محبوبیت ائمه بقیع علیهم السلام نزد اهل سنت

مشخصات كتاب

سرشناسه : اسحاقی، سیدحسین، 1341 -

عنوان و نام پديدآور : محبوبیت ائمه بقیع علیهم السلام نزد اهل سنت/ حسین اسحاقی.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1389.

مشخصات ظاهری : 251 ص.

شابک : 22000 ریال 978-964-540-189-2 :

وضعیت فهرست نویسی : فاپا (چاپ دوم)

يادداشت : چاپ اول: 1388 (فیپا).

يادداشت : چاپ دوم.

موضوع : ائمه اثناعشر -- نظراهل سنت

رده بندی کنگره : BP36/5/الف5م3 1389

رده بندی دیویی : 297/95

شماره کتابشناسی ملی : 1749229

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

پيش گفتار

قرآن مجيد درباره اهل بيت(عليهم السلام) مى فرمايد:

إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً. (1)

بر اساس روايات متواتر كه از طريق شيعه و سنّى نقل شده است «اهل بيت» و «عترت» عنوانى است كه به رسول اكرم(ص)، على(ع)، فاطمه(س)، حسن و حسين(عليهما السلام) اختصاص دارد.

براى نمونه در روايتى كه از امّ سلمه نقل شده، آمده: رسول خدا با على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) در منزل من بودند، من براى آنان غذايى از گوشت و آرد پخته بودم، همگى از آن غذا خوردند و خوابيدند و بر روى آنان كساء يا قطيفه اى كشيده شده بود، رسول خدا(ص) فرمود:

«اللّهُمَّ هؤلاء أهل بيتي، أذهب عَنهُمُ الرِّجسَ وَ طَهِّرهُم تَطهيراً (2)؛


1- احزاب: 33
2- تفسير طبرى، ج 5، ص 22

ص: 12

بار خدايا اينان اهل بيت من هستند، زشتى و پليدى را از آنان دور ساز و ايشان را پاك و منزّه گردان».

اساساً، در جستجوى انسان كامل بودن، يك نياز فطرى است.

او مى خواهد معنويت، فضيلت و تقدس را به صورت عينى ببيند و لمس كند. آگاهى و پيروى از اهل بيت(عليهم السلام) به اين نياز پاسخ مى دهد. بودن با آن ها حيات است و دورى از آنان تباهى. «خش الكنانى» مى گويد:

«سَمِعتُ اباذر يَقُولُ وَ هُوَ آخذ باب الكَعبَة: ايّهَا الناسُ مَن عَرَفَني فَانَا مَن عَرَفتُم وَ مَن انكَرَني فَانَا ابُوذَر سَمِعتُ رَسُول الله(ص) يَقُولُ: مَثَلُ أهل بَيتي كَمَثَلِ سَفينَة نُوح مَن رَكِبَها نَجى وَ مَن تَخَلَّفَ عَنها غَرَق (1)؛

ابوذر غفارى را ديدم در حالى كه درب خانه كعبه را گرفته بود، با صداى بلند فرياد مى زد: اى مردم من ابوذرم و از رسول خدا(ص) شنيدم كه مى فرمود: اهل بيت من همانند كشتى نوح است كه هر كس سوارش شد، نجات يافت و هر كس از آن رو گردانيد، غرق شد».

ابن عباس هم از قول رسول خدا(ص) اهل بيت(عليهم السلام) را مايه امن و امان مى شمارد و مى گويد: رسول الله فرمود:

«النُّجُومُ أَمانٌ لأَهلِ الأرضِ مِنَ الغَرَق وَ أهلُ بَيتي أمانٌ لأُمَّتي مِنَ الاختِلاف فَإذا خالَفَتها قَبيلَة مِنَ العَرَب اختَلَفُوا فَصادُوا


1- مستدرك الصحيحين، ج 2، ص 343 و ج 3، ص 150؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 168

ص: 13

حِزبُ ابليس (1)؛

همان گونه كه ستارگان اسباب امنيت اهل زمين از غرق شدن هستند اهل بيت من نيز مايه امان از اختلافند. پس هر قبيله اى از عرب كه با اهل بيت من درافتد، دچار اختلاف شده به حزب شيطان مى پيوندد».

از امام سجاد(ع) نقل شده كه فرمودند: حسن بن على(عليهما السلام) در آن شبى كه پدرش به شهادت رسيد، خطبه اى ايراد فرمود و در آن فضايل اهل بيت(عليهم السلام) را برشمرد و فرمود: من از اهل بيتى هستم كه خداوند محبت و مودّت ايشان را بر مسلمانان واجب كرده به پيامبر دستور داده كه به مردم بگويد: من در برابر رسالتم از شما پاداشى جز محبت اهل بيتم نمى خواهم و هر كس به نيكى مبادرت كند ما بر نيكى اش مى افزاييم. پس چنگ زدن به نيكى همان محبت ما اهل بيت است. (2)

قرآن مجيد در آياتى نظير آيه تطهير، مودّت، مباهله و ... مقام و حقوق اهل بيت(عليهم السلام) را به مسلمانان گوشزد كرده است. در احاديث متواتر و قطعى هم مانند ثقلين، سفينه، امان، نيز جايگاه والاى اهل بيت(عليهم السلام) و وظايف مسلمانان در برابر آن ها به روشنى ترسيم شده است.

محدثان، مفسران، متكلمان، فقيهان و در يك كلام، انديشمندان جهان اسلام و پيشوايان مذاهب، هميشه به شيوه هاى گوناگون،


1- مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 149؛ صواعق المحرقه، ص 140
2- مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 172؛ صواعق المحرقه، ص 136؛ تذكرة الخواص، ص 183

ص: 14

دل باختگى و ارادت خويش را به خاندان پاك پيامبر خاتم(ص) ابراز داشته اند.

براى نمونه، امام شافعى در فضايل اهل بيت(عليهم السلام) مى گويد: مردم طاقت شنيدن مناقب و فضايل اهل بيت را ندارند و اگر مشاهده كنند كه يكى فضايل اهل بيت را ذكر مى نمايند مى گويند او رافضى است. سپس اشعارى به اين معنا سرود:

«زمانى كه در مجلسى ذكر على و فاطمه و حسن و حسين مى شود بعضى از دشمنان براى آن كه مردم را از ذكر آل محمد منصرف كنند سخن ديگرى به ميان مى آورند. يقين بدانيد كسى كه مانع ذكر اين خانواده شود سلقلق است. (1) آن ها روايات بلند نقل مى كنند كه به وسيله آن مانع ذكر على و فرزندان او شوند و مى گويند: اى مردم از ذكر على و فرزندان او بگذريد كه اين ها از سخنان رافضى هاست. من از مردمى كه دوستى فاطمه را رفض مى دانند به خدا پناه مى برم. درود و صلوات پروردگار بر خاندان رسول خدا و لعنت و نفرين او بر اين نوع جاهليت باد كه دوستان آل محمد را رافضى مى نامند.

به من هم مى گويند رافضى هستى مى گويم، هرگز! رفض نه دين من و نه اعتقاد من است وليكن بدون شك بهترين امام و بهترين هادى را دوست مى دارم و اگر دوستى وصى پيامبر باشد، در اين صورت من از همه رافضى ترم.» (2)

امام شافعى در شعر معروف خود مى سرايد:


1- زن غير طبيعى.
2- نورالابصار، ص 139؛ ينابيع المودّة، باب 62، ص 355

ص: 15

يَكفيكُمُ مِن عظم الفخر انَّكُم من لم يُصَلِّ عليكُم لا صلاة لَهُ (1)

«همين افتخار بزرگ شما را بس كه هر كس در نمازش بر شما صلوات نفرستد، نمازش باطل است.»

ابن حجر هيثمى از پيامبر اكرم(ص) نقل مى كند: اگر كسى تمام عمر بين ركن و مقام به نماز و روزه مشغول باشد اما با بغض اهل بيت محمد(ص) از دنيا برود، وارد دوزخ مى شود. (2)

خطيب بغدادى از ابن عباس از رسول خدا(ص) روايت كرده است كه فرمود:

«اگر عبادت كننده اى هزار سال بين ركن و مقام(مقدس ترين مكان روى زمين)، خدا را عبادت كند تا همانند پوستى كهنه و فرسوده شود ولى با بغض و كينه اهل بيت محمد(ص) از دنيا برود، خداوند او را با صورت در آتش دوزخ سرازير مى كند.» (3)

جلال الدين سيوطى هم در تفسير الدرالمنثور ذيل آيه 23 سوره شورى از ابن عباس از رسول الله(ص) نقل مى كند:

«هر كس ما اهل بيت را دشمن بدارد، منافق است.» (4)

نكته پايانى اين كه، امّ سلمه مى گويد: از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود:


1- ديوان امام شافعى، چاپ دار ابن زيدون، ص 106 و چاپ دار احياء التراث العربى، ص 72
2- صواعق المحرقه، ص 17476
3- تاريخ بغداد، ج 3، ص 122
4- در المنثور، ج 6، ص 7

ص: 16

«هر گروهى كه براى ذكر فضايل محمد و آل محمد(عليهم السلام) جمع شوند، فرشتگانى از آسمان فرود مى آيند تا به آن گروه ملحق شوند و هم سخن آنان گردند. وقتى متفرق مى شوند، فرشتگان عروج مى كنند و فرشتگان ديگرى كه آن ها را ملاقات مى كنند مى گويند: به راستى ما بويى از شما استشمام مى كنيم كه تا كنون بويى خوش تر از آن به مشام نرسيده است. سپس مى گويند: با ما به نزد اين ها فرود آييد. فرشتگانى كه بازگشته اند مى گويند: آن ها متفرّق شدند(شوق آن اجتماع سبب مى شود كه بگويند) با ما به مكانى كه در آن بودند، فرود آييد.» (1)

در اين گفتار برآنيم تا اوصاف و فضايل ائمه بقيع(عليهم السلام) را از ديدگاه اهل سنّت با استفاده از اندوخته هاى پژوهشى حجج اسلام مرحوم داود الهامى، على اصغر رضوانى، على باقر شيخانى، مهدى لطفى، على اصغر قربانى، ابوالفضل هادى منش و ديگر محققان ارجمند بيان كنيم. اميد مى رود كه مورد استفاده مسافران ديار وحى و سرزمين اهل بيت(عليهم السلام) قرار گيرد. ان شاء الله

مؤلف


1- ينابيع المودة، شيخ سليمان البلخى قندوزى، ص 246، ط اسلامبول

ص: 17

فصل اوّل: امام حسن مجتبى (ع)

مشرق سخن

ص: 18

ص: 19

پاى درس انسان كامل و نيك سيرتى نشسته ايم تا رسم نيك بودن را بياموزيم. امام مجتبى(ع) نورى از آفتاب نبوى و پرتوى از خورشيد علوى است كه بر پيشانى تاريخ بشريت مى درخشد. او در خانه وحى ديده به جهان گشود و در سايه مهر پيامبر رحمت(ص) و در دامان على(ع) و فاطمه زهرا(س) پرورش يافت. در دوران زندگانى با بركتش كوشيد تا راه حقيقت را بر پويندگان آن بنماياند و با گفتار و رفتارش راه و رسم زندگى را به همگان بياموزد و او عابدترين و زاهدترين مردمان زمان خويش بود و همواره از خوف خدا مى لرزيد و چهره اش به سرخى مى گراييد. كرم و سخاوتش زبانزد همگان بود او در قلّه عزّت بود اما در برابر تهيدستان فروتنى مى نمود، در جنگ ها در ركاب پدر در خطّ مقدم بر قلب دشمن حمله مى كرد و شجاعتش بر دوست و دشمن آشكار مى گشت.

امام مجتبى(ع) سياست مدارى ژرف نگر و دورانديش بود كه چون بى يار و ياور گشت، سلاح صلح به دست گرفت و واقع بينانه و مدبّرانه ستيز با دشمن را ادامه داد تا دغل كارى و نقشه هاى نفاق انگيز

ص: 20

معاويه را بر همگان هويدا سازد و بردبارى بود كه زخم زبان ها را به جان خريد و با صبر سرخش فتنه ها را خاموش كرد. در حقيقت تفاوت موضع گيرى هاى ائمه به شرايط زمانى آنان بازمى گردد والّا همه امامان در فضايل محورى، حق گرايى و حقيقت خواهى يكسانند.

آن چه در پى مى آيد، ابعاد گوناگون شخصيت سياسى، اجتماعى، فرهنگى، عبادى و ... امام مجتبى(ع) است كه از متون اهل سنّت نقل شده است. بى شك در منابع شيعى فضايل گرانسنگى براى حضرت بيان شده است امّا چون هدف ذكر فضايل و مناقب حضرت امام حسن(ع) از نگاه اهل سنت بوده به اين مقدار بسنده كرديم.

از آن چه مى آيد درمى يابيم كه اين بغض اسلام بود كه در حسن(ع) نهفت و در حسين(ع) به فرياد نشست. اين شالوده امامت بود كه در خون جگر حسن(ع) نطفه بست و در خون پيكر حسين(ع) به بلوغ رسيد. هر چند امام حسن(ع) تجسّم جهاد بود و در جنگ ها با يكّه تازى اش حيرت ها مى آفريد و رشادت را از پدر به ارث برده بود اما اينك رسالت را در ميدان امامت تنها در صلح ممكن ديد و چه بزرگوارانه و پر شكيب آن را پذيرفت اما در نهايت اين سكوت صلح در غايت بر لبه شمشير نشست. او بزرگترين قدم اصلاحى را برداشت و در هنگامه اى كه فتنه و سلاح حاكم بود، درهاى مكتب اخلاق، محبت و اصلاح را گشود و مانند مصلحى كه جز به صلاح نمى انديشيد نام را به رضاى خدا فروخت. او صلح را در ابتداى راه انتخاب نكرد بلكه در انتهاى مبارزه با دشمن، پس از اين كه هم سنگران را به آزمون گذاشت و با فتنه ها و نيرنگ ها به مقابله

ص: 21

برخاست، سرانجام وظيفه ديد كه از نيروهاى اصلاح و ارشاد كمك گيرد و خشم مقدسش را مهار كند و صلح تحميلى را چون جهادى خاموش پذيرا باشد. بى ترديد اگر معاهده امام حسن(ع) با معاويه نبود و محك آزمون در شكستن مفاد آن نمايان نمى شد، قيام امام حسين(ع) هم شكل نمى گرفت، مردم با نظاره به دو حادثه مهم ساباط و عاشورا، بيش از پيش به زشتى و پليدى چهره ملوّن امويان آگاه شدند و به حقيقت مدارى قيام امامان دست يافتند.

ص: 22

ص: 23

تبارشناسى امام حسن مجتبى (ع)

تولّد

پيوند ازدواج على(ع) با فاطمه(س) در سال دوم هجرى اندكى بعد از جنگ بدر رخ داد. بر اين اساس ديدگاه بيشتر تاريخ نويسان صحيح مى باشد كه ولادت حسن مجتبى سبط اكبر نبوى را در نيمه رمضان سال سوم هجرى ثبت مى نمايند. (1)

حافظ بن عساكر از اصبغ بن نباته نقل كرده كه فاطمه(س) فرزندش حسن بن على را در نيمه ماه رمضان سال سوم ه. ق به دنيا آورد. (2)

نامگذارى

پس از تولد حسن(ع) فاطمه(س) نوزاد را در پارچه حرير بهشتى پيچيده در دامن پدر مى نهد. رسول الله(ص) تسبيح و تهليل «سبحان الله» و «لا اله الا الله» مى گويد و خداى سبحان را بر اين


1- تاريخ طبرى، ج 2، ص 395؛ مروج الذهب، ج 2، ص 288؛ اسدالغابه، ج 2، ص 15
2- ترجمه امام حسن(ع) از تاريخ دمشق، ص 10

ص: 24

نعمت تمجيد مى نمايد. سپس در گوش راستش اذان و در گوش چپ وى اقامه قرائت مى نمايد. آن گاه از على(ع) مى خواهد براى كودك خويش نام برگزيند. على(ع) اظهار مى دارد من بر رسول الله(ص) در اين امر پيشى نمى گيرم. سپس جبرئيل فرود مى آيد، پارچه اى از حرير بهشتى كه در آن نام «حسن» نقش بسته، به حضرت هديه مى كند كه نام نوزاد را حسن بگذارد. حسن و حسين با عنوان «شبَّر و شُبَير» نام دو فرزند هارون پيامبر(ص) بوده اند كه در انجيل مسيح(ع) از آن ها ياد شده است. اين دو نام تا آن زمان در ميان عرب پيشينه نداشته اند. نخستين بار با رهنمون سروش غيبى براى فرزندان فاطمه(س) برگزيده مى شوند.

رسول الله(ص) بعد از نام گذارى، بيش از مقدار وزن موهاى سر نوزاد، «نقره» صدقه مى دهد و سر نوزاد را معطر و خوشبو مى كند. رسول الله(ص) زبان خويش را در كام كودك مى نهد و كام نوزاد را با بركات خويش قرين مى سازد. كودك زبان رسول الله(ص) را مى مكد.

در روز هفتم، رسول الله(ص) با دست مباركش براى كودك دو گوسفند(قوچ) عقيقه مى كند و يك ران گوسفند را همراه با يك دينار به قابله(ماما) هديه مى نمايد. (1)

نسب امام مجتبى (ع)

امام مجتبى از تبار پاكان و از سلاله انبيا است. نسب وى از پدر و مادر به تبار انبيا پيوند دارد. همان كه در زيارت ها مى خوانيم:

«كُنتَ


1- اسدالغابه، ج 2، ص 16

ص: 25

نُوراً فِي الاصلابِ الشّامِخَة وَ الارحامِ المُطَهَّرَه».

در متون اهل سنت آمده كه معاويه در حضور اشراف گفت: بهترين نسب از لحاظ خويشاوندى از آن كيست، مالك بن عجلان در پاسخ وى به حسن مجتبى اشاره كرد و گفت:

اين شخص پدرش على بن ابى طالب، مادرش فاطمه و دختر رسول الله(ص)، عمويش جعفر طيار، عمه اش هانى دختر ابوطالب، دائى اش قاسم پسر رسول خدا(ص)، خاله اش زينب دختر آن حضرت، جدّش رسول الله(ص)، جدّه اش خديجه ... آن گاه گفت: بنى هاشم از همه پاك تر و بخشده ترند، آيا چنين نيست معاويه؟ معاويه گفت چرا، اين چنين است. (1)

چهره و اندام

پدر و مادر امام حسن مجتبى در واقع فرشتگان و حوريان بهشتى اند كه به صورت انسان فروغ يافته اند. بنابراين فرزندان آنان نيز بايد به زيباترين چهره و اندام و نيكوترين خُلق و خوى پديدار شوند و امام حسن(ع) نيز از اين امر مستثنى نبود. آمده است:

حسن از لحاظ اندام، زيباترين اندام، كه همگان را شيفته خويش مى نمود بهره مند بود. اندامى متناسب، قدى ميانه(نه چندان بلند و نه كوتاه)، استخوان هاى درشت، ميان باريك، گردنى نقره فام، سيمگون، رخسارى سفيد اندكى مايل به سرخى، چشمانى مشكين، گونه هايى متناسب، محاسنى انبوه، گيسوانى پرپشت و پيشانى وسيع و چهره اى


1- انساب الاشراف، بلاذرى، ج 5، ص 37؛ المحاسن و المساوى، ص 83

ص: 26

درخشان و نورانى داشت. حسن مجتبى همانندترين فرد به رسول الله(ص) از جهت خَلق و خُلق بود. (1)

بخارى به سند خود از انس روايت كرده كه گفته است: هيچ كس شباهتش بيشتر از حسن بن على به رسول خدا(ص) نبود. (2)

عقبه بن حارث هم مى گويد: ابوبكر نماز خواند سپس از مسجد خارج شد و امام حسن را ديد كه با كودكان بازى مى كند او را گرفت و روى شانه خود قرار داد و گفت: پدرم فداى كسى كه شبيه پيامبر است نه شبيه پدرش على(ع) و على(ع) هم مى خنديد. (3)

محبوب پيامبر (ص)

انس و محبتى كه از جانب رسول الله(ص) نسبت به خاندان عترت پديدار است به واسطه شايستگى خاص آنان است. اين شايستگى ها در ميان سخنان رسول الله(ص) به راحتى قابل دريافت است، ايشان درباره امام حسن(ع) مى فرمودند:

«اللّهُمَّ انّي احِبُّهُ فَأحِبْهُ (4)؛

بار خدايا من او را دوست مى دارم پس تو هم دوستش بدار».


1- اسدالغابه، ج 2، ص 18؛ صحيح بخارى، ج 5، ص 32
2- صحيح بخارى، ج 2، ص 135؛ المحاسن و المساوى، ص 57؛ تذكرة الخواص، ص 195
3- مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 168؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 8؛ ذخائر العقبى، ص 127
4- اسدالغابه، ج 2، ص 19

ص: 27

گاهى مى فرمودند: خداوند به محبت آنان دستور مى دهد:

«اللّهُمَّ انّي احِبُّهُما فَأحَبهُما وَ أحِب مَن يُحِبُّهُما (1)؛

خداوندا من آن دو(حسن و حسين) را دوست دارم پس دوست بدار آن ها را و كسانى كه آن ها را دوست مى دارند.»

در روايتى ديگر فرمود:

«مَن احَبَّ الحَسَنَ وَ الحُسَين احْبَبْتُهُ وَ مَن احْبَبْتُهُ احَبَّهُ اللهُ وَ مَن احَبَّهُ اللهُ ادخَلَهُ جَنّاتَ النَّعيم وَ مَن ابغَضَهُما او بَغِيَ عَلَيهما ابغَضْتُهُ وَ مَن ابغَضتُهُ ابغَضَهُ اللهُ وَ مَن ابغَضَهُ اللهُ ادخَلَهُ جَهَنَّم وَ لَهُ عَذابٌ مُقيمٌ (2)؛

كسى كه حسن و حسين را دوست بدارد، دوستش دارم و كسى را كه من دوست بدارم خدا دوستش مى دارد و آن كس را كه خدا دوست بدارد وارد بهشت پر نعمت خواهد كرد و كسى كه آنان را دشمن بدارد و نسبت به آنان نافرمانى و ستم كند، دشمنش مى دارم و كسى را كه من، دشمن بدارم خداوند نيز او را دشمن مى دارد و هر كس را كه خداوند دشمن بدارد وارد جهنم مى كند و براى او عذاب جاودانى خواهد بود».

همچنين در روايتى ديگر مى فرمايد:

«مَن احَبَّني فَليُحِب هذَينِ يَعني الحَسَن وَ الحُسَين (3)؛

كسى كه مرا دوست دارد پس بايد اين دو فرزند(حسن و حسين) را دوست


1- اسدالغابه، ج 2، ص 11
2- كنزالعمال، ج 12، ص 122؛ مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 166
3- همان

ص: 28

داشته باشد».

اين نوع محبت نشان از عصمت و طهارت آنان و بيانگر حق محورى آنان است. نشانه اين است كه آنان هيچ گاه از حق جدا نيستند و موضع گيرى آنان نيز حق است.

زبير مى گويد: رسول خدا(ص) حسن را مى بوسيد و او را به سينه خود مى فشرد و مى بوييد. در خدمتش مردى از انصار بود كه از عمل پيامبر(ص) تعجب كرد و گفت: من پسرى دارم كه به حد بلوغ رسيده و تاكنون او را نبوسيده ام. پيامبر اكرم(ص) فرمود: اين كه خداوند رحمت و عاطفه را از دل تو برگرفته، من چه گناهى دارم. (1)

طبق روايات بسيارى كه در كتاب هاى اهل سنت آمده، رسول خدا(ص) دو فرزند خود حسن و حسين(عليهما السلام) را به اين دعا تعويذ فرمود:

«اعيذُكُما بِكَلماتِ اللهِ التّامَةِ مِن كُلِّ شَيْطانٍ وَهامَّةٍ وَ مِنْ كُلِّ عَيْنٍ لامَّةٍ (2)؛

شما را پناه مى دهم به كلمات تامه و كامله پروردگار از هر شيطان بدخواهى و از هر چشم زخمى».

و در روايت ديگرى است كه اين گونه فرمودند:

«اعيذُ كُما مِنْ عَيْنِ العايِنِ وَ نَفَسِ النّافِسِ (3)؛

شما را پناه مى دهم از چشمِ چشم زن و نَفَسِ نفس زن».


1- مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 170
2- مشكل الآثار، الطحاوى، ج 4، ص 72، ط حيدرآباد الدكن
3- الفلك الدائر، المدائنى البغدادى، ص 47، ط بمبئى

ص: 29

حضرت در تعبيرى از آنان به «ريحانه» نام مى برد و مى فرمايد:

«الحَسَنُ وَ الحُسَينُ رَيحانَتاي مِنَ الدُّنيا (1)؛

حسن و حسين گل هاى خوشبوى من در دنيا هستند».

در خصوص امام مجتبى(ع) نيز آمده است:

«انَّهُ رَيحانَتي مِنَ الدُّنيا (2)؛

حسن گل خوشبوى من در دنياست».

رسول الله(ص) براى امام حسن(ع) جايگاهى بس رفيع قائل است و مى فرمايد:

«لَو كانَ العَقلُ رَجُلًا لَكانَ الحَسَن (3)؛

اگر عقل و تدبير مى توانست به صورت يك انسان متمثّل شود همانند فرزندم حسن مى شد».

ابوهريره مى گويد: هر وقت حسن(ع) رامى بينم دو چشمم پر از اشك مى شود، براى اين كه رسول خدا(ص) روزى از خانه بيرون آمد و مرا در مسجد ديد دستم را گرفت و با هم به بازار بنى قينقاع آمديم، من همچنان در خدمتش بودم تا اين كه به مسجد بازگشتيم. آن گاه حسن(ع) با شتاب آمد و خود را در دامن پيامبر انداخت، دستش را در محاسن پيامبر(ص) فرو برد و پيامبر(ص) هم دهان وى را بوسيد و فرمود:

«خدايا من حسن را دوست مى دارم تو هم او را و كسى كه او را


1- اسدالغابه، ج 2، ص 19
2- همان، ص 15
3- فرائد السمطين، ج 2، ص 68

ص: 30

دوست مى دارد، دوست بدار.» (1)

ابوهريره در واقعه اى ديگر مى گويد: در يكى از كوچه هاى مدينه به اتفاق پيامبر گرامى(ص) مى رفتم، ناگهان برگشت و سه بار فرمود: طفل خردسال(من) كجاست؟ حسن بن على را بخوانيد. حسن بن على(ع) برخاست و پيش آمد و در گردنش، گردن بندى بود. پيامبر خدا(ص) با ديدنش فرمود:

«بارالها! به حقيقت، من او را دوست دارم. پس دوست بدار هر كس كه او را دوست دارد.» (2)

به واسطه همين برخوردها و محبت زايدالوصف رسول الله(ص) به امام حسن مجتبى(ع) است كه ابوهريره مى گويد: نزد من كسى محبوب تر از حسن ابن على نبود بعد از آن كه رسول خدا(ص) فرمود:

«بار خدايا من حسن را دوست دارم تو هم او را دوست دار و دوست دار كسى را كه او را دوست مى دارد.» (3)

عايشه هم از نحوه برخورد رسول الله(ص) با امام حسن(ع) به گونه اى ديگر ياد مى كند كه: پيامبر اكرم(ص) حسن(ع) را مى گرفت و به سينه اش مى چسباند سپس مى فرمود:

«خدايا اين پسر من است و من او را دوست مى دارم و تو هم او را


1- حلية الاولياء، ج 20، ص 35
2- صحيح بخارى، ج 7، ص 292
3- مسند، احمد بن حنبل، ج 2، ص 231؛ مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 169؛ تذكرة الخواص، ص 196

ص: 31

و كسانى كه او را دوست مى دارند، دوست بدار.» (1)

جابر بن عبدالله انصارى هم مى گويد رسول خدا(ص) فرمود:

«مَن سَرَّهُ ان يَنظُرَ الى سَيِّدِ شَبابِ اهلِ الجَنَّةِ فَليَنظُر الَى الحَسَنِ ابنِ عَلي (2)؛

هر كس دوست دارد تا به آقاى جوانان اهل بهشت نظر كند، بايد به حسن بن على نظر نمايد.»

دوران جوانى و نوجوانى

اين دوران حضرت با دوران خانه نشينى اميرالمؤمنين همراه بود. امام مجتبى(ع) در اين سال ها كاملًا در خدمت پدر بود و به آموزش قرآن و معارف دينى و كمك به پدر در كارهاى كشاورزى مشغول بود و هرگاه از طرف على(ع) مأموريتى مى يافت آن را به بهترين شكل انجام مى داد. براى نمونه مأموريت يافت تا براى اداى احترام به بزرگ مبارز اسلام و مسلمان پيش كسوت، حضرت اباذر، او را تا محل تبعيدش- ربذه- همراهى كند. (3)

هم چنين گاهى از سوى پدر مأموريت مى يافت تا در جنگ هايى كه در اين دوران واقع مى شد، حضور يابد. (4)

امام حسن مجتبى(ع) در سنين نوجوانى احاطه خاصى به علوم


1- كنزالعمال، ج 7، ص 105؛ مجمع الزوائد، هيثمى، ج 9، ص 176
2- البداية و النهاية، ج 8، ص 35
3- الكامل فى التاريخ، ج 3، صص 116- 112
4- همان، صص 110- 108

ص: 32

قرآنى داشت. محمد بن طلحه شافعى مى نويسد مردى گفت: وارد مسجد مدينه شدم فردى را ديدم كه از رسول خدا(ص) حديث نقل مى كرد و مردم هم گِرد او را گرفته اند، من به آن مرد گفتم: به من خبر ده از معناى «شاهد» و «مشهود». (1)

آن مرد گفت: شاهد روز جمعه است و مشهود روز عرفه.

از او گذشتم و به مردِ ديگرى رسيدم كه او نيز از رسول خدا(ص) حديث مى گفت. من معناى شاهد و مشهود را از او پرسيدم، و او گفت: شاهد روز جمعه است و مشهود روز عيد قربان.

از آن دو گذشتم و به نوجوانى رسيدم كه «گِردى» صورتش هم چون «گِردى» اشرفى طلا بود. او نيز از رسول خدا(ص) حديث نقل مى كرد، بدو گفتم: از شاهد و مشهود به من خبر بده.

آن نوجوان گفت: آرى، امّا شاهد محمد(ص) است و اما مشهود روز قيامت است.

مگر نشنيده اى كه خداى تعالى درباره رسول خدا(ص) مى فرمايد:

إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (2)

و درباره قيامت مى فرمايد:


1- يعنى تفسير آيه 3 سوره بروج: وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ وَ الْيوْمِ الْمَوْعُودِ وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ.
2- احزاب: 45 و فتح: 8

ص: 33

ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ (1)

در اين وقت من از برخى پرسيدم: مرد اول كه بود؟ گفتند: ابن عباس و از مرد دوم پرسيدم؟ گفتند او پسر عمر بود و نوجوان سوم را پرسيدم كيست گفتند: حسن بن على بن ابيطالب(عليهم السلام) و دنبالش گويد:

«فَكانَ قَوْلُ الحَسَنِ احْسَنِ (2)؛

و گفتار حسن(ع) بهتر و نيكوتر بود».

همسران و فرزندان

آن چه كه از منابع معتبر برمى آيد همسران حضرت عبارتند از: «خوله» كه دو فرزند پسر آورد يكى به نام «محمد الاكبر» و ديگرى «حسن». نام همسر ديگر حضرت، «ام كلثوم» دختر فضل بن عباس كه چهار فرزند به نام هاى «محمدالاصغر»، «جعفر»، «حمزه» و «فاطمه» را به دنيا آورد.

از «عقبه» معروف به «ام بشير» هم سه فرزند به نام هاى «زيد»، «ام الحسن»، «ام الخير» نصيب حضرت شد. نام همسر ديگر «جعده» دختر «اشعث بن قيس كندى» مى باشد كه از او نيز دو پسر به نام هاى «اسماعيل» و «يعقوب» داشت. از همسر ديگرى به نام «زينب» حضرت يك پسر داشتند كه نامش «عبدالله الاصغر» بود و از «ام الحق» هم فرزندى به نام «طلحه» داشت و امّا از كنيزى به نام «قيله» سه پسر به


1- هود: 103
2- مطالب السؤول، ص 65

ص: 34

نام هاى «قاسم»، «عبدالله» و «ابوبكر» داشتند كه هر سه در كربلا شهيد شدند.

از كنيز ديگر به نام «ظمياء» سه فرزند به نام هاى «حسين»، «عبدالرحمن» و «ام سلمه» خداوند به وى عطا كرد. هم چنين از كنيزى ديگر، پسرى به نام «عمر» متولد شد و از كنيزى به نام «صافيه» هم يك دختر به نام «ام عبدالرحمن» يا «ام عبدالله»، كه همين بانوى مكرمه مادر امام باقر(ع) مى باشد.

بر اين اساس فرزندان حضرت شانزده پسر و پنج دختر از شش همسر و چهار كنيز مى باشند. گرچه بعضى از منابع (1) تعداد همسران را بيش از اين دانسته اند.

جاى تعجب است كه برخى نويسندگان مغرض حتى تعداد همسران حضرت را به سيصد هم رسانده و معتقدند حضرت همسرانش را طلاق مى داده است! برخى اين نسبت ها مانند هفتاد همسر از منقولات «ابوالحسن على بن عبدالله مداينى» است كه حتى برخى محققان اهل سنت نيز به نقل هاى وى اعتنا نمى كنند.

اين نقل ها را منابع معتبر تأييد نمى كنند زيرا اين نسبت ها با شأن و منزلت حضرت ناسازگار است و نشان از افراط در خواهش هاى نفسانى دارد. افزون بر اين كه طلاق از تنفرآميزترين حلال هاى خداست.

بنابراين چگونه امام مى توانستند به چنين رفتارى گرايش داشته


1- انساب الاشراف، ج 3، ص 301

ص: 35

باشند. بايد دانست همانطور كه مسعودى مى نويسد اين نسبت ها از جعليات و شايعات خلفاى عباسى است تا چهره و جايگاه بلند اهل بيت(عليهم السلام) را خدشه دار سازند. موج اين اتهامات ناروا از دوره خلافت منصور دوانيقى آغاز شد. او در سخنرانى خود، خطاب به مردم خراسان، با بى شرمى تمام بيان كرد كه اميرالمؤمنين على(ع) با انگيزه قدرت طلبى و زياده خواهى دست به جنگ هاى مختلف مى زد و تا اندازه اى افراط كرد كه يارانش او را كشتند! تا اين كه پسرش حسن روى كار آمد، او نيز پس از صلح با معاويه و بازگشت به مدينه آن قدر ازدواج كرد و طلاق داد كه در بستر خود از دنيا رفت. (1)

امام حسن (ع) از نگاه صحابه و ديگران

محمد بن حنفيه، پس از شهادت امام حسن مجتبى(ع) بر مزار ايشان حاضر مى شد و با اندوه مى گفت: خداى تو را رحمت كند، اى ابامحمد، همان گونه كه زندگانى ات سبب سربلندى و افتخار ما بود، شهادتت نيز به همان اندازه سنگين و كمرشكن بود. چه روح بزرگوارى داشتى و چه پر بركت بود آن بدن كه كفن او را در بر گرفت. آرى! چگونه چنين نباشد كه تو فرزند هدايت بودى و هم پيمان پرهيزكارى. در دامن اسلام پرورش يافته بودى و از سينه ايمان شير نوشيده بودى، تو آن همه پيشينه درخشان و مراتب بزرگ را به نام


1- مروج الذهب، ج 3، صص 309- 312

ص: 36

خود رقم زدى. (1)

سيوطى هم در تاريخ خود مى نويسد: «حسن بن على» داراى امتيازات اخلاقى و فضايل انسانى فراوان بود، او شخصيتى بزرگوار، بردبار، باوقار، متين، سخى، بخشنده و مورد ستايش مردم بود. (2)

انس بن مالك مى گويد: حسن بن على شبيه ترين مردم از نظر صورت به رسول خدا(ص) بود. (3)

ابوهريره هم مى گويد: كسى نزد من محبوب تر از حسن بن على نبود بعد از اين كه رسول خدا(ص) در حق او فرمود:

«اللّهُمَّ انّي احِبُّهُ فَاحِبهُ وَاحِب مَن يُحِبُّه (4)؛

خدايا من او را دوست دارم پس تو نيز او را و هر كس كه او را دوست دارد، دوست بدار».

جويره هم از صبر امام حسن(ع) سخن زيبايى دارد. وى مى گويد: هنگامى كه حسن(ع) از دنيا رحلت نمود مروان بر جنازه او گريست، حسين(ع) به او فرمود: آيا بر او مى گريى در حالى كه چه غصه هايى را به او خوراندى! او گفت: من اين كارها را با كسى مى كردم كه از اين بردبارتر بود(در آن هنگام با دستش به كوه اشاره كرد). (5)


1- مروج الذهب، ج 2، ص 3؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 200
2- تاريخ الخلفا، ص 189
3- ترجمه امام حسن(ع) از تاريخ دمشق، ص 5
4- صحيح بخارى، ج 5، ص 23
5- البداية والنهاية، ج 8، ص 38؛ صواعق المحرقه، ص 138

ص: 37

سخن ديگر را در اين رابطه از سعيد بن ابى سعيد مقبرى مى آوريم كه گفت: ما باابوهريره بوديم، حسن بن على بن ابى طالب بر ما وارد شد و سلام كرد ما جواب سلام او را داديم ولى ابوهريره از آمدن حضرت اطلاع پيدا نكرد. ما گفتيم: اى ابوهريره! اين حسن بن على است كه بر ما سلام نمود. ابوهريره خدمت او رسيده و عرض كرد: و عليك السّلام يا سيدى.

آن گاه گفت: از رسول خدا(ص) شنيدم كه مى فرمود: او سيد و آقا است. (1)

ابن حجر هيثمى هم مى گويد: حسن(ع) آقايى كريم، بردبار، زاهد، داراى سكينه و وقار و حشمت، اهل جود و مورد مدح و ستايش بود. (2)


1- مستدرك الصحيحين، ج 3، ص ص 169
2- صواعق المحرقه، ص 82

ص: 38

ص: 39

شخصيت شناسى امام حسن (ع)

سيد جوانان اهل بهشت

درباره آن حضرت و برادرش حسين(ع) كه آن دو سيد جوانان اهل بهشت هستند زياده از سيصد روايت فقط در كتاب هاى اهل سنت با تعبيرات مختلف و مضمون واحد از صحابه رسول خدا(ص)، مانند ابوسعيد خِدرى، حُذَيفه، ابوبكر، عمر بن خطاب، ابوهريره، عبدالله بن مسعود، جابر بن عبدالله، بَراء بن عازِب، ابن عباس و عايشه و ديگران روايت شده است. (1)

براى نمونه:

«الْحَسَنُ وَ الْحُسَين سَيّدِا شبابِ اهْلِ الجَنّه.» (2)

در برخى ديگر از روايات آمده كه رسول الله(ص) فرمود: جبرئيل بر من نازل شد و اين مژده را به من داد:

«اتاني جَبْرئيلُ فَبَشَ رَني انّ حَسَناً و حُسَيْناً سَيِّدا شَبابِ اهْلِ الجَنَّةِ


1- احقاق الحق، ج 10، ص 544- 595
2- مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 3؛ صحيح ترمذى، ج 13، ص 191؛ خصائص، نسائى، ص 36

ص: 40

وَ ابُوهُما خَيرٌ مِنْهُما (1)؛

جبرئيل نزد من آمد و مرا مژده داد كه حسن و حسين آقاى جوانان اهل بهشت هستند وپدرشان بهتر از آن هاست».

و در حديثى ديگر مى فرمايد:

«مَنْ سَرَّهُ أن يَنْظُرَ الى سَيِّدِ شَبابِ اهْلِ الجَنَّةِ فَلْيَنْظُرْ الَى الحَسَنِ (2)؛

هر كه شاد و مسرور مى شود كه آقاى جوانان اهل بهشت را بنگرد به حسن نگاه كند».

چنان كه در روايتى ديگر دارد:

«لا تَسُبُّوا الْحَسَنَ وَ الحُسَينَ فَانّهُما سَيّدا شبابِ اهْلِ الْجَنَّةِ مِن الاوَّلينَ وَ الآخِرينَ (3)؛

حسن و حسين را دشنام ندهيد كه آن دو آقايان جوانان اهل بهشت هستند از اولين و آخرين».

اهل سنت و ديگران از ابوبكر روايت كرده اند كه گويد: شنيدم از رسول خدا(ص) در حالى كه برفراز منبر بود و امام حسن(ع) در كنار او نشسته بود كه گاه به مردم نگاه مى كرد و گاه به فرزندش حسن(ع) و سپس مى فرمود:

«انّ ابني هذا سَيِّدٌ وَ لَعَلَّ اللهُ انْ يُصْلِحَ بِهِ ما بَيْنَ فِئَتَيْنِ


1- تهذيب الكمال، الكلبى المزى، ج 6، ص 229
2- المرتضى سيرة سيدنا ابى الحسن على بن ابيطالب(ع)، الندوى، ص 197، ط دارالقلم دمشق
3- مفتاح النجا، علامه بدخشى، ص 112

ص: 41

عَظيمَتَين (1)؛

اين پسرم «سيد و آقا» است و اميد است خداوند به وسيله او ميان دو گروه بزرگ را اصلاح كند».

ابن اثير جَزَرى به دنبال ذكر اين حديث مى گويد:

«وَ ايُّ شَرَفٍ اعْظَمُ مِنْ شَرَفِ مَنْ سَمّاهُ رَسُولُ اللهِ(ص) سَيِّداً (2)؛

چه شرفى بالاتر از شرافت كسى كه رسول خدا(ص) او را سيد و آقا بنامد».

هيثمى هم مى گويد: فاطمه(س) حسن و حسين را در هنگام بيمارى رسول خدا(ص)- همان بيمارى كه منجر به رحلت آن بزرگوار گرديد- نزد حضرت آورد و عرض كرد:

«هذانِ ابْناكَ فَوَرِّثْهُما شَيئاً؛

اين دو، پسران تو هستند، به آن ها چيزى به ارث عطا فرما».

رسول خدا(ص) فرمود:

«امَّا الْحَسَنُ فَلَهُ ثَباتي و سَوْدَدي وَ امَّا الحُسَيْنُ فَانَّ لَهُ حَزامتي وَ جُودي (3)؛

اما به حسن ثبات و سيادت خود را بخشيدم و اما به حسين دورانديشى و جُود و بخشش دادم».

بندگى و ارتباط با خدا

امام مجتبى(ع) انس فوق العاده اى به قرآن و تلاوت كتاب پروردگار داشت و رسم آن حضرت بودكه چون به بستر خواب


1- الاصابه، ج 1، ص 329؛ مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 44
2- اسدالغابه، ج 2، ص 13
3- مجمع الزوايد، ج 9، ص 185

ص: 42

مى رفت، سوره مباركه كهف را تلاوت مى كرد و چون آيات بهشت و جهنم را تلاوت مى كرد، يا مى شنيد به شدّت مضطرب مى گشت و از خدا طلب بهشت مى نمود و از دوزخ به خدا پناه مى برد و در هنگام تلاوت قرآن به اين آيه كه مى رسيد يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مى فرمود: «لَبِيكَ اللّهُمَّ لَبِيْك» و از خود بى اختيار مى شد.

