دو سفرنامه حج

مشخصات كتاب

سرشناسه : جعفريان، رسول، 1343 - ، گردآورنده

عنوان و نام پديدآور : دو سفرنامه حج: سفرنامه حج ابوالقاسم مرجاني آيين كلاني(1331ق.). تفصيل سفر مكه معظمه ميرزا محمودخان مديرالدوله(1321ق.) / به كوشش رسول جعفريان.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1387.

مشخصات ظاهري : 144 ص.

شابك : 10000 ريال:978-964-540-159-5

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

عنوان ديگر : سفرنامه مرجاني.

عنوان ديگر : تفصيل سفر مكه معظمه-زادها الله شرفا.

موضوع : مرجاني آئين كلائي، ابوالقاسم

موضوع : مدير الدوله، محمود

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : سفرنامه ها

موضوع : عربستان سعودي -- سير و سياحت

شناسه افزوده : مرجاني آئين كلائي، ابوالقاسم

شناسه افزوده : مدير الدوله، محمود

رده بندي كنگره : DS208/ج7د9 1387

رده بندي ديويي : 915/380453

شماره كتابشناسي ملي : 1549302

ص: 1

سفرنامه مرجانى

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

مقدمه مصحّح

نويسنده اين سفرنامه ابوالقاسم مرجانى آئين كلائى، يك روحانى از اهالى طالقان است. مرجان و آيينكلا از روستاهاى طالقان است. شايد اين اشاره در باره طالقان مناسبت داشته باشد كه طالقان با وسعتى حدود 1400 كيلومتر در 36 درجه و 12 دقيقه عرض شمالى و 50 دقيقه طول شرقى، در شمال غربى تهران واقع است، درست در ميان كوههاى برفگير البرز، از غرب ارتفاعات كندوان، تا 40 كيلومترى شرق قزوين گسترده است.

روستاهاى طالقان در دامنه هاى جنوبى و شمالى در ارتفاع 1400 تا 2600 مترى از دريا در امتداد رودخانهها و كنار چشمهسارها پراكنده شدهاند.

در باره نويسنده، اطلاع بيشترى نداريم، جز آنكه از اين سفرنامه و آگاهيهاى جستهگريخته آن ميتوانيم حدس

ص: 10

بزنيم كه وى يك روحانى روضه خوان و در عين حال، شخصى فرهيخته بوده و دست كم به اين اندازه توانايى داشته است كه اين سفرنامه را تقريباً به صورتى نسبتاً شيرين بنگارد. ادبيات سفرنامه حاضر، نشانگر تسلط نسبى او به فن نگارش در حدى متوسط و شايد اندكى بالاتر، نسبت به زمان خود اوست.

تاريخ سفر وى، بر اساس آنچه از متن به دست مى آيد، از رمضان سال 1331 آغاز شده و تا محرم سال 1332 ادامه يافته است. وى در باره تاريخگذارى روزهاى پايانى سفر، على الأصول به اشتباه افتاده و با اين كه تا 28 محرم رفته است، دوباره از روزهاى 23 و 24 محرم خبر ميدهد!

آنچه مسلم است اينكه وى در شعبان سال 1332؛ يعنى هفت ماه پس از بازگشت، اين متن را تحرير نهايى كرده است. وى گزارش سفر به عتبات خود را كوتاه نوشته و به علاوه متن را تا كربلا تمام كرده و خبرى از بازگشت به ايران نداده است. ظاهراً نيازى به اين كار نميديده است.

وى با هفت نفر از آشنايان خود كه از طالقان بوده اند، به اين سفر رفته و تا آخر نيز با آنان همراه بوده است. تكيه او روى «هشت نفر» بودن، سبب شد تا ما نام اين سفرنامه را كه مؤلف عنوانى براى آن نگذاشته، «ين هشت نفر در

ص: 11

راه حج» بگزاريم. اسامى اين افراد را در صفحات نخست سفرنامه ملاحظه ميكنيم.

مسير عبور وى، يك مسير دريايى است كه در نيمه اخير دوره قاجارى كم وبيش مورد استفاده حجاج، به خصوص افراد ثروتمند بوده است. وى از راه باكو به تفليس رفته و از آنجا از راه درياى سياه به استانبول و سپس وارد درياى مديترانه شده، به بيروت مى رود. آنگاه عازم دمشق شده و پس از زيارت حضرت زينب و رقيه(س) با قطار تازه تأسيس ميان دمشق- مدينه راهىِ حرمين شريفين شده است. اين قطار تا مدينه منوره بود. وى پس از اقامت چند روزه در مدينه عازم مكه شده، اعمال حج را انجام مى دهد. بازگشت او از جده به سمت درياى عمان و سپس خليج فارس است. او در بصره پياده شده و از آنجا عازم عتبات مى شود.

در جمع، وصف او از پديدههايى كه برابر ديدگانش بوده، وصفى خواندنى و همراه با طنز مختصرى است. چيزى كه سبب شيرينى محدود آن شده است. اين زمان نگارش فارسى اندكى روان تر شده بود و اين روانى را در نوشته حاضر نيز مى توان ديد.

بهطور كلى، اتفاق بزرگ و مهمى در اين سفر روى نداده است. شايد تنها استثنا، داستانى است كه براى بخشى از كاروان حجاج در نزديكى مدينه، در وقت

ص: 12

خروج از آن، به سمت مكه روى داده است. اين گزارش جالب توجه است؛ به خصوصكه همين گزارش به روايت ديگرى در سفرنامه ميرزا على هسته اى نيز منعكس شده است. آن سفرنامه را كه درست در همين سال نوشته شده، در كتاب «به سوى امّ القرى» چاپ كرديم. اين دو گزارش مكمّل يكديگر است و ما متن مربوط به ماجراى حمله به كاروان حجاج را در بيرون مدينه از سفرنامه ميرزا على هستهاى در پاورقى اينجا آورده ايم تا دو روايت كامل كننده ماجرا باشد.

به برخى از آگاهيهاى مختصر در باره اماكن نيز اشاره كرده، كه ممكن است نكته تازهاى درآن يافت شود؛ از جمله درباره ضريح امامان در بقيع نوشته است: «تمامى چهار تن، كه هر يك جان تمام عالم اند، مرادف هم در ميان يك ضريح نورانى فولادى مزيّن به مليله هاى نقره كه تخميناً پنجاه هزار تومان خرج صنعت و نصب وى از جناب حاجى امين السلطنه ايرانى آن شده» است.

رسول جعفريان

20/ 2/ 1387

ص: 13

وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلا وقوله الحق

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

[آغاز راه]

بعد از اينكه باليمن و السعاده و الاقبال از حُسن طالع و يمن مَطلع، از همَّت والاى اعلى حضرت زمان- عجّل الله تعالى فرجه- از بابت اجابت دعوت حضرت خليلُ الرحمن، جناب احديت اسباب عزيمت زيارت خانه مباركه و حرم با احترام خود را براى اين بندگان قليلُ البضاعه خود به احسن الوجوه و اسهل الطرق مهيا فرمود و با وجود چندين نوع گرفتارى وپريشان حالى و بيچارگى قلوب منكسره اين شكسته گان را شوق طواف خانه اش بيقرار و عشق تقبيل آستانش مانند مغناطيس افئده اين بيچارگان را به سمت خودش جذب نمود. پس به ملازمت و مصاحبت هفت تن از سعادتمندان وطن؛ اعنى جناب مستطاب، سلاله السادات العظام آقاى حاجى سيد مهدى نقيب السادات حنجونى- زيد عمره- ومرحوم مغفور مبرور حاجى ملا محمّد حسين واعظ گلينكى[[kanilG و جناب سلاله السادات، حاجى سيد اشرف

ص: 14

گلينكى و جناب سلاله السادات حاجى سيد جليل وركشى[[hsakraV و جناب حاجى محمد حسن گلينكى و جناب حاجى فتحعلى شهركى و جناب حاجى محمد كولجى[[jalvoK- زاد الله اعمارهم- و اين بنده شرمنده، تراب اقدام الواعظين المشهور به واعظ غير متّعظ و نائم غير مستيقظ، غبار نعال الحجاج و العمَار عبد عبيد خاكسار ابوالقاسم مرجانى آئين كلائى در روز مسعود شنبه بيست و هفتم[2] شهر الله الصيام در سال فرخنده يك هزار و سيصد و سى و يك[1331] از هجرت، با نيات خالصه و اغماض و اعراض از تمام علايق و عوايق، دست از تمام ماسِوى كشيده و چشم از عموم غير الله پوشيده و حقيقتاً مصدوقه فرمايش و سفارش حضرت سرّ الله الناطق حضرت جعفر بن محمد الصادق- عليه و على آبائه السلام- در اين باب واقع گرديده، حيث قال: «

إِذَا أَرَدْتَ الْحَجَّ فَجَرِّدْ قَلْبَكَ لِلَّهِ تَعَالَى مِنْ كُلِّ شَاغِلٍ وَ حِجَابٍ وَ فَوِّضْ أُمُورَكَ إِلَى خَالِقِهَا وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ فِى جَمِيعِ حَرَكَاتِكَ وَ سَكَنَاتِكَ وَ سَلِّمْ لِقَضَائِهِ وَ حُكْمِه وَ قَدَرِه

»[بحار، 124: 96 تصحيح بر اساس منبع].

پس قاصدين إلى الله و مهاجرين فى سبيل الله، با ازدحام عام مشايعت كنندگان با دلهاى پرسوز و چشم هاى اشكريز متعلّقان، به وضعى كه تا آن روز چنين عدّت و شورش و اجتماع براى تشييع مسافر بيت الله الحرام در ولايت ما كمتر اتفاق افتاده بود. هرچند در روز حركت از وطن از بابت صعوبت و سختى دل كندن از عموم علاقات وطنيكه فى الحقيقه تالى جان دادن بلكه عين موت ارادى و وداع به آن اهالى وطن، وداع آخرين لحظه حيات و وداع بازپسين بود،

ص: 15

با هشت نفر مسافرين خدا از بابت اختلاف اماكن و تفاوت اقدام به وداع اهل و عيال و اقارب و صدقات لازمه ودعوات مأثوره تفرقهً حركت نموديم. لذا من بنده بعد از اين كه قُرب صلات ظهر از دم قهوه خانه قريه شهرك از دست مشيعين خانه رهايى يافتيم، با هزار سعى و زحمت در پشت سر قريه كماكان به جناب آقاى حاجى نقيب السادات، كه حال انتظار مرا داشتند پيوستم و سايرين از رفقا چون از راه كلانك[فاصله تا شهرك 15 كيلومتر] رفته بودند ملاقات نگرديد. پس ما سه نفر از راه طالقان سُفلى عازم شده، عصرانه آن روز را به جناب عمده الأجلّه، آقا ميرزا خليل شهراسرى[[rasa rhahS زحمت افزا شديم. بعد از رفع خستگى و تحصيل استراحت حركت كرده، شب را وارد قريه اميرنان[[nanrimA[شديم]. در آنجا خدمت دوستان بيتوته به عمل آمد.[3]

[قزوين]

وقت طلوع فجر ثانى، روز 28 را حركت نموديم. آقايان آنجا در پذيرايى و لوازم تشييع ما را ممنون ساختند. وقت نهارى به قريه شكرناب رسيديم. بعد از يكى دو ساعت تحصيل راحت حركت، بدون مكث با زحمت بسيار هنگام مغرب خود را به شهر قزوين رسانده در سراى حاجى موسى به رفقاى وطن ملحق شديم. وقتى كه اهالى قزوين بر عزيمت ما مطلع شدند، غالب ايشان به مقتضاى لوازم مسلمانى، تبجيلاتى نسبت به ما منظور داشته، مخصوصاً جناب مستطاب حاجى ميرزا ربيع تاجر، كه در سراى مرحوم شيخ الاسلام

ص: 16

حجره داشت، همّت بزرگى در راه اندازى مناط[منات] روسى براى ماها نمود. تمام پولهاى نقره ماها از قرار هر مناطى پنج هزار و نهصد دينار تبديل به مناط كاغذ گرديد و در تحميل وجه مخارج سفر مخفّف و راحت شديم. پس به جهت تهيه بعضى از لوازم سفر، دو- سه روزى در قزوين وقوف نموده تا آن كه در روز سعيد عيد فطر يوم چهارشنبه غُرّه شوّال المكرّم ما حجاج ثمانيه، از اهل طالقان يك دستگاه گارى از سيد مَدَل نام قزوينى از قرار هر نفرى 22 قران كرايه تا به رشت اجاره نموده به سورت چى گرى مشهدى رحيم نام قرار گرفتيم. به سمت گيلان حركت نموديم. آن روز هم يك قيامت ثانوى در دم دروازه، از بابت وداع بعضى از مخصوصين براى ما مهاجرين دست داد كه خواهى و نخواهى ثانياً دل از همه بركنديم و روانه راه گرديديم. ما عدّه مخصوصه ثمانيه، متوكلًا على الله طالباً لرضاه، راهىِ راه خدا شديم. ياللعجب كه در دم زنجير معروف جاده يكى از مواطنين طريق مشهدى على اكبر نام بعد از استعلام از مقاصد ما نمى دانم به بيچاره چه رسيده بود، عوض اينكه از ما درخواست دعاى دين يا دنيا نمايد، قرب يك ساعت نجومى جلو گارى را محكم گرفته، از فرد فرد ما نزديك به آنكه هر يك از ما را الزام شرعى نمايد، تمنّاى لعنت و نفرين بر مشروطه خواهان حاليه مى نمود تا آن كه با هزار التماس و منّت از وى رها شديم.[4]

يك ساعت به غروبِ آفتاب، به قريه كوئينى[[neivoQ ورود نموده، رحل اقامتِ شب انداختيم. در آن شب سه نفر حاج كه عبارت از: جناب حاجى شيخعلى نورى و حاجى كاظم سولدهى مازندرانى و

ص: 17

حاجى محمد يوسف همدانى قزوينى المسكن به ما پيوستند. آن شب در كمال فراغت و راحت صرف شد. صبح پنجشنبه، دوم شوال از كوئينى حركت كرده، وقت نهار را به قهوهخانه شيرينسو رسيديم. هرچند قهوه خانه و لوازم و اهل آن در كمال بى انصافى و كثافت بودند، ولى در جنب قهوهخانه رود جارى و در كنار رود، باغ تبريزى بسيار با صفا[بود] كه مقدار يك سنگ آب در وسط باغ جارى بود. پس اسباب نهار و لوازم چاى را به آنجا كشيديم. قرب چهار ساعت در آنجا با صفا به تفريح و راحت صرف شد.

وقت عصرى از آنجا رحلت كرده، نيم ساعت به غروب مانده، به درّه ملاعلى رسيديم كه قهوهخانه با لوازم پاكيزه در آنجا بود. با آن كه قهوهخانه چى از اكراد بود، باز سيلقه و انصافى كه ديده شد از او مشاهده گرديد. آنشب از حسن طالع، نسيم خوش وزيد كه با آن همه پشه و موذيات، آنجا خوش گذرانيدم.

در صبحش كه جمعه سيم بود، حركت به سمت پاچنار از آنجا به پل لوشان، بعد از عبور از پل آهسته آهسته گرفتار باد معروف منجيل شديم تا به آن درجه شدّت كرد كه جلو قافله بريده شد. مع هذا با چندين زحمت و مرارت يك ساعت بعد از ظهر وارد قهوه خانه اوّل منجيل شديم. چه قهوهخانه و چه قهوه چى، كه اگر رذالت قهوه چى و كثافت قهوه خانه را شرح دهم بيم آن است كه دفتر و خامه نيز كثيف شوند. لذا عذرخواهانه مى گذرم.

چهار ساعت مانده به غروب از منجيل حركت نموديم. نيم ساعت مانده به غروب آفتاب[5] وارد قصبه فليه رودبار زيتون آن شب

ص: 18

را كه ليله چهارم شوال بود در بالاخانه سر دروازه كاروانسرا منزل گرفتيم. بنده آن شب را به عنوان مهمانى صرف شام را در خدمت جناب مستطاب آخوند ملامحمد كركبودى، كه مقيم آنجا بودند، نمودم. وقت خواب را به منزل آمده، من الاتفاق يك دست مُطرب عراقى در آن شب در دكان روبروى منزل ما معركه آراستند به انواع و اقسام رقاصى و خوانندگى و بازى و مقلدى تا ثلث دويم شب حاضرين و ناظرين را مستفيض و مشغول داشتند!

پس در صبح آن روز حركت تا آنكه وقت ظهرى، در عين حرارت هوا، به قهوه خانه بقل سر رسيديم. تفصيل كثافت قهوهخانه و عفونت و بدى آب و هواى آنجا را كه در عرض سه ساعت بر ما در آنجا چه گذشت خوب است كه كوتاه بدارم. به علاوه گرفتار يك نفر سورت چى بد دماغ ناهنجار شديم كه ابداً بوى ارفاق و انصاف از او نمى آمد. در هر حال غروب شب يكشنبه، پنجم رسيديم به قهوه خانه اوّل امام زاده هاشم كه از كثرت گرمىِ هوا و ازدحام پشه در معموره اقامت ممكن نشد. لاعلاج در كنار رود سفيد رحل شب انداختيم. يك نحوى صبح كرديم، ولى رطوبت هوا و زمين صدمه كلى به ماها وارد ساخت. پس صبح روز يكشنبه پنجم گارى حركت نمود تا آن كه رسيديم به قريه جانعلى. بعد از توقف يكى دو ساعت به جهت صرف ناهار ما را به سنگر رسانيد. يك ناهار مختصر در سنگر قرب يك تومان براى ما تمام شد. در حالتى كه يخ را يك من دوازده قران مى فروختند. پس از آنجا هم حركت نموديم.

ص: 19

[رشت]

يك ساعت مانده بود به غروب آفتاب كه ورود شهر رشت شديم و به اختيار گارى چى در يك كاروانسراى مخروبه كثيف، كه در تمام رشت در كثافت ممتاز بود، ما را مسكن داد و حال آنكه شهر رشت در سى سال قبل مشاهده شده، مانند يك زاويه خرابه به نظر مى آمد وحاليه مثل قصور عاليه سلاطين به نظر جلوه داشت. تمام بناى شهر و اوضاع اهالى و حوالى آن هزار درجه ترقى كرده، تبديل به اعلى و احسن اما چه فايده ابداً شعار مذهب اسلام در وى مشهود نبود.[6]

با وجود وفورىِ همه نوع از نعمت، مع هذا در كمال گرانى و مردمش در نهايت بى شرمى و بى انصافى! اما آفرين به غيرت دو نفر از تجار همشهرى خودمان، يكى جناب مشهدى شجاع و جناب كربلايى على آقاى كركبودى طالقانى كه در پذيرايى ماها خصوصاً بنده منتهى درجه انسانيت را به عمل آوردند. در بدو ورود ما به رشت از بابت حرارت و عفونت هوا و خشكى سابقه، به قدرى كار بر اهالى آنجا سخت شده بود كه آب قاطبه آبار خشكيده، عموم خلق عليل و مريض و در ستوه تا به آن درجه اى كه ماها را عبور به كوچه و بازار از كثرت انسداد هوا بسيار صدمه و سخت بود. رجماً بالغيب هوا در ليله چهارشنبه هفتم منقلب شد. به شدّتى باريدن گرفت كه نمونه از طوفان حضرت نوح نشان مى داد كه پيران قديم در اوان عمر خود چنان بارانى نشان نگفتند كه در مدت بيست و چهار ساعت نجومى تمام معابر و سكك از عبور افتاد بلكه كسى را قدرت بر خروج از لانه اش

ص: 20

نبود تا به حدى كه قرب چند هزار تومان به خسارت دچار گرديدند هرچند در آن طوفان خسارت كلى به افراد اهالى گيلان وارد گرديد، اما شرّ قليلى بود كه موجب خيرات كثيره گرديد. هوا را تصفيه و عفونات را برطرف و توليد طراوت و روحانيتى در هوا شد كه قاطبه امراض و كليه مرضى بالطبع افاقه حاصل نمودند. همان طوفان سبب شد كه دريافت تذكره هاى ما كه براى هر يك از آحاد ما هر تذكره، هشت تومان و يك هزار دينار خرج برداشته بود، يكى دو روز به تأخير افتاد تا آن كه در روز هشتم شوال هنگام عصرى تذكره ها مأخوذ گرديد.

فرداى آن روز وقت ظهر پنج شنبه، نهم متوكّلًا على الله در گارى مشهدى رجب نام قزوينى از قرار هر نفرى هشت قران از رشت تا به انزلى قرار گرفته از راه خشكه شسته خُمام در كمال سرعت راهى[شديم] هر چند مسافت زياد بود، ولى اطراف خيابان سياحت زيادى داشت. گارى هم به قدرى[7] به سرعت مى رفت كه ماها را فرصت و مهلت وقوف اداى فريضه ظهر و عصر نداد. لاعلاج صلاتَين ظهر و عصر را با هزار اوقات تلخى به طهارت ترابى به جا آورديم تا آنكه يك ساعت از شب گذشته بود كه وارد قصبه قازيان شديم.

الجائاً در يك عمارت خرابه كه تمام بيوتاتش[بيوتش] مُشرِف به انهدام و واقعه در لب دريا بود، از قرار دو قران كرايه مسكن نموديم. از قضا باران هم به نحوى در باريدن شدت نمود. به علاوه از آنكه در مرتبه فوقانى آن عمارت جاى خشك و چيز خشك براى ماها واگذار نشد تا طلوع صبح همه در هراس آن، كه مبادا عمارت بر سر ما خراب

ص: 21

شود، آن شب را با هزاران لاحول و خوف، به روز آورديم.

روزش را كه جمعه دهم شوال بود، وقت ظهرى در قايق دولتى از قرار هر نفرى يك قران اجرت براى آن جزئى مسافت، از قازيان تا انزلى قرار گرفتيم، دم گمرك خانه انزلى افتاديم. تا وقت عصرى معطل گمركچى بى انصاف مانديم. بعد گمرك چى با دو هزار ناز و كرشمه با چشم هاى خمارى تشريف فرما شد. بارها را ملاحظه نمود. تذكره ها را هم امضا كرد. از هر نفرى هم سه قران و ده شاهى گرفت. پس وقت غروبى بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها گويان وارد كشتى تجارتى روسى، از انزلى به بادكوبه از قرار هر نفرى ده مناط قرار گرفتيم.

اوّل غروب آفتاب بود كه كشتى به راه افتاد. هر چند كشتى بسيار ظريف و پاكيزه و اجزايش مسلمان، اما چه فايده كه در هيچ نقطه چنان سختگيرى ديده نشد كه ابداً انسان را اجازه افروختن آتش براى هيچ ضرورتى حتى سر قليان ندهند، چه رسد به سماور. بعد هم آب داغ خالى را هر استكانى پنج شاهى بفروشند. نعوذ بالله از اين مسلمانى!

[بندر آستارا]

[8] در طلوع صبح پنج شنبه، يازدهم رسيديم به بندر آستارا. كپيتان خوش انصاف حريص براى تهيه سرنشين، كشتى را از صبح تا نزديك غروب در آنجا معطل نموده و تذكره ها را هم بالتمام بردند به شهر آستارا، قُول جديد كشيدند، آوردند. بعد كشتى مقارن غروب به

ص: 22

راه افتاد. چيزى از مغرب گذشته، رسيد محاذات شهر لنكران. فوراً لنگر انداخت. بلاتأمل قايق هاى ميوه و ملزومات از شهر وارد كشتى شد، اما به بهاى جان مى فروختند. تا يكى دو ساعت از شب كشتى متوقف بود. در اين مدت قليله به قدرى از لنكران جمعيت زنانه و مردانه وارد كشتى شد كه تمام طبقات و صفحات كشتى را پر نمودند، به طورى كه به كشتى جاى خالى نماند.

[بادكوبه]

بعد از حركت از لنكران، با كمال سرعت سه ساعت از روز يكشنبه دوازدهم شوال گذشته بود كه به شهر بادكوبه رسيديم. بعد از خروج از كشتى به اصرار يكى دو نفر از دلال هاى كهنه مسلمانِ تازه كافرِ ايرانى الأصل كه در خوش ذاتى معروف اند در ميهمانخانه على اف نام، مسكن نموديم. اگرچه جاى مخروبه و بسيار بد آب و هوا بود، اما به مقتضاى قانون آزادى راحت شديم.

چند ساعتى، در كمال فراغت، رفع خستگى نموديم. بعد از صرف غذا و شرب چاى آن وقت به سياحت شهر پرداختيم. چه شهر و چه بناهاى مستحكم عاليه و عجيبه الَّتى لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِى الْبِلاد به نظر ما خرابه نشينان كه غير از مخروبه ايران جايى را نديده بوديم، جلوه نمود. تفصيل اوضاع خيابان هاى شهر و بناهاى غريبه و عجيبه تا ديده نشود به تحرير وتوصيف درست در نمى آيد. سيما باغ معروف كمورنات كه عبارت از بوستان حكومتى شهر باشد. به چه نظافت و ترتيب باغچه ها گرفته، درخت ها از همه نوع نشانده[9] و چند درجه

ص: 23

به مراتب جاهاى تفرّج ساخته، نزهت گاه وضيع و شريف و بى مزاحمت، محل فحشاى كافر و مسلمان. هزاران حيف و صد افسوس كه چنان شهر عظيمى كه لااقل داراى يك كرور نفوس اسلامى هست، آثار اسلام و شعار مسلمانى ابداً در وى به هيچ قسم ديده نگرديد، بلكه بسيار بسيار محلّ تعجب است با ارتكاب آن همه فواحش علنى كه در يك شبانه روز مدت وقوف ما در آن شهر مشاهده گرديد كه ابداً معارض و جلوگيرى براى احدى نبود، چگونه آن شهر تاكنون برپا مانده است. خداوند تعالى به حق خمسه النجباء ساير مجاورين اهالى اسلامى را از شرّ اين همسايه رجس پليد خبيث كه معروف به خرس شمالى است، محفوظ بدارد.

[در راه باطوم]

بالجمله، روز دوشنبه سيزدهم شوال، از قرار هر نفرى هفت مناط و نيم كرايه از بادكوبه تا به شهر باطون[كذا/ باطوم] كه تخميناً شصت منزل راه است، در ماشين خط آهن قرار گرفتيم. وقت عصرى بود كه به راه افتاده وضع رفتار و وسعت اتاقهاى ماشين و سرعت سير آن را تا كسى ننشيند باور نمى كند. معاينه به مانند متخيلات قوه ذهنيه هست كه استقرارى ندارد. سرعت رفتارش تا به آن درجه بود كه شمردن ميل هاى خط تلگراف و امتياز نباتات اطراف جاده را مهلت نمى داد تا به شدتى كه بعد از وقوف در شصت- هفتاد استانسون دولتى كه عبارت از ميهمانخانه باشد، بر حسب قانون موضوع از دولت كه مى شود گفت پنج- شش ساعت مدت مكثش سربهم رفته مى شد، مع

ص: 24

هذا در مدت سى ساعت نجومى در كمال راحت ما را به شهر باطون رساند. اما بعد از حركت از بادكوبه، از آنجاييكه چنان مركب سريع السير مشهود ماها نشده بود، از دريچه هاى ماشين با امعان نظر چه سياحت ها و تماشاها در يمين و يسار خيابان نموديم. از بادكوبه تا قرب ده منزل مسافت غير از كبير[كوير] و سراب[10] و وادى لم يزرع ديده نشد تا آن كه پانزده منزل مانده بو بود به شهر تفليس، كم كم آب هاى جارى و اراضى با خضرت و نظارت پيدا شد كه هر قدر جلوتر مى رفتيم صفاى اراضى به واسطه رودها و آب هاى جارى روى به ازدياد كه تماماً معموره و همه جور كشت و زرع از صيفى و شتوى كه به وصف نمى آيد، مشاهده مى شد و از چيزهاى شنيدنى آن، كه قرب ده- پانزده منزل راه لوله آهن مجراى آب شيرين ديده شد كه دولت روس به چندين كرور تومان خرج آب جارى را از آن مجرى به ييلاقات بادكوبه به باغات دولتى وارد كرده بود.

[تفليس]

بارى، فصل بهار، روز سه شنبه، چهاردهم شوال بود كه رسيديم به مهمانخانه شهر تفليس كه در عظمت و نظافت و ظرافت و معموريت، مى شد كه اوّل شهرِ روس گفت كه بادكوبه با آن توصيفات سابقه، نسبت به وى مثل قصبه محسوب مى شد. در تعريفش اين بس كه يك رود معظم از وسط شهر مى گذرد؛ بهطورى كه روى رودخانه غالباً ساختمان كرده و بناهاى مستحكم احداث شده و شعبات وافره از آن رود منشعب به تمام نقاط آن اراضى و مضافات برده،

ص: 25

عرض شهر قرب يك فرسخ، طولش سه فرسخ به نظر مى آمد، داراى هواى بسيار معتدل خوب، قرب نيم ساعت ماشين در آنجا وقوف نمود، چه سياحت ها و تماشا نموديم؛ خصوصاً از پريوش هاى زنانه و جوان هاى نوخط «نشود باورت ار جامه دو صد پاره كنم!»

بعد از اينكه از حدود آنجا گذشتيم، خضرت بيابان[11] و صفاى خيابان و نعمت و فواكه و مزارع و بوستان، به قدرى سياحت شد كه به تحرير نمى گنجد و وقت حصار زرع ذُرّات بود كه غالب محصول آنجاها عبارت از او بود تا آنكه رسيديم به شهر ميخا كه شهر كوچك ظريف پر نعمت قشنگى به نظر آمد. از آنجا كه گذشتيم قريب به زوال ظهر رجماً بالغيب ماشين وارد زير كوه شد. اوّل تاريك گرديد. بعد چراغ هاى الكتريكى كه در ماشين كار برده بودند يك دفعه روشن شد؛ مثل چاشت نورانى گرديد كه تمام نقاط زير كوه مشاهده ميشد. تخميناً دوازده فرسخ مسافت زير كوه بود. آن همه راه را قرب يك ساعت و نيم نجومى طى نمود. آن وقت جاده آهن منحصر شد به كنار رودى كه از جنوب به شمال مى ريخت؛ مثل دارالمرز جنگلستان گيلان و مازندران كه ابداً فرق نميكرد. اگر عرض كنم كه اختراع خط آهن و جاده ماشين در آنگونه خطوط و كنار وادى به آن خرابى و پيچ و خم، خارج از طوق بشر است و از محالات عاديه شمرده مى شود دروغ نگفته ام. فى الحقيقه تماشاى خدمت و زحمت دولت براى ترقى رعيت و آبادى مملكت از سياحت اينگونه خطوط معلوم و مشهود مى شود. آن وقت اگر كسى براى رعيت بيچاره ايران و احوال اين مملكت خون گريه كند كم دارد.

