را گويند كه احترام خاصّى دارد و هر كه وارد آن حريم شود، مثل اين است كه به آستان آن معصوم پناه آورده باشد و از تعرّض و تعقيب مصون است.

دهخدا به نقل از «بهار عجم» آورده است:

بر دور مزارات حضرات، به فاصله يك كروه كمابيش از جهت منع در آمدن دوّاب چوب بست كنند و بر گنه كارى يا دادخواهى كه در آن بست درآيد، كسى مزاحم حال او نمى تواند شد و خدمه مزارات مقدسّات به حمايت دادخواه فراهم آمده، داد او از بيدادگر ستانند. پناهگاه و جايى كه مردم به آن پناه آورده، متحصّن شوند. محوطه اى كه اگر مقصّر در آن وارد شود، حكومت به او دست نمى يابد؛ مثل مساجد و مزارهاى مقدفرهنگ زيارت: (5)

در اطراف حرم حضرت رضا (ع) بستِ بالا خيابان و بست پايين خيابان كه به بست شيخ بهايى و بست طبرسى معروف است از اين قبيل است.

بست نشينى در حرم هاى مطّهر رواج داشته و علماى شيعه در حرم حضرت عبدالعظيم يا برخى حرم هاى ديگر بست مى نشستند و به حكومت اعتراض مى كردند و روى آوردن به بستِ حرم ها، براى مصونيت از تعرّض سلاطين بوده است. «بست نشستن» به معناى پناهنده شدن در مشهد مقدسى يا عتبه اى از اعتاب عاليات يا خانه يكى از مجتهدان و علماى بزرگ است. (6) به بست نشينى «تحصّن» هم گفته مى شود.


1- مجلسي، بحارالأنوار، ج 98، ص 186.
2- منسوب به ناصرالدين شاه قاجار.
3- شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، آداب زيارت، ادب هفدهم.
4- همان، آداب مخصوصه زيارت امام حسين (ع) ادب دوازدهم.
5- لغت نامه دهخدا، واژه «بست».
6- همان، واژه «بست نشستن».

ص: 6

بُقعه

به معناى زمين گود، قطعه زمين جدا شده، بنا و ساختمان، عمارت و خانه، صومعه و زيارتگاه. «بقيع» نيز از همين واژه گرفته شده و به همين معناست؛ چون قطعه زمينى است كه براى دفن اموات اختصاص يافته است. بقعه، با قطعه زمين همجوارش متفاوت است و شكل و هيئت ديگرى دارد. (1)

«بقاع متبرّكه» به زيارتگاه ها و قبرهاى مقدس اولياى دين گفته مى شود. در قرآن كريم به سرزمينى كه حضرت موسى (ع) در آن مورد خطاب الهى قرار گرفت، «وادى ايمن در بقعه مباركه» گفته شده است. (2)

بقيع

نام قبرستانى قديمى در شهر مدينه كه مدفن و مزار چهار امام شيعه (امام حسن مجتبى، امام سجاد، امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) و قبر عباس عموى پيامبر، فاطمه بنت اسد، همسران پيامبر، عمه هاى رسول خدا (ص) و بسيارى از صحابه، علما و بزرگان در آن جاست. به آن «بقيع الفرقد» نيز مى گفتند. قبور اين اولياء روزگارى قبه و بارگاه داشته، اما سال ها پيش به دست وهّابى ها تخريب شده است.

بنابر نقل روايات شيعه و سنّى، پيامبر خدا (ص) بارها به زيارت قبور مدفونين در بقيع مى رفت و براى آنان دعا و استغفار مى كرد و اين عمل حضرت رسول، شاهد و مبناى مشروعيت زيارت قبور است؛ امرى كه وهابى هاى جاهل، آن را مغاير با توحيد مى پندارند و زيارت قبور را شرك مى دانند! وضع كنونى بقيع و قبور ويران شده امامان معصوم، گواه مظلوميت اهل بيت (عليهما السلام) و جفا به خاندان عصمت است.

بيت

به معناى خانه است. در اصطلاح، به خانه خدا و بيت الله در مكه گفته مى شود و در قرآن هم «حجّ البيت» آمده است كه وجوب زيارت خانه خدا را بيان مى كند. (3) «بيت الحرام» و «بيت العتيق» نيز از نام هاى كعبه است. «بيت المقدس» در فلسطين نيز از زيارتگاه هاى معروف و معتبر و مقدس نزد مسلمانان و پيروان اديان آسمانى است. قداست كعبه تا آن جاست كه گاهى به آن قسم ياد مى كنند و مى گويند: «قسم به بيتى كه رفته ام».

حرم هاى معصومين كه مدفن آن بزرگواران است، به منزله بيت و خانه آنان است. از اين رو پيش از ورود به حرم، مستحب است «اذن دخول» خوانده شود. در دعاهاى اذن دخول، تعبيراتى از اين دست ديده مى شود: «خدايا من در آستانه درى از درهاى بيت نبوّت قرار گرفته ام ...» و با اسناد به آيه اى كه از ورود سرزده و بى اذن به خانه پيامبر نهى مى كند، (4)براى ورود به آن بيت شريف و حرم مقدس كه شعبه اى از خانه پيامبر است، رخصت و اذن طلبيده مى شود. (5)

بين الحرمين

فاصله و محدوده ميان دو حرم را «بين الحرمين» گويند. در كربلا، ميان قبر امام حسين (ع) و حضرت اباالفضل (ع) فاصله اى است كه در گذشته به صورت مغازه و بازار و مسافرخانه بوده و در سال هاى اخير تبديل به محوطه اى وسيع شده است. اين محدوده را بين الحرمين مى نامند و چه بسا در آينده، تبديل به صحن بزرگى شود كه دو حرم را در بر بگيرد. زائران كربلا اين منطقه را بسيار باارزش و مقدس مى دانند و حضور در بين الحرمين را مغتنم مى شمارند.

در مدينه منوّره نيز، فاصله بين حرم حضرت رسول خدا (ص) و قبرستان بقيع كه اكنون به صورت محوطه اى باز درآمده و زائران در آن جا زيارت مى خوانند، «بين الحرمين» ناميده مى شود. در تهران هم به بازارى كه بين مسجد امام خمينى و مسجد جامع قرار دارد، بازار بين الحرمين گفته مى شود.

پنجره فولاد

در صحن قديم حرم حضرت رضا (ع) ميان صحن و داخل حرم، پنجره اى بزرگ و فولادين و مشبكّ است، كه زائران و حاجتمندان، در پشت آن پنجره به آستان حضرت رضا (ع) متوسل مى شوند و دخيل مى بندند و حاجت مى طلبند. بسيار اتفاق افتاده كه بيماران لاعلاج و درماندگان، شفا و حاجت گرفته اند و داستان شفايافتگان پشت پنجره فولاد، خود كتابى شده است. نه تنها در حرم حضرت رضا (ع) بلكه در همه حرم هاى مطّهر، آنان كه از روى صدق و اخلاص متوّسل شوند، حاجت مى گيرند و مشمول عنايت خاص اولياءِ قرار مى گردند.

تبرّك

بركت جستن، خير و بركت طلبيدن. وقتى چيزى مقدس و محترم است، هر نوع تكريم آن مثل بوسيدن، لمس كردن، چيزى را به آن ماليدن، «تبرّك» نام دارد. بركت به معناى خير پايدار و ماندگار است.


1- فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، واژه «بقيع».
2- قصص، آيه 30.
3- آل عمران، آيه 97.
4- احزاب، آيه 53.
5- ر. ك: مقاله «اذن دخول» در پيش شماره اول همين فصلنامه، تابستان 88.

ص: 7

زائر با بوسيدن و كشيدن دست به قبر و ضريح و در و ديوار حرم، خير و بركت مى جويد. اين كار، سنتى ديرينه است كه ريشه دينى دارد. در زمان پيامبر خدا (ص) مسلمانان آب وضوى آن حضرت يا موى سر و صورت ايشان را هنگام شانه كردن به قصد تبرك برمى داشتند. (1)

در قرآن و تاريخ انبيا آمده است كه حضرت يعقوب، پيراهن يوسف را بر صورت خود انداخت و بينا شد. (2) داستان «تابوت سكينه» كه در ميان بنى اسرائيل بوده، يا تبرك جستن مؤمنان به جايگاه اصحاب كهف نيز از آن جمله است. زائران از حرم ها و قبور مطهر ائمه و هر چه كه منتسب به اولياى خدا باشد، تبرك مى جويند؛ چون خداوند خيرات و بركاتى را از اين راه به بندگانش مى رساند. «اماكن متبركه» به مكان هاى داراى خير و بركت گفته مى شود كه زيارتگاه ها هم از آن جمله است.

تُربت

به معناى خاك است. به قبر و مزار هم تربت گفته مى شود (اى كه بر تربت ما مى گذرى، همت خواه). حضور در كنار تربت به خاك خفتگان و قرائت فاتحه و ياد اموات، مستحب است. معروف ترين و مقدس ترين تربت، خاك قبر حضرت سيدالشهدا (ع) است كه فضيلت بسيار دارد و سجده بر تربت و ذكر خدا با تسبيح تربت كه يادآور آن شهيد مظلوم است، سفارش شده است. حضرت رضا (ع) درباره شفابخشى تربت، كه از ويژگى هاى خاك قبر امام حسين (ع) است مى فرمايد: هر خاكى حرام است، مثل مردار و خون؛ مگر خاك قبر حسين (ع) كه شفاى هر دردى است. (3)

تربت مقدس امام حسين (ع) يادآور فرهنگ جهاد و شهادت است و آن زمين مطهّر، پيكر پاكى را در برگرفته كه در راه خدا و احياى دين قربانى شد و به ديگران درس عزت و شهامت آموخت. از اين رو تربت كربلا قداست و احترام خاصّى دارد و در فقه نيز احكام ويژه اى براى آن بيان شده است. سجده بر تربت كربلا، ثواب بسيار دارد و در روايت آمده است:

«السّجود على تربة الحسين يَخرِقُ الحُجُبَ السَّبْعَ؛

(4)سجده بر تربت امام حسين (ع) حجاب هاى هفتگانه را مى درد.» و اين اشاره به بعد ملكوتى و قدسى اين خاكِ خون آلود دارد.

شهادت، خاك را بوييدنى كرد شهادت، سنگ را بوسيدنى كرد

امام خمينى درباره تربت شهدا فرموده است: «همين تربت پاك شهيدان است كه تا قيامت، مزار عاشقان و عارفان و دل سوختگان و دارالشّفاى آزادگان خواهد بود». (5)

تشرّف

به معناى به شرافت رسيدن و مقام يافتن. در اصطلاح، به رفتن به حرم هاى مقدّس و اماكن زيارتى، يا توفيق ديدار اولياى خدا و انسان هاى بزرگ و وارسته نيز تشرّف گفته مى شود؛ چون اين ديدارها و زيارت ها، به انسان شرافت و ارزش مى بخشد. گاه اصطلاح «شرف يابى» هم به كار مى رود. كسى كه به زيارت خانه خدا يا عتبات برود، مى گويد: «مشرّف شدم» يا «شرفياب گشتم». به راستى نيز چنين است. چه شرافتى بالاتر از توفيق زيارت زبده ترين انسان هاى عالم وجود، كه الهام بخش پاكى و عفاف و ايمان و انسانيتند؟

تلّ زينبيّه

«تلّ» به معناى تپه و توده برآمده از زمين و جاى مرتفع است. سرزمين كربلا داراى يك رشته تپه ماهورها و پستى و بلندى ها و يك قسمت هموار بوده كه جنگ در اين قسمت درگرفت. امام حسين (ع) محل استقرار همراهان خود و برپايى خيمه ها را در جايى انتخاب كرده بود كه هم به شريعه فرات دسترسى داشته باشند و هم با استفاده از موانع طبيعى، دور از چشم دشمن باشند؛ يعنى صحنه درگيرى پايين تر از محّل خيمه ها بود. در روز عاشورا حضرت زينب (ع) براى آگاهى از وضع ميدان و خبر يافتن از برادرش سيدالّشهدا (ع) بارها به آن بلندى كه مشرِف بر ميدان جنگ بود مى رفت. اين قسمت بعدها به «تلّ زينبيه» معروف شد.

براى اين كه اماكن خاصّ، يادآور وقايع مربوط به آن ها باشد، بنا و ساختمانى مى سازند تا نمادى از آن حادثه باشد. پيش تر در مكان تلّ زينبيه اتاقى كوچك وجود داشت، ولى در بازسازى هاى اخير، در سال 1398 قمرى بنايى باشكوه در آن جا ساخته شد (6) كه زائران كربلا به آن جا مى روند و با يادآورى حوادث روز عاشورا، عزادارى مى گنند يا در آن جا نماز مى گزارند. اين ساختمان در ضلع غربى حرم امام حسين (ع) قرار دارد و خيابانى ميان آن و ديوار حرم وجود دارد.


1- كتاب هاى متعددى در اين زمينه با نام «تبرك الصحابه» نوشته شده؛ چه از علماى شيعه و چه از عالمان اهل سنت (ر. ك: جعفر سبحانى، سيماى عقايد شيعه، ص 112) .
2- يوسف، آيه 93- 96.
3- محدث قمى، سفينةالبحار، ج 2، ص 103.
4- بحارالأنوار، ج 82، ص 153 و 334.
5- صحيفه نور، ج 20، ص 239.
6- سلمان هادى طعمه، تراث كربلا، ص 129.

ص: 8

توسّل

«توسّل» يعنى در پى «وسيله» بودن؛ وسيله و واسطه آوردن براى انجام كارى؛ واسطه قرار دادن پيامبر و اهل بيت نزد خداوند، براى آمرزش گناهان يا برآورده شدن حاجات و استجابت دعاها. توسّل به اهل بيت، مورد سفارش پيشوايان دينى و امرى مشروع است و در قرآن كريم هم آمده است: گناه كارانى كه به خويش ستم كردند، اگر به رسول خدا (ص) توسّل جويند و از او بخواهند كه براى آنان استغفار كند، خدا را آمرزنده و توبه پذير خواهند يافت. (1)

حضور در آستانِ اولياى الهى و زيارت و توسّل، ريشه اى دينى و قرآنى دارد، امّا وهابيون اين امر را نيز مثل تبركّ و زيارت قبور، شرك مى دانند. بنابر روايات، انبياى پيشين نيز به پيامبر و خاندان او و پنج تن اصحاب كساء متوسّل مى شدند و فرقى ميان زنده يا مرده اين اولياى الهى نيست. در منابع اهل سنت هم نمونه هاى فراوانى نقل شده كه از آداب زيارت، حضور در كنار مرقد پيامبر خدا (ص) و توسّل به او در پيشگاه پروردگار و شفيع قرار دادن وى براى آمرزش گناهان شمرده شده است. (2) در توصيه هاى معصومين، كيفيت نوشتن رقعه و توسّل به اهل بيت و دعاهاى گوناگون توسّل براى برآورده شدن حاجات نقل شده است. (3) عالمان و محقّقان، بحث ها و تأليفات سودمندى در تبيين اين مسئله و دفع شبهات دارند كه مراجعه به آن ها مفيد است. (4)

توليت

به معناى ولايت بخشيدن، كسى را بر كارى گماشتن و واگذارى امور وقف و حرم ها و مساجد به كسى است. نيز توليت و «مقام توليت» به كسى گفته مى شود كه سرپرستى اداره امور يك آستانه، حرم يا مسجد را بر عهده دارد. اين مقام از سوى حكومت و رهبر واگذار مى شود. در گذشته از متوليان حرم ها و آستانه ها با عنوانِ «كليددار» هم ياد مى شده است. در عهد جاهليت، كعبه و مسجدالحرام توليت و كليددار داشته و يكى از شئون مذهبى به شمار مى رفته است. در فتح مكّه، وقتى پيامبر وارد مسجدالحرام شد، كسى را فرستاد تا «عثمان بن طلحه» را كه كليددار كعبه بود بياورند يا كليد كعبه را از او بگيرند و درب كعبه را گشوده و آن را شست وشو دهند. معمولًا منصب كليددارى نسل به نسل منتقل مى شد. (5) كليددارى، به معناى رياست خدّام حرم سيد الشهدا (ع) نيز هست و اين عنوان احترام آميز در كربلا به خاندان هايى كه اين سمت را داشتند، گفته مى شد. (6)

جارالله

يعنى همسايه خدا. به كسى گفته مى شود كه در شهر مكّه و كنار خانه خدا اقامت كند و مجاور كعبه باشد يا به آن جا پناهنده شود. زيارتگاهى همچون مسجدالحرام كه هم مقدّس است و هم مأمن و پناهگاه، مورد توّجه زائران و پناه جويان بوده است. اين علاقه سبب مى شده كسانى از شهر و ديار خود هجرت كنند و مقيم شهر مكّه شوند. به «زمخشرى» هم كه يكى از دانشمندان شيعه است، «جارالله» گويند؛ چون مدّتى مقيم مكّه بود. سنائى درباره مجاورت خانه خدا گويد:

جان فرستادى به حج، حج كرد و آمد نزد تو دل مجاور گشت آن جا، گر نيايد، گو مياى

جَنّةالبقيع

قبرستان بقيع. از آن جا كه بنابر احاديث، قبر صالحان، باغى از باغ هاى بهشت است (روضةٌ من رياض الجنّه) به آن مزار مقدّس كه هزاران انسان شايسته، از جمله چهار امام معصوم و فاطمه بنت اسد و عباس بن عبدالمطلب را در برگرفته، «جنةالبقيع» گفته مى شود. در مكّه مُكرمه نيز به قبرستان ابوطالب كه قبرستانى قديمى و بزرگ است و قبور حضرت خديجه، عبدالمطلب، عبد مناف، هاشم و بعضى از شخصيت هاى صدر اسلام در آن قرار دارد، «جنّة المعّلى» گفته مى شود.


1- نساء، آيهْ 64 ... وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ ....
2- ر. ك: علامه اميني، الغدير، ج 5، ص 143.
3- همان، ص 144 و ج 3 ص 293.
4- ر. ك: علامه سيدمرتضى عسكرى، «معالم المدرستين»، ج 1 ص 33؛ علامه طباطبائى، الميزان»، ج 10 ص 304 و رضوانى، «شيعه شناسى و پاسخ به شبهات»، ج 1 ص 154 و 169.
5- جعفر سبحانى، فروغ ابديت، ص 811.
6- ر. ك: جواد محدثى، فرهنگ عاشورا، «واژهْ كليددار».

ص: 9

جمكران

يكى از مساجد معروف و معتبر در اطراف قم، نزديك روستاى جمكران كه در سال 393 هجرى به دستور امام زمان (عج) و به دست «حسن بن مثله جمكرانى» ساخته شده است. اين مسجد در سال هاى اخير موقعيت و شهرت فراوانى يافته و در تمام مدت سال، به ويژه در شب هاى چهارشنبه و جمعه و نيمه شعبان، عدّه بسيارى از اطراف براى زيارت اين مكان منسوب به امام زمان (ع) و عبادت و نماز در آن جا، به اين مسجد مى آيند. نماز خاصّى براى آن وارد شده و عده اى هم به عشق ديدار حضرت مهدى (ع) و برآورده شدن حاجت هاى شان، چهل شب چهارشنبه مرتّب به آن جا مى روند. بخش فرهنگى اين مسجد و انتشارات آن از قسمت هاى فعّال مسجد است و براى زائران برنامه هاى مختلفى دارد. توسعه گسترده اى در اين مسجد در حال اجراست.

چاووش خوانى

از آداب و مراسم خاصّ هنگام رفتن زائران به سفر كربلا يا حج و عتبات عراق و خراسان و هنگام بازگشت آنان از اين زيارت. در اين مراسم، كسى پيشاپيش مردم با صداى سوزناك اشعارى را درباره سفر كربلا يا خراسان مى خواند و مردم با او همنوايى مى كنند. در قديم، هنگام عزيمت كاروان زيارتى كربلا رسم بوده كه با نداى «هر كه دارد هوس كرب وبلا بسم الله ...» مردم را براى شركت در اين مراسم يا پيوستن به قافله فرا خوانند. اين مراسم در مناطق مختلف به شيوه هاى خاص و با اشعار متفاوت اجرا مى شده است. دهخدا مى نويسد: «چاووش خوان كسى است كه دعوتِ رفتن به زيارت عتبات عاليات كند. در اصطلاح روستاييان خراسان، كسى باشد كه در فصل مناسب زيارت در دهات و روستاها، سواره يا پياده به راه افتد و روستاييان را به وسيله جار زدن يا خواندن اشعار مهيج و مناسب، به زيارت اعتاب مقدّسه تشويق و تهييج نمايد.» (1)از جمله شعرهاى چاووش خوانى اين است:

ز تربت شهدا بوى سيب مى آيد ز طوس، بوى رضاى غريب مى آيد.

بر مشامم مى رسد هر لحظه بوى كربلا ترسم آخر جان دهم در آرزوى كربلا

برخى از پژوهشگران به تحليل و نقل و گردآورى نمونه هايى از چاووش خوانى ها و تعزيه خوانى ها پرداخته اند. (2)

حائر حسينى

«حائر» به معناى سرگردان و حيران است. سبب ناميدن حرم امام حسين (ع) به حائر حسينى، به دوره متوكّل عباسى بازمى گردد. متوكل به قصد تخريب حرم آن حضرت دستور داد تا آن منطقه را به آب ببندند؛ ولى وقتى آب به اطراف قبر سيدالشهدا (ع) رسيد، روى هم انباشته شد و به قبر آسيبى نرسيد. پس از بروز اين كرامت خاصّ، اعتقاد مردم به آن قبر شريف افزون گشت. «حائر حسينى» به حرم امام حسين (ع) و اطراف قبر مطّهر گفته مى شود كه بسيار مقدّس است و دعا در آن جا مستجاب است. در اصطلاح فقهى نيز كه احكام ويژه اى براى حائر امام حسين (ع) بيان شده، اين واژه به محدوده قبر، صحن و رواق هاى اطراف گفته مى شود. اقامت در حائر و عبادت در آن فضيلت و ثواب بسيار دارد. برخى از امامان نيز براى شفا، به حائر حسينى متوسّل مى شدند؛ از جمله امام هادى (ع) كسى را فرستاد تا در حائر حسينى براى شفاى او دعا كند. (3)به تدريج «حائر» نامى براى كربلاى معلّا شد و از اين رو به كسى كه اهل كربلاست يا مدّتى مقيم آن جا بوده نيز «حائرى» گفته مى شود.


1- لغت نامه دهخدا، واژهْ «چاووش».
2- ر. ك: جابر عناصرى، درآمدى بر نمايش و نيايش در ايران.
3- مجلسى، بحارالأنوار، ج 50، ص 225.

ص: 10

حاج، حاجى

حجّ يكى از فروغ دين و از واجبات اسلامى است و فريضه اى است كه انجام آن بر كسانى كه استطاعت مالى و بدنى داشته باشند، واجب است. به كسى كه به زيارت خانه خدا مى رود، «حاج» يا «حاجى» گفته مى شود و اگر زائر، زن باشد، «حاجّه» يا «حاجيه» گفته مى شود. اين كلمه يكى از پيشوندهايى است كه به نام اشخاص افزوده مى شود و نشانه آن است كه او به زيارت خانه خدا رفته است؛ مثل حاجى على يا حاج اكبر. اين تعبير، در ضمن نوعى احترام به شخص هم شمرده مى شود و وجهه و اعتبارى براى صاحب نام مى آورد. ضرب المثل معروفِ «حاجى حاجى مكّه» هم اشاره به درازى راه و طول سفر دارد.

حرم

جايى كه امن و پناهگاه باشد. خانه شخصى كه از تعّرض ديگران در امان است. در مكّه، نقطه مقابلِ حرم، «حِلّ» است؛ يعنى جايى كه حرم نيست و محدوديت ها و احكام خاصّ حرم را ندارد. حرم به مسافت معينى در اطراف كعبه و گرداگرد آن گفته مى شود. در شعر «عراقى» آمده است:

به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند كه تو در برون چه كردى كه درون كعبه آيى

به مزار و بقعه پيامبران و امامان و امام زادگان و شهداى بزرگ هم حرم گفته مى شود؛ چون هم داراى احترام و قداست است و هم مردم در گرفتارى ها به آن جا پناه مى برند و آن را امن مى شمارند. به خانواده و اهل بيت هر كس نيز حرم و حرمت گفته مى شود؛ چون احترام خاصى دارد و حفاظت از آن در برابر تعرّض ديگران لازم است. حرم امامان، زيارتگاه صاحبدلان و حفظ احترام آن ها لازم است. رعايت آداب ظاهرى و باطنى تشرّف به حرم هاى مطهر، نشانه معرفت زائر به جايگاه اين بقعه هاى نورانى است.

حرمُ الله

حرم خدا. مكانى محترم كه منسوب به خداوند است. اصطلاحاً به مسجدالحرام، مكه معظمه و كعبه هم حرم خدا گفته مى شود. پيامبر خدا (ص) فرمود: «مكّه حرم خداست؛ حضرت ابراهيم آن را حرم قرار داده است» (1)كه اشاره به دعاى حضرت ابراهيم است كه از خداوند چنين خواست: پروردگارا! اين شهر را شهرى محترم و حرم قرار بده: ... هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا ... (2). خداوند هم آن دعا را مستجاب فرمود و خبر داد كه ما براى مردم «حرم امن» قرار داديم: أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَمًا آمِنًا ... (3). در حديث امام صادق (ع) نيز آمده است: «مكة حرُم الله والمدينة حرم محمّد» (4)؛ اگر حرم جايى است كه حرمت دارد و حفظ حريمش لازم است، اهل بيت پيامبر و امامان معصوم نيز خود را حرم خدا دانسته اند. امام باقر (ع) در حديث مفصّلى كه فضايل و شئون امامان را برمى شمرد، از اهل بيت و امامان به عنوان حرم الله ياد كرده است: «

نحنُ ... حرمُ الله الاكبر

» (5)؛ حرم بزرگ تر خداوند، ماييم.

در برخى روايات قلب مؤمن حرم خدا دانسته شده كه احترامش لازم و پيراستن آن از غير خدا يك وظيفه است. امام صادق (ع) فرمود: «

القلبُ حرم الله، فلاتُسكِن حَرَم اللهِ غير الله

» (6)؛ دل، حرم خداست، پس غير خدا را در حرم خدا ساكن نكن.

حرم الرّسول

حرم پيامبر (ص). مقصود مدينه منوّره است كه حرم پيامبر و مدفن آن حضرت در آن جا قرار دارد و احترامش واجب و زيارتش مورد تأكيد است. هم به مزار پيامبر و هم به شهر مدينه «حرم الرسول» گفته مى شود. ابوذر غفارى هم هنگام تبعيد، وقتى عثمان از او پرسيد دوست دارى در كدام شهر بمانى، ابتدا گفت حرم خدا، مكّه. وقتى نپذيرفتند، گفت: «المدينة حرم رسول الله» كه باز هم نپذيرفتند و به بدترين جا كه «ربذه» بود، تبعيدش كردند.


1- همان، ج 96، ص 361.
2- ابراهيم، آيهْ 35.
3- عنكبوت، آيهْ 67.
4- بحارالأنوار، ج 97، ص 399.
5- همان، ج 25، ص 5.
6- همان، ج 67، ص 25 ذيل حديث 27.

ص: 11

حرمين شريفين

به حرم امن الهى در مكه و حرم حضرت رسول در مدينه كه هر دو داراى شرافت و قداستند، «حرمين شرفين» گفته مى شود و فاصله حرم پيامبر و قبرستان بقيع هم كه مرقد أئّمه در آن است، «بين الحرمين» ناميده مى شود. (1)


1- همان، ج 22، ص 428.

ص: 12

مبانى عقلانى شفاعت از ديدگاه شهيد مطهرى

«شفاعت» به معناى خواهش گرى، خواستارى و درخواست گرى، ميانجى گرى، وساطت، پادرميانى و درخواست عفو و بخشايش است. شفاعت اگر درست ارزيابى شود و پيام آن، به درستى از آيات و روايات اقتباس گردد، جايى براى اشكال باقى نمى ماند و برخلاف عقل و مبانى عقلانى هم نبوده و نيست؛ بلكه عقل امكان آن را اثبات مى كند. به همين سبب، دانشمندان مسلمان امكان آن را از اصول مسلّم اسلامى به شمار آورده اند و اگر اختلافى هست، نه در اصل شفاعت، بلكه در تفسير و گستره آن است. اين نوشتار كوتاه، درصدد ارائه مبانى عقلانى شفاعت از نگاه استاد شهيد مطهرى است؛ فيلسوف، متكلّم و متفكرى كه با دغدغه متكلمانه و روش فلسفى و حكيمانه به تبيين، اثبات و دفاع از گزاره ها و معتقدات دينى پرداخته است. (1) در ميان متكلمان و فيلسوفان، شايد كمتر اثرى شفاعت را چنين بر اساس مبانى عقلانى و به گونه اى مرتب و منظم ارائه كرده باشد و همين امر، عرصه اين بحث است.

عموم مردم، شفاعت انبيا و ائمه (عليهما السلام) را چنين مى پندارند كه پيغمبر اكرم (ص) و اميرالمؤمنين (ع) و حضرت زهرا (س) و ائمه اطهار، به ويژه امام حسين (ع) افراد متنفّذى هستند كه در دستگاه خدا نفوذ دارند و اراده خدا را تغيير مى دهند و قانون را نقض مى كنند.

اعراب عصر جاهليت نيز درباره بت ها همين تصور را داشتند. آنان مى گفتند كه آفرينش، تنها به دست خداست و كسى با او در اين كار شريك نيست؛ ولى در اداره جهان، بت ها با او شريكند؛ بنابراين شرك آنان در «خالقيت» نبود؛ بلكه شرك در «ربوبيت» بود. آنان كه مى پنداشتند ربوبيت جهان ميان خدا و غير خدا تقسيم شده، بر خود لازم نمى دانستند كه در صدد جلب رضايت و خشنودى «الله» باشند. به گمان آنها مى توان با پرستش بت ها و قربانى كردن براى آنها، رضايت «ربّ» هاى ديگر را به دست آورد؛ هرچند اين كار، مخالف رضاى «الله» باشد؛ چرا كه با جلب رضايت بت ها، آنها نيز خود به گونه اى رضايت «الله» را به دست مى آورند.

اگر در ميان مسلمانان هم كسى چنين اعتقادى داشته باشد كه در كنار دستگاه سلطنت ربوبى، سلطنت ديگرى هم وجود دارد و در مقابل آن دست اندر كار است، چيزى جز شرك نخواهد بود. اگر كسى گمان كند كه تحصيل رضا و خشنودى خداى متعال، راهى دارد و تحصيل رضا و خشنودى فرضاً امام حسين (ع) راهى ديگر دارد و هريك از اين دو، جداگانه ممكن است سعادت انسان را تأمين كنند، دچار گمراهى بزرگى شده است. در اين پندار غلط چنين گفته مى شود كه خدا با چيزهايى راضى مى شود و امام حسين (ع) با چيزهاى ديگر؛ يعنى مثلًا خدا با انجام دادن واجبات و ترك گناهان خشنود مى گردد، ولى امام حسين (ع) با اين امور كارى ندارد. رضاى او در اين است كه مثلًا براى فرزند جوانش على اكبر (ع) گريه يا دست كم تباكى كنيم؛ يعنى حساب امام حسين از حساب خدا جداست! و چنين نتيجه گرفته شود كه تحصيل رضاى خدا دشوار است؛ زيرا بايد كارهاى بسيارى را انجام داد تا او راضى گردد، اما تحصيل


1- ر. ك: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 1، عدل الهى، 242- 265؛ ج 26، (ج اول بخش تفسير) ، ص 606- 6(21) شهيد مطهرى، در عدل الهى، بيشتر به مبانى عقلانى و اصول فلسفى پرداخته اند.

ص: 13

خشنودى امام حسين (ع) آسان است و فقط با گريه، عزادارى و بر سر و سينه زدن به دست مى آيد و زمانى كه خشنودى امام حسين (ع) حاصل شد، او در دستگاه خدا نفوذ دارد و شفاعت مى كند و كارها درست مى شود و حساب نماز و روزه و حج و جهاد و انفاق فى سبيل الله كه انجام نداده ايم، همه تصفيه مى شود و گناهان، هر چه باشد، در يك آن، از بين مى رود!

اقسام شفاعت

بر اين اساس، شفاعت به دو قسم صحيح و غلط يا منفى و مثبت تقسيم مى شود. در آيات قرآن كريم به هر قسم آن پرداخته شده و بايد با مراجعه به آنها، نوع شفاعت صحيح را از غيرصحيح تشخيص داد.

1. شفاعت غلط

در اين گونه از شفاعت، مجرم برخلاف قانون اقدام مى كند و از راه غير قانونى يا نامشروع بر اراده قانون گزار و هدف قانون چيره مى شود. اين گونه شفاعت، در دنيا نوعى ظلم است و در آخرت، غيرممكن. ايرادهايى كه بر شفاعت وارد مى شود، بر همين قِسم است و اين همان است كه در قرآن كريم نيز نفى شده است. (1)

2. شفاعت صحيح

شفاعت صحيح كه تأييدكننده قانون و منطبق با آن است و آيات و روايات بسيارى از طريق شيعه و سنى وجود آن را اثبات مى كند، بر دو گونه است: «شفاعت رهبرى» يا شفاعت عمل و «شفاعت مغفرت» يا شفاعت فضل.

الف. شفاعت رهبرى

نوع اول، شفاعتى است كه شامل نجات از عذاب و رسيدن به حسنات و حتى بالا رفتن درجات مى باشد. علاوه بر اين كه اعمال و كردار انسان در اين دنيا در جهان ديگر تجسّم و تمثّل مى يابد و حقيقت عينى آنها جلوه گر مى شود، «روابط» نيز مجسم مى گردد. روابط معنوى اى كه در اين جهان ميان مردم برقرار است، در آن جهان صورت عينى و ملكوتى پيدا مى كند. زمانى كه يك انسان سبب هدايت انسان ديگرى مى شود، رابطه رهبرى و پيروى ميان آنان، در رستاخيز صورت عينى مى يابد و «هادى» به صورت پيشوا و امام، و «هدايت يافته» به صورت پيرو و مأموم ظاهر مى گردد. در مورد گمراه ساختن و اغوا نيز چنين است. قرآن كريم مى فرمايد:

يوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ ... (2)؛ روزى كه هر مردمى را با پيشواى ايشان مى خوانيم.

يعنى هر كسى با پيشواى خودش، يعنى با همان كه عملًا الگوى او و الهام بخش او بوده است، محشور مى گردد. در اين گونه شفاعت است كه رسول اكرم (ص) شفيع اميرالمؤمنين (ع) و حضرت زهرا (س) خواهد بود و آنها شفيع حسنين (عليهما السلام) و هر امامى شفيع امام ديگر و شفيع پيروان خويش است. سلسله مراتب محفوظ است و ساير معصومين (ع) هرچه دارند، از رسول اكرم (ص) دارند.

در همين گونه شفاعت است كه حتى علما از شاگردان خود شفاعت مى كنند. يك سلسله مرتبط و پرانشعابى به وجود مى آيد كه گروه هاى كوچك به بزرگ تر مى پيوندند و در رأس سلسله، حضرت رسول اكرم (ص) قرار دارد.

قسيم، جسيم، وسيم بسيم شفيع، مطاع نبى كريم

روان از پيش و دل ها جمله از پى گرفته دست جان ها دامن وى

اين كه در روايات آمده است امام حسين (ع) از افراد بسيارى شفاعت مى كند، به اين سبب است كه در اين جهان، مكتب امام حسين (ع) بيش از هر مكتبى موجب احياى دين و هدايت مردم شده است.


1- (بقره/ 254) ناظر به شفاعت منفى است. ر. ك: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، 26/ 611.
2- اسراء، آيه 71.

ص: 14

از اين نكته نبايد غفلت ورزيد همان طور كه گروهى به واسطه قرآن هدايت يافته اند و گروهى به سبب درك غلط، گمراه شده اند، از مكتب امام حسين (ع) نيز گروهى هدايت شده و گروهى گمراه گشته اند و اين مربوط به خود انسان هاست. خدا درباره مثل هاى قرآن مى فرمايد:

... يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيهدِى بِهِ كَثِيرًا وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ (1)؛ به سبب قرآن، گروهى را گمراه مى سازد و گروهى را هدايت مى كند، و جز بدكاران را گمراه نمى سازد.

مولوى تمثيل عالى و زيبايى براى اين حقيقت آورده است؛ مى گويد:

از خدا مى خواه تا زين نكته ها درنلغ-- زى و رس-- ى در مُنتها

زان كه از قرآن بسى گمره شدند زين رَسَن قومى درون چَه شدند

مر رَسَن را نيست جرمى اى عنود چ-- ون تو را سوداى سر بالا نبود

«رسن» يعنى ريسمان و طناب. با طناب، هم مى توان از چاه بيرون آمد و هم مى توان به درون چاه رفت؛ تا كدام را انتخاب كنيم.

قرآن و مكتب حسينى ريسمان هايى هستند كه مى توانند بشر را از چاه نگون بختى به اوج سعادت بالا برند. يكى حبل من الله و دومى حبل من الناس است. اين نوع از شفاعت را شايسته است «شفاعت رهبرى» بناميم و مى توان آن را «شفاعت عمل» هم ناميد؛ زيرا آن عامل اساسى كه در اين جا موجب نجات يا سقوط گرديده، همان عمل نيكوكار و بدكار است.

روشن است كه هيچ يك از اشكالات شفاعت بر اين گونه كه شرح داده شد، وارد نيست و به ويژه، شفاعت به اين معنا به هيچ وجه با «عدل الهى» منافات ندارد؛ بلكه مؤيد آن است.

ب. شفاعت مغفرت

بر اين نوع شفاعت اشكال ها و ايرادهاى بسيارى وارد شده، اما مى توان آن را بر مبانى صحيح و محكمى استوار كرد كه نه تنها ايرادى بر آن وارد نيايد، بلكه از معارف عالى و گران قدر اسلام گردد. برخى از اين مبانى عبارتند از:

جاذبه رحمت

براى رسيدن به سعادت، علاوه بر اعمال و كردار خود انسان، جريان ديگرى نيز هميشه در جهان هست و آن، جريان «رحمت سابقه پروردگار» است. در متون دينى آمده است:

«يا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبهُ»

؛ اى كسى كه رحمت او بر غضبش تقدّم دارد.

حافظ در غزل معروف خود مى گويد:

م-- زرع س-- بز فلك ديدم و داس م-- ه نو يادم از كشته خويش آمد و هنگام درو

گفتم اى بخت! بخسبيدى و خورشيد دميد گفت با اين همه از «سابقه» نوميد مشو

مقصود حافظ از «سابقه»، سبقت رحمت پروردگار است. در نظام هستى، اصالت از آن رحمت و سعادت و رستگارى است و كفرها و فسق ها و شرور، عارضى و غير اصيلند و همواره آنچه كه عارضى است، به سبب جاذبه رحمت، تا اندازه اى كه ممكن است، برطرف مى گردد. وجود امدادهاى غيبى و تأييدات رحمانى، مغفرت پروردگار و زُدودن عوارض گناه، از شواهد تسلّط رأفت و مهربانى او، بر غضب و قهر مى باشد.

اصل تطهير

يكى از جلوه هاى رحمت الهى در نظام هستى، «تطهير» است. دستگاه آفرينش داراى خصيصه شست وشو و تطهير است. اين كه درياها و گياهان، گاز انيدريد كربنيك هوا را مى گيرند و جوّ را تصفيه مى كنند، تجزيه لاشه حيوانات مرده، و هم چنين تجزيه زوائدى كه از موجودات زنده دفع مى گردد، نمونه هايى از پالايش و تطهير آفرينش است.

همان گونه كه در ماديات و قوانين عالم طبيعت، مظاهرى از تطهير و تصفيه وجود دارد، در معنويات نيز مصاديقى براى تطهير و شست وشو يافت مى شود. مغفرت و محو عوارض سوء گناه از اين قبيل است. «مغفرت» عبارت است از شست وشو دادن دل ها و روان ها- تا اندازه اى كه قابل شست وشو باشند- از عوارض و آثار گناهان. البته بعضى قلب ها چنان قابليت خود را براى پاكيزه شدن از دست مى دهند كه ديگر با هيچ آبى تطهير نمى پذيرند؛ گويى تبديل به عين نجاست شده اند. كفر و شرك به خدا وقتى كه در دل ريشه مى زند، دل را از قابليت تطهير خارج مى كند. در بيان قرآن كريم، استقرار كفر در دل به «مهر زده شدن بر دل و طبع و ختم الهى» تعبير شده است. (2)


1- بقره، آيه 26.
2- بقره، آيه 7.

ص: 15

اصل سلامت

در نظام هستى، اصالت از آنِ سلامت و صحت است و مرض ها و بيمارى ها استثنايى و اتفاقى اند. در ساختار هر موجود زنده اى، قدرتى نهفته است كه براى سلامت و تندرستى او در فعاليت است و از هستى او حمايت مى كند. وجود گلبول هاى سفيد در خون، با قدرت دفاعى عجيبى كه دارند و خاصيت ترميم كنندگى در بدن موجودات زنده، شاهد اين مدعاست. بنابر فطرت دينى، هر نوزادى با فطرت پاك به دنيا مى آيد:

«كل مولود يولد على الفطرة حتى يكون ابواه يهَوِّدانه او ينَصِّرانه» (1)

؛ نوزاد به فطرت پاك زاييده مى شود؛ ليكن پدر و مادر ممكن است او را يهودى يا نصرانى كنند.

در سرشت هر موجودى كه از مسير اصلى خود منحرف مى گردد، كششى وجود دارد كه او را به سوى اصل آن بازمى گرداند. به اصطلاح فلاسفه، در هر جا كه طبيعت گرفتار قسر گردد، ميلى براى رجعت به حالت طبيعى پديد مى آيد؛ يعنى هميشه در جهان نيروى گريز از انحراف و توجه به سلامت و صحت حكم فرماست. اينها شواهدى از چيرگى رحمت بر غضب است. وجود مغفرت نيز از همين اصل ناشى مى شود.

رحمت عام

اصل مغفرت، يك پديده استثنايى نيست؛ بلكه امرى بديهى است كه از غلبه رحمت ربّ در نظام هستى نتيجه شده است. از اين جا دانسته مى شود كه مغفرت الهى، عامّ است و همه موجودات را در حد امكان و قابليت آنها فرا مى گيرد. اين اصل در رسيدن به سعادت و نجات از عذاب، براى همه رستگاران مؤثر است؛ قرآن كريم مى فرمايد:

مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ (2)

؛ هركس كه در آن روز از عذاب خدا نجات يابد، مشمول رحمت خدا قرار گرفته است.

يعنى اگر رحمت نباشد، عذاب از هيچ كس برداشته نمى شود. رمز مغفرت خواهى رسول اكرم (ص) و ساير انبياء و ائمه معصومين (عليهما السلام) نيز در همان عموميت و شمول اصل مغفرت است و در حقيقت مى توان گفت كه هركس مقرّب تر است، از اين اصل، بيشتر بهره مى برد و بيشتر از ديگران از اسماء حُسناى الهى و صفات كمال او نورانيت مى گيرد. رسول اكرم (ص) مى فرمايد:

«انَّهُ لَيغانُ عَلي قَلْبي وَ انّي لَاستغفراللهَ كُلَّ يوْمٍ مأةَ مرةً

» (3)

؛ آثارى از كدورت بر قلبم ظاهر مى شود و من در هر روز هفتاد بار از خدا مغفرت مى طلبم.

امكان ندارد هيچ يك از جريان هاى رحمت پروردگار بدون واسطه انجام گيرد. به همين دليل مغفرت پروردگار هم بايد از طريق نفوس كُمّلين و ارواح بزرگ انبيا و اوليا به گناه كاران برسد و اين لازمه نظام داشتن جهان است. به همان دليلى كه وحى بدون واسطه انجام نمى گيرد و همه مردم از جانب خدا به نبوّت برانگيخته نمى شوند و هيچ رحمت ديگرى هم بدون واسطه نازل نمى شود، رحمت مغفرت هم ممكن نيست بى واسطه تحقق يابد.

اگر بر فرض، هيچ دليل نقلى براى شفاعت وجود نداشت، راه عقل و براهين قاطعى چون برهان امكان اشرف و نظام داشتن هستى، ما را به آن رهنمون مى شود. وقتى كسى وجود مغفرت خدا را بپذيرد، مبانى محكم عقلى، او را به پذيرش اين حقيقت كه جريان مغفرت بايد از مجراى يك عقل كلّى يا يك نفس كلّى يعنى عقل و نفسى كه داراى مقام ولايت كليه الهيه است صورت گيرد، وامى دارد. امكان ندارد كه فيض الهى، بى حساب و بدون واسطه به موجودات برسد.

خوشبختانه قرآن كريم در اين جا نيز ما را راهنمايى فرموده است. با ضميمه كردن روايات اسلامى، به ويژه با توجه به آنچه در روايات معتبر و گران قدر شيعه در باب ولايت رسول خدا و ائمه اطهار (عليهما السلام) و مراتب ولايت در طبقات پايين تر اهل ايمان رسيده است، چنين استنباط مى كنيم كه وسيله مغفرت، تنها يك روح كلى نيست؛ بلكه نفوس كليه و جزئيه بشرى با اختلاف مراتبى كه دارند، هر كدام سهمى از شفاعت برده اند و اين يكى از مهم ترين معارف اسلام و قرآن است كه تنها در مذهب مقدس شيعه، به وسيله ائمه اطهار و شاگردان مكتب آنها توضيح داده شده است؛ ازاين رو از افتخارات اين مذهب شمرده مى شود.

شرايط شفاعت

گفتيم كه شفاعت، همان مغفرت الهى است و وقتى به خداوند كه منبع و صاحب تمام خيرها و رحمت هاست نسبت داده مى شود، «مغفرت» خوانده مى شود و هنگامى كه به وسائط و مجارى رحمت منسوب مى گردد، «شفاعت» گفته مى شود؛ بنابراين هر شرطى كه براى شمول مغفرت هست، براى شمول شفاعت نيز هست. از نظر عقلى، شرط مغفرت، چيزى جز قابليت شخص براى آن نيست. اگر كسى از رحمت خدا محروم گردد، صرفاً به موجب قابل نبودن خود اوست؛ نه آن كه- معاذالله- در رحمت خدا محدوديت و ضيقى باشد. رحمت خدا همچون سرمايه يك بازرگان نيست كه محدود باشد. اعتبار رحمت الهى نامحدود است، ولى قابل ها متفاوتند. ممكن است كسى به كلى فاقد قابليت باشد و نتواند از رحمت خدا بهره اى بگيرد. به قول سعدى:


1- ر. ك: كلينى، اصول كافى، 2/ 13 (حديث 3) ؛ التوحيد/ 322 (حديث 9، متن و پاورقى) .
2- انعام، آيه 16.
3- علامه محمدحسين طباطبايى، الميزان، 18/ 249؛ ر. ك: همان، 6/ 368.

ص: 16

گر خواجه شفاعت نكند روز قيامت بايد كه ز مشّاطه نرنجيم كه زشتيم

در متون دينى اين اندازه مسلّم است كه كفر و شرك به خدا، مانع مغفرت است. قرآن كريم مى فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ (1)

؛ خدا شرك را نمى آمرزد، و آنچه پايين تر از شرك است، به هركس كه بخواهد مى بخشد.

اگر ايمان از دست برود، رابطه انسان با مغفرت، يكباره بريده مى شود و ديگر بهره بردارى از اين لطف عظيم امكان نخواهد داشت. زمانى كه بر دل آدمى مهر كفر زده شود، مانند ظرف دربسته اى مى گردد كه اگر در همه اقيانوس هاى جهان فرو برده شود، قطره اى آب به درون آن نخواهد رفت. وجود چنين فردى همچون شوره زارى مى گردد كه آب رحمت حق در آن به جاى گُل، بوته هاى خار پديد مى آورد.

باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ، لاله رويد و در شوره زار خس

اگر در شوره زار، گُل نمى رويد، از نباريدن باران نيست؛ از قابل نبودن زمين است. از آيات قرآن كريم (2) چنين استنباط مى شود كه ايمان به خدا شرط لازم و ضرورى رسيدن به شفاعت و مغفرت است؛ (3) ولى شرطِ كافى نيست. هيچ كس هم نمى تواند تمام شرايط را به صورت قطعى بيان كند و تنها خدا مى داند و بفرهنگ زيارت: در آيه اى كه آمرزش گناهانى غير از شرك را نويد مى دهد، قيد «لمن يشاء» وجود دارد و در آيات شفاعت هم قيد ... وَلَا يشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى (4) (شفاعت نمى كنند مگر براى كسى كه خدا بپسندد) هست و اين هر دو به يك معناست؛ گويى قرآن نخواسته تا همه شرايط شمول شفاعت را به طور صريح بيان كند؛ بلكه خواسته است تا قلوب را در ميان خوف و رجاء نگه دارد.

از اين جا مى توان فهميد اين اشكال كه عقيده به شفاعت، موجب تجرّى و جرأت افراد در ارتكاب گناهان مى شود، ناوارد است؛ چون وعده شفاعت و تبليغ آن، در صورتى موجب جرأت بر گناه مى شود كه بدون هيچ گونه ابهام و ترديدى نويد داده شود؛ درحالى كه قرآن، شفاعت را به صورت مشروط، همراه با ابهام هايى القا كرده است. با وجود چنين شرطهايى امكان شفاعت براى برخى گناه كاران، مبهم و مشكوك شده و در اين صورت نويد به آن، چنين جرأتى را در پى نخواهد داشت.

از آن جا كه تحقق شفاعت، مشروط به اذن خداست، شفاعت شونده بايد مورد رضايت پروردگار باشد. ابهام در نوع جرم و شخص مجرم، يعنى اين كه دقيقاً چه گناهانى و چه افرادى مشمول شفاعت مى شوند و همچنين زمان شفاعت، از جمله موارد مبهمى است كه انديشه سركشى و عصيان با اعتماد به شفاعت شفاعت گران را از ذهن ها بيرون برده و تنها روزنه رجا و اميدوارى را در دل انسان ايجاد مى كند.

شفاعت از آنِ خداست

فرق اساسى شفاعت واقعى و حقيقى، با شفاعت باطل و نادرست در اين است كه شفاعت واقعى، از خدا آغاز شده و به گناه كار ختم مى گردد؛ اما در شفاعت باطل، عكس آن فرض شده است.

در شفاعت حقيقى، مشفوعٌ عنده، يعنى خداوند، برانگيزاننده وسيله، يعنى شفيع است؛ اما در شفاعت باطل، مشفوع له، يعنى گناه كار، برانگيزاننده اوست. در شفاعت هاى باطل كه نمونه آن در دنيا وجود دارد، شفيع، صفت وسيله بودن را از ناحيه مجرم كسب كرده است؛ زيرا اوست كه وسيله را برانگيخته و به شفاعت وادار كرده و اوست كه وسيله را وسيله قرار داده است؛ ولى در شفاعت هاى حق كه مربوط به انبيا و اوليا و مقرّبان درگاه الهى است، وسيله بودن شفيع، از ناحيه خداست و خداست كه وسيله را وسيله قرار داده؛ به عبارت ديگر: در شفاعت غلط، شفيع تحت تأثير مشفوعٌ له (گناه كار) و مشفوعٌ عنده (صاحب قدرت) تحت تأثير شفيع قرار مى گيرد؛ ولى در شفاعت صحيح، برعكس است: مشفوع عنده (خدا) علت مؤثر در شفيع است، و شفاعت شفيع، تحت تأثير او و به خواست او در گناه كار مؤثر واقع مى شود. سلسله جنبان رحمت، در نوع غلط شفاعت، گناه كار است و در نوع صحيح آن، مشفوعٌ عنده (خدا) است.

آياتى از قرآن كريم مبين اين حقيقت است كه امكان ندارد شفاعت بدون اذن خدا صورت بگيرد؛ مخصوصاً در اين باره تعبيرى فوق العاده جالب و عجيب دارد كه مى فرمايد:

قُلْ لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعًا ... (5)

؛ بگو شفاعت، تمامى مخصوص خداست.

اين آيه در كمال صراحت، شفاعت و وساطت را تأييد مى كند و در كمال صراحت همه شفاعت ها را از خدا و متعلق به خدا مى داند؛ زيرا خداست كه شفيع را، شفيع قرار مى دهد. در واقع، مالك اصلى شفاعت، خداوند متعال است و هيچ كس جز به اذن او نمى تواند شفاعت كند. شفاعت ديگران نيز بسته به اذن و اجازه خداوند است. اين حق و مقام را خداوند اصالتاً داراست و آن را به ديگران واگذار مى كند.


1- نساء، آيه 48، 116.
2- غافر، آيه 7.
3- ايمان به رسالت، نبوت، امامت و ولايت، در شفاعت لازم است؛ يعنى اگر كسى از روى كفر و عناد، نبوت و رسالت پيامبر اكرم (ص) و امامت و ولايت امامان اهل بيت (عليهم السلام) را انكار كند و با اين كه حقيقت را درك كرده، اما باز عناد بورزد، شفاعت شامل او نمى شود. اما اگر از قصور و ناآگاهى چنين بود، شفاعت او مانعى ندارد. احاديث فراوانى بر اين مطلب گواهى مى دهند. موحدينى كه عناد نمى ورزند و بغض پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت (عليهم السلام) او را ندارند و نداشتن ايمان به رسالت و امامت ايشان، از روى قصور بوده، نه تقصير، مشمول شفاعت مى شوند. ر. ك: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، 26/ 610.
4- انبياء، آيه 28.
5- زمر، آيه 44.

ص: 17

چكيده

از مطالب گفته شده، نكات زير را مى توان استنباط و استخراج كرد:

1. شفاعت نه با توحيد عبادى منافات دارد و نه با توحيد ذاتى؛ زيرا رحمت شفيع، چيزى جز پرتوى از رحمت خدا نيست و انبعاث رحمت و شفاعت هم از ناحيه پروردگار است.

2. همان طور كه اعتقاد به مغفرت خدا موجب تجرّى نمى گردد و تنها ايجاد اميدوارى مى كند، اعتقاد به شفاعت هم موجب تشويق به گناه نيست. توجه به اين نكته كه شرط شمول مغفرت و شفاعت، خواست خدا و رضاى اوست، روشن مى كند كه اثر اين اعتقاد تا اندازه اى است كه دل ها را از يأس و نوميدى نجات مى دهد و همواره بين خوف و رجاء نگاه مى دارد.

3. شفاعت بر دو نوع است: باطل و صحيح. علت اين كه در برخى از آيات قرآن، شفاعت مردود شناخته شده و در برخى ديگر اثبات شده، وجود دو نوع تصور از شفاعت است. قرآن خواسته است تا اذهان را از شفاعت باطل، متوجه شفاعت صحيح فرمايد.

4. شفاعت، با اصل عمل منافات ندارد؛ زيرا عمل به منزله علّت قابلى و رحمت پروردگار به منزله علت فاعلى است.

5. در شفاعت صحيح، تصور اين كه خدا تحت تأثير قرار گيرد، وجود ندارد؛ زيرا شفاعت صحيح جريانى است از بالا به پايين و در واقع، خداست كه شفيع را به شفاعت برانگيخته است. اگر او شفيع را برنيانگيزد، محال است كه شفاعت كند.

6. در شفاعت و همچنين مغفرت، استثنا و بى عدالتى وجود ندارد. رحمت پروردگار نامحدود است و هر كه محروم بماند از آن جهت است كه قابليت را به كلى از دست داده؛ يعنى محروميت از ناحيه قصور قابل است.

7. درخواست شفاعت و رفتن به در خانه شفيع، فرار از درِ خانه خدا نيست؛ زيرا در غير اين صورت، رفتن به سوى شفيع، رفتن به سوى جهنم است.

8. محال و ممتنع است كه خدا از چيزى راضى باشد، اما شفيع، يعنى پيامبر و امام و ... از آن راضى نباشد. هرچه مورد رضاى خدا باشد، شفيع نيز به همان راضى است (1) و اگر بر فرض، امام حسين (ع) به رضايى غير از رضاى خدا تن بدهد- معاذالله- ديگر امام نيست و اگر انسان با اين توقع به درِ خانه او برود، خود امام او را طرد مى كند.


1- امام حسين (ع) فرموده است: «رضي الله رِضانا اهل البيت». محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، 44/ 367؛ ر. ك: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، 26/ 619.

ص: 18

اصحاب اسرار

«سِرّ» در لغت به معناى راز و آن چه انسان آن را در نفس خود پوشيده مى دارد است؛ چنان كه گفته اند: «صدورالاحرار قبور الاسرار» (1)؛ سينه آزادگان، آرامگاه اسرار است. سِرّ را به معناى كتمان نيز گفته اند و با «سريره» كه جمع سراير است، هم معناست. (2)

اصحاب سر كسانى اند كه مقامات معنوى را يكى پس از ديگرى طى كرده و در سايه سار شجره طيبه عقيده و اخلاق و اعمال پاك، سِرّشناس و سِرّنگه دار شده اند و سَر داده و سِرّ نداده اند. پس اسرار عالم و آدم را از صاحبان سِرّ و ولايت مطلقه الهيه، يعنى پيامبر اكرم (ص) و عترت طاهره اش درك و دريافت نموده اند. انسان هاى صاحبدل و فاتح قلّه هاى ايمان، معرفت و مقامات معنوى و غيبى چون سلمان فارسى به چنين مراحلى دست يازيده اند.

ياران پيامبر اكرم (ص) فراوان بودند، لكن از ميان آنها كسانى توانستند به مقام يار «خاص» بلكه «اخص» برسند و اصحاب سِرّ گردند و اين نشد، مگر به سبب تشبه هر چه بيشتر و بهتر به خاتم پيامبران (ص)

. آنان در معرفت، محبت، عبوديت و ولايت الهيه شبيه پيامبر (ص) شدند و رنگ و رايحه نبوى گرفتند. قدم جاى پاى پيامبر نهادند و در پى او حركت كردند كه عين صراط مستقيم بود و هرگز به كژراهه نرفتند. چنان در پيامبر اعظم (ص) فانى شدند كه گويى نشانى از او و قطره اى از درياى وجودش و شعاعى از خورشيد هستى او گشتند و از او نور گرفته و به ديگران نور دادند.

انسان هاى نيكوسيرتى چون: سلمان فارسى، حجر بن عدى، رشيد هجرى و ... شاگرد خاص بلكه اخص و رازدار پيامبر اسلام (ص) و ائمه شدند و بصيرت و صبر، جهاد و اجتهاد و عقل و عشق را در زندگى و شخصيت خويش به نمايش گذاشتند. آنان عارفان مبارز، سالكان عدالت گستر، عالمان ربانى و مجاهد، ولايت مداران آگاه و بصير و رازداران ساحت اسلام ناب محمدى بودند كه ثقلين را گرامى داشتند و اسلام قرآن و عترت را با تمام وجود درك و تجربه كردند و سربداران قبيله عشق و عرفان و قبله توحيد و ولايت بودند و شراب شهود و شهادت را سركشيدند تا به بهشت ديدار حق قدم بگذارند.

علامه طباطبايى در بحث هاى عرفانى- معنوى خويش از تربيت يافتگان مكتب محبّت و شاگردان سلوك، اعم از سلوك عقلى و قلبى قرآن و عترت نام برده است كه هر كدام نشانه اى از اسلام ناب محمدى (ص)

و

عرفان ناب شيعى، آيتى از آيات خدا و صاحبان روح هاى بزرگند كه توانستند در اثر جذبه و سلوك، چگونه بودن، چگونه زيستن، چگونه مردن و چگونه ماندن را در ساحت حيات طيبه به خوبى نشان دهند؛ «مردان خدا» و اولياى الهى كه انسان هاى بيدار و بينا را به سوى خويش جذب مى كنند و أسوه سلوك و الگويى از انسان كامل در مرتبه وجودى خود هستند. علامّه طباطبايى آنان را چنين صاحبان زندگى معنوى ياد مى كند:

تاريخ اثبات مى كند عده اى از اصحاب اميرالمؤمنين على (ع) مانند: سلمان، كميل، رشيد، ميثم و اويس، تحت تعليم و تربيت آن حضرت، از زندگى معنوى برخوردار بودند. (3)

و در «رسالة الولايه» از آنان با عنوان «اصحاب اسرار» ياد كرده اند. (4)

حال اگر انسانِ سالك، شائقِ كمال و مشتاقِ وصال است، اين گوى و اين ميدان. مريدان واقعى اينانند و مُرادان حقيقى پيامبر اكرم (ص)، على (ع) و فرزندان آنها. اينك فرازهايى از زندگى برخى از اين اصحاب سِرّ تقديم مى گردد:

1. سلمان فارسى

سلمان، دهقان زاده اى است از روستاى «جَى» اصفهان (در برخى روايات اهل شيراز معرفى شده است) كه بر آيين مجوس بود. روزى از كنار كليساى مسيحيان مى گذشت كه صداى نماز و نيايش آنان را شنيد و مجذوب آن شد. به درون صومعه رفت و دين آن را بهتر از آيين خود يافت. سراغ مركز دينى آنان را گرفت، «شام» را نام بردند. پس به منزل بازگشت و آنچه ديده بود را براى پدر بازگفت و پيرامون آيين مجوس و مسيحيت بحث كردند و كارشان به مشاجره كشيد. سلمان به مسيحيان پيغام داد كه دين آنان را پذيرفته است و از آنها خواست كه او را با كاروانى كه به شام مى رود همراه كنند.


1- لغت نامه دهخدا، ج 27، ص 389، ذيل واژه «سِرّ».
2- همان.
3- محمدحسين طباطبايى، محمد خاتم پيامبران، ج 1، ص 442 و ر. ك: محمدحسين رخشاد، در محضر علامه طباطبايى.
4- محمدحسين طباطبايى، رسالةالولايه، فصل اول.

