گلواژه های حج و عمره

مشخصات كتاب

سرشناسه : بصیری، علیرضا

عنوان و نام پديدآور : گلواژه های حج و عمره/ علیرضا بصیری .

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1387.

مشخصات ظاهری : 599ص.

شابک : 55000 ریال 978-964-540-124-3:

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

موضوع : حج .

موضوع : حج عمره .

موضوع : زیارتنامه ها.

رده بندی کنگره : BP188/8/ب54گ8 1387

رده بندی دیویی : 297/357

شماره کتابشناسی ملی : 1261117

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ياد و سپاس

مرحوم پدرم، «حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج شيخ محمد على بصيرى طاب ثراه» شخصيتى روحانى بود كه در كنار فعاليت هاى فرهنگى و اجتماعى در سنگر خطابه و منبر و اقامه جماعت، بالغ بر بيست سال به عنوان يكى از روحانيون پرتلاش و با انگيزه كاروان هاى حج، زائران خانه خدا را آموزش مى داد. عشق و علاقه سرشار او به اين سفرروحانى ومعنوى وتلاش بى وقفه وى در ارائه خدمات ارزشمند، بى شايبه و خالصانه به ضيوف الرحمان به گونه اى بود كه هنوز تعداد قابل توجهى از همسفران ايشان، پس از سال هاى متمادى، ياد و خاطرات اين سفر معنوى و حضور يك روحانى آگاه و دلسوز و باانگيزه را در ذهن خود دارند و هم چنان ما را نيز مرهون محبّت و احساسات صميمانه خود مى نمايند.

وى در آخرين سال حيات خود(1365 ه. ش) در شرايطى كه چند جلسه مقدماتى آموزشى را براى زائران تشكيل داده، و آماده اين سفر معنوى مى شد، «به دليل بيمارى قلبى» از سوى اطبا از انجام سفرحج منع شد. از خاطرات فراموش نشدنى آن عالم فرهيخته، اشك هاى جارى و بغض گلوگير او در هنگام وداع و خداحافظى با يكايك زائران خانه خدا و حرم نبوى در بيمارستان و منزل بود. اكنون كه با توفيق الهى ساليان متوالى است، كه امكان خدمتگزارى به زائران خانه خدا براى اين جانب نيز فراهم گرديده، به انگيزه زنده نگه داشتن ياد و خاطره آن عالم مسئوليت پذير، متعهد، و همراه داشتن ذخيره اى ناچيز براى روز واپسين، اقدام به تهيه و تدوين مجموعه حاضر نمودم، اميد آن كه مورد عنايت قرار گيرد و رضايت حضرت حق را نيز تحصيل نمايد.

در خاتمه لازم مى دانم از همسر عالمه ام-/ كه او نيز به عنوان معينه در كاروان هاى حج توفيق خدمت دارد-/ به خاطر فراهم نمودن شرايط مطالعه و تحقيق، تشكر و قدردانى نمايم.

از تمامى علما، بزرگان، سروران ارجمند روحانى و استادان بزرگوار انتظاردارم با ارشادات خود اين جانب را قرين امتنان فرمايند. «والسلام»

ص: 14

ص: 15

پيشگفتار

مكه و مدينه، از صدر اسلام تاكنون به عنوان دو مركز مهم اسلامى مورد توجه مسلمانان بوده است. مكه، مهم ترين جايگاه نزول وحى الهى و مدينه «با حضور پيامبر خدا و تشكيل نخستين حكومت اسلامى در آن» به عنوان دوّمين مركز اسلامى، هم دوش و همراه با مكه «با پذيرفتن ولايت در خويش» جايگاه و منزلت والايى، همانند مكه يافته است. در حقيقت، اين دو مركز مهم مذهبى و تاريخى، هر يك نگينى گران سنگ را در درون خود به نمايش گذاشته اند.

«كعبه» نگين مكه، مورد توجه تمام دين باوران و عاشقان و زائران دل سوخته و دل داده اى است كه از اقصى نقاط دنيا به سويش رهسپارند، تا برگرد آن طواف كنند؛ طوافى كه نه آغاز دارد و نه پايان، بلكه گامى است از بى بدايت، به سوى بى نهايت.

«ولايت» نگين مدينه تمام دل ها و قلب ها را به سوى خدا مى كشاند و همگان در راستاى عرض ادب به آستانه پيامبر و فرزندان طيّب و طاهر آن حضرت سر از پاى نمى شناسند. زائران حرمين شريفين پس از انجام اعمال حج و عمره و يا قبل از ديدار كعبه و زيارت خانه خدا، با ديدگانى اشكبار و مالامال از عشق به اهل بيت، به سوى مدينه و بارگاهِ آن حضرت مى شتابند. اما در اين سير پرشكوه معنوى، هر مشتاقى را توشه اى همراه است كه بر گرفته از نگاه وى به رهيافت هاى عميق چنين حضورى است؛ رهيافت هايى كه از مناظر عرفانى، تاريخى، اجتماعى، سياسى، فقهى و حقوقى برگرفته شده است.

رهيافت ها

آگاهى و شناخت از مكه و مدينه براى هر زائر، نه تنها پر جاذبه است، بلكه از ضرورت و اهميت ويژه اى برخوردار است؛ زيرا زائر مكه و مدينه با آگاهى و معرفت ويژه در اين ساحت بزرگ وارد شده و بهره ها برمى گيرد.

رهيافت هاى اين سفر معنوى را در يك نظر كلى مى توان از زواياى زير مورد كاوش قرار داد:

ص: 16

الف: ديدگاه عرفانى

يكى از رهيافت هاى مهم و پرجاذبه اين سفر معنوى، زاويه عرفانى آن است؛ زيرا انسان در بستر عرفان، مفاهيم واژه ها را عارفانه مى فهمد؛ يعنى بستر اسرار حج و عمره در اين سفر بزرگ، براى آدمى آشكار مى شود كه روح آن، چيزى جز جدايى از «خود» و اتصال به «خدا» و معنويت احرام، طواف و سعى نيست. تمامى مشاعر مكه و مدينه براى زائر معناى ديگرى پيدا مى كند. بهترين نماد عرفانى حج، حديث معروف شبلى «از اصحاب امام سجاد عليه السلام» است كه حاوى رهنمودهاى عارف عارفان، حضرت امام زين العابدين عليه السلام است و آن اين كه «احرام و لباس احرام و لبيك، نماد قيامت و جهان واپسين است كه همه آدميان در پيشگاه خداى بزرگ حضور پيدا مى كنند».

ب: ديدگاه تاريخى

مكه و مدينه دو مركز بسيار مهم و حساس است، كه جاى جاى آن از حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و رسالت الهى آن حضرت حكايت مى كند. بسيارى از پژوهشگران تلاش نموده اند تا از منظر تاريخى، تمام مراكز حضور پيامبر صلى الله عليه و آله، حتى نقاطى را كه توقفى كوتاه در آن داشته و گاهى نماز خوانده اند، شناسايى و بررسى كنند، ولى متأسفانه در طول زمان و به رأى وهابيان در دهه هاى پيشين، بخش قابل توجهى از آثار تاريخى را- كه گواه بر هويت تاريخى امت اسلامى است- به بهانه توسعه، از بين برده اند و هيچ نوع اثر و نشانه اى از گذشته باقى نگذاشته اند. بديهى است، ملّتى كه حافظه تاريخى خود را از ياد ببرد و در مظاهر و جاذبه هاى زيباى تمدن نوين و دنياى جديد فرو غلتد، آرام آرام، اصالت هاى خود را از دست داده و به آسانى قربانى صيادان تاريخ مى گردد، به همين دليل نسل جوان مسلمان از اين جهت به شدت در خطر سراشيبى فرو غلتيدن در دام مكايد و افكار مهاجم جهان است. اين جريان فرايندى از مسئوليت نخبگان و آگاهان و دين باوران را مى طلبد تا با تمام توان در راستاى احياى گذشته اسلامى و تفكر دينى تلاش نمايند كه يكى از مظاهر آن، شناخت و حفظ تاريخ و پيشينه مسلمانان است.

ج: ديدگاه اجتماعى و سياسى

مكه و مدينه دو پايگاه بزرگ است كه هر سال، مسلمانان از نقاط مختلف با فرهنگ و جغرافياى مختلف به سوى اين دو مكان سرازير مى شوند، و در اين مكان ها است كه كنگره بزرگ جهان اسلام نمودار مى شود. متأسفانه بيشتر افراد، دردمند و يا مسئول نيستند، بلكه بى تفاوت و به صورت فردى در كنار يكديگر قرار گرفته و كم ترين گفت و شنودى برقرار نمى شود، البته اين امر، يا ناشى از فقدان

ص: 17

«معرفت» و آگاهى لازم براى تعامل و داد و ستد فكرى و يا فقدان «زبان مشترك» و وسيله ارتباط طرفين است و يا موانع و عوامل ديگرى، مانع از ايجاد ارتباطاند.

در يك كلام مكه و مدينه نمودى از يك جامعه مدنى است كه همگان در راستاى هدف مشترك بين زيارت خانه خدا و پيامبر الهى و پرواز به سوى توحيد و قله هاى بلند معنويت قرار دارند و به همين دليل، نه تنها براى يكديگر «تهديد» و خطر به شمار نمى روند، كه تسامح و تساهل و به تعبير دقيق تر، تحمل و گذشت- به ويژه در ايام حج- از زيبايى هاى بلند اجتماعى اين سفر است كه در اين جامعه بزرگ ايمان و عقيده حرف اوّل را مى زند، نه ساير امور مادى و اجتماعى، و همگان در راستاى عينيت بخشيدن به باورها و تكامل آن ها هستند.

ديدگاه هاى فقهى و حقوقى

آخرين و در عين حال مهم ترين نگاه، مربوط به زاويه فقهى و حقوقى است. هر زائر مى كوشد تا اعمال حج و عمره را به نحو مطلوب، صحيح، درست و همراه با ساير معرفت هاى لازم انجام دهد.

اين جاست كه ضرورت وجود يك روحانى آگاه، فعال و دلسوز براى كاروان هاى عشق بيش از پيش احساس مى شود، تا زائران را در اين مسير همراهى نموده، و بار معنوى سفر حج و عمره را بالا ببرد

ويژگى هاى كتاب

1- در زمينه موضوع حج، كتاب هاى ارزشمند زيادى، با سلايق مختلف «از جهت محتوا و شيوه نگارش» و با نگاه هاى مختلف به زيور طبع آراسته گرديده است. در تهيه كتاب پيش رو نيز با استعانت از خداوند تبارك و تعالى ضمن بهره بردارى از آيات نورانى قرآن مجيد، و متون اصلى روايى كه ناظر بر مناسك و برنامه هاى عملى حج مى باشند از كتاب هاى تاريخى و عرفانى از جمله «اخبار مكه، مرآت الحرمين، وفاء الوفاء، شفاء الغرام، تاريخ القويم، كامل ابن اثير، سيره ابن هشام، تاريخ مدينه، تفاسير مختلف، و ساير كتب فارسى، به ويژه آثار اسلامى مكه و مدينه، تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، فروغ ابديت و ...» بهره برده، مورد استفاده قرار داده ايم.

2- اين كتاب، به صورت الفبايى، تنظيم؛ و درباره موضوعات مختلف مربوط به مكه و مدينه تهيه و ارايه گرديده است.

3- موضوعات مطرح شده، عمدتاً محورهايى هستند كه زائران خانه خدا «در مكه و يا مدينه» با آن مواجه شده و اين كتاب به سؤالات آنان پاسخ مى دهد.

ص: 18

4- از طرح برخى از عناوين و موضوعاتى كه كم تر مورد توجه و نياز زائران قرار مى گيرد، و حجم كتاب را افزايش مى دهد خوددارى شده است.

5- در اين كتاب گاهى به طور گذرا و كوتاه به مسائل فقهى و احكام حج و عمره پرداخته شده، لذا مطالعه اين كتاب زائران حرمين شريفين را از مطالعه كتاب مناسك حج مراجع معظم و بزرگوار به هيچ وجه بى نياز نمى كند.

اميد آن كه اين ذرّه ناچيز مورد پذيرش حضرت حق جل و علا، حضرات ائمه معصومين سلام اللَّه عليهم اجمعين، «به ويژه وجود شريف پيامبر ختمى مرتبت»، دخت گراميش «حضرت زهرا سلام اللَّه عليها» و ائمه بزرگوار و مظلوم بقيع قرار گرفته، محبت، رحمت و كرامت ايشان را براى نگارنده و همه خوانندگان اين كتاب در دنيا و عقبى در پى داشته باشد.

در پايان يادآور مى شود از پيشنهادهاى اصلاحى در مورد اين كتاب با اشتياق فراوان استقبال نموده، ان شاءاللَّه در چاپ هاى بعدى مورد توجه قرار خواهد گرفت.

الحمدللَّه اولًا و آخراً

عليرضا بصيرى

ص: 19

حرف «آ»

آثار حج

آثار و نتايج هر حقيقت و ماهيتى، به بلنداى خود آن حقيقت است، حج به عنوان نماد و تجسم عملى توحيد به مثابه تمام اسلام است. به همين دليل در روايات فرموده اند، «الاسلامُ باقٍ ما دامَتِ الْكَعْبَةُ باقِيَة» (1)

، اسلام باقى است تا زمانى كه كعبه باقى است. با توجه به اين نكته حائز اهميت، حج داراى آثار دنيوى، اخروى، فردى و اجتماعى فراوانى است كه طى زمان در بستر تاريخ شناخته مى شود. به تعبيرى، حج از متشابهات است نه محكمات، يعنى ذوابعاد و ذوجهات است، لذا هر زائر عاشقى از حج برداشت و تفسير ويژه اى دارد، چنان كه گفته شده است كه «الطُّرُقُ الَى اللَّهِ بِعَدَدِ انْفاسِ الخَلائق» و يا «الطُّرُقِ الى اللَّهِ بِعَدَدِ النُّفوس» با فهم و تفسيرها و دريافت هاى گوناگون روبرو هستيم كه همه آن ها، مطلوب و زيباست، لكن در روايات اسلامى به برخى از آن آثار اشاره شده، و بيش تر مورد توجه قرار گرفته است كه به برخى از آن آثار ذيلًا اشاره مى گردد:

الف- آثار مادّى و دنيوى حج

1- سلامتى 2- توسعه رزق 3- تأمين هزينه زندگى.

امام سجاد عليه السلام مى فرمايد:

«حِجُّوا وَ اعْتَمِرُوا تَصِحُّ ابدانَكُم وَ تَتَّسِع ارزاقَكم وَ تَكفوا مَؤوناتِ عَيالاتِكم» (2)

حجّ و عمره به جا آوريد كه اين دو فريضه، آثار و منافعى به همراه دارد،(از آن جمله) بدن ها را سالم، روزى را وسيع، و هزينه زندگى شما را تأمين مى نمايد.

4- بى نيازى 5- حفظ خانواده 6- حفظ سرمايه


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 14.
2- همان، ص 9، كافى ج 4، ص 253.

ص: 20

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در فرازهايى مى فرمايد:

- «حِجُّوا تَستَغنُوا» (1)

حجّ انجام دهيد، تا بى نياز شويد.

- «الحَجُّ يُنفِى الفَقْرَ» (2)

حجّ، فقر را در دنيا از بين مى برد.

- «الحَجُّ وَ العُمْرَةُ يَنفِيانِ الفَقرَ كَما ينفِى الكِيَرُ الخَبيثَ مِن الحديد» (3)

حجّ و عمره، فقر را از بين مى برند، چنان كه كوره آهنگرى، زنگار آهن را از بين مى برد.

- «... حجُّوا لَن تَفتَقِروا» (4)

حجّ، انجام دهيد، هرگز نيازمند نمى شويد.

امام سجاد عليه السلام مى فرمايد:

«... الحاجُّ مَغفورٌ لَه وَ موجوبٌ لَه الجَنَّةَ وَ مَستانِفٌ لَه الْعَمَلَ وَ مَحفوظٌ فى اهلِهِ و مالِهِ» (5)

زائر خانه خدا از آمرزش الهى بهره مند شده و بهشت بر او واجب و اعمال خود را از آغاز شروع نموده و خانواده و سرمايه مالى او در حفظ خداى رحيم است.

ج- آثار معنوى و اخروى حجّ

1- نور حج 2- غفران الهى 3- وجوب بهشت 4- خير دنيا و آخرت 5- آرامش دل.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«الحاجُّ لايَزال عَلَيهِ نورُ الحَجِّ ما لَمْ يُلِمَّ بِذَنْبٍ» (6)

نور حج، پايدار است تا زمانى كه حاجى به(گناه) آلوده نشود.

امام سجّاد عليه السلام مى فرمايد:


1- بحار الانوار، ج 7، ص 221؛ الحج فى السنه، ص 76؛ وسائل الشيعه، ج 8، ص 7؛ مستدرك الوسائل، ج 11، ص 16
2- بحار الانوار، ج 74، ص 62.
3- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 23؛ حج و عمره در قرآن و حديث، حجةالاسلام والمسلمين محمدى رى شهرى، ص 244(با عبارت خبث الحديد). محجة البيضاء، ج 2- 1، ص 147، شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 349.
4- قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: سافروا تصحوا، صوُموا تؤجروا واغزوا تغتنموا و حجُّوا لن تفتقروا. الخبر مستدرك الوسائل، ج 8، ص 8.
5- وسائل الشيعه، ج 8، ص 5، كافى، ج 4، ص 253.
6- من لايحضره الفقيه، ج دوّم، ص 143.

ص: 21

«الحاجُّ، مَغفورٌ لَهُ وَ مَوجُوبٌ لَه الجَنَّةَ و ...» (1)

زائر خانه خدا، از آمرزش الهى بهره مند و بهشت بر او واجب مى شود.

رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«الحُجَّاجُ وَ العُمَّارُ، وَفداللَّه عَزَّ وَ جَلَّ؛ يُعطيهِم ما سَئَلوُا وَ يَسْتَجيبُ لَهم ما دَعوا ...» (2)

زائرين خانه خدا، مهمانان الهى هستند، آنچه بخواهند به آنان عطا نموده و دعاى آن ها را مستجاب مى كند.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«الْحَجُّ وَ الْعُمْرَةُ سُوقانِ مِن أَسْواقِ الآخِرَةِ» (3)

حج و عمره، دو بازار، از بازارهاى آخرت اند.

پيش از اين گفتيم، آداب تشريفاتى است كه انسان براى خود قرار مى دهد و لذا زيارت خانه خدا نيز تشريفات ويژه اى دارد، از قبيل: نيت صادقه، توبه، حليّت مال، خوش خُلقى و ... پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«مَنْ ارادَ الدُّنيا وَ الآخِرَةَ فَليؤمّ هذَا البَيت، فَما أتَاهُ عَبدٌ يَسْأَلُ اللَّهَ دنيا الَّا اعطاهُ اللَّهُ مِنها، وَ لا يَسأَلهُ آخِرَةَ الَّا ادَّخَرَ لَهُ مِنها» (4)

كسى كه دنيا و آخرت مى خواهد، آهنگ خانه خدا كند. بنده اى بدان روى نياورده كه دنيا را خواسته باشد، جز اين كه خدا، دنيا را به او داده است، و آخرت را نخواسته، جز آن كه برايش اندوخته است.

همچنين امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

«الحَجُّ تَسكينُ القُلُوبِ» (5)

حج، آرام بخش دل هاست.


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 5، كافى، ج 4، ص 253. در روايت از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله الحجة المبرورة تكفر خطايا سنة، شفاء الغرام، ج 1، ص 349.
2- الحج و العمرة فى الكتاب و السنة، حجةالاسلام و المسلمين محمدى رى شهرى، ص 54.
3- كافى، ج 4، ص 255، وسائل الشيعه، ج 8، ص 69.
4- حج و عمره در قرآن و حديث، حجةالاسلام و المسلمين محمدى رى شهرى، ص 246، دعائم الاسلام.
5- امالى، شيخ طوسى، ص 296.

ص: 22

گفتار عارف بزرگ مرحوم شيخ محمد بهارى

1- هر عبادتى از عبادات بايد به نيت صادقه باشد (1) و به قصد امتثال شارع بجا آورده شود، تا عبادت شود. كسى كه اراده حج دارد، اولًا بايد قدرى تأمل در نيت خود بنمايد، هواى نفس را كنار بگذارد ببيند غرضش از اين سفر امتثال امرالهى است و رسيدن به ثواب وفرار از عقاب اوست يا نه، نستجير باللَّه غرضش تحصيل اعتبار يا خوف از مذمت مردم يا تفسيق آنان يا از ترس فقير شدن نباشد.

2- تهيه حضور ببيند از براى مجلس روحانيون، با بجا آوردن يك توبه درستى با جميع مقدمات كه از جمله آنهاست رد حقوق، چه از قبيل ماليه باشد: مثل خمس، رد مظالم و كفارات وغيرها، يا از غير ماليه باشد، مثل غيبت، اذيت و هتك عرض و ساير جنايات بر غير كه بايد استحلال ازصاحبانش بنمايد.

3-/ اسباب مشغله قلبى در سفر براى خود فراهم نياورد، تا مبادا او را در حركات و سكناتش كه بايد به ياد محبوب خود باشد بازدارد، چه از قبيل عيال و اولاد باشد، يا رفيق ناملايم الطبع، يا مال التجاره ياغير آن. مقصود اين است كه خودش به دست خود اسبابى فراهم نياورد كه تمام همتش درسفر مصروف آن باشد.

4-/ سعى در حليّت خرجى خود بنمايد، و زياد بردارد، و از انفاق مضايقه ننمايد، زيرا كه انفاق در حج انفاق در راه خداست، چرا بايد انسان دلگير باشد اززيادى خرج؟ بهترين توشه ها را بردارد و زياد بذل نمايد.

5-/ بايد خوش خلق باشد و تواضع بورزد واز رفيق و مُكارى (2) و غيره كوچكى بنمايد و از لغو و فحش و درشت گويى و ناملايم در حذر باشد، حسن خلق، فقط آن نيست كه اذيتش به كسى نرسد، بلكه ازجمله اخلاق حسنه آن است كه ازغير تحمّل اذيت بنمايد.

امام باقر عليه السلام فرمودند: كسى كه قصد اين خانه مى كند اگر سه خصلت نداشته باشد، مورد اعتنا قرار نخواهد گرفت: 1- ورعى كه او را از گناهان باز دارد. 2- بردبارى كه جلو خشمش را بگيرد.

3- حسن معاشرت با همراهان. (3)


1- روى عن الرضا عليه السلام انه قال لاقول الا بعمل ولاعمل الابنية ولانية الا باصابة السُنه. تهذيب الاحكام، ج 4، ص 187.
2- صاحب وسيله نقليه(كرايه دهنده) و يا راننده و فرد ديگر مربوط به آن.
3- عن ابى جعفر عليه السلام قال ما يعبؤ بمن يؤم هذا البيت اذا لم يكن فيه ثلاث خصال: ورع يحجزه عن معاصى اللَّه وحلم يملك به غضبه و حسن الصحابه لمن صحبه. خصال، شيخ صدوق، ج 1، ص 1، بحار، ج 96، ص 121.

ص: 23

6-/ نه تنها قصد حج كند و بس، بلكه در اين ضمن بايد چندين عبادت را قاصد باشد، كه يكى از آنها حج است، از قبيل زيارت قبور مطهره شهدا و اوليا و سعى در قضاى حوائج مؤمنين وتعليم وتعلم احكام دينيه و ترويج مذهب اثنا عشريه و تعظيم شعائراللَّه و امر به معروف و نهى از منكر.

7-/ اسباب تجمّع و تكبر را در خود فراهم نياورد، بلكه شكسته دل، و غبار آلود روبه حريم الهى رود.

8- از خانه خود حركت نكند، مگر اينكه نفس خودش را و هر چه با خودش برداشته، با جميع رفقاى خود و اهل خانه و هرچه تعلق به اودارد، امانتاً به خالق خود جل شأنه بسپارد و با كمال اطمينان دل، از خانه بيرون رود.

9-/ اعتمادش به كيسه خود وقوّه جوانى خود نباشد، بلكه در همه حال بالنسبه به همه چيز بايد اعتماد اوبه صاحب بيت باشد. (1) 2

أ

آداب زيارت

بيشتر آداب زيارت معصومين عليهم السلام در احاديث وارد شده و بعضى از آنها در كلمات علماى بزرگ آمده است و سزاوار است زائران اين آداب را رعايت كنند، تا به مقام قرب نايل گردند و از بركات زيارت هر چه بيشتر برخوردار شوند. اهم آنها به اختصار بيان مى شود.

1- غسل كردن هنگام سفر براى زيارت در صورتى كه از شهر ديگرى به زيارت مى رود.

2- پرهيز از سخنان بيهوده و مخاصمه و جدال بين راه.

3- غسل زيارت هنگام تشرّف، براى زيارت مستحب است.

4- پاك بودن و پاكيزگى لباس و بدن و نيز پوشيدن جامه هاى نو، كه بهتر است سفيد رنگ باشد، و خوشبو نمودن خود مگر در زيارت امام حسين عليه السلام.


1- فصلنامه ميقات حجّ، شماره 11، ص 17- 21، تذكرة المتقين، ص 82- 84.

ص: 24

5- با وقار و آرامى گام برداشتن و با حالت فروتنى و خشوع راه رفتن، تا حضور قلب لازم براى او فراهم گردد.

6- خواندن اذن دخول، چنانكه در احاديث، اذن دخول هاى عام براى تشرف به هر يك از حرم هاى مطهر و اذن دخول هاى خاص، براى ورود به بعضى از بقاع متبركه وارد شده است.

7- بوسيدن عتبه و آستانه مباركه

از شهيد اوّل نقل كرده اند كه فرمود: چنانچه زائر سجده كند و نيّت نمايد براى خدا سجده مى كنم كه مرا توفيق زيارت داد از بوسيدن عتبه و آستانه بهتر است.

8- ادعيه و زيارتى را كه از ائمه عليهم السلام روايت شده، بخواند، زيارتنامه هاى مجعول و ساخته ذوق افراد را واگذارد.

9- هنگام خواندن زيارت، رو به قبر منور بايستد، مگر زياراتى كه مكان خواندن فقرات زيارت را معين مى كند و پس از خواندن زيارتنامه گونه ها را به ضريح گذارد و تضرّع و دعا كند.

10- در صورتى كه مزاحمتى براى ديگران نباشد، نزد ضريح برود و خود را به آن بچسباند و اين كه شخص خيال كند دور ايستادن ادب است، فكرى باطل است، زيرا در روايت تكيه كردن به ضريح و بوسيدن آن وارد شده است.

11- نماز زيارت، حداقل دو ركعت نماز، پس از خواندن زيارت به جاى آورد. مرحوم محدث قمى گويد: شيخ شهيد فرمود: اگر زيارت براى پيغمبر صلى الله عليه و آله است، نماز را در روضه مطهر به جا آورد و اگر در حرم يكى از ائمه است در بالاى سر به جا آورد و به جا آوردن آن دو ركعت در هر مكان از حرم و نيز مسجد حرم جايز است.

12- دعا كردن بعد از نماز، دعاهاى خاصى كه از ائمه روايت شده، يا آنچه به خاطرش مى رسد براى خود و بستگان و حقداران از پروردگار متعال درخواست نمايد. خلاصه چون زيارت، ديدار با ارواح پاك و اولياى بزرگ الهى است، لذا نخستين شرط زيارت «ادب» است، و ادب هم در سايه معرفت و محبّت، پديد مى آيد. از اين روى زيارت هم آداب ظاهرى دارد هم آداب باطنى، كه توجه به هر دو شايسته است.

در هر صورت، زيارت، وسيله اى است براى توبه و تطهير كه در پرتو آن تزكيه باطنى آدمى را فراهم مى نمايد. (1) 13- هنگام ورود اوّل پاى راست را داخل بگذارد و هنگام خروج اوّل پاى چپ را بيرون بگذارد.


1- ادعيه و آداب حرمين، ص 182- 177.

ص: 25

14- براى بوسيدن ضريح يا خانه كعبه، به زائرين و يا به كسى آزار نرساند.

اذنِ دخول

«اذن ورود» از آداب معاشرت اسلامى است، كه انسان سرزده و بى اذن و اجازه وارد منزل و اتاق كسى نشود و قبلًا اعلام كند. (1) لذا در آداب زيارت حرم هاى مطهر پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام و بُقاع متبركه، آمده است كه به عنوان رعايت ادب، نسبت به حريم اولياى خدا، اذن دخول در آستانه ورود به حرم، خوانده شود. (2) در اذن دخول حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله و ديگر ائمه عليهم السلام مى گويى:

«اللّهُمَّ انّي وَقَفْتُ عَلى بابٍ مِنْ ابْوابِ بُيوتِ نَبيّكَ صَلَواتُكَ عَلَيهِ وَ آله وَ قَدْ مَنَعتَ النّاسَ أَنْ يدخلوا اءِلّا بِاذْنِه (3) فَقلتَ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ» (4) اللَّهُمَّ انّى اعْتَقِدُ حُرمَةَ صاحِبِ هذَا المَشهَدِ الشَّريفِ فى غَيبَتِهِ كَما اعتَقِدُها فى حَضْرَتِهِ ...» (5).

3

أ

آداب ورود به مكّه

براى دخول به مكّه معظّمه، مستحب است، مكلّف «غسل» نمايد، (6) و هنگامى كه وارد مكّه مى شود با حالت تواضع وارد شود و كسى كه از راه مدينه برود از بالاى مكّه داخل شده و وقت بيرون آمدن، از پايين آن بيرون آيد. (7) اكنون كه به لطف الهى براى انجام مناسك عمره و حجّ، تشرف يافته ايد، از خدا بخواهيد، هر آنچه را كه مى توانيد از آداب و مستحبات مكّه بجا آورده، تا بهره بردارى شما در اين سفر روحانى بيش تر


1- به اذن دخول، استيذان و استيناس هم مى گويند و در اين آيات مطرح شده است:
2- فرهنگ عاشورا، جواد محدثى، صفحه 40.
3- مفاتيح الجنان(اذن دخول حرم هاى شريفه).
4- سوره احزاب، آيه 53.
5- مفاتيح الجنان.
6- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 531.
7- كافى، ج 4، ص 400؛ مناسك حج، امام خمينى قدس سره، ص 148.

ص: 26

و كامل تر گردد.

در اين قسمت به پاره اى از آداب مكّه، اشاره مى شود.

1- ذكر خدا را زياد نمودن

امام سجاد عليه السلام فرمود:

«وَ تَسْبِيحَةٌ بِمَكَّةَ تَعْدِلُ خَرَاجَ الْعِرَاقَيْنِ يُنْفَقُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ»

يك تسبيح در مكّه برابر است با انفاق خراج عراقين. (1) 2- ختم قرآن

امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد:

«مَنْ خَتَمَ الْقُرآنَ بِمَكَّةَ، لَم يَمتْ حَتّى يَرَى رَسولَ اللَّه صلى الله عليه و آله و يَرىَ مَنزِلَهُ فِى الجَنَّة».

امام سجاد عليه السلام فرمود: هر كسى در مكه يك ختم قرآن نمايد، نميرد تا پيغمبر صلى الله عليه و آله و منزل خود را در بهشت ببيند. (2) 3- نماز بسيار خواندن مخصوصاً در مسجدالحرام

امام سجاد عليه السلام فرمودند:

«مَن صَلّى بِمَكَّة سَبْعينَ رَكْعَةً فَقَرَأَ فِى كُلِّ رَكْعَةٍ «قُل هُوَ اللَّه احَد» و «انَّا انْزَلْناهُ» و «آيةَ السُخرَةِ وَ آيةَ الكُرسى، لَمْ يَمُت الّا شَهيداً».

كسى كه 70 ركعت نماز در مكه به جا آورد در هر ركعت توحيد و قدر و ... را بخواند در زمره شهدا خواهد بود. (3) 4- طواف، بسيار انجام دادن.

5- نظر نمودن به كعبه، و بسيار تكرار كردن آن.

6- انفاق كردن به بينوايان و مستمندان شهر مكّه.

7- برنداشتن لقطه حرم.


1- راهنماى حرمين شريفين، مجلّد 4 و 5، ص 171.
2- حج و عمره در قرآن و حديث، حجةالاسلام و المسلمين محمدى رى شهرى، ص 52.
3- راهنماى حرمين شريفين، مجّلد 4 و 5، ص 171.

ص: 27

8- نزد حطيم رفتن و خدا را در آن جا خواندن. (1) امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

انَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ يَقولُ فى كِتابِهِ: «وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ» (2) فَيَنْبَغى لِلعَبْدِ انْ لا يَدخُلَ مَكَّةَ إلّا وَ هُوَ طاهرٌ قَد غَسلَ عَرقَهُ وَالأذى و تَطَهَّرَ.

خداوند در كتابش فرموده است، خانه مرا براى طواف كنندگان و راكعان و ساجدان پاك كنيد، پس بنده را سزاوار نيست به مكه وارد شود مگر آن كه پاك باشد و عرق و آلودگى از خود زدوده و پاكيزه شده باشد. (3) 9- قطع نكردن درختان حرم

10- نكندن گياهان حرم

11- اجتناب از جنگ

12- حفظ حرمت حرم با ترك گناهان

4

أ

آمنه

«آمنه» (4)، همسر عبداللَّه و مادر پيامبر صلى الله عليه و آله، زنى است كه شايستگى مادرى آن حضرت را داشته است.

از امام صادق عليه السلام روايت شده كه چون آمنه پيامبر صلى الله عليه و آله را بزاد، كشور فارس و كاخ هاى شام بر او نمودار شد. فاطمه بنت اسد كه در كنار آمنه بود و اين را از او شنيد، به نزد همسر خود ابوطالب رفت و شادى كنان ماجرا را به وى گفت. ابوطالب گفت: تو از اين امر در شگفتى در صورتى كه تو خود نيز


1- راهنماى حرمين شريفين، مجّلد 4 و 5، ص 184- 172.
2- سوره بقره: آيه 125
3- وسائل الشيعه، ج 9، ص 318، ح 3، كافى، ج 4، ص 4.
4- آمنه، دختر وهب بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب بن مرة بن كعب لؤَىّ بن غالب است. كافى، ج 1، ص 439.

ص: 28

پس از چندى به وصى و وزير اين مولود باردار مى شوى.

آمنه 48 سال پيش از هجرت در ابواء (1)، كه محلى است بين مكه و مدينه از دنيا رفت (2).

ابن عباس مى گويد: پيامبر پس از درگذشت پدر، با مادرش آمنه مى زيست و چون به شش سالگى رسيد (3) آمنه وى را به ديدار دائيانش بنى عدى بن نجّار در مدينه برد، امّ ايمن مربيه پيغمبر صلى الله عليه و آله نيز همراه آنان بود، يك ماه در مدينه در خانه نابغه ماندند و در آن مدّت، جمعى از دانشمندان يهود كه محمد كودك را در آن خانه مى ديدند به دقّت در او مى نگريستند و مى گفتند: در آينده او پيغمبر اين امت شود و اين شهر مقر حكومتش گردد. چون پس از يك ماه از مدينه رهسپار مكه شدند، در منزل «ابواء» آمنه درگذشت و در همان جا به خاك سپرده شد و محمّد صلى الله عليه و آله به اتفاق امّ ايمن به مكه بازگشت.

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به قصد عمره حديبيه از آن جا عبور مى نمود، بر سر قبر مادر رفت و فرمود:

خداوند مرا فرمود كه قبر مادرم را زيارت كنم و حضرت قبر را اصلاح نمود و بر او گريست و مسلمانان نيز بگريستند. (4) امام صادق عليه السلام مى فرمايد: جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و گفت:

«يا مُحمّد انَّ رَبَّكَ يَقرَؤُكَ السَّلام وَ يَقولُ وَ انّى قَد حَرّمتُ النَّارَ عَلى صُلبٍ انزَلَك وَ بَطَنٍ حَمَّلَكَ وَ حِجرٍ كَفَّلَكَ.» (5)

اى محمد صلى الله عليه و آله! خداوند تعالى بر تو سلام فرستاد و گفت من آتش را بر صلب و پشتى كه تو را فرود آورد و بطنى كه حامل تو بوده و دامنى كه تو را تربيت كرد، حرام كردم.


1- ابواء نام قريه اى است در سيزده ميلى ميقات جُحفه(ميل واحد مقياس طول مسافت خشكى 1609 متر و دريايى 1852 متر است) فرهنگ لغات فارسى، غلامرضا انصاف پور، ص 1150.
2- مجمع البحرين، ج 6، ص 207، وفاء الوفاء، ج 2، ص 1119، قبل از حج بخوانيد، ص 142.
3- تاريخ القويم، ج 1، ص 126.
4- معارف و معاريف، دايرة المعارف جامع اسلامى، ج 1، ص 140.
5- بحار الانوار، ج 15، ص 108 حديث 52، كافى، ج 1، ص 446.

ص: 29

5

أ

آيات حج

در قرآن مجيد، سوره اى به نام حجّ وجود دارد، ولى مباحث مربوط به حجّ در ديگر سوره هاى قرآن نيز آمده است كه به برخى از اين آيات اشاره مى شود:

1- آيات مربوط به وجوب حج و مناسك آن.

2- آيات فديه و حج تمتّع.

3- آيات سقايت و صيد.

4- آيات بيت و حرم و غيره.

محمّد عربى (1) ضمن گردآورى مباحث مربوط به حج، آيات مربوط به هر بحث را مشخص نموده است كه اشاره به آن، مناسب و مطلوب است:

1-/ آيات مربوط به وجوب حج و مناسك حج

الف: سوره بقره آيات 125، 128، 197، 198، 199، 200 و 203

ب: سوره آل عمران آيه 97

ج: سوره مائده آيه 3

د: سوره انعام آيه 162

ه: سوره برائت آيه 3

و: سوره حج آيات 28، 29، 30 و 32

2- آيات مربوط به فديه و هدى و احكام آن ها

الف: سوره بقره آيه 196

ب: سوره مائده آيات 2 و 97

ج: سوره حج آيات 28، 32، 34، 36 و 37

د: سوره فتح آيه ى 25


1- محمد العربى نويسنده لبنانى، چنانكه در فصلنامه ميقات حج، بدان استناد شده است، آيات حج را به طور مفصل و به ترتيب فوق طبقه بندى نموده است.

ص: 30

3-/ آيات مربوط به حج تمتع و احصار

الف: سوره بقره آيه 196

ب: سوره مائده آيه 2

4-/ آيه مربوط به آن چه انجام دادنش براى حجاج حرام است

سوره بقره آيه 197

5-/ آيات مربوط به تجارت در حج

الف: سوره بقره آيه 198

ب: سوره حج آيه 28

6-/ آيه مربوط به سقايت حاجّ

سوره برائت آيه 19

7-/ آيات مربوط به «حكم صيد در حج» و «كيفر كسى كه در حرم صيد كند».

سوره مائده آيات 1، 2، 65 و 96

8-/ آياتى كه در مورد بيت، كعبه، حرم، بلد، و قريه سخن گفته است.

الف: سوره بقره آيه 196

ب: سوره آل عمران آيات 125 و 127

ج: سوره مائده آيات 2 و 97

د) سوره انعام آيه 123

ه: سوره انفال آيات 34 و 35

و: سوره برائت آيات 7، 19 و 28

ز: سوره اسرا آيه 1

ح: سوره حج آيات 25 و 33

ط: سوره نمل آيه 91

ى: سوره شورى آيه 7

ك: سوره طور آيه 4

9-/ آيات مربوط به چگونگى اتمام حج و عمره و بيرون آمدن از احرام

الف: سوره بقره آيه 96 ب: سوره مائده آيه 2

د: سوره حج آيه 29

ه: سوره فتح آيه 27 (1)


1- فصلنامه ميقات حج، شماره 26، صفحه 14.

ص: 31

حرف «الف»

ابراهيم عليه السلام

حضرت ابراهيم عليه السلام، دومين پيامبر از پيامبران اولواالعزم است. در شرافت و عظمت اين پيامبر بزرگ الهى، همين بس كه خداوند متعال 69 بار در قرآن مجيد، از او نام برده و در 25 سوره قرآن، سخن از وى به ميان آورده. (1) و با آياتى نورانى از شخصيت اين پيامبر بزرگ، تجليل نموده است.

بنابراين شايسته است درباره شخصيت و منزلت حضرت ابراهيم عليه السلام به برخى از آيات قرآن كه به مدح و ستايش و صفات ارزنده او پرداخته، اشاره شود:

1- «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذينَ مَعَه» (2)

قطعاً براى شما در(حالات) ابراهيم و كسانى كه با او بودند، سرمشق خوبى است.

2- «سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ» (3)

سلام بر ابراهيم.

3- «إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ» (4)

؛ بى ترديد او(حضرت ابراهيم) در آخرت هم از شايستگان است.

4- «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا» (5)

خداوند ابراهيم رابه دوستى خود انتخاب كرد.

5- «وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ» (6)

اين چنين ملكوت آسمانها وزمين(وحكومت مطلقه خداوند بر آن ها) رابه ابراهيم نشان داديم(تابه آن استدلال كند) واهل يقين گردد.


1- تفسير نمونه، ج 1، ص 446.
2- سوره ممتحنه، آيه 4.
3- سوره صافات، آيه 109.
4- سوره نحل، آيه 122.
5- سوره نساء، آيه 125.
6- سوره انعام، آيه ى 75.

ص: 32

6- «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» (1)

هنگامى كه خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود، و اوبه خوبى از عهده آزمايش ها برآمد. خداوند به او فرمود: من تورا امام وپيشواى مردم قرار دادم.

7- «إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً» (2)

ابراهيم(به تنهايى) امتى بود مطيع فرمان خدا.

8- «وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً» (3)

ما در دنيا به او(همت) نيكويى داديم.

حضرت ابراهيم از هر نظر، «قُدوه» و «اسوه» بود و نمونه اى از يك انسان كامل.

مقام معرفتى او نسبت به خدا، منطق گوياى او در برابر بت پرستان، مبارزه سرسختانه و خستگى ناپذيرش در مقابل جباران، ايثار و گذشت آن حضرت در برابر فرمان حضرت حق تعالى، استقامت او در برابر طوفان حوادث و خلاصه آزمايش سخت و سنگين او، هر يك داستان مفصل و سرمشقى است براى مسلمانان.

به گفته قرآن او از نيكان (4)، صالحان، قانتان، صديقان، بردباران و وفا كنندگان به عهد بود، شجاعتى بى نظير و سخاوتى فوق العاده داشت. (5) تاريخچه زندگى حضرت ابراهيم عليه السلام

زادگاه پرچم دار توحيد، شهر «بابِل» مى باشد. آن حضرت، در دوران حكومت «نمرود بن كنعان» كه ادعاى خدايى داشت، ديده به جهان گشود.

نمرود در زندگى رؤيايى فرورفته بود كه ناگهان ستاره شناسان، نخستين زنگ خطر را نواخته و گفتند: حكومتت به وسيله كسى كه همين محيط زادگاه اوست، سرنگون خواهد شد.

افكار خفته نمرود بيدار شد و پرسيد: آيا فرد موردنظرمتولد شده يا نه؟ گفتند: متولد نشده است. وى فرمان جدايى زنان و مردان را در شبى كه مطابق پيش بينى و محاسبات نجومى ستاره شناسان، نطفه اين دشمن سرسخت وى منعقد خواهد گشت صادر نمود. اتفاقاً در همان شب نطفه ابراهيم منعقد شد و مادر ابراهيم مانند مادر «موسى بن عمران» دوران باردارى را به صورت پنهانى گذراند، پس از وضع حمل، مادر ابراهيم براى حفظ كودك عزيز خود، او را به غارى در كنار شهر برد و روزها و شب ها در حد امكان از او سركشى مى كرد. اين


1- سوره بقره، آيه ى 124.
2- سوره نحل، آيه 123.
3- همان، آيه 122.
4- در اين مورد به آيات 47 سوره ص، آيه 120 و 122، سوره نحل، آيه 41، سوره مريم، آيه 114، سوره توبه مراجعه شود.
5- تفسير نمونه، ج 1، ص 446.

ص: 33

سختگيرى ها و پيشگيرى ها به مرور زمان نمرود را آسوده خاطر ساخت و يقين كرد كه دشمن سر سخت حكومت خود را «با دستور قتل پسر بچه ها كه قبلًا صادر كرده بود» به قتل رسانده است.

ابراهيم سيزده سال در گوشه آن غار كه راه ورودى تنگى داشت به سر برد. پس از اين مدت، مادر او را بيرون آورد. ابراهيم گام در اجتماع نهاد، چشم نمروديان به ناشناسى افتاد، مادر ابراهيم گفت: اين فرزند من است كه پيش از پيش گويى منجمان متولد گشته است! (1) ابراهيم از غار بيرون آمد و خود را براى مبارزه در سه جبهه آماده كرد:

1- آن هايى كه كواكب و ستارگان آسمانى را مى پرستيدند.

2- كسانى كه بت هاى تراشيده را عبادت مى نمودند.

3- كسانى كه افراد را به عنوان خداى خود انتخاب كرده و مى پرستيدند. (2) حضور حضرت ابراهيم عليه السلام در دادگاه بابِل به خاطر شكستن بت ها در بت خانه، يكى از فرازهاى مهم تاريخ زندگى اين پيامبر بزرگ الهى است.

ابراهيم به جرم شكستن بت ها و مادر او به دليل مخفى نمودن فرزندش، محاكمه مى شوند و در نهايت دادگاه به سوزاندن قهرمان توحيد رأى داد، لكن با عنايت خداوندى و با فرمان «يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ» (3)

ابراهيم از آتش نجات پيدا كرد، لكن مجدداً دادگاه بابِل ابراهيم را محكوم به تبعيد نمود.

حركت ابراهيم عليه السلام به سمت فلسطين و مصر و استقبال كم نظير آنها «با هداياى مختلف از جمله اهداى كنيزى به نام هاجر و ازدواج حضرت ابراهيم با اين كنيز، مأموريت اين پيامبر بزرگ الهى براى ساكن نمودن همسرش هاجر و فرزندش اسماعيل در بيابانى سوزان و خالى از سكنه و ساختن بناى كعبه از رويدادهاى ديگر و فرازهاى مهم تاريخى است.

از اين روى، بيان حكايت و سرگذشت حضرت ابراهيم عليه السلام براى زائران خانه خدا بسيار مفيد و كار ساز است، زيرا آشنايى با مكه و خانه خدا بدون آشنايى با حضرت ابراهيم و اسماعيل عملًا ممكن نيست.


1- تفسير برهان، ج 1، ص 535.
2- فروغ ابديت، ج 1، ص 92.
3- سوره انبيا، آيه 69.

ص: 34

2

أ

ابراهيم «فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله»

هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در ذيقعده سال ششم هجرى از حديبيّه مراجعت فرمودند، نامه اى توسط يكى از اصحابشان به نام «حاطب بن ابى بلتعه» به «مقوقس» پادشاه اسكندريه ارسال داشتند، ايشان در اين نامه او را به توحيد و قبول اسلام فراخوانده بود. «مقوقس» گرچه اسلام را نپذيرفت، ولى احترام و ادب كامل را نسبت به نامه رسول خدا صلى الله عليه و آله و پيك آن حضرت مراعات نموده و هنگام دريافت نامه، گفت از اين پيام عطر خير و نيكى استشمام مى شود. هم چنين دستور داد نامه رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان صندوقى از عاج محفوظ بماند و به همراه پاسخ اين نامه، دو كنيز به نام «ماريه» (1) و «سيرين» كه هر دو خواهر بودند، با هداياى ديگر به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله ارسال نمود. اين دو خواهر پس از ورود به مدينه طبق دعوت و هدايت شخص پيامبر صلى الله عليه و آله به آيين اسلام گرويدند و در تاريخ جزء زنان مؤمنه و با فضيلت شناخته مى شوند. (2) پيامبر صلى الله عليه و آله با ماريه ازدواج كرد. (3) ماريه در بستانى كه متعلق به پيامبر صلى الله عليه و آله و در قبيله «بنى مازن» در نزديكى مسجد قبا بود، اسكان داده شد. اين محل، بعدها به نام «مشربه امّ ابراهيم» مشهور گرديد و پس از چند ماه، ابراهيم در همان مكان به دنيا آمد. (4) و روز سوم پيامبر صلى الله عليه و آله گوسفندى را براى فرزندش عقيقه نمود.

در همين روز پيامبر خدا اين فرزند را ابراهيم ناميد و فرمود جبرئيل بر من نازل شد و گفت:


1- سيره ابن هشام، ج 2- 1، ص 191؛ المساجد الاثريه فى المدينة النبوية، ص 210.
2- فصلنامه ميقات حج، شماره هشتم، ص 134- 133، تاريخ المدينه، ابن شبه، ج دوم، ص 100.
3- خواهرش «سيرين» را به حسّان بن ثابت، شاعر معروف عرب، اهدا نمود. حسّان از سيرين داراى فرزندى شد بنام «عبدالرحمن» كه پسر خاله ابراهيم، فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد.(فصلنامه ميقات حج، ج هشتم، ص 134).
4- فصلنامه ميقات حج، شماره 54، ص 108. به نقل از آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 262، ابراهيم در ماه ذى حجه سال هشتم هجرى چشم به دنيا گشود، كه در اين صورت سن ابراهيم كمتر بوده است.

ص: 35

«السَّلام عليك يا ابا ابراهيم» من هم نام جدّم ابراهيم را براى وى انتخاب كردم. پس از تولد ابراهيم هر يك از همسران انصار درخواست نمودند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وظيفه پرستارى و شيردادن به ابراهيم را به وى محول نمايد و در اين مورد بر همديگر سبقت مى جستند، بالأخره اين افتخار نصيب بانويى به نام «امّ برده»، همسر ابوسيف گرديد. خانه ابوسيف كه شغل آهنگرى داشت، در همان محله بنى مازن و در نزديكى مشربه امّ ابراهيم قرار گرفته بود و «ام برده»، ابراهيم را نزد ماريه در مشربه و به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه مى برد و پس از ديدار به خانه اش بر مى گرداند و گاهى رسول خدا شخصاً براى ديدن فرزندش به خانه امّ برده مى رفت.

«انس بن مالك» خدمتگزار رسول خدا صلى الله عليه و آله مى گويد: من نسبت به فرزند، مهربان تر از رسول خدا كسى را نديده ام.

ابراهيم مريض شد و در روز سه شنبه يازدهم ربيع الاول سال دهم هجرى كه هيجده ماهه و بنابر قولى شانزده ماهه بود، از دار دنيا رفت. (1) در منابع حديثى متعدد نقل شده است در دقائق آخر عمر وى، آنگاه كه در حال جان دادن بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله در كنار بسترش نشسته بود و در حالى كه اشك از چشمش جارى بود چنين فرمود:

«تَدمَعُ العينُ و يَحزَنُ القلبُ و لا نَقولُ الَّا ما يَرضى الرَبُّ و إنّا بكَ يا ابراهيم لَمَحزونون» (2)

؛ قلبمان اندوهناك و چشممان گريان مى شود و چيزى به جز رضاى حق نمى گوييم، اى ابراهيم! اينك در فراقت شديداً اندوهناكيم. مشهور آن است كه مراسم غسل ابراهيم به وسيله فضل بن عباس انجام گرفت و رسول خدا صلى الله عليه و آله و عمويش عباس در گوشه اى نشسته، براى مراسم نظاره مى كردند. (3) پس از مرگ ابراهيم كه در محلّه بنى مازن در خارج مدينه به وقوع پيوست، به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كردند: «اين نُدفنُهُ»؟ در كجا به خاكش بسپاريم؟ آن حضرت فرمود: «الْحِقوُهُ بِسَلَفِنا الصَّالِح عُثمانِ بْنِ مَظْعُون» (4)

، او را به سلف صالح ما عثمان بن مظعون ملحق كنيد، طبق اين دستور پيكر طفل شأنزده ماهه براى خاكسپارى به بقيع منتقل گرديد.


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 262 به نقل از واقدى.
2- بحار الانوار، ج 78، ص 244، كافى، ج 3، ص 263. ابن ماجه در سنن خود از انس بن مالك نقل مى كند كه پيامبر خدا هنگام كفن كردن جسد ابراهيم فرمود: بر كفنش نپيچيد تا براى آخرين بار او را ببينم. آن گاه بر روى پيكر ابراهيم خم شد و گريست. فصلنامه مقيات حج شماره 54، ص 109.
3- فصلنامه ميقات حج، شماره 54، ص 109.
4- اسدالغابه، ج 3، ص 387. در برخى از روايات آمده است: «لمّا ماتت رقية ابنة رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله الحقى بِسَلفناالصالح عثمان بن مظعون»، بحارالانوار، ج بيست و دوّم، ص 164.

ص: 36

3

أ

ابرهه

مرحوم طبرسى، صاحب تفسير مجمع البيان فرموده است: راويان اخبار اتفاق نظر دارند كه زمامدار يمنى كه قصد ويران ساختن كعبه را نموده، همان(ابرهة بن صباح الأشرم) است. (1) گفته شده كنيه اش نيز ابويكسوم بوده است. وى از طرف نجاشى- جدّ نجاشى معاصر پيامبر صلى الله عليه و آله- حاكم يمن بوده است.

زمانى كه ابرهه حبشى از آن سوى درياى سرخ به اين سوى آمد و بر يمن تسلط يافت، تصميم گرفت آيين مسيح را در اين منطقه ترويج نمايد. از اين رو كليسايى را بنا كرد و مصمم شد تا مردم عرب را از زيارت كعبه باز دارد و آنان را وادار كند تا به كليساى او بروند. شايد بتوان گفت كه او در پى توسعه مسيحيت بوده است (2)، اما وقتى با مقاومت عرب ها رو به رو شد (3)، تصميم گرفت به مكه حمله كند و كعبه را ويران سازد (4).

ابرهه در زمان تسلط معنوى عبد المطلب بر مكه، به اين شهر حمله كرد، امّا بر اساس آن چه در سوره فيل آمده به قدرت الهى، گرفتار عذاب شد و خود و سپاهش كشته شدند، به همين مناسبت اين سال به نام عام الفيل شهرت يافت. پس از اين ماجرا كعبه و قريش اعتبار بيشترى پيداكردند و عرب ها احترام بيشترى به خانه خدا و ساكنان مكه مى گذاشتند (5). اين واقعه در سال تولد رسول خدا صلى الله عليه و آله رخ داده است.


1- تفسير مجمع البيان، ج 10، ص 540: اجمعت الرواة على ان اليمين الذى قصد(هدم الكعبة هو ابرهة بن الصباح الأشرم.)
2- ابرهه كليسايى كه جامع تكلّفات عظيمه بود ساخته، درون و بيرون آن را به جواهرات گوناگون تزيين و ترصيع و منبرهاى بسيار كه از درخت آبنوس و دندان فيل بود و بت هاى بسيار بزرگ كه از نقره و طلا مصنوع و رنگ هاى جسيم بى بديل وضع و تعليق نموده كه زائران بيت اعظم را از طواف و زيارت بيت اللَّه منع نموده و به زيارت كليساى مرقوم اجبار نمود. مرآت الحرمين، ترجمه عبدالرسول منشى، ص 370.
3- اعراب علاوه بر اين كه بر زيارت اين بت خانه ميل و توجه نكردند، هر كس نام او را به زبان مى آورد، او را مكروه مى داشتند، به همين جهت بود كه قبائل كنانه مأمورى را كه ابرهة بن صباح الأشرم براى دعوت به مسكن آن قبايل فرستاده بود، با تير زده و هلاك كردند. همان.
4- پس از آن كه مرد شجاعى از اهل نسئه به همراه يكى از رفقاى خود به صنعاى يمن رفتند و به داخل بيت القليس(نام كليساى مذكور) وارد شده و ديوارهاى كليسا را ملوث نمودند، ابرهه سوگند ياد كرد كه مكه معظمه را منهدم و خراب نموده و از اعراب انتقام بگيرد. همان، ص 371، طبق برخى از روايات گروهى آمدند و مخفيانه كليسا را آتش زدند. تفسير نمونه، ج 27، ص 331.
5- آثار اسلامى مكه و مدينه، رسول جعفريان، ص 44.

ص: 37

هلاكت ابرهه

در شرايطى كه ابابيل براى نابودى سپاه ابرهه مأموريت پيدا كردند، در اين ميان ابرهه ناچار افتان و خيزان به ديار حبش رفت، در حالى كه ماجرا را به پادشاه نجاشى نقل كرده و هيأت و صورت مرغان را بيان و تعريف مى كرد، نجاشى گفت: اينان چه گونه مرغى بودند؟ در اين حال(ابرهة بن صباح الأشرم) در بالاى سر خود يكى از آن مرغان را ديد و گفت: شبيه اين مرغ بودند، پس از اين جواب، آن پرنده سنگ هايى را كه براى ابرهه نگاه داشته بود به طرف او رها كرد و كار او را نيز تمام ساخت، در حالتى كه دو عدد از سنگ هاى مزبور، دو دست او را از شانه و كتف و دو پاى او را از بندها شكسته و يكى هم بر سرش افتاده، هلاك شد. (1) در برخى روايات محل هلاكت سپاه ابرهه، همين مكانى است كه امروز «وادى محسر»(جاى حسرت اصحاب فيل) ناميده شده و وادى كم عرضى است كه ما بين مشعر و منا قرار دارد، همان جايى كه حُجاج بايد صبح گاه روز دهم ذى حجه يعنى عيد قربان، پس از طلوع آفتاب، به سرعت آن وادى را طى كنند و وارد منا شوند؛ چرا كه توصيه شده است كه بايد از سرزمين هاى عذاب ديده، به سرعت گذشت. (2) 4

أ

ابُو ايوب انصارى

«ابوايوب» (3) از مشاهير صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله، همان مرد شايسته اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آغاز ورود به مدينه به خانه او وارد شد و در خانه وى بود تا مسجد و خانه هاى اطراف آن بنا گرديد و مادرش كه نابينا بود به معجزه آن حضرت بينا شد، وى (4) در تمام غزوات پيامبر صلى الله عليه و آله شركت جست و مردانه جنگيد


1- مرآت الحرمين، ترجمه عبدالرسول منشى، ص 383.
2- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 44.
3- نامش «خالد بن زيد» و كنيه اش ابوايّوب است. حدود بيست سال قبل از بعثت در ميان قبيله بنى نجار در مدينه به دنيا آمد ودر سال 13 بعثت در پيمان عقبه دوّم حضور يافت و با رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بيعت نمود.
4- ابوايوب انصارى تنها سرمايه خود بزغاله منزلش را به بركت تشريف فرمايى رسول خدا صلى الله عليه و آله قربانى كرد و به جهت علاقه راهنماى حرمين شريفين، مجّلد 4 و 5، وافر به خاندان وحى، در هنگام مراسم جشن عروسى فاطمه زهرا عليها السلام گوسفندى به پيامبر صلى الله عليه و آله هديه كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله به هنگام مراسم اخوت اسلامى، بين او و مصعب بن عمير پيمان برادرى استوار ساخت. ابوايوب در تمام غزوات پيامبر صلى الله عليه و آله حضور داشت او در جنگ خيبر از خيمه رسول خدا صلى الله عليه و آله حفاظت و نگهبانى مى نمود.

ص: 38

و پس از رحلت آن حضرت از جمله دوازده نفرى بود كه در داستان سقيفه به خليفه اوّل اعتراض كرد.

در عهد خلفا در فتوحات مسلمانان شركت داشت. پس از قتل عثمان از نخستين كسانى بود كه با اميرالمؤمنين بيعت كرد و در هر سه جنگ (1) آن حضرت شركت نمود و در صفين به خصوص، نبرد شايانى كرد كه صف لشكريان را شكافت و به سراپرده معاويه نزديك شد.

«ابو ايوب» در خلافت حضرت على عليه السلام مدتى حكومت مدينه را به عهده داشت، امّا چون «بُسر بن ارطاة» از امراى سپاه معاويه در رأس سه هزار مرد جنگى به مدينه نزديك شد، وى شهر را ترك كرد و به عراق نزد امام عليه السلام شتافت. (2) در سال 52 هجرى كه قسطنطنيه در محاصره مسلمانان بود، ابوايوب بر اثر بيمارى درگذشت و او را طبق وصيت خودش، كنار ديوار شهر قسطنطنيه به خاك سپردند. (3) 5

أ

ابوجهل

«ابوجهل» از اشراف قريش و از مشركان مشهور و با قدرت مكه به شمار مى آمد، از روايت «بلاذرى» استفاده مى شود كه ابوجهل در(554 م) زاده شد، پدرش «هشام» از اشراف مكه بود و بر «بنى مخزوم»- شاخه اى از قريش- رياست داشت، مادرش اسماء دختر «مخربة بن جندل حنظلى» از «بنى تميم» بود.

به روايتى نگاهدارى پيمان نامه قريش براى تحريم بنى هاشم و مسلمانان را، او يا خواهرش


1- جنگ هاى آن حضرت عبارتند از: جمل، صفين، نهروان.
2- معارف و معاريف، دائرة المعارف جامع اسلامى، سيد مصطفى حسينى، ص 358.
3- پس از شهادت حضرت بار ديگر جهت مرابطه و حفظ سرحدات كشور اسلامى به سپاهيان اسلام پيوست. در خلافت معاويه كه يزيد پسر خليفه در رأس سپاهى به جنگ با روميان رفته بود، ابوايوب در جمع سپاهيان وى حضور داشت و در محاصره قسطنطنيه شركت نمود.

ص: 39

«جلدس»(ام جلدس) خاله «ابوالحكم» برعهده داشته است. ابوجهل چون ديگر اشراف قريش به تجارت اشتغال داشت و مرد ثروتمندى بود و همانند پدر و برادرش از بخشندگان قريش در عصر جاهليت به شمار مى رفت. وى در جوانى ميان اشراف مكه جايگاهى ويژه داشت، هنگامى كه 30 سال بيشتر نداشت، از آن روى كه مردى كاردان بود به عضويت «دارالندوه» پذيرفته شد، در حالى كه به رسم آن روزگار اعضاى دارالندوه،- جز بنى قصى- مى بايست افزون بر 40 سال مى داشتند.

با آغاز رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله ابوجهل با اقدامات بسيار، براى جلوگيرى از اشاعه اسلام دست به كار شد كه اينگونه اعمال او شأن نزول شمارى از آيات قرآنى دانسته شده است. با توجه به سابقه او در نفى برترى بنى هاشم بر ساير تيره هاى قريش، چنين مى نمايد كه سخنان و اعمال پيامبر صلى الله عليه و آله را اقدامى از جانب بنى هاشم براى سرورى بر قريش مى پنداشت، كه كاهش قدرت ديگر اشراف مكه از جمله خود او نتيجه آن بود. از همين رو بيش از ساير مشركان با پيامبر صلى الله عليه و آله دشمنى مى ورزيد.

تلاش ابوجهل در قطع رابطه قريش با بنى هاشم به شكست انجاميد. ممانعت از حمايت ابولهب از پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از مرگ ابوطالب، و نيز طراحى توطئه ناموفق عليه پيامبر با مشاركت طوايف مختلف را مى توان از مهم ترين اقدامات وى بر ضد پيامبر صلى الله عليه و آله دانست، مسلمانان نيز از شدت عمل و كينه توزى وى در امان نبودند. متقابلًا پيامبر نيز او را ابوجهل ناميد و به مسلمانان دستور داد كه وى را چنين خطاب كنند.

پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه و در پى تعرض مسلمانان به راه تجارى مكه و شام، موجبات درگيرى ابوجهل با ايشان فراهم آمد. در سال اول هجرى كاروان تجارى كه ابوجهل رياست آن را به عهده داشت به رغم مواجهه با «حمزة بن عبدالمطلب» و يارانش در «سيف البحر»، با وساطت «مجدى بن عمر» و «الجُهنى» بدون خونريزى راه خود را به سوى مكه ادامه داد. در سال بعد هنگامى كه كاروان ديگرى از قريش به سالارى ابوسفيان مورد تهديد مسلمانان قرار گرفت، ابوجهل با لشكرى كه خود از عاملان بسيج آن بود براى حمايت از آن كاروان از مكه خارج شد، با آنكه كاروان به سلامت گذشت ولى به اصرار ابوجهل لشكر مكه به سوى چاه هاى بدر حركت كرد. ظاهراً علاوه بر رياست طلبى، او در پى آن بود كه اقتدار قريش را نه تنها بر مسلمانان، بلكه بر تمام كسانى كه قادر به مخاطره انداختن كاروانيان قريش بودند اثبات كند، اما لشكر مكه با وجود برترى در بدر از مسلمانان شكست خورد و ابوجهل به همراه شمار ديگرى از سران قريش به هلاكت رسيد. (1)


1- دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 5، ص 306.

ص: 40

نمونه اى از برخوردهاى ابوجهل با پيامبر صلى الله عليه و آله

فرعون مكه «ابوجهل»، روزى در محفل قريش چنين گفت: شما اى گروه قريش! مى بينيد كه محمد چگونه دين ما را بد مى شمرد و به آيين پدران ما و خدايان آنها بد مى گويد و ما را بى خرد قلمداد مى نمايد، به خدا سوگند، فردا در كمين او مى نشينم و سنگى را در كنار خود مى گذارم، هنگامى كه محمد سر به سجده مى گذارد سر او را با آن مى شكنم.

فرداى آن روز، پيامبر صلى الله عليه و آله براى نماز وارد مسجدالحرام شد و ميان ركن يمانى و حجرالأسود به نماز ايستاد. گروهى از قريش كه از تصميم ابوجهل آگاه بودند به فكر فرو رفته بودند كه آيا ابوجهل در اين مبارزه پيروز مى گردد يا نه. پيامبر گرامى سر به سجده نهاده، دشمن ديرينه او از كمينگاه برخاست و نزديك پيامبر آمد، ولى چيزى نگذشت كه رعب عجيبى در دل او پديد آمد. لرزان و ترسان با چهره رنگ پريده به سوى قريش برگشت. همه جلو او دويدند و گفتند: چه شد «ابا حكم»؟ وى با صداى بسيار ضعيف كه حاكى از ترس و اضطراب او بود، گفت: منظره اى در برابرم مجسم گشت كه در تمام عمر نديده بودم، از اين جهت از تصميم خود منصرف گشتم. جاى گفتگو نيست كه يك نيروى غيبى به فرمان خدا به كمك پيامبر صلى الله عليه و آله برخاسته و چنين منظره اى را پديد آورده بود، و وجود پيامبر را طبق وعده قطعى الهى «إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ» (1)

؛ ما تو را از شر مسخره كنندگان نگاه مى داريم، از گزند دشمن حفظ كرده بود. (2) 6

أ

ابوذر

«ابوذر» از بزرگان و فضلاى صحابه بود، خيلى زود به اسلام گرويد يعنى زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله هنوز در مكه بود و اسلام روزهاى آغازين خود را سپرى مى كرد. او چهارمين و يا پنجمين نفرى بود كه اسلام آورد و نخستين كسى بود كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله سلام و تحيت اسلامى گفت. ابوذر پس از آنكه


1- سوره حجر، آيه 94.
2- در عنوان «قريش» در همين كتاب از خيانتهاى ابوجهل مواردى ذكر شده است.

ص: 41

مسلمان شد، به ميان قوم و قبيله خود برگشت و تا زمان هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله در سرزمين مردم خود باقى ماند و بعد از جنگ بدر و احد و خندق به مدينه نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و تا زمان رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله همراه آن حضرت بود.

ابوذر، سه سال قبل از مبعوث شدن پيامبر صلى الله عليه و آله به پرستش خداى يگانه روى آورده بود. او با پيامبر صلى الله عليه و آله بر سر اين نكته بيعت كرد و قول داد كه در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنش كننده اى نهراسد و همواره حقيقت را هر چند كه تلخ باشد، بگويد.

درباره ابوذر، فضايل بسيارى روايت شده است. از جمله «عبداللَّه بن عمر»، از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه آن حضرت فرمودند:

«ما اظَلَّتِ الْخَضْراءُ وَ لا اقَلَّتِ الغَبراءُ ذا لَهْجَةٍ اصْدَقُ مِنْ ابى ذَرْ» (1)

در زير آسمان آبى و بر روى زمين خاكى راستگوتر و صريح اللهجه تر از ابوذر نيست.

هم چنين پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «ابوذر دانشى را فرا گرفت، كه مردم از فرا گرفتن آن ناتوان اند». (2) مرحوم شيخ طوسى او را در زمره اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و اصحاب اميرالمومنين عليه السلام برشمرده است. (3) ابوذر شخصيت دينى بارزى بوده است كه عميقاً به اعتقادات خود وابسته بوده و در انديشه هاى دينى خود تك رو و منفرد بوده است، و به همين جهت رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره او فرموده بود:

«يَعِيشُ وَحْدَهُ وَ يَمُوتُ وَحْدَهُ وَ يُبْعَثُ وَحْدَهُ وَ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ وَحْدَه» (4)

؛ ابوذر تنها زندگى مى كند و تنها مى ميرد و تنها محشور مى شود و تنها وارد بهشت مى شود.

اين تنهايى را اگرچه به تنهايى و عزلت ظاهرى گرفته اند، اما مراد حضرت رسول صلى الله عليه و آله بيشتر استقلال فكرى و عدم تجانس او با بيشتر معاصرانش بوده است «و حشر وحده» به همين معناست.

جلالت قدر و علوّ مقام ابوذر در نزد اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله به درجه اى بوده است كه عمر به هنگام تنظيم ديوان براى تعيين مستمرى براى اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله او را در رديف جنگجويان بدر قرار داد، با آنكه او در اين جنگ شركت نكرده بود.


1- بحارالانوار، ج 22، ص 343
2- منتهى الآمال، ص 142
3- اهل البيت عليهم السلام در قرآن و حديت، حجة الاسلام والمسلمين محمدى رى شهرى، ص 867.
4- بحارالانوار، ج 22، ص 343، سيرة النبوية، ج دوّم، ص 525 روايت را اين گونه نقل كرده است: رحم اللَّه اباذر يمشى وحده ويموت وحده و يبعث وحده.

ص: 42

عمر چهارتن از بزرگان اصحاب را كه در جنگ بدر شركت نداشتند در رديف شركت كنندگان قرار داد؛ اين چهارتن امام حسن و حسين عليهما السلام و سلمان و ابوذر بودند.

ابوذر در سال 23 ق هنگامى كه معاويه به بيزانس(روم شرقى) حمله كرد، جزو سپاهيان وى بود و نيز به هنگام فتح قبرس در سپاه معاويه بود، اما پس از قتل عمر و در زمانِ خلافت عثمان، معاويه به حمايت و پشتيبانى او، در خرج، گشاده دستى كرد و اين امر بر ابوذر كه مردى زاهد و سختگير و حامى فقرا و ضعفا بود گران آمد و شروع به انتقاد از معاويه نمود، معاويه به عثمان شكايت كرد و عثمان او را به مدينه فرا خواند و چون در مدينه با عثمان نيز درشتى آغاز كرد (1)، عثمان او را به «ربذه» تبعيد نمود.

ابوذر نظر به زهد و سختگيرى در امر معاش هرگز در كارهاى حكومتى خلفا شركت نكرد و حتى از كسانى كه كار دولتى قبول مى كردند، متنفر بود.

در روايت است كه ابوذر را هنگام تبعيد به ربذه، حضرت اميرالمؤمنين على، امام حسن و امام حسين عليهم السلام و «عمار» و «عبداللَّه بن جعفر» مشايعت كردند و هر كدام سخنانى ايراد نمودند.

ابوذر در سال 31 يا 32 در ربذه، محل تبعيد خود، در حالى كه از مال دنيا چيز قابل توجهى به جاى نگذاشت و جز دختر خود كسى را در آن بيابان نداشت، وفات يافت و طبق نقل روايات، «عبداللَّه بن مسعود» كه با تنى چند از آنجا عبور مى كرد بر او نماز خواند و او را در همانجا به خاك سپرده و فرمايش رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ اباذَر يَعيشُ وَحْدَه وَ يَمُوتُ وَحدَه وَ يَحْشُرُ وَحْدَه»، درباره او محقق شد. (2)


1- مرحوم شهيد مطهرى در ارتباط با زندگى ابوذر مى نويسد: در همان زمانى كه ديگران پول هاى صد هزار دينار و جايزه هاى صد هزار درهم از خليفه مى گرفتند و جيب هايشان را پر مى كردند و براى خودشان رمه هاى گوسفند، گله هاى اسب و غلام ها و كنيزها تهيه مى كردند، ابوذر بود و امر به معروف و نهى از منكر، جز امر به معروف و نهى از منكر چيز ديگرى نداشت. عثمان هر چه تلاش كرد زبانى را كه ضررش از صدها شمشير براى عثمان بيشتر بود ببندد، نشد، وى را به شام تبعيد كرد، باز هم نتيجه اى در برنداشت. غلامى داشت يك كيسه پول به او داد و گفت: اگر بتوانى اين كيسه پول را به ابوذر بدهى و او را قانع كنى كه اين پول را از ما بگيرد تو را آزاد مى كنم، غلام چرب زبان پيش ابوذر آمد و هر چه تلاش كرد و هر منطقى به كاربرد، ابوذر آن را رد مى كرد. و مى گفت بايد روشن شود، اگر سهم مرا مى خواهد بدهد سهم ديگران را چطور؟ آيا سهم ديگران را داده كه حالا مى خواهد سهم من را بدهد؟ آخر غلام از اين راه دينى و مذهبى وارد شد، آيا دلت نمى خواهد يك بنده آزاد شود؟ گفت: چرا خيلى هم دلم مى خواهد، گفت: من غلام عثمان هستم، عثمان با من شرط كرده كه اگر اين پول را ابوذر دريافت كند تو آزادى! ابوذر پاسخ داد: خيلى دلم مى خواهد ولى خيلى متأسفم كه اگر اين پول را بگيرم تو آزاد شده اى، ولى خودم غلام عثمان شده ام!
2- دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 405.

ص: 43

7

أ

ابوسفيان

«ابوسفيان» نامش صخر بن اميّة بن عبدالشمس بن عبد مناف است. يكى از مردان مشهور عرب بوده كه گاهى وى را در صدر اسلام به كنيه «ابوحنظله» نيز مى خوانده اند. تاريخ تولد او روشن نيست، لكن واقدى به استناد روايتى تولد ابوسفيان را پيش از عام الفيل(560 م) ذكر كرده است. مادرش صفيّه «دختر حَزن بن بُجَير بن هُزَم» بود و پدرش «حرب»، در روزگار خود پيشواى بنى اميه و فرمانده آنان در جنگ هاى فُجّار بوده است.

به رغم شهرت ابوسفيان در تاريخ صدراسلام، از زندگى او، خاصه پيش از اسلام آگاهى دقيق و كاملى در دست نيست، از برخى اشارات مورخان چنين برمى آيد كه وى پيش از اسلام از بزرگان قريش بوده و پيشه بازرگانى داشته است.

با آغاز دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله ابوسفيان جزء سرسخت ترين دشمنان او مى شود، اما با اين همه، شدت مخالفت او را از ديگر سران قريش، مانند ابوجهل و ابولهب كمتر دانسته اند، در دومين سال هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله از مكه به مدينه، ابوسفيان در رأس كاروانى تجارى از شام بازمى گشت. پيامبر صلى الله عليه و آله با سپاهيانى آهنگ حمله به آن كرد، اما ابوسفيان از يك سو از قريشيان مكه يارى خواست و از سوى ديگر، خود با زيركى تغيير مسير داده، كاروان را به مكه رساند.

با اينكه كاروان از خطر رسته بود، ابوجهل از تهديد پيامبر صلى الله عليه و آله چنان در خشم شد كه تصميم گرفت به مكه باز نگردد، تا با پيامبر صلى الله عليه و آله پيكار كند. در جنگ بدر قريشيان شكست خورده و «حنظله» پسر ابوسفيان كشته و پسر ديگرش «عمرو» اسير شد، اما بعداً آزاد گرديد. اين شكست چنان بر قريشيان گران آمد كه تصميم گرفتند دوباره به پيكار با پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان بروند، پس ابوسفيان با 200 سوار از قريش آهنگ مدينه كرد و پس از مذاكره با رئيس بنى نضير كسانى را به مدينه فرستاد و آنان در جايى به نام «عُريض»، نخلستان هايى را به آتش كشيدند و گريختند. پيامبر صلى الله عليه و آله به تعقيب ابوسفيان پرداخت، اما به او دست نيافت.

ص: 44

در سال سوم هجرى ابوسفيان در رأس سپاهى بزرگ، به قصد انتقام از مسلمانان به سوى مدينه حركت كرد. در احد، در نزديكى مدينه جنگى سخت روى داد كه مسلمانان شكست خوردند و نخبگانى از آنان چون حمزه، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله به شهادت رسيدند. پس از نبرد، ابوسفيان برفراز كوه برآمد و ضمن ستايش بتان، پيامبر صلى الله عليه و آله را به نبردى دوباره در بدر وعده داد.

سال بعد پيامبر صلى الله عليه و آله به بدر آمد، اما ابوسفيان پيش از رسيدن به وعده گاه، قريشيان را متقاعد كرد كه به مكه باز گردند.

سال ديگر ابوسفيان با يارى يهوديان مدينه پيكار خندق را بر ضد پيامبر صلى الله عليه و آله ترتيب داد، اما با تدابير و هوشمندى پيامبر صلى الله عليه و آله، سپاه ابوسفيان و متحدان او ناكام بازگشتند و مدينه رهايى يافت. با آن كه در جريان صلح حديبيه ابوسفيان مداخله آشكارى نداشت، پيش از فتح مكه، از سوى مشركان به مدينه آمد تا درباره تمديد مدت صلح با پيامبر صلى الله عليه و آله مذاكره نمايد. اما كسى به او اعتنا نكرد و بى نتيجه به مكه بازگشت. سرانجام پس از دشمنى و پيكارهاى متعدد، ابوسفيان در سال هشتم هجرى به هنگام فتح مكه به يارى و وساطت «عباس بن عبدالمطلب»، نزد پيامبر آمد و به ظاهر اسلام آورد و پيامبر خانه او را پناه امن اعلام كرد. پس از آن ابوسفيان و خانواده اش در شمار مسلمانان درآمدند و پيامبر صلى الله عليه و آله او را به امارت «نجران» فرستاد و در همان سال در جنگ حنين، ابوسفيان فرماندهى گروهى جنگجو را برعهده داشت. از پاره اى روايات چنين برمى آيد كه هنگام رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله ابوسفيان والى نجران بود.

با آنكه او پس از فتح مكه به ظاهر، اسلام آورد، سخنى كه در ماجراى «ردّه» به او نسبت داده شده، نشان از بستگى و علاقه او به آيين بت پرستى دارد. (1) 8

أ

ابوطالب

«ابوطالب»، نام آن حضرت عبدمناف يا عمران بن عبدالمطلب بن هاشم عبدمناف است. مادرش فاطمه بنت عمرو مى باشد. ابوطالب، عموى بزرگوار پيغمبر صلى الله عليه و آله و پدر ارجمند امير مؤمنان على عليه السلام بزرگ بنى هاشم بود.


1- دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 5، ص 556.

ص: 45

داستان «عفيف كندى» مشهور است كه گفت: در آغاز بعثت روزى به اتفاق «عباس بن عبدالمطلب» به مسجد الحرام رفتيم. پيغمبر صلى الله عليه و آله را ديدم به نماز ايستاده و نوجوانى، و زنى نيز با او نماز مى خواندند، به عباس گفتم: اين دگر چيست؟ وى گفت: اين محمّد برادرزاده من است، كه مى گويد من از جانب خدايم و بر اين مردم پيام رسالت دارم و تا كنون جز اين نوجوان، كه او نيز برادرزاده من است و اين زن كه همسر اوست، كسى به دين او در نيامده، گفتم: مردم قريش در اين باره چه مى گويند؟ عباس گفت: ما منتظريم تا ابوطالب چه نظر دهد.

«اكثم صيفى» دانشمند معروف عرب در باره اش مى گويد: من دانش، ادب و سياست و فراست را از ابوطالب آموختم.

چون عبدالمطلب چشم از جهان فرو بست، ابوطالب، محمد صلى الله عليه و آله هشت ساله يتيم را تكفل نمود و در كودكى او را سرپرستى و در جوانى از او حمايت نمود و به زير بال محبت خويش بداشت و در سفرهاى تجارت با خود مى برد و چون به رسالت مبعوث گشت، او را به بهترين وجه و سخت ترين شرايط و در برابر مشركان قريش پشتيبانى نمود، آن چنان كه در تاريخ بى سابقه و بى لاحقه است.

26 رجب، سه سال پيش از هجرت كه ابوطالب چشم از اين جهان فروبست، جبرئيل نازل شد و به پيغمبر عرض كرد: تو ديگر در اين سرزمين يار و مددكارى ندارى، از شهر مكه بيرون شو و آن حضرت به كوه حجون پناه برد.

حضرت ابوطالب شخصيتى بود كه با تمام وجود در سرزمين مكه به عنوان بزرگ مكه و قريش، به دفاع از پيامبر برخاست. نقش ابوطالب در حمايت از پيامبر در سه سال محاصره اقتصادى فراموش نشدنى است، تا جايى كه فرزندش على عليه السلام را در رختخواب پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواباند، تا سوء قصدى متوجه پيامبر صلى الله عليه و آله نشود. (1) پيامبراكرم صلى الله عليه و آله به حضرت ابوطالب فرمود:

«يَا عَمِّ رُبِّيتُ صَغِيراً وَ نُصِرْتُ كَبِيراً وَ كُفِّلْتُ يَتِيماً فَجَزَاكَ اللَّهُ عَنِّي خَيْرَ الْجَزَاءِ» (2)

«اى عمو جان در كودكى تربيتم كردى و در بزرگى ياريم كردى و در يتيمى كفالتم نمودى، خداوند پاداش خير اين همه زحمت كه برايم كشيدى را به تو مرحمت نمايد.»


1- ابن هشام مى نويسد: «چند صباحى از مرگ ابوطالب نگذشته بود كه مردى از قريش، مقدارى خاك بر سر حضرت رسول ريخت». پيامبر صلى الله عليه و آله با همين وضع، وارد خانه شد و سپس فرمود: ما نالت منى قريش شيئاً اكرهه، حتى مات ابوطالب.
2- اعلام الورى، ص 53.

ص: 46

از امام باقر عليه السلام روايت شده است:

«لَوْ وُضِعَ إِيمَانُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام فِي كِفَّةٍ وَ إِيمَانُ الْخَلَائِقِ فِي الْكِفَّةِ الْأُخْرَى لَرَجَحَ إِيمَانُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام عَلَى إِيمَانِهِمْ (1)»

«اگر ايمان ابو طالب را در يك كفه ترازو و ايمان ديگر مردم را در كفّه ديگر قرار دهند، ايمان ابوطالب فزونى خواهد داشت.»

سرانجام حضرت ابوطالب در سال دهم بعثت رحلت نمود و فقدان او براى پيامبر صلى الله عليه و آله تبعات و مصائبى را به همراه داشت. (2)

ابوعامر راهب (پدر حنظله غسيل الملائكه)

«ابوعامر» (3)، كه از بزرگان و اشراف قبيله خزرج در مدينه بوده، يكى از دشمنان پيامبر صلى الله عليه و آله به شمار مى رود. هنگامى كه آن حضرت از مكه به مدينه هجرت كردند، او به سوى مكه رهسپار شد، تا از رسول خدا دور باشد، ليكن در سال سوم هجرت به منظور جنگ با آن حضرت، به همراه پنجاه غلام اوسى خود به احد آمد. ابو عامر در زمان جاهليت به «ابوعامر راهب» مشهور بود، زيرا مهارت زيادى در تورات و انجيل داشت، و قبل از طلوع اسلام، مردم مدينه را با صفات پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه در تورات و انجيل آمده بود، آشنا مى ساخت، ليكن هنگامى كه رسول اللَّه به مدينه آمد، حسادت ابوعامر باعث بيچارگى او شد. او در مخالفت با اسلام و پيامبر باندهاى نفاق تشكيل داد و از هيچ تلاشى براى ضربه زدن به اسلام كوتاهى نكرد، تا اين كه پس از فتح مكه، به روم گريخت و در آنجا نصرانى شد، ليكن منافقين مدينه همچنان منتظر او بودند. ابوعامر سرانجام در منطقه «قِنِّسرين» شام در تنهايى و دور از خانواده هلاك گرديد.


1- مستدرك الوسائل، ج 8، ص 70.
2- سيره ابن هشام، ج 1- 2، ص 416
3- عمرو بن صيفى بن مالك بن نعمان.

ص: 47

گفتنى است «ابوعامر»، همان پدر حنظله غسيل الملائكه است كه در جنگ احد در صف كفار و فرزندش در جنگ احد در صف مسلمانان جنگيدند، پدر به هلاكت رسيد و پسر شربت شهادت نوشيد و عظمت و سربلندى از آن وى شد و كلام خداوند متعال: «يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ» (1)

بار ديگر تحقق يافت و ابو عامر گرچه پدر شهيدى عزيز بود، اما راه مخالفت با رسول خدا صلى الله عليه و آله را پيمود و پيروى از هواى نفس و شيطان را برگزيد و از فضيلت محروم گرديد. (2) 10

أ

ابولهب

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ* ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ* سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ* وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ* فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ

به نام خداوند رحمتگر مهربان بريده باد دو دست ابولهب، و مرگ بر او باد.

دارايى او و آنچه اندوخت، سودش نكرد. بزودى در آتشى پُرزبانه درآيد. و زنش، آن هيمه كش [آتش فروز] بر گردنش طنابى از ليف خرماست.

«ابولهب»، عبدالعزّى بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و يكى از سرسخت ترين دشمنان آن حضرت مى باشد. كنيه اش در اصل، ابوعتبه بوده، ولى پدرش عبدالمطلب او را به سبب زيبايى و گلگونى چهره، ابولهب مى خواند.

از زندگى ابولهب پيش از ظهور اسلام آگاهى دقيقى در دست نيست، امّا احتمالًا همچون بيشتر قريشيان به بازرگانى اشتغال داشته و چنانكه از آيه دوم سوره «مَسَد» بر مى آيد، ثروتى نيز اندوخته بود. روابط پيامبر صلى الله عليه و آله و ابولهب ظاهراً تا پيش از بعثت عادى و حسنه بوده است. چون پيامبر صلى الله عليه و آله دو دختر خود رقيّه و ام كلثوم را به ازدواج عتبه و عتيبه پسران ابولهب درآورده بود و همچنين كنيز ابولهب، «توبيه»، مدتى پيش از حليمه سعديه، پيامبر صلى الله عليه و آله را در كودكى شير داده بود امّا پس از بعثت پيامبر ابولهب در زمره سرسخت ترين دشمنان آن حضرت درآمد و شهرت او در تاريخ صدراسلام به همين سبب است.


1- سوره روم، آيه 19.
2- آزموده ها، ج سوّم، ص 77.

ص: 48

«ابولهب» همسايه پيامبر بود و با همسرش «ام جميل» (1) بر سر راه پيامبر صلى الله عليه و آله خار و خاشاك مى ريختند. پس از اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله به دستور خداوند دعوت خود را ميان خويشان آشكار كرد، ابولهب از همانجا بناى مخالفت و عداوت نهاد و به آنان گفت كه براى حفظ كيش آباء و اجدادى در برابر آيين جديد بايستند و پيامبر را به استهزاء بگيرند. به همين سبب ابولهب ظاهراً بيشتر به تحريك همسرش، پسران خود را وادار كرد، تا دختران پيامبر صلى الله عليه و آله را رها سازند. گفته شده است كه وى در ميان آن دسته از سران مشركان بود كه تصميم گرفتند پيامبر را شبانه و پنهانى در بستر خويش به قتل رسانند.

ابولهب به سبب بيمارى نتوانست در جنگ بدر شركت كند، ولى به جاى خود، «عاص بن هشام بن مغيره» را كه از ابولهب دينى برگردن داشت فرستاد و ابولهب به همين سبب بدهكارى او را بخشيد.

آزار و آسيبى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از ناحيه عموى خود «ابولهب» و همسر او «ام جميل» مى ديد بى سابقه بود. خانه پيامبر در همسايگى آنها قرار داشت. آنها از ريختن هرگونه زباله بر سر او دريغ نداشتند؛ روزى سيراب گوسفندى را بر سر آن حضرت زدند، و سرانجام كار به جايى رسيد كه حمزه به منظور انتقام عين همان را بر سر ابولهب كوبيد. (2) ابولهب اغلب پشت سر پيامبر صلى الله عليه و آله حركت مى كرد تا مى ديد پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواهد با كسى حرف بزند مى گفت: اين برادرزاده من است، من عموى او هستم، من سرپرست او هستم، او آدم ديوانه اى است، مريض است، افسردگى روحى دارد، با او حرف نزنيد.

سوره مباركه مَسَد جواب مناسبى است به اين عمو و زن عمو؛ «تَبَّتْ يَدا أَبِى لَهَبٍ وَ تَبَّ ...».

اين جواب چه زمانى داده شد، آن زمان كه پيامبر در دامنه كوهى كه در كنار مسجدالحرام است ايستاد و فرياد زد: من پيامبرم، فرستاده خدا، بياييد در مقابل خدا تسليم شويد، ابولهب آمده بود و گوش مى كرد، تا اينكه صحبت پيامبر تمام شد، گفت: «تَبّاً لَكَ»؛(دستت بريده باد) ما را جمع كرده اى تا اين حرف ها را بزنى! در جواب او اين سوره نازل شد:

«تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ ... وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ» (3).


1- دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج ششم، ص 200.
2- امّ جميل- دختر حرب خواهر ابوسفيان و عمه معاويه- يكى از زنان ابولهب بود و يكى از دشمنان سرسخت پيامبر صلى الله عليه و آله به شمار مى رفت. تفسير كبير، ج 32، ص 173.
3- سوره مسد، آيه 3، فخر رازى در اين باره كه چرا به زن ابولهب «حمالة الحطب» گفته اند چهار جهت ذكر مى كند كه به دو- مورد آن اشاره مى كنيم:

ص: 49

11

أ

اجداد پيامبر صلى الله عليه و آله

نظر به اين كه آشنايى با زندگانى همه اجداد پيامبر صلى الله عليه و آله (1) در ارتباط با مكّه چندان ضرورى به نظر نمى رسد، لذا برخى از اجداد پيامبر صلى الله عليه و آله كه مرتبط با خانه خدا هستند، مورد ملاحظه و توجه قرار گرفته، از شرح حال جدّ پنجم پيامبر صلى الله عليه و آله، آغاز مى كنيم:


1- ابوالقاسم محمد بن عبداللَّه بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصى بن كلاب بن مرّة بن كعب بن لوى بن غالب بن فهربن مالك بن النضربن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن معزبن نزار بن معدبن عدنان.

ص: 50

كلاب جدّ پنجم پيامبر صلى الله عليه و آله

همسر كِلاب پس از فوت شوهرش به همسرى «ربيعه» درآمد. فرزند كلاب «زيد» نام داشت، همراه مادرش به سرزمين «ربيعه»(شام) منتقل شدند. چون زيد از سرزمين پدرانش دور شد، او را «قُصَىّ» ناميدند.

قصى جدّ چهارم پيامبر صلى الله عليه و آله

قُصَى وقتى در خانه ربيعه به سن جوانى رسيد، به مكه بازگشت. اولين قبيله اى كه بر مكه تسلط يافت، «جرهم» بود كه پدرانشان داماد قبيله جرهم بودند. پس از آن، قبيله «خزاعه»، قبيله جرهم را به خاطر بى حرمتى به كعبه و حرم، از مكه بيرون راندند و بر مكه مسلط شدند. قُصَى زير سلطه آنان نرفت و پس از جنگ و درگيرى و داورى برخى از افراد، قبيله خود(قريش) را در مكه به قدرت رساند و بسيارى از مناصب كعبه را به دست گرفت؛ بدين جهت او را «مُجَمِّع» (1) ناميدند.

او داراى فرزندانى شد به نام هاى: «عبد مناف»، «عبدالدار»، «عبدالعزّى»، «عبد قصىّ». و قصى نخستين كسى است كه قريش را به عزّت و شرف رسانيد.

عبد مناف جدّ سوم پيامبر صلى الله عليه و آله

او پس از فوت پدرش، سرورى قريش را به دست گرفت.

عبد مناف داراى فرزندانى شد به نام هاى: مطّلب، هاشم و عبد شمس(جدّ بنى اميه) كه دو تاى آخرى با هم دوقلو بودند.

هاشم جدّ دوم پيامبر صلى الله عليه و آله

پس از فوت عبد مناف ميان فرزندان وى(هاشم، مطّلب و عبد شمس) از يك سو و پسر


1- چون قبائل قريش را جمع كرد، به او مجمع گفتند، شاعرى گفته است:

ص: 51

عموهايش؛ يعنى فرزندان عبدالدّار از سوى ديگر اختلاف درگرفت و اين مقدمه نزاع هاى خونين ميان قبايل قريش گرديد، كه پس از داورى داوران، سقايت حاج به هاشم سپرده شد.

«اميّه»، فرزند «عبد شمس» به عموى خود «هاشم» حسد ورزيد و با او مخالفت كرد. لذا از عموى خود خواست پيش كاهن بروند و هر يك مورد تاييد قرار گرفتند زمام امور را به دست گيرند و شرط كردند كه هر كدام محكوم شد، اولًا صد شتر در روزهاى حج قربانى كند و ثانيا فرد محكوم ده سال از مكه بيرون رود.

از قضا هاشم مورد تأييد كاهن قرار گرفت و اميّه مجبور شد از مكه بيرون رود، لذا به شام رفت.

آثار حسادت او در فرزندانش نيز ظاهر شد و بر همين اساس بنى اميه در شام نفوذ داشتند.

هاشم در يثرب با زنى از قبيله خزرج ازدواج كرد؛ يكى از شرايط ازدواج اين بود كه هنگام وضع حمل بايد در ميان خويشان خود باشد. لذا هنگام زايمان، هاشم او را به يثرب آورد و پسرى از او به دنيا آمد كه نامش را «شيبة الحمد» نهادند.

چون هاشم از دنيا رفت برادرش «مطّلب» سرپرستى برادرزاده اش را برعهده گرفت و او را از يثرب همراه خود به مكه آورد، مردم مكه خيال مى كردند او غلام مطّلب است، لذا او را عبدالمطّلب ناميدند.

عبد المطلب جدّ اول پيامبر صلى الله عليه و آله

وى پس از فوت پدرش به سرورى قريش رسيد، عبدالمطلب در قريش از عظمت ويژه اى برخوردار بود، به طورى كه تا آن زمان كسى به پايه او نرسيده بود.

بيشتر سنت هاى نيكوى او مثل وفاى به نذر، پرداخت خمس، قطع دست دزد، حرمت ازدواج با محارم، نهى از زنده به گور كردن دختران و ... به امضاى اسلام رسيد.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند عبدالمطّلب را روز قيامت در سيماى پيامبران و هيبت پادشاهان محشور مى كند. عبدالمطلب داراى فرزندانى شد كه معروف ترين آن ها عبارتند از: عبداللَّه، ابوطالب، عباس، حمزه، ابولهب و حارث (1).


1- سرزمين يادها و نشان ها، محمّد فرقانى، ص 36.

ص: 52

12

أ

اجياد

(1) يكى از ابواب مسجدالحرام، «بابُ الاجياد الصغير» است، كه در اين زمان به آن «باب الجياد» گويند.

اجياد كبير و صغير، دو محله از محله هاى مكه مى باشد. وجه تسميه «اجياد» را دو گونه گفته اند:

الف- در آن محلّه، اسبان گران بهاى اعلا تربيت مى كرده اند، لذا اجياد جمع «جَيّد» به فتح جيم و تشديد يا است.

ب- گفته شده است در يك روز صد نفر را در آن محل كشته و سر از تن آن ها جدا كردند (2). در اين صورت اجياد جمع «جيد» به كسر جيم و سكون يا است. در هر صورت، در گويش عاميانه «جياد» مى گويند. ضمن اين كه اين نام به دو درّه بزرگ از درّه هاى مكه نيز اطلاق مى شود كه يكى از جنوب امتداد يافته، در «خم» آب را دو نيمه كرده، به سمت شمال مى رود و ديگرى از كوه «اعرف» در شرق آمده، سپس روبروى «مسجد الحرام» از سمت جنوب به يكديگر مى پيوندند و به «وادى ابراهيم» متصل مى گردد. اين درّه ها امروز با پديد آمدن و گسترش محلات متعدد شهرى، مسكونى شده اند، مانند: «حى جياد»، «المصافى» و «بئربليله».

«جياد كبير» به كوهراه- بخش بالاى جياد- كه به «خم» سرازير مى شود راه يافته است و از جنوب سر از «بطحا» ى قريش و «ثور» در مى آورد.


1- اجياد صغير از «شرمه» كه محله اى بن بست بوده آغاز مى شود. در سال 1404 ق. تونلى از آن به «حى العزيزيه» زده اند كه از زير كوه اعرف رد مى شود و راهى براى حجاج پياده گشوده شده است.
2- فصلنامه ميقات حج، شماره 13، ص 150.

ص: 53

13

أ

احرام

اولين عمل واجب درحج و عمره، احرام است، گفته شده است احرام در حج، مانند تكبيرة الاحرام در نماز است.

معناى احرام: احرام مصدر باب افعال، به معناى تحريم نمودن و ملزم كردن خود به ترك امر و يا امورى است. در لغت نامه دهخدا آمده است:

«احرام به كسر همزه، در لغت به معنى منع آمده و شرعاً حرام كردن پاره اى از امور، و واجب ساختن امور ديگرى، هنگام گذراندن حج است. (1)»

همچنين گفته شده است، احرام به معنى داخل شدن در حرم ياحرام نمودن چيزى برمحرم است.

محرم با پوشيدن لباس احرام و نيت و تلبيه، بسيارى از محرمات را برخود حرام مى كند.

معناى احرام در اصطلاح: در اصطلاح نيز «احرام» براى عمل خاصى گفته مى شود كه داراى سه جزء است: پوشيدن جامه احرام، نيت حج يا عمره و تلبيه.

با احرام برخى از چيزهايى كه قبل از حج و عمره حلال بوده اند، حرام مى شوند، و چيزهايى كه قبلًا هم حرام بوده اند، بعد از احرام حرمت شان مؤكد مى گردد. احرام نماز، اللَّه اكبر گفتن است و احرام حج و عمره، پوشيدن لباس احرام، نيت و تلبيه است.

حكمت احرام

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مورد احرام فرموده اند: «وَجَبَ الْإِحْرَامُ لِعِلَّةِ الْحَرَم» (2)

خداوند متعال احرام را به


1- لغت نامه دهخدا، كلمه احرام.
2- وسائل الشيعه، ج 9، ص 3 در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است: حَرَّمَ اللَّهُ الْمَسْجِدَ لِعِلَّةِ الْكَعْبَةِ وَ حَرَّمَ الْحَرَمَ لِعِلَّةِالْمَسْجِدِ وَ وَجَبَ الْإِحْرَامُ لِعِلَّةِ الْحَرَم؛ خداوند مسجدالحرام را به خاطر كعبه، حرم قرار داد و حرم را به خاطر مسجدالحرام و احرام را به خاطر حرم واجب كرده است. دعائم الاسلام، ج 1، ص 334.

ص: 54

خاطر حرم واجب كرده است. در حديث ديگرى، امام رضا عليه السلام فرموده اند: مردم مأمور شده اندكه احرام ببندند، تا پيش از ورود به حرم امن الهى، خشوع پيدا كنند و به چيزى از كارهاى دنيا و زينت ها و لذت هاى آن سر گرم و مشغول نباشند و در راه آن چه كه به سوى آن آمده اند، شكيبا باشند و با همه وجودشان رو به خانه خدا آورند، به علاوه در احرام، بزرگداشت خداى متعال و خانه او و فروتنى براى حاجيان است، وقتى كه مى خواهندبه سوى خدا بروند و بر او وارد شوند، در حالى كه به پاداش او اميدوارند، از كيفرش بيمناك و به سوى او روانند، و با فروتنى و تواضع و خضوع، روى به سوى او مى كنند.» (1) سه نكته ظريف و دقيق از استاد شهيد مطهرى:

نكته اوّل: اين كه انسان در مدت معينى يك سلسله كارهاى حلال را برخود حرام مى كند؛ از اين جهت مثل روزه است، تمرين تقوا است. انسان چاره اى ندارد از اين كه در همه عمر در حال احرام بسر برد و محرم باشد، تحمل بعضى محدوديت ها براى رسيدن به سعادت لازم است. هر رژيم تربيتى را كه شما در دنيا پيدا كنيد، براساس لاقيدى مطلق و بى باكى و بى ارادگى نيست، بالأخره يك سلسله چيزها را تحريم مى كند.

نكته دوّم: امورى است كه تحريم شده و حس مقاومت در برابر آن ها تقويت شده، از قبيل صيد، مباشرت با زن، اذيت و آزار حيوان، بوى خوش، نگاه در آينه، دروغ گفتن و فحش دادن و جدال كردن، زينت كردن، پوشيدن سر و لباس دوخته براى مرد و پوشيدن صورت براى زن.

در تحريم صيد، حس شكارچى گرى را از انسان مى خواهد بگيرد، حس آزار را از انسان مى گيرد، قدرت تحمل اذيّت به انسان مى دهد، مقاومت در برابر ميل جنسى مى دهد، ترك استظلال و ترك نازپروردگى مى دهد.

نكته سوم: درباره لباس است؛ لباس در قسمت هاى سادگى و بى رنگى و بى نشانى، محو رنگ ها و شكل هاى لباس ها، براى يك مدت موقت هم كه شده، همه مردم از درجه دار و غير درجه دار، نشاندار و غير نشان دار، نوپوش و كهنه پوش، همه را در يك لباس جمع كرده. گاهى اتفاق مى افتد كه


1- حج و عمره در قرآن و حديث، محمدى رى شهرى، ص 260.

ص: 55

افراد را در يك جمع واحد دعوت مى كنند و مى خواهند همه را در يك لباس حاضر كنند، آقايان با فلان لباس و خانم ها با فلان لباس، خدا مردم را دعوت كرده با يك لباس رسمى به حضور بيايند. آن، ساده ترين و بى رنگ و شكل ترين آن ها را انتخاب كرده است ... اسلام با اين وسيله شكل يكرنگى و وحدت ايجاد مى كند. (1) كلام آخر: احرام را آغاز نماز بزرگى نيز ناميده اند، مگر نه اين است كه نمازهاى واجب هر روز خود را با تكبيرة الاحرام آغاز مى كنيم. آيا هرگز از خود پرسيده ايم، چرا به آن «اللَّه اكبر» ى كه نماز را با آن آغاز مى كنيم تكبيرةالاحرام مى گويند و آيا شباهتى ميان آن «احرام» و اين «احرام» وجود دارد؟ پاسخ اين است كه:

1- ما با گفتن تكبيرةالاحرام در نماز، قدم به آستانه نماز مى گذاريم و به يك معنى در آنجا هم محرم مى شويم. در طول نماز كارهايى را بر خود حرام مى كنيم، چيزى نمى خوريم، روى از قبله برنمى گردانيم، با صداى بلند خنده نمى كنيم، حرفى غير از آنچه در نماز مى توان گفت بر زبان نمى آوريم، قسمت هايى از بدن را مى پوشانيم و اين حرمت ها را تا پايان نماز حفظ مى كنيم و اين حريم را نمى شكنيم، اينجا هم همينطور است، ما با «احرام» حج نيز مانند احرام نماز كارهايى را بر خود حرام مى سازيم، با اين تفاوت كه محدوده زمانى نماز چند دقيقه است و محدوده زمانى حج چند روز است.

2- در نماز در جايى دور از كعبه و رو به كعبه ايستاده ايم و در حج در كنار كعبه و در حال جنب و جوش و حركت و جابجايى و خواب و بيدارى هستيم و اين دوّمى به زندگى واقعى و عينى ما نزديكتر است تا اولى ....

3- ما در اينجا هم مثل نماز كه با نيت و تكبير آغاز و اعلام مى كنيم، نيت مى كنيم و لبيك مى گوييم، و به دعوت خداوند خانه، كه ما را به خانه خويش ميهمان كرده و فراخوانده پاسخ مثبت مى دهيم و مانند كبوترهايى كه با بال هاى خسته، از راه دور به ايوان و بر بام صاحب خانه خود رسيده باشد، زير لب «تلبيه» مى خوانيم و سرود بندگى و دوستى و عشق سر مى دهيم و با كندن جامه هاى چرك آلود گناه و معصيت و شكستن آينه هاى خودبينى، اشك مى ريزيم و رو به جانب كعبه، به راه مى افتيم و به هر فراز و نشيبى كه مى رسيم، عاشقانه و عارفانه با آوازى حزين زمزمه مى كنيم، «لبيك، اللهم لبيك، لبيك ...» (2).


1- گزيده اى از يادداشت هاى شهيد مطهرى(ره) در مورد حج، ص 88.
2- حج نماز بزرگ، غلامعلى حداد عادل، انتشارات مشعر، سال 81، ص 32، 33 و 34.

ص: 56

لباس احرام

واجبات در وقت احرام سه چيز است 1- نيت 2- پوشيدن لباس احرام 3- تلبيه. (1) يكى از لوازم و واجبات احرام، پوشيدن دو جامه احرام براى مردان است، كه يكى «لنگ» است كه به كمر مى بندد و ديگرى «ردا» كه بايد بر دوش انداخت، البته تأكيد شده است كه قبل از نيت احرام و گفتن لبيك لباس را بپوشد. (2) در پوشيدن جامه احرام احتياط واجب آن است كه نيت كند و قصد اجابت امر الهى و اطاعت او كند. احتياط مستحب آن است كه در كندن جامه دوخته هم نيت و قصد اطاعت كند. (3) احرام از نظر عرفانى

كندن لباس دوخته به هنگام احرام به معناى بيرون آمدن از «جامه گناه است»، چنان كه پوشيدن لباس احرام به معناى پوشيدن «جامه و لباس طاعت» است.

تنها «گناه نكردن» مهم نيست، بلكه مهم اطاعت كردن است، لذا حاجى كه لباس احرام و اطاعت بر تن مى كند، مفاد چنين پوششى سه چيز است:

1- دور كردن لباس گناه از خود.

2- لباس احرام نمودى است از روز مرگ و قيامت كه در آن روز افراد، كفن بر تن مى كنند و اسرار قيامت در مناسك حج متجلى مى شود.

3- با لباس احرام امتيازات ظاهرى افراد زايل شده، هر گونه برترى طلبى و فخرفروشى از بين مى رود. (4) بنابراين هم چنان كه هر يك از اعمال حج داراى اسرارى مى باشد، پوشيدن اين دو جامه هم اسرارى دارد.

آيت اللَّه جوادى آملى مى فرمايد:

اين كه لباس دوخته را از تن بيرون مى آوريد، يعنى آن لباس گناه و عصيان را كه تا كنون تار و پود آن را بافتيد و دوختيد و در بر كرديد، بيرون آوريد، و گر نه چه فرقى است بين لباس دوخته و نادوخته؟ پس اين ها همه سرّ حج است. البته چنين نيست كه عبادت در لباس دوخته قبول نباشد، چون انسان در طول سال در لباس دوخته نماز مى خواند و عبادت مى كند


1- مناسك محشى، مسأله 251، ص 138
2- همان، مسأله 251، ص 138
3- همان، مسأله 273، ص 146
4- صهباى حج، آيت اللَّه جوادى آملى، ص 349

ص: 57

اما در حج قبول نيست، و اين براى آن ا ست كه مى خواهند اسرار حج را به انسان تفهيم كنند كه او روزى را هم در پيش دارد كه با لباس ندوخته وارد آن روز شود و آن روز مرگ است كه كفن در بر مى كند و قيامت با همان كفن ظهور و حضور پيدا مى كند، چون مى خواهند اسرار قيامت را در مناسك و مراسم حج تجلى دهند، از اين رو فرموده اند لباس ساده در بر كنيد كه هر گونه فخر برطرف شود. لباس نادوخته، يعنى لباس احرام بپوشيد تا سفر مرگ در نظرتان مجسم شود و مسأله مردن و قيامت در حضورتان حاضر باشد. امام سجاد عليه السلام به شبلى فرمودند: معناى كندن لباس دوخته شده يعنى خداى من ديگر لباس گناه در بر نمى كنم و از هر گناهى توبه كردم. (1) محرمات احرام

پس از انجام احرام برخى اعمال بر محرم حرام مى شود كه اصطلاحاً اين اعمال را «محرمات احرام» مى نامند. «تروك احرام» يا «محرمات احرام» در برابر عنوان «مستحبات احرام» و «مكروهات احرام» قرار دارد. مجموع محرمات احرام با توجه به تقسيم ذيل 24 مورد مى باشد:

محرمات احرام سه قسم اند:

الف: محرمات مخصوص آقايان

1- زير سايه رفتن در حال حركت

2- پوشاندن سر

3- پوشيدن لباس دوخته

4- پوشيدن كفش يا چيزى كه تمام روى پا را بپوشاند

ب: محرمات مخصوص بانوان

1- پوشاندن صورت

2- پوشيدن زيور براى زينت

ج: محرمات مشترك بين آقايان و بانوان

1- استفاده از بوى خوش

2- نگاه كردن در آينه


1- عرفان حج، آيت اللَّه جوادى آملى، ص 47 و 48.

ص: 58

3- زدودن مو از بدن

4- كرم زدن و روغن ماليدن

5- سرمه كشيدن به چشم

6- انگشتر به دست كردن براى زينت

7- جدال

8- فسوق

9- بيرون آوردن خون از بدن

10- كشتن حشرات و جانوران ساكن در بدن

11- ناخن گرفتن

12- كندن درخت و گياهان حرم

13- شكار كردن

14- عقد كردن زن

15- لذت جنسى(آميزش)

16- استمناء

17- كشيدن دندان

18- حمل سلاح (1) 14

أ

احكام ويژه حرم

با توجه به اهميت و احترام خاصى كه حرم از نقطه نظرهاى مختلف دارد، در فقه داراى احكام ويژه اى است كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

1- اين منطقه به عنوان سرزمين امن معرفى شده است، «أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً» (2)

و


1- مناسك محشى، چاپ 1385، ص 183
2- سوره قصص، آيه 57

ص: 59

كشتن حيوانات «غير اهلى» در اين منطقه ممنوع است و در فقه براى مرتكبان آن مجازات هاى خاصى مقرر شده است.

«... مَنْ دَخَلَهُ مِنَ الْوَحْشِ وَ الطَّيْرِ كانَ آمِنَاً مِنْ انْ يُهاجَ أَوْ يُؤْذى حَتّى يَخرُجَ مِنَ الحَرَم» (1).

2- به دليل منطقه امن بودن حرم «أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً» (2)

، هر فرد مسلمان تا هنگامى كه در اين منطقه زندگى مى كند، از مصونيت خاصى برخوردار است، «... مَن دَخَلَ الحَرَمَ مُستَجيراً به، كان آمِناً مِن سَخَطِ اللَّهِ» (3)

3- در اين منطقه جنگ و خونريزى ممنوع است.

4- ورود به حرم بايد با تشريفات خاصى انجام گيرد كه از آن به «احرام» تعبير مى شود و داراى احكام ويژه اى است.

5- افراد غير مسلمان، حق سكونت در منطقه حرم را ندارند و بسيارى از فقها ورود غير مسلمان را به اين منطقه، چه به عنوان اقامت، و چه براى عبور ممنوع دانسته اند. (4) اين حكم شامل سفرا و نمايندگى هاى خارجى و افراد غير مسلمانى كه حامل پيام مى باشند و نيز هيأت هايى كه براى عقد قرارداد، قصد ورود به منطقه حرم را دارند نيز مى گردد.

از اين رو در چنين مواردى مى توانند براى انجام مقاصد خود از مسلمانان استفاده نمايند و يا در خارج حرم با پيشواى مسلمانان و نمايندگان رسمى وى ملاقات كنند. (5) 6- كندن درختان، و ريشه ها وشاخه هاى گياهان حرم ممنوع است، اين حكم اختصاص به محرم ندارد و هر كس اين حكم الهى را رعايت نكند، بايد كفاره بدهد. (6) 7- تردد مسلحانه در منطقه حرم ممنوع است. «لاتَخْرُجُوا بِالسُّيُوفِ إلَى الْحَرَمِ» (7)

8- از سكونت كسانى كه عامل فساد و الحاد هستند، در منطقه حرم جلوگيرى به عمل آيد و با آنها به خشونت رفتار شود. «مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ» (8)

منظور از كسانى كه


1- وسائل الشيعه، ج 9، ص 176- 202.
2- سوره عنكبوت، آيه 67
3- وسائل الشيعه، ج 9، ص 176- 202.
4- و اما الحرم فلا يجوز لهم دخوله مطلقا، مسالك مرحوم شهيد ثانى، ص 184.
5- المبسوط، ج دوّم، ص 48، به نقل از برپايى حج ابراهيمى.
6- تحرير الوسيله، ج 1، ص 429، وسائل الشيعه، ج 9، ص 172.
7- وسائل الشيعه، ج 9، ص 202-/ 176.
8- سوره حج، آيه 25.

ص: 60

در حرم قصد الحاد و ظلم دارند، آنهايى هستند كه قصد ارتكاب اعمالى چون سرقت، ستمگرى، تجاوز به حقوق مردم و هر نوع ظلم داشته باشند، كه از اقامت آنها در حرم جلوگيرى مى شود. «يُتَّقى انْ يُسْكِنَ الْحَرَم». (1)

9- اشيايى كه در حرم پيدا مى شود حكم ويژه اى دارد و اصولًا دست زدن به اشياء گمشده حرم منع شده است. «لاتَمَسُّ ابَدَاً حَتّى يَجي ءَ صاحِبُها» (2).

10- كسى كه در خارج حرم مرتكب جنايتى شود و سپس به حرم پناهنده گردد، تا وقتى در حرم باشد از اجراى حد معاف است، لكن براى چنين كسى محدوديت هايى ايجاد مى شود تا ناگزير از حرم خارج گردد و حد بر او جارى شود، اما كسانى كه در حرم به جنايتى دست بزنند، به دليل اين كه احترام حرم را ناديده گرفته اند، از مصونيت حرم محروم مى شوند و بر آن ها حد جارى مى شود. (3) 11- قصر و يا اتمام خواندن نماز در حرمين شريفين براى مسافر اختيارى است، و اين حكم اگرچه اختصاص به مسجدالحرام دارد، ولى جمعى از فقها در مورد تمام شهر مكه نيز چنين اختيارى را براى مسافرين قائل شده اند، حتى اگر مسافر در حال عبور از شهر مكه باشد، مى تواند نماز خود را تمام بخواند. (4) 15

أ

اخلاق و آداب سفر

دين به عنوان يك امر آسمانى و وحيانى، مجموعه قوانين و دستوراتى است كه خداوند متعال براى هدايت و سعادت انسان ها توسط پيامبران براى بشر فرستاده است، دين داراى ابعاد مختلف و بخش هاى گوناگونى است كه يكى از بخش هاى مهم و كارآمد آن، بخش اخلاق و آداب دينى است. و در حقيقت دين(به جز باورها و اعتقادات) چيزى جز اخلاق و رفتار نيست.

اخلاق و آداب دينى يكى از اصول حياتى انسان ها است، لذا آدميان در تمام شرايط و حالات موظف به رعايت اصول اخلاقى و آداب اسلامى هستند، اخلاق و آداب اسلامى نماد شخصيت و


1- وسائل الشيعه، ج 9، ص 34.
2- همان، ج 9، ص 361.
3- همان، ج 18، ص 346.
4- در راه برپايى حج ابراهيمى، عميد زنجانى، ص 183

ص: 61

منش آدمى است. چنانچه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است: «انَّ اكمَلُ المُؤْمِنينَ ايمانَاً احْسَنُهُم اخلاقاً.» (1)

كامل ترين مؤمنان از نظر ايمان، خوش اخلاق ترين آنان هستند.

زندگى در وطن «حضر» نسبتاً آرام و بى دغدغه و متفاوت از زندگى در سفر است. در سفر، زندگى، توأم با جابجايى، رويارويى با مشكلات، خستگى و بعضاً خروج از حالت طبيعى و اعتدال است و لذا رعايت اصول، آداب و اخلاق در سفر، بسيار مؤثر، عميق و كارآمدتر است. چنان كه غالب محققان و پژوهشگران به اين واقعيت توجه نموده و اشارات پر معنا و زيبايى دارند، از آن جمله رهنمودهاى محقق بزرگوار، شهيد مطهرى است كه ضمن پرداختن به اين موضوع نكات ارزشمندى را مطرح نموده است:

مسافرت، اخلاق و آداب خاصى را ايجاب مى كند، زيرا وضع جديدى براى انسان به وجود مى آورد و انسان را در شرائط خاصى قرار مى دهد كه با محيط اقامت يعنى وطن متفاوت است. در مسافرت انسان با يك عده كه «هم سفر» ناميده مى شوند، شب و روز به سر مى برد. بسيارى از پرده ها كه تا آن وقت ميان او و هم سفرانش وجود داشت خواه ناخواه برداشته مى شود، خواب و بيداريش با آن هاست، همكارى ها و هم گامى هايى كه هرگز در وطن پيش نمى آيد، لازم مى شود. اين ها قهراً وظايف و تكاليف خاصى را به وجود مى آورد و آمادگى روحى و اخلاقى مخصوصى را ايجاب مى كند.

نگاهى به مجموعه روايات اسلامى نكاتى رابه عنوان آداب سفر به ما مى آموزد، كه مهم ترين آن ها «آيين همراهى و همسفرى» است، تأكيد شده است كه پيش از سفر، هم سفر مناسبى را پيدا كنيد، چرا كه مسافرت تنهايى مكروه است. آداب ديگر سفر را طبق تعاليم دينى فهرست وار اين گونه مى يابيم:

1- خدا حافظى از خانواده و بستگان از سوى مسافر، بدرقه كردن كسى كه به سفر مى رود، از سوى اهل خانه و بستگان.

2- شروع سفر با صدقه، جهت سلامتى و رفع و دفع بلاها.

3- خواندن دو ركعت نماز، دعا كردن به جان و مال و خانواده خود و به خدا سپردن آنها و بر او توكل كردن.

4- خواندن اين دعا «بِسْمِ اللَّهِ، آمنَتُ بِاللَّهِ، تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ، ما شاءَ اللَّه، لاحَولَ وَ لا قُوَّةَ الّا بِاللَّهِ».

5- داشتن وسيله اى براى دفع شر و خطرات احتمالى و حمل ابزار دفاعى.


1- تحف العقول، ص 47، در روايت ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است «افضلكم ايماناً احسنكم اخلاقاً، بحار الانوار، ج 74، ص 156.

ص: 62

6- همراه داشتن مسواك، شانه، لباس و ظرف.

7- همراه داشتن مواد غذايى و خوراكى هاى مورد نياز و ره توشه سفر.

8- همراه داشتن داروها و ديگر وسايل مورد نياز.

9- در سفر بار دوش ديگران نبودن و خرج خود را به گردن ديگران نينداختن.

10- مراعات حال هم سفر، در صورتى كه خسته يا مريض باشد.

11- همكارى در كارها، برعهده گرفتن كارهاى سنگين در مسافرت.

12- توجه كردن به حرف بزرگ ترها.

13- مشورت با هم سفران در انجام كارها و تصميم گيرى ها.

14- مواظبت بر خواندن نماز اول وقت

15- نقل نكردن سختى ها و ناملايمات سفر پس از مراجعت.

16- آوردن هديه و سوغات براى اهل خانه در هنگام مراجعت از سفر.

17- شكر كردن و بر نعمت سلامتى حمد كردن در زمان مراجعت از سفر.

براى تك تك آن چه ياد شد، احاديث مكررى در متون دينى آمده است كه مجال طرح آن ها نيست. (1) توصيه هايى ديگر به مسافر

1- پيش از هر چيز ردّ مظالم بدهد و قرض هايى كه دارد ادا كند و هزينه كسانى را كه واجب النفقه او هستند فراهم كند و اگر امانتى در دست او هست به صاحبانش باز گرداند و جز مال حلال براى سفر بر ندارد و آن قدر خرج سفر بردارد كه به همراهانش كمك كند و بايد در سفر خوش سخن باشد و ديگران را اطعام كند و با آنان با اخلاق نيكو برخورد كند، زيرا مسافرت رازهاى درونى را ظاهر مى سازد. هر كس براى رفاقت در سفر شايسته باشد، براى معاشرت در غير سفر نيز شايسته است. حال آن كه در وطن، كسى شايستگى معاشرت را دارد در صورتى كه شايستگى هم سفرى را ندارد. از اين رو گفته شده است هرگاه معاشرين كسى در وطن او را تمجيد كردند و هم سفرانش او را ستودند، در شايستگى او نبايد ترديد كرد. مسافرت از عوامل دلتنگى است و هر كه در وقت دلتنگى خوش خلق باشد(واقعاً) خوش اخلاق است.

2- اين كه همراهى براى خود انتخاب كند و به تنهايى بيرون نشود، و بايد همراهش كسى


1- ماهنامه كوثر، شماره 12.

ص: 63

باشد كه در امور دينى او را يارى كند. پيامبر صلى الله عليه و آله نهى فرمود از اين كه كسى به تنهايى سفر كند، فرمود: اوّل همراه، سپس مسافرت.

از قول پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده:

شخص مسافر براى خانواده اش دو ركعت نماز بخواند و به پيشگاه خداوند عرض كند: خداوندا خود و خانواده و مال و اولاد و دنيا و آخرت و پايان كارم را در نزد تو به وديعه مى گذارم.

3- در وقت مسافرت و بيرون آمدن از منزل دعا بخواند:

امام صادق عليه السلام هرگاه پاى در ركاب مى نهاد اين آيه را تلاوت مى كرد: «سُبْحانَ الَّذِى سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ»، سپس 7 مرتبه سبحان اللَّه، 7 مرتبه الحمدللَّه، 7 مرتبه لااله الااللَّه مى گفت.

4- از هر منزلى صبح زود حركت كند.

5- پياده نشود، مگر آن كه روز بالا آمده باشد، زيرا اين سنت است، و هم چنين بيشتر حركتش در شب انجام گيرد.

پيامبر فرمود بر شما باد به حركت در شب، زيرا زمين شب هنگام بيش از هنگام روز طى مى شود.

6- آن كه از روى احتياط روز حركت كند و جداى از كاروان، تنها راه نيفتد، زيرا ممكن است غافلگير شود و يا درمانده گردد و شب هنگام موقع خواب مواظب باشد.

7- اگر سواره است با مركبش مدارا كند و بيش از اندازه بر آن بار نكند، زيرا اين عمل نهى شده است.

8- چند چيز را با خود همراه داشته باشد؛ عايشه مى گويد پيامبر وقتى مسافرت مى كرد پنج چيز را همراه خود مى برد. آيينه، سرمه دان، شانه كوچك براى محاسن، مسواك و شانه سر.

9- از امام صادق عليه السلام روايت شده كه هرگاه با گروهى مسافرت كرديد با آن ها در كار خود و كارهاى جمعى مشورت كنيد.

10- مسافر چون نزديك وطنش رسيد ورودش را به اطلاع بستگانش برساند، تا ناگهانى بر آنها وارد نشود و چيزى را برخلاف ميلش نبيند و سزاوار نيست كه شبانه بر آنها وارد شود كه از اين كار نهى شده است.

11- شايسته است براى خانواده و بستگانش ارمغان از خوردنى ها يا چيز ديگر به قدر امكانش بياورد. زيرا اين سنت است.

ص: 64

علماى اسلام نيز اين دستورات اسلامى را در مقدمه حج ذكر كرده اند، زيرا در ميان فرايض اسلامى، اين فريضه است كه مستلزم سفر و خروج از وطن مى باشد. (1) معنا و مفهوم سه كلمه «اخلاق»، «آداب» و «سفر»

الف- اخلاق

«اخلاق» جمع خُلق است. خُلق يعنى خوى، ساختمان انسان تا آن جا كه مربوط به بدن است، خَلق(به فتح خاء) گفته مى شود و تا آن جا كه مربوط به روح يعنى مربوط به قسمتى از تمايلات روحى است خُلق(به ضم خاء) گفته مى شود به عبارت ديگر خَلق مربوط به شخص است و خُلق مربوط به شخصيت. در دعا وارد شده است هنگامى كه در مقابل آيينه مى ايستيد و خود را مى بينيد، بگوييد:

«اللَّهمَ حَسِّنْ خُلْقى كَما حَسَّنْتَ خَلْقى» (2)

؛ خداوندا! اخلاق مرا نيكو گردان، هم چنان كه اندام مرا نيكو گردانيده اى. (3) ب- آداب

«آداب»، جمع ادب است. تشريفاتى كه انسان براى كارهاى خود قرار مى دهد، آداب آن كار ناميده مى شود. مثلًا غذا خوردن يك «عمل طبيعى» است، انسان مى تواند با دست غذا بخورد و يا با قاشق؛ با دست راست غذا بخورد يا با دست چپ؛ هنگام شروع «بسم اللَّه» بگويد و در پايان «الحمدللَّه» بگويد و يا سكوت كند؛ با تأنى غذا بخورد يا سريع و ... اين ها آداب غذا خوردن ناميده مى شود.

افراد، هنگام برخورد با يكديگر، معمولًا آدابى را رعايت مى كنند؛ سلام مى كنند، يا دست تكان مى دهند و يا ... سلام ادب ملاقات است. سفر نيز به نوبه خود اخلاق و آدابى دارد، يعنى انسان بايد از برخى خصلت هاى روحى بهره مند باشد. نسبت به ديگران رئوف و مهربان باشد. به چهره آنان لبخند بزند و پاره اى آداب را رعايت كند (4).


1- حج گزيده اى از يادداشت ها، شهيد مطهرى، انتشارات صدرا، ص 30.
2- همان، صفحه 35 و 36.
3- شايان ذكر است كه دو تفاوت ميان خلق و خُلق وجود دارد، اولًا اين كه خَلق كه مربوط به بدن است. يك منزل جلوتر يعنى در منزل رحم تكوين پيدا مى كند و اما خُلق مربوط به روح است، يك منزل عقب تر، يعنى بعد از تولد متكوّن مى شود و ثانياً آن چه مربوط به خلقت بدن است از اختيار انسان بيرون است، انسان خود قادر نيست كه خلقت خود را عوض كند، اما آن چه مربوط به اخلاقيات روحى است در اختيار خود انسان است، هر كسى خودش بايد شخصيت خود را بسازد، معمار و مهندس روح خود باشد، بنا و سازنده اخلاق خود باشد.
4- همان، ص 37- 38.

ص: 65

توصيه شده است قبل از سفر به دوستان اطلاع دهيد، هنگام خروج بسم اللَّه بگوييد (1)، تنهايى به سفر نرويد (2)، هزينه سفر را از مال حلال استفاده نماييد. (3) دعا نمودن و صدقه دادن (4) و با دوستان و آشنايان خداحافظى كردن، چند نمونه از آداب سفر هستند.

ج- سفر

«سفر» از ماده «سفور» است كه به معناى برداشتن يك چيز است. غزالى مى گويد:

«سفر از آن جهت «سفر» ناميده شده كه پرده از روى اخلاق واقعى انسان برمى دارد.» (5) در مسافرت مى توان به اخلاق واقعى اشخاص پى برد، زيرا شناخت درست و كارآمد، در سفر انجام مى گيرد.

مى گويند: شخصى مى خواست درباره ديگرى، شهادت بدهد، به او گفتند: آيا با او سفر كرده اى؟

گفت: نه، گفتند: پس او را نمى شناسى. (6) به طور كلى هر چيزى كه انسان را در شرايط غير عادى كه آرامش روح را برهم مى زند، قرار دهد، پرده از روى اخلاق واقعى انسان برمى دارد.

انسان در حال عادى حكم آب راكدى را دارد كه در حوضى جمع شده است و به واسطه ركود، مخلوطهاى آب (7) ته نشين شده و آب، به صورت زلال و شفاف، ديده مى شود (8).


1- عن ابى الحسن الرضا عليه السلام اذا خرجت من منزلك فى سفر او حضر فقل: بسم اللَّه آمنتُ باللَّه، توكلت على اللَّه، ماشاءاللَّه ...، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 273؛ كافى، ج 2، ص 543
2- قال ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام فى وصية رسول اللَّه صلى الله عليه و آله لعلى عليه السلام: لاتخرج فى سفر وحدك فان الشيطان مع الواحد و هومن الاثنين ابعد، همان، ص 277.
3- قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: من شرف الرجل ان يطيب زاده اذا خرج فى سفر، همان، ص 281.
4- قال الصادق عليه السلام: تصدَّق و اخرج ايّ يوم شئت، مستدرك الوسائل، ج 8، ص 125؛ كافى، ج 4، ص 283
5- احياءُ العلوم، ج دوّم، ص 246.
6- همان.
7- همان.
8- ابوالفتح بستى مى گويد:

ص: 66

فوايد سفر

سفر براى انسان، مفيد و لازم است، زيرا آدمى را پخته و جهان ديده مى كند، هم چنين سفر فوايد مادى و معنوى فراوانى دارد، لذا در ستايش سفر، گفته ها و سخنان زيادى وجود دارد كه به برخى از آنها اشاره مى شود.

در ديوان منسوب به اميرالمؤمنين عليه السلام با اين شعر زيبا و پر معنا روبرو مى شويم:

تَعَزَّب عَنِ الاوطانِ فى طَلَبِ العُلى وَسافرِ فَفِى الاسفارِ خَمسُ فَوائِد

تَفَرُّجُ هَمٍّ وَ اكتِسابُ مَعيشَةٍ و عِلمٍ و آدابٍ و صُحبة ماجِدٍ (1)

در طلب علّو و بزرگى از وطن خارج شو. زيرا در سفر پنج فايده مشهود است:

1- غصّه هاى محلى فراموش مى شود.(روحيه انسان با نشاط مى شود).

2- وسيله كسب معيشت است(سود مادى براى تأمين زندگى در پى دارد).

3- وسيله آموختن علم است(به انسان علم و آگاهى مى بخشد).

4- راه ادب آموزى است.(آداب و سنت هايى را مى آموزد).

5- به وسيله سفر، انسان به مصاحبت بزرگان توفيق مى يابد.(با انسان هاى بزرگوار؛ دوست، آشنا و همراه مى گردد).

در سفر، حقايق زيادى براى انسان روشن و آشكار مى شود كه از همه مهم تر، اين است كه سفر ماهيت هر كسى را براى خودش روشن مى كند. اخلاق واقعى هر كسى در سفر، ظاهر مى شود.

يعنى در سفر آشكار مى شود كه چه كسى شجاع است و چه كسى ترسو، چه كسى مهربان و با عاطفه، چه كسى عصبانى و كم گذشت، چه كسى خدمتگزار است يا حليم و پرحوصله، چه كسى دروغگو، حقه باز و كم ظرفيت و ... لذا سفر بستر مناسبى است براى شناخت «خود» و درمان ضعف هاى خود. (2)


1- مستدرك الوسائل، ج 8، ص 115. در ادامه اشعار آمده است:
2- احياءالعلوم، ج 2، ص 246.

ص: 67

مسافرت براى سلامتى

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «سافِرُوا، تَصِحُّوا» (1)

؛ سفر كنيد تا سلامت باشيد.

قرآن كريم نيز به سير در زمين امر مى كند و آن را موجب باز شدن چشم، گوش، تجربه و ازدياد عقل مى داند.

«أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها» (2)

آيا در زمين گردش نكرده اند، تا دل هاى متفكر و گوش هاى باز و شنوا، پيدا كنند.

غزالى نيز به اين نكته، اشاره دارد:

«وَ امّا آياتُ اللَّهِ فى ارضِهِ فى مُشاهَدَتِها فَوائِدٌ لِلْمُسْتَبصر، فَفيها قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ فيها الجِبالُ وَ البَرارى وَ البِحار وَ انواعُ الحيوانِ وَ الَّنباتِ ...» (3)

در مشاهده آيات الهى در زمين، فوائدى براى مستبصر است كه از آن جمله است، ديدن شهرها(ديدار و ملاقات با آدميان)، كوهها، بيابان ها و درياها و انواع مختلف حيوانات، نباتات و درختان و غيره.

فوايد سفر به مكه و مدينه

اضافه بر فوائد مادى و معنوى كه در سفرهاى معمول مترتب مى باشد، سفر به مكه و مدينه، آثار و بركات ويژه اى را نيز براى افراد به همراه دارد.

1- زيارت خانه خدا

2- توفيق انجام اعمال حج و عمره و بهره مندى از ثواب هاى تعيين شده براى اين اعمال

3- زيارت قبور پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام و اولياى الهى، هم چنين آشنايى با اماكن متبركه و آثار پيامبران و ائمه اطهار عليهم السلام

4- آشنايى با اقوام و ملل مختلف

5- آشنايى با فرق و مذاهب مختلف

6- ملاحظه نمايش شكوه و عزّت و عظمت مسلمانان در سايه دستورات اسلام

7- تقويت اسلام و برگزارى مانور اتحاد اسلامى

8- آمرزش گناهان و پاك شدن از آلودگى ها و ...


1- من لايحضره الفقيه، ج سوّم، ص 265.
2- حج، آيه 46.
3- احياء العلوم، ج دوّم، ص 246.

ص: 68

16

أ

ادب حضور

به نظر مى رسد يكى از دغدغه هاى زائران خانه خدا، بويژه كسانى كه براى اولين بار توفيق تشرّف پيدا مى كنند، اين است كه در اولين مرحله ورود به اين خانه، چگونه باب سخن و گفت و گو را با خالق هستى بخش باز نمايند، تا رعايت ادب كرده و اسرارى را كه تا كنون با كسى در ميان نگذاشته بازگو نمايند و از اين رهگذر دعاهايشان به اجابت مقرون گردد. شنيده ايد كه مى گويند: صاحب دلى با لباس ژنده و چركين به حضور صاحب مقامى باريافت. به او گفتند: با اين لباس به پيشگاه چنان مقامى رفتن، عيب است. گفت: با لباس چركين نزد بزرگى رفتن، عيب نيست، بلكه با همان لباس چركين از حضور وى برگشتن، ننگ است. زيرا اين گونه بازگشت، نشان اين است كه اين صاحب مقام او را لايق ندانست، انعام و هديه اى به او نبخشيد. يعنى با گناه به سوى خدا رفتن و دست پر از گناه به درگاه او دراز كردن ننگ نيست، بلكه اگر به خاطر گذشته آلوده و ناشايست، خداى سبحان، وى را نپذيرد و گناهان او را نبخشد، عيب و ننگ است و نيز گفته اند: عارفى به حضور صاحب منصبى رسيد، از او پرسيدند چه آورده اى؟ گفت: در مقام حضور، نمى پرسند چه آورده اى، بلكه مى پرسند، چه مى خواهى، زيرا اگر چيزى داشت كه بدين جا نمى آمد. (1) دو نمونه تاريخى ذيل، كوتاه اما پر معنا، بهترين راهنماى زائران خانه خداست:

نمونه اول

اصمعى مى گويد: در مكّه بودم، شبى بود مهتابى، به هنگامى كه اطراف خانه خدا طواف مى كردم، صداى زيبا و غم انگيزى گوش مرا نوازش داد، به دنبال صاحب صدا گشته كه چشمم به جوان زيبا و خوش قامتى افتاد، كه آثار نيكى از او نمايان بود، دست در پرده كعبه افكنده و چنين مناجات مى كرد:

«نَامَتِ الْعُيُونُ وَ عَلَتِ النُّجُومُ وَ أَنْتَ الْمَلِكُ الْحَيُّ الْقَيُّومُ غَلَّقَتِ الْمُلُوكُ أَبْوَابَهَا وَ أَقَامَتْ عَلَيْهَا


1- صهباى حج، آيت اللَّه جوادى آملى، ص 386.

ص: 69

حُرَّاسَهَا وَ بَابُكَ مَفْتُوحٌ لِلسَّائِلِينَ جِئْتُكَ لِتَنْظُرَ إِلَيَّ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين» (1)

چشم هاى بندگان در خواب فرو رفته و ستارگان آسمان جلوه گر شدند، و تو خداوند حى و قيومى. خداوندا! در اين دل شب، پادشاهان درهاى قصرهاى خويش را بسته، و نگهبانان بر آن ها گمارده اند، تنها درى كه براى سائلان گشوده است، در خانه تو است.

هم اكنون من در خانه تو آمده ام، تا به من نظر كنى، آمده ام و نظر لطفت را مى طلبم، اى كريم! به رحمتت اى رحيم ترين رحم كنندگان.

... اصمعى مى گويد: آن جوان باز هم ادامه داد و اشعار تكان دهنده و بسيار جذاب در همين مضمون بيان كرد و آن قدر خواند و خواند كه بى هوش شد و به روى زمين افتاد. نزديك او رفتم و به صورتش خيره شدم، متوجه شدم او زين العابدين، على بن الحسين، امام سجاد عليه السلام است.

نمونه دوم

محمد پسر ابوحمزه ثمالى نقل مى كند كه شبى امام زين العابدين عليه السلام را در آستانه كعبه مشاهده كردم در حالى كه مشغول نماز بود، آن قدر قيام را طول داد كه گاهى سنگينى بدن را بر روى پاى راست و گاهى بر روى پاى چپ قرار مى داد و مى شنيدم كه با صوتى حزين و جانكاه مى گفت:

«يَا سَيِّدِي تُعَذِّبُنِي وَ حُبُّكَ فِي قَلْبِي أَمَا وَ عِزَّتِكَ لَئِنْ فَعَلْتَ لَتَجْمَعَنَّ بَيْنِي وَ بَيْنَ قَوْمٍ طَالَ مَا عَادَيْتُهُمْ فِيك» (2)

آقاى من! آيا مرا عذاب مى كنى در حالى كه محبت تو را در دل دارم، قسم به عزّتت! اگر چنين كنى مرا با كسانى قرار داده اى كه دشمنى طولانى با تو دارند.

طاووس يمانى نيز مى گويد: وارد محيط مسجدالحرام شدم، ديدم شخصى در كنار بيت مشغول دعا و اشك و آه است، همين كه از عبادت فارغ شد، مشاهده كردم آن شخص على بن الحسين عليهما السلام است، عرض كردم: اى پسر رسول خدا! من شما را در حالتى ديدم كه زياد سوز و گداز داشتيد و حال آن كه سرمايه اميدوارى براى شما هست و شما را ايمن از خوف و نگرانى مى نمايد. (3) اول: آن كه پسر رسول خدا هستى،

دوم: مشمول شفاعت جدت خواهى شد،


1- سيره عملى اهل بيت عليهم السلام، سيد كاظم ارفع، ص 369، به نقل از بحارالانوار ج 46، ص 80.
2- كافى، ج 3، ص 325.
3- «... إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ». اعراف، آيه 56.

ص: 70

سوم: رحمت پروردگار شامل حالت خواهد شد.

امام عليه السلام فرمود: اولًا پسر رسول خدا بودن مرا ايمنى نمى دهد، زيرا كه خداوند مى فرمايد: «فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ» (1)

(روز قيامت نسبت و فاميلى مطرح نيست).

ثانياً در مورد شفاعت جدّم همان گونه است كه خداوند مى فرمايد:

«لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى» (2)

(شفاعت نمى كنند مگر كسانى را كه خداوند رضايت دهد)

ثالثاً در مورد رحمت پروردگار، «اءِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» (3)

. رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است.

17

أ

استطاعت

«استطاعت» به معناى مستطيع بودن، تمكن داشتن، قدرت داشتن و قادر بودن است. (4) صاحب كتاب «معارف ومعاريف» مى نويسد:

استطاعت، قدرت، قوت، وسع و طاقت، در لغت قريب المعنى مى باشد. در اصطلاح فقها، به نوشته صاحب «حدائق الناضرة» (5) فقهاى اماميه استطاعت را به زاد و توشه و راحله(مركب و وسيله سفر) تفسير نموده اند. استطاعت يكى از شرايط وجوب حج است، چنانچه خداوند متعال فرمود: «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا» (6)

طبق نوشته مرحوم نراقى صاحب «مستند الشيعه» و سيد يزدى مؤلف «عروة الوثقى» استطاعت مشتمل بر اقسام ذيل است:

الف: استطاعت ماليه، يعنى داشتن زاد وراحله(توشه سفر، ومركب مناسب حال، وبالاخره مخارج رفت وبرگشت)


1- مؤمنون، آيه 101.
2- انبياء، 28. سيره عملى اهل البيت، سيد كاظم ارفع، ص 369. كشف الغمة، ج دوّم، ص 305.
3- سوره اعراف، آيه 56
4- لغت نامه دهخدا، كلمه استطاعت.
5- حدائق الناضرة، ج 14، ص 80.
6- سوره آل عمران، آيه 97.

ص: 71

ب: استطاعت طريقى(سربيه)، «تخلية السرب» يا امنيت راه، بدين معنى كه دررفتن وبرگشتن وبدون تكلف در مكه، خطرى برمال وجان وناموسش نباشد.

ج: استطاعت بدنيه، يا صحت وسلامت بدن، بدين معنى كه از رفتن به حج، مشقت شديد لازم نيايد.

د: استطاعت زمانيه، يا وسعت وقت، بدين معنى كه وقت كافى براى رفتن به مكه معظمه و بجاى آوردن اعمال واجب در آنجا باشد. پس اگر وقت تنگ باشد حج در آن سال ساقط است.

به عقيده مشهور بين متقدمين «رجوع به كفايت، نيز ازشرائط حج است، يعنى مكلف بايد درآمدى داشته باشد كه پس ازبرگشتن از حج بتواند خود و عائله خود را اداره كند و دچار فقر و سؤال نشود.» (1) شرايط وجوب حجةالاسلام

حضرت امام خمينى «قدس سره» و ساير مراجع عظام نيز چنان كه در «مناسك محشى» آمده است، فرموده اند: با چند شرط حج واجب مى شود:

1 و 2- بلوغ و عقل 3- حرّيت (2) 4- استطاعت از جهت مال و صحت بدن و توانايى، باز بودن راه و آزادى آن و وسعت وقت و كفايت آن.

استطاعت از جهت مال يعنى داشتن زاد و راحله، كه توشه راه و مركب سوارى است. و چنانچه عين آن ها را ندارد، كافى است چيزى مثل پول يا متاع ديگر داشته باشد كه ممكن است آن را صرف در تهيه آن ها نمايد و شرط است كه مخارج برگشتن را نيز داشته باشد. (3) يك نكته اخلاقى از استاد شهيد مطهرى

استاد شهيد مطهرى در كتاب «حج» كه حاوى يادداشت هاى آن بزرگوار است، مى نويسد: گاهى بعضى افراد مى پرسند، چطور است كه از نظر اسلام استطاعت مالى و استطاعت بدنى و استطاعت طريقى شرط است، اما استطاعت روحى و اخلاقى شرط نيست؟ يعنى چطور است كه حاجى بايد از لحاظ مالى آن قدر ثروت داشته باشد كه به راحتى به مكه برود و برگردد و ضربه اى به كار و كسب و وضع خانواده اش وارد نشود، و از لحاظ بدنى بايد سالم باشد، مريض نباشد، از لحاظ راه بايد امنيت


1- دائرة المعارف تشيّع، ج 2، ص 118.
2- مناسك محشى، ص 23.
3- همان، ص 24- 23 در مناسك محشى مباحث استطاعت به طور مفصل بيان شده است و نيز مسائل متفرقه استطاعت و استفتائات استطاعت، لذا شايسته است در صورت لزوم به مناسك محشّى مراجعه شود.

ص: 72

داشته باشد، اما لازم نيست كه حاجى از لحاظ روحى و اخلاقى سرمايه كافى داشته باشد؟ پاسخ اين است كه استطاعت روحى و اخلاقى هم شرط است، اما با يك تفاوت و آن اين كه ساير استطاعت ها شرط وجوب است و اما استطاعت روحى و اخلاقى شرط وجود است.

توضيح اين كه شرط وجوب يعنى شرطى كه تا پيدا نشود تكليفى در كار نيست، مثلًا رسيدن مال به حد نصاب شرط وجوب زكات است، تا مال به حد نصاب نرسد تكليفى نيست. اما شرط وجود يعنى شرطى كه تا آن شرط محقق نشود، عمل انسان صحيح يا قبول نيست. مثلًا پاكى لباس و بدن شرط نماز است، اما شرط وجود است، يعنى بدن و لباس بايد پاك باشد تا نماز درست باشد. هم چنين حضور قلب شرط نماز است، يعنى بايد حضور قلب باشد تا نماز مقبول واقع شود و انسان را بالا ببرد و آثار خود را ببخشد. فرق اين دو نوع شرط اين است كه انسان مكلف نيست شرط وجوب را ايجاد كند، بلكه هر وقت موجود شد آن وقت انسان تكليف پيدا مى كند. مثلًا انسان مكلف نيست كه حتماً مال خود را به حد نصاب برساند كه زكات بدهد، ولى اگر به حد نصاب رسيد، زكات واجب مى شود، اما شرط وجود شرطى است كه الزاماً بايد آن را ايجاد كرد، مثلًا الزاماً بايد حضور قلب وجود داشته باشد تا نماز مورد قبول واقع شود و اثر واقعى خود را ببخشد.

پس شرط وجود از شرط وجوب مهم تر است. استطاعت اخلاقى و روحى شرط وجود است، يعنى تنها در صورت آمادگى روحى و اخلاقى است كه انسان از مزاياى بى پايان روحى و اجتماعى بهره مند مى شود و اگر انسان اين آمادگى را نداشته باشد «محنت باديه خريده به سيم» حالا چه دليلى داريم كه استطاعت روحى، شرط وجود يعنى شرط مقبوليت و مفيد بودن حج است؟ براى نمونه يك روايت را ذكر مى كنيم:

شيخ صدوق روايت كرده كه امام باقر عليه السلام فرمود:

«ما يُعبَأ بِمَن يَؤمَ هذَا البَيت اذا لَم يَكن فيه ثَلاثُ خِصالٍ: حِلمٌ يَملِكُ بِهِ غَضَبَه، خُلقٌ يُخالِقُ به مَن صَحِبه وَ وَرَعٌ يحجُزُه عَن مَعاصِى اللَّهِ»

كسى كه به قصد حج به خانه كعبه مى آيد، مورد عنايت واقع نمى شود، مگر آن كه در او سه خصلت وجود داشته باشد: داراى نيروى حلم و بردبارى باشد كه بتواند جلو خشم خود را- كه خواه ناخواه موجبات آن در سفر پيش مى آيد- بگيرد، اخلاق مناسبى براى معاشرت با همسفران داشته باشد و پارسايى داشته باشد كه جلوى او را از گناهان بگيرد. (1)


1- حج، گزيده يادداشت ها، شهيد مطهرى، ص 31، به نقل از وسائل الشيعه، ج 12، ص 10.

ص: 73

18

أ

اسحاق

«اسحاق» (1) از انبياء بنى اسرائيل، پسر ابراهيم عليه السلام و «ساره» است. در قرآن 15 بار از وى نام برده شده و چندين بار به او اشاره شده است.

وى در صد سالگىِ ابراهيم عليه السلام و نودسالگىِ ساره متولد شد و پيش از تولد، خداوند ابراهيم عليه السلام را به تولد فرزندى كه او را «اسحاق» نام نهاده بود، بشارت داد.

در قرآن كريم به ذبيح بودن اسحاق يا اسماعيل تصريح نشده است، و مفسران و تاريخ نگاران نيز در اين مورد اختلاف نظر دارند، برخى اسحاق و بعضى اسماعيل را ذبيح دانسته اند و هر گروه در اثبات رأى خويش به احاديثى استناد كرده اند.

اسحاق در چهل سالگى با «رفقه» اربكام دختر «ناحور»، كه به روايت تورات برادر ابراهيم بود، ازدواج كرد و از او صاحب دو فرزند هم زاد به نام هاى يعقوب و عيسو گرديد.

اسحاق در صد و هشتاد (2) و به گفته مفسران اسلامى در صد و بيست و يا صدو شصت سالگى درگذشت و پيكرش را در «مغارة مكفيله» در كنار قبر ابراهيم عليه السلام و ساره به خاك سپردند. وى از انبياى مورد احترام يهوديان و مسيحيان و مسلمانان است. (3)


1- اصل نام او در عبرى «يصحاق» فعل مضارع به معناى «مى خندد» است. دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج هشتم، ص 224.
2- عن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: «... عاش اسحاق بن ابراهيم عليه السلام مائه و ثمانين سنه». بحارالأنوار، ج 12، ص 113.
3- دائرةالمعارف تشيع، ج دوّم، ص 125 بنابر روايت عهد عتيق خداوند ابراهيم خليل عليه السلام را در 99 سالگى بشارت رسانيد كه همسرش ساره را بركت داده است و از وى پسرى به او خواهد بخشيد، پسرى كه او نيز بركت خواهد يافت و امت ها از وى به وجود خواهد آمد. ابراهيم عليه السلام از اين خبر خنديد و با خود انديشيد كه چگونه مردى 100 ساله و زنى 90 ساله صاحب فرزندى خواهد شد ... در عهد عتيق درباره دوره كودكى اسحاق سخن بس اندك است. تنها اشاره شده كه ابراهيم عليه السلام او را در سن 8 روزگى به فرمان خدا ختنه كرد و چون رشد نمود، به مناسبت از شير گرفتن او جشنى بزرگ بر پا داشت ...

ص: 74

19

أ

اسرار حج در حديث شبلى

(1) (2) حرم امن الهى و سرزمين حج، خصوصيات و ويژگى هايى دارد كه هيچ نقطه اى از زمين چنين ويژگى هايى ندارد. در اين سرزمين نمى توان بدون احرام از ميقات گذشت و وارد منطقه توحيد و مهبط


1- مستدرك الوسائل، ج دهم، ص 166.
2- شبلى كيست؟

ص: 75

وحى گرديد.

گرچه برخى از امور، موقتاً و در حال احرام بر انسان حرام است، (1) ولى برخى از امور مطلقاً حرام است. مطابق بيان امام سجاد عليه السلام، در حديث شبلى، حج گزار بايد هنگام احرام بستن قصد كند هر چه را خدا بر وى حرام كرده، او هم بر خود تحريم كند. (2) منظور همه گناهان است، پس احرام در ميقات يعنى خدايا من تعهد مى كنم كه همه محرمات را بر خود تحريم كرده، براى هميشه آن ها را ترك كنم. (3) نظر به اينكه در موارد متعددى در اين كتاب به حديث معروف «شبلى» اشاره شده لذا در اين بخش متن كامل حديث شبلى نقل مى شود. (4) بخش اول

«لَما رَجَعَ مَولانا زَيْنُ العابِدينَ عليه السلام مِن الحَجِّ اسْتَقْبَلَهُ الشِبْلىُّ.

فَقالَ عليه السلام له: حَجَجْتَ يا شِبلىُّ؟

قالَ: نَعَمْ يا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ.

فَقال عليه السلام: انَزَلْتَ الميقاتَ وَ تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِيطِ الثِّيابِ وَ اغْتسَلْتَ؟

قالَ: نَعَم.

قالَ عليه السلام: فَحينَ نَزَلْتَ الميقاتَ نَوَيْتَ انَّكَ خَلَعْتَ ثَوْبَ الْمَعْصِيَةِ وَ لَبِسْتَ ثَوْبَ الطاعَة؟»

قالَ: لا

قالَ عليه السلام: فَحينَ تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِيطِ ثِيابِكَ نَوَيْتَ انَّكَ تَجَرَّدْتَ مِنَ الِّرياء وَ النِّفاقِ وَ الدُّخُولِ فى الشُّبَهاتِ؟

قالَ: لا

قالَ عليه السلام: فَحينَ اغْتَسَلْتَ نَويْتَ انَّكَ اغْتَسَلْتَ مِنَ الْخَطايا وَ الذُّنُوبِ؟

قالَ: لا.

قالَ: قالَ فما نَزَلْتَ الميقاتَ وَ لا تَجَرَّدْتَ عَن مَخيطِ الثِّيابِ وَ لا اغْتَسَلْتَ


1- مانند كندن مو، نگاه كردن به آينه، صيد كردن و عطر زدن و ...
2- قال: «فحين احرمت، نويت انك حرمت على نفسك كل محرم حرمه اللَّه عزوجل».
3- صهباى حج، ص 4- 343.
4- اين متن از كتاب شرح النخبه از سيد عبداللَّه سبط محدث جزايرى نقل شده است، ضمن اين كه اصل متن در كتاب صهباى حج ص 344- 347 نيز آمده است.

ص: 76

ترجمه:

هنگامى كه امام سجاد عليه السلام از سفر حج بازگشت شخصى به نام «شبلى» كه او نيز حج گزارده بود، به استقبال امام شتافت.

امام عليه السلام از او پرسيد: اى شبلى! آيا حج گزاردى؟

شبلى گفت: آرى فرزند پيامبر!

امام عليه السلام فرمود: آيا به «ميقات» (1) فرود آمدى و جامه هاى دوخته (2) را از تن درآوردى و غسل كردى؟

شبلى گفت: آرى.

امام عليه السلام فرمود: آن گاه كه به ميقات فرود آمدى و جامه هايت را درآورده، «غسل احرام» كردى و خواستى «لباس احرام» بپوشى آيا چنين نيت كردى كه «لباس گناه» را نيز از خويشتن دورگردانى و «جامه اطاعت خداوند» را در بركنى؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: آن هنگام كه جامه هاى دوخته را از تن بيرون مى آوردى، آيا قصد كردى كه از ريا و نفاق و امور شبهه ناك نيز به درآيى؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: هنگامى كه آلودگى هاى بدن خويش را با غسل مى زدودى، آيا در اين انديشه بودى كه خويشتن را نيز از رذيلت ها و گناهان بشويى؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: پس، نه به ميقات فرود آمده اى و نه از لباس دوخته جدا شده اى و نه غسل كرده اى!

بخش دوّم:

«ثُمَّ قالَ عليه السلام: تَنَظَّفْتَ وَ احْرَمْتَ وَ عَقَدْتَ بِالْحَجِّ؟

قالَ: نَعَم.

قالَ عليه السلام فَحينَ تَنَظَّفْتَ وَ احْرَمْتَ وَ عَقَدْتَ الْحَجَّ نَوَيْتَ انَّكَ تَنَظَّفْتَ بِنُورِ التَّوْبَةِ الْخالِصَةِ للَّهِ تَعالى؟

قالَ: لا

قالَ عليه السلام: فحِينَ احْرَمْتَ نَوَيْتَ انَّكَ حَرَّمْتَ عَلى نَفْسِكَ كلَّ مُحَرَّمٍ حَرَّمَه اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ؟

قالَ: لا


1- مكانى است كه اعمال حج از آنجا آغاز مى گردد.
2- لباس احرام بايد «نادوخته»(خياطى نشده) باشد.

ص: 77

قالَ عليه السلام: فَحينَ عَقَدْتَ الْحَجَّ نَوَيْتَ انَّكَ قَدْ حَلَلْتَ كُلَّ عَقْدٍ لِغَيْرِ اللَّهِ؟

قالَ: لا

قالَ لَهُ عليه السلام: ما تَنَظَّفْتَ وَ لا احْرَمْتَ وَ لا عَقَدْتَ الْحَجَّ.»

ترجمه:

سپس امام عليه السلام به او فرمود: آيا نظافت كردى و «محرم» شدى،(لباس احرام پوشيدى) و نيّت حج كردى؟

شبلى گفت: آرى.

امام عليه السلام فرمود: آن گاه كه نظافت مى كردى و احرام مى بستى و نيّت حج مى نمودى، آيا قصدت اين بود كه با نور توبه و بازگشتى خالصانه به سوى خداوند، پليدى ها و گناهان جانت را نيز بزدايى؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: هنگام «محرم شدن» در اين انديشه بودى كه علاوه بر آنچه در حال احرام، بر تو حرام مى گردد(هر چه را خداوند) براى هميشه حرام فرموده است نيز بر خويشتن حرام گردانى؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: هنگام بستن پيمان حج، انديشيدى كه هر قيد و بند غير خدايى را از خويشتن بگشايى و تنها در گرو پيمان خداوند باشى؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: پس، نه نظافت كردى و نه محرم شده اى و نه پيمان حج بسته اى!

بخش سوّم

«قالَ لَهُ عليه السلام: ادَخَلْتَ المِيقاتَ وَصَلَّيْتَ رَكْعَتَىِ الاحْرامِ وَ لَبَّيْتَ؟

قالَ: نَعَمْ.

قالَ عليه السلام: فَحينَ دَخَلْتَ المِيقاتَ نَوَيْتَ انَّكَ بِنِيَّةِ الزِّيارَةِ؟

قالَ: لا

قالَ عليه السلام: فحينَ صَلَّيْتَ الرَّكْعَتَينِ نَوَيْتَ انَّكَ تَقَرَّبْتَ الَى اللَّه بِخَيْرِ الْاعْمالِ مِنَ الصَّلاةِ وَ اكْبَرِ حَسَناتِ الْعِبادِ؟

قالَ: لا.

ص: 78

قالَ عليه السلام: فَحينَ لَبَّيْتَ نَوَيْتَ انَّكَ نَطَقْتَ للَّهِ سُبْحانَهُ بِكُلِّ طاعَةٍ وَ صَمَتَّ عَنْ كُلِّ مَعْصِيَةٍ؟

قالَ: لا.

قالَ لَهُ عليه السلام: ما دَخَلْتَ المِيقاتَ وَ لا صَلَّيْتَ وَ لا لَبَّيْتَ.»

ترجمه:

امام عليه السلام به او فرمود: آيا به «ميقات» كه وارد شدى، دو ركعت «نماز احرام» گزاردى و «لبيك» گفتى؟

شبلى گفت: آرى.

امام عليه السلام فرمود: هنگام ورود به «ميقات»، نيت و انديشه ات نايل شدن به زيارت خداوند و وصول به لقاى پروردگار بود؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: آن هنگام كه «نماز احرام» مى خواندى، آيا نيت كردى كه به وسيله نماز، كه بهترين اعمال و برترين حسنات بندگان است، به خداوند نزديك شوى و به او تقرب جويى؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: هنگامى كه «لبيك» مى گفتى، نيت و انديشه ات اين بود كه زبانت را تنها به طاعات خداوند بگشايى و از همه گناهان فروبندى؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: نه به ميقات وارد شده اى و نه نماز گزارده اى و نه لبيك گفته اى!

بخش چهارم

«ثُمَّ قالَ لَهُ عليه السلام: ادَخَلْتَ الْحَرَمَ وَ رَأَيْتَ الْكَعْبَةَ وَ صَلَّيْتَ؟

قالَ: نَعَمْ.

قالَ عليه السلام: فَحينَ دَخَلْتَ الْحَرَمَ نَوَيْتَ انَّكَ حَرَّمْتَ عَلى نَفْسِكَ كُلَّ غِيْبَةٍ تَسْتَغِيبُهَا المُسْلِمِينَ مِنْ اهْلِ مِلَّةِ الْاسْلامِ؟

قالَ: لا.

قالَ عليه السلام: فَحينَ وَصَلْتَ مَكَّةَ نَوَيْتَ بِقَلْبِكَ انَّكَ قَصَدْتَ اللَّهَ؟

قالَ: لا.

قالَ عليه السلام: فَما دَخَلْتَ الْحَرَمَ وَ لا رَأَيْتَ الْكَعْبَةَ وَ لا صَلَّيْتَ.»

ص: 79

ترجمه:

سپس امام عليه السلام به او فرمود: آيا به «حرم» وارد شدى و «كعبه» را ديدى و نماز گزاردى؟

شبلى گفت: آرى.

امام عليه السلام فرمود: آن هنگام كه به حرم وارد شدى، قصد كردى كه «غيبت» از مسلمانان و ملت اسلام و بى حرمتى به آبرو و شخصيت آنان را بر خويشتن حرام گردانى؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: هنگامى كه به «مكه» رسيدى، چنين انديشيدى و اين گونه نيت كردى كه تنها به قصد خداوند آمده اى(نه به قصد شهرت و تجارت و ...؟!)

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: پس، نه به حرم وارد شده اى و نه كعبه را ديده اى و نه نمازگزارده اى!

بخش پنجم

«ثُمَّ قالَ عليه السلام: طُفْتَ بِالْبَيْتِ وَ مَسَسْتَ الْارَكانَ وَسَعَيْتَ؟

قالَ: نَعَمْ.

قالَ عليه السلام: فَحينَ سَعَيْتَ نَوَيْتَ انَّكَ هَرَبتَ الَى اللَّهِ وَ عَرَفَ مِنْكَ ذلِكَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ؟

قالَ: لا.

قالَ عليه السلام: فَما طُفْتَ بِالْبَيْتِ وَ لا مَسَسْتَ الْارْكانَ وَ لا سَعَيْتَ.»

ترجمه:

سپس امام عليه السلام فرمود: آيا كعبه را «طواف» كردى و اركان آن را مسّ نمودى و «سعى» به جا آوردى؟

شبلى گفت: آرى.

امام عليه السلام فرمود: هنگام «سعى»، چنين نيت كردى كه به سوى خداوند مى گريزى و به او پناه مى برى و اوست كه آگاه به نهان هاست، و بر اين نيت و انديشه ات آگاه است؟(و تو را پناه مى دهد)؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: پس، نه طواف كرده اى و نه اركان را مسّ نموده اى و نه سعى به جا آورده اى!

بخش ششم:

«ثُمَّ قالَ عليه السلام لَهُ: صافَحْتَ الْحَجَرَ وَ وَقَفْتَ بِمَقامِ ابْراهِيمَ عليه السلام وَصَلَّيْتَ بِهِ رَكْعَتَينِ؟

ص: 80

قالَ: نَعَمْ.

فَصاحَ عليه السلام صَيْحَةً كادَ يُفارِقُ الدُّنيا.

ثُمَّ قالَ عليه السلام: آهٍ آهٍ، مَنْ صافَحَ الْحَجَرَ الْاسْوَدَ فَقَدْ صافَحَ اللَّهَ تَعالى. فَانْظُرْ يا مِسْكين لا تُضَيِّعْ اجْرَ ما عَظُمَ حُرْمَتُهُ وَ تَنْقُضِ الْمُصافَحَةَ بِالْمُخالَفَةِ وَ قَبْضِ الْحَرامِ نَظيرَ اهْلِ الآثامِ.

ثُمَّ قالَ عليه السلام: نَوَيْتَ حينَ وَقَفْتَ عِنْدَ مَقامِ ابْراهيمَ عليه السلام انَّكَ وَقَفْتَ عَلى كُلِّ طاعَةٍ وَ تَخَلَّفْتَ عَنْ كُلِّ مَعْصِيَةٍ؟

قالَ: لا.

قالَ عليه السلام: فَحينَ صَلَّيْتَ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ نَوَيْتَ انَّكَ صَلَّيْتَ بِصَلاةِ ابْراهِيمَ عليه السلام وَ ارْغَمْتَ بِصَلاتِكَ انْفَ الشَّيطانِ؟

قالَ: لا.

قالَ عليه السلام لَهُ: فِما صافَحتَ الحَجَر الاسوَد وَ لا وَقَفتَ عِندَ المَقام وَ لا صَلّيتَ فيهِ رَكعَتينِ».

ترجمه:

سپس امام عليه السلام به شبلى فرمود: با «حجر الاسود» (1) مصافحه كردى و به آن دست كشيدى و در «مقام ابراهيم عليه السلام» ايستادى و در آن مقام دو ركعت نماز گزاردى؟

شبلى گفت: آرى.

در اين هنگام، امام عليه السلام فريادى سوزناك برآورد و حالتى به اودست داد كه نزديك بود از دنيا برود(وروح مطهرش از شوق و خشيت خداوند، به ملكوت آسمان ها پرواز كند)! سپس(به خود آمد و به ناله) گفت: آه! آه ...

و آن گاه فرمود: كسى كه با «حجر الاسود» مصافحه كند و به آن دست دهد، همانا با خداوند متعال مصافحه كرده است! پس، اى مسكين! نيك بنگر كه مبادا حرمت آن را تباه سازى و پيمانى اين چنين عظيم را بشكنى و دستى را كه در دست خداوند نهاده اى، به گناهانى بيالايى كه گنهكاران به آن آلوده اند.

سپس امام عليه السلام فرمود: هنگامى كه در مقام ابراهيم ايستادى، نيت كردى كه بر عهد و فرمان خداوند، بايستى و از تمامى گناهان روى گردان شوى؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: آن هنگام كه در مقام ابراهيم نماز مى خواندى، قصدت اين بود كه نمازى چونان


1- سنگى سياه كه در يكى از گوشه هاى كعبه قرار دارد.

ص: 81

ابراهيم عليه السلام بخوانى و با آن نماز، بينى شيطان را به خاك بمالى؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام به او فرمود: پس، نه با حجر الاسود مصافحه كرده اى و نه در مقام ابراهيم ايستاده اى و نه در آنجا نماز گزارده اى!

بخش هفتم

«ثُمَّ قَالَ عليه السلام لَهُ: أَشْرَفْتَ عَلَى بِئْرِ زَمْزَمَ وَ شَرِبْتَ مِنْ مَائِهَا؟

قَالَ: نَعَمْ

قَالَ عليه السلام: نَوَيْتَ أَنَّكَ أَشْرَفْتَ عَلَى الطَّاعَةِ وَ غَضَضْتَ طَرْفَكَ عَنِ الْمَعْصِيَةِ؟

قَالَ: لَا

قَالَ عليه السلام: فَمَا أَشْرَفْتَ عَلَيْهَا وَ لَا شَرِبْتَ مِنْ مَائِهَا!»

ترجمه:

سپس امام عليه السلام به او فرمود: آيا به سر «چاه زمزم» رفتى و از آب آن نوشيدى؟

شبلى گفت: آرى.

امام عليه السلام فرمود: آيا در آن هنگام، در اين انديشه بودى كه بر سرطاعت خداوند رفته اى و چشمان خويش را از گناهان فرو پوشيده اى؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: پس، نه بر سر چاه زمزم رفته اى و نه از آب آن نوشيده اى!

بخش هشتم

«ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَ سَعَيْتَ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ وَ مَشَيْتَ وَ تَرَدَّدْتَ بَيْنَهُمَا؟

قَالَ: نَعَمْ

قَالَ لَهُ: نَوَيْتَ أَنَّكَ بَيْنَ الرَّجَاءِ وَ الْخَوْفِ؟

قَالَ: لَا

قَالَ عليه السلام: فَمَا سَعَيْتَ وَ لَا مَشَيْتَ وَ لَا تَرَدَّدْتَ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَة»

ترجمه:

سپس امام عليه السلام به او فرمود: آيا ميان دو كوه «صفا» و «مروه»، «سعى» كردى و بين آن دو، راه

ص: 82

پيمودى؟

شبلى گفت: آرى.

امام عليه السلام به او فرمود: آيا در آن حال چنين انديشيدى كه ميان «خوف» و «رجاء» و ترس و اميد هستى(و خشيت و رحمت خداوند را يكجا در جان خويش فراهم آوردى)؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: پس، سعى نكرده اى و ميان صفا و مروه راه نپيمودى!

بخش نهم

«ثُمَّ قَالَ عليه السلام: أَ خَرَجْتَ إِلَى مِنًى؟

قَالَ: نَعَمْ.

قَالَ عليه السلام: نَوَيْتَ أَنَّكَ آمَنْتَ النَّاسَ مِنْ لِسَانِكَ وَ قَلْبِكَ وَ يَدِكَ

قَالَ: لَا

قَالَ عليه السلام: فَمَا خَرَجْتَ إِلَى مِنى»

ترجمه:

سپس امام عليه السلام فرمود: آيا از مكه به سوى «منا» رفتى؟

شبلى گفت: آرى،

امام عليه السلام فرمود: آيا در «منا»، نيت و انديشه ات اين بود كه مردم را از زبان و قلب و دست خويش در امان بدارى؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: پس، به منا نرفته اى!

بخش دهم

«ثُمَّ قَالَ عليه السلام لَهُ أَ وَقَفْتَ الْوَقْفَةَ بِعَرَفَةَ وَ طَلَعْتَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ وَ عَرَفْتَ وَادِيَ نَمِرَةَ وَ دَعَوْتَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْمِيلِ وَ الْجَمَرَاتِ؟

قالَ: نَعَم.

قَالَ نَعَمْ قَالَ هَلْ عَرَفْتَ بِمَوْقِفِكَ بِعَرَفَةَ مَعْرِفَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَمْرَ الْمَعَارِف وَ الْعُلُومِ وَ عَرَفْتَ قَبْضَ اللَّهِ عَلَى صَحِيفَتِكَ وَ اطِّلَاعَهُ عَلَى سَرِيرَتِكَ وَ قَلْبِكَ؟

ص: 83

قَالَ: لَا.

قَالَ عليه السلام نَوَيْتَ بِطُلُوعِكَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ أَنَّ اللَّهَ يَرْحَمُ كُلَّ مُؤْمِن

وَ مُؤْمِنَةٍ وَ يَتَوَلَّى كُلَّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ

قالَ عليه السلام: قَالَ فَنَوَيْتَ عِنْدَ نَمِرَةَ أَنَّكَ لَا تَأْمُرُ حَتَّى تَأْتَمِرَ وَ لَا تَزْجُرُ حَتَّى تَنْزَجِرَ؟

قَالَ: لَا

قَالَ فَنَوَيْتَ عِنْدَ نَمِرَةَ أَنَّكَ لَا تَأْمُرُ حَتَّى تَأْتَمِرَ وَ لَا تَزْجُرُ حَتَّى تَنْزَجِرَ قَالَ لَا قَالَ فَعِنْدَ مَا وَقَفْتَ عِنْدَ الْعَلَمِ وَ النَّمِرَاتِ نَوَيْتَ أَنَّهَا شَاهِدَةٌ لَكَ عَلَى الطَّاعَاتِ حَافِظَةٌ لَكَ مَعَ الْحَفَظَةِ بِأَمْرِ رَبِّ السَّمَاوَاتِ؟

قالَ: لا.

قالَ عليه السلام: فَمَا وَقَفْتَ بِعَرَفَةَ وَ لَا طَلَعْتَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ وَ لَا عَرَفْتَ نَمِرَةَ وَ لَا دَعَوْتَ وَ لَا وَقَفْتَ عِنْدَ النَّمِرَاتِ.»

ترجمه:

سپس امام عليه السلام به او فرمود: آيا در صحراى «عرفات» (1) توقف كردى و بر «جبل الرحمة» (2)(كوه رحمت) بالا رفتى و «وادى نمرة» (3) را شناختى و نزد «الميل» و «الجمرات» (4)، خداوند را خواندى و با وى به مناجات پرداختى؟

شبلى گفت: آرى.

امام عليه السلام فرمود: آيا هنگام توقف در «عرفات» در اين انديشه بودى و اين معرفت را فاصله يافتى كه همه معارف و دانش ها از آن خداوند است و نامه اعمال و لوح سرنوشت تو در دست اوست، و همو بر نهان و قلبت آگاه است؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: آن گاه كه از «جبل الرحمة» بالا مى رفتى، در اين انديشه بودى كه خداوند بر هر مرد و زن با ايمان، رحمت مى آورد و آنان را زير لواى ولايت خويش دارد؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: نزد «نمرة» قصد كردى كه كسى را به كارى امر نكنى، مگر آنكه خودت آن را انجام دهى، و از كارى نهى نكنى مگر اينكه خود را از آن دورى گزينى؟


1- صحرايى است به طول 12 و عرض 5/ 6 كيلومتر، در فاصله 21 كيلومترى شمال مكه.
2- كوهى در صحراى عرفات.
3- مكانى در نزديكى عرفات و داراى مسجدى به نام حضرت ابراهيم عليه السلام، يا نمره نام گذارى شده است.
4- سنگسار گاه ها، سنگسار كردن شيطان و اهريمنان.

ص: 84

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: هنگام توقف نزد «علم و نمرات» (1) به ياد داشتى كه آنها شاهد تو و طاعت هايت هستند و همراه بانگهبانان الهى و به فرمان پروردگار آسمان ها، نگهبان تواند؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: پس، در عرفات توقف نكرده اى و بر كوه رحمت بالا نرفته اى و نمرة رانشناخته اى و دعا نخوانده اى و نزد نمرات درنگ ننموده اى!

بخش يازدهم

«ثُمَّ قَالَ عليه السلام: مَرَرْتَ بَيْنَ الْعَلَمَيْنِ وَ صَلَّيْتَ قَبْلَ مُرُورِكَ رَكْعَتَيْنِ وَ مَشَيْتَ بِمُزْدَلِفَةَ وَ لَقَطْتَ فِيهَا الْحَصَى وَ مَرَرْتَ بِالْمَشْعَرِ الْحَرَامِ؟

قَالَ: نَعَمْ.

قَالَ عليه السلام: فَحِينَ صَلَّيْتَ رَكْعَتَيْنِ نَوَيْتَ أَنَّهَا صَلَاةُ شُكْرٍ فِي لَيْلَةِ عَشْرٍ تَنْفِي كُلَّ عُسْرٍ وَ تُيَسِّرُ كُلَّ يُسْرٍ؟

قَالَ: لَا.

قَالَ عليه السلام: فَعِنْدَ مَا مَشَيْتَ بَيْنَ الْعَلَمَيْنِ وَ لَمْ تَعْدِلْ عَنْهُمَا يَمِيناً وَ شِمَالًا نَوَيْتَ أَنْ لَا تَعْدِلَ عَنْ دِينِ الْحَقِّ يَمِيناً وَ شِمَالًا لَا بِقَلْبِكَ وَ لَا بِلِسَانِكَ وَ لَا بِجَوَارِحِكَ؟

قَالَ: لَا.

قَالَ عليه السلام: فَعِنْدَ مَا مَشَيْتَ بِمُزْدَلِفَةَ وَ لَقَطْتَ مِنْهَا الْحَصَى نَوَيْتَ أَنَّكَ رَفَعْتَ عَنْكَ كُلَّ مَعْصِيَةٍ وَ جَهْلٍ وَ ثَبَّتَّ كُلَّ عِلْمٍ وَ عَمَلٍ؟

قَالَ: لَا.

قَالَ عليه السلام: فَعِنْدَ مَا مَرَرْتَ بِالْمَشْعَرِ الْحَرَامِ نَوَيْتَ أَنَّكَ أَشْعَرْتَ قَلْبَكَ إِشْعَارَ أَهْلِ التَّقْوَى وَ الْخَوْفَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟

قَالَ: لَا.

قَالَ عليه السلام: فَمَا مَرَرْتَ بِالْعَلَمَيْنِ وَ لَا صَلَّيْتَ رَكْعَتَيْنِ وَ لَا مَشَيْتَ بِالْمُزْدَلِفَةِ وَ لَا رَفَعْتَ مِنْهَا الْحَصَى وَ لَا مَرَرْتَ بِالْمَشْعَرِ الْحَرَامِ»

ترجمه:

سپس امام عليه السلام فرمود: از ميان «علمين»(دو علم) (2) گذر كردى و پيش از آن، دو ركعت نماز


1- منطقه اى در صحراى عرفات، با علامت هاى مخصوص.
2- علامت هايى است براى تعيين حدود حرم.

ص: 85

گزاردى و به سوى وادى «مزدلفه» (1) راه پيمودى و از آنجا سنگ هاى ريز برداشتى و به «مشعرالحرام» (2) رفتى؟

شبلى گفت: آرى.

امام عليه السلام فرمود: هنگام نماز گزاردن، چنين انديشيدى كه اين، «نماز شكر» است در شب دهم(ذى الحجه) كه سختى ها را آسان مى گرداند و آرامش و آسايش به ارمغان مى آورد؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: آن هنگام كه از ميان «دو علم» مى گذشتى و به راست و چپ منحرف نمى شدى، آيا در نيت و انديشه ات قصد كردى كه با قلب و زبان و ديگر اعضاى بدنت از دين حق منحرف نگردى؛ نه به راست و نه به چپ؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: هنگام رفتن به «مزدلفه» وجمع آورى ريگ ها، آيا قصدت اين بود كه هر گناه و جهلى را از خويشتن دورسازى و به جاى آن، علم و عمل بنشانى؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: آن گاه كه «مشعرالحرام» رفتى، قصدت اين بود كه شعار و شعور اهل تقوا و خشيت الهى را به قلبت بچشانى و با پارسايان همساز گردى؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: پس، از ميان آن دو علم عبور نكرده اى و دو ركعت نماز نخوانده اى و به مزدلفه نرفته اى و از آنجا ريگ بر نداشته اى و به مشعرالحرام وارد نشده اى!

بخش دوازدهم

«ثُمَّ قَالَ عليه السلام لَهُ: وَصَلْتَ مِنًى وَ رَمَيْتَ الْجَمْرَةَ وَ حَلَقْتَ رَأْسَكَ وَ ذَبَحْتَ هَدْيَكَ وَ صَلَّيْتَ فِي مَسْجِدِ الْخَيْفِ وَ رَجَعْتَ إِلَى مَكَّةَ وَ طُفْتَ طَوَافَ الْإِفَاضَةِ؟

قَالَ: نَعَمْ

قَالَ عليه السلام: فَنَوَيْتَ عِنْدَ مَا وَصَلْتَ مِنًى وَ رَمَيْتَ الْجِمَارَ أَنَّكَ بَلَغْتَ إِلَى مَطْلَبِكِ وَ قَدْ قَضَى رَبُّكَ لَكَ كُلَّ حَاجَتِكَ؟

قَالَ: لَا


1- نام صحرايى است.
2- كوهى است در وادى مزدلفه.

ص: 86

قَالَ عليه السلام: فَعِنْدَ مَا رَمَيْتَ الْجِمَارَ نَوَيْتَ أَنَّكَ رَمَيْتَ عَدُوَّكَ إِبْلِيسَ وَ غَضِبْتَهُ بِتَمَامِ حَجِّكَ النَّفِيسِ؟

قَالَ: لَا

قَالَ عليه السلام: فَعِنْدَ مَا حَلَقْتَ رَأْسَكَ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَطَهَّرْتَ مِنَ الْأَدْنَاسِ وَ مِنْ تَبِعَةِ بَنِي آدَمَ وَ خَرَجْتَ مِنَ الذُّنُوبِ كَمَا وَلَدَتْكَ أُمُّكَ؟

قَالَ: لَا

قَالَ عليه السلام: فَعِنْدَ مَا صَلَّيْتَ فِي مَسْجِدِ الْخَيْفِ نَوَيْتَ أَنَّكَ لَا تَخَافُ إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ذَنْبَكَ وَ لَا تَرْجُو إِلَّا رَحْمَةَ اللَّهِ تَعَالَى؟

قَالَ: لَا

قَالَ عليه السلام: فَعِنْدَ مَا ذَبَحْتَ هَدْيَكَ نَوَيْتَ أَنَّكَ ذَبَحْتَ حَنْجَرَةَ الطَّمَعِ بِمَا تَمَسَّكْتَ بِهِ مِنْ حَقِيقَةِ الْوَرَعِ وَ أَنَّكَ اتَّبَعْتَ سُنَّةَ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام بِذَبْحِ وَلَدِهِ وَ ثَمَرَةِ فُؤَادِهِ وَ رَيْحَانِ قَلْبِهِ وَ حَاجَّهُ سُنَّتُهُ لِمَنْ بَعْدَهُ وَ قَرَّبَهُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى لِمَنْ خَلْفَهُ؟

قَالَ: لَا

قَالَ عليه السلام: فَعِنْدَ مَا رَجَعْتَ إِلَى مَكَّةَ وَ طُفْتَ طَوَافَ الْإِفَاضَةِ نَوَيْتَ أَنَّكَ أَفَضْتَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ تَعَالَى وَ رَجَعْتَ إِلَى طَاعَتِهِ وَ تَمَسَّكْتَ بِوُدِّهِ وَ أَدَّيْتَ فَرَائِضَهُ وَ تَقَرَّبْتَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى؟

قَالَ: لَا

قَالَ لَهُ زَيْنُ الْعَابِدِينَ عليه السلام: فَمَا وَصَلْتَ مِنًى وَ لَا رَمَيْتَ الْجِمَارَ وَ لَا حَلَقْتَ رَأْسَكَ وَ لَا أَدَّيْتَ نُسُكَكَ وَ لَا صَلَّيْتَ فِي مَسْجِدِ الْخَيْفِ وَ لَا طُفْتَ طَوَافَ الْإِفَاضَةِ وَلَا تَقَرَّبْتَ ارْجِعْ فَإِنَّكَ لَمْ تَحُجَّ.

فَطَفِقَ الشِّبْلِيُّ يَبْكِي عَلَى مَا فَرَّطَهُ فِي حَجِّهِ وَ مَا زَالَ يَتَعَلَّمُ حَتَّى حَجَّ مِنْ قَابِلٍ بِمَعْرِفَةٍ وَ يَقِين».

ترجمه:

سپس امام عليه السلام به شبلى فرمود: به «منا» رسيدى و «جمره ها» را سنگسار كردى و موهاى سرت را زدودى و قربانى كردى و در «مسجد خيف» نماز گزاردى و به مكه بازگشتى و «طواف افاضه» انجام دادى؟

شبلى گفت: آرى.

امام عليه السلام فرمود: هنگام رسيدن به «منا» و سنگسار جمره ها؛ آيا چنين انديشيدى كه به هدف خويش رسيده اى و خداوند، خواسته هايت را برآورده است؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: هنگام سنگسار جمره ها، انديشه ات اين بود كه دشمنت، شيطان و ياران او را سنگسار مى كنى و به وسيله حج ارجمندت آنها را از خود مى رانى؟

ص: 87

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: آن هنگام كه موهاى سرت را مى زدودى، آيا انديشه ات اين بود كه خويشتن خويش را نيز از همه آلودگى ها پاك مى كنى و آنچه را از مردمان بر عهده دارى، بر مى دارى و از گناهان و آلودگى ها بيرون مى آيى؛ همانند روزى كه از مادر زاده شده اى؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: هنگام نماز گزاردن در مسجد «خيف»، چنين انديشيدى كه از هيچ كس و هيچ چيز «خوف» ندارى و جز از خداوند و گناهانت نمى ترسى و به هيچ كس و هيچ چيز، مگر رحمت خداوند، اميد ندارى؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: آيا هنگام قربانى كردن، چنين انديشيدى كه با دست يازديدن به حقيقت ورع و پارسايى، گلوى طمع را ببرى و از سنت و سيره ابراهيم عليه السلام پيروى كنى؛ كه با قربانى كردن فرزند خويش و ميوه دلش براى رضاى خداوند، اين سنت را بر پا ساخت و براى مردمان پس از خود به يادگار نهاد؟

شبلى گفت: نه!

امام عليه السلام فرمود: هنگامى كه از قربانگاه به مكه بازگشتى و «طواف افاضه» را انجام دادى، آيا چنين انديشيدى كه از رحمت خداوند، سرشار شده اى و اينك به سوى طاعت او روى آورده اى و به محبت وى چنگ زده اى و فرمان هاى واجب او را انجام داده اى و به «قرب الى اللَّه» و نزديكى به خداوند دست يافته اى؟

شبلى گفت: نه!

امام سجاد عليه السلام به او فرمود: پس، به منا نرسيده اى، و جمره ها را سنگسار نكرده اى و موهايت را نزدوده اى و قربانى نكرده اى و مناسك و اعمالت را انجام نداده اى و در مسجد خيف نماز نگزارده اى و طواف افاضه را به جاى نياورده اى و به خداوند، تقرب و نزديكى نيافته اى! بازگرد كه حج نگزارده اى!

در اين هنگام «شبلى» به گريه درآمد و بر غفلت و تقصير خويش واز دست دادن آن همه فايده و آثار و اسرار گرانقدر حج، سخت گريست. و از آن پس و تا فرا رسيدن موسم حجى ديگر، به فراگيرى بيشترمعارف و علوم و رموز حج پرداخت و سال بعد، با معرفتى سرشار و يقينى استوار، حج گزارد. (1)


1- از ژرفاى حج، على اكبر مظاهرى، ص 7.

ص: 88

20

أ

اسماعيل (فرزند ابراهيم پيامبر)

«اسماعيل»، فرزند حضرت ابراهيم خليل عليه السلام پيامبر الهى كه در بين مسلمانان به عنوان ذبيح شناخته مى شود و نسب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به او مى رسد. نام وى در منابع اسلامى غالباً عجمى و مركب از دو واژه «اسمع» و «عيل» به معناى «خدايا بشنو» دانسته شده است. و گفته اند كه ابراهيم به هنگام درخواست فرزند از خدا با اين كلمات آغاز سخن كرد.

نام حضرت اسماعيل 11 بار در قرآن مطرح و بر پاكى او تأكيد شده است. از جمله مواردى كه به رسالت او تصريح گرديده دو آيه ذيل ميباشد:

الف: «قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ» (1)

بگوييد: ما به خدا ايمان آورده ايم، و آن چه بر ما نازل شده؛ و آن چه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و نوادگان او نازل گرديده.

ب: «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولًا نَبِيّاً» (2)

در اين كتاب(آسمانى) از اسماعيل ياد كن كه او در وعده هايش صادق و رسول و پيامبرى(بزرگ) بود.

اسماعيل فرزند بزرگتر ابراهيم خليل بود كه از هاجر، كنيز ساره، همسر ابراهيم به روزگارى كه ابراهيم در سن 99 سالگى و به نقل از «ابن مسعود» 117 سالگى بود در فلسطين بزاد و پس از چندى ابراهيم او را با مادرش به امر خداوند به سرزمين مكه برد (3) و در آنجا سكونت داد و به حرمت اسماعيل، آب زمزم به وجود آمد و پس از آن، قبيله جرهم در آنجا سكنى گزيدند و چون اسماعيل چهار ساله شد، امر قربانى رسيد و چون پدر و پسر تسليم امر قربانى شدند، خداوند نيت آنان را پذيرفت و گوسفندى را توسط جبرئيل به جاى اسماعيل فرستاد و چون به سن بلوغ رسيد، با دخترى از قبيله جرهم ازدواج كرد و از او فرزندانى آورد و خداوند او را به «عمالقه» يمن و جرهم و حضرموت


1- سوره بقره، آيه 140.
2- سوره مريم، آيه 54.
3- شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 2، ص 5

ص: 89

به پيغمبرى مبعوث نمود؛ «كانَ رَسُولًا نَبِيّاً» و پنجاه سال آنان را به دين ابراهيم دعوت كرد و ايمان آوردند و چون عمرش به 130 سال رسيد، درگذشت (1) و در كنار مادرش در حجر به خاك سپرده شد.

به روايت منابع اسلامى چون ساره از ابراهيم خواست هاجر و فرزندش را از او دور كند، وى اسماعيل عليه السلام و مادرش را به مكه برد و ايشان را در ميان بيابان رها كرد. با رفتن ابراهيم تشنگى بر ايشان غلبه كرد، امّا جبرئيل آب زمزم را براى ايشان از زمين بيرون آورد، اسماعيل پاى بر زمين نهاد و از آن محل آب بيرون جوشيد. ابراهيم عليه السلام دوبار به ديدن هاجر و اسماعيل رفت، و هر دو بار به علت اينكه فرزندش به شكار رفته بود موفق به ديدار او نشد. چون ساره از هاجر و فرزندش خشنود نبود، هاجر با ابراهيم به مكه رفت، و زمانى كه ابراهيم عليه السلام به بناى كعبه پرداخت، اسماعيل عليه السلام پدر را در اين كار يارى داد (2).

اعراب خود را از ذريه اسماعيل عليه السلام و عبران را از اخلاف اسحاق مى دانند. و نيز مى گويند كه حضرت محمّد صلى الله عليه و آله از اخلاف قيدار بنى اسماعيل بوده است. احتمالًا اعرابى كه ساكن جزيره سينا، تا كرانه خليج فارس بودند، از بنى اسماعيل به شمار مى آمدند (3).

21

أ

اسماعيل «فرزند امام جعفر صادق عليه السلام»

«اسماعيل» از همه فرزندان امام صادق عليه السلام بزرگتر بود و نزد پدر محبوبيت زيادى داشت، به اين سبب، جمعى از ياران آن حضرت معتقد بودند كه پس از درگذشت حضرت، مقام امامت به وى منتقل مى گردد. ولى او در حيات پدر از دنيا رفت و حضرت براى آن كه جاى شبهه اى براى كسى نماند، در مرگش تشريفات خاصى قائل شد، از جمله اينكه بر مرگ او جزع و بى تابى نمود و پا برهنه جنازه اش


1- سيره ابن هشام، ج 1- 2، ص 5.
2- وقتى اسماعيل 30 ساله شد، ابراهيم بار ديگر به مكّه آمد. در اين زمان آنها با كمك يكديگر خانه كعبه را تجديد كردند. به دنبال ساخته شدن خانه خدا» عرب هاى قبيله جرهم كه در آن ناحيه زندگى مى كردند و اسماعيل از ميان آنان، همسرى اختيار كرده بود، به توحيد و خداپرستى گرويدند.
3- نسلى كه از وى پديد آمد به عربهاى عدنانى نامور هستند. عربهاى عدنانى به اين اعتبار كه از نسل اسماعيل اند، در واقع عرب نيستند، از اين جهت است كه به آنها «مستعربه» يعنى عرب شده گويند. در برابر عدنانيها، قحطانها يا عربهاى جنوبى هستند كه به عرب اصيل يا عرب عاربه معروف اند. آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 42.

