خورشيد مهربانى

مشخصات كتاب

سرشناسه : آقابابايى، مهدى 1362

عنوان ونام پديدآور : خورشيد مهربانى ، مهدى آقابابايى

مشخصات نشر : قم: عطر عترت، 1391

مشخصات ظاهرى : 160 ص

شابك : 35000 ريال 7-055-243-600-978

وضعيت فهرست نويسى : فيپا

يادداشت : كتابنامه

موضوع : على بن موسى (ع)، امام هشتم، 153؟ - 203 ق

موضوع : على بن موسى (ع)، امام هشتم، 153؟ - 203 ق - فضايل

رده بندى كنگره : 1391 9 خ 7 آ /47BP

رده بندى ديوئى : 957/297

شماره كتابشناسى ملى : 2899543

تقديم

اين اثر ناچيز را :

به محضر مبارك امام رئوف، شمس ولايت و امامت،

هشتمين حجت بر حقّ

حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام

اهداء مى نمايم.

و اگر خالق جهان آفرين ثوابى براى آن مقدّر فرموده است، ثواب آن را به حافظ و مرزبان تشيّع

حضرت علامه مجلسى قدس سره هديه مى كنم.

پيشگفتار

بدون ترديد اگر انسان بخواهد به سوى خداوند تبارك و تعالى راهى پيدا كند و مورد توجه و محبت خداوند مهربان واقع گردد، راهى نيست به جز اينكه، اولاً خودش را از صفات رذيله پاك گرداند و در مرحله بعد خود را به صفات انسانى آراسته كند و در نهايت به كمالات انسانى نائل گردد.

بسيار واضح است كه براى رسيدن به اين مقام، انسان بايد الگو و مقتدايى داشته باشد، الگوئى كه خداوند او را تعيين و تأكيد كرده و مظهر اتم و اكمل خداوند باشد.

حضرات معصومين عليهم السلام آن چنان به خداوند نزديكند، و آن قدر صفات فعل خداوند در آنها بروز كرده و ظاهر شده است كه در زيارت رجبيه مى خوانيم و عرض مى كنيم :

«لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ فَتْقُهَا؛ خدايا، فرقى بين تو و معصومين عليهم السلام نيست، جز اينكه تو معبودى و آنها بنده تو، و تو خالقى و آنها مخلوق تو.»

و يا در اذن دخول حرم هاى شريفه مى خوانيم و به خداوند عرض مى كنيم :

«وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى مَنَّ عَلَيْنَا بِحُكَّامٍ يَقُومُونَ مَقَامَهُ؛ حمد و ستايش

مخصوص خداوندى است كه بر ما منت نهاد به حاكمانى كه، قائم مقام خودش هستند.»

با اينكه همه ى اين چهارده نور مقدس و پاك عليهم السلام، نور واحد هستند، «كلهم نور واحد»، و در صفات و مقام با هم مساوى هستند، اما به اقتضاى زمانشان و به فراخور موقعيتى كه داشتند بعضى از اين بزرگواران، بعضى از صفاتشان بيشتر بروز كرده و ظاهر شده است تا آن جائى كه مردم، بيشتر آن امام را به آن صفت مى شناسند.

مثلاً حلم حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام زبان زد خاص و عام است، كظم غيظ حضرت امام موسى بن جعفر عليه السلام و همچنين صبر و شجاعت وجود مقدس حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از چيزهايى است كه دوست و دشمن به آن معترفند و اقرار مى كنند. وجود مقدس حضرت على بن موسى الرضاعليه السلام نيز به صفت رضا و رئوف مشهور و معروفند.

پس لازم و بلكه واجب است كه اولاً : امام را آن طورى كه شايسته است بشناسيم، و ثانياً : به او اقتدا كنيم و او را در همه كارهاى خويش الگو قرار دهيم.

بنابراين هدف از نوشتن اين كتاب، آشنائى بيشتر با اين امام رئوف و مهربان است و غرض نقل تاريخ نبوده است، هر چند كه اگر انسان كتاب هاى تاريخى را هم كه درباره اين بزرگواران نوشته شده با دقت و تدبر مطالعه كند مى تواند درس هاى زيادى بگيرد.

مهدى آقابابايى

حوزه علميه اصفهان

رمضان المبارك 1433 ه.ق

مرداد ماه 1391ش.

بخش اول -زندگانى حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام

فصل اول

ولادت با سعادت امام هشتم عليه السلام

امام هشتم عليه السلام، ابوالحسن على

بن موسى الرضا فرزند موسى بن جعفر عليه السلام در يازدهم ذى قعده سال يكصد و چهل و هشت در مدينه ى طيّبه به دنيا آمد.(1) بعضى يازدهم ذى الحجه سنه صد و پنجاه و سه گفته اند كه : پنج سال بعد از وفات امام صادق عليه السلام بوده است. ولى روايت اول اشهر و معروف مى باشد.

ولادت آن حضرت بعد از وفات حضرت امام صادق عليه السلام به ايام قليلى بوده و حضرت امام صادق عليه السلام آرزو داشت كه آن جناب را درك كند چه آن كه حضرت موسى بن جعفرعليه السلام روايت شده مى فرمود : شنيدم از پدرم جعفر بن محمدعليه السلام كه مكرر به من مى فرمود كه : «عالم آل محمد در صُلب تو است و كاش من او را درك مى كردم، پس به درستى كه او همنام اميرالمؤمنين عليه السلام است».(2)

فصل دوم

مادر امام رضاعليه السلام

مادر آن حضرت تكتم، نجمه، اروى، سَكَن، سمانه و بعضى خيزران و صَقر و شَقراء نيز ناميده اند.(3)

مادرش كنيزى بود به نام «تكتم» ملقب به «نجمه» و مكناه به «ام البنين» وى از اشراف و بزرگ زادگان عجم بود.

تكتم از برترين زنان زمان خود و از خردمندترين و متديّن ترين و با ورع ترين و با ادب ترين زنان آن روزگار بوده است. در ادب او همين بس، از آن روزى كه حميده مادر امام هفتم عليه السلام او را خريد از باب احترام و بزرگداشت آن مجلّله هرگز در حضور او به زمين نمى نشست؛ زيرا او حميده را مادر امام مى دانست و معتقد بود فرزندش موسى بن جعفرعليه السلام علت وجودى همه ى پديده ها و مدار حركت همه ى موجودات مى باشد، و به

همين دليل به خودش اجازه نمى داد در حضور او به زمين بنشيند.

شگفتى هايى را كه حميده از «تكتم» مى ديد تمام آن ها را براى فرزند خود موسى بن جعفر عليه السلام كه داناى به انساب خلايق و آشناى به طهارت و خباثت همه كس بود، و مى دانست چه كسى شايسته ى نگهدارى نور اقدس بارى تعالى مى باشد نقل مى كرد، و به او مى گفت :

«انى لم اشك فى طهارتها و طهارة نسلها، و قد وهبتها لك، فانى رأيت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم فى المنام يقول لى : يا حميدة! هى نجمة لابنك موسى عليه السلام فانها ستلد له خير أهل الأرض».

«فرزندم! چون من كمترين ترديدى در پاكى و طهارت نسل و فرزندان او ندارم از اين رو او را به تو بخشيدم، زيرا من، پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم را در عالم رؤيا ديدم كه به من مى فرمود :

اى حميده! نجمه را به فرزندت موسى هبه كن تا براى او فرزندى بياورد كه بهترين مردم دنيا باشد».(4)

هنگامى كه «تكتم» وضع حمل كرد، ديدند كودك ختنه شده، ناف بريده، پاك و پاكيزه متولد شده و مطابق روش ديگر معصومان عليهم السلام در هنگام ولادت، دست هاى خود را بر زمين گذاشت و سر مبارك را به سوى آسمان بلند كرد و شهادتين و اقرار به وصايت امامان راستين را بر زبان جارى كرد.

در همين هنگام پدرش امام هفتم عليه السلام بر نجمه وارد شد نخست در اين مورد به او تبريك گفت و فرمود :

«هنيئا لك يا نجمة كرامة ربك». اين كرامت و

لطف خدا بر تو مبارك باد. سپس كودك نوزاد را از او گرفت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. پس از آن با مقدارى آب فرات كام او را برگرفت.

آنگاه مجدداً او را به مادرش برگرداند و فرمود :

«خذيه فانه بقية الله فى أرضه» .(5) او را محافظت كن كه او بقيه الله و نماينده ى خدا در زمين مى باشد.(6)

فصل سوم

القاب حضرت عليه السلام

رضا، فاضل، رضى، وفى، قره عين المؤمنين، غيظ المجتهدين گفته اند.(7)

از ديگر القاب حضرت : سراج الله، نورالهدى، مكيده الملحدين، كفو الملك، كافى الخلق، رب السرير، رئاب التدبير (به معناى مصلح) صابر، صديق، عالم آل محمد مى باشد.(8)

علت ملقب شدن حضرت به رضا عليه السلام

مرحوم صدوق قدس سره در كتابش از بزنطى نقل نموده كه گويد : به حضرت جواد عليه السلام گفتم : عده اى از مخالفين شما (اهل سنّت) گمان كرده اند كه مأمون چون پدر شما را براى ولايت عهدى خود پسنديد او را به لقب رضا ملقّب نمود.

حضرت جواد عليه السلام فرمود : «به خدا سوگند! دروغ گفته اند و فاجر شده اند، چرا كه خداوند پدرم را رضا ناميد به اين علت كه او مرضى و پسنديده ى خدا در آسمان و مرضى رسول او و ائمه ى بعد از آن حضرت عليه السلام در زمين بود»

بزنطى گويد : به امام جواد عليه السلام گفتم : مگر اين نيست كه همه ى پدران شما مرضى خدا و رسول و ائمه بعد از آن حضرت عليه السلام بوده اند؟

حضرت فرمودند : آرى.

گفتم : پس به چه علت پدر شما به «رضا» ملقب شده است؟

حضرت جوادالائمه عليه السلام فرمودند : «مخالفين از دشمنان ما (يعنى اهل سنّت) از پدرم راضى و او را پذيرفته بودند، همچنان كه دوستان و شيعيان او را پذيرفته و از او راضى بودند.» (9)

غوث اللهفان

يكى از القاب آن بزرگوار «غوث اللهفان» است يعنى؛ فرياد رس درماندگان. در بعضى از زيارات آن بزرگوار مى خوانيم:

«السَّلامُ عَلَى غَوْثِ اللَّهْفَانِ وَ مَنْ صَارَتْ بِهِ أَرْضُ خُرَاسَانَ خُرَاسَانَ»(10)

يزيد بن سليط مى گويد : «ما گروهى از شيعيان بوديم كه در راه مكه امام صادق عليه السلام را ملاقات كرديم و از جانشين آن حضرت سئوال كرديم، حضرت صادق عليه السلام فرمود : و اين آقا (حضرت كاظم عليه السلام ) سرور و آقاى فرزندان من

مى باشد و در وجود او تمام صفات كماليه و خوب جمع است. مانند : علم، حلم، فهم، حكمت، سخاوت و اخلاق نيك و شناخت امورى از دين كه مورد نياز مردم است و او درى از درهاى خداونداست و باب الله مى باشد و در او فضيلتى است كه از همه ى اين ها بالاتر و مهم تر مى باشد.

يزيد بن سليط گويد : به امام صادق عليه السلام عرض كردم : پدر و مادرم فدايت باد آن فضيلتى كه از همه اين ها مهم تر است چيست؟

آن حضرت فرمود :

«يُخْرِجُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْهُ غَوْثَ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ غِيَاثَهَا وَ عَلَمَهَا وَ نُورَهَا وَ فَضْلَهَا وَ حِكْمَتَهَا خَيْرُ مَوْلُودٍ وَ خَيْرُ نَاشِئٍ يَحْقُنُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ الدِّمَاءَ وَ يُصْلِحُ بِهِ ذَاتَ الْبَيْن؛ خداوند متعال از صلب موسى بن جعفر عليهما السلام فرزندى (حضرت رضا عليه السلام را) بيرون مى آورد كه او پناهگاه و فرياد رس اين امت است و وجودش علم، نور، فهم و حكمت است و بهترين مولود و نوزاد مى باشد. خداوند به وسيله ى او خون ها را حفظ مى فرمايد و بين گروه ها صلح برقرار مى سازد و نابسامانى ها را سامان مى بخشد و پراكندگى ها را بر طرف مى كند. سخن او حكمت و سكوتش دانش است و مردم را به صراط دين هدايت مى فرمايد.» (11)

فصل چهارم

فرزندان حضرت رضا عليه السلام

بدان كه درباره تعداد فرزندان حضرت رضا عليه السلام دو قول وجود دارد:

اول : فرمايش شيخ بزرگوار مفيد قدس سره كه در كتاب ارشادش نوشته است: حضرت رضا عليه السلام هنگام شهادتش فرزندى كه ما از آن گاه باشيم به غير از امام جواد عليه

السلام نداشته است «و مضى على بن موسى الرضا عليه السلام و لم يترك ولداً نعلمه الا ابنه الامام بعده ابا جعفر محمد بن على عليه السلام » (12) و سن مبارك امام جواد عليه السلام در آن زمان هفت سال و چند ماه بوده است.

تعداد فرزندان حضرت رضا عليه السلام

ولى بزرگان علماى اسلامى قول شيخ مفيد قدس سره را نپذيرفته اند و به آن چند جواب داده اند كه به طور خلاصه به آن ها اشاره مى گردد:

جواب اول : بناى شيخ مفيد قدس سره در اين كتاب بر اختصار است. چنانچه خود آن بزرگوار در صفحه ى آخر كتابش فرموده اند: «در هر بابى از اين كتاب مختصرى از اخبار را به فرا خور حال آورديم، و تمام موارد مربوط به آن را نقل نكرديم تا سخن به درازا نكشد و از ملال آورى پرهيز كنيم.» به اين مطلب اشاره فرموده است و لذا آن چه را كه در كتب طولانى ديگران هست در اين كتاب نيامده است كه از جمله ى آن ها همين مطلب مورد بحث ما است.

جواب دوم : مضمون عبارت شيخ مفيدقدس سره اين است كه امام رضا عليه السلام هنگام شهادتش به جز امام جواد عليه السلام فرزندى ديگر نداشته است ممكن است آن حضرت فرزندان ديگرى داشته است كه قبل از شهادت امام رضا عليه السلام يا به شهادت رسيده اند و يا به اجل طبيعى خود از دنيا رفته اند.

جواب سوم : اين است كه شيخ مفيد قدس سره به طور قطع و يقين نفرموده است كه امام رضا عليه السلام غير از امام جواد عليه السلام فرزند ديگرى نداشته است. بلكه نفى علم از خودش نموده

است. به جمله ى (و لم يترك ولداً نعلمه) دقت فرماييد.

و اين كلام شيخ مفيد قدس سره منافات ندارد با اين كه دانشمندان ديگر اسلامى بر اثر تفحص بيشتر براى امام رضا عليه السلام غير از امام جواد عليه السلام فرزندان ديگرى را پيدا كرده باشند و در كتاب هايشان نوشته باشند.

جواب چهارم : اين است كه كنيه ى مشهور حضرت رضا عليه السلام ابوالحسن است، اگر امام رضا عليه السلام غير از امام جواد عليه السلام فرزندان ديگرى نداشته است بايد اين كنيه غلط باشد و مى بايست كنيه ى آن حضرت ابا محمد باشد نه ابوالحسن و حال آن كه آن بزرگوار در زمان حيات و زندگانى خودش به اين كنيه معروف بوده است كه نام يكى از فرزندان آن بزرگوار حسن است و به همين مناسبت آن حضرت را اباالحسن يا ابوالحسن نامند.

جواب پنجم : آن چيزى است كه از اقوال مورخين و علماى بزرگ اسلامى نقل مى گردد و بنا بر آن حضرت رضا عليه السلام داراى چندين فرزند پسر و يك دختر بوده است كه اين مطلب گفتار شيخ مفيد عليه السلام را رد مى كند.

فرزندان حضرت امام على بن موسى الرضا عليه السلام

حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام علاوه بر حضرت جوادالائمه عليه السلام فرزندان ديگرى داشته اند كه در بسيارى از كتب شيعه به آن تصريح شده است. حضرت داراى 5 پسر به نام هاى : محمد القانع (امام جواد عليه السلام)، حسن، جعفر (شاه كرم)، ابراهيم، حسين و داراى يك فرزند دختر به نام فاطمه مى باشند.(13)

حضرت امام جواد عليه السلام

از فرزندان بلا فصل آقا امام رضا عليه السلام ، امام محمد تقى عليه السلام امام نهم شيعيان معروف به جوادالائمه عليه السلام مى باشد كنيه ى شريفش اباجعفر دوم و پدر بزرگوارش حضرت سلطان اباالحسن على بن موسى الرضا عليه السلام است والده ى ماجده اش نامش سبيكه نوبيه بوده است كه حضرت رضا عليه السلام آن بانوى مكرمه را خيزران نام نهاده است.

تولد حضرت جواد عليه السلام را ابن عياش در شب دهم ماه رجب سال 195 هجرى قمرى دانسته است؛ و شهادتش بنابر مشهور در آخر ماه ذى القعده الحرام سال 220 قمرى به وسيله ى زهرى بود كه همسرش ام الفضل ملعونه به دستور خليفه ى عباسى معتصم ملعون آن حضرت را مسموم نمود و مدت عمر با بركتش 25 سال و چند ماه بوده است.

مدفن پاك و نورانى اش قبرستان قريش در بغداد و شهر مقدس كاظمين كنونى كه در كنار جد بزرگوارش حضرت موسى بن جعفر عليه السلام مى باشد؛ و اين دو بزرگوار امام هفتم و امام نهم شيعيان به كورى چشم دشمنان ولايت داراى حرمى بسيار مجلل و با صفا و رواق هاى بسيار زيبا و بارگاهى ملكوتى و باشكوه مى باشند و شيعيان دنيا مخصوصاً شيعيان عراق در سختى ها و گرفتارى ها به اين دو بزرگوار متوسل مى شوند و حاجت

مى گيرند.

مسعودى درباره ى امام جواد عليه السلام و والده ى ماجده اش چنين نوشته است : مادر حضرت جواد عليه السلام نامش سبيكه و افضل زنان عصر خود بوده است و چون اين فرزند از او متولد شد، حضرت امام رضا عليه السلام فرمود : خداوند به من فرزندى مرحمت فرموده است كه شبيه به موسى بن عمران عليه السلام است كه درياها را مى شكافد و مانند عيسى بن مريم عليه السلام است كه مادرش مقدسه و طاهره و مطهره آفريده شده بود، و اين فرزند من عمرى كوتاه دارد و به زهر جفا مسموم خواهد شد، «هذا المولود الذى لم يولد مولود اعظم بركه منه». اين فرزند من مولودى است كه هيچ فرزندى با بركت تر از آن به دنيا نيامده است.(14)

امام زاده حسين فرزند حضرت رضا عليه السلام

يكى ديگر از فرزندان بلافصل امام رضا عليه السلام حسين بن رضا عليه السلام مى باشد، كه محقق گرانمايه حجت الاسلام و المسلمين حاج شيخ على اكبر مهدى پور در كتاب ارزشمند «اجساد جاويدان» بعد از بررسى و تحقيق دقيق مى نويسد:

حرم مطهر شاهزاده حسين، مشهورترين و با شكوهترين زيارتگاه قزوين و يكى از كهن ترين مشاهد متبركه ى ايران است. اين حرم با صفا به فرزند بلافصل امام رضا عليه السلام «شاهزاده حسين بن على بن موسى الرضا عليه السلام» منسوب است.

اين غنچه ى نشكفته ى گلستان امامت به هنگام تشريف فرمايى امام رضا عليه السلام به ايران و توقف در قزوين در گذشته است.(15)

رافعى در كتاب «التدوين فى اخبار القزوين» نوشته است : مدفن شريف امام زاده حسين عليه السلام در شهر قزوين زيارتگاه مؤمنين است.(16)

امام زاده حضرت جعفر فرزند ديگر حضرت رضا عليه السلام

يكى ديگر از فرزندان بلافصل امام على بن موسى الرضا عليه السلام ، امام زاده جعفر بن رضا عليه السلام مى باشد كه در اكثر كتاب هاى تاريخ و حديث كه به فرزندان امام على بن موسى الرضا عليه السلام پرداخته است، ايشان را به عنوان فرزند حضرت نام برده اند.(17)

صاحب كتاب نفيس «ريشه ها و جلوه هاى تشيع اصفهان در طول تاريخ» در كتاب خود مى نويسد:

امام زاده جعفر عليه السلام كه مشهور به امام زاده شاه كرم بوده است، و محل بقعه و مزار آن، واقع در جاده فرودگاه بين المللى اصفهان، نزديك به پايگاه هشتم شكارى است، گفته مى شود كه اين بزرگوار، فرزند بدون واسطه ى امام على بن موسى الرضا عليه السلام به شمار آمده است و ايشان را «جعفر بن الرضا عليه السلام » و به تعبير ديگر «ابن الرضا» مى خوانند.

از اين

امام زاده بزرگوار كرامات فراوانى ظاهر گرديده كه مورد توجه مردم قرار گرفته (و به همين جهت، به امام زاده شاه كرم شهرت يافته است)؛ و نويسنده ى اين سطور (شخصاً) كراماتى از ايشان ديده ام، كه علامت مقام معنوى آن بزرگوار و نشان دهنده ى انتساب ايشان به امام هشتم عليه السلام حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام مى باشد.(18)

در بعضى از كتب انساب براى اين امام زاده ى بزرگوار، شش فرزند نوشته اند كه از جمله آنان، امام زاده مختار در شهر خوراسگان در ده كيلومترى اصفهان مى باشد.(19)

امام زاده (على) حسن فرزند ديگر حضرت رضا عليه السلام

يكى ديگر از فرزندان بلافصل بزرگوار امام رضا عليه السلام امام زاده حسن بن رضا عليه السلام مى باشد.

اين بزرگوار در يك فرسخى قوچان قديم در روستايى به نام «برج زيدان» مى باشد.

اين بزرگوار در آن روستا در ميان باغ بزرگى مدفون است و داراى حرم و گنبد و رواق مى باشد و آن باغ بزرگ وقف اداره ى امور اين آستانه ى مقدسه مى باشد. در روى سنگ قبر اين امام زاده چنين نوشته است:

مزار شريف ابامحمد حسن بن على بن موسى الرضا عليه السلام .

شاكرى نويسنده ى معاصر در كتاب اترك نامه و يا تاريخ جامع قوچان صفحه 301 يا 302 به اين امام زاده ى شريف اشاره كرده است.(20)

مدتى كه حضرت امام رضا عليه السلام در مرو حضور داشتند در محل خاصى نماز مى گذاردند و به همين خاطر در آن مكان مقدس مسجدى بنا شد كه آن را مسجد زرد مى نامند.

محدث جليل القدر مرحوم حاج شيخ عباس قمى عليه السلام به نقل از كتاب شريف مناقب ابن شهر آشوب مى نويسد:

در اين مسجد يكى از فرزندان امام على بن موسى الرضا

عليه السلام دفن شده و كرامت هايى نيز از آن جناب ظاهر گرديده است.(21)

امام زاده ابراهيم فرزند ديگر حضرت رضا عليه السلام

يكى ديگر از فرزندان بلافصل امام رضا عليه السلام ، حضرت ابراهيم عليه السلام مى باشد. آنچه كه در ضمن بررسى تحقيقات زيادى به دست آمده، اين است كه بعضى قائلند مزار و بارگاه شريف اين امام زاده ى واجب التعظيم در شهر قوچان است و در كتاب ناسخ التواريخ محقق محترم مى نويسد:

مورخ شهير محمد حسن خان اعتمادالدوله صاحب مطلع الشمس (كه گزارشى از سفرى است كه به همراه ناصرالدين شاه به زيارت مشهد مقدس رضوى مشرف شده است مى نويسد:

از مشاهد معظمه در قوچان مزار سلطان ابراهيم است كه مى گويند پسر حضرت امام رضا عليه السلام بوده و بقعه، بارگاه، ايوان، صحن و مسجد دارد.(22)

طبق قول بعضى، مزار اين امام زاده واجب التعظيم در شهر شاهرود قرار گرفته است.(23)

در هر صورت اگر مزار شريف امام زاده ابراهيم عليه السلام فرزند امام رضا عليه السلام در قوچان باشد يا شاهرود، صاحب كتاب شريف كنزالانساب براى ايشان هشت فرزند نام مى برد كه اسامى آن ها عبارتند از:

محمد، محمود، احمد، طيب، موسى، ابراهيم، يعقوب و حافظ و بعد از آن هم نام بعضى از اولاد ابراهيم را بيان مى كند.(24)

ذكر يك كرامت با توسل به حضرت امام زاده ابراهيم عليه السلام

مرحوم آيت الله آقاى ميرزا محمد حسن ميرجهانى اصفهانى گويد : «من به درد پاى شديدى گرفتار شده بودم؛ و چندين سال در تهران و اصفهان و خراسان به اطباء قديم و جديد مراجعه مى كردم و بهبودى حاصل نشده بود. تا اين كه به اتفاقِ بعضى از دوستان به شهر شيروان رفتيم و در مراجعت از شهر شيروان به طرف مشهد چند روزى را در قوچان توقف كرديم در يكى از روزها به شهر

كهنه ى كنونى و قوچان قديم براى زيارت امام زاده اى كه در آن جا هست رفتيم و براى بهبودىِ پايم به آن حضرت متوسل شدم.

چون آن جا آب و هواى بسيار لطيف داشت دوستان گفتند : خوب است ناهار را در اين جا باشيم. پس آن ها مشغول تهيه ى غذا شدند و من براى تجديد وضو به نهر آبى كه در بيرون آبادى بود رفتم.

دوستان گفتند : راه دور است و براى درد پاى شما مشكل است. گفتم : آهسته آهسته به كمك عصا مى روم و رفتم تا به نهر آب رسيدم و در آن جا تجديد وضو كردم و در كنار نهر آب نشستم و به مناظر طبيعى نگاه مى كردم، ناگاه ديدم شخصى به قيافه ى چوپانى آمد (در صورتى كه چوپان نبود) و به من سلام داد و فرمود : آقاى ميرجهانى شما با اين كه اهل دعا و دوا هستيد هنوز پاى خود را معالجه نكرده ايد؟

من گفتم : تاكنون كه نشده است.

فرمود : آيا دوست دارى كه من درد پايت را علاج كنم تا خوب شود و ارادتت به اين امام زاده، فرزند حضرت رضا عليه السلام زياد شود؟

من گفتم : البته كه مايل هستم. پس آمد و در كنار من نشست و از جيب خود چاقوى كوچكى را در آورد و اسم مادر مرا برد و سر چاقو را بر موضع درد گذاشت و به پايين كشيد تا به پشت پايم آورد و چاقو را به پايم فشار داد كه بسيار متألم شد. پس چاقو را برداشت و به من فرمود : برخيز كه خوب شدى من چون خواستم كه

مانند هميشه با عصا حركت كنم عصا را از دست من گرفت و به دور انداخت و فرمود كه ديگر به عصا احتياج ندارى. من به او گفتم : آقا شما كجا تشريف داريد؟

فرمود : من در همين اطراف هستم و به روستاهاى اطراف اشاره كرد.

عرض كردم : آقا من كجا خدمت شما برسم.

فرمود : تو آدرس مرا نخواهى دانست، ولى من منزل شما را مى دانم كجاست، و به طور دقيق آدرس منزل مرا داد به طورى كه من متعجب شدم كه اين مرد چوپان آدرس خانه ى مرا از كجا مى داند.

در اين هنگام بود كه رفقاى ما رسيدند و چون مرا سالم و بدون عصا ديدند گفتند : آقا عصاى شما كجاست! در اين هنگام من به خود آمدم كه اين آقا چه كسى بود كه اسم من و اسم مادر من و آدرس دقيق خانه مرا مى دانست و مرا شفا داد.

من فوراً به دوستانم گفتم : آن آقايى كه با قيافه و لباس چوپانى است دريابيد كه هر چه هست در انفاس قدسيه ى او مى باشد پس دوستان ما هر چه تفحص كردند اثرى از آن بزرگوار نيافتند.»(25)

حضرت فاطمه بنت الرضا عليه السلام

يكى ديگر از فرزندان امام رضا عليه السلام فاطمه مى باشد كه احاديث اخلاقى و اعتقادى متعددى را از پدر خود يا معصومين ديگر نقل مى كند. كه از جمله ى اين احاديث، حديث منزلت و حديث غدير و احاديث سلسله ى فاطميات مى باشد كه بعضاً شيخ صدوق عليه السلام در عيون اخبار الرضا عليه السلام (26) و علامه بزرگوار مجلسى قدس سره در كتاب شريف بحارالانوار(27) نقل كرده اند؛ و وجود فاطمه عليها

السلام نيز خود دليل بر تعدد فرزندان امام رضا عليه السلام مى باشد.