ص: 26

بالجمله، بعد از گذشتن پنج ساعت از شب چهارشنبه 15 شوال[12] در حالتى كه بسيار بر ما در ماشين از بابت سكونت و عبادت و طهارت و اكل و شرب سخت گذشته بود، وقتى كه در مهمانخانه صادق آقا مسكن نموديم، بعد از صرف چاى مختصر تا صبح مُغمى عليه افتاديم. صبحى را به سير شهر پرداختيم كه فى الواقع تماشا هم داشت. هرچند شهر و اهل آن در معنى از بابت استيعاب كفر و پليدى نجاست ارجاس كلاب و خنازير كه حكم گوسفندان خانگى را در آن شهر داشته، نجسترين تمام نقاط عالم شمرده ميشد ولى در ظاهر مانند قبور مجصصه بسيار قشنگ و شكيل و ظريف، خيابان هاى ساخته پرداختهكه عرض هر يك بيست و پنج، چراغ هاى برق در هر بيست و سى قدم فاصله كوبيده، مواظب خطوط خيابان همهجا حاضر و ناظر، به قدر خردلى خاشاك در خيابانها ديده نمى شد. خصوصاً باغچهها و وبوستان هاى مصنوعى كه گويا نقشه از باغ ارم برداشته اند.

شمال شهر و جبل صحرا بود كه هر روز در هر ساعت، مردانه و زنانه از بومى و غريب بهشناورى مشغول و به تطهير بدن و ملبوس در لب دريا هر ساعت حاضر. فى الواقع به وجود مسافر در آنجا از بابت آرزوى بسيار خوش مى گذشت. از آن جمله كليساها داشت مُشرف به خيابان، مملو از بنات الله كه عكس جمالشان انسان را محو و حيران مى كرد و تماشاى ايشان هر وقت براى هر فردى بى معارض ممكن بود و مردم شهرش اغلب به دين مسيحى، قليلى از عثمانى و خيلى نادر دانه دانه شيعه پيدا مى شد؛ آن هم از اتراك بى اعتدالى كه[13] ديده شد دلال هاى ايرانى الأصل تازه كافر كهنه مسلمان، اوّل وهله ورود حاج

ص: 27

در كمال تملق و استدعا حاج را به منزل هاى خود از قرار هر شبى يك صد دينار تا يك عباسى پول روسى كه عبارت از يك قران ايران باشد، دعوت مى نمايند. در هنگام رحلت در كمال بى شرمى از هر كس از براى هر شبى دو عباسى كه دو قران باشد مى گيرند. از اقبال ماها آن كه به فاصله يكى دو- سه روز تذكره هاى ما به امضاى قونسول روس و رومى رسيد و فوراً بليت كشتى نمسه هم از باطون به اسلامبول را از قرار هر نفرى دوازده مناط و نيم و سه عباسى پول روسى گرفته شد، اما در آن چهار- پنج روز ايام وقوف ما در باطون از هر سمتى به قدرى ازدحام حاج شد كه از احصا خارج بود. پس در عصر شنبه هيجدهم شوال، از منزل كوچ نموديم. آدمى دو قران هم، كرايه حملِ اثقال خود تا دم كشتى داديم. هرچند از نجاست شهر باطون و اهل آن وارهيديم اما به اشدّ از آن گرفتار شديم. اوّلًا تا وقت غروب آفتاب حيارى در دم كشتى معطل مانديم و اجازه ورود نمى يافتيم تا آن كه مقارن مغرب بعد از ازدحام حاج اذن دخول رسيد. پس تسابق مخلوق براى تصاحب جا و مكان مناسب به درجه اى مخلوق در ورود يورش آوردند كه نزديك شد جمعى در زير دست و پا، پامال شوند. همان يورش و تزاحم و كوساكوس تا يك ساعت از شب رفته دنباله مخلوق در ورود كشتى قطع شد و در بسته گرديد، ولى در آن شب در آن كشتى نجس اشهد بالله كه بر جماعت حاج معاينه حال شب اوّل قبر بر اهل عقاب پيش آمد كه الهى مسلمان نشود كافر مبيناد! اوّلًا تمام خلايق تا به كمر به خاك ذغال فرو شده[14] كه سر تا پاى انسان مثل قطران سياه شده؛ بهطورى كه صبحش به

ص: 28

هركه ملاحظه ميشد مثل اين بود كه او را از طبقات جهنم خلاص داده، به دنيا رسانده اند.

و ثانياً در آن شب تماماً بى چراغ و روشنى از تضايق مكان و تزاحم خلايق از كافر و مسلمان و اناث و ذكور، تمامى چنان باطمه صرف كرده، براى احدى تا صبح پاكشيدن و خوابيدن امكان نيافت و از شدت فشار و كثرت ظلمت و غبار، نه براى كسى عبادت تفصيلى ممكن شد، نه كسى توانست به تعشّى و اكل و شرب بپردازد، نه براى دفع ضرورت به مستراح برسد.

ثالثاً قرين سؤال قبر، بعد از ورود به كشتى، تمام تذكره هاى ما را از ما به عنف گرفتند و ضبط نمودند. در ساعت پنج از شب گذشته اعلان دريافت آن رسيد. پس كپيتانِ لامذهب بى انصاف در بالا مرتبه نشسته وتذكرات را دسته دسته در دست داشته، از هر كسى درخواست اسم خود و پدرش را مى نمود. آن وقت تذكره ها را در آن تاريكى براى صاحبش پرت مى كرد. بيچاره حاجى تا دو ساعت در كشاكش فشار و مبتلاى پيدا كردن تذكره خويش بود و خيلى از تذكرات حاجى بيچاره به اين جهت زير و رو و مفقود شد. بعد از آن، عمله جات كشتى به فاصله هر دو ساعت به وسيله ملاحظه بليت كشتى از جماعت محمولين كشتى انواع و اقسام اذيت و شكنجه را كه در عقيده خود بر ايشان واجب مى دانستند وارد مى ساختند. كار مزاحمت و اذيت و ازدحام و تضايقِ عام به درجه اى رسيد كه مشرف به آن شد جمعى تلف شوند. لذا اين بنده در صفحه بالاى كشتى يك نقطه محقره اى تحصيل كرده، با يكى- دو نفر از رفقا براى سهولت امرِ ديگران به آن مكان كوچ

ص: 29

نموده، مسكن گرفتيم. بعد از اينكه در ساعت پنج از آن شبِ اوّل گذشته بود كه كشتى به راه افتاد. وقت صبحى رسيد به بندرگاه قصبه ازرى كه بسيار قصبه قشنگ، با صفا و جاى تماشا بود. كشتى در آنجا لنگر انداخت. مدتى در آنجا براى تحصيل بار و سرنشين معطل شد. از بندر ازرى كه حركت كرد، عصر ضيقى رسيد[15] در بندر شهر طرابزون كه از شهرهاى بسيار ظريف معموره روم كه بسيار پرنعمت و تماشايى بود. رفتار كشتى از سمت شرق به طرف غرب، شمال درياى سياه جنوب كوه كشيده به وضع طبرستان كه سبز و خرّم و جنگل فاصله كوه به دريا، بعضى نقاط يك ميدان در بعضى موارد تا يك فرسخ تمام نقاط باغ هاى مصنوعى از چاى و فندق و مركبات زراعتش ذرات.

كشتى قرب هشت ساعت در آنجا حمل بار نمود. بعد حركت كرد. صبح روز ديگرش رسيد مقابل قصبه ازمير كه قصبه قشنگى از دور به نظر مى آيد. در آن بندر لوازم بسيار از فواكه وخوردنى وارد كشتى براى فروش شد، ولى كپيتان بى انصاف بى مذهب از كمال بى انصافى و حرص در اين چند روزه در اين بنادر كه در هرجا لااقل يك نصف روز وقوف نمود، به قدرى بار و آدم به كشتى حمل كرد كه تمام انبارها مملو از بار، آن هم به خصوص از فندق و يك انبار منحصر شد به هزار گوسفند كه يك نفر تاجر يهود واحد العين وارد كرده بود و در طبقات و صفحات كشتى از بس كه ازدحام خلايق از مسلمان و كافر، زنانه و مردانه شد، ابداً جاى توقف يك مرغ خالى باقى نماند. مخلوق در همه جاى كشتى حتى در كوچه هاى صفحه بالا، كه معبر موال[مبال] و غيره بود روى هم ريخته، و تا شده بى اغراق

ص: 30

قرب سه هزار نفر نفوس بشر را حامل، كه غالباً سنى و كافر اجتناب از نجاسات به هيچ وجه ممكن نه. حال كشتى در اين هنگام معاينه حال جهنم كه مانند «وتد على الجدار»[ميخ به ديوار] مخلوق در او انبار گشته با وجود آن همه صعوبت و سختى و خدمه درياى سياه بى پايان يك دفعه طوفانى و منقلب گرديد، چه انقلابى، لطمه دريا از كثرت طغيان از طبقه هفتم تجاوز مى كرد. از فوق تيرك كشتى مى ريخت به كشتى و كشتى در آن امواج به عينه مانند يك تيكه مختصره از پاره چوب كه هر لحظه عاليها سافلها مى گرديد.

[16] ساعت به ساعت طوفان در شدت تا به آن درجه اى كه عموم مخلوق به استفراغ و اسهال گرفتار، همه مُغمى عليه به روى هم ريخته چشم از مال و جان پوشيده، دست از حيات كشيده مدت دو شبانه روز، كامل اكل و شرب را يكسره فراموش كرده به نحوى كه كلّه حاج مسلمان دم در دروازه فر

در اين مدت چهل و هشت ساعت مرگ بر تمام اهل كشتى معاين، احدى را قدرت بر تنفس و تحرك ممكن نه. از شدت انقلاب

ص: 31

دريا، كشتى يك شبانه روز قطب را فراموش، راه مستقيم را از دست داده، در بحر بى پايان اسود راه را گم كرده، يك تخته اش از شدت امواج شكست خورد، فوراً نجار اصلاح نمود. از كثرت اوقات تلخى اجزاى كشتى هم زهرشان را به حاج بيچاره مى ريختند تا هر وقت كه فرياد و شيون از اهل كشتى بلند مى شد، اجزاى بى رحم با شلاق بالاى سر بيچارگان حاضر يك طرف مشرف به هلاك، يك طرف سرماى هوا، يك طرف انقلاب دريا، يك طرف صدمه گرسنگى و پريشانى. در چنين حالى يك نفر از رفقاى محترم ما دفعتاً به اسهال سخت در صفحه بالاى كشتى دچار، تا به آن درجه اسهال شد كه صفحه به آن عظمت كشتى را يك دفعه ملوَث و متعفَن ساخت و جاورين آن بزرگوار؛ از عامه و خاصه مسلمه مرگ و غرق را فراموش كرده اجماعاً فرياد واعفونتاه بلند نمودند. اجزاى كشتى اجتماع نمودند. خواستند آن رفيق شفيق ما را به بهانه بردن به مريض خانه به درياى عدمش غرق نمايند. رفقاى بيچاره همّت كرده فوراً دماغها را كهنه چپانده[17] وى را تطهير و تنظيف و به چالاكى تغيير جا و مكانش دادند و به زور و قهر زنده اش نگاه داشتند. اما مدّت سه شبانه روز مُغمى عليه افتاد. كار اسهالش را هم از فوق و تحت اتصال زمانى پيدا كرد و بيچاره رفقا هم همه گرفتارى ها را به كنار گذاشته، خود را وقف توجهات وى فرمودند تا زنده اش به كنار رساندند. على اىّ حال، سه شبانه روز هنگام امتداد طوفان در آن درياى سياه بى پايان در آن كشتى لنگ پوشيده، نجس عالمى بر ما گذشت كه خدايا! احدى نبيند كه هر وقت متذكر مى شوم انقلاب حالت حاصل مى كنم.

ص: 32

[بوغاز اسلامبول]

زحمات و لطمات تمام طريق اين سفر الى الله را كه در مقايسه با آن دو سه روزه نمايند اين قليل مدت زيادتى مى نمايد تا عاقبت از اثر دعاى بعضى از اولياء الله ساكنين در آن كشتى پس در صبح يوم جمعه 24 شوال بغتتاً خود را در دامنه بغاظ[كذا/ بوغاز] اسلامبول مشاهده كرده، دريا آرام و از لطمات بحر اسود راحت شديم و به حيات جديده اميدوار گرديديم. حمدها گزارديم و شكرها به جا آورديم. بعد قرب هشت فرسخ، كشتى در بغاظ اسلامبول به راحت و آرام مشغول رفتن شد ولى در دو طرف آن رود بزرگ چه سياحت ها داشت و چه تماشا شد. چه ساختمان هاى ديدنى و چه باغها و بوستان هاى مصنوعى و كارخانهجات عجيبه و غريبه كه به توصيف و تعريف درست نمى آيد، مشاهده شد. تمام دو طرف بغاظ در اين مسافت هشت فرسخ سبز و خرم مثل اول بهار كه انسان را واله ميكرد تا آن كه فصل ناهارى به بندرگاه اسلامبول رسيديم. فوراً قايق هاى دولتى حاضر شد. از كشتى خارج كأنّه از عالم قبر وارهيديم! دم گمركخانه اسلامبول پياده شديم و بر حيات خويش شكرها نموديم. تذكره ها را امضا نمودند و به ما رد كردند. آن وقت از قرار هر نفرى ربع مجيدى در فايتون نشستيم وارد شهر[18] در سراى شيخ داود نام از قرار هر شبى هر نفرى دو قروش كه يك قران باشد مسكن نموديم. بعد به تماشاى شهر اسلامبول پرداختيم.

سياحت تمام بناهاى عجيبه شهر يك طرف، سياحت پلى كه روى بغاظ كشيده شده، ووسعت آن به قدرى است كه دو كالسكه

ص: 33

يك دفعه عبور مى كند و حال آن كه ابداً مزاحم پياده ها نمى شود و طول آن تخميناً دويست قدم مى شود. يك طرف با وجودى كه از عابرين اين طرف و آن طرف از هر نفرى يك مطليك باج مى گيرند كه عبارت از دو شاهى[و] نيم ايران است هر روزى سه هزار تومان اجاره آن پل تحديد شده است.

شهر در غايت صفا و تنظيم، اين طرف غربى رودخانه اسلامبول محسوب مى شود و آن طرف شرقى رود قسطنطنيه موسوم است كه پايتخت دولت عثمانى است و مسجد اياصوفى با آن انتيك خانه معروف كه هر دو از تماشايى هاست در آنجا واقع است و هرچند عرض شهر چندان به نظر نمى آيد و در بغله كوه واقع و سه طرف آن مسدود به آب است ولى طول شهر از قرار تقرير خودشان دوازده فرسخ است كه گردش شهر موقوف است به فايتون. با اين عظمت مردمش متدين به دين اسلام، تجار موسوى[يهودى] هم در وى فراوان، نعمات و اجناس در مغازات آن، عقول را حيران مى نمايد. تماماً متكلم به لغت ترك جغتاى. دزد خفايى و جيب بر دارد فراوان. زنانهشان تماماً منتقبات محجبات، سلطانشان حضرت[19] سلطان عبدالرشاد، قواعدشان مشروطه صحيحه، مردمش در كمال آزادى و از پادشاه راضى، محل صدور احكام ايشان از پارلمنت كبير كه تعبير مى شود از او به باب عالى. در ترقى دولتشان از بابت قواعد مشروطه همين بس كه در اين اندك زمان برخلاف مشروطه ايران كار استبداد را به جايى رساندند كه چهار دولت بزرگ اروپ به اغواى همسايه خرس شمالى اجماعاً و متفقاً يك دفعه حمله به عثمانى آوردند و تا دو

ص: 34

سال تمام با آن دولت عليّه جنگيدند؛ به حدى كه طلايع قشونشان تا شش فرسخى مركز دولتى رسيدند. پس از قوت و شوكت مبارزان مجاهد اسلامى و همّت كلمه اسلام يك دفعه به قهقرا برگشتند و بى اختيار روى به انهزام و فرار نهادند و در وقت رجعت ايشان دولت عثمانى چنان تاخت و فشارى بر ايشان آورد كه تا پاى تخت هر يك عنان باز نكشيد؛ ولى افسوس كه مدت چهل و هشت ساعت نجومى بيشتر در چنان شهرى توقف ما ممكن نشد. همين قدر شد كه مناط هاى روسى را كه در قزوين خريده بوديم در آنجا از قرار هر صد مناط به يازده ليره و نيم تبديل به ليره عثمانى نموديم و اين يك دستگاه ساعت سكسوف با يك عدد قطب معتبر و دو دست لباس احرام از چلوار كه عرض آن دو ذرع و يك شبر تمام بود، از قرار زرعى سه قران تهيه نموديم. بعد از بليت كشتى روسى از اسلامبول به بيروت از قرار هر نفرى سه ليره مأخوذ شد.

[20] پس در اوّل زوال ظهر روز يك شنبه 26 شوال براى ورود به كشتى در قايق دولتى از قرار هر نفرى نيم مجيدى كرايه قرار گرفتيم و قايق حركت كرد. از آن[جا] كه بارگاه كشتى روسى تا يك فرسخ از ساحل دور بود قايقچى ها براى آن كه كرجى را به سهولت و تندى به توسط بادبان ببرن

رسيد به حيدر پاشا كه آن طرف دريا بود. تماشاها نموديم. از

ص: 35

آنجا گذشت، كرجى رسيد به التقاء بغاظين كه يك بغاظ[بوغاز] مسافت 9 فرسخ از بحر اسود منشعب و يك بغاظ ديگر هم قرب 9 فرسخ از بحر ابيض كه درياى عمان باشد منشق و دولت عثمانى در سوابق ايام به چندين كرور مخارج اين دو دريا را به توسط اين دو بغاظ كه دو رود معظم مصنوعى باشند بهم وصل نمود و التقاء و اتصاف بحرين در زير شهر اسلامبول اتفاق افتاده كه هر كس نديده وقتى كه آن همت و دولت و زحمت سلطنت را ديد آن وقت مى فهمد كه سلاطين اين زمان ما ايرانيان چه قدر در فكر چهار روزه تن پرورى خود و در مقام ذلّت و خوارى و گرفتارى ما بيچاره ها بودند و به اين سبب مورد دعاى خير هر كس كه فى الجمله به دول خارجى برخورده است، واقع گرديده اند عليهم ما عليهم.

بارى كرجى ما به هزار زحمت با همت بادبان كه اوّل ظهر حركت كرده بود، نزديك غروبى ما را وارد كشتى نمود. اما چه كشتى كه بلاتشبيه يك قصر شش درجه كه برخلاف كشتى اوّل، تلافى كثافت و نجاست و رذالت اهل آن را نمود كه هرچه[22] تعريف شود كم دارد. كشتى نبود بلكه يك شهر معتبر بود كه تمام لوازمات در او حاضر ومنازل پاكيزه وسيع معتبر، اتاقهاى ظريف پاكيزه، باركشتى منحصر به حاج، آن هم اكثرش از خواص. اجزاى كشتى در كمال رأفت و انسانيت، جاى هر كسى در كمال وسعت و نظافت به نحوى اسباب خوشوقتى در آن كشتى مهيا شد كه تمام مدت وقوف در وى تمامى شبها مجلس اقامه عزاى حضرت سيد الشهدا برپا.

ساعت از دوى شب گذشته، شروع به منبر مى شد، چهار پنج

ص: 36

روضه خوان معتبر كه پست ترين و آخرين ايشان اين بى بضاعت بود تا ساعت پنج، مخلوق را مستفيض مى نمودند.

جماعتى از حاج خراسان كه حمله دار ايشان حاج غلامرضاى خراسانى بود، يك نوعى با ماها اتحاد و خصوصيت پيدا كرده بودند كه تا مكه معظمه همهجا و هميشه با هم بوديم، خصوصاً حاجى ميرزا عليخان عطار خراسانى كه جوان بسيار بسيار شايسته و معمم و همه چيز تمام زياده از ديگران به اين بنده اظهار عقيدت مى نمود.

بالجمله كشتى در ليله دوشنبه 27 شوال از بندر اسلامبول به سمت بيروت حركت نمود. معبر كشتى تا يكى دو- منزل منحصر شد به بغاظ كه عبارت از رود بزرگ منشق از بحر ابيض باشد. در تمام اين مسافت، در دو طرف بغاظ وجب به وجب سنگرهاى محكمِ مستحكم با عساكر منصوره عثمانى و توپهاى قلعه افكن حاضر و آماده مشاهده گرديد. دول اربعه اروپ را عبور از اين بغاظ و سنگرها عاجز و مأيوس ساخت. دو ساعت از آفتاب روز سه شنبه 28 بالا آمده بود كه كشتى رسيد به منتهى اليه بغاظ كه دامنه بزرگ درياى سفيد باشد كه در آنجا قرب ده فروند كشتى جنگى عثمانى با استعداد و قورخانه جات و عساكر حاضر و آماده كه پرنده را از آنجا بدون اجازه عبور ممكن نبود.[23] پس در كمال احترام به ماها سلام نظام دادند.

[بندر بيروت]

در طلوع آفتاب روز جمعه، دويم ذى قعده، رسيديم به بندر بيروت و در آن موقف به حكم قانون دولتى، از بابت فوت دو نفر از

ص: 37

عامه، علامتِ زرد به كشتى راست نمودند و به عنوان قرنطينه، كشتى را با حاج تا 24 ساعت توقيف نمودند. در روز پنجم طبيب دولتى از بيروت آمد و تمام آحاد خلايق را فرداً فرد ملاحظه نمود. آن وقت اجازه خروج داد. و از آن[جا] كه حواصل[حوصله] حاج از مكث در كشتى تنگ، لذا در وقت اخراج خيلى به هم مزاحمت دادند. در همان بين هم بعضى از فواكه؛ از قبيل انگور و انار براى فروش حاضر شد. دو قروش براى انگور و انار دادم. سه عدد انار كه تخميناً هر يك بلااغراق بيست تخم مى شد با دو چارك خودمان انگور تازه دادند كه گويا هرگز آن نوع انار و انگور را نوبر نكرده بوديم و به قدر ثلث آن انگور و انار بيشتر خورده نشد.

بعد از اينكه از هر نفرى ربع مجيدى گرفته وما را به شهر بيروت كنار آوردند، وقتيكه ملاحظه شهر و نعماى آن را از همه قسم نموديم، همه عالم را فراموش نموديم. فى الحقيقه كسى تا بيروت ومضافات و انواع نعمات و اقسام فضايل و فواضل و صنايع و علوم آن شهر والفوى[؟ كذا] و اجتماع همه قسم فواكه را در فصل واحد كه در باغات و بوستان هاى آنها حاضر بود سياحت نكند، معنى بهشت دنيا را نفهميده، به هرچه وصف كنم از خوبى و ارزانى و طراوت و پاكيزگى، باز از هزار افزون است اما چه فايدهكه براى ما وقوف كاملكه سير صحيح بشود در آن شهر تماشايى ممكن نشد. تخميناً سه ساعت بيشتر توقف نكرديم كه ماشين[24] به راه شام حركت كرد. مع هذا در آن قليل زمان، خيلى سياحت كرديم. فاصله شهر كه در كنار ساحل بود تا ييلاقش نيم فرسخ كمتر بود. در تمام اطراف و

ص: 38

اكناف آن به قدرى كه چشم كار مى كرد از نشيب و فراز و سهل و جبال، يك شبر باير و بى نفع ديده نشد. بادنجان هاى مرغوب، ليموى عمان، غوره رطب مانند، بالاى درخت انگور به مو آويخته، فاليزه در بوستان از همه جور، انارهاى شيرين بسيار بزرگ ارزان، يكى يك شاهى؛ وَ فيها ما تَشْتَهيهِ الأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الأَعْيُن ...

[ورود به دمشق]

يك ساعت از ظهر گذشته بود كه در ماشين از قرار هر نفرى دو مجيدى تا به شام كه قرب سه چهار منزل مسافت بود، قرار گرفتيم. تا روشنايى روز داشتيم چه سياحت ها كه از وصف خارج است نموديم. بعد از چهار فرسخ ماشين رسيد به پاى كوه لبنان. قرب يك فرسخ و نيم ارتفاع كوه، تمام نقاط راه معموره و ساختمان، عساكر مواظب خط راه همه جا دسته به دسته حاضر.

يك ساعت از شب گذشته بود كه رسيديم به قله لبنان. تمام نقاط كوه به آن عظمت معموره، درخت هاى سرو كوهى ترتيب شده و موهاى ديمى نشانده كه عقل حيران مى ماند! صد حيف كه ظلمت شب لذت سياحت بعد را بر ما حرام كرد. ديگر چيزى را نتوانستيم ببينيم تا آن كه دو ساعت مانده بود به صبح كه وارد استانسيون شهر شام شديم.

قرب يك ساعت در مهمانخانه معطل مانديم. بعد به اصرار سيد توفيق، آن بى توفيق شامى كه مدعى تشيع بود، در فايتون از قرار هر نفرى ربع مجيدى در محلّه معروفه به محله خراب شام به منزل يكى از

ص: 39

كسان مشاراليه ورود نموديم، از قرار هر شبى دو قران و نيم اجرت منزل نموديم. حياط بسيار خوب. حوض هاى متعدد. آب هاى جارى بسيار سرد و گوارا، نزديك بازار. هواى بسيار خوش، منزل خالى از اغيار. بسيار راحت شديم. از زحمت راه و خستگى و كثافت[25]

درآمديم. از فرقِ سر تا پا را تطهير نموديم. حتى فرش و رختخواب را از بابت احتياطى كه در كشتى پيدا كرده بودند، شستشو نموديم. آن وقت به زندگى پرداختيم. چه نعمت هاى فراوان ارزان كه درآنجا نايل شديم وچه تماشاها كه در شام خراب نموديم، بهخصوص مسجد جامع شام كه معروف به مسجد يحيى و زكريا است و قبر آن پدر و پسر در آنجا محل زيارت است. فيالواقع بهحسب صفا و وسعت و زينت، اول مسجد عالم است. ظاهراً بنايش همان بنايى است كه وليد بن عبدالملك اموى نهاد كه خراج هفت ساله شامات را صرف بناى او نمود.

در يك گوشه آن مسجد، بقعه مزينه مشاهده شد. گفتند بقعه رأس الحسين است. وقتى كه به زيارتش مشرّف شديم كه اوّل زيارتگاه ما بود. از بابت مشاهده خون مقدس كه در آنجا چكيده شده بود و اليوم نيز از پشت شيشه منصوبه به پنجره فولاد مشهود بود، حال بى اختيارى به ما از كمال رقت دست داد. فى الحقيقه بوى مقدس حسين علانيه از آن مكان شريف استشمام مى شد. اين بود كه بى اختيار ضجه واحسيناه از ماها بلند گرديد و نظير آن حال فردا صبحى به ماها دست داد كه به زيارت قبر مطهر حضرت رقيه خاتون بنت الحسين- عليها و على أبيها السلام- كه آن هم در طرف غربى مسجد

ص: 40

در يك گوشه با رواق بسيار مزين و گنبدهاى طلاى عالى واقع بود، مشرّف شديم.

بعد از تشرّف به آن آستان مقدس، از بابت اينكه گويا هنوز هم آواز «وا أبتاه مَنِ الذى ايتمنى على صغر سنى و واغربتاه» از قبر مقدسش به گوش معنى استماع مى شد و بوى يتيمى وغريبى علانيه استشمام مى شد كه دوباره بى اختيار شديم[26] وشيون واسيدتاه بلند نموديم.

و ازجمله ديدنى هاى شام حمامش بود. وقتى كه به حمام رفتيم، از بابت وضع تنظيف و تطهير و تثوير آن، كه از مشك و زعفران عجين شده بود و شيرهاى مجراى آب داغ و گرم و نيم گرم و سرد و وضع تراشيدن سر و نظافت اصل حمام خصوصاً ترتيب رخت كندن و پوشيدن عقل را حيران ساخت؛ هرچند از هر جهت هر نفرى سه قران داديم، ولى يك كرور لذت برديم. فى الواقع به كلى از كثافت و كسالت درآمديم.

[محمل مقدس نبوى]

پس در روز دوشنبه، پنجم ذى قعده اعلان دادند كه فردا صبحى بايد محمل مقدس نبوى(ص) از شام به مدينه حركت نمايد و فى الحقيقه تماشاى حركت دادن حمل مقدس لازم و براى نادرى از حاج اتفاق مى شود. پس در صبح روز ششم برخاسته و به رفاقت و دلالت صاحب خانه براى تماشاى حركت جمل به خيابان ماشين شتافتيم.

ص: 41

با آن كه اوّل صبح به خيابان رسيديم از كثرت ازدحام عام تماشاييان از هر ملل و هر مذهب از اعالى و ادانى از صغير و كبير و از اناث و ذكور از ارباب صنايع و اشراف و تجار، حتى المخدّرات و المجملات تا نيم فرسخ دو طرف خيابان از مرتبه هاى فوقانى حجرات اطراف خيابان كه سه مرتبه ساختمان بود تا به سطح زمين به قدر سر سوزنى جاى خالى باقى نمانده بود. قرب شش هزار عساكر منصوره عثمانيه با سلاح و استعداد و آراستگى تمام همه قاطر سوار براى تجليل حركت حمل صفوف نظامى بسته يك هزار موزيك چى مشغول شليك موزيك و مزقان، چندين عراده توپ در اطراف چيده به وضع حركت سلاطين با شوكت اسباب اجلال حاضر و آماده، بازارها معطل و تمام دكاكين شام مقفل.