ص: 90

را تشييع كرد و دستور فرمود چند جا جنازه را به زمين نهند، در هر بار كفن از صورت او برمى داشت تا مردم بنگرند و ببينند كه وى مرده است و لذا جمع زيادى از آنان كه بر آن عقيده بودند از عقيده خويش برگشتند، ولى گروه اندكى باز هم بر عقيده خود باقى ماندند، آنها نيز دو فرقه شدند و فرقه اى گفتند: او زنده است و نمرده و او مهدى موعود است. فرقه اى گفتند: او مرده، ولى امام پس از او فرزندش محمدبن اسماعيل است واكثر فرقه اسماعيليه بر اين عقيده اند. (1) اسماعيليان، سبعيه، هفت اماميان، باطنيان، فدائيان، فرقه اى از شيعه هستند كه سلسله ائمه را به اسماعيل فرزند بزرگ تر امام جعفر صادق عليه السلام ختم كنند و اسماعيل را امام هفتم دانند. (2) همان گونه كه اشاره شده اسماعيل پنج سال پيش از وفات پدر در مدينه- به سال 145 ه ق. درگذشت و در بقيع دفن شد (3). با اين كه گروهى شاهد مرگ او بودند، طرفداران او ادعا كردند كه وى تا پنج سال پس از فوت پدر زندگى كرد و او را در بازار بصره مشاهده كردند و آنجا مردى مفلوج را با مسّ دست شفا داد. (4) وهابيان بر خلاف قبور داخل بقيع كه به هنگام تخريب هيچ اثرى از ساختمان و ديوار آنها باقى نگذاشتند، گرچه ساختمان قبور خارج بقيع را هم ويران نمودند، اما به دور اين قبور، كه در معبر عام قرار گرفته بودند، ديوارى كشيدند، بدون هيچ در و پنجره اى. از جمله آنها قبر منتسب به «فاطمه بنت اسد» و قبر «سعد بن معاذ» است. اين دو قبر در شمال شرقى قبرستان بقيع قرار داشتند كه پس از ازدحام اين ضلع در سال هاى اخير ديوار موجود در اطراف آنها نيز برداشته شد و هم چنين بود قبر «اسماعيل بن امام صادق عليه السلام». در سال 1353 ش(1394 ق) بقعه جناب اسماعيل در خارج بقيع و در سمت غربى آن در مجاورت قبور ائمه عليهم السلام با فاصله پانزده متر از ديوار بقيع قرار گرفته بود. در محوطه اى تقريباً سه متر در سه متر با ديوارى با ارتفاع دو و نيم متر كه حدود نصف آن در فضاى پياده رو و نصف ديگرش در داخل خيابان واقع شده بود(و اينك اين خيابان جزو محوطه و ميدان وسيع مسجدالنبى است) و به صورت محلى مرتفع در كنار بقيع براى استفاده زائرين درآمده و چون ديوار بقعه، هيچ درب و پنجره و منفذى نداشت، وضع داخلى و كيفيت اصل قبر معلوم نبود و زائرين از پشت ديوار در محوطه پياده رو به زيارت و دعا مى پرداختند. در سال 1353 ش به هنگام زيرسازى خيابان غربى بقيع به وسيله سعودى ها، جسد اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام پس از گذشت قرن ها سالم كشف شد و در داخل بقيع نزديك قبور شهداى احد دفن گرديد. (5)


1- معارف و معاريف دائرة المعارف جامع اسلامى، سيد مصطفى حسينى دشتى، ج دوّم، ص 241، بحار الانوار ج 47، ص 242.
2- اين فرقه بعدها به فرقه اسماعيليه شهرت يافتند كه در مصر، دولت فاطمى را تأسيس كردند. آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 347.
3- اسماعيل، ده سال پيش از پدر درگذشت. آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 347، مجمع البحرين، ج 4، ص 347.
4- همان صفحه 253.
5- تاريخ حرم ائمه بقيع، محمّد صادق نجمى، ص 290.

ص: 91

22

أ

اصحاب صُفّه

يكى از مكان هاى مقدس مسجدالنبى صلى الله عليه و آله، «صفّه» (1) مى باشد. هرگاه از باب جبرئيل، وارد مسجدالنبى شويد و مستقيم به سمت جلو برويد، طرف راست شما(بين باب جبرئيل تا باب النساء) در جهت شمالى حجره طاهره، مساحتى است برجسته و ممتاز و يك پله از سطح مسجد بالا است، اين جا محل زندگى «اصحاب صفه» (2) در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است.

پيش از آنكه، كعبه به عنوان قبله مسلمين، تعيين گردد، قبله و محراب مسجدالنبى صلى الله عليه و آله «كه رو به بيت المقدس بوده است» مقابل صفه قرار داشته است.(در حال حاضر پشت به قبله قرار دارد).

اين محل در گذشته، خارج از مسجد و خانه پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است. اكنون اين مكان تاريخى، داخل مسجد و جزء مسجد و حرم شريف شده است. سرپرستى آن پاك مردان را، يك سياه كوتاه قد، به نام «جويبر» عهده دار بود. او پيشواى اصحاب صفّه بود و چون در كنار مسجد بودند، هنگام نماز اولين صف نماز جماعت، به آنان اختصاص داشت. (3) برخى از معاصران درباره صُفّه نوشته اند: (4) زمينى كه به اهل «صفه» اختصاص داده شده بود، مساحتى 96 مترى و مسقّف بود، كه در منتهى اليه شرقى مسجد، كنار ديواره شمالى قرار داشت. (5) اين محل، سقفى داشت تا اصحاب صفّه از تابش خورشيد در امان باشند و بتوانند در سايه آن


1- صفه به ضم صاد و تشديد فاء، سايبانى بوده در انتهاى مسجد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كه مسلمانان مهاجر مستمند در پناه آن به سرمى بردند و اهل صفه منسوب به آن جا مى باشند.
2- لسان العرب، ج 9، ص 195.
3- راهنماى حرمين شريفين، مجلد 4 و 5، جزء 5، ص 78- 77.
4- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 234.
5- جايى كه امروزه به عنوان صفّه، نشان مى دهند و در اصل دكّه آغايان و يا خواجگان حرم، نام دارد، نبايد محل اصلى صُفه باشد، بلكه صفه در غرب آن، داخل مسجد زمان پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داشته است. مكان موجود كه به خطا، صُفه ناميده مى شود، در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و تا زمان توسعه مسجد توسط «وليد بن عبدالملك»، به سال 88- 91 خارج از مسجد بوده و محل حجرات برخى از زنان پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است. همان.

ص: 92

بياسايند.

برخى از آنان، شام را ميهمان انصار بودند، اما براى خواب، به محل صُفه مى آمدند. (1) اصحاب صفّه يا اهل صفه گروهى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله از مهاجرين و انصار تهى دست مدينه كه به واسطه بى بهره بودن از خانه و خانواده، در صفه(سكوى) مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله زندگى مى كردند. برخى از آنان با صدقات گذران زندگى مى كردند و گروهى روزها در پى كسب معاش مى رفتند و گاه هنگام فرارسيدن شب، پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را در ميان اصحاب خود تقسيم مى كرد و عده اى را نيز به خانه خود مى برد. اصحاب صُفّه شب ها تا دير هنگام به عبادت و فرا گرفتن قرآن مى پرداختند و چون زمان جنگ مى رسيد، زودتر از ديگران سلاح بر مى گرفتند. شمارشان ثابت نبود، گاهى يكى پس از يافتن مسكن و تشكيل خانواده از جمع آنها جدا مى شد و زمانى كسانى تازه به گروهشان افزوده مى شدند.

اين تعداد كمتر از ده، تا بيش از هفتاد تن نوسان داشت، اما گويند مجموع كسانى كه در زمره اصحاب صُفّه به حساب آمدند، از چهارصدتن بيشتر بوده است.

با آغاز فتوحات اسلام و سرازير شدن سيل غنايم به مدينه، اصحاب صُفّه از مال بى نياز شده، مسجد را ترك كردند.

اما برخى از آنان كه فقر و پارسايى را به زندگى آسوده و پر تنعم و ناز و نعمت، ترجيح مى دادند، زاهدانه به زندگى خود، ادامه دادند. (2) برخى از چهره هاى معروف از صفه نشينان، عبارت اند از: «ابوذرغفارى»، «سلمان فارسى»، «عبداللَّه بن مسعود»، «مقدادبن اسود»، «حذيفة بن يمان»، «صهيب رومى» و «بلال».

گفته شده است: «عبادة بن صامت» به صفه نشينان، قرآن مى آموخت. (3) در دائرةالمعارف تشيع، به «عمار ياسر» و «ابوعبيده جرّاح» نيز اشاره شده است. در تفسير درالمنثور مطابق حديثى كه نقل كرده، آمده است كه:

آيه شريفه «وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي اْلأَرْضِ ...» (4)

درباره «اصحاب صفّه» نازل گرديد، زيرا كه آن ها آرزو داشتند، دنيايشان، رو به راه و آباد شود. (5) آنان در جنگ هاى اسلامى، شركت مى كردند و مخلصانه جهاد مى نمودند، بعضى از آيات قرآن در فضيلت آنان و صفا و پاكى و قداستشان وارد شده است.


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 232.
2- دائرة المعارف تشيع، ج دوّم، ص 212.
3- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 233.
4- سوره شورى، آيه 27.
5- تفسير نمونه، ج 20، ص 431 به نقل از درالمنثور «ج 6 ص 8»، اين حديث را از حاكم و بيهقى و ابو نعيم نقل كرده است.

ص: 93

آن ها به خاطر سكونت در «صفّه» به «اصحاب الصُفّه» ملقب و ناميده شده اند. (1) شايسته است علاقه مندان، به كتاب گران سنگ «حلية الاولياء» مراجعه كنند.

در كتاب «تاريخ المدينه» نيز به حدود 50 نفر از صفّه نشينان اشاره شده است. (2) 23

أ

اصحاب فيل

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ* أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ* وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ* تَرْمِيهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ* فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ»

به نام خداوند رحمتگر مهربان، مگر نديدى پروردگارت با پيلداران چه كرد؟ آيا نيرنگشان را بر باد نداد؟ و بر سر آنها، دسته دسته پرندگانى «ابابيل» فرستاد. [كه] بر آنان سنگهايى از گِلِ [سخت] مى افكندند. و [سرانجام، خدا] آنان را مانند كاه جويده شده گردانيد.

«ذو نواس»، پادشاه يمن، مسيحيان نجران را كه در نزديكى آن سرزمين مى زيستند، تحت شكنجه شديد قرار مى داد، تا از آيين مسيحيت بازگردند. بعد از اين جنايت بزرگ مردى به نام «دوس» از ميان آنها جان سالم به در برده و خود را به قيصر روم كه بر آيين مسيح بود رسانيد و ماجرا را براى او شرح داد. از آنجا كه فاصله ميان روم و يمن زياد بود، قيصر نامه اى به نجاشى سلطان حبشه نوشت تا انتقام نصاراى نجران را از ذونواس بگيرد و نامه را توسط همان شخص براى نجاشى فرستاد.

نجاشى سپاهى عظيم بالغ بر هفتاد هزار نفر به فرماندهى شخصى به نام «ارياط» روانه يمن كرد.

ابرهه نيز از فرماندهان اين سپاه بود. ذو نواس شكست خورد و ارياط حكمران يمن شد. بعد از مدتى ابرهه بر ضد او قيام كرد و او را از بين برد و بر جاى او نشست. خبر اين ماجرا به نجاشى رسيد، او تصميم گرفت ابرهه را سركوب كند. ابرهه براى نجات خود موهاى سر خود را تراشيد و با مقدارى از خاك يمن به نشانى تسليم كامل نزد نجاشى فرستاد و اعلام وفادارى كرد. نجاشى چون چنين ديد، او را بخشيد و در پست خود ابقا كرد. در اين هنگام ابرهه براى اثبات خوش خدمتى كليسايى بسيار زيبا و


1- تفسير نمونه، ج 20، ص 448.
2- تاريخ المدينه، قطب الدين مكى حنفى، متوفاى 988؛ احمد بن عبداللَّه اصفهانى، متوفاى 430، ص 93- 92.

ص: 94

مهم بنا كرد كه مانند آن در روى زمين وجود نداشت و به دنبال آن، تصميم گرفت مردم شبه جزيره عربستان را به جاى كعبه به سوى آن فرا خواند و آنجا را كانون حج عرب سازد و مركزيت مهم مكه را به آنجا منتقل كند.

براى همين منظور مبلغان بسيارى به اطراف و در ميان قبائل عرب و سرزمين حجاز فرستاد.

اعراب كه سخت به مكه و كعبه علاقه داشتند و آن را از آثار بزرگ ابراهيم خليل عليه السلام مى دانستند احساس خطر كردند. طبق بعضى روايات، گروهى مخفيانه كليسا را آتش زدند. و طبق نقل ديگرى، بعضى آن را مخفيانه آلوده و ملوث ساختند و به اين ترتيب در برابر اين دعوت بزرگ عكس العمل شديد نشان دادند و معبد ابرهه را بى اعتبار كردند. (1) ابرهه سخت خشمگين شد و تصميم گرفت خانه كعبه را به كلى ويران سازد تا هم انتقام گرفته باشد و هم عرب را متوجه معبد جديد كند، لذا با لشكر عظيمى كه بعضى از سردارانش از فيل استفاده مى كردند، عازم مكه شد.

هنگامى كه نزديك مكه رسيد كسانى را فرستاد تا شتران و اموال مكه را به غارت آورند، و در اين ميان 200 شتر از «عبدالمطلب» غارت شد. ابرهه كسى را به داخل مكه فرستاد و به او گفت، بزرگ مكه را پيدا كنيد و به او بگوييد: ابرهه پادشاه يمن مى گويد من براى جنگ نيامده ام تنها براى اين آمده ام كه اين خانه(كعبه) را ويران كنم، اگر مقاومت كنيد، خونتان بر زمين جارى خواهد شد.

فرستاده ابرهه وارد مكه شد و از رئيس و شريف «مكه» جستجو كرد، همه عبدالمطلب را به او نشان دادند، ماجرا را نزد عبدالمطلب بازگو كرد، عبدالمطلب گفت: ما نيز توانايى جنگ با شما را نداريم و اما خداوند كعبه خانه خويش را حفظ مى كند. فرستاده ابرهه به عبدالمطلب گفت: بايد با من نزد او بيايى، هنگامى كه عبدالمطلب وارد بر ابرهه شد، او سخت تحت تأثير قامت بلند و قيافه جذاب و ابهت فوق العاده عبدالمطلب قرار گرفت، تا آنجا كه ابرهه براى احترام او از جا برخاست و روى زمين نشست و عبدالمطلب را در كنار خود نشاند. سپس به مترجمش گفت: از او بپرس حاجتش چيست؟

مترجم گفت: حاجتم اين است كه 200 شتر مرا به غارت برده اند، دستور دهيد اموالم را بازگردانند.

ابرهه سخت از اين تقاضا در عجب شد و به مترجمش گفت: به او بگو هنگامى كه تو را ديدم عظمتى از تو در دلم جاى گرفت، اما اين سخن را كه گفتنى در نظرم كوچك شدى! تو درباره دويست شترت سخن مى گويى! امّا درباره كعبه كه دين تو و اجداد تو است و من براى ويران كردنش آمده ام مطلقاً سخن نمى گويى؟! عبدالمطلب گفت:


1- تفسير نمونه، ج 27، ص 331.

ص: 95

«انَا رَبُّ الْابِلِ وَ انَّ لِلْبَيْتِ رَبّاً سَيَمْنَعُهُ!؛ من صاحب شترانم و اين خانه صاحبى دارد كه از آن دفاع مى كند.»

اين سخن ابرهه را تكان داد و در فكر فرو رفت. «عبدالمطلب» به مكه آمد، و به مردم اطلاع داد كه به كوه هاى اطراف پناهنده شوند، و خودش با جمعى كنار كعبه آمد تا دعا كند و يارى طلبد. دست در حلقه كعبه كرد و اشعار معروفش را خواند كه مضمون اشعارش اين است:

خداوندا! هر كس از خانه خود دفاع مى كند، تو خود خانه ات را حفظ كن!

هرگز مبادا روزى كه صليب آنها و قدرتشان بر نيروهاى تو غلبه كنند.

آنها تمام نيروهاى خويش و فيل ها رابا خود آورده اند، تا ساكنان حرم تو را اسير كنند (1). و لذا هر كسى از خانواده اش دفاع مى كند، تو نيز از ساكنان حرم امنت دفاع كن. و امروز اين ساكنان حرم را بر آن صليب و عبادت كنندگان آن يارى فرما. سپس عبدالمطلب به يكى از درّه هاى اطراف مكه آمد و در آنجا با جمعى از قريش پناه گرفت و به يكى از فرزندانش دستور داد بالاى كوه «ابوقبيس» بروند و ببينند چه خبر مى شود. فرزندش به سرعت نزد پدر آمد و گفت: اى پدر! ابرى سياه از ناحيه دريا(درياى احمر) به چشم مى خورد كه به سوى سرزمين ما مى آيد، عبدالمطلب خرسند شد، صدا زد:

«يا مَعْشَرَ قُرَيْش! ادْخُلوُا مَنْازَلَكُمْ فَقَدْ اتاكُمُ اللَّهُ بِالنَّصْرِ مِنْ عِنْدِهِ» (2)

. «اى جمعيت قريش! به منزل هاى خود بازگرديد كه نصرت الهى به سراغ شما آمد»

اين، از يك سو، و از سوى ديگر ابرهه سوار بر فيل معروفش كه محمود نام داشت، با لشكر انبوهش براى درهم كوبيدن كعبه از كوه هاى اطراف به طرف مكه سرازير شد ولى هر چه بر فيل خود فشار آورد، پيش نمى رفت، امّا هنگامى كه سر او را به سوى يمن بازمى گرداند، به سرعت حركت مى كرد، ابرهه از اين ماجرا سخت متعجب شد و در حيرت فرو رفت.

در اين هنگام پرندگانى از سوى دريا فرا رسيدند، همانند پرستوها و هر يك از آنها سه عدد سنگريزه تقريباً به اندازه يك نخود؛ با خود همراه داشتند؛ يكى به منقار و دوتا در پنجه ها، اين


1- عبدالمطلب در حالى كه حلقه در كعبه را به دست گرفته بود با خداى خود اين گونه گفتگو مى كرد:
2- مستدرك الوسائل، ج نهم، ص 340.

ص: 96

سنگريزه ها را بر سر لشكريان ابرهه فرو ريختند، به هر كدام آنها اصابت مى كرد، هلاك مى شد (1) و بعضى گفته اند به هر جاى بدن آنها مى افتاد سوراخ مى كرد و از طرف مقابل خارج مى شد. در اين هنگام وحشت عجيبى بر تمام لشكر ابرهه سايه افكنده بود آنها كه زنده مانده بودند، پا به فرار گذاشتند و راه يمن را سؤال مى كردند. خود ابرهه نيز مورد اصابت سنگى واقع شد و مجروح گشت. او را به صنعا(پايتخت يمن) بازگرداندند و در آنجا به هلاكت رسيد.

بعضى نقل كرده اند: ابرهه هشت فيل و يا دوازده فيل با خود آورده بود. در همين سال مطابق مشهور پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله تولد يافت (2). اين حادثه به قدرى بزرگ بود كه آن سال را «عام الفيل»؛(سال فيل) ناميدند (3). و مبدأ تاريخ عرب شناخته شد، خداوند نيز در اين باره سوره اى به نام فيل نازل كرده است. (4) 24

أ

ام البنين

نامش فاطمه، همسر امير مؤمنان عليه السلام و مادر حضرت عباس و دختر حزام بن خالد و به «ام البنين» مشهور است.

صاحب «عمدة الطالب» مى نويسد: حضرت اميرالمومنين على عليه السلام به برادر خود عقيل كه از علماى نسب شناس بود و از اخبار آنان اطلاع داشت و قبايل عرب را خوب مى شناخت فرمود: همسرى برايم انتخاب كن كه از صلب فُحول عرب متولد گشته باشد؛ تا من با او ازدواج نمايم، و فرزندى شجاع و دلاور و جنگجو از وى برايم متولد گردد. عقيل عرض كرد: با فاطمه كلابيه ازدواج نما، كه در عرب


1- تفسير نمونه، ج 27، ص 330- 334.
2- و كانت قصة الفيل فى اول المحرم سنة اثنتين و ثمانين و ثمان مائة من تاريخ ذى القرنين، شفاء الغرام، ج 1، ص 359.
3- محل تقريبى حادثه(محل انهدام سپاه ابرهه)، در برخى از نقل ها همين مكانى است كه امروزه «وادى محسّر» يعنى جاى حسرت اصحاب فيل ناميده شده است. به نقل از «زاد المعاد ابن جوزى»، ج 1، ص 274 و آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 45. اين محل وادى كم عرض است كه ميان سرزمين مشعر و منى قرار دارد.
4- تفسير نمونه، ج 27، ص 320.

ص: 97

شجاع تر از پدران وى نداريم. و حضرت امير مؤمنان عليه السلام با او ازدواج نمود.

در تاريخ طبرى هم آمده، كه حضرت اميرالمومنين عليه السلام پس از شهادت حضرت زهرا عليها السلام با وى ازدواج نمود، حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام و جعفر و عبداللَّه و عثمان از او متولد گشت و تمامى آنان در روز عاشوراى سال 61 ق به شهادت رسيدند. هنگامى كه بشير، خبر شهادت سيدالشهداء عليه السلام را در مدينه اعلام كرد و حضرت سجاد عليه السلام همراه با قافله كربلا وارد مدينه گشت، حضرت زينب كبرى عليها السلام نزد ام البنين شتافت و شهادت چهار فرزند او را تسليت گفت. ام البنين كه سخنورى فصيح بود، پس از خبر شهادت فرزندانش همه روزه به قبرستان بقيع مى رفت و عبيداللَّه بن عباس فرزند پسرش «حضرت عباس عليه السلام» را همراه خود مى برد و مشغول سرودن اشعارى در رثاء فرزندانش مى شد، و مردم مدينه براى شنيدن اشعار و ندبه وى در آن محل گرد هم مى آمدند. از جمله مروان بن حكم كه از دشمنان سرسخت بنى هاشم بود جهت استماع ندبه و اشعار رثاء ام البنين در بقيع حاضر مى شد و مى گريست. (1) برخى نيز با اشاره به فرزندان عباس، چنين گفته اند كه:

ام البنين، پس از شهادت فرزندانش همه روزه به بقيع مى رفت و بچه هاى عباس را نيز به همراه مى برد و به ياد فرزندان شهيدش مرثيه و نوحه مى خواند. زنان مدينه نيز جمع مى شدند و به ندبه و نوحه سوزناك ام البنين مى گريستند.

وقتى زنان مدينه به ام البنين تسليت مى گفتند؛ مى گفت: ديگر مرا «ام البنين» خطاب نكنيد، چرا كه امروز ديگر آن فرزندان نيستند و شهيد شده اند و اين اشعار را در مصيبت فرزندان خود سرود.

لا تَدعُوَنّى وَيكِ امَّ البَنينَ تُذَكِّرينى بِلُيُوثِ الْعَرين

كانَت بَنُونَ لى ادعى بِهِم وَاليومَ اصْبَحْتُ وَ لا مِن بنَين

به اين بانوى بزرگوار و مادر چهار شهيد، قبل از ولادت فرزندانش فاطمه مى گفتند، اما پس از آنكه داراى چهار پسر شد، «ام البنين» خطابش كردند، يعنى مادر پسران.

حضرت عباس عليه السلام هنگام شهادت 34 سال، عبداللَّه 25 سال، عثمان 21 سال و جعفر 19 سال سن داشتند. (2)


1- معارف و معاريف دائرة المعارف جامع اسلامى، سيد مصطفى حسينى، ج دوّم، ص 494.
2- فرهنگ عاشورا، جواد محدثى، ص 55.

ص: 98

امُّ القُرى

كلمه «ام»، اصل واساس و آغاز هر چيزى را گويند، و در قرآن مجيد از مكه به ام القرى «مادر زمين ها، ام الارضين» تعبير شده است.

«هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها» (1)

اين كتابى است كه آن را نازل كرديم، كتابى است پر بركت كه آن چه را پيش از آن آمده تصديق مى كند، و براى اين كه(مردم) ام القرى(مكه) و آن ها را كه گرد آن هستند، هشدار دهى.

وجه تسميه مكه به ام القرى

گويند در آغاز آفرينش زمين، آب تمامى سطح آن را فرا گرفته و اولين نقطه خشكى كه در روى زمين آشكار شد، مكان كعبه بود و اين خشكى، اندك اندك از اطراف كعبه بر آمده تا به مقدار كنونى گسترش يافته است. (2) به همين دليل مكه را ام القرى ناميده اند. (3) در روايت است كه:

«وَ وُضِعَ الْبَيْتُ فِي وَسَطِ الْأَرْضِ لِأَنَّهُ الْمَوْضِعُ الَّذِي مِنْ تَحْتِهِ دُحِيَتِ الْأَرْض» (4) اين واقعه در شب و روز 25 ذيقعدةالحرام، رخ داده است. نام آن شب را «شب دحوالارض» نامند، يعنى پهن شدن زمين از زير خانه كعبه بر روى آب. (5) همان گونه كه روز آن را نيز روز دحوالارض (6)


1- سوره ى انعام، آيه 92.
2- تاريخ و آثار اسلامى مكّه و مدينه، ص 38.
3- در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ دَحَا الْأَرْضَ مِنْ تَحْتِ الْكَعْبَةِ إِلَى مِنًى ثُمَّ دَحَاهَا مِنْ مِنًى إِلَى عَرَفَاتٍ ثُمَّ دَحَاهَا مِنْ عَرَفَاتٍ إِلَى مِنًى فَالْأَرْضُ مِنْ عَرَفَاتٍ وَ عَرَفَاتٌ مِنْ مِنًى وَ مِنًى مِنَ الْكَعْبَةِ» كافى، ج چهارم، ص 189.
4- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 124.
5- مفاتيح الجنان.
6- دحى يدحو و يدحى، دحواً، دحا اللَّه الارض، خداوند زمين را پهن كرد. ترجمه منجد الطلاب، ص 152.

ص: 99

ناميده اند. چنانكه در قرآن مجيد آمده است «وَ اْلأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها» (1).

در اين روز مستحب است اين دعا خوانده شود:

«اللّهُمَّ داحِىَ الْكَعْبَةَ و فالِقَ الحَبَّةَ ...» (2)

خداوندا؛ اى گستراننده كعبه و شكافنده دانه و ...

حضرت على عليه السلام در جواب مرد شامى كه پرسيده بود چرا مكه را ام القرى مى گويند؟ فرمود:

«لَانَّ الارضَ دُحيَتْ مِنْ تَحْتِها»؛ چون زمين از زير آن گسترش پيدا كرده است.

بعضى معتقدند مكه را به آن جهت ام القرى خوانده اند كه گويا تمام اسرار قُرى و بلاد درآن نهفته است. نه تنها اسرار زمين كه رموز آسمان نيز در آن مستور است.

26

أ

امّ سَلمه

«ام سلمه»، همسر گرامى رسول اكرم صلى الله عليه و آله، از سابقين اسلام بود. (3) وى پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه به اتفاق همسر و فرزندانش به مكه و از اين شهر به مدينه آمدند. (4) ام سلمه پيش از جنگ احزاب به همسرى پيامبر صلى الله عليه و آله درآمد، او پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله پيوستگى خود را با اهل بيت حفظ كرد و به واسطه دفاع از حق امامت على عليه السلام و حقوق فاطمه عليها السلام در مورد فدك


1- سوره نازعات، آيه 79.
2- مفاتيح الجنان.
3- نام ام سلمه، هند بن ابواميّة حذيفة بن مغيرة بن عبداللَّه مى باشد. وى و همسر اولش كه پسر عموى پيامبر بود از سابقين اسلام بودند و در مهاجرت به حبشه، شركت داشتند. ام سلمه به مقتضاى برخى روايات بعد از خديجه عليها السلام، افضل زوجات آن حضرت است او دختر عمه پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد، چون مادرش «عاتكه» دختر عبدالمطلب است و آخرين زن پيامبر صلى الله عليه و آله است كه از دنيا رفته، وى قبلًا همسر «ابوسلمه»، عبداللَّه بن عبدالاسد بوده و از او چهار فرزند داشته است. ابوسلمه در جنگ احد مجروح شد و بعد از هشت ماه به شهادت رسيد. اسد الغابه، ج 5، ص 588.
4- ابوسلمه(شوهر ام سلمه) در واقعه احد به شدت مجروح شد كه اندكى بعد بر اثر آن درگذشت و چهار فرزند او به نام هاى سلمه، عمر، درّه و زينب از او ماندند.

ص: 100

يك سال از دريافت مستمرى محروم گرديد. در خلافت على عليه السلام، عايشه كوشيد تا ام سلمه را وادارد كه به گروه مخالفان خليفه بپيوندد، امّا وى نه تنها از پيوستن به آنها سرباز زد، بلكه كوشيد تا عايشه را از دشمنى با على عليه السلام و رفتن به بصره منع كند. وى در جمع مهاجرين و انصار از توطئه هاى مخالفان پرده برداشت. آنان را به پشتيبانى از حضرت على عليه السلام تشويق كرد، در نامه اى كه به على عليه السلام نوشت او را از فعاليت هاى عايشه با خبر ساخت و پسرش عمر را به يارى او فرستاد.

ام سلمه پس از شهادت حضرت على عليه السلام، مبارزه سرسختانه اى را با معاويه و ناصبيان كه على عليه السلام را در منابر و معابر دشنام مى دادند، آغاز كرد و در نامه اى كه به معاويه نوشت، او را به واسطه اين عمل زشت، نكوهش كرد.

پس از واقعه كربلا به عزادارى شهداى اهل بيت پرداخت و بنى هاشم به تعزيت او كه تنها همسر بازمانده پيامبر صلى الله عليه و آله بود، مى رفتند.

وى در 84 سالگى درگذشت و پيكرش را در بقيع به خاك سپردند. ام سلمه 387 حديث روايت كرده، كه شمارى از آنها در فضيلت على بن ابى طالب است كه از آن جمله اند احاديث:

«مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَعَلىٌّ مَولاهُ» و «عَلِىٌّ مَعَ الْقُرآنِ وَالْقُرآنُ مَعَ عَلِىٍّ، لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الْحَوض».

همچنين مى گفت: من همواره از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: «مَنْ سَبَّ عَلِيَّاً فَقَدْ سَبَّني». وى در خردمندى و اخلاق از زنان نامدار عهد خويش و در تحمل مصائب نمونه بود. (1) امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

إِنَّ الْكُتُبَ كَانَتْ عِنْدَ عَلِيٍّ عليه السلام فَلَمَّا سَارَ إِلَى الْعِرَاقِ اسْتَوْدَعَ الْكُتُبَ أُمَّ سَلَمَةَ

على عليه السلام نامه ها و مكتوبات خود را كه از اسرار امامت بوده، موقع حركت به عراق به ام سلمه سپرده است.

از برخى اخبار استفاده مى شود كه سيدالشهدا عليه السلام هم در موقع حركت از مدينه، نامه هاى خود را به ام سلمه سپرده و بعداً به امام سجاد عليه السلام رسيده است. (2)


1- دائرة المعارف تشيع، ج دوم، ص 502.
2- قاموس الرجال، ج 10، ص 369.

ص: 101

27

أ

امِّ هانى

«ام هانى» دختر ابوطالب، خواهر اميرمؤمنان عليه السلام، از زنان معروف و سرشناس قريش است. (1) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمودند كه بهترين مردم از حيث عم و عمه، حسنين عليهما السلام مى باشند، كه عم آنان جعفر طيار و عمه شان امِ هانى است. (2) خانه وى در نزديكى كوه صفا بوده (3)، به نقل از صاحب «تاريخ القويم»، محل خانه را در زمان خودش، دقيقاً زير مناره «باب الوداع» برابر اجياد دانسته و نوشته است: فاصله ميان ركن يمانى تا مناره باب الوداع 120 متر مى باشد. (4) و اين تك مناره هايى است كه در سمت جنوبى مسجد «باب اجياد» ديده مى شود. رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از نماز عشا در خانه ام هانى استراحت مى كرد و از همانجا بود كه به «معراج» رفت. گرچه بر اساس ظاهر قرآن (5) معراج از مسجدالحرام بوده است، مگر آن كه مقصود شهر مكه باشد.

برخى نوشته اند كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله، سفر با شكوه خود(يعنى معراج) را از خانه ام هانى، آغاز كرد. مجدداً از مركب فضا پيماى خود در خانه ام هانى، پيش از طلوع فجر، پايين آمد و براى اولين بار راز خود را به او گفت. (6) پيامبر صلى الله عليه و آله پس از فتح مكّه، به اولين خانه اى كه وارد شد، خانه ام هانى بود. اين نشان مى دهد كه


1- نام او را به اختلاف «فاخته»، «فاطمه و هند» هم نقل كرده اند، تاريخ القويم، ج 1، ص 323.
2- دائرة المعارف تشيع، ج 2، ص 512.
3- خانه ام هانى در بخش حزوره در نزديكى «باب الوداع» بوده است، به نوشته ازرقى، خانه ام هانى در توسعه مسجدالحرام درزمان مهدى عباسى به داخل مسجد افتاد، اخبار مكّه، ج دوم، ص 234.
4- التاريخ القويم، ج 1، ص 220- 218، آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 126.
5- «سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ»، سوره اسرى، آيه 1.
6- فروغ ابديت، ج اول، ص 379-/ 380.

ص: 102

خانه او، بزرگ و اعيانى و محل استقبال از بزرگان بوده است.

برخى از معاصران نوشته اند: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در روز فتح مكه وارد منزلش گشته، غسل فرمودند، سپس هشت ركعت نماز خواندند. (1) ام هانى، چهار فرزند داشت كه خود به نام يكى از آن ها كنيه يافت. (2) 28

أ

امير الحاج

امارت حج از منصب هايى است كه ارتباط مستقيم با حكومت اسلامى دارد و از اين رو نصب اميرالحاج از شؤون حكومت و از اختيارات و وظائف حاكم اسلامى است و كسى نمى تواند بدون اذن حاكم، اين منصب دينى و اجتماعى را برعهده بگيرد.

در سال دهم هجرى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خود عازم سفر حج شد و طبعاً خود، اميرالحاج بود و پس از وى حاكمان جامعه؛ اعم از عادل و فاسق، با تأسى به سيره پيامبر يا خود در موسم حج عازم زيارت بيت اللَّه الحرام شده و امارت حج را برعهده داشته اند يا فردى را به عنوان اميرالحاج منصوب مى كردند؛ زيرا عزيمت حجاج به حج براى عبادتى كه داراى جنبه هاى مختلف فردى، اجتماعى، معنوى، سياسى، اقتصادى و اخلاقى است، بدون امير و سرپرست به سامان نمى رسد.

اگر حج تنها عبادتى فردى بود و هركسى وظيفه داشت براى انجام اعمال و مناسك مخصوص به خانه خدا اعزام شود، ممكن نبود كسى گمان كند عزيمت افراد متعدد در يك زمان براى انجام عبادتى كه فردى است، نياز به امير و سرپرست دارد، ولى با توجه به ابعاد متنوع حج، به ويژه بعد اجتماعى و سياسى آن، كه قرائن و شواهد غير قابل ترديد و فراوانى دارد، وجود شخصى به عنوان «اميرالحاج» را از شؤون و وظايف حكومت دانسته و بدان مبادرت ورزيدند.


1- دائرة المعارف تشيع، ج 2، ص 512.
2- همسر وى هبيرة بن عمرو مخزومى بود و از او چهار فرزند به نام هاى يوسف و جعده و هانى و عمرو داشت، كه به اسم فرزندش هانى شهرت يافت. ام هانى حدود 48 حديث از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل نموده است.

ص: 103

علما و دانشمندان اهل سنت كه حكومت هاى مختلف را در ميان مسلمين مشروع مى دانستند، به اين مطلب تصريح كرده و به بيان احكام مربوط به اين منصب پرداخته اند. (1) علامه محمّد تقى مجلسى مى نويسد:

«هميشه حضرت سيد المرسلين و حضرت امير المؤمنين- صلوات اللَّه عليهما- اميرحاج از جهت رفع ظلم و ستم مقرر مى فرمودند، اگر خود نمى فرمودند از جهت موانع بوده است.»

اوّلين امير الحاج در اسلام

نخستين كسى كه به عنوان اميرالحاج در سال نهم هجرى از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله عازم سفر حج شد و نيز ابلاغ برائت از مشركان را بر عهده گرفت، على بن ابى طالب عليه السلام بود و در زمان خلافت امير مؤمنان عليه السلام، ابن عباس، از سوى آن حضرت امارت حج را بر عهده داشت. (2) 29

أ

انذار خويشان

مفسران در تفسير آيه شريفه «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ اْلأَقْرَبِينَ» (3)

و نيز مورخان شيعه و سنى مى نويسند:

خداوند پيامبر را مأمور نمود تا خويشاوندانش را به آيين خود بخواند. پيامبر صلى الله عليه و آله پس از بررسى جوانب امر، به على عليه السلام كه سن او در آن روز از 13 تا 15 سال تجاوز نمى كرد دستور داد كه غذايى آماده كند و همراه آن شيرى نيز تهيه كند و سپس 45 نفر از بنى هاشم را دعوت نمود. (4)


1- يكى از فقهاى اهل سنت در بحث وقوف به عرفه و لزوم برگزارى نماز جماعت و ايراد خطابه توسط اميرالحاج مى گويد: لا خلاف بينهم ان اقامة الحجّ هى لسلطان الاعظم او لمن يقيمه السلطان الاعظم او لك و انه يصلى ورائه براً كان السلطان او فاجراً او مبتدعاً. «ابن رشد، بداية المجتهد و نهاية المقتصد، ج 1، ص 424.»
2- فصلنامه مقيات حج، شماره 30، ص 75.
3- سوره شعرا، آيه 214.
4- فروغ ابديت، ج 1، ص 257.

ص: 104

غذاى مختصرى را كه معمولًا خوراك چند نفر بيش نبود براى آنان آماده نمود و چون افراد مزبور به خانه آن حضرت آمده و غذا را خوردند، همگى را كفايت كرد و سير شدند، در اين لحظه ابولهب فرياد زد: به راستى كه محمّد شما را جادو كرد!

رسول خدا صلى الله عليه و آله كه سخن او را شنيد، چيزى نگفت و روز ديگر به على عليه السلام دستور داد به همان گونه ميهمانى ديگرى را ترتيب دهد و خويشان را به صرف غذا در خانه آن حضرت دعوت نمايد و چون على دستور او را اجرا كرد و غذا صرف شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله شروع به سخن كرده، چنين فرمود:

اى فرزندان عبدالمطلب! من در ميان عرب كسى را سراغ ندارم كه براى قوم خود بهتر از آنچه را كه من براى شما آورده ام آورده باشد و آن چيزى است كه خداى عزوجل مرا به ابلاغ و دعوت شما به آن مأمور فرموده است و مرا به رسالت آن مبعوث داشته و بدانيد كه هر يك از شما ابتداءً به من ايمان آورده و در كارم مرا يارى كند (1) و كمك دهد او برادر و وصى و وزير و جانشين من پس از من در ميان ديگران خواهد بود.

در حديثى است كه به دنبال اين سخنان يا پيش از آن جمله ديگرى را نيز توصيه فرمود: نشانه صدق گفتار(و معجزه) من نيز همين ماجرايى است كه مشاهده كرديد، كه چگونه با غذايى اندك همه شما سير شديد، اكنون كه اين آيت و معجزه را مشاهده كرديد دعوتم را بپذيريد و سخنم را بشنويد كه اگر فرمانبردار شويد، رستگار و سعادتمند خواهيد شد. سخنان پيامبر به پايان رسيد، ولى هيچ كدام از آنها جز على عليه السلام دعوت آن حضرت را اجابت نكرد و براى بيعت با او از جاى برنخاست. تنها على عليه السلام همان تربيت شده دامان آن حضرت بود كه از جاى برخاست و آمادگى خود را براى ايمان به رسول خدا صلى الله عليه و آله و يارى آن حضرت اطلاع داد. على عليه السلام در آن روز در سنين نوجوانى بود، ولى هم چون مردانى نيرومند، با شهامت خاصى از جا برخاست و با گام هاى محكمى كه برداشت پيش آمده عرض كرد:

اى رسول خدا! من به تو ايمان آورده ام و آماده يارى تو در انجام اين مأموريتى كه بدان مبعوث گشته اى مى باشم. در بسيارى روايات آمده كه اين جريان سه بار تكرار شد، يعنى پيامبر بزرگوار اسلام سه بار سخنان خود را تكرار كرد و آنها را به ايمان آوردن به خدا و دين اسلام و يارى خود دعوت كرد و هيچيك از آنها جز على عليه السلام دعوت او را نپذيرفت. و تنها على عليه السلام بود كه در هر سه بار برمى خاست و


1- سيره حلبى، ج 1، ص 321، فروغ ابديت، ج 1، ص 258.

ص: 105

نزديك مى آمد و ايمان خود را اظهار مى داشت، ولى هر بار رسول خدا صلى الله عليه و آله به وى فرمود: بنشين، تا بار سوم دست خود را پيش آورد و دست كوچك على عليه السلام را در دست گرفت و ايمان او را پذيرفت و بدين ترتيب او را از همان روز به معاونت و خلافت و جانشينى خويش انتخاب فرمود. (1) در اين هنگام رو به خويشاوندان نمود و فرمود:

«انَّ هذا أَخي وَ وَصيّي وَ خَليفَتي عَلَيْكُمْ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ اطيعُوهُ»؛ همانا اين برادر و وصى و جانشين من است، سخنش را بشنويد و از او فرمان بريد.

خلاصه كلام اين كه مجلس پايان يافت و حضار با حالت خنده و تبسم رو به ابوطالب نمودند و گفتند:

«محمّد دستور داد كه از پسرت پيروى كنى و از او فرمان ببرى و او را بزرگ تو قرار داد.»

همه مورخان، «جز ابن تيميه» اين جريان و اين حديث را از مسلمات تاريخ دانسته اند. (2) 30

أ

اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله

به نظر مكتب اهل بيت عليهم السلام، خاندان رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه بايستى بر آنها صلوات فرستاده شود، عبارتند از: افراد معصوم آن خاندان؛ و صلوات بر افراد ديگرى غير از آنها واجب نيست. (3) ده ها حديث از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در منابع روايى اهل سنت بر اين مدّعا دلالت مى كنند، مانند روايتى كه احمد بن حنبل در مسند خود آورده است؛ رسول اكرم صلى الله عليه و آله عباى يمنى خود را بر روى فاطمه و على و حسن و حسين عليهم السلام انداخت. سپس رو به آسمان كرد و فرمود: «پروردگارا! اينها خاندان محمّد هستند؛ پس صلوات و بركات خود را بر محمّد و آل محمّد فرو فرست، به درستى كه تو بزرگوار و


1- زندگانى حضرت محمّد صلى الله عليه و آله، رسولى محلاتى، صفحه 139.
2- فروغ ابديت، ج 1، ص 259.
3- آزموده ها، ج 4، ص 61، به نقل از تذكرة الفقهاء، ج 3، ص 234.

ص: 106

ستوده هستى».

با وجود اين همه اخبار و احاديث اين مسأله بى نياز از بحث و بررسى است؛ اما با اين حال عده اى مى گويند: خاندان و اهل بيت رسول اكرم صلى الله عليه و آله عبارتند از: پيروان او، امت او، پيروان و افرادخاص او بين 3 تا 7 نفر و حداكثر 10 نفر، يا خاندان او شامل عشيره و فاميل مى شوند، و نيز برخى گفته اند: مقصود قوم او هستند و بعضى ديگر معتقدند: مراد از اهل بيت، افرادى از خويشان حضرت هستند كه صدقه بر آنها حرام شده، و عده اى ديگر آنها را به بنى هاشم تفسير كرده اند (1).

بنا بر مذهب حسن منظور از آل محمّد، شخص محمد صلى الله عليه و آله است و اين بعيدترين و عجيب ترين رأى است!

بهتر است اين بحث را با سخن فخر رازى در تفسير كبير به پايان برسانيم كه مى نويسد: «من معتقدم كه آل محمّد صلى الله عليه و آله كسانى هستند كه ولايت امور مردم به عهده آنهاست. بنابراين هر كس كه پيوندش با پيامبر بيشتر و كامل تر است جزو خاندان حضرت است. و شكى نيست كه پيوند و ارتباط حضرت فاطمه، على، حسن و حسين عليهم السلام با رسول خدا صلى الله عليه و آله بيشتر و شديدتر بود و اين امرى متواتر است. پس لازم است آنان را آل محمّد بدانيم، اگر خاندان پيامبر را امت وى بدانيم، آيا شامل افراد ديگر نيز مى شود؟ در اين مورد تفسيرهاى متفاوتى ارائه شده است.

صاحب «تفسير كشاف» مى گويد: وقتى آيه صلوات بر حضرت نازل شد، عرض كردند: بر چه كسانى از نزديكان شما واجب است مهر و مودت بورزيم؟ فرمود: «بر على و فاطمه و دو فرزندشان».

پس اين چهار تن از نزديكان پيامبر هستند و اگر اين را ثابت نماييم، بايد نام آنها را با عظمت خاص ياد كنيم.

فخر رازى در ادامه مى گويد: ثنا و دعا بر آل محمّد، بيانگر مقام والاى آنهاست؛ به همين جهت اين فرمايش حضرت رسول صلى الله عليه و آله «اللهم صلّ على محمّد و آل محمّد و ارحم محمّداً و آل محمّد» پايان بخش تشهد قرار گرفته و اين گونه تعظيمى در حق افراد ديگر نيامده است (2).

فخر رازى در تفسير خود اصرار مى ورزد كه نحوه صلوات بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عبارت است از «اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمِّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ...» (3)


1- همان به نقل از الصواعق المحرقه، ص 255.
2- آزموده ها، واحد آموزش بعثه مقام معظم رهبرى، ص 62، به نقل از تفسير كبير، ج 27، ص 166.
3- همان، ج 25، ص 277.

ص: 107

31

أ

ايام تَشريق

ايام تَشريق (1)

«تشريق»، نام سه روز آخر مناسك حج، يعنى روزهاى يازدهم، دوازدهم و سيزدهم ذى الحجه است، كه در اين سه روز حاجيان پس از انجام قربانى در روز دهم(عيد قربان)، در صحراى منا اقامت نموده و روز يازدهم و دوازددهم(و براى بعضى ها روز سيزدهم) به سنگسار نمودن شيطان در جمرات ثلاثه مشغول مى شوند. اين ايّام در شرع مقدّس اسلام از قداست خاصى برخوردار است، تا آنجا كه در قرآن مجيددر دو آيه از آن ياد شده است.

«وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ» (2)

، «وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ» (3).

كه در بعضى از روايات آمده است كه «ايام معلومات» اشاره به اين روزها مى باشد.

1-/ در كتب ادعيه فضايل بسيارى براى عبادت در اين روزها ذكر شده است. هم چنين روايت شده كه مستحب است در اين روزها پس از هر نمازى اين دعا(تكبير) گفته شود:

«اللَّهُ اكبَر، اللَّهُ اكبَر، لا الهَ الَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ اكبَر، اللَّه اكبر و للَّهِ الحَمدُ اللَّهُ اكبرُ عَلى ما هَدانا اللَّهُ اكبرُ عَلى ما رَزَقَنا مِن بَهيمَةِ الأَنعامِ». (4) گفته شده است، تشريق همچنان كه از نامش پيداست، ايامى است روشنى بخش كه روح و جان انسان در پرتو آن مراسم عالى مذهبى نورانى مى گردد. برخى ديگر علت تسميه اين ايام را به ايام تشريق اين دانسته اند كه در اين ايام گوشتهاى قربانى را زير نور آفتاب خشك


1- لسان العرب، ج دهم، ص 176. تَشريق يعنى به طرف شرق رفتن، «ايام التشريق» يعنى سه روز پس از عيد قربان، التشريق ايضا به معناى نماز عيد. ترجمه منجدالطلاب ماده شرق.
2- سوره بقره، آيه 203.
3- سوره حج، آيه 28.
4- دائرة المعارف تشيع، ج 4، ص 265.

ص: 108

مى كردند.

32

أ

ايام معلومات و ايام معدودات

منظور از «ايام معلومات» و «ايام معدودات» چيست؟ آيا مراد از هر دو مورد يكى است، يا متفاوت مى باشد؟ چنانچه در آيه شريفه آمده است «وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ اْلأَنْعامِ» (1)

خداوند را در ايام معلومات ياد كنيد و نيز در سوره بقره آمده است «وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ» (2)

. ميان مفسران در اين زمينه گفتگوست و روايات اسلامى در اين زمينه متفاوت است.

گروهى از مفسران، به استناد برخى از روايات اسلامى، معتقدند كه منظور از ايام معلومات ده روز آغاز ذيحجه است و ايام معدودات «ايام التشريق» يعنى روزهاى يازدهم، دوازدهم و سيزدهم ذيحجه مى باشد، روزهايى كه نورانى و روشنى بخش همه دلهاست.

در حالى كه گروهى ديگر، طبق بعضى ديگر از روايات، گفته اند: هر دو اشاره به ايام تشريق است و ايام تشريق را گاهى همان سه روز گرفته اند و گاهى روز دهم، يعنى عيد قربان را نيز بر آن افزوده اند.

جمله «فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ» (3)

(كسى كه در دو روز مراسم، ذكر خدا را بجا آورد گناهى بر او نيست) كه در سوره بقره آمده، نشان مى دهد كه ايام تشريق بيش از سه روز نيست، زيرا تعجيل در آن، سبب مى شود كه يك روز از آن كاسته و تبديل به دو روز گردد.

ولى با توجه به اينكه در آيات سوره حج بعد از ذكر «ايام معلومات» مسأله قربانى آمده و مى دانيم قربانى در روز دهم انجام مى گيرد. اين موضوع تأييد مى شود كه ايام معلومات ده روز آغاز ذى الحجه است كه به روز دهم، روز قربانى ختم مى گردد. و به اين ترتيب تفسير اول كه دوگانگى مفهوم ايام معلومات با ايام معدودات باشد تقويت مى گردد. اما با توجه به وحدت تعبيرهايى كه در هر دو آيه وارد شده بيشتر اين مسأله به ذهن مى رسدكه هر دو اشاره به يك مطلب است، هدف در هر دو توجه به ياد خدا در ايام معينى است، كه از دهم ذى الحجه شروع مى شود و به سيزدهم آن ماه پايان مى يابد. البته يكى از موارد ذكر نام خدا، ذكر نام او به هنگام قربانى است. (4)


1- سوره حج، آيه 28.
2- سوره بقره، آيه 203.
3- همان.
4- تفسير نمونه، ج 14، ص 73.

ص: 109

حرف «ب»

بَرائَت از مشركين

برائت در لغت:

واژه «برء» و «براء» به معناى كناره گيرى و بيزارى از هر چيزى است كه مجاورت با آن مورد كراهت باشد، لذا گفته مى شود: بَرِئتُ مِنَ المَرض، از بيمارى بهبودى يافتم و «بَرِئتُ من فلان» از دست فلانى نجات يافتم. خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد:

«أَنَّ اللَّهَ بَرِي ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ» (1)

برائت از مشركين تعبيرى است قرآنى به مفهوم بيزارى و اجتناب از مشركين و دشمنان اسلام و قطع پيوند با آنها. اين تعريف به فعاليت هايى كه در بعد سياسى حج به صورت اجتماعى انجام مى گيرد نيز اطلاق مى شود.

برائت در اصطلاح:

برائت به اين معنا، با معنى لغوى آن بى تناسب نيست و در واقع مفهوم برائت، از بيزارى كه يك امر قلبى و عاطفى باشد فراتر رفته و شامل كناره گيرى، منزوى ساختن و طرد عمل مشركان و توطئه گران نيز شده است و همانگونه كه مفسران گفته اند:

به معناى رفع امان و سلب مصونيت و عدم تعهد در برابر مشركان و حتى جنگ با آنان مى باشد، چه آنان آغازگر توطئه بوده و نقض عهد كرده و مهلت و مدت پيمانشان به پايان رسيده است.

گرچه اعلام برائت از مشركان در امت هاى پيشين بوده است ولى با ظهور اسلام و بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله اين امر در دين اسلام به اوج خود رسيد (2)، به طورى كه اعلام عمومى «برائت از مشركين» و احكام


1- سوره توبه، آيه 3
2- در اواخر سال نهم هجرت، پيك وحى، آياتى چند از «توبه»(برائت) را آورد و پيامبر صلى الله عليه و آله را مأمور نمود كه شخصى را روانه مكّه كند كه در موسم حجّ، آيات ياد شده را همراه با قطعنامه چهار ماده اى بخواند.

ص: 110

آن (1)، در تاريخ اسلام براى نخستين بار، پس از نقض عهد مشركين بود كه بعد از فتح مكه(سال 8 ه.

ق) با پيامبر اسلام پيمان عدم تهاجم و دشمنى بسته بودند. در ابلاغ برائت از مشركين حضرت على عليه السلام بعد از ظهر دهم ذيحجه در منا، به خطبه ايستاد و پس ازتلاوت آيات نخست سوره برائت، بخشنامه رسول خدا صلى الله عليه و آله را ابلاغ كرد (2).

چون نخستين اعلام برائت توسط پيامبر نسبت به مشركان، در ايام حج انجام گرفت و از آنجايى كه سنت و سيره نبوى جاويد است، لذا اين سنت نبوى در ايام حج به اجرا در مى آيد گرچه اعلام برائت از مشركين مقطعى و موسمى نبوده بلكه هر مسلمانى بايد همواره در سراسر حيات خويش از مشركان برائت جويد و تنفر خويش را نسبت به آنها اظهار كند.

لازم است به اين پرسش پاسخ داده شود كه چرا برائت در زمان حج مورد تأكيد بوده و هست؟ به نقل از نويسنده كتاب «در راه برپايى حج ابراهيمى»، اولًا مناسب ترين موقعيت از نظر وضعيت زمانى و مكانى براى رسيدن به اهداف و نتائج پربار اعلام برائت، سرزمين مقدس حرم و ايام نورانى حج است و اولويت سرزمين حرم بدان جهت است كه نخستين اعلام برائت توسط پيامبر نسبت به مشركان به منظور پاكسازى حرم شريف از لوث مشركان، در حرم انجام گرفت و مراسم برائت در ايام


1- مواد قطعنامه عبارت بود از:
2- حضرت على عليه السلام مأموريت داشت كه آيات الهى و قطعنامه پيامبر صلى الله عليه و آله را در روز منا بر عموم قرائت كند. امير مؤمنان، وارد مكّه شد. سپس در روز دهم ذى حجه بالاى جمره عقبه قرار گرفت و 13 آيه، از آغاز سوره برائت را قرائت نمود. وى قطعنامه پيامبر را با دلى لبريز از شجاعت و قدرت، با صداى بلند خواند، و به تمام مشركانى كه پيمانى با مسلمانان نداشتند، رسانيد كه فقط چهار ماه مهلت دارند و بايد هر چه سريع تر محيط خويش را پاك سازى و در غير اين صورت، از آنان سلب مصونيت مى شود.

ص: 111

حج نيز بدان جهت از اولويت زمانى برخوردار است. و ثانياً آيه 30 از سوره توبه، برائت را به خصوص در ايام حج و سرزمين حرم مورد تأكيد قرار داده است. (1) پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، براى نخستين بار امام خمينى(ره) مسلمانان را به اهميت حج و اجتماع عظيم مسلمانان در مكه و استفاده از آن براى خنثى كردن توطئه هاى كافران عليه مسلمانان ارشاد نمود و نخستين مراسم برائت از مشركين در سال 1358 ش روز 6 ذى الحجه در مكه برگزار شد كه طى آن حجاج ايرانى به همراه گروهى از حجاج ديگر كشورهاى اسلامى پس از تجمّع در برابر ساختمان بعثه امير الحاج ايران(در يكى از ميادين شرق مسجد الحرام و در ميانه بزرگراه منتهى به منى به نام «ساحةالمعابده») و شنيدن پيام امام خمينى(ره) به سوى مسجد الحرام راهپيمايى نموده و به دادن شعارهايى عليه آمريكا و اسرائيل و دوستان آنان پرداختند. اين مراسم به همين روال تا ذى حجه سال 1366 ش به رغم مخالفت دولت عربستان و اعلان حرمت و بدعت آن از سوى مفتى عربستان و فشارهاى سياسى و اجتماعى و پليسى عليه تظاهر كنندگان، در مجموع به آرامى و بدون حادثه انجام مى گرفت، ليكن در عصر روز 6 ذى الحجه 1407 ق(مرداد ماه 1366 ش) راهپيمايى حجاج با حمله نيروهاى ويژه پليس و كماندوها كه به وسيله تانك و نفربرهاى زرهى و


1- نكته قابل توجه، ملاحظه انگيزه هاى صدور اين قطعنامه است كه به طور خلاصه عبارت است از:

ص: 112

هليكوپتر پشتيبانى مى شدند به خاك و خون كشيده شد و در اين واقعه شوم نيروهاى عربستان با استفاده از سلاح گرم و مسلسل كه در برخى موارد از هليكوپتر شليك مى شد، صدها نفر از حج گزاران را كشته و زخمى كردند و براى نخستين بار در تاريخ معاصر حرمت حرم امن الهى را آگاهانه و با نقشه قبلى و با استفاده از سلاح آتشين و نيروهاى مسلح نظامى شكستند، در اين حادثه بيش از 500 تن از حجاج كه نزديك به 400 تن از آنان را حجاج ايرانى تشكيل مى دادند كشته و نزديك به 700 تن زخمى شدند، بخش عظيمى از كشته شدگان را زنان ايرانى تشكيل مى دادند.

از آن پس تا سال 1370 از سفر حجاج ايرانى ممانعت به عمل آمد.

آرى! اگرچه مشركان حجاز منقرض شده اند و بت هايشان هم شكسته شده، ولى با تأسف هواداران مشكرين وجود دارند.

2

أ

بَطحاء: (ابطح)

«بَطحاء» به فتح باء و سكون طاء، به سرزمينى اطلاق مى شود كه در مسير سيل قرار دارد (1).

«حذافه عدوى» در مدح بنى هاشم سروده است:

هُم مَلاؤوا البَطحاءَ مَجداً وسُؤَدداً وَهُم تَركوُا رَأى السَفاهة و الهجر

آنان بطحا را سرشار از مجد و بزرگى كردند و آراء نابخردانه و ناراستى ها را وانهادند.

امروزه بطحا به خيابانى هموار با پياده رو بدل شده است. مكيان ميان قسمت پايين «ريع الحجون» و مسجد الحرام را بطحاء مى دانستند، از ريع الحجون به سوى مشرق، ابطح قرار دارد (2)، كه تا «منحنى» نزد «بئر الشيبى» ادامه دارد و به آن معلاة گفته مى شود. (3)


1- لسان العرب، ج سوم، صحفحه 413، كتاب العين، ج سوم، ص 174.
2- پس از اين كه شخص احرام بسته(البته منظور احرام حج است) و از مكّه بيرون آمد، همين كه بر «ابطح» مشرف شد به آوازبلند تلبيه بگويد، و چون متوجه «منا» شود بگويد: «اللهم اياك ارجو و اياك ادعو فبلغنى املى واصلح لى عملى»، مناسك محشى، ص 382.
3- فصلنامه ميقات حج، ج سيزدهم، ص 156.

ص: 113

ابطح

«ابطح» به معناى هر سيلگاهى است كه در آن شن و سنگريزه باشد. ابطح به مكه و منا، هر دو نسبت داده مى شود، زيرا فاصله ابطح با اين دو، يكى است و شايد به منا نزديك تر باشد. گفته شده است، ابطح همان مُحَصَّب يا ضيف بنى كنانه است در حال حاضر ابطح جزو مكه است. (1) 3

أ

بقيع

(2)

اين مبارك بقعه را حاجت به نور ماه نيست در دل هر ذرّه خورشيدى نهان دارد بقيع

بقيع نام مشهورترين و قديمى ترين قبرستان اسلامى از زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله تا عصر حاضر، واقع در جنوب شرقى مدينه به فاصله كمى از مسجدالنبى و بقعه مطهر حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله، در خارج از ديوار قديمى مدينه است كه امروزه در وسط شهر قرار دارد. لفظ بقيع به معناى زمين وسيعى است كه داراى انواع درختان باشد، لذا آن را «جنةالبقيع»(باغستان بقيع) نيز مى نامند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از ساختن مسجدالنبى اين مكان را به دفن اموات اختصاص داد و نخستين صحابى رسول اكرم صلى الله عليه و آله از انصار در بقيع غرقد (3) به خاك سپرده شد، «اسعَد بنِ زُرارَه انصارى خزرجى قديم الاسلام» بود، وى نخستين شخصى بود كه شب عقبه با رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بيعت نمود و به مدينه بازگشت و در سال اول هجرت درگذشت و حضرت رسول اكرم او را در بقيع به خاك سپرد. پيغمبر اكرم دستور داد آنجا را از بوته خار زدودند و به مسلمانان ساكن مدينه اختصاص داده شد. نخستين


1- فرهنگ اعلام جغرافيايى، تاريخى در حديث و سيره نبوى، ص 21.
2- «بقيع»، مكانى است كه آن را پيش از آمدن پيامبر صلى الله عليه و آله «بقيع الغرقد» مى ناميدند. غرقد، نوعى درخت است كه در گذشته، داخل اين قبرستان و يا در كنار آن وجود داشته و به تدريج با گسترش قبرستان، آن درخت ها از ميان رفته است. آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 323، مجمع البحرين، ج 4، ص 301.
3- بقيع غرقد ناميدن آن به اين سبب بود كه غرقد نوعى خاربُن است كه پس از خرابى آن در اين مكان روئيده و فراوان بوده است. بايد در نظر داشت، چند بقيع در مدينه وجود داشت مانند بقيع زبير، بقيع خيل، بقيع خنجه، كه هر يك نام محله اى بوده است.

ص: 114

شخصى كه از مهاجرين در بقيع مدفون شد، «عثمان بن مظعون» برادر رضاعى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بود.

هم چنين در بقيع پيكر مطهر چهار امام شيعيان؛ امام حسن مجتبى، امام زين العابدين، امام باقر و امام جعفر صادق عليهم السلام در كنار يكديگر مدفونند. مدفن عباس عموى پيامبر و جدّ بنى عباس و نيز «عبداللَّه بن مسعود»، «سعد بن ابى وقاص» و «انس بن مالك» در آن جاست.

تا آنجا كه در «مِرآت الحَرمين» و «آثار المدينة المنورة» ياد شده، تعداد اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در بقيع مدفون هستند، به ده هزار صحابى بالغ گرديده است. بقيع در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و حتى عهد خلفاى راشدين چندان وسعتى نداشت و قبر حليمه سعديه، دايه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و قبر «عثمان بن عفان» خليفه سوم نيز خارج از بقيع قرار داشت.(چون مورخين سنّى و شيعى ياد كرده اند كه قاتلان عثمان اجازه ندادند كه جنازه عثمان در بقيع دفن گردد، ناچار او را شبانه در باغى كه نزديك به بقيع داشت به نام «حَشِ كوكب» به خاك سپردند.)

مرحوم سپهر در «ناسخ التواريخ» از طريق منابع شيعه آورده است: هنگامى كه معاويه به قدرت رسيد حكم كرد تا بقيع را توسعه دهند و در فاصله بين قبر عثمان و بقيع آنقدر مرده دفن كنند، تا اينكه قبر عثمان جزء بقيع گردد كه اين قسمت الحاقى بقيع را بنى اميه نام دادند.

پيامبر صلى الله عليه و آله علاوه بر اينكه براى تشييع و نماز ميّت جنازه نزديكان و صحابه به بقيع مى رفتند، اوقاتى هم براى زيارت اهل قبور و طلب مغفرت براى ياران و مسلمانان به آنجا مى رفتند.

چنانچه در متون كتب حديث و اخبار فريقين نمايان است، بقيع در عصر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و در عهد ائمه معصومين مورد توجه خاص بوده و همين امر باعث گرديده بود كه حاكمان هر عصر توجه خاص به بقيع داشته باشند و محققين اتفاق دارند كه بقيع تا قبل از حمله دوم وهابيه به مدينه منوره آباد بود و شكوه و عظمت خاصى داشت و آستانه و گنبد مجلّلى كه بر روى قبور ائمه و صحابه بر پا بوده و گنبدهاى مرقد مطهر امام حسن و امام سجاد و حضرت باقر و حضرت صادق عليهم السلام كه در يك مكان مدفون هستند از تمام گنبدها مرتفع تر بوده و اين شكوه و عظمت را مورخين قرن به قرن ياد كرده اند.

«ابن جبير»(م 614 ق) در سفر نامه خويش چنين ياد كرده است:

«بقيع الغرقد» واقع در شرق مدينه است و هنگام خروج از دروازه شهر كه به نام باب البقيع شهرت دارد در مقابل قرار دارد. اولين بقعه در سمت چپ هنگام خروج از دروازه مدينه بقعه صفيّه، عمّه پيامبر صلى الله عليه و آله و مادر «زبيربن العوام» است و در مقابل آن بقعه «مالك بن انس» واقع است كه برفراز آن

ص: 115

گنبد كوچكى دارد و عمارت مختصر و مقابل آن بقعه سلاله طاهره، حضرت ابراهيم فرزند پيغمبر صلى الله عليه و آله كه بر روى قبر مطهر وى گنبد سفيد است و بر سمت دست راست بقعه «عبدالرحمن اوسط» فرزند عمربن الخطاب كه معروف به «ابى شحمه» است و اين همان فرزند عمر است كه زير تازيانه فوت كرد و در موازات آن بقعه عقيل بن ابى طالب عليه السلام، سپس بقعه عبداللَّه بن جعفر طيار عليه السلام مى باشد و در آن بقعه زوجات پيامبر صلى الله عليه و آله و در همان رديف بقعه سه تن از فرزندان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله واقع است. سپس بقعه عباس بن عبدالمطلب و بقعه امام حسن بن على عليهما السلام گنبد بزرگ و مرتفعى است و در نزديكى در بقيع واقع است و بر روى قبر صندوقى از چوب منبت كارى نصب شده و داراى ضريح است. يكصد و پنجاه سال بعد از اين تاريخ ابن بطوطه(م 777 ق) وارد بقيع مى گردد و همانند «ابن جبير» كه در اواخر قرن ششم به توصيف مشاهدات خود از بقيع پرداخته بود، او نيز اين محل تاريخى را به دقّت وصف مى كند. (1) فضيلت بقيع

در فضيلت بقيع احاديث زيادى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده است كه به يكى از آن ها اشاره مى شود.

«يُحْشَرُ مِنَ الْبَقيعِ سَبْعُونَ الْفَاً عَلى صُوَرةِ الْقَمَرِ لَيْلَة الْبَدْرِ.» (2)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: سرزمين بقيع نخستين مكانى است كه روز قيامت شكافته مى شود و مدفونين آن سر از خاك بيرون مى آورند و پس از آن زمين مكه و در روز قيامت هفتاد هزار نفر از بقيع در صحراى محشر حاضر مى گردند كه صورت شان مانند ماه شب چهارده مى درخشد و بدون حساب داخل بهشت مى شوند.

به گواهى تاريخ، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بارها و حتى در نيمه هاى شب به زيارت بقيع مى رفت و براى خفتگان در آن، طلب مغفرت مى كرد و مى فرمود: خدايا! اهل بقيع را بيامرز، و نيز مى فرمود: مأموريت دارم تا بر اهل بقيع درود بفرستم.

«انّى بُعِثْتُ الى اهْلِ الْبَقيعِ لِاصَلّى عَلَيْهِمْ» (3)


1- دائرة المعارف تشيع، ج 3، ص 283.
2- تاريخ المدينه، ج 1، ص 96.
3- فصلنامه ميقات حج، شماره يك، ص 138.

ص: 116

4

أ

بَكَّه

مكه داراى اسامى فراوانى است كه چهارده نام آن در قرآن ذكر شده و حدود پنجاه و شش اسم ديگر هم در روايات آمده است كه جمعاً حدود هفتاد اسم مى شود. (1) «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ» (2)

نخستين خانه اى كه براى مردم نباشد، همان است كه در مكه است و مايه بركت و هدايت جهانيان است.

چرا مكه را بكّه ناميده اند؟

عده اى بكَّه را همان مكه دانسته اند كه «ميم» آن تبديل به «باء» شده (3) و از لحاظ مفهوم نيز هر دو يكى هستند. لكن عده اى مسجدالحرام يا كعبه را «بكّه» و تمامى شهر را مكه دانسته اند. (4) معانى ديگر بكّه: براى بكّه معانى مختلفى بيان شده است:

1- بكه از «بكّ» مشتق شده، يعنى غرور گردن كشان و متكبّران را در هم مى كوبد، يا گردن آنان را مى شكند. (5) 2- بكّه در جايى نيز به معناى ازدحام آمده است. (6) بَكّه به معناى ازدحام و اجتماع آمده است مى گويند. (7) با استفاده از برخى روايات و برخى اقوال مى توان براى بكّه چند معنى ذيل را نيز ذكر كرد:

1- «سعيد بن جبير» مى گويد: مَكه را بَكّه مى گويند از آن رو كه در آنجا براى طواف ازدحام


1- سرزمين وحى، ص 61.
2- سوره آل عمران، آيه 96.
3- شفاءُ الغرام باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 95.
4- تاج العروس زبيدى، ج هفتم، ص 111.
5- شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 96.
6- همان.
7- لسان العرب، ج دهم، ص 402.

ص: 117

مى كنند.

امام باقر عليه السلام اين معنا را تأييد فرموده اند. (1) راوى مى گويد: امام باقر عليه السلام را در نماز ديدم، زنى از مقابل او گذشت، من رفتم او را برانم، حضرت فرمود:

«او را به حال خود بگذار، چرا كه اينجا را بكّه مى گويند. از آن جهت كه بعضى با بعض ديگر ازدحام مى كنند. زن از مقابل مرد مى گذرد، در حالى كه مرد در حال نماز است، يا مرد از مقابل زن مى گذرد در حالى كه زن نماز گزارد، در اين مكان اين امر را اشكالى نيست». (2) در روايتى آمده است: «انَّما سُمِّيَتْ بَكّة لِانّها تَبُكُّ فيها الرِّجالُ وَ النِّساء؛ مكه را بَكه گفته اند، زيرا كه در آنجا زنان و مردان به هم مى خورند.»

2- در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه مكه نام مجموع شهر است و بكّه نام محلى است كه خانه كعبه در آنجا بنا شده است. «بَكَّةُ مَوْضِعُ الْبَيْتِ وَ مَكَّةُ سائِرُ الْبِلادِ» (3).

3- آن ديار را از آن رو بكّه خواندند كه گردن جباران و طاغوتيان را در هم مى شكند و هيچ جبار و ستمگرى، قصد سويى نسبت به آن نمى كند، مگر اينكه خوار و زبون خواهد شد. «انَّما سُمِّيَتْ بَكّة لَانَّها تَبُكُّ اعناقَ الجَبابِرَةِ، اى تَدُقُّها» (4).

«قطرب» مى گويد: وقتى عرب مى گويد «بَكَكْتَ عُنُقِهِ» منظور اين است كه او را خوار و زبون كردم، و نخوت و غرور او را در هم شكستم.

و از آنجا كه گردن جبارانى كه در مكه ظلم و ستم روا دارند درهم شكسته مى شود و هرگز بى كيفر نمى ماند، آن را بكّه نامند. (5) 4-/ صاحب «مجمع البحرين» (6) مى گويد: گفته اند كه نام گذارى به بكّه از آن جهت است كه مردم در درون و پيرامون آن به بكاء و گريه مى پردازند. (7) امام صادق عليه السلام فرمودند: مكه را بكّه مى گويند: «لِبُكاءِ النَّاسَ حَولَها وَ فيها» (8)

5- برخى از مفسرين نيز احتمال داده اند كه بكّه همان مكه بوده باشد كه «م» در آن تبديل به «ب» شده است، نظير لازم و «لازب» كه هر دو در لغت عرب به يك معنى است.


1- بحار الانوار، ج 80، ص 334.
2- تاريخ مكه، دكتر محمد هادى امينى، ص 21.
3- عن ابى عبداللَّه قال: موضع البيت، بكّة والقرية مكّة. علل الشرايع، صفحه 397، لسان العرب، ج دهم، صفحه 403.
4- مجمع البحرين، ج 5، ص 259.
5- تاريخ مكه، دكتر محمد هادى امينى، ص 22.
6- مجمع البحرين، ج پنجم، ص 295.
7- عن ابى عبداللَّه عليه السلام انما سميت مكه بكه لان الناس يتباكون فيها. عن عبداللَّه بن سنان قال سألت اباعبداللَّه لم سميت الكعبه بكه؟ فقال لبكاء الناس حولها وفيها. علل الشرايع، ص 397.
8- بحار الانوار، ج 96، ص 78.

ص: 118

5

أ

بلال حبشى

پدر و مادر «بلال» (1) از كسانى بودند كه از «حبشه» به حالت اسارت وارد جزيرة العرب شده بودند.

«بلال» كه بعدها مؤذن رسول گرامى اسلام شد، غلام «اميَّة بن خَلَف» بود. اميّه از دشمنان سرسخت پيشواى بزرگ مسلمانان بود، وى براى انتقام، غلام تازه مسلمان خود را در ملاء عام شكنجه مى داد و او را در گرم ترين روزها با بدن برهنه، روى ريگ هاى داغ مى خوابانيد (2) و سنگ بسيار بزرگ و داغى را روى سينه او مى نهاد و با جمله زير او را مورد خطاب قرار مى داد: «دست از تو بر نمى دارم تا اينكه با اين حال جان سپارى، و يا از اعتقاد به خداى محمّد برگردى و «لات و عزّى» را پرستش كنى.

ولى بلال در برابر آن همه شكنجه، گفتار او را با دو كلمه- كه روشنگر پايه استقامت او بود- پاسخ مى داد و مى گفت: احد، احد. يعنى خدا يكى است.

استقامت اين غلام، مورد اعجاب ديگران واقع گشت، حتى «ورقة بن نوفل» بر وضع رقّت بار او گريست و به «اميه» گفت: به خدا هرگاه او را با اين وضع بكشيد من قبر او را زيارتگاه خواهم ساخت.

گاهى امَيَّه شدت عمل بيشترى نشان مى داد، طنابى بر گردن بلال مى افكند و به دست بچه ها مى داد تا او را در كوچه ها بگردانند.

در جنگ بدر نخستين جنگ اسلام، امَيَّه با فرزندش اسير شدند، برخى از مسلمان ها به كشتن امَيَّه رأى نمى دادند. ولى بلال گفت: او پيشواى كفر است و بايد كشته شود، و بر اثر اصرار او، پدر و پسر به كيفر اعمال ظالمانه خود رسيدند و هر دو كشته شدند. (3) بلال پس از پيامبر صلى الله عليه و آله

نكته جالب توجه، آن كه بلال بعد از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله با اوضاع و احوالى كه پيش آمد از صراط مستقيم منحرف نشد و هم چنان در راه حق و صواب استقامت نمود. روايت شده كه بلال ابا كرد از


1- بلال بن رباح.
2- سيره ابن هشام، ج 1 و 2، ص 318
3- فروغ ابديت، آيت اللَّه جعفر سبحانى، ج 1، ص 277.

ص: 119

اين كه با «ابوبكر» بيعت كند، عمر گردنش را گرفت به او گفت: اى بلال! اين است پاداش تو، به ابوبكر، در مقابل آزاد كردنت، كه نمى آيى با او بيعت كنى؟ بلال گفت: اگر ابوبكر مرا براى خدا آزاد كرده، براى خداوند تركم گويد و اگر براى غير خدا آزادم نموده، عتقى واقع نشده و من همانند سابق مملوك او هستم و خود را تسليم وى مى كنم، اما بيعت نمى كنم با كسى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله او را خليفه خود قرار نداده است و كسى را كه پيامبر به خلافت خود گزيده، بيعتش تا روز قيامت به گردن ما هست، عمر از سخنان بلال به خشم آمد و گفت بى پدر! ديگر در محيط ما اقامت منما، بلال به شام سفر كرد و سرانجام در دمشق از دنيا رفت و در قبرستان باب الصغير به خاك سپرده شد. (1) 6

أ

بلدالأمين

يكى از نام هاى مكه، «بلدالامين» (2) است كه قرآن در سوره «تين» به آن اشاره دارد:

«وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ* وَ طُورِ سِينِينَ* وَ هذَا الْبَلَدِ اْلأَمِينِ». (3)

در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم «تين»، مدينه است، و «زيتون»، بيت المقدس و «طور سينين»، كوفه و «هذالبلدالامين»، مكه (4).

مرحوم علامه طباطبايى حديثى را از كتاب «درالمنثور» نقل مى كند كه:


1- سفينة البحار، ج 1، ص 104
2- واژه امين در اين جا ممكن است «فعيل» به معناى «فاعل» باشد و مفهومش «ذوالامانه» است و يا فعيل به معناى «مفعول» يعنى سرزمينى كه مردم در آن در امنيت اند. تفسير نمونه، ج 27، ص 141.
3- سوره تين، آيه 1 تا 3.
4- تفسير نورالثقلين. ج 5، ص 606، حديث چهارم. درست است كه در آن زمان «كوفه» به صورت يك شهر بزرگ نبود، ولى با توجه به عبور شط فرات از آن سرزمين، مسلماً در آن زمان آبادى هاى فراوانى در آن جا وجود داشته است. «از تواريخ نيز استفاده مى شود كه قبل از اسلام نيز در آن جا شهرى وجود داشته است.» تفسير نمونه، ج 27، به نقل از دائرةالمعارف مصاحب، ج 2، ماده كوفه.

ص: 120

«سُئِلَ النبى صلى الله عليه و آله عن البلد الامين فقال: مكه»؛ پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد اين كه مراد از بلدالامين چيست؟ فرمودند: منظور مكه است. (1) علت نام گذارى مكه به بلدالأمين

اين كه چرا به اين سرزمين «بلدالامين» مى گويند، احتمالاتى ذكر شده است:

احتمال اوّل: شهر مكه حرم خداست و هر كس كه در حرم بميرد، خداوند او را در روز قيامت از وحشت و ترس در آن روز، در امان قرار مى دهد. از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه به ابوذر فرمودند:

«مَن ماتَ فى حَرَمِ اللَّهِ آمَنَهُ اللَّهُ مِنَ الفَزَعِ الاكْبَر وَ ادخَلَهُ الجَنَّةَ» (2)

؛ كسى كه در حرم خدا بميرد، خداوند او را از وحشت بزرگ در امان مى دارد و او را داخل بهشت مى كند

و در روايت ديگرى فرموده است:

«مَنْ ماتَ فى احَدِ(هذين) الحَرَمَين(حَرَم اللَّه و حَرَم رسولِه) بَعَثَهُ اللَّه تَعالى مِن الآمِنين» (3)

كسى كه در يكى از اين دو حرم خدا و حرم رسول خدا، بميرد، خداوند او را در قيامت جزء كسانى كه امنيت دارند برمى انگيزد.

احتمال دوّم: مكه جزء حرم خداست و هر كس در حرم خدا وارد شود، امنيت دارد و لذا مكه را(البلدالامين) ناميده اند، قرآن مجيد در اين زمينه مى فرمايد:

«وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنَا» (4)

؛ هر كس كه داخل حرم شود امنيت دارد.

به هر روى «هذا البلد الامين» مسلماً اشاره به سرزمين مكه دارد، سرزمينى كه حتى در عصر جاهليت به عنوان منطقه امن و حرم خدا شمرده مى شد، و كسى در آن جا حق تعرض به ديگرى را نداشت، حتى مجرمان و قاتلان وقتى به آن سرزمين مى رسيدند در امنيت بودند. اين سرزمين در اسلام اهميت فوق العاده اى يافته، حتى حيوانات، درختان و پرندگان آن از امنيت برخوردارند تا چه رسد به انسان ها (5).


1- تفسير الميزان، ج بيستم، ص 322.
2- مستدرك الوسائل، ج نهم، ص 363.
3- من لايحضره الفقيه، ج دوم، ص 168.
4- سوره آل عمران، آيه 97.
5- تفسير نمونه، ج 27، ص 141.

ص: 121

7

أ

بَنى هاشم

به فرزندان هاشم بن عبدمناف، جدّ اعلاى رسول خدا، بنى هاشم گفته مى شود. به اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله هم به همين جهت بنى هاشم گفته مى شود. هاشم و اجدادش در ميان عرب مشهور به نجابت و مورد احترام بودند و رسول اللَّه از اين دودمان بود. (1) به لحاظ آن شرافت و نيز به جهت احترام مقام نبوت، ويژگى هاى خاصى درباره اين خاندان لحاظ شده: از جمله اينكه پرداخت زكات به آنها حرام گشته و خمس را به آنها اختصاص داده. از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود: دشمنى با على عليه السلام كفر و دشمنى با بنى هاشم، نفاق است و نيز از آن حضرت رسيده كه عيادت بنى هاشم واجب و به ديدن آنها رفتن سنت است. (2) از امام باقر عليه السلام نقل است كه رسول اكرم در مورد بنى هاشم احترام خاصى قائل بود، از جمله اينكه هرگاه يكى از آنها مى مرد، حضرت بر جنازه اش نماز مى خواند، آب به قبرش مى پاشيد و دست مبارك بر قبر مى نهاد، آنچنان كه اثر دست در گل هاى قبر باقى مى ماند، كه چون شخص غريبى از آنجا مى گذشت و قبر را مى ديد، مى گفت: كدام يك از خاندان پيامبر مرده است. (3) امام حسين عليه السلام نيز در يكى از رجزهاى خويش در روز عاشورا، به اين نسب شريف اشاره كرده و به آن افتخار مى كند.

«انا ابنُ عليِّ الخير، مِن آلِ هاشمِ كَفاني بِهذا مَفخراً حين افخَرُ». (4)

بنى اميه، از آغاز با بنى هاشم مخالفت و دشمنى داشتند و اين بغض و عداوت در دوران ائمه نيز ادامه داشت، «حادثه كربلا» اوج عداوت و كينه امويان با بنى هاشم بود. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:


1- فرهنگ عاشورا، ص 79.
2- قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: «عيادة بنى هاشم فريضة وزيارتهم سنة» بحار الانوار، ج 93، ص 234.
3- معارف و معاريف دائرة المعارف جامع اسلامى، سيد مصطفى حسينى دشتى، ج 3، ص 280.
4- فرهنگ عاشورا، جواد محدثى، صفحه 79.

ص: 122

«بُغْضُ بَنى هاشِمِ نِفاقُهُ» (1)

؛ دشمنى و كينه با دشمن بنى هاشم نشانه نفاق است.

يزيد چون حسين بن على عليهما السلام را به شهادت رساند و اهل بيت او را به اسارت گرفت، در مجلس جشن با چوب خيزران بر لب هاى امام حسين عليه السلام مى زد و اين اشعار را مى خواند.

لَعِبَتْ هاشِمُ بِالمُلكِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْىٌ نَزَلَ

لَسْت مِنْ خندف انْ لَمْ انْتَقِمْ مِنْ بَنى احْمَد ما كانَ فَعَلَ (2)

بنى هاشم با ملك و سلطنت بازى كردند، نه خبرى آمده و نه وحيى نازل شده است، اگر از فرزندان احمد انتقام نگيرم، از نسل خندف نيستم. (3) 8

أ

بيت الأحزان «4»

در گذشته، داخل قبرستان بقيع، در نزديكى قبور امامان معصوم عليهم السلام مسجد كوچكى بوده كه به «بيت الاحزان» (4) شهرت داشته است و در كتب تاريخى قرون آغازين اسلامى، از آن ياد شده است.

براساس آن چه در برخى از منابع آمده، اين جا محل گريه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام در سوگ پدرش و ظلم هايى كه در حق او و همسرش روا داشتند، بوده است.

اين مكان در آغاز، خانه محقّرى متعلق به آن حضرت بوده كه پس از آن به «بيت الاحزان» يا «قبّة الحزن» (5) شهرت يافته و بعداً به عنوان «مسجد فاطمه عليها السلام» از آن ياد شده است. اين محلّ در


1- بحارالانوار، ج 93، ص 221.
2- منتهى الآمال، ص 430.
3- فرهنگ عاشورا، جواد محدثى، ص 79.
4- قُبه اى به شكل مربع است در قبله حرم محترم كه «بيت الاحزان» است. سفرنامه ميرزا داوود(وزير وظايف)، به كوشش قاضى عسكر، ص 166.
5- و نيز گنبد ديگرى است به نام «قبة الاحزان» كه گفته مى شود، خانه اى بوده است كه حضرت فاطمه عليها السلام دخت گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن پس از وفات پدر خود، عزادارى و ناله مى كرده است. مرآت الحرمين، رفعت پاشا، ترجمه دكتر هادى انصارى، ص 478.

ص: 123

شمال قبور ائمه عليهم السلام قرار داشته است. (1) بيت الاحزان از نظر علما و مورخان (2)

شخصيت هاى علمى و تاريخى كه درباره مدينه و بقيع، مطلبى دارند، از «بيت الاحزان» نيز سخن گفته اند.

1- ابن شبّه نميرى(173- 262) مى نويسد:

شخص موثق و مورد اعتمادى براى من نقل نمود، مسجدى كه در طرف شرقى آن، به جنازه اطفال نماز خوانده مى شود، در اصل خيمه اى بوده براى زن سياهى بنام رقيّه كه به دستور حسن بن على عليهما السلام در آن جا مى نشست تا از قبر فاطمه عليها السلام مراقبت كند. زيرا قبر فاطمه عليها السلام را كسى به جز همان زن نمى شناخت. (3) گرچه محتواى اين سخن مطابق ديدگاه ابن شبه درباره مدفن فاطمه عليها السلام «متناقض» است، ولى در مجموع مبين «بيت الاحزان» است.

2- فتواى امام غزالى بر استحباب خواندن نماز در بيت الاحزان(450- 505):

«وَيُستَحَبُّ ان يَخرُجَ كُلَّ يَومٍ الَى الْبَقيِع بَعَد السَّلامِ عَلى رَسُولِ اللَّهِ ... وَيُصَلّى فِى مَسْجِدِ فاطِمَة رَضِىَ اللَّهُ عَنها». (4)

3- ابن جبير اندلسى(جهانگرد اسلامى، 540- 614) مى گويد:

در كنار قبّه عباسيه، خانه اى قرار گرفته است كه به فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله منتسب مى باشد.

مى گويند: اين همان خانه اى است كه فاطمه زهرا به آن جا مى آمد و در آن جا اقامت و حزن و اندوه خود را در مرگ پدر بزرگوارش ابراز مى نمود. (5) 4- سمهودى(844- 911) مى نويسد:

«وَ الْمَشْهُورُ بَيتُ الْاحْزانِ، انَّما هُوَ الْمَوضِعُ المَعْروُفُ بِمَسْجِدِ فاطِمَة فى قِبلَةِ مَشْهَدِ الْحَسَنِ وَ الْعَبّاسِ»


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 349.
2- براى مطالعه بيش تر به كتاب «تاريخ حرم ائمه بقيع» رجوع شود.
3- تاريخ المدينة المنوره، ابن شبه، ج 1، ص 106.
4- احياء علوم الدين، غزالى، ج 1، ص 260.
5- رحله ابن جبير، چاپ لندن، ص 196.

ص: 124

سپس مى گويد:

«وَ اظُنُّه فى مَوضِعِ بَيتِ عَلىِ بِن ابى طالِبِ اَّلذى كانَ اتَّخَذَهِ بالْبَقيعِ وَ فيهِ الْيَوم هَيَّأَه قُبُور» (1)

5- فرهاد ميرزا مى نويسد: «... از آن جا به بيت الاحزان رفتم و از آن جا به ...». (2) بيت الاحزان در منابع حديثى و روايى

1- خصال شيخ صدوق، ابواب الخمسه

از جمله منابع حديثى كه در آن از انگيزه بوجود آمدن بيت الاحزان سخن به ميان آمده، خصال مرحوم شيخ صدوق(ره) مى باشد. آن محدث بزرگ، روايتى را از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«الْبَكّائُونُ خَمْسَةٌ: آدَم، يَعقوب، يُوسف وَ فاطِمَة بِنْت محمّد وَ عَلىّ بنِ الْحُسَينِ عليهم السلام ... أَمَّا فَاطِمَةُ فَبَكَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله حَتَّى تَأَذَّى بِهِ أَهْلُ الْمَدِينَةِ فَقَالُوا لَهَا قَدْ آذَيْتِنَا بِكَثْرَةِ بُكَائِكِ فَكَانَتْ تَخْرُجُ إِلَى الْمَقَابِرِ» (3)

فاطمه در مصيبت رسول خدا صلى الله عليه و آله آن قدر گريه نمود كه مردم مدينه از گريه او ناراحت شدند و اظهار نمودند با كثرت گريه ات ما را متأذى نمودى و لذا خانه خود را ترك مى نمود و به قبرستان مى رفت.

صريح تر و روشن تر از روايت صدوق، گفتار فِضّه(خادمه حضرت زهرا عليها السلام) است كه مرحوم علامه مجلسى ضمن بيان جريان مفصّل شهادت حضرت زهرا عليها السلام از زبان فضه چنين نقل مى كند كه:

«ثُمَّ انَّهُ بَنى لَها بَيْتَاً فِى الْبَقيعِ نازِحاً عَنِ الْمَدينَة ... (4)»

اميرمؤمنان عليه السلام براى فاطمه، در بقيع و در خارج مدينه، خيمه اى برافراشت كه آن حضرت به همراه حسنين بدانجا مى آمد و پس از گريه طولانى به خانه اش مراجعت مى نمود. (5)


1- وفاء الوفاء، ج 3، ص 918، اخبار مدينه، ص 292 و 447.
2- هداية السبيل، ص 141.
3- خصال شيخ صدوق، ص 273- 272، وسائل الشيعه ج 2، ص 922 كه با حرف واو آمده، يعنى و اما فاطمه ... در حالى كه در خصال بدون واو آمده.
4- بحارالانوار، ج 43، ص 177.
5- «بيت» در لغت به معناى «محل و مسكن» است، خواه به شكل چادر باشد، يا خانه اى از خاك و گِل. اولين بيت و مسكنى كه براى فاطمه عليها السلام در بَقيع ساخته شده به صورت چادر و خيمه بوده، بعد به صورت خانه و مسجد درآمده است. تاريخ حرم ائمه بقيع، ص 169. البيت المسكن سواء كان من شعر اومدر(اقرب الموارد).

ص: 125

در پايان اين مقال، ديدگاه دانشمند محترم جناب استاد محمّد صادق نجمى را كه ضمن چهار نكته بيان شده است، عيناً از كتاب ايشان نقل مى نماييم:

«به عقيده من، اين بيت الاحزان در محل همان بيت و مسكنى است كه على بن ابى طالب عليه السلام آن را در بقيع آماده ساخت و اضافه مى كند كه فعلًا در ميان آن، شكل چند قبر وجود دارد.»

فرهاد ميرزا معتمدالسطنه كه در 18 ذيقعده 1292 ه، به زيارت بقيع نائل گرديده، پس از زيارت حرم ائمه بقيع و نثار فاتحه بر قبور علما كه در كنار اين حرم مطهر واقع بودند، مى گويد از آن جا به بيت الاحزان رفتم و از آن جا به زيارت حليمه سعديه. (1) از موارد مطرح شده نتيجه مى گيريم:

1- بيت الاحزان از دوران حيات حضرت زهرا عليها السلام تا سال 1344 ه. ق محلى بوده است مشخص و معين، كه شيعيان با پيروى از روش حسين بن على عليهما السلام در طول تاريخ به اين بيت اهميت خاصى قائل بوده و آن جا را همانند ساير مشاهد و حرم ها زيارت و در آن جا به نماز و عبادت مى پرداختند و حتى امام غزالى از علماى اهل سنت نيز به نماز خواندن در اين محل تشويق و توصيه نموده است.

2- بيت الاحزان در زمان حسين بن على عليه السلام داراى چادر و خيمه بوده و سپس به ساختمان مبدّل گرديده است و هنگام تخريب داراى گنبد بوده است.

3- بيت الاحزان در اصطلاح عامه، گاهى به «مسجد فاطمه» و گاهى با هر دو نام و گاهى نيز به «قبةُ الحزن» ناميده شده ... ولى آن چه مسلم است بيت الاحزان هيچ گاه به عنوان يك مسجد واقعى شناخته نشده است و وجود چند قبر در داخل آن كه سمهودى اشاره نموده، دليل و مؤيد اين معناست.

4- نكته مهم اين كه بنا بر مضمون روايات، بيت الاحزان در داخل بقيع بوده و همه مورخان بدون استثناء بر همين معنا تصريح، و اضافه مى كنند كه در سمت جنوبى و در مجاورت حرم ائمه اهل بيت عليهم السلام قرار داشته. بنابراين محلى كه در سال هاى اخير در خارج بقيع به نام بيت الاحزان معروف گرديده با واقعيت تطبيق نمى كند. (2)


1- تاريخ حرم ائمه بقيع، محمدصادق نجمى، ص 167.
2- به نقل از هداية السبيل، چاپ مطبوعاتى علمى تهران، ص 141.

ص: 126

9

أ

بيتُ اللَّه الحَرام

«بيت» (1) به معناى مطلق مسكن و خانه انسان است. اگر بيت با پيشوند «اهل» بيان شود مانند اهل البيت مراد فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام است. (2) اگر با پسوند «اللَّه، عتيق، حرام، محرّم» ذكر شود مانند بيت اللَّه يا بيت اللَّه الحرام و يا بيت عتيق مراد «كعبه» (3) و خانه خدا است.

ملاحظه واژه هاى مشابه

درباره «بيت اللَّه الحرام» واژه هاى ديگرى نيز در قرآن آمده است كه اشاره به آن ها نيز مناسب است.

الف- بيتُ المحرّم:

اين عنوان بر گرفته از سخنان ابراهيم خليل عليه السلام است كه خداوند حكايت فرموده است:

«رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ» (4)

و در آيات 2 و 97 مائده، با عنوان «الْبَيْتَ الْحَرامَ» آمده است.

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لَا الْهَدْيَ وَ لَا الْقَلائِدَ وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ»

حَرام (5) يعنى بازداشته، و در اين مورد؛ واژه هاى حرام و محرّم ناظر به حرمت و احترام خانه كعبه و


1- بَيْت، جايى است كه انسان در آن بيتوته مى كند و به معناى مطلق «مسكن» است، خواه خيمه باشد يا بناى خشت و گل و جمع آن بيوت است و نيز بيت به معناى دو مصرع از يك شعر است كه در اين معنا جمع آن ابيات مى باشد. همين طور بيت به معناى شرف و شريف و تزويج و قصر و عيال و خانواده و قبر و فرش خانه است. بيوتات يعنى خاندان هاى اصيل و شريف.
2- «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ». سوره احزاب، آيه 33.
3- ويژگى هاى كعبه را تحت عنوان كعبه ملاحظه خواهيم كرد.
4- سوره ابراهيم، آيه 37.
5- به معناى كسى را از چيزى بازداشتن است.

ص: 127

بازداشتن مشركين از دخول در آن است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در وجه تسميه آن مى فرمايد:

«وَ يُسَمّى بَيتُ اللَّهِ الحَرامِ لانَّهُ حُرِّمَ عَلَى المشركينَ انْ يَدْخُلُوه».

كعبه را بيت اللَّه الحرام مى گويند، براى آن كه ورود مشركين به داخل كعبه حرام شده است.

همين طور «البيت» با الف و لام به طور مطلق، به معناى «كعبه» است كه در آياتى از آيات قرآن مجيد ذكر شده است. (1) «وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ» (2)

مراد از «البيت» در آيه شريفه، بيت اللَّه الحرام است. افزون بر آن در برخى از آيات واژه «بيت» با الف و لام و پسوند آمده است، كه به برخى از آنها اشاره مى شود. (3) شايان ذكر است كه در بخشى از آيات واژه بيت به گونه ديگرى آمده است (4) كه منظور خانه كعبه است و اين حقيقت از سياق آيات فهميده مى شود.


1- آيات: «وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً»، سوره بقره، آيه 125.
2- سوره بقره، آيه 127.
3- مانند آيات زير:
4- «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً» سوره آل عمران، آيه 96.

ص: 128

10

أ

بَيتُ المَعمُور

بيت المعمور به معناى خانه آباد است. اين تركيب در قرآن مجيد فقط يك بار در سوره «طور» آمده است. (1) خداوند به بيت المعمور سوگند ياد كرده است. بيت المعمور جايگاهى است در آسمان كه احترام آن همچون احترام كعبه در زمين است. (2) در آسمان دنيا، دقيقاً مقابل كعبه، خانه اى وجود دارد كه نام آن «ضُراح» است، برابرى آن با كعبه به گونه اى است كه اگر پايين بيايد روى كعبه خواهد آمد.

«ابن كوّاء» از حضرت على عليه السلام پرسيد: بيت المعمور چيست؟ حضرت فرمود: بيت المعمور همان ضُراح است كه برفراز آسمان هاى هفت گانه و زير عرش قرار دارد. هر روز هفتاد هزار فرشته وارد آن مى شوند و تا روز قيامت باز نمى گردند. (3) «قتاده» از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرمود: بيت المعمور مسجدى است در آسمان كه زير آن كعبه قرار گرفته است. بيت المعمور را به آن جهت اين نام نهادند كه همه روزه هفتاد هزار فرشته در آن نماز مى گزارند. (4) و شبانگاه فرود آمده، گرد كعبه طواف مى كنند و آنگاه بر پيامبر صلى الله عليه و آله درود مى فرستند و پس از آن باز مى گردند و تا روز قيامت ديگر نوبت به آنها نخواهد رسيد.

در روايات، كعبه را تنزل عرش و محاذى بيت معمور و عرش خدا و طواف اطراف كعبه را، همانند طواف فرشتگان در اطراف عرش اله مى دانند، كه عرش به صورت بيت معمور تنزل كرده و بيت معمور هم به صورت كعبه در عالم طبيعت جلوه كرده است. اين كه در روايات آمده است كعبه محاذى بيت معمور است و بيت معمور محاذى عرش، يعنى اگر كسى


1- «وَ الطُّورِ وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ» «سوره طور، آيه 4».
2- دائرة المعارف تشيع، ج 3، ص 558.
3- فصلنامه ميقات حج، شماره 6، ص 73.
4- امام صادق عليه السلام در پاسخ شخصى كه از علّت و منشأ تشريع طواف سؤال نموده، پاسخ پدر بزرگوارش امام باقر عليه السلام را نقل مى كند كه فرمود: همان گونه كه خداوند با طواف برگرد(بيت المعمور) توبه فرشتگان را پذيرفت، توبه زائرين خانه خدا را نيز با طواف بر گرد خانه خواهد پذيرفت. صهباى حج، صحفه 239، كافى، ج 4، ص 8- 187.

ص: 129

آن گونه كه شايسته طواف است دور كعبه طواف كند، به بيت معمور صعود مى كند و اگر به آن حد صعود كرد و وظائف آن مرحله را ايفا نمود، به مقام عرش اله مى رسد. قَلْبُ الْمُؤمِنِ عَرْشُ الرَّحمنِ. (1) 11

أ

بيتوته

بيتوته (2)

زائران خانه خدا پس از وقوف در موقفين يعنى عرفات و مشعر و ورود به سرزمين منا، مكلفند در شب هاى يازدهم، دوازدهم(و براى برخى سيزدهم) در سرزمين منا بمانند.

در اصطلاح، ماندن در آن منطقه را در شب هاى مذكور «بيتوته» مى گويند. بيتوته در شب هاى مذكور از جمله واجبات حج است كه بايد با نيت و به قصد قربت انجام شود.

بيتوته به منا: همان گونه كه اشاره شد بر حجاج واجب است كه شب يازدهم ذى حجه و شب دوازدهم را در منا «بيتوته» كنند. يعنى از غروب آفتاب تا نصف شب در آن جا بمانند. (3) ضمناً چند طايفه بايد در شب سيزدهم تا نصف شب بمانند كه تفصيل آن در مناسك محشى آمده است.

بيتوته در منا از عبادات است و بايد(زائر) با «نيت خالص» آن را براى اطاعت خداوند بجا آورد. (4) كسى كه بيتوته در منا را در شبى كه واجب است بماند- به هر دليلى- ترك كند، براى هر شب يك گوسفند بايد قربانى كند. (5)


1- عرفان حج، آيت اللَّه جوادى آملى، ص 10.
2- كتاب العين، ج 8، ص 138.
3- مناسك محشى، ص 478.
4- همان، ص 481، مسأله 1227.
5- همان، ص 2- 481، مسأله 1230- 1229.

ص: 130

حرف «پ»

پرده كعبه

درباره پوشش كعبه، از آغاز پيدايش تاكنون در روايات و تاريخ، داستان هاى جالب و شنيدنى بسيارى وجود دارد. (1) نخستين پوشش

در روايات آمده است:

اوّل كسى كه خانه را جامه نمود، آدم عليه السلام بود كه آن را با پيراهن مويين پوشانيد و بعد ابراهيم و اسماعيل با ليف خرما، و بافته هاى همسر اسماعيل و قبيله او، و سپس تبّع با پيراهن پوستى، و پس از آن جانشين او، ابوبكر اسعد، رويّه او را پيروى كرد و با پارچه هايى كه با سيم هاى نقره بافته مى شد، مى پوشانيد، و بعد سليمان با پارچه قبطى و از آن پس تاكنون، رجال وقت، در هر زمان به گرانبهاترين جامه، اين خانه را پوشانده اند.

گويا بعد از سليمان كه بر كعبه جامه قبطى پوشانيد ديگر كسى مانند قصَّى، جدّ اعلاى پيغمبر صلى الله عليه و آله آن را جامه گرانبها نپوشانده است. (2) داستان تُبَّع

در تفسير ابوالفتوح، آمده است: اوّل كسى كه كعبه را جامه گرانبها پوشاند، «تُبّع» زمامدار يمن بوده (3) كه به قصد خرابى خانه كعبه آمده بود، و چون مبتلا(به بيمارى فلج) گرديد، و به عظمت خانه


1- كسيت الكعبة فى الجاهلية والاسلام انواعاً من الكسى، منها: الخصف، والمعافر والملاء، والوصائل والصعب «الصعب: برود يمانية، والوصائل جميع وصيلة وهى ثوب احمر مخطط يمانى والملاء جمع ملاءة و هى ثوب لين رقيق» «والمعافر: اسم بلد سميت به الثياب المعافريه التى تصنع فيه» «والخصف: جمع خصفه وهى ثوب الغليط». شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 229.
2- راهنماى حرمين شريفين، ج 1، ص 2- 151.
3- شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 229.

ص: 131

واقف گرديد، آن را كِسوه نموده(پوشاند) و هزار شتر قربانى كرد. (1) برخى نوشته اند: وقتى كه علت بيمارى را فهميد، نذر كرد پس از شفاى خود پرده اى براى خانه خدا تهيه نمايد. لذا پس از بهبودى، پرده اى تهيه كرد و كعبه را با آن پوشانيد، و سپس جانشينان وى اين سنت حسنه را پيروى و حفظ كردند. (2) در روايت ابى بصير آمده كه حضرت آدم اوّل كسى بود كه آن را به وسيله مو، پوشانيد، ولى تبّع نخستين كسى بود كه به زيارت كعبه آمد و آن را با پرده اى پوشانيد و در روايت مرسله، آمده كه حضرت اسماعيل، نخستين كسى بود كه بر آن پرده افكند. (3) اسعد ابوكَرب

در برخى از سفرنامه ها آمده است كه:

اولين شخصى كه پوشش بر كعبه نهاد، «اسعد ابوكَرْب» پادشاه حمير بود كه دو قرن پيش از هجرت، كعبه را نخست با پارچه ضخيمى پوشاند، سپس با پارچه اى به نام «معافر» (4)، و بعد از آن با پارچه لطيف و نرمى كه معروف به «ريطه» است و سپس به وسيله پارچه قرمز راه راه يمنى و پس از آن با برد يمانى مخصوصى بر كعبه پوشش نهاد. (5) دانشمند محترم جناب آيت اللَّه افتخارى از قول صاحب جامع و مرآت، نقل مى كند كه:

«اوّل كسى كه به فكر پوشش كعبه افتاد، پادشاه حمير بود». (6) سپس مى گويد:

مورخان گفته اند: اوّل زنى كه پرده كعبه را اهدا كرد، «نبيله» (7) مادر عباس بن عبدالمطلب بود، گويا فرزندش گم شده بود، لذا نذر كرد و چون فرزندش پيدا شد به نذر خود وفا


1- راهنماى حرمين شريفين، ج 1، ص 152.
2- سرزمين وحى، ص 81.
3- جامع الاحاديث، ج 10، ص 14 و 72 به نقل از سرزمين وحى، ص 81.
4- اسم مكانى است كه پارچه اى به همين نام مى بافند.
5- مرآة الحرمين، ابراهيم رفعت پاشا، ترجمه دكتر هادى انصارى، ص 292.
6- قبل از حج بخوانيد، ص 95.
7- مجمع البحرين، نثيله(با ثاء مثلثه) و مرآت الحرمين با «باء» موحده و طبقات و ابن سعد در پاورقى با «تاء» ضبط كرده اند.

ص: 132

كرد. (1) پوشش كعبه در اسلام

پس از ظهور اسلام و فتح مكّه، نخستين كسى كه كعبه را با قماشى يمانى پوشاند پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله بود. على عليه السلام نيز در دوران خلافت خود، از عراق هر سال جامه اى براى كعبه مى فرستاد. و در تاريخ آمده است از قديم اين جامه را ايرانيان تقديم مى كردند و اين افتخار ويژه آنان بوده است. (2) هم چنين گفته شده كه براى نخستين بار حضرت اسماعيل پرده اى بر روى كعبه كشيد، بعدها قريش اين سنت را ادامه دادند و پرده دارى كعبه براى آنان منصبى ويژه به حساب مى آمد. رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از فتح مكه پرده راعوض كردند. بعد از آن هميشه يكى از كارهاى خلفا و اميران توجه به همين پرده و تعويض سالانه آن بوده است. گفتنى است كه پوشاندن پرده بر كعبه از نظر سياسى، بسيار با اهميت و براى بافنده آن مايه افتخار بوده است، بى ترديد بايد از لحاظ تخصص در بافندگى، مصر را پيشگام دانست. (3) زمان تعويض و نصب پرده كعبه

پرده كعبه به دليل قرار گرفتن در معرض آفتاب و باران و باد، هر سال نياز به تجديد و تعويض داشت. در برخى از سال ها دوبار تعويض مى شد. در آخرين روزهاى پيش از تعويض پرده، به وضوح مى توان لزوم نصب پرده جديد را دريافت. ازرقى كه از سال 200 تا 244 هجرى پرده هاى تعويض شده كعبه را شمرده، شمار آنها را 170 جامه دانسته است.

پرده كعبه در قرون اخير به رنگ مشكى بوده كه نوشته هاى آن به صورت طلايى بافته شده اما در برخى موارد از رنگ هاى ديگرى هم استفاده شده است.

نصب پرده به طور معمول در روز عرفه و يا در عيد قربان صورت مى گرفته است. گفتنى است كه كعبه، پرده اى نيز در داخل دارد، كه هر چند سال يك بار تعويض مى شود، دليلش نيز آنست كه اين پرده به دليل اين كه در آفتاب نيست و فرسايش ناشى از دست ماليدن را هم ندارد، به سادگى دچار فرسودگى نمى شود. (4)


1- قبل از حج بخوانيد، ص 111.
2- راهنماى حرمين شريفين، ج 1، ص 152.
3- آثار اسلامى مكه و مدينه، رسول جعفريان، ص 83.
4- همان، ص 85.

ص: 133

ويژگى ها و ابعاد پرده كعبه

جامه كعبه از 54 قطعه تركيب يافته است. طول هر قطعه 14 متر و پهناى آن 95 سانتى متر و مساحت كل آن 2650 متر بالغ مى گردد. كمربند پرده از 16 قطعه تركيب يافته و محيط آن 45 متر و پهنايش 95 سانتى متر است. براى تهيه جامه كعبه 670 كيلوگرم ابريشم سفيد خالص نياز است تا با 720 كيلوگرم مواد رنگ آميزى به انجام برسد، اما كمر بند و پرده دروازه كعبه، رشته هاى نقره اى و طلافام نياز داردكه وزن مجموع آن به 120 كيلوگرم مى رسد.

پرده، داراى دو بخش است؛ يكى پوشش ظاهرى كه هميشه رنگ سياه دارد و ديگر پرده داخلى كه رنگ غير سياه دارد.

پرده درِ كعبه كه برقع نام دارد، از پارچه ابريشمى سياه بافته شده و بر روى آن آيات قرآن نقش بسته و با رسم الخط در بالاى آن نوشته شده است: اين پرده در مكه مكرمه بافته شده و به كعبه مشرفه اهدا گرديده است.

هزينه تهيه جامه كعبه مشرفه به بيش از 17 ميليون ريال سعودى مى رسد. (1) پرده هر ساله روز عيد قربان تعويض مى شود.

2

أ

پيمان عَقَبِه (عقبه اولى)

پيامبر صلى الله عليه و آله در موسم حج با شش نفر از قبيله «خزرج» ملاقات نمود و براى آنان آياتى چند تلاوت كرد. سخنان رسول گرامى، تأثير عجيبى در آنان نهاد، به گونه اى كه در همان مجلس «ايمان» آوردند.

اين شش نفر فعاليت مستمر و پى گيرى براى انتشار اسلام در ميان يثرب آغاز كردند تا آن جا كه خانه اى نبود كه سخنى از پيامبر در آن نباشد. (2) تبليغات پى گير اين شش نفر، اثر خوبى بخشيد و سبب شد كه گروهى به آيين توحيد گرويدند و در


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، رسول جعفريان، ص 89.
2- تاريخ طبرى، ج 2، ص 86، به نقل فروغ ابديت، ج 1، ص 406 و 405.

ص: 134

مراسم حج سال دوازدهم بعثت تعداد دوازده نفر از تازه مسلمان هاى مدينه حركت كردند و با رسول گرامى اسلام، در «عقبه» منا ملاقات نموده و با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كردند. (1) متن پيمان پس از پذيرفتن اسلام، عبارت بود از اين كه به وظايف زير عمل كنند.

به خدا شرك نورزند، دزدى و زنا نكنند. فرزندان خود را نكشند. به يكديگر تهمت نزنند و كار زشت انجام ندهند و در كارهاى نيك، رسول خدا صلى الله عليه و آله رانافرمانى نكنند. (2) رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اگر بر طبق پيمان عمل كنند جايگاه آن ها «بهشت» است و اگر نافرمانى كنند كار دست خداست، يا مى بخشد يا عذاب مى كند. اين پيمان را مورخين «بيعة النساء» ناميده اند.

زيرا پيامبر در فتح مكّه از زنان نيز به اين ترتيب بيعت گرفت. (3) خلاصه اين دوازده تن در محل «مسجد البيعه» در حضور عباس بن عبدالمطلب با پيغمبر بيعت كردند. آن را پيمان «عقبه اولى» ناميدند.

جزئيات محتواى بيعت عقبه اولى، همان مطالبى است (4) كه در سوره ممتحنه آيه 12 آمده است.

اين پيمان را عقبه اولى يا «بيعت صغرى» مى نامند. (5) 3

أ

پيمان عَقَبِه دوّم

كسانى كه در عقبه اوّل با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كردند با دلى لبريز از ايمان به سوى مدينه برگشتند و به فعاليت پرداختند و سرانجام نامه اى به پيامبر نوشتند كه براى آنان، مبلّغى بفرستند تا به آنان قرآن تعليم دهد. پيامبر «مصعب بن عمير» را براى تعليم و تربيت آنان فرستاد. با تبليغات مصعب، مردم مدينه مسلمان شده و نماز جماعت برپا كردند. (6) آنان، دقيقه شمارى مى كردند كه بار ديگر موسم «حج» فرا رسد، و ضمن برگزارى مراسم حج،


1- معروف ترين اين 12 تن، اسعدبن زراره و عبادة بن صامت بودند.
2- فروغ ابديت، ج 1، ص 406.
3- همان، ج 1، ص 7- 406.
4- سرزمين وحى، ص 203.
5- سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله، رسول جعفريان، ص 377.
6- سيره ابن هشام، ج 1، ص 131، به نقل از فروغ ابديت، ج 1، ص 407.

ص: 135

پيامبر صلى الله عليه و آله را از نزديك زيارت كنند و او را به شهر خود دعوت نموده و آمادگى خود را جهت دفاع از آن حضرت اعلان كنند.

بدين ترتيب در موسم حج سال بعد بر آن شدند تا همراه كاروان حج به مكه درآيند و با رسول خدا صلى الله عليه و آله بيعت كنند. يكى از انگيزه هاى آنان، آن بود تا رسول خدا صلى الله عليه و آله را از سختى هايى كه در مكه گرفتار آن است رهايى دهند، اين كاروان شامل جمعيت پانصد نفرى بود، كه تعداد هفتاد نفر آنان مسلمان بوده اند. بلاذرى رقم بيعت كنندگان عقبه را هفتاد مرد و دو زن ياد كرده، اما در روايت ابن اسحاق از 73 مرد و دو زن ياد شده است. هشام كلبى علّت اختلاف را اين دانسته كه كسانى از آنان زمانى رسيدند كه بيعت تمام شده بود، اما اهل آنان بعدها مدعى شدند كه اينان از اهل عقبه بوده اند.

به هر روى برخى از آنان در مكه با رسول خدا صلى الله عليه و آله ديدار كردند، قرار شد در ايامى كه حجاج در مناهستند در عقبه با وى ملاقات و ديدار كنند و شب موعود، مسلمانان يثرب كه در آغاز در كنار ديگر حجاج يثربى بودند پس از گذشت پاسى از شب و در حالى كه خود را كاملًا از ديد همشهرى هاى خود پنهان مى كردند، تك تك به سوى عقبه در شعبى كه در آن ناحيه قرار داشت حركت كردند. واقدى آورده است كه آنها وعده كردند تا دومين روز ايام تشريق شب هنگام در منى، در حالى كه ثلث اول شب سپرى شده، در شعب دست راست كسى كه از منى به سوى پايين عقبه در حركت است، اجتماع كنند. واقدى مى افزايد: همانجا كه اكنون مسجد(البيعه) است، رسول خدا به آنها گفت: نبايد كسى را بيدار كنند و يا منتظر فرد غايبى بمانند پس از آن بود كه انصار تك تك و دو به دو به سوى خيمه هاى خود حركت كردند. دليل انتخاب چنين شبى در ايام منى اين بوده است كه آنان روز بعد مى توانستند مكه را به سوى يثرب ترك كنند.

در روايت كعب بن مالك آمده است كه پس از سخنان عباس(عموى پيامبر كه همراه آن حضرت بوده است) رسول خدا صلى الله عليه و آله برخاسته، آياتى را تلاوت كرد و مردم را به سوى خدا خواند و آنان را به پذيرش اسلام ترغيب نمود، آنگاه حضرت درباره بيعت فرمودند: بر اين امر بر شما بيعت مى كنم كه:

همانگونه كه از فرزندانتان حفاظت و دفاع مى كنيد، از من نيز دفاع كنيد (1)، براء بن معرور گفت: ما فرزند جنگ و سلاح هستيم و همانگونه كه از فرزندان خود دفاع مى كنيم، از شما دفاع خواهيم كرد. ابن تيهان نكته ديگرى را پيش از بيعت مطرح كرد. او گفت: ما در يثرب پيوندهايى با «يهوديان» داريم كه از اين پس بايد قطع كنيم، اگر ما چنين كرديم آيا شما بعد از پيروزى، نزد قوم خود آمده و ما را رها


1- «ابايعكم على ان تمنعونى مما تمنعون منه نسائكم و ابناءكم» در اين جا پيمان دفاع بستند، نه جهاد و جنگ در راه خدا، لذاپيامبر در جنگ بدر تا رضايت انصار را جلب نكرد، فرمان پيشروى به سوى دشمن را نداد. فروغ ابديت، ج 1، ص 408.

ص: 136

خواهيد كرد؟ آن حضرت تبسمى كردند و فرمودند: ذمّه من ذمّه شما و حرمت من حرمت شماست، شما از من هستيد و من از شما، با دشمن شما خواهم جنگيد و با دوست شما دوستى خواهم كرد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله به خاطر عمل كردن به اين عهد، پس از فتح مكه در مكه نماندند و به مدينه بازگشتند.

نويسنده محترم كتاب سرزمين وحى از قول ازرقى آورده است كه جابربن عبداللَّه انصارى روايت كرده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله ده سال در مكه ماند و مردم را به اسلام دعوت مى كرد تا اينكه مجموعاً به هفتاد نفر مرد مسلمان رسيديم. روزى به خود انديشيديم، تا كى به خود اجازه دهيم، پيغمبر، يكه و تنها و خائف و ترسان در كوه هاى مكه بگردد و كسى او را يارى ننمايد از اين رو هنگام حج نزد او آمديم و جريان را به عرض رسانديم، حضرت وعده داد در شعب عقبه(در جاى مسجد البيعة) گرد هم آييم، پس از آنكه همه جمع شدند، گفتيم اى رسول خدا براساس چه مسائلى باتو بيعت كنيم؟ حضرت فرمود بايد براساس مسائل زير با من بيعت نماييد:

1- «تُبايِعونى عَلى السَّمعِ وَالطَّاعَةِ فِى النَّشاطِ وَ الْكَسَلِ»

بايد همواره در شادى و غير شادى از من اطاعت نماييد.

2- «وَ عَلىَ التَفَقُّدِ فى العُسرِ و اليُسرِ»

پيوسته در فراخ دستى و تنگدستى از ديگران تفقد و دلجويى كنيد.

3-/ «وَ عَلَى الأَمْرِ بِالْمَعروفِ وَ النَّهْىِ عَنِ المُنكَرِ»

هميشه ديگران را به كارهاى شايسته واداريد و از كارهاى ناشايست منع نماييد.

4- «وَعَلى انْ تَقُوموا فِى اللَّه لا تَأْخُذُكُم فِى اللَّهِ لَوْمَةَ لائِمٍ»

در اين راه كه راه خداست هرگز نبايد از نكوهش گران نگران شويد.

5- «وَعَلى انْ تَنصُرُونى اذا قَدمتُ عَلَيكم يَثرِبَ»

بايد آنگاه كه در يثرب بر شما وارد مى شوم، مرا يارى كنيد.

6- «فَتَمنَعونى مِمَّا تَمنَعونَ مِنهُ انْفُسَكُمْ وَ ازْواجَكُمْ»

آنچنان كه از خود و فرزندان و همسرانتان حمايت مى كنيد، از من نيز حمايت و پشتيبانى كنيد، «وَ لَكُمْ الجَنَّةُ» اجر شما در مقابل اين بيعت بهشت است. (1)


1- سرزمين وحى، مرتضى فهيم كرمانى، ص 203.

ص: 137

حرف «ت»

ترك حج

در لسان روايات براى كسانى كه واجد شرايط حج بوده، واز انجام اين عمل عبادى سرپيچى نمايند، تبعات وآثارى رامتذكر شده كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

1-/ تأكيد بر كافر بودن تارك حج

در روايتى است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله به حضرت على عليه السلام فرمودند:

«يا عَلىُّ كَفَرَ بِاللَّهِ الْعَلىِّ العَظيمِ مِنْ هذِهِ الامَّةِ عَشَرَةً ... وَ مَنْ وَجَدَ سِعَةً فَماتَ وَ لَم يَحجّ»

اى على، از اين امت ده گروه به خداوند كافر شده اند ...(يكى هم) كسانى كه توانگرند، وبى آنكه به حج بروند از دنيا مى روند (1).

در بيان ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمودند:

«يَا عَلِيُّ تَارِكُ الْحَجِّ وَ هُوَ مُسْتَطِيعٌ كَافِرٌ» يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا ...» يَا عَلِيُّ مَنْ سَوَّفَ الْحَجَّ حَتَّى يَمُوتَ بَعَثَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَهُودِيّاً أَوْ نَصْرَانِيّاً.» (2)

يا على! ترك كننده حج در حال استطاعت كافر است، خداوند مى فرمايد «براى خدا بر مردم است كه آهنگ خانه او كنند؛ آنان كه توانايى رفتن به سوى كعبه را دارند، وهركس كفر ورزد(وحج را ترك كند، به خود زيان رساند) خداوند ا ز همه جهانيان بى نياز است. يا على! هر كس حج را آن قدر تأخير بيندازد تامرگش فرارسد، خداوند در روز قيامت، او را يهودى يا


1- حج و عمره در قرآن و حديث، ص 250.
2- همان.

ص: 138

نصرانى بر مى انگيزد.

2- تارك حج، ترك كننده دستور اسلام

امام صادق عليه السلام فرمودند:

«إِذَا قَدَرَ الرَّجُلُ عَلَى مَا يَحُجُّ بِهِ ثُمَّ دَفَعَ ذَلِكَ عَنْهُ وَ لَيْسَ لَهُ شُغُلٌ يَعْذِرُهُ بِهِ فَقَدْ تَرَكَ شَرِيعَةً مِنْ شَرَائِعِ الْإِسْلَامِ» (1).

هر كس توان حج رفتن داشته باشد، ولى نرود، بى آنكه كارى داشته باشد، كه عذر به حساب آيد، يقيناً دستورى از دستورات اسلام را ترك كرده است.

3- درخواست به زندگى هنگام مرگ

از امام صادق عليه السلام درباره آيه «لَوْ لا أَخَّرْتَنى إلى اجَلٍ قَريبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ» (2)

پرسيدند، حضرت فرمود:

«أَصَّدَّقَ مِنَ الصَّدَقَةِ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ أَيْ أَحُجَّ؛ صدقه دهم و «از صالحان باشم»، يعنى حج به جا آورم.» (3) 4- نابينا درقيامت برا نگيخته مى شود

ابوبصير از امام صادق عليه السلام درباره اين آيه شريفه «وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلًا» (4)

هر كس در اين دنيا كور باشد، در آخرت هم كوردل و گمراه تر خواهد بود، پرسيدم:

حضرت فرمود: «ذَلِكَ الَّذِي يُسَوِّفُ نَفْسَهُ الْحَجَّ يَعْنِي حَجَّةَ الْإِسْلَامِ حَتَّى يَأْتِيَهُ الْمَوْتُ» (5)

مقصود كسى است كه حج واجب خودرا با امروز وفردا كردن به تأخير اندازد تا اينكه مرگش فرارسد.

5-/ ترك حج، سبب نابودى انسان ها

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«إِذَا تَرَكَتْ أُمَّتِي هَذَا الْبَيْتَ أَنْ تَؤُمَّهُ لَمْ تُنَاظَرْ» (6)

؛ هر گاه امتم قصد زيارت خانه خدا را ترك كنند، مهلت داده نخواهد شد.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد:


1- حج و عمره در قرآن و حديث، ص 252.
2- سوره منافقين، آيه 10.
3- حج و عمره در قرآن و حديث، ص 252.
4- سوره اسرا، آيه 72.
5- حج و عمره در قرآن و حديث، ص 253.
6- فصلنامه ميقات حج، شماره 50، ص 21

ص: 139

«اللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ لَا تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا» (1)

«خدا را خدا را! درباره خانه خداى تان(خدا را در نظر بگيريد!) تا هستيد آن را خالى نگذاريد اگر زيارت خانه خداترك شود، مهلت داده نخواهيد شد.»

امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

«لا تَترُكُوا حَجَّ بَيتِ رَبِّكُمْ فَتَهلُكُوا» (2)

«حج خانه خدا را ترك نكنيد كه هلاك خواهيد شد».

كيفر تارك حج

خداوند در نود و هشتمين آيه سوره آل عمران افرادى را كه با داشتن استطاعت از انجام حج خوددارى نمايند، كافر خوانده است.

«وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ» (3)

براى مردم زيارت خانه خدا واجب است در صورتى كه استطاعت داشته و برآن راه پيدا كنند و هر كس با انكار حج كافر شود، به خود ضرر رسانده و خدا از خلق بى نياز است.

پيامبر اكرم در تفسير آيه كريمه فوق به اميرالمومنين على عليه السلام مى فرمايد:

«يا على! تَارِكُ الْحَجِّ وَ هُوَ مُسْتَطِيعٌ كَافِرٌ يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ» (4)

اى على! كسى كه حج را ترك كند با اين كه توانايى دارد، كافر محسوب مى شود، زيرا خداوند مى فرمايد: بر مردمى كه استطاعت دارند به سوى خانه خدا بروند لازم است حج بجا آورند و كسى كه كفر بورزد(و آن را ترك كند) به خود زيان رسانيده است، و خداوند از آنان بى نياز است.

اى على! كسى كه حج را به تأخير بيندازد تا اينكه از دنيا برود، خداوند او را در قيامت يهودى يا نصرانى محشور مى كند.

خداوند در پايان اين آيه براى تأكيد بر اهميت مسأله حج مى فرمايد: كسانى كه كفران كنند و اين دستور الهى را ناديده بگيرند و به مخالفت برخيزند در حقيقت به خود زيان مى رسانند، زيرا خداوند از


1- نهج البلاغه، نامه 47.
2- الحج والعمرة فى الكتاب والسنه، ص 167.
3- آل عمران، آيه 98.
4- الحج و العمرة فى الكتاب والسنة، ص 168- 169، من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 266.

ص: 140

همه جهانيان بى نياز است.

واژه كُفر در اصل به معنى پوشانيدن است و از نظر اصطلاح دينى معنى وسيعى دارد و هرگونه مخالفتى را با حق چه در مرحله اصولى، و چه در مرحله دستورات فرعى باشد، شامل مى شود و اگر مشاهده مى كنيم كه كفر، غالباً در مخالفت با اصول مطرح مى شود دليل بر اين نيست كه منحصر به همان معنى بوده باشد. به همين دليل در آيه بالا در مورد «ترك حج» به كار رفته است، و لذا در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه كفر را در آيه به معنى ترك حج تفسير فرموده است. (1) ابابصير از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:

«مَنْ مَاتَ وَ هُوَ صَحِيحٌ مُوسِرٌ لَمْ يَحُجَّ فَهُوَ مِمَّنْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى»

چنانچه كسى با داشتن شرائط به حج نرود تا بميرد از جمله كسانى است كه خداوند در مورد آنان فرموده است كه كور وارد محشر خواهند شد.

ابابصير مى گويد: پرسيدم پناه بر خدا، نابينا(وارد محشر مى شود)؟ فرمود:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَعْمَاهُ عَنْ طَرِيقِ الْحَقِّ (2)

بله، خداوند او را از طريق حق، منحرف نموده است(به وسيله كارهاى خودش).

همچنين در وصاياى حضرت على عليه السلام آمده است:

«... وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ لَا تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا» (3)

شما را به خدا، شما را به خدا! در مورد زيارت خانه پروردگارتان، مبادا از آن غفلت نموده، و رهايش سازيد كه خداوند قهار در اين صورت مهلت نداده و شما را به بلاى خود گرفتار مى سازد.

و در جاى ديگر مى فرمايد:

«لَا تَتْرُكُوا حَجَّ بَيْتِ رَبِّكُمْ فَتَهْلِكُوا ...» (4)

هرگز از حج خانه خدا غفلت نكنيد كه به سزاى آن گرفتار آمده و هلاك مى گرديد.


1- تفسير نمونه، ج 3، ص 18.
2- وسائل الشيعه، ج 8، ص 18، كافى، ج 4، ص 269، بحارالأنوار، ج 99، ص 6.
3- همان.
4- وسائل الشيعه، ج 8، ص 15، بحار ج 99، ص 19.

ص: 141

امام صادق عليه السلام هم در روايتى مى فرمايد:

«أَمَا إِنَّ النَّاسَ لَوْ تَرَكُوا حَجَّ هَذَا الْبَيْتِ لَنَزَلَ بِهِمُ الْعَذَابُ وَ مَا نُوظِرُوا. (1)

آگاه باشيد! هرگاه مردم زيارت خانه خدا را فراموش كنند، عذاب الهى به آنان فرا مى رسد و در اين زمينه به آنان مهلتى داده نمى شود.

2

أ

تشرف به محضر امام عصر (عج) در ايام حج

در اين قسمت به چند نمونه از انسان هاى پاك و منزهى كه توفيق و لياقت ديدار امام زمان(عج) را در مراسم با شكوه حج داشته اند اشاره مى گردد، به اميد آن كه ما را نيز لايق اين ديدار نمايد.

تشرف در طواف

عده اى از شاگردان حضرت آيت اللَّه اراكى «ره» از معظم له خواستند مطالبى را درباره داستان تشرف دخترشان به محضر امام عصر اروحنا فداه بيان كنند. ايشان فرمودند:

دخترم به احكام شرعى و دستورات دينى كاملًا آشنا و نسبت به اعمال شرعى پايبندند. من از دوران كودكى او تاكنون مواظب حالش بودم، تا اين كه چندى پيش مى خواست عازم مكه شود، ولى شوهرش نمى توانست همراه او برود، و پسرش هم راضى نشد همراهى اش كند. سرانجام بر اين شد كه در معيت آيت اللَّه آقاى حاج آقا موسى زنجانى و خانواده ايشان مشرف شود. موقع خداحافظى، از تنهايى اظهار نگرانى مى كرد و مى گفت: با اين وضع چگونه اعمال حج را به جا آورم؟ به او گفتم كه ذكر «يا حفيظُ يا عليم» را زياد بگويد. ايشان خداحافظى كرد و به حج رفت.

روزى كه از سفر حج بازگشت، خاطره اى براى من نقل كرد و گفت: هنگام طواف خانه خدا معطل ماندم، ديدم با ازدحام جمعيت نمى توانم طواف كنم، لذا در كنارى به انتظار ايستادم، ناگهان صدايى شنيدم كه مى گفت: ايشان امام زمان است، متصل به امام زمان شده، پشت سر او طواف كن!


1- بحارالانوار، ج 99، ص 19، حديث 69، وسائل الشيعه، ج 8، ص 14.

ص: 142

ديدم آقايى در ميان جمعيت و پيشاپيش آنان در حركت است و مردمى دور او حلقه زده اند، به طورى كه هيچ كس نمى توانست وارد آن حلقه شود، من وارد شدم و دستم را به عبايش گرفتم و مكرر مى گفتم: قربان شما بروم و هفت بار دور خانه طواف كردم. آيت اللَّه اراكى رحمه الله در پايان فرمودند: من به صدق و راستى اين دختر قطع و يقين دارم و او اين داستان را براى كسى حتى آقاى حاج آقا موسى زنجانى هم نگفته بود. (1) تشرف در عرفات

حجةالاسلام والمسلمين آقاى انصاريان نقل كرده اند:

فردى بود به نام «محمد على اربابى تهرانى» كه با آقاى «شيخ رجبعلى خياط» بسيار نزديك بود، درباره سفرش به مكه مى گفت: شب نهم به عرفات رسيدم، در آن زمان عرفات بسيار تاريك بود و از چراغ دستى استفاده مى شد. ساعت 10 شب بود كه پيوسته متذكر حضرت امام عصر «عج» بودم، البته نه براى زيارتشان؛ چرا كه خود را لايق زيارت ايشان نمى دانستم. بيرون چادر متذكر بودم در حالى كه هيچ كس حضور نداشت، ولى صدايى به زبان فارسى شنيدم كه گفت: آقاى حاج محمد على! برگشتم با يك چهره نورانى، روحانى و آسمانى مواجه شدم، گفت: بيا كنار دست من. گفتم:

چَشم و در حقيقت به سوى ايشان كشيده شدم، كنارش نشستم. فرمود: امشب شب عرفه است، زيارت حضرت سيدالشهداء وارد است، دلت مى خواهد من يك زيارت بخوانم؟ حاج محمّد على گفت: من از كودكى زيارت هاى معروف را شنيده بودم و با آنها آشنايى داشتم و مضامين و كلمات آنها را مى دانستم، به ايشان گفتم كه خيلى دوست دارم. حدود يك ساعت زيارتى را خواند كه تا آن زمان نشنيده بودم. كلمه به كلمه كه مى خواند، من حفظ مى كردم و تا آخر به حافظه ام سپرده شد. گريه كردن آن شخص هم غير قابل توصيف بود. پس از زيارت خداحافظى كرد و رفت. هر قدر از من دور مى شد، زيارت هم از خاطرم مى رفت تا اين كه به كلى آن را فراموش كردم. از مكه به كاظمين رفتم و كنار راه آهن ايستاده بودم، ناگاه همان شخص را ديدم. نزديك آمد، سلام كرد و گفت: به تهران كه رفتى، سلام مرا تنها به آقا شيخ محمد حسن طالقانى برسان (2).


1- بركات سرزمين وحى، ص 89 به نقل از شرح احوال آيت اللَّه اراكى، نوشته رضا استادى، ص 598- 599.
2- آقا شيخ محمّد حسن، پدر آقا شيخ يحيى داماد مرحوم آيت اللَّه صدر بود؛ ايشان از علماى بزرگ تهران و در امر به معروف و نهى از منكر فوق العاده بود.

ص: 143

مى گفت: وقتى به تهران آمدم و نزد آقا شيخ محمد حسن رفتم و قضيه را نقل كردم، ايشان بسيار گريست و مرا متوجه كرد كه آن شخص امام عصر(عج) بوده است، در حالى كه من نه در عرفات و نه در كاظمين آن بزرگوار را نشناخته بودم. (1) تشرف در راه مسجدالحرام

مرحوم حجةالاسلام والمسلمين آقاى هادى مروى نقل كردند:

«آيت اللَّه شيخ راضى نجفى تبريزى» ابوالزوجه شهيد حاج شيخ عباس شيرازى، با شنيدن شهادت ايشان بسيار ناراحت شد و مى گفت: نمى توانم شهادت حاج شيخ عباس شيرازى را باور كنم.

خيلى ناآرام بود و گريه مى كرد، زمينه اى فراهم گرديد كه ايشان به حج مشرف شد و پس از بازگشت، داستانى را نقل كرد. گفت: خداوند عنايت كرد و در كاروانى كه نزديك حرم مستقر بود، قرار گرفتم(چون پايش ناراحت بود و با عصا راه مى رفت) در ساعات ميان 9 تا 10 كه وقت خلوتى است به مسجدالحرام رفتم، روزهاى هفتم و هشتم ذيحجه بود و همه زائران به مكه آمده بودند و خيابان ها شلوغ بود. يك بار كه به طرف حرم مى رفتم، ديدم هيچ كسى در خيابان نيست، ماشين ديده مى شود، ولى كسى در داخل آن ها نيست، تعجب كردم كه خيابان هاى شلوغ همه روزه، چرا امروز خلوت است. در همين فكر بودم كه ناگاه ديدم فردى از روبرو مى آيد، نعلين مردانه اى در پا و نقابى بر چهره داشت. به محض اين كه خواستم سئوالى بكنم، مثل كسى كه برق او را گرفته باشد، خشكم زد. در مقابلم ايستاد و هيچ حركتى نتوانستم بكنم. نقاب را تا بالاى ابرو بالا زد، وقتى چشمم به آن صورت زيبا افتاد، مكرر گفتم: ماشاءاللَّه، لاحول ولاقوه الا باللَّه. اين جمله را چند بار تكرار كردم و مبهوت جمال ايشان شدم. سپس نقاب را انداخت و من دوباره غوغاى جمعيت را ديدم.

در جلسه بعد، يكى از منسوبين از ايشان پرسيد چه درخواستى از خدا كرده بودى كه اين ماجرا برايت رخ داد؟ گفت: وقتى چشمم به كعبه افتاد، بى اختيار اين جمله بر زبانم جارى شد كه «اللَّهُمَ ارِني الطَّلْعَةَ الرَّشيدَة، وَ الْغُرَّةَ الْحَميدَة ...» و آن گاه افزود: خيلى غصه خوردم كه اى كاش غير از «رؤيت»، «تكلم» را هم خواسته بودم. چون در مرتبه اوّل كه چشم انسان به كعبه مى افتد، هر آرزويى كه داشته باشد اجابت مى شود. (2)


1- بركات سرزمين وحى، ص 91.
2- همان، ص 94.

ص: 144

3

أ

تلاوت قرآن

قرآن به عنوان بزرگ ترين كتاب آسمانى از سوى آفريدگار جهان بر كامل ترين انسان ها در طول تاريخ انسانيت، يعنى حضرت محمّد بن عبداللَّه صلى الله عليه و آله نازل گرديده، لذا بر همه مسلمانان در همه اعصار لازم است نسبت به فراگيرى قرآن اوّلًا و فهم معانى و مفاهيم قرآن ثانياً و مهم تر از همه، عمل به قرآن توجه نمايند. از فضيلت هايى كه هر مسلمان در طول زندگى اش مى تواند براى خود كسب و آن را به عنوان ذخيره اى معنوى حفظ كند و با خود به عالم باقى ببرد، تلاوت و انس با قرآن است. تلاوت و قرائت قرآن گاهى به مناسبت زمان، مانند ماه مبارك رمضان و نيز به مناسبت مكان مانند مكّه مكرمه و مسجدالحرام يا مدينه منوّره و مسجد نبوى، كه مهبط وحى بوده اند، فضيلت بيشترى پيدا مى كند. قرآن يكى از موهبت هاى بزرگ الهى و نعمت هاى ارزشمند خداوند بر مسلمانان است، نگاه به خطوط قرآن هم عبادت محسوب مى شود، قرآن عِدل عترت است، پس نگاه به امام عليه السلام و قرآن و كعبه همه داراى فضيلت و ثواب است و شايسته است كه زائرين عزيز حرمين شريفين در كسب اين فضيلت سعى بليغ داشته باشند و از اين فيض سرشار الهى محروم نشوند و از اين اقيانوس بيكران معرفت الهى فيض و فضيلت برگيرند.

شرافت دو شهر مكه و مدينه به خاطر وجود نورانى رسول خداست «لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ* وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ» (1)

، مى فرمايد: اين شهر به خاطر وجود پرفيض و بركت تو چنان عظمتى به خود گرفته، آرى ارزش سرزمين ها به ارزش انسان هاى مقيم در آن است. در زيارت نامه آن حضرت مى خوانيم «وَ عَظَّمْتَ بِهِ الْبِلاد» (2)

خداوند بلاد را به خاطر وجود رسول خدا عليه السلام تشرف بخشيد.

گاهى فضيلت تلاوت قرآن به خاطر زمانى است مانند آن كه امام سجاد عليه السلام درباره ماه مبارك رمضان مى فرمايد: «وَ وَفِّقْني فيهِ لِقَراءَةِ آياتِكَ» (3)

و گاهى به خاطر مكان است كه فرمودند كسى كه در


1- سوره بلد، آيه 1
2- مفاتيح الجنان.
3- همان، دعاى روز دوم ماه مبارك رمضان.

ص: 145

مكه معظمه، از جمعه اى تا جمعه ديگر قرآن را ختم كند گويى تا آخر عمر تلاوت قرآن كرده است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«انَّ لِرَبِّكُمْ فِى ايَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحات الا فَتَعَرَّضُوا لَها». (1)

در ايام عمر خود، لحظه ها و نفخه هاى بهشتى و رحمانى براى شما رخ مى دهد، مواظب باشيد كه آن ها را غنيمت شماريد و از آن ها بهره گيريد.

اما نكاتى چند در مورد قرآن:

پيامبر اكرم فرمودند:

«فَضْلُ الْقُرآنِ عَلى سائِرِ الْكَلامِ كَفَضْلِ اللَّهِ عَلى خَلْقِهِ» (2)

، فضيلت قرآن بر ديگر كلام ها مثل فضيلت خدا بر مخلوقات اوست.

تلاوت قرآن: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند:

«أَنَّ لِتالي آيَةٍ مِنْ كِتابِ اللَّهِ خَيْرٌ مِنْ تَحْتِ الْعَرْشِ الى تَخُوم الْعَرشِ الى تَخُوم السُّفْلى»؛ براى تلاوت كننده آيه اى از قرآن ارزش و ثوابى بهتر از آنچه زير عرش تا زمين است وجود ندارد.

استماع قرآن: امام صادق عليه السلام فرمودند:

«مَنِ اسْتَمَعَ حَرْفاً مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ غَيْرِ قِرَاءَةٍ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ حَسَنَةً وَ مَحَا عَنْهُ سَيِّئَةً وَ رَفَعَ لَهُ دَرَجَةً» (3)

؛ كسى كه حرفى از كتاب خدا را بدون قرائت بشنود خداوند براى او يك حسنه نوشته و يك گناه او را محو و يك درجه او را رفيع گرداند.

تعليم قرآن: امام صادق عليه السلام فرمودند:

«يَنْبَغِي لِلْمُؤْمِنِ أَنْ لَا يَمُوتَ حَتَّى يَتَعَلَّمَ الْقُرْآنَ أَوْ أَنْ يَكُونَ فِي تَعَلُّمِهِ» (4)

براى مؤمن شايسته است كه نميرد تا اين كه قرآن را بياموزد يا در حال فراگيرى آن باشد.

موضوع قرآن: خداوند در قرآن مى فرمايد:

«ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ» (5)

؛ اين كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه


1- بحارالانوار، ج 84، ص 267
2- همان، ج 92، ص 19
3- عدة الداعى، احمد بن فهد حلى، ص 270
4- همان، ص 269
5- سوره بقره، آيه 2

ص: 146

ندارد و مايه هدايت پرهيزكاران است.

مقدار قرائت قرآن:

خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد:

«فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ» (1)

؛ به اندازه اى كه براى شما آسان و بى مشقت باشد، قرآن بخوانيد.

چگونگى قرائت قرآن:

خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد:

- «وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا» (2)

؛ قرآن را با تأنى و وضوح تلاوت كن.

- «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ» (3)

؛ زمانى كه قرآن قرائت مى شود گوش فرا دهيد و ساكت باشيد، تا مورد رحمت خداوندى قرار گيريد.

آثار قرائت قرآن:

خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ» (4)

؛ زمانى كه آيات خداوند بر آنها تلاوت مى شود، ايمان مؤمنين، زياد و بر پروردگارشان توكل مى كنند.

امام صادق عليه السلام از پدر بزرگوارشان نقل مى كنند كه:

«اغْتَنِمُوا الدُّعَاءَ عِنْدَ خَمْسِ مَوَاطِنَ عِنْدَ قِرَاءَةِ الْقُرْآنِ وَ عِنْدَ الْأَذَانِ وَ عِنْدَ نُزُولِ الْغَيْثِ وَ عِنْدَ الْتِقَاءِ الصَّفَّيْنِ لِلشَّهَادَةِ وَ عِنْدَ دَعْوَةِ الْمَظْلُومِ فَإِنَّهُ لَيْسَ لَهُ حِجَابٌ دُونَ الْعَرْشِ». (5)

دعا را در پنج وقت غنيمت شمريد(كه نزديك اجابت باشد.)

1. در وقت قرائت قرآن.

2. در وقت گفتن اذان.


1- سوره مزمل، آيه آخر
2- همان، آيه 4
3- سوره اعراف، آيه 204
4- سوره انفال، آيه 2
5- امالى شيخ صدوق، ص 234

ص: 147

3. در وقت نزول باران.

4. در وقت برخورد دو لشگر(حق و باطل).

5. در وقت دعاى مظلوم.

تَلبيه

«تلبيه» (1) يعنى «لبيك گفتن» و بنابر اصح آن است كه هنگام محرم شدن بگويد: «لَبَّيكَ، اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيكَ» و به اين مقدار اگر اكتفا كند، محرم شده و احرامش صحيح است، و احتياط مستحب (2) آن است كه پس از آن كه چهار «لبيك» را گفت، بگويد:

«انَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ». (3)

صحيح گفتن «قدر واجب از لبيك» واجب است، همان طور كه صحيح گفتن «تكبيرة الاحرام» در نماز واجب است. (4) وجه تسميه تلبيه

امام باقر عليه السلام در پاسخ اين پرسش كه چرا تلبيه را «تلبيه» نام نهاده اند، فرمود: اجابتى بود كه موسى عليه السلام، پروردگارش را بدان پاسخ داد. (5) امام صادق عليه السلام در پايان پاسخ به پرسشى درباره «اشعار بُدْن» (6) كه در برخى از اقسام حجّ به منزله «تلبيه» است، فرمود: «... فاشعِرها مِنَ الجانِبِ الَايَمنِ مِن سنامِها ثُمَّ قُل: «بِسمِ اللَّهِ، اللَّهُمَّ مِنكَ وَ لَكَ،


1- به معناى اجابت مكرر و اطاعت مؤكد است، يعنى: بله، اى پروردگار من، آماده به خدمتم، بله اى خالق و رازق من، ايستاده ام در حضور، حج برنامه تكامل، سيد محمد ضياءآبادى، ص 196 به نقل از المنجد و ص 100 تلخيص شده كتاب فوق.
2- به نظر تعدادى از مراجع احتياط واجب است.
3- و اگر بخواهد احتياط بيش تر بكند، پس از گفتن «تلبيه» جملات ديگرى را نيز مستحب است بگويد، كه تفصيل آن در ص 141 مناسك محشى، آمده است.
4- مناسك محشى(مسأله 260- 259) ص 141- 142
5- وسايل الشيعه، ج 12، ص 375، علل الشرايع، ص 418.
6- اشعار، اختصاص به شترهاى قربانى دارد كه سمت راست كوهان شتر را اندكى شكافته و خون آن را بر بدن شتر مى مالند.

ص: 148

اللَّهُمَّ تَقَبَّلْ مِنّى ...» (1)

اين حديث ناظر به اين حقيقت است كه مقصود از حجّ، ديدار خداست و طرد هر آن چه غير خدا است. (2) حكمت تلبيه

تلبيه در حج، طرد كننده هر جاهليتى است كه بوده و هست. و درهم شكننده هر بت جاهلى است كه تراشيده شده و يا هر نشانه شرك آلوده جاهلى كه تراشيده مى شود و خلاصه كوبنده هرگونه باطل قديم و جديد است.

لبيك حج در روزگار جاهليت، نداى شرك و بانگ «وثنيّت» بود. زيرا عمل و رفتار و «تلبيه» آن ها، چنان كه امام صادق عليه السلام فرموده است، چيزى جز «شرك» نبوده است!. (3) زيرا مشركان با اين تلبيه، وجود شريك را براى خدا اثبات مى كردند، هر چند كه اين شريك نيز مِلك خود او بود، بر خلاف لبيك در اسلام كه نمودار توحيد است. (4) راز عرفانى تلبيه

احرام و لبيك گفتن به معناى پاسخ دادن به نداى وحى و اجابت دعوت الهى است. لذا حج گزاران راستين، در هنگام تلبيه بر خود مى لرزيدند و مى گفتند: مى ترسيم به ما گفته شود: به درستى به نداى حجّ، پاسخ ندادى «لا لَبَّيْكَ وَ لا سَعْدَيْكَ» (5)

سرّ تلبيه، زبان به حق و طاعت گشودن و از گفتار باطل ومعصيت رستن است، نه در محدوده زمانى حج و عمره بلكه براى هميشه، زيرا زبان، جِرمش اندك ولى جُرمش زياد است. (6) زبان «قليلُ الجِرم و كَثيرُ الجُرم» است، جِرم آن كوچك و جُرمش زياد است، گناهان فراوانى به وسيله زبان انجام مى گيرد، از انكار لسانى تا مسأله غيبت، تهمت، دروغ، افترا، مسخره كردن و ...


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 199.
2- صهباى حجّ، آيت اللَّه جوادى آملى، ص 373.
3- عن ابى عبداللَّه عليه السلام قال: كانت قريش تلطّخ الاصنام التى كانت حول الكعبة بالمسك و العنبر، و كان يَغوث قبال الباب و كان يعوق عن يمين الكعبة، و كان نسر عن يسارها و كانوا اذا دخلوا، خرّوا سجّداً ليغوث و لا ينحنون، ثم يستديرون بحيالهم الى يعوق ثم يستديرون بحيالهم الى نسر ثم يلبون فيقولون: «لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك، الا شريك هولك تملكه و ما ملك»، كافى ج 4، ص 542.
4- صهباى حج، آيت اللَّه جوادى آملى، ص 6- 375.
5- بحار الانوار، ج 47، ص 16 و ج 64، ص 337.
6- صهباى حجّ، ص 8- 377.

ص: 149

لبيك گفتن در حال احرام نيز به اين معناست كه خدايا! من هر چه كه حق است به آن گويا هستم و از هر چه كه باطل است زبانم را مى بندم، لبيك گفتن تطهير زبان است از هر چه كه معصيت است.

راز لبيك گفتن اين است كه خدايا از اين لحظه متعهد مى شوم هر چه را كه طاعت تو است بر زبان جارى كنم و از هر چه كه معصيت است زبانم را ببندم. شهادت دروغ، معصيت است، انسان محرم و حج گزار هرگز شهادت دروغ نمى دهد، غيبت نمى كند، دروغ نمى گويد، تهمت نمى زند، كسى را با زبان مسخره نمى كند و در هنگام داد و ستد خلاف نمى گويد، زبان زائر بيت اللَّه، زبان طاهر است. (1) سِرّ لبيك گفتن، زبان به اطاعت گشودن و براى هميشه از معصيت بستن است، آن هم نه تنها در محدوده محور حج و عمره كه براى هميشه. (2) امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«اذا اكتَسَبَ الرَّجُلُ مالًا مِن غَيرِ حِلَّةٍ ثُمَّ حَجَّ فَلَبّى نودِيَ لا لَبَّيْكَ وَ لا سَعْدَيكَ وَ ان كانَ مِن حِلّة فَلَبّى نُودى لَبَّيكَ وَ سَعدَيكَ.» (3)

هرگاه كسى مال غير حلال به دست آورد، سپس عازم حج گردد، هنگام لبيك گفتن جواب مى آيد نه «لبيك» و نه «سعديك»، اما اگر با پول حلال به حج برود هنگام تلبيه جواب مثبت مى آيد و مى گويد «لبيك و سعديك».

تلبيه باصداى بلند و تكرار آن

روايات متعددى استحباب تلبيه را مورد تأكيد قرارداده است، بنابراين چنانچه زائر خانه خدا كه با حالت معنوى احرام در مسير مكه گام برمى دارد، تا آنجا كه مى تواند با گفتن ذكر تلبيه از اجر معنوى مشخص شده بهره مند گردد.

در «مستدرك» از فقه الرّضا نقل شده است كه امام رضا عليه السلام فرمود:

«وَ اكْثِر مِنَ التَّلْبِيَةِ(الى ان قال) رافِعَاً صَوتَكَ وَ قَدْ رُوِىَ عَنْ رَسولِ اللَّه صلى الله عليه و آله انَّهُ قالَ: اتانى جَبرَئيلُ فَقالَ مُرْ اصحابَكَ انْ يَرفَعوا اصواتَهم بِالتَّلبِيَةِ فَانَّهُ شِعارُ الحَجِّ» (4)

زياد تلبيه بگو و صدايت را در هنگام تلبيه بلند كن، به تحقيق كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت


1- عرفان حج، آيت اللَّه جوادى آملى، ص 48.
2- همان، ص 49.
3- كافى، ج 5، ص 124، حديث سوم.
4- نگرشى اجتماعى به كعبه وحج از ديدگاه قرآن، به نقل از مستدرك الوسايل، ج 2، ص 116.

ص: 150

شده كه فرمود: جبرئيل آمد و گفت: اصحابت را وادار كن كه در وقت تلبيه صدايشان رابلند كنند، كه تلبيه شعار حج است.

در روايتى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:

«ما مِنْ مُلَبٍّ الَّا لَبّى ما عَن يَمينِهِ وَ شِمالِهِ مِنْ حَجَرٍ وَ شَجَرٍ اوْ مَدَرٍ حَتّى تَنْقَطِع الارضُ مِن ها هُناوَ هاهُنا» (1)

هيچ لبيك گويى، لبيك نمى گويد مگر آن كه تمام چيز هايى كه درسمت راست و چپ او قرار دارند، از سنگ و درخت و كلوخ با او لبيك گويند، تا آن كه زمين را از اين جا و آن جا پشت سر گذارد.

يادآورى

بديهى است در صورتى كه بلندى صداى تلبيه مانع حضور قلب ديگران شود، اين اقدام پسنديده نيست، چراكه بعضاً در مسجد شجره ويا جحفه وياساير مواقيت گروه هاى مختلف اجتماع كرده و بعضاً مدت هاى طولانى در حالى كه در داخل مسجد در حال حركت هستند به ذكر تلبيه ادامه مى دهند و زائران ديگر از شنيدن تذكرات اخلاقى روحانيون بزرگواربى بهره مى مانند.

زياد تلبيه گفتن

در مورد پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است:

«انَّ النَّبىَّ صلى الله عليه و آله كانَ يُكْثِرُ مِنَ التَّلْبِيَةِ» (2)

؛ آن حضرت لبيك را زياد تكرار مى كردند.

البته تكرار تلبيه، بايد با ديدن خانه هاى مكه قطع شود، در روايتى امام صادق عليه السلام فرموده اند:

«الْمُتِمَتِّع اذا نَظَرَ الى بُيُوتِ مَكَّةَ قَطَعَ التَّلْبِيَةَ» (3)؛

آنكه حج تمتع مى گزارد، هرگاه چشمش به خانه هاى مكه مى افتد لبيك گويى را قطع كند.


1- منتخب احاديث عمره، حجةالاسلام والمسلمين قاضى عسكر، ص 34، به نقل از سنن ابن ماجه ج 2، ص 975 و 2921.
2- الدرّ المنثور، ج 1، ص 527
3- كافى، ج 4، ص 399

ص: 151

حرف «ج»

جابر بنِ عبداللَّه انصارى

جابر بنِ عبداللَّه انصارى (1)

جابر بن عبداللَّه، پانزده سال پيش از هجرت در مدينه به دنيا آمد. از طايفه خزرجيان بود. او و پدرش عبداللَّه بن حرام از پيشتازان اسلام بودند، پدرش در جنگ احد به شهادت رسيد. جابر از مسلمانان پيش از هجرت و از اصحاب با فضيلت رسول خدا بود كه در 19 غزوه، از جمله جنگ بدر در ركاب پيامبر صلى الله عليه و آله حضور داشت، در جنگ صفين نيز در ركاب حضرت على عليه السلام جنگيد. اين محدث بزرگ شيعه در اواخر عمر نابينا شده بود و با همان حال، همراه عَطيّه عوفى به زيارت قبر امام حسين عليه السلام به كربلا آمد، در فرات غسل كرد و خود را معطر ساخت و به طرف قبر سيدالشهداء رفت و بر تربت آن امام شهيد، سخنان سوزناك و شوق انگيزى بر زبان آورد؛ آيا دوست، پاسخ دوستش را نمى گويد؟

حبيب لا يجيبُ حَبيبه؟ سپس رو به اطراف قبر كرد و به شهداى ديگر سلام داد.

وى در كوچه هاى مدينه به دنبال امام محمد باقر عليه السلام مى گشت، وقتى خدمت آن حضرت رسيد، سلام رسول خدا را به او رسانيد، آخرين فرد از حاضران در «پيمان عقبه» بود و تا آن هنگام زنده مانده بود. بدن او را به جرم دوستى اهل بيت، در زمان حجاج داغ نهادند. جابر در سال 78 هجرى، در ايام عبدالملك مروان در سن نود و چند سالگى در حالى كه نابينا بود از دنيا رفت و در بقيع به خاك سپرده شد. (2)


1- جابر بن عبداللَّه انصارى سُلمى خزرجى(م 78 يا 79 قمرى در سن 94 سالگى) از اصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و شيعه اميرالمؤمنين على عليه السلام بود و از ياران وفادار امام حسين و امام سجاد و حضرت باقر عليهم السلام بود.
2- فرهنگ نامه عاشورا، جواد محدثى، ص 127.

ص: 152

جَبَلُ الرَّحمَه

«جبل الرحمه» در شمال شرقى عرفات، قرار دارد. اين كوه مستقل از كوه هايى است كه منطقه را در حصار خود گرفته اند. (1) جبل الرحمه در نزد مردم به «جبل عرفات» معروف است. اين كوه نسبت به كوه هاى پيرامون خود كوچكتر است.

مرآة الحرمين مى نويسد: بلندى اين كوه 30 متر و طول آن حدود 300 متر مى باشد كه با پله هاى نامنظم و بزرگ به بالاى آن مى توان رسيد. در نيمه هاى پله ها و در سمت راست كسى كه به سمت بالا در حركت مى باشد، فضاى هموارى به طول 15 متر و عرض 10 متر قرار دارد كه بدان «مسجد ابراهيم» مى گويند. (2) روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خطبه حجةالوداع را بر فراز اين كوه ايراد كرد.

احكام جبل الرحمه

در فقه شيعه، در زمان وقوف كه در روز نهم ذى حجه از ظهر شرعى تا مغرب شرعى است، صعود به كوه عرفه «كراهت» دارد.

امام خمينى قدس سره در پاسخ به اين سئوال كه: «كراهت صعود به جبل الرحمه آيا قبل از نيت وقوف به عرفات است يا بعد از آن» مى فرمايد:

«در وقت وقوف؛ كراهت دارد كه از جبل بالا رود» (3) اسحاق بن عمّار از امام كاظم عليه السلام سئوال مى كند: وقوف بر جبل الرحمه در نظر شما محبوب تر است يا سرزمين هاى پايين كوه؟ فرمودند: وقوف در دامنه كوه. (4)


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 121.
2- مرآت الحرمين، رفعت پاشا، ص 353 و نيز ص 88- 87.
3- مناسك محشى، مسأله 2- 971، ص 388.
4- وسائل الشيعه، ج 1، ص 11، حديث 5.

ص: 153

از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه تمام سرزمين محل وقوف است. لكن بهترين مكان براى وقوف، پايين كوه مى باشد. (1) در هر صورت بنا بر مشهور بين فقها، بعد از ظهر روز عرفه بالا رفتن از اين كوه، مكروه است.

امام صادق عليه السلام در روايت ديگر فرمود: همه سرزمين عرفات، محل وقوف است لكن بهترين مكان براى وقوف، پايين كوه است. «عَرَفَاتٌ كُلُّهَا مَوْقِفٌ وَ أَفْضَلُ الْمَوْقِفِ سَفْحُ الْجَبَلِ» هم چنين در حديث ديگرى فرمود: هر چه به جبل الرحمه نزديك تر باشد بهتر است. «عَرَفَاتٌ كُلُّهَا مَوْقِفٌ وَ ما قرب مِنْ الْجَبَلِ فَهُوَ افْضَل» (2)

صعود عرفانى

شايسته است در روز عرفه، حج گزار، دعايى را كه سالار شهيدان حسين بن على عليه السلام در جانب چپ اين كوه، رو به كعبه ايستاد و خواند، بخواند. (3) امام سجاد عليه السلام فرمود: «راز بالاى كوه رحمت رفتن اين است كه انسان بداند نسبت به هر زن و مرد مسلمان رئوف و مهربان بوده و متولى هر زن و مرد مسلمان است. گرچه خداى سبحان نسبت به همگان ولايت تكوينى دارد و او ولىّ همه است. (4) هُنالِكَ الْوِلايَة للَّهِ الْحَقّ. (5)

جُحفَه

معناى جُحفه

«جُحفه» در اوائل اسلام محل آبادى بوده كه بعدها در اثر سيل ويران شده و چون محلى را كه سيل ويران كند در زبان عربى «جُحفة» (6) گويند، از اين روى، محلّ مزبور را كه


1- كافى، ج 4، ص 463.
2- همان، ص 463
3- مفاتيح الجنان، اعمال روز عرفه.
4- صهباى حج، ص 418
5- سوره كهف، آيه 44
6- لسان العرب، ج 9، ص 31؛ مصباح المنير فيومى، 2- 91.

ص: 154

مورد اجحاف سيل قرار گرفته است «جحفه» ناميدند، (1) زيرا به ساكنان خود اجحاف نموده است.

در نگاهى ديگر، جُحفه به لحاظ اتساع وادى، (2) به «مَهيَعه» موسوم بوده و «مَهيَع» به معناى راه وسيع است. چنان كه در صلوات مروى از حضرت امام سجاد عليه السلام كه در همه روزهاى ماه شعبان، هنگام زوال آفتاب و نيز در شب نيمه آن ماه، قرائت مى شود، چنين آمده است. «وَاجْعَلْهُ لى شَفيعاً مُشَفَّعاً وَ طَريقاً الَيكَ مَهْيَعاً» (3)

در حديثى كه از امام صادق عليه السلام نقل شده است از قول پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«... وَ وَقَّتَ لِأَهْلِ الْمَغْرِبِ الْجُحْفَةَ وَ هِيَ مَهْيَعَة» (4)

پيامبر صلى الله عليه و آله براى اهل مغرب، «جحفه» را كه نزد ما به عنوان «مهيعه» ثبت شده است به عنوان ميقات، تعيين كرد.

موقعيت ميقات جحفه

جحفه در فاصله 156 كيلومترى مكّه (5) نام محلّى است كه در شمال غربى مكّه و جنوب شرقى غديرخم قرار دارد. (6) جحفه روستاى بزرگى است كه تپه هاى مرتفع و بلندى دارد و در مسير راه مدينه به مكّه واقع شده است. در نزديكى جحفه غدير خم با فاصله سه ميل(5760 متر) واقع شده كه چشمه اى در آن جارى است و به همين جهت درختان زيادى در آن جا وجود دارد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله در بازگشت از حجةالوداع، در جحفه، على بن ابى طالب عليه السلام را به مقام وصايت خود معرفى كرد و فرمود:


1- سرزمين وحى، فهيم كرمانى، ص 29.
2- صهباى حجّ، ص 140.
3- مفاتيح الجنان، اعمال مشتركه ماه شعبان.
4- وسائل الشيعه، ج 8، ص 221.
5- امروز از راه اتوبان هجرت، حدود 220 كليومتر مى باشد. ميقات، شماره 6، ص 135.
6- مصباح المنير فيومى، ص 91.

ص: 155

«مَنْ كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلىٌّ مَولاه ...» (1)

احكام جحفه

«بدان كه محلّ احرام بستن براى عمره تمتع كه آن را ميقات مى نامند، مختلف مى شود به اختلاف راه هايى كه حجاج از آن راه ها به طرف مكّه مى روند، آن پنج محّل است». (2) «... پنجم جحفه است و آن ميقات كسانى است كه از راه شام به مكه مى روند». (3) سئوالى از امام خمينى قدس سره شده است، بدين گونه كه:

نظر به اين كه مسجد جحفه و مسجد تنعيم اخيراً تخريب و بازسازى شده و وسعت يافته است، آيا حجاج يا معتمرين بايد حتماً در حدود مسجد قبلى، محرم شوند و يا محرم شدن در تمام مسجد فعلى معتبر است؟

امام قدس سره مى فرمايد:

ميقات در جحفه، خصوص مسجد نيست و از هر جاى جحفه مى توانند محرم شوند ....

بنابراين در صورت توسعه مسجد، با صدق جحفه اشكال ندارد ... (4) جحفه دومين ميقات است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى اهل مصر و شامات و كسانى كه از آن مسير به سوى مكه مى آيند، تعيين فرموده است. (5) در علّت نامگذارى جحفه گفته اند: در جاهليت «عبيد بن عوص بن آدم بن سام بن نوح عليه السلام» با فرزندان خويش در اين نقطه سكونت داشته اند، ولكن سيلى آنها را هلاك نمود، پس از آن آنجا را جحفه ناميدند، زيرا به ساكنان خود اجحاف نمود.

ميقات جُحفه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله مورد عنايت صحابه بوده، همان گونه كه در سال ششم هجرت درجريان غزوه حديبيه، عده اى از ياران آن حضرت در «ذوالحليفه» احرام خود را به تأخير انداختند و در جحفه محرم شدند. (6) در گذشته جُحفه فاقد هرگونه امكانات اعم از سرويس هاى بهداشتى و ... بوده و صرفاً يك چهار ديوارى كوچك، بدون سقف و چند حلقه چاه، براى استفاده زائران وجود داشت، لكن در دو دهه اخير تحولات رفاهى چشمگيرى را در آن محل شاهد هستيم.


1- فصلنامه ميقات حج، شماره 6، ص 146.
2- مناسك محشى، مسأله 200، ص 113.
3- همان، ص 115.
4- مناسك محشى، مسأله 236، ص 131.
5- امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «... فانّ رسول اللَّه عليه السلام وقّت لاهل المدينة ذا الحليفة، و لاهل المغرب، الجحفة ...» وسائل الشيعه، ج 8، ص 229.
6- المغازى، واقدى، ج 2، ص 574

ص: 156

4

أ

جدال در حج

از جمله محرمات احرام كه فقهاى عالى مقام به استناد آيات و روايات آن را از محرمات احرام بر شمرده اند، جدال است. در آيه شريفه قرآن آمده است: «فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ» (1)

كسانى كه(با بستن احرام و شروع مناسك حج)، حج را برخود واجب كرده اند، بايد بدانند كه در اثناى حج، آميزش جنسى با زنان و فسوق و جدال روا و جايز نيست.

معناى جدال

جدال، به معناى گفتگويى توأم با نزاع و به عبارتى پيكار لفظى همراه با لجاجت و خصومت است.

صاحب مجمع البحرين مى گويد: «جدال عبارت است از مقابله دليل با دليل كه گاهى با لجاجت و خصومت همراه مى شود.» (2) در لسان العرب آمده است: «جدال به معناى زياده روى در خصومت به كار مى رود. (3) صاحب كتاب مفردات مى نويسد: «جدال و گفتگو بر سبيل منازعه و برترى جويى بر يكديگر است.»

مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: «وَالجِدالُ: الْمِراءُ فِى الْكَلام»، جدال به معناى ستيزگى كردن و لجبازى در گفتار و بحث است. (4) بر اساس اين تعاريف جدال همراه با بحث و گفت و گو براى اثبات يا نفى مطلبى است كه هر طرف براى اثبات حرف خود و يا ابطال نظر طرف مقابل دليل اقامه مى كند، اما از روال طبيعى بحث و گفت و گو خارج مى شود و به لجاجت و خصومت مى انجامد.

در روايات ويژگى ديگرى نيز براى جدال آمده است و آن اين است كه از نام خداوند در اين خصومت، به عنوان وسيله و ابزار بهره گرفته شود.


1- سوره بقره، آيه 197.
2- مجمع البحرين، ج 5، ص 336
3- لسان العرب، ج 11، ص 103
4- الميزان، ج 2، ص 79.

ص: 157

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«وَالجدَالُ هُوَ قَولُ الرَّجُلِ لا وَ اللَّهِ وَ بَلى وَ اللَّهِ وَ سِبابُ الَّرجل الرَّجُلَ» (1)

جدال آن است كه بگويد «لا واللَّه» و «بلى واللَّه» و يا سبّ ديگرى را بگويد. از قيد «سباب» جدل همراه با خصومت فهميده مى شود و مراد از «لا و اللَّه» و «بلى و اللَّه» يعنى اصرار بر اثبات حرف خود و ابطال حرف مقابل با استفاده از لفظ جلاله «اللَّه»، البته جدال به شيوه نيكو مورد تأييد است. (2) انواع جدال

جدال بر دو گونه است؛ جدال به حق و جدال باطل، كه اولى ممدوح و دومى مذموم است. قرآن مجيد در يك جا مى فرمايد: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» (3)

؛ به آن ها به طريقى كه نيكوتر است استدلال و مناظره كن.

در اين جا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مأمور به جدال به حق شده و آن را در كنار حكمت و موعظه حسنه قرار داده است، و جدال باطل همان است كه در آيات ديگر قرآن آمده (4) و افراد لجوج و متعصب گرفتار آن مى شوند و روشن ترين دلايل حق را با ستيزه جويى انكار مى كنند. (5) در كتاب شريف كافى روايتى در ارتباط با معناى آيه «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ» از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«... وَالجدَالُ قَولُ الرَّجُلِ «لا وَ اللَّهِ وَ بَلى وَ اللَّهِ» (6)

؛ جدال آن است كه بگويد «لا واللَّه، بلى واللَّه»

امام عليه السلام در پاسخ شخصى كه در ارتباط با شرائط صحت احرام پرسيد، فرمود: آن گاه كه محرم گشتى بر تو باد به تقواى الهى و ياد خداوند و سخن اندك، مگر در مسير خير و نيكويى، زيرا كمال حج و عمره آن است كه انسان زبان خود را مگر در كلام خير محفوظ و نگه دارد. خداوند مى فرمايد: «الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ» (7).

حالت احرام، يك حالت فوق العاده معنوى و روحانى است كه انسان را به سوى قرب خدا مى برد، به همين دليل بسيارى از كارهاى مباح در احرام ممنوع است، و يكى از كارهاى حرام، كه به هنگام


1- وسايل الشيعه، ج 9، ص 108
2- پيش درآمدى بر فرهنگ نامه اسرار و معاريف حج، ص 138
3- سوره نحل، آيه 125.
4- يكى از آن آيات آيه سوّم سوره حج «وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ»، آيه ديگر، سوره حج آيه 8 مى فرمايد: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ».
5- اخلاق در قرآن، آيت اللَّه مكارم شيرازى، ج 3، ص 278.
6- كافى، ج چهارم، ص 337.
7- بقره، آيه 197.

ص: 158

احرام حرمت مضاعفى دارد «جدال» است، گرچه معروف در ميان فقها اين است كه منظور از جدال گفتن «بلى واللَّه» يا گفتن «لاواللَّه» است(اولى را براى اثبات مطلبى و دوّمى را براى نفى مطلبى مى گويند) .... ولى بعيد نيست كه واژه جدال هر نوع مجادله و ستيزه جويى را در برگيرد و به هر حال منع از جدال در حال احرام نشان مى دهد كه اين كار با اين عبادت بسيار مهم روحانى سازگار نيست و انسان را شديداً از خدا دور مى كند.

به كاربردن جمله خبريه در آيه بالا كه مى گويد: جدال در حج وجود ندارد، بيانگر تأكيد بيشترى در اين موضوع است، گويى مى فرمايد: اين عمل با روح حج ابداً سازگار نيست. (1) مرحوم شيخ طوسى در اين زمينه مى فرمايد:

«وَ يَحْرُمُ ايضَاً عَليهِ الفِسقُ، وَ هُوَ الكِذْبُ، وَالجِدالُ، وَ هُوَ قَولُ الرَّجلِ: لا وَاللَّه وَ بَلى وَاللَّهِ». (2)

مرحوم شيخ مفيد در كتاب خود ضمن برشمردن برخى از محرمات احرام مى نويسد: و محرم بايد از جدال بپرهيزد، كه عبارت است از قول شخص كه سوگند ياد مى كند «واللَّه ما كان كذا»(به خدا سوگند چنين چيزى نبود و يا آن كار انجام نگرفت) و «واللَّه ليكونن كذا»(سوگند به خدا آن واقعه انجام پذيرفت و يا آن چيز قطعاً وجود داشت).

نظريه فقهى

حضرت امام مى فرمايد: در هر لغت و زبان و صيغه و شكلى كه مرادف «لاواللَّه» و «بلى واللَّه» باشد و سوگند دهنده و يا سوگند خورنده در مقام اثبات و يا نفى چيزى باشد، از مصاديق «جدال» شمرده و از محرمات احرام دانسته مى شود. بنابراين ساير «اسماء اللَّه» چون «رحمان»، «رحيم»، «خالق السماوات» را به لفظ جلاله، «واللَّه» يا «باللَّه» و يا «تاللَّه» ملحق نموده (3) و آخر الامر اين چنين فتوا مى دهند: سوگند به غير «اللَّه» از ديگر مقدسات، داخل در مفهوم جدال نيست. بنابراين از تروك و محرمات احرام به شمار نمى آيد، و در مسأله 27 باب «تروك الاحرام» به طور صريح فتوى مى دهند:

در مقام ضرورت و براى اثبات حق، و يا ابطال باطلى، هرگونه سوگند ولو سوگندى كه از مصاديق «جدال» و با لفظ جلاله باشد، جايز است.

بنابراين در حج بايد از گفتگوهاى بى نتيجه، و بحث ها و كشمكش هاى بيهوده پاك باشد، زيرا محيطى است كه روح انسان بايد از آن نيرو بگيرد و يك باره از جهان ماده جدا شود و به عالم ماوراى ماده راه يابد.


1- اخلاق در قرآن، آيت اللَّه مكارم شيرازى، ج سوّم، ص 276.
2- النهايه و نكتها، ج 1، ص 476.
3- يجوز فى مقام الضرورة لاثبات حق او ابطال باطل القسم بالجلاله. تحرير الوسيله، ج 1، ص 424

ص: 159

5

أ

جِعرانَه

«جعرانه» نام منطقه اى در شمال شرقى مكه معظمه، در مسير طائف و در ابتداى درّه «سَرِف» مى باشد و فاصله اين منطقه تا مكّه حدود 29 كيلومتر است. (1) روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از بازگشت از جنگ حُنين نزديك به پانزده روز در جعرانه توقف نمودند و غنايم جنگ با «هوازن» را ميان مردم تقسيم كردند. (2) در جعرانه مسجدى وجود دارد كه به «مسجد الرسول» معروف است، اين مسجد در سمت چپ وادى جعرانه، واقع است. مساحت فعلى مسجد 1600 متر مربع است. (3) عمره رسول خدا صلى الله عليه و آله از جعرانه

پيامبر صلى الله عليه و آله پس از بازگشت از جنگ حنين در سال هشتم هجرى در روز 18 ذى قعده همين سال، در جعرانه قصد عمره فرمودند و پس از احرام به سوى مكّه رفتند. (4) آن حضرت پس از انجام اعمال «عمره» در اواخر ماه ذى قعده يا اوايل ماه ذى حجه، وارد مدينه گرديدند.

احكام جعرانه

يكى از ميقات هاى عمره مفرده، منطقه جعرانه است، ميقات عمره مفرده «ادنى الحّل» است و


1- جعرانه و هى موضع قريب من المكة و هى فى الحل و ميقات للاحرام و هى به تسكين العين و التخفيف و قد تكسر العين و تشتدّ الراء، لسان العرب، ج چهارم، ص 141. جعرانه به كسر جيم و عين و تشديد راء، اين كلمه با كسر جيم و سكون عين و تخفيف راء نيز آمده است. فرهنگ اعلام جغرافياى تاريخى در حديث و سيره نبوى، ص 111.
2- دائرة المعارف تشيع، ج 5، ص 374.
3- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 7- 146. در نيمه ذى القعدة الحرام سال هشتم هجرت، پيامبر صلى الله عليه و آله از تقسيم غنائم حنين در نقطه جعرانه فارغ شد. فروغ ابديت، ج 2، ص 371. در كتاب تاريخ القويم آمده است: الجعرانة موضع الذى احرم منه النبى صلى الله عليه و آله لما رجع من الطائف، بعد فتح مكة، و هو موضع مشهور، على بريد من مكة، فيما ذكره الفاكهى. تاريخ القويم، ج 3، ص 161.
4- سيره ابن هشام، ج 4، ص 4- 143، به نقل از فروغ ابديت، ج 2، ص 370.

ص: 160

جايز است از يكى از مواقيت پنج گانه نيز محرم شود. (1) صورت عمره مفرده آن است كه خارج شود به «ادنى الحلّ» و افضل آن است كه

از «جعرانه» يا «حديبيّه» يا «تنعيم» كه از همه نزديك تر به مكه است محرم شود. (2) 6

أ

جعفر بن محمد عليه السلام

امام جعفر صادق عليه السلام

نام: جعفر عليه السلام، كنيه: ابوعبداللَّه، لقب: صادق

نام پدر: محمد، نام مادر: ام فروه، دختر قاسم بن محمدبن ابى بكر

مكان ولادت: مدينه طيبه، روز ولادت: 17 ربيع الاول سال 83 هجرى

نقش انگشتر: اللَّه خالق كل شى ء

مدت امامت: 34 سال

اولاد: 10 فرزند، سن: 65 سال

محل شهادت: مدينه طيبه، روز شهادت: دوشنبه 25 شوال سال 148 هجرى، سبب شهادت:

انگور زهرآلودى كه منصور دوانيقى به وى خورانيد

مرقد مطهر: قبرستان بقيع. (3) «ابن بابويه» و «قطب الدين راوندى» روايت كرده اند كه از امام سجاد عليه السلام پرسيدند كه امام بعد از تو كيست؟

فرمود: محمّد باقر عليه السلام كه علم را مى شكافد، شكافتنى.

پرسيدند كه بعد از او كيست؟

فرمود: جعفر كه نام او نزد اهل آسمان ها، «صادق» است.


1- دائرة المعارف تشيع، ج 5، ص 374.
2- مناسك محشى، ص 100، مسأله 175
3- چهارده معصوم، جواد محدثى، ص 92.

ص: 161

گفتند: چرا او را «صادق» مى نامند، و حال آن كه همه شماها صادق و راستگو هستيد؟

فرمود: خبر داد مرا پدرم از پدرش از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه آن حضرت فرمود: چون متولد شود فرزند من جعفر بن محمّد بن على بن الحسين عليهم السلام، او را صادق ناميد، زيرا كه پنجم از فرزندان او جعفر نام خواهد داشت و به دروغ، دعوى امامت خواهد كرد، در حالى كه او نزد خدا «كذّاب» است، كه بر خدا افترا مى بندد. (1) امام صادق عليه السلام در سال 114 هجرى، رهبرى امت اسلامى را به دست گرفت. او در مجموع دوران امامت خود با خلفايى (2) چند از بنى اميه و بنى عباس مانند هشام، وليد، سفاح و منصور دوانيقى معاصر بود.

شخصيت و عظمت علمى، فرهنگى امام صادق عليه السلام

در عظمت علمى و شخصيت فرهنگى امام صادق عليه السلام همين بس كه او در مدت دوران امامت خود، توانست چهار هزار عالم برجسته و كارآمد تربيت كند كه هر كدام شخصيتى بزرگ و عالمى بى نظير بودند.

شخصيت هايى را كه آن حضرت تربيت نموده و به جهان تحويل داده، در علوم گوناگون تبحّر داشتند، به گونه اى كه هر كدام در عصر خود چراغى فروزان به شمار مى رفتند. علما و دانشمندان علم رجال، اسامى شاگردان امام صادق عليه السلام و صورت تأليفات آنان را در كتاب هاى خود آورده اند.

تنها شيخ طوسى در رجال خود متجاوز از سه هزار نفر را نام مى برد كه در محضر آن حضرت كسب فيض كرده اند.

«حسن بن على وشاء»، كه از استادان حديث مى باشد مى گويد: من در مسجد كوفه نهصد استاد حديث مشاهده كردم كه هر كدام از جعفربن محمّد حديث نقل مى كردند.

خدمات علمى امام صادق عليه السلام در تفسير و حديث و فقه خلاصه نمى شود، بلكه او توانست شخصيت هاى بزرگى را در كلام و فلسفه و علم و مناظره پرورش دهد كه نمونه بارز آن «هشام بن حكم» است كه از او بيست و پنج كتاب به جاى مانده است.


1- منتهى الآمال، ج دوّم، ص 4- 233، انتشارات هجرت.
2- از خلفاى بنى اميه، افرادى مانند «هشام بن عبدالملك بن مروان»، «وليد بن يزيد بن عبدالملك»، «يزيد بن وليد بن عبدالملك»، «ابراهيم بن وليد بن عبدالملك»، مروان معروف به مروان حمار و از خلفاى بنى عباس «عبداللَّه بن فهد» معروف به سفاح و ابوجعفر، معروف به منصوردوانيقى، هم عصر آن حضرت بودند.

ص: 162

امام صادق عليه السلام در علوم طبيعى بحث هايى نمود و رازهاى نهفته اى را بازكرد كه براى دانشمندان امروز مايه اعجاب است و گواه روشن آن «توحيد مفضل» است كه امام آن را در چهارده روز املا كرد و «مفضل بن عمر كوفى» نوشت. در اين كتاب امام از رهگذر بيان قوانين طبيعى حاكم بر جهان، منطق خداپرستان را ثابت مى كند. (1) درباره عظمت و شخصيت امام صادق عليه السلام كافى است بدانيم كه دشمن او، «منصور دوانيقى» وقتى از شهادتش آگاه شد، بى اختيار براى او گريه كرد و اشك ريخت.

«مالك بن انس» كه يكى از ائمه مذاهب چهارگانه اهل تسنن است، مى گويد: من كراراً به حضور امام صادق عليه السلام مى رسيدم، او را پيوسته در يكى از سه حال مى ديدم يا نماز مى گزارد يا روزه دار بود يا قرآن مى خواند و هرگز چشمى مانند او را نديده و گوشى نظير آن را نشنيده و هرگز بر قلب انسانى برتر از جعفربن محمد از نظر دانش و عبادت و پرهيزكارى خطور نكرده است.

امام صادق عليه السلام حدود 50 سال از زندگى خود را در عهد امويان گذراند و مورد ستم آنها بود، همان ها بودند كه «زيدبن على بن الحسين» (2) عموى آن حضرت را در كوفه به سال 122 هجرى برهنه و وارونه به دار آويختند.

امام حدود 50 سال با بنى اميه به سر برد، باقيمانده عمر خود را با فرزندان عباس سپرى نمود و اگر در مقطع نخست شاهد ستم ها و محدوديت ها بود، مقطع ديگر نيز دست كم از اولى نداشت، بلكه ستم در بخش دوّم افزايش يافت.

شرايط سياسى و اجتماعى در اين فترت كه طرفداران اموى با گروه مخالف در زد و خورد بودند، به امام اجازه داد كه وظيفه خود را از طريق نشر علوم و آثار اسلامى و تربيت شاگردان، تجسم بخشد و دانشگاه بزرگى را كه پدر گرامى او پى ريزى كرده بود شكل دهد.

از اين كه در اين مدت سى و چهار سال، هفت خليفه اموى و عباسى زمام امور را به دست گرفتند، پژوهشگران خارجى آن را حاكى از تسلط يك نوع تشنج و اضطراب بر جامعه اسلامى مى دانند، تشنجى كه موجب شد حكومت اموى، در سال 132 هجرى منقرض شود و زمام امور به دست فرزندان عباسى بيفتد كه آنان نيز در ظلم و ستم كم تر از فرزندان بنى اميه نبودند و در مواردى شديدتر و بدتر از آنان عمل مى كردند. (3)


1- زندگانى پيشوايان اسلام، آيت اللَّه جعفر سبحانى، ص 70.
2- «زيد بن على بن الحسين» بعد از حضرت امام باقر عليه السلام از ديگر برادران خود بهتر و از همگى «افضل» بود.
3- زندگى پيشوايان، آيت الله جعفر سبحانى، ص 71.

ص: 163

7

أ

جغرافياى عربستان

كشور عربستان سعودى يكى از كشورهاى قاره آسيا در منطقه استراتژيك خاورميانه با مشخصات ذيل است (1):

1- مساحت 690/ 240/ 2 كيلومتر و به عنوان بزرگ ترين كشور شبه جزيره عرب (2) شناخته شده است.

2- پايتخت: رياض، پايتخت اقتصادى: جدّه.

3- مهم ترين شهرها: مكه معظمه، مدينه منوّره، طائف، دمام، ينبع، جبيل.

4- خط الرأس جغرافيايى بين خط 16 الى 32 درجه در شمال خط استوا واقع است.

5- ارتفاع از سطح دريا: 750 الى 1500 متر مى باشد.

6- آب و هوا: آب و هواى اين كشور در تابستان بسيار گرم و در زمستان معتدل است، بارندگى مقدار كم صورت مى گيرد، بجز در مناطق شرقى كه ميزان بارندگى به 400 ميلى متر در سال مى رسد.

7- جمعيت: 000/ 800/ 20 نفر) طبق سرشمارى اداره آمار وزارت برنامه ريزى، سال 1421 ه. ق.

8- نژاد: سامى، زبان رسمى: عربى، زبان دوّم انگليسى.

9- دين رسمى: اسلام(مذهب حنبلى) «وهابى» و وجود اقليت شيعه در مناطق شرقى كشور.

عربستان سعودى از شمال با عراق، اردن و از شرق با كويت، خليج فارس، امارات، قطر، عمان، بحرين و از جنوب با يمن، و از غرب با درياى سرخ هم مرز مى باشد.

طول مرزهاى عربستان 4532 كيلومتر مى باشد.(با عراق 808 كيلومتر، با اردن 742 كيلومتر، با كويت 222، با عمان 676، با قطر 40 با امارات 586، با يمن 458/ 1 كيلومتر مرز مشترك دارد.) اين


1- شناخت عربستان ص 17.
2- اين شبه جزيره از هفت كشور عربستان سعودى، جمهورى يمن، عمان، امارات متحده عربى، قطر، بحرين و كويت تشكيل شده است. همان، ص 18

ص: 164

كشور بين خط العرض جغرافيايى 16 الى 32 درجه شمال خط استوا واقع شده است. و از سطح دريا 750 تا 1500 متر ارتفاع دارد.

عربستان در شمار خشك ترين و گرم ترين مناطق دنياست و با آن كه از پنج سو به دريا محدود مى شود(به ترتيب از شرق: خليج فارس، درياى عمان، درياى عرب، درياى سرخ و درياى متوسط) اما از آب، اين موهبت الهى كه مايه حيات هر جاندارى است، جز در ناحيه جنوبى بهره چندانى ندارد. در عربستان حتى يك رودخانه وجود ندارد كه پيوسته به دريا بريزد. به جاى آن وادى هايى وجود دارد كه سيلاب ها در آن جمع مى شوند و كاروان هاى تجارت و حج، مسير خود را به وسيله آنها تشخيص مى داده اند. (1) عربستان از نظر جغرافيايى به سه ناحيه تقسيم شده است:

1- تهامه: اين سرزمين در سواحل درياى سرخ قرار دارد و تا سرزمين نجران امتداد يافته است. در اين منطقه شدت گرما و آفتاب سوزان، زندگى را مشكل كرده و علت نام گذارى تهامه نيز به اين دليل است.

2- نجد: اين سرزمين قسمت اعظم شبه جزيره عربستان را فرا گرفته است. از جنوب به «ربع الخالى»، از غرب به حجاز، از مشرق به سرزمين احساء و از شمال به عراق و اردن محدود است.

اين سرزمين داراى ارتفاعى بين 750 تا 1500 متر از سطح دريا است و به همين جهت آن را نجد مى گويند، چون نجد در لغت به معناى سرزمين مرتفع است.

3- حجاز: اين سرزمين در شمال غربى عربستان سعودى واقع شده وبيش ترين قسمت آن را مناطق كوهستانى تشكيل مى دهد. از شمال به «خليج عقبه» و از غرب به درياى سرخ و از مشرق به نجد و از جنوب به عسير محدود مى شود.

حجاز از نظر تاريخ اسلام مهم ترين بخش عربستان و مشتمل بر دو ناحيه به كلى متمايز است.

چون لفظ حجاز به معناى حاجز و مانع است.

يكى از اراضى پست ساحلى تهامه و ديگرى كرانه كوهستانى تهامه، شامل شهرها و بنادر معروفى چون مكه، جدّه و ينبع است.

در قسمت كوهستانى، نواحى نسبتاً حاصل خيزى مانند مدينه و طائف وجود دارد.

از مواضع معروف ديگر حجاز؛ خيبر، بدر و حُجر را مى توان نام برد. قبايل قديم عرب از قبيل ثمود، اوس، خزرج و قريش به اين ناحيه وابستگى دارند. (2)


1- آشنايى با حرمين شريفين، محمد نقدى، مؤسسه انتشارات هجرت، 1383
2- شناخت عربستان، ص 21

ص: 165

8

أ

جغرافياى مدينه

مدينه منوّره (1) در اقليم حجاز واقع شده است كه در منطقه غربى عربستان سعودى امروزى، تقريباً در 150 كيلومترى درياى سرخ و در ارتقاع 600 متر از سطح دريا قرار گرفته و از مكه مكرمه 420 كيلومتر فاصله دارد و از رياض، پايتخت عربستان، 990 كيلومتر و از «ينبع» در ساحل دريا 240 كيلومتر. از حيث مكان، مدينه واحه اى است پر نعمت و آبادان. كوه هاى بزرگ و كوچك، گاه در سلسله هاى همانند و پيوسته و گاه جدا از يكديگر آن را در ميان گرفته اند. كسى كه به مدينه مى آيد، از مسافت 150 كيلومترى از همه راه هاى برّى آن را از راه دور مى تواند ببيند و به سبب مساعد بودن خاك و وجود آب، مزارعى در اطراف آن گسترده است. مدينه، ميان دو لايه زمين سنگلاخ آتش فشانى از دوجانب شرق و غرب محصوراست. اين دو، حدود حرم مدينه اند، از مشرق و مغرب آن،


1- مدينه منوره در شمال شرقى جدّه و شمال مكّه واقع و در عرض 5/ 23 از خط استوا و طول 70 درجه از جزاير خالدات، و 720 متر از سطح دريا ارتفاع دارد. شهر مدينه در ميان يك جلگه كوهستانى است، امتداد آن جلگه از شمال به جنوب تقريباً «30» و وسعت آن حدود «20 كيلومتر» مى باشد. مدينه در قسمت شمال اين جلگه واقع، و بندر آن «ينبوع» است. اين جلگه كه شهر مدينه را در ميان گرفته، از سه جهت(شمال، شرق و جنوب) به دشت هاى لم يزرع و كوه هاى سياه متصل است، و از طرف مغرب به دريا محدود مى باشد و سه دشت، از مواد آتشفشانى در شرق و غرب و جنوب مدينه را فراگرفته كه در گذشته از نظر اياب و ذهاب به وسيله شتر بسيار مشكل بوده است.