مرحوم شيخ عباس قمى قدس سره نيز در جلد دوم منتهى الآمال بعد از اينكه يك حديث اخلاقى از فاطمه بنت الرضا عليها السلام روايت مى كند چنين مى نويسد : «در كتب انساب نيز ذكر كرده اند: كه آن حضرت را دخترى بوده فاطمه نام، كه زوجه ى محمد بن جعفر بن قاسم بن اسحاق بن عبدالله بن جعفر بن قاسم است، و شبلنجى در نورالابصار كرامتى از اين مخدره نقل كرده است.(28)

قابل توجه است كه در روايات و اقوال متعددى كه دلالت بر تعدد فرزندان امام على بن موسى الرضا عليه السلام داشته و متذكر نام دختر حضرت شده اند، در بعضى از آن ها دختر حضرت با نام عايشه عنوان شده است و اين ممكن است به خاطر اين بوده كه حضرت همان گونه كه طبق نظر بعضى تعداد فرزندان خود را معين نكرده بودند احتمالاً به خاطر تقيّه و حفظ جان اين دختر در آن موقعيت حساس و زمان هاى بعد از آن علاوه بر اسم مبارك فاطمه، دختر خويش را عايشه نيز لقب داده اند، چنانچه در نام گذارى اولاد ائمه عليهم السلام اين گونه نام گذارى به خاطر تقيه مرسوم بوده است؛ و ضمناً در بعضى از اقوال و روايات وجود اين دختر مطرح شده است ولى اسم او بيان نشده است، چرا كه دختران نوعاً در سطح جامعه كمتر حضور داشته اند و به همين مناسبت اسم آنان نيز كمتر مطرح مى شده است. چنانچه در اين زمان نيز پسران خانواده ها به مراتب بيشتر از دختران آنان شناخته شده هستند و لذا ممكن است صاحبان آن اقوالى كه

نام دختر خود را عايشه معرفى كرده اند، به خاطر اينكه اطلاع كافى نداشته اند، در اسم آن مخدره دچار اشتباه شده اند.

و آنچه از اسناد و مدارك تاريخى و حديثى استفاده مى شود اين است كه قطعاً اسم اصلى دختر حضرت رضا عليه السلام فاطمه بوده است، چرا كه :

اولاً : اقوالى چند دلالتِ صريح بر اين مطلب دارد.

ثانياً : كليه ى احاديثى كه از اين مخدره روايت شده، با عنوان فاطمه بنت الرضا عليه السلام نقل شده است نه با عنوان عايشه بنت الرضا عليه السلام .

ثالثاً : در كتاب «رياحين الشريعه» كه در معرفى زنان برگزيده ى تاريخ اسلام نوشته شده، محقق محترم دختر امام على بن موسى الرضا عليه السلام را فاطمه معرفى مى نمايد؛ و در اثبات وجود ايشان و اسم آن مخدره دلائل و مدارك متنوعى ارائه مى دهد.(29) و(30) فاطمه دختر امام رضا عليه السلام را سيد محسن امين عليه السلام ، شيخ صدوق قدس سره و علامه مجلسى قدس سره از بانوان راوى حديث از پدر خود امام رضا عليه السلام دانسته اند.(31)

فصل پنجم

اشاره

روايات فاطمه بنت الرضا عليه السلام

اما احاديثى كه اين بانو از پدر خود امام رضا عليه السلام روايت كرده بدين قرار است:

1- فاطمه دختر امام رضا عليه السلام از پدر خود و او از پدر خود تا به حضرت على عليه السلام مى رسد روايت كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرموده است : «مَنْ كَفَّ غَضَبَهُ كَفَّ اللَّهُ عَنْهُ عَذَابَهُ وَ مَنْ حَسُنَ خُلُقُهُ بَلَّغَهُ اللَّهُ دَرَجَةَ الصَّائِمِ الْقَائِم».

هر كس بتواند شعله ى خشم

(ويرانگر) خود را (كه موجب ده ها نوع خلاف و خيانت و تبهكارى مى شود) مهار سازد و خويشتن را (به اعمال عصيانگر آلوده نسازد) خداوند متعال هم عذاب و مجازات خود را از او بر مى گيرد، و هر كس داراى خلق نيكو (و روش سالم و صالحى) باشد خداوند مهربان، او را به مقام روزه داران و شب زنده داران اوج مى دهد.(32)

2- همچنين فاطمه دختر على بن موسى الرضا عليه السلام از پدر خود تا سلسله راويان حديث به امام حسين و امام حسين عليه السلام مى رسد از على بن ابيطالب عليه السلام روايت كرده اند كه آن حضرت فرموده است :

«لَا يَحِلُّ لِمُسْلِمٍ أَنْ يُرَوِّعَ مُسْلِما»(33) براى يك انسان مسلمان، به هيچ وجه مجاز نخواهد بود كه مسلمانى را بترساند (و از اين ناحيه او را ناراحت و آزرده خاطر گرداند).

و همچنين حضرت جزء احاديث سلسله فاطميات مى باشد كه به آن روايات اشاره مى نماييم.

حديث معراج

علامه نامدار مرحوم مجلسى قدس سره ، از كتاب مسلسلات با ذكر سند، از بكر بن احنف نقل كرده كه او نيز از فاطمه دختر حضرت رضا عليه السلام نقل نموده كه گفته است : حديث كرد مرا زينب و ام كلثوم دختران موسى بن جعفر عليه السلام و آنان گفته اند كه : حديث كرد ما را فاطمه دختر امام جعفر صادق عليه السلام و او مى گويد : حديث كرد مرا فاطمه دختر محمد بن على عليه السلام و او نقل كرده از فاطمه دختر على بن الحسين عليه السلام و ايشان فرموده اند : حديث كرد مرا فاطمه و سكينه دختران حسين بن على عليه السلام

از ام كلثوم دختر على عليه السلام از فاطمه دختر رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم كه فرمود : شنيدم رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى فرمود : چون مرا به آسمان سير دادند، داخل بهشت شدم در آنجا قصرى بود از دُرّ سفيد و تجوّف و درى داشت كه مزين به در ياقوت بود و بر آن پرده اى بود. پس سر را بلند كردم ديدم بر آن درب نوشته بود : «لا اله الا الله محمد رسول الله على ولى القوم» و بر آن پرده مكتوب بود : «بخ بخ من مثل شيعه على؟» به به، چه كسى همچون شيعه ى على عليه السلام خواهد بود؟!

آنگاه من داخل شدم قصرى ديدم از عقيق سرخ مجوّف و در آن از نقره مزين به زبرجد سبز بود و بر آن پرده نوشته بود : بشِّر شيعه على بطيب الولاده؛ بشارت ده! شيعه ى على را به پاكى ولادت!.

من داخل قصر شدم : ناگهان قصر ديگرى را زمرد سبز مجوف نمودار شد، كه من نيكوتر از آن نديده بودم و براى آن قصر درى بود از ياقوت سرخ مزين به لؤلؤ، و بر آن در پرده اى بود پس سرم را بالا نموده ديدم بر آن پرده نوشته بود : «شيعه على هم الفائزون؛ شيعيان على عليه السلام سعادتمند و رستگارند».

من گفتم : حبيبم جبرئيل! اين قصر از آن كيست؟ گفت : يا محمد! براى پسر عم و وصى تو على بن ابى طالب عليه السلام ، مردم همه در روز قيامت عريان و برهنه اند، جز شيعه ى على و مردم به نام هاى مادرانشان خوانده مى شوند

جز شيعه ى على عليه السلام كه به نام پدرانشان خوانده مى شوند.

گفتم : حبيبم جبرئيل! اين مطلب چگونه است؟ گفت : زيرا آنان على عليه السلام را دوست داشتند. پس ولادت آنان پاكيزه است.

و پدرى معلوم و مشخص دارند لذا به نام آن ها خوانده مى شوند.(34)

حديث شهيد بودن محبان آل محمد صلى الله عليه وآله وسلم

علامه محدث شيخ محمد بن محمد بن احمد داغستانى، در كتاب الولوه الثمينه فى الآثار المعنعنه المرويه كه در سال 1306 ه. ش در مصر چاپ شده از فاطمه بنت الحسين الرضوى نقل نموده است و او از فاطمه دختر محمد الرضوى، از فاطمه دختر ابراهيم رضوى از فاطمه دختر حسن رضوى ، از فاطمه دختر محمد بن احمد بن موسى مبرقع از فاطمه دختر عبدالله علوى از فاطمه دختر حسن حسينى از فاطمه بنت ابى هاشم حسينى از فاطمه دختر محمد بن احمد بن موسى مبرقع از فاطمه دختر احمد بن مبرقع از فاطمه دختر موسى مبرقع از فاطمه بنت امام ابى الحسن الرضا عليه السلام از فاطمه دختر موسى بن جعفر عليه السلام از فاطمه دختر جعفر بن محمد صادق عليه السلام از فاطمه دختر محمد بن على الباقر عليه السلام ، از فاطمه دختر على بن الحسين سجاد زين العابدين عليه السلام فاطمه دختر ابى عبدالله الحسين از زينب دختر اميرالمؤمنين عليه السلام از فاطمه بنت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

«الا من مات على حب آل محمد مات شهيداً؛ آگاه باشيد هر كس كه بر محبت و دوستى آل محمد بميرد، شهيد از دنيا رفته است.(35)

حديث غدير

فاطمه دختر على بن موسى الرضا عليه السلام از حضرت فاطمه معصومه عليها السلام ... از حضرت صديقه ى كبرى فاطمه زهرا عليها السلام از زبان پدرشان در روز غدير خم حديث : «من كنت مولاه فعلى مولاه» را نقل مى نمايند، و اين يكى از مهمترين سلسله سندهاى حديث غدير محسوب مى شود كه اين حديث

هم به سلسله فواطم يا فاطميات مشهور است.(36)

حديث منزلت

و همچنين با همين سند حضرت فاطمه بنت الرضا عليه السلام از جد بزرگوارشان پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم حديث منزلت «أَنْتَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي» را نقل نموده اند.(37)

و طبق نقل، اين روايت را فاطميات خوانده اند، زيرا راويان آن جز يكى دو نفر، همه فاطمه نام مى باشند.(38)

نجاشى مى نويسد : فاطمه، كتابى را از امام رضا عليه السلام روايت كرده(39) مامقانى او را شيعى و پيرو مكتب اهل بيت عليهم السلام شمرده(40) و اما علامه حاج آقا بزرگ طهرانى، در كتاب عظيم 28 جلدى (الذريعه الى تصانيف الشيعه) مى نويسد : كلثوم دختر سليم را كتاب حديثى داشته كه آن را از امام رضا عليه السلام روايت كرده است.(41) و (42)

فصل ششم

اشاره

فرزندان حضرت از ديدگاه علم رجال و حديث

روايت صحيحه بزنطى

يكى از مهم ترين و قاطع ترين دليل بر تعدد فرزندان حضرت رضا عليه السلام حديث شريف و صحيحه بزنطى است كه هيچ دليلى نمى تواند با آن معارضه كند. ابوجعفر احمد بن محمد بن نصر بزنطى از بزرگان علماء شيعه و از اصحاب حضرت كاظم و حضرت رضا و حضرت جواد عليهم السلام و از خواص و صاحب سرّ آن بزرگواران مى باشد.

در بين راويان بزرگ شيعه، در آن زمان شش نفر به اصحاب اجماع معروف بوده اند. طبق فرموده ى رجالى بزرگ مرحوم كشى، اصحاب اجماع در آن زمان شش نفرى هستند كه تمام علماء شيعه احاديثى كه اين افراد نقل نموده اند را جزء احاديث صحيحه مى دانند و علماء شيعه اتفاق نظر بر ثقه بودن، عالم بودن

و فقيه بودن اين شش نفر دارند.(43)

بزرگان علم رجال بدون استثناء او را به عظمت ياد كرده اند، در مقام او همين بس كه علماء رجال درباره ى او گفته اند:

«او در نزد امام على بن موسى الرضا عليه السلام و امام جواد عليه السلام از منزلت بزرگى برخوردار بود»(44)

و صاحب كتاب تهذيب المقال در بيان علوّ مقام و منزلت و عظمت اين نصر بزنطى حديثى را نقل مى نمايد كه مضمون آن اين است:

«بزنطى به مدينه مسافرت كرد و حال آنكه امام هشتم عليه السلام در خارج مدينه بودند، حضرت امام رضا عليه السلام براى او استرى فرستادند و او را به خانه ى خودشان در بيرون مدينه دعوت نمودند.

بزنطى مى گويد : به خدمت حضرت رفتم و تا شب در محضرشان بودم، وقتى قصد برگشت به مدينه را نمودم آن بزرگوار به من فرمودند : امشب نمى توانى برگردى، پس نزد ما بيتوته كن، بعد حضرت امام رضا عليه السلام به كنيزشان دستور دادند، بستر شخصى خودشان را براى من آماده كند و روانداز خود آن بزرگوار را براى من قرار دهد و بالشت خود آن حضرت عليه السلام را زير سر من بگذارد، من با خود گفتم : خداوند چه منزلتى به من داده است، وه! چه افتخار بزرگى نصيب من شده است كه براى هيچ كدام از اصحاب قرار داده نشده است.

حضرت امام رضا عليه السلام به من فرمودند : اى احمد! بدان اميرالمؤمنين عليه السلام همين رفتار را با زيد بن صوحان داشتند ...».(45)

با توجه به منزلت و مقام بزنطى كه از اين حديث و مطالب گذشته فهميده

شد؛

اين عالم جليل القدر و محدث بزرگوار مى فرمايد :

در قادسيه خدمت حضرت رضا عليه السلام رسيدم و عرض كردم من از پدر بزرگوار شما حضرت كاظم عليه السلام از جانشين آن حضرت بعد از خودشان سئوال كردم آن بزرگوار شما را معرفى كردند؛ و در سال هاى قبل كه شما فرزندى نداشتيد از شما درباره ى امام بعد از خودتان سئوال كردم. فرموديد : براى من فرزندى خواهد بود كه او بعد از من، امام شما مى باشد اكنون كه خداوند دو پسر به شما عنايت فرموده است كدام يك از آن دو خليفه و جانشين شما و امام ما بعد از شما خواهد شد.

حضرت رضا عليه السلام فرمود : هنوز وقت جواب دادن به اين سئوال نرسيده است و آن بزرگوار معرفى جانشين خود را موكول به آينده فرمودند.(46)

اين حديث شريف از جهت سند و دلالت بسيار قوى و روشن است و دليل بر تعدد فرزندان حضرت رضا عليه السلام مى باشد به طورى كه هيچ حديث و نوشته اى قدرت و قابليت معارضه با اين حديث شريف را ندارد.

پاسخ به روايت تك فرزندى آن حضرت عليه السلام

اشاره

يكى از معدود رواياتى كه دلالت دارد بر اين كه امام رضا عليه السلام نيز غير از امام جواد عليه السلام فرزند ديگرى نداشته است:

روايت حنان بن سدير صيرفى

در اين روايت چنين آمده است : «أَ يَكُونُ إِمَامٌ لَيْسَ لَهُ عَقِبٌ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ أَمَا إِنَّهُ لَا يُولَدُ لِى إِلَّا وَاحِدٌ».

حضرت امام رضا عليه السلام در جواب حنان فرمودند : من در آينده داراى يك فرزند خواهم شد و خداوند از آن يك فرزند نسل مرا در روى زمين زياد مى گرداند.(47)

جواب اين حديث اين است كه، راوى اين حديث يعنى حنان بن سدير صيرفى بنابر نوشته ى بزرگان علم رجال مانند شيخ طوسى(48)، مرحوم كشى(49)، مرحوم آيت الله العظمى خويى(50) و مامقانى(51) و ديگر اساتيد علم رجال مى گويند : او از گروه واقفيه و هفت امامى بوده است و امامت حضرت رضا عليه السلام را قبول نداشتند و چون امامت آن حضرت را قبول نداشته سعى مى كرده تا آن حضرت را ناقص و ابتر معرفى كند؛ و اين مطلب را سرپوشى بر عقيده ى فاسد خود قرار دهند.

حنان بن سدير صيرفى قبل از انحرافش ثقه و مورد اطمينان بوده است اما به دليل واقفى بودنش و به جهت اين كه اين حديث را بعد از انحرافش از اهل البيت عليهم السلام نقل كرده است اين حديث قابل قبول نيست.

و ديگر آن كه اين حديث با صحيحه بزنطى تعارض دارد و مطابق علم رجال صحيحه بزنطى بر روايت حنّان تقدّم دارد.

روايت كليم بن عمران

روايت ديگرى نيز از كليم بن عمران به همين مضمون نقل شده است كه از حضرت امام رضا عليه السلام نقل مى كند كه فرمودند : «إِنَّمَا أُرْزَقُ وَلَداً وَاحِداً وَ هُوَ يَرِثُنِى؛ همانا فقط يك فرزند روزى من خواهد شد و او وارث من است».

كليم بن عمران در

هيچ يك از كتب رجال از جمله : رجال شيخ طوسى قدس سره ، رجال نجاشى قدس سره ، رجال علامه مجلسى قدس سره ، معجم رجال الحديث آيت الله العظمى خويى، تنقيح المقال، مجمع الرجال، منتهى المقال، الجامع فى الرجال از چنين شخصى اسمى به ميان نيامده است. بنابراين طبق نظر همه علماء شيعه اين روايت مجهول السند بوده و به هيچ عنوان قابل استناد نمى باشد.

روايت احمد بن محمد بن عيسى قمى

روايت ديگرى در بحث فرزندان امام على بن موسى الرضا عليه السلام مورد بررسى قرار گرفته است روايت مفصلى است كه احمد بن محمد بن عيسى قمى آن را نقل كرده، كه در آخر آن حضرت امام جوادالائمه عليه السلام فرمودند : «ذهبت الشبهه ما لابى ولد غيرى» اين روايت از نظر سند بدون اشكال مى باشد.

اما بايد بدانيم، اصل اين روايت حدود يك صفحه است و اين عبارتى كه در بالا ذكر شد و عده اى به آن استناد كرده اند قسمت آخر روايت مى باشد، حال چنانچه اين قسمت با قسمت هاى اول روايت در نظر گرفته شود:

اولاً : بسيارى از علماء و فقهاء و محدثين شيعه و اديبان عرب اين روايت را چنين معنى كرده اند :

«شبهه ى اينكه (بعضى فكر مى كنند) براى پدرم غير از من فرزند ديگرى نيست، بر طرف شد.».

بنابراين مفهوم روايت اين است كه پدرم حضرت امام رضا عليه السلام بيش از يك فرزند دارند.

ثانياً : عده اى ديگر از فقهاء و محدثين اين روايت را چنين معرفى كرده اند :

«پدرم فرزند ديگرى كه ادعاى امامت كند غير از من ندارد».

بنابراين مفهوم روايت چنين خواهد بود كه پدرم داراى فرزندان ديگرى

مى باشند اما هيچ كدام از آن ها ادعاى امامت ندارند.

ثالثاً : بنابر نظر عده اى از علماء و محدثين شيعه اين قسمت از روايت (ذهبت الشبهه ...) با قسمت هاى قبل آن هيچ گونه ارتباطى از نظر معنى ندارد، و يكى از دلائل آن ها اين است كه عده اى از محدثين شيعه كه اين روايت را نقل نموده اند قسمت آخر آن يعنى (ذهبت الشبهه ...) را جزء روايت محسوب نكرده و نقل ننموده اند كه از آن جمله : شيخ مفيد قدس سره (52) ، علامه مجلسى قدس سره (53) و علامه بحرانى قدس سره (54) است.

بنابراين با توجه به احتمالات مختلفى كه در معنى و عبارت اين حديث ذكر شد، اين روايت از نظر علماء حديث و درايه مضطرب محسوب شده و به هيچ عنوان قابل استناد نبوده، و به علاوه اينكه اين حديث با روايت بزنطى كه ذكر شد صحيح السند و صريح الدلاله بود، قابل معارضه و مقابله نمى باشد.(55)

پس نتيجه مى گيريم كه : اين روايت از دو جهت مردود است:

اول اينكه : اين روايت با روايت صحيح بزنطى كه گذشت تعارض دارد.

دوم : اين روايت دلايلش مخدوش است، لذا علماء اسلامى و دانشمندان دينى به اين روايت نيز عمل نكرده اند.(56)

گر بخواهى نام فرزندان شاه دين رضا عليه السلام

آگهت سازم بدين منوال با صدق و صفا

هست ابراهيم و جعفر هم تقى و هم حسين

هم حسن هم فاطمه دخت گرامى رضا عليه السلام

فاطمه قبرش بود پنهان چون مامش فاطمه

مهدى موعود سازد قبر آن دو برملا

ما همى خواهيم توفيق سيّد از خدا

گفت اين

ابيات موجز را (مفيد) بينوا (57)

شاعر اهل بيت آقاى دكتر ابوالقاسم دادگر مقدم گويد:

در بحار ديدم حديثى را شريف

نام اولاد رضا را بس سليس

تربت پاك جواد در كاظمين

گشته قزوين مدفن پاك حسين

قبر ابراهيم بقوچان عتيق

مدفن جعفر سپاهان اى رفيق

برج زيدان مدفن پاك حسن

نام او آرامشى از بهر تن

فاطمه قبرش بسى پنهان بود

ياد او پيوسته در اذهان بود (58)

نتيجه ى نهايى

از مجموع مطالب گذشته به اين نتيجه مى رسيم كه حضرت امام رضا عليه السلام داراى فرزندان متعددى بوده است و فرزند آن حضرت منحصر به امام جواد عليه السلام نبوده است ولى چون نسل آن بزرگوار از طريق امام جواد عليه السلام باقى مانده است اين امر سبب شده است كه بعضى گمان كرده اند كه حضرت رضا عليه السلام به غير از امام جواد عليه السلام فرزند ديگرى نداشته است.

بخش دوم - اخلاق رضوى عليه السلام

اشاره

نمونه هايى از اخلاق رضوى عليه السلام

امامان پاك ما در ميان مردم و با مردم مى زيستند، و عملاً به مردم درس زندگى، پاكى و فضيلت مى آموختند، آنان الگو و سرمشق ديگران بودند، و با آنكه مقام رفيع امامت آنان را از مردم ممتاز مى ساخت، و برگزيده ى خدا و حجت او در زمين بودند در عين حال در جامعه حريمى نمى گرفتند، و خود را از مردم جدا نمى كردند، و به روش جباران انحصار و اختصاصى براى خود قائل نمى شدند، و هرگز مردم را به بردگى و پستى نمى كشاندند و تحقير نمى كردند...

هيچ انسانى عادى و معمولى نمى تواند جوهره و كُنهِ ذات امامى را كه خداى سبحان حجت بر عباد قرار داده است درك كند. چگونه كسى مى تواند مكارم اخلاق و فضائل عاليه ى ذات مقدسى را درك كند كه خداى تعالى او را معصوم از هر لغزش و خطايى قرار داده و او را چكيده اى از فيض اقدس خود و جوششى از سرچشمه ى روح بلند نبوت معرفى

كرده است؟!

امام معصومى كه از شخصيت و عروق نبوت نشأت گرفته و تا قلّه ى عظيم و با ابهت خليفه اللهى صعود كرده، چگونه براى مردم قابل درك خواهد بود؟ كه يكى از آن امامان، امام ثامن ضامن، على بن موسى الرضا عليه السلام است.

امام معصومى كه در خوى و خلق نمونه ى كامل پيغمبر است كه از عروق و اعماق جان او روييده است.

كرامات، شرف و عزت او، در صفحات روزگار بر همه كس روشن است.

بهترين شاهد صدق عظمت او، اين است كه او در تمام صفات مانند خود پيغمبر است.

چون تمام عزت و شرافت در عتبه ى مقدسه او نهاده شده است، پادشاهان روزگار، خاك آستان مقدسش را بوسه مى زنند. عزت و عظمت آن بزرگوار به اندازه اى است كه حتى دشمنان به آن گواهى داده اند كه اينك به نمونه هايى از آن اشاره مى نماييم:

ابراهيم بن عباس مى گويد : من كسى را نديدم و نشنيدم كه افضل از ابى الحسن على بن موسى الرضا عليه السلام باشد زيرا:

هرگز بر كسى تندى نمى كرد.

سخن كسى را قطع نمى كرد.

تا مى توانست كسى را نا اميد بر نمى گرداند.

پايش را در حضور كسى دراز نمى كرد.

در حضور كسى بر چيزى تكيه نمى داد.

به غلامان پيشخدمتان ناسزا نمى گفت.

آب دهان و بينى در حضور احدى نمى انداخت.

با صداى بلند خنده نمى كرد، خنده اش از حد تبسم و لبخند تجاوز نمى كرد.

با بردگان و پيشخدمتان و دربانان بر سر يك سفره مى نشست.

شب ها كم مى خوابيد.

شب ها را بيشتر به تهجد و روزها را با روزه مى گذراند و...(59)

مردى به او گفت : خوب است براى پيشخدمتان و نگهبانان

سفره اى جداگانه ترتيب دهيد.

امام شمه اى از اخلاق امامت را بر او افاضه فرمود كه موجب تنوير قلب گرديد، از جمله مطالبى كه فرمود اين بود :

«ياهذا! إِنَّ الرَّبَّ - تَبَارَكَ وَ تَعَالى وَاحِدٌ، وَ الْأُمَ وَاحِدَةٌ، وَ الْأَبَ وَاحِدٌ، وَ الْجَزَاءَ بِالْأَعْمَال».

اى آقا! خدا يكى، پدر همه يكى، مادر همه يكى، ولى پاداش هر كس بستگى به عمل خود انسان دارد.(60)

روزى سفيان ثورى ديد حضرت رضا عليه السلام جامه ى گران قيمتى از خز پوشيده بود، در مقام اعتراض بر آمد و به او گفت:

«لو لبست ادنى منه لكان احمد» اگر جامه اى كمتر و ارزان تر مى پوشيدى خيلى بهتر بود. (در اين روزگار نيز كوته نظرانى هستند كه نمى توانند چيزى را بر كسى ببينند همين كه ديد كسى لباس خوب پوشيده و يا وسيله ى سوارى مناسبى تهيه كرده آن را حمل بر اسراف كرده و زبان به بدگويى مى گشايند به ويژه اگر شخص مورد نظر روحانى باشد در اين صورت عمل او را از كفر ابليس هم بدتر مى داند).

حضرت بى درنگ جامه ى رويين را عقب زد و زير آن را نشان داد كه جامه اى از پوست خشنى پوشيده بود، آنگاه به او فرمود : «هذا للناس، و هذا للحق جل شأنه» جامه ى رويين براى حفظ آبرو و حيثيت ظاهرى و جامه ى زير براى رعايت حق خداى تعالى است.(61)

سفيان ثورى كيست؟

نامش : ابوعبدالله سفيان بن سعيد بن مسروق صوفى كوفى، لقب و كنيه ى او سفيان ثورى، فرقه، مذهب و عقيده ى او تماماً به آيين اهل سنت رفتار مى نمود.(62) محل سكونتش كوفه و بصره بود، و از نوادگان ثور

بن عبد مناه مى باشد و در قرن اول و دوم مى زيسته است.

او مى گويد:

كسى كه على [عليه السلام] را از ديگران به مقام خلافت شايسته تر بداند به راستى كه ابوبكر و عمر و همه ى مهاجر و انصار را خطاكار دانسته است و من تصور نمى كنم با چنين عقيده ى فاسدى كه دارد هيچ عمل صالحى از او سر بزند. همچنين مى گويد : هر كس على [عليه السلام] را بر ابوبكر و عمر برترى بدهد؛ از آن دو خليفه و آن كسى كه آن ها را بر على [عليه السلام] برترى داده است (پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم) عيب جويى نموده است.(63)

بخش سوم - عصر زندگى حضرت امام رضا عليه السلام

فصل اول

مأمون كيست؟

چگونگى ولادت مأمون

مادر مأمون كنيزى خراسانى به نام «مراجل» بود كه در روزهاى پس از تولد مأمون از دنيا رفت و مأمون به صورت نوزادى يتيم و بى مادر پرورش يافت.

مورخان نوشته اند كه : مادر وى زشت ترين و كثيف ترين كنيز در آشپزخانه هارون بود، و اين خود مؤيّد داستانى است كه علت حامله شدن وى را بازگو مى كند.(64)

صاحب منتخب التواريخ مى نويسد:

يك روز مأمون، زبيده، مادر امين را ديد كه لبهايش تكان مى خورد و چيزى مى گويد.

مأمون گفت : اى مادر، آيا مرا نفرين مى كنى چون پسرت محمد امين را كشته ام؟

گفت : نه به خدا قسم.

پسر گفت : پس چه مى گفتى؟

مادر گفت : مرا معذور بدار.

مأمون اصرار كرد.

زبيده گفت : با خود متذكر اين مطلب بودم كه يك روز من با پدرت هارون الرشيد مشغول بازى شطرنج بوديم به شرط اين كه هر كس در بازى غالب شود، طرف مقابل بايد به

خواسته ى او عمل كند. اتفاقاً پدرت غالب شد و از من خواست در پيش او عريان راه بروم، و من هم ناچار به اطاعت شدم، ولى عصبانى و خشمگين بودم. با همان شرط، درخواست تجديد بازى را نمودم و اين دفعه من غالب شدم. به پدرت گفتم : بايد هم اكنون به مطبخ بروى و با «مراجل» كه قبيح ترين و بد شكل ترين كنيزان است، در آميزى!