ص: 19

در شام، سلمان نزد اسقف كه رئيس كليسا و بزرگ آنها بود رفت و جريان مسيحى شدنش را براى او بازگو كرد. پس در آن جا ماند و به عبادت و درس مشغول بود. چون اسقف بزرگ درگذشت، جانشين او را كه به امور آخرت راغب تر بود بيشتر دوست مى داشت؛ اما آن اسقف نيز از دنيا رفت. پيش از مرگ اسقف، سلمان از او خواست كه راهنمايى اش كند تا پس از او نزد چه كسى برود. اسقف او را به مردى در «موصل» معرفى كرد. سلمان به آن جا رفت و نزد آن مرد بود و پس از مرگ او براى امور دينى خويش سراغ عابدى در «نصيبين» رفت و پس از وى نيز آهنگ سفر به «عموريه» (يكى از شهرهاى روم) كرد و از محضر اسقف آن جا نيز بهره ها برد. براى امرار معاش خود نيز چند گاو و گوسفند خريد. روزى سلمان از اسقف عموريه پرسيد: پس از تو ملتزم چه كسى باشم؟ گفت: من كسى را مثل خودم سراغ ندارم، ولى تو در عصرى زندگى مى كنى كه بعثت پيامبرى بر اساس آيين حق ابراهيم (ع) نزديك است. آن پيامبر به سرزمينى داراى نخلستان كه بين دو بيابان سنگلاخ واقع شده، هجرت مى كند. اگر توانستى خود را به او برسان. از نشانه هاى آن پيامبر اين است كه (از غذاى) صدقه نمى خورد، ولى هديه را مى پذيرد و ميان دو كتف او نشانه نبوّت نقش بسته است. اگر او را ببينى حتماً مى شناسى.

سلمان همراه قافله اى كه از جزيرةالعرب آمده بود، به سوى آن ديار روان شد. كاروانيان از روى ستم او را به مردى يهودى در «وادي القري» فروختند. مدّتى به اين اميد كه آن محل، همان سرزمين موعود است ماند، اما چنين نبود. روزى مرد يهودى ديگرى او را از صاحبش خريد و به «يثرب» برد. سلمان در باغ خرماى مرد يهودى كار مى كرد. مدتى گذشت تا آن كه پيامبر موعود مبعوث شد و پس از چند سال كه از بعثتش گذشت، به يثرب- كه از آن پس مدينةالنبى نام گرفت- هجرت كرد و در منطقه «قبا» ميان طايفه «بنى عمرو بن عوف» فرود آمد.

سلمان از گفت وگوى مالك خود با يكى از عموزادگانش پى برد پيامبرى كه در جست وجويش بود، هموست. شبانه از خانه مالكش خارج شد و خود را به قبا رساند. وقتى پيامبر اكرم به قبا رسيد، سلمان به ايشان عرض كرد: شما در اين جا غريب و مسافريد؛ من مقدارى غذا همراه دارم كه نذر كرده ام صدقه بدهم و چه كسى از شما سزاوارتر. پيامبر (ص) به اصحاب خود فرمود: «بخوريد به نام خدا»، ولى خودش دست به غذا نزد. در اين جا سلمان نشانه اول را ديد.

فرداى آن روز دوباره همراه با غذايى نزد پيامبر آمد و با احترام آن را به عنوان هديه تقديم كرد. پيامبر به اصحابش فرمود: «بخوريد به نام خدا» و خود نيز از آن غذا ميل كردند. پس سلمان نشانه دوم را نيز دريافت. در جست وجوى نشانه سوم بود كه روزى پيامبر و اصحابش را در قبرستان «بقيع» ديد. ايشان دو عبا بر تن داشتند كه يكى را پوشيده و ديگرى را بر شانه انداخته بودند. سلمان پشت سر پيامبر قرار گرفت تا مُهر نبوّت را ببيند. پيامبر (ص) كه از قصد سلمان آگاه بود، عبا را از دوش خويش برداشت و سلمان مهر نبوّت را چنان كه توصيفش را شنيده بود مشاهد كرد؛ پس خود را روى پاى پيامبر (ص) انداخت و بر آن بوسه زد و گريست. پيامبر از احوالش پرسيد و او ماجراى خود را بازگفت.

سلمان مسلمان شد، اما چون برده بود، از شركت در جنگ «بدر» و «احد» محروم ماند. او به پيشنهاد پيامبر (ص) با مالك خويش مكاتبه كرد و با يارى و كمك مسلمانان و عنايت الهى آزاد شد و آن گاه در جنگ خندق و ساير جنگ ها شركت جُست. (1)

سلمان فارسى تحت تعليم و تربيت پيامبر اعظم (ص) به عالى ترين درجات تكامل علمى و عملى رسيد؛ به جايى كه امام صادق (ع) در شأن ايمان سلمان فرمود: «ايمان ده درجه دارد؛ مقداد در درجه هشتم و ابوذر در درجه نهم و سلمان در درجه دهم ايمان است.» (2)پيامبر اسلام (ص) در منزلتش فرمود:

«السلمان منّا اهل البيت»

(3) يا آن گاه كه اميرمؤمنان على (ع) احوال ياران رسول خدا (ص) را بيان مى كند، وقتى به نام سلمان مى رسد مى فرمايد: به به! سلمان از ما اهل بيت است. شما مانند سلمان را كجا مى يابيد؟ او همچون لقمان حكيم است و علم اوّل و آخر را مى داند. سلمان درياى بيكران است .... (4)

بدين ترتيب سلمان فارسى، سلمان محمّدى شد و به علوم و معارف اسلام واقف گرديد. سلمان فارسى به تمام معنا اهل «ولايت» بود؛ ولايت على (ع) آن هم با معرفت و اخلاص، و على (ع) را امام مسلمين و خليفه بلافصل رسول خدا (ص) و وارث علوم انبيا مى دانست. پس از وفات پيامبر (ص) در صراط مستقيم ولايت سلوك كرد و استوار ماند و يكى از دوازده نفرى بود كه در مسجد و در حضور مهاجران و انصار از حق على (ع) براى امامت و ولايت دفاع كرد و دومين نفرى بود كه در حضور خليفه به پا خاست و گفت: كرديد و نكرديد و ندانيد چه كرديد .... (5)


1- ر. ك: مجلسى، بحارالانوار، ج 22، ص 355- 362؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 37، با استفاده و تلخيص از كتاب «اسوه ها»، ص 19- 24، حجةالاسلام جواد محدثى.
2- بحارالانوار، ج 22، ص 321.
3- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 35.
4- همان، ص 36.
5- طبرسي، الاحتجاج، ج 1، ص 208.

ص: 20

سلمان اهل بندگى عاشقانه و خالصانه بود. سلمان «زهد» واقعى داشت و از متعلّقات دنيوى و جاذبه هاى فريبنده دنيا رهيده بود و چنان قدرت روحى و باطنى داشت كه هيچ كدام از امور دنيايى نتوانست او را مشغول خود كند. سلمان در سير و سلوك معرفتى و معنويش به جايى رسيد كه همنشين شب ها و سحرگاه هان پيامبر اكرم (ص) شد (1) و محبوب خدا و رسولش (ص) بود. (2) على (ع) سلمان را «باب الله» در روى زمين ناميد (3) و او را به لقمان حكيم تشبيه نمود. (4)

عرفانِ سلمان نه تنها در خلوت و راز و نياز شبانه و اذكار و اوراد، بلكه در دل جهاد و سنگر مبارزه و ظلم ستيزى و عدالت و مديريت هاى مهّم اجتماعى جلوه گر بود. او «عبد خدا»، مطيع محض پيامبر (ص) و فرمان بردارى مجاهد و مدافعى عالم و عاقل و ثابت قدم در امامت و ولايتش بود.

روزى سلمان فارسى در مسجد پيغمبر (ص) نشسته بود و عده اى از بزرگان اصحاب نيز حاضر بودند. سخن از اصل و نسب به ميان آمد و هر كس درباره اصل و نسب خود چيزى مى گفت و آن را بالا مى برد. وقتى نوبت به سلمان رسيد، اين شاگرد بزرگ مكتب نبوى، در جملاتى بسيار آموزنده گفت:

انا سلمان بن عبدالله، كنت ضالًا فهداني الله عزّوجلّ بمحمّد

(ص)

، و كنت عائلًا فاغناني الله بمحمد

(ص)

وكنت مملوكاً فاعتقني الله بمحمد

(ص)

در اين هنگام رسول خدا (ص) وارد شدند و پس از شنيدن جملات سلمان، ضمن تجليل فراوان از سخنان او، رو به قريشيان كرده و فرمود: اى گروه قريش! خون يعنى چه؟! نژاد يعنى چه؟! افتخار هر كس به دين اوست؛ مردانگى هر كس، خُلق و خو و شخصيت او، و اصل و ريشه هر كس، فهم و عقل اوست، و چه ريشه اى بالاتر از عقل؟ (5)

محّبت پيامبر اكرم (ص) به سلمان فارسى، ويژه بود؛ چنان كه در واقعه جنگ خندق درباره سلمان فرمود:

«سلمان منّا اهل البيت»

(6) يا در شأن او فرمود:

سلمان بحر لاينزف و كنزٌ لاينفد سلمان منا اهل البيت سَلْسَلٌ يَمْنَح الحكمه و يؤتي البرهان

(7)

؛ سلمان دريايى بى پايان و گنجى پايان ناپذير است؛ سلمان از اهل بيت است؛ او سرچشمه گوارايى است كه علم و حكمت از او سرازير است و دليل و برهان از سوى او مى آيد. پس او سيراب شده از حكمت و معرفت ناب نبوى و تشنه ولايت محمّدى (ص) بود كه توانست در اوج تقوا و خلوص، چشمه جوشان حكمت و و دليل و برهان گشته و به تعبير على (ع) خداوند او را به سبب علم اول و اخر، و ظاهر و باطن، و نهان و آشكار، مخصوص خود گردانيد. (8) بنابراين سلمان حكيم است و صاحب ولايت الهيه؛ چنان كه لقب «لقمان حكيم» را به او داده اند. (9)

2. اويس قرنى

اويس اهل قَرَن (منطقه اى در يمن) و شغلش شتربانى بود. (10) او با جذبه فطرت و كشش توحيدى درون و شامّه سالم و سامعه قوى اش نداى توحيدى اسلام را شنيد و عطر يار را احساس كرد و با تلاشى از سر شيفتگى و با اجازه مادر پير و ناتوانش رهسپار مدينه شد و راه دراز يمن تا مدينه را براى ديدار دوست و لقاى محبوبش طى كرد؛ امّا زمانى به مدينه رسيد كه پيامبر در آن جا نبود و به سبب قول و قرارى كه با مادرش داشت تا زود به نزد او بازگردد، موفق به ديدار رسول خدا نشد. پيامبر (ص) پس از بازگشت به منزل، نورى مشاهده مى نمايد و مى پرسد چه كسى به خانه آمده است؟! پاسخ مى دهند كه شتربانى به نام اويس آمد و تحيّت و سلامى فرستاد و بازگشت. پيامبر (ص) فرمود: آرى، اين نور اويس است كه در خانه ما هديه گذاشته و رفته است. (11)

اويس اگر چه ظاهراً تا پايان عمر در شوق ديدار پيامبر بود، اما يك پيوند باطنى و ارتباط شهودى با پيامبر (ص) برقرار كرد و اذان را مى شنيد و با چشم دل به ديدار محبوبش مى شتافت و با گوش دل صداى روح افزايش را مى شنيد. پيامبر نيز گاه رو به جانب يمن مى كرد و مى فرمود

«انّي لِاجد نفس الرحمان من قِبلَ اليَمنِ»

. (12)

اويس به «مقام خُلَّت» رسيده بود و پيامبر در شأنش فرمود:

«خليلي من هذه الامّه اويس القرني».

(13)

ويژگى هاى اويس قرنى را چنين مى توان برشمرد:

1. عزلت و گوشه نشينى هدفدار و توأم با تفكّر و عبرت آموزى؛ (14)

2. خيرالتّابعين (15) بود كه پيامبر (ص) در توصيف شوق ديدارش فرمود:

«وأشوفاه اليك يا اويس القرن»؛

(16)

3. زاهدى پارسا و عابدى مخلص كه زهّاد و عبّاد از او تأسى جسته و الگو مى گرفتند؛

4. عارفى شجاع و مجاهدى دلاور كه در جنگ صفين در ركاب مولايش على (ع) جنگيد و به شهادت رسيد؛ (17)

5. عارفى ولايتمدار بود؛


1- ر. ك: عبدالبرّ قرطبي، ج 3، ص 59.
2- ر. ك: بحارالانوار، ج 22 ص 324.
3- ر. ك: همان ص 374.
4- همان ص 330.
5- همان، ص 381
6- همان، ج 17، ص 169.
7- همان، ج 22 ص 348.
8- همان ص 347) شبيه به همين روايت در شأن سلمان فارسى از امام صادق (ع) نيز رسيده است ر. ك: بحارالانوار، ج 22 ص 373.
9- شيخ صدوق، معانى الاخبار، ص 234 و 235 و ر. ك: خالد محمد خالد، رجال حول الرسول ص 59 و 60.
10- ر. ك: محمدرضا يكتايى، اويس قرنى، ص 13- 24.
11- قاضى نورالله شوشترى، مجالس المؤمنين، ج 1، ص 283.
12- همان.
13- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 3 ص 514.
14- ديلمى، ارشاد القلوب، ص 100.
15- اعيان الشيعه، ج 3، ص 515 و 516.
16- ر. ك: اويس قرنى، ص 34 (به نقل از هجويرى، كشف المحجوب، ص 100) .
17- ر. ك: همان، ص 46- 53.

ص: 21

6. صاحب اسرار الهى از راه كشف و شهود عرفانى (1) بود و در واقع با حشر و نشر روحى باطنى كه با پيامبر اعظم (ص) داشته، از وجود ايشان بهره ها برد؛

7. داراى نشانه علوى است و از حواريون على (ع) بود، چنان كه امام موسى بن جعفر (ع) فرمود؛ (2)

8. از اصحاب سِرّ على (ع) بود كه برخى روايات را از ايشان نقل كرده و امام (ع) به او دعاهايى را تعليم داده است؛ (3)

9. اويس قرنى «عارفى شهيد» در جبهه علوى و تحت ولايت امام على (ع)

بود

كه با بصيرت و صبر راه را شناخت و در ركاب امام زمان خويش درآمد و عليه جبهه اموى مبارزه كرد و اين عقلانيت و بصيرت و بردبارى و استقامت تا مرز شهادت بسيار مهم است؛

10. مقام شفاعت داشت، چنان كه پيامبر (ص) در شأن شفاعت كردنش فرمود:

أبشروا برجل من امّتي يقال لَهُ اويس القرني فانّه يشفع لمثل ربيعه ومَضْر.

(4)

3. كميل بن زياد نخعى

كميل نيز اهل يمن و از قبيله «نخع» است كه در سال اول بعثت و به نقلى 12 هجرى متولد شد. او از تابعين اصحاب رسول خدا (ص) و از ياران مُخلص و «اصحاب سّر» اميرالمؤمنين (ع) و از ياران امام حسن مجتبى (ع) است. (5)

كميل از مردان خدا، عابدى شب زنده دار و مردى ديندار و البته شجاع بود كه در زمان خليفه سوم نيز به جرم حق گويى و اعتراض به وضعيت مديريت جامعه به همراه زيد بن صوحان، صعصة بن صوحان و مالك اشتر و عده اى ديگر به حَمص در شام تبعيد شد. وى از شيعيانى است كه از همان اول با على (ع) بيعت كرد و تا آخر نيز بر اين عهد استوار ماند و در ركاب حضرتش در صفين نيز جنگيد و از طرف مولايش به ولايت «هيت» نيز منصوب شد. (6) كميل همان شخصيتى است كه امام على (ع) دعاى خضر نبى (ع) را به او تعليم داد و اين دعا به نام «دعاى كميل» مشهور شده است و بارها على (ع) برخى اسرار و معارف را در مواضع و حالات مختلف به او تعليم داد؛ يعنى كميل يكى از رازداران على (ع) بود؛ (7) از جمله امام به او فرمودند:

يا كميل انّ هذاالقلوب اوعى

ه

فخيرها اوعاها، فاحفظ عنّي ما اقول لك: الناس ثلاثه: عالمٌ رباني و متعلّمٌ على سبيل نجاة و همجٌ رعاع لِكُلِّ ناعِقٍ اتْباعٌ يَميلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ ..

(8)

بنابراين ويژگى هاى سلوكى- عرفانى كميل عبارتند از:

1. عابد و زاهد بودن؛

2. سحرخيزى و شب زنده دارى؛

3. ديندارى تمام عيار؛

4. آگاه بودن به زمانه؛

5. شجاع در مسائل سياسى و اجتماعى؛

6. اهل جهاد و مبارزه؛

7. داراى ظرفيت و قابليت تعليم اسرار و حقايق معارف الهى؛

8. اهل بصيرت، صبر و ولايت بودن و مدافع ولايت و سرباز مخلص امام شدن؛

9. مديرى كاردان در تدبير جامعه؛

10. عرفان كميل، عرفان انزوا و عزلت محض نبود، بلكه عرفان، جامعه، سياست و عقلانيت بود.

طريحى در «مجمع البحرين» كميل را از اصحاب سِرّ دانسته است (9) و علامه آقا بزرگ تهرانى نيز در «الذّريعه» او را از اصحاب سّر و خواص اصحاب على (ع) نام برده است. (10) قاضى نورالله شوشترى او را «شيخ كاملِ مُتَكَمّل» و صاحب سرّ اميرالمؤمنين على (ع) شمرده است (11) و بسيارى از بزرگان ديگر مثل سيد محمد باقر خراسانى، شيخ عباس قمى، ملا عبدالله زنوزى، سيد حسن صدر، سيد محمد مهدى بحرالعلوم، ابن ابى الحديد، علامه حلّى، شيخ طوسى و ... نيز مقامات كميل بن زياد نخعى و در زمره اصحاب خاص على (ع) بودن او را مطرح كرده اند. (12)

آرى، كميل محرم اسرار على (ع) و سينه اش صندوق اسرار و رازهاى على (ع) بود. كميل از اصحاب شهودى بود كه از دل فتنه ها عبور كرد و با پرتو نور الهى حقايق را شناخت و به فيض عظيم و فوز گران سنگ شهادت نائل آمد.

كميل ظرفيتى يافت كه سرحلقه عارفان و باده نوشان باده ولايت مطلقه الهيه على (ع) گشت و حديث حقيقت، نورانيت، نفس و دعاى كميل و بسيارى از معارف الهيه ميراث بر جاى مانده از اوست كه از مشكات ولايت و مصباح هدايت علوى به ارمغان گذاشته است.

كميل چنان كه امام على (ع) از پيش خبر داده بود، در سال 82 يا 83 هجرى به دست حجاج بن يوسف ثقفى (حاكم اموى عراق) به شهادت رسيد. (13)


1- ر. ك: سيدحيدر آملى، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 26.
2- اعيان الشيعه، ج 3، ص 514.
3- ر. ك: اويس قرنى، ص 67- 69.
4- همان ص 78- 83 و جامع الاسرار، ص 26.
5- علي بن الحسين الهاشمي الخطيب، كميل بن زياد نخعي، حماسه آفرينان، ج 1، ص 101.
6- رجال شيخ طوسي، ص 56، ش 6 و ص 69، ش 1؛ الاختصاص، ص 7 و 108؛ شرح ابن ابي الحديد بر نهج البلاغه، ج 17، ص 149 و ج 2 ص 134.
7- ر. ك: ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى، المراقبات، ص 86 و على نمازى شاهرودى، مستدرك سفينة البحار، ج 9، ص 186، ماده «كمل».
8- نهج البلاغه، حكمت 147.
9- فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، ج 5، ص 467.
10- آقا بزرگ تهرانى، الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 8، ص 193.
11- مجالس المؤمنين، ج 2، ص 10- 12 با تلخيص.
12- ر. ك: قدرت الله ضيائيان، شرح حال، آثار و مقام عرفاني كميل بن زياد نخعى، ص 192- 203.
13- ر. ك: كميل بن زياد، ص 96 و شيخ مفيد، الارشاد، ج 1، ص 327.

ص: 22

4. ميثم تمّار

ميثم تمّار از سرزمين «نهروان» است و او را «ابو سالم» مى خواندند و برخى او را از مردمان فارس و ايرانى شمرده اند. ميثم آزاد شده على (ع) است؛ زيرا غلام زنى از طايفه «بنى اسد» بود كه على (ع) او را خريد و آزادش كرد. (1) وى از اصحاب پيامبر اكرم (ص) و از ياران وفادار و جان بركف على (ع) و مظهر اطاعت از نبّى و حمايت از ولى بود؛ لذا از شيعيان خالص شمرده مى شد. او شش فرزند داشت به نام هاى: عمران، شعيب، صالح، محمد، حمزه و على. شعيب از اصحاب امام صادق (ع) و صالح از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بود. (2) ميثم تمّار از شاگردان خاص مكتب على (ع) بود؛ چنان كه رازدار على و از اصحاب سِرّ آن حضرت شد. (3) ميثم كسى است كه امام حسين (ع) همواره از او ياد مى كرد و امام باقر (ع) درباره اش مى فرمود: من به ميثم بسيار علاقه مندم و امام صادق (ع) بر ميثم درود فرستاد. (4)

ميثم تمّار چنان جذب على (ع) شد و تن به امامت و ولايتش داد و در اين راه مستقيم توحيدى- ولايى استقامت ورزيد كه در برابر عبيد الله بن زياد نه تنها از على (ع) تبرّى نجست، بلكه در راه عقيده و ايمان و در راه رسالت و امامت، با عقل و درايت و عرفان و يقين، شهادت را برگزيد و به دار آويخته شد تا سربدار قبيله ولايت در ساحت عرفان راستين و ولايى باشد كه عرفانِ بدون ولايت، عرفان نيست و ميثم تمّار نماد چنين عرفانِ توحيدى- وِلايى است.

5. رشيد هجرى

رشيد هجرى از اصحاب سِرّ و محرمان خلوت انس على (ع) بود و حضرت امير علاقه خاصى به او داشت. اهل معرفت، ولايت و استقامت در راه ولايت بود و نام خويش را در زمرهُ محّبان خاص مولايش على (ع) ثبت كرد و على (ع) علم «منايا و بلايا» را به او آموخت و به همين دليل وى را «رشيدالبلايا» مى خواندند. اين علم امكان اطلاع از زمان مرگ و نزول بلا و گرفتارى را به انسان مى دهد و او خود اهل كرامات بود. (5) رشيد جزو معدود كسانى بود كه پس از رحلت پيامبر (ص) در طريق حق و صراط ولايت ثابت قدم ماند؛ (6) بنابراين ملازمت رشيد هجرى با اميرالمؤمنين (ع) عامل بسيار مهّمى در رشد عقلى و معنوى و سير و سلوك عرفانى او داشت. در واقع مريد حقيقى مُراد واقعى خويش بود. رشيد چنان كه مولايش به او بشارت داد، سرانجام به دست ابن زياد بر درختى به صليب كشيده شد. مى گويند روزى على (ع) به همراه جمعى از جمله رشيد وارد باغ شحصى به نام «بِرنى» شدند و در زير درخت خرمايى نشستند. خرماى تازه اى از درخت افتاد؛ رشيد گفت: اى اميرمؤمنان! چه خرماى خوبى است! حضرت فرمودند: اى رشيد! تو را بر همين درخت به صليب مى كشند. از آن پس، رشيد صبح و عصر كنار اين درخت مى آمد و آن را آب مى داد. سال ها بعد چون رو به خشكى نهاد و شاخه هايش را قطع كردند، رشيد دانست كه مرگش نزديك است. (7) و سرانجام رشيد هجرى بر همين درخت و با خصوصياتى كه على (ع) فرموده بود، به فرمان ابن زياد به شهادت رسيد. (8)

برخى از ويژگى هاى رشيد هجرى از اين قرار است:

1. اهل بصيرت و روشن بينى بود؛

2. عابد و اهل دل بود؛

3. از اصحاب سرّ على (ع) بود؛

4. اهل مبارزه و جهاد و پايدارى در راه ولايت بود.


1- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 291.
2- جواد محدثى، اسوه ها، ج 4، ص 99 و 100.
3- ر. ك: بحارالانوار، ج 41، ص 268 و شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 524 و 525.
4- ر. ك: همان، ج 53، ص 112 و سفينةالبحار، ج 2، ص 524.
5- ر. ك: همان، ج 42، ص 140، باب 122، ح 23.
6- ر. ك: همان، ج 23، ص 322، روايت 39.
7- ر. ك: همان، ج 42، ص 137، باب 122، ح 18.
8- همان، ح 7.

ص: 23

6. جابر بن يزيد (جابر الجعفي)

كنيه اش ابوعبدالله، ابومحمّد و ابوزيد بوده و بيشتر به «ابوعبدالله» مشهور است. قبيله جابر يعنى «جُعفه» در عام الوفود (سال نهم هجرى) به اسلام گرويدند. جابر جعفى از اصحاب صادقين و از تابعان بود و هجده سال در خدمت امام باقر (ع) و از ملازمان حضرتش بود و «شهود ملكوت» يكى از بسيار كرامات و مقامات معنوى اوست.

جابر مى گويد: از حضرت امام باقر (ع) معناى آيه: و كذلك نُرى ابراهيم ملكوت السماوات والارض (1) را پرسيدم و سر به زير داشتم. امام باقر (ع) دست مبارك خود را بالا بردند و به من فرمودند: سرت را بالا بياور. من سَرِ خود را بالا آوردم و ديدم سقف شكافته شد و نور بسيار درخشنده اى ديدم؛ اما چشمانم مانند كسى كه به قرص خورشيد نگاه كند، سياهى رفت. حضرت فرمود: «ابراهيم (ع) ملكوت آسمان ها و زمين را چنين ديد.» سپس فرمود: نگاهت را به زمين بينداز. چنين كردم؛ سپس فرمود: اكنون سرت را بلند كن! ديدم سقف به حال اول درآمده است. سپس حضرت برخاستند و دست مرا گرفتند و به اطاق ديگرى بردند و لباسى كه به تن داشتند، عوض كردند و لباس ديگرى پوشيدند و از من خواستند كه چشمانم را ببندم. چشمانم را بستم؛ فرمود: باز نكن. ساعتى گذشت، سپس فرمود: آيا مى دانى كجايى؟ عرض كردم: نه، فدايت شوم! اجازه مى فرماييد چشم باز كنم؟ فرمود: «تو در ظلمتى هستى كه ذوالقرنين در آن رفته بود؛ چشم خود را باز كن كه چيزى نخواهى ديد.» من چشم خود را باز كردم و خود را در ظلمتى يافتم كه حتى جلوى پاى خود را هم نمى ديدم. حضرت كمى راه رفتند و بعد ايستادند و فرمودند: «آيا مى دانى كجايى؟ اكنون بر سر آن چشمه اى هستى كه حضرت خضر (ع) از آب آن نوشيد؛ يعنى چشمه حيات.» جابر مى گويد: از آن عالم هم خارج شديم و در عالم ديگرى وارد شديم. آن جا جهانى بود مانند جهان ما، داراى بناها و خانه ها و اهالى مخصوص خودش. پس خارج شديم از آن عالم و به عالم ديگرى رفتيم و همين طور پنج عالم را گذرانديم و ديديم. حضرت فرمود: «اينها كه ديدى، ملكوت زمين است؛ اكنون چشمان خود را ببند» و دستم را گرفت؛ ناگهان دوباره خود را در همان اطاق منزل حضرت ديدم. حضرت لباسشان را عوض كردند و لباس مرا هم گرفتند و بعد به مجلس اول بازگشتيم. گفتم فدايت شوم! چه مدّت گذشته؟ حضرت فرمود: سه ساعت. (2)

ناگفته پيداست كه حضرت به اندازه سعه وجودى جابر، ملكوت را به او نشان دادند. جريان شهود ملكوت، نشانى از ظرفيت وجودى و رشد معنوى جابر است كه امام (ع) چنين پرده ها از برابر چشمانش كنار زده و رازهايى را براى او آشكار مى كند. توصيه هايى هم كه امام (ع) به جابر فرمودند نيز بر اساس استعداد و طبعيت و قابليت جابر بوده است. (3)

جابر جعفى از اصحاب اسرار امام باقر (ع) نيز به شمار مى رفت و تعاليم خاص را از ايشان دريافت مى كرد و خود مى گويد كه امام باقر (ع) هفتادهزار حديث از اسرار و مكنونات غيبى براى من نقل فرمود كه يكى از آنها را براى احدى نگفته ام. (4)

جابر كه از پرورش يافتگان مكتب امام باقر (ع) بود، با هوشمندى خاص، موقعيت ها را مى شناخت و موضع گيرى مى كرد و معارفى از اهل بيت (ع) را به مردم و اصحاب امامان (ع) تعليم مى داد و فعاليت هاى علمى، فرهنگى، سياسى و اجتماعى خاص و تأثيرگذارى داشت؛ يعنى مرد جبهه فرهنگى و سياسى نيز بود.

برخى از ويژگى هاى جابر بن يزيد جعفى از اين قرار است:

1. از ياران مُخْلِص و وفادار امام باقر (ع)

بود؛

2. صاحب استعداد ويژه براى دريافت اسرارى از معارف اسلامى؛

3. فعّال در عرصه فرهنگى، سياسى و اجتماعى؛

4. امين صادقين بود.

7. عمّار ياسر

عمّار بزرگ مردى از تبار توحيد و شهادت است. او فرزند «ياسر» آن مجاهد راستين و اولين شهيد عصر رسالت و فرزند «سميه» اولين شهيده زن پس از بعثت بود. پس عمار وارث جهاد و مقاومت در راه ايمان و استقامت در راه


1- انعام: 75.
2- بحارالانوار، ج 46، ص 280، ح 82.
3- همان، ج 78، ص 162، ح 1 و ص 165، ح 2 و ص 182، ح 8.
4- همان، ج 46، ص 427، ح 6 و ص 340، ح 30 و شيخ عباس قمى، منتهى الامال، ج 2، ص 195 و 196.

ص: 24

هدف والاى اسلامى بود. فرزند شهيدانى كه با شرك و ظلم مبارزه كرده و قلبى مالامال از ايمان به رسول خدا (ص) داشتند. (1)مجاهدى مهاجر بود كه پيامبر (ص) او را «اهل بهشت» نام نهاد. (2)عمار در روايات، يكى از چهار ركن اصحاب پيامبر (ص) (3)و يكى از چهار نفرى است كه بهشت مشتاق اوست. (4)عمار به جايى رسيد كه خشم او خشم خدا شد. (5)

عمار زاهدى روشن ضمير و عارفى بابصيرت بود. عرفان او نيز عرفانى وِلايى، جهادى و حماسى بود. همه جا با پيامبر (ص) و على (ع) بود و اين همراهى معنوى و بامعرفت بسيار آموزنده، سازنده و آگاهى بخش است. او فانى در على (ع) و على (ع) فانى در خدا بود؛ پس او نيز فانى در خدا شده و اين حقيقت عرفان و عرفان حقيقى است. عمار سر از پا نشناخت، تن به سختى ها داده و صبورى مى كرد. رازدار پيامبر (ص) و على (ع) بود و به درجه اى رسيد كه معيار حق و باطل شد، در جنگ جمل و صفين نقش برجسته اى داشت (6)و سرانجام در جنگ صفين به لقاى معبود شتافت ودر 93 (يا 94) سالگى به شهادت رسيد و بدين ترتيب كلام پيامبر كه درباره او فرموده بود: «گروه متجاوز و ستمگر تو را خواهند كشت» (7)به حقيقت پيوست.

8. حُجر بن عُدي

حُجر از قبيله «كِنده» بود و به لقب «حجرالخير» شناخته مى شد. «حُجر بن عُدَى كندى» در سال هاى آخر عمر پيامبر اكرم (ص) توفيق تشرّف به اسلام را يافت. مردى عابد و پارسا، زاهد و مجاهد، ظلم ستيز و آمر به معروف و ناهى از منكر بود. چنان شيفته نماز و نيايش، زهد و عبادت و روزه بود كه او را «راهِب» اصحاب محمّد (ع) لقب دادند. پيوسته باوضو بود و هرگاه وضومى ساخت، به نماز مى ايستاد.

چهره اى زيبا و سيرتى نيكو داشت. از ابرارِ عبّاد و زهّاد و مستجاب الدعوه (8)و از سوى ديگر عارفى مجاهد بود. عرفانش جامع درون گرايى و برون گرايى و هماره در صراط مستقيم امامت و ولايت بود. جهاد را با شهادت آميخت و در جنگ ها شركت داشت و فاتح «مرج العذرا» (منطقه اى سرسبز در نزديكى دمشق) بود و بعدها در همان جا نيز به فرمان معاويه به شهادت رسيد. او همرزم و هم پاى ابوذر غفارى (9)و از فرماندهان على (ع) در جنگ جمل و صفين بود. پس در فتنه هاى اموى، اهل بصيرت، درايت و صلابت بود. صاحب فضايل اخلاقى چون: اخلاص، صداقت، وفا و صفا بود. منتقد انحراف ها و اعوجاج ها بود و آگاه به زمان. (10)از ياران و دوستان و همرزمان مالك اشتر نيز بود و امام على (ع) برايش دعا كرد تا شهادت روزى او شود و چنين شد.

حجر هماره تلاش مى كرد تا حضورى مؤثر در جامعه داشته باشد؛ به خصوص پس از شهادت على (ع) براى تغيير اوضاع و احوال تلاش مى كرد؛ لذا حتى المقدار در اصلاح اجتماع مى كوشيد. (11)حجر بن عدى نيز عارف توحيدى- ولايى بود و جانش را در طبق اخلاص نهاد و به پاى ولايت تقديم كرد. بنابراين از محرمان خلوت انس و رازداران ساحت معنوى و الگويى جالب و جاذب براى عرفان شيعى است.

9. بلال حبشي

بلال، تفسيرى عينى از آيه:

ان اكرمكم عندالله اتقكم

(12)است كه پارسايى و صيانت نفس و خويشتن دارى را در طول زندگى اش متجلّى ساخت تا خط بطلانى بر نژادگرايى در ساحت قرب الى الله و سير و سلوك باشد. او ايمان، صبر و مقاومت، هدفدارى و ارزش گرايى را در اوج دردها و شكنجه هاى جسمانى و روحانى نشان داد و تبديل به اسوه ايمان و استقامت در راه هدف شد.

بلال فرزند «رباح حبشى» از تبار مردم حبشه آفريقاى سياه بود و در سال عام الفيل به دنيا آمد. او برده و برده زاده بود؛ امّا از ظلم، فساد و تباهى هاى قريش بيزار بود. در زمان بعثت پيامبر اسلام بلال حدود سى سال داشت و از جريان بعثت نيز آگاه بود. شبى خدمت پيامبر (ص) رسيد و آيات قرآن را از زبان مباركش شنيد و جذب آن شده و


1- ر. ك: نحل: 106.
2- اعيان الشيعه، ج 8، ص 273.
3- الاختصاص، ص 7.
4- همان، ص 12 و 97.
5- ابوالحسن علي بن ابي الكرم، اسد الغابة، ج 4، ص 45 و ر. ك: رجال حول الرسول، ص 197- 214.
6- ر. ك: اسوه ها، ص 255- 290.
7- علامه امينى، الغدير، ج 9، ص 21 و 22 و الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 3، ص 157.
8- اسوه ها، ص 290- 291.
9- اعيان الشيعه، ج 4، ص 585- 571.
10- الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 231.
11- ر. ك: اسوه ها، ص 396- 418.
12- حجرات: 13.

ص: 25

گمشده اش را در آيات قرآن و سيماى ملكوتى پيامبر اكرم (ص) يافت. خويش را بر قدم هاى پيامبر افكند و اسلام را پذيرفت. البته بلال مى دانست پذيرش اسلام چه هزينه هايى دارد و چه شكنجه هاى را بايد تحمل كند؛ پس شبانگاهان خود را به پيامبر (ص) رسانده و آيات قرآن را مى شنيد و نيروى تازه اى مى گرفت. كم كم رفت و آمدهايش به حضور پيامبر اعظم (ص) آشكار شد؛ به خصوص وقتى در مسجدالحرام هنگام طواف كعبه به بت ها اهانت كرد و خبر آن به «اميه بن خلف» صاحب بلال رسيد. (1)اميه كه از دشمنان سرسخت اسلام و پيامبر اكرم (ص) بود، گفت: چنان بلايى بر سر او بياورم كه ديگر هوس مسلمان شدن نكند. بلال نيز مقاوم و مقاومت تر شد و نور ايمان و جذبه آيات قرآن روزبه روز بيشتر دلش را روشن و محكم مى ساخت.

بلال شكنجه هاى بسيار دشوار را در راه خدا تحمّل كرد و اسلام را از عمق جان و با تعقّل پذيرفت و به آموزه هاى آن يقين پيدا كرد و عشق به محمّد (ص) در دل و جانش روز به روز بيشتر و شديدتر شد. اميه روزبه روز سخت گيرى ها و شكنجه هايش را بيشتر مى كرد و بلال نيز مقاوم تر نشان مى داد. صحنه شكنجه بلال در ملأ عام تبديل به صحنه رويارويى موحد و مشرك، و مؤمن و كافر شده بود و بلال با صبر و استقامتش اسلام را تبليغ مى كرد. (2)حال بايد پرسيد كدام دين و آيينى چنين ياران و مريدان پرصلابت و مجاهدانى راستين دارد؟ چه رياضت ها و مجاهدت هايى هم وزن رياضت هاى بلال در مسير توحيد و صراط مستقيم رسالت است؟ بلال چنان مريدِ مرادش پيامبر اكرم (ص) بود و ارادت نشان مى داد كه مؤذّن دائمى پيامبر شد. سرانجام پيامبر او را از اميه خريد و بدين ترتيب او از هر جهت آزاد شده پيامبر (ص) بود. بلال پيش و پس از هجرت، در همه عرصه هاى مقاومت و مبارزه، جهاد و استقامت در راه توحيد و عدالت حضور داشت و ايمان و صبرش او را مشهور خوبان و محبوب پارسايان كرد. او به راستى زمان شناس بود و چه زيبا وقت شناسى مى كرد. چنان شد كه معيار نماز و روزه از جهت وقت شد. و پيامبر اكرم (ص) فرمود: «روزه هاى تان را با اذان بلال شروع و ختم كنيد كه دقيق است». (3)پيامبر (ص) بارها به بلال فرمود: «ارِحنا يا بلال»؛ (4)يعنى با اذان گفتنش به پيامبر اسلام نشاط مى داد و مبلّغ صبور آموزه ها و شعائر اسلامى بود.

پيامبر (ص) بلال را مردى از اهل بهشت ناميد. (5)بلال مجاهد جهاد اصغر (جنگ با دشمنان اسلام) و جهاد اكبر (مبارزه با نفس و هواهاى نفسانى) بود. او هم مبارزى نام آور و هم مؤذنى معروف و هم خزانه دار پيامبر (ص) بود؛ چنان كه مأمور خريد خانه رسول خدا (ص) نيز بود و مَحرم اهل بيت ايشان شمرده مى شد. (6)صداى بلند وقاطع بلال بر بام كعبه و «الله اكبر» گفتنش در تاريخ اسلام ثبت است. او نماينده پيامبر (ص) و امتّش بود تا بر فراز كعبه اذان بگويد و پيروزى اسلام را ندا دهد. بلال چهره اى است كه در حوادث مهّم تاريخ اسلام حضور داشته و محّب پيامبر و عترت طاهره اش بود و چنين حقيقتى را امام صادق (ع) گواهى داده اند. (7)

بلال پس از ارتحال پيامبر اكرم (ص) تنها براى خشنودى حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا (س) اذان گفت و ديگر براى هيچ كس اذان نگفت و با اين كار مخالفتش با جريان حاكم سياسى را نشان داد و هزينه اين مخالفت و مبارزه نيز تبعيد به شام بود. بلال راوى سخنان پيامبر (ص) بود (8)و خود روايتى از ايمان و توحيد، عشق به پيامبر و آل پاكش (ع) گرديد.

بلال، اين صحابى محبوب پيامبر، پس از 63 سال عمر بابركت وفات يافت و در «باب الصغير» دمشق به خاك سپرده شد و اينك قبرش زيارتگاه تشنگان معرفت و فضيلت است.


1- اعيان الشيعه، ج 13، ص 106.
2- همان، ج 14، ص 105 و 106؛ ابن هشام، السيرة النبويه، ج 1، ص 381؛ اسدالغابه، ح 1، ص 207- 209.
3- بحارالانوار، ج 22، ص 264.
4- اعيان الشيعه، ج 14، ص 104.
5- همان، ص 101 و 102.
6- همان، ص 108، طبقات، ج 2، ص 49 و 74 و بحارالانوار، ج 43 ص 76.
7- سفينة البحار، ج 1، ص 104.
8- بحارالانوار، ج 81، ص 123.

ص: 26

ص: 27

ص: 28

سلوك عالمان در مسجد سهله

مقدمه

مسجد سهله كه مشهور است پس از ظهور امام عصر (عج) محل زندگى ايشان و خانواده شان و نيز محل بيت المال و تقسيم غنائم ميان مسلمانان خواهد بود، در ورودى شهر كوفه قرار دارد. كوفه بعد از دوره فتوحات اسلامى، در همين مكانى بود كه به شهر تبديل شد. اين شهر در فاصله ده كيلومترى از نجف اشرف و صدوپنجاه كيلومترى بغداد واقع شده است.

مسجد سهله، بعد از مسجد كوفه ساخته شد و يكى از بزرگ ترين مساجدى است كه در قرن اول هجرى در كوفه بازسازى شد. اين مسجد از سمت شمال غربى مسجد جامع كه در فاصله دو كيلومترى آن قرار دارد، قابل مشاهده است و ابتدا در زمينى باير و غير مسكونى ساخته شد.

از مسجد سهله با نام هاى ديگرى نيز ياد شده است: مسجد قُرا، مسجد بِرِّى، مسجد سُهَيل، مسجد عبد قُبَيس و مسجد بَنِى ظَفَر، ولى «سَهله» مشهورتر از بقيه نام هاست.

نام گذارى به «قُرا» به سبب وجود روايتى از اميرمؤمنان على (ع) است كه فرمود: در شهر كوفه چهار مكان مقدس وجود دارد كه هريك، داراى مسجدى است. از حضرت نام آنها را پرسيدند؛ فرمود: يكى از آنها مسجد سهله است. مسجد سهله محل اتراق خضر نبى (ع) است و هيچ اندوهگينى به اين مسجد وارد نمى شود، مگر اين كه خداوند اندوه او را مى زدايد و ما اهل بيت، مسجد سهله را به نام مسجد قُرا ياد مى كنيم. (1)

نام «بِرِّى» نيز از ماده «بِرّ» به معناى نيكوكار مى باشد. (2) از امام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود: در مسجدى نماز مى خوانيد كه شما آن را سهله مى ناميد، ولى ما اهل بيت به آن مسجد «بِرّى» مى گوييم. (3)

نام «سُهَيل» براى مسجد سهله نيز به سبب روايتى است كه از امام باقر (ع) نقل شده است (4) و شايد «سُهَيل»، نام يكى از افرادى است كه در بازسازى اين مسجد مشاركت داشته و شايد نام يكى از عابدانِ اين مسجد است.

نام «عَبدقُبَيس» نيز به سبب ساخته شدن اين مسجد در محله بنى عبد قبيس مى باشد؛ همان طور كه نام «بنى ظفر» نيز به دليل واقع شدن مسجد در محدوده بنى ظَفَر است كه در دوره هاى مختلف بازسازى مسجد سهله مشاركت داشته اند.

«سَهله» در لغت، تپّه اى است پوشيده از شن سرخ رنگ و «سِهله» شن دانه درشتى است كه دانه هايش قابل مشاهده مى باشد. (5)

در روايتى از ام سلمه، همسر گرامى پيامبر اسلام (ص) نقل شده است: جبرئيل (مدت ها پيش از واقعه كربلا) مقدارى از خاك سرخ رنگ زمين كربلا را براى پيامبر (ص) آورد (6) كه در اين روايت از چنين خاكى تعبير به «سَهله» شده و به همين علت نام «سَهله» شهرت بيشترى براى اين مسجد ارزشمند پيدا كرده؛ چون در سرزمينى است كه پوشيده از شن سرخ رنگ است.

امامان و مسجد سهله

مسجد سهله يكى از مقدس ترين مكان ها بعد از مسجد كوفه شمرده مى شود؛ چرا كه خانه ادريس نبى و حضرت ابراهيم و عبدصالح خدا خضر نبى (عليهما السلام) در اين مسجد قرار دارد. (7)

به درستى كه برترين مساجد به ترتيب مسجدالحرام، مسجد النبى، مسجد كوفه و مسجد سهله مى باشد. (8)

روايات فراوانى درباره مسجد سهله از ائمه معصومين (عليهما السلام) نقل شده كه به جايگاه و تقدّس اين مسجد و لزوم زيارت آن اشاره دارد. از اميرمؤمنان على (ع) نقل شده است: مسجد ابن ظفر مسجد بابركتى است. به خدا قسم در طبقه اى از طبقات بالاى اين مسجد (در آسمان) سنگى بسيار بزرگ و سبز رنگ است كه خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نكرده مگر اين كه تصويرى از چهره آن پيامبر بر روى آن سنگ نقش بسته و اين مسجد، همان مسجد سهله است. (9)

در روايت ديگرى امام صادق (ع) از ابوحمزه ثمالى درباره عمويشان «زيد» پرسيدند: آيا عمويم زيد را در شبى كه از شهر خارج شد، ملاقات كردى؟ ابوحمزه پاسخ داد: بله. امام (ع) پرسيدند: آيا در مسجد «سُهَيل» نماز خواند؟ ابوحمزه عرض كرد: مسجد سُهَيل كجاست؟ آيا مرادتان همان مسجد سهله است؟ امام (ع) فرمود: بله؛ اگر زيد دو ركعت نماز در مسجد سهله خوانده بود و از خدا امان مى خواست، خداوند او را همواره در پناه خويش حفظ كرده بود. (10)


1- ابن فقيه، مختصر كتاب البُلدان، ص 174.
2- ابن منظور، لسان العرب، ج 4، ص 53، واژه «برر».
3- حِميَرى، قرب الاسناد، ص 159.
4- شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج 6، ص 37.
5- زبيدي، تاج العروس، ج 1، ص 7193.
6- لسان العرب، ج 11، ص 349؛ مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 247.
7- علامه محمدحسين طباطبايى، بحارالانوار، ج 97، ص 434؛ مختصر كتاب البلدان، ص 174.
8- توضيح المسائل آيت الله بهجت، ص 185.
9- ميرزاى نورى، مستدرك الوسائل، ج 3، ص 396.
10- شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج 6، ص 37؛ بحارالانوار، ج 97، ص 437.

ص: 29

علما و مسجد سهله

علماى بزرگ ما پيوسته بر مداومت بر زيارت مسجد سهله و نماز خواندن در آن تشويق كرده اند. عالم بزرگ شيعه شيخ طوسى در كتاب خويش مى گويد:

شايسته نيست كه نمازهاى يوميه واجب، جز در مسجد انجام شود، (مانند اين كه) كسى گذرش به مسجد سهله مى افتد و در آن نماز مى خواند و مستحب است كه در وقت بين دو نماز مغرب و عشاء در مسجد حضور داشته باشد. (1)

سيد بن طاووس شب هاى چهارشنبه به زيارت مسجد سهله مى رفت و مى گفت:

اگر خواستى به مسجد سهله بروى، در وقت بين نماز مغرب و عشاء در شب چهارشنبه برو كه اين وقت از ساير اوقات فضيلت بيشترى دارد. (2)

برخى از علما مانند آيت الله شيخ جعفر كاشف الغطاء براى دفع بلا به مسجد سهله پناه مى آوردند. خود ايشان مى گويد:

در سالى كه طاعون آمد، من به همراه چهل نفر به مسجد سهله پناه برديم و ظاهراً همه اهالى شهر (به جز چند نفرى كه در مسجد سهله بودند)، به سبب بيمارى طاعون فوت كردند و بعد از برطرف شدن اين بيمارى كسى باقى نمانده بود.

شيخ محمدحسن صاحب جواهر به مسجد سهله علاقه فراوان داشت و هم او بود كه حركت به سوى مسجد سهله در چهارشنبه شب ها را پايه گذارى كرد و زمانى كه قصد رفتن به مسجد سهله را مى نمود، دستور مى داد كه خيمه ها و وسايل و مواد غذايى كافى را براى استفاده در زمان استراحت در بين راه شهر نجف اشرف تا مسجد سهله آماده كنند. او و شاگردان و اطرافيانش بر اسب هاى زين شده سوار مى شدند و گروه هاى بسيارى از مردم با آنها همراه مى كردند و شب را در آن جا بيتوته مى كردند و احداث اين ساختمان، مربوط به اين برنامه بود.

برادر بزرگ تر صاحب جواهر، شيخ محمدحسين كه طلبه اى باهوش و مستعد بود نيز همراهشان مى رفت، تا اين كه در يكى از اين سفرها به طور اتفاقى و از روى اشتباه، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و در عنفوان جوانى، در حالى كه در مسير مسجد سهله بود، كشته شد.

ماجرا از اين قرار بود: يكى از افرادى كه به دستور شيخ جعفر كاشف الغطاء مشغول فراگيرى آموزش نظامى و تيراندازى در بيابان هاى اطراف شهر بود تا در برابر وهابيونى كه دائماً، كربلا و نجف را مورد هجمه هاى خود قرار مى دادند، بايستد و دفاع كند، تيرى شليك مى كند و به سبب انحراف در تيراندازى، شيخ محمدحسين مورد اصابت گلوله قرار گرفته و رحلت مى كند. (3)

صاحب جواهر در بستر بيمارى اى كه منجر به رحلت ايشان شد، از طرف يكى از عيادت كنندگان مورد پرسش قرار گرفت كه اگر خداى نكرده براى شما اتفاقى افتاد، مرجع تقليد چه كسى خواهد بود؟ صاحب جواهر براى پاسخ به اين سؤال دستور داد تا بزرگان از ميان علما و مجتهدين جمع شوند. آنان نيز بلافاصله به نزد صاحب جواهر رسيدند. برخى با ديدن وضعيت جسمانى صاحب جواهر گمان كردند كه ايشان، او را به عنوان مرجع تقليد بعد از خود انتخاب مى كند و برخى احتمال مى دادند كه صاحب جواهر يكى از فرزندانش را براى اين مهم پيشنهاد مى كند؛ چون در ميان فرزندانش كسى بود كه لايق چنين منصبى باشد. هنگامى كه تمامى مدعوين آمدند، صاحب جواهر سراغ «شيخ مرتضى انصارى» را گرفتند، ولى او در جلسه حاضر نبود. كسى را به دنبال او فرستاد. وقتى شيخ انصارى آمد، صاحب جواهر به او گفت: آيا مرا در چنين موقعيتى تنها مى گذارى؟ شيخ مرتضى پاسخ داد: در مسجد سهله مشغول دعا براى شفاى شما بودم. صاحب جواهر فرمود: «زمام امور دينى را كه به من سپرده شده بود، اكنون امانت الهى در نزد توست؛ پس تو نيز از احتياطاتت كَم كن؛ چرا كه دين، دين آسانى است». (4)

مرحوم آيت الله سيد كاظم يزدى (صاحب عروة الوثقى) نيز رفتن به مسجد سهله را كه در برخى از شرايط و اوقات خاص، بقيه مردم در فكر ديگرى بودند، بر امور ديگر ترجيح مى داد و بسيارى از مردم نيز از اين سلوك آن مرحوم پيروى مى كردند. (5)

تصاوير به دست آمده از آيت الله سيد محمدسعيد حبّوبى نيز حاكى از مواظبت ايشان بر زيارت مسجد شريف سهله مى باشد؛ همان گونه كه در تصوير سمت چپ مشاهده مى شود، آيت الله محمدباقر قاموسى تكيه داده اند و نفر بعدى شيخ محمد سخيلى و سپس نوجوانى به نام محمود حبّوبى است كه به نشانه جهاد، شمشيرى در دست دارد. در سمت راست تصوير، مرجع بزرگ شيعه آيت الله سيد محسن حكيم و در جلوى ايشان، فرزندش، سيد يوسف است. اين تصوير نيز نشان از مواظبت آيت الله حكيم بر زيارت مسجد سهله دارد و اين كه هميشه فرزندان و افراد ديگر خانواده اش را به زيارت و توقف لحظاتى هر چند اندك در اين مسجد، تشويق مى كرد. سعى مرحوم آيت الله سيد محسن حكيم بر اين بود كه اين منطقه را به بهانه ها و مناسبت هاى مختلف آباد گرداند. بازسازى مسجد «زيد» و «صعصعه» كه در كنار مسجد سهله قرار گرفته، نمونه اى از فعاليت هاى مرحوم سيد محسن حكيم مى باشد.


1- شيخ طوسى، مصباح المتهجد، ص 747.
2- حسون البراقى، اليتيمة الغرويه، ص 81.
3- محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج 1، ص 5 از مقدمه.
4- باقر آل محبوبه، ماضى النجف و حاضرها، ج 20، ص 134.
5- سيد محسن امين عاملى، اعيان الشيعه، ج 10، ص 43.

ص: 30

در شرح حال محقق بزرگ، آيت الله شيخ آقا بزرگ تهرانى آمده است كه ايشان از نجف تا مسجد سهله را (كه تقريباً در فاصله ده كيلومترى آن قرار دارد) در شب چهارشنبه هر هفته به مدت چهل شب، پياده مى رفت. (1)

از جمله ملازمين مسجد مقدس سهله، حضرت آيت الله العظمى سيد محمدعلى حكيم (دام ظله) و فرزندان مكرمشان مى باشند كه در رأس فرزندانشان، مرجع بزرگ آيت الله سيد محمدسعيد حكيم است كه به طور جدّى در نوسازى و تعمير مسجد سهله دخيل مى باشد. (2)

مرحوم آيت الله سيد جمال الدين گلپايگانى نيز بسيار به مسجد سهله مى رفت و بسيار هم در مسجد توقف مى نمود و حتى شب را در مسجد بيتوته مى كرد. او در اين شيوه، پيرو سلوك استادش شيخ على محمد نجف آبادى در آداب زيارت مسجد سهله بود.

آيت الله گلپايگانى در يكى از زيارت هايش، به طور اتفاقى با آيت الله سيد احمد كربلائى مسجد سهله را زيارت مى كند؛ آن هم درحالى كه سيد احمد مشغول خواندن زيارت مقام مهدى (عج) بود و چنان مناجاتى مى كرد كه باعث جذب آيت الله گلپايگانى به مرحوم سيد احمد مى شود. (3)

آيت الله خوئى نيز بر رفتن به مسجد سهله در شب چهارشنبه هر هفته مواظبت مى كرد و در آن جا يك تا يك ونيم ساعت درنگ كرده، دعا مى نمود و نماز مى خواند و بر انجام اين كار اهتمام بسيار داشت. (4)

درباره آيت الله سيد عبدالأعلى سبزوارى نيز نقل شده است كه به زيارت مسجد سهله در شب هاى چهارشنبه ملتزم بود. هم چنين نقل شده كه ايشان در يكى از سال هاى عمر شريفش دچار بيمارى قلبى شده بود و متولى رسيدگى پزشكى به ايشان دكترى به نام موسى اسَدى بود كه علامه سيد محمد كلانتر او را در آن روزها براى مداواى آيت الله سبزوارى آورده بود. پزشك مى خواست كه آيت الله سبزوارى به علت وضعيت اضطرارى شان به بيمارستان منتقل شوند، ولى مرحوم سبزوارى اين پيشنهاد را رد نمود؛ چون مى دانست راه حل بهترى براى شفاى سريع تر دارد و آن دعا كردن و توسل به امام صادق (ع) بود. ازاين رو آيت الله سبزوارى نذر كرد كه اگر خدا او را از اين بيمارى شفا دهد، يك دوره كامل فقهى از احكام شريعت مقدس بنويسد. در همان شب از خواب برمى خيزد و بدون اين كه از درد و رنج بيماريش شكوه اى كند و على رغم اصرار خانواده اش به ماندن در خانه، نيمه شب عزم رفتن به مسجد سهله مى كند.

وقتى روز بعد، پزشك ايشان را معاينه مى كند، با شگفتى تمام مى بيند كه بيمارى از وجود ايشان رخت بربسته و كاملًا شفا يافته است و اين واقعه اى خارق العاده بود. اين گونه بود كه مرحوم سبزوارى به واسطه وفاى به نذرى كه كرده بود، شروع به نوشتن دوره بزرگ فقهى و استدلالى در سى جلد نمود و آن را «مهذّب الاحكام في بيان الحلال و الحرام» نام نهاد كه اين كتاب از جمله موسوعه هاى فقهى جديد مى باشد. سيد حسين فرزند مرحوم آيت الله سبزوارى درباره پدر بزرگوارش چنين مى گويد:

زمانى كه نيروهاى رژيم سابق به شهر نجف اشرف حمله كردند و شهر را با موشك هاى زمين به زمين بمباران نمودند و مردم به بيرون شهر فرار كردند، پدرم در مسجد سهله بود. به مسجد رفتم تا از حال ايشان جويا شوم و از ترس سلطه و هجمه نيروهاى رژيم سعى كردم كه ايشان را قانع كرده و از مسجد خارج و به بيرون شهر ببرم. ايشان از من پرسيدند: مردم دارند از نجف بيرون مى روند؟ گفتم: بله، به خاطر شدت حملات بيرون رفتند. پدرم در جواب فرمود: اگر مردم از ولايت اميرالمؤمنين امام على (ع) بر اين شهر آگاه بودند، حتى از يك وجب از آن عقب نشينى و فرار نمى كردند. پس پدرم پيشنهاد من براى به خروج از شهر را رد كرد و اصرار نمود كه در مسجد مسهله بماند.

مرحوم آيت الله سيد عبدالكريم كشميرى از مرحوم آيت الله سيد على قاضى نقل مى كند كه ايشان معتقد بود رفتن به مسجد سهله در روز جمعه خوب است. (5)همان گونه كه علامه سيد محمدحسين طباطبائى درباره مرحوم سيد على قاضى چنين مى گويد:

مرحوم سيد قاضى اتاقى در مسجد كوفه و هم چنين حجره اى در مسجد سهله داشت و تنها در آنها به سر مى برد و هميشه شاگردانش را به شب زنده دارى برخى از شب هاى خاص در مسجد كوفه و مسجد سهله توصيه مى نمود. (6)

ايشان توصيه مى كرد كه اگر در حال نماز يا قرائت قرآن يا در حال ذكر و تفكر بوديد و در همين حال چهره اى زيبا يا چيزهاى ديگرى از عالم غيب ديديد، توجه نكنيد و به عبادت خويش مشغول باشيد. (7)

در روايتى نقل شده است كه هر كس چهل شب چهارشنبه پشت سر هم در مسجد سهله و به نيت ديدن امام عصر (عج) به عبادت و شب زنده دارى مشغول باشد، توفيق ديدن امام (عج) را به دست مى آورد. (8)

مرحوم آيت الله سيد شهاب الدين مرعشى از كسانى بود كه هر چهارشنبه به زيارت مسجد سهله اهتمام مى ورزيد و حتى موفق به زيارت امام عصر (عج) و گفت وگو با ايشان شد.


1- محمدرضا حكيمى، شيخ آقا بزرگ، ص 7.
2- احسان فتحى، پارساى مجاهد، ص 25.
3- محمدحسين حسينى، توحيد علمى و عينى، ص 20.
4- عبدالكريم پاك نيا، آفتاب فقاهت، ص 34.
5- هادى هاشميان، درياى عرفان، ص 40.
6- طباطبايى، مهرتابان، ص 332.
7- صادق حسن زاده و محمود طيار مراغى، اسوه عرفان، ص 44.
8- نوري، جنةالمأوي، ج 53، ص 310.

ص: 31

بسيارى ديگر از علما و بزرگان نيز بر زيارت مسجد سهله مواظبت مى كردند و برخى به اندازه اى ملازم اين مسجد مقدس بودند كه در همان مسجد رحلت كردند؛ مثل حاج ميرزا حسين خليلى كه در زمان بين المطلوعين، در روز جمعه و در حالى كه مشغول دعا بود، به ديار باقى شتافت (1)


1- اين متن برگرفته از: دليل عتبه مسجدالسهله، ص 20- 37.

ص: 32

آسيب شناسى زيارت

مقدمه

زيارت در فرهنگ اسلام از جايگاه مهم و ويژه اى برخوردار است كه قرآن كريم و روايات و سيره معصومان (ع) بر آن تاكيد دارد. از اين رو يكى از سنت هاى ديرينه و حسنه در اسلام «زيارت» به ويژه در ميان شيعيان است.

استقبال مردم از اماكن زيارتى در تمامى اديان الهى و آسمانى و نيز اشتياق مسلمانان به زيارت بزرگان دينى و مزارهاى مقدس آنان بر كسى پوشيده نيست. تجلّى اين علاقه و اشتياق را در زيارت ميليونى مردمى از نقاط گوناگون جهان در اماكن زيارتى مى توان ديد؛ به طورى كه تنها از ميان ايرانيان سالانه ميليون ها زائر به مكان هاى زيارتى مانند: خانه خدا و مرقد نورانى پيامبر (ص) و امامان بقيع (ع) در كشور عربستان و عتبات عاليات در كشور عراق و حرم امام رضا (ع) در مشهد و حرم كريمه اهل بيت حضرت معصومه (س) در قم و امام زادگان جليل القدر در نقاط مختلف ايران و نقاط جهان سفر مى كنند.

بى ترديد زيارت بركات و دستاوردهاى فراوان و گوناگونى دارد كه پيروان راستين مكتب اسلام از آن بهره مندند؛ اما نكته اى كه در اين سنت حسنه بايد مورد توجه قرار گيرد، آفت ها و آسيب هايى است كه در مسير انجام زيارت پديد آمده و زائران را از هدف اصلى زيارت بازمى دارد.

نبودن برنامه اى حساب شده و متناسب توسط دست انداركاران بعضى از اماكن زيارتى و غفلت برخى از زائران در اين زمينه، آفت ها و آسيب هايى را در پى داشته كه در اين مقاله به برخى از مهم ترين آنها مى پردازيم.

1. عدم رعايت ادب حضور

زيارت اماكن نورانى و مقدس انبيا و اولياى الهى آدابى دارد كه به عنوان «آداب زيارت» در كتاب هاى مزار آمده است. زائر هنگام زيارت بايد ادب حضور در پيشگاه آن بزرگواران را در نظر گرفته و با قلبى آماده و دلى آكنده از صدق و صفا با آنان ارتباط برقرار كند. در زبان عامه، مردم چنين مى گويند: «زيارت پول حلال مى خواهد و قلب صاف!» اگر قلب زائر متوجه ديگرى باشد و بدون توجه به درگاه بارى تعالى به زيارت بپردازد، عين بى ادبى است و چنين زيارتى موجب قرب و ارتباط معنوى نخواهد شد.

