دانستنيهاي رمضان 2

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388

عنوان و نام پدیدآور:دانستنيهاي رمضان 2/ واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان .

مشخصات نشر:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان ، 1388.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع : مناسبت ها

رمضان الکريم

در باره ماه رمضان

متن

ترجمه الميزان ج 2 ، طباطبايي،سيد محمد حسين؛

رمضان ماه نزول قرآن است

"شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدي"

ماه رمضان نهمين ماه از ماههاي سال قمري و عربي است، که بين ماه شعبان و شوال واقع است، و در قرآن کريم از ماههاي دوازده گانه غير از ماه رمضان نام هيچ ماه ديگري نيامده.

فرق بين"انزال"و"تنزيل"و اشاره به وجه تسميه قرآن

و کلمه نزول به معناي پائين آمدن و وارد شدن از نقطه بلند است، و فرق ميان انزال و تنزيل اين است که انزال به معناي نازل کردن دفعي و يک پارچه است، و تنزيل به معناي نازل کردن تدريجي است، و کلمه(قرآن)اسم کتابي است که خداي تعالي آنرا بر پيامبر گراميش محمد ص نازل کرده، و به اين جهت آن را قرآن ناميده که(قبلا از جنس خواندنيها نبود، و به منظور اينکه درخور فهم بشر شود نازلش کرد و در نتيجه کتابي) خواندني شد، چنانکه فرمود: "انا جعلناه قرآنا عربيا لعلکم تعقلون" (1) و اين کلمه هم بر مجموع قرآن اطلاق مي شود و هم بر اجزاي آن.

مراد از نزول قرآن در ماه رمضان و نقد و بررسي اقوال مختلف در باره تدريجي يا دفعي بودن نزول آن و اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينکه قرآن يک پارچه در ماه رمضان نازل شده، از سوي ديگر ظاهر آيه شريفه: "و قرآنا فرقناه لتقراه علي الناس علي مکث، و نزلناه تنزيلا" (2) دلالت

دارد بر اينکه قرآن کريم به تدريج و در مجموع مدت دعوت رسولخدا ص يعني در مدت تقريبا بيست و سه سال نازل شده، تاريخ هم مؤيد اين معنا است، و از همين جهت بعضي گمان کرده اند که آيه مورد بحث با اين آيه منافات دارد.

و بعضي ديگر در پاسخ گفته اند: قرآن کريم دو بار نازل شده، يک بار در ماه رمضان بطور يک پارچه به آسمان دنيا نازل شد و بار ديگر از آسمان دنيا به تدريج بر زمين نازل شده، و اين پاسخي است که مفسرين نامبرده آنرا از روايات گرفته اند که بعضي از آنها را در بحث روايتي آينده نقل خواهيم کرد.ان شاء الله ولي بعضي ديگر به اين مفسرين اشکال کرده اند، که در آيه مورد بحث که تعبير به انزال - يعني نازل شدن يک پارچه - فرموده دنبالش فرموده: "هدي للناس و بينات من الهدي و الفرقان" به اين منظور نازل شده که بايد هدايتگر مردم و فارق ميان حق و باطل باشد، و دلائلي روشن از هدايت ارائه دهد، و اين معنا با نازل شدن به آسمان دنيا نمي سازد، چون بنا بر اين

تفسير قرآن کريم سالها در آسمان دنيا بود، در حالي که هدايتگر براي مردم نبود.

بعضي ديگر از اين ايراد پاسخ داده اند به اينکه هدايت بودن قرآن البته به اين معنا که مي تواند هادي مردم باشد و مردم را از ضلالت نجات دهد و فارق ميان حق و باطل باشد، معنائي است که منافات ندارد با اينکه چند سالي در آسمان دنيا بدون هدايت فعلي و خلاصه راکد مانده باشد، تا وقتي زمان به کار افتادنش رسيد از آسمان به زمين نازل

گردد، و نظائر آن بسيار است، مانند قوانيني که از مجلس قانونگذاري گذشته تا هر وقت زمان بکار بردن فلان ماده اش رسيد آنرا به کار ببرند، و از قوه به فعليت در آورند.