زمخشرى در كتاب «ربيع الابرار» روايت كرده كه حسن بن على چنان بود كه چون از وضوى نماز فارغ مى شد رنگش تغيير مى كرد و مى فرمود:

«حقٌ عَلى من ارادَ انْ يَدْخُلَ عَلى ذي العَرْشِ انْ يَتَغَيَّرَ لَوْنُهُ (1)؛

شايسته است كسى كه مى خواهد با خداوند روبرو شود، رنگ و رويش تغيير كند».

در هنگام مرگ، حضرت گريه مى كردند، امام حسين(ع) پرسيدند براى چه مى گرييد، امام(ع) در پاسخ فرمودند:

«يا اخي ما جَزَعي الّا انّي ادْخُل في امْرٍ لَمْ ادْخُل في مِثْلِه وَ ارى خَلْقاً مِنْ خَلْقِ اللهِ لَمْ ارَمِثْلَهُمْ قَطُّ (2)؛

برادر جان بى تابى من نيست جز براى آن كه در چيزى درآيم كه همانندش را نديده و داخل نشده ام و خلقى از خلق هاى خدا را مى بينم كه همانندشان را نديده ام».


1- ربيع الابرار، زمخشرى، ص 193
2- وسيله المآل، الحضرمى، ص 175

ص: 43

علم و دانش

ابونعيم اصفهانى از حارث همدانى روايتى آورده كه حضرت اميرالمؤمنين(ع) درباره مروّت، سؤال هاى زيادى از فرزندش حسن بن على(ع) نمود و آن بزرگوار به تفصيل پاسخ داده است. (1)

امام(ع) از نوجوانى آثار نبوغ و دانش در وجودش مى درخشيد. قاضى نعمان به سند خود از عباده بن صامت نقل مى كند كه: مرد بيابانگردى نزد ابوبكر آمد و به او گفت: من در حال احرام چند تخم از تخم هاى شترمرغ را پخته و خورده ام. اكنون بگو تكليف من چيست و چه چيزى بر من واجب است؟

ابوبكر نتوانست پاسخ او را بدهد و به او گفت: قضاوت در مسأله تو بر من مشكل است و او را به سوى عمر راهنمايى كرد، عمر نيز او را به عبدالرحمن معرفى كرد و او نيز در پاسخ مرد عرب درماند و چون همگى درمانده شدند آن مرد را به نزد اميرالمؤمنين راهنمايى كردند. شخص مزبور چون به نزد اميرالمؤمنين آمد حضرت به حسنين اشاره كرده فرمود:

«أيّ الغُلامَينِ شِئتَ؛

از اين دو پسر، از هر كدام خواستى سؤال كن.

حسن(ع) فرمود:

«يا اعرابي! ألَكَ ابِلٌ؛

اى مرد عرب! آيا شتر دارى؟»


1- حلية الاولياء، ج 6، ص 35

ص: 44

گفت: آرى.

فرمود: به عدد تخم هايى كه خورده اى شترهاى ماده را با شترهاى نر جفت گيرى كن و هر عدد بچه شترى كه متولد شد به خانه خدا كه در آن حج بجاى آوردى، هديه كن.

اميرالمؤمنين(ع) فرمود:

پسر جان! شتران گاهى بچه مى اندازند و گاهى هم بچه مرده به دنيا مى آورند.

حسن(ع) فرمود: پدر جان اگر شتران گاهى بچه مى اندازند و يا بچه مرده به دنيا مى آورند، تخم هم نيز گاهى فاسد و بى خاصيت مى شود.

در اين وقت حاضران صدايى شنيدند كه مى گفت:

«ايُّهَا النّاس انّ الَّذي فَهَّمَ هذَا الغُلامَ هُوَ الَّذي فَهَمَّهُ سُلَيمانَ بن داود (1)؛

اى مردم كسى كه به اين پسر فهمانيد همان كسى بود كه به سليمان فهمانيد».

ابن عباس مى گويد: گاو ماده اى از كنار حسن بن على(ع) گذشت، حسن(ع) فرمود:

«هذِهِ حُبلى بِعِجلَةٍ انثى لَها غُرَّة في جَبهَتها و رَأسُ ذَنبِها أَبيَض؛

اين گاو، گوساله ماده اى در شكم دارد، پيشانى سفيد، كه سر دمش نيز سفيد مى باشد».

به همراه قصاب به راه افتاديم تا گاو را كشت. گوساله را به همان


1- ذخاير العقبى، ص 82؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 342؛ تاريخ دمشق، ج 3، ص 42

ص: 45

ترتيب يافتيم كه حسن(ع) توصيف كرده بود.

پس به او عرضه داشتيم: مگر خداوند نمى فرمايد:

وَ يَعْلَمُ ما فِي الأَرْحامِ (1)

«و آن چه را كه در رحم هاى مادران است مى داند».

پس چگونه آن را دانستى؟ فرمود:

«انّا نَعلَمُ المَخزُونَ المَكتُومَ الَّذي لَم يَطَّلِع عَلَيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبيٌّ مُرسَلٌ غَير مُحَمَّد وَ ذُرّيتَهِ (2)؛

ما مخزون مكتوم را كه نه ملك مقرب از آن مطلع است و نه پيامبر مرسل، جز محمد و ذريه پاكيزه اش، مى دانيم».

سخنورى

يكى از ويژگى هاى برجسته امام، سخنورى ايشان بود. امام از كودكى اين ويژگى نيكو را دارا بودند و به زيبايى سخن مى گفت: «در نخستين روزهاى پس از رحلت پيامبر(ص) بود. امام حسن(ع) به مسجد آمد و ديد ابوبكر بالاى منبر پيامبر(ص) نشسته است و سخنرانى مى كند. امام حسن(ع) با همان لحن كودكانه اش، جمله اى كوتاه و پرمعنا گفت كه همگان را به شگفتى واداشت. او با صدايى رسا فرمود: پايين بيا! از منبر پدرم پايين بيا و بالاى منبر پدر خودت برو!

ابوبكر غافل گير شد و با شرمسارى پاسخ گفت: راست


1- لقمان: 34
2- ذخاير العقبى، ص 82؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 342؛ تاريخ دمشق، ج 3، ص 42

ص: 46

مى گويى، به خدا كه اين منبر پدر توست نه منبر پدر من. (1)

معاويه با اين كه دشمن واقعى حضرت بود و سعى در پرده پوشى فضايل آن حضرت داشت با اين وجود درباره سخنورى امام حسن(ع) مى گفت: حسن تنها كسى است كه وقتى سخن مى گفت، آرزو مى كردم كه گفتارش را ادامه دهد. من درباره هيچ كسى چنين احساسى نداشته ام و هرگز كلمه تندى از او نشنيدم. (2)

در همين راستا، روزى به معاويه گفتند: حسن بن على را وادار كن تا با مردم سخن بگويد و كاستى هاى او بر مردم آشكار شود. معاويه رو به امام(ع) كرد و گفت: به منبر برو و ما را موعظه كن و حضرت بالاى منبر رفت و پس از سپاس و ستايش خداوند، فرمود:

اى مردم! هر كه مرا مى شناسد و هر كه نمى شناسد بداند من حسن فرزند على بن ابى طالب و فرزند فاطمه دختر رسول خدا هستم. من زاده بهترين آفريده خدايم. منم فرزند رسول خدا، آن كه دارنده همه نيكى ها و معجزات و راهنمايى ها بود. من فرزند اميرمؤمنانم. من آنم كه حقم را گرفتند. من و برادرم حسين مهتر جوانان بهشتيم. من فرزند ركن و مقامم، من پور مكه و منايم، من پسر مشعر و عرفاتم.

سخن شيواى حضرت هم چنان ادامه داشت تا آن جا كه معاويه ترسيد كلام او در دل مردم بنشيند. از همين رو، سخن او را قطع كرد و سبك سرانه پرسيد:


1- صواعق المحرقه، ص 105
2- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 158

ص: 47

ابا محمد(اين سخن را فرو گذار) در توصيف رطب سخن بگو؟

امام با بزرگوارى تمام فرمود:

باد آن را مى روياند، گرما مى رساند و سرما خوش طعمش مى كند.

و دوباره سخن آغازين خود را ادامه داد:

من فرزند كسى هستم كه دعايش مستجاب بود. من فرزند شفاعت كننده مطاع هستم و ...

معاويه سخت به تكاپو افتاد و اين بار با تندى و عصبانيت سخن زيباى امام را قطع كرد. (1)

شجاعت

شجاعت، ميراث ماندگار على(ع) و امام مجتبى(ع) ميراث دار آن بزرگوار بود. على(ع) در تقويت اين روحيه در كودكانش به طور مستقيم دخالت مى كرد.

شمشيرزنى و مهارت هاى نظامى را از كودكى به آنان آموخت و پشتيبانى از حق و حقيقت را به آنان آموزش داد. اين روحيه سلحشورى به غايت در فرزندان على(ع) مشهود بود و دوست و دشمن بر آن معترف بودند. دشمن ترين دشمنان امام حسن(ع) يعنى معاويه درباره دلاورى هايش مى گفت:

او فرزند كسى است كه هر كجا مى رفت، مرگ نيز همواره به


1- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 353

ص: 48

دنبالش بود.(كنايه از اين كه شجاع بود و از مرگ نمى هراسيد.) (1)

امام حسن(ع) فردى شجاع و با شهامت بود و ترس و بيمى به خود راه نمى داد. در ركاب پدر در خط مقدم مى جنگيد، از همگان پيشى مى گرفت و بر قلب سپاه دشمن مى زد. ابن ابى الحديد مى نويسد: آمادگى او براى جانبازى در راه حق به قدرى بود كه اميرمؤمنان در جنگ صفين از ياران خود خواست كه او و برادرش حسين بن على(ع) را از ادامه جنگ با دشمن باز دارند تا نسل پيامبر(ص) با كشته شدن اين دو شخصيت از بين نرود. (2)

امام(ع) از هنگام برومندى، حتى در زمان خلفا كه بسيارى از نبردها با اذن امام على(ع) صورت مى گرفت، همواره در جبهه نبرد شركت مى جست و يكى از فرماندهان سپاه اسلام به شمار مى رفت. (3)

با اين وصف، معاويه براى تثبيت موقعيت خود و براى آن كه وانمود كند كه امام مجتبى(ع) مطيع و پيرو اوست. به آن حضرت كه راه مدينه را در پيش گرفته بود، پيام فرستاد كه شورش حوثره را سركوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد!

امام(ع) با شجاعت تمام در پاسخ او نوشت: من براى حفظ جان مسلمانان دست از سر تو برداشتم و اين باعث نمى شود كه از جانب تو با ديگران بجنگم. اگر قرار به جنگ باشد، پيش از هر كس بايد با تو


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 73
2- همان، ج 11، ص 25
3- تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 128؛ تاريخ طبرى، ج 14، ص 18

ص: 49

بجنگم، چه مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازم تر است. (1)

حضرت در تجهيز نيروها براى جنگ با دشمنان پدر بزرگوارش نيز نقش فعالى داشت. پيش از شروع جنگ جمل، به دستور پدر، همراه عمارياسر و تنى چند از ياران اميرمؤمنان(ع) وارد كوفه شد و مردم كوفه را جهت شركت در اين جهاد دعوت كرد. (2)

او وقتى وارد كوفه شد، هنوز «ابوموسى اشعرى» يكى از مهره هاى حكومت عثمان بر سر كار بود و با حكومت عادلانه اميرمؤمنان(ع) مخالفت نموده و از جنبش مسلمانان در جهت پشتيبانى از مبارزه آن حضرت با پيمان شكنان جلوگيرى مى كرد، با اين حال حسن بن على(ع) توانست به رغم كارشكنى هاى ابوموسى و همدستانش متجاوز از نه هزار نفر را از شهر كوفه به ميدان جنگ گسيل دارد. (3)

در تاريخ نمونه هاى فراوانى از رشادت امام حسن مجتبى(ع) وجود دارد. در سال 26 هجرى در زمان عثمان كه افريقا به دست سپاه اسلام فتح شد از جمله فرماندهان سپاه، حسن و حسين(عليهما السلام) بودند، عبدالله بن ابى السرح فرمانده سپاه از عثمان يارى طلبيد و عثمان حسن و حسين(عليهما السلام) و عبدالله بن زبير و عبدالله بن جعفر را به همراه سپاه اعزام نمود. (4)


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 5، ص 98؛ الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 409
2- تاريخ يعقوبى، ابن واضح، ج 2، ص 170؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 67
3- الاخبار الطوال، صص 144- 145
4- تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 128

ص: 50

و نيز در فتح طبرستان در سال 30 هجرى كه فرماندهى سپاه به عهده سعد بن عاص بود، حسن و حسين(عليهما السلام) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمرو عاص از جمله فرماندهان سپاه اسلام بودند. (1)

امام(ع) نيز بعضاً ديگران را به شجاعت خود توجّه مى دادند، چنان چه در پاسخ به سليمان بن صُرد خُزاعى درباره صلح تحميلى با معاويه فرمودند:

«وَلَوْ كُنْتُ بِالْحَزْمِ في امْرِ الدُّنْيا و لِلدُّنيا اعْمَلُ و انْصِب ما كان مُعاويَةُ بِأَبأَسَ مني بَأساً وَ اشَدُّ شكميةً و لكان رَأيي غَيْرَ ما رَأَيْتُمْ وَلكِنّي اشْهِدُ بِاللهِ وَ ايّاكُمْ انّي لَمْ ارِد بِما رأيْتُمْ الّا حِقْن دِمائِكُمْ (2)؛

اگر من به دنيا مى انديشيدم و براى امور دنيوى كار مى كردم نه معاويه از من دليرتر بود و نه رام ناشدنى تر و من در برابر او موضع ديگرى مى داشتم ليكن خدا شاهد است من خواستم خون شما را حفظ كنم».

سيره سياسى امام حسن (ع)

از مدائنى نقل شده كه چون على(ع) از دنيا رفت عبدالله بن عبّاس به نزد مردم كوفه آمد و گفت: مردم اميرالمؤمنين(ع) از دنيا رفت، ولى جانشينى براى خود گذارده كه اگر خواهيد به نزد شما


1- تاريخ طبرى، ج 4، ص 18
2- الامامة و السياسه، جزء 1، ص 141

ص: 51

بيايد و اگر نخواستيد باكى بر كسى نيست.

مردم گريستند و گفتند: ما آماده ايم تا به نزد ما آيد.

و چون امام حسن(ع) بيامد، براى مردم سخنرانى كرده و فرمود:

«ايُّهَا النّاس اتّقُوا اللهَ فَانّا امَراؤُكُمْ وَ اولِياؤُكُمْ وَ انّا اهْلُ الْبَيْتِ الَّذينَ قالَ اللهُ تَعالي فينا: انَّما يُريدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اهْلَ الْبَيْتِ و يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً؛

اى مردم از خدا بترسيد كه اميران شما و سرپرستان شما ما هستيم و ماييم «اهل بيت» و خاندانى كه خدا درباره ما فرمود: جز اين نيست كه خداوند اراده فرموده تا پليدى را از شما خاندان دور كند و به خوبى پاكيزه تان گرداند».

سپس مردم با آن حضرت بيعت كردند. (1)

وقتى معاويه از ماجراى بيعت آگاهى يافت، براى حفظ موقعيت خود خيلى زود وارد عمل شد و از مشاوران سياسى خود مانند عمرو عاص و قيس بن اشعث نظر خواست تا براى سست كردن پايه هاى خلافت امام حسن(ع) تصميم بگيرند. خلافتى كه حتى يك هفته از روى كار آمدن آن نمى گذشت، آن ها به اين نتيجه رسيدند كه اگر خلافت امام را از ميان نبرند همواره در نگرانى و نااميدى خواهند بود. (2) براى دست يابى به اين نيت پليد از سه عنصر تطميع، تهديد و شكنجه بهره گرفت. در كنار اين روش ها از هجوم تبليغاتى گسترده بر عليه امام(ع) نيز استفاده كرد. او در راستاى تحقق نيت ناپاك خود،


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 16، ص 22
2- همان، ص 32

ص: 52

دو تن از جاسوسان يكى از قبيله «حِمْير» و ديگرى از «بنى القين» را به عراق فرستاد كه هر دو نفر آن ها دستگير شدند، يكى از آن ها در كوفه و ديگرى در بصره كشته شد.

امام هم نامه اى به معاويه نوشت: اى معاويه تو در پنهانى مردان را براى جاسوسى به سوى من مى فرستى، گويا خواهان جنگ هستى، ترديد در آن نيست. چشم به راه آن باش، به من خبر رسيده است كه تو از مرگ كسى خشنود شده اى كه هيچ خردمندى بدان خشنود نشود. (1)

معاويه هم در نامه اى به امام انگيزه جنگ طلبى خود را بيشتر هويدا مى كند: خداى بى همتا را مى ستايم كه دشمن شما و كشندگان خليفه(عثمان) است همان پروردگارى كه با عنايت خويش، مردى از بندگان خود را برانگيخت تا على بن ابى طالب را غافلگير كرده و بكشد و ياران او پراكنده گردند كه از طرف سركردگانشان نامه هايى به دستم رسيده است كه از من براى خود و قبيله شان امان خواسته اند. به همين جهت، به محض دريافت نامه من، با لشكرت و هر چه براى جنگ با من آماده كرده اى آماده جنگ باش كه انتقام خون خود را گرفتيد و به آرزويتان رسيديد. (2)

هر چند در اين نامه معاويه با مظلوم نمايى، امام(ع) را مسبب قتل عثمان وآغازگر جنگ معرفى مى كند، با اين حال حضرت پيش قدم


1- مقاتل الطالبين، ص 45
2- همان، ص 59

ص: 53

نبودند و با انگيزه خيرخواهى و اتمام حجت نامه هاى ديگرى به معاويه نوشت:

راه مسالمت آميز پيش گير و سر تسليم فرود آور و درباره خلافت با كسى كه شايسته آن و از تو سزاوارتر است ستيزه مجوى، تا خدا آتش جنگ و اختلاف را فرو نشاند، اگر هم در خودسرى و جنگ طلبى خود سر سازش ندارى، ناچار با مسلمانان و لشكر انبوه به سوى تو خواهم آمد و با تو پيكار خواهم كرد تا خداوند ميان ما حكم كند كه او بهترين داوران است. (1)

در پاسخ اين نامه، معاويه با بى شرمى درصدد جلب نظر امام(ع) برآمد و نوشت:

سياست مدارى و تجربه من در خلافت بيش تر است. اين تويى كه بايد از من پيروى كنى. پس به فرمان من درآى تا من هم خلافت را پس از خود به تو واگذار كنم. از اين گذشته، هر چه در خزانه عراق يافت مى شود را به تو مى دهم، آن ها را بردار و به هر كجا كه مى خواهى برو، اجازه نخواهم داد كه كسى بر تو حكومت كند و كارها نيز بدون دستور تو اجرا نخواهد شد. البته كارهايى كه منظور در آن، اطاعت خدا باشد، برابر خواست شما انجام مى گيرد. (2)

امام(ع) در پاسخ معاويه نگاشت: چون ستم كارى و زورگويى تو را ديدم، آن را لايق پاسخ ندانستم و به خدا پناه مى برم. بيا و از


1- مقاتل الطالبين، ص 67
2- همان، ص 69

ص: 54

راستى و درستى پيروى كن كه من اهل آنم. (1)

پس از اين نامه نگارى ها، هر دو تصميم به رويارويى نظامى گرفتند. امام براى تقويت روحيه نظامى سپاهيانش براى آنان سخنرانى كرد. در حالى كه عدم روحيه پيكارگرى و دفاع از حق در چشمانشان مى درخشيد و ياران امام(ع) همچون عدى ابن حاتم از انفعال و سستى مردم به خشم آمده بودند. در هر حال، سپاه امام با دشوارى فراوان در ميدان نُخيله گرد آمدند، آنگاه امام حسن(ع) در ميان لشكر آمده و به سوى دير عبدالرحمان به پيش رفتند. تعداد نيروهاى امام را بيست هزار به فرماندهى عبيدالله بن عباس و نيز چهل هزار و گاهى پنجاه هزار شمرده اند و سپاه معاويه را شصت هزار نفر مى شمارند. (2)

امام(ع) سه روز در دير عبدالرحمان توقف نمود آنگاه عبيدالله را به همراه دوازده هزار نفر به سوى مسكن اعزام و خود نيز از آن جا حركت نموده به ساباط مى روند (3) تا بعداً به وى ملحق شود.

از سوى ديگر معاويه نيز در اراضى مسكن در قريه اى به نام «حيوضيه» فرود آمد. سپس با نيرنگ و تطميع درصدد فريب دادن فرمانده سپاه امام مجتبى(ع) برآمد و وى را چنين فريفت:

حسن بن على به من پيشنهاد صلح داده و كارِ خلافت را به من واگذار خواهد كرد، پس اگر هم اكنون فرمانبردار من شوى و در تحتِ اطاعت من درآيى، رئيس و فرمانروا خواهى بود وگرنه در


1- مقاتل الطالبين، ص 70
2- انساب الاشراف، ج 3، ص 293؛ صواعق المحرقه، ص 136
3- مقاتل الطالبين، ص 70، 73، 173

ص: 55

زمانى فرمانبردار و مطيع من خواهى شد كه تو تابع باشى. بدان كه اگر اينك سر اطاعت فرو نهى و مطيع من شوى من هزار هزار درهم به تو خواهم داد كه نيمى از آن را نقداً به تو مى پردازم و نيم ديگر را هنگامى كه داخل كوفه شدم خواهم پرداخت، عبيدالله(به طمع مبلغ مزبور) شبانه از ميان لشكر خويش گريخت و به لشكر معاويه ملحق شد و او نيز بدآن چه وعده كرده بود عمل كرد و پانصد هزار درهم به او داد. (1)

ناگفته نماند دو پسر عبيدالله را «بسر بن ارطاه» يكى از فرماندهان خونخوار معاويه كشته بود. (2)

از اين رو جا داشت كه حداقل، خصومت او با معاويه كه قاتل اصلى فرزندانش بود، او را از اين عمل ننگين باز دارد امّا آن عنصر سست و بى لياقت با پيوستن به معاويه، نيروهاى امام مجتبى(ع) را درهم ريخت و خيانت بزرگى مرتكب شد.

در مقابل قيس بن سعد كه مردى شجاع و باايمان و نسبت به خاندان اميرمؤمنان(ع) بسيار باوفا بود، طبق دستور امام حسن(ع) فرماندهى سپاه را به عهده گرفت و طى سخنان مهيجى كوشيد روحيه سربازان را تقويت كند. معاويه خواست او را نيز با پول بفريبد، ولى قيس فريب او را نخورد و همچنان در مقابل دشمنان اسلام ايستادگى كرد. (3)


1- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 191؛ مقاتل الطالبين، ص 59
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 14
3- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 204

ص: 56

معاويه از حيله اى ديگر وارد شد چند نفر از افراد ظاهرالصلاح و مورد اعتماد مردم را پيش امام حسن(ع) در مدائن فرستاد تا پس از ملاقات با وى، جار بزنند كه خداوند به وسيله فرزند پيامبر(ص) فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت. حسن بن على(ع) با معاويه صلح كرد و خون مردم را حفظ نمود. (1)

به نقلى ديگر، وقتى اين دسته، از خيمه امام(ع) درآمدند بلند بلند به گونه اى كه مردم مى شنيدند، به همديگر گفتند:

خدا را شكر كه امام صلح را پذيرفت و خدا به وسيله فرزند رسولش خون بى گناهان را حفظ كرد. (2)

اين دروغ پردازى ها، كار خود را كرد و مردم بر ضد امام شورش كردند، به خيمه آن حضرت حمله ور شده و آن چه در خيمه بود به يغما بردند و درصدد قتل امام(ع) برآمدند، امام از مدائن راهى ساباط شد اما در بين راه يكى از خوارج كه قبلًا كمين كرده بود، ضربه سختى به امام(ع) وارد كرد. حال امام بر اثر جراحت رو به وخامت نهاد، در نتيجه معاويه بر اوضاع مسلط شد.

امام(ع) با اين كه بى وفايى و نفاق و دورويى ياران خود را ديد و اميد به پايدارى و مقاومت آنان در برابر دشمن را نداشت باز هم براى اتمام حجت سخنرانى كرد و فرمود: واى بر شما! به خدا سوگند معاويه هيچ گاه و براى هيچ يك از شما به آن چه ضمانت كرده عمل


1- مقاتل الطالبين، ص 58
2- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 191

ص: 57

نخواهد كرد و من چنين پندارم اگر من دستم را در دست او گذارم و با او مسالمت كنم چنان نيست كه مرا به حال خود بگذارد تا به آيين جدّم عمل كنم و من قدرت دارم كه خداى عزّوجلّ را به خودم به تنهايى عبادت و پرستش كنم، ولى آينده شما را چنان مى بينم كه(با اين سستى ها و نفاق ها) پسرانتان بر دَرِ خانه هاى پسران آن ها ايستاده و از آن ها نان و آبى كه(حق خود آن هاست) و خداوند براى آن ها مقرر فرموده مطالبه مى كنند ولى آن ها توجهى به خواسته ايشان نكرده و نان و آبى به ايشان نمى دهند، پس دورى و هلاكت بر ايشان و رفتارشان باد «و به زودى آن ها كه ستم مى كنند خواهند دانست كه به چه جايگاهى باز خواهند گشت». (1)

امام باز هم سخنرانى ديگرى فرمود و به آن ها گفت: روزى همراه ما بوديد كه دينتان پيشاپيش دنيايتان بود اما امروز برعكس عمل مى كنيد. آنگاه پيشنهاد صلح معاويه را به آنان عرضه كرد و فرمود:

معاويه ما را به چيزى خوانده كه نه در آن عزت و بزرگوارى است و نه انصاف، اكنون اگر طالب زندگى و حيات هستيد از او بپذيريم و اين خار را در ديده خود فرو برده و ديده را بر هم نهيم و اگر طالب مرگ(با عزّت و شرف) هستيد، ما جان خود را در راه رضاى خدا بذل كنيم و محاكمه با معاويه را به خداى يكتا واگذاريم؟ همگى فرياد زدند: ما طالب زندگى و حيات هستيم.


1- تاريخ طبرى، ج 4، ص 122؛ تذكرة الخواص، ص 112

ص: 58

پس ناگزير امام با شرايطى بسيار سخت، به صلح تن در داد. (1)

از جمله مواد صلح نامه اين كه خون شيعيان محترم بماند و به على(ع) دشنام ندهند. (2)

اما معاويه به مفاد صلح نامه عمل نكرد، به عنوان نمونه، مروان را حاكم مدينه گردانيد او روزگار را بر امام و يارانش تنگ گرفت و مروان حتى از رفت و آمد ياران آن حضرت به خانه اش، جلوگيرى كرد، لذا با اين كه حضرت ده سال در مدينه بودند، ياران كمتر توانستند از منبع علم و دانش آن عزيز بهره ببرند. به همين جهت روايات منقول از آن امام، اندك است. مروان حتى سعى داشت، در حضور امام(ع) نسبت به حضرت على(ع) بدگويى كند و هم گاهى برخى را واداشت كه به خود امام حسن(ع) توهين كنند. (3)

از ديگر مفاد صلح نامه اين بود كه امام(ع) حكومت را به معاويه واگذارد بدين شرط كه به كتاب خدا و سنت پيغمبر(ص) و سيره خلفاى شايسته عمل كند. (4)

پس از معاويه حكومت متعلق به حسن(ع) است و اگر براى او حادثه اى پيش آمد متعلق به حسين(ع) مى باشد. (5)

هيچ كس را بر خطاهاى گذشته اش مؤاخذه نكند و مردم عراق


1- تاريخ يعقوبى، ج 2، صص 207- 204
2- مقاتل الطالبين، ص 26
3- تاريخ الخلفا، سيوطى، ص 190
4- همان، 194
5- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 8

ص: 59

را به كينه هاى گذشته دستگير نكند. (1)

اصحاب على(ع) در هر نقطه اى كه هستند در امن و امان باشند و كسى از شيعيان على(ع) مورد آزار و اذيت واقع نشوند و ياران على(ع) بر جان و مال و ناموس و فرزندانشان بيمناك نباشند و كسى ايشان را تعقيب نكند و صدمه اى بر آنان وارد نسازد و حقّ هر صاحب حقى بدو برسد و هر آن چه به دست اصحاب على(ع) است از آنان بازگرفته نشود (2) و ...

به نقل ابن قتيبه: عبدالله بن عامر فرستاده معاويه قيود و شروط حسن(ع) را به همان صورتى كه حضرت بدو گفته بود براى معاويه نوشت و فرستاد و معاويه همه آن ها را به خط خود در ورقه اى نوشت و مهر كرد و پيمان هاى مؤكد و سوگندهاى شديد بر آن فزود و همه سرانِ شام را بر آن گواه گرفت و آن را براى نماينده خود عبدالله بن عامر فرستاد و او آن را به حسن(ع) تسليم كرد. (3)

امّا معاويه به تدريج تمام تعهدات خود را به بوته فراموشى سپرد و هر آن چه خواست انجام داد. در مقابل، امام حسن(ع) با حفظ جان شيعيان و يارانش، خط ارتباط خود را با نسل هاى آينده محفوظ داشت، هر چند بزرگانى همچون حُجر بن عدى و مانند او را از دست داد. به گفته علماى اهل سنت، حُجر در مَرْج عَذْراء(از روستاهاى دمشق) به دستور معاويه و به وسيله دژخيمان او به شهادت رسيد كه


1- مقاتل الطالبين، ص 26
2- كامل، ابن اثير، ج 3، ص 166
3- الامامة و السياسه، ص 200

ص: 60

شهادت او موجى از اعتراض ها را عليه معاويه برانگيخت و مورد اعتراض عايشه و ديگران قرار گرفت. (1)

در هر حال امام حسن(ع) با صلح خود، در پى آن بود تا پرده از چهره طاغيان بردارد، او در يك جهاد خاموش و آرام جان خود را فدا نمود تا گاه فرياد در كربلا فرارسيد. در حقيقت شهادت كربلاييان پيش از آن كه حسينى باشد، حسنى است.

حلم و بردبارى

مروان حكم كه هيچگاه از آزار آن بزرگوار فروگذار نمى كرد، به هنگام رحلت آن امام(ع) در تشييع جنازه شركت كرد، حضرت امام حسين(ع) فرمود: تو به هنگام حيات برادرم هر چه از دستت برآمد انجام دادى اما اينك در تشييع جنازه وى شركت كردى!

پاسخ داد: هر چه كردم، بر كسى بود كه حلم و بردباريش از اين كوه- اشاره به كوهى در مدينه- بيشتر بود. (2)

داستان مشهور مرد شامى كه در كتاب «مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعى» آمده و ديگران هم آن را نقل كرده اند كه، مردى از اهل شام مى گويد: من به مدينه رفتم و مردى را ديدم كه بر استرى سوار است كه زيباتر و خوش لباس تر از او نديده بودم و مركبى هم بهتر از مركب او مشاهده نكرده بودم، من از آن مرد خوشم آمد و از


1- اسدالغابه، ج 1، ص 386
2- تاريخ الخلفا، ص 191؛ صواعق المحرقه، ص 138؛ تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج 2، ص 289

ص: 61

شخصى پرسيدم: اين مرد كيست؟ گفتند: حسن بن على بن ابيطالب است!

در اين هنگام سينه ام پر از كينه شد و نسبت به على ابن ابيطالب رشك و حسد بردم كه فرزندى اين گونه داشته باشد، از اين رو به نزد او رفته و بدو گفتم: تو پسر ابوطالب هستى؟

فرمود: من پسر فرزند اويم.

من شروع كردم به دشنام دادن او و پدرش، چون سخن من تمام شد، آن حضرت رو به من كرد و فرمود:

«احْسِبُك غَريباً؛

به گمانم تو غريب اين شهر هستى؟»

گفتم: آرى.

فرمود:

«فَانْ احْتَجْتَ الى مَنْزِلٍ انْزَلْناكَ اوْ الى مالٍ آسَيْناكَ اوْ الى حاجَةٍ عادَنّاك؛

اگر نيازمند خانه و منزل هستى به تو منزل دهيم و اگر نياز به مال دارى به تو بدهيم و اگر نياز ديگرى دارى كمكت كنيم؟»

مرد شامى مى گويد:

«فَانصَرَفتُ وَ ما عَلَى الأَرضِ احَدٌ احَبُّ الَيَّ مِنْهُ (1)؛

من از نزد آن حضرت رفتم در حالى كه احدى در روى زمين نزد من از وى محبوب تر نبود».


1- الكامل، ابوالعباس محمد بن يزيد المعروف بالمبرد، ج 1، ص 235، ط مصر؛ وفيات الاعيان، ابن خلكان، ج 2، ص 68

ص: 62

گستره عفو و گذشت حضرت آن قدر پردامنه بود كه حتى قاتل او را هم در برگرفت به طورى كه مى فرمود: از چه مى خواهيد او را بكشيد؟ اگر آن كسى باشد كه من مى دانم، خشم و عذاب خداوند بيش تر از تو خواهد بود اگر هم او نباشد دوست ندارم كه به خاطر من، بى گناهى گرفتار شود. (1)

هم چنين آمده است كه امام حسن(ع) گوسفندى داشت كه بدان علاقه داشت، روزى مشاهده كرد كه پاى آن گوسفند شكسته شده، به غلامش فرمود: چه كسى پاى اين گوسفند را شكسته؟

پاسخ داد: من.

فرمود: چرا؟

گفت: مى خواستم تا شما را غمگين كنم!

امام(ع) فرمود: اما من تو را خوشحال خواهم كرد و تو در راه خدا آزادى!

در روايت ديگرى است كه فرمود:

«لَاغمَنَّ مَنْ امَرَكَ بِغَمّي؛

من نيز غمگين مى كنم آن كسى را كه به تو دستور داده تا مرا غمگين كنى(يعنى شيطان)».

و به دنبال آن، او را آزاد كرد. (2)


1- اسدالغابه، ج 2، ص 15
2- مقتل الحسين، العلامه ابوالمؤيد الموفق بن احمد، ص 127، ط الغرى

ص: 63

مروت و جوانمردى امام

ابن كثير از علماى اهل سنت روايت كرده كه امام(ع) غلام سياهى را ديد كه گِرده نانى پيش خود نهاده و لقمه اى از آن مى خورد و لقمه ديگرى را به سگى كه آن جا بود مى دهد. امام(ع) كه آن منظره را ديد، بدو فرمود: انگيزه تو در اين كار چيست؟

پاسخ داد:

«انّي استحيي مِنْهُ ان آكُلَ وَ لا اطْعِمَهُ؛

من از او شرم دارم كه خود بخورم و به او نخورانم».

امام(ع) بدو فرمود: از جاى خود برنخيز تا من برگردم!

سپس به نزد مولاى آن غلام رفت و او را با آن باغى كه در آن زندگى مى كرد از وى خريدارى كرد، آنگاه آن غلام را آزاد كرده و آن باغ را نيز به او بخشيد. (1)

قندوزى از نويسندگان اهل سنت هم از حضرت رضا(ع) روايت كرده كه امام حسن(ع) به جايگاه خلوتى رفت و لقمه نانى را آن جا ديد، پس آن را برداشت و با چوبى آن را پاك كرد و به غلامش داد و چون بيرون آمد آن را از آن برده مطالبه كرد و غلام گفت:

«اكَلْتُها يا مَولاي؛

اى آقاى من، آن را خوردم!»

امام(ع) به او فرمود:

«انْتَ حُرٌّ لِوَجْهِ اللهِ؛

تو در راه خدا آزادى!»


1- البداية و النهايه، ج 8، ص 38؛ نورالابصار، ص 110؛ تاريخ بغداد، ج 6، ص 34

ص: 64

آنگاه فرمود: از جدّم رسول خدا(ص) شنيدم كه مى فرمود:

«مَنْ وَجَدَ لُقْمَةً فَمَسَحَها اوْ غَسَلَها ثُمَّ اكَلَها اعْتَقَهُ اللهُ تَعالى مِنَ النّارِ، فَلا اكُونُ انْ اسْتَعْبِدَ رَجُلًا اعْتَقَهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ مِنَ النّارِ (1)؛

كسى كه لقمه اى را افتاده ببيند و آن را پاك كرده يا بشويد و بخورد، خداى تعالى او را از آتش دوزخ آزاد كند و من چنان نيستم كه مردى را كه خداى عزوجل از آتش دوزخ آزاد كرده به بردگى خود گيرم».

در موردى ديگر زمخشرى در كتاب ربيع الابرار از انس بن مالك روايت كرده كه گويد: من در خدمت حسن بن على(ع) بودم كه كنيزكى بيامد و شاخه گلى را به آن حضرت هديه كرد. حسن بن على بدو گفت:

«انْتَ حُرَّةٌ لِوَجْهِ اللهِ؛

تو در راه خدا آزادى».

من كه آن ماجرا را ديدم به آن حضرت عرض كردم: كنيزكى شاخه گل بى ارزشى به شما هديه كرد و شما او را آزاد كردى؟ در پاسخ فرمود:

«هكَذا ادَّبَنَا اللهُ تَعالى اذا حُيّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِاحْسَن مِنْها و كانَ احْسَنُ مِنْها اعْتاقُها (2)؛

اين گونه خداى تعالى ما را ادب كرده كه فرمود: وقتى تحيه اى به شما دادند، تحيتى بهتر دهيد و بهتر از آن آزادى اوست».


1- ينابيع الموده، ص 225
2- ربيع الابرار، زمخشرى، ص 251

ص: 65

هم چنين محمد بن يوسف زرندى، از دانشمندان اهل سنت، در كتاب نظم دُرَر السّمْطين روايت كرده كه مردى نامه اى به دست امام حسن(ع) داد كه در آن حاجت خود را نوشته بود.

امام بدون آن كه نامه را بخواند بدو فرمود:

«حاجَتُكَ مَقْضِيَّة؛

حاجتت رواست».

شخصى عرض كرد: اى فرزند رسول خدا؛ خوب بود نامه اش را مى خواندى و مى ديدى حاجتش چيست و آنگاه بر طبق حاجتش پاسخ مى دادى؟

امام(ع) پاسخى عجيب و خواندنى داد و فرمود:

«اخْسى انْ يَسئَلَنِيَ اللهُ عَنْ ذُلِّ مَقامِهِ حَتّى اقْرَءَ رُقْعَتَهُ (1)؛

بيم آن دارم كه خداى تعالى تا بدين مقدار كه من نامه اش را مى خوانم از خوارى مقامش مرا مورد مؤاخذه قرار دهد».

در روايت ديگرى آمده كه مردى نزد عبدالله بن عمر رفت و از او- كه بر درب مسجد نشسته بود- درخواست بخششى كرد، عبدالله بن عمر دستور داد پنج درهم به او بدهند.

آن مرد گفت: اين مقدار دردى از من دوا نمى كند، پس مرا به شخصى راهنمايى كن حاجتم را برآورده سازد!

عبدالله بن عمر به گوشه اى از مسجد كه امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) در آن جا نشسته بودند، اشاره كرده و گفت:


1- ربيع الابرار، ص 141

ص: 66

«دُونَكَ هؤلاء الفتيَةِ؛

به نزد اين جوانمردان برو».

آن مرد متوجه آن ها شده و حاجت خود را به ايشان گفت. حسنين(عليهما السلام) به آن مرد رو كرده و گفتند:

«انّ المسألَةَ لا تَصْلحُ الّا في دينِ فادحٍ، او فَقرِ مُدقعٍ، او حمالة مُفْظعة؛

سؤال شايسته نيست جز در بدهكارى سنگين يا فقيرى كه به خاك مذلّت نشاند يا خونبهايى و يا بدهكارى كه انسان را درمانده سازد».

و آن مرد پاسخ داد: يكى از همين سه چيز است.

در اين جا بود كه امام حسن(ع) دستور دادند يكصد دينار به او دادند و امام حسين(ع) هم نود و نه دينار به او پرداخت چون خوش نداشت كه در بخشش و عطا همانند برادرش حسن(ع) عمل كرده باشد.

آن مرد پول ها را گرفت و از نزد ايشان رفت و عبورش به عبدالله به عمر افتاد. او پرسيد: چه كردى؟ و آن مرد داستان خود و كرم و بزرگوارى حسنين(عليهما السلام) را براى او بازگو كرد و عبدالله بن عمر با شگفتى گفت:

«مَنْ لَكَ بِمِثْلِ هؤلاءِ الفِتْية؟! اولئك مُطِمُوا العِلْمَ فَطماً و حازوا الخَيْرَ وَ الحِكْمَة (1)؛

چه كسى همانند اين جوانمردان است، اينان از پستان علم و دانش شير خورده و خير و حكمت را نزد خود گرد آورده اند».


1- عيون الاخبار، ابن قتيبه، ج 3، ص 140

ص: 67

تواضع امام حسن (ع)

امام حسن بن على(ع) بر جمعى از فقرا عبور كرد كه روى زمين نشسته و تكّه هاى نانى در پيش روى خود گذارده و مى خوردند و چون آن حضرت را ديدند تعارف كرده گفتند:

«هَلُمَّ يَابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ الَى الغَذاءِ؛

اى پسر دختر رسول خدا بفرما! صبحانه!»

امام(ع) پياده شد و اين آيه را خواند:

إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ؛ «به راستى كه خدا مستكبران را دوست نمى دارد».

و سپس شروع كرد به خوردن غذاى آنان و چون سير شدند امام(ع) آن ها را به ميهمانى خود دعوت كرد و از آن ها پذيرايى و اطعام نمود و جامه نيز بر تن آن ها پوشانيد و چون فراغت يافت فرمود:

«الْفَضْلُ لَهُمْ لأنَّهُمْ لَمْ يَجِدوا غَيْرَ ما اطْعَمُوني و نَحْنُ نَجِدُ اكْثَر مِنْهُ (1)؛

با اين همه، فضيلت و برترى از آنان است، زيرا آنان به غير از آن چه ما را بدان پذيرايى و اطعام كردند، چيز ديگرى نداشتند ولى ما بيش از آن چه داديم باز هم داريم!»

هم چنين آمده است كه امام حسن(ع) در مكانى نشسته بود و چون خواست از آن جا برود فقيرى وارد شد امام(ع) به آن مرد فقير


1- الرسالة القشيريه، عبدالملك بن طلحة القشيرى نيشابورى، ص 77، ط مصر

ص: 68

خوش آمد گفته و با او ملاطفت كرد و سپس به او فرمود:

«انَّكَ جَلَسْتَ عَلى حين قِيامٍ مِنّا افَتَأْذَنُ بِالإِنْصرافُ؟؛

اى مرد تو وقتى نشستى كه ما براى رفتن برخاستيم، آيا اجازه رفتن به من مى دهى؟»

مرد فقير عرض كرد:

«نَعَمْ يَابْنَ رَسُولِ الله (1)؛

آرى اى پسر رسول خدا».

اطعام و رسيدگى به محرومان

ابن صباغ مالكى در اين باره مى نويسد:

«الكَرَمُ وَالجُودُ غَريزَةٌ مَغرُوسَةٌ فيهِ (2)؛

كرم و جود، غريزه اى بود كه در آن حضرت كاشته شده بود».

سفره آن بزرگوار در صبح و ظهر و شام هميشه پهن بود، حاضر و مسافر و هر گرسنه اى بر خوان كرم آن كريم اهل بيت اطعام مى شدند.