ادب اقتضا مى كند شخصى كه بار سفر بسته و عزم خويش را جزم نموده تا بزرگوارى را زيارت كند، در تمام مراحل اين سفر، خود را در محضر آن محبوب دانسته و در جوار وى همت و تلاش بر اين داشته باشد كه از نورانيت و جذابيت آن مرقد نورانى بيشترين بهره را برده و آن وجود مقدس را ناظر بر رفتارش بداند و از آنچه موجب سرگرمى هاى غفلت آور است و او را از هدف اصلى بازمى دارد، بپرهيزد. عارف بزرگوار ميرزا جواد ملكى تبريزيمى فرمايد:

چيزى كه براى همگان قابل رؤيت مى باشد، اين است كه بيشتر مردم در عبادات و كارهاى آخرت و حتى در ايمان و اخلاق خود به شكل ظاهرى آن چسبيده، ولى در امور دنيايى علاوه بر انجام دادن شكل ظاهرى، براى به دست آوردن حقيقت و واقعيت آن، دقت زيادى به خرج مى دهند. براى مثال بيشتر مردم فقط شكل نماز را به وجود آورده و براى تكميل ظاهر آن كوشش مى كنند، ولى در پى به دست آوردن روح آن نيستند. مهم ترين چيزى كه باعث از بين رفتن دين و آخرت انسان شده و او را به سوى دنيا كشيده و باعث حاكميت هواى نفس بر انسان مى شود، همين امر است.

هر كدام از كارها و اذكار نماز كه از اجزا يا شرايط نماز هستند، از طهارت و تكبير گرفته تا سلام دادن و خواندن تعقيبات نماز، همگى داراى شكل و روح مى باشند، اما مردم شكل ظاهرى نماز را ياد گرفته و براى درست كردن تقليد و آموختن نماز خيلى تلاش كرده و در اين موارد احتياط مى كنند. حتى درباره ميزان معلومات و تقواى مراجع تقليد تحقيق كرده و در اين باره با يكديگر بحث مى كنند. به جهت فهميدن مطالب رساله هاى علميه دقت كرده و درباره آن با يكديگر بحث مى كنند. درباره پاك بودن آب و پاك كردن اعضاى بدن زياده روى كرده و براى رساندن آب به

ص: 33

اعضاى وضو به اندازه اى تلاش مى كنند كه شرع از آنان نخواسته و حتى به صراحت آن را نهى كرده است و همين طور در مورد پاك بودن مكان و لباس نماز. هنگام نماز و گفتن ذكر، به اندازه اى در اداى حروف از مخارج دقت كرده و زياده روى مى كنند كه در نهايت آن را غلط مى خوانند! اما گويا اصلا دستورى ندارند كه اعضاى بدن خود را از گناهان و دل را از اخلاق رذيله، نفاس و دوستى غير خدا و به ياد غيرخدا بودن پاك كنند كه به اين امور نمى پردازند!

اما مردم در امور دنيوى چنين نبوده و تمام تلاش خود را براى به دست آوردن چيزهاى حقيقى به كار مى گيرند. براى مثال، كسى كه حلوا مى دهد، نمى تواند با شكل يا كلمه حلوا خود را راضى كند و اگر يكى از اجزاى آن به حد كافى در آن نباشد، نام حلوا را از روى آن برداشته و مى گويد: اين حلوا نيست. همين طور در ساير چيزها و امور دنيا تاكنون كسى را نديده ام كه در امور دنيايى به شكل ظاهر اكتفا كند. اگر همه مردم چنين نباشند، بيشتر مردم، در اغلب امور آخرت، فقط شكل ظاهر را به وجود آورده و انتظار دارند كه شكل و ظاهر، اثر روح را داشته باشد كه [البته] به آن نمى رسند ...

در يك كلام، ما در امور دينى و آخرتى گرفتار سهل انگارى شده و خود را با ظواهر راضى نموده و در انجام اين امور كوتاهى مى كنيم. البته بايد در نظر داشت كه اگر مى گوييم بايد ماهيات و معانى را به وجود آورد و از اكتفا به ظاهر پرهيز كرد، منظور اين نيست كه بايد به شكل ظاهر بى اعتنا باشيم؛ بلكه بايد هم جلوه ظاهرى را ايجاد كرد و هم معنا و باطن را؛ همان گونه كه خداوند از ما خواسته و رسول خدا (ص) انجام مى داد؛ زيرا شكل و ظاهر نيز بسيار مهم است. اگر كسى مانند صوفى ها، اصلا جلوه بيرونى و شكل ظاهرى را رعايت نكند، خود و ديگران را گمراه نموده و با اين عمل از دين خارج مى شود. (1)

هدف زيارت اين نيست كه انسان حضور جسمى در بارگاه عزيز و بزرگوارى داشته باشد، اما قلب و روح او غايب باشد و به ديوارها و گچ برى ها و كاشى كارى ها و چراغ ها و مانند آنها سرگرم شود و خود را از كسب فيض از محضر آن بزرگواران محروم كند. در روايتى چنين وارد شده است:

عَنِ الحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضا (ع) يَقُولُ إنَّ لِكُلِّ إمَامٍ عَهداً فِي عُنُقِ أوْلِيَائِهِ وَشِيعَتِهِ وإنَّ مِنْ تَمَامِ الْوَفَاءِ بِالْعَهدِ وَحُسْنِ الْأدَاءِ زِيَارَةَ قُبُورِهِمْ فَمَنْ زَارَهُمْ رَغْبَةً فِي زِيَارَتِهِمْ وَتَصْدِيقاً بِمَا رَغِبُوا فِيهِ كَانَ أئِمَّتُهُمْ شُفَعَاهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛

حسن بن على وشّا گويد: از امام رضا (ع) شنيدم كه فرمود: براى هر امامى بر گردن دوستان و پيروانش عهد و پيمانى است؛ وفاى به آن پيمان هنگامى كامل مى گردد و به نيكى ادا مى شود كه به زيارت مرقدش برود. از اين رو هر كس مزار امامان را با شوق درونى و ميل باطنى زيارت كند و به آنچه خواست آنان است، گواهى دهد، آن بزرگواران در روز قيامت شفيعش خواهند بود. (2)

2. عدم آگاهى و بصيرت

يكى از مبانى مهم تعليم و تربيت در اسلام، محبت است؛ به طورى كه قرآن كريم مهم ترين محور فضايل اخلاقى را محبت مى شمرد. نقش محبت آن قدر مهم و كارساز است كه امام صادق (ع) مى فرمايد:

إِنَّ اللهَ عَزَّوجلَّ أدَّبَ نَبِيَّهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ فَقَالَ وَإنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ؛

خداى بزرگ پيامبرش را با محبت خود تأديب و تربيت كرد، آن گاه به او فرمود: همانا تو داراى اخلاق برجسته اى هستى. (3)

چون زيارت جلوه گاه محبت و دوستى با اهل بيت عصمت و طهارت است، به گونه اى كه زائر عمق محبت و مودت خويش را نسبت به آن بزرگواران ابراز مى نمايد، از اين رو با توسل به آنان همسويى و همراهى با ايشان و دورى از دشمنانشان را آشكار نموده و «تولّى» و «تبرّى» را به نمايش مى گذارد. اما اين مهم هنگامى به دست مى آيد كه با


1- محمدعلى رضايى و ديگران، فرهنگنامه اسرار و معارف حج، ص 18، به نقل از المراقبات، ص 538.
2- كليني، كافي، ج 4، ص 576، ح 2.
3- همان، ج 1، ص 265.

ص: 34

معرفت و شناخت انجام گيرد. شناخت زائر نسبت به حق و مقام زيارت شونده، هر چه عميق تر و بيشتر باشد، محبت و علاقه به آنان افزون تر خواهد بود. در برخى از دعاها چنين آمده است:

اللَّهُمَّ عَرَّفْنِي نَفْسَكَ فإنَّكَ إنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أعْرِفْ نَبِيِّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فإنَّكَ إنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرَّفْنِي حُجَّتَكَ فإنَّكَ إنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي؛ خدايا! خودت را به من بشناسان كه اگر نشناسانى، پيامبرت را نخواهم شناخت. خدايا! پيامبرت را به من بشناسان كه اگر نشناسانى، حجت تو را نخواهم شناخت. خدايا! حجت خود را به من بشناسان كه اگر نشناسانى، در دين خويش به گمراهى خواهم افتاد. (1)

بهره ورى از معنويات و راز و نياز راستين و قرار گرفتن در جذبه محبوب و نوشيدن جرعه هاى روح بخش از سرچشمه پرفيض امام و انسان كامل، هنگامى براى به انسان حاصل مى شود كه اين ويژگى ها با شناخت صحيح و معرفت همراه باشد. هنگامى كه زائر از چنين معرفتى محروم مانده و در غفلت و فراموشى به سر برد، از فضيلت ها و مكارم اخلاقى نيز محروم خواهد ماند.

آرى، عدم شناخت و بصيرت نداشتن نسبت به ساحت مقدس معصومان (ع) ميان آدمى و آنان فاصله انداخته و توفيق الگو گرفتن از آنان را سلب مى كند. انسان وقتى امام معصوم را به چشم حجت خدا بنگرد و از عمق جان به او ارادت داشته باشد و از سوى خداوند اطاعتش را لازم بداند، دستوراتش را در ابعاد گوناگون زندگى اطاعت كرده و پاى بندى به آنها را نشان خواهد داد.

آگاهى و ميزان معرفت زائر در اين زمينه اهميت فراوان دارد و اگر انسان، آگاه به حق زيارت شونده باشد، بى شك در پيشگاه پروردگار منزلت والايى به دست خواهد آورد. در برخى از روايات به اين موضوع سفارش شده است. براى نمونه در حديثى چنين مى خوانيم:

قال ابوعبدالله (ع) مَنْ أتَى قَبْرَ الْحُسَيْنِ (ع) عَارِفاً بِحَقِّهِ كَتَبَ الله لَهُ أجْرَ مَنْ أعْتَقَ ألْفَ نَسَمَةٍ وَكَمَنْ حَمَلَ عَلَى ألْفِ فَرَسٍ مُسْرَجَةٍ مُلْجَمَةٍ فِي سَبِيلِ الله؛

امام صادق (ع) فرمود: هر كس به زيارت قبر امام حسين (ع) برود و حق او را بشناسد، خداوند پاداش كسى را به او مى دهد كه هزار برده را آزاد كرده باشد و مانند كسى است كه هزار اسب زين شده و لگام زده را در راه خدا گسيل دارد. (2)

و فرمود:

مَنْ أتَى قَبْرَ أبِي عبد الله (ع) عَارِفاً بِحَقِّهِ غَفَرَ اللهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَمَا تَأخَّرَ؛

كسى كه به زيارت قبر امام حسين (ع) برود و آشناى به حق او باشد، خداوند گناهان گذشته و تازه اش را مى آمرزد. (3)

معرفت و آگاهى نه تنها شرط كمال در زيارت پيامبر و امامان معصوم است، بلكه درباره زيارت خانه خدا و طواف كعبه نيز چنين آمده است:

عَنْ إبراهيم التَّيْمِي قَالَ كُنْتُ أطُوفُ بِالْبَيْتِ الْحَرَامِ فاعْتَمَدَ عَلَيَّ أبُوعَبْدِالله (ع) فَقَالَ ألَا أخْبِرُكَ يا إبْراهيم ما لكَ في طَوَافِكَ هذا؟ قال قُلْتُ بلي جُعِلْتُ فِدَاكَ، قال مَنْ جاءَ إلَى هذا الْبَيْتِ عارِفاً بهِ أسْبُوعاً وَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ في إبراهيم (ع) كَتَبَ الله لَهُ عَشَرَةَ آلَافِ حَسَنَةٍ وَرَفَعَ لَهُ عَشَرَةَ آلافِ دَرَجَة الْخَبَر؛

ابراهيم تيمى گويد: در حال طواف كعبه بودم كه امام صادق (ع) به من تكيه داد و فرمود: اى ابراهيم! آيا تو را از فضيلت اين طوافى كه انجام مى دهى آگاه سازم؟ عرض كردم: آرى، فدايت شوم! فرمود: هر كس به سوى اين خانه بيايد، در حالى كه عارف به حق آن باشد، آن گاه هفت دور طواف كند و پس از آن دو ركعت نماز در مقام ابراهيم (ع) بگزارد، خداوند ده هزار حسنه براى او مى نويسد و ده هزار درجه وى را بالا مى برد .... (4)

به هر روى، زائر بايد به اين بينديشد كه كيست و زيارت شونده كيست؟ اين مزار كجاست و چه آدابى را رعايت كند و چه رهاوردى براى او دارد؟

زائر با معرفت در جوار پاك اسوه هاى تقوا و فضيلت مى تواند خاك وجود خويش را كيميا و مس درون را به طلاى ناب تبديل كند. بسيارى بوده اند كه با كوله بارى از گناه و عصيان به زيارت خانه خدا يا بارگاه نورانى معصومان رفته


1- همان، 337.
2- همان، ج 4، ص 581، ح 5.
3- همان، ص 582، ح 10.
4- ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج 9، ص 375.

ص: 35

و با توجهى خالصانه و تضرعى صادقانه، سوزى از درون نشان داده و درخواست رهايى از تاريكى جهل و گناه نموده اند؛ پس خواسته آنان برآورده شده، تحولى عميق در وجود آنان پديد آمده و آن زيارت چون آتشى سوزان تمام ناخالصى هاى آنان را سوزانده و مانند چشمه اى زلال، گناهانشان را شسته و به سرچشمه نور و صفا متصل كرده است.

3. تظاهر و رياكارى

زيارت، حضور در محضر بندگان صالح و شايسته خداست كه با اخلاص به درگاه ربوبى روى آورده اند و بندگى خداوند شاخص ترين ارزش وجودى آنان است. مگر نه اين است كه در تشهد نماز، به برترين انسان جهان آفرينش و افضل انبياى الهى و آخرين سفير خداوند چنين مى گوييم: «و اشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله»؛ گواهى مى دهم كه محمد بنده خدا و رسول اوست. ازاين رو بايد توجه داشت كه آن چه موجب نزديكى آنان به خداوند متعال است، همان بندگى و اخلاصشان بوده و اين امر بسيار مورد عنايت مكتب اسلام است و در منابع اسلامى تأكيد فراوان بر آن شده است.

در نقطه مقابل اخلاص، «ريا» قرار دارد كه به شدت نكوهش شده است. ريا به معناى انجام كارى در برابر ديدگان مردم است تا به او گمان نيك پيدا كنند. اين كار در اسلام ممنوع و حرام شمرده شده و قرآن كريم در آيات متعددى آن را نكوهش نموده است. در برخى از اين آيات به آثار ريا در باطل كردن انفاق يا صدقات اشاره نموده است:

إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلاةِ قَامُوا كُسَالَى يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلا قَلِيلا (1)؛ منافقان مى خواهند خدا را فريب دهند، درحالى كه خدا فريب دهنده آنان است و چون به نماز برمى خيزند، براى مردم خودنمايى مى كنند و خدا را جز اندكى ياد نمى كنند.

در نظر فقيهان نيز ريا در عبادت، موجب بطلان عبادت است و نيز هر كارى كه در آن قصد قربت شرط شده باشد، ريا آن را باطل مى كند. بنابراين در تمام كارها به ويژه كارهاى عبادى بايد موضوع اخلاص مورد توجه باشد تا نتيجه اى الهى در پى آورد. جاى بسى تأسف است كه برخى افراد براى تظاهر و چشم و هم چشمى و رياكارانه به زيارت خانه خدا و مراقد نورانى پيامبر و اهل بيت پاكش مى روند و تمام زحمت خود را بر باد مى دهند! آنان تنها به اين مى انديشند كه چون فلان شخص از خويشان يا آشنايان به مكه رفته و او را حاجى صدا مى زنند، من نيز بايد به اين سفر بروم تا مانند او مرا حاجى صدا كنند!

4. عدم توجه به اولويت هاى دينى

از ديگر آسيب هاى مهم زيارت اين است كه برخى به هنگام زيارت، به اولويت هاى دينى و مراتب مطلوبيت امور توجه جدى ندارد؛ گرچه اين آسيب در ابعاد ديگر زندگى نيز به چشم مى خورد كه خود جاى تامل و بررسى دارد.

كارشناسان مسائل دينى و فقيهان بزرگ، احكام دينى را به پنج گونه تقسيم كرده اند:

اول: واجب (كارى كه بايد انجام شود و ترك آن عقاب دارد.)؛

دوم: حرام (كارى كه بايد ترك شود و انجام آن عقاب دارد.)؛

سوم: مستحب (كارى كه انجام آن ثواب دارد، اما مى توان آن را ترك نمود.)؛

چهارم: مكروه (كارى كه ترك آن بهتر است، اما مى توان آن را انجام داد.)؛

پنجم: مباح (كارى كه انجام و ترك آن مساوى است.)؛

بديهى است كه مهم، انجام واجبات و ترك محرمات است و گام اصلى از ديدگاه بزرگان و عارفان واقعى در مسير رشد معنوى انسان، توجه به اين دو مى باشد. مرجع فقيد و بزرگوار حضرت آيه الله بهجت در فرازى از سخنان خود درباره عمل به وظيفه مى فرمايد:

حضرت ولى عصر (عج) تكيه گاه مردم است و كسانى كه تكيه گاهشان امام باشد، كوه ايمانند ... نوكرهاى امام زمان بايد به وظيفه خويش عمل كنند و توسلات را هم داشته باشند.

نيز مى فرمايد:


1- نساء، آيه 142.

ص: 36

اگر بفرماييد: به آن حضرت دسترسى نداريم، جواب شما اين است كه چرا به انجام واجبات و ترك محرمات ملتزم نيستيد. او به همين امر از ما راضى است. ترك واجبات و ارتكاب محرمات، حجاب و نقاب ديدار ما از آن حضرت است.

معنويت واقعى آن است كه آدمى واجبات دينى را انجام داده و از محرمات بپرهيزد و در مرحله دوم به انجام مستحبات و ترك مكروهات پايبند باشد كه آن نيز در جاى خود باارزش است. اما اين درست نيست كه انسان، واجبى را فداى يك مستحب كند يا اين كه حرامى را فداى مكروه نمايد. ازاين رو هر جا انسان بر سر دو راهى قرار گيرد و چاره اى جز اين نداشته باشد كه يكى از آن دو را برگزيند، هميشه بايد مستحب را فداى واجب و مكروه را فداى حرام بنمايد و پيوسته بايد مهم را به پاى مهم تر قربانى نمود، نه عكس آن.

اكنون بايد گفت: زيارت به طور طبيعى يك امر مستحب است، اما انجام آن نبايد حساسيت انسان به ترك حرام را كمرنگ كند يا گمان برد كه زيارت، گناه او را جبران مى كند! بلكه در يك زيارت صحيح و سازنده، آدمى بايد از گناهان خود توبه و استغفار نمايد؛ به ويژه در زيارت مرقد نورانى پيامبر اكرم (ص) كه استغفار و طلب آمرزش در آن جا كه مورد سفارش قرآن كريم و اولياى الهى است:

... وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا (1)؛ و اگر ايشان هنگامى كه به خود ستم كردند، نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى نمودند و پيامبر هم براى آنان استغفار مى نمود، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.

اين آيه پرجاذبه ترين آيه اى است كه امت مسلمانان را به زيارت مرقد نورانى پيامبر بزرگوار اسلام دعوت نموده و عالمان شيعه و سنى به آن تمسك نموده اند.

برخى امور نامطلوب و معصيت آلود در زيارت

الف) گاهى بر اثر كثرت جمعيت در اماكن زيارتى، اختلاط زن و مرد به چشم مى خورد و حريم ها رعايت نمى شود؛ با اين كه همه مى دانيم چنين وضعى از نظر دينى مطلوب نيست. مرحوم محدث قمى در كتاب معروف خود مى گويد:

شيخ شهيد ما فرمود: هنگامى كه زنان مى خواهند به زيارت بروند، بايد خود را از مردان جدا كنند و تنها زيارت نمايند و اگر هنگام شب زيارت كنند، بهتر است و بايد وضع لباس خود را تغيير دهند و لباس خوب و عالى را به لباس پست بدل كنند كه شناخته نشوند ...

ايشان پس از نقل كلام شهيد چنين آورده است:

از اين كلمات معلوم مى شود شدت قبح و زشتى آن چه كه امروزه عادى شده است كه بانوان به نام رفتن به زيارت خود را آرايش نموده، با لباس هاى نفيس از خانه ها بيرون مى آيند و در حرم هاى مطهر براى مردان مزاحمت ايجاد نموده و فشار به بدن مردان داده يا خود را به ضريح چسبانده يا در طرف قبله روبه روى مردان نشسته و به خواندن زيارت مشغول مى شوند و حواس مردم را پريشان نموده، بندگان و زائران و نمازگزاران و اهل دعا و توسل را از كارشان باز مى دارند و از كسانى مى شوند كه ديگران را از راه خدا بازمى دارند و در حقيقت اين گونه زيارتِ زنان، از منكرات دينى به شمار مى آيد، نه از عبادات و موجبات تقرب به خداوند بزرگ.

سپس اين حديث را از امام صادق (ع) آورده است:

عَنْ أبِى عَبْدِ اللهِ (ع) قالَ قالَ على (ع) يا أهلَ الْعِراقِ نُبِّئتُ أنَّ نِسَاءَكُمْ يوَافِينَ الرِّجَالَ فِى الطَّرِيقِ أمَا تَسْتَحْيونَ وَقالَ لَعَنَ اللهُ مَنْ لَا يغَارُ (2)؛ حضرت على (ع) فرمود: اى مردم عراق! به من خبر رسيده كه زنان شما در بين راه با مردان برخورد نموده و آنان را كنار مى زنند. آيا شرم نمى كنيد؟! آن گاه فرمود: خدا لعنت كند كسى را كه غيرت ندارد. (3)


1- نساء، آيه 64.
2- مجلسى، بحارالانوار، ج 79، ص 115، ح 7.
3- اقتباس از مفاتيح الجنان، بخش آداب زيارت.

ص: 37

ب) رفتن بانوان به زيارت اماكن زيارتى بدون اجازه همسر را همه فقيهان و كارشناسان اسلامى غير جايز دانسته اند و حتى رفتن بانوان به مقدس ترين مكان زيارتى يعنى خانه خدا و سفر حج مستحب را بدون اجازه همسر جايز نمى دانند.

نيز اهميت صله رحم در اسلام بر كسى پوشيده نيست، اما با اين وصف نظر كارشناسان مسايل فقهى و دينى را در ذيل ملاحظه نماييد:

پرسش: اگر شوهرى همسرش را از صله رحم- به ويژه ديدار والدين- منع كند، تكليف چيست؟ آيا مى تواند بدون اجازه او به ديدن آنان برود؟

پاسخ همه مراجع: خير، نمى تواند بدون اجازه شوهر به ديدار آنان برود و صله رحم منحصر به رفت و آمد نيست؛ بلكه با احوال پرسى و پيغام فرستادن از طريق تلفن، نامه و مانند آن نيز محقق مى شود. (1)

پرسش: آيا حضور در مراسم مذهبى (مثل نماز جمعه و راه پيمايى) نياز به اجازه شوهر دارد؟

پاسخ مراجع (به جز تبريزى و مكارم): آرى، بايد با اجازه شوهر باشد. آيات عظام تبريزى و مكارم: بنا بر احتياط واجب بايد با اجازه شوهر باشد. (2)

ج) در زيارت خانه خدا كه فرموده اند دست زدن به حجرالاسود يا بوسيدن آن مستحب است و ارزش ويژه اى دارد، نكته اى كه بانوان بايد رعايت كنند اين است كه هنگام ازدحام جمعيت و هجوم افراد براى رسيدن به حجرالاسود و دست زدن به آن، از رفتن به سوى آن خوددارى كنند؛ زيرا اوّلًا: طبق بعضى از روايات، استحباب چهار چيز در مناسك حج از بانوان برداشته شده است:

عَنْ أبِي عَبْدِ اللهِ (ع) قَالَ إنَّ اللهَ عَزَّ وَ جلَّ وَضَعَ عَنِ النِّسَاءِ أرْبَعاً الْإجْهَارَ بِالتَّلْبِيَةِ وَالسَّعْيَ بَيْنَ الصَّفَا وَالْمَرْوَةِ يعنِي الْهَرْوَلَةَ وَدُخُولَ الْكَعْبَةِ واسْتِلَامَ الْحَجَرِ الأسْوَدِ؛

امام صادق (ع) فرمود: خداوند با عزت و جلالت چهار چيز را از بانوان برداشته است: بلند گفتن تلبيه (لبيك ها)، هروله در سعى بين صفا و مروه، داخل شدن در خانه كعبه واستلام حجرالاسود. (3)

ثانياً: اين درست نيست كه براى يك مستحب، حريم زن و مرد رعايت نشود و گناهى صورت پذيرد.

نكته اى هم كه مردان بايد در نظر داشته باشند اين است كه انجام اين امر مستحب نبايد موجب آزار و اذيت ديگر زائران خانه خدا گردد- كه به طور معمول به ويژه در فصل حج چنين است!- اگر چنين شد، ارزش معنوى خود را از دست مى دهد. در حديثى چنين مى خوانيم:

«عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قالَ كَانَ بِمَكَّة رَجُلٌ مَوْلًى أمَيَّةَ يُقَالُ لَهُ ابْنُ أبِي عَوَانَةَ ... وَإنَّهُ أتَى أبَا عَبْدِ الله 7 وَهُوَ فِي الطَّوافِ فَقالَ يَا أبَا عبدِ اللهِ مَا تقُولُ في اسْتِلَام الْحَجَرِ؟ فقالَ: اسْتَلَمَهُ رَسُولُ اللهِ 9 فَقالَ له: ما أرَاكَ اسْتَلَمْتَهُ قالَ: أكْرَهُ أنْ أوذِيَ ضَعيفاً أوْ أتَأذَّي قالَ فقالَ قَدْ زَعَمْتَ أنَّ رسولَ اللهِ 9 اسْتَلَمَهُ قَالَ نَعَمْ وَلَكِنْ كَانَ رَسُولُ الله 9 إِذَا رَأوْهُ عَرَفُوا لَهُ حَقَّهُ وَأنَا فَلا يَعْرِفُونَ لي حَقِّي. (4)

حماد بن عثمان گويد: در مكه، مردى از غلامان بنى اميه به نام ابن ابى عوانه مى زيست. يك روز كه امام صادق (ع) مشغول طواف بود، عرض كرد: يا ابا عبدالله! در مورد بوسيدن حجرالاسود چه مى فرماييد؟ حضرت فرمود: پيامبر اكرم (ص) آن را بوسيده است. گفت: من نديدم شما ببوسيد. فرمود: دوست نمى دارم كه ناتوانى را اذيت كنم يا خودم بر اثر ازدحام جمعيت اذيت شوم. عرض كرد: شما كه مى فرماييد پيامبر اكرم (ص) آن را مى بوسيد؟ فرمود: بلى، اما وقتى مردم چشمشان به پيامبر (ص) مى افتاد، به او احترام گذاشته و مراعات حق آن جناب را مى كردند، ولى (در حال حاضر) مردم حق مرا نمى شناسند.

5. استفاده ابزارى از زيارت

از ديگر آسيب ها و آفات زيارت، استفاده ابزارى از آن مى باشد. در ذيل به نمونه هايى از اين استفاده هاى ابزارى اشاره مى كنيم:


1- رساله دانشجويى مطابق با نظر ده تن از مراجع عظام، ص 227.
2- همان.
3- شيخ صدوق، من لايحضر الفقيه، ج 2، ص 326، ح 2580.
4- كافي، ج 4، ص 409، ح 17.

ص: 38

الف) تبليغ و ترويج روايت هاى ساختگى و فاقد سند معتبر درباره بعضى از زيارتگاه ها و ثواب زيارت آن جا كه گاه موجب تزلزل در اعتقادات افراد مى شود. اين امر، به وسيله نصب تابلوهاى گوناگون در منظر زائران و نشر جزوه ها و كتاب هاى گوناگون، صورت مى پذيرد، بدون آن كه بررسى لازم درباره آن انجام شده و مورد تأييد صاحب نظران و كارشناسان دينى قرار گيرد.

ب) تبليغ و تأكيد بر برخى خواب هاى اثرگذار كه مبناى قداست و ارزش گذارى يك مكان زيارتى و شخص مدفون در آن جاست؛ درحالى كه معلوم نيست اصل و ريشه خواب از كجا نشأت گرفته و بر فرض صحيح بودن، تا چه حد اعتبار دارد. اين موضوع در بعضى از اماكن به گونه اى است كه اگر جريان را تعقيب كنيم، نه اعتبارى براى آن امامزاده يا شخص مدفون مى توان يافت و نه بيننده خواب را و نه كسانى را كه در آن مكان شفا يافته اند مى توان ديد.

ج) استفاده از اماكن زيارتى به مثابه وسيله تجارت، مانند: خريد و فروش قبرها و غرفه هاى كسب و كار در حاشيه آن اماكن به قيمت هاى گزاف.

در پايان به برخى نكاتى كه براى بهره بردارى هر چه بهتر از زيارت گاه ها بايد مورد توجه دست اندركاران امور زيارت قرار گيرد اشاره مى كنيم:

1. تأسيس كتابخانه مناسب: نقش دانش در زندگى انسان قابل انكار نيست. اسلام نيز به علم و دانش اهميت فراوان داده است. پيامبر بزرگوار اسلام و امامان نيز بر اين مهم بسيار تأكيد كرده اند در حديثى معروف از رسول گرامى اسلام (ص) مى خوانيم: «اطلبوا العلم من المهد إلى اللحد». (1)

چنين گفت پيغمبر راست گوى زگهواره تا گور دانش بجوى

ازاين رو، يكى از كمبودهاى بعضى از مزارها نبود كتابخانه اى مناسب براى زائران است.

2. امكانات رفاهى و تفريحى: نكته ديگرى كه بايد در زيارتگاه ها مورد توجه قرار گيرد، فراهم آوردن امكانات بهداشتى و رفاهى مناسب براى همگان، به ويژه نونهالان است تا در كنار زيارت بزرگان از لذت سرگرمى هاى مفيد نيز برخودار شوند.

ناگفته نماند در برخى از زيارتگاه هاى مهم، اين مراكز مانند موزه و پارك وجود دارد، اما موارد بسيارى هم داريم كه يا چنين مراكزى وجود ندارد يا بسيار محدود است.

3. استفاده مطلوب از مناسبت ها: نبودن شيوه تبليغى مناسب و كارساز در مزارها به ويژه در بعضى از روزهاى مهم سال كه قابل بهره بردارى تبليغى بيشترى است، يكى ديگر از اين آسيب هاست.


1- نهج الفصاحه، ح 327.

ص: 39

سيره زيارتى علماى شيعه

يكى از مسائل قابل توجه و سازنده در زندگى علما اهتمام ايشان بر امر زيارت است. وقتى زندگى اين بزرگان را مرور مى كنيم، به نكات جالب و زيبايى در اين مورد برمى خوريم كه در اين نوشتار نمونه هايى از آن را مى خوانيم.

ملاصدرا

يكى از بزرگان در مورد مرحوم ملاصدرا چنين مى نويسد:

بدان چنان كه از بعضى مشايخ خود شنيدم، مرحوم ملاصدرا به واسطه بعضى از ابتلائات، از مقام خود مهاجرت كرد به دارالايمان قم كه عشّ آل محمد و حرم اهل بيت است و به حكم: «

إذا عمّت البلدان الفتن والبلايا فعليكم بقم وحواليها ونواحيها فان البلايا مرفوع عنها

» التجا برد به قريه اى از قراى قم كه در چهار فرسخى قم واقع است موسوم به كَهَك (بكافين عربتين كَفَرش) و گاهى كه بعضى از مطالب علميه بر او مشكل مى گشته، از كهك به زيارت حضرت سيده جليله فاطمه بنت موسى بن جعفر (س) مشرف مى شده و از آن حرم مطهر فيض آثار بر او افاضه مى شد. وى در حاشيه «اسفار» در اين مورد نوشته است: «

كنت حين تسويدي هذا المقام بكهك من قرى قم، فجئت إلى قم زائراً لبنت موسى بن جعفر 3 مستمراً منها وكان يوم الجمع فانكشف لي هذا الأمر بعون الله تعالى

». علامه طباطبايى- رحمت الله عليه-

حضرت آيت الله شب زنده دار درباره مرحوم علامه طباطبايى، صاحب تفسير وزين «الميزان» چنين گفته است:

مرحوم شهيد مطهرى مى فرمود: ارادتى كه من به مرحوم علامه طباطبايى دارم، نه به خاطر تخصص و تبحر ايشان در تفسير و فلسفه است- گرچه آنها هم مهم است- بلكه ارادت من به آن بزرگوار به خاطر ابعاد معنوى و عبادى ايشان است. آن مرحوم وقتى در ماه مبارك رمضان براى زيارت حرم مطهر حضرت معصومه مى شد با بوسه و زبان زدن به ضريح اين بانوى بزرگوار افطار مى كرد.

يكى از روزهايى كه حرم شلوغ بود، يكى از همراهان مرحوم به ايشان عرض كرد: الآن حرم شلوغ است؛ امروز از زيارت صرف نظر كنيد. در جواب فرمود: «ما هم يكى از شلوغ كُن ها» و براى زيارت مشرف شد و با اين جمله به گوينده آموخت كه شلوغى حرم نبايد ما را از فيض زيارت محروم كند.

ايشان تابستان ها كه درس هاى حوزه علميه قم تعطيل بود، به زيارت حضرت امام رضا (ع) مشرف مى شد و مرتب با آن حالت معنوى و بى ريا و همانند زائران ديگر براى زيارت مشرف مى شد و از دور براى اظهار علاقه به خاندان عصمت و طهارت، در و ديوار حرم را مى بوسيد، تا جايى افراد از اين رفتار ايشان تعجب مى كردند كه فيلسوفى مانند ايشان چطور مثل مردم معمولى در و ديوار مى بوسد!

امام خمينى- قدس سره-

امام هنگامى كه در نجف بودند، مانند زمان حضورشان در قم، به طور مرتب و منظم، طبق برنامه خود به حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين (ع) مشرف مى شد و اين برنامه هيچ وقت تعطيل پذير نبود.

نقل مى كنند در يكى از شب ها كه هوا بسيار سرد و بارانى بود، فرزندش شهيد آيت الله حاج آقا مصطفى به ايشان مى گويد: امشب هوا خيلى سرد است؛ امشب به حرم نرويد و از همين منزل و بالاى پشت بام به حضرت سلام كنيد و

ص: 40

زيارت بخوانيد. امام فوراً در پاسخ مى فرمايد: «اين عقيده عوامانه ما را از ما نگير» و سپس براى زيارت از منزل خارج مى شود.

مرحوم حجةالاسلام والمسلمين حاج احمد آقا فرزند امام مى گويد:

هيچ وقت حرم رفتن امام در نجف ترك نشد؛ مگر يك شب كه صدام حكومت نظامى اعلام كرده بود. من با خود گفتم امام امشب به خاطر حكومت نظامى حرم نمى رود. در همين انديشه بودم و به منزل آمدم و ديدم امام در منزل نيست. همه اطراف را گشتيم؛ ديديم امام نيست، تا اين كه رفتم به پشت بام منزل و ديدم امام رفته پشت بام و آن جا به طرف گنبد و حرم حضرت ايستاده و زيارت مى كند. فقط همين شب بود كه به حرم مشرف نشد و از منزل زيارت كرد.

مرحوم محدث قمى

روزى آن بزرگوار به دكان قصابى رفته بود كه مى بيند چند نفر سوار اتومبيل هستند؛ يكى از آنها مى گويد: حاج شيخ! خوب است حالا گوشت نخريد و تا بيرون شهر به بدرقه ما بياييد. به بيرون شهر كه مى روند، يكى از آنها مى گويد: ما از همين جا حاج شيخ را با خود به حج ببريم. در سه فرسخى شهر به وى مى گويند: ما پول زيادى به شما مى بخشيم (گويا هزار تومان آن زمان) كه از همين جا با ما حركت كنيد. حاج شيخ از همان جا نامه اى به آيت الله قمى مى نويسد و به وسيله چند نفر از آنها پيغام مى دهد كه نمى دانم چه كنم؟ مرحوم آيت الله قمى كه عموى همسر ايشان بوده، لباس براى ايشان مى فرستد و مى نويسد: سفر خوبى است؛ برويد، التماس دعا. آن چند نفر به منزل حاج شيخ مى روند و گوشتى را كه خريده بود، به منزل ايشان مى دهند و پول هم مى دهند و برمى گردند و با حاج شيخ و ديگران كه در سه فرسخى بودند، راهى سفر مى شوند، و اين سفرِ سوم آن مرحوم در سال 1341 قمرى بوده است.

مرحوم حاج ميرزا على محدث زاده، فرزند بزرگ ايشان مى گويد:

مرحوم پدرم نسبت به اهل بيت، به ويژه آقا اميرالمؤمنين (ع) اخلاص و ارادت خاص داشت. مگر مى شد بدون وضو نام ائمه را ببرد يا قلمى به دست بگيرد و چيزى بنويسد. احترام ايشان نسبت به اميرالمؤمنين (ع) اين طور بود كه وقتى به حرم مشرف مى شد و من مكرر در خدمتشان بودم، از پشت سر مبارك حضرت وارد مى شد تا اول قسمت بالاسر، و از آن جا ديگر جلوتر نمى رفت و دوباره از پيش روى مبارك حضرت برمى گشت تا اول قسمت بالاسر. من هيچ وقت نديدم كه از قسمت بالاسر حضرت عبور كند. نه تنها در خود حرم، حتى از رواق هم نمى رفت. اگر هم در صحن مجبور مى شد از بالاسر عبور كند، كفش هايش را درمى آورد و با سرعت مى گذشت.

اين موضوع يك علت ديگر هم داشت. چون ايشان احتمال مى دادند كه سر مقدس حضرت سيدالشهداء (ع) در بالاسر حضرت اميرالمؤمنين (ع) دفن شده باشد؛ لذا بيشتر احترام مى كردند.

البته فقها فتوا مى دهند كه نماز در بالاسر حضرت باطل است؛ چون مقدم بر امام است؛ لكن ايشان اصلًا آن طرف نمى رفتند. روزى كه جنازه ايشان را در حرم مطهر به سمت بالاسر بردند، من گفتم ظاهراً اين اولين بارى بود كه ايشان را بالاسر مى برند؛ چون خودشان اصلًا نمى رفتند.

مرحوم سيد شرف الدين

ايشان هنگامى كه در زمان عبدالعزيز آل سعود به زيارت خانه خدا مشرف شد، از علمايى بود كه به كاخ پادشاه دعوت شد تا طبق معمول در عيد قربان به او تبريك بگويند. هنگامى كه نوبت به وى رسيد، دست شاه را گرفت و هديه اى به او داد. هديه اش قرآنى در جلدى پوستى بود. ملك هديه را گرفت و بوسيد و براى احترام و تعظيم بر پيشانى خود گذاشت.

سيد شرف الدين ناگهان گفت: اى پادشاه! چگونه اين جلد را مى بوسى و تعظيم مى كنى، درحالى كه چيزى جز پوست يك بز نيست؟!

ص: 41

ملك گفت: غرض من قرآن است كه داخل اين جلد قرار دارد، نه خود جلد! مرحوم سيد شرف الدين فوراً گفت: احسنت اى پادشاه! ما هم وقتى پنجره يا در اطاق پيامبر را مى بوسيم، مى دانيم كه آهن هيچ كارى نمى تواند بكند؛ بلكه غرض ما آن كسى است كه ماوراى اين آهن و چوب قرار دارد. ما مى خواهيم رسول الله (ص) را تعظيم و احترام نماييم؛ همان گونه كه شما با بوسه زدن بر پوست بز، مى خواستى قرآنى را تعظيم كنى كه داخل آن پوست قرار دارد.

در اين هنگام حاضران تكبير گفتند و او را تصديق نمودند و ملك ناچار شد اجازه دهد كه حجاج به آثار رسول خدا تبرك جويند، ولى آن كه پس از او آمد، به قانون گذشته بازگشت.

آيت الله مرعشى نجفى- رحمت الله عليه-

حضرت آيت الله شب زنده دار درباره ايشان به طور مداوم به حرم حضرت معصومه (س) مشرف مى شد. خود ايشان مى فرمود: شصت سال است كه هر روز من اولين زائر حضرتم. از ايشان نقل شده كه فرمود: شب زمستانى بود كه من دچار بى خوابى شدم؛ خواستم به حرم بروم، ديدم بى موقع است؛ آمدم خوابيدم. دست خود را زير سرم گذاشتم كه اگر خوابم برد، زودتر بيدار شوم و خواب نمانم. در عالم خواب ديدم خانمى وارد اطاق شد و به من فرمود: «سيد شهاب! بلند شو و به حرم برو؛ عده اى از زوار من در پشت درب حرم از سرما هلاك مى شوند؛ آنها را نجات بده.» من به طرف حرم به راه افتادم. وقتى پشت درب شمالى حرم رسيدم، ديدم در ميدان آستانه عده اى از زوّار پاكستانى يا هندى با لباس هاى مخصوص خودشان، از شدت سرما به خود مى لرزند. درب حرم مطهر را زدم؛ حاج آقا حبيب- كه جزو خدام حرم بود- با اصرار من در را باز كرد و ابتدا من و آنها پشت سرم وارد حرم شدند.

مرحوم آيت الله شيخ مرتضى حائرى- رحمت الله عليه-

حضرت آيت الله شب زنده دار درباره مرحوم حائرى علاقه فراوانى به زيارت امام رضا (ع) داشت. ايشان همواره در پى فرصتى براى زيارت آن امام بود. حتى در ايام درسى وقتى حوزه دو سه روز به مناسبتى تعطيل مى شد، به زيارت آن حضرت مى رفت. حضرت آيت الله شب زنده دار در مورد ايشان مى گويد: او هنگام تشرف به حرم امام رضا (ع) نسبت به زائران خيلى تكريم از خود نشان مى داد و به آنان احترام مى گذاشت و زائر حضرت را هر چند از افراد معمولى بود، بزرگ مى شمرد. او همواره سعى مى كرد تا هنگام زيارت در ميان مردم عادى بنشيند و امام را زيارت كند. خودش مى گفت: احترام به زائران، احترام به آن حضرت است و موجب خشنودى آن امام است.

آيت الله شب زنده دار فرمود: علت اين احترام، اين بود كه خود مرحوم آيت الله حائرى نقل مى كرد يكى از زائران حضرت رضا (ع) يك بار به مشهد مقدس مشرف شده و اطاقى در خانه اى اجاره كرده بود و مرتب به زيارت حضرت مشرف مى شد. او ديد كه در طبقه ديگر، فردى مدت هاست در مجاورت حرم مطهر امام رضا (ع) ساكن شده، ولى درعين حال بيش از او به حرم مشرف مى شود و آداب زيارت را بهتر از او به جا مى آورد و زيارت ها را هم بيشتر طول مى دهد. يك روز به حال او غبطه خورد و تصميم گرفت كه او هم با آداب مخصوص مثل غسل و خواندن اذن دخول و ... به حرم مشرف شود. مى گفت يك روز صبح آداب و مقدمات لازم را انجام دادم و به حرم رفتم. وقتى خواستم وارد حرم مطهر شوم، يكى از آشنايان را ديدم كه از حرم خارج مى شود. نزديك آمد و با من بسيار گرم گرفت، ولى من كه مى خواستم اذن دخول بخوانم و با حال وارد حرم بشوم، با او خيلى سرد برخورد كردم. بعد وارد حرم شدم و به نظر خودم زيارت باحالى كردم و از حرم بيرون آمدم و ديدم آن همسايه مجاور هنوز از حرم نيامده است. پس از مدتى او هم آمد و مرا با اسم و بدون احترام و القاب صدا كرد و گفت: فلانى! حضرت فرمود: ديگر به زيارت من نيا! تا اين جمله را گفت، فهميدم كه برخورد سرد من با آن زائر امام رضا (ع) كه با من آشنا بود، امام ناراحت كرده و چنين دستورى داده اند. از اين رو حركت كردم و رفتم با هر زحمتى بود، با اين كه

ص: 42

آدرسى از او نداشتم، او را يافتم و عذرخواهى كردم و بالاخره او را راضى كردم؛ ولى به حرم نرفتم تا اين كه روز بعد همان همسايه وقتى از حرم برگشت، مرا با احترام صدا كرد و گفت: امام (ع) فرمود: حالا به زيارت من بيا.

مرحوم آيت الله احمدى ميانجى- رحمت الله عليه-

آن بزرگوار در امر زيارت، تعادل داشت و هرگز افراط و تفريط در اين مورد از ايشان مشاهده نشد. ايشان در مسافرت هاى زيارتى كه به صورت كاروانى مشرف مى شد، مقيد بود تا سر وقت در همه جا حاضر شود و حقوق همسفران را رعايت كند و هميشه تابع مقررات كاروان بود. فرزند ايشان مى گويد: در طول مسافرت هايى كه بنده در خدمت ايشان بودم، بسيار متعادل بود و برنامه زيارتى ايشان حدود 45 إلى 60 دقيقه طول مى كشيد و بعد از حرم خارج مى شد. در طول سفرهاى زيادى كه همراه ايشان بودم، حتى يك بار هم نديدم كه ايشان خود را در حرم خسته كند؛ مثلًا شب ها را تا صبح در حرم بماند. حتى در زيارت بيت الله الحرام هم سيره هميشگى را مراعات مى كرد و نظرشان اين بود كه انسان بايد هميشه در حال انجام وظيفه باشد. مى فرمودند: در سفر اولى كه به حج مشرف شديم، هنگام بازگشت به عتبات عاليات آمديم و دهه اول محرم شد. يكى از همسفران ما مرحوم علوى مراغه اى از علماى سرشناس مراغه بود. وقتى به كربلا رسيديم و روز اول زيارت كرديم، آن مرحوم گفت كه ديگر زيارت بس است و من بايد به مراغه برگردم و وسايل خود را برداشت و راهى ايران شد و ما هر چه اصرار كرديم و گفتيم بعد از چند سال خداوند زيارت امام حسين (ع) را نصيب ما كرده، چرا مى خواهيد اين فرصت را از دست بدهيد؟! ايشان قبول نكرد و گفت: تبليغ و ارشاد در ماه محرم، از زيارت مهم تر است و من هر سال در اين ايام در شهر مراغه مراسم عزادارى و تبليغ دارم و بايد بروم و به وظيفه ام عمل كنم.

علما و زيارت

عالمان بزرگ، بيشتر بر زيارت باطنى اهتمام مى ورزيدند تا زيارت ظاهرى. يكى از بزرگان وقتى به حرم امير مؤمنان (ع) مشرف مى شد، رو به حضرت و پشت به قبله مى نشست و چشمانش را به ضريح آن حضرت مى دوخت و مدتى طولانى به همين حالت بود و در عالم معنا با آن حضرت ارتباط روحى و قلبى پيدا مى كرد.

با مطالعه و بررسى زندگى و سيره علما به اين نكته پى مى بريم كه بسيارى از ايشان به قصد زيارت قبور ائمه يا قبور فرزندان آنان به شهرى رفته و پس از زيارت، ديگر حاضر نشدند آن شهر را ترك كنند و براى هميشه و تا آخر عمر مجاور حرم آن بزرگوار شدند و گاه در آن شهر، حوزه علمى تأسيس كرده و همان جا به تربيت شاگردان پرداخته اند. لذا مى بينيم بيشتر حوزه هاى علميه در شهرهايى واقع شده كه محل قبور ائمه معصومين يا فرزندان آنان مى باشد.

نگارنده، علما و فضلاى بسيارى را مى شناسد كه پيوسته و هر روز، بلكه بعضى از آنان در هر سه وقت نماز به حرم مطهر حضرت معصومه (س) مشرف مى شوند و پيش از خواندن نمازهاى واجب يا پس از نمازها موفق به زيارت مى شوند. بالاتر اين كه افراد روشن دلى از فضلا هستند كه هر روز براى نماز صبح و زيارت حضرت فاطمه معصومه (س) به حرم مطهر مشرف مى شوند.

اميد است خداوند توفيق بهره بردارى بيشتر از چشمه معنوى زيارت اهل بيت را به همه زائران عنايت فرمايد.

ص: 43

عزادارى و گريه از ديدگاه شيعه و اهل سنت

مقدمه

عزادارى به دليل نقش سازنده فردى و اجتماعى، فرهنگى و سياسى آن، جايگاه ويژه اى در مكتب اسلام و سيره اهل بيت دارد؛ امّا بايد توجه داشت كه اين آيين پربركت، مانند هر عمل سودمندى، بدون آفت نيست. در اين نوشته برآنيم تا با تبيين آفات و راه اصلاح آن، دلايل عدم پذيرش عزادارى در اهل سنت را كه بعضى ريشه درونى (عدم فهم دقيق معارف اهل بيت (عليهما السلام)

) و بعضى ريشه بيرونى (تصميم سازى دشمنان) دارد، مورد نقد و بررسى قرار دهيم تا از اين موهبت الهى كه با فرهنگ دينى ما آميخته و عجين شده، بهترين استفاده را ببريم.

از آن جا كه عزادارى، در حقيقت اظهار محبّت به خاندان رسول خداست كه خداوند مودّت آنها را واجب كرده و فرموده است: ... قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى ... (1) عزادارى يكى از بزرگ ترين مصاديق تعظيم شعائر الهى و نشانه تقواى دل هاست؛ چنان كه مى فرمايد: ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ (2)

به يقين يكى از مهم ترين امتياز جامعه شيعى، برخوردارى از چشمه پرفيض نورانيت و معنويت عزادارى براى اهل بيت است. از آن جا كه تقليد و تأويل هاى غلط اهل سنت و تفرقه و شيطنت دشمنان اسلام موجب شده تا اين چشمه جوشان در مسير رسيدن به اهداف والاى خود دچار مشكل شود، لذا برآنيم كه با تحليل مستند عزادارى از قرآن، روايات اهل سنت و تبيين عقلانى و علمى، به زبان مشترك قلبى انسان ها رونق بخشيم.

پس از تبيين عزادارى به مفهوم عام آن، با تفسير و ادله نقلى منابع اهل سنت به اثبات آن مى پردازيم. از آن جا كه يافتن محل دقيق اختلاف، نياز به توضيحات و مقدمات فراوان دارد، به ناچار بايد به مفهوم عزادارى، انواع قالبى عزادارى (احتفال، سينه زنى، قمه زنى، گريه و غيره) و انواع كيفى آن (ممدوح و مذموم) بپردازيم تا بتوانيم بحث را با دقت و بررسى جزئيات پيش ببريم. ازاين رو قدر متيقّن عزادارى را گريه فرض نموده و «بكاء» را مورد نقد و بررسى قرار مى دهيم؛ چرا كه پرداختن به همه ابعاد عزادارى در مجال اين مقاله نمى باشد.

تعريف عزادارى

تعريف لغوى: «عزا» در لغت به معناى نماياندن بزرگى و بزرگ شمردن مى باشد:

«يُقال اعْزرْتُ بما اصابه فلاناً اي عَظْم و يُقال عزّ الرجل: بلغ حدّا العزّه».

(3)

تعريف اصطلاحى: عزا يا عزادارى، برپايى مجلسى به پاس تعظيم و احترام فرد يا گروهى است، كه در قالب مداحى سخنرانى، سينه نى و غيره انجام مى شود.

فلسفه عزادارى و تعيين محل اختلاف

از آن جا كه عزادارى در ابعاد و قالب هاى گوناگونى صورت مى گيرد، درباره هر كدام از انواع آن، اشكالات و تحريفاتى وجود دارد؛ امّا به نظر مى رسد نقطه مشترك اختلاف، همه انواع گريه باشد؛ چراكه عالى ترين درجه عزادارى كه هر يك از قالب هاى ديگر دنبال مى كنند، همان گريه است.

گريه چيست؟

گريه، نيازى فطرى است كه انسان هرگاه دچار مشكلات و دردهايى مى شود و نمى تواند آنها را تحمل كند يا توان گريز و مقابله ندارد، به شكل طبيعى بدان پناه مى برد و با گريه، به نياز درونى خود پاسخ مى دهد. گريه گاهى به سبب فقدان محبوب و گاهى خسارت مادى يا معنوى است و اختصاص به گروه و مذهب خاصى ندارد و همگان به صرف انسان بودن به آن معتقدند؛ چرا كه منشأ گريه، نفسى و فطرى مى باشد.


1- شوري، آيه 23.
2- حج، آيه 32.
3- مهدي المخزومي، كتاب العين، مؤسسه علمى، بيروت، باب العين و الذاء، ص 76.

ص: 44

مراسم عزادارى و عزت نفس

عزت نفس، هم از ديدگاه دينى يك مفهوم محورى و مهم است و هم از ديدگاه روان شناسى. در گرايش هايى مانند رشد بالينى شخصيت، به عزت نفس توجه فراوان شده است.

مراسم عزادارى از ديدگاه دينى ارتباط محكمى با عزت نفس دارد و به عبارت ديگر، زمينه هاى عزت نفس را در افراد پديد مى آورد؛ چرا كه هر كس مى تواند عزت نفسش را به ميزان ارزشى كه براى خود قائل است، ارتقا دهد.

در متون دينى، از اين موضوع با عناوينى چون عزت نفس، كرامت نفس، مردانگى و آزادگى ياد شده است. از ديدگاه دين، مؤمن عزت و احترام خاصى دارد؛ (1) يعنى افزون بر عزت نفس بايد مؤمنان ديگر را نيز عزيز بداريم. در روايات آمده است كه حرمت نفس مؤمن، از حرمت مقدساتى چون كعبه نيز بيشتر است و تحقير وى هرگز بخشودنى نيست. (2) شهيد اول در كتاب «قواعد» مى نويسد:

بزرگداشت مؤمن مطابق عادات و رسوم روز اشكالى ندارد؛ هر چند از نحوه رفتار گذشتگان چيزى نقل نشده باشد و دليل آن، عموميت آيات و روايات است. خداوند متعال مى فرمايد: آرى، هركس شعائر خدا را بزرگ شمارد، اين از پاكى دل هاست.

طبيعى و آشكار است كه در مراسم عزادارى، اولًا محتواى آن دينى تبليغ و ترويج مى شود كه معزّى لَه پيرو آن بوده است؛ ثانياً به جايگاه عزت نفس و كرامت انسانى در دين پرداخته مى شود؛ ثالثاً با توجه به ضرورت همانندسازى، انسان با الگوپذيرى، بر رشد و عزت نفس خود مى افزايد و آن را امرى خيالى و دست نيافتنى نمى بيند.

ماهيت گريه

گريه ظاهر و باطنى دارد. ظاهر آن، امرى فيزيولوژيك است. بايد تأثيرات روانى از طريق محرك هاى بيرونى يا درونى مانند تفكر شكل بگيرد و سپس اين تغييرات وارد چرخه فيزيولوژيك مغز واعصاب شود. سپس بخش خاصى از مغز فعال شده و به غدد اشكى چشم فرمان مى دهد تا در نهايت قطرات اشك جريان يابد كه ما اين فرايند را گريه مى ناميم. خلاصه اين كه در شرايط به هنجار، گريه، سوپاپ تأثرات درونى انسان است و بنابر تنوع تأثرات درونى، گريه هم متنوع مى شود. از ديدگاه عرفا نيز زيباترين جلوه تذلّل، گريه است. (3)

امّا باطن گريه را به 4 نوع تقسيم مى كنيم كه فقط يك نوع آن معطوف به خود و نيازهاى سركوب شده خود است كه مى تواند با افسردگى همراه باشد؛ امّا سه نوع ديگر آن، اميدبخش و حركت آفرين است و رابطه عكس با افسردگى دارد. نوع اوّل، ناشى از مرگ واقعى است، امّا سه نوع ديگر مرگ واقعى نيستند؛ اگر چه در مراسم سوگوارى حاصل مى شوند.

انواع گريه

الف: گريه ناشى از علاقه طبيعى انسان به خود و متعلقات خود. اين نوع گريه، همان است كه هنگام غم و مصيبت و داغ ديگرى حاصل مى شود و اختيارى نيست و معمولًا اشك بى اراده جارى مى شود. اين گريه در اصطلاح نظريه عمومى، سيستم مربوط به اكولوژى حفظ و نگه دارى است و در اصطلاح روان شناسان، همان تخليه روانى- هيجانى است. اگرچه سه نوع ديگر گريه نيز در واقع تخليه هيجانى است، ولى به اكولوژى متعالى فرد مربوط است.

ب: ميل انسان به كمال، و ناتوانى از رسيدن به آن. انسان مى خواهد در اوج كمال باشد، امّا نيست؛ اين را درك مى كند و هيجانى مى شود. اين تأثر مربوط به خودش نيست؛ بلكه مى خواهد ستمى در بين نباشد، امّا هست و آن را مى بيند و متأثر مى شود. به خودش ظلم نشده، بلكه به ديگران ظلم شده. در نوع ديگرى از گريه، انسان با يادآورى رحمت هاى الهى و بركات و نعماتى كه در اختيار بشر قرار داده شده، هيجانى مى شود. اين هيجان از جنس غم و اندوه نيست؛ بلكه از جنس شوق و شادى است، امّا گاهى باعث جريان اشك مى شود.


1- ... وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ ... منافقون، آيه 8.
2- علامه طباطبايى، بحارالانوار، ج 67، ص 71.
3- محمدتقى جعفرى، تفسير و نقد مثنوى، ص 263.

ص: 45

ج: گريه اى كه ريشه در اعتقادات دارد. مانند آنچه در حال مناجات حاصل مى شود. انسان خود را در محضر خدا مى يابد و رفتار و كردار خود را ضبط شده مى داند و خود را گناه كار. دعاى امام سجاد (ع) در وداع با ماه رمضان و يادآورى رحمت هاى خداوندى، از اين گونه است. اين نوع گريه، ناظر به آينده و حال است و لذاست كه امام سجاد (ع) مى فرمايد: «محبوب ترين قطره نزد خداوند متعال، قطره اشكى است كه مخلصانه، در تاريكى شب و از ترس خدا ريخته شود». (1)

د: گريه اى كه از فضيلت طلبى و كمال خواهى ناشى مى شود. مانند گريه اى كه در فقدان معلم و مربّى اخلاق و پيامبر و امام و ... رخ مى دهد. اين گريه از آن روست كه ما در عمق وجودمان، كمال و رشد را تحسين مى كنيم و از بودن آن كمالات، ذوق زده مى شويم و از فقدان آن، ناراحت. گاهى در مراسم عزادارى، گريه هايى از اين نوع وجود دارد؛ مثلًا درباره شجاعت و وفادارى حضرت عباس (ع) به امام حسين (ع) سخن گفته مى شود و ما با شنيدن آن، اشك مى ريزيم. پس از وفات حضرت رسول (ص) امّ ايمن گريه مى كرد؛ خليفه دوّم از او پرسيد: چرا گريه مى كنى؟ مگر نه اين كه رسول خدا در پيشگاه خداوند است؟! امّ ايمن پاسخ داد: گريه من به خاطر آن است كه دست ما از اخبار آسمان و وحى كوتاه شده است. (2)

ه) گريه بر مظلوم. اين نيز مى تواند يك نوع ديگر از گريه باشد؛ مانند گريه رسول خدا (ص) بر امام على (ع) و امام حسين (ع) پيش از شهادت آنان و مانند گريه و عزادارى مسلمانان بر امام حسين (ع)، در شهادت هاى ائمه ديگر كه مظلومانه شهيد شدند.

امّا نوع ديگرى از گريه نيز هست كه به آن «گريه سياسى» مى گويند. امام خمينى مى فرمايد: «زنده نگه داشتن عاشورا يك مسئله بسيار مهم سياسى- عبادى است.» عزادارى براى شهيدى كه همه چيزش را در راه اسلام داده، يك مسئله سياسى است، امّا در واقع از ديدگاه روان شناسى اين نوع گريه، نوعى مستقل نيست؛ بلكه به يكى از انواع مذكور بازمى گردد و وجه سياسى مى تواند يكى از اهداف گريه باشد.

آثار گريه

با دقت در ماهيت انواع گريه، مى توان آثار متعددى را براى آن شمرد:

1. نوعى تخليه هيجانى است و آرامشى را به دنبال دارد كه باعث جلاى قلب مى شود و اين نكته بسيار مهم و ارزشمند است.

2. هيجانات و تأثرات روانى، در بعد شناختى اثر گذاشته، كنجكاوى و در نهايت شناخت فرد از موضوع مورد نظر را تقويت مى كند.

3. باعث همانندسازى با افراد و موضوعات مورد علاقه مى شود؛ مثلًا كسى كه در شجاعت اميرالمؤمنين اشك مى ريزد، ناخودآگاه در الگوبردارى از ايشان تلاش مى كند.

4. همه انواع گريه مى تواند جهت گيرى هاى سياسى، فرهنگى، دينى و ... داشته باشد و از آنها حسن استفاده يا سوء استفاده شود.

5. علاقه و محبت فرد به موضوع مورد نظر فزونى مى يابد.

جايگاه عزادارى در متون دينى

الف: قرآن

حال با توجه به ماهيت گريه و آثار آن، با اندك تأملى در قرآن، به طور غيرمستقيم مى توان تأييدهايى براى عزادارى يافت:

1. آياتى كه به فرياد كردن عليه ظلم امر مى كنند يا اجازه مى دهند؛ (3)


1- بحارالانوار، ج 90، ص 329، باب فضل البكاء.
2- ابوبكر بيهقى، دلائل النبوة، ج 7، ص 266.
3- لَا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ ... نساء/ 148- شعرا/ 227- هود/ 113- حج/ (39) (خداوند دوست ندارد كسى با سخنان خود بدى هاى ديگران را اظهار كند؛ مگر آن كه آن كس مورد ظلم واقع شده باشد) .

ص: 46

2. آياتى كه هدفشان تحكيم ولايت است؛ (1)

3. آياتى كه بر مودّت اهل بيت تأكيد كرده اند؛ (2) ابن حجر عسقلانى، الصواعق المحرقه، ص 192.