ص: 166

همان گونه كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله حدود آن را معين كرده است.

يكى ديگر از ويژگى هاى مدينه اين است كه ميان دو كوه، از شمال و جنوب محصور است، حد شمالى و جنوبى اين دو كوه، حد شمالى و جنوبى مدينه اند، از شمال كوه ثَور است و در جنوب كوه «عَير»، اين حدى است كه رسول خدا معين كرده است. كوه ثور همانند گاوى است خفته، در شمال احد و كوه «عير» در نزديكى «ذوالحليفه» است. هواى مدينه منوره در تابستان گرم و خشك و در زمستان سرد است. از ديگر خصوصيات مدينه حاصل خيز بودن زمين و فراوانى آب و اشتهار وسيع آن در امر كشاورزى است. (1) 9

أ

جَمَرات

سنگ باران نمادين شيطان «رمى جمرات» در سرزمين منا، يكى از اعمال واجب به شمار مى رود.

اين عمل در روز دهم ذى الحجه(عيد قربان) در مورد جمره عقبه، «محل سنگ باران سوم» با هفت سنگ انجام مى شود و در روز يازدهم و دوازدهم ذى الحجه «در مورد جمره اولى و وسطى و عقبه» و براى هر كدام هفت سنگ انجام مى شود.

معناى جمره

«جمره» (2) در لغت ب معناى آتش برافروخته و گداخته و هم چنين به معناى ريگ مى باشد و جمع آن «جمار» است. عرب سنگريزه ها را «جمار» مى نامد و محل جمع شدن ريگ ها در منا را «جمرات» (3) مى گويند و به هر پشته اى از ريگ نيز «جمره» مى گويند و از اين جهت محل سنگريزه ها


1- مسجد شريف نبوى، ناجى محمد حسن عبدالقادر الانصارى، ترجمه عبدالحميد آيتى، نشر مشعر، ص 17، سال 81.
2- فصلنامه ميقات حج، شماره نهم، ص 22. به نقل از مجمع البحرين لغت جمره.
3- از مصباح المنير فيومى نيز بر مى آيد كه نام «جمره» از نظر لغوى به اين مناسبت است كه محل اصابت سنگريزه هاست، «كل شى ء جمعته فقد جمرته و منه «الجمره» و هى مجتمع الحصى بمنى فكل كومة من الحصى جمره و الجمع جمرات». فصلنامه ميقات حج، شماره 9، ص 22

ص: 167

را در «منا» جمره گفته اند كه با ريگ ها زده مى شود و يا از اين جهت كه محل جمع شدن ريگ هايى است كه به آن زده مى شود.

«جمرات» نام سه محل در منا است كه اگر از سمت مكّه، رو به منا حركت كنيم از دامنه كوهى كه حد فاصل ميان مكه و منا است شروع مى شود و به طرف عمق منا پيش مى رود. تا قبل از حج سال 1383 هر يك از جمرات به صورت ستون چهارگوش كه از سنگ هاى بر روى هم چيده شده با ملاطى از سيمان ساخته شده و چهار طرفش باز بود، جز جمره عقبه كه در گذشته فقط يك طرف آن باز و آزاد بوده، زيرا به كوه متصل مى شد و در سال هاى اخير كه كوه برداشته شده است، در جانب كوه، ديوارى سيمانى، آن سمت را پوشانيده است، ولى در موسم حج 1372 ه. ش مشاهده شد كه ديوار آن را برداشته اند و آن نيز شكلى چون دو ستون ديگر پيدا كرده است. درحج سال 1383 تغييرات اساسى درجمرات ايجاد شد، وطول هريك از جمرات به ميزان قابل توجهى افزايش ووسعت پيدا كرد، به گونه اى كه امكان حضور هم زمان تعداد زيادى از حجاج در رمى جمرات فراهم گرديده، و خطرات ناشى از حضور انبوه زائران را در اين مكان كاهش داده است، ضمن آنكه دولت سعودى تصميم دارد طبقات جمرات را به پنج طبقه افزايش دهد.

هر يك از جمرات نامى دارد: به ترتيب از سمت منا رو به مكه، به اولى «جمره اولى»، و به دوّمى «جمره وسطى» و به آخرى، «جمره عقبه» مى گويند. شايد علّت اين نام ها اين باشد كه چون حاجى از مشعر به طرف منا حركت مى كند و از دل منا به جانب جمرات روى مى آورد در نخستين جمره اى كه به آن مى رسد «جمره اولى» است و سپس جمره وسطى و جمره عقبه.

معناى رمى

رمى به معناى انداختن چيزى و پرتاب كردن سنگ و انداختن تير آمده است. (1) حكمت رمى جمرات

از امام صادق عليه السلام روايت شده است:

«انَّ عِلَّةَ رَمىِ الجَمَراتِ انَّ ابراهيمَ عليه السلام تَراءى لَه ابليسُ عندَها فَامرَهُ جِبرئيل بِرَميِهِ بِسَبعِ حَصَيات وَ ان يُكَبِّرَ مَعَ كُلِّ حصاةٍ فَفَعَلَ وَ جَرَت بِذلك السُنَّه.» (2)


1- فرهنگ نامه اسرار و معارف حج، ص 217
2- الحج و العمرة فى الكتاب و السنه، ص 230، كنز الفوائد، ص 224.

ص: 168

علت رمى جمرات آن است كه نزديك آن محل، شيطان بر حضرت ابراهيم عليه السلام نمايان شد، جبرئيل به آن حضرت دستور داد كه با آن هفت سنگريزه شيطان را بزند و با هر سنگ تكبير بگويد، او هم چنان كرد وسنت بر اين جارى شد. (1) شايان ذكر است كه دو روايت ديگر به همين گونه نقل شده است، يكى از امام على عليه السلام درباره حضرت ابراهيم عليه السلام كه آن حضرت در سه مرحله شيطان را تحت تعقيب قرار داد و ديگرى از «ابن عباس» در مورد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله. در هر صورت حكمت رمى، چيزى جز ادامه راه پيامبران توحيد نيست. (2) احكام جمرات

واجبات منا كه در روز عيد قربان انجام مى گيرد سه چيز است:

1- رمى جمره عقبه 2- ذبح 3- حلق.

رمى جمرات كه مهم ترين آن رمى جمره عقبه است، يعنى ريگ انداختن به جمره اى كه نام محلى است در منا. (3) احكام رمى جمره:

الف- وقت انداختن ريگ از طلوع آفتاب روز عيد است تا غروب آن. (4)

ب- با قصد خالص، بدون ريا و نمايش دادن عمل به غير باشد.

ج- تعداد ريگ ها هفت عدد باشد

د- ريگ ها از محدوده حرم باشد

ه- ريگ ها را يكى پس از ديگرى پرتاب كند


1- مطالبى كه در مورد سابقه تاريخى رمى جمرات گزارش شده است، متفاوت است: در برخى روايات، سابقه اين عمل تا زمان حضرت آدم كشانده شده و برخى ديگر سابقه تاريخى آن را تا ابراهيم عليه السلام مى رسانند. در مورد حضرت ابراهيم عليه السلام نيز سخن به اختلاف است، پاره اى روايات آن را از تعاليم جبرئيل به ابراهيم هنگام آموزش مناسك حج مى داند و پاره اى ديگر ظهور شيطان به ابراهيم و سنگ انداختن ابراهيم به او را آغاز پيدايش اين عمل معرفى مى كنند و دسته ديگر آن را يادآور سنگ هايى مى دانند كه ابراهيم عليه السلام به قوچ قربانى زد. فصلنامه ميقات حج، شماره 9، ص 17
2- همان، ص 230 و 231.
3- مناسك محشى، مسأله 996، ص 409.
4- همان، مسأله 1000، ص 410

ص: 169

مستحبّات رمى (1)

هنگامى كه ريگ ها را در دست گرفته و آماده رمى است اين دعا را بخواند. «اللَّهُمَّ هذِهِ حَصَياتِى فَاحْصِهنَّ لى وَ ارفَعهُنَّ فى عَمَلى» (2)

و نيز هر سنگى كه مى اندازد «تكبير» بگويد.

هم چنين هر سنگى را كه مى اندازد اين دعا را بخواند:

«اللَّهُ اكبرُ، اللَّهُمَّ أدْحَر عَنّى الشَّيطانَ، اللَّهُمَّ تَصديقاً بِكِتابِكَ وَ عَلى سُنَّةِ نَبِيِّكَ، اللَّهُمَّ اجْعَلهُ لى، حَجّاً مَبروراً و عَمَلًا مَقبولًا وَ سَعياً مَشكوراً وَ ذَنباً مَغفوراً» (3)

پس از برگشتن به جاى خود در منا، اين دعا را بخواند:

«اللَّهُمَّ بِكَ وَثِقْتُ وَ عَلَيكَ تَوَكَّلْتُ فَنِعْمَ الرَّبُّ وَ نِعْمَ المَولى وَ نِعمَ النَّصيرُ»

خلاصه: پس از آنكه حاجى تمام اعمال روز عيد قربان را انجام داد دو وظيفه مهم ديگر دارد:

1- بيتوته در منا

2- رمى جمرات سه گانه كه روز يازدهم و دوازدهم به ترتيب بايد جمرات سه گانه را رمى كند.

10

أ

جنگ هاى پيامبر صلى الله عليه و آله

شهر مدينه پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله و روى آوردن مردم به اسلام تبديل به پايگاهى مهم براى مسلمانان گرديد و روز به روز به جمعيت آنان افزوده مى شد. سران كفر كه تحمل چنين شرايطى را نداشتند و اين وضعيت براى آنان دشوار بود، با خشم و عصبانيت جنگ هاى متعددى را عليه پيامبر صلى الله عليه و آله طراحى نمودند، تا آنجا كه گفته اند: به طور متوسط طى ده سالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه ساكن بودند، هر دو ماه يك اعزام نظامى صورت گرفته است.


1- مناسك محشى، مسأله 1019، ص 415.
2- همان.
3- همان، مسأله 1019، ص 415، الحج و العمرة فى الكتاب و السنه، ص 232 و 233.

ص: 170

تعداد غزوات و سريه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله

مسعودى مى نويسد: غزوه هايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله شخصاً همراه سپاه اسلام حضور داشت، 26 غزوه است و برخى آن را 27 غزوه نوشته اند. جهت اختلاف آن ا ست كه دسته اوّل بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله را از «خيبر» به «وادى القرى» با غزوه «خيبر» يكى دانسته اند.

اما دسته دوم، غزوه «خيبر» و غزوه «وادى القرى» را دو غزوه شمرده اند. لكن ابن اسحاق كه نامى از «وادى القرى» بعد از «خيبر» نمى برد، نيز غزوه هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله را 27 غزوه مى گويد و «عمرة القضا» را از غزوات مى شمارد.» (1) ابن اسحاق مى گويد: سريه هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله سى و هشت سريه بوده است. مسعودى از قول عده اى سى و پنج و طبرى چهل و هشت سريه و بعضى شصت و شش سريه نقل كرده اند. طبرسى در اعلام الورى سى و شش سريه مى نويسد. (2) تبليغ و ارشاد قبل از جنگ

مهم ترين نكته اى كه بايد مورد توجه قرار گيرد اين كه، اصيل ترين شيوه و روش پيامبر صلى الله عليه و آله در دعوت از مردم به اسلام از طريق استدلال و تقويت روح تفكر و تعمق در مردم بود. اين شيوه در تمام دوران مكه با قوت دنبال شد و تا آخر نيزادامه داشت. دعوت مكرر قرآن به تأمل و تدبّر و نيز توصيه به رسول خدا صلى الله عليه و آله براى «دعوت به حكمت و موعظه» و «مجادله به احسن» نشان آن بود كه اين راه ادامه دارد. رسول خدا صلى الله عليه و آله با همين شيوه توانست عده زيادى را به اسلام فراخواند. مردم مدينه از طريق آشنايى با همين دعوت و صرفاً با نشر آيات قرآن، اسلام را پذيرفتند آن گونه كه شهرت يافت «فتحت المدينة بالقرآن (3)»؛ مدينه با قرآن گشوده شد.

در زمانى كه غزوات و سرايا اوج داشت، كار دعوت اسلامى همچنان ادامه داشت. خالد بن وليد براى دعوت مردم يمن به آن ناحيه رفت و زمانى كه كارى از پيش نبرد، حضرت على عليه السلام فرستاده شد،


1- تاريخ پيامبر اسلام، ابراهيم آيتى، ص 190، به نقل از سيرةالنبى، ج 2، ص 223.
2- همان.
3- فتوح البلدان، ص 7، اشاره به آمدن مصعب بن عمير به مدينه پيش از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله و دعوت مردم به دين اسلام به وسيله قرآن.

ص: 171

با دعوت او بود كه شمار فراوانى از مردم يمن اسلام آوردند. به گزارش ابن سعد، در جريان فتح مكه، رسول خدا صلى الله عليه و آله خالد بن وليد را براى دعوت بنى جذيمه به اسلام و به جنگ به آنان(داعياً الىَ الاسلامِ وَ لَم يَبْعَثْهُ مُقاتِلًا) به سوى آنها فرستاد، اما خالد به جنگ با آنان پرداخت و عده اى از اسيران را كشت.

رسول خدا صلى الله عليه و آله از اقدام زشت خالد تبرى جست و حضرت على عليه السلام را فرستاد تا ديه كشته ها را بپردازد و آنچه را بنى جذيمه از دست داده اند، جبران نمايد. (1) مسأله دعوت به اسلام در همان آغاز جنگ به عنوان يك اصل مسلم در فقه «باب جهاد» آمده است. از امام سجاد عليه السلام درباره كيفيت دعوت به اسلام، پيش از آغاز جنگ سئوال شد، حضرت فرمود: بايد بگويى، به نام خداوند بخشنده مهربان، تو را به خدا و دين خدا دعوت مى كنم، تو را به معرفت خداى عزوجل و عمل صالح فرا مى خوانم و بدان كه معرفت جز به اعتقاد و يكتايى رأفت و رحمت و عزت و علم و قدرت و برترى خدا بر همه چيز به دست نمى آيد .... در اين صورت اگر مشركان دعوت را پذيرفتند از همه حقوق يك مسلمان برخوردار خواهند شد.

بر اين اساس بود كه مسلمانان، جز پس از دعوت به توحيد و نبوت، حق جهاد با مشركان را نداشتند. (2) اين اقدامى بود كه فرماندهان رسول خدا صلى الله عليه و آله جز افراد نادرى چون خالد- همان گونه كه اشاره شد- به آن پايبند بودند.

در نقلى آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله پيش از جنگ با بنى قريظه آنان را به پذيرش اسلام دعوت كرد. (3) همين برخورد در غزوه بنى مصطلق كه با گروهى از قبيله خزاعه بود پيش آمد.

از بريد اسلمى نقل شده است (4) كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هر كه را بر فرماندهى سريه اى مى فرستاد، او را به تقواى الهى توصيه مى كرد و به رفتار شايسته با مسلمانان فرا مى خواند، آنگاه به او مى فرمود: به نام خدا و در راه خدا پيكار كن، با كافران به خدا بجنگ، جنگ كن، اما خدعه و نيرنگ نكن، مثله مكن و كودكان را مكش، وقتى با دشمن مشرك برخورد كردى او را به سه چيز دعوت كن هر كدام را پذيرفت، همان را از وى قبول كن. نخست به اسلام، اگر پذيرفت رهايشان كن. اما از ايشان بخواه كه از محل


1- طبقات الكبرى، ج 2، ص 147
2- مستدرك الوسائل، ج 11، ص 31. «وَ لَا تُقَاتِلُوا الْقَوْمَ حَتَّى تَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِأَنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ الْإِقْرَارِ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»
3- المصنف، عبدالرزاق، ج 5، ص 216.
4- الانساب الاشراف، ج 1، ص 341.

ص: 172

سكونت خويش به «دارالمهاجرين» بيايند تا از حقوق يك «مهاجر» برخوردار شوند. در غير اين صورت همچون «اعراب از مسلمين» هستند كه احكامى كه خدا بر مؤمنين نازل كرده، بر آنان نيز لازم است. جز آن كه سهمى در غنائم ندارند، مگر آن كه همراه مسلمانان جهاد كنند. اگر از پذيرفتن اسلام سرباز زدند، آنان را به پرداخت جزيه فراخوان و اگر نپذيرفتند با ايشان مقاتله كن.

حتى در اوج سخت گيرى مسلمانان بر مشركين، پس از اعلام برائت، در سال نهم، دستور صريح قرآن اين بود كه هر گاه يكى از مشركين به تو پناه آورد، پناهش ده تا كلام خدا را بشنود، سپس به مكان امنش برسان، زيرا اينان مردمى نادانند.

به هر روى، اساس دعوت بر پايه هدايت مردم به توحيد بوده و به همين دليل، و پيش از هر چيز هدف رسول خدا صلى الله عليه و آله آشنا ساختن مردم با توحيد و نبوّت بوده است. قريش از شمار كسانى بودند كه آن حضرت ساليان متمادى اسلام را بر ايشان عرضه كرده و آيات قرآنى را بر آنان تلاوت كرده بود، اكنون اگر شمشير خشم مسلمانان بر سر آنان فرود مى آمد، قريب به 13 سال از دعوت فكرى و هدايتى گذشته بود با اين حال چون اولًا هدف هدايت آنان بود و ثانياً مشركان عمرى را در شرك سپرى كرده و طبيعى بود كه تحول، تدريج و صبر را مى طلبد. آن حضرت هميشه سعى داشت تا راه هاى مسالمت آميزى را- البته پس از قدرى فشار بر مشركان- بيابد. اين اصل مدارا و برخورد مسالمت جويانه را به همان سرعت مى پذيرفت كه جنگ را، بر همين اساس بود كه صلح حديبيه را درست در موقعيت برترى بر مشركان پذيرفت اما عقيده رسول خدا صلى الله عليه و آله بر اساس تكاليف شرعى و بر مبناى واقع بينى بود، آن حضرت در مواقع لزوم، با استحكام به جنگ با دشمن مى پرداخت. (1) البته دشمنى كه هيچ زمينه اى براى هدايت او از طريق فكر و مدارا وجود نداشت، گروهى كه خداوند در ادامه دعوت مؤمنان به جهاد، درباره ايشان فرمود:

«بدترين جانوران نزد خدا اين كران و لالان هستند كه درنمى يابند و اگر خيرى در آنان مى يافت، شنوايشان مى ساخت و اگر آنان را شنوا ساخته بود، باز هم برمى گشتند و رويگردان مى شدند.» (2)


1- تاريخ سياسى اسلام، ص 447- 451.
2- سوره انفال، آيه 23.

ص: 173

مهم ترين جنگ هاى پيامبر صلى الله عليه و آله

مهم ترين جنگهاى پيامبر صلى الله عليه و آله در مدت ده سال حضور در مدينه منوره عبارتند از:

رديف نام جنگ تاريخ منطقه 1 بدررمضان دوم هجرت بدر 2 بنى قينقاع شوال دوم هجرت جنوب مدينه 3 احدپانزدهم شوال سوم هجرت دامنه احد 4 بنى نضيرربيع الاول چهارم هجرت مدينه 5 بنى مصطلق شعبان پنجم هجرت مريع 6 خندق شوال پنجم هجرت شمال مدينه 7 بنى قريضه ذى قعده پنجم هجرت جنوب مدينه 8 حديبيه ذى قعده ششم هجرت حديبيه 9 خيبر محرم هفتم هجرت خيبر 10 موته هشتم هجرت موته 11 فتح مكه رمضان هشتم هجرت مكه 12 حنين شوال هشتم هجرت اوطاس(حنين) 13 طائف شوال هشتم هجرت طائف 14 تبوك رجب نهم هجرت تبوك

ص: 174

11

أ

جنگ احد

جنگ احد (1)

قريش بعد از واقعه «بدر» سخت برآشفته بودند و سينه هاشان از كينه و كيد مسلمانان پُر بود و پيوسته در انديشه تجهيز نيرو عليه مسلمانان بودند، به طورى كه تا پنج هزار نيرو فراهم آورده و با سه هزار شتر و دويست اسب به قصد جنگ با پيامبر به سوى مدينه رهسپار شدند و جمعى از زنان خود را نيز به همراه آورده تا بر كشتگان خود گريه نموده و دل ها را به خروش آورند. (2) برخى ا ز محققان معاصر نوشته اند:

ابوسفيان نمى توانست شكست جنگ بدر را به آسانى تحمل كند، زيرا ارزش رياست او در ديده مردم مكّه بسيار كاسته شده بود و بازرگانان مكّه، راه رساندن كالاهاى تجارتى به سوريه يا جاهاى ديگر را از دست داده بودند. ابوسفيان ناچار به كوشش برخاست و با تلاش زياد قريش را با هم متحد كرد. (3) كشته شدن كعب اشرف و مدتى پس از آن «ابو رافع يهودى» و عوامل ديگر موجب روشن شدن شعله نبرد احد گرديد. (4) تشكيل شوراى نظامى

عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله كه يك مسلمان واقعى بود، پيامبر را از نقشه جنگى قريش آگاه ساخت. ارتش قريش به سوى مدينه حركت كرد. پيامبر شب پنج شنبه، پنجم ماه شوال سال سوّم هجرت، نمايندگانى را به خارج مدينه گسيل داشت (5) تا او را از اخبار لشكر قريش آگاه سازند. نمايندگان گزارش دادند كه سپاه قريش نزديك مدينه است.


1- احد به ضم اول و دوم، كوهى است مشهور در شمال مدينه كه جنگ مشهور در محل آن بوقوع پيوست.
2- منتهى الآمال، ج 1، صفحه 124.
3- تاريخ تحليلى اسلام، سيد جعفر شهيدى، مركز نشر دانشگاهى، ص 66.
4- فروغ ابديّت، آيت اللَّه جعفر سبحانى، ج دوّم، ص 30.
5- نمايندگان، «انس» و «مونس»، فرزندان «فضاله» بودند.

ص: 175

عصر پنج شنبه، لشكر نيروهاى قريش در دامنه كوه احد مستقر شدند. پيامبر روز جمعه، شورا ى نظامى تشكيل داد و در مورد شكل دفاع از ياران خود، نظرخواهى كرد. (1) سرانجام شوراى مزبور دو نظريه را پيشنهاد كردند:

نظريه قلعه دارى، يا نبرد در خارج مدينه(نبرد دفاعى يا تهاجمى):

«عبداللَّه بن ابىّ» كه از منافقان مدينه بود نظريه «قلعه دارى» را پيشنهاد كرد. منظور از قلعه دارى اين بود كه مسلمانان از مدينه بيرون نروند و از برج ها و ساختمان ها استفاده كنند. زنان از بالاى بام ها و برج ها به روى دشمن سنگ بريزند و مردان در كوچه ها، تن به تن نبرد كنند.

پيران و سالخوردگان مهاجرين و انصار، اين نظر را تأييد مى كردند ولى جوانان، خصوصاً آن هايى كه در نبرد بدر، شركت نكرده بودند و فكر نبرد داشتند با اين نظر سخت مخالف بودند، زيرا معتقد بودند كه اين طرز دفاع با عث جرأت دشمن مى شود و افتخارات مسلمانان در بدر براى هميشه از بين خواهد رفت.

جناب حمزه و برخى ديگر، از نظريه نبرد در خارج مدينه دفاع كردند و سرانجام پيامبر صلى الله عليه و آله، نظر «اكثريت» را قاطع دانست و خروج از شهر را بر قلعه دارى و جنگ تن به تن ترجيح داد. (2) پيامبر وارد خانه شد و زره پوشيد و شمشير حمايل كرد و سپرى بر پشت انداخت و كمانى بر شانه آويخت و نيزه به دست گرفت و از خانه بيرون آمد، ديدن اين منظره مسلمانان را سخت تكان داد.

پيامبر صلى الله عليه و آله پس از خواندن نماز جمعه با لشكرى بالغ بر 1000 نفر مدينه را به قصد احد ترك كرد. (3) عبداللَّه بن ابىّ به عنوان اعتراض با سيصد تن از منافقين و هم فكران خود از صف ارتش اسلام جدا شد و گفت:

محمّد از بچه ها پيروى كرد و نظر ما را ناديده گرفت، اين آيه در وصف او نازل شد. «وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا وَ قِيلَ لَهُمْ ...» (4).

با جدا شدن عبداللَّه بن ابىّ و پيروان او، از سپاهيان پيغمبر صلى الله عليه و آله، تنها هفت صد تن بدون اسب و شتر باقى ماندند. (5)


1- فروغ ابديت، ج 2، ص 33.
2- همان، ج سوم، ص 37- 34.
3- همان، ج دوم، ص 37.
4- سوره آل عمران، آيه 167.
5- تاريخ تحليلى اسلام، سيد جعفر شهيدى، سازمان سمت، ص 7- 66.

ص: 176

محل استقرار دو سپاه

سپاه اسلام، صبح روز شنبه، هفتم شوال سال سوم هجرت، وارد منطقه احد شد. حركت آنان از كنار حرّه شرقى، از جنوب به شمال بوده است.

«ابن اسحاق» مى گويد: رسول خدا رفت تا به شعب رسيد. (1) در آن جا در ابتداى وادى ايستاد و احد را پشت سر گذاشت و قرارگاهش را همان جا مستقر كرد. (2) طبق اين نقل قرارگاه در مدخل شعب بوده است.

اين همان «عدوة الوادى» است كه درعبارت ابن اسحاق آمده است، طبعاً قرارگاه درمدخل شعب بوده و سپاه قدرى جلوتر مستقر شده است، آن گونه كه پشت سپاه اسلام، كوه احد بود و سمت چپ آن ها كوه «رمات» يا «عينين»، در اين وقت سپاه مشركين هم در جنوب كوه احد و غرب كوه «رمات»(با فاصله اى قابل قبول) از احد ومحل استقرار سپاه اسلام مستقر شدند. (3) ولى «واقدى» مى گويد: رسول خدا احد را پشت سر، مدينه را روبرو و كوه «عينين» را در چپ قرار داد. (4) نظريه ديگرى كه واقدى نقل كرده، آن است كه حضرت پايين تر آمدند، به طورى كه كوه رمات در پشت سر حضرت قرار گرفت، آن گاه پشت به خورشيد كرد، در حالى كه دشمن در برابر او بود. در اين حال، مشركان در دشت واقع در جنوب غرب احد موضع گرفته بودند، در حالى كه پشت آنان به مدينه و روى شان به سوى احد بود.

«واقدى» مى نويسد:

«واقبل المشركون، فاستدبروا المدينة فى الوادى و استقبلوا احداً» (5)

«مشركان پشت به مدينه ميان وادى و روبروى احد بودند».

بنابراين سپاه اسلام در پشت سر، احد را داشتند كه پناه بسيار مناسبى بود، سمت چپ آنان يعنى


1- دهانه موجود در ابتداى احد، كه تا عمق نزديك به يك كيلومتر ادامه دارد.
2- سيره نبويه، ج 3، ص 369، به نقل آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 360.
3- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 361- 360.
4- مغازى، ج 1، ص 220، به نقل آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 361. مرحوم شيخ عباس قمى در كتاب منتهى الآمال، ج 1، ص 124، همين نظر را انتخاب كرده است.
5- المغازى، ج 1، ص 220.

ص: 177

شرق، كوه «رمات» بود. تنها دشوارى، فاصله ميان «رمات» و «احد» بود كه مى بايست به طريقى، مراقبت مى شد. اين كارى بود كه با استقرار تيراندازان بر روى رمات جبران شد. در اين وقت دشمن هم در جنوب، و جنوب غربى آنها در وادى مستقر بود. اين وادى، ادامه وادى خارج شده از شعب احد بود.

درگيرى در همين ناحيه ميان آن ها رخ داد، جايى كه منطقه باز و وسيع و گسترده اى بود و ميدانى براى تاخت و تاز (1).

برخى از نويسندگان معاصر، اين نظر معروف و شايع را كه محل عبور سپاه خالد را از پشت سر و از شعب موجود در ميانه احد يعنى وادى بيرون آمده از دل كوه احد در برابر مقبره شهدا مى دانند، رد نموده و مى گويند: با توجه به آن چه در منابع تاريخى آمده، بدون ترديد، اين نظريه خطا و اشتباه است.

محلى كه مسلمانان، انتخاب كرده بودند از پشت سر به دليل كوه احد، امنيت داشت. تنها سمت چپ آن ها حد فاصل كوه «رمات» و احد مشكل داشت.

تيراندازان يا نيروهاى مستقر در كوه رمات:

بامداد روز هفتم شوال سال سوم هجرت، نيروهاى اسلام در برابر نيروهاى متجاوز قريش صف آرايى كردند. ارتش توحيد نقطه اى را اردوگاه قرار داد كه پشت سر به مانع و حافظ طبيعى، يعنى كوه احد محدود مى گشت، ولى در وسط كوه احد شكاف و بريدگى خاصى قرار داشت كه احتمال مى رفت دشمن كوه احد را دور بزند و از وسط آن شكاف در پشت اردوگاه ظاهر گردد و از عقب، جبهه مسلمانان را مورد حمله قرار دهد. (2) پيامبر براى دفع اين خطر، دو دسته تيرانداز را روى تپه مستقر ساخت و به فرمانده آنها «عبداللَّه بن جبير» چنين فرمود: شما با پرتاب كردن تير دشمن را برانيد و نگذاريد از پشت سر وارد جبهه گردند و ما را غافلگير سازند ما در نبرد، خواه غالب باشيم يا مغلوب شما اين نقطه را خالى نگذاريد. آينده جنگ احد به خوبى نشان داد اين دهليز فوق العاده حساس بوده است و شكست بعدى مسلمانان پس از پيروزى از اين جهت بود كه تيراندازان بى انضباطى به خرج دادند و اين سنگر حساس را خالى گذاشتند و دشمن شكست خورده و فرارى با يك حمله دورانى سريع همراه با غافلگيرى، دهانه دهليز را از پشت سر مورد حمله قرار داد.

كيفيت و چگونگى نبرد احد(شكست پس از پيروزى)

جنگ به وسيله «ابوعامر» كه از فراريان مدينه و از قبيله اوس بود آغاز گرديد. او فكر مى كرد مردم مدينه كه او را ببينند دست از پيامبر صلى الله عليه و آله بر مى دارند، از اين رو پيشقدم شد كه با طعن و بدگويى ايشان مواجه شد و پس از جنگ مختصرى از جبهه دورى گزيد. ابتدا سربازان اسلام به دليل اينكه تا آخرين


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 2- 361.
2- فروغ ابديت، ج 2، ص 42.

ص: 178

لحظه پيروزى انگيزه اى جز جهاد در راه خدا و نشر آيين توحيد و رفع هرگونه مانعى كه در سر راه آن بود نداشتند، غالب شدند و پس از آن به دليل اين كه هدف و نيت بيشتر مسلمانان دگرگون گرديد و توجه به غنايمى كه مشركين قريش از خود به جاى گذاشته و پا به فرار گذاشته بودند، اخلاص گروه زيادى را آلوده ساخت و فرمان پيامبر را فراموش كردند. نگهبانان با خود گفتند: توقف ما در اينجا بى فايده است، ما نيز بايد در گردآورى غنايم شركت كنيم و فرمانده آنها گفت: رسول خدا دستور داده است كه ما از اينجا حركت نكنيم، خواه ارتش اسلام فاتح باشد، خواه مغلوب، بيشتر نگهبانان تيرانداز در برابر دستور فرمانده مقاومت كردند و گفتند ماندن ما در اينجا بى ثمر است و نظر پيامبر اين بوده كه ما هنگام جنگ در اين دره نگهبانى نماييم، به هر روى چهل نفر از نگهبانان فرود آمدند و ده نفر باقى ماندند. «خالد بن وليد» كه قهرمانى شجاع بود و از آغاز نبرد مى دانست كه دهانه دهليز كليد پيروزى است از كمى افراد نگهبان استفاده كرده و سربازان خود را به پشت نيروهاى اسلام رهبرى نمود و با يك حمله چرخشى توانست با غافلگيرى در پشت سر مسلمانان ظاهر گردد و مقاومت كمى كه افراد روى تپه داشتند سودى نبخشيد. تمام آن ده نفر پس از جانبازى زياد به وسيله سربازان «خالد بن وليد» و «عكرمة بن ابى جهل» كشته شدند. چيزى نگذشت كه مسلمانان غير مسلح غفلت زده از پشت سر مورد حمله سخت دشمن قرار گرفتند. خالد پس از آنكه نقطه حساس را تصرف كرد، ارتش شكست خورده قريش را كه در حال فرار بودند، براى همكارى دعوت نمود و با فريادهاى زياد روح مقاومت قريش را تقويت كرد. چيزى نگذشت كه بر اثر از هم پاشيدگى صفوف مسلمانان ارتش قريش به سوى ميدان بازگشتند و از پيش رو و پشت سر سربازان اسلام را احاطه كرده و مجدداً نبرد ميان آنان آغاز شد، حمله «خالد» با «عكرمه» تقويت شد. در اين هنگام هرج و مرج بى سابقه و شگفت آورى در ارتش اسلام به وجود آمد. مسلمانان چاره اى نديدند، جز اينكه به صورت دسته هاى پراكنده دفاع نمايند، اما چون رشته فرماندهى از هم گسسته بود، سربازان اسلام نتوانستند در اين دفاع موفقيتى به دست آورند، بلكه تلفات سنگينى بر آنها وارد شد. آتش جنگ خاموش شد و طرفين از يكديگر فاصله گرفتند. مسلمانان بيش از سه برابر قريش كشته داده بودند و مى بايست هر چه زودتر كشته هاى خود را به خاك بسپارند. زنان قريش براى گرفتن انتقام بيشتر، اعضاى گوش و بينى مسلمانانى را كه روى خاك افتاده بودند بريده و لكه ننگ بيشترى بر دامن خود نشاندند. همسر ابوسفيان از اعضاى بدن مسلمانان گردن بند و گوشواره ترتيب داد و شكم افسر فداكار اسلام حمزه را پاره كرد. (1)


1- فروغ ابديت، ج 2، ص 48 و 70.

ص: 179

12

أ

جنگ بدر

اهميت و آثار جنگ بدر

از نبردهاى بزرگ و نمايان اسلام، «جنگ بدر» است. كسانى كه در اين جبهه شركت كرده بودند، بعدها امتياز مخصوصى در ميان مسلمانان پيدا كردند. در هر واقعه اى كه يك نفر يا چند نفر از مجاهدان بدر شركت مى نمودند و يا به مطلبى گواهى مى دادند، مى گفتند: چند نفر از بدرى ها با ما موافق هستند.

در شرح زندگانى اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است: كسانى را كه در واقعه بدر شركت نموده اند «بدرى» مى نامند. (1) داستان اين نبرد، در سوره «انفال» آمده (2) و خداوند اين پيروزى را به عنوان يك پيروزى مهم كه آن را براى سپاه اسلام، مقرر كرده بود، تا ريشه ظلم و ظالم قطع شود، وصف كرده است. (3) منطقه بدر

منطقه بدر در 150 كيلومترى مدينه منوره مى باشد و در حال حاضر شهرى آباد است. تا پيش از آن كه بزرگراه «هجرت» ساخته شود، راه عبور مكّه به مدينه و بالعكس از «بدر» مى گذشت. امّا در حال حاضر، مسافران از آن جا عبور نمى كنند. قبرستان شهداى بدر در اين منطقه وجود دارد و از سوى علاقمندان زيارت مى شود. (4) در كنار قبور شهداى بدر يك قبرستان عمومى نيز وجود دارد. اين دهستان يا شهرك كه در منطقه بدر است، به نام «رابغ» معروف است. اين شهرك صحنه جنگ


1- فروغ ابديت، ج 1، ص 487.
2- سوره انفال، آيات 14- 5 به تفسير نمونه ج هفتم ص 109 مراجعه شود.
3- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 393
4- همان، ص 393.

ص: 180

«بدر» به شمار مى رود. (1) تاريخچه جنگ بدر

در نيمه جمادى الاولى سال دوم هجرت، گزارشى به مدينه رسيد كه كاروان قريش به سرپرستى ابوسفيان از مكه به شام مى رود، پيامبر صلى الله عليه و آله براى تعقيب كاروان تا «ذات العشيره» رفتند و تا اوايل ماه ديگر در آن منطقه توقف كردند و به كاروان دست نيافتند و زمان بازگشت كاروان تقريباًمعين بود. از آنجا كه ثروت مسلمانان مهاجر مقيم مدينه از طرف قريش مصادره شده بود، بسيار به موقع بود كه كالاى تجارى آنان را ضبط كنند و اگر قريش بر عناد و لجاجت خود در مصادره اموال مسلمانان مهاجر استقامت ورزند، مسلمانان متقابلًا كالاهاى تجارى را ميان خود به عنوان غنيمت جنگى تصرف و تقسيم كنند. پيامبر صلى الله عليه و آله رو به اصحاب خود كرده و فرمودند: اين كاروان قريش است، مى توانيد براى تصرف اموال قريش از مدينه خارج شويد، شايد گشايشى در كار شما رخ دهد.

پيامبر صلى الله عليه و آله در هشتم ماه رمضان سال دوم هجرت به 313 نفر(82 مهاجر، 170 خزرجى و 61 اوسى) براى مصادره اموال قريش مأموريت دادند كه از مدينه به قصد «ذَفران» بيرون روند. ابوسفيان موقع رفتن به شام متوجه شد كه پيامبر در تعقيب كاروان اوست از اين نظر در مراجعت احتياط را از دست نداد و از كاروان ها سراغ مى گرفت كه آيا محمّد خطوط تجارى را اشغال كرده است ياخير؟ خبر به ابوسفيان رسيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله با اصحاب خود از مدينه خارج شده و در تعقيب كاروان قريش مى باشد و در سرزمين «ذفران» كه در دو منزلى بدر است موضع گرفته است، ابوسفيان ضمن خوددارى از پيش روى چاره اى جز اين نديد كه قريش را از سرنوشت كاروان آگاه نمود ه و صاحبان كالا را مطلع نمايدكه براى نجات كاروان تلاش نمايند.

پيامبر صلى الله عليه و آله كه براى مقابله با كاروان بازرگانى قريش، از مدينه حركت كرده بودند در منزلى به نام ذفران فرود آمدند و در انتظار عبور كاروان ماندند.

بامداد روز هفدهم رمضان سال دوم هجرت، قريش از پشت تپه ريگ به دشت بدر سرازير شدند.

هنگامى كه چشم پيامبر صلى الله عليه و آله به قريش افتاد، رو به آسمان كرد و گفت: خدايا! قريش با كبر و اعجاب به جنگ و تكذيب رسول تو برخاسته، پروردگارا! كمكى را كه به من وعده داده اى محقق نما و آنان را امروز هلاك ساز. (2)


1- تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 153.
2- فروغ ابديت، ج 1، ص 487- 491.

ص: 181

با يك حادثه، جنگ قطعى شد

«اسود مخزومى» كه مردى تندخو بود چشمش به حوضى افتاد كه مسلمانان ساخته بودند، با خود پيمان بست كه يكى از اين سه كار را انجام دهد 1-/ از آب حوض بنوشد. 2-/ آن را ويران كند.

3-/ كشته شود.

وى از صفوف مشركان بيرون آمد و نزديك حوض با افسر رشيد اسلام، حمزه روبه رو گرديد، نبرد ميان آن دو آغاز شد، حمزه با يك ضربت شمشير پاى او را از ساق جدا كرد، اوبراى اين كه به پيمان خود عمل كند خود را كنار حوض كشانيد تا از آب حوض بنوشد، حمزه با زدن ضربت اورادرميان آب كشت. اين اقدام بهانه اى براى آغاز جنگ شد، ابتدا جنگ تن به تن با حضور «عتبه» و برادرش «شيبه» و فرزند عتبه «وليد» آغاز شد كه غرش كنان، در وسط ميدان مبارز طلبيدند. در پاسخ آن ها، سه جوان رشيد از جوانان انصار به نام هاى «عوف»، «معوذ» و «عبداللَّه بن رواحه» از اردوگاه مسلمانان به سوى ميدان آمدند، وقتى «عتبه» متوجه شد آنان از جوانان مدينه هستند، گفت: با شما كارى نداريم، يك نفر داد زد: محمد! كسانى كه هم شأن ما هستند، به سوى ما بفرست. پيامبر صلى الله عليه و آله؛ حمزه، على عليه السلام و عبيده را دستور داد برخيزند. آنان صورت خود را پوشانيدند و خود را معرفى كردند.

برخى گفته اند هر كدام به سمت هم سالان خود رفتند. على عليه السلام و حمزه طرف خود را به قتل رسانده، به كمك عبيده شتافتند و طرف نبرد او را نيز كشتند. كشته شدن دلاوران قريش سبب شد كه حمله عمومى آغاز گردد، حمله هاى دسته جمعى آغاز شد و پيامبر از همان مقر فرماندهى دستور داد كه از حمله كردن خوددارى و با تيراندازى از پيشروى دشمن جلوگيرى نمايند.

پيامبر از برج فرماندهى پايين آمدند و سربازان خود را منظم كرده و چنين دعا كردند: خدايا اگر اين گروه امروز هلاك شوند ديگر كسى در روى زمين تو را پرستش نخواهد كرد.

سپس مشتى از خاك را برداشتند به سمت قريش ريخته و فرمودند: روهاى شما دگرگون باد! سپس فرمان حمله عمومى دادند. چيزى نگذشت كه آثار پيروزى در ناحيه مسلمانان نمايان گرديد و دشمن كاملًا مرعوب شده و پا به فرار گذاشت.

در اين نبرد 14 نفر از مسلمانان شهيد و 70 نفر از قريش كشته و 70 نفر نيز اسير گرديدند و شهداى بدر در گوشه رزمگاه به خاك سپرده شدند. (1)


1- فروغ ابديت، استاد جعفر سبحانى، ج 1، ص 506.

ص: 182

13

أ

جنگ خندق، «احزاب»

وجه تسميه خندق

در ماه شوّال سال پنجم هجرى، غزوه «خندق» پيش آمد كه آن را غزوه «احزاب» (1) نيز گويند. زيرا قريش از همه اعراب، استمداد نموده و از هر قبيله حزبى فراهم كرده بودند. (2) ولى مسأله اصلى مربوط به اين جنگ، «خندق» است. گزارش به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد كه اتحاديه نظامى نيرومندى بر ضد اسلام تشكيل شده و افراد اين اتحاديه در روز معينى حركت و مدينه را محاصره مى نمايند. پيامبر صلى الله عليه و آله فوراً شوراى دفاعى تشكيل داد، گروهى قلعه دارى و نگهبانى از برج ها و نقاط مرتفع را به بيرون رفتن ترجيح دادند، ولى اين نقشه در برابر سيل خروشان سپاه عرب، هرگز كافى نبود، بايد كارى كرد كه آنان نتوانند نزديك مدينه بيايند.

سلمان فارسى كه با فنون رزمى ايران آشنايى داشت، گفت: در سرزمين فارس، هر موقع با هجوم گسترده دشمن روبرو مى شوند در اطراف شهر «خندق» مى كنند و از اين طريق از پيشرفت دشمن جلوگيرى به عمل مى آورند، لذا بايد نقاط آسيب پذير مدينه را كه عبور و مرور وسايل نقلى و جنگى به آسانى صورت مى گيرد، به وسيله خندق در حصار انداخت و دشمن را از پيشروى در اين قسمت متوقف ساخت و با ساختن سنگر در اطراف خندق، به دفاع پرداخت و با پرتاب كردن تير وسنگ از برج ها و سنگرهاى اطراف از عبور از خندق جلوگيرى نمود.

پيشنهاد سلمان به اتفاق آراء تصويب گرديد و اين طرح دفاعى، نقش مؤثرى در صيانت و حفاظت اسلام و مسلمانان داشت. (3)


1- احزاب جمع حزب است ومراد از آن در قرآن كريم گروه مشركان يا هم دستان آنها، مخصوصاً كفار مكه است، كه در اين جنگ با يهوديان مدينه هم دست شدند وآهنگ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ومسلمانان كردند. فرهنگ نامه موضوعى قرآن كريم، ج دوم، ص 2390.
2- منتهى الآمال، ج اول، ص 139، انتشارات هجرت.
3- فروغ ابديت، ج 2، ص 125.

ص: 183

سبب و انگيزه اصلى جنگ

مرحوم شيخ عباس قمى، به تبع سيره نويسان مى گويد: انگيزه اصلى اين جنگ، از آن جهت بود كه عداوت يهوديان «بنى نضير» با پيامبر صلى الله عليه و آله شدت گرفت(چون پيامبر در جنگ با بنى نضير، آنها را از مدينه بيرون كرد).

لذا بيست نفر از بزرگان ايشان (1) جهت پيمان با صناديد عرب و ابوسفيان وارد مكّه شدند و با پنجاه نفر از آنها پيمان بستند كه تا زنده هستند دست از جنگ برندارند. (2) خلاصه در اين مورد مى توان به دو ديدگاه كلّى اشاره كرد.

قريش براى يكسره كردن كار اسلام تلاش جدّى خود را آغاز كرد، افزايش شمار مشركان در احزاب در قياس با احد به بيش از سه برابر، نشان از مديريت آنها در اين جنگ بود، به علاوه اين قريش نبود كه خواستار از بين رفتن اسلام بود، بلكه قبايل ديگرى نيز در اين مدت دريافته بودند كه اسلام تهديدى جدّى براى آنان به شمار مى آيد، يهوديان هم به دليل رخدادهاى مربوط به «قينقاع» و «بنى النضير» و نيز كشته شدن برخى از سرانشان همچون «كعب اشرف»، كينه شديدى از اسلام به دل داشتند، بنابراين همه احزاب يكپارچه مصمم شدند تا يك بسيج عمومى عليه مدينه سامان دهند كه تمام جمعيت آن از مرد و زن، كوچك و بزرگ حدود ده هزار نفر بودند، در جنگ هاى بين القبايلى خودى شاهد بسيج شدن اين تعداد نبوده است. در برابر اين ديدگاه، نظرات ديگرى هم وجود دارد.

سيره نويسان سبب اصلى جنگ را يهوديان دانسته اند. در اصل، پس از واقعه «بنى النضير» سران آن طايفه كه به خيبر رفته بودند، به سراغ قريش آمده، و از آنان خواستند تا براى به زانو درآوردن رسول خدا صلى الله عليه و آله با يكديگر متحد شوند و به جنگ مدينه بروند. قريش با آن كه در مكه نشسته بود تمايل جدى به اين اتفاق و اتحاد داشت، لذا ابوسفيان در پاسخ به يهوديان گفت: بهترين افراد براى ما كسانى هستند كه در دشمنى با محمّد ما را يارى كنند. يهوديان به تحريك قريش بسنده نكرده، بلكه قبايلى چون «بنى سليم» و «غطفان» را كه پيشينه دشمنى با اسلام داشتند به همراهى فرا خواندند.

يهوديان قول دادند در برابر كمك «غطفان» نصف خرماى خيبر را به آنها بدهند، قريش نيز هم


1- برخى از آن ها عبارت اند از «حُيّى بن أخطب و سلّام بن ابى الحُقيَق، كنانة بن الرّبيع، هَودة بن قيس و ابوعامر منافق.
2- منتهى الآمال، ج 1، ص 139.

ص: 184

پيمانان خود را به كمك طلبيد كه يك سپاه چهار هزار نفرى با سيصد اسب را تشكيل دادند. گفته شده است: جمع سپاه مشركين ده هزار نفر بود كه در قالب سه لشكر به سوى مدينه به راه افتادند. (1) محلّ و محدوده خندق

پيامبر صلى الله عليه و آله خود، همراه گروهى از صحابه، موارد آسيب پذير را بررسى فرموده، و محل حفر خندق را با خط مخصوصى، تعيين كردند. (2) قرار شد از احد تا «راتج» (3) خندقى كنده شود.

واقدى مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله بهترين ناحيه را پشت سر گذاشتن «كوه سَلع» و كندن خندق «اطُم (4) بنى سلمه» در غرب مسجد فتح دانستند.

بنابراين بايد خندق از «مذادا» تا كوه «ذباب» (5) و از آن جا تا «راتج» ادامه يابد. سرانجام به دستور پيغمبر صلى الله عليه و آله، خندق حفرگرديد. نظر به اين كه زمان، بسيار محدود بود ناچار مى بايست كار حفر خندق، هم با «نظم» انجام گيرد و هم با «سرعت» به پيش رود. لذا براى برقرارى نظم، پيامبر صلى الله عليه و آله هر چهل ذراع را به 10 نفر واگذار فرمود. پيامبر اولين كلنگ را خود به زمين زد و مشغول كندن زمين شد و على عليه السلام خاك ها را بيرون مى ريخت.

از صورت و پيشانى آن حضرت، عرق مى ريخت، در حالى كه اين سرود زيبا را زمزمه مى كردند:

«لا عيشَ الّا عيشَ الآخِرَةِ اللَّهُمَّ اغْفِر الانصارَ وَ المُهاجَرَة

زندگى واقعى، زندگى اخروى است، پروردگارا! مهاجر و انصار را بيامرز.

تلاش و كوشش پيامبر، شور عجيبى در مسلمانان پديد آورد و همه بدون استثنا شروع به كار كردند.

مشخصات خندق

طول خندق، با توجه به تعداد كارگران به دست مى آيد. زيرا شماره مسلمانان در آن روز، بنا به نقل مشهور 000/ 3 نفر بود و قرار شد كه هر ده نفر متصدى چهل ذراع گردند. در اين صورت طول خندق 12000 ذراع(يعنى نزديك به پنج و نيم كيلومتر خواهد بود) و عرض آن به قدرى بود كه سواران چابك و ورزيده نمى توانستند با اسب از آن عبور كنند. طبعاً بايد ژرفاى آن لااقل پنج متر و پهناى آن نيز پنج متر باشد. (6)


1- تاريخ سياسى اسلام، ص 552-/ 551.
2- فروغ ابديت، ج اول، ص 126.
3- راتج در حرّه شرقى قرار داشت كه در شمال غرب آن، احد بود.
4- أُطم به منطقه هاى قلعه مانند گفته مى شود
5- ذباب، كوهى است در ناحيه حره غربى در كنار كوه سلع، اندكى بالاتر از كوه سلع كه رسول خدا بر آن مستقر بود.
6- فروغ ابديت، ج دوم، ص 128- 126 برخى نوشته اند: عمق خندق به اندازه قامت يك انسان و عرض آن به طور متوسط چهار متر، شمار مسلمانان 3000 نفر و در طى مدت شش روز خندق آماده شد. تاريخ سياسى اسلام.

ص: 185

پيامبر شب و روز در كنار خندق بسر مى برد تا كار خندق پايان پذيرد.

تاريخچه جنگ خندق

نظر به اين كه مدينه بين دو حرّه شرقى و غربى قرار داشت. اين دو حرّه مدينه را كاملًا در برگرفته و ناحيه جنوب را نيز تقريباً به طور كامل پوشانده بود، گرچه راه هاى نفوذ محدودى از آن سوى وجود داشت. در اين ميان تنها ناحيه شمال مدينه زمينى مسطّح و زراعى بود و در فاصله نوك حرّه شرقى، سنگلاخ قرار داشت.

اگر قرار بود دشمن به مدينه درآيد تنها راه ورود آن ها همين ناحيه شمال بود، زيرا در قسمت هاى ديگر، يك سپاه چند هزار نفرى نمى توانست به آسانى از سنگلاخ ها عبور كند. چون تنها راه ورود به مدينه همين منطقه شمال مى باشد، لذا سپاه عرب پس از اين كه مدينه را دور زد، در كنار خندق كه شش روز پيش از ورود آنان حفر شده بود، فرود آمدند.

آنان انتظار داشتند كه در دامنه كوه احد با ارتش اسلام روبرو گردند، اما وقتى به بيابان احد رسيدند، اثرى از مسلمانان نديدند، لذا به پيشروى خود ادامه دادند و تا لب خندق رسيدند.

مشاهده خندق در خطوط آسيب پذير مدينه، باعث حيرت و تعجب آنان شد، همگى گفتند: اين تاكتيك جنگى مربوط به ايرانيان است نه عرب. (1) پيامبر صلى الله عليه و آله خيمه اى با چرم روى «كوه سلع» براى خود بنا كرد. از طرفى گزارش هايى از شروع اقدامات خرابكارانه «بنى قريظه» در مدينه در دست بود كه نشان مى داد آنان فعاليت خود را آغاز كرده و مترصّد فرصتى بودند تا قريش وارد حوزه مدينه شود و در آن صورت «قريظيان» نيز از درون، كارشان را شروع كنند. تلاش عمده مشركين نيز همين بود كه از خندق عبور كنند. مسلمانان از سراسر خندق مراقبت مى كردند و همين امر سبب زمين گير شدن چند روز متوالى قريش شد. آنان در انتظار حمله «قريظيان» از داخل به مدينه بودند اما شمار نيروهاى آنان كفاف يك حمله قاطع را نمى داد. در يكى از روزها، سپاه عظيمى به همراه رؤساى قريش، بنى اسد، غطفان و ديگر قبايل حمله كردند، پنج نفر از قهرمانان آنها با يافتن راه باريكى توانستند از خندق عبور كنند. «عمرو بن عبدود» از مسلمانان خواست تا كسى به جنگ او برود، او سه بار درخواست خود را مطرح كرد و هر سه بار جز على عليه السلام، كسى براى جنگ با او از جاى برنخاست. رسول خدا صلى الله عليه و آله با دست خود عمامه اى بر سر امام نهاده، او را دعا كردند و وى را به سوى عمرو فرستادند. عمرو به امام گفت: چون با پدرش همنشين بوده، نمى خواهد با او بجنگد. امّا امام على عليه السلام فرمود: راغب به كشتن اوست، امام از او خواست طبق آنچه


1- فروغ ابديت، ج 1، ص 128.

ص: 186

در جاهليت مرسوم بوده كه اگر كسى در لحظه نبرد سه چيز از او بخواهد بايد يكى را بپذيرد:

1- اسلام بياورد،

2- جبهه جنگ را ترك كند،

3- از اسب خود پياده شود.

عمرو درخواست اوّل و دوم را نپذيرفت و سومى يعنى پياده شدن از اسب و جنگيدن به صورت پياده را پذيرفت. ميان آن دو نبرد آغاز شد، آنچنان گرد و غبار صحنه را گرفت كه در گرد و غبار، كسى آنان را نمى ديد، تا آنكه صداى تكبير برخاست، اين علامت آن بود كه عمرو كشته شده است. بقيه افراد با ديدن اين صحنه به شدت ترسيده وچاره اى جزگريختن نيافتند. (1) عوامل پيروزى اسلام و شكست سپاه كفر در خندق

سپاه عرب از ده هزار نفر تجاوز مى كرد، (2) در حالى كه عده مسلمانان از 3000 نفر بيشتر نبود و دامنه «كوه سلع» كه نقطه مرتفعى است، اردوگاه آنان بود.

سپاه دشمن نزديك به يك ماه در پشت خندق، توقف كرد و جز عده معدودى نتوانستند از خندق عبور كنند. (3) در هر صورت بزرگ ترين حادثه اى كه موجب ترديد مشركين در مورد ماندن يارفتن گشت، حادثه پيروزى على بن ابى طالب بر «عمرو»، و شكست تأثيرگذار عمرو بر مشركين بود.

امور ديگرى كه بر ترديد احزاب در ماندن يا رفتن افزود، تأمين 10 هزار نفر با هزاران شتر كه روزانه نياز به حجم زيادى علوفه داشتند در اطراف خندق كار بسيار دشوارى بود.

به طورى كه پس از چند روز شتران مشرف به مرگ شدند، علاوه بر آن، يك شب، طوفان، آتش غذاى مشركان را خاموش كرد و اثاثيه آنان را از هم پاشيد.

ابوسفيان به دلايل مختلف تصميم به بازگشت گرفت و به سپاه قريش گفت كه ببينيد مراتع خشك شده و چهارپايان رو به نابودى اند، يهوديان نيز خيانت كرده اند و جاى درنگ نيست. همان لحظه سپاه شرك را حركت داد و به سمت مكه به راه افتاد. صبح آن روز احدى از دشمنان در منطقه


1- تاريخ سياسى اسلام، ص 558- 559.
2- فروغ ابديت، ج 2، ص 129 به نقل از مقريزى در «الأمتاع» مى گويد: تنها قريش با 4 هزار سرباز و 300 رأس اسب و 1500 شتردر لب خندق اردو زد و به ترتيب تيره هاى ديگر نيرو داشتند.
3- فروغ ابديت، ج 2، ص 129.

ص: 187

نماند، پيامبر نيز به مسلمانان اجازه بازگشت داد. مورخين محاصره مدينه را 15 تا 20 روز دانسته اند.

گفته اند ابوسفيان در شرف رفتن، نامه اى تهديدآميز به پيامبر اكرم به اين مضمون نوشت:

به لات و عزى سوگند كه من با جمع خويش براى درمانده كردن تو به سويت آمدم، اما ديدم كه از برخورد با ما كراهت دارى و خندق ها و تنگناهايى برپا كردى، نمى دانم چه كسى اين را به شما تعليم داده؟ اگر از اينجا برگرديم، در آينده روزى چونان احد خواهيم داشت. (1) 14

أ

جنگ خيبر

خيبر كجاست؟

خيبر جلگه وسيع حاصل خيزى است كه در شمال مدينه به فاصله سى و دو فرسنگى آن قرار دارد.

ملّت يهود براى سكونت و حفاظت خود در آن نقطه دژهاى هفت گانه و مستحكمى ساخته بودند.

ساكنان آن جا در امر زراعت و جمع ثروت و تهيه سلاح و طرز دفاع مهارت كاملى پيدا كرده بودند.

جمعيت آنان بالغ بر بيست هزار نفر بود. در ميان آنان، جنگاوران و دليران فراوانى به چشم مى خورد.

سبب و انگيزه اصلى جنگ خيبر

روزى كه اسلام در سرزمين «مدينه» درخشيد، ملّت يهود بيش از قريش، عداوت پيامبر و مسلمانان را به دل گرفت و با تمام توان و قوت براى كوبيدن اسلام، كمربسته و آماده شد.

جرم بزرگى كه يهوديان خيبر داشتند، اين بود كه تمام قبايل عرب را براى كوبيدن اسلام تشويق كردند و سپاه شرك با كمك مالى يهوديان خيبر، در يك روز از نقاط مختلف عربستان حركت كرده، خود را پشت مدينه رسانيدند. در نتيجه جنگ احزاب به وقوع پيوست.

ناجوانمردى يهود خيبر، پيامبر صلى الله عليه و آله را بر آن داشت كه اين كانون خطر را بر چيند و همه آن ها را خلع سلاح نمايد. عامل ديگرى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را مصمم ساخت، تا قدرت خيبريان را درهم شكند و


1- تاريخ سياسى اسلام، ج 1، ص 563- 564.

ص: 188

آن ها را خلع سلاح كند؛ اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله به سراسر جهان مكاتبه نموده و همه آن ها را با لحن قاطع به اسلام دعوت كرده بود.

در اين صورت هيچ بعيد نبود كه ملّت يهود آلت دست كسرى و قيصر شوند و با كمك قدرت هاى خارجى، اسلام را در معرض خطر قرار دهند و يا قدرت ها را عليه اسلام بشورانند. چنان كه مشركان را بر ضد اسلام شورانيدند. از اين رو پيامبر صلى الله عليه و آله لازم ديدند هر چه زودتر آتش خطر را براى هميشه خاموش كند. (1) پيامبر صلى الله عليه و آله دستور دادند مسلمانان براى تسخير آخرين مراكز يهودى و سرزمين عربستان آماده شوند و فرمودند: فقط كسانى مى توانند افتخار شركت در اين نبرد را به دست آورند كه در صلح حديبيه حضور داشته اند. پيامبر پرچم سفيدى به دست على عليه السلام داد و فرمان حركت صادر كرد. پيامبر با 1600 سرباز و 200 سواره نظام به سوى خيبر پيشروى كرد. دژهاى هفتگانه خيبر هر كدام نام مخصوصى داشت، براى حفاظت و كنترل اخبار خارج دژ، در كنار هر دژى برج مراقبت ساخته شده بود تا نگهبانان برج ها، جريان خارج قلعه را به داخل گزارش دهند. اين دژها به اندازه اى محكم بود كه امكان سوراخ كردن آنها وجود نداشت. مسلمانان كه در برابر چنين دشمن مجهز و نيرومند قرار گرفته بودند، بايد در تسخير اين دژها از هنرنمايى نظامى و تاكتيك هاى جنگى حداكثر استفاده را مى بردند.

اقدامات انجام شده

شبانه تمام نقاط حساس و راه ها به وسيله سربازان اسلام اشغال گرديد، به قدرى اين اقدام سريع انجام شد كه نگهبانان از اين كار آگاهى نيافتند. صبح گاهان كه كشاورزان خيبر با لوازم كشاورزى از قلعه ها بيرون آمدند، چشم آنها به سربازان دلير و مجاهدان اسلام افتاد و ديدند كه تمام راه ها بسته شده و اگر قدمى فراتر بگذارند فوراً دستگير خواهند شد. اين منظره آن چنان آن ها را مرعوب ساخت كه بى اختيار پا به فرار گذاشتند و درهاى دژها را بسته و در داخل، شوراى جنگى تشكيل دادند. نتيجه شورا اين بود كه زنان و كودكان را در يكى از دژها، و ذخاير را در دژ ديگر جاى دهند، و دليران و جنگاوران هر قلعه با سنگ و تير از بالا دفاع كنند و قهرمانان هر دژ بيرون آيند و در بيرون دژ با دليران اسلام بجنگند. دلاوران يهود با اين نقشه يك ماه در برابر ارتش اسلام مقاومت كردند، به طورى كه براى تسخير هر دژ ده روز تلاش انجام مى شد، و نتيجه اى به دست نمى آمد. (2)


1- فروغ ابديت، ج 2، ص 240.
2- همان، ص 243- 244.

ص: 189

شكسته شدن نخستين سنگر يهود

به عقيده گروهى از تاريخ نويسان نخستين دژى كه از خيبر پس از رنج هاى فراوان به دست ارتش اسلام افتاد، دژ «ناعم» بود، (1) به قيمت كشته شدن يكى از سرداران بزرگ اسلام به نام «محمود بن مَسلَمه انصارى» و زخمى شدن پنجاه نفر از سربازان اسلام تمام شد. پس از فتح قلعه هاى مزبور سپاهيان اسلام به طرف دژهاى «وطيح» و «سلالم» يورش بردند. ولى مسلمانان با مقاومت سرسختانه يهود در بيرون قلعه روبرو شدند. بيش از ده روز مقاومت جنگاوران يهود مسلمانان هر روز بدون نتيجه به لشكرگاه باز مى گشتند. روزى ابوبكر مأمور رفتن گرديد و روز ديگر عمر، ولى موفقيتى به دست نياوردند. پيامبر فرمود:

«لأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ، يَفْتَحَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ لَيْسَ بِفَرّارِ» (2)

اين پرچم را فردا به كسى مى دهم كه خدا و پيامبر را دوست دارد، و خدا و پيامبر نيز او را دوست دارند و خداوند اين دژ را به دست او مى گشايد. او مردى است كه هرگز پشت به دشمن نكرده و از صحنه نبرد فرار نمى كند.

بنا به نقل «طبرسى» و «حلبى»، حضرت چنين فرمود: كرّار غير فرّار، يعنى به دشمن حمله كرده و هرگز فرار نمى كند. سكوت پر انتظار مردم با جمله پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود على كجاست؟ درهم شكست، و با مقدماتى پيامبر به آن حضرت دستور پيشروى داد. (3) جهاد آزادى بخش

پيامبر صلى الله عليه و آله يادآور شد كه قبل از جنگ نمايندگانى را به سوى سران دژ اعزام بدارد، و آنها را به آيين اسلام دعوت كند، اگر نپذيرفتند آنها را به وظايف خويش تحت لواى حكومت اسلام آشناسازد، كه بايد خلع سلاح شوند و با پرداخت جزيه در سايه حكومت اسلامى آزادانه زندگى كنند و اگر به هيچ كدام گردن ننهادند، با آنان بجنگند و اين جمله را هم به عنوان آخرين جمله بدرقه راه على عليه السلام ساخت:


1- نام دژهاى هفت گانه خيبر، عبارت است از «ناعم، قموص، كيتبه، نسطاه، شق، وطيح و سلالم».
2- مجمع البيان، ج 9، ص 120.
3- فروغ ابديت، ج 2، ص 246- 249، به نقل از مجمع البيان.

ص: 190

«لَئِنْ يَهدِي اللَّهُ بِكَ رَجُلًا واحِدَاً خَيْرٌ مِنْ انْ يَكُونَ لَكَ حُمُرُ النَّعَم.» (1)

هرگاه خداوند يك فرد را به وسيله تو هدايت كند بهتر از اين است كه شتران سرخ موى مال تو باشد و آنها را در راه خدا انفاق كنى.

حضرت على عليه السلام ذوالفقار خود را حمايل نمود و هروله كنان با شهامت خاصى كه شايسته قهرمانان ويژه ميدان هاى جنگى است، به سوى دژ حركت كرد و پرچم اسلام را كه به دست او بود در نزديكى خيبر بر زمين زد. در اين لحظه دلاوران خيبر بيرون ريختند. نخست برادر مرحب، به نام «حارث» به دست على عليه السلام كشته شد. مرگ برادر، مرحب را سخت غمگين ساخت، او براى گرفتن انتقام برادر در حالى كه غرق سلاح بود، زره يمانى بر تن و كلاهى از سنگ مخصوص تراشيده بر سر داشت، جلو آمد و چنين رجز مى خواند: در و ديوار گواهى مى دهد، كه من مرحبم، قهرمانى كار آزموده و مجهز به سلاح جنگى هستم. على عليه السلام فرمود:

انَا الَّذى سَمَّتنى امّى حَيْدَرَة ضَرغام آجامٍ وَ لَيْثُ قَسْوَرَه

من همان كسى هستم كه مادرم مرا حيدر(شير) خواند؛ مردى دلاور و شير بيشه ها هستم.

صداى ضربات شمشير و نيزه هاى دو قهرمان اسلام و يهود وحشت عجيبى در دل ناظران پديد آورد. ناگهان شمشير برنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و كلاه خود و سر را تا دندان دو نيم ساخت. اين ضربت آنچنان سهمگين بود كه برخى از دلاوران يهود كه پشت سر مرحب ايستاده بودند. پا به فرار گذارده به دژ پناه بردند و عده اى كه فرار نكردند با على تن به تن جنگيدند و كشته شدند. على عليه السلام يهوديان فرارى را تا در حصار تعقيب نمود. يك نفر از جنگ جويان يهود با شمشير بر سر على عليه السلام زد و سپر از دست آن حضرت افتاد و على عليه السلام فوراً متوجه در دژ گرديد و آن را از جاى خود كند و تا پايان كارزار به جاى سپر استفاده كرد. در نتيجه قلعه اى كه مسلمانان ده روز پشت آن معطل شده بودند، در مدت كوتاهى گشوده شد.

شيخ مفيد در ارشاد (2) به سند خاصى از على عليه السلام، سرگذشت در خيبر را چنين نقل مى كند: من در خيبر را كنده، به جاى سپر به كار بردم، و پس از پايان نبرد آن را مانند پل بر روى خندقى كه يهوديان كنده بودند، قرار دادم، سپس آن را ميان خندق پرتاب كردم. مردى پرسيد: آيا سنگينى آن را احساس نمودى؟ گفتم: به همان اندازه اى كه سنگينى سپر خود را احساس مى كردم. على عليه السلام فرمود:


1- صحيح مسلم، ج پنجم، ص 19، صحيح بخارى، ج پنجم، ص 22- 23، فروغ ابديت، ج 2، ص 250.
2- ارشاد، شيخ مفيد، ص 64.

ص: 191

«ما قَلَعْتُها بِقُوَّةٍ بَشَرِيَّةٍ وَ لكِن قَلعتُها بِقُوَّةٍ الهيَّةٍ وَ نفس بِلقاءِ رَبِّها مُطْمَئِنَّةٌ رَضِيَّةٌ.» (1)

من هرگز آن در را با نيروى بشرى از جا نكندم، بلكه در پرتو نيروى خدا داد و با ايمانى راسخ به روز واپسين اين كار را انجام دادم.

دژهاى خيبر فتح شد و يهوديان با شرايط خاص در برابر ارتش اسلام سر تسليم فرود آوردند. (2) 15

أ

جنگ طائف

«طائف» يكى از شهرهاى ييلاقى و حاصل خيز حجاز است و در جنوب شرقى مكه با فاصله 12 فرسنگى آن قرار گرفته، به خاطر داشتن هواى لطيف و باغ ها و نخلستان هاى فراوان، مركز گروه خوشگذران حجاز بوده و هست. قبيله ثقيف كه يكى از قبايل نيرومند و پرجمعيت عرب به شمار مى رفتند، در اين شهر زندگى مى كردند. اعراب(ثقيف) از جمله كسانى بودند كه در نبرد «حنين» بر ضد اسلام شركت كرده و پس از شكست فاحش كه به شهر خود- كه داراى دژ محكم و مرتفعى بود- پناهنده شده بودند. پيامبر صلى الله عليه و آله، براى تكميل اين پيروزى دستور دادند فراريان نبرد(حنين) تعقيب شوند. از اين رو به «ابوعامر اشعرى» و «ابوموسى اشعرى» با گروهى از سربازان اسلام مأموريت دادند كه قسمتى از آنها را كه به «اوطاس» پناهنده شده بودند تعقيب نمايند. فرمانده نخست جان خود را در اين نبرد از دست داد و دومى با پيروزى كامل دشمن را پراكنده ساخت و خود پيامبر صلى الله عليه و آله نيز با باقى مانده سپاه اسلام رهسپار «طائف» گرديد (3). در مسير خود به طائف، دژ «مالك»، آتش افروز جنگ حنين را با خاك يكسان نمود. ستون هاى سپاه اسلام يكى پس از ديگرى حركت نمودند و اطراف شهر را اردوگاه خود قرار دادند. دژ طائف بسيار مرتفع بود و ديوار محكمى داشت و برج هاى مراقبت آن، كاملًا بر خارج قلعه مسلط بود. محاصره دژ از طرف ارتش اسلام آغاز گرديد، ولى هنوز حلقه محاصره تكميل نشده بود كه دشمن تيراندازى را شروع نمود، تا از پيشروى سربازان اسلام جلوگيرى كرده در نتيجه گروهى را در همان لحظه اوّل از


1- بحارالانوار، ج 21، ص 40.
2- فروغ ابديت، آيت اللَّه جعفر سبحانى، ج 2، ص 252.
3- بحار الانوار، ج 21، ص 162.

ص: 192

پاى درآوردند. پيامبر گرامى دستور دادند كه سپاه عقب نشينى كند و اردوگاه خود را در نقطه اى كه از تيررس دشمن دورتر باشد قرار دهد. سلمان فارسى- كه مسلمانان از تدابير نظامى وى در جنگ خندق نتيجه گرفته بودند- به پيامبر صلى الله عليه و آله پيشنهاد كرد كه با نصب منجنيق، دژِ دشمن را سنگ باران كنند. منجنيق در آن روز، كار توپخانه را انجام مى داد.

افسران اسلام با راهنمايى سلمان، منجنيق را نصب كرده و نزديك به 20 روز، برج ها و داخل دژ را سنگباران كردند، ولى دشمن در برابر اين عمليات حاد جنگى ساكت ننشسته، به تيراندازى خود ادامه داد و از اين راه، آسيب هايى به سپاهيان اسلام رسانيد. براى تسليم شدن دشمن، لازم بود حملات به صورت همه جانبه صورت پذيرد. هم زمان با نصب منجنيق و پرتاب سنگ، قرار شد براى شكافتن ديوار از ارابه هاى جنگى استفاده كنند و با شكافْ در ديوار دژ، ورود سپاه اسلام به داخل آن عملى گردد، ولى شكافتن ديوار با مشكل بزرگى روبرو بود، زيرا تير از برج ها و ساير نقاط دژ مانند رگبار بر سر واحدهاى سپاه اسلام مى ريخت و كسى را ياراى نزديك شدن به ديوار نبود. پيامبر صلى الله عليه و آله در اين نبرد تمام شيوه هاى نظامى از مادى و معنوى را به كار برد، ولى تجربه ثابت كرد كه گشودن دژ به فعاليت و صبر و شكيبايى نياز داشت، در صورتى كه شرايط فعلى و امكانات ارتش اسلام اجازه توقف بيش از اندازه در منطقه «طائف» را نمى داد، زيرا:

اولًا: در طى مدت محاصره، سيزده نفر از مسلمانان كشته شده بودند، كه هفت نفر از آنان از قريش و چهار نفر از انصار و يك نفر از قبيله ديگر بود.

ثانياً: ماه شوال در حال سپرى شدن بود و ماه ذى القعده فرا مى رسيد، كه جنگ و نبرد در آن ماه از نظر ملت عرب حرام بود.

اسلام هم بعدها اين سنت صالح را تأييد نمود از اين رو براى حفظ اين سنت لازم بود كه هر چه زودتر محاصره برچيده شود.

ثالثاً: مراسم حج نزديك بود و نظارت بر مراسم حج در آن سال بر عهده مسلمانان بود، زيرا پيش از آن، مراسم حج زير نظر مشركان مكه اداره مى شد، مضافاً اين كه موسم حج بهترين فصل براى تبليغ اسلام و بيان حقيقت آيين توحيد به شمار مى رفت.

با توجه به اين شرايط پيامبر صلى الله عليه و آله محاصره طائف را ترك گفت و همراه سپاه خود به جعرانه كه محل حفاظت غنايم جنگى و اسيران بود، حركت كرد. (1)


1- فروغ ابديت، ج 2، صفحه هاى 364- 360.

ص: 193

حرف «ح»

حَجّ

معناى حجّ

«حجّ» در لغت به معناى «قصد» و «آهنگ» است، آهنگ كار و يا جايى نمودن. و به حسب بعضى از كتب لغت، آهنگ كارى مهم نمودن.

راغب اصفهانى مى نويسد:

اصلُ الحَجّ: «القَصدُ لِلزّيارَة ... خُصَّ فى تَعارُفِ الشَّرع بِقَصدِ بَيتِ اللَّه تَعالى اقامَةً لِلنُّسكِ»، اصل حج يعنى، قصد زيارت كردن و در شرع نيز منظور قصد زيارت خانه خداست.

اين واژه ده بار در قرآن تكرار شده است.

وجه تسميه حجّ

«حج»، از اركان اسلام است. امام باقر عليه السلام مى فرمايد: اسلام بر پنج پايه بنا شده است: نماز، روزه، زكات، حج و ولايت (1)، كسى كه عمداً حج نگزارد، ركنى از اركان دين الهى خويش را نابود كرده است. (2) از امام باقر عليه السلام سئوال شد:

«لِمَ سُمِّىَ الحَجُّ حَجَّاً؟ قال عليه السلام حَجَّ فُلانٌ اى افْلَحَ فُلانٌ» (3)

؛ چرا حج، حج ناميده شده؟ امام عليه السلام فرمود:

فلان شخص حج انجام داد، يعنى رستگارشد. حج به معناى رستگارى است و كسى كه اين اعمال را انجام دهد رستگار گرديده و حج در مورد او استعمال مى شود.

در كتاب «معانى الاخبار» آمده است، قال عليه السلام: الحَجُّ، الفَلاحُ، يقال: حَجَّ فُلانٌ، اى افْلَحَ عليه السلام. (4)

حج، به معناى رستگارى است و كسى كه اين اعمال را انجام دهد، رستگار گرديده، و حج در مورد او


1- كافى، ج 2، ص 18.
2- صهباى حج، ص 43.
3- علل الشرايع، ص 411، بحار، ج 96، ص 2.
4- معانى الاخبار، ص 170، بحار الانوار، ج 96، ص 2.

ص: 194

استعمال مى شود.

اقسام حج:

1-/ حج قران: اين گونه حج بر مسلمانى واجب است كه فاصله منزل او تا مسجدالحرام كمتر از 16 فرسخ شرعى(88 كيلومتر) بوده باشد. و تفاوتى ميان واجبات و مستحبات اين حج و حج افراد نيست، جز آنكه در حج قران حج گزار هنگام احرام بايد قربانى خود را اعم از گاو و گوسفند همراه داشته باشد و مستقيماً از ميقات به سمت عرفات و سپس مشعر و بالاخره به سمت منا آمده و در قربانگاه منا قربانى را به همراه ديگر حاجيان در روز دهم ذى الحجه قربانى كند.

2-/ حج افراد: اينگونه حج بر مسلمانى واجب است كه فاصله منزل او تا مسجد الحرام كمتر از 16 فرسخ شرعى(88 كيلومتر) بوده باشد. وظيفه اينگونه حاجيان انجام دوازده عمل است.

3- حج تمتع: اينگونه حج بر تمام كسانى واجب است كه فاصله وطن آنها تا مسجدالحرام بيش از 16 فرسخ شرعى(88 كيلومتر) بوده باشد، از اين رو بيشتر مسلمانان اينگونه حج را به جاى مى آورند. (1) «ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» (2)

، بنابراين كسانى كه وطن آنان تا مسجدالحرام 88 كيلومتر(16 فرسخ) باشد، حج واجب آنان حج تمتع است. با توجه به مطالب ياد شده پى مى بريم كه نوع حجى كه بر بيشتر مسلمانان واجب است، حج تمتع مى باشد، و وظيفه ما ايرانيان نيز همين قسم از حج است.

حج در اصطلاح فقها

حجّ، زيارت كعبه با اعمال مخصوص در مكان هاى مخصوص است. (3) صاحب «جواهر» مى فرمايد: الحَجُّ وَ ان كان فى اللُّغَةِ هُوَ القَصدُ، فَقَد صارَ فى الشَّرعِ: «اسماً لِمَجموعِ المَناسِكِ المُؤدّاة فى المَشاعِرِ المَخصوصَةِ». (4) حج، به مجموع اعمال و مناسكى كه حجاج در ايام حج انجام مى دهند، گفته مى شود. معناى ديگر حج: «الحجُّ قصدُ البيتِ للتَّقربِ الى اللَّهِ تعالى بِافعالٍ مَخصوصةٍ فى اماكنٍ مَخصُوصَةٍ»

حج، زيارت كعبه با اعمال مخصو ص در مكان هاى مخصوص است. حج، آهنگ مخصوص بيت


1- دائرةالمعارف اسلامى، ج 6، ص 68.
2- سوره بقره، آيه 196.
3- الحجّ: قصد البيت للتقرب الى اللَّه تعالى بافعال مخصوصة فى اماكن مخصوصة»، فصلنامه ميقات حج، شماره 26، ص 10.
4- جواهر الكلام، ج 17، ص 219- 220.

ص: 195

اللَّه الحرام و عرفه در وقت مخصوص(شوال، ذيقعده، ذى الحجه) به منظور اعمال مخصوص است. (1) نتيجه اين كه در فقه اسلامى، حج به مجموعه اى از اعمال كه در مكه و اطراف آن به جا مى آورند مى گويند كه در صورت وجود استطاعت مالى و صحت مزاج و امنيت، بر هر شخص بالغ و عاقل و مكلف، در تمام عمر يك مرتبه واجب مى گردد.

فورى بودن حج

وجوب حج فورى است، به اجماع فرقه «اماميه» و مذهب «ابوحنيفه» و «ابو يوسف» و «مالك» و «احمد حنبل» از عامه. «شافعى» گفته است: اگر عزم انجام حج در سال بعد داشته باشد، تأخير گناه نيست.

به هر حال از نظر شيعه، وجوب آن فورى و تأخير آن گناه كبيره است. (2) تركيب حج تمتع از سيزده جزء

1-/ احرام(به قصد و نيت حج تمتع) در خود مكه معظمه (3)(نه در ميقات)

2-/ وقوف «در عرفات»

3-/ وقوف «در مشعرالحرام»

4-/ انداختن سنگ ريزه به «جمره عقبه» در منا

5-/ قربانى در منا

6-/ تراشيدن موى سر يا تقصير كردن و براى زن به جاى حلق و تراشيدن موى سر، تقصير واجب است و مردان در غير حج اول، بين تراشيدن سر و تقصير مخيرند.

7-/ طواف زيارت دور كعبه

8-/ دو ركعت نماز طواف

9-/ سعى بين صفا و مروه


1- معارف و معاريف دائرة المعارف جامع اسلامى، ج 4، ص 362.
2- همان، ج 4، ص 362.
3- لازم به ذكر است كه برخى از فقهاء محل احرام را مكه قديم مى دانند، ولى حضرت امام خمينى قدس سره تمام شهر مكه «قديم و جديد» را جايز مى داند، گرچه افضل اين است كه در حجر اسماعيل يا پشت مقام ابراهيم عليه السلام براى حج تمتع محرم شود.

ص: 196

10-/ طواف نسا

11-/ دو ركعت نماز طواف نسا

12-/ ماندن در منا در شب يازدهم و دوازدهم ذيحجه براى همه و شب سيزدهم براى بعضى از افراد. (1) 13- رمى جمره اولى و وسطى و عقبه در روزهاى يازدهم و دوازدهم

حق حج

در رساله حضرت امام سجاد عليه السلام به نام «رساله حقوق»، به صورت مبسوط به مسأله حقوق پرداخته شده است، از جمله حقوقى را كه آن حضرت مطرح نموده اند، حق حجّ است.

در متن رساله حقوق امام سجاد عليه السلام در مورد حق حج چنين آمده است:

«وَ حَقُّ الْحَجِّ انْ تَعْلَمَ انَّهُ وَفادَة الى رَبِّكَ، وَ فَرارٌ الَيهِ مِنْ ذُنُوبِكَ وَ فيهِ قَبُولُ تَوبَتِكَ وَ قَضاءُ الْفَرْضِ الَّذي اوْجَبَهُ اللَّهُ تَعالى عَلَيْكَ» (2).

حق حج بر تو اين است كه بدانى، آن سيرى است به سوى پروردگارت، و فرار تو از گناهانت به جانب اوست، و قبول توبه تو و اداى واجبى است كه خداى متعال آن را بر تو فرض كرده است.

امام چهارم عليه السلام در اين مورد، هيچ اشاره اى به جنبه هاى سياسى و ابعاد مختلف حج، نفرموده اند و دليل آن روشن است. زيرا شرايط دشوار اجتماعى آن زمان و حاكميّت دودمان جنايت كار بنى اميه، اجازه نمى داد تا مسلمين از اين اجتماع بزرگ بهره گرفته و به سوى عدالت و فضيلت، هدايت شوند. (3) لذا امام سجاد بيشتر به جهات معنوى و عرفانى حج، اشاره فرموده اند چنان كه بسيارى از حقوق، در همين راستا مورد توجه قرار گرفته است.


1- براى كسب اطلاعات بيشتر به «مناسك محشى» مراجعه شود.
2- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 620 شايان ذكر است كه متن رسالة الحقوق نيز در كتاب تحف العقول چاپ اسلاميه ص 260- 278 موجود است، ولى در آن ذكرى از «حق حجّ» به ميان نيامده است.
3- ترجمه و شرح رسالة الحقوق، امام سجاد عليه السلام، محمّد سپهرى، انتشارات دارالعلم، ص 94- 95

ص: 197

نيابت در حج

انجام حج مانند ساير عبادات بر افراد مستطيع واجب است، به اين معنى كه اين عمل با مباشرت مكلّف پذيرفته خواهد شد لكن در برخى از شرايط، گرفتن نايب براى اين عمل عبادى امرى لازم به شمار آمده است.

معناى نيابت در حج

نيابت در حج آن ا ست كه فردى، به جاى فرد ديگرى حج بجا آورد كه چند صورت دارد:

1- به نيابت از كسى كه واجب الحج است و نمى تواند حج واجب خود را بجا آورد.

2- به نيابت از كسى كه حج مستحبى بجا آورد.

3- هر يك از دو فرض فوق از دو حال خارج نيست يا تبرّعى بجا مى آورد، يا در مقابل عمل خود اجرت دريافت مى كند.

اجر و پاداش نايب

از روايات استفاده مى شود كه خداوند ضمن در نظر گرفتن اجر و ثواب براى نيابت دهنده، براى نايب نيز بهره قابل توجهى قرار داده است.

امام صادق عليه السلام در رابطه با مردى كه از سوى ديگرى حج به جاى مى آورد فرمودند:

«لَهُ أَجْرُ وَ ثَوَابُ عَشْرِ حِجَجٍ وَ يُغْفَرُ لَهُ وَ لأَبِيهِ وَ لأُمِّهِ وَ لابْنِهِ وَ لابْنَتِهِ وَ لأَخِيهِ وَ لأُخْتِهِ وَ لِعَمِّهِ وَ لِعَمَّتِهِ وَ لِخَالِهِ وَ لِخَالَتِهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ كَرِيمٌ» (1)

؛ براى او اجر الهى و ثواب ده حج است و خداوند پدر و پسر و دختر و برادر و عمه و خاله و دايى او را مورد مغفرت قرار مى دهد، به حق كه خداوند داراى رحمت واسعه و كرم بى نهايت است.

عبداللَّه بن سنان مى گويد: نزد امام صادق عليه السلام بودم مردى بر آن حضرت وارد شد، حضرت سى دينار به او داد، تا از جانب اسماعيل «فرزند امام صادق عليه السلام كه قبلًا از دنيا رفته» يك حج به جا آورد.

امام عليه السلام در پايان فرمود: تا زمانى كه اين اعمال را بجا آوردى، براى اسماعيل يك حج خواهد بود، به


1- بحارالانوار، ج 99، ص 117.

ص: 198

جهت مالى كه در اين راه داده است و براى تو نه حج خواهد بود كه بدن خود را به زحمت انداخته اى. (1) احكام و آثار نيابت در حج

احكام نيابت: در نايب، امورى شرط است: 1- بلوغ بنا بر احتياط واجب 2- عقل 3- ايمان 4- وثوق و اطمينان به انجام دادن او ... 5- معرفت نايب به افعال و احكام حج 6- ذمّه نايب، در آن سال مشغول به حج واجبى نباشد 7- معذور در ترك بعضى افعال حج نباشد. (2) در منوب عنه هم امورى شرط است: 1- اسلام 2- در حج واجب، شرط است كه منوب عنه فوت شده باشد، يا اگر زنده است حج بر او مستقر شده (3) و خودش از جهت مرضى كه اميد خوب شدن آن نيست، يا از جهت پيرى نتواند به حج برود. (4) آثار نيابت

براى انجام نيابت آثار و حكمت هايى وجود دارد كه به چند مورد اشاره مى شود:

1- جبران عمل باقى مانده ديگران؛ اگر كسى به هر دليل نتوانست حج واجب خود را انجام دهد، نبايد راه را بسته بداند و اميدى به خير نداشته باشد. نايب گرفتن در حج مى تواند تا حدى فضيلت و عمل از دست رفته را جبران كند.

2- نيابت در حج زمينه را براى بسيارى از افراد- كه خود از نظر مالى قادر به حج نيستند- فراهم مى آورد تا آنان نيز از اين خير بى نصيب نمانند و به نيابت از ديگران به حج مشرف شوند.

3- مصالح حج به قدرى مهم و متعالى است كه علاوه بر مقدار واجب، شارع بخش مستحبى نيز براى آن منظور كرده است. حج نيابتى نيز همين فلسفه را در خود دارد.

4- حج نيابتى جبران كاستى ايجاد شده به واسطه ترك حج است اگر كسى حج بر او واجب شده و نمى تواند انجام بدهد با نيابت آن كاستى ها را جبران و مصالح آن را استيفا مى كند. (5)


1- فرهنگنامه اسرار و معارف حج، ص 100
2- مناسك محشى، مسئله 107، ص 68- 69
3- در اين مورد به مسئله 32 مناسك محشى/ ص 33- 34 مراجعه شود.
4- مناسك محشى، مسئله 107، ص 62- 64.
5- فرهنگ نامه اسرار و معارف حج، ص 100

ص: 199

2

أ

حج ائمه اطهار عليهم السلام

حج امام حسن مجتبى عليه السلام: امام حسن عليه السلام بيست و پنج بار حج خانه خدا را انجام داده است. امام حسين عليه السلام نيز در اكثر سفرها برادر بزرگوارش را همراهى مى كرد و حتى در پياده روى از آن حضرت تبعيت مى كرد.

حج امام سجّاد عليه السلام: در حالات امام زين العابدين عليه السلام است كه آن حضرت به طور ناشناس وارد كاروان حج مى شد تا تواضع خود را از طريق خدمت به زائران خانه خدا عملى سازد!

امام موسى بن جعفر عليه السلام مكرراً اين مسافت را پيموده، با اين كه وسايل رفاهى برايش امكان داشته، مع الوصف گاهى همچون جدّش امام چهارم، تواضع مى كرده و مانند افراد تهى دست رهسپار اين سفر مى شده است.

على بن جعفر الصادق عليه السلام مى گويد: با برادرم امام هفتم عليه السلام چهار بار به مكه(براى انجام عمره) رفتيم كه با اهل و عيالش پياده راه مى رفت، در يك سفر 26 روز و ديگرى 25 روز و در سومى 24 روز و در چهارمى 21 روز در راه بوديم. (1) حج امام موسى كاظم عليه السلام

«شفيق بلخى» مى گويد:

«در سال 149 ه ق به حج رفتم. چون به «قادسيه» رسيدم، كاروانى با زينت تمام در حركت بود. در ميان اين كاروان، چشمم به جوان خوش رو و پشمينه پوشى افتاد كه از مردم كناره گرفته بود. با خود گفتم، اين جوان مى خواهد سنگينى خود را بر اهل قافله اندازد. نزديكش رفتم كه او را سرزنش كنم. هنوز سخن نگفته بودم، فرمود:


1- راهنماى حرمين شريفين، ج اول، ص 67 تا 69.

ص: 200

يا شفيق، «اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» (1).

اين را گفت و برفت. با خود گفتم اين امر عظيمى بود كه از دل من خبر داد و نام مرا برد.

اين بگذشت تا به منزل «واقصة» رسيدم. آن بزرگوار را ديدم كه نماز مى خواند و اعضايش مضطرب بود. گفتم بروم از او حلاليت بطلبم. چون مرا ديد فرمود:

«وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى» (2)

اين را بگفت و روان شد. من گفتم اين جوان از(ابدال) است كه دوباره از قلب من خبر داده است.

ديگر او را نديدم تا به «زباله» رسيديم. ديدم دلوى دارد و لب چاه ايستاده، مى خواهد آب بكشد. ناگاه دلو از دستش در چاه افتاد. ديدم سر بر جانب آسمان نمود و گفت: «انتَ ربى اذا ظَمئت الى الماء، و قوتى اذا اردت طعاما» (3)؛ تويى آب گواراى من هرگاه تشنه شوم، و طعام من هرگاه گرسنه شوم.

پس گفت:

«خدايا، غير از آن دلو نداشتم. ناگهان آب بالا آمد. پس دلو را گرفت و پر از آب نمود، وضو ساخت و نماز خواند و سپس چند سنگ ريزه برداشت و در دلو انداخت و حركت داد و از آب بياشاميد. جلو رفتم و سلام كردم و استدعا نمودم كه از دلو مرا هم بهره مند گرداند. به خدا سوگند كه لذيذتر و خوش بوتر از آن نچشيده بودم و تا چند روز ميل به طعام و آب نداشتم.

ديگر آن بزرگوار را نديدم تا شبى در مسجدالحرام كنار «قبّة السّراب» ديدم كه با خضوع تمام نماز مى گزارد و چون صبح طالع گرديد، نماز صبح را بخواند و هفت شوط طواف نموده، از مسجد خارج گرديد.

من كه دل باخته او شده بودم، دنبالش رفته، ديدم برخلاف وضعى كه در بين راه داشت، اطرافش غلامان بسيارى حضور داشتند و مردم پروانه شمع وجودش بودند. متحير مانده، از جوانى پرسيدم: اين آقا كيست؟ گفت: موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين عليه السلام است. (4)


1- سوره حجرات، آيه 12.
2- سوره طه، آيه 84.
3- در كتاب كشف الغمه ج 3- 4 آمده است. انت ربّى اذا اظلمت الى الماء و قوتى اذا اردت طعاماً.
4- راهنماى حرمين شريفين، ابراهيم غفارى. ج 1، ص 63 و 69 و 70؛ كشف الّغمه، ج 3، ص 3 و 4.

ص: 201

3

أ

حضور امام عصر (عج) در مراسم حج

وجود مبارك حضرت بقيةاللَّه حجة بن الحسن(عج) هر سال در مراسم حج و به ويژه در عرفات و منا حضور دارد، چنانكه امام صادق عليه السلام فرمود: «يفقد الناس امامهم؛ يشهد الموسم فيراهم و لايرونه». (1)

مردمان، امامشان را گم مى كنند، امام عليه السلام در موسم حضور مى يابد و آنان را مى بيند ولى مردمان او را نمى بينند [و نمى شناسد].

هم چنين نايب خاص امام زمان(عج) «محمدبن عثمان سمرى»(رضوان اللَّه تعالى عليه) مى گويد:

«واللَّه انّ صاحب هذا الامر لَيَحضُرُ المَوسِمَ كلُّ سنة يرى الناس و يعرفهم و يرونه و لايعرفونه». (2)

«به خدا سوگند، حضرت صاحب الامر عليه السلام همه سال در موسم حج حضور مى يابد، مردم را مى بيند و مى شناسد و مردم هم او را مى بينند ولى نمى شناسند.»

هم چنين بسيارى از تربيت يافتگان و شاگردان خاص آن حضرت در ميان حج گزاران حضور دارند و به مدد و عنايت خاص حضرتش از ملكوت افراد آگاهى مى يابند.

... تشرف مستقيم و بى واسطه به محضر نورانى امام زمان(ارواحنا فداه) لياقت و شايستگى هاى ويژه اى را مى طلبد، لذا از اين رو تنها افراد معدودى توفيق مى يابند كه وجود مبارك آن حضرت شخصاً به سراغ آنها بيايد. البته عنايات ايشان شامل اوليا و صالحان و شهيدانى كه تربيت كرده است، شده و آنان به دستور آن حضرت مشكلات ديگران را حل مى كنند. (3) «محمّد بن عثمان سمرى» مى گويد: آخرين بار كه حضرت را ديدم، كنار خانه خدا بود، در حالى كه مى گفت: «اللهم انجزلى ما وَعَدتَنى»؛ خدايا! آنچه را به من وعده داده اى، محقق ساز. (4) لذا درباره اتمام حج و عمره كه در آيه شريفه «وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ» بدان اشاره شده، گذشته از بحث هاى فقهى، در برخى روايات مصداق ديگرى براى اتمام حجّ، ذكر شده است يعنى تشرف به


1- كافى، ج 1، ص 337- 338.
2- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 520.
3- صهباى حج، آيت اللَّه جوادى آملى، ص 433.
4- بركات سرزمين وحى، ص 80.

ص: 202

حضور امام عليه السلام، چنان كه امام باقر عليه السلام فرموده است. بنابراين حجى كه در آن لقاى امام عليه السلام نباشد، ناتمام است. (1) 4

أ

حج در اشعار مرحوم الهى قمشه اى

شعراى بسيارى در زمينه حج از زواياى مختلف، اشعار بديعى سروده اند كه از بين اين همه اشعار، به سروده اى از مرحوم الهى قمشه اى بسنده مى شود. مرحوم الهى قمشه اى در اين اشعار توصيه كرده است، اول كارى كه حاجى بايد انجام دهد اين است كه جز به خدا، به چيز ديگرى نينديشد، احرام ببندد كه به معناى حرام كردن هر چيز است بر خود:

نيّت خالص

اى دل اگر عزم ديار يار دارى قصد حجاز و كعبه ديدار دارى

شوق شهود حضرت دلدار دارى اول زدل نقش سوى اللَّه پاك گردان

چون سوى صحراى حجاز عشق رفتى اول به ميقات وفا لبيك گفتى

چون بلبل افغان كردى و چون گل شكفتى از شوق روى گلرخى در طرف بستان

بايد نخست از جامه عصيان برآيى با جامه طاعت به كوى دلبرآيى

بشكست اگر پايت در اين ره با سرآيى تا گام بتوانى زدن در كوى جانان

احرام بستى در رهش از جان گذشتى؟ وز دنيى دون در ره ايمان گذشتى؟

از هرچه جز ياد رخ جانان گذشتى كانجا شوى در باغ حسن دوست مهمان؟

لبيك گويان آمدى در كوى يارى؟ كردى در آن درگاه عزّت آه و زارى؟

گشتى ز اشك شوق چون ابر بهارى؟ تا خارزار دل شود باغ و گلستان ...

احرام چون بستى به كوى عشق ايزد لبيك گفتى دعوت آن يار سرمد

گشتى چو محو جلوه آن حُسن بى حد ديدى درون كعبه دل نور سبحان؟

اى حاجيان رفتيد چون در كوى دلبر دلبر پسندد قلب پاك و ديده تر

ياد آوريد از عهد وصل روز محشر هنگام پاداش و جزاى عدل و احسان


1- صهباى حج، ص 4-/ 483.

ص: 203

ورود به مسجدالحرام

چون در حريم قدس عزّت پا نهادى كردى هم از روى لقاى دوست يادى

دل زين سفر از مهر خوبان يافت زادى تاايزدت منزل دهد در بزم خاصان

محرم چو گشتى در حريم قدس داور رفتى در آن درگاه عزّت زار و مضطر

شد دامنت گلگون ز اشك ديده تر مقبول آن درگه شدى ز انعام سلطان

غسل احرام

چون غسل كردى تن به آب توبه شستى با عاشقان در كوى يار احرام بستى

هر عهد بستى غير عهد حق شكستى تا در صف پاكان شوى زين عهدو پيمان

شستى تن از زمزم، دل از آب محبت در بزم مشتاقان زدى ناب محبّت

از روزن دل تافت مهتاب محبت روشن روان گشتى به نور عشق و ايمان

در كعبه بشكستى بت نفس و هوا را بگزيدى از جان طاعت و عشق خدا را

بگرفتى آنجا عزّ تسليم و رضا را تا يار بنوازد تو را در باغ رضوان

آنجا ز غير حق دل و جان پاك كردى درد تو را كرد آن طبيب عشق درمان

از كعبه تن ره به كوى دل گرفتى در عرش رحمن از صفا منزل گرفتى

ننگ گناه از اين دل غافل گرفتى در گلشن رضوان شدى زين تيره زندان

از كعبه جسم آمدى در كعبه دل چون عاشقان كردى به كوى دوست منزل

آيينه دل گشت با رويش مقابل تا سازدت حسن ازل چون ماه كنعان

در منا

رمى جمر كردى، زدى بر ديو دون سنگ هم بر سر نفس شرير پر فسون سنگ

انداختى بر فرق دنياى زبون سنگ تا جانت ايمن گردد از آفات دوران

ابليس را راندى بدان سنگ رياضت كردى به راه دوست آهنگ رياضت

دادى زمام نفس در چنگ رياضت كز نفس اهريمن رهى با لطف يزدان

طواف كعبه

گِرد حرم كردى طواف عاشقانه چون قدسيان بر عرش سلطان يگانه

با ياد حق كردى به فردوس آشيانه بوسيدى آن سنگ نشان كوى جانان

غسلى به آب زمزم اخلاص كردى ذكر و نمازى در مقام خاص كردى

ص: 204

روشن دل از توحيد خاص الخاص كردى همچون خليل اللَّه عشق پاك ايمان

حج مشتاقان

گفتار كوته، حج مشتاقان همين است آداب و حكم كعبه جانان همين است

سجاد و صادق را حديث اى جان همين است عشق اين مناسك گفت و شرع عرش بنيان

اسرار حج عاشقان نظم الهى است سرّ ازل، وحى ابد بر وى گواهى است

صيت شرف زين خانه از مه تا به ماهى است بگرفته آدم تا به خاتم عشق پيمان (1)

حج و طواف جاهلى

مشركان نيز در دوران جاهليت برگرد كعبه طواف مى كردند، امّا عبادت آنها سوت و كف زدن بود.

قرآن مجيد مى فرمايد: «ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيَةً» (2)

از آنجا كه زمزمه شرك آلود، بيان انسانى نيست، قرآن سخن آنان كه كعبه را با اذكار شرك آلود طواف مى كردند، صفير و سوت مى داند، نه بيان. (3) در طى تاريخ، بارها كعبه و مناسك حج توسط انبياى عظام از لوث شرك و بت پرستى تطهير و اين پايگاه توحيد از حيطه قدرت و سود جويى ها و سلطه گرى هاى طاغوت واستكبار خارج گرديده و به شكل و محتواى توحيدى بازگردانده شده، ولى در دوران فترت حضرت عيسى و رسالت جهانى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه مردم شبه جزيره عرب با شرك و بت پرستى خو گرفته بودند، كعبه و حج دچار انحرافى ترين بدعت ها و زيانبارترين عادت هاى شرك آلود گرديد ه بود، و اين پايگاه رهايى بخش و خلوص و توحيد به مركز وابستگى هاى استكبارى و بت پرستى تبديل شده و عبادت مردم در پاك ترين مركز عبادت به صورت صفير و سوت كشيدن و كف زدن درآمده بود.


1- كليّات ديوان حكيم الهى قمشه اى.
2- سوره انفال، آيه 35.
3- صهباى حج، ص 389.

ص: 205

هر گروهى كه براى زيارت كعبه و انجام حج به مكه روى مى آوردند، به بتى تعلق داشتند و سر به آستان آن مى ساييدند و قريش، كه پاسدارى از اين بت ها را بر عهده داشتند، منافع خود را در همين وابستگى ها و توهمات و جهالت ها مى ديدند و سخت در حمايت آن مى كوشيدند.

ويژگى هاى حج جاهليت (1)

1- احرام، نخستين گام توحيدى در حج ابراهيمى است كه نشانه خلوص و جدا شدن از همه وابستگى ها و پيوستن به خداى يگانه است. با احرام، همه اركان حج، رنگ توحيدى مى يابد و جهت گيرى ها به سوى خدا و اجتناب از شرك و دشمنى با طاغوت و استكبار مى گردد. حج جاهلى بنابر ماهيت شرك آلودش، فاقد احرام بوده و ميقاتى نداشته است و آغازش چون فرجام، بى محتوا و فاقد تحرك و سازندگى بوده است.

2- در دوران جاهليت، جز اندكى، باقى حج گزاران به محرمات ملتزم نبوده اند و در مدت انجام مناسك از فرصت آمادگى كه پيدا مى كردند، سودى نمى بردند و در جهت دورى از عادت هاى زشت و آماده شدن براى زندگى پاك گامى بر نمى داشته اند.

3- برهنگى درحال طواف ازعادت هاى زشتى بوده كه به شكل ظاهرى حج جاهلى نيز چهره نفرت انگيز ى مى داد.

4- تبعيض و تفاخر به نوبه خود، حج جاهلى را از هر نوع خصيصه عبادى و معنوى تهى مى ساخت و اين مراسم پاك را در خدمت اشرافيت و اختلافات نژادى و طبقاتى قرار مى داد.

در حج جاهلى وقوف به عرفات اختصاص به كسانى داشت كه از خارج مكه به زيارت كعبه مى آمدند و رفتن از عرفات به مشعرالحرام(افاضه) عملى بود كه آنان مى بايست انجام دهند ولى قريش و طوايف مجاور حرم و وابستگان، خود را از اين عمل معاف مى دانستند و خويش را «اهل اللَّه» مى شمردند و اين تبعيض ناروا در اسلام برداشته شد.

5- در جاهليت حجاج نمى توانستند از غذاى خارج حرم بخورند، آنان مى بايست از آنچه كه در


1- در مورد آيين و طواف جاهليّت به صفحات 329- 337 راهنماى حرمين شريفين ج 1 مراجعه نماييد.

ص: 206

اختيار داشتند استفاده كنند و اين امتياز در عين اين كه يك بدعت بود، سود سرشارى را براى قريش كه خود را متوليان حرم مى دانستند در برداشت.

6- حجاج مى توانستند در زير چادرهاى چرمى استراحت كنند و استراحت زير چادرهاى غير چرمى روا نبود.

7- اعمالى مانند سرخ كردن غذا با روغن و ساييدن كشك را، در مدت حج براى خود حرام مى دانستند.

8- به جاى طواف دور كعبه، در صفا و مروه دو بت نصب كرده بودند كه بر آنها طواف و استلام(مسح با دست) مى كردند و قربانى را به پاى اين بت ها انجام مى دادند.

9- قبايلى چون قريش در ايام حج، از در خانه وارد نمى شدند، آنان از ديوار فرود مى آمدند و اين را براى خود امتياز مى دانستند.

10- بدعت(نسى ء)، از سودجويى و خلط مسايل عبادى با منافع تجارى و بازرگانى نشأت مى گرفت، زيرا اختلافى كه ماه هاى قمرى و شمسى داشت موجب مى شد كه فصول ماه هاى حج تغيير كند و منافع تجارى و بازرگانى قبايل سودجود را به خطر افكند. از اين رو با استفاده از تفاوت ايام سال قمرى و شمسى(حدود ده يا يازده روز در سال) مقرر مى داشتند كه هر سال يك بار، ماه صفر را به جاى محرم آغاز سال نو قرار دهند و به اين ترتيب مى توانستند موسم حج را همه سال در فصل معينى انجام دهند.

11- كف زدن و سوت كشيدن و مراسم عبادى را به مراسم جشن و پايكوبى مبدّل كردن.

مورخان خصوصيات ديگرى را نيز در مورد حج دوران جاهليت ذكر كرده اند.

در واقع محور اصلى ويژگى هاى حج جاهلى را مى توان در سه جهت خلاصه نمود:

«امتياز طلبى و روح تبعيض»، «به خود اختصاص دادن خانه خدا و انحصارطلبى قريش به عنوان واليان حرم»، «وسيله قرار دادن حج براى تأمين منافع و مقاصد گروهى.» چنان كه اين سه نوع ويژگى نيز به نوبه خود مبين يك خصلت است كه مشخصه اصلى حج جاهلى مى باشد و آن بى محتوا كردن اين مراسم عبادى سياسى و سپس سود بردن از قالب تهى شده آن است. (1)


1- ره توشه حج، جمعى از نويسندگان، ج 1، ص 61- 63.

ص: 207

6

أ

حج و ولايت

محوريت موضوع ولايت درمقايسه با ساير اعمال، موضوعى پذيرفته شده است كه روايات فراوانى صريحاً به آن پرداخته است. حج نيز در اسلام از جايگاه بلندى برخورداراست، لكن درمقابل ولايت كه قرار مى گيرد، ولايت از جايگاه برترى برخوردار مى باشد. چرا كه هر يك از اين عبادات اگر در كنار رهبرى صحيح قرار نگيرد از آن سوء استفاده مى شود، حتى اگر در كنار قرآن رهبرى صحيح نباشد تفسير به رأى شده و از آن استفاده ابزارى مى شود.

زراره از امام محمد باقر روايت مى كند كه فرمود:

بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ الْوَلَايَةِ

اسلام بر پنج پايه استوار است: نماز و زكات و روزه و حج و ولايت.

زراره مى گويد از امام پرسيدم: كداميك از اين اصول پنجگانه مهم تر است؟ امام عليه السلام فرمود:

الْوَلَايَةُ أَفْضَلُ لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِي هُوَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِنَّ. (1)

ولايت از همه مهم تر است چون ولايت كليد رسيدن به آنهاست(و محتواى آن دستورات در ولايت تحقق پيدا مى كند) وامام و والى، راهنماى مردم به سوى اين اعمال است.

دو نكته اساسى

نكته اوّل: اين كه اين پنج مسأله بى جهت در كنار يكديگر چيده نشده اند، بلكه رابطه اى با يكديگر دارند.

الف- نماز، رابطه خلق با خالق است، بلكه بهترين زمان براى رابطه خلق و خالق هنگام نماز است.


1- كافى، ج 2، ص 18 كتاب الايمان و الكفر، باب دعائم الاسلام، حديث 5.

ص: 208

ب- زكات، رابطه خلق با خلق است. نيازمندان با اجراى قانون زكات، از سوى ثروتمندان، بى نياز مى گردند و مشكلات اقتصادى آنان حل مى شود.

ج- روزه، رابطه انسان با خويش است، با ايجاد اين رابطه انسان موفق مى شود كه با هواى نفس خويش مبارزه كند، سمبل مبارزه با هواى نفس روزه است.

د- حج، رابطه مجموع مسلمين با يكديگر است تا با همفكرى و تبادل نظر، مشكلات و گرفتارى هاى جهان اسلام را حل كنند و مرهمى بر زخم هاى مسلمانان بنهند.

ه- ولايت، ضامن اجراى صحيح و تبيين كننده احكام اين مسائل مى باشد. بنابراين پنج اصل اساسى فوق تصادفاً در اين حديث در كنار هم جمع نشده اند.

نكته دوّم: اين كه چرا ولايت از چهار اصل ديگر مهم تر و افضل است.

همان گونه كه در خود روايت نيز آمده است؛ ولايت تحقق بخش نماز و روزه و حج و زكات است و محتواى اين عبادات و ساير عبادت ها در سايه ولايت عملى مى شود، يعنى بدون ولايت و حاكميت اسلام، اين دستورات نقشى است بر كاغذ و همانند نسخه طبيب است كه بدون عمل به آن شفاى دردها حاصل نخواهد شد. ولايت به معناى اجراى قانون اسلام توسط ائمه معصومين عليهم السلام و جانشينان آنان مى باشد. بنابراين ولايتى از نماز و روزه و حج و زكات بالاتر است كه نتيجه اش حكومت اسلامى باشد، ولايتى كه از ولايت حضرت على عليه السلام در غدير خم نشأت گرفته باشد. (1) ولايت، روح حج

حج بدون «ولايت» و آهنگ كعبه بدون «امامت» و حضور در عرفات بدون «معرفت امام» و قربانى در منا بدون «فداكارى در راه امامت» و رمى جمره بدون «طرد شيطان و استكبار درونى و بيرونى» و سعى صفا و مروه «بدون كوشش در شناخت و اطاعت امام» بى حاصل بوده، و سودى نخواهد داشت، زيرا گرچه يكى از مبانى اسلام حج است: «بُنِىَ الاسلام عَلى خَمس»، لكن هيچ يك از نماز و روزه و زكات و حج همانند ولايت، ركن استوار اسلام نيست. از اين رو در ادامه روايت مزبور آمده است، هيچ دعوتى از طرف خداوند به اندازه دعوت به ولايت و امامت نيست: «ولم يناد بشى ء كما نودى بالولاية» (2)

. زيرا كه انسان كامل كه خود اسلام ممثل است مى تواند به همه ابعاد اسلامى آشنا باشد و آشنايى دهد و مردم را به روح توحيد كه همان فرياد و قيام عليه طاغوت است جهت بخشد. (3)


1- آيات ولايت در قرآن، آيت اللَّه مكارم شيرازى، ص 70.
2- كافى، ج 2، ص 18.
3- صهباى حج، آيت اللَّه جوادى آملى، ص 93.

ص: 209

از آنجا كه ولايت از اركان اسلام و حج است، در دعاهاى ماه رمضان همراه با طلب حج، درخواست تشرف به اعتاب مقدسه معصومين عليهم السلام آمده است، يعنى در كنار زيارت «بيت اللَّه»، زيارت حرم مطهر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام نيز مطرح است. چنانكه در دعاى ابوحمزه ثمالى آمده است: خدايا! مبادا جايم در مشاهد مشرفه خالى باشد.

«اللَّهُمَّ ... وَ ارْزُقْنى حَجّ بَيِتكَ الْحَرام فى عامى هذاوَ فى كُلّ عام ... وَ زيارة قَبرِ نَبيّك وَ الْائِمَّةِ وَ لاتُخْلِنى يا رَبّ مِنْ تِلْكَ المَشاهِدِ الشَّريفَةِ» در ميهمانى هاى عادى اين چنين نيست كه ميزبان، چيزى را به ميهمان پيشنهاد كند، ولى در اين جا صاحب خانه به ميهمان مى گويد: از من زيارت خانه ام و تشرف به حرم رسول و حضور در مشاهد مشرفه را درخواست كن. اين ضيافت ويژه در ماه رمضان، زمينه ضيافت حج را فراهم مى كند. (1) متمّم حجّ

امام باقر عليه السلام فرمود: حضور در پيشگاه امام معصوم عليه السلام و عرضه ولايت و اعلام وفادارى و فداكارى، متمم حج است. «تَمَامُ الْحَجِّ لِقَاءُ الْإِمَامِ» (2)

، پس حجى كه رهبرى الهى در آن حضور و ظهور نداشته باشد ناقص است. البته اين اختصاص به حج ندارد و از باب تمثيل است نه تعيين، يعنى نه تنها «تَمامُ الْحَجِّ لِقاءُ الْامامِ» بلكه «تَمامُ الصَّلاةِ وَ الصّيامِ وَ الزَّكاةِ لِقاءُ الْامام».

زيرا در حديث «بُنَى الْاسلامُ عَلى خَمَسْةَ اشْياء ....» ضمن تأكيد بر ولايت به نقش برتر والى تصريح شده است «وَالوالى هُوَ الدَّليلُ عَلَيهنَّ».

نكته مذكور، كه در كلام نورانى امام باقر عليه السلام آمده، مستفاد از آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دِيناً» (3)

است.

خداوند، اسلام همراه ولايت و رهبرى الهى را براى ما پسنديده است. التزام عملى و علمى به ولايت اولياى راستين حق، تمام نعمت الهى و كمال دين است و تنها چنين دينى خداپسند خواهد بود.


1- صهباى حج، ص 72.
2- وسائل الشيعه، ج 14، صفحه 324- 325.
3- سوره مائده، آيه 3.

ص: 210

پس نه تنها «تَمامُ الْحَجِّ لَقاءُ الْامامِ» بلكه «تَمامُ الْاسْلامِ لِقاءُ الْامامِ». (1)

اتمام حج و عمره با زيارت

درباره اتمام حج و عمره كه در آيه شريفه «وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ» (2)

بدان اشاره شده است، (3) در برخى روايات، مصداق ديگرى براى اتمام حج، ذكر شده است و آن اين است كه حج گزار پس از انجام مناسك به «زيارت امام عليه السلام» مشرف شود. نه فقط زيارت قبور(كه آن نيز از حقوق ولايت است، زيرا زندگى و مرگ معصوم يكسان است) بلكه زيارت امام عليه السلام نوعى تجديد عهد با امام است كه حج گزاران ولايت شان را به امام اعلام كرده و يارى خود را بر آنان عرضه كرده، آمادگى خود را براى حمايت از آنان اظهار كنند.

دو روايت

امام باقر عليه السلام فرمود:

«إِنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أَنْ يَأْتُوا هَذِهِ الْأَحْجَارَ فَيَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ يَأْتُونَا فَيُخْبِرُونَا بِوَلَايَتِهِمْ وَ يَعْرِضُوا عَلَيْنَا نَصْرَهُمْ» (4)

مردمان فرمان يافتند كه نزد اين سنگ ها آيند و آنها را طواف كنند، آنگاه نزد ما آيند و ولايت و حمايت خويش را بر ما عرضه دارند.

به همين دليل در برخى از روايات از فضيلت تشرف به مدينه پس از حج، سخن به ميان آمده است كه: «ابْدَءُوا بِمَكَّةَ وَ اخْتِمُوا بِنَا» (5)

؛ با مكه آغاز كنيد و با ما به پايان بريد. لذا شايسته است كه حاجيان پس از زيارت خانه خدا، آن چه راكه دريافت نموده اند بر پيامبر و امامان معصوم و صاحبان ولايت عرضه كنند.

حضرت على عليه السلام نيز در بيانى فرمودند:

«أَتِمُّوا بِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله حَجَّكُمْ إِذَا خَرَجْتُمْ إِلَى بَيْتِ اللَّه» (6)؛ أَتِمُّوا بِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله حَجَّكُمْ إِذَا


1- صهباى حج، آيت اللَّه جوادى آملى، ص 109 و 110.
2- سوره بقره، آيه 196.
3- مصاديقى براى «اتمام» بيان شده است.
4- كافى، ج 4، ص 549.
5- همان، ص 550؛ صهباى حج، ص 486.
6- بحار الانوار، ج 100، ص 139.

ص: 211

خَرَجْتُمْ إِلَى بَيْتِ اللَّه، هرگاه حج شما تمام شدبه زيارت رسول خدا برويد كه در حقيقت تكميل كننده حج شماست.

7

أ

حَجِّ اكبَر

اين عنوان، مستند به آيه شريفه اى است كه در آن از «حج اكبر» سخن به ميان آمده است.

مفسران درباره مراد از «روز حج اكبر» و آيه شريفه ذيل، نظرات متفاوتى دارند:

«وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ اْلأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِي ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ» (1).

اين اعلامى است از طرف خدا و پيامبرش به عموم مردم در روز حج اكبر كه خداوند و فرستاده او از مشركان بيزارند.

مرحوم علامه طباطبايى «قدس سره» مى فرمايد:

«مراد از آن روز، عيد قربان(دهم ذيحجه) از سال نهم هجرى مى باشد، زيرا مسلمانان و مشركين، همگان در آن سال در مراسم حج حضور يافتند و از اين سال به بعد، ديگر هيچ مشركى در مراسم حج شركت نكرد. اين نظر از سه جهت مورد تأييد است:

1- روايات اهل بيت عليهم السلام بر همين مضمون دلالت دارد.

2- اين معنا با اعلام عمومى، بيزارى خدا و رسول او(از مشركان) مناسب تر است.

3- برداشت عرفى مؤيد نكته دوّم است، زيرا روز مزبور بزرگترين اجتماع مشترك مسلمانان و مشركان بود كه در آن سال، در صحراى «منا» تحقق يافت.

ساير نظرات و اقوالى كه در اين رابطه آمده است از جهت يا جهاتى مورد اشكال است.» (2) در تأييد نظر مرحوم علامه طباطبايى، روايتى از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:

«انَّما سُمِّىَ الْاكبَر لَانَّها كانَتْ سَنة حَجَّ فيهَا المُسْلِمونَ وَ المُشْرِكُون وَ لَمْ يَحِجّ المُشرِكونَ بَعدَ تِلكَ السَنة.» (3)

حج اكبر گفته شده است، به خاطر آن كه در آن سال همه گروه ها اعم از مسلمان و بت پرست(طبق سنتى كه از قديم داشتند) در مراسم حج شركت كرده بودند، ولى اين كار در سال هاى بعد به كلى متوقف شد.


1- سوره توبه، آيه 3.
2- فرهنگ نامه حج و عمره و اماكن مربوطه، صدر طباطبايى، ص 47.
3- تفسير نورالثقلين، ج دوم، ص 184.

ص: 212

برخى از مفسرين معتقدند كه منظور از حج اكبر، مراسم حج است و در مقابل آن، مراسم حج اصغر «عمره مفرده» است. از امام صادق عليه السلام در مورد «يومُ الحَجُّ الاكبر» سوال شده، فرمودند:

«هُوَ يَوْمُ النَّحْرِ وَ الْحَجُّ الْأَصْغَرُ الْعُمْرَةُ (1)».

حج اكبر، عيد قربان [و حج تمتع] است و حج اصغر، عمره است.

چنانكه برخى آن را «روز عرفه» دانسته اند. (2) حجةالاسلام والمسلمين آقاى رى شهرى در كتاب «حج و عمره در قرآن و روايات» مى فرمايند: «شايع است هرگاه روز عرفه با جمعه مصادف شود، حج آن سال، حج اكبر ناميده مى شود، ولى در روايات اسلامى مستندى براى اين توهم نيافتيم، حج اكبر درلسان احاديث مشتمل بر وقوفين و مناسك منى است، در مقابل حج اصغر است كه به عمره مفرده اطلاق مى شود.

«يَوْمَ الْحَجِّ اْلأَكْبَرِ» كه در آيه سوم سوره برائت آمده است، در بسيارى از روايات تطبيق به «يوم النحر» شده و در برخى «يوم عرفه» ذكر شده است. (3) بنابراين مى توان نتيجه گرفت كه حج اكبر به حجى گفته مى شود كه وقوفين(وقوف عرفه و مشعر) و هم چنين «نحر»(قربانى) و اعمال منى را داشته باشد و حج اصغر به عمره مفرده گفته مى شود.

8

أ

حج پرچم اسلام

از سخنان حضرت على عليه السلام است كه فرموده اند: «جَعله سُبحانه و تعالى للاسلام عَلَما» (4)

. خداوند، كعبه را پرچم اسلام قرار داده است.

از زمان گذشته معمول بوده است كه گروه هايى كه با يكديگر به جنگ مى پرداخته اند هر كدام پرچم مخصوص به خود داشته اند و در زير آن گرد مى آمده اند. پرچم، رمز بقاء استقلال و مقاومت آنان


1- كافى، ج 4، ص 290 و نيز آن حضرت فرمودند: الحج الاكبر يوم النحر.
2- در اين زمينه از امام صادق عليه السلام در مورد حج اكبر سوال شده، فرموده اند: الحج الاكبر؛ الوقوف بعرفه و رمى الجمار و الحج الاصغر العمرة. كافى، ج 4، ص 264.
3- حج و عمره در قرآن و حديث، ص 459.
4- نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه اول، ج 1، ص 40.

ص: 213

به شمار مى آمده است، برافراشته بودن آن دليل حيات جمعى آنان بوده است و افتادن و خوابيدن آن، علامت شكست آنان بوده است. دلاورترين آنان مأمور به دست گرفتن پرچم بوده است، دلاوران دور او را مى گرفتند كه برافراشته بماند، برعكس دشمن كوشش مى كرد كه پرچم را بخواباند. پرچم، مقدس و محترم بود. امروز نيز پرچم رمز استقلال و وحدت و شخصيت مستقل ملت ها و كشورهاست. هر كشورى از خود پرچم و علامتى دارد و آن را مقدس مى شمارد و احياناً به آن سوگند مى خورد.

اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايد: «كعبه پرچم اسلام است» يعنى همان طور كه پرچم ها رمز اتحاد و يگانگى جمعيت ها و نشانه همبستگى آنهاست و بر پا بودن آن علامت حيات آن هاست، كعبه براى اسلام اين چنين است.

در بيانى ديگر حضرت امام صادق عليه السلام درمورد اجتماع عظيم حج فرموده اند: فَجَعَلَ فِيهِ الِاجْتِمَاعَ مِنَ الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ لِيَتَعَارَفُوا (1)

يعنى خداوند مقرر كرد از شرق و غرب عالم در آنجا جمع شوند براى اين كه يكديگر را بشناسند.

حضرت على عليه السلام در كلمات ديگر خود ضمن بيان فلسفه پاره اى از مقررات اسلامى درباره حج مى فرمايد: «الْحَجَّ تَقْوِيَةً لِلدِّينِ» (2)

يعنى حج تقويت دين است(يا فلسفه حج نزديك كردن پيروان دين به يكديگر است. اگر مفهوم كلام حضرت اين باشد كه فلسفه حج تقويت دين است منظور اين است كه با اجتماع حج روابط مسلمانان محكم تر و ايمان آنها بيشتر و قوى تر مى گردد. اگر مفهوم كلام اين باشد كه فلسفه حج نزديك كردن دين است باز واضح است كه منظور نزديك شدن دل هاى مسلمانان است و نتيجه آن تقويت و نيرومندى اسلام است.

در حديث ديگرى وارد شده است «لايَزالُ الدّينُ قائِماً ما قامَت الكَعْبَةُ.» (3)

يعنى مادام كه كعبه به پاست اسلام بپاست، مادام كه حج زنده و باقى است، اسلام زنده و باقى است كعبه پرچم مقدس اسلام است و رمز وحدت و استقلال مسلمين. از اينجا مى فهميم كه منظور اسلام اين نبوده كه مردم ندانسته و نفهميده به مكه بروند و فقط يك سلسله مناسك كه براى خود آنان نامفهوم است بجا آورند. منظور اين است كه تحت لواى كعبه يعنى همان خانه اى كه اولين بار بشر براى پرستش خداى يگانه بنا كرد، به صورت يك قوم واحد و ملت واحد و هم عزم و هم رزم گرد هم آيند. شعار اصلى اسلام «توحيد» است و كعبه خانه توحيد است. (4)


1- وسايل الشيعه، ج 8، ص 9.
2- نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 1197، حكمت 244.
3- وسائل الشيعه، ج 8، ص 14.
4- حج، گزيده اى از يادداشت هاى شهيد مطهرى، ص 24.

ص: 214

9

أ

حج پيامبران عليهم السلام

از روايات استفاده مى شودكه از زمان خلقت حضرت آدم خانه خدا مطاف جهانيان بوده است و هيچ پيامبرى نيامده، مگر اينكه به زيارت اين خانه مشرف شده است. «حلبى» مى گويد: از امام ششم عليه السلام سوال شد كه خانه كعبه را قبل از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله هم آيا به عنوان حج، زيارت مى كرده اند؟

حضرت فرمود: آرى گواه بر اين مطلب در قرآن، گفتار شعيب مى باشد، آنگاه كه خواست دختر خود رابه موسى عليه السلام تزويج نمايد، گفت: مهريه او، اين است كه اجاره دهى نفس خود را، و مزدورى كنى مرا(هشت حج)، و نگفت هشت سال:

«قالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ» (1)

آنگاه حضرت، حج چند نفر از انبياء را بيان مى فرمايد: به درستى كه آدم و نوح حج گزارده اند، و سليمان حج به جا آورده در حالى كه گروهى از آدميان، پريان و پرندگان همراه او بودند. و هرآينه حج بجا آورد موسى عليه السلام در حالى كه بر شتر سرخى سوار بود و فريادش را به شعار(لبيك، لبيك) بلند ساخته بود. همانا حج اين خانه از اول بود، چنانچه خداى تعالى مى فرمايد: اول خانه اى كه براى مردم در روى زمين بنا شده آن خانه اى است كه در مكه است. (2) امام ششم عليه السلام مى فرمايد: هفتاد پيغمبر در اثر سختى و گرسنگى در مكه فوت كردند و بين ركن يمانى و حجرالاسود دفن شدند. (3) حج حضرت آدم

پس از آنكه حضرت آدم و حوّا، ترك اولى كرده و به زمين هبوط نمودند حضرت آدم در كوه صفا و حوا در مروه، منزل گرفتند ... جبرئيل نازل شد و به آدم گفت: خداوند عظيم مرا مأمور ساخته مناسك


1- سوره قصص، آيه 27.
2- راهنماى حرمين شريفين، ج 1، ص 64.
3- همان

ص: 215

حج را به تو آموزش دهم تا از گناهان پاكيزه گردى. پس دست آدم را گرفت- در محل فعلى(بيت اللَّه)- سپس لكه ابرى به قدرت پروردگار روى سر او سايه انداخت كه محاذى «بيت المعمور» بود، جبرئيل گفت: اى آدم! هر جا اين ابر سايه انداخته قدم بردار، زيرا كه به اين زودى خانه اى «مصفّى» تشكيل خواهد شد، طولى نكشيد خانه كعبه تشكيل يافت و حجرالاسود كه از بهشت نازل شده بود بر آن نصب گرديد. (1) سپس جبرئيل، آدم عليه السلام را به سوى مشعر برد و از آنجا ريگ برداشته، آنگاه شيطان جلو آمد به آدم گفت: كجا مى روى؟ جبرئيل گفت: با او صحبت مكن و هفت ريگ به او بينداز و هر بار بگو اللَّه اكبر، سپس به طواف خانه آمد، هفت بار طواف كرد، بعد از آن سعى صفا و مروه نمود، دوباره طواف كعبه انجام داد كه آن را «طواف نساء» گويند، آنگاه جبرئيل گفت: اى آدم! تمام گناهانت آمرزيده شد و همسرت بر تو حلال گرديد (2).

حج حضرت نوح: امام چهارم مى فرمايد: هنگامى كه نوح سوار كشتى بود، مأموريت به او داده شد كه طواف «كعبه» نمايد. او پس از طواف به منا رفت و دوباره از آنجا به سمت مكه مراجعت كرد و «طواف نساء» را انجام داد. (3) حج ابراهيم و اسماعيل: چون حضرت ابراهيم و اسماعيل از بناءكعبه بياسودند، به تعليم جبرئيل، مانند حضرت آدم، مناسك حج بجا آوردند. (4) حج حضرت موسى و يونس بن متى: از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: موسى عليه السلام با 70 پيامبر زمان خود به بين الحرمين كه مكه و مدينه باشد، عبور نموده در حالى كه پارچه(قطوانى) بر تن آنها بود و تلبيه مى گفتند:(لبيك، عبدك، ابن عبدك، لبيك يا كريم لبيك). (5) حج حضرت سليمان: «زرارة بن اعين» از امام صادق عليه السلام وايشان نيز از امام پنجم نقل مى فرمايند، كه فرمود: «سليمان بن داود» حج بيت اللَّه نمود در حالى كه جن و انس همراه او بودند و از پارچه(قبطى) احرام بسته بود و چون خانه را زيارت كرد آن را با پارچه قبطى پوشانيد و سپس سليمان چند روزى در مكه توقف كرد و روزى پنج هزار شتر و گاو و گوسفند قربانى مى كرد و مردم را خبر داد كه پيغمبرى از عرب، در اين شهر مبعوث مى شود كه خاتم پيامبران باشد. (6)


1- كافى، ج 4، ص 190- 195.
2- همان
3- همان، ج 4، ص 212- 213.
4- همان، ج 4، ص 201- 206.
5- راهنماى حرمين شريفين، ج 1، ص 66.
6- همان، ص 67

ص: 216

حج خاتم الانبياء

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قبل از بعثت هر ساله حج انجام مى دادند، ولى نه هم چون مردم مكه و بعد از بعثت تاهجرت، چون فرمان حج نرسيده بود، كيفيت حج آن حضرت بيان نشده است. اما بعد از هجرت در سال ششم حضرت با جمعى از مسلمين آهنگ حج نمودند و كفار مكه در حديبيه مانع ورود آنها شده تا سال هفتم هجرت «عمرة القضاء» بجا آوردند، سپس حج آن حضرت با تشكيلاتى خاص در سال دهم هجرت انجام يافت كه آن را «حجةالوداع» مى گويند. (1) 10

أ

حجاز (عربستان)

كلمه «حجاز» (2) از «حاجز» گرفته شده و به معناى «مانع» است، اين نام بدين دليل است كه رشته كوه «سراه» كه از شمال تا جنوب، در برابر درياى سرخ كشيده شده و طول آن 1760 كيلومتر است، دو قسمت را از يكديگر جدا كرده كه در يك سوى آن «نجد» (3) و در سوى ديگر «تهامه» (4) قرار گرفته است، بدين ترتيب اين كوه ها مانعى در ميان اين دو ناحيه به شمار مى رود و حجاز دقيقاً شامل بخش كوهستانى به سمت غرب، يعنى درياى سرخ است. در واقع بخشى از حاشيه شرقى درياى سرخ را كه مكه و مدينه در آن قرار دارد حجاز مى نامند. حجاز چون ديگر نواحى جزيرة العرب، بسيار خشك و كم آب است و تنها در برخى از وادى ها، آب هاى فصلى و يا چاه وجود دارد كه از قديم برخى از قبايل عرب را پيرامون خود گرد آورده است، به همين دليل در قديم و تا چند دهه اخير يكجا نشينى شهرى


1- راهنماى حرمين شريفين، ج 1، ص 67.
2- كشور سعودى، داراى شش منطقه بزرگ است كه يكى از آن ها منطقه حجاز است و مهم ترين شهرهاى آن مكه، مدينه، طائف و جده است.
3- يكى ديگر از منطقه هاى كشور سعودى «منطقه ى نجد» است كه مهمترين شهرهاى آن عبارتند از: رياض، الخرج، درعيه، غيزه و بريده.
4- تهامه در جنوب حجاز قرار دارد. برخى گفته اند: حجاز دو ناحيه شرقى و غربى دارد. ناحيه شرقى آن كه منطقه كوهستانى است «حجاز» ناميده مى شود و قسمت غربى آن، كه دشتى سرازير به سوى درياى سرخ است «تهامه» نام دارد.

ص: 217

و روستايى كمتر در حجاز وجود داشته و در زمان ظهور اسلام تنها چند ناحيه به عنوان مراكز شهرى شناخته مى شده است مثل مكّه، طائف، يثرب و خيبر. (1) آيت اللَّه سبحانى در كتاب «فروغ ابديت» آورده است: حجاز بخش شمالى و غربى عربستان را تشكيل مى دهد و تمام سرزمين آن، از فلسطين تا مرز يمن در كنار «بحر احمر» قرار دارد. حجاز سرزمينى كوهستانى و داراى بيابان هاى لم يزرع و سنگلاخ هاى زيادى مى باشد.

در تاريخ، اين منطقه بيش از ساير مناطق اسم و رسم دارد، ولى واضح است كه اين شهرت، معلول يك سلسله امور معنوى و دينى است و هم اكنون كعبه(خانه خدا) كه قبله ميليون ها مسلمان است در اينجا قرار دارد.

نقطه اى كه كعبه در آنجا قرار گرفته است، از ساليان طولانى پيش از اسلام، مورد احترام ملل عرب و غير عرب بوده است لذا جنگ در حدود كعبه را حرام مى دانسته اند، تا آنجا كه اسلام نيز براى آن حدودى قايل شده است.

از شهرهاى مهم حجاز مكه، مدينه و طائف مى باشد و حجاز از سابق داراى دو بندر بوده، يكى «جده» كه اهالى مكه از آن استفاده مى كنند و ديگرى «ينبوع» كه اهل مدينه قسمت مهمى از نيازهاى خود را از اين بندر به دست مى آورند. اين دو بندر در كنار درياى احمر واقع شده است. (2) دايرةالمعارف تشيع آورده است: حجاز ناحيه اى است در جزيرة العرب، كناره درياى سرخ كه مرز معينى ندارد، لكن با توجه به نقشه ها و تعريف هاى عرب، واژه حجاز بر كوه هاى «سراه» اطلاق مى شود. اين بلندى ها، «نجد» را از سواحل گسترده پست «تهامه» جدا مى كند، حجاز با وصفى كه گفته شد نام ناحيه اى از بخشى از ساحل غربى است كه در يمن داخل نمى شود يا با دقّت بيشترى مى توان گفت: سرزمينى گسترده در كنار درياى سرخ از «عكره» تا «ليث» و نواحى پيرامون آن است و بدين منطقه بلندى هاى عسير در جنوب و بلاد قديم مدين در شمال وارد نمى شود و حجاز به معناى درست آن، همان ناحيه محدود است.

حجاز از دو بخش بسيار ناهمگون درست شده است؛ بخش كناره اى «تهامه» كه دشت هاى بى آب گرم گسترده است و بخش روبروى آن كه كوهستانى است و مقدارى از آن در «تهامه» قرار دارد.

آبادى هاى اين بخش همه در كنار درياست جز مكه كه به علت بودن آب زمزم و مسجدالحرام و خانه خدا در آن جا، آباد گرديده و به صورت شهرى بزرگ درآمده است. در ساحل حجاز با بودن تپه هاى


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 32.
2- فروغ ابديت، ج 1، ص 27- 28.

ص: 218

مرجانى آن، بندر مهمى درست نشده، تنها لنگرگاه هاى امنى، در جاهاى گوناگون آن هست كه كشتى هاى كوچكى در آن جا لنگر مى اندازند و روزگار پيشين بيشتر از امروز آمد و رفت داشته اند و برخى از آنها مانند شهرهاى باارزش و مهم حجاز كه در تاريخ بدان اهميت داده شده، مكه و مدينه است كه جايگاه والايى ميان مسلمانان دارد.

جغرافى دانان عرب، شهرها و آبادى هاى ديگرى هم جزو شهرهاى ساحلى و طائف براى حجاز آورده اند كه عبارتند از: قرح، خيبر، مروه، حوراء، سقيا، عونيد، جحفه و عشيره. (1) 11

أ

حجة الوداع

رسول اكرم صلى الله عليه و آله در طول عمر شريف خود 21 بار حج گزارد، كه تنها يكى از آن ها پس از هجرت به مدينه بود.

اگر چه آن حضرت در ذى قعده سال هاى ششم و هفتم و هشتم بعد از هجرت، عمره به جا آورد كه اولى به «عمره حديبيّه» و دوّمى به «عمرة القضاء» معروف است، لكن پس از هجرت تنها در سال دهم امكان و فرصت يافت تا حج به جا آورد.

اين حج كه به «حجةالوداع» معروف است، گاه «حَجّةالاسلام» و «حَجّةالبلاغ» نيز ناميده مى شود. در متون روايى اين حج به طور كامل گزارش شده و مبناى عمل مسلمانان در مراسم حج، قرار گرفته است. (2) شايسته است دراين بخش به برخى از روايات اشاره شود:

1- امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «لَمْ يَحُجَّ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله بَعْدَ قُدُومِهِ الْمَدِينَةَ إِلَّا وَاحِدَةً وَ قَدْ حَجَّ بِمَكَّةَ مَعَ قَوْمِهِ حِجَّاتٍ» (3)

؛ پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از هجرت به مدينه تنها يك حج انجام و در مكه حج هاى زيادى انجام داده است.


1- دائرة المعارف تشيع، ج 6، ص 87.
2- صهباى حج، ص 473.
3- فروع كافى، ج چهارم، ص 244.

ص: 219

2- امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «حَجَّ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله عِشْرِينَ حَجَّةً» (1)

؛ پيامبر صلى الله عليه و آله بيست حج انجام داده اند.

3- راوى مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: آيا پيامبر صلى الله عليه و آله غير از حجةالوداع، حج ديگرى هم انجام داده اند؟ فرمود: «نَعَمْ عِشْرِينَ حَجَّةً» (2)

؛ آرى، بيست حج.

4- امام صادق عليه السلام فرمود: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله حِينَ حَجَّ حَجَّةَ الْإِسْلَامِ خَرَجَ فِي أَرْبَعٍ بَقِينَ مِنْ ذِي الْقَعْدَةِ حَتَّى أَتَى الشَّجَرَةَ فَصَلَّى بِهَا ثُمَّ قَادَ رَاحِلَتَهُ» (3)

؛ در حجةالاسلام، رسول خدا صلى الله عليه و آله، چهار روز مانده از ذى قعده به شجره(مسجد شجره) آمد و در آنجا نماز خواند و آنگاه مركبش را به راه انداخت.

رهنمودهاى پيامبر صلى الله عليه و آله در حجةالوداع

يكى از خطابه هاى رسول اكرم صلى الله عليه و آله در حجةالوداع، در سرزمين منا و در مسجد خيف ايراد شده است، آن حضرت در آغاز اين خطبه در تشويق حاضران براى اين كه گفتارش را به ياد بسپارند، فرمودند:

خدا يارى كند بنده اى را كه سخنم را شنيد و به ياد سپرد و به كسى كه نشنيده، برساند. چه بسا حامل فقهى كه خود فقيه نباشد و چه بسا حامل فقهى كه آن را به سوى كسى مى برد كه از او فقيه تر است. (4) آن گاه فرمودند:

«ثَلاثٌ لايُغِلُّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِخْلَاصُ الْعَمَلِ لِلَّهِ وَ النَّصِيحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ وَ اللُّزُومُ لِجَمَاعَتِهِمْ» (5)

؛ سه چيز است كه دل هاى مسلمانان بدان ها خيانت روا نمى دارد:

1- اخلاص در عمل

2- سخن ناصحانه در برابر حاكمان

3- اتحاد همه جانبه مؤمنان

رسول اكرم صلى الله عليه و آله خطبه اى ديگرى در مراسم حجةالوداع ايراد كردند و در بخشى از آن فرمودند:


1- المناقب، ج 1، ص 176.
2- همان، ص 251.
3- همان، ص 248.
4- صهباى حج، ص 474.
5- كافى، ج 1، ص 4- 403.

ص: 220

«فَانَّ اللَّهَ حَرَّمَ عَلَيْكُمْ دِمائكُم وَ امْوالكُم ...، وَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لاتَبْخَسُوا الّناسَ اشْيائَهُم وَلاتَعْثَوا فِى الْارضِ مُفْسِدينَ فَمَن كانَتْ عِنَدهُ امانَةً فَلْيؤَدّهِا (1)

؛ خداوند خون ها و اموالتان را بر شما حرام فرمود ... و در زمين، به تبهكارى مكوشيد، پس هر كسى امانتى نزد اوست، آن را ادا كند (2) ...»

12

أ

حجر اسماعيل

حجر اسماعيل فضايى است در شمال كعبه كه ديوارى كوتاه و نيم دايره اى به ارتفاع 30/ 1 متر و به پهناى نيم متر، در فاصله ركن شامى، عراقى، اطراف آن كشيده شده است و عرض آن از ديوار كعبه 6 متر و 80 سانتى متر است. منابع تاريخى و روايى نشانگر آن است كه بناى حجر به زمان بناى بازسازى كعبه توسط حضرت ابراهيم و اسماعيل بر مى گردد و در آنجا اسماعيل عليه السلام مادر خويش هاجر را به خاك سپرد و اطراف آن را سنگ چين كرد تا قبر او زير گام هاى زائران كعبه واقع نشود و اسماعيل خود و دخترانش نيز در آن جا به خاك سپرده شده اند. (3) حجر در لغت

براى واژه حجر (4) معانى مختلفى ذكر شده است از جمله آن ها منع و بازداشتن، فراگيرى، عقل، دامن، پناه و حمايت، حطيم، اسب مؤنث و حرام مى باشد. در «مقاييس اللغه» آمده است، حجر بازداشتن و فراگيرى چيزى را گويند، همچنين به عقل حجر مى گويند، چون انسان را از انجام كارهاى ناشايست باز مى دارد و به «حطيم» مكه نيز حجر مى گويند و آن عبارت از مكانى گرد(قوسى شكل) در نزد كعبه است.

«جوهرى» مى گويد: حجر عبارت از ديوارى است كه به واسطه آن محدوده جا و مكانى را


1- كافى، ج 1، ص 475.
2- صهباى حج، ص 475، برخى محل ايراد خطبه را كنار چاه زمزم دانسته اند. ضمناً در عرفات و منا چنين متنى نيز آمده است.
3- فرهنگ اعلام جغرافيايى- تاريخى در حديث و سيره نبوى، صفحه 126.
4- تاريخ القويم، ج 1، ص 569.

ص: 221

مشخص سازند.

مرحوم «طريحى» مى نويسد: اسماعيل فرزند ابراهيم پيامبر عليهما السلام مادر خود را در حجر دفن نمود و اطراف آن را سنگ چين كرد، تا قبر مادر زير پاى مردم واقع نگردد.

نتيجه، آنكه در واقع اسماعيل با اين كار خود ايجاد مانع نمود و اين همان معناى غالب كلمه حجر است و اگر معانى ديگر آن نيز مورد نظر باشد، باز قابل تطبيق است. (1) فضيلت نماز در حجر اسماعيل

نماز در مسجدالحرام از فضيلت بسيار والايى برخوردار است، تا آن جا كه بر طبق بعضى از روايات دو ركعت نماز در آن با صد هزار ركعت نماز در جاى ديگر برابرى مى كند.

«صامت» از امام صادق عليه السلام روايت كرده است:

«الصَّلَاةُ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ تَعْدِلُ مِائَةَ أَلْفِ صَلَاةٍ» (2)

نماز در مسجدالحرام با صد هزار نماز در مكان هاى ديگر برابر است.

«ابوعبيده» مى گويد (3): به امام صادق عليه السلام عرض كردم آيا نماز در تمامى حرم يكسان است؟ حضرت فرمود: اى ابوعبيده! نماز در تمامى نقاط مسجدالحرام يكسان نيست، چگونه در حرم يكسان باشد؟

در رابطه با موقعيّت حجر اسماعيل از برخى روايات استفاده مى گردد كه فضيلت نماز در آن در مقايسه با نقاط ديگر مسجدالحرام در رتبه سوّم قرار دارد. «حسن بن جهم» مى گويد: از حضرت رضا عليه السلام پرسيدم: بهترين جاى مسجدالحرام كه نماز در آن فضيلت دارد كجاست؟ فرمود: «حطيم»، كه در حد فاصل ميان حجر و در كعبه واقع شده است. پرسيدم پس از آن كجاست؟ فرمود: در نزد مقام ابراهيم، عرض كردم، پس از آن را بيان كنيد، فرمود در حجر، سپس سؤال كردم پس از آن كجا؟

فرمود هر كجا به كعبه نزديك تر باشد. در برخى روايات ديگر اين فضيلت را در رتبه دوّم قرار داده است، مانند روايتى كه مرحوم شيخ صدوق رحمه الله از حضرت امام صادق عليه السلام چنين نقل كرده است، كه اگر بتوانى كه همه نمازهاى واجب و غير واجب را در «حطيم» بجاى آورى چنان كن كه آن جا بهترين مكان روى زمين است و در بين در كعبه و حجرالاسود واقع شده است و اين جا مكانى است كه خداوند توبه را پذيرفت «وَ بَعْدَهُ الصَّلَاةُ فِي الْحِجْرِ أَفْضَلُ» (4)

بعد از آن نماز در حجر با فضيلت تر است و پس از


1- فصلنامه ميقات حج، شماره 8، ص 102.
2- جامع الاحاديث الشيعه، ج 4، ص 504، ميقات حج، شماره 8، ص 107، وسائل الشيعه، ج 5، ص 272.
3- وسائل الشيعه، ج 4، ص 525.
4- بحارالأنوار، ج 96، ص 230.

ص: 222

آن، در حد فاصل ميان ركن عراقى و در كعبه كه جايگاه اوّل مقام بوده است.

و بعد از آن در پشت مقام ابراهيم و جايگاه فعلى آن و سرانجام هرچه به كعبه نزديك تر باشى افضل است. (1) بنابراين نماز در حجر اسماعيل مطابق برخى از روايات در رتبه دوّم و برخى ديگر از روايات در رتبه سوّم قرار دارد.

دعا در حجر اسماعيل

مسجدالحرام از بهترين جاها براى دعا و راز و نياز و تضرع به درگاه ربوبى است. «كاهلى» از امام صادق عليه السلام نقل كرده است:

«أَكْثِرُوا مِنَ الصَّلَاةِ وَ الدُّعَاءِ فِي هَذَا الْمَسْجِد» (2)

نماز و دعا را زياد در اين مسجد(مسجدالحرام) بجاى آوريد.

حجر اسماعيل از جاهاى برگزيده مسجد جهت دعا و انابه است. و شاهد بر آن علاوه بر روايات، سيره عملى معصومين عليهم السلام مى باشد. در فقه رضوى آمده است:

«وَ ادْعُ عِنْدَهُ كَثِيراً» (3)

در نزد آن(حجر اسماعيل) بسيار دعا كن.

دفن شدگان در حجر اسماعيل

1-/ عده اى از پيامبران عليهم السلام

اين مكان مَضجع عده ا ى از حاملان وحى و پيامبران الهى است و تقدير چنان بوده كه اين بيت حجر گردد و با در آغوش كشيدن كالبد تنى چند از رادمردان متصل به رشته وحى، از نو منشاء نور و هدايت شود. در آخر روايتى كه شيخ كلينى از امام صادق عليه السلام درباره حجر اسماعيل نقل كرده، چنين آورده است:

«فِيهِ قُبُورُ الْأَنْبِيَاءِ» (4)

؛ در ميان آن قبور پيامبران است.

2-/ مادر اسماعيل


1- فصلنامه ميقات حج، شماره هشتم، ص 108- 107.
2- جامع احاديث الشيعه، ج 4، ص 506.
3- الفقه المنسوب للامام الرضا عليه السلام، ص 222.
4- بحارالأنوار، ج 12، ص 112.

ص: 223

اسماعيل مادر زجر ديده خود را در بيت خود دفن كرد و به خاطر شدت علاقه اى كه به او داشت، قبر مادر را به گونه اى ساخت كه زير پاى مردم واقع نگردد.

شيخ صدوق عليه الرحمه به اسنادش از «ابوبكر حضرمى» از امام صادق نقل كرده است:

«انَّ اسْماعيلَ دَفَنَ امَّهُ فِى الْحِجْرِ عالياً وَ جَعَلَ عَلَيها حائِطاً لِئَلًا يوُطَأ قَبرُها (1)»

اسماعيل عليه السلام مادر خود را در حجر دفن كرد و آن را بالا آورد و بردور آن ديوار قرار داد تا زير پاى قرار نگيرد.

برحسب نقل ابن سعد، اسماعيل به هنگام مرگ مادر جوانى 20 ساله بود و مادرش در سن 90 سالگى وفات يافت. (2) 3-/ اسماعيل

مشيت الهى بر اين قرار گرفت كه سرانجام مضجع اسماعيل در كنار بيت خدا قرار گيرد و خانه او مدفن وى گردد و در جوار مادر رنج كشيده اش بيارامد.

«شيخ كلينى»(ره) به سندش از «مفضل بن عمر» از امام صادق عليه السلام روايت كرده است:

«الْحِجْرُ بَيْتُ إِسْمَاعِيلَ وَ فِيهِ قَبْرُ هَاجَرَ وَ قَبْرُ إِسْمَاعِيلَ» (3)

حجر خانه اسماعيل است و در آن قبر هاجر و قبر اسماعيل قرار دارد.

صاحب «وسائل» به نقل از «علل الشرايع» از امام صادق عليه السلام نقل كرده است:

«وَ تُوُفِّيَ إِسْمَاعِيلُ بَعْدَهُ وَ هُوَ ابْنُ ثَلَاثِينَ وَ مِائَةِ سَنَةٍ فَدُفِنَ فِي الْحِجْرِ مَعَ أُمِّهِ» (4)

اسماعيل بعد از او(ابراهيم) در سن يكصدوسى سالگى وفات يافت و در جوار مادرش در حجر دفن شد.

4-/ دختران اسماعيل

تنى چند از دختران اسماعيل از جمله كسانى هستند كه در حجر اسماعيل به خاك سپرده شده اند.

شيخ كلينى از امام صادق عليه السلام روايت كرده:

«دُفِنَ فِي الْحِجْرِ مِمَّا يَلِي الرُّكْنَ الثَّالِثَ عَذَارَى بَنَاتِ إِسْمَاعِيل» (5)

؛ در حجر نزديك ركن سوم غربى، تنى چند از دختران اسماعيل دفن شده اند.


1- علل الشرايع، ج اول، ص 37.
2- طبقات الكبرى، ج 1، ص 52 به نقل از ميقات حج، شماره 9، ص 108.
3- فروع كافى، ج 4، ص 210.
4- وسائل الشيعه، ج 9، ص 431.
5- فروع كافى، ج 4، ص 210؛ وسائل الشيعه، ج 9، ص 430؛ فصلنامه ميقات حج، شماره 9، ص 111.

ص: 224

احكام حجر اسماعيل

احكام حجر؛ مربوط به مسأله «طواف» است و لذا فقهاى عظام در مناسك فرموده اند:

واجبات طواف دو قسم است: قسم اول چيزهايى است كه شرط طواف است. (1) قسم دوّم، چيزهايى كه گفته اند داخل در حقيقت طواف است، اگرچه بعضى از آن ها نيز شرط است اما براى طواف، در عمل فرقى نمى كند و آن هفت چيز است ... چهارم داخل كردن حِجر اسماعيل است در طواف، و حجر اسماعيل محلى است كه متصل به خانه كعبه است و بايد طواف كننده دور حجر اسماعيل نيز بگردد.

اگر دور حجر اسماعيل نگردد و از داخل آن طواف كند، طوافش باطل است و بايد اعاده كند. (2) اگر در بعضى از دورها حجر اسماعيل را داخل در دور زدن نكرد، احتياط واجب آن است كه آن دور را از سر بگيرد و اعاده كند طواف را، اگرچه ظاهر آن است كه اعاده طواف لازم نيست.(و اتمام همان قسمت كفايت مى كند).

نظر به اين كه فتاوى و نظرات آيات عظام از نظر اعاده كلى طواف يا اعاده همان دور طواف، متفاوت است، شايسته است هر كس فتواى مرجع تقليد خود را از مناسك حج او به دست آورد.

مراجع تقليد همين طور در محدوده طواف در محل حجر اسماعيل فرموده اند:

در طرف حجر اسماعيل محل طواف محدود مى شود «زيرا كه به مقدار حجر از آن كاسته مى شود» و چنانكه گفته اند تقريباً شش ذراع و نيم براى محل طواف باقى مى ماند بايد در طواف از آن جانب بيش تر از شش ذراع و نيم دور نشود. (3) در اين مورد نيز فتا وى و نظرات آيات عظام متفاوت است و بعضى از فقها معتقدند كه در طرف حجر، مطاف از ديوار حجر محاسبه مى شود.

همين طور در استفتائات نماز طواف در مورد كسى كه نماز طواف عمره را در داخل «حجر اسماعيل» به جا آورده و بعد از تقصير متوجه شده، سؤال شده است كه فرموده اند: بايد نماز را اعاده كند. (4)


1- مناسك محشى، 228- 241
2- همان، مسأله 587، ص 245.
3- همان، مسأله 595، ص 248.
4- همان، مسأله 793، ص 325.

ص: 225

و در دعاهاى طواف نيز فرموده اند: وقتى كه(طواف كننده) به حجر اسماعيل رسيد رو به ناودان كند و سر را بلند كرده و بگويد:

«الّلهُمَّ ادْخِلْنِى الْجَنَّهَ وَ اجِرْنى مِنَ النَّارِ بِرَحْمَتِكَ وَ عافنى مِنَ السُّقْمِ وَ اوْسِعْ عَلَيَّ مِنْ الّرِزقِ الْحَلال ...» (1)

13

أ

حَجَرُالأسوَد

اهميت حجرالأسود

حجرالأسود (2) يا سنگ سياه، از اجزاى بسيار مقدس مسجدالحرام بوده و در ركن حجرالأسود كعبه، در ارتفاع 5/ 1 مترى قرار گرفته است و قطر آن حدود 30 سانتى متر است و گفته شده وزن آن دو كيلوگرم است. قداست و حرمت اين سنگ در نزد مسلمانان ثابت و مسلم است، اگرچه در قرآن به صراحت از آن ياد نشده، اما سنت متواتر قطعى بر شرافت و فضيلت آن، دلالت دارد. اين سنگ مقدس پيش از اسلام و پس از آن همواره مورد اعتنا و توجه كامل بوده است. اين سنگ از يادگارهاى حضرت آدم عليه السلام مى باشد، و به لحاظ همين تقدس رسول خدا آن را نگاه داشته، و ديگر سنگ ها را كه به شكل بت ساخته شده بود، به دور ريختند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بارها آن را استلام كرده،(به آن دست كشيده) و آن را بوسيده است. (3) ويژگى هاى حجرالأسود

در متون احاديث و كتب سيره و تاريخ، ويژگيهايى براى اين سنگ مقدس ذكر شده كه به برخى از آنان اشاره مى شود:


1- مناسك محشى، ص 317.
2- تاريخ القويم، ج 2، ص 236.
3- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 93، دائرةالمعارف تشيع، ج 6، ص 101.

ص: 226

1- اين سنگ از آيات بينات الهى شمرده شده است.

در حديثى از امام باقر عليه السلام آمده: سه سنگ از بهشت فرود آمده است؛ مقام ابراهيم و سنگ بنى اسرائيل(كه حضرت موسى عليه السلام آن را همراه داشت و به اعجاز از آن چشمه ها مى جوشيد) و حجرالأسود كه خداوند آن را در حالى به ابراهيم سپرد كه از كاغذ سفيدتر بود و از خطاهاى بنى آدم سياه گرديد. تغيير يافتن حجرالأسود از سفيدى به سياهى در احاديث بسيارى آمده (1) و شايد سِرّش اين است كه مجرم هم از رحمت الهى مأيوس نشود و راهى به درگاه خداوند داشته باشد و توجه كند كه دل آدمى نيز چنين است كه ابتداء سفيد و پاك و بى آلايش است و بر اثر گناه و معصيت، آلوده و سياه مى گردد. در روايتى ازپيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است:

«أنَّ الرُّكْنَ وَالْمَقامَ ياقُوتَتانِ مِن ياقُوتِ الْجَنَّةِ طَمَسَ اللَّهُ تَعالى نُورَهُما وَلَو لَم يَطْمِسْ نُورَهُما لَأَضاءَتا ما بَيَنْ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ». (2)

همانا ركن و مقام، دو ياقوت بهشتى هستند كه خداى تعالى نور آن دو را كم فروغ ساخته و اگر نورشان كم فروغ نمى بود، بين مشرق و مغرب را روشن و تابان مى ساختند.

2- گفته مى شود از ويژگى هاى حجرالأسود آن است كه به آتش گرم نمى شود و آتش در آن بى اثر است و در آب فرو نمى رود.

3- از نشانه هاى قدرت الهى اين است كه على رغم حوادث و رويدادهاى مختلف، همچون طوفان نوح، دفن حجرالأسود در چاه زمزم، و ... از بين نرفته و نابود نشده است.

4- يكى از خواص حجرالأسود اين است كه هر كه آن را استلام كند، محتاج نشود كه دست به سؤال و گدايى دراز نمايد، مگر آنكه از مخالفان باشد و شأن حجرالأسود را نداند.

5- از ويژگى هاى ديگر حجرالأسود اين است كه به دست معصوم عليه السلام نصب مى شود و هر كه جز معصوم آن را نصب كند، قرار نمى گيرد و ثابت نمى ماند.

منشاء و خاستگاه حجرالأسود

حضرت ابراهيم هنگام ساختن كعبه، از كوه «ابوقبيس» ندايى شنيد كه اى ابراهيم! امانتى براى تو نزد من است. ابراهيم رفت و حجرالأسود را گرفته و در جاى خود نصب نمود. (3)


1- از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است: نزل الحجر الأسود من الجنه وهو اشد بياضا من اللبن فسوّدته خطايا بنى آدم. شفاء الغرام باخبار البلدالحرام، ج 1، ص 317.
2- تاريخ القويم، ج 2، ص 239. شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام، ج 1، ص 316.
3- تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 46.

ص: 227

«عقبة بن بشير» از امام باقر عليه السلام روايت مى كند: خداوند ابراهيم را فرمان داد كه كعبه را بسازد، و پايه هايش را بالا آورد و مناسك مردم را به آنان نشان دهد.

حضرت ابراهيم با اسماعيل هر روز يك رديف مى ساختند، تا به جايگاه حجرالأسود رسيدند. امام باقر عليه السلام فرمود: پس كوه ابوقبيس ابراهيم را ندا داد (1) كه تو سپرده اى دارى، آن گاه حجرالأسود را به او داد و وى در جايش نهاد. (2) «عبداللَّه بن عمرو عاص» روايت كرده است كه جبرئيل حجر را از بهشت فرود آورد و در همين جا(كه هست) نصب كرد، مادامى كه حجر در ميان شما باشد خير و نيكى همواره با شماست. (3) به دليل اين كه روايات متنوع است، لذا به برخى از آن ها از باب نمونه اشاره مى شود، چنان كه از «ابن عباس» هم نقل شده است كه حجر و مقام، همراه حضرت آدم، فرود آمده اند. (4) تاريخچه تحولات در نصب حجرالأسود

حجر الأسود تاكنون چندين بار از جاى خود كنده شده، و مجدداً در جاى خود نصب شده است، چنان كه نخستين بار حضرت آدم آن را نصب كرد و بار دوّم به دست حضرت ابراهيم در جاى خود نصب شد، و نوبت سوّم كه در ايام جاهليت قريش كعبه را مى ساختند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن را در محل مخصوص نصب فرمودند. مرتبه چهارم توسط امام سجاد عليه السلام استوار گرديد و آخرين بار به دست مبارك حضرت ولى عصر(عج) نصب شده است كه حكايت «ابن قولويه»(م 367) و نامه نوشتنش به امام زمان و تشرف ابن هشام به محضر مبارك آن حضرت، هنگام نصب حجرالأسود در كتب حديث و سيره آمده است. (5) قطع نظر از ديدگاه اسلامى كه نصب حجرالأسود بايد به دست معصوم انجام گيرد، ملاحظات تاريخى نيز گواه اين حقيقت است.


1- كافى، ج 4، ص 205، وسائل الشيعه، ج 9، ص 327- 328.
2- حج و عمره در قرآن و حديث، ص 143.
3- تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 46.
4- همان، قال عبداللَّه بن عمرو: ان جبرئيل عليه السلام نزل الحجر من الجنة و انه وضعه حيث رايتم، انكم لم تزالوا بخير مادام بين ظهرانيكم فتمسكوا به ما استطعتم فانه يوشك ان يجئ فيرجع به من حيث جاء به. ممكن است جبرئيل اين را به همان جا برد كه آورده است. تاريخ مكه، ازرقى، ج 1، ص 339. عن ابن عباس قال: انزل الركن و المقام مع آدم عليه السلام ليله نزل بين الركن و المقام فلما اصبح راى الركن و المقام عرفها فضمهما اليه و انس بهما، «هنگام صبح آن دو را شناخت و با آن دو انس گرفت.» همان، ص 340.
5- دائرة المعارف تشيع، ج 6، ص 101.

ص: 228

1- قبل از اسلام در دوران «جرهمى ها»،(اياد، عمالقه و خزاعه) چندين بار اين سنگ كنده شده و مجدداً بر جاى خود نصب شده است.

2- به هنگام تجديد بناى كعبه از سوى قريش، در دوران جوانى رسول خدا صلى الله عليه و آله بر سر نصب حجرالأسود، مشاجرات جدّى ميان قبايل قريش پديد آمد و هر كدام در تلاش بودند تا اين افتخار را نصيب خود كنند.

يكى از بزرگان قبايل پيشنهاد كرد حكميت اين مسأله را به نخستين كسى كه وارد مسجدالحرام شود بسپاريم و همگى پذيرفتند، در اين حال پيامبر صلى الله عليه و آله كه سى و پنج سال بيش تر نداشت وارد مسجدالحرام شدند. همه از اين كه محمد امين حاكم آن ها شده، راضى بودند. (1) آن حضرت با تدبيرى، سنگ را در جامه اى قرار داد تا هر كدام از قبايل گوشه اى از آن را بگيرند، آنگاه خود حجرالأسود را نصب فرمودند. (2) در اين رابطه از حضرت نقل شده است كه فرمود:

«انا وضعت الركن بيدى يوم اختلف قريش فى وضعه.» (3)

3- در خرايح آمده كه در جنگ حجاج و ابن زبير كعبه منهدم گشت و سپس آن را بازسازى نمودند و چون خواستند حجرالأسود را نصب كنند هر يك از علما يا قضات يا زهاد آن عصر كه مى خواست آن را به جاى خود نهد كعبه به لرزه مى آمد و سنگ مستقر نمى گشت. ناگهان امام سجاد عليه السلام وارد شد و سنگ را از دست آن ها گرفت و نام خداى را ببرد و آن را در جاى خويش نصب كرد، بى آن كه بلرزد يا اضطرابى رخ دهد. در اين هنگام صداى مردم به تكبير بلند شد.

احكام حجر الأسود

چيزهايى كه داخل در حقيقت طواف است هفت چيز است: اوّل آن كه طواف رااز حجرالأسود آغاز نمايد. در ابتدا كردن به حجرالأسود لازم نيست كه تمام اجزاء بدن طواف كننده به تمام اجزاء حجرالأسود عبور كند، بلكه واجب است كه انسان از حجرالأسود و هر جاى آن باشد شروع و به همان جا ختم كند. (4)


1- تاريخ آثار اسلامى مكه مكرمه، ص 47.
2- سيره ابن هشام، ج 2-/ 1، ص 197.
3- تاريخ القويم، ج دوم، ص 33.
4- مناسك محشى، مسأله 575، ص 241.

ص: 229

دوّم؛ ختم نمودن هر دورى است به حجرالأسود و اين حاصل مى شود به اين كه بدون توقف، هفت دور را ختم كند و در دور هفتم به همان جاكه شروع كرده، ختم شود. (1) براى طواف كننده مستحب است در هر شوط، ركن يمانى و حجرالأسود را استلام نمايد و در وقت استلام حجر بگويد: «أَمَانَتِي أَدَّيْتُهَا وَ مِيثَاقِي تَعَاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِي بِالْمُوَافَاةِ» و چون ميان ركن يمانى و حجرالأسود برسد بگويد: «رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنيا حَسَنَةً وَ فِى الآخِرَةِ حِسِنِةً وَ قِنا عَذابَ النَّار». (2)

پس از شوط هفتم به نزد حجرالأسود آمده، و طواف خود را تمام نموده و بگويد: اللَّهُمَّ قَنِّعْنِي بِمَا رَزَقْتَنِي وَ بَارِكْ لِي فِيمَا آتَيْتَنِي. (3)

حجرالأسود در روايات

1- امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَسْتَلِمُ الْحَجَرَ فِي كُلِّ طَوَاف فَرِيضَة وَ نَافِلَة» (4)

؛ پيامبر صلى الله عليه و آله در هر طواف واجب و مستحبى حجر را استلام مى نمودند.

2- امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إِذَا دَنَوْتَ مِنَ الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ فَارْفَعْ يَدَيْكَ وَ احْمَدِ اللَّهَ إِلَى أَنْ قَالَ ثُمَّ اسْتَلِمِ الْحَجَرَ وَ قَبِّلْهُ فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ أَنْ تُقَبِّلَهُ فَاسْتَلِمْهُ بِيَدِك فَأَشِرْ إِلَيْهِ (5)

؛ در شرايطى كه به حجرالأسود نزديك مى شويد، دست هاى خود را بلند كنيد و خدا را حمد گفته و حجر را استلام نموده و ببوسيد و در صورت عدم امكان با دست به آن اشاره كنيد.

3- امام صادق عليه السلام در پاسخ به سوالى در مورد علت استلام حجر فرمودند «لِأَنَّ مَوَاثِيقَ الْخَلَائِقِ فِيهِ» (6)

؛ در پيمان ميثاق و بيعت خلايق نهفته است.

و در حديث ديگرى است كه آن حضرت فرمود: «أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا أَخَذَ مَوَاثِيقَ الْعِبَادِ أَمَرَ الْحَجَرَ فَالْتَقَمَهَا فَهُوَ يَشْهَدُ لِمَنْ وَافَاهُ بِالْمُوَافَاةِ»؛ خداوند چنان كه پيمان بندگان را گرفته است به حجر امر فرمود كه آن را حفظ و نگهدارى كن، لذا حجر در قيامت گواهى مى دهد.

4- امام صادق عليه السلام فرمود: «وَ الْمِيثَاقُ هُوَ فِي هَذَا الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ أَمَا وَ اللَّهِ إِنَّ لَهُ لَعَيْنَيْنِ وَ أُذُنَيْنِ وَ فَماً وَ لِسَاناً ذَلْقاً (7) ... (8)

؛ ميثاق و پيمان در اين حجرالأسود است؛ به خدا سوگند، او را دو چشم و دو


1- مناسك محشى، مسأله 579، ص 242.
2- سوره بقره، ايه 201.
3- مناسك محشى، ص 318.
4- وسائل الشيعه، ج 13، ص 316.
5- همان، ص 319.
6- وسائل الشيعه، ج 9، ص 404.
7- ذلق اللسان، به معناى زبان گوياوتوانا.
8- وسايل الشيعه، ج 13، ص 320. شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 321.

ص: 230

گوش و دهان و زبانى گوياست.

استِلامِ حَجَر

«استلام حجر» يك اصطلاح فقهى (1) درباره يكى ازمراسم حج است، بدين صورت كه هرگاه مسلمانى وارد مسجد الحرام درمكه شده وقصد طواف خانه خدا(كعبه) را دارد، لازم است طواف خود را ازمقابل حجرالأسود (2) شروع كرده و بدانجا ختم كند، از اين رو مستحب است كه طواف كننده هنگام آغاز طواف خانه خدا، نزديك حجرالأسود رفته و به پيروى ازسنت پيامبر صلى الله عليه و آله درحالى كه دست خود را به دعا بلند كرده، با ستايش و سپاسگزارى از پروردگار و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله، حجرالأسود را در صورت امكان استلام و آن را ببوسد و الا با دست خود بدان اشاره نموده و اين دعا را بخواند:

«اللَّهُمَّ أَمَانَتِي أَدَّيْتُهَا وَ مِيثَاقِي تَعَاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِي بِالْمُوَافَاةِ اللَّهُمَّ تَصْدِيقاً بِكِتَابِكَ وَ عَلَى سُنَّةِ نَبِيِّكَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ آمَنْتُ بِاللَّهِ وَ كَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ بِاللَّاتِ وَ الْعُزَّى وَ عِبَادَةِ الشَّيْطَانِ وَ عِبَادَةِ كُلِّ نِدٍّ يُدْعَى مِنْ دُونِ اللَّه» (3)

حضرت امام صادق عليه السلام در پاسخ به اين سؤال كه چرا مردم از اركان كعبه تنها حجرالأسود و ركن يمانى را استلام مى كنند، فرمود:

«زيرا اين دو به منزله سمت راست عرش است وخداى سبحان امرفرموده به استلام آنچه از سمت راست عرش اوست. آن گاه در جواب اين سؤال كه چرا ابراهيم در سمت چپ واقع شده فرمودند: زيرا درقيامت براى هريك از حضرت ابراهيم و رسول اكرم(عليهما السلام) مقامى ويژه است و مقام حضرت محمّد صلى الله عليه و آله در سمت راست عرش و مقام حضرت ابراهيم عليه السلام درسمت چپ عرش پروردگار واقع شده است.» (4) امام صادق عليه السلام در روايت ديگرى فرمودند:

«... وَ إِلَى ذَلِكَ الْمَقَامِ يُسْنِدُ الْقَائِمُ ظَهْرَهُ وَ هُوَ الْحُجَّةُ وَ الدَّلِيلُ عَلَى الْقَائِمِ وَ هُوَ الشَّاهِدُ لِمَنْ وَافَاهُ فِي ذَلِكَ الْمَكَانِ وَ الشَّاهِدُ عَلَى مَنْ أَدَّى إِلَيْهِ الْمِيثَاقَ وَ الْعَهْدَ الَّذِي أَخَذَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى الْعِبَاد» (5)


1- از مراجعه به آراى فقهاى پيشين، اين مطلب روشن مى گردد كه اصل استحباب استلام حجر از مسلّمات است و آنچه موردبحث و گفتگو است، كيفيت استلام است. فصلنامه ميقات حج، شماره 12، ص 47- 46.
2- دائرة المعارف تشيع، ج 2، ص 120.
3- كافى، ج 4، ص 403، مناسك محشى، ص 225.
4- صهباى حج، ص 266.
5- كافى، ج 4، ص 184؛ علل الشرايع، ص 492

ص: 231

حجرالأسود تكيه گاه حضرت مهدى(عجل الله تعالى فرجه الشريف) به هنگام بيعت مردم با ايشان و آغاز قيام جهانى وعدالت گستر آن حضرت است.

چگونگى استلام

يعقوب بن شعيب مى گويد درمورد كيفيت استلام از امام صادق عليه السلام سؤال كردم، حضرت فرمودند:

«اسْتِلَامِ الرُّكْنِ قَالَ اسْتِلَامُهُ أَنْ تُلْصِقَ بَطْنَكَ بِهِ وَ الْمَسْحُ أَنْ تَمْسَحَهُ بِيَدِكَ»

استلام اين است كه شكم خود را برآن بچسبانى و مسح، آن است كه دست برآن بكشى. (1) در روايت است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سوار شتر «عضباء» به طواف مى پرداخت و حجرالأسود را با عصاى خويش استلام مى كرد و سپس عصاى خود را مى بوسيد. (2) 14

أ

حُجره طاهره

مورخان نوشته اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در همان حجره اى كه وفات يافتند، مدفون گرديدند و چون پيامبر اسلام در خانه مسكونى خود، دفن شدند، لذا آن محل مقدس را «حجره طاهره» (3) ناميده اند.

اين حجره كه قبلًا در كنار مسجد و خارج از مسجد بوده است، در حال حاضر در زاويه جنوب شرقى مسجد قرار دارد. محدوده حجره طاهره كه مرقد منسوب به فاطمه زهرا عليها السلام است و خانه ايشان در داخل آن قرار دارد، جمعاً 240 متر است(يعنى 16 متر طول و 15 متر عرض مى باشد) كه ضريحى مطلّا در اطراف آن كشيده شده است. (4)


1- حج و عمره در قرآن و حديث، ص 292، وسائل الشيعه، ج سيزدهم، ص 325.
2- فرهنگ اعلام جغرافيايى- تاريخى در حديث و سيره نبوى، صفحه 38.
3- نام هاى حجره طاهره، عبارت اند از «الحجرة الطاهره» و «الحجرة الشريفه» و يا «المقصورة الشريفه». راهنماى حرمين شريفين، ج 5، ص 73.
4- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 219- 218.

ص: 232

كيفيت و چگونگى حجره طاهره

حجره شريفه كه در بردارنده مرقد پيامبر صلى الله عليه و آله است، داراى حصار مشبّكى به شكل ضريح، از مس و فولاد است كه مينا كارى شده، و مكلل به طلا است، مگر طرف جنوبى آن كه برنجى مى باشد. اين حجره، بنايى پنج ضلعى است. ضريح شريف، در طول حجره است، چهار غرفه مربوط به قسمتى است كه مرقد حضرت رسول صلى الله عليه و آله در آن قرار دارد و دو غرفه ديگر مربوط به قسمتى است كه منسوب به حضرت فاطمه زهرا عليها السلام است. اين ضريح، مشتمل بر چهار پايه است كه هر پايه دو متر و نيم عرض دارد، و سقف گنبد، بر روى اين پايه ها است.

در گوشه هاى حجره طاهره، ستون هايى از سنگ مرمر، به رنگ هاى بسيار جالب بالا رفته، كه گنبد سبز، كاشى كارى شده(قُبةُ الخضراء) بر آن ستون ها استوار است. اين ستون ها با سبك خاصى، باريك و عمودى تراش داده شده، كه با ستون هاى مسجد فرق دارد. و در واقع تمايز بين ستون هاى حجره طاهره و مسجدالنبى، سبك تراش و حكاكى آنها است.

بر روى ستون هاى حجره و شبكه هاى ضريح كه از فولاد و مس و برنج، زر اندود مى باشد، صنايع ظريف به حدّى زيبا و خوب، تزيين يافته كه در دنيا نظير ندارد. در اطراف و كتيبه هاى آن آيات قرآن مجيد و اشعار بسيارى به عربى نوشته شده است. قبة الخضرا كه با كاشى سبز، پوشش يافته، از مس و به رنگ ميناى بسيار جالب با نقوش و خطوط مختلف طرح ريزى گشته است. (1) ابواب حجره طاهره

براى ضريح مطهر، چهار درب ساخته شده است؛ يكى در سمت جنوب، يعنى قبله كه نامش «باب التوبه» بوده است و ديگرى در سمت غرب آن كه «باب الوفود» بوده و نزديك «استوانة السرير» قرار دارد.

ديگرى «باب فاطمه» در ديواره شرقى حجره است و درنهايت باب چهارم، «باب التهجد» است كه در سمت شمال حجره قرار دارد. (2) افزون بر آن در بخش شمالى مرقد مطهر پيامبر صلى الله عليه و آله محلّى به عنوان قبر فاطمه زهرا عليها السلام وجود دارد. اين محل مطابق نقل، جايى است كه معتقدند حضرت در خانه خودش مدفون است، نه در بقيع.

تاريخ درب جنوبى مربوط به سال 1026 هجرى است. البته درب غربى هم مشهور به باب النبى صلى الله عليه و آله است.


1- راهنماى حرمين شريفين، ج 5، ص 74- 73.
2- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 219 و 220.

ص: 233

حَجَة الاسلام

حجة الاسلام اوّلين حجى است كه بر هر مسلمان واجب مى شود، به بيانى ديگر، حجة الاسلام حجى است كه بيش از يك مرتبه در تمام عمر، بر مستطيع واجب نيست. (1) و شرايط وجوب «حجة الاسلام» بطور مفصّل در مناسك حج (2) آمده است.

در مقابل اين حجّ، حجى است كه وجوب آن به خاطر نذر مى باشد و يا حج هايى كه مكرراً به صورت استحبابى انجام مى شود.

يكى از حج هايى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله انجام داده است، معروف به «حجة الوداع» است كه گاه آن را «حجة الاسلام» و گاه «حجة البلاغ» نيز ناميده اند.

بنابراين حجة الوداع، همان حجة الاسلام است، چنان كه ابن عباس آن را حجةالاسلام ناميده است.

«ابن سعد» در «طبقات» مى گويد: «ابن عباس» كراهت داشت نام «حجة الوداع» را بر حج رسول خدا بنهد و خود آن را حجةالاسلام مى ناميد. شايد اصرار وى از آن جهت بود كه بزرگترين شاخص حج پيامبر آن بود كه در طى مناسك حج، اسلام با تمام محتوايش به نمايش گذارده شد، و در برابر حج شرك آلود جاهلى، حج صحيح ارائه گرديد.

خصوصيات چشمگير «حجةالوداع»، نشانگر اين حقيقت است كه پيامبر در قالب مناسك حج و در طى اين جريان باشكوه، تمامى قدرت اسلام و عظمت مسلمانان و نقش رهبرى را به نمايش گذاشتند و تجلّى روح توحيد را در ايجاد همبستگى باشكوه و استحكام و استوارى و يك سو و يك جهت نمودن هدف ها و خلوص و پاكى نيت ها و خدايى شدن همه حركت ها و تلاش ها ارائه دادند. و دشمنان را در برابر اين همه عظمت و قدرت و معنويت به خضوع و احساس عجز واداشتند (3).


1- مناسك محشى، مسأله 1، ص 16.
2- همان صفحه 19
3- ره توشه حج، ج 1، ص 59.

ص: 234

16

أ

حج و عبرت هاى آن

غزالى فصل هفتم كتاب كيمياى سعادت را به موضوع حج اختصاص داده است.

در اين بخش به موضوعاتى چون شرايط، اركان، واجبات، محظورات و كيفيت حج و در پايان عبرت هاى حج پرداخته است. با توجه به اهميت مباحث مزبور كه روح آن همسويى مسائل حج با مسائل مربوط به قيامت است عيناً از متن اصلى كتاب بهره گرفته و آن را ذكر مى نماييم.

اما عبرت هاى حج آن است كه اين سفر بر وجهى بر مثال سفر آخرت نهاده اند؛ كه در اين سفر مقصد خانه است و در آن سفر خداوند خانه. پس، از مقدمات و احوال اين سفر بايد كه احوال آن سفر ياد مى گيرد. (1) زمان وداع با دوستان

چون اهل و دوستان را وداع كُند بداند كه اين بدان وداع ماند كه در سكرات مرگ خواهد بود و چنان بايد كه پيشين (2)، دل از همه علايق فارغ كند، پس بيرون شود، چنان كه اندر آخر عمر دل از همه دنيا فارغ كند و گرنه سفر وى منغّص بُوَد.

هنگام فراهم نمودن توشه سفر

و چون زادِ راه از همه نوع ها ساخته كند و همه احتياطى كه به جاى آورد نبايد (3) كه در باديه بى برگ ماند. بايد كه بداند باديه قيامت درازتر و هولناك تر است و آن جا به زاد حاجت بيش تر است.

هنگام سوار شدن به مركب

و چون بر جمّازه (4) بنشيند، بايد از جنازه ياد آرد، كه به يقين داند كه مركب وى اندر آن سفر آن


1- ياد مى گيرد: ياد بگيرد.
2- پيشين: نخست.
3- نبايد: مبادا.
4- جمّازه به معناى شتر تيز رو، لغت نامه دهخدا.

ص: 235

خواهد بود؛ و باشد كه پيش از آن كه از جمازه فرود آيد، وقتِ جنازه درآيد، بايد كه اين سفر وى چنان بُوَ د كه زادِ آن سفر را بشايد.

وقت پوشيدن لباس احرام

چون جامه احرام راست كند، تا چون نزديك رسد جامه عادت (1) بيرون كند و اين دو پوشد و اين دو ازار سپيد بُوَد بايد از كفن ياد كند، كه جامه آن سفر نيز مخالف عادت اين جهان خواهد بود.

در مسير سفر

و چون عقبات و خطرهاى باديه ببيند، بايد كه ازمُنكر و نكير و عقارِب (2) و حيّات (3) گور ياد آرد كه از لحد تا به حشر باديه اى عظيم خواهد بود. با عقبه هاى بسيار ...

در زمان لبيك گفتن

چون لبيك زدن گيرد، بداند كه اين جواب نداى حق است و روز قيامت هم چنين ندا به وى خواهد رسيد، از آن هول باز انديشد، و بايد كه به خطر اين ندا مستغرق باشد. و على بن الحسين عليه السلام در وقت احرام زرد روى شد و لرزه بر وى افتاد و لبيك نتوانست زد، گفتند: چرا لبيك نگويى؟ گفت: ترسم كه اگر بگويم، گويد: لالبيك و لاسعديك، چون اين بگفت، از اشتر بيفتاد و بى هوش شد.

در زمان طواف و سعى

اما طواف و سعى بدان ماند كه بيچارگان به درگاه ملوك شوند، و گرد كوشك (4) مَلِك همى گردند تا فرصت يابند كه حاجت خويش را عرضه كنند و در ميان سراى همى شوند و همى آيند و كسى را مى جويند كه ايشان را شفاعت كند و اميد مى دارند كه مگر ناگاه چشم مَلِك برايشان افتد و به ايشان نظرى كند و ميان صفا و مروه برمثالِ آن ميدان است.

در وقوف به عرفات

اما وقوف به عرفه و اجتماع اصناف خلق از اطراف عالم، و دعا كردن ايشان به زبان هاى مختلف، به عرصات قيامت ماند، كه همه خلايق جمع شده باشند و هر كسى به خويشتن مشغول و متحير، ميان رد و قبول.

در رمى جمرات

اما انداختن سنگ، مقصود اظهار بندگى است بر سبيل تعبد محض و نيز تشبه به ابراهيم


1- جامه عادت: جامه معمول و همه روزه.
2- عقارب: جمع عقرب، كژدم ها.
3- حيّات: جمع حيّة، مارها.
4- كوشك: بناى بلند و به عربى قصر.

ص: 236

خليل عليه السلام كه آن جايگاه ابليس پيش وى آمده است تا وى را در شُبهتى افكند، سنگ دروى انداخته است، پس اگر در خاطر تو آيد كه شيطان وى را پيدا آمد و مرا نيامد، بيهوده سنگ چرا اندازم؟ بدان، كه اين خاطر تو را از شيطان پيدا آمده است، سنگ بينداز تا پشت وى را بشكنى كه پشت وى بدان شكسته شود، كه تو بنده اى فرمانبردار باشى و هر چه تو را گويند چنان كنى و تصرف خويش در باقى كنى و به حقيقت بدان كه بدين انداختن سنگ، شيطان را مقهور كنى (1).

17

أ

حُجُون

«حجون» با ضم حاء و جيم كه امروزه آن را حجول با تبديل نون به لام، كه هر دو قريب المخرج هستند تلفظ مى كنند. (2) حجون نام كوهى است كنار مكه و قبرستان مكه در آنجا است. از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود: عده اى(آن چنان در مخالفت با من اصرار مى ورزند كه) اگر به آنها بگويم به حجون نرويد، به آنجا خواهند رفت، گرچه كارى در آنجا نداشته باشند.

از امام صادق عليه السلام روايت شده كه چون ابوطالب وفات كرد، جبرئيل بر پيغمبر صلى الله عليه و آله نازل شد و به وى گفت: از مكه بيرون رو كه ديگر در اينجا يار و مدد كارى ندارى و جمعيت قريش به قتل تو هماهنگ شده اند، پس حضرت از مكه خارج شد و به كوه حجون در حوالى مكه پناه برد. (3) جغرافى دانان پيشين احتمالًا به سبب دورى از مكه در تعيين محدوده حجون تعمق نكرده اند، و هر يك از آنان كه حجون را ديده، چون زائرى بيگانه به آن نگريسته است.

حال مشاهدات چنين كسى اگر راهنما و بلدى از همان محل با او نباشد چه ارزشى دارد؟ هنگامى كه استاد رشدى مُلحّس به تصحيح انتقادى كتاب اخبار مكه- تأليف ازرقى- همّت كرد، پنداشت كه دو حجون وجود دارد؛ يكى جاهلى و ديگرى متعلق به دوران اسلامى، ليكن اين تصور نادرست است و


1- كيمياى سعادت، ص 238- 241.
2- فصلنامه ميقات حج، شماره پانزدهم، ص 102.
3- معارف و معاريف(دائرة المعارف جامع اسلامى) ج چهارم ص 408.

ص: 237

ما نصوصى داريم، «كه نص ازرقى مهم ترين آنهاست» دال بر آن كه حجون نام كوهى است كه از ريع الحجون امروزى، از مشرق به شمال كشيده شده و سمت شرقى آن كوه اذاخر است كه به «ثنيه اذاخر» و به خُرمانيه(حائط خرمان) منتهى مى شود و از همان ثنيه بود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در روز فتح مكه وارد شهر شد.

بنابراين كوه حجون همان كوهى است كه گورستان قديمى اهالى مكه بر دامنه جنوب غربى آن واقع شده است و آرامگاه حضرت خديجه عليها السلام نيز در آن قرار دارد. (1) 18

أ

حدود حرم «مرز حرم»

كعبه را سه دايره در برگرفته است 1- دايره مسجد 2- دايره حرم 3- دايره ميقات ها و هر شخصى بخواهد از دايره سوم عبور كند و وارد مكه شود بايد محرم شود.

دايره حرم

همانگونه كه اشاره شد، در اطراف مكّه معظّمه، دائره اى كوچك تر از دايره ميقات ها، ترسيم مى شود كه به آن «دايره حرم» (2) گفته مى شود. حرم از هر جانب مكّه، عبارت از آن حدّى است كه نمى شود بدون «احرام» از آن حدّ (3) تجاوز كرد و خداوند آن حدّ را براى همه موجودات، محلّ امن قرار داده است و لذا براى آن احكام خاصى است.

همان طور كه ميقات ها از نظر مسافت با يكديگر تفاوت دارند، حدود حرم هم در تمام جهات، يكسان نيست و دور و نزديكى آن حدود متفاوت است. (4)


1- فصلنامه ميقات حج، شماره پانزدهم، ص 102.
2- حرم به معناى سرزمين مقدس ومورد احترام است ودرفرهنگ فقه اسلامى به منطقه خاصى، شامل شهر مكه وبخشى ازاطراف آن اطلاق مى شود. ميزان قداست واحترام اين سرزمين را دراسلام از احكام ويژه اى كه بر آن مقرر شده ونيز خصايصى كه دارا مى باشد مى توان به دست آورد. در راه برپايى حج ابراهيمى، ص 180.
3- البته براى زايرين راه دور، از دائره ميقات ها بدون احرام، نمى توان گذشت.
4- قبل از حجّ بخوانيد، آيت اللَّه افتخارى، ص 87- 88.

ص: 238

علت حرم

درباره علّت حرم ودورى و نزديكى بعض جهات نسبت به بعض ديگر، روايات زيادى از ائمه معصومين عليهم السلام وارد شده كه شايسته است حداقل به يك روايت اشاره گردد:

«محمد بن ابى نصر» از حضرت رضا عليه السلام روايت مى كند و مى گويد: به آن حضرت عرض كردم:

علت حرم بودن اين حدود و دورى و نزديكى بعضى اطراف نسبت به اطراف ديگر چيست؟ فرمود:

وقتى آدم عليه السلام از بهشت خارج گرديد، بر «كوه ابوقبيس» نازل گرديد (1) و چون تنها بود از وحشت و تنهايى شكايت كرد، خداوند متعال دانه ياقوت سرخى براى تسكين و آرامش خاطر و انس او فرستاد.

آدم عليه السلام آن دانه را بر زمين در نقطه اى كه خانه كعبه بنا شده قرار داد، روشنايى آن، آدم را جلب كرد و به دور آن مى چرخيد. شعاع نور و روشنايى آن از هر طرف تا حدّى پرتو افكن شد و آن حدّ به عنوان «حرم» معين گرديد. (2) حدود حرم

درباره حدود حرم ديدگاههاى مختلفى وجود دارد كه فقط به نظر صاحب «مرآت الحرمين»، بسنده مى شود.

صاحب «مرآت» مى گويد: خداوند مى فرمايد: «أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ» (3)

. بدان كه كعبه را سه دايره در بر گرفته است: نخست دايره مسجد، دوم دايره حرم، سوّم دايره ميقات ها، و هر شخص كه از دايره سوم عبور كند و قصد ورود به مكه را داشته باشد (4) بايد محرم شود.

دايره دوّم، دايره حرم است كه از چهار سوى آن ستون هايى جهت تعيين موقعيت دقيق آن قرار داده شده است. «فاسى» در كتاب «شفاء الغرام» فاصله ميان نقاط ياد شده تا مسجدالحرام را ذكر نموده كه در اين جا آن ها را بر حسب متر (5) بيان مى كنيم:

حدّ حرم در راه طائف، در مسير عرفات از بطن عرنه 7/ 2- 37210 ذراع از ذرع دستى است (6). يعنى


1- كافى، ج 4، ص 195.
2- قبل از حج بخوانيد، ص 89.
3- سوره عنكبوت، آيه 67.
4- اين حكم براى كسى است كه پس از انجام عمره و حج، يك ماه فاصله شده باشد.
5- ذرع آهنى برابر با 7/ 1- 56 سانتى متر است، هم چنان كه در اندازه گيرى ديوار كعبه بيان شده است. مرآت الحرمين، ص 210.
6- ذرع دستى تقريباً 49 سانتى متر بوده كه آن را در اندازه گيرى بعضى از مكان ها توسط ذراع آهنى و دستى به دست آوردم. همان، ص 210.