از آن[جا] كه حركت حمل مقدس اندكى تعويق داشت، لذا دليل[27] ما را به قبرستان كبير شام به زيارت بعضى از بقاع و قبور بزرگان كه در آن مزار واقع بود دلالت نمود. چون آن قبرستان وصل به خيابان ماشين بود قبول نموديم. پس بعضى از بقاع عاليه را در آنجا زيارت نموديم كه در لسان اهالى شام معروف به قبر حضرت سكينه و فاطمه بنت الحسين(ع) و امّ كلثوم از بنات طاهرات رسالت و قبر حضرت عبدالله بن جعفر و مقام حضرت سجاد(ع) بود تا آن كه توپ حركت جمل صدا كرد، فوراً خود را به خيابان رسانديم.

وقتى كه از دور كبكبه حمل مقدس و كجاوه حضرت رسالت نمودار شد و به شكوهى هويدا گرديد و به جلالى نمودار شد، گويا معاينه وجود اقدس احمدى(ص) فعلًا در او جلوس دارد و كأنّه نورى

ص: 42

از آن محمل مقدس به آسمان تابان است. قرب چندين هزار تومان جواهرات به پرده محمل كه پرده سبز ابريشم و اصل محمل پكپارچه از چوب و به شكل مخروطى صنوبرى بالا رفته و بر بالاى آن شكل مخروط قبه از طلا منصوب و بر شتر حامل آن كجاوه از جهاز و طوق و گردن بند چه زينتها به كار برده و چند نفر از مشايخ از سيد و عالم در پيش و پس آن محمل به چه آراستگى و جلال سوار، شكوه اسلام و آيين مسلمانى در آن وقت مشاهده شد كه فى الواقع دولت عليّه عثمانى حق عظيمى از بابت تجليلات اين شعاير اسلامى بر تمام اسلاميان دارند.

قرب نيم ساعت نجومى از بابت حركت حمل كه به تأنّى و وقار مى آمد، تماشاى كامل نسبت به حامل و محمولٌ عليه نموديم كه فى الحقيقه ديگر در مدت عمر چنان سياحت و لذّت نبرده بوديم و نخواهيم برد.

قرب سه هزار عسكر مستعد، مسلّح، سرتاپا غرق فشنگ، با تفنگ، سوار قاطرهاى مخصوص، با چند عراده توپ قلعه فكن كه براى حفظ و احترام خصوص حمل مقدس از جانب دولت معين بودند، حركت نمودند. تا نزديك ظهر سرگرم تماشاى حمل بوديم. وقت ظهرى رجعت به منزل نموديم.

[زيارت مرقد حضرت زينب (س)]

بعد از صرف ناهار و فى الجمله استراحت، آن وقت دو عراده فايتون- كه عبارهٌ اخراى كالسكه باشد- كرايه در دو مجيدى براى

ص: 43

اياب و ذهاب[28] نموديم و به تقبيل آستان مقدس حضرت عصمت آيت، خاتون قيامت حضرت زينب بنت فاطمه- سلام الله عليها- كه از شهر دمشق شام به سمت غربى تا آنجا تخمياً چهار ميل راه بود روانه شديم.

وقتيكه از شهر خارج شديم چه تماشاها كه در آن قليل مسافت از خضرت بوستان ها و باغات و آبهاى جارى خصوصاً از درختهاى زيتون مجلسى كه سرتاپا زيتون داشتند و خدا در قرآن تعريف آن زيتون را مى فرمايد نموديم.

وقتيكه به بقعه طاهره- كه داراى گنبد طلا بود و تا سه ميل راه برق مى زد- رسيديم، آن مكان و محل را از ميامن آن هيكل عصمت چون بهشت مجسم يافتيم. يك آبادى بسيار قشنگ با صفاى مختصرى، داراى آب و هواى خوب، تفرّجگاه مرغوب، خصوصاً رواق مطهر كه از كثرت تزيين و زيادتى آيين، از همّت تجار غيرتمند شيعه و از بركات و افاضات آن حضرت كه علانيه روايح قدسيه كريمه حضرت مرتضى در او استشمام مى شد، افاضه حيات جديده به ماها گرديد. بدون اختيار به مجرد تشرّف بهرواق مطهر، تا چشم به مرقد منورش افتاد شطرى از مصائب جانگداز آن حضرت به طريق روضه شروع و صداى شيون از در و ديوار رواق مقدس بلند شد و همان ساعت يكى از رفقاى ما كه مبتلا به يك مرض مزمن در اسافل اعضا بود و از استعلاج آن مأيوس بود، متوسّل به ذيل آن حضرت شد. هنوز پا از آستانش بيرون ننهاده شفا حاصل نمود.

بعد از اداى مراسم عبوديت و زيارت با كمال تأسف رخصت

ص: 44

مراجعت حاصل كرده، وقت غروبى به منزل آمديم و بر حصول چنان فوز عظيم، آن شب را شكرها نموديم. آن شب را كه ليله سابعه شهر ذيقعده بود، حاجى محمد حسن گلينكى با صاحبخانه سيد توفيق نام، براى تحصيل بليت خط آهن به ماشين خانه رفتند. يك ليره را هم حضرت حاجى به باد داد و كارى هم نساخت. دو مرتبه آقاى حاجى نقيب همان شب را قبول زحمت فرمودند[29] بليت خط راه آهن حجاز را كه تخميناً از شام تا مدينه منوره چهل منزل تحديد شده بود از قرار هر نفرى چهار ليره مأخوذ داشتند.

و از الطاف نامتناهى الهى كه به ما بينوايان در شام موهبت شد، اين بود كه به توسط حاجى هاى سمنان كه با ما در يك محوطه هم منزل بودند به مقاطعه مخارجى دو حمله دار معتبر متدين با انصاف كه يكى حاجى باشى نام اصفهانى الأصل و نجفى المسكن و ديگرى حاجى عباس حمله دار كاظمينى كه با هم شريك و داراى اجزاى عديده بودند و هر دو از معاريف و داراى اسم و رسم و تشخص و نوكر وملازم و سالهاى دراز شغلشان مقاطعه حاج ايران بود، در آمديم. به اين معنا كه قرار شرعى با ايشان داده شد كه تمام زحمات و خدمات راه ما از شام تا مدينه و از مدينه تا به مكه معظمه تا روز ختم عمل كه دوازدهم ذى حجه باشد، تمام لوازم در عهده ايشان بوده باشد؛ مثلًا تحصيل منزل در مدينه و كرايه منزل آنجا و بعد هم تهيه شتر براى سوارى و كجاوه با لوازم آن حتى روپوش كجاوه و حمل دار و جمال و مشعل و چادر و هيزم و مشك هاى آب و اخوه اعراب و كرايه منزل مكه تماماً با ايشان و ماها هر نفرى از بابت سرنشينى شتر از

ص: 45

مدينه به مكه تا روز مزبور 9 ليره به ايشان بدهيم و از جهت سوارى كجاوه در آن مدت يازده ليره كارسازى نماييم. با اين تفصيل اجراى صيغه شد و قرارنامه بين ما و ايشان گذاشته و هر نفرى دو ليره هم به ايشان قبل از وقت داديم. و من بنده كه دو حجه ميقاتيكه به نيابت كربلايى عباس وكربلايى على قلى، پسران مرحوم معصوم على خودكاوندى در ذمه داشتم، دو نفر نايب صحيح متدين در همانجا گرفته و صيغه خوانده، به هر نفرى هم دو ليره دادم. پس بعد از اتمام امر مقاطعه كه نوعى مطمئن و راحت شديم.

[حركت از شام به حجاز]

قبل از طلوع فجر، روز هفتم ذى قعده، دو عرّاده فايتون[30] براى حمل ما و اثقال ما در دم درِ حاضر شد. پس به توسط ملازمين مقاطعين مرقومَين قبل از طلوع صبح هشتم به خط ماشين حاضر شديم. بعد از اداى فريضه صبح و شرب چاى در اوّل طلوع آفتاب كه ماشين بناى حركت را گذاشت، از بابت ازدحام و اجتماع حاج، هرچه خواستيم تحصيل منزل درآن ماشين نماييم ممكن نشد. بعد از حركت ماشين اوّل به فاصله دو ساعت ديگر ماشين ثانى خواست حركت كند. ملازمين مقاطعين به هر وسيله بود براى ما تحصيل اتاق دربسته شايسته نمودند و محمولات ما را هم به ماشين حمل دادند. بعد خودمان هم قرار و آرام گرفتيم.

يادگارى كه از شام خراب براى خودمان تهيه نموديم اين بود كه سه نفر دندان مصنوعى اين بنده و چهار نفر حاجى نقيب و يك دهان

ص: 46

مرحوم حاجى محمد حسين واعظ از دندان ساز معروف شام كه مشهود به ولد درويش بود از قرار هر دندانى ربع مجيدى كه دو ريال خودمان باشد خريدارى كرديم و خود را لجام زديم كه هنوز هم حاضر است. شرحى از آن جوان دندان ساز كه در نهايت تربيت و محاسن اخلاق و سنى مذهب، تازه آثار سبزه خط از رخسار عديم المثالش كه عاشقان جمالش چنان كه از خواتين مجلّله شام در آن يكى دو روزه مشهودِ ما شد فوج فوج بى پرده و پروا به بهانههاى مختلفه براى ادارك وصالش، نه يك، نه صد، هزارها، دارم كه مجمل تحرير و بسط زياده از اين نيست.

در هرحال دو ساعت از آفتاب روز هفتم بالا آمده بود كه از شام به سمت حجاز به توسط ماشين آهن حركت شد. از جاده معروفه به «تيمور يولى» كه حركت كرديم، بعد از گذشتن يك مرحله ازشام، ديگرآثار معموره ديده نشد جز كبير[كوير] و شورَكات و داغستان و بوادى[باديه هاى] هولناك، مگر همان خط راهكه دررأس هرچهار فرسخ منزلهاى استانسون معتبر با عسكر به جهت حفظ جاده از جانب دولت ديده مى شد.[31] تا آن كه صبح پنج شنبه، هشتم ذى قعده رسيديم به استانسون شهر معان كه در شانزده منزلى شام در كنار خط راه واقع بود. در آن مهمانخانه همه قسم از لوازم مأكولى ومشروبى را در كمال وُفورى و ارزانى حاضر و آماده ديديم. قدرى از كسالتِ بى چيزى درآمديم.

بعد از حركت از آن منزل باز از دو طرف جاده غير از بيابان قفر لم يزرع و كبير[كوير] وسراب چيزى ديده نشد تا آن كه وقت نماز

ص: 47

شام رسيديم به استانسون، محاذات تبوك كه در هفده منزلى مدينه واقع است. در آنجا ماشين از براى تعشّىِ حاج، قرب نيم ساعت توقف كرد. در آنجا نيز همه قسم ملزومات حاضر بود؛ خصوصاً رطب تازه از نخل چيده كه در آنجا نوبر شده، ولى آب بسيار بدى داشت كه ابداً قابل شرب نبود و هوا هم در نهايت گرمى وخشكى بود.

شهر تبوك محسوس نمى شد. گويا در يك ميلى جاده مكان پستى به سمت غربى واقع بوده است. با وجودى كه آن مهمانخانه تبوك قانوناً جاى قرنطينه حاج بوده و همه ساله رسماً حاج را در وقت عبور لااقل پنج شبانه روز در آنجا نگه مى داشتند، از الطاف خدايى ما را در آنجا بيش از نيم ساعت معطل نكردند كه ماشين به راه افتاد؛ ولى اعراب بدوى در دو طرف خط ماشين از اناث و ذكور مانند جانورات آدمخوار به اشكال مختلفه حتى الكلب و الخنزير به عنوان تكدّى بهطورى حمله به ماشين مى آوردند كه ما را به گمان آنكه بايد ماشين و ما را ببلعند؛ يعنى فى الحقيقه[اگر] جلوگيرى عساكر مواظبين ماشين نمى شد ماشين را مى خوردند تا آنكه وقت نماز صبح روز جمعه نهم رسيديم به استونسون، محاذات مدائن حضرت صالح(ع) كه در آن نقطه از بابت بيچارگى كه از بابت حاجت به آب پيدا كرديم، آب گرم متعفّن را از آن اعراب كذا وكذا خريدارى نموديم. ناچار رفع حاجت نموديم. بعد ازحركت ازآنجا كوه هاى بزرگ بسيار مطوّل[32] از اطراف مشاهده و تمام آن بيابان سنگستان غير از درخت هاى مغيلان و تل هاى ريگ و مخروبه و جاهاى هولناك مهيب كه محسوس و مشهود بود كه به عذاب الهى خراب شده اند، حتى آن

ص: 48

كوهى كه حضرت صالح(ع) ناقه از وى بيرون آورد، دوباره فصيلش به آنجا غايب شد، مرآى و محسوس ما بود. پس در رأس هفت مرحلگى مدينه، ماشين موقوف نمود.

بعضى ازحاج براى اداى صلات مغرب، حسبالعاده از ماشين خارج شدند. بين الصلات ايشان، ماشين چى بى انصاف بى فرصتى نمود، سوت اعلان حركت ماشين را كشيده و ماشين به راه افتاد. هشت نفر مردانه و يك نفر زنانه خر مقدسى نمودند نماز را نشكستند. لذا از سوارى ماشين باز ماندند. ماشين چى هم متعرض ايشان نشد و در آن نقطه ماندنى شدند. ديگر نفهميديم كه كارشان به كجا رسيد.

اما امان از وحشت آن بيابان! از دوطرف خيابان كه اگر فى الجمله به اطمينان آن عساكرِ مواظب خط راه، كه در هر مرحله مستعداً حاضرند نباشد، از بابت مشاهده آن كوه هاى سياه وصحراى سوخته و برشته معذّب شده، بى گياه و جبال محل خروج ناقه و ملاحظه آن اعراب سياه بى شمار آدم خوار گرسنه ريخته و پاشيده در دو طرف خط راه، انسان دقيقه زهره مى بازد. با همه اين احوال باز وبال ناشكرى دامان حاج را گرفت كه قانوناً بايستى در شب شنبه دهم ماشين حتماً به مدينه ورود نمايد. از آنجايى كه دو سه روز قبل اعراب دزد حربى ريخته بودند ماشين را هر چيز نچاپيدند[33] ولى قدرى عسكر را اذيت كرده و خط راه را هم بر هم زده بودند، به مدينه اعلان شد، چند فوج عسكر براى دفع ايشان و انضباط جاده مقرّر و مأمور شد. فوج فوج مى آمدند. پس احتياطاً به ملاحظه هرزگى اعراب كه مبادا در شب جلو ماشين را بگيرند و صدمه به اهل ماشين زنند، فوراً از مدينه

ص: 49

اعلان آمد كه بايد ماشين در سر دو مرحلگى توقف شود. حركت نكند تا روز شود. پس در استونسون دو مرحلگى فوراً ماشين توقف كرد و امر شد كه حاج راحت كنند و به فكر لوازم شب باشند.

چه بگويم كه در آن شب بر ما چه گذشت! علاوه از آن كه با حضور يكى- دو هزار عسكر مستعد با توپ و استعداد كه مثل پروانه اطراف حاج كشيك داشتند، مع هذا از ترس اعراب تا صبح چون بيد لرزان بوديم. در آن شب ابداً تحصيل قطره اى از آب گرم شور و شيرين براى احدى ممكن نشد. تماماً به آبى[شايد: بى آبى] صرف نموديم.

[مدينه منوره]

بعد از اداى فريضه صبح روز شنبه، دهم ذى قعده پس ماشين حركتكرد. درتمام آن دو منزل مسافت تا به مدينه، متوالياً عساكر متعدده براى دفع اعراب در راه بود. مى آمدند و به حاج سلام نظام مى دادند. اميد كه خداوند عالم هميشه ايشان را منصور و مظفّر بدارد، ولى با همه اين زحمات و خطرات و مهالك جاى احبّا خالى بود، درآن وقت كه به دو فرسخى مدينه رسيديم و سواد شهر مدينه و برقا برق گلدسته هاى طلا و سواد گنبد ميناى منوّر[34] خاتم انبيا- صلّى الله عليه وآله و سلم- نمايان شد. يك نوع افاضه نورانيت و روحانيت و فرح و مسرّت در قلوب خسته و پژمرده و هجران كشيده ماها شد كه روحى تازه حقيقتاً به ما افاضه گرديد و تلافى آن همه لطمات و زحمات سابقه گرديد. يكجا از ذوق و شوق نزديك[بود] به آن كه

ص: 50

ارواح ماها به سمت آن آستان مقدّس پرواز نمايد.

پس بدون تأمل از ماشين خارج شديم، با محمولات در عربانه قرار گرفتيم و به دلالت آدم هاى حاجى باشى وارد محله سادات نخاوله بنى هاشم شديم. در منزل حاجى سيد رضا نام هاشمى مسكن نموديم و فوراً قصد اقامه عشره براى اتمام عبادات خود نموديم. ندانستيم كه صرف ناهار را به چه نحو نموديم كه از كمال عشق فوراً به غسل مستحبى پرداختيم. آن وقت سر از پا و پا از سر ندانسته به سمت آستان عرش نشان مقدّس نبوى(ص) روانه شديم. بعد از وصول به آستان ملايك پاسبان، از آن باب نزول جبرئيلى كه داراى حريم با نزهت و با فضاى[در اصل: فزاى] وسيعى به دلالت شيخ امين نام خادم سنى بعد از تحصيل اذن و ادعيه و تكميل آداب عبوديت و ادعيه لازمه مأثوره در اذن دخول و پس از سودن جبهه و صورت به آستان مقدّس و باب محترم، از همان بابى كه حضرت روح الأمين با پيغام الهى در كمال ادب و كوچكى وارد مى شد ما نيز وارد حرم محترم و مسجد سيد امم شديم كه فى الواقع بعينه با اين حيثيت سرتاپا عصيان وارد جنات النعيم الهى شديم كه با اين لسان الكن و خامه شكسته زياده از اين بيان آن فوز عظيم ممكن نيست.[35] حلواى طنطرانى تا نخورى ندانى. پس از حصول چنان سعادت و حليت زاد طريق كه ما را تا به آن بهشت برين رسانيد و تأثير خيريه شير مادر و پاكيزگى نطفه پدر كه چنين استعداد تحصيل چنان فيض در كمون ما بود به وديعت سپرد و در اين موقع بروز نمود. شكرها گزارديم و بر روان ايشان در محضر مقدّس نبوت(ص) درودها فرستاديم. پس با قلب صافى كه خالى از

ص: 51

عموم اغيار بود به وظايف زيارت حضرت خاتم و هيكل عصمت خاتون قيامت بين القبر و المنبر پرداختيم و اداى تحيّات زاكيات و صلوات فرايض و نوافل و سجدات تشكّر و تعفير جبين در آن مقام مقدس كه فرموده اند «

بَيْنَ قَبْرِى وَ مِنْبَرِى رَوْضَهٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّهِ

» على قدر المقدور نموديم. مخصوصاً من بنده حتّى الامكان در هر شبانه روزى كه لااقل سه مرتبه به تقبيل آن آستان موفق بوديم اداى فرايض و نوافل را از پهلوى ستون مبارك ابى لبابه كه نايب مناب ستون حنّانه است و معروف است به ستون توبه و واقعه در محاذات رأس مقدّس سرور بنى آدم، حضرت خاتم- صلّى الله عليه و آله و سلم- است نميگذشتم. زهى سعادت و شرافت چشمى كه تماشاى آيين و تزيين آن رواق مطهر و اوضاع بهشتيه آن مسجد مقدس و مقرنس كارى آن را نموده باشد كه روحانيت آن مقام قدس و وسعت جا و بناى آن نخستين مسجد دنيا كه اصل سطح وى بغير از حدود اربعه و جوانب چهارگانه، شامل يك صد و نود و شش[196] ستون سنگ يكپارچه به ارتفاع شش ذرع تمام كه اغلب آن اساتين مطرّز به طلا و قرب يك ذرع از زمين بالا آمده، چهار طرفش برنج اصل ريخته شده و به غير از ضرايح ثلاثه، چندين كرور تومان سلاطين چراكسه روم براى تزيين آن فضاى[در اصل: فزاى] مقدس به كار بردهاند كه ما به پيوسته تا يوم القيام نام خير از ايشان در صفحه ايام باقى و برقرار است.

در بدايت تشرّف ورودمان قرب[36] يك ساعت به خوبى از نظاره و تماشاى آن بهشت مقام، واله و حيران بوديم؛ حيرانتر از آن

ص: 52

ساعت وقتى شديم كه تماشاى گنبد مطهّر را نموديم كه با آن عظمت و وسعت كه قبّه هاى هيچ يك از ائمه عراق را به آن عظمت نديديم، مع هذا تمام قبّه منوّره به ميناى اصل ريخته شده كه مقدار قيمت و خرج آن خدا مى داند و بس كه طليعه خضراى وى چشم را روشن و قلب را رونق مى دهد.

پس در آن روز ورود همانقدر كه مسمّاى زيارت و عبوديت را در آن مكان مقدّس كه منتهاى مقصود ما فقرا بود به عمل آمد و رخصت حاصل نموده، از آنجا براى تقبيل عتبه طاهره ائمه اربعه بقيع- عليهم السلام- كه از مسجد نبوى(ص) تا آن مقام قرب سيصد قدم بيش نبوده است، شتافتيم. بدواً به حكم قانون بدعتى، هر نفرى يك مجيدى داديم. بليت اجازه زيارت همه روزه آن حجج اربعه الهيه را دريافت نموديم. از ملازمين خوش عقيدت خوش انصاف آن بقعه گرفتم. بعد از تشرّف به آن بقعه منوّره و دست دادن رقّت و خشيت بى نهايت، پس فى الجمله دلى در زيارت و گريه و زارى در آن بقعه منوّره خالى نموديم و آن روز را مراجعت به منزل كرديم و راحت نموديم.

روز ديگر قبل از طلوع فجر ثانى از ذوقى كه در دل بود براى فريضه صبح، اوّل به مسجد مقدس شتافتيم و اداى فريضه نموده بعد به زيارت تفصيلى موفق گرديديم و جبهه تضرّع منوّر سوديم از نَعَمات عظماى الهيه آن كه بسط قواعد مشروطه صحيح عثمانيه معارضات و معاندات ظاهرى بين عامه و خاصه را كه از بدو رحلت حضرت نبوت تا چند سال قبل از تقيه و اذيت هاى فوق العاده به حاج شيعه را مرتفع

ص: 53

ساخت؛ بهطورى كه همه كس در همه وقت آزاد و ماها را همه ساعت در نماز و زيارت به طريق مذهب حنيف جعفرى(ع) ابداً معارض و مانعى نبود الّا آنكه درحين انعقاد صفوف جماعت فرايض به واسطه كثرت مأمومين عامه درحالتى كه چهار امام جماعت از چهار مذهب عامه فرداً فرد امامت مى كردند در آن حين عموم زائرين خاصه را[37] از اناث و ذكور و وضيع و شريف؛ هرچه بودند اوّل ارفاقاً، بعد عُنفاً از مسجد اخراج مى كردند ولى غير از هنگام انعقاد جماعت، ديگر به ظاهر ابداً تعرّضى به كسى نداشتند. اين بود كه ماها در همه روزه در اوّل وقت فريضه صبح به لطايف الحيل خود را وارد حرم محترم مى نموديم و به اداى فريضه در آن مكان مقدس موفق، بعد از اداى فريضه از ترس اخراج كه هنگام جماعتشان بود خود را در زواياى مسجد مختفى مى داشتيم و به اداى قضاى نيابتى از والدين و خود مشغول مى شديم. بعد از اداى يك صد ركعت نماز قضاى يوميه آن وقت به فراغ خاطر اوّلًا نيم جزو از كلام الله مجيد را در محاذات رأس مطهّر قرائت ميكردم وثوابش را ايثار روح مقدّس حضرت نبوت مينموديم وبعد دركمال آسايش به وظايف مفصّله زيارت حضرت ختمى مرتبت، بعد از زيارت حضرت خاتون قيامت مشغول مى شديم و غالباً من بنده به نيابت مخصوصه از عموم احبّاء و اقربا و سفارش كننده ها زيارت خاصه به جا مى آوردم. بعد از خدمت حضرت رسالت، به تشرف زيارت ائمه اربعه بقيع مى پرداختيم.

بعد از ورود به آن آستان عرش نشان و دعاى ورود، اوّلًا يك زيارت مجموعه مى خوانديم ونماز زيارت به جا مى آورديم. بعد

ص: 54

زيارت مستقله مخصوصه جداگانه براى فرد فرد از ائمه اوّلًا زيارت حضرت امام مجتبى، رابع اصحاب كسا با نماز زيارت ادا مى شد. بعد زيارت اوّل آل عبا حضرت سيد الساجدين با نماز آن، بعد زيارت حضرت امام محمد باقر علوم النبيين با نماز آن، بعد از آن زيارت مخصوصه مأثوره امام سادس حضرت بحق ناطق جعفربن محمد بن الصادق- عليهم السلام- كه تمامى چهار تن، كه هر يك جانِ تمام عالم اند مرادف هم در ميان يك ضريح نورانى فولادى مزين به مليله هاى نقره كه تخميناً پنجاه هزار تومان خرج صنعت و نصب وى از جناب حاجى امين السلطنه ايرانى آن شده، هر يك به فاصله نيم ذرع از ديگرى پهلوى هم خوابيده و انوار باهره از آن قبور اربعه طاهره علناً متصاعد از عرش اعظم تا تخوم ارض آن مكان مقدّس را فرا گرفته و فيض مى رساندند.[38] بعد يك زيارت مخصوص مقابل ضريح مقدس كه وصل به ديوار طرف شرقى آن بقعه منوّره است و معروف بهضريح صديقه است، نسبت بهخاتون قيامت با نماز زيارت بهجا آورده ميشد. هرچند مرحوم مجلسى را اعتقاد اين است كه آنجا قبر فاطمه بنت اسد است و غلطاً به قبر فاطمه زهرا(س) اشتهار يافته است. اين بودكه بعد از مسجد رسول(ص) به موجب ظنّ متآخم به علم، زيارت آن معصومه مظلومه در بيت الأحزانش كه در ظَهر بقعه مطهّره ائمه اربعه قرب سى قدم فاصله واقع هست و بوى آن مخدره از آنجا علناً استشمام مى شد به جا مى آورديم و بعد از آن يك زيارت مخصوصه هم به ابراهيم پسر پيغمبر(ص) كه بقعه مباركه اش چهل قدم فاصله در پيش روى بقعه ائمه است با زيارت حضرت عقيلكه بقعه آن

ص: 55

جناب درجنب بقعه ابراهيم است عمل مى آمد وبعد هم دعاى مخصوصى در باره بانيان تزيين رواق مبارك چهار امام كه فى الجمله ايشان را از غريبى درآوردند، به جا آورده مى شد ولى افسوس كه اين مصيبت آن چهار تن معصوم كه فى الحقيقه در خانه خود قرار دارند وبه آن درجه ابتذال و ذلّت و اهانت نسبت به مرقد منوّرشان به كار مى زنند كه نمى گذارند كسى به توسيع و تزيين آن به مانند بقاع ساير ائمه بپردازند و كذا بالنسبه به زوّارشان كه اوّلًا از هر نفر يك مجيدى به عنف مى گيرند و بعد هم اوّل غروب آفتاب درِ رواق را به روى خواص و عوام مى بندند؛ نه شمعى، نه چراغى، نه عزادارى، مانند قبور ساير مدفونين آن مزار، غريب وار خوابيده اند.

بالجمله در آن مدت وقوف ما در آن ارض اقدس و شهر مقدّس كه چهارده روز موفق بوديم همه روزه حسب المقرّر از اوّل طلوع فجر ثانى تا مغرب، علاوه ازآن كه اداى فرايض يوميه را در آن مسجد منوّر غنيمت و فوز عظيم مى دانستم، هر روزى هم يكى دويست ركعت نماز قضا[39] در آن مكان مقدّس مى گزارديم و سه- چهار دفعه هم به زيارت حضرت رسالت(ص) و خاتون قيامت و ائمه اربعه على التفصيل موفق مى شديم و از بابت تعيش هم به واسطه اعتدال آب و هواى آن ارض طيبه و اهتمام ميزبان ..... ما در پذيرايى و انجام ملزومات واقدام به نظافات بسيار بر ما خوش مى گذشت و ابداً استشمام كسالت و كدورتى نمى كرديم و يكى دو ساعت هم با فراغت بال به سياحت و تماشاى شهر مدينه و اهلش مى پرداختيم.

شهر به آن مختصرى كه از جهات اربعه بر حسب مساحت ضربى

ص: 56

يك فرسخ شرعى اصل آبادى شهر به نظر مى آمد، چقدر ظريف و نظيف و روحانيت و داراى همه نوع نعمت، آن هم دركمال ارزانى، از بركات انفاس طاهرات شش تن معصوم، علانيه آثار نورانيت و نزول بركات در هر نقطه اش مشهود، در آن چند روزه قرب يك صد و پنجاه هزار نفر حاج از عامه وخاصه در وى اجتماع نمودند. تمام بوم و برزن شهر مملو از مرد و زن حاج به قسمى كه اواخرها عبور از سكك و بازارها از تزاحم ناس در كمال صعوبت بود. مع هذا ابداً تفاوتى در كثرت و قلّت نعمات آن ديده نشد.

شبها را نيز موفق به انعقاد مجلس روضه حضرت سيد الشهداء- ارواحنا فداه- در همان در محله سادات نخاوله مى بوديم. از بس كه اشتياق زيارت را داشتيم، در آن چند روزه ابداً به ياد هيچ متعلقى از متعلقات دنيا نبوديم تا آن كه در روز پنج شنبه، پانزدهم ذى قعده، پسران شريف مكه از براى حركت دادن حمل نبوى و حاج مدينه با هزار سوار عرب و دو عرّاده تخت روان وارد مدينه شدند؛ آن هم با كمال شكوه و زينت و استعداد در روز شنبه هفدهم، محمل مقدّس نبوى(ص) از شام وارد مدينه گرديد.

بعد از استقبال عام و اجلال تمام در حرمش جا دادند. روز ديگرش محمل عايشه با آراستگى تمام از مصر وارد شد. آن هم با كمال زينت و شكوه و جلال در حرم مسكن كرد كه[40] فى الحقيقه هنگام ورود حَملين و ورود پسران شريف با شرف در مدينه طيبه به واسطه آن همه تبجيلات و احترامات خلايق نسبت به ايشان و غوغاى عام تماشايى بود.