(3)

4. آياتى كه دلالتى بر سوگوارى بعضى از انبيا يا ديگر اولياى الهى داشته اند؛ مانند سوگوارى حضرت يعقوب (ع) براى حضرت يوسف (ع)؛ (4)

5. آياتى كه بر بزرگداشت شعائر الهى تأكيد مى كنند. (5)

ب: روايات

روايات بسيارى دلالت بر جواز گريه و عزادارى مى كنند. امام صادق (ع) مى فرمايد:

«انما تحتاج المرأة في الماتم الي النوح لتيل و دمعتها و لا ينبغي أن تقول هجراً ...»؛

(6)زن در مصيبت ها، نياز به نوحه سرايى و شيون و زارى دارد و بايد اشك هايش جارى شود، امّا نبايد سخنان باطل و بيهوده بگويد.

و مى فرمايد:

گريه كنندگان عالم پنج نفر بودند: آدم و يعقوب و يوسف و فاطمه بنت محمد (ص) و على بن الحسين (ع). گريه آدم به علّت خطا و اخراج از بهشت بود؛ يعقوب در فراق يوسف و يوسف در فراغ پدر مى گريست. حضرت زهرا (س) بر رحلت پدر شريفشان پيامبر (ص) مى گريست و گريه امام سجاد (ع) براى شهادت پدرشان بود.

ديدگاه اهل سنت

بعضى از روايات اهل سنت با عزادارى مخالف است؛ امّا در بعضى ديگر از روايات خود اهل سنت به آنها پاسخ داده شده. در سيره معصومين و سيره مسلمانان نيز عزادارى سابقه داشته است. مسلمانان در جنگ احد هفتاد شهيد دادند و در مدينه هر كس براى بستگان شهيد خود گريه مى كرد. چشمان پيامبر (ص) با ديدن اين صحنه پر از اشك شد و فرمود: «عمويم حمزه گريه كننده ندارد». (7)ابن مسعود مى گويد: پيامبر (ص) در سوگ حضرت حمزه بسيار گريستند. جنازه حضرت حمزه را رو به قبله نهاد و ايستاد و با صداى بلند گريه كرد و صفات حضرت حمزه را برشمرد. (8)

اسماء، همسر جعفر بن ابى طالب كه از زنان باايمان و فداكار صدراسلام بود مى گويد: وقتى جعفر در جنگ موته شهيد شد، بر رسول خدا وارد شدم؛ ايشان فرمود: اى اسماء! فرزندان جعفر كجايند؟ آنان را پيش حضرت آوردم. در آغوش كشيدشان و گريست و فرمود: جعفر امروز به شهادت رسيد. (9)

پيامبر (ص) بارها در سوگ يارانش از جمله در عيادت آخر و بيمارى و احتضار سعد بن عباده، (10)رئيس قبيله خزرج، در كنار مزار دختر خود در مدينه، (11)در سوگ فرزندش ابراهيم (با بيان اين جمله كه «قلب از شدت اندوه مى سوزد، امّا سخنى برخلاف رضاى حق نمى گويم»)، در سوگ عثمان بن مظعون در مدينه (12)، در كنار مزار مادرشان در ابواء (13)به هنگام يادآورى شهادت امام على (ع) وامام حسين (ع)، حتى هنگام ولادت امام حسين (ع) و در مكان هاى مختلف مانند: منزل ام سلمه، (14)منزل عايشه (15)و در خانه امام على (ع) گريه كردند. پس از رحلت پيامبر (ص) صحابه نيز عزادارى مى كردند. غير از گريه مستمر حضرت زهرا (س) افراد ديگرى چون بلال، ام ايمن، خليفه اوّل و دوّم در سوگ پيامبر (ص) گريستند.

زنان بنى هاشم نيز در شهادت امام حسن (ع) و امام حسين (ع) عزادارى و گريه كردند. جابر بن عبدالله انصارى پس از غسل در فرات و پوشيدن لباس پاكيزه، پابرهنه و اندوهگين، به سوى مزار امام حسين (ع) رفت و بسيار گريست. انس بن مالك و زيدبن ارقم، از ياران پيامبر (ص) نيز در سوگ امام حسين (ع) گريه كردند.


1- إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ مائده/ 55- نساء/ 59- بقرة/ 254) (سرپرست و ولى شما تنها خداست و پيامبر او و كسانى كه ايمان آورده اند، آنها كه نماز به پا ميدارند و در حال ركوع زكات مى دهند) .
2- ... قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى ... شوري/
3- (بگو من از شما هيچ اجر و مزدى بر اين دعوت نمى خواهم، جز دوستى و محبت به اهل بيتم.
4- ... وَقَالَ يا أَسَفَى عَلَى يوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ يوسف/ 84 (و گفت وااسفا بر يوسف! و چشمان او از اندوه سفيد شد، اما خشم خود را فرو برد و هرگز كفران و بى تابى نمى كرد) .
5- ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ حج/ 32 (و هر كس شعائر الهى را بزرگ دارد، اين كار نشانه تقواى دل هاى آنهاست) .
6- شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 12، ص 90.
7- بحارالانوار، ج 44، ص 289، (باب ثواب البكاء) .
8- همان، ص 60.
9- ابن سعد واقدى، طبقات الكبرى، ج 8، ص 282.
10- احمد بن محمد قسطلانى، ارشاد السارى، شرح صحيح بخارى، ج 2، ص 406، (باب رثاء النبي) .
11- صحيح بخاري، ج 1، كتاب الجنائز، باب 817، ح 1201.
12- «انّ رسول الله قبّل عثمان بن مظعون و هو ميّت و هو يبكي أو قال عيناه تهرقان»، ابن اثير جزري، جامع الاصول، ج 11، ص 95، ش 8566) (همانا پيامبر (ص) صورت عثمان بن مظعون را كه مرده بود، بوسيدند؛ در حالى كه گريان بودند) .
13- «زار النبي، قبر امّه فبكي و بكي من حوله»، مستدرك احمد حنبل، ج 2، ص 441) (پيامبر (ص) در حالى كه قبر مادرشان را زيارت مى كردند، گريه كردند و اطرافيان را نيز گرياندند) .
14- نورالدين هيثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 9 و مسند احمد حنبل، باب ذكر الرؤيا، ج 3، ص 265.
15- ابن حجر عسقلانى، الصواعق المحرقه، ص 192.

ص: 47

نمونه هايى از عزادارى اهل سنت

عبدالجليل رازى مى نويسد:

شيعه بدين جزع و فزع، مخصوص نيست. در همه بلاد اصحاب شافعى و بلاد اصحاب ابوحنيفه، فحول علما چون محمد منصور، صدر، شيخ ابوالفضائل مشاط، خواجه ابوالمعالى و جوينى و باطنيان از فريقين در موسم عاشورا اين تعزيت، با جزع و فزع و نوحه و زارى داشته اند .... (1)

اين سنت را آن جا بدعت دانند كه بر على (ع) و حسين (ع) لعنت كنند و بر معاويه و يزيد صلوات فرستند؛ چراكه اين سنت همان متابعت قول خداست كه مى فرمايد: ... قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى ... و خلاصه اين كه در كشورهاى مختلف سنى نشين، با اندك تأملى ريشه عملى قوميت و عزادارى را به راحتى مى توان يافت.

چون نمود واقعى عزادارى، در گريه جلوه گر است، لذا موضوع محورى مباحث را با روايات بكاء پى مى گيريم.

منشأ اختلاف در حرمت گريه بر مؤمنان

اختلاف در گريه بر مؤمنان، ريشه در روايت عمر بن خطاب و پسرش عبدالله، از پيامبر (ص) دارد كه فرموده است:

«ان المّيت يُعّذب ببكاءِ اهله عليه»؛

همانا ميت به سبب گريه اهلش (اقوام خود) عذاب مى شود.

اين روايات در نقل هاى ديگر با الفاظ ديگرى چون:

«ببعض بكاء اهله عليه» «ببكاء الحيّ عليه» يعذب في قبره بما نيح عليه»

آمده است.

اهل سنت برآنند كه با توجه به تنوع در الفاظ اين روايات، هيچ اعتبارى به اين روايات نمى توان كرد. (2)صحابه اين روايت را معارض با قرآن مى دانند و راوى آن را متهم به خطا و نسيان مى كنند؛ چراكه معتقدند قول صحيح پيامبر (ص) اين بوده است:

«ان الله ليزيد الكافر عذاباً ببكاء اهله»

. ديدگاه عايشه و ابن عباس درباره روايت حرمت گريه

رواياتى كه دلالت بر منع گريه دارد، در مورد مرگ دختر عثمان مى باشد كه عبدالله عمر در آن جا گفته است؛ «اى عثمان! گريه را تمام كن؛ مگر نمى دانى

«انَّ المَيّت لَيُعذَّب ببكاء اهله عليه؟!»

روايت ديگر، تكرار اين روايت توسط عمر در مورد مردى به نام صهيب است كه در منطقه بيداء، زير سايه درختى مُرد و آن جا هم عمر اين روايت را تكرار مى كند. امّا مهم اين است كه ابن عباس پس از مرگ عمر چنين گفت:

«فَلَمّا ماتَ عُمَر ذُكرت ذالك لعايشه فقالت: يرحم الله عمر، لاوالله ماحدّث رسول الله (ص) ان الميت يعذب ببكاء اهله عليه و لكن قال: ان الله ببكاء اهله يزيد الكافر»؛

هنگامى كه عمر درگذشت، آن جمله منسوب به عمر (ميت به خاطر گريه اهلش عذاب مى شود) به عايشه يادآورى شد. عايشه گفت: خداوند عمر را رحمت كند؛ نه به خدا سوگند كه پيامبر چنين نفرموده؛ بلكه فرمودند: همانا خداوند عذاب كافر را به سبب گريه اهلش مى افزايد.

و گفت: ملاك، قرآن است كه فرمود: أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى

؛ (3)آيا هيچ گنه كارى بار گناه ديگرى را به دوش مى كشد؟! قطعاً چنين نيست كه يكى گريه كند و ديگرى عذاب شود.

در «تاريخ طبرى» آمده است كه خود عايشه هنگام مرگ پدرش، ابوبكر گريه كرد و حتى عمر خواست مانع شود، اما عايشه نپذيرفت و عمر، «ام مروة» خواهر ابوبكر را در حالى كه او را مى زد، از خانه بيرون كرد. (4)

ابن عباس هم در اين مسئله، با عايشه موافق است. (5)

ديدگاه ابوهريره

ابوهريره مى گويد: شخصى از آل پيامبر (ص) از دنيا رفته بود و همه زنان براى گريه بر او جمع شده بودند و مى گريستند. عمر برخاست تا آنها را نهى كند؛ پيامبر (ص) فرمودند:

«دَعْهُنَّ يا عُمَر فَانَّ الْعَيْنَ دامِعه وَ الْقَلْب مُصاب وَ العَهد قريب»؛

(6)اى عمر! رهايشان كن؛ زيرا قلبشان اندوهگين است و چشمانشان اشكبار.

خلاصه اين كه اقوال صحابه و استدراك عايشه تصريح دارد كه روايات منع بكاء، به خليفه ثانى و پسرش عبدالله منحصر است و آن هم ناشى از خطا و نسيان آنان مى باشد.


1- عبدالجليل رازى، تعليقه النقص، ص 592.
2- امام النووى، فى شرح صحيح مسلم، ج 6، ص 228، كتاب الجنائز و جامع الاصول، ج 11، ص 97.
3- نجم، آيه 38.
4- تاريخ طبرى، ج 2، ص 349، (حوادث سنة 13) .
5- جامع الاصول، ج 11، ص 92.
6- سنن نسايى، ج 4، ص 19 و سنن ابن ماجه، باب ما جاء فى البكاء، ح 1587.

ص: 48

تعارض مضمون روايت حرمت گريه با مفاهيم قرآنى

با دقت در روايت فوق به اين نتيجه مى رسيم كه عقوبت بى گناه جايز است و اين برخلاف آيه: أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى (1) ابن عبدالبرّ، استيعاب، ج 4، ص 214.

(2)و آيه وَأَنْ لَيسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى (3)و فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيرًا يَرَهُ* وَمَنْ يعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (4)مى باشد.

به نظر مى رسد كه احاديث منع بكاء را بايد خاص بكاء با صداى بلند و زخمى كردن صورت دانست؛ زيرا پيامبر (ص) در روايتى فرمودند:

«لا وَ لكِنْ نَهَيْتُ عَن صَوتَين فاجِرَيْن: صوتٌ عِندَ مُصيبتة خَمشِ وُجوه و شق جُيوب»

؛ نه، لكن نهى نمودم از دو صوت فاجر (بى تابى زشت) كه آن دو عبارتند از لطمه بر صورت زدن و ديگرى گريبان چاك كردن.

گريه پيامبر (ص) و انبيا بر مردگان مؤمن

1. گريه پيامبر (ص) بر عموى گرامى شان حمزه و توصيه ايشان بر گريه بر حمزه سيد الشهداء:

«لم تَبْكِ امرأة في انصار بَعَد ذالكِ الي الْيوَم عَلي ميّتِ الّا بَدأت بِالبَكاء عَلي حَمزه ثم بكت على ميتها»

(5)؛ هيچ زنى از انصار بر ميت خود گريه نمى كند، مگر اين كه ابتدا بر حمزه (ع) گريه كند.

2. گريه پيامبر (ص) بر جعفر و اصحابش در جنگ موته كه فرمود:

«واعمّاه! علي قَتل جَعفر فَلتَبْكِ البَواكي».

(6)

3. گريه پيامبر (ص) بر پسرش ابراهيم، كه در پاسخ اعتراض به گريه شان فرمودند:

«انّ الْعَين تَدْمَع وَ القَلْبُ يَحْزُن وَ لا تَقولِ الّا ما يَرضي رَبّنا وَ انّا بِفراقِك يا ابراهيم لَمحْزونون»؛

(7)همانا چشم مى گريد و قلب غمگين مى شود؛ ولى نبايد سخنى جز رضاى خدا گفت، و همانا اى ابراهيم! ما در فراق تو اندوهگين هستيم.

4. گريه پيامبر (ص) نزد قبر مادرشان. ابوهريره مى گويد:

«زارَ النّبي قَبرَ امّه فَبَكي وَ ابْكي مَنْ حَولَه

»؛ (8)پيامبر (ص) قبر مادرشان را زيارت نمودند، در حالى كه گريه مى كردند و اطرافيان خود را نيز مى گرياندند.

سيره مسلمين در گريه بر مردگان مؤمن

در تاريخ مى توان سيره عملى گريه صحابه را كاشف از جواز گريه دانست؛ چرا كه مسلمانان و بزرگان صحابه، براى مردگان خود مراسم گريه و نوحه برپا مى كردند كه قصايد بسيارى حاكى از آن است. در پايان به برخى از اين موارد اشاره مى شود:

1. على (ع) پس از دفن پيامبر (ص) مقابل ضريح پيامبر ايستادند و فرمودند:

«انّ الصَبر لَجميْلِ الا عَنكَ وَانَّ الجَزع قَبيحِ الّا عَليك، وانّ المَصاب بك لَجليل و انه قبلك و بَعدك لجلل

»؛ صبر در مصيبت ها خوب است، مگر بر شما، و اظهار ناراحتى ناشايسته است، مگر بر شما. غم مرگت بسيار بزرگ است و پس از مرگت مصيبت هاى ديگر به طور حتم كوچك است.

2- گريه فاطمه زهرا (س) در رحلت پدر گرامى خود. انس بن مالك مى گويد:

«كانت فاطمه جالسة عند رسول الله فتواكدت عليه كُربَ المَوت»؛

(9)فاطمه (س) كنار پيامبر نشسته بود و بر ايشان از بلاها و سختى هاى رحلت پدر سخن مى گفت.

3. گريه و نوحه سرايى حضرت زهرا (س) و صفيه، عمه پيامبر اكرم بر پيامبر (ص) (10)


1- نجم، آيه
2- (هيچ گنه كارى بار گناه ديگرى را به دوش نمى گيرد) .
3- نجم، آيه (39) (و اين كه بر انسان چيزى جز حاصل سعى و كوشش او نيست) .
4- زلزلة، آيه 7 و 8) (پس هر كس هموزن ذره اى كار خير انجام دهد، آن را مى بيند و هر كس هموزن ذره اى كار بد كرده، آن را مى بيند.)
5- طبقات الكبرى، ج 3، ص 11؛ مسند احمد ج 2، ص 129؛ واقدى، مغازي، ج 1، ص 315- 317؛ تاريخ طبري، ص 2(11) (آه بر عمويم! آه بر شهادت جعفر! پس بر او بگرييد اى گريه كنندگان) .
6- ابن اثير جزرى، اسد الغابة، ص 241.
7- صحيح مسلم، ج 4، ح 1808 (كتاب الفضائل باب رحمته بالصبيان و العيان) ؛ سنن ابي داود ج 3، ص 193 (كتاب الجنائز) .
8- صحيح مسلم، ج 2، ص 671 (كتاب الجنائز باب زيارة القبور) ؛ سنن نسائي ج 4، ص 90 (كتاب الجنائز، ما جاء في قبر مشرك) .
9- ابن عبد ربّه، عقد الفريد، ج 3، ص 64.
10- ابن عبدالبرّ، استيعاب، ج 4، ص 214.

ص: 49

ص: 50

گفت و گو با نويسنده سخت كوش استاد سيد سلمان هادى آل طعمه

در ميان اهل قلم، كمتر نويسنده اى پيدا مى شود كه همچون سيد سلمان هادى آل طعمه، درباره يك موضوع خاص و مسائل پيرامونى آن، بيش از 100 كتاب بنگارد، او كه در آستانه ورود به هفتاد سالگى است، به لطف و مدد امام حسين (ع) و آستان ملكوتى حضرت، بيش از 50 اثر از تاليفات خود را منتشر كرده است؛ غالب آثارش با پسوند يا پيشوند «كربلا» آراسته است و اين تخصص و چيره گى سبب شده است كه تاليفات استاد، مرجع ساير نويسندگان و محققان گردد. او با عالمان و انديشمندان حوزه هاى علميه ارتباط قوى و صميمى داشته و در پرتو اين انس علمى، بيش از 50 اجازه روايتى را از آنان اخذ نموده است؛ در اين ميان اجازه دريافتى از آقا بزرگ تهرانى نيز به چشم مى خورد. اين مصاحبه در بهمن سال قبل و در پرتو سعه صدر و اسقبال گرم ايشان در سراى علمى اش در حى المعلمين شهر مقدس كربلا انجام شد.

فرهنگ زيارت: ضمن سپاس، اولين پرسش را به خاندان جنابعالى شروع مى كنيم؛ لطفا در باره خود و خاندانتان توضيح دهيد؟

آل طعمه: من سيد سلمان، پسر سيد هادى، پسر محمد مهدى، پسر سليمان، پسر سيد مصطفى، پسر سيد احمد، پسر سيد يحيى، پسر خليفه، پسر علام جليل «سيد طعمه موسوى حائرى حسينى» هستم. در سال 1354 هجرى در كربلا متولد شدم و در خانواده اى مذهبى پرورش يافتم كه همگى خادم اهل بيت بودند. پدران و اجداد من خدمه امام حسين (ع) بودند و كليددارى حرم از دوره عثمانى به دست ما بوده است، تا اين كه صدام اين منصب را از ما گرفت و به ديگران سپرده شد.

پدرم مرا تشويق به خواندن شعر مى كرد؛ مانند قصيده دعبل خزاعى و قصيده «ميميه» فرزدق و قصيده «عينيه» سيد اسماعيل حيدرى و ديگران. پسر عمويم دكتر «سيد صالح جواد طعمه» نيز كه خود شاعر است و امروز در حدود هشتاد سالگى است و در آمريكا زندگى مى كند، مرا به نوشتن قصائد و اشعار تشويق مى كرد و من از اوايل دهه پنجاه ميلادى استعداد نوشتن بعضى از قصايد دينى را در خود يافتم و شروع به خواندن اشعار در مناسبت هاى دينى، مثل ميلاد امام حسين (ع) و ميلاد حضرت زهرا 3 و ميلاد امام على (ع) در صحن شريف امام حسين (ع) نمودم. تعدادى از دوستان من، از جمله «سيد مرتضى قزوينى»، «سيد صدرالدين شهرستانى» و «سيد مرتضى وهّاب» نيز همراه ما بودند. ما در صحن مقدس به مناسبت ميلاد امامان معصوم (عليهما السلام) و شهادتشان قصايدى مى خوانديم.

فرهنگ زيارت: آيا اين ماجرا پيش از روى كار آمدن بعثى ها بود؟

آل طعمه: بله، اين جريان مربوط به پنجاه سال قبل است. من در مقابل ملك فيصل دوم، پادشاه عراق كه به كربلا آمد و من عكس آن را دارم، شعر خواندم. فيصل جوانى بود با قد متوسط كه همراه دائى خود امير عبدالله خالد به زيارت مى آمد و من در مقابل باشگاه كارمندان و در حضور عبدالله خالد، دائى ملك فيصل دوم قصائدى خواندم. در هر زيارتى كه ملك فيصل جوان مى آمد، دايى اش او را همراهى مى كرد و تصاويرش موجود است.

سپس در سال هاى 1952 و 1953 دست به انتشار برخى اشعارم در روزنامه هاى عراقى زدم و اولين كتابم در سال 1954 كه مجموعه اشعارم بود، چاپ شد.

فرهنگ زيارت: از تحصيلاتتان بگوييد.

آل طعمه: بعد از آن كه شش سال ابتدايى تمام شد و وارد دوره راهنمايى شدم، معلمين مرا تشويق مى كردند كه شعر بخوانم؛ چون مى ديدند شاعر هستم و شعر مى گويم. همچنين در مراسم بزرگى كه به مناسبت شهادت امام حسين (ع) در مدرسه برگزار شده بود، من اشعارى را كه سروده بودم، خواندم و اين اشعار در سال 1953 در روزنامه اى به نام «القدوه» كه در كربلا منتشر مى شد به چاپ رسيد. من به انتشار اشعارم در روزنامه ها و مجلّات ادامه دادم و سپس در سال 1956 به بغداد رفتم و با شاعران بزرگى همچون «بدر شاكر السياب» و «نازك الملائكه» كه از شعراى بزرگ و معروف عراق بودند، ملاقات كردم و با اساتيد دانشگاه بغداد نيز ديدارهايى داشتم و از تجربياتشان استفاده كردم.

بعد از اين كه درسم را در «دارالمعلمين» تمام كردم و به عنوان معلّم فارغ التحصيل شدم، وارد دانشگاه شدم و شروع به نوشتن چند كتاب كردم؛ يكى درباره «ابوالمحاسن» پدربزرگ «نورى المالكى» نخست وزير عراق كه شاعر و اديبى بزرگ در كربلا و نماينده «آيت الله شيخ محمدتقى شيرازى» رهبر انقلاب مردم عراق در سال 1920 بود. ابوالمحاسن شاعر اول كربلا و وزير معارف در دهه بيست ميلادى بود. اين كتاب پنجاه صفحه است و نام آن «ابوالمحاسن، الشاعر الوطنى الخالد» است.

سپس كتابى نوشتم به نام «ديوان حسين كربلايى» كه مجموعه اشعار اين شاعر ملّى معروف مى باشد. پس به نوشتن كتاب هايى از جمله كتابى در معرفى زنان شاعر عراق پرداختم. فعّاليت هايم را ادامه دادم.

فرهنگ زيارت: دوره دانشگاه را چگونه گذرانديد؟

آل طعمه: تحصيلات من در دانشگاه بغداد در رشته تربيت و روان شناسى بود. سپس به بيروت رفتم و در دانشگاه اسلامى تحصيل كردم و دو سال درباره ازدواج و طلاق درس خواندم و ليسانس گرفتم. الآن بعد از 9 سال، رساله ام به نام «التفسير الصوفى للنّص القرآنى ابن عربى نموذجاً» تمام شده و دفاعياتش باقى مانده است.

ص: 51

فرهنگ زيارت: معلّم هم بوده ايد؟

آل طعمه: بله! در مدارس كربلا، در سطح متوسطه (دبيرستان) معلم بوده ام و مربى تربيتى نيز بوده ام و درس هايى مثل عربى و دينى تدريس كرده ام. مدت تدريسم 25 سال بوده است.

فرهنگ زيارت: مهمترين كتابى كه در جوانى نوشته ايد؟

آل طعمه: كتاب «تراث كربلا» از مهم ترين كتاب هاى چاپ شده از من است.

فرهنگ زيارت: اين كتاب در چه سالى چاپ شد؟

آل طعمه: در سال 1964 ميلادى توسط «مؤسسه اعلمى» در كربلا چاپ شد. البته اين چاپ اول بود و چاپ دوم نزديك به بيست سال بعد در سال 1983 همراه با اضافات و تعديلات بود.

فرهنگ زيارت: كتاب «تراث كربلا» در چه موضوعى است؟

آل طعمه: اين كتاب مهم به تاريخ شهر كربلا و مدارس علمى آن و خانواده هاى مشهور آن مى پردازد.

فرهنگ زيارت: آيا قبلًا كتابى در اين زمينه نوشته شده است؟

آل طعمه: خير، چنين كتابى قبلًا نداشتيم. چهار پسرعموى من، پيش از من كتاب هايى درباره كربلا نوشته اند. مرحوم «دكتر حسين على محفوظ» كه او را مى شناسيد، به من گفت: هيچ خانواده عراقى نداريم كه پنج نفرشان از يك خاندان درباره تاريخ شهرتان كتاب نوشته باشند؛ مثلًا درباره گذشته شهر مقدس نجف و حال حاضر آن «شيخ جعفر محبوبه» كتاب نوشته و بعد از او از خاندان محبوبه كسى درباره تاريخ نجف كتابى ننوشته است. «تاريخ ديوانيه» را «حاجى وداع العطيه» نوشته و شخص ديگرى از خاندان عطيه كتابى ننوشته است. «ابو الكوت» از خاندان بكرى كتابى نوشته، ولى از آل طعمه 5 نفر مؤلف كتاب درباره تاريخ كربلا هستند: اول، «دكتر سيد عبدالجواد كليددار» كتاب «تاريخ كربلاء و حائر الحسين» را نوشته است؛ دوم، برادر او «سيد عبدالحسين كليددار» كتاب «بغيه النبلاء فى تاريخ كربلا» را نوشته است؛ سوم، «محمد حسن مصطفى كليددار» پسر برادرشان كتاب «مدينة العلم» را نوشت؛ چهارم، «عبدالرزاق وهاب آل طعمه» كتاب «كربلا فى التاريخ» را نوشت و من پنجمين نفر از آل طعمه هستم و اين چهار نفرى كه قبل از من كتاب نوشته اند، فقط درباره تاريخ امام حسين (ع) و ابالفضل العباس نوشته اند؛ ولى من درباره مساجد كربلا، مدارس كربلا و حتى مؤلفين يا كتابخانه هاى كربلا كتاب نوشته ام. «سيد محمد حسن طالقانى» درباره من نوشته است: هيچ كوچك و بزرگى در كربلا نبوده، مگر اين كه سيد سلمان همه را برشمرده است. زمانى كه كربلا به ياد آورده مى شود، سيد سلمان به ياد مى آيد و زمانى كه سيد سلمان به ياد مى آيد، كربلا براى انسان تداعى مى شود. خلاصه اين كه هيچ چيز از كربلا نبوده كه من ننوشته باشم؛ حتى غذاهاى كربلايى را نوشته ام كه به هشتاد مورد مى رسد؛ مثل فسنجان، قيمه بادنجان، كلم، كه در كتابى به نامه «معجم غذاهاى كربلايى» آمده است.

فرهنگ زيارت: واكنش نسبت به كتاب «تراث كربلا» چه بود؟

آل طعمه: مدارس علميه درباره اين كتاب مطالب بسيارى نوشتند و مورد تقدير قرار دادند و اساتيد بسيارى نظرات مثبت خويش را بيان كردند.

فرهنگ زيارت: چه كسانى از كتاب شما استقبال كردند؟

آل طعمه: علماى درجه اول، مثل «آقا بزرگ تهرانى» كه براى اين كتاب مقدمه اى نوشت؛ هم در چاپ اول و هم در چاپ دوم و «شيخ محمدرضا اصفهانى» در چاپ اول مقدمه اى نوشت. او در باب صحن، نماز جمعه را اقامه مى كرد. «سيد محمد شيرازى» نيز بر چاپ اول مقدمه اى نوشتند.

من كتابى دارم به نام «علماى كربلا» در سه جلد كه جلد اول آن را به «سيد محمود مرعشى» در قم دادم تا چاپ شود. جلد دوم درباره اسامى تمامى كسانى است كه درباره كربلا كتاب نوشته اند. كتابى است به نام «كربلا» درباره مراجع عراقى و غيرعراقى، مسيحى، اسلامى و ... است. جلد سوم كه خود در سه بخش است، به نسخ خطّى در كتابخانه هاى كربلا مى پردازد. از همه كتابخانه ها، از جمله كتابخانه حرم امام حسين (ع) و حرم ابالفضل العباس (ع) و كتابخانه همه علما.

فرهنگ زيارت: آيا فقط به نسخ خطى موجود پرداخته ايد؟

آل طعمه: خير، بلكه به مخطوطاتى كه از بين رفته اند يا سرقت شده اند يا در آتش سوخته اند، نيز پرداخته ام

ص: 52

فرهنگ زيارت: تعداد كتاب هاى منتشره شده شما؟

آل طعمه: تاكنون 54 كتاب از من چاپ شده و در كلّ، من يكصد كتاب نوشته ام و 47 كتاب هنوز چاپ نشده است. به همين سبب به من دكتراى افتخارى از «دانشگاه حضاره الاسلاميه» لبنان داده شد.

فرهنگ زيارت: اين دكترا چه زمانى به شما داده شد؟

آل طعمه: هفت ماه قبل در بيروت. به من گفتند ما در بيروت استادى نداريم كه صد كتاب نوشته باشد؛ البته چند ماه ديگر من از كتاب خود در بيروت دفاع خواهم كرد.

فرهنگ زيارت: از ميان كتاب هاى تان، كتابى درباره حرم امام حسين (ع) داريد؟

آل طعمه: بله، كتابى به نام «تاريخ مرقد الحسين و العباس» كه به فارسى هم ترجمه شده است.

فرهنگ زيارت: از اساتيد مهمتان غير از مشايخ اجازه چه كسانى هستند؟

آل طعمه: «شيخ محمد حسين بيعانى» كه متولى «مدرسه دينى مجاهد» در بين الحرمين بود. من درس نحو را نزد ايشان در صحن امام حسين (ع) خواندم و پسرعمويم سيد عبدالحسين كليددار كه درس تاريخ اسلام را نزد ايشان خواندم و از اولين كسانى بود كه درباره تاريخ كربلا كتاب نوشت.

فرهنگ زيارت: الآن به نگارش چه كتابى مشغول هستيد؟

آل طعمه: كتابى است به نام «محاسن المجالس فى كربلا» كه همراه با تصوير است.

فرهنگ زيارت: از دوره بعثى ها بگوييد؟

آل طعمه: شيخ محمد مهاجر به من گفت: تعجب مى كنم كه شما زنده هستيد. آن قدر به من مى گفتند كه بعثى بشو، ولى من به خودم مى گفتم چه طور بعثى بشوم، درحالى كه از خاندان ما بيست و شش نفر را به شهادت رسانده اند؟! پسرعمويم را در اسيد انداختند؛ به طورى كه فقط موهايش باقى ماند و ناخن هايش؛ به اين جرم كه به همراه گروهى از كربلايى ها به نجف رفته و در مقابل شهيد «باقر صدر» صحبت كرده است.

فرهنگ زيارت: بعثى ها به شما چه مى گفتند؟

آل طعمه: به من مى گفتند اگر بعثى بشوى، اجازه مى دهيم هر روز در تلويزيون و راديو اشعارت را بخوانى؛ خانه و زندگى ات را تأمين مى كنيم؛ ولى من قبول نكردم و مى گفتم چه طور مى توانم در خط امام حسين (ع) باشم و با شما همكارى كنم؟!

فرهنگ زيارت: درباره محو آثار امام حسين (ع) توسط صدّام بگوييد.

آل طعمه: كتابى دارم به نام «انقلاب شعبانيه» كه به تمام اين حوادث و وقايع مى پردازد. در زمان صدام، عشاير كربلا و خانواده هاى معروف آن، شهداى بسيارى تقديم كردند. در اين كتاب كه هنوز چاپ نشده و به وقايع شعبان سال 1411 هجرى، معادل 1991 ميلادى مى پردازد، گفته ام كه خانواده هاى كربلايى شهداى زيادى تقديم كردند و بعثى ها مدرسه هاى دينى فراوانى را تخريب كردند كه تعداد اين مدارس به بيش از 30 واحد مى رسد. اين مدارس كاملًا خراب شد و بسيارى از مساجد و مكان هاى تاريخى و باستانى نيز تخريب شد. آمارى از تعداد مساجدى كه تخريب شد و تعداد قربانى ها و حسينيه هاى تخريب شده نزد مدير اوقاف هست.

فرهنگ زيارت: چند نفر در اين قيام كشته شدند؟

آل طعمه: من آمار دقيق ندارم. در اين كتاب از بعضى خانواده هايى كه شهيد داده اند، نام برده ام. از خانواده آل طعمه بيست و شش نفر هستند كه بيشترشان جوان بودند و ما براى آنها مجالس ختم گرفتيم.

فرهنگ زيارت: هتك حرمت به حرم امام حسين (ع) چگونه بود؟

آل طعمه: در ابتداى تسلّطشان بر شهر كربلا، «حسين كامل» اعلام كرد كه لازم است اهالى شهر از كربلا خارج شوند؛ آن هم به اين دليل كه مى خواهيم شهر را بزنيم. حسين كامل، داماد كوچك صدّام بود. بعثى ها وارد شهر شدند و شروع به تخريب كردند؛ مخصوصا بعضى از قسمت هاى حرم امام حسين (ع) و اباالفضل العباس (ع) را؛ مثل رواق ابراهيم مجاب كه آثار آن هم هست. آثار خون و تخريب ديوار؛ حتى گنبد را هم زدند كه الحمدلله همگى تعمير شده است.

ص: 53

فرهنگ زيارت: آيا سابقه داشته كه حاكمان قبل از صدّام چنين هتك حرمتى كنند؟

آل طعمه: قبل از صدّام نبوده؛ مگر در زمان متوكل عباسى در قرن سوم هجرى، در سال 236. متوكل درخت سدر را قطع كرد تا زوّار به حرم امام حسين (ع) راهنمايى نشوند. او قبر را به طور كامل خراب كرد و به آب بست. از آن زمان، اين منطقه «حائر» نام گرفت و پيش از آن، نامش «عمورا» بود. كربلا نام هاى زيادى دارد: نواديق، نواويس، نينوا، طف، صفورا. نواويس جمع «ناووس» است كه از پيش از اسلام نام اين منطقه بوده است.

فرهنگ زيارت: مساحتى كه آب بالا آمد و جلو نرفت، چه قدر بود؟

آل طعمه: تا رواق مطهر كه مساحتى در حدود ده متر در ده متر مى شد و قبر حبيب بن مظاهر و قتلگاه هم جزو حائر است.

فرهنگ زيارت: «مدرسه حسن خان» چه وقت تخريب شد؟

آل طعمه: اين مدرسه در دهه هفتاد خراب شد؛ چون من يادم هست كه در دهه پنجاه اين مدرسه را ديده بودم و يادم هست كه «حاج آقا حسين قمى» كه در صحن نماز مى خواندند، «ميرزا مهدى شيرازى» هم ايشان را همراهى مى كرد و از طاق زغفرانيه به مدرسه حسن خان مى آمدند و مدتى در مدرسه مى نشستند.

فرهنگ زيارت: رسم زيارت خود كربلايى ها چه بود؟

آل طعمه: غالباً ابتدا به زيارت امام حسين (ع) مى آمدند و سپس به زيارت اباالفضل العباس مى رفتند. البته برخى بودند كه اول به زيارت اباالفضل (ع) مى رفتند و سپس به زيارت امام حسين (ع) مى آمدند.

فرهنگ زيارت: توليت قبلًا در دست سنى ها بوده است؟

آل طعمه: بله، «ياسين هاشمى» متولى حرم بود.

فرهنگ زيارت: آيا درباره اماكن كربلا كتابى داريد؟

آل طعمه: بله، كتابى نوشته ام كه در آن نام حدود 34 مرقد و مزار آمده است.

فرهنگ زيارت: آيا درباره نجف هم كتابى داريد؟

خير، فقط درباره كربلا كتاب نوشته ام و درباره نجف كتاب ندارم.

فرهنگ زيارت: آيا درباره اماكنى مثل تلّ و خيمه گاه تحقيق كرده ايد كه محل فعلى، همان محل اصلى است؟

آل طعمه: بله، همه در محلّ اصلى شان هستند. از كنار درب قبله به سمت حرم اباالفضل العباس، بين كتابخانه و مغازه هاى بيت النقيب است. «سيد محمد مجاهد» پسر صاحب رياض، مرقدى داشت كه خراب شد. «مدرسه بادكوبه» هم تخريب شد. همه اينها در بين الحرمين بود.

فرهنگ زيارت: در رواق و صحن حسينى چه كسى نماز مى خواند؟

آل طعمه: «سيد محسن جلالى» در حرم، «شيخ يوسف خراسانى» در صحن، «شيخ محمد خطيب»، «سيد محمد طاهر بحرانى»، «سيد عباس كاشانى»، «سيد محمد شيرازى» و «سيد مرتضى طباطبايى». «شيخ محمد على سيبويه» نيز در حرم ابالفضل العباس (ع) نماز مى خواند.

فرهنگ زيارت: نظر شما درباره مقام على اكبر (ع) چيست؟

آل طعمه: سند ندارد.

فرهنگ زيارت: مقام امام صادق (ع) چه طور؟

آل طعمه: سند دارد.

فرهنگ زيارت: درباره كف العباس چه طور؟

آل طعمه: كفين مصدرى ندارد. كسى در خواب ديد كه دست اباالفضل (ع) نزديك درب خانه اش افتاده؛ صبح بيدار شد و تابلويى گذاشت و مردم پول و شمع مى گذاشتند. اين شخص كسى نبود جز «محمد على شنطوط». اين مطلب را «شيخ مزج عمران قطيفى» نوشته است.

ص: 54

فرهنگ زيارت: موقف امام حسين (ع) با عمر سعد چه طور؟

آل طعمه: مصدرى ندارد.

فرهنگ زيارت: درباره مقامات كتابى نوشته ايد؟

آل طعمه: در مجله «ينابيع» در هر شماره، درباره يك مرقد مطالبى نوشته ام؛ مثلًا درباره «نخل مريم» كه سند دارد و همه زوّار مى آمدند بالاى سر حضرت و مقابل ضريح كه محل خواندن دو ركعت نماز است. در ديوار، سنگى مرمرى بود كه اين آيه روى آن نوشته شده: «هُزّى الَيكِ بِجِزعِ النَّخلِ تُساقِط عَلَيكِ رَطباً جَنياً» 1 يعنى درخت خشكيده را تكان بده كه از آن خرماى تازه برايت بيافتد. وقتى ناصرالدين شاه در سال 1284 قمرى به زيارت آمد، سؤال مى كند اين از كجاست؟ گفتند: 15 سال پيش خراسانى ها آوردند؛ يعنى سال 1272. من از پسرعمويم سيد صالح پرسيدم چه كسى اين سنگ را برد؟ او گفت: «طاهر قيسى» سنّى كه معتقد بود مردم نبايد به اين سنگ تبرك كنند؛ چون مردم به اين سنگ تبرك مى كردند و سپس به زيارت قبر حبيب بن مظاهر مى رفتند؛ چرا كه عيسى (ع) اين جا متولد شده است. من در سال 1945 ميلادى اين سنگ را ديدم. برخى مى نويسند

«مقام جزع النخل»

، ولى من تعبير به «مقام نخل مريم» مى كنم.

فرهنگ زيارت: درباره مقامات ديگر كتابى داريد؟

آل طعمه: بله، كتاب «مزارات و آثار كربلا» كه هنوز چاپ نشده است.

فرهنگ زيارت: پيكر مطهر امام حسين (ع) و شهدا در كجاى حرم است؟

آل طعمه: من از كليددار پرسيدم؛ گفت در سرداب است كه درب ندارد؛ ولى حرم اباالفضل (ع) سردابش داراى درب است و مى توانند پايين بروند.

فرهنگ زيارت: درباره «ابراهيم مجاب» چه مى دانيد؟

آل طعمه: او اولين كسى است كه در حرم امام حسين (ع) دفن شد و جدّ اعلاى ماست.

فرهنگ زيارت: از لطف شما متشكريم.

ص: 55

آيت الله سيد على قاضى طباطبائى

خاندان

آيت الله سيد على قاضى طباطبائى از عالمانى بود كه براى زيارت مضجع شريف امير مؤمنان و سالار شهيدان و ماه تابان هاشميان- عليهم صلوات الرحمن- سر از پا نمى شناخت و سرانجام سر بر آستان هاى بلند آنان ساييد و رحل اقامت در سايه سار ولايت افكند و در بركه بركت گستر غدير غوطه زد و از زلال معارف علوى جام هاى جاودانى گرفت.

وى از سلسله سادات طباطبائى است كه جلوه اى از كرامات كوثر و مصداق بارز گسترش نسل پيامبر (ص) از زهراى اطهر (س) است؛ (1) و اين برترين و ماندگارترين نسل بوده است. شمار سادات و بزرگان علم و ادب و فرهنگ كه از جارى اين كوثر كرامت برآمده اند و باليده اند، خود كرامت و معجزه اى است و مؤيد اين واقعيت كه پيامبر (ص)، ابتر نيست؛ بلكه دشمنان او ابترند.

نگاهى گذرا به كتاب هايى كه درباره سلسله سادات نگاشته شده، اين حقيقت را آشكار مى كند كه به رغم دشمنى و خصومت ديرينه امويان و عباسيان با اين سلسله بزرگ و تلاش فراوان براى از ميان بردن آنان، اين نسل همچنان پرشمارترين و گسترده ترين نسل ها بوده است.

سلسله طباطبائى از نسل امام حسن مجتبى (ع) و از طريق دو تن از فرزندانش به نام هاى «زيد» و «حسن مثنى» گسترش و استمرار يافته است. حسن مثنى در ركاب سالار شهيدان در كربلا مردانه جنگيد و جانباز شد و با فاطمه دختر امام حسين (ع) پيوند زناشويى بست. وى پس از حادثه كربلا در مدينه قيام كرد. (2)

در حديث ديگران

خوش تر آن باشد كه سرَ دلبرانگفته آيد در حديث ديگران

درباره مرحوم قاضى، اين زائر عارف به حق اهل بيت عصمت وطهارت (عليهما السلام) عنان قلم را به دست عالم برجسته و مرزبان بصير ميراث فرهنگى شيعه، «شيخ آقا بزرگ تهرانى» مى سپاريم كه سال ها با او معاشرت و دوستى داشته است. ايشان درباره مرحوم قاضى چنين گفته است:

او سيد ميرزا على، پسر ميرزا حسين، پسر ميرزا احمد، پسر ميرزا رحيم طباطبائى تبريزى قاضى است. وى عالمى است مجتهد، باتقوا، پارسا، اخلاقى و فاضل. در 13 ذى حجه سال 1282 هجرى (3) در تبريز به دنيا آمد و در خاندان علم و شرف، تربيت شد. دانش هاى اوليه (مثل صرف و نحو و علم بلاغت) را از برخى فضلا آموخت و نزد پدر خود و ميرزا موسى تبريزى، صاحب «حاشيه رسائل»، و سيد محمدعلى قره جه داغى، صاحب «حاشيه شرح لمعه» شاگردى نمود. به سال 1308 هجرى (4) به نجف اشرف هجرت كرد و در درس ملّا محمد فاضل شربيانى، شيخ محمدحسن مامقانى و ميرزا حسين خليلى حاضر شد و از شاگردان برجسته و فاضل ميرزا حسين خليلى به شمار مى آمد. وى در فقه و اصول و حديث و تفسير و ديگر علوم، زبردست و استاد شد. او از شخصيت هاى اخلاقى بود و در محضر ميرزا حسين خليلى و ديگران به تهذيب نفس پرداخته و در مراكز علمى به همين ويژگى شناخته شده بود و در همين زمينه به تدريس پرداخت و داراى حلقه درس و شاگردان و مريدان بود.

آشنايى من با او به گذشته اى دور و به زمانى بازمى گردد كه در يك سال به نجف اشرف هجرت كرديم و از همان روزگار ارتباط ما با يكديگر پديد آمد و مودّت و مصاحبت ميان ما ده ها سال برقرار بود. در اين مدت او را در سيرتش مستقيم، و در خلقش كريم، و در شخصيتش شريف يافتم. اهل علم و استقامت و اعتدال، همواره به نكوداشت و تكريم او مى پرداختند ... تا آن كه در شب چهارشنبه ششم ربيع الأول سال 1366 هجرى به جوار رحمت خداى متعال منتقل گرديد و در وادى السلام نجف، نزديك مقام حضرت مهدى- عج الله تعالى فرجه الشريف- دفن شد. (5)

عشق به زيارت

از ويژگى هاى برجسته عالم ربانى وعارف صمدانى، آيت الله سيد على قاضى طباطبائى تبريزى، عشق شديد او به اهل بيت عصمت و طهارت (عليهما السلام) و اشتياق شديد او به زيارت بود. او به ولايت و مودّت به خاندان خاتم پيامبران (ص) از


1- ر. ك: علامه محمدحسين طباطبائى، الميزان في تفسير القرآن، ج 20، ص 428، مؤسسه الأعلمي، بيروت، 1417 ه-. 1997 م.
2- ر. ك: غلامرضا گلى زواره، جرعه هاى جان بخش، ص 24-- 46، به نقل از ابن عنبه داوودى طالبى حسنى، عمدةالطالب في انساب آل ابي طالب.
3- از دست نوشته هاى مرحوم قاضى چنين برمى آيد كه ايشان در سال 1282 به دنيا آمده و در سال 1308 به نجف اشرف هجرت كرده است.
4- همان.
5- سيد محمدحسن قاضى طباطبائى، صفحات من تاريخ الأعلام، ص 17 و 18.

ص: 56

منظرى بسيار بلند مى نگريست. «سيد محمدحسن قاضى» درباره سفر پدر خود به نجف اشرف، نكات نغزى در مصاحبه خود ذكر كرده است. وى مى گويد:

آقا سيدعلى خيلى دلش مى خواست به عتبات برود و اين اشتياق، در اشعارى كه از او بر جاى مانده، نمودار است؛ اما جرأت نمى كرد كه با پدر خود در ميان بگذارد؛ زيرا پدر ايشان مريض و در منزل بسترى بوده است و ايشان به جاى پدر، در مسجد مقبره- كه در تبريز معروف است- به منبر مى رفت. براى آن كه اسباب سفر به نجف فراهم گردد، هر زمان فرصت مى يافت، دو ركعت نماز با شرايط و اذكار خاص مى خواند و متوسل مى شد.

روزى پدرشان پيغام فرستاد كه نزد ايشان برود. وقتى مى رود، پدرشان مى گويد: قافله اى مى خواهد به نجف برود و خواسته اند شما هم به عنوان روحانى كاروان با آنان بروى. آقا سيدعلى بسيار خوشحال مى شود و با خانم و بچه ها- كه در آن هنگام سه دختر داشت- عازم نجف شد.

در نجف با يكى از آقايان رابطه گرم و صميمى پيدا مى كند و از او مى خواهد كه واسطه شود و نامه اى به پدر ايشان بنويسد و از او بخواهد كه اجازه دهد وى در نجف بماند. چندى بعد آن آقا پيام داد كه نزد او برود. وقتى مى رود، مى گويد: خبر فوت پدرت رسيده است. آقا سيدعلى از سويى از مرگ پدر اندوهگين مى شود، ولى ازسوى ديگر چون تكليف خود را در ماندن در نجف مى داند، خوشحال مى گردد. (1)

فرزند ديگر آقاى قاضى، «سيد محمدعلى قاضى نيا» نكات ديگرى درباره اين سفر مطرح كرده است؛ از جمله اين كه پدر آقاى قاضى اين سفر را مشروط به انجام يك كار علمى مى كند و مرحوم قاضى بر كتاب «ارشاد» شيخ مفيد، تعليقاتى مى نويسد و پدر اجازه مى دهد؛ اما در مرز عراق ممانعت مى كنند و نمى گذارند از مرز بگذرد. قاضى قصيده اى به عربى مى سرايد و از آنان مى خواهد كه اجازه عبور بدهند. اين اشعار آنها را تحت تأثير قرار مى دهد و اجازه عبور مى دهند. (2)

آن چه از مطالعه اين بخش از زندگى ايشان- كه دوره جوانى ايشان بوده- برمى آيد، اينهاست:

1. ايشان اشتياق فراوان به تكميل تحصيلات خود در حوزه پررونق آن روزگار نجف داشته؛

2. براى زيارت بارگاه ملكوتى اميرالمؤمنين على (ع) سر از پا نمى شناخت و به ورد و ذكر و توسل روى مى آورد و نتيجه مى گرفت؛

3. تسليم محض او در برابر پدر، با آن كه خود صاحب زن و فرزند بود؛

4. داشتن قدرت علمى و پژوهشى بالا، تا آن جا كه به تعليقه نگارى بر كتاب «الإرشاد» اثر شيخ مفيد مى پردازد.

در سايه سار ولايت

سيدعلى هنگامى كه هنوز بيش از بيست و شش بهار از عمرش نگذشته بود، با سينه اى مالامال از عشق به امير كاروان ايمان و عشق و عرفان، على (ع) به نجف هجرت كرد و در سايه سار ولايت منزل گزيد و دامن از آن چه غير حق است، برچيد و در گلستان ولايت، دامن دامن آلاله هاى علم و معرفت و معنويت چيد و هنوز سه دهه از عمر او نمى گذشت كه به دريافت درجه اجتهاد موفق گرديد.

وى قصيده اى غرّا و قدسى و سرشار از مضامين ملكوتى درباره اهل بيت (عليهما السلام) دارد. او فانى در ولايت بود و همواره به دامن اين خاندان خدايى چنگ مى زد و در برابر آنان، خاضع و مطيع و منقاد بود. همين انديشه، او را از زادگاهش تبريز- به رغم دشوارى هاى فراوان- به نجف كشاند و نجف با همه مشكلات و مصائب و محدوديت ها و محروميت ها، دارالقرار او گرديد. از جوانى در نجف رحل اقامت افكند و چشم از كتاب و دفتر برنداشت و در جوانى، به جايگاهى بلند در شعر و ادب دست يافت و اين لطافت در چكامه او به تازى، در قصيده «غديريه» او نمايان است. (3)

عرفان از ديدگاه اسوه عارفان

مرحوم قاضى، عرفان را صورت والايى از زندگى انسان هاى صحيح الاسلام مى دانست و همواره توصيه مى كرد: «آن چه از نيكى مى دانى، درست عمل كن و بدان كه تو عارف خواهى بود.» شايد شاگرد بلند آوازه او مرحوم آيت الله العظمى بهجت كه در برابر درخواست دستورالعمل سلوك طالبان معرفت و معنويت، بر انجام آنچه خوب بودن آنها


1- صلح كل، ص 86 و 85.
2- همان، ص 138 و 139.
3- ر. ك: صادق حسن زاده، در جست وجوى استاد؛ شرح حال عارف فرزانه آيت الله آقا شيخ محمد تقى آملى به همراه درس هاى اخلاق معظم له، قم، انتشارات آل على 1380، ص 69.

ص: 57

از واضحات است و نيز پرهيز از معصيت خداى متعال تأكيد مى فرمود، از اين آموزه مرحوم قاضى اثر پذيرفته باشد.

شرط ورود به عرفان ناب اسلامى از ديدگاه قاضى

از ديدگاه آيت الله سيد على قاضى كه از بزرگ ترين رجال الهى در عرصه توحيد است، شرط ورود به عرفان ناب اسلامى و دژ توحيد، ولايت است و برخوردارى از آموزه هاى الهى و عرفانى خاتم پيامبران (ص) در گرو پذيرش و سرسپردن به اين حقيقت است؛ زيرا ولايت، باطن و گوهر نبوت و رسالت است و پيامبران و رسولان الهى، پيش از آن كه نبى و رسول باشند، «ولى» بوده اند. ولايت از ريشه «ولى» به معناى قرب است و تا كسى به برترين مراتب قرب، نرسد، به نبوت و رسالت نمى رسد. به عبارت ديگر، نبوت و رسالت، فرع بر ولايت عرفانى است. از ولايت عرفانى به «نبوت تعريفى»، در برابر «نبوت تشريعى» هم تعبير مى شود. ولايت عرفانى، مراتب و درجات بسيارى دارد كه بحث درباره آنها در اين مقاله نمى گنجد. (1)

ازين رو، يكى از عناصر اساسى و محورى در مكتب فكرى مرحوم قاضى، انديشه تحول آفرين و سازنده ولايت ائمه هدى و خلفاى به حق رسول خدا (ص) است. به نظر ايشان، وصول به مقام توحيد و سير صحيح الى الله و شناخت حضرت حق، بدون ولايت امامان شيعه و خلفاى به حق، يعنى على بن ابى طالب و فرزندانش و حضرت زهرا (عليهما السلام) محال است (2)و عرفان بدون ولايت اهل بيت عصمت و طهارت (عليهما السلام) عرفان اسلامى و حقيقى نيست. برخى از مدعيان، اين واژه زيبا و پرجاذبه را به كار مى برند و آموزه ها و اعمالى را عرفان مى نامند كه چيزى جز هواپرستى و سراب نيست و متأسفانه بسيارى از تشنگان معرفت را بدين وسيله مى فريبند و در دام شيطان و هوا و هوس گرفتار مى سازند و در برهوت بيگانگى از حقيقت مطلق رها مى كنند. آنان همه به سراب، دل خوش مى كنند و به تلاشى نافرجام دست مى زنند. اينان مصداق بارز اين آيه شريفه قرآنند كه مى فرمايد:

الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا؛ (3) (آنان) كسانى اند كه سعى شان در زندگى دنيا به هدر رفته و خود مى پندارند كه كار خوب انجام مى دهند.

شيوه سير و سلوك قاضى وتفاوت آن با ديگر شيوه ها

1. جمع ميان ظاهر وباطن

استاد سيد محمدحسن قاضى، فرزند ارشد مرحوم قاضى درباره سلوك عرفانى ايشان مى گويد:

سلوك ايشان خيلى معمولى، آسان و روان بود. از نظر ايشان اين سخن كه بايد «تن» را رها كرد و بدان نپرداخت، درست نبود. ايشان اعتقاد داشت كه بايد به تن رسيد تا بتوان از آن كار كشيد. سبب ترقى و تعالى انسان، به نظر ايشان از رهگذر همين «بدن» فراهم مى شود. تن را مركب روح مى دانست و به همين دليل هميشه در تابستان لباس سفيد و تميز مى پوشيد و در زمستان پارچه برك مايل به سفيد مى پوشيد. مخصوصاً به كفش خيلى اهميت مى داد و عطر هم زياد مى زد. يك عطر خاصى به نام عطر كاهو برايش از هند مى آوردند و غالباً از آن استفاده مى كرد.

2. عبادت عاشقانه خدا و خدمت خالصاه به خلق

شيوه ايشان، عبوديت مخلصانه و نيكى به مردم بود. اعتقادى به رياضت هاى غير شرعى و سخت نداشت؛ اما اهل مراقبه و تفكر بود و ساعت ها در وادى السلام نجف به تفكر مى پرداخت. فرزند ايشان در اين باره مى گويد:

مرحوم آيت الله قاضى شاگردان را براى سيروسلوك، به كتاب خاصى مقيد نمى كرد؛ اما كتابى را كه بسيار ترويج مى كرد، كتاب «سير و سلوك» بحرالعلوم بود كه آقاى تهرانى آن را چاپ كرده (4) و اغلب رفقا هم اين كتاب را داشتند. يك دستورالعملى هم در آخر همين كتاب هست كه پدرم مى گفت: من اجازه نمى دهم كسى به آن عمل كند؛ چون دستورالعمل سختى است. پدرم سيروسلوك را خيلى آسان و ساده مى گرفت.

3. زيارت مستمر وادى السلام، با انديشه و عبرت

آقاى قاضى تقريباً هر روز در وادى السلام نجف حاضر مى شد و در آن جا جلسه داشت، ولى درباره فلسفه اين كار چيزى نمى گفت و شايد گفته باشد ولى من نشنيده باشم. ما دنبال ايشان مى رفتيم و آن جا مى ايستاديم و كتيبه قبرها را


1- نگارنده كتابى مفصل درباره ولايت در عرفان تأليف كرده است كه در 415 صفحه توسط سازمان چاپ وانتشارات پژوهشگاه فرهنگ وانديشه اسلامى چاپ و منتشر شده است. طالبان اين بحث به آن كتاب مراجعه كنند.
2- همان، ص 347.
3- كهف، آيه 104.
4- رساله سيروسلوك، منسوب به علامه بحرالعلوم، با مقدمه و شرح علامه سيدمحمد حسين حسينى تهرانى، توسط انتشارات نور ملكوت قرآن در مشهد مقدس چاپ شده است.

ص: 58

مى خوانديم. ايشان مى گفت: كتيبه قبرها را نخوانيد؛ به جاى آن «قل هوالله» بخوانيد تا انوار دور سرتان بچرخد و نورانى بشويد.

او ساعت ها در قبرستان وادى السلام به تفكر و تدبر مشغول بود و مى فرمود: «من با ارواح مردگان مأنوس ترم تا زندگان» و حقايق و معارفى را از اين طريق به دست مى آورد.

بسيارى از شاگردان نقل كرده اند كه ايشان براى زيارت اهل قبور، بسيار به وادى السّلام نجف مى رفت و زيارتش گاهى دو ساعت يا حتى سه- چهار ساعت طول مى كشيد و در گوشه اى ساكت مى نشست. شاگردان خسته مى شدند و برمى گشتند و با خود مى گفتند: استاد چه عوالمى دارد كه اين طور به حال سكوت مى ماند و خسته نمى شود؟!

از قول مرحوم آيت الله حاج شيخ محمّد تقى آملى از شاگردان دوره اوّل مرحوم قاضى در اخلاق و عرفان كه پس از بازگشت به ايران، در تهران به تربيت طلاب و ترويج دين مشغول شد و بسيار بزرگوار و متّقى بود، نقل شده است:

من مدّت ها مى ديدم كه مرحوم قاضى دو سه ساعت در وادى السّلام مى نشينند؛ با خود مى گفتم: انسان بايد زيارت كند و به قرائت فاتحه اى روح مردگان را شاد كند و برگردد؛ زيرا كارهاى لازم ترى هست كه بايد به آنها پرداخت. اين اشكال در دل من بود؛ امّا به احدى، حتّى به صميمى ترين رفيق خود از شاگردان استاد، ابراز نكردم. مدّت ها گذشت و من هر روز براى استفاده از محضر استاد به خدمتش مى رفتم، تا آن كه قصد عزيمت از نجف اشرف به ايران را كردم؛ وليكن در مصلحت بودن اين سفر ترديد داشتم و كسى از قصد من مطّلع نبود.

شبى مى خواستم بخوابم و در طاقچه پايين پاى من كتاب هاى علمى و دينى بود كه در وقت خواب طبعاً پاهاى من به سوى آن كتاب ها قرار مى گرفت. با خود گفتم كه آيا برخيزم و جاى خواب خود را تغيير دهم، يا اين كه لازم نيست؟ زيرا كتاب ها درست مقابل پاى من نيست و بالاتر قرار گرفته و اين هتك احترام كتاب نيست. در اين ترديد و گفت وگوى با خود بالاخره بنا بر آن گذاشتم كه بى احترامى نيست و خوابيدم. صبح كه به محضر استادم مرحوم قاضى رفتم و سلام كردم، فرمود: عليكم السّلام؛ صلاح نيست شما به ايران برويد، و دراز كردن پا به سوى كتاب ها هم هتك احترام است! بى اختيار و هول زده گفتم: آقا شما از كجا فهميده ايد؟! فرمود: از وادى السّلام فهميده ام! (1)

4. توجه كامل به واجبات، رعايت مستحبات و دورى از مكروهات

تفاوت روش عرفانى مرحوم آقاى قاضى با ديگران از نظر فرزندشان آقا سيد محمدحسن قاضى در چند چيز بود:

يكى همان توجه به ظاهر و جسم و آراستگى ظاهرى است و يكى هم توجه كامل به واجبات و رعايت مستحبات و دورى از مكروهات. ايشان اعتقادى به رياضت هاى غير شرعى و صوفيانه نداشت و به حُسن خلق با مردم و نيكوكارى نسبت به همه مقيد بود. مرحوم قاضى به كتاب «فتوحات مكيه» ابن عربى و مثنوى مولانا علاقه داشت؛ البته نه آن طور كه ديگران نوشته اند. اين اواخر كه چشم پدرم ضعيف شده بود، حاج شيخ عباس قوچانى مى آمد و برايش مثنوى مى خواند و هرجا لازم بود، آقاى قاضى مطلبى در شرح بعضى مطالب مثنوى مى گفت و آقاى قوچانى در حاشيه كتاب مى نوشت. نظر آقاى قاضى نسبت به ابن عربى و مولوى اين بود كه اينها بايد شيعه باشند.

وى درباره كيفيت عبادات پدرش مرحوم قاضى مى گويد:

يكى از خصوصيات ايشان در نماز اين بود كه نمازهاى واجب و حتى نمازهاى مستحبى را هم با آداب كامل و با توجه و لباس كامل: عبا و عمامه و حتى با جوراب- در حالى كه پوشيدن جوراب در نجف مرسوم نبود- و در حالى كه عطر زده بود، مى خواند. مرحوم قاضى شب زنده دارى عجيبى داشت. بر خواب مسلط بود. هر گاه مى خواست مى خوابيد و هر وقت مى خواست بيدار مى شد. موقع معين براى تهجد و نماز شب برمى خاست و حالات عجيبى داشت.

5. استقامت در سلوك الى الله

رعايت جانب اعتدال و پيمودن طريق استقامت، يكى از مشخصه هاى برجسته مكتب عملى و روش تربيتى مرحوم قاضى بود و دوست ديرينش شيخ آقا بزرگ تهرانى او را به اين وصف مى ستود. (2) ايشان شاگردان خود را نيز به صبر و استقامت در اين راه توصيه مى فرمودند؛ زيرا استقامت و پايدارى در سلوك الى الله، از مهم ترين عوامل دست يابى به مقصود و مايه نزول بركات و فيض هاى الهى است. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ* نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَفِى الْآخِرَةِ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِى أَنْفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ* نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِيمٍ (3)

در حقيقت، كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداست»، سپس ايستادگى كردند، فرشتگان بر آنان فرود مى آيند [و مى گويند:] هان، بيم مداريد و غمگين مباشيد و به بهشتى كه وعده يافته بوديد شاد باشيد. در زندگى دنيا و در آخرت دوستانتان ماييم و هرچه دل هايتان بخواهد در [بهشت] براى شماست و هرچه خواستار باشيد، در آن جا خواهيد داشت؛ روزى آماده اى از سوى آمرزنده مهربان است.