ص: 239

برابر با 18333 متر كه از ديوارهاى «باب بنى شيبه» تا نشانه هاى حدّ حرم(دو علم) در راه عرفات، محاسبه شده است.

حدّ آن به سوى عراق از ديوارهاى باب «بنى شيبه» تا نشانه هاى حدّ حرم در راه عراق كه در مسير «وادى نخله» قرار گرفته است، 27252 ذراع دستى كه برابر با 5/ 13353 متر مى باشد.

حدّ حرم از سوى تنعيم كه در راه مدينه است چيزى نزديك به 12420 ذراع به ذراع دستى بوده كه معادل 6148 متر است.

اين شمارش از ديوارهاى «باب العمره» تا نشانه هاى حرم مى باشد كه بر روى زمين(نه نشان هاى بر روى كوه) در اين راه قرار دارد.

حدّ حرم از سوى يمن از ديوارهاى «باب ابراهيم» تا نشانه هاى حدّ حرم در اين سو 4/ 7 2450 ذراع به ذراع دستى بوده كه برابر با 75/ 12009 متر است.

حدّ حرم در سمت جنوب، منطقه اى است كه بدان «أضاه» گفته مى شود كه در يك مايلى مغرب آن به سمت شمال دهكده حديبيه قرار گرفته است. اين دهكده جايگاهى است كه بيعت رضوان در آن صورت گرفت، و درسمت مشرق در راه طائف، در حدّ حرم منطقه اى است كه بدان «جعرانه» گفته مى شود. پيامبر صلى الله عليه و آله پس از فتح مكه در مراجعت از طائف در اين سرزمين محرم شدند. (1) تاريخچه نصب علائم حرم

اول كسى كه حدود حرم راتعيين كرد ونشانه گذارى نمود، حضرت ابراهيم بود كه به راهنمايى جبرئيل به آن حدود واقف گرديد. (2) ابن عباس نيز روايت كرده كه حضرت ابراهيم عليه السلام نخستين كسى بود كه به راهنمايى جبرئيل، اين علامت را جهت تعظيم و تكريم خانه خدا در مرز حرم، نصب كرد. سپس «قُصى بن كلاب» اين علامت ها را تجديد نمود و نيز گويند كه قبل از او حضرت اسماعيل عليه السلام اين كار را انجام داده است.

هم چنين گفته شده كه «عدنان بن ادّ»، نخستين فردى بود كه حدود حرم را مشخص نمود، آن گاه قريشيان مجدداً علامت ها را بازسازى كردند، سپس پيامبر صلى الله عليه و آله پس از هجرت خود و هم چنان در سال فتح مكّه به بازسازى علامت ها پرداخت. (3)


1- مرآت الحرمين، ص 210- 211. در اين مورد نيز مى توانيد به كتاب هاى «قبل از حج بخوانيد» از آيت اللَّه افتخارى، ص 89- 90؛ «عرفان حج» از آيت اللَّه جوادى آملى، ص 49 مراجعه فرماييد.
2- قبل از حج بخوانيد، صفحه 90.
3- مرآت الحرمين، ص 212.

ص: 240

و به ترتيب، ديگران طى زمان هاى مختلف، حدود آن را ترميم كردند. در هر صورت، حدود حرم در حال حاضر، همان نقطه هايى است كه علاوه بر علامت و نشانه، مورد قبول و پذيرش علماى بزرگوار اسلام است. اميد است خداوند به همه توفيق زيارت خانه اش را نصيب فرمايد.

19

أ

حُديبيه

يكى از اماكن متبركه اطراف مكّه مكرمه كه به عنوان «حدود حرم» به شمار مى آيد حدّ حديبيّه است كه از جانب غرب، اندكى به جانب شمال، قريه اى است به نام حديبيّه شميسى كه در كنار راه سابق جدّه، در فاصله 48 كيلومترى واقع شده است و پيامبر صلى الله عليه و آله حدود 20 روز در اين منطقه بوده اند. (1) سال ششم هجرت، پيامبر صلى الله عليه و آله در رؤياى شيرينى ديدند كه مسلمانان در مسجدالحرام مشغول انجام مراسم خانه خدا هستند. خواب خود را براى ياران خويش نقل نمودند، و اين را به فال نيك گرفتند كه مسلمانان به همين زودى ها به آرزوى ديرينه خود خواهند رسيد. (2) چيزى نگذشت كه براى مسلمانان دستور آمد كه آماده عمره شوند و از قبايل مجاور كه هنوز به حال شرك باقى بودند دعوت كرد كه با مسلمانان هم سفر شوند. از اين رو اين خبر در همه نقاط عربستان انتشار يافت كه مسلمانان در ماه «ذى القعده» به سوى مكه حركت مى كنند و مراسم عمره را انجام مى دهند. (3) ابعاد معنوى و اجتماعى اين سفر عمره

اين سفر مزاياى زيادى داشت كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

1- قبايل مشرك عرب تصور مى كردند كه پيامبر با تمام عقايد و مراسم ملّى و مذهبى آنان حتى فريضه حج و عمره كه يادگار نياكان آنان بوده، مخالف است.


1- قبل از حج بخوانيد، ص 77، ادعيه و آداب حرمين شريفين، ص 429.
2- فروغ ابديت، ج 3، ص 183
3- مجمع البيان، ج 9، ص 126.

ص: 241

2- اگر مسلمانان در اين راه با موفقيت روبرو شوند و فرايض عمره را آزادانه در مسجدالحرام در برابر ديده هزاران عرب مشرك انجام دهند، اين عمل تبليغ بزرگى براى آيين اسلام خواهد بود.

3- پيامبر، احترام ماه هاى حرام را در مدينه يادآور شدند و فرمودند ما براى زيارت خانه خدا مى رويم و به مسلمانان دستور دادند از حمل هر نوع اسلحه غير از شمشيرى كه مسافر در حال سفر همراه خود حمل مى كند، خوددارى كنند. همگى مشاهده كردند كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله همانند ديگران جنگ را در اين ماه ها حرام دانسته و خود طرفدار بقاى اين سنت ديرينه است.

پيامبر صلى الله عليه و آله پس از بررسى جوانب امر دستور حركت دادند و با هزار و چهار صد يا هزار و ششصد يا هزار و هشتصد نفر در نقطه اى به نام ذوالحليفه احرام بسته و هفتاد شتر براى قربانى تعيين نموده، آنها را نشانه گذارى كردند و با اين كار هدف خود را از اين سفر آشكار ساختند (1).

گزارشگران پيامبر صلى الله عليه و آله جلوتر از او به راه افتادند تا اگر در نيمه راه به دشمن برخورد نمودند، فوراً پيامبر صلى الله عليه و آله را مطلع سازند.

در نزديكى «عسفان» يك مرد خزاعى كه عضو دستگاه اطلاعات پيامبر صلى الله عليه و آله بود، حضور پيامبر رسيد و چنين گزارش داد:

قريش از حركت شما آگاه شده اند و نيروهاى خود را گردآورده و به لات و عزى سوگند ياد كرده كه از ورود شما به حرم جلوگيرى نمايند.

سران و شخصيت هاى مؤثر قريش در ذى طوى(نقطه اى است در نزديكى مكه) اجتماع كرده اند و براى جلوگيرى از پيشروى مسلمانان، سردار شجاع خود «خالدبن وليد» را با 200 سواره نظام تا كراع الغميم (2) فرستاده اند و در آنجا موضع گرفته اند، برنامه آنها اين است كه يا از ورود مسلمانان جلوگيرى كنند و يا در اين راه كشته شوند. (3) قصه حديبيه

پيامبر صلى الله عليه و آله پس از شنيدن گزارش، چنين فرمودند: واى بر قريش! جنگ آنها را نابود ساخت. اى كاش كار مرا به ساير قبايل بت پرست واگذار مى كردند كه اگر بر من پيروز مى شدند به هدف خود مى رسيدند و اگر من بر آنها پيروز مى شدم در اين صورت يا اسلام مى آوردند و يا با قدرت هاى محفوظ خود با من نبرد مى كردند. سپس راهنمايى خواست تا او را از طريقى عبور دهد، كه با خالد روبرو نشود.


1- فروغ ابديت، ج 2، ص 184 و 185.
2- بيابانى است در هشت ميلى عسفان.
3- تاريخ طبرى، ج 2، ص 270 و 272.

ص: 242

مردى از قبيله «اسلم» راهنمايى كاروان را بر عهده گرفت و آنها را از دره هاى صعب العبور گذراند و در نقطه اى به نام حديبيه فرود آورد. ناقه پيامبر در اين نقطه زانو زد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: اين حيوان به فرمان خداوند در اين نقطه خوابيد تا تكليف ما روشن شود، سپس دستور دادند همگى از مركب ها فرود آيند و خيمه ها را برپا كنند.

سواران قريش از مسير پيامبر صلى الله عليه و آله آگاه شده، خود را به نزديكى مسلمانان رساندند، اگر پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواست به مسير خود ادامه دهد ناچار بود صفوف سواران قريش را بشكافد و خون آنها را بريزد و از روى كشته آنها بگذرد، در صورتى كه همه مى دانستند پيامبر، هدفى جز زيارت و انجام مراسم عمره ندارد. علاوه بر اين مسلمانان جز سلاح مسافر، چيزى با خود نداشتند. پيامبر صلى الله عليه و آله پس از فرود آمدن رو به ياران خود كرده، و چنين فرمودند: اگر قريش امروز از من چيزى بخواهد كه باعث تحكيم روابط خويشاوندى شود آن را خواهم داد و راه مسالمت پيش خواهم گرفت. (1) سخن پيامبر صلى الله عليه و آله به گوش مردم رسيد و طبعاً دشمن نيز از آن آگاه شد. لذا قريش تصميم گرفت از هدف نهايى پيامبر صلى الله عليه و آله با خبر شود.

نمايندگان قريش

قريش نمايندگان خود را درچهار نوبت حضور پيامبر صلى الله عليه و آله فرستاد تا هدف او را از اين مسافرت به دست آورند. پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ به نمايندگان قريش فرمودند: من براى جنگ نيامده ام، آمده ام خانه خدا را زيارت كنم، حتى در برخورد با يكى از نمايندگان فرمود: اين مرد از قبيله پاك و خداشناسى است، شتران قربانى را جلو او رها كنيد تا بداند كه ما براى جنگ نيامده ايم و نظرى جز زيارت خانه خدا نداريم. اما تماس هايى كه نمايندگان قريش با رهبر عاليقدر اسلام داشتند به نتيجه نرسيد.

پيامبر صلى الله عليه و آله تصميم گرفت شخصاً نماينده اى به سوى سران شرك بفرستد تا هدف پيامبر صلى الله عليه و آله را از اين مسافرت تشريح نمايد.

مرد زبردستى از قبيله خزاعه بنام «خراش بن اميه» انتخاب گرديد، پيامبر صلى الله عليه و آله شترى در اختيار او قرار داد و او خود را به دسته هاى قريش رسانيد و مأموريت خويش را انجام داد، ولى برخلاف انتظار و بر خلاف رسوم ملل جهان كه سفير از هر نظر مصونيت دارد، شتر وى را پى كرده و نزديك بود او را بكشند. پيامبر صلى الله عليه و آله، «عثمان بن عفان» را در مرحله بعد به عنوان نماينده خود اعزام كرد. قريش در پاسخ اعلام كردند كه ما سوگند ياد كرده ايم كه نگذاريم محمّد با زور وارد مكه شود و با اين سوگند ديگر راه براى مذاكره به منظور ورود مسلمانان به مكه بسته است. سپس به عثمان اجازه دادند كه


1- لاتدعونى قريش اليوم الى خطّه يسألونى فيها صلة الرحم الّا اعطيتم ايّاها.

ص: 243

كعبه را طواف كند ولى او به پاس احترام پيامبر از طواف خانه خدا امتناع ورزيد. كارى كه قريش كرد، اين بود كه، از بازگشت عثمان جلوگيرى نمودند و شايد نظرشان اين بود كه، در اين مدت راه حلى پيدا كنند. (1) بيعت رضوان

بر اثر تأخير نماينده پيامبراسلام صلى الله عليه و آله، اضطراب و هيجان عجيبى در ميان مسلمانان پديد آمد، وقتى خبر قتل عثمان انتشار يافت، اين بار مسلمانان به جوش و خروش افتاده، آماده انتقام شدند.

پيامبر صلى الله عليه و آله نيز براى تحكيم اراده و تحريك احساسات پاك آنها، رو به مسلمانان كرده و چنين گفتند: تا كار را يكسره نكنم، از اينجا نمى روم، در اين لحظه كه خطر نزديك بود و مسلمانان با ساز و برگ جنگى بيرون آمده بودند، پيامبر صلى الله عليه و آله تصميم گرفت پيمان خود را با مسلمانان تجديد كند. از اين رو، براى تجديد پيمان زير سايه درختى نشسته و تمام ياران او دست وى را به عنوان بيعت و پيمان وفادارى فشردند و سوگند ياد كردند كه تا آخرين نفس از حريم آيين پاك اسلام دفاع كنند. اين رويداد، همان بيعت رضوان است. با مراجعت «عثمان بن عفان» براى بار پنجم «سهيل بن عمرو» با دستورات مخصوصى از جانب قريش مأمور شد كه غائله را تحت يك قرارداد خاصى خاتمه دهد.

«سهيل بن عمرو» با بيان مقدمه اى گفت: نظر سران قريش اين است كه شما امسال از اين نقطه به مدينه بازگرديد و انجام مراسم عمره را به سال آينده موكول كنيد. مسلمانان مى توانند سال آينده مانند تمام طوائف عرب در مراسم شركت كنند، مشروط بر اينكه بيش از سه روز در مكه نمانند و سلاحى جز سلاح مسافر همراه نداشته باشند، براساس مذاكرات مقرر گرديد قرار داد كلى و وسيعى ميان مسلمانان و قريش بسته شود.

آغاز پيمان صلح

پيامبر به على عليه السلام فرمود: بنويس بسم اللَّه الرحمن الرحيم. سهيل گفت: من با اين جمله آشنايى ندارم، «رحمن» و «رحيم» را نمى شناسم، بنويس: بسمك اللهم، يعنى به نام تو اى خداوند.

پيامبر موافقت كرد به ترتيبى كه سهيل مى گويد، نوشته شود و على نيز آن را نوشت، سپس پيامبر به على دستور داد بنويسد. هذا ما صالح عليه محمّد رسول اللَّه(يعنى اين پيمانى است كه محمّد پيامبر خدا با سهيل نماينده قريش بست)، سهيل گفت: ما رسالت و نبوت تو را به رسميت نمى شناسيم، اگر معترف به رسالت و نبوت تو بوديم هرگز با تو از در جنگ وارد نمى شديم. بايد نام


1- تاريخ طبرى، ج 2، ص 278 و 279؛ فروغ ابديت ج 2، ص 190-/ 191

ص: 244

پدرت را بنويسى و اين لقب را از متن پيمان بردارى. در اين رابطه، برخى از مسلمانان راضى نبودند كه پيامبر صلى الله عليه و آله تا اين حد تسليم خواسته سهيل شود، ولى پيامبر صلى الله عليه و آله با در نظر گرفتن يك رشته مصالح عاليه، خواسته سهيل را پذيرفت و به على عليه السلام دستور داد كه لفظ رسول اللَّه را پاك كند. على عليه السلام در اين لحظه با كمال ادب عرض كرد: مرا ياراى چنين جسارتى نيست كه رسالت و نبوت تو را از كنار نام مباركت محو كنم. پيامبر از على خواست كه انگشت پيامبر را روى آن لفظ گذارد و پيامبر صلى الله عليه و آله لفظ «رسول اللَّه» را پاك نمودند (1).

متن پيمان حديبيه

موارد اين پيمان به ترتيب عبارت است از:

1- قريش و مسلمانان متعهد مى شوند كه مدت ده سال جنگ و تجاوز را عليه يكديگر ترك كنند تا امنيت اجتماعى و صلح عمومى در نقاط عربستان مستقر گردد.

2- اگر يكى از افراد قريش بدون اذن بزرگتر خود از مكه فرار كند و اسلام آورد و به مسلمانان بپيوندد، بايد او را به سوى قريش بازگرداند ولى اگر فردى از مسلمانان به سوى قريش بگريزد، قريش موظف نيست آن را به مسلمانان تحويل دهد.

3- مسلمانان و قريش مى توانند با هر قبيله اى كه خواستند پيمان برقرار كنند.

4- محمد و ياران او امسال از همين نقطه به مدينه باز مى گردند، ولى در سال هاى آينده مى توانند آزادانه آهنگ مكه نموده و خانه خدا را زيارت كنند، مشروط به اينكه سه روز بيشتر در مكه توقف نكنند و سلاحى جز سلاح مسافر كه همان شمشير است همراه نداشته باشند.

5- مسلمانان مقيم مكه، به موجب اين پيمان مى توانند آزادانه شعائر مذهبى خود را انجام


1- ارشاد مفيد، ص 60، اعلام الورى، ص 106، تاريخ تكرار مى شود. در لحظاتى كه على عليه السلام از پاك كردن لفظ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله امتناع فرمودند پيامبر صلى الله عليه و آله رو به على عليه السلام كردند- از آينده پسر عم خود كه كاملا با وضع پيامبر مشابه بود چنين گزارش دادند- و فرمودند: على! فرزندان اين گروه تو را به چنين امرى دعوت مى نمايند و تو با كمال مظلوميت به چنين كارى تن مى دهى. اين مطلب در خاطره على عليه السلام باقى بود تا اينكه جريان جنگ صفين پيش آمد، به فرماندهى معاويه و عمر و عاص با على جنگ كردند و على عليه السلام را وادار كردند كه تن به صلح بدهد، براى نوشتن صلح و قرار داد انجمنى ترتيب داده شد. «عبيداللَّه بن ابى رافع» از طرف امير مؤمنان مأموريت يافت صلح نامه را چنين بنويسد: هذا ما تقاضى عليه اميرالمومنين على، در اين لحظه «عمرو عاص» نماينده رسمى معاويه و سربازان شام رو به دبير و كاتب على عليه السلام كرد و گفت: نام على و نام پدر او را بنويس، زيرااگر ما او را رسماً اميرالمؤمنين مى دانستيم هرگز با او از در نبرد وارد نمى شديم. در اين باره سخن به طول انجاميد، تا اينكه به اصرار يكى از افسران خود، اجازه داد لفظ اميرالمومنين را پاك كند، سپس فرمود: اللَّه اكبر سنه بِسُنه، اين روش مطابق روش پيامبر است و داستان و يادآورى پيامبر صلى الله عليه و آله را براى مردم بازگو كرد.

ص: 245

دهند و قريش حق ندارد آنها را آزار دهد و يا مجبور كند كه از آيين خود برگردند و يا آيين آنها را مسخره نمايند.

6- امضا كنندگان متعهد مى شوند كه اموال يكديگر را محترم بشمارند و حيله و خدعه را ترك كرده و قلوب آنها نسبت به يكديگر خالى از هرگونه كينه باشد.

7-/ مال وجان مسلمانان كه از مدينه وارد مكه مى شوند محترم است، يك نسخه از اين قرارداد به سهيل داده شد و نسخه ديگر به پيامبر صلى الله عليه و آله تقديم گرديد.

20

أ

حَرّه

واقعه «حرّه»، قيام مردم مدينه بر ضدّ حكومت يزيد بود، پس از شهادت امام حسين بن على عليه السلام ظلم و فسق يزيد، فراگيرتر و آشكارتر شد و مردم، فساد دستگاه حاكم و ظلم عمال او را ديدند و در مدينه آگاهان از اوضاع، مردم را به زشت كارى هاى حكّام آگاه ساختند. والى مدينه در آن زمان عثمان بن محمدبن ابى سفيان بود. اهل مدينه عليه او شوريدند و او و مروان و ديگر امويان را از مدينه بيرون كردند و با «عبداللَّه بن حنظله» بيعت كردند. خبر قيام مردم مدينه با گزارش مروان به گوش يزيد رسيد. وى سپاهى انبوه را تحت فرمان مسلم بن عقبه به مدينه گسيل داشت. مهاجمان در منطقه «حرّه واقم» فرود آمده، به مدينه تاختند و سه روز به كشتار و غارت پرداخته و به نواميس مسلمانان تجاوز كردند. مردم به حرم پيامبر صلى الله عليه و آله پناه بردند. لشكريان يزيد، حرمت حرم را نگه نداشتند و با اسب ها به داخل حرم آمدند و مردم را قتل عام كردند. كشتگان اين واقعه، هزاران نفر بودند، از جمله «عبداللَّه بن جعفر» نيز در اين حادثه شهيد شد.

واقعه حرّه در 28 ذيحجه سال 63 هجرى اتفاق افتاد. يزيد دو ماه و نيم پس از اين حادثه مرد.

اين قيام كه به قيام حرّه، حرّه واقم، قيام اهل مدينه و ... هم معروف است، از پيامدهاى حادثه عاشورا محسوب مى شود و افشاگرى هاى اهل بيت و اقامه عزا در مدينه و تبليغات زينب كبرى عليها السلام در بذر پاشى آن مؤثر بوده است. حَرّه به سرزمين هاى سنگلاخ كه پر از سنگ هاى سياه و سوخته باشد

ص: 246

گفته مى شود. در مناطقى از جمله اطراف مدينه از اين حرّه ها وجود داشته و براى هر كدام نام بخصوصى به تناسب كسانى كه در آن منطقه مى زيستند، انتخاب كرده بودند. هم اكنون در مدينه بزرگ نيز بقاياى اندكى از آن حره ها به چشم مى خورد. (1) 21

أ

حسن بن على عليهما السلام

(امام حسن مجتبى عليه السلام)

نام: حسن، كنيه: ابومحمّد، لقب: زكى، مجتبى

نام پدر: على عليه السلام، مادر: فاطمه عليها السلام

مكان ولادت: مدينه، روز ولادت: سه شنبه 15 رمضان سال سوّم هجرى

نقش انگشتر: العزة للَّه

مدت امامت: 9 سال و 5 روز

اولاد: 15 فرزند، سن: 48 سال

مكان شهادت: مدينه، روز شهادت: پنج شنبه 28 صفر، سال 49 هجرى، سبب شهادت: زهرى كه معاويه توسط همسر او جعده به امام خورانيد

قبر مطهر: قبرستان بقيع. (2) امام مجتبى عليه السلام از دوران پر عظمت پيامبر صلى الله عليه و آله بيش از چند سال را درك نكرد. تقريباً هفت ساله بود كه پيامبر بدرود حيات گفت و به فاصله كوتاهى مادر گرامى او حضرت زهرا عليها السلام نيز ديده از جهان بربست. يگانه عامل تسلى امام حسن عليه السلام و برادر وى امام حسين عليه السلام، آغوشِ گرم و پر مهر على عليه السلام بود.

او از دوران جوانى از لحاظ علم و دانش، چهره درخشان و ممتازى به شمار مى رفت و به مشكلات علمى مردم پاسخ مى گفت. «سيوطى» در تاريخ خود مى نويسد: حسن بن على عليه السلام داراى امتيازات اخلاقى و فضايل انسانى فراوانى بود، او شخصيتى بزرگوار، با وقار، بردبار، متين، سخى و بخشنده و


1- فرهنگ عاشورا، جواد محدثى، ص 461.
2- چهارده معصوم، جواد محدثى، ص 44.

ص: 247

مورد علاقه مردم بود. (1) در سماحت و بخشندگى او همين كافى است كه در طول عمر خود دوبار تمام اموال و دارايى خود را در راه خدا خرج كرد و سه بار دارايى خود را به دو نيم تقسيم كرد (2)، نيمى از آن را در راه خدا بذل نمود و نيمى را براى خود نگاه داشت.

اخلاق امام حسن مجتبى عليه السلام

امام حسن عليه السلام از نظر اخلاق و روش و سيادت، شبيه ترين مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. چنان كه جماعتى از «انس بن مالك» نقل كرده اند كه او گفت:

«لم يكن احدٌ، اشبه برسول اللَّه صلى الله عليه و آله من الحسن بن على عليه السلام» (3)

هيچ كس از حسن بن على، شبيه تر به رسول خدا صلى الله عليه و آله نبود.

پيامبر در مورد حسنين عليهما السلام فرمود:

«امَّا الحَسَنُ فَانَّ لَهُ هَيبتى وَ سؤُدَدى وَ أَمَّا الحُسَينُ فِأِنَّ لَهُ جُودى وَ شُجاعَتى» (4)

براى امام حسن است وقار و شكوه و بزرگوارى من و براى حسين است سخاوت و شجاعت من.

امام مجتبى عليه السلام و جبهه هاى جنگ

امام مجتبى عليه السلام فرد شجاع و باشهامتى بود و ترس و بيم در وجود او راه نداشت. او در جنگ جمل از طرف اميرمؤمنان مامور شد كه به كوفه برود و مردم كوفه را جهت شركت در اين جهاد مقدس دعوت كند. (5) وقتى وارد كوفه شد، استاندار كوفه كه با على عليه السلام روابط خوبى نداشت، با امام حسن عليه السلام


1- زندگانى پيشوايان اسلام، آيت اللَّه جعفر سبحانى، ص 19.
2- همان.
3- الخرائج، ج 3، ص 889، نگاهى به زندگى دوازده امام، علامه حلّى، ترجمه و شرح محمّدى اشتهاردى، چاپ جامعه مدرسين، ص 159، در الخرائج به جاى «فله هيبتى»، «فله جودى» آمده است.
4- همان، ص 160.
5- مطابق نقل «ابن ابى الحديد» از ابومخنف كه مى گويد: چون متن نامه اميرالمؤمنين را براى مردم قرائت كردند در اين وقت حسن بن على براى سخنرانى برخاست و او در آن وقت جوانى نورس بود، چشم هاى مردم به سوى او دوخته شد و همگى درباره او دعا كرده و مى گفتند: اللهم سَدِّد منطق ابنِ بنت نبينا، خدايا زبان پسر دختر پيغمبرمان را در گفتار محكم و گويا گردان. زندگانى امام حسن مجتبى، سيدهاشم رسولى محلاتى، ص 132.

ص: 248

مخالفت كرد، با وجود كارشكنى هاى استاندار، امام حسن عليه السلام توانست نه هزار نفر از مردم كوفه را به ميدان جنگ اعزام كند.

امام حسن عليه السلام در اين جنگ كنار پدر در خط مقدم جبهه جنگيد، و حتى از ياران دلاور و شجاع على عليه السلام سبقت مى گرفت (1) و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى كرد. او تنها در جنگ جمل در صف مقدم جبهه نبود بلكه در نبرد صفين با سخنان پر شور و مهيّج خود مردم عراق را براى سركوبى سپاه شام دعوت كرد، وقتى بر قلب سپاه دشمن حمله كرد، اميرمؤمنان از ياران خود خواست تا او و برادرش حسين بن على را از ادامه جنگ بازدارند تا نسل پيامبر با كشته شدن اين دو شخصيت قطع نشود. (2) نظرى كوتاه به صلح امام حسن عليه السلام

سؤال مهم درباره امام مجتبى عليه السلام اين است كه چرا حضرتش راه صلح با دشمن را پيش گرفت در حالى كه امام حسين عليه السلام طريق جنگ و نبرد را برگزيد؟ در جواب بايد گفت: كه امام مجتبى عليه السلام صلح نكرد، بلكه صلح بر او تحميل شد و اوضاع و شرايط نامساعد، دست به دست هم داد و وضعى به وجود آورد كه صلح به عنوان يك مساله ضرورى بر امام تحميل گشت و حضرت جز پذيرفتن صلح چاره اى نداشت. زيرا هم سياست خارجى اسلام و هم وضع داخلى عراق و سپاه حضرت، جنگ را ايجاب نمى كرد و اگر جنگ مى كرد به اسلام و تشيع ضربه بزرگى وارد مى آمد.

شهادت امام مجتبى عليه السلام

معاويه، «جُعده» همسر امام مجتبى را كه دختر «اشعث بن قيس» و وابسته به يكى از خانواده هاى ضدّ علوى بود، تحريك كرد و صد هزار درهم براى او پول فرستاد و وعده داد كه اگر حسن بن على عليه السلام رامسموم سازد او را به همسرى فرزند خود، يزيد بر مى گزيند، همسر جنايتكار، فريب وعده هاى پوچ معاويه را خورد و امام رامسموم كرد و به شهادت رسانيد، معاويه كه گزارش هاى واصله از مدينه را به دقت مى خواند وقتى از شهادت امام آگاه شد، فوق العاده خوشحال گشت، زيرا بزرگترين مانع در برابر مقاصد خود را منتفى ديد. (3)


1- ابن شهرآشوب در كتاب مناقب روايت كرده كه حسن بن على عليه السلام در ميدان جنگ جمل پيش رفت و نيزه را از محمد حنفيه گرفت و به سوى شتر عايشه حمله ور شد، به گونه اى كه محمد حنفيه متأثر شد. حضرت على عليه السلام فرمود «لاتأنف فانه ابن النبى و انت ابن على، ناراحت مشو او فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله است و تو فرزند على هستى. همان، ص 137.
2- حياة الامام الحسن، ج 1، ص 497. زندگانى امام حسن، رسولى محلاتى، ص 146.
3- دور نمايى از زندگانى پيشوايان اسلام، ص 19.

ص: 249

سخنان زيباى آن حضرت هنگام پرواز به ملكوت اعلى

«ابو نعيم» و «ابن جوزى» از دانشمندان اهل سنت روايت كرده اند كه چون هنگام احتضار براى امام حسن عليه السلام فرار رسيد به اطرافيان خود فرمود:

«اخرُجُونى الى صَحنِ الدّار انظُرَ فى مَلَكوتِ السَّماءِ.»

مرا به صحن خانه ببريد، تا در ملكوت آسمان نظر بيفكنم.

و چون آن حضرت را به صحن خانه آوردند سر را به سوى آسمان بلند كرده گفت:

«الَّلهُمَّ انّى احتَسِبُ عِندَكَ فَانَّها اعَزُّ الانْفُسُ عَلَىَّ لَمْ اصَب بِمِثْلِها ...» (1)

خدايا من جانِ خود را به حساب تو مى دهم كه آن عزيزترين جان ها نزد من است و من مانند آن را نيافتم ...

در هنگام رحلت امام حسن عليه السلام، برادرش امام حسين عليه السلام به آن حضرت گفت:

برادر جان دوست دارم حال تو را اكنون بدانم.

فرمود: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: تا وقتى كه روح در بدن ما خاندان هست، عقل از ما مفارقت نخواهد كرد، اكنون دست خود را در دست من بگذار. حضرت امام حسين عليه السلام دست در دست آن حضرت گذاشت، پس از لحظاتى فشار خفيفى به دست حسين داد و فرمود:

«قالَ لى مَلَكُ الموتِ: ابشِر فِأِنَّ اللَّهَ عَنكَ راضٍ ... (2)

فرشته مرگ به من گفت: مژده! كه خدا از تو راضى است.

دردناك تر از همه مصيبت ها، تيرباران كردن جنازه امام حسن عليه السلام است. «ابن شهر آشوب» روايت كرده است كه:

«و رَمَوا بالنَّبالِ جَنازَتَه حَتّى سَلَّ مِنها سَبعونَ نَبلًا» (3)

جنازه آن حضرت را تيرباران كردند تا جايى كه هفتاد چوبه تير بر تابوت آويخته شد.


1- بحارالانوار، ج 44، ص 138، تاريخ ابن عساكر، ج 4، ص 224، زندگانى امام حسن مجتبى عليه السلام، سيد هاشم رسولى محلاتى، ص 450.
2- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 44، زندگانى امام حسن مجتبى عليه السلام، ص 451.
3- همان، ج 4، ص 44.

ص: 250

22

أ

حَطيم

يكى از مكان هاى محترم در مسجدالحرام، در كنار كعبه، حطيم (1) است. درباره راز نامگذارى اين مكان به «حطيم»، امام صادق عليه السلام فرموده اند: «لِأَنَّ النَّاسَ يَحْطِمُ بَعْضُهُمْ بَعْضا (2)

؛ زيرا بر اثر ازدحام يكديگر را فشار مى دهند»، در اين قسمت است كه مردم براى دعا جمع مى شوند و به يكديگر فشار مى آورند.

حطيم كجاست

در اين كه آيا حطيم تنها همان محدوده كنار حجرالأسود و باب كعبه را شامل مى شود يا وسعت بيشترى دارد، اختلاف است. از امام صادق عليه السلام سؤال شد حطيم كدام نقطه است فرمودند بين درب كعبه و حجرالاسود. سائل سؤال كرد چرا اين محل را حطيم مى گويند فرمود: «لِأَنَّ النَّاسَ يَحْطِمُ بَعْضُهُمْ بَعْضا» چون در اينجا مردم تلاش مى كنند كه خود را به حجرالاسود برسانند قهراً يكديگر را فشار مى دهند و اگر ممكن بشود سزاوار است هر نماز واجب و مستحب را در آنجا بخوانيد زيرا اين نقطه افضل بقاع روى زمين است. (3) به تعريف ديگر، حطيم قسمتى از سطح مسجدالحرام است كه از حجرالاسود آغاز مى شود و به سمت زمزم و از آنجا تا مقام ابراهيم و پس از آن تا حجر اسماعيل ادامه مى يابد. اين محدوده را تا ديوار كعبه «حطيم» مى نامند. در تعريف ديگر، حطيم محدوده داخلى حِجر اسماعيل است. برخى محدوده حطيم را از ركن حجرالاسود و در كعبه تا مقام ابراهيم دانسته اند چون محل ازدحام جمعيت است.

حطيم از آغاز مورد توجه مسلمانان بوده و مردم براى استغاثه و دعا در آنجا جمع مى شوند.

خواندن نماز دراين قسمت فضيلت بسيار دارد و مورد سفارش قرار گرفته است (4).


1- تاريخ القويم، ج 2، ص 15.
2- وسايل الشيعه، ج 3، ص 539.
3- قبل از حج بخوانيد، آيت اللَّه افتخارى، ص 108
4- آثار اسلامى مكه و مدينه، رسول جعفريان، ص 97.

ص: 251

در برخى از روايات درباره چگونگى ظهور امام زمان(ارواحنا فداه) و فراخوان مردم به يارى آن حضرت نقل شده «حطيم» جايگاه نزول و حضور جبرئيل عليه السلام در پيشگاه حضرت مهدى(عج) معرفى شده است. چنانچه امام صادق عليه السلام فرمود: آنگاه كه خداى سبحان به حضرت قائم سلام اللَّه عليه اجازه قيام دهد ... جبرئيل عليه السلام را نزد وى مى فرستد، جبرئيل بر حطيم فرود مى آيد و مى گويد: من اولين بيعت كننده با شما هستم ...:

إِذَا أَذِنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِلْقَائِمِ فِي الْخُرُوجِ صَعِدَ الْمِنْبَرَ وَ دَعَا النَّاسَ إِلَى نَفْسِهِ وَ نَاشَدَهُمْ بِاللَّهِ وَ دَعَاهُمْ إِلَى حَقِّهِ وَ أَنْ يَسِيرَ فِيهِمْ بِسِيرَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ يَعْمَلَ فِيهِمْ بِعَمَلِهِ فَيَبْعَثُ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ جَبْرَئِيلَ عليه السلام حَتَّى يَأْتِيَهُ فَيَنْزِلُ عَلَى الْحَطِيمِ ثُمَّ يَقُولُ لَهُ إِلَى أَيِّ شَيْ ءٍ تَدْعُو فَيُخْبِرُهُ الْقَائِمُ عليه السلام فَيَقُولُ جَبْرَئِيلُ أَنَا أَوَّلُ مَنْ يُبَايِعُكَ ابْسُطْ يَدَكَ فَيَمْسَحُ عَلَى يَدِهِ ... (1)»

از فضائلى كه براى حطيم ذكر كرده اند. اين است كه قبر 99 پيامبر در اين قسمت قرار دارد. (2) برترين نقطه روى زمين

ابوعبيده مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم، آيا نماز در همه جاى حرم يكسان است؟ فرمود:

ابوعبيده نماز در همه جاى مسجدالحرام يكسان نيست، چگونه در همه جاى حرم يكسان باشد؟

پرسيدم: پس كدام بقعه برتر است؟ فرمود: ميان در كعبه و حجرالاسود(حطيم).

آن حضرت فرمود: اگر برايت فراهم شد كه همه نمازهاى واجب و غير واجب را در حطيم بخوانى، بخوان چراكه برترين نقطه روى زمين است. (3) در حديث آمده اگر پارسايى هزار سال بين ركن و مقام خداى را عبادت نمايد، ولى با دشمنى خاندان نبوت از دنيا برود، او را به دوزخ افكنند. (4) بهترين ذكر در حطيم

اكنون لازم است بدانيم در مكانى با اين اهميت چه دعا و ذكرى بايد كرد؟ چون آغاز طواف از ركن حجرالاسود است كه فاصله اى بيش از يك متر با در كعبه ندارد، قهراً همان دعاى طولانى ركن


1- صهباى حج، آيت اللَّه جوادى آملى، ص 271 و 272، بحار، ج 52، ص 337 و 338.
2- شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج اول، ص 375.
3- فصلنامه ميقات حج، شماره 50 به نقل از؛ كافى، ج 4، ص 525
4- معارف و معاريف، دائرة المعارف جامع اسلامى، ج 3، ص 348

ص: 252

حجرالاسود نيز در اين محدوده قرائت مى شود. لكن با توجه به وجود ازدحام جمعيت در اين مكان، مى طلبد كه ذكر مختصرى خوانده شود و امام صادق عليه السلام فرموده است: در طواف، هرگاه به در كعبه رسيدى بر پيامبر و آل او درود فرست و در چنان مكانى، اگر كسى را هيچ ذكرى ياد نيامد جز صلوات بر پيامبر و آل او، كفايت مى كند. البته در بهترين جا و مكان روى زمين، بايد بهترين ذكر هستى گفته شود و چه ذكرى بهتر از صلوات بر پيامبر و اهل بيتش؛ ذكرى كه گوينده و ذاكرش هماهنگ و همنوا با خدا و فرشتگان زمين و آسمان خواهد بود، مگر نه اين ا ست كه اين معنا فرمان حق است كه فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً» (1)

خداوند و فرشتگان بر پيامبر صلوات مى فرستند، اى كسانى كه ايمان آورده ايد بر او صلوات فرستيد و سلام كنيد، سلامى نيكو.

در حديث مأثور است، رواى مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم كه وارد طواف شدم، هيچ ذكر و دعايى جز صلوات بر محمد و آل او نگفتم و در سعى نيز چنين بود، فرمود: به هيچ كسى از آنان كه در طواف دعا كرده اند، چيزى داده نشد برتر از آنچه به تو داده شده است. (2) 23

أ

حَلق وَ تقصير

سر تراشيدن(حلق) و كوتاه كردن مقدارى از موى سر و يا گرفتن ناخن(تقصير) در حج تمتع و عمره، از عباداتى است كه مظهر و نشانه خضوع و خشوع بنده در برابر خالق توانا و متعال است.

خداوند سبحان، بندگان خويش را به ميهمانى خود فرا خوانده و آنها نيز در جرگه اطاعت او قدم نهاده اند و از بندگى غيرش(بت ها، قدرت ها، هوا و هوس ها) گريخته اند و در بند اسارت عشق به اللَّه به حالت احرام درآمده اند و به اعمالى چون طواف، سعى بين صفا و مروه، وقوف در عرفات، رمى


1- احزاب: 56
2- وسائل الشيعه، ج 9، باب 21، ح 1، به نقل از فصلنامه ميقات حج، شماره 54، ص 48

ص: 253

جمرات و قربانى پرداخته اند. در اين هنگام، خداوند از آنان مى خواهد علامت بندگى و خشوع و تسليم كامل، يعنى «حلق» و «تقصير» در حج تمتع و عمره تمتع و مفرده را با شيوه ا ى خاص به همراه قصد قربت او، برخود ظاهر سازند و با اين فريضه الهى از احرام خارج گردند. جدّ بزرگ ما آدم عليه السلام از انجام اين فريضه در حج خود كوتاهى نكرد، بلكه همان طور كه امام باقر عليه السلام فرمود: خداى سبحان جبرئيل را به همراه (1) ياقوتى از بهشت فرستاد، آنگاه سر آدم عليه السلام توسط خود او و يا جبرئيل تراشيده شد.

«حلق»(سر تراشيدن)، اين سنت الهى در دوران جاهليت هم بجا آورده مى شد. معتمرين هرگاه عمره خود را به جاى مى آوردند، سرشان را نيز مى تراشيدند. قرآن مجيد سر تراشى در حج را در رؤياى صادق رسول خدا صلى الله عليه و آله مطرح مى فرمايد:

«لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ» (2)

به طور قطع همه شما به اراده و مشيت خداوند و در نهايت آرامش و امنيت به مسجدالحرام داخل مى شويد، در حالى كه سرهاى خود را تراشيده و ناخن و موهاى خود را كوتاه نموده و از هيچ كس ترس و وحشت نداريد.

مرحوم صاحب جواهر رحمه الله در موضوع وجوب سر تراشيدن در منا براى كسى كه اولين بار موفق به انجام حج مى شود(كه اصطلاحاً به او صروره مى گويند)، به روايت «سليمان بن مهران» استشهاد مى كند و مى گويد: سليمان از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: چرا حلق و سر تراشيدن بر «صروره» واجب است نه بر ديگران؟

حضرت در جواب فرمود: زيرا با عمل سر تراشيدن علامت ايمان را در خود ظاهر نموده(و سپس فرمود) آيا نشنيده ايد قول خداوند عزوجل را «لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ ...» كه در سوره فتح آمده است.

فضيلت حلق بر تقصير

اگرچه غير صروره ملزم به حلق و تراشيدن سر نيست و مخير است ميان كوتاه كردن مو و ناخن و تراشيدن سر امّا حلق و تراشيدن سر فضيلت و ثواب بيشترى دارد. امام صادق عليه السلام فرمود:

«الْحَلْقُ أَفْضَلُ مِنَ التَّقْصِيرِ لِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله حَلَقَ رَأْسَهُ فِي حَجَّةِ الْوَدَاعِ وَ فِي عُمْرَةِ الْحُدَيْبِيَةِ». (3)


1- فصلنامه ميقات حج، ج 9، ص 27 و 28، كافى، ج 4، ص 195.
2- سوره فتح، آيه 27.
3- بحار الانوار، ج 96، ص 301.

ص: 254

انجام حلق در مقايسه با كوتاه كردن مو و ناخن فضيلت بيش ترى دارد، چراكه پيامبر صلى الله عليه و آله در حجةالوداع و عمره حديبيه حلق انجام دادند.

در هر صورت، مطابق نظر مراجع عظام، هر مرد حاجى غير صروره مختار است كه بعد از ذبح كردن، يا سر بتراشد و يا از ناخن يا موى خود قدرى بچيند، مگر چند طائفه (1) كه در كتب مناسك حج آمده است.

24

أ

حليمه سعديه

شهرت و اعتبار «حليمه سعديه (2)» به اعتبار اين است كه مادر رضاعى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است. ابن شهر آشوب روايت كرده است كه اوّل مرتبه «ثويبه»، آزاد كرده ابولهب، آن حضرت را شير داد و بعد از او به مدت پنج سال حليمه سعديه مسئوليت حضانت و سرپرستى او را به عهده گرفت. (3) ابوطالب، حليمه سعديه را براى شيردادن پيامبر مناسب ديد و عبدالمطلب حضرت را به او تسليم كرد. (4) وقتى حليمه سعديه (5) به حضور عبدالمطلب مشرف شد، عبدالمطلب رو به حليمه كرد و پرسيد: از كدام قبيله اى؟ گفت: «بنى سعد»، پرسيد: اسمت چيست؟ جواب داد: حليمه، عبدالمطلب از اسم و نام قبيله او بسيار مسرور شد و فرمود:

«بَخٍّ بَخٍّ سَعدٌ وَ حِلمٌ، خِصلَتان فيهما خَيرُالدَّهرِ وَ عِزُّالابدِ يا حَليم».


1- مناسك محشى، مسأله 1120، ص 444.
2- حليمه دختر ابى ذويب و از قبيله سعد بن بكر بن هوازن است. او سه فرزند داشت به نام هاى عبداللَّه، زينب و شيما. آخرين فرزندش يعنى شيما از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرستارى نموده است. فروغ ابديت، ج 1، ص 159. حليمه سعديه از قبيله بنى سعد بن بكر و دختر ابو ذويب، عبداللَّه بن حارث است. وى مدتى دايه و مادر رضاعى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوده است. او نيز در بقيع مدفون و قبرش معروف است. مؤلف كتاب «وصف المدينة المنورة» مى نويسد: قبر او در جهت شمال قبر عثمان قرار دارد و در سال 1303 هجرى داراى گنبد و بارگاه بوده است. فصلنامه ميقات حج، ج 1، ص 144.
3- منتهى الآمال، ج 1، ص 47، انتشارات هجرت.
4- همان.
5- سيره حلبى، ج 1، ص 101، فروغ ابديت، ج 1، ص 16.

ص: 255

آفرين، آفرين، دو خوى پسنديده و دو خصلت شايسته، يكى سعادت و خوش بختى و ديگرى حلم و بردبارى. (1) در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است كه حضرت فرمود: جبرئيل به من پيغام آورد كه خداى تعالى مى فرمايد: حرام كردم آتش را به صلبى كه تو از او فرود شدى كه عبدالمطلب و عبداللَّه بوده، و به رحمى كه تو را حمل كرده باشد و به دامانى كه تو را كفالت كرده باشد، يعنى ابوطالب و پستانى كه تو را شير داده، يعنى حليمه سعديه (2).

حليمه بعد از تزويج خديجه عليها السلام با رسول خدا صلى الله عليه و آله به مكه آمد و از قحطى شكايت كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله وضعيت او را به خديجه توضيح داد، خديجه يك شتر و چهل گوسفند به حليمه داد. (3) «نايب الصدر شيرازى» در سفرنامه اش آورده است: در محاذات قبه عثمان، قبه اى است كه بر سر درش اين جمله نوشته شده: «هذه قبّة حضرة حليمه السعدية رضى اللَّه عنها». (4) ريچارد بورتون از جهانگردان غربى كه در سال 1853 ميلادى 1276 ه. ق بقيع را ديده است، مى گويد: سومين جايى كه مشاهده كرديم بقعه اى است كه بر روى قبر حليمه سعديه بنا شده است. (5) گرامى داشت خاطره مادر رضاعى از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله

در بسيارى از تواريخ آمده است كه بعد از جنگ حنين گروه زيادى از طائفه بنى سعد و قبيله «حليمه سعديه» به اسارت در آمدند، هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله شيما را در ميان اسيران ديد، به ياد محبت هاى او و مادرش در دوران شيرخوارگى خود افتاد، برخاست و عباى خود را بر زمين گسترانيد و شيما را روى آن نشاند و با مهربانى از او احوال پرسى كرد و فرمود: تو همان هستى كه در روزگار شيرخوارگى به من محبت كردى(مادرت نيز محبت كرد) اين در حالى بود كه شصت سال از آن تاريخ مى گذشت، شيما از پيامبر صلى الله عليه و آله تقاضا كرد: اسيران طايفه اش را آزاد سازد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من سهم خود را مى بخشم، هنگامى كه مسلمانان از ماجرا آگاه شدند، آنها نيز به پيروى از پيامبر صلى الله عليه و آله سهم خود را بخشيدند و در نتيجه همه اسيران آن طايفه آزاد شدند، به اين ترتيب به خاطر خدمات حليمه سعديه به پيامبر، گروه زيادى آزادى خود را باز يافتند. (6)


1- مرحوم شيخ عباس قمى در كتاب منتهى الآمال اين متن را با مقدارى تغيير و جابجايى آورده است.
2- رياحين الشريعه، ذبيح اللَّه محلاتى، ج 4، ص 158، منتهى الآمال، ج 2، ص 48.
3- همان، به نقل از ناسخ التواريخ.
4- سفرنامه نايب الصدر شيرازى، ص 330، دو بيت به تركى نوشته شده است كه مضمونش نشانگر اين است كه ساختمان اين بقعه متعلق به دوره سلاطين عثمانى است. حسام السلطنة در شمارش بقاع موجود در بقيع مى گويد: ... نهم: بقعه حليمه سعديه است. سفرنامه حسام السلطنة، ص 152.
5- تاريخ حرم ائمه بقيع، ص 270.
6- اخلاق در قرآن، آيت اللَّه مكارم، ج سوّم، ص 95.

ص: 256

25

أ

حمزه سيدالشهداء

حمزه سيدالشهداء (1)

يكى از شخصيّت هاى بزرگ در تاريخ اسلام، كه در راه قرآن و دفاع از اسلام فداكارى و ايثار را به حد اعلى رسانيد و در شرائطى كه توحيد در مقابل شرك و خداپرستى در مقابل بت پرستى قرار گرفته بود و پيامبر اسلام به ياران صديق و حاميان مخلص و دلسوز نياز داشت به يارى اش شتافت جناب، «حمزة بن عبدالمطلب» بود كه مانند اميرمؤمنان على عليه السلام در مقابل پرچم شرك، لواى توحيد را برافراشت و تعهد و ايمان خويش را در صحنه هاى جنگ متجلّى ساخت واو در سخت ترين و خطرناك ترين وضعيت جنگ، كه حتى بعضى از ياران نزديك پيامبر معركه را ترك كرده، به قله كوه ها و شيار دره ها پناه مى بردند، دليرانه مقاومت نمود، نه با يك دست كه با دو شمشير و با هر دو دست از رسول خدا دفاع كرد و با سپر قرار دادن وجود خويش، حملات پياپى دشمن را كه متوجه جان آن حضرت بود، در هم شكست و در تاريخ به عنوان يكى از بزرگ ترين سرداران و مجاهدى مقاوم از مجاهدان شجاع و با اخلاص و از مدافعان و شهداى نامى اسلام و به صورت عالى ترين الگو و سرمشق متجلى گرديد. (2) شخصيت و منزلت والاى حمزه

حمزه در قرآن و در احاديث و روايات مورد تقدير و تجليل فراوان قرار گرفته و مدال پر افتخار «سيدالشهداء» از سوى رسول خدا نصيب او گرديد و لقب زيباى «اسداللَّه» و «اسد الرسول» بر او داده


1- حمزةبن عبدالمطلب ملقّب به «سيدالشهداء»، «اسداللَّه» و «اسدالرسول» است و كنيه او عماره و ابويعلى است. مادرش هاله دختر «وهيب» و دختر عموى «آمنه» بنت وهب، مادر رسول خدا صلى الله عليه و آله است.
2- تاريخ حرم ائمه بقيع، ص 319.

ص: 257

شد. و ائمه هدى عليهم السلام به شخصيت و فداكارى او، در مقابل مخالفان مناظره و احتجاج و در ميان پيروانشان مباهات و افتخار نموده اند و در اثر ترغيب و تشويق رسول خدا صلى الله عليه و آله بر زيارت قبر حمزه، قبر و حرم آن بزرگوار در طول تاريخ مورد توجه مسلمانان قرار گرفت و زيارت او را مانند زيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله برخود لازم دانستند و در ساختن حرم و گنبد و بارگاه بر روى قبر او، مانند حرم پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام بر همديگر سبقت مى گرفتند و از اين رو قبر آن بزرگوار داراى مجموعه اى از حرم و رواق و گنبد و بارگاه بود كه قدمت و پيشينه آن، به قرن هاى اوّل اسلام مى رسيد، ولى نزديك به يكصد سال قبل، اين حرم شريف مانند ساير بقاع و حرم ها در مدينه و مكه به وسيله وهابيان تخريب گرديد.

شجاعت و فداكارى مخلصانه حمزه در مدينه

حضرت حمزه همزمان با هجرت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت نمود و در صف مهاجرين اوّل قرار گرفت، او اولين فرمانده و پرچمدار اسلام است كه از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله در رأس گروهى از مسلمانان براى پاسخ گويى به حمله مشركان به محلى به نام «سيف البحر» اعزام گرديد.

شجاعت حضرت حمزه در جنگ ها زبانزد خاص و عام و مورد تاييد دوست و دشمن است، زيرا او در جنگ بدر و احد با هر دو دست و با دو شمشير مى جنگيد. حضرت حمزه در سال سوم هجرت در جنگ احد پس از كشتن سى و يك تن از سران دشمن به مقام ارجمند شهادت نايل گرديد. (1) نگاه قرآن به حضرت حمزه قرآن كريم مى فرمايد:

«وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ» (2)

«آنان كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد كردند و آنهاكه پناه دادند و يارى نمودند، آنان مؤمنان حقيقى اند، براى آنها آمرزش «و رحمت خدا» و روزى شايسته اى است.»

ايمان آوردن در وضعيت سخت، يارى كردن و پناه دادن به رسول خدا صلى الله عليه و آله در مقابل دشمنان، آنگاه كه همه مشركان و دشمنان بر عليه او بسيج شده بودند؛ از امتيازات حضرت حمزه سيدالشهداء مى باشد.


1- تاريخ حرم ائمه بقيع، ص 321
2- سوره انفال، آيه 74.

ص: 258

مثله شدن پيكر حمزه پس از شهادت

اوّلين حادثه پس از شهادت حضرت حمزه، مُثله شدن پيكر آن حضرت به وسيله هند بود. طبرى در اين باره مى گويد: پس از شهادت حمزة بن عبدالمطلب و خاموش شدن شعله جنگ، هند به همراه ديگر زنان قريش به سوى ميدان جنگ هجوم بردند و به مثله كردن اعضاى ياران پيامبر پرداختند.

هند خود را بر پيكر حمزه رسانيد و آن را قطعه قطعه كرد و گوش و بينى و ساير اعضايش را بريد و از آنها براى خود خلخال و گردنبند ساخت و زيور آلات خود را به وحشى «قاتل حمزه» بخشيد و هم چنين او سينه حمزه را شكافت و كبدش را درآورد و در دهن گذاشت كه آن را ببلعد ولى نتوانست.

پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى پيكر پاره پاره و مثله شده عمويش را ديد، گريه كرد و فرمود:

«لَن اصابَ بِمِثلِكَ ابداً»

براى من مصيبتى بالاتر از مصيبت تو نخواهد بود.

و نيز فرمود:

«وَ اللَّهِ مَا وَقَفْتُ مَوْقِفاً قَطُّ أَغْيَظَ عَلَيَّ مِنْ هَذَا الْمَكَانِ (1)»

به خدا سوگند در هيچ جا خشمگين تر از اين مكان نبوده ام.

در آن حال بود كه فرمود:

هم اينك جبرئيل نازل شد و اين مژده را به من داد: «اِنّ حَمزَةَ مَكْتُوبٌ فِى السَّماواتِ السَّبْعِ حَمزَةَ بن عَبدالمُطَّلب اسَداللَّه وَ اسَد رَسُولِه» (2)

؛ در آسمان هاى هفتگانه نوشته شده است كه حمزه شير خدا و شير رسول خداست

و در روايت ديگر از جابربن عبداللَّه انصارى نقل شده است كه چون رسول خدا جسد عمويش را ديد، گريه كرد و چون ديد او را مثله كرده اند، با صداى بلند گريست.

صفيّه و پيكر حضرت حمزه عليه السلام

«صَفيّه» خواهر حمزه خود را به احد رسانيد تا پيكر برادرش را ببيند، چون خبر به رسول خدا رسيد به «زبير» دستور داد «القِها فَارْجِعْها، لاتَرى ما بِأخيها» برو مادرت را برگردان تا برادرش را با اين وضع نبيند، زبير به استقبال مادرش شتافت و گفت: مادر! رسول خدا دستور مى دهد كه برگردى، صفيّه


1- تفسير قمى، ج اول، ص 123.
2- تاريخ ابن كثير، ج 4، ص 40.

ص: 259

گفت: چرا برگردم؟ من شنيده ام كه برادرم را مثله كرده اند و مى خواهم با پيكر مثله شده اش ديدار كنم، ولى بدان تحمل اين مصائب در راه خدا سهل است و به هر چه در اين راه پيش آيد راضى ام و از خدا پاداش و صبر مى خواهم. زبير چون گفتار صفيه را به رسول خدا عرض كرد، حضرت فرمود: خَلِّ سَبيلها؛ پس او را آزاد بگذاريد، چون چشم صفيه به بدن قطعه قطعه شده برادرش افتاد گفت: «انّا للَّه و انااليه راجعون»، آنگاه درباره او دعا و طلب رحمت و مغفرت كرد.

تشكيل مجلس عزا براى حمزه:

ابن هشام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله «در مدينه» از كنار خانه هاى قبيله «بنى عبدالاشهل» و «بنى ظفر» عبور مى كرد، صداى بانوان اين دو قبيله را كه بر شهداى خدا مى گريستند شنيد، به آن حضرت رقّت دست داد و گريست و اشكش جارى شد و فرمود:

«لكنَّ حَمزَةَ لابَواكِىَ لَه»

ولى حمزه گريه كننده اى ندارد.

چون اين سخن پيامبر را براى سعد بن معاذ و أُسَيد بن خُضَير نقل كردند، به بانوان اين دو قبيله دستور دادند لباس عزا به تن كنند و در كنار بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله بر عموى آن بزرگوار عزادارى نمايند.

چون صداى گريه اين بانوان از كنار مسجد و «مجلس عزا» به گوش رسول خدا رسيد از منزل خود حركت كرد و به ميان آنها رفت و چنين فرمود:

«ارْجِعْنَ يَرْحَمُكُنَّ اللَّهُ فَقَدْ وَاسَيْتُنَّ بِأَنْفُسِكُنَّ» (1)

خدا بر شما رحمت كند كه با وجود خويش مرا يارى و مواسات نموديد، به خانه هاى خود برگرديد». (2) فضيلت و ثواب زيارت حضرت حمزه

فخرالمحققين در رساله فخريه نوشته: «مستحب است زيارت حضرت حمزه عليه السلام و ديگر شهيدان احد در قبرستان احد. پيامبر فرمود: هر كه مرا زيارت كند و عمويم حمزه را زيارت نكند، بر من جفا كرده است.

پيامبر صلى الله عليه و آله به زيارت قبر حمزه امر مى فرمود و به زيارت ايشان و شهدا اهتمام داشت. حضرت صديقه كبرى، فاطمه زهرا عليها السلام پس از رحلت پدر بزرگوارش، بر زيارت قبر عمويش حمزه، مواظبت


1- طبقات واقدى، ج 2، ص 31.
2- تاريخ حرم ائمه بقيع، محمّد صادق نجمى، ص 350 و 351.

ص: 260

مى نمود و گويا آن حضرت، روزهاى دوشنبه و پنج شنبه هر هفته به زيارت قبور شهدا تشريف مى آورد. (1) محدثان و مورخان نقل كرده اند كه «پيامبر خدا هر سال به زيارت قبور شهدا مى رفت و خطاب به آنان مى گفت:

«السَّلَامُ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّار» (2)

بر اساس سيره پيامبر و معصومان عليهم السلام يكى از اعمال مستحب و بلكه يكى از مستحبات مؤكّد براى مسلمانان، زيارت قبر حضرت حمزه و ديگر شهداى احد است. و در اين موضوع فقهاى شيعه و علماى اهل سنت، اتفاق نظر دارند و بهترين روز زيارت آن حضرت را روز دوشنبه و پنج شنبه دانسته اند. (3) 26

أ

حنظله غسيل الملائكه

«حنظله» (4) از صحابه پيامبر و از نيكان مسلمانان بود. او رادمردى است كه شب نبرد به كابين ازدواج گام نهاد. شب را كنار همسرش ماند و فرداى آن روز با دلى لبريز از عشق به اسلام به آوردگاه


1- ادعيه و آداب حرمين، ص 251 و 252.
2- تاريخ مدينه، ج 1، ص 132، ابن شعبه، تاريخ ابن كثير، ج چهارم، ص 45.
3- همان، ص 354.
4- حنظله جوانى است كه بيست و چند بهار از عمر وى نگذشته است. او به مصداق آيه «يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ»؛ «از پدران ناپاك، فرزندان پاك پديد مى آورد»، فرزند «ابوعامر» دشمن پيامبر است. پدر او در نبرد احد در ارتش قريش شركت داشت و يكى از عناصر بدخواه اسلام بود كه قريش را براى نبرد با پيامبر صلى الله عليه و آله تحريك كرده بود، و در راه دشمنى با اسلام تا جان در لب داشت، كوتاهى نكرد. وى پايه گذار مسجد «ضرار» است. عواطف فرزندى، حنظله را از شركت در جنگ بر ضد پدر، منصرف نساخت. روزى كه نبرد احد اتفاق افتاد، شب آن روز عروسى حنظله بود. او با دختر «عبداللَّه ابّى» سرشناس اوسيان ازدواج كرد و ناچار بود كه مراسم شب زفاف را همان شب انجام دهد. فروغ ابديت، ج 2، ص 40.

ص: 261

نبرد رفت و شهد شهادت نوشيد. (1) «حنظله»، جميله دختر «عبداللَّه بن ابى سلول» را به عنوان همسر انتخاب كرد و در شبى كه بامداد آن جنگ احد بود مراسم «زفاف» برگزار گرديد.

هنگامى كه نداى جهاد در گوش او طنين انداز شد، متحير گرديد، چاره اى نديد جز اينكه از پيشگاه پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه بگيرد تا يك شب در مدينه توقف كند و فرداى آن خود را به ميدان جنگ برساند.

بنا به نقل مرحوم مجلسى قدس سره (2) آيه ذيل درباره وى نازل گرديد:

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» (3)

مؤمنين واقعى كسانى هستند كه ايمان به خدا و رسولش آورده اند و هنگامى كه در كار مهمى كه حضور جمعيت را ايجاب مى كند با او باشند بدون اجازه به جايى نمى روند. در اين صورت هرگاه از تو براى بعضى از كارهاى مهم خود اجازه بخواهند، به هر كس از آنها مى خواهى(و صلاح مى بينى) اجازه ده.

پيامبر صلى الله عليه و آله يك شب براى انجام مراسم عروسى به او اجازه داد، بامدادان حنظله به سوى ميدان شتافت. وقتى خواست از در منزل بيرون آيد، اشك در ديدگان نو عروس، حلقه زد. وى از شوهرش درخواست نمود كه چند دقيقه صبر كند، سپس پيغام داد چهار تن از آشنايان او بيايند و آنان را به گواهى گرفت كه مراسم «زفاف» برگزار شده است. در مورد علت اين اقدام از او سؤال كردند، گفت: در خواب ديدم آسمان شكافته شد، حنظله به درون آن رفت، آن گاه به هم آمد، گفتم: اين خواب نشانه شهادت اوست. جميله به عبداللَّه بن حنظله حامله شد، حنظله سلاح گرفت، هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله صف ها را مى آراست، خود را به وى رسانيد و آماده نبرد با دشمنان گرديد.

حنظله و ابوسفيان

حنظله وارد ميدان نبرد گرديد، ديدگان وى به ابوسفيان افتاد كه ميان دو سپاه مشغول جولان بود.

او با يك حمله جوانمردانه شمشيرى به سمت او متوجه ساخت، ولى شمشير بر پشت اسب وى، فرود


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 385
2- بحارالانوار، ج 20، ص 57
3- نور، 62

ص: 262

آمد و ابوسفيان نقش زمين گرديد.

داد و فرياد ابوسفيان موجب اجتماع گروهى از سربازان قريش گرديد، «شدّاد ليثى» بر حنظله، حمله نمود و بر اثر آن ابوسفيان از چنگال حنظله رهايى يافت.

در ميان سربازان قريش نيزه دارى به حنظله حمله نمود و نيزه خود را در بدن او فرو برد. حنظله با همان زخم، نيزه دار را تعقيب كرد و او را با شمشير از پاى درآورد و خود نيز بر اثر زخم، نقش بر زمين شد. (1) وجه تسميه حنظله به غسيل الملائكه

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: من مشاهده كردم كه فرشتگان، حنظله را غسل مى دادند و از اين نظر او را «غسيل الملائكه» مى گفتند.

هنگامى كه قبيله اوسى، مفاخر خود را مى شمردند، چنين مى گفتند: «مِنَّا حَنْظَلَة غَسيلُ الْمَلائِكَة»؛ از ما است حنظله اى كه فرشتگان او را غسل مى دادند. (2) در روايتى آمده است، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: ملائكه را ديدم كه حنظله را ميان آسمان و زمين به آب(مزن) در ظرف هاى نقره غسل مى دهند. ابوسعيد ساعى مى گويد: رفتم و حنظله را ديدم كه از سرش آب مى چكد، آن گاه برگشتم و پيامبر صلى الله عليه و آله را آگاه ساختم، وى نزد جميله فرستاد، او چگونگى آن را از وى پرسيد، زن پاسخ داد: او با جنابت به رزمگاه رفت، پس فرزندانِ او را «بنو غسيل الملائكه» مى گفتند. وضع اين شوهر و عروس(حنظله و جميله) شگفت آور است. زيرا آنان ايثارگر در راه حق بودند، ولى پدران عروس و داماد از دشمنان سرسخت اسلام به شمار مى رفتند. (3) ابوسفيان درباره حنظله مى گفت:

«اگرچه آنان در جنگ بدر، پسرم حنظله را كشتند، من نيز در جنگ احد، حنظله مسلمانان را كشتم. (4)


1- فروغ ابديت، ج 2، ص 41 و 42
2- همان، ص 42
3- پدر عروس، عبداللَّه بن ابى سلول رئيس منافقان مدينه بود، و حنظله فرزند ابى عامر راهب در دوران جاهليت بود كه پس از اسلام به مشركان مكّه پيوست و هرقل را براى كوبيدن حكومت اسلام دعوت نمود. اسدالغابه، ج 2، ص 59؛ بحارالانوار، ج 3، ص 57
4- فروغ ابديت، ج 2، ص 42

ص: 263

حرف «خ»

خديجه

«خديجه» عليها السلام، دختر «خويلد» (1) در يكى از خانواده هاى اصيل و شريف قريش به دنيا آمد و تربيت يافت. افراد خانواده اش (2) همه دانشمند، فداكار، روحانى و حمايت كننده از خانه كعبه بودند (3). پيامبر مكرم اسلام صلى الله عليه و آله درباره حضرت خديجه عليها السلام فرمود:

«وَ أَيْنَ مِثْلُ خَدِيجَةَ صَدَّقَتْنِي حِينَ كَذَّبَنِي النَّاسُ» (4)

؛ كجا مثل خديجه عليها السلام يافت مى شود، روزى كه همه مردم مرا دروغگو خواندند، او مرا راستگو خواند (5).

از زندگانى حضرت خديجه عليها السلام پيش از آن كه به ازدواج پيغمبر صلى الله عليه و آله درآيد، جز اشارت هايى كوتاه چيزى در دست نداريم. حضرت خديجه عليها السلام پيش از ظهور اسلام از زنان برجسته قريش به شمار


1- حضرت خديجه عليها السلام بنت خويلد بن اسد عبدالعزى مادرش فاطمه دختر زائدة بن الاصم است. «شوهر اول او» عتيق بن عائذمخزومى و شوهر دوم او ابى هاله بن المنذرالاسدى بوده است ... حضرت خديجه عليها السلام آنچه را از مال خويش و ميراث شوهران بود، ثروتى عظيم فراهم آورد، آن را سرمايه نمود، مال او زياد مى شد و نام او بلند مى گشت و بر بام خانه او قبه اى از حرير سبز با طناب هاى ابريشم درست كرده بودند. ابوجهل و ابوسفيان كه در شمار صناديد قريش بودند و ديگر بزرگان از هر جانب خواستار او شدند كه با او ازدواج كنند، تا آنكه سر انجام با پيامبر صلى الله عليه و آله ازدواج كرد. رياحين الشريعه، ج سوم، ص 222.
2- هنگامى كه «تبّع» پادشاه يمن، تصميم گرفت حجرالاسود را از مسجدالحرام به يمن منتقل كند، «خويلد» پدر حضرت خديجه در مقام دفاع بر خاست و سرانجام تبعّ از تصميم خود، منصرف شد. «اسدبن عبدالعزيز»، جدّ حضرت خديجه يكى از اعضاى برجسته پيمان «حلف الفضول» است. كه پيامبر صلى الله عليه و آله درباره آن پيمان فرمود: «من در خانه «عبداللَّه بن جدعان» حاضر بودم كه پيمان بسته شد و اگر مرا دعوت كنند با كمال ميل، شركت مى كنم. «ورقة بن نوفل» پسر عموى حضرت خديجه عليها السلام يكى از افرادى بود كه پرستش بت ها را نمى پسنديد. فاطمه زهرا بانوى نمونه اسلام، ص 18، سيره ابن هشام، ج 1، ص 141 و 237.
3- تاريخ القويم، ج 1، ص 152.
4- سفينة البحار. ج 1، صفحه 1/ 3، فاطمه زهرا، دكتر شهيدى، ص 21.
5- سيره ابن هشام، ج 1-/ 2 ص 241 و 245، تاريخ القويم، ج 1، ص 151.

ص: 264

مى رفته است، تا آن جا كه او را طاهره و سيده زنان قريش مى خواندند. پيش از آن كه به عقد رسول اكرم صلى الله عليه و آله در آيد، دو مورد ازدواج دارد كه پس از آن، با آن كه خواهان زيادى داشت، ديگر ازدواج نكرد تا اين كه سرانجام پس از سفر تجارتى پيامبر صلى الله عليه و آله در كاروان حضرت خديجه، (1) وى تمايل به زناشويى با پيامبر صلى الله عليه و آله پيدا كرد.

ثمره ازدواج حضرت خديجه عليها السلام با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله:

حضرت خديجه، پسر عموى خويش، «ورقه» را واسطه قرار داد تا وسيله ازدواج او با حضرت محمّد صلى الله عليه و آله را فراهم سازد. هنگامى كه ورقه به حضرت خديجه عليها السلام بشارت داد كه حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و خويشانش را به ازدواج با وى راضى كردم، حضرت خديجه به پاس اين خدمت بزرگ، خلعتى به وى عطا كرد كه 500 اشرفى ارزش داشت. (2) وقتى حضرت محمّد صلى الله عليه و آله خواست از خانه خارج شود، حضرت خديجه عليها السلام عرض كرد: «خانه من خانه تو و من كنيز تو هستم، هر وقت خواستى به سراى خويش درآى». (3) اين ازدواج (4) براى پيغمبر صلى الله عليه و آله خيلى ارزش داشت، و در نتيجه يك كانون با صفا و گرم خانوادگى تأسيس گرديد كه ثمره زيادى داشت؛ از آن جمله، فرزندانى است كه نصيب آن حضرت شده است. از حضرت خديجه عليها السلام، قاسم، عبداللَّه(كه آنان را طيب و طاهر نيز مى ناميدند)، امّ كلثوم، زينب، رقيه و فاطمه زهرا عليها السلام متولد شدند. حضرت خديجه عليها السلام تمام اموال خود را به رسول خدا صلى الله عليه و آله واگذار كرد. او بيست و چهار سال و يك ماه با آن حضرت زندگانى كرد و چون از دنيا رفت 65 سال عمر داشت و تا او زنده بود پيامبر صلى الله عليه و آله زنى را انتخاب نكرد و به دست خود او را در قبرستان «حجون» مكه(قبرستان ابوطالب) به خاك سپرد. وفات حضرت خديجه عليها السلام به روايت يعقوبى سه سال قبل از هجرت، در ماه رمضان اتفاق افتاد. (5) نخستن كانون اسلامى

نخستين خانواده اسلامى كه در اسلام تأسيس شد، خانه حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و خديجه عليها السلام بود.

تعداد نفرات آن بيش از سه تن نبود. آن خانه، كانون انقلاب اسلامى و جهانى بود و وظايف بسيار


1- سيره ابن هشام، ج 1-/ 2، ص 187.
2- تذكرة الخواص، ص 302؛ بحارالانوار، ج 16، ص 14؛ فاطمه زهرا عليها السلام بانوى نمونه اسلام، آيت اللَّه امينى، ص 23.
3- سفينة البحار، ج 1، ص 379، همان، ص 23.
4- سيره ابن هشام، ج 1- 2، ص 187.
5- رياحين الشريعه، ج 2، ص 202.

ص: 265

سنگينى برعهده داشت. «ابن اثير» مى نويسد: تاجرى به نام «عفيف» وارد مسجدالحرام شد و از اجتماع و عبادت يك جمعيت سه نفرى كاملًا در شگفت ماند. ديد پيامبر صلى الله عليه و آله با خديجه عليها السلام مشغول پرستش خدايند، خدايى كه مردم آن منطقه، پرستش او را فراموش كرده اند و به پرستش «خدايان» پيوسته اند. وى براى تحقيق با عموى پيامبر صلى الله عليه و آله «عباس» ملاقات كرد و آنچه را ديده بود به وى گفت و از حقيقت امر پرسيد، وى گفت: نفر نخست مدعى نبوت و پيامبرى و آن زن، همسر وى خديجه و نفر سوم، على فرزند برادرم ابوطالب، است. سپس افزود:

ما عَلِمْتُ عَلى ظَهرِالارْضِ كُلِّها عَلى هذَا الدّين غَيْرَ هؤُلاءِ الثَّلاثَةِ (1)

در روى زمين كسى را سراغ ندارم كه پيرو اين آيين باشد، جز اين سه نفر.

على عليه السلام در خطبه اى كه به غربت اسلام در آغاز بعثت اشاره مى نمايد، مى فرمايد: «خانواده مسلمانى در اسلام نبود، جز خانواده اى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و خديجه عليها السلام تشكيل يافته بود و من سومين نفر آنها بودم.

«لَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذٍ فِي الْإِسْلامِ غَيْرَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ خَدِيجَةَ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا (2)»

برخى از فضايل حضرت خديجه عليها السلام

1- «احمدبن محمدبن حنبل شيبانى»، در مسند و طبرانى و غير ايشان به اسانيد خود از انس بن مالك، از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده اند، كه فرمود:

«خَيْرُ نِساءِ الْعالَمينَ أَرْبَعٌ مَرْيَمُ بِنْت عِمْرانَ وَ آسِيَةُ بِنْت مُزاحِم وَ خدَيجَةُ بِنْت خُوَيْلِد وَ فاطِمَةُ بِنْت مُحَمَّد صلى الله عليه و آله.» (3)

بهترين زنان در عالم چهار زن هستند: مريم، آسيه، خديجه و حضرت زهرا عليها السلام.

بديهى است كه حضرت خديجه عليها السلام از جهات عديده اى بر مريم و آسيه فضيلت دارد.

2-/ در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر حضرت خديجه عليها السلام وارد شد، در حالى كه در سكرات موت بود و فرمود: اى خديجه! ضراء خود را در بهشت از طرف من سلام برسان. عرض كرد: ضراء من چه كسانى باشند؟ فرمود: زنان بهشتى، آسيه، مريم بنت


1- فروغ ابديت، ج 1، ص 195؛ به نقل از اسدالغابه، ماده «عفيف».
2- نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه قاصعه، 234، ص 811 و 812
3- رياحين الشريعه، ج 2، ص 203.

ص: 266

عمران و كلثوم خواهر موسى بن عمران و «خديجه بنت خويلد». (1) 3-/ در حديث آمده است چون حضرت خديجه عليها السلام به رحمت حق پيوست، حضرت فاطمه عليها السلام گريه كرد، گفت مادر من كجاست؟ جبرئيل عرض كرد: يا رسول اللَّه! فاطمه را بگو خداوند متعال براى مادرت قصرى بنا كرده، از لؤلؤ ميان تهى، كه در آن قصر تعب و رنجى نيست. (2) 4- در «بخارى» و «مسلم» از «ابوهريره» روايت شده كه جبرئيل عليه السلام خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد، عرض كرد: خديجه مى آيد در حالى كه با او ظرفى است از طعام، سلام خداوندرا به او برسان و او را بشارت بده به خانه اى در بهشت كه در آن تعب و رنجى نيست. (3) 5-/ از «حذيفه» يمانى نقل است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «خديجة سابقة نساء العالمين الى الايمان باللَّه و بمحمد صلى الله عليه و آله.» (4)؛ خديجه عليها السلام در ايمان به خدا و محمد صلى الله عليه و آله، از جلوترين زنان جهان مى باشد.

6-/ «بخارى» در صحيح خود از عايشه نقل مى كند: خواهر خديجه اذن خواست بر حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله وارد شود، رسول خدا صلى الله عليه و آله چون نام خديجه عليها السلام را بشنيد خرسند شد. من گفتم:

چقدر او را ياد مى كنى و حال آنكه پيرزنى از زن هاى حمراءالصديقين بوده كه هلاك شد، خداوند بهتر از خديجه به تو داده، پس آن بزرگوار برآشفت و فرمود: واللَّه! بهتر از خديجه روزى من نشده است، ايمان آورد به من آن وقتى كه مردم مرا تكذيب مى كردند و مالش را انفاق كرد، وقتى مردم امساك كردند. (5) صاحب كتاب رياحين الشريعه در ادامه اين حديث از پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد حضرت خديجه عليها السلام نقل كرده است:

«وَ كانَتْ مِنْ احْسَنِ الِّنساء جَمالًا وَ اكْمَلهُنَّ عَقْلًا وَ اتَمَّهُنَّ رَأْيَاً وَ اكْثَرُهُنَّ عِفَّةً وَ ديناً وَ حَياءً وَ مُروَّةً وَ مالًا» (6)

حضرت خديجه عليها السلام از زيباترين زنان از جهت جمال و كامل ترين آنها از نظر عقل و تمام ترين آنان از نظر رأى و بيشترين ايشان از نظر عفت و دين و حيا و مروّت و مال به شمار مى آمد.

7- در «خصائص فاطميه» از كتاب «نزهة المجالس» نقل شده كه جبرئيل به حضرت رسول


1- رياحين الشريعه، ج 2، ص 203.
2- همان.
3- همان.
4- همان، ص 204
5- سفينة البحار، ج 1، ص 96.
6- رياحين الشريعه، ج 2، ص 204.

ص: 267

عرض كرد كه هر وقت من از «سدرة المنتهى» به زمين مى آيم، حق تعالى مى فرمايد: سلام مرا به خديجه برسان. خديجه گفت: اللَّه السلام و منه السلام و اليه يعودالسلام و على جبرييل السلام. (1)

8-/ «خصائص فاطميه» از محمدبن اسحاق نقل كرده است كه او روايت مى كند: حضرت رسول صلى الله عليه و آله هر وقت از تكذيب قريش و اذيت هاى ايشان محزون و آزرده مى شد هيچ چيز آن حضرت را مسرور نمى كرد مگر ذكر خديجه عليها السلام و هرگاه خديجه را مى ديد مسرور مى شد و مبتهج مى گرديد. (2) حضرت خديجه عليها السلام، يار و مدافع هميشگى پيامبر صلى الله عليه و آله، زمانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مأمور به دعوت گرديد، بالاى كوه صفا آمد و پيام خود را از جانب پروردگار متعال به مردم ابلاغ كرد، در اين هنگام «ابوجهل» سنگى به پيشانى آن حضرت زد، پيشانى مبارك شكست و ساير مشركين نيز آن وجود نازنين را با سنگ مى زدند، رسول خدا صلى الله عليه و آله به جانب كوه روانه شد، اين خبر ناگوار و دلخراش به گوش اميرالمؤمنين عليه السلام و خديجه كبرى عليها السلام رسيد، هر دو به جستجو پرداختند در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله تشنه و گرسنه بود. حضرت خديجه عليها السلام در دامنه كوه مى گشت و از سوز دل او را صدا مى زد و مى گريست و ناله مى كرد، در اين حال جبرئيل به سوى او نگريست و عرض كرد: يا رسول اللَّه! آيا ملائكه آسمان را نمى بينى كه از گريه خديجه به گريه درآمده اند، او را نزد خود بخوان، از جانب من به او سلام برسان و بگو خداوند متعال به او سلام مى رساند و او را بشارت مى دهد كه براى او خانه اى از مرواريد در بهشت است كه هيچ رنج و گرفتارى در آنجا بر او نيست. در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله او را صدا زد، در حالى كه خون بر صورت نازنينش جارى بود و پيوسته خون ها را پاك كرد و نمى گذاشت به زمين بريزد، زيرا ممكن بود عذاب نازل شود. پيامبر صلى الله عليه و آله، على عليه السلام و خديجه كبرى همان جا ماندند. وقتى شب فرارسيد همگى به خانه خديجه بازگشتند. خديجه عليها السلام پيامبر صلى الله عليه و آله را در جايى نشاند كه از سنگ باران قريش مصون باشد و خود مقابل روى او ايستاد به طورى كه اگر سنگى از طرف مقابل مى آمد، حضرت خديجه مانع آن بود، در حالى كه فرياد مى زد: آيا به خانه زنى آزاد سنگ مى پرانيد؟ در اين حال مشركين بازگشتند و فردا صبح پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به اتفاق على عليه السلام و خديجه عليها السلام براى اداى فريضه صبح به مسجد الحرام رفتند. (3) حضرت خديجه عليها السلام، دهم ماه مبارك رمضان سال دهم بعثت، ديده از جهان فرو بست. در آن سال


1- سيره ابن هشام، ج 2، ص 241.
2- رياحين الشريعة، ج 2، ص 204.
3- مشعل هدايت، ج 3، ص 36.

ص: 268

كه غير از حضرت خديجه كبرى عليها السلام، حضرت ابوطالب عليه السلام عم گرامى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از دنيا رفته بود، پيامبر آن سال را «عام الحزن»(سال غم و اندوه) ناميدند.

در سال دهم بعثت، نخست، بزرگ خاندان عبدالمطلب و يگانه مدافع از حريم رسالت، ابوطالب، چشم از جهان فرو بست. هنوز آثار اين مصيبت در خاطر پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه مرگ همسر عزيز او «خديجه عليها السلام» اين داغ را تشديد نمود. (1) «ابن سعد» در «طبقات (2)» مى نويسد كه مرگ خديجه عليها السلام يك ماه و پنج روز پس از فوت ابوطالب رُخ داده است.

گروهى مانند «ابن اثير» در كتاب كامل (3) معتقدند كه مرگ حضرت خديجه عليها السلام، قبل از مرگ ابوطالب اتفاق افتاده است. (4) خانه حضرت خديجه عليها السلام

گرچه در مورد شخصيت ارزشمند اين بانوى بزرگوار در يك بخش مستقل مطالبى مطرح گرديد، لكن لازم است به محل زندگى او كه در واقع خود يك تاريخ است و در مجاورت خانه خدا قرار دارد، در اين بخش پرداخته شود.

فداكارى و ايمان خديجه در تاريخ و سرنوشت اسلام نقش مؤثر، آموزنده و جاودانه اى دارد. خانه اين بانوى بزرگ اسلام نخستين بارقه هاى وحى را به خود ديده و اقامتگاه پيامبر صلى الله عليه و آله در دشوارترين وضعيت زندگيش در آغاز وحى بوده است. خانه اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله پس از تحمل سنگينى وحى در كوه حرا و شنيدن نداى «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ» به آن پناه برده و در آغوش اين خانه عشق و ايمان، آسايش يافت. خانه با صفايى كه پيامبر و خديجه از پنجره كوچك آن با يك چشم دنياى بزرگ اسلام فراگير را و با چشم ديگر سعادت آخرت جاودانه را مى ديدند.

خانه اى كه پس از انجام مراسم عقد ازدواج پيامبر صلى الله عليه و آله و خديجه با تعبير شيوا و وصف ناپذير خديجه كه گفت: «الى بيتك يا محمّد» آرامش بخش پيامبر صلى الله عليه و آله شد.

خانه اى كه سه فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله در آن تولد يافت. آرى خانه اى كه فاطمه در آن چشم به جهان گشود و جهانى را با وجود خود آراسته ساخت. اين خانه همان جايگاه ملكوتى رفيعى است كه «ليلة المبيت» اميرالمؤمنين على عليه السلام در آن به وقوع پيوست و از همين خانه هجرت آغاز گرديد.


1- تاريخ القويم، ج 1، ص 152.
2- طبقات، ج 1، ص 106.
3- كامل فى التاريخ، ج 2، ص 63.
4- فروغ ابديت، ج 2، ص 395.

ص: 269

چه خانه با فضيلتى با چه خاطره ها و حوادث تاريخ سازى كه قرن ها مورد احترام مسلمانان بود (1) و امرا و سلاطين مسلمان هر كدام با خدمتى كه به اين جايگاه مقدس مى كردند قدمى در احياء خاطره هاى فراموش نشدنى برمى داشتند. لكن خزان اين خانه با تمامى شكوه و عظمتش با سلطه وهابيان شروع شد و ابتدا تخريب و سپس روى اين كاشانه ملكوتى مدرسه اطفال بنا كردند و امروز آن همه شكوه و عظمت به فراموشى سپرده شده است. (2)


1- در نقشه اى كه از اين خانه وجود دارد، مصلاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و مولد فاطمه عليها السلام در آن مشخص گرديده است. بر اساس نقل هاى تاريخى، محل تولد حضرت زهرا عليها السلام در خانه مادرش خديجه عليها السلام بوده كه خانه ياد شده نيز در شعب ابى طالب قرار داشته است. پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله عقيل اين خانه را تصرف كرد، گويا نزديك تر از او به رسول خدا صلى الله عليه و آله كسى نبود تا در آن حيص و بيص فشار قريش، خانه را تصرف كند. بعدها معاويه خانه ياد شده را از عقيل خريد و آن را تبديل به مسجد كرد. به نوشته محمد طاهر كردى، روى اين محل در گذر تاريخ بناهاى فراوانى ساخته شده، بنايى با عنوان محل ولادت حضرت زهرا عليها السلام و محلّى براى حفظ و قرائت قرآن و در نهايت در بازسازى هاى اخير، محل خانه حضرت خديجه عليها السلام و مدرسه ياد شده از ميان رفته است. آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 155
2- در راه حج ابراهيمى، عبدالعلى عميد زنجانى، ص 214

ص: 270

حرف «د»

دارالندوه

تاريخچه دارالندوه

دارالنّدوه (1) يا انجمن مشورت و اجتماع يكى از مكان هايى است كه سابقه طولانى در تاريخ مكه دارد و مى توان گفت قديمى ترين بنايى بوده كه در اين شهر ساخته شده و از دوران جاهليت تا هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله اهميت فراوانى داشته است. اين مكان به دست قُصى بن كلاب جَدّ اعلاى پيامبر صلى الله عليه و آله بنيان نهاده شد، تا مهمترين امور سياسى، نظامى، اقتصادى در اين محل مورد شور و بحث واقع گردد. (2) ازرقى مى گويد: اين جا محل سكونت قُصى بن كلاب نيز بوده است (3). سران و ريش سفيدان و بزرگان قبايل و به ويژه قريش، در اين مكان هر از چندگاهى اجتماعى داشته و به حل و فصل امور مى پرداختند. سرپرستى دارالندوه پس از «قصى بن كلاب» به «عبد مناف» و سپس به هاشم رسيد. به هنگام ظهور اسلام، «حكيم بن حزام بن خويلد» برادرزاده حضرت خديجه عليها السلام اين خانه را به 1000 درهم خريد. (4) دارالندوه در دوران 13 سال بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله و قبل از فتح مكه همچنان از اهميت خاصى برخوردار بود. در اين مكان تصميمات شومى عليه پيامبر صلى الله عليه و آله و بنى هاشم گرفته شد، كه نخستين آنها توطئه محاصره اقتصادى- اجتماعى قريش و مشركين عليه پيامبر صلى الله عليه و آله و بنى هاشم بود كه در شعب ابى طالب انجام گرديد. دومين حادثه نيز، توطئه قتل پيامبر صلى الله عليه و آله بود.

دارالندوه در دوره بعثت

در سال هاى دوازده و سيزده بعثت، مردم مكّه با خطر بزرگى روبرو شدند. پايگاه بزرگى كه


1- تاريخ القويم، ج 1، ص 66، «نَدوه» مأخوذ از «ندى» است و ندى و نادى و منتدى به معناى انجمن و باشگاه مى باشد. فرهنگ اعلام جغرافيايى- تاريخى در حديث و سيره نبوى، ص 160.
2- تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 85.
3- اخبار مكه، ج دوم، ص 384.
4- روض الانف، ص 55، تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 85.

ص: 271

مسلمانان در يثرب به وجود آورده بودند نشانه بارز اين تهديد بود.

در ماه ربيع الاول سال سيزده بعثت كه مهاجرت پيامبر در آن ماه اتفاق افتاد، ناگهان قريش، تصميمى بس قاطع و خطرناك گرفتند.

جلسه مشورتى سران در «دارالندوه» منعقد گرديد. سخنگوى جمعيت در آغاز جلسه سخن از تمركز نيروهاى اسلام در مدينه، و پيمان اوسيان و خزرجيان به ميان آورد و سپس افزود: ما مردم «حرم» پيش همه قبايل محترم بوديم، ولى محمّد صلى الله عليه و آله ميان ما تفرقه افكنده است و اكنون راه نجات اين است كه يك فرد با شهامت، انتخاب شود و به زندگى او در پنهان خاتمه دهد و اگر بنى هاشم به نزاع و كشمكش برخيزند، ديه و خون بهاى او را بپردازيم.

مرد ناشناسى در آن جلسه كه خود را «نجدى» معرفى مى كرد، گفت: اين نقشه عملى نيست، زيرا بنى هاشم قاتل محمّد را زنده نمى گذارند.

«ابوالبخترى» گفت: صلاح اين است كه پيامبر را زندانى كنيم و ديگران نيز هر يك نظر خود را ابراز نمودند، امّا پيرمرد نجدى، همه را تخطئه مى كرد. سرانجام ابوجهل يا همان پيرمرد نجدى اظهار داشت كه طريق منحصر و خالى از اشكال اين است كه از تمام قبائل، افرادى انتخاب شوند و شايد به طور دستجمعى به خانه او حمله ببرند و او را قطعه قطعه كنند تا خونش در ميان قبائل لوث گردد. اين توطئه به اتفاق آراء تصويب گرديد. (1) دارالندوه در دوره اسلام

اين خانه در دوران پس از پيامبر صلى الله عليه و آله از اعتبار چندانى برخوردار نبود، معاويه آن را در دوران حكومت خويش خريد و هر گاه به حج مى آمد در آنجا مسكن مى گزيد. بخشى از دارالندوه در توسعه عبدالملك و فرزندش ضميمه مسجدالحرام شد و باقيمانده آن نيز در توسعه منصور عباسى به آن پيوست. اين مكان در دوره عباسى نيز محل اقامت خلفا و حاكمان مكه گرديد و فاكهى از مالكيت الموفق عباسى خبر مى دهد كه وى آن را به حارث بن عيسى داده بود. بعدها دارالندوه را از اساس تخريب كردند و سپس به جاى آن مسجدى ساختند كه دوازده در از آن به مسجدالحرام باز مى شد و مسقف بود و سرانجام نيز ضميمه مسجدالحرام گرديد. (2)


1- فروغ ابديت، ج 1، ص 417 تا 419، تاريخ القويم، ج 1، ص 388.
2- تاريخ و آثار اسلامى مكه مكرّمه و مدينه منوّره، اصغر قائدان، ص 86.

ص: 272

2

أ

دَحوالارض

مهم ترين حادثه اى كه در بيست و پنجم ذيقعده(از ماه هاى حجّ) رخ داده، «دحوالارض» يعنى گسترده شدن زمين است (1)، روزى كه رحمت خدا در آن منتشر شده است. اين روز يكى از روزهاى بسيار شريف است و عبادت در آن اجر و ثواب بسيارى دارد و در تمام سال يكى از چهار روزى است كه روزه آن ممتاز و معادل روزه هفتاد سال است.

امام باقر عليه السلام فرمود: آنگاه كه خداوند اراده كرد زمين را خلق كند، باد را دستور داد تا بر آب وزيد و موجى ايجاد شد. موج ها كف كردند و كف ها در محل كعبه چون كوه جمع شدند، سپس زمين را از زير آن گسترانيد. (2) دحوالارض در روايات

دحوالارض آن گونه كه در برخى روايات آمده است، بدين معناست كه زمين كعبه و حرم خدا در اين روز، از زير آب ظاهر شده و گسترش يافته است. (3) 1- امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ دَحَا الْأَرْضَ مِنْ تَحْتِ الْكَعْبَة ... (4)؛ همانا خداى عز و جل زمين را از كعبه گسترد.

2- امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «... إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَهُ قَبْلَ الْأَرْضِ ثُمَّ خَلَقَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِ فَدَحَاهَا مِنْ تَحْتِهِ (5)

؛ خداوند «بيت» را قبل از زمين آورده است و پس از آن زمين را خلق نموده است كه


1- صهباى حج، صفحه 74. دحا، يدحو و يدحى، دحوا، دحى اللَّه الارض، خداوند زمين را پهن كرد. ترجمه منجد الطلاب، ص 152.
2- وسائل الشيعه، ج 9، ص 189 و لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص 214
3- صهباى حج، ص 75.
4- كافى، ج 4، ص 189.
5- وسائل الشيعه، ج 9، ص 347.

ص: 273

زمين را از ناحيه بيت، گسترش داده و پهن نموده است.

3- امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «... ثُمَّ دَحَا الْأَرْضَ مِنْ تَحْتِهِ (1) وَ هُوَ قَولُ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً» (2)

؛ اوّل خانه اى كه براى مردم قرار داده شده است، خانه اى است كه در بكه است و مبارك است.

اعمال روز دحوالارض

شب بيست و پنجم ماه ذى قعده، شب دحوالارض است، يعنى شب پهن شدن زمين از زير خانه كعبه بر روى آب. اين شب از ليالى شريفه است كه رحمت خدا در آن نازل مى شود و قيام به عبادت خدا در آن اجر زيادى دارد.

از «حسن بن وشا» روايت است كه گفت: من كودك بودم كه با پدرم در خدمت امام رضا عليه السلام در اين شب شام خورديم، سپس فرمود:

«... لَيْلَةَ خَمْسٍ وَ عِشْرِينَ مِنْ ذِي الْقَعْدَةِ فَقَالَ لَهُ لَيْلَةُ خَمْسٍ وَ عِشْرِينَ مِنْ ذِي الْقَعْدَةِ وُلِدَ فِيهَا إِبْرَاهِيمَ عليه السلام وَ وُلِدَ فِيهَا عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَ فِيهَا دُحِيَتِ الْأَرْضُ مِنْ تَحْتِ الْكَعْبَةِ فَمَنْ صَامَ ذَلِكَ الْيَوْمَ كَانَ كَمَنْ صَامَ سِتِّينَ شَهْراً» (3).

در چنين شبى حضرت ابراهيم و حضرت عيسى متولد شده اند و زمين از زير كعبه پهن شده است، پس هر كه روزش را روزه بدارد، گويا شصت ماه روزه داشته است. (4) روز دحوالارض يكى از چهار روزى است كه در تمام سال به فضيلت روزه ممتاز است. در روايتى، روزه اش مثل روزه هفتاد سال و در روايت ديگر كفاره هفتاد سال است. (5) امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود:

«فِي خَمْسٍ وَ عِشْرِينَ مِنْ ذِي الْقَعْدَةِ أَنْزَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ فَمَنْ صَامَ ذَلِكَ الْيَوْمَ كَانَ كَفَّارَةَ سَبْعِينَ سَنَةً وَ هُوَ أَوَّلُ يَوْمٍ أُنْزِلَ فِيهِ الرَّحْمَةُ مِنَ السَّمَاءِ عَلَى آدَمَ عليه السلام. (6)»

خداوند كعبه، بيت الحرام را در بيست و پنجم ذى القعده فرو فرستاد، پس هر كس اين روز را روزه بگيرد، كفاره هفتاد سال خواهد بود و اين اولين روزى است كه رحمت از آسمان بر آدم نازل گرديد.


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 348.
2- سوره آل عمران آيه 96.
3- وسائل الشيعه، ج 10، ص 449؛ بحارالانوار، ج 94، ص 122.
4- مفاتيح الجنان.
5- همان.
6- وسائل الشيعه، ج 10، ص 450.

ص: 274

عبداللَّه بن مسعود مى گويد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«وَ أَنْزَلَ اللَّهُ الرَّحْمَةَ لِخَمْسِ لَيَالٍ بَقِينَ مِنْ ذِي الْقَعْدَةِ فَمَنْ صَامَ ذَلِكَ الْيَوْمَ كَانَ كَصَوْمِ سَبْعِينَ سَنَة» (1).

و خداوند، رحمت را در بيست و پنجم ماه ذى القعده نازل فرمود، پس هر كس اين روز را روزه بگيرد، همچون روزه هفتاد سال است.

همچنين امير مؤمنان عليه السلام در روايتى مى فرمايد:

«أَوَّلُ رَحْمَةٍ نَزَلَتْ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ فِي خَمْسَةٍ وَ عِشْرِينَ مِنْ ذِي الْقَعْدَةِ فَمَنْ صَامَ ذَلِكَ الْيَوْمَ وَ قَامَ تِلْكَ اللَّيْلَةَ فَلَهُ عِبَادَةُ مِائَةِ سَنَةٍ صَامَ نَهَارَهَا وَ قَامَ لَيْلَهَا» (2)

هر كه اين روز را روزه بدارد و شب آن را به عبادت به سر آورد، از براى او عبادت صد سال نوشته شود و از براى روزه دار اين روز هر چه در ميان آسمان و زمين است استغفار كند و اين روزى است كه رحمت خدا در آن منتشر گرديده است. (3) مرحوم شيخ عباس قمى مى گويد:

براى اين روز به غير از روزه و عبادت و ذكر خدا و غسل، دو عمل ديگر وارد است؛ اوّل دو ركعت نماز در وقت چاشت(پيش از ظهر) در هر ركعت بعد از حمد پنج مرتبه سوره والشمس بخواند و بعد از سلام نماز بخواند: «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ ...» دوّم خواندن دعايى كه شيخ در مصباح آورده است: «اللّهُمَّ داحِى الْكَعْبَةَ وَ فالِقِ الْجَنَّةَ ...» (4)

مرحوم ميرداماد در رساله اربعة ايام خود درباره اعمال اين روز مى گويد:

«زيارت حضرت امام رضا عليه السلام در اين روز افضل اعمال مستحبه و آكد آداب مسنونه است. و نيز زيارت آن حضرت در روز اوّل رجب، مورد تأكيد است. (5) مرحوم شيخ عباس قمى مى گويد: در روايت ديگر است كه فرمود: در اين روز حضرت قائم عليه السلام قيام خواهد نمود. (6)


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 451.
2- همان
3- مفاتيح الجنان.
4- همان.
5- همان.
6- همان.

ص: 275

3

أ

دختران پيامبر: «زينب، رقيه و ام كلثوم»

همه فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله اعم از پسر و دختر به جز جناب ابراهيم، از حضرت خديجه عليها السلام متولد شده اند و آن حضرت داراى چهار فرزند دختر بوده و نام آنها به ترتيبِ سن، زينب، رقيه، ام كلثوم و فاطمه عليها السلام مى باشند (1).

زينب

اين بانوى بزرگوار، بزرگترين فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله يا بزرگترين آنها پس از برادرش قاسم مى باشد.

مورخان ولادت زينب را در سى سالگى پيامبر، و پنج سال پس از ازدواج آن حضرت با خديجه عليهاالسلام دانسته اند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله زينب را به همسرى «ابوالعاص بن ربيع» (2) درآورد. پس از بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله ابوالعاص بر خلاف زينب كه مانند حضرت خديجه به آيين اسلام روى آورد، حاضر به قبول اسلام نگرديد و در شرك خود باقى ماند. ولى با اين حال به همسرش زينب وفادار بود و به پيشنهاد قريش كه او را به جدايى از زينب تشويق مى نمودند، توجه ننمود. گرچه اسلام عملًا ميان اين زن و شوهر جدايى انداخته بود، ولى چون رسول خدا در آن شرايط سخت قادر بر اجراى اين حكم نبود، اسلام زينب هم نتوانست موجب جدايى او از ابوالعاص شود (3).

پس از هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه و با شروع جنگ بدر، ابوالعاص به همراه مشركين مكه در اين جنگ شركت نمود و با گروهى از سپاهيان مكه كه تعداد آنها را 70 نفر نوشته اند به اسارت مسلمانان درآمد و به مدينه آورده شدند.


1- تاريخ حرم ائمه بقيع، ص 230.
2- نام ابوالعاص «لقيط» و مادرش «هاله» خواهر حضرت خديجه كبرى است. او از معدود تجار و ثروتمندان و افراد مورد اعتماددر ميان مردم مكّه بود. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 189.
3- تاريخ ائمه بقيع، ص 231 و 232.

ص: 276

نقش زينب در آزادى ابوالعاص

زينب براى آزادى ابوالعاص به وسيله هيأتى كه جهت گفتگو درباره اسراى جنگى عازم مدينه بود، چند قطعه زيور آلات خدمت رسول خدا فرستاد و از آن حضرت درخواست نمود كه در مقابل آنها، همسر وى آزاد شود. در ميان اين زيور آلات، گردن بند يادگارى خديجه نيز به چشم مى خورد كه پيامبر صلى الله عليه و آله با ديدن آن از خديجه ياد نمود و در حق وى دعا كرد و تأثر و رقّت در چهره آن حضرت مشاهده گرديد. آنگاه با اصحاب خويش مشاوره و به آنان پيشنهاد نمود، اگر صلاح بدانيد همسر دخترم زينب را آزاد كرده و آنچه از مال دنيا به عنوان عوض فرستاده است به او برگردانيد. صحابه پيشنهاد آن حضرت را پذيرفتند و استقبال و اظهار مسرت نمودند و بدين گونه ابوالعاص پس از مدتى اسارت از دست مسلمانان آزاد، و به سوى مكه رهسپار شد و گردن بند يادگارى خديجه را به زينب باز پس داد، ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله به هنگام آزادى ابوالعاص با وى شرط نمود كه از اين پس زينب را در هجرت به مدينه آزاد بگذارد، و او هم بر تعهد خود عمل كرد و با رسيدن به مكه، زينب را به همراهى برادرش «كنانة بن ربيع» راهى مدينه ساخت.

«كنانة بن ربيع» بنا به درخواست برادرش ابوالعاص، زينب را در كجاوه اى نشاند و به سوى مدينه حركت نمود. عده اى از قريشيان(از جمله هبار بن اسود) كه از اين موضوع مطلع شدند او را تعقيب كرده، در بيرون مكه در محلى بنام «ذى طوى» بدو رسيدند. (1) كنانه با ديدن منظره حمله به كجاوه زينب، آماده تيراندازى و دفاع از وى گرديد و قريشى ها به شهر بازگشتند. بدين گونه كنانه زينب را به مكه بازگرداند و پس از مدتى شبانه مجدداً به مدينه حركت كرد و به رسول خدا صلى الله عليه و آله ملحق گرديد.(هبار در فتح مكه از ترس جانش فرار نمود و بعدها در مدينه به حضور رسول اكرم صلى الله عليه و آله رسيد و شهادتين را بر زبان جارى و اسلام خود را اعلام نمود. رسول خدا فرمود:

ديگر كسى متعرض او نشود). در نهايت پس از گذشت شش سال مفارقت ابوالعاص با زينب؛


1- تاريخ حرم ائمه بقيع، محمد صادق نجمى، ص 232. از اولين كسانى كه به كجاوه زينب حمله كرد «هبار بن اسود» و «نافع بن عبدالقيس فهرى» بود كه هبار با نيزه به كجاوه زينب فشار آورد و او در حالى كه حامله بود، از بالاى شتر به روى تخته سنگى افتاد و در اثر فشار جسمى و رعب وترس كه بر وى وارد گرديد، سقط جنين نمود و به عارضه خونريزى دچار شد، كه تا آخر عمرش ادامه داشت. ابن اسحاق اضافه مى كند به خاطر اين جنايت و قساوت قلب «هبار» بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به هنگام فتح مكه مسلمانان را در كشتن وى آزاد گذاشت. ابن ابى الحديد مى نويسد: از جمله كسانى كه در حمله به كجاوه زينب و در جلوگيرى از سفر او به مدينه شركت داشت عمرو بن عاص بود و چون خبر اين جنايت به پيامبر رسيد، به شدت متأثر گرديد و بر اين افراد لعن و نفرين نمود.

ص: 277

ابوالعاص اسلام را پذيرفت. در پرتو اسلام زندگى مشترك خود را ادامه دادند و پيامبر به زينب دستور داد كه به خانه ابوالعاص برگردد. همان خانه اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن متولد شده بود.

رقيّه

دومين دختر پيامبر «رقيه» است. رقيه در مكه با يكى از فرزندان ابولهب بنام «عتبه» ازدواج كرده بود، همان گونه كه خواهرش ام كلثوم به همسرى فرزند ديگر ابولهب به نام عتيبه در آمده بود، چون سوره مباركه «تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ» در نكوهش ابولهب نازل گرديد او فرزندان خويش را مجبور كرد تا با دختران پيامبر صلى الله عليه و آله متاركه كنند و به خيال خود در مقابل نكوهش قرآن كه از وى به عمل آورده است، با اين عمل خويش رسول خدا را در فشار روحى قرار دهد. (1) پس از متاركه ميان دختران رسول خدا و پسران ابولهب، رقيه به همسرى عثمان درآمد و چون عده اى از مسلمانان در اثر فشار مشركان مكه، مجبور شدند به حبشه هجرت كنند، رقيه هم به همراه عثمان به حبشه هجرت نمود و پس از مراجعت به مكه راهى مدينه شد و جزء مهاجرين اين شهر گرديد. (2) ام كلثوم

سومين دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله ام كلثوم است. او با همين كنيه معروف شده و هيچ يك از مورخان نام او را ذكر نكرده اند. (3) قتاده مى گويد: همان گونه كه ام كلثوم از عثمان داراى فرزند نشد، رقيّه هم از وى فرزندى به دنيا نياورده است. (4) ام كلثوم در سال نهم هجرت در مدينه بدرود حيات گفت و رسول خدا صلى الله عليه و آله در تشييع جنازه دخترش شركت كرد و بر پيكر او نماز خواند. (5) توضيح: در مورد اين كه چگونه دو خواهر- رقيه، ام كلثوم-، با عثمان ازدواج كردند، اين است كه پس از فوت رقيه، ام كلثوم با عثمان ازدواج كرد.


1- همان، به نقل از اسدالغابة، ج 5، ص 467.
2- همان، ص 235.
3- تاريخ حرم ائمه بقيع، محمّد صادق نجمى، ص 235- 236.
4- همان، ص 236؛ اسدالغابه، ج 5، ص 456 و ج 4، ص 300.
5- همان، ص 237، البدايه و النهايه، ج 5، ص 307.

ص: 278

4

أ

درهايى كه به مسجدالنبى بسته شد

«سمهودى» (1) مى نويسد: خانه هاى اصحاب كه اطراف مسجد ساخته شده بود، براى هركدام درى بود(به سوى مسجد)، كه براى نماز وارد مى شدند و پس از اداى فريضه، به منازل خويش باز مى گشتند، تا آن كه امر الهى نازل شد كه بايد درها مسدود گردد مگر خانه على عليه السلام كه از اين فرمان مستثنى است. راوى مى گويد: ما در مسجد نشسته بوديم ناگهان گوينده اى از طرف پيغمبر صلى الله عليه و آله ندا داد:

«أَيُّهَاالنّاسُ! سُدُّوُا ابوابكُم»؛ اى مردمان! درهاى خانه هاتان را ببنديد. از اين ندا هيجانى عجيب در مردم پيدا شد و به يكديگر نگاه مى كردند و در حيرت بودند، ولى كسى برنخاست. دوباره منادى اعلان داد و كسى برنخاست، سوّمين بار فرياد زد: درهاى خانه هاى خود را از طرف مسجد ببنديد، قبل از آن كه عذاب بر شما نازل گردد. مردم از مسجد بيرون رفتند، حمزة بن عبدالمطلب (2) از مسجد خارج شد، در حالى كه ردايش به زمين كشيده مى شد، ابوبكر و عمر و عثمان و ساير صحابه، دهشت زده به نظر مى رسيدند. على عليه السلام خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد تا استفسار كند، پيغمبر فرمود: يا على! تو به خانه برگرد و راجع به انسداد خانه او چيزى نفرمود، همهمه اى ميان اصحاب راه افتاد، يكى مى گفت: على از همه ما كوچكتر است، ولى پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه او را نبست، ديگرى مى گفت: اين امتياز به خاطر دخترش فاطمه است. ديگرى مى گفت: اگر به منظور صله رحم باشد، عمويش عباس از همه مقدم تر است. هر كس سخنى مى گفت. اين حرف ها به گوش پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد، وى با چهره برافروخته بيرون آمد، بعد از حمد و ثناى پروردگار فرمود: اى مردم! خداوند به من وحى فرستاد تا مسجدى براى خود اتّخاذ كنم و جز خودم در آن ساكن نشود، مگر پسر عمّم على و فرزندان او، و من كارى نمى كنم مگر آنچه خدا امر نمايد. قسم به خدا! من درها را نبستم و على را سكنى ندادم، مگر به امر خدا. شما ديديد كه در هنگام


1- وفاءالوفاء، ج اول، ص 474 و 475.
2- حمزه در سال سوم هجرت به شهادت رسيد و سدّ ابواب مسجد بنا به نقل اكثر مورخين در سال هفتم هجرت بوده است. شايد حمزه اشتباهاً به جاى «عباس» ضبط شده ياشد.

ص: 279

ورود به مدينه هر دسته از انصار، مهار ناقه مرا به سوى خود مى كشيد و من گفتم: ناقه را رها كنيد، او هر كجا خدا امر كند فرود مى آيد.

«عبداللَّه بن عمر» گويد: خداوند سه فضيلت به على عليه السلام داده كه هر يك از آنها نزد من بهتر است از قطارهاى شترى كه در راه خدا بيرون روند:

1- ازدواج با فاطمه عليها السلام

2- باز گذاشتن در خانه او به سوى مسجد با اين كه درهاى خانه هاى ديگران به سوى مسجد مسدود شد.

3-/ دادن پرچم به دست او در جنگ خيبر، بعد از آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود كه فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسول را دوست بدارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند (1).

نظر «عبداللَّه عمر» اين است كه با اين فضايل، بديهى است كه على عليه السلام افضل همه صحابه است. (2) 5

أ

دستورالعمل جامع امام صادق عليه السلام براى زائران خانه خدا

در ارتباط با تشرف به حج و آمادگى هاى قبلى از لسان ائمه معصومين توصيه ها و سفارش هايى به زائران حرمين شريفين شده است، از آن جمله، توصيه هاى ارزشمند امام صادق عليه السلام است كه آن حضرت فرموده اند: وقتى اراده حج نمودى، قبلًا خانه دل را از هر شاغل و حاجبى كه تو را از خدا غافل كند، و مشغول به خود گرداند، فارغ ساز.

كارها و تمام شئون زندگيت را به خدا واگذار و در جميع حركات و سكنات، توكل بر او نموده، و تسليم قضا و تقدير الهى باش، از دنيا و آسايش دنيا و مردم، منقطع شو.

حقوقى را كه از ديگران به ذمه دارى، ادا كن. متكى بر توشه و مركب و ياران راه و قوّت بدنى و


1- بحار الانوار، ج 39، ص 31، وفاء الوفاء؛ ج 1، ص 475 اين روايت را با مختصر تغيير در عبارت آورده است.
2- راهنماى حرمين شريفين، ج 4 و 5، ص 55- 56.

ص: 280

نيروى جوانى و مال و دارايى خود مباش، زيرا ترس آن مى رود كه خدا همين ها را دشمن انسان و مايه وزر و وبال آدم خودخواه گرداند، تا دانسته شود كه تمام حول و قوه و تدبير و چاره، به دست خالق يكتا بوده و بدون توفيق و تسديد او، احدى قادر بر چاره و تدبيرى نخواهد بود.

پس مهيا و آماده رفتن شو، مانند كسى كه اميد به بازگشت مجدد، به خانه و اهل و عيال خود ندارد.

با همسفران، نيكو رفتار و خوش سفر باش. اوقات نماز را رعايت نما، سنن و دستورات رسول مكرم صلى الله عليه و آله را به كار بند و آن چه را وظيفه است از آداب و رسوم و صبر و تحمل و شكر و مهربانى و بخشش و ترجيح ديگران برخود، در همه جا و در همه وقت انجام ده.

سپس با آب توبه خالص، خود را از گناه شستشو داده و جامه صدق و صفا و افتادگى و خشوع، در برنما و از هر چه كه تو را از ياد خدا باز مى دارد و از طاعت او منصرف مى سازد، محرم شو و لبيك بگو ..... و هم چنان كه با بدنت در ميان انبوه مسلمانان، طواف كرده، و گرد بيت خدا مى چرخى، با قلبت در ميان فرشتگان، طواف انجام داده و گرد عرش خدا گردش كن. هروله كن، اما هروله اى كه در معنى، گريختن از هواى نفس باشد. با بيرون رفتنت از مكه به منا، از غفلت و لغزش هاى خود، بيرون آى و هرگز آرزوى آن چه را كه بر تو حلال نمى باشد و يا شايستگى آن را ندارى منما.

در عرفات، اعتراف به خطيئات و گناهان نموده و تجديد عهد عبوديت و اقرار به وحدانيت حضرت حق كن و خود را به مقام قرب خدا برسان.

در «مزدلفه»، تقواى خدا در دل بگير و با صعود به كوه مشعر، روح خود را به سوى عالم بالا حركت ده. با ذبح قربانى، حنجر هوا و هوس را بريده و رگ هاى طمع را قطع كن.

هنگام رمى و سنگ انداختن بر جمرات، افعال زشت و اخلاق ناپسند و دنائت و پستى و شهوت پرستى ها را از خود دوركن.

با تراشيدن سر، عيب هاى ظاهر و باطن خود را بتراش و با دخول به حرم خود را از شر متابعت هواى نفس و خواهش دل، رهانيده و در حفظ و امان خدا، داخل ساز.

بيت را با توجه به عظمت و جلالت رب البيت و آشنايى باسطوت سلطان او زيارت كن. استلام حجر بنما، در حالتى كه رضا به قسمت او داده و خاضع در برابر عظمتش گشته اى.

طواف وداع را كه حاكى از وداع ماسوى اللَّه قرار داده، با هر چه كه غير خداست، وداع بنما.

با وقوف در كوه صفا در تصفيه روح و تهذيب نفس خود بكوش و سعى كن خود را براى لقاى خدا در روز لقا آماده گردانى. به مروه كه رسيدى، مروت نموده و اوصاف خود را در جنب اراده حق، فانى ساز و به عهدى كه با خدا بسته اى و حج خود را مشروط به آن، به جا آورده اى تا روز قيامت، وفادار بمان.

ص: 281

و بدان سرّ اين كه خداوند حج را واجب نموده و آن را در ميان طاعات، به خودش نسبت داده و فرموده است: «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا» (1)

، و هم نبى اكرم صلى الله عليه و آله ترتيب مناسك را به اين صورت كه هست، تنظيم كرده است، آن است كه اشاره اى به مرگ و قبر و بعث و قيامت باشد و صاحبدلان و خردمندان از مشاهده اين مناسك، از اول تا به آخر، متذكر عوالم بعد از مرگ، از بهشت و جهنم بشوند و آمادگى براى ارتحال به آن عالم را به دست آورند. (2) 6

أ

دعا

«دعا» در لغت (3) به معناى خواندن است، چه اين خواندن منضم با خواستن باشد و چه به صورت نيايش يا به تعبير برخى سرود و ستايش. در قرآن و روايات هر جا لفظ دعا به صورت مصدر يا ماضى و مضارع و ساير مشتقات آن استعمال شده، به معناى خواندن آمده است، مانند اين آيه: «وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ» (4)

و خود را به شكيبايى وادار كن با كسانى كه پروردگار خود را در بامداد و شامگاه مى خوانند و رضاى او را مى جويند و يا آيه «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ» (5)

كيست آن كه درمانده را- وقتى بخواندش- اجابت كند و گرفتارى وى را برطرف سازد.

دعا در روايات نيز به همين معناست و آن چه امروزه از لفظ دعا به ذهن ما متبادر مى شود، كه خواستن باشد معناى طلب است نه دعا و شايد اصل تشريع دعا هم در شرع مقدس اسلام به همين منظور بوده كه مردم در هر جايى كه هستند، خدا را بخوانند و در كارها هميشه از وى استمداد كنند و رابطه خود را با او قطع نكنند و خدا را از ياد نبرند كه اين خود نوعى عبادت است. (6)


1- سوره آل عمران، آيه 97.
2- حج برنامه تكامل، سيد محمد ضياء آبادى، دارالكتب الاسلاميه، به نقل از مصباح الشريعة، باب 21.
3- «دعا» در لغت سوال كردن، ناميدن كسى، رغبت به چيزى و خواستن از كسى. قاموس المحيط، ماده دعا.
4- سوره كهف، آيه 28.
5- سوره نمل، آيه 62.
6- چهل حديث، سيد هاشم رسولى محلاتى، ج دوّم، ص 94، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1377.

ص: 282

دعا در قرآن

در آيه اى از آيات قرآن مجيد خداوند مى فرمايد:

«ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ» (1)

مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم، همانا كسانى كه از عبادت من(كه منظور همان دعا است) كبر ورزند به خوارى به دوزخ در افتند.

در آيه اى ديگر مى فرمايد:

«وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ» (2).

و چون بندگان من از دورى و نزديكى من از تو بپرسند، بدانند كه من به آنها نزديك خواهم بود، هر كه مرا بخواند، دعايش را اجابت مى كنم.

آثار و فوايد دعا در روايات

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَةِ (3)

؛ دعا مغز عبادت است.»

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «الدُّعَاءُ سِلَاحُ الْمُؤْمِنِ (4)

؛ دعا اسلحه مؤمن است.

امام على عليه السلام مى فرمايد: «الدُّعَاءُ تُرْسُ الْمُؤْمِن (5)

؛ دعا سپر مؤمن است.»

امام على عليه السلام مى فرمايد: «ادْفعُوا أَمْوَاجَ الْبَلَاءِ بِالدُّعَاءِ (6)

؛ امواج بلاها را با دعا برطرف كنيد.»

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إِنَّ الدُّعَاءَ يَرُدُّ الْقَضَاءَ وَ قَدْ نَزَلَ مِنَ السَّمَاءِ وَ قَدْ أُبْرِمَ إِبْرَاماً (7)

؛ دعا قضايى را كه از آسمان نازل شده و به سختى محكم شده برگرداند.

نكته آخر: از روايات متعددى استنباط مى شود، زمان و مكان در استجابت دعا تأثير بسزايى دارد، لذا مكه و مدينه از اماكنى هستند كه مورد توجه خداوند، پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام است كه بايد از


1- سوره غافر، آيه 60.
2- سوره بقره، آيه 186.
3- بحارالانوار، ج 93، ص 300.
4- همان.
5- كافى، ج 2، ص 213.
6- نهج البلاغه، قصار الحكم، ص 149.
7- كافى، ج 2، ص 232.

ص: 283

اين فرصت به نحو شايسته و مطلوب بهره بردارى شود.

7

أ

دعاى پيشوايان براى زيارت خانه خدا

از جمله خواسته هاى مهم پيشوايان معصوم ما بويژه در ماه مبارك رمضان درخواست انجام حج و زيارت خانه خدا بوده كه از رهگذر دعا از خود بجاى گذاشته اند

دعاى شب اول ماه رمضان

اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمْضانَ الَّذِي أَ نْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَ لُكَ أَنْ تَجْعَلَ فِيما تَقْضِي وَتُقَدِّرُ مِنَ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ فِي الْأَمْرِ الْحَكِيمِ مِنَ الْقَضاءِ الَّذِي لَايُرَدُّ وَلَا يُبَدَّلُ أَنْ تَكْتُبَنِي مِنْ حُجَّاجِ بَيْتِكَ الْحَرامِ الْمَبْرُورِ حَجُّهُمُ، الْمَشْكُورِ سَعْيُهُمُ، الْمَغْفُورِ ذُ نُوبُهُمُ، الْمُكَفَّرِ عَنْ سَيِّئاتِهِمْ .... (1)

دعاى هر شب ماه رمضان

اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمْضانَ الَّذِي أَ نْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ وَافْتَرَضْتَ عَلَى عِبادِكَ فِيهِ الصِّيامَ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرامِ فِي عامِي هذَا وَفِي كُلِّ عامٍ، وَاغْفِر لِي تِلْكَ الذُّنُوبَ الْعِظامَ، فَإِنَّهُ لَايَغْفِرُها غَيْرُكَ يَا رَحْمنُ يَا عَلَّامُ. (2)

ابن عمير از يكى از خاندان رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده كسى كه اين دعا را شب اول بخواند گناهان چهل سالش آمرزيده مى شود در اين دعا تنها سه در خواست مطرح است:

1- درود بر محمد و آل محمد

2- حج خانه خدا در هر سال

3- بخشش گناهان

دعاى روزانه ماه رمضان

از امام صادق و امام كاظم عليهما السلام دعايى نقل شده كه در ماه رمضان در پى هر فريضه اى خوانده


1- وسائل الشبعه جلد 2، ص 114.
2- حج و العمرة فى الكتاب و السنه، ص 196.

ص: 284

شود.

اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرامِ فِي عامِي هذَا وَفِي كُلِّ عامٍ مَا أَبْقَيْتَنِي فِي يُسْرٍ مِنْكَ وَعافِيَةٍ وَسَعَةِ رِزْقٍ، وَلَا تُخْلِنِي مِنْ تِلْكَ الْمَواقِفِ الْكَرِيمَةِ، وَالْمَشاهِدِ الشَّرِيفَةِ، وَزِيارَةِ قَبْرِ نَبِيِّكَ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ... (1)

خداوندا امسال و هرسال تا وقتى مرا زنده مى دارى حجّ خانه خودت را روزى ام كن، آن هم در آسانى و تندرستى و وسعت روزى از سوى خودت و جايم را در آن جايگاه هاى ارزشمند و حرم هاى شريف خالى مگذار و از زيارت قبر پيامبرت محرومم مكن.

دعاى سحرگاهان ماه رمضان

از دعاهاى بسيار مهم و نورانى در ماه مبارك رمضان، دعاى ابوحمزه ثمالى از امام سجاد عليه السلام است كه در سحرگاهان خوانده مى شود. در اين دعاى شريف سه مرتبه زيارت كعبه از خداوند در خواست شده است ... به قسمتى از اين دعا اشاره مى شود.

«... وَارْزُقْنا حَجَّ بَيْتِكَ وَزِيارَةَ قَبْرِ نَبِيِّكَ صَلَواتُكَ وَرَحْمَتُكَ ... وَارْزُقْنِا حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرامِ فِي عامِنا هذَا وَفِي كُلِّ عامٍ وَزِيارَةَ قَبْرِ نَبِيِّكَ وَالْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ، وَلا تُخْلِنِي يَا رَبِّ مِنْ تِلْكَ الْمَشاهِدِ الشَّرِيفَةِ وَالْمَواقِفِ الْكَرِيمَةِ ... وَارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرامِ فِي عامِنا(عامى) هذَا وَفِي كُلِّ عامٍ، وَارْزُقْنِي رِزْقاً واسِعاً مِنْ فَضْلِكَ الْواسِعِ. (2)

دعاهاى شب قدر

دعاهاى متعددى در شب قدر وارد شده و در ميان خواسته هاى اين شب كه شب تقدير انسان ها است، حج خانه خدا برجسته است. در روايتى از امام صادق عليه السلام در اين باره نقل شده است:

«يُكْتَبُ فِيهَا وَفْدُ مَكَّةَ فَمَنْ كَانَ فِي تِلْكَ السَّنَةِ مَكْتُوباً لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يَحْبِسَ وَ إِنْ كَانَ فَقِيراً مَرِيضاً وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ فِيهَا مَكْتُوباً لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يَحُجَّ وَ إِنْ كَانَ غَنِيّاً صَحِيحاً.» (3)

(مقدرات شب قدر غير قابل تغيير است.) اگر كسى به عنوان زائر بيت اللَّه الحرام معين گردد، لاجرم به اين سفر خواهد رفت حتى اگر فقير و بيمار باشد و اگر كسى به عنوان مسافر حج مقدر نشد توان انجام حج را نخواهد داشت حتى اگر تندرست و ثروتمند باشد.


1- فصلنامه ميقات حج شماره 54، ص 35.
2- معانى الاخبار، ص 11.
3- وسائل الشيعه، ج 13، ص 313.

ص: 285

8

أ

دعاى عرفه

«بشر» و «بشير» پسران غالب اسدى روايت كرده اند كه عصر روز عرفه در عرفات در خدمت امام حسين عليه السلام بوديم كه آن حضرت با گروهى از خاندان و فرزندان و شيعيان خود از خيمه بيرون آمده با كمال تذلل و خشوع به دامنه كوه رحمت روى آوردند، و در سمت چپ كوه ايستادند، به جانب كعبه روى گردانيدند، و دست ها را مقابل صورت مبارك برداشتند، هم چون مستمندى كه با نهايت مذلّت غذا درخواست كند (1)، اين دعا را خواندند (2)، سپس آن حضرت در سئوال و دعا اهتمام نمودند، در حالى كه اشك از ديده هاى مباركشان جارى بود و اين گونه ادامه دادند:

«اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ ...» (3).

راويان گويند: در پايان دعا و ذكر «يا ربّ يا ربّ» آن حضرت آن چنان حاضران را تحت تأثير قرار داده بود كه از دعا كردن براى خودشان به آمين گفتن به دعاى امام حسين عليه السلام بسنده كردند، و صداى گريه مردم، صحراى عرفات را پر كرده بود، تا اين كه آفتاب غروب كرد و به سوى مشعرالحرام رفتند. (4) 9

أ

دعاهاى حضرت ابراهيم عليه السلام

قهرمان توحيد و نيايش و مبارزه با بت و بت پرستى هفت تقاضا از خداوند مطرح مى كند، كه در هر يك از اين دعاها «كه در قرآن مطرح شده» نكات آموزنده اى وجود دارد:


1- مفاتيح الجنان.
2- يعنى دعاى معروف عرفه را كه با جمله الحمدللَّه الذى ليس لقضائه دافع آغاز مى شود. مفاتيح الجنان.
3- مفاتيح الجنان.
4- دائرة المعارف تشيع، ج 7، ص 529.

ص: 286

1- دعا براى استقرار امنيت در شهر مكه

به عنوان كانون بزرگ جامعه توحيدى «إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً» (1).

اين آيه نشان مى دهد كه نعمت امنيت، نخستين شرط براى زندگى انسان و سكونت در يك منطقه براى هرگونه عمران و آبادى و پيشرفت و ترقى است.

2- دعا براى دور ماندن خود و فرزندان از پرستش بت ها

به عنوان اساس و برنامه هاى دينى «وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ اْلأَصْنامَ» (2).

3- دعا براى توجه و تمايل دل ها نسبت به فرزندان و پيروان مكتبش

بزرگترين سرمايه انسان اجتماع است «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ» (3).

4- دعا براى بهره مند شدن از انواع ثمرات و نعمت هاى مادى

به عنوان مقدمه اى براى شكرگزارى «وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ». (4)

5- دعا براى توفيق بر پا داشتن نماز

به عنوان بزرگ ترين پيوند انسان با خدا، نه تنها براى خودش، بلكه براى فرزندانش «رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي» (5).

6- دعا براى پذيرش و استجابت دعاى او

«رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ» (6).

7- دعا براى آمرزش خود، فرزندان و مؤمنين

«رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَىَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ» (7).

حضرت ابراهيم عليه السلام از خداوند مى خواهد او را مشمول لطف و آمرزش خود قرار دهد و هم چنين پدر و مادرش و همه مؤمنان را از اين لطف و مرحمت، در روز رستاخيز بهره مند سازد.

به اين ترتيب تقاضاهاى حضرت ابراهيم از امنيت شروع و به آمرزش ختم مى شود. مهم اين كه خواسته ها را نه تنها براى خود مى طلبد، بلكه براى ديگران نيز همين تقاضا را دارد. (8)


1- سوره ابراهيم، آيه 35.
2- همان.
3- همان، آيه 37.
4- همان.
5- همان، آيه 40.
6- همان، آيه 40.
7- سوره ابراهيم، آيه 41.
8- تفسير نمونه، ج 10، ص 370 و 371.

ص: 287

10

أ

دعاهاى طواف

از هنگام انجام غسل و نماز مستحبى قبل از احرام و هم چنين پوشيدن لباس احرام، دعاهاى مخصوصى در كتب ادعيه و مناسك حج آمده است. زمانى كه زائر در جوار كعبه، برترين و مقدس ترين مكان قرار مى گيرد، خود را در جوار رحمت حق احساس مى كند، زيرا در كنار خانه محبوب و معبود، احساس تقرّب و نزديكى را موجب مى گردد. در اين هنگام كه نيازمند است و در قرب بى نياز مطلق قرار گرفته، لازم است، آنچه را نداشته و ندارد درخواست كند و از همه نا امنى ها، ايمنى بخواهد و امورى را كه آرزو دارد درخواست نمايد و اينجاست كه آموزگاران الهى به ما آموخته اند كه چه چيزى نداريم و از چه چيزى ترس داريم و به چه چيزى بايد اميد داشته باشيم و چشم بدوزيم. و وصول به كمبودها و ايمنى از ترس ها و دست يابى به اميدها و آرزوها جز به رحمت الهى ميسر نخواهد بود. لذا از نكات مهم آموزه هاى دين اين است كه، گذشته از آموزش ادب دعا و مناجات، معارف بلند اعتقادى را نيز گوشزد مى كند و نيازهاى واقعى و كمبودهاى درجه اول و اولويت هاى زندگى دنيايى و آخرتى را بيان مى كند. در دعاهاى مربوط به طواف «اعم از دعاى ركن حجرالاسود، دعاى حطيم، دعاى حجر اسماعيل» چندين خواسته را از خداوند مطرح مى كنيم:

الف: سعادت ابدى: «اللَّهُمَّ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِك ...» تمام عبادات اسلامى درصدد رساندن انسان به سعادت ابدى است و سعادت بشر رسيدن به قرب حق و بهشت برين است. هر كس به آن راه يافت، به كمال واقعى خود رسيده و لذّت قرب را چشيده است. البته با توجه به موانع و علايق هاى درونى و بيرونى، تهيه اسباب رسيدن به چنان قربى، به آسانى ميسّر نيست.

ب: ايمنى از دوزخ: «وَ اجِرْنى بِرَحْمَتِكَ مِنَ النّار» با توجه به هواهاى نفسانى و وسوسه هاى شيطانى و جاذبه هاى دنيوى و خواسته هاى شهوانى و تصور و تقصير در عبادات و ارتكاب محرمات، مؤاخذه و مجازات بسيار سختى در پيش رو است و علاوه بر جرايم دنيوى جريمه اخروى نيز قطعى

ص: 288

است، مگر آنكه رحمت حق يارى نمايد كه گناهكار از جرايم اخروى، كه دوزخ است نجات يابد.

ج: سلامتى تن و روزى حلال: «وَ عافنى مِنَ السُّقْمِ وَ اوسِعْ عَلَىَّ مِنَ الِرّزْقِ الْحَلال ...» رسيدن به قرب الهى، نيازمند دو وسيله و ابزار مهم است: يكى عبادت و ديگرى خدمت به خلق، اين دو نيز ميسّر نگردد جز در سايه صحت بدن و روزى حلال. اگر نماز و روزه و حج و ... موجب تقرّب اند، در انجام آنها صحت بدن شرط لازم است و اگر اطعام و انفاق به فقير و مستمند و خدمت رسانى به درماندگان، تقرّب آفرين است، و داشتن مال فراوان شرط تحقق آن است و حاجى براى رسيدن به اين دو، كه توشه راه سلوك اند، از خداوند مدد مى طلبد.

د: ايمنى در دنيا: «وَ ادْرَأْعَنّى شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنّ وَ الْانْسِ»، دست يابى به آبادانى دنيوى و كسب امور اخروى در سايه امنيت ميسور مى گردد و آسايش در امنيت است و در ناامنى همه چيز آشفته مى شود، لذا در جامعه شرخيز و آشفته، نه حفظ ايمان ممكن است و نه به كمال معنوى رسيدن ميسور مى گردد. از اين روست كه حاجى براى ايجاد محيط مناسب به دفع شرّ فاسقان، از جنّ و انس و عرب و عجم، دعا مى كند. (1) 11

أ

دعاى مشعرالحرام

اللّهُمَّ انّى اسَئلُكَ بِحَقّ الْمَشْعَرالْحَرام ...

و نيز مى گويد: اللَّهُمَّ رَبَّ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ فُكَّ رَقَبَتِي مِنَ النَّارِ وَ أَوْسِعْ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلَال الطَّيِبّ. .. (2) خلاصه در اين موقف بايد حجاج، شب عيد قربان را بيتوته نمايند و از اذان صبح تا طلوع آفتاب «وقوف» نمايند و اين وقوف ركن است و مستحب است كه سنگ ريزه هاى جمره را(حدود هفتاد سنگ) از اين موقف جمع آورى نموده، تمام شب را با ذكر و دعا و استغفار به سر آورند.


1- فصلنامه ميقات حج، شماره 54.
2- مناسك حج، مرحوم آيت اللَّه العظمى گلپايگانى، ص 172، نسخه عربى.

ص: 289

امام باقر عليه السلام فرموده است:

«إِنَّ الْمُزْدَلِفَةَ أَكْثَرُ بِلَادِ اللَّهِ هَوَامّاً فَإِذَا كَانَتْ لَيْلَةُ التَّرْوِيَةِ نَادَى مُنَادٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ يَا مَعْشَرَ الْهَوَامِّ ارْحَلْنَ عَنْ وَفْدِ اللَّهِ قَالَ فَتَخْرُجُ فِي الْجِبَالِ فَتَسَعُهَا حَيْثُ لَا تُرَى فَإِذَا انْصَرَفَ الْحَاجُّ عَادَتْ» (1)

حشرات و جانوران مزدلفه از همه بيابان ها و بلاد بيش تر است، لكن چون شب ترويه فرا مى رسد منادى الهى فرياد مى زند: اى گروه حشرات و جانوران! از ميهمانان و زائران خانه خدا دور شويد. آنها پنهان مى شوند، وقتى كه حجاج برگردند آن ها هم به جاى خود برمى گردند. (2)


1- كافى، ج 4، ص 224.
2- قبل از حج بخوانيد، ص 131.

ص: 290

حرف «ذ»

ذبحِ عظيم

(1) حضرت ابراهيم عليه السلام در خواب ديد بايد فرزندش اسماعيل (2) را قربانى نمايد، خداوند متعال در قرآن مجيددر سوره صافات فرموده است، «وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ» (3)

به راستى اين همان آزمايش آشكار بود.

لذا موضوع را با اسماعيل در ميان گذاشت و فرمود: اى پسركم من در خواب ديدم كه تو را ذبح مى كنم، بنگر رأى تو چيست؟ گفت: پدر! آنچه را فرمانت داده اند عمل كن كه اگر خدا خواهد مرا از صابرين خواهى يافت، و چون تسليم شدند و او را به پيشانى در انداخت، وى را ندا داديم كه «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ» (4)

، اى ابراهيم! رؤياى خويش را حقيقت بخشيدى و ما نيكوكاران را چنين پاداش دهيم، كه اين امتحانى آشكار بود و او را در ازاى ذبيحه اى بزرگ باز رهانيديم.

«ذبح عظيم» از منظر مفسرين

مفسران شيعه و اهل سنت در اينجا گفته اند: مراد از ذبح عظيم «قوچ» است و به گفته مرحوم علامه طباطبايى چون اين ذبح به امر الهى است و به خداوند نسبت داده مى شود، لذا عظيم ناميده شده و گرنه خود ذبح فى نفسه عظيم نبوده است.

بعضى از مفسران شيعه از جمله ملا محسن فيض كاشانى در تفسير صافى، سيدهاشم بحرانى در تفسير برهان، حويزى در تفسير نورالثقلين و مرحوم مجلسى در بحارالانوار (5)، طبق حديثى كه در عيون اخبار الرضا از امام رضا عليه السلام روايت شده است، نقل كرده اند كه در اينجا مراد از «ذبح عظيم»


1- «ذبح عظيم» لغتاً يعنى ذبيح يا مذبوح بزرگ و بزرگوار. اين تركيب وصفى يك بار در قرآن مجيد به كار رفته است: «وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ»، به عوض او ذبح عظيمى را پذيرفتيم.
2- به قول مفسران اهل سنت «اسحاق» را قربانى كند.
3- سوره صافات، آيه 107.
4- همان، آيه 105.
5- بحار، ج 44، ص 225 و 226.

ص: 291

قربانى عظيمى بود كه جانشين ذبح اسماعيل قرار گرفت (1).

ترجمه حديث از اين قرار است: «عبدالواحد بن محمد بن عبدوس نيشابورى» نقل كرد كه: اين حديث را از «محمدبن على بن قتيبه نيشابورى» شنيدم كه او نيز از «فضل بن شاذان» شنيده بود كه گفت: شنيدم از حضرت رضا عليه السلام كه مى فرمود: چون خداوند به حضرت ابراهيم عليه السلام دستور داد كه به جاى ذبح اسماعيل عليه السلام قوچى كه فرستاده بود ذبح كند، ابراهيم عليه السلام در دل آرزو كرد: اى كاش فرزندش اسماعيل را به دست خود قربانى كرده بود و امر به ذبح قوچ به او نشده بود، تا دلش همچون دل پدرى كه فرزندش را ذبح كرده به درد آيد و سزاوار والاترين درجات اهل ثواب كه در مصائب صبر مى كنند بگردد.

خداوند عزوجل به او وحى كرد كه اى ابراهيم! محبوبترين خلق من نزد تو كيست؟ گفت: يا رب! هيچ آفريده اى از آفريدگانت براى من محبوبتر از حبيبت محمد صلى الله عليه و آله نيست. خداوند وحى كرد: يا ابراهيم! آيا او عزيزتر است يا خودت؟ پاسخ داد: او عزيزتر است. خداوند پرسيد: فرزند او براى تو عزيز است يا فرزند خودت؟ پاسخ داد: فرزند او. فرمود: قربانى شدن فرزند او به ظلم و ناحق به دست دشمنانش بيشتر دل تو را به درد مى آورد، يا كشته شدن فرزندت به دست خودت در راه طاعت من؟

پاسخ داد: قربانى شدن او به دست دشمنانش برايم دل آزارتر است. خداوند فرمود: اى ابراهيم گروهى كه گمان مى كنند از امت محمد هستند، فرزندش حسين را، بعد از او از سر ظلم و عدوان مى كشند همچنان كه گوسفندى را بكشند، و با اين كار مستوجب غضب من مى شوند. ابراهيم از اين سخن بى تاب شد و دلش به درد آمد و اشك بر ديدگان آورد. خداوند بار ديگر به اووحى كرد كه اى ابراهيم! جزع تو را بر فرزندت اگر او را كشته بودى با جزعت بر حسين و قتل او فديه و معاوضه مى كنم و براى تو رفيع ترين درجاتى كه ثواب صبر بر مصائب است قرار مى دهم. (2) و اين همان است كه فرمود:

«وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ» (3).

شايان ذكر است كه در پانوشت نسخه جديد كتاب عيون اخبار الرضا عليه السلام آمده است:

«وَرَدَ فِى الْحَديثِ انَّ الذّبحَ العَظيمَ الَّذى جُعِلَ فِداءً لِاسماعيل هُوَ الْحُسَيْنُ عليه السلام فَاعتَرَفُوا بانَ


1- عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 209 و 210.
2- دائرة المعارف تشيع، ج 8، ص 13
3- سوره صافات، آيه 107، يعنى قتل الحسين عليه السلام والا فالكبش اهون على اللَّه من ان يستعظمه و يصبغه العظيم واللَّه اعلم بحقايق الامور. پانوشت عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 209 و 210.

ص: 292

الْحُسَينَ عليه السلام اشْرَف وَ افضَل مِن اسْماعيل فَكَيفَ يَكونُ فِداءً لهَ وَ أَجابُوا: بِأَنَّ النبىَّ صلى الله عليه و آله وَاهلَ بَيِتهِ صَلوَاتُ اللَّهِ عَلَيِهم مِن اولادِ اسماعيل فَيَكوُنُ الحُسَينُ عليه السلام فِداءً للْجَميعِ وَ هُم اشرَفُ مِنه». (1) ضمناً در پايان حديث آمده است:

«وَلاحَولَ وَلاقُوَّةَ الّابِااللَّهِ الْعَلّىِ الْعَظيم».

2

أ

ذبيح اللَّه

در اينكه كدام يك از فرزندان ابراهيم(اسماعيل يا اسحاق) به قربانگاه برده شده و لقب «ذبيح اللَّه» يافت، در ميان مفسران اختلاف نظر است، گروهى اسحاق را ذبيح مى دانند، و جمعى اسماعيل را، نظر اول را بسيارى از مفسران اهل سنت و نظر دوم را مفسران شيعه برگزيده اند.

آنچه با ظواهر آيات مختلف قرآن هماهنگ است اين است كه ذبيح «اسماعيل» بوده است، زيرا:

اولًا در يك جا مى خوانيم و «بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيّاً مِنَ الصَّالِحِينَ» (2)

. ما او را بشارت به اسحاق داديم كه پيامبرى بود از صالحان. اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه خداوند بشارت به تولد اسحاق را بعد از اين ماجرا و به خاطر فداكارى هاى ابراهيم به او داد. بنابراين ماجراى ذبح مربوط به او نبود.

بعلاوه هنگامى كه خداوند نبوت كسى را بشارت مى دهد، مفهومش اين است كه زنده مى ماند و اين با مسأله ذبح در كودكى سازگار نيست.

ثانياً در سوره هود مى خوانيم «فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ» (3)

ما او را به تولد اسحاق بشارت داديم و نيز به تولد يعقوب بعد از اسحاق، اين آيه نشان مى دهد كه ابراهيم مطمئن بود اسحاق مى ماند و فرزندى همچون يعقوب از او بوجود مى آيد، بنابراين نوبتى براى ذبح نخواهد ماند، كسانى كه ذبيح را اسحاق مى دانند در واقع اين حقيقت را ناديده گرفته اند.


1- همان، ج 1، پانوشت ص 210.
2- سوره صافات، آيه 112.
3- سوره هود، آيه 71.

ص: 293

ثالثا در آيات بسيار و منابع اسلامى بيشمارى آمده كه نشان مى دهد ذبيح، اسماعيل بوده است به عنوان نمونه در حديث معتبرى از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله مى خوانيم:

«أَنا بنُ الذَّبيحَين (1)

؛ من فرزند دو ذبيحم»

منظور از دو ذبيح يكى پدرش «عبداللَّه» است كه عبدالمطلب، جد پيامبر صلى الله عليه و آله نذر كرده بود او را براى خدا قربانى كند. سپس يكصد شتر به فرمان خدا فداء او قرار داد و داستانش مشهور است و ديگر «اسماعيل» بود، زيرا مسلّم است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از فرزندان اسماعيل است، نه اسحاق.

در دعايى كه على عليه السلام از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله نقل كرده مى خوانيم:

«يا مَنْ فَدا اسماعيلَ مِنَ الذِّبحِ» (2)

اى كسى كه فدايى براى ذبح اسماعيل قرار دادى.

به هر حال آنچه براى ما از همه محكم تر است ظواهر آيات قرآن است كه به خوبى نشان مى دهد كه ذبيح، اسماعيل بوده است، گرچه براى ما تفاوتى نمى كند كه ذبيح، اسماعيل باشد يا اسحاق، هر دو فرزند ابراهيم و پيامبر بزرگ خدا بودند، هدف روشن شدن اين ماجراى تاريخى است. (3)


1- عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 210(متن حديث)
2- تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 422.
3- تفسير نمونه، ج 19، ص 119.

ص: 294

حرف «ر»

راز توجه به كعبه در نماز

شايد اين سؤال براى بسيارى پيش آمده، كه چرا ما به سوى كعبه نماز مى گزاريم، مگر خداوند مكان خاصى دارد، كه آن مكان كعبه باشد؟ مگر خداوند در قرآن نمى فرمايد: «أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» (1)

به هر سمتى كه رو كنيد، خدا آنجا هست، پس چرا ما فقط به سمت كعبه نماز مى خوانيم؟

آيت اللَّه جعفر سبحانى در پاسخ اين سئوال مى فرمايد:

بر خلاف آنچه «ابن ابى العوجاى مادى» هم عصر امام جعفر صادق عليه السلام مى انديشيد؛ هدف از توجه به كعبه در حال نماز، پرستش كعبه و يا سنگ و گل نيست. همه نمازگزاران خدا را مى پرستند و همگى با وجود توجه به كعبه، به نام خداوند يكتا مى گويند:

«إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» (2).

علّت اين كه در نماز به كعبه توجه پيدا مى كنيم، اين است كه كعبه خانه توحيد است، به دست پيامبران بزرگ الهى براى اهل توحيد ساخته شده است، هيچ معبدى از نظر سابقه به پاى آن نمى رسد، چنانچه قرآن مى فرمايد:

«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ» (3).

نخستين خانه اى كه براى مردم(و نيايش خداوند) قرار داده شده، در سرزمين مكه است كه پربركت و مايه هدايت جهانيان است.

آيين مقدس اسلام براى ايجاد وحدت ميان نمازگزاران و هماهنگ ساختن صفوف نيايشگران واجب كرده است كه همگى نماز را به يك زبان بخوانند، و همگى در حالت نماز به قديمى ترين معبد


1- سوره بقره، آيه 115.
2- سوره حمد، آيه 5.
3- آل عمران، آيه 96.

ص: 295

متوجه شوند، تا از اين طريق وحدت آنان را در حال عبادت و پرستش نيز حفظ كرده باشد، يعنى در يك زمان ميليون ها انسان يك سخن بگويند و به يك نقطه متوجه گردند، و وحدت و يگانگى و همبستگى خود را آشكار سازند. بنابراين توجه به اين معبد براى پرستش معبد نيست، بلكه رمز وحدت و مايه يگانگى در حال پرستش است. (1) كعبه، محور هدايت جهانيان

قرآن كريم، همان طور كه كعبه را اولين و با سابقه ترين خانه عبوديت و پرستش مى داند، آن را براى همه جهانيان، محور بندگى نيز مى شناسد.

بهترين گواه و شاهد بر اين حقيقت آيات 96 آل عمران و 26 و 77 حج و 125 سوره بقره است.

افزون بر آن، خداوند كعبه را از حرمت خاصى برخوردار ساخت و عامل قيام همگانى و مردمى قرار داد. (2) «جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ» (3)

خلاصه كعبه محور و حرمت همه انسان ها است و لذا كعبه از هر جهت نقش محورى دارد.

2

أ

رفث

از جمله امورى كه فقهاى عالى مقام به استناد آيات و روايات آن را ازمحرمات احرام شمرده اند «رفث» است (4). خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد:

«فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ» (5)

كسانى كه(با بستن احرام و شروع مناسك) حج را برخود فرض كرده اند، بايد بدانند در حج،


1- فصلنامه ميقات حجّ، شماره 8، ص 33.
2- صهباى حج، ص 44- 48.
3- مائده، 97.
4- الرفث: «الجماع، رفث اليها و ترفث، و هذه كناية و فلان يرفث، اى يقول: الفحش». كتاب العين، ج 8، ص 220.
5- سوره بقره، آيه 197.

ص: 296

آميزش جنسى با زنان و گناه و جدال نيست.

معناى لغوى رفث

«رفث» كه در كتاب «شفاء الغرام» آمده است:

«الرَّفثُ الِجماعُ وَ قيلَ اسمٌ لِكُلّ لَهِوِ وَ غناوَ زُورٍ وَ فُجُورٍ بِغَيرِ حَقٍّ؛ معناى رفث، جماع است و گفته شده؛ نام هر سرگرمى و غنا و دروغ و گناه است.»

روايتى را مرحوم كلينى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه «وَالرَّفثُ الِجماع (1)

» و معناى رفث، جماع است.

مرحوم علامه طباطبايى در معناى رفث مى فرمايد:

«مُطلَقُ التَّصريحِ بِما يُكَنّى عَنُه (2)

؛ هر عملى كه در عرف تصريح به آن نمى كنند، بلكه هر وقت بخواهند نام آن را ببرند، به كنايه مى برند، «مانند عمل زناشويى» (3).


1- تفسير الميزان، ج دوّم، ص 79.
2- همان.
3- استاد على حجتى كرمانى در ارتباط با معناى رفث آورده اند:

ص: 297

تفسير آيه

مفسرين غالباً در زمينه آيه شريفه معتقدند ... «فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي الْحَجِّ» اين سه در بردارنده جميع محرمات احرام است.

فخر رازى در توضيح اين سخن مى گويد: حكمت اين كه خداوند اين الفاظ سه گانه را بدون كم و زياد ذكر كرده، اين است كه در علوم عقلى ثابت شده كه در انسان قواى چهارگانه وجود دارد:

1- قوه شهوانيه بهيميه

2- قوه غضبيه سبعيه

3- قوه وهميه شيطانيه

4- قوه عقليه ملكيه

و غرض از همه عبارات غلبه بر سه قوه نخست است، پس قول خداوند(فلا رفث) اشاره بر غلبه بر قوه شهوانيه است(ولا فسوق) اشاره بر غلبه بر قوه غضبيه كه موجب تمرد و خشم مى شود(ولاجدال) اشاره به قوه وهميه است كه انسان را وادار به جدال در ذات خداوند، صفات، افعال، احكام و اسماء او مى كند و اين قوه محرك انسان براى درگيرى و مخاصمه با مردم در هر چيزى است، حال كه منشأ آن در اين سه امر محصور گرديد، لذا فرمود: «لا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ»، يعنى هر كس معرفت و محبت خدا را دارد بايد كه اين امور در او نباشد و مقصد نهايى اين آيات اسرار گرانبهايى است كه عاقل نبايد از آنها غافل باشد. (1) 3

أ

رُكن يمانى

اين ركن، در زاويه جنوبى خانه كعبه و قبل از ركن حجرالاسود مى باشد. از اين جهت به آن يمانى مى گويند كه به سمت يمن است. (2) روايات در فضيلت و شرافت اين ركن بسيار است، در روايات زيادى


1- نگرشى اجتماعى به كعبه از ديدگاه قرآن، سيد محمد حسينى كشكوئيه، به نقل از التفسير الكبير، ج 5، ص 182- 183.
2- و ذكر السهيلى شيئاً من سبب تسمية الركن اليمانى، لانه قال: واما الركن اليمانى فسمى باليمانى فيما ذكر القتبى: لان رجلًامن اليمن بناه اسمه ابَىّ بن سالم وانشد:

ص: 298

آمده است كه طواف كننده در حال طواف هرگاه به ركن يمانى رسيد، خود را به آن چسبانيده و از تضرع، دست ماليدن و بوسيدن و چسبانيدن شكم و به آغوش كشيدن آن غفلت نورزد (1).

امام ششم عليه السلام فرمود با پدرم مشغول طواف بودم، هرگاه به حجرالاسود مى رسيد، آن را مسح مى كرد و مى بوسيد و هر گاه به ركن يمانى مى رسيد آن را در آغوش كشيده، به آن مى چسبيد. گفتم فداى تو گردم مى بينم كه حجرالاسود را با دست مسح مى كنى، اما ركن يمانى را در آغوش مى كشى، چرا؟ فرمود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: نرسيدم به ركن يمانى، مگر آنكه ديدم جبرائيل قبل من آن را در آغوش كشيده است! (2) امام پنجم عليه السلام فرمود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مسح نمى كرد با دست خود مگر ركن حجرالاسود و ركن يمانى را، سپس آن دو را مى بوسيد و صورتش را بر آن مى نهاد (3)، و نيز آن حضرت مى فرمايد: ركن يمانى درى است از درهاى بهشت، از آن وقتى كه خدا آن را باز كرده، نبسته است. (4) ابومريم نقل كرده است كه همراه امام باقر عليه السلام طواف مى كردم در هر دورى كه مى زد (5) ركن يمانى را استلام مى كرد و مى فرمود:

«اللَّهُمَّ تُب عَلَىَّ حَتّى أَتُوبَ وَ اعْصِمَنى حَتّى لا أَعُود»

در روايت ديگر فرمود: آن در براى شيعه آل محمّد صلى الله عليه و آله باز است، و بر غير شيعه بسته خواهد بود، هيچ مؤمنى نزد ركن يمانى دعا نمى كند، مگر اينكه دعاى او بالا مى رود و ميان او و خدا حائلى نباشد (6). در روايت است كه خداوند متعال را نزد ركن يمانى فرشته اى است كه كار او آمين گفتن به دعاى مؤمنين است، پس بايد متوجه باشيد كه در آنجا چه دعايى مى نماييد. (7)


1- راهنماى حرمين شريفين، ج 1، ص 199.
2- شفاء الغرام، ج 1، ص 327، وسائل الشيعة، ج 9، ص 418.
3- كافى، ج 4، صفحه 408، شفاء الغرام، ج اول، صفحه 325- 327.
4- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 92.
5- كافى، ج 4، ص 409.
6- وسائل الشيعه، ج 9، ص 421.
7- راهنماى حرمين شريفين، ج 1، ص 199.

ص: 299

حرف «ز»

زمزم

اولين مرتبه هاجر نام زمزم را براى اين آب گذاشت. آنگاه كه حضرت ابراهيم عليه السلام به فرمان الهى، همسر خود هاجر و تنها كودك نوزادش، اسماعيل شيرخوار را با راهنمايى جبرئيل به وادى خشك وسوزان مكه آورد، محل كعبه به صورت تپه اى كوچك وتلى ازخاك سرخ و مملو از كلوخ بود. وقتى كنار اين تپه رسيدند، ابراهيم از جبرئيل پرسيد: آيا به اينجا مأموريت يافته ايم؟ جبرئيل پاسخ داد: آرى.

در آن روز ابراهيم غير از مقدارى آب وغذا ديگر زاد وتوشه اى همراه نداشت. زن و فرزند دلبند خود را با همان مختصر آب و غذا در آنجا گذاشت. همين كه خواست برگردد اشك هاى هاجر جارى شد، و با ديده گريان گفت: اى ابراهيم! به كجا مى روى و ما را به كه مى سپارى؟ چگونه يك زن بى نوا و يك كودك را در بيابان كه حتى آب هم ندارد تنها مى گذارى و مى روى؟ ابراهيم گفت: اين دستور خداست (1)، و تو تنها نيستى، خدا را دارى من شما را به خدا مى سپارم كه بهترين يار و ياور شما خواهد بود، اين بگفت و خود نيز با ديدگانى پر از اشك و دعاى خير براى آنان از مكه خارج شد. قرآن از قول حضرت ابراهيم نقل مى كند:

«رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ» (2)

پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى، در كنار خانه اى كه حرم توست، ساكن ساختم تا نماز را بر پا دارند؛ تو دل هاى گروهى از مردم را متوجه آنها ساز؛ و از ثمرات به آنها روزى ده، شايد آنان شكر تو را به جاى آوردند.

ديرى نگذشت كه آب همراه هاجرتمام شد، شير درپستانش خشكيد. تشنگى و عطش شديدى


1- الحج و العمرة فى الكتاب و السنّة، ص 115 و 116.
2- سوره ابراهيم، آيه 37.

ص: 300

جان اين كودك معصوم را تهديد مى كرد. هاجر در پى آب فاصله ميان دو كوه صفا و مروه را دوان دوان مى پيمود، تا شايد آبى بدست آورد و كودك دلبندش را از مرگ حتمى نجات بخشد، پس از هفت بار كه سراسيمه راه ميان دو كوه صفاو مروه را پيمود، مأيوسانه نزد كودك شيرخوارش برگشت و برخلاف انتظارش مشاهده كرد كه به لطف خداوند چشمه آبى در زير پاى اسماعيل عزيزش ظاهر شده و مى جوشد. (1) در حال حاضر آب زمزم در اكثر جاهاى مسجدالحرام لوله كشى شده و در دسترس زائران قرار دارد علاوه بر آن، روزانه چهار تن آب زمزم به مدينه منوره براى مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله انتقال داده مى شود. (2) زمزم در روايات

در حديث شريف است وقتى از آب زمزم نوشيديد بگوييد:

«اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ عِلْماً نَافِعاً وَ رِزْقاً وَاسِعاً وَ شِفَاءً مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَ سُقْم» (3).

1- امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «كَانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله يَسْتَهْدِي مِنْ مَاءِ زَمْزَمَ وَ هُوَ بِالْمَدِينَة (4)

؛ پيامبر صلى الله عليه و آله كه در مدينه ساكن بودند، درخواست مى فرمودند كه از آب زمزم براى ايشان، هديه بياورند.»

2- امام على عليه السلام مى فرمايد: «ماء زمزم خير ماء على وجه الارض (5)؛ آب زمزم، بهترين آب روى زمين است.»

3- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «ماء زمزم دواء لما شرب له (6)

؛ آب زمزم، شفاى دردها است.»

در حديث شريف است كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

پس از فراغت از طواف و نماز طواف به سوى زمزم آمده و از آن بنوشيد. وقتى از آب زمزم نوشيديد، بگوييد:

«اللّهُمَّ اجْعَلْهُ عِلْماً نافِعاً وَ رِزْقاً واسِعاً وَ شِفاءً مِنْ كُلّ داءٍ وَ سُقْمٍ؛ پروردگارا! اين آب را دانشى سودمند و رزق و روزى فراخ و شفاى از هر درد و بيمارى برايم قرار ده.


1- كافى، ج 4، ص 202، بحار، ج 12، ص 106 و ج 99، ص 37، مستدرك ج 9، ص 347.
2- سرزمين وحى، مرتضى فهيم كرمانى، ص 133.
3- وسايل الشيعه، ج 9، ص 351.
4- تهذيب، ج 5، ص 471، الحج و العمرة، ص 118، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 208، شفاء الغرام، باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 489، شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام، ج 1، ص 479.
5- همان، ص 117، تهذيب، ج 5، ص 471 و الحج و العمرة، ص 118.
6- همان.

ص: 301

2

أ

زيارت

ديدار، حضور بر تربت شهيد، يا امام و امام زاده، ديدار از حرم هاى مطهر و بقاع متبرّكه، زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام هم در حياتشان ارزشمند و تأثيرگذار است، هم پس از رحلت يا شهادتشان سازنده والهام بخش است و تأكيد زيارت، نسبت به حضرت رسول صلى الله عليه و آله، حضرت زهرا عليها السلام، امامان معصوم، شهداى آل محمّد، علما و صلحاست.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«مَن زارَنا فى مَماتِنا فَكَأَنَّما زارَنا فى حَياتِنا» (1)

هر كس ما را پس از مرگمان زيارت كند، گويا در حال حيات، زيارتمان كرده است.

زيارت ائمه، نشانه احترام به مقامشان، پيروى از راهشان، تبعيت از مواضع شان، استمرار خطشان، تجديد عهد با امامتشان، وفادارى به ولايتشان و زنده نگاه داشتن نام، ياد و خاطره و فرهنگ و تعاليم آنان است.

حضرت رضا عليه السلام فرمود:

«انَّ لِكُلِّ امامٍ عَهداً فى عُنُقِ أَوليائِهِ و شيعَتِهِ وَ انَّ مِنْ تَمامِ الوَفاء بِالعَهدِ وَ حُسنِ الأداءِ زِيارَةُ قُبورِهم» (2).

براى هر امامى در گردن و بر عهده هوادارن و پيروانش عهد و پيمانى است و از جمله نشانه هاى وفاى كامل به اين پيمان، زيارت قبور امامان است (3).

نقش تربيتى زيارت

اين گونه زيارت ها، علاوه بر آنكه براى خود زائر، اثر تربيتى و تزكيه روح دارد و دليل حق شناسى او


1- وسايل الشيعه، ج 14، ص 332.
2- ترجمه منتخب كامل الزيارات، ص 212 و 213 با تصحيح مرحوم علامه امينى.
3- فرهنگ عاشورا، جواد محدثى، ص 202.

ص: 302

نسبت به اولياى خدا و پيشوايان دين است، در زمينه احياى امر امامان و ترويج مكتب انسانى و تربيتى آن اسوه ها در جوامع بشرى و توجه دادن به خط صحيح رهبرى و ولايت در جامعه مؤثر است به ويژه وقتى حكام مستبد و منحرف، با برنامه اى دقيق در جهت محو آثار ائمه مى كوشيدند، زيارت به عنوان يك عمل مثبت و انقلابى محسوب مى شد و نوعى مبارزه با دستگاه هاى ستمگر بوده است. در احاديث متعدد تأكيد شده كه زيارت ائمه در غربتشان و همراه با خوف و خطر، پاداش بيشترى دارد و اگر راه زائر دور باشد و زيارت پياده و همراه با مشقّت باشد أجر و ثواب بيشترى دارد (1).

زيارت، احساس قرب و تجديد عهداست

طبق تجربه ثابت است كه انسان در زيارت بزرگان احساس نزديكى و قرب به آنان مى كند و با ايشان تجديد عهد و ميثاق مى نمايد. سزاوار آن است كه اين احساس قرب و نزديكى را با پيامبر و امامان عليهم السلام داشته باشد، چرا كه حيات آنان با مرگشان تفاوتى ندارد و آنان داراى مقام والاى شهادتند و شهيد زنده و جاودانه است. قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ» (2)

؛ «به كسانى كه در راه خدا كشته مى شوند مرده نگوييد، بلكه آنان زنده اند ولى شما نمى فهميد».

همانگونه كه هنگام حضور در مقابل زندگان به آنان سلام مى دهيم و عرض ارادت مى كنيم، وقتى در مشاهد آنان حاضر مى شويم قبل از ورود به مضجع شريفشان عرض مى كنيم:

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَعْتَقِدُ حُرْمَةَ نَبِيِّكَ فِي غَيْبَتِهِ كَمَا أَعْتَقِدُهَا فِي حَضْرَتِهِ وَ أَعْلَمُ أَنَّ رُسُلَكَ وَ خُلَفَاءَك عليهم السلام أَحْيَاءٌ عِنْدَكَ يُرْزَقُونَ يَرَوْنَ مَقَامِي وَ يَسْمَعُونَ كَلَامِي وَ يَرُدُّونَ سَلَامِي وَ أَنَّكَ حَجَبْتَ عَنْ سَمْعِي كَلَامَهُمْ وَ فَتَحْتَ بَابَ فَهْمِي بِلَذِيذِ مُنَاجَاتِهِمْ» (3)

سخن از غيبت و حضور معصوم است، نه موت و حيات آنها، اينان احياء و زنده هستند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند:

«مَنْ زَارَ قَبْرِي حَلَّتْ لَهُ شَفَاعَتِي وَ مَنْ زَارَنِي مَيِّتاً فَكَأَنَّمَا زَارَنِي حَيّاً (4)

؛ هر كس قبر مرا زيارت كند، شفاعت من به او رسد و هر كس، مرا پس از مرگم زيارت كند، گويى مرا در زمان حياتم


1- فرهنگ عاشورا، جواد محدثى، ص 202.
2- سوره بقره، 154.
3- مفاتيح الجنان.
4- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 186.

ص: 303

زيارت كرده است.»

در بيانى ديگر فرمودند:

«مَنْ زَارَ قَبْرِي بَعْدَ مَوْتِي كَانَ كَمَنْ هَاجَرَ إِلَيَّ فِي حَيَاتِي فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوا فَابْعَثُوا إِلَيَّ بِالسَّلَامِ فَإِنَّهُ يَبْلُغُنِي (1)

؛ هر كس قبر مرا پس از مرگم زيارت كند، همچون كسى است كه در زمان حياتم به سوى من مهاجرت كرده، پس اگر نتوانستيد، بر من سلام بفرستيد كه به من خواهد رسيد.

وسيله الى اللَّه

قرآن مجيد مى فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ» (2)

مرحوم علامه طباطبايى قدس سره در تفسير الميزان آورده كه برخى از روايات اهل بيت، واژه «وسيله» در آيه كريمه فوق را به امام معصوم عليه السلام تفسير كرده اند، و فرموده اند: آن وسيله اى كه در قرآن فرموده است طلب كنيد، ما هستيم.

مرحوم شيخ صدوق در فقيه وعيون روايت كرده از موسى بن عبداللَّه نخعى كه گفت: خدمت حضرت امام على نقى عليه السلام عرض كردم كه يابن رسول اللَّه! مرا تعليم فرما زيارتى با بلاغت كامل كه هرگاه خواستم زيارت كنم يكى از شما را، آن را بخوانم. فرمود كه چون به درگاه رسيدى، بايست و شهادتين را بگو: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله عَبْدُهُ وَ رَسُولُه» (3)

و با حال غسل باشى و چون داخل حرم شوى و قبر را ببينى، بايست و 30 مرتبه بگو «اللَّه اكبر» پس با آرامش دل، به آرامى اندكى راه برو و گام ها را نزديك يكديگر گذار، سپس بايست و سى مرتبه بگو «اللَّه اكبر»، پس نزديك قبر مطهر برو و چهل مرتبه بگو «اللَّه اكبر»، تا صد تكبير تمام شود.

مرحوم مجلسى اول فرموده اند: وجه تكبير اين است كه اكثر طبايع مايلند به غُلوّ، مبادا از عبارات امثال اين زيارت به غلو افتند و يا از بزرگى حق سبحانه و تعالى غافل شوند. پس بگو:

السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَوْضِعَ الرِّسالَةِ، وَمُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ، وَمَهْبِطَ الْوَحْيِ، وَمَعْدِنَ الرَّحْمَةِ، وَخُزَّانَ الْعِلْمِ، وَمُنْتَهَى الْحِلْمِ، وَأُصُولَ الْكَرَمِ، وَقادَةَ الْأُمَمِ، وَأَوْ لِياءَ النِّعَمِ، وَعَناصِرَ الْأَ بْرارِ وَدَعائِمَ الْأَخْيارِ (4)

تا آنجا مى رسد كه چند ويژگى را براى ائمه بيان مى كند:


1- تهذيب الاحكام، ج ششم، ص 3.
2- سوره مائده، آيه 7.
3- مفاتيح الجنان.
4- همان(زيارت جامعه كبيره).

ص: 304

1-/ انْتُمُ الصِّراط الْاقْوَم؛ شما راست ترين راه ها هستيد.

2-/ وَالسَّبيلُ الْاعْظَم؛ شما بزرگترين شاهراه ها هستيد.

3-/ وَشُهَداءُ دارِ الْفَناء؛ شما گواهان اين دنيا هستيد.

4-/ وَشُفَعاءُ دارِ الْبَقاء (1)

؛ و شما شفيعان آن جهانيد.

آداب ورود به حرم

انسان براى ملاقات با هر صاحب نام و عنوانى و يا ديدار با يك شخصيت علمى، مذهبى و سياسى به مقتضاى شخصيت فرد ملاقات شونده، خود را مى آرايد و آماده مى كند، آرى در شرايطى كه به خانه خدا وارد مى شويم، شايسته است براى ورود آدابى را رعايت نماييم. ابان بن تغلب از قول امام صادق عليه السلام برخى از اين آداب را به ما آموزش مى دهد:

كنتُ مَعَ ابى عَبداللَّه عليه السلام مُزاملةً فيما بَين مَكَّةَ وَالمَدينَة، فلما انتَهى الى الحَرَمِ نَزَلَ وَ اغْتَسَلَ وَاخَذَ نَعلَيه بِيَديِه، ثُمَّ دَخَلَ الحَرَمَ حافياً، فَصَنَعْتُ مِثلَ ما صَنَعَ، فَقالَ يا ابان مَنْ صَنَعَ مِثلَ ما رَأَيتَنى صَنَعتُ تَواضُعاً للَّه مَحَى اللَّهُ عَنه مأَةَ الفٍ سَيِّئَة وَكَتَبَ لَهُ مِاةَ الفٍ حَسَنَة، وَ بَنى اللَّهُ لَه مِأةَ ألفٍ دَرَجَة وَ قَضى له مِأَةَ أَلفٍ حاجَةً. (2)

با امام جعفر صادق عليه السلام بين مكه و مدينه همراه بودم، پس چون آن حضرت به حرم رسيد، از مركب پياده شد و غسل كرد و دو كفش خود را به دست گرفت و با پاى برهنه به حرم آمد و من هر چه او انجام داد انجام دادم، پس حضرت فرمود: اى ابان هر كه براى تواضع در برابر خدا اين گونه عمل كند كه من عمل كردم، خداوند صد هزار گناه را از او محو كند، و صد هزار نيكى براى او بنگارد و صد هزار درجه به او بدهد، و صد هزار نيازش را برآورد.

در اين بخش شايسته است به برخى از مستحبات «براساس آن چه در مناسك نيز آمده است» اشاره گردد.

مستحبات دخول به حرم

1- غسل كردن براى دخول به حرم.


1- همان، ص 959.
2- وسائل الشيعه، ج 9، كتاب الحج، ص 315، ح 1؛ كافى، ج 4، ص 49.

ص: 305

2- پياده شدن از وسيله نقليه، به خاطر تواضع و فروتنى.

3- وقت دخول حرم، اين دعا را بخواند:

اللَّهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ فِي كِتَابِكَ الْمُنْزَلِ وَ قَوْلُكَ الْحَقُّ «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ» (1) اللَّهُمَّ وَ إِنِّي أَرْجُو أَنْ أَكُونَ مِمَّنْ أَجَابَ دَعْوَتَكَ وَ قَدْ جِئْتُ مِنْ شُقَّةٍ بَعِيدَةٍ وَ مِنْ فَجٍّ عَمِيقٍ سَامِعاً لِنِدَائِكَ وَ مُسْتَجِيباً لَكَ مُطِيعاً لِأَمْرِكَ وَ كُلُّ ذَلِكَ بِفَضْلِكَ عَلَيَّ وَ إِحْسَانِكَ إِلَيَّ فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا وَفَّقْتَنِي لَهُ أَبْتَغِي بِذَلِكَ الزُّلْفَةَ عِنْدَكَ وَ الْقُرْبَةَ إِلَيْكَ وَ الْمَنْزِلَةَ لَدَيْكَ وَ الْمَغْفِرَةَ لِذُنُوبِي وَ التَّوْبَةَ عَلَيَّ مِنْهَا بِمَنِّكَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ حَرِّمْ بَدَنِي عَلَى النَّارِ وَ آمِنِّي مِنْ عَذَابِكَ وَ عِقَابِكَ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ. (2) 3

أ

زيارت اهل قبور

زيارت اهل قبور و اهتمام ورزيدن به امور اموات، از امورى است كه در طول تاريخ مورد اهتمام بشر بوده است. زيارت قبور مختص جامعه دينى و مسلمانان نيست، بلكه از امورى است كه جوامع مختلف، با آداب و رسوم و عقائد متفاوت، بدان اهتمام مى ورزند. اسلام، مسلمانان را به اهميت زيارت قبور توجه داده و در موارد بسيارى مردم را به آن دعوت نموده است. اين مسأله به خاطر تحقق يافتن يك سلسله اهداف تربيتى است كه فايده آن متوجه فرد و جامعه انسانى مى شود و ما به اختصار برخى از اين فوائد را بيان مى كنيم:

1- عبرت گرفتن

زيارت قبور، وسيله اى براى موعظه و پندپذيرى است. اگر زيارت كننده درك كند كه عمرش هر


1- سوره حج، آيه 27.
2- من لا يحضره الفقيه؛ ج 2، ص 530؛ مناسك حج امام خمينى قدس سره، ص 147؛ ادعيه و آداب حرمين، چاپ مشعر، ص 301- 300.

ص: 306

قدر طولانى باشد، بازگشت او به سوى قبر و قيامت است، اين احساس به خودى خود مانع باقى ماندن او در پستى و فرومايگى است. و لذا در روايتى از رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين آمده است:

«نهى كردم شما را از زيارت قبور، اما به زيارت قبور برويد؛ به راستى كه در آن عبرت است» (1).

زيارت قبور و عبرت گرفتن از آن را، تنها به زيارت قبور اولياى الهى و بندگان صالح اختصاص نمى دهد، بلكه همانطور كه قرآن كريم ما را راهنمايى نموده به منظور عبرت گرفتن، حتى به ديدار قبور ستمگران و طاغوت ها بايد رفت، چرا كه در ديدار قبور آنها نهايت عبرت و پندپذيرى وجود دارد.

خداوند متعال در مورد فرعون مى فرمايد:

«پس امروز پيكرت را نجات مى دهيم، تا براى آيندگان عبرتى باشى، و به راستى كه بسيارى از مردم از نشانه هاى ما غافلند.» (2) خداوند خواست پيكر فرعون طغيانگر را خاموش و بى حركت سازد. بعد از آنكه انواع توانائى ها را پيدا كرد و قبيله اش فكر مى كردند كه او نمى ميرد. بنابراين آيه شريفه، بنى اسرائيل و امت هاى بعد از آن را به بازديد قبر فرعون دعوت مى كند تا سرانجام فرعون را مشاهده كنند و متوجه شوند كه امثال فرعون هم به همان سرانجام باز مى گردند.

2- يادآورى آخرت و ترك دنيا

زيارت قبور موجب عميق تر شدن اعتقاد به روز قيامت كه اصلى از اصول دين است مى گردد، وقتى انسان ايمان بياورد كه بعد از مرگش روزى مى رسد كه در آن روز از اعمال او سوال مى شود و درك كند كه عبث آفريده نشده، همين اعتقاد عميق و ريشه دار موجب مى شود تا وقتى قصد انجام كارى را مى كند از فساد و كارهاى شر دورى كند و به سوى انجام امور خير كه هدف آن اصلاح است، برود.

3- رشد حسّ دينى و عواطف شريف انسانى

زيارت قبور موجب رشد احساسات خيرخواهى و فضيلت خواهى در انسان مى گردد، در اين زمينه


1- مستدرك حاكم، ج 1، ص 375.
2- «فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ ...»، سوره يونس، آيه 92.

ص: 307

در روايتى از رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود: شما را از زيارت قبر نهى كردم، اما شما به زيارت قبور برويد تا موجب افزايش خير و نيكى در شما گردد.

دليل قرآنى بر مشروعيت زيارت قبور

خداوند سبحان، رسول خدا صلى الله عليه و آله را از نماز خواندن بر جنازه منافقان و ايستادن بر سر قبر آنها نهى كرده، آنجا كه مى فرمايد: «وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ» (1)

چنانچه سؤال شود كه منظور از «وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ» چيست؟ آيا مراد فقط قيام هنگام دفن منافقان است يا مطلق قيام بر سر قبر آنها اعم از هنگام دفن و غير آن؟ پاسخ گفته مى شود: آيه شريفه از دو جمله تشكيل مى شود. بخش اوّل «وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً»، بخش دوّم «وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ» كه جمله دوّم بر جمله اوّل عطف شده است و طبق قاعده نحوى هر حكمى كه براى معطوف عليه باشد معطوف نيز همان حكم را خواهد داشت و چون معطوف عليه مقيد به قيد «ابداً» هست اين امر مستلزم آنست كه معطوف نيز همان قيد را داشته باشد. با اين بيان، مفهوم آيه شريفه چنين است «هيچ گاه بر سر قبر هيچ يك از آنها نايست» همانگونه كه نسبت به نماز بر جنازه آنها نيز چنين است و لفظ ابداً كه در بخش دوّم آيه شريفه مقدر است؛ در اين حالت مفهوم امكان تكرار اين عمل را مى رساند. مفهوم اين سخن آن است كه اين دو عمل(هم نماز بر جنازه و هم ايستادن بر سر قبر) نسبت به مؤمن جايز است. بنابراين جايز است زيارت قبر مؤمن و خواندن قرآن براى روح مؤمن حتى بعد از گذشت صدها سال.

دليل تاريخى

با تتبع و تحقيق در سيره مسلمانان صدر اسلام چه قبل و چه بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله چنين برمى آيد كه اين مسأله در ميان آنها وجود داشته است. به نمونه هايى از شواهد تاريخى در اين زمينه ذيلًا اشاره مى شود:

1- روزى مروان مردى را ديد كه صورتش را بر قبرى نهاده است. مروان گردن او را گرفت و به او گفت: آيا مى دانى چه مى كنى؟ گفت: آرى، رو به او كرد، ديد ابوايوب انصارى است. لذا گفت: آمدم نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله مرا بر سر قبرى آورد. شنيدم از آن حضرت كه فرمود: «اگر اهل دين متولى امر دين


1- سوره توبه، آيه 84.

ص: 308

است، براى دين گريه نكنيد، اما اگر نااهل متولى امر دين شد براى دين گريه كنيد.»

2- حضرت فاطمه صلى الله عليه و آله بر سر قبر حضرت رسول آمد ومشتى خاك برداشت، بر سر خود ريخت و گريست (1).

3- مردى اعرابى بر سر قبر حضرت رسول آمد و مشتى خاك قبر آن حضرت را بر سر خود ريخت و خطاب به آن حضرت گفت كه در قرآنى كه بر تو نازل شده است آمده است: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤوُكَ ...» (2)

و اكنون من به نفس خود ستم كردم و نزد تو آمده ام كه براى من طلب مغفرت كنى. از داخل قبر ندا رسيد: خداوند تو را بخشوده است. اين ماجرا در حضور حضرت على عليه السلام واقع شد.

4- بلال بر سر قبر حضرت رسول آمد و شروع كرد به گريستن، در حالى كه صورتش را بر قبر آن حضرت مى كشيد، آنگاه رو كرد به امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و آنها را در آغوش گرفت و شروع كرد به بوسيدن آنها (3).

5- عايشه روزى به قبرستان آمد، از او سئوال كردند از كجا آمده اى؟ گفت: از سر قبر برادرم عبدالرحمن، به او گفتم: مگر حضرت رسول صلى الله عليه و آله از زيارت قبور نهى نفرموده است؟ گفت: چرا اوّل نهى فرمود، سپس امر به زيارت قبور كرد. (4) بنابراين از لابه لاى آيات قرآن و احاديث شريف و سيره مسلمين، مشروعيت زيارت قبور به نحو عام و كلّى ثابت مى شود. (5) زيارت اهل قبور از منظر روايات

1- امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «مَنْ لَمْ يَقْدِرْ عَلَى صِلَتِنَا فَلْيَصِلْ صَالِحِي مَوَالِينَا وَ مَنْ لَمْ يَقْدِرْ عَلَى زِيَارَتِنَا فَلْيَزُرْ صَالِحِي مَوَالِينَا يُكْتَبْ لَهُ ثَوَابُ زِيَارَتِنَا ... (6)

؛ كسى كه امكان زيارت ما برايش فراهم نيست پس فردى از افراد صالح و علاقمند به ما را زيارت كند كه ثواب زيارت ما را بر او خواهند داد.

2- امام صادق عليه السلام فرمودند: «إِذَا زُرْتُمْ مَوْتَاكُمْ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ سَمِعُوا وَ أَجَابُوكُمْ وَ إِذَا زُرْتُمُوهُمْ بَعْدَ طُلُوعِ الشَّمْسِ سَمِعُوا وَ لَمْ يُجِيبُوكُمْ (7)

؛ زمانى كه قبل از طلوع خورشيد به زيارت اموات


1- مستدرك حاكم، ج چهارم، ص 515.
2- سوره نساء، آيه 64.
3- وفاء الوفاء سهمودى، ج دوم، ص 361.
4- اسد الغابه، ج اول، ص 208.
5- آزموده ها، واحد آموزش بعثه مقام معظم رهبرى، ج 4، ص 25.
6- وسائل الشيعه، ج 9، ص 476.
7- بحار، ج 102، ص 297.

ص: 309

مى رويد، آنان مى شنوند و جواب شما را مى دهند و هنگامى كه بعد از طلوع خورشيد به زيارت اموات برويد مى شنوند، لكن جواب شما را نمى دهند.»

3- امام موسى كاظم عليه السلام فرمودند: «مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يَزُورَ قُبُورَنَا فَلْيَزُرْ قُبُورَ صُلَحَاءِ إِخْوَانِنَا (1)

؛ هر كس نمى تواند به زيارت قبر ما بيايد پس قبر صلحا را زيارت كند.

4- امام على عليه السلام فرمودند: «زُورُوا مَوْتَاكُمْ فَإِنَّهُمْ يَفْرَحُونَ بِزِيَارَتِكُمْ وَ لْيَطْلُبْ أَحَدُكُمْ حَاجَتَهُ عِنْدَ قَبْرِ أَبِيهِ وَ عِنْدَ قَبْرِ أُمِّهِ بِمَا يَدْعُو لَهُمَا (2)

؛ به زيارت اموات برويد، زيرا آنان به زيارت شما خوشحال مى شوند و درخواست نماييد حاجت خود را در كنار قبر پدر و مادر بعد از دعا كردن بر آنان.

4

أ

زيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله

اتمام حج و عمره با زيارت

درباره اتمام حج و عمره كه در آيه شريفه «وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ» (3)

بدان امر شده است، قطع نظر از مباحث فقهى آن، در برخى روايات مصداق ديگرى براى اتمام حج ذكر شده است (4) و آن اين كه حج گزار پس از انجام مناسك به زيارت امام عليه السلام مشرف شود. البته مراد تنها زيارت قبور نيست(گرچه اين نيز يكى از حقوق ولايت است، زيرا زندگى و مرگ معصوم يكسان است). بلكه مراد از زيارت،


1- كافى، ج 4، ص 59.
2- وسائل الشيعه، ج 3، ص 223.
3- سوره بقره، آيه 196.
4- عن الصادق عليه السلام قال: «اذا حج احدكم فليختمها حجه بزيارتى لأن ذلك من تمام الحجّ»، بحار، ج 100، ص 139.

ص: 310

ديدار با رهبر اسلامى و آگاه كردن او از مراتب ولايت و عرضه نصرت به اوست. (1) شايسته است كسانى كه مشتاق بحث «زيارت» و ابعاد آن هستند به بخش چهارم كتاب صهباى حج كه تحت عنوان زيارت است مراجعه نمايند. (2) زيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله از منظر روايات

1- امام صادق عليه السلام مى فرمايد كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مَنْ زارَنِي حَيَّاً وَ مَيِّتَاً كُنْتُ لَهُ شَفِيعَاً يَوْم الْقِيامَةِ (3)

؛ هر كس مرا در زمان حيات و ممات زيارت كند، در روز قيامت شفيع او خواهم شد.»

2- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «... وَ مَنْ جائَنِي زَائِراً وَجَبَتْ لَهُ شَفَاعَتِي وَ مَنْ وَجَبَتْ لَهُ شَفَاعَتِي وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ» (4)

؛ هر كس به زيارت من آيد شفاعت من بر او واجب خواهد شد و هر كس شفاعت من بر او واجب شود، بهشت بر او واجب مى شود.

3- پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «مَنْ زَارَنِي فِي حَيَاتِي وَ بَعْدَ مَوْتِي كَانَ فِي جِوَارِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ (5)؛ هر كس مرا در زمان حيات و پس از مرگ من زيارت كند در روز قيامت در جوار من خواهد بود.

4- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «مَنْ زَارَ قَبْرِي حَلَّتْ لَهُ شَفَاعَتِي وَ مَنْ زَارَنِي مَيِّتاً فَكَأَنَّمَا زَارَنِي حَيّاً (6)؛ هر كس قبر مرا زيارت كند از شفاعت من بهره مند خواهد شد و هر كس مرا بعد از مرگم زيارت كند مانند آن است كه در زمان حياتم زيارت كرده است.

5- پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «مَنْ زارَني بَعْدَ وَفاتِي كانَ كَمَنْ زارَنِي فِي حَياتِي وَ كُنْتُ لَهُ شَهِيدَاً وَ شَافِعَاً يَوْمَ الْقِيَامَةِ (7)

؛ هر كس مرا بعد از وفاتم زيارت كند مانند آنست كه در زمان حياتم زيارت كرده و من در قيامت براى او شاهد و شفيع خواهم بود.

6- پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «مَنْ زَارَ قَبْرِي بَعْدَ مَوْتِي كَانَ كَمَنْ هَاجَرَ إِلَيَّ فِي حَيَاتِي ... (8)

؛ هر كس پس از مرگم قبر مرا زيارت كند، همچون كسى است كه در زمان حياتم به سوى من مهاجرت كرده است.


1- صهباى حج، ص 483- 484.
2- همان، ص 483 تا 512.
3- بحار، ج 100، ص 139، قرب الاسناد، ص 31.
4- بحار، ج 100، ص 140، علل الشرائع، ص 460.
5- همان، صفحه 143.
6- همان، ص 159.
7- همان، ص 143 و 144.
8- همان.

ص: 311

7- پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «مَنْ سَلَّمَ عَلَيَّ مِنْ عِنْدِ قَبْرِي سَمِعْتُهُ ... (1)

؛ هر كس كنار قبر من بر من سلام كند، مى شنوم.

8- امام باقر عليه السلام فرمودند: «إِنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أَنْ يَأْتُوا هَذِهِ الْأَحْجَارَ فَيَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ يَأْتُونَا فَيُخْبِرُونَا بِوَلَايَتِهِمْ وَ يَعْرِضُوا عَلَيْنَا نَصْرَهُمْ (2)

؛ به مردم امر شده تا به سوى اين سنگ ها بيايند و طواف نمايند، سپس به سوى ما آمده و از ولايت شان نسبت به ما خبر دهند و اعلام آمادگى براى يارى ما نمايند.

فضيلت زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله

بر هر مسلمانى كه برايش امكان داشته باشد، مستحب مؤكد است مرقد مطهر رسول خدا صلى الله عليه و آله را در مدينه زيارت كند، بالاخص اين استحباب براى حجاج تأكيد بيشترى دارد.

1- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «مَنْ أَتَى مَكَّةَ حَاجّاً وَ لَمْ يَزُرْنِي إِلَى الْمَدِينَةِ فَقَدْ جَفاني وَ مَنْ جَفانى فَقَدْ جَفَوْتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ... (3)

؛ كسى كه براى حج به مكه مشرف شود و مرا در مدينه زيارت نكند، به من جفا و بى مهرى نموده و من هم در روز قيامت به او جفا و(بى مهرى) مى نمايم.(مراد اين است كه او را شفاعت نخواهم كرد). (4) 2- «زيد شحّام»، از امام صادق عليه السلام سؤال نمود: چه پاداشى براى زيارت كننده رسول خدا صلى الله عليه و آله خواهد بود؟ فرمود: «كَمَنْ زارَ اللَّهَ في عَرْشِهِ ... (5)

؛ مانند آنست كه خداى را در عرش زيارت كرده باشد.

3- پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله فرمودند: «مَنْ زارَني حَيَّاً وَ مَيِّتَاً كُنْتُ لَهُ شَفيعَاً يَوْمَ الْقِيامَةِ (6)

؛ هر كسى مرا در ايام حيات و پس از مرگم زيارت كند، در قيامت او را شفاعت مى كنم.

4- حضرت على عليه السلام فرمود: «أَتِمّوُا بِرَسُولِ اللَّه حَجَّكُمْ إِذَا خَرَجْتُمْ إِلَى بَيْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ فَإِنَّ تَرْكَهُ جَفَاءٌ وَ بِذَلِكَ أُمِرْتُمْ ... (7)

؛ براى تكميل حج خود، زمانى كه اعمال حج را به پايان رسانديد به زيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله برويد. زيرا ترك آن، جفا به پيامبر صلى الله عليه و آله است و لذا به زيارت آن حضرت، تأكيد شده است.

5- در «كافى» و «تهذيب» از امام صادق عليه السلام روايت شده كه امام حسين عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: «مَا جَزَاءُ مَنْ زَارَكَ؟؛ پاداش كسى كه تو را زيارت كند چيست؟» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«يَا بُنَيَّ مَنْ زَارَنِي حَيّاً أَوْ مَيِّتاً أَوْ زَارَ أَبَاكَ أَوْ زَارَ أَخَاكَ أَوْ زَارَكَ كَانَ حَقّاً عَلَيَّ أَنْ أَزُورَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ أُخَلِّصَهُ مِنْ ذُنُوبِهِ (8)

؛ اى پسرم! كسى كه مرا در حيات يا ممات، يا پدرت يا برادرت حسن را، يا تو را زيارت كند، حقى بر من ثابت خواهد كرد كه در روز قيامت او را زيارت كنم و از كيفر گناهانش نجات دهم.»


1- همان، ج 100، ص 183.
2- محجة البيضاء، ج 2- 1، ص 183.
3- علل الشرائع، ص 460.
4- راهنماى حرمين شريفين، ج 4 و 5، ص 15.
5- كافى، ج 4، ص 585، كامل الزيارات، ص 15، الحج فى السنة، ص 316، بحار، ج 100، ص 144.
6- بحار، ج 100، ص 139، قرب الاسناد، ص 31، ضمناً در كتاب «الحج فى السنة» ص 321، با واژه «أو» ضبط شده است.
7- بحار الانوار، ج 100، ص 94.
8- كامل الزيارات، ص 11، كافى، ج 4، ص 548.

ص: 312

«علامه مازندرانى» در شرح «مناسك شهيد ثانى» مى نويسد: استحباب زيارت حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله از ضروريات دين، و از كلمه جفا، حرمت آن استفاده مى شود، خصوصاً براى حاجى كه راهش از مدينه باشد. (1) 6- در تهذيب از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده، كه فرمود: «كسى كه زيارت نمايد قبر مرا مانند كسى است كه هجرت نموده به سوى من، در حيات من و اگر نتوانستيد، سلام بفرستيد، كه به من مى رسد.» (2) علامه بزرگوار مرحوم مولانا در «مرآت الحج» مى نويسد: زيارت حضرت رسول صلى الله عليه و آله از مستحبات موكده(بلكه از واجبات كفائيه است) چنانكه از بعضى از احاديث استفاده مى شود، و با زيارت آن بزرگوار حج خانه خدا تمام مى شود و استحباب عينى آن خصوصاً براى حجاج بيت اللَّه الحرام از ضروريات دين است (3) و حضرت فرموده است: «مَنْ حَجَّ بَيْتِ رَبّي وَ لَمْ يَزُرْني فَقَدْ جَفاني (4)

؛ هر كس حج خانه خدا بجا آورد و مرا زيارت نكند، بر من جفا كرده است.