پدرت هر چه اصرار و التماس كرد كه او را از اين كار معاف دارم، قبول نكردم و حتى حاضر شد تمام خراج يك ساله ى مصر را به من بدهد، ولى من نپذيرفتم و در خواسته ى خود پا فشارى كردم. ناچار پدرت با آن كنيز همبستر شد و نطفه ى تو منعقد شد، پس در واقع خودم سبب قتل پسرم بوده ام.(65)

ولادت مأمون در شب چهاردهم و به قولى شب هجدهم ماه ربيع الاول سنه ى 170 هجرى، مأمون متولد شد؛ موسى هادى وفات كرد و خلافت به هارون الرشيد رسيد، رخ داد(66) و در گذشتش در سال 218 هجرى رخ داد؛ مأمون را پدرش به «جعفر بن يحيى برمكى » سپرد تا او را در دامان خود پرورش دهد، مربى وى «فضل بن سهل» بود كه به «ذو الرياستين» شهرت داشت و بعد هم وزير خود مأمون گرديد. فرمانده كل قوايش نيز «طاهر بن حسين ذو اليمينين» بود.

خصوصيات مأمون

زندگى مأمون سراسر كوشش ، فعاليت و خالى از رفاه و آسايش آن چنانى بود، درست برعكس برادرش امين كه در آغوش زبيده پرورش يافته بود. هركس زبيده را بشناسد درمى يابد كه تا چه حد بايد زندگى امين غرق در خوش گذرانى

و تفريح بوده باشد. مأمون مانند برادرش اصالت چندانى براى خود احساس نمى كرد و نه تنها به آينده خود مطمئن نبود، بلكه برعكس، اين نكته را مسلم مى پنداشت كه عباسيان به خلافت و حكومت او تن در نخواهند داد، از اين رو خود را فاقد هرگونه پايگاهى كه بدان تكيه كند مى ديد، و به همين دليل آستين همت بالا زد و براى آينده به برنامه ريزى پرداخت. مأمون خطوط آينده خود را از لحظه اى تعيين كرد كه به موقعيت خود پى برد و دانست كه برادرش امين از مزايايى برخوردار است كه دست وى از آن ها كوتاه است.

او از اشتباه هاى امين نيز پند آموخت : مثلاً «فضل» با مشاهده امين كه خود را به لهو و لعب سرگرم ساخته بود، به مأمون مى گفت كه : تو پارسايى و ديندارى و رفتار نيكو از خود بروز بده. مأمون نيز همين گونه مى كرد، هر بار كه امين كارى را با سستى آغاز مى كرد، مأمون همان را با جديت در پيش مى گرفت.

در هر حال مأمون در علوم و فنون مختلف تبحر يافت و بر امثال خويش، و حتى بر تمام عباسيان، برترى يافت.

برخى مى گفتند : در ميان عباسيان كسى دانشمندتر از مأمون نبود.

«ابن نديم» درباره اش چنين گفته است : «آگاه تر از همه خلفا نسبت به فقه و كلام بود». از حضرت على عليه السلام نيز نقل شده كه روزى درباره بنى عباس سخن مى گفت، تا بدينجا رسيد كه حضرت فرمودند : «هفتمين آن ها، از همه شان دانشمندتر خواهد بود».

سيوطى، ابن تغرى بردى، و ابن شاكر كتبى نيز مأمون را چنين

ستوده اند :

«به لحاظ دورانديشى، اراده، بردبارى، دانش، زيركى، هيبت، شجاعت، سيادت و فتوت، بهترين مرد بنى عباس بود، هرچند همه اين صفات را اعتقادش به مخلوق بودن قرآن لكه دار كرده بود».

پدر مأمون نيز خود به برترى وى بر برادرش امين شهادت داده و گفته بود : «...تصميم گرفته ام ولايتعهد را تصحيح كنم و به دست كسى بسپارم كه رفتارش را بيشتر مى پسندم، خط مشيش را مى ستايم، به حُسن سياستش اطمينان دارم و از ضعف و سستى اش آسوده خاطرم، و او كسى جز «عبداللّه» نمى باشد. اما بنى عباس به پيروى از هواى نفس خويش، محمد را مى طلبند، چه او يكپارچه به دنبال خواهش هاى نفسانى است، دستش به اسراف باز است، زنان و كنيزكان در رأى او شريك و مؤثر واقع مى شوند، در حالى كه عبداللّه شيوه اى پسنديده و رأيى اصيل دارد و براى تصدى چنين امرى بزرگ شخصى قابل اطمينان است...» (67)

فصل دوم

اشاره

شرائط خاص فرهنگى جامعه اسلامى در عصر عباسيان

با اينكه اسلام در عصر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم از محيط حجاز بيرون نرفت، ولى چون زير بنايى محكم و استوار داشت بعد از شهادت آن حضرت به سرعت رو به گسترش نهاد، آن چنانكه در مدت كوتاهى سراسر دنياى متمدن آن عصر را فرا گرفت و باقيمانده تمدن هاى پنج گانه عظيم روم، ايران، مصر، يمن، كلده و آشور را كه در شمال، شرق، غرب و جنوب حجاز بودند، در كوره داغ خود فرو برد تا آنچه خرافه، ظلم، انحراف، فساد و استبداد بود، بسوزد و آنچه مثبت و مفيد بود زير چتر تمدن شكوهمند

اسلامى با صبغه الهى و توحيدى باقى بماند، بلكه رشد و نمو يابد. طبيعت علم دوستى اسلام سبب شد كه به موازات پيشرفت هاى سياسى و عقيدتى در كشورهاى مختلف جهان، علوم و دانش هاى آن كشورها به محيط جامعه اسلامى راه يابد و كتب علمى ديگران از يونان گرفته تا مصر و از هند تا ايران و روم به زبان تازى، كه زبان قرآن بود، ترجمه شود.

علماى اسلام كه فروغ انديشه خود را از مشعل قرآن گرفته بودند، دانش هاى ديگران را مورد نقد و بررسى قرار دادند و ابتكارات و ابداعات جديد و فراوانى بر آن افزودند و بر «مادّه» فرهنگ و تمدن گذشته، «صورت» نو و صبغه اسلامى زدند.

ترجمه آثار علمى ديگران از زمان حكومت امويان (كه خود با علم و اسلام بيگانه بودند) شروع شد و در عصر عباسيان، مخصوصاً زمان هارون و مأمون، به اوج خود رسيد (همان گونه كه در اين زمان وسعت كشور اسلامى به بالاترين حد خود در طول تاريخ رسيد).

البته اين حركت علمى چيزى نبود كه به وسيله عباسيان يا امويان پايه گذارى شده باشد، اين، نتيجه مستقيم تعليمات اسلام در زمينه علم بود كه براى علم و دانش وطنى قائل نبود و به حكم : «اُطلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَو بِالصِّينِ وَ اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِسَفكِ الْمُهَجِ وَخَوْضِ اللُجَجِ»، مسلمانان را به دنبال آن مى فرستاد، هر چند در دور افتاده ترين نقاط جهان يعنى چين، و با پرداختن هرگونه بها در اين راه حتى خون قلب بود.

در تواريخ آمده است كه: مأمون شبى ارسطاطاليس، فيلسوف مشهور يونانى را در خواب ديد، از او

مسائلى پرسيد و چون از خواب برخاست به فكر ترجمه كتاب هاى آن فيلسوف افتاد، نامه اى به پادشاه روم نوشت و از وى خواست مجموعه اى از علوم قديم كه در بلاد روم بود، براى او بفرستد. پادشاه روم پس از گفتگوى بسيار، اين درخواست را پذيرفت.

مأمون جمعى از دانشمندان را مانند «حجاج بن مطر» و «ابن بطريق» و «سلما»، سرپرست «بيت الحكمه» (كتابخانه بسيار بزرگ و مشهور بغداد) را مأمور انجام اين مهم نمود.

آنان آنچه را از بلاد روم يافتند و پسنديدند جمع آورى كرده نزد مأمون فرستادند و مأمون دستور ترجمه آن ها را داد.(68)

بدون شك خواب هاى سياست بازان كهنه كارى همچون مأمون، ساده نيست و قاعدتاً جنبه سياسى دارد! آن ها در اين خواب ها امورى را مى بينند كه پايه هاى كاخ بيدادگريشان را محكم مى سازد و به هر حال اين عمل مأمون از نظر تحليل سياسى احتمالاتى دارد :

1- مأمون براى اينكه خود را مسلمانى طرفدار علم و دانش قلمداد كند، دست به اين كار زد تا از اين طريق امتياز و وجهه اى كسب كند.

2- او مى خواست به اين وسيله يك نوع سرگرمى براى مردم در برابر مشكلات اجتماعى و خفقان سياسى درست كند.

3- هدف او جلب افكار انديشمندان و متفكران جامعه اسلامى به سوى خود و در نتيجه تقويت پايه هاى حكومت بود.

4- او مى خواست از اين طريق دكانى در برابر مكتب علمى اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم كه در ميدان علم و دانش در اوج شهرت بودند، باز كند و بدين وسيله مشتريان آن مكتب را كم كند و از فروغ

آن بكاهد.

5- او مى خواست ثابت كند كه دستگاه خلافت بنى عباس شايستگى حكومت بر كشورهايى همچون ايران، روم و مصر را دارد.

البته منافاتى در ميان اين احتمالات پنج گانه نيست و ممكن است همه آن ها مورد توجه مأمون بوده، ولى علت هرچه باشد در اين مسئله شك نيست كه او در ترجمه كتاب هاى يونانى كوشش بسيار نمود، و پول زيادى در اين راه صرف كرد، به طورى كه مى گويند گاه در مقابل وزن كتاب ها طلا مى داد، و به قدرى به ترجمه كتاب ها توجه داشت كه روى هر كتابى كه به نام او ترجمه مى شد علامتى مى گذارد، و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم تشويق مى كرد، با حكما خلوت مى نمود و از معاشرت آن ها اظهار خشنودى مى كرد.(69) و به اين ترتيب نشر علوم و دانش هاى ديگران، در كنار دانش هاى اسلامى، مسئله مطلوب روز شد، حتى اشراف و اعيان دولت كه معمولاً شامه تيز و حساسى در اين گونه امور دارند خط مأمون را تعقيب كردند، ارباب علم و فلسفه، منطق را گرامى داشتند و در نتيجه، مترجمين بسيارى از عراق، شام، ايران به بغداد آمدند.

«جرجى زيدان» مورخ مشهور مسيحى در اين زمينه مى نويسد :

هارون الرشيد (حكومت 170-193 قمرى) موقعى به خلافت رسيد كه به واسطه آمد و شد دانشمندان و پزشكان هندى و ايرانى و سريانى به بغداد افكار مردم تا حدى پخته شده بود و توجه اذهان عمومى به علوم و كتب پيشينيان توسعه يافته بود. دانشمندان غير مسلمان كه زبان عربى آموخته بودند و با مسلمانان معاشرت داشتند آنان را به فراگرفتن علوم گذشته تشويق

مى كردند، ولى باز هم مسلمانان از توجه به علوم بيگانه جز علم پزشكى بيم داشتند، چه، فكر مى كردند كه جز طبّ علوم بيگانه ديگر مخالف اسلام است. با اين همه، چون پزشكان نزد خلفا مقرب شدند و غالب آنان دوستدار منطق و فلسفه بودند و از آن علم بهره اى داشتند، خواه ناخواه خلفا را به شنيدن مطالب منطقى و فلسفى مشغول مى داشتند. رفته رفته خلفا با فلسفه و منطق آشنا شدند و با آن خو گرفتند، تا آنجا كه اگر كشورى يا شهرى را فتح مى كردند كتاب هاى آنجا را آتش نمى زدند و نابود نمى ساختند بلكه دستور مى دادند كتاب ها را به بغداد بياورند و به زبان عربى ترجمه كنند، چنانكه هارون پس از فتح «آنكارا» و «عموريه» و ساير شهرهاى روم كتاب هاى بسيارى در آن بلاد به دست آورده، آن ها را به بغداد حمل كرد و طبيب خود، «يوحنا بن ماسويه» را دستور داد آن كتاب ها را به عربى ترجمه كند. اما كتاب هاى مزبور، راجع به طب يونانى بود و چيزى از فلسفه در آن يافت نمى شد.

در زمان هارون كتاب «اُقليدِس» براى مرتبه اول توسط «حجاج بن مطر» به عربى ترجمه شد و اين ترجمه را «هارونيّه» مى گويند و بار ديگر در زمان مأمون آن كتاب به عربى ترجمه شد و اين دومى را «مأمونيّه» مى خوانند. «يحيى بن خالد برمكى» در زمان هارون كتاب «مِجَسْطى» را به عربى ترجمه كرد و عده اى آن كتاب را تفسير كردند و چون به خوبى از عهده برنيامدند هارون «ابا حسان» و «سلما»، مدير بيت الحكمة، را به آن كار گماشت و آنان مجسطى را با دقت تصحيح

و تفسير نمودند.(70)

مأمون و فلسفه و منطق

كتاب هاى فلسفى در زمان مأمون ترجمه شد و آن هم به خاطر علاقه مندى خود مأمون به آن كار بود. از آغاز اسلام مسلمانان به آزادى گفتار، و فكر و مساوات معتاد بودند و اگر هر يك از آنان درباره امور سياسى و غيره فكرى به خاطرش مى رسيد بى پروا آن را به خليفه و يا امير ابراز مى كرد و ابهت مقام فرمانروايى او را از اين كار باز نمى داشت، همين قسم در امور دينى نيز آزادى عقيده داشتند و اگر كسى چيزى از معناى آيه و يا حديث درك مى كرد و آن را مخالف نظر ديگران مى ديد نظر خود را آشكارا مى گفت و با مخالفان مناظره و مجادله مى كرد و همين آزادى فكر و عقيده، سبب پيدايش مذاهب مختلف گشت، به قسمى كه پس از انقضاى دوره صحابه و آغاز قرن دوم هجرى فرقه هاى متعددى در جهان اسلام پديد آمد كه از جمله آن ها فرقه «معتزله» بود. معتزله گروه بسيارى بودند كه اساس مذهب آنان تطبيق دين و عقل مى باشد و اگر با دقت در افكار و عقايد آنان مطالعه شود معلوم مى گردد كه بعضى از افكار و آراى آنان با جديدترين آراى انتقادى مذهبى امروز موافق در مى آيد.

مأمون و اعتزال

مذهب اعتزال در اواخر قرن اول هجرى پديد آمد و چون اصول اين مذهب پيروى از احكام عدل و منطق بود، لذا در مدت كوتاهى پيروان زيادى پيدا كرد؛ و در زمينه فقه، منصور عباسى با پيروان طريقه رأى و قياس موافق بود و از همين رو ابوحنيفه را پيش انداخته و با نظر او همراه شد. اين فكر و نظر منصور پس از

وى نيز در ميان عباسيان باقى ماند. اتفاقاً مذهب معتزله با اين طريقه (پيروى از رأى و قياس) بسيار نزديك است، چون طايفه مزبور كوشش داشتند عقايد خود را با ادله عقلى ثابت كنند و بدين جهت هر كس را كه مطلع از منطق و گفته هاى ارسطو مى ديدند دنبال او را مى گرفتند و از او براى تأييد نظر خود و جدال با مخالفان استمداد مى كردند. در زمان خلافت مهدى به علّت كثرت زنادقه، اين فكر (پيروى از منطق) بيشتر شايع شد. طايفه برامكه نيز از پيروان رأى و قياس بودند و طبعاً به علم توجه و اشتياق داشتند، و بدان جهت پيش از مأمون به ترجمه كتاب هاى علمى مشغول شدند و در خانه هاى خويش انجمن مباحثه و مناظره تشكيل دادند. ظاهراً هارون با اين كار آنان موافق نبود و برامكه از بيم وى تظاهر به آن عمل نمى كردند.

همين كه مأمون خليفه شد (حكومت 198- 218 قمرى) اوضاع تغيير يافت، چه، مأمون مرد باهوش و مطلعى بود و به طريقه قياس ميل وافر داشت و بسيارى از كتب قديم را كه قبل از وى ترجمه شده بود، مطالعه و بررسى كرده بود و در نتيجه بيش از پيش به طريقه قياس متمايل گشت و سرانجام مذهب معتزله را پذيرفته و بزرگان آن طايفه (ابى الهذيل علاف، ابراهيم بن سيار و غيره) را به خود نزديك ساخت و مجالس مناظره با علماى علم كلام تشكيل داد و در مذهب اعتزال پا برجا ماند و پيروان آن طريقه را همراهى كرد. در اثر اين توجه مأمون حرف هايى كه اظهار آن (به علّت بيم از فقهاى عامّه) ممكن

نبود، بى پرده در ميان مردم شايع شد و از آن جمله صحبت از مخلوق بودن قرآن بود كه يكى از دعاوى معتزله مى باشد.

اتفاقاً مأمون پيش از رسيدن به مقام خلافت، به آن موضوع (خلق قرآن) معتقد بود و مسلمانان مى ترسيدند كه مبادا مأمون خليفه شود و آن عقيده را ترويج كند، تا حدى كه «فُضيل بن عياض» علناً مى گفت : من از خدا براى هارون طول عمر مى خواهم تا از شر خلافت مأمون در امان باشم.

اما بالاخره مأمون خليفه شد و به پيروى از معتزله تظاهر كرد. فقهاى عامه كه اين را ديدند، جار و جنجال بر پا كردند و چون اكثريت مسلمانان نيز بر خلاف معتزله بودند، اين هياهو براى مأمون توليد زحمت كرد. مأمون كه نمى توانست از نظر خود بر گردد، از راه مناظره و مباحثه علمى وارد شد و مجالس بحث و گفتگو تشكيل داد تا گفته هاى طرفين با عقل و منطق سنجيده شود و براى تأييد مباحث منطقى دستور ترجمه كتب فلسفى و منطقى را صادر كرد تا هرچه زودتر از يونانى به عربى ترجمه شود و خود نيز آن ترجمه ها را مطالعه مى كرد و عقيده اش درباره معتزله در اثر مطالعه كتب مزبور محكم تر مى گشت، ولى اين تمهيدات در جلب عامه مردم به عقايد مأمون تأثير چندانى نداشت و زمانى كه مأمون اين را دانست و از مماشات نوميد شد به قواى قهريه دست زد و در اواخر خلافت خويش يا مخالفان اعتزال به خشونت رفتار كرد و هنگامى كه خارج از بغداد بود به «اسحق بن ابراهيم»، والى بغداد، دستور داد قضات، شهود و اهل

علم را امتحان كند و هر كدام آنان كه به مخلوق بودن قرآن اقرار دارد آزاد گردد و كسانى كه آن عقيده را ندارند به آنان تعليم داده شود.

با توجه بدان چه گفتيم، چنان به نظر مى رسد كه مأمون به علّت كثرت اطلاعات و آزادى عقيده و تمايل به قياس عقلى، از ترجمه علوم يونانى به عربى باك نداشت و ابتداءاً براى تأييد مذهب معتزله به ترجمه كتب منطق و فلسفه دست زد، سپس به ترجمه كليه تأليفات ارسطو از فلسفه و غيره پرداخت و بدين گونه در اوائل قرن سوم هجرى ترجمه آن كتاب ها آغاز گشت. معتزله مانند تشنه اى كه به آب برسد، مطالب فلسفى ارسطو را دريافتند و آن را كاملاً بررسى و مطالعه كردند و در نتيجه براى مبارزه با مخالفان، حربه تازه اى به دست آوردند.(71)

ترجمه كتب علمى خارجى

دكتر «ابراهيم حسن» نيز در اين باره چنين مى نويسد :

ترجمه كتاب هاى بيگانه به زبان عربى در دوران امويان رواجى نداشت «خالد بن يزيد بن معاويه» نخستين كسى بود كه طب و شيمى را به زبان عربى درآورد، وى گروهى از يونانيان مقيم مصر را فرا خواند و خواست تا بسيارى از كتاب هاى يونانى و مصرى را كه از شيمى عملى سخن داشت براى او به عربى برگردانند. وى كوشش مى كرد تا از راه شيمى طلاى مصنوعى به دست آورد. در دوران «عبدالملك مروان» دفترهاى دولت را كه تا آن روز به فارسى و يونانى بود، به زبان عربى برگرداندند و ديوان مصر را نيز كه به زبان مصرى و يونانى بود، به عربى ترجمه كردند. زمانى كه دولت عباسى

روى كار آمد، از آنجا كه اين دولت رو به پارسيان داشت، عربان و پارسيان در پايتخت ايشان با هم اختلاط و آميزش يافتند و خلفا به دانستن علوم يونان و ايران رغبت نشان دادند. «منصور» فرمان داده بود تا چيزى از كتاب هاى بيگانه را ترجمه كنند. «حنين بن اسحاق» بعضى از كتاب هاى «سُقراط» و «جالينوس» را براى وى به عربى برگرداند. ابن مُقَفَّع، «كليله» را به عربى در آورد و نيز كتاب «اُقليدس» را ترجمه كرد و جز «ابن مقفع» بسيارى ديگر از دانشمندان نيز در كار ترجمه متون به زبان فارسى شهرتى يافتند، مانند خاندان نوبختيان و حسن بن سهل (وزير مأمون) و احمد بن يحيى بلاذرى (مؤلف فتوح البلدان) و عمرو بن فرخان. در دوران هارون ترجمه رواجى ديگر يافت : از بعضى از شهرهاى بزرگ روم كتاب هايى به تصرف وى افتاد و او گفت : از كتاب هاى يونان هرچه به دست آمد ترجمه كنند. تشويقى نيز كه برمكيان از مترجمان مى كردند و ايشان را عطاهاى خوب مى دادند، در رواج ترجمه مؤثر بود. خود مأمون هم ترجمه مى كرد او مخصوصاً به ترجمه كتاب هاى يونانى و ايرانى علاقه داشت و كسانى را به قُسطنطنيه فرستاد تا كتاب هاى كمياب فلسفه، هندسه، موسيقى و طب را بياورند. «ابن نديم» مى گويد : ميان مأمون و پادشاه روم نامه هايى رد و بدل شد و از او خواست تا از علوم قديم كه در خزانه روم بود، كتاب هايى بفرستد و او از پس امتناع پذيرفت و مأمون گروهى را كه «حجاج بن مطر» و «ابن بطريق» و «سلما»، سرپرست «دارالحكمة»، از آن جمله بودند، فرستاد تا از آن كتاب ها

هرچه خواستند بر گرفتند و چون نزد مأمون بردند دستور داد تا آن ها را به عربى برگردانند؛ و آنان نيز اين كار را كردند. «قسطا بن لوقا» در كار ترجمه از يونانى و سريانى و كلدانى نظارت داشت و يحيى بن هارون مراقب ترجمه هاى فارسى بود. تشويق و تأييد مترجمان، خاص مأمون نبود كه مردم به دين ملوك مى رفتند و بسيارى از كتاب ها به همت توانگران به عربى ترجمه گرديد. از آن جمله محمد و احمد و حسن پيروان «شاكر» منجم بودند كه مال بسيارى براى فراهم كردن كتاب هاى رياضيات دادند و در هندسه، موسيقى و نجوم آثار گرانبها داشتند، هم آن ها «حنين بن اسحاق» را به ديار روم فرستادند تا كتاب هاى كمياب بياورد.

در دوران مأمون رياضيدان هاى بزرگ پديد آمدند كه «محمد بن موسى خوارزمى» از آن جمله بود. وى نخستين كسى بود كه درباره جبر مطالعات منظم كرد و آن را از علم حساب جدا كرد. رواج ترجمه نتيجه طبيعى داشت كه بسيارى از مسلمانان درباره ترجمه ها بحث و تحقيق كردند و بر آن حاشيه زدند و خطاها را به اصلاح آوردند كه از آن جمله «يعقوب بن اسحاق كندى» را بايد نام برد. وى در طب، فلسفه، حساب، منطق، هندسه و نجوم تبحر داشت و در تأليفات خود از روش ارسطو پيروى مى كرد و بسيارى از كتاب هاى فلسفه را ترجمه كرد و مشكلات آن را توضيح داد. به جز او سه تن ديگر در اين مرحله شهرت داشتند : «حنين بن اسحاق، ثابت بن قره حرانى و عمرو بن فرخان طبرى».

عباسيان همه علوم يونانى و پارسى را از فلسفه، طب،

نجوم، رياضيات ، موسيقى، منطق، هيئت، جغرافيا، تاريخ و حِكَم و سِيَر ترجمه كردند. «ابن نديم» مى گويد : فرزندان شاكر منجم هر ماهه به گروه مترجمان كه حنين بن اسحاق و جيش بن حسن و ثابت بن قره از آن جمله بودند، قريب پانصد دينار مقررى مى دادند.

در دوران اموى كتابخانه اهميتى نداشت و چون به دوران عباسى كار ترجمه بالا گرفت و كاغذ سازى پيش رفت، ورّاقان پديد شدند كه كارشان نوشتن و خريد و فروش كتاب بود و مكان هاى وسيع داشتند كه دانشوران و اديبان در آنجا فراهم مى شدند. به دنبال اين نهضت، كتابخانه هاى بزرگ پديد آمد كه كتاب هاى دينى و علمى در آن نگهدارى مى شد و بعدها همين كتابخانه ها معروف ترين مراكز فرهنگى دنياى اسلام شد.

«دارالحكمة» كه به احتمال قوى هارون بنيان گذار آن بود و مأمون پس از پدر، آن را تأييد كرد و كتاب هاى بسيار بدان داد، بزرگترين كتابخانه هاى دوران عباسى بود و همچنان باقى بود تا بغداد به دست مغولان افتاد. اين كتابخانه از همه علوم متداول كتاب ها داشت و عالمان و اديبان كه به قصد مطالعه به آنجا مى رفتند در نهضت علمى دوران خويش نفوذ بسيار داشتند و فرهنگ اسلام و فرهنگ قديم را ميان مسلمانان و همه مردم ديگر رواج مى دادند. ترويج علم، خاص خلفا نبود، بلكه وزيران و بزرگان دولت نيز تقليد از ايشان مى كردند. «مسعودى» مى گويد : يحيى بن خالد برمكى به بحث و مناظره راغب بود و مجلسى داشت كه متكلمان اسلام و ملل ديگر در آن فراهم مى شدند.(72)

فصل سوم

نقش امام رضا عليه

السلام در برابر امواج فكرى بيگانه

اما با وجود اين همه تلاش هاى علمى، آنچه مايه نگرانى بود، اين بود كه در بين اين گروه مترجمان، افرادى از پيروان متعصب و سرسخت مذاهب ديگر مانند زردشتيان، صابئيان، نسطوريان، روميان و برهمنهاى هند بودند كه آثار علمى بيگانه را از زبان هاى يونانى ، فارسى، سريانى، هندى، لاتين و غيره به عربى ترجمه مى كردند.

يقيناً همه آن ها در كار خود حسن نيّت نداشتند و گروهى از آنان سعى مى كردند كه آب را گل آلود كرده و ماهى بگيرند و از اين بازار داغ انتقال علوم بيگانه به محيط اسلام، فرصتى براى نشر عقايد فاسد و مسموم خود، به دست آورند و درست به همين علت عقايد خرافى و افكار انحرافى و غير اسلامى در لابلاى اين كتب به ظاهر علمى، به محيط اسلام راه يافت، و به سرعت در افكار گروهى از جوانان و افراد ساده دل و بى آلايش نفوذ كرد.(73)

مسلماً در آن زمان يك هيأت نيرومند علمى كه از تقوا و دلسوزى برخوردار باشد در دربار عباسيان وجود نداشت كه آثار علمى بيگانگان را مورد نقد و بررسى دقيق قرار دهد، و آن را از صافى جهان بينى اصيل اسلامى بگذراند، دردها و ناخالصى ها را بگيرد و تنها آنچه را كه صافى و بى غل و غش است در اختيار جامعه اسلامى بگذارد. مهم اين جاست كه اين شرائط خاص فكرى و فرهنگى وظيفه سنگينى بر دوش امام على بن موسى الرضا عليه السلام گذارد و آن امام بزرگوار كه در آن عصر مى زيست و به خوبى از اين وضع خطرناك آگاه بود، دامن همت

بر كمر زد و انقلاب فكرى عميقى ايجاد فرمود، و در برابر اين امواج سهمگين و تند باد خطرناك، اصالت عقيده و فرهنگ جامعه اسلامى را حفظ كرد و سرانجام اين كشتى را با رهبرى حكيمانه خويش از سقوط در گرداب خطرناك انحراف و التقاط رهايى بخشيد.

اهميت اين مسئله آنگاه روشن تر مى شود كه بدانيم وسعت كشور اسلامى در عصر هارون و مأمون به آخرين حد خود رسيده بود، به طورى كه بعضى از مورخان معروف تصريح كرده اند در هيچ عصر و زمان چنان حكومت گسترده اى در جهان وجود نداشت (تنها وسعت كشور اسكندر كبير را با آن قابل مقايسه مى دانند).