1- سيد محمدحسين تهرانى، معادشناسى، ج 2، ص 265- 267 ونيز رك: در جست وجوى استاد، ص 28 و 29.
2- حسن حسن زاده آملى، در آسمان معرفت، ص (26) تعبير شيخ آقا بزرگ اين بود: «فرأيته مستقيماً في سيرته».
3- فصلت، آيات 30- 32.

ص: 59

6. توجه به روايت عنوان بصرى

مرحوم آقا سيدعلى قاضى، عنايت و توجه خاصى به روايت «عنوان بصرى» داشت و نخستين دستور او به شاگردان اين بود كه اين روايت را بنويسند و با خود نگه دارند و دست كم هفته اى يكى دو بار آن را بخوانند (1) و سعى كنند به مضمون آن عمل كنند تا بتوانند از نفس اماره و خواهش هاى نفسانى و مادى و شهوى و غضبى كه غالباً از كينه و حرص و آز و شهوت و غضب و غوطه ور شدن در لذات نشأت مى گيرد، بگذرند.

اهتمام و عمل به اين روايت، از دستورالعمل هاى اساسى در شيوه عملى و مكتب تربيتى ميرزا على آقا قاضى بود و شاگردان خود را بدون آن كه به مضمون اين حديث ملتزم شوند، براى ورود به عرصه عرفان و سيروسلوك نمى پذيرفت.

اين روايت، روايتى شگفت و بسيار مهم و در بردارنده نكات ارزشمندى در بيان كيفيت و ميزان حلم و خويشتن دارى و بردبارى و تحمل ناملايمات ناشى از گفتار هرزه گويان، و راه و رسم عبوديت و بندگى و تسليم در برابر اوامر الهى و رضا به داده ها و قضاى الهى و راه يابى به بلنداى قله عرفان و توحيد مى باشد.

7. تأكيد بر نماز شب

علامه سيدعلى قاضى براى نماز شب نيز تأثير فراوان قائل بود و راه يابى به مقاصد الهى و منازل و درجات اخروى را در گرو آن مى دانست و فراوان بر آن تأكيد مى كرد و بر اين باور بود كه انجام اين عمل، نه تنها براى آخرت كه براى دنيا نيز بسيار سودمند است. علامه طباطبائى، شاگرد بلند آوازه قاضى نقل مى كند:

چون براى تحصيل علوم دينى به نجف اشرف مشرف شدم، به سبب پيوند خويشاوندى با مرحوم قاضى، به محضرش شرفياب مى شدم. روزى جلوى يكى از مدارس نجف اشرف ايستاده بودم كه مرحوم قاضى از آن جا مى گذشتند. وقتى به من رسيدند، دست خود را بر شانه ام گذاردند و گفتند: «اى فرزند! اگر آخرت مى خواهى، نماز شب بخوان، و اگر دنيا هم مى خواهى، نماز شب بخوان».

8. گريز از شهرت

عارفان راستين، از شهرت، سخت گريزانند و آن را از آفات طريق كمال مى دانند. مرحوم آقاى قاضى هم شاگردان را از فرو افتادن در دام شهرت برحذر مى داشت و آفات آن را برايشان يادآور مى شد و خود نيز از شهرت مى گريخت و گمنامى را بر آن ترجيح مى داد و با آن كه از مجتهدان بزرگ و استادان برجسته حوزه علميه نجف بود، بنا به دلايلى، مقيد بود كه در منزل خود، براى عده اى محدود تدريس كند و چند دوره فقه را بدين گونه در منزل خود تدريس كرد. ايشان نماز جماعت را نيز در منزل و با حضور تنى چند از شاگردانش برگزار مى كرد.

توصيه هاى آقاى قاضى براى سازندگى و تكامل معنوى

توصيه هاى ايشان براى سازندگى و تكامل معنوى شاگردان، به طور كلى عبارت بود از عمل به واجبات و مستحبات و دورى از محرمات و خواندن نماز اول وقت. امورى را هم به ترتيب سفارش مى كردند كه يكى روخوانى قرآن كريم بود؛ مى فرمودند: «قرآن را خوب و صحيح بخوانيد.» توصيه ديگرشان درباره تاريخ بود؛ مى گفتند: «يك دوره تاريخ اسلام را از ولادت حضرت رسول (ص) تا سال ولادت حضرت حجت (عج) بخوانيد.» بعد از عمل به اينها به خواندن نماز شب، خواندن دعاى كميل در شب هاى جمعه، خواندن زيارت جامعه در روزهاى جمعه، زيارت قبر امامان (عليهما السلام) و امام زادگان و علما و بزرگان، سفارش مى كرد. مرحوم قاضى نسبت به حضرت حجت (عج) نظر خاصى داشتند كه در وصيت نامه ايشان آمده است.


1- ر. ك: سيدمحمد حسين، حسينى تهرانى، روح مجرد، پاورقى ص 145.

ص: 60

ص: 61

فقيه سامرا

حاج آقا رضا همدانى، فرزند آقا محمدهادى در سال 1250 قمرى در شهر همدان چشم به جهان گشود. مقدمات علوم اسلامى را نزد پدر آموخت و بعد به نجف هجرت كرد و در درس شيخ مرتضى انصارى و ميرزاى شيرازى حاضر شد و به همراه استادش ميرزاى شيرازى به سامرا آمد و با ايشان ملازم گرديد. پس از رحلت استادش به مرجعيت رسيد، ولى او كرسى تدريس و تعليم و تربيت شاگرد را بر مرجعيت ترجيح داد. (1)

اين فقيه پرتلاش در عرصه تدريس، شاگردان برجسته بسيارى را تربيت كرد كه از جمله آنان حضرات آيات: شيخ محمد جواد بلاغى، سيد حسن صدر (صاحب تكملة امل الآمل)، ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى، شيخ جعفر آل شيخ راضى، شيخ محمد حسين كاشف الغطا، شيخ محمد كاشف الغطا، سيد محسن امين عاملى (صاحب اعيان الشيعه)، شيخ على زاهد قمى و شيخ آقا بزرگ تهرانى (صاحب الذريعه) هستند. (2)

سيد محسن امين، يكى از شاگردان او درباره استادش مى نويسد:

حاج آقا رضا همدانى سرآمد حوزه درسى ميرزاى شيرازى بود. شبانه روز در عرصه تدريس، تحقيق و مطالعه تلاش مى كرد. گاهى اوقات كه به محضرشان مى رسيدم، مشاهده مى كردم قلم و كاغذ در دست دارد و كتب جواهر، حدايق و وسائل الشيعه را در مقابلش گذاشته، مطالعه كرده و مى نويسد. سؤال علمى كه داشتم مطرح مى كردم و ايشان جواب مى داد و من از محضرش مرخص مى شدم و او دوباره مشغول تحقيق مى شد. وقتى به درس مى آمد، مطالب را از مروى «مصباح الفقيه» كه تاليف خودش بود، عنوان مى كرد. او مرجع تقليد زاهدى بود و از امور دنيوى زودگذر پرهيز مى كرد. سالى كه در محضرش بودم، هرگز لغزش و خطايى از ايشان نديدم. او در اثر ارتباطى كه با خداوند سبحان داشت، به آرامش جان دست يافته بود. همه علما به او اعتماد داشتند. در محضر او كسى جرأت نمى كرد از ديگرى غيبت و بدگويى بكند. از خودنمايى و شهرت به شدت دورى مى جست. (3)

در ادامه، برخى از ويژگى هاى اخلاقى اين فقيه بزرگ را مرور مى كنيم:

ساده زيستى و زهد

سيد محسن امين عاملى در اين باره مى گويد:

او بعد از آن كه به زعامت و مرجعيت رسيد و پيشواى مسلمانان گرديد، هيچ گونه تغييرى در زندگى معمولى اش نداد. لوازم زندگى اش را خودش از بازار مى خريد و به منزل مى برد. شب ها فانوس به دست گرفته، به تنهايى راه مى پيمود و برخلاف رسم بعضى از علماى بزرگ، به كسى اجازه نمى داد در پيشاپيش او چراغ بگيرد. (4)

او در سايه زهد و ساده زيستى توانست به قلّه هاى رفيع علم و تقوا برسد و مسلمانان را رهبرى كند و از كيان مذهب شيعه محافظت نمايد. و به راستى قلبى كه عشقِ دنيا و مظاهر آن را در خود جاى داده باشد، چگونه مى تواند محل عشق الهى و جايگاه انوار آسمانى گردد؟! ساده زيستى مهم ترين راز موفقيت رهبران الهى و عمده ترين عامل نفوذ آنان در قلب توده هاى عظيم مردم است.

غيرت دينى و اعتدال

حاج آقا رضا همدانى در طول زندگى خويش، با گناه و معصيت در برابر اوامر الهى، به شدّت مقابله كرد و حاضر نشد كسى در حضور او مرتكب خلاف شرع بشود. سيد محسن امين مى گويد:


1- محمد حرزالدين، معارف الرجال، ج 1، ص 323.
2- گلشن ابرار، ج 3، ص 209.
3- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 7، ص 20.
4- همان، ج 7، ص 21.

ص: 62

ما در حدود هشت سال كه با او معاشرت نزديك داشتيم، در تمام مدتى كه با ايشان بوديم، هيچ لغزش و گناه كوچكى از او نديديم و كسان ديگرى كه با او معاشرت داشته اند نيز به همين گواهى داده اند؛ زيرا حقيقتاً او مصداق يك عالم پارسا و پرهيزكار بود. در حضور او كسى ياراى غيبت كردن نداشت. وقتى احساس مى كرد كسى قصد غيبت كردن دارد و مى خواهد پشت سر كسى سخن بگويد، رشته سخن را به دست مى گرفت و موضوع صحبت را تغيير مى داد. در آن زمان، در نجف اشرف شخصى به نام آقا شيخ هادى تهرانى كه مجلس درس مهمى داشت و كتاب هايى هم نوشته و منتشر كرده بود، بنابر عللى از سوى برخى علما تكفير شده و مجلس درسش خلوت گشته بود. هنگامى كه متن تكفيرنامه را براى حاج آقا رضا فرستادند تا او هم آن را تأييد كند، ايشان از تأييد آن خوددارى كرد و گفت: «تكفير امر عظيمى است و من با اين اتهامات، تكفير نمى كنم.»

جريان تكفير نقل مجالس شده بود، ولى كسى جرئت نداشت در حضور حاج آقا رضا در آن باره صحبت كند. طلبه ها به محض حضور ايشان در مجلس، حرف را عوض مى كردند يا سكوت مى نمودند. اگر كسى مى خواست درباره آن ماجرا حرف بزند، ايشان مانع مى شد. روزى يكى از شاگردانش از او درباره رفتار خشن و تند بعضى از استادان با طلّاب سؤال كرد؛ ايشان گفت: عمل آنها حمل بر صحت مى شود، ولى ما چنين كارى نمى كنيم.

او با مظاهر فساد و گناه به شدت مبارزه مى كرد و در مقابل آنها مى ايستاد. روزى در حضور او از كسانى كه در عراق، در مجالس عزا با ترجيع، خوانندگى مى كردند صحبت به ميان آمد؛ ايشان به شدّت اظهار خشم نمود و عمل آنها را تقبيح كرد. (1)

وارستگى و تواضع

ايشان فقيهى فروتن بود. براى هر كس كه وارد مجلس مى شد، به پا مى خاست و براى همه طلبه ها، حتى در وسط درس مى ايستاد. رسم معمول در حوزه علميه نجف اين بود كه استاد براى شاگردان برنمى خيزد. اگر استاد در درس به پا مى خواست، همه مى دانستند كه درس تعطيل شده است. طلبه ها پيش از شروع درس، براى كسى كه وارد مى شد برمى خاستند، اما در بين درس براى هيچ كس نمى ايستادند. حاج آقا رضا همدانى، بزرگ ترين استاد حوزه علميه نجف در عصر خويش، هر گاه كه يكى از طلبه ها وارد مى شد، حتى در بين درس به احترام او از جا بلند مى شد! (2)

بردبارى سيد محسن امين در خاطرات خويش مى نويسد:

روزى او را ديدم بر در مغازه قصابى ايستاده و منتظر بود تا قصاب سرش خلوت شود تا از او گوشت بخرد و اين در روزهايى بود كه زائران زيادى به نجف آمده بودند. چون قصاب از فروش گوشت به زائران غريب سود بيشترى مى برد، به آنان توجه بيشترى داشت و از مشترى هاى محلى خود غافل بود. خدا مى داند كه پيش از آمدن من، استاد بزرگوار چه مدتى آن جا معطل شده بود. من از ديدن اين منظره ناراحت شدم و به قصاب نهيب زدم: ببين شيخ چه مى خواهد، به او بده! حاج آقا رضا همدانى فرمود: عيبى ندارد. گفتم: چطور عيبى ندارد؟! او مى خواهد بعد از همه به شما گوشت بدهد. قصاب عذرخواهى كرد و براى او گوشت كشيد. (3)

دورى از تفاخر و خودنمايى

او هيچ گاه براى خود تبليغ نمى نمود و از كسى هم چنين چيزى را نمى خواست. سعى داشت تا از سرگذشت و خاطرات خود چيزى نگويد كه در آن براى خود، فضيلت يا نوعى خودنمايى باشد. (4)


1- همان، ص 20.
2- آقا رضي همداني، مصباح الفقيه، مقدمه، ص 24.
3- اعيان الشيعه، ج 7، ص 21.
4- همان.

ص: 63

اجتناب از شهرت و تشريفات ظاهرى

او از شهرت گريزان بود؛ از اين رو در هنگام مسافرت نمى خواست كسى او را بدرقه كند. هنگامى كه مى خواست به حج مشرف شود، بعضى از شاگردان اصرار كردند كه او را با مراسمى مشايعت نمايند و پيش از سفر، مجلسى برپا كنند؛ ولى نپذيرفت و گفت: من چنين چيزهايى را دوست ندارم.

ايشان هميشه سعى مى كرد تا ساده و بدون تشريفات مسافرت كند. در ايام عيد، مجلسى نداشت و تشريفات ظاهرى را نمى پسنديد و دوست داشت تنها باشد. رفتار او به گونه اى بود كه اگر كسى او را نمى شناخت، گمان مى كرد او يكى از طلبه هاى فقير حوزه است؛ به گونه اى كه روزى در بين راه، يكى از زائران پيش آمد و از ايشان پرسيد: آيا نماز وحشت مى خوانيد؟ (يعنى مثل برخى طلبه هاى فقير كه براى امرار معاش وجهى مى گرفتند و نماز وحشت مى خواندند) فرمود: نه.

لباس هاى ساده ايشان نشانه نهايت زهد و تقوا بود. او خود را از طلبه ها جدا نمى كرد و همان لباسى را مى پوشيد كه يك طلبه ساده مى پوشيد. همين زندگى زاهدانه اش بود كه او را محبوب دل ها كرده بود. شاگردانش به او عشق مى ورزيدند و با احترام خاصى از او ياد مى كردند. كسانى كه او را از نزديك مى ديدند، شيفته اخلاق و رفتار او مى شدند و به همين سبب سخنانش به دل مى نشست. (1)

معتمد همگان

آيه الله حاج آقا رضا همدانى مورد احترام و توجه خاص بزرگان و استادان حوزه علميه نجف بود. آيهالله آقا سيد على عرب، يكى از همراهان هميشگى آخوند ملاحسينقلى همدانى مى گويد:

روزى در خدمت مرحوم آخوند ملاحسينقلى همدانى وارد مسجد سهله شديم. بسيارى از اصحاب و شاگردان آن بزرگوار تشريف داشتند. ايشان وقتى متوجه شد در زوايه مسجد، مرحوم حاج آقا رضا همدانى مشغول نماز مغرب هستند، متواضعانه به همراهان فرمود: برويم به ايشان اقتدا كنيم و نماز را با حاج آقا رضا بخوانيم. (2)

احتياط در حقوق مردم

ايشان در مورد حفظ حقوق ديگران، به شدّت مواظبت مى كرد؛ به ويژه در مورد امانت هاى مردم حساسيت فوق العاده اى داشت. نويسنده «اعيان الشيعه» مى گويد:

هنگامى كه سيد مهدى حكيم نجفى در جبل عامل وفات يافت، پيش يكى از تجار عراقى به نام سيد محمود حُبوبى 70 ليره طلا به امانت داشت. وصّى او، شيخ عبدالحميد شراره مى خواست اين سكّه هاى طلا را از آن تاجر گرفته و در جبل عامل به دست ورثه متوفاى برساند. براى انجام اين كار به من و شيخ حسين مغنيه وكالت داد تا آنها را از آقاى حبوبى گرفته و به جبل عامل ارسال كنيم. بدين منظور من پيش آقاى حبوبى، تاجر امانتدار رفته و داستان وكالت و دريافت سكه ها را بازگفتم. او گفت: بسيار خوب، عيبى ندارد؛ امّا من مى خواهم اين امانت را در حضور يك عالم مجتهد و مطمئن به شما تحويل دهم تا از نظر شرعى و قانونى، نزد خداوند متعال فارغ الذمه باشم و همچنين دوست ندارم فردا كسى از من طلبكار باشد يا پشت سر من حرفى بزند. خلاصه، مى خواهم محكم كارى كرده باشم. گفتم: باشد، هر طور كه شما دوست داريد و پيش هر مجتهدى دوست داريد، برويم. گفت: حقيقت اين است كه من به غير از آقا رضا همدانى به فرد ديگرى اطمينان ندارم. گفتم: اتفاقاً او استاد و بزرگ ماست.

سپس همگى به محضر استاد خويش آقا رضا همدانى آمديم. هنگامى كه او را در جريان امر قرار داديم، گفت: البته وكالت با نوشته درست نمى شود، اما اگر شما وكيل هستيد، چه بهتر؛ وگرنه من به عنوان ولى غايب، شما را وكيل مى كنم. بعد از اثبات وكالت شرعى، سيد محمود حبوبى با نظارت حاج آقا رضا همدانى، شروع به پرداخت سكه هاى طلا كرد، امّا هنگام تحويل معلوم شد كه يكى از آنها كم است. گفت: مشكلى نيست، شما قبض رسيد را بنويسيد، من


1- گلشن ابرار، ج 3، ص 214.
2- همان.

ص: 64

ى

ك ليره براى شما از بازار تهيه مى كنم. استاد گفت: چطور شما براى تمام مبلغ قبض رسيد مى نويسيد، در حالى كه هنوز تمام وجه را دريافت نكرده ايد؟! اين دروغ است و در شرع مقدس، جايز نيست. گفتم: استاد! او بقيه را در آينده نزديك خواهد پرداخت و اين نوشته مانند آيه قرآن است كه مى فرمايد: ... وَنُفِخَ فِي الصُّورِ ...؛ (1) يعنى در شيپور دميده شده؛ درحالى كه در آينده نزديك خواهد بود. استاد اين استدلال را نپذيرفت. گفتم: خوب، ما مى توانيم از همين سكه هايى كه از او دريافت كرده ايم به او قرض بدهيم و او به ما آن را تحويل دهد و هيچ گونه دروغى در ميان نباشد. البته خود ما حتّى يك ليره هم نداشتيم كه به او قرض بدهيم؛ چون ليره هاى زرد طلا با جيب هاى ما آشنا نبود! فقيه همدانى با شنيدن اين سخن فرمود: براى شما جايز نيست در مال يتيم تصرف كرده و به كسى قرض بدهيد. گفتم: آن قرض درازمدت نيست و فوراً به ما برمى گردد. گفت: باشد، بالاخره اين كار جايز نيست. هنگامى كه آقاى حبوبى اين دقت عمل و سخت گيرى را از آن فقيه وارسته ديد، فوراً به بازار رفته و آن يك ليره باقى مانده را تهيه كرد. و ما تمام پول ها را تحويل گرفتيم. آن گاه استاد رو به ما كرده و فرمود: خوب، حالا چطورى مى خواهيد اين سكّه ها را به صاحبش در جبل عامل برسانيد؟ شايد در راه گم شود. گفتم: ما اين ليره ها را به لبنان ارسال نمى كنيم؛ بلكه اينها را پيش بعضى تجار به امانت مى سپاريم و به وصى ميت نامه مى نويسيم و او از كسانى كه مى خواهند به فرزندانشان در عراق پول بفرستند، وجوهى را مى گيرد و آن را به ما حواله مى كند و ما به فرزندان محصّلِ آنان، در اين جا پرداخت مى كنيم. حاج آقا رضا همدانى فرمود: در پيش كدام تاجر مى خواهيد اين اموال را امانت بگذاريد؟ گفتيم: پيش حاج على شعبان و حاج باقر شعبان كه از تجار متدين و امين و مورد اطمينان پيش همه هستند. گفت: موقع تحويل، شاهد بگيريد. گفتم: براى تاجر امانتدارى كه مى خواهيم نزد او امانت را بگذاريم، شاهد پرهيزكار و باتقوايى است. استاد گفت: لازم نيست كه شما اسم شاهد را ببريد؛ بلكه موقع تحويل ليره ها دو نفر شاهد حضور داشته باشند، بدون اين كه تحويل گيرنده بفهمد آنها براى شهادت آمده اند. (2)

از اين فقيه پرتلاش تأليفات ارزشمندى به يادگار مانده است؛ از جمله معروف ترين آنها كتاب «مصباح الفقيه» در شرح شرايع است. اين كتاب در دو باب طهارت و صلاة مى باشد و اخيراً شانزده جلد آن از سوى «مؤسسة الجعفريه لاحياء التراث» تحقيق شده و به مرحله چاپ رسيده و بقيه نيز در دست تحقيق است.

در شرح حال او نوشته اند كه پياده به زيارت امام حسين (ع) رفتن را بسيار دوست داشت؛ اما در اين اواخر كه سالخورده و ناتوان شده بود و به سبب درد سينه نمى توانست در مراسم پياده روى حضور داشته باشد، به حال زائران غبطه مى خورد. صاحب «اعيان الشيعه» در اين باره مى نويسد:

روزى ما همراه دوستان به صورت پياده عازم كربلا بوديم؛ وقتى استاد ما را ديد فرمود: من به حال شما غبطه مى خورم. آرزويم اين است كه اى كاش قدرت و توان پياده روى داشتم و با شما در اين سفر همراه مى شدم. (3)

حاج آقا رضا همدانى با اين كه مرجع تقليد و رئيس حوزه علميه سامرا بود، اما با كمال تواضع، تمام مايحتاج زندگى خود را شخصاً از بازار تهيه مى كرد. به قصابى مى رفت و در صف مشتريان مى ايستاد و حتى خود، هيزم مى خريد. گاهى شاگردانش از ايشان مى خواستند كسى را براى اين كار برگزيند، اما ايشان مى فرمود: «نمى توانم روش خودم را تغيير بدهم». (4)

سرانجام اين فقيه بزرگ روز يكشنبه 28 صفر 1322 در شهر سامرا چشم از جهان فرو بست و در جوار حرم عسكريين مقابل مزار حضرت حكيمه خاتون به خاك سپرده شد. (5)


1- كهف: 99.
2- مصباح الفقيه، ج 1، ص 28.
3- اعيان الشيعه، ج 3، ص 21.
4- همان. ص 20.
5- معارف الرجال، ج 1، ص 324.

ص: 65

سال شمار توسعه حرم حسينى

اطلاعات مربوط به اصلاحات انجام گرفته و بناهاى اضافه شده از زمان شهادت امام حسين (ع) تاكنون، در ليست زير آمده است. در اين ليست، تاريخ انجام هر تغيير به صورت ميلادى و هجرى آورده شده است (1).

10 محرم 61/ 1 اكتبر 680 م: امام حسين (ع) در كربلا به شهادت رسيد.

65 ه/ 18 اوت 684 م: مختار بن أبى عبيده ثقفى به دور قبر امام مسجدى بنا كرد كه دو در داشت و بر فراز ديوارهاى آن، گنبدى از آجر و گچ ساخت.

132 ه/ 3 اوت 749 م: در دوران ابوالعباس سفاح (اولين خليفه عباسى)، در كنار مرقد امام (ع) سايبانى بنا شد.

146/ 21 مارس 763 م: در زمان ابى جعفر منصور، اين سايبان ويران شد.

158 ه/ 11 نوامبر 774 م: در دوران مهدى اين سايبان از نو بنا شد.

171 ه/ 22 ژوئن 787 م: در عهد هارون الرشيد اين سايبان ويران و درخت سدرى هم كه در نزديكى آن بود، بريده و ساختمان گنبد هم تخريب شد.

193 ه/ 25 اكتبر 808 م: در دوران امين، ساختمان حرم تجديد بنا شد.

236 ه/ 15 ژوئيه 850 م: متوكل عباسى مرقد امام را ويران كرد و زمين آن را شخم زد.

247 ه/ 17 مارس 861 م: به فرمان منتصر عباسى بناى حرم بازسازى و براى راهنمايى مردم ستونى در كنارش ساخته شد. از آن به بعد علويان و پيشاپيش همه، «سيد ابراهيم مجاب» به زيارت امام حسين (ع) آمدند و در جوار مرقد او سكونت گزيدند.

273 ه/ 8 ژوئن 886 م: بنايى را كه منتصر عباسى ساخته بود، رو به ويرانى نهاد و به همين سبب «محمد بن محمد بن زيد» كه در طبرستان قيام كرده بود، به بازسازى آن پرداخت.

280/ 23 مارس 893 م: «داعى علوى» گنبدى براى قبر ساخت كه دو در داشت. وى همچنين دو سايبان در اطراف آن ساخت و پيرامون آنها ديوارى بنا كرد.

367 ه/ 29 اوت 977 م: عضدالدوله بويهى گنبدى با چند رواق و ضريحى از عاج ساخت و پيرامون حرم نيز خانه هايى بنا كرد و حصارى دور شهر كشيد. در همين دوره «عمران بن شاهين» مسجدى متصل به رواق بنا كرد.

407 ه/ 10 ژوئن 1016 م: به سبب افتادن شمع ها بر روى فرش ها، حرم در آتش سوخت و سپس «حسن بن فضل وزير» به تجديد بناى آن پرداخت.

479 ه/ 1086 م: «ملك شاه» مرقد امام را زيارت كرد و فرمان داد تا ديوار پيرامون حرم را نوسازى كنند.

620 ه/ 4 فوريه 1223 م: «ناصر لدين الله» عباسى ضريحى براى مرقد امام ساخت.

767 ه/ 8 سپتامبر 1365 م: «سلطان اويس بن حسن جلايرى» گنبد داخلى را ساخت و صحنى محصور به چند ديوار به دور مضجع امام بنا كرد.

786 ه/ فوريه 1384 م: «سلطان احمد بن اويس» دو گلدسته بنا كرد و اين گلدسته ها را به طلا آذين نمود و صحن حرم را توسعه داد.

914 ه/ 1508 م: شاه اسماعيل صفوى بغداد را فتح كرد و به زيارت امام حسين (ع) رفت و فرمان داد تا حاشيه هاى ضريح را تذهيب كنند. او همچنين دوازده شمعدان طلا به حرم هديه كرد.

920 ه/ 1514 م: شاه اسماعيل صفوى به زيارت كربلا آمد و صندوقى از چوب ساج براى ضريح ساخت.

932 ه/ 1526 م: شاه اسماعيل دوم صفوى ضريح مشبك زيبايى را كه از نقره ساخته شده بود، به مرقد امام هديه كرد تا بر روى قبر قرار دهند.


1- ر. ك: تاريخ مرقد الحسين و العباس»، ص 87.

ص: 66

983 ه/ 1575 م: «على پاشا» حاكم بغداد ملقب به «وندزاده» بناى گنبد را نوسازى كرد.

1032 ه/ 5 نوامبر 1622 م: شاه عباس صفوى ضريحى مسين ساخت و گنبد را با سنگ هاى كاشانى مزين كرد.

1048 ه/ 15 مه 1638 م: سلطان مراد چهارم عثمانى، كربلا را زيارت كرد و فرمان داد گنبد را از نماى بيرون با گچ، سفيد كنند.

1135 ه/ 1722 م: همسر نادر شاه فرمان داد تا نوسازى گسترده اى در حرم امام انجام دهند و به همين منظور اموال زيادى را خرج كرد.

1155 ه/ 1742 م: نادرشاه كربلا را زيارت كرد و فرمان داد تا بناهاى موجود را تزئين كنند. او هداياى گران بهايى نيز به گنجينه حرم اهدا كرد.

1211 ه/ 7 ژوئيه 1796 م: آقا محمد خان قاجار دستور داد تا گنبد را به طلا آراسته كنند.

1216 ه/ 14 مه 1801 م: وهابى ها به كربلا يورش آوردند. ضريح و رواق را ويران كردند و همه اموال گران بهاى موجود در گنجينه حرم را ربودند.

1227 ه/ 1812 م: ساختمان حرم رو به فرسودگى نهاد؛ به همين سبب مردم كربلا براى فتحعليشاه قاجار نامه نوشتند و فرسودگى گنبد را به او خبر دادند. فتحعليشاه هم نماينده اى براى نظارت بر هزينه ها و كار تجديد بنا فرستاد و دستور داد تا بناى حرم را بازسازى و ورق هاى طلاى روى گنبد را تعويض كنند.

1232 ه/ 21 نوامبر 1816 م: فتحعليشاه قاجار ضريح نقره اى تازه اى ساخت و ايوان گنبد را با طلا آذين نمود و همه آنچه را كه وهابيون ويران كرده بودند، بازسازى كرد.

1250 ه/ 1834 م: فتحعليشاه دستور داد تا گنبد بارگاه امام حسين و حضرت ابوالفضل (عليهما السلام) را بازسازى و تذهيب كنند. ابراهيم خان شيرازى صدر اعظم او مأمور نظارت بر انجام كارها و هزينه ها شد.

1273 ه/ 1856 م: ناصرالدين شاه قاجار، گنبد و بخشى از طلاكارى هاى آن را نوسازى كرد.

1283 ه/ 16 مه 1866 م: ناصرالدين شاه، صحن حرم را توسعه داد.

1351 ه/ 1932 م: بازسازى زير ساخت هاى صحن.

1358 ه/ 21 فوريه 1939 م: «سيف الدين طاهر» داعى اسماعيلى، ضريح نقره اى را از نو ساخت.

1360 ه/ 29 ژانويه 1941 م: سيف الدين طاهر يكى از گلدسته ها را كه ويران شده بود، بازسازى كرد.

1367 ه/ 1947 م: خانه ها و مدارس علميه اطراف صحن شريف امام با هدف توسعه آن تخريب شد.

1370 ه/ 1950 م: مرحوم «صبرى هلالى» خطاط، سوره دهر را در حرم امام حسين (ع) و حرم حضرت عباس (ع) كتابت كرد. در همين تاريخ، ضلع شرقى حرم ساخته و به حرم اضافه گرديد. ضمنا ايوان ها و طاق ها با كاشى هاى نفيس زينت داده شد.

1371 ه/ 1951 م: گنبد، تجديد بنا و براى بار دوم با خشت هاى طلا آراسته شد.

1373 ه/ 1953 م: آيينه كارى هاى سقف و رواق هاى حرم به طور كامل بازسازى گرديد و كاشى هاى معرق از اصفهان براى آراستن ديوارهاى حرم امام حسين (ع) و حضرت عباس (ع) به كربلا آورده شد. در همين سال، قسمت بالايى ايوان قبله (ايوان طلا) را طلاكارى كردند.

1383 ه/ 1946 م: هيأت نوسازى حرم، ارتفاع ايوان ها را بلندتر كرد و ديوارهاى آن را كاشى نمود.

1384 ه/ 1965 م: يك نفر از خيرين، ستون هايى از سنگ مرمر براى نصب در ايوان طلا هديه كرد.

1388 ه/ 1968 م: ستون هايى از سنگ مرمر از ايران وارد كردند و به تخريب سقف قديمى پرداختند. سپس جرثقيل هايى براى نصب اين سنگ ها فرستادند.

1390 ه/ 1970 م: قالب هايى از بتن مسلح كه با پل هاى بتنى به هم متصل مى شدند، در زير زمين زده شد تا ستون هاى سنگى را بعدا بر روى آنها نصب كنند.

ص: 67

1392 ه/ 1973 م: كلنگ احداث بناى جديد ايوان طلا بر زمين زده شد.

1394 ه/ 1974 م: طرح نوسازى و هماهنگ سازى صحن شريف تدوين شد. اين طرح شامل احداث مجدد ايوان، خراب كردن ضلع غربى صحن و هم چنين نماكارى ديوارها با كاشى بود.

1395 ه/ 1975 م: كار تعميرات حرم امام حسين (ع) و حرم حضرت عباس (ع) با كاشى كارى نماى بيرونى صحن و ساختن كتابخانه و موزه در ضلع غربى حرم امام حسين (ع) پيگيرى شد.

1396 ه/ 1976 م: وزارت اوقاف به تزئين و نوسازى ايوان طلا به وسيله كاشى معرق و خاتم كارى پرداخت.

ص: 68

توصيف عمومى حرم امام حسين

حسين (ع) شخصيتى يگانه و برجسته است و چنان بهره اى از دانش دارد و چنان فداكارى بزرگى كرده است كه وى را در جايگاه پيامبران و در مرتبه فرستادگان خداوند نشانده است. او وارث پيامبران و سبط برگزيده برگزيدگان خداى جهانيان و سرور جوانان بهشت است. از اين روى هيچ شگفت نيست كه مردمان در بناى قبر او و آراستن اين مرقد مطهّر با برترين معمارى و بهترين تزئين ها از هم پيشى گيرند؛ آن سان كه تاريخ گواهى مى دهد فرمان روايان و پادشاهان و صاحبان ثروت و هنر، ثروت هاى بسيارى بذل اين راه كردند و بر پاى اين بنا طلا و نقره ريختند و صاحبان هنر و چيره دستان روزگار را، از بنّا و معمار گرفته تا نقّاش و آينه كار و كاشى كار، به كربلا آوردند تا همه آنچه از دانش و هنر و خبرگى در چنته دارند، به كار بندند. چنين شد كه هنرمندان هنرِ خويش را و ثروتمندان ثروتِ خويش را دريغ نداشتند و از رهگذر اين ايثار و همدلى، بنايى بلند افراشته شد كه پيكر سبط رسول خدا (ص) را در ميان گرفت؛ بنايى كه هوش هر بيننده اى را مى ربايد و مهار از پندار و تخيل او مى گسلد.

جاى قبر حسين (ع) از آن روز كه وى در آن دفن شد، باغى از باغ هاى بهشت است. امام سجّاد (ع) از عمّه خود زينب (س) و ايشان از جدّ خود رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرموده است: «در اين سرزمين طف و بر قبر سرور شهيدان پرچمى مى افرازند كه درگذر روزگاران، نه نام آن از يادها مى رود و نه نشانش نابود شود».

اين جاست كه سرگشته و دلداده، به تماشا مى ايستد و جلوه هاى هنر و زيبايى را در معمارى بديع، بناى استوار، آينه كارى هاى شگفت، چلچراغ هاى زيبا و كتيبه هاى گران سنگ قرآنى كه بر در و ديوار حرم است نظاره مى كند. معماران و هنرمندان چيره دست، اين همه هنرنمايى را در روزگارى به انجام رسانده اند كه بسيارى از ابزارهاى امروزين وجود نداشته و تنها از ابزارهاى ساده بهره مى گرفتند و با همين ابزار توانستند جلوه هاى هنرى بديعى را پديد آورند كه به سان ستارگان آسمان، بدر مضجع امام شهيدان را در برگرفته است؛ چه شهيد خفته در آن مضجع، فراتر از همه اين جلوه هاى مادى، و خود حجت خدا در زمين و احياگر آيين پيامبر برگزيده خدا با قيام و جهاد خويش است. به بركت همين مضجع است كه چنين جلوه هاى هنرى بديع خلق شده و به مرتبه اى رسيده كه كمتر همانندى براى آن مى توان يافت.

بناى بلند حرم امام حسين (ع) زيبايى و خيال انگيزى هنر اسلامى را به نمايش مى گذارد و از پيشرفت و شكوفايى تمدّن اسلامى و چيرگى مسلمانان در اين عرصه خبر مى دهد.

هنرمندان سازنده اين بنا توانسته اند آينه كارى هايى تحسين برانگيز، با مقرنص ها و اشكال هندسى و فضايى ويژه بر ديوارها و سقف ها پديد آورند؛ به گونه اى كه از هر زاويه نور را بازمى تاباند و يادآور اين حقيقت مى شود كه اين جا نورى خدايى جلوه گر است. اين جلوه ها و ديگر هنرنمايى هايى كه در ساخت ضريح مطهّر و آراستن آن به قطعه هاى طلا و نقره به چشم مى خورد، در كنار شمعدان ها و چراغدان هاى زيبا و تاج و كُله خودهاى مرصّع و جلدهاى نفيس قرآن و سرانجام ابزارهايى همانند دسته هاى شمشير، سپرها، غلاف ها و ديگر نفايسى كه امروزه در گنجينه حرم نگهدارى مى شود، همه از دقّت و چيره دستى آفرينندگانش خبر مى دهد. افزون بر اين، كف حرم با سنگ هاى مرمرى فرش شده كه از خارج عراق آورده اند. ديوارها نيز با همين سنگ ها تزئين شده و درخشش خيره كننده اى به وجود آورده است؛ به سان الماسى كه پرتوهاى نور را بازمى تاباند.

به هر روى، تاريخ طلاكارى، آينه كارى، خاتم كارى و به كارگرفتن طلا و نقره براى آذين كردن حرم و استفاده از چلچراغ هاى زيباى شيشه اى، به دوران حكومت صفويان و به سال 914 هجرى بازمى گردد. تا پيش از آن، بناى حرم، بناى ساده اى بود از گچ و آجرهاى محلّى، امّا پس از آن، سنگ هاى مرمر را از خارج عراق براى آراستن حرم وارد كردند.

ابن بطوطه جهانگرد نامور، يكى از كسانى است كه كربلا را در دوره قديمش زيارت كرده است. او در سفرنامه خود، در اين باره چنين مى نويسد:

سپس به كربلا، مرقد حسين بن على (ع)، سفر كرديم. آن جا شهرى است كوچك كه باغ هاى نخل، آن را در ميان گرفته و از فرات سيراب مى شود. روضه مقدّسه، در داخل شهر قرار دارد و در جوار آن، مدرسه اى بزرگ و زاويه اى (1) مبارك است. آن جا به هر كس آمد و شد كند غذا دهند. بر در روضه، حاجى ها و دربانان هستند و هيچ كس بدون اجازه آنها به بارگاه درنيايد. هركس به بارگاه درمى آيد، عتبه مبارك را كه از نقره است مى بوسد. بر بالاى ضريح، چراغدان هاى طلا و نقره و بر درها پرده هاى حرير آويخته است. مردمان اين شهر دو طايفه اند: فرزندان زحيك و فرزندان فائز و ميان اين دو طايفه پيوسته جنگ و درگيرى است؛ هر چند هر دو طايفه از اماميه اند و تبارشان به يك پدر مى رسد. به سبب فتنه و جنگِ اين دو طايفه، از اين شهر دورى گزيدم. (2)

عباس مكّى، يكى ديگر از سياحان است كه حرم امام حسين (ع) را چنين وصف مى كند:

در حرم سرورم حسين (ع) چراغدان هايى خيره كننده از ورق مرصّع و گونه هايى از جواهرهاى گران بهاست كه با خراج يك شهر برابرى كند. اغلب اينها هداياى شاهان و فرمان روايان ايران است. بر فراز قسمت بالاى سر مبارك،


1- «زاويه» اصطلاحى است كه براى مكان هاى مقدّس، عبادتگاه صوفيان و محلّ قرائت ادعيه و اوراد به كار برده اند. (مترجم)
2- رحله ابن بطوطه (تحفة النظار) ، ص 215.

ص: 69

چراغدانى از طلاى سرخ به وزن دو من يا بيشتر آويخته است. بر بناى حرم، گنبدى است بلند، با بنايى شگفت كه خبره اى چيره دست و آگاه، آن را ساخته است و سر بر آسمان مى سايد. (1)

عبدالوهاب عزام نيز در وصف حرم امام (ع) چنين مى نويسد:

به مسجد درآمديم. آن جا همهمه كسانى كه قرآن و دعا مى خواندند بلند بود. سپس ضريح مبارك را زيارت كرديم. عظمت آن جايگاه ما را از اين بازداشت كه ديده در مرتع جمال و زيبايى و شكوه و زينت و زيور خيره كننده آن رها كنيم. در كنار مسجد [ى كه ضريح امام (ع) را در برگرفته [مسجدى ديگر است كه ضريح عباس بن على (س) در آن جاى گرفته و در مسجد حسين (ع)] مقصود همان حرم امام است] سردابى است كه حدود ده پله پايين مى رود و در پايين آن، جايى است كه با تورهاى آهنى محصور شده و آن را قتلگاه نامند و گويند خون حسين (ع) به هنگام شهادت در اين نقطه بر زمين ريخته است. در روايتى ديگر آمده كه اين جا زادگاه عيسى بن مريم (ع) است. در گوشه اى از حرم حجره اى است كه سه تن از شاهان قاجار: احمد شاه، پدرش محمّدعلى شاه و جدّش مظفّرالدين شاه در آن به خاك سپرده شده اند. قبرهاى اين سه، از زمين برجسته نيست و تنها با موزاييك فرش شده و در نزديك آنها تصويرى از اين سه پادشاه بر ديوار آويخته شده است. دوست داشتم فرصت فراهم باشد و زمانى درازتر در اين حرم پرعظمت بمانيم تا به درازا از آن سخن گويم؛ امّا زيارت ما زيارتى شتابان بود كه در آن به همان اندازه كه واجب است بسنده داشته شد. (2)

سيد عبدالرزاق حسنى در زمانى نزديك تر به زمان حاضر، درباره حرم امام حسين (ع) چنين نوشته است:

ضريح امام حسين (ع) در ميان بنايى بزرگ است كه گنبدى طلا پوشيده، بر فراز آن مى درخشد و در دو سوى آن نيز دو گلدسته طلاست. سلطان سليمان قانونى در خلال زيارت كربلا در سال 941 هجرى (1534 م) گنبد وگلدسته ها را نوسازى كرد و پس از آن هم، چونان كه بر ديوار گنبد با خطوط طلايى حك شده، ناصرالدين شاه در سال 1283 ه. ق. (1866 م) دستور داد تا آن را با طلاى ناب پوششى تازه دهند. ارتفاع اين گنبد به 35 متر مى رسد. ضريح امام كه در زير اين گنبد جاى گرفته، سكو مانندى است فراهم آمده از چوب ساج كه به عاج فاخرى ترصيع شده و دو لايه مشبّك بر آن قرار دارد؛ يكى از فولاد مرغوب كه ضريح داخلى را تشكيل مى دهد و ديگرى از نقره سفيد و پر درخشش كه ضريح خارجى است. طول ضريح نقره اى خارجى پنج و نيم متر و عرض آن چهار و نيم متر است. بر بالاى ضريح ظرف هاى طلايى كه سنگ هاى قيمتى در آنها به كار رفته، وجود دارد و در هر گوشه اى از آن، گويچه اى از طلاى ناب است كه قطر آن به نيم متر مى رسد. بر روى ضريح، صفحه هاى مشبك ديگرى قرار دارد كه با ضريح بيرونى تفاوت چندانى ندارد و با آن فاصله هم ندارد و تنها از هر طرف 12 سانتيمتر از صفحه هاى ضريح اصلى كوچكتر است. مرقد امامزاده على بن الحسين مشهور به على اكبر هم كه با پدرش در يك روز به شهادت رسيد و در كنار او به خاك سپرده شد، در درون همين ضريح است. (3)

بر پيشانى ضريح امام (ع) اين عبارت نوشته شده است:

«انَّ الدّاعى الى حُبِّ آلِ مُحَمَّد الطاهر بن أبِى مُحَمَّد الطاهِر سَيف الدّين نَجْل سَيدنا مُحَمَّد بُرهان الدّين مِنْ بِلاد الْهِند سَنَة خَمْس وَ خَمْسِين وَثَلاثمأة؛ بَعْد الألف 1355 ه-. دعوت كننده به دوستى خاندان پيامبر، سيف الدين طاهر بن ابومحمّد طاهر، نوه سرورمان محمّد برهان الدين از كشور هند، به سال هزار و سيصد و پنجاه و پنج قمرى».

در جلوى ضريح ميدانى است كه هيچ كس بدان پا نمى گذارد؛ زيرا مرقد شهيدان كربلا كه در صف همراهان امام به پيكار ايستادند و شهيد شدند و همه را در يك نقطه و در يك قبر به خاك سپردند، در اين جا واقع است. در ضلع جنوبى اين ميدان، نرده هايى مشبّك از جنس نقره، به طول چهار متر و هشتاد سانتى متر قرار دارد و اين منطقه به «مرقد شهيدان» مشهور است.

همان گونه كه از دو متن پيش گفته برمى آيد، بر مضجع امام صندوقى است چوبين كه عاج نيز در آن به كار برده اند. روى آن ضريحى مشبك از فولاد مرغوب است و بر روى اين ضريح، ضريح ديگرى است كه از نقره ساخته شده و لايه بيرونى را تشكيل مى دهد. مشبّك اين ضريح، از شش ضلعى هاى متساوى الأضلاع تشكيل شده است. از آن جا كه مضجع على اكبر نيز در درون همين ضريح جاى دارد، ضريح امام در قسمت موازى مضجع على اكبر تقريباً به اندازه يك متر بزرگ تر است.

بناهاى حرم امام (ع) محدوده اى مستطيل شكل را در برمى گيرد كه ضلع شمال- جنوب بيرونى آن 125 متر و ضلع شرق- غرب آن 95 متر است. اين محدوده، همه بناهاى حرم مطهّر را در برمى گيرد. صحنى وسيع، همه اين بناها را در ميان گرفته و بر پيرامون آن نيز ديوارى برپا شده است.

بناى حرم، بنايى كهن و محكم است كه با گچ و آجر ساخته شده و تزئينات متنوّعى از جنس كاشى و آينه تا مينا و طلا و نقره، آن را زينت بخشيده است. مساحت حرم امام (ع) به 3850 متر مى رسد و مضجع امام (ع) در وسط اين حرم جاى گرفته و بر فراز قسمت اصلى بنا گنبدى بر پايه هاى چهارگانه بنا شده كه طول و عرض هر كدام 5/ 3 در 5/ 2 متر و ارتفاع اين گنبد از سطح زمين 39 متر است. گنبد از نوع گنبدهاى پيازى شكل با ساقه اى نسبتاً بلند است و پنجره هايى با طاق هاى قوسى شكل از اين ساقه به درون بنا گشوده مى شود. سرتاسر گنبد، از ساقه تا نوك آن، با طلاى ناب روكش شده و به خوبى ترسيم كننده اوج شكوه و عظمت معمارى اسلامى است. (4)

طول ضريح مطهّر، در بخشى كه مرقد امام را در برگرفته، به پنج دهنه (پنجره) و عرض آن نيز به چهار دهنه تقسيم مى شود و هر قسمت 80 سانتى متر عرض دارد؛ امّا بخشى كه مرقد على اكبر (ع) را در ميان گرفته، از عرض، تنها يك بخش و از طول شامل دو بخش است. همان گونه كه پيشتر اشاره شد، طول مجموع آن قسمت از ضريح كه مرقد امام (ع) را دربرگرفته، 5/ 5 و عرض اين قسمت 5/ 4 متر است، ولى طول آن قسمت كه قبر على اكبر (ع) را در ميان مى گيرد 6/ 2 متر و عرض آن 4/ 1 متر است. ارتفاع ضريح 5/ 3 متر است و بر بالاى آن، در چهار گوشه، چهار


1- عباس مكي، نزهة الجليس ومنيه الأديب الأنيس، ج 1، ص 134.
2- رحلات عبدالوهاب عزام، قاهره، 1929 م، ص 59 و 60.
3- سيد عبدالرزاق حسيني، العراق قديماً و حديثاً، چاپ ششم، ص 129.
4- رونالدسن، عقيدة الشيعه، بيروت، 1990، ص 111.

ص: 70

گويچه طلاست كه قطر هر يك به 50 سانتيمتر مى رسد. در كنار اين گويچه ها ظرف هاى مستطيل شكلى است كه طول هر يك به نيم متر مى رسد و زراندود شده اند.

در زاويه جنوبى ضريح، به فاصله يك و نيم متر تا ضريح على اكبر (ع) ضريح شهيدان كربلا واقع شده و در جلوى مرقد نيز [ميان قسمت هاى واقع شده در زير گنبد و قسمت هاى بيرونى] پنجره اى از نقره است كه پنج بخش، هر بخش با عرض 75 و طول 70 سانتى متر تشكيل شده و پهناى اين پنجره در مجموع 8/ 4 متر است.

نماى درونى گنبد با پوششى از كاشى فراهم آمده كه بر آنها نقش هايى زيبا همراه با نوشته هايى دربردارنده نام هاى امامان دوازده گانه به چشم مى خورد. قسمت ساقه نيز به آياتى از سوره منافقون زينت يافته و اين كتيبه ها را چنان كه از تاريخ ثبت شده درآن پيداست، شيخ جواد على به سال 1371 ه-. ق. نوشته است. در نماى داخلى قسمت بالاى گنبد هم كتيبه اى كه سوره فجر بر آن نقش بسته، به چشم مى خورد و در فاصله ميان كتيبه هاى پايين و كتيبه بالاى گنبد (در نماى داخلى) دوازده پنجره قرار گرفته كه فاصله هر يك با ديگرى از داخل 25/ 1 متر و فاصله آنها با پنجره هايى كه از لايه فوقانى گنبد به بيرون گشوده مى شود، تنها 30 سانتى متر است. اين پنجره ها را سيدجواد حسن آل طعمه، توليت حرم امام (ع) در سال 1297 ه-. ق. با هدف تهويه هوا گشود.

بنايى كه گنبد بر فراز آن قرار گرفته، از چهار ستون تشكيل يافته و اين ستون ها با طاق هايى قوسى شكل به هم وصل شده و هر يك از چهار طاقى كه بدين ترتيب در چهار سو به وجود مى آيد، قسمت زير گنبد را از رواق هاى ديگر جدا مى كند.

سلطان نظام شاه، در دوران حكم رانى بر دَكَنِ هند، فرش هاى حرير بسيار، جواهرهاى ارزشمند و همچنين مقدار زيادى ظرف هاى طلا و چراغدان هاى زيبا به حرم امام (ع) هديه كرده و همزمان به متوليان و دربانان حرم نيز هديه هاى فراوانى داده بود. او در همان زمان پيكر طاهر شاه را نيز از هند براى خاك سپارى در حرم امام حسين (ع) به كربلا فرستاد. وى در حرم به خاك سپرده شد و از همان دوره تاكنون پيوسته حكم رانان هند هدايايى براى حرم امام (ع) فرستاده اند.

شاه اسماعيل صفوى نيز در دوران حكم رانى فرمان داد تا صندوقى از خاتم بسازند و بر روى قبر بگذارند. او هم چنين رواق هاى حرم را با قالى هاى گران بهاى ايرانى پوشاند و دوازده چراغدان از طلاى خالص به حرم هديه كرد.

شاه عباس در سال 1032 ه-. ق. به زيارت كربلا آمد و فرمان داد تا ضريحى از مس براى قبر امام بسازند و گنبد را از بيرون نوسازى و از درون نيز با كاشى و مرقع هاى زيبا زينت دهند. او هم چنين اموال فراوانى در اختيار متوليان و دربانان حرم قرار داد. صندوقى كه وى بر قبر نهاده بود تا سال 1357 باقى بود و در اين سال، صندوقى شيشه اى جايگزين آن شد.

در سال 1232 فتحعلى شاه قاجار فرمان داد تا بر روى ضريح مسى كه شاه عباس ساخته بود، ضريحى نقره اى بسازند و صندوق خاتمى را هم كه وى بر قبر نهاده بود، با چوب ساج روكش كنند. سيد عبدالصالح آل طعمه، توليت حرم مطهّر امام حسين (ع) به نگارنده كتاب گفته است:

آن گونه كه بر پنجره جلوى درِ ضريح نوشته است، صندوق خاتمى كه بر مرقد امام است، از سوى شاه طهماسب صفوى و در سال 1123 قمرى به حرم هديه شده است. اين صندوق در حمله وهابيان در سال 1216 آسيب ديد و مقدارى از آن سوخت، امّا در سال 1225 و در دوران حكومت قاجار بازسازى شد. روى صندوق چنين نوشته شده است: «بعد تكسير اعداء الله فى سنة 1216 ه-. قام بتجديده خان القاجار سنة 1225 ه-. كتبه صالح الكلكاوى» ... (1) سيد محمد فولادزرى مبلغ 1500 دينار به بازسازى و نوسازى بخش هاى سوخته صندوق ضريح داخلى و هم چنين نصب صفحه هاى شيشه اى در داخل چارچوب هايى كه از چوب ساجِ زيور يافته ساخته شده بود، اختصاص داد. در پى اين بازسازى، جشن بزرگى در حرم امام حسين (ع) بر پا شد و ملك فيصل دوم در جريان بازديد از كربلا، كه به سال 1947 ميلادى انجام گرفت، در اين جشن شركت جست و از اين اثر هنرى بديع پرده بردارى كرد.

در سال 1206 ه-. ق. شاهزاده محمد بن محمد حسين بن فتح على فرمان داد تا گنبد مبارك حرم امام حسين (ع) را طلاپوش كنند و اين كار به فرمان او انجام گرفت.

رونلدسن مى گويد:

ضريح امام حسين (ع) در زير گنبد طلا قرار دارد و مشتمل بر دو ضريح بيرونى و داخلى است و ضريح بيرونى از نقره ساخته شده و ناصرالدين شاه آن را به حرم اهدا كرده و نام او هم بر اين ضريح منقوش است. بر در ضريح بيرونى، پنجره نقره اى زيبايى است كه بر بالاى آن نوشته شده: «

قالَ رَسُولُ الله: الحَسَنُ وَالحُسَيْن سَيِّدا شَبابِ أهلِ الْجَنَّة وَأبُوهُما خَيْرٌ مِنْهُما

(2)

در سال 1358 ه-. ق. سلطان سيف الدين طاهر، داعى اسماعيلى، كربلا را زيارت كرد و به ضريح امام (ع) پنجره اى نقره اى كه در هند ساخته شده بود اهدا نمود.

به هر روى، ضريح مطهر امام حسين (ع) زيارتگاهى براى مسلمانان و نقطه اميد و آرزوى شيعيان و جلوه گاهى از تمدن و ميراث فرهنگى شيعه است كه به واسطه جايگاه بلند و انكار ناشدنى اش، هماره مورد توجه بوده است؛ چنان كه شاعران و سخنوران در عرصه ادب عربى و فارسى شعرها در وصف ضريح گفته و جلوه هايى از جمال و شكوه آن


1- پس از آن كه دشمنان خدا در سال 1216 ق اين صندوق را شكستند، شاه قاجار به سال 1225 ق آن را نوسازى كرد. صالح كلكاوى اين متن را نوشت.
2- رسول خدا (ص) فرمود: «حسن و حسين سرور جوانان بهشتند و پدرشان از آنان برتر است».

ص: 71

بارگاه را به قالب نظم و شعر درآورده اند. از آن جمله چند بيت زيبا و بديع از مهيار ديلمى است كه بدين معنا سروده است:

گويا ضريح تو گلى است بهارى كه باد پاييز بر آن وزيده است. اين بوى توست كه زائران با خود مى آورند يا اين مشك است كه به خاك و تربت تو در آميخته است.

دعبل خزاعى در شعرى گويد:

هيچ باغ و بوستانى نيست كه آرزو نكند اى كاش مضجع تو باشد و پيكر تو را بر دامن گيرد.

ابوبكر آلوسى در دو بيت ديگر گويد:

سر حسين (ع) را در خاور و باخترِ زمين مجوييد. همه آن جاى ها را وانهيد و به سوى من آييد كه آرامگاه او در قلب من است.

در حرم امام (ع) نوشته ها و لوح هايى خوش منظر و خيره كننده به چشم مى خورد كه در و ديوار و سقف حرم را آراسته است. در بالاى ستونى كه در ميان ضلع جنوبى پنجره فولاد، پيش روى مبارك قرار دارد، اين عبارت به چشم مى خورد: «

مَنْ بَكي وَتَباكي عَلَى الْحُسَيْن فَلَهُ الْجَنَّة، صَدَقَ الله وَرَسُولُه. سنة 1715 ه-

». (1)

در مقابل چهار گوشه قبر شريف عبارت زير ديده مى شود: «واقفة الموفق بتوفيقات الدارين ابن محمدتقى خان اليزدى محمد حسين، سنة 1222 ه-». (2)

در ايوان بيرونى ديوار رواق غربى كه مقابل پنجره فولاد است، بر بالاى پنجره و بر روى كاشى اين عبارت منقوش است: «عمل أوسته احمد المعمار 1296 ه». (3)

بر بالاى مقبره شمالى، كه مقابل ضريح امام (ع) است، پنجره اى است كه بر آن اين عبارت ديده مى شود:

«إنّه بمباشرة الحاج عبدالله بن القوام عَلى نَفَقة الحاج محمد صادق التاجر الشيرازى الاصفهانى الأصل قد قام بتكميل تعمير سرداب الصحن الحسينى وتطبيق الأروقة الثلاثة الشرقى والشمالى والغربى بالكاشى فى سنة ألف ثلثمأة الهجريه».

گنجينه حرم در سمت شمال آن واقع است كه جواهرات و نفايس و آثار ارزشمند بى شمارى را در خود جاى داده كه در قرن هاى متمادى، شاهان و فرمان روايان و خسروان سرزمين هاى اسلامى هديه كرده اند.

كتابخانه حرم مطهّر در سمت شرق آستانه حرم قرار گرفته و چندين قرآن خطّى نفيس در آن نگه دارى مى شود.


1- هر كس بر حسين بگريد يا خويش را گريان نمايد، بهشت براى اوست. خداى و رسولش راست گفتند. سال 1185 ق.
2- جاى ايستادن آن كه موفق به توفيقات دو سراى بود؛ محمد حسين خان يزدى، پسر محمد تقى. سال 1222 ه-. ق.
3- كار استاد احمد معمار. سال 1296 ه- ق.

ص: 72

مسجد الرأس

«مسجد الرأس» مسجدى است با بناى كهن كه در سمت غرب صحن حيدرى قرار دارد. شيخ جعفر محبوبه درباره آن مى گويد:

مسجدى قديمى است كه منبرى ساخته شده از سنگ هاى بزرگ، در ديوارهاى آن ريشه دارد و همزمان با حرم علوى ساخته شده و «البراقى» آن را به شاه عباس اوّل نسبت مى دهد؛ همان طور كه در ميان مردم نجف نيز اين گونه شايع است. (1)

شيخ محمد حرزالدين در شرح حال ميرزا هادى خراسانى، او را مردى اهل مطالعه در تاريخ توصيف كرده و اين سخن را از او نقل مى كند:

اين مسجد به نام مسجد الرأس شناخته شد و آن را غازان بن هولاكوخان بنا نهاد. ساخت آن يك سال كامل به طول انجاميد. غازان خان، ميان نجف و مسجد «حنانه» در وادى «ثويه» چادر زده بود تا اين كه بناى آن را كامل كرد. (2)

در حاشيه كتاب «معارف الرجال» آمده است: «غازان خان در سال 703 هجرى، برابر با 1304 ميلادى در رى درگذشت». (3)

درباره نام گذارى اين مسجد به «مسجد الرأس» دو احتمال وجود دارد:

اول: موقعيت مسجد؛ چرا كه در سمت سرِ حضرت (ع) واقع است.

دوم: روايات؛ از امام صادق (ع) نقل شده كه سرِ امام حسين (ع) در اين مسجد دفن شده است. از جمله آنها روايتى است كه عبدالكريم بن طاووس، شيخ كلينى و ابن قولويه از زيد بن عمرو بن طلحه نقل مى كنند كه گفت:

وقتى امام صادق (ع) در حيره بودند به من فرمودند: نمى خواهى به آنچه كه به تو وعده داده بودم عمل كنم؟ گفتم: مى خواهم (مرادش بردن من براى زيارت قبر اميرالمؤمنين (ع) بود) در اين هنگام امام (ع) و اسماعيل سوار بر مركب شدند و من نيز با ايشان همراه شدم. وقتى از وادى «ثويه» گذشتيم، ميان حيره و نجف، در كنار ريگ هاى سفيد و روشن پياده شد. حضرت نماز گزاردند و اسماعيل و من نيز با آن حضرت نماز گزارديم. امام (ع) به اسماعيل فرمودند: برخيز و بر جدّت حسين (ع) سلام ده. گفتم: جانم به قربانت! مگر امام حسين (ع) در كربلا نيستند؟! فرمودند: بله، در كربلا هستند؛ ولى آن گاه ع كه سر او را به شام مى بردند، يكى از دوستان ما آن را ربود و كنار امير مؤمنان (ع) به خاك سپرد». (4)

شيخ محمد حرزالدين، از ميرزا هادى خراسانى و او از سيد داوود رفيعى و او از پدرش و پدرش نيز از اجدادش نقل مى كند:

در مسجد غربى صحن مطهر متصل به ساباط، ايوان كوچك چهارگوشى در سمت ديوار جنوبى، ميان محراب مسجد و ساباط قرار دارد. در اين ايوان قبرى است كه بر روى آن پنجره اى از فولاد گران بها و ارزشمند مى ع باشد و داراى درى قفل ع دار است. آن جا مدفن سر امام حسين (ع) فرزند اميرالمؤمنين (ع) مى باشد. (5)

و نيز در پاورقى روايت آمده است:

اسماعيليانِ هندى ع تبار اين قبر را زيارت مى كردند و زيارتش در نزد آنان جايگاه ويژه اى داشت، تا اين ع كه تعداد زائران آن زياد شد. بلافاصله پس از اين افزايش جمعيت، اداره اوقاف عثمانى در نجف، از سمت تكيه بكتاشيه درى گشود و درِ اول آن را بست. هنديان و ساير زائران از درِ تكيه بكتاشيه داخل مى شدند. پس از مدتى اين در را هم بستند و مسجد سال هاى سال، تا زمان اشغال عراق و تشكيل حكومت عربى در عراق، بسته ماند. در اين مرحله، براى بار دوّم، قبرها آشكار گرديد و مرمّت آن در سال 1351 هجرى آغاز شد. در روز 23 ذى حجه همان سال، از درِ اول مسجد وارد آن شديم و پس از اين كه به محل قبر نظر افكنديم، جز تخته سنگى بر ديوار جنوبى كه طول آن بيش از يك ذراع و عرض آن يك ذراع بود، چيزى نيافتيم. (6)

بر روى اين تخته سنگ، نوشته اى به خط كوفى بود و در همان مكانى قرار داشت كه شيخ محمد حرزالدين ذكر كرده است و تخته سنگِ ديگرى نيز به شكل محراب، در محلّ محراب مسجد قرار داشت كه اين دو تخته سنگ داراى ارزش باستانى مى باشد. در سال 1965 ميلادى هيئتى از سازمان ميراث فرهنگى با دوربين هايى مدرن براى عكس بردارى از برخى آثار به اين جا آمدند. درباره آن دو تخته سنگ از من پرسيدند و من آنها را راهنمايى كردم. من از آنها درباره آن دو سنگ پرس وجو كردم و آنها گفتند: سازمان ميراث فرهنگى از اين دو سنگ در سال 1937 ميلادى عكس بردارى كرده و اين دو، از جنس سنگى معروف به «حديد چينى» مى باشند كه نمونه نادرى از آن هستند؛ چرا كه اين دو سنگ رنگى هستند، ولى حديد چينى معمولًا سياه است. هنگام تخريب مسجد، اين دو تخته سنگ را براى محافظت از شكسته شدن آنها، به انبار منتقل كردند.