ص: 57

روز ششم از وقوف ما در آن خاك اطهر بود كه با كمال مأيوسى رجماً بالغيب در ميان كوچه به ملاقات حاجى ابراهيم نجل ارجمند حاجى امين الشريعه هيدنجى ..... نايل شديم كه در تمام راهها انتظار و نگرانى ايشان را داشتم. پس ما را به منزل دلالت كرد. به زيارت مرحوم حاجى شيخ محمد امين الشريعه فائز شديم و خيلى خوشوقت گرديديم. و همه ساعت به واسطه قرب جوار، با هم بوديم. ولى از آنجايى كه بايد قضا اسباب كار خود را تهيه نمايد تا بعدها آثارش را بروز دهد، اين بود كه جناب حاجى امين الشريعه با پسر و همشيره اش حاجى ربابه خانم و جناب حاجى سيد حسين قزوينى و حاجى هادى نام كه رفيق و هم منزل بودند بدون صلاحديد رفقا در حمل مقاطعه حاجى حسين نام مكى كه يكى عرب بى نام بى رسم بوده است واقع مى شوند و آن عرب به ايشان وعده ها و نويدها مى دهد. بيچاره مطمئن قرب ده ليره هم مال المقاطعه پيش تحويل مى دهد. مبالغى گزاف هم صرف مخارج تهيه كجاوه و لوازم مأكولى دوازده منزل راه بين الحرمين مى نمايد. تهيه بسيار كاملى مى بيند تا آن كه در روز حركت از مدينه سمت مكه، حمله دار ما جناب حاجى باشى قرب دويست ليره كه يك هزار تومان متجاوز باشد، به عنوان اخوه از بابت حفظ حاج مقاطعين خود به پسران شريف كه امير حاج بودند تقديم مى نمايد تا ما ها تحت الحفظ ايشان به سلامت بگذريم.

[41] پس در روز پنج شنبه، بيست و دوم ذى قعده، پسران شريف كه امارت و حكومت قافله حاج با ايشان بوده، با دو محمل شامى مصرى با سه هزار عسكر مسلّح دولتى با توپ و توپخانه وقورخانه

ص: 58

كامله با قرب صد هزار حاج از راه شرقى كه راه بسيار سخت خطرناكِ پر وحشتِ بى آب باشد حركت فرمودند و ما را نيز حركت دادند. بنده با مرحوم حاجى ملامحمد حسين واعظ به كجاوه از قرار هر نفرى يازده ليره تا روز دوازدهم ذى حجه روز ختم عمل قرار گرفتيم. يك نفر آدم مخصوص كه عبارت از حكام باشد مواظب كجاوه ما بود. رفقاى ديگر ما كه شش نفر بودند سرنشينى شتر اختيار كردند. از قرار هر نفرى 9 ليره به شترسوار شدند.

آن شب را كه ليله جمعه بيست و سوم باشد در يك فرسخى راه مدينه در احُد كنار بقعه مباركه حضرت حمزه سيد الشهدا اردو افتاد. از شكوه آن اردو و وضع نظم آن كه هيچ سلطانى را اردو به آن شكوه و جلال تصور نمى شد، حيران ماند. يك فرسخ در يك فرسخ چادر و خيام و سراپرده كوبيده به نحوى اردو منظم كه پرنده را عبور بارها ممكن نبود. وقتى كه وارد شديم ديديم يك چادر دوازده خانه براى ما كوبيده و چادر خلوت هم وصل به او زده شش خيك بزرگ آب حاضر، هيزم مهيا، مشعل كوبيده، به همه جهت اسباب آسايش فراهم. شكرها گزارديم.

ولى از طرف ديگر قرب شش هزار نفر حاج به همراهى جناب حاج سيد محمد نجل ارجمند حضرت آيت الله سيد كاظم طباطبايى يزدى در صبح روز جمعه 23 بدون استمداد كامل از راه معروف سلطانى حركت مى نمايند. رؤساى اعراب حربى كه از جمله[42] ايشان ابن السليم معلون بود وقرب چهارده كرور از آن اعراب مثل حشرات الأرضدر بيابان بين مكه و مدينه و شام و بيابان نجد ريخته و

ص: 59

پاشيده و هميشه ياغى دولت هستند از جماعت حاج مطالبه اخوه نمودند. از هر نفرى چهار ليره. حسب العاده خودشان درخواست كردند. نصفى ازجماعت حاج بدون مضايقه تسليم كردند. جمعى ديگربه واسطه عدم اقدام پسر آقا مغرور شدند. تمكين به دادن اخوه نكردند و ندادن اخوه غنيمت خود شمردند كه از جمله ايشان مرحوم حاجى شيخ محمد امين الشريعه با همراهانش بودند تا به حدى كه رؤساى عرب از دوهزار نفر به هشتاد ليره هم اكتفا مى كند. باز نمى دهند؛ يعنى قدرى هرزگى را هم حكامها و حمله دارهاى ايشان نمودند. لذا در هنگام حركت، رؤساى عرب به حكام اخوه دهنده ها مى سپارند كه شما بعد از بستن احرام در مسجد شجره كه يك فرسخى مدينه وميقات آن راه است با حاج خود قدرى عقب بمانيد تا اخوه نداده ها جلو بيفتند تا ما به مقصود خود نايل شويم. اين حكامها هم به آنها اطلاع ندادند. اين شد كه بعد از وصول به مسجد شجره و انعقاد احرام، اخوه داده ها، چه عقب مى مانند و چه از راه فرعى كج مى كنند، آن حاج كه اخوه نداده بودند با كمال خاطر جمعى جلو مى رانند.

همينكه قرب يك ميدان از مسجد شجره مى گذرند و به بغاظى(بوغاز) مى رسند، اعراب حربى به سرشان مى ريزند. شليك تفنگ مى كنند. قرب چهارصد نفر از حاج تلف مى شوند. پانصد شتر هلاك مى گردد. دو هزار نفر هم از فرق تا قدم چاپيده مى شوند؛ بهطورى كه به جز لباس احرام چيزى براى ايشان نمى ماند. حتى پسر آقا را هم يكسره لخت مى كنند. آنانى كه اخوه داده بودند؛ چه از راه فرعى چه از راه سلطانى، به سلامت گذشته، اما چه سلامتى كه تا مكه هر شبى را

ص: 60

از هر نفرى براى كشيك و اجرت آب و لوازم ديگر حكام خوش انصاف كه خوردن خون حاجى را مباح مى دانند يك ليره مى گرفتند تا نيم جانى در موقعش به مكه رساندند، ولى يغما شده ها اضطراراً با دست خالى به مدينه رجعت نمودند. (1)


1- گزارش سفرنامه شيخ على در باره حمله به كاروان در مدينه، در سال 1330(به نقل از به سوى ام القرى) و بالجمله رفته رفته روز بلند شد و از حركت خبرى نشد. پسران شاهد كه مقوم اين حمله دارها و اين قافله بودند حاضر شدند و عذرى غيرموجه آورده، رفتند به مدينه كه تصفيه امور خود كنند و برگردند، الى بعد از ظهر نيامدند، جمعى را همراه ايشان فرستاد برگشتند و باز عذر غيرموجه آوردند و اظهار داشتند كه شخصى راه را سد كرده در گفتگوى با او هستيم، كم كم شب شد و اليوم حركت تعويق افتاد. حجاج به زمزمه و ولوله و فرياد درآمدند، ليكن لاعلاج مثل شب گذشته مشغول به مدافعه با اشرار شدند، معذلك بعضى مجروح و مقدارى اموالشان را بردند، در اين شب مهنا پسر شاهد با پسر مصرى كه راه را سد كرده بودند، مشغول مذاكره بود و در چادر ما هم آمد و خيلى صحبت شد به جايى نرسيد بالأخره او رفت و مطلب در بين حمله دارها مطرح شد، جمعى از ايشان مطلب را اهميت دادند كه تا تصفيه امر اين قبيله نشود عبور حاج مشكل است؛ جمعى خيلى تهاون به خرج دادند كه خير مطلبى نيست همه ساله همين اشكالات توليد و رفع مى شود، نتيجه دست نيامد؛ صبح سه شنبه قافله حاج بار كرده مبلغ سى ليره هم از حمله دارها جمع كرده به مهنا دادند كه بدهد به پسر مصرى و رفع غايله را بكند و اين ترتيب برحسب اقدام خود مهنا بود والا حاج از اين كه ثانياً پولى بدهند چندان حرفى نداشتند، حضرت آقا مانع از دادن پول بودند به عنوان اين كه اين فقره بدعتى مى شود بر عابرين.

ص: 61

ص: 62

ص: 63

[43] در آنجا سه فرقه شدند. يك جمعى در مدينه ماندنى شدند و ابداً قابل حركت به سمتى نشدند. يك فرقه هم از راه ماشين به شام از آنجا به بيروت كه با كشتى به جده بروند، از اين راه خود را به مكه برسانند تا از اعراب حربى مستخلص باشند. آن جماعت كه قرب هزار نفر مى شدند

يك حالى در بيچاره مشاهده شد كه خدايا احدى نبيند! اين شد كه ده ليره از جناب حاجى نقيب استقراض نمودند. همين قدر شد كه عمل حج را حسب التكليف در موقعش طورى انجام دادند، اما ما هشت نفر كه در حمل حاجى باشى بوديم، از توجهات اعلى حضرت

ص: 64

امام زمان- عليه السلام- و همّت جناب حاجى باشى چنان كه سابقاً اشاره كردم از راه شرقى به يك خوشى به مكه آمديم كه ابداً معناى ناامنى و تشنگى كه از لوازم ذاتيه آن راه بود حتى صدمات ديگر و مخارجات قهريه را تا مكه به هيچ وجه نفهميديم. بنده و مرحوم حاجى واعظ در كجاوه قرار داشتيم. رفقاى ديگر سرنشين. يك شتر مخصوص حمل آب ما بود. شش نفر جَمّال و حكام داشتيم. وقتى كه خواستيم در روز پنج شنبه 24 از مدينه حركت كنيم آن شب را فرّاشان حرم در ساعت پنج و شش از شب گذشته با چوب و تازيانه و خنجر مانند اجل در منازل سادات نخاوله به بالين چادر حاج آمده از هر نفرى يك مجيدى و نيم[44] گرفتند و رفتند. بالجمله پس از اين كه با حجاج ثمانيه به صحابت دو محمل معتبر يكى شامى و يكى مصرى به امارت پسر با شرف شريف مكه وقت ظهر روز پنج شنبه 22 ذى قعده از مدينه طيبه به عزم مكه مكرمه حركت نموديم. دوساعت مانده بود به غروب كه دركنار مرقد مطهّر حضرت حمزه- عليه السلام- در صحراى احد اردو افتاد. يك فرسخ در يك فرسخ را اردو گرفت. چنان نظم اردو برقرار و كشيكچيان از تمام اطراف مواظب بودند كه پرنده را عبور به اردوى حاج ممكن نبود، چه رسد به انسان.

تا صبح، مشاعلِ در دم خيام حاج، مشتعل و شليك توپ پياپى. هنگام رحيل شليك توپ مى شد. وقت سكون هم كذلك. بعد از حركت هم مشعلچيان تا طلوع آفتاب مشعل در جلو اردو مى كشيدند. عساكر منصوره عثمانى كه قرب شش هزار قاطر سوار با شش عراده توپ شربنل و مسلسل و قورخانه از زمان رحيل تا وقوف از ابتدا تا

ص: 65

انتهاى اردو را كه تخميناً مسافت چهار فرسخ را ممتداً و متوالياً داشتند مواظب بودند و به نحوى اهتمام در حفظ شؤونات حاج به واسطه توصيه امير حاج داشتند كه احدى از حكام و جمَال آدم خوار حاجى كُش كه در خون خوردن حاج آنى منفك نيستند، قدرت به حركت چشم به حاج نداشتند. چه قدر بر خصوص شخص ما در چنان معبر خطير مهلك كه در كجاوه قرار داشتيم راحت و خوش گشت. اوّلًا از صبح تا زمان نزول از شتر در ميان كجاوه پرده دار به راحت مى غنوديم. گاهى خواب و زمانى بيدار، لوازم اكل و شُرب همگى در كجاوه به قدر ضرورت حاضر. حكام وجلودار هم دقيقه اى از شتر و كجاوه غافل نبودند. در كمال اقتدار، وقت وقوف، ما را در[45] جلوى چادر به آرامى از كجاوه فرود مى آوردند و در منزل قرار مى گرفتيم و ابداً تشويش بار احمال نداشتيم. حتى هيزم طبخ ما را هم حاضر مى كردند و چادر مبال هم در پهلوى چادر منزل زده شده بود و دينارى هم كسى از ما مطالبه مخارج و شلتباقائيه كه رسم بود نمى كرد.

بالجمله، آن شب را شكوه قافله و كثرت حاج بر ما چندان معلوم نشد. صبح روز جمعه 23 كه از احد، از راه شرقى حركت نموديم. آن وقت اجلال امراى قافله و امراى[ديگر] مشهود گرديد. مخصوصاً تشخص امير حاج كه شخصاً به علاوه از عساكر و استعداد دولتى دو هزار سوار عرب از خودش داشت كه تماماً مسلح سوار بر شتران ذلول سفيد برق رفتار به طريق نظامى با طبل و مُزيك راه ميرفتند و هاله وار اطراف حاج را داشتند. تخت روان امير را شش قاطر مى كشيد و

ص: 66

مزيد اعتبار قافله و اطمينان آن پاشاه مصرى بود كه به همراه حمل امّ المؤمنين آمده و اين دو محمل اسباب مصاحبت اين دو رييس معتبر و عساكر عثمانى شده بودند كه اين همه پيرايه و اعتبار و ازدحام و اطمينان قافله را باعث همراهى آن دو حمل شده بود. به علاوه جناب حاجى ملك تجار مازندرانى عاملى به جلال و تشخص حركت كرد كه مورث افتخار تمام حاج ايرانى شد و اين قافله كذايى كه تقريباً از حد هزار متجاوز بودند با آن همه اسباب اعتبار در كمال آرامى و وقار به راه مى رفتند. مع هذا از وحشت قهريه آن بيابان قفر هولناك غير معموره بى آب سنگستان كه به غير از وحشت مغيلان چيزى به نظر نمى آمد. حتى پرنده ديده نمى شد. از ترس اعراب حربى انسان طبعاً در هراس بود. تا آن كه بعد از پيمودن چهار فرسخ تمام، عصر ضيقى در يك بيابان بيآب افتاديم. شب را در آنجا بيتوته نموديم. فردا بعد از طى نمودن شش فرسخ، دو ساعت مانده بود به غروب شب يكشنبه 20 ذى قعده رسيديم به منزل هجرى يك قطعه سنگستان ضيق مسطح، واقعه در بين چهار كوه[46] از چهار طرف كه راهش منحصر بود به يك خط دره باريك پر خار و در دوازده فرسخى مدينه واقع به اردوى منصوره افتاديم در حالتى كه آب قافله به كلى تمام شده بود. بعد از ورود به آن مكان چه نيكو جايى كه در چنان سنگلاخى كه عقل مبهوت بود قرب پنجاه چاه مصنوع آبى متوالياً كه هر يك بيست قدم با ديگرى فاصله داشتند كه آب بسيار صاف زلال شيرين از همه آنها مى جوشيد و بالا مى آمد و چندان عمقى هم نداشتند. تمام اردو در عرض يك ساعت از آب مستغنى شدند و فى الواقع همه را احياء كرد

ص: 67

بلكه عمله جات قافله تهيه آب فردا تا پس فردا را هم نمودند و بر حاج در آن شب بسيار بسيار خوش گذشت.

فردا صبح كه بناى حركت بود بناگاه اعلان شد كه پاشاه مصر كه مواظب حمل مصرى بود از دنيا رحلت كرده است. پس امير حاج براى تجهيز و تجليل وى قافله را در آن روز در آن مكان توقيف نمود. هرچند در حيات مشار اليه اجلال وى چندان مشهود ما نشده بود. همان قدر مى ديديم كه در تخت روان، تحت قبه مطرّز به طلا كه چهار قاطر حامل بودند نشسته ولى بعد از مماتش احترامات وى تماشايى بود. بعد از حفر قبر وقتى كه بناى تغسليش شد هزار نفر مُزيكچى اطراف نعش شليك مزيك و مزقان آن قدر نمودند تا از تغسيل فارغ شدند و در مزيك و مزقان نوحه سرايى به ذكر لا اله الا الله، عباد الله مى كردند. وقتى كه جنازه را به طرف قبر حمل دادند با آن كه از مغسل تا قبر يك صد قدم بيشتر مسافت نداشت، عده اى از عساكر عثمانى همه كفن پوشيده جنازه را روى دست گرفته هزار نفر از يمين هزار نفر از يسار مزيك چى ها هم در جلو با مزيك و مزقان، قرب يك ساعت كشيد تا به قبر رساندند.

دو ساعت هم كشيد تا دفن نمودند. آن قدر با مزيك و مزقان مشغول ذكر بودند تا قبر را تسويه نمودند و بعد هم بنا حاضر كرده درختهاى معتبر را نجّار خرد نمود، تخته كرد قبر را بعد از مرتد كارى بقعه براى وى ساختند كه تا از كار قبر و بقعه پرداخته بود بركشيد. ماها به علاوه از آن همه تماشا در آن روز آن آب هاى زلال ملايم بى معارض تغسيل و تنظيف كامل از فرق سر تا پا نموديم و تهيه

ص: 68

ناهار و شام صحيحى نموديم. ولى شب ديگرش را كه قهراً در همان نقطه[47] ماندنى شديم با آن همه اعتبار قافله و اسباب حفظ، مع هذا تا صبح از ترس اعراب آرام نگرفتيم. ظاهراً بعضى از دزدهاى چابك حربى براى دستبرد به حاج خود را به اردو در خفا نزديك ساخته بودند. كشيكچيان اردو شب را ملتفت شدند. آن شد كه تا طلوع صبح از اردوى حاج صداى شليك تفنگ گوش فلك را كر ساخت و دزدها به مقصود نرسيدند الا آن فردا كه حركت كرديم وقت ظهرى چند نفر عسكر براى پاس قافله در عقب بودند. اعراب فرصت كرده شش نفر عسكر به قتل رساندند. سه نفر هم از خودشان كشته شد. آن شب را هم كه ليله دوشبنه باشد باز در يك بيابان بى آب افتاديم. ولى آفرين به همت حكام هاى با همًت ما كه حسب التوصيه حاجى باشى نگذاشتند كه صدمه بى آبى را ما استشمام نماييم تا آن كه شب ديگر را رسيديم به منزل معموره پرآب كه مشهور به سفينه بود كه در آنجا هم خوش گذرانيدم و عمله جات تهيه كامل از آب نمودند. به همين قياس مى رفتند كه يك منزل بى آب منزل ديگر شب را به آب مى رسيد، چه بيابان ها طى كرديم. چه وادى ها را پيموديم تا آن كه صبح روز دوم ذى الحجه الحرام كه درسه مرحلگى مكه و يكى از مواقيت خمسه و ميقات اهل جبل و ميقات ما هم در آنجا قرب دو فرسخ امتداد داشت در وادى مسلخ وى همان سر سوارى تمام حاج شيعه خلع لباس كرده تماما محرم گرديدند. چه قدر لذت برديم كه به اختيار خود كفن آخرت پوشيديم و خلع تمام تعلقات دنيا نموديم. خدا مى داند و ما مخصوصا اين بنده، وقتى كه بدن پوسيده معصيت

ص: 69

پرورده را به لباس احرام زينت دادم خدايم شاهد است كه به قدرى لذت بردم كه از لباس دامادى آن قدر لذت نبردم. پس قبل از طلوع آفتاب كه هوا خيلى برودت هم داشت محرم شده لبيك گويان روانه شديم.

حجاج سر برهنه و محرم گشاده پاى لبيك گو خداى طلب كار زان حرم

نزديك به ظهر بدن هامان گرم شد تا نزديك غروب عموم قافله را از عامه و خاصه هر رنگى و فردى بدون استثناء[48] از رييس و مرؤوس بدون استثناء حتى جمال و عسكر را محرم ديديم. شب را اردو رسيد به بغاظى[بوغاز] كه قرب يك زرع شاه كه زمين شن زار را حفر مى كرديم آب زلال مى جوشيد و بالا مى آمد. گويا تمام آن دره بعد از دور كردن يك پرده از ريگ، آب بود. حتى پشت چادر با حفره، آب پيدا شد كه آن شب هم بعد از اشراب تمام قافله تهيه فردا و شب ديگر را هم از آب ديدند و بسيار خوش گذرانيدم. فردا معبر منحصر به همان بغاظ بود. تا رسيديم به وادى ليمون كه در منتها اليه آن بغاظ واقع شده بود و قرب دو فرسخ امتداد داشت و از آنجا تا مكه چهارده فرسخ مسافت بود، اما چه وادى ليمونى كه در كمال نظارت و خضرت و آب زلال جارى قرب يك سنگ اين بغل و آن بغل بغاظ جارى باغ هاى سبزى كارى و سيفى كارى و مركبات بسيار تماشايى، چه قدر نارنج و ليمو ترش و شيرين و پرتقال موجود بود. همه جور سبزى هاى خوردنى موجود، خيلى با صفا و مرغوب بناء و ساختمان اهالى آنجا در دو طرف بالاى بلندى ها كه از سيل بهارى محفوظ ماند.

ص: 70

شب را به زحمت زياد رسيديم. شش فرسخى مكه كه آن مكان معروف بود به بئر حضرت امام حسن مجتبى- عليه السلام- كه آن منزل داراى همان يك چاه فقط بود كه يكى هم جز همان اعراب اطراف وفا نمى كرد.

دو ساعت مانده به صبح روز چهارشنبه ششم ذى الحجه اردوى حاج شبانه حركت نمود. بعد از طى دو فرسخ كه قبل از طلوع آفتاب بود رسيديم به حدود حرم خداوندى كه مانند دروازه علامت برقرار و در چهار فرسخى واقع شده كه از آنجا «من دخله كان آمنا». قبل از ظهر رسيديم به پاى كوه نور كه علامتى بالاى كوه از گچ موجود. در يك فرسخى مكه كه سواد شهر مقدس نمايان كه چه حالى به ما به واسطه رسيدن سواد حرم دست داد از تحرير درست درنيايد. در آن سر جماعت استقباليان حملَين مقدسَين كه عبارت از اشراف مكه و صاحب منصبان دولتى و مشايخ عرب باشند پيدا شد، خصوصا جناب شريف كه به وضعى پيدا شد[49] كه واقعا تماشا داشت. تا يك ميدان راه از دو طرف عسكر عثمانى به ترتيب نظامى صف سلام براى حملين بسته مشغول مزيك و مزقان تا محمل ها آمدند و گذشتند. به جلالى آن دو حمل را وارد شهر نمودند كه هيچ سلطانى را به آن جلال در ورود كسى نشان نگفته. پس وقت ناهار مرسومى دارد شهر.

درهمان ابتداى شهرنزديك به قبرستان حضرت خديجه- سلام الله عليها- در اتاق سه مرتبه كه آدم هاى حاجى باشى در سه ليره تا آخر عمل براى ما اجاره كرده بودند ورود نموديم. با وجودى كه از اشتياق زيارت خانه بى قرار بوديم مع هذا آن روز را كه به حسب

ص: 71

فصل، آخرهاى عقرب و اوّل برج قوس بود از خستگى و گرمى هوا براى طواف روز مقدور نگرديد. لاجرم شب هفتم را به دلالت حاجى عباس مطوّف در ساعت چهار از شب رفته به طواف عمره مفرده و سعى موفق گرديديم. در ساعت شش فارغ شده آمديم به منزل، خلع احرام كرده مُحل شديم. مثل آن كه تازه از مادر متولّد گرديده ايم. فردا را هم با كمال فراغت پيش از ناهار باز به دلالت مطوّف به طواف استحبابى و سعى پرداختيم. آن وقت به سياحت و تماشاى شهر و وضع و مردم آن مشغول نماز فريضه ظهر و عصر و مغرب و عشا را در مسجد الحرام با نمازهاى قضا موفق بود. بعد از ظهرى هم باز به طواف و سعى مشغول مى بوديم تا آن كه در وقت ظهر روز جمعه هشتم رجماً بالغيب كه يوم الترويه باشد حكام هاى ما يعنى آدم هاى حاجى باشى شترها و كجاوه ها را دم منزل ما حاضر ساختند كه بسم الله! فورى برويد از آب زمزم غسل كنيد و احرام حج تمتع و حجه الاسلام كه ميقاتش آنجاست ببنديد كه امشب كه شب نهم به عزم عرفات بايد در منى بيتوته نماييد.

لاجرم به تعجيل تمام به غسل و احرام پرداختيم. بلكه يك طواف كه هفت شوط باشد با سعى بين صفا و مروه نموديم. آمديم در منزل را بستيم. با ملزومات چهار پنج روزه مخففاً و محرما سوار شده از مكه حركت كرديم، آمديم به ابطح كه تا خانه يك ميل مسافت دارد و يك ساعت به غروب وارد قصبه منى شديم. اوّل حضرت شريف سراپرده زد و ورود فرمود بعد جماعت[50] حاج از عامّه و خاصّه بلكه قاطبه مسلمانان مكه و اهالى تا شانزده فرسخ مانده به مكه براى

ص: 72

اداى حج قِران كه همه ساله بر آنها فرض است از زنانه ومردانه متواتراً و متوالياً رسيدند. آن شب كه نهم باشد در منى اجتماع نمودند، هرچند منى در بين دو كوه و دره مانند واقع و هواى بسيار كثيف دارد، اما آب زبيده خاتون كه از طائف مى رسد به عرفات و از آنجا به مشعر الحرام و از آنجا به منى، بعد مى رسد به مكه غالب معبر را آباد كرده، خصوصاً منى را كه قصبه بسيار قشنگ پرنعمتى و ساختمان هاى خيلى عالى، دكاكين زياد از همه قسم مايحتاج دارد كه هرچه لازم شود موجود است.

محل قصبه كم وسعت است، ولى از آنجا كه تجاوز شد آن وقت صحراى وسيعى است كه محل وقوف يك كرور حاج و يك كرور قربانى در عيد اضحى است.

بارى آن شب در منى بيتوته شد. صبح روز نهم حركت به عرفات كه سه فرسخ مسافت بود. دو ساعت قبل از ظهر كه فصل ناهارى بود رسيديم به صحراى عرفات در پاى كوه كه راه طائف از همين جا و تا قرن المنازل كه ميقات اهل طائف است نزديك است. عده جماعت حاج از عامه و خاصه در آنجا مشهود مى شود.

معاينه حسابگاه قيامت تمام حاضرين آن صحرا كه چهار فرسخ در چهار فرسخ را چادر و خيام و قاعد و قائم فروگرفته، و عدد رؤس حاج به 320 هزار تعداد شده بود، تماماً حفاه عراه بغير از كفنى ساتر نداشتند. همه سربرهنه و پابرهنه، سرها به آسمان، دست ها به دعا بلند زبانها به ذكر مشغول، چشم ها گريان، دلها لرزان، فى الواقع امتثال فرمان خدايى و آثار حكم الهى و مقام قدرت نمايى و اظهار كبرئيايى

ص: 73

خلّاق متعال در آنجا معلوم مى گردد و حقيقتاً تمام جزئيات قيامت از حشر و نشر و حساب كأنّه محسوس اهل بينش مى شود. پس هر كسى در منزل و مقام خود بعد از صرف ناهار مشغول كار تضرّع و دعا و ابتهال نزديك به آن شد كه خلاف كلّى در بين عامّه و خاصّه از بابت تعيين غُرّه ماه و بودن آن روز، روز عرفه پديد آيد تا به آن درجه كه حاج شيعه تا بعد از زوال نيز مردد بودند كه به كورى شيطان و على رغم .... به واسطه شهادت جمعى از متدينين شيعه رؤيت هلال را در روز جمعه تا عصرى رفع خلاف شد. به جناب حجت الاسلام آقاى حاجى سيد محمد نجل ارجمند حضرت آيت الله آقاى آقا سيد كاظم طباطبايى روز عرفه بودن ثابت گرديد. آن وقت حضرات شيعه متفقاً مشغول دعاى روز عرفه شدند و نيت وقوف را كه ركن است جزماً نمودند. و بعد از اداى[51] فريضتين و اتيان به نوافل هر كسى مستغرق بحر تضرّع و ادعيه و طلب مغفرت و حاجت و راز و نياز با معبود خود گرديدند و وقت را غنيمت شمردند وجز مأثور مشهور ازمعصوم- عليه السلام- را كه فرمود: هر كه در آن مكان مقدس بعد از اداى وظايف دعاهاى مأثوره و شرايطش و نصب العين قرار دادن گناهان و طلب آمرزش نمودن گمان كند كه دعايش مستجاب نشده است، اين گمان وى از گناهان كبيره است، در حق وى به نظر آوردند تا آن كه بعد از غروب آفتاب توپ حركت حاج به سمت مشعر صدا كرد.

يك دفعه اردو به حركت آمد تا از حدود عرفات گذشتن. دو ساعت از شب عيد قربان گذشت تا آن كه در ساعت چهار از شب رفته رسيديم به مشعر الحرام كه مزدلفه باشد. چادر و دستگاه را از

ص: 74

عرفات به منى آوردند و كوبيدند؛ لذا ما در آن شب در مشعر ميان ريگ بيابان بى چادر وخيمه افتاديم. بعد از اداى فريضتين جزئى تعشّى به عمل آمد. آن وقت تهيه جمرات عقبات منى را كه تهيه اش از آنجا ورود دارد، قرب هفتاد سنگ ريزه مخصوصه جمع نموديم و ذخيره كرديم. بعد حضرات رفقا در فراش خواب به راحت آرميدند. من بنده به تنهايى به احياء ليله در چنان مكان مقدس از بابت آن تأكيدات اكيده از معصوم موفق شدم و وقت را در چنان جايى غنيمت شمردم. به طلب حوايج دنيوى و اخرويه و مناجات با قاضى الحاجات، وبعضى از نوافل پرداختم و به اين جهت وقتى كه آثار نسيم صبح شد از بابت احياء و برهنگى تصرّفى در وجودم حادث شد. فوراً پيچش و درد شكم و قولنج و اسهال آمد تا اندك زمانى به آن درجه شدّت كرد كه عرق ترس از جبينم ظاهر شد و از حيات خود قطع اميد نمودم و در ميان كجاوه دسترسى به چيزى نبود. دادرسى به غير از خدا متصور نه. هم كجاوه من هم جناب حاجى واعظ يك مجسمه محض در بى حالى، بدتر از من به زحمت خود را ضبط كرده و متوسل به حضرت امام زمان- عليه السلام- شدم.