در آن زمان كشورهاى زير همه در قلمرو اسلام قرار داشت :

ايران، افغانستان، سند، تركستان، قفقاز، تركيه، عراق، سوريه، فلسطين، عربستان، سودان، الجزاير، تونس، مراكش، اسپانيا (اندلس) و به اين ترتيب مساحت كشورهاى اسلامى در عصر عباسيان بدون محاسبه اسپانيا برابر با مساحت تمام قاره اروپا بود يا بيشتر!(74)

طبيعى است كه فرهنگ پيشين اين كشورها به مركز اسلام نفوذ مى كرد و اين نفوذ، مايه اختلاط و آميختگى آن ها با انديشه و فرهنگ اصيل اسلامى بود، در حالى كه غثّ و سمين و سره و ناسره در آن فرهنگها با هم مخلوط بود. انگيزه اصلى مأمون براى تشكيل جلسات مناظره مأمون پس از تحميل مقام ولايتعهدى بر امام على بن موسى الرضا عليه السلام در خراسان جلسات گسترده بحث و مناظره تشكيل داد، و از اكابر علماى زمان، اعم از مسلمان و غير مسلمان، به اين جلسات دعوت كرد بى شك پوشش ظاهرى اين دعوت اثبات و تبيين مقام

والاى امام عليه السلام در رشته هاى مختلف علوم و مكتب اسلام بود، اما در زير اين پوشش ظاهرى چه صورتى پنهان بود، در ميان محققان گفتگو است.

1- گروهى كه با بدبينى اين مسائل را مى نگرند و حق دارند كه بدبين باشند، چرا كه اصل در تفسير نگرش هاى سياسى جباران بر بدبينى است مى گويند : مأمون هدفى جز اين نداشت كه به پندار خويش مقام امام عليه السلام را در انظار مردم، مخصوصاً ايرانيان كه سخت به اهل بيت عصمت عليهم السلام علاقه داشتند و عشق مى ورزيدند، پايين بياورد، به گمان اين كه امام عليه السلام تنها به مسائل ساده اى از قرآن و حديث آشناست و از فنون علم و استدلال بى بهره است.

گروه فوق، براى اثبات اين مدعا به گفتار خود مأمون كه در متون اسلامى آمده است، استدلال مى كنند. چنانكه در روايتى از نوفلى، يار نزديك امام عليه السلام ، مى خوانيم سليمان مروزى، عالم مشهور علم كلام، در خطه خراسان نزد مأمون آمد. مأمون او را گرامى داشت و انعام فراوان داد. سپس به او گفت پسر عمويم على بن موسى عليه السلام از حجاز نزد من آمده و او علم كلام (عقايد) و دانشمندان را دوست دارد، اگر مايلى روز ترويه (روز هشتم ماه ذى الحجه)، (انتخاب اين روز شايد براى اجتماع گروه بيشترى از علما بوده است) نزد ما بيا و با او به بحث و مناظره بنشين.

سليمان كه به علم و دانش خود مغرور بود، گفت : اى اميرمؤمنان! من دوست ندارم از مثل او در مجلس تو در حضور جماعتى از بنى هاشم سؤال كنم، مبادا

از عهده برنيايد و مقامش پايين آيد، من نمى توانم سخن را با امثال او زياد تعقيب كنم.

مأمون گفت : هدف من نيز چيزى جز اين نيست كه راه را بر او ببندى، چرا كه من مى دانم تو در علم و مناظره توانا هستى.

سليمان گفت : اكنون كه چنين است مانعى ندارد، در مجلسى از من و او دعوت كن و در اين صورت مذمتى بر من نخواهد بود.(75)

اين مناظره با قرار قبلى ترتيب يافت و امام عليه السلام در آن مجلس سليمان را سخت در تنگنا قرار داد و تمام راه هاى جواب را بر او بست و ضعف و ناتوانى او را آشكار ساخت. شاهد ديگر حديثى است كه از خود امام على بن موسى الرضا عليه السلام نقل شده است. هنگامى كه مأمون مجالس بحث و مناظره تشكيل مى داد، و شخصاً در مقابل مخالفان اهل بيت عليهم السلام به بحث مى نشست و امامت امير مؤمنان على عليه السلام و برترى او را بر تمام صحابه روشن مى ساخت تا به امام على بن موسى الرضا عليه السلام تقرب جويد، امام عليه السلام به افرادى از يارانش كه مورد وثوق بودند، چنين فرمود :

«فريب سخنان او را نخوريد، به خدا سوگند هيچ كس جز او مرا به قتل نمى رساند، ولى چاره اى جز صبر ندارم تا دوران زندگيم به سر آيد»!(76)

البته مأمون حق داشت كه اين گونه با كمال صراحت از مكتب اميرمؤمنان على عليه السلام دفاع كند، زيرا از يك سو شعار نخستين حكومت عباسيان شعار «الرضا من آل محمد» بود و به بركت آن توانسته بودند روى كار

آيند، و از سوى ديگر ستون فقرات لشكر و رجال حكومتش را ايرانيان تشكيل مى دادند كه عاشق مكتب اهل بيت عليهم السلام بودند و براى حفظ آن ها راهى جز اين نداشت به هر حال تعبيرات امام عليه السلام در حديث فوق به خوبى نشان مى دهد كه مأمون در برنامه هايش در مورد جلسات مناظره صداقتى نداشت، چنانكه ابوالصلت، پيشكار امام، در اين باره مى گويد :

«....از آنجا كه امام در ميان مردم به علت فضائل و كمالات معنوى خود محبوبيت روزافزون مى يافت، مأمون بر آن شد كه علماى كلام را از هر نقطه كشور فراخواند، تا در مباحثه، امام را به موضع عجز اندازند و بدين وسيله مقامش از نظر دانشمندان پايين بيايد، و عامه مردم نيز پى به كمبودهايش ببرند، ولى امام عليه السلام دشمنان خود از يهودى، مسيحى، زردشتى، برهمن صابئى، منكر خدا و... همه را در بحث محكوم نمود...»(77)

جالب توجه آن كه دربار مأمون پيوسته محل برگزارى اين گونه مباحثات بود، ولى پس از شهادت امام عليه السلام ديگر اثرى از آن مجالس علمى و بحث هاى كلامى ديده نشد و اين مسئله قابل دقت است. خود امام عليه السلام هم كه از قصد مأمون آگاهى داشت، مى فرمود : هنگامى كه من با اهل تورات به توراتشان، با اهل انجيل به انجيلشان، با اهل زبور به زبورشان، با ستاره پرستان به شيوه عبرانيشان، با مؤبدان به شيوه پارسيشان، با روميان به سبك خودشان، و با اهل بحث و گفتگو به زبان هاى خودشان استدلال كرده، همه را به تصديق خود وادار كنم، مأمون خود خواهد فهميد كه راه خطا را برگزيده، و يقيناً

پشيمان خواهد شد ... .(78)

و به اين ترتيب نظر بدبينان در اين زمينه كاملاً تقويت مى شود.

2- اگر از اين انگيزه صرف نظر كنيم انگيزه ديگرى كه در اينجا جلب توجه مى كند اين است كه مأمون مى خواست مقام والاى امام هشتم عليه السلام را تنها در بُعد علمى منحصر كند، و تدريجاً او را از مسائل سياسى كنار بزند، و چنين نشان دهد كه امام مرد عالمى است و پناهگاه امت اسلامى در مسائل علمى است، و او كارى با مسائل سياسى ندارد و به اين ترتيب شعار تفكيك دين از سياست را عملى كند.

3- انگيزه ديگرى كه در اينجا به نظر مى رسد اين است كه هميشه سياستمداران شياد و كهنه كار اصرار دارند در مقطع هاى مختلف، سرگرمى هايى براى توده مردم درست كنند تا افكار عمومى را به اين وسيله از مسائل اصلى جامعه و ضعف هاى حكومت خود منحرف سازند. او مايل بود كه مسئله مناظره امام على بن موسى الرضا عليه السلام با علماى بزرگ عصر و زمان خود نقل محافل و مجالس باشد، و همه علاقه مندان و عاشقان مكتب اهل بيت عليه السلام در جلسات خود به اين مسائل بپردازند و از پيروزى هاى امام در اين مباحث سخن بگويند، و مأمون كارهاى سياسى خود را با خيال راحت دنبال كند، و پوششى بر نقاط ضعف حكومتش باشد.

4- چهارمين انگيزه اى كه در اينجا به نظر مى رسد، اين است كه مأمون خود، آدم بى فضلى نبود، تمايل داشت به عنوان يك زمامدار عالم در جامعه اسلامى معرفى گردد، و عشق او را به علم و دانش آن هم در محيط ايران خصوصاً،

و در محيط اسلام آن روز عموماً همگان باور كنند، و اين يك امتياز براى حكومت او باشد و از اين طريق گروهى را به خود متوجه سازد.

از آنجا كه اين جلسات بحث و مناظره به هر حال قطعاً جنبه سياسى داشت و مسائل سياسى معمولاً تك علتى نيستند، هيچ مانعى ندارد كه بگوييم احتمالاً همه اين انگيزه هاى چهارگانه براى مأمون مطرح بوده است.

در هر صورت با اين انگيزه ها جلسات بحث و مناظره گسترده اى از سوى مأمون تشكيل شد، ولى مأمون از اين جلسات ناكام بيرون آمد، و نه تنها به هدفش نرسيد، بلكه نتيجه معكوس گرفت.

فصل چهام

مأمون و امام رضا عليه السلام

اسلام به خاطر حقانيت و جاذبه اى كه در تعليمات خود داشت به هر جا كه مى رفت آنجا را فتح مى كرد و مردم رنجديده و ستم كشيده دسته دسته خود را تسليم آن مى كردند و آئين مقدس عدالت و مساوات را مى پذيرفتند، اين پيشروى و كشورگشايى تا عصر بنى اميه به آخرين مرحله ى كمال خود رسيد. مورخين اروپايى نوشته اند : در پايان حكومت بنى اميه بيش از چهل و چهار كشور پهناور بزرگ دنيا به دست مسلمانان افتاد و بيش از هشتصد ميليون مسلمان زير پرچم اسلام زندگى مى كردند و به آن افتخار مى نمودند.

در دوران حكومت بنى عباس فتوحات چندانى پديد نيامد ولى با سياست گذارى هاى خود مى كوشيدند ممالك فتح شده را به حال خود نگاه دارند و از دست ندهند.

بنى عباس به جاى جنگ و كشورگشايى بيشتر به سمينارها و تشكيل كنفرانس هاى علمى مى پرداختند و در ظاهر از علم و معارف اسلامى ترويج

مى نمودند و شايد مهمترين جنبش علمى را بنياد كرده و براى راه اندازى آن سرمايه هاى سنگينى هزينه مى كردند و بعضاً نيز خودشان از اصطلاحات علمى و مسائل كلامى بى بهره نبودند، ولى در واقع منظورشان از تشكيل آن جلسات و كنفرانس ها و هزينه هاى كلان مسائل سياسى بود كه بر اهل نظر و صاحبان خرد پوشيده نيست.

هارون الرشيد براى حفظ كشورهاى اسلامى و تحكيم پايه هاى حكومت خود سياست خشنى را اتخاذ كرده بود و بر همين اساس تمام مخالفين و همه ى كسانى را كه احتمال مى داد به نحوى با او هماهنگ و هم عقيده نيستند نيست و نابود مى كرد كه در اين مورد بيشترين كسانى كه طعمه ى سياست خشن او شدند سادات علوى و فاطمى بودند، وى جلادانى مانند حميد بن قحطبه در دستگاه خود تربيت كرده بود كه حاضر بودند جان، مال، زن و فرزند، و حتى دين خود را فدا كنند. اما دستور هارون به زمين نماند، براى او ولايت مطلقه و بلكه بالاتر از ولايت نعوذ بالله خود خدا معتقد بودند؛ لذا وقتى كه به او مى گويد هر چه خادم به تو فرمان داد اطاعت كن در يك شب بسيارى از سادات جليل القدر از دودمان على عليه السلام را به قتل رساند و بدن هاى شريفشان را در چاه ريخت.

وى حتى «زبيده» همسر خودش را كه احتمال داد شيعه و از طرفداران سادات علوى است با دو كلمه ى موهن : «كنت فبنت» بودى هر چه بودى، و هم اكنون از ما جدا خواهى بود، طلاق داد و او را از خود طرد نمود.(79)

بر حضرت موسى بن جعفرعليهما السلام سختگيرى ها كرد

و سرانجام او را با زهر شهيد نمود و بسيارى جنايت هاى ديگر كه همه حكايت از سياست خشن او مى كنند و ما فعلاً درصدد احصاء آن ها نيستيم.

پس از آنكه عامل فشار و خفقان از بين رفت و هارون راهى دوزخ شد، باقى مانده ى سادات علوى و حتى عباسى ها در سرتاسر كشور پهناور اسلامى كه از فساد و جنايات دربار آگاهى داشتند دست به شورش و قيام زدند و در همه جا سخن از مفاسد حاكمان به اصطلاح اسلام مدار به ميان مى آوردند و چون موقعيت حكام مزبور به ضعف كشيده شده بود و سياست زور و خشن چندان كاربردى نداشت از اين رو به ناچار مأمون سياست تزوير و نيرنگ را اتخاذ كرد.(80)

مأمون ضمن تقويت سازمان اطلاعاتى هارونى و افزودن بر مأموران مخفى فراوان(81) و تقويت كردن نيروهاى مسلح جهت شناسائى مخالفين نقشه اى طرح كرد كه كاربردش از تمام آن ها بيشتر بود، وى تصميمى گرفت براى شناسائى مخالفين كه عمدتاً سادات علوى و فاطمى بودند و همه ى طبقات (مخالفين و موافقين) نسبت به حضرت على بن موسى الرضاعليه السلام نظر خوب و مساعدى داشتند دستور داد آن حضرت را از مدينه به مرو دعوت و يا احضار نمايند تا : اداره ى مملكت را به عهده ى او بگذارد و خودش به نفع او كنار برود، او مى خواست با اين نيرنگ مقدارى از شور و هيجان تظاهرات و قيام ملت را بكاهد تا بدين وسيله بتواند پايه هاى حكومتش را استوار نمايد و پس از آن، همه ى مخالفين را كه شناسايى كرده و على بن موسى عليه السلام را مجدداً كنار گذاشته و خود يكه تاز معركه

گردد، و گر نه او هرگز نمى خواست قدرتى را كه با ريختن خون هاى بسيارى از مردم و حتى با ريختن خون برادر و دوستانش به دست آورده به اين سادگى به ديگرى واگذار نمايد. او مى خواست هم از وجهه ى على بن موسى الرضا عليه السلام براى اغواى مردم استفاده كند، و هم او را كنار خود زير نظر بگيرد تا احياناً گروه هاى مبارز را عليه او رهبرى و هدايت ننمايد.

به همين دليل بود كه به مأمورين مربوط كه مى بايست حضرت را از مدينه به ايران و خطه ى خراسان بياورند دستور داد بايد او را از طريقى حركت دهند كه در آن بلاد، شيعيان و طرفداران كمترى داشته باشد و حتى الامكان نگذارند كسى از پيروانش با او تماس بگيرند، و براى اين كار «رجاء بن ابى ضحاك» دائى خودش را كه عموى فضل هم بود به همراهى «فرناس» و عده اى ديگر كه مورد وثوق و اطمينان بودند مأموريت داد و آنان نيز هر كار مى كردند به اين عنوان بود كه تشخيص خودشان است و مأموران از آن خبر ندارد انجام مى دادند، اينان در بين راه كاملاً حضرت را كنترل كرده بودند به قسمتى كه اگر در شهرى بعض شيعيان مى خواستند با حضرت تماس بگيرند يا جرأت نمى كردند و يا اجازه نمى دادند .

در بصائر الدرجات آمده است كه : وقتى حضرت به قادسيه رسيد و بنا بود چند روز توقف نمايند به احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى فرمود : منزلى برايم كرايه كن كه دو در داشته باشد، به قسمتى كه رفت و آمد دوستان كمتر معلوم شود.(82)

در اهواز كه

بعض معجزات را از او مشاهده كردند بى درنگ حضرت را حركت دادند كه مبادا مردم شيفته ى او شوند.

در بين راه كه به سرخس رسيدند حضرت را به بهانه هايى در منزلى محدود و محصور كردند و به كسى از شيعيان اجازه ى ملاقات را نمى دادند، تا اينكه عبدالسلام بن صالح هروى با دادن مقدارى هدايا به زندانبان اجازه ى ملاقات گرفت.(83)

در طوس هم منزل حضرت را از نزديكى هاى قصر مأمون قرار دادند تا بتوانند رفت و آمدها را زير نظر بگيرند، و هشام بن ابراهيم راشدى را كه از وابستگان و جاسوسان سرسپرده بود به عنوان دربان در خانه حضرت قرار دادند تا هر كسى را كه مى خواست و يا دستور مى دادند اجازه ى ملاقات و تشرف به حضور حضرت مى داد و هر كس را كه مصلحت نمى دانستند رد مى كرد.(84)

آن قدر اطراف امام را جاسوسان و مأموران اطلاعاتى گرفته بودند كه ديگر كسى جرأت نداشت با حضرت تماس بگيرد، و اگر هم گاهى نامه اى براى امام مى نوشتند به دليل عدم امنيت توصيه مى كردند پس از خواندن آن را پاره كند تا به دست مأموران نيفتد، و خود حضرت هم از اين وضع آگاهى كامل داشت و مى فرمود : پس از خواندن نامه ها، تمام آن ها را مى سوزانم.(85)

در نامه اى به احمد بن محمد بن نصر فرموده است : «أما ما طلبت من الاذن على فان الدخول الى صعب، و هؤلاء قد ضيقوا على فى ذلك فلست تقدر عليه الآن» اما در مورد اينكه از من اجازه ى ملاقات خواستى، بدان هم اكنون آمدن تو نزد من بسيار دشوار است، زيرا اينان كار را بر من

بسيار سخت گرفته اند...(86)

به اندازه اى كار را بر امام سخت كرده بودند كه حتى اگر حضرت براى انجام كار شخصى هم از منزل بيرون مى رفت به عنوان محافظ ولى در واقع به عنوان جاسوس چندين نفر اطراف امام را مى گرفتند كه مبادا كسى با او تماس بگيرد و يا حضرت با كسى سخن بگويد.(87)

زنان و دخترانى را به عنوان خدمتكار به اندرون خانه ى امام مى فرستاد تا گزارشات محرمانه را به او برسانند كه امام اين گونه افراد را به بهانه هايى رد مى كرد.(88)

مأمون رئيس هيأت حاكمه نيرنگ بازى و عوام فريبى را به جايى رساند كه دختر خودش را ظاهراً به عنوان همسرى و پيوند خويشاوندى به عقد امام درآورد(89) ولى در باطن جاسوسه اى بود كه لاينقطع بيخ گوش حضرت قرار داد تا اسرار خيلى محرمانه و فوق محرمانه را هم بدين وسيله كشف كند.

دختر ديگرش ام الفضل را هم به عقد امام جوادعليه السلام كه هنوز در سنين كودكى بود و بيش از نه سال نداشت درآورد(90) تا شايد از طريق كودكان خانه اخبار پنهان شده را به دست آورد.

فصل پنجم

درباريان مأمون

افراد غير متشرع و ضد مردمى مانند فضل بن سهل و رجاء بن ابى ضحاك را در رأس امور و كارهاى كليدى گذاشته و به آن ها اختيارات تامه داده بود، اينان از موقعيت خود به نفع خويش و بستگان خويش سود مى بردند و افراد خدوم و مخلص را كه در زمان بحران فداكارى كرده بودند مانند طاهر بن الحسين را از كار بركنار و منزوى مى كردند و هيچ كس به اعتراض و شكاياتشان اعتنا نمى كرد. افراد

خيرخواه و دلسوز را كنار مى زدند و به جاى آنان افراد خائن اما چاپلوس مانند حسن بن سهل را جايگزين مى كردند.(91)

در اين اوضاع و احوال كه همه چيز با نيرنگ و انگ زدن به افراد انجام مى شد. تنها كسى كه صداى مظلومانه ى مردم بيچاره را مستقيماً به مأمون مى رساند، حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام بود، حضرت سعى مى كرد در هر فرصت مناسبى خيانت هاى درباريان مورد اطمينانش و صداى مردم مظلوم را به او برساند.

امام به او مى گفت : «مردم مى گويند : (منظور فضل بن سهل است) او تو را مسحور و ديوانه ى خود كرده است».(92)

مأمون سخنان امام را قبول نمى كرد و چون با اصرار و تكرار امام روبرو مى شد از او درخواست شاهد مى كرد و بدين وسيله طفره مى رفت.(93) و اگر هم احياناً شاهدى پس از اخذ امان جرأت مى كرد شهادتى عليه مفاسد دستگاه مى داد، پس از آن آب شيرين از گلويش پايين نمى رفت و جايش در زندان و بيغوله ها و يا در گورستان ها مى بود.(94) دستگاه قضائى وى زبانزد خاص و عام بود : يحيى بن اكثم كه به تمام و يا حداقل به اكثر پسر بچه هاى امرد بصره تجاوز كرده بود و هر چه مردم شكايت مى كردند ترتيب اثر نمى دادند تا اينكه كار به رسوايى كشيد او را از آنجا عزل كردند لكن عوض محاكمه و مجازات به مقام بالاترى ارتقاء دادند .

نوشته اند: پس از آنكه يحيى از قضاوت بصره عزل شد مأمون او را به مقام بالاترى برد و از نديمان و مشاوران مخصوص خود گردانيد. در هر صورت يحيى به كثرت لواط معروف و متجاهر

بود، ولى مأمون تا آنجا كه توانست در مقابل اعتراضات و شكايات مردم مقاومت كرد و پس از آن به عنوان تشويق او را به مقام بالاترى ارتقاء داد، و براى اينكه از لذت هاى پيشين محروم نماند چهارصد پسر بچه ى امرد بسيار زيبا براى او تهيه كرده بود كه پيوسته در خدمت او باشند!! و اين قاضى بى حيا از آنان كام مى گرفت و لذت مى برد.(95)

اگر كسى با دقت در تاريخ بنگرد به زودى خواهد ديد كه حاكمان و فرمانروايان در هر زمانى به مقتضاى همان زمان چگونه گاهى با زور و گاهى با زر، و گاهى هم با تزوير عده اى را مى خريدند و برخى ديگر را به وسيله ى همين عده كه تحميق و استحمار شده بودند از بين مى بردند!؟ و اگر با دقت مطالعه كنند خواهند فهميد چه اندازه ميان گفتار و كردارشان تفاوت وجود داشته و چه اندازه زندگى عملى آنان با مبانى اسلام فرق داشته است.

مأمون خود را رسوا كرد

در هر صورت بحث در اين است كه اساس حكومت مأمون و دعوت امام هشتم عليه السلام به مرو بر اساس تزوير و نيرنگ بود نه بر اساس عقيده، او مى خواست از حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام و همچنين از دعوت علويين به مرو كه تعدادشان به حدود سيصد نفر مى رسيد به عنوان ابزارهايى براى رسيدن به اهداف خود استفاده كند به همين دليل به مجردى كه تا اندازه اى قدرت خود را تثبيت شده پنداشت درصدد آزار و اذيت حضرت برآمد و حتى سى نفر كماندو ورزيده و تمرين كرده را مخفيانه برگزيد تا به نحو مرموز و غيرقابل افشاء حضرت را ترور كنند!(96) پس از

آنكه حضرت را شهيد كرد و اوضاع آرام شد نامه ى محرمانه اى به والى مصر نوشت و در آن نامه دستور داده بود : منبرهايى را كه بر فراز آن ها نام على بن موسى الرضا عليه السلام به عنوان ولايتعهدى برده شده و برايش تبليغ گرديده همه را بشويند و آثار او را از همه جا پاك كنند.(97)

پس از شهادت، بسيارى از علويين را كه در سوگ امام عليه السلام لباس سياه پوشيده بودند ، تعقيب و مجازات كرد.(98)

بنابر آنچه گفته شد :

اگر مأمون تصميم مى گيرد على بن موسى الرضا عليه السلام را از مدينه به مرو بياورد.

اگر هنگام ورود از امام استقبال مى كند و ظاهرا تجليل مى نمايد.

اگر محافظ و مراقب براى حضرت قرار مى دهد.

اگر خدمتكار و دربان براى حضرت مى گمارد.

و اگر به ظاهر پيوند مصاهرت با او و با فرزند خردسالش برقرار مى كند.

و اگر او را به عنوان ولى امر مسلمانان پيشنهاد مى دهد.

و اگر سرانجام او را به ولايتعهدى خود برمى گزيند.

همه و همه نقشه هايى بوده است كه در پس آن ها اسرار بسيار مهم سياسى نهفته بوده است كه براى رسيدن به آن ها راهى جز همين نقشه ها نمى ديده است.

و گرنه يك آدم فاسد عياش ستمگر و چشم چران(99) كجا و سازش با مقام امامت و عصمت و نمونه پاكى و طهارت كجا!؟

در آخر آن چنان روزگار را بر حضرت تنگ كرده بودند و آن چنان تحت فشار قرار داده بودند و هتك احترام مى كردند كه حضرت به سختى ناراحت بود و پس از آنكه دستور

دادند حضرت را از نيمه راه نماز عيد فطر برگرداندند در اثر همين جسارت ها كه ناراحت شده بود آرزوى مرگ كرد، دست هاى خود را به سوى آسمان بلند كرد و به خداى خود گفت :

«اللهم ان كان فرجى أنا فيه بالموت، فعجل لى الساعة؛ خداوندا اگر نجات من از اين مشكلات در مرگ من است هم اكنون مرگ مرا برسان!» ديرى نگذشت كه دعايش مستجاب گرديد و با دست شقى ترين مردم روى زمين كه خود را خليفه پيغمبر مى پنداشت شهيد شد.

فصل ششم

مرگ مأمون

در روز هفدهم(100) سنه ى 218 يا به قولى سيزدهم، عبدالله بن هارون ملقب به مأمون وفات كرد و در طوس به خاك رفت و برادرش معتصم به جاى او نشست. و سبب فوت او آن شد كه در سال آخر عمر خود به جنگ اهل روم رفت و فتوحات بسيار نمود و در «عين بديدون» كه به رومى «رُقه» مى گفتند و موضعى بود در نهايت خوبى و لطافت، و زمينش در كمال خرمى و سبزى و آب بسيار سرد و صاف داشت قصد اقامه نمود، و از براى او كنيسه اى بر روى آن نهر بنا كردند.

روزى مأمون نگاه در آب مى كرد، يك ماهى ديد به قريب به يك ذراع مانند سبيكه ى نقره، ملازمان را امر كرد كه آن ماهى را بگيرند. مردى در ميان آب جست و آن ماهى را بگرفت. چون بيرون آورد، ماهى قوّت كرده خود را در آب افكند و مقدارى آب بر سينه و نحر و ترقوه ى مأمون پاشيد. مأمون را در همان وقت لرزه و رعده گرفت. آن مرد

فرّاش، ثانياً در آب رفته آن ماهى را گرفت و در نزد مأمون نهاد. مأمون امر كرد كه او را طبخ كنند، لكن لرزه او را سخت گرفت، چنانچه هر چه لحاف و جامه بر روى او افكندند او فرياد مى كشيد كه «اَلبَردُ اَلبَردُ» در اطراف او آتش ها افروختند و جامه هاى زمستانى هر چه براى او آوردند باز مثل برگ مى لرزيد و از سرما فرياد مى كشيد، تا گاهى كه حالتِ مرگ بر او ظاهر شد.

معتصم برادر مأمون، بختيشوع و ابن ماسِوَيه طبيب را حاضر كرد تا معالجه ى مأمون كنند، چون نبض او را گرفتند، گفتند : ما براى مرض او شفايى ندانيم و از بشره و تن مأمون عرقى ظاهر مى شد كه مانند روغن زَيت و لعاب افعى مى نمود، پس مأمون به هوش آمد و گفت : مرا به يك جايى بريد كه يك دفعه نگاهى به حشم، خدم، رعيت و لشكر خويش نمايم، پس او را به موضع بلندى بردند و نگاهى بر جنود خويش و خيام ايشان نمود و كثرت ايشان را ملاحظه كرد، آنگاه گفت : «يَا مَنْ لَا يَزُولُ مُلْكُهُ ارْحَمْ عَلَى مَنْ زَالَ مُلْكُهُ.» چنانچه پدرش در وقت مرگ خويش گفت «مَا أَغْنَى عَنِّي مَالِيهْ * هَلَكَ عَنِّي سُلْطَانِيهْ»(101) ؛ چون مأمون را به خوابگاهش برگردانيدند وفات كرد و رهين اعمال خود گرديد.(102)

مأمون لعنت الله عليه در سن 48 سالگى به درك واصل شد و به اجدادش پيوست. مدت خلافت او 21 سال بود. (103)

بخش چهارم - امام رضا عليه السلام و ايرانيان

ورود امام رضا عليه السلام و استقبال ايرانيان

ايرانيان عاشق ائمه اطهار عليهم السلام بودند و از همان ابتدا تشرفشان به اسلام، گرد

شمع وجود مقدس مولاى متقيان على عليه السلام پروانه وار مى چرخيدند و پس از آن حضرت نيز، از امامان معصومين عليهم السلام پيروى مى كردند و اطاعت آنان را بر هر كس مقدم مى دانستند.