روزى امام مجتبى(ع) به اتفاق برادرش امام حسين(ع) در باغ هاى ابن عباس در كنار جويى نشسته بودند، غذايشان هم قرص نانى با نمك و شاخه اى سبز بود، غذاى خوبى هم آورده شد، امام مجتبى(ع) همان قرص نان و نمك را خورد و دستور داد غلامان و


1- تاريخ الخلفا، ص 73
2- الفصول المهمه، ص 157

ص: 69

كارگران را جمع كردند و غذاى خوب را آنان خوردند. (1)

آن بزرگوار اموال فراوانى در راه خدا انفاق كرد. در طول عمر خود چندين بار تمام اموال و دارايى خود را در راه خداوند داد. در منابع اهل سنت آمده: امام(ع) سه بار ثروت خود را به دو نيم تقسيم كرد، نصف آن را براى خود نگه داشت و نصف ديگر را در راه خدا انفاق نمود، حتى نعلين و كفش خود را. (2)

سخاوت امام (ع)

درباره سخاوت امام(ع) روايات زيبايى وارد شده، در حديثى آمده كه امام حسن(ع) هيچ گاه سائلى را ردّ نكرد و در برابر درخواست او نه نگفت و چون به آن حضرت عرض شد: چگونه است كه هيچ گاه سائلى را ردّ نمى كنيد؟ پاسخ داد:

من سائلِ درگاه خدا و راغب در پيشگاه اويم و من شرم دارم كه خود درخواست كننده باشم و سائلى را ردّ كنم و خداوند مرا به عادتى معتاد كرده، مرا عادت داده كه نعمت هاى خود را بر من فرو ريزد و من نيز در برابر او عادت كرده ام كه نعمتش را به مردم بدهم و ترس آن را دارم كه اگر عادتم را ترك كنم اصل آن نعمت را از من دريغ دارد.

امام(ع) به دنبال اين گفتار دو بيت شعر خواند كه معناى آن


1- تاريخ ابن عساكر، ج 4، ص 212
2- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 215؛ حلية الاولياء، ج 2، ص 37

ص: 70

چنين است:

هنگامى كه سائلى نزد من آيد بدو گويم: خوش آمدى اى كسى كه فضيلت او بر من فرضى است عاجل و كسى كه فضيلت او برتر است بر هر فاضل و بهترين روزهاى جوانمرد روزى است كه مورد سؤال قرار گيرد و از او چيزى درخواست شود. (1)

حسن بن على(ع) تمامى توان خويش را در راه انجام امور نيك و خداپسندانه، به كار مى گرفت و اموال فراوانى در راه خدا مى بخشيد. بزرگان اهل سنت از بخشش بى سابقه و انفاق بى نظير حضرت بسيار ياد مى كنند. در اكثر كتاب هاى آنان آمده: حضرت مجتبى(ع) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارايى خود را در راه خدا انفاق كرد و سه بار ثروت خود را به دو نيم تقسيم كرد و نصف آن را براى خود نگه داشت و نصف ديگر را در راه خدا بخشيد. (2)

ابن عباس با بيانى ديگر پرده از سخاوت و بخشندگى امام(ع) برمى دارد و مى گويد: من به هيچ چيز جز به اين كه در جوانى با پاى پياده به حج نرفتم، افسوس نخورده ام. حسن بن على(ع) 25 بار با پاى پياده به حج رفت در حالى كه مركب هاى خوب در جلو او كشيده مى شد. سه بار همه اموالش را با فقرا تقسيم كرد به طورى كه يك لنگه را مى داد و لنگه ديگر را نگه مى داشت. (3)


1- كنز المدفون، سيوطى، ص 234؛ نورالابصار، ص 11
2- تاريخ الخلفا، ص 190؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 215؛ تذكرة الخواص، ص 196
3- سنن بيهقى، ج 4، ص 331؛ البداية و النهايه، ج 8، ص 37؛ تاريخ الخلفا، ص 190؛ اسعاف الراغبين، ص 194

ص: 71

هم چنين آورده اند كه مردى نزد امام مجتبى(ع) آمد و ابراز نيازمندى كرد. امام(ع) براى اين كه كمك رو در رو نباشد تا سبب شرمندگى آن مرد نگردد فرمود: آن چه را مى خواهى در نامه اى بنويس و براى ما بفرست تا نيازت برآورده شود. آن مرد رفت و نيازهاى خود را در نامه اى براى امام فرستاد. حضرت نيز آن چه را خواسته بود برايش فرستاد. شخصى كه در آن جا حضور داشت. به امام(ع) عرض كرد: به راستى چه نامه پربركتى براى آن مرد بود! امام در پاسخ او فرمود:

بركت اين كار براى من بيشتر بود كه سبب شد شايستگى انجام اين كار نيك را بيابم، زيرا بخشش راستين آن است كه بدون درخواست شخص، نيازش را برآورى، ولى اگر آن چه را خواسته است، به او بدهى، در واقع قيمتى است كه براى آبرويش پرداخته اى. (1)

اين داستان هم در نوع خود قابل تأمل است: امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) و عبدالله بن جعفر به قصد انجام زيارت حج(خانه خدا) از مدينه حركت كردند. چون بار و بنه آن ها را از پيش برده بودند، دچار گرسنگى و تشنگى شديدى شدند و در اين ميان، به خيمه پيرزنى برخوردند و از او نوشيدنى خواستند.

پيرزن گفت: آب و نوشيدنى در خيمه نيست، ولى در كنارِ خيمه گوسفندى است كه مى توانيد از شير آن گوسفند استفاده كنيد آن را


1- المحاسن و المساوى، بيهقى، ص 55

ص: 72

بدوشيد و شيرش را بنوشيد، آن ها رفتند و شير گوسفند را دوشيده و نوشيدند و سپس از او خوراكى خواستند.

زن گفت: جز همين گوسفند مالك چيزى نيستم و چيز ديگرى نزد من يافت نمى شود، يكى از شما آن را ذبح كند تا براى شما غذايى تهيه كنم.

در اين وقت يكى از آن ها برخاست و گوسفند را ذبح كرد و پوستش را كند و آماده طبخ نمود. آن زن نيز برخاسته براى ايشان غذايى تهيه كرد و آن ها خوردند و لختى بياسودند تا وقتى كه گرماى هوا شكسته شد، برخاسته و آماده رفتن شدند و به آن زن گفتند:

اى زن! ما افرادى از قريش هستيم كه اراده زيارت حج بيت الله را داريم و چون سالم بازگشتيم، نزد ما بيا تا پاداش اين محبّت تو را بدهيم!

آن ها رفتند و چون شوهر آن زن آمد و جريان را شنيد، خشمناك شد و او را سرزنش كرد و گفت: واى بر تو! گوسفند مرا براى مردمانى كه نمى شناسى سر مى برى، آنگاه به من مى گويى، افرادى از قريش بودند.

اين جريان گذشت و پس از مدتى، فقر و نياز، آن پيرزن و شوهرش را، ناچار به شهر مدينه كشانيد و چون سرمايه و كسب و كارى نداشتند به جمع آورى سِرگين و پشگل مشغول شده و از اين طريق امرار معاش كرده و زندگى خود را مى گذراندند.

در يكى از روزها پيرزن عبورش بر درخانه امام حسن(ع) افتاد و در حالى كه امام(ع) بر در خانه بود از آن جا گذشت و چون آن حضرت او را ديد شناخت، ولى پيرزن امام را نشناخت. در اين وقت

ص: 73

امام حسن(ع) به غلامش دستور داد به دنبال آن پيرزن برود و او را به نزد وى بياورد. غلام برفت و او را بازگرداند و امام حسن(ع) بدو فرمود: آيا مرا مى شناسى؟

گفت: نه.

فرمود: من همان ميهمانِ تو در فلان روز هستم.

پيرزن گفت: پدر و مادرم به قربانت!

امام حسن(ع) دستور داد هزار گوسفند براى او خريدارى كردند و با هزار دينار پول، همه را به او داد و به دنبال آن نيز وى را به نزد برادرش حسين(ع) فرستاد.

امام حسين(ع) از آن زن پرسيد: برادرم حسن چه مقدار به تو داد؟

عرض كرد: هزار گوسفند و هزار دينار.

امام حسين(ع) نيز دستور داد همان مقدار گوسفند و همان مقدار پول به آن پيرزن دادند و سپس او را به همراه غلام خود به نزد عبدالله بن جعفر فرستاد و عبدالله از آن پيرزن پرسيد:

حسن و حسين(عليهما السلام) چقدر به تو دادند؟

پاسخ داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دينار.

عبدالله دستور داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دينار به او دادند و به او گفت: اگر از آغاز به نزد من آمده بودى، من آن دو را به رنج و تعب مى انداختم. (1)


1- الفصول المهمه، ج 2، ص 709؛ مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول، ص 345؛ علموا اولادكم محبة آل بيت النبى، محمد عبده يمانى، ص 12

ص: 74

حُسن ختام اين قسمت را كلامى از ابن عساكر قرار مى دهيم كه گفت:

«انّ الحسن بن علي قاسم الله تعالى ما له مرّتين حتى تصدّق بفرد نعله (1)؛

حسن بن على دو بار اموالش را با خدا تقسيم نمود، حتّى يك لنگه از نعلينش را در راه خدا صدقه داد».

شهادت امام حسن (ع)

معاويه با شناختى كه از خاندان اشعث داشت نيرنگ خود را به كار گرفت و پيكى به جانب جعده فرستاد. پيك هم به جعده وعده داد اگر موفق به مسموم و شهيد نمودن امام مجتبى(ع) شود، وى را به عقد فرزندش يزيد درآورد! هم چنين صد هزار درهم نقد نيز براى او ارسال مى كند.

پيك معاويه موفق به فريب جعده شد و او نيز امام مجتبى(ع) را با مسموم كردن آب آشاميدنى به شهادت رساند.

ابن قتيبه دينورى مى نويسد: هنگامى كه خبر شهادت امام مجتبى(ع) به معاويه رسيد، سجده شكر بجا آورد و تكبير گفت. (2)

البته در اين موضوع ترديدى نيست كه امام مجتبى(ع) چندين نوبت با دسيسه هاى معاويه مسموم شدند و در نهايت با زهر به شهادت رسيد. منابع معتبر تاريخى به اين مهم توجه نموده اند، يعقوبى مى نويسد: هنگامى كه لحظه رحلت حسن بن على(ع) رسيد، برادرش


1- ترجمه امام حسن(ع) از تاريخ دمشق، ص 143
2- الامامة و السياسة، ج 1، ص 196

ص: 75

حسين را فرا خواند و فرمود اين آخرين مرتبه و سه نوبت است كه من مسموم مى شوم و هيچ گاه مانند اين نوبت مسموم نشده بودم. (1)

ابن اثير مى نويسد:

«و كان سبب موته انّ زوجته جعده بنت الاشعث بن قيس سقته السم (2)؛

علت مرگ حسن مجتبى اين بود كه همسرش جعده دختر اشعث بن قيس به وى سم نوشانيد».

قرطبى هم مى نويسد: حسن بن على توسط همسرش جعده دختر اشعث بن قيس مسموم شد و اين كار با دسيسه معاويه شكل گرفت كه در مورد خواسته هاى وى، او را تطميع نمود و اموالى براى او فرستاد. (3)

دانشمندان ديگر اهل سنت هم مى نويسند: اين جنايت به دسيسه معاويه انجام شد كه جُعده را در برابر مالى كه به او داد به اين كار وادار كرد. (4)

البته معاويه به وعده هاى خود عمل نكرد. يكى از وعده ها اين بودكه او را به همسرى يزيد درآورد اما معاويه پس از شهادت امام حسن(ع)، وقتى جُعده درخواستِ انجام اين وعده را از او كرد، طبق روايت مسعودى به صورت مسخره و استهزاء بدو گفت: ما يزيد را


1- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 133
2- اسدالغابه، ج 2، ص 21
3- استيعاب، ج 1، ص 440
4- استيعاب، ج 2، ص 374؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 17؛ تذكرة الخواص، ص 222

ص: 76

دوست داريم و اگر اين جهت نبود، ما به وعده خود وفا مى كرديم! (1)

از سوى ديگر امام(ع) راضى نشد نام كشنده خود را ذكر كند كه مبادا خون بى گناهى ريخته شود، در كتب اهل سنت آمده و شيخ مفيد هم از عمر بن اسحاق نقل كرده: من با حسن و حسين(عليهما السلام) در خانه بوديم. پس حسن(ع) براى تطهير رفت و چون بيرون آمد فرمود: بارها به من زهر دادند و هيچ گاه مانند اين بار نبود، همانا پاره اى از جگرم فتاد كه با چوبى كه همراهم بود آن را حركت دادم! حسين(ع) گفت: چه كسى تو را زهر داده! فرمود: از آن كس چه مى خواهى؟ آيا مى خواهى او را بكشى؟ اگر آن كسى باشد كه من مى دانم، خشم و عذاب خداوند بر او بيش از خشم و غضب توست و اگر او نباشد، من دوست ندارم بى گناهى به خاطر من گرفتار شود. (2)

ابونعيم و ابن جوزى و ديگر دانشمندان اهل سنت روايت كرده اند كه چون هنگام احتضار براى امام حسن(ع) فرا رسيد به اطرافيان خود فرمود:

«اخْرِجُوني الى صَحْنِ الدّارِ أنْظُرُ في مَلَكُوتِ السَّماء؛

مرا به صحن خانه ببريد تا در ملكوتِ آسمان نظر بيفكنم».

و چون آن حضرت را به صحن خانه آوردند، سر را به سوى آسمان بلند كرده، گفت:


1- مروج الذهب، ج 2، ص 303
2- استيعاب، ج 1، ص 141؛ حلية الاولياء، ج 2، ص 38؛ الاصابه، ج 1، ص 430؛ اسدالغابه، ج 2، ص 15

ص: 77

«اللّهُمَّ انّي احْتَسِبُ عِنْدَكَ نَفْسي فَانَّها اعَزُّ الانْفُس عَلَيّ لَمْ اصَب بِمِثْلِها اللّهُمَّ آنِس صَرْعَتي و آنِس في الْقَبْرِ وَحدَتي (1)؛

خدايا من جانِ خود را به حساب تو مى دهم كه آن عزيزترين جان ها نزدِ من است و من مانند آن را نيافتم، خدايا اين افتادنم و تنهاييم را در قبر براى من مأنوس كن».

حضرت، اصحاب و خاندان خويش را فراخواند و به آن ها وصيت كرد. به امام حسين(ع) وصيت نمود اگر مانع نشدند، مرا در جوار رسول الله(ص) به خاك بسپار، ليكن اگر دشمن مانع شد، در قبرستان بقيع دفن نما. از خون ريزى و پديدار شدن فتنه بپرهيز. (2)

در روايت اهل سنت آمده كه امام حسين(ع) بر جنازه نماز گزاردند و در كنار قبر جده اش فاطمه بنت اسد به خاك سپردند. (3)

روايتى از اهل سنت نقل شده كه با مبناى تشيع- كه امام(ع) را جز امام بعد غسل و كفن نمى كند و نماز نمى خواند- سازگار نيست. در آن روايت آمده كه امام حسين(ع) به سعيد بن عاص(كه در آن وقت از طرفِ معاويه حاكم مدينه بود) دستور داد به بدن امام حسن(ع) نماز بخواند. (4)

در روايات بسيارى كه محدثين و مورخان اهل سنت نقل كرده اند: دو شهر مهم و مقدس حجاز، يعنى مكه و مدينه هفت روز


1- تاريخ ابن عساكر، ج 4، ص 224
2- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 133؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 297
3- استيعاب، ج 1، ص 442؛ اسدالغابه، ج 2، ص 18
4- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 18؛ اسدالغابه، ج 2، ص 15

ص: 78

در رحلت امام حسن(ع) عزادارى كرده و كسب و كار خود را تعطيل نمودند و زنان بنى هاشم نيز يك ماهِ تمام مجالس عزادارى داشتند و تا يك سال نيز از پوشيدن لباس نو و استعمال زيورآلات خوددارى كردند. (1)

البته در دو شهر مهم عراق، يعنى كوفه و بصره نيز مردم به عزادارى پرداختند و در بصره اين خبر دردناك توسط عبدالله بن سلمه بن زياد بن ابيه كه در آن وقت حاكمِ آن شهر بود داده شد و او نيز حَكَمَ بن ابى العاص ثقفى را مأمور ابلاغ اين خبر به مردم شهر نمود و مردم شهر نيز با شنيدن آن مصيبت، عزادار شده و صداها را به گريه و شيون بلند كردند و كوفه هم با رسيدن خبرِ آن ضايعه مؤلمه يكپارچه گريه و شيون شد و شعراى اهل كوفه مانند سليمان بن قته و قيس بن عُمر در مرثيه آن حضرت اشعارى سرودند كه در كتاب هاى تاريخى ثبت شده است. (2)

شهادت حضرت در 28 صفر سال پنجاه هجرى، چهل سال زندگى بعد از رسول الله(ص) در سن 47 سالگى رخ داده است.


1- مستدرك حاكم، ج 3، ص 173؛ اسدالغابه، ج 2، ص 11؛ البداية و النهايه، ج 8، ص 44
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 18؛ مروج الذهب، ج 2، ص 303

ص: 79

گزيده اى از سخنان امام حسن (ع) در منابع اهل سنت

صبر و بردبارى

«جَرَبْنا وَ جَرَّبَ المُجَرِّبُونَ فَلَمْ نَرَ شَيْئاً انْفَعَ وِجْداناً وَ لا اضَرَّ فِقْداناً مِنَ الصَّبْرِ تُداواى بِهِ الامُورُ وَ لا يُداوى هُوَ بِغَيْرِهِ (1)؛

ما و همه تجربه گران تجربه كرده اند و وجود چيزى را سودمندتر و فقدانش را زيان بارتر از صبر و بردبارى نديديم كه هر دردى با آن درمان شود، ولى چيزى نيست كه فقدان آن را درمان كند».

جود و كرم

معاويه از حضرت امام حسن(ع) پرسيد: كرم چيست؟

امام(ع) پاسخ دادند:

«هُوَ التَّبَرُّعُ بِالْمَعْرُوفِ قَبْلَ السُّؤالِ وَ الرَّأْفَةُ بِالسّائِل مَعَ الْبَذْلِ (2)؛

بخشش به نيكى پيش از درخواست و مهر و رأفت نسبت به سائل به همراه بذل و بخشش».


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 105
2- المستطرف، العلامة الاشبهى، ج 1، ص 145، ط قاهره

ص: 80

مكارم اخلاق

جابر بن عبدالله مى گويد: شنيدم كه امام حسن(ع) فرمود:

«مَكارِمُ الاخْلاقِ عَشَرةٌ: صِدْقُ اللِّسانِ وَ صِدْقُ الْبَأْسِ وَ اغطاءُ السّائل وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ الْمُكافاةُ بِالصَّنائع وَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ التّدَمُّمُ عَلَى الْجارِ وَ مَعْرِفَةُ الْحَقِّ لِلصّاحِبَ وَ قِرَى الضَّيْفِ وَ رَأْسُهُنَّ الْحَياءُ (1)؛

مكارم اخلاق ده چيز است: راستگويى، صداقت در خضوع، بخشش به سائل، خوش خلقى، پاداش دادن به كارها، پيوند با خويشان، حمايت از همسايه، حق شناسى براى صاحب آن، مهمان نوازى و سرسلسله همه اين ها شرم و حياست».

بهترين و بدترين مردم

مردى از آن حضرت پرسيد: بهترين مردم كيست؟ امام(ع) فرمودند:

«من اشْرَكَ النّاس في عَيْشِهِ؛

كسى كه مردم را در زندگى خود شريك سازد».

مرد پرسيد: بدترين مردم كيست؟ فرمود:

«مَنْ لا يَعيشُ في عَيْشِهِ احَدٌ (2)؛

كسى كه در زندگى او ديگرى زندگى نكند».


1- تاريخ يعقوبى، ج 2، صص 202- 201
2- همان، ج 2، ص 202

ص: 81

عوامل نابودى و هلاكت

امام(ع) فرمودند:

«هَلاكُ النّاسِ في ثلاثِ: الْكِبْرُ، الْحِرْص، الْحَسَد؛

الْكِبْرُ، بِهِ هَلاكُ الدّين وَ بِهِ لُعِنَ ابْليسُ

الْحِرْصُ، عَدُوُّ النَّفْسِ وَ بِهِ اخْرِجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّةِ

الْحَسَدُ، رائِدُ السُّوءِ وَ بِهِ قَتَلَ قابيلُ هابيلَ (1)

؛ نابودى مردم در سه چيز است: تكبر، حرص و حسد؛

تكبر كه نابودى دين در آن است و به علت تكبّر بود كه ابليس، ملعون و دور از رحمت حق گرديد.

حرص، كه دشمن جان انسانى است و به همان خاطر، آدم از بهشت اخراج گرديد.

حسد، كه جلودار و راه بَرِ بدى است و به خاطر حسد بود كه قابيل هابيل را كشت».

بهترين برادر

من شما را از حال برادرى كه داشتم آگاه سازم كه از بزرگترين مردمان در پيش چشم من بود و مهم ترين چيزى كه او را در چشم من بزرگ كرده بود، كوچك بودن دنيا در نزد او بود، او كسى بود كه از تسلّط و فرمانروايى شكمش بر او دور بود و چيزى را كه بدان دسترسى نداشت تناول نمى كرد و در چيزى كه بدان دست مى يافت زياده روى نمى نمود و از تسلط و فرمانروايى شهوت جنسى بر او مبرّا


1- نورالابصار، شبلنجى، ص 110

ص: 82

بود و عقل و رأى خود را بدان جهت سبك نمى كرد و از تسلّط جاهلان نيز بيرون بود.

پس دست خود را جز با اطمينان به منفعت چيزى به سوى آن دراز نمى كرد، خشم نمى كرد و از چيزى آزرده نمى شد. هر وقت در كنار دانشمندان قرار مى گرفت به شنيدن حريص تر بود تا به سخن گفتن و بيشتر اوقات خاموش بود و چون لب به سخن مى گشود، سخن گويان ديگر را مقهور و شيفته خود مى كرد.

در دعوا و نزاعى شركت نمى جست و در جدالى وارد نمى شد و به دليلى(در دعوا) تلاش نمى كرد تا قاضى را ببيند، مى گفت هر چه را مى كرد و مى كرد كارى را كه نمى گفت، از روى تفضّل و بزرگوارى.

از برادران خود غفلت نمى ورزيد و چيزى را بدون مشاركت آن ها به خود اختصاص نمى داد.

تا جايى كه قابل معذرت خواهى بود كسى را در كارش سرزنش نمى كرد و چون دو كار برايش پيش مى آمد كه نمى دانست حق در كدام طرف هست با آن طرف كه به هواى نفس نزديك تر بود مخالفت مى كرد و آن را را ترك مى نمود. (1)

ميزان محبت به اهل بيت (عليهم السلام)

امام به مردى كه در محبت اهل بيت(عليهم السلام) غلوّ كرده و زياده از حدّ اظهار محبت به اين خانواده مى كرد فرمود: خدا را دوست بداريد و ما نيز اگر خدا را اطاعت كرديم، دوست مان بداريد و اگر خداى را


1- تاريخ بغداد، ج 12، ص 315؛ البداية و النهايه، ج 8، ص 39

ص: 83

نافرمانى كرديم، مبغوض مان بداريد.

آن مرد گفت: شما نزديكان رسول خدا(ص) و اهل بيت او هستيد!

امام(ع) در پاسخ فرمود:

«وَيْحَكُمْ لَوْ كانِ اللهُ نافِعاً بِقَرابَةٍ مِنْهُ بِغَيْرِ عَمَلٍ نَفَعَ بِذلِكَ مَنْ هُوَ اقْربُ الَيْه مِنّا اباهُ وَ امُّهُ وَ اللهِ انّي لأخافُ انْ يُضاعَفَ لِلْعاصِي مِنّا العَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ ارْجُو انْ يُؤتى المُحْسِنَ مِنّا اجْرَهُ مَرَّتين (1)؛

واى بر شما؛ اگر خداوند بدون عمل براى كسى سود و نفعى داشت براى كسى كه از نظر پدر و مادر از ما نزديكتر بود سودمند بود و به خدا سوگند من ترس آن را دارم كه عذاب نافرمانِ ما خاندان دو برابر گردد و اميد آن را دارم كه به نيكوكار ما نيز دو برابر پاداش دهند».

فوايد رفتن به مساجد

امام حسن(ع) فرمود:

«مَنْ ادام الاختلافِ الى الْمَسجِدِ اصابَ ثَمانِيَ خِصالٍ آيَةً مُحْكَمَةً وَ اخاً مُسْتَفاداً وَ عِلْماً مُسْتَطْرفاً وَ رَحْمَةً مُنْتَظِرَةً وَ كَلِمَةً تَدُلُّ عَلى هُدىً اوْ تَرْدَعَهُ عَنْ رِدى وَ تَرْكَ الذّنوبِ حَياءً اوْ خَشْيَةً (2)؛

كسى كه رفت و آمد به مساجد را ادامه دهد(و زياد به


1- الكواكب الدريه، رواه العلامة المنادى، ج 1، ص 53، ط الازهريه بمصر
2- عيون الاخبار، ابن قتيبه، ج 3، ص 3

ص: 84

مسجد رود) هشت فايده به او مى رسد، آيتى محكمه(و دليلى از قرآن براى رهنمود زندگى كه در آن ترديدى نباشد) و برادرى سودبخش، علم و دانشى تازه، رحمتى كه مورد انتظار باشد، سخن سودمندى كه راهنماى هدايتى باشد يا بازدارنده از نابودى و هلاكتى و ترك گناهان از روى شرم و حيا يا به خاطر ترس از خدا».

ص: 85

فصل دوم: امام زين العابدين (ع)

طلوع سخن

ص: 86

ص: 87

يكى از ائمه اثنى عشر كه مقبوليت ويژه اى در ميان انديشمندان اهل سنت دارد امام سجاد(ع) است برخى از صاحب نظران اهل سنت نيز آثار مستقلى درباره وى نگاشته اند از جمله «اخبار على بن الحسين»، نوشته حافظ ابوبكر جعابى بغدادى، «زين العابدين»، نوشته احمد فهمى از نويسندگان معاصر مصرى، «زين العابدين»، نوشته دكتر عبدالحليم محمود، شيخ و مفتى جامع الازهر مصر، «زين العابدين على بن الحسين(ع)»، نوشته عبدالعزيز سيد الاهل.

علماى بزرگ اهل سنت درباره حضرت، سخنانى حاكى از عمق ارادت و مودّت دارند به طورى كه زُهرى از فقها و محدثان بزرگ مى گويد: هيچ شخصيت قرشى را برتر از على بن حسين نديدم. (1)

ابومحمد سعيد بن مسيب از فقهاى هفت گانه مدينه مى گويد: پرهيزكارتر از على بن حسين نديدم. (2)

حماد بن زيد هم مى گويد: على بن حسين برترين هاشمى بود


1- حياة الحيوان، ج 1، ص 127
2- تهذيب التهذيب، ج 7، ص 269

ص: 88

كه من او را درك كردم. (1)

مالك بن انس رييس فرقه مالكى مى گويد: على بن حسين در ميان اهل بيت رسول خدا(ص) بى نظير بود. (2)

از اين سخنان تحسين برانگيز فراوان است تنها به يك نمونه ديگر از محمد بن سعد كاتب الواقدى نويسنده كتاب «الطبقات الكبير» بسنده مى كنيم كه مى نويسد: على بن حسين زين العابدين، عالم و موثق و امين و از رسول خدا حديث بسيار روايت كرده است و در ميان اهل بيت نظير نداشت، موثق، مطمئن و كثير الحديث و بلند مرتبه بود. (3)

استاد عباس محمود العقاد جمله زيبايى درباره حضرت دارد و آن اين كه:

اين جوان بعد از جريان كربلا زندگى كرد تا اين كه بر قلب ها مالك شد كما اين كه هشام بن عبدالملك بر بدن هاى مردم تسلّط داشت.

آن چه در نوشتار پيش رو مى آيد مختصرى است از ابعاد شخصيتى امام سجاد(ع) از نظر تبارشناسى، شخصيت شناسى، فعاليت هاى سياسى- اجتماعى و فرهنگى كه از منظر بزرگان اهل سنت فراهم آمده است كه اين فقط گوشه اى از شخصيت علمى و معنوى حضرت سجاد(ع) را بيان نموده است.

اميد آن كه در دنيا و آخرت مشمول عنايات و الطاف كريمانه خاندان وحى و نبوت قرار گيريم. ان شاء الله


1- منهاج السنة النبويه، ج 2، ص 123
2- تهذيب التهذيب، ج 7، ص 269
3- حياة الحيوان، ج 1، ص 127؛ منهاج السنه، ج 2، ص 123

ص: 89

تبارشناسى حضرت سجاد (ع)

بنا به گفته تاريخ نگاران، تولد امام على بن الحسين(ع) روز پنجشنبه پنجم شعبان (1) سال 38 ه. ق در شهر مدينه بوده است. (2) مادرش را كنيزى آزاد شده مى دانند و درباره نژادش اختلاف دارند، عده اى وى را سلامه يا سلافه يا غزاله دختر يزدگرد ساسانى ناميده اند. (3)

برخى ديگر از وى به نام شهربانو يا شاه زنان نام برده اند. (4)

كنيه هاى آن حضرت متعددند، همچون: ابومحمد، ابوالحسن، ابوالحسين، ابوعبدالله. (5) و از القاب ايشان چنين ياد شده است: سيدالعابدين (6)، زين العابدين (7)، سجاد (8)، ذوالثفنات(داراى پيشانى پينه بسته)، منارالقانتين(مشعل شب زنده داران)، امين و زكى.


1- فصول المهمّه، ص 198
2- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 356
3- همان، ص 368
4- تذكرة الخواص، ص 291
5- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 386
6- تاريخ دمشق، ج 41، ص 370
7- تهذيب الكمال، ج 20، ص 390
8- مروج الذهب، ج 3، ص 160

ص: 90

از نظر شمايل ظاهرى و پوشش، همواره با حنا و گياهى به نام كَتَم خضاب مى فرمود، جامه اى زردرنگ داشت كه روزهاى جمعه مى پوشيد و نيز دو جامه از جنس خز داشت كه يكى كوتاه و ديگرى جبه اى از همان جنس بود كه بر روى لباس هايش مى پوشيد. وقتى عمامه مى گذاشت، قسمتى از آن را در پشت سرش مى انداخت(و تحت الحنك مى كرد). (1)

همسر آن حضرت ام عبدالله فرزند امام حسن(ع) دختر عموى آن حضرت است (2) كه مادر امام محمد باقر(ع) مى باشد. از اين رو، امامان پس از آن حضرت نسب شان از طرف پدر به امام حسين(ع) و از طرف مادر به امام حسن مجتبى(ع) مى رسد.

تاريخ نگاران در تعداد فرزندان آن حضرت اختلاف دارند ولى ابن سعد در طبقات خود، آنان را هفده تن مى داند كه از آن ميان ده تن پسر و هفت تن دخترند.

پسران: محمد(الباقر)، حسن، حسين، عبدالله، زيد، عمر، على، حسين اصغر، سليمان و قاسم.

دختران: خديجه، كلثوم، حسن(ام الحسن)، مليكه، عُلّيه(ام على)، ام الحسين و فاطمه.

سلام رسول خدا(ص) توسط جابر به محمد الباقر(ع) از فرزندان امام سجاد(ع) مشهور است.

پيامبر اكرم(ص) به جابر بن عبدالله انصارى فرمود: براى حسين بن على(ع) پسرى به دنيا مى آيد، هرگاه او را ديدى سلام مرا به او برسان


1- الطبقات الكبرى، ج 5، ص 112
2- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 390

ص: 91

و بدان كه بعد از ديدن او عمر كوتاهى خواهى داشت. پس از اين ديدار، جابر بيش از ده روز عمر نكرد. (1)

از همين راوى آمده است كه جابر گفت: پيامبر(ص) به من فرمود: اى جابر! آگاه باش كه مهدى از فرزندان اوست. (2)

نامگذارى

سفيان بن عيينه مى گويد، ابن زبير گفته است كه: ما نزد جابر بوديم كه على بن الحسين(ع) بر او وارد شد. جابر به او عرض كرد: من نزد رسول خدا(ص) بودم كه حسين(ع) بر او وارد شد. حضرت او را در بغل گرفته، بوسيد و در كنار خود نشاند، آن گاه فرمود:

«يُولَدُ لإبنِ هذا ابنٌ يُقالُ لَهُ: عَلي بن الحُسَين اذا كانَ يَومُ القيامَةِ نادى مُنادٍ مِن بَطنانِ العَرشِ لِيَقُم سَيِّد العابِدين، فَيَقُومُ هُوَ (3)؛

براى اين فرزندم، فرزندى متولد خواهد شد كه به او على بن الحسين گفته مى شود. هنگامى كه روز قيامت فرا رسد، منادى از جلو عرش ندا مى دهد: آقاى عبادت كنندگان برخيزد، آن گاه او بر مى خيزد».


1- تاريخ دمشق، ج 54، ص 276
2- همان
3- همان، ج 36، ص 142

ص: 92

ص: 93

شخصيت شناسى امام زين العابدين (ع)

اشاره

على بن الحسين(ع) همچون پدر و اجداد بزرگوارش، شخصيتى والا داشت و همچون آنان انسانى كامل بود. ابعاد شخصيتى ايشان از مناظر گوناگون قابل بررسى است.

1. دانش

اشاره

زهرى يكى از فقها و محدّثان بزرگ تابعى در مدينه كه ده تن از صحابه را درك كرده بود و علوم فقهاى هفتگانه اهل سنت را در ذهن و خاطر داشت و اهل سنت بيش از حدّ او را ستوده اند. (1)

او كه شيفته عظمت علمى و تقواى امام سجاد(ع) بود، درباره آن حضرت گفته است:

«ما رَأَيتُ أحداً أفقَهُ منْ زَينِ العابِدين (2)؛

كسى را داناتر از زين العابدين نديدم».

او در سخنى ديگر مى گويد:

«كان اكْثَرُ مُجالَسَتي مَعَ عَليّ بنِ الحُسَين وَ ما رَأَيْتُ احَداً كانَ


1- نك: شذرات الذهب، ج 1، ص 162؛ الوافى بالوفيات، ج 5، ص 24
2- شذرات الذهب، ج 1، ص 105

ص: 94

أْفْقَهُ مِنْه (1)؛

بيشترين هم نشينى من با على بن حسين بود، ولى هيچ كس را فقيه تر از وى نديدم».

مالك بن انس درباره حضرت مى گويد:

«لَم يَكُن في أهلِ بيَتِ رَسُولِ الله(ص) مِثل عَلي ابن الحُسَين (2)؛

على بن حسين در ميان اهل بيت رسول خدا

(ص)

بى نظير بود».

تجلى علوم ربانى حضرت را مى توان در ميان محتواى گرانسنگ صحيفه سجاديه يافت.

صحيفه سجاديه، ميراث گران قدر چهارمين پيشواى معصوم شيعيان، حضرت امام على بن الحسين(ع) است.

اين كتاب شريف، گنجينه اى گران بها و سرمايه اى پربار و تحفه اى الهى است. در دوران امام چهارم زمامداران جور آشكارا به احكام اسلام دهن كجى مى كردند و جامعه را چنان به فساد آلوده كرده بودند كه قيام و اصلاح ناممكن شده بود، از اين رو امام سجاد(ع) براى انجام رسالت خود كه هدايت و تربيت انسان هاست با توسل به شيوه دعا و نيايش، از مكتب تشيع علوى پاسدارى كرد.

اين كتاب مشتمل بر 54 دعاست و افزون بر دعا و نيايش، درياى بى كرانى از علوم و معارف اسلامى در زمينه هاى مختلف عقيدتى، فرهنگى، اجتماعى، سياسى و تربيتى است. در ارج و مكانت آن اين بس كه آن را «اخت القرآن» يا «زبور آل محمد» خوانده اند.


1- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 378؛ تهذيب التهذيب، ج 5، ص 67
2- تهذيب التهذيب، ج 7، ص 269

ص: 95

در اهميت و ارزش دعاهاى صحيفه سجاديه همين بس كه علاوه بر شيعيان، اهل سنت نيز اين ادعيه را در كتاب هاى خود آورده اند. (1) و اين حاكى از آن است كه از اين دعاها به عنوان راهى به سوى خدا و رابطى ميان خلق و خالق بهره ها برده شده است.

ابعاد مختلف صحيفه سجاديه
اشاره

صحيفه سجاديه به منزله يك دائرة المعارف علوم بشرى است، آن چه كه براى سعادت انسان لازم است در آن يافت مى شود كه اصول اعتقادات، احكام و فروعات دين، معارف توحيدى و عرفانى، اخلاقيات و مسائل اجتماعى و سياسى از آن جمله اند.

الف: اصول اعتقادى

امام سجاد(ع) به منظور مقابله با افكار انحرافى عصر خويش به تبيين انديشه اصيل اسلامى پرداخت. امام(ع) در قالب دعا، ذات مطلق الهى را از هرگونه تشبّه به مخلوقات مبرّا دانسته و از هر نوع عيب و نقصى مبرّا مى دارد. حضرت در مناجات دوازدهم مى فرمايد:

«و عقل ها از درك كنه جمالت عاجزند و ديده ها از نزديكى به انوار جمالت خسته و نابينا هستند و براى خلق به سوى معرفت تو راهى نيست، به جز ناتوانى از معرفتت».

امام در دعاى سى و پنجم از دريچه اى ديگر مى فرمايد:


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 178

ص: 96

«انَّكَ الواحِدُ الاحَدُ الصّمَدُ الَّذي لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَد وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً احَدٌ (1)؛

حقا كه تويى يگانه يكتاى بى نياز، كسى كه نه زاده است و نه زاده شده و هيچ كس مانند و همتاى او نبوده است».

در ارتباط با اعتقاد به نبوت و امامت مى فرمايد:

«خدايا مرا از يكتاپرستان و مؤمنان و از تصديق كنندگان به پيامبرت و پيشوايانى كه فرمان برى از ايشان را واجب كرده اى، قرار بده از كسانى كه آن توحيد و ايمان و تصديق به وسيله ايشان و به دست آنان واقع مى گردد.» (2)

حضرت درباره معاد و وجود عالمى ديگر، كه در آن، افراد با ايمان و نيكوكار به جزاى اعمال خويش نايل مى آيند و كافران و ستمكاران به كيفر اعمال خويش مى رسند. در دعاى چهاردهم مى فرمايد:

«خدايا! اگر نيكى من نزد تو در تأخيرِ گرفتنِ حق من و به كيفر نرساندنِ ستم كننده بر من تا روز رستاخيز است، پس بر محمد و آل او درود فرست و مرا به نيت درست و صبر پايدار تأييد فرما».

ب: احكام و فروع دين

امام سجاد(ع) در دعاهاى خويش مردم را به سوى خداوند و اجراى قوانين و احكام دين دعوت مى فرمايد. در مورد نماز در دعاى


1- الصحيفة السجادية الجامعه، تحقيق محمدباقر موحّد ابطحى، ص 417
2- دعاى چهل و هشتم

ص: 97

چهل و چهارم فرموده:

«بارالها بر محمد و آل محمد رحمت فرست و ما را در اين ماه(ماه رمضان) بر اوقات نمازهاى پنج گانه و حدود آن كه تعيين كرده اى و واجبات آن را مقرر فرموده اى و وظايف و شروط آن را مشخص ساخته اى و اوقات آن را معين نموده اى، موفق بدار».

ايشان در مورد فريضه روزه در همان دعا مى فرمايد:

«و سپاس خدايى را كه يكى از راه هاى احسان را ماه خود، ماه رمضان، ماه روزه و ماه اسلام و ... قرار داد. پس برترى آن را بر ساير ماه ها به خاطر احترام هاى فراوان و فضايل نمايانى كه برايش قرار داد، آشكار ساخت. از اين رو، در اين ماه براى بزرگداشت، چيزهايى را كه در ماه هاى ديگر حلال كرده است، حرام ساخت و براى گرامى داشتن آن، خوردنى ها و نوشيدنى ها را در آن منع فرمود و براى آن، وقت آشكارى قرارداد كه خداى بزرگ و ارجمند هرگز اجازه نمى دهد از آن وقت پيش انداخته شود و هرگز نمى پذيرد از آن وقت به تأخير افتد.»

حضرت زكات را جزء حقوقى مى داند كه خداوند براى اموال ثروتمندان قرار داده از اين رو در دعاى چهل و چهارم مى فرمايد:

«ما را در اين ماه موفق بدار تا اموالمان را از مظالم و حقوق ديگران خالص و پيراسته كنيم و با بيرون كردن زكات ها(زكات شتر، گاو، گوسفند و ...) آن را پاك سازيم.»

حضرت درباره حج و زيارت قبر رسول الله(ص) در دعاى بيست و سوم، تعليم مى فرمايد كه:

«خداوندا! بر من منت گذار برپايى حج و عمره و زيارت قبر پيامبرت(ص) را كه درود و رحمت و بركات تو بر او و بر خاندانش

ص: 98

باد و هم چنين توفيق زيارت قبور آل پيغمبر(ص) را كه همواره بر ايشان سلام باد، مادامى كه مرا زنده باقى دارى در اين سال و هر سال ...»

دعاى حضرت درباره مسأله جهاد و مرزداران نيز مشهور است كه در دعاى بيست و هفتم به آن اشاره شده، فرازى از اين دعاى پرمغز عبارت است از:

«خداوندا! بر محمد و خاندانش رحمت فرست و مرزهاى مسلمانان را به عزّت خود استوار گردان، مرزبانان را به نيروى خود تقويت فرما، عطاياى ايشان را از فضل خود زياد كن.

بارالها! بر محمد و خاندانش درود فرست و عدّه ايشان را افزون فرما، اسلحه هايشان را تيز و برّا نما، حوزه شان را حراست نما، نقاط حسّاس جبهه شان را محكم كن ... آذوقه شان را برسان، مشكلاتشان را برطرف نما و با يارى خود تقويتشان فرما، به وسيله صبر و پايدارى مددشان كن و راه چاره را به آنان بياموز. پروردگارا! بدين وسيله، دشمنانشان را درهم شكن، چنگ و پنجه دشمن را از ايشان كوتاه كن. ميان دشمن و اسلحه اش جدايى بيفكن، استوارى و استحكام را از دل دشمن بردار و روحيه شان را ضعيف گردان، ميان آنان و زاد و توشه شان فاصله بينداز، آنان را در راه هاى شان سرگردان نما ... شمارشان را كم كن، دل هايشان را از رعب و وحشت پر ساز و ...»