اين بود پرسش و پاسخهائي که پيرامون آيه کرده اند، و ليکن حق مطلب اين است که حکم قوانين و دستورات با حکم خطاباتي که متوجه اشخاص مي شود فرق دارد، در خطابات بايد قبل از صدور خطاب مخاطبي باشد، هر چند به مدتي اندک آنگاه به او خطاب کنند، و معنا ندارد خطاب از مقام تخاطب جلوتر باشد، و در قرآن کريم از اين خطابها بسيار است، مانند خطاب در آيه: "قد سمع الله قول التي تجادلک في زوجها و تشتکي الي الله و الله يسمع تحاورکما" (3).

و خطاب در آيه: "و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها و ترکوک قائما". (4) و آيه: "رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه، فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر، و ما بدلوا تبديلا". (5) که در اين سه آيه و امثال آن خطابها متوجه مخاطبيني است که قبل از خطاب وجود داشته اند.

علاوه بر اينکه در قرآن کريم ناسخ و منسوخ هست و معنا ندارد که ناسخ و منسوخ هر دو در يک زمان نازل شوند.

بعضي از مفسرين پاسخ داده اند که مراد از نزول قرآن در ماه رمضان نزول آن قسمتي از قرآن است که در رمضان نازل شده.

ولي اين جواب هم درست نيست، براي اينکه مشهور در نزد مفسرين اين است که رسولخدا ص که مبعوث به قرآن بوده در روز بيست و هفتم از ماه رجب مبعوث

شده، و بين رجب تا رمضان بيش

از يک ماه فاصله است، آن وقت چگونه ممکن است در اين مدت بعثت آن جناب از نزول قرآن خالي باشد.

از اينهم که بگذريم آيه هاي اول سوره"علق"شهادت مي دهد که اين سوره اولين سوره اي بوده که نازل شده، و در اولين روز بعثت نازل شده، و همچنين سوره"مدثر"شهادت مي دهد که در روزهاي اول دعوت نازل شده، و به هر حال بسيار بعيد است که اولين آيه نازل، در ماه رمضان باشد علاوه بر اينکه جمله مورد بحث که مي فرمايد: "شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن"دلالت صريحي ندارد بر اينکه مراد از قرآن اولين قسمت نازل آن باشد، پس حمل آيه بر اولين جزء نازل آن حملي است بدون دليل.

و نظير اين آيه در دلالت بر اينکه قرآن در يک زمان نازل شده آيه: "و الکتاب المبين انا انزلناه في ليلة مبارکة انا کنا منذرين" (6) و آيه: "انا انزلناه في ليلة القدر" (7) مي باشد چونکه از اين آيات بر مي آيد همه قرآن در يک زمان نازل شده، و ظاهر آنها نمي سازد با اينکه منظور نزول اولين قسمت نازل آن باشد، و يا منظور اولين روز انزال آن باشد، قرينه اي هم در کلام نيست که بخاطر آن قرينه بتوانيم دست از ظاهر آن برداريم.

نچه در اين باره از تدبر در آيات کتاب استفاده ميشود

و آنچه از تدبر در آيات کتاب بر مي آيد مطلبي ديگر غير از همه اين مطالب است، چون در آياتي که مي گويد قرآن در ماه رمضان و يا در شبي از شبهاي آن نازل شد تعبير به انزال آمده، که دلالت بر نازل کردن يکپارچه قرآن دارد، و در هيچ يک از آنها تعبير به تنزيل نيامده،

مثلا يکجا فرموده: "شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن" (8) جاي ديگر فرموده: "حم و الکتاب المبين انا انزلناه في ليلة مبارکة" (9) ، و در جاي ديگر فرموده: "انا انزلناه في ليلة القدر" (10).

و اين تعبير و نازل شدن يکپارچه به دو اعتبار مي تواند باشد، يکي به اعتبار اينکه مجموع و روي هم رفته قرآن و يا بعضي از آن يکپارچه و يک دفعه نازل شده هر چند که تک تک آياتش به تدريج نازل شده باشد، همچنانکه در مورد باران با اينکه قطره قطره نازل مي شود، ولي به اعتبار اينکه مجموع بارانها و قطرات مفيد فائده بوده تعبير مي کند به اينکه"کماء انزلناه

من السماء" (11) و نيز بهمين اعتبار فرموده: "کتاب انزلناه اليک مبارک ليدبروا آياته" (21).