[52] با آن همه قبض و بسط و فشار درد، خوددارى نمودم. سه ساعت از آفتاب روز عيد سعيد اضحى بالا آمده وارد صحراى منى شديم. به مجرّد نزول از كجاوه رفقا بدون مكث و تأمل و پرداختن براى بنده كه محتضر بودم براى رمى عقبه كه از منزل تا آنجا تخميناً چيزى كمتر از ميل مسافت

ص: 75

از معالجات قابضه اقدام كردم. فوراً براء كاملى حاصل نموده، سماور و چاى را به جا گذاشتم با دماغى شنگول براى رمى جمره رفتم.

از همّت امام زمان- عليه السلام- بر رفقا در آن عمل رمى كه اوّل اعمال روز عيد بود سبقت گزيدم. رفقا به مسجد خَيف رفتند. بنده براى احتياط و پاس ملزومات منزل به موقف خود رجعت نمودم. بعد از ساعتى رفقا هم مجتمع شدند تا صرف مختصر ناهارى شد. صحراى به آن وسيعى از گوسفند قربانى كه صبحش يك راست ناياب بود پر شد. از كرور متجاوز گوسفند به نظر آمد. فوراً هر يك از ماها يك رأس گوسفند بسيار مرغوب در سه مجيدى و يك ربع خريده قربانى نموديم.

پس براى تبرّك يكى دو دست از گوسفند قربانى را براى تهيه خود ذخيره كرديم. عسكر عثمانى كه به امر شريف مواظب قدغن اكل گوشت قربانى از حاج بود، يك دست را فهميد و گرفت. دست ديگر را به منزل رسانديم براى شب خورشت صحيحى به عمل آمد وصرف شد. بعد از قربانى تقصير جزئى نموديم. بعضى از حاج در همان روز به مكّه مشرّف شد و حج تمتّع را به جا آوردند. و يازدهم هم حج نساء را به اتمام رساندند، ولى ما عدّه ثمانيه آن روز از بابت خستگى در منى مانديم.

صبح روز يازدهم شتر كرايه[53] نموديم. رفقا بعضى پياده رفتند. بعضى هم هر دو نفر يك شتر اياباً و ذهاباً از منى به مكه در نيم مجيدى اكثراً نمودند. من بنده به تنهايى يك نفر شتر در پنج قران اختيار نمودم. بعد از ورود به شهر مكه در بركه حضرت مجتبى- عليه السلام- غسل

ص: 76

نموديم. بعد وارد مسجد الحرام، اول حج تمتّع و حَجه الإسلام با شرايط آن به جا آورديم. بعد صرف ناهار مختصرى در بازار صفا كرديم. آن وقت به اداى حج نساء پرداخيم. تا دو ساعت بعد از زوال از تمام عمل فارغ شديم. كأنّه تازه از مادر متولد شديم. و براى توفيق به اداى چنين تكليف بزرگ كه رشته حيات باقى ماند، شكرها نموديم و مهرها گذارديم. گويا از ذوق در پيراهن نمى گنجيديم. پس به منزل رفتيم. چاى با كيفى صرف شد. لباس احرام را خلع نموده در ساروق بستيم به نيت روز آخر عمر، و لباس مرسومى پوشيديم. به منى براى بيتوته شب دوازدهم آمديم. دو ساعت به غروب به منى رسيديم. فوراً حلق تمام رأس به يك قروش عرب نموديم. موهاى گنديده را در آن صحراى شريف دفن نموديم. به نيت آن كه خداوند اين دولت جاويد و سعادت كلّى نصيب اولاد و احفاد ما فرمايد و صحراى منى را هم گماشتگان شريف با شرف از كثافات و قاذورات و ميتات آن هم اضحيه براى رفع ميكروب وبا كه غالباً موروث مى شد از بابت حفر و دفن چنان پاك كرده بودند كه ابداً اثرى از هيچ عفونتى نمانده بود.

اين شد كه يك ساعت از ليله دوازدهم كه برآمد به جهت شكرانه ... اثر مرض موحش و باد سلامت حاج بعد از آن كه تمام نقاط اسلام تلگراف شد شروع به شليك آتش بازى گرديد. صفحه آسمان پر از[54] كواكب حمراويه ناريه ستاره هاى آتشى به الوان مختلفه صفحه آسمان را پر ساخت. از دو طرف شليك توپ هاى كوه افكن يكى از طرف محمل مقدس نبوّت يكى از طرف محمل مصرى، زمين و زمان را چون كشتى در روى بحر موّاج به اضطراب آورد تا

ص: 77

مقارن صبح ثانى چنان آتش بازى در صحراى منى شد كه چشم هيچ اهل دولتى در مملكت خود نديده بود و چشم احدى از مراقبين آن صحرا به خواب نرفت. در صبح روز دوازدهم تا رمى عقبات ثلاث كه فريضه بود به عمل آمد. دو سه ساعتى از روز بالا آمد. آن وقت توپ اعلان حركت حاج به مكه صدا كرد. فرياد الرحيل بلند شد. وقتى كه بر كجاوه برآمديم به وسط قصبه منى كه اوّل عقبات بود رسيديم. فشار تمام اين سفر را در آنجا از بابت تزاحم قطار اشتران محامل و تضايق معبر فراموش نموديم، به درجه اى اجتماع راكب و مركوب سيما محامل و كجاوات اعراب متعصّب و عابرين هر طرف رسيد كه بدون اغراق قرب سه ساعت نجومى به علاوه از سه طريق و شكستن جهاز شتر و چوب محامل و انفصام مهار مركوب عمّا قريب كه جان لطيف جسم كثيف را از آن تضايق و تزاحم وداع گويد. تمام عابرين حيارى و سكارى نه قادر بر حركت نه قابل بر رجعت تا آن كه عساكر دولتى با هزار شكنجه و زحمت يك طرف را به قوّت قهريه مفتوح ساختند و تا نزديك ابطح قطارها به رديف نظامى جلو بردند. كم كم پس مانده ها هم به راحت از قصبه منى خارج گرديدند. آن كشاكش و تزاحم كار را در تعطيلى قافله به جايى رسانيد كه اهل حاج آن مسافت يك فرسخ را تا به مكه رسيدن بعضى ضيقى كشانيد كه آن روز بغير از رفع خستگى و تجديد تنفّس كار ديگرى از طواف و سعى ممكن نگرديد.

آن شب را به راحت آرميديم. نماز صبح روز سيزدهم را در مسجد الحرام موفق شديم. طواف و سعى استحبابى هم به عمل آمد.

ص: 78

خصوص بنده در آن روز شرح سلامتى را با هزار شكرانه از بابت توفيق ختم عمل به توسط پست خانه دولتى كه در طرف جنوب خانه مباركه و مسجد الحرام واقع بود مشروحاً نوشته به ايران فرستادم.

[55] در شب و روز چهاردهم و پانزدهم هم به علاوه از سياحت شهر و بازارها و اقمشه و امتعه آن متواتراً و متوالياً گاهى به طواف و سعى مستحبى و نيابت از اقارب و عشاير و احياء و اموات و گاهى به اداى فرايض و قضا به طور اتمام در مسجد الحرام و مقام حضرت ابراهيم و حجر اس

در عصر روز پانزدهم تذكره ها را بر حسب قانون دولتى به قونسول ايران ارائه داشته، از هر نفرى سه مجيدى و نيم بلكه تا چهار مجيدى گرفت و صحّه كشيده، بيچاره حاجى امين الشريعه دارايى به يغما داده تذكره هايش از دست رفته، با خواهر عورت و پسر جوان تير خورده مجروح زمين گير كه براى يك شاهى خرج روزى معطّل و با هزار رواندازى ده عدد ليره عثمانى از جناب حاجى نقيب استقراض كرده با دو صد مرارت هم دو سه تذكره از حاج كه بين راه تلف شده بودند به دست آورد.

قونسول بى انصاف با علم به احوال اين گونه اشخاص يغما شده باز همان چهار مجيدى از براى صحّه مطالبه داشت. در هر صورت همان روز چهاردهم ذى الحجه اجازه حركت حاج از اقبال بلند ماها از جانب جناب شريف صادر گرديد و معاودت از راه بين الحرمين براى حملين و حاج كه خيال مدينه داشتند از بابت هرزگى اعراب قدغن

ص: 79

شد؛ مقرر گرديد كه تماماً با حملين از راه جده حركت نمايند.

فعلى هذا در روز شانزدهم ذى حجه اوّلًا هر نفرى نيم مجيدى به جاى عباس مطوّف با هزار مرارت و توسط آدم قونسولگرى كه مسلمان با انصاف همان يك نفر را ديديم داديم و خلاص شديم. هشت نفر شترى تا جده از قرار هر شترى چهار مجيدى و دو قروش عثمانى كه يك قران باشد كرايه نموده، در صبح شانزدهم طواف و سعى وداع با ادعيه مأثوره به عمل آمد. پس نزديك ناهارى با دلى پر حسرت و تمنّاى عودت حركت به سمت جده تا از سواد شهر مكه كه تقريباً يك فرسخ طولًا مسافت داشت خارج شديم.[56] از ظهر گذشت. هرچند تأسف بسيار به مفاد اخبار كه «

الخروج منها شقاوه و المقام فيها سعاده

» به ما دست داد ولى از شرّ اهلش خلاص شديم كه فى الحقيقه با آن شرافت و جلالت و تقدّس ارض حرمين شريفين كه خدا را از اين دو حرم جايى عزيزتر و نفيستر نيست خلقى اشرّ از ساكنين اين دو حرم مشاهده نگرديد. واقعاً وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلَّا خَساراً مصداق واقعى شد.

بالجمله تا از حدود حرم كه علامت معين بود گذشتيم، آفتاب غروب نمود. بعد از فريضتين ظهر و عصر به تاريكى شب دچار شديم. تا ساعت پنج از شب رفته، گرسنه و تشنه به منزل بى آب خراب معروف به بحرى رسيديم و رحل شب انداختيم. در ميان خاك و كثافات افتاديم. با آب گرم نيم شور دو سه پياله چاى تهيه كرده، لقمه نانى صرف نموديم. هر نفرى يك قران هم حقّ الارض داديم. سه ساعت به صبح مانده حركت نموديم. از بابت عجله و ناهموارى و

ص: 80

ناهنجارى جمّالهاى نانجيب نحس وقت حركت آفتابه مس كه هيجده قران قيمت داشت در آن منزل بجا گذاشتيم و رفتيم.

در جده

آن روز تا عصرى دچار سوارى شتر در آن هواى گرم و بيابان قفر از گرسنگى شكم ها به پشت چسبيده و از تشنگى و بى آبى لب ها تفتيده با گرد و غبار و حال پريشان وارد شهر جده شديم. در خانه شيخ جعفر نام شافعى منزل نموديم. وقتى كه بدى آب و هواى آن شهر و خشونت مردم آنجا را ديدم اهل مكه و مدينه فراموش شد. «از دوزخيان پرس كه اعراف كدام است».

حاج صنعا و يمن و حبشه و هند و زنگبار و غيره روى هم ريخته، منتظر حضور كشتى. ميكروب وبايى محسوس، همه چيزش متعفّن و گران. آبش بسيار گرم و نيم شور و تلخ. مع هذا اين به بهاى جان. شب نوزدهم كه سيزده تيرماه قديم بود از كثرت گرما تا صبح مانند مرغ سركنده پر و بال زديم. از بدى آب و هوا و اهلش. به هرچه وصف كنم از هزار افزون است[57] در شب هيجدهم ليله عيد سعيد غدير خم از كثرت تلخى به واسطه گرمى هوا ومدمنت انحرافنداشتيم برما چه گذشت.

روز هيجدهم بيچاره حاجيامين الشريعه با حال پريشان و متعلقان به جدّه ورود نمودند. پس مُصراً بليت كشتى اسلامبول براى ايشان در پنج ليره مأخوذ شد وايشان روانه نموديم. حركت خودمان از بابت اختلاف آراء رفقا به تأخير افتاد. چهار پنج نفر از ما اتفاق نمودند كه

ص: 81

از راه اسلامبول معاودت نمايند. من بنده با دو نفر ديگر جداً مهياى عتبات عاليات شديم. توفيق رفيق با فئه قليله گرديد. به مفاد كَمْ مِنْ فِئَهٍ قَليلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً كَثيرَهً حقير بدون ترديد بليت كشتى بصره را از براى خود[و] دو نفر ديگر از قرار هر نفرى شش ليره از جدّه تا بصره مأخوذ داشتم. رفقاى ديگر نيز بعد از مشاهده اين تصميم ايشان نيز همّت نمودند مهياى راه بصره گرديدند تا اتحاد ماها محكم شدند دو فروند كشتى از حاج پر شد و حركت نمود. لاجرم ما در كشتى سيم «بدرى» نام محمول شديم.

پس در روز جمعه بيست و دوم از عنايت ازلى به عزم زيارت قُباب طاهرات ائمه عراق- عليهم السلام- از منزل به نيم مجيدى كرايه، خود را به كشتى رسانديم. اما وقت خروج از شهر به بهانه تعداد رؤوس و ديدن طبيب دولتى ما را در يك سراى ضيقى معطل نموده قرب سه ساعت چنان فشارى خورديم كه نزديك شد تلف شويم.

بارى بعد از ورود به كشتى پوسيده از حال افتاده عرب كه به كلّى مندرس و روى به انهدام آن هم در يك مكانى منزل نموديم كه متصل به آتش خانه و در خفگى و گرمى معاينه گرمخانه حمام هاى داغ شهر كه جاى تنفّس ممكن نبود محمول كشتى منحصر به حاج قرب سه هزار جماعت ولى تلافى بدى مكان و گرمى هوا[58] را مهربانى و خوشرفتارى و مسلمانى اجزاء كشتى كه چهار كاپيتان داشت نمودند. هر ساعت سرپرستى و احوال پرسى از آحاد حاج و روزى چند مرتبه طبقات كشتى را تنظيف و تبخير ادويه معطّره مُزيل عفونات مى نمودند. طبيب جوان حاذق مسيحى دمى هم داشت كه فى

ص: 82

الواقع اعاده جان به قالب موتى مى نمود. چنان چه مجاناً چند نفرى كه مُشرف به موت شدند بعضى از جراحت اعراب، بعضى از اسهال، يكى از بابت حبس بول به سهولت معالجه نمود كه اسباب حيرت شد. ولى بعد از جلوس در كشتى تا قرب پانزده شبانه روز به واسطه حدّت گرمى هواى حجاز و بخار كشتى و بدى آب كه به نوبه و ميزان به هر نفرى در صبح و عصر قرب چهار كروانكه آب شيرين گرم مى دادند. يك قيامت طى كردم در اين مدت. نه به اكل و شرب صحيح توانستيم، نه راحت ديديم. در واقع مغز استخوانها گداخته گرديد و دوباره روييد.

بالجمله در روز سيم حركت كشتى در آن درياى بى پايان عمان كه به يك اعتبارى محيطش مى گفتند كه جانوران بحرى از قبيل سگ ماهى و غيره علناً دورتا دور كشتى را داشتند و منتظر جثه آدمى بودند و آن دريا ظاهرا به اغلب نقاط عالم راه داشت.

كشتى رسيد به باب اسكندر كه در ميان دريا جايى بود كه دو طرف آن كوههاى سنگ بسيار قشنگ كه گويا مصنوعى را مى ماند و معبر منحصر بود به وسط آن كوهها كه اگر كشتى خطى از ميزان قطب خود تخطى مى كرد دچار كوه سنگ و قطعاً متلاشى مى شد كه بايستى در كمال احتياط از آنجا بگذرد. آن هم در روز، كما آن كه در چند سال قبل يك فروند كشتى حاج وقتى خواستند از آن مكان بگذرند چون شب ظلمانى بود و كاپيتان هم به واسطه كثرت شرب مخمور و بى حال، راه قطب را خطا كرد. كشتى به سنگ خورد. شكست. قرب هشت صد نفر غرق درياى فنا شدند. اقلّ قليلى جان در

ص: 83

بردند. لذا به همان ملاحظه دولت عثمانى در آنجا قراولخانه ساخته تا علامت باشد.

[59] و مواظب هاى دولتى هم حاضر، كمال مداقّه را در حفظ سُفُن داشتند. پس در كمال احتياط كشتى از آنجا گذشت.

در روز چهارشنبه رسيد به بندر عدن متعلق به دولت انگليس ملعون كه واقعا شهر با تماشايى از دور به نظر مى آمد. كشتى يك روز تمام در آنجا به جهت آب گيرى و تهيه ذغال سنگ وقوف نمود. در بين حمل ذغال دو نفر حاج ترك در ميان كوچه صفحه بالاى كشتى به زير گونى هاى ذغال ماندند. يكى فوت كرد. ديگرى جان دربرد.

پس همه نوع لوازم مأكولى و مايحتاج هم از عدن به كشتى رسيد. حاج راحت شدند. از جمله حصيرهاى نازك الوان، جان نمازى، قرب دو زرع و يك زرع نيم از قرار هشت قروش تا شش قروشى به جهت فروش از عدن آورند. اعراب حاج، براى سوقات خيلى تهيه نمودند. وقتى كه از آنجا حركت شد تا قرب هشت شبانه روز بغير از آب شور درياى عمان و آسمان چيزى از سواد و ساحل از هيچ طرفى مشاهده نگرديد. كشتى هم بسيار سست راه و ضعيف العنصر در كمال آرامى مثل الاغ لنگ راه مى پيمود. از بس كه اسقاط بود. چاره جز مدارا نبود. زيرا كه در دو سال قبل ممنوع از كار شده بود و اين يكى دو سال هم به قوت رشا و تمنّا داير بود، لذا ما يحتاج حاج باز رو به نقصان نهاد و حوصله ها هم از بابت طول مكث خيلى تنگ شد. كمال لطف الهى كه مورث شكر بى منتها بود اين بود كه در اين مدت آثار طوفان[مشاهده] نگرديد و الّا امكان نداشت كه عادتاً

ص: 84

چنان كشتى، سالم بيرون رود كما آن كه در مراجعت از بصره به موجب خبر تلگرافى ... انقلابى غرق آن درياى عظيم شد.

بارى در روز چهاردهم جلوس ما كشتى رسيد محاذات بندر عباس كه متعلق به ايران ما بود و از دور تماشا كرديم. از آنجا هم بدون وقوف و معطلى گذشت تا آن كه رسيد به جبل السلامه كه عبارت از دو قطعه كوه سنگ در وسط دريا و معبر منحصر[60] به وسط آنها و آن كوهها را به مناسبت آن كه هر كشتى كه از طرف جده تا به آنجا خود را رسانيده عادتاً از خطرات غرق و كسر محفوظ مى نمايد، لذا آن كوهها را جبل السلامه مى گفتند. اين بود كه در آن نقطه، احساس فرح و خرسندى زيادى در اجزاء كشتى شد.

فرداى آن روز كه يوم ششم محرم بود، كشتى رسيد به بندرگاه لنگه كه شهر بسيار ظريفى واقعه در طرف جنوبى دريا، مردم آن تماماً شيعى مذهب و فارسى زبان. شهرش از مضافات فارس، متعلق به ايران، قرب يك صد نفر حاج براى آنجا از كشتى خارج شدند. عادتاً از لنگه، غالب لوازم و ضروريات معايشه حاج را وارد مى ساختند، ولى در آن كه اوقات از بابت اشتغال به عزادارى سرور شهيدان، كسى از اهل شهر اقدام به فروش چيزى نكرد. وقت عصرى كشتى از آنجا حركت نمود.

پس در روز شانزدهم جلوس ما كه شنبه هشتم محرم باشد كشتى رسيد محاذات زبير كه يك قصبه ظريفى از دور به نظر مى آمد و متعلق به دولت عثمانى بود و خيلى از حاج عرب در اينجا خارج شدند. اين زمان از بابت تمام شدن ملزومات و نرسيدن بَدَل ما يتحلّل

ص: 85

از بندرات از براى همه چيز بسيار به حاج سخت شد تا به حدّى كه فرياد واجوعا از اكثرى بلند گرديد و مِن الاتفاق كشتى هم شب راه را خطا رفت و در ميان دريا حيران بود تا آن كه با هزار ترس و لاحول و كشمكش رسيد به دو فرسخى بندر بحرين كه در آنجا هم بغتتاً از بابت مد و جزر آب كشتى به گل نشست. پس قرب يك صد و پنجاه نفر در آنجا از ترس پياده شدند و به بحرين رفتند و خلاص شدند.

كشتى هم تا دو ساعت از روز دوشنبه تاسوعا بالا آمده مثل الاغ پير در وحل[گِل] فرومانده حركت نمى كرد و مقارن آن حال طبيب دولتى هم از بحرين آمد. حاج را ملاحظه كرد و اجازه حركت داد و رفت. بعد از اندكى از الطاف الهيه كشتى به قوّت قهريه بخاريه به راه افتاد. از آن كه مكث در كشتى از جده تا آنجا برخلاف عادت بيست روز كشيده بود تمام لوازم زندگى هم تمام شده بود. آب گرم شيرين بى مايه هم به پيمانه مى رسيد.[61] گوشت گوسفند به حقه اى يك تومان خريده مى شد. ذغال هر حقه سه قران به حاج بيچاره فروخته مى گرديد. و قس على هذا فعلل و تفعلل. و كذا تبديل و تطهير هم غير ممكن. چرك و شپش سرتاپاى مخلوق را فرو گرفته. حال تصور شود كه بر حاج بيچاره كه با همه اين احوال دسترس به جايى ابداً ندارد چه خواهد گذشت. طورى صعوبت حال و پريشانى حواس و انقلاب احوال به آحاد ناس احاطه كرده بود كه با آن غيرت تشيع و محبّت مكنونى و عصبيت فطريه ايام عاشورا يكسر وظايفش از نظرها محو شد. احدى به ياد عزادارى نيفتاد مگر آن كه چند نفر حاج انزلچى اين بنده را دعوت كرده، محض تيمّن و تبرّك در صفحه بالاى كشتى

ص: 86

چهار پنج مجلس موفق به روضه خوانى گرديدم و چهار پنج مجلس هم به خواهش رفيق شفيق خودمان جناب حاجى سيد جليل به موجب نذرى كه كرده بودند مشغول شد. تا آن كه در شب عاشورا يك انقلاب حال قهرى در اهل كشتى حادث گرديد. مخصوصاً جماعت اعراب و سينه زدن و مرثيه خواندن كشتى را به اضطراب آوردند و از اثر عاشورا آن شب دريا هم انقلابى پيدا كرد، ولى زود آرام شد.

فردا كه روز سه شنبه عاشورا باشد كشتى رسيد محاذات بندر بوشهر كه بايستى حتماً لوازم حاج از آنجا برسد. آن روز هم چون شهر را بالتمام بسته و توقيف كرده، مشغول لوازم مصيب دارى بودند با آن كه كشتى تا عصرى هم معطل ماند ابداً اثرى از شهر نشد. اين مسأله مزيد احتياج و اضطراب حاج گرديد. ديگر احدى داراى هيچ اقل ما يقنع نبود، ناچار به جبر اجبارى تا آن كه ليله چهارشنبه باز دايم كشتى حركت كرد. در روزش كه روز بيستم جلوس ما در آن كشتى نحس بود رسيد به شطّ العرب به آب شيرين.

وقتى كه وارد شط شديم از بابت خضرت و نظارت و تماشاى دو طرف شط و گوارايى آب وهواى خوش، صدمه بى چيزى و اضطراب به كلى مرفوع گرديد. جان تازه[62] حاصل شد. صدمه كشتى و خستگى و كسالت و غصه بى چيزى از بابت تماشاى اطراف شط كه معاينه در صفا و طراوت و سبزى در آن فصل چله زمستان مثل بحبوحه فصل بهار بود فراموش شد بلكه تماشاى شامات و اسلامبول را هم پوشانيد و اين شعر به خاطرم رسيد ودر آن هنگام خواندنم:

عسى الكرب الذى أمسيت فيه يكون ورائه فرح ق-- ريب

ص: 87

بگذرد اين روزگار تلختراز زهر بار ديگر روزگار چون شكر آيد

پس در روز پنج شنبه كشتى رسيد به محاذات معموره كه مشهور بود به مقام على- عليه السلام- كه در طرف شرقى شط واقع بود كه مسجد آن حضرت آثارش در آنجا باقى بود. پس كشتى تا وقت ظهر توقف نمود. طبيب عثمانى آمد. تمام حاج را ملاحظه كرد و حكم به صحّت مزاج ايشان كرد. ولى از بابت قانون دولتى كه رسماً معاينه جماعت حاج در آن مكان مدّت ده شبانه روز قرنطينه مى ماندند. به اين عنوان محض كمال احتياط است و چهار ساعت نجومى ما را در آن مكان توقيف و ملبوس ما را بخور دادند. بعضى از اجزاء رنود عثمانى خواستند يك پول شلتاقى از حاج بگيرند. چنان چه در اول وهله به عنوان اين كه بايد هر نفرى نيم ليره بدهيم تا بدون معطلى و قرنطينه در جهاز عثمانى براى رفتن بغداد بنشيند. وبعضى از حاج ساده لوح مثل اهل مازندران و گيلان هم دادند، ولى ماها و بقيه ابداً مهره به طاس ايشان نينداختيم و در جهاز عرب هم كه كشتى يك مرتبه در فراخور شط بود از قرار هر نفرى دو مجيدى تا بغداد نشستيم. و همه قسم لوازم معيشت از بصره در كمال گرانى تهيه گرديد. جناب حاجى نقيب و دو نفر از رفقا مباشر تحصيل آن شدند. حتى يك جلد خرما به قيمت خيلى سهل خريدند كه خيلى به درد ماها دوا كرد. ولى هنگام خروج از كشتى اوّل براى رفتن به قرنطينه خانه از بس كه حوصله ها ضيق شده بود در هنگام خروج چه بگويم كه چه شد و تزاحم حاج نزديك به آن رسيد كه در دم معبر كشتى جمعى پايمال شوند.

[63] حتى بنده كه رفقا جلو رفته بودند، من يك دست خورجين

ص: 88

و يك دست بسته رختخواب با مشك آب و كوزه همين كه به دم معبر رسيدم جماعت حاج اتراك بى باك چنان فشارى به من آوردند كه مُغمى عليه روى زمين افتادم. يك وقت به خود آمدم كه نه خورجين ديدم نه بسته رختخواب. پس خورجين را به زحمت يافتم ولى بسته رختخواب كه عبا و لباده هم در او پيچيده بود و به طناب بسته شده بود مفقود ماند. هرچه معطل شدم و تفحّص نمودم نيافتم و احدى هم به داد من نمى رسيد. يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيه را مشاهده كردم. مأيوسانه به قايق نشستم. وقتى كه به قايق نشستم در ساحل مقام على- عليه السلام- پياده شدم. همين كه قايق خالى شد، پس بسته رختخواب را در ته قايق پيدا كردم كه معلوم شد از كوس كوس جماعت در دم كشتى قهرا به قايق افتاده بود. شكر خدا را نمودم.

بعداز جلوس به جهاز عثمانى دونفر از رفقا از ما تخلّف كردند در جهاز ديگر نشسته ديگر خبرى از آنها نيافتم تا به كاظمين- عليهما السلام- ايشان را سالم ديدم. حركت مان در كشتى جهاز عثمانى از بصره براى بغداد يك وضع ديگرى بود. اوّلًا اين كشتى براى خصوص شط ساخته شده بود. داراى يك آتش خانه و محتوى هر يك مرتبه آن هم بى روپوش منازل حاج منحصر در آن صفحه غير مسقّف، هر يك اتاق مختصرى در مرتبه سفلى كه او را قمره مى گفتند. جمعى از متشخّصين در آنجا منزل كردند. يك اتاق در صفحه بالا داشت كه منزل كاپيتان بود. طبقه سُفلى مسكون نبود. تمام حاج در همان صفحه بالا قرار گرفته چون جهاز جاى تحمل بار را به ظاهر نداشت، لذا دو جهاز يك طبقه ديگر كه هر يك قابل حمله يك صد خروار بار بود

ص: 89

در يمين و يسار اين كشتى بسته و وصل بوده كه به قوه آتش خانه اين كشتى و حركت او، آن دو هم حركت مى كردند. در واقع پيرايه اين جهاز بودند و تمام[64] شطّ را جمعا ره مى پيمودند و به كمال احتياط كشتى را مى برد كه مبادا به وحل فرو رود چنان چه دو سه دفعه اتفاق افتاد كه با زحمت زياد كشتى را خلاص نمودند. در بدو جلوس ما در اين جهاز مخفّف يكى دو سه ليموى بسيار درشت خوردم. پس از بابت برودت هوا وغلبه رطوبت كشتى فوراً مبتلا به اسهال سخت شدم. يك شبانه روز تمام قواى مرا به تحليل برد. چيزى از حياتم نماند. عاقبت به امداد الهى انار شيرين و ترياك رفعش نمود.

روز دوشنبه شانزدهم محرم كشتى دو سه جا قدرى وقوف نمود. ليله سه شنبه هفدهم رسيد به قصبه عماره. تا نزديك سحر در آنجا توقف كرد. اعراب هرزه براى وسيله سرقت كه عادت داشتند در آن نيمه شب كه اغلبى از اهل كشتى در خواب بودند، قدرى نان و گوشت وارد كشتى براى فروش نمودند، ولى بحمدالله كه دستبردى نكردند. بعد از سحر كشتى راهى شد. فصل نهارى رسيد به قصبه كريت.

شب چهارشنبه هيجدهم رسيد به قريه معروفه به غرب على. در آنجا هم تهيه لوازم حاج به قدر ضرورت شد. در همان نواحى روز را مى آمديم كه زنانه ايلات اعراب بدوى نمك زيادى براى فروش در كنار شط به نزديك كشتى رساندند. از قرار هر يك من شاه ما، يك قروش. ظاهرا حاج اعراب خيلى مشترى شد. يك نفر از حاج ترك كه از حال آن زنانه مسبوق بود از ميان باركش جهاز دست رسانيد.