يكى از احكامى كه در عصر امام(ع) ناشناخته بود فريضه امر به معروف و نهى از منكر بود كه حضرت در احياى اين فريضه مى فرمايد:

ص: 99

«و ما را در اين روز و اين شب و همه روزهايمان براى انجام(كارهاى) نيك و ترك(كارهاى) بد و به پا داشتن امر به معروف و نهى از منكر موفق بدار». (1)

پرداختن به همه ابعاد صحيفه در اين وجيزه ميسور نيست، اما به عنوان آخرين نكته بايد گفت كه تولى و تبرى، بسيار مورد توجه حضرت بوده چنان كه فرموده اند:

«مرا در حالى كه دوستدار دوستانت و دشمنِ دشمنانت هستم، بميران». (2)

2. عبادت و بندگى

احمد بن حجر هيثمى صاحب كتاب «الصواعق المحرقه فى الردّ على أهل البِدَع و الزندقه» مى گويد: زين العابدين جانشين پدرش در علم و زهد و عبادت بود و چون براى نماز وضو مى گرفت، رنگش زرد مى شد در اين باره از او سؤال شد فرمود: هيچ مى دانيد در مقابل چه كسى مى ايستم. (3)

و گفته اند: در شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند و گاهى از ترس خدا از هوش مى رفت. (4)

محمد بن عبدربه اندلسى مالكى، به حالات معنوى امام به هنگام نماز اشاره كرده مى نويسد: چون على ابن الحسين(ع) به نماز


1- دعاى ششم
2- دعاى بيست و پنجم
3- صواعق المحرقه، ص 119
4- صفوة الصفوة، ج 2، ص 52

ص: 100

مى ايستاد لرزش شديدى او را فرا مى گرفت، علت آن از او سؤال شد فرمود: واى بر شما مگر نمى دانيد در برابر چه كسى ايستاده ام؟ و با چه كسى قصد مناجات و راز و نياز دارم. (1)

و سخن سفيان بن عيينه در ارتباط با خلوص و بندگى حضرت شنيدنى است، وى مى گويد: على بن حسين به قصد حج راهى مكه شد، هنگامى كه احرام بست و بر مركب خود قرار گرفت، رنگش زرد شد و لرزه بر اندامش افتاد و نتوانست لبيك بگويد، به او گفته شد: چرا لبيك نمى گويى؟ فرمود: از آن مى ترسم كه من لبيك بگويم و در جواب من گفته شود لا لبيك. (2)

آن حضرت به خاطر اين روحيه مثال زدنى به القابى همچون زين العابدين، سجاد، ذوالثفنات و سيدالعابدين مشهور شد. سبط ابن جوزى مى نويسد:

او پدر امامان و كنيه اش ابوالحسن و ملقب به زين العابدين است كه رسول خدا(ص) وى را سيدالعابدين ناميد او ملقب به سجاد، زكى، امين و ذوالثفنات بود. (3)

اساساً امام در نزد بزرگان اهل سنت جايگاه ويژه اى دارد و هر يك با بيانى به مدح وى پرداخته اند، مالك ابن انس، پيشواى مذهب مالكى مى گويد:

به من خبر رسيده است كه او(على بن حسين) تا به هنگام مرگ،


1- عقد الفريد، ج 3، ص 169
2- كفاية الطالب، ص 450
3- تذكرة الخواص، ص 291

ص: 101

در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند و به جهت همين عبادت ها او را زين العابدين مى خواندند. (1)

ابن طلحه شافعى نيز با كلامى ديگر به تحسين حضرت پرداخته و گفته است:

اين است زين العابدين پيشواى زاهدان و سيد متقيان و امام مؤمنان. اخلاف او گواهى دهند كه او از سلاله رسول خدا(ص) است و طريق روشنش، مقام تقرب و نزديكى اش به خدا را ثابت مى كند و پينه هاى پيشانى اش، بسيارى نماز و شب زنده دارى اش را مسجّل مى سازد و روگردانى اش از دنيا بيانگر زهد اوست. (2)

همه رفتارهاى حضرت، حاكى از حضورى پيوسته در برابر معبود داشت. امام باقر(ع) درباره پدر مى فرمايد: هيچ گاه براى وضو گرفتن از كسى كمك نمى گرفت، بلكه همواره پيش از خواب، آب از چاه بيرون مى كشيد و در خمره مى ريخت، وقتى براى نماز شب به پا مى خواست، نخست مسواك مى كرد، سپس وضو مى ساخت و به نماز مى ايستاد هر آن چه از نمازهاى مستحبى در روز از وى فوت شده بود، در شب به جاى مى آورد ولى به من مى فرمود: اى فرزندم! بر شما لازم نيست همچون من باشيد(و چنين نماز فراوان بخوانيد) بلكه براى كسى كه خود را به كار نيكى عادت داده لازم است بر آن مداومت كند. بدين جهت بود كه هرگز در سفر و حضر، نماز شب را


1- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 392
2- مطالب السؤول، ابن طلحه شافعى، ج 2، ص 84

ص: 102

ترك نمى كرد. (1)

اسباط مى گويد: وارد مسجدى در كوفه شدم، ناگاه ديدم جوانى در حال سجده با خدا مناجات مى كند و مى گويد: چهره ام خاك آلود(در نهايت تذلل) براى خالقم سجده مى كنم و سزاوار اوست. جلوتر رفتم ديدم على بن الحسين، زين العابدين است، هنگام طلوع فجر، نزد وى رفتم و گفتم: اى فرزند رسول خدا خودت را به سختى مى اندازى و حال آن كه خداوند تو را به آن چه خود خواست، فضيلت بخشيده است. وقتى چنين سخنى گفتم، گريست، سپس حديثى از رسول خدا(ص) فرمود:

همه چشم ها در روز قيامت گريان است، مگر چشمى كه از خشيت خدا بگريد و چشمى كه در راه خدا و در جنگ نابينا شود و چشمى كه از محارم الهى چشم بپوشد و چشمى كه شب زنده دارى كند و آن را به روز رساند.

خداوند به چنين كسى نزد فرشتگان مباهات مى كند و مى فرمايد: بنگريد به بنده ام كه روح او نزد من و بدن او در طاعت من است. بدنش را از رختخواب دور كرد، به جهت خوف و طمعى كه در رحمتم دارد. پس شما اى فرشتگان، گواهى دهيد كه او را بخشيدم. (2)

مناجات هاى دل نشين آن حضرت زبان زد راهيان كوى دوست است. طاووس بن كيسان يمانى از زاهدان و عابدان معروف، مى گويد:


1- صفوة الصفوة، ابن جوزى، بخش دوم، ج 1، ص 55؛ مجمع الاحباب، محمد بن حسن واسطى، ج 2، ص 187
2- التدوين فى اخبار قزوين، عبدالكريم رافعى قزوينى، ج 2، ص 110

ص: 103

شبى در حجر اسماعيل بودم كه ديدم على بن الحسين(ع) به آن جا آمد. با خود گفتم او مردى صالح از اهل بيت نبوت است. بايد به راز و نيازهاى وى گوش فرا دهم تا ببينم چگونه نيايش مى كند. سپس ديدم كه تا صبح به نماز ايستاد و سرانجام به سجده رفت. در سجده اش شنيدم كه مى گفت: پروردگارا! بنده ناچيزت به درگاه توست؛ نيازمند و درمانده ات به درگاه توست. پروردگارا! گدايت به درگاه توست. پروردگارا! فقيرت به درگاه توست و از تو درخواست دارد.

(راوى مى گويد) در هيچ اندوهى اين دعا را نخواندم، مگر آن كه برطرف گرديد و گشايش حاصل شد. (1)

حسن بصرى اهل بصره و از مشاهير تابعين كه فيض ملاقات اكثر اصحاب رسول خدا(ص) را دريافته بود. وى نزد عامّه به زهد و تقوا معروف است و صوفيان نيز او را پرورده نبوت و خو گرفته فتوّت و كعبه علم و عمل و خلاصه حلم و ورع مى دانند. (2)

زهد و تقوا و شكوه و عظمت امام سجاد(ع) چنان چشم او را خيره كرده بود كه بى اختيار به پاى او بوسه مى زد.

در خانه كعبه امام سجاد(ع) را ديد كه به صورت ناشناس، اشعار زير را با سوز و گداز مى خواند و به شدت ناله مى كند. مضمون اشعار عبارتند از:

- اى آن كه در هر نيازى دست اميد به سوى تو دراز مى شود،


1- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 393؛ تهذيب التهذيب، ج 20، ص 391
2- تذكرة الاولياء، عطار، ج 1، ص 34

ص: 104

بينوايى خود را به تو باز مى گويم، مرا مورد عفو و بخشش خود قرار ده.

- اى اميد من كه اندوه و سختى را از من دور مى كنى، همه گناهان مرا ببخش و حاجت مرا برآور.

- در هر حاجتى به تو روى مى آورم، تو دستگير نيازمندان و هدف و مقصود منى.

- با كارهاى زشت خود به تو روى آوردم، هيچ مخلوقى در جهان به اندازه من گناهكار نيست.

- توشه راه من ناچيز است و مرا به مقصد نمى رساند، آيا بر كمى توشه بگريم يا بر دورى راهم؟!

- آيا تو مرا با ستمگران در يك جا جمع مى كنى؟ پس طواف من به دور خانه تو و زيارت من چه مى شود؟!

- اى نقطه پايان آرزوهاى من؛ آيا مرا به آتش خود مى سوزانى، پس اميد من به تو و ترس من از تو چه مى شود؟!

- اى سرور من، از قبول توبه ام بر من منت بگذار، كه تو پروردگار و عالِم به گفتار منى.

حسن بصرى مى گويد: نزديك شدم و با شناختن امام(ع) پايش را بوسيدم و گفتم: اى فرزند نبوت، اين مناجات و گريه از بهر چيست؟ با اين كه تو داخل اهل بيتى هستى كه خداوند درباره آن ها فرموده است:

يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً

ص: 105

فرمود: اى فرزند ابوالحسن اين سخنان را كنار بگذار، بهشت براى هر كس كه خدا را اطاعت كند، آفريده شده است گرچه بنده حبشى باشد و جهنم براى هر كس كه خدا را نافرمانى كند خلق شده هر چند آزاد مردى قرشى باشد.

مشابه همين ماجرا را در كلام اصمعى مى توان يافت- به جهت آموزه هاى بلند آن، به طور خلاصه ذكر مى شود- مى گويد: شبى در حال طواف دور خانه خدا جوانى را ديدم كه پرده كعبه را گرفته، مى گفت: اى آن كه در دل شب دعوت بى چاره را اجابت مى كند، اى برطرف كننده پريشانى و مصيبت و گرفتارى، نمايندگان تو در اطراف خانه تو خوابيدند و بيدار شدند ولى تو اى زنده پاينده، هرگز نمى خوابى، خدايا من تو را با غم هاى جانكاه و در نهايت پريشانى و نگرانى مى خوانم، به حرمت بيت و حرم به اشك چشمم رحم كن، اگر شخص سفيه و گستاخ به احسان تو اميدوار نباشد پس چه كسى بر گناهكاران احسان خواهد كرد؟ سپس به شدت گريه سرداده و اين اشعار را زمزمه كرد:

- اى آن كه در هر نيازى مقصود تو هستى، از بى نوايى خود به تو شكوه مى كنم، به شكايت من رحم كن.

- اى اميد من، تو اندوه مرا برطرف مى كنى، همه گناهان مرا ببخش و حاجتم را روا كن.

- با اعمال زشت و پليد، به تو روى آوردم و در جهان هيچ بنده اى به اندازه من گناهكار نيست.

- اى آخرين آرزوى من، آيا مرا به آتش مى سوزانى، پس اميد

ص: 106

من و سپس ترس من چه مى شود؟

- سپس آن جوان از هوش رفت و بر زمين افتاد. به او نزديك شدم، ناگهان ديدم او زين العابدين على بن حسين بن على بن ابيطالب(عليهم السلام) است،(خداوند از همه آن ها راضى باشد). سرش را بلند كردم و به دامنم گذاشتم و بى اختيار گريستم يك قطره از اشك چشمم به صورت او چكيد، چشمانش را باز كرد و فرمود: اين كيست كه بر ما اشك مى ريزد؟

عرض كردم بنده حقير شما اصمعى هستم. مولاى من، اين گريه و ناله از براى چيست؟ تو از اهل بيت نبوت و معدن رسالت هستى، آيا خداوند در قرآن نفرموده است: خداوند مى خواهد هر نوع رجس و آلايش را از شما خانواده نبوت بزدايد و شما را از هر عيب پاك و منزه گرداند؟

فرمود: افسوس! افسوس! اى اصمعى، خداوند بهشت را براى كسى آفريده كه از او اطاعت كند ولو اين كه غلام سياه حبشى باشد و جهنم را براى كسى خلق كرده كه از او نافرمانى كند ولو اين كه آزاده قرشى باشد. مگر خداوند نفرموده: پس آنگاه كه صور قيامت دميده شود، ديگر نسب و خويشى در ميانشان نماند و كسى از كس ديگر سراغى نمى گيرد. پس در آن روز آنان كه اعمالشان وزين است، رستگار هستند و آنان كه اعمالشان سبك باشد، نفس خود را در زيان افكنده و در دوزخ مخلّد خواهند بود. (1)


1- المستطرف، ج 1، ص 129

ص: 107

3. شايستگى سياسى و مقبوليت مردمى

براى پى بردن به مقام و شايستگى حضرت در امور سياسى، شنيدن سخن صاحب نظر برجسته حديثى، رجالى و مورخ معروف اهل سنت قابل تأمل است. شمس الدين محمد ذهبى درباره امام سجاد(ع) مى گويد:

جلالت شگفت انگيزى داشت و به خدا سوگند چنين جلالتى سزاوار او بود هم چنين به جهت برترى نسب و بزرگى مقام والايش و علم و عبادت گرايى اش و برخوردارى از عقل كامل، به امامت و خلافت مسلمانان سزاوار بود. (1)

جاحظ كه از أدبا و فضلاى نامى عرب به شمار مى رود و در فصاحت و بلاغت پرآوازه است و در عثمانى بودن هم شهره است درباره محبوبيت امام سجاد(ع) مى گويد:

«لَم أرَ الخارجي في أمرِهِ إلّا كَالشيعي وَ لا العامي الّا كَالخاصي (2)؛

درباره على بن الحسين

(ع)

، خوارج مانند شيعيان و عوام مانند خواص داورى مى كنند».

ابن خلكان هم در مورد مقام و جايگاه امام(ع) در نزد مردم، قصيده فرزدق و عصبانيت هشام مى نويسد: به فرزدق يك جوانمردى و مكرمتى نسبت داده شده كه اميد است در اثر آن به بهشت برود و آن اين كه هشام بن عبدالملك در زمان پدرش براى انجام مناسك حج به


1- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 398
2- العلم الشامخ، ص 10

ص: 108

مكه آمد، طواف كرد و كوشيد خود را به حجرالأسود برساند و آن را استلام كند اما كثرت ازدحام جمعيت مانع شد.

آنگاه در مسجدالحرام منبرى براى او نصب كردند، بر بالاى منبر قرار گرفت و به حُجّاج نگاه مى كرد در حالى كه جمعى از اعيان شام دور او را گرفته بودند.

در اين هنگام حضرت زين العابدين على ابن الحسين بن على بن ابى طالب(عليهم السلام) نمايان شد، صورتش چندان نيكو بود كه در ميان مردم زيباتر از او ديده نمى شد و رايحه عطرآگين او فضا را پر كرده بود، عطرى از همه پاكيزه تر. پس شروع به طواف كرد، چون به حجرالاسود رسيد، مردم به ملاحظه هيبت و جلالت آن حضرت راه باز كردند تا حضرت به راحتى استلام حجر فرمود: هشام از ديدن اين منظره به غضب آمد و مردى از اهل شام چون اين عظمت و جلالت را ديد از هشام پرسيد: اين شخص كيست؟

هشام از جاه و جلال و هيبت او انديشيد و براى اين كه اهل شام آن حضرت را نشناسند، گفت: نمى شناسم.

فرزدق كه آن جا حاضر بود، گفت: من او را مى شناسم. آن مرد شامى گفت: اى ابوفراس او را معرفى كن و وى او را با سرودن قصيده اى معرفى كرد.

مولا عبدالرحمان جامى كه در قرن نهم مى زيسته قصيده فرزدق را به فارسى ترجمه و به نظم درآورده است:

پور عبدالملك به نام هشام در حرم بود با اهالى شام

ص: 109

مى زد اندر طواف كعبه، قدم ليكن از ازدحام اهل حرم

استلام حجر ندادش دست بهر نظاره، گوشه اى بنشست

ناگهان نخبه نبى و ولى زين عباد بن حسين بن

على در كساء بها و حلّه نور بر حريم حرم فكند عبور

هر طرف مى گذشت بهر طواف در صف خلق مى فتاد شكاف

زد قدم بهر استلام حجر گشت خالى زخلق، راه و گذر

شامى اى كرد از هشام سؤال كيست اين با چنين جمال وجلال

از جهالت در آن تعلّل كرد وز شناسايى اش، تجاهل كرد

گفت: نشناسمش، ندانم كيست مدنى يا يمانى يا مكّى است

بو فراس آن سخنور نادر بود در جمع شاميان حاضر

گفت: من مى شناسمش نيكو زو چه پرسى؟ به سوى من كن رو

آن كس است اين كه مكه و بطحا زمزم و بوقبيس و خيف و منا

حرم وحلّ و بيت و ركن و حطيم ناودان و مقام ابراهيم

مروه، مسعى، صفا، حجر عرفات طيبه، كوفه، كربلا و فرات

هر يك آمد به قدر او، عارف بر علوّ مقام او واقف

قره العين سيدالشهداست غنچه شاخ دوحه زهراست

ميوه باغ احمد مختار لاله راغ حيدر ك-- رار

چون كند جاى در ميان قريش رود از فخر تر زبان قريش

ص: 110

كه بدين سرور ستوده شيم به نهايت رسيد فضل و كرم

ذروه عزّتيست منزل او حامل دولت است محمل او

از چنين عزّ و دولت ظاهر هم عرب هم عجم بود قاصر

جد او را به مسند تمكين خاتم الأنبياست نقش نگين

لايح از روى او فروغ هدى فايح از خوى او شميم وفا

طلعتش آفتاب روزافروز روشنايى فزاى و ظلمت سوز

جدّ او مصدر هدايت حق از چنان مصدرى شده مشتق

ز حيا نايدش پسنديده كه گشايد به روى كس ديده

خلق ازو نيز ديده خوابانند كز مهابت نگاه نتوانند

نيست بى سبقت تبسّم او خلق را طاقت تكلم او

در عرب در عجم بود مشهور كو مدانش مغفّلى مغرور

همه عالم گرفت پرتو خور گر ضريرى نديد از آن چه ضرر

شد بلند آفتاب بر افلاك بوم اگر زان نيافت بهره چه باك

بر نكو سيرتان و بدكاران دست او ابر موهبت باران

فيض آن ابر بر همه عالم گر بريزد نمى نگردد كم

هست از آن معشر بلند آيين كه گذشتند ز اوج علّيين

حبّ ايشان دليل صدق و وفاق بغض ايشان نشان كفر و نفاق

قربشان پايه علوّ و جلال بُعدشان مايه عتوّ و ضلال

ص: 111

گر شمارند اهل تقوى را طالبان رضاى مولى را

اندر آن قوم مقتدا باشند و اندر آن خيل پيشوا باشند

گر بپرسد ز آسمان بالفرض سائلى من خيار اهل الأرض؟

به زبان كواكب و انجم هيچ لفظى نيايد الّا هُم

هم غيوث الندى اذا وهبوا هم ليوث الشرى اذا نهبوا

ذكرشان سابق است در افواه بر همه خلق بعد ذكر «الله»

سر هر نامه را رواج فزاى نام آن هاست بعد نام خداى

ختم هر نظم و نثر را الحق باشد از يُمن نامشان رونق

هشام چون اين قصيده را شنيد، غضبناك شد و جايزه فرزدق را قطع و او را زندانى كرد. اين خبر به على بن حسين(ع) رسيد دوازده هزار درهم براى فرزدق فرستاد. فرزدق آن را رد كرده و پيغام داد كه من براى خدا او را مدح كرده ام نه به خاطر صله، حضرت سجاد(ع) باز فرستاد و فرمود: ما از اهل بيتى هستيم كه وقتى چيزى به كسى ببخشيم باز نستانيم، فرزدق قبول كرد. (1)

امام سجاد(ع) در عرصه سياسى، از حادثه عاشورا براى اثبات حقانيت اهل بيت(عليهم السلام) بيشترين بهره ها را برد. در برخى منابع اهل سنت آمده است:

وقتى اسيران را بر دروازه ورودى شهر دمشق نگه داشته بودند،


1- وفيات الأعيان، ج 5، ص 147- 145

ص: 112

مردى از اهل شام برخاست و گفت:

سپاس خداى را كه شما را كشت و نابود ساخت.

على بن الحسين(ع)(با شجاعت برخاست و به او) گفت:

اى مرد آيا قرآن خوانده اى؟

آن مرد گفت: آرى!

فرمود: آيا سوره شورى را خوانده اى؟

گفت: چگونه ممكن است قرآن را تلاوت كرده و آن را نخوانده باشم.

پرسيد: آيا خوانده اى:

قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى

آن مرد با شگفتى پرسيد: آيا شما همان نزديكان پيامبريد؟

على بن الحسين فرمود: آرى. (1)

امام به مدت بيست سال به هر بهانه اى از شهيدان مظلوم كربلا ياد مى كرد. وقتى از وى مى پرسيدند كه چرا چنين گريه مى كنيد؟

در پاسخ مى فرمود: ملامتم نكنيد، زيرا يعقوب تنها مدتى از فرزندش(يوسف) دور ماند و با اين كه مى دانست او نمرده است، ولى چنان از فراقش گريست كه دو چشم او كور شد. من چگونه نگريم با اين كه چهارده تن از خاندانم را در يك روز در بيابان كربلا با سر بريده ديده ام، آيا شما گمان مى بريد اندوه داغ آنان هرگز از دلم


1- الدرالمنثور، ج 7، ص 300؛ تفسير روح المعانى، ج 25، ص 29؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 118

ص: 113

بيرون مى رود. (1)

چنين بود كه حاكمان ستمگر همواره از ايشان احساس خطر مى كردند، بدين جهت چندين بار حضرت را در مدينه دستگير و با غل و زنجير به سوى شام نزد عبدالملك فرستادند.

ابن شهاب زهرى مى گويد: روزى كه عبدالملك ابن مروان، على بن الحسين(ع) را از مدينه به سوى شام مى برد، وى را ديدم كه دست و پايش در غُل و زنجير بود و شمارى نگهبان بر او گماشته بودند، از نگهبانان براى سلام گفتن بر او اجازه خواستم به من اجازه دادند و بر او وارد شدم. وقتى على ابن الحسين(ع) را در آن وضعيت ديدم، گريه ام گرفت و گفتم: دوست داشتم من در جايگاه شما بودم و شما سالم بوديد و در چنين وضعيتى نبوديد.

امام(ع) به من فرمود: اى زهرى! آيا گمان مى كنى آن چه از غل و زنجير در بدن و گردن من هست، مرا در بند متوقف مى كند. آن چه تو خواسته اى، اگر همان مى شد و به جاى من در غل و زنجير بودى و اين بلاها بر سر تو و مانند تو مى آمد، مرا به ياد عذاب خدا مى انداخت(زيرا چنان ضجه مى زديد و كم طاقتى مى كرديد كه مرا به ياد دوزخيان مى انداختيد) آن گاه ديدم على بن الحسين(ع) دو دستش را از زنجير و دو پايش را از بندها آزاد كرد و فرمود: با آن تا دو منزلى مدينه همراه نخواهد بود.

به گفته زهرى، هنوز چهار شب از دستگيرى و حركت آنان


1- تهذيب الكمال، ج 2، ص 399؛ تاريخ دمشق، ج 41، ص 386

ص: 114

نگذشته بود كه ديدم همان نگهبانان در پى او مى گشتند و گمان مى كردند كه وى در مدينه است! و او را نيافتند. من از آنان درباره على ابن الحسين(ع) پرسيدم و آنان گفتند: او به همراه ما(در غل و زنجير) بود و ما مراقبش بوديم و شب تا صبح بيدار بوديم ولى هنگام صبح در اتاق محل زندان وى، جز غل و زنجير چيزى نيافتيم.

زهرى مى گويد: پس از آن نزد عبدالملك ابن مروان رفته بودم. وقتى از حال على بن الحسين(ع) پرسيدم و من ماجرا را به او خبر دادم او گفت، همان شبى كه نگهبانان وى را نيافتند على بن الحسين(ع) نزد من آمد و به من گفت: چرا دست از من برنمى دارى، مرا با تو چه كار؟

گفتم: نزد من بمان.

گفت: دوست ندارم نزد تو باشم(و عالم دربارى گردم) و آن گاه خارج شد.

به خدا سوگند، از هيبت او تمام وجودم را ترس فرا گرفته بود.

گفتم: اى اميرالمؤمنين، على بن الحسين چنان كه تو مى پندارى نيست. بلكه او مشغول به خود است. عبدالملك گفت: چه نيكو شغلى است اين گونه به خود مشغول شدن. از اين رو، زهرى هرگاه اسم على ابن الحسين(ع) را بر زبان مى راند مى گريست و مى گفت: زينت عابدان. (1)


1- تاريخ دمشق، ج 41، ص 373؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 126؛ المنتظم، ابن جوزى، ج 6، ص 331

ص: 115

ناگفته نماند كه عصر امام سجاد(ع) يكى از پراختناق ترين دوران تاريخ اسلام بود كه شيعيان در آستانه فروپاشى تشكيلات خود بودند، امّا موضع گيرى هاى به جا و به موقع امام(ع) در برابر قيام ها و شورش ها تأثير به سزايى در ساماندهى تشكيلاتى شيعه داشت. در واقعه حرّه كه مربوط به قيام مردم مدينه در سال 63 ه. ق بود، چون قيام از ماهيت اصيل شيعى برخوردار نبود و در انتخاب رهبرى اين نهضت(عبدالله بن حنظله) با امام مشورت نشده بود و از سوى ديگر مركز قيام را شهر مدينه قرار دادند كه بيم هتك حرمت مدينه منوّره مى رفت، امام سجاد(ع) با اين ملاحظات از ابتدا در قيام شركت نكرد، ولى چون رهبران شورش افرادى مؤمن و صالح بودند و انتقادها و اعتراض هاى آنان به حاكميت يزيد به جا و كاملًا درست بود، حركت آنان را تخطئه نفرمود.

شورشيان به رهبرى عبدالله پسر حنظله، امويان و ياران و موالى آن ها را كه تقريباً هزار نفر بودند، در خانه مروان بن حكم محاصره كردند و پس از آن، با خفت و خوارى و در حالى كه بچه ها سنگسارشان مى كردند از شهر بيرون راندند. (1)

اما هنگامى كه خبر شورش مردم مدينه و اخراج امويان، به يزيد رسيد، مسلم بن عقبه مُرّى را با پنج هزار تن براى سركوبى نهضت به مدينه اعزام كرد و به وى گفت: به آنان سه روز مهلت بده، اگر تسليم نشدند، با آنان جنگ كن و وقتى پيروز شدى، سه روز هر چه دارند


1- الامامة و السياسه، ابن قتيبه دينورى، ص 230

ص: 116

(از اموال و اثايثه منزل و سلاح و طعام) همه را غارت كن و در اختيار سپاه بگذار. (1)

سپاه شام به مدينه يورش برد و پس از پيروزى، جنايتى غيرقابل وصف به انجام رساندند و مسلم بن عقبه از مردم به عنوان برده يزيد بيعت گرفت. (2)

در ادامه آمده: مسلم از مردم مدينه اين گونه بيعت گرفت كه برده يزيد هستند و هر كس كه نپذيرفت كشته شد، جز على بن الحسين(ع) و على بن عبدالله ابن عباس. (3)

ابن ابى الحديد و ابن اثير گفته اندكه مسلم از امام(ع) بيعت عادى گرفته است. (4)

امّا قيام توابين يك قيام سياسى براى به دست گرفتن حكومت نبود بلكه به خاطر ندامت شديد از عدم همراهى امام حسين(ع) در فاجعه كربلا اين انقلاب را شكل دادند و از محبان اهل بيت(عليهم السلام) بودند چنان كه عبيدالله بن عبدالله سخنگوى قيام در اين باره مى گفت: ما شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) و خونخواهى اهل بيتش و جنگ با قاسطين و مارقين فرا مى خوانيم. پس اگر در اين راه كشته شديم آن چه خداوند در جهان آخرت براى پاكان فراهم آورده بهتر است و اگر پيروز شديم حكومت و رهبرى جامعه را به اهل بيت پيامبر(ص)


1- الامامة و السياسه، ص 232؛ تاريخ طبرى، ص 372
2- تاريخ يعقوبى، ص 250؛ مروج الذهب، مسعودى، ج 3، ص 70
3- همان، ص 79
4- الكامل فى التاريخ، ابن اثير؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد

ص: 117

باز مى گردانيم. (1)

بنابراين بى ترديد اين قيام مورد تأييد امام(ع) بوده است. پس از شكست قيام مختار، ابوعبيده ثقفى، راه نيمه تمام آنان را پى گرفت. ياران مختار خانه به خانه دنبال قاتلين امام حسين(ع) مى گشتند، آنان را يافته، به نزد مختار مى آوردند و به قتل مى رساندند، از جمله آن ها، شمر بن ذى الجوشن، خولى بن يزيد اصبحى، عمر بن سعد، حكيم بن طفيل(قاتل حضرت عباس(ع))، مُرّه بن منقذ عبدى(قاتل على اكبر(ع))، حرمله بن كامل(قاتل حضرت على اصغر(ع))، و مجدل بن سليم قطع كننده انگشت امام حسين(ع) بودند. (2)

در اين نهضت نيز امام(ع) به طور ضمنى و غير مستقيم همراه قيام بودند و زمانى كه سر عبيدالله و ديگر قاتلان را برايشان آوردند، حضرت سجده شكر به جا آوردند و براى مختار دعا و طلب خير نمودند.

اما در شورش عبدالله بن زبير، حضرت نظر موافقى نداشت. امام سجاد(ع) با توجه به ديدگاه خصمانه و كينه توزانه و نيز اعمال ناشايست ابن زبير نسبت به بنى هاشم و اهل بيت(عليهم السلام) نه تنها شورش او را تأييد نكرد، بلكه از فتنه وى نسبت به اهل بيت(عليهم السلام) و شيعيان بيم داشت و از آن اظهار نگرانى مى كرد. (3)

شورش عبدالله بن زبير، حركتى الهى نبود. ابن زبير به خاطر


1- طبرى، پيشين، ص 433
2- الفتوح، ابن اعثم كوفى، صص 244 و 245؛ فتوح البلدان، بلاذرى، ص 406
3- حلية الاولياء، اصفهانى، ج 3، ص 143

ص: 118

مخالفت دايمى با اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) محبوبيت چندانى در بين مردم نداشت، چنان كه او مشوّق پدرش، در راه اندازى جنگ جمل و مخالفت با خلافت اميرالمؤمنين(ع) بود. امام على(ع) در اين باره فرمود: زبير همواره با ما اهل بيت بود تا زمانى كه پسر نامباركش، عبدالله پديد آمد. (1)

ابن زبير در مدّتى كه در حجاز حاكم بود، بنى هاشم و دوستداران آنان را مورد آزار و اذيت فراوان قرار داد. چنان كه محمد بن حنفيه و عبدالله بن عباس را به همراه 24 تن از بنى هاشم در مدخل چاه زمزم زندانى كرد و آن ها را به بيعت با او يا سوختن در آتش مخير ساخت، كه در نهايت به وسيله فرستادگان مختار و با هجومى ناگهانى، نجات يافتند. (2) برادرش، مصعب بن زبير، شيعيان عراق را قتل عام كرد و حتى به زنان هم رحم نكرد. (3)

در زمان حضرت، شورش هاى پراكنده خوارج را نيز شاهديم، كه امام(ع) هيچ موضع گيرى خاصى بر ضد خوارج نداشت. آنان گروهى منحرف و داراى عقايد باطل بودند، به فرموده امام على(ع):

«بعد از من با خوارج نبرد نكنيد، زيرا كسى كه در جستجوى حق بوده و خطا كرده، مانند كسى نيست كه پى باطل بوده و آن را يافته است». (4)


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 102
2- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 261
3- همان، ص 264
4- نهج البلاغه، خ 61، ص 94

ص: 119

امام نه درگيرى هاى آنان را تأييد و نه رد كرد. حضرت مهر تأييد بر شورش ابن اشعث كه در سال 80 هجرى اتفاق افتاد، نزد، زيرا يك حركت مكتبى براى احياى حاكميت حق نبود، بلكه شورشى عليه ظلم و ستم اموى بود. سپاهيان وى بيشتر عراقيانى بودند كه زير چكمه هاى ظلم و ستم حجاج خُرد شده بودند و حقيقت اين درگيرى دو جبهه باطل بود و امام(ع) نيز دليلى بر حمايت از يك گروه نمى ديد.

4. سخاوت حضرت

امام سجاد(ع) در خدمت به محرومان و درماندگان بسيار كوشا بود. ايشان مى فرمود:

من از خدايم شرم مى كنم كه برادرى از برادران(دينى) خود را ببينم كه نيازمند باشد و از خدا بخواهم كه به او بهشت ارزانى دارد، ولى خود، بخل ورزم و از مال دنيا او را محروم كنم؛ زيرا آن گاه كه روز قيامت شود، به من گفته مى شود: تو در دنيا براى مال و منال آن، بخيل بودى، اگر بهشت در دست تو بود، خيلى بخيل تر از اين بودى(و آن را به هيچ كس نمى دادى). (1)

از كرم و جود او اين كه هر روز در مدينه اطعام عمومى مى داد و مردم را هنگام ظهر به خانه خود دعوت مى كرد. (2)

حضرت در برآوردن نياز محرومان، دائماً در تلاش بود. ابونعيم


1- تاريخ دمشق، ج 41، ص 385؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 394؛ تهذيب الكمال، ج 20، ص 393
2- تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 6

ص: 120

احمد بن عبدالله از اكابر و محدثان برجسته مى گويد:

«لَمّا ماتَ زَينُ العابدين(ع) فَغَسَلُوهُ جَعَلُوا يَنظُرُون الى آثارِ سَوادٍ في ظَهرِهِ وَ قالُوا: ما هذا؟ فقيل: كانَ يَحملُ جَربُ الدَقيقَ لَيلًا عَلى ظَهرِهِ يعطي فُقَراءَ اهلَ المَدينَه (1)؛

پس از رحلت امام

(ع)

به هنگام غسل آثار كوفتگى و سياهى بر پشتشان مشاهده كردند. گفتند: اين ها چيست؟ گفته شد آثار حمل كيسه هاى آرد است كه شبانه براى فقراى اهل مدينه حمل مى نمودند».

بعد از شهادت آن حضرت، آثار كيسه هاى بارى كه در شب براى بى نوايان مدينه حمل كرد بر پشتش ديده مى شد.

در همين راستا محمد بن اسحاق مى گويد: عده اى از مردم مدينه زندگى مى كردند ولى نمى دانستند هزينه زندگى آن ها از كجا تأمين مى شود، هنگامى كه حضرت سجاد(ع) از دنيا رفتند، آن چه شبانگاهان بدانان مى رسيد قطع شد. (2)

باز هم در همين رابطه جلال الدين قزوينى شافعى معروف به خطيب دمشقى مى گويد: آن حضرت صدقه را در پنهانى مى داد و مى گفت:

«إنّ صَدَقَةَ السِّرّ تُطْفى غَضَبَ الرَّبّ (3)؛

صدقه پنهانى خشم خدا را فرو مى نشاند».


1- حلية الاولياء، ج 3، ص 136
2- تهذيب التهذيب، ج 7، ص 269
3- اخبار الدول، ص 110

ص: 121

ابونعيم معروف به حافظ اصفهانى از امام باقر(ع) نقل كرده كه:

«انّ أباه عَلي بن الحُسَين قاسَمَ الله مالَهُ مَرَّتَين.»

امام باقر(ع) فرمود: پدرش على بن حسين مال خود را دوبار در راه خدا با فقرا تقسيم كرد. (1)

البته بخشش حضرت همراه با حفظ كرامت حاجت مندان و به دور از شائبه منت گذارى بود. گفته اند: هرگاه به نيازمندى صدقه اى مى داد نخست آن را مى بوسيد، سپس مى فرمود: مرحبا به كسى كه(با گرفتن صدقه) توشه آخرتم را برايم حمل مى كند. (2)

در خبر ديگرى عبدالله بن داود از مردى به نام مستقيم نقل مى كند: نزد على بن الحسين(ع) بودم، هرگاه نيازمندى مى آمد به پا مى خاست و هنگام برآوردن حاجتش مى فرمود:

«إنَّ الصَّدَقَةَ تَقَعُ في يَدِ اللهِ قَبْلَ أَنْ تَقَعَ في يَدِ السّائِلِ (3)؛

بى گمان، صدقه، پيش از آن كه در دست نيازمند قرار گيرد، در دست خداوند جاى مى گيرد».

حضرت رفع نياز محرومان را معامله با خداوند و وسيله فرو نشاندن خشم الهى مى دانست.

ابوحمزه ثمالى مى گويد: على بن الحسين(ع) شب ها انبان نان به دوش مى كشيد و در دل تاريكى در پى نيازمندان مى گشت و


1- حلية الاولياء، ج 3، ص 136؛ طبقات، ج 5، ص 113؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 393
2- مجمع الاحباب، ج 2، صص 187- 186؛ صفوة الصفوة، ج 1، ص 55
3- طبقات، ج 5، ص 111

ص: 122

مى فرمود: صدقه دادن در تاريكى شب، خشم پروردگار را فرو مى نشاند. (1)

عمرو بن دينار مى گويد: محمد بن اسامه بن زيد در بستر بيمارى افتاده بود، على بن الحسين(ع) به عيادتش رفت. محمد شروع به گريستن كرد و على بن حسين(ع) پرسيد مشكلت چيست؟

او گفت: قرضى بر گردن من است.

على بن الحسين(ع) پرسيد: مقدارش چقدر است؟ گفت: چهارده هزار دينار.

امام(ع) فرمود: قرض تو بر عهده من، آن ها را مى پردازم. (2)

سخن حافظ محمد بن يوسف الكنجى الشافعى هم شنيدنى است وى در وصف حضرت سجاد(ع) مى گويد:

«كانَ عابِداً وَفيّاً وَ جَواداً حَفيّا (3)؛

على بن الحسين

(ع)

عابد و بسيار باوفا، بخشنده و بسيار نوازشگر بود(و در پرسش از حال ديگران اصرار مى ورزيد)».

5. تواضع و فروتنى

حضرت همواره با بندگان خدا به فروتنى رفتار مى كرد و به شخصيت انسانى آنان احترام مى گذاشت چنان چه به حضرت اعتراض


1- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 393؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 126
2- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 394
3- كفاية الطالب، ص 447

ص: 123

شد كه چرا با اقوام پست هم نشين مى شوى. (1)

«نافع» به آن حضرت مى گفت: تو قريش را(با همه شرافت و معروفيت) رها كرده و با غلامى از بنى عَدى(فرزند غلام عمر بن خطاب) هم نشين مى گردى. (2)

اين برخوردها كه نشانگر فخرفروشى هاى جاهلى بود، نزد آن حضرت ناپسند بود او شخصيت افراد را نه در نژاد و نسب، بلكه در تقوا و دانش جست وجو مى كرد. اين در حالى بود كه، اعتراض كنندگان جز بر تفاخر جاهلى پاى نمى فشردند. مالك ابن انس پيشواى مذهب مالكى درباره اعتراض نافع مى گويد: نافع به خود مى نازيد امّا على بن الحسين(ع) شخصيتى بود كه در دين، فضيلت و برترى داشت. (3)

ابن تيميه حرّانى در «منهاج السنه» درباره امام(ع) نوشته است: امام على بن الحسين از نظر دين و دانش از بزرگان و سروران تابعان بود، يحيى بن سعيد گفته: او بهترين هاشمى اى بودكه در مدينه ديده بودم و محمد بن سعد مى گويد: وى ثقه، امين، داراى احاديث فراوان، بلند مرتبه و والا بود.

شيبه بن نعامه هم گفته: تعداد صد خانواده(از مستمندان) مدينه، تحت تكفّل و سرپرستى على بن الحسين بودند كه شبانه به آنان


1- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 388؛ تهذيب الكمال، ج 20، ص 385
2- طبقات، ج 5، ص 111
3- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 388

ص: 124

رسيدگى مى كرد. فروتنى و صدقات نهانى او و فضايل ديگرش زبان زد همگان است. (1)

6. حلم و گذشت

از جمله صفات پسنديده براى انسان به ويژه انسان كامل، بهره مندى از صفت حلم و بردبارى و كنترل و حفظ خود در برابر رفتار نابخردانه ديگران است. عبدالغفار بن قاسم مى گويد: على بن الحسين(ع) در حال خارج شدن از مسجد بود كه مردى به وى دشنام داد، نوكران و دوست داران وى به آن مرد حمله ور شدند، ولى على بن الحسين(ع) فرمود: رهايش كنيد، آن گاه خطاب به آن مرد فرمود: آن چه از ما بر تو پنهان مانده، بيشتر از آن چيزى است كه مى دانى. آيا حاجتى دارى كه آن را برايت برآورم؟

آن مرد شرمنده شد و به خود بازگشت. على ابن الحسين(ع) عباى سياهى را كه بر دوش داشت، به وى عطا كرد و به دستور حضرت هزار درهم نيز به او دادند.

پس از اين ماجرا آن مرد همواره مى گفت: گواهى مى دهم كه تو از فرزندان رسول خدايى (2)(يعنى كرامت اخلاقى را از وى به ارث برده اى).

هم چنين نوشته اند كه مردى به حضرت ناسزا گفت، ولى ايشان خود را به نشنيدن زد و چيزى نفرمود. آن مرد وقتى بى اعتنايى وى را


1- منهاج السنة النبويه فى نقض كلام الشيعه و القدريه، ج 2، ص 132
2- تاريخ دمشق، ج 41، ص 394؛ نورالابصار، ص 155

ص: 125

ديد، گفت: با تو بودم! على بن الحسين(ع) نيز فرمود: من نيز گفته ات را ناديده گرفتم و چشم پوشى كردم. (1)

ابوبكر احمد بن الحسين البيهقى الشافعى مى گويد: يكى از كنيزان امام على بن الحسين(ع) به هنگامى كه آب روى دست امام براى گرفتن وضو مى ريخت، ظرف آب از دستش افتاد و صورت آن بزرگوار را شكافت. امام(ع) از روى خشم سر بلند كرد. كنيز بلافاصله گفت: خداوند در قرآن مى فرمايد: وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ

امام(ع) فرمود: خشم خود را فرو بردم.

عرض كرد: وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ

فرمود: تو را بخشيدم خدا تو را ببخشد.

كنيز مجدداً گفت: وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ

امام(ع) فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم. (2)

حقيقتاً امام خويشتن دار و حليم بود و در اين رابطه موارد بسيارى منقول است، از آن جمله روايت شده است كه: مردى به امام سجاد(ع) ناسزا گفت و به وى افترا بست. حضرت به او فرمود: اگر آن چه گفتى در من باشد، پس به درگاه خدا توبه مى كنم و طلب آمرزش مى نمايم و اگر نباشد در اين صورت تو به من افترا بستى و خداوند تو را بيامرزد.

هنگامى كه مرد اين برخورد را از امام(ع) ديد، بلند شد و سر آن حضرت را بوسيد و گفت: فدايت شوم، تو آن طورى كه من گفتم


1- تهذيب الكمال، ج 20، ص 398؛ تاريخ دمشق، ج 41، ص 395
2- درالمنثور، ج 2، ص 73

ص: 126

نيستى، پس مرا ببخش.

فرمود: خداوند تو را بيامرزد.