دوم به اعتبار اينکه کتاب ماوراي آنچه ما با فهم عادي خود از آن مي فهميم، که معلوم است فهم عادي ما مستلزم آن است که آياتش را جدا جدا تدبر کنيم، و خود هم جدا جدا و به تدريج نازل شود، حقيقت ديگري دارد که به لحاظ آن حقيقت امري واحد و غير تدريجي است، و نزولش به انزال - يک دفعه - است، نه تنزيل(نزول بتدريج).

و همين اعتبار دومي از آيات کريمه قرآن استفاده مي شود مانند آيه: "کتاب احکمت آياته ثم فصلت من لدن حکيم خبير" (13) چون کلمه"احکمت"از احکام است و احکام در مقابل "تفصيل"است، و تفصيل عبارت است از اينکه کتاب را فصل فصل و قطعه قطعه کنند، در نتيجه احکام به معناي آن است که به نحوي باشد که جزء جزء نداشته و اجزايش از يکديگر متمايز نباشد، چون همه اش به يک معنا بر

مي گردد، که آن معنا جزء و فصل ندارد و آيه شريفه صريح است در اينکه اين تفصيل که ما امروز در قرآن مشاهده مي کنيم تفصيلي است که بعدها به قرآن داده شده، و گرنه در آغاز محکم و بدون جزء و فصل بوده.

از اين آيه روشن تر، آيه"و لقد جئناهم بکتاب فصلناه علي علم هدي و رحمة لقوم يؤمنون. هل ينظرون الا تاويله يوم ياتي تاويله يقول الذين نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق" (14).

و آيه"و ما کان هذا القرآن ان يفتري من دون الله، و لکن تصديق الذي بين يديه و تفصيل الکتاب لا ريب فيه من رب العالمين"تا آنجا که مي فرمايد: "بل کذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله" (15) چه از اين آيات و مخصوصا آيه شريفه سوره يونس به خوبي استفاده مي شود که مساله تفصيل و جداسازي امري است که بعدها بر کتاب خدا عارض شده است و قبلا به اين صورت نبوده.

پس کتاب به خودي خود چيزي است، و تفصيلي که عارض بر آن شده چيزي ديگر، و کفاري که کتاب را تکذيب کردند تکذيبشان مربوط به تفصيل کتاب است، و ناشي از اين است که فراموش کردند اين تفصيل به چه چيز برگشت مي کند و به زودي در قيامت مي فهمند و جز فهميدن چاره اي ندارند، آن وقت پشيمان مي شوند در حالي که پشيماني سودي برايشان نداشته، و راه گريزي هم ندارند، و اين آيه اشعاري هم به اين معنا دارد که کتاب اصلي تاويل کتاب خواندني يعني قرآن است.

از آيه مورد بحث روشن تر اين آيه شريفه است: "حم و الکتاب المبين، انا جعلناه قرآنا عربيا لعلکم

تعقلون و انه في ام الکتاب لدينا لعلي حکيم" (16) چون اين آيه ظهور در اين معنا دارد که قرآن قبلا در کتاب مبيني بوده که خواندني و عربي نبوده، و بعدها خواندني و عربي شده، و لباس الفاظ آنهم به واژه عربيت پوشيده، تا مردم آن را بفهمند و گرنه همين کتاب قبلا در "ام الکتاب"، که نزد خدا مقامي بلند داشته است، بوده مقامي که دست خرد بدان نمي رسد، کتابي که حکيم است، يعني مانند کتاب قرآن آيه آيه و سوره سوره نيست.

و آيات شريفه"فلا اقسم بمواقع النجوم، و انه لقسم لو تعلمون عظيم، انه لقرآن کريم، في کتاب مکنون، لا يمسه الا المطهرون، تنزيل من رب العالمين" (17 نيز در سياق آيه سوره زخرف است، چون از ظاهر آن به خوبي بر مي آيد، قرآن کريم در کتاب مکنون و پنهان از ديد بشر قرار داشته، در کتابي که جز پاکان کسي با آن تماس ندارد، و از آن کتاب که نزد رب العالمين است نازل شده است، و اما قبل از نازل شدن موقعيتي در کتاب مکنون داشته، مکنون از اغيار همان که در آيه سوره زخرف ام الکتابش خوانده، و در سوره بروج لوح محفوظش ناميده و فرموده: "بل هو قرآن مجيد في لوح محفوظ" (18) بلکه اين لوح از اين جهت محفوظ است که دگرگونگي در آن راه ندارد، و معلوم است قرآني که بايد به تدريج نازل شود(چون به عالمي نازل مي شود که زمان و تدرج بر همه آن حاکم است)هرگز از ناسخ و منسوخ و از تدريج خالي نيست و اين تدرج خود نوعي تبدل است، پس کتاب مبين که