زيارت امامان معصوم عليهم السلام

1- امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «مَنْ زَارَنَا فِي مَمَاتِنَا فَكَأَنَّمَا زَارَنَا فِي حَيَاتِنَا (5)

؛ هر كس ما را پس از مرگمان زيارت كند مانند آنست كه ما را در زمان حياتمان زيارت كرده است.

2- امام كاظم عليه السلام مى فرمايد: «مَنْ زارَ أَوَّلَنَا فَقَدْ زارَ آخِرَنا، وَ مَنْ زارَ آخِرَنا فَقَدْ زارَ أَوَّلَنَا ... (6)

؛ هر كس اولين ما را زيارت كند، مانند آنست كه آخرين ما را زيارت كرده و هر كس آخرين ما را زيارت كند مانند آن است كه اولين ما را زيارت كرده.

3- امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «مَنْ زَارَ وَاحِداً مِنَّا كَمَنْ زَارَ الْحُسَيْنَ عليه السلام (7)

؛ هر كس يكى از ما را زيارت كند، مانند كسى است كه امام حسين عليه السلام را زيارت كرده است.»

4- پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «مَنْ زارَ الْحُسَنَ في بَقِيعِهِ، ثَبَتَ قَدَمُهُ عَلَى الصِّرَاطِ يَوْمَ تَزِلُّ فِيهِ الْاقْدامُ (8)

؛ هر كس قبر امام حسين عليه السلام را زيارت كند، قدم او در صراط ثابت خواهد ماند، روزى كه قدم ها


1- راهنماى حرمين شريفين، ج 5- 4، ص 17.
2- بحار، ج 99، ص 379، دعائم الاسلام، ج 1، ص 296.
3- راهنماى حرمين شريفين، ج چهارم و پنجم، ص 17.
4- بحار، ج 99، ص 373.
5- بحار الانوار، ج 100، ص 124.
6- كامل الزيارات، ص 336، ميزان الحكمه، ج 2، ص 1196.
7- بحار الانوار، ج 100، ص 118.
8- همان، ص 141، امالى شيخ صدوق، ص 112.

ص: 313

مى لغزد.

5- امام صادق عليه السلام فرمودند: «مَنْ زارَ قَبْرَ الْحُسَينِ عليه السلام كَتَبَهُ اللَّهُ في عِليّينَ (1)

؛ هر كس به زيارت امام حسين عليه السلام برود، خداوند نام او را در عليين قرار مى دهد.

6- امام صادق عليه السلام فرمودند: «مَنْ زَارَنِي غُفِرَتْ لَهُ ذُنُوبُهُ وَ لَمْ يَمُتْ فَقِيراً (2)

؛ هر كس مرا زيارت كند گناهان او بخشيده مى شود و فقير از دنيا نمى رود.

7- بزنطى از حضرت رضا عليه السلام نقل كرده است كه فرمود: «مَا زَارَنِي أَحَدٌ مِنْ أَوْلِيَائِي عَارِفاً بِحَقِّي إِلَّا شُفِّعْتُ فِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛ كسى كه از دوستان ما باشد و عارفانه مرا زيارت كند، من نيز او را در قيامت شفاعت خواهم كرد.


1- ترجمه منتخب كامل الزيارات، ص 286، با تصحيح علامه امينى.
2- بحار الانوار، ج 100، ص 145 و ج 101، ص 142.

ص: 314

حرف «س»

ساره

«ساره» (1)، زوجه ابراهيم خليل و دختر هادان بن باخرو و به نقلى دختر «احج» از پيامبران غير مرسل است. وى يكى از دو همسر حضرت ابراهيم و مادر اسحاق و به واسطه يا بى واسطه عموزاده ابراهيم بوده است. هنگامى كه نمرود از كار ابراهيم عاجز ماند از او خواست كه خاك بابل راترك گويد.

ابراهيم، ساره را نيز از آن جا بيرون برد و ابتدا به حرّان شام رفت و در آن سرزمين ساره را به عقد خويش درآورد. از آن جا به مؤتفكات فلسطين و بعد به مصر وارد شد و ساره را خواهر خويش معرفى كرد، ملك مصر چون چشمش به ساره افتاد، فريفته جمالش گرديد و دست به سوى او دراز كرد، دستش خشك شد، دانست كه آن به دعاى ابراهيم است، توبه نمود و كنيزى به نام هاجر به وى هديه كرد و آنان را نوازش نمود.

ابراهيم به فلسطين بازگشت و در موضعى به نام «قط» اقامت گزيد و چون ساره عقيم بود، هاجر را به ابراهيم بخشيد و اسماعيل از هاجر متولد شد، ساره را رشك آمد و به ابراهيم گفت: وى را از نزد من بيرون بر.(اين امر بهانه بود كه خداوند مى خواست خانه خود را به وسيله ابراهيم و فرزندش نوسازى كند، مانند بيرون شدن آدم از بهشت و آغاز نسل بشر) پس ابراهيم، هاجر و اسماعيل را به مكه برد. چندى بعد به قدرت خدا ساره به اسحاق باردار شد و در 90 سالگى اسحاق را بزاد. ساره در سن 127 سالگى در «حبرون»(خليل) از دنيا رفت. از امام صادق عليه السلام روايت شده كه ابراهيم از بدخلقى ساره نزد خدا شكوه نمود، وحى آمد كه زن به دنده كج مى ماند، اگر راستش كنى بشكند و اگر آن را به حال خود رها كنى از آن بهره برى، براين اخلاق شكيبا باش (2).


1- ساره بتخفيف الراء وقيل بتشديدها، قال في التاريخ الكامل لابن الاثير: ان ساره اسمها في التوراة سارأى اول الامر ثم سميت سارا لانها آخر الكلمة فى العبرية لاينطق بها .... تاريخ القويم، ج 1، ص 462.
2- معارف و معاريف، دائرة المعارف جامع اسلامى، سيد مصطفى حسينى دشتى، ج 6، ص 157.

ص: 315

2

أ

ستون سرير

سرير (1) به معناى تخت است. پيامبر صلى الله عليه و آله ايام اعتكاف را در اين جا به سر مى بردند. اصحاب در آنجا برگ هايى از درخت خرما، پهن مى كردند تا رسول خدا صلى الله عليه و آله روى آن استراحت كنند (2).

برخى از معاصرين نوشته اند كه:

پيامبر صلى الله عليه و آله تختى از چوب خرما داشته اند كه موقعيت آن ميان ستون كنار قبر و بين قناديل كنونى قبر بوده است، آن حضرت روى آن به پهلو مى خوابيده و يا به اعتكاف و شب زنده دارى مى پرداخته اند. اين استوانه امروزه به ضريح مطهر پيامبر صلى الله عليه و آله چسبيده و در سمت شرق استوانه توبه قرار دارد. به علّت اينكه سرير و تخت آن حضرت در كنار آن قرار داشته، اين ستون به «سرير» مشهور گشته است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روزها نيز براى پاسخگويى به مسائل مسلمانان به آن تكيه كرده و نيازمندى هاى آنان را برآورده مى ساختند.

ستون سرير اولين ستون از سمت قبله و متّصل به ضريح و ديواره غربى حجره پيامبر صلى الله عليه و آله است. (3) 3

أ

ستون قرعه

اين ستون به نام هاى «مهاجران»، «المخلقه» و «عايشه» نيز مشهور است. در مورد نامگذارى اين ستون به نام قرعه (4) چنين گفته اند: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده اند: در مسجد من مكانى است كه اگر


1- تاريخ المسجد النبوى الشريف، محمد الياس عبدالغنى، 1416 ه، ص 130.
2- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 226.
3- تاريخ و آثار اسلامى مكه مكرمه و مدينه منوّره، اصغر قائدان، ص 207.
4- تاريخ المسجد النبوى الشريف، محمد الياس عبدالغنى، ص 125

ص: 316

مردم مى دانستند در كنار آن نماز نمى گذاشتند، مگر آنكه بين خود(براى نماز خواندن) قرعه مى زدند.

ستون مذكور دقيقاً در وسط ستون هاى اصلى ديگر مسجد قرار دارد. يعنى بين اين ستون تا منبر رسول اكرم صلى الله عليه و آله دو ستون، تا قبر ايشان نيز دو ستون، تا قبله و محراب كنونى نيز دو ستون و تا صحن اوليه مسجد كه هنوز مسقف نشده بود، يعنى به موازات مأذنه بلال نيز دو ستون فاصله دارد، در حقيقت از همه جوانب مذكور سومين ستون است و در كنار آن نيز ستون توبه و سپس سرير قرار دارد.

نماز خواندن در كنار آن بسيار سفارش شده است، چرا كه از ستون هاى روضةالنبى صلى الله عليه و آله است. (1) درمورد اين كه چرا اين ستون را ستون عايشه مى گويند، گفته شده است به دليل اينكه عايشه حديث مذكور را از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است.

4

أ

ستون تهجد

انتهاى ديوار غربى ضريح رسول خدا صلى الله عليه و آله در نقطه اى كه به ديوار شمالى مى رسد، باب خانه فاطمه زهرا عليها السلام و ستون «مربعة القبر» يا «مقام جبرئيل» است. در ادامه ديوار شمالى به سمت شرق، و در انتهاى ديوار شمالى خانه فاطمه زهرا عليها السلام محراب تهجد قرار دارد. كسى كه در اين محراب بايستد، سمت چپ او باب جبرئيل و سمت راست او مقام جبرئيل است. اين نقطه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله خارج از مسجد بوده و به اين ترتيب روشن مى شود اين محل كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درآن اقامه نماز شب كرده در خارج از مسجد قرار داشته وبه محراب تهجد شهرت يافته است. طبعاً اين مربوط به برخى از شب ها بوده كه حضرت در دل شب و تاريكى، در بيرون مسجد، نماز شب را اقامه كرده اند.

براساس برخى نقل ها، رسول خدا هرشب، وقتى همه مردم به خواب مى رفتند در پشت خانه على عليه السلام حصيرى مى انداخت و نماز شب مى خواند. (2) «سعيد بن عبداللَّه بن فضيل» مى گويد: من در حالى كه در اينجا مشغول اقامه نماز بودم


1- تاريخ و آثار اسلامى مكه مكرمه و مدينه، اصغر قائدان، ص 203.
2- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 228، به نقل ازالتعريف، ص 33.

ص: 317

«محمدبن حنفيه» را ديدم، از من پرسيد: آيا براى اين نقطه فضيلتى مى شناسى؟ گفتم: خير، فرمود:

«فَالْزِمْها، فَانَّها كانَتْ مُصَلّى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله مِنَ اللَّيلِ» (1)

در آنجا بنشين، آنجا محل نماز شب رسول خداست.

مسلمانان در گذر زمان سخت به استوانه اى كه در محل اين محراب بود، و البته نبايد آن را از استوانه هاى خود مسجد به حساب آورد، علاقمند بوده اند و تا كنون نيز براى نمازخواندن در پشت محراب تهجد اجتماع مى كنند. (2) 5

أ

ستون توبه

ستون توبه (3)

يا «ابولبابه»

يهوديان «بنى قريظه»، پس از محاصره دژ از پيامبر صلى الله عليه و آله درخواست كردند كه «ابولبابه» (4) اوسى را بفرستد تا با او به مشورت بپردازند. ابولبُابه سابقاً با «بنى قريظه» پيمان دوستى داشت، وقتى وى وارد دژ شد، زنان و مردان يهود گرد وى جمع شدند و گريه و شيون آغاز كرده و گفتند: آيا صلاح است كه ما بدون قيد و شرط تسليم شويم؟ ابولبُابه گفت: بلى، ولى با دست اشاره به گلو كرد. يعنى اگر تسليم شويد كشته خواهيد شد. «ابولبابه» مى دانست كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله با موجوديت اين دسته كه خطرناك ترين جمعيت براى آيين توحيدند، موافقت نخواهد كرد. ولى «ابولبابه» از اينكه به مصالح عالى اسلام و مسلمانان خيانت ورزيد، و اسرار آنها را فاش ساخت، سخت پشيمان شد، با بدنى لرزان و چهره اى پريده، از دژ آنها بيرون آمد و يكسره به مسجد رفت و خود را به يكى از ستون هاى مسجد بست كه اگر خداوند از تقصير وى نگذرد، تا پايان عمر به همين حالت به سر برد (5).


1- وفاء الوفاء، ج 2، ص 451.
2- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 228 و 229.
3- تاريخ المسجد النبوى الشريف، محمد الياس عبدالغنى، مكتبة الملك فهدالوطنية اثناء النشر 1416 ق، ص 127. ستون توبه، چهارمين ستون از منبر(و اولين ستون كه در طرف راست ستون سرير قرار دارد) و دومين ستون از قبر و سومين ستون از قبله است. مكه و مدينه تصويرى از توسعه و نوسازى، ص 243.
4- بشر بن عبدالمنذر، معروف به ابولبابه است كه از صحابه رسول خدا بود و از شركت در تبوك تخلف ورزيد و احتمالًا اسرارنظامى را در اختيار يهوديان بنى نضير قرار داده بود كه از تخلف خود پشيمان شد. سرزمين وحى، ص 260 و 259.
5- فروغ ابديت، آيت اللَّه جعفر سبحانى، ج دوّم، ص 151.

ص: 318

وقتى خبر «ابولبابه» به پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله رسيد، ايشان فرمودند: اگر قبل از اين عمل پيش من مى آمد، من براى او از خداوند طلب آمرزش مى كردم، و خداوند نيز او را مى بخشيد، ولى اكنون بايد بماند تا مغفرت خدا شامل حال او گردد. (1) همسر وى در اوقات نماز مى آمد گره طنابى را كه با آن خود را به ستون بسته بود باز مى كرد و پس از انجام فريضه بار ديگر او را به ستون مسجد مى بست.

شش روز گذشت، سحرگاهان كه پيامبر صلى الله عليه و آله ميهمان «ام سلمة» بود، پيك وحى فرود آمد و آيه «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً» (2)

را كه حاكى از آمرزش ابولبابه بود، آورد. ديدگان ام سلمه به چهره نورانى پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه خنده بر لب داشت افتاد. پيامبر به ام سلمه فرمود (3): خداوند از تقصير ابولبابه گذشت، برخيز و بشارت بده. وقتى همسر پيامبر آمرزش ابولبابه را بشارت داد، مردم ريختند كه بندها را باز كنند، ولى ابولبابه گفت: بايد پيامبر اين بندها را باز كند. پيامبر براى اقامه نماز صبح وارد مسجد شد و با دست هاى مبارك خود بندها را باز كرد.

به همين خاطر اين ستون، استوانه توبه نام گرفت. و در حال حاضر معروف به «ستون توبه» است.

اين نكته نيز قابل توجه و دقت است كه در كتاب هاى سيره آمده است كه آيه 27 سوره انفال (4) كه خداوند به مسلمانان دستور مى دهد كه خيانت به خدا و رسول نكنيد، درباره ابولبابه است. (5) گرچه در اين باره ترديد جدّى وجود دارد، زيرا سوره انفال مربوط به سال دوّم هجرى و جنگ بدر است. (6) در حالى كه اين حادثه مربوط به جنگ احزاب و سال پنجم هجرت مى باشد. به همين دليل بيان كتاب سرزمين وحى (7) كه به قصه جنگ تبوك و «بنى نظير» اشاره كرده است، نا تمام است.


1- تاريخ المدينة المنورة، للامام الحافظ ابن عبداللَّه بن محمود البغدادى، مكتبه دارالزمان للنشر والتوزيع، 1424 ق، ص 206.
2- سوره توبه، آيه 102.
3- فروغ ابديت، ج 2، ص 152.
4- «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ». سوره انفال، ص 27.
5- در كتاب فروغ ابديت، ج 2، ص 151 و 152 نيز آمده است كه مفسران مى گويند: «اين آيه درباره خيانت ابولبابه، نازل گرديد».
6- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 235.
7- كتاب سرزمين وحى، ص 260.

ص: 319

استحباب نماز در كنار ستون توبه

مستحب است زائر در كنار اين ستون، دو ركعت نماز بخواند و نيز براى كسى كه در مدينه روزه مى گيرد، مستحب است شب و روز چهارشنبه را كه روزه گرفته است در كنار ستون توبه، نماز بخواند.

در هر صورت بعد از نماز دعاى مخصوص را بخواند.

6

أ

ستون حَرس

اين ستون پشت ستون سرير قرار دارد(از جانب شمالى) (1) اين ستون را ستون حرس يا محرّس از آن جهت مى گفتند كه على بن ابى طالب براى حراست و حفاظت از پيامبر صلى الله عليه و آله در كنار آن مى نشست و به همين دليل آن را ستون على بن ابى طالب عليه السلام نيز مى نامند. (2) «موسى بن سلمه» مى گويد:

از «جعفر بن عبداللَّه بن حسين» پرسيدم كه فضيلت استوانه على بن ابى طالب چيست؟

او گفت:

«انّ هذا المحرَّس كان على بن ابيطالب يجلس فى صفحتها التى تَلى القبر ممّا يلى باب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يَحرُسُ النبى» (3).

نوشته اند كه پس از نزول آيه شريفه «وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» (4)

ديگر، امام على عليه السلام به نگاهبانى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نپرداخت؛ چرا كه خداوند خود حفاظت از جان رسول خدا را عهده دار شد.

هم چنين نوشته اند كه اين ستون، محل اقامه نماز توسط امام على عليه السلام بوده است. (5)


1- تاريخ المسجد النبوى الشريف، محمد الياس عبدالغنى، ص 130، 1416 ه فهرسة مكتبة الملك فهد الوطنية اثناءالنشر، تعميرو توسعه مسجد شريف نبوى(در طول تاريخ)، ص 80، وفاء الوفاء حج، ج 2، ص 448 مقابل دريچه اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه درخانه عايشه بوداز آن مى گذشت وبراى نماز به روضه شريفه مى آمد.
2- اين ستون كه استوانه على بن ابى طالب نيز ناميده شده در شمال ستون سرير قرار دارد و چسبيده به ضريح است، گويند: على بن ابى طالب در اين محل نماز مى گذارد. هم چنين درفاصله آن ومحل كنونى مضجع رسول خدا صلى الله عليه و آله بود مى نشست وازپيامبر صلى الله عليه و آله حفاظت مى كرد.
3- وفاء الوفا، ج دوّم، ص 448.
4- سوره مائده، آيه 67.
5- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 223.

ص: 320

7

أ

ستون حنّانه

هنگام بناى مسجدالنبى صلى الله عليه و آله، براى رسول خدا صلى الله عليه و آله منبرى در نظر گرفته نشده بود لذا آن حضرت خطبه هاى خويش را كنار تنه درخت خرمايى كه به آن تكيه مى زدند، مى خواندند. مردى از انصار در روز جمعه اى از ايشان خواست تا منبرى براى ايشان بسازد. (1) وقتى منبر آماده شد، پيامبر صلى الله عليه و آله در روز جمعه بر فراز آن رفتند. طبق گفته افرادى چون بخارى، نسائى، دارمى، ابن عساكر، از درختى كه حضرت بدان تكيه داده و خطبه مى خواندند، صدايى شبيه ناله و شيون برخاست، كه گويى درخت در فراق پيامبر صلى الله عليه و آله سر داده بود و بيشتر اصحاب آن صدا را شنيده و گريستند. پيامبر صلى الله عليه و آله از منبر پايين آمده و دست ملاطفت بر آن كشيدند، آنگاه درخت آرام شد (2)، به اين علت آن را حنّانه گفته اند. (3) رسول اكرم دستور داد تا حفره اى كنده و آن درخت را در آن دفن كردند. مكان اين درخت در كنار استوانه مخلّقه يعنى در سمت مغرب محراب و نمازگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و چسبيده به ديوار قبلى مسجد بوده است. (4) شايان ذكر است محل اين ستون در غرب محراب قرار دارد. (5) «مُلّاى رومى» اين واقعه و سخنان پيامبر با اين تنه درخت را به اين شرح به نظم در آورده است:

استن حنانه از هجر رسول ناله مى زد همچو ارباب عقول

در ميان مجلس وعظ آن چنان كز وى آگه گشت هر پير و جوان


1- به روايت بخارى، زنى از انصار به پيامبر پيشنهاد كرد كه غلام من نجار است، اجازه دهيد تا منبرى بسازد. كنزالعمال، ج 14، ص 58، صحيح بخارى، ج 1، ص 302.
2- تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، اصغر قائدان، ص 212. اين روايت رابيش از صد تن از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده اند و دربرخى از روايات آمده است كه پيامبر فرمود: اگر من آن راآرام نمى كردم تا قيامت ناله و فغان سر مى داد. مشاهد و مشاعر حج، ص 48؛ به نقل از اسدالغابة ج 1، ص 30.
3- حنّانة به معناى بانگ شتر ماده اى است كه از بچه جدا مى شود.
4- وفاءالوفاء، ج 1 و 2، ص 388، بحارالانوار، ج 33، ص 350، صحيح بخارى، كتاب المناقب باب علامات النبوه، 55: 3584
5- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 226- 227.

ص: 321

در تحير مانده اصحاب رسول كز چه مى نالد ستون با عرض و طول

گفت پيغمبر چه خواهى اى ستون گفت جانم در فراقت گشته خون

مسندت من بودم از من تافتى بر سر منبر تو مسند ساختى

گفت خواهى تا تو را نخلى كنند شرقى و غربى زتو ميوه چنند

يا در آن عالم حقت سروى كند تا تر و تازه بمانى تا ابد

گفت آن خواهم كه دائم شد بقاش بشنو اى غافل كم از چوبى مباش (1)

ستون مُخَلَّقه

«مخلّقه» به معناى خوشبو و معطّر است. از «خَلوق» مى آيد؛ يعنى بوى خوش. (2) اين ستونى است كه بر آن عود مى نهادند و فضاى مسجد را معطر مى كرد.

اين رسم از زمان «مهدى عباسى» توسط همسر او «خيزران» باب شد، و از آن پس ادامه يافت و در حال حاضر نامش روى اين ستون نوشته شده است. گفته اند كه «سَلَمة بن اكوع»، صحابى پيامبر صلى الله عليه و آله به دليل اعتقادش به تبّرك، هميشه كنار اين ستون نماز مى گزارد و مى گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله را در كنار اين ستون، در حال نماز ديده است (3).

«مالك بن انس» نيز مى گفت: بهترين جاى خواندن نماز نافله اينجاست؛ و البته نماز واجب، بهترين جايش صف اوّل است (4).

نوشته اند كه وقتى قبله تغيير كرد، اين ستون تا چندين روز، مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داشت، در واقع «عَلَم قبله» به حساب مى آمد. گويا قسمتى از اين ستون كه در نزديكى محراب قرار دارد، در داخل محراب واقع شده است. در كنار اين ستون، صندوقى نيز قرار داشته كه يك مصحف در آن نگهدارى


1- مثنوى، دفتر اول، ص 129، نسخه رينولد نيكلسن.
2- تعمير و توسعه مسجد شريف نبوى، صفحه 76. لسان العرب 197/ 4.
3- سمهودى از ابن زَباله روايت كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله پس از تحول وتغيير قبله بيش از ده روز در آن جا نماز به جاى آورد. وفاء الوفاء، ج 1، ص 367.
4- نزهة الناظرين، ص 59، همان، ص 76 و 77.

ص: 322

مى شده است. (1) برخى نيز به اين نكته اشاره كرده اند كه ستونى را كه در ضلع غربى محراب پيغمبر صلى الله عليه و آله قرار دارد، ستون مخلّقه ناميده اند. (2) نويسنده كتاب تاريخ المسجدالنبوى الشريف مى نويسد: ستون مخلقه درجاى ستونى كه پيامبر صلى الله عليه و آله برآن تكيه مى داد، وخطبه مى خواند قرارگرفته است. (3) 9

أ

ستون وُفُود

يكى از كارهاى جارى رسول خدا صلى الله عليه و آله ملاقات با سران قبايل براى آشنا ساختن آنان با اسلام و يا مذاكرات سياسى بود. آن حضرت محلى را در مسجد به اين امر اختصاص داده بودند و هميشه در همان مكان، هيأت ها را به حضور مى پذيرفتند.

محل اين ملاقات ها در كنار ستونى از ستون هاى مسجد بود كه بعدها به نام «استوانة الوفود» (4) معروف شد، و اكنون نيزبه همين نام خوانده مى شود. (5) اين ستون كه در پشت ستون محرس از سمت شمال قرار دارد، سومين ستون گرد و مدور از سمت قبله مى باشد. قبل از مسقف شدن قسمت صحن مسجد در زمان رسول اكرم صلى الله عليه و آله اين ستون آخرين ستون شبستان از سمت شمال بوده است. رجال و بزرگان صحابه، به ويژه بنى هاشم در كنار آن مى نشسته اند و به اين علت به محل آن «مجلس القلادة» نيز گفته مى شد. (6) بعضى مى گويند: نماز گاه حضرت على عليه السلام در بين اين ستون و ستون محرس قرار داشته است.

اكنون بر بالاى اين ستون، عبارت «اسطوانة الوفود» ديده مى شود. (7)


1- آثار اسلامى مكه و مدينه ص 229 و 230
2- سرزمين وحى، ص 261.
3- تاريخ المسجد النبوى الشريف، محمد الياس عبدالغنى، ص 121، 1416 ه، مكتبة الملك فهد الوطنية.
4- وفاءالوفاء، ج 1، ص 449- 450، تاريخ المسجد النبوى الشريف، محمدالياس عبد الغنى، ص 131، 1416 ه ق، مكتبه الملك فهد الوطنية، اثناء النشر.
5- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 182.
6- وفد به معناى هيأت نمايندگى، و «وفود» جمع وفد است. اين ستون را مجلس القلادة نيز مى ناميدند، زيرا بزرگان صحابه در كنار آن مى نشستند و به گفتگو مى پرداختند.
7- تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه منوره، ص 208.

ص: 323

10

أ

سعد بن معاذ

سعد بن معاذ (1)

«سعد بن معاذ» به دست «مصعب بن عمير» مسلمان شد و با اسلام آوردنش تمام خاندان «عبدالاشهل» مسلمان شدند و اين خاندان، نخستين خاندانى هستند كه زن و مرد ايشان همگى اسلام آوردند. سعد از بزرگان انصار و رئيس قبيله اوس، مردى شجاع، قاطع در بيان و تصميم گيرى، مقاوم در مبارزه و جهاد بود. از پاسداران و محافظان پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه منافقين را خوب مى شناخت و نسبت به آنها آگاهى كامل داشت و در تعظيم و بزرگداشت حضرت على عليه السلام بسيار تلاش مى كرد. روز جنگ بدر پرچمدار قبيله اوس بود و براى پيامبر صلى الله عليه و آله سايه بانى ساخت تا پيامبر صلى الله عليه و آله در آن بنشيند و نظاره گر جنگ باشد، خودش با ديگر سربازان اسلام به ميدان جنگ شتافت. هرگاه حمله عمومى از سوى قريش شروع مى گشت از پيامبر صلى الله عليه و آله به اتفاق حضرت على عليه السلام و ديگر صحابه دفاع نمود و در همان حال تبليغ و سخنرانى مى كرد. وقتى جنگ در حال اتمام بود، صحابه مشغول جمع آورى غنائم شدند، سعد چون آنها را بدين شكل ديد ناراحت شد و به پيغمبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: دوست داشتم مسلمين دست از كشتن كفار بر نمى داشتند و به جمع آورى غنائم روى نمى آوردند تا صلابت و توان اهل اسلام براى تمام عرب معلوم شود. در اين جنگ پيامبر صلى الله عليه و آله دوبار براى سعد دعا كرد و در برگشت از جنگ، سعد افسار مركب پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفته بود و پياده مى رفت در حالى كه برادرش در جنگ شهيد شده بود. وى در جنگ احد نيز شركت كرد و مردانه مبارزه نمود.

در سال پنجم هجرت در غزوه خندق پنج نفر از مسلمين شهيد شدند، سعد هم زخمى شد و يكى از رگ هاى او قطع گرديد، سپس او را به شهر آوردند. آن طورى كه ابن سعد مى گويد: همين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله سعد را ديد، فرمودند: برخيزيد و سرور خود را پياده كنيد، سپس در كنار مسجد خيمه اى برپا كردند و او را تحت معالجه قرار دادند، اما معالجات مؤثر واقع نشد و بعد از مدتى به شهادت رسيد. وى


1- سعد بن معاذ بن امرؤالقيس بن عبدالاشهل يكى از انصار و صحابه رسول اللَّه است.

ص: 324

هنگام شهادت 37 سال داشت. پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد مقام و منزلت سعد در درگاه الهى فرمود:

عرش از مرگ «سعدبن معاذ» به لرزه درآمد.

در امالى صدوق از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر دادند كه سعد بن معاذ وفات كرده است، (1) پيامبر صلى الله عليه و آله و اصحابش بر جنازه سعد حضور يافتند و حضرت به غسل دادن سعد امر كرد و در تشييع جنازه، بدون كفش و ردا حركت كرد و سمت چپ و راست تابوت را مى گرفت. روايت كرده اند: زمانى كه جنازه سعد را بيرون آوردند گروهى از منافقين گفتند: جنازه اش چقدر سبك است.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هفتاد هزار فرشته در تشييع جنازه سعد به زمين آمده اند كه تاكنون نيامده بودند.

11

أ

سفرنامه هاى حج

مناسك و نگاشته هاى تاريخى

كتاب هاى نگاشته شده درباره حج، شامل رشته ها و موضوعات مختلف است. بخش عمده اى از آن در حوزه فقه حج نگاشته شده كه در دو محور است؛ يكى مناسك حج و دوم آداب زيارت اماكن مقدسه. رشته ديگر، مربوط به نگاشته هاى تاريخى است كه تاريخ حرمين شريفين و اماكن موجود در اين ديار است. كهن ترين كتاب ها در اين قسمت، اخبار مكّه ازرقى و در مورد مدينه «تاريخ المدينة المنورة» ابن شبه است. (2) سفر نامه نويسى

علاوه بر دو بخش قبلى، سوّمين بخش، سفرنامه نويسى است، مى توان ادعا كرد كه يكى از مهمترين سوژه ها براى نگارش سفرنامه ها در گستره ادبيات جهانى، سفر به خانه خدا در شهر مكه


1- امالى شيخ صدوق، ص 468، امالى شيخ طوسى، ص 427 و 428.
2- فصلنامه ميقات حج، شماره 17، ص 5- 6.

ص: 325

معظمه بوده و هست. در طول تاريخ ميلياردها انسان براى انجام فريضه حج راهى اين سرزمين مقدس شده و در كنار خانه خدا و در مشاعر مقدس به عبادت پرداخته و مى پردازند. تقريبا بدون استثناء تمامى اين زائران در طى اين سفر، به مدينه منوره نيز مشرف مى شوند و به زيارت حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله و قبور امامان و بزرگان صحابه در قبرستان بقيع مى روند. اين سفر روحانى براى هر مسافرى كه قدم در اين سرزمين مى گذارد، خاطره اى است فراموش ناشدنى و مسافرين اين ديار تا پايان عمر با ياد خاطرات اين سفر زندگى مى كنند و آن را نقطه اوج زندگى معنوى خود مى دانند.

از دير باز اين خاطرات به نگارش نيز در مى آمده است. بسيارى از جغرافى دانان قرون نخست هجرى در طى همين سفر بود كه يادداشت هاى مهمى را از جهان اسلامى آن روزها فراهم آورده و در اختيار جامعه علمى قرار مى داده اند. كهن ترين سفرنامه، كتاب پر ارج ناصر خسرو قباديانى عالم اسماعيلى مذهب است كه مملوّ از آگاهى هاى گران بها، از درخشان ترين دوره تمدن اسلامى است، در دوره هايى ديگر نوشته هاى ابن بطوطه و ابن جبير نيز مطرح است.

سفرنامه هاى فارسى حج

عمده آن چه در ادبيات سفرنامه نويسى حج، در ادب فارسى در دست است، مربوط به دوره صفويه و عمدتاً مربوط به دوره قاجار است. بخش مهمّى از اين سفرنامه ها تجربه هاى سفر و آگاهى هاى جغرافى و تاريخى است كه به قصد راهنمايى مسافران بعدى به نگارش درمى آمد. در اين سفرنامه ها، مسأله عمده حج از نژادهاى مختلف با زبان هاى متفاوت و نيز مذاهب گوناگون، تازه هاى فراوانى را براى يك سفرنامه نويس فراهم مى كرد. هر يك از اين گوناگونى ها و تفاوت ها سوژه اى بود براى نگارش سفرنامه. در اين ميان سفرنامه هاى منظوم نيز جايگاه ويژه اى دارد. در اين زمينه حدود 101 نمونه از سفرنامه هاى حجّ كه در ادب فارسى است و نيز 50 نمونه كه در ادب عربى است فهرست شده است. (1) كه از هر يك از اين دو دسته «فارسى و عربى» سفرنامه ها ده مورد اشاره مى شود:


1- فصلنامه ميقات حج، شماره 17، ص 6 تا 20.

ص: 326

فارسى:

1- سفرنامه مكه، ضياءالدين تارى در سال 1129(منزوى)

2- سفرنامه مكه، محمدرضا ظهيرالملك، در سال 1307

3- سفرنامه حجاز، محمدحسين شهرستانى، ذريعه ج 12، ص 196

4- سفرنامه حج البيت، مولى ابراهيم درويش محمد الكازرونى، ذريعه، ج 12، ص 186

5- سفرنامه مكه، عبدالحسين خان افشار در سال 1299

6- سفرنامه مكه، لطفعلى اعلايى از سال 1348 آستان قدس، ش 4243

7- سفرنامه مكه، محمدعلى فراهانى در سال 1263، كتابخانه مجلس، شماره 2310

8- سفرنامه منظوم، مهدى الهى قمشه اى، فصلنامه ميقات حج، شماره 2، ص 141- 151

9- منازل بين اصفهان و مكه، فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه فرهنگستان باكو.

عربى:

1- رحلة السويدى: ابوالبركات عبداللَّه بن الحسين البغدادى(1104- 1174) 2- رحلة النابلسى: عبدالغنى بن اسماعيل النابلسى الدمشقى(1050- 1143)

3- رحله ابن بطوطه، 703- 779

4- رحلة البلوى، خالد بن عيسى بن احمد البلوى الاندلسى وى در سال 738 مشرف شد

5- مرشد الحاج، عبدالوهاب مظهر 1347، 103 صفحه

6- تذكار الحجاز، عبدالعزيز صبرى، اين كتاب در 228 صفحه در سال 1342 در مطبعة السلفية چاپ شده است.

7- مرشد الحجاج الى الأماكن المقدسة، محمدحسن غالى، قاهره، 1923، 200 صفحه

8- دليل الحج للوارد الى مكه و المدينة من كل فجّ

9- مشعل المحمل

10- الرحلة الحجازية، سه سفرنامه از علامه سيد محسن امين (1)


1- فصلنامه ميقات حج، شماره 17، ص 7

ص: 327

12

أ

سِقايَة الحاج

قبل از اسلام منصب «سقاية الحاج» (1) در رديف منصب كليددارى خانه خدا بود و از مهم ترين مناصب محسوب مى شد. ضرورت و نياز شديد حجّاج در ايام حج به آب، آن هم در آن سرزمين خشك و سوزان و كم آب كه غالب ايام سال هوا گرم است به اين موضوع(سقايت حاج) اهميت خاصى مى داد و كسى كه سرپرست اين مقام بود، از موقعيت ويژه اى برخوردار مى شد، چرا كه خدمت او به حجاج يك خدمت حياتى به شمار مى رفت. (2) جايگاه سقاية الحاج در كتاب و سنّت

خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد:

«أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ ...» (3)

؛ آيا آب دادن حاجيان و آبادى مسجدالحرام را قرار داديد مانند آن كس كه به خدا و روز آخر ايمان آورده است و در راه خدا جهاد كرده است، نزد خدا يكسان نيستند.

جمع زيادى از مفسرين از جمله حاكم «ابوالقاسم حسكانى» از محدثين اهل سنت شأن نزول اين آيه را درباره على بن ابى طالب عليه السلام دانسته است. حاكم حسكانى از «بريده» نقل مى كند كه روزى «شيبة بن ابى طلحة» و «عباس بن عبدالمطلب» پس از اينكه ايمان آورده بودند بر يكديگر مباهات مى نمودند. عباس مى گفت: من امتيازى دارم كه هيچ كس آن را ندارد، من مسئول سقايت و آب دادن حاجيان بودم (4). شيبه مى گفت: مقام من والاتر است كه عمارت و تعمير مسجدالحرام به عهده من


1- سقايه مصدر است، هم به معناى آب دادن و هم به معناى وسيله و پيمانه اى است كه با آن آب مى دهند، چنان كه در آيه 70 سوره يوسف آمده است «فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ...» و هم به معناى ظرف بزرگ يا حوضى است كه آب در آن مى ريزند.
2- تفسير نمونه، ج هفتم، ص 323.
3- سوره توبه، آيه 19.
4- در مسجدالحرام، در ميان چشمه زمزم و خانه كعبه، محلّى وجود دارد كه به نام «سقايةالعباس» معروف است، گويا درآن جا ظرف بزرگى مى گذاردند و حاجيان از آن جا آب برمى داشتند. تفسير نمونه، ج 7، ص 323.

ص: 328

بود، على عليه السلام كه از كنار آنها مى گذشت سخنان آن دو را شنيد، به آنها گفت: من، حيا مى كنم و شرمم مى آيد كه شما با اين سن و سال به چه چيزهايى افتخار مى كنيد! من با اين سن و سالى كه دارم واجد امتيازى مى باشم كه هيچيك از شما آن را نداريد. گفتند: آن چيست؟ على عليه السلام گفت: آنقدر به بينى شما زدم(جهاد كردم) تا مسلمان شديد. عباس خشمگين برخاست و دامن كشان به نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله رفت و از على عليه السلام شكايت نمود. پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را بخواند و فرمود: چرا به عمويت چنين گفتى؟ عرض كرد: من سيلى حقى به وى زدم، خواه او را خوش آيد يا برنجد. در اين حال جبرئيل نازل شد و گفت:

خداوند سلامت مى رساند و مى فرمايد: اين آيه را براى آنها بخوان:

«أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ ...»

آيا آب دادن به حاجيان و تعمير مسجدالحرام را با ايمان به خدا و روز جزا و جهاد در راه خدا برابر مى دانيد؟ هرگز اينها نزد خداوند يكسان نباشد. (1) اين روايت از احاديث معروف و مشهور است كه حتى افراد متعصّب به آن اعتراف كرده اند، ضمناً در كتاب هاى فراوانى از اهل سنت با تفاوت مختصرى (2) آمده است. توضيح بيشتر و مفصّل اين حديث در كتاب «احقاق الحقّ» جلد سوم صفحه 122 تا 172 موجود است. شايسته است كه عزيزان و طالبان حقيقت، مراجعه فرمايند.

در حديث رسول اللَّه صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود:

«كُلُّ مَأْثِرَةٍ مِنْ مَآثِرِ الْجاهِلِيَّةِ تَحْتَ قَدَمي الّا سِقايَةَ الْحاجِّ وَ سِدانَةَ الْبَيْتِ». (3)

تمام نشانه هاى جاهليت را زير پا گذاشته ام، جز منصب سقايت و سدانت، يعنى پرده دارى خانه.

خلاصه منصب سقايت كه پيامبر هم آن را حفظ كرده است، يعنى آب دادن حاجيان و زائران كعبه، در دست عباس عموى پيامبر از بنى هاشم بود. در هنگام ظهور اسلام مناصب بسيارى در ارتباط با برگزارى مراسم حج و پذيرايى زائران وجود داشت كه از مهم ترين آن ها مى توان به مناصب سقايت(آب دادن حاجيان)، رفادت(ميهماندارى) و حجابت(دربانى، كليددارى) و سِدانت(پرده دارى) قيادت(سردارى و سرپرستى كاروان هاى بازرگانى) اشاره كرد. (4)


1- معارف و معاريف، دائرة المعارف جامع اسلامى، ج 6، ص 276.
2- مانند تفسير طبرى، ثعلبى، تفسير بغدادى، جامع الاحوال ابن اثير، تفسير فخر رازى و ....
3- نهاية ابن اثير، ج 2، ص 380.
4- تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 30 و 31.

ص: 329

سَقيفه بنى ساعده

«سقيفه» (1) به بناى مسقفى گفته مى شود كه ايوان هم دارد. به نظر مى رسد كه برخى از طوايف، سقيفه اى داشته اند كه براى كارهاى عمومى و جلسات از آن استفاده مى كرده اند. اين مى تواند شبيه دارالندوه اى باشد كه «قصى بن كلاب» براى قريش در مكه درست كرد. اما سقيفه بنى ساعده متعلق به طايفه «بنوساعده بن كعب بن خزرج» بود، و در نزديكى مسجدالنبى صلى الله عليه و آله قرار داشت (2) و از شهرت تاريخى برخوردار بود. ولى شهرت اصلى اش به دليل وقوع رخداد تاريخى بيعت با ابوبكر در آن است. (3) واقعه سقيفه يكى از مهم ترين و دوران سازترين و پردامنه ترين رويدادهاى تاريخ اسلام و مذهب تشيع است. اين واقعه سرمنشاء شقاق كبيرى در تاريخ اسلام قرار گرفته و اين دين الهى و خاتم اديان آسمانى را، به دو فرقه بزرگ سنى و شيعى تقسيم كرده است. (4) سابقه و پيشينه سقيفه

سقيفه بنى ساعده متعلق به قبيله بنى ساعده بود، كه سعد بن عباده رئيس آن طائفه براى مشورت در امور مهم قبيله خود با بزرگان در اين مكان حضور مى يافته است. در سال يازدهم هجرى، بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله- به اتفاق آراء و اقوال روز دوشنبه 28 صفر سال 11 هجرت رحلت حضرت رسول


1- كلمه سقيفه از سقف گرفته شده، يعنى مكان سقف دار يا داراى سقف و سايبان، «ياقوت حَمَوى» در «معجم البلدان» كلمه سقيفه را اين گونه توضيح داده است: «... واقع در مدينه، و آن سايبانى است كه در زير آن مى نشستند و در آن جا بود كه با ابوبكر بيعت شد. سقيفه به معناى كپر، آلونك شاميانه اى نيز آمده است.
2- سقيفه در سمت غرب مسجد نبوى در كنار «چاه بضاعه» بود. سعدبن عباده كه كانديداى انصار براى خلافت بود در نزديكى آن زندگى مى كرد، اين محل در يك مثلثى ميان «شارع سلطانه»، شارع مناخه و شارع السحيمى قرار داشته است. آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 320.
3- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 319.
4- البته تعداد فرقه ها و مذاهب اسلامى در طول تاريخ اسلام، چه فرقه هاى منقرض شده، چه باقى و برقرار بيش از يكصد مكتب است.

ص: 330

پيش آمد، در حالى كه حضرت على عليه السلام و عباس و فرزندان و ياران آن ها، پيكر پاك رسول خدا را براى تغسيل و تكفين آماده مى كردند، سعد بن عباده به اتفاق انصار در اين مكان به مشورت نشسته تا خلافت و جانشين پيامبر را به گروه خود منتقل سازند، ولى مهاجران و در رأس آن ها ابوبكر، عمر و ابوعبيده جراح بدان جا شتافته و سرانجام اين گروه بدون حضور اهل البيت عليهم السلام و بنى هاشم در سقيفه اجتماع كرده و براى انتخاب جانشين حضرت به احتجاج پرداختند و در نتيجه با ابوبكر به عنوان جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كردند و نهايتاً با انتخاب ابوبكر به خلافت در اين مكان، سرنوشت جامعه اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله رهبرى منصوصى در غدير خم را براى آن مشخص كرده بود، دگرگون شد (1) و روز بعد با حضور ابوبكر در مسجد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و نشستن وى بر منبر آن حضرت، عده زيادى از مسلمانان مدينه با ابوبكر بيعت كردند، اين پايمال كردن حق على عليه السلام هم چنان ادامه داشت و آن حضرت را خانه نشين كرد، و مظالم آل ابى سفيان(امويان) و سپس عباسيان بر اهل البيت عليهم السلام از قتل اولاد رسول خدا صلى الله عليه و آله و اسارت آن ها و غارت اموالشان صفحات تاريخى اسلام را سياه كرده، كه اين همه را از نتيجه تصميم گيرى اجتماع سقيفه و ظلم ايجاد شده دانسته اند، تا آن جايى كه گفته اند:

«قتل الحسين عليه السلام بالسقيفة»؛ امام حسين عليه السلام در سقيفه كشته شد. (2) 14

أ

سلمان

«سلمان» پيش از آنكه مسلمان شود، نام ديگرى داشت. (3) رسول خدا صلى الله عليه و آله نام سلمان بر او نهاد، و با لقب «سلمان الخير» و «سلمان محمّدى» (4) از او ياد مى كرد. او وصى عيسى عليه السلام بود و شايد براى


1- تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 310- 311.
2- دائرةالمعارف تشيع، ج 8، ص 208.
3- نامش روزبه پور خشنودان يا ماهويه يا بهنودپور بدخشان بوده و مكنّى به ابوعبداللَّه، ابوالبينات و ابوالمرشد گرديد. سلمان اصلًا اهل شيراز يا رامهرمز يا اهواز يا شوشتر و يا روستاى جى اصفهان(به اختلاف اقوال) بود. اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث، ص 769؛ بحار، ج 22، ص 390 و 362.
4- عن الحسين بن صهيب، عن ابى جعفر عليه السلام قال: «ذكر عنده سلمان الفارسى، قال: فقال ابو جعفر عليه السلام: «مه لاتقولوا سلمان الفارسى، ولكن قولوا سلمان المحمدى ذاك رجل منّا اهل البيت». رجال كشى، ص 8، بحارالانوار، ج 22، ص 349 و 385.

ص: 331

اينكه اميرالمؤمنين عليه السلام شخصاً او را غسل داده است، همين باشد. چرا كه وصى را كسى جز پيامبر يا وصى پيامبر، حق ندارد غسل دهد. (1) روايت شده كه وى «مجوسى» نبوده، بلكه به ظاهر، اظهار مجوسيت مى كرد، اما باطناً به خداى يگانه ايمان داشته و آن را پنهان نگه مى داشته است. (2) منزلت و شخصيت ويژه سلمان

بلندپايگى و جلالت قدر و بزرگوارى و والامقامى و دانش فراوان سلمان و پرهيزكارى و پارسايى و خردمندى او پرآوازه تر از آن است كه نياز به شرح و توضيح داشته باشد. همه مسلمانان بر بلندپايگى او هم داستان اند، روايات فراوانى درباره مقام و فضيلت او رسيده است. از جمله اينكه نقل شده است كه در حضور امام باقر عليه السلام از سلمان فارسى سخن به ميان آمد، حضرت فرموند: «نه، نگوييد سلمان فارسى، بگوييد سلمان محمّدى، او مردى است از ما اهل بيت (3)» همان گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله قبلًا فرموده است: «سَلْمانُ مَنَّا اهْلَ الْبَيْتِ» و نيز روايت شده است كه آن حضرت فرمود: «سلمان از متوسّمين (4) بوده است.»

از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده است كه فرمود:

«انَّ سَلْمانَ عَلِمَ الْاسمَ الْاعْظَم (5)

؛ سلمان اسم اعظم را مى دانست».

در نخستين غزوه اى كه شركت كرد، جنگ خندق بود. از آن پس در بقيه غزوات و نيز فتوحات عراق حضور داشت و استاندارى مدائن را عهده دار شد.

سلمان از پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين، على عليه السلام روايت كرده و ابووقاص و سليم بن قيس هلالى از قول وى روايت كرده اند.

سلمان در سال 36 يا 37 هجرى از دنيا رفت. (6)


1- جاء فى الأخبار الحسان: «ان علياً عليه السلام مضى فى ليلة الى المدائن لتغسيل سلمان». صراط المستقيم(مخطوط)، بحار، ج 22، ص 392 و 368.
2- اكمال الدين، ص 96 تا 99، بحارالانوار، ج 22، ص 359.
3- پيشنهاد سلمان در جنگ احزاب(معروف به جنگ خندق) كه براى جلوگيرى از دشمن خندق بكنند، به اتفاق آراء تصويب گرديد، هنگام تقسيم افراد،(در كندن خندق)، مهاجر و انصار درباره سلمان به تشاجر پرداخته هر كدام مى گفتند كه سلمان از ماست و بايد همكار ما باشد، پيامبر صلى الله عليه و آله در اين لحظه با سخن خود نزاع را خاتمه داد و فرمود: «سلمان منا اهل البيت».
4- بحار، ج 22، ص 349.
5- همان، ص 346.
6- اهل بيت در قرآن و حديث، حجةالاسلام و المسلمين محمدى رى شهرى، ج 2، ص 870.

ص: 332

سوغات و هديه حج

همان گونه كه در بخش آداب سفر اشاره شد، از آداب و مستحبات سفر، آوردن هديه براى نزديكان است. در روايتى از امام صادق عليه السلام از آن حضرت نقل شده است كه فرمودند:

«إِذَا سَافَرَ أَحَدُكُمْ فَقَدِمَ مِنْ سَفَرِهِ فَلْيَأْتِ أَهْلَهُ بِمَا تَيَسَّرَ وَ لَوْ بِحَجَرٍ» (1).

زمانى كه هر يك از شما به سفر رفتيد در هنگام مراجعت براى خانواده خود هديه اى همراه داشته باشيد، اگرچه هديه، كم ارزش و در حد يك سنگ باشد.

امام صادق عليه السلام آن گاه داستان حضرت ابراهيم عليه السلام را نقل كردند كه هرگاه به ديدار اقوامش مى رفت و در بازگشت چيزى نداشت به خانه بياورد، براى آرامش روح ساره همسرش مقدارى ريگ در خورجين مركبش مى ريخت و بدين حال داخل مى شد و آن را در كنارى مى نهاد و به نماز مى ايستاد.

چون ساره مى آمد و خورجين را باز مى كرد، مى ديد داخل آن پر از آرد است! آن را خمير مى كرد و نان مى پخت و ابراهيم را صدا مى زد كه بيايد و تناول كند. ابراهيم به ساره مى گفت: اين نان از كجاست؟

ساره پاسخ مى داد. از آن آردى كه در خورجين آورده بودى. آن گاه ابراهيم سر به آسمان برداشته و مى گفت:

«أَشْهَدُ أَنَّكَ الْخَلِيلُ ...» (2)

بار خدايا! گواهى مى دهم تويى خليل و دوست بنده خود.

هديه حج

علاوه بر آن چه در باب سوغات ذكر گرديد، در خصوص هديه حج نيز توصيه هاى ويژه اى است.

«الْهَدِيَّةُ مِنْ نَفَقَةِ الْحَجِّ» (3)

، «هَدِيَّةُ الْحَجِّ مِنَ الْحَجِّ» (4).


1- وسائل الشيعة، ج 11، ص 459.
2- همان.
3- كافى، ج 4، ص 280.
4- همان.

ص: 333

يعنى آن چه زائر به عنوان هداياى حج مى آورد، جزء هزينه هاى حج محسوب مى شود، بنابراين پاداش معنوى دارد. مناسب است هداياى حج و زيارت چيزى باشد كه يادآور مناظر و مشاهد متبركه باشد و هنگام عبادت وذكر نيز به كار آيد و خاطره حج و زيارت را تجديد كند. و نيز در هداياى حج، فقرا، يتيمان و مستمندان را نبايد فراموش كرد كه ثواب افزون ترى خواهد داشت. گفتنى است كه حج يك سفر معنوى است و بهترين سوغات اين سفر، طهارت روح، براى خود و دعا و زيارت به نيابت براى مسلمين است. اما پسنديده، بلكه مستحب است كه زائر براى خانواده خود و دوستان نزديك خود هديه بياورد.

بايد گفت كه سوغات سفر آوردن بايد به شيوه معقول و به قدر ممكن باشد و نبايد به شكلى باشد كه زائر از بركات معنوى حج محروم و يا كم بهره شود، و اوقات گران بها را به جاى عبادت و زيارت صرف خريد و سوغات نمايد. (1)

سُميَه

«سميّه» (2) كنيز بزرگوارى بود. وى با ياسر ازدواج كرد و ثمره اين ازدواج فرزندى بود به نام عمار.

سميّه و ياسر اول شهيد راه اسلام مى باشند. آنها از پيشگامان در اسلام و از كسانى هسند كه زمانى كه مركز تبليغاتى رسول خدا صلى الله عليه و آله خانه «ارقم بن ابى ارقم» بود اسلام آوردند. روزى كه مشركان از ايمان آنها آگاه شدند، در آزار و شكنجه آن ها كوتاهى ننمودند. (3) ابوجهل آنان را گرفت و مجبور كرد تا به رسول خدا صلى الله عليه و آله دشنام دهند، اما موفق نشد. ابوجهل زره آهن به آنها پوشانيد و در آفتاب گرم آنها را نگاه داشت و رسول خدا صلى الله عليه و آله را از كنار آنان عبور داد. پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها فرمود:


1- فصلنامه ميقات حج، شماره 50.
2- سميه بنت حباط، مادر عمار ياسر، كنيز ابوحذيفه بن المغيرة المخزومى بود كه با ياسر ازدواج كرد و سپس ابو حذيفه او راآزاد نمود.
3- فروغ ابديت، ج 1، ص 278.

ص: 334

صَبْرَاً يا آلَ ياسِر فَانَّ مَوْعِدَكُمُ الْجَنَّة.» (1)

سُميّه ناظر شهادت دردناك همسر مظلومش ياسر بود، او مى ديد كه ياسر را آن قدر تازيانه زدند تا جان داد ياسر با مقاومت و بردبارى از عهده آزمايش بزرگ الهى سر فراز بيرون آمد و عنوان زيباى «اولين شهيد در اسلام» براى او رقم خورد.

مشركين پس از شهادت ياسر، به سراغ سميّه آمدند، آنان نخست سميّه را تهديد كردند كه اگر به اسلام وفادار بماند و بت پرست نشود هر يك از پاهايش را به يك شتر خواهند بست و آن دو شتر را در دو جهت مخالف خواهند راند تا او دو شقّه شود. اما سميّه شجاع تر از آن بود كه با تهديدهاى مشركان مكه هراسى به خود راه دهد.

«سميّه بنت حباط»، مادر عمار، كسى است كه براى جلب رضايت خداوند، شكنجه هاى سخت را پذيرفت و اولين شهيد زن در اسلام گرديد و دشمن خدا، ابوجهل ملعون وى را به شهادت رساند.

بنابراين عمار ياسر كه هم شهيد است و هم فرزند شهيد، آن هم نه يك شهيد، كه پدر و مادرش، هر دو زير فجيع ترين و شرم آورترين شكنجه ها، تنها به جرم مسلمان شدن به شهادت رسيدند و بدين گونه او و پدر و مادرش، خانواده نمونه اسلام را تشكيل دادند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مورد عمارياسر چنين پيشگويى فرمودند: «تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ؛ گروه سركش و فساد گستر تو را به شهادت مى رسانند.» و معاويه در جنگ صفين او را شهيد كرد و همين دليل محكمى شد تا لشكريان على عليه السلام حقانيت جبهه خود را باور كنند و اين پيشگويى محقق گرديد.


1- رياحين الشريعه، ج چهارم، ص 353، كامل، ج 2، ص 45.

ص: 335

حرف «ش»

شاذِروان

«شاذروان» (1) برآمدگى كوتاهى است كه ديوار كعبه را از بيرون احاطه كرده است و باقيمانده يا نشانه محل ديوار قبلى خانه خداست كه پس از بازسازى كعبه در زمان «حجاج بن يوسف» بيرون از خانه واقع شده و لذا محيط داخلى كعبه را كاهش داده است. ارتفاع شاذروان (2) در سمت شمالى 50 سانتى متر، و عرض آن 39 سانتى متر، در غرب ارتفاع 28 سانتى متر و عرض آن 80 سانتى متر در جنوب ارتفاع آن 24 سانتى متر و عرض آن 87 سانتى متر، در شرق ارتفاع آن 22 و عرض آن 66 سانتى متر است.

احكام شاذروان

فقهاء، شاذروان را جزء خانه خدا مى دانند كه نبايد هنگام طواف بر روى آن راه رفت، چنانكه در مناسك آمده است.

ششم،(يعنى شرط ششم در طواف)، خروج طواف كننده است از خانه و آن چه از آن محسوب است، در اطراف ديوار خانه كعبه يك پيش آمدگى است كه آن را «شاذروان» گويند، و آن جزء خانه كعبه است و طواف كننده بايد آن را هم داخل «طواف» قرار دهد. (3) دليل اينكه طواف بر شاذروان صحيح نيست، اين است كه شاذروان جزء خانه كعبه است و خداوند امر كرده به خانه طواف كنيد، نه در خانه «طافَ بِالْبَيْتِ، لا فِي الْبَيْتِ» و از روى شاذروان طواف كردن، مثل اين است كه، «داخل خانه كعبه طواف كرده باشد نه دور آن. (4)


1- شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 216، تاريخ القويم، ج 2، ص 289. دهخدا شاذروان را معرب شادروان ذكر كرده ومعناى آن را پايه و اساس دانسته است. لغت نامه دهخدا، ج 8، ص 12318.
2- در كتاب تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه «شاذُروان» ضبط شده است، ولى در كتب لغت فارسى با ضبط «شاذروان» آمده است، يعنى بنياد، اساس، پايه. فرهنگ لغات فارسى، ص 613، غلامرضا انصاف پور.
3- مناسك محشى، مسأله 597، ص 248، ضمناً دو مسأله 598 و 599 و حواشى شماره 5 و 6 نيز قابل ملاحظه است.
4- تاريخ و آثار اسلامى مكه مكرمه و مدينه منوره، اصغر قائدان، ص 49- 50.

ص: 336

2

أ

شرافت كعبه بر بيت المقدس

در قرآن كريم از مسجدالحرام و مسجدالاقصى به عنوان مبدأ و منتهاى سير زمينى معراج رسول اكرم صلى الله عليه و آله ياد شده است.

«سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ» (1)

؛ پاك و منزه است خداوندى كه بنده اش را در يك شب، از مسجد الحرام به مسجدالاقصى- كه گرداگردش را پر بركت ساخته ايم- برد، تا برخى از آيات خود را به او نشان دهيم، چرا كه او شنوا و بيناست.

در مورد شرافت كعبه بر بيت المقدس توجه به چهار نكته ضرورى است:

نكته اوّل: گرچه همان گونه كه در اين آيه شريفه آمده، اطراف مسجدالاقصى پر بركت است، لكن بر اثر دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام كه عرض كرد «وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ» (2)

؛ و از ميوه ها روزى شان ده.

هم اكنون مكّه، كه خود فاقد شرائط و زمينه هاى حاصلخيزى است، سرشار از نعمت هاى الهى است «يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ ءٍ» (3)

؛ ميوه هاى همه چيز به سويش آورده شود. و اين از آيات آشكار الهى است. «فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ» (4).

نكته دوّم: اين است كه گفته شده: «در شَرف كعبه همين بس كه امر كننده به ساختن آن ذات اقدس جليل، مهندس آن جبرئيل، معمارش خليل و دستيارش اسماعيل عليه السلام است (5) و چنين شرافتى در


1- اسراء، آيه 1.
2- ابراهيم، آيه 37.
3- قصص، آيه 57.
4- آل عمران، آيه 97.
5- تفسير كبير، ج 7- 8، ص 159.

ص: 337

مورد بيت المقدس ثابت نشده است.

نكته سوّم: گذشته از آنكه كعبه به دست ابراهيم خليل عليه السلام كه از انبياء اولواالعزم است بنا نهاده شده و بيت المقدس را سليمان عليه السلام- كه از حافظان شريعت انبياى اولواالعزم بوده نه جزو آنان- ساخته است.

نكته چهارم: درباره بيت المقدس وعده الهى بر حفظ آن از تهديد دشمنان ثابت نيست، در حالى كه درباره كعبه، هم اين وعده داده شده: «وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ» (1)

؛ و خداوند متعال در جريان اصحاب فيل به وعده خود جامه عمل پوشاند.

«أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ ...» (2)

اما «بخت النصر» بى آنكه با تحديد يا تهديدى مواجه شود بيت المقدس را ويران ساخت. (3) 3

أ

شعب ابى طالب

منطقه كوهستانى پيرامون مكه، سبب به وجود آمدن شعب هاى (4) بسيارى در مكه و اطراف آن شده است.

وجود شعب هاى زياد در مكه، سبب پيدايش اين ضرب المثل شده است كه «اهل مكة اعلم بشعابها (5)

؛ مردم مكه شعب هاى خود را بهتر از ديگران مى شناسند.» زمانى كه «قُصى بن كلاب» بر مكه حاكم شد، هر خاندانى از قريش رادر جايى از مكه سكونت داد. او وجه كعبه را كه شامل شعب ابى طالب (6) به سمت «معلاة» مكه بود، براى خاندان خود و فرزندانش «عبد مناف» و «عبدالدار» برگزيد. اين شعب، به لحاظ نزديكى به كعبه، بهترين نقطه مكه بود و در اصل حد فاصل كوه «ابوقبيس» و كوه «خندمه» است.


1- حج، آيه 25
2- فيل، آيه 1- 5.
3- صهباى حج، آيت اللَّه جوادى آملى، ص 258.
4- شعب به محدوده قرارگرفتن دو كوه، نزديك به هم گويند و ممكن است وسعت آن به اندازه هاى مختلف باشد. ضمناً فاصله دو كوه، كه مرز خروجى شهر است «ثنيّة» ناميده مى شود.
5- تاريخ القويم، ج 1، ص 508.
6- اين شعب، در دوره هاى مختلف به نام هاى متفاوتى هم چون شعب بنى هاشم، شعب ابى طالب، شعب على بن ابى طالب وشعب ابى يوسف ناميده شده است. گرچه بعضى از معاصرين در اين مورد نظر ديگرى دارند و به سه شعب مستقل اشاره دارند كه همه نزديك مسجدالحرام هستند به نام شعب ابى طالب، شعب بنى هاشم و شعب بنى عامر، لهذا بعضاً با يكديگر اشتباه مى كنند. تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، صفحه 123.

ص: 338

شعب مزبور در اختيار خاندان بنى هاشم بوده و در دوره هاى مختلف به نام هاى متفاوتى چون «شعب بنى هاشم»، «شعب ابى طالب» و «شعب على بن ابى طالب» ناميده مى شده است. چهره هاى برجسته اين خاندان در اين شعب به دنيا آمده و در آنجا زندگى كرده اند.

محّل و جايگاه شعب

محل شعب شامل فضاى وسيعى است كه اكنون سنگ فرش شده و محل خواندن نماز و استراحت حجاج در ايام حج است. زمانى كه زائر از مسجدالحرام خارج مى شود و از «باب العباس»، «باب على» يا «باب السلام» بيرون مى آيد، به فضاى بازى مى رسد كه در پايين كوه ابوقبيس سنگ فرش شده است، ادامه اين مسير تا محل وضوخانه ها در دست چپ و بعد از اندكى به سمت خيابان، بخش مهمى از شعب ابى طالب است.

حوادث و رويدادهاى شعب ابى طالب

شعب ابى طالب، يادآور حادثه عظيمى در تاريخ اسلام است، در اين مكان پيامبر، بنى هاشم و بنى عبدالمطلب مورد محاصره اقتصادى كفار قرار گرفتند. بنا به گفته ابن سعد، اين واقعه در محرّم سال هفتم بعثت اتفاق افتاد. (1) اين شعب محل سكونت بنى هاشم بود. همان محلى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله همراه خاندان خود به مدت سه سال در محاصره خاندان قريش قرار گرفت و با مشقت و رنج، آن دوران را سپرى كرد.

ابوطالب به عنوان بزرگ بنى هاشم، همراه فرزندش جعفر و على عليه السلام مهم ترين نقش را در دفاع از رسول خدا برعهده داشت. شعب ياد شده محل تولد رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده و خانه خديجه كه محل زندگى حضرت با وى بوده و فاطمه زهرا عليها السلام نيز در آن متولد شده، همين جا بوده است. (2) در حال حاضر، تنها بخشى از محله شعب ابى طالب باقى مانده كه نام آن «سوق الليل» است و برفراز كوه قرار دارد. محل سوق الليل شامل خانه هايى است كه در روى كوه، مقابل مسعى ساخته اند.

خانه ها و اماكن تاريخى موجود در شعب در اين سوى مسعى، يعنى در فاصله مسجد تا مسعى بود كه اكنون جزو مسجد شده است طبعاً خانه «ام هانى»، دختر ابوطالب كه در توسعه مسجد در زمان مهدى عباسى داخل مسجد شد، در محدوده شعب قرار داشته است. در اين صورت بايد شعب ابى طالب را محله اى بزرگ تصور كرد كه اطراف آن را به طور عمده كوه خندمه، كوه ابوقبيس و مسجدالحرام در


1- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 209.
2- تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 122.

ص: 339

محاصره داشته است. در كنار شعب ابى طالب، شعب عامر بوده كه هنوز نيز به همين نام از آن ياد مى شود و در حال حاضر شعب ابى طالب به نام شعب على عليه السلام شهرت دارد. (1) محاصره اقتصادى

سران قريش، از نفوذ و پيشرفت حيرت انگيز آيين «يكتاپرستى»، سخت ناراحت بودند و در فكر چاره و راه حلى بودند. اسلام آوردن امثال «حمزه» و تمايل جوانان روشن دل «قريش» و آزادى عملى كه در كشور «حبشه» نصيب مسلمان شده بود، بر حيرت و سرگردانى قريش افزوده بود، و از اين كه از نقشه هاى خود بهره اى نمى بردند، سخت متأثر بودند، از اين جهت به فكر نقشه ديگرى افتاده و خواستند به وسيله «محاصره اقتصادى» كه نتيجه آن بريدن رگهاى حياتى مسلمانان بود، از نفوذ و نشر اسلام بكاهند و پايه گذار و هواداران آيين خداپرستى را در ميان اين حصار خفه سازند.

بنابراين، عهدنامه اى را به خط «منصور بن عكرمه» و امضاى هيئت عالى قريش، تنظيم نموده كه تا دم مرگ طبق موارد زير رفتار كنند:

1- همه گونه خريد و فروش با هواداران «محمّد» تحريم مى شود.

2- ارتباط و معاشرت با آنان اكيدا ممنوع مى گردد.

3- كسى حق ندارد با مسلمانان ارتباط زناشويى برقرار كند.

4- در تمام پيش آمدها بايد از مخالفان «محمّد» طرفدارى كرد.

متن پيمان با مواد ياد شده به امضاء تمام متنفّذان «قريش» جز «مُطعِم بن عدى» رسيد و با شدت هر چه تمامتر به مورد اجراء گذارده شد.

يگانه حامى پيامبر، «ابوطالب» از عموم خويشاوندان «فرزندان هاشم و مطلب» دعوتى به عمل آورد و يارى پيامبر را بر دوش آنان گذارد. هم چنين براى جلوگيرى از حمله ناگهانى «قريش» در نقاط مرتفع افرادى را براى ديدبانى گماشت تا آنها را از هرگونه پيش آمد، با خبر سازند. اين محاصره سه سال طول كشيد، فشار و سختگيرى به حد عجيبى رسيد. ناله جگر خراش فرزندان بنى هاشم به گوش سنگدلان مكه مى رسد، ولى در دل آنها چندان تأثيرى نمى كرد. جوانان و مردان، با خوردن يك دانه خرما در شبانه روز زندگى مى كردند. گاهى يك دانه خرما را دو نيم مى كردند. در تمام اين سه سال، فقط در ماه هاى حرام(كه امنيت كامل در سرتا سر شبه جزيره حكم فرما بود) بنى هاشم از شعب بيرون آمده و به داد و ستد مختصرى اشتغال مى ورزيدند، سپس به داخل درّه رهسپار مى شدند.


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، رسول جعفريان، صفحه 149- 151، فصلنامه ميقات حج، شماره 30، ص 140- 171.

ص: 340

پيامبر صلى الله عليه و آله فقط در همين ماه ها توفيق نشر و پخش آيين خود را داشت. ايادى و عمال سران قريش، در همين ماه ها وسيله آزار و فشار اقتصادى آنها را به گونه اى فراهم مى آوردند. زيرا غالباً بر بساطها و فروشگاه ها حاضر مى شدند و هر موقع مسلمان ها مى خواستند چيزى را بخرند، فوراً به قيمت گرانترى آن را مى خريدند و از اين راه قدرت خريد را از مسلمان ها سلب مى نمودند.

جاسوسان قريش در تمام راه ها مراقب بودند كه مبادا كسى مواد غذايى به «شعب ابى طالب» ببرد ولى با اين كنترل كامل گاه بيگاه «حكيم بن حزام» برادر زاده خديجه و ابوالعاص بن ربيع و هشام بن عمر نيمه هاى شب مقدارى گندم و خرما بر شترى حمل كرده و تا نزديكى شعب مى آوردند و سپس افسار آن را دور گردنش مى پيچيدند و رها مى كردند.

شدت عمل قريش، در اجراى عهدنامه ذره اى از صبر و بردبارى مسلمانان نكاست، سرانجام ناله جانگداز فرزندان و كودكان و وضع رقت بار عموم مسلمانان، گروهى را تحت تأثير قرار داد و از امضاى عهدنامه سخت پشيمان شدند و به فكر حل قضيه افتادند. (1) 4

أ

شَقُّ القَمَر

اين معجزه به درخواست جمعى از سران قريش و مشركان مانند «ابوجهل» و «وليدبن مغيره» و «عاص بن وائل» و ديگران انجام شد. بدين ترتيب كه آنها در يكى از شب ها كه تمامى ماه در آسمان پيدا بود به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده و گفتند: اگر در ادعاى خود راستگو و صادق هستى، دستور ده اين ماه دو نيم شود! رسول خدا به آنها گفت: اگر من اين كار را بكنم ايمان خواهيد آورد؟ گفتند: آرى و آن حضرت از خداى خود درخواست اين معجزه را كرد و ناگهان همگى ديدند كه ماه دو نيم شد، به طورى كه كوه حرا را در ميان آن ديدند و سپس ماه به هم آمد و دو نيمه آن به هم چسبيد و همانند اوّل گرديد، رسول خدا صلى الله عليه و آله دو بار فرمود: «اشْهَدوُا، اشْهَدوُا؛ گواه باشيد و بنگريد (2)». مشركين كه اين منظره را ديدند به جاى آنكه به آن حضرت ايمان آورند، گفتند: «سَحَرَنا مُحَمَّد (3)

؛ محمد ما را جادو كرد.» و يا


1- فروغ ابديت، ج 1، ص 352 تا 354.
2- تفسير الميزان، ج 19، ص 59.
3- همان.

ص: 341

آنكه گفتند: «سَحَرَ الْقَمَر، سَحَرَ الْقَمَر؛ ماه را جادو كرد.»

برخى از آنها گفتند: اگر شما را جادو كرده، مردم شهرهاى ديگر را كه جادو نكرده! از آنها بپرسيد و چون از مسافران و مردم شهرهاى ديگر پرسيدند، آنها مشاهدات خود را در دو نيم شدن ماه بيان داشتند (1).

مرحوم طبرسى مى نويسد:

«الْمُسْلِموُنَ اجْمَعُوا عَلى ذلِكَ فَلا يُعْتَدُّ بِخِلافِ مَنْ خالَفَ فيه؛ مسلمان ها بر انجام اين معجزه اجماع دارند و از اين رو به گفتار مخالف اعتنايى نيست. (2) از علماى اهل تسنن نيز فخر رازى مى نويسد:

«الْمُفَسِّرُونَ باسرهم عَلى انَّ الْقَمَرَ حَصَلَ فيهِ الْانْشِقاق (3)

؛ مفسرين همگى بر اين عقيده اند كه در ماه انشقاق پديد آمد و ماه دو نيم شد.

دكتر سعيد بوطى نويسنده كتاب فقه السيره مى نويسد:

«وَ هذا امْرٌ مُتَّفِقٌ عَلَيهِ بَينَ الْعُلَماء انَّهُ وَقَعَ في زَمانِ النَّبِىّ صلى الله عليه و آله وَ انَّهُ كانَ احْدَى الْمُعْجِزات (4)

؛ و اين چيزى است كه در بين علماء مورد اتفاق است كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله اتفاق افتاده و يكى از معجزات اوست. (5) زمان و مكان انشقاق قمر

در اين كه اين معجزه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله در مكه انجام شده، اختلاف در روايات و گفتار محدثين نيست و مسأله، اجماعى است ولى در مورد تاريخ آن اختلافى در روايات و كتاب ها به چشم مى خورد.

از مرحوم طبرسى در «اعلام الورى» و «راوندى» در «خرائج» نقل شده كه اين داستان در سال هاى اول بعثت اتفاق افتاد، ولى مرحوم علامه طباطبايى در تفسير الميزان در دو جا ذكر كرده كه اين ماجرا در سال پنجم قبل از هجرت اتفاق افتاد و در يك جاى آن از پاره اى نقل كرده كه اين داستان در آغاز شب چهاردهم ذى حجه پنج سال قبل از هجرت اتفاق افتاده و مدت آن نيز اندكى


1- درس هايى از تاريخ تحليلى اسلام(رسولى محلاتى)، ج 3، ص 248.
2- مجمع البيان، ج نهم، ص 189.
3- مفاتيح الغيب، فخر رازى، ج 29، ص 28.
4- بحار، ج 7، ص 352 تا 355، تفسير نمونه، ج 23، ص 18.
5- فقه السيره، ص 150.

ص: 342

بيشتر نبوده. (1) دعا در محلّ شق القمر

كوه ابوقبيس در نزديك مسجدالحرام و مسلط به كوه صفا مى باشد، و چند تن از پيامبران الهى در آن جا مدفونند. معجزه «شق القمر» در اين محل، به وقوع پيوست و در اين محل اين دعا خوانده مى شود:

«اللّهُمَّ صَلِّ عَلى نَبِىِّ هَلَّلَ وَ كَبَّرَ وَ حَجَّ وَ اعْتَمَرَ وَ انْشَقَّ لَهُ الْقَمَرُ وَ بِدينِ اللَّهِ امَرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ اللّهُمَّ انّى اودَعْتُ فى هذَا الْمَحَلِّ الشَّريفِ مِنْ يَومِنا هذا الى يَومِ الْقِيامَةِ خالِصَاً مُخْلِصَاً ...

مسجد انشقاق القمر

به يادبود اين حادثه، مسجدى با نام «مسجد انشقاق القمر» بر بالاى «كوه ابوقبيس» مشرف بر مسجدالحرام قرار داشت. اين كوهِ نسبتاً بزرگ، در پشت مسجدالحرام سمت راست كوه صفا قرار داشته و در دوران سعودى قسمت هايى از آن صاف و قصر دارالضيافه بر آن ساخته شده است، لذا اين مسجد و چند اثر تاريخى ديگر در اين اقدام تخريب گرديده است. (2) 5

أ

شُهداى فَخّ

شُهداى فَخّ (3)

يكى از حوادث جانسوز و اسفناك در تاريخ اسلام، واقعه فخّ و كشته شدن بيش از يكصد تن از سادات و نوادگان امام حسن و امام حسين عليهما السلام است. هنگام خلافت هادى عباسى (4) حسين بن على


1- تفسير الميزان، ج 19، ص 62.
2- تاريخ و آثار اسلامى، ص 105.
3- فخ وادى اى است در مكه كه همان وادى زاهر است واقع در ميان عمرة التنعيم و مسجد الحرام. هم چنين «فخ» نام دومين وادى مهم مكه است كه اكنون هر بخش آن به نامى است(فرهنگ اعلام جغرافيايى- تاريخى در حديث و سيره نبوى).
4- خلافت هادى از سال 169 تا 170 است.

ص: 343

بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام نواده بزرگوار امام حسن مجتبى عليه السلام «كه پس از شهادت به شهيد فخّ مشهور است» و چند تن از سادات و نوادگان امام حسن عليه السلام همراه قريب 4000 تن از سادات و مجاهدين مسلمان كه از حكومت ستم پيشه عباسيان به ستوه آمده بودند، دست به قيام زدند. آنان پس از تصرّف مدينه و تسلط بر اين شهر از آن جا كه زمان حج نزديك بود، همراه سيصد تن از شيعيان و نزديكانش به سوى مكّه حركت كرد.

در مدخل ورودى مكّه،(محل كنونى مسجد تنعيم) كه به منطقه فخّ معروف است با سپاه عباسيان مواجه شدند. در اين نبرد كه در سال 169 ه. ق. رخ داد، سپاهيان عباسى به قتل عام پاك ترين فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله پرداختند.

مأموران خليفه پس از قتل عام آن ها، سرهاى بيش از يك صد تن از شهدا را از تن جدا كرده و همراه اسرا نزد خليفه سفاك عباسى فرستادند. (1) زمانى كه سرهاى شهدا را نزد هادى آوردند، موسى بن جعفر و شمارى از علويان حاضر بودند، حضرت درباره شهيد فخّ فرمود:

«مَضى وَاللَّهِ مُسْلِمَاً صالِحَاً صَوّامَاً قَوّامَاً آمِرَاً بِالْمَعْرُوفِ، ناهِيَاً عَنِ الْمُنْكَر» (2)

؛ به خدا سوگند، او مسلمانى صالح، روزه دار و شب زنده دار و امر كننده به معروف و نهى كننده از منكر درگذشت.

بدن هاى بى سر شهداى فخ پس از سه روز در همان محل مدفون گرديد. مزار اين شهدا به علت عقايد جاهلانه وهابيت همانند ساير قبور و قبرستان ها مورد تعرض و بى حرمتى قرار گرفته، منهدم و با زمين يكسان گرديد كه قابل تشخيص نيست. اين محل به مسجد شهداى معروف و در كنار جاده اصلى جدّه و در محدوده مسجد تنعيم كه براى عمره در آن محرم مى شوند مى باشد.

از امام جواد عليه السلام نقل شده است كه براى ما اهل بيت بعد از كربلا قتل گاهى بزرگتر از فخّ ديده نشده است. (3) فخّ يكى از نقاط آغازين ورود به حرم است و از اين مكان كسى بدون احرام حق ورود به مكه را ندارد. امام صادق عليه السلام قبل از ورود به اين شهر در مكان مذكور غسل فرموده و به ديگران در انجام اين عمل توصيه مى كرده اند. (4)


1- تاريخ و آثار مكه و مدينه، ص 84.
2- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 166 به نقل از مقاتل الطالبين، ص 380 و بحارالأنوار، ج 48، ص 164.
3- تاريخ و آثار اسلامى مكه مكرّمه و مدينه منوره، ص 85.
4- همان، ص 84.

ص: 344

جايگاه و منزلت شهيد فخّ

شهيد فخ، در شمار علويان حسنى، شهيدى است كه از سوى امامان شيعه، مورد تأييد قرار گرفته است. به علاوه ضمن رواياتى كه نقل شده خبر شهادت او از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله نيز نقل شده است.

ابوالفرج اصفهانى روايتى از امام باقر عليه السلام نقل كرده است كه حضرت فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله زمانى كه از فخ مى گذشت، ايستاد و چند ركعت نماز گزارد بعد از نماز شروع به گريه نمود. اصحاب نيز گريه كردند، وقتى دليلش را پرسيدند حضرت فرمود: جبرئيل به من خبر داد كه:

«يا مُحَمَّد! انَّ رَجُلًا مِنْ وُلْدِكَ يُقْتَلُ في هذَا الْمَكانِ وَ اجرَ الشَّهيدِ مَعَهُ اجْرُ الشَّهيدَيْنِ» (1)

اى محمّد! مردى از فرزندان تو در اين جا كشته مى شود كه اجر شهيد همراه او، اجر دو شهيد است.

و نيز نقل كرده است كه وقتى حضرت به موضع فخ رسيد با اصحابش نماز ميّت خواند و سپس فرمود:

«يُقْتَلُ ها هُنا رَجُلٌ مِنْ اهْلِ بَيْتي في عَصابَةٍ مِنَ الْمُؤْمِنينَ، ينزل لَهُمْ بِأَكْفانِ وَ حُنُوطٍ مِنَ الْجَنَّةِ، تَسبقُ ارواحُهُم اجْسادَهُمْ الَى الْجَنَّةِ» (2)

در اين جا شخصى از اهل بيت من با جمعى از يارانش به شهادت مى رسند كه كفن و كافور آنان از بهشت مى رسد و ارواحشان زودتر از اجسادشان به سوى بهشت مى شتابد.

امام جواد عليه السلام به يكى از اصحاب فرمودند: وقتى به فخ رسيديم، مرا آگاه گردان. وقتى به آن جا رسيدند، حضرت پياده شده، وضو گرفته و نماز خواندند و سپس سوار شدند، آن صحابى، علت اين كار را پرسيد، حضرت روايت پيشين را براى او نقل كرد. (3) محل شهداى فخّ

در حال حاضر اين مقبره در خيابان شهدا قرار دارد كه تمامى آن منطقه را به نام منطقه شهدا مى شناسند و اين نام هم دقيقاً به خاطر شهادت شهيد فخ و يارانش در آن جاست.

يك خيابان فرعى از خيابان شهدا به فاصله نزديك از تقاطع شهدا به سمت مقبره مى رود. مقبره


1- مقاتل الطالبين، ص 367.
2- همان، ص 366.
3- همان.

ص: 345

مزبور در پايين كوهى قرار گرفته كه اكنون يك سمت آن مقبره و سمت ديگر آن، ميدان فوتبال است.

اين مقبره به عبارتى در پشت مسجد البوقرى واقع است. (1) خلاصه، فخ يكى از نقاط آغازين حرم است و از اين مكان كسى بدون احرام، حق ورود به مكه را ندارد. از حلبى روايت شده است كه

امَرَنا ابُو عبداللَّه عليه السلام انْ نَغْتَسِل مَنْ فَخٍّ قَبْلَ انْ نَدْخُلَ مَكَّةَ»

امام صادق عليه السلام قبل از ورود به اين شهر در مكان مذكور، غسل فرموده و به آن امر مى كرده اند. (2) همان گونه كه اشاره شد، حادثه فخ به حدى هولناك بود كه پس از عاشورا، سخت ترين و دردناكترين حادثه تاريخى خوانده شده است.


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 167.
2- تهذيب شيخ طوسى، ج 5، ص 99، تاريخ و آثار مكه و مدينه، ص 85.

ص: 346

حرف «ص»

صروره

«صروره» (1) به مرد و زنى گفته مى شود كه حج نگزارده باشند. حرف آخر آن جزء كلمه است و علامت تأنيث نيست.

در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه حضرت فرمود:

«لا صَروُرَةَ في الْاسْلامِ»؛ در اسلام، صروره نيست.

ابن أثير در توضيح اين حديث گفته است:

در زمان جاهليت، هنگامى كه فردى، شخصى را در حرم مكه مى كشت و به كعبه پناهنده مى شد، كسى متعرض او نمى گشت و چنانچه ولى دم او را در حرم مى ديد، به او گفته مى شود كه او صروره است متعرض او نشويد. اين حديث ناظر بر اين مسأله است كه هركس فردى را در حرم به قتل برساند اگر چنين عذرى بياورد كه من صروره ام، از او پذيرفته نيست. يعنى اين قانون جاهلى جايگاهى در اسلام ندارد و بايد چنين شخصى قصاص شود. (2)


1- واژه «صرة» از ماده «صر»(بر وزن شر) در اصل به معناى بستن و بهم بستگى است و به فريادشديد و همچنين جمعيت متراكم نيز گفته مى شود، چراكه داراى شدت و بهم پيوستگى است.
2- فرهنگ اعلام جغرافيايى- تاريخى در حديث و سيره نبوى، ص 224

ص: 347

2

أ

صفا و مروه

صفا و مروه (1)

سعى بين «صفا (2) و مروه» هم مانند طواف ديدنى و حيرت انگيز است، طواف به آسيابى دوّار شباهت دارد، سعى به رودخانه اى ابدى شبيه است، كه قرن هاست از صفا به مروه و از مروه به صفا جارى است و در آن غلغله، دعاها و ناله هاى حاجيان همراه با هروله آنان لحظه اى قطع نمى شود. (3) صفا و مروه از نشانه هاى دين خدا و سعى ميان آن دو، يكى از اركان حج بيت اللَّه الحرام است.

«إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ» (4)

همانا صفا و مروه از شعائر و نشانه هاى خداوند است، پس هر كس حج خانه خدا و يا عمره را انجام دهد، گناهى بر او نيست كه بر آن دو طواف كند(و سعى صفا و مروه انجام دهد) و هر كس به ميل خود نيكى كند بداند خداوند(در برابر آن نيكى) سپاسگزارى داناست.


1- صفا بخش كوچكى از كوه ابو قبيس است كه در جنوب مسجد الحرام قرار گرفته و مروه نيز قسمتى كوچك از «قعيقعان» مى باشد كه در شمال شرقى مسجد واقع شده و محل سعى كه به آن مسعى مى گويند در فاصله اين دو است كه به دو سير رفت و برگشت تقسيم كرده اند. بالاى مسعى طبقه دومى نيز ساخته شده كه حجاج غير شيعه در آنجا به سعى مى پردازند ولى از آنجا كه طبقه دوم بين دو كوه واقع نشده از نظر فقهاى شيعه داراى اشكال است. فرهنگ جغرافيايى- تاريخى، ص 225.
2- صفا در لغت به معناى سنگ سخت و صافى است كه با خاك و شن مخلوط نباشد. «مبرد» گفته است: صفا سنگى را گويند كه گل و خاك در آن نباشد و طريحى در «مجمع البحرين» مى گويد: صفا اگر مفرد آورده شود به معناى سنگ و اگر به صورت جمع استعمال شود به معناى سنگ نرم است. طريحى درباره مروه نيز گفته است «المرو» سنگ سفيد برق دار را گويند كه با آن آتش روشن مى كنند و مفرد آن «مروه» است و بدين سان «مروه» را در مكه مروه مى ناميده اند. ياقوت حموى، صفا و مروه، فرهنگ نامه موضوعى قرآن كريم، ج دوم، ص 2069 تاريخ القويم مى نويسد: و جبل الصفا واقع اسفل جبل ابى قبيس مما بجبل الصفا، تاريخ القويم، ج 3، ص 135.
3- حج نماز بزرگ، غلامعلى حداد عادل، ص.
4- سوره بقره، آيه 158.

ص: 348

معانى كلمات سعى، صفا ومروه

سعى به نقل از معجم البلدان، يعنى شتافتن بين صفا و مروه است. اين حركت از نظر فقهاى شيعه و نيز شافعى، از مناسك واجب حج است، كه براى بزرگداشت خاطره هاجر، همسر ابراهيم عليه السلام كه سرگشته وار، هفت بار بين صفا و مروه شتافت تا براى فرزند تشنه اش(اسماعيل) چشمه آبى پيدا كند، انجام مى شود و حاجيان بايد از فاصله صفا و مروه هفت «شوط» سعى نمايند ..

هم اكنون صفا و مروه، عَلَم براى دو كوهى است كه در ضلع شرقى مسجدالحرام در محلى به نام مسعى با فاصله اى حدود 395 متر رو در روى يكديگر قرار گرفته است.

امام صادق عليه السلام در رابطه با نام گذارى اين دو كوه فرموده اند:

صفا را صفا ناميدند، بدان جهت كه آدم برگزيده بر آن فرود آمد، پس براى اين كوه، نامى از اسم آدم را انتخاب كردند. خداوند عزوجل مى فرمايد: «انَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحَاً ...» (1)

و حوا بر مروه فرود آمد، مروه را مروه ناميده اند، زيرا زن بر آن فرود آمد، پس نامى از «مرأة» براى اين كوه برگزيدند (2).

ليكن شهرت اين دو كوه از زمان حضرت ابراهيم عليه السلام به بعد است، آنگاه كه آن حضرت همراه هاجر و اسماعيل به مكه آمدند و حضرت آنان را در كنار حجر جاى داد و خود به شام بازگشت.

داستان ساره و هاجر

«عبداللَّه بن عباس» نقل كرده است: چون ميان مادر اسماعيل و ساره (3) همسر ديگر ابراهيم عليه السلام كدورت پيش آمد، ابراهيم عليه السلام مادر اسماعيل و اسماعيل را كه كودك شيرخوارى بود، همراه خود به مكه آورد. هاجر مشك آبى داشت كه از آن مى نوشيد و به كودك خود شير مى داد و هيچ گونه زاد و توشه اى همراه او نبود. «سعيد بن جبير» گفته است: «ابن عباس» در حالى كه به نقطه اى ميان زمزم و صفا اشاره مى كرد، چنين ادامه داد: ابراهيم آن دو را كنار خار بنى(درختچه اى) كه بالاتر از منطقه چاه زمزم قرار داشت، نشاند و سپس خود سوار بر مركب خويش شد و به بيرون مكه حركت كرد. مادر اسماعيل از پى او حركت كرد و تا منطقه «كداء» او را دنبال كرد، پس از او پرسيد: او و پسرش را به عهده چه كسى مى گذارد؟ ابراهيم فرمود: به خداى عزوجل مى سپارم، مادر اسماعيل گفت: راضى و


1- آل عمران، آيه 33.
2- بحار الانوار، ج 99، ص 44، فصلنامه ميقات، شماره 9، ص 89 و 90.
3- فصلنامه ميقات حج، شماره 9، ص 90، اخبار مكه، صفحه 332 و 333.

ص: 349

خشنود هستم و در حالى كه كودك در آغوش او بود، برگشته و زير آن خار بن نشست و كودكش را در كنار خويش نهاد و مشك خود را آويخت و از آن آشاميد و كودك را شير مى داد تا آنكه آب مشك تمام شد و شير پستان هم تمام شد. كودك به شدت گرسنه شد و به خود مى پيچيد. ابن عباس مى گويد:

مادر اسماعيل بالاى كوه صفا رفت كه به اطراف مشرف بود به اين اميد كه شايد در صحرا كسى را ببيند و سپس به كوه مروه نگريست و گفت: خوب است ميان اين دو كوه آمد و شد كنم تا اگر كودك بميرد شاهد مرگ او نباشم، سه يا چهار بار ميان آن دو كوه آمد و شد كرد. در دره ميان صفا و مروه چيزى جز ريگ و شن نبود، سپس كنار فرزند آمده او را بر همان حال ديد، بيشتر اندوهگين شد و كنار كوه صفا بازگشت. باز همچنان ميان كوه صفا و مروه آمد و شد كرد، تا آنكه هفت بار اين فاصله را پيمود.

ابن عباس گفت: پيامبر فرمودند به همين جهت سعى ميان صفا و مروه معمول شد و مردم ميان آن سعى مى كنند. مادر بازگشت و كودك خود را به همان حال ديد كه بر خود مى پيچد، ناگاه صدايى شنيد، نگريست و كسى را نديد. گفت: صداى تو را شنيدم اگر چيزى در پيش تو هست مرا يارى كن و به فريادم رس. در اين هنگام جبرئيل عليه السلام بر او آشكار شد. مادر اسماعيل از پى او به راه افتاد و جبرئيل با پاى خود به محل چاه زمزم كوفت و از همانجا آب بر روى زمين آشكار شد. ابن عباس افزوده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: مادر اسماعيل مقدارى خاك و شن بر گرد آن ريخت كه مبادا پيش از آنكه مشك را بياورد و از آب پركند آب به زمين فرو شود و نيز فرمودند: اگر مادر اسماعيل چنان نمى كرد چشمه روانى مى شد.

ابن عباس در دنباله گفتار خود چنين گفته كه مادر اسماعيل مشك خود را آورد و آب برداشت و آشاميد و پستانش پر شير شد و پسرش را شير داد. (1) اهميت سعى صفا و مروه

سعى ركنى از اركان حج است، اگر حاجيان عمداً آن را ترك كنند حج آنان باطل مى شود. «ابن حمزه» مى نويسد:

«مَنْ تَرَك السَّعى مُتَعَمِّدَاً بَطَلَ حجُّهُ ...؛ آن كس كه سعى را عمداً انجام ندهد، حج وى باطل است و اگر سهواً آن را ترك كند در صورتى كه در مكه به ياد آورد، بايد سعى كند و اگر پس از


1- فصلنامه ميقات حج، شماره 9، ص 89- 90.

ص: 350

خروج از مكه متوجه شود در صورتى كه مى تواند برگردد، بايد مراجعت نموده و اگر توان بازگشت ندارد به ديگرى نيابت بدهد، تا از طرف او سعى را انجام دهد. (1) فاصله صفا تا مروه هفتصد و شصت و شش و نيم ذراع است كه مساحت هفت بار آمد و شد ميان آن دو، پنج هزار و سيصد و شصت و پنج و نيم ذراع است. (2) سعى صفا و مروه از در نگاه جلال آل احمد

سعى، آموزشگاهى است كه هر كس به فراخور استعداد و آگاهى و اعتقاد خويش، درس هايى از آن آموخته و تأثيراتى مى پذيرد و بهره مى گيرد. آن كس كه عميق تر بينديشد و با چشم بصيرت صحنه جنب و جوش ساعيان را بنگرد به ظرايف و نكات بيش تر پى مى برد و متوجه مى شود كه هدف از سعى تنها وظيفه فردى نيست و صرفاً تقويت رابطه فرد با خدا مورد نظر قرار ندارد، بلكه از جمع كردن سيل عظيم انسان ها در بين اين دو كوه انتظارات بيش ترى مورد نظر است. در اين جا بى مناسبت نيست كه براى نمونه قسمتى از برداشت هاى جلال آل احمد را پيرامون سعى بياوريم:

«اين سعى ميان صفا و مروه عجب كلافه مى كند آدم را، يك سر برت مى گرداند به هزار و چهارصد سال پيش، به ده هزار سال پيش، با هروله اش، يا زير دست و پا رفتن هايش، و بى خودى مردم ... و با اين گم شدن عظيم فرد در جمع، يعنى آخرين هدف اين اجتماع، اين سفر ... شايد ده هزار نفر، شايد بيست هزار نفر در يك آن، يك عمل را مى كردند و مگر مى توان ميان چنين بى خودى عظمايى به فكر خودت باشى و فُرادا عمل كنى؟ فشار جمع مى راندت، شده است كه در ميان جماعتى وحشت زده و در گريز از يك چيزى، گير كرده باشى؟ به جاى وحشت، بيخودى را بگذار و به جاى گريز «سرگردان» را پناه جستن را ...

نهايت اين بى خودى را در دو انتهاى سعى مى بينيم، كه اندكى سربالاست و بايد دور بزنى و برگردى، گريه ام گرفت و گريختم و ديدم چرا اشتباه كرده است آن زنديق ميهنه اى يا بسطامى كه نيامده است تا خود را زير پاى چنين جماعتى بيفكند، يا دست كم خودخواهى خود را ...

حتى طواف چنين حالى را بر نمى انگيزد ... در سعى مى روى و برمى گردى و به همان سرگردانى كه هاجر داشت، هدفى در كار نيست، و در اين رفتن و آمدن، آنچه به راستى


1- فصلنامه ميقات حج، شماره 9، ص 94، الوسيله، سلسلة الينابيع الفقهية، ج 8، ص 437.
2- اخبار مكه، ص 292.

ص: 351

مى آزاردت مقابله مداوم، با چشم هاست ... و مگر مى توان بيش از يك لحظه به اين چشم ها بنگرى؟ تا امروز گمان مى كردم فقط در چشم خورشيد است كه نمى توان نگريست، اما امروز ديدم كه به اين درياى چشم ها هم نمى توان ... كه نگريستم. فقط پس از دو بار رفتن و آمدن.

به راحتى مى بينى كه از چه صفرى چه بى نهايتى را در آن جمع مى سازى و اين وقت است كه خوش بينى و تازه شروع كرده اى وگرنه مى بينى كه در مقابل چنان بى نهايتى چه از صفر هم كمترى. عيناً خسى بر دريايى، نه در دريايى از آدم. بل كه ذره اى خاشاكى و در هوا، به صراحت بگويم، ديدم دارم ديوانه مى شوم. چنان هوسى كرده بودم كه سرم را به اولين ستون سيمانى بزنم و بتركانم ... مگر كورباشى و سعى نكنى.» (1) 3

أ

صلوات بر محمّد و آل محمّد

از جمله مسائل مورد اتفاق مسلمانان، مسأله صلوات بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است؛ امّا در چگونگى آن اختلاف است.

شالوده و اساس اين مسأله در قرآن است. خداوند متعال مى فرمايد:

«إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً» (2)

؛ خداوند و فرشتگان بر پيامبر صلوات مى فرستند. اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بر اوصلوات بفرستيد و سلام كنيد؛ سلامى نيكو (3).

فقهاى مذهب اهل بيت عليهم السلام اجماع دارند كه جايز نيست در نماز به صلوات بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اكتفا شود؛ بلكه واجب است خاندانش هم به دنبال آن ذكر شوند.


1- نگرش اجتماعى بر كعبه و حج، به نقل از خسى در ميقات، ص 87- 91.
2- سوره احزاب، آيه 56.
3- «صلوات اللَّه رحمة من اللَّه، وصلوات الملائكة تزكية منهم له، وصلوات المؤمنين دعاء منهم له». الميزان، ج 16، ص 365؛ همان، 166، نور الثقلين، ج 4، ص 302.

ص: 352

دليل آنها، استناد به اخبار و رواياتى است كه در منابع حديثى شيعه و سنى آمده است، مانند اين حديث مشهور كه در مصادر سنى آمده است:

روزى به پيامبر خدا عرض شد: يا رسول اللَّه! چگونگى سلام بر شما را دانستيم، ولى با چه عبارتى بر شما صلوات بفرستيم؟ فرمود:

«قُولُوا اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ(وَ آلِ مُحَمَّدٍ) كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ وَ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ(وَ آلِ مُحَمَّدٍ) كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ» (1)

بگوييد: پروردگارا، بر محمّد و آل محمّد درود فرست، همان گونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم درود فرستادى، به درستى كه تو داراى صفاتى ستوده و بزرگوارى.

مفسران نظير اين حديث را ذيل آيه: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ ...» آورده اند. در كتاب «الصواعق المحرقة» آمده است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «بر من صلوات ناقص نفرستيد.» سؤال كردند: صلوات ناقص چيست؟ فرمود:

«نگوييد" اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحِمَّد" و بعد ساكت شويد، بلكه بگوييد:" اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحِمَّد وَ آلِ مُحَمَّد".» (2)


1- كنز العمّال، ص 2150، ميزان الحكمه، ج 2، ص 1662، الميزان، ج 16، ص 365 و 366.
2- الصواعق المحرقة، ص 225، بيروت.

ص: 353

حرف «ض»

ضيافت اللَّه

تعبير زيباى ضيافت اللَّه(ميهمانى خدا) در لِسان روايات در دو مورد به كار گرفته شده است (1):

ضيافت روزه ماه مبارك رمضان، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مورد ماه رمضان فرمودند:

«... شَهْرٌ دُعِيتُمْ فِيهِ إِلَى ضِيَافَةِ اللَّهِ وَ جُعِلْتُمْ فِيهِ مِنْ أَهْلِ كَرَامَةِ اللَّهِ ...» (2).

حجّ نيز ضيافت است و حاجيان «ضيوف الرحمان» اند. عظمت حج در دعاهاى ماه مبارك رمضان بسيار چشم گير است. به نظر مى رسد يكى از برجسته ترين دعاهاى ماه مبارك رمضان «طلب حج» است، آن هم حج مكّرر: «وَارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرامِ، في عامي هذَا وَ فِي كُلِّ عامٍ ...» (3)

اين دعا، دعاى روزه دار و ضيف الرحمن در ماه مبارك رمضان است. (4) خداوند متعال مى خواهد ضيافت خود را در طى چند ماه تمام كند كه آغاز ضيافت، شهراللَّه(ماه مبارك رمضان) و پايان آن، ذيحجة الحرام است كه پايان اشهر حج مى باشد. پس حج نيز مانند روزه ضيافت خداوند است و حاجيان ضيوف الرحمن.

انواع ضيافت خدايى

ضيافت دو مرحله دارد:

1- ميزبان به ميهمان مى گويد: چيزى بخواه.

2- ميزبان آنچه را كه ميهمان مى خواهد به او عطا مى كند.

در ماه مبارك رمضان، ميزبان كه خداوند متعال است به بندگان صالح خود دستور مى دهد از من


1- در روايتى هم از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است «وفد اللَّه ثلاثة، الغازى والحاج والمعتمر. شفاء الغرام، ج 1، ص 349.
2- وسائل الشيعه، ج 10، ص 313.
3- دعاى ابو حمزه ثمالى، دعاى افتتاح.
4- عرفان حج، ص 22.

ص: 354

طلب كنيد، آنگاه در مراسم و مناسك حج خواسته ها را عطا مى كند. در آنجا سخن از طلب نيست سخن از عطاست. آنجا نمى گويد از من بخواه بلكه خواسته ها را عطا مى كند. گرچه خواسته و عطايش به هم آميخته شده و هر مرتبه اى از عطا خواسته اى را به همراه دارد.

او كسى است كه، فراوانى بخشش و عطاى او جز برجود و كرم وى نيفزايد: «وَ لاتَزيدُهُ كَثْرَةُ الْعَطَاءِ إَلَّا جُودَاً وَ كَرَمَاً» (1).

انسان هر چه از خداوند متعال دريافت كند تشنه تر مى شود، ابتداء نمى داند از خدا چه بخواهد، چون نمى داند كه در دستگاه خداوند چه هست وقتى رُخى نشان داد و چيزهايى را از پشت پرده ديد، سؤال توليد مى شود ودرخواست ظهور مى كند. هر مرحله اى از عطا و بخشش، مرتبه اى از درخواست است و خواهش انسان را زنده مى كند. و آدمى با درخواست و خواهش مرحله تازه ترى را از خداوند متعال درخواست و دريافت مى كند، وقتى مرحله بالاترى را دريافت كرد، عطش او بيشتر مى شود و چيزى طلب مى كند. (2) ضيوف الرحمان

حج، ضيافت خداوند است و حاجيان همانند روزه داران مهمانان خداى رحمانند امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«إِنَّ ضَيْفَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ رَجُلٌ حَجَّ وَ اعْتَمَرَ فَهُوَ ضَيْفُ اللَّهِ حَتَّى يَرْجِعَ إَلى مَنْزِلِهِ (3)

؛ همانا ميهمان خداى عز و جل، كسى است كه حج و عمره به جاى آورد، او تا زمانى كه به منزلش باز گردد، ميهمان خداست.»

وقتى از امام صادق عليه السلام سئوال شد چرا روزه در ايام تشريق براى حاجيان حرام است؟ فرمود: چون كه اين گروه، زوّار خدا در ميهمانى اويند و سزاوار نيست كه ميهمان، نزد كسى كه به زيارتش رفته و او را ميهمان كرده است، روزه بگيرد. (4) و راستى چه افتخارى برتر از اين كه خداوند به خليلش ابراهيم عليه السلام دستور مى دهد كه پس از مهيا نمودن كعبه، عاشقان كعبه را به سوى آن دعوت نمايد. «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ» (5)

و مردمان را به حج فراخوان.


1- مفاتيح الجنان، دعاى افتتاح.
2- عرفان حج، ص 23
3- حج و عمره در قرآن و حديث، حجةالاسلام و المسلمين محمدى رى شهرى، ص 239، حديث 378، بحار، ج 99، ص 7.
4- همان، ح 380.
5- سوره حج، آيه 27.

ص: 355

و در جاى ديگر از قرآن مى فرمايد:

«وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ» (1)

؛ و با ابراهيم و اسماعيل عهد كرديم كه خانه ام را براى طواف كنندگان و معتكفان و ركوع و سجده كنان پاك گردان.

در «تفسير نور الثقلين» آمده است: حضرت ابراهيم پس از بناى كعبه و دريافت فرمان خداوند تبارك و تعالى براى دعوت مردم به سوى كعبه، به پيشگاه خداوند عرض كرد: خداوندا! صداى من چگونه به گوش مردم مى رسد؟ ندا آمد: «عَلَيْكَ الْاذانُ وَ عَلَىَّ الْابْلاغُ (2)

؛ وظيفه تو اعلام و وظيفه من رساندن اين ندا به گوش مردم است.»

حضرت ابراهيم عليه السلام بالاى سنگى قرار گرفت و با صداى بلند مردم را به زيارت خانه خدا دعوت نمود، نه تنها صداى او به گوش مردم آن عصر رسيد، بلكه همه كسانى كه در پشت پدران و رحم مادران نيز بودند، دعوت حضرت ابراهيم عليه السلام را دريافت كردند. اين روايت از حضرت على عليه السلام است كه:

«الْحَاجُّ الْمُعْتَمِرُ وَفْدُ اللَّهِ وَ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ أَنْ يُكْرِمَ وَفْدَهُ وَ يَحْبُوَهُ بِالْمَغْفِرَةِ (3)

؛ حجاج در ايام حج و عمره مهمان خدا هستند و حق دارند مورد احترام خداوند قرار گرفته و خداوند با مغفرت و آمرزش نسبت به آنها اظهار محبت نمايد.»

شبى امير المؤمنين عليه السلام وارد مسجدالحرام شد، و در كنار كعبه عربى را مشاهده فرمود كه پرده كعبه را گرفته و با چشمى اشكبار و دلى غمبار مى گويد:

«يَا صَاحِبَ الْبَيْتِ الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَ الضَّيْفُ ضَيْفُكَ وَ لِكُلِّ ضَيْفٍ مِنْ مُضِيفِهِ قِرًى فَاجْعَلْ قِرَايَ مِنْكَ اللَّيْلَةَ الْمَغْفِرَةَ (4)

؛ اى صاحب بيت! خانه خانه توست، و من مهمان تو هستم، هر ميزبانى به ميهمان خود توجه مى كند و پذيرايى و احترام تو از من بخشش گناهانم باشد.»

اين سخنان توجه على عليه السلام را جلب كرد، حضرت به ياران و دوستان خود فرمودند:

شما نيز سخنان اين عرب را شنيديد؟ گفتند: بلى، مولا فرمود: خداوند كريم بدون ترديد حاجت او


1- سوره بقره، آيه 1.
2- اخبار مكه، ص 67.
3- بحارالانوار، ج 99، ص 8، كافى ج 4، ص 255 روايت اين گونه نقل شده: الحاج و المعتمر وفداللَّه إن سألوه أعطاهم وإن دعوه أجابهم وإن شُفعوا شفعهم وإن سكتوا إبتدأهم ويعوضون بالدرهم ألف درهم.
4- حج و عمره در قرآن و حديث، ص 238، حديث 377.

ص: 356

را مى پذيرد، «اللَّهُ اكْرَمُ مِنْ انْ يَرُدَّ ضَيْفَه» (1).

عرب شب دوم و سوم نيز در همان مكان، پرده كعبه را گرفت و دعاهايى را زمزمه كرد، و به ترتيب از خدا دورى ازآتش دوزخ، روزى بهشت برين و سرانجام مبلغ چهارهزار درهم پول خواست. حضرت در اين هنگام خود را به او رسانيد و او را مورد عنايت قرار داده و فرمود: اين پول ها را براى چه مى خواهى؟ او گفت: هزار درهم قرض دارم، هزار درهم هزينه ازدواج و هزار درهم مهريه همسرم مى باشد و با هزار درهم چهارمى مى خواهم تجارت و زندگى نمايم. حضرت او را وعده يارى داد و باغش را در مدينه فروخت و مشكل عرب را برطرف كرد. (2) پيام دلنشين و سازنده امام خمينى رحمه الله

سخنى از حضرت امام رحمه الله:

«مهم آنست كه حاجى بداند كجا مى رود؟ و دعوت چه كسى را اجابت مى كند؟ و ميهمان كيست؟ و آداب ميهمانى چيست؟ و بداند خودخواهى و خودبينى با خداخواهى مخالف است و با هجرت الى اللَّه مباين و موجب نقض معنويت حج است. (3)»


1- حج و عمره در قرآن و حديث، ص 238، حديث 377.
2- تحليلى بر مناسك حج، على اكبر بابازاده، ص 25 به نقل از شيخ صدوق.
3- قسمتى از پيام حضرت امام خمينى(ره) به زائران بيت اللَّه الحرام 25/ 5/ 64.

ص: 357

حرف «ط»

طائف

«طائف» (1) شهر معروفى در كشور عربستان است كه در دوازده فرسنگى جنوب شرقى مكه قرار دارد. اين شهر شهرى است ييلاقى و داراى آب و هواى لطيف و باغ ها و نخلستان ها و مزارع سرسبز و يكى از بهترين نقاط حجاز به شمار مى رود. (2) طائف در ايام ظهور اسلام و پس از آن محل سكونت قبيله ثقيف بوده است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از فتح مكه در سال هشتم هجرى با اين قبيله و قبيله هوازن در منطقه حنين جنگيد كه اين جنگ در تاريخ به غزوه حنين معروف است.

فراريان و بازماندگان جنگ حنين به دژهاى طائف پناه بردند و رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدت پانزده روز اين شهر را به محاصره درآورد و نبرد سختى با آنان داشت كه غزوه طائف نام گرفت. اين نبرد بدون نتيجه پايان يافت، ولى سرانجام مردم طائف در سال نهم هجرى قمرى با فرستادن هيئتى از نمايندگان خود به مدينه، مسلمان شدند. (3) يادى از سفر پيامبر صلى الله عليه و آله به طائف

پس از آن كه حضرت ابوطالب از دنيا رفت، قريش در ايذاء و اذيت خود نسبت به رسول اكرم صلى الله عليه و آله افزودند و به كارهايى دست زدند كه در حيات ابوطالب مرتكب نمى شدند. حضرت تصميم گرفت مكه را ترك گويد، خود به تنهايى به طائف برود تا از محيط خطر دور باشد و در ضمن ترويج اسلام را در آن منطقه آغاز نمايد. در آن موقع سه برادر از ثقيف، شخصيت بزرگ طائف بودند. حضرت وقتى وارد


1- تاريخ القويم، ج 1، ص 71.
2- ارتفاع اين شهر از سطح دريا 1000 متر مى باشد، شهرستان طائف، بر اثر داشتن هواى لطيف و باغ ها و نخلستان هاى فراوان، مركز گروه خوشگذران حجاز بوده و هست. فروغ ابديت، ج دوّم، ص 359.
3- معجم البلدان، ج 4، ص 10؛ تاريخ سياسى اسلام، سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله، ج 1، ص 602.

ص: 358

طائف شد به ملاقاتشان رفت و دعوت خود را با آنان در ميان گذاشت، هر يك از آن سه نفر پاسخ نامناسب و خامى به دعوت آن حضرت دادند و رسالتش را نپذيرفتند.

رسول خدا از جاى برخاست در حالى كه از ثقيف مأيوس شده بود، از آنان خواست كه اين جلسه را مكتوم نگاه دارند و به كسى نگويند آن سه نفر نه تنها خواسته آن حضرت را اجابت ننمودند و جلسه را پنهان نداشتند، بلكه جهّال و بردگان قوم خود را تحريك نمودند تا آن حضرت را آزار نمايند. گِردش جمع شدند، دشنام گفتند، فرياد كشيدند. مردم در اطراف آن حضرت اجتماع كردند، پيامبر اسلام را مجبور نمودند كه از شهر خارج شود و به محوطه باغ انگورى كه متعلق به «اسوة بن ربيعة» و «شيبة بن ربيعة» بود پناهنده شود و دو نفر صاحبان باغ، خود در باغ بودند. حضرت كه وارد آن باغ شد، نادان هاى ثقيف و همراهانشان پراكنده شدند. رسول اكرم رفت در سايه درخت انگورى نشست و دو مالك باغ آن حضرت را مشاهده كردند و ديدند نادان هاى طائف با او چه كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى در جايگاه خود قرار گرفت براى اين كه اضطراب درونى خويش را فرو نشاند و با خارج شدن از باغ انگور دوباره گرفتار جهّال و بردگان نشود، لب به دعا گشود و در پيشگاه خداوند عرض كرد:

«اللَّهُمَّ إنّي أَشْكُو إِلَيْكَ ضَعْفَ قُوَّتِي وَ قِلَّةَ حِيلَتي وَ هَوَانِي عَلَى النَّاسَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ أَنْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفِينَ وَ أَنْتَ رَبِّى، إِلَى مَنْ تَكِلُني، إِلَى بَعِيدٍ، يَتَجَهَّمُنِي أَوْ إلى عَدُوٍّ مَلَّكْتَهُ أَمْرِي إِنْ لَمْ يَكُنْ بِكَ عَلَيَّ غَضَبٌ فَلا أُبَالِي وَلَكِنْ عَافِيَتُكَ هِيَ أَوْسَعُ لِي أَعُوذُ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذي أَشْرَقَتْ لَهُ الظُّلُمَاتُ ...».

بارالها! نيروى كم توانم و قلت چاره جوييم و تحقيرى كه از مردم نسبت به من معمول مى دارند به تو مى گويم، اى مهربان ترين مهربانان، تو مالك مستضعفين و مالك منى، مرا به كه حواله مى دهى؟ به آن كس كه از حقيقت دور است و با ديدن من روى درهم مى كشد، يا كارم را به دشمن محول مى فرمايى؟ بارالها! اگر تو به من خشمگين نيستى باك از بى مهرى مردم ندارم. دفاع تو براى من وسيع تر و گسترده تر است. پناه مى برم به نور رويت كه تيرگى ها از آن برطرف مى شود و امر دنيا و آخرت از آن به صلاح مى گرايد، پناه مى برم به نور رويت از اين كه غضبت بر من نازل شود يا سخطت مرا فرا گيرد. شايستگى مؤاخذه براى تست تا راضى شوى هيچ حركت و قدرتى نيست، مگر به حمايت و دلالت ذات اقدس تو.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله براى رفع ترس و ناامنى محيط طائف، از احدى يارى نخواست، فقط از

ص: 359

پيشگاه الهى نصرت طلبيد. خداوند دعاى او را مستجاب فرموده، خوف را از ضميرش برطرف ساخت و به وى آرامش و اطمينان قلب عطا فرمود و بدون احساس خطر و اضطراب از طائف خارج شد. (1) 2

أ

طواف

نخستين عمل واجب از احرام و ورود به حرم الهى «طواف» (2) است. زائر بايد پس از رسيدن به مكه به مسجدالحرام رفته و هفت مرتبه كعبه را طواف كند.

بر انسان حج گزارى كه حج تمتّع بجا مى آورد، سه طواف (3) واجب است.

1- طواف عمره تمتّع.

2- طواف حج تمتع.

3- طواف نساء.

پيدايش طواف

پيشينه طواف به دو هزار سال قبل از هبوط حضرت آدم عليه السلام به زمين باز مى گردد؛ فرشتگان در ناحيه «رذم» از آدم استقبال كرده، به او گفتند: ما دو هزار سال پيش از تو به اين خانه حج گزارديم، آدم پرسيد: شما هنگام طواف چه مى گوييد؟ گفتند: مى گوييم: «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ للَّهِ وَ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ» (4).


1- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق، مرحوم محمّدتقى فلسفى، ج 2، ص 328، به نقل از سيره ابن هشام، ج 1- 2، ص 419.
2- طواف، در لغت مصدر «طاف»، «يطوف»، به معناى گرد چيزى گشتن و در اصطلاح فقهى، طواف پيرامون كعبه گرديدن است. جبران مسعود، الرائد، ج 2، ص 980 به نقل از حج در انديشه اسلامى، حجةالاسلام سيد على قاضى عسكر، ص 84.
3- طواف درچند آيه قرآن به صورت فعل و نيز به صورت طائفين، سوره حج، آيه 26، سوره بقره، آيه 125 آمد. كشاف اصطلاحات الفنون، ج 2، ص 1140
4- اخبار مكه، ج 1 و 2، ص 45، منشورات شريف رضى.

ص: 360

فضيلت طواف

پس از توفيق تشرف به مسجد الحرام بيشتر به چه عملى بپردازيم؟ آيا به طواف مشغول باشيم؟

نماز بخوانيم؟ قرآن تلاوت كنيم؟ يا به كعبه نگاه كنيم؟ آنچه كه از روايات استفاده مى شود اينكه اجر و ثواب طواف اين خانه از ساير اعمال بيشتر است، به چند حديث در اين زمينه اشاره مى شود:

1- از «اسحاق بن عمار» روايت شده كه حضرت صادق عليه السلام فرمود:

«اى اسحاق! كسى كه يك بار خانه خدا را طواف كند، خداوند براى او هزار حسنه ثبت و هزار سيئه محو مى كند. برايش هزار درجه قرار مى دهد، هزار درخت در بهشت مى كارد و ثواب آزاد كردن هزار بنده به او مرحمت مى كند، مى فرمايد: چون به ملتزم برسد، هشت در بهشت به روى او باز مى شود و به او مى گويند: از هر درى خواستى وارد شو.»

اسحاق مى گويد: به حضرت عرضه داشتم: اين همه براى كسى است كه خانه را طواف كند؟

فرمود: «آرى، آيا به ثوابى عظيم تر از اين تو را خبر بدهم؟» گفتم: آرى، خبر دهيد، فرمود:

«هر كس حاجتى از برادر مؤمنش برآورده كند به اندازه ده طواف به او ثواب مى دهند.» (1) 2- امام صادق عليه السلام به ابان ابن تغلب فرمود: «يَا أَبَانُ هَلْ تَدْرِي مَا ثَوَابُ مَنْ طَافَ بِهَذَا الْبَيْتِ أُسْبُوعاً فَقُلْتُ لَا وَ اللَّهِ مَا أَدْرِي قَالَ يُكْتَبُ لَهُ سِتَّةُ آلَافِ حَسَنَةٍ وَ يُمْحَى عَنْهُ سِتَّةُ آلَافِ سَيِّئَةٍ وَ يُرْفَعُ لَهُ سِتَّةُ آلَافِ دَرَجَةٍ (2)

؛ آيا مى دانى كه ثواب هفت دور طواف خانه خدا چقدر است؟ عرض كرد: به خدا سوگند نمى دانم، امام فرمودند: 6 هزار حسنه براى او نوشته مى شود و 6 هزار بدى از او دور مى شود و 6 هزار درجه به او افزوده مى شود.

3- امام صادق عليه السلام فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى جَعَلَ حَوْلَ الْكَعْبَةِ عِشْرِينَ وَ مِائَةَ رَحْمَةٍ مِنْهَا سِتُّونَ لِلطَّائِفِينَ وَ أَرْبَعُونَ لِلْمُصَلِّينَ وَ عِشْرُونَ لِلنَّاظِرِينَ (3)

؛ خداوند براى كسانى كه اطراف كعبه


1- عن اسحاق بن عمار: قال ابوعبداللَّه عليه السلام: يا اسحاق! من طافَ بِهذَا البيت طوافا واحداً، كتب اللَّه له الف حَسنة و محاعنه الفَ سيئة و رفع له الفَ درجة و غرس له الفَ شجرة فى الجنة و كتب له ثواب عتق الف نَسِمة حتى اذا صار الى الملتزم، فتح اللَّه له ثمانيه ابواب الجنة فقال له: ادخل من ايها شئت، قال: فقلت جعلت فداك هذا كله لمن طاف؟ قال نعم افلا اخبرك بما هو افضل من هذا؟ قال: فقلت: بلى قال من قضى لاخيه المؤمن حاجه كتب اللَّه له طوافا و طوافا حتى بلغ عشرا. وسائل الشيعه، ج 5، ص 294
2- همان، ص 392.
3- وسائل الشيعه، ج 5، ص 392.

ص: 361

هستند 120 رحمت در نظر گرفته است؛ 60 پاداش براى طواف كننده، 40 پاداش براى نمازگزاران و 20 پاداش براى كسانى كه صرفاً به كعبه نگاه مى كنند.

ثواب يك طواف

چون بنده اى به قصد خانه خدا خارج شود تا آن كه وارد مسجدالحرام گردد، پس دور خانه خدا طواف كند، طواف فريضه و دو ركعت نماز در مقام ابراهيم به جا آورد، فرشته اى از جانب خداى متعال دست بر شانه او زند و بگويد:

«أَمَّا مَا مَضَى فَقَدْ غُفِرَ لَكَ وَ أَمَّا مَا يَسْتَقْبِلُ فَجِدَّ؛ گذشته ات آمرزيده شده و آينده ات را از سر بگير و براى آن جديّت كن. (1) طواف آدم عليه السلام

«ابن عباس» گفته است نخستين كسى كه اساس خانه كعبه را نهاد و در آن نماز گزارد و بر آن طواف كرد، آدم بود. او هفت طواف در شب و پنج طواف در روز انجام داد.

«ازرقى» مى نويسد: آدم به خاطر عصيان خداوند، از بهشت رانده شد و به زمين فرود آمد؛ گفت:

پروردگارا! براى من چه پيش آمده است كه آواى فرشتگان را نمى شنوم و وجودشان را ديگر احساس نمى كنم؟ فرمود: نتيجه «ترك اولى» و خطاى تو است ولى برو براى من خانه اى بساز، برگرد آن طواف كرده و مرا ياد كن، همانگونه كه ديدى فرشتگان رفتار مى كنند و بر عرش من مى گردند. آدم به مكه رسيد و بيت اللَّه الحرام را ساخت و جبرئيل عليه السلام با بال خود به زمين زد و پايه استوارى در پايين ترين نقطه زمين براى او آشكار ساخت و فرشتگان سنگ هايى در آن ريختند. پس از آن، ملائكه شيوه طواف كردن بر گرد آن را به آدم آموختند. (2) در «تاريخ الخميس» آمده است؛ ملائكه به آدم گفتند: ما هزار سال پيش از تو حج مى گزارديم، سپس پيشاپيش آدم حركت كردند تا او هفت بار طواف نمود.

طواف پيامبران

پس از مرگ حضرت آدم عليه السلام، «شيث» نيز به همان شيوه حج گزارد. «مجاهد» گفته است: هفتاد و پنج پيامبر حج گزاردند و همگان طواف كردند. از طواف حضرت نوح نيز در روايات سخن به ميان آمده است، اگرچه در نقلى گفته شده كه از فاصله زمانى حضرت نوح تا حضرت ابراهيم عليهما السلام هيچ يك از


1- كافى، ج 4، ص 257، حديث 32، قبل از حج بخوانيد، آيت اللَّه افتخارى، ص 96.
2- اخبار مكه، ج 1 و 2 ص 43 و 44.

ص: 362

پيامبران حج نگزارده و پيرامون خانه خدا طواف نكرده اند.

طواف ابراهيم

«محمد بن اسحاق» نقل مى كند كه چون ابراهيم خليل الرحمن از ساختن بيت اللَّه الحرام آسوده شد، جبرئيل پيش او آمد و گفت: «هفت بار بر كعبه طواف كن» و او همراه اسماعيل هفت دور طواف كرد و در هر دور طواف هر دو به تمام گوشه هاى كعبه دست مى كشيدند و چون هفت دور طواف تمام شد، هر دو پشت مقام ابراهيم دو ركعت نماز گزاردند. معلّم ابراهيم عليه السلام و فرزندش اسماعيل نيز چونان حضرت آدم عليه السلام، جبرائيل بود. (1) طواف موسى عليه السلام

پس از ابراهيم عليه السلام موسى عليه السلام نيز حج گزارده، هفت مرتبه گرداگرد اين خانه طواف نموده است. از امام صادق عليه السلام سؤال شد: آيا قبل از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله حج گزارده مى شد؟ فرمود: آرى و تصديق آن در قرآن، گفتار «شعيب» است كه هنگام ازدواج موسى عليه السلام گفت:

«... عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ» (2)

؛ تصميم دارم يكى از دو دخترم را به ازدواج تو درآورم بر اين مهر كه هشت حج براى من خدمت كنى و نگفت هشت سال. همانا آدم و نوح حج گزاردند، سليمان بن داود همراه با جن و انس و پرندگان دو بار حج انجام دادند، موسى سوار بر شتر سرخ رنگ حج گزارده، مى فرمود: «لَبَّيكَ لَبَّيكَ ...». (3)

طواف جاهليت

در دوران قبل از اسلام و عصر جاهلى نيز مراسم حج و طواف خانه خدا همچنان وجود داشت، «قريش» و عموم فرزندان «مسعدبن عدنان» پاره اى از احكام دين ابراهيم را به دست داشتند، خانه كعبه را زيارت مى كردند و مناسك حج را به پا مى داشتند، ميهمان نواز بودند و ماه هاى حرام را بزرگ مى داشتند، ولى با گذشت زمان آگاهان دين ساز، بازيگران دنيا خواه و كج انديشان جاهل به گونه هاى مختلف به تحريف اين فريضه الهى پرداختند. (4)


1- اخبار مكه، ص 66 و 67.
2- سوره قصص، آيه 27.
3- اخبار مكه، ص 73.
4- تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 231 و 232.

ص: 363

طواف پيامبر صلى الله عليه و آله

«ابن عباس» مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى وارد مكه شدند كه برگرد كعبه 360 بت بود، برخى از آنها را با سرب استوار كرده بودند. پيامبر صلى الله عليه و آله با چوب دستى خود به بت ها اشاره مى فرمودند، و بت فرو مى افتاد. آنگاه همچنان سواره هفت دور طواف فرمود و با همان چوب دستى حجرالاسود را استلام كرد و چون طواف ايشان تمام شد، از مركب خود پياده شدند و كنار مقام ابراهيم آمدند و ... (1) اهالى مكه نيز پس ازبعثت رسول اكرم صلى الله عليه و آله ودستورات وقوانين حيات بخش اسلام، آرام آرام بدعت ها وسنت هاى غلط جاهلى رااز بين بردند وباتبيين وتشريح فلسفه طواف ونشان دادن الگوفصل جديدى درانجام صحيح مناسك حج گشوده شد.

نقش سازنده طواف

1- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «زَيْنَ الْكَعْبَةِ الطَّوَافُ؛ طواف، زينت كعبه است.»

2- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حديث ديگرى فرمودند: «انَّ الْكَعْبَةَ يُباهي بِالطَّائِفين؛ كعبه، به طواف كنندگان افتخار مى كند.»

3- در روايت ديگرى فرمودند: «مَنْ طافَ بِالْبَيْتِ سَبْعَاً يُحصِيه كَتَبَتْ لَهُ بِكُلِّ خَطْوَةٍ حَسَنَة وَ مُحِيَتْ عَنْهُ سَيِّئَة وَ رُفِعَتْ لَهُ بِهِ دَرَجَة وَ كانَ لَهُ عِدلُ رَقَبَة؛ هر كس هفت بار خانه خدا را طواف كند و آن را بشمارد، براى هرگامش حسنه اى نوشته مى شود و گناهى از او محو مى گردد و يك درجه بر او افزوده مى شود و(ثوابى) برابر با آزاد كردن يك برده دارد (2).

طواف خانه خدا

كسى كه به احرام عمره تمتع محرم و وارد مكه معظمه شود، اول چيزى كه از اعمال عمره، بر او واجب است، آن است كه به دور خانه كعبه براى عمره تمتع طواف كند.

طواف، عبارت است از هفت مرتبه دور خانه كعبه گرديدن، هر دورى را «شَوط» مى گويند. پس طواف عبارت است از هفت شوط.

طواف از اركان عمره است و كسى كه آن را از روى عمد، ترك كند تا وقت آن فوت شود، عمره او


1- فصلنامه ميقات حج، شماره 6، ص 73.
2- حج و عمره در قرآن و حديث، حجةالاسلام و المسلمين محمدى رى شهرى، صفحه 282.

ص: 364

باطل است؛ چه عالم به مسأله باشد و چه جاهل باشد. (1) امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«الطَّوَافُ مِنْ أَرْكَانِ الْحَجِّ فَمَنْ تَرَكَ الطَّوَافَ الْوَاجِبَ مُتَعَمِّداً فَلَا حَجَّ لَهُ» (2).

طواف از اركان حج است و هر كس عمداً طواف واجب را ترك كند، حج انجام نداده است.

قطع طواف واجب براى رفع حاجت ديگران

«ابان بن تغلب» مى گويد: باامام صادق عليه السلام طواف مى كردم، مردى ازاصحاب خود را به من عرضه كرد و ميل داشت براى حاجتى كه دارد همراه او بروم. من دوست نداشتم امام صادق عليه السلام راترك كنم وخواسته او را اجابت نمايم. او مجدداً در دور بعد به من اشاره نمود و درخواست خويش را تكرار كرد، امام عليه السلام متوجه او شد و به من فرمود: ابان! آيا او به تو اشاره مى كند؟ عرض كردم: بلى، فرمود: او كيست؟ عرض كردم: مردى از اصحاب ماست، فرمود:

آيا او هم مانند تو دوستدار اهل بيت است؟ عرض كردم: بلى، فرمود: به سويش برو وخواسته اورا اجابت كن، عرض كردم: طوافم را قطع كنم، فرمود: بلى، قطع كن. عرض كردم: اگرچه طواف واجب باشد، فرمود: اگرچه طواف واجب باشد. ابان مى گويد: طبق دستور امام عليه السلام طواف خود راقطع نمودم و از پى انجام كار اورفتم.

در روايت ديگر «ابن عباس» مى گويد: من و حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام در مسجدالحرام بوديم، او معتكف بود و طواف مى نمود. مردى از شيعيان به حضورش آمد و عرض كرد: يابن رسول اللَّه! من به فلانى بدهكارم اگرممكن است، آن را ازطرف من پرداخت كنيد. حضرت فرمود: به صاحب اين بنا قسم كه امروز چيزى ندارم. عرض كرد:

بياييد از او بخواهيد به من مهلت دهد. حضرت امام حسن عليه السلام طواف را قطع نموده و با او راه افتاد. عرض كردم: آيا فراموش كرديد كه در مسجد معتكف هستيد؟ فرمود: از يادم نرفته، اما از پدرم شنيدم كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«هر كس حاجت برادر خود را برآورده سازد، مانند كسى است كه نه هزار سال خدا راعبادت كند، روزها روزه باشد و شب ها در حال عبادت» (3).


1- مناسك محشى، مسأله 531 و 532، ص 200.
2- بحار الانوار، ج 99، ص 209.
3- سفينة البحار، ج 1، ص 356.

ص: 365

از اسرار الهى

از عجائب و اسرار الهى در مورد خانه خدا اين است كه اين خانه در هيچ شرايطى، شب، روز، وقت ريزش باران، حتى موقع جارى شدن سيل به مسجد الحرام و فصل گرما و سرما از طواف كننده خالى نبوده است. (1) طواف نيابتى

مستحب است حاجى تا زمانى كه در مكه حضور دارد براى خود و يا به نيابت ازديگران طواف كند.

آنان كه داراى معرفت بيشترى هستند به نيابت از پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام طواف نموده، حج خود را با حج پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام پيوند مى زنند.

«موسى بن قاسم» مى گويد: به امام جواد عليه السلام عرض كردم، مى خواستم به نيابت از شما و پدرتان طواف كنم، حضرت فرمود: هر اندازه براى تو امكان دارد(براى آنان) طواف كن كه جايز است.

سه سال بعد(خدمت آن حضرت رسيده) عرض كردم: من براى انجام طواف به نيابت از شما و پدر بزرگوارتان كسب اجازه كردم و شما اجازه فرموديد و آنچه خدا خواست به نيابت از شما طواف كردم، سپس مسأله اى در ذهن من آمد كه به آن عمل كردم. حضرت فرمود: آن مسأله چه بود؟ گفتم:

روزى به نيابت از رسول خدا صلى الله عليه و آله طواف كردم، امام جواد سه مرتبه فرمود: درود خدا بر رسول اللَّه! روز دوّم را به نيابت از اميرمؤمنان عليه السلام، روز سوّم به نيابت از امام حسن عليه السلام، روز چهارم به نيابت از امام حسين عليه السلام، روز پنجم از امام سجاد عليه السلام، روز ششم از امام باقر عليه السلام، روز هفتم از امام صادق عليه السلام، روز هشتم از امام موسى كاظم عليه السلام، روز نهم از پدرتان على بن موسى الرضا عليه السلام، روز دهم از طرف شما.

مولاى من اينان كسانى هستند كه به ولايت و دوستى آنها دين خود را پذيرفتم. حضرت فرمود: به خدا سوگند هم اينك نيز داراى دين خدا هستى، دينى كه خداوند غير آن را از بندگانش نمى پذيرد.

گفتم: گاهى هم به نيابت از مادرتان حضرت فاطمه عليها السلام طواف كرده ام. امام عليه السلام فرمود:

«اسْتَكْثِرْ مِنْ هَذَا فَإِنَّهُ أَفْضَلُ مَا أَنْتَ عَامِلُهُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ؛ براى مادرم زهرا عليها السلام فراوان طواف كن، زيرا كه بهترين عملى كه انجام مى دهى همين است، ان شاء اللَّه. (2)»


1- تاريخ القويم، ج 2، ص 511.
2- فصلنامه ميقات حج، شماره 7، ص 23. متن حديث دركتاب حج و عمره درقرآن وحديث آمده است.

ص: 366

طواف براى پيدا شدن مال

«داود رقّى» به امام صادق عليه السلام عرض كرد: مردى مالم را برداشته و رفته و مدتى است در جستجوى او هستم و خبرى از او نيست. حضرت فرمود: چون به مكه رفتى، يك طواف ودو ركعت نماز، براى عبدالمطلب و يك طواف و دو ركعت نماز نيز براى عبداللَّه و يك طواف و دو ركعت نماز براى آمنه و يك طواف و دو ركعت نماز براى فاطمه بنت اسد بجاى آور(يعنى 4 طواف و نماز). پس خدا را بخوان كه مال تو را به تو برگرداند. «داود رقى» مى گويد: چون به مكه رفتم طوافى را با نماز بجا آوردم و از درب صفا خارج شدم، ديدم غريم(قرض دار) خودم را كه به انتظار من ايستاده، گفت: اى داود! مدتى است مرا معطّل كردى، بگير مالت را و مرا خلاص كن. پس تمام ما ل من بدون نقصان به من رسيد. (1) طواف براى همه

«ابراهيم حضرمى» از پدرش نقل كرده كه گفت: از مكه به جانب مدينه برگشتم، حضرت كاظم عليه السلام را ديدم در حالى كه بين قبر و منبر نشسته بود، عرض كردم: يابن رسول اللَّه! بسا مى شود كه وقتى به مكه مى روم يك نفر به من مى گويد: يك طواف و دو ركعت نماز به قصد من بجاى آور و من از اين سفارش، غفلت مى كنم و درخواست برادر ايمانى به عمل نمى آيد. چون برمى گردم، نمى دانم جواب او را چه بگويم.

فرمود: چون به مكه رفتى واز اعمال خود فارغ شدى، هفت شوط دور خانه خدا طواف كن و دو ركعت نماز بخوان و بگو:

«اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا الطَّوَافَ وَ هَاتَيْنِ الرَّكْعَتَيْنِ عَنْ أَبِي وَ أُمِّي وَ عَنْ زَوْجَتِي وَ عَنْ وُلْدِي وَ عَنْ حَامَّتِي وَ عَنْ جَمِيعِ أَهْلِ بَلَدِي حُرِّهِمْ وَ عَبْدِهِمْ وَ أَبْيَضِهِمْ وَ أَسْوَدِهِمْ فَلَا تَشَاءُ أَنْ قُلْتَ لِلرَّجُلِ إِنِّي قَدْ طُفْتُ عَنْكَ (2)

».

خدايا! اين طواف و اين دو ركعت نماز از طرف پدرم، مادرم، همسرم، فرزندانم و خويشانم و همه همشهريانم، آزاد و بنده و سپيد و سياه از آنان باشد، پس مانعى ندارد كه به هر يك از اهل بلد بگويى كه من براى تو طواف و نماز بجا آوردم (3) ...


1- قبل از حج بخوانيد، صفحه 98، به نقل از وسائل الشيعه.
2- همان، به نقل از وسائل الشيعة ج 8، ص 145.
3- وسائل الشيعة، ج 8، ص 136؛ بحارالانوار، ج 96، ص 255

ص: 367

«يحيى بن ازرق» مى گويد: به امام كاظم عليه السلام عرض كردم: (1) مردى كه از طرف ديگرى حج انجام مى دهد، آيا مى تواند از طرف خويشاوندانش طواف كند؟ امام عليه السلام فرمود:

«إِذَا قَضَى مَنَاسِكَ الْحَجِّ فَلْيَصْنَعْ مَا شَاءَ».

اگر مناسك حج را انجام داده، هر چه مى خواهد انجام دهد.

طواف وداع

آخرين طواف حاجى آفاقى است كه هنگام خروج از مكه انجام مى دهد اين طواف مستحب است و اهل سنت آن را طواف صدر، يعنى طواف بازگشت هم مى نامند، زيرا حاجى پس از آن از مكه به شهر خود باز مى گردد و اين طواف در نظر آنان واجب مى باشد و كفاره ترك آن يك قربانى است، ولى ما آن را مستحب مى دانيم (2).

دعاى طواف وداع

كسى كه مى خواهد از مكّه بيرون رود، مستحب است طواف وداع نمايد، و در هر دور، حجرالاسود و ركن يمانى را در صورت امكان استلام كند. شكم خود را به خانه كعبه بچسباند، يك دست را به حَجَر و دست ديگر را به طرف درب گذا رد و حمد و ثناى الهى نمايد و صلوات بر پيغمبر و آل او بفرستد واين دعا را بخواند:

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ نَبِيِّكَ وَ أَمِينِكَ وَ حَبِيبِكَ وَ نَجِيِّكَ وَ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ اللَّهُمَّ كَمَا بَلَغَ رِسَالَاتِكَ وَ جَاهَدَ فِي سَبِيلِكَ وَ صَدَعَ بِأَمْرِكَ وَ أُوذِيَ فِي جَنْبِكَ وَ عَبَدَكَ حَتَّى أَتَاهُ الْيَقِينُ اللَّهُمَّ اقْلِبْنِي مُفْلِحاً مُنْجِحاً مُسْتَجَاباً لِي ...» (3)

پس مقدارى از آب زمزم بياشامد، واين دعا را بخواند:

«آئِبُونَ تَائِبُونَ عَابِدُونَ لِرَبِّنَا حَامِدُونَ إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ إِلَى اللَّهِ رَاجِعُونَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ» (4)


1- الكافى، ج 4، ص 311؛ وسائل الشيعه، ج 13، ص 398
2- فرهنگ جغرافياى تاريخى در حديث و سيره نبوى، ص 284.
3- ادعيه و آداب حرمين، ص 410 و 411، كافى، ج 4، ص 530 و 531.
4- همان، ص 411، كافى، ج 4، ص 531.

ص: 368

شايسته است كه زائر در آخرين عهد وديدار خود با كعبه، دست بر بيت اللَّه الحرام نهاده و عرض كند: «الْمِسْكِينُ عَلَى بَابِكَ فَتَصَدَّقْ عَلَيْهِ بِالْجَنَّةِ» (1)

خروج از مكّه بعد از طواف وداع

امام صادق عليه السلام فرمود:

«إِذَا قَضَى أَحَدُكُمْ نُسُكَهُ فَلْيَرْكَبْ رَاحِلَتَهُ وَ لْيَلْحَقْ بِأَهْلِهِ فَإِنَّ الْمُقَامَ بِمَكَّةَ يُقَسِّي الْقَلْبَ» (2)

؛ از اعمال حج كه فارغ شدى به سوى اهل وطن برگرد، زيرا اقامه و مكث در مكّه موجب قساوت قلب مى شود.

نيز فرموده است:

«... فَإِذَا فَرَغْتَ مِنْ حَجِّكَ فَاشْتَرِ بِدِرْهَمٍ تَمْراً فَتَصَدَّقْ بِهِ ...» (3)

؛ هرگاه از حجّت فارغ شدى، يك درهم خرما بخر و صدقه بده.

امام صادق عليه السلام فرمودند:

«إِذَا فَرَغْتَ مِنْ نُسُكِكَ فَارْجِعْ فَإِنَّهُ أَشْوَقُ لَكَ إِلَى الرُّجُوعِ» (4)

؛ هرگاه از اعمال حج فارغ شدى، به خانه ات مراجعت كن، زيرا اين روش باعث مى شود علاقمندى تو نسبت به رجوع(به مكه و كعبه) بيشتر شود.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

«يَنْبَغِي لِمَنْ أَرَادَ الْخُرُوجَ مِنْ مَكَّةَ بَعْدَ قَضَاءِ حَجِّهِ أَنْ يَكُونَ آخِرُ عَهْدِهِ بِالْبَيْتِ يَطُوفُ بِهِ طَوَافَ الْوَدَاعِ ثُمَّ يُوَدِّعُهُ يَضَعُ يَدَهُ بَيْنَ الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ وَ الْبَابِ وَ يَدْعُو وَ يُوَدِّعُ وَ يَنْصَرِفُ خَارِجاً»؛ سزاوار است كسى كه پس از انجام حجّش، مى خواهد از مكه خارج شود، براى آخرين بار طواف وداع كند، آنگاه دستش را بين حجرالاسود و درب كعبه بگذارد و دعا كند و پس از وداع برگردد.

مستحبات وداع

1- طواف وداع انجام دهد با همان آداب طواف.

2- بعد از طواف مستحبى و انجام ساير اعمال، از بيت اللَّه وداع نمايد.

3- براى انجام آخرين عهد و پيمان، يك دست خود را بر در كعبه و دست ديگر خود را به


1- كافى، ج 4، ص 532 و 533، وسائل الشيعه، ج 10، ص 231، صهباى حج، ص 471.
2- بحار، ج 99، ص 81، علل الشرايع، ج 2، ص 446، قبل از حج بخوانيد، ص 133.
3- بحار، ج 99، ص 318، همان، ص 321.
4- وسايل الشيعه، ج 13، ص 234

ص: 369

حجرالاسود بگذارد.

4- از آب زمزم بنوشد.

5- در حال خروج ازمسجد الحرام بگويد: «آئِبُونَ تَائِبُونَ عَابِدُونَ لِرَبِّنَا حَامِدُونَ إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ إِلَى اللَّهِ رَاجِعُونَ» (1)

6- از درى كه مقابل ركن شامى است خارج شو د.

7- روى به كعبه، كنار در خروجى، سجده بجاى آورد وسجده راطول دهد ودرسجده دعا كند.

8- پس از سجده قدر ى درنگ كند وروى به كعبه باشد.

9- در اين وقت كلام آخرش اين باشد: «إِنّي أَنْقَلِبُ عَلَى أَلّا إلَهَ إلَّا أَنْتَ»

10- پس از انجام وداع، از مكه خارج شود، اگرچه به اندازه مسافت(شكسته شدن نماز) باشد مستحب است كه براى انجام وداع ازبيت اللَّه برگردد، واگر يك ماه زمان نگذشته باشد، نيازى به(احرام) بستن جديد نيست.

11- به هنگام وداع وخروج از مسجدالحرام قصد بازگشت به مكه را داشته باشد.

12- وقت برگشتن، دعا كند و از خداوند بخواهد كه باز هم بازگشت به مكه را روزى اش فرمايد «رزقنا اللَّه ذلك بمنه و كرمه» (2) 3

أ

طهارت خانه خدا

خداوند در قرآن مجيد با اشاره به پيمانى كه از حضرت ابراهيم و فرزندش اسماعيل درباره طهارت خانه كعبه گرفته است مى فرمايد:

«وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ» (3)

؛ ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و


1- وسائل الشيعه، ج 13، ص 411، كافى، ج 4، ص 531.
2- به سوى حق، ترجمه الرسالة الاثنى عشرية، شيخ بهاء الدين محمد عاملى، ترجمه محب الاسلام موسوى، ص 125.
3- سوره بقره، آيه 125.

ص: 370

سجده كنندگان(نماز گزاران) پاكيزه داريد.

مراد از طهارت

1- برخى گفته اند: منظور از طهارت و پاكيزگى، طهارت از لوث وجود بت ها است.

2- بعضى گفته اند: از آلودگى هاى ظاهرى و مخصوصاً از خون و محتويات شكم حيواناتى كه قربانى مى كردند، زيرا بعضى از ناآگاهان چنين اعمالى را انجام مى دادند.

3- بعضى گفته اند: طهارت در اين جا به معنى خلوص نيت به هنگام بناى اين خانه توحيدى است.

ولى هيچ دليلى ندارد كه ما مفهوم طهارت را در اين جا محدود كنيم، بلكه منظور پاك ساختن ظاهرى و معنوى اين خانه توحيدى از هرگونه آلودگى است.

لذا در بعضى از روايات مى خوانيم كه اين آيه تعبير به پاكسازى از مشركان شده و در بعضى ديگر به شستشوى بدن و پاكيزگى از آلودگى ها. (1) در مجمع البيان اين سه وجه اين گونه ذكر شده است:

1- مراد طهارت از كثافت و خون است كه قبل از اين كه اين محل در دست ابراهيم و اسماعيل قرار گيرد، مشركان محل را به اين گونه چيزها آلوده مى كردند و اين قول از جبائى است.

2- از مجاهد و قتاده نقل شده كه مراد طهارت از بتهايى است كه قبل از ابراهيم بر در خانه آويزان مى كردند.

3- مراد اين است كه كعبه براساس طهارت كامل بنا شود. همانطور كه خداوند مى فرمايد: «أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ» (2)

؛ آيا آن كس كه شالوده آن را بر تقواى الهى و خشنودى بنياد كرده است بهتر است تا آن كه بنيانش را بر كنار پرتگاهى سراشيب كه در آتش دوزخ واژگونش ساخت.

علامه طباطبايى نيز دو وجه را ذكر كرده و مى گويد:

«منظور از تطهير يا خالص كردن و تخصيص دادن خانه كعبه به عبادت و انجام مناسك حج، يك نوع تطهير است و اين بيان را در اصطلاح استعاره بالكنايه مى گويند و معنا چنين مى شود كه خانه مرا براى عبادت و بندگى آماده كنيد. و يا مراد پاك كردن خانه از كثافاتى است كه بر اثر بى مبالاتى مردم در آن جا پيدا شده بود.» (3)


1- تفسير نمونه، ج 1، ص 448.
2- نگرش اجتماعى به كعبه و حج از ديدگاه قرآن، سيد محمد حسن كشكوئيه، به نقل از مجمع البيان، ج 1، ص 204.
3- همان، به نقل از تفسير الميزان، ج 1، ص 389.

ص: 371

حرف «ع»

عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله

عباس فرزند عبدالمطلب، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله، مادرش نقيله «دختر خباب» است. او دو تا سه سال از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بزرگتر بود. عباس از بزرگان سادات قريش و بنى هاشم بود كه پيش از ظهور اسلام منصب سقايت حاجيان را به عهده داشت. او پس از جنگ بدر مسلمان شد و به دستور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مكه ماند و فعاليت هاى ضد اسلامى قريش را به پيامبر صلى الله عليه و آله گزارش مى كرد. و نيز او بود كه خبر حمله قريش به مدينه را در جنگ احد و خندق به پيامبر صلى الله عليه و آله اطلاع داد. (1) عباس دو ماه قبل از فتح مكه به سوى مدينه هجرت كرد و از آن پس مستقيماً جزء ياران و صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله درآمد و از مهاجران شمرده شد (2). وى مورد توجه و عنايت خاص پيامبر صلى الله عليه و آله بود. در جنگ حنين نيز فداكارى هاى زيادى انجام داد. عباس در رجب سال 32 هجرى در عصر خلافت عثمان، دار دنيا را وداع گفت (3) و در قبرستان بقيع در كنار قبر فاطمه بنت اسد دفن شد. (4)


1- عباس، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله كه يك مسلمان واقعى غير متظاهر به اسلام بود. پيامبر را از نقشه جنگى قريش آگاه ساخت. عباس نامه اى به خط و امضا و مهر خود نوشت و آن را به شخصى از قبيله «بنى غفار» سپرد و تعهد گرفت كه آن را در ظرف سه روز به پيامبر برساند. قاصد هنگامى نامه را رساند كه پيامبر در باغ هاى خارج شهر، به سر مى برد. وى پس از عرض ادب، نامه سربسته را به دست حضرت داد، پيامبر نامه را خواند(علامه مجلسى «در بحار، ج 20، ص 111»، از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر گرامى خط نمى نوشت ولى نامه مى خواند) ولى مضمون آن را به ياران خود نگفت. فروغ ابديت، ج 2، ص 31- 32.
2- عباس از مسلمانان مقيم مكه بود كه به دستور پيامبر در مكه اقامت گزيد و پيامبر صلى الله عليه و آله را از تصميمات قريش آگاه مى ساخت. او پس از جنگ خيبر، تظاهر به اسلام مى نمود، ولى روابط او با سران قريش محفوظ بود. او تصميم گرفت كه به عنوان يكى از خانواده هاى مسلمان مكه را ترك گويد و در مدينه سكنى گزيند. در همان روزهايى كه پيامبر عازم مكّه بود، او به سمت مدينه حركت كرد و در نيمه راه در سرزمين «جحفه» با پيامبر ملاقات نمود. وجود عباس در فتح مكّه بسيار سودمند و به نفع طرفين تمام گرديد و اگر او نبود شايد فتح مكّه بدون مقاومت قريش صورت نمى گرفت. فروغ ابديّت، ج 2، ص 320 و 321 و نيز ص 324 تا 327 و 330.
3- آثار اسلامى مكّه و مدينه، ص 345.
4- فصلنامه ميقات حج شماره 1 صفحه 143، مروج الذهب، ج دوم، ص 228، شايان ذكر است كه اين مكان قبلًا مسجد بنى قباله بوده است.

ص: 372

در زمان عباسيان، «ناصر عباسى 575- 622» به خاطر گرايش او به مذهب تشيع بقعه اى روى قبر عباس، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه مدفون در بقيع ساخت. (1) 2

أ

عبداللَّه

عبدالمطلب، ده پسر و شش دختر داشت و عبداللَّه برگزيده فرزندانش بود. مادر عبداللَّه (2) «فاطمه بنت عمرو» بود و چون عبداللَّه متولد شد بيشتر احبار يهود وقسيسين نصارا و كَهَنه و سحره دانستند كه پدر پيامبر آخر الزمان از مادر بزاد، زيرا كه گروهى از پيغمبران بنى اسرائيل مژده بعثت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را داده بودند. و چون عبداللَّه متولد شد، نور نبوى صلى الله عليه و آله كه از چهره هر يك از اجداد پيغمبر صلى الله عليه و آله لامع بود از جبين او ساطع گشت، خود عبداللَّه نيز آثار و علامات شگفتى را در خود مشاهده مى كرد. (3) داستان ذبح عبداللَّه

عبدالمطلب احساس كرد كه بر اثر كمى پسر، در ميان قريش ضعيف و ناتوان است، از اين جهت نذر كرد كه هر موقع تعداد پسران او به ده رسيد، يكى را در پيشگاه كعبه قربانى كند و كسى را از اين پيمان مطلع نساخت.

بعد از مدتى كه شمار فرزندان او به ده رسيد، موقع آن شد كه پيمان خود را به اجرا گذارد، تصور قضيه براى عبدالمطلب بسيار سخت بود، ولى در عين حال از آن ترس داشت كه موفقيتى در اين باره تحصيل نكند و سرانجام در رديف پيمان شكنان قرار گيرد. از آن لحاظ تصميم گرفت كه موضوع را با فرزندان خود در ميان بگذارد و پس از جلب رضايت آنان يكى را به وسيله قرعه انتخاب كند، عبدالمطلب با موافقت فرزندان مواجه شد.


1- آثار اسلامى مكّه و مدينه، ص 345.
2- مادر ابوطالب و زبير هم، فاطمه بنت عمرو بن عايد بن عبدبن عمران بن مخزوم بود.
3- منتهى الآمال، ج اول، ص 39، انتشارات هجرت.

ص: 373

مراسم قرعه كشى به عمل آمد، قرعه به نام عبداللَّه(پدر گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله) اصابت كرد، عبدالمطلب بلافاصله دست عبداللَّه را گرفته به سمت قربانگاه برد. گروه قريش از زن و مرد از جريان نذر و قرعه كشى اطلاع پيدا كردند، سيل اشك از رخسار جوانان سرازير بود. يكى گفت: اى كاش، به جاى اين جوان مرا ذبح مى كردند. سران قريش مى گفتند: اگر بتوان او را با مال فدا كرد، ما حاضريم ثروت خود را در اختيار وى بگذاريم، يكى از آن ميان گفت: اين مشكل را پيش يكى از دانايان عرب ببريد، شايد وى براى اين كار راه حل پيدا كند. عبدالمطلب و سران قوم موافقت كردند و به سوى يثرب كه اقامتگاه آن مردِ دانا بود، روانه شدند و مشكل خود را با او در ميان گذاشتند. كاهن چنين گفت:

خونبهاى يك انسان پيش شما چقدر است؟ گفتند: ده شتر. گفت: شما بايد ميان ده شتر و آن كسى كه او را براى قربانى كردن انتخاب كرده ايد، قرعه بزنيد و اگر قرعه به نام آن شخص درآمد، شمار شتران را به دو برابر افزايش دهيد، باز ميان آن دو قرعه بكشيد و اگر باز هم قرعه به نام وى اصابت كرد، شمار شتران را به سه برابر برسانيد و باز قرعه بزنيد و به همين ترتيب تا وقتى كه قرعه به نام شتران اصابت كند. پس از بازگشت به مكه، يك روز در مجمع عمومى مراسم قرعه كشى آغاز گرديد. در دهمين بار كه شماره شتران به صد رسيده بود، قرعه به نام شتران درآمد. عبدالمطلب گفت: بايد قرعه را تجديد كنم تا يقيناً بدانم كه خداى من به اين كار راضى است. سه بار قرعه را تكرار كرد و در هر سه بار قرعه به نام صدشتر درآمد، به اين ترتيب اطمينان پيدا كرد كه خدا راضى است. دستور داد صد شتر از شتران شخصى خود را در همان روز در پيشگاه كعبه ذبح كنند و هيچ انسان و حيوانى را از خوردن آن قربانى جلوگيرى ننمايند. (1) 3

أ

عبداللَّه بن جعفر

پس از مهاجرت گروهى از مسلمانان به سرپرستى «جعفربن ابى طالب»، از مكه به سوى حبشه و اقامت در آنجا، خداوند به جعفر فرزندى داد كه نامش را عبداللَّه گذاشت.

عبداللَّه اولين مولود مسلمانانى بود كه در حبشه به دنيا آمد. پدرش جعفر در سال هفت هجرى از


1- فروغ ابديت، آيت اللَّه جعفر سبحانى، ج 1، ص 122- 124.

ص: 374

حبشه به مدينه بازگشت و در سال هشتم، به فرماندهى سپاهى كه «زيدبن حارثه» و «عبداللَّه بن رواحه» فرمانده دوم و سوم آن بودند، عازم موته شد و در آنجا شهيد گرديد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله با نشان دادن عكس العمل شديد نسبت به شهادت او و همراهانش، ايثار و فداكارى جعفر را ستود و براى تسليت به خانواده اش به منزل وى رفت و بشارت خدا را نسبت به جعفر بدين گونه اعلام كرد كه خداوند متعال به جاى دو بازوى جدا شده او در جنگ موته دو بال به او داده است تا در بهشت همانند فرشتگان پرواز كند. بدين جهت او را «جعفر طيار» لقب داده اند. (1) عبداللَّه فرزند جعفر هم مورد محبت پيامبر صلى الله عليه و آله بود، او كسى است كه در كودكى با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كرد و پيامبر نيز با آنكه معمولا بيعت كودكان را نمى پذيرفت، بيعت او را پذيرا شد. عبداللَّه همسر بانوى بزرگ اسلام، حضرت زينب كبرى عليها السلام است. او مردى سخاوتمند و جوانمرد و از حاميان على بن ابى طالب عليه السلام بود كه در سال 80 و به قولى 85 هجرى، در سن 90 سالگى در مدينه وفات نمود و او را در قبرستان بقيع در كنار قبر عمويش عقيل دفن كردند. (2) منزلت و شخصيت عبداللَّه

پدر ارجمندش جناب جعفر معروف به «جعفر طيّار» و «ذوالجناحين»، مادر مكرمه اش «اسماء بنت عميس» و عمويش اميرمؤمنان است كه افتخار دامادى آن حضرت را هم دارا بود، يعنى شوهر حضرت زينب عليها السلام بود. عبداللَّه اولين مولودى است كه در حبشه به هنگام هجرت مسلمانان به آن كشور متولد گرديد و پس از وى دو برادرش محمد و عون، متولد شدند و هر سه به همراه پدر و مادرشان به مدينه هجرت نمودند. (3) «ذهبى» مى گويد: با شهادت جعفربن ابى طالب در جنگ موته، رسول خدا صلى الله عليه و آله شخصاً كفالت و سرپرستى عبداللَّه را به عهده گرفت و او را در دامان خويش تربيت نمود. (4) «ابن حجر» مى گويد: با اين كه عبداللَّه به هنگام وفات رسول خدا كودك ده ساله اى بيش نبود، ولى از آن حضرت درباره او، احاديثى نقل شده است كه نشانه علاقه پيامبر به وى و در عين حال دليل عظمت و شخصيت اوست. (5)


1- در حال حاضر، قبر جعفر از مزارهاى مهم در موته، واقع در كشور اردن به شمار مى آيد كه در سال هاى اخير بازسازى شده و ضريح تازه اى بر مزار وى نصب گرديده است. آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 346.
2- فصلنامه ميقات حج، شماره 1، ص 143
3- اسدالغابة، ج 3، ص 200.
4- تاريخ حرم ائمه بقيع، ص 246.
5- اصابة، ج 2، ص 389.

ص: 375

«ابن عبدالبرّ» مى گويد: «لم يكن فى الاسلام أسخى منه» (1) در جهان اسلام سخى تر از عبداللَّه ديده نشده است. (2) در قيام عاشورا عبداللَّه بن جعفر به علت كهولت سن، نتوانست امام حسين عليه السلام را در كربلا يارى كند، اما دو نفر از پسرانش را براى يارى امام حسين عليه السلام روانه كربلا نمود كه هر دو به شهادت رسيدند.

قبر عبداللَّه بن جعفر در قبرستان بقيع، كنار قبر عقيل بن ابى طالب است.

4

أ

عبدالمطلب

عبدالمطلب (3) فرزند هاشم (4) نخستين جدّ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، زمامدار و سرشناس قريش بود و در سراسر زندگى اجتماعى خود، نقاط روشن و حساسى دارد. اگر كسى متجاوز از هشتاد سال در ميان جمعى زندگى كند كه بت پرستى، رباخوارى، آدم كشى، بدكارى از رسوم پيش پا افتاده آن ها باشد، ولى در سراسر عمر خود لب به شراب نزند و مردم را از آدم كشى و ميگسارى و بدكارى باز دارد و از ازدواج با محارم و طواف با بدن برهنه جداً جلوگيرى نمايد و در عمل به نذر و پيمان، تا آخرين نفس پافشارى نمايد، قطعاً اين مرد از افراد نمونه اى خواهد بود كه در جامعه كم تر پيدا مى شوند. (5) آرى شخصيتى كه در وجود او نور نبى اكرم صلى الله عليه و آله بزرگ ترين رهبر جهانيان به وديعت گذارده شده بود، بايد شخصى پاك و پيراسته از هر گونه آلودگى باشد. از حكايات و كلمات كوتاه و حكمت آميز وى چنين استفاده مى شود كه وى در آن محيط تاريك در شمار مردان موحد و معتقد به معاد، بوده است (6) و پيوسته مى گفت: مرد


1- اسدالغابه، ج 3، ص 200.
2- تاريخ حرم ائمه بقيع، ص 246 تا 250.
3- تاريخ القويم، ج 1، ص 108.
4- عبدالمطلب فرزند «هاشم بن عبدمناف بن قصى بن كلاب» است. مادرش «سلمى بنت عمروبن زيد» بود. عبدالمطلب، پدر بزرگ رسول خدا داراى يازده پسر و شش دختر بود. تاريخ و آثار اسلامى، ص 80، كنيه اش ابوالحارث و نامش «شيبة الحمد» بود.
5- تاريخ القويم، ج 1، ص 109.
6- سيره حلبى، ج 1، ص 4.

ص: 376

ستمگر در همين سراى دنيا به سزاى خود مى رسد و اگر اتفاقاً عمر او سپرى شود و سزاى عمل خود را نبيند، در روز بازپسين به سزاى كردار خود خواهد رسيد.

وجه تسميه عبدالمطلب

نام «عبدالمطلب»، «شيبه» (1) بوده است. وى پس از مرگ پدرش به همراه «مطّلب»(عمويش)، به مكه آورده شد. لذا مردم پنداشتند كه او بنده مطلب است و او را عبدالمطلب ناميدند. عبدالمطلب پس از عمويش مطلب، همه كاره قريش شد و چاه زمزم را مجدداً حفر كرد و مردم را به يگانگى خداوند و پرستش او و ترك بتان دعوت مى كرد. (2) در زمان او بود كه ابرهه با سپاه فيل به مكه روى آورد و آن جمله معروف را گفت كه: «انا رب الابل و للبيت رب يمنعه» (3). وى نخستين كسى بود كه در غار حرا به اعتكاف مى پرداخت و در تمام ماه به مستمندان اطعام مى كرد. (4) رسالت و نقش سازنده عبدالمطلب

عبدالمطلب دو سال سرپرستى رسول خدا را عهده دار بود (5). پس از مرگ عبدالمطلب (6)، ابوطالب عهده دار سرپرستى حضرت محمّد صلى الله عليه و آله گرديد وى در سال دهم بعثت وفات يافت و رسول خدا صلى الله عليه و آله بزرگترين حامى خويش را از دست داد.

عبدالمطلب در آخرين لحظات زندگى به ابوطالب خطاب كرد:

اى عبد مناف،(نام ابوطالب عبد مناف بود و گاهى گفته مى شود عمران بوده است)، نگاهدارى و حفاظت شخصى را كه مانند پدرش يكتاپرست است براى تو مى گذارم، وى در پاسخ عبدالمطلب گفت:


1- سلمى، دختر «عمرو خزرجى» زن شريفى بود و از شوهر خود طلاق گرفته و حاضر نبود با كسى ازدواج كند، «هاشم» در يكى از مسافرت هاى خود به شام، موقع مراجعت «مدينه» چند روزى اقامت گزيد، و از سلمى خواستگارى كرد و سرانجام با دو شرط حاضر به ازدواج شد، يكى اين كه موقع وضع حمل در ميان قوم خود باشد، لذا موقع ظهور آثار حمل از مكه به يثرب مراجعت نمود و در آن جا پسرى آورد كه او را «شيبه» نام نهادند كه بعدها به نام عبدالمطلب مشهور شد. علتش اين است كه وقتى هاشم احساس كرد كه دقايق آخر عمر خود را مى گذراند، به برادر خود «مطّلب» گفت: برادر! «ادرك عبدك شيبه» يعنى غلام خود شيبه را درياب. چون هاشم «پدر شيبه» فرزند خود را غلام «مطّلب» خوانده بود، لذا از اين جهت وى به نام «عبدالمطلب» اشتهار يافت. فروغ ابديت، ج 1، ص 117 و 118.
2- تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 80.
3- فروغ ابديت، ج 1، ص 129.
4- تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 80.
5- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 164.
6- در زمان مرگ عبدالمطلب سن پيامبر صلى الله عليه و آله 8 سال بود، سيره ابن هشام، ج 2- 1، ص 69.

ص: 377

«يا ابة لاتوصينَّ بمحمد فانّه ابنى و ابن اخى (1)

؛ پدر جان! محمّد هيچ احتياجى به سفارش ندارد، زيرا او فرزند من است و فرزند برادرم.

در هر صورت مرگ عبدالمطلب، آن چنان روح پيامبر را آزرد كه تا كنار قبر او اشك مى ريخت و هيچ گاه او را فراموش نمى كرد. (2) قبر حضرت عبدالمطلب در قبرستانى كه امروزه به قبرستان ابوطالب معروف است مقابل قبور بنى هاشم قرار گرفته و در زيارت آن حضرت مى خوانيم: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ الْبَطْحاء ... السَّلامُ عَلَيْكَ يا مَنْ طافَ حَوْلَ الْكَعْبَةِ وَ جَعَلَهُ سَبْعَةَ اشْواط ... (3)

؛ ... سلام بر تو اى كسى كه طواف دور خانه كعبه را هفت شوط قرار داد.

مدفن عبدالمطلب

عبدالمطلب يكى از چهره هاى بنى هاشم است كه در حجون دفن شده است. مدفن وى در نزديك قبر ابوطالب و شمال قبر منسوب به «آمنة بنت وهب» است. بر ضريح پدر بزرگ رسول خدا بارگاهى بوده كه در سال 1325 قمرى-/ توسط امير مكه-/ تعمير گشته است. قبر «عبداللَّه بن زبير» نيز در كنار او زير يك گنبد قرار داشته است. (4) اين گنبد به همراه ساير گنبدهاى قبور قبرستان ابوطالب توسط عوامل سعودى تخريب شده است.

5

أ

عثمان بن مظعون

صحابه بزرگوار «عثمان بن مظعون»، كنيه اش «ابو سائب» از سابقين در اسلام و چهاردهمين فردى است كه در مكه به نداى توحيد پيامبر صلى الله عليه و آله لبيك گفته و اسلام را پذيرفته است و يكى از مسلمانان مجاهد و مبارز و از كسانى بوده كه دفاع از حريم اسلام و فداكارى از شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله


1- فروغ ابديت، ج 1، ص 360 و 361.
2- همان، ص 171.
3- ادعيه و آداب حرمين، ص 420 و 421.
4- تاريخ و آثار اسلامى، ص 80.

ص: 378

را در رأس وظايف و برنامه هاى زندگى خويش قرار داده است. بنا به گفته بعضى از مورخان، وى افتخار اخوت وبرادر رضاعى بارسول خدا را هم داشته و او از آن عده از مسلمانان است كه در اثر فشار مشركين مكه، هم در هجرت به حبشه شركت نمود و هم جزء مهاجرين به مدينه بود(هاجرالهجرتين) و طبق گفته بعضى از مورخان سرپرستى مهاجرين حبشه از طرف رسول خدا صلى الله عليه و آله بر وى محول شده بود (1).

منزلت و شخصيت ابن مظعون

ابن مظعون پس از هجرت به مدينه، گذشته از اينكه يكى از ياران عابد و زاهد رسول خدا صلى الله عليه و آله به حساب مى آمد يكى از چند نفر صحابه بود كه از ديگر ياران آن حضرت نسبت به احكام آشناتر و از اين لحاظ در ميان سايرين معروف تر بودند.

«ابن مظعون» در زهد و تقوى و دورى از لذايذ زندگى، به اينجا رسيد كه تصميم گرفت حتى بعضى از مباحات را نيز ترك كند كه با توصيه رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين عمل خوددارى نمود. ابن مظعون جزء بدريون و از يكصد و سيزده نفر صحابه است كه در جنگ بدر شركت جسته و افتخار از خودگذشتگى را بر افتخارات ديگرش افزوده است. وى الگوى فضيلت و زهد و تقواست و لذا در زيارت ناحيه مقدسه آمده است: «السلام على عثمان بن اميرالمؤمنين سمى عثمان بن مظعون» (2)

عثمان بن مظعون در ذى الحجه سال دوم هجرت پس از آن كه در جنگ بدر شركت نمود، بدرود حيات گفت واز مهاجرين، اول كسى است كه در بقيع به خاك سپرده شده است (3). مورخان و شرح نويسان از جمله «ابن عبداللَّه»(متوفى 463) و «ابن اثير»(متوفاى 630) از ابن عباس نقل نموده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به هنگام مرگ عثمان بن مظعون بر بالين وى نشسته بود، صورت به صورت او گذاشت و چون سر برداشت، اشك در ديدگان آن حضرت حلقه زده بود. دومين بار صورت به صورت او گذاشت و چون سر برداشت، اشك و اندوه آن حضرت براى همه حاضرين مشهود بود و سومين بار صداى ناله و شيون آن حضرت بلند گرديد و حاضرين با ديدن اين منظره گريه و شيون سر دادند. (4) در منابع شيعه از امام صادق عليه السلام و در منابع اهل سنت از عايشه روايت شده است كه:


1- فصلنامه ميقات حج، شماره 8، ص 129 و 130.
2- تاريخ حرم ائمه بقيع، ص 189.
3- اولين كسى كه از انصار در بقيع دفن شده است، اسعد بن زراره مى باشد. تاريخ حرم ائمه بقيع، ص 190.
4- اسدالغابه، ج 3، ص 383، استيعاب، ج 3، ص 87.

ص: 379

«فَلَمَّا غُسِلَ وَ كُفِنَ قَبِّلَهُ رَسُولُ اللَّه بَينَ عَينَيه» (1).

رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از تغسيل و تكفين عثمان ابن مظعون، در حالى كه اشك مى ريخت، بر پيشانى او بوسه زد.

پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام دفن او فرمود:

«ادْفِنُوا عُثمانِ بنِ مَظعُونِ بِالْبَقيعِ يَكُنْ لَنا سَلَفاً، فَنِعْمَ السَّلَف سَلَفُنا عُثمانِ بنِ مَظعوُن» (2).

و به هنگام مرگ فرزند عزيزش ابراهيم فرمود: «الْحِقُوهُ بِسَلَفِنَا الصّالِح عُثمانِ بنِ مَظْعُون» (3)

به كارگيرى و تكرار كلمه سلف صالح به هنگام دفن ابراهيم و پس از گذشت هشت سال از وفات ابن مظعون به عنوان يادگارى از گذشتگان است كه بايد جاويد بماند و خاطره ايشان محو نگردد. (4) از جمله بقعه ها و گنبد و بارگاه ها كه در داخل بقيع به وسيله وهابيان منهدم گرديده است، ساختمان بقعه و حرم متعلق به جناب ابراهيم فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشد و از اين جهت كه پيكر ابراهيم در كنار عثمان بن مظعون صحابه جليل القدر رسول خدا صلى الله عليه و آله به خاك سپرده شده و هر دو قبر در كنار هم قرار گرفته اند، اين بقعه همانگونه كه به بقعه جناب ابراهيم مشهور شده است، گاهى به عثمان بن مظعون هم نسبت داده مى شود. (5) پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد اين مرد زاهد و عابد و صالح هنگامى كه جنازه اش را از زمين برداشتند، فرمود:

«طُوبَاكَ يَا عُثْمَانُ! لَمْ تَلْبِسْكَ الدُّنْيَا وَ لَمْ تَلْبَسْهَا»

اى پسر مظعون! خوش به حال تو دنيا تو را نپوشاند و فريب او را نخوردى و توهم خود را به دنيا نپوشاندى و خودت را در دام دنيا نيانداختى.

پيامبر صلى الله عليه و آله همانند فرزندش ابراهيم درباره فرزند ديگرش رقيه فرمود: «الْحَقِي بَسَلَفِنَا الصَّالِحِ عُثْمانَ بْنِ مَظْعُونِ» و هر دو را نزديك عثمان بن مظعون دفن كردند. (6)


1- تاريخ حرم ائمه بقيع، ص 190. به نقل ازسنن ابن داود، ج دوّم، ص 179، تاريخ المدينة، ابن شبه، ج 1، ص 100 درمسندحنبل وطبقات گفتار عايشه ر ا چنين نقل نموده است: ان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قبّل عثمان بن مظعون وهو ميت، قالت فرايت دموع النبى صلى الله عليه و آله تسيل على خد عثمان بن مظعون. مسند احمدبن حنبل، ج 6، ص 56-/ 55.
2- تاريخ المدينة، ج 1، ص 100، تنقيح المقال، ج 2، ص 249.
3-
4- فصلنامه ميقات حج، شماره 8، ص 131 و 132.
5- همان، ص 124.
6- قبل از حج بخوانيد، ص 215

ص: 380

عرفات

حجاج بيت اللَّه الحرام در روز عرفه، نهم ذى حجه، از ظهر تا مغرب شرعى در عرفات، حضور دارند و در اصطلاح فقهى، اين حضور «وقوف» ناميده مى شود. اين حضور به قدرى مهم است كه گفته اند:

«الْحَجُّ عَرَفة- يا اين كه- الْحَجُّ عَرَفات» (1)

، اين وقوف يكى از اركان حج تمتع است ودرصورت عدم تحقق آن، حج محقق نمى شود. عرفات نام منطقه وسيعى است با مساحت حدود 18 كيلومتر مربع در شرق مكه، اندكى متمايل به جنوب، در ميان راه طائف ومكه. (2) وجه تسميه عرفات

در بيان راز نامگذارى اين سرزمين به عرفات وجوهى گفته شده است:

1- حضرت آدم و حوا عليهما السلام بعد از هبوط يكديگر را در آن سرزمين شناختند. (3) 2- حضرت آدم و حوا در اين سرزمين به گناهشان اعتراف كردند و نيز جبرئيل عليه السلام هنگام تعليم مناسك حج به حضرت ابراهيم به او گفت: در اين سرزمين در پيشگاه خداوند به گناهانت اعتراف كن (4).

3- آن گاه كه حضرت ابراهيم عليه السلام از خداى سبحان خواست تا مناسك حج را به وى ارائه كرده و بياموزد «رَبَّنا ... أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا ... إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ» (5)

؛ بار پروردگارا! ...


1- سنن ترمذى، ج 5، ص 214. عرفات مفردى است كه شكل جمع دارد. عرفه و عرفات هر دو نام يك مكان هستند و آن مشعراقصى از مشاعر حج واقع در ميان مكه و طائف در 23 كيلومترى شرق مكه است. عرفات صحراى وسيعى است كه از شرق و جنوب و شمال در احاطه كوه مى باشد. در شرق آن كوه ملحه قرار دارد، در شمال شرقى، كوه سعد و در جنوب، رشته كوه سياه رنگى كه بلندترين آن كوه «ام الرضوم» است از غرب و شمال غربى عرفات وادى «عرنه» مى گذرد كه وقوف در آن جايز نيست. اعلام جغرافيايى- تاريخى در حديث و سيره نبوى، ص 262.
2- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 132- 129.
3- بحارالانوار، ج 24، ص 242.
4- كافى، ج 4، ص 207.
5- سوره بقره، آيه 128.

ص: 381

مناسك ما را به ما بنمايان و بر ما ببخش ... همانا تو بس توبه پذير و مهربانى.

جبرئيل عليه السلام كه مأمور تعليم مناسك به ابراهيم خليل عليه السلام بود به هنگام حضور در سرزمين عرفات به آن حضرت گفت:

«هذه عرفات، فاعرف بها نسكك و اعترف بذنبك» (1)؛ اين عرفات است، پس مناسكت را بشناس و به گناهت اعتراف كن.

4- حضرت ابراهيم عليه السلام قبل از روز نهم ذيحجه خواب ديد كه فرزندش را ذبح مى كند وقتى از خواب بيدار شد، به حالت تروى و فكر فرو رفت كه آيا اين رؤيا، الهى و بمنزله دستور آسمانى است؟ رؤياى مزبور در شب نهم ذيحجه براى حضرت ابراهيم عليه السلام تكرار شد، اين رؤيا مغرب روز نهم، در سرزمين عرفات حاصل شد، آن روز را «عرفه» و آن سرزمين را «عرفات» ناميدند. (2) جايگاه عرفات در روايات

1-/ امام صادق عليه السلام فرمودند: «مَنْ لَمْ يُغْفَرْ لَهُ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ لَمْ يُغْفَرْ لَهُ إِلَى قَابِلٍ إِلَّا أَنْ يَشْهَدَ عَرَفَةَ» (3).

اگر ماه رمضان بر كسى سپرى شد و او آمرزيده نشد، اميد به آمرزش او تا ماه مبارك رمضان آينده نيست مگر آنكه عرفه را با شرايطش ادراك كند.

2- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سه بار فرمودند: «الْحَجُّ عَرَفات، الْحَجُّ عَرَفات، الْحَجُّ عَرَفات (4)

؛ حج، عرفات است، حج، عرفات است، حج، عرفات است.»

گفته شده است اين حديث، جزء هزار حديث مشهور نبوى است.

3- امام سجاد عليه السلام در روز عرفه به سائلى كه گدايى مى كرد، فرمود: واى بر تو! آيا در چنين روزى دست نياز به سوى غير خدا دراز مى كنى، در چنين روزى كه براى كودكان در رحم اميد سعادت مى رود. (5)


1- كافى، ج 4، ص 207
2- همان، ص 66.
3- همان، ص 66.
4- حج و عمره در قرآن و حديث، ص 324، الحج و العمره فى الكتاب و السنه، ص 214.
5- وسائل الشيعه، ج 10 ص 28؛ صهباى حج، ص 415.

ص: 382

4- در روز عرفه روزه گرفتن مستحب است، لكن چنانچه روزه آن روز باعث تضعيف انسان شود كه موفق به خواندن دعاهاى آن روز نشود، خواندن دعا بر گرفتن روزه تقدم دارد. (1) 5- روايت شده است برخى از گناهان جز در عرفات و مشعرالحرام بخشيده نخواهد شد.

6- در حجّة الوداع در غروب روز عرفه، پيامبر صلى الله عليه و آله به بلال فرمود: مردم را ساكت كن تا مطلبى بگويم. آنگاه فرمود: خداوند بر شما منت گذاشت و خوبان شما را بخشيد و به احترام آنان بدان شما را عفو كرد، بدانيد همه شما مورد عفو قرار گرفتيد.

7- اهميت عرفه به دعاست و اگر روزه مانع دعا شود روزه گرفتن مكروه است، با آنكه روزه آن روز جبران گناهان 90 ساله است. (2) 8-/ خداوند به خاطر اشك زائران در اين سرزمين بر فرشتگان مباهات مى كند. (3) شايان ذكر است كه امام على عليه السلام مى فرمايد: به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض شد: كدام گروه از اهل عرفات جرم شان بزرگ تر است، حضرت فرمود:

«الَّذِي يَنْصَرِفُ مِنْ عَرَفَاتٍ وَ هُوَ يَظُنُّ أَنَّهُ لَمْ يُغْفَرْ لَهُ (4)

؛ كسى كه از عرفات برگردد و گمان برد كه مورد بخشش قرار نگرفته است.»

مطابق بيان امام صادق عليه السلام در توضيح اين سخن مقصود كسى است كه از رحمت خدا «مأيوس» است. (5) عنايات خداوند در روز عرفه به زائران امام حسين عليه السلام

در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَتَجَلَّى لِزُوَّارِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ عليه السلام قَبْلَ أَهْلِ عَرَفَاتٍ(فَيَفْعَلُ ذَلِكَ بِهِمْ) وَ يَقْضِي حَوَائِجَهُمْ وَ يَغْفِرُ ذُنُوبَهُمْ وَ يُشَفِّعُهُمْ فِي مَسَائِلِهِمْ ثُمَّ يَثْنِي بِأَهْلِ عَرَفَاتٍ يَفْعَلُ ذَلِكَ بِهِمْ» (6)

خداوند تبارك وتعالى قبل از توجه به زائران خود درروز عرفه به زائران امام حسين عليه السلام لطف مى كند و حوائج آن ها را برمى آورد و گناهان آنان را مى آمرزد و در مسايل آنان شفاعت امام حسين عليه السلام را مى پذيرد، سپس متوجه اهل عرفات مى شود و همين گونه با آنها رفتار مى كند.


1- بحار الانوار، ج 94، ص 123 و 124.
2- المراقبات، ص 229، كافى، ج 4، ص 258.
3- كنز العمال، ج پنجم، ص 13.
4- من لايحضره الفقيه، ج دوّم، ص 211.
5- الحج و العمرة فى الكتاب والسنة، ص 220.
6- مشاعر حج، عرفات ومشعر ومنى، عبدالرحمن انصارى شيرازى- مصطفى آخوندى، ص 25، انتشارات زمينه سازان ظهورمهدى(عج) سال 1378.

ص: 383

7

أ

عقيل فرزند ابى طالب

عقيل فرزند ابوطالب (1) و مادرش فاطمه بنت اسد مى باشد او عموزاده رسول خدا صلى الله عليه و آله و برادر اميرمؤمنان على عليه السلام است.

كنيه عقيل «ابو يزيد» است. او و عباس عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله به اجبار همراه مشركين در جنگ بدر شركت نمودند و هر دو به اسارت مسلمانان در آمدند كه سرانجام با پرداخت فديه و نقدينه آزاد شدند (2).

عقيل قبل از صلح حديبيه به مدينه هجرت نمود. او علاوه بر قرابت و قوم و خويشى با رسول خدا صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان عليه السلام جزء اصحاب و ياران آن دو بزرگوار نيز بود.

عقيل در سال پنجاه هجرى در مدينه از دنيا رفت ودر خانه خود كه در كنار بقيع قرار داشت به خاك سپرده شد.

عقيل در حديث و گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله

در فضيلت عقيل و محبت رسول خدا نسبت به وى، احاديثى است كه بيشتر از منابع اهل سنت آمده است:

1- «يا ابا يَزيد! انّي احِبُّكَ حُبيَّن: حُبّاً لِقِرابَتِكَ مِنيّ، وَ حُبَّاً لِما كُنْتُ اعْلَمُ مِنْ حُبٍّ عَمّى ابى طالبٍ ايَّاكَ (3)

؛ اى ابا يزيد من از دو جهت تو را دوست دارم؛ يكى به جهت قوم و خويشى كه با من دارى و ديگرى به جهت علاقه و محبت عمويم ابوطالب نسبت به تو.»

روشن است كه حبّ و علاقه شديد مقام نبوى صلى الله عليه و آله نمى تواند متأثر از هواى نفسانى و يا به انگيزه هاى مادى و فاميلى باشد.


1- ابوطالب چهار پسر به نام هاى: طالب، عقيل، جعفر و على عليه السلام داشت كه هر يك از آنان به ترتيب ده سال از هم كوچك تر بودندو لذا على از عقيل بيست سال و از جعفر ده سال كوچك تر بود.
2- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 29.
3- همان، ج 4، ص 30.

ص: 384

2- شيخ صدوق اين حديث را از ابن عباس چنين نقل نموده كه اميرمؤمنان عليه السلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرضه داشت: «يا رَسُولَ اللَّهِ! إِنَّكَ لَتُحِبُّ عَقيلًا؟؛ آيا شما به عقيل علاقه مند هستيد؟

حضرت فرمود:

«إِي وَاللَّهِ إِنّي لَأُحبُّهُ حُبَّيْنِ حُبَّاً لَهُ وَ حُبَّاً لِحُبِّ أَبِي طَالِبٍ لَهُ وَ انَّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ في مَحَبَّة وَلَدِكَ». (1)

آرى به خدا، من عقيل را به دو جهت دوست دارم؛ يكى به جهت اظهار علاقه ابوطالب به او، ديگر اينكه فرزند او در محبت فرزند تو كشته خواهد شد.

3- همين طور امام على عليه السلام از رسول خدا نقل نموده است كه پيامبر فرمود:

«اعطى لِكُلِّ نَبِىٍّ سَبْعَةُ رُفَقاء نُجَباء وَ اعطيتُ أَنَا ارْبَعَة عَشَر فَذَكَرَ مِنْهُمْ عَقيلًا (2)

؛ به هر پيامبرى، هفت رفيق نجيب عطا شده، و به من چهارده نفر عطا شده، يكى از آنان عقيل است.»

در اين زمينه محقق دانشمند «جناب آقاى نجمى» به طور مبسوط در كتاب تاريخ حرم ائمه بقيع، سخن گفته اند.

عقيل و بيان فضائل امام على عليه السلام

در سفر عقيل به شام نيز نكات قابل توجهى وجود دارد، آن گونه كه ثقفى در كتاب «الغارات» نقل مى كند:

پس از ورود عقيل به شام؛ معاويه يك صد هزار درهم پول در اختيار وى قرار داد و گفت: «يا ابا يزيد! انا خير لك ام عليّ؟؛ عقيل! آيا من براى تو بهترم يا برادرت على عليه السلام؟

عقيل در پاسخ گفت:

«وجدت علياً انظر لنفسه منه لى و وجدتك انظر لى منك لنفسك (3)

؛ معاويه! على را چنين يافتم كه دقّت و نظارتش براى نجات خويش، بيش از اين بود كه مرا ملاحظه كند و تو را چنين يافتم كه ملاحظه ات نسبت به من، بيش از نجات خويشتن مى باشد.

و مطابق نقل «بلاذرى»(گويا در مجلسى ديگر بوده است) عقيل در پاسخ معاويه فرمود:

«انّ اخى آثر دينه على دنياه و انت آثرتَ دنياك على دينك فأخى خير لدينه منك على نفسك و انت خير لى منه (4)

؛ برادرم، دينش را بر دنيا مقدم ساخت و تو دنيا را بر دينت، پس


1- امالى صدوق، ص 27، به نقل از تاريخ حرم ائمه بقيع، ص 254.
2- تاريخ اسلام، اثر ذهبى، ص 222.
3- الغارات، ج دوّم، ص 551.
4- انساب الاشراف، ج 2، ص 72.

ص: 385

برادرم براى دين خود بهتر است از تو نسبت به دينت و لذا براى دنياى من، تو بهتر هستى.

عقيل در مدت اقامتش در شام نه تنها از امام على عليه السلام دفاع كرد، بلكه از ياران و اصحاب با وفاى على عليه السلام هم سخن گفت.

عقيل جايگاه والا و بلندى دارد، به طورى كه بلاذرى مى گويد: فرزندان عقيل كه با حسين بن على عليه السلام به شهادت رسيده اند، شش تن بودند و سپس شعرى را كه در رثاى آن ها سروده شده، شاهد مى آورد (1) و بدين گونه جايگاه عقيل را با احفاد و نوادگان عقيل(يعنى فرزندان مسلم بن عقيل) كه در كربلا به شهادت رسيدند، بهتر مى توانيم درك كنيم.

گويا عقيل در مدت زمان كوتاهى اسير دنيا و زيستن در كنار معاويه گرديد، ولى بلافاصله پشيمان شد و عملًا گذشته خويش را جبران كرد. يكى از مدفونين قبرستان بقيع، جناب عقيل است كه در كنارش عبداللَّه(برادر ديگرش)، مدفون است.

8

أ

امام على بن الحسين عليهما السلام

زين العابدين عليه السلام

نام: على، كنيه: ابومحمد، لقب: سجّاد و زين العابدين

نام پدر: حسين عليه السلام، نام مادر: شاه زنان يا شهربانو و يا جهانشاه، دختر يزدگرد

مكان ولادت: مدينه، روز ولادت: يكشنبه پنجم شعبان سال 38 هجرى

نقش انگشتر: العزة للَّه

مدت امامت: 34 سال

اولاد: 15 فرزند

سن: 57 سال


1- تاريخ حرم ائمه بقيع، ص 263 و 264.

ص: 386

محل شهادت: مدينه، روز شهادت: 12 و يا 25 محرم سال 95 هجرى، سبب شهادت: زهرى كه عبدالملك به او خورانيد، مرقد مطهر: قبرستان بقيع. (1) امام زين العابدين عليه السلام زمانى ديده به جهان گشود كه زمام امور در دست جدّ بزرگوارش امام على بن ابى طالب عليه السلام بود. وى سه سال خلافت امام على عليه السلام را درك كرد و پس از شهادت او امام حسن شش ماه خلافت اسلامى را اداره كرد، آنگاه حكومت به دست معاويه افتاد. پس از شهادت امام حسين عليه السلام در سال شصت و يك هجرى مسؤوليت امامت شيعيان برعهده او گذارده شد. دوران امامتش هم زمان بود با خلافت زمامدارانى چون «يزيدبن معاويه»، «عبداللَّه بن زبير»، «معاوية بن يزيد»، «مروان بن حكم»، «عبدالملك بن مروان بن حكم» و «وليد بن عبدالملك».

حضرت سجاد عليه السلام به صورتى معجزه آسا در كربلا سالم ماند و لطف الهى او را از گزند دشمن حفظ كرد و او به صورت يك اسير امامت خود را آغاز كرد و همراه ديگر اسراء به كوفه و آنگاه به شام منتقل شد، و در اين مسير در اجتماعات خاصى با ايراد خطبه ها، پاسدار انقلاب خونين كربلا بود. در مجلس «عبيداللَّه بن زياد» پس از گفتگويى كه غضب و خشم شديد «عبيداللَّه» را موجب شد، به قتل تهديد گرديد، امام در پاسخ فرمود: آيا مرا با كشتن مى ترسانى و نمى دانى كه كشته شدن براى ما امرى عادى و شهادت براى ما كرامت و فضيلت است. (2) خطبه امام سجاد عليه السلام در مسجد اموى در شام

امام سجاد عليه السلام در مجمعى عمومى ماهيت كثيف حزب اموى را آشكار ساخت، آنگاه كه او بر فراز منبر مسجد سخنرانى مُهيجى نمود و انقلاب عظيمى در مردم شام پديد آورد و اين موقعى بود كه يك گوينده دربارى و خود فروخته، قبل از خطبه هاى نماز جمعه از يزيد و يزيديان ستايش كرد و به خاندان علوى ناسزا گفت، در اين موقع امام سجاد عليه السلام از پايين منبر فرياد زد: واى برتو اى خطيب خود فروخته!، رضاى مخلوق را بر خشم آفريدگار مبادله كردى و جايگاه تو آتش است. آنگاه از يزيد درخواست كرد كه بر فراز منبر(به تعبير خود امام، بالاى اين چوبها) قرار گيرد و سخنانى بگويد كه خدا را خرسند سازد و مردم را به ثوابى برساند، ولى يزيد با درخواست او موافقت نكرد. وى در مقابل ميهمانانى كه اصرار كردند امام به منبر برود، چنين گفت: آنان علم را از كودكى با شير مكيده اند، و اگر منبر برود از منبر پايين نمى آيد تا اينكه من و خاندان ابوسفيان را رسوا سازد، ولى يزيد سرانجام در برابر فشار حضار مجبور شد كه موافقت كند. در اين موقع امام بر فراز منبر قرار گرفت و خدا را با


1- چهارده معصوم، جواد محدثى، ص 68.
2- زندگى پيشوايان اسلامى، آيت اللَّه سبحانى، ص 53، به نقل از مقتل خوارزمى، ج 2، ص 43.