ص: 90

يك سبد نمك در يك قروش از يكى از زنانه گرفت، نمك را خالى كرد. ظرفش بدون پول نمك به كنار شط براى صاحبش انداخت. ضعيفه براى آن يك قروش كه مقصود حاجى تماشا و سياحت دادن ماها بود تا يك فرسخ راه در لب شط ميان خار و خسك دويد. گاهى كلوخ تمام لب شط را با دست و دندان كند و بر سر تمام حاج ريخت. گاهى به قدر دو زرع از زمين مى جهيد و مى رقصيد. گاهى ..... گاهى شتم مى كرد. حاجى هم ابداً اعتنا به او نداشت. ديگران هم تماشا مى كردند. عاقبت عباى ساتر عورت خود را بالا زد و بنا كرد به مكشفه العوره شدن و موى زهار كندن و به طرف حاجى انداختن. آن وقت حاجى قروش را پرت كرد به سمت او تا راحت شديم. حال ببينيد كه رذالت و نانجيبى اعراب تا به چه مرتبه است. آن وقت يقين مى شود كه اعراب صحراى كربلا تماما از اين جنس اند. (1)[65] مقارن آن حال هوا به درجه اى سرد شد كه نزديك شد كه از شدّت سرما در جهاز تلف شويم. علاوه از بابت نابصيرتى در اهمال مأكول و امساك رفقا در چنان سرما به كلى بى خوردنى مانديم و دسترسى به جايى پيدا نكرديم كه لاعلاج يك شب تا فردا بى غذا صرف كرديم تا آن كه مقارن طلوع فجر ليله شنبه بيست و هفتم محرم رسيديم به بندر بغداد تا روز روشن شد. بعد از فريضه صبح فوراً از كشتى خارج در غفه اى[پوستينى: براى عبور از روى آب كه به جاى پل استفاده مى شود.] از قرار هر نفرى يك قران ايران قرار گرفتيم.

وقت طلوع آفتاب وارد گمرك خانه بغداد جديد، از گمركچى


1- كلمه اخير حدسى است.

ص: 91

تذكره احمال را بدون مايه و زحمت گرفتيم. از آنجا وارد بغداد قديم شديم. فايتون حاضر بود. هر نفرى ربع مجيدى داديم به توسط فايتون دو ساعت از آفتاب روز بيست و هشتم[محرم] بالا آمد، صحيحاً و سالماً وارد مشهد مقدس امامين همامين حضرت كاظمين- عليهما وعلى آبائهما السلام- شديم. تذكره هاى ما را ميزبان ما حاجى عبود نام در بغداد به صحّت قنسول رسانيد و ما را راحت كرد ولى از سرما خشكيده بوديم. همين قدر كه در كاروانسراى حاجى حسين نام نزديك حرم مطهّر رحل انداختيم. بعد از صرف مختصر چاى بلاتأمل به حمام شتافتيم. تنظيف كامل و غسل زيارت به عمل آمد. رفع خستگى شد. از نيل اين سعادت و مشاهده وفورى نعمت و طراوت شهر گويا دوباره از قبر و قيامت به دنيا عودت نموده ايم. رفع تمام لطمات و صدمات شد.

دو سجده شكرانه در اوّل بجا آورديم. بعد به زيارت مرقدَين منوّرَين با كمال آرزو و شوق موفق گرديديم. بعد از تكميل زيارت در دو شبانه روز و تصفيه قلوب و تحصيل سعادت، پس در شب دوشنبه بيست و سوم محرم به توسط عربانه از قرار هر نفرى يك مجيدى مخففاً روانه ارض مقدّسه كربلا شديم. چند طغرى پاكت سفارشى روانه و طى نموديم به اين نشانه كه چار[پار] را در بين راه چاپيدند، يكى از آن پاكتها هم به جايش نرسيد.

يك ساعت مانده به شب يكشنبه 24 وارد كربلا گرديديم، بلامهلت جاى دوستان خالى با همان خستگى و غبار راه به موجب فرمايش خودشان به تقبيل آستان مقدس حسينى و حضرت

ص: 92

ابوالفضل- عليهما السلام- مشرّف، منزل را در كاروانسراى حاجى عليخان دو سه روز ديگر حركت به نجف اشراف، در آنجا هم به آرزو رسيديم. مراجعت به كربلا مجددا هم در عرض چند روز زيارت كامل حاصل.

اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا ثَانياً و ثالثاً و ارْزُقْ أحيانا بحقّ الحُسَين- عليه السلام-.

بقيه احوال مراجعت مستغنى از شرح است.

تحريراً فى خامس شهر شعبان من شهور 1332 ق.

ص: 93

تفصيل سفر مكه معظمه

اشاره

- زادها الله شرفا-

نوشته

ميرزا محمود خان مدير الدوله

به كوشش

رسول جعفريان

ص: 94

ص: 95

مقدمه

نويسنده اين سفرنامه ميرزا محمود خان مدير الدوله وزير لشكر برادر ميرزا احمد خان مشير السلطنه است است كه فرد اخير از رجال مشهور دولت قاجارى، وزير داخله، عدليه و ماليه بود. اما نويسنده ما سالها در آذربايجان مشغول كار بوده و از اين حيث مورد اعتماد مظفرالدين شاه بوده است. در تهران از همان سال 1314 كه سال نخست سلطنت مظفرالدين شاه است توليت آستانه قدس رضوى به وى سپرده شده و بعدها وزير لشكر شده است.

آنچه در ذيل در باره وى خواهد آمد تقريبا همه برگرفته از مرآت الوقايع مظفرى است كه اشارات قابل توجهى به وى از سال 1314 تا 1322 دارد. بر اساس نخستين اطلاع موجود در اين كتاب، مدير الدوله در ذى حجه سال 1314 توليت آستان مقدسه شده است. ملك المورخين نوشته است: جناب ميرزا محمود خان مدير الدوله كه از وزراى ديندار و خداترس و درست و امين و خير خواه ملت و دولت است به توليت آستانه مقدسه

ص: 96

رضويه سلام الله على ساكنها مفتخر شد(مرآت الوقايع:(چاپ ميراث مكتوب، 1386) ص 85). همو نوشته است است: در ماه جمادى الثانيه 1315 جناب ميرزا محمود خان مدير الدوله متولى باشى آستان مقدس كه از وزراى ديندار وخداترس مملكت ايران است، خدماتى شايان به توليت جليله نموده از جمله مبالغى آستانه مقدسه قرض پيدا كرده بود. مدير الدوله خرج را با دخل برابر كرده ... گفتند مدير الدوله در آن سال دوازده هزار تومان حق التوليه خود را تقديم مخارجات آستانه متبركه نمود(مرآت: 126).

بنا به نوشته ملك المورخين وى در عشر سوم صفر 1318 ق به وزارت كشور منسوب شده و اين به پيشنهاد اتابك اعظم بوده است(مرآت الوقايع: 578).

از مقدمه همين سفرنامه بر مى آيد كه وى در هنگام آغاز سفر وزير لشكر بوده است اما شگفت آن است كه عبدالحسين خان ملك المورخين نوشته است: در شهر اول ذى حجه 1322 مدير الدوله وزير لشكر از وزارت لشكر معزول شد. با اين كه ميان نوكرهاى شاه مرد درست و ديندار و خدا ترس مى باشد و هيچ خلافى هم از او سر نزده(مرآت الوقايع: 740). اين تاريخ، درست زمانى كه است مدير الدوله در حج بسر مى برد. بنابرين بايد اشتباهى براى ملك المورخين رخ داده باشد. بسا اين

ص: 97

مربوط به سال بعد باشد. همو در وقايع سال 1320 نوشته است: در عشر آخر رمضان پس از آن كه امين الدوله از وزارت وظايف و اوقاف استعفا كرد شاه شغل او را به حاجى مدير الدوله داد(مرآت الوقايع: 782).

نويسنده در اين سفرنامه، از پسرش ثقه السلطنه ياد كرده و ملك المورخين هم ذيل رخدادهاى سال 1320 نوشته است: ثقه السلطنه بن حاجى مدير الدوله وزير وظايف واوقاف به نيابت وظايف و اوقاف و استيفاى وظايف سربلند شد(مرآت الوقايع: 908). شايد پسر ديگر او مشير نظام باشد كه باز به نوشته ملك المورخين در عشر دوم ذى قعده 1317 لشكر نويس باشى آذربايجان شده است.(مرآت: 496). اعزاز الدوله هم فرزند ديگر او بوده كه در پايان با اشاره به مستقبلين از او ياد كرده است.

بدين ترتيب آشكار شود كه نويسنده از چهره هاى برجسته پايتخت بوده است. خود افزون بر اشاراتى كه در ابتداى سفرنامه و انتها در ديد و بازديد علما و سياسيون مهم پايتخت از جمله شيخ فضل الله نورى از خود دارد، نامه اى هم از مظفرالدين شاه در پايان سفرنامه در باره سوغاتى كه براى فرستاده آورده است. در اين يادداشت شاه چنين مى نويسد:

مدير الدوله! عريضه شما را ملاحظه نموديم. ان شاءالله

ص: 98

حج شما قبول و دعاهايى كه مى دانم قبلا به ما كرده ايد مقبول است. حقيقتاً جاى شما در اين مدت در حضور خالى بود. ثقه السلطنه و اعزاز الدوله در غياب شما خوب خدمت مى كردند. كمال رضايت را از خدمات آنها داريم. به شما هم كمال التفات را داريم. اشيايى كه به رسم سوغات فرستاده بود رسيد. بسيار مستحسن و پسنديده افتاد. شهر صفر المظفر 1322

اين سفرنامه

سفرنامه حاضر در ادامه حركت سفرنامه نويسى حج در دوره قاجارى است كه توسط يكى ديگر از صاحب منصبان اين دولت نوشته شده و مسير او نيز درست مانند غالب افرادى كه اين زمان از تهران به حج رفته اند، از طريق شمال ايران به سمت درياى سياه و از آنجا به استانبول و اسكندريه و كانال سوئز و سپس جده و بازگشت از همان طريق بوده است. اين سفرنامه به تفصيل سفرنامه هاى مفصل اين دوره مانند فرهاد ميرزا، امين الدوله، ميرزا عبدالحسين خان افشار و ... نيست اما به رغم اختصار حاوى نكات جالبى در باره مسير راه و حرمين است.

نسخه اى از اين سفرنامه در 17 صفحه به شماره 3899 در كتابخانه ملك نگهدارى شده و در فهرست آن كتابخانه

ص: 99

(ج 3، ص 366) معرفى شده است. نسخه اندكى بد خط و تصويرى كه در اختيار بنده قرار گرفت كم رنگ و رو بود. به همين جهت كلماتى ناخوانا ماند.

اين سفر در شعبان 1321 قمرى آغاز شده و تا صفر 1322 به طول انجاميده است.

تاريخ پايان سفرنامه اول شهر صفر المظفر 1323(شايد: 1322) است كه على القاعده يا بايد سال مذكور 1323 باشد يا اگر در 1322 است بايد اول آن نه بلكه دست كم پس از روز پنجم باشد كه روز ورود او به طهران است.

كار مقابله اين سفرنامه و سفرنامه مرجانى با همكارى سركار خانم سعيده خاورى به پايان رسيد. با اظهار سپاس از ايشان، اميدوارم انتشار اين اثر نيز گامى ديگر در نشر ادبيات حج در زبان پارسى باشد.

رسول جعفريان

15 محرم 1429

ص: 100

ص: 101

[22 شعبان 1321: آماده حركت از تهران]

روز پنجشنبه بيست و دوم شهر شعبان المعظم، توشقان ئيل 1321 براى مرخّصى شرفياب خاك پاى مقدّس اعلى حضرت همايون ظلّ اللهى- ارواحنا فداه- گرديده، پس از بذل مراحم و تفقّدات كامله و تقبيل خاك پاى همايون خسروانه، به اتاق نظام رفته، درحالتيكه عموم جنابان لشكرنويسان عظامحضور داشتند. جناب نعيمالسلطنه منشى باشى، اداره وزارت لشكر، دستخط آفتاب نمطكه بر حسب استدعاى خود اين بنده براى نيابت وزارت لشكر خطاب بهحضرت اشرف والا سپهسالار اعظم به افتخار جناب جلالتمآب فرزند ثقه السلطنه شرف حضور يافته بود، قرائت نمود و كليه لشكر نويسان فخام، اظهار كمالِ رضامندى از خودِ اين بنده حضوراً نمودند و سبب محوّل شدن نيابت وزارت لشكر به عهده جناب ثقه السلطنه زايد آنچه اظهار مسرّت كردند وبعد از صرف نهار از اتاق نظام با لشكر نويسان وداع نموده، به منزل مراجعت شد.

ص: 102

[روز جمعه 23 شهر شعبان: خداحافظى]

صبح جناب فضايل و فواضل نصاب، مجتهد الزمانى، آقاى حاج شيخ عبدالنبى به ديدن تشريف آورده وداع فرموده، دعاى مسافرت به گوش هاى اين بنده خوانده، تشريف بردند. بعد از رفتن ايشان به كالسكه سوار شده، به زيارت حضرت شاهزاده عبدالعظيم- عليه التحيه و التسليم- مشرّف شده، وداع كرده و از حضرت احديت در آن بقعه متبرّكه و مَضجع مقدّس از خداوند تبارك و تعالى مسألت نمود كه ادراك فيضِ آن سفر بزرگ به صحّت و سلامت نموده، صحيحاً سالماً معاودت كند و از آنجا به منزل جناب مستطاب اجلِّ اكرمِ افخم، آقاى مشير السلطنه، وزير ماليه و خزانه به عنوان نقل مكان آمده، نهار آنجا صرف شد و از حُسن اتفاق نوبه و تبى كه روز قبل عارض مزاج ايشان شده و عرق كرده بودند ديگر آن روز جمعه بحمدالله نوبه نيامد و حالت بهبودى براى ايشان به حصول پيوست و نگرانى خاطر اين بنده كه اقصى الغايه بود، مبدّل به فراغت گرديد و از اين حيثيت، شكر حضرت معبود يزدان به تقديم آمد و آن شب را در خانه هاى ايشان اقامت نموده، روز شنبه هم همانجا مانده، به رفع نواقص اسبابِ سفر اقدام شد.

عصر شنبه جناب فضايل و فواضل نصاب ثقه الاسلام آقاى آقاسيد ريحان الله- سلّمه الله- تشريف آوردند. جناب مستطاب اجلّ آقاى بحرينى- سلّمه الله- به نيم ساعت بعد تشريف ارزانى داشته، بعد از صرف چاى و غيره، هر دو اين آقايان محترم دعاى مسافرت خوانده تشريف بردند.

ص: 103

پس از آن، جناب افاضل و افادت نصاب حجه الاسلام آقاى حاج شيخ فضلالله مجتهد مازندرانى- سلّمه الله- تشريف آورده، به قدر يك ساعت نشسته، برخاسته و دعاى عزيمت سفر نيز ايشان لطف فرمودند به گوش هاى بنده خواندند و با ايشان نيز وداع نموده تشريف بردند.

بعد، نواب شاهزاده دارا و جناب جلالتمآب مقتدر السطنه و جناب جلالتمآب حاجى صدر الدوله و جنابان حاجى رفيع الدوله و آصف السلطان و عين الدوله و بصير همايون آمدند. آنها نيز وداع نموده رفتند.

[2] چون دو دستگاه كالسكه و چاپارى از دارالخلافه الى رشت اجاره شده به وعده روز شنبه، رييس راه شوسه پيغام داده بود كه جمعى ديگر هم مثل جنابان مجدالدوله و مشير الملك براى روز يكشنبه از راه رشت مى بايد بروند و سفير دولت ... (1) هم بعد از آن مى بايد از همين راه مر

يقولون انّ الموت صعب و لكن مفارقه الأحباب أصعب


1- جاى يك كلمه در اصل سفيد است.

ص: 104

[صبح يكشنبه 25: ورود به قزوين]

از شهاب آباد حركت كرده، عصر دوشنبه 26 به قزوين وارد شده، در عمارات ديوان ها كه جناب جلالتمآب، ميرزا صالح خان سالار اكرم حاكم و پذيرايى نمودند[مستقر شديم].

جناب مستطاب اجلّ مجد الدوله ايلخانى قاجار كه دو ساعت قبل از بنده وارد قزوين شده و تمدّد اعصابى نموده بودند، بعد از ملاقات ايشان عازم به طرف رشت شدند. اين بنده هر شب را در يكى از آن عمارات، چون نواب عليه حرمه السلطنه همراه بودند، اقامت كرده در ساعت هشت از شب گذشته، كالسكه ها و گارى چاپارى را كه كرايه شده بود حاضر نموده، عازم به طرف رشت گرديدم و در مدت پنج شبانه روز از منازل مفصّله گذشته، شب جمعه سلخ شهر شعبان وارد رشت شد. اما در راهها تا درّه ملاعلى چندان صعوبتى نداشت.

بيونك: چهار فرسخ- از بيونك به بيك كندى: دو فرسخ- از بيك كندى به نورباشى چايى: دو فرسخ- از نورباشى چايى به درّه ملاعلى: دو فرسخ- از درّه ملاعلى به پاچنار: دو فرسخ- از پاچنار به بالابالا: دو فرسخ- از بالابالا به منجيل: دو فرسخ- از منجيل به رودبار: دو فرسخ- از رودبار به رستم آباد: دو فرسخ- از رودبار به امامزاده هاشم: دو فرسخ- از امامزاده هاشم به كدوم: دو فرسخ- از كدوم به رشت: پنج فرسخ.

ولى از درّه ملّاعلى كه به پاچنار و بالا بالا و منجيل و رودبار كه

ص: 105

تماماً درّه و كناره هاى رودخانه منجيل بود، با آن كه راه ها شوسه و اغلب طرف پردگاههاى[پرتگاه هاى] راه، به قدر سه چارك ارتفاع و چهار ذرع عرض با سنگ و آهك و گچ، ديوار كشيده اند كه مال و آدم و كالسكه و گارى پرد[پرت] نشود. مع هذا زهره انسان آب مى شد، از تصوّر ديدن آن كه مبادا شخص فرد[پرت] شود.

[3] امّا از آنجا كه فضل خداوند شامل حال بندگان مى باشد از خطرات عظيمه حفظ مى فرمايد. در رشت حضرت مستطاب اشرف ارفع امجد افخم الدوله شاهنشاه زاده اعظم عضد السلطان- دامت شوكته الوالا- هنگام ورود بنده به رشت كالسكه و يدك و چند نفر از معاريف عمله جاتشان را به استق

مختصراً يك ساعت و نيم از شب گذشته به خانه جناب حاجى سيد رضى وارد شديم. فرداى آن روز[حاكم] ايالت[ظ] رشت يك طاقه شال كشميرى مرحمت فرموده، به عنوان تبريك ايفاد و التفات فرموده بودند. به آورنده ده عدد اشرفى داده شد. روز بعد از ورود، خودم شرفياب حضور مباركشان شدم. كمال تفقّد و مرحمت مبذول داشتند. يك ساعت خدمتشان بوده، يك پياله چاى صرف و مستظهراً

ص: 106

از خدمتشان مرخص گرديده، به منزل مراجعت شد؛ ولى در همان شبانه روزى كه در منزل حاج مشار اليه اقامت داشتم، محرمانه از او و از عميد السلطنه و سالار، تحقيقات سلوك و رفتار حضرت شاهزاده معظم كه استفسار شد، خيلى خوب از خود حضرت والا و اجزاءشان تعريف و تمجيد و دعاگويى به ذات مقدس همايون ملوكانه- ارواحنا فداه- مينمودند. خداوند ان شاءالله تعالى روز به روز بر عمر و استقامت وجود مسعود اين پادشاه رؤوف مهربان- ارواحنا فداه- بيفزايد كه عموم اهالى ايران در ظلّ ظليلشان مرفّهُ الحال روزگار بگذرانند.

[اول رمضان: در رشت]

بالجمله، دو شب و يك روز ميهمان حاجى سيد رضى بوده، روز شنبه غرّه رمضان از رشت با كالسكه حاج مشاراليه حركت نموده، به پير بازار رفتم، در حالتى كه جنابان عميدالسلطنه و سالار بدرقه آمده، به مرداب نشسته شد. عميدالسلطنه را از همانجا وداع نموده، مراجعت كرد ولى سالار به همراه بود الى انزلى.

در انزلى به فاصله نيم ساعت كه مكث شد كشتى تجارتى حاضر گرديده، با سالار هم وداع نموده، او به انزلى رفته و بنده با جناب اجل مجد الدوله و اتباع طرفين در كشتى، متوكّلًا على الله نشسته روانه شديم.

دريا شب و روز اوّل عيبى نداشت و از دهنه بيتلاطم گذشت، ولى از آستارا به بعد كه سه ساعت به غروب مانده حركت نموديم از

ص: 107

محاذى لنكران، دريا بناى تلاطم گذاشت و خود بنده حالم به هم خورد، لكن استفراغ ننمودم اما جميع اعضايم غرق عرق شده بيحال افتاده بودم. همراهانم تماماً افتاده و متصل قى ميكردند.

مختصراً دو شب در دريا بوديم. صبح روز سيم رمضان شد، مرده بيجان به بادكوبه قبل از ظهر رسيديم. يك شب و دو روز در مهمانخانه آنجا با كمال تنفّر اقامت شد. بعد از ظهر[4] روز سه شنبه، 4 رمضان به ماشين خانه بادكوبه رفته، در صورتيكه جناب اجلّ مشير الملك وزير مختار بطرزبوغ[پطرزبورگ] براى راه انداختن با قونسول هاى بادكوبه و تفليس حاضر شده بودند.

بليت از بادكوبه الى باطوم گرفته با حضرات وداع كرده به درجه ... (1) راه آهن، خود و حرمه السلطنه و افخم السلطنه و يك خدمتكار زنانه نشسته و ما بقى نوكر و آدم دو نفر در نمره دوم نشسته و حاجى بشير خان و دو نفرى كه در نمره 3 كه حاجى تقى و حاجى ابراهيم آشپز باشند، نشسته از دو ساعت به غروب مانده سه شنبه 4 رمضان الى چهار ساعت از شب پنجشنبه 6 گذشته وارد باطوم شديم كه در سى ساعت از بادكوبه به باطوم طى اين مسافت گرديد. بعد از ورود به باطوم قونسول آنجا حاضر شده چون عيال همراه بود، ديگر در ميهمانخانه اقامت نكرده، به منزل مشهدى على اكبر ترك رفته، اقامت نموديم.

جناب مجد الدوله در همان ميهمانخانه ماندند. عصر پنجشنبه به ديدن بنده تشريف آوردند. صبح پنج شنبه قونسول باطوم آمده،


1- دو كلمه ناخوانا شايد:[نمره اول]

ص: 108

تذكرهها به ايشان داده شد كه بدهند قونسول روس و عثمانى قول كشيده، امضا نمايند. دوازده منات براى امضاى كارگزاران دولت عثمانى به تصديق جناب ميرزا آقا خان قونسول باطوم داده شد.

در باطوم درخت چاى بسيار است. از حيثيت آبادى شهر باطوم از بادكوبه كمتر وبادكوبه به آنجا رجحان دارد. به حمام باطوم رفتم، خيلى پاكيزه و منظّف مى باشد. چهار منات به حمامى و يك منات به درشكه در ذهاب راه حمام داده شد. قونسول براى شام به منزل خودش دعوت نمود. عذر خواستم. جناب مجدالدوله رفتند. معهذا يك مجموعه شام در ساعت چهار از شب گذشته، از منزل قونسول فرستاده بودند، در حالتيكه خود ما شام صرف نموده بوديم. قونسول از اهل خراسان است كه به باطوم مأمور شده.

جناب مجد الدوله بعد از دو شب اقامت در باطوم به كشتى تجارتى سوار شده از براى طرابوزن و سامسوم رفتند كه هفت روزه به اسلامبول برسند. به قونسول باطوم يك طاقه شال شيروانى كه سى تومان ابتياع شده، به عنوان ارمغان فرستاده شد.

[12 رمضان: حركت از باطوم]

در باطوم هفت روز اقامت شده، عصر چهارشنبه، 12 رمضان به كشتى فرانسوى نشسته، قونسول هم به كشتى براى راه انداختن آمده. قريب به غروب با ايشان وداع نموده به باطوم رفتند و كشتى حركت نموده، از اوّل شب الى صبح به طرابوزن رسيديم.

آن روز را الى عصر كشتى در كنار طرابوزن ايستاد. بارهايى كه

ص: 109

به طرابوزن مى بايست برود با قايق ها حمل كردند و از طرابوزن آنچه مى بايست بارگيرى كنند نيز آورده، داده، شش ساعت از شب پنج شنبه گذشته، كشتى حركت نمود، الى صبح به اسكله كراسوم، كه شهرى از خاك عثمانى است، ايستاده و از كراسوم قايق هاى متعدده آمده، آنچه به آنجا حمل شدنى بود بردند.

در باطوم بعد از سوار شدن به كشتى، ديدم مشهدى محمد آقاى صرّاف با برادر وبرادرزاده اش در همين كشتى ميباشند. جناب حاجى سيد محمد قزوينى مشهور به مستجاب الدعوه نيز با ايشان آمده اند. از اين فقره كه لامحاله شخص عالمى در اين كشتى همزبان و مونس گرديد زايد آنچه خشنودى حاصل گرديد، ولى از جهت آنكه شخص حكيمى مسيحى با عيال و دو نفر بچه اش در كشتى، همسايه اتاق مسكونى بنده واقع شده و يك نفر از بچه اش گريه و بى آرامى مى نمايد خيلى سخت مى گذرد و از طرفى خوف كشتى اين شعر حافظ به نظرم آمد:

شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين حائل

ك-- جا دانند حال ما سبكبالان ساحلها

در كراسوم وقتى كه كشتى لنگر انداخته[5] و آفتاب طلوع نموده بود، پس از خواندن و قرائت جزوى از كلام الله مجيد، تفصيل از باطوم الى كراسوم تحرير شد تا بعد ازاين، چه پيشآيد؛

«الّلهُمَّ اجعَل عَوَاقِبَ امُورنَا خَيراً بِمُحَمَّد صَلَّياللهُ عَلَيهِ وَآلِهِ

». روز جمعه، 14 رمضان به روم، كه يكى از اسكله هاست، آمديم تا عصر كشتى لنگر انداخته، قريب به غروب حركت نموده الى ساعت

ص: 110

سه از شب پنج شنبه گذشته به گونيا وارد شده، نيز در اينجا الى عصر كشتى ايستاد و در آنجا نيز بارگيرى نموده، شبانه از آنجا حركت نمود.

[ورود به اسلامبول]

مجملًا اينكه: شش شبانه روز بر روى درياى قرادانگيز بوده، صبح بيستم شهر رمضان به دهنه اسلامبول، كه قريب چهار فرسنگ الى شهر اسلامبول مسافت دارد وارد شديم. در طى اين مسافت دو طرف آبادى و عماراتى كه همه به يكديگر وصل و فاصله نداشت، ديده شد كه در هيچجا مشاهده نشده بود. بعد به اسكله كه رسيد هنوز پياده نشده بود كه از جانب جناب مستطاب اجلّ پرنس ارفع الدوله، سفير كبير، دو نفر صاحب منصب كه يكى از آنها قونسول بود كه براى پياده شدن و بردن بارها و دادن گمرك حاضر شده بودند؛ پس از نيم ساعت خود جناب سفير با جناب مستطاب اجلّ مجد الدوله كه سه روز قبل از بنده وارد شده بودند به كشتى آمدند، به قدر يك ربع در كشتى به واسطه پياده شدن ساير اشخاصى كه از زوّار و غيره در كشتى بودند، مكث نموده بعد به اتفاق ايشان به منزل سفارتى رفته، يك پياله چاى صرف شده، به منزلى كه قريب دو هزار قدم به سفارت خانه مسافت دارد و براى بنده اجاره كرده؛ يعنى تعيين نموده بودند، رفتم.

همان روز عصرش، جناب مجدالدوله براى خريد سوار راه آهن شده بونيه رفتند وبا بنده قرار دادند كه الى آخر ماه رمضان مراجعت

ص: 111

خواهند نمود. من هم چون خيالم قصد اقامه و روزه گرفتن بود، با ايشان قرار دادم كه خواهم ماند و از روز 21 رمضان روزه گرفتم. جناب سفير كبير عصر همان روز كه به منزل آمدم يك سينى شيرينى به عنوان تبريك و فرداى آن نيز يك دورى سرشير و سه قوطى عسل سفيد بسيار خوب فرستاد و عصر هم خودشان به ديدن آمدند و لازمه پذيرايى به عمل آوردند. بنده هم يك فرد قاليچه ابريشمى اعلا كه شصت- هفتاد تومان قيمت آن بود با يك طاقه شال شروانى كه چهل- پنجاه تومان ابتياع شده بود به رسم ارمغان براى ايشان فرستادم.

سه شب بعد از ورود، جنابِ سفير به سفارتخانه براى افطار دعوت نمود. در آن شب شيخ الاسلام لنكران ميهمان بود؛ ما بقى، اجزاى خود سفارت بودند و امين خاقان هم ميهمان بود. روز 25 رمضان هم سفير اعلام نموده بود كه در سفارت حاضر شده متفقاّ به مسجد اياصوفى در حالتى كه نماز جماعت مى خواندند و وقت نماز عصرشان بود، رفتيم. چه طُرفه مسجدى و چه بناى عالى كه تماماّ از سنگ سماق بنا شده، پنجاه- شصت ستون سنگ سماق داشت كه چهل ذرع قد هر يك بود و پس از نماز هرگوشه جماعتى نشسته، قرآن تلاوت مى نمودند.

پس از تماشاى آن مسجد،[به] مسجد سلطان احمد كه از ابنيه اجداد سلطان عثمانى بود، آن هم بناى بسيار عالى بود، رفتم. در مراجعت چون جمعى از وكلاى دولت عثمانى را كه وزير دول خارجه و وزير اوقاف و پسر شيخ الاسلام عثمانى و غيره و غيره را براى افطار دعوت نموده بودند و مرا هم دعوت كرده بودند، نيز به

ص: 112

سفارتخانه دعوت كرده، افطار سرشير مفصّلى تهيه كرده بودند و تا ساعت سه از شب گذشته در سفارتخانه بوده و سفير مرا به ايشان و ايشان را به بنده يك يك معرفى نمودند. در ساعت سه مراجعت به منزل شد.