شيخ جعفر محبوبه چنين نقل كرده است:

گفته مى شود اين بنا (مسجد الرأس) در دوران زندگى علّامه سيد بحرالعلوم، براى دومين بار احداث شده و ايشان به برخى از نزديكان و خواص خود مى گفت اين مسجد، محلّ قبر سرِ امام حسين (ع) است و بناى مسجد در اين جا به همين دليل مى باشد. (7)

از آنچه گذشت، بر ما روشن مى شود كه بناى مسجد، يا منسوب به غازان (متوفاى 703 ه) است يا شاه عباس صفوى اوّل (متوفاى 1038 ه)؛ اگر فرضيه نخست را بپذيريم، بعيد به نظر نمى رسد كه شاه عباس، برخى تعميرات و اصلاحات را بر روى مسجد انجام داده باشد؛ همان گونه كه مانند اين تعميرات را بر روى ساختمان پيشين روضه حيدرى، در اوايل قرن يازدهم انجام داد.


1- جعفر الشيخ باقر آل محبوبه، ماضي النجف و حاضرها،، ج اول، ص 103.
2- محمد حرزالدين، معارف الرجال، ج 3، ص 242.
3- همان، ص 243.
4- مجلسى، بحارالأنوار، ج 45، ص 178.
5- معارف الرجال، ج 3، ص 241.
6- همان، پاورقى اول.
7- ماضي النجف و حاضرها، ج اول، ص 104.

ص: 73

در صورت درستى هر دو فرضيه، قدمت بنا، اجازه اجراى برخى از بازسازى ها بر روى ساختمان را در هر دو زمان مى دهد؛ از جمله، آنچه كه شيخ جعفر محبوبه از كتاب فارسى «تاريخ نادرى»- كه آن را ترجمه كرده ام- نقل مى كند:

رضيه سلطان بيگم، دختر مرحوم شاه حسين كه همسر نادر شاه بود، دو هزار نادرى به ساختمان مسجد جامع- كه در كنار قبر سر امام حسين (ع) قرار داشت- كمك كرد.

و نقل كرده است كه اين كار در سال 1156 هجرى، يعنى سال طلاكارى گنبد شريف انجام شد. و نيز مى گويد: در دوره سلطان عبدالحميد عثمانى ديوارهاى مسجد الرأس رنگ آميزى شد و منبرى از سنگ مرمر در آن كار گذاشتند و به اهل سنّت اختصاص يافت. پس از فروپاشى حكومت عثمانى، كار بر روى آن متوقف شد. سپس دولت به آبادانى و بازسازى آن اقدام كرد. (1)

پس از گذشت اين فاصله زمانى و روند طولانى ساخت اين مسجدِ مقدس- كه دست كم چهار قرن و شايد هشت قرن به طول انجاميد و با همه اصلاحات و تغييراتى كه بر روى آن انجام شده بود- نزديك آن رفتم و دريافتم ع كه تنها يك سوم شمالى آن ناتمام است. درباره بقيه بنا، در كتاب «ماضى النجف» آمده است:

پنج متر از ساختمان مسجد تخريب و به خيابان پيرامون حرم مطهّر افزوده شد و برخى از ستون ع هاى آن فرو ريخت و آن مقدار كه خراب شده بود، با همان سبك معمارى پيشين بازسازى گرديد. (2)

شنيدم آيت الله العظمى ميرزا محمد حسين نائينى و پس از ايشان آيت الله العظمى سيدجمال الدين هاشمى گلپايگانى و بعد از وى فرزندش آيت الله سيدمحمد جمال هاشمى، امام جماعت اين مسجد بوده ع اند. پس از سيدمحمد جمال هاشمى، فرزند فاضلش علامه سيد هاشم هاشمى عهده دار اين مسؤوليت بود؛ اما حكومت صدام، ايشان را دستگير و تبعيد كرد. بدين ترتيب مسجد براى چندين سال بسته و متروك ماند. مرجع بزرگ و عالى ع قدر، آيت الله العظمى سيدمحسن طباطبايى در اين مسجد درس خارج مى گفت و در اين اواخر، آيت الله العظمى شهيد محمد صادق صدر اين مسجد را مكانى براى تدريس قرار داده بود و صبح و عصر در آن تدريس داشت. سرانجام در سال 1426 هجرى تخريب و بازسازى اين مسجد به پايان رسيد و هم اكنون داخل طرح بزرگ توسعه رواق مقدس قرار دارد.


1- همان، ص 103.
2- همان، پاورقى 2.

ص: 74

مقام امام صادق (ع) در شهر حلّه

موقعيت مقام

مقام امام صادق (ع) در شهر حلّه، (1) در محله جامعين، (2) در ميان نخلستانى مشرف بر شط فرات، نزديك مرقد عبدالله فارسى واقع شده است.

ورود امام صادق (ع) به شهر حلّه

در متون تاريخى، بر زمان ورود امام صادق (ع) به شهر حلّه تصريح نشده، اما دو نشانه وجود دارد كه شايد بتوان با توجه به آنها، ورود امام (ع) به اين شهر را ثابت كرد:

مطلب اول: ورود امام صادق (ع) به شهر حلّه هنگامى واقع شد كه ايشان براى ديدار با دومين خليفه عباسى، ابوجعفر منصور دوانيقى، به «هاشميه» (3) رفت؛ شهرى كه امروزه از توابع حلّه است و در آن روزگار به سبب سكونت منصور، به شهر ابوجعفر معروف بوده است؛ هر چند كه هاشميه را برادر منصور، يعنى ابوالعباس سفاح پيش از آن كه منصور در سال 148 هجرى بغداد را بسازد و پايتخت خويش قرار دهد، تأسيس كرد. براى پرهيز از طولانى شدن سخن تنها به نقل روايت مربوط به اين بحث مى پردازيم.

شيخ كلينى به اسناد خويش از صفوان جمال نقل كرده كه گفت:

براى بار دوم امام صادق (ع) را به كوفه بردم؛ در حالى كه ابوجعفر در آن جا بود. چون به شهر هاشميه، يعنى شهر ابوجعفر رسيديم ... (4)

مطلب دوم: ورود امام (ع) به حلّه، هنگام ديدار با خليفه دوم عباسى (ابوجعفر) در بغداد بود؛ زيرا هر كه از كوفه به بغداد مى رود، مجبور است از حلّه عبور كند. اميرموْمنان (ع) نيز هنگام رفتن به بغداد براى جنگ با خوارج نهروان، وارد حلّه شد و از آن جا عبور كرد، كه در تاريخ مشهور است. (5)

سيد بن طاووس در كتاب «مهج الدعوات» (6) آورده است كه منصور عباسى نُه بار امام صادق (ع) را نزد خويش فرا خواند كه سه بار آن به بغداد بود؛ يك بار قبل از كشته شدن محمد و ابراهيم، فرزندان عبدالله بن حسن، بار ديگر بعد از قتل آن دو، و بار سوم كه امام (ع) به درخواست خليفه وارد بغداد شد، منصور عباسى آن حضرت را مسموم كرد و به شهادت رساند.

تاريخ ورود امام (ع) به شهر حلّه

براى آگاهى از اين تاريخ، بايد به چند رويداد تاريخى توجه كنيم:

1. در سال 132 ه، ابوالعباس سفاح به خلافت مى رسد كه پيش تر شهر هاشميه را تاْسيس كرده است.

2. در سال 136 ه، ابوجعفر منصور عباسى، در روز مرگ برادرش سفاح به خلافت مى رسد.

3. تأسيس شهر بغداد به دست منصور، در سال 145 ه.

4. كشته شدن محمد و ابراهيم، فرزندان عبدالله بن حسن در سال 145 ه.

5. ولادت امام صادق (ع) در سال 83 ه در مدينه.

6. وفات آن حضرت (ع) در 148 ه در 65 سالگى و دفن در قبرستان بقيع. (7)

ازكنار هم نهادن اين برهه هاى تاريخى، زمان ورود امام صادق (ع) به شهر حلّه به دست مى آيد. اگر امام (ع) در شهر هاشميه، منصور عباسى را ديدار كرده باشد، تاريخ ورودشان به حلّه 136 يا 135 ه خواهد بود و اگر مكان ملاقات، بغداد بوده باشد، يك بار در سال 145 ه پيش از كشته شدن محمد و ابراهيم و دو بار در سال هاى 145 و 148 ه پس از شهادت آن دو به شهر حلّه وارد شده اند.

تاريخ ساخت و بازسازى مقام

دانستيم كه تاريخ ورود امام صادق (ع) به اين مقام در شهر حلّه بين سال هاى 136 و 148 ه يعنى در فاصله به خلافت رسيدن منصور و شهادت امام (ع)، بوده است. اما تاريخ ساخته شدن اين مقام معلوم نيست. پيش تر گفته شد


1- حلّه: «حلّه بني مزيد»، شهرى است بزرگ، در 100 كيلومترى جنوب بغداد، 45 كيلومترى جنوب كربلا و 60 كيلومترى شرق نجف. در سال 495 ه، به دست «امير صدقة بن منصور بن بهاء الدوله دبيس مزيدي» ساخته شد و به «مزيديه» شهرت يافت. رك: شيخ يوسف كركوش، تاريخ الحله ج 1.
2- جامعين: شهري است در سمت مشرق و مقابل حلّه. سرزمينى باشكوه و داراى آب و هواى عالى كه پس از ساخته شدن حلّه، به دست سيف الدوله ويران شد و اثرى از آن باقى نماند. امروزه جزو محله هاى شهر حلّه است. بعضى از كتاب هاى تاريخى همچون «الكامل في التاريخ» ابن اثير، از اين شهر ياد كرده اند. رك: منبع پيشين.
3- هاشميه: شهرى كه ابوالعباس سفاح آن را بنا نهاد. وى پس از به دست گرفتن خلافت، در قصر ابن هبيرة اقامت گزيد و در اطراف آن ساختمان هايى ساخت و شهرى به وجود آورد و نامش را «هاشميه» گذاشت، اما مردم اين شهر را به ابن هبيرة نسبت مى دادند. اين امر سبب شد كه ابوالعباس آن جا را رها كند و در همان نزديكى، شهر ديگرى به نام «هاشميه» بسازد. مدتى در آن شهر اقامت گزيد و سپس به «انبار» رفت و آن شهر معروف را بنا نهاد و پس از مرگ، در همان جا دفن شد. منصور چون به خلافت رسيد، در شهر انبار ماند و بناهايش را ترميم كرد و بر آن ساختمان هايى افزود. آن گاه شهر بغداد را تاْسيس كرد و نامش را «دارالسلام» گذاشت. رك: ياقوت حموي، معجم البلدان، ج 5 ص 389) بغداد امروزه نزديك به 30 كيلومتر از حلّه فاصله دارد.
4- اين روايت در بحارالانوار ج 47، ص 203 آمده است. نيز بنگريد به: سيد بحراني، مدينة المعاجز، ج 6، ص 64، و شيخ عباس قمي، الانوار البهيه ص 162) درباره دومين احضار امام صادق توسط منصور دوانيقى، بنگريد به: سيد بن طاووس، مهج الدعوات، ص 237- 2(39) بعيد نيست كه اين درخواست از شهر هاشميه بوده باشد؛ چرا كه اين شهر در آن روزگار از توابع كوفه بوده است.
5- مقام «مشهد الشمس» و «مقام امير موْمنان (ع) » در شهر حلّه مشهور و معروف است.
6- رك: مهج الدعوات، ص 220- 265، چاپ اعلمى- بيروت (بخش دعاهاى امام صادق (ع) .)
7- اين تاريخ ها را از كتاب «تتمة المنتهي» شيخ عباس قمى أخذ كرده ام.

ص: 75

محله «جامعين» كه امروزه بخشى از شهر حلّه است و مقام در آن واقع شده، شهرى پررونق، در مكانى سبز و خرّم و داراى مردمانى معتقد به مذهب جعفرى بوده؛ بنابراين پذيرفته نيست كه ايشان نمازگاه امام خويش را بى عنايت و احترام گذاشته باشند. اما نگارنده درباره بازسازى اين مقام به تاريخ هايى دست يافته كه دريغ است در اين جا ذكر نشود؛ چه بسا كه اين تواريخ همچون تاريخ ساخت مقام، از يادها برود:

مقام در دولت آل بويه (322 تا 448 ه)

نگارنده صورت نقاشى شده اى از مقام را ديده است كه اين عبارت در زير تصوير نوشته شده: «نقش زيبا از اثر تاريخى باشكوه مقام امام جعفر صادق (ع) در حلّه. تاريخ ساخت اين بنا به عصر آل بويه بازمى گردد. شهر حلّه از جهت آثار تاريخى، در همه عصرها غنى بوده است. نقاشى به قلم فاضل سعيد». (1)

البته معلوم نيست كه جمله «تاريخ ساخت اين بنا به عصر آل بويه بازمى گردد» از چه منبع تاريخى نقل شده يا نويسنده آن را در كدام كتاب ديده، اما به هر حال دولت آل بويه، دولتى شيعه بوده و به قبور و مقامات ائمه- عليهم صلوات الله- و بازسازى آنها عنايت ويژه داشته و در دوران خلافت عباسيان، از سال 322 تا 448 ه حكومت كرده اند. موْيد وجود اين عمارت و مقام در دوران آل بويه، تاريخى است كه پس از اين نقل خواهيم كرد.

مقام در قرن ششم هجرى

شيخ بزرگوار، محمد بن شهرآشوب در كتاب «مناقب آل ابى طالب» در شرح احوال و تواريخ ابوعبدالله، جعفر بن محمد صادق (ع) مى نويسد:

القاب آن حضرت عبارت است از: صادق، فاضل، طاهر، قائم، كافل و منجى. شيعه جعفرى به او منسوبند و نمازگاه آن حضرت (ع) در حلّه است. (2)

اين شيخ بزرگوار، صاحب دو كتاب «المناقب» و «معالم العلماء» از علماى قرن ششم هجرى است كه در سال 558 ه از دنيا رفته و در بيرون شهر حلب، در بالاى كوهى معروف به كوه «جوشن» دفن شده است. وى از بزرگان شيعه است و علماى اهل سنّت به فضل و عظمت او معترفند و او را تكريم مى كنند و از او در تراجم خود نام برده اند. به كثرت علم و عبادت و خشوع و تهجد معروف بوده و دائم الوضو بودنش مشهور است. گويند هنگام نوشتن كتاب «المناقب» هزار كتاب درباره مناقب آل ابى طالب پيرامون خود گرد آورده بود و با وجود علم گسترده و بسيار، در آغاز كتاب «المناقب» مى نويسد: «مرا چه به كار نوشتن، با اين سرمايه علمى اندك و عظمت شأن اين موضوع؟!».

از اين عبارت ابن شهرآشوب كه فرمود: «نمازگاه او در حلّه است» چند نكته استفاده مى شود:

الف: مشهور بودن مقام امام صادق (ع) در آن دوران، يعنى در قرن ششم.

ب: اين مقام، پيش از قرن ششم نيز ياد و نامى داشته؛ چون گفتيم كه موْلف «المناقب» در تأليف خود از كتاب هاى پيشينيان نيز سود برده و به مطالب آنها اعتماد كرده است.

آل طعمه: اين مقام، مسجد امام صادق (ع) بوده و چه بسا امام (ع) براى خواندن نماز به اين مكان رفت و آمد مى كرده است. شايد امام (ع) فرمان ساختن مقام را صادر كرده و خود در آن نماز گزارده است؛ از اين رو، در روزگار موْلف «المناقب» به «مسجد امام صادق (ع)» مشهور بوده.

عبارت ابن شهرآشوب را چند تن از علما در كتاب هاى خود آورده اند كه نام آنها را به ترتيب تاريخى ذكر مى كنيم:

1. علامه مجلسى (1111 ق)، در كتاب «بحار الانوار» ج 47، ص 9.

2. شيخ عباس قمى (1359 ق)، در كتاب «سفينةالبحار» ج 1، ص 299 و 716 (چاپ سنگى).

3. شيخ على نمازى شاهرودى در «مستدرك سفينةالبحار» ج 6، ص 56.

مقام در قرن سيزدهم هجرى

در اين تاريخ، حوادثى پيش آمد كه هرگز انتظار آن نمى رفت. دشمنان دين و اسلام به بهانه توسعه شط فرات، بر مقام امام صادق (ع) دست اندازى كردند تا آن را از بين ببرند و نيز خواستند قبر عبدالله فارسى را ويران كنند؛ اما چون دست به كار شدند، وسايل حفارى از كار افتاد و تلاش آنان بى نتيجه ماند. اين ماجرا بين مردم حلّه مشهور است و نگارنده، خود، آن را از مسئولان اداره وقف شنيده است. گرچه بعد از آن واقعه، ساختمان مقام از بين رفت، اما پايه هاى آن هم چنان استوار باقى مانده است. مسجدى كه نام احياكننده دين اسلام را بر خود داشت، از بين رفت و ما به جاى توجه به مرمت و بازسازى آن، آن را ويران ساختيم. انا لله و انا اليه راجعون. (3)

عده اى از مؤمنان اهل حلّه، به جاى آن مسجد، به فاصله 120 متر در سمت شمال، يك مقام نمادين بنا كردند. تصويرى از ساختمان قبلى مقام، پيش از ويرانى در دست است كه با تلاش هاى بسيار به دست آمده و مى توان اين مقام را به شكل اول آن بازسازى كرد. (4)


1- نقاش اين اثر كه اهل حلّه بوده، در دهه شصت قرن بيستم ميلادي از دنيا رفته است.
2- رك: ابن شهر آشوب، المناقب، ج 3، ص 400، چاپخانه حيدريه، 1956 م.
3- شيخ عباس قمى، وقائع الايام، ص 368، چاپخانه بلاغ.
4- اين مطلب را جناب حيدر سيد موسى وتوت الحسيني در كتاب خود «مزارات و مراقد العلماء في الحلة الفيحاء» ص 170 نقل كرده است؛ آن جا كه مى گويد: «بعضى از اهالى حلّه به يقين براى من نقل كرده اند كه مقام اصلى امام صادق (ع) بر كناره شط فرات بوده، نه در محل كنونى. اين گفته، سبب شد كه شخصاً آن مكان را جست وجو كنم. پس به تفحص پرداختم و دريافتم كه در كناره رود جايى است كه آب در آن نفوذ نكرده؛ در حالى كه زمين هاى پيرامونش را شسته و گود ساخته. هم چنين در آن جا آثارى از پى ها و كفِ سخت مقام ديده مى شود كه نشان مى داد اصل مقام امام صادق (ع) در آن جا بوده؛ مقامى مقدس كه مردمان در آن نماز مى گذارند و دعا مى خوانند و آن را زيارت مى كنند و چرا چنين نباشد؟ كه اين مقام، مقام امام ششم از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) است كه خداوند ناپاكى را از آنها دور ساخته و به طور ويژه پاك و مطهرشان قرار داده است.

ص: 76

تاريخ مقام در عصر حاضر

در 27 ربيع الاول سال 1426 قمرى موفق به زيارت مقام امام صادق (ع) در حلّه، در ميان نخلستانى شدم. مقام متشكل از اتاقى كوچك و چهارگوش بود، به ابعاد نزديك به 7 در 7 متر و ارتفاع 4 متر، با يك گنبد كوچك قديمى و دربى آهنى و سبزرنگ به ارتفاع دو متر و عرض يك متر. اين مقام پس از انهدام مقام اصلى ساخته شده و داراى برق و روشنايى است و زائرانى دارد؛ به خصوص در روزهاى شنبه و جمعه و در روز وفات امام صادق (ع). ساختمان مقام به طور كلى قديمى است و نشان از كم توجهى در حفظ و نگهدارى آن دارد.

ص: 77

مزارات فرزانگان شيعه در بغداد

بغداد شهر شيعيان

شهر بغداد در سال 141 قمرى به دست دومين خليفه عباسى، منصور دوانقى در كنار رودخانه دجله بنا نهاده شد و پايتخت او و ديگر خلفاى عباسى از جمله: مهدى، هادى، هارون، امين و ماْمون قرار گرفت. اين شهر با گذشت زمان و با حضور علماى بزرگ و شخصيت هاى سرشناس، به شهرى علمى، دينى، فرهنگى و هنرى تبديل گرديد كه از اطراف و اكناف براى تحصيل علم به آن جا روى مى آوردند.

«عثمان بن سعيد عمري»، اولين نايب امام زمان (عج) در اين شهر سكونت داشت. او گاهى از بغداد به سامرا مى رفت و به حضور امام يازدهم شرفياب مى شد. پس از شهادت امام عسكرى (ع) و آغاز دوران غيبت صغرى، شهر بغداد توسط نايب اول، محل استقرار دستگاه نيابت و سفارت تعيين شد. در سال 221 هجرى كه معتصم عباسى محل پايتخت را از بغداد به سامراء انتقال داد، شهر بغداد براى نواب اربعه و شيعيان اهميت بيشترى يافت؛ چرا كه آنان در اين شهر به دور از چشم حاكمان و در محيطى نسبتاً آرام مى توانستند به فعاليت هاى خود ادامه دهند و امور دينى و اجتماعى شيعيان را اداره كنند؛ چنان كه بعد از اتمام دوران غيبت صغرى و آغاز غيبت كبرى نيز شهر بغداد با حضور فقهاى بزرگى چون: شيخ كلينى، شيخ مفيد، سيد رضى و سيد مرتضى به مركز نشر فرهنگ تشيع و معارف اهل بيت تبديل گرديد. از اين رو، بغداد را بايد شهر شيعيان، محل نشوونماى نواب اربعه و كانون فعاليت فقهاى شيعه در دوران غيبت صغرى و آغاز دوران غيبت كبرى ناميد. در اين نوشتار به معرفى نواب اربعه و چند تن از فقهاى شيعه در بغداد و محل دفن آنان در اين شهر مى پردازيم:

نايب اول

«عثمان بن سعيد عمري» اولين نايب خاص امام زمان (عج) مكنّى به «ابوعمر» است و چون تبارش به قبيله بنى اسد مى رسد، به «اسدى» مشهور است و از اين كه به شغل روغن فروشى اشتغال داشت، به وى «سَمّان» يا «زَيات» نيز مى گفتند و ظاهراً تجارت روغن، پوششى براى كارهاى وكالتى و نيابتى او از جانب امامان معصوم بود. () مشهور است وقتى مردم به او وجوه شرعى مى دادند، او آن را در ظرف روغنى مى ريخت و به خدمت امام مى برد و تحويل آن حضرت مى داد تا جاسوسان بنى عباس آگاه نشوند.

وى پيش از آغاز دوران غيبت، از اصحاب و ياران امام هادى و امام عسكرى به شمار مى آمد و مورد اعتماد آن دو امام همام بود. روزى «احمد بن اسحاق قمى» كه از علماى بزرگ شهر قم بود، به حضور امام هادى (ع) رسيد و عرض كرد: سرورم! من گاهى سعادت ندارم و نمى توانم خودم به حضورتان شرفياب شوم و مسائل را بپرسم؛ در اين هنگام به چه كسى مراجعه كنم و گفتار چه كسى را بپذيرم؟ حضرت فرمود:

هذا ابوعمرو، الثقة الامين، ما قاله لكم فَعَنِّي يقوله و ما اداه اليكم فعني يُوَدّيه

(1)؛ اين ابوعمرو (عثمان بن سعيد) مورد اعتماد و امين است. هر آن چه او به شما گفت، از طرف من گفته است و هر چه به شما رساند، از جانب من رسانده است.

او پس از شهادت امام هادى چند سالى هم وكيل امام عسكرى (ع) شد و اين امر خطير را از جانب آن حضرت برعهده داشت. (2) وقتى حضرت مهدى (عج) از مادر متولد شد، عثمان بن سعيد از جانب امام عسكرى (ع) مأموريت يافت تا عقيقه اى فرآهم آورد و آن را در ميان بنى هاشم و ساير مردم توزيع كند. (3)

با شهادت امام عسكرى (ع) و آغاز دوران غيبت صغرا، عثمان بن سعيد به عنوان اولين نايب امام دوازدهم به فعاليت خود ادامه داد و دستگاه نيابت و سفارت را به خوبى اداره نمود و به آن سروسامان داد. نيابت وى پيش از شهادت امام عسكرى، به وسيله آن حضرت در حضور چهل تن از فقهاى شيعه اعلام شده بود. او شخصيتى بود كه مراسم غسل، كفن و خاك سپارى آن حضرت را هم بر عهده داشت. (4) مدت نيابت عثمان بن سعيد حدود پنج سال بود. شيعيان از مناطق مختلف به بغداد مى آمدند و به حضور وى شرفياب مى شدند و مشكلات و سؤالات دينى و اجتماعى خود را با وى در ميان مى گذاشتند. در سال 265 هجرى دوران پنج ساله نيابت عثمان بن سعيد به پايان رسيد. او كه از خبر رحلت خود آگاه شده بود، فقها و بزرگان شيعه را به حضور فراخواند و خبر رحلت خود و نيابت فرزندش «محمد بن عثمان» را با آنها در ميان گذاشت و گفت: امام زمان (عج) دستور داده است تا از سفارت فرزندم محمد بن عثمان، شما را آگاه كنم. پس از من هر كسى مشكلى و سؤالى داشت به او مراجعه كند. (5)


1- شيخ عباس قمي، سفينةالبحار، ج 2، ص 158.
2- كتاب الغيبه، ص 356.
3- شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 430.
4- كتاب الغيبه، ص 356.
5- محدث قمى، سفينةالبحار، ج 2، ص 159.

ص: 78

پيكر نايب اول به دست فرزندش محمد غسل داده و كفن شد و با حضور بزرگان شيعه و مردم در بغداد به خاك سپرده شد. شيخ طوسى كه در سال 448 هجرى در بغداد بوده و از مزار عثمان بن سعيد ديدن كرده، مى نويسد:

قبر عثمان بن سعيد در سمت غربى شهر بغداد، ميدان بازار، اول محله دروازه حبله، در سمت قبله مسجدى واقع است. بين قبر و مسجد ديوارى وجود دارد كه قبر را از مسجد جدا مى كند و در قسمت محراب درى است كه به طرف قبر راه دارد.

به نوشته شيخ طوسى، اولين بار حاكم وقت بغداد «ابومنصور محمد بن فرج» آن ديوار را خراب كرد و مقبره نايب اول را ظاهر نمود و صندوقى هم بر روى آن نهاد. هر كس مى خواست وارد مى شد و آن را زيارت مى كرد. حتى همسايگان و اهالى محله كه از پيروان اهل تسنن بودند، به زيارت قبر نايب اول مى رفتند و به قبرش تبرك مى جستند. (1) اين مكان، در اصل منزل او بوده؛ يعنى نايب اول در منزل خود دفن شده است.

نايب دوم

«محمد بن عثمان»، همانند پدر از علماى برجسته دوران امام عسكرى (ع) به شمار مى آمد و در ميان بزرگان شيعه شناخته شده و مورد اعتماد آن حضرت نيز بود. در حديثى آمده است كه وقتى شيعيان از نواحى مختلف به حضور امام عسكرى شرفياب شده بودند، آن حضرت خطاب به آنان از نيابت وى خبر داده و فرموده بود:

اشهدوا على انَّ عثمان بن سعيد العمرى وكيلى وانَّ ابنه محمداً وكيل ابنى مهديكم (2)؛ گواه باشيد! به تحقيق عثمان بن سعيد عمرى وكيل من است و پسرش محمد نيز وكيل فرزندم مى باشد كه مهدى شماست.

وقتى نايب اول از دنيا رفت و نيابت به فرزندش محمد محول گرديد، توقيع مباركى از جانب حضرت حجت (عج) به دست وى رسيد. امام دوازدهم در اين توقيع ضمن تسليت به او و درخواست اجر و صبر در اين مصيبت بزرگ، بر جانشينى محمد به نيابت از پدرش تأكيد فرمود و از اين كه فرزندى خلف براى پدرش شده و مسؤوليت نيابت را برگردن گرفته است، او را بشارت داد.

مدت نيابت محمد بن عثمان از سال 265 تا 305 هجرى به طول انجاميد. اين دوران مصادف با خلافت چهار خليفه عباسى، يعنى: معتمد، معتضد، مكتفى و مقتدر بود. در اين روزگار محل حكومت عباسيان شهر سامراء بود و دستگاه نيابت هم چنان در بغداد به دور از چشم مستقيم نامحرمان به فعاليت خود ادامه مى داد و به هدايت و اداره شيعيان اهتمام داشت.

«محمد بن على اسود قمى» از كارگزاران دستگاه نيابت در قم مى گويد:

... در عصر نيابت محمد بن عثمان، روزى زنى به من مراجعه كرد و پارچه اى را داد تا آن را به محمد بن عثمان برسانم. آن پارچه و امانت هاى ديگر را كه مردم به من داده بودند تا به دست نايب دوم برسانم، برداشتم و از قم عازم بغداد شدم. پس از ورود به بغداد، به خدمت محمد بن عثمان رسيدم. او دستور داد تا همه اموال و امانت ها را به محمد بن عباس قمى (از خدمت گزاران دستگاه نيابت) تحويل بدهم. همه را تحويل دادم، به جز پارچه آن زن كه مفقود شده بود و من متوجه نبودم. اندكى گذشت تا اين كه نايب دوم به من پيغام داد آن پارچه را هم تحويل دهم. در اين هنگام به ياد پارچه آن زن افتادم. هر چه تلاش و جست وجو كردم پيدا نشد. با نگرانى موضوع را با محمد بن عثمان در ميان گذاشتم. او به من دلدارى داد و گفت نگران نباش؛ به زودى پيدا خواهد شد. اندكى گذشت و فرمايش وى تحقق يافت و پارچه پيدا شد و من آن را تحويل محمد بن عباس دادم و در تعجب بودم كه چطور محمد بن عثمان از موضوع پارچه آن زن آگاه بود و از پيدا شدنش خبر داد. (3)

«جعفر بن محمد بن مُتَيل» مى گويد:

روزى نايب دوم مرا خواست و دو لباس علامت دار با كيسه اى درهم به من داد و فرمود: لازم است همين الان به سوى منطقه واسط حركت كنى و اين محموله را به اولين فردى كه او را در فلان مكان ديدار مى كنى، تحويل دهى. جعفر مى گويد: مأموريت را پذيرفتم، ولى در دل افسرده خاطر بودم و با خود گفتم: فردى چون مرا حامل اين محموله ناچيز قرار داده است. راهى واسط شدم. چون به محل موعود رسيدم، از اولين نفر سراغ حسن بن محمد قطاة صيدلانى، وكيل موقوفات در واسط را گرفتم. او گفت: خودم هستم! تو كيستى؟ پس از معرفى خود، با همديگر معانقه كرديم. سلام محمد بن عثمان را به او رساندم و محموله را تحويل دادم. وقتى از موضوع آگاه شد، گفت: خدا را شكر! محمد بن عبدالله حائرى فوت كرده است. اكنون جهت تهيه كفن بيرون آمده ام. وقتى محموله را باز كرد هر آن چه براى تجهيز ميت لازم بود را در آن مشاهده كرديم. سپس جنازه را با هم تشييع و دفن كرديم و من به بغداد بازگشتم. (4)

سرانجام محمد بن عثمان پس از چهل سال تلاش و كوشش در رأس دستگاه نيابت، در بستر بيمارى آرميد و شواهد و قرائن نشان مى داد كه آماده سفر به ابديت مى شود. در اين هنگام علماى سرشناس شيعه همچون: «ابوسهل اسماعيل بن على نوبختى» و چند تن ديگر به عيادت نايب دوم رفتند تا ضمن ديدار، تكليف خود و شيعيان را هم روشن سازند. در اين جلسه از محمد بن عثمان سؤال شد: اگر از دنيا رفتيد، چه كسى جانشين شما خواهد شد؟ او به «حسين بن روح نوبختى» اشاره كرد و گفت: او جانشين من و سفير ميان شما و حضرت حجت (عج) و شخصيت امين است. پس از من در امور خود، به وى مراجعه كنيد و من به ابلاغ اين موضوع مأمور شده بودم و آن را به شما رساندم. (5)

جعفر بن احمد متيل مى گويد:


1- كتاب الغيبه، ص 358 و علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 51، ص 347.
2- بحارالانوار، ج 1، ص 345 و سيدمحسن امين عاملى، اعيان الشيعه، ج 2، ص 47.
3- شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 502 و بحارالانوار، ج 51، ص 335، حديث 60.
4- كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 504.
5- رجال علامه حلي، فائده پنجم، ص 273.

ص: 79

زمان رحلت نايب دوم، بالاى سرش بودم و حسين بن روح در پايين پا نشته بود. وقتى نيابت او بعد از محمد بن عثمان مطرح و قطعى شد و آن را از زبان نايب دوم شنيدم، از بالاى سر او بلند شدم و دست حسين بن روح را گرفتم و در جاى خود نشاندم و خود در پايين پا نشستم. (1) در اين روز شخصيت هاى بزرگى از اهل بصره مانند علويه صفار و حسين بن احمد بن ادريس به بغداد آمده، در اين جلسه حضور داشتند. (2)

در روز آخر جمادى الاولى 305 هجرى، محمد بن عثمان چشم از جهان فروبست. (3) پيكر او با احترام و با حضور انبوه شيعيان و رجال سرشناس شيعى، تشييع و در خانه مسكونى پدرى، كنار مقبره عثمان بن سعيد عمرى به خاك سپرده شد. شيخ عباس قمى كه در حال حيات از اين مكان ديدن كرده است مى نويسد:

... اين مقبره در بارگاه بزرگى، نزديك درِ سلمان كه در ميان مردم بغداد به «شيخ خلانى» معروف است، قرار دارد و علاقه مندان به زيارتش مى روند. (4)

مرحوم حرزالدين مى نويسد:

اين مكان در خيابانى واقع است كه در قديم به دروازه كوفه منتهى مى شد و اكنون به آن «محله خَلّانى» مى گويند و يكى از مراكز مهم شيعى در بغداد به شمار مى آيد. اين مكان در سال 1349 قمرى تجديد بنا شد و اشعارى از شاعران بزرگ در مدح و منزلت اين دو شخصيت بر ديوارهاى آن نوشته و نقاشى گرديد. (5)

امروزه اين بارگاه مقدس در خيابان جمهورى واقع شده و حرم مجلّلى دارد. در آستانه آن، مسجد بزرگى داراى صحن وسيع به همراه كتابخانه اى جديد تأسيس شده است. اين كتابخانه داراى كتب قيمتى و نفيس مى باشد و به كتابخانه خَلّانى معروف است. در اهميت اين مكان همين بس كه در مسجد آن، نماز جمعه و جماعت اقامه مى شود و در منطقه تجارى شهر بغداد قرار دارد.

نايب سوم

«ابوالقاسم حسين بن روح»، نايب سوم، از خاندان مشهور و ايرانى نژاد «نوبختى» است. از اين خاندان شخصيت هاى بسيارى در علم كلام، فلسفه، فقه، حديث، رجال، نجوم، شعر، ادب و هنر تربيت شدند و در طول تاريخ ايران و اسلام تأثيرگذار بودند. (6) بعضى از آنان مانند: ابواسحاق و ابوسهل نوبختى، از اصحاب امام هادى و امام عسكرى بودند و به همين سبب ارتباط نزديك با دستگاه نيابت داشتند. در اين ميان نقش و حضور حسين بن روح چشمگيرتر بود. او به هوش، ذكاوت، درايت، عقل و تدبير بيشتر شهرت داشت و به همين سبب، مفتخر به مقام نيابت امام عصر شد و از سوى محمد بن عثمان به اين مسؤوليت مهم منصوب گرديد. اندكى بعد از اين انتصاب، توقيع مقدسى از ساحت قدسى حضرت مهدى (عج) در تأييد نيابت حسين بن روح به اين ترتيب صادر شد:

... ما او را مى شناسيم. خداوند تمام خوبى ها و خوشنودى هاى خويش را به وى بشناساند. و او را با عنايت خويش خرسند گرداند. از نامه او آگاه شديم و در مسؤليت محوله به وى اطمينان داريم. او در نزد ما داراى مقامى است كه موجب شادى وى خواهد شد. خداوند احسان خود را نسبت به او مضاعف گرداند .... (7)

نخستين سال نيابت حسين بن روح، مصادف با يازدهمين سال حكومت مقتدر عباسى بود و اين در حالى است كه ابوالحسن على بن فرات براى دومين بار به وزارت مقتدر انتخاب مى شد. خاندان آل فرات همانند خاندان نوبختى، مذهب شيعى داشتند و در عصر مقتدر، سه بار به وزارت رسيدند و در مجموع حدود شش سال عهده دار اداره و رهبرى دستگاه عباسيان شدند و اين فرصت مناسبى براى نايب سوم شد. او توانست در اين مقطع تاريخى حساس، دستگاه نيابت و سفارت را به بهترين شكل رهبرى و هدايت نمايد و شيعيان را از بسيارى از تنگناهاى سخت و سرنوشت ساز عبور دهد. اين حقيقت تاريخى به قدرى آشكار است كه حتى آنهايى كه براى تحقق اغراض و انگيزه هاى سياسى، اقدام به تحريف شخصيت هاى اسلامى مى كنند، نتوانستند از آن چشم بپوشند و چنين نوشتند:

... خاندان نوبختى و آل فرات در حالى كه از اساس با خلافت عباسيان مخالف بودند، با برنامه ريزى و درايت و مديريت لازم، آن چنان خليفه را زير نفوذ فكرى خود گرفتند كه او حتى از بر حق بودن خود به شك افتاد و در اين نفوذ، حسين بن روح نوبختى و على بن فرات (وزير مقتدر) نقش تعيين كننده اى داشتند ... (8)

با همه اينها نايب سوم در يك مورد نتوانست از حقد و كينه خليفه عباسى و درباريان در امان بماند؛ چرا كه آنان هرگز حاضر نبودند شاهد قدرتمند شدن و سروسامان يافتن شيعيان باشند. به همين سبب او را به بهانه همكارى با آشوب هاى گروه قرامطه دستگير و مدت پنج سال زندانى كردند. اما وى لحظه اى از سرنوشت شيعيان غفلت نورزيد و از همان زندان به وسيله پيك و نامه با كارگزاران دستگاه نيابت ارتباط برقرار كرد و همچنان به رهبرى مذهبى و سياسى شيعيان ادامه داد تا اين كه در سال 317 هجرى از زندان آزاد شد. (9)

در عصر نيابت حسين بن روح، شيعيان از سرزمين هاى دور و نزديك به حضورش مى رسيدند و سؤالات و مشكلات خود را با وى در ميان مى گذاشتند. گاهى كراماتى از وى مشاهده مى كردند و اين سبب اطمينان خاطر و آرامش روحى آنان مى شد و زمينه رهبرى و هدايت او را بيش از پيش تثبيت مى كرد. شيخ صدوق از حسين بن على بن محمد، مشهور به «ابو على بغدادى» نقل مى كند:

... هنگامى كه در بخارا بودم، يكى از شيعيان به نام «ابن جاوشير» ده شمش طلا به من داد تا آن را نزد حسين بن روح ببرم. هنگام بازگشت، يكى از آنها را در حوالى رودخانه آمويه (بين تركمنستان و خراسان) گم كردم تا اين كه به بغداد آمدم و تازه از گم شدن آن آگاه شدم. به ناچار عوض آن را خريدم و جايگزين كردم. چون به خدمت نايب سوم رسيدم و شمش طلا را تحويل دادم، وى آن را نپذيرفت و فرمود: طلايى را كه در آمويه گم كرده بودى، نزد ماست. بعد آن را به من نشان داد و ديدم همان شمش است كه گم كرده بودم .... (10)


1- قطب راوندي، الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1120.
2- بحارالانوار، ج 51، ص 355.
3- الغيبه، ص 366.
4- سفينةالبحار، ج 1، ص 328.
5- محمد حرزالدين، مراقد المعارف، ج 1، ص 278.
6- براى آگاهى بيشتر، رك: سيد حسن صدر، خاندان نوبختى، اقبال آشتيانى و تأسيس الشيعه.
7- كتاب الغيبه، ص 372.
8- لوئى ماسينيون، قوس زندگى منصور حلاج، ترجمه روان فرهادى، ص 54.
9- عباس اقبال آشتيانى، خاندان نوبختى، ص 200 و 193
10- كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 518 و الخرائج والجرائح، ج 3، ص 1123.

ص: 80

حسين بن روح پس از 21 سال مسئوليت خطير در دستگاه نيابت، چند روز مانده به رحلت خويش، به دستور حضرت حجت (عج) مسئوليت دستگاه نيابت را به نايب چهارم، «على بن محمد سَمُرى» سپرد و در شب چهارشنبه، هجدهم شعبان 326 هجرى، چشم از جهان فروبست. (1) پيكر نايب سوم در شهر بغداد تشييع شد و در محله نوبختيه، در ضلع شرقى بازار عطاران به خاك سپرده شد. (2) امروزه اين مقبره در بازار شورحه، يكى از مناطق مهم تجارى بغداد قرار دارد و تجار بسيارى از شهرها و كشورهاى مختلف به آن جا رفت و آمد دارند. بارگاه نايب سوم داراى ضريح و قبه كوچكى است و مسجدى هم در كنار آن ساخته شده است. هر روز بسيارى براى زيارت قبر نايب سوم در اين مكان حاضر مى شوند و ازدحام مى كنند و در مسجد نيز نماز جماعت برقرار مى باشد. (3)

نايب چهارم

«علي بن محمد سَمُري» يا صميرى، پيش از آغاز غيبت صغرى از اصحاب امام عسكرى (ع) به شمار مى رفت و در ميان شخصيت هاى علمى و حديثى مورد احترام بود. (4) در آستانه رحلت نايب سوم و به وصيت او، به مقام نيابت خاص حضرت مهدى (عج) مفتخر گشت. مدت نيابتش حدود سه سال (326- 329) بود. مردم مشكلات و پرسش هاى دينى خود را با وى در ميان مى گذاشتند و جواب مى گرفتند. هم چنين كراماتى كه شيعيان در طول اين مدت از نايب چهارم مشاهده كردند، بر اطمينان و اميدوارى شان افزوده شد. مرحوم شيخ صدوق از احمد بن ابراهيم بن مُخَّلد نقل مى كند:

در شهر بغداد با جمعى از بزرگان در محضر نايب چهارم بوديم؛ در اين هنگام على بن سمرى لب به سخن گشود و با جمله «رحم الله علي بن الحسين بن بابويه» خبر از رحلت آن عالم بزرگ در شهر قم داد. حاضران تاريخ و ساعت اين خبر را ثبت كردند و بعد معلوم شد همان وقتى كه نايب چهارم اين جمله را بر زبان جارى كرد. فقيه قم چشم از جهان فروبسته بود. (5)

پس از سه سال نيابت، در شعبان 329 هجرى چون نايب چهارم در آستانه رحلت قرار گرفت، علماى بزرگ و جمعى از شيعيان بر بالينش حاضر شدند و از وى خواستند تا فرد ديگرى را به جاى خود معرفى كند، ولى او امتناع كرد و از آغاز غيبت كبرى خبر داد. (6) شيخ طوسى در كتاب خود به نقل از ابومحمد حسن بن احمد مكتب مى نويسد:

... سه سالى كه نايب چهارم از دنيا رفت، من در بغداد بودم. چند روز قبل از وفات او به حضورش شتافتم. او توقيع و فرمانى از جانب حضرت مهدى (عج) بيرون آورد و خواند كه متن آن چنين بود: به نام خداوند بخشنده و مهربان. اى على بن محمد سمرى! خداوند اجر و ثواب برادرانت را در مصيبت تو بزرگ گرداند. تو تا شش روز ديگر از دنيا خواهى رفت؛ پس امور خود را جمع كن و كسى را براى خود، جانشين خاص انتخاب مكن كه قائم مقام تو شود؛ زيرا غيبت كبرى آغاز شده است. ظهور نخواهد شد، مگر به اذن خداوند تبارك و تعالى. دوران غيبت كبرى طولانى خواهد شد؛ به گونه اى كه دل ها سنگين شود و ظلم زمين را فراگيرد. در آينده نزديك، بعضى از شيعيان ادعاى مشاهده مى كنند؛ هركس چنين كند، پيش از آن كه سفيانى خروج نمايد و صداى آسمانى شنيده شود، دروغ گو و افترا زننده است. (7)

حسن بن احمد در ادامه مى گويد:

همراه كسانى كه در مجلس بوديم، نسخه اى از اين توقيع را استنساخ كرديم و با خود برداشتيم و از منزل خارج شديم. چون شش روز گذشت، دوباره به محضر نايب چهارم شرفياب شديم و او را در حال احتضار ملاقات كرديم. يكى از حاضران پرسيد: جانشين بعد از تو كيست؟ فرمود: «لله امرٌ هو بالغه» خدا را امر مهمى است كه به آن عمل كرده و آن را ابلاغ خواهد نمود. اين سخن را گفت و چشم فروبست و جان تسليم نمود. (8)

اين روز مصادف با نيمه شعبان 329 هجرى بود. پيكر پاك نايب چهارم با تجليل و احترام و با حضور انبوه شيعيان و سرشناسان شيعه غسل داده و كفن شد و در شهر بغداد مدفون گرديد. بارگاه نايب چهارم، اكنون در شهر بغداد، نزديك ميدان رصافى و جسرالشهداء، جنب بازار قديم هرج و مدرسه مستنصريه، در ساحل چپ رودخانه دجله، در حجره اى ميان بازار و مسجد قبلانيه واقع است. بر بالاى اين بارگاه، قبه و گلدسته احداث شده و محل زيارتگاه عموم مردم، به ويژه شيعيان مى باشد. اين منطقه يكى ديگر از مناطق مهم شيعى در بغداد به شمار مى آيد. (9)

شيخ كليني

«محمد بن يعقوب كلينى» از فقها و محدثان دوره غيبت صغرى شناخته مى شود. او در كُلين، از توابع حسن آباد شهر رى به دنيا آمد. (10) مقدمات علوم اسلامى را نزد پدرش يعقوب بن اسحاق و دائى اش على بن محمد بن ابراهيم، معروف به «شيخ شهيد عَلّان» فرا گرفت. (11)

سپس به قم رفت و در آن جا از محضر علما و محدثانى چون: احمد بن محمد بن عيسى اشعرى، عبدالله بن جعفر حميرى، صاحب «قرب الاسناد» و احمد بن ادريس قمى علم فقه و حديث آموخت. استادان وى در كتب رجالى و تاريخى به چهل نفر مى رسد. او بعدها به كوفه و بغداد رفت و با دانشمندان آن دو مركز علمى به مبادله علمى پرداخت و از محضر بسيارى از آنان بهره هاى كافى برد. اندكى بعد خود كرسى تدريس تشكيل داد و شاگردان


1- بحارالانوار، ج 51، ص 358.
2- محمدمهدى موسوى، احسن الوديعه، ج 2، ص 232.
3- محمد حرزالدين، مراقد المعارف، ج 1، ص 249.
4- سيد محمد صدر، تاريخ الغيبة الصغري، ج 1، ص 412 و سيد حسن شيرازى، كلمة الامام المهدى، ص 100.
5- بحارالانوار، ج 51، ص 360.
6- كتاب الغيبه، ص 395 و اعيان الشيعه، ج 2، ص 48.
7- كتاب الغيبه، ص 395 و شيخ عباس قمي، تتمه المنتهي، ص 354.
8- سفينةالبحار، ج 2، ص 249.
9- مراقد المعارف، ج 1، ص 375.
10- كليني، اصول كافي، ج 1، با مقدمه سيد جواد مصطفوى، ص 6 و علامه امينى، شهيدان راه فضيلت، ص 31.
11- على دوانى، مفاخر اسلام، ج 3، ص 26.

ص: 81

بسيارى تربيت كرد. (1) «محمد بن ابراهيم نعمانى»، معروف به «ابن ابى زينب» و «محمد بن احمد صفوانى» مقيم بغداد، از شاگردان ممتاز وى هستند كه كتاب «كافى» كلينى را نسخه بردارى كردند.

كتاب «كافى» يكى از اصول اربعه شيعه است و از نظر اهميت و محتوا، بر سه كتاب ديگر (من لايحضره الفقيه، استبصار و تهذيب) تقدم دارد. اين اثر ماندگار حاصل بيست سال تلاش و تحقيق شبانه روزى شيخ كلينى در عرصه تأليف و پژوهش است.

كتاب «الكافى» شامل سه بخش است: اصول كافى (دو جلد، در عقايد و اخلاق)؛ فروع كافى (يك دوره فقه در پنج جلد) و روضه كافى (يك جلد، در تراجم و رجال و فضايل اهل بيت (ع)) كه مجموعاً هشت جلد است.

در ارزش و اهميت اين تأليف همين بس كه پيش از آن، احاديث اهل بيت و معارف تشيع در اصل ها و ميان جزوه هاى پراكنده نگه دارى مى شد. شيخ كلينى براى اولين بار آنها را در اين مجموعه گردآورى كرد و مانع از نابودى آنها شد. او در عصر غيبت صغرى مى زيست و هنوز بسيارى از اصحاب و شاگردان امام هادى و امام عسكرى در قيد حيات بودند و او از دانش آنها به خوبى بهره گرفت و اين مجموعه بزرگ حديثى و فرهنگى را براى جهان اسلام و تشيع به ارمغان آورد.

كتاب «كافى» شامل 16199 حديث از پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) است و در يك قالب ابتكارى با موضوع بندى منسجم و در ابواب مناسب، تنظيم و تدوين شده است. اين در حالى است كه به گفته ابن تيميه، از علماى اهل سنت، مجموع احاديث «صحيح بخارى» و «صحيح مسلم» بدون احاديث تكرارى، كمتر از هفت هزار است. (2)

علما و فقهاى بزرگ شيعه مانند: شيخ مفيد، نجاشى، سيد بن طاووس، شهيد اول، شهيد ثانى، محقق كركى، فيض كاشانى، محمد امين استرآبادى، علامه مجلسى و ديگران كه بعد از كلينى، رهبرى مذهبى و علمى جامعه شيعى را برعهده گرفتند، كار او را ستوده اند. (3)

شيخ كلينى در شعبان 329 هجرى هم زمان با رحلت نايب چهارم و آغاز دوره غيبت كبرى چشم از جهان فرو بست و در جانب غربى باب كوفه بغداد به خاك سپرده شد. نجاشى از احمد بن عُبدُن (متوفاى 423) نقل مى كند كه او مقبره شيخ كلينى را ديده است. (4)

امروزه اين مقبره در محوطه مسجد آصفيه، در سمت راست پل شهداى كنونى (از سمت كرخ به رصافه) جنب مدرسه نظاميه (مستنصريه قديم) قرار گرفته است. متأسفانه برخى از پژوهشگران كه اخيراً از اين مكان ديدن كرده اند، گزارش داده اند كه بر سردر مسجد تابلويى نصب شده كه بر آن نوشته اند در اين جا پيكر حارث بن اسد محاسبى (متوفاى 243- 165 ق) صوفى معروف دفن شده است (5) و اين هرگز با واقعيت هاى تاريخى مطابقت ندارد.


1- همان، ص 25 و 27.
2- مقدمه اصول كافى، ج 1، ص 9 و آقابزرگ تهرانى، الذريعه، ج 17، ص 245.
3- رك: مفاخر اسلام، ج 3.
4- رجال النجاشي، ص 378.
5- خبرنامه كنگره بين المللى بزرگداشت ثقةالاسلام كليني، ش 4، ص 34.

ص: 82

ص: 83

مدرسه قوام در نجف

«مدرسه قوام» در محله مِشراق نجف، جنب مدرسه مهديه (متعلق به شيخ مهدى كاشف الغطا) و پشت آرامگاه سيد بحرالعلوم و خاندانش كه در كنار مسجد و مقبره شيخ طوسى قرار دارد، واقع شده است. تأسيس آن در مساحت 700 مترمربع، در سال 1300 قمرى به پايان رسيد. چون بناى مدرسه به شخصى به نام فتحعلى خان شيرازى معروف به «قوام السلطنه» از رجال سياسى دوره قاجار منسوب مى باشد، به مدرسه قوام مشهور شده است و گاهى نيز به آن «مدرسه فتحيه» مى گويند. (1) حجت الاسلام والمسلمين حاج شيخ عبدالخالق دشتى از علماى مورد احترام استان بوشهر و شهر گناوه كه در سال هاى 1332 تا 1338 شمسى به مدت شش سال در مدرسه قوام سكونت داشته، مى گويد:

در آن سال ها توليت مدرسه بر عهده مرحوم شيخ عبدالحسين ذوالرياستين بود. او علاوه بر اين مدرسه، توليت مدرسه ميرزاى شيرازى را هم بر عهده داشت. به همين سبب به وى «ذوالرياستين» مى گفتند.

مدرسه قوام از دو قسمت بيرونى و اندرونى تشكيل شده است. هنگام ورود، در مرحله نخست به قسمت بيرونى كه شبيه دالان است مى رسيم و با عبور در كوچكى كه در سمت چپ دالان قرار دارد، به قسمت اصلى و اندرونى مدرسه وارد مى شويم. اين قسمت شامل فضاى بزرگى است كه در چهار طرفش حجره هايى براى اسكان طلاب ساخته شده كه تعداد آنها به شصت حجره مى رسد و هم چنين داراى دو طبقه، يك سرداب بزرگ و حياط سرپوشيده است.

اين مدرسه در گذشته فقط يك طبقه و بيست وشش حجره داشته و تنها در قسمت شمالى، طبقه دوم داشت كه در اين اواخر مخروبه شده و در شرف تخريب و تعطيلى بود، تا اين كه مرحوم حاج شيخ نصرالله خلخالى به تعمير و توسعه آن همت گمارد و مدتى توليت و مديريت آن جا را برعهده گرفت و حياتى دوباره به مدرسه قوام بخشيد. (2)

در اين مدرسه، شخصيت هاى بزرگ حوزوى كه به تقوا، زهد، عبادت، عرفان و جهاد و شهادت شهرت دارند، ساكن شدند؛ از آن جمله مى توان به آيت الله سيدعلى قاضى، علامه امينى، آيت الله شهيد سيد اسدالله مدنى، شهيد نواب صفوى و آيت الله شيخ جواد تبريزى و ميرزا على توحيدى تبريزى صاحب «مصباح الفقاهه» و شيخ جعفر قوچانى و شيخ عباس دشتى و سيد محمدتقى بحرالعلوم اشاره كرد. (3) آيت الله سيد محمد حسينى همدانى، صاحب تفسير «انوار درخشان در تفسير قرآن» مى گويد:

در سال 1347 قمرى كه من در مدرسه قوام نجف اشرف بودم، روزى سيد على قاضى به مدرسه آمد و از متصدى آن حجره اى درخواست كرد و وى نيز با كمال احترام پذيرفته و حجره كوچكى در طبقه فوقانى در اختيارش گذاشت. بعد معلوم شد كه قاضى حجره را به عنوان مكان خلوتى براى تهجد و عبادت مى خواستند؛ چون تصور مى كردند تهجد ايشان، شب هنگام در خانه، باعث مزاحمت براى بچه ها مى شد. (4)

علامه امينى صاحب كتاب ارزشمند «الغدير»، از جمله ساكنان اين مدرسه بود. اين عالم پرتلاش در يكى از حجره هاى مدرسه قوام كه محل استراحت و اسكانش بود، كتابخانه كوچكى تشكيل داد و بخشى از كتاب «الغدير» را در اين مكان شريف به رشته تحقيق و تأليف درآورد.

شهيد نواب صفوى هم پس از مبارزه و ستيز با ايادى رژيم ستم شاهى، وقتى از ايران به نجف آمد و در همين مدرسه ساكن شد، كم كم با علامه امينى ارتباط برقرار كرد و بعد تحت تأثير شخصيت علمى و ويژگى هاى اخلاقى ايشان قرار گرفت و در نهايت از محضر علمى علامه امينى بهره برد و در رديف شاگردان ايشان درآمد. (5)

در اين مدرسه مرحوم شيخ مرتضى رشتى، از اساتيد مشهور فلسفه هم حجره داشت و براى طلاب درس هيئت، نجوم و فلسفه تدريس مى كرد؛ ولى با توجه به فضاى ضدفلسفى حوزه نجف چون چندان استقبالى از علوم وى نشد، نتوانست در نجف بماند و به تهران آمد و در مدرسه مروى به تدريس خود ادامه داد. (6)

مدرسه قوام محل تجمع طلاب و فضلاى حوزه علميه نجف، براى بحث و مذاكره علمى به شمار مى آمد. در اين مكان علمى، گاهى به مناسبت هاى مذهبى به خصوص در ماه هاى محرم و رمضان، جلساتى از سوى طلاب و فضلا برگزار شده و به شركت كنندگان، اطعام و افطارى و در دهه محرم صبحانه مى دادند كه همه در آشپزخانه خود مدرسه تهيه و پخته مى شد. هم چنين در اين مراسم باشكوه، از منبرى هاى معروف نجف، مانند مرحوم شيخ محمدعلى واعظ خراسانى و شيخ عبدالعلى بحرينى (يكى فارس و ديگرى عرب) دعوت مى شد. واعظ خراسانى با سخنرانى منحصر به فردى كه در ميان علما و حتى مراجع شهرت و محبوبيت داشت، خطاب به حاضران نكات اخلاقى، علمى و اجتماعى مطرح مى كرد و همه از سخنانش استفاده مى كردند. در اين مراسم اغلب مراجع نجف مثل آيت الله سيد محمود شاهرودى و سيد ابراهيم استهباناتى شركت مى كردند. (7) متأسفانه اين برنامه ها در زمان رژيم بعثى عراق تعطيل شد و اكنون نيز به فراموشى سپرده شده است. (8)

طلاب و فضلايى كه از شهرها و كشورهاى ديگر وارد نجف مى شوند، چند روزى به عنوان مهمان در اين مدرسه اسكان داده مى شوند. در بهمن ماه 1388 كه از اين مدرسه بازديد كرديم، يكى از طلاب ساكن در مدرسه مى گفت:


1- جعفر الشيخ باقر آل محبوبه، ماضي النجف و حاضرها، ج اول، ص 130.
2- جعفر الدجيلي، موسوعةالنجف الاشرف، ج 6، ص 420.
3- به نقل از شيخ عبدالخالق دشتي.
4- محمود طيار و صادق حسن زاده، اسوه عارفان، ص 41 و گلشن ابرار، ج 4، ص 387.
5- گلشن ابرار، ج 2، ص 645.
6- در گفتگو با حجه الاسلام و المسلمين حاج شيخ عبدالخالق دشتي.
7- همان.
8- ماضي النجف و حاضرها، همان و موسوعة النجف الاشرف، ج 6، ص 421.

ص: 84

تعداد زيادى از فضلاى مدرسه امام خمينى در قم وابسته به «جامعةالمصطفى العالميه» كه اخيراً براى زيارت عتبات عاليات به عراق و نجف مشرف شده بودند، حدود 10 روز در اين مدرسه سكنى گزيدند.

بر بالاى درب ورودى مدرسه ابياتى به فارسى و عربى نوشته شده كه در آن ضمن تعريف و تمجيد از ناصرالدين شاه قاجار به نام بانى و تاريخ تأسيس مدرسه هم اشاره شده است. در اين جا به چند بيت از آن بسنده مى شود:

يا مَن بَنى هذا الاساس المتين انّا فتحنا لك فتحاً مبين

به عهد خاقان فلك بارگاه ناصر دين، خسرو ايران زمين

مهتر فرخنده نَسَب ميرزافتحعلى خانِ سعادت قرين

از سر اخلاص در اين خاك پاككرد بنايى چه بهشت برين

مدرسه مجمع ارباب فضل مصطبه محفل طلاب دين

«فتحيه» ناميدش وزين نام نيكگشت به صد عزّ و شرافت قرين

سألتُ عن تاريخ هذا البناءفقيل لى اضف الى (الغين شين) (1)

مدرسه قوام امروزه يكى از آبادترين و پرنشاطترين مدارس نجف است و زير نظر دفتر آيت الله العظمى سيستانى اداره مى شود.


1- جعفر الدجيلى، موسوعة النجف الاشرف، ج 6، ص 391.

ص: 85

شهادتگاه على اكبر و على اصغرعليهم السلام

اشاره

پيام آوران و صاحبان رسالت، در برابر انجام مسئوليت پيام رسانى، مجاز به دريافت مزد و پاداشى نيستند؛ زيرا اجر و پاداش آنان با خداست و دنيا بازار معامله اى سزاوار آن نيست. (1)

پيروى از دستورهاى الهى، (2) ابراز دوستى و محبت به فرستادگان و نزديكان آنان، تنها پاداشى است كه به فرموده خداى سبحان، از امت خود انتظار دارند. (3)

جايگاه و خاستگاه واقعى محبت و مودّت، همانا نهانخانه قلب است. محبت قلبى، لازمه مؤدّت و دوستى است؛ ولى كافى از آن نيست. محبت بايد در عمل، تجلّى نمايد؛ آن هم نه هر عملى؛ بلكه مطابق آنچه در عهدنامه نخستين، ميان عاشق و معشوق به امضا رسيده است.