در زمان خلافت عباسيان كه نوبت به مأمون عباسى لعنت اللّه عليه رسيد، پس از درگيرى هاى خانوادگى آنها بر سر خلافت، مأمون كرسى زعامت مسلمين را تصاحب كرد.

او كه مقر حكومتش در شهر مرو خراسان بود كاملاً مى دانست كه دوستى و محبت خاندان امام على عليه السلام با گوشت و پوست اين مردم عجين است، به همين خاطر از اين زمينه مناسب و موقعيت، كمال استفاده را نمود و با دعوت از امام رضا عليه السلام و پيشنهاد ولايت عهدى به آن حضرت توانست در بين ايرانيان نفوذ كرده و بنياد خلافت غاصبانه خود را تحكيم بخشد.

امام رضا عليه السلام وقتى وارد ايران شدند، از راه بغداد به قم رسيده و از آنجا به نيشابور و پس از آن به مرو قدم نهادند.

استقبال مردم عاشق، از آن حضرت جاى هيچ شك و شبهه اى نيست كه وقتى در نيشابور حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام پرده را كنار زدند و صورت مبارك را از كجاوه نمايان ساختند.

ايرانيانى كه مدت ها در آن محل به انتظار نشسته بودند، سر از پا نشناخته و از خود بى خود شدند.

چنانچه محدث بزرگوار جناب شيخ عباس قمى قدس سره مى فرمايد:

مردم بر طبقات خود ايستاده بودند، بعضى فرياد مى زدند، گروهى مى گريستند، و بعضى جامه بر تن مى دريدند و برخى خود را به خاك افكنده بودند، و آنها كه نزديك بودند تنگ استر آن حضرت

را مى بوسيدند.

روز به نيمه رسيد و آن قدر مردم گريسند كه اگر جمع مى گشت مانند نهر جارى مى شد.

متفكر شهيد استاد مطهرى قدس سره در اين رابطه مى فرمايد:

چون ايرانى ها عموماً تمايلى به تشيع و خاندان حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام داشتند و از اول كه عليه عباسى ها قيام كردند تحت عنوان «الرضا آل محمد» قيام كردند و لهذا به حسب تاريخ نه به حسب حديث لقب «رضا» را مأمون به حضرت رضا عليه السلام داد، يعنى روزى كه حضرت را به ولايت عهدى نصب كرد، گفت كه:

بعد از اين، ايشان را به لقب «الرضا» بخوانند، مى خواست آن خاطره ايرانى ها را از حدود نود سال پيش كه تحت عنوان «الرضا من آل محمد» يا «الرضى من آل محمد» قيام كردند زنده كند و بگويد كه ببينيد! من دارم خواسته هشتاد، نود ساله شما را احياء مى كنم و آن كسى كه شما مى خواستيد من او را آوردم.

زمانى كه امام رضا عليه السلام وارد كشورمان شده بود، در هر ديار و با هر عده اى كه زبان و گويش مخصوص داشتند، با همان لفظ و لغت با آنها سخن مى فرمود؛ اين تسلط امام عليه السلام بر زبان هاى مختلف همگان را به شگفت واداشته بود تا آنجا كه اباصلت خادم ويژه امام عليه السلام مى گويد:

حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام با مردمان به لغات و زبان هاى ايشان سخن مى گفت.

به خدا سوگند، امام رضا عليه السلام فصيح ترين و داناترين مردمان به هر زبان و هر لغتى بود.

روزى به آن حضرت عرض كردم از معرفت و آگاهى شما به هر زبان و لغتى در

شگفتم! امام عليه السلام فرمودند : اى اباصلت، من حجت خداوند بر خلق او هستم و نمى شود كه كسى حجت خدا بر خلق او باشد، لكن بر لغات و زبان هاى ايشان آگاه نباشد.

توجه به همين چند سطر از تاريخ عباسيان خاندان پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به صداقت ايرانيان ايمان داشتند و به همين خاطر در جاى جاى اين كشور مى بينيم عده اى از امام زادگان ارجمند و نوادگان امامان معصوم عليهم السلام مدفون هستند و قبورشان زيارتگاه هميشگى و موجب پيوند ناگسستنى مردم با آن خانواده مكرم شده است كه در ميان اين شخصيت هاى نمونه خواهر مكرمه ى امام رضا عليه السلام يعنى حضرت فاطمه معصومه عليها السلام و برادر آن جناب يعنى حضرت احمد بن موسى عليه السلام معروف به شاهچراغ از درخشندگى ويژه اى برخوردارند.

هر انسانى كه مرور كوتاهى به تاريخ اهل بيت عليهم السلام داشته باشد در اين فصل ناخودآگاه به مقايسه ى استقبال اعراب از امام حسين عليه السلام در وقت دعوت به كوفه و آن فاجعه روز عاشورا مى افتد و اينكه ايرانيان با چه استقبالى از امام رضا عليه السلام در شهر نيشابور انجام وظيفه كردند كه در اين خصوص مؤلف كتاب گرانقدر منتهى الآمال مى نويسد : به اينجا كه رسيدم به خاطر آوردم واقعه ى حضرت سيدالشهداء عليه السلام را در وقتى كه در مقابل لشكر كوفه آمد، خواست ايشان را امر موعظه و نصيحتى فرمايد.

آن محرومان از سعادت و سرگشتگان وادى ضلالت صداها بلند كردند و به فرمايش آن حضرت گوش نداند. امر فرمود:

ايشان را كه سكوت كنند ابا كردند. ولى وقتى امام رضا عليه السلام شروع

به سخن فرمود؛ طبق نقل تاريخ هزاران نفر قلم به دست آماده نوشتن روايت حضرت بودند كه روايت معروف به سلسله الذهب را آنجا فرمودند:

«كلمه لا اله الا الله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى، بشرطها و شروطها و انا من شروطها».(104)

كلمه و عنوان توحيد، دژى محكم است كه هر كس وارد آن شود از عذاب الهى مصون است البته با شرايطى، كه من از شرايط آن هستم.

همچنين مورخين در خصوص استقبال اهالى شهر مقدس قم اين چنين مى نويسند:

اهل قم به استقبال آن حضرت آمدند و با هم مخاصمه مى كردند در باب ضيافت آن حضرت، و هر كدام ميل داشتند كه آن حضرت بر او وارد شود.

آن جناب فرمود : شتر من مأمور است؛ يعنى هر كجا او فرود آمد من آنجا وارد مى شوم، پس آن شتر در يك خانه خوابيده كه صاحب آن خانه در شب قبل خواب ديده بود كه حضرت امام رضا عليه السلام فردا ميهمان او خواهد بود.

آن مكان هم اكنون مدرسه ى علميه است كه به نام مقدس رضا عليه السلام به مدرسه رضويه معروف است و در خيابان آذر قم قرار دارد.

و يا وقتى خواهر مكرمه امام حسين عليه السلام وارد شهر كوفه و شام كردند با آن همه بى حرمتى مواجه شد، ولى وقتى خواهر عزيز امام رضا عليه السلام وارد شهر مقدس قم شدند با آن همه استقبال و اظهار ارادت روبرو شدند.

در مقايسه برخورد كوفيان با حضرت زينب عليها السلام و آن همه اهانت كه به خاندان پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم نمودند و استقبال

مردم قم در زمان ورود حضرت معصومه عليها السلام كه نشانه ى احترام فوق العاده به دختر امام هفتم عليه السلام بود،(105) شعر زير تقديم به همه ارادتمندان اين خاندان مى شود:

از شوق تو اى بتول دوم

قم داد ندا به مردم قم

كاى مردم قم به پاى خيزيد

از هر در و بام گل بريزيد

قم شام نبود تا كه در آن

دشنام دهد كس به مهمان

قم شام نبود تا كه از سنگ

گردد رخ ميهمان زخون رنگ

قم كوفه نبود تا كه خواهر

بيند سر نى سربرادر

حاشا كه قم اين جفا پذيرد

مهمان به خرابه جاى گيرد

بستند به گرد ميهمان صف

قم با صلوات و شام با كف

قم ميهمان را عزيز خواند

كى دخت ورا كنيز خواند.

بخش پنجم - وقايع مهم در زمان حيات حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام

فصل اول

امام رضا عليه السلام و ياد مادر

ثامن الائمه عليه السلام فرزند زهراى اطهر عليها السلام و سلاله ى پاك پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم ، علاقه شورانگيز و احترام خاص و اخلاص آميزى نسبت به ساحت مقدّس مادرش زهرا عليها السلام داشت. همواره و در هر فرصتى، از آن بانوى بانوان بهشتى، تجليل و تكريم به عمل مى آورد و با اعتزاز و افتخار نام عزيزش را بر زبان جارى مى ساخت. شدّت اين شور و علاقه به حدّى بود كه مخالفان و بدخواهان نيز به وسعت آن پى برده بودند و سعى داشتند كه از اين راه، با امام عليه السلام وارد مذاكره و گفتگو شوند به اين ترتيب براى نيل به مقاصد خود، رضايت و خشنودى امام را جلب كنند

و دل امام عليه السلام را با خود نرم سازند.

روزى امام رضا عليه السلام با فرزند دلبندش جوادالائمه عليه السلام نشسته بود و مأمون عباسى نيز در محضر آن دو بزرگوار حضور داشت. آن روز امام عليه السلام حديثى را در مدح مادرش فاطمه ى زهرا عليها السلام بازگو فرمود.

مأمون لعنت الله عليه نيز با شنيدن حديث، به سخن آمد و گفت : پدرم رشيد از پدرش مهتدى، او هم از منصور، او هم از پدرش، و او هم از جدش «ابن عباس» روايت كرده است كه روزى ابن عباس خطاب به معاويه لعنت الله عليه الهاويه گفت : آيا مى دانى كه چرا فاطمه عليها السلام ، فاطمه نامگذارى شده است؟

معاويه گفت : نمى دانم.

ابن عباس گفت : بدان جهت به او فاطمه گفتند كه او و پيروانش از آتش دوزخ دور و محفوظ نگه داشته شده اند. او گفت : اين سخن را من از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شنيدم».(106)

توضيح اين سخن نيز در حديث ديگرى از آن حضرت عليه السلام آمده است كه فرمود : آنان كسانى هستند كه بتوانند با ايمان و توحيد و اخلاص به ملاقات پروردگار خود بشتابند و شيعه بودن و پيروى از فاطمه عليها السلام را عملاً به اثبات رسانند، نه آن كه فقط به زبان و در ظاهر خود را پيروان فاطمه عليها السلام بنامند.(107)

فصل دوم

امام رضا عليه السلام و غدير

فضيلت روز غدير

حضرت امام رضا عليه السلام فرمود : هنگامى كه روز قيامت برپا شود، چهار روز را زينت مى دهند همان طور كه عروس را آرايش، مى كنند،

گفته شد : اين چهار روز كدام ايام هستند؟.

فرمود : روز عيد قربان، روز فطر، روز جمعه، و روز غدير، اما روز غدير در بين اضحى و فطر و روز جمعه مانند ماه در بين ستارگان است، و آن روزيست كه ابراهيم عليه السلام از آتش نجات پيدا كرد و براى شكرگزارى آن روز را روزه گرفت.(108)

روز عيد غدير همان روزى است كه خداوند دين را كامل گردانيد و حضرت رسول صلى الله عليه وآله وسلم على عليه السلام را به عنوان خلافت و حكومت براى مردم برگزيد، و فضيلت و وصايت او را آشكار كرد، و آن روز را روزه مى گرفت.

روز غدير را روز كمال مى گويند، و روزى كه شياطين رانده مى شوند، روزى كه در آن اعمال شيعيان و دوستان آل محمد صلى الله عليه وآله وسلم پذيرفته مى گردد، و آن روزى است كه در آن خداوند اعمال مخالفين را رد مى كند و آن ها را ناچيز مى شمارد.

روز عيد غدير روزى است كه جبرئيل عليه السلام كرسى مخصوصى را كه خداوند كرامت كرده در مقابل بيت المعمور قرار مى دهد و بالاى آن مى رود، و فرشتگان پيرامون وى را فرا مى گيرند و بر محمد صلى الله عليه وآله وسلم درود و تهنيت مى فرستند و براى شيعيان على و اولاد او عليهم السلام و دوستان آنها استغفار مى كنند.

غدير روزى است كه: خداوند نويسندگان اعمال مردم را فرمان مى دهد كه از نوشتن اعمال دوستان اهل بيت عليهم السلام و شيعيان آنها خوددارى كنند، و به احترام محمد و على عليهما السلام از آنان درگذرند.

غدير روزى است كه : خداوند آن را

براى محمد و آل او عليهم السلام مخصوص گردانيده و كسانى كه در آن روز عبادت كنند و يا بر اهل و عيال خود انفاق نمايند و به دوستان خود نيكى كنند مورد لطف و احسان پروردگار قرار مى گيرند، خداوند در آن روز سعى و كوشش شيعيان را تقدير مى كند و گناهان آنها را مى آمرزد، و اعمال آنها را قبول مى كند.

آن روزى است كه اندوه ها در آن برطرف مى شود و گناهان فرو مى ريزد، و روزى است كه در آن عطاها و بخشش ها داده مى شود.

غدير روزى است كه: در آن علم و فضيلت نشر مى گردد، و روز مژده و بشارت و عيد اكبر است، و در آن دعا مستجاب است.

غدير روزى است كه: در آن بايد جامه نيكو پوشيد و لباس هاى سياه را از بدن دور كرد، و آن روزى است كه غم ها در آن زدوده مى شود، و گناهان شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام آمرزيده مى شود.

غدير روزى است كه: در آن نسبت به كارهاى خير بايد سبقت گرفت، و روزى است كه در آن بايد به محمد و آل محمد صلى الله عليه وآله وسلم بسيار صلوات فرستاد.

غدير روزى است كه: خداوند در آن روز دين اسلام را كامل كرد و آن را پسنديد، و روز عيد آل محمد صلى الله عليه وآله وسلم مى باشد، و روز قبول اعمال و استراحت مؤمنين است، و روزى است كه بايد از خداوند درخواست هاى زيادى كرد، و با يك ديگر داد و ستد نمود.

روز غدير روز دوستى و رسيدن به رحمت خداوند است.

غدير روز پاكى و ترك گناهان بوده و روزى است كه

در آن بايد خداوند را عبادت كرد و روزه داران را افطار داد، هر كسى در روز غدير روزه دار مؤمنى را افطار دهد مانند اين است كه گروهى را افطار داده باشد.

غدير روز تبريك و تهنيت است كه گروهى را تبريك مى گويند و هر گاه مؤمنى برادرش را ملاقات كند بگويد : «الحمد للَّه الذى جعلنا من المتمسكين بولاية اميرالمؤمنين و الائمة عليهم السلام ».

روز غدير بايد در چهره هاى مردم تبسم كرد و با مؤمنين با روى گشاده گفتگو نمود، هر كس روز غدير با برادران ايمانى خود با چهره خندان روبرو شود، خداوند نيز روز قيامت با نظر رحمت به وى نگاه خواهد كرد، و هزار حاجت او را روا خواهد نمود، و براى او در بهشت قصرى از لؤلؤ سفيد خواهد ساخت، و چهره اش را نورانى مى كند.

غدير روز زينت است، هر كس روز غدير خود را زينت كند، خداوند گناهان او را مى آمرزد، و فرشتگان را مبعوث مى كند تا براى او حسنات بنويسند، و درجات او را بالا برند، و اگر در آن سال بميرد شهيد مرده است، و اگر زنده بماند خوشبخت مى شود.

اگر در روز غدير مؤمنى را اطعام كند، مانند اين است كه همه پيامبران و صديقان را اطعام كرده باشد، و اگر به زيارت برادر ايمانى خود رود، خداوند هفتاد نور در قبر او روشن مى كند و گورش را وسعت مى دهد، روزى هفتاد هزار فرشته او را زيارت كرده و به بهشت مژده اش مى دهند.

در روز غدير خداوند ولايت را بر اهل آسمان ها عرضه كرد و اهل آسمان هفتم در اين امر پيش دستى كردند، و خداوند به

وسيله عرش آن را زينت داد، سپس آسمان چهارم پذيرفت، خداوند به وسيله بيت المعمور آن را زينت داد، پس از آن آسمان دنيا اين امر را پذيرفت خداوند آن را به وسيله ستارگان زينت داد.

بعد از اين ولايت را بر زمين عرضه داشت، مكه نخست منطقه اى بود كه پذيرفت و خداوند به وسيله كعبه آن را بر ديگر مناطق برترى داد.

سپس مدينه پذيرفت و آن را به مصطفى محمد صلى الله عليه وآله وسلم برترى داد، بعد از آن كوفه قبول كرد و آن را به اميرالمؤمنين عليه السلام زينت داد.

بعد از آن بر كوه ها عرضه داشت؛ نخست سه كوه از ميان كوه ها آن را قبول كردند : كوه عقيق، كوه فيروزه و كوه ياقوت از اين جهت آن ها بهترين كوه شناخته شدند.

سپس كوه هاى ديگرى قبول كردند كه در آن ها معادن طلا و نقره پديد آمد، و هر كوهى كه اقرار نكرد از معادن و منافع خالى ماند و چيزى در آن نروييد، سپس بر آبها عرضه شد، هر آبى كه پذيرفت شيرين و گوارا شد، و هر آبى كه قبول نكرد تلخ و بى مزه شد.

بعد از اين بر گياهان عرضه شد، هر گياهى كه قبول كرد شيرين و خوشمزه شد، و آن كه نپذيرفت تلخ گرديد، سپس بر پرندگان عرضه شد هر كدام از آنها كه قبول كردند فصيح شدند، و هر كدام كه نپذيرفتند گنگ گرديدند.

كسانى كه ولايت على عليه السلام را پذيرفتند مانند آن هائى هستند كه آدم را سجده كردند، و كسانى كه ولايت على عليه السلام را قبول نكردند مانند شيطان هستند، و در

اين روز آيه ى «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» نازل شد.

خداوند همه پيامبران را در روزى مانند غدير مبعوث فرمود.

در حرمت غدير در نزد خداوند همين بس كه براى پيغمبر خود در اين روز جانشين انتخاب كرد.(109)

فضائل ديگر عيدالله الاكبر، عيد غدير

ابو نصر بزنطى در يك حديث مفصلى از حضرت رضا عليه السلام روايت مى كند كه آن جناب فرمود : اى فرزند ابو نصر روز غدير هر جا هستى خود را نزد قبر امير المؤمنين برسان.

خداوند متعال گناهان شصت ساله مؤمنين را در آن روز بيامرزد و دو چندان نفر را كه در ماه رمضان، شب قدر و فطر بخشيده است در اين روز مى بخشد، اگر در آن روز يك درهم به مستحق بدهد مانند اين است كه هزار درهم داده است، در اين روز به برادران ايمانى خود كمك كن و همه را خوشحال ساز.

سپس فرمود : اى اهل كوفه شما خير بسيارى در دست داريد و قدر آن را بدانيد، شما از آن هائى هستيد كه خداوند قلب آن ها را در معرض امتحان قرار داده است.

شما را از هر طرف اذيت مى كنند و بلاياى زيادى بر شما فرود مى آورند، و ليكن بدانيد كه خداوند همه اين بلاها را از شما دفع مى كند.

به خداوند سوگند اگر مردم قدر و منزلت روز غدير را مى دانستند فرشتگان روزى ده بار با آنها مصافحه مى كردند و اگر نبود كه از طول دادن كلام كراهت دارم از فضائل امروز بسيار سخن مى گفتم.(110)

سيره عملى امام رضا عليه السلام در روز غدير

در چنين روزى حضرت رضا عليه السلام بهترين لباس هاى خود را مى پوشيدند و بذل و بخشش چشمگير و بى سابقه اى انجام مى دادند، براى منزل شيعيان و دوستدران، غذا، هديه، لباس، كفش و انگشتر مى فرستادند و فضائل اين روز را براى مردم بيان مى داشتند.(111)

فياض بن محمد بن عمر طوسى گويد : در روز غدير در محضر حضرت رضا

عليه السلام بوديم و گروهى از خواص آن جناب نيز بودند. امام رضا عليه السلام براى آنها افطار تهيه ديده بود و در آن روز اوضاع و احوال خيلى خصوصى و خودمانى بود و از تشريفات و رسوم معموله كاسته بودند.(112)

همانندى با غدير (غديرى ديگر در زندگى امام رضا عليه السلام)

تاريخ را كه ورق بزنيم مى بينيم دو صحنه شبيه صحنه ى غدير اتفاق افتاده و غديرى ديگر در مسئله ى امامت در زمان امام رضا عليه السلام مطرح شده است كه عبارتند از:

اول : اهميت مسئله ى امامت امام رضا عليه السلام

حسين بن بشير گويد : امام همام، موسى بن جعفر عليه السلام در تأسى به جد بزرگوارش پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در غدير خم، به جهت نماياندن اهميت مسئله ى امامت، فرزند خود على بن موسى الرضا عليه السلام را بر سر دست بلند نموده و فرمود : «يا اهل المدينه! هذا وصيى من بعدى؛ اى مردم مدينه! اين جانشين بعد از من است.» (113)

دوم : هنگام گفتن حديث سلسله الذهب

موقعى كه امام رضا عليه السلام به شهر نيشابور رسيدند و با استقبال عظيم و گسترده ى مردم رو به رو شدند مردم نيشابور گوش دادند درخواست كردند كه حضرت حديثى بفرمايند. حضرت اين حديث را املاء فرمود. يعنى كلمه كلمه مى فرمود و ابوزرعه و محمد بن اسلم كلمات آن حضرت را به مردم مى رساندند؛ و براى نوشتن اين حديث بيست و چهار هزار قلمدان به غير از دوات ها بود و اين حديث را مى نوشتند. امام رضا عليه السلام روايت فرمود از حضرت رسول اكرم

صلى الله عليه وآله وسلم و ايشان از جبرئيل عليه السلام ، كه حق تعالى فرمود :

«كلمة لا اله الا الله حصنى فمن دخل حصنى و من دخل حصنى امن من عذابى.»(114)

يعنى كلمه ى لا اله الا الله حصار من است، پس هر كس كه آن را بگويد داخل در حصار من شده و كسى كه داخل در حصار من شود از عذاب من ايمن خواهد بود.

صدق الله سبحانه و صدق جبرئيل و صدق رسول الله و الائمة عليهم السلام .

سپس مركب امام اندكى از آنجا حركت كرد، در اين هنگام آن حضرت با صداى بلند چنين اعلام كرد :

«بشرطها و انا من شروطها»

اين ايمنى از عذاب در پرتو توحيد، مشروط به شرايطى است و من از آن شرايط هستم.

يعنى توحيد با پذيرفتن رهبرى امام حق كه من هستم موجب نجات خواهد بود، نه توحيد بدون امامت.

پس سايبان را بر كجاوه انداخت و از آنجا حركت كرد.

منظره سخن امام با مردم همانند منظره روز غديرخم بود كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در اجتماع انبوه مردم، ولايت حضرت على عليه السلام را پس از توحيد اعلام كرد. حضرت با اين اعلام به مردم فهماند كه مسأله امامت و ولايت از جانب خداست نه از جانب مأمون. امام رضا عليه السلام بر ده ها هزار نفر ابلاغ كرد كه از طرف خدا امام مسلمانان است، و اطاعت از او بر مسلمانان واجب مى باشد.

فصل سوم

اشاره

امام رضا عليه السلام و ماه محرم الحرام

«عَنِ الرَّيَّانِ بْنِ شَبِيبٍ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى الرِّضَا عليه السلام فِى أَوَّلِ يَوْمٍ مِنَ الْمُحَرَّمِ فَقَالَ لِى يَا ابْنَ شَبِيبٍ أَ صَائِمٌ أَنْتَ فَقُلْتُ لَا فَقَالَ إِنَّ هَذَا الْيَوْمَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِى دَعَا فِيهِ زَكَرِيَّا عليه السلام رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ رَبِّ هَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ فَاسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ وَ أَمَرَ الْمَلَائِكَةَ فَنَادَتْ زَكَرِيَّا وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلِّى فِى الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى فَمَنْ صَامَ هَذَا الْيَوْمَ ثُمَّ دَعَا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ كَمَا اسْتَجَابَ لِزَكَرِيَّا عليه السلام .»

ريان فرزند شبيب گويد : روز اول محرم خدمت حضرت رضا عليه السلام رسيدم، به من فرمود : پسر شبيب، آيا روزه دارى؟

گفتم : نه.

فرمود : اين روزى است كه زكريا به درگاه پروردگار خود دعا نمود و گفت:

«رَبِّ هَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ» (115)

«پروردگارا مرا از سوى خود ذريه اى پاك ببخش، كه همانا تو شنونده ى دعائى».

خداوند متعال دعاى او را مستجاب كرد و به ملائكه فرمود : (تا زكريا عليه السلام را - در حالى كه در محراب مشغول نماز بود - ندا كردند كه : خداوند تو را به يحيى عليه السلام بشارت مى دهد).(116) پس هر كس اين روز را روزه بدارد و خداى را بخواند، او را اجابت كند چنانكه دعاى زكريا عليه السلام را مستجاب كرد.

«ثُمَّ قَالَ يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنَّ الْمُحَرَّمَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِى كَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِيَّةِ فِيمَا مَضَى يُحَرِّمُونَ فِيهِ الظلْمَ وَ الْقِتَالَ لِحُرْمَتِهِ فَمَا عَرَفَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ حُرْمَةَ شَهْرِهَا وَ لَا حُرْمَةَ نَبِيِّهَا صلى الله عليه وآله وسلم

لَقَدْ قَتَلُوا فِى هَذَا الشَّهْرِ ذُرِّيَّتَهُ وَ سَبَوْا نِسَاءَهُ وَ انْتَهَبُوا ثَقَلَهُ فَلَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُمْ ذَلِكَ أَبَداً».

آنگاه فرمود : اى پسر شبيب، محرم ماهى است كه مردم جاهليت در گذشته همواره حرمت آن را نگاه مى داشتند و به خاطر احترامش ستم و جنگ را در آن حرام مى دانستند، اما اين امت نه حرمت ماه و نه حرمت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم خود را نگاه داشتند، و در اين ماه ذريه او را كشتند، زنانش را اسير كردند، و اثاث او را به غارت بردند، خداوند هرگز آنها را نيامرزد.

«يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْ ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام فَإِنَّهُ ذُبِحَ كَمَا يُذْبَحُ الْكَبْشُ وَ قُتِلَ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ رَجُلًا مَا لَهُمْ فِى الْأَرْضِ شَبِيهُونَ».

«اى پسر شبيب، اگر مى خواهى براى چيزى گريه كنى براى حسين بن على عليه السلام گريه كن، زيرا او را مانند گوسفند ذبح كردند و هيجده مرد از خاندانش با او كشته شدند كه در روى زمين مانند آنها نبود.».

«وَ لَقَدْ بَكَتِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ لِقَتْلِهِ».

«براى كشته شدن او هفت آسمان و زمين گريستند».

«وَ لَقَدْ نَزَلَ إِلَى الْأَرْضِ مِنَ الْمَلَائِكَةِ أَرْبَعَةُ آلَافٍ لِنَصْرِهِ فَوَجَدُوهُ قَدْ قُتِلَ فَهُمْ عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثٌ غُبْرٌ إِلَى أَنْ يَقُومَ الْقَائِمُ فَيَكُونُونَ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ شِعَارُهُمْ يَا لَثَارَاتِ الْحُسَيْنِ عليه السلام ».

و چهار هزار فرشته براى يارى او به زمين آمدند، چون او را كشته يافتند پيوسته نزد قبر آن حضرت تا هنگام ظهور حضرت قائم عليه السلام آشفته موى و گردآلود بمانند، پس از

ياران او خواهند بود، و شعار آنها يا لثارات الحسين است، يعنى اى انتقام گيرندگان خون حسين عليه السلام به پا خيزيد».

«يَا ابْنَ شَبِيبٍ لَقَدْ حَدَّثَنِى أَبِى عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عليه السلام أَنَّهُ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ جَدِّى عليه السلام مَطَرَتِ السَّمَاءُ دَماً وَ تُرَاباً أَحْمَرَ».

اى پسر شبيب، پدرم از پدرش از جدش حديث كرد كه : چون جدم حسين عليه السلام كشته شد از آسمان خون و خاك سرخ باريد.

به هنگام شهادت سالار شهيدان بادهاى سرخ وزيدن گرفت، هوا تيره و تار شد به طورى كه كسى چيزى را نمى ديد و تا هفت روز افق سرخ بود، شبها نيز آسمان به رنگ خون مى شد.