آن مرد گفت: خدا مى داند كه رسالت خويش را كجا قرار دهد و به امام گفت: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ (1)

». (2)

از عفو و گذشت حضرت فراوان آمده، از جمله ذهبى به نقل از ابويعقوب مدنى آورده است: براى حسن بن حسن از امام زين العابدين، كدورت و دل خورى پيش آمد. حسن پيش امام سجاد(ع) آمد و آن چه مى توانست به آن بزرگوار ناسزا گفت و رفت و ايشان سكوت فرمودند: شب كه فرا رسيد، على ابن الحسين(ع) درِ خانه حسن را زدند، وقتى بيرون آمد، فرمودند: پسر عمو! اگر آن چه گفتى، راست گفتى، خدا از من درگذرد و اگر دروغ گفتى، از تو درگذرد. پس فرمودند: خداحافظ! حسن(كه چنين انتظارى از حضرت نداشت، شرمنده و ناراحت) در پى امام سجاد(ع) راه افتاد و آن قدر گريه كرد تا دل امام(ع) به حالش سوخت. (3)

اين واقعه نيز حكايت از صبر و حلم فراوان حضرت دارد، آمده است كه على بن الحسين(ع) در ميان جمعى نشسته بود. ناگهان صداى شيون و گريه از خانه اش به گوش رسيد. وى برخاست و به خانه خود رفت و پس از اندكى بازگشت. از ايشان پرسيدند: آيا كسى مرده بود؟


1- انعام: 124
2- مرآة الجنان، ج 1، ص 191؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 104
3- تاريخ الاسلام، ذهبى، ص 431

ص: 127

فرمود: آرى، آنان از وى عذر خواستند و از صبرش شگفت زده شدند، ولى امام(ع) در پاسخ آنان فرمود:

ما از خاندانى هستيم كه در آن چه مورد خوشايند ما باشد و خدا به ما بدهد مطيع اوييم و اگر ناخوشايند به ما برسد خداى را سپاس مى گزاريم. (1)

امام سجاد (ع) از ديدگاه صحابه و ديگران

آن حضرت همواره مورد مدح و ستايش معاصرين و پس از آن بوده است. عبدالله بن عباس با جلالت شأن و سن بالايى كه داشت، از امام زين العابدين(ع) تجليل مى نمود. هنگامى كه او را ملاقات مى كرد به جهت تعظيم برمى خاست و با صداى بلند مى گفت: مرحبا به حبيب حبيب. (2)

محمد بن مسلم قرشى زهرى يكى از بزرگان اهل سنت مى گويد: من در مدينه افضل از او درك نكردم. (3)

حماد بن زيد از فقهاى برجسته بصره مى گويد: على بن الحسين برترين هاشمى بود كه من او را درك كرده ام. (4)

نافع بن جبير به گونه اى ديگر به ستايش ايشان مى پردازد و مى گويد: همانا تو سيد مردم و افضل آنانى. (5)


1- تاريخ دمشق، ج 41، ص 386؛ تهذيب الكمال، ج 20، ص 393
2- تاريخ دمشق، ج 36، ص 147
3- تهذيب اللغات والاسماء، ص 343
4- همان
5- صفوة الصفوه، ج 2، ص 93

ص: 128

محمد بن ادريس شافعى ايشان را فقيه ترين اهل مدينه مى داند. (1)

ابن صباغ مالكى مناقب او را بسيار و مزاياى او را مشهور مى شمارد. (2)

شيخ محمد ابوزهره مى گويد: زين العابدين فقيه بود، همان گونه كه محدّث بود، شباهتى به جدش على بن ابى طالب در قدرت و احاطه بر مسائل فقهى از تمام جوانب و فروعات مسائل داشت. (3)

و كلام آخر سخن شمس الدين ذهبى است كه مى گويد: براى او- حضرت سجاد(ع)- جلالت عجيبى است و به خدا سوگند كه او سزاوار چنين جلالتى است. او به جهت شرف و بزرگوارى و علم و كمال عقل، اهليت براى امامت عظمى داشت. (4)


1- رسائل جاحظ، ص 106
2- الفصول المهمه، ص 190
3- الامام زيد، محمد ابوزهره، ص 31
4- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 398

ص: 129

دو كرامت از امام سجاد (ع) و فرجام كار

در پرتو بندگى حق تعالى و اخلاص و كمال، آدمى به مقام ولايت تكوينى مى رسد و در پرتو چنين ولايتى، به اذن الهى به كراماتى نيز دست مى يابد، در اين ميان، امام چهارم(ع) مثال زدنى است. به آن جناب ذوالثفنات مى گفتند، چون از كثرت عبادت، بعضى از اندامش كه در حين سجود بر زمين مى سود پينه بسته بود. زين العابدينش مى گفتند، چون ظاهر و باطن و اقوال و افعال و خَلق و خُلق وى به حضرت رسول(ص) مانند بود.

از ايشان كراماتى نقل شده كه شاهدى بر دارا بودن مقام ولايت تكوينى امام(ع) است. يكى از اين موارد، ملاقات حضرت با خضر نبى(ع) است. خضر نبى(ع) ساليان طولانى پيش از پيامبر خاتم(ص) مى زيسته و تاكنون نيز زنده است. او مقام والايى در ولايت معنوى دارد و قرآن نيز به مقام آن حضرت اشاره دارد. (1)

ابوحمزه ثمالى، ماجراى ملاقات على بن الحسين(ع) و خضر


1- نك: كهف: 60- 82

ص: 130

نبى(ع) را چنين نقل مى كند: به در خانه على بن الحسين(ع) آمدم، ولى به دليل مناسب نبودن وقت، دوست نداشتم در را به صدا درآورم. از اين رو، پشت در خانه نشستم تا حضرت بيرون آمد. به او سلام كردم و دعايش نمودم. جواب سلام مرا داد و او نيز دعايم كرد. آن گاه با هم به راه افتاديم تا به ديوار باغ وى رسيديم. در آن جا به من فرمود: اى ابوحمزه! اين ديوار را مى بينى؟

گفتم: آرى اى فرزند رسول خدا.

فرمود: روزى به اين ديوار تكيه داده بودم در حالى كه غمگين بودم، ناگاه ديدم مردى خوش چهره و خوش لباس رو به رويم ايستاده است و به من نگاه مى كند. آن گاه به من گفت: اى على بن الحسين چرا تو را ناراحت مى بينم؟ آيا براى دنياست(كه ناراحتى ندارد، زيرا) روزى آن آماده است و نيكوكار و بدكردار از آن برخوردارند.

گفتم: بر آن چه تو مى گويى، ناراحت نيستم.

گفت: آيا بر آخرتى كه وعده درستى است و مالك قاهرى در آن حكم مى كند، ناراحتى؟

گفتم: بر اين موضوع نيز آن چنان كه تو مى گويى، ناراحت نيستم.

پرسيد: پس براى چه ناراحتى؟

گفتم: از فتنه فرزند زبير(كه جامعه را به آشوب كشيده) مى ترسم؟

گفت: اى على، آيا كسى را ديده اى كه از خدا چيزى بخواهد و به او ندهد؟

ص: 131

گفتم: نه. سپس آن مرد از ديده ام غايب شد و به من گفته شد: اى على! اين مرد خضر(نبى) بوده است.

در اين روايت نيامده است كه خضر چيزى به على ابن الحسين(ع) آموخت بلكه خضر(ع) مى دانست كه آن حضرت همچون او اسم اعظم مى داند. از اين رو، به او تسلى داد و فرمود كه دعا كند. (1)

نمونه ديگر، ماجراى بين ايشان و عبدالملك و حجاج است. از عبدالله زاهد نقل شده است كه وقتى عبدالملك بن مروان خلافت را بر عهده گرفت، نامه اى بدين مضمون به حجاج نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم

از اميرالمؤمنين عبدالملك بن مروان به حجاج بن يوسف، اما بعد از ريختن خون فرزندان عبدالمطلب بپرهيز، زيرا خود شاهد بودم كه آل ابى سفيان به چنين كارى اقدام كردند(و خون آنان را ريختند) و اندكى بيش حكومتشان باقى نماند والسلام.

عبدالملك پس از نوشتن اين نامه آن را مهر و موم كرده و مخفيانه به سوى حجاج فرستاد و به او پيغام داد اين راز را مخفى بدارد، ولى اين راز براى على ابن الحسين(ع) مكاشفه شد، از اين رو در نامه اى به عبدالملك نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم

از على بن الحسين به عبدالملك بن مروان، امير بر مؤمنان. اما


1- حلية الاولياء، ج 3، ص 125؛ مجمع الاحباب، ج 2، ص 183

ص: 132

بعد، تو در فلان روز از فلان ماه نامه اى به حجاج نسبت به ما فرزندان عبدالمطلب با چنين مضمونى نوشتى. خداوند نيز اين عمل تو را بى پاداش نمى گذارد. آن گاه نامه را در همان روز براى عبدالملك فرستاد. وقتى نامه ايشان به دست عبدالملك رسيد، دانست كه نامه على بن الحسين(ع) درست همان روزى نوشته شده كه وى به حجاج نامه داده بود. هم چنين دريافت، درست همان روزى كه وى غلامش را به سوى حجاج فرستاده بود، در همان روز غلام على بن الحسين(ع) از مدينه به سوى او ره سپار شده است. از اين رو، بر درستى گفتار و بزرگى و صلاح على بن الحسين(ع) پى برد و غلام آن حضرت را گرامى داشت و هدايايى براى امام فرستاد. (1)

بيمارى امام، مصلحتى الهى

متأسفانه بسيارى از مردم ناآگاه، از امام چهارم به عنوان امام بيمار ياد مى كنند و با ذكر اين لقب در ذهن آنان شخصى رنجور و پژمرده تداعى مى شود، در حالى كه واقعيت غير از اين است. زيرا امام(ع) تنها در كربلا مدت كوتاهى بيمار بوده است و پس از آن بهبود يافته و در حدود 35 سال همچون ساير امامان از سلامت جسمى برخوردار بوده است. بى شك بيمارى موقت آن حضرت در آن حادثه، عنايت خداوندى بوده است تا بدين وسيله از وظيفه جهاد معذور گردد (2) و وجود مقدسش از خطر كشتار مزدوران يزيد محفوظ بماند و رشته


1- نورالابصار، ص 155
2- تذكرة الخواص، ص 324

ص: 133

امامت امتداد يابد. محمد بن سعيد در اين رابطه مى نويسد: آن روز(عاشورا) كه على بن الحسين همراه پدرش بود، بيست و سه يا بيست و چهار سال داشت و هر كس بگويد كه او در آن زمان كوچك بوده و موى برنياورده بود، بى اساس است، بلكه او در آن روز بيمار بود و به همين جهت در جنگ شركت نكرد. (1)

آمده است كه پس از كشته شدن حسين ابن على(ع)، شمر به سوى على بن الحسين(ع) آمد و او بيمار بود و در بستر خوابيده بود. شمر گفت: اين را بكشيد. يكى از همراهان وى گفت: سبحان الله! آيا جوانى را كه بيمار است و در جنگ هم شركت نداشته بكشيم؟

در اين هنگام عمر بن سعد در رسيد و گفت: با اين زنان و اين بيمار كارى نداشته باشيد. (2)

بنابراين، بيمارى امام مصلحتى الهى براى حفظ حيات امام و ادامه الطاف بى شمار الهى در نصب امامت بود.

پرواز به سوى دوست

درباره سال شهادت امام زين العابدين(ع) اقوالى از مورخان وجود دارد كه در بين آن ها سال نود و چهارم و نود و پنجم شهرت دارد.

ابن سعد در طبقات خود از امام جعفر بن محمد الصادق(ع) و او از پدرش امام باقر(ع) نقل مى كند كه على بن الحسين(ع) در


1- الطبقات الكبرى، ج 5، ص 221
2- البداية و النهايه، ج 9، ص 104

ص: 134

سال 94 ه. ق درگذشته و در آغاز 95 ه. ق در بقيع دفن شده است. ابن سعد پس از نقل كلام امام صادق(ع) مى گويد: اهل بيت او و اهل شهرش آگاه ترند به آن كه او در چه سالى در گذشته است. بنابراين قول مشهور نيز همان سال 94 ه. ق است. (1)

درباره علت مرگ حضرت نيز اختلاف نظر وجود دارد، اما قول مشهور شيعه اين است كه آن بزرگوار به وسيله سمى كه عاملان وليد بن عبدالملك به حضرت خوراندند به شهادت رسيده و اين قول به وسيله برخى از عالمان اهل سنت نيز مورد تأييد قرار گرفته به طورى كه گفته اند: آن بزرگوار به دست وليد بن عبدالملك مسموم شده است. (2)

شبراوى مى نويسد: حضرت سجاد(ع) در مدينه با سمّى كه به او خورانده شد از دنيا رحلت نمود. (3)

دكتر يمانى هم مى نويسد: على بن الحسين(ع) در دهه دوّم از ماه محرّم، سال 91 در مدينه منوره بعد از حدود 58 سال عمر از دنيا رحلت نمود و هنگامى كه خبر وفاتش به مردم رسيد قلوب همه براى او محزون شد، زبان ها او را مدح و ثنا نموده و در سوگ او مرثيه سرودند ... (4)


1- تاريخ دمشق، ج 41، صص 413- 414
2- الفصول المهمه، صص 208- 209
3- الاتحاف بحبّ الاشراف، ص 143
4- علموا اولادكم حب آل بيت النبى(ص)، ص 170- 171

ص: 135

سخنان حكمت آموز حضرت سجاد (ع) در منابع اهل سنت

از امام سجاد(ع) سخنان آموزنده اى در كتاب هاى اهل سنت نقل شده است. به گزيده اى از آن ها اشاره مى شود:

قناعت

ثروتمندترين مردم كسى است كه به آن چه خدا نصيب او كرده است، قانع باشد. (1)

تفكر

فكر كردن، آيينه اى است كه مؤمن، نيكى ها و بدى هاى خود را در آن مى بيند. (2)

سپاسگزارى

كسى كه در سپاسگزارى بر تو پيشى مى گيرد، بند دوستى و محبت خويش را بر گردنت مى افكند. (3)


1- حلية الاولياء، ج 3، ص 126
2- تاريخ دمشق، ج 41، ص 408
3- همان، ص 409

ص: 136

بردبارى

امام(ع) در اندرزى به فرزندش فرمود: اى فرزندم! در برابر گرفتارى ها شكيبا باش و به حقوق ديگران تجاوز نكن(تا گرفتارى ات را حل كنى)، در مقابل نيز براى حل گرفتارى برادر دينى ات كارى نكن كه زيان آن براى تو بيشتر از سودى باشد كه به او مى رسد. (1)

دوستى

از دست دادن دوستان صميمى موجب غريب شدن انسان است. (2)

دعا و مناجات

چيزى همچون دعا كردن به هنگام بلا، براى بنده كارگشا نيست، زيرا هرگاه بلايى نازل شود، استجابت آن در پى اش مى آيد. (3)

امر به معروف و نهى از منكر

ترك كننده امر به معروف و نهى از منكر، مانند كسى است كه قرآن را پشت سر نهاده و عامل به آن نيست، مگر كسى كه از امورى بپرهيزد و تقيه پيشه كند، گفته شد، تقيه چگونه است؟

فرمود:(شخص) از ستمكار سركش بترسد كه از حد گذراند و سركشى كند. (4)


1- تاريخ دمشق، ج 41، ص 408
2- حلية الاولياء، ج 3، ص 125
3- تاريخ دمشق، ج 41، ص 382
4- حلية اولياء، ج 3، ص 130؛ طبقات، ج 5، ص 110

ص: 137

توبه

به يقين، خداى تعالى، مؤمنِ گنه كارِ توبه كننده را دوست دارد. (1)

معيار دوست گزينى

امام(ع) در توصيه به فرزندش امام محمدباقر(ع) مى فرمايد:

اى فرزندم! نيك بنگر كه با پنج گروه همراه و هم سخن و دوست نباشى:

1. از دوستى با زشتكار بپرهيز، زيرا تو را به لقمه و كمتر از آن مى فروشد.

2. از دوستى با بخيل برحذر باش، زيرا در نهايت تنگ دستى و نيازمندى تو را تنها مى گذارد و يارى ات نمى رساند.

3. از دوستى و هم نشينى با دروغگو بپرهيز كه وى همچون سراب است، هدف هاى دست يافتنى را دور مى نمايد و امور دست نيافتنى را آسان و نزديك نشان مى دهد.

4. از دوستى و هم نشينى با نادان برحذر باش، زيرا وى به قصد سود رساندن بر تو زيان مى زند.

5. از هم نشينى و دوستى با آن كه از خويشانش بريده است، برحذر باش، زيرا در سه جاى قرآن، مورد لعن و نفرين الهى قرار گرفته است. (2)


1- طبقات، ج 5، ص 113
2- تاريخ دمشق، ج 41، ص 409

ص: 138

چاپلوسى

كسى كه بدون شناخت، از كسى تعريف و تمجيد مى كند، بعيد نيست كه نادانسته درباره بدى او نيز سخن گويد. (1)

غيبت

از غيبت برحذر باش، كه غذاى مردان سگ صفت است. (2)

كتمان علم

كسى كه علمش را از ديگران كتمان كند، يا براى آموختنش از آنان مزد بخواهد، هرگز از علم خود سود نخواهد برد. (3)

قتل عمد

كسى كه مؤمنى را به عمد بكشد، كيفرش دوزخ است و در آن جاويد است. (4)

طغيان بدن

هرگاه بدنى بيمار نشود، طغيان مى كند و بدنى كه طغيان كند، خيرى در آن نيست. (5)


1- تهذيب الكمال، ج 20، ص 398
2- تاريخ دمشق، ج 41، ص 399
3- حلية الاولياء، ج 3، ص 130
4- تذكرة الخواص، ص 37
5- حلية الاولياء، ج 3، ص 140

ص: 139

عبادت

عبادت اگر از ترس خدا باشد، عبادت بردگان است و اگر به اميد رسيدن به پاداش باشد، عبادت تاجران است و اگر به خاطر سپاسگزارى به درگاه خدا باشد، عبادت آزادگان است. (1)

دوستى و ديدار براى خدا

همسايگان خدا در خانه اش، كسانى اند كه براى خدا به ديدار يكديگر مى روند و براى خدا با يكديگر همنشينى مى كنند و مالشان را در راه خدا صرف و خرج مى كنند. (2)

خنده بلند

كسى كه بلند بخندد از علم به دور ماند و كسى كه بلند بخندد، اندكى از عقل خود را از دست داده است. (3)

نام نيك

به زودى از همه شما فقط نامى باقى خواهد ماند، پس هر كس بتواند كارى كند كه نام نيكى از او بماند، بايد اين كار را انجام دهد. (4)


1- حلية الاولياء، ج 3، ص 140
2- همان
3- همان
4- تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 47

ص: 140

ترك گناه

در شگفتم از آن كس كه از طعام به خاطر زيان آن مى پرهيزد، اما از گناه به خاطر زشتى آن نمى پرهيزد. (1)

تعليم

آن كه علمى را نهان دارد يا بر آموختن آن چيزى بگيرد، هرگز او را سود ندهد. (2)


1- فصول المهمه، ص 202
2- حلية الاولياء، ج 3، ص 140

ص: 141

فصل سوم: امام محمد باقر (ع)

مطلع سخن

ص: 142

ص: 143

زندگى امام، آيينه تمام نماى زندگى انسان هاى كامل و متعالى است. از ويژگى هاى بارز امام، جامعيت اوست. توجه به علم او را از اخلاق و فضايل بازنمى دارد و روى آورى به معنويات و عبادت و بندگى، وى را از پرداختن به زندگى مادّى و روابط اجتماعى و اصلاح جامعه بازنمى دارد در حالى كه انسان هاى معمولى در بيشتر زمينه ها گرفتار افراط و تفريط مى شوند. امام باقر(ع) در روزگار خود بزرگترين تأثير علمى و عملى را براى جامعه خويش داشت. جمع عالمان بر اين عقيده اتفاق دارند كه فقيه ترين مردم در آغاز سلسله فقيهان شش نفرند و آن شش نفر از اصحاب و شاگردان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) به شمار مى آيند.

محققان بر اين باورند كه امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) در حقيقت بنيانگذاران دانشگاه اهل بيت هستند كه حدود شش هزار دانشجو فارغ التحصيل داشته اند. كتب و تأليفات دانشمندان و مورخان اهل سنت مانند طبرى، بلاذرى، سلامى، خطيب بغدادى، ابونعيم اصفهانى و كتبى مانند: موطأ مالك، سنن ابى داود، مسند ابى حنيفه، مسند

ص: 144

مروزى، تفسير نقاش، تفسير زمخشرى و مانند اين ها سرشار از سخنان پر مغز پيشواى پنجم با عنوان قال محمد بن على و يا قال محمد الباقر است.

كتب شيعه نيز در نوع خود از سخنان و انديشه هاى امام(ع) نشئت فراوان گرفته است. اصول اربعمائه همان رساله هاى چهارصدگانه شاگردان امام است كه در ميان محدثان شيعه به عنوان كتب اصول شناخته مى شود و چه بسا بيشتر محتويات كتب چهارگانه شيعه يعنى كافى، من لايحضره الفقيه، تهذيب و استبصار از همين رساله هاى اربعمائه گرفته شده باشد. (1)

علماى اهل سنت، امام باقر(ع) را از فقهاى مدينه مى شمارند و مى گويند: بدان جهت به او لقب باقر داده اند كه علم را شكافت و اصول و خفاياى آن را آشكار نمود و به آن توسعه داد. معتقدند سخنان مفيد و متين در حكمت و مواعظ از ايشان رسيده، از آن جمله در نزد آنان منقول است كه: افراد با تقوى، كم هزينه ترين و كم خرج ترين و در عين حال پر فايده ترين مردم دنيا هستند و اگر چيزى را فراموش كنى آن ها تو را بدان تذكّر مى دهند و اگر به ياد داشته باشى، كمكت مى كنند، از حق خدا زياد سخن مى گويند و برپادارنده امر الهى هستند و نيز مى فرمايد: دنيا را مانند منزلى بدان كه ساعتى در آن توقف كرده و سپس از آن كوچ مى كنى، يا مانند ثروتى بدان كه در خواب بدان رسيده اى و وقتى بيدار مى شوى بهره اى


1- سيرة الائمة الاثنى عشر، ج 2، ص 202

ص: 145

از آن نمى بينى. (1)

آن چه كه در اين مختصر مى آيد اندكى از فضايل و مناقب امام باقر(ع) در منابع اهل سنت است كه تقديم ره پويان حضرتش مى گردد. اميد آن كه اين اندوخته ها و مودّت به ائمه طاهرين(عليهم السلام) روزى به كارمان آيد كه:

لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ* إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (2)؛ «در آن روز كه مال و فرزندان سودى نمى بخشد، مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد».


1- شذرات الذهب، ج 1، ص 149
2- شعراء: 88- 89

ص: 146

ص: 147

تبارشناسى امام باقر (ع)

ابوجعفر، امام محمدباقر(ع) پنجمين آفتابى است كه بر افق امامت جاودانه درخشيد. امام باقر(ع) در سال 57 هجرى در شهر مدينه، ديده به جهان گشود (1) اما درباره روز ولادت ايشان بين تاريخ نويسان اختلاف نظر وجود دارد، برخى آن را اوّل ماه رجب دانسته اند (2) ولى مشهور تاريخ نويسان، تاريخ ولادت ايشان را سوم ماه صفر مى دانند. (3)

امام سجاد(ع) اين فرزند خجسته فال را به پاسداشت نام و نياى بزرگوارش، حضرت ختمى مرتبت «محمد» ناميد. جابر بن عبدالله انصارى روايت مى كند كه، رسول خدا(ص) به من فرمود: تو يكى از فرزندان مرا درك خواهى كرد كه نام او همنام من است. او مى شكافد علم را شكافتنى و بدين جهت باقر لقب داده شده و معنى باقر شكافنده است. آن حضرت به «جابر» فرمود: چون او را ببينى سلام مرا به او برسان.


1- دلائل الامامه، ص 94
2- همان
3- فصول المهمة فى معرفة الائمه، ج 2، ص 879

ص: 148

در صحيح مسلم از حضرت امام محمد بن على باقر(ع) آمده كه فرمودند: من با جماعتى نزد «جابر بن عبدالله انصارى» رفتم، او بسيار پير شده بود و چشمان او نابينا، از هر يك مى پرسيد كه تو چه كسى هستى؟ تا نوبت به من رسيد، پرسيد تو چه كسى هستى؟ گفتم: من محمد بن على بن الحسين ام. بسيار خوشحال شد و گفت: خوش آمدى اى برادرزاده من و مرا نزد خود طلبيد و چون گره بر سينه من بود بازگشود و دست خود را بر سينه من گذاشت. گفتم مرا خبر ده از حج پيغمبر، پس حديث حج را تمام از براى من باز گفت، آن حديث بسيار طولانى است. (1)

محمد بن مسلم اين جريان را به گونه اى ديگر نقل مى كند كه: در كنار جابر بن عبدالله انصارى نشسته بوديم كه امام سجاد(ع) همراه فرزند خردسال خود وارد مجلس شد. امام سجاد(ع) به فرزندش فرمود: عمويت را ببوس، كودك به سوى جابر آمد و پيشانى او را بوسيد. جابر كه در آن روزگار بينايى خود را از دست داده و پير و فرتوت شده بود، پرسيد: اين كودك كيست؟

امام سجاد(ع) فرمود: او فرزندم محمد است.

جابر او را در آغوش كشيد و گفت: اى محمد، رسول خدا(ص) به تو سلام رسانيد.

حاضران(با تعجب) گفتند: از كجا اين سخن را مى گويى؟

جابر گفت: در خانه رسول خدا(ص) بودم، ايشان مشغول سرگرم


1- صحيح مسلم، ج 8، ص 170 و 196

ص: 149

كردن حسين(ع) بود. در اين هنگام، به من رو كرد و فرمود: اى جابر، فرزندم حسين(ع) داراى فرزندى خواهد شد كه نامش على(ع) است و على(ع) نيز صاحب فرزندى مى شود كه نامش محمد است، اگر او را ملاقات كردى، سلام مرا به او برسان و بدان كه پس از ديدار او به پايان زندگى نزديك شده اى، محمد بن مسلم در ادامه مى گويد: سخن جابر تحقق يافت و پس از مدتى كوتاه از دنيا رفت. (1)

در متون ديگر اهل سنت آمده، جابر تا پيش از اين ديدار، همواره مى گفت: اى باقر، كجايى! تا روزى كه آن حضرت را ملاقات نمود ... (2)

امام محمد باقر(ع) از جانب پدر و مادر، به شجره پاكيزه نبوت منتهى مى گردد. او نخستين مولودى است كه در خاندان علويان از التقاى دو بحر امامت تولّد يافت.

پدر: على بن الحسين، زين العابدين.

مادر: ام عبدالله، فاطمه دختر امام حسن مجتبى(ع). (3)

امام باقر(ع) مادر بزرگوار خويش را چنين توصيف كرده است: روزى مادرم كنار ديوارى نشسته بود، ناگهان ديوار ريزش كرد و در معرض ويرانى قرار گرفت، مادرم دست بر سينه نهاد و گفت: به حق مصطفى(ص) سوگند، اجازه فرو ريختن ندارى. ديوار بر جاى ماند تا


1- تذكرة الخواص، ص 337
2- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 290
3- وفيات الاعيان، ج 4، ص 174؛ تذكرة الخواص، ص 302(ترجمه محمد ابراهيم آيتى)

ص: 150

مادرم از آن جا دور شد، سپس ديوار فرو ريخت. (1)

از كتب اهل سنت براى امام باقر(ع) القاب متعددى نقل شده است. مانند: باقر.

ابن تيميه بنيانگذار مسلك وهابيت مى گويد: ابوجعفر محمد بن على از نخبگان اهل علم و دين است و بدان دليل كه شكافنده علوم اسلامى بود، باقر ناميده شده است. (2)

ابن خلكان هم در اين باره مى نويسد: ابوجعفر محمد بن زين العابدين ملقب به باقر يكى از ائمه دوازده گانه در اعتقاد شيعه اماميه و پدر(امام) جعفر صادق(ع) مى باشد و باقر(ع) عالم بزرگ و سيد عظيمى بود و به اين جهت به او باقر گفته مى شد كه علم را شكافت و به آن توسعه داد. (3)

در منابع ديگر از لقب شاكر، هادى و امين هم نام برده شده است. (4)

همسر و فرزندان

در منابع تاريخى براى امام باقر(ع) دو همسر و دو ام ولد يعنى كنيزى كه از مولاى خود صاحب فرزند شده باشد، نام برده اند. همسران عبارتند از: امّ فَرْوَه دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر و


1- اثبات الهداة، ج 5، ص 270
2- منهاج السنة النبويه، ج 2، ص 123
3- وفيات الاعيان، ج 3، ص 314
4- فصول المهمة، ج 2، ص 880

ص: 151

ام حكيم دختر اسيد بن مغيره ثقفى.

ولى شمار فرزندان امام را هفت تن برشمرده اند(پنج پسر و دو دختر) كه عبارتند از:

1. جعفر بن محمد صادق(ع)؛

2. عبدالله بن محمد كه او برادر تنى امام صادق(ع) و مادرشان ام فروه بود. (1) او يگانه برادر امام صادق(ع) است. مورخان وى را صاحب فضل و صلاح دانسته اند و متذكّر شده اند كه فردى از بنى اميه به او سم خورانيد و او را به شهادت رسانيد. (2)

3. ابراهيم بن محمد از امّ حكيم؛

4. عبدالله بن محمد از ام حكيم؛

5. على بن محمد؛

6. زينب بنت محمد؛

7. ام سلمه.

البته بعضى از مورخان گفته اند، امام باقر(ع) دو دختر نداشته است بلكه زينب و ام سلمه در حقيقت دو نام براى يك دختر است. (3)

برخى هم تنها شش فرزند براى امام باقر ذكر كرده اند و بر اين باورند كه امام باقر(ع) فرزندى به نام عبدالله نداشته است. (4)


1- فصول المهمه، ج 2، ص 905
2- همان، ص 221
3- همان
4- طبقات ابن سعد، ج 5، ص 236؛ تذكرة الخواص، ص 306

ص: 152

امامت حضرت

پس از شهادت امام زين العابدين(ع)، حضرت باقر(ع) به امامت رسيد كه تاريخ آن را سال 95 هجرى يادآور شده اند.

آن حضرت از نظر سنى بزرگترين فرزند پدرش نبوده است امّا براى تصدّى منصب امامت از ديگر برادران شايستگى بيشترى داشت و پدرش، پيرو فرمان رسول خدا(ع) او را به پيشوايى مردم منصوب كرد. ابن عباس روايت مى كند: روزى مردى يهودى درباره امامان پس از پيامبر اكرم(ص) از ايشان پرسيد: جانشينان شما كيستند؟

پيامبر اكرم(ص) پاسخ داد: جانشين من على(ع) فرزند ابوطالب و پس از او حسن(ع) و بعد حسين(ع) و در پى آن نُه امام از فرزندان حسين(ع) خواهند بود. آن گاه پيامبر اكرم(ص) نام يكايك آنان را بر زبان جارى كرد. (1)

ويژگى هاى ظاهرى

امام باقر(ع) چهره اى گندمگون و قامتى ميانه و معتدل داشت، در توصيف ايشان آمده كه شبيه رسول خدا(ص) بود و صفات اخلاقى رسول خدا(ص) در ايشان ديده مى شد (2)، بر انگشترى امام(ع) كلمه «العزه لله» نقش بسته بود. (3)


1- ينابيع الموده، ص 444
2- نك: فصول المهمه، ج 2، ص 882؛ لسان العرب، ج 6، ص 357
3- دلائل الامامه، ص 95

ص: 153

شخصيت شناسى امام باقر (ع)

بندگى و پارسايى

امام باقر(ع) همواره مشغول ذكر خدا بود و كلمه «لا اله الا الله» همواره بر زبانش جارى بود.

ابونعيم اصفهانى به هنگامى كه از امام باقر(ع) در كتابش نام مى برد او را با اين صفات توصيف مى كند: حاضر، ذاكر، خاشع، صابر، ابوجعفر محمد بن على الباقر(ع). (1)

درباره خشوع فراوان آن امام در برابر خداوند، از «افلح» آزاد كرده امام باقر(ع) آمده كه: با محمد بن على به قصد حج بيرون شدم چون به مسجد درآمد به خانه خدا نگريست و با صداى بلند گريست.

عرض كردم: پدر و مادرم به فدايت، مردم به شما مى نگرند، اى كاش اندكى صداى خود را پايين بياوريد.

امام(ع) به من فرمود: واى بر تو افلح! چرا نگريم؟! شايد خداى تعالى در اثر اين گريه، بر من به مهربانى بنگرد و فردا در پيشگاهش سرفراز و رستگار شوم.


1- حليةالاولياء، ص 289

ص: 154

افلح گويد: آنگاه امام طواف كرد و سپس آمد نزد مقام ركوع كرد، سپس سر از سجودش برداشت، ديدم كه پيشانى و صورت حضرت از بسيارى اشك، خيس شده است.

افلح مى افزايد: آن حضرت هرگاه مى خنديد مى فرمود: خداوندا بر من خشم مگير. (1)

فرزند بزرگوار محمد بن على(ع) در وصف اخلاص و عبادت پدرش چنين مى فرمايد: پدرم بسيار ذكر خدا مى گفت. من با او مى رفتم و او ذكر خدا مى گفت، با او غذا مى خوردم و او ذكر خدا مى گفت. با مردم سخن مى گفت، اما اين امر او را از ذكر خدا باز نمى داشت، زبانش را مى ديدم كه به كامش مى چسبيد و با اين وصف پيوسته از گفتن ذكر «لا اله الا الله» باز نمى ايستاد. ما را جمع مى كرد و به ما مى فرمود تا طلوع آفتاب ذكر خدا بگوييم و هر يك از ما را كه مى توانست قرآن بخواند به تلاوت قرآن فرمان مى داد و هر كه نمى توانست، مى فرمود، ذكر بگويد. (2)

امام صادق(ع) در ادامه درباره روحيه عبادى پدر مى فرمايد: من بستر پدرم را مى گستردم و انتظار مى كشيدم تا بيايد. چون او به بسترش مى آمد و مى خوابيد من نيز به سوى بستر خود مى رفتم. شبى او دير كرد و من به جستجويش به مسجد رفتم، مردم همه در خواب بودند، ناگهان پدرم را ديدم كه در مسجد به حال سجده است. در مسجد جز


1- حلية الاولياء، ص 290
2- همان، ص 298

ص: 155

او كس ديگرى نبود. ناله اش را مى شنيدم كه مى گفت: پيراسته اى اى پروردگارا، تو به حقيقت، پروردگار منى، از روى تعبد و بندگى تو را سجده مى كنم.

معبودا! كردار من اندك است پس تو خود آن را برايم دو چندان كن.

بارالها! مرا از شكنجه ات در روزى كه بندگانت را برمى انگيزى، در امان نگاه دار و بر من نظر كن كه تو البته توبه پذير و مهربانى. (1)

عطار نيشابورى هم نقل مى كند كه: از يكى از خواص او پرسيدند كه او شب چون مى گذراند؟

گفت: چون از شب لختى برود او از اوراد فارغ شود و به آواز بلند گويد:

الهى و سيدى، شب درآمد و ولايت تصرّف ملوك به سرآمد و ستارگان ظاهر شدند و خلايق بخفتند و به نوم درها فرو بستند و پاسبانان برگماشتند و آن ها كه بديشان حاجتى داشتند، فرو گذاشتند.

بار خدايا تو زنده و پاينده و بيننده اى. غنودن بر تو روا نيست و آن كه تو را بدين صفت نداند هيچ نعمت را مقرّ نيست. تو آن خداوندى كه ردّ سائل بر تو روا نباشد، آن كه دعا كند از مؤمنان بر درگاهت، سائل را باز ندارى.

بار خدايا چون مرگ و گور و حساب را ياد كنم، چگونه از دنيا بهره پس از تو خواهم از آن كه تو را دانم و از تو جويم از آن كه تو


1- حلية الاولياء، ص 301

ص: 156

را مى خواهم در حال مرگ بى برگ و عيش.

اين را مى گفت و مى گريست، تا شبى او را كسى گفت: يا سيدى چند گريى؟

گفت: اى دوست؛ يعقوب را يك يوسف گم شده چنان بگريست كه چشم هايش سفيد شد، من ده كس از اجداد خود يعنى حسين(ع) و قبيله او را در كربلا گم كرده ام از آن كى در فراق ايشان ديده ها سفيد كنم و اين مناجات به عربى بود و به غايت فصاحت. (1)

افلح از مواليان امام باقر(ع) مى گويد: با محمد بن على به حج مى رفتيم، چون حضرت وارد مسجدالحرام شد، به خانه خدا نظر كرد و با صداى بلند گريست. به او عرض كردم: پدر و مادرم به فدايت! مردم شما را نظاره مى كنند، اگر كمى آهسته تر گريه كنيد بهتر است. حضرت فرمود: واى بر تو اى افلح! چرا گريه نكنم، شايد خداوند از اين گريه بر من نظر رحمت نمايد تا بتوانم فرداى قيامت توسط آن رستگار شوم. آن گاه دور خانه خدا طواف كرد و در كنار مقام به نماز ايستاد، ركوع به جاى آورد و چون سر از سجود برداشت، مشاهده كردم كه محل سجده اش از اشك هاى چشمش مرطوب است. (2)

ابن عساكر هم از مدائنى نقل كرده كه گفت: در حالى كه محمد ابن على بن الحسين در آستانه كعبه ايستاده بود، شخصى اعرابى بر او وارد شد و به حضرت عرض كرد: آيا هنگامى كه خدا را عبادت


1- تذكرة الاولياء، ج 2، صص 6- 285
2- صفوة الصفوة، ج 2، ص 110

ص: 157

مى كنى مشاهده نموده اى؟ حضرت و كسانى كه دور او بودند، سرها را به زير افكندند، آن گاه حضرت سر خود را بلند كرده و به او فرمود: من خدايى را كه نبينم عبادت نخواهم كرد.

عرض كرد: چگونه او را ديده اى؟

حضرت فرمود: ديده ها با مشاهده چشمان او را نديده است، بلكه قلب ها به حقايق ايمان، او را ديده است. خداوند به حواس درك نمى شود و به مردم قياس نمى گردد، به نشانه ها معروف و به علامات توصيف شده است. در قضاوتش ظلم نمى كند. از اشيا جدا و اشيا نيز از او جدا است. هيچ چيز همانند او نيست. اين است آن خدايى كه به جز او خدايى نيست.

اعرابى گفت: خداوند داناتر است كه كجا رسالتش را قرار دهد. (1)

آن حضرت مهم ترين اعمال را سه چيز مى دانستند:

الف: ياد خدا، هميشه و در همه حال.

ب: رعايت انصاف.

ج: همراهى و برابرى با برادران ايمانى در مسايل اقتصادى. (2)

حضرت مى فرمود: صاعقه ها(آفات و زيان ها) هم به مؤمنان اصابت مى كند و هم به غير مؤمنان و تنها در اين ميان كسانى از آسيب صاعقه ها در امانند كه قلب و زبانشان به ياد خدا باشد. (3)


1- ترجمه امام باقر(ع) از تاريخ ابن عساكر، ص 147- 148
2- حلية الاولياء، ج 3، ص 183
3- همان، ص 181

ص: 158

ابوحمزه ثمالى از امام باقر(ع) نقل مى كند: خداوند مى فرمايد: هرگاه بنده اى از بندگانم تمام توجه و همت خويش را به سوى من معطوف دارد، من بى نيازى را در جان و روحش قرار خواهم داد و فقر را از پيش چشمانش ريشه كن خواهم ساخت و كارهاى پراكنده اش را سامان مى دهم و برترين سودِ سودآوران را برايش در نظر مى گيرم. ولى هرگاه بنده ام همت و توجه خود را به جانبى جز من معطوف دارد، او را به گرفتارى هاى درونش مبتلا مى كنم، فقر و تهيدستى چون جرثومه اى هماره در برابر چشمانش او را تهديد مى كند، كارهايش بى سر و سامان مى شود و ريسمانش را به گردن خودش مى افكنم تا به هر درّه اى كه كشيده شد، كشيده شود. (1)

حضرت در بيانى ديگر مى فرمايد: هيچ چشمى از خشيت و ابهّت الهى نگريد مگر اين كه خداوند، صورت آن گريه كننده را بر آتش حرام سازد و چنان چه قطره هاى اشك بر گونه هايش جارى شود به صورتش درماندگى و ذلّت نقش نخواهد بست. هر چيز نزد خداوند پاداش خاصّى دارد جز گريه و قطره هاى اشك از بيم خدا، همانا خداوند به وسيله اين قطره ها، درياهايى از گناه را مى پوشاند و محو مى سازد. (2)

دانش و بينش امام (ع)

آوازه علوم و دانش هاى امام باقر(ع) چنان اقطار كشور اسلامى را پر كرده بود كه لقب باقرالعلوم يعنى گشاينده دريچه هاى دانش و


1- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 320
2- فصول المهمه، ص 194

ص: 159

شكافنده مشكلات علوم به خود گرفته بود.

ابن حجر هيثمى مى نويسد: محمدباقر(ع) به اندازه اى گنج هاى پنهان معارف و دانش ها را آشكار ساخته، حقايق احكام و حكمت ها و لطايف دانش ها را بيان نموده كه جز بر عناصر بى بصيرت يا بدسيرت پوشيده نيست و از همين جاست كه وى را شكافنده و جامع علوم و برافرازنده پرچم دانش خوانده اند. (1)

عبدالله بن عطا هم كه يكى از شخصيت هاى برجسته و دانشمندان بزرگ عصر امام(ع) بود، مى گويد: من هرگز دانشمندان اسلام را در هيچ محفل و جمعى به اندازه محمد بن على(ع) از نظر علمى حقير و كوچك نديدم. من حكم بن عتيبه را كه در علم و فقه مشهور آفاق بود، ديدم كه در خدمت محمد باقر مانند كودكى در برابر استاد عاليمقام، زانوى ادب بر زمين زده، شيفته و مجذوب كلام و شخصيت او گرديده بود. (2)

ذهبى درباره امام باقر(ع) جمله زيبايى دارد، او مى نويسد:

«كانَ أَحَدُ مَنْ جَمَعَ بَينَ العِلمِ وَ العَمَل وَالسُؤدَدِ وَ الشَّرَف وَالثِّقَةِ وَالرَّزانَة وَ كانَ أهلًا للِخِلافَه (3)؛

از كسانى است كه بين علم و عمل و آقايى و شرف و وثاقت و متانت جمع كرده و اهليت براى خلافت داشت».


1- صواعق المحرقه، ص 201
2- تذكرة الخواص، ص 337
3- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 402

ص: 160

ابوزهره هم بر مقام و مرجعيت علمى حضرت مهر تأييد مى نهد و مى گويد:

«كان يقصدُهُ مِن ائِمَةِ الفِقهِ وَالحَديثِ كَثيرُون (1)؛

از بزرگان فقه و حديث، خيلى ها به قصد بهره گيرى علمى پيش حضرتش مى آمدند».

فراوانى و گستردگى روايات امام در زمينه هاى فقه، اعتقادات و علوم ديگر اسلامى، سبب شد تا محدثان اهل سنت نيز از آن حضرت نقل حديث نمايند. يكى از معروف ترين آن ها ابوحنيفه است. او با توجه به اين كه بيشتر احاديث وارده از طريق اهل سنت را نمى پذيرفت، روايات زيادى از طريق اهل بيت و به ويژه امام باقر(ع) نقل كرده است. (2)

به جرأت مى توان گفت آن چه در زمينه تفسير، كلام، فتوا، احكام حلال و حرام از آن حضرت صادر شده در ميان ائمه طاهرين كم نظير است. حتى حاكمان وقت نيز نمى توانستند منكر انوار علمى حضرتش باشند.