در شب بيست و چهارم رمضان هم برادر حاجى محمد اسماعيل مغازه چى طهران بنده را با جمعى از معارف تجار با جناب سفير براى افطار در منزل خودش دعوت نموده بود. نيز آن شب هم در آنجا با سفير صرف افطار شده، سه ساعت از شب گذشته به منزل مراجعت شد جناب سفير در يكى از اين ليالى كه با ايشان بوديم اظهار كردند كه تجار آذربايجانى از شما با اين لفظ[ظ] عموما[6] اظهار رضامندى غياباً نمودند كه فلانى در چهل سال كه متصدّى خدمات عمده دولتى در آذربايجان بود بهطورى رفتار نمود كه احدى از اعلى و ادنى از ايشان نرنجيد. با كمال حسن سلوك با عامه مردم رفتار نمود وبعد از اين اظهارات، خواهش آنها اين شدكه چون حاجى شيخ محسن خان، سفير مقيم اسلامبول، درحال حيات خودش چند فرد شعر به خط خودش از مرثيه محتشم نوشته و در آنجا در تكيه خان والده كه تجار آذربايجانى و غيره در ايام تعزيه دارى حضرت خامس آل عبا- عليه آلاف التحيه و الثناء- نصب مى نمايند. اگر فلانى از آن كتيبه هاى اشعار محتشم كه به خط خود نوشته اند يا همه آن يا بعض آنها را بدهند كه در آن ايام در خان والده نصب كنيم، خيلى باعث ترويج شرع مبين و مايه تشكر و امتنان ماها و اجر اخروى براى خود فلانى خواهد شد.

ص: 113

جواب دادم در اين فقرهكه مسبوق نبودم و الّا بهقدر ده- دوازده از آن اشعار به نقد در طهران موجود داشتم. اگر مى دانستم ميآوردم. ان شاءالله عهد مى كنم كه اگر از اين سفر صحيح و سالم و دلخوش به طهران مراجعت نمودم آنچه موجود دارم از آنهاييكه نقل شده مى فرستم؛ بقيه را هم ان شاءالله ميدهم نقل نموده و طلا و روغن زده و تخته چسبانده، مى فرستم كه در خان والده از خطوط اهل ايران اين يادگار براى دعاگويى دولت ايران و يادگارى از بنده بماند.

چون تا عيد رمضان در اسلامبول اقامت شده بود، جناب سفير اصرار نمودند كه مجلس سلام عيد سلطان عثمانى را خيلى باشكوه منعقد مى نمايند. بهتر اين است كه اين مجلس را ببينيد و به آن جهت خود سفير صورت به وزير تشريفات داده بودند كه از باب عالى اذن حاصل بشود كه شش نفر از نوكرهاى معتبر دولت عليه ايران كه خودشان با پسر وبستگانشان باشند، بيايند.

[حضور در مجلس سلامِ سلطان عثمانى]

زمان انعقاد مجلس سلام در بالاخانه هاى مجلس كه سفراى خارجه مى نشينند، آنها هم آمده وضع سلام اينجا را تماشا كنند، اذن داده بودند. به اين جهت بنده و جناب مجدالدوله و هر يك با دو نفر پسر و برادر جناب مجدالدوله و امين خاقان هم كه جزو حاج به اسلامبول آمده بود، در آن بالاخانه به راهنمايى سفير قبل از انعقاد سلام رفتيم. سفراى خارجه هم هر يك با مادام خودشان در آنجا آمده بودند. قريب يك صد نفر در آنجا مجمّع شده بود. ميز بزرگى از

ص: 114

شيرينى و ميوه آلات و چاى و غيره حاضر نموده بودند. پس از دو ساعت كه پنج ساعت از روز گذشته بود، سلطان با لباس ماهوت سياه ساده با قراره نظامى ساده در كمر بسته، به مجلس وارد شدند كه فوراً چند دسته موزيك كه در بالاخانه مقابل سلطان بود، سلام زدند.

بعد از سلام، خود سلطان دست رو به آسمان بلند نموده، دعايى خواندند و به طرف يمين تختى كه از نيمكت قدرى بزرگتر بود، مثل آنكه روى صندلى بنشينند جلوس نموده، ابتداءاً صدر اعظم و وزرا، كه ارباب قلم بودند، آمدند بهوضع خودشان، هر يك سه- چهار دفعه تمنّا نمودند و كم كم نزديك شده، دامن پالتو نظامى سلطان را تقبيل كردند. يك يك همينطور به همين وضع هى آمده، تمنّا نموده و بوسيدند دامن سلطان را، رفتند.

پس از آن، بناى آمدن وزير جنگ و سرداران و امراى تومان و غيره شد. قريب دو هزار نفر همينطور به ترتيب، به رديف با لباس نظامى ... (1) قداره هر يك آمدند و زمانيكه بناى آمدن اهل نظام شد سلطان از طرف يمين همان نيمكت برخاسته به طرف يسار تخت جلوس كردند و در پهلوى تخت در طرف يسار شخصى با لباس نظامى ايستاده و رشه در دست داشت كه سر آن شبيه ... (2) دست بود و ريشه داشت. پس از تمنا، آن وقت نزديك آن شخص حامل رفته، آن را مى بوسيدند و بهطور قهقهرا مراجعت، در دور مجلس سلام ميايستادند.


1- يك كلمه ناخوانا.
2- يك كلمه ناخوانا.

ص: 115

قريب دو هزار نفر اينطور آمدند. بعد ازآن منشيان ونويسندگان بههمين ترتيب آمدند. از آن به بعد، بناى آمدن علما شد. دو نفر از آنها كه آمدند، سلطان از روى نيمكت برخاست و ايستاد. آنها دستشان را بلند نمودند، مثل قنوت چيزى خواندند. سلطان هم با ايشان همان طور چيزى خواندند.

بعد آنها رفتند و علماى متوسط آمدند و سلطان باز نشست و آنها با حمايل انداخته، هى يك يك آمدند، به همان ترتيب اهل نظام و غيره لوازم تمنا بهجا مى آوردند و مى رفتند و مجلس ختم شد.

همينكه سلطان برخاست موزكانچيان يك دفعه سلام زدند و اهل نظام وغيره، كه همه در اطراف مجلس چهار- پنج صفه ايستاده بودند، يك دفعه صدا به «سلطان ساق اولسون» بلند نمودند و سلطان رفتند.

هنوز ماها از بالاخانه پايين نيامده بوديم، وزير تشريفات نايب خودش را[7] فرستاد از جانب سلطان نسبت به بنده و جناب مجدالدوله اظهار تفقّد فرموده بودند. ماها هم بهطوريكه مقتضى بود جوابى متشكّرانه داديم. در مراجعت باز سفير ما را به سفارتخانه دولتى برده، چاى و ناهار در آنجا صرف شده، جناب مجدالدوله براى خريدن ... به مغازه ها رفتند و بنده براى اداى نماز و دعاگويى به پادشاه، به درگاه حضرت رب العزّه ارزقنى، عجز و نياز[كذا] مراجعت منزل نمودم و مشغول آن شدم.

[4 شوال]

چهار روز از ماه شوال گذشته، جناب سفير براى ديدن شاگردان

ص: 116

معلّم خانه اسلامبول و امتحان آنها دعوت به معلم خانه نموده بودند، به مدرسه رفته، حقيقتاً متعلّمين خيلى خوب امتحان دادند ... (1) فارسى و درس عربى و زبان فرانسه و جغرافيا مى خوانند وچند نفرى هم از شاگردانكه يتيم و بى بضاعت هستند، آنها هم چند نفر به نجارى وچندى خياطى وچند نفر بهكفشدوزى مشغول بودندكه چيزى نميگذرد هريك استاد كامل خواهند بودكه ازحرفه خودشان گذرانشان بهنحو اكمل ميگذرد. بنده و جناب مجدالدوله، هر يك پنجاه تومان به جهت اعانه شاگردهاى مدرسه نقد داديم و مراجعت نموديم.

[9 شوال: حركت به طرف اسكندريه]

نهم شهر شوال از اسلامبول با كشتى پستى حركت نموده به طرف اسكندريه. زمان حركت تلگرافى به جناب اجل مشير السلطنه نمودم كه بدانند از اسلامبول حركت نموديم.

يك روز قبل از حركت به جهتِ رفتن، در مجلس عمومى سفارت كه قرب چهار صد نفر مدعوّ دعوت نموده بودند، حاضر و بعد رفتيم به صرف خوراكى. (2) استكان شربت آبليمويى داده، خورده شد. شب تبى عارضگرديد، با خوردن كنه كنه و امساك فى الجمله عرق نموده، بهتر شده، شكر حضرت ربّ العزّه به تقديم آمد.

صبح چهارشنبه، نهم شوال كه بناى حركت كشتى بود، به دعوت جناب سفير به سفارتخانه رفته با ايشان الى لب دريا آمدم. طرّاده كه


1- به اندازه يك كلمه سفيد.
2- خوراكى حدسى است. شايد: فواكه

ص: 117

مخصوصاً مال سفير بود حاضر نموده بودند. با ايشان به طراده نشسته قريب يك ميدان بُعد كشتى بود، رفتيم و آنجا به كشتى رفتيم با سفير.

جناب اجل، مجدالدوله، شب چهارشنبه به كشتى رفته، اقامت نموده بودند كه صبح آن روز با سفير بنده رفتم. بعد از نيم ساعتى هم ايشان در كشتى اقامت نمودند، دو جعبه شيرينى يكى براى بنده و ديگرى جهت جناب مجدالدوله با آدم هاى خودشان به كشتى آوردند. حقيقتاً كمال مهربانى را به عمل آوردند. حتى خانه هايى كه در اسلامبول معين نموده بودند، كرايه آن، كه هشتاد تومان بود، خودشان داده بودند. بنده هم ديدم اين زحمت فوق العاده بود و هر قدر اصرار شد كرايه را نگذاشتند خودمان بدهيم. بنده هم در كشتى همان چهل تومان كه حصّه كرايه خانه بنده مى شد به آدم هاى جناب سفير، كه در اقامت اسلامبول زحمت كشيده بودند، به توسط سيد روضه خوان ايشان دادم. بعد ايشان رفتند و كشتى قريب به ظهر حركت به طرف اسكندريه نمود.

[پنج شنبه 11 شوال: ازمير]

آن روز و شب پنج شنبه الى يك ساعت از روز پنج شنبه يازدهم شوال گذشته كه كشتى در حركت بود، به شهر ازمير رسيديم. كشتى براى دادن مختصر بارى كه داشت در اسكله ازمير ايستاد. شهر بسيار قشنگى از دور مشاهده شد. جناب مجدالدوله از كشتى يپاده شده، براى تماشاى ازمير رفتند. بنده چون در اين سفر همّى به جز زيارت قبر حضرت رسول- صلّى الله عليه وآله- و ائمه بقيع- سلام الله عليهم

ص: 118

اجمعين- و زيارت مكه معظّمه در نظر نبود و نمى باشد، پياده نشده. اين افراد به خاطرم آمد:

گفت معشوقى به عاشق كى فتى ت-- و به غربت ديده اى چون شهرها

پس كدامين شهر زانها خوشتر است گفت آن شهرى كه در وى دلبر است

ان شاء الله خداوند تفضّل فرمايد و توفيق بدهد كه آن فيوضات عظما درك بشود. ديدن اين شهرهاى دنيوى چه فايده بر آن مترتب خواهد بود. به اين جهت ابداً ميل به پياده شدن هم ننمودم.

از ازمير باقلاى تازه آورده بودند. دو حقه ابتياع شد، از قرار حقه شهر از او پانصد دينار. چون درين فصل زمستان باقلاى تازه، تازگى داشت. يك ساعت به غروب مانده شب جمعه از مقابل ازمير حركت نموده، صبح جمعه دو ساعت از آفتاب گذشته به يكى از شهر يونان كه مسمّى به بريه بود، كشتى رسيده، محاذى آن كشتى ايستاده، بعد از نيم ساعت صداى چند عدد شليك توپ[شنيده] شد. استفسار نمودم. گفتند: زن پادشاه يونان به اينجا تازه با كشتى آمده بود. جهت تشريفات ورود او شليك نمودند. شهر بسيار قشنگ خوبى به نظر آمد.

مجموعاً از اسلامبول به اسكندريه چهار شب و پنج روز[8] بر روى آب بوديم. چهار- پنج ساعت قبل از پياده شدن از كشتى، دريا تلاطمى نمود. اما الحمد لله زود ساكت شد. جناب مجد الدوله رفتند به ميهمانخانه ارامنه، و لكن من به واسطه آن كه ميهمانخانه ها خيلى نجس بود، از بابت آنكه خدمتكار مسلمان ابداً به هم نمى رسيد و مى بايست الجاءً غذاى آنها خورده، به اين جهت در خانه مسلمانى به روزى چهار تومان كرايه نموده رفتم.

ص: 119

[اسكندريه]

در اين شهرِ اسكندريه نخل خرما به عمل آمده، از شدّت پشه هيچ خواب و راحت ممكن نشد. در اسكندريه قبر منوّر جابر بن عبدالله انصارى- عليه الرحمه- در نيم فرسخى خود شهر اسكندريه واقع است. گنبد و بارگاهى و مسجدى؛ خديو قديم مصر كه پدر اين خديو باشد ساخته و بنا نموده. به راهنمايى مشهدى محمدعلى تاجر رشتى به كالسكه نشسته به زيارت آن بزرگوار رفتم.

اسكندريه شهر معتبرى است. عمارات و ابنيه عاليه بسيار دارد. بندر بزرگى مى باشد. كشتيهاى متعدد به اينجا مى آيد و از چهار هزار كالسكه و درشكه بيشتر شبانه روز در آن حركت مى نمايد. خيابان متعدد نظيف دارد كه اغلب با سنگ تراشيده ومابقى شوسه مى باشد. از حيثيت پاكى و تميزى به اسلامبول ترجيح دارد. ساخلو آن از سرباز و پليس انگليس است. سكنه آن با آنكه انگليس و غيره است، هر يك به زبان خودشان تكلم مى نمايند، ولى اهالى خود اسكندريه به زبان عربى حرف مى زنند. واگون و باركش هاى بسيار على الاتصال از صبح الى هشت ساعت از شب گذشته در حركت هستند.

جناب مجدالدوله يك روز بعد از ورود آمدند، با بنده وداع نموده، چهار- پنج روزه به مصر رفتند كه در سوئيس[سوئز] يا ينبوع به بنده برسند. اين طور مذكور داشتند كه نذر نمودهاند براى قبر مالك اشتر كه در مصر است بدهم گنبد و بارگاه بسازند، به آنجا مى روم كه به توسط تاجرى پول و دستور العمل داده، پس از آن به ينبوع بيايم. ولى بنده چون در مصر كارى نداشتم و خيال سياحت در نظر، دراين

ص: 120

سفر نبود، به جز زيارت، به مصر نرفتم. در همين اسكندريه با راه آهن به سوئيس[سوئز] ان شاءالله تعالى خواهم رفت.

قبور حضرت لقمان و اسكندر ذوالقرنين ودانيال، درهمين اسكندريه استكه بر سر قبور آنها فاتحه خوانده شد؛ قبورى نيز در پهلوى همين مقابر، در جاى على حِدِه بود بهموجب تفصيل ذيلكه براى تماشا رفتم، قبور هر يك با سنگ مرمر بسته شده:

والده طوسون(دختر محمدعلى پاشا)- همسر ايضاً- خودِ طوسون پاشا- سعيد پاشا- والده سعيد پاشا- برادر ايضا- همشيره ايضاً- محمدعلى. براى هريك به وضع عليحده لوحى از مرمر به خط جلىِ نستعليق و نسخ كنده بودند. معلوم شد از توابع عثمانى بودند. جايى در اسكندريه كه چهار سال است مذكور نمودند، در زيركوهى پيدا شده كه از صد پله متجاوز، بهطور گشتن و گرديدن. زمان رفتن به پايين مى خورد كه پله هاى هر يك، يك چارك كمتر است و براى روشنايى بعد از پيدا شدن در هرگردش چراغ ليترليك گذاشته اند كه مستحفظين آن مى پيچاند روشن مى شود، ولى از قديم دو نفس كش از سنگها تراشيده اند؛ مثل تنوره خيلى بزرگ است كه هم پايين روشنايى بدهد و هم هوا از آنها داخل بشود كه شخص بتواند تنفّس نمايد و پله هايى دورادور آن نفس كش ها تراشيده اند كه با آن پايين مى رود.

در آن زير عمارتى بزرگ از همان كوه تراشيده اند كه ستون هاى سنگى متعدد دارد. بنده تا هشتاد پله رفتم. كوه وهواى آن، مرا گرفت و از بدنم بناى ريختن عرق گذاشت. ديگر نتوانستم به زير

ص: 121

آن كوه و ده بيست پله ديگر را بروم. همان مستحفظ باز چراغ ليترليك آن زير را دست زده روشن نمود. از همان دور ديده، مراجعت كردم، ولى افخم السلطنه روز قبل رفته ديده بود مفصّلًا.

دو آنتيك خانه متصل به هم[9] در جاى عليحِدِه دارد كه آدمهاى مرده روغن زده، از ساليانِ دراز در تابوت سنگى گذاشته اند كه كفن هاى آنها پوسيده نشده، مرد، زن، بچه و غيره در آنجا بود. سكه هاى قديمى بسيار از سلاطين روى زمين نيز آنجا جمع نموده اند.

[حركت از اسكندريه]

يك روز قبل از حركت از اسكندريه، پاشا و محافظ نويس به ديدن آمد. خيلى اظهار مهربانى نمود. روز يكشنبه 21 شوال از اسكندريه الى سوئيس، در ده ساعت طى مسافت نموده شد. در ساعت ورود، قونسول آمده، ديدن كرده و تلگرافيكه قونسول مصر به خواهش جناب مجدالدوله به قونسول سوئيس كرده و استفسار حركت بنده را از آنجا نموده بودند، به من نمود. جواب داده شد كه ان شاءالله پنج شنبه 25، در همانجا با كشتى حركت خواهد شد به طرف ينبوع. اگر شما امروز و فردا تشريف بياوريد، متفقاً به ينبوع خواهيم رفت.

يك قبضه طپانچه رولور كه در اتاق نمره اوّل راه آهن و دو عدد چتر كه اقامت نموده بوديم، سهواً افخم السلطنه در آفيس راه آهن در وسط راه گذاشته، مانده بودند. تلگرافاً به مصر اطلاع داده شده بودكه با ... (1) كارخانه درآنجا مانده و شمندفرى به مصر رفته، از عجله كه در


1- يك كلمه ناخوانا.

ص: 122

آفيس شمندفر در وسط راه سوئيس نمودند همانجا مانده، پس از سه ساعت هنوز وارد سوئيس نشده آورده در سوئيس به من فورى تحويل داده انعامى به آوردنده داده تحويل نمودند. پنج روز در سوئيس اقامت شده، 6 ليره صاحب خانه در سوئيس گرفته 31 ليره براى بليت كشتى الى جده داده شد. بعد از سوار شدن به كشتى، كه از اوّل شب حركت نمود، صبحِ آن يك ساعت از روز گذشته بود كه به طور سينا رسيديم.

حكيم وغيره از طور سينا آمده، اهل كشتى را ديدند و به قدر يك ساعت نشسته رفتند. باز كشتى حركت نمود.

مختصراً چهار روز و سه شب كشتى به حركت بود تا به ينبوع رسيد، ولى در شب آخر دريا بناى موج و تلاطم گذاشت. از اوّل شب الى صبح، مثل اينكه خداوند تفضّل فرمود كه پس از دو ساعت از روز گذشته قريب به ينبوع، قدرى آرام گرفت و بحمدالله به سلامت از كشتى پياده شده، به قايق نشسته، به قدر يك ميدان در قايق بوده، به ينبوع وارد شديم.

در لب دريا ميرزا اسماعيل خان قونسول ينبوع ايستاد، مرا به منزل خود برده، دو پياله چاى صرف شده، به منزلى كه روزى دو ليره كرايه آن بود، آمده نشسته، شكر حضرت معبود يزدان به تقديم آمد.

يك ساعت از شب گذشته، مفخم السلطنه، قونسول جدّه كه براى مراقبت حال حجاج در مكه خواهد آمد، به ديدن آمده، فرداى آنهم جناب مجدالدوله با قونسول جده و امين خاقان و مشهدى محمد آقاى صرّاف آمده، ديدن نموده، رفتند. مشهدى محمد آقا و امين

ص: 123

خاقان كه با ما به مدينه آمدنى بودند، در ينبوع اقامت نمودند وقونسول با كشتى عازم جده شد. يك لنگه يخدان با اسبابهاى زياديكه ديگر به كار هواى عربستان نمى آمد، با رضاى قونسول، به حاجى نقى نام سپرده شد كه در مراجعت در جدّه تحويل بدهد تا مشيت الهى چه باشد.

از اتفاقات روزگار اين است كه كشتى كه بعد از هفت- هشت روز حركت ماها از اسلامبول، كه جناب مستعان السلطنه ناظم خلوت و مشهدى محمد آقاى صرّاف و برادر زاده او و جناب حاجى سيد محمد قزوينى در آن نشسته بودند، هنوز خيلى از اسلامبول دور نشده بودند، كشتىِ ديگر مصادف با آن كشتى كه حضرات نشسته بودند شده، بههم خورده و خوردن آن كشتى به اين كشتى باعث اين گرديد كه اين كشتى حامل جناب مستعان السلطنه و سايرين شكسته ولى خداوند تفضّل فرموده كه در آن بين، كشتىِ ديگر رسيده، اهالى اينكشتى شكسته را به زودى حمل نموده، ولى به قرار تقرير امين خاقان و مشهدى محمد آقاى صرّاف، يكى (1) از حاجيهاى آن كشتى شكسته، كه به عجله پايين ميآمد، زخمى شده و دو روز بعد كه در آن كشتى ديگر نشسته بودند، او فوت و بعد از غسل و كفنِ او، نعش او را به دريا انداخته اند ولى سايرين بحمدالله سلامت رسيدند.

و اما بعد از ورود به ينبوع، شاكر كه از طايفه حرب اعراب و خيلى در اين راه مدينه به اعراب شترداران و قطاع الطريق باديه نشينها


1- «يكى» حدسى است.

ص: 124

مسلّط است و شش برادر مى باشند كه همه مسلّط هستند و در حقيقت امير حاج اين طرف راه مدينه منوّره هستند، حاضر نموده، يك طاقه شال كرمانى .... ... (1) داده[10] كه الى مدينه همراه بوده، از شرّ خودش و اشراريكه توابع او هستند، بعد از فضل خداوند محفوظ بدارد تا چه پيش آيد.

54 عدد ليره با هم كرايه و خاوه به شاكر و پنج عدد ليره به اكام(عكام) كه از ينبوع الى مدينه به همراه آمدند داده، پنج روز در راه ...

[16 ذى قعده: در بقيع]

روز شانزدهم ذيقعده، چهار ساعت بهغروب مانده، وارد مدينه منوّره شده، روز پنجشنبه هفدهم بعد از غسل و تطهير نمودن در حمام، به زيارت حضرت رسول- صلّيالله عليه وآله- و ائمه طاهرين- سلام الله عليهم اجمعين- و حضرت فاطمه زهرا- سلام الله عليها- در بقيع مشرّف شدم و به جناب مشيرالسلطنه و اولاد و دوستان و اقربا دعا كردم و مخصوصاً و يك سيد خلخالى را ديدم كه در روضه منوره ائمه طاهرين در بقيع روضه مى خواند. گريه زيادى نموده و به دعاى وجود فائض الجودِ همايونى- ارواحنا فداه- دعا نموده، سلامت ذات مقدّس را از خداوند عالم- جلّ شأنه و عظمته- مسألت كرده، پس از روضه، به سيّد گفتم ذات مقدّس ملوكانه را در ملأ دعا كرده، به منزل مراجعت نمودم.

خداوند ان شاءالله جناب مشير السلطنه را هم به اين فيض


1- به اندازه دو كلمه ناخوانا.

ص: 125

عظما نايل فرمايد. بخصوصه در بالاى سر بالاى مبارك حضرت رسول- صلّى الله عليه وآله- اين مسألت از خدا نمودم. ان شاءالله به اجابت مقرون شده باشد! اگرچه اين سفر، سفر پرزحمتى و دريا و منازلى كه بايد شترسوارى نمود، خطرات بسيار دارد؛ اما:

نابرده رنج گنج ميسّر نمى شود مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد

حالا در فكر اين هستم كه، كى حمل شام، كه مى گويند بيست و پنج ذى قعده مى رسد برسد و تهيه آن شده به تفضّل خداوند متعال ان شاءالله خودمان را به مكه معظمه رسانيده، آن عمل واجب ادا بشود.

يا رب اين آرزو مرا چه خوش است ت-- و ب-- دي-- ن آرزو مرا برسان

حمل شام 26 ذيقعده از مدينه حركت نموده، به مسجد شجره آمد. در آنجا احرام بسته شد. ده روز در راه. روز 6 ذيحجه وارد مكه معظمه شده، اما در راه مكه، در يكى از منازل، كه بين الجبلين راه واقع شده بود و اعراب حربى و غيره آمده در دو طرف كوه سر راه را گرفته، براى آنكه از ملكه هند كه در حمل شام بود و خاوه از او مى خواستند، بناى تيراندازى نموده دو نفر از عسكر شامى يك نفرِ سلطان و يك نفر حاجى مقتول شد.

جناب عبدالرحمان پاشا، كه به همراه حمل آمده بود، خودش سوار شده با عسكريكه همراه آمده بود، به طرف كوه رفته، با ضرب توپ و گلوله تفنگ آنها را از سر كوهها دور نمودند و حاج از تطاول آنها خلاص شده. مقتولين جدال همان چهار نفر واقع گرديد. شب بعد از آن روز، مشايخ آن اعراب نزد جناب پاشا آمدند و به يك مَبلغى خانم ملكه را قطع نموده بهآنها داده، رفع شرّ آنها از سرِحاج

ص: 126

بحمدالله شد. ديگر در ساير منازل به ظاهر متعرّض نشدند، اما دزدى در ميان حاج در وقت بار كردن مى نمودند.

[ششم ذى حجه: ورود به مكه]

در هر صورت به هر زحمت بود روز شش ذيحجه، پنج ساعت بهغروب مانده، وارد مكه شديم و عمل احرام عمره تمتع را به جا آورده، با مطوّف ها به بيت الله مشرّف شده، هفت شوط نموده، پس از آن، هفت مرتبه سعى فيما بين صفا و مروه نموده و بعد قدرى از موى سر را مقراض كرده، كه تقصير شد و مراجعت به منزل نموده، احرام را برداشته، لباس پوشيده شد.

باز مجدّداً در ترويه، در منزليكه در مكه گرفته بودم، غسل نموده، براى حجّ تمتع احرام بسته، به مسجد الحرام رفته، هفت شوط نموده و در زير ناودان طلا، كه مشهور به «ناودان رحمت» است، رفته و طلب مغفرت از درگاه حضرت ربّ العزّه نموده و دعا به ذات ملكوتى صفات قبله عالم- ارواحنا فداه- كرده و بهطوريكه دستخط مبارك به حرمه السلطنه، براى انجاح مقاصد قلبيه خودشان صادر فرموده بودند، به همان تفصيل نموده و از ايام عمر مبارك و شكوه دولت ايران از خداوند مسألت ودر مقام حضرت ابراهيم- عليه سلام الله الملك المنّان- دو ركعت نماز خوانده، معاودت به منزل كرد و شتر و كجاوه و غيره، كه حاضر نموده بودند، خود و حرمه السلطنه و افخم السلطنه وكلفت زنانه و نوكرهاييكه بههمراه آورده بودم، همه را برداشته روانه منا شديم و شب در آنجا بيتوته نموده، وقت طلوع آفتاب

ص: 127

با حجاج به عرفات رفته، قريب ظهر به عرفات رسيده، تا غروب مشغول ادعيه و نماز و غيره شد. نيم ساعت از شب گذشته با حجاج مراجعت به مشعر نمودم كه دو فرسخىِ مكه است.

صبح، وقت طلوعآفتاب حركت نموده[11] قبل از ظهر به منا آمده و روز عيد بود تقصير نمودم. قدرى از موى سر را تراشيده و هشت رأس گوسفند ابتياع و قربانى نموده، سوى .... (1) و سنگ جمره عقبه را زده و شب در منا اقامت كرده، صبح يازدهم كه به مكه معاودت شد، باز سنگ جمره زده به حرم رفتيم، هفت شوط نموده و در مقام حضرت ابراهيم- عليه السلام- نماز طواف بهجا آورده، بعد به صفا و مروه رفته، هفت دفعه سعى بهجا آورده، مجدداً براى حج نساء مراجعت به حرم شده و هفت شوط نموده، باز در مقام حضرت ابراهيم 7 دو ركعت نماز خوانده و از خداوند متعال مغفرت و خير دنيا و آخرت را مسألت كرده و دعاى مخصوص به پادشاه- ارواحناه فداه- نموده وبراى جناب مشيرالسلطنه وپدر ومادر ومرحومه همشيره ها وصبيّه، كه مرحومه شده واجداد واولاد وخاله ها وعمه وجده وخاله زادگان ومخصوصاً جناب موثق الملك و بديع الملك و دوستان و آشنايان در نظر بودند، دعا نموده و يك يك اسم برده شده است.

براى جناب مشيرالسلطنه مستدعى به اولادى شدمكه اگر مقدّرگرديده انشاءالله مرحمت بشود! همچنين بقاى نوادگان و اولاد همشيره زادگان نيز دعا كرده قريب به ظهر مراجعت به منزلى كه در


1- يك كلمه ناخوانا.

ص: 128

مكه داشتم شده، ناهارى صرف شده دو ساعت به غروب مانده باز مجدّداً به كجاوهها و غيره سوار شده، به منا برگشتيمكه در آنجا چادرهاى متعدده، كه از اسلامبول خريده بودم و زده بودند، اقامت نموديم.