هر سنگى بر مى داشتند خون جارى مى شد و ده ها آثار و دگرگونى در اجسام كه بعضى از آنها هنوز هم ادامه دارد.(117)

«يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ بَكَيْتَ عَلَى الْحُسَيْنِ عليه السلام حَتَّى تَصِيرَ دُمُوعُكَ عَلَى خَدَّيْكَ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ كُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتَهُ صَغِيراً كَانَ أَوْ كَبِيراً قَلِيلًا كَانَ أَوْ كَثِيراً»

«اى پسر شبيب، اگر بر حسين عليه السلام گريه كنى چندانكه اشك تو بر گونه هايت روان گردد، خداوند هر گناهى كه كرده باشى؛ كوچك يا بزرگ، اندك يا بسيار بيامرزد».

«يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا ذَنْبَ عَلَيْكَ فَزُرِ الْحُسَيْنَ عليه السلام »

«اى پسر شبيب، اگر دوست دارى كه خداوند متعال را ملاقات كنى در حالى كه گناهى بر تو نباشد، حضرت حسين عليه السلام را زيارت كن.»

«يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَسْكُنَ الْغُرَفَ الْمَبْنِيَّةَ فِى الْجَنَّةِ مَعَ النَّبِيِّ وَ آلِهِ عليه السلام فَالْعَنْ قَتَلَةَ الْحُسَيْنِ عليه

السلام»

اى پسر شبيب، اگر دوست دارى كه در غرفه هاى بهشتى همنشين پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و خاندانش باشى، كشندگان حضرت حسين عليه السلام را لعنت كن.

«يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ لَكَ مِنَ الثَّوَابِ مِثْلَ مَا لِمَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَ الْحُسَيْنِ عليه السلام فَقُلْ مَتَى مَا ذَكَرْتَهُ يا لَيْتَنِى كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظيماً»

اى پسر شبيب، اگر مى خواهى كه ثوابت مانند ثواب كسانى باشد كه با حضرت حسين عليه السلام شهيد شدند هر گاه ياد او كنى بگو:

«كاش با آنها بودم و به رستگارى بزرگ نائل مى شدم».

«يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ مَعَنَا فِى الدَّرَجَاتِ الْعُلَى مِنَ الْجِنَانِ فَاحْزَنْ لِحُزْنِنَا وَ افْرَحْ لِفَرَحِنَا وَ عَلَيْكَ بِوَلَايَتِنَا فَلَوْ أَنَّ رَجُلًا تَوَلَّى حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَهُ يَوْمَ الْقِيَامَة»

اى پسر شبيب، اگر دوست دارى كه در درجات بالاى بهشت با ما باشى، براى اندوه ما اندوهناك و از شادى ما شادمان باش، و بر تو باد ولايت و دوستى ما، كه اگر مردى سنگى را دوست بدارد خدا او را در روز قيامت با آن سنگ محشور گرداند.(118)

ماه محرم و عاشوراء

* حسين بن فضال گويد : حضرت رضا عليه السلام فرمود : «هر كس حوائج خود را در روز عاشورا ترك كند خداوند حوائج دنيا و آخرت او را روا مى كند، هر كس روز عاشورا را روز مصيبت و حزن خود قرار دهد خداوند او را روز قيامت خوشحال و شادمان مى كند و در بهشت با ديدن ما ديدگانش روشن مى گردد.

و اگر كسى روز عاشورا را روز فعاليت كند و براى خود اندوخته تهيه نمايد از آن

ذخائر استفاده نخواهد كرد، و در روز قيامت با يزيد و عبيد اللَّه و عمر بن سعد عليهم اللعنه محشور خواهد شد». (119)

* إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِى مَحْمُودٍ قَالَ قَالَ الرِّضَا عليه السلام إِنَّ الْمُحَرَّمَ شَهْرٌ كَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِيَّةِ يُحَرِّمُونَ فِيهِ الْقِتَالَ فَاسْتُحِلَّتْ فِيهِ دِمَاؤُنَا وَ هُتِكَ فِيهِ حُرْمَتُنَا وَ سُبِيَ فِيهِ ذَرَارِيُّنَا وَ نِسَاؤُنَا وَ أُضْرِمَتِ النِّيرَانُ فِي مَضَارِبِنَا وَ انْتُهِبَ مَا فِيهَا مِنْ ثَقَلِنَا وَ لَمْ تُرْعَ لِرَسُولِ اللَّهِ حُرْمَةٌ فِي أَمْرِنَا إِنَّ يَوْمَ الْحُسَيْنِ أَقْرَحَ جُفُونَنَا وَ أَسْبَلَ دُمُوعَنَا وَ أَذَلَّ عَزِيزَنَا بِأَرْضِ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ وَ أَوْرَثَتْنَا ] يَا أَرْضَ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ أَوْرَثْتِنَا [ الْكَرْبَ ] وَ [ الْبَلَاءَ إِلَى يَوْمِ الِانْقِضَاءِ فَعَلَى مِثْلِ الْحُسَيْنِ فَلْيَبْكِ الْبَاكُونَ فَإِنَّ الْبُكَاءَ يَحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظامَ ثُمَّ قَالَ عليه السلام كَانَ أَبِى عليه السلام إِذَا دَخَلَ شَهْرُ الْمُحَرَّمِ لَا يُرَى ضَاحِكاً وَ كَانَتِ الْكِئَابَةُ تَغْلِبُ عَلَيْهِ حَتَّى يَمْضِيَ مِنْهُ عَشَرَةُ أَيَّامٍ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْعَاشِرِ كَانَ ذَلِكَ الْيَوْمُ يَوْمَ مُصِيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكَائِهِ وَ يَقُولُ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي قُتِلَ فِيهِ الْحُسَيْنُ عليه السلام .

ابراهيم بن ابى محمود گويد : حضرت رضا عليه السلام فرمود : مردمان جاهليت در محرم جنگ را حرام مى دانستند، و ليكن ريختن خون ما در آن ماه حلال شد و احترام ما هتك گرديد، و فرزندان و زنان ما در آن اسير شدند، و خيمه هاى ما را در آن آتش زدند، و اموال ما را در آن غارت كردند، و حرمت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را نگاه نداشتند.

روز حسين عليه السلام (روز عاشورا ) ديدگان ما را زخم كرد و اشكهاى ما را جارى

ساخت و عزيزان ما را خوار نمود، اى زمين كربلا براى ما محنت و غم و بلا باقى گذاشتى، و تا روز قيامت بايد گريه كنندگان بگريند. گريه كردن براى سيد الشهداء عليه السلام ، گناهان بزرگ را محو مى كند، سپس فرمود پدرم عليه السلام هنگامى كه محرم داخل مى شد خندان ديده نمى شد، و محزون بود تا روز عاشوراء، در روز عاشوراء گريه مى كرد و مى فرمود : در اين روز حسين عليه السلام كشته شد.(120)

خاك كربلا هديه حضرت امام رضا عليه السلام

در كتاب مفاتيح الجنان به سند معتبر روايت شده كه شخصى گفت:

حضرت امام رضا عليه السلام براى من از خراسان بسته متاعى فرستاد چون بسته را باز كردم ديدم در ميان آن خاكى بود، از آن مردى كه بسته را آورده بود، پرسيدم كه اين خاك چيست؟ گفت : خاك قبر حائر امام حسين عليه السلام است، تا به حال نشده كه حضرت چيزى براى كسى بفرستد و در ميان آن جامه و لباسها يك مقدار تربت كربلا حائر حسين عليه السلام نگذارد و مى فرمايد اين تربت كربلا امان است از بلاها به اذن و مشيت خداوند متعال.(121)

ما را بود به خانه دل آرزوى تو

از خاك كربلاى توئيم بوى تو

بوئيم خاك كوى تو اى شاه كربلا

گيريم شمه اى ز گلستان كوى تو

* ابى بكار مى گويد كه : به زيارت كربلا رفتم و از نزد سر مبارك قدرى گِل سرخ برداشتم و چون به خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم، آن گِل را به او دادم و حضرت آن را گرفت، بوييد و گريست، به طورى كه اشكش جارى شد و فرمود : اين بوى

تربت جدم حسين عليه السلام است.(122)

مجلس عزاى حسينى در محضر امام رضا عليه السلام

دعبل خزاعى نقل كرده است : «روزى از ايام دهه ى محرم به خانه على ابن موسى الرضا عليه السلام رفتم. ديدم غمزده و اندوهگين نشسته و يارانش در اطرافش نشسته اند. وقتى مرا ديد، فرمود : «خوش آمدى اى دعبل! خوش آمد آن كه هميشه ما را با دست و زبانش يارى مى كند.» آن گاه برايم جا باز كرد و مرا در كنار خود نشانيد و فرمود : «دوست دارم در اين ايام برايم شعرى بخوانى؛ كه اين ايام، ايام اندوه ما اهل بيت عليه السلام و ايام شادى دشمنان ما، به ويژه بنى اميه است.» آن گاه برخاست، پرده اى زد و به اهل حرمش فرمود پشت پرده بنشينند تا در مصيبت جدشان حسين عليه السلام گريه كنند. رو به من كرد و فرمود : «بر حسين عليه السلام مرثيه بخوان كه تو در طول زندگى، ياور و مادح مايى. تا مى توانى در يارى ما كوتاهى نكن».

اشك از چشمانم سرازير شد و آن گاه چنين سرودم:

«يا فاطمه! اگر حسينت را تصور مى كردى كه در خاك غلتيده، در كنار شط فرات تشنه جان داده، سيلى به صورت مى زدى و اشك بر گونه جارى مى كردى.

اى فاطمه! اى دختر بهترين مردمان! برخيز و بر ستارگان آسمان كه در صحرا افتاده اند گريه كن. قبرهايى در كوفه، قبرهايى در مدينه و تعدادى قبر در صحراى فخ. درود من بر آنها باد. قبورى هم در كنار رودخانه، در زمين كربلا، در كنار شط فرات قرار گرفته اند. آنان تشنه در كنار فرات درگذشتند. اى كاش من هم با ايشان از دنيا مى رفتم.

من از اندوهى كه با يادشان آتش به جانم مى زند و جام داغ و مصيبت به كامم مى ريزد، به خدا شكايت مى برم. من برايشان مى گريم، تا زمانى كه سوارى به قصد حج حركت كند و تا آن هنگام كه قمرى بر شاخساران نوحه سر دهد.

اى چشم! بر آنها گريه كن و در اشك سخاوتمند باش، كه وقت ريزش مدام اشك است.

تا زمانى كه ستاره اى طلوع كند و تا زمانى كه صداى اذانى بر گلدسته ها بلند شود ، تا زمانى كه خورشيد طلوع مى كند و شامگاهان در مغرب ناپديد مى شود، من شبانه روز بر آنها گريه مى كنم».

در كتاب عيون اخبار الرضا عليه السلام آمده است كه دعبل خزاعى در مرو به ديدن حضرت رضا عليه السلام نائل شد؛ عرض كرد : «يابن رسول الله! درباره ى شما قصيده اى گفته ام و قسم خورده ام قبل از شما، آن را براى كسى نخوانم».

فرمود : «بخوان».

و دعبل چنين خواند:

«مدارس آيات خدا كه امروز در آنها تلاوت نيست و خانه ى وحى كه امروز خالى شده... و خواند تا به اين بيت رسيد:».

«مى بينم حقشان در ميان ديگران تقسيم مى شود و دستان خودشان خالى است.» حضرت گريست و فرمود : «راست گفتى اى دعبل! .»

و دعبل به اين بيت رسيد:

«هنگامى كه ظلم به آنها وارد مى شود در مقابل ستمكاران دست بسته اند».

حضرت دست خود را حركت مى داد و مى فرمود : «به خدا قسم، بسته است».

و دعبل به اين بيت رسيد:

«من در تمام طول زندگى دنيا هراسان بوده ام، ولى اميدوارم كه بعد از وفاتم در امان باشم».

حضرت فرمود : «خدا از گرفتارى

قيامت در امانت دارد».

آن گاه صد دينار كه به نام حضرت سكه خورده بود، به دعبل عطا كرده؛ دعبل كيسه را پس داده، عرض كرد : «به خدا قسم براى اين نيامده ام و اين قصيده را به طمع دنيا نگفته ام، ولى دوست دارم يكى از لباسهايتان را براى تبرك به من دهيد.» حضرت جبه اى از پوست خز، همراه كيسه اى پول به او داد و دعبل هر دو را گرفت و بازگشت.(123)

فصل چهارم

اشاره

امام رضا عليه السلام و مهدويت

غيبت حضرت مهدى عليه السلام

ابو نصر بزنطى گويد : حضرت رضا عليه السلام فرمود : چه اندازه صبر و انتظار فرج نيكو است، آيا نشنيده اى كه بنده صالح گفت : ناظر اعمال همديگر باشيد و من نيز با شما مراقب هستم، و انتظار بكشيد من نيز با شما از منتظرين مى باشم.

همواره صبر را پيشه كنيد و صبر فرج و گشايش امور را دنبال خود دارد، و امت هائى كه قبل از شما در اين جهان زندگى مى كردند بيشتر از شما صابر بودند.

حضرت باقر عليه السلام فرمود : به خداوند سوگند حوادثى كه در امت هاى گذشته روى داده در اين امت نيز روى خواهد داد، و هر چه بر سر آن ها آمده به سر شما نيز خواهد آمد، و اگر بر امرى اتفاق كرديد اين بر خلاف سنت و روش گذشتگان است.

و اگر چنانچه علماء مى يافتند كسانى از شما را كه حديث مى گفتند، و اسرار آن ها را حفظ مى كردند با شما سخن مى گفتند و حكمت و دانش را بيان مى نمودند، و ليكن شما چون

اسرار را حفظ نمى كنيد خداوند شما را گرفتار و مبتلا مى كند.

شما مردمانى هستيد كه ما را در دل خود دوست داريد، و با فعل و كردار خود با ما مخالفت مى كنيد. به خداوند سوگند اختلاف اصحاب و ياران تو با هم مساوى نيست، چرا شما نفس خود را در اختيار نمى گيريد و صبر نمى كنيد تا خداوند آنچه را اراده كرده ايد بياورد اين امر به اراده مردم نيست، بلكه خداوند متعال هرگاه اراده فرمايد، امر خود را ظاهر كند.(124)

*عبدالسلام بن صالح هروى گويد خدمت حضرت رضا عليه السلام عرض كردم از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه هر گاه قائم عليه السلام ظهور كند ذرارى كشندگان امام حسين عليه السلام را مى كشد و آنها را به جاى پدرانشان مى گيرد.

امام رضا عليه السلام فرمود : مطلب همين طور است، گويد عرض كردم : خداوند مى فرمايد : «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» پس معنى اين آيه چيست؟.

فرمود : در همه اقوالش راستگو است، و ليكن فرزندان قاتلين امام حسين عليه السلام به افعال پدران خود رضايت دارند و افتخار مى كنند، و هر كسى از عمل قومى راضى باشد با آنها محشور مى گردد.

اگر مردى در مشرق آدم بكشد و مردى ديگر در مغرب از آن عمل رضايت داشته باشد در قتل شريك است، و اگر حضرت قائم آنها را مى كشد به همين جهت است.

گويد گفتم : هر گاه قيام كند از كجا شروع مى نمايد؟

فرمود : از بنى شيبه شروع مى كند و دست هاى آنها را قطع مى سازد، زيرا آنان دزدان خانه خدا هستند.(125)

*حسن بن على بن فضال از

حضرت رضا عليه السلام روايت كرده كه فرمود : گويا مى نگرم كه شيعيان پس از درگذشت فرزند سوم من حيران و سرگردان شده اند. گفتم : يا ابن رسول اللَّه! چرا شيعيان چنين وضعى خواهند داشت.

فرمود : براى اينكه امام آنها غائب خواهد شد.

گفتم : چرا غائب مى گردد.

فرمود : براى اينكه هنگام ظهور بيعت كسى را در گردن نداشته باشد.(126)

*حسين بن خالد از حضرت رضا عليه السلام از پدرانش از حضرت رسول عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

من سيد و سرور مخلوقات خداوند هستم، من از جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و حاملان عرش خداوند و همه فرشتگان و پيامبران بهتر و مهتر هستم.

من روز قيامت شفاعت كرده و صاحب حوض مى باشم، من و على عليه السلام دو پدر اين امت هستيم.

هر كس ما را شناخت خداوند را شناخته، و هر كس ما را نشناخت پروردگار را نشناخته است، و از على دو سبط امت و دو آقا و سرور اهل بهشت حسن و حسين عليهما السلام پديد خواهند آمد، و از حسين عليه السلام نه نفر امامان عليهم السلام متولد خواهند شد.

اطاعت از آنها اطاعت من و معصيت و نافرمانى آنان معصيت و نافرمانى من مى باشد نفر نهم از فرزندان حسين عليه السلام قائم و مهدى آنها مى باشد.(127)

*حسين بن خالد از حضرت رضا عليه السلام از پدرانش از امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

نهمين فرزند تو اى حسين! قائم به حق مى باشد و دين را آشكار مى گرداند، و عدل در بسيط زمين پهن مى كند.

امام حسين عليه السلام فرمود : يا امير

المؤمنين عليه السلام اين چنين خواهد شد؟.

فرمود : آرى سوگند به خدائى كه محمد صلى الله عليه وآله وسلم را به راستى برانگيخت و او را بر مردمان برگزيد.

خداوند متعال پس از مدتى حيرانى و سرگردانى او را ظاهر خواهد كرد، و جز افراد مؤمن خالص كه داراى روح يقين مى باشند در عقيده خود ثابت قدم نخواهند بود.

خداوند از اين افراد به ولايت ما پيمان گرفته، و ايمان را در دل هاى آنان ثابت كرده و آنان را با نيروى خود توانا ساخته است.(128)

*حسن بن محبوب از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

فتنه و آشوبى پديد خواهد آمد كه گروهى در آن هلاك خواهند شد، و اين در هنگامى خواهد بود كه شيعيان فرزند سوم مرا از دست بدهند، اهل آسمان و زمين بر او گريه خواهند كرد.

بعد از اين امام رضا عليه السلام فرمود : پدرم و مادرم فداى آن كسى باد كه همنام جدم رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى باشد و شبيه من و موسى بن عمران است نور و روشنائى از آن هويدا و از پرتو مقدس پروردگار نورش فروزان است، از مرگ او اهل زمين و آسمان محزون و اهل ايمان متأسف مى باشند.

گويا مشاهده مى كنم كه مردم در حالى كه مأيوس مى باشند فريادى از دور مى شنوند همان طور كه از نزديك استماع مى كنند، اين فرياد براى مؤمنين رحمت و براى كافرين عذاب است.(129)

*عبدالسلام بن صالح ابوالصلت هروى گويد : از دعبل شنيدم مى گفت : هنگامى كه خدمت حضرت رضا عليه السلام رسيدم و قصيده خود را كه اول

آن:

مَدَارِسُ آيَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَةٍ

وَ مَنْزِلُ وَحْيٍ مُقْفِرُ الْعَرَصَات

براى امام عليه السلام خواندم، و هنگامى كه به اين جا رسيدم:

خُرُوجُ إِمَامٍ لَا مَحَالَةَ خَارِجٌ

يَقُومُ عَلَى اسْمِ اللَّهِ وَ الْبَرَكَاتِ

يُمَيِّزُ فِينَا كُلَّ حَقٍّ وَ بَاطِلٍ

وَ يُجْزِى عَلَى النَّعْمَاءِ وَ النَّقِمَات

در اين هنگام حضرت رضا عليه السلام سخت به گريه افتاد، و سپس سر مبارك خود را بلند كرد و فرمود : اى خزاعى! روح القدس اين دو بيت را در زبانت جارى كرد.

آيا مى دانى اين امام كيست و چه وقت قيام مى كند؟.

عرض كردم: نمى دانم جز اينكه شنيده ام امامى از شما قيام و ظهور مى كند و زمين را پر از عدل و داد كرده پس از اينكه پر از ظلم و جور شده باشد.

امام رضا عليه السلام فرمود : اى دعبل امام بعد از من فرزندم محمدعليه السلام است، و پس از او فرزندش على عليه السلام خواهد بود، و پس از وى فرزندش حسن عليه السلام، و سپس فرزند او حجت قائم و منتظر در غيبت، كه در هنگام ظهورش مورد اطاعت مردم قرار خواهد گرفت.

و اگر چنانچه از دنيا نماند مگر يك روز خداوند آن روز را طولانى مى كند، تا آن حضرت ظهور كند و جهان را پر از عدل و داد نمايد.

اما وقت ظهور و قيام او مانند روز قيامت وقتش معلوم نيست و علم آن نزد خداوند مى باشد، پدرم از پدرانش از حضرت رسول صلى الله عليه وآله وسلم روايت كرده كه از آن جناب پرسيده شد : قائم چه وقت ظهور مى كند؟

فرمود : قيام او مانند روز قيامت است كه خداوند مى فرمايد

: «لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً.» (130)

* ريان بن الصلت گويد : خدمت حضرت رضا عليه السلام عرض كردم:

تو صاحب الامر هستى؟.

فرمود : من صاحب امر مى باشم، و ليكن آن صاحب امرى كه جهان را پر از عدل و داد كرده پس از آنكه پر از ظلم و ستم شده باشد نيستم، من چگونه با اين ضعف بدن و ناتوانى خود صاحب امر باشم.

قائم و صاحب امر هنگامى كه خروج كند در سن پيرمردان و هيكل و منظر جوانان خواهد بود.

قائم و صاحب امر از نظر بدن و جسم بسيار قوى و نيرومند است، و اگر بخواهد يك درخت تنومند را از جاى برمى كند و اگر چنانچه در ميان دره ها فرياد زند، كوه ها از هم پراكنده مى گردد.

عصاى حضرت موسى عليه السلام و انگشتر حضرت سليمان عليه السلام با او خواهد بود، و او چهارمين فرزند من است كه خداوند او را از انظار مخفى مى كند و هر گاه اراده فرمايد او را ظاهر كرده و جهان را پر از عدل و داد مى سازد پس از آنكه پر از جور و ستم شده باشد.

علامت و نشانه هاى قائم عليه السلام

ابوالصلت هروى(131) گويد : به حضرت رضا عليه السلام عرض كردم:

علامت و نشانه هاى قائم شما چيست؟.

فرمود : در عمر پيرمردان و منظر جوانان است، هر گاه كسى او را مشاهده كند خيال مى كند چهل ساله است، و يا كمتر، و يكى از علامات او اين است كه با مرور شب و روز پير نمى شود تا آنگاه كه اجلش فرا رسد.

اباالصلت هروى از

حضرت رضا عليه السلام از پدرانش از على عليه السلام روايت كرده كه حضرت رسول صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

سوگند به خداوندى كه مرا به راستى برانگيخت، فرزندم قائم با عهد و پيمانى كه خداوند با من بسته است غيبت مى كند، تا جايى كه اكثر مردم مى گويند خداوند نيازى به آل محمد صلى الله عليه وآله وسلم ندارد، و گروهى نيز در ولادت او شك مى كنند.

هر كسى زمان او را درك كند بايد به دين و مذهب او چنگ زند، و براى شيطان راه تسلط به خودش نشان ندهد، و درباره او شكى به خود راه ندهد، و اگر به شك و ترديد گرفتار شود از دين و ملت من بيرون مى گردد، هم چنان كه شيطان پدر آن ها را از بهشت بيرون كرد، و خداوند شيطان را دوستان افراد بى ايمان قرار داده است.(132)

بخش ششم - آثار علمى حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام

كتاب هاى منسوب به امام رضا عليه السلام

1- شيخ صدوق قدس سره در عيون اخبار الرضا عليه السلام رساله اى از آن حضرت نقل كرده كه در جواب محمد بن سنان قمى در علل احكام نوشته است و در آن پنجاه و پنج علت از علل الشرايع مطرح شده است.

2- كتاب علل فضل به شاذان كه همه را از امام رضا عليه السلام شنيده و جمع كرده و از آن حضرت به على بن محمد بن قتيبه نيشابورى نقل مى كند.

3- رساله اى كه آن حضرت براى مأمون عباسى در محض اسلام و شرايع دين مرقوم فرموده و صدوق قدس سره آن را در عيون اخبار الرضا عليه السلام آورده است.

4- رساله اى كه براى مأمون

عباسى درباره شريعت نوشت، حسن بن شعبه در تحف العقول نقل كرده : مأمون، فضل بن سهل را محضر امام رضا عليه السلام فرستاد و پيغام داد كه دوست دارم براى من از حلال و حرام و واجبات و سنن بنويسى كه تو حجت خدا بر خلق و معدن علم هستى، امام على عليه السلام دوات و كاغذ خواست و نوشت :

بسم الله الرحمن الرحيم... آنگاه ابن شعبه اين رساله را به تفصيل نقل مى كند.

5- رساله ذهيبه، رساله اى بود كه امام عليه السلام درباره طب و بهداشت و صحت بدن توسط اغذيه براى مأمون عباسى نوشت و چون مأمون دستور داد آن را با آب طلا نوشتند، به رساله ذهبيه معروف گرديد. علامه مجلسى قدس سره همه آن رساله را در پنجاه صفحه نقل كرده و در آخر فرموده : ابومحمد حسن قمى گويد : چون اين رساله به دست مأمون رسيد، آن را خواند و شاد شد و گفت : با آب طلا نوشته شود و رساله مذهبيه مسمى گرديد.

6- كتاب فقه الرضا عليه السلام ، و آن كتابى است در ابواب فقه، اين كتاب تا زمان مجلسى اول قدس سره مشهور نبود و از زمان وى معروف گرديد، علتش آن بود كه، جماعتى از اهل قم نسخه آن كتاب را به مكه آوردند، قاضى امير سيد حسين اصفهانى آن را ديد و يقين كرد كه آن تأليف حضرت رضا عليه السلام است، سيد آن را استنساخ كرد و با خود به اصفهان آورد و به مجلسى اول نشان داد، او و فرزندش مجلسى دوم يقين كردند كه آن

از حضرت رضا عليه السلام است.

بخش هفتم - شهادت حضرت امام رضا عليه السلام

شهادت امام رضا عليه السلام

حضرت امام رضا عليه السلام كه فرمود : زود باشد كه به زهر و با ظلم و ستم ، كشته شوم و در پهلوى هارون الرّشيد مدفون شوم و خدا تربت مرا محلّ تردّد شيعيان و دوستان من بگرداند، پس هر كه مرا در اين غربت زيارت كند واجب شود براى او كه من در روز قيامت او را زيارت كنم و سوگند مى خورم به خدايى كه محمّد صلى الله عليه وآله وسلم را گرامى داشته است او را بر جميع خلايق كه به پيغمبرى برگزيده است. هر كه از شما شيعيان نزد قبر من دو ركعت نماز كند البتّه مستحقّ شود آمرزش گناهان را از خداوند عالميان در روز قيامت و به حقّ آن خداوندى كه ما را گرامى داشته است بعد از محمّد صلى الله عليه وآله وسلم به امامت و ما را به وصيّت آن حضرت مخصوص گردانيده است، سوگند مى خورم كه زيارت كنندگان قبر من گرامى تر از هر گروهى نزد خدا در روز قيامت هستند، و هر مؤمنى كه مرا زيارت كند پس بر روى او قطره اى از باران برسد البتّه حقّ تعالى جسد او را بر آتش جهنّم حرام گرداند.(133)

امّا كيفيّت شهادت آن جگرگوشه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به روايت ابو الصّلت چنان است كه گفت : روزى در خدمت حضرت امام رضا عليه السلام ايستاده بودم، حضرت فرمودند:

داخل قبّه هارون الرّشيد شو از چهار جانب قبر او از هر جانب يك كف خاك بياور، چون آوردم آن خاك را

كه از پس و پشت او برداشته بودم، بوييد و انداخت و فرمود كه : مأمون خواهد خواست كه قبر پدر خود را قبله قبر من نمايد و مرا در اين مكان مدفون سازد، سنگ سخت بزرگى ظاهر شود كه هر چه كلنگ [دار] است در خراسان جمع شود براى كندن آن كه ممكن نشود، آنگاه خاك بالاى سر و پايين پا را استشمام نمود، چنين فرمود:

چون خاك طرف قبله را بوييد فرمود كه : زود باشد كه قبر مرا در اين موضع حفر نمايند، پس امر كن ايشان را كه هفت درجه به زمين فرو برند و لحد آن را دو ذراع و شبرى سازند كه حقّ تعالى چندان كه خواهد آن را گشاده سازد و باغى از باغستان هاى بهشت گرداند، آنگاه از جانب سر رطوبتى ظاهر شود، پس به آن دعايى كه تو را تعليم مى نمايم تكلّم كن تا به قدرت خدا آب جارى گردد و لحد از آن آب پر شود، و ماهى ريزه چند در آب ظاهر شوند، چون ماهيان پديد آيند اين نان را كه به تو مى سپارم در آب ريزه كن كه آن ماهيان بخورند، آنگاه ماهى بزرگى ظاهر شود و آن ماهيان ريزه را برچيند و غايب شود پس در آن حال دست بر آب گذار و دعايى كه تو را تعليم مى نمايم بخوان تا آن آب به زمين فرو رود و قبر خشك شود. و اين اعمال را نكنى مگر در حضور مأمون و فرمود كه : فردا به مجلس اين فاجر داخل خواهم شد اگر از خانه سر نپوشيده بيرون آيم با من تكلّم نما،

و اگر چيزى بر سر پوشيده باشم با من سخن مگو.