ص: 387

شيواترين و رساترين بيان سپاس و ستايش كرد و به پيامبر گرامى درود فرستاد، آنگاه به معرفى خود و خانواده خود پرداخت و آنان را آنچنان معرفى كرد كه تبليغات ضدّ علوى بيست و پنج ساله را تا حدى خنثى نمود. وقتى سخنان امام به اينجا رسيد: «انا ابن الحسين القتيل بكربلا ... انا ابن المرمل بالدماء؛ من فرزند كسى هستم كه در خون خويش غوطه ور شد و با لب تشنه كشته گرديد. آنچنان صداى ناله و گريه از مسجد برخاست، كه يزيد وحشت زده، به مأمور خود دستور داد كه با گفتن اذان سخنان امام را قطع كند.

امام به احترام اذان، سخنان خود را قطع كرد، وقتى مؤذن به شهادت دوم رسيد و به رسالت حضرت محمد صلى الله عليه و آله گواهى داد، او آخرين ضربه را به نظام حزب اموى كوبيد و از فراز منبر رو به مؤذن كرد و فرمود: سكوت كن. آنگاه رو به يزيد كرد و فرمود: اى يزيد! آيا اين پيامبر كه به نام «محمد» است، جد توست يا جد من است؟ اگر بگويى جد تواست دروغ گفته اى و اگر جد من است چرا فرزندان او را كشتى و دختران او را اسير كردى؟ چرا و چرا؟

يزيد از كلمات امام و وضع مسجد فوق العاده بيمناك شد و مسجد را ترك كرد. امام پس از مراجعت از شام به مدينه در محدوديت كامل به سر مى برد، از اين جهت در را به روى بيگانه بست و مشغول عبادت و نيايش شد و جز با ياران مطمئن خود با كسى تماس نمى گرفت، ولى در عين محدوديت توانست صد و هفتاد شاگرد برجسته كه هر كدام چراغى فروزان در جامعه اسلامى بودند تربيت كند كه اسامى آنان در كتاب رجال آمده است.

اعمال زشت و پليد حزب اموى نسبت به خاندان پيامبر و على عليه السلام به آنان عظمت و عزت بخشيده و بر دشمنان آنان نفرت و انزجار نثار كرده بود.

داستان رويارويى آن حضرت با هشام در كنار كعبه

در يكى از مراسم حج كه هشام فرزند عبدالملك حضور داشت و طواف خانه با ازدحام عجيبى روبرو بود. هشام چندين بار خواست حجر الاسود را استلام كند، اما موج جمعيت به او مجال نداد.

هشام به ناچار گوشه اى نشست و به تماشا پرداخت. ناگهان چشمش به مردى لاغر اندام، خوش سيما و نورانى افتاد، كه آهسته آهسته به سوى «حجرالاسود» گام برمى دارد و همه مردم به او احترام مى گذارند و بى اختيار عقب مى روند كه او حجر را استلام كند. مردم شام كه دور فرزند «عبدالملك» بودند از او پرسيدند: اين مرد كيست؟ هشام در حالى كه او را به خوبى مى شناخت، از معرفى امام خوددارى كرد و به دروغ گفت: نمى شناسم. در اين موقع شاعرى به نام «فرزدق» كه از حريّت و آزادى

ص: 388

خاصى برخوردار بود بى درنگ اشعارى سرود (1) و امام سجاد عليه السلام را به خوبى معرفى كرد:

اين كسى است كه خاك بطحا جاى پاى او را مى شناسد و كعبه و حرم و خارج آن، به خوبى با او آشنا هستند، او فردى پرهيزكار و پاكيزه و سرشناس است و اگر حجرالاسود مى دانست چه كسى مى خواهد او را استلام كند، براى پاى بوسى او به زمين مى افتاد. هشام! اينكه مى گويى من او را نمى شناسم، ضررى بر او نمى زند، عرب و عجم او را به خوبى مى شناسند. اشعار فرزدق آنچنان مؤثر واقع شد و هشام را خشمگين كرد كه فوراً دستور توقيف او را صادر كرد و امام پس از آگاهى از دستگيرى او، از وى دلجويى كرد و كمك مالى برايش فرستاد.

دعا و نيايش امام سجاد عليه السلام

صحيفه سجاديه مجموعه دعاهايى است كه از امام چهارم به يادگار مانده و داراى پنجاه و چهار دعا است. اين كتاب به ظاهر دعا يك دوره جهان بينى، خداشناسى و انسان شناسى عميق مى باشد.

در زمانى كه امام آزادى بيان نداشت، از طريق دعا و مناجات، دستورالعمل هاى كامل اخلاقى و برنامه زندگى اجتماعى را بيان كرد و در ميان مسلمانان منتشر نمود.

مفسر معروف مصرى «طنطاوى» مى گويد: صحيفه سجاديه كتابى است كه در آن علوم و معارف و حكمت هايى وجود دارد كه در غير آن يافت نمى شود و اين بدبختى مردم مصر است كه تاكنون از اين اثر گرانبها و جاويد نبوى آگاه نبوده اند، من هر چه در آن مى نگرم آن را بالاتر از كلام مخلوق و پايين تر از كلام خالق مى بينم. آنگاه وعده مى دهد كه تفسيرى گسترده بر اين كتاب بنويسد. (2) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مورد امام سجاد عليه السلام فرمودند:

إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ يُنَادِي مُنَادٍ أَيْنَ زَيْنُ الْعَابِدِينَ فَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى وَلَدِي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ يَخْطِرُ بَيْنَ الصُّفُوفِ (3)

؛ روز قيامت آواز دهنده اى صدا مى زند: كجاست زين العابدين(زيور عابدان)؟ و من فرزندم على بن الحسين بن على بن ابى طالب را مى بينم كه صف ها را مى شكافد و پيش مى رود.


1-
2- دورنمايى از زندگانى پيشوايان، آيت اللَّه جعفر سبحانى، ص 58
3- بحار الانوار، ج 46، ص 2

ص: 389

9

أ

عمار ياسر

عمار و پدر و مادرش از پيشگامان در اسلام بودند، آنان روزى كه مركز تبليغاتى رسول خدا صلى الله عليه و آله خانه «ارقم بن ابى ارقم» بود؛ اسلام آوردند. روزى كه مشركان از ايمان آنها آگاه شدند، در آزار و شكنجه آنها كوتاهى ننمودند. ابن اثير مى نويسد: مشركان اين سه نفر را در گرم ترين مواقع مجبور مى كردند كه خانه خود را ترك كنند و در زير آفتاب گرم و باد سوزان به سر ببرند، اين شكنجه آن قدر تكرار شد كه يا سر در آن ميان جان سپرد، روزى همسر او «سميه» در اين خصوص به ابوجهل پرخاش نمود و آن مرد سنگدل و بى رحم نيزه خود را در قلب او فرو برد و او را نيز به شهادت رساند.

وضع رقت بار اين زن و مرد، پيامبر گرامى را منقلب نمود. روزى پيامبر اين منظره را ديد با چشم هايى اشكبار، رو به آنها كرد و فرمود: اى خاندان ياسر! شكيبايى را پيشه سازيد كه جايگاه شما بهشت است.

پس از شهادت ياسر و همسرش، مشركان درباره عمار شدت عمل به خرج داده، او را نيز مانند بلال شكنجه دادند، وى براى حفظ جان خود ناگزير شد كه در ظاهر، از اسلام خود باز گردد، ولى فوراً پشيمان شد و با ديدگان اشك بار به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله شتافت در حالى كه سخت ناراحت بود، جريان را شرح داد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: آيا تزلزلى در ايمان باطنى تو رخ داده است؟ عرض كرد:

قلبم لبريز از ايمان است، فرمود: كوچك ترين ترس به خود راه مده و براى رهايى از شر آنان ايمان خدا را مستور بدار. اين آيه در مورد ايمان عمار نازل شد: «إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ» (1)

آن كس كه مورد اكراه قرار گيرد ولى قلب او از ايمان سرشار است.

معروف است كه ابوجهل تصميم گرفت خاندان ياسر را، كه از بى پناه ترين افراد بودند شكنجه كند، از اين رو دستور داد كه آتش و تازيانه آماده نمايند، آنگاه ياسر و سميه و عمار را كشان كشان به آنجا بردند و با نيش خنجر و آتش برافروخته و نواختن تازيانه آنها را زجر دادند. اين حادثه آنقدر تكرار شد


1- سوره نحل، آيه 106.

ص: 390

كه سميه و ياسر(بدون اين كه تا دم مرگ از تعريف و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله باز بمانند) زير شكنجه جان دادند.

جوانان «قريش» كه شاهد اين صحنه فجيع و رقت انگيز بودند؛ با تمام وحدت منافعى كه در كوبيدن اسلام داشتند، عمار را با تن مجروح و خسته از زير شكنجه ابوجهل نجات دادند، تا بتواند جسد پدر و مادر خود را به خاك بسپارد. (1) چگونگى شهادت عمار ياسر

در شرائطى كه عده زيادى از دوستان حضرت على عليه السلام، آن حضرت را ترك گفتند و به معاويه پيوستند، عمار ياسر چون كوهى استوار به جاى ماند و همه آن مراتب علاقمندى و ثبات خود را نسبت به مقام شامخ على عليه السلام ابراز نمود، موقعى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حيات داشت، فرموده بود:

«تَقْتُلُكَ فِئَةٌ باغِيَةٌ»؛ گروه ستمكار، عمار را مى كشند.

اين مطلب در كتب عامه و خاصه آمده است.

چون روز صفين فرا رسيد (2)، عمار حضور على عليه السلام شرفياب شد و عرض كرد: اى برادر رسول خدا! آيا به من اجازه قتال مى دهيد؟ فرمود: خدايت رحمت كند، مهلتى بده. بعد از ساعتى دوباره آمد و استجازه نمود، امام همانند بار اوّل پاسخ داد. دفعه سوّم آمد، در اين موقع على عليه السلام گريست. عمار نظرى به حضرت افكند و عرض كرد: اى اميرالمؤمنين! امروز آن روزى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى من توصيف فرمود، على عليه السلام از مركب خود پياده شد، عمار را در آغوش گرفت و با او وداع نمود و فرمود:

خداوند از طرف خود و از طرف پيامبر به تو جزاى خير بدهد، تو براى من برادر و مصاحب خوبى بودى. سپس على عليه السلام و عمار گريستند، عمار گفت: اى اميرالمؤمنين! قسم به خدا من از تو پيروى ننمودم مگر با آگاهى و بصيرت، زيرا من از رسول اكرم صلى الله عليه و آله در روز حنين شنيدم كه فرمود: اى عمار! به زودى بعد از من فتنه اى واقع مى شود، وقتى چنين شد تو از على و حزب او تبعيت نما، كه او با حق است و حق با اوست. (3)


1- فروغ ابديت، ج 1، ص 278.
2- بحار الانوار، ج 8، ص 525.
3- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق، مرحوم محمّد تقى فلسفى، ج 2، ص 279- 280.

ص: 391

10

أ

عمرو بن جُمُوح

يكى از شهداى جنگ احد، كه به نيكى لياقت و قابليت احراز مقام والاى شهادت را به خود اختصاص داد، «عمرو بن جموح» (1) است. او چهار فرزند خود را روانه جهاد در راه خدا كرد. امّا خودش چون از ناحيه چشم مشكل داشت، خانواده اش گفتند: بايد در خانه بمانى، زيرا معذورى و نمى توانى در جنگ شركت كنى، حضور پسرانت براى تو كافى است.

عمرو بن جموح (2) گفت:

عجب آنان به بهشت بروند و من اين جا بنشينم؟! هرگز! همسر او كه هند نام داشت و دختر «عمرو بن حزام» بود، مى گويد: هنگامى كه همسرم عمرو از خانه خارج مى شد، تا خود را به صحنه


1- تاريخ المدينه، ج 128، وفاء الوفاء، ج 2، ص 115،
2- وى چهار پسر داشت، به پيامبر عرض كرد: نظر شما در مورد حضور من در احد چيست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: شما معذور هستيد، يكى از پسران وى نيز پشت سر پدر حركت مى كرد. آن قدر اين دو نفر نبرد كردند تا به شهادت رسيدند.

ص: 392

نبرد برساند، متوجه شدم چيزى زير لب زمزمه مى كند. گويا چنين مى گويد:

«اللَّهُمَّ لا تَرُدَّني الى اهْلي»؛ بارالها! مرا به خانواده ام بازمگردان.

او از خانه بيرون رفت، ولى باز هم تعدادى از نزديكانش او را از شركت در جهاد منع كردند، لكن او گوش نداد تا به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد:

«اى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله! قوم من تصميم دارند مرا از جنگ در كنار تو منع كنند، من اميد و درخواست آن را دارم تا با همين چشم ناقص وارد بهشت شوم.»

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در جواب او فرمودند:

«اى عمرو! خدا تو را از شركت در جهاد معذور كرده است، جهاد بر تو واجب نيست.»

عمرو به قدرى اصرار ورزيد تا پيامبر صلى الله عليه و آله به خويشان و فرزندانش فرمودند: او را از شركت در جهاد منع نكنيد، شايد خداى تعالى شهادت را نصيب او كند. از اين پس كسى مانع كار او نشد تا سرانجام در جنگ احد به شهادت رسيد.

پس از شهادت عمرو، همسرش پيكر او و يكى از فرزندانش و نيز پيكر «عبداللَّه بن حزام» (1)، برادرش را روى شترى قرار داد تا به سوى مدينه حمل كند، هنگام خروج از منطقه احد به سوى مدينه، شتر از حركت باز ايستاد، ولى وقتى شتر را به سوى احد برگرداند، شتر به سرعت به طرف احد حركت كرد.

هند از اين واقعه متعجب و شگفت زده شد! ناگزير به طرف احد به محضر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله آمد و آن حضرت را در جريان اين رويداد عجيب قرار داد.

حضرت فرمود: شتر مأمور است و پرسيد: آيا عمرو بن جموح هنگام آمدن به احد چيزى گفت؟

همسر عمرو بن جموح پاسخ داد: آرى، هنگام خروج از خانه رو به قبله ايستاد و گفت:

«اللَّهُمَّ لا تَرُدَّني الى اهْلي وَ ارْزُقْني الشَّهادَة»؛ خداوندا! مرا به سوى خانواده ام باز مگردان و شهادت را نصيبم فرما.


1- عبداللَّه بن عمر بن حزام(مطابق نقل ابن شبه) و طبق نقل برخى عبداللَّه بن عمرو بن حِزام نخستين شهيد احد كه پيامبر به فرزندش جابر فرمود: بر او گريه نكن، ملائكه هم چنان او را زير بال خود داشتند تا به آسمانش بردند. بهجة النفوس والاسرار، ج 1، ص 144، به نقل از آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 385.

ص: 393

11

أ

عُمره

معناى لغوى و اصطلاحى عمره: «عمره» در لغت به معناى زيارت است، (1) و از عمارت و آباد كردن گرفته شده است. چون زائر با زيارت خود مكان زيارت را آباد مى كند و در اصطلاح عمره اسم است براى اعمال مخصوصى كه در مكه معظمه انجام مى شود. (2) اقسام عمره

1-/ عمره تمتع: كه بايد پيش از حج تمتع انجام گيرد و زمان برگزارى آن از اول شوال تا نهم ذيحجه است،- يعنى در طى دو ماه شوال، ذيقعده و چند روز از ذيحجه-، بنابراين نمى توان عمره تمتع را در ماه هاى ديگر از سال انجام داد.

عمره تمتع در سال بيش از يك بار جايز نيست. نكته ديگر آنكه عمره تمتع و حج تمتع بايددر يك سال انجام گيرد، يعنى شخص در همان سال كه عمره تمتع را به جا مى آورد، بايد حج تمتع را هم انجام دهد و حق ندارد حج آن را به سال بعد موكول نمايد.

عمره تمتع انجام آن براى كسانى است كه استطاعت حج تمتع پيدا مى كنند و به دليل اين كه قبل از اعمال حج تمتع انجام مى شود، عمره تمتع مى گويند.

2-/ عمره مفرده: وجه تسميه آن به «مفرده» به جهت جدا بودن و استقلال آن از حج است. اين عمره، شرايط و قيود و محدوديت موجود در عمره تمتع را(كه ذكر شد) ندارد، چون عمره مفرده داراى عنوانى خاص است، از اين رو شخص مى تواند فقط به منظور برگزارى عمره مفرده به زيارت خانه خدا برود، در حالى كه اگر كسى به منظور عمره تمتع به مكه سفر كند، بايد در زمان خاص آن كه از اوّل


1- واعتَمرَ يعنى زار، مجمع البحرين، ج 2، ص 1270. و چون زيارات باعث آبادانى زيارتگاه است لذا از زيارت بيت اللَّه الحرام به عنوان «عمره» و اعتمار ياد شده است. حج و عمره اعمالى تعبدى است نه توصلى؛ اين نكته از كلمه «للَّه» در آيه شريفه «وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ» سوره بقره، آيه 196 استفاده مى شود. صهباى حج، ص 400.
2- جواهر الكلام، ج 20 ص 441 كتاب العمره. سرزمين وحى، ص 25، به نقل از فصل الخطاب، ص 378.

ص: 394

شوال تا نهم ذيحجه است آن را به جا آورد و نيز در همان سال حج آن را هم انجام دهد. (1) اعمال مشترك عمره تمتع و مفرده

1-/ احرام در يكى از ميقات هاى پنج گانه

2-/ طواف خانه خدا

3-/ خواندن دو ركعت نماز طواف نزد مقام ابراهيم عليه السلام

4-/ سعى بين صفا و مروه

5-/ تقصير(گرفتن مقدارى از ناخن يا چيدن مقدارى از موى سر و صورت)

در «عمره مفرده» علاوه بر پنج عمل مذكور، دو عمل ديگر نيز انجام مى شود:

1- طواف نساء

2- نماز طواف نساء كه از جهت كيفيت عمل، مانند طواف اوّل و نماز آن مى باشد.

ثواب عمره

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در نامه اى به «عمرو بن حزم»، در شرايطى كه او را به امارت نجران برگزيد فرمود:

«عمره، حج اصغر است (2)

نيز پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در روايتى مى فرمايد:

«اعلم ان العمرة هى الحجُ الاصغر و انّ عمرة خير من الدنيا و ما فيها و حجّة خير من عمرة» (3).

بدان كه عمره همان حجّ اصغر است و يك عمره بهتر است از دنيا و آنچه در آن مى باشد و يك حج بهتر از عمره است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «الحَجّة ثَوابُها الجَّنة وَ العمرة كفّارة لكلّ ذنب (4)

؛ پاداش حج بهشت است و عمره كفاره هر گناهى است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «الْعُمْرَةُ الَى الْعُمْرَةِ كَفّارةٌ لِما بَينَهُما (5)

؛ عمره تا عمره، كفاره بين آن دو است.


1- فرهنگ نامه حج و عمره و اماكن مربوطه، صدر طباطبايى، انتشارات در راه حق، ص 15
2- الحج و العمرة فى الكتاب و السنة، ص 291، كافى، ج 4، ص 290.
3- الحج و العمرة فى الكتاب و السنّة، ص 292، سنن دار قطنى، ج 2، ص 284.
4- همان، ص 296، كافى، ج 4، ص 253.
5- الحج و العمرة فى الكتاب والسنة، ص 292، صحيح بخارى، ج 2، ص 629.

ص: 395

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «العمرة من الحج بمنزلة الرأس من الجسد و بمنزلة الزكاة من الصيام» (1)

؛ عمره نسبت به حج مثل سر نسبت به بدن است، و مثل زكات نسبت به روزه است.

«زراره» مى گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: چه چيزى از نظر فضيلت، پس از حج قرار دارد؟ فرمود:

«الْعُمْرَةُ الْمُفْرَدَةُ، ثُمَّ يَذْهَبُ حَيْثُ شاءَ» (2)

؛ عمره مفرده، آنگاه هر جا مى خواهد مى رود.

تفاوت عمره تمتّع با عمره مفرده

عمره مفرده با عمره تمتّع در ظاهر فرق ندارد مگر در سه چيز (3)؛ يعنى تقصير، طواف نساء و ميقات (4)، اين مقدار، براى تفكيك دو عمره كافى است، ولى در صورت دقّت و تأمّل، مى توان تفاوت هاى بيشترى را ذكر نمود.

عمره مفرده با عمره تمتع از جهاتى با يكديگر تفاوت دارند.

1- عمره تمتّع «طواف نساء» و نماز طواف نساء ندارد، ولى عمره مفرده دارد.

2- در عمره تمتع وظيفه فرد «تقصير» كردن مى باشد و نمى توان «حلق» نمود، در حالى كه در عمره مفرده، حلق و يا تقصير، هر دو اختيارى است.

3- ميقات عمره تمتع از «مواقيت پنج گانه» است، ولى ميقات عمره مفرده «ادنى الحِل» است.

4- عمره تمتع فقط در ماه هاى حج صحيح است، ولى عمره مفرده در تمام ايام سال بلا مانع است.

5- هر يك از عمره مفرده وحج افراد را مى توان در يك سال جداگانه انجام داد، ولى عمره تمتع با حج تمتع بايد در يك سال انجام شود.

6-/ عمره تمتّع در هر سال فقط يك بار جايز است، ولى عمره مفرده به طور مكرر و حداقل هر ماه يك بار مستحب است.

7-/ بعد از عمره تمتّع و قبل از حج در شرايط عادى نمى توان از مكه خارج شد، در حالى كه


1- الحج و العمرة فى الكتاب والسنة، ص 292، ص 292.
2- همان، ص 293، تهذيب، ج 5، ص 433.
3- حضرات آيات عظام، تفاوت هاى بيش ترى را متذكر شده اند كه شايسته است به مناسك آنان مراجعه شود.
4- مناسك محشى، مسأله 176، ص 100.

ص: 396

بعد از عمره مفرده و قبل از حج افراد مانعى ندارد.

8- عمره تمتّع بايد قبل از حج تمتع انجام گيرد، ولى عمره مفرده را مى توان قبل از حج افراد و يا بعد از آن به عمل آورد.

9- عمره مفرده بنا بر فتواى بعضى از مراجع به تنهايى در صورت وجود شرايط استطاعت، واجب است. ولى عمره تمتع به تنهايى واجب نيست. (1) فضيلت عمره رجبيه از عمره ماه رمضان

معاوية بن عمار نقل مى كند: از امام صادق عليه السلام سؤال شد: كدام عمره برتر است؟ عمره رجب يا عمره رمضان؟ فرمودند:

«لا بَلْ عُمْرَةٌ فِي شَهْرِ رَجَبٍ أَفْضَل (2)

؛ نه، بلكه عمره در ماه رجب با فضيلت تر است.

12

أ

عمه هاى پيامبر «صفيه و عاتكه»

دو تن از عمه هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به نام هاى «صفيّه و عاتكه» در بقيع دفن شده اند و برخى معتقدند سه تن از عمه هاى آن حضرت در آنجا مدفونند:

صفيه دختر عبدالمطلب

او با حمزه سيدالشهداء از جهت پدر و مادر يكى بودند، وى همسر عوام بن خويلد برادر حضرت خديجه و مادر زبير بن عوام است. صفيّه در نبرد احد حضور داشت و آنگاه كه در كنار جسد مثله شده برادرش قرار گرفت، سخنانى سوزناك و پر معنى ايراد كرد.

در جنگ خندق همراه حسان بن ثابت و ديگران، در كوشك فارع به حراست شهر و نگهبانى از خانه اى كه زنان و كودكان به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله در آن جمع بودند، پرداخت. مورّخان مى نويسند: او يك يهودى مهاجم را نيز با شمشير از پاى درآورد و بدين خاطر، مورد تفقد پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفت.

صفيّه در سال 20 هجرت در مدينه از دنيا رفت و در بقيع به خاك سپرده شد.


1- تحليلى بر مناسك حج، ص 96.
2- حج و عمره در قرآن و حديث، ص 262

ص: 397

عاتكه دختر عبدالمطلب

عاتكه و دو خواهرش اميمه و بره از مادر ديگرى به نام فاطمه بنت عمرو بن عايد بن عمران بودند. همسر عاتكه، امية بن مغيرة بن عبداللَّه بود. وى از او دو پسر داشت به نام هاى زهير و عبداللَّه.

ظاهراً زهير اسلام نياورد و ليكن عبداللَّه با ابوسفيان بن حارث و عباس مسلمان شد و به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد.

به هر حال عاتكه پيش از وقوع جنگ بدر، شكست قريش را در رؤيا ديده بود و سرانجام به مدينه هجرت كرد و در آنجا از دنيا رفت و در كنار خواهرش صفيه به خاك سپرده شد. (1) براى اين دو خواهر بقعه اى بنا شد به نام «بقعة العمات» كه در حال حاضر اثرى از آن وجود ندارد.


1- فصلنامه ميقات حج، شماره يك، ص 145.

ص: 398

حرف «غ»

غار ثور

در سه كيلومترى جنوب شرقى مسجدالحرام كوه نسبتاً بلندى(با ارتفاع 759 متر) (1) قرار دارد كه به آن كوه ثور مى گويند. در بالاى آن، دو دهانه غار وجود دارد كه بر روى هر دو، غار ثور نوشته اند، ولى بر حسب ظاهر آنچه گفته شده، غار دوّمى غار ثور است، نه غار اولى.

در سبب نام گذارى اين غار گفته اند كه اين كوه منسوب به «ثوربن عبد مناف» بوده (2)، از اين رو غار را هم كه در روى آن قرار دارد به همان نام معرفى كرده اند. (3) زمانى كه مشركان مكه به قصد كشتن رسول خدا صلى الله عليه و آله بسيج شدند، آن حضرت از خانه خود خارج شد (4) و همراه ابوبكر به سمت جنوب مكه به راه افتاد در حالى كه بايد به سمت شمال،(يعنى يثرب) مى رفت، اما براى مخفى نگه داشتن مسير و گمراه كردن مشركان كه در جستجوى وى بودند چنين كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله به همراه ابوبكر كه بنا به روايتى از طبرى، در نيمه راه و بدون برنامه قبلى به آن حضرت ملحق شده بود، وارد غار ثور شدند و مدت سه روز در آن مخفى بودند.

مشركان تا نزديكى غار ثور آمدند، اما به اعجاز الهى، عنكبوتان تارهايى را بر در غار تنيدند تا مشركان را از رفتن به درون آن منصرف كنند چرا كه آنان با ديدن تارهاى عنكبوت تصور كردند كسى وارد غار نشده است! خداوند در قرآن از اين غار ياد كرده است:

«إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها» (5)


1- تاريخ القويم، جلد اول، صفحه ى 384.
2- كوه ثور، كوهى است بزرگ تر از كوه حرا كه در راه طائف قرار دارد؛ مى گويند: اين كوه به نام «ثور بن عبد مناف» خوانده شده است؛ سه كوه متصل به يكديگر را به نام كوه ثور مى شناسند و غار ثور در سومين آنها قرار دارد. آثار اسلامى مكه و مدينه، صفحه ى 159.
3- سرزمين وحى، مرتضى فهيم كرمانى، ص 222.
4- سوره توبه، آيه 40.
5- همان.

ص: 399

اگر او(پيامبر) را يارى ندهيد(بدانيد كه) خداوند او را هنگامى كه كافران آواره اش ساختند، يارى داد. آنگاه كه يكى از آن دو به هنگامى كه در غار بودند به همراهش(ابوبكر) گفت:

نگران مباش كه خدا با ماست، آنگاه خداوند آرامش خويش را بر او نازل كرد و به سپاهيانى كه نمى ديدشان، يارى داد.

اين غار، فقط از يك طرف راه ورود دارد، و كمى پايين تر از آن، صخره اى از كوه به صورت يك گُنبد بزرگ درآمده است كه به قبّه جبرئيل معروف است، و به اين وسيله غار ثور محلّ اختفاى پيامبر و نقطه آغازين هجرت آن سرور و مبدأ تحوّل تاريخ گشت. (1) هر چند وهابى ها نماز در اين گونه امكنه متبرّكه را جايز نمى دانند و بر ديوار غار مزبور نوشته اند:

«لاتجوز الصّلاة فى غار ثور»، ولى تمام فرقه هاى اهل سنّت، نماز در اين جا را جايز و بلكه مستحب مى شمارند. (2) مرحوم شيخ انصارى در مناسك اين دعا را براى كوه ثور نقل كرده كه به قصد رجا و ثواب بخوانند:

«اللهم بجاه محمّد و ابنه و صديقه سير امورنا ...» (3) 2

أ

غار حراء

كوه «حراء» (4) به نام «جبل النور»، «جبل القرآن»، «جبل الاسلام» نيز شناخته مى شود، اين كوه در 6 كيلومترى شمال شرق مكه واقع شده و دويست متر از سطح دريا ارتفاع دارد. (5) در نقطه شمالى كوه حرا غارى است (6) كه انسان پس از عبور از ميان سنگ ها مى تواند به آن برسد. قسمتى از داخل غار با


1- سرزمين وحى، ص 223 و 224.
2- همان، ص 224، ازرقى در اخبار مكّه، ج 2، ص 198، مواقفى را كه نماز در آنها مستحب است آورده و از آن جمله «غار ثور» را نيز بيان كرده است.
3- همان، ص 224 و نيز ادعيه آداب الحرمين، ص 441.
4- تاريخ القويم، ج 1، ص 409.
5- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 158.
6- حدود پنجاه متر مانده به قلّه كوه، غار حرا قرار دارد كه تنها فضايى به گنجايش نشستن پنج نفر داشته و در جايى از آن تنها يك نفر مى تواند بايستد. در همين غار بود كه نخستين بار بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وحى نازل شد و 5 آيه سوره علق براى حضرت فرود آمد. «اقرء باسم ربك الذى خلق، خلق الانسان من علق اقراء و ربك الاكرم الذى علم بالقلم». آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 159.

ص: 400

نور خورشيد روشن مى شود و قسمت هاى ديگر آن در تاريكى دائمى فرو رفته است، ولى همين غار از آشناى صميمى خود، شاهد حوادثى است كه امروز هم مردم به عشق استماع اين حوادث از زبان حال آن غار، به سوى او مى شتابند و باتحمّل رنج هاى فراوان خود را به آستانه آن مى رسانند كه از آن، سرگذشت وحى و قسمتى از زندگى آن رهبر بزرگ جهان بشريت را استفسار كنند. آن غار نيز با زبان حال خود مى گويد: اين نقطه، عبادتگاه «عزيز قريش» است، او شب ها و روزها، پيش از آنكه به مقام رسالت برسد و در اينجا به سر مى برد. وى، اين نقطه دور از غوغا را به منظور عبادت و پرستش انتخاب كرده بود، تمام ماه رمضان را در اين نقطه مى گذراند و در غير اين ماه گاهى به آنجا پناه مى برد. حتى همسر عزيز او مى دانست كه هر موقع عزيز قريش به خانه نيايد، به طور قطع در كوه «حراء» مشغول عبادت است. (1) پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از بعثت در هر ماه چندين بار در شب و روز، در هر سال، همه ماه رمضان را بر فرازاين كوه عظيم مى رفت، آثار عظمت خدا را در آنجا مشاهده مى كرد و شب و روز به تفكّر و تأمل و عبادت خدا مى پرداخت. (2) امام هادى عليه السلام فرمود: پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پس از سفر تجارى به شام، آنچه به دست آورد آن را به تهيدستان داد، هر روز بامداد بر فراز كوه حرا مى رفت، در بالاى قله هاى آن آثار رحمت خدا و شگفتى هاى آفرينش را تماشا مى كرد، از تماشاى دريا و صحرا و آسمان ها تحت تأثير عظمت خدا قرار گرفته و خدا را آن گونه كه شايسته اوست عبادت مى كرد. (3) نكته ها

1- دهانه اين غار كاملًا به سوى خانه كعبه قرار گرفته است.

2- همان گونه كه اشاره شد ارتفاع اين غار به اندازه قد يك انسان متوسط القامه مى باشد.

3- قسمت جلوى غار به خاطر تابش خورشيد و پرتو آن روشن است، امّا قسمت هاى ميانه و آخر آن تاريك است.

4- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قبل از بعثت در چندين نوبت به اين غار رفته و به عبادت مى پرداخته است.


1- فروغ ابديت، ج 1، ص 218.
2- سيره چهارده معصوم عليهم السلام، محمد محمدى اشتهاردى، ص 34
3- همان، به نقل از بحار الانوار، ج 17، ص 309.

ص: 401

5- در همين غار پيك وحى بر او نازل شد و به او گفت «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ اْلإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ» (1)

، بخوان به نام پروردگارت كه همه چيز را آفريد و ... و در مراجعت از همين كوه حرا بود كه تمام سنگ ها و سنگريزه ها به نشانه ادب گفتند: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللَّه!» (2).

6- اين غار محل هبوط جبرئيل امين و محل بعثت پيامبر اسلام حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله است.

7- اين غار نقطه شروع هدايت بشر و نجات انسان ها از گمراهى و ضلالت است.

3

أ

غدير

«غدير خم» منطقه اى نزديك «جُحفه» (3) و در حدود صدو پنجاه كيلومترى مكه است كه حُجاج شام و عراق و يمن در زمان قديم در اين نقطه از يكديگر جدا شده و هر يك از مسير خاص خود مى رفتند. در سال دهم هجرى، پيامبر صلى الله عليه و آله همراه يكصد هزار نفر از مسلمانان از سفر حج برمى گشتند، وقتى به اين محل رسيدند فرشته وحى اين آيه را بر آن حضرت نازل كرد:

«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ» (4)

؛ اى پيامبر! آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده است كاملًا به مردم برسان و اگر نكنى، رسالت او را انجام نداده اى. خداوند تو را از خطرات احتمالى مردم نگاه مى دارد و خداوند گروه كافران لجوج را هدايت نمى كند.

لحن آيه حاكى از اين است كه امر مهمى بر زمين مانده كه بايد توسط پيامبر صلى الله عليه و آله انجام شود. دستور توقف از سوى حضرت صادر شد، آنان كه پيش رفتند برگشتند. افرادى كه از دنبال مى آمدند، رسيدند.


1- سوره علق، آيه 1 و 2.
2- سرزمين وحى، ص 206.
3- مسجد غدير خم در حدود 5 كيلومترى منطقه جحفه، در محل غدير خم قرار دارد و آن جايى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله على بن ابى طالب عليه السلام را در هيجدهم ذى حجه سال دهم هجرت، به امامت منصوب كرد، در روايات اهل بيت عليهم السلام از اين مسجد ياد شده و نماز خواندن در آن توصيه شده است. آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 148، كافى، ج 4، ص 566، مصباح المتهجّد، 709.
4- سوره مائده، آيه 67.

ص: 402

صد هزار نفر پيرامون پيامبر صلى الله عليه و آله جمع شدند. حضرت نماز ظهر را به جماعت خواند و سپس بر فراز جهاز شتران رفت و فرمود: نزديك است من از ميان شما بروم، من درباره شما مسؤلم. درباره من چه فكر مى كنيد؟ همه او را تصديق كردند و گفتند: ما گواهى مى دهيم رسالت را خوب انجام دادى، سپس فرمود:

«إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي، أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ» (1)

من در ميان شما دو چيز گرانبها بجا مى گذارم؛ كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم را، و اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند.

آنگاه دست على عليه السلام را گرفت و آنقدر بالا برد كه زير بغل هر دو نمايان شد و او را به همه معرفى كرد و فرمود:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهَذَا مَوْلاهُ اللّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ» (2)

هر كه من مولاى اويم، اين على مولاى اوست، خدايا! دوست بدار هر كس او را دوست مى دارد و دشمن بدار هر كه با او دشمنى مى ورزد.

سپس صداى تكبير پيامبر صلى الله عليه و آله بلند شد و اين آيه را تلاوت فرمود:

«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دِيناً» (3)

؛ امروز دينتان را براى شما كامل گردانيدم و نعمتم را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براى شما برگزيدم.

پس از آن، همه افراد، گروه گروه به حضور اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدند و به وى تبريك گفتند. عمر و ابوبكر جزء اولين افرادى بودند كه به حضور حضرت رسيده و به وى تبريك گفتند. حدود هفتاد روز از واقعه غدير خم نگذشته بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله رحلت كرد. هنوز بدن مباركش توسط حضرت على عليه السلام در حال غسل و كفن بود كه موضوع خلافت در سقيفه به رأى گذاشته شد. (4) در روايات شيعى از اين روز،(عيد غدير خم)، با نام «عيداللَّه الاكبر» و «عيد آل محمد عليهم السلام» ياد شده و گفته شده كه اين عيد در آسمان ها «العهد المعهود» و در زمين «يوم الميثاق» است. از


1- امامت و رهبرى، شهيد مطهرى، ص 34، صحيح مسلم، ص 122، سنن ترمذى، ج 2، ص 307.
2- همان، ص 214، سفينة البحار، ج 2، ص 306.
3- سوره مائده، آيه 4.
4- سرزمين يادها و نشانه ها، محمّد فرقانى، ص 170.

ص: 403

سنت هاى متداول نزد شيعيان در اين روز(به پيروى از سنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در برادر كردن صحابه)، همانا بستن عقد اخوت و برادرى است. بدين گونه كه هر شيعى با يكى از دوستان نزديك و هم فكر خود عقد و پيمان برادرى و اخوت مى بندد و از اين پس روابط از رابطه يك دوست با دوست ديگر خود برتر شده و به روابط برادرى مى رسد (1). از ديگر سنت هاى متداول نزد شيعيان در روز عيد غدير آن است كه هنگامى كه دو شيعى به هم مى رسند با يكديگر دست داده و معانقه مى كنند و مى گويند:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّكينَ بِوِلايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَالْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ» (2).

مرحوم شيخ عباس قمى مى گويد: و نيز(بعد از جمله فوق) بخواند:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَكْرَمَنا بِهذَا الْيَوْمِ وَجَعَلَنا مِنَ الْمُوفِينَ بِعَهْدِهِ إِلَيْنا وَمِيثاقِهِ الَّذِي واثَقَنا بِهِ مِنْ وِلايَةِ وُلاةِ أَمْرِهِ وَالْقُوَّامِ بِقِسْطِهِ، وَلَمْ يَجْعَلْنا مِنَ الْجاحِدِينَ وَالْمُكَذِّبِينَ بِيَوْمِ الدِّينِ» (3).

داستان حجة الوداع

آخرين حج حضرت رسول صلى الله عليه و آله در سال دهم هجرت، همراه با همه همسران و اهل بيت و حدود يكصد هزار نفر از اصحاب ايشان و مردم مدينه، كه در تاريخ اسلام رويدادى معروف، و در تاريخ تشيع رويدادى تاريخى و پديده عقيدتى مهمى به شمار مى رود انجام گرديد. وقوع آن قطع نظر از جزئيات و افزون و كاستى هاى مربوط به خطبه پيامبر صلى الله عليه و آله در بازگشت از اين زيارت، در محل غديرخم مورد اتفاق و اجماع همه محدثان و مورخان فريقين است ... اضافه شدن كلمه وداع در اين تركيب به خاطر آنست كه حج واپسين و همراه با خداحافظى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوده است. آنچه حجه الوداع را در مقام يك رويداد بى مانند و ارزشمند در تاريخ اسلام و تشيع درآورده است، توصيه و وصيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بازگشت از مكه به مدينه، در تاريخ هجدهم ذوالحجه(سال دهم هجرى) است. در محلى به نام غدير خم، نزديك «جُحفه» و نصب اميرالمومنين به جانشينى خويش و تصريح به اينكه على عليه السلام همان مقام را در امت اسلامى و در ميان مسلمانان دارد، كه خود ايشان داشته اند.

غديرخم يك موضع سوق الجيشى و حساس بود، زيرا راه زائران مدنى و مصرى و عراقى در آنجا


1- كيفيت «عقد اخوّت» به نحوى كه مرحوم نورى در كتاب مستدرك الوسائل نقل فرموده، چنين است كه دست راست خود رادر دست راست برادر مؤمن خود بگذارد و بگويد: «واخَيْتُكَ فِي اللَّهِ، وَصافَيْتُكَ فِي اللَّهِ، وَصافَحْتُكَ فِي اللَّهِ، وَعاهَدْتُ اللَّهَ وَمَلائِكَتَهُ وَكُتُبَهُ وَرُسُلَهُ وَأَ نْبِياءَهُ وَالْأَئِمَّةَ الْمَعْصُومِينَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ .... عَلَى أَ نَّي إِنْ كُنْتُ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَالشَّفاعَةِ وَأُذِنَ لِي بِأَنْ أَدْخُلَ الْجَنَّةَ لَاأَدْخُلُها إِلّا وَأَ نْتَ مَعِي.» مفاتيح الجنان، اعمال روز عيد غدير.
2- دائرة المعارف تشيع، ج هشتم، ص 47.
3- مفاتيح الجنان.

ص: 404

از هم جدا مى شد، علاوه بر اينكه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله توجه داشت كه بهترين زمان و مكان مناسب براى ابلاغ وصيت مهمش همانجاست. جبرئيل امين هم نازل شده و اين آيه را آورد:

«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» (1)

به تصريح مفسران و محدثان شيعه مراد از اين آيه، مسأله خلافت و جانشينى حضرت على عليه السلام و امامت ايشان بود. حضرت رسول صلى الله عليه و آله خطبه نسبتاً كوتاهى در آن روز بسيار گرم و تاريخى ايراد فرمودند كه حديث ثقلين نيز در آن مندرج بود، آن گاه خطاب به جمعيت فرمودند: «الَسْتُ اولى بِكُم مِن انفسُكم»(آيا حكم من بر شما روا نيست؟ و از شما به شما سزاوارتر نيستم؟) جمعيت با بانگ بلند گفتند: «الّلهُّمُ بَلَى»(بار خدايا چرا)(يعنى آرى داراى چنين شأنى هستيد)، سپس آستين حضرت را گرفتند و دست او را بلند كرده و گفتند:

«فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»؛ پس هر كسى كه من مولاى او هستم، على هم مولاى اوست، بار خدايا دوستدار او را دوست بدار و بدخواه او را دشمن بدار، و ياور او را يارى كن و كسى كه او را تنها مى گذارد تنها گذار.

سپس چون وقت نماز ظهر رسيده بود مُؤذن اذان گفت، همه به امامت پيامبر صلى الله عليه و آله نماز جماعت خواندند، آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله، حضرت على عليه السلام را در خيمه خود بردند و به اصحاب فرمودند كه دسته دسته وارد شوند و به حضرت على عليه السلام امارت و امامت بر مسلمين را تهنيت بگويند و خارج شوند و تبريك و تهنيت غرّاى عمربن خطاب از همه برجسته تر بود. سپس «حسان بن ثابت» از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله اجازه خواست كه شعرى را به اين مناسبت سروده است بخواند، حضرت اجازه دادند و او شعر خود را به اين مطلع قرائت كرد:

يُناديهم يَومَ الغَديرِ نَبيُّهُم بِخُمٍّ وَ اسْمَعْ بِالرَّسولِ مُنادِيَاً

تا آنجا كه مى گويد:

فَقالَ لَه قُم يا علىّ فَانّنى رَضيتُكَ من بَعْدى اماماً وَ هادياً

پيامبر صلى الله عليه و آله به وى فرمود: اى على! برخيز، همانا پس از من به امامت و هدايت تو خشنود گشته ام. و پس از پايان قرائت شعر حسان، حضرت رسول صلى الله عليه و آله در حق او دعاى خير فرمودند. (2)


1- سوره مائده آيه 67.
2- دائرة المعارف تشيع، ج 6، ص 98.

ص: 405

حرف «ف»

فاطمه زهرا عليها السلام

نام: فاطمه، كنيه: امّ ابيها، لقب: زهرا، نام پدر: محمد، نام مادر: خديجه، محل تولد: مكه، تاريخ تولد: جمعه 20 جمادى الثانى، سال پنجم بعثت، نقش انگشتر: آمَنَ المُتَوكِلُون، همسر: اميرالمؤمنين على بن ابيطالب، اولاد: دو پسر و دو دختر و يك محسن سقط شده، جمعاً: 5 نفر، سال شهادت: يازدهم هجرى، محل شهادت: مدينه، سبب شهادت: فشار درب و ضرباتى كه به پهلو و بازوى آن حضرت وارد شد. محل دفن: مدينه، خانه خودش يا در قبرستان بقيع(مورد اختلاف است)، خادمه او: فضه.

پيامبر صلى الله عليه و آله از حضرت خديجه داراى شش فرزند شد كه آخرين آنها حضرت زهرا عليها السلام بود (1)، ولى داستان ولادت حضرت زهرا عليها السلام از نخست، با ساير فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله فرق داشت. از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام نقل شده: پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه به آسمان عروج كرد، از ميوه ها و خرماى تازه و سيب بهشتى خورد و خداوند آن ميوه را در صلب پيامبر صلى الله عليه و آله به آب تبديل نمود و پيامبر صلى الله عليه و آله پس از معراج با خديجه عليها السلام همبستر شد و به اين ترتيب نور فاطمه عليها السلام در رحم خديجه عليها السلام قرار گرفت، از اين رو به فاطمه عليها السلام «انسيه حورا» گويند، يعنى در عين آنكه انسان روى زمين است از حوريان بهشتى نيز هست.

نام ها و القاب حضرت زهرا عليها السلام نزد حق تعالى

از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

«لِفاطِمَةِ تِسْعَةُ اسْماءٍ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فاطِمَة وَ الصِّدّيقَة وَ الْمُبارَكَة وَ الطّاهِرَة وَ الزَّكيَّة وَ الرّاضِيَة وَ الْمَرضِيَّة وَ الْمُحَدَّثَة وَ الزَّهراء.» (2)


1- چهارده معصوم، جواد محدثى، ص.
2- كشف الغمّة، ج 1، ص 463.

ص: 406

مثلث شخصيت حضرت زهرا عليها السلام

از نظر روانشناسى مسلم است كه سه اصل در شكل گيرى شخصيت انسان به خصوص در ده سال اوّل عمر، نقش اساسى دارد:

1- وراثت

2- تربيت

3- محيط تكوين.

وجود حضرت زهرا عليها السلام از اين سه اصل به طور كامل بهره مند بود، او ارزشها را به طور وفور، از پدر و مادر به ارث برده، تحت تربيت و نظارت دقيق پيامبر صلى الله عليه و آله بزرگ شده، و محيطى كه او در آن مى زيسته، سرشار از نور و صفا و عظمت انسانى بوده است. از اين سه اصل، اصل دوم عامل مهم تر و فراگيرتر براى رشد و ترقى است، در رابطه با اين اصل، پيامبر صلى الله عليه و آله تا آخر عمر، به حضرت زهرا عليها السلام توجه عميق و جدى داشته است، به عنوان نمونه:

«اسماء بنت عميس» مى گويد: در محضر حضرت زهرا عليها السلام بودم، رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد، گردنبندى از طلا در گردن حضرت زهرا عليها السلام ديد كه على آن را از سهميه خود از بيت المال خريده بود فرمود: اى فاطمه مراقب باش كه نگويند دختر محمد صلى الله عليه و آله زيور طاغوتيان را در گردن نموده است.

فاطمه هماندم آن گردنبند را از گردن بيرون آورد و فروخت و با پول آن برده اى خريد و آزاد كرد.

پيامبر صلى الله عليه و آله از اين كار حضرت زهرا عليها السلام شاد گرديد. فاطمه عليها السلام شاگرد ممتاز پيامبر بود و در گفتار، رفتار و حركات شبيه ترين انسان ها به آن حضرت به شمار مى آمد، چرا كه فاطمه در پرتو تربيت و آموزش دقيق پيامبر صلى الله عليه و آله رشد و نمو كرده بود. (1) عايشه يكى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد:

«ما رأيت احداً اشبه سمتاً و دلًا و هدياً برسول اللَّه فى قيامها و قعودها من فاطمه بنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قالت: و كانت اذا دخلت على النبى صلى الله عليه و آله قام اليها فقبلها و اجلسها فى مجلسه.» (2)

هيچ كس را نديدم در راه، روش، و هدايت شبيه تر از فاطمه عليها السلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله باشد ....

و نيز مطابق نقل عامه از عايشه نقل شده كه او درباره حضرت فاطمه زهرا عليها السلام و امام على عليه السلام مى گويد:

«ما رايت رجلًا احبُ الى رسول اللَّه من على ولا امرأة احبُ الى رسول اللَّه من فاطمه (3)»


1- چهارده معصوم، جواد محدثى، ص 22.
2- بحارالانوار، ج 37، ص 71، مرآةالعقول، ج 5، ص 324.
3- اعلام الورى باعلام الهُدى، مرحوم طبرسى، ص 156.

ص: 407

هيچ مرد وزنى را نديدم كه نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از على و فاطمه عليهما السلام دوست داشتنى تر باشد.

پيامبر صلى الله عليه و آله در شب عروسى حضرت زهرا عليها السلام دست او را در دست على عليه السلام نهاد و به على عليه السلام فرمود:

«بارَكَ لَكَ في إِبنَةِ رَسُول اللَّه، يا عَلىّ نِعْمَتِ الزَّوْجَةُ فاطِمَة»

اى على عليه السلام! دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله بر تو مبارك باد، فاطمه، همسر نيكويى است. (1) سپس رو به فاطمه عليها السلام كرد و فرمود: «نِعمَ البَعلُ عَلىٌّ»، على عليه السلام نيكو شوهرى است. پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام بدرقه اين دو همسر خوشبخت به خانه زفاف چنين دعا كرد:

«اللهُمَّ هذِهِ ابْنَتي وَ احبُّ الْخَلْقِ اليّ، اللّهُمَّ وَ هذا اخي وَ احَبُّ الْخَلْقِ الَيَّ»؛ خدايا! اين دختر من است كه محبوبترين خلق در نزد من است، و اين برادر من است كه محبوبترين خلق خدا به سوى من مى باشد.

از حضرت فاطمه عليها السلام پرسيد: شوهرت را چگونه يافتى؟ فاطمه عليها السلام در پاسخ عرض كرد: «خيرُ بَعْلٍ» على عليه السلام را بهترين شوهر يافتم.

آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله چنين دعا كرد: خدايا! پراكندگى اين دو را جمع كن، و قلب هاى اين دو را پيوند ده.

و فرزندان آنان را از وارثان بهشت پر نعمت قرار بده، فرزندان پاك و پاكيزه و مبارك به آنان عطا كن و آن فرزندان را امامان راهنما كه مردم را به سوى اطاعت و خشنودى تو فراخوانند قرار ده.

در روايت ديگر آمده است: پيامبر فرداى شب عروسى، كاسه اى پر از شير نزد على عليه السلام و فاطمه عليها السلام آورد و به فاطمه فرمود: «اشْربى فِداكِ ابُوكِ» پدرت به فدايت، بنوش و به على عليه السلام فرمود:

«اشرِب فِداكَ ابنُ عَمِّكَ؛ پسر عمويت به فدايت، بنوش.» (2) مناظره عجيب شيخ بهايى با عالم بزرگ شافعى

«محمد بن حسين بن عبدالصمد» معروف به شيخ بهايى از علماى معروف و از مفاخر جهان تشيع در قرن دهم و يازدهم هجرى، در سال 1031 ه. ق. از دنيا رفت و قبرش در مشهد در جوار مرقد شريف حضرت رضا عليه السلام است.

او در يكى از سفرهاى خود، با يكى از علماى اهل تسنن ملاقات نمود و خود را در مقابل او، در ظاهر شافعى وانمود كرد.


1- بحارالانوار، ج 43، ص 96 و 114.
2- اعلام الورى، ص 158، بحار، ج 43، ص 117 و 139.

ص: 408

آن دانشمند اهل سنت كه از علماى شافعى بود، وقتى كه دانست شيخ بهايى، شافعى است، و از مركز تشيع(ايران) آمده، به او گفت: آيا شيعه براى اثبات مطلوب و ادعاى خود، شاهد و دليل دارد؟

شيخ بهايى گفت: من گاهى در ايران با آنها روبرو شده ام، آنها براى ادعاى خود شواهد و قرائنى دارند.

دانشمند شافعى گفت: اگر ممكن است يكى را نقل كنيد.

شيخ بهايى گفت: مثلًا مى گويند در صحيح بخارى(كه از كتب اهل سنت است) آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّي مَنْ آذاها فَقَدْ آذانى وَ مَنْ أَبغَضَها فَقَدْ أَبْغَضَني»

فاطمه پاره تن من است، كسى كه او را آزار دهد مرا آزار داده و كسى كه او را خشمگين نمايد مرا خشمگين نموده است. (1) و در چهار ورق بعد در همان كتاب آمده است:

«و خَرَجَتْ فاطِمَةُ مِنَ الدُّنيا وَ هِىَ غاضِبَةٌ عَلَيهِما؛ و فاطمه وفات كرد در حالى كه نسبت به ابوبكر و عمر خشمگين بود!»

جمع اين دو روايت و پاسخ به اين سؤال طبق مبناى اهل سنت چگونه است؟ دانشمند شافعى در فكر فرو رفت(كه با توجه به اين دو روايت نتيجه اين است كه آن دو نفر، عادل نبودند پس لايق رهبرى نيستند.) پس از ساعتى تأمل گفت: گاهى شيعيان دروغ مى گويند، ممكن است اين هم از دروغ هاى آنان باشد، به من مهلت بده امشب به كتاب صحيح بخارى مراجعه كنم و صدق و كذب اين دو روايت فوق را دريابم.

شيخ بهايى مى گويد: فرداى آن روز آن دانشمند را ديدم، گفت: مطالعه كردم ولى همانگونه كه گفتم، شيعه ها دروغ مى گويند، زيرا من صحيح بخارى را ديدم، دو روايت فوق در آن مذكور است ولى بين نقل اين دو روايت، بيش از پنج ورق فاصله است در حالى كه شيعه مى گفت، چهار ورق فاصله است! (2)


1- در منابع شيعه از قول پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: انها بضعة منى يوذينى ما آذاها. و نيز فرمود: من آذا فاطمة فقد آذانى و من آذانى فقد آذا اللَّه عزّوجل و ايضاً فرمود: ان اللَّه ليغضب لغضب فاطمة و يرضى برضاها. اعلام الورى، ص 159.
2- سيره چهارده معصوم، محمّد محمّدى اشتهاردى، ص 214.

ص: 409

شهادت مظلومانه حضرت زهرا عليها السلام

حضرت زهرا پس از رحلت پدر بزرگوارش، سختى ها و مصيبت هاى بسيارى را ديد و آزارهاى جسمى و روحى، او را رنجور و بيمار و بسترى ساخت. خانه فاطمه عليها السلام پايگاه كسانى بود كه مخالف خلافت غاصبانه و وفادار به توصيه هاى پيامبر درباره امامت بودند. در پى ظلمى كه به اهل بيت و حضرت على عليه السلام كردند و آن حضرت را از حق مسلم خويش(خلافت) محروم ساختند و به دنبال ستمى كه بر شخص حضرت فاطمه عليها السلام وارد كردند و با هجوم به خانه اش به او آسيب رساندند و فدك را از او غصب كردند، پيوسته در فراق پدر مى سوخت و بر مظلوميت شوهر و غربت اسلام و تنهايى خويش مى گريست و گريه او سلاحى براى مبارزه سرد با غاصبان و ظالمان بود و اشك هاى او افشاگر ظلم هايى بود كه بر خاندان پيامبر، به ويژه تنها دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله كه سرور زنان عالم بود، محسوب مى شد. اين دوران تلخ 75 روز و به نقلى 95 روز طول كشيد و سرانجام اين بانوى بزرگ در بستر بيمارى افتاد، رفته رفته ضعيف تر شد و مظلومانه به شهادت رسيد. شهادت او در 13 جمادى الاولى يا 3 جمادى الثانيه از سال يازدهم هجرت بود. او هنگام شهادت هيجده ساله بود. طبق وصيت وى، او را شبانه و مخفيانه غسل دادند و به خاك سپردند. محل دفن او دقيقاً معلوم نيست. پنهانى قبر حضرتش علاوه بر نشانه مظلوميتى مضاعف براى وى، شاهدى ديگر بر ظلم و ستم ديگران بر او بود و با اين وصيت مى خواست نارضايتى خود را از دست آنان آشكار سازد تا نتوانند حتى از جسم مجروح و شهادت مظلومانه و قبر مطهرش هم سوء استفاده كنند. درود بر او كه كوثرِ پيوسته جوشان و جارى رسول خدا و فيض الهى در بستر تاريخ است و كمالات و فضايلش، اسوه همه بانوان جهان. (1) قبر حضرت زهرا عليها السلام

درباره محل دقيق قبر حضرت زهرا عليها السلام و اين كه آيا در خانه خود مدفون شده يا در بقيع، نمى توان با قاطعيت اظهار نظر كرد. شواهدى وجود دارد كه نشان مى دهد آن حضرت در بقيع مدفون گرديده است. همان گونه كه شواهدى حكايت از آن مى كند كه در خانه خود، كه اكنون در حجره شريفه قرار دارد، دفن شده است. در حالى كه اهل تسنن از قديم الايام محل دفن حضرت را در بقيع دانسته اند.

دفن حضرت را در خانه اش در حدّ يك احتمال مطرح نموده اند. در احاديث امامان شيعه بيش تر محل دفن، خانه خود حضرت معرفى شده است. در محفلى كه امام جعفر صادق عليه السلام و نيز عيسى بن موسى


1- چهارده معصوم، جواد محدثى، ص 29.

ص: 410

عباسى حضور داشتند، شخصى پرسيد: حضرت فاطمه در كجا دفن شده است؟ عيسى گفت: در بقيع، آن شخص از امام سؤال كرد، حضرت فرمودند: عيسى پاسخ تو را داد، آن شخص گفت: از شما مى پرسم و مى خواهم عقيده پدرانتان را بدانم، حضرت فرمود: «دفنت فى بيتها». ابو نصر بزنطى از امام رضا عليه السلام نقل كرده است كه از آن حضرت درباره دفن فاطمه زهرا عليها السلام سؤال شد. حضرت فرمود:

«دُفِنَتْ فِي بَيْتِها فَلَمَّا زادَتْ بَنُو أُمَيَّةَ فِي الْمَسْجِدِ صارَتْ فِي الْمَسْجِدِ»

حضرت در خانه اش دفن شد و زمانى كه امويان مسجد را توسعه دادند، محل دفن در مسجد قرار گرفت.

وجود همين روايات سبب شد تا علماى برجسته شيعه نظير شيخ صدوق، شيخ مفيد، شيخ طوسى، ابن طاووس و علامه مجلسى مدفن حضرت را خانه خودش بدانند، جايى كه اكنون در مسجد يا حاشيه مسجد قرار گرفته است.

شيخ صدوق مى نويسد: روايات درباره مدفن فاطمه زهرا عليها السلام مختلف است. برخى از آن ها مدفن را بقيع و برخى ديگر بين قبر و منبر مى دانند. برخى هم مدفن را خانه آن حضرت مى دانند كه وقتى امويان مسجد را بزرگ كردند، قبر آن حضرت داخل مسجد قرار گرفت، اين قول نزد من صحيح است.

محلى كه به عنوان قبر آن حضرت در بقيع مشخص شده، پايين تر از قبور ائمه چهارگانه در قسمت راست(شمال غرب) آنها قرار گرفته است و احتمال دارد كه اين جا قبر فاطمه بنت اسد باشد. (1) دو حديث در شأن فاطمه زهرا عليها السلام

1- از امام صادق عليه السلام نقل شده كه خداوند به پيامبرش فرمود:

«لَوْلاكَ لَمْا خَلَقْتُ الْافْلاكَ وَ لَوْ لا عَلِىٌّ لَما خَلَقْتُكَ وَ لَوْلا فاطِمَةَ لَما خَلَقْتُكُما» (2).

اگر تو نبودى موجودات را نمى آفريدم و اگر على نبود تو را نمى آفريدم و اگر فاطمه عليها السلام نبود، شما دو نفر(پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام) را نمى آفريدم.

2- حضرت رضا عليه السلام از پدران خود از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند:

«انّي سَمَّيْتُ ابْنَتي فاطِمَة لِانَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ فَطَمَها وَ فَطَمَ مَنْ احبَّها مِنَ النَّارِ (3)».


1- زائر، ويژه نامه حج 1384، ص 9، حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حج و زيارت.
2- خصائص الفاطمية، به نقل از مستدرك السفينة، ج 3، صفحه 335.
3- اعلام الورى، ص 155.

ص: 411

من از اين رو دخترم را فاطمه ناميدم كه خداوند فاطمه عليها السلام و هر كس كه او را دوست دارد، از آتش دوزخ دور سازد.

موقعيّت حجرات رسول خدا صلى الله عليه و آله

زمانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله زمين مسجد را خريد، زمينى كه در سمت شرقى مسجد بود، براى اقامت آن حضرت و همسران و دخترشان، حضرت فاطمه زهرا عليها السلام اختصاص داده شد. در اين قسمت در سال پايانى زندگى آن حضرت، نُه خانه وجود داشت كه تنها سقفى روى آن ها كشيده شده و ديوارها از شاخه هاى نخل، بنا شده و كم ترين تزيينى در آن ها ديده نمى شد.

در سمت شرقى مسجد كه اكنون محل دفن پيامبر صلى الله عليه و آله است، در جنوبى ترين نقطه حتى بالاتر از نقطه برابر با محراب، خانه حفصه بوده است، اين نقطه در حال حاضر بايد راهرويى باشد كه منتهى به شرقى ترين در مسجد در برابر مضجع پيامبر صلى الله عليه و آله قرار دارد و مردم از آن در مسجد خارج مى شوند. (1) موقعيت حجره فاطمه عليها السلام

خانه فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله پشت خانه عايشه بود. از اين محل شكافى به خانه پيامبر صلى الله عليه و آله باز بود كه آن حضرت همواره از اين روزنه، از دخترشان خبر گرفته و احوالشان را جويا مى شده اند.

درِ خانه فاطمه عليها السلام در پايان ديواره غربى حجره و مقصوره كنونى پيامبر صلى الله عليه و آله يعنى به موازات ستون هاى وفود و حرس قرار داشته است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هر روز به ويژه هنگام صبح بر در اين خانه آمده، مى فرمودند: «السلام عليكم اهل البيت»، و در روايتى:

«الصَّلاةُ الصَّلاةُ الصَّلاةُ «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً». (2)

خانه فاطمه امروز در حصار و ديوارى است كه در آن محرابى معروف به «محراب فاطمه» قرار دارد؛ اين خانه پشت منزل پيامبر صلى الله عليه و آله است. سمهودى گويد: اين مقصوره، ديوارى است كه بر گرد خانه فاطمه عليها السلام و عايشه كشيده شده است و بين پشت حجره عايشه و محراب مكانى است كه مردم آن را بسيار محترم داشته و از روى آن عبور نمى كنند.


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 238.
2- تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 219 و 220.

ص: 412

بعضى گفته اند: اين مكان قبر فاطمه عليها السلام است. ديواره شمالى خانه فاطمه زهرا عليها السلام به محراب تهّجد ختم مى شود كه اكنون همان ضلع شمالى ضريح پيامبر صلى الله عليه و آله است و قفسه هاى قرآن در آن جا نصب شده است. (1) خلاصه خانه آن حضرت در كنار ستون «مربعة القبر» يا مقام جبرئيل بوده است. (2) موقعيت كنونى خانه حضرت زهرا عليها السلام

موقعيت كنونى خانه در داخل حجره و مرقد شريف پيامبر صلى الله عليه و آله است و قابل رؤيت نيست، كه از مجموع به حجره طاهره، تعبير مى شود كه مساحت آن حدود دويست و چهل متر مربع است. يعنى شانزده در پانزده متر، گنبد سبز بر روى حجره طاهره قرار دارد. (3) درى كه الان در سمت باب جبرئيل به عنوان در خانه فاطمه عليها السلام مشهور است، مكان حقيقى و اصلى در خانه فاطمه نيست و در دوران هاى بعدى باز شده است. سمهودى مى گويد: درِ خانه فاطمه عليها السلام به موازات ستون حرس و در سمت مغرب حجره پيامبر قرار داشته و طبق روايات موجود، درِ خانه فاطمه عليها السلام مشهور است، خارج از مسجد و داخل در قسمت توسعه هاى اموى ها است.

در هر حال همين خانه بود كه خداوند به پيامبرش دستور فرمود تا كليه درهايى كه به مسجد باز مى شد، جز در اين خانه، همه را ببندند.

«سَدَّ الابوابَ إلَّا بابَ عَلِىٍّ عليه السلام» وقتى بسيارى از صحابه در اين مورد سئوال كردند، آن حضرت فرمود: «من به اين كار مأمور شده ام.» (4) اين درها تا سال دوم هجرى به داخل مسجد باز بود، و پس از آن پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «سَدَّ الابوابَ الَّا بابَ عَلِىٍّ عليه السلام» اين روايت را شمار فراوانى از صحابه مانند ابن عباس، زيدبن ارقم و ... نقل كرده اند. (5) خانه فاطمه در داخل مسجد قرار مى گيرد

در زمان تخريب، فاطمه صغرى عليها السلام دختر امام حسين عليه السلام با شوهرش حسن بن حسن بن على عليهم السلام


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، صفحه 240.
2- همان، صفحه 242.
3- سرزمين نام ها و نشان ها، صفحه 135- 136.
4- تذكرة الخواص، ص 24، تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 241.
5- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 241.

ص: 413

در خانه حضرت فاطمه عليها السلام زندگى مى كردند. وى حاضر به واگذارى خانه اش براى توسعه مسجد نشد.

زمانى كه خبر به وليد رسيد، دستور داد تا به زور آن را تخريب و داخل مسجد كردند و پول آن را از بيت المال دادند.

فاطمه صغرى به اجبار اين خانه را ترك كرد و به محلّى در نزديكى حرّه رفت.

نوشته اند كه در آن جا، در نقطه اى دو ركعت نماز خواند و دعا كرد و سپس خانه اى بنا كرد و چاه آبى كند كه تا قرن سيزدهم به نام «بئر السيده فاطمة بنت الحسين» شهرت داشته و برقرار بوده است. (1) محل آن در مناخه در نزديكى مسجد غمامه و مسجد امام على عليه السلام بوده كه در توسعه جديد از ميان رفته است. (2) فضيلت نماز در خانه فاطمه عليها السلام

در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه از آن حضرت سئوال شد:

«الصَّلَاةُ فِي بَيْتِ فَاطِمَةَ عليها السلام مِثْلُ الصَّلَاةِ فِي الرَّوْضَةِ؟».

آيا نماز خواندن در خانه فاطمه مانند نماز خواندن در روضه است؟

حضرت فرمود:

«وَ أَفْضَلُ» (3)

بلكه افضل است.

در سمت جنوبى و قبله خانه، محرابى است كه در كنار ستونى ساخته شده است. مطابق گزارشى كه دويست سال پيش نوشته شده، زمين محراب گودال مانندى بوده كه سنگ فرش بوده است. (4) اين محل را براساس آن نظر كه حضرت در خانه اش بوده، محل قبر آن بزرگوار مى دانند. اكنون كه بيت آن حضرت در داخل ضريح مشبّك قرار گرفته، دسترسى به اين محراب براى عموم ناممكن است. (5)


1- نزهة الناظرين، ص 287.
2- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 242.
3- كافى، ج 4، ص 556.
4- نزهة الناظرين، ص 170.
5- آثار اسلامى مكه و مدينه، صفحه 243.

ص: 414

2

أ

فتح مكه

بعد از صلح حديبيه، هم پيمان هاى مشركان مكه دست به پيمان شكنى زدند و صلحنامه حديبيه را نقض كردند؛ هم پيمانان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به آن حضرت شكايت كردند و پيامبر صلى الله عليه و آله تصميم گرفت آن ها را يارى كند. از سوى ديگر تمام شرايط براى برچيده شدن كانون بت پرستى و شرك و نفاق كه در مكه به وجود آمده بود فراهم شده بود، لذا پيامبر به فرمان خدا آماده حركت به سوى مكه شد. (1) فتح مكه در سه مرحله انجام گرفت

نخست، مرحله مقدماتى: يعنى انتخاب شرايط زمانى مساعد و جمع آورى اطلاعات كافى از موقعيت دشمن.

مرحله دوم مرحله انجام بسيار ماهرانه و بدون خونريزى فتح مكه بود

و بالاخره مرحله نهايى پى آمدها و آثار آن بود.

1-/ اين مرحله با كمال دقّت و ظرافت انجام گرفت و مخصوصاً رسول خدا صلى الله عليه و آله جاده بين مكه و مدينه را تحت كنترل كامل قرار دادند تا خبر اين آمادگى بزرگ به هيچ و جه به مكّيان نرسد، لذا مشركان مكه كاملًا غافلگير شدند و همين امر سبب شد كه در آن سرزمين مقدس در اين هجوم عظيم و فتح بزرگ هيچ گونه خونى ريخته نشود.

سرانجام پيامبر صلى الله عليه و آله جانشينى از خود بر مدينه گمارد و روز دهم ماه رمضان سال هشتم هجرى به سوى مكه حركت كرد و پس از ده روز به مكه رسيد.

پيامبر در وسط راه عمويش عباس را ديد كه از مكه به عنوان مهاجرت به سوى او مى آيد. پيامبر به او فرمود: اثاث خود را به مدينه بفرست و خود با ما بيا و تو آخرين مهاجرى.


1- كان خروج رسول اللَّه صلى الله عليه و آله من المدينة قاصداً مكة يوم الأربعاء بعد العصر لعشر مضين من رمضان من السنة الثامنة للهجرة، فصام عليه الصلوة والسلام وصام الناس معه. تاريخ القويم، ج 1، ص 454.

ص: 415

2-/ هنگامى كه مسلمانان به نزديكى مكه رسيدند و در بيرون شهر در بيابان هاى اطراف در جايى كه «مرالظهران» ناميده مى شد و چند كيلومتر بيشتر با مكه فاصله نداشت، اردو زدند و شبانه آتش هاى زيادى براى ايجاد رعب و وحشت در دل دشمن افروختند. جمعى از اهل مكه اين منظره را ديدند و در حيرت فرو رفتند. (1) ملاقات عباس و ابوسفيان

هنوز اخبار حركت پيامبر اكرم و لشگر اسلام بر قريش پنهان بود. در آن شب ابوسفيان سركرده مكّيان و بعضى ديگر از سران شرك براى پيگيرى اخبار از مكه بيرون آمدند. در اين هنگام عباس عموى پيامبر فكر كرد كه اگر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به طور قهرآميز وارد مكه شود كسى از قريش زنده نمى ماند، لذا از پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه گرفت و بر مركب آن حضرت سوار شد و گفت: مى روم. شايد كسى را ببينم و به او بگويم اهل مكه را از ماجرا با خبر كند تا بيايند و امان بگيرند، عباس حركت كرد و نزديك آمد. اتفاقاً در اين هنگام صداى ابوسفيان را شنيد كه به يكى از دوستانش به نام «بديل» مى گويد: من هرگز آتشى افزونتر از اين نديدم ... در اينجا عباس، ابوسفيان، را صدا زد. ابوسفيان عباس را شناخت گفت: راستى چه خبر؟ عباس پاسخ داد: اين رسول اللَّه صلى الله عليه و آله است كه با ده هزار نفر از سربازان اسلام به سراغ شما آمده اند. ابوسفيان مضطرب شد و گفت: به من چه دستورى مى دهى؟! عباس گفت: همراه من بيا و از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله امان بگير، زيرا در غير اين صورت كشته خواهى شد! به اين ترتيب عباس، ابوسفيان را همراه خود سوار بر مركب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كرد و با سرعت به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله برگشت ... عمر با ديدن ابوسفيان خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و از پيامبر اجازه خواست تا گردن ابوسفيان را بزند، ولى عباس رسيد، عرض كرد: اى رسول خدا! من به او پناه داده ام، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: من نيز فعلًا به او پناه مى دهم تا فردا كه او را نزد من مى آورند. فردا كه عباس او را به خدمت پيامبر خدا آورد، رسول خدا به او فرمود: واى بر تو اى ابوسفيان! آيا وقت آن نرسيده است كه ايمان به خداى يگانه بياورى؟ عرض كرد: آرى، پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا! من شهادت مى دهم كه خداوند يگانه است و همتايى ندارد، اگر كارى از بتها ساخته بود من به اين روز نمى افتادم! فرمود: وقت آن نرسيده است كه بدانى من رسول خدا هستم؟ عرض كرد: پدر و مادرم فدايت باد هنوز شك و شبهه اى در دل من وجود دارد، ولى سرانجام


1- تفسير نمونه، ج 27، صفحه 403.

ص: 416

ابوسفيان و دو نفر از همراهانش به ظاهر ايمان آوردند و مسلمان شدند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: ابوسفيان را در تنگه اى كه گذرگاه مكه است ببرند تا لشكريان اسلام از آنجا بگذرند و او ببيند. (1) عباس عرض كرد: ابوسفيان مرد جاه طلبى است امتيازى براى او قائل شويد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس داخل خانه ابوسفيان شود در امان است و هر كس در مسجدالحرام پناه ببرد در امان است و هر كس در خانه خود بماند و در را به روى خود ببندد او نيز در امان است. به هر روى هنگامى كه ابوسفيان اين لشكر عظيم را ديد يقين پيدا كرد كه هيچ راهى براى مقابله باقى نمانده است.

ابوسفيان رو به عباس كرد و گفت: سلطنت فرزند برادرت بسيار عظيم شده، عباس گفت:

واى بر تو! سلطنت نيست، نبوت است.

سپس عباس به او گفت: با سرعت به سراغ مردم مكه برو و آنها را از مقابله با لشكر اسلام برحذر دار. ابوسفيان وارد مسجدالحرام شد و فرياد زد: اى جمعيت قريش! محمّد با جمعيتى به سراغ شما آمده كه هيچ قدرت مقابله با آن را نداريد، سپس گفت: هر كس در مسجدالحرام برود و يا در خانه را به روى خود ببندد، در امان خواهد بود. بعد فرياد زد: اى جمعيت قريش! اسلام بياوريد تا سالم بمانيد. همسرش «هند» ريش او را گرفت و فرياد زد:

اين پيرمرد احمق را بكشيد! ابوسفيان گفت: رها كن به خدا قسم، اگر اسلام نياورى تو هم كشته خواهى شد، برو داخل خانه باش!

ورود پيامبر صلى الله عليه و آله به مكّه

سپس پيامبر با صفوف لشكريان اسلام حركت كرد تا به منطقه «ذى طوى» رسيد. همان نقطه مرتفعى كه از آنجا خانه هاى مكه نمايان است. (2) پيامبر ياد روزى افتاد كه به اجبار از مكه مخفيانه بيرون آمد، ولى مى بيند امروز با عظمت وارد مكه مى شود، لذا پيشانى مبارك را برفراز جهاز شتر گذاشت و سجده شكر بجا آورد، سپس پيامبر صلى الله عليه و آله در «حجون»(يكى از محلات مرتفع مكه كه قبر خديجه در آن است.) فرود آمد و غسل كرد و با لباس رزم و اسلحه بر مركب نشست.


1- تفسير نمونه، ج 27، ص 405 و 406.
2- تاريخ القويم، ج 1، ص 454.

ص: 417

ورود پيامبر صلى الله عليه و آله به مسجد الحرام

پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه سوره فتح را قرائت مى فرمود، وارد مسجدالحرام شد (1) و تكبير گفت: سپاه اسلام نيز تكبير گفته به گونه اى كه صدايشان تمام دشت و كوه را پر كرد سپس از شتر خود فرود آمد و براى نابودى بت ها نزديك خانه كعبه آمد، بت ها را يكى پس از ديگرى سرنگون مى كرد و مى فرمود:

«جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً» (2)

؛ حق آمد و باطل زايل شد و باطل زايل شدنى است.

چند بت بزرگ بر فراز كعبه نصب شده بود كه دست پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها نمى رسيد، اميرالمؤمنين، على عليه السلام را امر كرد پاى بر دوش مباركش نهد و بالا رود و بت ها را به زمين افكنده و بشكند. على عليه السلام اين امر را اطاعت كرد، سپس كليد خانه كعبه را گرفت و در را بگشود و عكس هاى پيامبران را كه بر ديوار داخل خانه كعبه ترسيم شده بود محو كرد (3).

اقدام كريمانه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله

بعد از پيروزى درخشان و سريع، پيغمبر صلى الله عليه و آله دست در پرده كعبه كرد و رو به اهل مكه كه در آنجا جمع بودند، فرمود: شما چه مى گوييد؟ و چه گمان داريد؟ درباره شما چه دستورى بدهم؟ عرض كردند:

ما جز نيكى از تو انتظار نداريم، تو برادر بزرگوار و فرزند بزرگوار مايى و امروز به قدرت رسيده اى، ما را ببخش. اشك در چشمان پيامبر حلقه زد. صداى گريه مردم مكه نيز بلند شد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من در مورد شما همان مى گويم كه برادرم، يوسف گفت: «امروز هيچ گونه سرزنشى و توبيخى بر شما نخواهد بود، خداوند شما را مى بخشد و او ارحم الراحمين است.» (4) به اين ترتيب همه را عفو كرد و فرمود: همه آزاديد هر جا مى خواهيد برويد. در ضمن پيامبر دستور داد لشگريانش مزاحم هيچ كس نشوند و خونى مطلقاً ريخته نشود(تنها مطابق روايتى شش نفر را كه افرادى بسيار بد زبان و خطرناك بودند استثنا


1- نوشته اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با آرامش وارد مسجد الحرام شد و سوار بر شتر پيرامون خانه هفت بار طواف كردند و ركن را باهمان چوبى كه در دست داشتند استلام نمودند و به هر يك از 360 بت كه پيرامون كعبه نصب شده و با قلع محكم شده بود مى رسيد با همان چوب اشاره مى كرد، بت ها بر زمين مى افتاد ... اگر به روى بتى اشاره مى كرد بر پشت مى افتاد و اگر بر پشت آن اشاره مى كرد به روى مى افتاد. كتاب فارسى الرسالة الاثنى عشرية، مناسك عمره و حج شيعه دوازده امامى، شيخ بهاء الدين محمد عاملى، ترجمه محب الاسلام، از سوى مركز فرهنگى نشر، 1382 ه. ش، ص 56، به نقل از سيره ابن هشام، ج 1، ص 59.
2- سوره اسراء، آيه 81.
3- تفسير نمونه، ج 27، ص 407.
4- سوره يوسف، آيه 92.

ص: 418

كرده بود) هنگامى كه شنيد سعد بن عباده پرچمدار لشكر، شعار انتقام را سر داده و مى گويد: «اليوم يَوم المَلحَمه»؛ امروز روز انتقام است، پيغمبر به على عليه السلام فرمود: بشتاب پرچم را بگير، تو پرچمدار باش و شعار «اليوم يوم المرحمة»؛ امروز روز عفو و رحمت است. (1) را سربده.

به اين ترتيب مكه بدون خونريزى فتح شد و جاذبه اين عفو و رحمت اسلامى كه هرگز انتظار آن را نداشتند، چنان در دلها اثر كرد، كه مردم گروه گروه آمدند و مسلمان شدند. در بعضى از تواريخ آمده است پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه در كنار كعبه ايستاده بود فرمود:

«لا الهَ الّا اللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَه، انْجَزَ وَعْدَه وَ نَصَرَ عَبْدَه و هَزَمَ الْاحْزاب وَحْدَهُ الا انَّ كُلَّ مالٍ أَوْ مَأْثَرَةٍ أَوْ دَمٍ يَدّعى تَحْتَ قَدَمي هاتَينِ الاسدانة الْكَعْبَة» (2).

معبودى جز خدا نيست، يگانه است يگانه، سرانجام به وعده خود وفا كرد، و بنده اش را يارى نمود، و خودش به تنهايى تمام احزاب را درهم شكست. اى مردم! بدانيد هر مالى، هر امتيازى، هر خونى مربوط به گذشته و زمان جاهليت است همه در زير پاهاى من قرار گرفته، يعنى همه امتيازات عصر جاهليت، باطل شده است. لذا تمام پرونده هاى گذشته بسته مى شود، جز پرده دارى كعبه.

3

أ

فدك

فدك يكى از دهكده هاى آباد اطراف مدينه در حدود 140 كيلومترى نزديك خيبر بود كه سال هفتم هجرت كه قلعه هاى خيبر يكى پس از ديگرى در برابر رزمندگان اسلام سقوط كرد و قدرت مركزى يهود در هم شكست، ساكنان فدك از در صلح و تسليم در برابر پيامبر صلى الله عليه و آله درآمدند، و نيمى از زمين و باغ هاى خود را به آن حضرت واگذار كردند و نيم ديگرى را براى خود نگه داشتند و در عين حال، كشاورزى سهم پيامبر صلى الله عليه و آله را نيز بر عهده گرفتند و در برابر زحماتشان حقى از آنان مى بردند.


1- تفسير نمونه، ج 27، صفحه 409.
2- بحار الانوار، ج 21، ص 105.

ص: 419

با توجه به آيه «فى ء» (1) سوره حشر، اين زمين مخصوص پيامبر گرامى اسلام بود و مى توانست در مورد خودش يا مصارف ديگرى كه در آيه 7 اشاره شده، مصرف كند. (2) لذا پيامبر آن را به دخترش فاطمه عليها سلام اللَّه بخشيد و اين سخنى است كه بسيارى از مورخان و مفسران شيعه و اهل سنت به آن تصريح كرده اند از جمله در «تفسير دُرالمنثور» از ابن عباس نقل شده، هنگامى كه آيه «وَءَاتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» (3)

؛ و حق خويشاوندان را بپرداز. نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله فدك را به فاطمه بخشيد. (4) و در كتاب كنزالعمال كه در حاشيه مسند احمد آمده و در مسأله صله رحم از «ابوسعيد خدرى» نقل شده، هنگامى كه آيه فوق نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله فاطمه عليه السلام را خواست و فرمود:

«يا فاطِمَة لَكَ فَدَك؛ اى فاطمه، فدك از آن تواست.»

همچنين محققان ديگرى از جمله ابن ابى الحديد نيز در شرح نهج البلاغه داستان فدك را به طور مشروح ذكر كرده اند.

ولى بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله كسانى كه وجود اين قدرت اقتصادى را در دست همسر على عليه السلام مزاحم قدرت سياسى خود مى ديدند و تصميم داشتند ياران على عليه السلام را از همه نظر منزوى كنند، به بهانه حديث مجعول «نَحْنُ مَعاشِرَ الْانْبياء لانُوَرِّث»؛ ما گروه پيامبران، ارث بجا نمى گذاريم. آن را مصادره كردند، و با اينكه فاطمه عليها السلام رسماً متصرف آن بود و كسى از «ذواليد» مطالبه شاهد و بينّه نمى كند، از او شاهد خواستند. حضرت فاطمه عليها السلام نيز اقامه شهود كرد، كه پيغمبر صلى الله عليه و آله شخصا فدك را به او بخشيده اما با اين همه اعتنا نكردند. در دوران هاى بعد هر يك از خلفا كه مى خواستند تمايلى به اهل بيت نشان دهند، فدك را به آنها باز مى گرداندند، اما چيزى نمى گذشت كه ديگرى آن را مجدداً مصادره مى كرد، و اين عمل بارها در زمان خلفاى «بنى اميه» و «بنى عباس» تكرار شد.

داستان فدك و حوادث گوناگونى كه در رابطه با آن در صدر اسلام و در دوران هاى بعد روى داد از دردناك ترين و غم انگيزترين و در عين حال عبرت انگيزترين فرازهاى تاريخ اسلام است.

قابل توجه اينكه محدث اهل سنت؛ مسلم بن حجاج بن نيشابورى دركتاب معروفش «صحيح


1- «سوره حشر، آيه 6» اموالى كه تحت عنوان «فى ء» در اختيار رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به عنوان رهبر حكومت اسلامى قرار مى گرفت، اموال فراوانى بود كه شامل كليه اموالى مى شد كه از غير طريق جنگ در اختيار پيامبر واقع مى شد، اين اموال مى توانست نقش مهمى در تعديل ثروت در محيط اسلامى ايفا كند چرا كه بر خلاف سنت جاهلى هرگز در ميان ثروتمندان تقسيم نمى شد، بلكه مستقيماً در اختيار رهبر مسلمانان بود، و او با توجه به اولويت ها آن را تقسيم مى كرد.
2- سوره حشر آيه 7 «ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ ...»
3- سوره روم، آيه 38.
4- «اعطى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فاطمة فدكاً.»

ص: 420

مسلم» (1) داستان مطالبه حضرت فاطمه عليها السلام فدك را از خليفه اول مشروحاً ذكر نموده و از عايشه نقل مى كند كه بعد از امتناع خليفه از تحويل دادن فدك به فاطمه عليها السلام، آن حضرت از او غضبناك گرديد و تا هنگام وفات يك كلمه با او سخن نگفت. (2) 4

أ

فسوق

از محرمات احرام است كه فقهاى عالى مقام با استناد به آيات و روايات بدان اشاره كرده اند. در آيه شريفه آمده است:

«فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ» (3)

؛ كسانى كه(با بستن احرام و شروع مناسك حج) حج را بر خود فرض كرده اند، بايد بدانند كه در حج، آميزش جنسى با زنان، و گناه و جدال نيست.

معناى فسق

فسق در اصل يعنى برهنه شدن و از پوست درآمدن خرما (4) و در اصطلاح شرع، خارج شدن از منع شرعى و اعم از كفر است و نيز به گناه كم و زياد اطلاق مى شود. اما متعارف آن است كه گناه زياد باشد؛ لذا اغلب به كسى فاسق مى گويند كه ابتدا به احكام شرع پايبند و اقرار داشته باشد و سپس به تمام يا برخى آنها اخلال كند و از حيطه آن بيرون آيد. (5)


1- صحيح مسلم، ج 3، ص 138.
2- تفسير نمونه، ج 23، ص 511.
3- سوره بقره، آيه 197.
4- (مفردات، ماده فسق، ص 394) مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: «والفسوق: هو الخروج عن الطاعة؛ فسوق به معناى خارج شدن از طاعت است.» الميزان، ج 2، ص 79. در برخى از تعابير، فسوق به معناى معاصى آمده است؛(شفاء الغرام، ج 1، ص 348.)
5- فرهنگ نامه موضوعى قرآن كريم، ج 2، ص 2470؛ «الفسوق الكذب كما جاءت به الروايه عنهم عليهم السلام ولا فسوق اى لا خروج عن حدود الشرع.»(مجمع البحرين، ج 5، ص 228)، «الفسق، العصيان و الترك لامر اللَّه عزوجل والخروج عن طريق الحق وقيل الفسوق الخروج عن الدين و كذلك الميل الى المعصيه كما فسق ابليس عن امر ربه.»،(لسان العرب، ج 10، ص 308.)

ص: 421

در ارتباط با معناى فسق گفته شده است: فسق به معناى انحراف از مسير حق است و هر نوع انحراف را شامل مى شود.

ارباب لغت مى گويند: «فسق، اى خرج عن الطاعة» (1) فسوق در لسان روايات

از امام صادق عليه السلام در مورد آيه شريفه «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ» سؤال كرده اند آن حضرت در مورد فسوق فرموده اند: «و الْفسوق، الكذب والسباب» (2)

؛ مراد از فسوق در آيه شريفه دروغ گفتن و سبّ كردن است.

بر اساس برخى روايات، فسوق، محدود به «دروغ، فحش و فخر فروشى» است. امام كاظم عليه السلام مى فرمايد: «الفسوق الكذب و المفاخرة» (3)

در روايتى از امام صادق عليه السلام در مورد معناى «وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ» (4)

سؤال شد، فرمود:

«فَانَّ تَمَامُ الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ أَنْ لَا يَرْفُثَ وَ لَا يَفْسُقَ وَ لَا يُجَادِلَ (5)

؛ تمام شدن حج و عمره به اين است كه جماع و فسق و جدال نباشد.

از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده:

«مَنْ حَجَّ للَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَلَمْ يَرْفُثْ وَ لَمْ يَفْسُقْ خَرَجَ مِنْ كَيَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ (6)

؛ هر كس براى خداى عز و جل حج كند و جماع و فسق نداشته باشد، همچون روزى كه مادرش او را زاييده، باز مى گردد.


1- پيش در آمدى برفرهنگ نامه اسرار و معارف حج، معاونت امور روحانيون بعثه مقام معظم رهبرى، ص 136.
2- قال ابوعبداللَّه عليه السلام اذا احرمت فعليك بتقوى اللَّه وذكر اللَّه كثيراً وقلّة الكلام الا بخير فان تمام الحج و العمرة ان يحفظ المرء لسانه الّا من خير كما قال اللَّه عزوجل فان اللَّه يقول فمن فرض فيهن الحج فلا رفث ولافسوق ولاجدال فى الحج. الرفث الجماع والفسوق الكذب والسباب والجدال قول الرجل لا واللَّه، بلى واللَّه. كافى، ج 4، ص 338. مرحوم شيخ طوسى(ره) مى فرمايد: روى اصحابنا انه ا راد الكذب و الاولى ان تحمله عليه المعاصى التى نهى المحرم عنها. پيش درآمدى بر فرهنگ نامه اسرار و معارف حج، ص 136
3- وسائل الشيعه، ج 9، ابواب تروك الاحرام، ج 4.
4- سوره بقره، آيه 196.
5- وسائل الشيعه، ج 14، صفحه 316؛ بحارالانوار، ج 93، ص 173
6- شفاء الغرام، ج 1 ص 348، كتاب عوالى اللآلى، ج 1، ص 426، روايت را اين گونه نقل مى كند كه: مَنْ حَجَّ هَذَا الْبَيْتَ فَلَمْ يَرْفُثْ وَ لَمْ يَفْسُقْ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَيَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ من حج هذا البيت فلم يرفث ولم يفسق خرج من ذنوبه كيوم ولدته امه.

ص: 422

نظريه فقهى

فسوق، اختصاص به دروغ گفتن ندارد، بلكه فحش دادن و فخر كردن به ديگران نيز فسوق است. (1) برخى از فقها معتقدند مراد از فسوق در آيه مباركه «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ»؛ دروغ و دشنام است و فخر كردن حرام هم ملحق به فسوق است. فخر در صورتى كه مستلزم اهانت به ديگران نباشد حرام نيست. (2) مرحوم صاحب جواهر مى فرمايد: دشنام دادن و فخر فروشى نيز از مصاديق فسوق است. (3) 5

أ

فضليت ختم قرآن در مكه

از جمله مناظر زيبايى كه در حرمين شريفين، خصوصاً در مكه و مسجدالحرام با آن مواجه مى شويم، برخورد با انبوه كسانى است كه مدت ها و ساعات زيادى با اشتياق فراوان به قرائت قرآن مشغولند، از اهل بيت عليهم السلام رواياتى درباره فضيلت تلاوت قرآن در مكه نقل شده كه چند نمونه آن را ملاحظه مى فرماييد:

1- امام سجاد عليه السلام فرمودند: «مَنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ بِمَكَّةَ لَمْ يَمُتْ حَتَّى يَرَى رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ يَرَى مَنْزِلَهُ فِي الْجَنَّةِ (4)

؛ هر كس در مكه ختم قرآن كند، نميرد تا آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله را ببيند و جايگاهش را در بهشت بنگرد.

2- امام باقر عليه السلام فرمود: «مَنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ بِمَكَّةَ مِنْ جُمُعَةٍ إِلَى جُمُعَةٍ أَوْ أَقَلَّ مِنْ ذَلِكَ أَوْ أَكْثَرَ وَ خَتَمَهُ فِي يَوْمِ جُمُعَةٍ كُتِبَ لَهُ مِنَ الأَجْرِ وَ الْحَسَنَاتِ مِنْ أَوَّلِ جُمُعَةٍ كَانَتْ فِي الدُّنْيَا إِلَى آخِرِ جُمُعَةٍ تَكُونُ فِيهَا وَ إِنْ خَتَمَهُ فِي سَائِرِ الْأَيَّامِ فَكَذَلِكَ» (5)

؛ هر كس كه در مكه از جمعه تا جمعه يا در كمتر يا بيشتر از


1- مناسك محشى، ص 180، مسأله 372.
2- مناسك محشى، پاورقى صفحه 181 به نقل از مناسك حج، حضرت آيت اللَّه خويى، مسأله 249.
3- فرهنگ جغرافيايى- تاريخى در حديث و سيره نبوى، ص 304.
4- «الحجّ والعمرة فى الكتاب والسنّة» ص 47 به نقل از كتاب «تهذيب شيخ طوسى» ج 5، ص 468.
5- الحج و العمرة فى الكتاب و السنة ص 47 و 48 به نقل از كافى ج 2، ص 612 و ثواب الأعمال ص 125.

ص: 423

آن قرآن را ختم كند و پايان آن روز جمعه باشد، براى او پاداش و حسنات از اولين جمعه اى كه در دنيا خواهد بود، نوشته مى شود، اگر در روزهاى ديگر نيز ختم كند همين طور است.

6

أ

فضيلت حج

از حضرت امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: چون حضرت موسى حجّ گزارد، جبرئيل نازل شد. موسى به او گفت: كسى كه با نيتّى صادق و خرجى پاك و حلال اين خانه را زيارت كند، چه پاداشى دارد؟ جبرئيل به سوى خدا بازگشت، خداوند وحى كرد كه به او بگو: او را در ملكوت اعلى، همراه پيامبران، صديقان، شهيدان و صالحان قرار مى دهد و اينان چه رفيقان و همراهان خوبى اند. (1) پيامبر صلى الله عليه و آله به كاروان شترهاى حُجّاج نگاه كرد و فرمود: هيچ گامى برنمى دارند، مگر آنكه بر ايشان حسنه نوشته مى شود و هيچ گامى نمى گذارند مگر آنكه گناهى از آنان محو مى شود و هرگاه اعمال حج خود را به پايان برند، به آنان گفته مى شود: بنايى ساختيد، پس ويرانش نكنيد، گناهان گذشته شما بخشيده شد، براى آينده كار نيك انجام دهيد. (2) روايتى زيبا و جالب از امام صادق عليه السلام

«أَنّ رَسول اللَّه صلى الله عليه و آله لَقيه اعرابى فَقالَ: يا رسول اللَّه! انّى خَرَجتُ اريدُ الحَجّ فَفاتَنى وَ انا رَجل ميّل فَمُرنى ان اصنَعَ فى مالى ما ابلُغُ بِه مِثلَ اجرِالحاجّ، قال فالتَفتَ الَيهِ رَسولُ اللَّه صلى الله عليه و آله فَقال: انظُر الى ابى قُبَيس فَلَو انَّ اباقُبَيس لَكَ ذَهَبه حمراء انفَقتَهُ فى سَبيل اللَّه ما بَلَغتَ ما يَبلُغُ الحاجُّ ثم قالَ: انَّ الحاجَّ اذا أَخَذَ فى جَهازِهِ لَم يرفع شيئا ولم يَضَعهُ الّا كَتَبَ لَهُ عَشرُ حَسنات وَ مَحا عَنهُ عَشرُ سَيئات و رَفَعَ لَهُ عَشرُ دَرَجاتِ فَاذا رَكِبَ بَعيرهُ لَم يَرفَع خُفَّا وَ لَم يَضَعهُ الَّا كَتَبَ اللَّه لَهُ مِثل ذلك فَاذا طافَ بِالبَيت خَرَجَ مِن ذنوبه فَاذا سَعى بَينَ الصفا و المروه خَرَج من ذنُوبه فاذا وَقَفَ بعرفات


1- حج و عمره در قرآن و حديث، حجةالاسلام و المسلمين محمدى رى شهرى، ص 223.
2- همان، ص 217.

ص: 424

خَرَج مِن ذنوبِهِ فَاذا رمى الجمار خرج من ذنوبه(قال: فَعَدَّدَ رسولُ اللَّه كذا و كذا موقفاً اذا واقَفَها الحاجُّ خَرَجَ مِن ذنوبه) ثم قال: انّى لَكَ ان تَبلُغَ ما تَبلُغُهُ الحاجّ.

قال ابوعَبداللَّه عليه السلام: ولا يُكتَبُ عَليه الذُّنُوب اربَعَة اشهُرٍ و يُكتَبُ له الحسنات الّا ان يَاتى بكبيرة (1)»

از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: مردى از صحرانشينان عرب، پيامبر اكرم را ديد، عرض كرد: يا رسول اللَّه! من از اهل و عيالم جدا شده و آهنگ حجّ كردم، اما فرصت را از دست دادم و نتوانستم به اين زيارت مشرف شوم. من مرد ثروتمندى هستم، دستور بده تا به وسيله مال و ثروتم كارى كنم كه اجر اين عبادت نصيبم شود. امام عليه السلام فرمودند: رسول خدا به او توجه كرده، فرمودند: به كوه ابوقبيس نگاه كن، اگر اين كوه تماماً طلاى سرخ باشد و از آن تو باشد، و در راه خدا انفاقش كنى، نمى توانى به ثوابى كه متوجه يك حجّ گزار شده است نائل شوى، سپس فرمودند:

حج گزار هنگامى كه اقدام به آماده شدن براى سفر حج مى كند هيچ چيزى را از زمين بلند نكرده و برزمين نمى گذارد مگر ده حسنه برايش نوشته مى شود و ده گناهش محو مى شود و مقامش در پيشگاه خداوند ده درجه بالا مى رود.

هنگامى كه خانه خدا را طواف كرد، از گناهانش بيرون مى رود.

هنگامى كه سعى بين صفا و مروه را به جاى آورد، از گناهانش بيرون مى رود.

هنگامى كه در عرفات توقف كرد، از گناهانش بيرون مى رود.

هنگامى كه سنگ را به سوى شيطان افكند، از گناهانش بيرون مى رود.

امام عليه السلام فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله هم چنان مواقف مختلف حجّ را برشمرد و در مورد هر يك فرمود كه حج گزار از گناهش بيرون مى رود، سپس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: تو چگونه مى توانى به چنين پاداشى دست يابى؟ آنگاه امام عليه السلام فرمود: گناهان او تا چهار ماه نوشته نمى شود و برايش اعمال نيكو مى نويسند، مگر اينكه مرتكب گناه كبيره شود. (2) پيامبر صلى الله عليه و آله در حديثى فرمودند:

«لَيْسَ لِلْحَجَّةِ الْمَبْرُورِ ثَوابٌ الّا الْجَنَّة» (3)

؛ پاداش حج نيكو جز بهشت نيست.


1- محجة البيضاء، ج 2، كتاب اسرار الحج، ص 147، تهذيب، ج 5، ص 19
2- اين حديث، در ساير متون روايى آمده است، با دو تفاوت اساسى؛ يكى اين كه متن حديث، كمى فرق دارد و ديگرى اين كه بخش دوم حديث يعنى از «ثم قال: انّ الحاج اذا اخذ فى جهازه ...» در ساير متون نيامده است. از اين روى مناسب است كه از متن حديث نيز بهره مند شويم.
3- الحج و العمرة فى الكتاب والسنه، صفحه 65، به نقل از كتاب مجمع الزوائد، ج 3، ص 207.

ص: 425

از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «حَجَّةٌ مَقْبوُلَةٌ خَيْرٌ مِنَ الدُّنيا وَ ما فيها» (1)

؛ يك حج قبول شده بهتر است از همه دنيا و آنچه در آن است.

امام صادق عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل فرموده كه آن حضرت فرمود: «الْحَجَّةُ ثَوَابُهَا الْجَنَّةُ وَ الْعُمْرَةُ كَفَّارَةٌ لَكُلِّ ذَنْبٍ» (2)

؛ ثواب حج بهشت است و عمره كفّاره همه گناهان است.

مرگ در مسير حج

گرچه عزيمت به خانه خدا و انجام اعمال حج و سختى ها و رنج هاى اين سفر معنوى حتى با سال هاى اخير، از جهات مختلف متفاوت بوده و قابل مقايسه نيست و همه ساله دولت عربستان و تمام كشورهاى اسلامى براى آرامش و آسايش هر چه بيش تر زائرين حرمين شريفين برنامه ريزى نموده و تدابير لازم را اتخاذ مى نمايند. لكن با تأسف تعدادى از عزيزان در طى اين سفر پيمانه عمرشان به پايان رسيده، دعوت حق را اجابت مى نمايند. و البته كم نيستند افرادى كه از خداوند درخواست مى نمايند كه پايان عمرشان را در يكى از اين دو مكان مقدس(مكه يا مدينه) قرار دهد. در اين زمينه مى توان به رواياتى اشاره كرد:

امام صادق عليه السلام فرمود:

«الْحَاجُّ وَ الْمُعْتَمِرُ فِي ضَمَانِ اللَّهِ فَإِنْ مَاتَ مُتَوَجِّهاً غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ وَ إِنْ مَاتَ مُحْرِماً بَعَثَهُ اللَّهُ مُلَبِّياً وَ إِنْ مَاتَ بِأَحَدِ الْحَرَمَيْنِ بَعَثَهُ اللَّهُ مِنَ الْ آمِنِينَ وَ إِنْ مَاتَ مُنْصَرِفاً غَفَرَ اللَّهُ لَهُ جَمِيعَ ذُنُوبِهِ». (3)

كسى كه به قصد حج و عمره به سوى مكه برود در پناه خدا خواهد بود، پس اگر در حال رفتن به خانه خدا بميرد، خداوند گناهان گذشته اش را مى بخشد و چنانچه در حال احرام بميرد، خداوند او را تلبيه گويان از قبر برانگيزاند و اگر در حرم مكه يا مدينه بميرد خداوند او را مبعوث فرمايد در حالى كه ايمن از عذاب قبر و آسوده خاطر باشد و اگر در حال مراجعت بميرد خدا جميع گناهانش را بيامرزد.

حضرت على عليه السلام در روايتى فرمود:


1- بحار، ج 99، صفحه 11.
2- كافى، ج 4، ص 253.
3- كافى، ج 4، ص 256، قبل از حج بخوانيد، آيت اللَّه افتخارى، ص 72.

ص: 426

«من بهشت را براى شش نفر از اهل ايمان تضمين مى كنم؛

1- كسى كه در راه دستگيرى فقراء و كمك به بينوايان بميرد.

2- كسى كه در راه عيادت بيماران و سركشى به مريض هاى مؤمنين بميرد.

3- كسى كه در راه پيكار و جهاد با دشمنان خدا كشته شود.

4- كسى كه به قصد طواف و زيارت خانه خدا بيرون رود و مرگ او را فرا گيرد.

5- كسى كه بعد از فرايض جمعه بيرون رود و در حال طاعت بميرد.

6- كسى كه براى تشييع جنازه مسلمانان و برادران دينى خارج شود و با مرگ خود روبرو شود.»

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «هر كس در حال احرام بميرد، لبيك گوى برانگيخته مى شود.» (1) ملاحظه بخشى از روايات

ابن عباس مى گويد: مرد محرمى را مركبش به زمين زد و در اثر شكستن گردنش، از دنيا رفت.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: او را با آب و سدر غسل دهيد و در همان لباس احرامش كفن كنيد و سر و صورتش را نپوشانيد، همانا او روز قيامت لبيك گويان برانگيخته مى شود. (2) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: كسى كه در اين مسير(راه كعبه) از دنيا برود، به حج آمده باشد يا عمره، او را براى حساب محشر نمى آورند و به او گفته مى شود وارد بهشت شو. (3) امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه در مسير مكه بميرد، چه در رفتن و چه در بازگشت، از هول عظيم قيامت ايمن خواهد بود (4).

در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است:

«مَنْ مَاتَ فِي أَحَدِ هَذَيْنِ الْحَرَمَيْنِ حَرَمِ اللَّهِ وَ حَرَمِ رَسُولِهِ ص بَعَثَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِنَ الآمِنِينَ» (5)

؛ كسى كه در يكى از دو حرم خدا و رسول او بميرد، خداوند او را در قيامت جزء كسانى كه امنيت دارند برمى گزيند.

از امام صادق عليه السلام روايت شده: «مَنْ ماتَ فِي الْمَدينَةِ بَعَثَهُ اللَّهُ فِي الْآمِنِينَ ... (6)

؛ كسى كه در مدينه بميرد، خداوند او را در رديف كسانى كه داراى امنيت هستند بر مى گزيند.


1- قبل از حج بخوانيد، آيت اللَّه افتخارى، ص 73.
2- الحج و العمرة فى الكتاب و السنة، ص 158، صحيح مسلم، ج 2، ص 866.
3- همان، ص 158، عوالى اللئالى، ج 1، ص 96.
4- همان، ص 158 و 159، كافى، ج 4، ص 263.
5- من لايحضره الفقيه، ج دوّم، ص 168، شفاءالغرام، ج 1، ص 161.
6- كافى، جلد چهارم، صفحه 558.

ص: 427

از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود:

«ايّما مسلم خرج من بيته حاجاً الى بيت اللَّه الحرام، ثُمَّ نَزَلَ به الموت قبل بلوغه، أوجب اللَّه الجّنة» (1)

؛ هر مسلمانى كه از خانه براى انجام حج خارج شود و در اين مسير مرگش فرا برسد، خداوند بهشت را بر او واجب مى گرداند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «من خرج معتمراً فمات، كتبَ لهُ أَجْرُ المعتمر الى يوم القيامة» (2)؛ هر كس به قصد عمره خارج شود و بميرد، خداوند تا روز قيامت براى او در نامه عملش عمره ثبت مى كند.

7

أ

فضيلت روضه مطهره

«روضةالنبى»، يكى از بهترين مكان هاى روى زمين است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همه روزه پنج بار در آن اقامه نماز جماعت نموده و مردم را موعظه كرده است.

«والروضة الشريفة فى غرب المقصورة الشريفة- و هى مساحة ما بين قبر الشريف و منبر الرسول صلوات اللَّه و سلامه عليه- لقوله ما بين قبرى و منبرى روضة من رياض الجنة و فى رواية: «ما بين بيتى و منبرى ...» و هى تبلغ(22) متر طولًا فى نحو 15 عرضاً.» (3)

از آن حضرت، احاديث زيادى در فضيلت اين محل روايت شده كه آن را قطعه اى از بهشت دانسته اند. (4) اصطلاح روضه و نام گذارى اين مكان مقدس، بدين اسم بر گرفته از گفتار رسول خدا و از متن احاديثى است كه از آن بزرگوار نقل گرديده است.

در فضيلت روضه مطهره، احاديث زيادى از طريق شيعه و سنى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است. (5) در


1- الحج و العمرة فى الكتاب والسنة، ص 158، تهذيب، ج 5، ص 23.
2- منتخب احاديث عمره، حجةالاسلام و المسلمين سيد على قاضى عسكر، ص 30، به نقل از معجم الاوسط طبرانى 5/ 282/ 5321.
3- تاريخ القويم، ج 1، صفحه 247.
4- تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 217.
5- فصلنامه ميقات حج، شماره 26، صفحه 97.

ص: 428

اين جا به چند نمونه اشاره مى شود:

1- مرحوم كلينى روايتى را از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه حضرت فرمودند: «مَا بَيْنَ بَيْتِي وَ مِنْبَرِي رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ (1)

؛ بين خانه و منبر من باغى از باغ هاى بهشت است.»

2- در روايت ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است: «مَا بَيْنَ حُجْرَتي وَ مِنْبَرِي رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ (2)

؛ بين حجره من و منبر من باغى از باغ هاى بهشت است.»

3- و در روايت ديگر فرموده اند: «مَا بَيْنَ قَبْرِي وَ مِنْبَرِي رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ (3)

؛ بين قبر من و منبر من باغى از باغ هاى بهشت است.»

4- همچنين از آن حضرت نقل شده است: «إِنَّ مِنْبَرِي عَلَى تُرْعَةٍ مِنْ تُرَعِ الْجَنَّةِ (4)

؛ منبر من در كنار نهرى از نهرهاى بهشت است.

حدود روضه از نظر اهل سنّت

آنچه اهميت دارد محدوده روضه است كه در ميان اهل سنت سه وجه يا سه نظريه وجود دارد.

نظريه اول: حدود روضه در طرف شرق مسجد، از محدوده بيت رسول خدا تا محدوده منبر ادامه مى يابد و عرض آن در طرف «بيت» محاذى آن و وسيعتر است و هر چه به طرف منبر امتداد پيدا كند از وسعت آن كاسته مى شود تا به حد منبر مى رسد. بنابراين نظريه، روضه داراى مساحتى مثلثى شكل است و رأس آن منبر و قاعده آن را بيت تشكيل مى دهد.

نظريه دوم: روضه شامل تمام مساحت مسجدالنبى صلى الله عليه و آله است كه در زمان آن حضرت احداث شده است.

نظريه سوم: اينكه روضه نه همه مسجد است، و نه آن بخش مثلثى شكل، بلكه از طرف شرق از حجره رسول خدا صلى الله عليه و آله شروع و در همان حدود به موازات حجره تا محاذى منبر امتداد پيدا مى كند و در جنوب و شمال، از ديوار محراب پيامبر شروع و تا ستون سوم در سمت شمال را شامل مى شود بنابراين قول، روضه به شكل مربع مستطيل است. در ميان علماى اهل سنت اين نظر اخير مشهورتر از دو نظريه فوق است. (5)


1- كافى، ج 4، صفحه 554.
2- كنز العمال، ج 12، ص 260.
3- همان، ج 12، ص 26.
4- كافى، ج 4، ص 555؛ بحارالانوار، ج 94، ص 146؛ وسائل الشيعة، ج 14، ص 345.
5- فصلنامه ميقات حج، شماره 26، ص 99 و 100.

ص: 429

حدود روضه از ديدگاه شيعه

نظريه شيعه در محدوده روضه، هم در طول و هم در عرض، با اقوال اهل سنت متفاوت است.

طبق رواياتى كه از ائمه هدى عليهم السلام نقل شده: روضه، نه همه فضاى مسجد است و نه فقط آن بخش از مسجد كه در دو قول گذشته اهل سنت نقل كرديم.

محدوده روضه از ديوار محراب در جنوب، كه امروزه با نرده هاى فلزى مشخص است، آغاز و در شمال به چهارمين ستون منتهى مى گردد، يعنى يك ستون بيش از آنچه اهل تسنن مى گويند و حد دوم آن در شرق، داخل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و بيت فاطمه زهرا عليها السلام است و در سمت غرب محاذى منبر شريف مى باشد. (1) شايان ذكر است، دلايل و شواهدى كه اين نظريه را تأييد و برجسته مى كند؛ رواياتى است كه از امامان معصوم عليهم السلام رسيده است؛ و در واقع منابع و مستندات اين نظريه به شمار مى روند. (2)

فلسفه حج

مراسم پرشكوه حج همچون عبادات ديگر داراى بركات و آثار فراوانى در فرد و جامعه اسلامى است كه اگر طبق برنامه صحيح انجام پذيرد و از آن بهره بردارى درستى شود، مى تواند منشاء تحول تازه اى در جوامع اسلامى گردد.

اين مناسك بزرگ در حقيقت داراى چهار بعد است؛ كه هر يك از ديگرى ريشه دار تر و پر سودتر است.

1- بعد اخلاقى حج

مهم ترين فلسفه حج همان دگرگونى اخلاقى است كه در انسان ها به وجود مى آورد، مراسم


1- فصلنامه ميقات حج، شماره 26، ص 101، تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 318، آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 215 تا 217.
2- فصنامه ميقات حج، شماره 26، از ص 101 تا 111.

ص: 430

«احرام» انسان را به كلى از تعينات مادى و امتيازات ظاهرى و لباس هاى رنگارنگ و زر و زور بيرون مى برد، و با تحريم لذائذ و پرداختن به خودسازى كه از وظائف محرم است، او را از جهان ماده جدا كرده و در عالمى از نور و روحانيت و صفا قرار مى دهد. (1) سپس مراسم ديگر حج يكى پس از ديگرى انجام مى گيرد، مراسمى كه علاقه هاى معنوى انسان را لحظه به لحظه با خدايش محكم تر مى كند و رابطه او را نزديك تر و قوى تر مى سازد.

مخصوصاً توجه به اين حقيقت كه مراسم حج در هر قدم يادآور خاطرات ابراهيم بت شكن و اسماعيل ذبيح اللَّه و مادرش هاجر است كه مجاهدت ها و ايثارگرى آن ها را در برابر چشمان انسان مجسم مى كند.

و نيز در هر گوشه اى از مسجدالحرام و سرزمين مكه، انسان چهره پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و ساير پيشوايان بزرگ را مى بيند و صداى آواى حماسه هاى آنها را مى شنود.

اينها همه دست به دست هم مى دهند، و زمينه يك انقلاب اخلاقى را در دلهاى آماده فراهم مى سازند، به گونه اى توصيف ناشدنى ورق زندگانى انسان را برمى گردانند و صفحه نوينى در حيات او آغاز مى كنند.

در روايات اسلامى مى خوانيم كسى كه حج را به طور كامل انجام دهد: «يَخْرُجُ مِنْ ذُنُوبِهِ كَهَيْئَةِ يَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ! (2)

؛ از گناهان خود بيرون مى آيد همانند روزى كه از مادر متولد شده.

2- بعد سياسى حج

به گفته يكى از بزرگان فقها، مراسم حج در عين اينكه خالص ترين و عميق ترين عبادات را عرضه مى كند. مؤثرترين وسيله براى پيشبرد اهداف سياسى اسلام است. روح عبادت، توجه به خدا و روح سياست، توجه به خلق خداست، اين دو در حج آنچنان به هم آميخته اند كه تارو پود يك پارچه اند!

حج، عامل مؤثرى براى وحدت صفوف مسلمانان است

حج عامل مبارزه با تعصبات ملى و نژادپرستى و محدود شدن در حصار و مرزهاى جغرافيايى است. حج وسيله اى است براى انتقال اخبار سياسى كشورهاى اسلامى از هر نقطه به نقطه ديگر و خلاصه حج عامل مؤثرى است براى شكستن زنجيرهاى اسارت و استعمار و آزاد ساختن مسلمين.


1- تفسير نمونه، ج 14، ص 75 و 76.
2- بحارالانوار، ج 99، ص 26.

ص: 431

روى همين جهت، حضرت على عليه السلام به هنگامى كه فلسفه فرائض و عبادات را مى شمرد، درباره حج مى گويد: «الْحَجُّ تَقْوِيَةً لِلدِّينِ» (1)

؛ خداوند مراسم حج را براى تقويت آيين اسلام تشريع كرد.»

3- بعد فرهنگى

ارتباط قشرهاى مسلمانان در ايام حج مى تواند به عنوان مؤثرترين عامل مبادله فرهنگى و انتقال فكرها به شمار آيد.

با توجه به اينكه اجتماع شكوهمند حج، نماينده طبيعى و واقعى همه قشرهاى مسلمانان جهان است.(چرا كه در انتخاب افراد براى رفتن به زيارت خانه خدا هيچ عامل مصنوعى مؤثر نيست و زوار كعبه از ميان تمام گروه ها، نژادها و زبان هايى كه مسلمانان به آن تكلم مى كنند، برخاسته و در آنجا جمع مى شوند).

لذا در روايات اسلامى مى خوانيم يكى از فوائد حج نشر اخبار و آثار رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به تمام جهان اسلام است.

«هشام بن حكم» مى گويد: از امام صادق عليه السلام درباره فلسفه حج و طواف كعبه سؤال كردم، فرمود: (2) خداوند اين بندگان را آفريد ... و فرمان هايى از طريق مصلحت دين و دنيا به آنها داد، از جمله اجتماع مردم شرق و غرب را(در آيين حج) مقرر داشت تا مسلمانان به خوبى يكديگر را بشناسند و از حال هم آگاه شوند و هر گروهى سرمايه هاى تجارى را از شهرى به شهر ديگر منتقل كنند. و براى اينكه آثار پيامبر صلى الله عليه و آله و اخبار او شناخته شود، مردم آنها را به خاطر آورند و هرگز فراموش نكنند (3).

بنابراين حج مى تواند تبديل به يك كنگره عظيم فرهنگى شود و انديشمندان جهان اسلام در ايامى كه در مكه هستند گردهم آيند و افكار و ابتكارات خويش را بر ديگران عرضه كنند.

اصولًا يكى از بدبختى هاى بزرگ اين است كه مرزهاى كشور اسلامى سبب جدايى فرهنگى آنها شود، مسلمانان هر كشور تنها به خود بينديشند كه در اين صورت جامعه واحد اسلامى پاره پاره و نابود مى گردد. طبيعى است كه حج مى تواند جلو اين سرنوشت شوم را بگيرد.

4- بعد اقتصادى

بر خلاف آنچه بعضى فكر مى كنند، استفاده از كنگره عظيم حج براى تقويت پايه هاى اقتصادى


1- نهج البلاغه فيض الاسلام كلمات قصار، شماره 244، ص 1197.
2- وسائل الشيعة، ج 8، ص 9.
3- تفسير نمونه، ج 14، ص 79.

ص: 432

كشورهاى اسلامى نه تنها با روح حج منافات ندارد، بلكه طبق روايات اسلامى، يكى از فلسفه هاى آن را تشكيل مى دهد. چه مانعى دارد، مسلمانان در آن اجتماع بزرگ پايه يك بازار مشترك اسلامى را بگذارند و زمينه هاى مبادلاتى و تجارى را در ميان خود به گونه اى فراهم سازند كه نه منافعشان به جيب دشمنان برود و نه اقتصادشان وابسته به اجانب باشد كه اين دنيا پرستى نيست، عين عبادت است و جهاد، لذا در روايت هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام ضمن بيان فلسفه هاى حج صريحاً به اين موضوع اشاره شده بود كه يكى از اهداف حج تقويت تجارت مسلمانان و تسهيل روابط اقتصادى است. (1) در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام در تفسير آيه «لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ ...» (2)

مى خوانيم كه فرمود: منظور از اين آيه، كسب روزى است:

«إِذَا أَحَلَّ الرَّجُلُ مِنْ إِحْرَامِهِ وَ قَضَى نُسُكَهُ فَلْيَشْتَرِ وَ لْيَبِعْ فِي الْمَوْسِمِ (3)

؛ هنگامى كه انسان از احرام بيرون آيد و مناسك حج را بجا آورد در همان موسم حج، خريد و فروش كند(و اين موضوع نه تنها گناه ندارد بلكه ثواب دارد). (4) برداشت از روايات

1- حج، پشتوانه دين

2- حج، پرچم دين

3- حج، آرامش دل ها

4- حج، نابود كننده تكبّر

5- حج، ياد آور قيامت

6- حج، معاد مجسم

7- حج، قطع كننده وابستگى به دنيا

8- حج، پايه و اساس دين

9- حج، روى آوردن به خدا

10- حج، حافظ دين

11- حج، مانع نزول عذاب


1- وسايل الشيعه، ج 8، ص 9.
2- سوره بقره، آيه 198.
3- تفسير عياشى، ج 1، ص 115، تفسير برهان، ج 1، ص 201.
4- تفسير نمونه، ج 14، ص 81.

ص: 433

كوتاه سخن اين كه اين عبادت بزرگ اگر به طور صحيح و كامل مورد بهره بردارى قرارگيرد و زائرين خانه خدا در آن ايام كه در آن سرزمين مقدس حضور فعال دارند و دلهايشان آماده است از اين فرصت بزرگ براى حل مشكلات گوناگون جامعه اسلامى با تشكيل كنگره هاى مختلف سياسى و فرهنگى و اقتصادى استفاده كنند، اين عبادت مى تواند از هر نظر مشكل گشا باشد و شايد به همين دليل است كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «لا يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْكَعْبَةُ (1)

؛ مادام كه خانه خدا برپا است اسلام هم برپا است.

و نيز حضرت على عليه السلام فرمودند: «وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ لَا تُخْلُوهُ مَا بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا (2)

؛ خدا را، خدا را در مورد خانه پروردگارتان «مكه معظّمه»، هرگز تا زنده هستيد، آن را خالى نگذاريد، كه اگر آن را ترك گوييد مهلت داده نمى شويد «به عذاب خدا مبتلا مى شويد» و نيز به خاطر اهميت اين موضوع است كه فصلى در روايات اسلامى تحت اين عنوان گشوده شده است كه اگر يك سال مسلمانان بخواهند حج را تعطيل كنند، بر حكومت اسلامى لازم است كه به اجبار آن ها را به حج بفرستد. (3) 9

أ

فلسفه حج در نگاه امام خمينى رحمه الله

... در لبيك، لبيك «نه» بر همه بت ها بگوييد و فرياد «لا» بر همه طاغوت ها و طاغوتچه ها كشيد و در اطراف حرم خدا كه نشانه عشق به حق است، دل را از ديگران تهى كنيد و جان را از خوف غير حق پاك سازيد و به موازات عشق به حق از بت هاى بزرگ و كوچك و طاغوت ها و وابستگانشان برائت جوييد، كه خداى تعالى و دوستان او از آنان برائت جستند و همه آزادگان جهان از آنان برى ء هستند.

در لمس حجرالاسود بيعت با خدا ببنديد، كه با دشمنان او و رسولانش و صالحان و آزادگان


1- معارف و معاريف، دائرة المعارف جامع اسلامى، ج 9، ص 46.
2- نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 48، ص 978.
3- تفسير نمونه، ج 14، ص 82.

ص: 434

دشمن باشيد و به اطاعت و بندگى آنان هر كه باشد و هر جا باشد سرنهيد و خوف و زبونى را از دل بزداييد كه دشمنان خدا و در رأس آنان شيطان بزرگ زبونند، هر چند در ابزار آدم كشى و سركوبى و جنايتشان برترى داشته باشند و در سعى بين صفا و مروه با صدق و صفا، سعى دريافتن محبوب كنيد كه با يافتن او همه بافت هاى دنيايى گسسته شود و همه شك و ترديدها فرو ريزد و همه خوف ها و رجاهاى حيوانى زايل شود و همه دلبستگى هاى مادى گسسته شود و از آزادگى ها شكفته گردد و قيد و بند شيطان و طاغوت كه بندگان خدا را به اسارت و اطاعت كشند، در هم ريزد.

و با حال شعور و عرفان به مشعرالحرام و عرفات رويد و در هر موقف به اطمينان قلب بر وعده هاى حق و حكومت مستضعفان بيفزاييد و با سكوت و سكون تفكر در آيات حق كنيد و به فكر نجات محرومان و مستضعفان از چنگال استكبار جهانى باشيد و راه هاى نجات را از حق، در آن مواقف كريمه طلب كنيد. پس به منا رويد و آرزوهاى حقانى را در آنجا دريابيد كه آن قربانى نمودن محبوبترين چيز خويش را در راه محبوب مطلق است و بدانيد تا از اين محبوب ها بالاترينش كه حب نفس است و حب دنيا تابع آن است كه شيطان را رجم كنيد و شيطان از شما بگريزد و تا از رجم شيطان نگذريد، به محبوب مطلق نرسيدودر اين حال است كه شيطان را رجم كنيد، وشيطان از شما بگريزدورجم شيطان را در موارد مختلف با دستورهاى الهى تكرار كنيد كه شيطان و شيطان زادگان همه گريزان شوند. (1) 10

أ

فلسفه حج در نگاه مقام معظم رهبرى

- دامت بركاته-

مقام معظم رهبرى در پيام خود به مناسبت مراسم برائت از مشركين خطاب به حجاج بيت اللَّه الحرام فرموده اند:

رازها و رمزهاى حج بيش از آن است كه در گفتار بتوان آن را گزارش داد ولى در آن ميان، هر چشم رازشناسى، سه ويژگى برجسته را در نگاه اوّل، در آن باز مى شناسند.


1- صحيفه نور، ج بيستم، ص 18 قسمتى از پيام حضرت امام(ره) به زائران بيت اللَّه الحرام در تاريخ 16/ 5/ 65.

ص: 435

نخست؛ آنكه حج يگانه فريضه اى است كه خداوند براى آن، همه آحاد مسلمن هر آنكس از آنان را كه داراى استطاعت باشد، از سراسر عالم و از خلوت خانه ها و عبادت گاه ها به يك نقطه فرا مى خواند و ايام معلومات، در گونه گون تلاش و حركت و سكون و قيام و قعود، آنان را به يكديگر پيوند مى زند.

«ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» (1)

؛ سپس كوچ كنيد بدانسان كه مردمان كوچ كردند و از خدا آمرزش بخواهيد كه خدا آمرزنده و مهربان است.

دوّم: آنكه در همين كار دست جمعى و علنى برترين منزل مقصود را «ذكر» خدا يعنى كارى قلبى و نفسانى، معرفى مى كند «وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ اْلأَنْعامِ» (2)

؛ و در ايام معينى نام خدا را بر چهار پايانى كه به آنها داده است(به هنگام قربانى كردن) ببرند.

سوم: آنكه در صفحه روشن و همه كس شناس آن، تصويرى از تمامى كلى زندگى انسان موحد را عرضه مى كند و در عملى رمزى به مسلمانان درس زندگى هدف دار و جهت دار مى دهد.

از ورود در ميقات و حضور در ساحت احرام و تلبيه و تروك تا طواف، گرد مركز كعبه و سعى در صفا و مروه و وقوف در محشر عرفات و مشعر و ذكر و تضرع و تعارفى كه در آن است، و تا رسيدن به منا و قربانى اش و رمى جمره اش و حلقش و سپس دو باره برگشتش به طواف و سعى ... همه و همه درس هاى رسا و روشن، حركت جهت دار و دستجمعى و معرفت آميز مسلمان در عرصه توحيد و در مسعاى حيات و برگرد محور «اللَّه» است. زندگى در آيينه حج يك سير دائمى بلكه يك صيرورت دائمى به سوى خداست و حج آن درس هميشه زنده عملى و سازنده است، كه اگر به هوش باشيم، راه و رسم زندگى ما را در صحنه اى عملى و روشن، ترسيم مى كند. (3)


1- بقره، آيه 199.
2- حج، آيه 28.
3- قسمتى از پيام مقام معظم رهبرى خطاب به حجاج بيت اللَّه الحرام در سال 1372، هفتم، ذى حجه 1413. ق.

ص: 436

حرف «ق»

قبرستان ابوطالب

گورستان تاريخى مكه (1) «در شمال شرقى مكه در دو راهى خيابان مسجدالحرام و حجون»، واقع است. اين قبرستان بر دامنه كوه حجون قرار دارد. (2) «ازرقى» مى نويسد: مردم مكه در دوره جاهلى و آغاز اسلام، مردگان خود را در درّه «ابى دُبّ» كه بخشى از حجون است تا درّه صفى يعنى صفى السَّباب و در درّه اى كه پيوسته به گردنه مدنيين است و امروز اين بخش، گورستان مردم مكه است، دفن مى كردند، سپس منطقه گورستان بالاتر كشيده و به كوه و گردنه اذاخر و كنار محوطه خرمان متصل گرديد. در دهانه اين درّه ايوان مسقّفى از سنگ ساخته شده بود كه آن را «ابو موسى اشعرى» ساخته و پس از آنكه از مسأله حكميت در صفين برگشته آنجا ساكن شده و مى گفته مى خواهم همسايه اهل قبور باشم. (3) در اين قبرستان آباء و أجداد پيامبر صلى الله عليه و آله و بسيارى از صحابه آن حضرت مدفون هستند كه مهم ترين آنان عبارتند از:

1- «قصى بن كلاب» جدّ اعلاى رسول خدا صلى الله عليه و آله (4).


1- اين گورستان به نام هاى مختلفى چون ابوطالب، قريش، حجون، بنى هاشم، و «جنةالاعلى» مشهور است. حجون، كوهى است در شمال شرقى مكّه به سمت راست، كسى كه به خارج از شهر يعنى به سمت منى مى رود و در حقيقت در سمت چپ كسى است كه داخل مكه مى شود، قرار دارد.
2- تاريخ و آثار اسلامى مكه مكرمه و مدينه منوّره، اصغر قائدان، ص 77.
3- اخبار مكه، ابوالوليد ازرقى، ج 2، ص 272.
4- وى فرزند كلاب بن مُرّة بن كعب بن لوى بن غالب بن فهر بن مالك بن نصر بن كنانه است.

ص: 437

او اولين كسى بود كه در اين مكان به خاك سپرده شد و پس از قصى مردم مردگان خويش را در كنار او مدفون ساختند.

2- «عبدالمطلب بن هاشم». (1) 3- «ابوطالب بن عبدالمطلب». (2) 4- «حضرت خديجه عليها السلام». (3) 5- «قاسم بن محمد صلى الله عليه و آله. (4)»

در اين قبرستان، بسيارى از فرزندان ائمه عليهم السلام، نوادگان سادات، علماى جليل القدر و ... مدفون شده اند كه تا تعداد 20 نفر از آن ها نقل شده است. (5) از «عبداللَّه بن مسعود» نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر اين مقبره ايستاد، كه در آن زمان، قبرى از مسلمانان در آن نبود و فرمود: از اين مكان و از حرم خداوندى هفتاد هزار تن بدون حساب به بهشت مى روند و هر كدام هفتاد نفر را مورد شفاعت قرار مى دهند. (6) 2

أ

قبله واحد

در اهميت و جايگاه قبله، همين بس كه نشانه كيان دين و امّت است و لذا مسلمانان را «اهل قبله» مى نامند، چنان كه «به اهل قرآن» نيز معروف اند. از اين رو خداى سبحان، قبله را آزمونى بزرگ


1- وى فرزند هاشم بن عبد مناف بن قصّى بن كلاب است. مادرش سلمى بنت عمرو بن يزيد بود. عبدالمطلب، پدر بزرگ رسول خدا صلى الله عليه و آله داراى يازده فرزند پسر و شش دختر بود. كنيه اش «ابوالحارث» و نامش «شبية الحمد» بود. مدفن وى نزديك قبر ابوطالب و شمال قبر منسوب به آمنه بنت وهب است. قبر عبداللَّه بن زبير نيز در كنار او قرار داشته است. سيره ابن هشام، ج 1، ص 119، كامل ابن اثير، ج 2، ص 9، الرحلة الحجازية، ص 96، لبيب البيتونى، تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 80.
2- درباره بيوگرافى هر يك به كتاب تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه ص 79 تا 84 مراجعه فرماييد.
3- پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله درباره خديجه فرمود: «افضل نساء اهل الجنة خديجة»، مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 117 و 118.
4- فرزند پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به نام «قاسم» است. كه زودتر از فرزندان ديگر خديجه از دنيا رفت و كنار قبر خديجه مدفون است.
5- تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 83 و 84.
6- اخبار مكه، ج 4، ص 51.

ص: 438

دانسته «وَ إِنْ كانَتْ لَكَبِيرَةً» (1)

و در سوره بقره، آيه 142 تا 145 پنج بار درباره قبله سخن گفته كه اين شيوه بيان نادرى است.

از آن جا كه پذيرش قبله، بمنزله پذيرش اصل دين است، خداى سبحان به رسول اكرم مى فرمود:

«وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ» (2)

هر معجزه اى ارائه كنى، اهل كتاب قبله تو را نخواهند پذيرفت، همان گونه كه تو به قبله آنان كه امرى منسوخ است رو نخواهى كرد. (3) اعتراض نابجا

خداى سبحان در پاسخ اين اعتراض يهوديان كه گفتند: اگر قبله اوّل شما درست بود و نمازى كه به سوى آن خوانديد صحيح بود، پس اين نمازى كه به سوى كعبه مى خوانيد باطل است و اگر اين قبله و اين نماز صحيح است پس نمازهايى كه به سوى مسجدالاقصى خوانديد باطل است؟ فرمود:

«لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ» (4)

يعنى همه جهات از آن خداست و در اين كه ملك حق است يكسان بوده، هيچ مزيّتى بر يكديگر ندارد. اگر خداى سبحان در سمت و جهت خاصى قرار داشت از سمت هاى ديگر غائب و آفل بود، در حالى كه «أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» (5)

زيرا «لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ» مدّعا اين است كه به هر سمت، رو كنيد، رو به سوى خدا كرده ايد. دليل آن مدعا اين است كه «لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ». زيرا مشرق و مغرب در قبال شمال و جنوب يا بالا و پايين نيست، از اين رو ديگر نفرمود:

همه جهات از آن خداست، زيرا همه جهات را شرق و غرب، در واقع طلوع و غروب آفتاب مى سازد.

توضيح اين كه اولًا مشرق و مغرب دو جهت است، نه دو موجود عينى و خارجى نظير خورشيد و ماه.

ثانياً جهت بودن مشرق و مغرب، متوقف است به وجود كوكبى نيّر و نيز حركتى كه از آن، طلوع و غروب و در نتيجه مشرق و مغرب پديد آيد. پس اگر كوكبى نباشد و حركتى نكند، شرق و غربى حاصل نمى شود. (6) خلاصه، قرآن، حقيقت مشرق و مغرب و تكثر آن دو را در سه مرحله بيان كرده است. (7) كه تفصيل آن در كتاب «صهباى حج» آمده است.


1- سوره بقره، آيه 143.
2- همان، 145.
3- صهباى حج، ص 242 و 243.
4- بقره، آيه 115، صهباى حج، ص 243 و 244 و نيز ص 45 و 46.
5- همان.
6- صهباى حج، ص 244 و 245.
7- همان

ص: 439

3

أ

قربانى

در تعاليم و احكام اديان، سخن از قربانى، زياد به ميان آمده است و از مجموع آنچه در تاريخ اديان و سرگذشت اقوام و قبايل فهميده مى شود مى توان گفت كه قربانى كردن، يكى از شعائر ديرينه دينى است.

انسان با سر بريدن حيوان حلال گوشتى كه جزئى از سرمايه زندگى و گاه وسيله تأمين معاش اوست، از آنچه دوست دارد و برايش مفيد است مى گذرد، چون چيز خوبى را كه دارد تقديم مى كند تا به حكم آيه «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» (1)

هرگز به خير و خوبى دست نخواهيد يافت، مگر آنكه از آنچه دوست داريد انفاق كنيد و آنچه به عمل قربانى ارزش مى بخشد و مايه قرب انسانى به خدا مى شود اخلاص در نيت است كه همانا بايد جلب رضاى خداوند باشد. (2) بنابراين، قربانى؛ گوسفند يا شترى است كه در عيد قربان ذبح مى شود و در غير مناسك حج مستحب است. چنان كه از حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسيده: خداوند روز اضحى را عيد قرار داد تا فقرا گوشت فراوان به دست شان رسد، پس به آنها گوشت بخورانيد (3).

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: اگر مردم مى دانستند كه قربانى در روز «عيد اضحى» چه اجرى دارد وام مى گرفتند و قربانى مى كردند، چه با اولين قطره خون آن، صاحب قربانى آمرزيده گردد.

از امام كاظم عليه السلام روايت شده كه امُ سلمه به پيغمبر عرض كرد: يا رسول اللَّه! عيد اضحى مى آيد و من چيزى ندارم كه قربانى كنم اجازه مى فرماييد وام بستانم و قربانى كنم؟ فرمود: وام بستان و قربانى كن زيرا اين وامى است كه ادا مى شود.

از روايات استفاده مى شود كه قربانى مستحبى كه در سال هاى بعد از حج در شهرها مى شود، شرائط قربانى حج را ندارد.


1- آل عمران، آيه 92.
2- حج نماز بزرگ، غلامعلى حداد عادل، ص 65.
3- امام باقر عليه السلام فرمود: خداى سبحان قربانى كردن را دوست دارد «ان اللَّه عزوجّل يحبّ اطعام الطعام و اراقة الدماء». وسائل الشيعه، ج 16، ص 374. به خاطر آن كه گرسنگان و محرومان از گوشت قربانى بهره مند مى شوند. صهباى حج، 462. بحار ج 99 ص 289.

ص: 440

فلسفه قربانى

در پاسخ به اين سؤال كه خدا چه نياز به قربانى دارد و اصولًا فلسفه قربانى چيست؟ مگر اين كار نفعى به حال خدا دارد؟ بايد گفت:

خداوند مى فرمايد: «لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها» (1)

اصولًا خدا نيازى به گوشت قربانى ندارد، او نه جسم است، نه نيازمند، او وجودى است كامل و بى انتها از هر جهت. «وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ»

، بلكه آنچه به خدا مى رسد تقوا و پرهيزكارى و پاكى اعمال شما بندگان است. به تعبير ديگر هدف آنست كه شما با پيمودن مدارج تقوا در مسير يك انسان كامل قرار گيريد و روز به روز به خدا نزديك تر شويد. همه عبادات كلاس هاى تربيت است براى شما انسان ها، قربانى درس ايثار و فداكارى و گذشت و آمادگى براى شهادت در راه خدا و درس كمك به نيازمندان و مستمندان است.

اين تعبير كه خون آنها نيز به خدا نمى رسد، با اينكه خون قابل استفاده نيست، ظاهراً اشاره به اعمال زشت اعراب جاهلى است كه هرگاه حيوانى را قربانى مى كردند، خون آن را بر سر بتها و گاه بر در و ديوار كعبه مى پاشيدند و بعضى از مسلمانان ناآگاه بى ميل نبودند كه در اين برنامه خرافى از آنها تبعيت كنند. آيه فوق نازل شد و آنها را نهى كرد. (2) احكام قربانى

يكى از اعمال واجبه در حج آن است كه حاجى بايد در منى روز دهم و اگر ميسر نشد يازدهم و دوازدهم واگر آن هم ممكن نشد تا آخر ذيحجه قربانى كند و حيوان قربانى در حج عبارت است از يك شتر پنج ساله داخل در سال ششم، يا يك گاو و يا يك بز سه ساله باشد، و يا گوسفندى سالم و بى عيب كه حداقل يك سال باشد، و اگر قربانى نبود، ده روز روزه بگيرد كه سه روز آن در موسم حج از هفتم ذيحجه به بعد، و هفت روز پس از بازگشت به وطن است و قربانى را سه بخش كند، يك بخش براى خود بردارد و بخش دوم را به فقرا بدهد و بخش سوم را به دوستان هديه كند. (3) عيد قربان

يكى از اعياد بزرگ اسلامى عيد قربان است. عيد قربان و عيد فطر به دنبال دو توفيق است و در حقيقت عيد پيروزى است. عيد فطر به دنبال پيروزى در عبادات ماه رمضان است، براى آنان كه روزه


1- سوره حج، آيه 37.
2- تفسير نمونه، ج چهارم، ص 109.
3- معارف و معاريف دائرة المعارف جامع اسلامى، ج هشتم، ص 288

ص: 441

مى دارند و به اقامه نماز، تلاوت قرآن و عبادت مى پردازند و سحرگاهان به راز و نياز مشغول اند و چنين است عيد قربان، آنگاه كه سيل عظيمى از جمعيت سراسر دنيا در اجتماع ايام حج و مراسم زيارت خانه خدا موفق به انجام اين فريضه بزرگ مى شوند و اين كنگره عظيم عبادى- سياسى- اسلامى را بر پا مى دارند، به خاطر درك توفيق حضور در اين مراسم، اين عيد بر آنان گرامى خواهد بود.

در اين دو عيد اسلامى سه جلوه بزرگ «به عنوان سه درس آموزنده» را به دنبال پيروزى مى بينيم.

درس اوّل: در اين عيد سهمى از آنچه دارند براى مستضعفان قرار دهند. در عيد فطر زكات خود را مى دهند و در عيد قربان، مردم با قربانى كردن شتر، گاو و گوسفند در صدد كمك به نيازمندان مى باشند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:

«انما جُعِل هذا الاضحى لِتتَّسِعَ مَسَاكينُكم مِنَ اللحم فَاطعِمُوهُم». (1)

قربانى براى آن واجب شده است كه بينوايان از گوشت به وسعت و نوا برسند.

درس دوّم: درس ديگرى كه از عيد فطر و قربان مى گيريم درس نماز است، درس تزكيه، خودسازى و پاك سازى درون. در نماز اين اعياد مى خوانيم: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها» بى ترديد هر كه خود را تزكيه كرد، رستگار شد و آن كس كه خود را «به گناه» آلوده كرد، محروم گشت.

درس سوّم: درس بسيج عمومى و همبستگى اجتماعى و وحدت است كه با حضور يكپارچه مردم، برنامه هاى سياسى و اجتماعى براى مردم در يك هماهنگى و وحدت و بسيج عمومى در خطبه ها بيان مى شود. (2) اعمال روز عيد قربان

1- غسل كردن؛ غسل، سنّت مؤكد است و برخى واجب دانسته اند.

2- برگزارى نماز عيد؛ نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است كه در ركعت اول بعد از خواندن حمد و سوره، بايد پنج تكبير بگويد و بعد از هر تكبير يك قنوت بخواند و بعد از قنوت پنجم تكبير ديگرى بگويد و به ركوع رود و دو سجده بجا آورد و برخيزد و در ركعت دوم چهار تكبير بگويد و بعد از هر تكبير قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و به ركوع رود و بعد از ركوع دو سجده كند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد. (3) 3- خواندن دعاهايى كه در اين روز، وارد شده است كه بهترين آن ها دعاى چهل و هفتم


1- الحج و العمرة فى الكتاب والسنة، ص 235.
2- سالنامه پاسدار اسلام سال ششم.
3- رساله محشى، ص 824، مسأله 1519.

ص: 442

صحيفه كامله سجاديّه است. (1) 4- خواندن دعاى ندبه

5- قربانى كه سنّت مؤكد است.

6- خواندن تكبيرات، عقب 15 نماز- اگر در منا حضور دارد- كه اوّل آن نماز ظهر روز عيد است و آخر آن نماز صبح روز سيزدهم، ولى براى كسانى كه در ساير بلاد هستند همان تكبيرات را عقب ده نماز بخواند. (2) اين تكبيرات، موافق روايت صحيح در كتاب كافى، عبارت است از:

«اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا هَدَانَا اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا رَزَقَنَا مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَبْلَانَا»

در روز عيد قربان، حاجيان و زائران خانه خدا، موظف به سه عمل هستند:

1- رمى جمره عقبه 2- قربانى 3- حَلق(سرتراشيدن).

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «مَا مِنْ أَيَّامٍ أَزْكَى عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى وَ لا أَعْظَمَ أَجْراً مِنْ خَيْرٍ فِي عَشْرِ الْأَضْحَى» (3)

؛ پيامبر گرامى اسلام روز عيد قربان خطبه خواندند و درس هاى حيات بخشى را به مسلمانان ارائه نمودند.

4

أ

قرن المنازل

«قرن المنازل» (4) ميقات اهل يمن و طائف است، و در روايات آمده ميقات اهل نجد مى باشد كه اين به واسطه راه هاست. گفته شده قرن المنازل دهى است كه فاصله آن تا مكه 51 ميل است.


1- اللّهم هذا يوم مبارك ... يا من يَرحم من لايرحمه العباد، صحيفه سجاديه.
2- مفاتيح الجنان؛ مناسك محشى، مسأله 1309، ص 452.
3- وسائل الشيعه، ج 2، ص 372؛ مستدرك الوسائل، ج 2، ابواب الذبح.
4- «قرن» با فتح قاف و سكون راء تلفظ مى شود، اما جوهرى آن را در «صحاح» با فتح قاف و راء «قَرَن» ضبط كرده و «فيروزآبادى» در قاموس او را در مورد «فتح راء» متهم به اشتباه كرده است. ابن حجر در «فتح البارى» مى گويد: صاحب صحاح آن را با فتح راء ضبط كرده، اما در اين مورد وى را تخطئه كرده اند ...

ص: 443

قرن كوهى است كه مشرف بر سرزمين عرفات است. (1) اين محل در نزديكى شهر طائف قرار گرفته است. قرن المنازل در جانب شرقى مكه در فاصله 94 كيلومترى مكه واقع است و آن ميقات اهل نجد و طائف است. (2) در روايتى امام صادق عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه:

«انَّ رَسُولَ اللَّهِ وَقَّتَ لأَهْلِ الْمَدِينَةِ ذَا الْحُلَيْفَةِ ... وَ وَقَّتَ لِأَهْلِ الطَّائِفِ قَرْنَ الْمَنَازِلِ ...» (3)

پيامبر صلى الله عليه و آله براى اهل مدينه، ذى الحليفه را و براى اهل طائف، قرن المنازل را معين كرده است.

از اين روايت و غير آن استفاده مى شود كه تعيين ميقات مكانى، مانند ميقات زمانى از ناحيه شارع مقدس و طبق سنت دينى بوده است، نه از ناحيه عادت مردم. (4) «ابن اثير» مى گويد: قرن المنازل مكانى است كه اهل نجد از آن جا احرام مى بندند. «و فى حديث المواقيت انه وقت لاهل نجد قرنا و فى رواية قَرنَ المنازل، هو اسم موضع يُحرم منه اهل نجد و يسمى ايضا، قرن التعالب و قد جاء فى الحديث». (5)

قرن المنازل «ميقات» طائف است. شايد نجد دو راه به طرف حرم داشته است كه يكى از آن دو راه به قرن المنازل مى رسيده، از اين رو ميقات نجد هم قرار گرفته است. (6) 5

أ

قريش

به فرزندان «نضر بن كنانه» و «بنى نضير»، «قريش (7)» گفته مى شود. زيرا نضربن كنانه، اعضاى


1- فصلنامه ميقات، شماره 6، ص 150.
2- قبل از حج بخوانيد، ص 86.
3- وسائل الشيعه، ج 8، ص 221.
4- صهباى حج، ص 139.
5- نهايه ابن اثير، ج 4، ص 54، به اين محل «قرن الثعالب» و قرن هم گفته مى شود. جواهر الكلام، ج 18، ص 113.
6- صهباى حج، ص 143.
7- مفهوم واژه قريش:

ص: 444

پراكنده اين قبيله را جمع آورى نموده است. از اين نظر وجه تسميه قريش به معناى قبيله اى منسجم با پيوندهاى درونى نيرومند است، ولى وجه تسميه ديگرى نيز براى قريش قابل تصور است؛ از آنجا كه قريش در تجارت بين شام و يمن در روزگار خود نقش قابل توجهى داشتند، مى توان علامت نامگذارى اين قبيله به قريش را نقش تجارى و موقعيت اقتصادى آنان دانست. تجارت ستون اصلى اقتصاد مكه و ستون فقرات حيات اقتصادى قريش را تشكيل مى داد. البته اين دو وجه با يكديگر قابل جمع است، زيرا قريش هم به عنوان يك قبيله نيرومند، از روابط درونى و همگرايى نسبتاً قابل توجهى برخوردار بودند و هم به منزله حلقه واسطه تجارت بين شام و يمن و حبشه، نقش تجارى قابل توجهى ايفا مى كردند. (1) اقدامات ناجوانمردانه قريش

سردمداران و گردن كشان اين قبيله، بيش از هر كس به وجود مقدس پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله اذيّت و آزار رساندند و از انواع شكنجه و اذيت و كارشكنى درباره آن حضرت كوتاهى نكردند، چه در دورانى كه آن حضرت در مكه بود و چه پس از هجرت به مدينه، جنگ هاى خونين مانند بدر و احد و احزاب به وسيله اين قبيله به وقوع پيوست. در تاريخ نمونه هاى فراوانى از بدرفتارى قريش با رسول خدا صلى الله عليه و آله و مسلمانان وجود دارد كه علاقمندان مى توانند به كتب تاريخى مراجعه نمايند.

معمّر بن يزيد نماينده قريش

قريش «معمربن يزيد» را كه زعيم بن كنانه بود، براى اذيت و آزار رساندن به رسول خدا صلى الله عليه و آله به كمك طلبيدند و او اجابت نمود و گفت: من به زودى شما را از وجود او آسوده خواهم كرد من بيست و


1- فاطمه چه گفت؟ مدينه چه شد؟ محمّد حسن زورق، ص 153.

ص: 445

پنج هزار مرد مسلح در اختيار دارم و گمان نكنم اين قبيله كوچك بنى هاشم توان مقابله با من را داشته باشند و اگر چنانچه آنها خون بها بخواهند به جاى يكى، ده ديه به آنها مى پردازم كه ثروت فراوان دارم. معمر شمشيرى حمايل داشت كه ده وجب طول و يك وجب عرض آن بود، وى در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در حجر اسماعيل به سجده رفته بود به سوى حضرت رفت و چون نزديك شد پايش بلغزيد و پيشانى اش به سنگ خورد و خون زيادى سرازير گشت و چنان به وحشت افتاد كه پا به فرار نهاد و دويد تا به بطحاء كه بيرون شهر مكّه است رسيد، چون ياران به گردش جمع شدند كه خون سر و رويش را بشويند، به وى گفتند: تو را چه شد كه بدين سان به زمين خوردى و گريختى؟ وى گفت: به خدا سوگند بدبخت است كسى كه فريب شما را بخورد، گفتند: چرا؟ گفت: بگذاريد نفسم به جا آيد آنگاه شما را پاسخ دهم، تاكنون چنين صحنه اى نديده بودم، گفتند: مگر چه ديدى؟ گفت: چون به وى نزديك شدم دو اژدهاى مهيب از سمت او به من حمله ور شدند كه از دهانشان آتش مى جهيد. (1) كار عداوت قريش با پيغمبر صلى الله عليه و آله به آنجا كشيد كه همه قبايل قريش مقرر داشتند كه با قبيله بنى هاشم قطع ارتباط كنند و با آنان زير يك سقف جمع نگردند و از آنها زن نستانند و به آنها زن ندهند و با آنها داد و ستد نكنند و تعهد مكتوبى تدوين نمودند و سرانجام در شب اوّل ماه محرم سال هفتم بعثت، بنى هاشم را در شعب ابى طالب محصور ساختند. مواد غذايى بطور كلى از آنها قطع شد، جز در موسم حج، حق خروج از شعب را نداشتند. سه سال متوالى خانواده هاى بنى هاشم در اين محنت بسر بردند. (2) بنى هاشم در سه سال محاصره اقتصادى در خانه و كاشانه خود در شعب ابوطالب زندگى مى كردند.


1- بحارالانوار، ج 18، ص 65. به نقل از معارف و معاريف، دائرة المعارف جامع اسلامى، ج 8، ص 302.
2- معارف و معاريف دائرةالمعارف جامع اسلامى، ج 8، ص 302.

ص: 446

حرف «ك»

كعبه

واژه «كعبه» دو بار در قرآن مجيد آمده است؛ «هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ أَوْ كَفَّارَةٌ ...» (1)

و «جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ» (2)

. كعبه (3) در اصل از ماده كعب به معناى برآمدگى پشت پا است، سپس به هر نوع بلندى و برآمدگى اطلاق شده، و اگر به «مكعب» نيز مكعب گفته مى شود به خاطر آن است كه از چهار طرف داراى برآمدگى است. به هرحال اين كلمه(كعبه) هم اشاره به بلندى ظاهرى خانه خداست و هم رمزى از عظمت و بلندى مقام آن مى باشد، از طرفى كعبه تاريخچه بسيار طولانى و پرحادثه اى دارد و در هر حال اين حوادث از عظمت و اهميت آن سرچشمه مى گيرد. در مورد علت نام گذارى كعبه به اين اسم، وجه ديگرى ذكر شده است.

چون كعبه به شكل مربع است و عرب اين اسم را به هر خانه اى كه چهارگوش باشد، اطلاق مى كند، ليكن با كثرت استعمال(وضع تعيّنى) براى خانه خدا عَلم گرديد، بنابراين هرگاه اسم كعبه برده مى شود به خانه خدا انصراف دارد.

اهميت كعبه به اندازه اى است كه ويران كردن آن در روايات اسلامى در رديف قتل پيامبر و امام قرار گرفته، نگاه كردن به آن عبادت، طواف كردن بر گرد آن از بهترين اعمال است. امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

«وَ لا يَنْبَغِي لأَحَدٍ أَنْ يَرْفَعَ بِنَاءً فَوْقَ الْكَعْبَةِ» (4)

شايسته نيست كسى خانه خود را برتر از كعبه بسازد.

ولى بايد توجه داشت كه اهميت و احترام كعبه هرگز به خاطر ساختمان آن نيست، زيرا به گفته


1- سوره مائده، آيه 95.
2- همان، آيه 97.
3- تاريخ القويم، ج 2، ص 463.
4- تفسير نمونه، ج پنجم، ص 91 به نقل از سفينة البحار، ج 2، ص 482، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 165.

ص: 447

اميرمؤمنان على عليه السلام در خطبه قاصعه نهج البلاغه، خانه خود را در يكى از سرزمين هاى خشك و سوزان ميان كوه هاى خشن قرار داده است و دستور داده از مصالح بسيار ساده اى آن را بنا كنند، از سنگ هاى عادى و معمولى (1) ولى از آنجا كه خانه كعبه قديمى ترين و پرسابقه ترين مركز توحيد و پرستش خداست و نقطه تمركزى براى توجه مكتب ها و اقوام مختلف است اين همه اهميت در پيشگاه خدا يافته است. (2) علت نام گذارى كعبه

در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه يكى از يهوديان از آن حضرت سؤال كرد: لأيّ شى ء سميت الكعبة كعبة؟ فقال النبى صلى الله عليه و آله: لانَّها فى وَسَطِ الدّنيا» (3)؛ كعبه را چرا كعبه ناميده اند؟ فرمودند:

براى آن كه كعبه در وسط دنيا قرار گرفته شده.

و نيز از امام صادق عليه السلام سؤال شده است كه چرا كعبه را كعبه ناميده اند؟ فرمود:

«لأَنَّهَا مُرَبَّعَةٌ وَ صَارَتْ مُرَبَّعَةً لأَنَّهَا بِحِذَاءِ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ وَ هُوَ مُرَبَّعٌ وَ صَارَ الْبَيْتُ الْمَعْمُورُ مُرَبَّعاً لأَنَّهُ بِحِذَاءِ الْعَرْشِ وَ هُوَ مُرَبَّعٌ وَ صَارَ الْعَرْشُ مُرَبَّعاً لأَنَّ الْكَلِمَاتِ الَّتِي بُنِيَ عَلَيْهَا الْإِسْلَامُ أَرْبَعٌ وَ هِيَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ» (4)

در روايتى ديگر آمده است كه كعبه را از آن جهت كعبه نام نهاده اند، كه چهار گوش است. علّت چهارگوش بودنش نيز آن است كه در مقابل «بيت المعمور» كه آن هم چهارگوش است قرار دارد. بيت المعمور چهار گوش شده، چون در برابر عرش است كه چهار گوش است. عرش چهار گوش شده چون كلماتى كه اسلام بر آن ها استوار است چهار است؛ سبحان اللَّه، الحمدللَّه، لااله الا اللَّه واللَّه اكبر. (5) واژه «كعبه» در قرآن در بعضى موارد به تنهايى و در بعضى از آيات همراه با كلمه «البيت الحرام» آمده است، مانند: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ ... هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ» (6)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد در حال احرام، شكار نكنيد، و هر كس از شما عمداً آن را به قتل برساند، بايد كفّاره اى معادل آن از چهار پايان بدهد،(كفاره اى) كه دو نفر عادل از شما، معادل بودن آن


1- تفسير نمونه، ج پنجم، ص 92 به نقل از نهج البلاغه، خطبه قاصعه.
2- تفسير نمونه، ج پنجم، ص 91.
3- علل الشرايع، ص 398.
4- همان.
5- حج در قرآن و حديث، ص 89.
6- سوره مائده، آيه 95.

ص: 448

را تصديق كنند، و به صورت قربانى به(حريم) كعبه برسد. (1) در آيه ديگر مى فرمايد «جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ وَالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الهَدْىَ وَ الْقَلائدَ» (2)

خداوند، كعبه- بيت اللَّه الحرام- را و همچنين ماه حرام، و قربانى هاى بى نشان و قربانى هاى نشاندار را، وسيله اى براى استوارى و سامان بخشيدن به كار مردم قرار داده است. (3) نام هاى كعبه

بِيتُ العَتيق

يكى از نام هاى كعبه «بيت العتيق» است.

كعبه، بنايى عتيق و ارزشمند و سابقه دار است كه تحت تملك و تسلط هيچ كس نبوده و در گستره تاريخ از تطاول طاغوتيان، مصون مانده و از اختصاص به شخص يا گروه يا قوم و نژاد يا دولت و حكومت آزاد بوده و هست و خواهد بود. (4) وجه تسميه كعبه به عتيق

شايسته است ابتدا به معناى «عتيق» اشاره شود، سپس از آيات و روايات در اين زمينه استفاده گردد. يكى از معانى عتيق، «قديم» است.

چنان كه راغب اصفهانى مى گويد:

«العتيق»: «المُتَقَدِّمُ فِى الزَّمانِ اوِ الْمَكانِ اوِ الرُّتبَةِ» (5)

عتيق، چيزى است كه از نظر زمان، مكان يا مرتبه، سابقه دار و قديمى باشد.

«وَلِذلِكَ قيلَ: لِلقَديم عَتيقٌ وَ لِلْكَريمِ عَتيقٌ وَ لِمَن خَلا عَن الرِّقِّ عَتيقٌ، قال اللَّه تَعالى: «وَلْيَطَّوَّفُوا بالبَيتِ العَتيقِ» (6)

؛ و لذا به قديم و كريم و آزاد شده، عتيق گويند، خداى تعالى مى فرمايد: «به خانه عتيق و قديم طواف كنند.»

كاملًا روشن است كه كعبه، قديمى ترين كانون توحيد و كهن ترين و با سابقه ترين جايگاه نمايش مردمى است. و خلاصه اولين خانه اى است كه براى انسان ها بر پا شده است.


1- فصلنامه ميقات حج، شماره 1، ص 37.
2- سوره مائده، آيه 97.
3- حج و عمره در قرآن و حديث، ص 89.
4- صهباى حج، ص 227.
5- مفردات راغب، ماده عتق، ص 332، لسان العرب، ج 10، ص 236.
6- مفردات راغب، ص 332.

ص: 449

«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً» (1).

در هر صورت، راغب، «عتيق» را وصف سه عنوان قرار داده است:

1- كريم

2- قديم

3- خلوّ از رِقّ يعنى حُرّ و يكى ديگر از معانى عتيق، «گرامى و گران بها» است. كه اين مفهوم در خانه كعبه به وضوح، ديده مى شود. سپس راغب مى گويد:

«قيلَ وَصْفُهُ بِذلِكَ(يعنى توصيف بيت به عتيق) لأَنَّهُ لَم يَزَلْ مُعتِقاً ان تَسُومَهُ الجبابِرَةِ صِغاراً» (2)

شايان ذكر است كه اين خانه در گستره تاريخ از تطاول و گردن كشى و چپاول طاغوتيان، مصون مانده است و خلاصه از قيد سيطره جبارانى هم چون ابرهه ها، آزاد بوده است. (3) كعبه، خانه آزاد

براى اين كه صفت «آزادى» و «آزادگى» كه از آن فرشتگان است(چون فرشتگان از رذائل اخلاقى، آزادند) در انسان، ظهوركند، خداوند متعال، اين خانه را خانه آزاد، معرفى كرد تا مردم در اطراف خانه آزاد طواف كنند و معناى آن طواف، آزاد شدن و آزادگى آموختن است. (4) قرآن در دو جا از كعبه به عنوان بيت عتيق نام مى برد:

الف: «وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ» (5)

برگرد خانه اى كه خداوند آن را از گزند حوادث مصون داشته و آزاد كرده است طواف نمايند.

ب: «ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ» (6)

سپس محل آن، آن خانه قديمى و گرامى(كعبه) است.

«عتيق» از ماده «عتق» به معناى آزاد شدن از بند رِقيّت است، ممكن است از اين نظر باشد كه خانه كعبه از قيد ملكيّت بندگان آزاد است و در هيچ زمانى جز خدا مالكى


1- سوره آل عمران، آيه 96.
2- مفردات راغب، ماده عتيق، ص 3- 332.
3- تفسير نمونه، ج 4، ص 88.
4- همان، ص 10.
5- سوره حج، آيه 33.
6- همان.

ص: 450

نداشته است.

اين خانه آزاد است، نظير ديگر مساجد نيست كه قبلًا ملك كسى بوده و بعداً در آن، مسجد ساخته شده؛ خانه اى است كه ابداً ملك كسى نشده و مالكى جز خدا نداشته و ندارد. خانه اى است كه از رقيّت و ملكيت غير خدا آزاد است. شما اطراف خانه آزاد طواف كنيد تا درس آزادگى بياموزيد، ملك احدى نشويد، مملوك كسى نگرديد و زمام شما به دست غير خدا نباشد. (1) امام باقر عليه السلام در مورد سؤالى كه چرا خانه كعبه، عتيق ناميده شده، فرمودند:

«لأَنَّهُ بَيتُ حرّ عَتيقٌ مِنَ النَّاسِ لَم يَملِكُهُ احَدٌ» (2)

چون خانه اى آزاد از مردم است و هيچ كس مالك آن نيست.

طواف اطراف اين خانه انسان را آزاد مى كند؛ كه ملك كسى نشود و بنده كسى نگردد، نه ملك مالك درون شود، نه ملك مالك بيرون. انسان آزمند و طمع ورز، ملك آز درونى خود است. «الطَّمَعُ وثاقُ اكيد» انسانى كه گرفتار طمع است بنده ديو و اهرمن درونى است.

«عبد الشهوة اذل من عبدالرق» (3)

؛ بنده شهوت و هوا، خوارتر از برده زرخريد است.

تا زمانى كه انسان، دست از اين ته مانده دنيا بر ندارد، آزاد نمى شود و تا زمانى كه به آزادى نرسيده است، شايستگى طواف برگرد خانه «آزاد» و رو كردن به كعبه «عتيق» را ندارد، زيرا به طيب جز طيب مايل نخواهد شد.

بنابراين هر كه از بخل خويش و از ملك آز درونى- «الطَّمَعُ رقُّ مُؤبَّدٌ» (4) «الطامع فى وثاق الذل» (5)

- رهايى يافت و به رستگارى رسيد و از بند عبوديت غير خدا آزاد شد، شايستگى طواف بر گرد «بيت عتيق» را پيدا مى كند. (6) معناى ديگر «عتيق»

عتيق، به معناى «مصونيت از غرق شدن» هم آمده است. چنان كه از برخى روايات مى توان استفاده كرد.


1- عرفان حج، ص 11.
2- علل الشرايع، ص 399، كافى ج 4، ص 189.
3- شرح غرر الحكم، ج 4، ص 352
4- نهج البلاغه، حكمت 180.
5- همان، حكمت 226.
6- صهباى حج، ص 228.

ص: 451

1- امام صادق عليه السلام فرمود:

«وَ انَّما سُمّىَ الْبَيت، العَتيقِ لَانَّهُ اعْتق مِنَ الغَرِق» (1)

؛ خانه كعبه را عتيق ناميدند به علت اينكه از غرق شدن رهايى يافته است.

2- امام صادق عليه السلام فرمود:

«انَّما سُمِىَ الْبَيْت، العَتيقِ، لأَنَّهُ اعتق مِنَ الغرق و اعْتق الْحَرَم مَعَهُ، كَفّ عَنْهُ الْماء» (2)

؛ خانه كعبه را عتيق ناميدند براى اينكه از غرق شدن رهايى يافت و حرم با او رهايى يافت و آب به او نرسيد.

3- امام صادق عليه السلام فرمود:

«انَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ اغْرَقَ الْارْضَ كُلَّها يَوْم نُوحِ الَّا الْبَيت فَيَوْمَئِذٍ سُمِّى الْعَتيق لأَنَّهُ اعْتَقَ يَوْمَئِذٍ مِنَ الْغَرَق»؛ خداوند متعال در طوفان نوح همه زمين را غرق آب كرد مگر خانه كعبه را و همان موقع خانه كعبه را عتيق ناميد چون از غرق شدن رهايى يافت.

راوى گويد: فَقُلْتُ لَهُ اصْعَدَ الَى السَّماءِ؛ به حضرت عرض كردم آيا خانه كعبه به آسمان برده شده؟، فرمود: «لا، لَمْ يَصِل الَيْهِ الْماءُ وَ رَفَعَ عَنْهُ»؛ نه، آب به او نرسيد.

حريم كعبه

به استناد آيه 96 سوره آل عمران، خانه كعبه براى همه مردم ساخته شده و طبق آيه 27 سوره حج، حضرت ابراهيم عليه السلام همه مردم را براى حج بيت اللَّه دعوت كرده در نتيجه بايد گفت: حريم خانه كعبه در حد خاص محدود نمى شود و تا هر مقدارى كه زائران بيت اللَّه الحرام براى انجام مناسك حج و عمره نياز دارند قابل توسعه است و هيچ كس هم حق ندارد ادعاى ملكيت كعبه يا حرم را داشته باشد كه خداوند اين سرزمين را وقف زوار خانه خود كرده و توليد آن را هم به بندگان خود واگذار كرده است.

توجه به اين نكته لازم است كه حريم كعبه و توليت آن، تابع خصوصيات اقليمى و تقسيمات جغرافيايى نيست، زيرا «انْ اولياؤُهُ الَّا الْمُتَّقُونَ» (3)

يعنى كعبه مِلك كسى نيست و ولايت آن را متقيان سراسر عالم بر عهده دارند و اين مردم با تقواى جهانند كه متوليان كعبه هستند، نه خصوص مردمى كه در حجاز زندگى مى كنند. كعبه بيت آزاد است و زير پوشش هيچ قانونى از قوانين بين المللى قرار


1- علل الشرايع، ص 399. وسائل الشيعه، ج 9، ص 348.
2- علل الشرايع، ص 399.
3- سوره انفال، آيه 34.

ص: 452

نمى گيرد و نظير كوه ها و معادن و غيره نيست كه چون در منطقه حجاز واقع شده به مردم حجاز تعلق داشته باشد، بلكه خانه اى براى تمام مردم جهان است و محكوم قانون مخصوص حجاز نخواهد بود. (1) فلسفه مكعب بودن كعبه

امام صادق عليه السلام فرمود: سرّ اين كه چهار ديوار دارد آن است كه «بيت المعمور» داراى چهار ديوار و چهار ضلع است. بيت المعمور داراى چهار ضلع است چون عرش خدا چهار ضلع دارد و عرش خدا داراى چهار ضلع است چون كلماتى كه معارف الهى بر آن كلمات استوار است چهار كلمه مى باشد:

«سُبْحانَ اللَّهِ» وَ «الْحَمدُ للَّهِ» و «لا الهَ الَّا اللَّه» و «اللَّهُ اكْبَر» تسبيح است و تحميد و تهليل و تكبير.

اين حديث، انسان را از عالم طبيعت به عالم مثال و از عالم مثال به عالم «عقل» و از عالم عقل به عالم «اله» مى برد و با او آشنا مى كند. (2) معمولًا اهل حكمت براى هر موجودى سه مرحله قائل هستند:

1- وجود طبيعى

2- وجود برزخى در عالم مثال

3- وجود عقلى در نشأه تَجردات عقلى.

اما عرفا و اهل معرفت مطلب ديگرى دارند، كه آن از عرفان به «حكمت متعاليه» راه پيدا كرده است. اين سخن در نوع كلمات حكما نيست، در حكمت متعاليه است. و آن هم از اهل معرفت گرفته شده است و آن اين است كه هر شيئى كه موجود است چهار نشاة وجود دارد؛ «عالم طبيعت» «عالم مثال» «عالم عقل» و «عالم اله» كه قانون «بسيط الحقيقة كل الاشياء و ليس بشى ء منها» را آنجا دارند و مى گويند: ذات اقدس اله بودن محدود بودن و متعين به تعيين و متشخص به تشخص خاص شدن و بدون ماهيت و مفهوم داشتن، حقيقت هر چيزى را به نحو اعلى و اشرف دارا و واجد است. اين حديث شريف مى تواند مراحل چهارگانه


1- فصلنامه ميقات حج، شماره هشتم، ص 15.
2- عرفان حج، ص 15 به نقل از من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 124.

ص: 453

وجود را كه اهل معرفت مى گويند بازگو كند.

حقيقت كعبه يك وجود طبيعى و مادى دارد در سرزمين مكه و آن همان خانه اى است كه ابراهيم خليل سلام اللَّه عليه بنايش كرد و اسماعيل عليه السلام هم دستيارش بود و در عالم مثال وجود ديگرى دارد، باز هم حقيقت در عالم عقل كه عرش اله است وجود ديگرى دارد. باز همين حقيقت در عالم عقل كه عرش اله است وجود ديگرى دارد و نيز در نشأة تسبيح و تهليل و تحميد و تكبير كه مقام الوهيت و الهيّت است و اسماء الهى است وجود ديگرى دارد.

حضرت فرمود: چون اسماء الهى و كلمات توحيدى و دينى چهار تا است، عرش هم چهارگوشه دارد، بيت المعمور هم چهار گوشه دارد و كعبه هم چهار ضلع دارد. عرش مانند تخت نيست و بيت المعمور هم خانه سنگى و گِلى نيست. گروهى از زائران دور همين كعبه مى گردند و لاغير. عده اى از اين جا گذشته تا عالم مثال را درك مى كنند و آنان كسانى هستند كه «خَوْفَاً مِنَ النَّارِ» يا «شَوْقَاً الَى الْجَنَّةِ» به بيت اللَّه مشرف مى شوند.

عده ديگرى از اين مرحله بالاتر مى روند و تا مقام عرش اله بار مى يابند، نظير حارثة (1) بن زيد كه گفت: «كَانّى انْظُرُ الى عَرْشِ الرَّحْمانِ بارِزَاً» و از اين بالاتر مقام عترت طاهره است كه حقيقت كعبه به آنها فخر مى كند و آنها دور اين چهار كلمه طواف مى كنند؛ «سبحان اللَّه» و «الحمدللَّه» و «لااله الااللَّه» و «اللَّه اكبر». (2)

اركان كعبه

«اركان»، جمع ركن به معناى پايه آمده است. (3) چهار زوايه كعبه را «اركان كعبه» مى گويند كه براى چهار زاويه چهار نام ذكر شده است. چنانچه واژه ركن بدون پسوند به كار رود، مقصود از آن ركنى است كه حجرالاسود درآن است.

مسير طواف، از ركن حجرالاسود آغاز شده و سپس به ركن عراقى مى رسد، پس ازآن به ركن شامى و سپس به ركن يمانى و آنگاه باز به ركن حجرالاسود مى رسد و همين جا يك دور پايان مى يابد. (4)


1- در كافى و محاسن برقى، حارثة بن مالك آمده است.
2- عرفان حج، آيت اللَّه جوادى آملى، ص 16- 17.
3- المنجد، ماده ركن: ما يقوّى به؛ فرهنگ معاصر عربى- فارسى، آذرنوش آذرتاش، ركن: پايه، ستون.
4- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 91.

ص: 454

فضيلت ركن يمانى و حجر

از ميان اين چهار ركن، فضيلت ركن يمانى و ركن حجرالاسود از دو ركن ديگر بيشتر است، چنانچه كه روايات زيادى از شيعه و سنى درباره فضيلت و اهميت اين دو ركن نقل شده است:

الف: در روايتى از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

«كانَ رَسولُ اللَّه صلى الله عليه و آله لايَستلِمُ الّا الرُّكنَ الاسودَ و اليَمانِيَّ، ثُمَّ يُقَبِّلُهُما وَ يَضَعُ خَدَّه عَلَيهِما و رَأَيتُ ابى يَفعَلهُ (1)

؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله دو ركن يمانى و اسود را استلام مى كرد، وآنها را مى بوسيد وصورتش را به آنها مى نهاد، و پدرم نيز چنين مى كرد.

ب: ابومريم نقل كرده است كه همراه امام باقر عليه السلام طواف مى كردم، درهر دورى كه مى زد، ركن يمانى را استلام مى كرد و مى فرمود: «الَّلُهمَّ تُبْ عَلىَّ حَتّى اتوبَ وَ اعْصِمنى حَتّى لا اعودَ» (2).

ج: در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است كه ركن يمانى درى از درهاى بهشت است و از روزى كه گشوده شده، بسته نشده است (3)، همچنين ركن يمانى ازجاهايى است كه دعا در آنجا به اجابت مى رسد.

د: هم چنين به نقل از رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است كه فرموده اند:

«مَسْحُ الحَجرالْاسود وَ الركن اليَمانى يَحُطُّ الخَطايا حَطّا» (4)

مسح حجرالاسود و ركن يمانى گناهان انسان را پاك مى كند.

ه: به نقل هاى تاريخى، محلى كه براى فاطمه بنت اسد شكافته شد تابه درون كعبه راه پيدا كند و فرزندش على را به دنيا آورد، دركنار ركن يمانى بوده است.

به دليل بازسازى هايى كه درديوار كعبه صورت گرفته هيچ اثرى ازمحل ورود اين بانوى بزرگوار بركعبه ديده نمى شود. (5)


1- كافى، ج 4، ص 409.
2- همان.
3- همان، ج 4، ص 409.
4- شفاء الغرام، ج 1، ص 326، به نقل از مسند احمد حنبل، ج سوّم، ص 89. الحجّ فى السنة، حجةالاسلام و المسلمين محمدى رى شهرى، ص 192. قال رجل لابن عمر: يا اباعبدالرحمن مالى أراك تستلم الركنين و لاتتركهما به و كان ابن عمر يفعله، قال: انى سمعت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يقول: انّ مسحهما يحطُّ الذنوب. همان، ص 192.
5- آثار اسلامى مكه و مدينه، رسول جعفريان. ص 93.

ص: 455

سه روايت ديگر

1- ابن عباس مى گويد: «انَّ رَسُولَ اللَّه صلى الله عليه و آله قَبّلَ الرُّكْنِ الْيَماني وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَيهِ»؛ پيامبر ركن يمانى را مى بوسيد وصورت برآن مى نهاد.

2-/ به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض شد: «يا رَسولَ اللَّهِ رَأَيناكَ تُكثِرُ اسْتِلامَ الرُّكْنِ اليَمانى! فَقال: ما اتَيتُ عَليه قَطُّ الّا وَ جِبرئيلَ قائمٌ عِندَه يَستغْفِر لِمَنْ اسْتَلَمَه» (1)

؛ اى رسول خدا! ديده ايم كه زياد بر ركن يمانى دست مى كشى، فرمود: هرگز نزد ركن يمانى نيامدم، مگر آنكه جبرئيل كنار آن ايستاده بود و براى كسى كه آن را لمس مى نمود طلب آمرزش مى كرد.

3-/ «ابن عمر» مى گويد: «لَمْ ارَ رَسُولَ اللَّه صلى الله عليه و آله يَمْسَحُ مِنَ الْبَيتِ الّا الرُكْنَينِ اليَمانِيَّينِ»؛ نديدم كه پيامبر صلى الله عليه و آله جز دو ركن يمانى را از خانه خدا لمس نمايد. (2) شايان ذكر است در بحث فضيلت ركن يمانى و حجرالاسود روايات زيادى است كه بيانگر نحوه رفتار پيامبر صلى الله عليه و آله و روش عملى آن حضرت نسبت به ركنين است.

زائران خانه خدا نيز در صورت امكان، «مشروط به عدم مزاحمت و اذيت ديگران» بايد سيره عملى پيامبر را رعايت كنند.

فضيلت نگاه كردن به كعبه

همه كسانى كه براى اولين بار ديده به كعبه دوخته اند، اظهار مى دارند به آنان حالتى وصف ناشدنى دست داده است و ابّهت و عظمت اين خانه، بى درنگ تغييرات درونى براى آنها ايجاد كرده و از خود بى خود شده اند. مقام، موقعيت و جايگاه اجتماعى آن ها مانع از كرنش و تواضع در مقابل اين خانه و صاحب آن نشده است. آرى چنين شرائطى نه تنها براى انسان هاى عادى پيش آمده كه براى همه ائمه معصومين سلام اللَّه عليهم اجمعين و اولياء الهى كاملا محسوس و مشهود بوده است، ايشان در احاديث متعددى در مورد اهميت، و توجه به كعبه و فضليت و اثرات آن فرموده اند:

1-/ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله: «النَّظَرُ إِلَى الْكَعْبَةِ عِبَادَةٌ» (3)

؛ نگاه به كعبه، عبادت است.

2-/ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله: «تُفْتَحُ ابْوابُ السَّماءِ وَ يُستَجابُ الدُّعاءُ في ارْبَعَةِ مَواطِن ... وَ عِنْدَ رُؤْيَةِ


1- حج و عمره در قرآن و حديث، حجةالاسلام و المسلمين محمدى رى شهرى، صفحه 160، كافى، ج 4، ص 408.
2- همان، ص 160.
3- الحج و العمرة فى الكتاب و السنه، ص 126 به نقل از كافى ج 4، ص 240.

ص: 456

الْكَعْبَة» (1)

؛ در چهار مورد درهاى آسمان گشوده مى شود و دعا مستجاب مى گردد، از آن موارد هنگام ديدن كعبه است.

3- امام على عليه السلام مى فرمايند: هرگاه براى حج خانه خدا بيرون شديد، به خانه خدا بسيار بنگريد.

«فَإِنَّ للَّه مِائةَ وَ عِشْرينَ رَحْمَة عِنْدَ بَيْتِهِ الْحَرام: سِتُّونَ لِلطّائِفينَ وَ ارْبَعُونَ لِلْمُصَلّينَ، وَ عِشرُونَ لِلنّاظِرين.» (2)

خداوند را صد و بيست رحمت در كنار خانه خويش است؛ شصت رحمت براى طواف كنندگان، چهل رحمت براى نمازگزاران و بيست رحمت براى نگاه كنندگان.

4-/ امام صادق عليه السلام نيز فرمودند: «هر كس به كعبه بنگرد، پيوسته براى او حسنه نوشته مى شود و گناه از او محو مى شود تا آن كه نگاهش را از كعبه برگيرد.» (3) 5- امام صادق عليه السلام فرمود: «از كمترين پاداشى كه براى نگاه به كعبه است اين است كه خداوند براى هر نگاه يك حسنه مى بخشد و يك گناه را مى زدايد و يك درجه او را بالا مى برد.» (4) 6- «الْمَجالِسُ في الْمَسْجِدِ يَنْظُرُ الَى الْبَيْتِ لا يَطُوفُ بِهِ وَلا يُصَلّي افْضَل في بَيْتِهِ لا يَنْظُرُ الَى الْبَيت» (5)

؛ نشستن در مسجد و نگريستن به خانه(كعبه) بدون طواف و نماز بهتر است از ماندن در خانه كه به بيت نمى نگرد.

7- النَّظَرُ الَى الْبَيْتِ عِبادَةٌ، وَالنَّظَرُ الَى الْبَيْتِ كَمَنْزِلِهِ الصّائِمِ الْقائِمِ الدّائِم الضَبت المُجاهِد في سَبيلِ اللَّه (6)

؛ نگاه كردن به خانه(خدا) عبادت است، و نگريستن به كعبه به منزله روزه دار شب زنده دار و مجاهد در راه خداست.

8- «مَنْ نَظَرَ إِلَى الْكَعْبَةِ ايمانَاً وَ تَصديقَاً خرج مِنَ الْخَطايا كَيومِ وَلَدَتْهُ امُّه (7)

؛ هر كس از روى ايمان و باور به كعبه نگاه كند، از خطاها بيرون رود همچون روزى كه مادرش او را به دنيا آورده است.

9- «مَنْ نَظَرَ إِلَى الْكَعْبَةِ عَارِفاً بِحَقِّهَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ وَ كَفَى مَا أَهَمَّهُ (8)

؛ هر كس از روى شناخت حقيقى به كعبه نگاه كند، خداوند گناهانش را بيامرزد و مهمّاتش را كفايت كند.


1- الحج و العمرة فى الكتاب و السنة، ص 126 به نقل از المحاسن، ج 1، ص 145.
2- همان، ص 126 و 127 به نقل از سنن الكبرى، ج 3، ص 502.
3- همان، ص 127، كافى، ج 4، ص 240.
4- الحج و العمرة فى الكتاب و السنّة، ص 127 به نقل از المحاسن، ج 1، ص 145.
5- شفاء الغرام، ج 1، ص 348.
6- همان، ص 347، به نقل از اخبار مكه، ج دوم، صفحه 9.
7- همان.
8- من لايحضره الفقيه، ج دوم، ص 204.

ص: 457

بناى كعبه

بناى كعبه (1) بناى رفيعى نيست و عظمت ظاهرى آن به زحمت به پاى يك ساختمان صد مترى سه طبقه مى رسد. اين خانه در مقايسه با بناهاى بازمانده از روزگار قديم، بسيار ساده و مختصر است.

كافى است كه به اين حقيقت توجه كنيم كه مساحت قاعده يكى از سه هرم بزرگ از مجموعه اهرام مصر، صد و پنجاه هزار متر مربع است، اما اين خانه بى پيرايه، زيبايى و جاذبه حيرت انگيزى دارد.

سادگى و بى پيرايه گى اين خانه است كه نماد و نشانه توحيد است و نشانه توحيد هر چه ساده تر باشد تناسب بيشترى با توحيد دارد. كعبه مغناطيسى نيرومند است كه انسان ها را مانند براده هاى آهن به سوى خود جذب مى كند و بر گرد خود در حركت دارد، بر خلاف بقعه هاى مقدس ديگر سقف ندارد.

سقف مسجدالحرام آسمان است و حاجى با نگاه به آسمان كعبه احساس مى كند كه چشم اندازى نامتناهى دارد و به ابديت متصل است. شگفت اين است كه اين معمارى خانه خدا و اين تركيب خانه خدا و مسجدالحرام در طول تاريخ در هيچ جاى ديگر تقليد و تكرار نشده است.

باب كعبه

كف زمين كعبه به اندازه يك و نيم متر از سطح زمين بالاتر است، و «باب كعبه» نيز حدود دو متر از كف مسجد بلند تر مى باشد.

باب كعبه در دو مترى ركن حجر الاسود در ديوار شرقى قرار گرفته، طول آن حدود سه متر و عرضش يك و نيم متر است، كه به صورت منقوش و آراسته به آب طلا، نظر زائرين را جلب مى كند.

در كتب تاريخى مربوط به كعبه، تعداد دقيق حلقه ها و ميخ ها و ساير ويژگى هاى آن آمده است.

حضرت ابراهيم در بناى كعبه دو در،(در ناحيه شرقى و غربى) قرار داد، كه از يكى وارد و از ديگرى خارج مى شدند. (2) امام صادق عليه السلام اين موضوع را اشاره فرموده اند:

«فَلَمّا اذِنَ اللَّهُ تَعالى فى البِناءِ قَدمَ ابراهيمُ فَقالَ: يا بُنىَّ! قَدْ امَرَنا اللَّهُ بِبِناء الكَعبَةِ .... و هَيِّئَا لَها بابَين، باباً يَدخِل منه باباً يَخْرُجُ مِنْهُ»؛ خداوند ابراهيم خليل را مأمور كرد كعبه را بسازد، او به ارتفاع 6/ 5 متر(نه ذراع) بيت خدا را نوسازى كرد و براى آن دو در گذاشت، كه از يكى وارد


1- حج نماز بزرگ، غلامعلى حداد عادل، ص 20، الحج و العمرة فى الكتاب و السنة، ص 85- 86.
2- وسائل الشيعه، ج سيزدهم، ص 310.

ص: 458

شده، و از ديگرى خارج مى گشتند.

آنگاه در حديث ديگرى مى فرمايد:

اين بنا به همين صورت بود، سپس منهدم شد، تا اينكه عبداللَّه زبير كعبه را با نقشه زمان ابراهيم عليه السلام تجديد كرد، ولى سپس بار ديگر حجاج بن يوسف تغيير داد.

چنانچه در تاريخ آمده است كعبه بعد از «حضرت ابراهيم خليل اللَّه» چندين بار بازسازى شده است و باب كعبه نيز در طول تاريخ متغير بوده و آخرين بار قبل از اسلام توسط قريش تجديد شد، و آنان برخلاف حضرت ابراهيم عليه السلام، درب كعبه را فقط از سمت شرق باقى گذاشتند و عبداللَّه زبير در سال 64 هجرى در ديگرى از سمت غرب گشود، ولى ده سال بعد از اين، حجاج بن يوسف درب غربى را بست و بعدها نيز به همان صورت باقى ماند، ولى خود درب چندين بار تا كنون عوض شده، كه آخرين بارِ آن توسط «ملك خالدبن عبدالعزيز» در سال 1398 قمرى بوده است.

در مورد فضيلت درب كعبه، در روايات آمده است كه نگاه كردن به آن عبادت است و رحمت خداوند متعال در چند جا نازل مى شود، يكى از آنها هنگامى است كه باب كعبه را بگشايند. (1) ساختمان كعبه

ساختمان كعبه از زمان «عبداللَّه بن زبير» و «حجاج ثقفى» تا دوران ما (2)، به همان شكل كنونى باقى مانده است، مشخصات كعبه براساس متر، عبارت است از:

1- طول ضلع در كعبه؛ يعنى از ركن اسود تا ركن عراقى 1168 متر.

2- طول ركن عراقى تا ركن شامى، طرفى كه حجر اسماعيل در آن قرار دارد 90/ 9 متر.

3- طول ركن شامى تا ركن يمانى 04/ 12 متر.

4- طول ركن يمانى تا ركن اسود 18/ 10 متر.

بناى كعبه از سنگ هاى سياه و سختى ساخته شده كه با كنار زدن پرده از روى آن، كاملًا آشكار است. اين سنگ ها كه از زمان تجديد بناى كعبه از سال 1040 ق. تا به امروز بر جاى مانده، از كوه هاى مكه به ويژه «جبل الكعبة» كه در محل شُبيكه مكه بوده، گرفته شده است. سنگ ها اندازه هاى مختلف دارد، به طورى كه بزرگترين آنها با طول و عرض و ارتفاع 190، 50 و 28 سانتى متر و كوچكترين آنها با طول و عرض 50 و 40 سانتى متر مى باشد.

پايه هاى آن از سرب مذاب ساخته شده و بدين ترتيب بنايى است، نسبتاً مستحكم و استوار. كف


1- تحليل مناسك حج، ص 158.
2- شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 175.

ص: 459

داخلى خانه كعبه از سطح زمين به اندازه 5/ 1 متر بالاتر قرار دارد. پيش از بناى قريش، كعبه دو در داشته؛ يكى در ناحيه شرقى، محل در فعلى و ديگرى در ناحيه غربى، كه از يكى وارد و از ديگرى خارج مى شده اند. اما قريش تنها در ناحيه شرقى آن درى نصب كرد.

افزون بر توضيحى كه گذشت، توضيح ذيل را از زبان مسؤول فعلى كعبه كه از خاندان آل شيبه بوده و اينان از پيش از اسلام تا به امروز سدانت كعبه را در اختيار داشته و دارند مى آوريم:

بناى آن سنگ سخت(الحجارة الصلبة الزقاء) است، ارتفاع آن حدود 15 متر(به طور دقيق 85/ 14) و طول جهتى كه حجر(اسماعيل) در آن است و وجه برابرش ده متر و ده(به طور دقيق 22/ 10) سانتى متر است و طول دو ضلع ديگر دوازده(به طور دقيق 58/ 11) متر است. (1) ناودان كعبه

ناودان كعبه (2) در شمال كعبه قرار دارد و آب باران بام كعبه به داخل حجر اسماعيل مى ريزد. اين آب جهت مداواى بيماران تاثير عجيب و شفابخش دارد. در روايات نيز آمده است:

«... ماءُ الميزاب يَشفِى المَريضَ ... (3)». آب ناودان كعبه، بيمار را شفا مى دهد.

«صارم» مى گويد: يكى از برادران ما در مكه بيمار شد و آن قدر بيمارى او شدت گرفت كه به حال احتضار افتاد. امام صادق عليه السلام را در راه ديدم، حضرت فرمود: صارم! فلانى چگونه است؟ گفتم: در حال جان دادن است. فرمود: اگر من به جاى تو بودم، به او آب ناودان مى خورانيدم. من به جستجوى آب رفتم ولى كسى آن را نداشت. در اين حال بودم كه هوا متغير و ابر و رعد و برق نمايان شد. باران شروع به باريدن كرد، به مسجد آمدم، كسى را يافتم كه ظرفى به همراه داشت، يك درهم به او دادم و ظرف را از وى ستاندم، مقدارى آب فراهم كرده و به سرعت سراغ برادر بيمارم رفتم، آب ميزاب را به وى خورانيدم، چندى نگذشت كه سلامتى خود را بازيافت. (4) شايان ذكر است كه كعبه تا سى و پنج سال بعد از ولادت حضرت رسول صلى الله عليه و آله ناودان نداشته و نخستين ناودان را در آن سال، قريش از چوب تراشيده و بر بام آن نصب كردند. (5) ناودان طلاى كنونى (6) را «سلطان عبدالحميد عثمانى» در سال 1270 ق به خانه كعبه


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، رسول جعفريان، صفحه 80 و 81.
2- تاريخ القويم، ج 2، ص 404.
3- بحار، ج 62، ص 286 و ماء السماء يدفع الاسقام.
4- همان، ج 66، ص 457.
5- در طول سال ها، حكام و امرا، ناودان هايى از نقره ساختند و در سال 1021 ق با طلا منقش شد.
6- تاريخ القويم، ج 2، ص 404.