شب را كه جناب مفخم السلطنه خودش به چادر بنده آمده، دعوت شام نموده بود، رفتم. جناب اجلّ مجدالدوله و جناب ناظم خلوت و جمعى از حجاج ايرانى را نيز دعوت نموده بود. همه در آنجا حاضر بودند. صرف شام شده و آتش بازىِ بسيار مفصّلى هم در مقابل حمل شاميكه آنها توپ متعددِ مفصل شليك مى نمودند وآتشبازى ميكردند، تهيه كرده، با موزيكانى كه از موزيكانچيان هندى يا مصرى آورده بود، تا سه- چهار ساعت از شب گذشته، موزيكان مى زدند و چراغانى هم نموده بود. من هم در مقابل چادرهاى خودم دوازده مشعل تهيه كرده بودم و ده عدد لاله فنرى تا ساعت چهار- پنج داده روشن كردند و خاتمه مجلس عموماً به پادشاه- ارواحناه فداه- دعا نموده، هر يك به چادر خود مراجعت كرديم.

فرداى آن روز، كه روز دوازدهم شهر ذيحجه باشد، تا بعد از ظهر در منا اقامت كرديم. نماز ظهررا در منا خوانده، سوار شده، باز قبل از مراجعت، پيش ازظهر سنگ جمره عقبه را زده، بعد از ظهر با حمل شامى و مصرى، كه از سيصد هزار نفر مى گفتند جمعيتِ حجّاج زياده بود، يك ساعت و نيم به غروب مانده به مكه معظمه معاودت نموديم و بحمدالله عموم حجاج به سلامت، به جز يك نفر مريض تماماً به مكه معاودت كردند.

ص: 129

[اقامت شانزده روزه در مكه]

شانزده روز هم در مكه اقامت نموده و در هر روز يك دفعه در بيت الله طواف، كه هفت شوط باشد، از روى استحباب به عمل آمده، قبور حضرت عبدالمطّلب و حضرت ابوطالب و حضرت خديجه و حضرت عبدمناف و محلّ تولد حضرت فاطمه و خانه حضرت امير المؤمنين- سلام الله عليهم اجمعين- نيز زيارت شده و مطوّف مكه يك طاقه شال و ده ليره و به خواجه هاى مكه ده ليره و به اكام(عكام) و عمله جات ده ليره و يك طاقه شال، براى ... (1) باشى دو طاقه شال و ده ليره و به على آقا حمله دار شيرازى ساكن شام سواى يك صد و بيست ليره كه بابت كرايه داده شده، يك طاق شال هفتاد تومان به عنوان خلعت داده شد.

بيست و دوم شهر ذيحجه الحرام با يك دسته حجاج از مكه معظمه- زادهاالله شرفاً- حركت نموده، يك روز و يك شب در راه بوده، روز دوم، سه ساعت به غروب مانده، به احتمال خوف از قطّاع الطريق عرب به جده رسيديم و حال آنكه ملكه هنديه در اين حمل همراه بود. در سر جميع قلّههاى كوه و در چند نقطه نيز سرباز حاضر نموده و مستحفظ قرار داده بودند. معهذا براى حجاج نيمهجانى از خوف اشرار عرب باقى مانده بود. دو نفر هم جنازه در كنار معبر افتاده بود كه بر حسب ظاهر دو- سه روز بود كشته بودند.

حقيقت، از ينبوع الى مدينه و مكه و جده، نهايتِ اضطراب براى


1- يك كلمه ناخوانا.

ص: 130

عموم حجاج حاصل بود و احدى خود را صاحب جان و مال از حجاج نمى دانست و حالا كه به جده رسيده ايم، با اينكه بهكشتى مى بايد نشست و بيم غرق هم در مقابل است، مثل اين مى ماند كه از زندان مستخلص شده ايم! با آنكه خودم با هفت نفرى كه همراه بود، دو هزار و پانصد تومان از ينبوع الى جده پول داده ام و حالا براى نشستن محتاج به قرض شده، براى آنكه سه طاقه شال كشميرى و شيروانى و ده طاقه شال كرمانى و دو فرد قاليچه اعلا به عنوان تعارف و خلعت در ينبوع الى جدّه داده ام. معهذا به اندازه اى سختى كشيده شده، جهت قطّاع الطريق كه ما فوقى بر آن متصور نيست.

بعد از ورود به جده، تلگرافى از جناب مستطاب اجلّ اكرم افخم مشير الدوله براى ابتياع نمودن دو نفر خواجه كوچك حسب الأمر رسيده است. به دعاى ذات مقدس همايون ملوكانه- ارواحناه فداه- كه مايه زندگانى و رفاهيت حال عموم چاكران و خاصه اهالى ايران مى باشد، اشتغال ورزيد. و پس از آن، به استحضار جناب مجدالدوله و ناظم خلوت به تفحّص برآمدم. معلوم شد به واسطه قدغن انگليس، سياه از كنيز و خواجه نياورده اند. و از كشتى ها رد نمى دادند بلكه ان شاء الله در اسلامبول به توسط و استحضار جناب ارفع الدوله، سفير اسلامبول اين خدمت انجام پذيرد.

[در قرنطينه طور سينا]

در جده، كشتى يكسره الى اسلامبول كرايه شده، به هشتاد و هشت ليره، بعد از آمدن به كشتى، شش ليره هم اجزاء كشتى، براى

ص: 131

جاى آشپزخانه گرفتند. دو شب در روى آب خوابيده شد تا بهطور سينا آمديم. در طور سينا حكيم آمده، اهالى كشتى را براى اشخاصى كه در قمره اوّل كشتى سكونت داشتند پياده نموده، به قرنطينه طور سينا برده و در آنجا قريب دو هزار باب چادر زده بودند كه اهالى كشتى هايى كه متواتراً از حجاج مى رسيدند، پياده نموده، به قرانطينه مى بردند و هر كشتى اهالى آن را چهار شبانه روز در قرنطينه نگاه مى داشتند؛ چنانچه اين كشتى كه ماها در آن بوديم، چهار روز اهالى آن را نگاه داشته و ماها در كشتى كه در روى آب لنگر انداخته، اقامت نموده، معطّل و انتظار مرخّصى واجازه رفتن كشتى به طرف اسلامبول داشتيم.

چون از كاپيتان اين كشتى، در دادنِ جا، خيلى اظهار انسانيت شد، يك حلقه انگشتر فيروزه بسيار خوب كه در اطراف آن الماس ريزه نصب نموده بودند و هشتاد تومان متجاوز قيمت آن، به كاپيتان كشتى دادم.

در روز اوّل و دويم كه كشتى در طور سينا لنگر انداخته، بادى در روى دريا مى آمد و موج ها بلند مى شد كه زَهره آب مى گرديد، بعد از دو شبانه روز فيالجمله باد آرام گرفت و شكر حضرت معبود يزدان به تقديم آمد.

يك روز به مرخصى حجاج از قرنطينه مانده، يك نفر دكتر انگليس با سه چهار نفر اجزاء به كشتى[آمد و] خدام كشتى را نيز به قرنطينه فرستاد و از آدم هاى قمره اوّل مرا با افخم السلطنه و حرمه السلطنه و يك نفر خدمه زنانه را به هزار لَيتَ و لَعَلَّ در كشتى گذاشته،

ص: 132

چهار نفر نوكر مرا به قرنطينه فرستاد و جنابان مجدالدوله و ناظم خلوت را در كشتى گذاشته، امجد السلطان پسر مجدالدوله و ساعد همايون و دو نفر نوكر مجدالدوله، دو نفر نوكر ناظم خلوت را نيز به قرنطينه فرستاد. مختصر اين است يك روز و يك شب هم در كشتى بدون آدم و خدمتكار در كشتى مانده و خدمت خودمان را[13] خودمان مى نموديم. و همين قدر متشكر بوديم كه ماها را به قرنطينه نبرده و لخت ننموده و الّا تب عارض مى شد. در هر صورت سه ليره هم پول قرنطينه دستى گرفته و هشت عدد نوشته قرنطينه به خودم و همراهان داده و صبح روز پنجم قرنطينه عموم حجاج اين كشتى كه از پانصد نفر متجاوز بودند، مرخص نمودند كه كشتى حركت نموده برود. روز پنجم كشتى حركت نموده، به طرف ازمير، ولى پنج روزى كه در راه بوديم دريا متلاطم و حجاج به واسطه تلاطم عموماً بدحال و همه را قى ميكردند و پنج نفر از حجاج كه مريض بودند وفات نموده، آنها را بعد از غسل و كفن به دريا انداختند. پس از رسيدن به هورلا، نزديكِ ازمير، كشتى را براى قرنطينه نگاه داشته، اهالى كشتى را سواى قمره نشينهاى درجه اوّل پياده نموده و قرنطينه برده، چهل و هشت ساعت نگاه داشته، روز عاشورا آنها را مرخص نمودند كه وقت ظهر كشتى حركت نموده، به طرف ازمير برود.

يك روز قبل از حركت، حكيم حافظ الصحه، كه دراين قرنطينه گذاشته بودند، با اجزاءش بهكشتيآمده، يك ساعت اهالى قمره اوّل، كه ماها بوديم، ملاقات نموده و دو ليره كه حق قرنطينه خود بنده و همراهان بودند، اخذ نموده، نوشته قرنطينه داده و از ساير حجاج قمره

ص: 133

اوّل نيز حقوق قرنطينه هر يك را گرفته معاودت كردند تا اينجا به اين نحو گذشت. تا بعد چه پيش آيد! و جرأت نشستن در قايق ننموده، سه ليره داده، پركاس حاضر نمودند و در آن نشسته با جناب حاجى ناظم خلوت و حاجى افخم السلطنه و همراهان به سلامت وارد اسكله وپياده شديم.

در آنجا جناب صفاء الملك مستشار سفارت و حاجى ميرزا موسى خان منشى باشى و ساير اجزاء سفارت از قوبس و غيره و كالسكه حاضر نموده بودند، به سفارت تقدير الهى چه باشد.

[در استانبول]

مجملًا اين است: هيجده شبانه روز روى آب بوديم تا به اسلامبول رسيديم. چون اين كشتى به قدر نيم فرسنگ از اسكله دور ايستاد و دريا هم متلاطم رفتيم و حاجيه حرمه السلطنه و كلفت و نوكر ما را كه كالسكه و گارى براى حمله اثقال كرايه نموده بودم، به خانه هاى آقا سيد حسين و آقا سيد حسن كه از اهل تبريز و در اسلامبول سكونت دارند و به ده ليره مشهدى ميررحيم تاجر، مشهور به گلابى كه در خان والده تجارت مى نمايد و با بنده طرف داد و ستد بود، كرايه كرده بود فرستادم.

در سفارت، بعد از صرف چاى مراجعت به خانه ايكه كرايه نموده بودند كرده، عصر آن روز مستشار و اجزاى سفارت، كه مِن جمله پسر حاجى موسى خان مؤتمن نظام بود آمده، ديدن كردند. تجار ديگر از اهل آذربايجان ساكن اسلامبول آمده ديدن نمودند. روز

ص: 134

بعد، تذكره هاى ايران به مستشار داده شدكه نزد وزير مختار دولت بهيه روسيه بفرستد كه تذكره جديدى براى گذشتن از درياى قرادانگيز ونبردن ماها به قرنطينه روسيه، كه در كفه به جهت حجاج معين نموده اند، بدهند. بعد از سؤال و جوابهاى زياد، راضى شدند كه سند نبردن در قرنطينه بدهند وچون بندگان اعلى حضرت ظلّ اللهى- ارواحناه فداه- دو نفر خواجه تلگرافاً فرمايش فرموده بودند كه در جده ابتياع كنم و در آنجا آنچه تجسّس شد، به واسطه قدغن دولت انگليس دو سال بود كه نمى آوردند و از آنجا يأس بهم رسيد.

در اسلامبول به شارژدافر اظهار كردم كه چون در اسلامبول بصيرت از همه چيز دارند و تجار ايرانى با آنها آميزش و سروكار دارند، محرمانه بلكه ابتياع و پولش را بدهم و خواجه ها را هم به سفارت بدهم كه آنها را به هر تدبير شد به ايران برسانند. چند روز معطل شدم. عاقبت مستشار پيغام داد كه عجالتاً هر جا تفحّص شد براى خواجه پيدا نمى شود. لابداً مشهدى مير رحيم تاجر را با مستشار[14] موجه ثلاثه[ظ] كه هر ساعت كه مستشار، خواجه به دست آورد، قيمت آن هرچه باشد الى يك هزار تومان و يك هزار و پانصد تومان داده و خواجه را پس از گرفتن تحويل سفارت بنمايند كه جناب سفير روانه ايران كنند. در اين فقره كه فى الجمله اطمينان حاصل شد، روز چهارشنبه 19، با كشتى پُسته كه ميگويند، چهار روز به باطوم مى رود سوار شده روانه شديم با جناب حاجى ناظم خلوت، اما جناب حاجى مجدالدوله عجله نمودند و روز شنبه چهار روز قبل از حركت ماها، عازم شدند. غالباً در اين سفر رسمشان اين طور بود كه شرايط رفيق

ص: 135

راهى را كمتر ملاحظه مى نمودند.

عصر روز چهارشنبه 19، كشتى حركت نموده، روز جمعه 21، دو ساعت به صبح مانده دركنار سامسوم اسكله كرده بار و اشخاصيكه به سامسوم رفتنى بودند، از كشتى پياده شده رفتند. در حقيقت يك روز و نصف و دو شب در روى دريا كشتى حركت نمود تا به سامسوم رسيديم، ولى بحمدالله در اين دو شبانه روز كشتى بسيار آرام و بى تلاطم حركت نمود. خداوند ان شاءالله تفضّل فرمايد كه الى باطوم هم به همين قسم دريا آرام باشد. از ظهر روز جمعه 21 هم باز كشتى حركت نموده الى چهار ساعت بهصبح شنبه 22، به طرابزن رسيده، باز كشتى اسكله نموده، لنگر انداخت و مشغول دادن بار به قايقها شدند كه به طرابزن ببرند. چند نفرى از مرد و زنِ ارامنه، كه در سامسوم به كشتى آمده سوار شده بودند، در طرابزن پياده شده رفتند و الحمدلله والمنّه ديروز و ديشب و امروز كه كشتى به اينجا رسيد، دريا تلاطمى ننموده تا بهآنجا به خوبى رسيد. اميدوارم از عصر امروز هم كه كشتى به طرف باطوم حركت خواهد نمود، دريا به همين آرامى باشد كه بى تلاطم و فرتنه به باطوم به سلامت برسيم، ولى از اتفاق، يك كشتى كه در مقابلِ همين كشتى كه ماها نشسته بوديم و در طرابزن اسكله نموده بود، گردش كرده آمد به اين كشتى چسبيد. خداوند تفضّل فرمود كه روز بود و هر دو كشتى اسكله نموده در حركت نبود كه به كشتى ها آسيبى برسد. عمله جات هر دو كشتى اتفاق نموده، دو- سه ساعت اوقات صرف كرده، كشتى ها را از يكديگر جدا نمودند.

مجملًا اين است كه كشتى شب حركت نموده، سه ساعت از

ص: 136

روز گذشته به باطوم رسيديم. قنسول باطوم پس از يك ساعت به كشتى آمد و تذكره هاى ما را داده از جانب دولت روس امضا نموده، قول كشيده و بارهاى ما را بدون آنكه بازكنند رييس گمرك خانه روسيه هم بهكشتى آمده بود، كمال معقوليت را متعرّض نشده، به منزليكه در باطوم معين شده بود بردند و خودِ من هم در كشتى سوار به قايق نشسته با قونسول باطوم و به اصرار و اظهار قونسول مرا با حرمه السلطنه و خدمه ايشان با حاجى بشرخان به منزل قونسول رفتيم و شب را در آنجا نموده، صبح روز دوشنبه 24 شهر محرّم، دو ساعت از روز گذشته، به ماشين خانه با قونسول باطوم رفتيم و 25 ليره داده، به جهت خودمان و بارهاييكه داشتيم داده، سه ساعت از روز مزبور گذشته با قونسول وداع نموده، ماشين حركت نمود.

[ورود به بادكوبه]

آن روز و شبِ دوشنبه الى سه ساعت به غروب سه شنبه 25 مانده، وارد بادكوبه شديم كه سى ساعت در راه بوديم. از باطوم الى بادكوبه وقت پياده شدن از شمندفر، اجزاى قونسولگرى بادكوبه حاضر شده بودند، به ميهمان خانه مسلمان ها كه جاى بسيار خوبى بود رفته منزل نموديم. جناب حاجى ناظم خلوت هم از اسلامبول با من رفيق سفر شده بود. همراه بنده به همين ميهمان خانه آمد. يك ساعت بعد از اقامت در ميهمان خانه، جناب اجل حاجى مجدالدوله آمدند ديدن و قونسول بادكوبه پسر مرحوم حكيم الممالك نيز آمدند، ولى جناب حاجى مجدالدوله چون چهار روز قبل از ماها به بادكوبه

ص: 137

رسيده بودند و كشتى براى رفتن به طرف رشت گرفته بودند با آن كه باد تند مى آمد وداع نموده، عازم شدند ولى خيال بنده اين شد[15] كه ان شاءالله تعالى روز پنج شنبه 27 شهر حال كه محرّم الحرام است و موقع حركت كشتى پُستى از بادكوبه به رشت مى باشد، خداوند تفضّل فرمايد كه باد قدرى آرام بگيرد كرايه نموده، از بادكوبه به رشت برويم تا مشيّت حضرت قادر متعال به چه تعلّق پذيرفته باشد.

اميدوار به رحمت حضرت پروردگار هستيم كه چنانچه در اين سفر از خطرات عظيمه مستخلص فرمود، از اين دريا هم به سلامت بگذريم.

سه ساعت از شب جمعه 29 گذشته كشتى بناى حركت گذاشته، سه ساعت از روزگذشته، محاذيى لنكران ايستاد، لنگر انداختكه 12 ساعت از بادكوبه الى لنكران كشتى حركت مى نمود تا به لنكران.

كرايه ميهمان خانه مسلمان ها كه اقامت شده، چهار ليره و كرايه كشتى، كه از اسباب چادر وغيره همراه داشتم، سيزده ليره داده شد وقونسول بادكوبه الى سه ساعت از شب گذشته، كهكشتى مى خواست حركتكند در كشتى بود. زمان حركت، وداع نموده رفت. به آدم قونسول كه تذكره ما را برده به گماشتگان روسيه ثبت كنند، يك اشرفى دوتومانى و به سيد نقيب بادكوبه كه به كشتى آمده، يك اشرفى داده و .... (1) ديگركه آمده بودند داده شد. به پيشخدمت هاى ميهمان خانه بادكوبه يك تومان انعام داده شد. به نايب الحكومه انزلى هم تلگراف نمودم كه پركاس يا كشتى دولتى ايران را در انزلى، كه


1- يك كلمه ناخوانا.

ص: 138

ديگر اين كشتى پُستى به جهت عميق نبودن دريا پيشتر نمى رود، حاضر كنند كه بعد از پياده شدن از كشتى، ان شاءالله تعالى با جناب ناظم خلوت و افخم السلطنه و ساير همراهان نشسته به آستارا و از آنجا به پيره بازار برويم.

با آنكه كمال خوف از اين دريا داشتم، به تفضّل خداوند متعال، در مدت دو شب و يك روز دريا ابداً تلاطم ننمود و صبح شنبه 21، به قرب انزلى رسيديم. كشتى ايستاد و در اين بين پركاس دولتى را آوردند. معين ديوان نايب الحكومه آستارا با نواب منوچهر ميرزا، كه از جانب موسيو نوز مأمور انزلى شد، ايشان نيز حضور بههم رساندند و پذيرايى كردند. به كاپيتان پركاس ده تومان و دو نفر كه با پركاس آمده دو اشرفى انعام داده شد. در مقابل گمرك آستارا دو نفر از فرنگى هايى كه رييس گمرك خانه آنجا باشند آمده ديدن نموده، بارها نيز تفتيش نمودند. ديدند چيزى كه قابل گمرك گرفتن باشد به همراه نبود. با كمال معقوليت و مهربانى خداحافظى كرده رفتند. باز پركاس حركت نمود، به قدر يك ساعت حركت نمود تا به دهنه رودخانه رسيديم. در آنجا سه عدد قايق حاضر نموده بودند. به قايق سوار شده يك ساعت قايق چى ها پارو مى زدند. بعد كه به رودخانه رسيديم. قايقچى ها طناب هاى چند به دكل قايق بسته خودشان به كنار رودخانه رفتند و آن طناب ها را ميكشيدند تا بعد از يك ساعت كه پيره بازار رسيده پياده شديم. به قايق چى ها شش تومان و به كنار رودى ها سه تومان انعام داده شد، و جناب حاجى .... (1) برادر كوچك


1- يك كلمه ناخوانا.

ص: 139

جناب حاجى سيد رضى كه از آستارا .... شده بود ديدم ايستاده اند. معلوم شد به استقبال آمده بود با دو يدك و چند رأس اسب سوارى. به ايشان گفتم حاجت سوار شدن اسب ندارم. سه دستگاه درشكه كرايه كه در پيره بازار حاضر بود سوار شده با برادر جناب حاجى سيد رضى به خانه حاج معزّى اليه وارد شديم و به درشكه هاى كرايه سه تومان داديم. پنج ساعت بهغروب مانده بود، ناهارى حاضر نموده بودند، صرف و شكر حضرت معبود متعال به تقديم آمد. سجده شكر كردم كه الحمد لله از دريا به خوبى گذشتيم. جناب حاجى ناظم خلوت هم به خانه جناب ميرزا نورالله خان پيشكار رشت رفت. بعد از صرف ناهار تلگرافى به جناب مستطاب اجل مشير السلطنه وزير ماليه و تلگرافى به جناب فرزندى ثقه السلطنه نموده، ورود خود را[16] به رشت به سلامتى با همه همراهان و اقامت دو روزه و عازم شدن بعد از دو روز اطلاع داده شد.

جناب حاجى مجدالدوله، همان طوركه از بادكوبه دو روز پيش[راه] افتاد در رشت هم همان روز ورودِ بنده حركت به طرف دارالخلافه نمودند. من هم دادم به چاپارخانه سه دستگاه از كالسكه و دليجان و گارى مبلغ دويست تومان كرايه نمودند كه ان شاءالله دوشنبه غرّه شهر صفر از شهر رشت حركت كنم و يك زوج يخدان كه ملبوس و چهار طاقه شال كشميرى و دو طاقه كرمانى و يك طاقه اميرى اعلى و لباس هاى حرمه السلطنه و دوازده قاليچه اعلى و پاره اى اسباب ديگر كه پول چاپارى حمل نمودن لزومى نداشت و سه باب چادر دوديركى و قلندرى كتان گلدار و چادر قلندرى كتان ساده و شش خوب[؟] در خانه جناب حاجى سيد گذاشته شد كه اخوان ايشان

ص: 140

با مكارى روانه كنند و جناب حاجى ناظم خلوت هم چون در چاپارخانه روز دوشنبه و موقع حركت پست بود، عذر رييس چاپار اين شد كه زياده از چهار دستگاه مال ندارم. قرار شد يك روز بعد از حركت بنده[عازم] طهران بشود.

از علما و اعيان، جناب شريعتمدار و جناب ميرزا نورالله خان پيشكار و پسر مرحوم حاجى ميرزا على پسر حاجى ميرزا مسعود كه كارگزارى رشت به عهده او محوّل است، آمده ديدن نمودند، با چند نفر از تجار و غيره كه آشنايى داشتند. خداوند- ان شاءالله تعالي- تفضّل فرمايد كه به سلامتى به طهران برسيم و احياء را به صحت ملاقات كنيم.

روز دوشنبه، غرّه شهر صفر، بعد از ظهر از خانه هاى جناب حاجى سيد رضى با اخوانشان وداع نموديم، قريب به غروب به رستم آباد كه پنج فرسخى شهر رشت مى باشد رسيديم. به جهت آنكه از رشت تا آنجا راه شوسه خيلى بد و مغشوش از گِل و آب بود، اما از آن به بعد راهها عيبى نداشت و در همهجا سنگتراش و عمله با مهندسين مشغول وسعت دادن راه بودند، لكن حقيقت از ديدن فرودگاهها[پرتگاهها] زَهره انسانى مى تركد.

سه روز، در روز پنج شنبه، 4 صفر- ان شاءالله تعالى- ازاين ميهمان خانه بيك كندى به قزوين وارد خواهم شد. از دو فرسخى به بيك كندى مانده، آن درّه ها كم كم تمام شده، به زمين مسطّح رسيدند؛ و در بيك كندى مانده و با آن كه شام را پيش خودم طبخ نموده؛ از برنج و روغن و قند و چاى و غيره، براى همه طبخ غذا و

ص: 141

بخارى و ذغال سماور و اقامت يك شب در آنجا، چهار تومان داده شده، صبح سوار شده و ناهار وارد قزوين در عمارات ديوانى گرديديم. جناب اجل، ميرزا صالحخان سردار امجد، حاكم قزوين كالسكه و يدك و چند نفر فرستاده بودند.

مختصر اين است كه چهار روز و سه شب در راه رشت بوديم. در قزوين براى عوض نمودن اسب چاپارى با كالسكهها و گارى نزد رييس چاپارخانه آنجا فرستاده بود و پيغام داده بود كه حضرت اقدس ارفع امجد والا وليعهد گردون مهد چون از دارالخلافه اعلام شده كه شنبه 6 شهر صفر از آنجا حركت خواهيم فرمود، اگر الآن از اينجا شما حركت نكنيد فردا مال هاى چاپارخانه را براى ملتزمين ركاب مبارك حضرت اقدس خواهند برد و يك هفته در اينجا مى بايد اقامت كنيد تا مال ها برسد. به اين جهت ناهار صرف، نماز ظهر و عصر خوانده با جناب سردار وداع نموده، عازم شديم و الى پنج ساعت از شب گذشته به مهمان خانههاى حصارك خود را رسانيدم و صبح جمعه 5، سه ساعت از روز مزبور گذشته، به ميهمانخانه شاه آباد وارد گرديده، ناهار صرف و نماز ظهر و عصر خوانده و سجده شكر حضرت قادر متعال به تقديم آمده، عازم شهر طهران شديم.

در بين راه شاه آباد، حضرات مستقبلين كه جنابان ثقه السلطنه و مشير نظام (1) واعزاز الدوله ومستوفى نظام رسيدند. روى فرزندان را بوسيده و شكر حضرت ذوالجلال را به جاى آورده روانه شدم.


1- كپى ما كمرنگ بود و اين اسم ناخوانا. بنابراين حدسى است. مشير نظام يكى از فرزندان مدير الدوله است.

ص: 142

همينكه به امامزاده حسن رسيديم، جناب مستطاب اجلّ اكرم آقاى مشير السلطنه (1) وجناب اجل موثق الملك و جناب بديع الملك و حاجى سيد رضى و جناب سلطان الواعظين و امير الأمراء قليخان امير تومان و جناب نعيم السلطنه و جناب امين حضرت و نواده ها و غيره و غيره كه در آنجا انتظار داشتند، همه را به تفضّل خداوند متعال صحيحاً سالماً ملاقات كرده، زبانم به اين فقرات گويا شد:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذى أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُور». (2)

پس از ساعتى مكث، از آنجا كه قريب دو ساعت به غروب مانده بود، با جناب مستطاب اجل، آقاى مشير السلطنه در كالسكه نشسته و حضرات آقايان هم هر يك در كالسكههاى خودشان روانه شهر شديم و به خانه خود وارد گرديديم و از سلامتى اقارب و از اينكه خودم هم به صحت از اين سفر دور مراجعت نموده، همه را به دلخوشى ملاقات كردم، به درگاه حضرت رب العزّه متشكّر شدم. حمداً لله، فثمّ حمداً لله.

فرداى آن روز در دوشان تپه، كه موكب مسعود همايونى در آنجا نزول اجلال داشت رفته، شرفياب خاك پاى مقدس همايون ظلّ اللهى- اروحناه فداه- شده، تقبيل خاك پاى مبارك را نمودم و اظهار


1- مشير السلطنه برادر مؤلف، كه مدتها وزير داخله، عدليه و ماليه بود. بنگريد: مرآت الوقايع مظفرى: 1359
2- فاطر: 43

ص: 143

كمال مرحمت را فرمودند و مستظهراً مراجعت به شهر شده، مشغول پذيرايى آقايان علماى اعلام- كثّر الله أمثالهم- و وزراى عظام و آقايان و دوستان گرديدم و پس از دو روز، كه يك زوج طپانچه هشت تيره، كه از اسلحههاى ممتاز تازه درآمده فرنگستان و پاره اى از ظروف كار ژاپون و شال شيروانى اعلى، كه هر يك در جاى خود ممتاز، كه سوغات مكه معظمه- زادها الله شرفاً- بود به عنوان سوغات تقديم حضور باهرُ النور همايون ملوكانه- ارواحناه فداه- با فرزندان «ثقه السلطنه و» اعزاز الدوله شده، به اين نحو در فوق عريضه به دستخط همايون نمط شرف اصدار يافته بود.

مدير الدوله! عريضه شما را ملاحظه نموديم. ان شاءالله حج شما قبول و دعاهايى كه مى دانم قبلًا به ما كرده ايد مقبول است. حقيقتاً جاى شما در اين مدت در حضور خالى بود. ثقه السلطنه و اعزاز الدوله در غياب شما خوب خدمت ميكردند. كمال رضايت را از خدمات آنها داريم. به شما هم كمال التفات را داريم. اشيايى كه به رسم سوغات فرستاده بود[يد] رسيد. بسيار مستحسن و پسنديده افتاد. شهر صفر المظفر 1322

بعد از زيارتِ اين دستخط ملوكانه پادشاهانه- ارواحناه فداه- مايه كمال استظهار و تشكر عموماً گرديد.

ص: 144

خداوند متعال ظلّ طويل شاهنشاه- ارواحناه فداه- را بر مفارق عموم چاكران و اهالى مستدام بدارد بربّ العباد و بحقّ محمد- صلّى الله عليه و ائمه طاهرين و اولاده الأمجاد سلام الله عليهم اجمعين.

اين صورت سفرنامه مكه معظمه است كه تحرير شد. 1 شهر صفر المظفر 1323

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109