ابو الصّلت گفت : چون روز ديگر حضرت امام رضا عليه السلام نماز بامداد ادا نمود جامه هاى خويش را پوشيده و در محراب نشست و منتظر مى بود تا غلامان مأمون به طلب وى آمدند، آنگاه كفش خود را پوشيد و رداى مبارك خود را بر دوش افكند و به مجلس مأمون در آمد و من در خدمت آن حضرت بودم. در آن وقت طبقى چند از الوان ميوه ها نزد وى نهاده بودند و او خوشه انگورى را كه زهر را به رشته در بعضى از دانه هاى آن دوانيده بودند در دست داشت و بعضى از آن دانه ها كه به زهر نيالوده بودند از براى رفع تهمت زهر مار مى كرد.

چون نظرش بر آن حضرت افتاد مشتاقانه از جاى خود برخاست و دست در گردن مباركش انداخت و ميان دو ديده آن قرّة العين مصطفى را بوسيد و آنچه از لوازم اكرام و احترام ظاهرى بود دقيقه اى فرو نگذاشت، آن جناب را بر بساط خود نشانيده و آن خوشه انگور را به وى داد و گفت : يا بن رسول اللّه! از اين نكوتر انگور نديده ام.

حضرت فرمود كه : شايد انگور بهشت از اين نكوتر باشد.

مأمون گفت : از اين انگور تناول نما.

حضرت فرمود كه : مرا از خوردن اين انگور معاف دار.

مأمون مبالغه بسيار كرد و گفت : البتّه مى بايد تناول نمود مگر مرا متّهم مى دارى با اين همه اخلاص كه از من مشاهده مى نمايى؟ اين چه گمان ها است كه به من مى برى؟ و آن خوشه انگور را گرفته دانه

چند از آن خورد باز به دست آن جناب داد و تكليف خوردن نمود. آن امام مظلوم چون سه دانه از آن انگور زهرآلود تناول كرد حالش دگرگون گرديد و باقى خوشه را بر زمين افكند و متغيّر الأحوال از آن مجلس برخاست.

مأمون گفت : يا بن عمّ! به كجا مى روى؟

فرمود : به آنجا كه مرا فرستادى، و آن حضرت حزين و غمگين و نالان سر مبارك پوشيده از خانه مأمون بيرون آمد.

ابو الصّلت گفت : به مقتضاى فرموده آن حضرت با وى سخن نگفتم تا به سراى خود داخل گرديد فرمود كه : در سراى را ببند. رنجور و نالان بر فراش خويش تكيه فرمود، چون آن امام معصوم بر بستر قرار گرفت در سراى را بسته و در ميان خانه محزون و غمگين ايستاده بودم ناگاه جوان خوش بوى مشگين مويى را در ميان سرا ديدم كه سيماى ولايت و امامت از جبين فائز الأنوارش ظاهر بود، و شبيه ترين مردمان بود به جناب امام رضا عليه السلام . پس به سوى وى شتافتم سؤال كردم كه : از كدام راه داخل شدى كه من درها را محكم بسته بودم؟

فرمود : آن قادرى كه مرا از مدينه به يك لحظه به طوس آورد از درهاى بسته مرا داخل ساخت.

پرسيدم : تو كيستى؟

فرمود : منم حجّت خدا بر تو اى ابو الصّلت، منم محمّد بن على، آمده ام كه پدر غريب مظلوم و والد معصوم و مسموم خود را ببينم و وداع كنم.

آنگاه در حجره اى كه حضرت امام رضا عليه السلام در آنجا بود رفت. چون چشم آن امام مسموم بر

فرزند معصوم خود افتاد، از جاى جست و يعقوب وار يوسف گم گشته خود را در آغوش كشيد و دست در گردن وى در آورد و او را به سينه خود فشرد و ميان دو چشم او را بوسيد و آن فرزند معصوم را در فراش خود داخل كرد، و بوسه بر روى وى مى داد و با وى از اسرار ملك و ملكوت و خزائن علوم حىّ لا يموت رازى چند مى گفت كه من نفهميدم، و ابواب علوم اوّلين و آخرين و ودايع حضرت سيّد المرسلين را به وى تسليم كرد، آنگاه بر لب هاى مبارك حضرت امام رضا عليه السلام كفى ديدم از برف سفيدتر حضرت امام محمّد تقى عليه السلام آن را ليسيد، و دست در ميان سينه پدر بزرگوار خود برد و چيزى مانند عصفور بيرون آورد و فرو برد، و آن طاير قدسى به بال ارتحال گرد تعلّقات جسمانى از دامان مطهّر خود افشانده به جانب رياض رضوان قدس پرواز كرد.

پس حضرت امام محمّد تقى عليه السلام فرمود كه : اى ابو الصّلت، به اندرون اين خانه رو و آب و تخته بياور.

گفتم : يابن رسول اللّه! آنجا نه آب است و نه تخته.

فرمود كه : آنچه امر مى كنم چنان كن و تو را به اين ها كارى نباشد، چون به خانه رفتم آب و تخته را حاضر يافتم به حضور بردم و دامن بر زده مستعد آن شدم كه آن جناب را در غسل دادن مدد نمايم فرمود كه : ديگرى هست مرا مدد نمايد، ملائكه مقرّبين مرا ياورى مى نمايند به تو احتياج ندارم.

چون از غسل فارغ گرديد

فرمود كه : به خانه رو و كفن و حنوط بياور، چون داخل شدم، سبدى ديدم كه كفن و حنوط بر روى آن گذاشته بودند و هرگز آن را در آن خانه نديده بودم برداشتم و به خدمت حضرت آوردم. پس پدر بزرگوار خود را كفن پوشانيد و بر مساجد شريفش حنوط پاشيد و با ملائكه كرّوبيين و ارواح انبيا و مرسلين بر آن فرزند خير البشر نماز گزاردند.

آنگاه فرمود كه : تابوت را به نزد من آور.

گفتم : يابن رسول اللّه! به نزد نجّار روم و تابوت بياورم؟

فرمود كه : از خانه بياور، چون به خانه رفتم تابوتى ديدم كه هرگز در آنجا نديده بودم كه دست قدرت حقّ تعالى از چوب سدرة المنتهى ترتيب داده بود. پس آن حضرت را در تابوت گذاشت و دو ركعت نماز به جا آورد و هنوز از نماز فارغ نگشته بود كه تابوت به قدرت حقّ تعالى از زمين جدا گشت، سقف خانه شكافته شد.

گفتم : يابن رسول اللّه! اگر مأمون بيايد و آن حضرت را از من طلب نمايد، در جواب او چه گويم؟ فرمود كه : خاموش شو كه به زودى مراجعت خواهد كرد، اى ابو الصّلت! اگر پيغمبرى در مشرق رحلت نمايد و وصى او در مغرب وفات كند البتّه حقّ تعالى اجساد آن مطهّر و ارواح منوّر ايشان را در اعلا علّيين با يكديگر جمع نمايد.

حضرت در اين سخن بود كه باز سقف شكافته شد و آن تابوت محفوف به رحمت حىّ لا يموت فرود آمد و آن حضرت پدر رفيع قدر خويش را از تابوت برگرفت و

در فراش به نحوى خوبانيد كه گويا او را غسل نداده اند و كفن نكرده اند.

پس فرمود كه برو و در سراى را بگشا تا مأمون داخل شود. چون در خانه را باز كردم مأمون را ديدم با غلامان خود بر در خانه ايستاده بودند، پس مأمون داخل خانه شد و آغاز نوحه و زارى و گريه و بى قرار نمود، گريبان خود را چاك زد و دست بر سر زد و فرياد بر آورد كه اى سيّد و سرور! در مصيبت خود دل مرا به درد آوردى و داخل آن حجره شد و نزديك سر آن حضرت نشست و گفت : شروع كنيد در تجهيز آن حضرت، و امر كرد قبر شريف آن حضرت را حفر نمايند، چون شروع به حفر كردند آنچه آن سرور اوصياء فرموده بود به ظهور آمد، چون در پس سر هارون خواستند كه قبر منوّر آن حضرت را حفر نمايند زمين انقياد نكرد، يكى از اهل آن مجلس به مأمون گفت : تو اقرار به امامت او مى نمايى؟

گفت : بلى، آن مرد گفت كه : امام مى بايد در حيات و ممات بر همه كس مقدّم باشد. پس امر كرد قبر را در جانب قبله حفر نمايند.

چون آب و ماهيان پيدا شدند مأمون گفت : پيوسته امام رضا عليه السّلام در حال حيات، غرايب و معجزات به ما مى نمود بعد از وفات نيز غرايب و كرامات خود را بر ما ظاهر گردانيد چون ماهى بزرگ ماهيان خرد را بر چيد يكى از وزراى مأمون به او گفت : مى دانى كه آن حضرت در ضمن آن كرامات تو را به چه

چيز خبر داده؟

گفت : نمى دانم.

گفت : آن جناب اشاره فرموده است به آن كه مثل ملك و پادشاهى شما بنى عبّاس مثل اين ماهيان است، كثرت و دولتى كه داريد عن قريب ملك شما منقضى شود و دولت شما به سر آيد و سلطنت شما به آخر رسد و حقّ تعالى شخصى را بر شما مسلّط سازد، هم چنان كه اين ماهى بزرگ ماهيان خرد را بر چيد شما را از روى زمين بر اندازد و انتقام اهل بيت رسالت را از شما بكشد.

مأمون گفت : راست مى گويى، آن جناب را مدفون ساخت و مراجعت كرد.

ابو الصّلت گفت كه : بعد از آن مأمون مرا طلبيد و گفت : به من تعليم نما آن دعا را كه خواندى و آب فرو رفت.

گفتم : به خدا سوگند كه آن را فراموش كردم، باور نكرد با آن كه راست مى گفتم و امر كرد مرا به زندان بردند و يك سال در حبس او ماندم. چون دلتنگ شدم شبى بيدار ماندم و به عبادت و دعا اشتغال نمودم و انوار مقدّسه محمّد و آل محمّد صلى الله عليه وآله وسلم را شفيع گردانيدم و به حقّ ايشان از خداوند منّان سؤال كردم كه مرا نجات بخشد، هنوز دعاى من تمام نشده بود كه ديدم حضرت امام محمّد تقى عليه السلام در زندان نزد من حاضر شد و فرمود كه : اى ابو الصّلت! سينه ات تنگ شده است؟

گفتم : بلى و اللّه.

گفت : برخيز، و زنجير از پاى من جدا شد و دست مرا گرفت و از زندان بيرون آورد و حارسان و

غلامان مرا مى ديدند و به اعجاز آن حضرت ياراى سخن گفتن نداشتند، چون مرا از خانه بيرون آورد فرمود كه : تو در امان خدايى ديگر تو هرگز مأمون را نخواهى ديد و او تو را نخواهد ديد چنان شد كه فرمود.(134)

ايضا ابن بابويه و شيخ مفيد به اسانيد مختلفه روايت كرده اند از علىّ بن الحسين كاتب كه امام رضا عليه السلام را تبى عارض شد و اراده فصد نمود. مأمون پيشتر يكى از غلامان خود را گفته بود كه ناخن هاى خود را دراز بگذارد.

و به روايت شيخ مفيد عبد اللّه بن بشير را گفت چنين كند و كسى را براى اين امر مطّلع نگرداند، چون شنيد كه حضرت اراده فصد دارد، زهرى مانند تمر هندى بيرون آورد و به غلام خود داد كه اين را ريزه كن و دست خود را به آن آلوده گردان و ميان ناخن هاى خود را از اين پر كن و دست خود را مشوى و با من بيا، پس مأمون سوار شد و به عيادت آن جناب آمد و نشست تا آن جناب را فصد كردند.

و به روايت ديگر : نگذاشت، و در خانه اى كه حضرت مى بود، بوستانى بود كه درخت هاى انار در آن بود، همان غلام را گفت كه چند انار از باغ بچين، چون آورد گفت : اين ها را براى آن جناب در جامى دانه كن، و جام را به دست خود گرفت و نزد آن امام مظلوم گذاشت و گفت : از اين انار تناول نماييد كه براى ضعف شما نيكو است.

حضرت فرمود كه : باشد ساعتى ديگر.

مأمون گفت :

نه به خدا سوگند بايد كه البتّه در حضور من تناول نماييد و اگر نبود رطوبتى در معده من هرآينه در خوردن موافقت مى كردم.

پس به جبر مأمون حضرت چند قاشق از آن انار تناول نمود، مأمون بيرون رفت و حضرت در همان ساعت به قضاى حاجت بيرون شتافت و هنوز نماز عصر نكرده بوديم كه پنجاه مرتبه آن حضرت را حركت داد و از آن زهر قاتل احشاء و امعاء آن جناب به زير آمد.

چون خبر به مأمون رسيد پيغام فرستاد كه اين مادّه اى است از فصد به حركت آمده است دفعش براى شما نافع است چون شب در آمد حال آن جناب ديگرگون شد و در صبح به رياض رضوان انتقال نمود و به انبيا و شهدا و صدّيقان ملحق گرديد و آخر سخنى كه به آن تكلّم نمود اين بود:

«قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِى بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ.»(135) «وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً.»(136)

بگو يا محمّد!، اگر مى بوديد شما در خانه هاى خود، هرآينه بيرون مى آمدند آن گروهى كه بر ايشان نوشته شده است كشته شدن، به سوى محلّ وفات خود يا قبرهاى خود و امر خدا مقدّر و شدنى است.

چون خبر به مأمون رسيد امر كرد به غسل و تكفين آن حضرت و در جنازه آن جناب با سر و پاى برهنه و بندهاى گشوده به روش صاحبان مصيبت مى رفت و براى رفع تشنيع مردم به ظاهر گريه و زارى مى كرد و مى گفت : اى برادر! به مرگ تو رخنه در خانه اسلام افتاد، و آنچه من در باب تو خواستم به عمل نيامد

و تقدير خدا بر تدبير من غالب شد.(137)

حضرت امام رضا عليه السلام مانند مادرش شبانه دفن شدند؟

مأمون پس از يك شبانه روز خبر رحلت آن بزرگوار را اعلام كرد، مردم اطراف خانه امام اجتماع كردند، سر و صدا بين مردم بلند شد كه : امام را همين مكار نيرنگ باز كشته است، مأمون كه احساس كرد مبادا فتنه اى بپا شود از اين رو به وسيله ى محمد بن جعفر عموى امام اعلام كرد :

«أيها الناس تفرقوا فان أباالحسن عليه السلام لا يخرج اليوم» اى مردم! متفرق شويد! زيرا مراسم تجهيز جنازه امروز انجام نخواهد شد، همين كه مردم پراكنده شدند جنازه ى امام را مانند جنازه ى مادرش فاطمه ى زهرا عليها السلام غريبانه در دل شب غسل دادند و در همان شب به خاك سپردند.

على بن جعفر مى گويد : در اينجا ياسر خادم مطالبى به من گفت كه دوست ندارم آن ها را به رشته تحرير درآورم.(138)

بخش هشتم - زيارت حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام

فصل اول

مخالفت با زيارت، مخالفت با فطرت است

زيارت در مكتب تشيّع در متن زندگى است و نه در حاشيه. گرچه زيارت به معناى عام، يك امر فطرى است يعنى انسان ها به صورت فطرى به ديدار كسى مى روند كه به آن علاقه دارند و در زندگى آن ها مؤثر بوده است. در مسيحيت نيز بحث زيارت و ديدار براى انسان هاى بزرگ چه در زمان حيات آن ها و چه بعد از وفات آن ها مطرح است و اين احترام نشان دهنده ى اين است كه زيارت يك بحث فطرى است.

اينكه وهابيت زيارت را شرك مى دانند در واقع مخالفت كردن با يك امر فطرى است. زيارت در همه مكاتب وجود دارد ولى در مكتب تشيّع در اوج خود است.

اين نكته بسيار مهمى است كه ما با زيارت برخورد حاشيه اى

نداشته باشيم و اين گونه نباشد كه اگر امكان بود به زيارت برويم و اگر امكانش فراهم نشد، آن را رها كنيم.

يك شيعه بايد در كار اعتقادات خود بحث زيارت را مانند بحث دعا جدى بگيرد و به آن به چشم امر مستحبى نگاه نكند.

زيارت يك ارتباط عاطفى و قلبى با شخصى است كه به زيارت آن مى رويم. تجلّى اين ارتباط و اعتقاد شخص زيارت كننده، در آثار و بركات زيارت تحقق مى يابد.

زيارت در مكتب تشيّع تجلّى دو ركن مهم تولّى و تبرّى است. در همه زيارت ها سلام و لعن وجود دارد. سلام جلوه تولى و لعن هم جلوه ى تبرى از دشمنان اهل بيت عليهم السلام است.

موضوع توّلى و تبرّى در متن اسلام است و در اصلى ترين معارف به چشم مى خورد. به عنوان مثال «لا اله الا الله» هم تولى را در خود گنجانده است و هم تبرى؛ و يا در سوره ى حمد مى خوانيم كه : «اياك نعبد و اياك نستعين» و «اهدنا الصراط المستقيم» كه اشاره به تولى دارد و «غير المغضوب عليهم و لا الضالين» متضمن تبرى مى باشد.

همچنين در حج در انجام طواف تولّى و رمى جمرات تبرّى محسوب مى شود، و اين قبيل موارد در شعائر دينى به فراوانى مشاهده مى شود و انسان كامل هم داراى دافعه و جاذبه اى است كه بر اساس معيار تولى و تبرى شكل مى گيرد.

تجلى تجديد عهد با امام

در باب اهميت زيارت عبارتى از امام رضا عليه السلام نقل شده است كه : ايشان از زيارت به عنوان يك «تجديد عهد و پيمان با امامان» ذكر مى كنند و مى فرمايند كه : هر امامى به گردن دوستداران

و پيروانش حقى دارد و اداى آن حق، همان زيارت است.

«إِنَّ لِكُلِّ إِمَامٍ عَهْداً فِى أَعْنَاقِ شِيعَتِهِ وَ أَوْلِيَائِهِ وَ إِنَّ مِنْ تَمَامِ الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ وَ حُسْنِ الْأَدَاءِ زِيَارَةَ قُبُورِهِمْ فَمَنْ زَارَهُمْ رَغْبَةً فِى زِيَارَتِهِمْ تَصْدِيقاً بِمَا رَغِبُوا فِيهِ كَانُوا شُفَعَاءَهُ يَوْمَ الْقِيَامَة»(139)

(هر امامى در گردن دوستان و شيعيانش عهدى دارد و وفا كامل به عهد و نيكو اداء كردنش به اين است كه اولياء و دوستان قبور آن ها را زيارت كنند چه آنكه هر كس ايشان را از روى رغبت و ميل زيارت كند در روز قيامت ايشان شفعاء او خواهند بود.)

از اين جمله استفاده مى شود كه زيارت در متن است و در حاشيه نيست و زيارت يك تجديد عهد است.

زيارت از نزديك يك فيض و يك موهبت الهى به زائر است و زيارت از راه دور نيز اثرات خود را در بردارد.

فصل دوم

زيارت با معرفت و خالصانه

اولين مطلبى كه در محتواى زيارت اهميت دارد، محتوا و معارف دينى است كه محور مشترك آن، خداشناسى است. ديد ما نسبت به ادعيه نبايد فقط بر محور كسب ثواب باشد، بلكه اين ادعيه و زيارات فقط براى كسب ثواب صادر نشده است.

اگر اين ادعيه نبودند ما نمى توانستيم خدا را آن گونه كه بايد بشناسيم و با معبود راز و نياز كنيم به همين منوال نقطه مشترك در همه زيارات هم بحث امام شناسى است و از زيارت جامعه كبيره به عنوان مرجع امام شناسى نيز تعبير مى شود.

اجمال شناخت خدا به ترتيب از شناخت خداوند، پيامبر و امام صورت مى گيرد. اما در مقام تفصيل، امام شناسى

مقدم است زيرا همان طور كه در ادعيه آمده است، كسى كه امام خود را نشناسد از دين خدا گمراه مى شود.

«اللَّهُمَّ عَرِّفْنِى نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِى نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ رَسُولَكَ، اللَّهُمَّ عَرِّفْنِى رَسُولَكَ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِى رَسُولَكَ، لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِى حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِى حُجَّتَكَ ضَلِلْتُ عَنْ دِينِى» (140)

يعنى پروردگارا! خود را به من بشناسان كه اگر خود را به من نشناسانى نمى توانم پيغمبرت را بشناسم، پروردگارا! پيغمبرت را به من بشناسان كه اگر پيغمبرت را به من نشناسانى نمى توانم حجت تو را بشناسم. پروردگارا! حجت خود را به من بشناسان، كه اگر حجت خود را به من نشناسانى دين خود را از دست مى دهم!

آن خدا و پيامبرى كه حجت خدا معرفى مى كند اصل است و گر نه وهابيت، مسيحيت و فرقه هاى ضاله هم ادعاى معرفى خدا را دارند ولى توحيد ناب فقط در محضر اميرالمؤمنين عليه السلام حاصل مى شود.

از فوايد ديگر زيارات، بيان فضائل و ارزشهاست.

بزرگان توصيه مى كنند قبل از زيارت، يك بار متن زيارت جامعه كبيره را بخوانند تا با مضامين آن آشنا شويد.(141) در واقع زيارت، بيان ارزش ها و فضائل اخلاقى است. در زيارت جامعه كبيره يك سفارش و توصيه بيشتر نيست و آن هم سفارش به تقوا است. «و وصيتكم التقوا».

همچنين فضائل ديگر مانند دعوت به سوى خدا و دين حق و ... در اين زيارت موج مى زند. يكى از اسباب تزكيه نفس همين زيارت است كه ارزش ها و فضائل را بيان مى كند.

در زيارات علاوه بر بيان ارزش، فضائل هم به خود زائر تلقين مى شود همان طور كه

در متن زيارات آمده است كه زيارت براى پاكى نفس، پوشش گناهان، ارزش پيدا كردن و كرامت نفس و ... است و اين نكته به زائر يادآورى مى شود كه امامان به احوال زائر آگاه هستند و صداى او را مى شنوند و جواب سلام او را مى دهند. همان طور كه در زيارت امام رضا عليه السلام و ساير معصومين عليهم السلام چنين آمده كه مى فرمايند:

«وَ يَسْمَعُونَ كَلَامِى، وَ يَرُدُّونَ عَلَيَّ سَلَامِي، وَ أَنَّكَ حَجَبْتَ عَنْ سَمْعِي كَلَامَهُمْ»(142)

زيارتى ارزشمند است كه در آن سه چيز رعايت شده باشد كه؛ اولين آن ها «معرفت» است. به گونه اى كه زائر بداند چه كسى را زيارت مى كند و چه مطالبى را بر زبان جارى مى كند.

در نوع رواياتى كه براى زيارات فضيلت نقل مى كنند اين عبارت آمده است كه : «عارفاً بحقك». در عوام هم اين عبارت استعمال دارد كه مى گويند : «خدا زيارت با معرفت روزيت كند»!

و اين نشانگر اين است كه ارزش زيارت به ميزان معرفت زائر به امام عليه السلام است.

از پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم نقل شده است كه حضرت فرمودند : «كسى كه خدا بر او منت بگذارد و اهل بيت من ولايت آن ها را بشناسد، همه خيرات را نصيب او كرده است».(143)

در روايات بسيار اشاره شده است كه اگر كسى امام را نشناسد، خدا را نشناخته است.

قيد دوم : «اخلاص در زيارت» است. يعنى زيارت در متن باشد نه فرع.

اگر در زيارت اخلاص وجود نداشته باشد، حجابى ايجاد مى شود كه باعث مى شود فيض الهى از جريان وجود امام به فرد زائر نرسد. متأسفانه در بين برخى

زائران ديده مى شود كه خريد سوغاتى باعث غفلت از امر مهم زيارت امام معصوم عليه السلام مى شود. خريد سوغات امرى خوب و مستحب است ولى انسان نبايد هدف سفر و زيارت را سوغاتى بداند.

قيد سوم : اينكه در بهره گيرى زائر از زيارت «محبت» است. كسى كه به زيارت امامى مى آيد بايد شاكر خداوند باشد، زيرا توفيق زيارت ظهور و تجلّى مودّت است.

بنابراين اگر معرفت، اخلاص و محبت در زيارت وجود داشته باشد، زيارت معنا پيدا مى كند و آثار و بركات زيادى را در تعالى روح فرد ايجاد مى كند. حرم هاى حضرات معصومين عليهم السلام قطعاتى از بهشت هستند كه انسان اگر با كوهى از مشكلات هم به حرم ها مشرف شود، قطره اشكى عامل سبكى روح و آرامش مى شود و سرّ اينكه زيارت، دعوت الهى است در اين نكته نهفته است.

فصل سوم

اوقات خاص زيارت امام رضا عليه السلام

مناسب است در اين جا به ايام خاص زيارت امام هشتم عليه السلام كه بزرگان دين به آن سفارش و تأكيد كرده اند، اشاره كنيم :

علامه مجلسى قدس سره مى فرمايد : «بدان كه زيارت امام رضا عليه السلام در روزهاى با فضيلت و اوقات با شرافت، افضل است؛ به ويژه روزهايى كه به حضرت عليه السلام اختصاص دارد مانند روز ولادت وى كه يازدهم ذى القعده است و روز شهادت او كه آخر ماه صفر يا هفدهم آن يا بيست و چهارم ماه رمضان است و از ايام خاص حضرت، روزى است كه با او به عنوان خليفه بيعت كردند و آن، روز اول يا ششم

ماه رمضان است.»

سيد بن طاووس در اقبال الأعمال مى گويد : «روايت شده كه در روز ششم ماه رمضان به خاطر آنچه از حقوق مولايمان، حضرت رضا عليه السلام آشكار شد [مساوى خلافت ظاهرى حضرت] دو ركعت نماز خوانده شود با يك سوره ى حمد و بيست و پنج مرتبه سوره ى توحيد».(144) من [مساوى علامه ى مجلسى] مى گويم كه مناسب است اين نماز در حرم مقدس و پس از زيارت حضرت خوانده شود. همچنين سيد بن طاووس قدس سره در اقبال الأعمال مى گويد : «در برخى نوشته هاى عالمان عجم ديده ام كه زيارت مولايمان در روز بيست و سوم ماه ذى القعده از نزديك و دور مستحب است...».(145) پايان كلام».(146)

مرحوم شهيد اول قدس سره پس از نظر به مستحب بودن زيارت امامان عليهم السلام در اوقات مشهور، مى فرمايد : «زيارت امام رضا عليه السلام در ماه رجب، مستحب و از برترين اعمال است» .(147)

عالم بزرگوار مرحوم ميرداماد قدس سره نيز در اعمال روز دحوالأرض (بيست و پنجم ذى القعده)(148) ، زيارت امام على بن موسى الرضا عليه السلام در اين روز را از برترين اعمال مستحب و مؤكدترين سنت ها معرفى كرده، درباره ى زيارت حضرت در روز اول ماه رجب مى گويد كه اين زيارت، بسيار مورد تأكيد و به آن دعوت شده است.(149)

فصل چهارم

فضيلت زيارت حضرت امام الانس و الجان عليه السلام

هر مؤمنى كه با معرفت، در سرما يا گرما و ... امام رضا عليه السلام را زيارت نمايد ثواب هايى را براى زائرين فرموده اند كه ما به طور فهرست وار به آن ها اشاره مى نماييم:

1)- بهشت بر او واجب است؛

2)- بدنش بر آتش جهنم حرام است؛

3)- گناهان او آمرزيده

مى شود؛

4)- غمش زائل گردد؛

5)- گناهان گذشته و آينده ى او آمرزيده مى شود؛ هر چند مثل عدد ستاره ها و قطره هاى باران ها و برگ درختان باشد؛

6)- خداوند ثواب كسى را كه طلا در راه خدا خرج كرده باشد و پيش از فتح مكه جهاد كرده باشد به او عطاء مى نمايد؛

7)- ثواب هفتاد حج مقبول؛

8)- ثواب هفتاد هزار حج؛

9)- ثواب هفتاد شهيد؛

10)- ثواب هفتاد هزار شهيد؛

11)- زيارتش مانند زيارت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم است؛

12)- نزد خدا مثل شهيدان بدر است؛

13)- ثواب هزار حج پسنديده؛

14)- هزار عمره مقبول؛

15)- ائمه ى اطهار عليهم السلام او را شفاعت مى كنند؛

16)- ثواب صد هزار شهيد، صد هزار صديق، صد هزار حج، صد هزار جهاد كننده؛

17)- با ائمه عليهم السلام محشور مى شود؛

18)- در درجات عاليه بهشت رفيق معصومين عليهم السلام خواهد بود؛

19)- امام جواد عليه السلام او را شفاعت مى نمايد؛

20)- امام رضا عليه السلام در سه موطن روز قيامت به فريادش مى رسد :

1- موقع دادن نامه ى اعمال 2- نزد صراط 3- نزد ترازوى اعمال؛

21)- دعايش مستجاب مى شود؛

22)- امام رضا عليه السلام او را روز قيامت زيارت مى كند؛

23)- از آتش جهنم ايمن باشد؛

24)- برابر با زيارت خداوند در عرش است؛

25)- هزار حاجتى كه داشته باشد برآورده مى شود؛

26)- برابر با هزار هزار حج (يك ميليون حج) مى باشد.