ص: 460

هديه كرده است. (1) حضرت امام باقر عليه السلام هرگاه به ناودان كعبه، نظر مى كردند، مى فرمودند:

«اللَّهُمَّ أَعْتِقْ رَقَبَتِي مِنَ النَّارِ وَ أَوْسِعْ عَلَيَّ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلَالِ وَ ادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ». (2)

بار خدايا! مرا از آتش جهنم برهان و رزق حلال خودت را بر من وسعت ده و شر و ستم جن و انس را از من بردار و مرا به رحمتت وارد بهشت ساز.

بازسازى كعبه و «نگاهى تاريخى به كعبه»

مورخان نوشته اند كه بارها كعبه ويران شده و سيل پايه هاى آن را فرو ريخته است. از اين رو، طبعاً خانه برآمده به دست ابراهيم و اسماعيل، بر جا نمانده است، ليكن افراد دوره هاى جاهلى كه سخت دلبسته حفظ شكل؛ جاى و بنياد كعبه بوده اند، پس از هر ويرانى يا آسيبى، تا آن جا كه مقدورشان بوده، مى كوشيدند خانه را به شكلى كه در روزگار پدران و نياكانشان داشت، بازگردانند. لذا هيچ تغييرى در آن راه نمى دادند و صورت بنا را دگرگون نمى كردند.

مورخان كعبه را چنين وصف كرده اند كه تا پنج سال پيش از اسلام، ديوارهاى كعبه سنگ چين بود و سنگ ها بى آنكه ملاطى آنها را بهم بپيوندد، تا بالاى قامت انسان، روى هم چيده شده بود. هم چنين گفته اند كه در عهد اسماعيل با نُه ذراع ارتفاع مسقف نبوده و درى داشت كه به زمين چسبيده بوده است. نخستين كسى كه بر آن چفت گذاشت «تُبِّع» بود و سپس عبدالمطلب درى آهنى بر آن ساخت و آن را با زر به دست آمده از دو آهوى زرين(كه بر اثر حفر چاه زمزم كشف شده بود) بياراست.

اين نخستين بارى بود كه كعبه را مى آراستند. (3) در اخبار آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله چون در سال فتح


1- مرآت الحرمين، ج 1، ص 267 و 275 تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 50.
2- كافى، ج 4، ص 407، درباره حضرت سجاد عليه السلام هم نيز به همين مضمون آمده است.
3- توصيفى كه مورخان از كعبه ارائه مى كنند، ما را بر آن مى دارد تا آن را ويرانه اى ابتدايى و ساده تصور كنيم، حياطى آورده شدمربع گونه كه ديوارهاى سنگى، بى هيچ ملاطى كه آنها را به يكديگر بپيوندد، آن را در بر گرفته است و پرندگان شكارى در آن مأوى گزيده اند و هيچ حائلى كف آن را از اشعه سوزان خورشيد و باران هايى كه بر مكه فرو مى آيد و گاهى به شكل آب از دهانه هاى چاه بيرون مى زند حفظ نمى كند. اين خانه در حقيقت چهار ديواريى است سنگى كه ارتفاع آن از قامت انسان تجاوز نمى كند.

ص: 461

مكه وارد كعبه شد، كنار ستونى ايستاد و دعا كرد. در آن هنگام، داخل خانه كعبه شش ستون قرار داشت.

ساختار و ترميم داخل كعبه

سقف كعبه به صورت دو سقفى است و با پايه هاى چوبى، كه در ميانه آن در يك رديف قرار گرفته، نگهدارى مى شود. اطراف آن سنگ هاى مرمر نصب شده و در كنار آن، پلكانى قرار دارد كه براى رسيدن به سقف بالايى تعبيه شده است. (1) پس از سال 1040 هجرى قمرى تاكنون، تنها اصلاحات جزئى بر روى كعبه انجام گرفته و تعمير شده است. يكى از مهم ترين اين ترميم ها، اقدامى است كه در سال 1377 قمرى به دستور ملك «سعودبن عبدالعزيز» براى اصلاح سقف كعبه صورت گرفت. در اين اقدام، سقف پيشين به طور كلى برداشته شد و پس از ترميم ديوار مجدداً سقف تازه اى زده شد. در ادامه همين تعميرات، داخل كعبه و ناودان و پله هاى داخل، براى رسيدن به سقف و ستون هاى نگاه دارنده سقف نيز ترميم شد. (2)


1- آثار اسلامى مكّه و مدينه(مختصر)، ص 42.
2- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 70، شايسته است براى آگاهى بيشتر به شماره 36، ص 144- 128، فصلنامه ميقات حج مراجعه شود.

ص: 462

هداياى داخل كعبه

از ابتداى احداث كعبه به وسيله حضرت ابراهيم عليه السلام قبايل، طوائف و پادشاهان و افراد مختلفى، هدايايى را براى نصب در داخل كعبه ارسال مى كرده اند. نخستين هدايايى كه در درون كعبه آويزان گرديد، دو شاخ گوسفند بود كه گفته مى شد همان شاخ هاى ذبيح ابراهيم عليه السلام است. اين دو شاخ در دوران عبداللَّه بن زبير از بين رفته است (1). در دوران ابراهيم عليه السلام چاهى در داخل كعبه حفر شد تا هداياى ارسالى را در آن نگهدارى كنند، اين هدايا تا دوران پيامبر صلى الله عليه و آله و حتى خلفا، در اين چاه همچنان موجود بوده است. (2) در دوران اسلامى، تقديم هدايا افزايش يافت و «عمربن خطاب»، خليفه وقت پس از فتح مداين دو نيم ماه زرّين را كه براى او فرستاده بودند، در كعبه آويخت. پس از وى خلفاى اموى و عباسى از جمله «عبدالملك مروان»، «وليد بن عبدالملك»، «سفاح» و «هارون» نيز هدايايى به كعبه داده اند كه طى ساليان دراز همواره زينت بخش داخل كعبه بوده است. (3) كيفيت ستون هاى داخلى

هم اكنون در درون كعبه سه ستون چوبى منبّت كارى شده از چوب عود وجود دارد كه قطر هر يك بيست و پنج سانتى متر است. ديوارهاى داخلى با حرير قرمز پوشيده شده و روى آنها اسامى پروردگار و عباراتى مثل لااله الااللَّه، محمد رسول اللَّه نوشته شده است. در طول هر سال دوبار، يكى در روز هفتم ذيحجه و ديگرى در پايان مراسم حج، درون كعبه را با آب زمزم و گلاب قمصر كاشان شستشو مى دهند. به گفته صاحب «كنزالعمال»، براى نخستين بار پيامبر صلى الله عليه و آله به هنگام فتح مكه پس از شكستن بت ها و از بين بردن تصاوير نقش شده بر ديوار، خانه كعبه را با آب زمزم شستشو دادند كه اين رسم تاكنون پابرجاست. (4) ورود به كعبه و خواندن نماز در آن فضيلت فراوانى دارد و در اين مورد از سوى پيامبر و ائمه اطهار سفارش هاى فراوانى شده است.

وداع با كعبه


1- اخبار مكّه، ص 179 و 177.
2- همان.
3- تاريخ و آثار اسلامى، ص 51.
4- تاريخ و آثار اسلامى، اصغر قائدان، ص 51، كنزالعمال، ج 5، ص 299.

ص: 463

انسان قبل از بازگشت از سفر بيت اللَّه، مستحب است «طواف وداع» انجام دهد و با خدا گفتگو كند. روايت شده: امام هشتم عليه السلام آنگاه كه مى خواست، كعبه، اين بناى توحيد را وداع كند به خدا عرض مى كرد:

«إِنّي أَنْقَلِبُ عَلَى أَلّا إلَهَ إلَّا أَنْتَ» (1)

؛ خدايا! من از كنار خانه تو با توحيد بازمى گردم، و براين اعتقادم كه پروردگارى جز تو نيست.

زائر بايد بگويد: خدايا! من موحد از اينجا مى روم، و نه تنها معتقدم كه در عالم جز خداى يكتا، خدايى نيست، كه اين ضعيف ترين درجه توحيد است، بلكه آنچنان موحدم كه تمام كارها را فانى در كار تو و تمام اوصاف را فانى در وصف تو و بالاخره تمام ذوات را فانى درذات تو مى بينم؛ «إِنّي أَنْقَلِبُ عَلَى أَلّا إلَهَ إلَّا أَنْتَ».

چگونگى وداع

در حديثى «معاوية بن عمار» از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمودند:

هرگاه خواستى از مكه خارج شوى و نزد خانواده ات برگردى، با خانه خدا وداع و خداحافظى كن، ابتدا هفت مرتبه پيرامون كعبه طواف كن و اگر توانستى، هر مرتبه حجرالاسود و ركن يمانى را با دست هاى خود بگير، و اگر نتوانستى طواف را از حجرالاسود شروع و در ركن يمانى ختم كن و اگر اين را هم نتوانستى، هر طور كه مقدور است انجام بده، و سپس به ركن «مستجار» آمده، و مانند اولين روزى كه به مكه آمدى، عمل كن و هر دعايى كه خواستى بخوان و پس از آن، حجرالاسود را در بغل گرفته و شكم خود را به ديوار كعبه چسبانيده و يك دست بر روى حجرالاسود و دست ديگر را بر ديوار نزديك درب كعبه بگذار و بر پيامبر اكرم صلوات بفرست و بگو:

«اللَّهُمَّ لاتَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ بَيْتِكَ»؛ بار خدايا! اين زيارت را آخرين زيارت من قرار مده.

همچنين «معاوية بن عمار» مى گويد:

«امام صادق عليه السلام وقتى خانه كعبه را وداع گفت و خواست از مسجدالحرام خارج شود در كنار درب مسجد تا مدت زيادى به سجده رفت و سپس حركت كرد و از مسجد خارج شد. (2)


1- وسائل الشيعه، ج دهم، ص 232، صهباى حج، ص 470، كافى، ج 4، ص 531.
2- پرتوى از اسرار حج، عباسعلى زارعى سبزوارى، به نقل از كافى، ج 4، ص 531.

ص: 464

كوه ابوقبيس

كوه «ابوقبيس» با ارتفاع 420 متر، در شرق مسجدالحرام واقع است. در حال حاضر قصر ملك بر بالاى آن بنا شده و بخشى از آن در فضاى باز جلوى مسعى واقع شده، در حقيقت بخشى از كوه از جاى برداشته شده است. اين كوه را به دليل همسايگى با كعبه، از كوه هاى مقدس دانسته اند. كوه صفا كه سرآغاز و مبدأ سعى است، در دامنه اين كوه واقع شده است. (1) اين كوه در دل سخت خود، خاطره هاى مهمّى از تاريخ، انباشته است. هر چند كه امروزه در پس ساختمان هاى بلند و از جمله «دارالضيافه سعودى»، از چشم ها پنهان گشته است، لكن حوادثى كه شاهد آن بوده، خاطره او را هم چنان در دل ها و يادها را زنده نگه داشته است.

بعضى گفته اند: قبر شيث بن آدم و به روايتى قبر حوّا در دل اين كوه قرار دارد و گويند: چندين پيامبر در آن كوه مدفون شده اند. (2) خداوند حجرالاسود را از دل اين كوه به دست ابراهيم عليه السلام رسانيد و اين سنگ از زمان طوفان نوح در امانت ابوقبيس بود. (3) به هنگام بناى كعبه به دست ابراهيم، از اين كوه، صدايى برآمد كه اى ابراهيم! براى تو نزد خدا امانتى است. آن گاه ابراهيم عليه السلام به دامن كوه رفت و حجرالاسود را گرفت و نصب نمود، لذا اين كوه را به همين مناسبت «امين» نيز خوانده اند. (4) «فاكهى» گويد: ابراهيم بر بالاى اين كوه مردم را براى انجام حج دعوت نمود. (5)


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 37. گفته شده است كسى كه بالاى كوه ابوقبيس باشد «طائف» را مى بيند. بديهى است كه مراد از طائف، در اين جا شهر طائف نيست، چرا كه چنين چيزى غير ممكن است، بلكه مقصود از آن طواف كننده برگرد كعبه است. فرهنگ اعلام جغرافيايى- تاريخى در حديث و سيره نبوى، ص 23.
2- تاريخ و آثار اسلامى مكّه و مدينه، ص 118 و 119.
3- هم چنين گفته اند كه در جريان طوفان نوح امانت دار حجرالاسود بوده است. آثار اسلامى مكّه و مدينه، ص 37.
4- همان، ج 2، ص 515 و 516، ازرقى.
5- اخبار مكّه، ج 4، ص 46 و 47، فاكهى.

ص: 465

رويدادهاى بعد از اسلام

وقايع مهمّى در اين كوه پس از اسلام رخ داده است:

1- اعلان اوليه رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله كه آن حضرت، صبحگاهان برفراز اين كوه فرياد برآورد (1):

«وا صباحا، وا صباحا» مردم هراسان بر گرد پيامبر صلى الله عليه و آله جمع شدند. حضرت فرمود: مرا مى شناسيد، اگر من به شما بگويم در پشت اين كوه سيل عظيم و يا دشمن خطرناك در كمين است، حرف مرا تصديق مى كنيد؟ همگى گفتند: آرى. آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله از روز قيامت و عذاب الهى خبر داد و اسلام و توحيد را برآنان عرضه كرد، ولى آن ها تمسخر كردند. (2) 2- اين كوه، پس از اسلام، شاهد معجزه «شق القمر» توسط پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه بعدها مسجدى به همين نام در اين مكان، ساخته شد. (3) 3- برفراز اين كوه نيز مسجدى به نام «مسجد ابراهيم» قرار داشت كه به همراه «مسجد انشقاق القمر»، تخريب شد. (4) دعا در محلّ شق القمر

همان گونه كه اشاره شد معجزه شق القمر در اين محل واقع گرديد. در محل شق القمر اين دعا خوانده مى شود: «اللهم صلّ على نَبِىٍّ، هَلَّلَ و كَبَّر و حجَّ واعْتَمَرَه و اءِنْشَقَّ له القمر و ...» و بالاى كوه ابوقبيس اين دعا خوانده شود: «اللهم انى اسئلك ايماناً كاملًا تباشر به قلبى و يقيناً صادقا حتى اعلم انه لن يُصيبنى الا ما كتبت لى ...» (5)


1- در كتاب فروغ ابديّت، ج 1، ص 264- 265 به جاى كوه ابوقبيس از كوه صفا سخن گفته شده است.
2- تاريخ و آثار اسلامى مكّه و مدينه، ص 119.
3- اخبار مكّه، ج 4، ص 105 و 106.
4- .
5- ادعيه و آداب حرمين، ص 435- 436.

ص: 466

حرف «گ»

گنبد سبز، «قبة الخضراء»

گنبد سبز، «قبة الخضراء» (1)

در سال 678 ه ق. توسط سلطان «قلاوون مملوكى»، گنبدى روى مرقد مطهر بنا شد، در حالى كه تا پيش از آن، تنها ديوار اين قسمت، قدرى از ديوارهاى بخش هاى مسجد بالاتر بود. قبه ساخته شده توسط قلاوون، در پايين، روى ستون هاى مربعى قرار گرفته، اما بخش فوقانى آن به صورت هشت ضلعى درآمده است.

كارهاى ساختمانى چندى در سال هاى 853، 878 و 881 ه. ق. براى سنگ فرش كردن كف حجره، بناى مجدد آن و نيز تعمير گنبد صورت گرفت، كه در آتش سوزى سال 886 آسيب زيادى به مقصوره و گنبد رسيد، اما حجره شريفه، يعنى محدوده مرقد آسيبى نديد. به دنبال آن در سال 887 ه. ق. «سلطان قايتباى»، گنبد را كه در اثر آتش سوزى در مسجد آسيب ديده بود، از نو بنا كرد. چند سال بعد باز گنبد تجديد شد. در سال 1233 ه. ق. در روزگار «سلطان محمود عثمانى»، نيز گنبد بازسازى شد و تا آن زمان رنگ آن كبود بود، در روزگار «سلطان عبدالحميد عثمانى»، گنبد روى مرقد را به رنگ سبز كردند و از اين زمان به بعد، به «قبةالخضراء» شهرت يافت. طبق رسم، هر از چند سال، رنگ روى رنگ پيشين مى كشيدند. جالب آن كه در پايين گنبد سوراخى باز كرده اند كه ميان قبر و آسمان فاصله اى نباشد. داستان اين دريچه از اين قرار است كه وقتى مردم مدينه ديدند باران نمى آيد، در اين باره از عايشه استمداد كردند، او گفت: متوجه قبر پيامبر شويد، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله بر خلاف كسانى كه به تبرك و توسل اعتقادى ندارند و براى قبر ارزشى قايل نيستند، مردم را به قبر آن حضرت هدايت كرد. از زمانى كه گنبد روى مرقد كشيده شد اين دريچه را در ادامه آن سنت باقى گذاشتند تا در وقت كم بارانى، آن را بگشايند و از خداوند طلب باران كنند. (2) اين گنبد با عاج و جواهرات تزيين گرديده و با آنكه در طول تاريخ مورد تعرض دشمنان واقع شده، خداوند آن را حفظ كرده است (3).


1- تعمير و توسعه مسجد شريف نبوى، ص 69- 70، به نقل از آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 235.
2- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 235.
3- فرهنگ اعلام جغرافيايى- تاريخى در حديث و سيره نبوى، ص 312

ص: 467

حرف «ل»

ليلة المَبيت

در تاريخ اسلام شبى را گويند كه على بن ابى طالب عليه السلام در آن به جاى پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله بيتوته نمود، يعنى آن شب را تا بامداد در بستر آن حضرت بخفت، تا مشركان كه در آن شب، قصد جان رسول خدا صلى الله عليه و آله را داشتند، حضرتش را در بستر خويش خفته پندارند و به تعقيب وى كه از تاريكى شب استفاده نموده و رهسپار كوه ثور گشت، نپردازند.

آن شب حسب كتب تاريخى، شب اول ربيع الاول بود و همان شب مبدأ تاريخ هجرى گرديد. (1) نكته مهم در اين صفحه درخشان، همان جانبازى على عليه السلام در راه حقيقت است. خوابيدن على عليه السلام در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله در آن شب پر غوغا، نمونه بارزى از عشق او به حقيقت است.

اين جانبازى به اندازه اى ارزش داشت كه خداوند آن را ستوده است. و آيه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ» (2)

به نقل بسيارى از مفسرين اسلامى، در اين مورد نازل گرديده است. (3) مفسّران و محدّثان غالباً اعتراف كرده اند كه آيه فوق در «ليلة المبيت» درباره فداكارى حضرت على عليه السلام نازل گرديده است. (4) مرحوم طبرسى مى فرمايد:

«فاختاروا خمسة عشر رجلا منهم ابولهب على أن يدخلوا على رسول اللَّه فيقتلونه، فانزل اللَّه


1- معارف و معاريف، دائرة المعارف جامع اسلامى، ج 8، ص 792.
2- سوره بقره، آيه 207.
3- برخى از مردم با خدا معامله نموده و جان خود را براى رضايت خدا از دست مى دهند. خدا به بندگان خود مهربان است.
4- فروغ ابديت، ج 1، ص 425 و 426.

ص: 468

على رسوله «وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ» (1) ثم تفرقوا على هذا و اجمعوا ان يدخلوا عليه ليلًا .... وكتموا امرهم، فقال ابولهب: بل نحرسه ... وقال: يا على! افدنى لنفسك، قال: نعم، يا رسول اللَّه، قال له: نم على فراشى والتحف ببردى» (2)

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: على جان! حاضرى خود را فدا كنى، آن حضرت پذيرفت و آن چه در «ليله المبيت» رخ داده مايه افتخار و مباهات است و شيعه بايد برخود ببالد كه در سايه چنين رهبرانى زندگى نموده و از آن ها پيروى مى كند. (3)


1- سوره انفال، آيه 30.
2- اعلام الورى، ص 72.
3- منتهى الآمال، ج 1، ص 110- 112 نيز به اين حقيقت اشاره دارد.

ص: 469

حرف «م»

ماه هاى حج

به استناد آيه شريفه «الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ» (1)

و روايات ائمّه معصومين عليهم السلام، زمان برگزارى حج ماه هاى شوال، ذى القعده و ذى الحجه است كه اشهر حج ناميده مى شود. البته اين ماه هاى شروع حج است و گرنه عمده اعمال حج در دهه اوّل ذى الحجه به ويژه روزهاى نهم تا دوازدهم انجام مى شود.

توضيح اينكه: زمان انجام عمره تمتع از اوّل ماه شوال تا نهم ذيحجه است و حج تمتّع از نهم ذيحجه شروع مى شود. عمره تمتع و حج تمتع بايد در يك سال انجام شود، آن هم طى ماه هاى شوال، ذيقعده و ذيحجه و تاخير حج آن تا سال بعد جايز نيست، اگرچه تمام سال را در حال احرام به سر برد.

بنابراين ذيقعده و ذيحجه ضمن آنكه از ماه هاى حرامند، از ماه هاى حج هم محسوب مى شوند، در حالى كه شوال از ماه هاى حرام نيست، ولى از ماه هاى حج شمرده مى شود، همين طور محرم و رجب گرچه از ماه هاى حرام هستند ولى از ماه هاى حج شمرده نمى شوند. لذا نسبت ماه هاى حرام و حج، نسبت عموم و خصوص من وجه است كه موارد مشترك آن ها ذيقعده و ذى حجه است.

اگر سؤال شود با آنكه اصل عمل حج(اعم از تمتع، افراد و قران) از نهم تا سيزدهم ذيحجه بيشتر به درازا نمى كشد، چرا اين سه ماه(شوال، ذيقعده، ذيحجه) به عنوان ماه هاى حج ناميده مى شوند؟

پاسخ آن است كه عمره تمتع بخشى از حج تمتع است كه وقت انجام آن از اوّل شوال تا هنگام احرام حج در ذى الحجه است و از اين پس، ظرف احرام خود حج و مراسم آن است. و در مورد حج افراد و قران(كه عمره آنها پس از برگزارى اصل حج قرار دارد) دانسته شد كه ظرف احرام آنها از اول شوال تا نهم ذيحجه است، و روز نهم تا سيزدهم ظرف عمل خود حج مى باشد يعنى شخص مختار است كه از اول شوال تا نهم ذيحجه هر روزى كه خواست به عنوان حج «افراد» يا «قران» محرم شود. با توجه به مطالب ياد شده، اين سه ماه «ماه هاى حج» خوانده مى شوند و اما اينكه زمان حج تا سيزدهم


1- سوره بقره: 197

ص: 470

ذى حجة بيشتر طول نمى كشد(نه تا آخر آن)، اين جهت با محسوب شدن ذيحجه به عنوان يكى از ماه هاى حج منافات ندارد، زيرا پس از بازگشت از منا، طواف و نماز آن، سعى و طواف نساء و نماز آن را آخر ذى حجه مى توان انجام داد. (1) 2

أ

ماه هاى حرام

از دوازده ماه قمرى چهار ماه محرّم، رجب، ذيقعده و ذيحجه ماه هاى حرام شناخته مى شوند كه هر گونه جنگ و نبرد در آنها حرام شمرده شده است. سه ماه پشت سر هم و يك ماه(رجب) جدا از بقيه است. قرآن مجيد نيز به اين موضوع اشاره دارد:

«إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ» (2)

؛ مقدار ماه ها نزد خدا در كتاب آفرينش از آن روز كه آسمان و زمين را آفريد، دوازده ماه است. از اين دوازده ماه، چهار ماه، ماه حرام است كه هر گونه جنگ و نبرد در آن حرام است.

از پاره اى روايات استفاده مى شود كه تحريم جنگ در اين چهار ماه، علاوه بر آيين ابراهيم، در آيين يهود و مسيح و ساير آيين هاى آسمانى نيز بوده است. (3) فلسفه ماه هاى حرام

ماه هايى كه در جاهليت محترم شمرده مى شد و مردم آن عصر در آن ماه ها دست از قتال و نبرد مى كشيده اند، اين شيوه را دين اسلام مهر تأييد نهاد و عملًا بدان روش ادامه داد، و آنها چهار ماه از ماه هاى دوازده گانه قمرى مى باشند، يعنى ماه رجب، ذيقعده، ذيحجه و محرم (4). تحريم جنگ در اين چهار ماه يكى از طرق پايان دادن به جنگ هاى طولانى و وسيله اى براى دعوت به صلح و آرامش


1- فرهنگنامه حج و عمره و اماكن مربوطه، صدر طباطبايى، ص 22.
2- توبه: 37
3- تفسير نمونه، ج 7، ص 406؛ به نقل از تفسير برهان، ج 2، ص 122
4- معارف و معاريف، دائرة المعارف جامع اسلامى، ج نهم، ص 46.

ص: 471

بود، زيرا هنگامى كه جنگجويان چهار ماه از سال اسلحه را به زمين بگذارند و صداى چكاچك شمشيرها يا صفير گلوله ها خاموش شود و مجالى براى تفكر و انديشه به وجود آيد، احتمال پايان يافتن جنگ براى هميشه، بسيار زياد است. هميشه ادامه يك كار با شروع مجدد آن پس از خاموشى، تفاوت دارد و دومى به مراتب مشكل تر است، فراموش نمى كنيم كه در دوران جنگ هاى بيست ساله ويتنام چه اندازه زحمت كشيدند تا يك آتش بس بيست و چهار ساعته در آغاز سال نو مسيحى يا مانند آن بوجود آورند ولى اسلام براى پيروان خود در هر سال يك آتش بس چهار ماهه اعلام مى دارد و اين خود نشانه روح صلح طلبى اسلام است. البته چنانچه دشمن بخواهد از اين قانون اسلامى سوء استفاده كند و حريم ماه هاى حرام را بشكند، اجازه مقابله به مثل به مسلمانان داده شده است. (1) آتش بس اجبارى

در آيه 36 سوره توبه، به ماه هاى حرام و آتش بس اجبارى و دست كشيدن از جنگ در اين ماه ها اشاره شده است. خداوند مى فرمايد: «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً ... مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ...» (2)

بعضى از مفسران، تحريم جنگ در اين چهار ماه را از سنت هاى حضرت ابراهيم خليل عليه السلام مى دانند كه مشركين طبق اميال و هوس هاى خودكامه جاى اين ماه ها را تغيير مى دادند. دين مبين اسلام اين چهار ماه حرام را در جايگاه اصلى خود تثبيت كرد. عرب ها سه ماه پشت سر هم را «سَرَد» (3) و رجب را «فرد» گويند. (4) شايان ذكر است كه تحريم جنگ در اين ماه ها در صورتى است كه جنگ از ناحيه دشمن به مسلمانان تحميل نشود، اما در اين صورت، بدون شك مسلمانان بايد بپاخيزند و از خود دفاع كنند، زيرا حرمت اين ماه ها از ناحيه دشمن «نقض» شده است نه از ناحيه مسلمانان، آيه شريفه 194 سوره بقره نيز گواه بر اين مطلب است. (5) بعضى اعمال و مناسبت هاى ماه هاى حرام

محرّم

اولين ماه از ماه هاى حرام كه شروع سال قمرى هم با اين ماه مى باشد، محرّم است. مهمترين مناسبت اين ماه، شهادت سالار شهيدان امام حسين عليه السلام و اصحاب و يارانش در سال 61 قمرى در


1- تفسير نمونه، ج هفتم، ص 408.
2- سوره توبه، آيه 36.
3- سَرَد يعنى پى در پى و پشت سر هم انجام دادن.
4- تفسير نمونه، ج 7، ص 405 و 406.
5- همان.

ص: 472

سرزمين كربلا، و به اسارت رفتن اهل بيت آن حضرت مى باشد.

رجب

دومين ماه از ماه هاى حرام، رجب است كه اعمال فراوانى دارد. علاقمندان به مفاتيح الجنان مراجعه نمايند.

مناسبتهاى مهم اين ماه عبارتند از:

1- اول ماه، ولادت امام محمد باقر عليه السلام

2- سوم ماه، شهادت امام هادى عليه السلام

3- نهم ماه، ولادت امام محمدتقى عليه السلام

4- سيزدهم ماه، ولادت حضرت على عليه السلام و شروع ايام اعتكاف

5- پانزدهم ماه، وفات حضرت زينب كبرى عليها السلام

6- سيزدهم، چهاردهم و پانزدهم ماه، ايام برگزارى اعتكاف

7- بيست و پنجم ماه، شهادت امام موسى كاظم عليه السلام

8- بيست و هفتم ماه، مبعث رسول اكرم صلى الله عليه و آله

ذُوالقَعده

«ذوالقعده» يازدهمين ماه از سال قمرى و قبل از ماه «ذى الحجه» و موسم حج قرار گرفته است.

چون عرب ها براى انجام مناسك حج و زيارت كعبه و ديدار با بت هاى خود و تقديم هدايا و نذورات و قربانى به آنها، در اين ماه به سمت مكه حركت مى كرده و در مكه سكونت مى گزيده اند، از اين رو لفظ «قعد» كه در عربى به معناى نشستن است، بر اين ماه كه عرب ها در اين مدت در مكه مى نشسته اند و انتظار ماه ذى الحجه را مى كشيده گذاشته شده است، پس از ظهور اسلام از حرمت اين ماه كاسته نشد و همچنان به عنوان يكى از ماه هاى حرام كه در آنها نزاع و جنگ و قتل ممنوع و گناه است، به شمار رفت.

مناسبت هاى ماه ذوالقعده

1-/ روز يازدهم تولد حضرت امام رضا عليه السلام، كه در سال 148 واقع شده است.

2-/ شب نيمه اين ماه يكى از شب هاى مبارك است كه در آن نماز و عبادت و دعا مستجاب است.

3- 23 ذى قعده، بنا به قولى شهادت امام رضا عليه السلام واقع شده و لذا زيارت آن حضرت مستحب است.

4-/ شب و روز بيست و پنجم ماه ذوالقعده با نام «دحوالارض» يعنى روز پهن و گسترده شدن

ص: 473

زمين از زير خانه كعبه.

5-/ روز آخر ماه ذوالقعده مصادف با سالروز شهادت امام جواد عليه السلام است (1).

در رابطه با اعمال ما ذى قعده، علاقمندان به مفاتيح الجنان مراجعه نمايند.

ذُوالحَجه

همانگونه كه اشاره شد، ذوالحجه نيز آخرين ماه سال قمرى بر طبق تقويم هجرى قمرى مى باشد. (2) ذوالحجه به معناى ماه حج است. وجه اين نامگذارى بدين جهت است كه در روز نهم تا دوازدهم اين ماه مراسم حج برگزار مى شود. نام اين ماه با اين لفظ و واژه مخصوص در قرآن نيامده است. لكن در آيات متعددى كه مربوط به اعمال و مناسك حج و عمره است به اشاره آمده است.

مناسبت هاى ماه ذوالحجه

1-/ بنا بر روايت شيخ صدوق و شيخ طوسى روز اوّل ذى الحجة روز تزويج حضرت فاطمه عليها السلام با اميرالمومين عليه السلام (3) است.

2-/ روز هفتم، روز شهادت امام باقر عليه السلام است كه در سال 114 هجرى قمرى در مدينه واقع شده و روز حزن شيعه است. (4) 3-/ روز هشتم، يوم الترويه كه به روز تهيه آب شهرت دارد.

4-/ روز نهم، روز عرفه و روز شهادت حضرت مسلم بن عقيل در شهر كوفه مى باشد.

5- روز دهم روز عيد قربان است كه روز بسيار شريفى است.

6- روز پانزدهم، روز ولادت امام على النقى عليه السلام، در سنه 212 است. (5) 7- روز هيجدهم، روز عيد غدير و «عيد اللَّه الاكبر» و عيد آل محمّد صلى الله عليه و آله است كه از عظيم ترين اعياد است، نامش در آسمان روز محمود و در زمين روز ميثاق مأخوذ و جمع مشهود است. (6)


1- دائرةالمعارف تشيع، ج 8، ص 63.
2- نام اين ماه برگرفته از كلمه «حج» است كه در اصل معناى مطلق قصد و عزيمت بوده است، لكن به مرور زمان به كثرت استعمال كلمه حج در معناى خاصى از قصد كه همان قصد به زيارت خانه خدا در مكه معظمه و به جاى آوردن مناسك واجب و مستحب آن است، اين كلمه به معناى آن قصد مخصوص مشهور گرديده است.
3- مفاتيح الجنان.
4- همان.
5- همان.
6- همان.

ص: 474

8- روز بيست و چهارم روز مباهله حضرت محمد صلى الله عليه و آله با مسيحيان نجران.

9- روز بيست و پنجم: در اين روز، حضرت ابراهيم متولد شده (1) و همچنين روزى است كه سوره «هل اتى» در حق اهل بيت نازل شده است.

ماه ذى حجه اعمال فراوان با ثواب و پاداش بسيار زياد دارد كه علاقمندان مى توانند به مفتايح الجنان مراجعه نمايند.

3

أ

مباهله

داستان مباهله (2) كه در قرآن به آن اشاره شده، مربوط به مباهله حضرت رسول صلى الله عليه و آله با علماى نصاراى نجران است كه بنا بود در مدينه واقع شود. پس از اين كه هيأت نمايندگى «نجران» (3) در پاسخ به نامه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در مدينه حضور پيدا مى كند، زمينه مباهله فراهم مى گردد.

گروهى از سيره نويسان، محدثان و مورخان اسلامى، متن مذاكره نمايندگان نجران را با پيامبر صلى الله عليه و آله


1- مفاتيح الجنان، و در كتاب وسائل، ج 7، ص 331 از امام رضا عليه السلام نقل شده است كه در شب 25 ذيقعده «ولد فيها ابراهيم و ولدفيها عيسى بن مريم و فيها دحيت الكعبة».
2- معناى مباهله: مباهله از ماده «بهل» گرفته شده است و بهل در لغت عرب به معناى رها كردن است. شترها وقتى بچه دارمى شوند، پستان هاى آنها را مى بندند تا بچه شتر همه شير را نخورد و مقدارى براى صاحب شتر باقى بماند. ولى گاهى همه پستان ها را باز مى كنند تا بچه شتر هر چه ميل دارد بخورد. عرب چنين شترى را كه پستانهايش باز شده «ابل باهل» مى گويند يعنى شترى كه شيرش رها شده تا بچه اش از آن استفاده كند.
3- نجران با 70 دهكده تابع خود، در نقطه مرزى حجاز و يمن قرار گرفته است. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، نامه اى به اسقف نجران «ابوحارثه» نوشت و طى آن نامه، ساكنان نجران را به آيين اسلام دعوت نمود. مضمون نامه آن حضرت به نقل از فروغ ابديت، ج 2، ص 431، در بحار، ج 21، ص 285 آمده است.

ص: 475

نقل كرده اند، ولى سيد بن طاووس سرگذشت مباهله را دقيق تر و جامع تر از ديگران بيان كرده است. (1) شرح داستان مباهله

پيك وحى، بر پيامبر نازل شد و او را مأمور ساخت تا با كسانى كه با او به مجادله و محاجّه برمى خيزند و زير بار حق نمى روند به مباهله برخيزد. و طرفين از خدا بخواهند كه افراد دروغ گو را از رحمت خود دور سازد.

«فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ» (2)

هرگاه بعد از علم و دانشى كه(درباره مسيح) به تو رسيده(باز) كسانى با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت مى كنيم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت مى نماييم، شما هم زنان خود را، ما نفوس خود را دعوت مى كنيم، شما هم از نفوس خود را، آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم!

در آيات قبل از آيات مذكور، از تولد حضرت عيسى عليه السلام، مقامات آن حضرت و شخصيت مادرش بحث شده است. خداوند پس از اين بحث طولانى درباره حضرت عيسى عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد كه اگر مسيحيان پس از بيان همه اين امور و بحث هاى مستدل و منطقى باز هم زير بار نرفتند و اسلام را نپذيرفتند راه ديگرى در برخورد با آنها انتخاب كن، با آنها مباهله كن تا حق روشن شود.

«فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ ...» اى پيامبر! هر يك از نصارى و مسيحيان پس از اين همه بحث و مباحث مربوط به عيسى بن مريم و استدلال هاى متقن و متين پيرامون شؤون مختلف آن حضرت اگر همچنان به لجاجت خود ادامه دادند، راه ديگرى جهت دعوت آنها به سوى حق انتخاب كن و با آنها مباهله كن «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا ...» در اين قسمت افرادى كه بايد در اين مباهله شركت نمايند، مشخص مى شود:

1- رئيس مسلمانان يعنى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و رئيس مسيحيان نجران.

2- فرزندانمان و فرزندان شما.

3- زنان ما و زنان شما.

4- نفوس ما و نفوس شما.


1- اقبال الاعمال، سيد بن طاووس، 496 تا 513.
2- سوره آل عمران، آيه 61.

ص: 476

طرفين به فيصله دادن مسأله از طريق مباهله پذيرا شدند و قرار شد همگى براى مباهله آماده شوند. روزى را جهت مباهله و چگونگى آن مشخص كردند. اسقف اعظم مسيحيان كه بالاترين مقام مذهبى مسيحيان بود به آنها گفت: اگر پيامبر در روز مباهله با اصحاب، ياران سرشناس و شخصيت هاى معروف مسلمانان آمد با او مباهله كنيد، اما اگر به منظور مباهله با زن و بچه آمد از مباهله با او خوددارى كنيد. چون در صورت اوّل معلوم مى شود در نبوت خود صادق نيست و در اين صورت مغلوب مى شود، ولى در صورت دوّم معلوم مى شود كه با خداوند ارتباطى دارد كه با توكل بر او به ميدان آمده است.

روز موعود فرا رسيد. مسيحيان مشاهده كردند كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دست دو پسر بچه «حسن و حسين عليهما السلام» را گرفته و به همراه على و فاطمه عليهما السلام مى آيد. اسقف اعظم مسيحيان وقتى اين قضيه را ديد، گفت: من صورت هايى را مى بينم كه اگر دعا كنند حتماً به هدف اجابت مى رسد و همه شما نابود مى شويد، از مباهله خوددارى كنيد و به مسلمان ها اعلان كنيد كه حاضريم به صورت يك اقليت سالم در كنار شما زندگى كنيم و ماليات لازم را نيز بپردازيم. پيامبر اسلام، خواسته آنها را پذيرفت و از مباهله صرف نظر كرد. (1) شايان ذكر است كه پيامبر صلى الله عليه و آله پيش از ورود به ميدان مباهله به همراهان خود گفت: من هر موقع دعا كردم، شما دعاى مرا با گفتن آمين بدرقه كنيد.

از عايشه نقل شده است: روز مباهله پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله چهار تن همراهان خود را زير عباى مشكى رنگ وارد كرد (2) و اين آيه را تلاوت نمود: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» (3)

سرگذشت مباهله و مفاد اين آيه بزرگترين گواه بر فضيلت اصحاب كساء بوده و سندى زنده بر حقانيت آيين اسلام است. (4)


1- مجمع البيان ج 1، ص 38؛ تفسير الكشاف، ج 1، ص 193
2- مفسران اهل سنت هم تصريح دارند كه مراد از ابنائنا(پسران) حسن وحسين عليهما السلام ومراد از نسائنا(زنان ما) فاطمه زهرا عليها السلام ومراداز انفسنا(خويشان نزديك خود) حضرت على عليه السلام بوده است. فرهنگ نامه موضوعى قرآن، دكتر سيد احمد خاتمى، ج سوم، ص 2862.
3- سوره احزاب، آيه 33.
4- فروغ ابديت، ج 2، ص 432 تا 438.

ص: 477

زمان ومكان مباهله

گويا واقعه مباهله در روز 24 يا 25 ماه ذى حجه سال نهم ه. ق. رخ داده، و مكان آن نيزمحل «مسجد الاجابة» است كه در منابع شيعه ازآن مسجد بانام مسجد مباهله در شهر مدينه نيز ياد شده است. (1) 4

أ

مُحَصَّب

منطقه «محصَّب» (2) در راه حرم به منا(در طريق مسجدالحرام) از پل حجون تا جايى كه اكنون شهردارى مكه واقع شده يعنى «امانة العاصمة المقدسة» قرار دارد، به عبارتى از ميدان معابده تا پل حجون.

رسول خدا صلى الله عليه و آله در بازگشت از منا به همراه مسلمانان در اين منطقه توقف كرده است. درباره حدود اين منطقه اقوال مختلفى وجود دارد (3). با اين حال تعريف فوق نسبتا دقيق است.

دليل انتخاب محصّب براى نزول رسول خدا صلى الله عليه و آله آن بود كه اين منطقه جايى بود كه زمانى قريشيان قراردادى بر ضد آن حضرت در آنجا امضاء كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«اذَا قَدِمنا مَكَّة انْ شاءَ اللَّهُ تَعالى نَزَلنا بِالْخَيفِ الَّذي تَحالَفُوا عَلَينا فيهِ» (4).

ما مخصوصاً پس از ورود به مكه، در آنجا كه «خيف بنى كنانه» است، فرود خواهيم آمد.

در اين محل مسجدالاجابة قرار دارد (5). مسجد ديگرى هم وجود دارد كه هيچ اشاره اى به نماز


1- بحار، ج 98، ص 225. آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 281 و 282. ضمناً تفصيل مباحث مربوط به مباهله در كتاب بحار، ج 21، ص 276- 356 آمده است.
2- شفاء الغرام، ج 1، صفحه 578، لغت نامه دهخدا مى نويسد: محصب شعبى است ما بين مكه و منى كه به سوى ابطح مى رود. درمورد وجه تسميه اين مكان نيز مى گويد: اين مكان سنگ ريزه دارد و برخى معتقدند به اين مناسبت است كه آن جا محل رمى جمره است.
3- اخبار مكه، ج 4، ص 72 و 73، فاكهى.
4- همان، ج 2، ص 162، ازرقى.
5- آثار اسلامى مكه و مدينه ص 112- 117.

ص: 478

خواندن رسول خدا صلى الله عليه و آله در آنجا نشده. اكنون كتيبه اى بر در آن است كه بازسازى آن را در عهد ملك عبدالعزيز در سال 1362 ه ق. نشان مى دهد. اين مسجد روبروى «ريع ذاخر» در اين سوى خيابان و در كنار قصر السقاف قرار دارد. گويا اين همان مسجدى است كه در آن بر جنازه ابو جعفر منصور خليفه عباسى بعد از مردنش در مكه نماز خوانده شده است (1). منصور در قبرستان معلاة يا حجون دفن شده و قبر او هنوز هم مشخص است.

در كتاب آثار اسلامى مكه و مدينه آمده است:

در انتهاى حى جُميّزه،(محله پشت قبرستان معلاة، همان محله اى كه اكنون مدخل ورودى قبرستان در ابتداى آن مى شود)، محله جعفريه قرار دارد كه گويا به نام ابوجعفر منصور است. يكى از زائران با سابقه اظهار مى كرد: سى سال پيش، در اين محل خانه اى بود به نام خانه امام جعفر صادق عليه السلام كه همراه برخى از مطوفين به آنجا رفته است. روزى همراه ايشان به آن جا رفتيم، اما يافتن و شناسايى آن محل برايش ممكن نبود. درباره حدود «معلاة» و «مسفله»، «فاكهى» و «ازرقى» توضيحاتى را آورده اند. در حدود معلاة از دار جعفر بن محمد، بدون هيچ گونه توضيحى ياد شده است.

محتمل است كه اين خانه، خانه جعفربن محمّد بن سليمان امير مكه باشد، نه خانه امام صادق عليه السلام و يا حتى خانه منسوب به ابوجعفر منصور. (2) 5

أ

محمد بن على بن الحسين عليهم السلام

امام محمد باقر عليه السلام

نام: محمد، كنيه: ابوجعفر، لقب: باقرالعلوم.

نام پدر: على عليه السلام، نام مادر: ام عبدالله «فاطمه دختر امام حسن عليه السلام»

مكان ولادت: مدينه، روز ولادت: دوشنبه 1 يا 3 رجب سال 57 ه ق.


1- اخبار مكه، ج 4، ص 75، فاكهى.
2- آثار اسلامى مكه و مدينه، رسول جعفريان، ص 169.

ص: 479

نقش انگشترى: العزة لله جمعياً

مدت امامت: 20 سال

اولاد: 7 فرزند، سن: 57 سال

مكان شهادت: مدينه طيبه، روز شهادت: دوشنبه 7 ذى الحجه 114 هجرى

سبب شهادت: زهرى كه «ابا ابراهيم بن وليد» به امر «هشام بن عبدالملك» به آن حضرت خورانيد.

مرقد مطهر: قبرستان بقيع (1) در هنگام ولادتِ حضرت امام محمد باقر عليه السلام هاله اى از شكوه و عظمت اين نوزاد را فراگرفت و همچون ديگر امامان، پاك و منزه به دنيا آمد.

امام باقر عليه السلام از دو سو- پدر و مادر- نسبت آن حضرت به پيامبر و حضرت على و حضرت زهرا عليهم السلام مى رسد؛ زيرا پدر او امام زين العابدين فرزند امام حسين عليه السلام و مادر گرامى او «ام عبدالله» دختر امام حسن مجتبى عليه السلام است، لذا در اين رابطه گفته شده است:

علوىٌ مِن علويين و فاطمىٌ من فاطميّين و هاشمىٌ من هاشميين. (2)

عظمت امام باقر عليه السلام زبانزد خاص و عام بود، هر جا سخن از والايى هاشميان و علويان و فاطميان به ميان مى آمد، او را يگانه وارث آن همه قداست و شجاعت و بزرگوارى مى شناختند و هاشمى و علوى و فاطمى اش مى خواندند.

گوشه اى از شرافت و بزرگوارى امام باقر عليه السلام:

پيامبر صلى الله عليه و آله به يكى از ياران پارساى خود، جابر بن عبداللَّه انصارى فرمود: اى جابر! تو زنده مى مانى و فرزندم محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب را كه نامش در تورات باقر است، درمى يابى، آن هنگام سلام مرا به او برسان.

پيامبر رحلت كرد و جابر عمرى دراز يافت. بعدها روزى به خانه امام زين العابدين عليه السلام آمد و امام باقر عليه السلام را كه كودكى خردسال بود ديد، به او عرض كرد: «پيش بيا ...»

امام باقر عليه السلام جلو آمد، عرض كرد: «برو» امام عليه السلام بازگشت. جابر اندام و راه رفتن او را تماشا كرد و گفت: به خداى كعبه سوگند آيينه تمام نماى پيامبر است. آنگاه از امام سجاد عليه السلام پرسيد: «اين كودك كيست؟» فرمود: «امام پس از من، فرزندم محمد باقر عليه السلام است. جابر برخاست و بر پاى امام باقر عليه السلام بوسه زد و عرض كرد: «فدايت شوم اى فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله سلام و درود پدرت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را بپذير، چه


1- چهارده معصوم، جواد محدثى، ص 80.
2- اعلام الورى، ص 264، كافى ج 1، ص 469

ص: 480

او تو را سلام رسانده است. ديدگان امام باقر عليه السلام پر از اشك شد و فرمود: سلام و درود بر پدرم پيامبر خدا باد تا بدان هنگام كه آسمان ها و زمين پايدارند و بر تو اى جابر كه سلام او را به من رساندى. (1) دانش امام

چرا پيامبر صلى الله عليه و آله به امام باقر عليه السلام به عنوان باقر و شكافنده علم، عنايت ويژه اى داشت، و چرا جابر بن عبداللَّه انصارى- از شيعيان فهيم و طراز اوّل امير مؤمنان على عليه السلام- اين مطلب را به طور جدّى پى گيرى و بيان مى كرد؟

پاسخ آنكه: در عصر امامان قبل از امام باقر عليه السلام فرصتى براى تشكّل شيعيان و تنظيم و بيان فقه اسلامى از راه صحيح، به دست نيامد و اين علوم در دل خاك هاى جهل و نادانى كه بنى اميه به وجود آورد، قرار گرفت. امام باقر عليه السلام نخستين امامى بود كه با دست زدن به انقلاب فرهنگى در سطح وسيع، و با تربيت شاگردان برجسته، به تأسيس حوزه علميه پرداخت و هسته مركزى اين دانشگاه را استوار ساخت، و پس از او فرزندش امام صادق عليه السلام بر رونق و گسترش آن افزود. بنابراين بايد توجه داشت كه عنايت خاص پيامبر صلى الله عليه و آله به اينكه امام باقر عليه السلام سرزمين علم را مى شكافد و زوايا و اسرار علم را آشكار مى كند بيانگر علم حقيقى اسلام يعنى همان تشيع و محتويات تشيع است و اعلام و تكرار و پى گيرى جابر و شعار آميخته به شعور او كه مكرر مى گفت: يا باقرالعلوم يا باقرالعلوم؛ اين بود كه مردم را به اسلام ناب كه همان تشيع راستين است، دعوت كند و خفتگان را از گمراهى و كژروى نجات دهد.

بر همين اساس در شأن امام باقر عليه السلام گفته شده:

لايظهر عن احدٍ من ولد الحسن و الحسين عليهما السلام من العلوم ما ظهر منه من التفسير و الكلام و الفتيا و الاحكام و الحلال و الحرام. (2)

خلفاى عصر امام باقر عليه السلام

خلفاى عصر امامت امام باقر عليه السلام «از محرم 95 ه ق. تا ذيحجه 114 ه ق» به ترتيب عبارتند از:

1. وليد بن عبدالملك

2. سلميان بن عبدالملك

3. عمر بن عبدالعزيز

4. يزيد بن عبدالملك


1- امالى شيخ صدوق، ص 213، چاپ سنگى.
2- اعيان الشيعه، ط ارشاد، ج 1، ص 650

ص: 481

5. هشام بن عبدالملك

خلفاى مذكور جز عمر بن عبدالعزيز، همان روش طاغوتى نياكان خود را مى پيمودند، و چون جدشان مروان، و پدرشان عبدالملك در ظلم و ستم و كينه توزى نسبت به خاندان نبوت هيچ باكى نداشتند. (1) تأسيس حوزه علميه

امام باقر عليه السلام اگر چه بر اثر سلطه حكومت طاغوت، از نظر سياسى منزوى بود و اعتراضات او به صورت يك نهضت سياسى همه جانبه براى سرنگونى رژيم بنى اميه نيانجاميد، با اينكه در اين راه تا سرحدّ شهادت حركت كرد، ولى او دريافته بود كه فرهنگ تشيع در انزوا قرار گرفته، و زير چكمه جلادان اموى، بى رمق مانده است. از اين رو لازم بود به يك انقلاب وسيع فرهنگى دست بزند و با تشكيل حوزه علميه و تربيت شاگردان برجسته، فقه آل محمد عليهم السلام و خط فكرى تشيع را آشكار سازد.

با نظر و دقت به اين كه همين موضوع زمينه عميق و بنيان كن براى مبارزه با طاغوتيان خواهد شد، و در دراز مدت، شيعيان را وارد صحنه و مكتب اهل بيت عليهم السلام را زنده خواهد كرد و با توجه به اينكه سنگ زيرين و اساس انقلاب و قيام، نهضت فكرى و فرهنگى است، بر همين اساس امام باقر عليه السلام، زمينه سازى بسيار عميق و خوبى در اين راستا نمود و پس از او فرزند برومندش امام صادق عليه السلام با تشكيل حوزه علميه اى با چهار هزار شاگرد، آن را به ثمر رسانيد و به عنوان يك دانشگاه عظيم اسلامى، در تاريخ اسلام آشكار و ماندگار ساخت.

بنابراين مى توان گفت: امام باقر عليه السلام مؤسس و بنيانگذار حوزه علميه شيعه، و نهضت فكرى و انقلاب فرهنگى تشيع بود. امام باقر عليه السلام شاگردانى مانند محمد بن مسلم، زارة بن اعين، ابوبصير، بريد ابن معاويه را تربيت كرد كه امام صادق عليه السلام فرمود: اين چهار نفر، مكتب و احاديث پدرم را زنده كردند.

در اين حوزه شاگردان برجسته ديگرى تربيت شدند مانند: جابر بن يزيد جعفى، ابان بن تغلب، كيان سجستانى، حمران بن اعين، سدير سيرفى، ابوصباح كنانى، عبدالله بن ابى يعفور كه هر كدام محدثى بزرگ و مجتهدى عاليمقام بوده اند. (2) عبادت و بندگى خدا

امام باقر عليه السلام قبل از هر چير، بنده خالص خدا بود و همواره در ياد و پرسش خدا به سر مى برد و


1- سيره چهارده معصوم، محمد محمدى اشتهاردى، ص 457
2- همان، ص 461.

ص: 482

هيچ چيز او را از بندگى خالص و عبادت بى شائبه خدا باز نمى داشت. روايت شده: امام باقر عليه السلام براى انجام حج، از مدينه به سوى مكه رهسپار مى شد، وقتى كه در مكه وارد مسجد الحرام مى گرديد و به كعبه نگاه مى كرد بلند بلند مى گريست، سپس طواف كعبه مى نمود، و پس از طواف در مقام ابراهيم، نماز مى خواند وقتى سر از سجده بر مى داشت، ديده مى شد كه محل سجده اش بر اثر اشك بسيارتر شده است. امام صادق عليه السلام فرمود: «هنگامى كه چيزى پدرم را غمگين مى نمود، امر مى كرد، تا زنان و كودكانش جمع شوند سپس دعا مى كرد و آنها آمين مى گفتند.» (1) شهادت امام باقر عليه السلام

امام گرامى حضرت باقرالعلوم عليه السلام، در هفتم ذيحجه سال 114 هجرى در پنجاه و هفت سالگى در زمان ستمگر اموى، هشام بن عبدالملك، مسموم و شهيد شد. در شامگاه وفات به امام صادق عليه السلام فرمود: امشب جهان را بدرود خواهم گفت، هم اكنون پدرم را ديدم كه شربتى گوارا نزد من آورد و نوشيدم و مرا به سراى جاويد و ديدار حق بشارت داد. ديگر روز، تن پاك آن درياى بيكران دانش خدايى را در خاك بقيع كنار آرامگاه امام مجتبى عليه السلام و امام سجاد عليه السلام به خاك سپردند، سلام خدا بر او باد. (2) 6

أ

محمد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله

نام: محمد، كنيه: ابوالقاسم، لقب: مصطفى،

نام پدر: عبداللَّه، نام مادر: آمنه بنت وهب،

محل تولد: مكه، روز تولد: دوشنبه 17 ربيع الاول،

سال تولد: عام الفيل، 53 سال پيش از هجرت،

نقش انگشتر: «اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ وَ اشْهَدُ انَّ مُحَمَّدَاً رَسُولُ اللَّهِ»


1- پيشوايان معصوم، هيأت تحريريه در راه حق، ص 503.
2- همان، ص 307.

ص: 483

اولاد: 8 فرزند، سن: 63 سال،

روز رحلت: دوشنبه 28 صفر سال يازدهم هجرت،

سبب رحلت: اثر تدريجى سمى كه زن يهودى به آن حضرت خوراند،

مرقد مطهر: مدينه در خانه خود كه هم اكنون جزء مسجد نبوى است. (1) پدر پيامبر صلى الله عليه و آله «عبداللَّه» در ميان برادران «ابوطالب، زبير و عبدالكعبه» از امتياز خاصى برخوردار بود. چهره نورانى و سيرت زيبا داشت و از تواضع معنوى و اخلاقى، يگانه و ممتاز بود. مادر بزرگوار پيامبر «آمنه» است كه از نظر اصالت خانوادگى و پاكدامنى و كمالات، بهترين دختر آن عصر به شمار مى آمد.

پيامبر صلى الله عليه و آله روز جمعه 17 ربيع الاول در عصر سلطنت انوشيروان، بعد از طلوع فجر و قبل از طلوع خورشيد در مكه چشم به جهان گشود.

سعدى در اين زمينه اشعار زيبايى سروده است:

ماه فرو ماند از جمال محمد سرو نرويد به اعتدال محمد

قدر فلك را كمال و منزلتى نيست در نظر قدر با كمال محمد

وعده ديدار هر كسى به قيامت ليله اسرى شب وصال محمد

«عبداللَّه» پدر بزرگوار پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از ولادت آن حضرت از دنيا رفت و عبدالمطلب با كمال اخلاص سرپرستى آمنه و فرزندش محمد را- پس از ولادت- برعهده گرفت.

وقتى حضرت محمد صلى الله عليه و آله چشم به جهان گشود، سه روز يا هفت روز آمنه به او شير داد، سپس ثوبيه- كه كنيزى بود- چند روز به او شير داد- و در نهايت حليمه سعديه عهده دار اين مهم گرديد.

پيامبر صلى الله عليه و آله در سن شش سالگى در مراجعت از مدينه به مكه مادرش را از دست داد و در سن هشت سالگى يگانه پرستار آن حضرت از دنيا رفت. از آن پس سرپرسى حضرت محمد صلى الله عليه و آله را ابوطالب- يار باوفا و مؤمن پيامبر، عموى شجاع و سخاوتمند آن حضرت- برعهده گرفت. ابوطالب نيز تا آخر عمر لحظه اى از حمايت محمد صلى الله عليه و آله غافل نبود و در سفر و حضر از او مراقبت مى كرد و در سن ده سالگى آرام آرام او را در كارهاى اجتماعى شركت داد. پيامبر صلى الله عليه و آله دو بار به عنوان بازرگان به شام مسافرت كرد.

نخست در سن دوازده سالگى، همراه عمويش ابوطالب و بار ديگر در سن 24 سالگى به عنوان امين و


1- چهارده معصوم، جواد محدثى، ص 10. بر اساس نظر اهل تسنن ميلاد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روز دوازدهم ربيع الاول مى باشد. تاريخ القويم، ج 1، ص 111.

ص: 484

وكيل كاروان تجارتى حضرت خديجه عليها السلام به شام رهسپار شد.

ازدواج پيامبر صلى الله عليه و آله: پيامبر صلى الله عليه و آله در سن 25 سالگى با خديجه عليها السلام دختر خويلد، از خاندان قريش كه بانويى پاكدامن و ارجمند بود در حالى كه او چهل سال داشت ازدواج كرد.

فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله: بنابر مشهور پيامبر از حضرت خديجه عليها السلام داراى شش فرزند «قاسم، عبداللَّه، رقيه، ام كلثوم، زينب و فاطمه زهرا عليها السلام» بود و از ماريه قبطيه همسر ديگرش يك فرزند به نام ابراهيم داشت.

دين پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از اسلام: در اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از پيامبرى پيرو چه دينى بود، سه نظريه وجود دارد:

1- از اوصياى حضرت عيسى عليه السلام بود.

2- در آيين ابراهيم خليل عليه السلام بود.

3- داراى شريعت خاص بود كه از طريق الهام به دست مى آورد.

روايات متعددى بيانگر نظريه سوم است.

پيامبر امين و راستگو: قبل از آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله در چهل سالگى به مقام پيامبرى برسد، همه او را به عنوان امين و راستگو مى شناختند و هرگز در او گناه و انحرافى نديده بودند.

در آستانه بعثت

قبل از آنكه به موضوع بعثت بپردازيم، بايد توجه داشته باشيم قبل از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله، مردم عصر جاهليت، در همه جهان، به ويژه جزيرةالعرب به انواع آلودگى ها غوطه ور بودند و زندگى آنان از زندگى حيوانات پست تر و زشت تر بود. همه چيز بيانگر آن بود كه نياز و لزوم شديد به يك آيين سازنده و رهبر دلسوز، آگاه و مصلح است، تا بيايد و با رهنمودهاى سازنده اش دست مردم را بگيرد و آنها را از لجن زارهاى فساد و تباهى رهايى بخشد. (1) دورنمايى از عصر جاهليت

براى روشن شدن وضعيت نكبت بار عصر جاهليت و اين كه آن دوره را بهتر درك كنيم شايسته است به چند موضوع توجه نماييم.


1- سيره چهارده معصوم، محمد محمدى اشتهاردى، ص 12.

ص: 485

1-/ جنگ و ناامنى:

در تاريخ جاهليت 1700 جنگ ميان قبايل عرب اتفاق افتاده كه منشاء آن نادانى، تعصب، فقر و بى رحمى و رياست طلبى آنها بوده، به عنوان مثال يكى از جنگ ها(جنگ منذر) با قبيله «بكربن وائل» در ميان اين دو قبيله اختلاف شديد رخ داد بر اثر اينكه اسب يكى بر اسب ديگرى كه از اشراف بود سبقت گرفته، يا مردى در بازار پايش را دراز كرده و گفته اگر كسى قدرت دارد قدم روى پاى من بگذارد و مانند اينها.

2-/ امتيازات طبقاتى و قبيلگى:

يكى از سنت هاى غلط آنها كه موجب بسيارى از جنايات مى شد امتيازات طبقاتى بود، مانند امتياز به ثروت، امتياز به نژاد، امتياز به زبان و ... كه موجب شده بود ثروتمندان بر مستمندان حكومت كنند.

3-/ بى عفتى و انحراف جنسى:

بى عفتى و بى ناموسى در حدى بود كه به طور آزاد و رسمى، بين آنها «نكاح ذوات الرايات» رواج داشت، يعنى زنانى بودند كه در اختيار هر فردى قرار مى گرفته و بر سر در خانه هاى خود پرچمى به اين عنوان نصب مى كردند و اگر فرزندى مى آوردند، مدعيان را همراه قيافه شناسان جمع مى كرد و قيافه شناسان كودك را شبيه هر كدام مى دانستند او را به عنوان پدر كودك معرفى مى كردند.

4-/ انسان كشى:

از رسم هاى غلط جاهليت اين بود كه نه تنها دختران را زنده به گور مى كردند، بلكه از ترس فقر و تهى دستى، پسران را نيز مى كشتند. در آيه 151 سوره انعام به همين مطلب اشاره مى كند: «لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ» فرزندانتان را از ترس فقر نكشيد ما شما و آنها را روزى مى دهيم.

5-/ وضع زن در جاهليت:

يكى از وحشتناك ترين رسوم و عادت هاى شوم دوران جاهليت، دختركشى بود، آن هم در زشت ترين صورتش، يعنى انسانى ضعيف و بى دفاع را زنده زنده به گور كنند يا گردن بزنند و يا از بالاى كوه به پايين پرت كنند تا بميرد. احساس مردم جاهليت در مورد زنان چنين بود كه آنها را در رديف حيوانات قرار مى دادند بلكه پست تر از حيوان، به دليل اينكه حيوان را زنده زنده در گور نمى كردند ولى دختران را زنده زنده در گور مى كردند.

6-/ بت پرستى در جاهليت:

بت پرستى در جاهليت به اوج خود رسيده بود، هر دسته اى براى خود بت يا بتهايى داشتند و آنها را

ص: 486

با انواع پرستش ها مى پرستيدند، به طورى كه مى نويسند: شمار بت ها به 16 هزار بت رسيد كه 360 بت آنها به تعداد شماره روزهاى سال، بت هاى معروف بودند و 9 بت آن، از بت هاى بزرگ و معروف و رسمى بودند. (1) حضرت على عليه السلام درباره وضعيت جاهليت مى فرمايد:

«شما اى گروه عرب! در زمان جاهليت زشت ترين مرام را داشتيد و در بدترين وضع به سر مى برديد، در ميان زمين سنگلاخ، ميان مارهاى پرزهر، آب لجن سياه مى آشاميديد، غذاى آلوده مى خورديد، خون يكديگر را مى ريختيد و از خويشان دورى مى كرديد، بت ها در ميان شما نصب شده بود، غرق در فساد بوديد كه خداوند توسط پيامبر اسلام شما را نجات داد.» (2) آغاز پيامبرى

چهل سال از عمر پيامبر صلى الله عليه و آله مى گذشت. روز 27 رجب فرا رسيد. آن حضرت بر فراز كوه حرا به مناجات و عبادت مشغول بود. پيك وحى نازل شد و مژده رسالت را به او داد. خداوند در مورد بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ» (3)

پيامبرى از خودتان به سوى شما آمد، مخصوصاً اينكه به جاى «منكم»، در اين آيه «من انفسكم» آمده است، اشاره به شدت ارتباط پيامبر صلى الله عليه و آله با مردم است كه گويى پاره اى از جان مردم و از روح جامعه در شكل پيامبر ظاهر شده است، و عجب اينكه گروهى از مفسران كه تحت تأثير تعصبات نژادى و عربى بوده اند، گفته اند: مخاطب در اين آيه نژاد عرب است! يعنى پيامبرى از اين نژاد به سوى شما آمد! اين بدترين تفسيرى است كه براى آيه فوق ذكر كرده اند، زيرا مى دانيم چيزى كه در قرآن از آن سخنى نيست، مسأله نژاد است، همه جا خطابات قرآن با «يا أَيُّهَا النَّاسُ» و «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» و امثال آنها شروع مى شود و در هيچ موردى «يا ايها العرب» و «يا قريش» و مانند آن وجود ندارد. (4) در هر صورت، در آيه شريفه پس از ذكر صفت «مِنْ أَنْفُسِكُمْ» به چهار خصوصيت ديگر از صفات ممتاز پيامبر صلى الله عليه و آله كه در تحريك عواطف مردم و جلب احساساتشان اثر عميق دارد اشاره مى كند:

1-/ «عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ»: هرگونه ناراحتى و زيان و ضررى به شما برسد براى او سخت و ناراحت كننده است.


1- سيره چهارده معصوم، محمدى اشتهاردى، ص 11.
2- نهج البلاغة؛ فيض الاسلام، خطبه 26، ص 92.
3- سوره توبه، آيه 128.
4- تفسير نمونه، ج 8، ص 206.

ص: 487

2-/ «حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ»: او سخت بر هدايت شما علاقه مند است و به آن عشق مى ورزد و «حرص» در لغت به معناى شدت علاقه به چيزى است و جالب اينكه در آيه مورد بحث به طور مطلق مى گويد حريص بر شماست نه سخنى از هدايت به ميان مى آورد و نه از چيز ديگر، اشاره به اينكه به هر گونه خير و سعادت شما و به هر گونه پيشرفت و ترقى و خوشبختى تان عشق مى ورزد.

3-/ «بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ»: او نسبت به مؤمنان رئوف و رحيم است. رئوف اشاره به محبت مخصوص در مورد فرمانبرداران است در حالى كه رحيم اشاره به رحمت در مقابل گناهكاران مى باشد.

در آيه بعد مى فرمايد: «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ» (1)

، اگر آنها از حق روى برگردانند، نگران نباش و بگو خداوند براى من كافى است چرا كه او بر هر چيزى تواناست، به همان خداوندى كه هيچ معبودى جز او نيست و بنابراين تنها پناهگاه اوست من تنها بر چنين معبودى تكيه كرده ام و به او دلبسته ام و كارهايم را به او واگذار كرده ام. (2) پيامبر صلى الله عليه و آله پس از سيزده سال استقامت و پايدارى در مكه، در مقابل دشمنان اسلام، روز پنجشنبه اوّل ربيع الاول سال 13 بعثت از مكه خارج شد و روز دوازدهم همين ماه وارد مدينه گرديد. پس از 10 سال استقرار در مدينه منوره روز دوشنبه 28 صفر سال يازدهم هجرت در سن 63 سالگى چشم از جهان فانى فرو بست.

7

أ

محل ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله مولد النّبى صلى الله عليه و آله

خانه اى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن متولد شد، و در محل شعب ابى طالب قرار داشت مولد النبى صلى الله عليه و آله مى نامند. (3) در قرن دوّم هجرى، خيزران همسر هارون، آن محل را خريد و به مسجد تبديل كرد. در قرن هاى بعد، مسلمانان اين محل را بسيار گرامى و محترم مى دانستند، به ويژه در شب ولادت رسول اكرم صلى الله عليه و آله مراسمى در آن برگزار مى كردند. سلاطين عثمانى به اين محل توجه زيادى


1- سوره توبه، آيه 129.
2- تفسير نمونه، ج 8، ص 208.
3- تاريخ القويم، ج 1، ص 119 و 285.

ص: 488

داشتند. از جمله «سلطان سليمان» فرزند سليم، در سال 935 دستور بازسازى مولد النبى را داد. پيش از وى الملك المظفر غسانى حاكم يمن و قبل از او، براى نخستين بار «الناصر عباسى»، در آنجا بناهايى ساخته بودند. (1) هم چنين سلطان محمد بن مراد عثمانى(1012 م) به يكى از غلامان خود به نام غضنفر آغا دستور داد تا آنجا را بازسازى كند. او نيز با صرف پول فراوان، بنا و مناره بزرگى براى آن ساخت و موقوفاتى جهت آن در ملك عثمانى معين كرد و براى آنجا مؤذن و خادم و امام جماعت گمارد، مدرسى را نيز معين كرد تا هفته اى دو روز در آنجا تدريس كند. مؤلف كتاب آثار اسلامى مى نويسد:

يك زائر كه در سال 1315 قمرى به زيارت اين خانه توفيق يافته، مى نويسد: روز جمعه چهاردهم، به زيارت حضرت رسول در موضعى كه مشهور به مولد النبى صلى الله عليه و آله است رفتيم و آن موضع واقع است در «سوق الليل»، از در داخل شديم و تخميناً چهارده پله پايين رفتيم، وارد اتاقى شديم كه مسمى به مسجد است، بعد از آن به اتاق ديگر رفتيم، در اين اتاق ضريحى است، در ضريح را خادم باز كرد، داخل اين ضريح گودالى واقع است در وسط آن رنگ سبزى بود كه محل تولد حضرت ختمى مرتبت بود، آن موضع مطهر را تقبيل نموده و صورت را بر آن ماليده و ديده را منور نموديم.

در پى روى كار آمدن دولت سعودى، هم زمان با خراب كردن بُقاع متبركه، بناى مولد النبى هم تخريب شد. تنها با اصرار شيخ عباس قطان(م 1370) شهردار وقت مكه(از سال 1346 تا 1374 ق.) و درخواست وى از ملك عبدالعزيز، قرار بر اين شد تا آنجا را كتابخانه اى بنا كنند كه به آن «مكتبة مكة المكرمة» نام نهادند. و تاكنون هم برقرار است. (2) اكنون بسيارى از مسلمانان، به ويژه زائران تركيه كه بيش از ديگر كشورها از سابقه آن آگاهند، پشت در آن اجتماع مى كنند و نماز مى خوانند. اخيراً كه رفت و آمد افراد زياد شده است دولت ضمن نصب تابلويى در آنجا توصيه كرده است كه اين محل به هيچ وجه متبرك نيست و نماز خواندن در آنجا جايز نمى باشد.

گفته شده است كه اين محل قبلًا داراى بقعه اى بوده كه در وسط آن سنگ سياه و مدورى وجود داشته است. برخى گفته اند آن چه از تحقيق افراد موثق به دست آمده، اين است كه زادگاه پيغمبر صلى الله عليه و آله كه بعد به صورت مسجد درآمد، چون در قرب مسجدالحرام بوده، در موقع توسعه آن جزء آن شده و اكنون مسجدى به طور جداگانه به اين نام وجود ندارد! و اگر كسى بگويد: ساختمان دو طبقه اى كه در


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 123، به نقل از منائح الكرم، ج 3، ص 264 و 265.
2- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 154.

ص: 489

«سوق الليل» به نام «مكتبة مكة المكرمة» يعنى كتابخانه مكه مكرمه كه نزديك به محوطه جلو مسجدالحرام مى باشد، آن جا زادگاه حضرت، و مسجد مزبور آن جا بوده، كه اكنون كتابخانه شده، اين بعيد مى باشد چه آن كه عامه هم براى مسجد حرمت قائل هستند و هيچگاه مسجد را مبدل به كتابخانه نمى نمايند و آن محل ممكن است محل سكونت حضرت بوده است! (1) 8

أ

محله بنى هاشم

در مقابل «باب جبرئيل» و «باب النساء» كوچه هاى تنگ و باريك و بسيار قديمى وجود داشت كه به محله بنى هاشم معروف بود. اين كوچه هاى پرپيچ و خم تا قبرستان بقيع ادامه داشت و در دوران هاى مختلف همچنان محفوظ بود و گاهى بازسازى مى شد. دكان ها و مغازه هاى فراوانى در اين كوچه ها بود كه صاحبان آنها عمدتا از سادات علوى بودند. در سالهاى 1364 ش تا 1366 ش اين محله به كلى تخريب و فضاى آن تا قبرستان بقيع باز و محل عبور و مرور زائرين گرديد كه البته بخشى از آن نيز در توسعه شرقى مسجد تخريب گرديد. هم اكنون از «باب البقيع» مستقيماً قبرستان بقيع ديده مى شود. (2) اين محلّه كه ميان شيعيان به محلّه بنى هاشم شهرت دارد، خانه اى وجود داشت كه به خانه امام جعفر صادق عليه السلام شهرت داشت و كوچه تنگ مزبور را به عنوان «زقاق جعفر» مى شناختند. از اين خانه و كوچه كه در حوالى سال هاى 1360 تا 63 ش. تخريب شده است تنها تصاويرى بر جاى مانده است. (3) شايان ذكر است كه در ابتداى كوچه، پيچ كوچكى بود كه در گوشه آن خانه امام سجاد عليه السلام وجود داشت و اين خانه از سمت مسجدالنبى نرسيده به خانه امام صادق عليه السلام واقع بود و مورد توجه زائران قرار داشت.


1- راهنماى حرمين شريفين، ج 1، ص 243 و 244.
2- تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه منوّره، ص 254.
3- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 323.

ص: 490

9

أ

مخيريق يهودى

«مخيريق يهودى» كه از احبار يهودى هاى مدينه بود، چون شنيد كه در جنگ احد امر بر پيامبر صلى الله عليه و آله سخت شده است، به يهودى هاى مدينه گفت:

«وَاللَّهِ انَّكُمْ لَتَعلَمُونَ انَّ مُحَمَّدَاً صلى الله عليه و آله نَبىّ وَانّ نَصرَهُ عَلَيكُم حَقّ»؛ قسم به خدا، شما مى دانيد محمد صلى الله عليه و آله پيامبر خداست ويارى او بر شما واجب است

شمشير خود را برداشت و از مدينه به يارى پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت:

«اگر من كشته شدم تمام اموال من مال محمد صلى الله عليه و آله است، هر كجا كه مى خواهد صرف نمايد.»

هر چه يهودى ها به او گفتند: امروز روز شنبه است وكاربرما روا نيست، گوش نداد وخود رابه احد رسانيد ودر راه اسلام شهيد شد پيامبر صلى الله عليه و آله درمورداو فرمود «مخيريق بهترينِ يهودى هاى مدينه بود». آرى مخيريق يهودى حتى يك نماز هم نخواند ولى بهشتى شد. پس ازمدتى كه از دفن شهداى احد گذشته بود، سيل آمد. وقبرهاى بعضى از آن ها را خراب كرد، بدن بعضى از شهداى احد آشكارشد، ديدند بدن وى ابداً تغيير نكرده، و چون بر صورت او ضربتى وارد آمده بود، دست خود را بر پيشانى اش گذاشته بود، چون دست او را از پيشانى جدا نمودند، خون جارى شد، دست او را دو مرتبه بر پيشانى اش گذاشتند، خون قطع گرديد. (1) از جابر نقل شده است، كه چهل وشش سال بعد از دفن پدرش در احد، چون قبر او را سيل خراب نمود، ديد گويا پدرش در خواب است و ابداً خاك در او اثر نكرده وكفن اومثل روز اول است و روى پاهاى او كه علف ريخته بودند، هنوز سبز است. (2)


1- پرسش وپاسخ در مدينه منوره، ج 2، على عطايى اصفهانى، 1384، چاپ بعثت.
2- همان به نقل از سفينة البحار.

ص: 491

10

أ

مدينه

تاريخ مدينه منوّره (1) به پيش از ميلاد مسيح عليه السلام مى رسد، پيش از هجرت رسول گرامى صلى الله عليه و آله آن جا را «يثرب» مى گفتند. يثرب نام منطقه اى است كه از شمال غربى مدينه تا غرب مرقد حمزه سيدالشهداء عليه السلام (2) را شامل مى شود. شهر يثرب كه بعد از ورود رسول خدا صلى الله عليه و آله به «مدينة النبى» و به اختصار مدينه خوانده شد، در «طريق الهجرة» حدود 450 كيلومترى شمال مكه واقع است و در مدار 39 درجه و 36 دقيقه شرقى و يك ثانيه در خط طولى و 24 درجه و 28 دقيقه و 5 ثانيه در خط عرضى قرار دارد. ارتفاع اين شهر از سطح دريا بين 597 تا 639 متر است و جمعيت آن در سال 1415 هجرى حدود 661 هزار نفر بوده است. (3) پيش از اسلام دو گروه عرب و يهودى در يثرب و به عبارتى در حد فاصل حره شرقى و حره غربى قبا زندگى مى كردند. قبايل يهودى عبارت بودند از: بنى قينقاع، بنى نضير و بنى قريظه كه عمدتاً در جنوب و جنوب شرقى در منطقه عوالى كه امروز به «شارع عوالى» يا «شارع على بن ابى طالب عليه السلام» مشهور است زندگى مى كردند. در امتداد خط حرّه شرقى، داخل محدوده مدينه، دو گروه از يهود و سه گروه از اوس ساكن بودند؛ از جنوب به شمال، ابتدا بنى نضير، سپس بنى قريظه، بعد بنى ظفر و بنى عبداشهل و بنى زعور از اوسيان به ترتيب تا ابتداى مسير احد زندگى مى كردند. (4) قبل از نفوذ اسلام و ورود پيامبر صلى الله عليه و آله به يثرب، جنگ و خونريزى و نزاع و جدال هاى


1- التاريخ القويم، ج 1، ص 69، «طابه»، «طيبه»، «الدار»، «الحبيبه»، «المحبوبه»، «دارالهجرة»، «دارالفتح»، «مأزر» «ملجاء الايمان»، «سيدة البلدان»، «المحفوظة»، «الجابرة»، «المرزوقة»، «المباركة» و غير آن ها، همه اين ها نام هايى است كه مدينه بعد از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به آن ها معروف شد. روايت كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مردم را از اين كه بگويند يثرب نهى كرد. مسجد شريف نبوى، ناجى، ص 28.
2- مسجد شريف نبوى، ناجى، محمدحسن عبدالقادر الانصارى، ترجمه عبدالحميد آيتى، ص 19.
3- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 175.
4- همان، ص 140.

ص: 492

خشونت آميزى به دلائل مختلف ميان طائفه «اوس» و «خزرج» و قبايل ديگر حاكم بود، كه پس از هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه به بركت تعاليم حيات بخش اسلام و رهبرى آن بزرگوار، كشمكش ها خاتمه يافت و اخوت و برادرى حاكم گرديد.

نام هاى مدينه

شهر مدينه داراى نام هاى فراوانى است، تنها «سمهودى» در تاريخ خود 94 نام براى اين بلده طيّبه ذكر نموده است (1) مشهورترين اين نام ها همان هايى است كه در قرآن مجيد هم آمده است:

1- «مدينه»

«يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ اْلأَعَزُّ مِنْهَا اْلأَذَلَّ» (2)

«وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ اْلأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ» (3)

2- «يثرب»

«وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا» (4)

3- «دار»

«وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ اْلإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ» (5)

و اما معروف ترين نام هاى غير قرآنى آن اين نام هاست: 1- طيّبه 2- يثرب 3- مدينة الرَّسوُل 4- دارالهجرة 5- دارالايمان 6- قُبة الاسلام 7- الحَرام (6)

مرحوم عمادزاده مى نويسد: در وجه تسميه يثرب، نوشته اند: چون اوّل كسى كه در آنجا سكونت گرفت، «يثرب بن قافيه» از دودمان سام بن نوح بوده، آنجا را يثرب گويند ....

بعد مى گويد: به نقل ياقوت، مدينه 29 نام داشت و سبب آن روستاهايى است كه نزديك هم واقع بوده، و مركز آن يثرب خوانده مى شود.

ابن زباله مى نويسد كه مدينه در تورات 40 نام دارد. تمام اين اسامى پس از هجرت جاى خود را به(مدينه طيّبه) بخشيده است. (7) خلاصه كسانى چون «مجدالدين شيرازى» لغوى، «ابن زباله»، و «سمهودى» و «ابن شبّه»،


1- وفاءالوفاء، ج 1، ص 8 و 28، تاريخ المدينه، ج 1، ص 162.
2- سوره منافقين، آيه 8
3- سوره توبه، آيه 101
4- سوره احزاب، آيه 13
5- سوره حشر، آيه 9
6- راهنماى حرمين شريفين، ابراهيم غفارى، ج 4- 5، ص 23 و 24.
7- زندگانى پيشوايان اسلام، ص 24.

ص: 493

نام هاى زيادى را براى مدينه آورده اند كه ابن زباله حدود چهل نام و سمهودى نيز نود و چهار نام را براى اين شهر ذكر كرده اند كه به برخى از آن ها اشاره مى شود: البلد، بيت الرسول، الحرم، الشافية، ارض الهجرة، قبّة الاسلام. دارالايمان و يثرب و ... (1)

مدينه در عصر جاهلى

ساكنان مدينه در اين برهه از زمان، از نژادهاى مختلف و داراى عقايد گوناگون بودند. چون در آن زمان حكومت نيرومند واحد وجود نداشت، كه همه افراد آن جامعه را تحت سلطه خويش درآورد، قوّت و قهر از آن جماعتى بود كه قديم تر مى بود. بنابراين بايد گفت كه جامعه مدينه در آن عصر يك جامعه قبيله اى بوده است.

مدينه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله

با هجرت پيامبر در روز دوشنبه 12 ربيع الاول سال اوّل هجرى، مدينه مركزيتى ارجمند و عالى يافت و نخستين عاصمه يا مركز اسلام گرديد. آمدن رسول خدا صلى الله عليه و آله موجب صلح ميان دو قبيله اوس و خزرج گرديد و ميان مهاجران و انصار پيمان برادرى بسته شد و همه تلاش هاى فتنه انگيزانه يهود، براى بر هم زدن اين اخوت و برادرى بى نتيجه ماند. مسجد شريف نبوى در سال اوّل هجرى بنا شد و در سال هفتم هجرى توسعه داده شد. (2) مدينه، حرم رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سراى هجرت اوست. مرقدش در آنجا و ساكنان آن همسايگان پيامبر صلى الله عليه و آله هستند و هر كدام از مؤمنان كه در آن سرزمين بميرد، مستوجب شفاعتش گردد. همان گونه كه مكه حرم ابراهيم عليه السلام است، مدينه حرم رسول خداست. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «ابراهيم مكه را حرم قرار داد و براى مردمِ آن دعا كرد و من مدينه را حرم قرار دادم، همانگونه كه ابراهيم مكه را حرم قرار داد، من دعا كردم كه خداوند در صاع آن و مُدّ آن بركت دهد، همان گونه كه ابراهيم عليه السلام براى مكه دعا كرد.» در فضيلت مدينه همان بس كه پيامبر آن را دوست مى داشت و در حق آن دعا كرد. (3) مدينه بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله

شهر مدينه تا زمان خلافت عثمان، مركز قدرت و خلافت اسلامى بود، اما در زمان حكومت


1- تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 180.
2- مسجد شريف نبوى، ناجى محمد حسن عبدالقادر، ترجمه عبدالحميد آيتى، نشر مشعر، ص 19.
3- همان، ص 26.

ص: 494

اميرالمؤمنين على عليه السلام به جهت شورشى كه از سوى طلحه و زبير در بصره ايجاد شده بود و آن جا را مركز تلاش هاى شورش خود نموده بودند، حضرت كوفه را مقر حكومت خود قرار داد و از سوى حضرت، «سهل بن حنيف» و «ابوايوب انصارى» به ترتيب به عنوان حاكمان مدينه معين شدند. اما پس از شهادت اميرالمؤمنين على عليه السلام و حاكميت امويان و گسترش تلاش هاى منافقان و دشمنان اسلام در ظلم و ستم به اهل بيت و اصحاب و ياران پيامبر صلى الله عليه و آله، حاكمان اموى، براى حفظ قدرت، مركزيت خلافت را به شام انتقال دادند. و از سوى معاويه، ابوهريره، سعيد بن عاص، وليدبن عتبه و عمربن سعيد به عنوان حاكمان مدينه معين شدند. (1) شرافت و فضيلت مدينه

«ارض مَشى جبريل فى عَرَصاتِها واللَّه شرف ارضها و سمائها»

پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: همانا خداى تعالى از ميان تمام بلاد عالم، چهار بلد را برگزيده است، و سپس اين آيات را قرائت فرمودند: «وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ وَ طُورِ سِينِينَ وَ هذَا الْبَلَدِ اْلأَمِينِ» (2)

، آنگاه فرمود: «التّينُ، الْمَدينه، وَالزَّيتُونُ، بَيْتُ الْمَقدس وَ طُورُ سينين، الْكُوفَةَ وَ هذا الْبَلَدُ الامين، مَكَّة». (3)

از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده: «الْمَدينَةُ قُبَّةُ الاسْلامِ وَ دارُالايمان وَ ارْضُ الْهِجْرَةِ وَ مبوءُ الْحَلالِ وَ الْحَرامِ» (4)

؛ مدينه، مظهر و نماد اسلام و خانه ايمان و سرزمين هجرت و جايگاه حلال و حرام است.

قاطبه دانشمندان اسلامى، اجماع بر اين دارند كه مدفن اشرف كاينات بر تمام بقاع روى زمين حتى كعبه افضل است، و بعد اجماع بر افضليت مكه و مدينه بر ساير بلاد نموده، اختلاف بر اين دارند كه كدام افضل از ديگر است (5).

شرافت مدينه بر مكّه

يكى از دانشمندان مدينه كتابى درباره مدينه و فضيلت آن نوشت، و ديگرى از اهل مكه درباره مكه و فضيلت آن، تا آن كه دانشمند مدنى در يك فضيلت بر مكى غلبه يافت. و آن اين بود كه نوشت: طبق روايات هر كس از تربت و خاكى است كه بعد از مرگ در آن مدفون مى شود و چون نفس


1- با راهيان قبله، عليرضا محمد خانى، ص 63، سال 71.
2- سوره تين، آيات 1- 3.
3- وسائل الشيعه، ج دهم، ص 283.
4- مناسك الحج، عبدالرحمن محمّد امينى مصرى(مبوء: يعنى جايگاه).
5- راهنماى حرمين شريفين، قبل از حج بخوانيد. الوفاء الوفاء، ج 1، ص 28.

ص: 495

شريف خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله از تربت مدينه آفريده شده، لذا آن تربت بر جميع بلاد عالم فضيلت و شرافت دارد. آقاى افتخارى در اين باره مى فرمايد: و عِند قَبره تُجابُ الدَّعَوات و تحصل الطلَّبات (1). و نزد قبر او، دعاها مستجاب مى شود و خواسته ها حاصل گردد. «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً» (2)

؛ و اگر اينان كه به خود ستم روا مى داشتند نزد تو مى آمدند و از خدا آمرزش مى خواستند و پيامبر براى ايشان آمرزش مى خواست همانا خدا را بسى توبه پذير و مهربان مى يافتند.

از مالك سئوال شد كه: نزد تو سكونت مدينه محبوبتر است يا مكه؟ گفت: مدينه، و چرا مدينه محبوبتر نباشد و حال آنكه هيچ نقطه و راهى در آن نيست، مگر آنكه پيغمبر صلى الله عليه و آله بر آن عبور فرموده و جبرئيل از جانب خداى تعالى بر او نازل شده است. (3) خصائص مدينه

«سمهودى»، براى اين بلده طيبه 99 خصيصه نقل كرده كه هر يك شرافت و فضيلتى براى اين سرزمين است و اينك به برخى از آن موارد اشاره مى شود:

1- خلقت اشرف كاينات، از اين تربت پاك.

2- در برگرفتن اين بلد مقدس بدن شريف آن حضرت را

3- در برگرفتن جمعى از شهدا، مانند شهداى احد

4- مدينه سرزمينى است كه خداى تعالى آن را براى سكونت پيغمبر خود مقدر فرمود.

5- خدا، مدينه را محل تجلّى دين خود قرار داد و از آنجا نور ايمان به ساير بلاد تجلى كرد.

6- خداوند تبارك و تعالى، انصار دين خود را از آنجا انتخاب فرمود و مهاجرين را در آن جاى داد.

7- تأسيس مسجد در اسلام نخست در اين بلد بوده و پيغمبر صلى الله عليه و آله به نفس نفيس خود در ساخت آن شركت كرد.


1- قبل از حج بخوانيد، شايان ذكر است كه مطابق نقل سفينةالبحار، ج 2، ص 475 از امام صادق عليه السلام و زمين كربلا فضيلت والايى دارد فضيلت ساير بلاد به اندازه سر سوزنى است كه به آب دريا زده مى شود. همان، ص 144 و 145.
2- سوره نساء، آيه 64.
3- وفاءالوفا، آيةاللَّه افتخارى از جلد اول(الوفاء) نقل مى كند كه قاطبه دانشمندان اسلامى، اجماع بر اين دارند كه محل مدفن اشرف كاينات بر تمام بقاع روى زمين افضل است، حتى كعبه و بعد اجماع بر افضليت مكه و مدينه بر ساير بلاد نموده است. راهنماى حرمين شريفين، ص 22، قبل از حج بخوانيد، ص 149.

ص: 496

8- اختصاص اين بلد به مسجدى كه بر تقوى بنا شده، يعنى مسجد قبا كه دو ركعت نماز در آن برابر يك عمره است.

9- اختصاص اين بلد به احترام بيشتر در محضر پيغمبر صلى الله عليه و آله بنا به دستور حق: «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ ...» (1)

؛ صداهايتان را از صداى پيامبر بالاتر نبريد.

10- اختصاص اهل مدينه به دورترين ميقات(مسجد شجره) كه افضل همه مواقيت است.

11- تعيين قبله به جانب كعبه در اين بلد انجام شده است.

12- شفاعت آن حضرت براى كسى كه او را در اينجا زيارت نمايد. (2) 11

أ

مساجد سبعه

در سال پنجم هجرى، مشركان مكه به تحريك يهوديان مدينه نيروهاى خود را بر ضد اسلام بسيج كردند تا كار اسلام را يكسره كنند، چون قبايل و احزاب مخالف همگى در اين نبرد بسيج شده بودند، اين جنگ را جنگ احزاب مى نامند و چون روش دفاع مسلمانان حفر خندق در مقابل دشمن بود اين جنگ به «خندق» نيز معروف است. (3) پس از اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله از توطئه دشمن آگاه شد، در يك مشاوره نظامى، پيشنهاد سلمان فارسى مبنى بر حفر خندق در اطراف مدينه و مناطق قابل نفوذ دشمن مورد تاييد حضرت قرار گرفت. پيامبر دستور داد اين منطقه را كه از احد تا نزديكى مسجد قبلتين بود خندق حفر كنند. كوه سلع كه نقطه مرتفعى است و بر خندق مسلط است، اردوگاه سپاه اسلام شد، فرماندهان نيز در چند نقطه اردوگاه براى خود سنگرهايى آماده كردند و در آنجا به عبادت مشغول شدند محل اين سنگرها بعدها مسجد شد. (4) ابن شبّه در كتاب خود كه كهن ترين كتاب موجود در تاريخ مدينه است تنها به وجود مساجد در آن


1- حجرات، آيه 2.
2- راهنماى حرمين شريفين، ج 4 و 5، ص 22 و 23، قبل از حج بخوانيد، ص 180 تا 182؛ وفاءالوفاء، ج 1، ص 73
3- به جنگ خندق، در همين كتاب مراجعه شود.
4- سرزمين يادها و نشان ها، ص 160.

ص: 497

نقطه، بدون تبيين و تعيين دقيق محل آنها، اشاره كرده است. در منابع كهن بعدى، تنها نام چهار مسجد با نام هاى مسجد فتح، مسجد سلمان، مسجد على بن ابيطالب و مسجد ابوبكر آمده است.

گفتنى است كه تا زمان «سمهودى»(م 911 ق.)، مورخ نامى مدينه، نيز تنها چهار مسجد در اين منطقه بوده است. (1) بدين ترتيب، به نظر مى رسد افزايش دو مسجد ديگر به نام هاى مسجد عمر و مسجد فاطمه زهرا عليها السلام كه اهل تسنن آن را مسجد سعد بن معاذ مى نامند، مربوط به هفتاد- هشتاد سال گذشته باشد.

همچنين بنابر آنچه محققان نوشته اند: يكى از دگرگونى هايى كه سال هاى اخير رخ داده، اين است كه نام مسجد ابوبكر به مسجدعلى بن ابى طالب عليه السلام و نام مسجد على بن ابى طالب عليه السلام به مسجد ابوبكر تغيير يافت. شگفت آن كه مسجد ابوبكر كه در اصل مسجد على بن ابيطالب بوده و در حال حاضر تخريب شده و جزء خيابان گرديده و مسجدى كه بر جاى مانده و در اصل منسوب به ابوبكر بوده، به نام مسجد امام على عليه السلام باقى مانده است. (2) مساجد موجود در دامنه كوه سلع كه همه در كنار يكديگر هستند، شش مسجد است. به نظر برخى از محققان، هفتمين مسجد اين مجموعه، «مسجد قبلتين» است، اما به اعتقاد برخى ديگر، هفتمين مسجد اين مجموعه، «مسجد بنى حرام» است كه در گوشه اى ديگر از دامنه كوه سلع مى باشد.

مساجد موجود عبارتند از:

12

أ

مسجد فتح

مهمترين مسجد از اين مساجد، مسجدى است به نام مسجد فتح يا «مسجد الأعلى» و نيز به «مسجدالأحزاب» مشهور است. اين مسجد بر روى كوه واقع شده و زائران با طى پله هايى براى اقامه نماز به درون آن مى روند. مسجد فتح بر روى كوهى قرار گرفته كه پشت آن كوه مسير حفر خندق در جنگ احزاب بوده است و به عنوان محل استقرار رسول خدا صلى الله عليه و آله در جريان جنگ احزاب مورد استفاده


1- وفاءالوفاء، ج سوّم، ص 830 و 837.
2- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 297.

ص: 498

قرار گرفته است. حضرت طى روزهاى متوالى نمازهاى خود را در آنجا اقامه كرد و به همين دليل، بعدها اين محل تبديل به مسجد شد.

نكته مهم آن است كه حضرت در اين مكان براى پيروزى سپاه اسلام دعا كردند و اين دعا مستجاب شد و احزاب شكست خوردند و مدينه را ترك كردند. (1) روايت شده است: در شب هاى پايانى غزوه خندق، حضرت رسول صلى الله عليه و آله وقتى حذيفه را براى كسب خبر و اطلاعات به سوى دشمنان فرستادند، در محل اين مسجد نشسته بودند (2). ساير مساجد منطقه احزاب كه معروف به «مساجد سبعه» است، پس از مسجد احزاب به ترتيب عبارتند از:

1- مسجد سلمان فارسى

2- مسجد امام على بن ابى طالب

3- مسجد ابوبكر

4- مسجد فاطمه الزهرا

5- مسجد عمر

6- مسجد قبلتين. (3) 13

أ

مُستَجار

«مستجار» (4) در مجاورت ركن يمانى و مقابل ملتزم قرار دارد. در گذشته كه كعبه دو درب داشته، درب ديگر آن در اين محدوده قرار داشته است. مستجار را به اين دليل مستجار مى گويند كه مردم به آن مكان پناه آورده و خواسته هاى خود را از خداوند طلب مى نمايند.


1- تاريخ المدينة المنورة، ج 1، ص 60.
2- وفاءالوفاء، ج 3، ص 835.
3- آثار اسلامى مكه و مدينه، رسول جعفريان، ص 294 تا 304.
4- هو ما بين الركن الى الباب المسدود فى دُبُر الكعبة، وهكذا سماه ابن جبير فى رحلته(رحلة ابن جبير ص 65) والمحب الطبرى «فى القرى. شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 373. جار به معناى همسايه و «مستجار» به معناى پناه بردن به همجوار و به صورت كلى تر پناه بردن است. آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 96 و 97.

ص: 499

امام صادق عليه السلام فرمودند:

«حضرت ابراهيم كعبه را ساخت و براى آن دو در قرار داد، درى به مشرق و درى به مغرب. «وَ الْبَابُ الَّذِي إَلَى الْمَغْرِبِ يُسَمَّى الْمُسْتَجَارَ»؛ درى كه رو به مغرب است، «مستجار» ناميده مى شود. (1) علت نامگذارى اين مكان به مستجار

اين مكان به احترام مولود كعبه و راهيابى فاطمه بنت اسد به درون آن، قداست پيدا كرد. در حديث ديگرى از امام سجاد عليه السلام آمده است كه چون آدم به زمين هبوط كرد، كعبه را طواف نمود، كنار مستجار كه رسيد، به كعبه نزديك شد دستان خود را به آسمان بلند كرد و گفت: پروردگارا! مرا ببخشاى، ندا آمد: تو را بخشيدم، گفت: خدايا! فرزندانم را، ندا آمد:

«يا آدَم مَنْ جاءَني مِنْ وُلْدِكَ فَبَاءَ بِذَنْبِهِ بِهَذَا الْمَكَانِ غَفَرْتَ لَهُ» (2)

هر يك از فرزندان تو به اين مكان آيد و گناه خويش را اينجا آورد. گناهش را مى آمرزم.

مستحب است در كنار مستجار دست ها را باز نموده و مستجار را در آغوش گرفته، شكم و صورت خود را به آن بچسباند و در همان حال به گناهان خود اعتراف نموده و از آنها توبه نمايد، چرا كه هر بنده مؤمنى كه در اين مكان توبه نمايد خداوند گناهانش را مى آمرزد. (3) در شفاء الغرام آمده است: به اين مكان از اين روى مستجار گفته اند كه پناه گيرند به آن، چون «مستجار من ذنوب» (4) است، يعنى گناهان وى ريخته مى شود. چون بعضى از صحابه رسول خدا به اين مكان التزام مى جسته اند به نام «ملتزم» و «متعوّذ» نيز معروف است. (5)


1- حج و عمره در قرآن و حديث، حجةالاسلام والمسلمين رى شهرى، ص 158.
2- بحارالانوار، ج 93، ص 206. آن چه در جواهر الكلام ج 19 ص 355 و در دعائم الاسلام، ج 1، ص 292. آمده است نزديك به همين مضمون است.
3- همان، ص 158.
4- شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 374.
5- تاريخ و آثار ا سلامى مكه و مدينه، ص 52، شايان ذكر است كه ملتزم به مكان ديگرى از كعبه «پشت كعبه» نيز گفته مى شود.

ص: 500

مسجدالاجابة «در مكه»

در «شارع ابطح» (1) نزديك ميدان «معابده»، مسجدى است كه به آن «مسجدالاجابة» مى گويند. اين مسجد يادگار رويدادهايى است كه به فتح مكه مربوط مى شود. روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله عازم «طائف» بود، در اين محل نمازگزارد و پس از آن اصحاب آن جا را مسجدى ساختند كه به اين نام مشهور شد. هر چند از تاريخ اوليه اين مسجد اطلاعى در دست نيست، ولى تمام مورخان قرن سوم نام آن را در رديف مساجدى كه به عصر رسول خدا منسوب شده است آورده اند. (2) اين مسجد در پايين تر از ميدان معابده، در ابتداى شارع ابطح در طريق مسجدالحرام و در ابتداى «شارع الاجابة» است. ادامه مسير فعلى از سر «شارع الاجابة»، «به ثنيه اذاخر» مى رسد، كه قبل از ورود رسول خدا صلى الله عليه و آله به مكه «به هنگام فتح مكه» در رمضان سال هشتم از هجرت ساخته شده است. اين ثنيه مشرف بر «باغ خرمان» بود، كه اكنون شهردارى مكه را در آن جا ساخته اند.

«فاكهى» مى نويسد: در آن جا مسجدى است كه گفته مى شود رسول خدا در آن جا نماز گزارده است. (3) از «زهير بن قنفذ» نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله روز را در غار حرا به سر مى برد و شب از حرا پايين آمده به(محل) مسجد مى رفت كه پشت خانه «ابو عبيدة» بود و به «شعب الخلفيين» شهرت داشت. در اين وقت خديجه هم از مكه مى آمد و آن ها در نزديك اين شعب با يكديگر بودند تا جدا شوند. (4)


1- «ابطح» محلى را مى گويند كه بعد از تنگى و باريكى تا اندازه اى وسيع و گسترده گردد. اين محله در زمانى معروف به معابده بوده است، گويا زنى به نام «ام عابد» در آنجا ساكن بوده است، لذا اين نام را به اين محل اختصاص داده اند. پاورقى اخبار مكه، ج 2، ص 160.
2- سرزمين وحى، مرتضى فهيم كرمانى، ص 207، ضمنا در كتاب اخبار مكه، ج دوم، ص 287، فقط به مسأله نماز اشاره شده است.
3- اخبار مكه، ج 4، ص 18، فاكهى.
4- اخبار مكه، فاكهى، ج 4، ص 181، آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 113 و 114.

ص: 501

مسجد البَيعة

اين مسجد نزديك به عقبه منا و جمرات مى باشد. وجه تسميه اين مسجد به اين نام، از اين جهت است كه بزرگان اوس و خزرج بيعت اول را شبانه با رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين محل بسته اند. در تاريخ اسلام آن شب به «ليلة العقبة» معروف است! و آن شبى كه در آن مكان، «ابوالهيثم» و «اسعدبن زراره» و همراهان آنها در اينجا سخن ها دارند! و پيغمبر صلى الله عليه و آله از آنان پيمان گرفت كه از اسلام پشتيبانى نمايند، چه آنكه آن حضرت در مكه، با آزار و ستم مشركين مواجه بود و كفار قريش مانع پيشرفت اسلام بودند و از اين جهت رسول خدا صلى الله عليه و آله همه ساله انتظار مى كشيد كه موسم حج، فرا رسد تا دعوت خود را در عرفات و منا با رؤساى قبايل در ميان بگذارد! اين بود كه در سال دهم بعثت در محل «عقبه كبرى» كه جمره عقبه هم نزديك به آن مكان است با چند نفر از مردم مدينه روبرو شد و آنها به حضرت گرويدند و بعد در سال يازدهم بعثت، 12 نفر از بزرگان مدينه كه از آن جمله ابوالهيثم و اسعد بن زراره بودند، آمدند و در محل مسجد البيعة با آن حضرت پيمان نصرت بستند و قرار گذاشتند كه در سال آينده جمعيت بيشترى بيايند و در همان مكان و همان زمان بيعت كامل را انجام دهند.

سپس در سال 13 بعثت، 71 مرد و 2 زن مسلمان مدينه، در موسم حج، «بيعت ثانوى» را استوار كردند. و اين بيعتى بسيار مهم بود كه در دل كوه هاى عقبه و محل «مسجدالبيعة» انجام گرفت و به «بيعة العقبة» و «بيعة الثانية» نيز معروف است. و بر اثر اين بيعت، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به مدينه مهاجرت فرمود و اسلام چنان كه بايد انتشار يافت. (1) بناى فعلى «مسجد البيعة»، بسيار كهن است و كتيبه اى كوفى در آن وجود دارد. ممكن است بناى آن در قرن نهم يا دهم انجام گرفته باشد و كتيبه را از دوره هاى قبل نگاه داشته باشند. به نقل از «ابى فهد»، مسجد البيعة در سال 144 هجرى ساخته شده است. اين مطلب براساس كتيبه اى بوده كه در مسجدالبيعة وجود داشته است، وى در ذيل حوادث آن سال مى نويسد: در اين سال، مسجدى بنا شد


1- راهنماى حرمين شريفين، ج چهارم و پنجم، ص 94.

ص: 502

كه آن را «مسجد البيعة» مى نامند. در ذيل حوادث سال 620 مى نويسد: خليفه عباسى(مستنصر باللَّه) در اين سال مسجد البيعة را كه در نزديكى منا است تعمير كرد. (1) 16

أ

مسجدالحرام

واژه «مسجدالحرام» پانزده بار در قرآن استعمال شده، در مورد اينكه آيا مراد از مسجدالحرام كعبه و كل مسجدالحرام است، يا اينكه شهر مكه را شامل مى شود؟ بعضى گفته اند: منظور خانه كعبه و كل مسجدالحرام است، ولى برخى معتقدند: مسجدالحرام تمام مكه را شامل مى شود، چرا كه خداوند در اوّل سوره مباركه اسراء درباره معراج پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَى» (2).

در اين آيه آغاز معراج پيامبر صلى الله عليه و آله را مسجدالحرام ذكر نموده در حالى كه براساس ذكر تاريخ، آغاز معراج پيامبر صلى الله عليه و آله از خانه خديجه يا شعب ابى طالب يا خانه امِ هانى بوده، بنابراين منظور از مسجدالحرام تمام مكه مى باشد. لكن به دليل اينكه شروع معراج پيامبر صلى الله عليه و آله از بيرون مسجدالحرام مسلم نيست و اين احتمال وجود دارد كه از خود مسجد صورت گرفته باشد، دليلى بر اينكه آيه مذكور را از ظاهرش بازگردانيم، وجود ندارد. بنابراين موضوع بحث در اين آيه خود مسجدالحرام است. (3) دلايل ديگرى هم براى اثبات اين سخن كه مسجدالحرام تمام شهر مكه را شامل مى شود وجود دارد از جمله آيه شريفه: «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ ...» (4)

مشركان نجس هستند، بنابراين به مسجدالحرام نزديك نشوند. در حالى كه مى دانيم مشركين حق ورود به شهر مكه و مسجدالحرام را ندارند.

از امام صادق عليه السلام پرسيدند: چرا به شهر مكه و مسجدالحرام؛ مسجدالحرام مى گويند؟ فرمودند:


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 141.
2- سوره اسراء، آيه 1.
3- تفسير نمونه، ج 14، ص 64، به نقل از كنزالعرفان، ج 1، ص 335.
4- سوره توبه، آيه 28.

ص: 503

«لِأَنَّهُ حُرِّمَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ أَنْ يَدْخُلُوهُ» (1)

براى اينكه كافران حق ندارند به اين حريم داخل شوند.

فضيلت نماز در مسجدالحرام

براى نماز درمسجدالحرام فضيلت زيادى در روايات ذكر شده است، كه ذيلًا به برخى از اين روايات اشاره مى شود:

1-/ از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از پدران بزرگوارش نقل شده است: «الصَّلاةُ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ تَعْدِلُ مِأَةَ أَلْف صَلاة (2)

؛ نماز در مسجدالحرام با صد هزار نماز در اماكن ديگر برابر است.

2-/ از امام باقر عليه السلام نقل شده است: «صَلاةٌ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَفْضَلُ مِنْ مِائَةِ أَلْفِ صَلاةٍ فِي غَيْرِهِ مِنَ الْمَسَاجِدِ (3)

؛ خداوند يك نماز در مسجدالحرام را از صد هزار نماز در مساجد ديگر برتر مى داند.»

3-/ از امام صادق عليه السلام روايت شده است: «مَنْ صَلَّى فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ صَلَاةً وَاحِدَةً قَبِلَ اللَّهُ مِنْهُ كُلَّ صَلَاةٍ صَلَّاهَا وَ كُلَّ صَلَاةٍ يُصَلِّيهَا إِلَى أَنْ يَمُوتَ وَ الصَّلَاةُ فِيهِ بِمِائَةِ أَلْفِ صَلَاةٍ (4)

؛ هر كس يك نماز در مسجدالحرام به جاى آورد، خداوند نمازهاى گذشته و آينده او را تا دم مرگ قبول خواهد كرد و نماز در آن با صد هزار نماز برابر است.

4-/ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «هر كس در مسجدالحرام يك نماز واجب بخواند، خداوند همه نمازهايى را كه از روز وجوب نماز بر او، خوانده است و همه نمازهايى را كه تا زمان مرگ مى خواند به بركت اين نماز از او قبول مى كند.»

5-/ در حديث ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «يك نماز در مسجدالحرام برابر با صد هزار نماز است و يك نماز در مسجد من هزار نماز و در بيت المقدس پانصد نماز است.» (5) 6- «احمد بن محمد بن ابى نصر» مى گويد: از على بن موسى الرضا عليه السلام سؤال كردم: اگر مردى


1- علل الشرايع، ج 2، ص 398، وسائل الشيعه، ج 9، ص 344، حديث 3؛ بحارالانوار، ج 93، ص 59
2- جامع الاحاديث الشيعة، ج 4، ص 504، كافى، ج 4، ص 526، شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 152، شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 152.
3- جامع الاحاديث الشيعه، ج چهارم، ص 507، ثواب الاعمال، ص 29 و 30.
4- حج و عمره در قرآن و روايات، حجةالاسلام والمسلمين محمدى رى شهرى، ص 86 الحج و العمرة فى الكتاب والسنة، ص 71.
5- منتخب احاديث عمره، حجة الاسلام و المسلمين سيد على قاضى عسكر، ص 41، به نقل از كافى، ج 4، ص 527.

ص: 504

نماز را در خانه اش در مكه به جماعت بخواند افضل و برتر است يا آن كه به تنهايى در مسجد الحرام؟ حضرت فرمود: «به تنهايى(در مسجد الحرام)». (1) مسجدالحرام، مسجدى بدون محراب!

در عالم اسلامى «حرم» بسيار است، اما مسجدالحرام چيز ديگرى است. مسجد الحرام، حرم همه حرم هاست. فاصله قدسى مسجدالحرام با ساير حرم ها به اندازه فاصله قدسى آن حرم ها با اماكن معمولى است. هر جا در دنيا بقعه و آستانه مقدسى هست، قداست خود را از توحيد مى گيرد و اينجا مركز توحيد است. در هر مسجدى كه در دنيا وجود دارد، محراب مقدس ترين نقطه است، امّا همه مسجدها و همه محراب ها از آن جهت تقدس يافته اند كه روبه روى كعبه قرار دارند. مردم همه روبه روى محراب ها نماز مى گزارند و محراب ها به سوى كعبه است و كعبه محراب محراب هاست و مولوى از اينكه شبى خواب ديده بود كه در خانه كعبه به دنبال محراب مى گردد، شگفت زده شده:

دوش خوابى ديده ام خود عاشقان را خواب كو كاندرون كعبه مى جستم كه آن محراب كو

كعبه جان ها نه آن كعبه كه چون آنجا رسى در شب تاريك گويى شمع يا مهتاب كو

بلكه بنيادش ز نورى كز شعاع نور او نورگيرد جمله جان ها ليك جان را تاب كو

در ميان باغ حسنش مى پر اى مرغ ضمير كايمن آباد است آنجا، دام يا مضراب كو

چون زشورستان تن رفتى سوى بستان جان جز گل و ريحان و لاله، چشمه هاى آب كو

چون هزاران حسن ديدى كان نبد از كالبد پس چرا گويى جمال فاتح الابواب كو

چون به وقت رنج و محنت زود مى يابى درش بازگويى او كجا، درگاه او را باب كو

باش تا موج وصالش در ربايد مرترا غيب گردى پس بگويى عالم اسباب كو (2)

مقامات چهارگانه در مسجد الحرام

تصويرهاى قديمى مسجدالحرام نشان مى دهد كه در داخل مسجد، در چهار نقطه، مقصوره هاى كوچكى وجود داشته كه امام جماعت زير آنها مى ايستاده و نماز مى خوانده است. در واقع از قرن پنجم هجرى يا بعد از آن زمانى كه اهل سنت هر كدام پشت سرامام خود نماز مى خواندند، در مسجدالحرام چهار مكان براى چهار امام حنفى، شافعى، مالكى و حنبلى ايجاد شده كه نمازجماعت را در آنجا مى گزاردند. در نماز مغرب، همه همزمان نماز را شروع مى كردند. اما در برخى وقت هاى ديگر، به


1- كافى ج 4، ص 527.
2- حج نماز بزرگ، غلامعلى حداد عادل، ص 21.

ص: 505

ترتيب شافعى، مالكى، حنبلى، و سپس حنفى نماز را اقامه مى كردند. (1) در دوره هايى از تاريخ كه شيعيان زيدى بر امور مسجدالحرام مسلط بودند، امام زيديه نيز نماز را به جماعت مى خوانده است، گفتنى است كه در برخى دوران ها، مذهب حنبلى، امامى در مسجد نداشته است.

مقام حنفى به دليل رسميت مذهب حنفى براى دولت عثمانى، از مهمترين مقام ها بوده و در برابر ناودان طلا قرار داشته است. مقام شافعى ابتدا در پشت مقام ابراهيم بوده و سپس به بالاى بنايى كه برفراز زمزم قرار داشت انتقال يافته است ..

در دوره سعودى، اين چهار مقام به مرور تخريب شد و همه سنيان ناگزير پشت سر يك امام كه از سوى دولت سعودى معين مى شود، نماز مى خوانند. كردى نوشته است كه اين اقدام از زمان روى كار آمدن «عبدالعزيز» رواج يافت (2)، اما تخريب مقام ها از سال 1377 هجرى آغاز شد. (3) درهاى مسجدالحرام

مسجدالحرام در گذر تاريخ و در توسعه هايى كه صورت گرفت، داراى درهاى بسيارى شد كه برخى از آن ها در هر دوره، نام ويژه اى به خود گرفت. در حال حاضر، مسجدالحرام شمار فراوانى در كوچك و بزرگ دارد. (4) درهاى كوچك اغلب در طرف مسعى است كه نام آن ها عبارت است از؛ «باب بنى شيبه»، «باب السلام»، «باب على»، «باب النبى»، «باب العباس» و در دو سوى اين درها، باب مروه در برابر مروه و باب صفا در برابر صفا است. گفتنى است كه باب بنى شيبه از اعتبار خاصى برخوردار بوده است؛ زيرا پس از سقوط هبل از بام كعبه، آن را در كنار اين در دفن كردند و بنابراين، آمد و رفت موحدان در اين جا، به معنى كوبيدن بيشتر شرك و بت پرستى است، استحباب ورود از اين در به مسجد به همين دليل است. (5) در سمت شمال مسجد، افزون بر درهاى متعدد، مهم ترين درى كه در امتداد كوه مروه قرار دارد «باب الفتح» است كه ورودى آن بسيار بزرگ مى باشد. اين در، همان درى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در فتح مكه(20 رمضان سال هشتم) از آن وارد گرديد. در سمت غرب، مهم ترين در «باب فهد» است،


1- تاريخ القويم، ج 5، ص 328.
2- تاريخ القويم، ج 5، ص 328.
3- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 108 و 109.
4- مسجدالحرام نوزده در دارد كه بيشتر آن ها بر چند طاق گشوده مى شود. مثلًا باب الصفا پنج طاق دارد كه سابقاً بنى مخزوم مى ناميدند و از بزرگ ترين درهاى مسجد است و راه سعى از آن مى باشد. فصلنامه ميقات حج، ج 8، ص 196.
5- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 104، به نقل از من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 238، ش 2292.

ص: 506

زيرا افزايش جديد مسجد در اين قسمت، سبب قرار دادن اين در گشته و در قسمت شمال مسجد، دو در بزرگ قرار دارد كه عبارت است از «باب اجياد» و «باب ملك عبدالعزيز». (1) شايان ذكر است كه بسيارى از نام هاى تاريخى از روى درهاى مسجدالحرام حذف شده است و اخيراً جز چند باب، سايرباب ها با عنوان «رقم» وشماره ياد شده است كه اين نيزدرراستاى نفى آثار تاريخى انجام گرفته است.

توسعه مسجدالحرام

پيروزى اسلام در مكه سبب شد تا خانه خدا و اطراف آن از لوث وجود بت ها پاك شود و فضاى مكه را اذان بلال، كه شعار توحيد بود، در بر گيرد. تا اين زمان هيچ حصارى و بنايى در اطراف مسجدالحرام نبود، تنها در اطراف كعبه، آن سوى محدوده طواف، خانه هاى عرب بنا شده بود.

توسعه در زمان خليفه دوّم

با گسترش اسلام و افزوده شدن به شمار مسلمانان احساس شد كه بايد محدوده طواف و سيع تر شود، از اين رو خليفه دوم دستور داد تا خانه هاى اطراف را بخرند و خراب كنند و به محدوده مسجد بيفزايند، هم چنين گفت تا ديوارى كم تر از قامت يك انسان در اطراف مسجد بكشند، درهايى نيز در آن بگشايند و مشعل هايى بر فراز ديوارها نصب كنند تا مسجد در شب روشن بماند. پرده هاى كعبه را نيز عوض كنند. از آن جا كه كعبه و مسجد در معرض سيل بود، كوشش شد تا سيل بندهايى در اطراف آن احداث شود كه از هجوم آب و سرازير شدن آن به مسجد جلوگيرى كند.

توسعه در زمان خليفه سوّم

در سال هفدهم هجرى، خليفه سوم در سال 26 هجرى بار ديگر بر محدوده مسجد افزود. او دستور داد تا خانه هاى ديگرى را خريده و ضميمه مسجد سازند. خليفه سوّم، هم زمان با توسعه مساحت مسجد، دستور داد كه رواق هايى براى مسجد ساخته شود، تا آن زمان محيط اطراف كعبه، به طور كامل بدون سقف بود و اين نخستين بارى بود كه بخش هايى از آن مسقف مى شد.


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 104، به نقل از من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 238، ش 2292.

ص: 507

توسعه در زمان خلافت وليد

«وليد بن عبدالملك اموى»(خلافت از 86 تا 89 ه) در دوره اى حكومت مى كرد كه خزانه بيت المال پر از غنائم و اموالى بود كه به عنوان خراج و جزيه و عُشريه از اطراف و اكناف به شام مى رسيد. او خليفه اى اهل رفاه و علاقمند به ساختن بناهاى باشكوه و پرعظمت بود، از اين رو علاوه بر ساختن جامع اموى در دمشق و توسعه مسجدالنبى در مدينه و بناى بسيارى از اماكن مدينه، بر مساحت مسجدالحرام به مقدار 1725 متر افزود و مسجد را بازسازى كرد. او رواق هايى در اطراف مسجد ساخت و آن ها را با ستون هايى عظيم سرپا نگاه داشت. اين ستون ها به صورت زيبايى تزيين شد و در قسمت هايى از آن ها طلا به كار رفت.

توسعه در عهد عباسيان

منصور، دومين خليفه عباسى(خلافت از 136- 158 ه) در سفرى كه براى برگزارى حج به مكه آمد، احساس كرد كه مسجد گنجايش مسلمانان را كه براى حج آمده اند ندارد. مصمم شد تا با خريدن خانه هاى اطراف و ضميمه كردن آن ها به مسجد به توسعه آن اقدام كند. مردمى كه صاحب خانه هاى اطراف بودند، با چنين تصميمى مخالفت كردند، اما پس از آن به فروش خانه هاى خود رضايت دادند.

در اين افزايش مساحت، وسعت مسجد دو برابر شد و نزديك به پنج هزار متر مربع بر مساحت مسجد افزوده شد. اين افزايش در جهت شمال و غرب مسجد انجام شد.

«مهدى عباسى» فرزند منصور(خلافت 158- 169 ه. ق) در سال 161 تصميم به افزايش مجدد مساحت مسجد گرفت و خانه هاى بيشترى را خريد و به مسجد ضميمه كرد. برخى از مردم از واگذار كردن خانه هاى خود ابا داشتند. وقتى مهدى عباسى در اين باره از امام موسى بن جعفر عليه السلام سؤال كرد، حضرت به او نوشت: اگر كعبه پس از آمدن مردم به اين جا ساخته شده، يعنى ابتداء مردم اين جا سكونت داشته اند، مردم در واگذار نكردن خانه هاى خود اولى هستند، اما اگر ابتداء كعبه بوده و مردم پس از آن آمده اند، مسجد به زمين هاى اطراف خود اولويت دارد. مهدى عباسى با استناد به همين نكته، خانه ها را گرفت. پس از آن، صاحبان خانه ها نزد امام كاظم عليه السلام آمدند و از ايشان خواستند تا از مهدى بخواهد پول خانه شان را بدهد و امام چنين كرد. (1) مساحت افزوده شده در دوران مهدى 8380 متر بود. مهدى عباسى در سال 164 از كاردانان


1- تاريخ اسلامى مكه و مدينه، به نقل از تفسير العياشى، ج اول، ص 185.

ص: 508

خواست طرحى تهيه كنند تا مسجد از ناحيه جنوبى نيز وسعت پيدا كند به طورى كه به صورت تقريبى، مسجد به شكل مربع درآيد، به گونه اى كه كعبه در ميانه قرار گيرد. بدين ترتيب مجدداً مساحت مسجد به 6560 متر افزايش يافت و رواق هايى اطراف آن ساخته شد. پس از مهدى عباسى، در زمان «معتضد» و «مقتدر عباسى» قسمت هاى كوچكى به بخش هاى شمالى و غربى مسجد افزوده شد. از آن جمله «دارالندوه» بود.

پس از آن، جز بازسازى هاى اصلاحى، كه هر از چندى، به وسيله خلفا و اميران در مسجدالحرام انجام مى يافت، كارى صورت نگرفت.

توسعه در دوره سعودى ها

در سال 1368 قمرى(1328 ش) «ملك عبدالعزيز» دستور داد تا مسجد را از هر سو توسعه دهند، اين توسعه از سال 1375 قمرى(1335 ش) آغاز شد. مساحت مسجد را تا 160861 متر برساند. اين مقدار مساحت براى جمعيت نمازگزارى بالغ بر سيصد هزار تن در نظر گرفته شد. تعداد درهاى مسجد نيز در اين افزايش تا 64 رسيد. ملك فهد به دنبال مرگ برادرش خالد در سال 1402 ق/ 1361 ش به سلطنت رسيد. يكى از كارهاى اساسى خود را رسيدگى به امر حرمين شريفين قرار داد. وى به سال 1409 قمرى تصميم گرفت، مسجد الحرام را به صورت بى سابقه اى افزايش دهد. اين افزايش تاكنون بيش ترين افزايشى بود كه در طول تاريخ مسجدالحرام در اين مسجد صورت گرفته بود. افزوده دوم سعودى، به طور عمده در بخش غربى مسجد صورت گرفت و محدوده اى به وسعت 76000 هزار متر مربع را در اين قسمت به صورت يك مربع در ضلع غربى مسجد، بر آن افزود، دو مناره بزرگ كه هر يك به ارتفاع 89 متر بود در آن قسمت بنا كرد، به علاوه اقدامات اساسى ديگرى مانند بناى زيرزمين، ايجاد يك طبقه روى طبقه هم كف و نيز آماده سازى سطح بالاى طبقه نخست براى اقامه نماز، از كارهايى بود كه صورت گرفت.

جدا از رواق هاى افزوده شده، محوطه هاى بزرگى در شرق و غرب و جنوب در خارج از مسجد بدون سقف براى اقامه نماز آماده گرديده است. مساحت تقريبى اين ميادين در شرق بيرون مسعى 46000 متر مربع و در جهات ديگر 42000 متر مربع و جمعاً 88000 متر مربع مى باشد. (1)


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 72.

ص: 509

مسجدُالغَنَم

«فاكهى» از محلى در قرن «مسقله»(كه مصفله هم نوشته اند) يادكرده و گفته است: مسفله، محلى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از فتح مكه در آنجا نشست و تازه مسلمان شده هاى شهر مكه با آن حضرت بيعت كردند.

«ازرقى» آنجا را مسجدى مى داند كه پس از فتح مكه در آنجا مردم با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيعت كردند. اين مسجد در محله قرن مسفله بوده است. وى مى افزايد: اين مسجد در قسمت بالاى مكه، نزديك «سوق الغنم»، در قرن مسفله بوده است.

محقق كتاب اخبار مكه از «ابن ظهيره» نقل كرده است كه گفت: «و هذا المسجد لايعرف الآن» اما همو در مورد ديگرى، در پاورقى نوشته است: سوق الغنم در قديم، داخل وادى اى در شرق كوه «الرقمتين» قرار داشت و اكنون «سوق الجودريه»، يا بازار ابوسفيان! نام دارد. درآنجا مسجد كوچكى وجود دارد بانام مسجدالغنم كه بعيد نمى نمايد اين همان مسجدى باشد كه ازرقى از آن ياد كرده و گفته در محله قرن مسفله است. گفتنى است در ابتداى بازار مزبور از سمت حرم به سمت بالا و دست چپ، زاويه كوچكى حدود دوازده متر وجود داشته كه مصلى بوده و سال هاى پيش آن را خراب كرده و در جايش مغازه اى با نام «السريحى للخردوات و الهدايا» ساخته اند.

از اين مسجد با عنوان «مسجدالبيعة» هم ياد شده كه عبدالملك بن دهيش معتقد است اين مسجد از ميان رفته است. «عاتق بن غيث بلادى»، متخصص تاريخ مكه گفته است: «مسجدالبيعة» يا مسجدالغنم همان است كه روبه روى اداره تلفنخانه پايين تر از پل حجون است. او مى گفت: قرن مصفله دقيقاً همان جاست، بدين ترتيب به طور دقيق نمى توان درباره محل اين مسجد نظريه اى داد. (1)


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 122 به نقل از فاكهى، اخبارمكه، ج 4، ص 137.

ص: 510

مسجد النبى صلى الله عليه و آله

يكى از با عظمت ترين و مقدس ترين آثار تاريخى اسلام، در دنيا «مسجد النبى» است. اين مسجد پس از حرم مكه، دومين مسجدى است كه از نظر شرافت و فضيلت در جهان اسلام مانند ندارد. و يكى از اماكنى است كه شخص مسافر در قصر و اتمام نماز در آن مخيَّر است. و در روايات عديده آمده كه مسلمانان مى توانند به قصد آن شدِّ رحال كنند. اين مسجد در گذشته در مشرق شهر مدينه و اكنون تقريباً در وسط آن واقع گشته است.

در حديثى از حضرت على عليه السلام آمده است:

«أَرْبَعَةٌ مِنْ قُصُورِ الْجَنَّةِ فِي الدُّنْيَا الْمَسْجِدُ الْحَرَامُ وَ مَسْجِدُ الرَّسُولِ صلى الله عليه و آله وَ مَسْجِدُ بَيْتِ الْمَقْدِسِ وَ مَسْجِدُ الْكُوفَةِ» (1).

در دنيا چهار قصر از قصرهاى بهشت است:

1- مسجدالحرام

2- مسجد النبى

3- مسجدالاقصى، در بيت المقدس

4- مسجد كوفه.

حضرت امير عليه السلام فرمود: «لا تُشَدُّ الرِّحَالُ إِلَّا إِلَى ثَلاثَةِ مَسَاجِدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ مَسْجِدِ الْكُوفَةِ» (2)

در عظمت اين مسجد همين بس كه پيامبر صلى الله عليه و آله ثواب يك ركعت نماز در اين مسجد را بيش تر از ثواب يكهزار ركعت نماز دانسته كه در غير آن بجاى آورده شود مگر در مسجدالحرام «صَلاةٌ فِي مَسْجِدِي هَذَا أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ صَلاةٍ فِي غَيْرِهِ إِلَّا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ. (3)


1- امالى شيخ طوسى، ص 369، حديث 788، الحج و العمرة فى الكتاب والسنة، ص 62.
2- خصال، ص 143؛ وسائل الشيعه، ج 5، 257.
3- كافى، ج 4، ص 556.

ص: 511

چگونگى ساخت مسجد النبى صلى الله عليه و آله

پيغمبر صلى الله عليه و آله روز جمعه «قبا» را به قصد ورود به شهر يثرب ترك كرد و سوار بر ناقه خويش وارد شهر شد، و آنگاه كه نخستين گام را بر دروازه مدينه نهاد و اين دعا را خواند: «رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً» (1)

مردم از مهاجر و انصار، يهودى و مسلمان و مشرك و زن و مرد، كوچك و بزرگ به دنبال ناقه روان بودند، زنان و كودكان سرود مى خواندند، شعار مى دادند، شادى مى كردند. نگاه هاى مشتاق و كنجكاو همه در چهره پيامبر صلى الله عليه و آله خيره شده بود. ناقه را رها كرده بود و خود تصميمى نداشت. حضرت از خانه هاى(بنى سالم بن عوف) گذشت، عتبان بن مالك و عباس بن عباده پيشاپيش رجال خانواده جلو آمدند، و زمام ناقه را گرفتند و گفتند: اى رسول خدا! با همراهانت نزد ما اقامت كن. حضرت كه غرق انديشه بود و چشم به راه ناقه دوخته بود، فرمود: راهش را باز كنيد، او مأمور است. مردم كنار رفتند و ناقه به راه افتاد. ناقه از خانه هاى(بنى ساعده) گذشت، سعدبن عباده و منذر بن عمر، با رجال معروف بنى ساعده پيش آمدند و راه را بر ناقه گرفتند، و گفتند: اى رسول خدا! با عِدّه و عُدّه و نگهبانانت نزد ما بيا، فرمودند: راهش را باز كنيد، او مأمور است. كنار رفتند و ناقه به راه افتاد! بر خانه هاى(بنى حارث بن خزرج) گذشت. سعدبن ربيع و خارجه بن زيد و عبداللَّه بن رواحه، قهرمانان معروف انصار با مردان خانواده پيش آمدند و راه را بر ناقه گرفتند و گفتند: اى رسول خدا! با عِدّه و عُدّه و نگهبانانت بر ما فرود آى، فرمود: راهش را باز كنيد، او مأمور است. كنار رفتند و ناقه به راه افتاد. هيچ كس نمى دانست كه ناقه كجا خواهد ايستاد، اما همه مى دانستند مردى كه تا چند لحظه ديگر نخستين سنگ بناى بزرگ را پى مى ريزد، بر قلمرو قيصر و خسرو حكومت خواهد راند. حشم و خدمه، و عمله خلوت نخواهد داشت، در حصار هيچ خانواده اى و گروهى و طبقه اى نخواهد گنجيد. ناقه از برابر خانه ها، و خانواده هاى بزرگ شهر گذشت.

ناقه زانو زد

ناگهان رود خروشان مردم كه در كوچه هاى شهر به دنبال حضرت روان بود پس خورد، ولوله شگفتى برپا گرديد، چه خبر شده است؟ ناقه زانو زده است! كجا؟ در قطعه زمينى كه از نظر ظاهر چندان ارزشى ندارد، و چند درخت خرما در آن ديده مى شود! «ابوايوب» (2) كه(به روايت سلمان از


1- سوره اسراء، آيه 80.
2- تاريخ القويم، ج 1، ص 427.

ص: 512

فقيرترين مردم مدينه بود.) خانه اش در كنار اين زمين بود، به شتاب آمد و لوازم سفر پيغمبر را گرفت و به خانه برد و مادر را صدا كرد كه در را بگشا كه سيّد و آقاى بشر، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد بر ما شد. مادر ايوب حضرت را استقبال كرد ولى چون نابينا بود گفت: واحسرتا كه چشم ندارم جمال پيامبر را تماشا كنم. پيامبر صلى الله عليه و آله دعا كرد و آن زن بينا گرديد! اين اوّلين معجزه آن حضرت در مدينه بود. (1) زمينى كه در همان نزديكى جهت مسجد در نظر گرفته شد، بخشى از آن داراى درخت غرقد و نخل بود، بخشى هم قبرستان بود كه هنوز آثار قبور در آن وجود داشت و قسمتى هم از آنِ دو كودك يتيم به نام هاى سهل و سهيل (2) بود كه حضرت آن را از ولىّ آنان خريد. پس از آن درخت ها را كنده، قبور را صاف كردند و زمين را براى بناى مسجد آماده ساختند. و با تمام توان در ساخت مسجد شركت كردند. مسجدى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بنا نهاد، در زمينى محدودتر و بنايى ساده تر و در نهايت خلوص بنا شده بود.

مسجدى را كه آن روز پيامبر صلى الله عليه و آله بنا كرد، طول آن هفتاد ذراع و عرض آن شصت ذراع- هر ذراع حدود نيم متر-(حدود 1050 متر مى شود) و ارتفاع آن 75/ 1 متر بود، به طورى كه سر برخى از افراد به سقف مى رسيد. نخستين بناى آن از شاخ و برگ و تنه درخت نخل و پس از سال چهارم هجرى از خشت و گِل بود. در آغاز، قبله مسجد به سمت شمال و جهت بيت المقدس بود. پس از تغيير قبله، بخش مسقف مسجد به جهت جنوبى منتقل شده و صفه به شمال مسجد انتقال يافت. مسجد با همين بنا براى هفت سال محل برگزارى نماز جماعت، نماز جمعه و خطبه هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و در سال هفتم هجرت، با گسترش اسلام و افزايش شمار مسلمانان ضرورت توسعه مساحت مسجد مطرح شد. رسول خدا صلى الله عليه و آله بر طول و عرض مسجد افزود و ساخت آن 2475 متر مربع رسيد. در اين توسعه شكل مسجد به صورت مربع درآمد. (3) اين مسجد در گذر زمان بارها توسعه يافته تا اين كه به شكل كنونى در آمده است، كه در حال حاضر مساحت آن بالغ بر چهارصد و پنجاه هزار متر است، و گويا اخيراً طرح توسعه بيشتر آن توسط حكومت سعودى، مطرح شده است.


1- راهنماى حرمين شريفين، ابراهيم عباس، ج 4 و 5، ص 48 و 49
2- سهل در جنگ هاى بدر و احد و ديگر غزوات شركت داشت و در زمان خليفه دوّم از دنيا رفت و سهيل نيز جز در غزوه بدر، در ديگر غزوات همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بود و قبل از برادرش رحلت كرد. مشاهد و مشاعر حج، ص 27، به نقل از سيره ابن هشام، ج 3، ص 143.
3- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 203، به نقل از وفاء الوفاء، ج 1، ص 327.

ص: 513

اين مسجد داراى آثار تاريخى ديدنى زيادى از جمله روضه مباركه، مرقد پيامبر صلى الله عليه و آله خانه حضرت على عليه السلام و فاطمه زهرا عليها السلام محراب و منبر پيامبر صلى الله عليه و آله، محراب تهجد، مكان اصحاب صفه، ستون هاى حرس، وفود، سرير، توبه، حنانه، مخلقه و مهاجرين است.

درهاى مسجدالنبى

در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله براى مسجد سه در ساخته شد. در بخش شرقى «باب جبرئيل» بود، كه زمانى «باب آل عثمان» و «باب النبى» نيز ناميده مى شد. محل اصلى اين باب، در ديوار شرقى مسجد، حدود دو متر بالاتر از نقطه تلاقى ضلع غربى حجره شريف با ديوار شمالى بوده است. در واقع باب جبرئيل فعلى، دقيقاً در برابر در اصلى قرار ندارد و قدرى شمالى تر از محل اصلى آن است. باب غربى مسجد، «باب عاتكه» است كه در حال حاضر به «باب الرحمة» مشهور است. نام گذارى اين در به «باب رحمت» بر پايه حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه شخصى از اين در وارد شد و از خدا طلب نزول باران كرد و رسول خدا صلى الله عليه و آله دعا كرد و پس از هفت روز بارندگى به خواسته همان شخص، كه از همين درآمده بود، تقاضاى قطع باران شد. در سوم تا پيش از تغيير قبله، در ديواره جنوبى مسجد در ميان محراب حضرت و حجره شريف بود كه بعدها با تغيير قبله به ديوار شمالى منتقل گرديد. گفتنى است از زمانى كه حجراتى در كنار ديواره هاى شرقى، غربى و شمالى مسجد ساخته شد از هر يك از حجرات درى به مسجد گشوده شد كه صاحب آن خانه از اين در كوچك، كه آن را «خوخه» نيز مى ناميدند، به مسجد وارد مى گرديد. سال سوم هجرت، اندكى پيش از غزوه احد، فرمانى از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و در واقع از سوى خداوند صادر شد كه همه درها بسته شود مگر در خانه على عليه السلام، «سَدُّوا الْابْوابَ الَى الْمَسْجِدِ الّا باب علىّ (1)». گفتنى است كه «باب السلام» و «باب النساء» در ابتداى بخش افزوده مسجد، توسط خليفه دوّم بوده و در اين دوره تأسيس شده است. در بناى جديد درهاى تازه اى ساخته شده است كه جمعاً شامل هفت در بزرگ مى باشد. مجموع درها كه با رقم و عدد مشخص شده، به 41 رسيده است. باب رقم 1، «باب السلام» و باب رقم 41، «باب البقيع» مى باشد. (2) نخستين بناى مسجد

مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله در نخستين بناى خود، مساحتى شامل هفتاد ذراع در شصت ذراع بوده كه


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 236 به نقل از بحارالانوار، ج 39، ص 20.
2- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 236.

ص: 514

در حدود 1050 متر مربع مى شود. مسجد نخست با ديوارهاى خشتى و گِلى و ستونهايى از تنه درختان خرما بنا گرديد. سقف مسجد هم با شاخه هاى درخت خرما پوشيده شد، به طورى كه در هنگام باران آب بر سر و صورت نمازگزاران مى ريخت و زمين در زير پيشانى رسول خدا صلى الله عليه و آله و اصحاب گِل مى شد. (1) در آغاز، قبله مسجد به سمت شمال و جهت بيت المقدس بود. پس از تغيير قبله، بخش مسقف مسجد به جهت جنوبى منتقل شد و صُفه به شمال مسجد انتقال يافت.

مسجد با همين بنا براى هفت سال محل برگزارى نماز جماعت، نماز جمعه و خطبه هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، گرچه برخى نوشته اند كه در سال چهارم هجرى، ديواره هاى آن از خشت و گِل بنا شد. در سال هفتم هجرت، با گسترش اسلام و افزايش شمار مسلمانان، ضرورت توسعه مساحت مسجد مطرح شد. رسول خدا صلى الله عليه و آله بر طول و عرض مسجد افزود و مساحت آن به 2475 متر مربع رسيد. در اين توسعه، شكل مسجد به صورت مربع درآمد، قبله مسجد نيز از سال دوم هجرى از شمال به سمت جنوب تغيير كرد و از آن پس، نه به سوى بيت المقدس، كه قبله يهود بود، بلكه به سوى مكه نماز خوانده مى شد.

توسعه مسجد النبى صلى الله عليه و آله

مسجدى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بنا كرد، از جهات زيادى با آن چه امروز در جاى آن ساخته شده، تفاوت دارد، زيرا آن مسجد در زمينى محدودتر و با بنايى ساده تر و خلوصى بيش تر بنا شده بود.

طول مسجد هفتاد ذراع، عرض آن شصت ذراع- هر ذراع حدود نيم متر (2)- و ارتفاع آن 75/ 1 متر بود، به طورى كه سر برخى افراد به سقف مى رسيد. نخستين بناى آن از شاخ و برگ و تنه درخت نخل و پس از سال چهارم هجرى از خشت و گل بود. (3) اين مسجد در گذر زمان، بارها توسعه يافته تا اين كه به شكل كنونى درآمده است.

توسعه مسجد در سال هفدهم هجرى

با گسترش فتوحات، جمعيت مسلمانان افزايش مى يافت و در اين ميان مدينه به عنوان مركز


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 236.
2- المساجد الاثريه فى المدينه النبويه، محد الياس عبد الغنى، ص 18.
3- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 204، به نقل از وفاء الوفاء، ج 1، ص 327.

ص: 515

خلافت، جمعيت بيش ترى را به خود جذب كرد. خليفه دوّم(خلافت از 13 تا 23 ه.) تصميم گرفت تا خانه هاى اطراف را بخرد و آن ها را ضميمه مسجد نمايد، در افزايش جديد در سمت قبله، حدود پنج متر، در سمت غرب 10 متر و در سمت شمال 15 متر به مسجد افزوده شد.

مجموع مساحت افزوده شده 1100 متر مربع بود و مساحت مجموع آن به 3575 متر مربع مى رسيد.

توسعه مسجد در سال 29 هجرى

عثمان وسعت مسجد را نسبت به زمان خليفه دوّم زيادتر كرد (1)، به طورى كه به 4071 متر مربع رسيد. اين افزايش نيز در پى درخواست مردم بود كه مجبور بودند براى نماز جمعه خارج از مسجد بنشينند. در برابر، شمارى از مردم كه خانه هايشان در افزايش تخريب مى شد، با توسعه مسجد مخالف بودند. بنابراين آن چه نقل شده عثمان وضعيت عمومى مسجد را تغيير داد، 496 متر به مسجد افزود، در بناى جديد از سنگ هاى حجارى شده و منقّش استفاده كرد و سقف را با چوب ساج ترميم كرد.

توسعه مسجد در عهد وليد بن عبدالملك

مسجد نبوى تا سال 88 هجرى تغييرى نيافت. در زمان خلافت وليدبن عبدالملك و آن گاه كه عمر بن عبدالعزيز از طرف وى حكومت مدينه را داشت، توسعه نسبتاً زيادى در مساحت مسجد و بناى آن داده شد (2). اين توسعه به دستور وليد شامل شرق مسجد نيز شد كه حجره هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن جا قرار داشت. براساس دستور وى قرار شد تا گرد مرقد پيامبر ديوارى بكشند و از آن ناحيه نيز بر مسجد افزوده شود. مردم مدينه كه اين حجرات را خاطره حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و زندگى ساده آن حضرت ميان خود مى ديدند، از شنيدن خبر تخريب شروع به شيون و زارى كردند. توسعه جديد در سمت شرق، غرب و شمال صورت گرفت. در سمت شمال 100 متر، در قسمت شمال غرب به سمت شرق 5/ 67 متر و در ناحيه جنوب به شرق 75/ 83 متر افزوده شد و بدين ترتيب، مساحت مسجد به بيش از 6400 متر مربع رسيد. برخى مساحت مسجد را پس از افزايش اين دوره تا 7500 متر مربع نوشته اند. از آن جا كه وليد علاقه بسيار زيادى به بناى ساختمان هاى زيبا داشت، دستور داد تا افزون بر بناى مستحكم مسجد، تزيينات فراوانى در آن صورت گيرد. (3)


1- المساجد الاثرية فى المدينة المنورة، الياس عبدالغنى، ص 19.
2- همان، ص 19.
3- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 208، به نقل از تاريخ طبرى، ج ششم، ص 436.

ص: 516

وى براى بناى مسجد از قيصر روم استمداد كرد و او نيز افزون بر كمك مالى فراوان شامل صد هزار مثقال طلا، يك صد كارگر ماهر براى وليد فرستاد، با كمك اين افراد بود كه وليد مسجد را به شكل زيبايى ساخت و بناى جديد، افزون بر مستحكم ساختن ديوارها، سقف را نيز تا 12 متر بالا بردند و دوسقف با فاصله بنا كردند، تا در صورت آمدن باران و نفوذ آن از سقف اوّل، سقف دوم مانع از رسيدن آب به مسجد باشد. هم چنين چهار مئذنه براى مسجد ساخته شد كه يكى از آنها به دليل مشرف بودن بر خانه مروان حكم، اندكى بعد تخريب شد.

در اين زمان، تزيين مسجد به اين صورت انجام گرفت، ستون هاى سنگى تراش خورده با روكش هاى فلزى، ديوارهاى بلند و مزيّن به نقوش- گچ كارى، كاشى كارى ديوارها، برپايى مقصوره ها، نقاشى سقف و تزيين آن با چوب ساج، جايگزين بناى مستحكم و سنگى به جاى خانه هاى گِلى رسول خدا صلى الله عليه و آله و ... خلاصه اين كه اين مسجد تبديل به ساختمانى شد كه تا آن زمان در جزيرةالعرب نظير نداشت.

توسعه مسجد در زمان مهدى عباسى

بنى عباس در سال 132 هجرى بر مسند خلافت نشستند. گفته شده كه سفاح و منصور اولين و دومين خليفه عباسى، قصد توسعه مسجد را داشتند، اما فرصت اين كار را پيدا نكردند. «مهدى» فرزند منصور، در مسجد الحرام و مسجد النبى، بناهاى جديدى ساخت. وى در سال 158 سفرى به مدينه داشت و تصميم گرفت تا مسجد رسول خدا را بازسازى كند و بر مساحت آن بيفزايد. اقدام عملى او در اين باره از سال 161، 162 هجرى آغاز گرديد. مجموعه مساحتى كه مهدى به مسجد افزود شامل 2450 متر مى شد. (1) هم چنين او شمار ستون هاى مسجد را بيش تر كرده و به تعداد درهاى آن افزود.

در اين زمان مسجد 20 در داشت، چهار در شمالى، هشت در غربى و هشت در شرقى.

توسعه مسجد در سلطنت عبدالعزيز سعودى

تا سال 1370 قمرى كه از سوى ملك عبدالعزيز تلاش جديدى را براى بازسازى مسجد آغاز شد، اقدامى براى تعميرات اساسى در مسجد به عمل نيامده بود. در اين سال، عبدالعزيز كار را آغاز كرد و زير نظر عده اى از مهندسان طرح هايى را براى توسعه مسجد آماده ساخت. در سال 1373 قمرى، كار


1- المساجد الاثرية فى المدينة المنورة، صفحه 19.

ص: 517

به طور رسمى شروع شد. مجموع مساحت مسجد پس از بازسازى به 16327 متر مربع رسيد.

اين افزايش در قسمت هاى شمالى، غربى وشرقى صورت گرفت. علاوه بر 6025 مترى كه ضميمه مسجد شد، حدود 169311 متر به عنوان ميدان ها و خيابان هاى اطراف مسجد، از خانه هاى اطراف تخريب گرديد.

توسعه مسجد در سلطنت فهد بن عبدالعزيز

آخرين مرحله توسعه مسجد، توسط فهد آغاز شد. وى از سال 1402 هجرى قمرى، سلطنت خود را آغاز كرد وتلاش زيادى براى توسعه مسجدالحرام و مسجدالنبى و نيز برخى از مساجد متبرك مانند قبا، قبلتين، ميقات و جحفه به كار برد. سنگ بناى توسعه مسجدالنبى پس از دو الى سه سال نقشه بردارى و نقشه كشى از روز نهم ماه صفر 1405 هجرى(نوامبر 1984 م) آغاز گرديد. مجرى طرح موسسه بن لادن بزرگ ترين موسسه عمرانى سعودى بود. كار عمران به طور رسمى از محرم سال 1406 آغاز شد. كارهاى زير سازى آن در سال 1410 پايان پذيرفت و پس از آن براى معمارى خود مسجد دست به كار شد. قرار شد مسجد جديد تا آن اندازه وسعت يابد كه 167000 نمازگزار بتوانند در آن اقامه نماز كنند. تا پيش از آن توسعه، مساحت مسجد 16327 متر بود و در توسعه جديد بنا شد 82000 متر مربع كه جاى 137000 نماز را داشت، بر مساحت پيشين افزوده شود. از اين آمار مى فهميم كه مساحت افزوده، چند برابر مساحت پيشين مسجد است. افزون بر مساحت كف مسجد، پشت بام نيز براى نماز آماده گرديد، به طورى كه در آن جا نيز 000/ 90 نفر مى توانستند اقامه نماز كنند و به اين ترتيب گنجايش نمازگزار در مسجد در طبقه پايين و بالا به 000/ 257 نفر رسيد. افزون بر پله هاى سنگى چندين مورد پله هاى برقى ساخته شد كه مى توان به راحتى باآن ها به پشت بام رفت. زمين هايى نيز كه قرار بود در اطراف مسجد آزاد باشد، به 235000 متر مربع رسيد، اين زمين با مساحت 135000 متر مربع، گنجايش 000/ 250 نمازگزار را دارد.

خنك كردن و تهويه مسجد از دو راه صورت مى گيرد؛ يكى تجهيزاتى كه در زير زمين مسجد با 5/ 4 متر و با مساحت 79000 متر مربع است. دوّم ايجاد منطقه اى در هفت كيلومترى مسجد النبى به نام محطة التبريد كه به صورت كانال زيرزمينى، آب خنك و برق را به مسجد انتقال مى دهد. (1) محراب پيامبر صلى الله عليه و آله

محراب محل خاصى است كه در مسجد و عبادتگاه براى امام يا افراد برجسته در نظر گرفته


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 211.

ص: 518

مى شود، در مورد علت نامگذارى آن دو دليل ذكر شده است. نخست اينكه از ماده «حرب» به معناى جنگ گرفته شده، چون محراب در حقيقت محل مبارزه با شيطان و هواى نفس است، ديگر اينكه محراب در لغت به معناى نقطه بالاى مجلس است و چون محل محراب در بالاى معبد بوده به اين نام ناميده شده است. بعضى مى گويند: محراب در ميان بنى اسرائيل به عكس آنچه در ميان مسلمانان معمول است در نقطه اى بالاتر از سطح زمين قرار داشته و چند پله مى خورده و اطراف آن را ديوار كشيده اند، به طورى كه كسانى كه داخل محراب بودند كمتر از خارج ديده مى شدند، چنان كه خداوند مى فرمايد: «فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ» (1)

، توجه به كلمه «عَلى» كه معمولًا براى جهت فوق به كار مى رود اين معنا را تاييد مى كند. (2) محراب هاى مسجد النبى

در مسجد النبى صلى الله عليه و آله چندين محراب وجود دارد:

1-/ محرابى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن محلّ مى ايستاده است، و آن محاذات روضه است و هرگاه رو به قبله بايستيد، در طرف چپ منبر، و راست قبر مطهر،(اولين محراب در ميان استوانه سوم و چهارم) قرار دارد. هزاره اين محراب، از سنگ مرمر است و ساير قسمت ها، گچ كارى، و نقاشى، و آب طلا كارى است.

2- محراب «حنفى» است كه محاذات اين محراب، و طرف راست منبر مى باشد، و معروف به محراب سليمانى است، و در سال 974 ه به امر سلطان سليمان عثمانى ساخته شده.

3- محراب «عثمان» است كه در قسمت توسعه مسجد كه به وسيله وى انجام يافته، در ديوار جنوبى مسجد قرار دارد و اكنون مشايخ حرم نمازهاى پنج گانه رادر اين محراب مى خوانند و ميكروفونى كه صداى امام جماعت را پخش مى كند كنار اين محراب است و اين محراب را(محراب دكّة الأقوات) نيز مى نامند.

4- محراب «تهجد» است، و آن حجره حضرت فاطمه عليها السلام است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن مكان متهجد بوده، و در آن نوشته شده: «وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ ...» (3).

5- محرابى است كه در جنوب شرقى مسجد واقع، و از بناهاى قايتباى مى باشد. (4)


1- سوره مريم، آيه 11.
2- تفسير نمونه، ج 13، ص 22.
3- سوره اسراء، 79.
4- راهنماى حرمين شريفين، ج 5، ص 80- 81.

ص: 519

19

أ

مسجد تنعيم

مسجدى (1) است در يكى از مناطق ورودى حرم و در مسير جاده اصلى مدينه به مكه قرار دارد.

در اين محل مسجدى بزرگ، زيبا، با سنگ هاى سفيد و مناره اى چشم نواز ساخته شده كه از دور نظر هر بيننده اى را به خود جلب مى كند. در اين مسجد همه ساله مقدار زيادى از مسلمانان، پس از انجام عمره مفرده و يا حج براى انجام عمره مجدّد به اين مكان رفته و از آنجا محرم مى شوند.

اين مسجد به اين جهت به «تنعيم» موسوم گشته كه كوه نعيم در سمت راست و كوه ناعم از جهت شمال آن واقع است و خود آن وادى را نعمان مى گويند. (2) اين مسجد دقيقاً در مرز حرم قرار داشته و در برابر آن، در وسط و كنار خيابان، ستون هايى كه علامت منطقه حرم است ديده مى شود. (3) مسجد تنعيم ميقات اهل مكه نيز هست كه از آنجا براى حج و عمره محرم مى شوند.

اين مسجد حدود 1200 متر مربع مساحت دارد و درازاى آن از مشرق به طرف غرب حدود پنجاه متر و پهنايش از شمال به جنوب حدود 24 متر و ارتفاعش هشت متر است، كه بدون اينكه ستونى در وسط آن بكار برده باشند بنا گرديده است.

اين مسجد در طول تاريخ، شاهد بازسازى بسيارى بوده و آخرين بازسازى آن به سال 1409 ه. ق.


1- التنعيم مكان معروف، واقع بعد الزاهر وبعد الشهداء، يبعد عن المسجد الحرام بنحو ستة كيلومترات. تاريخ القويم، ج 3، ص 1530.
2- اخبار مكه، ج 5، ص 59- 60، فاكهى.
3- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 144- 145.

ص: 520

باز مى گردد كه در اين بازسازى شاهد توسعه چشمگير بوده است.

20

أ

مسجد جعرانه

همان گونه كه در بحث مربوط به ميقات ها به «ميقات جعرانه» نيز پرداخته شد، يكى از ميقات هاى عمره مفرده منطقه «جِعرانه» است. روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از بازگشت از جنگ حُنين نزديك به پانزده روز در جعرانه توقف نمود و غنائم جنگ با هوازن را ميان مردم تقسيم كرد. در جعرانه مسجدى وجود دارد كه به «مسجدالرسول» معروف است. (1) مسجدالرسول صلى الله عليه و آله در سمت چپ وادى جعرانه واقع است، اين مسجد در سال 1263 قمرى توسط همسر يكى از پادشاهان حيدرآباد هند بازسازى شد، كه از وى كتيبه اى در مسجد به يادگار مانده است.

مسجد جعرانه بار ديگر در سال 1370 و سپس 1384 قمرى توسط وزارت اوقاف سعودى در مساحت بيشترى بازسازى شد. مساحت فعلى مسجد 1600 متر مربع و معمارى آن شبيه مسجد تنعيم است. (2) هم چنين منطقه جعرانه، يكى از حدود حرم است كه از جانب «شرق» بر سر راه طائف در فاصله سى كيلومترى مكّه، (3) واقع شده و رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين حدّ براى عمره مفرده، محرم شدند. (4) از ابن عباس نقل شده است:

«أَنَّ النَّبِيَّ ص اعْتَمَرَ أَرْبَعَ عُمَرٍ عُمْرَةَ الْحُدَيْبِيَةِ وَ عُمْرَةَ الْقَضَاءِ مِنْ قَابِلٍ وَ الثَّالِثَةَ مِنَ الْجِعْرَانَةِ وَ الرَّابِعَةَ الَّتِي مَعَ حَجَّتِهِ». (5)


1- تاريخ القويم، ج 3، ص 163.
2- آثار اسلامى مكه و مدينه، رسول جعفريان، ص 146 و 147.
3- برخى فاصله آن را تا مكّه نُه مايل و بعضى دوازده مايل ذكر كرده اند. حدّ حرم در جعرانه در شعب «آل عبداللَّه بن خالد بن اسيد» است. تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 130.
4- قبل از حج بخوانيد، ص 88 و نيز در ص 158 نوشته است كه اين مسجدى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله سال فتح مكه از آن محلّ محرم شده اند. به نقل از الجامع اللطيف، ص 336.
5- بحارالانوار، ج 93، ص 383. كافى، ج 4، ص 251، خصال، ص 200.

ص: 521

21

أ

مسجد جنّ

«مسجد جن» يكى از مساجد مهم و تاريخى مكه است كه در شمال شرقى مسجدالحرام و مقدارى پس از پل حجون در مقابل قبرستان ابوطالب واقع شده است.

خداوند متعال در اين مكان آيات سوره جن را بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل فرمود. آن حضرت در حال بازگشت از طائف پس از طى مسيرى طولانى با قلبى شكسته و نااميد در اين محل كه به «نخله» معروف است، در كنار نخل خرمايى نشسته و نيمه شب به عبادت و تلاوت قرآن پرداختند، در اين حال هفت نفر از جنيان با شنيدن صداى قرآن از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله ايستادند و آيات آن را به گوش ساير جنيان نيز رسانيدند. پيامبر صلى الله عليه و آله بعدها نيز چندين بار به همراه «عبداللَّه بن مسعود» به اين مكان آمده و آيات قرآن را بر جنيان مى خواندند. در آن شب سوره جن بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل گرديد. (1) و خداوند آن حضرت را از اسلام جنيان خبر داد. اين مكان در «الحجون» و در دامنه شعب «ابى دُبّ» قرار داشته و بعدها به ياد آن حادثه بزرگ مسجدى ساخته و آن را مسجد جن ناميدند. مسجد جن اكنون در سه راهى خيابان مسجدالحرام، منا و پل حجون قرار دارد كه تا قبرستان ابوطالب حدود 200 متر فاصله داشته و قبلًا نام مسجد جن بر آن ديده مى شد، لكن حكومت آل سعود براى محو آثار تاريخى و عدم توجه به اين امكنه، نام مساجد تاريخى مكه را حذف و آنها را شماره بندى نموده است! (2) «ازرقى» مى نويسد: مردم مكه به مسجد جن، مسجد «حرس» (3) هم مى گويند و سبب آن چنين است كه سالار نگهبانان در مكه گشت مى زند، چون كنار اين مسجد توقف مى كند از آن دورتر نمى رود تا سالار محله ها و نگهبانان از دره هاى «بنى عامر» و گردنه «مدنيين» نزد او بيايند، سپس باز به


1- «قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً»، سوره جنّ، آيه 1 و 2.
2- اين مسجد را مسجد حرس نيز ناميده اند، زيرا در گذشته حرس و يا پاسداران مناطق مختلف مكه هنگام گشت شبانه درنزديكى مسجد جن با يكديگرملاقات نموده وپس از تبادل اطلاعات به محل مأموريت خود باز مى گشته اند.
3- تاريخ القويم، ج 3، ص 81.

ص: 522

سوى شهر برمى گردد. (1) مى گويند: اين مسجد جايى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در شبى كه جن به سخنان ايشان گوش مى دادند براى «عبداللَّه بن مسعود» خطى كشيدند كه از آن خط بيرون نيايد. به اين مسجد، مسجد بيعت هم مى گويند و گفته مى شود: جنيان در اين مسجد با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كرده اند (2).

22

أ

مسجد حمزه سيد الشهداء

هنگامى كه حضرت حمزه به شهادت رسيد، به دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله همراه «عبداللَّه بن جحش» در مكانى نزديك قبور كنونى آنان مدفون شدند. در دوران مروان، خليفه اموى اين دو قبر بر اثر سيلى دچار آسيب شده و نزديك بود بدن هاى مبارك آنها كشف شود، لذا به دستور وى جنازه حمزه و عبداللَّه را به مكان ديگرى كه محل امروزى مقبره آنها است، منتقل ساخته و سپس مسجدى بر فراز آن ساخته شد كه به مسجد حمزه سيدالشهداء معروف گشت، اين مسجد به مرور زمان تخريب گرديد.

در سال 570 هجرى مادر «الناصرلدين اللَّه»، خليفه عباسى بناى محكمى به جاى آن ساخت و بر آن گنبد و درى از آهن قرار داد. سلطان اشرف قايتباى به سال 893 آن را ترميم نمود و چاهى در كنار آن حفر كرد.

در داخل مسجد، قبر حضرت حمزه عليه السلام در ميان تابوت و ضريحى قرار داشت كه با پوششى از مرقد رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را پوشانيده بودند (3).

در دوران عثمانى بناى اين مسجد به طور زيبايى ترميم و تجديد بنا گرديد. در دوران خلافت سعودى بنابر آنچه كه يكى از مؤلفين وابسته به حكومت سعودى به طور علنى ذكر مى كند، چون زوّار،


1- تاريخ و آثار اسلامى مكه مكرمه و مدينه منوره، اصغر قائدان، ص 111- 112.
2- اخبار مكه، ابوالوليد ازرقى، ج 2، ص 462.
3- «رفعت پاشا» مى نويسد: اين مسجد داراى گنبدى است و بر روى اين اتاقك كوچك، پرده زرى دوزى شده است كه در اصل از پرده هاى درب كعبه بوده و در مصر ساخته مى شود، بر روى يكى از قسمت هاى اين پرده اين نوشته ديده مى شود. «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِيلًا» سوره اسراء، آيه 84 و درقسمت ديگرى از اين پرده، اين نوشته ديده مى شود: «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً». سوره فتح: 28

ص: 523

اين مسجد را مسح و لمس نموده و هدايا و نذورات مى دادند، لذا مسئولين نيز آن را تخريب نموده و ديوار آن را با زمين مساوى كردند، چون قبر شهدا مكشوف شد و نياز به حفظ آن بود، حكومت سعودى در سال 1383 ه. ق. ديوارى بر گرد قبور شهداى احد كشيده و آن را محصور ساخت. (1) آنگاه توسط حكومت سعودى مسجد زيبا و مستحكمى در سمت شرق مزار شهداى احد و حدود 50 مترى آن به نام «مسجد حمزه» ساخته شد كه داراى يك مناره مى باشد. در عرف عام اين مسجد به مسجد احد، يا مسجد على عليه السلام نيز معروف است و شايد حضرت على عليه السلام در اين نقطه عليه مشركين در نبرد احد مى جنگيده است.

23

أ

مسجد خيف

«مسجد خيف» (2)، مهم ترين مسجد در منطقه منا است. درباره فلسفه پيدايش آن مسجد، روايت جالبى وجود دارد. مى دانيم در سال پنجم هجرت، مشركان مكّه، به تحريك يهوديان، پيمان اتحادى را با برخى از قبايل عرب امضاء كردند تا به مدينه حمله كنند و اسلام را از بين ببرند، محلّى كه آنان براى امضاى پيمان انتخاب كردند، جايى بود كه بعدها مسجد خيف در آن جا بنا گرديد. اين بدان معنا است كه در محل پيمان مشركان بر ضد اسلام، مسجدى بنا شد تا شكست اتحاد قريش با قبايل عرب را يادگار باشد.

خيف به محلى گويند كه از شدت كوهستانى بودن آن كاسته شده، اما هنوز به صورت دشت در نيامده است، دامنه كوه صفايح چنين وضعيتى دارد. و مسجد خيف در همين جا ساخته شده است.

بر اساس برخى روايات، مسجد خيف شاهد خطبه مهم رسول خدا صلى الله عليه و آله در «حجةالوداع» بوده كه متن آن خطبه در روايات نقل شده است. (3)


1- فصلنامه ميقات حج، شماره 7، صفحه 134.
2- معاوية بن عمار مى گويد: محضر مبارك حضرت امام صادق عليه السلام عرض كردم: براى چه خيف را خيف ناميده اند؟ فرمودند: به خاطر آن خيف ناميدند كه از وادى بالاتر واقع شده و هر مكانى كه از وادى مرتفع باشد خَيف خوانده مى شود. فصلنامه ميقات حج، شماره 53، ص 122. اخبار مكه، ج چهارم، ص 270، فاكهى.
3- آثار اسلامى مكه و مدينه، رسول جعفريان، ص 139.

ص: 524

امام صادق عليه السلام فرمودند: در مسجد خيف كه مسجد مناست نماز بگزاريد، چرا كه در وسط آن مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله در زمان حياتش بوده است، درست در كنار مناره، در وسط مسجد، تا سى ذراع بالاتر به سمت قبله و همين مقدار در سمت چپ و راست آن مناره، اگر توانستيد در آنجا نماز بخوانيد چنين كنيد كه هزار پيامبر در آنجا نماز خوانده اند. (1) مسجد خيف مسجد بسيار بزرگى است كه پس از مراجعت از رمى جمره طرف دست راست قرار دارد. اين مسجد را كه در سال هاى اخير زمان حكومت «فهدبن عبدالعزيز» تجديد بنا كرده اند، حدود بيست و سه هزار و ششصد و شصت(23660) متر زيربنا دارد كه طول آن تقريبا 182 متر و عرض آن 130 متر است كه در كنار آن رواق هايى وجود دارد كه زائد بر رقم مزبور است. در هر صورت با احتساب رواق هاى ياد شده مساحت آن به 000/ 25 متر مربع مى رسد كه تمام آن مجهز به وسايل سردكن و كولرهاى گازى مى باشد. تغييرات زيادى از نظر كيفى و كمى در آن پديد آورده اند كه هيچ شباهتى با وضع سابقش ندارد.

بسيارى از پيامبران خدا مانند حضرت ابراهيم، حضرت موسى و ديگران در اين مسجد نماز خوانده اند (2). در روايتى «ازرقى» تعداد اين پيامبران را هفتاد پيامبر ذكر مى كند. (3) محل اين مسجد در هنگام فتح مكه، اردوگاه لشكر اسلام بود و حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در آنجا نماز خوانده و سخنرانى فرموده است. در حجة الوداع نيز خيمه خود را در كنار محراب قديم اين مسجد نصب كرده است و نماز ظهرين و عشائين را روز هشتم و نماز صبح روز نهم ذيحجه را در اين مسجد خواند و سپس عازم به سوى عرفات شد.

مسجد خيف داراى روحانيت ويژه اى است كه اگر كسى بتواند هنگام بيتوته در منى صد ركعت نماز در آن بخواند برابر 70 سال عبادت خواهد بود. (4) در نقلى هم آمده است كه مسجد خيف مدفن آدم بوده است، چنان كه قبر حوّا در جده است. (5) در دعاى سمات نيز به اين مسجد اشاره شده است. (6) تا پيش از بازسازى اخير، مسجد ياد شده تنها يك چهار ديوارى بود كه وسط آن بقعه اى بوده است كه مناره هم داشته و مشهور به مقام ابراهيم بوده


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 140؛ كافى، ج 4، ص 519.
2- شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 500، تاريخ القويم، ج 3، ص 301.
3- تاريخ ازرقى، ج 2، ص 567.
4- سرزمين وحى، مرتضى فهيم كرمانى، ص 200.
5- اخبار مكه، جلد 4، صفحه 268، فاكهى. «عن ابن عباس قال: قبر آدم عليه السلام بمكّة او فى مسجدالخيف و قبر حوّا بجدّه».
6- مفاتيح الجنان، دعاى سمات. «وَبِمَجْدِكَ الَّذِي تَجَلَّيْتَ بِهِ لِمُوسى كَلِيمِكَ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي طُورِ سَيْناءَ، وَ لِإِبْراهِيمَ عَلَيْهِ السَّلامُ خَلِيلِكَ مِنْ قَبْلُ فِي مَسْجِدِ الْخَيْفِ».

ص: 525

است. مرحوم شيخ عباس قمى در مفاتيح آورده است: كنار مناره، 6 ركعت نماز مستحبى خوانده شود.

در آن زمان كف مسجد شنى بوده است برخى هم آن را محلّى مى دانند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن جا نماز گزارده است. (1) فاكهى به نقل از «جابر بن يزيد بن اسود» مى گويد:

«صلّى النّبىُّ رسول اللَّه فى مَسجد الخيف صلاة الصبح» (2)

رسول خدا صلى الله عليه و آله، نماز صبح را در مسجد خيف بجا آورده است.

نيز از مجاهد نقل نموده است:

«حجَّ خمسةٌ و سبعون نبياً كلهم قد طاف بهذا البيت و صلى فى مسجد منى ...». (3)

هفتاد و پنج پيامبر، همگى اين خانه را طواف كرده اند و در مسجد منا نماز خوانده اند.

با تأسف توفيق اين نمازها عملًا از زائران خانه خدا سلب شده است، زيرا در ايام حج به دليل اين كه تعدادى از حجّاج آن جا را محل استراحت قرار مى دهند خواندن نماز ممكن نيست و در ايام عمره هم كه درهاى مسجد بسته است و راه ورود نيست.

24

أ

مسجد قبلتين

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از زمان بعثت، به مدت پانزده سال(سيزده سال در مكه مكرمه و حدود دو سال در مدينه منوره) به سوى بيت المقدس نماز مى گذاردند. يهوديان مدينه و اطراف آن به پيامبر و مسلمانان طعنه مى زدند و مى گفتند: دين شما دين كاملى نيست، زيرا از خودتان قبله مستقلى نداريد و به سوى قبله ما نماز مى خوانيد!

پيامبر صلى الله عليه و آله از گفته آنان آزرده خاطر شد و همواره منتظر امر و دستور الهى بود تا به گونه اى از


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 140.
2- اخبار مكه، ج 4، ص 268، فاكهى.
3- همان.

ص: 526

طعنه هاى يهوديان رهايى يابد و اسلام، اين دين ابدى و جاودان از يك قبله مستقل برخوردار شود.

پانزدهم ماه شعبان سال دوم هجرت، پايان انتظار چندين ساله بود، هنگامى كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و همراهانش در خانه «ام بشر» مشغول خواندن نماز عصر بودند، جبرئيل عليه السلام بر ايشان نازل شد (1) و خبر تغيير قبله را براى آن حضرت آورد:

«قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» (2)

نگريستن تو را به اطراف آسمان مشاهده مى كنيم، تو را به جانب قبله اى كه مى پسندى مى گردانيم، پس روى به سوى مسجدالحرام كن. پيامبر صلى الله عليه و آله بى درنگ روى به سمت جنوب برگرداند و نمازگزاران نيز كه تعدادى اندك بودند، دور زدند تا هم چنان پشت سر آن حضرت قرار گيرند. خبر اين رويداد مهم در سراسر مدينه و اطراف آن، به سرعت پخش شد و مسلمانان از آن پس به طرف قبله جديد- مسجدالحرام- نماز گذاردند. بى ترديد اين رويداد تاريخى قبيله «بنى سلمه»، يك افتخار تلقى شد، لذا تعدادى از مردان اين قبيله تصميم گرفتند تا خانه ام بشر را از وى بخرند و به پاس بزرگداشت اين رويداد مهم مسجدى به نام مسجد قبلتين بنا كنند. ام بشر وقتى از تصميم آنان آگاهى يافت، گفت:

من خانه ام را نمى فروشم و آن را هديه مى كنم تا شما در محل آن مسجد بسازيد. بدين سان مردم قبيله بنى سلمه، مسجد قبلتين را بنا كردند. پس از گذشت قرن ها از اين رويداد تاريخى و تجديد بناى مكرر، هم اكنون مسجد قبلتين، با دو گنبد و دو مناره بسيار زيبا چشمان بينندگان را به خود خيره مى كند و خاطره عطرآگين صدراسلام را در ذهن بازديدكنندگان زنده مى سازد.

دو نكته

1-/ برخى نيز اعتقاد دارند حكم تغيير قبله مابين نماز ظهر و عصر ابلاغ گرديده، لذا نماز ظهر را به سمت بيت المقدس و نماز عصر را به سمت كعبه به جاى آورده اند.

2-/ با كمال تأسف در سال هاى اخير 1380 دولت سعودى محرابى را كه به سمت بيت المقدس قرار داشت از بين برده و اثرى از آن وجود ندارد و محل محراب تبديل به يكى از


1- برخى گفته اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله روز تحويل قبله به ديدار براء بن معرور دركوى بنى سلمه مدينه رفته بود، پس از صرف نهار، هنگام ظهر شد وحضرت درمسجد آن محله به اداى فريضه ظهر پرداخت، درركعت دوم جبرئيل فرود آمد ودستور تحويل قبله ازبيت المقدس به مسجد الحرام را آورد. وچون بيت المقدس شمال مدينه ومسجد الحرام سمت جنوب آن بود، پيامبر به عكس آن كه روى بدان داشت روى آورد، و صف عقب جماعت صف پيشين شد. دائرةالمعارف فارسى مصاحب، ج 2، ص 2013.
2- سوره بقره، آيه 143 ضمناً آيات 142 تا 150 سوره بقره در ارتباط باموضوع تغيير قبله مى باشد.

ص: 527

درهاى ورودى شده است، وقتى علّت اين اقدام را از مأمورين مربوطه در مسجد مذكور سؤال نموديم، اظهار داشتند به سبب اينكه بسيارى از افراد اين محراب را مسح مى نموده و تبرك مى جستند!!

كوتاه سخن اين كه مسأله تغيير قبله در 15 شعبان سال دوّم هجرت و به قول ديگر 15 رجب آن سال روى داد. نكته مهم در تغيير قبله، افزون بر طعنه يهوديان، اين بود كه تاريخ قدمت كعبه، بسيار پيش از بيت المقدس بود. و آيه شريفه «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً» (1)

كه حكايت اين قدمت را داشت، نشان مى داد كه كعبه پيش از بيت المقدس سزاوار قبله بودن است. (2) 25

أ

مسجد شجره

آنچه موجب جاودانگى نام اين مسجد شده، همانا قرار دادن آن از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان يكى از ميقات هاى احرام حاجيان مى باشد. بنابر روايات محدثين و مورخين و سيره نگاران در گوشه اى از «ذوالحليفه»، درختى سايه دار بوده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله همواره در زير آن مى نشسته اند و هنگامى كه خداوند فريضه حج را بر مسلمانان واجب كرد و بخشى از بيابان هاى پيرامون آن را حرم و محل امن قرار داد، پيرامون مكه جايگاه هايى را «از جمله ميقات ذوالحليفه» كه همان مسجد شجره است معين نمود كه بر مسلمانان واجب است هنگام عبور از آنها محرم شوند. (3) اين مسجد در حدود 10 كيلومترى مدينه منوره به طرف مكه واقع شده و ميقات كسانى است كه از اين ناحيه به سوى بيت اللَّه الحرام مى روند (4).


1- سوره آل عمران، آيه 96.
2- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 304 و 305.
3- دائرة المعارف تشيع، ج هشتم، صفحه 49. در قرون گذشته اين منطقه با نام «بئر على» يا «آبار على» خوانده مى شد، بنابر روايتى از حضرت امام صادق عليه السلام اين ناحيه به اقطاع، به حضرت على عليه السلام واگذار گرديد به همين جهت چاه هاى آن نيز كه متعلق به آن حضرت بود به نام آبار على شناخته شده است. آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 275.
4- در راه خروجى مدينه به سمت مكّه در فاصله هشت كيلومترى مسجدالنبى در جنوب مدينه، سه كيلومتر پس از مسجد قبا، منطقه ذوالحليفه است كه مسجد شجره يا ميقات ذوالحليفه در آن جا قرار دارد. آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 275.

ص: 528

اهميت ميقات شجره

اين ميقات معتبرترين ميقات هاست، زيرا رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و بعضى از همسران آن حضرت و ائمه معصومين عليهم السلام از آنجا محرم گشته اند.

از امام صادق عليه السلام سؤال شد: چرا رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان ميقات ها عنايت و توجهش به اين ميقات بيشتر بوده است و بيشتر از آنجا محرم گرديده اند، بلكه از مواقيت چهارگانه ديگر محرم نشده اند؟

حضرت فرمود: وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله به معراج رفت به سوى آسمان ها سير داده شد آنگاه، كه برابر مسجد شجره رسيد، فرياد برآمد: يا محمّد! رسول خدا صلى الله عليه و آله جواب داد: لبيّك، سپس به او گفته شد: آيا تو يتيمى نبودى كه پناهت داديم؟ و آنگاه كه تو را بر سر دوراهى يافتيم هدايتت كرديم، وقتى اين كلمات را شنيد، فرمود: «انَّ الحَمدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ، لا شَريكَ لَكَ؛ همانا ستايش و نعمت ها و سلطنت مخصوص تو است.

امام صادق عليه السلام فرمود: به همين جهت رسول خدا صلى الله عليه و آله از مسجد شجره محرم مى گشت، نه از ديگر مواقيت.

رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين ميقات سه مرتبه جهت زيارت بيت اللَّه الحرام محرم گرديدند.

الف: در سال هشتم از هجرت پس از غزوه بنى مصطلق.

ب: در سال هفتم هجرت در روز ششم ذى القعده.

ج: حجة الوداع.

با تأمل در احاديث و رواياتى كه از امام چهارم و امام ششم عليهما السلام نقل شده، روشن مى شود كه ساختمان مسجد در جاى درخت «سمره» بوده است.

امروز در ميقاتگاه ذوالحليفه مسجد مجلّلى را ساخته اند كه هزاران حاجى مى توانند در آن محرم گردند.

وجه تسميه مسجد شجره به ذوالحليفه

«دائرةالمعارف تشيع» مى نويسد: ذوالحليفه به معناى سرزمينى است كه در آن حلف يا(حلفاء) مى رويد و حلفا گياهى است خودرو، شبيه نى، كه در نى زارها و باتلاق ها مى رويد و كناره هاى آن به گونه اى هم چون شاخه ها و برگ هاى درخت خرما نوك تيز. ذوالحليفه نام

ص: 529

منزلگاهى است ميان دشتى در شمال غربى مدينه. مشهورترين نام پس از نام ذوالحليفه، مسجد شجره است و علّت اين نام گذارى، انتساب اين مسجد به همان درختى است كه رسول اكرم زير آن مى نشسته اند. (1) مساحت و بازسازى مسجد شجره

اين مسجد در دوره عثمانى در سال 1058 قمرى به دست يكى از هنديان مسلمان بازسازى گرديد. آخرين بازسازى مسجد در روزگار فهد، صورت گرفت. در حال حاضر مساحت مسجد با امكانات جانبى 90 هزار متر مربع مى شود. ولى مساحت خود مسجد حدود 26000 متر مربع است. (2) 26

أ

مسجد صفائح

اين مسجد، در جنوب مسجد خيف، در دامنه كوه «صفائح» واقع شده و گويا به آن «مسجد مرسلات» هم مى گويند. در اين مسجد غارى بوده كه آن را به «غار مرسلات» مى شناخته اند. گفته اند:

سوره مرسلات در اين محل نازل شده است، هم چنين گفته شده است كه رسول خدا در آن جا به استراحت پرداخته و بر روى سنگى كه سرش را روى آن نهاده، اثرى بر جاى مانده است. بيش از هفتاد سال است كه اثرى از اين مسجد نيست. (3) صاحب «مرآت الحرمين»، اين مسجد و غار را مشاهده كرده كه در سيصد مترى جاده قرار داشته است. (4) به احتمال زياد در دوران سعودى تخريب شده است. به گفته «ابن جبير»، مردم سر خويش را در داخل اين شكاف گذاشته و بدان تبركّ مى جسته اند و اين امر چون با عقايد وهابيّت سازگار نبوده آن را خراب كرده اند. (5)


1- دائره المعارف تشيع، ج هشتم، ص 49.
2- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 277.
3- همان.
4- مرآت الحرمين، ج 1، ص 326 رفعت پاشا.
5- تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 149.

ص: 530

27

أ

مسجد ضِرار

در سال نهم هجرت گروهى از منافقان(در رأس آنها ابوعامر پدر حنظله) براى تحقق بخشيدن به نقشه هاى شوم خود اقدام به ساختن مسجدى در مدينه كردند كه بعداً به نام «مسجد ضرار» معروف شد.

خلاصه جريان به طورى كه از تفاسير و احاديث مختلف استفاده مى شود چنين است كه گروهى از منافقان نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و عرض كردند: به ما اجازه ده مسجدى در ميان قبيله بنى سالم(نزديك مسجد قبا) بسازيم تا افراد ناتوان و بيمار و پيرمردان از كار افتاده، در آن نماز بگزارند و همچنين در شب هاى بارانى كه گروهى از مردم توانايى آمدن به مسجد شما را ندارند، فريضه اسلامى خود را در آنجا انجام دهند و اين در موقعى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله عازم جنگ تبوك بود. پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها اجازه داد، ولى آنها اضافه كردند: آيا ممكن است شخصاً بياييد و در آن نماز بگزاريد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من فعلًا عازم سفرم و هنگام بازگشت به خواست خدا در آن مسجد نماز خواهم خواند. هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از تبوك بازگشتند، نزد او آمدند و گفتند: اكنون تقاضا داريم به مسجد ما بيايى و در آنجا نماز بگزارى، و از خدا بخواهى ما را بركت دهد و اين در حالى بود كه هنوز پيامبر صلى الله عليه و آله وارد مدينه نشده بود.

در اين هنگام پيك وحى خدا نازل شد و اين آيه را آورد:

«وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ ...* لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ» (1)

«و كسانى(هستند) كه مسجدى را اختيار كردند كه باعث زيان زدن و كفر و پراكندگى ميان مؤمنان است، و نيز كمينگاهى است براى كسانى كه با خدا و پيامبر او از پيش در جنگ بودند و(اكنون) سخت سوگند مى خورند كه جز نيكى قصدى نداشتيم، ولى خدا گواهى مى دهد كه


1- سوره توبه، آيه 107- 108.

ص: 531

آنها قطعاً دروغگو هستند .... در آن هيچ گاه نايست، همانا مسجدى كه از نخستين روز بر پرهيزگارى بنياد شده است، سزاوارتر است كه در آن به پاى ايستى، مردانى در آن هستند كه دوست دارند پاك شوند و خدا پاكيزگان را دوست دارد.»

و از اين طريق پرده از اسرار كار آنها برداشت، و به دنبال آن پيامبر دستور داد مسجد مزبور را آتش زنند و بقاياى آن را ويران كنند و جاى آن را محل ريختن زباله نمايند. (1) 28

أ

مسجد غَمامَه يا مسجد مصلى

يكى از نزديك ترين مساجد به مسجدالنبى صلى الله عليه و آله كه در فاصله 300 مترى آن قرار دارد، «مسجد غمامه» است.

در شهرهاى اسلامى سه نوع مسجد وجود داشته و دارد:

1-/ مسجد محل كه براى نمازهاى روزانه مورد استفاده قرار مى گيرد.

2-/ مسجد جامع كه براى نماز جمعه است.

3-/ مسجد عيدگاه يا مصلى

سومين مسجد براى برگزارى نماز عيد و باران ساخته مى شود و به دليل آنكه جمعيت شركت كننده در آن زياد است، در خارج از محدوده شهر در يك فضاى باز بنا مى شود. عيدگاه به طور معمول، محيطى وسيع، حتى بدون ديوار بوده، محلى براى محراب، گاه به صورت موقت در آن مشخص شده است.

ميدان وسيعى كه مسجد غمامه و چند مسجد ديگر به نام خلفاى نخست در آن قرار گرفته، «مناخه» نام داشته يا بعدها به اين نام تبديل شده است. مناخه محل ورود شتران بود كه مسافران زائر از آنجا به عنوان بارانداز استفاده مى كردند. اين ميدان وسيع در كنار شهر از زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله محل اقامه نماز عيد بوده و هر سال آن حضرت و سپس خلفاء در جايى از آن به نماز مى ايستادند. از


1- تفسير نمونه، ج 8، ص 134.

ص: 532

جمله محلى كه حضرت در سال هاى پايانى عمر خويش در آنجا اقامه نماز عيد و نماز باران كرد، جايى است كه امروزه به نام مسجد مصلا، يا مسجد غمامه شناخته مى شود. روايات چندى حكايت از اقامه نماز عيد فطر و قربان در اين مصلّا دارد، از جمله «ابو سعيد خُدرى» روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله روز عيد فطر و قربان به مصلّا مى آمد، ابتدا نماز مى خواند پس از آن در برابر صفوف نمازگزاران مى ايستاد و به وعظ آنان مى پرداخت.

افزون بر نماز عيد، نماز باران(صلاة الاستسقاء) نيز به طور معمول در مصلّاى عيد خوانده مى شود. اقامه نماز باران در اين مصلّا و سايه افكندن ابر بر سر نمازگزاران سبب شد تا پس از استجابت دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان، مسجد موجود به نام «مسجد غمامه» نام گذارى شود.

بناى نخست اين مسجد در زمان «عمربن عبدالعزيز» و در همان نقطه اى بوده است كه رسول خدا نماز عيد را برگزار كرد، سپس در گذر زمان اين مسجد بارها بازسازى شد و از آن رو كه مورد استفاده عامه مسلمانان بود، عنايت بيشترى نسبت به آن صورت گرفت. بناى فعلى آن، از روزگار «عبدالمجيد اوّل عثمانى»(حكومت از 1255 تا 1277) مى باشد كه پس از آن در زمان سلطان «عبدالحميد عثمانى»(1293- 1327) بازسازى شد. در دوره سعودى نيز بارها اين مسجد ترميم شد، كه كتيبه موجود، تاريخ آخرين نوسازى آن را 1411 يعنى در عهد سلطنت شاه فهد نشان مى دهد. (1) 29

أ

مسجد فضيخ، «ردّ الشمس»

مسجدى كه در نزديكى مشربه ام ابراهيم در «شارع عوالى» يا على بن ابى طالب وجود داشته و در سال هاى اخير تخريب شده، به خطا «مسجد فضيخ» ناميده شده است. اين مسجد در اصل، «مسجد بنوقريظه» است.

مسجد فضيخ يا «رد شمس» بنا به نوشته مورخان و سفرنامه نويسان كهن، در فاصله يك


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، رسول جعفريان، ص 286.

ص: 533

كيلومترى تا هفتصد مترى جنوب شرق مسجد قبا (1)، در آن وادى قرار داشته است.

اين منطقه كه بخشى از محله قربان است، پيش از آن كه به تصرف مسلمانان درآيد، در اختيار طايفه «بنى النضير» بود. بنا به آن چه در كتب سيره آمده است: در جريان غزوه بنى نضير، كه پس از جنگ احد رخ داد، رسول خدا صلى الله عليه و آله براى محاصره دشمن در آن جا مستقر گرديد و در محلى كه بعدها مسجد فضيخ بنا شد، خيمه اى براى آن حضرت بر پا شد.

طبق روايتى از امام صادق عليه السلام نام گذارى اين مسجد بدان جهت بود كه در آن جا درخت فضيخ قرار داشت. فضيخ به نوعى شيره خرما- يا نبيذ خرما- نيز اطلاق مى شود.

بر اساس نقل هاى موجود رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين مسجد نماز فراوان خوانده و در برخى از روايات، امامان معصوم عليهم السلام نيز به خواندن نماز در آن جا توصيه نموده اند. (2) امام صادق عليه السلام خطاب به زائران شيعه در مدينه فرمودند: «هَلْ اتَيْتُم مَسْجِدَ قُبا اوْ مَسْجِدَ الْفَضيخ اوْ مَشْرَبَة امّ ابْراهيم.» (3)

آيا به مسجد قبا، مسجد فضيخ، مشربه ام ابراهيم رفته ايد؟ گفتند: آرى. حضرت فرمود: «اما انَّهُ لَمْ يَبْقِ مِنْ آثارِ رَسُولِ اللَّه صلى الله عليه و آله شَى ءٌ الّا وَ قَدْ غُيِّرَ غَير هذا.» (4)

از آثار رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى باقى نمانده، مگر آن كه دگرگون شده، مگر اين چند مورد. در روايت ديگرى، امام صادق عليه السلام فرمودند: از رفتن به مشاهد خوددارى نكنيد؛ مسجد قبا، مشربه ام ابراهيم، مسجد فضيخ، قبور شهداء و مسجد احزاب كه همان مسجد فتح است. (5) رد الشمس نام ديگر اين مسجد

بر اساس تواريخ نام ديگر اين مسجد، مسجد ردالشمس است در مورد نامگذارى آن به ردالشمس، يا شمس، گفته اند كه در جريان محاصره قلعه بنى نضير، رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگام عصر در حالى كه سرش روى زانوى اميرمؤمنان على عليه السلام بود به خواب رفت، نزديك غروب خورشيد بيدار شد، وقتى متوجه گرديد كه على عليه السلام هنوز نماز عصر را نخوانده از خداوند خواست خورشيد را بازگرداند تا او نماز بگزارد، اين روايت را به نام «حديث رد الشمس» مى شناسند و جمعى از راويان اهل سنت نيز آن را نقل كرده اند.


1- تاريخ المدينة المنوره، للامام الحافظ ابن عبداللَّه محمد بن محمود البغدادى مكتبة دارالزمان للنشر و التوزيع، ص 242.
2- بحارالانوار، ج 63، ص 487.
3- كافى، ج 4، ص 561.
4- همان.
5- همان، ص 560.

ص: 534

بنى نضير نام ديگر اين مسجد

نام ديگر اين مسجد، «مسجد بنى نضير» است كه به مناسبت نزديكى آن به محل استقرار يهوديان بنى نضير، بعدها اين نام هم بر آن اطلاق شده است. روايتى هم كه در كتاب اصول كافى نقل شده، نشان مى دهد كه محل ردّ شمس، همان مسجد فضيخ است. جايى كه اكنون در كنار وادى به نام مسجد شمس شهرت دارد و آثار مسجد بودن آن محو گشته و يك چهار ديوارى بدون در ورودى است. جايى كه به نظر «محمد الياس عبدالغنى»، مسجد فضيخ يا شمس مى باشد، و در عوض مسجد فضيخ، مسجد بنى قريظه است.

«خيّارى نويسنده كتاب «معالم المدينة» نيز مسجد شمس را در جاى ديگرى غير جايى كه فعلًا مسجد فضيخ خوانده مى شود، دانسته و از اهالى قربان كه همه شيعه هستند، اين مطلب را نقل كرده كه شمس در قربان است. او مى افزايد: اين مسجد در شرق مسجد قبا بر تَلّ مرتفعى بر كنار وادى قرار دارد و به همين جهت مسجد شمس ناميده مى شود، زيرا كه خورشيد در وقت طلوع بر آن طلوع مى كند. اما اكنون مسجد خراب شده است. وى مى افزايد: با پُرس و جو از اهل محل، بر ما ثابت شد كه مسجد شمس جداى از مسجد فضيخ است، چون مسجد شمس در قربان است و فاصله آن تا عوالى كه مسجد فضيخ در آن قرار دارد، و در كنار حرّه شرقى است، زياد است. (1) 30

أ

مسجد قبا

منطقه «قبا» (2) درفاصله شش كيلومترى جنوب مسجدالنبى صلى الله عليه و آله واقع است واز نقاط خوش آب وهوا واز مناطق زراعى وپر آب مدينه به شمار مى آيد، به همين دليل نخلستان هاى زيادى در قباوجود داشته ودارد ومردم اين منطقه، به نام طايفه بنو عمرو بن عوف شناخته مى شوند. به دليل واقع شدن قبا در جنوب شهر مدينه و در واقع سر راه مكه به مدينه، ساكنان قبا نخستين استقبال كنندگان از


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 267.
2- تاريخ القويم، ج اول، ص 429 .. المسجد الاثرية فى المدينة النبوية، ص 25.

ص: 535

مهاجرين ونيز از شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله دروقت هجرت بودند. ضمن اين كه پيش از آمدن رسول خدا صلى الله عليه و آله شمارى از مهاجران كه از مكه به مدينه آمدند، به طورموقت درقبا سكونت داشتند.