چشمه محبت، آن گاه كه مى جوشد، به سخنى در زبان، اشكى در چشم، و آتش فشانى در جان تبديل مى شود. اين جاست كه عاشق از وصف يار مى گويد و در فراق او اشك مى ريزد و در راه او جان فشانى مى كند، و در يك سخن، پيروى او را مى طلبد.

اما فراق را درمانى جز وصل نيست. عاشقى كه خود را با صبغه الهى آراسته، همواره به شوق ديدار او، رهرو كوى اوست. بهترين آيت خلقت و نعمت خداوند سبحان، همانا وجود شريف خاتم پيامبران، حضرت محمد (ص) و معصومان از اهل بيت او مى باشند. آنان كه سيماى حق را مى طلبند و ديدار حق را مى جويند، بايد او را در آيينه وجود محمدى (ص) تماشا كنند.

پس سخن محمد (ص) سخن خداست؛ (4) اطاعت از او اطاعت از خداست؛ (5) محبت به او محبت به خداست؛ (6) محبت به اهل بيت (عليهما السلام) نيز محبت به خداست (7) و زيارت محمد و آل محمد (ص)، زيارت خداست. (8)

بديهى است محبت، همواره جذبه اى در قلب شعله ور مى سازد كه جز به ديار و زيارت دوست، فرو نمى نشيند.

خاكستر وجود مرا گر دهى به باد از اشتياق، رو به ره كربلا كند (9)

در حديثِ محبت، زنده و مرده، تفاوت نمى كند (10) و دور و نزديك در آن مفهومى ندارد. در وادى محبت، هر چه به دوست تعلق دارد و هر چه نام دوست بر آن است، عزيز و محترم است. كوى و برزن، در و ديوار، تربت و تسبيح، قبر و ضريح، قدم و قدمگاه، چاه و سقاخانه، رزمگاه و قتلگاه و ... همه از اين قرارند.

در عهد جمال تو نگيرند ز گل، آب عكس تو به هر آب كه افتاد، گلاب است

اما محبت، در طبيعت خود، با احساسات و عواطف همراه است. احساسات و عواطف اگر از بند تعقل آزاد باشد و با دستگاه دين تنظيم نشود، انسان را تا بيراهه ها سوق مى دهد. اسطوره سازى، قهرمان پرورى و خرافات گرايى از آفاتى است كه دامنگير احساسات شده و انسان را از اهداف متعالى غافل نموده و او را آلت دست ابليسان، خنّاسان و جاهلان قرار مى دهد.

در ميان زيارت ها، زيارت كربلا و قبر حسين شهيد (ع)، از اهميت بسيارى برخوردار است. سخن معصومان (عليهما السلام) نشان مى دهد كه زيارت كربلا از همه زيارت ها با فضيلت تر است؛ چنان كه حتى در برابر حجِ واجبِ كعبه هم- كه بايد در صورت استطاعت انجام پذيرد- بر سنگينى پاداش تأكيد شده است. (11)

حائر حسينى (كنار قبر شش گوشه حضرت ابى عبدالله (ع)) محلى است ممتازتر از ديگر زمين ها و از بقاع متبركه اى است كه خداوند دعا كردن در آن را دوست مى دارد و وعده استجابتش را مى دهد. (12)

اعمال عبادى انسان، همواره با آفات و آسيب ها همراه است. اين آفات با گسترش دامنه احساسات در محيط عبادت، وسيع تر و عميق تر مى گردد. زيارت نيز از جمله آنهاست كه با توجه به آميخته شدن آن با احساسات، مصون از آفات نبوده و نخواهد بود. آسيب شناسى، به سالم سازى محيط زيارت انجاميده و به رشد و ارتقاى معنويت و عزادارى صحيح مى انجامد و بساط خرافات را برمى چيند.

ورودِ رفتارهاى دروغ آميز و بيهوده به حريم اعتقادات، رويش خرافات را به دنبال دارد، كه بايد ريشه كن شود؛ وگرنه چنان رشد نموده و فضاى معنويت را تيره و تار مى كند كه تشخيص آن از واقعيات، بسيار دشوار گرديده و مبارزه با آن، اتهاماتى تا كفر والحاد را به دنبال خواهد داشت.

حادثه كربلا واقعيتى است كه احساسات شيعيان را بيش از ديگر حوادث جريحه دار كرده و به همان ميزان هم در معرض دروغ پردازى ها و خرافات قرار گرفته است.


1- وَيا قَوْمِ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيهِ مَالًا إِنْ أَجْرِى إِلَّا عَلَي اللَّهِ هود، 29؛ وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِى إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ شعرا، 109.
2- اتَّبِعُوا مَنْ لَا يسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُمْ مُهتَدُونَ يس، 21.
3- قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى شوري، 23.
4- وَمَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَى* إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يوحَى (نجم، 3 و 4) .
5- قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ آل عمران، 31.
6- قال رسول الله (ص) : «من أحبني فقد أحب الله»؛ الزيلعي، تخريج الاحاديث والآثار (762 ه) تحقيق: عبدالله بن عبدالرحمن السعد، دار ابن حزيمه، الرياض، ج 1، ص 336.
7- قال رسول الله (ص) : «من أحبّ عليّاً فقد أحبني و من أحبني فقد احبّ الله»؛ عبدالحسين امينى، راه و روش ما راه و روش پيامبر ماست، ترجمه سيد محمدباقر موسوى همدانى، مكتبة الامام اميرالمؤمنين، تهران، چاپ دوم، 1394 ق، ص 31 و (35) و «لايؤمن رجل حتى يحب أهل بيتي بحبّي» (همان) .
8- قال رسول الله (ص) : «ألا ومن زاره (الحسين) فقد زارني ومن زارني فكانما قد زار الله»؛ ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج 10، ص 277.
9- شعر از: ملا زمانى.
10- عن ابي عبدالله (ع) : «من زارنا في مماتنا فكانما زارنا في حيوتنا ...»، همان، ص 183.
11- ر. ك: جعفر بن محمد بن قولويه، كامل الزيارات، ج 12، ص 173.
12- امام هادى (ع) : «انّ لله بقاعاً يحبّ أن يدعا فيها فيستجيب لمن دعاه، والحير منها.» ابن شعبه حرّاني، تحف العقول، ترجمه محمدباقر كمره اى، تصحيح: على اكبر غفارى، كتاب فروشى اسلاميه، تهران، 1354 ش، ص 510.

ص: 86

گذشته از حائر حسينى، در كربلا زيارت گاه هاى ديگرى نيز وجود دارد كه از ديرباز شناخته شده و زائران حرم حسينى آنها را هم زيارت مى كنند. مرقد شريف قمر بنى هاشم حضرت ابوالفضل العباس (ع)، مرقد حبيب بن مظاهر، قبور ديگر شهدا، قتلگاه، خيمه گاه، تل زينبيه و مرقد حرّ بن يزيد رياحى در نزديكى كربلا از جمله آنهاست. اما اخيراً پديدار شدن زيارت گاه هاى جديدى به نام محل شهادت حضرت على اكبر (ع) و محل شهادت حضرت على اصغر (ع) جاى تأمل بسيار دارد!

نه تنها براى وجود چنين محلى در تاريخ عاشورا سند و نشانى ديده نمى شود، بلكه تخريب چهار باره مرقد شريف امام حسين (ع) و اطراف آن و كشاورزى و آبيارى آن به دستور متوكل عباسى، كه به نابودى همه آثار انجاميده، به دروغ بودن يا دست كم نمادين بودن برخى از آثار حكايت دارد؛ مگر مرقد شريف امام حسين (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) كه با متصاعد شدن عطر حيرت آور و پديدار شدن نشانه هايى از الطاف الهى، كشف دوباره آنها ميسر گرديده است.

حال آنچه از گذشته هاى دور به صورت نشانه هايى در كربلا ديده مى شود، جايگاه خود را دارد، ولى نبايد اجازه داد افرادى احساسات پاك مردم را وسيله سودجويى و اغراض ديگر قرار دهند و با مقدس نمايى، اهداف خرافى را دنبال كنند و در نتيجه، زائران در چند روز حضور در كربلا، در مقام زيارت، حائر حسينى را كه از درجه و امتيازى چون عرش الهى برخوردار است، فداى خرافات نموده و فرصت به دست آمده را كه عمرى در آرزويش بوده اند، با دروغ ها و بيهوده ها بيالايند.

در بررسى تاريخى محل هاى يادشده، به هيچ سندى- حتى تحريف شده و جعلى- نمى توان دست يافت! به نظر مى رسد كه عوامل سودجو و مشكوك، با اين روش ها قصد ترويج هر چه بيشتر خرافات در مراسم عزادارى را دارند، كه اگر با واكنش به موقع عالمان و مراجع ذى ربط روبه رو نگردد، اين روند شدت گرفته و در نتيجه، زائران را از حائر بى مثال حسينى به اين مكان هاى ساختگى منحرف خواهند كرد. توجه دادن به روحانيان كاروان ها و مداحانى كه همراه كاروان ها هستند و زائران را راهنمايى مى كنند، مى تواند در هدايت زائران به زيارت گاه هاى معتبر كارساز باشد.

شهادگاه على اكبر (ع) در كربلاى امروز

امروزه در فاصله حدود 200 مترى حائر حسينى و 400 مترى خيمه گاه، خانه اى را در داخل كوچه اى دراز، تنگ و باريك معين كرده و با تابلوها و آرايه هاى مختلفى آن را محل شهادت حضرت على اكبر ناميده اند. كاروان هايى كه زيارت از آن جا را نيز در برنامه خود دارند در حالى كه عبور و مرور در آن كوچه به سختى انجام مى پذيرد، خود را به آن محل مى رسانند تا مراسم ذكر مصيبت و عزادارى به جا آورند! سپس نذوراتى را اهدا و دربانان و خادمان آن جا را اكرام نموده و به سراغ برنامه هاى ديگر مى روند. با توجه به مشكوك بودن وجود چنين محلى، ناگزير از بررسى تاريخى آن هستيم.

شهادت گاه حضرت على اكبر در متون تاريخى

ساختگى بودن محل شهادت حضرت على اكبر 7، هنگامى آشكار مى شود كه تاريخ عاشورا و مقاتل نزديك به حادثه عاشورا را ورق زده و آنچه را در اين باب نوشته اند، استخراج كنيم تا ببينيم كشف محل شهادت فرزند رشيد و دلاور حسين بن على 7 چقدر با واقعيت ها همخوانى دارد. آنچه كتاب ها در اين باره نوشته اند، چنين است:

دينورى (282 ه) مى نويسد:

فكان اول من تقدم منهم، فقاتل على بن الحسين، و هو على الاكبر، فلم يزل يقاتل حتى قتل، طعنه مرة بن منقذ العبدى، فصرعه، وأخذته السيوف فقتل؛ (1) نخستين كسى كه از بنى هاشم به ميدان رفت و جنگيد، على بن حسين (على اكبر) بود. او همواره پيكار مى كرد تا اين كه شهيد شد. مرة بن منقذ عبدى، او را با نيزه زد و بر زمين انداخت؛ سپس شمشيرها او را فراگرفت و شهيد شد.

طبرى (310 ه) معتقد است:

نخستين كس از فرزندان ابوطالب كه در آن روز كشته شد، على اكبر، پسر حسين بود مرة بن منقذ راه را بر او گرفت و ضربتى به او زد كه بيفتاد. ديگران اطرافش را گرفتند و با شمشير پاره پاره اش كردند.

حميد بن مسلم ازدى مى گويد:

... آن گاه حسين به طرف فرزند خويش رفت و جوانان نيز همراه او آمدند. فرمود: «برادرتان را برداريد.» سپس او را از محل كشته شدنش بردند و در برابر خيمه گاهى كه مقابل آن مى جنگيد، گذاشتند. (2)

ابن اثير (630 ه) در تاريخ خود مى نويسد:

نخستين كس از فرزندان ابوطالب كه شهيد شد، على اكبر، فرزند حسين بود. مرة بن منقد العبدى بر او حمله كرد و نيزه اى زد و او را بر زمين انداخت و مردم [دشمنان] او را با شمشيرها پاره پاره كردند. هنگامى كه حسين او را ديد،


1- ابوحنيفه احمد بن داود دينوري، اخبار الطوال، تحقيق: عبدالمنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، منشورات الرضي، قم، 1368 ش، ص 256.
2- ابوالقاسم پاينده، ترجمه تاريخ طبري، اساطير، تهران، چاپ دوم، 1362 ش، ص 7.

ص: 87

فرمود: «خداوند بكشد قومى را كه تو را كشتند!» سپس امام به سويش شتافت و به جوانان همراه خود فرمود: «برادرتان را برداريد.» پس او را بردند و در خيمه اى كه برابر آن مى جنگيد بر زمين گذاشتند.

مقاتل و ديگر كتاب هايى تاريخى هم كه به طور مستند به ماجراى شهادت حضرت على اكبر (ع) پرداخته اند، افزون بر آنچه آورديم، چيزى مطرح نكرده اند.

بايد توجه داشت كه نه دشت هموار كربلا، داراى نشانه هاى طبيعى و ثابتى بود تا محل وقوع برخى از صحنه هاى جنگ قابل تشخيص و تخمين باشد، و نه اساساً گزارشگرانى در آن هياهوى جنگ دنبال چنين كارهاى غير ضرورى بوده اند.

پس آنچه از گزارش هاى ياد شده برمى آيد، اين است كه محل پيكار و شهادت حضرت على اكبر (ع) در فاصله نزديكى از خيمه ها بوده و پيكر ايشان، پس از شهادت، به دستور امام (ع) به خيمه اى كه مقابل آن مى جنگيده، انتقال يافته است.

حال با اين وصف، آيا انتخاب محلى به نام شهادت گاه حضرت على اكبر (ع) بازى با احساسات پاك عاشقان حسينى و ترويج خرافات نيست؟

شهادت گاه على اصغر

در اوايل همان كوچه باريكى كه منتسب به شهادت گاه حضرت على اكبر است، مغازه كوچكى با گذاشتن گهواره، تابلو و ديگر آرايه ها، به محل شهادت حضرت على اصغر معروف شده است.

كاروان هاى زائران، به آن محل هدايت شده و با اجتماع در برابر آن مغازه، به عزادارى و سينه زنى مى پردازند و در و ديوار آن مغازه را مى بوسند؛ گهواره را زيارت مى كنند؛ هدايا و نذورات خود را در آن گهواره مى ريزند؛ سر و صورت و لباس هاى خود را بدان متبرك مى نمايند؛ نخ هايى را بر آن گره مى زنند و نوارهاى پارچه اى سبزرنگى را از خادمان آن مغازه براى تبرك خريدارى مى كنند!

محل شهادت على اصغر در متون تاريخى

دينورى (282 ه) مى نويسد:

امام حسين (ع) تنها ماند؛ مالك بن بشر كندى بر آن حضرت حمله كرد و شمشيرى بر سرش زد. شب كلاهى از خز بر سر امام (ع) بود كه شمشير، آن را دريد و سر را زخمى كرد. حسين (ع) آن را از سر افكند؛ و شب كلاه ديگرى خواست و بر سر نهاد و بر آن عمامه بست و بر زمين نشست و كودك كوچك خود را خواست و او را در دامن نشاند. مردى از بنى اسد او را هدف تيرى بلند قرار داد و در دامن پدر شهيد كرد. (1)

تاريخ يعقوبى (292 ه) مى نويسد:

امام تنها ماند و از اهل بيت و فرزندان و خويشانش يك نفر نيز به همراه نداشت. در اين حال، سوار اسب خويش بود كه نوزادى را كه در همان ساعت براى او تولد يافته بود، به دست وى دادند؛ پس در گوش او اذان گفت و كام او را برمى داشت كه تيرى در گلوى كودك نشست و او را سر بريد. (امام) حسين تير را از گلوى كودك كشيد و او را به خونش آغشته ساخت و مى گفت: «والله لأنت اكرم على الله من الناقه، ولمحمد اكرم على الله من الصالح»؛ به خدا سوگند كه تو از ناقه [ناقه صالح] بر خدا گرامى ترى، و محمد (ص) هم از صالح (ع) بر خدا گرامى تر است. سپس آمد و او را پهلوى فرزندان و برادرزادگان خود نهاد. (2)

طبرى (310 ه) مى گويد:

كودكِ حسين را پيش او آوردند كه در بغل گرفت. يكى از بنى اسد تيرى بزد و گلوى او را پاره كرد. حسين خون او را بگرفت و چون كف وى پر شد، آن را به زمين ريخت ... (3)

ابن اعثم كوفى (314 ه) معتقد است

پس حسين بن على (ع) تنها ماند و با او هيچ كس ديگر نبود، مگر برادرزاده هفت ساله اى كه عُمَر نام داشت و پسر ديگر او [كه على گفته مى شد] و شيرخواره بود. آن حضرت اسب را به در خيمه زنان راند و گفت: آن برادرزاده را به من دهيد تا او را ببينيم و وداع كنم. آن طفل را به دست امام دادند. اميرالمؤمنين حسين (ع) او را مى نواخت و بوسه مى داد كه ناگاه تيرى آمد و بر سينه آن طفل نشست. طفل در حال، جان بداد ... پس از اسب فرود آمد و به شمشير، گورى حفر كرد و آن طفل را مدفون ساخت.

بعد از آن، طفل شيرخوار خود را كه على اصغر نام داشت و از تشنگى اضطراب مى نمود، در پيش زين گرفته، ميان هر دو صف برد و آواز برآورد: اى قوم! اگر من به زَعم شما گناه كارم، اين طفل گناهى نكرده؛ او را جرعه اى آب دهيد. چون آواز حسين (ع) شنيدند، يكى از آن گروه تيرى به سوى آن حضرت روان كرد. آن تير بر گلوى آن طفل


1- محمود مهدوى دامغانى، ترجمه اخبار الطوال، چاپ دوم، نشر نى، تهران، 1366 ش، ص 304.
2- احمد بن ابي يعقوب، تاريخ يعقوبي، ترجمه: محمد ابراهيم آيتي، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ هفتم، 1374 ش، ج 2، 181 و 182.
3- تاريخ طبري، ترجمه: ابوالقاسم پاينده، ج 7، 3055- با تغييرى مختصر.

ص: 88

شيرخوار آمد و از آن سوى بر بازوى حسين (ع) رسيد. آن حضرت تير را بيرون آورد و در همان ساعت، طفل جان بداد. آن سرور، طفل را به مادرش داد و فرمود: بگير فرزند خود را كه از حوض كوثر سيراب گرديد. (1)

ابوالفرج اصفهانى (356 ه) مى نويسد:

وكان عبدالله بن الحسين يوم قتل صغيراً جائته نشّابه وهو فى حجر أبيه فذبحه؛ (2) عبدالله بن حسين [على اصغر]، هنگامى كه كشته شد، كودكى بيش نبود و او در دامان پدرش نشسته بود كه تيرى به سويش آمد او را ذبح كرد.

شيخ مفيد (413 ه) مى نويسد:

سپس آن حضرت بر در خيمه نشست و فرزندش عبدالله بن حسين كه كودكى بود نزد او آمد و آن حضرت، او را در دامان خود نشاند. مردى از بنى اسد تيرى به سوى او پرتاب كرد كه آن طفل را بكشت. حسين (ع) خون آن كودك را در دست گرفت و چون دستش پر شد، آن را بر زمين ريخت ... سپس آن كودك را برداشته، در كنار كشتگان خاندان خويش نهاد. (3)

ابن شهرآشوب (588 ه) معتقد است:

امام حسين (ع) تنها ماند؛ در حالى كه على اصغر در آغوشش بود؛ پس تيرى به او زدند كه بر گلويش نشست. حسين (ع) خون گلوى او را گرفت و به آسمان انداخت؛ پس چيزى از آن به زمين بازنگشت. (4)

ابن اثير (630 ه) مى نويسد:

امام حسين (ع)، فرزند خردسالش، عبدالله را صدا زد و او را در آغوشش نشاند. همان دم، مردى از بنى اسد تيرى افكند و او را ذبح كرد. پس حسين (ع)، خون آن كودك را گرفت و بر زمين پاشيد. (5)

سيد بن طاووس (664 ه) معتقد است:

امام حسين (ع) به خيمه آمد و به زينب (ع) فرمود: فرزند خردسال مرا بدهيد تا او را وداع نمايم. پس طفل را گرفت و خواست او را ببوسد؛ ناگاه حرملة بن كاهل اسدى تيرى انداخت كه به گلوى كودك اصابت كرد و او را ذبح نمود. حسين (ع) به زينب فرمود: اين طفل را بگير؛ سپس دست هاى خود را با خون او پر كرد و به آسمان پاشيد و فرمود: اين مصيبت ها بر من آسان است، زيرا خدا آن را مى بيند. (6)

سيد بن طاووس در بيانى ديگر چنين مى نويسد:

زينب (س) كودك را آورد و گفت: اى برادر! اين پسر تو سه روز است كه آبى نچشيده؛ براى او جرعه اى آب بخواه! امام (ع) آن طفل را بر دستش گرفت و فرمود: اى گروه! همانا ياران و اهل بيت مرا شهيد كرديد و اين طفل مانده، در حالى كه از تشنگى هلاك مى شود؛ او را با جرعه آبى سيراب نماييد! امام در حالى كه سخن مى گفت، ناگاه مردى از آنان تيرى انداخت و او را ذبح كرد. (7)

حال با توجه به اخبارى كه گذشت، كاملًا آشكار مى شود كه گزارشگران و نويسندگان حادثه عاشورا، با گوناگونى روايت هايى كه در چگونگى شهادت و حتى در نام آن كودك دارند، هيچ كدام به محل شهادت او، جز در مقابل خيمه ها، اشاره اى نكرده اند. بنابراين اگر قرار باشد محل شهادتى براى آن طفل قرار دهيم، مقابل خيمه گاه حسينى و حوالى آن است كه از آن هم تاكنون آدرسى در مقاتل ديده نشده است.


1- ابن اعثم كوفي، الفتوح، ترجمه: محمد بن احمد مستوفي هروي (قرن ششم) ، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم، 1374 ش، ص 908.
2- ابوالفرج علي بن الحسين اصفهاني، مقاتل الطالبين، تحقيق، سيد احمد صقر، دارالمعرفه، بيروت، بي تا، ص 94.
3- شيخ مفيد، ارشاد، سيد هاشم رسولى محلاتى، علميه اسلاميه، تهران، 1346 ش، ج 2، ص 112.
4- ابن شهرآشوب، مناقب آل ابي طالب، (588 ه) ، مطبعة الحيدريه، نجف الاشرف، 1376 ق، ج 3، ص 257.
5- ابن اثير، الكامل في التاريخ، دار احياء التراث العربي، بيروت، چاپ اول، 1408 ق، ج 2، ص 570.
6- سيد بن طاووس، لهوف، تحقيق: شيخ فارس تبريزيان «الحسّون»، دارالاسوه للطباعه والنشر 1414 ق، ص 168.
7- همان 161.

ص: 89

ص: 90

از زبان تربت

(ابراهيم ذوالفقارى)

من آن خاكم كه بوى عشق دارم

خبر از هاى و هوى عشق دارم

من آن خاكم كه در راه ولايت

نشانه هاى كوى عشق دارم

من آن خاكم كه با خوبان قرينم

ز من حق، به عرش حق نگينم

به اشك و خون دل آغشته باشم

نشان خلقت جان آفرينم

من آن خاكم كه رنگ عشق دارم

به جان و دل شرنگ عشق دارم

عجين با خون «ثارالله» گشتم

ز غم بر جان خدنگ عشق دارم

من آن خاكم كه سالار شهيدان

دم آخر كه شد تنها به ميدان

جبين بر من نهاد و راز دل گفت

به درگاه خدا با كام عطشان

من از دوران، غم ديرينه دارم

هزاران گنج در گنجينه دارم

ز خون سرخ ياران حسينى

بسى زيور كه زيب سينه دارم

من آن خاكم كه سر تا پا نويدم

عجين با خون گلگون شهيدم

منم خاك مزار و تربت عشق

كه صوت عشق ياران را شنيدم

من آن خاكم كه اهل راز باشم

قرين جلوه هاى ناز باشم

براى سالكانِ درگهِ دل

سحرگاهان «پرِ پرواز» باشم

به كجا برگرديم

(جواد محدثى)

اى خوش آن روز كه از كوى وفا برگرديم

سرفراز از سفر كرب وبلا برگرديم

با دل عاشق و با دست نياز آمده ايم

تا كه با دامنى از جود و سخا برگرديم

محنت و رنج در اين راه، بسى شيرين است

ما نه آنيم كه از راه بلا برگرديم

تشنه علقمه و آب فراتيم هنوز

كاش با جرعه اى از جام ولا برگرديم

ما كه عمرى است دم از عشق و محبت زده ايم

شرممان باد گر از راه وفا برگرديم

ص: 91

نينوا جلوه عشق است، دوصد حيف اگر

كربلا رفته و بى شور و نوا برگرديم

زائر كوى حسينيم، خدايا مپسند

كه تهى دست از اين خوان صفا برگرديم

بس كه خوش مى گذرد عمر كنار حرمش

كربلا مثل بهشت، چرا برگرديم؟

تربت كرب وبلا بوى شهادت دارد

سوى سجّاده و تسبيح و دعا برگرديم

روى دل را به سوى خون خدا گردانيم

با خدا بوده و از غير خدا برگرديم

بوسه بر تربت خونين شهيدان بزنيم

از شفاخانه دل، كامروا برگرديم

با دل سوخته، اميد شفاعت داريم

به هواى كرمش روز جزا برگرديم

شوق بين الحرمين در دل و داريم اميد

به اجابت برسد دست دعا، برگرديم

شود آيا ز عنايات خدا، بار دگر

بهر ديدار مزار شهدا برگرديم؟

گرچه ايام سفر يافته پايان، ليكن

دل ما مانده در اين جا، به كجا برگرديم؟

شور عاشورا و شعر نينوا

(شجاع الدين ابراهيمى)

كربلا آيينه تقويم ماست

خون هميشه مايل تعليم ماست

شور «عاشورا» ست شعر نينوا

كلّ يومٍ، كلّ ارضٍ كربلا

«نينوا» يعنى غم و دامان و دوست

«كربلا» يعنى هميشه گريه هست

بحث از نخل است، حرف بيد نيست

غير هفتاد و دو تن، خورشيد نيست

اشك بايد ريخت، يا فرياد كرد

گريه بايد كرد و گل را ياد كرد

غم نيابد راه در روى حبيب

تا ابوالفضل است، سالار و نقيب

يادآور، حيدر كرّار را

صولت اين شير پرچمدار را

نقطه توحيد را پرگار اوست

در سپاه حق، سپهسالار اوست

او شهيد غزوه احساس شد

حمزه اى بهر حسين، عباس شد

عشق را با خون، معالج كيست؟ اوست

بهترين «باب الحوائج» كيست؟ اوست

پا به ميدان مى نهد با نام ربّ

ص: 92

اين بنى هاشم ترين «ماه عرب»

مرگ را او سرافرازى خوانده است

نيزه باران را به بازى خوانده است

هان، گل باغ محمد ديدنى است

لاله در اوج شهادت، چيدنى است

زخم تيغش ضربه اى كارى شده است

خون به روى علقمه، جارى شده است

غيرت طوفانى افلاك، اوست

گردباد آسمان در خاك، اوست

نينوا را ناله نى كرد او

«هفت شهر عشق» را طى كرد او

خوليان ناگه به گردش ريختند

تيرها بر پيكرش آويختند

ذوالفقار سرخ سردار است اين

دستِ عباس علمدار است اين

«ابن ملجم» تيغ بود و طعمه يافت

«فرق حيدر» باز هم از هم شكافت

قهرمان از روى زين افتاده است

آسمان روى زمين افتاده است

زير تيغ، عباس بر زانو نشت

قلب حيدر، پشت ثارالله شكست

اين شهيد، عباس، ماه مذهب است

اين شروع شروه هاى زينب است

نذر ثارالله، يا بذل على است

ذوالفقار دين، «ابوالفضل» على است

نينوا خوانانِ خون بذليم ما

عاشق دستِ «ابوالفضليم» ما

او كه «عباس» است، ياس «آمنه» است

حضرت گل، يا امام آينه است

اى شبيه روشنِ خون حسين

از ازل مستانه، مجنون حسين

اى فرات از خشكى خون تو تر

آب، از جوى لبانت تشنه تر

اى گل عباسى امّ البنين

ياس مقتولِ امير المؤمنين

يا اخى! برخّى «ثارالله»، تو

آل هاشم را هميشه ماه، تو

ص: 93

زينب، پيام رسان خون شهدا

(صغير اصفهانى)

صبر از زبان عجز، ثناخوان زينب است

عقل بسيط، واله و حيران زينب است

ايوب، صابر است و ليكن در اين مقام

حيرت زده ز صبر فراوان زينب است

در قتلگاه، جسم برادر به روى دست

بگرفت، كاى خداى من، اين جان زينب است

قربانى توست، بكن از كرم قبول

كارى چنين، به عهده ايمان زينب است

در خطبه اش كه كوفه از آن شد سكوت محض

گويى كه ممكنات، به فرمان زينب است

برهم زنِ اساس جفاكارى يزيد

لحن بليغ و نطق درخشان زينب است

از زبان كربلائيان

(سروى)

ما ز كعبه رو به سوى كربلا خواهيم كرد

كربلا را كعبه اهل ولا خواهيم كرد

از مناى كعبه گر امروز رخ برتافتيم

وعده گاه كربلا را چون منا خواهيم كرد

گر وداع از زمزم و ركن و صفا بنموده ايم

كربلا را ركن ايمان از صفا خواهيم كرد

تا كه بشناسند مخلوق جهان، خلّاق را

خويش را آيينه ايزدنما خواهيم كرد

از پى درمانِ درد جهل ابناى بشر

نينواى خويش را دارالشّفا خواهيم كرد

از پى آزادى نوع بشر تا روز حشر

پرچم آزادمردى را به پا خواهيم كرد

كاخ استبداد را با خاك يكسان مى كنيم

پس بناى عدل را از نو بنا خواهيم كرد

ص: 94

پيام شهداى كربلا

(مهدى بهاءالدين)

در راه دوست كشته شدن آرزوى ماست

دشمن اگر چه تشنه به خون گلوى ماست

گرديم گرد يار، چو پروانه دور شمع

چون سوختن در آتش عشق آرزوى ماست

از جان گذشته ايم و به جانان رسيده ايم

در راه وصل، اين تنِ خاكى عدوى ماست

خاموش گشته ايم و فراموش كى شويم؟

بس اين قَدَر كه در همه جا گفت وگوى ماست

ما را طواف كعبه به جز دور يار نيست

كز هر طرف رويم، خدا رو به روى ماست

هر جا كه هست روى زمين ارغوان سرخ

آبش ز خون ما، گُلشن از خاك كوى ماست

گر بسته اند مردم ظالم زبان خلق

غم نيست، چون كه غالب دل ها به كوى ماست

قربانى اسلام

(ناظرزاده كرمانى)

اى ياد تو در عالم، آتش زده بر جان ها

هر جا ز فراق تو، چاك است گريبان ها

اى گلشن دين سيراب، با اشك محبّانت

از خون تو شد رنگين، هر لاله به بستان ها

بسيار حكايت ها، گرديده كهن امّا

جان سوز حديث تو، تازه است به دوران ها

يك ره به ره جانان، دادى و خدا داند

كز ياد تو چون سوزد، تا روز جزا جان ها

در دفتر آزادى، نام تو به خون ثبت است

شد ثبت به هر دفتر، با خون تو عنوان ها

اين سان كه تو جان دادى، در راه رضاى حق

آدم به تو مى نازد، اى اشرف انسان ها

قربانى اسلامى، با همّت مردانه

اى مفتخر از عزمت، همواره مسلمان ها

ص: 95

از زبان تربت

(ابراهيم ذوالفقارى)

من آن خاكم كه بوى عشق دارم

خبر از هاى و هوى عشق دارم

من آن خاكم كه در راه ولايت

نشانه هاى كوى عشق دارم

من آن خاكم كه با خوبان قرينم

ز من حق، به عرش حق نگينم

به اشك و خون دل آغشته باشم

نشان خلقت جان آفرينم

من آن خاكم كه رنگ عشق دارم

به جان و دل شرنگ عشق دارم

عجين با خون «ثارالله» گشتم

ز غم بر جان خدنگ عشق دارم

من آن خاكم كه سالار شهيدان

دم آخر كه شد تنها به ميدان

جبين بر من نهاد و راز دل گفت

به درگاه خدا با كام عطشان

من از دوران، غم ديرينه دارم

هزاران گنج در گنجينه دارم

ز خون سرخ ياران حسينى

بسى زيور كه زيب سينه دارم

من آن خاكم كه سر تا پا نويدم

عجين با خون گلگون شهيدم

منم خاك مزار و تربت عشق

كه صوت عشق ياران را شنيدم

من آن خاكم كه اهل راز باشم

قرين جلوه هاى ناز باشم

براى سالكانِ درگهِ دل

سحرگاهان «پرِ پرواز» باشم

به كجا برگرديم

(جواد محدثى)

اى خوش آن روز كه از كوى وفا برگرديم

سرفراز از سفر كرب وبلا برگرديم

با دل عاشق و با دست نياز آمده ايم

تا كه با دامنى از جود و سخا برگرديم

محنت و رنج در اين راه، بسى شيرين است

ما نه آنيم كه از راه بلا برگرديم

تشنه علقمه و آب فراتيم هنوز

كاش با جرعه اى از جام ولا برگرديم

ما كه عمرى است دم از عشق و محبت زده ايم

شرممان باد گر از راه وفا برگرديم

ص: 96

نينوا جلوه عشق است، دوصد حيف اگر

كربلا رفته و بى شور و نوا برگرديم

زائر كوى حسينيم، خدايا مپسند

كه تهى دست از اين خوان صفا برگرديم

بس كه خوش مى گذرد عمر كنار حرمش

كربلا مثل بهشت، چرا برگرديم؟

تربت كرب وبلا بوى شهادت دارد

سوى سجّاده و تسبيح و دعا برگرديم

روى دل را به سوى خون خدا گردانيم

با خدا بوده و از غير خدا برگرديم

بوسه بر تربت خونين شهيدان بزنيم

از شفاخانه دل، كامروا برگرديم

با دل سوخته، اميد شفاعت داريم

به هواى كرمش روز جزا برگرديم

شوق بين الحرمين در دل و داريم اميد

به اجابت برسد دست دعا، برگرديم

شود آيا ز عنايات خدا، بار دگر

بهر ديدار مزار شهدا برگرديم؟

گرچه ايام سفر يافته پايان، ليكن

دل ما مانده در اين جا، به كجا برگرديم؟

شور عاشورا و شعر نينوا

(شجاع الدين ابراهيمى)

كربلا آيينه تقويم ماست

خون هميشه مايل تعليم ماست

شور «عاشورا» ست شعر نينوا

كلّ يومٍ، كلّ ارضٍ كربلا

«نينوا» يعنى غم و دامان و دوست

«كربلا» يعنى هميشه گريه هست

بحث از نخل است، حرف بيد نيست

غير هفتاد و دو تن، خورشيد نيست

اشك بايد ريخت، يا فرياد كرد

گريه بايد كرد و گل را ياد كرد

غم نيابد راه در روى حبيب

تا ابوالفضل است، سالار و نقيب

يادآور، حيدر كرّار را

صولت اين شير پرچمدار را

نقطه توحيد را پرگار اوست

در سپاه حق، سپهسالار اوست

او شهيد غزوه احساس شد

حمزه اى بهر حسين، عباس شد

عشق را با خون، معالج كيست؟ اوست

بهترين «باب الحوائج» كيست؟ اوست

پا به ميدان مى نهد با نام ربّ

ص: 97

اين بنى هاشم ترين «ماه عرب»

مرگ را او سرافرازى خوانده است

نيزه باران را به بازى خوانده است

هان، گل باغ محمد ديدنى است

لاله در اوج شهادت، چيدنى است

زخم تيغش ضربه اى كارى شده است

خون به روى علقمه، جارى شده است

غيرت طوفانى افلاك، اوست

گردباد آسمان در خاك، اوست

نينوا را ناله نى كرد او

«هفت شهر عشق» را طى كرد او

خوليان ناگه به گردش ريختند

تيرها بر پيكرش آويختند

ذوالفقار سرخ سردار است اين

دستِ عباس علمدار است اين

«ابن ملجم» تيغ بود و طعمه يافت

«فرق حيدر» باز هم از هم شكافت

قهرمان از روى زين افتاده است

آسمان روى زمين افتاده است

زير تيغ، عباس بر زانو نشت

قلب حيدر، پشت ثارالله شكست

اين شهيد، عباس، ماه مذهب است

اين شروع شروه هاى زينب است

نذر ثارالله، يا بذل على است

ذوالفقار دين، «ابوالفضل» على است

نينوا خوانانِ خون بذليم ما

عاشق دستِ «ابوالفضليم» ما

او كه «عباس» است، ياس «آمنه» است

حضرت گل، يا امام آينه است

اى شبيه روشنِ خون حسين

از ازل مستانه، مجنون حسين

اى فرات از خشكى خون تو تر

آب، از جوى لبانت تشنه تر

اى گل عباسى امّ البنين

ياس مقتولِ امير المؤمنين

يا اخى! برخّى «ثارالله»، تو

آل هاشم را هميشه ماه، تو

ص: 98

جلوه گاه حق

احمد مهران

تا ابد جلوه گه حق و حقيقت سَرِ توست

معنى مكتب تقويض، على اكبر توست

اى حسينى كه تويى مظهر آيات خدا

اين صفت از پدر و جدّ تو در جوهر توست

درس آزادگى عباس به عالم آموخت

زان كه شد مست از آن باده كه در ساغر توست

طفل شش ماهه تبسّم نكند پس چه كند؟

آن كه بر مرگ زند خنده، على اكبر توست

اى كه در كرب وبلا بى كس و ياور گشتى

چشم بگشا و ببين خلق جهان ياور توست

اى حسينى كه به هر كوى، عزاى تو به پاست

عاشقان را نظرى در دمِ جان پرور توست

مظهر آزادگى

خوشدل تهرانى

بزرگ فلسفهقتل شاه دين، اين است

كه مرگ سرخ، به از زندگى ننگين است

حسين مظهر آزادگى و آزادى است

خوشا كسى كه چنينش مرام و آيين است

نه ظلم كن به كسى نى به زير ظلم برو

كه اين مردم حسين است و منطق دين است

همين نه گريه بر آن شاه تشنه لب كافى است

اگر چه گريه بر آلام درد، تسكين است

ببين كه مقصد عالى وى چه بود، اى دوست

كه درك آن، سبب عزّ و جاه و تمكين است

ز خاك مردم آزاده بوى خون آيد

نشان شيعه و آثار پيروى اين است

ز خون سرخ شهيدان كربلا «خوشدل»

دهان غنچه و دامانِ لاله رنگين است

ص: 99

كربلاى خون

جواد محدثى

الا ... اى كربلا!

اى قبلهدل هاى حق جويان آزاده

الا، اى مظهر تابان و جاويد شهادت ها

نشان عشق و ايمان و نثار جان

تجلّى گاه شورانگيز فكر امّتى آگاه

سرود ناب آزادى

پيام رادمردان شهيد و درس آموز جهاد و عزّت و رادى

الا ... اى كربلاى خون!

الا، اى عاقلان، از بادهنابت شده مجنون

الا، اى شوق جانبازان دين را بهترين كانون

تو مغناطيس ميليون ها دل روييده از خونى

تو نبض زندگى را بهترين معيار و قانونى

تو از شور حسينى يادگارى، مكتب جاويد ايثارى

مزار پاكبازان، عارفان و جان نثارانى

تو از اميد، سرشارى

تو از اخلاص پربارى.

در حريم تو

حبيب الله بخشوده

زير ايوانت اگر روزى كبوتر مى شدم

آن قدر پر مى زدم در خون كه پرپر مى شدم

آتشم گل كرد و بالم سوخت با پروانه ها

كاش چون پروانه در آتش شناور مى شدم

كاش در هنگام توفانِ سياه نيزه ها

سرخ تر از شرم بغض آلود خنجر مى شدم

پرچمى بر شانه هاى چاك چاك كربلا

مرهمى بر زخم خونين برادر مى شدم

با برادر گفت زينب كاش بى تو در جهان

مرغ بى پر، باغ بى بر، نخل بى سر مى شدم

در حريم تو كبوترها به باران مى رسند

گر به كويت راه مى بردم، كبوتر مى شدم

ص: 100

آيينه

رضا اسماعيلى

آيينه شدى تا كه خدا در تو درخشيد

خورشيدترين حادثه ها در تو درخشيد

بر دوست همان روز كه با حنجرهخون

گفتى تو «بلى»، كرب وبلا در تو درخشيد

شد كرب وبلا كعبهتو، حج تو مقبول

گفتى تو چو لبيك، بلا در تو درخشيد

اى معجزهسرخ، به ايثار تو سوگند

تو خون خدايى، كه خدا در تو درخشيد

نماز عشق، تكبير سرخ

حسين اسرافيلى

اى حضور آسمان در جان خاك

يا حسين بن على روحى فداك

اى نماز عشق را تكبير سرخ

آيت تطهير را تفسير سرخ

اى شكوه آفرينش، اى يقين

آبروى مكتب، اى سالار دين

اى امام لاله هاى نينوا

آفتاب غرق خون در كربلا

اى شكوه عشق، فخر كائنات

اى خجل از نام تو شطّ فرات

اى جلال هرچه غيرت، هرچه مرد

قوّت بازوى قرآن در نبرد

آب ها وقتى كه توفان مى كنند

ياد آن لب هاى عطشان مى كنند

اى نمازت آبروى دين ما

خون تو آوازهآيين ما

باغ ها را بويى از ياست بس است

تشنگان را نام عباست بس است

من نمى گويم كه دست از دست داد

چشم گفت و هرچه هست از دست داد

با لب زخم و عطش چون خنده كرد

اشتياق آب را شرمنده كرد

تا عمود قامتش در خون تپيد

بر افق، خورشيد خطِ خون كشيد

ص: 101

سفر به عتبات

گزارشى كه عالم فرزانه مرحوم سيد نعمت الله جزايرى (1050- 1112 ق) از سفر خويش به عتبات عاليات نوشته است، نكته هاى لطيفى دارد. وى در زندگى نامه خودنوشت خويش كه به عربى است و ترجمه شده، مسافرت خود از كرمانشاه به عراق و زيارت قبور مطهر حضرت على (ع) و امام حسين (ع) و كاظمين را شرح داده و به برخى عناياتى كه شامل حالش شده، اشاره كرده است. بخشى از اين مطالب تقديم شما مى گردد.

چون به كرمانشاه رسيديم و از آن جا گذشتيم، به «هارونيه» وارد شديم كه هارون الرشيد آن را بنا كرده است. چون از كوه بالا رفتيم، باران گرفت و هوا رو به سردى نهاد؛ به حدّى كه پا بر روى سنگ بند نمى شد و از شدت سرماى هوا و شدت باران حتى نمى شد بر چهارپا نشست. من شروع به خواندن آيت الكرسى كردم. هر كس در قافله بود، از چهارپا فرو افتاد؛ ولى من بحمدالله به سلامت به منزل رسيدم. در آن منزل، كاروان سرايى كوچك بود كه حجره نداشت و هر چه بود، طويله بود. من كتاب ها واسباب هايم را در طويله گذاشتم. سرگين ها را در طويله آتش زده بودند و دود ميان طويله پيچيده بود و ما ميان دود و باران حيران ايستاده بوديم. از ترس باران به درون طويله مى رفتيم و بينى خود را مى گرفتيم و چون نفس تنگ مى شد، بيرون مى آمديم و زير باران مى ايستاديم. كار ما در آن شب همين بود؛ چه شب درازى! چون آفتاب طلوع كرد، اهل قريه اى كه آن نزديكى سكنى داشتند، آمدند كه به ما نان بفروشند. زنى آمد كه ريشى بلند داشت؛ نيمى سپيد و نيمى سياه! و ما سخت حيرت كرديم. آن گاه به روستايى به نام «بعقوبا» رسيديم و كتاب و اسباب خود را نزد كاروانيان گذاشتيم و با گروهى كوچك به طرف «سرّمن رأى» (سامرّا) به راه افتاديم. چون از قافله جدا شديم و قريب يك فرسنگ رفتيم، به مردى برخورديم كه مى گفت از اين راهى كه مى رويد، در كنار «نهر پاشا» راهزنان در انتظارتانند. ما مردّد مانديم كه برويم يا برگرديم. بالاخره تصميم به رفتن گرفتيم. چون به نهرپاشا رسيديم، سر اسبان آنان ظاهر شد. من شروع به خواندن آيت الكرسى كردم و همراهانم را به خواندن آن تحريص نمودم. راهزنان همين كه به نزديك ما رسيدند، در گوشه اى جمع شدند و نخست به تفكّر پرداختند و آن گاه به طرف ما آمدند و گفتند: شما راه را گم كرده ايد و راست هم مى گفتند. سپس مردى را همراه ما فرستادند كه تا نزديك منزل «قازانيه» راهنماى ما بود. در آن جا جمعى از اوباش سامرا (كه خود را سادات مى ناميدند) به استقبال ما آمدند كه ما را با خود ببرند. واضح بود كه ديگر اختيار جان و مالمان را نداريم. با اين كه خودمان چهارپا داشتيم، آن ها ما را به اجبار بر چهارپايان خود سوار كردند تا كرايه آن را از ما بگيرند. ناچار سوار شديم (مرحوم جزايرى، از اين پس واقعه تلخى را نقل مى كند كه چگونه آن اوباش، هم غذاى بد به آنان دادند و هم اموالشان را به نحوى گرفتند و هيچ ترحّمى به زوّار نداشتند، كه از نقل آن خوددارى مى شود).

... از بغداد به مشهد كاظمين (ع) رفتيم و از آن جا به زيارت مولايمان ابا عبدالله الحسين (ع) شتافتيم و من از بالاى سر هر يك از امامان خاكى برمى داشتم و خاك پاى سيدالشهدا (ع) را هم برداشتم و بر چشمانم كشيدم كه قوّت گرفت و از روز اول بهتر شد و كار مطالعه، سهل گرديد.

مدت ها بود كه شرحى بر صحيفه آغاز كرده بودم و ناتمام مانده بود. از آن روز دوباره شروع به كار كردم و تاكنون هر بار چشمانم درد بگيرد، از آن تربت بر چشمانم مى مالم و اين دواى درد من است.

چون به مشهد اميرالمؤمنين (ع) رسيدم و به زيارت مشرف شدم، دستم را از زير روپوش مرقد بردم و از بالاى سر آن جناب قدرى خاك برداشتم. در ميان دستم مرواريدى سفيد از مرواريدهاى نجف ظاهر شد. آن را گرفتم و بيرون آمدم و واقعه را براى برادران مؤمنم نقل كردم. همه تعجب كردند و گفتند: ما هرگز نشينده ايم كه در اين جا كسى مرواريد پيدا كند. حتما فرشته اى آن را آورده و در اين جا گذاشته است. سال ها پيش يكى از خدّام حرم مرواريدى در صحن مبارك يافته بود كه متولّى آن را از او گرفت و براى شاه صفى فرستاد.

به هر تقدير از آن مرواريد، نگين انگشترى ساختم كه الآن هم نزد من است و به آن تبرّك مى جويم و احوالات عجيب مشاهده مى كنم. يك بار كه انگشتر را به دست داشتم و به جامع شوشتر رفته بودم، پس از نماز مغرب و عشاء به خانه برگشتم و كنار چراغ نشستم؛ ديدم كه نگين انگشتر افتاده است. مى دانستم كه در همان شب افتاده است. سخت دلتنگ شدم و حزنى شديد مرا فرا گرفت. يكى از شاگردانم گفت چراغ برمى داريم و به جست وجو مى پردازيم. من گفتم: شايد در روز افتاده باشد و من در آن روز به جاهاى بسيار رفته بودم. به هر حال گفتم توكّل كنيد و به جست وجو برويد. آنها چراغ را برگرفتند و رفتند و نخستين جايى كه چراغ بر زمين گذاشتند تا جست وجو كنند،

ص: 102

چشمشان به آن افتاد؛ حال آنكه از يك نخود كوچك تر بود و همه تعجب كردند و در شگفت شدند. چون مژده يافتن آن را به من دادند، گويى تمام اموال دنيا را به من دادند. شكر خدا كه هنوز هم با من است.

چون از زيارت فارق شدم، به ديدار دانشمندان و مجتهدان شتافتم و به گفت وگو و همنشينى با ايشان دلخوش شدم. آن گاه به «رماحيه» رفتم و در آن جا ميهمان يكى از مجتهدان بودم. پس از چند روز سوار بر كشتى شدم و آهنگ جزاير نمودم. چون كشتى دو فرسخى راه پيمود، به گل نشست. يك شبانه روز معطل شديم تا كشتى دوباره به راه افتاد، ولى هنوز يك فرسخ نرفته بود كه باز در گل نشست و اين حالت چند بار تكرار شد. همه اهل كشتى تعجب كردند و گفتند كه هرگز چنين حالتى براى كشتى رخ نداده بود. من پيش خود فكر كردم اكنون ماه جمادى است و زيارت ماه رجب نزديك است و من به جاى زيارت، قصد زادگاهم را كرده ام و سبب اين همه تعويق، خود من هستم. به كشتى بان گفتم: اگر مى خواهى كشتى ات به راه افتد، مرا از كشتى بيرون كن و جريان را برايش بازگو كردم. تعجب كرد و من به او گفتم يكى از برادرانم در روستاى «حقروص» است؛ من پياده مى شوم و به منزل او مى روم و شما با كشتى بياييد كنار خانه او و اسبابم را بدهيد.

او كسى را همراهم فرستاد تا راه را به من نشان دهد. چون از كشتى پياده شدم، كشتى به راه افتاد و ما به منزل آن مرد كه از دوستانمان بود رفتيم و او غلامى به كشتى فرستاد تا اسباب مرا بياورد. چندى ميهمان آن مؤمن بودم و آن گاه هر دو به زيارت ماه رجب رفتيم و مولاى خود اميرالمؤمنين (ع) را زيارت كرديم و سپس به خانه آن مرد بازگشتيم. روستاى او در كنار فرات بود. درختى گُشَن (بزرگ) در ميان رود، سربرافراشته و آن مرد بر شاخه هاى آن درخت خانه اى ساخته بود و در آن جا منزل كرده بود. كشتى ها از زير خانه اش آمدوشد مى كردند و من جايى زيباتر از آن نديدم. روزها كبك و درّاج شكار مى كرد و شب آنها را مى خورديم. آب فرات و هوايش در نهايت لطافت بود. در حديث آمده است كه هر روز از بهشت، دو ناودانى بر فرات مى ريزد. (1) و باز آمده است كه در آب فرات، كور و پيسه و زخمى شفا مى يابند؛ ولى پليدى بدن مخالفان با آن آميخته شد و بيشتر بركت آن رفت و تنها اندكى باقى ماند و آقاى ما امام صادق (ع) به قصد آب فرات از مدينه بيرون مى آمد و غسل مى كرد و بازمى گشت. (2) روزى به مردى كه كنار آب بود فرمود: با اين قدح به من آب بده و او آب داد. و باز حضرت فرمود كه آب بده و آن جناب آن آب را نوشيد و بر ريش خود فرو ريخت و گفت سپاس خداى را! چه بزرگ است بركت اين آب!

من در كشتى نشستم و به سوى جزائر به راه افتادم .... (3)


1- شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 27، ص 211، باب 23، حديث 1؛ محدث نورى، مستدرك الوسائل، ج 2، ص 198.
2- وسائل الشيعه، ج 1، ص 314، باب 34، حديث 2، ج 17، ص 211 و 212 و ج 10، ص 315.
3- گزيده فوق، از كتاب «چراغ تجربه» ص 146 تا 150- نشر ثالث نقل شده كه زندگى نامه جمعى از مشاهير به قلم خودشان است و به اهتمام جعفر پژوم گردآورى شده است.

ص: 103

حاشيه و متن حائر حسينى

مقدمه

غروب پنج شنبه، فرصتى مناسب براى سفر به كربلاى معلّى و زيارت سيد الشهداء (ع) در شب جمعه بود تا بهره اى از ثواب و صفاى اين شب برده شود.

سمت راست جاده نجف به كربلا پر بود از ساختمان هاى كوچك و بزرگ آجرى و سنگى، با علم هاى رنگارنگ و تابلوهايى كه با جملاتى صميمى، زائران حسينى را دعوت به پذيرايى مى كرد. اين مهمانخانه ها و استراحتگاه ها با نام «موكب» و «مضيف»، به نوعى احياى «خوان» هاى پيشين است كه به ندرت آثارى از آن برجاى مانده است. البته برخلاف خوان، اينها موسمى اند و بيشتر در ايام زيارتى چون اربعين، نيمه شبعان، 28 صفر و ... دايرند تا پذيراى زائران و ميهمانان پياده و سوار باشند.

در حد فاصل اين موكب ها و جاده اصلى، به تازگى مسيرى ايجاد شده است كه گويا همان «طريق المشاة» يا جاده پياده روهاست كه زائران پياده بسيارى، به مناسبت ايام زيارتى اميرمؤمنان (ع) در اين جاده به سمت نجف اشرف در حركت بودند.

پس از غروب آفتاب وارد شهر كربلا شدم. آن شب به زيارت و استراحت گذشت. چند ديدار و بازديد براى مدت اقامت در كربلا پيش بينى شده بود. سفرى كارى براى شناخت بيشتر حائر حسينى و كندوكاو در ناگفته ها و ناديده هاى آن، كه برخى متن بود و بسيارى حاشيه.

دوره كوتاه اقامت، با بازديدهاى متعدد از مكان هاى حرم، صحن و محله هاى دور و نزديك كربلا گذشت. ملاقات هاى مكررى نيز با چهره هاى كربلايى همچون توليت محترم حرم حسينى، آقاى سيد سلمان آل طعمه، نماينده بعثه مقام معظم رهبرى و برخى ديگر از شخصيت هاى مقيم كربلا داشتم. در اين ميان، بيشترين بهره را از آقاى آل طعمه بردم كه توضيحات حضورى او در حرم، صحن و محله هاى اطراف حرم، اصلى ترين منبع شناخت كربلاست.

اين نوشتار، گزارشى از مهم ترين نتايج سفر صفر 1431 است كه با بهره گيرى از مطالعات تكميلى، با شناخت متن حائر حسينى آغاز مى شود و سپس حاشيه هاى مهم آن ترسيم مى گردد.

رواق هاى حرم

1. رواق ابراهيم مجاب

در رواق غربى حرم كه در بخش بالاسر حضرت قرار دارد، سنگ مرمر دو سمت بازسازى شده و تغيير كرده است. اين كار، آغاز پروژه تعويض سنگ و كتيبه هاى حرم مطهر است كه به نام «پروژه يا حسين» توسط ستاد بازسازى عتبات در حال اجراست. پيشتر بر روى تمام سنگ ها آثار گلوله هاى مأموران بعثى در ماجراى انتقاضه شعبان 1412 ديده مى شد كه تمامى تغيير كرده و فقط به فاصله هر ده متر، نمونه سنگ هاى سابق در اندازه هاى كوچك نصب شده تا خاطره آن جنايت در اذهان بماند. روى اين سنگ ها نوشته اند: «آثار رصاص الاعتداء الصدامى المجرم على جدران الحرم المقدس خلال الانتفاضه الشعبانيه 1412/ 1991».

پيش از طرح تعويض سنگ هاى رواق، نام چند تن از شهداى كربلا به صورت كتيبه ها و سنگ نبشته هاى زيبا قرار داشت كه گويا در طرح جديد توسعه يافته و نام تمامى شهدا درج خواهد شد. البته تنها مكانى كه نام شهدا در آن قرار

ص: 104

داشت، رواق پايين پا و بالاى ضريح شهدا بود. تغيير ديگرى كه قابل توجه و تقدير است، عريض شدن ورودى اين رواق به رواق بالاسر است.

2. قتلگاه

به دليل تعميرات، درب قتلگاه چند روزى بسته بود. قتلگاه قبلا فقط يك درب ورود و خروج داشت كه در سال هاى اخير ضريح و دربى نيز در بخش غربى صحن براى آن ايجاد شد. تعميرات اخير نيز به دليل نصب ضريح ديگرى در سمت غربى ايوان اصلى است كه توسط علاقه مندان ايرانى ساخته شده و در حال نصب بود. اين ضريح به زيبايى تمام ساخته شده و افزوده شدن آن به حرم، سبب ارتباط و توسل جمع بيشترى از اراداتمندان حسينى خواهد بود.

3. مسجد شاهين

سالن و رواق بزرگ بخش شمالى حرم، به «مسجد شاهين» معروف است. اين مكان قبلا با يك ديوار بلند از حرم و اطراف ضريح جدا بود. مسجد به دستور عمران بن شاهين (متوفى 369) كه از امراى جنوب عراق بود ساخته شد. در دوره عثمانى ها نخستين مفتى و قاضى سنى حنفى مذهب در آن نماز مى خواند. گويا شيخ عبدالله سُوِيدى نخستين كسى است كه به سال 1145 ق در آن نماز برپا كرده است. در سال 1213 ق به دليل فضاى كوچك اطراف ضريح و سختى زيارت براى زائران، طرح الحاق مسجد به حرم امام از سوى سيد مهدى شهرستانى (1130- 1216 ق) مطرح شد، اما با مخالفت ملاعثمان، مفتى عثمانى كربلا كه در آن مسجد اقامه نماز مى كرد مواجه شد. آقاى شهرستانى با مشورت و موافقت عالم بزرگ كربلا سيد مهدى طباطبايى و همكارى كليددار حرم، مخفيانه و شبانه دستور تخريب ديوار حائل ميان مسجد و حرم را داد كه با برداشته شدن اين ديوار، فضاى مسجد به رواق شمالى حرم ملحق گرديد. مفتى شهر به مراد بيگ، حاكم كربلا شكايت برد و سلطان عثمانى نيز هيئتى را براى رسيدگى اعزام كرد. سرانجام اين ماجرا به مصالحه انجاميد و سيد مهدى شهرستانى، مسجدى را در بخش شرقى صحن به مفتى كربلا سپرد. (1)

4. مقبره شهدا

دايره تعميرات حرم شامل مقبره شهدا نيز شده است و ضريح جنوبى و اطراف آن مسدود بود.

5. نخل مريم

در ديوار جنوبى بالاسر و به فاصله تقريبى دو متر تا ضريح مطهر، محرابى به نام «نخله مريم» قرار داشت. اين محراب نشانى از محل نخل خرمايى بود كه حضرت مريم در حين ولادت حضرت عيسى (ع) در آن جا مستقر شد؛ همان مكان دورافتاده اى كه قرآن بدان اشاره كرده است:

فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكَانًا قَصِيّا* فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَى جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ يا لَيتَنِى مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَكُنْتُ نَسْياً مَنْسِيّا* فَنَادَاهَا مِنْ تَحْتِهَا أَلَّا تَحْزَنِى قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيّا* وَهُزِّى إِلَيكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيكِ رُطَبًا جَنِيّا (2)؛ پس (مريم) به او (عيسى) آبستن شد و با او به مكان دورافتاده اى پناه جست. تا درد زايمان او را به سوى تنه درخت خرمايى كشانيد. گفت: اى كاش پيش از اين مرده بودم و يكسر فراموش شده بودم. پس از زير (پاى) او (فرشته) وى را ندا داد كه غم مدار؛ پروردگارت زير (پاى) تو چشمه آبى پديد آورده است. و تنه درخت خرما را به طرف خود (بگير) و بتكان تا بر تو خرماى تازه فرو ريزد.

در برخى از متون روايى ما به اين نكته اشاره شده است كه مريم از دمشق خارج شد و به كربلا آمد و در مكان شهادت حسين (ع)، عيسى را به دنيا آورد (3). محراب نخله مريم به دستور سلطان اويس جلائرى ساخته شد و به سال


1- محمد صادق كرباسى، دائرة المعارف الحسينيه (تاريخ المراقد) ، ج 2، ص 113.
2- مريم، آيه 25- 22.
3- مُحَمَّدِ بْنِ هَمَّامٍ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَمْرٍو الزُّهرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا بَكْرُ بْنُ سَالِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فِي قَوْلِهِ فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا قَالَ خَرَجَتْ مِنْ دِمَشْقَ حَتَّي أَتَتْ كَرْبَلَاءَ فَوَضَعَتْهُ فِي مَوْضِعِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ ع ثُمَّ رَجَعَتْ مِنْ لَيْلَتِهَ (شيخ طوسى، تهذيب الأحكام، ج 6، ص 73 و بحارالأنوار، ج 14، ص 212) .

ص: 105

1366 ق (1946 م) به دست طاهر قيسى از ميان رفت. آقاى آل طعمه كه خود آن سنگ محراب را ديده است، مكانش را در محل بالاسر نشان داد. به گفته او بر روى اين سنگ نخلى ترسيم شده بود و بالاى آن به صورت هلالى، اين آيه مرقوم شده بود: وَهُزِّى إِلَيكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيكِ رُطَبًا جَنِيّا (1)

6. مدفونين داخل حرم

«سيد مرتضى» و برادرش «سيد رضى» از عالمان والامرتبه شيعه در قرن چهارمند كه در بغداد از دنيا رفتند وگويا در كنار قبر پدر كه در جوار مزار «ابراهيم مجاب» است، دفن شدند. البته امروزه در جوار حرم كاظمين (عليهم السلام) در مزار باشكوهى به نام اين دو برادر والامقام نيز وجود دارد.

در سمت راست رواقى كه به سمت مزار شهدا منتهى مى شود «سيد على طباطبايى»، «وحيد بهبهانى» و «شيخ يوسف بحرانى» مدفونند. در سمت چپ رواق و در جوار مزار شهدا نيز «سيد مهدى مرعشى» و خاندان او به خاك سپرده شده اند.