ابرش كلبى از هشام بن عبدالملك پرسيد: اين كيست كه مردم عراق او را در ميان گرفته و مشكلات علمى خود را از او مى پرسند؟

هشام گفت: اين پيامبر كوفه است، خود را پسر رسول خدا و شكافنده علم و مفسّر قرآن مى داند و در نقلى ديگر گفت: همان كسى


1- الامام الصادق، ص 22
2- تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 127

ص: 161

است كه اهل عراق شيفته او هستند. (1)

به راستى همان طور كه عبدالرحمان الشرقاوى مى گويد: امام باقر(ع) اعلم اهل زمان خود به قرآن و تفسير آن و حديث و فقه بود. (2)

در مورد نوآورى هاى امام(ع) نيز «حافظ ابونعيم احمد بن عبدالله اصفهانى» مى نويسد: از جمله شخصيت هاى مورد استناد و اتكا در منابع حديثى، «ابوجعفر محمد بن على الباقر» است. او از خاندان نبوّت بود و ميان موقعيت والاى دينى و جايگاه رفيع اجتماعى جمع كرده و در زمينه رخدادها و مسائل مستحدثه و نيز موضوعات خطير و مهم صاحب نظر بود، در راستاى بندگى و عبادت خدا اشك ها ريخت و از مِراء و درگيرى هاى لفظى و برترى جويانه ديگران را بازمى داشت. (3)

امام(ع) با گروه هاى معتزله، خوارج و مرجئه كه در زمان ايشان فعاليت داشتند مناظرات متعددى انجام داد و عقايد نادرست آنان را با بيانى شيوا به همگان شناساند.

مقبوليت ايشان در نزد علماى مذاهب اربعه مشهور است به طورى كه «محمد بن عبدالفتاح الحنفى» بهترين تعبيرها را دارد: محمد بن على بن حسين بن ابى طالب(ع) است كه باقر ناميده شد. كلمه باقر در لغت به معناى شكافنده زمين به منظور آشكار ساختن گنج ها و پنهانى هاى آن است. وى را از آن جهت باقر ناميدند كه گنج هاى


1- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 405
2- امامان اهل بيت: در گفتار اهل سنت، ص 332 به نقل از جريدة الاهرام المصريه، 18/ 8/ 1978، ص 10
3- حلية الاولياء، ج 3، ص 180

ص: 162

پنهان معارف و حقايق احكام و حكمت و لطايف را ظاهر مى ساخت. اين نكته اى است واضح كه جز بر كوردلان مخفى نخواهد بود. (1)

نكته اى كه شايان توجه است و نبايد آن را از نظر دور داشت اين است كه بينش خاص امام باقر(ع) و ساير ائمه معصومين(عليهم السلام) درباره خلافت و وصايت و تفاوت آراى ايشان در مسائل شرعى و عقيدتى با مذاهب اهل سنت، خلفا و علماى زمان خويش، همواره از عواملى بوده است كه منكران امامت ايشان، شخصيت واقعى آنان را ناديده گرفته و با سكوت از كنار آن گذشته اند، امّا با اين وصف مى بينيم كه مراتب عالى علمى و عملى امام باقر(ع) در حدّى بوده است كه حتى منكران مقام امامت و ولايت، با همه تلاشى كه در باطل ساختن بينش و عقايد اماميه به خرج مى داده اند، از مدح و ستايش ايشان لب فرو نبسته و به علم و تقواى عالى آن حضرت اذعان داشته اند.

شاگردان حضرت

شاگردان مكتب امام باقر(ع) سرآمد فقها و محدثان زمان بودند و در ميدان رقابت علمى، بر فقها و علما و قضات غير شيعى برترى داشتند. از ميان اصحاب امام(ع) چند نفر بيش از ديگران شهرت داشتند و بيش از نيمى از احاديث امام باقر(ع) در جوامع احاديث شيعه از طريق آن ها نقل شده است. كسانى مثل زراره بن اعين، معروف بن خربوز، بريد بن معاويه عجلى، ابوبصير اسدى، فضيل بن


1- جوهرة الكلام، سيدمحمود قراغولى بغدادى، حنفى، صص 135- 132

ص: 163

يسار و محمد ابن مسلم از آن جمله اند.

جابر بن يزيد جعفى يكى ديگر از شاگردان معروف بود كه وقتى از امام باقر(ع) حديث نقل مى كرد مى گفت: وصى اوصيا و وارث علم پيامبران، محمد بن على بن حسين(عليهم السلام) براى من چنين حديث فرمود. (1)

ابوحنيفه جابر را فردى بى نظير دانسته و گفته:

«لَيسَ عِندي في الكُوفَة في بابِهِ اكبَر مِنه (2)؛

از نظر من در كوفه، در نوع خودش، بزرگتر از او شخصيتى وجود نداشت».

سيره سياسى امام باقر (ع)

امام سجاد(ع) در مناسبت هاى مختلف به امامت فرزندش محمد بن على تصريح مى فرمود: امام على ابن الحسين(ع) در بستر بيمارى و در آستانه وفات بود، فرزندانش محمد، حسن، عبدالله، عمر، زيد و حسين را به گرد خويش فراخواند و فرزندش محمد را وصى خود قرار داد و وى را باقر خواند و امور برادران را بر عهده او نهاد. (3)

دوران امامت امام(ع) با پنج تن از خلفاى اموى معاصر بود. با نگاهى گذرا به عصر امام باقر(ع) درمى يابيم كه پيش از توفان انقلابى كه به حكومت اموى، پس از وفات امام باقر(ع) پايان داد و منجر به روى كار آمدن عباسيان در روزگار امام صادق(ع) شد، سكوت و


1- حلية الاولياء، ج 3، ص 183
2- الامام ابوحنيفه، ص 72
3- اثبات الوصيه، ص 142

ص: 164

آرامشى آكنده از خشم بر جامعه حكمفرما بوده است.

در روايت مفصّلى، امام(ع) درباره تحليل اوضاع سياسى شيعه و فشار خلفا از آغاز تا زمان آن حضرت فرموده اند: ما اهل بيت از ستم قريش چه بر ما گذشت و شيعيان و دوستان ما از مردم چه ناملايماتى ديدند. زمانى كه رسول خدا(ص) رحلت كرد، اعلان فرمود كه به مردم از خودشان اولى تريم. اما قريش با كمك يكديگر اين امر را از محور آن خارج كردند، آنان براى رسيدن به حكومت با حق و اولويت ما به حكومت استدلال كردند، ولى حق ما را تصاحب نمودند. آنگاه حكومت در ميان قريش دست به دست گرديد تا اين كه دوباره به ما اهل بيت باز گرديد. ولى مردم بيعت ما را شكستند و عليه ما جنگ بپا كردند، به طورى كه اميرالمؤمنين تا هنگامى كه به درجه رفيع شهادت نائل آمد، در فراز و نشيب(تندباد حوادث) قرار گرفته بود و سپس با فرزندش امام حسن(ع) بيعت كرده و وعده وفادارى به او دادند اما به او نيز خيانت ورزيدند و پس از آن، ما به طور مداوم مورد تحقير و قهر و ستم قرار گرفتيم و از شهر و خانه مان رانده و از حقوقمان محروم شديم و مورد قتل و تهديد واقع شديم، به طورى كه امنيت جانى از خود و پيروان ما به كلى سلب شد و دروغگويان و منكران حق به خاطر دروغ و انكارشان، زمينه را مساعد و در سراسر كشور اسلامى به وسيله دروغ و انكارشان به سردمداران جور و ستم و قضات و كاردانان آن ها تقرّب جسته و شروع به روايت احاديث دروغ و انتشار آن نمودند، آن ها از زبان ما چيزهايى روايت كردند كه نه از زبان ما جارى شده بود و نه به محتواى آن ها عمل نموده بوديم، با اين كار

ص: 165

مى خواستند ما را ميان مردم منفور كرده و تخم عداوت و كينه ما را در دل آنان بكارند.

اين سياستى بود كه پس از وفات امام حسن(ع) در زمان معاويه با شدت هر چه بيشتر دنبال مى شد. به دنبال اين تبليغات مسموم، همه جا به كشتار شيعيان پرداخته و با كوچك ترين سوء ظنى دست ها و پاهاى آن ها را مى بريدند.

كسانى كه به دوستى و پيروى از ما معروف بودند راهى زندان ها شدند. اموالشان به غارت رفت و خانه هايشان ويران شد. اين روش تا روزگار «عبيدالله ابن زياد» روز به روز به شدت خود مى افزود تا آن كه حجّاج بن يوسف در كوفه روى كار آمد. او با انواع شكنجه ها به كشتار شيعيان پرداخت و آنان را با هر سوءظن و اتهامى دستگير مى كرد، عرصه بر پيروان ما چنان تنگ شد و كار به جايى رسيد كه اگر كسى را با صفت «زنديق» يا «كافر» توصيف مى كردند، برايش بهتر از آن بود كه او را «شيعه» بخوانند، تا جايى كه كسانى كه به خير و صلاح معروف بودند و شايد هم واقعاً اشخاص پرهيزكار و راستگويى بودند، احاديث شگفت انگيزى در زمينه برترى برخى از حكام گذشته روايت كردند. چيزهايى كه نه خدا چيزى از آن ها آفريده بود و نه چيزى از آن ها به وقوع پيوسته بود. راويان بعدى حقانيت اين مطالب را باور داشتند زيرا اين نوع مطالب به كسانى نسبت داده شده بود كه به كذب و كم تقوايى معروف نبودند. (1)


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 11، ص 44؛ الامام الصادق، ابوزهره، صص 112- 111

ص: 166

اين روايت، تحليل امام باقر(ع) از وضع سياسى آن دوران و سخت گيرى هاى خلفاى اموى نسبت به شيعيان را كه بيشتر آن ها در عراق زندگى مى كردند، تشريح كرده است. البته در مكه و مدينه نيز شيعيانى بودند كه شمار آن ها نسبت به شيعيان عراق بسيار كمتر بود.

عملكرد حكمرانان معاصر با امام(ع) قابل تأمل است. مروان بن حكم بيش از نه ماه خلافت نكرد و فقط توانست پسرش عبدالملك را وليعهد خويش كند. (1) او فردى بخيل و دنيادوست بود و از ريختن خون انسان ها باكى نداشت، حكام او نيز به سان خودش خون ريز بودند كه از آنان مى توان حجاج بن يوسف ثقفى را نام برد.

عبدالملك پيش از رسيدن به خلافت، اهل قرائت قرآن بود، اما پس از رسيدن به خلافت از آن دست برداشت.

ابن ابى عايشه مى گويد: وقتى عبدالملك به خلافت رسيد قرآن را به گوشه اى انداخت و گفت: اين واپسين ديدار من با تو بود. (2)

زورگويى و ستمگرى و عدم روحيه انتقادپذيرى در او، جايى براى عدالت و انصاف باقى نگذاشته بود. وى پس از قتل عبدالله بن زبير- تنها رقيب سياسى خود در مدينه-، خطاب به مردم گفت: ... بدانيد ما آن چه بخواهيم بر شما تحميل مى كنيم و آگاه باشيد، به خدا قسم، آن چه با گردن عمرو بن سعيد كردم، با هر كسى كه راه او را در پيش گيرد خواهم كرد. به خدا سوگند، هر يك از شما پس از اين


1- الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، ج 3، ص 444
2- تاريخ الخلفا، ص 242

ص: 167

سخنانم، مرا دعوت به پرهيزكارى خداوند نمايد گردنش را خواهم زد. (1)

عبدالملك در سال 65 ه. ق به خلافت رسيد و در سال 68 ه. ق مرد و در همان روز فرزندش وليد به خلافت رسيد. او جوانى بسيار بى ادب و زورگو و گردنكش بود. (2)

وى در همان روزى كه پدرش مرد، به وصيت او عمل كرد، بالاى منبر رفت و گفت: اى مردم! بر شما باد فرمان بردارى. هر كس از فرمان من سر باز زند و آهنگ مخالفت ساز كند، سرش را جدا خواهم كرد و هر كس كه عمرى را در خاموشى سپرى نمايد با اجل خويش خواهد مرد. (3)

او از فساد و تباهى باكى نداشت، تا آن جا كه درباره او گفته اند: سوگند كه زمين از فساد و تباهى آكنده شد. (4)

وليد در نيمه جمادى الاول سال 96 مرد و همان روز را روز جانشينى برادرش سليمان نگاشته اند، او فردى زبان باز، سخن پرداز و بسيار تجمل گرا و اسراف كار بود و به تجملات پوشاك بسيار اهميت مى داد. (5)

وى در سال 99 هجرى درگذشت. امام باقر(ع) او را فردى ستمگر معرفى مى كرد و مى فرمود: سليمان فردى ستمگر و


1- تاريخ الخلفا، ص 245
2- همان، ص 251
3- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 236
4- تاريخ الخلفا، ص 251
5- همان، ص 255

ص: 168

زورگوست. (1) در دوره خلافت او شيعيان به شدت مراقبت مى شدند.

پس از او عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد. او كارگزاران زورگو را از كار بركنار كرد و افرادى نيكوكار و مردم دار را جانشين آن ها نمود. ايام خلافت او هم بيش از دو سال به طول نينجاميد. (2)

از برجسته ترين خدمات او بازگرداندن فدك به اهل بيت(عليهم السلام) و براندازى رسم نكوهيده دشنام گويى به حضرت على(ع) بود. (3) وى هم چنين به سركوبى خوارج پرداخت.

بنا به قولى، امام باقر(ع) فرمود: او نجيب دودمان بنى اميه است. (4)

از جمع اين دو روايت برمى آيد كه او نسبت به خلفاى بنى اميه تفاوت هاى شگرفى داشت، اما در بازگردانيدن حق مسلّم اهل بيت(عليهم السلام) يعنى خلافت كوتاهى كرد و نتوانست رضايت امامان(عليهم السلام) را به دست آورد.

پس از عمر بن عبدالعزيز، يزيد بن عبدالملك كه جوانى زيرك و شهوت پرست بود و در تمام مدت خلافت عمر بن عبدالعزيز چهره فريبنده اى از خود به نمايش گذاشت تا جايى كه عمربن عبدالعزيز او را به وليعهدى برگزيد به خلافت رسيد. (5)

او تمام كارگزاران عمر بن عبدالعزيز را از كار بركنار و فرمان دستگيرى بزرگانى را كه عمر به مقامى گمارده بود، صادر كرد و


1- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 268
2- مروج الذهب، ج 2، ص 185
3- تاريخ الخلفا، ص 262 و 275
4- همان، ص 260
5- الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 272

ص: 169

اموال آنان را مصادره و بسيارى را به دار آويخت. (1)

بيشتر اوقات او در شهوت رانى و به راه انداختن مجالس عيش و نوش گذشت. خلافت او چهار سال طول كشيد. (2) پس از او، هشام بن عبدالملك به خلافت رسيد. او سياست مدارى زيرك بود و نسبت به دوستداران خاندان ولايت بسيار سخت گير بود. هشام مردى بخيل، حسود، پرخاشگر، خشن و بى رحم و بدزبان بود. (3) در زمان او زيد بن على بن الحسين(ع) قيام كرد ولى به سختى سركوب شد و به شهادت رسيد. (4)

امام باقر(ع) نيز با نيرنگ همين حكمران ستمگر مسموم شد و به شهادت رسيد.

امام(ع) در پاسداشت جايگاه زيد فرمود: اين مرد بزرگِ خاندان من و باز پس گيرنده خون بزرگ رادمردان و دودمان من است. (5)

از جمله رهنمودهاى سياسى امام باقر(ع) به پيروان خود، جبهه گيرى عليه حاكمان ستمگر و ساكت نبودن در برابر ظلم ها و تجاوزهاى آنان است.

بيشترين تلاش امام صرف تربيت افراد كارآمد و نيروهاى متعهد و بيدارگر گرديد. ايشان از شيوه هاى مبارزاتى، از نهادينه سازى روش تقيه به خوبى بهره گرفت.


1- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 275
2- مروج الذهب، ج 2، ص 199
3- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 301
4- الامامة والسياسه، ص 333
5- مقاتل الطالبين، ص 87

ص: 170

زهد حضرت

حضرت در مقام عمل با نظر آن دسته كه گمان مى كردند ترك كامل نعمت هاى دنيوى ورع اسلامى و زهد است مقابله مى كرد، حكم بن عُيينه مى گويد: روزى خدمت ابوجعفر(ع) مشرف شدم او را در خانه اى تزيين شده وآراسته يافتم در حالى كه آن حضرت پيراهن مرطوبى بر تن داشت و روى آن، ملحفه رنگارنگى بر دوش انداخته بودند و رنگ ملحفه در دوش شان اثر گذاشته بود، داشتم خانه و طرز تزيين آن را تماشا مى كردم كه آن حضرت مرا مورد خطاب قرار داد و فرمود: راجع به وضع اتاق چه فكر مى كنى؟

گفتم: حالا كه شما در اين وضعيت قرار گرفته ايد، من چه مى توانم بگويم، اما بين ما، اين كار نوجوانان است.

فرمودند: اى حكم! از زينت هايى را كه خدا براى مردم اجازه داده و روزى هاى حلال او را چه كسى حرام كرده؟ اين كه مى بينى از همان قسمتى است كه خدا براى مردم حلال فرموده است و اما اين اتاق را كه مى بينى اتاق همسرم است و اتاق من همان است كه مى شناسى.

هم چنين عده اى فكر مى كردند تلاش براى معاش، كه نشانه فعاليت براى زندگى بهتر است، درست نيست.

محمد بن منكدر يكى از حفّاظ قرآن در عصر امام باقر(ع) در ضمن تمجيد از آن حضرت مى گويد: مى خواستم او را وعظ كنم كه او مرا موعظه فرمود.

سؤال كردند چگونه؟

ص: 171

گفت: روزى از مدينه بيرون آمدم و در صحرا محمد بن على بن الحسين(ع) را ديدم. او در حالى كه تنومند بود در كنار دو غلام سياه كار مى كرد، پيش خود گفتم: سبحان الله پيرمردى از قريش در چنين ساعتى با اين وضعيت براى به دست آوردن دنيا در تلاش است. بايد او را موعظه كنم! نزد او رفته و گفتم:

خداوند تو را حفظ كند، اگر در اين حالى كه هستى اجل تو برسد چه خواهى كرد!

فرمود: اگر در اين حالى كه هستم اجلم سررسد، در حالى كه در اطاعت خدا بوده ام از دنيا رفته ام. من با كار كردنم، خودم و عيالم را از محتاج بودن به تو و به مردم حفظ مى كنم. وقتى از سر رسيدن اجل، هراسناك خواهم بود كه اجل مرا در حال نافرمانى خدا دريافته باشد.

گفتم: اى فرزند رسول خدا! راست فرمودى، من مى خواستم تو را موعظه كنم كه تو مرا موعظه فرمودى. (1)

حضرت حتى در انتخاب لباس براى خويش، عزّت و شرافت و زى شايسته را در نظر داشت، به طورى كه گاه لباس فاخر و تهيه شده از خز هم مى پوشيد. (2)

امام و انس به قرآن

آن حضرت بسيار به قرآن عشق مى ورزيد و بدان علاقه نشان مى داد و تحت تأثير آيات آن قرار مى گرفت.


1- فصول المهمه، ص 213؛ تهذيب التهذيب، ج 9، ص 352
2- طبقات، ابن سعد، ج 5، ص 321

ص: 172

ابان بن ميمون قداح گويد: ابوجعفر(ع) به من فرمود: قرآن بخوان؟

پرسيدم: از كدام سوره بخوانم؟

فرمود: از سوره نهم(توبه).

ابان مى گويد: آمدم كه حواس خود را بر آن سوره متمركز كنم آن حضرت فرمود: از سوره يونس بخوان.

ابان گويد: اين آيه را خواندم:

لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ (1)؛ «براى كسانى كه ايمان آوردند نيكويى و زيادت است و هرگز بر رخسارشان گرد خجالت و ذلّت ننشيند».

امام(ع) با شنيدن اين آيه فرمود: بس است. آنگاه گفت: رسول خدا(ص) فرمود: شگفت نيست كه چه طور وقتى قرآن مى خوانم پير نمى شوم. (2)

او از كتاب پروردگارش، معارف دينى را الهام مى گرفت تا آن جا كه راويان را وامى داشت تا از وى درباره منشأ قرآنى گفته هايش سؤال كنند. ابوالجارود در اين باره ماجرايى نقل كرده است. وى مى گويد: ابوجعفر(ع) فرمود: چون درباره چيزى با شما سخن گفتم مرا از سرچشمه قرآنى آن بپرسيد. سپس فرمود: خداوند از قيل و قال و تباه شدن مال و بسيار سؤال كردن نهى فرموده است.


1- يونس: 26
2- حلية الاولياء، ص 303

ص: 173

پرسيدند: اى فرزند رسول خدا اين مورد در كجاى قرآن آمده است.

فرمودند: خداوند عزّوجلّ در كتابش مى فرمايد:

لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ (1)؛ «هيچ خيرى در بسيارى از نجواهاى آنان نيست».

و مى فرمايد:

وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً؛ (2)

«و اموالى كه خداوند شما را به نگهبانى آن گماشته به دست سفيهان ندهيد».

و نيز مى فرمايد:

لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ؛ (3)

«از چيزهايى مپرسيد كه چون براى شما آشكار شود، بدتان مى آيد و غمناك مى شويد».

امام به اندازه اى بر آيات قرآن تسلط داشت كه مالك بن اعين جهنى شاعر هم عصر امام درباره او سرود: اگر مردم درصدد جست وجوى علوم قرآن برآيند، بايد بدانند كه قريش بهترين داناى آن را دارند و اگر امام باقر(ع) در علوم قرآنى لب به سخن گشايد، فروع زيادى براى آن ترسيم مى كند. (4)


1- نساء: 114
2- همان: 5
3- مائده: 101
4- فصول المهمه، ج 2، ص 879

ص: 174

تسليم و رضا

آن حضرت(ع) كاملًا به فرمان خداوند تسليم بود، يكى از اصحابش روايت مى كند كه عده اى نزد ابوجعفر آمدند، مشاهده كردند فرزند آن حضرت بيمار و خود وى نيز ناراحت و اندوهگين است و آرام و قرار ندارد. ديداركنندگان گفتند: به خدا قسم اگر به وى مصيبتى رسد، مى ترسيم از او چيزى ببينيم كه خوش نداريم. بعد از آن ديرى نپاييد كه صداى شيون و زارى از آن خانه بلند شد. در اين لحظه امام باقر(ع) با رويى گشاده و حالتى متفاوت با آن چه پيش از اين داشت، بر ديداركنندگان وارد شد. آنان عرض كردند: فدايت شويم ما از حالتى كه شما پيش از اين داشتيد، مى ترسيديم(با مرگ اين كودك) حادثه اى پيش آيد كه موجب اندوه و ناراحتى ما شود.

امام(ع) به آنان پاسخ داد: ما مايليم كسانى كه به آنان علاقه داريم، سالم بمانند و بهبود يابند، اما هنگامى كه فرمان خدا جارى مى شود به آن چه كه او دوست مى دارد گردن مى نهيم. (1)

همدردى با مصيبت ديدگان

امام پنجم(ع) از انجام هيچ كردار صالحى فروگذار نمى كرد. در اين باره روايت جالبى از زبان يكى از اصحاب آن حضرت نقل شده است. راوى مى گويد: ابوجعفر(ع) در تشييع جنازه يكى از مردان قريش حاضر شد. من نيز با آن حضرت بودم «عطاء» هم بين آنان بود.


1- حليةالاولياء، ج 6، ص 301

ص: 175

ناگاه زنى فرياد زد. عطاء گفت: اى زن يا خاموش شو يا ما باز مى گرديم. اما زن خاموش نشد و در نتيجه عطاء بازگشت.

راوى مى گويد: به ابوجعفر(ع) گفتم: عطاء بازگشت.

امام پرسيد: چرا؟

گفتم: اين زن فرياد زد و عطاء به او گفت: يا خاموش شو يا ما بازمى گرديم و چون اين زن دست از فرياد برنداشت عطاء هم بازگشت.

امام(ع) فرمود: ما را به نزد آن ها ببريد. اگر ما باطلى با حق ببينيم و حق را به باطل واگذاريم حق مسلمانان را ادا نكرده ايم. چون بر جنازه نماز گزارده شد، صاحب عزا به ابوجعفر(ع) عرض كرد: بازگرد كه تو پاداش خود را گرفتى، خداوند تو را بيامرزد. تو نمى توانى راه بروى. امّا آن حضرت باز هم از بازگشت خوددارى ورزيد.

به آن حضرت عرض كردم: صاحب عزا به شما اجازه بازگشت داد و من حاجتى دارم كه مى خواهم آن را از شما درخواست كنم.

آن حضرت پاسخ داد: من با جنازه مى روم، ما به اجازه او نرفتيم و به اجازه او هم باز نمى گرديم، بلكه اين فضل و پاداشى است كه ما آن را طلب كرده بوديم. انسان تا آن اندازه كه به دنبال جنازه مى رود پاداش آن را دريافت مى كند. (1)


1- حلية الاولياء، ص 301

ص: 176

اخلاق معاشرت

معاشرت آن حضرت با برادران دينى اش در نهايت ادب و بزرگوارى بود. براى مثال، ابوعبيده از ادب امام باقر(ع) به هنگام سفر روايت مى كند: من رفيق راه ابوجعفر(ع) بودم. ابتدا من سوار مى شدم و سپس آن حضرت. پس چون هر دو بر پشت مركب سوار مى شديم، سلام مى كرد و احوال مى پرسيد، مانند كسى كه انگار تا اين لحظه دوستش را نديده بود و با من مصافحه مى كرد و به هنگام پايين آمدن، پيش از من فرود مى آمد و چون هر دو قرار مى يافتيم، سلام مى داد و احوالپرسى مى كرد، چنان كه گويى تازه دوستش را ديده است.

به او عرض كردم: اى فرزند رسول خدا كارى مى كنى كه پيشينيان ما چنين نكرده اند و اگر حتى يك بار هم اين كار را بكنند، بسيار است.

امام(ع) فرمود: آيا نمى دانى در مصافحه چه چيزى(نهفته) است؟ دو مؤمن كه به يكديگر برخورد مى كنند و يكى از آن ها با ديگرى مصافحه مى كند گناهان آن دو فرو مى ريزد چونان كه برگ از درخت مى ريزد و خداوند تا زمانى كه آن دو از هم جدا شوند، به آن دو مى نگرد. (1)

آن حضرت در رفتار با مردم، نكوكار و عفيف و پاكدامن بود و مى فرمود: صلاح تمام زندگى ها و معاشرت ها يك پيمانه پر است كه


1- حليةالاولياء، ص 289

ص: 177

دو ثلث آن زيركى و يك ثلث آن تغافل است. (1)

رفتار آن حضرت با مستضعفان با نرمى و مهربانى همراه بود. فرزندش امام صادق(ع) در اين باره فرمودند: هنگامى كه كارى را تماماً به غلامان خود مى سپاريد و بر آنان سنگين مى آيد، با ايشان در بردن آن همكارى كنيد آن حضرت فرمود: پدرم امام باقر(ع) به خدمتكاران خود دستورى داد مثل شما پس مى نگريست اگر آن بار سنگين بود مى گفت بسم الله و و با آنان همكارى مى كرد و اگر سبك بود از آنان دور مى شد. (2)

مناعت طبع امام باقر (ع)

اسود بن كثير مى گويد: نزد محمد بن على(امام باقر(ع)) از فقر و جفاى برادران شكايت نمودم. حضرت فرمود: بدبرادرى است كسى كه تو را در حال بى نيازى رعايت نموده و در حال فقر تو را رها مى نمايد. آن گاه به غلام خود دستور داد تا كيسه اى كه در آن هفتصد درهم بود آورد و به او فرمود: اين را خرج كن، هرگاه تمام كردى مرا خبر ده. (3)

ابوالفرج اصفهانى هم از ابوبكر حضرمى نقل مى كند كه گفت: براى كميت از(امام) ابى جعفر محمد بن على(ع) در ايام تشريق در سرزمين منا اجازه گرفتم تا بر حضرت وارد شود. حضرت فرمود: اى


1- حليةالاولياء، ص 289
2- همان، ص 303
3- فصول المهمه، ص 215؛ صفوة الصفوة، ج 2، ص 110

ص: 178

كميت! در اين «ايام معلومات» ذكر خدا كن. كميت بار ديگر خواسته خود را تكرار كرد. حضرت بر او رقّت نمود و فرمود: اشعارت را قرائت كن، كميت قصيده خود را قرائت كرد تا به اين جا رسيد:

يصيب به الرامون عن قوس غيرهم فيا آخراً أسدى له الغى أوّل

حضرت دستان خود را به طرف آسمان بلند كرد و عرضه داشت: بار خدايا! كميت را مورد مغفرت خود قرار ده.

صاعد، غلام كميت مى گويد: روزى بر ابى جعفر محمد بن على وارد شديم، حضرت به ما هزار دينار و يك لباس داد. كميت به حضرت عرض كرد: به خدا سوگند! من به جهت دنيا شما را دوست نداشته ام و اگر دنيا را مى خواستم نزد كسانى مى رفتم كه مال در دستان آنان است وليكن شما را به جهت آخرت دوست دارم، لباسى را كه با بدن مطهر شما تماس پيدا كرده، جهت تبرّك قبول مى كنم ولى مال را نمى پذيرم، لذا مال را رد كرده و لباس را پذيرفت. (1)

دنيا گريزى

امام باقر(ع) دنيا را سراى گذر مى دانستند و از زرق و برق آن دورى مى نمودند. يكى از ياران حضرت به نام «جابر بن يزيد جُعفى» مى گويد: روزى محمد بن على(ع) به من فرمود: اى جابر، اندوهگينم و دلم گرفته است.

گفتم: اندوهتان به خاطر چيست؟


1- الأغانى، ج 15، ص 126

ص: 179

فرمود: اى جابر، كسى كه لذت شراب ناب الهى در دلش باشد، از غير خدا روى برتافته و دلش گرفتار او مى شود. اى جابر! مگر اين تحفه دنيا چيست، مگر دنيا جز مركبى كه بر آن سوار شوى يا لباسى كه مى پوشى و يا همسرى كه اختيار مى كنى، چيز ديگرى هم هست؟

اى جابر، خداجويان بر اين دنيا تكيه نمى كنند و به آن دل نمى بندند و خيال خود را از آخرت خوش نمى دارند. دل فريبى هاى دنيا، دل آنان را هرگز از ياد خدا باز نمى دارد، گوش آنان را بر ذكر خدا نمى بندد و زرق و برق دنيا چشمشان را از ديدن نور الهى كور نمى كند. از اين روست كه نيكان پاداش دريافت مى كنند و رستگار مى شوند. پس بكوش آن چه خدا نزد تو از دين و حكمتش به زينهار گذاشته پاس دارى. (1)

حضرت در كلامى شيوا و پرمايه فرمودند: دنيا را مانند كاروان سرايى فروگذار كه پيامبر(ص) فرموده: مَثَل من و دنيا مثل سوارى است كه ساعتى زير سايه درختى فرود مى آيد و برمى خيزد و از آن جا مى رود. (2)

بخشندگى و سخاوت

هر چند امام(ع) داراى عائله زياد و زندگى ساده اى بود امّا ميان مردم به بخشندگى و كرامت مشهور بود همواره به نيازمندان احسان مى نمود. در بخشش ها، هميشه شأن و مرتبه افراد را در نظر مى گرفت و


1- مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول، ج 2، ص 100
2- تذكرة الخواص، ص 338

ص: 180

به اندازه اى كمك مى كرد كه نه موجب اسراف و زياده روى و نه سبب تحقير و پايين آمدن شأن او شود.

شدت علاقه مندى ايشان به دستگيرى محرومان، گاهى او را بر آن مى داشت كه به سان نياكان پاكش به نيازمندى هاى زندگى خود بى اعتنايى كند و تا جايى كه توان دارد به نيازمندان احسان نمايد.

عبدالعزيز سيدالأهل از علماى اهل سنت مى نويسد: اما از لحاظ علم، او علم را از عبادت گرانبهاتر و ارزنده تر مى دانست و اما از نظر زهد، نظرش درباره دنيا همان نظر جدش(ع) بود. اما از لحاظ جود و سخاوت با اين كه عائله زيادى داشت و از لحاظ امكانات مالى متوسط بود، ولى آن قدر سخاوتمند و بخشنده بود كه فقيرى را از فقر نجات مى داد و صدها و بلكه هزاران درهم احسان مى كرد و اگر شخص را مستحق زيادتر مى ديد، هر چه در توان داشت، احسان مى نمود. (1)

امام باقر(ع) همواره توصيه مى نمود اگر نيازمندان به شما روى آوردند آنان را با بهترين نام ها و عنوان ها صدا بزنيد. (2)


1- جعفر الصادق 7، ص 21
2- احقاق الحق، ج 12، ص 189

ص: 181

امام باقر (ع) در نزد شخصيت هاى اهل سنت و نقل كرامتى از ايشان

1. عبدالحى بن العماد الحنبلى درباره حضرت مى نويسد:

او از فقهاى مدينه بود و بدان جهت او را باقر لقب دادند كه علم را شكافت و اصول و خفاياى آن را آشكار نمود و به آن توسعه داد او يكى از ائمه دوازده گانه به اعتقاد اماميه است. (1)

2. محمد بن موسى الدميرى الشافعى:

به محمد بن على زين العابدين بن حسين(عليهم السلام) «باقر» گفته مى شود براى اين كه علم را شكافت و از راهى رسا به آن وارد شد. (2)

3. على بن الحسين بن هبه الله شافعى معروف به ابن عساكر:

ابوجعفر محمد بن على(ع) فردى درست كردار و راستگو بود كه احاديث زيادى نيز از او روايت شده و هرگز كسانى كه از او روايت كرده اند با او به مجادله برنخاستند. (3)

4. شمس الدين محمد بن احمد بن عثمان ذهبى:


1- شذرات الذهب، ج 1، ص 149
2- حياة الحيوان، ج 1، ص 135
3- تاريخ دمشق الكبير، ج 57، ص 212

ص: 182

ابوجعفر محمد بن على(ع) در برگيرنده دانش، رفتار نيكو، بزرگ منشى، انسانيت، راستگويى و متانت در رفتار بود و شايستگى جانشينى رسول خدا(ص) را داشت. او كسى بود كه علم را شكافت و با پنهان و آشكارش آشنا شد. او پيشوا، مجتهد، تالى كتاب خدا و بلندمرتبه بود، به او نيز ارادت داريم چرا كه صفات كمال را در او يافته ايم. (1)

5. قاضى محمد احمد كنعان:

ابوجعفر الباقر(ع) از تابعين ارجمند است و يكى از بزرگان علمى است كه برجستگى بسيارى از نظر رفتار، بزرگ منشى و شرف دارد. او يكى از پيشوايان دوازده گانه شيعه است كه هيچ بزرگى در ارجمندى به او نمى رسد و بسيار فراتر از آن چه در گستره وهم و خيال بگنجد، جايگاه دارد. (2)

6. خيرالدين زركلى:

ابوجعفر الباقر(ع) پنجمين امام از پيشوايان دوازده گانه اماميه است. او مردى پارسا و عابد بود و آرا و اقوال بسيارى از وى در زمينه تفسير قرآن و ديگر علوم در دست است. (3)

7. ابن كثير:

او محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب ابوجعفر الباقر(عليهم السلام) است كه از تابعين ارجمند و بسيار بلندمرتبه است و يكى از شخصيت هاى برجسته امت اسلامى در دانش و بزرگى به شمار مى آيد


1- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 401 و 402
2- وفيات الاعيان و المشاهير، ص 157
3- الاعلام، ج 6، ص 270

ص: 183

و از جمله امامان دوازده گانه شيعه مى باشد. (1)

8. شهاب الدين ابوالفلاح بن احمد العسكرى الحنبلى معروف به ابن عماد:

ابوجعفر محمد الباقر بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب(عليهم السلام) از دانشمندان مدينه بود و بسيارى چون ابوسعيد خُدرى و جابر از او روايت كرده اند. او را باقر مى ناميدند، زيرا علم را شكافته بود، اصل آن را مى شناخت و با ناپيداى آن آشنا بود و هم او بود كه دامنه دانش را گسترش داد. (2)

9. ابن صباغ مالكى مى گويد: محمد بن على بن الحسين(ع) با وجود علم و فضل و بزرگوارى و رياست و امامت، اهل جود و بخشش به خاص و عام بود. او مشهور به احسان و كرم بر همگان بود.

او با كثرت عيال و متوسط الحال بودن در مال، معروف به فضل و احسان بود. (3)

10. محمد ابوزهره به گونه اى ديگر به ستايش امام(ع) پرداخته و مى نويسد: محمد فرزند زين العابدين، وارث او در امامت، علم و نيل به هدايت بود و لذا مورد توجه علماى كشورهاى اسلامى بود. هيچ كس به زيارت مدينه نمى آمد مگر آن كه وارد خانه او شده و از آن حضرت علم فرا مى گرفت. (4)


1- البداية النهاية، ج 9، ص 338
2- شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، ج 2، ص 72
3- فصول المهمه، ص 204
4- الامام الصادق(ع)، ص 22

ص: 184

برگى از كرامات حضرت

از آن حضرت كرامات بسيار و خرق عادات بى شمار در كتب معتبر آمده است: از آن جمله ابوبصير روايت مى كند كه، نزديك ابوجعفر امام محمد باقر(ع) بودم و گفتم: شماييد وارثان رسول خدا؟

گفت: آرى.

گفتم: اكنون شما قادريد بر آن كه مردگان را زنده كنيد و آن كه داروى برص را بسازيد؟

گفت: آرى به فرمان خداى تعالى. آن گاه به من گفت: نزديك من بيا يا ابامحمد.

نزديك وى شدم، دست به روى چشم من ماليد، چشمم روشن گشت چنان كه آفتاب بديدم و زمين و خانه ها و هر چه در آن خانه بود بديدم. آن گاه مرا گفت: دوست مى دارى كه هم چنين باشى و تو را باشد آن چه مردمان را بود و بر تو بود آن چه بر ايشان بود روز قيامت، يا همچنان كورى كه بودى و تو را بود بهشت خالص؟

گفتم: همچنان شوم كه بودم. وى دست بر چشم بسود همچنان شدم كه بودم. (1)

ابن صباغ مالكى از يكى از اهل دانش و نيكوكارى نقل مى كند كه گفت: من بين مكه و مدينه بودم كه ناگهان شبحى را در بيابان مشاهده كردم كه گاهى ظاهر و در وقتى غايب مى شد، تا اين كه به من نزديك شد، دقت كردم ديدم نوجوانى هفت يا هشت ساله است. بر


1- نورالابصار، ص 168

ص: 185

من سلام نمود و من نيز جواب سلام او را دادم، گفتم: از كجا مى آيى اى نوجوان؟!

فرمود: از جانب خداوند.

عرض كردم: به كجا مى روى؟

فرمود: به سوى خداوند.

عرض كردم: زاد و توشه تو چيست؟

فرمود: تقوا.

عرض كردم: تو كيستى؟

فرمود: مردى از عرب.

عرض كردم از كدامين عرب؟

فرمود: از قريش.

عرض كردم: توضيح بده كه پسر چه كسى هستى؟ خداوند تو را عافيت دهد.

فرمود: من مردى هاشمى هستم.

گفتم: براى من معين كن.

فرمود: من مردى علوى هستم. آن گاه بعد از قرائت اشعارى فرمود: من ابوجعفر محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالبم.

سپس نگاه كردم و كسى را نديدم و ندانستم كه به زمين فرو رفت و يا به آسمان پر كشيد. (1)


1- فصول المهمه، ص 220

ص: 186

ص: 187

پرواز به سوى دوست و گلبرگى از سخنان حضرت

شهادت امام (ع)

بغض و كينه فرزندان اميه نسبت به اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) تمام شدنى نبود و شعله آن كم و بيش مى شد. در دوره هشام بن عبدالملك اين كينه ورزى شدت يافت و هشام براى عملى ساختن توطئه خود، از نيروهاى مورد اطمينان خويش بهره جست. او ابراهيم بن وليد را كه بعدها به خلافت رسيد، به استخدام گرفت و او نيز امام(ع) را با برنامه اى خائنانه به شهادت رسانيد. به طور مسلم اين واقعه در دوران خلافت هشام رخ داد، زيرا خلافت هشام از سال 105 تا سال 125 هجرى استمرار داشته و امام(ع) نيز در همين اثنا به شهادت رسيده است. در سال رحلت امام آراى متفاوتى وجود دارد بعضى آن را در سال 114 ق و دسته اى آن را در سال 117 ق (1) بعضى 115 ق (2) و برخى سال 118 ق (3) و عده اى هم تاريخ هاى ديگرى را نقل


1- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 320؛ تذكرة الخواص، ص 306
2- كامل ابن اثير، ج 5، ص 180
3- وفيات الاعيان، ج 4، ص 174

ص: 188

كرده اند. هشام در كابوس خود قتل امام(ع) را مى ديد و راه حل مناسبى براى اجراى آن مى جست تا به طور غيرمستقيم و پنهانى نقشه شوم خود را عملى كند. از اين رو، بعضى، هشام بن عبدالملك را عامل شهادت آن حضرت دانسته اند و بعضى ديگر ابراهيم بن وليد را مأمور اجراى نقشه مى شمارند. (1)

برخى نوشته اند، هشام از مخالفت زيد بن حسن(كه بر سر ميراث پيامر(ص) با امام اختلاف داشت) بهره گرفت تا به وسيله او امام(ع) را به شهادت برساند و بدين ترتيب، قتل امام باقر(ع) را بر گردن او بيندازد.

از اين رو با طرح نقشه اى پليد اسبى را كه كه زين آن را با سمّ بسيار مهلكى آغشته شده بود توسط زيد بن حسن به امام هديه كرد. زيد اسب را به منزل امام(ع) برد و امام با ديدن او فرمود: واى بر تو اى زيد! چه سنگين است آن چه مى خواهى انجام دهى و آن چه(به عنوان هديه) در دست دارى ... آن گاه امام سوار بر اسب شد و سمّ به بدن امام راه يافت. پاهاى امام متورم شد و پس از سه روز به شهادت رسيد. (2)

گفته مى شود كه در زمان ابراهيم بن وليد بن عبدالملك او را سم دادند. (3)

همان طور كه گذشت در تاريخ شهادت امام اختلاف است، ولى


1- فصول المهمه، ص 220
2- الوفيات، ص 215
3- فصول المهمه، ص 220

ص: 189

بيشتر منابع معتبر آن را هفتم ذى حجة سال 114 هجرى و سن شريف ايشان را به هنگام شهادت 58 سال نگاشته اند.

ابن صباغ مالكى مى گويد: امام باقر(ع) وصيت نمود تا در لباسى كه در آن نماز به جاى مى آورده، كفن شود. و از فرزندش جعفر صادق(ع) روايت شده كه فرمود: در آن روزى كه پدرم از دنيا رحلت نمود، من نزدش بودم. حضرت به امورى در غسل و تكفين و دخول در قبرش وصيت نمود. (1)

امام باقر(ع) پس از شهادت، در قبرستان بقيع، كنار مرقد پدر بزرگوارش امام سجاد(ع) و عموى پدرش حسن بن على(ع) مدفون گرديد. (2)

درود خدا بر او باد روزى كه به دنيا آمد و روزى كه مسموم از دنيا رفت و آن روز كه برانگيخته خواهد شد.