پيامبر صلى الله عليه و آله روز دوشنبه دوازده ربيع الاول به دهكده قبا، كه در آن زمان بيش از يك فرسخ با يثرب فاصله داشت، رسيدند (1) و تصميم گرفتند چند روز براى شناسايى يثرب و يهوديان و موقعيت اجتماعى و جغرافيايى آن و همچنين پيوستن حضرت على عليه السلام و همراهانش به ايشان، در اين دهكده اقامت كنند. پس از سه روز حضرت امير همراه با هاشميات، خود را در قبا به پيامبر صلى الله عليه و آله رسانيد. در شرايطى على عليه السلام وارد روستاى قباشد كه خون از قدم هاى مباركش مى چكيد. به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر دادند كه على عليه السلام آمده است، چون چشمش به پاهاى مجروح آن حضرت افتاد، اشك از ديدگانش سرازير شد. (2) اين اقامت فرصتى داد كه رسول خدا اولين پايگاه عبادى «مسجد» را در اين محل به دست مبارك خود بنا كنند. (3) همه افراد در ساختن مسجد كمك كردند، خود پيامبر صلى الله عليه و آله نيز مانند ديگران كار مى كردند.

مسلمانان، از جمله مقداد، عمار، زحمت بسيار كشيدند، حتى زنان نيز آن حضرت را يارى كردند و مسجد قبا تاسيس شد. (4) فرشته وحى اين آيه را در شأن مسجد قبا نازل كرد.

«لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ» (5)

؛ همانا مسجدى كه از نخستين روز بر پرهيزگارى بنياد شده است، سزاوارتر است كه در آن به پاى ايستى، مردانى در آن هستند كه دوست دارند پاك شوند و خدا پاكيزگان را دوست دارد.

چند نكته در ارتباط با مسجد قبا

1-/ در خارج مسجد قبا مقابل در غربى آن، چاه آبى بود كه آن را «بئر خاتم» مى گفتند.

مى گويند: رسول خدا انگشترى داشت كه اسم ايشان بر آن حك شده بود، و به جاى مهر و امضاء نيز استفاده مى شد. بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله اين انگشتر در دست ابوبكر، سپس در دست عمر و بعد از او در دست عثمان بود و آن را يكى از نشانه هاى خلافت مى دانستند. روزى


1- تاريخ القويم، ج 1، ص 431.
2- فروغ ابديت،، ج اول، ص 361.
3- سرزمين يادهاونشان ها، صفحه 123.
4- تاريخ القويم، ج 1، ص 429.
5- سوره توبه، آيه 108.

ص: 536

عثمان هنگام عبور از اين محل بر سر اين چاه آمد و آن انگشتر از دستش به داخل چاه افتاد، هر چه تلاش كرد با اينكه چاه را تخليه كرد ولى انگشتر را نيافت، قبل از افتادن انگشتر آن چاه را «چاه اريس» مى گفته اند، اما به همين سبب بعداً نام آن به بئر خاتم يعنى چاه انگشتر تغيير يافت. (1) 2-/ در حديثى آمده است: «كان النبى صلى الله عليه و آله ياتى مسجد قبا راكبا و ماشيا فيصلى فيه ركعتين (2)

؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله گاه پياده و گاه سواره به مسجد قبا مى آمد و دو ركعت نماز در آن مى خواند.

3-/ در حديث ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «مَنْ تَطَهَّر في بَيْتِهِ ثُمَّ اتى مَسْجِدَ قُباء فَصَلّى فيهِ رَكْعَتَيْنِ كانَ كَأَجْرِ عُمْرَة (3)

؛ كسى كه خود را در خانه اش تطهير كند، آنگاه به مسجد قبا درآيد و دو ركعت نماز بگزارد ثواب يك عمره را برده است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله بعدها نيز كه در مركز مدينه ساكن شد هر هفته، گاه روزهاى شنبه و گاه دوشنبه به قبا مى آمد و در اين مسجد نماز مى گزارد. ابن شبه نوشته است: «ان النبى صلى الله عليه و آله كان يأتى قبا يوم الاثنين (4)

؛ پيامبر صلى الله عليه و آله، روز دوشنبه به قبا مى آمد.

4- مسجدى كه بنا شد تنها ديوارى از سنگ هاى حرّه بر گرد آن كشيده شد، البته تا زمان توسعه «وليدبن عبدالملك» مسجد سقف نداشت و اگر هم داشت، از همان شاخه هاى خرما بود.

5- «عمربن عبدالعزيز» در آخرين دهه قرن اوّل هجرى، به دستور وليد بناى اوليه مسجد قبا را خراب كرد و از نو بنايى استوار بر پا ساخت و براى آن رواق هايى نيز افزود. مسجد قبا بعدها به دست جواد اصفهانى، از وزراى حكام موصل، در سال 555 قمرى بازسازى شد، آثار اين وزير در تمامى مكه و مدينه ديده مى شود. (5) بناى جديد اين مسجد كه در 26 صفر سال 1406 قمرى به پايان رسيد در شكل معمارى جديد خود، يكى از مهم ترين و زيباترين مساجدى است كه در مدينه منوره قرار دارد. در بناى فعلى چهار مناره براى اين مسجد در نظر گرفته شده كه هر كدام 47 متر طول دارد. مساحت تقريبى آن و بناهاى جانبى مربوط به آن، در محدوده اى به


1- سرزمين يادها و نشانه ها، ص 122.
2- كتاب مسلم، باب فضل مسجد قبا، حديث 1399. تاريخ القويم، ج 1، ص 429.
3- تاريخ المدينة المنورة، ج 1، ص 41، تاريخ القويم، ج 1، ص 430.
4- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 246 و 247.
5- همان، ص 247-/ 246.

ص: 537

مساحت 13500 متر مربع مى باشد كه براساس محاسبات معماران آن، جاى 20 هزار نماز گزار را دارد.

6-/ دست كم نيمى از ساكنان اصلى منطقه قبا از شيعيان بوده اند، كه هنوز نيز مراكز متعدد كوچكى براى اقامه نماز دارند. (1) 31

أ

مسجد الاجابة

اين مسجد در شهر مدينه واقع است. روايت شده است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله روزى به مسجد قبيله «بنى معاويه» وارد شدند، و پس از اقامه نماز به دعا پرداختند، دعاى آن حضرت بسيار طولانى شد.

پس از پايان دعا، در پاسخ سؤال در مورد طولانى شدن دعا فرمودند: (2) «از خداوند سه چيز خواستم كه دو خواسته را به من عطا فرمود و يكى را منع كرد. (3) اين مسجد به سبب اجابت خواسته رسول خدا صلى الله عليه و آله به «الاجابة» معروف گرديد. (4) وجه تسميه اين مسجد به نام مسجد مباهله

نجران نقطه مرزى حجاز و يمن، سرزمينى مسيحى نشين بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله مسيحيان آن جا را به اسلام فرا خواند. آنها مشورت كردند و قرار شد گروهى از سران نجران به مدينه رفته، دلائل نبوت پيامبر صلى الله عليه و آله را بررسى كنند. هيأت نمايندگى كه در رأس آن، سه تن از بزرگان آن ها بودند خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدند و درباره حضرت عيسى عليه السلام گفتگو كردند. آن ها عيسى عليه السلام را پسر خدا مى دانسته ولى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: او بنده خداست. طرفين حاضر نبودند نظر ديگرى را بپذيرند، فرشته وحى نازل


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 247 و 249.
2- المساجد الاثرية فى المدينة النبوية، ص 33.
3- آن دو چيز كه اجابت كرد اين بود كه خواستم كه خدا امت مرا به دو چيز نابود نكند: 1- گرسنگى 2- غرق شدن و خداوندمستجاب نمود.
4- تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، به نقل از احمد بن حنبل، المسند، ص 279.

ص: 538

شد و از پيامبر صلى الله عليه و آله خواست آنان را به مباهله دعوت نمايد. (1) بنابراين شد كه در موعد معينى، در خارج شهر در(محدوده فعلى مسجد مباهله) به مباهله بروند.

سران نجران از قبل گفته بودند. اگر ديديد پيامبر با ساز و برگ نظامى به ميدان آمد، بدانيد وى به نبوت خود اعتماد ندارد، ولى اگر بدون تشريفات آمد، بدانيد پيامبر واقعى است، در اين صورت با او وارد مباهله نشويد. مسيحيان ناگهان ديدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله همراه حضرت على عليه السلام و فاطمه عليها السلام در حالى كه حسين را در آغوش و دست حسن را در دست داشت، گام به ميدان مباهله نهاد و به همراهان فرمود:

«هرگاه من دعا كردم شما آمين بگوييد.»

در آن هنگام اسقف نجران گفت:

«من چهره هايى را مى بينم كه هرگاه دست به دعا بردارند تا بزرگ ترين كوه ها از جاى كنده شود، بى درنگ كنده مى شود، اگر ما با اين ها مباهله كنيم همه نابود مى شويم».

لذا حاضر به مباهله نشدند و قرار شد هر ساله مبلغى به عنوان ماليات به حكومت اسلامى بپردازند و در قبال آن تحت سرپرستى حكومت اسلامى زندگى كنند ... (2) توجه به چند نكته در مورد مسجد الاجابه

1- داستان مباهله در روز بيست و چهارم يا بيست و پنجم سال دهم هجرت رخ داده است.

2- چون قبيله بنى معاويه در اين محل سكونت داشتند. در بازسازى جديد، آن را «مسجد بنى معاويه» نام نهاده اند.

3- اين مسجد در فاصله سيصد تا چهارصدمترى شمال شرقى بقيع و پانصد و پنجاه مترى مسجد النبى صلى الله عليه و آله در كنار شارع ستين- شارع ملك فيصل- قرار دارد. (3) 4- اين مسجد در قرن نهم سقف نداشته و از شرق به غرب 12 متر و از شمال به جنوب(قبله) حدود 10 متر بوده است. (4)


1- سوره آل عمران، آيه 61. «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ....»
2- سرزمين يادها و نشان ها، ص 149، ضمناً تفصيل بيش تر چگونگى انجام مباهله در اين كتاب «موضوع مباهله» آمده است.
3- آثار تاريخى مكه و مدينه، ص 281.
4- همان.

ص: 539

32

أ

مسجدُ الكَبش

«مسجد الكبش» را «مسجد النحر» نيز مى گويند. اين مسجد بين جمره اولى و وسطى واقع و نزديك به «مسجد البيعة» مى باشد. «كبش» يعنى قوچ و اين مسجد از اين جهت به اين اسم ناميده شد كه فداى حضرت اسماعيل، قوچ بهشتى در اين مكان به حضور حضرت ابراهيم آورده شد و به جاى اسماعيل قربانى گرديد. روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله در اين مكان نماز خوانده و قربانى خود را كنار اين مسجد انجام داده است. (1) گفته شده است رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز ظهر را در اين مكان(مسجد) بجاى آورده و خداوند در اين مكان، به جاى اسماعيل، ذبيحى براى ابراهيم فرستاد. (2) ده ها سال است كه از اين مسجد، اثرى نيست. (3) گويند: «لبابه» دختر على بن عبداللَّه بن عباس بن عبدالمطلب، مسجد كبش را ساخته بود. (4) «رفعت پاشا»، مكان آن را در سمت شمال جمره عقبه به مسافت دويست مترى آن و در دامنه كوه ثبير ذكر كرده است. (5) 33

أ

مشربه امّ ابراهيم

معناى مشربه: مشربه «به فتح و ضم راء» به زمين نرمى گفته مى شود كه هميشه سر سبز است.


1- راهنماى حرمين شريفين، ج 5- 4، ص 95.
2- اخبار مكّه، ج 4، ص 18 فاكهى؛ تاريخ مكّه، ج 2، ص 568 ازرقى.
3- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 143.
4- تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، صفحه 148.
5- مرآت الحرمين، ج اول، ص 326.

ص: 540

هم چنين به معناى غرفه و محل مرتفع و به صفّه و سكو نيز گفته مى شود.

احمد عباسى مدينه شناس معروف مى نويسد: مشربه به معناى غرفه است و به مناسبت وجود غرفه امّ ابراهيم در داخل نخلستان به مجموع اين باغ «مشربه» گفته اند. (1) مشربه چيست؟ مشربه در لغت به هر معنى كه آمده باشد، آن گونه كه از گفتار سمهودى به دست مى آيد، «مشربه امّ ابراهيم» در ميان مردم به باغ خرمايى اطلاق شده كه در خارج از شهر مدينه بوده و به رسول اللَّه صلى الله عليه و آله تعلق داشته است و در نقطه مرتفعى از اين باغ، غرفه اى بوده كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را براى زندگى كنيز خود «ماريه قبطيه» اختصاص داد و او را به اين محل منتقل كرد و ابراهيم، فرزند آن حضرت در همين محل از ماريه متولد شد و از دنيا رفت. ماريه پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز تا پايان عمر در مشربه به زندگى ادامه داد و در همان مكان از دنيا رفت. (2) در كتاب قبل از حج بخوانيد آمده است: مسجدى است كه به نام مسجد «امّ ابراهيم» خوانده مى شود و در ميان نخلستان واقع شده، و ابراهيم فرزند رسول خدا در اين محل متولد شده و رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين محل نماز خوانده است. (3) در كتاب «وفاءالوفاء» (4) نيز در اين زمينه روايتى نقل شده است كه: «ان النبى صلى الله عليه و آله صلى فى مشربة امّ ابراهيم»؛ پيامبر صلى الله عليه و آله در مشربه ام ابراهيم نماز خوانده است.

«مشربه امّ ابراهيم» از مكان هاى مقدس است كه امام صادق عليه السلام نماز خواندن در آن جا را به عقبة بن خالد توصيه نموده، و فرموده: «هِيَ مَسْكَنُ رَسُولِ اللَّهِ وَ مُصَلَّاهُ؛ (5)

اين مكان محل زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و محل نماز آن حضرت است.

نويسنده محترم كتاب ارزشمند آثار اسلامى مكه و مدينه مى نويسد:

گويا در اطراف بناى مشربه و در قبرستان سه صورت قبر است كه يكى متعلق به نجمه مادر امام رضا عليه السلام و ديگرى متعلق به حميده بربريه مادر امام كاظم عليه السلام مى باشد. (6) شايان ذكر است در حال حاضر از مشربه امّ ابراهيم جز يك چهار ديوارى چيزى باقى نمانده، و اثرى از مسجد و مشربه ديده نمى شود.

در روايتى عقبة بن خالد مى گويد: از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: ما مساجدى را پيرامون مدينه داريم كه زيارت مى كنيم، از كدامين مسجد آغاز كنيم بهتر است؟ فرمود:

«ابْدَأْ بِقُبَا فَصَلِّ فِيهِ وَ أَكْثِرْ فَإِنَّهُ أَوَّلُ مَسْجِدٍ صَلَّى فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي هَذِهِ الْعَرْصَةِ ثُمَّ ائْتِ


1- فصلنامه ميقات حج، شماره 54، ص 99.
2- همان.
3- قبل از حج بخوانيد، ص 228؛ وفاءالوفاء، ج 3، ص 825.
4- وفاء الوفاء، ص 835.
5- كافى، ج 4، ص 560.
6- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 264.

ص: 541

مَشْرَبَةَ أُمِّ إِبْرَاهِيمَ فَصَلِّ فِيهَا وَ هِيَ مَسْكَنُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ مُصَلَّاهُ (1) ...

از مسجد قبا آغاز كن و در آن زياد نماز بخوان زيرا آن نخستين مسجد در اين منطقه است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آنجا نماز خوانده پس از آن به مشربه ام ابراهيم برو و در آن جا نماز بگزار، زيرا آن جا مسكن رسول خدا صلى الله عليه و آله و محل نماز اوست.

34

أ

مشعرالحرام

سرزمين «مشعر» (2) در حدود 12 كيلومترى عرفات كه در مسير عرفات به سوى مكه قرار دارد. اين سرزمين بين تنگه دو كوه(مأزمين) و وادى محسّر واقع شده است. توقف در اين مكان از اركان حج است و حاجيان شب دهم ذى الحجه بعد از غروب آفتاب، از عرفات حركت مى كنند و به مشعر مى آيند و در آنجا با قصد قربت شب را به صبح مى رسانند. مشعر را «مزدلفه» (3) و «جمع» (4) و «مشعرالحرام» نيز مى خوانند.

واژه مشعر: مشعر به مكانى مى گويند كه شعار خدا و نشان خداجويى و خداخواهى در آن كاملًا پيدا است. (5) در مورد نامگذارى مشعر گفته اند: آنجا مركزى براى شعار حج و نشانه اى از اين مراسم عظيم است. (6) و نيز مشعر به معناى نشان راه است و اين سرزمين نشان مكان عبادت خداوند است.

واژه مزدلفه: امام صادق درباره نام گذارى آن به «مزدلفه» فرمود: اين بدان جهت است كه جبرئيل عليه السلام در ادامه تعليم مناسك به «ابراهيم» به او گفت: اى ابراهيم به مشعرالحرام نزديك شو:

«يَا إِبْرَاهِيمُ ازْدَلِفْ إِلَى الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ» (7)


1- كافى، ج 4، ص 560.
2- قبل از حج بخوانيد، ص 126 و 127 مرآت الحرمين، ج 1، ص 335. تاريخ القويم، ج 3، ص 315.
3- «طريحى» مى نويسد: مزدلفه اسم فاعل ازدلاف به معناى نزديك شدن است، به معناى اجتماع نيز آمده است، چون مردم درآن جا(مزدلفه) اجتماع مى كنند. مجمع البحرين، ج 5، ص 68، به نقل از حج در انديشه اسلامى، حجةالاسلام والمسلمين قاضى عسكر، ص 279.
4- قبل از حج بخوانيد. كافى، ج 4، ص 468.
5- التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج 6، ص 77
6- تفسير نمونه، ج 2، ص 31
7- بحار الانوار، ج 96، ص 266.

ص: 542

واژه جمع: هم چنين حضرت فرمود: از آن رو اين سرزمين را جمع ناميده اند كه آدم عليه السلام در آن جا بين نماز مغرب و عشا را جمع كرد، و هر دو را در يك زمان خواند؛ (1) «سميت المزدلفة جمعا لان آدم جمع فيها بين الصلاتين المغرب و العشاء» (2)

خداوند در قرآن كريم از اين سرزمين ياد كرده است. «فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ» (3)

؛ پس، هنگامى كه از عرفات كوچ كرديد، خدا را در مشعرالحرام ياد كنيد.

مشعرالحرام جزو محدوده حرم و اولين در ورودى آن است. كسى كه در روز عرفه و سرزمين عرفات عارف الهى و متعبد به آداب ويژه دينى شد، لايق آن است كه وارد حرم شود و در راهرو و دالان ورودى آن، شبى را بيتوته كند و از همان جا سنگريزه هايى را براى رمى جمرات جمع آورى كرده تا روز دهم شيطان را در منى رمى كند.

اسرار مشعرالحرام

1. بهره مندى از فيوضات فراوان

پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است: «هر كس در شب هاى چهارگانه شب زنده دارى كند(احيا بدارد) بهشت بر او واجب مى شود: شب هشتم، شب نهم، شب دهم ذى الحجه و شب عيد فطر» (4) شب دهم ذى الحجه همان شبى ا ست كه حاجيان كوى دوست در سرزمين مشعر به سر مى برند و ياد او را تا صبح زنده نگه مى دارند.

2. منزلگاهى براى رفع حجاب ها

از امام على عليه السلام سؤال شد: چرا مشعرالحرام در حرم قرار گرفت؟ حضرت فرمود: «زيرا هنگامى كه بر حاجيان رخصت ورود به مكه داده شد، آنها را در حجاب دوم متوقف كردند. پس از آنكه زارى آنها در مشعر زياد شد، به آنها رخصت داده شد تا قربانى كنند.» (5) 3. جلب آمرزش و رحمت الهى


1- صهباى حج، ص 297 و 298.
2- بحار الانوار، ج 96، ص 266.
3- سوره بقره، آيه 198.
4- الحج و العمرة فى الكتاب و السنة، ص 224.
5- كافى، ج 1، ص 224.

ص: 543

پيامبر صلى الله عليه و آله در بامداد مشعر، به بلال گفت: مردم را ساكت كن، سپس فرمود: «خداوند در اين مشعر به شما نعمت بخشيد، و گناهكارانتان را به خاطر نيكوكارانتان بخشود و به نيكوكارانتان هر چه طلبيدند بخيشد، به نام خدا حركت كنيد.» (1) سيد عبداللَّه شبّر مى نويسد: «پس از عرفه، بايد يك شب را در مشعر بمانى تا در آنجا، براى مبارزه اى كه فردا با دشمنان خدا دارى، خود را آماده كنى.» (2) 4. ذكر و ياد الهى

وظيفه حج گزاران در مشعر ياد الهى است. البته ياد خدا گاهى در دل خانه مى كند و گاهى بر زبان جارى مى گردد و گاهى در عمل ظاهر مى شود.

5- تقوا و پرهيزگارى

آيةاللَّه جوادى آملى در اسرار مشعر مى نويسد:

«راز وقوف و بيتوته در مشعرالحرام، اين است كه حج گزار قلب خود را با شعار تقوا آگاه كرده، پرهيزگارى و خوف از خداوند را شعار دل خود قرار دهد تا قلب او با تقوى شناخته شود كه شعار هر قومى معرف آن قوم است.» (3) 35

أ

مسجد مزدلفه

مسجدى با نام مزدلفه در حد فاصل شش كيلومترى مسجد نمره و پنج و نيم كيلومترى مسجد خيف در منا ساخته شده است. به استناد و گفته «ازرقى» اين مسجد در اوائل قرن سوم هجرى ساخته شده و داراى 1000 متر مربع مساحت بوده كه تمام آن مسقف نبوده است. (4) اين مسجد پس از چند نوبت تجديد بنا، سرانجام در سال 1395 ه. ق. توسط دولت سعودى نوسازى آن آغاز و در سال 1399 هجرى قمرى تكميل گرديد. در حال حاضر اين مسجد با ارتفاع 8 متر در حدود شش هزار متر مربع مساحت دارد.

پاداش وقوف در مزدلفه

«بلال بن رباح» مى گويد: صبحگاه مزدلفه، پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: اى بلال! مردم را ساكت كن


1- سنن ابن ماجه، ح 3024
2- پيش درآمدى بر فرهنگ نامه اسرار و معارف حج، ص 209
3- همان.
4- اخبار مكه، ازرقى، ج دوّم، ص 207.

ص: 544

يا بگو گوش دهند، سپس فرمود: «انَّ اللَّهَ تَطول عَلَيكُم في جُمُعَة هذا فَوَهَبَ مُسيئُكُمْ لِمُحْسِنِكُمْ.» (1)

خداوند در اين مشعرش بر شما نعمت بخشيد و گنهكارانتان را به خاطر نيكوكارانتان بخشود و به نيكو كارانتان هر چه طلبيد، بخشيد، با نام خدا حركت كنيد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: اگر اهل مشعر بدانند كه در آستانه چه كسى فرود آمده و بر چه كسى وارد شده اند، پس از مغفرت، يكديگر را به فضل پروردگارشان مژده مى دهند.

در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است:

«مَنْ احْيَا اللَّيالي الارْبَع وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّة، لَيْلَة التَّروِيَة وَ لَيلَة عَرَفَة وَ لَيلَة النَّحر وَ لَيلَة الفِطْر»؛ هر كس اين چهار شب را زنده بدارد، بهشت بر او واجب است؛ «شب ترويه، شب عرفه، شب عيد قربان، شب عيد فطر.» (2) 36

أ

مَصعَبِ بنِ عُمَير

«مصعب بن عمير» اهل مكه و از قبيله قريش، شاخه «بنى عبدالدار» است. وى جوان ترين و متمكن ترين كسى بود كه در اوائل بعثت مسلمان شد و در مسلك ياران نيك پيغمبر صلى الله عليه و آله درآمد و با مسلمانان به حبشه هجرت كرد و پس از چندى به مكه بازگشت و در شعب همراه پيغمبر صلى الله عليه و آله بود و پس از بيعت عقبه اوّل، پيغمبر صلى الله عليه و آله وى را براى تعليم احكام دين و قرآن به مدينه اعزام داشت و در آنجا با موفقيت كامل مأموريت خويش را انجام داد كه مدينه را آماده هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله نمود و در موسم حج به اتفاق هفتاد تن از مسلمانان به مكه بازگشت كه بيعت عقبه دوّم به وسيله همان هفتاد نفر صورت گرفت، وى همچنان در مكه بماند تا دوازده روز پيش از هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله به مدينه رفت.

او در جنگ هاى بدر و احد به عنوان پرچم دار شركت داشت و در جنگ احد به شهادت رسيد و پيغمبر صلى الله عليه و آله در شهادتش تجليلى خاص از او نمود. (3)


1- الحج و العمرة فى الكتاب و السنة، ص 223 و 224، كافى، ج 4، ص 257 و 258.
2- حج و عمره در قرآن و حديث، حجةالاسلام و المسلمين رى شهرى، ص 342.
3- معارف و معاريف، دايرة المعارف جامع اسلامى، ج 9، ص 416.

ص: 545

«مصعب بن عمير»، از چهره هاى برجسته شهداى احد و از اشراف زادگان مكّه بود كه در همان آغاز بعثت، اسلام را پذيرفت و تا آخر مقاومت نمود. زمانى كه نخستين مسلمانان يثرب در سال دوازدهم با رسول خدا بيعت كردند، پيامبر او را به عنوان مبلّغ اسلام به همراه آنان به يثرب فرستاد. او در اقامت يك ساله خود توانست جمع كثيرى از مردم يثرب را به اسلام دعوت كند. مهم ترين ابزار وى «قرآن» بود و لذا گفته اند كه: «فتحت المدينة بالقرآن» (1) مدينه با قرآن فتح شد. هنگامى كه مصعب در جنگ احد به شهادت رسيد، قاتل وى خيال كرد كه پيامبر را كشته است، همين امر سبب شد تا برخى از مسلمانان از صحنه جنگ عقب نشينى كنند، چون گمان كردند كه كار اسلام تمام شد. (2) خداوند فرموده است: محمد صلى الله عليه و آله، رسولى هم چون رسولان پيشين است، آيا اگر بميرد يا كشته شود، شما به جاهليت باز مى گرديد (3)؟

37

أ

معراج

(4) مشهور و معروف در ميان دانشمندان اسلام اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به هنگامى كه در مكه بودند، به قدرت پروردگار در يك شب از مسجدالحرام به مسجدالاقصى آمده و از آنجا به آسمانها صعود نمود و آثار عظمت خدا را در پهنه آسمان مشاهده كرد و همان شب به مكه بازگشت. مشهور آن است كه اين سير زمينى و آسمانى را با روح و جسم توأماً انجام داد. (5)


1- فتوح البلدان، ص 21، ربيع الابرار، ج 1، ص 302.
2- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 384.
3- «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ» سوره آل عمران، آيه 144.
4- نردبان و جاى بالا رفتن و بلند گرديدن. لغت نامه دهخدا.
5- معراج، مقدس ترين سفر در طول تاريخ است، مسافرش پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، خاستگاهش مسجد الحرام، گذرگاهش مسجد الاقصى، مهماندارش خدا، هدف آن ديدن آيات الهى، سوغاتش اخبار آسمان ها و ملكوت و بالا بردن سطح فهم بشر از دنياى مادى بوده است. تفسير سوره اسراء، حجةالاسلام و المسلمين قرائتى، ص 12.

ص: 546

جريان معراج و سير آن حضرت در عوالم وجود، در دو سوره قرآن به صورت آشكار مطرح گرديده و در سوره هاى ديگر نيز اشاراتى شده است. خداوند در سوره اسراء چنين فرموده است:

«سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» (1)

؛ منزه است خدايى كه شبانگاه بنده خويش را از مسجدالحرام تا مسجد «اقصى» كه اطراف آن را بركت داده است سير داد تا آيت هاى خود را به او نشان دهد و خداوند شنوا و بينا است.

سوره ديگرى كه آشكارا جريان معراج را مطرح نموده، سوره «النجم» آيات 12 تا 18 مى باشد.

تاريكى شب افق را فرا گرفته و خاموشى در تمام نقاط حكم مى كرد، هنگام آن رسيده بود كه جانداران در خوابگاه هاى خود به استراحت بپردازند و براى مدت محدودى چشم از مظاهر طبيعت بپوشند و براى فعاليت روزانه خود تجديد قوا كنند.

شخص پيامبر بزرگ اسلام نيز از اين ناموس طبيعى مستثنى نبود. او مى خواست پس از اداء فريضه، به استراحت بپردازد ولى يك مرتبه صداى آشنايى به گوش او رسيد، آن صدا از «جبرييل» امين وحى بود كه به او گفت: امشب سفر دور و درازى در پيش داريد و من نيز همراه تو هستم تا نقاط مختلف گيتى را با مركب فضاپيمايى به نام براق بپيماييد.

پيامبر گرامى سفر با شكوه خود را از خانه دختر عمويش «ام هانى» (2) آغاز كرد و با همان مركب به سوى «بيت المقدس» واقع در كشور فلسطين كه آن را «مسجدالاقصى» نيز مى نامند روانه شد و در مدت بسيار كوتاهى در آن نقطه پايين آمد و از نقاط مختلف مسجد و «بيت اللحم» كه زادگاه مسيح است و منازل انبياء و آثار و جايگاه آنها ديدن به عمل آورد و در برخى از منازل دو ركعت نماز گزارد. (3) سپس قسمت دوم از برنامه خود را آغاز فرمود از همان نقطه به سوى آسمان ها پرواز نمود، ستارگان ونظام جهان بالا را مشاهده كرد، و با ارواح پيامبران و فرشتگان آسمانى سخن گفت، و از مراكز رحمت و عذاب(بهشت و دوزخ) بازديدى به عمل آورد، درجات بهشتيان و اشباح دوزخيان را (4) از نزديك مشاهده فرمود و در نتيجه از رموز هستى و اسرار جهان آفرينش و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بى پايان خدا كاملا آگاه گشت، سپس به سير خود ادامه داد و به «سدرة المنتهى» رسيد (5) و آن را


1- سوره اسراء، آيه 1.
2- ام هانى، خواهر اميرمؤمنان و از زنان سرشناس قريش است كه زمانى رسول خدا صلى الله عليه و آله خواست تا وى را به زنى بگيرد، اما او به دلايلى عذر آورد و رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز عذر او را پذيرفت. خانه وى نزديك كوه صفا بوده و نوشته اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از نماز عشاء در خانه ام هانى استراحت كرد و از همان جا به معراج رفت. آثار مكه و مدينه، ص 126.
3- فروغ ابديت، ج 1، ص 379.
4- مجمع البيان، سوره اسراء، ج 3، ص 395.
5- «سدرة»(بروزن حرفه) مطابق آن چه غالباً مفسران علماى لغت گفته اند درختى است پر برگ و پر سايه، و تعبيربه «سدرةالمنتهى» اشاره به درخت پر برگ و پر سايه اى است كه در اوج آسمان ها، در منتهى اليه عروج فرشتگان و ارواح شهداء، و علوم انبياء و اعمال انسان ها قرار گرفته، جايى كه ملائكه پروردگار از آن فراتر نمى روند و جبرئيل نيز در سفر معراج به هنگامى كه به آن رسيد، متوقف شد، در اخبار و روايات اسلامى، توصيف هاى گوناگونى پيرامون سدرةالمنتهى به ميان آمده است كه تفصيل آن را بايد عزيزان در كتب تفسير قرآن دنبال نمايند. تفسير نمونه، ج 22، ص 497.

ص: 547

سراپا پوشيده از شكوه و جلال و عظمت ديد، در اين هنگام برنامه وى پايان يافت. سپس مأمور شد از همان راهى كه پرواز نموده بازگشت نمايد. در مراجعت نيز در بيت المقدس فرود آمد و راه مكه و وطن خود را پيش گرفت و در بين راه با كاروان بازرگانى قريش برخورد، در حالى كه آنان شترى را گم كرده بودند و دنبال آن مى گشتند و از آبى كه در ميان ظرف آنها بود قدرى خورده و باقيمانده را روى زمين ريخت و بنا به روايتى سرپوشى روى آن گذاشت و از مركب فضا پيماى خود در خانه «ام هانى» پيش از طلوع فجر پايين آمد و براى اولين بار راز خود را به او گفت و در روز همان شب در مجامع و محافل قريش پرده از راز خود برداشت. داستان معراج و سير شگفت انگيز او كه در فكر قريش امرى ممتنع و محال بود، در تمام مراكز دهن به دهن گشت و سران «قريش» را بيش از همه عصبانى نمود.

قريش به عادت ديرينه خود به تكذيب او برخاستند و گفتند: در مكه كسانى هستند كه بيت المقدس را ديده اند، اگر راست مى گويى، كيفيت ساختمان آنجا را تشريح كن. پيامبر نه تنها خصوصيات ساختمان آنجا را تشريح كرد، بلكه حوادثى را كه در ميان مكه و بيت المقدس رخ داده بود بازگو نمود. (1) اين حادثه در سال دهم بعثت به وقوع پيوست.

38

أ

المِعجَنَه

در نزديكى «شاذروان»، ميان درب كعبه و ركن عراقى، حفره اى قرار دارد كه بدان «المِعجَنه» گفته مى شود. (2) گفته شده است كه حضرت ابراهيم عليه السلام در اين نقطه ملاط بنائى خود را مخلوط مى كرده است.

عمق اين گودال 30 سانتى متر و عرض تقريبى آن يك متر و نيم و طولش دو متر مى باشد.


1- فروغ ابديت، ج 1، ص 380.
2- در كتاب تاريخ و آثار مكه و مدينه، نوشته آقاى اصغر قائدان، ص 53 ضبط آن را المعجنة دانسته اند و نيز در آنجا آمده است كه المعجنة نزديك شاذروان و در سمت ميان در كعبه و حجرالاسود.

ص: 548

گفته مى شود: جبرئيل نمازهاى پنج گانه را هنگامى كه خداوند بر امت اسلام واجب نمود، در اين جايگاه براى پيامبر صلى الله عليه و آله به جاى آورد. در اين جايگاه لوحى قرار گرفته كه بر آن اين نوشته ديده مى شود:

«لابى جعفر المنصور المستنصر باللَّه اميرالمؤمنين بلغه اللَّه تعالى آماله و زيّن بالصالحات اعماله و ذلك فى شهور اثنين و ثلاثين و سِتمائة 632 ه. وصلى اللَّه على سيدنا محمّد صلى الله عليه و آله (1)

شايسته است برخى از اشاراتى كه در اين زمينه انجام گرفته است نيز مطرح گردد.

الف: گويند: ابراهيم عليه السلام «يعجَنُ فيه الملاط» يعنى در اين گودال، ملاط(آب و خاك) را با هم مخلوط مى كرد، تا براى ساخت كعبه به كار گيرد. (2) ب- در ميان ضلعى كه در كعبه در آن قرار دارد، در روى زمين و كنار ديوار كعبه، حفره اى وجود داشت، كه گفته اند، محل قبلى مقام ابراهيم عليه السلام بوده است.

هم چنين درباره اين محل گفته اند، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن جا به نماز ايستاده است.

در سال 1377 شمسى اين حفره را به دليل ازدحام جمعيت براى اقامه نماز پر كرده و با «سنگ» محل آن را مشخص ساختند. اين حفره را «مَعجن» مى نامند. (3) 39

أ

مقام ابراهيم

يكى از آيات بينات (4) و نشانه هاى روشن خدا در مكه، مقام ابراهيم عليه السلام (5) است. همان سنگى كه


1- مرآة الحرمين، ص 274.
2- معجنه گودال كوچكى در كنار كعبه در ميان حجرالاسود و درب كعبه است كه ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام كار ساختمانى ديوارهاى كعبه را در آن گودال انجام مى دادند. اين گودال به عمق يك و نيم متر به پاس تلاش و فداكارى آن دو بنيانگذار كعبه و حفظ قداست كار براى كعبه قرن ها مورد احترام بود و شخص پيامبر صلى الله عليه و آله در آن نماز گزارده است. در راه برپايى حج ابراهيمى، ص 207.
3- آثار اسلامى مكه و مدينه، 98- 97.
4- امام صادق عليه السلام در پاسخ اين سوال كه مراد از «بينات» در آيه شريفه «فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ» آل عمران، آيه 97 چيست، فرمود: مقام ابراهيم حيث قام على الحجر فَاثّرت فيه قدماه و الحجرالاسود و منزل اسماعيل عليه السلام. كافى، ج 4، ص 223، صهباى حج، ص 275.
5- از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است: ان الحجر والمقام ياقوتتان من ياقوت الجنة طمس اللَّه نورهما، و لولا ان طمس نورهما لا اضاء اما بين المشرق والمغرب. شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 398.

ص: 549

وجود مبارك ابراهيم خليل عليه السلام پا روى آن گذاشت و اثر آن روى سنگ باقى ماند و قبلًا به طور آزاد در كنار كعبه بر روى زمين قرار داشت، آن گاه به دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله، يا با اقدام ديگران و امضا و تأييد پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به عمل آنها، مقابل ملتزم جاسازى شد، يعنى بخشى از آن را به زمين فرو بردند تا جابجا نشود و اكنون نيز موضع مقام برجسته است و بر روى آن قفسه اى فلزى قرار داده اند.

اين كه در الميزان فرموده است: «استفاض النقل على انه مدفون بِحيال الملتزم»، مراد همان است. و ملتزم فاصله ميان در كعبه و حجرالاسود(ركن شرقى) را گويند كه مقام ابراهيم مقابل آن قرار دارد. (1) تغيير مكان مقام از منظر روايات

تغيير مكان مقام ابراهيم در برخى احاديث مطرح شده است، چنانكه امام باقر عليه السلام فرمود: ابتدا مقام، نزديك ديوار كعبه بود و پيش از اسلام آن را به محل كنونى منتقل كردند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله پس از فتح مكه آن را به موضع اصلى خود برگرداند، ليكن در عصر خلفاء مجدداً مكان آن تغيير يافت (2).

شايان ذكر است در صدر روايت مذكور امام باقر عليه السلام فرمود: سالى كه سيل مسجدالحرام را فرا گرفت من نيز به همراه امام حسين عليه السلام در مكه بودم (3). حضرت سيدالشهداء عليه السلام به مردمى كه نگران از بين رفتن مقام بودند، فرمود: مطمئن باشيد هرگز سيل، مقام ابراهيم را نمى برد چون خداوند آن را علم و نشانه خود قرار داده است؛ «أَنَّ اللَّهَ قَدْ جَعَلَهُ عَلَمَاً لَمْ يَكُنْ لِيَذْهَبَ بِهِ». (4)

چگونگى شكل گيرى مقام ابراهيم

درباره شكل گيرى مقام ابراهيم چند وجه محتمل است:

1- هنگام ساختن كعبه، حضرت ابراهيم روى آن مى ايستاده كه اثر پاى آن حضرت روى آن مانده است، يعنى سنگ نظير جسمى نرم، اثر پذير شد. (5) 2- وقتى كه حضرت ابراهيم براى بار دوّم به مكه برگشت و همسر اسماعيل عليه السلام گفت: پياده شويد تا من سر شما را شستشو دهم، حضرت هنگام پياده شدن پا روى سنگ گذاشت و در


1- فصلنامه ميقات حج، شماره 8، ص 17 و 18. خداوند در دو جاى قرآن از اين محل با عظمت ياد كرده: الف: آن جا كه به زائران خانه اش فرمان داد مقام ابراهيم را مصلاى خود قرار دهند. ب: جايى كه مقام ابراهيم را به عنوان اولين و بارزترين آيات روشن خود دانسته است. فصلنامه ميقات حج، شماره 53، ص 22.
2- كافى، ج 4، ص 223.
3- اين نقل از لحاظ سن مبارك امام باقر عليه السلام نياز به تحقيق تاريخى دارد.
4- صهباى حج، آيت اله جوادى آملى، ص 276.
5- روضة المتقين، ج 4، ص 114.

ص: 550

آن سنگ اثر كرد (1).

3- هنگام امتثال فرمان «أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ» (2)

بالاى آن سنگ رفته، اعلام كرد كه مردم به طرف كعبه آمده و حج به جا آورند در اين حال اثر پا در سنگ پديد آمد (3).

آنچه مسلم است اصل پا گذاشتن آن حضرت و ماندن اثر پا در آن سنگ است، اما اين كه آيا در همه حالات مزبور يا در يكى از آن حالات بوده و نيز اين كه كداميك از سه مقطع بوده را بايد روايات خاصه مشخص كند (4).

مشابه اين ويژگى درباره حضرت داوود(سلام اللَّه عليه) نيز آمده كه خداوند آهن سرد و سخت را در دستان او نرم كرد.

«وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلًا يا جِبالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ» (5)

و همانا داود را از خويش فضلى داديم، اى كوه ها! با او و مرغان تسبيح گوييد و برايش آهن را نرم ساختيم.

سنگ سخت به اعجاز الهى چنان نرم شد كه پاهاى مبارك حضرت ابراهيم عليه السلام در آن فرو رفت آن گونه كه اثر آن به جا ماند، هم چنين مقام ابراهيم محافظ پاى مبارك آن حضرت بود، همان گونه كه آهن، بدن داوود(سلام اللَّه عليه) را محافظت مى كرد (6).

40

أ

مقام جبرئيل

در زوايه جنوب شرقى،(داخل حرم پيامبر صلى الله عليه و آله) محل كوچكى است به شكل مربع مستطيل، با يك در، كه محل تقاطع دو ديوار جنوبى و شرقى مسجد النبى و زير ناودان آن مى باشد، اينجا را(مقام جبرئيل (7)) مى گويند.


1- مجمع البيان، ج 1- 2، ص 384.
2- سوره حج، آيه 27.
3- بحار، ج 12، ص 18.
4- صهباى حج، آيت اللَّه جوادى آملى، ص 278 و 279.
5- سوره سبأ، آيه 10.
6- صهباى حج، آيت اللَّه جوادى آملى، ص 379 و 380.
7- جِبريلُ و جبرينُ و جبرئيل كُلّه اسم روح القدس عليه الصلوة والسلام. لسان العرب، ج 11.

ص: 551

نقل شده كه هرگاه امين وحى مى خواست بر پيغمبر صلى الله عليه و آله وارد گردد، اينجا مى ايستاد و اجازه مى گرفت، سپس بر آن حضرت وارد مى شد و محل نزول وحى بيشتر اينجا بوده است.

شيخ رحمه الله در مصباح، قبر حضرت فاطمه عليها السلام را اينجا نقل كرده است.

علامه مجلسى رحمه الله، در «تُحفه» ومحدث قمى در «هديّه»، از امام ششم عليه السلام روايت كرده اند: زنى كه عادت او قطع نشود، در اين مقام دو ركعت نماز بگزارد، و دعاى دم را بخواند، خون او منقطع خواهد شد. (1) براى اين مقام، نماز و دعاهايى وارد شده است. (2) كه ان شاءَ اللَّه تعالى در اعمال مسجدالنبى صلى الله عليه و آله از نظرتان خواهد گذشت.

نماز و دعا در مقام جبرئيل

در مقام جبرئيل پس از «استيذان»، دو ركعت نماز مستحبى بخوان و بگو: «يَا مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ مَلأَهَا جُنُودَاً ... وَ لاتَقْطَعْ رَجائي بِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ.» (3)

در شرح مناسك شهيد ثانى كه به قلم علامه مازندرانى است، آمده: در اين مقام، مستحاضه كثيره (4) اگر رو به قبله دعا كند، طاهر مى گردد. دعا چنان كه در كتاب مزار بحارالانوار مى باشد اين است:

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِكُلِّ اسْمٍ هُوَ لَكَ أَوْ تَسَمَّيْتَ بِهِ لِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ أَوْ هُوَ مَأْثُورٌ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَكَ وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْأَعْظَمِ الْأَعْظَمِ الْأَعْظَمِ وَ بِكُلِّ حَرْفٍ أَنْزَلْتَهُ عَلَى مُوسَى وَ بِكُلِّ حَرْفٍ أَنْزَلْتَهُ عَلَى عِيسَى وَ بِكُلِّ حَرْفٍ أَنْزَلْتَهُ عَلَى مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عَلَى أَنْبِيَاءِ اللَّهِ إِلَّا فَعَلْتَ بِي كَذَا وَ كَذَا» (5)

و اگر حاجت ديگرى دارد آن را تصريح كند كه برآورده است (6) ان شاءاللَّه.


1- با توجه به اينكه مصاحب عادت، حق عبور از اين مسجد را ندارد شايد مراد خون استحاضه باشد، چنان كه در شرح مناسك شهيد ثانى رحمه الله، گفتار ايشان با دعاى دم، در اعمال اين مقام آمده است.
2- راهنماى حرمين شريفين، ج 5- 4، ص 83 و 84.
3- همان، ج 5- 4، ص 122 و 123.
4- در روايت وسائل از كافى و تهذيب از امام ششم نقل شده است و چون عبور از مسجد براى حائض حرام است، شايد مراد همان خون استحاضه است.
5- همان، ص 122- 123؛ كافى، ج 4، ص 452؛ وسائل الشيعة، ج 13، ص 464
6- شرح مناسك شهيد ثانى.

ص: 552

41

أ

ملتزم

قسمتى از ديوار و پايين ديوار كعبه (1) را، كه در يك سوى آن حجرالاسود و در سوى ديگرش باب كعبه قرار دارد، «ملتزم» (2) مى نامند. اين محل را از آن روى ملتزم مى نامند كه مردم در آن قسمت مى ايستند و به ديوار ملتزم شده، مى چسبند و دعا مى خوانند. در روايتى آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله صورت و دست هاى خود را روى اين ديوار قرار مى داد، يكى از كارهايى كه در اينجا انجام مى شود، آن است كه بنده دست بر ديوار اين بخش گذاشته و به گناهان خود اعتراف كند. (3) ملتزم در روايات

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «ما دَعا احدٌ بشى ء فى هذا الملتزم الا استجيبَ لهُ» (4)

؛ هيچ كس در اين ملتزم چيزى از خدا نخواست، مگر آن كه اجابت شد.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «مَنْ أَقَرَّ بِذَنْبِهِ فِي ذَلِكَ الْمَوْضِعِ وَ عَدَّهُ وَ ذَكَرَهُ وَ اسْتَغْفَرَ اللَّهُ مِنْهُ كانَ حَقَّاً عَلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أَنْ يَغْفِرَهُ لَهُ» (5)

؛ هر كس در اين مكان به گناه خود اقرار كند و آن را برشمرد و از خداوند طلب آمرزش كند بر خداوند است او را ببخشد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إِنَّ هَذَا مَكَانٌ لَمْ يُقِرَّ عَبْدٌ لِرَبِّهِ بِذُنُوبِهِ ثُمَّ اسْتَغْفَرَ اللَّهَ إِلَّا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ» (6)

؛ اين


1- فاكهى مى نويسد: «ملتزم به فاصله ميان حجرالاسود ودر كعبه مى گويند. اخبار مكه، ج 1، ص 16.
2- مصباح المنير، ج 2، ص 245.
3- آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 96.
4- حج و عمره در قرآن و حديث، ص 152.
5- خصال، ص 617.
6- كافى، ج 4، صفحه 410.

ص: 553

جا مكانى است كه هيچ بنده اى نزد خداى خود به گناهانش اقرار و طلب مغفرت نمى كند، مگر اين كه خداوند او را مى آمرزد.

در روايتى پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده اند: «آدم هنگامى كه فرود آمد هفت بار كعبه را طواف كرد، سپس در مقابل در كعبه دو ركعت نماز خواند، آنگاه به ملتزم آمد و چنين گفت:

«اللّهُمَّ انَّكَ تَعْلَمُ سَريرَتي وَ عَلانِيَتي فَاقبِلْ مَعْذِرَتي وَ تَعْلَمُ ما في نَفْسي وَ ما عِنْدي فَاغْفِر لي ذُنُوبي ...»؛ خدايا! تو نهان و آشكارم را مى دانى، پس پوزشم را بپذير و آن چه را كه در دل و نزد من است مى دانى، پس گناهانم را ببخشاى. نيازم را مى دانى، پس خواسته ام را عطا كن.

خداوندا! از تو ايمانى مى خواهم كه همنشين دلم باشد و يقين راستى تا آن كه بدانم جز آنچه برايم نوشته اى به من نخواهد رسيد و رضا به آن چه بر من حكم كرده اى. خداوند به او وحى كرد: اى آدم! دعاهايى كردى و من اجابت كردم.

اين گونه دعا را هيچ يك از فرزندانت نخواهد كرد، مگر آن كه اندوه ها و گرفتارى هايش را برطرف سازم، و آنچه از دست داده، كفايت كنم و تهيدستى را از قلبش بيرون كنم ...» (1) از امام صادق عليه السلام روايت شده است: هرگاه آن حضرت به ملتزم مى رسيد، به غلامانش مى فرمود:

«أَمِيطُوا عَنِّي حَتَّى أُقِرَّ لِرَبِّي بِذُنُوبِي فِي هَذَا الْمَكَانِ فَإِنَّ هَذَا مَكَانٌ لَمْ يُقِرَّ عَبْدٌ لِرَبِّهِ بِذُنُوبِهِ ثُمَّ اسْتَغْفَرَ اللَّهَ إِلَّا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ»؛ از من فاصله بگيريد، تا در اين مكان نزد پروردگارم به گناهانم اقرار كنم، اين جا، جايى است كه هيچ بنده اى به گناهان خود نزد پروردگارش اعتراف نكرد و از خدا آمرزش نخواست مگر آن كه خداوند، او را آمرزيد (2).

42

أ

مكه

گرچه خداوند تبارك و تعالى در برخى از آيات، احترام سرزمين مكه را از كعبه مى داند، اما در جاى ديگر به طور تلويحى مى فرمايد: ارزش اين سرزمين به وجود مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله است وگرنه كعبه از آن جهت كه از سنگ و گل تشكيل شده از آنچنان مقام منيعى برخوردار نبوده و سود و زيانى ندارد.

قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد: «لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ» (3).

يعنى اگر به مكه قسم ياد مى شود به احترام تو است اى پيامبر!


1- حج و عمره در قرآن و حديث، صفحه 155.
2- همان.
3- سوره بلد، آيه 1 و 2.

ص: 554

و نيز رواياتى كه درباره زيارت امامان بعد از عمل حج آمده و مردم را مأمور به تجديد عهد با امام عليه السلام مى كند «تَمامُ الحجِّ لِقاءُ الاءِمامِ (1)»، به خوبى اين مطلب را تاييد مى كند كه بايد در حج يك ارتباط ولايى نيز باشد و امامان عليهم السلام براى حاجيان رهبر باشند، پس احترام كعبه به مقام شامخ انسان كامل است. نشانه آنكه احترام سرزمين مكه به احترام رسول گرامى و حفظ دين اسلام مى باشد، آن است كه بعد از هجرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و گرفتارى محرومان در مكه، آنان از خداوند درخواست كرده اند كه خداوند آنها را از سرزمينى كه اهل آن ستمكارند، نجات دهد. (2) «رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها» (3)

امام باقر عليه السلام فرمود: فرمان داده شد تا مردم به سوى اين سنگ ها(كعبه) بيايند و بر گِرد آن طواف كنند و سپس به حضور ما آمده، با ما تجديد عهد كنند و ولايت شان را به امام اعلام كرده و يارى خود را بر ما عرضه كرده، آمادگى خود را براى حمايت از ما اظهار كنند. (4) لذا برخى از روايات به فضيلت تشرف به مدينه، پس از حج، اشاره دارد. امام باقر عليه السلام در پاسخ كسى كه عرض كرد: آيا ابتداى سفر حج را مدينه قرار دهم يا مكّه، فرمود: «ابْدَأْ بِمَكَّةَ وَ اخْتِمْ بِالْمَدِينَةِ فَإِنَّهُ أَفْضَلُ» (5)

به مكه آغاز كن و به مدينه پايان ده، كه اين بهتر است. و نيز آن حضرت در حديث ديگرى فرمود: «ابْدَءُوا بِمَكَّةَ وَ اخْتِمُوا بِنَا» (6)

براساس برخى روايات حضور امام زمان عليه السلام در موسم و مراسم حج هر سال مسلم است. (7) نام هاى مكه

مهم ترين شهر و مقدس ترين نقطه حجاز، شهر «مكّه» است كه براى آن اسامى فراوانى در قرآن مجيد و روايات ذكر شده كه به برخى از آن ها در ذيل اشاره مى شود:

خداوند در قرآن كريم، يك بار نام «مكّه» (8) را آورده ولى در چهارده آيه(17 بار) بااسامى مختلف از اين مكان مقدس نام برده است. (9)


1- كافى، ج 4، ص 549.
2- فصلنامه ميقات حج، شماره 6، ص 19.
3- سوره نساء، آيه 75.
4- صهباى حج، ص 484، كافى، ج 4، ص 549.
5- كافى، ج 4، ص 550.
6- همان.
7- صهباى حج، ص 486.
8- سوره فتح، آيه 24.
9- دو بار واژه «الكعبه»، هفت بار واژه «البيت»، يك بار واژه «بيت» دو بار واژه «البيت الحرام»، دوبار واژه «البيت العتيق»، يك بار واژه «بيت المحرم» و دو بار واژه «بيتى». گفتنى است كه واژه المسجد الحرام پانزده بار در قرآن ياد شده است و تنها يك بار واژه «المسجد» آمده است. حج و عمره در قرآن و حديث، حجه الاسلام و المسلمين محمدى رى شهرى، ص 93.

ص: 555

در روايات نيز به پنج اسم(با ذكر سبب و علت تسميه و نام گذارى)، اشاره شده است. (1) مورخ بزرگوار تاريخ حرمين شريفين، «ايوب صبرى پاشا» كه از تاريخ نگاران دوره عثمانى است.

در كتاب «مرآت مكّه» بيش از پنجاه نام و لقب براى اين شهر مقدس برشمرده و تسميه آن ها را نيز آورده است. (2) قاضى مجدالدين شيرازى در كتاب «تجبير الموشين فى التعبير بالسين و الشين» تنها كسى است كه بيش ترين نام ها را كه جمعاً 58 نام است آورده و براى هر يك نيز دلايلى را ذكر نموده است. (3) فضيلت مكّه

1- پيامبر اكرم فرمودند: «انَّ للَّهِ عَزَّوَجَلَّ خِيارَاً مِنْ كُلّ ما خَلَقَهُ ... فَأَمّا خِيارُهُ مِنَ الْبُقاعِ فَمَكَّة وَ الْمَدينَة وَ بَيتُ المقدس.» (4)

خداوند از هر چه آفريده است برگزيده اى دارد، امّا برگزيده او از سرزمين ها مكه، مدينه و بيت المقدس است.

2- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در «حَزوَرَه» (5)(در بازار مكّه) ايستاده بودند؛ فرمودند: «وَاللَّه انَّكَ لَخَيرُ أرضِ اللَّه و احَبُّ أرضِ اللَّه الَى اللَّه عَزَّوَجَلّ»؛ به خدا سوگند تو بهترين زمين خدا و محبوب ترين سرزمين نزد خداى بزرگ هستى «و لولا أَنّي اخرِجتُ مِنكِ ما خَرَجتُ». (6)

اگر مرا از تو بيرون نمى كردند، بيرون نمى رفتم. مشابه اين جملات را پيامبر زمان خروج از


1- مكّه، بكّه، ام القرى، الشاسه، امّ رُحم، الحج و العمرة فى الكتاب والسنه، ص 32.
2- شهر مكّه معظمه به دلالت كتب مقدسه باهره چهل و پنج اسامى جليله(مباركه) به قرار ذيل دارد. 1) مكه 2) بكّه 3) بلد 4) قره 5) ام القرى 6) بلده 7) بلد الامين 8) صلاح 9) باسه 10) بساسه 11) ناسه 12) حاطمه 13) رأسى(رأس) 14) كوثى 15) عرش 16) عريش 17) عُرش 18) قادس 19) قادسيه 20) سبوحه 21) حرام 22) بلد الحرام 23) مسجد الحرام 24) معطّشه 25) بره 26) رتاج 27) امّ 28) رحم 29) امّ رحم 30) ام الرحمه 31) امّ كوثى 32) امينه 33) ام الصفا 34) مرويه 35) ام المشاعر 36) متخفه 37) بلدة المرزوقه 38) تهامه 39) حجاز 40) طيبه 41) مدينه الرب 42) عاقر 43) فاران 44) نساسه و هشت لقب جليله دارد مانند: 1- مشرّقه 2- مكرمه 3- مفخمه 4- مهابه 5- والده 6- نادره 7- جامعه 8- مباركه. فصلنامه ميقات حج، شماره 21، ص 123.
3- تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 36 و 37.
4- تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام، ص 661، انتشارات مدرسه امام مهدى عليه السلام.
5- الحزورة موضع بمكّة عند باب حناطين، نهاية، ج 1، ص 380، الحج و العمرة فى الكتاب و السنة، ص 35.
6- مسند ابن حنبل، ج 6، ص 449، سنن دارمى، ج 2، ص 668. الحج و العمره فى الكتاب و السنه، ص 35. در جاى ديگر با تغيير مختصرى اين گونه آمده است «واللَّه انك لخير ارض اللَّه واحب ارض اللَّه الَىَّ، ولولا انى اخرِجتُ منكَ ما خرجت. شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 143.

ص: 556

مكه به پيشگاه خداوند عرض مى كند: «اللَّهُمَّ انَّكَ تَعْلَمُ انّهُم اخرجُوني من احبّ البلد الى فاسْكَنى احبّ الْبِلاد الَيك» (1)

3- امام باقر عليه السلام در مورد سرزمين مكه مى فرمايند: «وَ النَّائِمُ بِمَكَّةَ كَالْمُتَهَجِّدِ فِي الْبُلْدَانِ». (2)

كسى كه در مكه بخوابد، همچون كسى است كه در شهرهاى ديگر به تهجد و شب زنده دارى بپردازد.

4- امام صادق عليه السلام فرمود: كسى كه مايه آزارى را از راه مكه بردارد، خداوند براى او حسنه اى مى نويسد و هر كس را خدا برايش حسنه بنويسد، عذابش نمى كنند. (3) 5- «مَيسِر» مى گويد: ما حدود 50 نفر در خيمه در محضر امام باقر عليه السلام نشسته بوديم پس از سكوت طولانى ما حضرت فرمود: آيا مى دانيد منزلت كدام سرزمين نزد خدا بيش تر است؟

هيچ كس جواب نداد، حضرت خود جواب دادند و فرمودند: آن مكه است، تِلْكَ مَكَّة الْحَرام الَّتي رَضِيَها لِنَفْسِهِ حَرَمَاً وَ جَعَلَ بَيْتَهُ فيها (4)

؛ مكة الحرامى كه خداوند آن را به عنوان حرم خويش پسنديده و خانه اش را در آن قرار داده است. (5) فضيلت نماز و روزه در مكّه

1- حضرت على عليه السلام فرمود: «نماز خواندن در مكه و مدينه برابر با هزار نماز است.» (6) 2- امام زين العابدين عليه السلام فرمود: «هر كس در مكه هفتاد ركعت نماز بجا آورد و در هر ركعت سوره توحيد و قدر و آيه «سخره» (7) و «آية الكرسى» را بخواند مرگ او شهادت در راه خدا خواهد بود. كسى كه در مكه غذا بخورد، همچون روزه دار در شهرهاى ديگر است و يك روز روزه در مكه برابر با روزه يكسال در جاهاى ديگر است و كسى كه در مكه راه برود در حال عبادت است.

«الْماشي بِمَكَّةَ في عِبادَةِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ» (8)

3-/ «ابراهيم بن شيبه» مى گويد: به امام باقر عليه السلام نامه نوشتم و از تمام خواندن نماز در حرم خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدم، حضرت نوشت:


1- شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 150.
2- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 228، همان، ص 35.
3- حج و عمره در قرآن و حديث، حجةالاسلام و المسلمين محمدى رى شهرى، ص 34.
4- تفسير عياشى، ج 2، ص 233، همان 35.
5- حج و عمره در قرآن و حديث، ص 34.
6- الحج و العمرة فى الكتاب و السنّة، ص 71، كنزالعمال، ج 12، ص 195.
7- مراد آيه 54 تا 56 سوره اعراف است.
8- الحج و العمرة فى الكتاب والسنة، ص 47، كافى، ج 4، ص 524.

ص: 557

«كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يُحِبُّ إِكْثَارَ الصَّلَاةِ فِي الْحَرَمَيْنِ فَأَكْثِرْ فِيهِمَا وَ أَتِمَّ»

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله زياد نماز خواندن در اين دو حرم را دوست مى داشت، پس تو نيز زياد نماز بخوان و تمام بخوان. (1) 4-/ در مورد روزه، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «كسى كه ماه رمضان در مكه باشد و همه آن را روزه بگيرد و تا آنجا كه مى تواند نماز بخواند خداوند براى او پاداش صد هزار رمضان در غير مكه را مى نويسد و براى او هر روز يك حسنه و هر شب يك حسنه مى نويسد.» (2) 5-/ در روايت ديگر امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: «يك روز روزه در مكه برابر با يكسال روزه در جاى ديگر است.» (3) 43

أ

مناسك حج

در «مفردات راغب» آمده (4): «نسك» به معناى «عبادت» و ناسك به معناى عابد است و مناسك حج يعنى مواقفى كه اين عبادت در آنجا انجام مى شود، يا به معناى خود اين اعمال است.

ولى طبق گفته «طبرسى» در «مجمع البيان» و «ابوالفتوح رازى» در «روح الجنان» منسك طبق احتمالى به معنى خصوص قربانى كردن(از ميان عبادات) است. (5) بنابراين منسك هر چند مفهوم عامى دارد كه عبادات ديگر مخصوصاً مراسم حج را شامل مى شود، ولى در آيه «لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ اْلأَنْعامِ» (6)

«تا نام خدا را به(هنگام قربانى) به چهار پايانى كه به آن ها، روزى داده ايم ببرند به معناى خصوص قربانى است.» (7)


1- كافى، ج 4، ص 524
2- همان، ص 47.
3- همان، ص 47
4- مفردات راغب، كتاب العين، ج 5، ص 314. لسان العرب، ج 10، ص 498.
5- نسكت الشاة: يعنى گوسفند را ذبح كردم.
6- سوره حج، آيه 34.
7- تفسير نمونه، ج 14، ص 102.

ص: 558

بنابراين آغاز آيه شريفه كه مى فرمايد: «وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً» (1)

، يعنى براى هر امتى قربانگاهى قرار داديم، كلًا آيه شريفه ناظر به مسأله «قربانى» است.

در هر صورت آن چه در مناسك حجّ (2) مطرح است، مجموعه اعمالى است كه حجاج و زائرين خانه خدا در حجّ تمتع و عمره مفرده بايد انجام دهند كه مفصل ترين آن ها همين مناسك محشّى است.

تذكر:

حج تمتع بر دو نوع است: 1- واجب 2- مستحب

حج تمتّع واجب هم بر دو نوع است:

1- حجةالاسلام(آنچه به اصل شرع واجب شده).

2- حج تمتع نذرى، نيابتى و ...

44

أ

منبر

يكى از مكان هاى مقدس مسجدالنبى، محل منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند:

«مِنْبَري عَلَى تُرْعَةٍ مِنْ تُرَعِ الْجَنَّةِ» (3)

؛ منبر من بر نهرى از نهرهاى بهشت قرار دارد.

امام صادق عليه السلام به يكى از شاگردان خود فرمود: «در كنار منبر من بايست و حمد و ثناى خدا را بجا آور و حاجت خود را بخواه، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بين منبر و خانه ام، باغى از باغ هاى بهشت است. (4) در روايتى ديگر نقل شده است كه حضرت فرمود: منبرم بر حوض كوثر قرار دارد. (5) در روايات زيادى


1- سوره حج، آيه 34.
2- مناسك حج، رساله هاى عمليه مراجع عظام درباره حج و احكام مربوط به آن.
3- كافى، ج 4، ص 554، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 568.
4- فصلنامه ميقات حج، شماره 26، ص 97.
5- وفاء الوفاء باخبار المصطفى، ج دوم، ص 428، به اين معنا كه در قيامت مانند ساير مخلوقات منبر پيامبر صلى الله عليه و آله در كنار حوض برانگيخته مى شود.

ص: 559

نقل شده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آغاز با تكيه بر درخت خرمايى به ايراد خطبه مى پرداخت تا اينكه يكى از اصحاب پيشنهاد ساختن منبرى داد تا رسول خدا صلى الله عليه و آله بر روى آن بنشيند و بدين وسيله هم مردم او را ببينند و هم آن حضرت از ايستادن خسته نشود.

در برخى ديگر از نقل ها آمده است كه پيش از آن سكويى از گل ساخته بودند كه حضرت بر روى آن مى نشست و تنها در سال هفتم هجرت بود كه منبرى چوبين ساختند، اين منبر سه پله اى تا زمان حكومت معاويه مورد استفاده بود، معاويه براى كسب وجهه و حق جلوه دادن خود خواست تا منبر رسول خدا را از مدينه به شام ببرد، اما مردم مدينه دست به اعتراض زدند و از اين كار ممانعت كردند.

بعدها نجّارى شش پله بر همان منبر ساخت، كه مجموعاً نه پله شد، اين منبر بر اثر گذشت زمان از ميان رفت و قسمتى از آن در قرن ششم به عنوان تبرك مورد استفاده قرار گرفت.

در سال 654 ه. ق. مسجد نبوى آتش گرفت و منبر سوخت. نوشته اند قسمت سوخته منبر را در محلى كه اكنون منبر فعلى قرار دارد دفن كردند، در سال 664 ه. ق. منبر جديدى توسط حاكم مملوكى مصر بَيبَرس، براى مسجد نبوى فرستاده شد. پس از آن در سال 797 ه. ق. منبرى ديگر و سپس در سال 820 باز هم منبر ديگرى نصب شد كه در آتش سوزى سال 886 ه ق. از ميان رفت. «قايتباى» در سال 889 ه ق. منبرى فرستاد كه آن نيز در سال 998 ه ق. با منبرى كه سلطان مراد عثمانى فرستاد و تا به امروز باقى مانده، عوض شد. اين منبر يكى از آثار ارزشمند هنرى به شمار مى آيد. (1) منبرى كه در اين زمان موجود است، يكپارچه از سنگ مرمر نفيس است و حدود چهار صد سال پيش ساخته شده، و در جاى منبر پيامبر صلى الله عليه و آله نصب گرديده است. (2) 45

أ

منا

مِنا نام محلى است در قسمت شرقى مكه، كه ميان مشعر الحرام و مكّه واقع شده و فاصله اش تا هر كدام شش كيلومتر است، محدوده منى از حدود جمره عقبه است تا وادى محسر كه جزء حرم قرار دارد.

امام صادق عليه السلام در مورد علت نام گذارى سرزمين منا فرمودند:


1- آثار اسلامى مكه و مدينه، رسول جعفريان، ص 221.
2- سرزمين يادها و نشانه ها، ص 137.

ص: 560

«إِنَّ جَبْرَئيلَ عليه السلام أَتَى إِبْرَاهِيمَ عليه السلام فَقَالَ: تَمَنَّ يَا ابْرَاهِيمَ! فَكانَتْ تُسَمَّى مُنًى فَسَمَّاهَا النَّاسُ مِنِّي» (1)

جبرئيل بر حضرت ابراهيم وارد شد و از او خواست، آرزو و خواسته خود را مطرح نمايد از اين جهت اين مكان را منا خوانده اند.

مرحوم مجلسى در حديث ديگرى از على بن موسى الرضا عليه السلام آورده است كه آرزوى حضرت ابراهيم كه خداوند به ايشان عنايت كرد، اين بود كه خداوند به جاى اسماعيل امر به ذبح گوسفندى نمايد. (2) امام صادق عليه السلام فرموده اند: در زمان جاهليت روزهاى دهم، يازدهم و دوازدهم پس از انجام قربانى، تفاخرهاى موهومى مطرح مى شد و هر كس به نوعى بر ساير افراد فخرفروشى مى نمود. خداوند متعال فرمود:

«فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً ...» (3)

و همچنين فرمود:

«وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ» (4)

؛ چون از عرفات كوچ كرديد، خدا را ياد كنيد هم چون ياد كردن پدرانتان يا بيشتر، خدا را ياد كنيد بعد از نماز به ذكر تكبير و تكبير آن است كه بگويى خدا بزرگتر است، خدا بزرگتر است، معبودى جز خدا نيست، بر اينكه ما را هدايت كرد، خدا بزرگتر است، بر اينكه از چهارپايان به ما روزى داد.

وسعت منا

از «جمره عقبه» كه حد نهايى مكه است تا آخر «وادى محسّر» از طرف مزدلفه 3525 متر است و اين ميدان وسيع و فضاى مخصوص را منا مى گويند.

امام صادق مى فرمايد:

«إِذَا أَخَذَ النَّاسُ مَنَازِلَهُمْ بِمِنًى نَادَى مُنَادٍ يَا مِنًى قَدْ جَاءَ أَهْلُكِ فَاتَّسِعِي فِي فِجَاجِكِ وَ اتْرَعِي فِي مَثَابِكِ وَ مُنَادٍ يُنَادِي لَوْ تَدْرُونَ بِمَنْ حَلَلْتُمْ لَأَيْقَنْتُمْ بِالْخَلَفِ بَعْدَ الْمَغْفِرَةِ» (5).


1- بحار الانوار، ج 96، ص 276.
2- علل الشرايع، ج 2، ص 435 و 436، عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 91، بحار، ج 99، ص 272.
3- سوره بقره، آيه 200
4- همان، آيه 203.
5- كافى، ج 4، ص 356؛ وسائل الشيعة، ج 11، ص 99

ص: 561

چون حجاج به منا وارد شوند، منادى الهى مى گويد: اى زمين منا! اهل تو وارد شد، زوار خودت را جاى بده و منادى ديگر مى گويد: اى زائران خدا! اگر مى دانستيد بر چه مولاى كريمى وارد شديد هر آينه باور مى نموديد كه خداى عالم شما را مى بخشد، و رنج ها و تعب ها و انفاقات مالى شما را عوض مرحمت فرمايد. (1) 46

أ

مولود كعبه

على عليه السلام

يكى از مهم ترين وقايعى كه در كعبه روى داده، تولد اميرالمؤمنين على عليه السلام بود. در اين باره نقل هاى تاريخى و شواهد ادبى و شعرى فراوان وجود دارد كه جاى ترديد براى محققان باقى نمى گذارد. اين شرافتى بود براى امام على عليه السلام و مادرش فاطمه بنت اسد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را چونان مادرش دوست مى داشت، چرا كه به هر روى، رسول خدا صلى الله عليه و آله بخشى از دوران طفوليت را در خانه ابوطالب سپرى كرد. (2) حضرت على عليه السلام در صبح روز جمعه سيزدهم رجب، ده سال قبل از بعثت در مكه در درون كعبه متولد شد و اين از افتخارات و امتيازات بى نظير زندگى على عليه السلام است كه در درون مقدس ترين مكان يعنى كعبه تولد يافت و اين مطلب از نظر تاريخى و روايات شيعه و سنى، قطعى است و علامه امينى در كتاب ارزشمند الغدير، جلد ششم، اين موضوع را از شانزده كتاب اهل تسنن نقل كرده است.

زادگاه حضرت على عليه السلام مكانى است كه طوافگاه پيامبران و كانون توحيد و خداپرستى، و مورد احترام همه اديان و قبايل بود، بنابراين او خانه زاد خداست و مولود مقدس ترين مكان و با صفاترين و مهم ترين ماه ها، ماه رجب و بهترين ساعات و روزها، صبح جمعه مى باشد. «ابن صباغ مالكى» كه از دانشمندان معروف اهل تسنن است در اين باره مى نويسد: فرزند پاك، از نسل پاك، در جاى پاك به دنيا آمد، چنين شكوهى از چه كسى ديده شده است؟!


1- قبل از حج بخوانيد، ص 132 و 133.
2- آثار اسلامى مكه و مدينه، رسول جعفريان، ص 46 و 47.

ص: 562

شرح داستان ولادت

فاطمه بنت اسد مادر گرامى حضرت على عليه السلام همواره كنار كعبه مى آمد و به راز و نياز و طواف كعبه مى پرداخت تا اينكه روزى ديدند اين سيّده دودمان هاشمى با حالتى ملكوتى در كنار كعبه، دست ها را به سوى آسمان بلند كرده، عرض مى كند: پروردگارا! من به تو و به پيامبران و آنچه از جانب تو آورده اند ايمان دارم، من سخن جدم ابراهيم خليل عليه السلام را تصديق مى كنم. او بناى كعبه را ساخت.

پروردگارا! به حق آن كسى كه اين خانه را ساخت و به حق اين مولودى كه در رحم من است، وضع حمل مرا آسان گردان.

در همين لحظه، ديوار كعبه شكافته شد، فاطمه عليها السلام به درون كعبه وارد شد و آن ديوار مانند اول به هم پيوست. حاضران حيران و شگفت زده شدند. شب و روز سخن از اين حادثه عجيب در زبان ها بود. نه كليد، در خانه را مى گشود و نه كلنگ در ساختمان كعبه اثر مى كرد، همه دريافتند اين حادثه اى الهى است. پس از سه روز فاطمه عليها السلام از خانه بيرون آمد، در حالى كه نوزادى در آغوش دارد. او در پاسخ به سؤالات مطرح شده گفت:

هنگامى كه وارد كعبه شدم، از ميوه هاى بهشتى كه در آنجا بود خوردم و چون خواستم از خانه بيرون آيم از منادى غيبى شنيدم كه گفت: اى فاطمه! نام فرزندت را على بگذار و خداوند على اعلا مى فرمايد: «من نام او را از نام خودم گرفته ام.» (1) در برخى روايات نقل شده است كه چون حضرت على عليه السلام متولد شد ابوطالب او را در بغل گرفت و دست فاطمه بنت اسد را گرفته به سمت ابطح آمدند با اين اشعار ندا كردند.

يَا رَبِ يَا ذَا الْغَسَقِ الدَّجِيَّ وَالْقَمَرِ الْمُبْتَلِجِ الْمُضِيِ

بَيِّنْ لَنا مِنْ حُكْمِكَ الْمُقْضي مَاذَا تَرَى فِي اسْمِ ذَا الصَّبِي

اى پروردگارى كه شب تار و ماه روشن و روشنى دهنده را آفريده اى. بيان كن ما اين كودك را چه نام گذاريم؟ ناگاه چيزى مانند ابر از روى زمين پيدا شد نزديك ابوطالب آمده ابوطالب او را گرفت و به سينه خود چسبانيد و به خانه برگشت و ديد كه لوح سبزى در آن نوشته شده است:

خصصتما بالولد الزكى و الطاهر المنتجب المرضى

فاسمه من شامخ على علىٌّ اشتقَّ من العلى

اى ابوطالب و فاطمه مخصوص شما گرديد طاهر و پاكيزه و پسنديده، پس نام بزرگوار او «على»


1- سيره چهارده معصوم، محمّد محمّدى اشتهاردى، ص 96.

ص: 563

است و خداوند على اعلى نام او را از نام خود اشتقاق كرده است.

پس ابوطالب آن حضرت را على نام گذاشت و آن لوح را در زاويه راست كعبه آويخت و هم چنان آويخته بود تا زمان «هشام بن عبدالملك» كه آن را از آنجا پايين آورد و پس از آن اثرى از آن باقى نماند. (1)

گفتم زچه كعبه را به عالم شرف است وان خانه مطاف اهل دل صف به صف است

گفتا كه گهر مايه ارج صدف است اين عاصمه زادگاه مير نجف است

******

اى آمده در كعبه ز مادر به وجود وى رفته به مسجد ز جهان وقت سجود

از آمدن و رفتن تو دانستم سرمايه زندگى قيام است و قعود

47

أ

مهم ترين وقايع سال اوّل تا يازدهم هجرت

در ده سال از ايام عمر با بركت پيامبر صلى الله عليه و آله كه در مدينه منوره سپرى شد، حوادث زيادى رخ داد كه به مهمترين آن حوادث اشاره مى شود:

سال اوّل: 1- هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه 2- ساختن مسجدالنبى در مدينه 3- ساختن مسجد قبا

سال دوّم: واجب شدن روزه 2- تغيير قبله به سوى مكه 3- ازدواج على عليه السلام با فاطمه زهرا عليها السلام.

سال سوّم: 1- ولادت امام حسن عليه السلام 2- جنگ احد 3- تحريم شراب.

سال چهارم: 1- جنگ ذات الرقاع 2- ازدواج پيامبر صلى الله عليه و آله با ام السلمه 3- جنگ بنى نضير 4- جنگ بنى المصطلق 5- ولادت امام حسين عليه السلام.

سال پنجم: 1- جنگ خندق 2- غزوه بنى قريظه 3- ولادت حضرت زينب عليها السلام.

سال ششم: 1- صلح حديبيه 2- ارسال نامه به كسرى و قيصر و ساير پادشاهان از جانب پيامبر صلى الله عليه و آله،(برخى اين قضيه را در سال هفتم ذكر كردند.)


1- منتهى الامال، مرحوم حاج شيخ عباس قمى، ج اول، ص 273- 274؛ تاريخ چهارده معصوم، علامه مجلسى، ص 306؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 199

ص: 564

سال هفتم: 1- فتح خيبر 2- عمرة القضاء 3- اهداى فدك به حضرت فاطمه زهرا عليها السلام 4- بازگشت جعفر طيار از حبشه به مدينه.

سال هشتم: 1- ولادت ابراهيم فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله 2- غزوه موته و شهادت جعفر طيّار 3- فتح مكه 4- غزوه حنين 5- جنگ طائف.

سال نهم: 1- مأموريت على عليه السلام براى قرائت سوره برائت در مكه 2- ممنوع شدن مشركان از حج 3- غزوه تبوك 4- وفات ام كلثوم.

سال دهم: 1- وفات ابراهيم فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله 2- جريان مباهله 3- اعزام حضرت على عليه السلام به يمن 4- انجام مراسم حج(حجةالوداع) 5- جريان غدير.

سال يازدهم: رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله 2- شهادت حضرت زهرا عليها السلام 3- غصب خلافت حضرت على عليه السلام. (1) 48

أ

ميقات

براى ورود به آستانه شخصيت هاى بزرگ، آداب و شرائطى مقرر شده كه لازم است آن آداب رعايت گردد. از جمله، مراعات غرقگاه است. در حديث هم آمده: «لكل ملك حمى» براى هر پادشاهى غرقگاهى است، غرقگاه خانه كعبه كه به منزله دربار مالك الملوك مى باشد، ميقات هايى است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى افرادى كه آهنگ تشرف به حرم الهى نمايند، تعيين فرموده كه هرگاه بخواهند به غرقگاه حرم خدا وارد شوند، بايد در ميقات، لباس حضور را كه عبارت از احرام باشد بپوشند، آنگاه مشرف شوند. پيامبر صلى الله عليه و آله در روز فتح مكه فرمود: خداوند محترم گردانيد اين بلد مقدس را، روزى كه آسمان ها و زمين را آفريد و محترم خواهد بود تا روزى كه قيامت بر پا شود. حلال نشد، اين حرم براى كسى قبل از من و حلال نشد براى من كه بدون احرام وارد شوم، مگر ساعتى از روز و اين اجازه براى احدى نيست تا روز قيامت. (2) بنابراين ميقات ها، مدخل ودرهاى ورودى ميهمانان پروردگار به شمار مى آيند، و كسانى كه مصداق آيه شريفه «يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ» (3)

هستند، بايد از اين مسير عبور كنند.


1- مشاهد و مشاعر حج، ص 163، به نقل از مروج الذهب، ج 2، ص 287.
2- راهنماى حرمين شريفين، ج 2 و 3، ص 46 و 47.
3- سوره حج، آيه 27.

ص: 565

معناى واژه ميقات

«ميقات» بر وزن «مفعال»، در اصل مِوْقاتْ بوده(واو ساكن و حرف ما قبل آن كسره داشته) لذا تبديل به ياء شده است و جمع ميقات، مواقيت مى باشد.

طريحى در مجمع البحرين ذيل آيه شريفه «إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً» (1)

مى گويد: ميقات زمان معين براى انجام كارى است كه مجازاً بر مكان اطلاق شده، مانند «مواقيت الحج» يعنى مكان هاى معينى كه احرام حج در آن منعقد مى گردد (2).

آيه شريفه «يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ» (3)

دلالت بر زمان معين جهت انجام حج «تمتع، قِران و افراد» دارد. هم چنين كلمه «ميقات» در آيات ديگر دلالت بر زمان معين مى كند.

بنابراين ميقات اولين محلى است كه حاجى اعلان حضور مى كند و در مقابل خالق يكتا خود را برهنه از همه وابستگى ها نموده و با حالتى خالصانه فرياد «لَبَّيك، اللَّهُمَّ لَبَّيكَ ....» برمى آورد. اين حضور و شهود است و شايد يكى از اعلى مراتب آن است كه زبان اولياى خدا را كُند مى كند و توان لبيك را از آنان مى گيرد. (4) ميقات هاى پنجگانه

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«الإِحْرَامُ مِنْ مَوَاقِيتَ خَمْسَةٍ وَقَّتَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله لَا يَنْبَغِي لِحَاجٍّ وَ لَا لِمُعْتَمِرٍ أَنْ يُحْرِمَ قَبْلَهَا وَ لَا بَعْدَهَا وَقَّتَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ ذَا الْحُلَيْفَةِ وَ هُوَ مَسْجِدُ الشَّجَرَةِ يُصَلَّى فِيهِ وَ يُفْرَضُ فِيهِ الْحَجَّ وَ وَقَّتَ لِأَهْلِ الشَّامِ الْجُحْفَةَ وَ وَقَّتَ لِأَهْلِ نَجْدٍ الْعَقِيقَ وَ وَقَّتَ لِأَهْلِ الطَّائِفِ قَرْنَ الْمَنَازِلِ وَ وَقَّتَ لِأَهْلِ الْيَمَنِ يَلَمْلَمَ وَ لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ أَنْ يَرْغَبَ عَنْ مَوَاقِيتِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله» (5)

محرم شدن جهت حج و عمره از مواقيت پنج گانه اى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن رامعين نمود. سپس فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله براى اهل مدينه وكسانى كه از آن جا به مكه مى روند «ذوالحليفه»، مسجد شجره را و براى آنان كه از شامات مى آيند «جحفه» را و براى اهل نجد و عراق «وادى عقيق» وبراى اهل طائف وآنان كه از آن مسير عبور مى كنند «قرن المنازل» را و


1- سوره ى دخان، آيه 41.
2- مجمع البحرين، طريحى، ج 2، ص 227.
3- سوره بقره، آيه 189.
4- فصلنامه ميقات حج، شماره 6، ص 135- 137.
5- فروع كافى، ج 4، ص 219، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 302، الحج و العمرة فى الكتاب والسنة، ص 175؛ وسائل الشيعه، ج 8، ص 222

ص: 566

براى اهل يمن و عبور كنندگان از آن مسير «يلملم» را ميقات قرارداد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«مِنْ تَمَامِ الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ أَنْ تُحْرِمَ مِنَ الْمَوَاقِيتِ الَّتِي وَقَّتَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ لَا تُجَاوِزَهَا إِلَّا وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ» (1)

؛ كسى كه قصد خانه خدا را دارد نبايد از غير اين ميقات ها عبور كند.

ميقات مكان خاصى است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله براساس وحى الهى آنها را براى اقليم هاى خاص تعيين كرده است. جالب توجه اين كه هنوز اسلام به آفريقا و نيز شام و عراق نرفته و هيچ كسى در آن ديار به اسلام مشرف نشده بود، بلكه طبق برخى از نقل ها هنوز بعضى از شهرهاى رسمى و معروف عراق پديد نيامده بود كه رسول گرامى صلى الله عليه و آله براى مردم آن مناطق يا كسانى كه از آن اقليم ها وارد حرم مى شدند ميقات معين كرد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«... فَإِنَّهُ وَقَّتَ لِأَهْلِ الْعِرَاقِ وَ لَمْ يَكُنْ يَوْمَئِذٍ عِرَاقٌ» (2)؛ پيامبر صلى الله عليه و آله براى اهل عراق ميقات تعيين كرد در حالى كه در آن زمان عراق وجود نداشت.

ميقات احرام براى كسى كه قصد ورود به حرم را دارد قرار داده شده تا كرامت حرم كه به وسيله مسجدالحرام حاصل شده و آن كرامت نيز به وسيله كعبه پديد آمده است محفوظ بماند، زيرا احرام در ميقات براى ورود به حرم مانند نماز تحيّت مسجد است كه براى حفظ كرامت مسجد قرار داده شده با اين تفاوت كه تحيت مسجد مستحب است ولى احرام براى ورود به حرم واجب است. (3) ساير ميقات ها

علاوه بر ميقات هاى پنج گانه براى اهالى مكه و يا كسانى كه در مكه حضور دارند، مواقيتى نيز براى محرم شدن به احرام عمره تعيين شده است.

امام صادق عليه السلام فرمودند:

«مَنْ أَرَادَ أَنْ يَخْرُجَ مِنْ مَكَّةَ لِيَعْتَمِرَ أَحْرَمَ مِنَ الْجِعْرَانَةِ أَوِ الْحُدَيْبِيَةِ أَوْ مَا أَشْبَهَهَا» (4)

؛ كسى كه تصميم دارد از مكه براى انجام عمره محرم شود، از جعرانه يا حديبيه و يا ساير ميقات ها(كه تعيين شده است) محرم مى شود.


1- وسائل الشيعه، ج 8، ص 232.
2- همان، ص 222.
3- صهباى حج، آيت اللَّه جوادى آملى، ص 134 و 135.
4- وسائل الشيعه، ج 8، باب 1، حديث 1.

ص: 567

حرف «ن»

«نماز تراويح»

معناى لغوى تراويح: «تراويح» جمع ترويح (1)، يعنى نشستن براى استراحت و يا به معناى مطلق نشستن.

معناى اصطلاحى تراويح: در اصطلاح به هر نشستن بعد از به جا آوردن چهار ركعت از نمازهاى مستحبى در شب هاى رمضان مى گويند.

نماز تراويح (2) بيست ركعت نافله اى است كه اهل سنت در شب هاى ماه رمضان به جماعت مى گزارند و آن را مستحب مؤكد مى دانند، و بدين جهت آن را تراويح گويند كه پس از هر چهار ركعت يك «ترويحه»(استراحت) مى كنند.

ابن ابى الحديد مى گويد: نخستين كسى كه در ماه رمضان نافله را به جماعت، سنت نهاد عمر بود و آن را به بلاد اسلامى بخشنامه كرد.

در حديث امام صادق عليه السلام آمده كه نوافل شب هاى ماه رمضان را به جماعت خواندن بدعت است و اگر فضيلتى در آن مى بود، پيامبر صلى الله عليه و آله هم آن را از دست نمى داد. در يكى از شب هاى ماه رمضان كه پيامبر صلى الله عليه و آله مشغول نافله بود متوجه شد كه جماعتى پشت سرش صف بسته و به حضرت اقتدا نموده اند حضرت آنها را رها ساخت و به خانه رفت، شب دوم و سوم اين عمل تكرار شد. روز بعد حضرت به منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى مردم! نافله را در شب هاى ماه رمضان، و نه جاى ديگر، و وقت ديگر به جماعت مخوانيد كه بدعت است و هر بدعت، ضلالت و هر ضلالت، راهش به آتش دوزخ است.


1- فرهنگ عربى، فارسى(ترجمه منجد الطلاب، ماده 1، ص 209).
2- نماز تراويح، نمازى است مستحب نزد مذاهب اهل سنت كه در شب هاى ماه رمضان پس از نماز عشا به صورت جماعت برگزار مى كنند. تعداد آن نزد ابوحنيفه و شافعى 20 ركعت با 10 تشهد است. لكن مالك تعداد آن را 36 ركعت آورده است. در اين نماز پس از هر 4 ركعت، استراحت كوتاهى(ترويحه) دارد و بدين خاطر است كه اين نماز «تراويح» ناميده شده است. المغنى، ج 1، ص 833، به نقل از دائرة المعارف تشيع، ج 4، ص 203.

ص: 568

آرى خواندن نماز نافله به جماعت در عهد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و در زمان خلافت ابوبكر و اوايل خلافت عمر معمول نبود و عمر اواخر عمر خود اين بدعت را پايه گذارى كرد و ديگران از او پيروى نمودند.

در سال اوّل ورود امير مؤمنان عليه السلام به كوفه، چون ماه رمضان فرا رسيد، جمعى به نزد آن حضرت آمده گفتند، امامى براى ما تعيين كن كه نوافل اين ماه را به وى اقتدا كنيم حضرت فرمود اين كار بدعت است و جز نماز واجب را نتوان به جماعت خواند، چون شب فرا رسيد آنها به دور هم نشستند و به يكديگر گفتند: بگرييد كه بايد بر ماه رمضان گريست. وارمضاناه كه امتياز ماه رمضان به تراويح بود، آن هم از دست ما رفت. حارث اعور و جماعتى از اصحاب كه اين صحنه را ديدند، به نزد امير مؤمنان عليه السلام رفتند و گفتند: اينها دادو فرياد سر داده و از گفته شما سخت رنجيده اند؟! حضرت فرمود حال كه چنين است بگذاريد هر چه مى خواهند بكنند، (1) سپس اين آيه را تلاوت نمود:

«وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ» (2)

كسى كه بعد از آشكار شدن حق، با پيامبر مخالفت كند و از راهى جز راه مؤمنان پيروى نمايد، ما او را به همان راه كه مى رود مى بريم و به دوزخ داخل مى كنيم و سرانجام بدى است.

ديدگاه هاى فقهاى شيعه

فقهاى شيعه نمازهاى مستحبى در ماه رمضان را به ترتيب ذيل آورده اند:

از شب اول تا شب هيجدهم، هر شب 20 ركعت، 8 ركعت بعد از مغرب و 12 ركعت بعد از عشاء، در شب نوزدهم 100 ركعت، در شب بيستم 20 ركعت به ترتيب گذشته، در شب بيست و يكم و بيست و سوم 100 ركعت، در شب بيست و دوم و بيست و چهارم تا آخر ماه هر شب 30 ركعت و در هر شب جمعه 10 ركعت اضافه بر 20 ركعت شب هاى ديگر و در شب جمعه آخر ماه 40 ركعت اضافى كه مجموع اين نمازها 1000 ركعت مى شود. (3)


1- معارف و معاريف دائرةالمعارف جامع اسلامى، ج 3، ص 530.
2- سوره نساء، آيه 115.
3- دائرة المعارف بزرگ تشيع، ج 4، ص 204- 203.

ص: 569

2

أ

نجاشى

«نجاشى» (1) لقب عام ملوك حبشه (2) معروف به «نيجوستى» به معناى شاه است. نجاشى عصر پيامبر صلى الله عليه و آله نامش «اصحمه» است. (3) وى به كيش نصارى بود. در آغاز بعثت، مسلمانان را به بهترين وجه در كشور خود پناه داد و در خفا اسلام آورد، ولى از ترس ملّتش كه عموماً مسيحى بودند نتوانست اسلامش را آشكار كند ولى سرانجام ايمان باطنى خود را اظهار كرد. او به سال نهم هجرت درگذشت و نقل است كه جبرئيل خبر مرگ او را به پيغمبر داد و آن حضرت مردم را به بقيع فرا خواند و به اعجاز، سرزمين حبشه و جنازه نجاشى به مردم ظاهر گشت، و از آن جا، بر جنازه او نماز گزارد. منافقين در اين باره سخنانى گفته اند، ولى ديرى نپاييد كه خبر مرگش در همان روز توسط مسافران به مدينه تأييد شد. (4)


1- لقب پادشاه حبشه «نجاشى» بود، نجاشى، پادشاه حبشه در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله مردى راستگو و روشن ضمير و پاك نهاد بود كه ازكاروان مسافران مهاجر، مسلمانانى كه در سال پنجم بعثت به رياست جعفربن ابى طالب عليه السلام به آن سامان هجرت كرده بودند، با آغوش باز استقبال كرد.
2- امروز اتيوپى خوانده مى شود، از كشورهاى آفريقاى شرقى بين سودان، كنيا، اريتره و سومالى مى باشد و از مرتفع ترين كشورهاى جهان و داراى قدمتى كهن است.
3- كشف الغرام باخبار الحرام، ج 1، ص 358.
4- وسائل الشيعه، ج 9، كتاب الحج، ص 315.

ص: 570

حرف «و»

وادى عَقيق

«وادى عقيق» يكى از مواقيت پنج گانه است كه اوائل آن را «مسلخ» و اواسط آن را غمره و اواخر آن را «ذات عرق» (1) مى نامند. «وادى عقيق» در شمال شرقى مكه در فاصله 94 كيلومترى واقع و ميقات كسانى است كه از راه عراق و نجد به مكه مى روند (2). احرام در همه جاى اين وادى جايز است، ولى بهتر است از «مسلخ» و بعد از آن از «غمره» محرم شود، و اگر تقيه اقتضاء مى كند كه از «ذات عرق» محرم شود احتياط آن است كه در جاى ديگر محرم بشود. (3) ظاهراً سرّ نام گذارى وادى عقيق به اين نام براى آن است كه بر اثر سيل، انشقاقى در مسير سيل پديد آمد و چون شق را عَقّ گويند. شقيق، يعنى وادى مشتق را عقيق خوانند. (4) در تشريح ميقات ها و راز نام گذارى آن ها، «ابوايوب خراز» مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم؛ مرا از چگونگى ميقات «عقيق» آگاه كنيد. آيا طبق توقيت و تعيين رسول اكرم صلى الله عليه و آله، ميقات شده يا براساس رسم و عادت مردم؟ امام صادق عليه السلام فرمود: خدا براى اهل مدينه، ذوالحليفه را ميقات قرار داد ... و براى اهل نجد «عقيق» را به عنوان ميقات معين كرده است. (5) تعيين ميقات براى مردم برخى از بلاد كه هنوز آن شهرها به وجود نيامده، يا مردم آن هنوز اسلام نياورده بودند، يك اعجاز دينى است، چنان كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«... فِانَّهُ وَقَّتَ لِاهْلِ الْعَراقِ وَ لَمْ يَكُنْ يَوْمَئِذٍ عَراقٌ بَطْنِ الْعَقيقِ مِنْ قِبَلِ اهْلِ الْعَراقِ ...» (6)

پيامبر صلى الله عليه و آله براى مردم عراق ميقات تعيين كرد، در حالى كه هنوز عراق پديد نيامده بود.


1- كه محل احرام عامه است و آن ميقات كسانى است كه از راه عراق و نجد به مكه مى روند. مناسك محشى، ص 115.
2- قبل از حج بخوانيد، ص 86.
3- فرهنگنامه حج و عمره و اماكن مربوطه.
4- صهباى حج، آيت اللَّه جوادى آملى، ص 140.
5- صهباى حج، ص 138 و 139، به نقل از وسائل الشيعه، ج 8، ص 221
6- همان، ص 222 و 139، به نقل از وسائل الشيعه، ج 8، ص 222

ص: 571

2

أ

وادى غير ذى ذَرع

خانه خدا و مسجدالحرام و به طور كلى مكه در لابلاى يك سلسله كوه هاى خشك و بى آب و علف قرار گرفته است، گويى صخره ها را قبلًا در تنور داغى بريان كرده اند و بعد بر جاى خود نصب نموده اند.

در عين حال اين سرزمين خشك و سوزان، بزرگترين مركز عبادت و پرسابقه ترين كانون توحيد در روى زمين است، به علاوه حرم امن خداست و داراى امنيت تكوينى و هم تشريعى است. (1) در مورد اينكه چرا خداوند حرمش را در چنين منطقه اى قرار داده است، حضرت على عليه السلام در خطبه قاصعه مى فرمايد:

خدا خانه اش را بر پر سنگلاخ ترين مكان ها و بى گياه ترين نقاط زمين در ميان كوه هاى خشن و شن هاى فراوان قرار داد. اگر خدا مى خواست خانه و حرمش را و محل انجام عبادت بزرگ حج را در ميان باغ ها و سبزه ها و سرزمين هاى هموار و پردرخت و باغ هاى پرثمر، در منطقه اى آباد، داراى كاخ هاى بسيار و آبادى هاى به هم پيوسته بيشمار، در ميان گندم زارها و بوستان هاى پرگل و گياه در لابلاى باغ هاى زيبا و پرطراوت و پرآب در وسط گلستانى بهجت زا، با جاده هاى آباد قرار دهد مى توانست، ولى به همان نسبت كه آزمايش بزرگ حج و عبادت راحت تر و ساده تر مى شد، پاداش و جزا كمتر بود. و اگر خدا مى خواست به خوبى مى توانست پايه هاى خانه كعبه و سنگ هايى كه ساختمان آن را تشكيل مى دهد از زمرد سبز و ياقوت سرخ و نور و روشنايى قرار دهد، مى توانست ولى در اين حال شك و ترديد، كمتر در دل ظاهر بينان رخنه مى كرد، و وسوسه هاى پنهانى شيطان به سادگى دور مى شد.

ولى خداوند مى خواهد بندگانش را با انواع شدائد بيازمايد، و با انواع مشكلات در طريق انجام عبادتش روبرو كند، تا تكبّر از قلب هايشان فرو ريزد و خضوع و فروتنى در آن جايگزين گردد. و در


1- تفسير نمونه، ج دهم، ص 369.

ص: 572

پرتو اين فروتنى و خضوع درهاى فضل و رحمتش را به روى آنها بگشايد و وسائل عفو خويش را به آسانى در اختيارشان قرار دهد. (1) 3

أ

وادى مُحَسّر

«وادى محسّر» (2) موضعى است بين منا و مزدلفه و آن سرزمينى است (3) از سمت عرفه.

امام صادق عليه السلام فرموده اند: «حَدُّ مَا بَيْنَ مِنًى وَ الْمُزْدَلِفَةِ مُحَسِّرٌ ...» (4)

؛ به فاصله بين منا و مزدلفه محسر گفته مى شود.

همچنين آن حضرت در روايت ديگرى مى فرمايد:

«وَلايَجُوزُ لِلرَّجُلِ الإِفَاضَةُ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ ...»؛ جايز نيست كوچ كردن از مشعرالحرام قبل از طلوع خورشيد.

«معاوية بن عمار» از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:

«إِذَا مَرَرْتَ بِوَادِي مُحَسِّرٍ وَ هُوَ وَادٍ عَظِيمٌ بَيْنَ جَمْعٍ وَ مِنًى وَ هُوَ إِلَى مِنًى أَقْرَبُ فَاسْعَ فِيهِ حَتَّى تُجَاوِزَهُ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله حَرَّكَ نَاقَتَهُ وَ قَالَ اللَّهُمَّ سَلِّمْ لِي عَهْدِي وَ اقْبَلْ تَوْبَتِي وَ أَجِبْ دَعْوَتِي وَ اخْلُفْنِي فِيمَنْ تَرَكْتُ بَعْدِي (5)

هرگاه به وادى محسّر كه سرزمين بزرگى بين جمع و منا است و به منا نزديكتر است، رسيدى، به سرعت از آن بگذر، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله ناقه اش را در آن به حركت درآورد و فرمود: «بار خدايا! عهد و پيمانم را سلامت بدار و توبه ام را بپذير و دعايم را اجابت كن و پس از من،


1- نهج البلاغه، خطبه 234، «قاصعه»
2- شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 1، ص 578.
3- بحار، ج 99، ص 270.
4- اخبار مكه، ازرقى، ج دوم، ص 189 و 190.
5- من لا يحضره الفقيه، ج 2، صفحه 468.

ص: 573

جانشينى نيكو برايم قرار ده.

و نيز محمد بن اسماعيل از امام ابوالحسن عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

«الْحَرَكَةُ فِي وَادِي مُحَسِّرٍ مِائَةُ خُطْوَةٍ». (1)

مقدار حركت در وادى محسّر، صد گام است.

در علت نام گذارى اين سرزمين به نام وادى محسر گفته شده است: «انه سمى محسراً لان فيل اصحاب الفيل حسر فيه اى اعيا» (2)

اصحاب فيل و سپاهيان ابرهه در همين نقطه به هلاكت رسيده اند و چون ياران ابرهه به خاطر اين شكست حسرت خوردند، اين وادى به محسر مشهور شد.

حكم فقهى عبور از وادى محسر

حضرت امام خمينى قدس سره مى فرمايد: اقوى جواز كوچ كردن از مشعرالحرام، بلكه استحباب آن است، كمى قبل از طلوع آفتاب «طلوع آفتاب روز عيد قربان» به نحوى كه قبل از طلوع آفتاب از وادى «محسر» تجاوز نكند و اگر تجاوز كرد گنهكار است ولى كفاره بر او نيست و احتياط آن است كه وقتى از مشعرالحرام حركت كند كه قبل از طلوع آفتاب وارد وادى محسر نشود. (3) 4

أ

وليمه حج

يكى از سنت هاى ارزشمند و ماندگارى كه در سايه تعاليم اسلام بر آن توصيه و تأكيد شده است، وليمه دادن پس از مراجعت از حج است. در اين رابطه حديث مشهورى از وجود گرامى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمودند:

«لا وَلِيمَةَ إِلَّا فِي خَمْسٍ فِي عُرْسٍ أَوْ خُرْسٍ أَوْ عِذَارٍ أَوْ وِكَارٍ أَوْ رِكَازٍ فَالْعُرْسُ التَّزْوِيجُ وَ الْخُرْسُ النِّفَاسُ بِالْوَلَدِ وَ الْعِذَارُ الْخِتَانُ وَ الْوِكَارُ الرَّجُلُ يَشْتَرِي الدَّارَ وَ الرِّكَازُ الرَّجُلُ يَقْدَمُ مِنْ مَكَّةَ


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، صفحه 468.
2- شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج اول، ص 579.
3- مناسك حج محشى، مسئله 981.

ص: 574

وليمه اى نيست مگر در پنج مورد:

1- در عروسى

2- در تولد فرزند

3- در ختنه سوران

4- در خريد منزل

5- در بازگشت از مكه

در ارتباط با دادن وليمه، توجه به سه نكته ذيل ضرورى است:

نكته اوّل: در دادن وليمه، هرگونه اسراف و تبذير پذيرفته نيست، بلكه مانند اسراف در ساير امور نكوهش شده، بايد از آن پرهيز شود.

نكته دوّم: اسراف در برنامه هاى مربوط به وليمه سبب شده است تا افرادى به دليل يا بهانه عدم امكان رقابت با اين برنامه ها، از انجام اين سفر معنوى چشم پوشى نموده، اين توفيق از آنان سلب گردد.

نكته سوّم: براساس نظر اكثر حضرات مراجع بزرگوار تقليد، هزينه اين مراسم جزء هزينه هاى سفر محسوب نشده واز شرايط استطاعت نيست، بنابراين كسانى كه بتوانند هزينه سفر را تأمين نمايند «و ساير شرايط لازم ديگر را داشته باشند»، مستطيع مى باشند.(ولو هزينه وليمه را نداشته باشد.)

ص: 575

حرف «ه»

هاجر

«هاجر» (1) همسر حضرت ابراهيم خليل الرحمن و مادر اسماعيل عليهما السلام، مصرى نژاد و قبطى تبار و از وابستگان مرزدار شام بود كه چون ابراهيم عليه السلام از عراق به آن سرزمين عزيمت نمود، هنگام ورود به مرز، مأموران به بازرسى امتعه سفر حضرت ابراهيم عليه السلام پرداختند. وى از فرط غيرت، همسرش ساره را در صندوقى جاى داده بود. مأموران خواستند درب صندوق را بگشايند كه ابراهيم عليه السلام مقاومت نمود، تا سرانجام وى را به نزد حاكم بردند و حاكم دست به سوى صندوق برد كه در همان حال دستش خشك شد. از ابراهيم عليه السلام خواست از خداى خود بخواهد وى را ببخشايد. ابراهيم عليه السلام دعا كرد و دستش به حال نخست بازگشت. پس از مشاهده اين معجزه هاجر را كه از بستگانش بود به كنيزى ساره داد.

ابراهيم عليه السلام كه تا آن روز از ساره فرزندى نداشت، وى را از ساره خريد، و به كابين خويش درآورد. هاجر در سرزمين شام اسماعيل را بزاد. از جانب خداوند به ابراهيم فرمان رسيد كه هاجر را با فرزندش به سرزمين مكه ببر و در خدمت كعبه گمار (2)، وى چنين كرد. سرانجام پس از ساليانى هاجر در مكه درگذشت و در حجر به خاك سپرده شد. ابن اسحاق از محمدبن مسلم زهرى روايت كرده است:

رسول خدا صلى الله عليه و آله به اصحاب خود فرمود: چون به مصر رفتيد بامردم آن ديار به نيكى رفتار كنيد، كه آنها را با ما خويشى و قرابتى است. ابن اسحاق گويد: به محمدبن مسلم گفتم: خويشى پيغمبر با آنها چگونه بوده است؟ وى فرمود: هاجر، مادر اسماعيل عليه السلام، كه جد اعلاى رسول خدا است مصرى تبار بوده(به نقل از سيره ابن هشام).

در تاريخ آمده: ساره در سن 36 سالگى با ابراهيم ازدواج كرد ونودونه بهار از عمر او گذشته بود ولى باردار نشد، لذا به ابراهيم اجازه داد تا با كنيز او ازدواج نمايد. هاجر به سن 70 سالگى اسماعيل را به دنيا آورد و نور محمدى در پسر او پديدار شد و ساره را كه خواهان اين نور بود، متأثر ساخت، عواطف


1- سيره ابن هشام، ج 1- 2، ص 6، شفاء الغرام، ج 2، ص 28.
2- شفاء الغرام، ج 2، ص 5.

ص: 576

پدر و فرزندى و رفت و آمد با هاجر، ساره را حساس نمود ودلش را شكست و خداوند نخواست دل او را بشكند، خداوند هم عنايت فرمود و به ساره اسحاق را عنايت كرد. (1) صبر و متانت هاجر درامتحانات بزرگ الهى از جمله درشرائطى كه ابراهيم به امر خدا، تصميم به ذبح اسماعيل گرفت وصف ناشدنى است. قبر اسماعيل و هاجر در حجراسماعيل (2)، زير ناودان طلا قراردارد. (3) 2

أ

هاشم

«هاشم» (4) كه نامش «عمرو» بود، يكى از اجداد پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله است. در مكه به دنيا آمد و به سبب بلندى مرتبه و مقامى كه داشت، وى را عمرو العلى مى خواندند. هاشم لقب او است، و اين لقب بدان جهت به وى داده شده كه در قحط سالى در مكه خوان ضيافت گسترده اى داشت.( «هشَم» به معناى شكستن وخردكردن نان در كاسه جهت تريد است). عبد مناف، «پدر هاشم» چهار پسر داشت:

1- هاشم پدر عبدالمطلب،

2- عبدشمس، جدّ بنى اميه،

3- نوفل جد جبيربن مطعم،

4- مطلب (5)


1- معارف و معاريف دائرة المعارف جامع اسلامى، ج 10، ص 434.
2- شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 2، ص 27.
3- در مورد مدفن هاجر و اسماعيل به عنوان «حجر اسماعيل» مراجعه گردد. ضمناً اين بحث در غالب كتب مربوط به تاريخ مكه و مدينه آمده است.
4- هاشم بن مناف بن قصى بن كلاب بن مرّه، جدّ سلسله بنى هاشم و از اجداد پيغمبر اسلام و يكى از بزرگان معارف رؤساى قريش در عصر خويش بوده است.
5- فروغ ابديت، ج 1، ص 114 به نقل از تاريخ طبرى، ج 2، ص 13

ص: 577

ميان اهل تاريخ معروف است كه هاشم با عبد شمس توأم بوده و هنگام تولد، انگشت هاشم به پيشانى برادرش عبد شمس چسبيده بود، موقع جدا كردن، خون زيادى جارى شد و اين پيش آمد سبب شد كه مردم آن را به فال بد بگيرند. حلبى در سيره خود مى نويسد كه اين فال بد، اثر خود را بخشيد، زيرا جنگ و خونريزى پس از اسلام ميان بنى عباس از فرزندان هاشم و بنى اميه كه از صلب عبد شمس بودند حكم فرما بود. (1) گويند: نخستين كسى كه سفر تجارت قريش، سفر تابستانى و زمستانى، «رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ» (2)

را معمول كرد، هاشم بود.

سفر تابستانى كاروان تجارت به غزه(فلسطين) و بلاد شام و گاهى به آنكارا، و مسافرت زمستانى به يمن و حبشه بود. وى با دولت روم و با امراى غسانى شام قراردادهايى جهت تامين و تسهيل عبور كاروان هاى تجارتى قريش بسته بود. برادران وى، «عبدالشمس» و «نوفل» و «مطلب» نيز به ترتيب قراردادهايى با پادشاه حبشه، پادشاه ايران و پادشاه يمن مبنى بر تأمين كاروان هاى قريش بسته بودند، و بدين ترتيب تجارت قريش به دست پسران عبدمناف اداره مى شد.

هاشم يكى از بخشندگان معروف در دوره عرب جاهلى بود كه جود و سخايش ضرب المثل بوده است، وى در نيكرويى و حسن و جمال، بى مانند بوده است. در يكى از سفر هايش در شهر يثرب(مدينه) با زنى به نام «سلمى»، كه از اشراف قبيله بنى نجار بود، ازدواج كرد(500 ميلادى) واز اين ازدواج پسرى به دنياآمد كه او را «شيبه» ناميدند و بعدها به عبدالمطلب مشهور گشت، اين كودك نزد مادر در مدينه بود. هاشم سه پسر ديگر نيز داشت كه اسد، پدر فاطمه، مادر اميرالمومنين عليه السلام و نفيله وابوصيفى نام داشتند، هاشم در راه مسافرت به فلسطين بيمار شد، و چون به غزه رسيد درگذشت در حالى كه هنوز جوان بود و در همان شهر به خاك سپرده شد.(510 ميلادى) و بدين مناسبت شهر غزه به «غزه هاشم» معروف گشت. (3) نوه هاشم(عبداللَّه) هم به همين سرنوشت دچار شد و در سفر تجارتى شام بيمار شد


1- فروغ ابديت، ج 1، ص 146.
2- سوره قريش، آيه 2.
3- معارف و معاريف دائرة المعارف جامع اسلامى، ج دهم، ص 444.

ص: 578

و هنگام بازگشت از سفر تجارتى شام درگذشت.

3

أ

هجرت

هجرت در لغت به معناى كوچ كردن و از محلى به محل ديگر رفتن است.

و در اصطلاح قرآن و دين مبين اسلام، به معناى كوچ كردن از دارالكفر و رفتن به سرزمينى كه ديندارى در آن ميسر باشد. «قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي سَيَهْدِينِ» (1)

: حضرت ابراهيم عليه السلام گفت: من به سوى خداى خويش هجرت مى كنم، كه او مرا به راه صحيح هدايت كند و اين سخن ابراهيم عليه السلام موقعى بود كه به اتفاق خانواده اش به شام مى رفت. هجرت در دين اسلام و نيز در تاريخ آن، جايگاه ويژه و منزلتى عظيم دارد. مسلمانان صدر اسلام چه آوارگى هايى كه در راه حفظ دين خود نكشيدند. و چه سختيهايى كه تحمل ننمودند. قران كريم آن دسته از كسانى را كه به منظور حفظ دين خود از خانه و كاشانه شان آواره گشته اند، مكرر مورد ستايش قرار داده و آنان را مسلمانان راستين و داراى مقام ارجمند و منزلت والا شمرده و در آياتى، مسلمانان را به اين امر تشويق نموده است.

هجرت به حبشه

عده اى براى رهايى از شر آزار «قريش» و به منظور تحصيل يك محيط آرام براى بپا داشتن شعائر دينى و پرستش خداى يگانه تصميم گرفتند خاك مكه را ترك گويند و دست از كار و تجارت، فرزند و خويشان بردارند، ولى متحير بودند چه كنند و كجا بروند. زيرا مى ديدند سرتاسر شبه جزيره را بت پرستى فرا گرفته است و در هيچ نقطه اى نمى توان نداى توحيد را بلند نمود، و دستورات آيين يكتاپرستى را برپا داشت. با خود فكر كردند كه بهتر است اين مطلب را با خود پيامبر صلى الله عليه و آله در ميان بگذارند. پيامبر صلى الله عليه و آله كه آيين او بر اساس «إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ» (2)

است. يعنى: سرزمين خدا پهناور است، نقطه اى را براى زندگى بگزيند كه در آن جا توفيق پرستش خدا را داشته باشد.

خود او گرچه از حمايت بنى هاشم برخوردار بود و جوانان بنى هاشم حضرتش را از هرگونه آسيب


1- سوره صافات، آيه 99.
2- سوره عنكبوت، آيه 56.

ص: 579

حفظ مى نمودند، ولى در ميان ياران او كنيز و غلام، آزاد بى پناه، افتاده بى حامى فراوان بود و سران قريش آنى از آزار آنها آرام نمى گرفتند. روى اين علل هنگامى كه اصحاب آن حضرت درباره مهاجرت كسب تكليف كردند در پاسخ آنها چنين گفت (1): هرگاه به خاك حبشه سفركنيد، بسيار براى شما سودمند خواهد بود، زيرا بر اثر وجود يك زمامدار نيرومند دادگر در آنجا به كسى ستم نمى شود و آن جا سرزمين درستى و پاكى است و شماها مى توانيد در آن خاك به سر ببريد تا خدا وحى را براى شما پيش آورد ... كلام نافذ پيامبر صلى الله عليه و آله، چنان موثر افتاد كه چندى نگذشت كسانى كه آمادگى بيشترى داشتند بار سفر بسته، بدون اين كه بيگانگان(مشركان) آگاه شوند شبانه پياده و برخى سواره راه جده را پيش گرفتند. مجموع آن ها در اين نوبت، ده تا پانزده نفر بودند و در ميان آن ها چهار زن مسلمان نيز ديده مى شد (2). مسلمانان از ترس تعقيب قريش آمادگى خود را براى مسافرت با كشتى تجارى كه آماده حركت بود اعلام كردند و با پرداخت نيم دينار با كمال عجله سوار كشتى شدند. وقتى خبر مسافرت عده اى از مسلمانان به گوش سران مكه رسيد فورا گروهى را مأمور كردند كه آن ها را به مكه باز گردانند، ولى آن ها موقعى رسيدند كه كشتى، ساحل جدّه را ترك گفته بود. تاريخ مهاجرت اين گروه در ماه رجب سال پنجم بعثت بود.

اين گروه از يك قبيله متشكل نبودند، بلكه هر يك از اين ده نفر از يك قبيله بودند. به دنبال اين هجرت، مهاجرت گروه ديگر پيش آمد كه پيشاپيش آن ها جعفر بن ابى طالب بود. هجرت دوم در كمال آزادى صورت گرفت از اين لحاظ عده اى از مسلمانان موفق شدند زنان و فرزندان خود را به همراه بياورند. به طورى كه آمار مسلمانان در خاك حبشه به 83 نفر رسيد. (3) مسلمانان مهاجر، حبشه را آن چنان كه پيامبر گرامى توصيف فرموده بود، يك سرزمين معمور و يك محيط آرام توأم با آزادى يافتند. «ام سلمه» همسر «ابى سلمه» كه بعد ها افتخار همسرى پيامبر صلى الله عليه و آله را داشت، درباره آزادى در حبشه چنين مى گويد: وقتى در كشور حبشه سكونت گزيديم، در حمايت بهترين حامى قرار گرفتيم، آزار از كسى نمى ديديم و سخن بدى از كسى نمى شنيديم.

«ابن اثير» مى نويسد: تاريخ مهاجرت اوّلين گروه مهاجر در ماه رجب سال پنجم بعثت بود و همگى ماه شعبان و رمضان را در حبشه به سر بردند. وقتى به آنان خبر رسيد كه قريش از آزار مسلمانان دست برداشتند، ماه شوال به مكه بازگشتند، ولى پس از مراجعت اوضاع را خلاف گزارشى


1- سيره ابن هشام، ج 1- 2، ص 322- 321.
2- فروغ ابديت، ج 1، ص 309 و 310، تاريخ طبرى، ج 2، ص 70.
3- سيره ابن هشام، ج 1- 2، ص 330.

ص: 580

كه داده بودند، يافته از اين جهت براى بار دوم راه حبشه را پيش گرفتند. (1) وقتى خبرآزادى و راحتى مسلمانان به گوش سران مكه رسيد، آتش كينه در دل آن ها افروخته شد و از نفوذ مسلمانان در حبشه متوحش شدند، زيرا خاك حبشه براى مسلمانان به صورت يك پايگاه محكمى در آمده بود و ترس آن ها از اين بود كه مبادا هواداران اسلام، نفوذى در دربار نجاشى(زمامدار حبشه) پيدا كنند و تمايلات باطنى او را به اسلام جلب كنند. سران دارالندوه بار ديگر انجمن كردند و نظر دادند كه نماينده اى به دربار حبشه بفرستند و براى جلب نظر شاه و وزراء هداياى مناسبى ترتيب دهند تا از اين راه بتوانند در دل شاه براى خود جاى باز كنند، سپس مسلمانان را به بلاهت و نادانى و شريعت سازى متهم سازند ...

«عمرو عاص» و «عبداللَّه بن ربيعه» پس از اخذ دستورات رهسپار حبشه شدند. نمايندگان قريش با وزيران حبشه با اهداء هدايا چنين گفتند: گروهى از جوانان تازه به دوران رسيده ما دست از روش نياكان ما برداشته و آيينى كه بر خلاف آيين شما است اختراع نموده اند و اكنون در كشور شما به سر مى برند. لذا سران اشراف قريش جداً از شما تقاضا دارند كه آنان را اخراج نماييد. ضمناً حتى خواهش مى كنيم در شرفيابى به حضور سلطان، هيأت وزيران با ما مساعدت نموده، از آن جايى كه ما از عيوب و وضع آن ها بهتر آگاهيم، بسيار مناسب است كه اصلًا در اين باره با آن ها گفت وگو نشود و رئيس مملكت با آن ها رو به رو نشود. در ملاقات با نجاشى همين صحبت ها تكرار شد ولى شاه دانا و دادگر حبشه گفت: من گروهى را كه به خاك كشور پناهنده شده اند، بدون تحقيق به دست اين دو نفر نمى سپارم، بايد در مورد اين پناهندگان تحقيق شود. سپس مأمور مخصوص به دنبال مسلمانان مهاجر رفت و بدون كوچك ترين اطلاع قبلى آنان را به دربار احضار نمود. جعفربن ابى طالب به عنوان سخن گوى جمعيت معرفى گرديد. جعفر در پاسخ به نگرانى افراد گفت: من آن چه را از دهان پيامبر شنيده ام، بدون كم و زياد خواهم گفت. در جلسه با زمامدار حبشه، نجاشى پرسيد: چرا دست از آيين نياكان خود برداشته ايد؟ جعفر بن ابى طالب پاسخ داد: ما گروهى بوديم نادان و بت پرست، از مردار اجتناب نمى كرديم، پيوسته گرد كارهاى زشت بوديم، همسايه پيش ما احترام نداشت، ضعيف و افتاده محكوم زورمندان بود، با خويشان خود به ستيزه و جنگ بر مى خاستيم. تا اين كه يك نفر از ميان ما كه سابقه درخشانى داشت برخاست و به فرمان خدا ما را به توحيد و يكتاپرستى دعوت نمود، ستايش بتان را نكوهيده شمرد و دستور داد در رد امانت كوشا باشيم و از ناپاكى ها اجتناب كنيم، به ما دستور


1- تاريخ كامل ابن أثير، ج 2، ص 52 و 53، فروغ ابديت، ج 1، ص 312 و 313.

ص: 581

داد نماز بخوانيم و روزه بگيريم، ماليات ثروت خود را بپردازيم، پس ما به او ايمان آورديم و به ستايش خداى يگانه نهضت نموديم، ولى قريش در برابر ما قيام كردند، و روز و شب ما را شكنجه كردند، تا ما از آيين خود باز گرديم و بار ديگر ما سنگ ها و گل ها را بپرستيم. ما مدت ها در برابر آن ها مقاومت كرديم تا آن كه تاب و توان ما تمام شد و براى حفظ آيين خود دست از مال و زندگى شسته، به حبشه پناه آورديم. آواز دادگرى زمام دار حبشه بسان آهن ربا ما را به سوى خود كشانيد و اكنون نيز به دادگرى او اعتماد داريم. (1) بيان شيرين جعفربن ابى طالب به اندازه اى مؤثر افتاد كه شاه در حالى كه اشك در چشمانش حلقه زده بود، از او خواست تا مقدارى از كتاب آسمانى پيامبر صلى الله عليه و آله را بخواند. جعفر آياتى از سوره مريم را خواند و نظر اسلام را در مورد پاكدامنى و موقعيت عيسى عليه السلام روشن ساخت. هنوز آيات سوره مريم به آخر نرسيده بود كه گريه شاه و اسقف ها بلند شد و قطرات اشك، محاسن و كتاب هايى را كه در برابر آن ها باز بود تر نمود. پس از مدتى، سكوت مجلس را فرا گرفت و زمزمه ها خوابيد، شاه به سخن درآمد و گفت: «گفتار پيامبر اين ها و آن چه را كه عيسى آورده است از يك منبع نور سرچشمه مى گيرد، (2) برويد من هرگز اين ها را به شما تسليم نخواهم كرد.» تلاش نمايندگان قريش براى تشكيل جلسه مجدد و طرح مسايلى ديگر نتيجه اى در برنداشت. نجاشى همه هداياى آنان را جلو آنها ريخت و گفت: خداوند موقع دادن اين قدرت از ما رشوه نگرفته است، لذا سزاوار نيست شما نيز از اين طريق ارتزاق كنيد. (3) و بدين وسيله نمايندگان قريش شكست خورده و با دست خالى به مكه برگشتند و مسلمان هاى مهاجر با آرامش خاطر و آزادى كامل به دستورات دين اسلام عمل كرده، و خداى يكتا را عبادت مى كردند.

مقدمات هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله

سران قريش براى حل مشكلات خود در نقطه اى به نام دارالندوه انجمن مى كردند و در مسائل بغرنج به تبادل افكار و تشريك مساعى مى پرداختند. در سال هاى دوازده و سيزدهم بعثت، مشركان مكه با خطربزرگى روبرو شدند. پايگاه بزرگى كه مسلمانان در يثرب به وجود آورده و يثربيان حمايت و حفاظت پيامبر را به عهده گرفته بودند، نشانه بارز اين تهديد بود. در ماه ربيع الاول سال سيزدهم


1- تاريخ كامل، ج 2، ص 54 و 55، تاريخ طبرى، ج 2، ص 73.
2- انّ هذا و ما جاء به عيسى ليخرج من مشكاة واحد.
3- فروغ ابديت، ج 1، ص 316 و 317، سيره ابن هشام، ج 1، ص 338، امتاع الاسماء، ص 21.

ص: 582

بعثت كه مهاجرت پيامبر در آن ماه اتفاق افتاد، (1) در مكه جز پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام وابوبكر، عده معدودى از مسلمانان بازداشت شده، و يا بيمار و پير، كس ديگرى باقى نمانده بود و مى رفت كه اين عده معدود نيز مكه را به عزم يثرب ترك گويند كه ناگهان قريش، تصميمى بس قاطع و خطرناك گرفتند، جلسه سران در دارالندوه منعقد گرديد، سخنگوى جمعيت در آغاز جلسه سخن از تمركز نيروهاى اسلام در مدينه و پيمان اوسيان و خزرجيان به ميان آورد و افزود:

ما مردم حرم پيش همه قبائل محترم بوديم، ولى محمد ميان ما سنگ تفرقه افكند. خطربزرگى را براى ما ايجاد نمود اكنون كه جام صبر ما لبريز شده است راه نجات اين است كه يك فرد با شهامت از ميان ما انتخاب شود و به زندگى او پنهانى خاتمه دهد. و اگر بنى هاشم به نزاع و كشمكش برخيزند، ديه وخون بهاى او را بپردازيم (2).

درآن جلسه پيشنهادات متعددى ازجمله طرح زندانى كردن پيامبر صلى الله عليه و آله، سوارنمودن پيامبر صلى الله عليه و آله برشتر چموش و سركش و رم دادن شتر و ... مطرح گرديد.

تا اينكه ناگهان ابوجهل، و به نقلى پيرمرد ناشناس نجدى پيشنهاد داد كه طريق منحصر و خالى از اشكال اين است كه از تمام قبائل، افرادى انتخاب شوند وشبانه به طور دسته جمعى به خانه او حمله ببرند، و او را قطعه قطعه كنند تا خون او در ميان تمام قبائل پخش گردد. بديهى است دراين صورت بنى هاشم قدرت نبرد با تمام قبائل را نخواهد داشت. اين فكر به اتفاق آراء تصويب شد و افراد تروريست انتخاب شدند و قرار شد كه چون شب فرا رسد، آن افراد مأموريت خود را انجام دهند.

على عليه السلام در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوابد

مفسران مى گويند: فرشته وحى نازل گرديد و پيامبر را از نقشه هاى شوم مشركان آگاه ساخت و او را امر به مهاجرت كرد (3).

قرارشد براى كوركردن خط تعقيب، كسى در رختخواب پيامبر صلى الله عليه و آله بخوابد، تا مشركان تصور كنند پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون نرفته و در درون خانه است و درنتيجه تنها به فكر محاصره خانه باشند و عبور و مرور او را دركوچه ها و اطراف مكه آزاد بگذارند.

حالا بايد ديد چه كسى حاضر مى شود در جايگاه پيامبر بخوابد وجان خود را فداى او نمايد؟


1- سيره ابن هشام، ج 1- 2، ص 590.
2- فروغ ابديت، ج 1، ص 417 و 418.
3- «وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ»، سوره انفال، آيه 30.

ص: 583

پيامبر صلى الله عليه و آله رو به على عليه السلام كرد و فرمود: امشب در رختخواب من بخواب و آن برد سبز رنگى را كه من هنگام خواب به روى خود مى كشيدم به روى خود بكش، زيرا از طرف مخالفان، توطئه اى براى قتل من چيده شده و من بايد به مدينه مهاجرت كنم.

على عليه السلام ازآغاز شب در خوابگاه خوابيد، پاسى ازشب گذشته بود كه به وسيله چهل نفر تروريست، محاصره اطراف خانه پيامبر آغاز گرديد.

آنان از شكاف در به داخل خانه نگاه مى كردند و وضع خانه را عادى ديده و گمان مى كردند كسى كه درخوابگاه پيامبرخوابيده است خود اوست. دراين هنگام پيامبر تصميم گرفت كه از خانه بيرون برود، دشمن اطراف خانه را در محاصره داشت و كاملًا مراقب اوضاع بود. ازطرف ديگر اراده خداى قاهر بر اين تعلق گرفته كه رهبر عاليقدر اسلام را از چنگال فرومايگان نجات دهد. پيامبر صلى الله عليه و آله سوره «يس» را به خاطر تناسبى كه مفاد آيات آغاز آن سوره با اوضاع وى داشت تا آيه «فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ» تلاوت نمود. بلافاصله از درخانه بيرون آمده و به نقطه اى كه بنابود برود حركت كرد.

هجرت پيامبر مكرّم اسلام

قواى كفر اطراف خانه وحى را احاطه كردند و منتظر فرمان بودند كه پيامبر را در خوابگاه خود قطعه قطعه كنند. عده اى اصرار داشتند كه همان اوّل شب نقشه خود را عملى كنند. ابولهب از آن ميان برخاست و گفت: زنان وفرزندان بنى هاشم در خانه هستند و ممكن است در اين ميان به آنها آسيبى برسد. پرده تيره شب كنار رفت و صبح صادق سينه افق را شكافت. شور و شوق غريبى در ميان مشركان پديد آمد، در حالى كه دستها به قبضه شمشير بود با حال خاصى وارد حجره پيامبر شدند، در اين حال على عليه السلام سر از بالش برداشت و برد سبز رنگ را كنار زد و با كمال خونسردى فرمود: چه مى گوييد؟ گفتند: محمد را مى خواهيم، او كجاست؟ فرمود: مگر او را به من سپرده بوديد كه از من تحويل بگيريد، او اكنون در خانه نيست. چهره مأموران از شدت غضب و خشم برافروخته شد و خشم گلوى آنها را فشرد و از اينكه تا صبحگاهان صبر كرده بودند تقصير را گردن ابولهب مى گذاردند كه او مانع حمله شبانه گرديد.

قريش از اينكه توطئه آنان نقش برآب شده وبا شكست آشكارى روبرو شدند، سخت عصبانى بودند و با خود فكر مى كردند كه با اين مدت كم، محمّد صلى الله عليه و آله نمى تواند از محيط مكه بيرون رود، ناچار

ص: 584

يا در خود مكه پنهان شده، يا در راه مدينه است. از اين جهت مقدمات دستگيرى او را فراهم آوردند. (1) پيامبر در غار «ثور»

آنچه مسلم است اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله نخستين شب هجرت و دو شب پس از آن را با ابوبكر در غار ثور، كه درجنوب مكه و نقطه مقابل مدينه است، به سر برده است وچندان روشن نيست كه اين مصاحبت چگونه پديد آمده واين نقطه در تاريخ كاملًا مبهم است. شكست قريش سبب شد كه نقشه را عوض كنند و با بستن راه ها و گماردن مراقبان، تمام طرق مدينه راببندند و صد شتر جايزه براى پيدا كردن پيامبر صلى الله عليه و آله تعيين كردند و بيشتر به سمت شمال مكه، كه سمت مدينه است مى رفتند. پيامبر صلى الله عليه و آله براى ابطال نقشه آنها به سمت جنوب مكه رفته و در غار ثور كه نقطه مقابل مدينه است مخفى شده بود. قيافه شناس معروف مكه «ابوكرز» با رد پاى پيامبر صلى الله عليه و آله آشنا بود، روى اين اصل تا نزديكى اين غار آمد و ديد تارهاى غليظى بر دهانه آن تنيده شده وكبوتران وحشى درآنجا تخم گذارده اند. وى بدون اينكه وارد غارگردد، برگشت و گفت: تارهايى در دهانه غار وجوددارد و حاكى از اين است كه كسى آنجا نيست. اين فعاليت گسترده پس از سه شبانه روز پايان يافت. (2) پيامبر صلى الله عليه و آله سه شبانه روز را بدون كوچكترين اضطراب و با بهره مندى از عنايات خداوند بزرگ سپرى نمود. حضرت على عليه السلام به دستور پيامبر سه شتر همراه راهنماى امينى (3) در شب چهارم به طرف غار فرستاد. نعره شتر باصداى آرام راهنماى آنان به گوش رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و با همسفر خود از غار پايين آمده و سوار شتر شدند و از طرف پايين مكه عازم يثرب گرديدند. (4) هجرت مبدأ تاريخ

هر قوم و ملّتى براى خود مبدأ تاريخى دارد؛ مثلًا مسيحيان مبدأ تاريخ خود را سال ميلاد مسيح قرار داده اند و در اسلام با اينكه حوادث مهم و فراوانى مانند ولادت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، بعثت او، فتح مكه و رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله بوده، ولى هيچ كدام انتخاب نشده و تنها زمان هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله به عنوان مبدأ تاريخ انتخاب شده است.


1- فروغ ابديت، ج 1، ص 422 و 423.
2- طبقات كبرى، ج 1، ص 239، همان، ص 424.
3- نامش «ارَيقط» است.
4- فروغ ابديت، ج 1، ص 433، سيره ابن هشام، ج 1، ص 491، كامل، ج 2، ص 75.

ص: 585

بر خلاف آنچه ميان مورخان مشهور است كه خليفه دوّم به تصويب و اشاره امام على عليه السلام، هجرت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را سر آغاز تاريخ قرار داد و دستور داد كه نامه ها و دفاتر دولتى با آن تاريخ گذارى گردد، دقت در نامه هاى پيامبر و ديگر اسناد و مدارك، به روشنى ثابت مى شود كه پيامبر گرامى، نخستين كسى است كه هجرت خويش را «مبداء تاريخ» شناخت، و نامه و مكاتبات خود را با آن، مورخ ساخت. شايان ذكر است كه در كتاب مزبور، به چند نمونه از نامه هاى تاريخ دار پيامبر، اشاره شده است، كه از آن جمله است: «و كتب على ابن ابى طالب بأمر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فى رجب سنة تسع من الهجرة» (1).

در واقع مى بايست چنين هم باشد (2)، زيرا هجرت درخشنده ترين برنامه اى بود كه در اسلام پياده شد و سرآغاز فصل نوينى از تاريخ اسلام گشت. مسلمانان تا در مكه بودند و دوران آموزش خود را مى ديدند، در ظاهر هيچ گونه قدرت اجتماعى و سياسى نداشتند، اما پس از هجرت بلافاصله دولت اسلامى تشكيل شد، و با سرعت فراوانى در همه زمينه ها پيشرفت كرد و اگر مسلمانان به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله دست به چنين هجرتى نمى زدند، نه تنها اسلام از محيط مكه فراتر نمى رفت، بلكه ممكن بود در همان جا دفن و فراموش شود. (3) شايسته است كه درباره معنا و مفهوم هجرت نيز تأمل شود و چون اين بحث گستردگى ويژه و والايى دارد و از حوصله اين مختصر، خارج است، لذا مناسب است كه عزيزان به ساير منابع و متون مراجعه نمايند. (4) چرا هجرت مبداء تاريخ گرديد

دين اسلام، كامل ترين شرايع آسمانى است، شريعت حضرت موسى و حضرت عيسى را به صورت كامل ترى كه با تمام شرايط و اوضاع تطبيق كند براى بشر به ارمغان آورده است. با اين كه حضرت مسيح و ميلاد وى در نظر آنان محترم است ولى «ميلاد مسيح» مبداء تاريخ مسلمانان نگرديد، چون مسلمانان، خود يك ملّت مستقل هستند و بايد از خود تاريخ مستقل داشته باشند و نبايد در اتخاذ تاريخ، پيرو ديگران باشند.


1- فروغ ابديت، ج 1، ص 438 تا 441، اخبار اصفهان، نگارش ابونعيم، ج 1، ص 52 و 53.
2- زيرا سنّت تاريخى، همواره بر اين بوده است كه مبداء تاريخ را ولادت رهبر يك نهضت يا مذهب مى گرفتند يا پيروزى درخشانى كه بدان نائل آمده اند. اما در اسلام هيچ كدام، نه ميلاد پيغمبر، نه فتوحات بزرگ وى و نه حتى بعثت، بلكه باز هم «هجرت». محمد خاتم پيامبران، ص 250 و 251.
3- تفسير نمونه، ج چهارم، ص 91.
4- محمد خاتم پيامبران، ج 1، ص 248 تا 255.

ص: 586

مدت ها بود كه «عام الفيل» نزد عرب، مبداء تاريخ بود، ميلاد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز در آن سال واقع شد، ولى مسلمانان آن را نيز مبدء تاريخ قرار ندادند، زيرا در آن روز، اثرى از اسلام و ايمان نبود. به همين دليل سال «بعثت» نيز مبدء تاريخ نگرديد، چون تعداد مسلمانان در آن روزها، بسيار اندك بود.

ولى در نخستين سال هجرت، پيروزى بزرگى نصيب اسلام و مسلمانان گرديد و حكومت مستقلى در مدينه پديد آمد و مسلمانان از آوارگى بيرون آمده و در نقطه اى آزادانه، تمركز يافتند و براى همين پيروزى آن سال را «مبدء تاريخ» خود قرار دادند. (1) خلاصه در تاريخ ملت اسلام، شخصيتى بالاتر از شخصيت پيامبر اسلام و حادثه اى تكان دهنده تر و سودمندتر از حادثه «هجرت» نيست، زيرا با هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله صفحه تاريخ بشريت ورق خورد و پيامبر اسلام و مسلمانان جهان از محيطى پرخفقان، به محيطى مساعد و آزاد گام نهادند. اگر هجرت رخ نمى داد، اسلام در همان محيط مكّه، دفن مى گرديد و جهان بشريت از اين فيض بزرگ محروم مى ماند. (2) 4

أ

هروله

معناى هروله

راه رفتن با شتاب كه بين رفتن و دويدن باشد.

فرهنگ اصطلاحات حج مى نويسد: نوعى قدم برداشتن كوتاه همراه با تكان دادن شانه هاست. (3) در بين دو علامت كه ميان صفا و مروه است و بين «باب العباس» تا باب «بنى هاشم» واقع شده، هروله مستحب است. حدّ ابتدايى و نهايى هروله با ستون هاى سبز رنگ مخصوص مشخص شده و چراغ هاى سبز رنگ مسافت هروله را نشان مى دهد.


1- فروغ ابديت، ج 1، ص 435.
2- همان، ص 437 و 438.
3- فرهنگ اصطلاحات حج، محمد يوسف حريرى، ص 212

ص: 587

فلسفه هروله

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه سعى بين صفا و مروه بدين سبب تشريع گشت كه ابليس در اين مكان بر ابراهيم عليه السلام ظاهر شد و ابراهيم به وى حمله كرد، و او گريخت سپس سنّت بر هروله جارى شد. (1) هاجر در اين جا دوان دوان مى گذشت، تا آب را و مايه حيات را به دست آورد و سعى كرد تا موفق شد، پس اى انسان! تو هم كوشش كن تا محتاج ديگران نشوى. بعضى گفته اند: فلسفه هروله، زنده نگه داشتن سنت هاجر و اسماعيل است، (2) چه آنكه به نقل بعضى از مورخين خاصه و عامه، هاجر در اينجا به علت گود بودن زمين نسبت به صفا و مروه تندتر حركت مى كرده، زيرا در اينجا حضرت اسماعيل، به واسطه گودى زمين ديده نمى شد، و هاجر براى اين كه زودتر طفلش را ببيند در اين فاصله با شتاب و اضطراب مى دويده است!

مرحوم آية اللَّه «ميرزا خليل كمره اى» در رابطه با فلسفه هروله چنين مى گويد:

ديده مى شود كه شخصى مردد، قدمى را به جلوتر و قدمى به عقب تر گذاشته، صورت حيرت خود را به بدن نشان مى دهد و چون جزر و مد، كمتر از جزر و مد دريا نيست، لذا جزر و مد در اعصاب، اضطرابى در اعضاء پديد مى آيد، همين طور است حال كسى كه مى خواهد قدم به طرف دربار شخصيتى بزرگ بردارد و نمى داند كه آيا از عهده وظايف بر مى آيد يا نه؟! در سعى صفا و مروه گويا نمايشى از شك و ترديد، يا از خوف و رجا است كه بدن بايد با آرامش باشد، و چون به آن قطعه معيّن مى رسد مضطرب، و هفت مرتبه اين عمل ما بين مبدا و منتهى تكرار مى شود.

ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمود:

«ما مِنْ بُقَعةٍ احَبُّ الَى اللَّه مِنَ الْمَسْعى لأَنَّهُ يُذِلُّ فيهِ كُلّ جَبّار»؛ نزد خدا محبوب تر از سعى نيست، زيرا در آنجا هر جبارى ذليل مى شود و با حالت انكسار سعى مى نمايد.


1- بحارالانوار، ج 12، ص 107 و 108، علل الشرايع، ج 2، ص 432، الحج و العمره، ص 205.
2- گرچه در اصل اين تردد، هاجر عليه السلام براى رسيدن به آب هفت بار از كوه صفا به مروه و از مروه به صفا آمد و ذكر «هل بالبوادى من انيس» بر لب داشت. شايد آبى براى نوزادش بيابد، تا آن كه بر اثر دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام هنگام اسكان و ترك همسر و فرزندش در اين سرزمين:(ربنا انى اسكنت من ذريتى ...)، سوره ابراهيم، آيه 37 و نيز سوز و نيايش مادرانه هاجر، از زير پاى مبارك حضرت اسماعيل چشمه زمزم جوشيد. كافى، ج 4، ص 202. آيت اللَّه جوادى مى نويسد: سّر اين كار اين است كه انسان هم به صفا برسد و هم به مروت و مردانگى بار يابد. انسان جوانمرد، ديگر دست به سوى كار ذليلانه دراز نمى كند. صهباى حج، ص 402.

ص: 588

آرى در حال سعى به ويژه در حال هروله انسان ناگزير است راه رفتن متكبرانه را ترك نمايد. (1) هروله در طواف

امام باقر عليه السلام فرمود:

«لَمّا دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ الْمَسْجِدَ الْحَرامِ، بَدَئَهُ بِالرُّكْنِ الْاسْوَدِ (2) ثَلاثَة اشْواط وَ مَشى ارْبَعَاً» (3)

؛ هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به مسجدالحرام وارد شدند هفت شوط طواف كردند، سه شوط را با هروله و تند رفتن، چهار شوط را به حالت راه رفتن. (4)

حكم هروله

مستحب است پياده سعى نمايد و از صفا تا به مناره ميانه، راه رود و از آن جا تا جايى كه با علامت مشخص شده، (5) كمى تند رود.(هروله كند) و اگر سوار باشد از حد هروله فى الجمله تند نمايد، و از آنجا تا به مروه نيز ميانه رود و در وقت برگشتن نيز به همان ترتيب، مراجعت نمايد. (6) و از براى زنها هروله نيست (7) و مستحب است هنگامى كه به مناره ميانه مى رسد، اين دعا را بخواند: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ اللَّه اكْبَر ... تا يا مَنْ يقبل عَمَل المُتَّقين» (8)

و همين كه از محل علامتگذارى شده گذشت، بگويد:

«يَا ذَا الْمَنِّ وَ الْفَضْلِ وَ الْكَرَمِ وَ النَّعْماءِ وَ الْجُودِ اغْفِرْ لي ذُنُوبي، إِنَّهُ لايَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ» (9)


1- كافى، ج 4، ص 434
2- پاورقى دعائم الاسلام، ج 1، ص 312.
3- دعائم الاسلام، ج 1، ص 312.
4- ره توشه حج، ص 177.
5- خيابانى كه ميان صفا و مروه است، همان مسعى مى باشد كه طول آن 405 متر مى باشد. اين راه به سه قسمت تقسيم شده است، در قسمت ميانى آن حاجيان، هروله مى كنند(آرام مى دوند) قسمت اول از كوه صفا تا جايگاه قرار گرفتن دو ميله سبز، عبارتند از: دو پايه سبز رنگ كه يكى در ديوار مقابل مسجد و ديگرى به موازات آن در كنار درب مسجدالحرام معروف به «باب البغله» قرار گرفته است. طول اين مسير از صفا تا اين دو ميله، هفتاد و پنج متر مى باشد. قسمت ميانى(كه با چراغ سبز مشخص شده است) از اين دو ميله، آغاز شده و به دو ميله بعدى پايان مى يابد، يكى از دو ميله پسين در كنار درب مسجد، معروف به «باب على» و ديگرى در ديوارهاى سمت مقابل ديوارهاى مسجدالحرام در قسمت ديگر مسعى قرار گرفته است. طول اين قسمت(بين دوميله) مسعى هفتاد متر است، بخش سوم از اين دو ميله ميانى تا مروه مى باشد كه طول آن 260 متر است. مرآت الحرمين، ص 333.
6- مناسك محشى، مسأله 887، ص 314 و 315، ادعيه و آداب حرمين، ص 319.
7- كافى، ج 4، ص 233، خصال، ج 2، ص 287.
8- مناسك محشى، ص 352.
9- همان.

ص: 589

5

أ

همسران پيامبر صلى الله عليه و آله

زينب بنت جحش

او و برادرش «عبداللَّه جحش» از نخستين مسلمانان هستند. وى به اصرار پيامبر صلى الله عليه و آله به عقد «زيد بن حارثه» پسر خوانده پيامبر صلى الله عليه و آله كه از بزرگان آزاد شده بود در آمد و شايد رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خواست با اين كار رسم جاهلى را كه اشراف با بردگان آزاد شده ازدواج نمى كردند، بشكند.

اين ازدواج تا سال پنجم هجرى ادامه داشت، وليكن زندگى آنان بى اندازه سرد و بى فروغ بود و سرانجام منجر به طلاق گرديد و از سوى ديگر طبق سنت غلط جاهلى، ازدواج مرد با همسر پسر خوانده خود ممنوع بود، ولى قرآن اين سنت را نَسخ كرد، زيرا پسر خوانده، پسر واقعى انسان نيست و آثار حقوقى فرزند انسان را ندارد، ولى شكستن اين سنت كار آسانى نبود، از اين رو به دستور وحى اين سنت شكنى به عهده پيامبر صلى الله عليه و آله نهاده شد و حضرت پس از طلاق گرفتن زينب، به امر خدا با او ازدواج كرد. قرآن در سوره احزاب به اين موضوع تصريح كرده است.

«فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها» (1)

هنگامى كه زيد او را طلاق داد، ما او را به همسرى تو در آورديم.

زينب در سال 20 هجرى در 50 سالگى از دنيا رفت، در مراسم تشييع جنازه او، رجال صحابه حاضر بودند و در بقيع به خاك سپرده شد.

عايشه بنت ابى بكر

عايشه دختر «ابوبكر»، در سال چهارم بعثت متولد شد، مادرش «امّ رومان» دختر «عامر» بود كه در سال دوّم هجرت و پس از گذشت پنج سال از وفات حضرت خديجه عليها السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله ازدواج كرد.

وى با آنكه طبق شواهد مسلم تاريخى مردم را به قتل عثمان تحريك مى كرد، ولى پس از


1- سوره احزاب، آيه 37.

ص: 590

خلافت على عليه السلام و بيعت مردم با آن حضرت، به تحريك بعضى از افراد به عنوان خونخواهى عثمان، جنگ جمل را با همكارى «طلحه» و «زبير» رهبرى كرد و از سپاه على عليه السلام شكست خورد.

«حفصه» دختر عمربن خطاب

وى هيجده سال پيش از هجرت(پنج سال قبل از بعثت) از مادرش «زينب بنت مظعون» متولد شد. او با «خنيس بن حذاقه» ازدواج كرد و پس از مرگ وى در سال دوّم يا سوّم هجرت به عقد پيامبر صلى الله عليه و آله درآمد. به نقل «واقدى» او در سال 45 هجرى در مدينه از دنيا رفت و مروان بر جنازه اش نماز خواند و در بقيع در كنار مقبره همسران پيامبر صلى الله عليه و آله دفن شد.

ام سلمه

نام او «هند» دخترِ «ابى امية بن مغيره» و مادرش «عاتكه بنت عمر كنانيه» بود. او كه از مسلمانان اوليّه بود، با «ابوسلمه عبداللَّه بن عبدالاسد» كه وى نيز تازه به اسلام گرايش پيدا كرده بود، ازدواج كرد و هر دو جزء نخستين گروه مهاجران به حبشه بودند. ابوسلمه در جنگ بدر و سپس احد شركت كرد، لكن در اثر جراحات وارده به شهادت رسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله پس از شهادت ابوسلمه با ام سلمه ازدواج كرد.

ام سلمه تا پس از شهادت امام حسين عليه السلام زنده بود، و اوّلين كسى بود كه با گريه اش بر امام حسين عليه السلام مدينه را در عزا و ماتم فرو برد. وى در سال 61 هجرى وفات كرد.

ماريه قبطيه

«مقوقس» پادشاه مصر در پاسخ به نامه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نامه اى را در سال ششم هجرى، همراه با هدايايى به مدينه ارسال داشت. كه از جمله هدايا، كنيز جوانى به نام ماريه قبطيه، دختر شمعون قبطى مصرى بود. «ماريه» در بين راه توسط نامه رسان پيامبر صلى الله عليه و آله «حاطب بن ابى بُلتعه» مسلمان شد، پس از مسلمان شدن، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله او را به همسرى خود انتخاب كرد. وى فرزندى به نام ابراهيم به دنيا آورد، به همين جهت نيز مورد حسادت برخى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله واقع شد، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله تنها داراى سه فرزند ذكور شد، دو فرزند پسر از خديجه كه قاسم و عبداللَّه بودند و ديگرى از ماريه قبطيه كه ابراهيم را به دنيا آورد.

«ماريه قبطيه» در سال 16 هجرى- در عصر خلافت عمربن الخطاب- در مدينه از دنيا رفت و در بقيع دفن گرديد.

ص: 591

رملة بن ابى سفيان(ام حبيبه)

او مسلمان پاك و با اخلاصى بود كه با همسرش «عبيداللَّه بن جحش» در يك حركت قهرآميز به حبشه مهاجرت نمودند. همسرش در آنجا به دين نصارى گرايش يافت و در همانجا از دنيا رفت، ولى رمله به اسلام پاى بند ماند. به هر حال او كه زنى مؤمن و از خاندان اموى بود در حالى كه از وطن رانده و در غربت مانده بود، در شرايط بسيار سختى قرار داشت، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از راه تفقد و دلجويى از وى خواستگارى كرد و سرانجام با اعلان رضايت به عقد پيامبر صلى الله عليه و آله درآمد. اين ازدواج از لحاظ عاطفى و سياسى مصلحتى، اهميت فراوان داشت. ام حبيبه در حبشه بود تا آنكه در سال 7 هجرى همراه با آخرين گروه مهاجران به مدينه بازگشت.

ام حبيبه در سال 44 يا 64 هجرى در مدينه درگذشت و در بقيع به خاك سپرده شد.

زينب بنت خزيمه

او دختر «خزيمه بنت حارث» است، وى زنى مهربان و رئوف بود كه به او «ام المساكين»(مادر مسكينان) لقب داده بودند. او نخست همسر «عبداللَّه بن جحش» بود كه پس از شهادتش در جنگ احد به همسرى پيامبر صلى الله عليه و آله درآمد. وى در حالى كه بيش از سى سال نداشت، در حيات پيامبر صلى الله عليه و آله و در ماه «ربيع الآخر» سال چهارم هجرى درگذشت. برخى نوشته اند كه زينب بيشتر از دو تا سه ماه با پيامبر صلى الله عليه و آله زندگى نكرد و پس از فوت در بقيع به خاك سپرده شد.

صَفيّه

او دختر «حى بن اخطب» يهودى بود كه نخست با «ابوعبيد سلام مُشكم»، ازدواج كرد و سپس از او جدا شد و همسر «كنانة بن ابى الحقيق» شد، وى پس از شكست خيبر به دست مسلمين اسير شد و سپس به همسرى پيامبر درآمد. «ابن اسحاق» و ديگران گفته اند: او پيش از شكست خيبر در رؤيا ديده بود كه به همسرى پيامبر صلى الله عليه و آله درآمده است و در اين انتظار بود تا آنكه به عقد پيامبر درآمد.

سوده بنت زمعه

پدرش «زمعه بن قيس بن عبد شمس» و نام مادرش «شموس بنت قيس بن زيد» بود. وى نخست با «سكران بن عمرو» ازدواج كرد و با همسرش به حبشه مهاجرت نمود، پس از فوت

ص: 592

همسرش، پيامبر او را به همسرى خود برگزيد. او دوّمين همسر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و اولين زنى است كه آن حضرت پس از فوت خديجه عليها السلام با او ازدواج كرده است. وى در سال 50 يا 54 هجرى در مدينه وفات نمود و در قبرستان بقيع دفن شد.

ريحانه بنت زيد

وى از قبيله «بنى نضير» بود و با مردى از «بنى قريظه» به نام «حكم» ازدواج كرده بود، ولى پس از قتل عام يهوديان بنى قريظه مسلمان شد و در سال ششم هجرى به عقد پيامبر صلى الله عليه و آله درآمد.

طبق نقل مورّخان وى در حيات پيامبر صلى الله عليه و آله درگذشت. وليكن به نقل «ابن سعد» در «طبقات»، پس از مراجعت پيامبر صلى الله عليه و آله از حجةالوداع از دنيا رفت و حضرت او را در بقيع دفن كرد.

جويره دختر حارث

وى از «بنى مصطلق» بود. و در جنگ مُرَيسع(يا جنگ بنى مصطلق) همراه پدرش اسير شد و به درخواست «ثابت بن قيس بن شماس» رئيس طائفه بنى مصطلق به ازدواج پيامبر صلى الله عليه و آله درآمد و از بركت اين ازدواج، اسيران مصطلق كه يكصد خانوار بودند آزاد شدند. او بيست ساله بود كه در سال 5 يا 6 هجرت به ازدواج پيامبر درآمد و در سال 50 يا 56 هجرت در ايام خلافت مروان بن حكم در مدينه فوت كرد و در بقيع مجاور قبر ديگر همسران پيامبر صلى الله عليه و آله دفن شد. (1)


1- فصلنامه ميقات حج، شماره 1، ص 148.

ص: 593

حرف «ى»

يلملم

يلملم آخرين ميقاتى است كه در روايات از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، براى احرام اهل يمن و كسانى كه از آن طريق عبور مى كنند تعيين شده است. «يلملم» را «الملم»، «يرمرم» و «ململم» نيز گفته اند (1).

موقعيت جغرافيايى يلملم

اين ميقات درجنوب شهر مكه (2) واقع شده كه در آن سرزمين مسجد معاذ بن جبل نيز قرار دارد.

«مرزوقى» مى گويد «يلملم»، اسم كوهى است (3) در ناحيه طائف، كه دو تا سه شب مسافت بين آن تا مكه مكرمه است. از طرفى اين ميقات در جنوب جدّه واقع شده و زمانى كه باران مى بارد، سيل جارى مى شود. ضمن اينكه رودهاى زيادى به اين وادى سرازيراست، و از اين جهت اين سرزمين قابليت كشت وزرع بسيارى دارد. (4) ابن منظور در «لسان العرب»، «يلملم» را در لغت «يلم» و «يرمرم» را در لغت «رمم» و «الملم» را در لغت «لمم» آورده است. و اين نشان مى دهد كه ماده اصلى اين كلمات از نظر او سه حرفى(ثلاثى) است. يعنى يرمرم در اصل رمم، يلملم بدون تبديل ياء به الف، در اصل يلم و با تبديل ياء به همزه در اصل لمم بوده است. (5)


1- محقق ثانى درباره يلملم نقل كرده است كه آن را «مَلَمْلَم» و «يَرَمرَم» نيز مى گويند. جامع المقاصد، ج 3، ص 159، صهباى حج، ص 142. ضمناً لغت نامه ها، يلملم رابه صورت هاى مختلف ضبط كرده اند.
2- اين ميقات در جنوب شرقى مكه در فاصله 84 كيلومترى واقع و اين ميقات اهل يمن و كسانى است كه از آن طريق، عبورمى كنند. قبل از حج بخوانيد، ص 86.
3- در مناسك حج آمده است: يلملم اسم كوهى است و آن ميقات كسانى است كه از راه يمن به حج مى روند. مناسك محشى، ص 115.
4- فصلنامه ميقات حج، شماره 6، ص 150
5- لسان العرب.

ص: 594

«بلادى» گفته است: يلملم دره اى بزرگ، از درّه هاى حجاز در تهامه است، كه بلندترين سرچشمه آب هايش، از كنار دره ابى سفيان، ازحدود 30 كيلومترى جنوب غربى طائف شروع مى شود وسپس باشيب تند و عميق درميان قطعه سنگ هاى بزرگ كوه ها به سمت غرب سرازير مى گردد وسپس با عبور از سعديه، «ميقات اهل يمن» درراه تهامه كه درصد كيلومترى مكه است قرار داده، دردومنزلى جنوب جدّه به دريا مى ريزد. رودخانه هاى متعددى به اين وادى منتهى مى شود، مانند حشن، وديان، تصيل، نمار، شكيل و امثال اين ها كه باعث مى شود سيل اين وادى پر آب وخطرناك گردد. دراين منطقه زمين هاى قابل كشاورزى وجود دارد، اما تاكنون مورد استفاده قرارنگرفته است. (1) 2

أ

يوم الترويه

معناى ترويه

مرحوم «محقق طريحى» در كتاب «مجمع البحرين» مى گويد: يوم الترويه را براى اين «يوم الترويه» گفته اند كه مشتق از روايت است، چه آنكه امام معصوم مناسك و احكام حج را در اين روز روايت مى فرموده است. سپس مى گويد و نيز گفته شده است: ترويه مشتق از «ارتواء»؛(يعنى آب برداشتن) مى باشد. (2) زيرا مردم در اين روز كه عازم منا مى شده اند، با خود آب برمى داشتند. در «علل الشرايع» از حلبى روايت كرده كه مى گويد: از امام ششم عليه السلام پرسيدم، چرا اين روز را «يوم الترويه» مى گويند؟ فرمود: چون در عرفات آبى نبوده است و مردم در روز هشتم كه عازم منا و عرفات مى شدند به يكديگر مى گفتند: «تَرويتُم، تَرويتُم»؛(آب برداريد، آب برداريد). لذا اين روز ناميده شده به «يوم الترويه» (3). در روايت ديگر آن حضرت مى فرمايد: روز هشتم ذيحجه براى اين ترويه ناميده شده كه جبرئيل در آن روز نزد ابراهيم عليه السلام آمد و گفت: «تَرَوَّ مِنَ الماءِ»؛ اى ابراهيم براى خود و خانواده ات آب


1- يلملم، مهدى پيشوايى وهادى الفضلى به نقل ازمعجم المعالم الحجاز، ج 10 ص 29-/ 28.
2- مجمع البحرين، كلمه ترويه.
3- علل الشرايع، ص 435.

ص: 595

بردار، و براى عرفات آماده شو .... (1) اهميت روز ترويه

احرام بستن در روز «ترويه» مستحب است، بلكه احوط است. (2) افضل اوقات احرام بستن براى حجّ، «روز ترويه» بعد از نماز ظهراست و اگرظهر انجام نشد، عصر والّا نماز واجب ديگر، هر چند قضا باشد و اگر هيچ يك از اين زمينه ها فراهم نبود بعد از نماز احرام «كه اقل آن دو ركعت است». مستحب است در مسجدالحرام، احرام ببندد. (3) مرحوم شيخ عباس قمى در مورد فاجعه تاريخى روز ترويه مى گويد: «چون روز ترويه يعنى هشتم ذى الحجه شد، امام حسين عليه السلام متوجه عراق گرديد. (4) ضمناً خروج حضرت مسلم نيز در روز سه شنبه هشتم ماه ذى الحجه و شهادت او روز چهارشنبه نهم كه روز عرفه باشد واقع شده است. (5)


1- راهنماى حرمين شريفين، ج 5- 4، ص 9.
2- مناسك محشى، ص 337، مسأله 946.
3- راهنماى حرمين شريفين، ج 5- 4، صفحه 17.
4- منتهى الآمال(چاپ اسلامى قديم)، ص 321.
5- همان، ص 317.

ص: 596

پنجاه اصطلاح در مورد حج

اذاخر: موضعى است نزديك مكه و پيامبر صلى الله عليه و آله در عام الفتح از اذاخر داخل شد و به اعلى مكه فرود آمد و در آنجا قبه خويش را بر پا كرد.

ارض الهجره: يكى از نام هاى مدينه است به معناى زمينى كه هجرت در آن تحقق پيدا كرد.

اركان حج: اعمالى است كه تركش «عمدى يا سهوى» موجب بطلان حج است كه عبارتند از:

احرام، وقف در عرفات، وقوف در مشعر، طواف زيارت و سعى.

اركان عمره: اعمالى است كه تركش موجب بطلان عمره است كه عبارتند از احرام، طواف و سعى.

اركان كعبه: چهار ركن(چهار زاويه، چهار گوشه) خانه خدا را مى گويند و هر يك از اين اركان به نامى مشهور است.

استنابه: در حج، يعنى نيابت به ديگرى دادن كه از جانب او حج كند.

استووا: امام جماعت اهل سنت، قبل از تكبير الاحرام با برگشت به سوى صفوف جماعت با صداى بلند با گفتن «استووا» يا «استقيموا» يا «اعتدلوا» فرمان منظم ساختن صف نماز را مى دهند.

اطراست: حرف رمزى است در اشاره به اعمال عمره تمتع كه توسط شيخ بهايى وضع شد.

ا/ احرام، ط/ طواف، ر/ ركعتين(دو ركعت نماز طواف)، س/ سعى، ت/ تقصير.

اعتمار: عمره به جاى آوردن.

افاضه از عرفات: كوچ كردن از عرفات و رفتن به مشعرالحرام، پس از غروب روز نهم ذى حجه.

آو وارنحط رس طرمر: رمز حج تمتع است. حروف رمز در اشاره به اعمال حج كه شيخ بهايى ترتيب داده است.

ا/ احرام بستن و/ وقوف عرفات و/ وقوف مشعر الحرام ا/ افاضه(كوچ از مشعر به منى) ر/ رمى(جمره عقبه)، ن/ نحر(شتر يا ذبح گاو يا گوسفند يابز)، ح/ حلق(تراشيدن موى سر)، ط/ طواف(زيارت خانه خدا)، ر/ ركعتين(دو ركعت نماز طواف)، س/ سعى(بين صفا و مروه)، م/

ص: 597

مبيت(بيتوته در منى)، ر/ رمى جمرات ثلاث ايام نحر/ روزهاى دهم، يازدهم و دوازدهم ذى حجه.

بعثه:

1- مكانى را گويند كه سرپرست حجاج و ديگر مسئولين در مكه و مدينه در آنجا باشند.

2- افرادى را گويند كه در رابطه با امور حج از طرف رهبرى و مراجع تقليد به عربستان روانه شده و داراى مسئوليتى هستند.

بيت اسماعيل: منظور حجر است، در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرموده اند: الحجر بيت اسماعيل.

بيت العروس: كنايه از مكه معظمه است.

بين الاحرامين: فاصله بين دو احرام حج(يعنى احرام عمره تمتع و احرام حج تمتع) را گويند كه طى آن اعمال مثل سر تراشيدن، عمره مفرده، بيرون رفتن از مكه، صيد در حرم(هميشه) كندن درخت و گياه حرم(هميشه) جايز نيست.

بيدا: تلى است در يك ميلى مسجد شجره. مردانى كه محرم هستند هنگام عبور از اين محل مستحب است صدا را به تلبيه(لبيك) بلند كنند و از امام صادق عليه السلام روايت است كه اگر سواره هستى، از بيداء آواز تلبيه را بلند كن.

ثنيه الوداع: مكانى در مدينه كه مسافران مدينه از آن حد، به سوى مكه و به سوى شام توديع و بدرقه مى شده اند و چون پيامبر صلى الله عليه و آله در آن جايگاه حضور مكرر داشتند، ثنيه الوداع در تاريخ مدينه موقعيت خاصى پيدا كرد.

جدّه: شهرى است در منطقه حجاز در كنار درياى سرخ و بندر ورودى مكه است. جدّه در غرب مكه(70 كيلومترى) و فاصله آن تا مدينه 425 كيلومتر و با رياض 950 كيلومتر فاصله دارد. جدّه بندرگاه و فرودگاه رسمى زائران مكه است.

جمار: جمع جمره اصطلاحاً سه ستون سنگى واقع در سرزمين منا را گويند كه رمى آنها از واجبات حج است.

حج ابراهيمى: يعنى حج واقعى و حقيقى كه خداوند به حضرت ابراهيم تشريع كرد.

حج استيجارى: حجى است كه به خاطر اجير شدن به نايب واجب مى شود.

حج مبرور: حج نيكو وپسنديده است كه در دعابه درگاه خداوند بايد درخواست توفيق آن را داشت.

در دعاى بعد از فريضه ماه رمضان مى خوانيم: «ان تكتبنى من حجاج بيتك الحرام المبر ورحجهم»، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «حج مبرور» را از دنيا و مافيها بهتر مى داند و پاداش آن را تنها بهشت ذكر مى فرمايد.

ص: 598

حج ميقاتى: حجى كه هزينه سفر فقط ازمحل ميقات تا مكه و بازگشت به ميقات پرداخت مى شود.

حج نذرى: حجى كه بر اثر نذر، بر نذر كننده واجب مى شود.

حزوره: محلى بين مسجد الحرام و مسعى(در كناره مروه) كه قربانى(مستحب عمره) را آن جا ذبح مى كردند و فعلًا داخل مسجد شده است.

دارالضيافه: قصرى است كه آل سعود بر كوه ابوقبيس با تخريب آثار تاريخى آن ساخته است.

اين جا مخصوص ميهمانان و سران كشورهاى خارجى است.

رمى: اصطلاحاً پرتاب(هفت) سنگريزه به هر يك از «جمرات ثلاث» در منا در مراسم حج را مى گويند.

رياض: شهرى در ناحيه نجد در شمال شرقى مكه و مشرق مدينه در فاصله حدود 950 كيلومترى جدّه. اين شهر پايتخت كشور عربستان سعودى است.

زائر: مقابل مجاور و مقيم، كسى كه به زيارت و ديدار مكان مقدسى مى رود.

زمزميين: گروهى كه به سقايت حجاج مى پرداختند. گروه زمزميه كه در نزديكى حرم و سايل كار خود را از قبيل كوزه و مخازنى(كه آب را خنك نگه مى داشت) به حجاج اجاره مى دادند.

سدانت: از مناصب كعبه و آن كليددارى و پرده دارى بيت اللَّه مى باشد و بعد از بناى بيت به دست حضرت ابراهيم عليه السلام، سدانت كعبه با حضرت اسماعيل عليه السلام و سپس با اولاد آن حضرت بود.

سعودى: شهر، دودمان حاكم بر عربستان سعودى.

سقايت: آب دادن زائران كعبه «از مناصب كعبه» كه در اختيار عباس بن عبدالمطلب بود. اتاقى در مسجدالحرام در فاصله 80 ذراعى حجر الاسود(در شرق زمزم) گفته شده، جايى بوده كه عباس بن عبدالمطلب حاجيان را آب مى داده.

شئون الحاج: اداره اى است در مكه، جدّه، عرفات و منا، براى راهنمايى و رسيدگى به اظهارات حجاج.

عوالى: از محله هاى مدينه است و فعلًا خيابانى بدين نام(باب العوالى) در سمت قبله بقيع رو به طرف جنوب كشيده شده(شارع على بن ابى طالب).

فرار الى اللَّه: ترك ما سوى اللَّه و طلب اللَّه است. «حج را گويند».

قبه جدّه: گنبدى برروى تربت حضرت حوّا در شهر جدّه، كه مورد زيارت مسلمانان بوده و پس از تسلط آل سعود با خاك يكسان گرديد.

ص: 599

كبش فداء: گوسفندى كه حضرت جبرئيل به امر خداوند براى حضرت ابراهيم آورد تا به جاى حضرت اسماعيل ذبح كند.

كوه ثبير: كوهى است به ظاهر مكه مشرف بر مشعر «در نزديكى منى» گويند همان كوهى است كه قوچ يا گوسفندى به جاى حضرت اسمعيل از سوى خداوند فرستاده شد.

كوه سلع: از كوه هاى مدينه است در شمال شهر كه غزوه احزاب(خندق) در دامنه آن رخ داد.

كوه حجون: از كوه هاى مكه است در شمال شرقى شهر و بر دامنه جنوب غربى آن قبرستان تاريخى مكه(معلى) قرار دارد.

كوه خندمه: از كوه هاى مكه است وشعب ابى طالب در فاصله كوه خندمه و ابوقبيس قرار داشت.

كوه عير: از كوه هاى مدينه است، كوه سياه رنگ و بسيار مرتفعى است كه در جنوب(از آبار على محل ميقات) كشيده مى شود و از حد و مرزهاى حرم مدينه است. از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه كوه عيريكى از درهاى جهنم است.

محرم: كسى كه قصد احرام كرده و لباس احرام پوشيده و بر او اعمالى واجب و اعمالى حرام است.

مشاعر حج: نقاط متبرّك حج، از قبيل خانه خدا و عرفات و منى(جمرات و قربانگاه) مشعرالحرام و صفا و مروه و ميقات و مكه.

ادنى الحل: جايى است كه از ديگر مواضع حل به مكه نزديكتر است(نزديك ترين محلى كه از حرم بيرون مى باشد) و از آنجا ورود به حرم بدون احرام جايز نيست و ميقات كسانى است كه از هيچكدام از ميقات ها و يا محاذى آنها عبور نكرده و تمكين رفتن به يكى از آنها را هم ندارند.

هدى: هدى قربانى مخصوص بيت اللَّه الحرام است.

يثرب: نام مدينه، قبل از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به آنجا بوده است.

يوم الجمع: روز عرفه است.

يوم النفور: روز كوچ حاجيان از منى و پايان اعمال حج (1)


1- با استفاده از كتاب فرهنگ اصطلاحات، حج، محمّد يوسف حريرى، دارالحديث چاپ اوّل 1384.

ص: 600

فهرست منابع و مآخذ

فهرست منابع عربى:

1. قرآن الكريم

2. نهج البلاغه(من كلام اميرالمومنين عليه السلام). ابن الحسن الشريف الرضى محمد بن الحسين بن مومسى الموسوى.

3. الصحيفة السجاديه. المنسوبة إلى الامام على بن الحسين عليه السلام.

4. احياء العلوم. ابوحامد محمد بن محمد غزالى، بيروت، دارالفكر، چاپ دوّم. 1409 ق.

5. اخبار مكه. ابوعبداللَّه محمد بن اسحاق الفاكهى، تصحيح عبدالمالك بن دهيش، 1994.

6. اسدالغابه فى معرفة الصحابه. لابى الحسن عزالدين على بن ابى الكرم محمد بن عبدالكريم الشيبانى، المعروف بابن الأثير الجزرىّ، دارالكتب العلميه، بيروت، الطبعة الاولى 1415 ه.

7. اعلام الورى، باعلام الهدى. لابى علىّ الفضل بن الحسن الطبرسى، تحقيق على اكبر غفارى دارالمعرفه، بيروت، الطبعه الاولى، 1399 ه.

8. اعيان الشيعه. للسيّد محسن بن عبدالكريم الأمين الحسينى العاملى الشقرائى، دارالتعارف، بيروت، الطبعه الخامسه 1403 ه.

9. الاصابه فى احوال الصحابه. لأبى الفضل احمد بن على بن حجرعسقلانى.

10. البدايه والنهايه فى التاريخ. ابوالفداء اسماعيل بن عمر بن كثيرالدمشقى، مصر مطبعة السعاده 1351 ق.

11. التاريخ القويم لمكه و بيت اللَّه الكريم. محمد طاهر الكردى المكى، مكتبة النهضة الحديثه، دارخضر للطباعة و النشر والتوزيع، بيروت، لبنان، الطبعة الاولى 1420 ه.

12. التهذيب(تهذيب الأحكام فى شرح المقنعه). لأبى جعفر محمد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسى، دار التعارف بيروت، الطبعه الاولى 1401.

13. الدُر الثَمين فى معالم دار الرسول الأمين. لغالى محمد الأمين الشنقيطى، موسسه علوم القرآن، بيروت/ طبعة الثانيه/ 1411 ه.

ص: 601

14. الدر المنثور فى تفسير المأثور. جلال الدين عبدالرحمن بن أبى بكر السيوطى، دارالفكر، بيروت 1414 ه.

15. السيرة النبويه لابن هشام. لأبى محمد عبدالملك بن هشام بن ايوب الحميرى، مصطفى السَقا، ابراهيم الابيارى، عبدالحفيظ شلبى، دارالكتب المصريه.

16. العين. لأبى عبدالرحمن الخليل بن احمد الفراهيدى، مهدى المخزومى، مؤسسة دارالهجرة، قم، الطبعة الثانية 1409 ه.

17. الفروع من الكافى. لأبى جعفر ثقةالاسلام محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكلينى، دارالكتب الاسلاميه، سال 1350.

18. الكافى. لأبى جعفر ثقةالاسلام محمد بن يعقوب بن اسحاق الكلينى رازى، تصحيح على اكبر غفارى، دار الكتب الاسلاميه/ 1363 ه. ش.

19. المبسوط فى فقه الاماميه. لابى جعفر محمد بن الحسين المعروف بالشيخ الطوسى، تحقيق محمد على الكشفى المكتبة المرتضويه، طهران الطبعة الثالثه 1387.

20. المّحجة البيضاء فى تهذيب الأحياء. لمحمد بن المرتضى المدعو بالمولى محسن الفيض الكاشانى، موسسة الأعلمى للمطبوعات، بيروت 1403 ه. ق.

21. المساجد الأثريه فى المدينه النبويه. محمد الياس عبدالغنى، المطابع الرشيد/ المدينه المنوره، الطبعه الرابعه 1424 ه.

22. المستدرك الوسائل و مستنبط المسائل. للحاج ميرزا حسين النورى الطبرسى، موسسه آل البيت عليهم السلام لاحياءالتراث، بيروت الطبعه الثانيه 1408 ه.

23. المغازى واقدى. ابوعبداللَّه محمد بن عمر، بيروت، موسسة الأعلمى، 1989.

24. الميزان فى تفسيرالقرآن. للعلامه السيّد محمد حسين الطباطبايى/ موسسه الأعلمى للمطبوعات/ بيروت، لبنان 1393 ه 1973 م.

25. النهاية فى غريب الحديث و الاثر. ابن اثير جرزى. بيروت، مكتبه العلميه.

26. النهايه و نكتها. لنجم الدين جعفر بن الحسن بن يحيى بن سعد الحلى، المعروف بالمحقق الحلى. تحقيق و نشر موسسه التبشير الاسلامى، قم 1412.

27. امالى. لابى جعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه القمى المعروف بالشيخ الصدوق.

28. بحار الانوار، الجامعة لدرراخبار الائمه الأطهار عليهم السلام. للعلامه محمّدباقر المجلسى، موسسه الوفاء، بيروت، لبنان دار احياء التراث العربى الطبعة الثالثه/ 1403 ه.

ص: 602

29. تاج العروس من جواهر القاموس. للسيّد محمد بن محمد مرتضى الحسينى الزبيدى، بيروت، دار الهدايه 1393.

30. تاريخ الطبرى. لأبى جعفر محمد بن جرير الطبرى، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم دار المعارف مصر.

31. تاريخ المدينة المنوره. ابى عبداللَّه محمد بن محمود البغدادى، مكتبه دارالزمان، الطبعه الاولى 1424 ه.

32. تاريخ المسجد النبوى الشريف. محمد الياس عبدالغنى، المطابع الرشيد، المدينة المنوره الطبعة الخامسه 1424 ه.

33. تاريخ اليعقوبى. لأحمد بن يعقوب بن جعفر بن وهب واضح المعروف باليعقوبى، دار صادر، بيروت.

34. تاريخ مكة المشرفه و المسجد الحرام و المدينة الشريفه و القبر الشريف. محمد بن احمد بن محمد، ابن ضياء المكى الحنفى/ دارالكتب العلميه، بيروت، لبنان، الطبعه الثانيه/ 1424 ه.

35. تحرير الوسيله. للامام الخمينى رحمه الله، موسسه نشر اسماعيليان قم.

36. تحف العقول عن آل الرسول. لأبى محمد الحسن بن على الحرّانى المعروف بابن شعبه، انتشارات آل على، چاپ دوّم 1382.

37. تذكرة الخواص. ليوسف بن فرغلىّ بن عبداللَّه المعروف بسبط ابن الجوزى، تقديم: السيد محمد صادق بحر العلوم، مكتبه نينوى الحديثه، طهران.

38. تفسير البرهان. لهاشم بن سليمان البحرانى تحقيق الموسوى الزرندى، موسسه نشر اسماعيليان قم، الطبعة الثانيه 1344 ق.

39. تفسير الفخر الرازى(تفسيرالكبير و مفاتيح الغيب). لأبى عبداللَّه محمد بن عمر، المعروف بفخر الرازى، دار الفكر، بيروت الطبعه الأولى 1410.

40. تفسير القمى. لأبى الحسن على بن ابراهيم بن هاشم القمى، السيّد الطيب الموسوى الجزائرى، مطبعة النجف الاشرف.

41. تفسير مجمع البيان. لأبى علىّ الفضل بن الحسن الطبرسى، تحقيق: السيدهاشم الرسولى المحلاتى و السيّد فضل اللَّه اليزدى الطباطبايى، دارالمعرفه، بيروت، الطبعه الثانيه، 1408 ه.

42. جامع الاحاديث. لابى محمد جعفر بن احمد بن على القمى المعروف با بن الرازى، تحقيق:

السيد محمد الحسينى، الحضره الرضويه المقدسه، الطبعه الاولى 1413.

ص: 603

43. جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام. للشيخ محمد حسن النجفى، داراحياء التراث العربى، بيروت، لبنان الطبعه السابعه، 1981.

44. حدائق الناضره فى أحكام الطاهره. للشيخ يوسف بن احمد البحرانى، تحقيق محمد تقى الايروانى، دارالكتب الاسلاميه، نجف 1377 ه.

45. حليه الأولياء و طبقات الأصفياء. لأبى نعيم احمد بن عبداللَّه اصبهانى، مصر، مكتبه الخانجى و مطبعه السعاده، 1351 ق.

46. خصال. لأبى جعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه القمى المعروف بالشيخ الصدوق، عصام الدين الصبابطى، دارالحديث القاهره.

47. دعائم الاسلام. قاضى نعمان ابى حنيفه بن نعمان، دارالمعارف قاهره 1383 ه.

48. رحله ابن جبير. ابى الحسن محمد بن احمد، بيروت، دارمكتبه الهلال، چاپ دوّم، 1986.

49. روض الأنف. عبد الرحمن السهيلى، بيروت، داراحياءالتراث العربى، 1412.

50. سيرة النبويه. لأبى الفداء اسماعيل بن عمير بن كثير البصروى الدمشقى، مصطفى عبدالواحد، داراحياء التراث العربى، بيروت.

51. شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام. لأبى الطيّب محمد بن احمد بن على الفاسى المكى، مكتبة و مطبعة النهضة الحديثه/ 1999.

52. صحيح مسلم. لأبى الحسين مسلم بن الحجاج القشيرى النيسابورى، محمد فؤاد عبدالباقى، دارالحديث، القاهره، الطبعه اولى 1412.

53. طبقات ابن سعد. لمحمد بن سعد(كاتب واقدى).

54. طبقات الكبرى. لمحمد بن سعد كاتب الواقدى محمد بن سعد كاتب الواقدى، بيروت، دار بيروت، 1405 ق.

55. علل الشرائع. لأبى جعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه القمى المعروف بالشيخ الصدوق، نجف، مطبعه الحيدريه/ 1385 ق.

56. قاموس المحيط. ابوطاهر مجدالدين، محمدبن يعقوب، الفيروزآبادى، بيروت، موسسه الرساله 1987.

57. كامل فى التاريخ. ابن الأثير الجزرى الشيبانى، بيروت، دارصادر، دار بيروت 1965 ق.

58. كنزالعمال فى سنن الأقوال و الأفعال. لعلاء الدين على المتقى ابن حسام الدين الهندى، تصحيح: صفوه السقا، مكتبه التراث الاسلامى، بيروت، الطبعه الاولى 1397.

59. لسان العرب. لأبى الفضل جمال الدين محمد بن مكرم بن منظور المصرى، نشرادب، حوزه، قم 1363 ش.

ص: 604

60. مجمع البحرين. لفخرالدين الطريحى، بنياد بعثت، قم 1414 ه. ق.

61. مجمع البلدان. ياقوت حموى، ياقوت بن عبداللَّه، داراحياء التراث العربى، بيروت 1979.

62. مصباح المنير فى غريب الشرح الكبير للرافعى. لأبى العباس احمد بن محمد بن على الفيومى، موسسه دار الهجره، قم الطبعه الثانيه 1414.

63. معانى الأخبار. لأبى جعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه القمى المعروف بالشيخ الصدوق، تحقيق على اكبر غفارى، موسسه النشرالاسلامى قم، الطبعه الاولى 1361 ه. ش.

64. مفردات ألفاظ القرآن. لأبى القاسم الحسين بن محمد الراغب الاصفهانى، المكتبه المرتضويه لإحياء الآثار الجعفريه، افست، دارالكتب العربى.

65. مقاتل الطالبين. ابوالفرج الاصفهانى، تصحيح احمد صقر، قم، مكتبه الشريف الرضى 1373 ش.

66. من لا يحضره الفقيه. لأبى جعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه القمى المعروف بالشيخ الصدوق، مكتبه الصدوق، تهران 1393.

67. مناقب آل أبى طالب. لأبى جعفر رشيد الدين محمد بن على ابن شهرآشوب المازندرانى، الطبعة العلميه قم.

68. نزهة الناظرين. لجعفر بن اسماعيل البرزنجى، قاهره، 1998.

69. وسائل الشيعه إلى تحصيل مسائل الشريعه. لشيخ محمد بن الحسن الحرالعاملى، دار احياء التراث العربى، بيروت 1412 ه. ق.

70. وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفى. لنور الدين على بن احمد السمهودى، محمدمحيى الدين عبدالحميد، بيروت، داراحياءالتراث العربى/ 1995.

ص: 605

فهرست منابع فارسى:

1. آثار اسلامى مكه و مدينه. رسول جعفريان، نشرمشعر، بهار 1382 چاپ دوّم.

2. آداب سفر حج. سيد على قاضى عسكر، نشرمشعر، چاپ دوّم، پاييز 1382.

3. آشنايى با حرمين شريفين. محمد نقدى، موسسه انتشارات جهان، تابستان 1381.

4. آيات ولايت در قرآن. مكارم شيرازى، انتشارات نسل جوان، چاپ اوّل 1381 ش.

5. احرام، نماز بزرگ. غلامعلى حدادعادل، نشر مشعر، چاپ اوّل پاييز 1381.

6. اخلاق در قرآن. مكارم شيرازى، مدرسة الامام على بن ابى طالب، چاپ اوّل 1380.

7. نقطه هاى آغاز در اخلاق عملى. محمدرضا مهدوى كنى، دفتر نشرفرهنگ، چاپ اوّل 1371.

8. از ژرفاى حج. على اكبر مظاهرى، دارالحديث، چاپ اوّل، پاييز 1375.

9. اهل البيت درقرآن و حديث. محمد محمدى رى شهرى، دارالحديث، چاپ دوّم، 1380.

10. با راهيان قبله. عليرضا محمدخانى، سازمان تبليغات اسلامى استان تهران، زمستان چاپ اوّل 1371.

11. با هم به حج و عمره. على اكبربابازاده، انتشارات دانش و ادب 1384.

12. بركات سرزمين وحى. محمد محمدى رى شهرى، نشرمشعر چاپ دارالحديث، چاپ پنجم، پاييز 1382.

13. پيش درآمدى بر فرهنگنامه اسرار و معاريف حج. معاونت امور روحانيون حوزه نمايندگى ولى فقيه درامور حج و زيارت، چاپ اوّل آذر 1385.

14. تاريخ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله. ابراهيم آيتى، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ پنجم 1369.

15. تاريخ حرم ائمه بقيع. محمد صادق نجمى، نشرمشعر، زمستان چاپ اوّل 1380.

16. تاريخ سياسى اسلام. سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله، رسول جعفريان، انتشارات دليل، چاپ اوّل 1380.

17. تاريخ مدينه منوره. ترجمه حسين صابرى، نشرمشعر، چاپ اوّل پاييز 1380.

18. تاريخ و آثار اسلامى. اصغر قائدان، نشر مشعر چاپ اوّل، زمستان 1372.

19. تحليلى برمناسك حج. على اكبر بابازاده، چاپ بنى هاشم اصفهان، چاپ اوّل، 1379.

20. ترجمه شرح رساله الحقوق امام سجاد عليه السلام. محمد سپهرى، انتشارات دارالعلم.

21. تاريخ تحليلى اسلام. سيد جعفر شهيدى، مركز نشر دانشگاهى، چاپ بيست و چهارم، سال 1378.

ص: 606

22. تفسير نمونه. جمعى از دانشمندان، دارالكتب الاسلاميه، چاپ دهم، زمستان 1371.

23. جرعه اى از صهباى حج. عبداللَّه جوادى آملى، نشر مشعر چاپ سوّم، پاييز 1378.

24. چهارده معصوم عليهم السلام. جواد محدثى، نشر معروف، چاپ اوّل، بهمن 1381.

25. حج در انديشه اسلامى. سيد على قاضى عسكر، نشرمشعر، چاپ اوّل تابستان 1375.

26. حج و حرمين شريفين در تفسير نمونه. سيد على قاضى عسكر، نشر مشعر چاپ اوّل، زمستان 1382.

27. حج و عمره در قرآن و حديث. محمد محمدى رى شهرى، ترجمه جواد محدثى، دارالحديث، چاپ اوّل 1420.

28. حج، برنامه تكامل. سيد محمد ضياءآبادى، نشر مشعرچاپ اوّل، پاييز 1384.

29. حج، گزيده اى ازيادداشتهاى شهيد مطهرى. مرتضى مطهرى، انتشارات صدرا، چاپ دوّم، تيرماه 1381.

30. حج. محسن قرائتى، دفتر انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسين قم، فروردين 1365.

31. دائره المعارف تشيع. احمد صدر حاج سيد جوادى، بنياد خيريه و فرهنگى شط، شركت نشر يادآوران، چاپ دوّم، 1369.

32. راهنماى حرمين شريفين. ابراهيم غفارى، انتشارات اسوه، چاپ اوّل سال 1370 ش.

33. ره توشه حج. جمعى از نويسندگان، نشرمشعر، تابستان 1381، چاپ اوّل.

34. رياحين الشريعه. شيخ ذبيح اللَّه محلاتى، دارالكتب الاسلاميه.

35. زندگانى حضرت محمّد صلى الله عليه و آله. سيد هاشم رسولى محلاتى.

36. سرزمين وحى. مرتضى فهيم كرمانى، چاپخانه باقرى، رمضان 1375.

37. سرزمين يادها و نشانه ها. محمد فرقانى، نشرمشعر، پاييز 1379.

38. سفرنامه مكه حسام السلطنه. مهدى قلى خان هدايت، با كوشش سيد محمد دبير سياقى، تيراژ 5، 1368.

39. سفرنامه نايب الصدر شيرازى(تحفة الحرمين). ميرزا معصوم نايب الصدر شيرازى، تهران، بابك 1362.

40. سيره چهارده معصوم عليهم السلام. محمد محمدى اشتهاردى، نشرمطهر، چاپ چهارم، بهار 1381.

ص: 607

41. سيره عملى اهل بيت عليهم السلام. سيد كاظم ارفع، انتشارات فيض كاشانى، چاپ اوّل، 1379.

42. شناخت عربستان. محمدى آشنائى، نشرمشعر، تابستان 1382، چاپ دوّم.

43. شيعه پاسخ مى دهد. سيدرضا حسينى نسب، نشرمشعر، چاپ سوم، زمستان 1379.

44. صحيفه نور. مجموعه رهنمودهاى حضرت امام خمينى رحمه الله، انتشارت سروش، چاپ اوّل 1369.

45. صهباى حج. عبداللَّه جوادى آملى، نشراسراء، تابستان 1378.

46. عرفان حج. عبداللَّه جوادى آملى، نشرمشعر، چاپ سيزدهم، مهر 1384.

47. فرازهايى از تاريخ پيامبراسلام صلى الله عليه و آله. جعفرسبحانى، نشرمشعر، چاپ يازدهم، زمستان 1378.

48. فروغ ابديت. جعفر سبحانى، انتشارات دفتر تبليغات قم، زمستان 1376، چاپ سيزدهم.

49. فرهنگ اصطلاحات حج. محمد يوسف حريرى، دارالحديث، چاپ اوّل، 1384.

50. فرهنگ اعلام جغرافيايى- تاريخ در حديث و سيره نبوى. محمد محمد حسن شُرّاب.

ترجمه حميدرضاشيخى، نشرمشعر چاپ اوّل، تابستان 1383.

51. فرهنگ عاشورا. جواد محدثى، نشرمعروف، اسفند 1374.

52. فرهنگنامه حج وعمره واماكن مربوطه. صدر طباطبايى.

53. قبل از حج بخوانيد. على افتخارى گلپايگانى، چاپ مهر قم، تيرماه 1363، چاپ نهم.

54. كليات ديوان حكيم الهى قمشه اى. انتشارت علميه اسلاميه.

55. مرآة الحرمين. ابراهيم رفعت پاشا(سفر نامه حجاز)، نشرمشعر، بهار 1377، چاپ اوّل ترجمه دكتر هادى انصارى.

56. مسجد شريف نبوى. ناجى محمد حسن عبدالقادر الانصارى، ترجمه عبدالمحمد آيتى، نشر مشعر، پاييز 1381، چاپ سوم.

57. مشاهد و مشاعر حج. عبدالرحمن انصارى، مصطفى آخوندى، عزيز حجّتى.

58. مفاتيح الجنان. شيخ عباس قمى، انتشارات عفت 1380.

59. مناسك حج مُحشى. مركز تحقيقات حج، نشر مشعر، زمستان 1375، چاپ اوّل.

60. منتهى الامال. شيخ عباس قمى، سازمان انتشارات جاويدان.

61. ميزان الحكمه. محمد محمدى رى شهرى، دارالحديث، چاپ اوّل 1377.

62. ميقات حج. فصلنامه فرهنگى، اجتماعى، سياسى، تاريخى، حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حج و زيارت.

ص: 608

63. ادعيه و آداب حرمين. معاونت آموزش و تحقيقات بعثه رهبرى، نشرمشعر، تيرماه 1382.

64. منتخب احاديث عمره. سيد على قاضى عسكر.

65. تاريخ چهارده معصوم. علامه مجلسى، انتشارات سرور، چاپ سوّم 1375.

66. مثنوى.

67. شرح تفسير دعاى مكارم الاخلاق. محمد تقى فلسفى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ اوّل 1370.

68. دورنمايى از زندگى پيشوايان اسلام. جعفر سبحانى، موسسه انتشارات قدر، چاپ اوّل 1363.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109