بخش شرقى صحن

صحن امام مثل ضريح، شش ضلعى بود كه اين مهندسى، زيبايى خاصى به صحن بخشيده است. در ضلع شمالى آن، مدرسه و مسجد «حسن خان» و در ضلع جنوبى نيز بنايى بود كه بعدها در آن ميرزا محمدتقى شيرازى دفن گرديد كه به بهانه همسان سازى بخش شرقى صحن با بخش غربى، بناهاى دو ضلع شمالى و جنوبى بخش شرقى تخريب شد. اين تخريب از ويرانى مناره عبد در سال 1354 آغاز شد و در سال 1365 به تخريب مدارس و مساجد داخل و خارج صحن انجاميد.

هم چنين بين باب قاضى الحاجات و شهدا «مسجد سيد كاظم رشتى» قرار داشت كه مدتى در آن سنى هاى حنفى اقامه جماعت داشتند و امروزه اين مكان به نام «مدرسه امام حسين (ع)» معروف است.

اماكن مهمى كه نياز به توضيح و تفصيل دارند عبارتند:

1. مناره عبد

اين گلدسته تاريخى به سال 767 توسط امين الدين بن عبدالله اولجياتو، ملقب به «مرجان» ساخته شد و بيش از شش قرن پابرجا بود. اين مناره تاريخى، در اواخر سال 1354 ق. به دستور ياسين هاشمى رئيس دولت عراق و توسط صالح جبر ويران شد. توجيه دولت براى تخريب اين مناره، كج شدن و خطر ويرانى آن بود! كه به اذعان همه بهانه اى بيش نبود. تخريب مناره قلب بسيارى از علاقه مندان آستان حسينى را جريحه دار كرد و شعراى بسيارى درباره آن شعر سرودند. ميرزا هادى خراسانى (1297- 1368 ق) درباره اين فاجعه تاريخى اين ابيات را سرود:

در صحن سيدالشهدا بود برقرار گلدسته اى چو شاخه طوبى بزرگوار

عقل حكيم از پى تاريخ او بگفت «انگشت يار» سال بنايش به يادگار (2)

دست جفا ز پاى فكندش بدون وجه جزاى هدم و اوامر، عذاب و نار (3)

2. صحن صغير

اين صحن در دوره آل بويه در سال 371 ساخته شده و از باب الشهدا به صحن صغير راه داشت و درب ديگرش نيز از باب السوق بود. اين صحن زيبايى خاصى از جهت معمارى اسلامى داشت. مى گويند پادشاهان آل بويه قديمى ترين پادشاهان دفن شده در حائر حسينى هستند. بسيارى از اين اميران شيعه در توسعه، بازسازى و تزيين حرم


1- نام برده مقاله اى درباره نخله مريم در مجله «ينابيع» شماره 28 نوشته است.
2- ماده تاريخ «انگشت يار» 982 است، يعنى سال بازسازى اين گلدسته.
3- «جزاي هدم و اوامر عذاب و نار» معادل: 1354/ 257+ 773+ 254+ 49+ 21 است؛ يعنى سال تخريب. دائرة المعارف الحسينيه، ج 2، ص 309.

ص: 106

امام حسين (ع) و ديگر امامان شيعه نقش محورى داشتند. چند تن از آنان در داخل بقعه اى در صحن صغير دفن شده اند. در گذشته، بقعه اى بر فراز قبر آنان وجود داشت كه در ميان مردم به «بقعه آل بويه» شهرت داشت. در 1368 ق عبدالرسول خالصى به دستور رييس اوقاف وقت عراق، اين بقعه و آثار تاريخى آن را تخريب كرد.

3. مدرسه حسن خان

اين مدرسه در ضلع شمال شرقى صحن و بين باب الشهدا و باب الكرامه قرار داشت. ورودى آن در مسجد و در راهرو باب الكرامه قرار گرفته بود. بخشى از مدرسه در صحن و بخشى نيز در بيرون صحن قرار داشت. گويند حاج آقا حسين قمى از مدرسه حسن خان وارد صحن مى شد و در بخش شرقى صحن نماز جماعت را اقامه مى كرد. باب الكرامه را «باب مدرسه حسن خان» نيز مى گويند كه در زاويه شمال شرقى صحن قرار دارد و كه همراه با مجموعه پيرامون آن، جزئى از مسجد مدرسه حسن خان بوده است. اين مكان در سال 1365 تخريب شد؛ از اين رو بخش بزرگى از مدرسه در خيابان اطراف صحن واقع است و بخش كوچكى از آن نيز در ضلع شمال شرق صحن قرار دارد.

4. مقبره ها

در ضلع جنوب شرقى صحن، مزار «ميرزا محمد تقى شيرازى» (1256- 1338 ق) قرار دارد. او رهبر انقلاب سال 1920 م عراق بر ضد استعمار انگليس است كه با مجاهدت هاى خود، به سلطه و نفوذ انگليس در عراق پايان داد. او را در ضلع جنوب شرقى صحن در مقبره اختصاصى خود دفن كردند. در 1263 ق هنگام توسعه صحن، بقعه اى به نام «ايوان شيرازى» به مساحت دويست متر در كنار آن قبر بنا شد كه محل تدريس و تحصيل طلبه ها شده بود. مزار ايشان هم در طرح توسعه تخريب گرديد.

روبه روى باب شهدا و در بناى متصل به بخش شرقى حرم، مقبره «امير كبير» (1222- 1268 ق) واقع است. پيكر او در سال 1268 ق از ايران به كربلا منتقل شد. در جوار صحن صغير مقبره صاحب ضوابط «سيد ابراهيم قزوينى» و «سيد على طباطبايى» (پدر سيد محمد مجاهد) قرار داشت كه امروزه هر دو مزار در بيرون صحن قرار گرفته اند.

بخش غربى صحن

در اين بخش مى توان از «مدرسه زينيبه» نام برد كه به دليل نزديكى به تلّ زينبيه به اين نام شهرت يافته بود و در طرح ايجاد خيابان اطراف صحن از بين رفت. مقبره روبه روى قتلگاه، مرقد عالم عارف «ملاحسينقلى همدانى» (متوفى 1311 ق) است كه اكنون در ديوار بيرونى بقعه، سنگ يادبودى براى ايشان نصب شده است.

حاشيه هاى حرم

با ساخت خيابان در اطراف صحن امام حسين (ع) بسيارى از امكنه مهم تخريب شد؛ از جمله مى توان به بخشى از صحن صغير، مدرسه و مسجد حسن خان، مدرسه زينبيه، مدرسه صدر و جامع ناصرى اشاره كرد.

1. مدرسه مسجد الرأس

وقتى از باب السدره خارج مى شوى، در سمت راست «مسجد الرأس» قرار داشته و وسط مسجد، حوض كوچكى بوده كه گويند وقتى سر امام را در روز عاشورا بريدند، سر مبارك در اين جا گذاشته شد. گفته شده كه در وقت الحاق سر مطهر به بدن، اين سر مقدس يك شب در اين مكان گذاشته شد و سپس به بدن ملحق گرديد.

ص: 107

2. مدرسه صدر

بين باب سلطانى و باب الحرّ «مدرسه صدر اعظم نورى» بوده كه از باب حرّ به آن راه داشت. اين مدرسه توسط شيخ عبدالحسين تهرانى و از ثلث صدر اعظم ساخته شد. مدرسه صدر يكى از مراكز علمى مهم كربلا به شمار مى آمد كه تخريب گرديد.

3. مرقد سيد محمد مجاهد

«سيد محمد مجاهد» (1242 1180 ق) فرزند سيد على طباطبايى صاحب «رياض» و نوه دخترى مرحوم علامه بهبهانى، صاحب كتاب «مفاتيح و مناهل» است. او به سبب حضورش در ميدان جهاد با روس ها به «محمد مجاهد» معروف شد. قبرش در بين آستان امام حسين (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) در بازار باب الحريص در دو طبقه و داراى گنبد و ضريح فولادى بوده، اما در توسعه كنونى از ميان رفته و اكنون يادبودى از بارگاهش در بين الحرمين بنا شده است.

4. مسجد شهيد اول

در سمت راست خيابان باب السلامه (روبه روى باب السدره) محله اى به نام «عقد العكيسه» است كه مسجد شهيد اول در آن قرار دارد. مساحت تقريبى مسجد كه در نبش خيابان واقع شده، 80 متر است.

5. مسجد شيخ يوسف بحرانى

اين مسجد به نام «جامع السلطانيه» معروف است و روبه روى باب سلطانى و درست در كنار مسجد هندى قرار دارد. مسجد آقا باقر وحيد بهبهانى نيز ملحق به مسجد هندى بود.

6. مسجد شيخ انصارى

اين مسجد در «عقد النسوان»، مقابل طاق زعفرانى واقع شده و امروزه به نام «جامع الحوراء زينب 3» معروف است.

7. خانه تاج دار بهو

او همسر سلطان محمدعلى منيرالدوله لكنهوى (حاكم هند در سال هاى 1250 ق) است كه تاج گران بهايى را هنگام زيارت مرقد حسينى، به حرم اهدا كرد. اين زن در كربلا سكونت گزيد و حسينيه بزرگ و زيبايى را در بخش شمالى صحن و نزديك باب السدره بنا كرد. خانه و حسينيه در سال 1945 م تخريب شد و خيابان سدره از ميان آن گذشت. (1) بخشى از اين مكان در سمت چب ورودى خيابان سدره، روبه روى فندق المباهله باقى مانده است.

8. مزار حرّ

پيكر جناب حرّ توسط قبيله اش با فاصله اى دور از كربلا در روستايى در پنج كيلومترى غرب كربلا به خاك سپرده شد؛ همان جا كه امروزه به سبب وجود قبر او به «منطقه حرّ» معروف است و امروزه اين محله، جزو شهر كربلا شده است.


1- دائره المعارف الحسينيه تاريخ المراقد، ج 2، ص 147؛ ج 3، ص 55.

ص: 108

آستان مبارك آن شهيد در 370 به دستور عضدالدوله ديلمى ساخته شد. در 914 شاه اسماعيل صفوى كه خود به زيارت اين آستان مشرف شده بود، به تجديد بناى آن پرداخت. در حال حاضر بارگاه اين شهيد، براى ساخت بارگاهى باشكوه، تخريب شده و مراحل ساخت بناى جديد بر اساس يك معمارى زيبا آغاز شده است. آقاى سعد عبدالامير نماينده خاص وقف شيعى در مزار حرّ درباره اين بنا نكات ذيل را بيان كرد:

- در سال 2006 ديوان شيعى تصميم به تجديد بناى مزار حرّ گرفت؛

- در سال 2010 بر اساس نقشه مصوب ديوان شيعى، طرح نوسازى بارگاه حرّ آغاز شد؛

- در حال حاضر 50% بنا انجام شده است؛

- مرحله بعد از حرم، ساخت صحن خارجى است.

9. مزار ابن فهد حلي

«شيخ احمد بن محمد بن فهد» (758- 841)، فقيه بزرگ اماميه است. وى خانه خود را به عنوان منزلگاه زائران وقف كرده بود و پس از مرگش او را در همان خانه به خاك سپردند. شاه عباس در 1033 ق باغ جنوب قبر ابن فهد را به صورت مسجدى درآورد و آن را كاشى كارى كرد و گنبدى روى قبر وى ساخت. قبر اين عالم شيعى، در غرب خيابان باب القبله صحن حسينى قرار دارد. امروزه در جوار مسجد و مدفن او حوزه علميه فعالى داير است.

10. كتابخانه حرم امام حسين (ع)

اين مكان به نام «مكتبه و دار مخطوطات الروضة الحسينيه المقدسه» معروف است و درب ورودى آن در سمت چپ راهرو باب قبله قرار دارد. وجود قفسه باز كتاب و فضاى مناسب براى مطالعه، از امتيازات اين كتابخانه است. اين محل نسبت به سال هاى قبل تغيير خاصى نداشته، جز آن كه در بازديد قبلى يك اتاق ويژه آثار مكتوب حسينى اختصاص داشت كه در اين سفر، ديگر وجود نداشت.

حضور دو ساعته در اين كتابخانه، به تورق و مطالعه چند كتاب سپرى شد. كتاب «كربلا فى الارشيف العثمانى» (1840- 1876 ق) برايم جالب بود. اين كتاب اثر «ويلك فايا» است كه از زبان تركى به عربى ترجمه و در سال 2008 منتشر شده است. چند نكته مندرج در اين كتاب قابل توجه بود از جمله:

- تعامل تجار ايرانى در نهايت اهميت است و در حسن رابطه ميان دولت عثمانى و ايران مؤثر است و اين امر به سفير تهران و والى بغداد گوشزد شده است.

- خانقين مهم ترين نقطه مرزى براى آمد و شد زوار و تجار ايرانى است.

- «كوبر» در سفرنامه خود به حضور 200 هزار زائر از ايران و هند در كربلا اشاره مى كند.

- حاكمان عثمانى برنامه هاى سخت گيرانه اى اجرا كرده اند تا از تلاش حجاج براى خاك سپارى مردگانشان در اراضى مقدسه جلوگيرى كنند. نتيجه گفت وگوها با ايران اين شد كه شاه ايران به حجاج ايرانى دستور داده تا در بازگشت از حج، به كربلا نروند.

- مقررات جديدى كه دولت عثمانى براى ورود جنازه متوفيان از ايران به عتبات عاليات وضع كرده، سبب نزاع ميان دو دولت گشته است. دولت ايران از بالا رفتن قيمت ها گله دارد.

- دولت عثمانى از ايرانيان مقيم كربلا پولى به عنوان «يويمة الدكاكين» مى گرفت و اين مقررى به نسبت ميزان سود هر كسبى متفاوت است كه سبب رنجش كسبه ايرانى شده بود. آنها در سال 1863 م خواستار لغو آن شدند.

- شاه اسماعيل دوم در سال 1526 ق دستور ساخت ضريح نقره قبر امام حسين (ع) را داد. همو دستور اصلاح قنات نجف را نيز صادر كرد.

ص: 109

- بزرگ ترين تخريب ضريح امام بعد از حمله متوكل، هجوم وهابيون در سال 1810 م بود. آنان در صبح 20 اوريل آن سال از بخش غربى وارد شهر شدند و ضريح امام را ويران كردند و تمامى زينت هاى موجود در آن را به غارت بردند و حدود 5 هزار شيعه را كشتند.

- ايران براى توسعه نفوذ خود در منطقه، به توزيع نسخه هاى قرآن پرداخته است. دولت عثمانى از ارسال سرى و فروش اين قرآن ها در مناطق تحت اداره خود جلوگيرى مى كند.

11. مرقد فضولى

«ملا محمد بن سليمان فضولى» شاعر و انديشمند والامقام شيعه (910- 990) است. در كربلا و در خانواده اى آذربايجانى به دنيا آمد. او را بزرگ ترين شاعر تركى آذرى در سده دهم مى دانند. مزار فضولى در سمت راست (بيرون) باب قبله و كنار خيابان است. پيشتر اتاقى در محل كشتى كنونى، روبه روى باب قبله قرار داشت كه معروف به «مزار فضولى» بود و اكنون نيز در سمت راست ورودى كتابخانه، سنگ قبرى از او گذاشته اند كه در مورد اخير با حقايق تاريخى ناسازگار است. او به جز ديوان شعر، كتابى مستقل در مقتل امام حسين (ع) به نام «حديقة السُعَدا» تأليف كرده است. از اين شاعر شيعى اشعار بسيارى در مدح و منقبت اهل بيت و امام حسين (ع) به يادگار مانده كه پايان مقاله را با ابياتى از شعر او مى آرايم:

چون خاك كربلاست فضولى مقام من نظم به هر كجا رود حرمتش رواست

زر نيست، سيم نيست، گهر نيست، لعل نيست خاك است شعر بنده ولى خاك كربلاست (1)


1- فضولى، محمد، ديوان فارسى، به كوشش حسيبه مازى اوغلى، استانبول، ص 15.

ص: 110

جلوه اى از شوق و ارادات هندوها به امام حسين (ع)

در يكى از روزهاى پاييز سال 1383 يكى از همكاران معزز دانشگاهى پرسشى به ظاهر ساده را مطرح كرد: «آيا در زبان انگليسى شعرى درباره امام حسين عليه السلام يافت مى شود؟» همين پرسش ساده آغاز مسيرى بلند و مطافى پربركت براى طوافى علمى گرد ادبيات عاشورا به زبان انگليسى بود؛ طوافى كه پس از وقوف در ميقات، هرگز از احرام آن خارج نشده و همواره در مسعاى آن به هروله مشغولم. (1)

اندكى بعد كه طوفانى از پرسش ها را در ذهن من ايجاد شده بود، به شعرى از شاعره هندو خانم «ساروجينى نايدو» (2)، (3) برخوردم كه در يكى دو كتاب چاپ شبه قاره درج شده بود (4)، (5). پس از خواندن و تدقيق در آنها به پرسش هايى رسيدم كه ظاهراً پاسخى براى آنها در ايران وجود نداشت. مى بايست عزم سفر مى كردم و گرد غربت را طوطياى چشم، تا در آن سوى دنيا به كشف حقيقت نايل آيم. براى اين منظور بايد به جايى سفر مى كردم كه ملتقاى فرهنگ شيعى و زبان و ادبيات انگليسى باشد؛ هندوستان. خوشبختانه در همان روزها، رايزن وقت فرهنگى جمهورى اسلامى ايران در هند (6) براى مأموريتى در تهران به سر مى برد. گفت وگويى تلفنى با ايشان داشتم و چند روز بعد تهران را به سوى دهلى نو ترك كردم. به محض ورود به هند، به خانه فرهنگ جمهورى اسلامى ايران در دهلى نو رفته و از فرداى آن روز كار را آغاز كردم.

به كشورى پا نهاده بودم كه به علاقمندى نسبت به سالار شهيدان مشهورند؛ در هندوستان؛ روز عاشورا تعطيل رسمى است و اين نكته نشان احترام و ارادت مردم هند به ساحت مقدس امام و تجليل از نهضت شكوهمند اوست.

در اين كشور بزرگ، طبقه اى از هندوها زندگى مى كنند كه آنها را «برهمن» مى نامند و عالم ترين طبقه اجتماعى شمرده مى شوند. در ميان برهمن ها گروهى خاص وجود دارند كه آنها را «برهمن هاى حسينى» مى نامند. برهمن هاى حسينى معتقدند كه جدّ اعلاى آنان چند فرزند خود را در كربلا قربانى راه امام حسين (ع) كرد. دسته اى ديگر بر اين باورند هنگامى كه خبر بى وفايى كوفيان به بزرگ برهمن ها در هند رسيد، وى از باب انجام وظيفه، هفت تن از فرزندانش را به سوى كرانه فرات گسيل داشت تا هم از آن حضرت دفاع كنند و هم مراتب دعوت آن حضرت به هندوستان را به عرض برسانند؛ ليكن هنگامى كه آنان به سرزمين كرب وبلا رسيدند، خبر شهادت آن حضرت را دريافت كردند. آنان پس از بازگشت به هند، به سوگوارى پرداخته و هنوز هم مراسم عاشورا را بسيار باشكوه برگزار مى كنند.

در دهلى محله اى به نام كربلا وجود دارد كه بسيار ديدنى است. اين محله بسيار سرسبز و چشم نواز است و كربلا نام باغ بسيار بزرگى است كه در وسط آن مسجدى قرار دارد و درون آن شبيه ضريح مطهر امام حسين (ع) و شهداى كربلا را ساخته اند. جمله ها و عبارت هايى هم اغلب به زبان اردو و گاه فارسى و عربى بر در و ديوار آن جا نوشته اند. از همه عجيب تر اين كه نه تنها مسلمانان، بلكه هندوها هم براى نذر و نياز به آن جا مى آيند.

منطقه كربلا در دهلى داستانى عجيب دارد. وجه تسميه آن- كه نام كاملش «كربلا على گنج» است- از اين قرار است كه روزى پسر يكى از ثروتمندان و سرشناسان هندو به بيمارى سختى دچار شد و معالجات سودى نبخشيد و پسر در آستانه مرگ قرار گرفت. همان سال اين ثروتمند هندو با خود عهد مى كند كه اگر پسرش شفا يابد، به دين اسلام مشرف شود و ملك خود را وقف عزادارى حضرت امام حسين (ع) كند. بدين سان فرزندش شفا يافته و او نيز به عهد خود وفا مى كند.

از جمله آداب اجتماعى و رسوم هندوران اين است كه در برخى مناطق، به ويژه در ايالت «آندرا پِرادِش» كه در نيمه جنوبى مركز كشور واقع است و مركز آن شهر حيدرآباد (دَكَن) است، اگر پسرى در محرم و به ويژه در دهه عاشورا متولد شود، نامش را «حسين» مى گذارند و اين نام به هيچ روى تغيير يافتنى نيست. در همان ايالت، روستاهايى كه هيچ سكنه مسلمان ندارند، در دهه عاشورا خيمه عزادارى بر پا كرده و از مسلمانان ديگر روستاها دعوت مى كنند كه هر روز چند ساعت از مراسم عزادارى را در آن جا برگزار كنند! در برخى روستاهاى منطقه حيدرآباد كه فاقد سكنه مسلمان است، تعدادى امام باره (حسينيه) وجود دارد كه متوليان آنها غير مسلمان و غالباً هندو هستند. (7)

روزى با يكى از اساتيد هندى كه يك مسيحى كاتوليك بود صحبت مى كردم و ذكرى از تربت كيميا اثر كربلا رفت. وى گفت كه تربت كربلا را مى شناسد و در منزلش هم نگه دارى مى كند؛ ليكن هرگز آن را لمس نكرده است. همان شخص «بنياد پژوهش هنرى مارتين» در حيدرآباد را اداره مى كند كه از جمله بخش هاى ديدنى آن، نمايشگاه كوچكى از انواع مهرهاى كربلا مى باشد.


1- از همكار عزيز جناب استاد عبدالحسين طالعى براى طرح پرسش فوق بسيار سپاس گزارم.
2- خانم ساروجينى نايدو) sarojini naide 1949 - 1879) يكى از چهره هاى سياسى- ادبى مشهور هند بوده كه در نهضت استقلال هند بسيار فعاليت داشت. وى متولد حيدرآباد است و از كودكى با خانواده هاى مسلمان و شيعى معاشرت داشته و دست كم سه بار به ايران سفر كرده و زبان فارسى را هم به خوبى آموخته بود. وى در يكى از سخنرانى هايش براى ترغيب جوانان هندو، ماجراى روز عاشورا و پيروزى حقيقى امام حسين (ع) را براى آنان تشريح كرد.
3- براى مطالعه درباره زندگى و آثار خانم ساروجينى نايدو به كتاب هاى «پارانجاپى» و «ناراوانه» مراجعه شود. جست وجو در اينترنت هم مى تواند پايگاه هايى را نشان دهد كه حاوى مطالبى درباره حيات و آثار وى مى باشد.
4- y .Lalljee ,the Martyrdom of husain ..
5- دقت در برخى كتاب ها و سايت هاى اينترنتى حاوى اشعار انگليسى خانم نايدو موْيد اين نظر است كه دو شعر عاشورايى اين شاعره هندو از غالب مجموعه هاى شعرى ادبيات انگليسى هندوستان كنار گذاشته شده؛ براى نمونه، كتاب هاى «دسوزا» و «كينگ» اين اشعار را درج نكرده اند.
6- از جناب آقاى مرتضى شفيعى شكيب، رايزن فرهنگى جمهورى اسلامى ايران در دهلى نو بسيار سپاس گزارم. ايشان و نيز آقايان دكتر حسين مظفرى و دكتر قائم حسينى كمك هاى بسيار ارزشمندى كردند كه صدبار و بيشتر قدردان زحماتشان هستم.
7- از آقايان دكتر سيد صادق نقوى و دكتر محمد تقى خان كه در سومين سفر پژوهشى ام به هندوستان در حيدرآباد كمك هاى ارزشمندى ارائه كردند، بسيار سپاس گزارم. در خصوص مراسم هندوها در ماه محرم، كتاب زير حاوى اطلاعات جالبى است: s. s. naghvi, and v. kishan Rao, eds., the muharram cer emsnies among the non muslims of Andhra pradsh, 2 nd ed. Hyderabab, A. P.: Bad up Ilm society, 2004 8Henry martin ..

ص: 111

ص: 112

از مكه تا كربلا

مقدمه

سه سال پيش لايق پوشيدن لباس احرام شدم. در مكه به دنبال گم شده خود بودم؛ يعنى پدرم كه از كودكى از دست داده بودم. در مسير سعى و در چرخش طواف «وجود» را يافتم و آرام گرفتم. من به اين حقيقت رسيدم كه گم شده اصلى من خداست، نه پدرم. به خدا كه نزديك تر شدم، عنايت او دوباره شامل حالم شد. آرى، من به خواست خدا راهى كربلا شدم. آيا اين نشان آن نبود كه من هنوز در لباس احرام مانده ام و به گناه آلوده نشدم؟! در سفر حج هر چه در دل داشتم، به روى كاغذ آوردم. خاطراتم را به اين انگيزه براى مسئولين سازمان حج و زيارت ارسال كردم كه آنها عمق تأثير اين سفر معنوى روى نوجوانان دل شكسته را دريابند. زمانى نگذشت كه نامه اى از سازمان حج و زيارت دريافت كردم، بدين مضمون: «سلام؛ خاطره ات زيبا و دل نشين بود. پاداش اين نوشته معنوى، اعزام شما به عتبات عاليات است؛ منتظر بمانيد.» از شوق، پرواز كردم. همه روياهايم را مقابلم مى ديدم. سفر كربلا؟!

پرواز تا كربلا

با ورود به نجف اشرف، رؤيايم به حقيقت پيوست. چشمم كه به گلدسته طلايى حضرت على (ع) افتاد، ناخودآگاه اشك در چشمانم حلقه زد. آيا واقعاً رؤيايم به حقيقت پيوسته بود؟ آيا من در حرم اميرالمؤمنين هستم؟ آرى، دوباره همان آرامش حجاز به سراغم آمد. خدايا! سپاس گزارم.

يا على! از اين كه در اين سن مرا طلبيدى، ممنونم. پس آرامشى به من عطا كن كه در مدينه و در كنار بى بى فاطمه يافتمش. ممنونم اى مولاى يتيمان! گذشته ام را مرور كردم و به مولايم گفتم: يا على جان! من هم در چهار سالگى يتيم شدم.

ساعت از نيمه شب گذشته بود. كم كم غرق در رؤياهايم شدم. گاه در خواب و شايد بيدارى، احساس مى كردم درِ رحمت تو به رويم باز شده. آن طرف كوفه، نورى مى ديدم كه به آسمان مى رفت. به گمانم پدر يتيمان، مولايم بود. ندايى شنيدم كه مى گفت: مولا به سراغم مى آيد. او از حال من خبر دارد و امشب به استقبالم مى آيد. به انتظارش بيدار مى مانم، كنار اين كوله بار پر از درددل هاى چندين ساله ام.

باز رو به مولا كردم و گفتم: على جان! چطور توانستى فاطمه را شبانه و غريبانه به خاك بسپارى؟! در مدينه كه بودم، نتوانستم با ايشان درد دل كنم؛ چون نشانى از قبرش نبود. در بقيع به دنبالش گشتم؛ كنار ضريح پدرش رفتم، ولى نشانى از او نيافتم. نزديك صبح بود كه به خود آمدم و خودم را در حرم اميرالمؤمنين يافتم. بعد از خواندن نماز صبح دلم آرام گرفت. هنوز هم دوست داشتم با مولايم حرف بزنم. على جان! حالا كه آرزويم به حقيقت پيوست و اكنون در خدمتت هستم، مى خواهم بگويم كه من هم مانند آن يتيمان كوفه از نگاه هاى ترحم آميز بعضى آدم ها خسته شده ام. خسته از آه كشيدن هاى گذرى و بى خاصيت. از همان كودكى وقتى كسى برايم دل سوزى مى كرد، عذاب مى كشيدم و احساس حقارت مى كردم. آنها نمى دانستند كه اگر پدر ندارم، خدايى دارم كه جبران همه كمبودهاى زندگى ام است. خدايى دارم كه هميشه مورد عنايت لطف بى كرانش قرار گرفته ام. من تو را دارم. تو كه پدر همه يتيمانى. آيا مى شود دوباره پا به سرزمين حجاز گذاشت؟ آيا مى توان در لباس احرام باقى ماند؟

به سمت مسجد كوفه حركت كرديم و بعد از نماز در پشت هر مقام، وارد مسجد شديم. اى كاش اميرالمؤمنين در اين لحظه ملكوتى هنگام اذان مغرب در محراب بود و ما پشت سرش نماز مى خوانديم. چه غروب غمگين و سنگينى است. همان حسى را دارم كه در بقيع داشتم.

على جان! انگار از اين غمى كه بر دلمان سنگينى مى كند، رها نمى شويم. چه مظلوم به شهادت رسيدى! باورم نمى شد كه در صف اول مسجد كوفه نماز مى خواندم. مسجدى كه روزگارى امام جماعتش اميرالمؤمنين بود. افسوس كه جاى مولايم در محراب خالى است. خدا را شكر كه اكنون در اين مكان مقدس هستم.

ص: 113

فردا صبح به مسجد سهله رفتيم. از نماز خواندن در مسجدى كه همه پيامبران در آن نماز خوانده اند، احساس خرسندى مى كردم. سپس به سمت خانه امام على (ع) رفتيم؛ آن جا كه روزگارى خانه مولايم بود.

اتوبوس به سمت سامرا حركت كرد. در اين سرزمين صحنه هايى ديدم كه حتى توصيفش بغض گلويم را مى شكند. وقتى خواستم وارد حرم امام حسن عسگرى (ع) شوم، توقع ديدن گلدسته هاى طلايى را داشتم. چشمم كه به حرم سياه پوش افتاد، پاهايم سست شد و توان راه رفتن نداشتم. به اين حقيقت رسيدم كه امام رضا (ع) با آن همه عشاق و حرم و گلدسته طلايى چگونه مى تواند غريب باشد. غريبى و غربت را در سامرا كنار حرم امام حسن عسگرى (ع) يافتم كه حتى گلدسته و بارگاه هم ندارد. به سردابه امام زمان رفتم؛ جايى كه آقا با خدا خلوت مى كرد. اندكى توقف كردم تا بلكه ذره اى از خلوت آن بزرگوار با خدا را لمس كنم.

به سمت كاظمين رفتيم و در جوار حرم امام موسى كاظم و اما جواد (عليهما السلام) آرام گرفتم. چه حرم باصفايى! يعنى من در كنار پدر و فرزند امام رضا (ع) هستم؟ هر وقت دلم مى گيرد، به حرم امام رضا (ع) مى روم و او را به جان جوادش قسم مى دهم. حال كه در حرم خودش هستم، نمى دانم از او چه بخواهم. افسوس! لحظاتى كه در سامرا و كاظمين بوديم، بسيار كوتاه بود و فرصت نشد كه همه حرف هايم را با اين بزرگواران در ميان بگذارم.

وقتى اتوبوس از كنار دجله و فرات مى گذشت، هر لحظه آفتاب سوزان تر مى شد و من تشنه تر. راهى سرزمين بلا شديم. ياد كربلا كه افتادم، اشكم جارى شد. به اين مى انديشيدم چه مصيبت ها كه در دشت كربلا بر امام حسين (ع) و يارانش نگذشت. چگونه حضرت عباس كنار رود فرات تشنه ماند، با وجود رودى با اين عظمت و آب گوارا؟!

كم كم گلدسته هاى طلايى حرم امام حسين (ع) نمايان شد. ناباورانه وارد حرم شدم. هميشه در روزهاى عاشورا آرزوى حضور در چنين مكانى را داشتم. حال در حرم امام حسين (ع) هستم؛ با آرامشى خاص كه تمام وجودم را فرا گرفته. آيا مى شود اين حس در وجودم ماندگار باشد؟ اكنون آرزوى ديدن ضريح شش گوشه حرم امام حسين (ع) به حقيقت پيوسته بود.

در ميان سيل اشك به ياد مادرش فاطمه زهرا (س) افتادم. مشتاق بودم كه تلّ زينبيه را ببينم. چقدر سخت است، وقتى برادرت را در مقابل چشمانت سر ببرند! چه دشوار است وقتى پرپر شدن عزيزانت را از نزديك ببينى و نتوانى كار كنى! من هم دوست داشتم مثل همه آنهايى كه به كربلا مى آيند، با خانواده ام مى آمدم. سال هاست كه خانواده من در همين دو نفر خلاصه شده است: من و مادرم. هميشه از خدا مى پرسم چرا بايد درد اين يتيمى را تحمل كنم؟ اما وقتى وارد كربلا شدم و عظمت حضرت زينب (س) را مشاهده كردم، همه گرفتارى هايم را در برابر سختى هاى حضرت زينب (س) قطره اى ديدم در برابر دريا. به راستى كه زينب چه دريا دل بود.

چه غروب غم انگيزى بود عصر جمعه كه متعلق به امام زمان (عج) است. به اين سعادت رسيدم كه در بين الحرمين باشم. در اين سو حرم امام حسين (ع) را مى بينم و در آن سو حرم حضرت ابوالفضل (ع) را. احساس كردم پا به بهشت گذاشته ام. بهشت من اين جاست. به سمت حرم حضرت عباس رفتم. يا عباس! از باوفايى هايت شنيده ام. شنيده ام كه آب را خود ننوشيدى و براى طفلان امام حسين (ع) بردى. دو دستت را در اين راه دادى و با لبان تشنه به شهادت رسيدى.

خدايا! بر طفلان امام حسين (ع) چه گذشت؟! بر حضرت زينب (س) چه گذشت؟! آيا بلايى غم بارتر از اين در دنيا رخ داده است؟ سخت ترين لحظه اين واقعه، لحظه خداحافظى خواهر و برادر بود كه حضرت زينب (س) زير گلوى برادرش را بوسيد. خيلى دردناك است كه با عزيزترينت خداحافظى كنى و بدانى كه لحظه اى بعد زنده نخواهد بود و ديگر نمى توانى او را در آغوش بگيرى. من هم به همين سختى با پدر خداحافظى كرده بودم. براى من هم دشوار بود كه بدانم ديگر او را نخواهم ديد و صدايش را نخواهم شنيد. چگونه مى توان بر بالين برادرى نشست كه سر ندارد؟! چگونه مى توان پيكر بدون سر را در آغوش گرفت؟! يا حسين! امشب را تا صبح در حرم باصفايت خواهم ماند تا بلكه از عشقت سيراب شوم. در بين الحرمين مى نشينم و ذكر مى گويم؛ آن قدر كه با دست پر به مشهد نزد آقا امام رضا (ع) برگردم.

سحر كه شد، خوابى شيرين به سراغم آمد. چه سرزمين سرسبزى، من كجايم؟ اين جا كجاست؟ سرزمين خوشبختى چقدر زيباست! كاش همين جا بمانم؛ نزد حسين و يارانش ...

ص: 114

بزرگترين طرح جامع حرمين كربلاى معلّى

طرح جامع كربلاى معلّى در عرصه اى به مساحت 260 هزار متر مربع توسط ستاد بازسازى عتبات عاليات اجرا مى شود.

حرمين مطهر حضرت اباعبدالله الحسين (ع) و حضرت ابوالفضل العباس (ع) در كربلاى معلى از دوره هاى گذشته توسعه اى نيافته و فضاى قابل توجهى به آن افزوده نشده و اين در حالى است كه شمار زائران اين حرمين شريفين، روزبه روز افزايش يافته و تعداد زائران كربلاى معلّى قابل قياس با سال هاى گذشته نيست.

ستاد بازسازى عتبات عاليات به عنوان تنها مرجع قانونى و رسمى بازسازى عتبات بر اساس اين نياز، با مطالعات وسيع و برگزارى جلسات متعدد با توليت حرمين مطهر در كربلاى معلّى، «طرح جامع كربلاى معلّى» را با عرصه اى در حدود 260 هزار مترمربع تهيه كرده است. طرح جامع حرمين مقدس كربلاى معلا كه توسط ستاد بازسازى عتبات عاليات تهيه شده، شامل فضاهاى زيارتى و عبادتى، محدوده داخل كمربندى شماره 2، محدوده ساماندهى بافت كربلاى قديم، فضاهاى فرهنگى- خدماتى حرم و فضاهاى تجارى، كمربندى پياده رو در اطراف فضاهاى زيارتى، رواق حضرت امام حسين (ع)، شبستان شمال شرقى حرم امام حسين (ع) مدخل شمالى حرم امام حسين (ع)، شبستان غربى حرم امام حسين (ع)، مدخل شرقى حرم امام حسين (ع)، صحن جنوبى حرم امام حسين (ع)، رواق حضرت ابالفضل (ع)، صحن حضرت ابالفضل العباس (ع)، صحن علقمه، حياط مسقف ضلع شرقى حرم حضرت ابالفضل العباس (ع)، مسجد جامع بين الحرمين، بين الحرمين، زينبيه و خيمه گاه است.

به گزارش فارس، ستاد بازسازى عتبات عاليات تاكنون بخش مقدماتى اجراى اين پروژه عظيم را به اجرا درآورده كه انجام مطالعات ژئوتكنيك، انجام مطالعات ژئوفيزيك، انجام مطالعات ژئومكانيكى، انجام مطالعات ترازهاى آب زيرزمينى و فشارها و تهيه طرح جامع (فاز صفر) حرمين مقدس كربلاى معلا از جمله اقدامات انجام شده در اين طرح بزرگ است.

ثبت قبرستان وادى السلام در فهرست ميراث فرهنگى جهان

به گزارش «ابنا»، يك ماه پس از حضور هيئتى از «يونسكو» در شهر نجف اشرف براى بررسى شرايط قبرستان وادى السلام، اين قبرستان در فهرست گنجينه ميراث فرهنگى جهان قرار گرفت.

وزارت فرهنگ عراق اعلام كرد: سازمان آموزش، علوم و فرهنگ سازمان ملل متحد (يونسكو) به اين دليل كه نزديك به 1000 سال از ساخت اين قبرستان مى گذرد و مدفن مشاهير بسيارى است، با ثبت اين قبرستان در فهرست ميراث فرهنگى جهان موافقت كرده است. «حاكم الشمرى» مدير رسانه اى وزارت فرهنگ عراق با اشاره به ديدارهاى متعدد ميان مسؤولان هيئت هاى يونسكو و مسئولان شهر نجف اشرف اظهار داشت: در ديدارى كه بين طرفين در هفته هاى گذشته برگزار شد، اعلام شد اين قبرستان علاوه بر اين كه بزرگ ترين قبرستان جهان شمرده مى شود، از نظر تاريخى نيز ارزش بسيارى دارد. وى افزود: آمار دقيقى از مدفون شدگان در اين قبرستان در دست نيست، اما اين مكان محل دفن ميليون ها نفر از كشورهاى مختلف از جمله عراق، ايران، هند، پاكستان، افغانستان، كويت، لبنان در طول صدها سال بوده است.

كشف گور دسته جمعى طلاب بحرينى در عراق

مدير مركز حقوق شهدا و گورستان هاى دسته جمعى عراق، از كشف يك گور دسته جمعى از شيعيان بحرين در اين كشور خبر داد.

به گزارش خبرگزارى اهل بيت (ع) (ابنا) يحيى القصير گفت: 14 طلبه حوزه علميه نجف كه بحرينى بودند و پس از دستگيرى شهيد محمدباقر صدر در سال 1978 توسط رژيم بعث اعدام شده بودند، در يكى از گورستان هاى دسته جمعى ديوانيه دفن شده اند. وى همچنين از كشف جسد 17 كويتى خبر داد كه هنوز دليل اعدامشان مشخص نشده است.

القصير در بخش ديگرى از اين گفت وگو اظهار داشت: تاكنون بالغ بر 69 گور از 105 گور دسته جمعى در شهر ديوانيه كشف شده است كه از اين تعداد در 52 گورستان، اجساد كردهاى كشف شده است.

هر روز مدارك و اسناد جديدى از جنايات وحشيانه صدام و رژيم ضد انسانى بعثى در عراق كشف مى شود؛ رژيمى كه با چراغ سبز آمريكا و رژيم صهيونيستى، جنگى خونين در منطقه به راه انداخت و نسل كشى گسترده اى از شيعيان و كردهاى عراق كرد.

راه اندازى كارگاه قالى شويى مخصوص حرمين در كربلا

زائرانى كه در طول يكى دو سال اخير توفيق زيارت حضرت ابا عبدالله الحسين (ع) و حضرت ابالفضل العباس (ع) در كربلاى معلا را داشته اند، وضعيت متفاوت نظافت حرمين را در مقايسه با سال هاى پيش ديده اند. يكى از مواردى كه

ص: 115

نظر زائران حضرت را به خود جلب مى كند، موضوع پاكيزگى فرش هاى حرمين است كه اين امر به سبب راه اندازى كارگاه قالى شويى و مرمت فرش هاى حرمين توسط ستاد بازسازى عتبات عاليات محقق شده است.

احداث بيمارستان 120 تختخوابى در كربلاى معلّا

عمليات ساخت بيمارستان 120 تختخوابى امام زين العابدين (ع) در دوم فروردين 87 در زمينى به مساحت 2 هزار و 380 متر مربع و در زيربنايى بالغ بر 10 هزار و 300 مترمربع در 6 طبقه آغاز شد. اين پروژه تقريبا در فاصله 950 مترى شمال حرم حضرت قمر بنى هاشم (ع) در حال ساخت است و تاكنون 42 درصد پيشرفت داشته است. طبقه همكف اين بيمارستان در كربلاى معلّا توسط ستاد بازسازى عتبات عاليات در مساحت 2 هزار و 380 متر مربع، شامل اتاق هاى راديولوژى، عكسبردارى، I. R. M، سيتى اسكن، ماموگرافى، سونوگرافى، رختكن، سرويس هاى بهداشتى، نمازخانه، رستوران، بوفه و تأسيسات برقى و مكانيكى در حال ساخت است. طبقه اول بيمارستان امام زين العابدين (ع) با مساحت يك هزار و 750 مترمربع با كاربرى اورژانس، پذيرش و اطلاعات، ترياژ، رختكن آقايان و خانم ها، سرويس بهداشتى، اسكراپ، اتاق عمل سرپايى، تزريقات، بسترى موقت درمانگاه، سالن انتظار درمانگاه، داروخانه و انبار دارو ساخته مى شود. براى طبقه دوم اين بيمارستان 17 مطب تخصصى و عمومى به مساحت يك هزار و 750 مترمربع و در ساختمان جانبى آن به مساحت 280 مترمربع، يك سردخانه در نظر گرفته شده است.

بخش هاى نابارورى، آزمايشگاه و پاتولوژى، دندانپزشكى، آزمايشگاه نابارورى، اتاق عمل، زنان و زايمان، ايمنولوژى، سرولوژى، هماتولوژى، بيوشيمى، ميكروبيولوژى و نمونه بردارى، از جمله بخش هاى در نظر گرفته شده براى طبقه دوم اين بيمارستان است.

مساحت كل طبقه سوم بيمارستان امام زين العابدين (ع) يك هزار و 750 مترمربع است كه شامل 4 اتاق عمل، ريكاورى، UCI و UCC، ايستگاه پرستارى، اسكراپ، بخش استريل و بسته بندى لوازم مى شود. طبقه چهارم و پنجم اين پروژه نيز در مساحتى به متراژ 2 هزار و 560 مترمربع در حال ساخت است. ايستگاه پرستارى، اتاق وسايل تميز و كثيف، استراحت كاركنان، سرويس هاى بهداشتى، بخش بسترى، ايزوله، اتاق هاى بسترى، اتاق كنترل، اندوسكوپى، كولوندسكوپى و پاويون پزشكان از بخش هاى اين طبقات است.

ساخت گلدسته هاى حرم امام حسين (ع)

پروژه طراحى، ساخت و نصب گلدسته هاى حرم مطهر امام حسين (ع)، ساخت گلدسته برج ساعت حرم مطهر، پروژه تأمين و اجراى 2400 مترمربع سنگ كارى حرم، احداث تصفيه خانه حرم و تزريق 60 تن بتن در حرم حضرت ابالفضل العباس (ع) به منظور مقاوم سازى حرم و جلوگيرى از پيشرفت آب هاى زيرزمينى نيز از كارهاى انجام شده توسط ستاد بازسازى عتبات عاليات در كربلاى معلا بوده است.

ساخت و نصب درب طلايى حرم امام حسين (ع)

طراحى، ساخت و نصب درب طلا براى ورودى هاى حرم مطهر حضرت اباعبدالحسين (ع) و ساخت و تحويل درب طلاى باب القبله در ابعاد 3/ 3 (ع) 7 متر توسط ستاد بازسازى عتبات عاليات به انجام رسيد. تعويض سنگ ديوار به ارتفاع 05. 2 متر و به مساحت 1000 متر، طراحى و تهيه سنگ كتيبه اسامى شهدا به مساحت 280 متر، تهيه سنگ ازاره دور كتيبه، به طول 800 متر، طراحى و تهيه كاشى معرق آيات قرآنى به مساحت 330 متر، طراحى و تهيه حاشيه كاشى معرق با طلاكارى به طول 860 متر و بازسازى و مرمت ديوارهاى حرم مطهر به حجم 146 مترمكعب نيز از اقدامات ستاد بازسازى در كربلاى معلا بوده است.

ساخت و نصب دو باب درب نقره در حرم امام حسين (ع)

ساخت و نصب دو باب درب نقره در حرم مطهر ابا عبدالله الحسين (ع)، ساخت و نصب درب گاوصندوق خزانه حرم مطهر، سنگ كارى كف و ديوار رواق هاى بيرونى مسقف جديد، سنگ كارى 12 ستون مسقف جديد به ارتفاع 4 متر، انجام عمليات كف حرم مطهر امام حسين (ع) به متراژ 1600 متر مربع، برداشت و تثبيت كف حرم مطهر در قسمت باب السلام به مساحت 150 مترمربع، اجرا و زه كشى هاى رطوبتى با سقف بتنى و ثبات كف با اجراى 15 سانتى متر بتن، توسط ستاد بازسازى عتبات عاليات انجام گرفت.

ص: 116

ساخت درب هاى طلاى حرم حضرت ابالفضل العباس (ع)

ساخت دو درب طلاى حرم حضرت ابالفضل العباس (ع) توسط ستاد بازسازى عتبات عاليات و با هداياى مردمى پايان يافت. تأمين بخشى از سيستم سرمايش حرم حضرت ابالفضل العباس (ع)، اجراى پروژه نور و تأمين روشنايى بين الحرمين نيز از ديگر اقدامات صورت گرفته توسط ستاد بازسازى عتبات عاليات بوده است.

آغاز عمليات ساخت ضريح حبيب ابن مظاهر

با اتمام مراحل طراحى ضريح حبيب ابن مظاهر توسط ستاد بازسازى عتبات عاليات، عمليات ساخت اين ضريح آغاز شده است. هم چنين مراحل طراحى ضريح ابراهيم مجاب به اتمام رسيده و عمليات ساخت آن شروع شده است. اتمام طراحى و شروع عمليات ساخت 9 باب درب نقره براى حرم مطهر امام حسين (ع)، آماده كردن 2 باب درب طلا براى نصب در حرم، اصلاح، تعمير و بهينه سازى سيستم صوتى حرم مطهر امام حسين (ع) و طراحى و اجراى كتيبه بالاى پنجره قتلگاه نيز از ديگر اقدامات ستاد بازسازى عتبات عاليات در كربلاى معلا در قالب طرح «يا حسين» بوده است.

آغاز ساخت ضريح حرم حضرت مسلم (ع) در تهران

به گزارش خبرنگار بخش حج و زيارت خبرگزارى دانشجويان ايران (ايسنا)، در مراسم افتتاح ساخت اين ضريح كه هم زمان با آن، يكى از پنجره هاى ساخته شده ضريح حرم حضرت مسلم (ع) پرده بردارى شد، سيدمحمد حسينى، وزير فرهنگ و ارشاد اسلامى درباره فعاليت هاى حضرت مسلم (ع) در دوران امام حسين (ع) سخن گفت و به نقش ايرانيان در بازسازى عتبات عاليات عراق و حمايت از اهل بيت (ع) اشاره كرد.

حسن پلارك، رييس ستاد بازسازى عتبات عاليات عراق در ايران نيز در اين مراسم گزارشى از ساخت ضريح حرم حضرت مسلم (ع) و ديگر فعاليت هاى اين ستاد ارائه كرد.

ساخت ضريح حرم حضرت مسلم (ع) در عراق، توسط جمعى از هنرمندان و استادكاران ايرانى در امام زاده هاى باغ فيض تهران آغاز شده است و عمليات ساخت آن، با برآورد هزينه/ تا ميليارد تومان ماه طول خواهد كشيد.

در ساخت اين ضريح از فريم «استنلس استيل» كه شب گذشته در حضور مسؤولان كار گذاشته شد، استفاده مى شود. اين فريم براى نخستين بار در ساخت چارچوب ضريح هاى عتبات عاليات، با توافق دولت عراق به كار گرفته شده است. عمر اين فلز تا سال تخمين زده مى شود و با توجه به شرايط آب وهوايى عراق، اين سازه ها كاملا مناسب ارزيابى شده است.

در ساخت اين ضريح/ تن نقره، كيلوگرم طلا و كيلوگرم مس استفاده مى شود. اين ضريح پنج متر و سانتى متر طول و چهار متر و سانتى متر عرض دارد و به صورت مكعبى با پنجره ساخته مى شود.

سازنده ضريح حرم حضرت مسلم (ع) استاد «شيردل» و گروه قلم زنى اوست. طراحى آن را استاد «اسكندرپور» بر عهده دارد و خطاط آن نيز استاد «موحد» است. كارگاه ساخت اين ضريح در امام زاده سيدجعفر و سيده حميده خاتون (ع) باغ فيض در مدت آماده سازى ضريح برپاست و مردم مى توانند هر روز در جريان ساخت آن قرار گيرند و در صورت تمايل، كمك هاى خود را به شماره حساب بانك ملى واريز كنند.

احداث منوريل در نجف

مسؤولان شهر نجف اعلام كردند يك شركت كانادايى برنده مناقصه براى ساخت نخستين خط مونوريل عراق در شهر نجف به ارزش ششصد ميليون دلار شد. طرح مونوريل پس از شهرهاى مكه و قم، سومين طرح مونوريل در شهرهاى مقدس اسلامى به شمار مى رود.

شركت «ترانس گلوبيم اينترنشنال» (معروف به گلوبيم) كه يك كنسرسيوم كانادايى است، برنده اين مناقصه شد. طرح مونوريل، يكى از چند طرح بزرگ زيربنايى است كه مسئولان عراقى، پس از زمان سقوط رژيم صدام حسين ارائه كردند. اين طرح ها شامل احداث مترو بغداد با هزينه چند ميليارد دلار مى شود، ولى تاكنون هيچ يك از اين طرح ها عملى نشده است. شهر نجف يكى از مهم ترين شهرهاى مقدس شيعيان است و هر سال در چندين مناسبت مذهبى ميزبان صدها هزار زائر شيعه است. «انور الحبوبى» عضو كميسيون سرمايه گذارى نجف مى گويد: اجراى طرح مونوريل در نجف از شدت بحران در بخش حمل و نقل و شلوغى خيابان ها به ويژه در مناسبت هاى دينى خواهد كاست. وى افزود: مونوريل نجف در دو مرحله اجرا مى شود و تا سه سال ديگر تكميل خواهد شد. شركت كانادايى كه براى اجراى اين طرح انتخاب شده، يك نيروگاه برق نيز براى تأمين برق مورد نياز مونوريل احداث خواهد كرد. شركت گلوبيم در پايگاه اينترنتى خود اعلام كرده است كه طرح مونوريل نجف شامل احداث خط آهنى به طول 37 كيلومتر خواهد بود كه سه زيارتگاه مهم در استان نجف، يعنى مرقد امام على (ع) و مسجد كوفه و مسجد سهله را

ص: 117

به يكديگر متصل خواهد كرد. اين مونوريل دو ترمينال بزرگ اتوبوس رانى را نيز به يكديگر متصل خواهد كرد. اين طرح در مرحله دوم، تا فرودگاه جديد نجف امتداد خواهد يافت.

تأسيسات زيربنايى عراق به علت ده ها سال جنگ و تحريم هاى بين المللى و كمبود سرمايه گذارى بسيار آسيب ديده است. دولت عراق براى ترميم جاده ها و خطوط راه آهن و بندرگاه ها و نيروگاه هاى برق و ساير تأسيسات زيربنايى تلاش مى كند، ولى حملات مكرر شورشيان مانع اين فعاليت هاست. دولت عراق به رياست نورى المالكى 11 توافقنامه با شركت هاى نفتى جهان براى بهره بردارى از ذخاير عظيم نفت اين كشور امضا كرده است. كارشناسان اقتصادى مى گويند دولت عراق اگر خواستار تقويت اقتصاد خود و كاهش بيكارى است، بايد بخش هاى غيرنفتى را توسعه دهد.

اعلام تشكيل فراكسيون عتبات عاليات مجلس شوراى اسلامى

به گزارش خبرنگار پارلمانى خبرگزارى «فارس» فراكسيون عتبات عاليات مجلس شوراى اسلامى به رياست آقاى محمدرضا آشتيانى با صدور پيامى اعلام موجوديت كرد. متن اين پيام به شرح ذيل است:

اهميت عراق به لحاظ وجود معصومين و عتبات عاليات، بر احدى پوشيده نيست. در كنار ملت بزرگ ايران، نمايندگان مجلس تصميم گرفتند براى تعميق تعاملات فرهنگى، سياسى و اجتماعى مردم ايران و عراق و استفاده از ظرفيت هاى مردمى و حكومتى در بازسازى عتبات عاليات و بقاع متبركه ائمه اطهار و كمك به مديريت ميدانى فعال در عراق، فراكسيونى تحت عنوان «فراكسيون عتبات عاليات» را تشكيل دهند. مجلس به عنوان نماينده مردم شريف ايران، ظرفيتى است كه مى تواند در كمك به بازسازى عتبات و به عنوان حلقه واصل نهادهاى مردمى و حكومتى تلاش هاى مؤثرى داشته باشد. اميدواريم كليه آحاد مردم بزرگوار، نمايندگان محترم مجلس، دولت محترم، علماى بلاد، مراجع تقليد و كليه دلسوزانى كه دغدغه بازسازى عتبات عاليات و توسعه مطالعه فرهنگى ملت هاى مسلمان را دارند، ما را از ارشادات خود محروم نسازند.

ميراث حضور آمريكا در عراق، به روايت روزنامه آمريكايى

با خروج نخستين گروه نظاميان آمريكايى از عراق، روزنامه آمريكايى «كريستين ساينس مانيتور» به بررسى ميراث آمريكا براى عراقى ها و دستاورهاى ايالات متحده از حضور اشغالگرانه در عراق پرداخت.

به گزارش «تابناك»، اين گزارش تحليلى با اتكا به اعداد و ارقام رسمى منتشر شده در مؤسسات بين المللى، نهادهاى آمريكايى و دولت عراق تهيه شده و حكايت از نتايج نگران كننده ناشى از اين حضور دارد.

بنابراين گزارش، عراق در سال هاى پس از اشغال- تا پايان سال 2010- معادل 750 ميليارد دلار درآمد نفتى خواهد داشت كه از اين رقم، 53 ميليارد دلار براى امور آموزش و بهداشت، 142 ميليارد دلار براى امور نظامى و آموزش نظاميان، 25 ميليارد دلار هزينه آموزش پليس و 51 ميليارد دلار را آمريكا براى تأمين هزينه هاى حضور خود در عراق برداشت كرده است.

در اين گزارش آمده است: در دوران اشغال عراق، آمريكايى ها 4415 كشته (تا 15 اوت 2010)، انگليس 179 كشته و ديگر كشورهاى هم پيمان 139 كشته را ثبت كرده اند. در ميان ايالت هاى آمريكا كاليفرنيا با 466 كشته و تگزاس و پنسيلوانيا به ترتيب با 413 و 195 كشته مقام نخست تا سوم را در ميان ايالت هاى آمريكا از آن خود كرده اند.

اين روزنامه آمريكايى در ادامه با انتشار ارقام زير، تلاش كرده است تا بدون تحليل و پيش داورى، زيان مشترك مردم آمريكا و عراق را از جنگى بى فرجام نشان دهد:

- شمار مجروحان آمريكايى: 31822 نفر

- شمار كشته شدگان ارتش عراق از زمان حضور آمريكا تا پس از پايان جنگ: 9537 نفر

- شمار شهروندان كشته شده عراقى: بين 97000 تا 106000 نفر.

كريستين ساينس مانيتور در پايان مى نويسد: اكنون 20 درصد مردم عراق كاملًا از بهداشت محرومند؛ 55 درصد از آنها آب آشاميدنى بهداشتى ندارند؛ 50 درصد مردم اين كشور در مناطق شهرى فقط 12 ساعت در روز از انرژى برق برخوردارند و 30 درصد مردم تنها با دريافت جيره هاى دولتى مى توانند به زندگى خود ادامه دهند.

آخرين وضعيت ساخت ضريح جديد حرم امام حسين (ع)

به گزارش خبرگزارى فارس از تبريز، حجت الاسلام والمسلمين محمد تكيه اى آخرين وضعيت ساخت ضريح جديد حرم امام حسين (ع) را تشريح كرد.

مسئول ساخت ضريح جديد حرم حضرت اباعبدالله الحسين (ع) اظهار داشت: 70 درصد از عمليات اجرايى به پايان رسيده و در حال حاضر مراحل مونتاژ و زرگرى اين حرم مطهر در حال انجام است.

وى يادآور شد: در ضريح فعلى اسامى پنج تن آل عبا و 14 معصوم (ع) ثبت نشده و ساده ترين ضريح در عتبات مقدسه، ضريح حضرت اباعبدالله الحسين (ع) است؛ اما در طرح جديد ضريح، اين امر پيش بينى شده است.

ص: 118

تكيه اى افزود: اشعار عربى در كتيبه ها و شكل ضريح با ضريح قبلى كاملًا متفاوت است. از نظر ارتفاع هم افزايش يافته، اما شش گوشه بودن ضريح به شكل خود باقى است.

ثبت صندوق هاى خاتم حرم مطهر عسكريى (ع) در فهرست آثار ملى

به گزارش خبرگزارى دانشجويان ايران «ايسنا» مديركل ميراث فرهنگى، صنايع دستى و گردشگرى فارس همراه با جمعى از مسؤولين اين اداره كل، از كارگاه هنرى عتبات عاليات فارس در مجموعه فرهنگى شلمچه بازديد كردند.

در اين بازديد كه با حضور سرپرست ستاد بازسازى عتبات عاليات فارس و مسوول كارگاه هنرى عتبات عاليات انجام شد، مسؤولان از بخش هاى درودگرى و ساخت صندوقچه ها، درها و نرده هاى قبور مطهر ائمه اطهار (ع) بازديد كردند.

محمدرضا بذرگر، مديركل ميراث فرهنگى، صنايع دستى و گردشگرى فارس در اين برنامه از فعاليت هاى هنرمندان برجسته شيرازى كه با عشق و علاقه اى وصف ناپذير به ساخت درها، صندوقچه و نرده هاى قبور مطهر ائمه اطهار مشغول بودند، بازديد و با نحوه كار آنها آشنا شد.

استاد «حقيرى» هنرمند شيرازى و مسؤول كارگاه درودگرى، درباره چگونگى ساخت انواع درها، صندوقچه و نرده ها و همچنين كارهاى هنرى گره چينى توضيحات لازم را ارائه داد.

مختارى، سرپرست ستاد بازسازى عتبات عاليات فارس در اين برنامه به تشريح فعاليت هاى اين ستاد پرداخت و گفت: ساخت 4 درب از چوب ساج، طلا، نقره و مس براى حرم مطهر حضرت اميرالمومنين على بن ابى طالب (ع)، ساخت 3 درب از چوب ساج، طلا، نقره و مس و مشاركت در ساخت ضريح مطهر حرمين مطهر حضرت ابا عبدالله الحسين (ع) و حضرت اباالفضل العباس (ع)، ساخت 3 درب از جنس چوب ساج، طلا، نقره و مس، 14 نرده، 2 صندوق خاتم كارى نفيس براى حرمين مطهر حضرت امام موسى كاظم (ع) و حضرت جواد الائمه (ع) از اقدامات اين ستاد توسط هنرمندان درودگر و خاتم كار شيرازى بوده است.

وى افزود: 4 صندوق خاتم براى مرقد مطهر امام حسن عسكرى، امام هادى، حضرت نرجس خاتون و حضرت حكيمه خاتون توسط هنرمندان شيرازى، در مصلاى نمازجمعه شيراز در دست ساخت است و پس از اتمام كار به سامراء ارسال خواهد شد كه با توجه به منحصر به فرد بودن اين صندوق ها پيشنهاد مى كنيم در فهرست آثار ملى كشور به ثبت برسند.

مختارى هم چنين از ساخت 9 درب مرقد مطهر ائمه اطهار در كارگاه شلمچه و 14 نرده مرقد مطهر حضرت امام جواد (ع) خبر داد و گفت: عمليات ساخت رو به پايان بوده و به زودى براى نصب فرستاده خواهد شد.

نقش منافقين در حملات انتحارى كربلا

با افشاى سند طبقه بندى شده وزارت خارجه ايالات متحده امريكا نقش منافقين در حملات انتحارى كربلا محرز شد. به گزارش خبرگزارى «مهر»، يك دادگاه استيناف فدرال ايالات متحده در تاريخ 16 ژوئيه 2010 ضمن ارائه گزارشى به دولت آمريكا با اشاره به برخى اسناد وزارت خارجه، خواستار اعطاى فرصت به گروهك منافقين براى توضيح درباره اتهامات تروريستى آنان شد. در بخشى از اين گزارش به آموزش زنان در پادگان اشرف براى انجام عمليات انتحارى و نقش فعال گروهك موسوم به مجاهدين خلق در طراحى عمليات انتحارى در كربلا اشاره شده است. هم چنين در اين گزارش به برآوردهاى جامعه اطلاعاتى آمريكا بر اساس اظهارات بازرسان بين المللى اشاره شده كه بر اساس آن، اين گروهك با انگيزه هاى سياسى به ارائه اطلاعات غلط و تحريف شده درباره برنامه هسته اى ايران پرداخته است. بنابراين گزارش، وزارت خارجه آمريكا 23 ژوئيه 2010 (هفت روز پس از رأى دادگاه استيناف براى بررسى و تجديد نظر در تروريست دانستن منافقين) بار ديگر نام اين گروهك را در فهرست گروه هاى تروريستى خارجى قرار داده و تأكيد كرد تفاوتى ميان سازمان مجاهدين خلق، شوراى ملى مقاومت يا ديگر اسامى آن نمى بيند.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109