پرتوى از سخنان تابناك امام باقر (ع)

كتاب هاى معارف سرشار از كلمات گرانسنگ آن حضرت است. تنها پرتوى از آن سخنان نورانى را پيش روى خوانندگان مى نهيم.

آن حضرت فرمود: سخن پاك را از هر كس كه مى گويد، فراگيريد اگرچه خود بدان عمل نمى كند، زيرا خداوند مى فرمايد:


1- فصول المهمه، ص 220
2- تذكرة الخواص، ص 306؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 149

ص: 190

الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ (1)؛ «بندگانى كه سخنان را مى شنوند و از بهترين آن پيروى مى كنند، آنانند كسانى كه خدا هدايتشان كرده است».

پرهيز از خصومت و جدال

«ايّاكُم وَالخُصُومَة فَانَّها تُفسِدُ القَلبَ وَتُورِثُ النِّفاق (2)؛

از خصومت و درگيرى بپرهيزيد زيرا اين خصومت قلب را فاسد و نفاق را به ارث مى گذارد».

حضرت درباره پرهيز از ستيز و خصومت عقيدتى در سخنى ديگر فرمودند:

«لا تُجالِسُوا اصحابَ الخُصُومات فَانَّهُمُ الَّذينَ يَخُوضُونَ في آياتِ الله (3)؛

با جدال گران و ستيزه جويان در مباحث عقيدتى، همنشين نشويد، زيرا اينان همان كسانى هستند كه در آيات الهى به ناروا سؤال تراشى كرده و ايراد مى گيرند».

رسيدگى به دوستان

حضرت به رسيدگى و مروّت نسبت به دوستان عنايت ويژه اى داشتند به طورى كه سلمى يكى از خدمتكاران خانه امام


1- زمر: 18
2- حلية الاولياء، ج 3، ص 184
3- طبقات ابن سعد، ج 5، ص 237

ص: 191

باقر(ع) مى گويد:

«كان يدخل عليه اصحابه، فلا يخرجون من عنده حتى يطعمهم الطعام الطيب ويكسوهم الثياب الحسنه ويهب لهم الدنانير، فاقول له في ذلك ليقل منه فيقول: يا سلمى ما حسنة الدنيا الّا صلة الاخوان والمعارف وكان يصل بالخمسمأة (1)؛

برخى از دوستان و آشنايان امام باقر

(ع)

به ميهمانى آن حضرت مى آمدند و از نزد وى بيرون نمى شدند مگر اين كه بهترين غذاها را تناول كرده و چه بسا گاهى لباس و پول از آن گرامى دريافت مى كردند. سلمى مى گويد: گاهى من با امام در اين باره سخن مى گفتم كه مخارج خود را در اين زمينه كاهش دهند، امّا امام

(ع)

مى فرمود: اى سلمى! نيكى دنيا، رسيدگى به برادران و دوستان و آشنايان است و گاهى حضرت پانصد تا هزار درهم هديه مى داد».

خدامحورى و دنياگريزى

«عن جابر- يعني الجعفي- قال: قال لي محمد بن عليّ: يا جابر! انّي لمحزن وانّي لمشتغل القلب. قلت ولم حزنك وشغل قلبك؟ قال يا جابر! انّه من دخل قلبه صافي خالص دين الله شغله عمّا سواه. يا جابر! ما الدنيا وما عسى ان تكون، هل هو الا مركب ركبته وأو ثوب لبسته أو امرئة اصبتها، يا جابر! ان المؤمنين لم يطمئنوا الى الدّنيا لبقاء فيها ولم يأمنوا قدوم الاخرة عليهم ولم


1- فصول المهمه، ص 197

ص: 192

يصمّهم عن ذكر الله ما سمعوا بآذانهم من الفتنه ولم يعمهم عن نورالله ما رأوا باعينهم من الزّينه ففازوا بثواب الابرار. إنّ اهل التقوى ايسر اهل الدّنيا مؤونة واكثرهم لك معونة. ان نسيت ذكروك وان ذكرت اعانوك، قوّالين بحقّ الله، قوّامين بأمر الله، قطعوا محبّتهم لمحبّة الله عزّوجلّ ونظروا الى الله عزّوجلّ والى محبته بقلوبهم وتوحشوا من الدنيا لطاعة مليكهم وعملوا انّ ذلك منظور اليهم من شأنهم فانزل الدنيا بمنزل نزلت به وارتحلت عنه أو كمال اصبته في منامك، فاستيقظت وليس معك منه شي ء واحفظ الله

تعالى ما استرعاك من دينه وحكمته (1)؛ جابر جعفى مى گويد: امام باقر(ع) به من فرمود: اى جابر! من در غم و اندوهم و قلبم نگران و پريشان است.

عرض كردم: اندوه و نگرانى تان براى چيست؟

امام(ع) فرمود: اى جابر! كسى كه دين خالص و ناب الهى در قلبش راه يافته باشد از غير خدا روى تافته و قلبش تنها متوجه خداوند است. مگر دنيا چيست و چه مى تواند باشد! آيا دنيا جز همين مركبى است كه بر آن سوار مى شوى يا لباسى است كه مى پوشى يا همسرى كه به او رسيده اى!

اى جابر! مؤمنان دل به بقاى دنيا نبسته اند و خود را از قرار گرفتن در آستانه آخرت، ايمن نمى پندارند، فتنه ها و نيرنگ هاى دنيا، گوششان را از شنيدن ذكر خدا كر نكرده و جلوه هاى زندگى دنيا، چشمشان را از ديدن نور الهى، كور نساخته است. از اين رو،


1- حلية الاولياء، ج 3، ص 182؛ مطالب السؤول، ص 80

ص: 193

پاداش نيكان را دريافت كرده و به رستگارى رسيده اند.

همانا تقواپيشگان، از همه مردم دنيا كم خرج ترند و در خدمت به ديگران از همه پيشتازتر و كوشاتر. اگر ارزش هاى الهى را از ياد ببرى، آنان تو را به ياد مى آورند و اگر به ياد خدا باشى تو را در اين راستا، يارى مى دهند، زبانشان همواره گوياى حقوق الهى است و تمامى وجودشان برپادارنده فرمان هاى خداست. با محبت حق، از هر محبّتى چشم پوشيده اند و با قلبشان به خدا و محبّت او چشم دوخته اند. در راستاى اطاعت فرمانرواى هستى، با دنيا بيگانه اند(و براى دنيا به مخالفت با مالك و فرمانرواى جهان برنمى خيزند). مى دانند كه زندگى دنيا، يكى از مراحل حيات مستمر آنان است، بدين جهت دنيا را چونان منزلى در گذرگاه مى بينند كه لختى بر آن فرود آمده و ناگزير بايد از آن خارج شوند.

اهل تقوا، دنيا را همانند ثروتى مى دانند كه در خواب به چنگ آمده است و به گاه بيدارى، از آن ثروت، هيچ اثرى نباشد. پس بكوش! تا قوانين و ارزش هايى كه خداوند در پرتو دين در اختيارت نهاده، نگهبان باشى».

حضرت در كلامى ديگر در مورد عبادت و بندگى خدا مى فرمايد:

«ما عَبَدالله بِشَي ءٍ افضَل مِن عِفَّةِ بَطنٍ وَفَرجٍ (1)؛

خداوند مورد عبادت و بندگى قرار نگرفته است به چيزى كه برتر و شريف تر از عفت شكم و شهوت باشد».


1- البدايه والنهايه، ج 9، ص 312

ص: 194

دعا و نيايش

امام باقر(ع) به دعا و نيايش به عنوان رشته اتصال به خالق متعال و گره گشاى مشكلات توجه ويژه داشتند و مى فرمودند:

«ما مِن شَي ءٍ أَحَبّ الَى اللهِ عَزَّوَجَلّ مِن أَن يُسئَلَ وَما يُدفِعُ القَضاءَ الَّا الدُّعاء (1)؛

هيچ چيز به اندازه دعا و درخواست از خداوند مورد پسند او نيست و چيزى نمى تواند سرنوشت را تغيير دهد مگر دعا و تمنّا از درگاه الهى».

حضرت در سخنى ديگر مى فرمودند:

«نَدعُوا اللهَ فيما نُحِبُّ فَاذا وَقَعَ الَّذي نُكرِهُ لَم نُخالِف اللهَ عَزَّوَجَلَّ فيما احِبّ (2)؛

ما براى خواسته هاى خويش و آن چه دوست داريم به درگاه خدا دعا مى كنيم و از او مى خواهيم ولى زمانى كه خلاف انتظار و آرزوى ما چيزى رخ داد، با خواست خداوند و انتخاب او مخالفت نمى كنيم».

ارزش عالم

امام باقر(ع) درباره ارج و اهميت علما مى فرمايد:

«وَاللهِ لَمَوْتُ عالِمٍ احَبُّ الى ابليسَ مِنْ مَوتِ سَبعينَ عابِداً (3)؛

به


1- حلية الاولياء، ج 3، ص 187
2- همان
3- تذكرة الخواص، ص 304

ص: 195

خدا سوگند! مرگ يك عالم، نزد ابليس، از مرگ هفتاد عابد، دوست داشتنى تر است».

حُسن خلق و مدارا با برادران ايمانى در مسايل اقتصادى

امام باقر(ع) همچنين در سخنى ديگر درباره حُسن خلق با برادران ايمانى مى فرمايد:

«مَن اعطَى الخُلقَ وَالرِفقَ فَقَد أعطَى الخَير كُلّه وَالرّاحَة وَحُسن حالِهِ في دُنياهُ وَآخِرَتِهِ وَمَن حَرُمَ الرِّفقَ وَالخُلقَ كانَ ذلكَ لَهُ سَبيلًا إلى كُلِّ شَرٍّ وَ بَليَّةٍ الّا مَن عَصَمَهُ اللهُ تَعالى (1)؛

به كسى كه اخلاق نيك و روحيه رفق و مدارا، عطا شده باشد در حقيقت همه ارزش ها و آسايش ها عطا شده است و وضع او در دنيا و آخرت نيك خواهد بود و آن كس كه از اخلاق نيك و روحيه مدارا محروم باشد، اين محروميت راهى است به سوى هر بدى و بلا مگر آن كه چنين فردى به امداد الهى از بدى ها بازداشته شود».

حضرت درباره اهميت برادرى در سخنى به ياد ماندنى مى فرمايد:

«يُدخِلُ أَحَدكُم يَدَهُ في كُمِّ صاحِبِهِ فَيَأخُذُ ما يُريد؟ قالَ قُلنا لا. قالَ فَلَستُم بِاخوانٍ كَما تَزعَمُون (2)؛

آيا شما به گونه اى با هم يكدل هستيد كه يكى از شما دست در جيب دوست خود فرو برد و


1- حلية الاولياء، ج 3، ص 178
2- همان، ص 187

ص: 196

آن چه لازم دارد، بردارد؟ حاضران گفتند: خير، ما اين چنين نيستيم. امام فرمود: پس شما آن گونه كه فكر مى كنيد برادر نيستيد».

رفع اتهام

حضرت در خصوص ردّ ادّعاى مهدويت كه بعضى ها به وى نسبت داده بودند فرمود:

گمان مى كنند كه من مهدى موعودم، ولى من به پايان عمر خويش نزديكترم تا به آن چه ايشان مدعى هستند و مردم را به آن مى خوانند. (1)

پرهيز از كسالت

و سخن آخر از امام باقر(ع) در اين بخش درباره نهى از كسالت و بى حوصلگى است. ايشان خطاب به فرزندشان مى فرمايد:

«يا بُنَيَّ! ايّاكَ وَالكَسَلَ وَالضَّجر فَانَّها مِفتاحُ كُلِّ شَرٍّ انَّكَ ان كَسَلتَ لَم تُؤَدِّ حَقاً وَان ضَجَرتَ لَم تَصبِر عَلى حَقّ (2)؛

فرزندم! بپرهيز از كسالت و بى حوصلگى، زيرا اين دو كليد هر شرّند. چه، اين كه اگر بى حال و سست باشى هيچ حقّى را ادا نخواهى كرد و اگر بى حوصله و كم طاقت و رنجور باشى بر هيچ حقى پايدار و شكيبا نخواهى بود».


1- سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 407
2- فصول المهمه، ص 215؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 184

ص: 197

فصل چهارم: امام صادق (ع)

سپيده سخن

ص: 198

ص: 199

امام صادق(ع) بيشترين نقش را در تبيين معارف اسلامى در زمينه حديث، فقه، كلام و تفسير و ... ايفا كرده است. آن بزرگوار به دليل شرايط اجتماعى- سياسى آن دوران، فعاليت اصلى خود را حول محور فعاليت هاى علمى- فرهنگى هدايت كرد.

امام صادق(ع) پيوسته اصحابش را به تفقه در دين فرا مى خواند. ايشان شاگردان بسيارى در علوم مختلف تربيت كردند.

از روش هاى امام(ع) جويا شدن از ديدگاه هاى مخالفان و عامه، تشويق به جدال احسن و نهى از جدال غير احسن، تأكيد بر نوشتن احاديث و علوم، تأكيد بر بينش عقلى، برترى دادن دانش بر عبادت، توجه به درايت و فهم احاديث، نهى از نقل اسرائيليات، اجازه دادن براى برگزارى مناظره و تأكيد بر تخصص اصحاب، بهره گيرى از روش هاى علمى رايج و نهى از قياس و مانند آن بود.

آن حضرت، در امور سياسى نيز به علت وجود خفقان و شدت عمل حاكمان، راه تقيه را در پيش گرفتند.

از آن جا كه اهل بيت(عليهم السلام) عِدل و هماهنگ با قرآن معرفى شده اند، همه مسلمانان- شيعه و سنى-، براى اهل بيت(عليهم السلام) كه همان

ص: 200

عترت پيامبرند، احترام خاصى قائلند و بر اساس نص صريح قرآن، محبت و احترام به آنان را بر خود واجب مى دانند. از اين رو علماى بزرگ اهل سنت، اهل بيت(عليهم السلام) را در كتاب هاى خود با القاب و اوصافى شايسته ستوده و از آنان به عنوان پيشوا ياد نموده اند. امام صادق(ع) نيز به عنوان مرجع علمى و دينى، مقبوليت عمومى در بين اهل سنت دارد و بزرگانى همچون مالك بن انس، ابوحنيفه و ديگران از محضر ايشان فيض برده اند. جاحظ يكى از علماى اهل سنت در مورد حضرت مى گويد: جهان از علم و فقه جعفر بن محمد سرشار شد. (1)

و ابوزهره نيز مى نويسد: علماى اسلام با تمام اختلاف نظرها و تعدد مشرب هايشان، در فردى غير از امام صادق(ع) و علم او اتفاق نظر ندارند. (2)

احمد بن تيميه حرانى او را از برگزيدگان اهل علم و دين مى شمارد. (3)

و جاحظ به گونه اى ديگر بر اعلميت او صحه مى گذارد و مى گويد: جعفر بن محمد، آن كس است كه علم و فقهش دنيا را پر كرده است و گفته مى شود كه ابوحنيفه و سفيان ثورى از شاگردان او بودند و تلمّذ اين دو تن در اثبات عظمت علمى او كافى است. (4)


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 15، ص 189
2- الامام الصادق، محمد ابوزهره، ص 66
3- منهاج السنه، ج 2، ص 123
4- رسالة الجاحظ، سندوبى، ص 106

ص: 201

آن چه كه در پى مى آيد، مختصرى از ديدگاه هاى اهل سنت نسبت به صادق آل محمد، امام ششم(ع) مى باشد كه با مراجعه به كتاب ها (1) فراهم آمده است و اين نشانگر نوعى باور مشترك به قداست و مقام شامخ اهل بيت عصمت و طهارت از منظر فريقين مى باشد. اميدواريم مورد استفاده زائران بقيع قرار گيرد. ان شاءالله ...


1- همچون امام صادق از ديدگاه اهل سنت(مهدى لطفى) و امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت(داود الهامى) و فضايل اهل بيت از ديدگاه اهل سنت(على اصغر قربانى)

ص: 202

ص: 203

تبارشناسى حضرت صادق (ع)

تاريخ نگاران اهل سنت درباره تاريخ ولادت امام صادق(ع) اختلاف كرده اند، ابن خلكان در وفيات الاعيان، ولادت آن حضرت را در هشتم رمضان سال 80 هجرى نقل كرده. (1) و بنابر قولى هم سال 83 ه. ق را در نظر گرفته است. (2) قول مشهور شيعه، ولادت حضرت در روز هفدهم ربيع الاول سال 83 ه. ق، مصادف با روز ولادت رسول خدا(ص) است.

مادر آن حضرت، بانوى جليله فاطمه مكنّى به امّ فروه است كه دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر است پدر بزرگوارش محمد، كنيه اش ابوجعفر و ملقب به باقر بود.

عالم معروف اهل سنت، احمد بن سنان در مورد پدر حضرت مى نويسد: او را بدان جهت «باقر» ناميدند كه علم را شكافت و گفته اند براى اين ملقب به باقر گرديد، زيرا جابر بن عبدالله انصارى از رسول خدا(ص) نقل مى كند كه به او فرمود: تو زنده مى مانى تا فرزندى از


1- يافعى در مرآة الجنان، ابن صباغ مالكى در الفصول المهمه، محمد بن طلحه شافعى در مطالب السؤول، سبنجى در نورالابصار، مسعودى در مروج الذهب و ذهبى در تذكرة الحفاظ.
2- وفيات الاعيان، شمس الدين بن خلكان، ج 1، ص 327

ص: 204

فرزندان حسين(ع) را كه هم نام من است ديدار كنى، او علم را مى شكافد، آن گاه كه ديدارش كردى، سلام مرا به او برسان. (1)

بنا به گفته شهرستانى، فرزندان امام ده تن بودند به نام هاى اسماعيل، عبدالله و ام فروه كه مادرشان فاطمه دختر حسين بن على بن الحسين(ع) بود. امام موسى بن جعفر و اسحاق و محمد كه مادرشان ام ولد، بانويى جليل القدر بود. هم چنين عباس، على، اسماء و فاطمه از ديگر فرزندان امام صادق(ع) بودند. اسماعيل پسر بزرگ و محبوب امام بود، امّا در زمان حيات امام رحلت كرد با اين حال، برخى پس از شهادت امام صادق(ع) امامت حضرت موسى بن جعفر را نپذيرفتند كه خود دو فرقه شدند، عده اى قائل به زنده بودن اسماعيل و امامت او شدند و گروهى نيز فرزندش محمد بن اسماعيل را به عنوان امام برگزيدند. (2)

ناگفته نماند كه عبدالله ملقب به افطح هم پس از اسماعيل، بزرگ ترين فرزند امام صادق(ع) بود كه فرقه افطحيه يا فطحيه پيروان او و قائلان به امامت وى پس از امام صادق(ع) بودند، عبدالله هفتاد روز پس از وفات امام صادق(ع) از دنيا رفت. (3)


1- اخبار الدول، ص 111
2- ملل و نحل، ج 1، صص 170- 171
3- الاتحاف، ص 54

ص: 205

شخصيت شناسى امام صادق (ع)

1. جايگاه علمى امام (ع)

به هنگام درگيرى دو خاندان اموى و عباسى بر سر خلافت، فرصتى دست داد تا امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) بزرگترين مجمع علمى اهل بيت: را تشكيل دهند، در حالى كه قبل از اين، امويان درباره ائمه: بسيار سخت گير بودند، به گونه اى كه تاريخ نگاران و محدثان شيعه و سنى نقل كرده اند كه مالك بن انس از امام صادق روايتى نقل نمى كرد تا اين كه دولت بنى عباس سركار آمد. (1)

امام(ع) از اين فرصت به خوبى استفاده كرد به طورى كه جاحظ عالم مشهور اهل سنت در قرن سوم مى گويد: جعفر بن محمد كسى است كه علم و فقهش جهان را پر كرد (2) و ابن حجر هيثمى هم مى نويسد: مردم به اندازه اى از وى علوم نقل كردند كه در تمام جهان منتشر شد و شهرتش سراسر جهان را فرا گرفت. (3)

در توجه علما و دانش جويان به خانه حضرت هم نوشته اند: جعفر


1- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 93
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 15، ص 289
3- صواعق المحرقه، ج 2، ص 586

ص: 206

بن محمد كسى است كه دانشمندان به در خانه اش هجوم مى آوردند. (1)

مالك بن انس فقيه معروف مدينه و امام مذهب مالكى درباره امام صادق(ع) مى گويد: مدتى نزد جعفر بن محمد رفت و آمد مى كردم، او را پيوسته در يكى از سه حالت ديدم: يا در حال نماز و يا در حال روزه و يا اين كه مشغول قرائت قرآن بود. مردى افضل و برتر از جعفر بن محمد صادق(ع) از نظر علم و عبادت و تقوا هرگز چشمى نديده و گوشى نشنيده و به قلبى خطور نكرده است. (2)

بزرگان اهل سنت، همچون ابوحنيفه براى شاگردى در محضر حضرت حاضر مى شدند و به اين مجالست افتخار مى كردند، آلوسى در «مختصر التحفه الاثنى عشريه» مى نويسد:

ابوحنيفه با آن عظمت و جايگاهى كه نزد اهل سنت دارد بر خود فخر مى كرد و با لسان فصيحى مى گفت:

«لَوْلا السَّنَتانِ لَهَلَكَ النُّعمانُ؛

اگر آن دو سال نبود، نعمان(ابوحنيفه) هلاك مى شد».

و منظورش از دو سال، دو سال شاگردى در محضر امام جعفر صادق بود.

برخى علما گفته اند ابوحنيفه علم و طريقت را از امام صادق(ع) و پدر و عمويش زيد بن على بن حسين آموخته بود. (3)


1- مناهج التوسل، ص 106
2- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 104؛ التوسل والوسيله ابن تيميه، ص 52
3- مختصر التحفة الاثنى عشريه، ص 8

ص: 207

ابوحنيفه معروف به امام اعظم در نزد اهل سنت در جاى ديگر مى گويد:

من هرگز فقيه تر از جعفر بن محمد نديده ام، چون منصور خليفه عباسى به اين حدود آمد، دنبال من فرستاد و گفت: مردم به جعفر بن محمد(ع) علاقه مند شده اند، ميل دارم براى او مسائلى كه بسيار مشكل باشد، در نظر بگيرى من هم چهل مسأله از مسائل مشكل را جمع آورى كردم، بعد منصور كه در «حيره» بود به دنبال من فرستاد و به نزد او رفتم و داخل مجلس شدم، ديدم جعفر بن محمد طرف راست او نشسته است و چون نظرم به او افتاد هيبت جعفر بن محمد(ع) بيش از منصور وجودم را فرا گرفت و سلام كردم. منصور محلى را به من نشان داد نشستم. سپس رو به جعفر بن محمد(ع) كرد و گفت: يا اباعبدالله اين مرد «ابوحنيفه» است.

جعفر بن محمد(ع) فرمود: بلى او را مى شناسم.

سپس منصور به من گفت: اى ابوحنيفه از مسائلى كه دارى بر ابوعبدالله عرضه كن. من يك يك آن مسائل را طرح كردم و او جواب مى داد و مى فرمود: شما در اين مسأله اين طور مى گوييد و اهل مدينه اين طور، و ما اين طور مى گوييم، در بعضى از مسائل ممكن است تابع شما و در بعضى ديگر نظر اهل مدينه را بپذيريم و احياناً ممكن است مخالف نظر يكى از شما و اهل مدينه يا هر دو شويم.

من تمام آن چهل مسأله را طرح كردم و حتى يكى از آن ها را بلا جواب نگذاشت. مگر نه آن است كه هر كس به اختلاف آراى مردم

ص: 208

آگاهتر است اعلم مردم است؟! (1)

كمال الدين محمد بن طلحه شافعى، از اكابر علماى شافعى به گونه ديگرى از فضايل علمى امام(ع) ياد مى كند و مى گويد: جعفر بن محمد از علماى اهل بيت و بزرگان آن ها و داراى علوم بسيارى بود. عبادتش فراوان و اوراد و اذكار او دائم و زهد فوق العاده اى داشت و قرآن زياد تلاوت فرموده و در معانى آن تتبع مى نمود و از درياى عميق كتاب الهى گوهرهاى گرانبهايى استخراج مى فرمود و عجائب آن را روشن مى ساخت و اوقات خود را به انواع عبادت تقسيم كرده بود كه به وسيله آن از نفس خود حساب مى كشيد.

قيافه او انسان را به ياد آخرت مى انداخت و استماع كلامش انسان را در دنيا رو گردان مى نمود و پيروى از او موجب رفتن به بهشت مى گرديد و چهره نورانى او نشان مى داد كه او ذرّيه رسول خدا(ص) است.

مناقب و فضائل او قابل شمارش نبود و از وى روايات فراوانى نقل شده و جمع كثيرى از بزرگان امت مثل يحيى بن سعيد انصارى، ابن جريح، مالك بن انس، سفيان ثورى، ابن عيينه و ايوب سجستانى و غير اين ها از علوم او بهره ها گرفته اند. (2)

سخن ابن خلكان در مورد گستره دانش امام صادق(ع) شنيدنى است، وى مى گويد: او يكى از امامان دوازده گانه در مذهب اماميه و از


1- مختصر التحفه الاثنى عشريه، ص 8؛ جامع مسانيد ابى حنيفه، ج 1، ص 222؛ تذكرة الحفّاظ، ج 1، ص 157
2- مطالب السؤول، ج 1، ص 55

ص: 209

بزرگان اهل بيت رسول خدا(ص) است. از آن جهت به او صادق مى گفتند كه گفتارش صادق بود و فضل و بزرگوارى او مشهورتر از آن است كه به بيان آيد، ابوموسى جابر ابن حيان طرطوسى شاگرد او بود. جابر بن حيان، كتابى تأليف كرده است مشتمل بر هزار ورق و پانصد رساله و اين رساله ها از تعليمات جعفر بن محمد صادق(ع) است. (1)

صاحب كتاب معروف ملل و نحل هم در همين رابطه مى گويد: دانش و آگاهى او در فرهنگ و مذهب فوق العاده زياد بود او اطلاعات وسيعى در پيرامون مسائل حكمت داشت و از پرهيزكارى عظيمى برخوردار بود و از شهوات و هوس رانى ها پرهيز داشت او مدت زيادى در مدينه اقامت گزيد و به شيعه كه از او پيروى مى كردند، بهره زيادى رسانيد و دوستانش را از سرچشمه علوم غيبى بهره مند ساخت. پس از آن رهسپار عراق شد و مدتى در آن جا اقامت گزيد. (2)

سيد امير على هندى با اشاره به گسترش علم در زمان امام صادق(ع) مى نويسد:

شايان ذكر است كه رهبرى اين حركت فكرى را كه در حوزه علمى شكل گرفته بود، يكى از نواده هاى على بن ابى طالب(ع) به نام ابوجعفر صادق(ع) داشت، او پژوهشگرى فعّال و متفكّرى بزرگ بود و با علوم عصر خود به خوبى تبحّر و آشنايى داشت. او نخستين كسى


1- وفيات الاعيان، ج 1، ص 291
2- ملل و نحل، ج 1، ص 272

ص: 210

بود كه مدارس فلسفى مشهور در اسلام را تأسيس كرد.

در مجالس درس او، تنها كسانى كه بعدها مذاهب فقهى را تأسيس كردند، شركت نمى كردند، بلكه فلاسفه و طلاب حكمت و دانش از مناطق دوردست در آن حاضر مى شدند. حسن بصرى مؤسس مكتب فلسفى بصره و واصل بن عطا مؤسس مذهب معتزله از شاگردان او بودند و از زلال چشمه دانش او سيراب مى شدند. (1)

دكتر احمد امين مصرى مؤلف «ظهر الاسلام» هم به دامنه دانش امام(ع) اشاره كرده مى گويد: امام جعفر صادق(ع) وسعت علم و اطلاعش در ميان مردم بى نظير بود. از سال 83 تا سال 148 ه. ق زندگى كرد و به خاطر صدقش به «صادق» ملقب بود. (2)

استاد محمد ابوزهره مى نويسد: علماى اسلام با همه اختلاف طوايفشان، بر هيچ امرى همانند فضيلت و علم امام صادق(ع) اجماع نكرده اند. امامان اهل سنت آنان كه معاصر ايشان بودند از او اخذ علم نموده اند. مالك و كسانى كه در طبقه او بوده اند همانند سفيان بن عيينه و سفيان ثورى و بسيارى ديگر از علما از او اخذ دانش كرده اند. ابوحنيفه با اين كه تقريباً هم سن او بوده است از او اخذ علم كرده و او را اعلم مردم دانسته است، زيرا آن حضرت اعلم مردم به اختلاف ميان آنان بود. و نيز جماعت بسيارى از تابعين از آن جمله: يحيى بن سعيد انصارى و ابان بن تغلب و ابوعمرو بن علا و بسيارى از امامان تابعين در فقه و حديث از او اخذ علم و حديث كرده اند.


1- مختصر تاريخ العرب، ص 193
2- ظهرالاسلام، ج 4، ص 114

ص: 211

امام صادق(ع) علم فيزيك و شيمى را تدريس كرده و لذا جابر ابن حيان شاگردش از او رساله هايى را نقل كرده است ... بالاتر از اين علوم، امام صادق(ع) آگاهى و علم به اخلاق و موجبات فساد آن داشته و اين علم، به جهت اشراق و معنويت روح و كثرت تجارب و التزام طريق حق، به او داده شده است. (1)

بى شك آن چه از فضايل، دانش و معنويت آن امام بزرگوار، از تاراج حوادث روزگار در امان مانده و به دست ما رسيده است. تنها اندكى از گنجينه عظيم فضايل و مناقب آنان است. علماى تمام مذاهب با همه تكثر و گرايش گوناگون، به اندازه اى كه بر علم و فضل امام صادق(ع) وحدت و اتفاق نظر دارند، در هيچ مسأله اى چنين اتفاقى ندارند. سلطان على قارى به نقل از «الامام الصادق والمذاهب الاربعه» مى نويسد: امامت و بزرگوارى او، اتفاقى است. (2)

اين جامعيت علمى حتى دشمنان را نيز به اعتراف واداشته به طورى كه منصور دوانيقى، دومين خليفه عباسى درباره حضرت مى گويد: جعفر بن محمد از كسانى است كه خداوند درباره او فرمود: سپس اين كتاب(آسمانى) را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم. او از كسانى است كه خداوند او را برگزيده و در سبقت گيرندگان در امور خير است. در هر دوره از خاندان نبوت حتماً يك محدث بايد باشد و جعفر بن محمد(ع) محدث زمان ما است. او رو به امام(ع) مى كرد و مى گفت: اى اباعبدالله ما هميشه از درياى علم


1- الامام الصادق، استاد ابوزهره، ص 53 به نقل از حلية الاولياء، ج 3، ص 198
2- شرح شفاء،(قاضى عياض) ملا على قارى حنفى(شارح)، ج 2، ص 35

ص: 212

تو توشه برمى گيريم و به سوى تو مى آييم و چون نزديكتر مى شويم از كورى و بى بصيرتى خارج شده و تاريكى هاى ما به نور تو روشن مى گردد. (1)

2. عبادت و بندگى

مالك بن انس درباره روح تعبد و بندگى امام صادق(ع) مى گويد:

هرگاه نزد جعفر بن محمد مى آمدم متبسم بود و آن گاه كه نام مبارك پيامبر(ص) نزد او برده مى شد، رنگش دگرگون و به زردى يا سبزى مى گراييد، هرگز بدون وضو حديث از رسول خدا(ص) نقل نمى فرمود. درباره چيزى كه فائده نداشت، صحبت نمى كرد. او از عباد و زهادى بود كه از خدا مى ترسند. (2)

به قدرى چهره اش نورانى و باتقوا بود كه عمرو بن ابى المقدام مى گويد: هرگاه به محمد بن جعفر(ع) مى نگريستم يقين پيدا مى كردم كه او از نسل پيغمبران است. (3)

سخن ابن خلكان درباره امام صادق(ع) قابل تأمل است او مى گويد: سفيان بن سعيد الثورى گفته است: به خدمت جعفر بن محمد(ع)، شرفياب شدم به من فرمود: اى سفيان، هنگامى كه حزن و اندوه دامنگير تو شد «لا حَولَ وَلا قُوَّةَ الّا بِاللهِ العَلِيّ العَظيم» را زياد بگو


1- تاريخ يعقوبى، ص 268
2- تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 166
3- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 104

ص: 213

و اگر نعمت زياد برايت فراهم شد، ذكر «الحمدلله» را زياد كن و اگر روزيت به تأخير افتاد زياد استغفار كن. (1)

به قدرى غرق در عبادت بود كه به گفته عبدالرحمن بن الجوزى، مفسر، واعظ، محدث، حافظ و علامه مصر، درباره امام صادق(ع) مى گويد: جعفر ابن محمد اشتغال به عبادت، حبّ رياست را به بوته فراموشى سپرده بود. (2)

چنان چه احمد بن عبدالله ابونعيم معروف به حافظ اصفهانى هم در كلامى مشابه مى گويد:

يكى از آن ها امام ناطق ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق(ع) است كه به عبادت و خشوع روى آورد و عزلت و كناره گيرى را ترجيح داده و از رياست و اجتماع دورى گزيد. (3)

تقوا و پرهيزگارى صادق آل محمد(ص) از ديد بطرس بن بولس البستانى مسيحى، مؤلف دائرة المعارف نيز مورد توجه قرار گرفته و گفته است: جعفر بن محمد در سيرت خود اديبى پرهيزكار و ديندارى حكيم بود. (4)

حضرت پيوسته در طاعت خدا و عزّت را در طاعت و بندگى مى ديد، همواره اين دعا را زير لب داشت كه:

«اللّهُمَّ اعِزَّني بِطاعَتِكَ؛

خدايا! مرا به طاعت خود عزيز گردان».


1- عقد الفريد، ج 3، ص 221
2- صفوة الصفوة، ج 2، ص 94
3- حلية الاولياء، ج 3، ص 192
4- تهذيب الكمال، ج 5، ص 90

ص: 214

علماى معاصر اهل سنت نيز به اين مسأله توجه دارند، به طورى كه عبدالحليم جندى از عالمان معاصر اهل سنت از مالك بن انس روايت مى كند: يك سال با او حج به جا آوردم، وقتى سوار بر مركب، براى احرام مهيا شد، هرچند خواست لبيك بگويد، صدا در گلويش قطع شد و نزديك بود از مركب به زير افتد.

عرض كردم: اى پسر رسول خدا(ص)(در احرام) ناگزير نخست بايد لبيك بگويى.

فرمود: چگونه لبيك بگويم، مى ترسم خداى عزوجل بفرمايد: «لا لَبّيكَ وَلا سَعْدَيْكَ». (1)

بنا به نقل ذهبى، امام صادق(ع) در جهت سپاسگزارى از نعمات الهى به سفيان تعليم فرمود كه:

اى سفيان! اگر خدا نعمتى بر تو بخشيد و تو بقا و دوام آن نعمت را دوست داشتى، بيشتر حمد و شكر خدا كن كه همانا خدا فرموده است: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ و هرگاه روزى ات كم شد، بيشتر استغفار كن كه خدا فرموده است: اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ و هرگاه ناراحتى و غصه اى از سلطان و يا كس ديگرى داشتى بگو: «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلّا باللهِ» كه همانا اين ذكر، كليد گشايش و گنجى از گنج هاى بهشت است. (2)


1- الامام الصادق، ص 212
2- سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 442

ص: 215

3. موضعگيرى سياسى امام صادق (ع)

منصور عباسى امام صادق(ع) را بزرگ ترين تهديد در برابر حكومت بنى عباس مى ديد و از توجه مردم به ويژه شيعيان به حضرت صادق(ع) هراسان بود، از اين رو مى كوشيد به هر وسيله اى، چهره علمى و معنوى امام صادق(ع) را تخريب كند. وقتى هم كه از تخريب چهره علمى حضرت نااميد شد، قصد جان حضرت را كرد. ابن عنبه مى نويسد: منصور بارها قصد كشتن حضرت را داشت ولى خداوند ايشان را(از گزند منصور) حفظ كرد. (1)

ابن صباغ مالكى نقل مى كند چون در سال 147 ه. ق منصور به مدينه آمد، به ربيع گفت: كسى بفرست تا جعفر بن محمد را هر چه سريع تر نزد ما بياورد، خدا مرا بكشد اگر او را نكشم. چون حضرت به حضور منصور تشريف آورد و چشم منصور به حضرت افتاد، سخنان تند و تهديدآميزى بر زبان راند و گفت: اى دشمن خدا! مردم عراق تو را به امامت برگزيده اند و زكات خود را به سوى تو مى فرستند. (2)

با اين حال امام هيچ رعبى از منصور به دل نداشت، در تاريخ آمده است، روزى حضرت در حضور منصور دوانيقى بود، سپس مگسى بر صورت منصور نشست. منصور مگس را مى راند، ولى او باز مى گشت تا منصور آزرده خاطر شد، سپس به امام صادق(ع) رو كرد


1- عمدة الطالب، ص 238
2- فصول المهمه، ج 2، ص 917

ص: 216

و گفت: يا اباعبدالله به چه دليل و حكمتى خدا مگس را خلق كرده است؟

حضرت فرمود: «لِيُذلَّ بِهِ الْجَبابِرَةَ» تا به وسيله آن، متكبران و ستمگران را خوار كند. منصور چون اين سخن را شنيد، ساكت شد و چيزى نگفت. (1)

منصور خود را با امام(ع) و رسول خدا(ص) يكى مى دانست و روزى هم بى مهابا اين اعتقاد خود را بيان كرد و از امام صادق(ع) پرسيد: ما و شما نسبت به رسول خدا در يك رتبه هستيم.

حضرت با فراست پاسخ داد: اگر رسول خدا زنده بود و همسرى از شما برمى گزيد، جايز بود، امّا بر پيامبر جايز نبود از خانواده ما همسرى برگزيند، به اين دليل كه ما از پيامبر و او از ماست. (2)

در اوضاع و شرايط خاصى كه امام(ع) قرار داشت، قيام مسلحانه و علنى عليه حكومت هاى جائر و ستمگر معاصر خود را بى نتيجه مى ديد چون به اندازه كافى عِدّه و عُدّه در اختيار نداشت، همان طور كه قيام زيد و نفس زكيه هم از همين ناحيه ضربه خورد. حضرت صادق(ع) در عين حال دستگاه حاكم را به رسميت نمى شناخت و ياران و نزديكان خود را از همسويى با آنان برحذر مى داشت. ايشان در ارزيابى حكومت ها و عالمان زمان خود و پيش از آن مى فرمود:

همانا مردم پس از پيامبر، سنت هاى مردمان پيش از خود


1- حليةالاولياء، ج 3، ص 198؛ مطالب السؤول، ص 286
2- محاضرات الادباء، ج 1، ص 344

ص: 217

(جاهليت) را در پيش گرفتند. پس دين خدا را تغيير دادند و آن را از اصل و مسير اصلى خود منحرف ساختند و چيزهايى بر آن افزودند و چيزهايى از آن كاستند و هر چه امروز از دين در دست مردم است همان صورت انحراف شده دين است و از دينِ نازل شده از سوى خدا چيزى در دست مردم نيست. (1)

خيرالدين زركلى از علماى اهل سنت درباره مواضع امام صادق(ع) در برابر خلفاى عباسى مى نويسد: او با خلفاى بنى عباس داستان هايى داشت و نسبت به آن ها جدى بود و حق را آشكارا مى گفت. (2)

امام صادق(ع) در برابر قيام ابومسلم خراسانى، موضع منفى گرفت. چون متولّى اصلى اين قيام بنى عباس بودند و هدفى جز دست يابى به قدرت نداشتند. به نقل شهرستانى در ملل و نحل، ابومسلم پيش از بيعت با سفّاح، نامه اى خطاب به امام صادق(ع) نوشت و گفت: همانا من دعوت كرده ام و مردم را از دوستى بنى اميه به دوستى اهل بيت فراخوانده ام. اگر به اين دعوت رغبت دارى بر تو زياد نيست.

امام صادق(ع) نيز در پاسخ او فرمودند: تو از ياران من نيستى و زمان نيز زمان من نيست. (3)

امّا امام صادق(ع) با قيام زيد بن على در سال 122 ه. ق در زمان حكومت هشام بن عبدالملك به طور غيرمستقيم و ضمنى همراه بود،


1- الامام ابوحنيفه، ص 111
2- الاعلام، ج 2، ص 126
3- ملل و نحل، ج 1، ص 154

ص: 218

به طورى كه در تاريخ آمده است، حضرت از ابوولاد كاهلى درباره زيد پرسيد و او گفت: او را در حالى كه مصلوب بود، ديدم، كسانى او را شماتت و افرادى نيز او را ستايش مى كردند. حضرت فرمود: ستايش كنندگان با او در بهشت و شماتت كنندگان، شريك خون او هستند. (1)

ناگفته نماند كه خود زيد هم به امامت امام صادق(ع) معتقد بود.

قيامى ديگر كه در عصر امام صادق(ع) اتفاق افتاد، قيام محمد نفس زكيه بود كه امام صادق(ع) از همان آغاز با قيامشان مخالف بود. به آنان گوشزد مى كرد كه شما به حكومت نمى رسيد و محمد كشته مى شود.

منابع تاريخى، ماجراى بيعت علويان و عباسيان را با محمد كه عبدالله او را به عنوان «قائم آل محمد» معرفى مى كرد، نوشته اند.

به طور خلاصه اين كه، گروهى از بنى هاشم انجمنى در ابواء تشكيل دادند كه در آن ميان، چون سخن از حضور امام صادق(ع) به ميان آمد، عبدالله(پدر نفس زكيه) گفت: او را اين جا نمى خواهيم كه مبادا او كار را بر شما تباه كند(يعنى با قيام شما مخالفت كند).

امام در آن جمع حاضر شد و فرمود: اين كار را نكنيد، زيرا هنوز زمان آن(قيام مهدى موعود) نرسيده است آن گاه دست به شانه عبدالله بن حسن زد و فرمود: به خدا سوگند، منصب خلافت به تو و


1- نثرالدرّ، ج 1، ص 353

ص: 219

فرزندانت نخواهد رسيد، بلكه اين منصب بدان ها(منظور ابن عباس) مى رسد و پسران تو كشته خواهند شد. (1)

4. خوش رويى و حُسن خلق

حُسن خلق از فضايل ارزشمندى است كه در جلب دل ها و رفعت مقام نزد خدا و مردم نقش به سزايى دارد. امام صادق(ع) نيز به مانند نياكان پاك خود از اين فضيلت اخلاقى بهره فراوان داشت. امام نسبت به همه مهربان بود و در برخورد با هر نژاد و تيره اى، اعم از سياه و سفيد، عرب و عجم بسيار خوش برخورد بود. آمده است كه مردى سياه چهره ملازم حضرت بود، امام(ع) مدتى ايشان را نديد، پس روزى در جمع دوستان از حال او پرس وجو كرد. مردى با حالت تمسخر گفت: «انّه نَبْطّيٌّ» آن مرد نبطى يعنى عامى است. امام صادق(ع)(با آرامش و برخوردى متين) فرمود: اصل و شخصيت هر انسانى به عقل و حسب و دين و كرم و تقواى اوست و همه مردم(سياه و سفيد) يكسان هستند، پس آن مرد شرمگين شد. (2)

امام(ع) حتى در برابر حوادث بسيار بد با روى خوش برخورد مى كرد، وقايعى كه مى تواند هر انسان عادى را از حالت اعتدال خارج سازد، امّا او انسانى كامل و اسوه و الگوى رفتارى براى مردمان است، نمونه زير يكى از آن هاست، نقل كرده اند: مردى حج گزار وارد مدينه شد و خوابيده بود، چون بيدار شد، خيال كرد هميان او را دزديده اند.