روايات فوق كه ذكر شد برگرفته از كتاب شريفه ى تحفه الزائر(150) علامه مجلسى قدس سره مى باشد. ولى در اينجا ما كتاب هايى ديگر را ذكر مى نماييم كه در

آن ثواب فضيلت زيارت مولايمان امام رضا عليه السلام در آن آمده است مشتاقان به اين كتب رجوع نمايند كه عبارتند از:

1)- عيون اخبارالرضا عليه السلام ؛ 2)- من لا يحضرالفقيه؛ 3)- بحارالانوار؛ 4)- امالى شيخ صدوق قدس سره ؛ 5)- كامل الزيارات 6)- تهذيب الاحكام 7)- ثواب الاعمال شيخ صدوق قدس سره ؛ 8)- خصال شيخ صدوق قدس سره .

در اينجا ما به يك روايت زيبا در فضيلت زيارت ثامن الحجج على بن موسى الرضا عليه السلام اشاره مى نماييم:

به سند معتبر منقول است كه حضرت موسى بن جعفر عليه السلام فرمود كه : هر كه قبر فرزند من على عليه السلام را زيارت كند، او را نزد خدا هفتاد حج مقبول بوده باشد.

راوى استبعاد كرد و گفت : هفتاد حج مقبول؟!

حضرت فرمود كه : بلى! هفتاد هزار حج.

گفت : هفتاد هزار حج؟!

فرمود : كه چه بسيار حجى باشد كه مقبول نشود، هر كه آن حضرت را زيارت كند، يا يك شب نزد آن حضرت بماند، چنان باشد كه خدا را در عرش زيارت كرده باشد.

گفت : چنانچه خدا را در عرش زيارت كرده باشد؟!

فرمود كه : بلى، چون روز قيامت مى شود بر عرش الهى چهار كس از پيشينيان (اولين) و چهار كس از پيسينيان (متأخرين) خواهند بود، اما پيشينيان : پس حضرت نوح، ابراهيم، موسى و عيسى عليهما السلام اند، و اما پسينيان : پس حضرت محمد صلى الله عليه وآله وسلم و على و حسن و حسين عليهما السلام اند؛ پس ريسمانى مى كشند در پاى عرش، پس مى نشينند با ما زيارت كنندگان قبرهاى ائمه عليهم السلام

؛ و به درستى كه زيارت كنندگان قبر فرزندم على، درجه ى ايشان از همه بلندتر و عطايشان از همه بيشتر خواهد بود. (151)

معناى معرفت و شناخت حق امام عليه السلام

مرحوم شيخ صدوق قدس سره در كتاب عيون اخبار الرضا عليه السلام از حمزه بن حمران نقل نموده كه گويد : امام صادق عليه السلام فرمود : يكى از فرزندان من در سرزمين خراسان در شهرى به نام طوس كشته مى شود؛ هر كس او را با معرفت به حق او [و اعتقاد به امامت و ولايت او] زيارت كند من او را در روز قيامت با دست خود به بهشت مى برم، گر چه او اهل گناه كبيره باشد.

ابن حمران گويد : گفتم : فداى شما شوم! معناى معرفت و شناختن حق او چيست؟

امام صادق عليه السلام فرمود : اين كه او را شهيد و امام واجب الاطاعه بداند.

سپس فرمود : هر كس او را با معرفت زيارت كند خداوند پاداش هفتاد هزار شهيد از شهداى حقيقى كه در خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شهيد شده باشند را به او عطا خواهد نمود. (152)

منابع و مآخذ

قرآن كريم

بحارالانوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، ناشر : دار إحياء التراث العربى، بيروت، 1403 ق.

تتمه المنتهى، قمى، شيخ عباس، چاپ دوم، تهران، شركت سهامى طبع كتاب، 1333 ه. ش.

سيره پيشوايان، پيشوايى، مهدى، انتشارات موسسه امام صادق عليه السلام ، چاپ پانزدهم، پاييز 1382 ش.

دميرى، حياه الحيوان، قاهره، مكتبه التجاريه الكبرى، بى نا، 1383 ق.

زندگى سياسى هشتمين امام، مرتضى الحسينى، سيد جعفر، ترجمه دكتر سيدخليل خليليان، چاپ چهارم، تهران، دفترنشرفرهنگ اسلامى،1365 ه.ش.

الفهرست، ابن نديم، قاهره، المكتبه التجاريه الكبرى، بى چا.

تاريخ تمدن اسلام، جرجى زيدان، ترجمه على جواهر كلام، تهران، موسسه اميركبير، بى تا، 1336 ه. ش.

تاريخ سياسى اسلام، دكتر ابراهيم حسين، حسن، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ چهارم، تهران، انتشارات جاويدان، 1360 ه. ش.

آيينه اسلام، دكتر طه حسين، دكتر محمد ابرهيم آيتى، تهران، شركت انتشار، 1339 ه. ش.

تاريخ تمدن اسلام و عرب، گوستاولوبون، ترجمه حسينى، سيد هاشم، تهران، كتابفروشى اسلاميه. بى جا، بى تا.

عيون اخبارالرضا عليه السلام ، شيخ صدوق، الطبعه الاولى، بيروت، موسسه الاعلمى، للمطبوعات، 1404 ق؛ و نشر جهان، تهران، چاپ اول، 1378 ق.

تاريخ طبرى، طبرى، محمد بن جرير، طبع ليدن، بيروت، دارالقاموس الحديث (بى تا).

نورالهدى عليه السلام، غريب خراسان، موسوى مقرم، سيد عبدالرزاق، مترجم : فهيم كرمانى، انتشارات سيد الشهداء عليه السلام ، قم، چاپ اول، زمستان 1371 ش.

رازهاى نهفته در شطرنج، آقا بابايى، مهدى، انتشارات عطر عترت، قم، چاپ اول، 1389 ش.

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام ؛ قمى، شيخ عباس، 5 جلدى، ناشر : دليل.

تحفه الزائر، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، تصحيح و تحقيق : مؤسسه امام هادى عليه السلام ، ناشر پيام امام هادى عليه السلام ، چاپ اول، 1386 ش.

مزار كبير، مشهدى، ابوعبدالله محمد بن جعفر، مقلب به ابن مشهدى، ترجمه : محمد فربودى، ناشر ديوان، چاپ اول، 1389 ش.

كامل الزيارات، قولويه قمى، ابى القاسم جعفر بن محمد بن جعفر بن موسى بن قولويه، ترجمه : سيد محمد جواد ذهنى تهرانى، انتشارات پيام حق، چاپ دوم، پاييز 1377 ش.

حديقه الشيعه، احمد بن محمد، معروف به مقدس اردبيلى، انتشارات گلى، چاپ چهارم، 1377 ش.

فيض العلام، قمى، شيخ عباس، قم، انتشارات نسيم كوثر، چاپ اول، بهار 1383 ش.

تقويم شيعه،

نيشابورى، عبدالحسين، انتشارات دليل ما، قم، چاپ سوم، زمسان 1383 ش.

منتهى الآمال، قمى، شيخ عباس، انتشارات هجرت، چاپ يازدهم، چاپخانه ستاره.

اجساد جاويدان، مهدى پور، على اكبر، مطبوعات حاذق، 1377 ش.

الدمعه الساكبه فى المصيبه الراتبه، محمد باقر بن عبدالكريم، مكتبه العلوم العامه، منامه 1409 ق.

تحفه العالم، علامه سيد جعفر آل بحرالعلوم.

مسند الإمام الرضا عليه السلام ، عطاردى، عزيز الله، ناشر : آستان قدس (كنگره)، مشهد، چاپ اول، 1406 ق.

ريشه ها و جلوه هاى تشيع اصفهان در طول تاريخ، ابطحى، سيد حجت.

گوهر هدايت، مقدم قوچانى، سيد على، انتشارات كتابچى، چاپ اول، 1388 ش.

نورالابصار، شبلنجى شافعى، المطبعه اليوسفيه، قاهره.

فرزندان امام رضا عليه السلام ، مجمع تحقيقاتى امام على بن موسى الرضا عليه السلام ، مشهد مقدس، ناشر مؤسسه انتشاراتى حضرت معصومه عليه السلام ، قم، چاپ اول، صفر المظفر، 1422 ه. ق.

گنجينه ى دانشمندان، شريف رازى.

رياحين الشريعه، محلاتى ذبيح الله، دارالكتب الاسلاميه، تهران.

اعيان الشيعه، امين، سيد محسن، چاپ بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، سال 1406 ق.

سفينه البحار، قمى، شيخ عباس، آستان قدس رضوى، الطبعه الاولى، 1416 ق.

بانوى ملكوت، كريمى جهرمى، على، مركز نشر راسخون، چاپ اول، پاييز 1379 ش.

الذريعه الى تصانيف الشيعه، تهرانى، شيخ آغا بزرگ، چاپ ايران، ناشر اسماعيليان، قم، كتابخانه ى اسلاميه تهران، 1408 ق.

زنان دانشمند و راوى حديث، صادقى اردستانى، احمد، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه ى علميه قم، چاپ دوم، سال 1377 ش.

عرفان حقيقى، فقيهى، حسين، نشر حاذق، چاپ دوم، شعبان 1428 ق.

قلائد النحور، محلاتى، ذبيح الله؛ انتشاارت كتابخانه صدر.

نفائح العلام، مروج الاسلام، آستان قدس رضوى، 1373 ش.

مروج

الذهب، مسعودى، على بن الحسين، بيروت، دارالاندلس، 1965 ق.

إعلام الورى بأعلام الهدى، طبرسى، فضل بن حسن، ناشر : اسلاميه، تهران، 1390 ق.

الإرشاد فى معرفه حجج الله على العباد، مفيد، محمد بن محمد، محقق/ مصحح : مؤسسة آل البيت عليهم السلام، ناشر : كنگره شيخ مفيد، قم، 1413 ق.

كشف الغمه فى معرفه الأئمه، اربلى، على بن عيسى، محقق / مصحح : رسولى محلاتى، هاشم، ناشر : بنى هاشمى، تبريز، 1381 ق.

اثبات الوصيه، مسعودى، على بن حسين، ناشر : انصاريان، قم، 1426 / 1384 ق.

ترجمه عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ابن بابويه، محمد بن على، مترجم : مستفيد، حميد رضا و غفارى، على اكبر، نشر صدوق، تهران.

دانستنى هاى فاطمى، غزالى اصفهانى، على، انتشارات عطر عترت، چاپ اول، سال 1389ش.

الكافى، كلينى رازى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، محقق/ مصحح : غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ناشر : دار الكتب الإسلامية، تهران، 1407 ق.

عوالم العلوم، بحرانى اصفهانى، عبد الله بن نور الله، محقق/ مصحح : موحد ابطحى اصفهانى، محمدباقر، ناشر : مؤسسة الإمام المهدى عليه السلام، قم ، 1382ش.

الفصول المهمه فى أصول الأئمه (تكملة الوسائل)، شيخ حر عاملى، محمد بن حسن، محقق/ مصحح : القائينى، محمد بن محمد الحسين، ناشر : موسسه معارف اسلامى امام رضا عليه السلام ، قم، 1418 ق/ 1376 ش.

مناقب آل أبى طالب عليه السلام ، ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على، ناشر : علامه، قم، چاپ اول، 1379 ق.

رجال الطوسى، طوسى، محمد بن حسن، محقق/ مصحح : قيومى اصفهانى، جواد، ناشر : مؤسسة النشر الاسلامى التابعه لجامعه المدرسين بقم المقدسه، قم، چاپ

سوم، 1373 ش.

رجال الكشى اختيار معرفه الرجال (مع تعليقات مير داماد الأسترآبادى)، كشى، محمد بن عمر، محقق/ مصحح : رجايى، مهدى، ناشر : مؤسسة آل البيت عليهم السلام، قم.

قرب الإسناد، حميرى، عبد الله بن جعفر، محقق/ مصحح : مؤسسة آل البيت عليهم السلام، ناشر : مؤسسه آل البيت عليهم السلام ، قم، چاپ اول، 1413 ق.

الإختصاص، مفيد، محمد بن محمد، محقق/ مصحح : غفارى، على اكبر و محرمى زرندى، محمود، ناشر : الموتمر العالمى لالفيه الشيخ المفيد، قم، چاپ اول، 1413 ق.

بصائر الدرجات فى فضائل آل محمّد عليهم السلام ، صفار، محمد بن حسن، محقق/ مصحح : كوچه باغى، محسن بن عباسعلى، ناشر : مكتبه آيه الله المرعشى النجفى، قم، چاپ دوم، 1404 ق.

مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، نورى، حسين بن محمد تقى، محقق/ مصحح : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، ناشر : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، قم، چاپ اول، 1408 ق.

لوامع صاحبقرانى مشهور به شرح فقيه، مجلسى، محمدتقى، ناشر : مؤسسه اسماعيليان، قم، چاپ دوم،1414 ق.

الأمالى،صدوق،ترجمه كمره اى،ناشر :كتابچى،تهران،چاپ ششم،1376ش.

وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، محمد بن حسن، محقق/ مصحح : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 30 جلدى، ناشر : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، قم، چاپ اول، 1409 ق.

احقاق الحق و ازهاق الباطل، شوشترى، قاضى نور الله، ناشر : مكتبه آيت الله المرعشى، قم، چاپ اول، 1409 ه. ق. ...................) Anotates (.................

1) اعلام الورى، ج 2، ص 40؛ حديقه الشيعه، ص 639؛ بحارالانوار، ج 49، ص 10؛ ارشاد شيخ مفيد، ص 525؛ جلاء العيون، ص 544، فيض العلام، ص 90؛ كشف الغمه، ج 2، ص

259.

2) منتهى الآمال، ج 2، ص 455.

3) منتهى الآمال، ج 2، ص 457.

4) كشف الغمه، ص 273.

5) عيون اخبار الرضا عليه السلام، باب 3، ص 20.

6) نور الهدى، صص 29-25.

7) منتهى الآمال، ج 2، ص 456.

8) بحارالانوار، ج 49، ص 10.

9) عيون اخبارالرضا عليه السلام، ج 1، ص 13؛ بحارالانوار، ج 49، ص 4؛ منتهى الآمال، ج 2، ص 456.

10) بحارالانوار (ط بيروت)، ج 99، ص 53.

11) عيون اخبارالرضا عليه السلام، ج 1، ص 24؛ كافى (ط اسلاميه)، ج 1، ص 314.

12) ارشاد، ص 316.

13) بحارالانوار، ج 49، ص 231؛ اجساد جاويدان، ص 89-83؛ عوالم العلوم علامه بحرانى (جلد امام رضا عليه السلام)، ص 371-370؛ ملحقات احقاق الحق، آيت الله العظمى مرعشى نجفى، ج 19، ص 568؛ الدمعه الساكبه فى المصيبه الراتبه، مولى دهدشتى بهبهانى نجفى ، ج 7، ص 420-419؛ فى رحاب ائمه اهل البيت عليهم السلام ، علامه سيد محسن امين، ج 2، ص 104؛ تحفة العالم، علامه سيد جعفر آل بحرالعلوم، جنات الخلود، علامه محمد رضا امامى (مدرسى)، ص 33؛ كشف الغمه فى معرفه الائمه، محدث اربلى، ج 2، ص 267؛ تذكره الائمه، علامه لاهيجى، ص 116؛ مسند الرضاعليه السلام، ج 1، ص 141؛ عده اى مانند ملا احمد مقدس اردبيلى قدس سره : امام رضا عليه السلام يك دختر داشته است كه نام دختر را نياورده است. حديقه الشيعه، ج 2، چاپ تهران، انتشارات گلى، ص 639 ، يك جلدى، ص 639 انتشارات گلى.

مرحوم مجلسى قدس سره به سه طريق اين اولاد را براى امام رضا عليه السلام نقل كرده است يكى از طريق عبدالعزيز بن اخضر كه در كشف الغمه

آمده است، ديگرى از طريق محمد بن طلحه و سوم از طريق ابن خشاب.

14) چهارده معصوم، آقاى عماد زاده اصفهانى، جلد امام جواد عليه السلام، ص 15.

15) اجساد جاويدان، ص 89.

16) مسند الرضا عليه السلام، ج 1، ص 142.

17) كشف الغمه، ج 2، ص 267؛ بحارالانوار، ج 49، ص 221؛ عوالم العلوم، ج 22، ص 370؛ نورالابصار شبلنجى، ص 177؛ سير اعلام النبلاء، ج 9، ص 393؛ الفصول المهمه، ص 246؛ جنات الخلود، ص 33؛ تذكره الائمه، ص 116؛ تحفه العالم فى شرح المعالم چاپ شده در ج 48 بحارالانوار، ص 320.

18) ريشه ها و جلوه هاى تشيع اصفهان در طول تاريخ، ج 2، ص 204.

19) گوهر هدايت، ص 248.

20) همان، ص 248.

21) منتهى الآمال، ج 2، ص 548؛ مناقب بن شهر آشوب، ج 4، ص 362.

22) ناسخ التواريخ، ج 14، ص 383.

23) فرزندان امام رضا عليه السلام، ص 14.

24) كنزالانساب، ص 97.

25) گنجينه ى دانشمندان، ج 2، ص 416 و 417.

26) عيون اخبارالرضا عليه السلام، ج 2، ص 70 و 71.

27) بحارالانوار، ج 75، ص 147 و ج 73، ص 263 و ج 68، ص 77.

28) منتهى الآمال، ج 2، ص 549؛ ناسخ التواريخ، ج 14، ص 385؛ رياحين الشريعه، ج 5، ص 31.

29) رياحين الشريعه، ج 5، ص 30 و 31.

30) فرزندان امام على بن موسى الرضا عليه السلام، ص 67-65.

31) اعيان الشيعه، ج 1، ص 39؛ بحارالانوار، ج 48، ص 388.

32) بحار الأنوار ، ج 68، ص 388؛ و ج 70، ص 263؛ مسند الإمام الرضا عليه السلام، ج 1، ص 298.

33) عيون اخبارالرضا عليه السلام، ج 2، ص 71؛ اعلام النساء المؤمنات، ص 529؛ منتهى الآمال، ج

2، ص 210؛ بحارالانوار، ج 72، ص 147.

34) بحار الانوار، ج 65، ص 76و 77، سفينه البحار، ج 1، ماده شيع، ص 729.

35) گنجينه دانشمندان، ج 1، ص 17-16.

36) احقاق الحق، ج 6، ص 282.

37) اجساد جاويدان، ص 87.

38) بانوى ملكوت، صص 137 -132.

39) رجال نجاشى، ص 319.

40) تنقيح المقال، ج 3، ص 82؛ بهجة الآمال، ج 7، ص 590؛ جامع الرواة، ج 2، ص 459.

41) الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 6، ص 359.

42) زنان دانشمند و راوى حديث، ص 363.

43) تهذيب المقال، ج 3، ص 226.

44) همان، ج 3، ص 223.

45) تهذيب المقال، ج 3، ص 220 و 221.

46) قرب الاسناد، ص 376؛ بحارالانوار، ج 23، ص 67؛ تهذيب المقال، ج 3، ص 218.

47) بحارالانوار، ج 49، ص 221.

48) رجال طوسى، چاپ نجف، ص 342.

49) رجال كشى، ص 435.

50) معجم الرجال، ج 6، ص 301.

51) تنقيح المقال ، ج 1، ص 380.

52) اختصاص، ص 48.

53) بحارالانوار، ج 49، ص 279.

54) عوالم العلوم، جلد امام رضاعليه السلام، ص 455.

55) فرزندان امام رضا عليه السلام، ص 45 و 46.

56) گوهر هدايت، ص 236.

57) اشعار از موحوم حجت الاسلام حاج شيخ حمزه مفيد نيشابورى قدس سره .

58) گوهر هدايت، ص 237.

59) كشف الغمه، طبع بنى هاشمى تبريز، ج 3، ص 106؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 360.

60) نورالهدى غريب خراسان، ص 66 و 67؛ الوافى، ج 4، ص 470.

61) مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 412 طبع نجف؛ نورالهدى، ص 68-68.

62) روضات الجنات، ج 4، ص 179.

63) همان، ص 179 و عرفان حقيقى، ص 177.

64) سيره پيشوايان، ص 473، به نقل از حياه الحيوان.

65) رازهاى نهفته در شطرنج، ص 17 و 18، به نقل از منتخب

التواريخ، ص 504.

66) فيض العلام، ص 238؛ سيره ى پيشوايان، ص 473.

67) زندگى سياسى هشتمين امام، ص 100 -97.

68) الفهرست، ص 353، سيره پيشوايان، ص 500.

69) تاريخ تمدن اسلام، ج 3، ص 216.

70) سيره پيشوايان، ص 502.

71) تاريخ تمدن اسلام، ج 3، ص 215-212.

72) تاريخ سياسى اسلام، ج 2، ص 299 -296.

73) آيينه اسلام، ص 266.

74) تاريخ تمدن اسلام و عرب، ص 211.

75) عيون اخبارالرضا عليه السلام، ج 1، ص 179؛ بحارالانوار، ج 49، ص 177.

76) عيون اخبارالرضا عليه السلام، ج 1، ص 185؛ بحارالانوار، ج 49، ص 189.

77) عيون اخبارالرضا عليه السلام، ج 1، ص 239؛ بحارالانوار، ج 49، ص 290.

78) سيره پيشوايان، ص 514.

79) تتمه المنتهي، ص 250.

80) نورالهدي غريب خراسان، ص 6.

81) مروج الذهب مسعودي، ج 2، ص 225.

82) بصائر الدرجات، ص 246.

83) عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 183، ح 6؛ بحارالانوار، ج 49، ص 164.

84) عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 153؛ بحارالانوار، ج 49، ص 139.

85) عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 219.

86) عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 212.

87) عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 205.

88) تاريخ تمدن اسلامى، ج 5، ص 549؛ بحارالانوار، ج 49، ص 168، ح 4.

89) نورالهدى، ص 10.

90) بحارالانوار، ج 50، ص 76.

91) تاريخ طبرى، ج 11، طبع ليدن، حوادث سنه 199، ص 977.

92) تاريخ طبرى، ج 11، ص 1025 و 1026.

93) همان، ج 11، ص 1026.

94) تاريخ طبرى، ج 11، ص 1025.

95) تتمه المنتهى، ص 257 و 258.

96) بحارالانوار، ج 49، ص 186.

97) نورالهدى، ص 13.

98) همان، ص 13.

99) همان، ص 14، به نقل از تاريخ الخلفاء سيوطى، ص 322.

100) تتمه المنتهى، ص 297؛ فيض العلام، ص

297؛ مستدرك سفينه البحار، ج 5، ص 224.

101) سوره الحاقه، آيات 28 و 29.

102) تتمه المنتهى، ص 297؛ فيض العلام، ص 347 -346.

103) تتمه المنتهى، ص 297؛ فيض العلام، ص 312؛ قلائد النحور، جلد ماه رجب، ص 69 و 180؛ نفائح العلام، ص 409؛ مروج الذهب، ج 3، ص 456.

104) بحارالانوار، ج 49، ص 120.

105) افتخارات ايرانيان، عنايات اهل بيت عليهم السلام به ايرانيان، ص 91 تا 97، به نقل از اين كتب: مناقب آل ابوطالب عليه السلام ، ج 4؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام؛ منتهى الآمال، ج 2؛ سيرى در سيره ى ائمه ى اطهار عليهم السلام ؛ زندگى سياسى هشتمين امام؛ مجموعه شعر.

106) بحارالانوار، ج 1، ص 60.

107) دانستنى هاى فاطمى، ج 1، ص 222 و 223.

108) اخبار و آثار حضرت امام رضا عليه السلام ، ص 567.

109) اخبار و آثار امام حضرت امام رضا عليه السلام، ص 568 تا 570.

110) اخبار و آثار امام حضرت امام رضا عليه السلام، ص 571 و 572.

111) بحارالانوار، ج 97، ص 112.

112) اخبار و آثار امام حضرت امام رضا عليه السلام، ص 572.

113) بحارالانوار، ج 49، ص 17.

114) بحارالانوار، ج 49، ص 120.

115) آل عمران/ 38.

116) آل عمران/ 39.

117) سحاب رحمت/ ص 61.

118) لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص 268؛ امالى صدوق، مجلس 27، ح 5، ص 206، ترجمه كريم فيضى؛ امالى صدوق، م 27، ص 129؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 502، باب استحباب البكاء لقتل الحسين عليه السلام؛ عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 1، ص 604، باب 28، ترجمه : حميد رضا مستفيد و على اكبر غفارى.

119) اخبار و آثار حضرت امام رضا عليه السلام، ص 574.

120) اخبار و آثار حضرت امام رضا عليه السلام، ص

574؛ امالى صدوق، ص 128، مجلس 27.

121) كرامات الحسينيه، ج 1، ص 267.

122) اشك روان بر امير كاروان، ص 211؛ بحارالانوار، ج 98، ص 131؛ كامل الزيارات، باب 93، ص 283.

123) عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2،ص 263.

124) اخبار و آثار حضرت امام رضا عليه السلام، ص 416.

125) اخبار و آثار حضرت امام رضا عليه السلام، ص 417.

126) اخبار و آثار حضرت امام رضا عليه السلام، ص 418.

127) اخبار و آثار حضرت امام رضا عليه السلام، ص 418.

128) اخبار و آثار حضرت امام رضا 7، ص 419.

129) اخبار و آثار حضرت امام رضا عليه السلام، ص 420.

130) اخبار و آثار حضرت امام رضا عليه السلام، ص 422.

131) اباصلت بن صالح هروى كسى است كه از اصحاب امام رضا عليه السلام و از ملازمين آن حضرت بوده و احاديث و اخبار او را نقل كرده است. بلكه مزّى او را خادم حضرت معرفى كرده است. در شرح حال اباصلت ، او را عالم، فقيه و اديب معرفى كرده كه با اهل اهواء باطله؛ همچون مرجئه، جهميّه، زنادقه و قدريه مناظره مى كرده و در تمام موارد پيروزى با او بوده است ... و به هيمن جهت و جهات ديگر عده ى زيادى از امامان او را توثيق كرده اند، كه از آن جمله مى توان به يحيى بن معين، امام جرح و تعديل اشاره كرد. مرجعيت دينى اهل بيت عليهم السلام ، ص 535 به نقل از : تقريب التهذيب، ج 2 ، ص 358؛ آرى، تنها اعتراضى كه بر او شده اين كه او شيعه است، و اين در حالى است كه او را به صدق

نسبت داده اند. همان، ص 535؛ لسان الميزان ، ج 1، ص 16.

132) اخبار و آثار حضرت امام رضا عليه السلام، ص 423.

133) بحارالانوار، ج 102، ص 36.

134) امالى صدوق، مجلس 94، ص 762؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 242؛ بحار الأنوار، ج 49، ص 300.

135) آل عمران / 154.

136) احزاب / 38.

137) عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 240؛ منتهى آلامال، ج 3، ص 1709 تا 1714.

138) عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 242، باب 62.

139) من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 577؛ الكافى، ج 4، ص 567؛ علل الشرائع، ج 2، ص 459.

140) إعلام الورى بأعلام الهدى، ص 432؛ مهدى موعود ترجمه جلد سيزدهم بحار ، ص 924؛ الكافى، ج 1، ص 337.

141) استاد اين حقير، حضرت آيت الله حاج آقا سيد حسن فقيه امامى قدس سره هرگاه به زيارت مشرف مى شدند قبل از انجام هر دعا و زيارتى، زيارت جامعه كبيره را تلاوت مى نمودند. روحش شاد و يادش گرامى باد.

142) المزار الكبير (للمشهدى)؛ ص 55؛ بلدالامين، ص 276؛ مصباح كفعمى، ص 473.

143) امالى، شيخ صدوق قدس سره ، ص 383 ، حديث نهم.

144) الاقبال، ج 1، ب 10، فصل 11، (فيما يختص باليوم السادس...)، ص 263.

145) بحارالانوار، ج 102، كتاب المزار، باب 12، فصل زياره على بن موسى الرضاعليه السلام، ص 43.

146) همان، ج 2، ب 10، فصل 2، (فيما يتعلق بدحوالارض...)، ص 258.

147) الدروس الشرعيه، ج 2، كتاب المزار، درس 128، ص 24.

148) اين روز، روز ورود امام رضاعليه السلام به مرو نيز هست.

149) انيس النفوس، صص 143-139.

150) تحفه الزائر، ص 513-503.

151) تحفه الزائر، ص 505؛ مزار كبير،ح 4، ص

326؛ كامل الزيارات، ب 101، ح 12، ص 928.

152) عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 259.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109