1- مقاتل الطالبين، صص 218- 217
2- مطالب السؤول، ص 286؛ فصول المهمه، ج 2، ص 916

ص: 220

پس بيرون آمد و امام صادق(ع) را ديد. دست حضرت را گرفت و گفت: تو هميان مرا برداشته اى!

حضرت بدون اين كه ناراحت شود، فرمود: چه چيزى داخل آن بود؟

آن مرد گفت: هزار دينار طلا در آن بود.

حضرت آن مرد را به خانه برد و هزار دينار به او بخشيد.

آن مرد به محل استراحت خود بازگشت و هميان را در آن جا يافت. بلافاصله به سوى امام صادق(ع) بازگشت و از حضرت عذرخواهى كرد و خواست هزار دينار را به حضرت برگرداند ولى امام نپذيرفت و فرمود: ما چيزى را كه داده ايم، پس نمى گيريم.

آن مرد پرسيد: اين آقا كيست؟

گفتند: امام جعفر صادق(ع). (1)

امام(ع) گاهى از سخنان طنزآلود در محاورات خويش بهره مى گرفت، چنان چه عبدالحى بن العماد الحنبلى مى گويد: آن حضرت از ابوحنيفه از حكم مُحرمى سؤال كرد كه چهار دندان رباعى گوزنى را(كه ميان ثنايا و انياب باشد) شكسته باشد.

ابوحنيفه گفت: جواب آن را نمى دانم.

حضرت صادق(ع) فرمود: تو نمى دانى كه گوزن دندان رباعى ندارد؟! (2)


1- الرسالة القشيريه، عبدالكريم ابن هوازن شافعى، ص 114
2- شذرات الذهب، ج 1، ص 220

ص: 221

علماى معاصر اهل سنت نيز به اين ويژگى رفتارى حضرت توجه نموده اند. عبدالحليم جندى درباره سعه صدر و خُلق نيك حضرت مى نويسد: روزى امام صادق(ع)، عابرى را كه بر ايشان سلام نكرد، براى خوردن غذا دعوت كرد. حاضران از او پرسيدند: آيا سنت اين نبود كه آن مرد نخست سلام گويد و سپس به غذا دعوت شود.

حضرت پاسخ داد: اين فقه تنگ نظرانه عراقى است ... بنابراين فقه امام «علوى» است كه با بخشش شروع مى شود و فقه عملى است، زيرا ابتكار عمل را در دست دارد و فقه اجتماعى است كه فرد بخشنده به گيرنده توجه دارد و فقه اسلامى و انسانى است كه سراسر آن احترام و بزرگوارى است. (1)

5. مستجاب الدعوه

آن گاه كه انسان در مسير بندگى به حلال و حرام الهى پاى بند مى شود و از مسير تكليف پذيرى و اطاعت الهى خارج نمى شود در نزد خداوند مقام و منزلتى رفيع مى يابد و مستجاب الدعوه مى گردد.

نبهانى مى نويسد: امام جعفر صادق(ع) يكى از ائمه اهل بيت(عليهم السلام) است، هرگاه ايشان به چيزى نياز داشت و مى گفت: خدايا! من نياز به فلان چيز دارم، هنوز كلامش تمام نشده بود كه آن چيز نزد حضرت حاضر بود، اين سخن را شعرانى گفته است. (2)


1- امام صادق، عبدالحليم جندى، ص 200
2- جامع كرامات الاولياء، ج 4، ص 4

ص: 222

ابوالحارث الليث بن سعد امام اهل مصر بود او درباره استجابت دعاى حضرت چنين مى گويد: در سال 113 به حج مشرف شدم، چون نماز عصر را خواندم بالاى كوه «ابوقبيس» رفتم در آن جا مردى را ديدم نشسته دعا مى كند. آن قدر «يا رب» گفت كه نفسش قطع شد سپس چندان «اللهم يا حي» گفت تا نفسش بريد. سپس گفت: خدايا هوس انگور كرده ام به من انگور برسان. خدايا لباسم كهنه شده مرا بپوشان. به خدا قسم هنوز كلامش تمام نشده بود كه ظرفى پر از انگور در مقابلش ديدم در صورتى كه در آن موقع در روى زمين انگور نبود و دو قطعه پارچه كه مثل آن ها را در دنيا نديده بودم، يكى را لنگ كرد و ديگرى را به شانه انداخت، سپس آن لباس كه قبلًا داشت با خود برداشت و راهى «مسعى» شد در آن جا مردى با او ملاقات كرد و گفت: اى پسر دختر پيامبر مرا با لباسى كه خداوند تو را ارزانى داشته بپوشان، آن دو پارچه را به وى داد و من از او پرسيدم اين شخص كيست؟ گفت: جعفر بن محمد(ع). (1)

ابن حجر هيثمى هم در صواعق آورده كه: چون منصور به حج رفت، كسى از جعفر بن محمد(ع) نزد وى بدگويى كرد.(منصور، امام صادق(ع) را احضار كرد) امام(ع) به آن مرد گفت: آيا سوگند مى خورى؟ گفت: آرى و به خداى عظيم سوگند خورد كه آن چه گفته است، راست است. امام صادق(ع) به منصور فرمود: او بايد آن گونه كه من مى گويم، سوگند ياد كند. سپس حضرت فرمود بگو:


1- جامع كرامات الاولياء، ج 4، ص 5

ص: 223

«بَرِئتُ مِنْ حَوْلِ اللهِ وقُوَّتِهِ الْتَجَأْتُ الَى حَوْلي و قُوَّتي، لَقَدْ فَعَلَ جَعْفَرُ كَذا و كَذا؛

اگر آن چه در مورد جعفر بن محمد صادق گفتم كه چنين كارى انجام داده راست نباشد، از ذمه حول و قدرت خدا خارج و به حول و قوت خود پناه برده ام».

مرد از تكرار سوگند سرباز زد، ولى سرانجام پذيرفت، هنوز سخنش تمام نشده بود كه همان جا مرد. پس منصور به حضرت گفت: اكنون مشكلى بر تو نيست و ساحت تو نزد ما مبراست و نزد ما، تو فردى مأمون از هر فتنه اى هستى، پس حضرت برگشت و در پى آن هديه اى به ايشان دادند. (1)

هم چنين در مورد معلى بن خنيس كه از ياران و دوستان خالص امام صادق(ع) و وكيل آن حضرت بود، آمده است كه فردى به نام داود بن على بن عباس او را كشت و مال او را تصاحب كرد. خبر به امام صادق(ع) كه رسيد، پيوسته آن شب را مشغول نماز بود، چون وقت صبح شد، شنيدند حضرت مى گويد:

«يا ذَا الْقُوّةِ القَوِيَّة وَ يا ذَا المِحالِ الشَّديدِ و يا ذَا العِزَّةِ الّتي كُلُّ خَلْقِكَ لها ذَلِيلٌ اكْفِنا هذِهِ الطّاغِيةَ وَانْتَقِمْ لَنا مِنْهُ».

چيزى نگذشته بود كه صداى ناله اى بلند شد و در پى آن خبر رسيد كه داود مرد. (2)


1- صواعق المحرقه، ج 2، 587؛ فصول المهمه، ج 2، ص 918
2- نورالابصار، ص 222؛ فصول المهمه، ج 2، صص 920- 919

ص: 224

دعاى امام صادق(ع) براى زنده كردن حيوان مرده به اذن خداوند متعال در كتب اهل سنت نيز شنيدنى است. در «احقاق الحق» اثر «عبدالفتاح بن محمد نعمان حنفى» آمده است: پيرزنى گاوى داشت كه مرده بود و براى از دست دادن آن پيوسته مى گريست. امام صادق(ع) از آن جا گذشت، فرمود: چرا گريه مى كنى؟

پيرزن گفت: گاوى داشتم كه خود و اولادم با شير آن زندگى مى كرديم، ولى مرده است.

حضرت فرمود: مى خواهى از خدا بخواهم آن را زنده كند؟

پيرزن گفت: مرا مسخره مى كنيد؟

پس حضرت دعا كرد و از خدا خواست آن را زنده كند، آن گاه پاى خود را به آن حيوان زد و حيوان زنده شد. (1)

واقعه ديگرى كه دعاى حضرت مستجاب شد زمانى بود كه سخن حكم بن عباس كلبى(شاعر بنى اميه) را درباره عمويش زيد شنيد، او گفته بود:

از خانواده شما، زيد را از شاخه درخت خرما، به دار آويختيم، هرگز هيچ مهدى كه بر شاخه درخت آويزان شود، نديده بوديم.

امام صادق(ع) با شنيدن اين سخنان، نفرين فرمود كه: پروردگارا سگى از سگ هايت را بر وى مسلّط گردان، طولى نكشيد كه شيرى او را از هم دريد. (2)


1- احقاق الحق، ج 19، ص 512
2- جامع كرامات الاولياء، ج 2، ص 5

ص: 225

6. احسان و رسيدگى به محرومان

فضل بن روزبهان از علماى اهل سنت مى گويد: آن حضرت، فريادرس و يارى كننده ضعيفان و عاجزان در پيش آمدها و بلاها بود و اين به رحم و عطوفت آن حضرت بر عاجزان اشاره دارد، چنان كه روايت كرده اند، هرگاه براى كسى حادثه يا گرفتارى پيش مى آمد، به جوار لطف و احسان آن حضرت در مدينه پناه مى برد و از خوان نعمت آن حضرت بهره مى برد، انگار كه شيعه اهل بيت است. (1)

احسان و بخشش در سلوك رفتارى حضرت معنايى عميق دارد كه در پرسش شقيق بلخى از آن حضرت درباره فتوت نمود مى يابد. او پرسيد، معناى فتوت در نزد شما چيست؟

حضرت فرمود: اگر بر ما عطا شود، ايثار مى كنيم و مى بخشيم و اگر عطا نشود، شكر مى كنيم. (2)

حضرت به همه احسان مى كرد و گناه افراد سبب نمى شد حاجت او را روا نكند، مى بخشيد و موعظه مى كرد. شقرانى كه فردى گناه كار و شراب خوار بود، مى گويد: گرفتار بودم و شفيعى نداشتم، سرگردان بودم كه ناگاه جعفر بن محمد را ديدم، گفتم: فدايت شوم من شقرانى هستم و حاجت خود را اظهار كردم. پس حضرت عطايى كرد و سپس فرمود: اى شقرانى! نيكى از همه خوب است و از تو


1- وسيلة الخادم الى المخدوم، خواجه فضل الله ابن روزبهان خنجى شافعى، صص 184- 186
2- الرسالة القشيريه، ص 115

ص: 226

پسنديده تر و زشتى از همه بد است و از تو بدتر، به خاطر مكانى كه نزد ما دارى. (1)

زمخشرى پس از نقل اين جريان مى نويسد: بنگريد امام چگونه احسان مى كند و حاجت شقرانى را روا مى كند و به او احترام مى گذارد، با اين كه از حال او آگاه بود، بنگريد چگونه او را موعظه مى كند، اين خلق و خو، همان خُلق و خوى پيامبران است. (2)

گفتار عبدالرحمن الشرقاوى هم در وصف امام صادق(ع) جالب توجه است او مى نويسد: مردم عصر آن حضرت در محبت و دوستى كسى مانند امام صادق(ع) توافق نداشتند و او در ميان مردم به اسم «جعفر صادق» شهرت داشت، زيرا ذاتش صاف، افق فكرش وسيع، ذهنش روشن، قلبش بزرگ، نازك بين، چهره اش خندان و خوش صحبت و خوش برخورد بود و به كارهاى خير و نيكوكارى سبقت مى جست، پاكيزه و صادق الوعد و پرهيزكار و از عترت پاك رسول خدا(ص) بود و در چهره اش شعاعى از نور نبوت مشاهده مى شد. با وجود گرفتارى زياد، مردم را به توحيد و اسلام، با حكمت و موعظه حسنه فرا مى خواند، او هرگز از حال مردم غافل نبود و همواره روى شانه خود كيسه اى پر از طعام و مال نهاده و در ميان مستمندان توزيع مى نمود، بدون اين كه آن ها را شناسايى كند. (3)

عبدالعزيز سيدالأهل هم درباره ايشان مى نويسد: حدود سى سال


1- تذكرة الخواص، ص 310
2- ربيع الابرار، ج 2، ص 513
3- جريدة الاهرام المصريه، ص 10

ص: 227

با پدرش امام باقر(ع) زندگى كرد و خود را با صفات نيكوى او آراست. از پدرش و جدش زين العابدين(ع) آموخت كه فقرا را اطعام كند تا آن جا كه لقمه نانى براى اهل و عيال خود باقى نماند و بر آنان لباس بپوشاند تا آن حدّ كه براى عائله خود لباسى باقى نماند. (1)

در مورد سخاوت و احسان حضرت هياج بسطام مى گويد: امام جعفر بن محمد(ع) چنان اطعام مى فرمود كه حتى براى اهل و عيالش چيزى باقى نمى ماند. (2)

حضرت در وصيتى به فرزندش فرمود: اى فرزند! اگر كسى از تو چيزى خواست، به او احسان كن. (3)

ديگر از موارد بخشش و احسان، در كتب اهل سنت، نوشته عبدالحليم جندى است، او مى گويد: عين زياد، نام مزرعه اى از آنِ امام صادق(ع) بود. او به كاركنانش دستور مى داد كه راهى به داخل باغ باز كنند تا مردم به درون آن راه يابند و از ميوه هاى آن بخورند. هر روز ده سفره مى انداخت كه بر سر هر سفره، ده نفر مى نشست. هرگاه ده نفر برمى خاستند، ده تن ديگر به جاى آن ها مى نشستند. هر يك از همسايگان كه به مزرعه نمى آمد، يك ظرف از آن خرماها را برايشان مى فرستاد. زمان برداشت محصول كه مى رسيد، پاداش كارگران را مى داد، آن چه بر جاى مانده بود، به دستور امام(ع) به مدينه برده


1- جعفر بن محمد الامام الصادق، ص 27
2- حلية الاولياء، ج 3، ص 194؛ سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 443
3- حلية الاولياء، ج 3، ص 195

ص: 228

مى شد و ميان مردم تقسيم مى گرديد و به هر يك در خور حال وى چيزى مى رسيد. (1)

متعب مى گويد هنگامى كه طعام در مدينه كم شده بود، امام صادق(ع) به من فرمود: چه مقدار طعام داريم؟

گفتم به اندازه اى كه چندين ماه را كفايت كند.

امام(ع) فرمود: آن را به فروش رسان. گفتم در مدينه طعامى نيست. امام فرمود: آن را بفروش چون آن طعام را فروختم، امام فرمود: همانند مردم هر روز براى همان روز طعام تهيه كن. آن گاه فرمودند: اى متعب! خوراك عيال مرا نيمى از گندم و نيمى از جو قرار ده. خداوند مى داند كه من مى توانم همه خوراكم را گندم قرار دهم ولى دوست دارم خداوند مرا ببيند كه در حسابرسى معاش زندگى به نيكى رفتار كرده ام. (2)

امام صادق(ع) نسبت به فقراى اهل سنت هم توجه خاص داشت، معلى بن خنيس مى گويد: در شبى تاريك امام صادق(ع) به قصد سايبان بنى ساعده خارج شد، من نيز او را دنبال كردم. در اين هنگام چيزى از(شانه) امام افتاد. پس گفت: بسم الله اللهم، خدايا، آن را به ما بازگردان.

معلى مى گويد: نزد او رفتم و سلام كردم.

فرمود: معلى هستى؟


1- الامام الصادق، صص 361- 362
2- حلية الاولياء، ج 2، ص 193

ص: 229

گفتم: بلى، فدايت گردم.

امام صادق(ع) فرمود: اگر چيزى ديدى كه بر زمين افتاده است، به من بده و من خواستم آن چه را افتاده بود، جمع كنم و به ايشان بدهم: ديدم كيسه اى چرمى پر از نان است.

به امام صادق(ع) گفتم، فدايت شوم، اجازه دهيد كيسه را من حمل كنم.

امام(ع) فرمود: خير. من براى اين كار سزاوارتر از تو هستم.

معلى مى گويد: به راه ادامه داديم تا به سايبان بنى ساعده رسيديم. عده اى در آن جا خوابيده بودند. امام(ع) يكى دو نان زير پيراهن هر يكى از آن ها مى گذاشت تا آن كه به تمامى آنان نان رسيد، در راه بازگشت به امام(ع) گفتم: فدايت شوم، آيا اين گروه، حق را مى شناسند؟

فرمود: اگر حق را مى شناختند، آنان را در نمك خود، شريك مى ساختيم. (1)

7. بردبارى و گذشت

رويدادهاى زندگانى امام ششم(ع) همچون مكتبى پرمعناست. او در برابر نعمت ها شكور و در مقابل بلاها صبور بود. در تاريخ آمده، حضرت صادق(ع) فرزندى داشت كه پيش چشمان ايشان از دنيا رفت. پس حضرت گريست و در همان وقت نعمت هاى خداوند را به


1- الدمعة الساكبه، ج 6، ص 298

ص: 230

ى

اد آورد و فرمود:

«لَئِنْ اخَذْتَ لَقَدْ ابْقَيْتَ وَ لَئِنْ ابْتَلَيْتَ لَقَدْ عافَيْتَ؛

خداوندا! تو منزهى، اگر چيزى از ما گرفتى چيزهايى ديگر برايمان نگه داشتى، اگر مصيبتى دادى، عافيت نيز بخشيدى».

سپس كودك را نزد زنان برد و آن ها را سوگند داد كه شيون نكنند، آن گاه فرزندش را براى خاك سپارى برد، در حالى كه مى گفت:

پاك و منزه است خدايى كه فرزندانمان را از ما مى ستاند، ولى دوستى و محبت او در دل ما فزونى مى يابد، ما افرادى هستيم كه آن چه را دوست داريم از خدا مى طلبيم و او به ما عنايت مى كند، آن گاه كه به يكى از عزيزانمان مصيبتى رسيد، بدان رضايت مى دهيم. (1)

او مانند پدران با گذشتش، عفو و بخشش را در نهاد خود داشت و به گفته عبدالرحمن الشرقاوى: مردم را از انتقامجويى برحذر مى داشت و فضيلت عفو و گذشت را به آن ها گوشزد مى كرد و قول جدش رسول خدا(ص) را يادآور مى شد كه:

«ما زادَ عَبدٌ بِالعَفوِ الّا عِزّاً (2)؛

در اثر عفو، عزّت انسان زياد مى شود».

عبدالحليم جندى درباره عفو و گذشت حضرت مى نويسد:


1- الامام الصادق، ابوزهره، ص 80
2- جريدة الأهرام المصريه، ص 10

ص: 231

آن حضرت اعضاى خانواده اش را از رفتن روى بلندى باز مى داشت. روزى امام صادق(ع) به خانه آمد، يكى از كنيزانش كه كودك او را نگهدارى مى كرد و با كودك بالاى نردبان رفته بود، تا چشمش به حضرت افتاد از خطايى كه كرده بود، هول شد و بدنش لرزيد و كودك از دستش به زمين افتاد و از دنيا رفت.

حضرت با چهره اى برافروخته بيرون رفت و هنگامى كه سبب آن را از وى پرسيدند، فرمود: رنگ چهره ام به سبب مردن كودك نيست، بلكه بدين جهت است كه كنيزك از آمدن من به وحشت افتاد. پس از آن به كنيز فرمود: تو در راه خدا آزادى و از تو گذشتم. (1)

در واقعه ديگرى، محمد بن سنان مى گويد: مفضل ابن عمر گفت كه من روزى به هنگام عصر در مسجد پيامبر(ص) بين قبر و منبر نشسته بودم كه ابن ابى العوجا وارد شد، با او در زمينه مسائل اعتقادى به بحث پرداختيم و افكار شرك آلود او مرا به شدت ناراحت ساخت. به او گفتم: اى دشمن خدا! آيا در دين خدا الحاد و كفرپيشه كرده اى؟ و بارى تعالى را كه خالق توست، انكار نموده اى؟

ابن ابى العوجا پاسخ داد: اى شخص! اگر اهل كلام هستى با تو سخن گوييم، پس اگر دليلى بياورى از تو پيروى مى كنيم و اگر اهل كلام نيستى، پس سخنى براى تو نيست. اگر تو از ياران جعفر بن


1- الامام الصادق، ابوزهره، ص 151

ص: 232

محمد هستى كه او چنين با ما سخن نمى گويد و با ما به اين صورت مجادله نمى كند. او سخنان بيشترى از آن چه تو شنيدى مى شنود ولى در خطاب او فحش نيست و در جواب ها تعدى نمى كند. همانا او بردبار و عاقل و باوقار است و بدخلقى بر او عارض نمى شود. (1)

8. آراستگى ظاهرى

آن طور كه عبدالحليم جندى مى گويد: حضرت صادق(ع) ظاهرى آراسته داشت، قامتش نه كوتاه بود و نه بلند، چهره اى داشت كه به سان ماه مى درخشيد، پوست او لطيف بود و موهايى مجعد و مشكين و پيشانى بلند داشت، لباس هايى را كه مورد رضاى جدش بود مى پوشيد. پيامبر اكرم(ع) فرموده بود: بدون اسراف و تكبر بخوريد و بياشاميد و بپوشيد. (2)

روزى سفيان ثورى حضرت صادق(ع) را ديد كه قبايى آراسته و زيبا پوشيده است. سفيان ثورى مى گويد: با تعجب به حضرت مى نگريستم، حضرت فرمود: اى ثورى! چه شده كه چنين با تعجب نگاه مى كنى؟ آيا از آن چه مى بينى، تعجب مى كنى؟

گفتم: اى فرزند رسول خدا! اين لباس، لباس شما و پدرانتان نيست.

حضرت فرمود: اى ثورى! آن زمان، زمان فقر و ندارى امت بود


1- سيره امام صادق در برخورد با اهل سنت، سعيد بابايى، صص 244- 243
2- الامام الصادق، عبدالحليم جندى، ص 204

ص: 233

و آنان به اقتضاى زمانشان لباس مى پوشيدند، ولى اين زمان، زمان نعمت است و نعمت به سوى امت روى آورده است. پس حضرت قباى رويين را كنار زد و قباى پشمى خشنى را كه زير لباس هايش پوشيده بود، نشان داد و فرمود: ما اين لباس خشن را براى خدا پوشيده ايم و لباس رويين و آراسته را براى شما. پس هر آن چه بر خدا باشد، پوشيده مى داريم و آن چه براى شما باشد، آشكارش مى كنيم. (1)

عبدالحليم جندى در ادامه مى نويسد:

امام صادق(ع) فرمود: آن گاه كه خداوند نعمتى را به كسى ارزانى مى دارد، دوست دارد آن نعمت را نزد او ببيند، زيرا خداوند زيباست و زيبايى را دوست دارد. هم چنين مى فرمود: خداوند زيبايى و تجمل را دوست دارد و از فقر و فقرنمايى ناخرسند است.

همچنين فرمودند: مرد بايد لباس خويش را پاكيزه نگه دارد و از بوى خوش استفاده كند و خانه خويش را گچ كارى و آستانه منزل خود را پاكيزه سازد. (2)


1- حلية الاولياء، ج 3، ص 193؛ تهذيب الكمال، ج 3، ص 425؛ سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 443 و به نقل از امام صادق از ديدگاه اهل سنت، مهدى لطفى، صص 27- 26
2- الامام الصادق، عبدالحليم جندى، ص 204؛ امام صادق از ديدگاه اهل سنت، ص 27

ص: 234

ص: 235

كراماتى از حضرت صادق (ع) و فرجام زندگى

ميوه دادن درخت خشكيده

گروهى نقل كرده اند در راه مكه همراه جعفر بن محمد(ع) بوديم و زير نخل خشكيده اى منزل كرديم. حضرت لبانش حركت مى كرد و دعايى مى خواند كه ما متوجه نمى شديم. سپس امام به نخل توجه كرد و فرمود: اى درخت! از آن چه خدا در تو نهاده است، بر ما اطعام كن.

در پى دعاى حضرت، نخل خشكيده، سبز و داراى خرما شد، سپس حضرت ما را دعوت كرد و فرمود: به نام خدا از آن بخوريد و ما از رطبى خورديم كه در عمرمان مانند آن نخورده بوديم.

در آن جا عربى عامى بود كه گفت: اين سِحر است.

حضرت فرمود: ما وارث پيامبران هستيم، دعا مى كنيم و خدا دعاى ما را مستجاب مى كند. اگر بخواهى و دعا كنم تو مسخ مى شوى.

مرد عرب گفت: آن را از خدا بخواه.

ص: 236

حضرت دعا كرد و مرد عرب به شمايل سگ درآمد. چون با آن حال نزد خانواده اش رفت، خانواده اش او را زدند و از خود راندند. آن مرد به سوى حضرت برگشت، در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود. حضرت بر او ترحم كرد و دعا نمود و آن مرد به حال اول برگشت. (1)

ترور نافرجام

قندوزى در ينابيع الموده مى نويسد: شبى منصور، وزيرش را خواند و گفت: جعفر صادق را نزد من بياور تا او را بكشم! وزيرش گفت: او مردى است كه از دنيا روى گردانده و غرق در عبادت خداست. منصور گفت: آيا توبه امامت او قائل هستى؟ به خدا سوگند كه او امام تو و من و امام تمام خلايق است(ولى چه كنم) كه مُلك عقيم است.

وزير مى گويد: رفتم، امام صادق(ع) را در حال نماز ديدم. پس از پايان نماز گفتم: منصور تو را مى خواند. حضرت با من آمد. منصور به نوكرانش دستور داده بود كه هرگاه ديديد من كلاه از سرم برداشتم، جعفر بن محمد را بكشيد، ولى وقتى ما وارد شديم، منصور تا دم در به استقبال امام صادق(ع) آمد. سپس حضرت را در صدر مجلس نشانيد و خود روبه روى حضرت دست به سينه خم شد و گفت: اى پسر پيامبر! حاجت خود را از من بخواه.


1- وسيلة النجاة، المولى محمد مبين الهندى، ص 358

ص: 237

حضرت فرمود: حاجت من اين است كه از من دست بردارى و مرا به اختيار خودم بگذارى كه من به عبادت با خدايم بپردازم.

منصور گفت: خواست تو برآورده است.

حضرت برگشت و منصور در هراس عجيبى بود و سپس به خواب رفت، من لحاف روى او انداختم. منصور گفته بود: اين جا باش تا من بيدار شوم. او به خواب سنگينى رفت، به گونه اى كه نمازهايش هم قضا شد. سپس بيدار شد و قضاى نمازهايش را خواند.

پرسيدم كه چه اتفاقى افتاد؟

گفت: چون جعفر صادق به خانه ام وارد شد، اژدهاى بزرگى ديدم كه دهان باز كرده بود و يك طرف دهانش بر پايين تخت و طرف ديگرش بر بالاى آن بود و به زبان فصيح مى گفت: اگر آزارى به او برسانى، تو را همراه تخت مى بلعم. (1)

شهادت امام صادق (ع)

امام صادق(ع) در سال 148 ه. ق به ملكوت اعلى پيوست. شيعيان اعتقاد دارند كه منصور عباسى به وسيله سم حضرت را به شهادت رسانيده است. از علماى اهل سنت نيز گروهى با اين عقيده موافقند. ابن صباغ مالكى و شبراوى مى نويسند: گفته اند حضرت توسط سَمّ، در زمان خلافت منصور از دنيا رفت. (2)


1- ينابيع الموده، ج 3، صص 163- 162
2- الاتحاف، ص 54؛ فصول المهمه، ج 2، ص 928

ص: 238

ابن حجر هم در الصواعق مى گويد، حضرت با سمّ از دنيا رفته است. (1)

مسعودى هم در مروج الذهب مسموم شدن آن حضرت را به عنوان يك احتمال مطرح مى كند. (2)

البته شهادت امام صادق(ع) مخالف روش و عادت منصور نبود بلكه او بارها امام(ع) را احضار و قصد شهادت ايشان را داشت.

از ميان اهل سنت، يعقوبى تأسف و اندوه منصور بر رحلت حضرت را گزارش داده و ابوزهره با تمسك به گفته يعقوبى منصور را از اين اتهام مبرا دانسته است، در حالى كه طبيعى است منصور عباسى نقش خود را در شهادت حضرت انكار و ظاهرى فريبنده بگيرد و خود را متأسف نشان دهد، مگر ما اين روش را در رفتار يزيد بن معاويه پس از شهادت امام حسين(ع) مشاهده نمى كنيم؟


1- صواعق المحرقه، ج 2، ص 590
2- ترجمه مروج الذهب، ج 2، ص 288

ص: 239

سخنان حكمت آموز حضرت در منابع اهل سنت

دوستى اهل بيت (عليهم السلام)

ما برگزيدگان خدا، راه روشن به سوي خدا و صراط مستقيم هستيم. (1)

محبت به مردم

بالاترين مرتبه عقل پس از ايمان به خداى تعالى، محبت و مهرورزى به مردم است. (2)

نماز

نماز، عامل تقرب تقواپيشگان به درگاه ربوبى است. (3)

رابطه دعا و عمل

كسى كه بدون عمل، دعا مى كند، مانند كسى است كه مى خواهد بدون كمان تيراندازى كند. (4)


1- فرائدالسمطين، ج 2، ص 254
2- حلية الاولياء، ج 3، ص 203
3- سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 262
4- همان

ص: 240

عاق والدين

هر كس والدين خود را محزون كند، عاق والدين شده است. (1)

ايجاد فتنه

هر كس فتنه اى را ايجاد كند، عاقبت، طعمه فتنه مى شود. (2)

پيروى از عترت

امام صادق(ع) از اميرالمؤمنين على(ع) نقل مى كند كه:

آگاه باشيد كه نيكان از عترت من و پاكان عترتم، در كوچكى، حليم ترين و در بزرگى، عالم ترين مردم هستند. آگاه باشيد ما خاندانى هستيم كه علم ما از علم خدا و حكم ما از حكم خداست.

آن چه مى گوييم سخن صادقى است كه شنيده ايم، پس اگر از آثار ما پيروى كنيد، به نور و بصيرت ما هدايت مى جوييد.

پرچم حق با ماست، هر كس از آن پيروى كند، به ما مى پيوندد و هر كس پيروى نكند، هلاك مى شود.

به وسيله ماست كه به آسايش دست مى يابيد و بندهاى خوارى را از گردن دور مى كنيد، خدا، بركت و رحمت خود را با ما شروع و به ما ختم كرد. (3)


1- مستدرك حاكم، ج 1، ص 443
2- نثرالدر، ج 1، ص 356
3- عقد الفريد، ج 4، ص 157؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 206

ص: 241

منزلت على (ع)

از امام صادق(ع) در مقام و منزلت على(ع) سؤال شد، حضرت فرمود: مقام على(ع) چنان والاست كه هيچ كس را با او در آن مناقب شراكت نيست. (1)

صبر بر آزار همسايه

مردى از بدى همسايه اش به امام صادق(ع) شكايت كرد، حضرت فرمود: صبر پيشه كن. آن مرد گفت: در اين صورت مردم مرا به خوارى نسبت مى دهند. حضرت دو بار فرمود: خوار كسى است كه ستم مى كند. (2)

دوستى خانواده على (ع)

امام صادق(ع) از اجدادشان و همگى از على(ع) روايت كرده اند كه پيامبر اعظم(ص) دست امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) را گرفت و فرمود: هر كس اين دو فرزندم و پدر و مادرشان را دوست بدارد، در قيامت با من هم درجه است. (3)

كنترل خشم

- غضب كليد هر پليدى است. (4)


1- نثرالدر، ج 1، ص 352
2- همان، ص 351
3- معجم الصغير، ج 2، ص 70
4- ربيع الابرار، ص 173

ص: 242

- مؤمن هرگاه غضب كند، غضبش او را از حق خارج نمى كند و هرگاه راضى شود رضايتش او را در باطل داخل نمى كند. (1)

امتياز انسان

اصل و ريشه انسان عقل اوست و حب او دينش و كرمش تقواى اوست و مردم در اين كه از آدم زاده شده اند با يكديگر مساوى هستند. (2)

تواضع

رأس خير تواضع است. به حضرت عرض شد: تواضع چيست؟ فرمود: اين كه در مجلس به مكانى پايين تر از شرفت راضى شوى و اين كه هر كس را مشاهده نمودى بر او سلام كنى و جدال را ترك كنى گرچه حق با تو باشد. (3)

فرار از معصيت

هر كس عزّتى بدون عشيره و هيبتى بدون سلطنت مى خواهد بايد از بار ذلت معصيت خارج شده و در عزّت اطاعت وارد شود. (4)

فلسفه تحريم ربا

حكمت تحريم ربا آن است كه مردم از كار خير بى بهره نشوند. (5)


1- نور الابصار، ص 99؛ فصول المهمه، ص 210
2- صفوة الصفوة، ج 2، ص 170
3- نهاية الارب، ج 3، ص 236
4- اسعاف الراغبين، ص 252
5- همان

ص: 243

تأثير همنشينى با بدان

هر كس با انسان بدكار مصاحبت كند سالم نمى ماند و هر كس در مكان بد داخل شود متّهم مى شود و هر كس زبانش را مالك نباشد پشيمان مى گردد. (1)

دختران و پسران

دختران حسنات و پسران نعمت هاى الهى اند، بر حسنات ثواب داده مى شود و از نعمت ها سؤال مى گردد. (2)

تقوا

توشه اى بهتر از تقوا و چيزى بهتر از سكوت و دشمنى باضررتر از نادانى و دردى بى درمان تر از دروغ نيست. (3)

عوامل عزّت

سه عامل است كه خداوند توسط آن ها عزّت مردم مسلمان را زياد مى كند:

1. گذشتن از كسى كه به او ظلم كرده است؛

2. بخشش بر كسى كه او را محروم ساخته است؛

3. صله رحم از كسى كه با او قطع رحم كرده است. (4)


1- اسعاف الراغبين، ص 252
2- نور الابصار، ص 199
3- حلية الاولياء، ج 3، ص 196
4- فصول المهمه، ص 210

ص: 244

ص: 245

منابع و مآخذ

قرآن

1. حرانى، ابن تيميه، منهاج السنة النبويه فى نقض كلامِ الشيعه والقدريه، چاپ مصر

2. يافعى، مرآة الجنان، بيروت، مؤسسه الاعلمى، الطبعه الثانيه

3. ذهبى، شمس الدين، تاريخ الاسلام، بيروت، دارالكتب، چاپ سوم

4. طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم، دلايل الإمامه، نجف، منشورات المطبعة الحيدريه

5. ابى يعقوب احمد، تاريخ يعقوبى، محمد ابراهيم آيتى، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب

6. القندوزي الحنفي، سليمان بن ابراهيم، ينابيع الموده، نجف، منشورات المكتبه الحيدريه

7. الهامى داود، امامان اهل بيت(عليهم السلام) در گفتار اهل سنت، انتشارات مكتب اسلام

8. الشافعى، كمال الدين محمد بن طلحه، مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول، بيروت، مؤسسه ام القرى للتحقيق والنشر

9.

ص: 246

سيدالأهل، عبدالعزيز، جعفر بن الإمام الصادق، طبع مصر

10. مسعودى، اثبات الوصيه، نجف، المطبعه الحيدريه

11. ابن عساكر، ابوالقاسم على بن الحسن بن هبة الله الشافعي، تاريخ دمشق الكبير، بيروت، دارالاحياء التراث العربى

12. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ طبرى، بيروت، اعلمى

13. المسعودى، على بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، بيروت، دارالاندلس

14. ابن اثير جزرى، عزالدين، اسدالغابه فى معرفة الصحابه، تهران، المكتبه الاسلاميه

15. شيخانى، على باقر، امام سجاد(ع) از ديدگاه اهل سنت، قم، مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما

16. بلاذرى، احمد بن يحيى، انساب الاشراف، بيروت، دارالفكر، چاپ اول

17. بخارى، محمد بن اسماعيل، صحيح بخارى، بيروت، دارالفكر

18. قربانى، على اصغر، فضايل اهل بيت از ديدگاه اهل سنت، مؤسسه اهل البيت

19. حاكم نيشابورى، محمد بن عبدالله، مستدرك الصحيحين، بيروت، دارالمعرفه

20. لطفى، مهدى، امام صادق(ع) از ديدگاه اهل سنت، قم، مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما

21. طبرى، ابوجعفر احمد بن عبدالله مشهور به محب الدين،

ص: 247

ذخاير العقبى، مكتبة المحمديه، قم، از روي نسخه مكتبة القدسى، چاپ مصر

22. سيوطى شافعى، جلال الدين، تاريخ الخلفاء، حلب، دارالقلم العربى

23. حموينى، شيخ الاسلام ابراهيم بن محمد، فرائد السمطين، بيروت، مؤسسه محمودى لطباعه والنشر

24. اصفهانى، ابونعيم احمد، حلية الاولياء، بيروت، دار احياء التراث العربى

25. هندى، متقى، كنزالعمال، بيروت، مؤسسه الرساله

26. هيثمى، نورالدين على بن ابى بكر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بيروت، دارالكتب العلميه

27. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، دارالكتب العلميه

28. ترمذى، محمد بن عيسى، سنن ترمذى، عبدالوهاب عبداللطيف، بيروت، دارالفكر

29. نسايى، خصايص، ط. حيدريه نجف

30. ابن حجر عسقلانى، الاصابة فى تمييز الصحابه، بيروت، دار احياء التراث العربى

31. هيثمى، احمد بن حجر، الصواعق المحرقه، بيروت، مؤسسه الرساله

32. منجد، دكتر صلاح الدين، بين الخلفاء و الحلفاء، بيروت، درالكتاب الحديث

ابن ابى الحديد شافعى معتزلى، عبدالحميد بن هبه الله، شرح

ص: 248

نهج البلاغه، بيروت، دار احياء التراث

33. ابن خلدون، عبدالرحمان بن محمد، مقدمة تاريخ ابن خلدون، دار احياء التراث العربى، بيروت

34. دينورى ابن قتيبه، الامامة و السياسه، قاهره، مؤسسه الحلبى وشركاء للنشر والتوزيع

35. دينورى، ابوحنيفه، الاخبار الطوال، قاهره، دار احياء الكتب العربى

36. شافعى، ديوان شافعي، تحقيق دكتر عبدالمنعم خفاجى، دار ابن زيدون، بيروت

37. كنعان، قاضى محمد بن احمد كنعان، وفيات الاعيان والمشاهير، بيروت، مؤسسه المعارف

38. عطار نيشابورى، فريدالدين، تذكرة الاولياء، تهران، نشر جديد

39. نبهانى، جامع كرامات الاولياء، بيروت، دارالمعروفه

40. ابوزهره، محمد، الامام الصادق، مطبعه احمد على

41. ابن روزبهان، فضل، وسيلة الخادم الى المخدوم، تحقيق رسول جعفريان، چاپ كتابخانه آيه الله مرعشى

42. آلوسى بغدادى، تفسير روح المعانى، بيروت، دار احياء التراث العربى

43. ابن خلكان، احمد بن محمد، وفيات الاعيان، قاهره مكتبه النهضه

44.

ص: 249

ترمانى دمشقى، احمد بن يوسف، اخبار الدول و آثار الأول، بيروت، عالم الكتب

45. ابن كثير، تفسير ابن كثير، منشورات دارالفكر

46. شبراوى شافعى، الامام عبدالله بن محمد، الاتحاف بحب الاشراف، دار نعمان

47. زمخشرى، ربيع الابرار، بغداد

48. طبرانى، سليمان بن احمد، المعجم الصغير، بيروت، دارالكتب العلميه

49. ابن عساكر دمشقى شافعى، حافظ، تاريخ دمشق، بيروت، مؤسسه المحمودى للطباعه والنشر

50. واقدى، محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، بيروت، دار صادر

51. شكرى آلوسى، محمود، مختصر التحفة الاثنى عشريه، چاپ تركيه

52. شهرستانى اشعرى، محمد بن عبدالكريم، ملل و نحل، قم، منشورات شريف رضى

53. طبرى، جامع البيان، تفسير طبرى، طبع هند

54. سيوطى شافعى، جلال الدين، تفسير الدر المنثور، بيروت، دار احياء التراث العربى

55. ذهبى، شمس الدين، تذكرة الحفاظ، هند، حيدرآباد دكن، نشر دائرة المعارف العثمانيه

56. ابن عبدربّه اندلسى مالكى، شهاب الدين احمد، العقد الفريد، بيروت، منشورات دار و مكتبه الهلال

57.

ص: 250

ابن جوزى حنبلى، عبدالرحمن بن على، صفوة الصفوه، بيروت، دارالفكر، چاپ اول

58. نرى شافعى، يوسف كمال، تهذيب الكمال، مؤسسه الرساله

59. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد بن عثمان، سير اعلام النبلاء، بيروت، مؤسسه الرساله

60. القرطبى، يوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر، الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، بيروت، دارالكتاب العلميه

61. ابن عنبه، جمال الدين احمد، عمدة الطالب فى انساب آل ابي طالب، نجف، مكتبه الحيدريه

62. راغب اصفهانى، محاضرات الادباء، افست قم، منشورات الرضى

63. ابوزهره، الامام ابوحنيفه، مصر، دار الفكر العربى

64. زركلى، خيرالدين، الاعلام، بيروت، دار العلم

65. آبى، ابوسعيد، نثرالدّر، مصر، الهيئه العامه المصريه للكتب

66. ابن عماد حنبلى، عبدالحى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، بيروت، دار احياء التراث العربى

67. جندى، عبدالحليم، الامام الصادق(ع)، قاهره

68. اصفهانى، ابوالفرج، مقاتل الطالبين، ترجمه: سيدهاشم رسولى محلاتى، تهران، دفتر نشر فرهنگ

69. عسقلانى، ابن حجر، تهذيب التهذيب، بيروت، دارالفكر

70. ابن كثير، البداية والنهايه، بيروت، دار احياء التراث العربى

71.

ص: 251

شبلنجى شافعى، مؤمن بن حسن، نورالابصار فى مناقب آل بيت النبي المختار، بيروت، دارالفكر

72. خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، بيروت، دارالكتاب العربى

73. قندوزى حنفى، سليمان بن ابراهيم، ينابيع الموده لذوى القربي، ايران، انتشارات اسوه

74. ابن قتيبه دينورى، عيون الاخبار، قاهره، المؤسسه المصريه العامه للتأليف والترجمه و الطباعه والنشر

75. ابن عساكر، ابوالقاسم على بن الحسين بن هبه الله شافعى، تاريخ ابن عساكر، دار احياء التراث العربى، بيروت

76. حميرى، ابوالعباس جعفر بن عبدالله، قرب الاسناد، تهران، مكتبه بُينوى الحديثه

77. ابن جوزى، جمال الدين ابى الفرج، المنتظم، بيروت، درالفكر

78. بيهقي، المحاسن والمساوى، مكتبة النهضة مصر

79. ابن اعثم كوفى، الفتوح، بيروت، دارالكتب العلميه

80. اصفهانى، ابوالفرج، مقاتل الطالبين، نجف، منشورات الرضى وزاهدى

81. بلاذرى، فتوح البلدان، تحقيق صلاح الدين منجد، مصر

82. رضوانى، على اصغر، مرجعيت ديني اهل بيت(عليهم السلام) و پاسخ به شبهات، انتشارات مسجد مقدس جمكران

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109