اصل قرآن است و خالي از تفصيل و تدرج است، امري است غير اين قرآن نازل شده، و قرآن به منزله لباسي ست براي آن امر.

و همين معنا يعني اينکه قرآن، نازل شده و بشري شده کتاب مبين(که ما آن را حقيقت کتاب مي ناميم)باشد، و به منزله لباسي باشد براي اندام صاحب لباس، و مثال باشد براي حقيقت و نيز به منزله مثل باشد براي غرض صاحب کلام، خود مصحح آن است که احيانا آن حقيقت را هم قرآن بناميم همچنانکه در آيه شريفه: "بل هو قرآن مجيد في لوح محفوظ" (19) و آياتي ديگر اين تعبير آمده، و همين نکته باعث مي شود که آيه: "شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن" (20) ، و آيه"انا انزلناه في ليلة القدر" (21) ، و آيه"انا انزلناه في ليلة مبارکة" (22) را که دلالت دارند بر اينکه قرآن يک دفعه نازل شده حمل کنيم بر نازل شدن حقيقت قرآن، يعني کتاب مبين، بر قلب رسولخدا ص در يک شب، همچنانکه همين قرآن بعد از آنکه بشري و خواندني و مفصل شد، تدريجا در مدت بيست و سه سال دعوت نبويه نازل شده است.

اين نزول تدريجي از آيات زير استفاده مي شود: "و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضي اليک وحيه" (23) و آيات: "لا تحرک به لسانک لتعجل به، ان علينا جمعه و قرآنه، فاذا قراناه فاتبع قرآنه ثم ان علينا بيانه" (24) چون از اين آيات بر مي آيد که رسولخدا ص مي دانسته چه آيه اي بر او نازل مي شود، و به همين جهت قبل از آنکه وحي آيه اي تمام شود او از پيش، آيه را مي خوانده، و خداي تعالي

از اين کار نهيش فرمود، که ان شاء الله توضيحش در جاي مناسب خواهد آمد.

و سخن کوتاه آنکه: اگر کسي در آيات قرآني تدبر و دقت کند هيچ چاره اي جز اين ندارد که اعتراف کند به اينکه آيات قرآني دلالت دارد بر اينکه اين قرآني که تدريجا بر رسول

خدا ص نازل شده متکي بر حقيقتي است متعالي و بس بلند که عقول عامه بشر قاصر از درک آن، و دست افکار ملوث به لوث هوسها و قذارتهاي ماده شان از رسيدن به آن حقيقت کوتاه است، و اينکه نخست اين حقيقت بر رسولخدا ص نازل شده بود و به وي تعليم داده بود که منظورش از کتاب(که بعدا تدريجا نازل مي شود)چيست.و ما ان شاء الله در بحث پيرامون تاويل و تنزيل در تفسير آيه شريفه: "هو الذي انزل عليک الکتاب منه آيات محکمات" (25) باز در اين باره سخن خواهيم گفت.

اين آن مطلبي است که گفتيم با دقت و تدبر از آيات کريمه قرآن به دست مي آيد بله محدثين که کارشان تنها نقل حديث است و نيز علماي علم کلام و همچنين علماي مادي اين عصر از آنجا که منکر ماوراي ماده و محسوساتند ناگزير شده اند اين آيات و نظائر آن را که دلالت دارند بر اينکه مثلا قرآن هدايت و رحمت و نور و روح و مواقع نجوم و کتاب مبين است، و يا در لوح محفوظ و نازل از ناحيه خدا است، و يا در صحف مطهره است، و يا تعبيرات ديگري که از قرآن شده، همه را حمل کنند بر اقسامي از استعاره و مجازگوئي، و با اين عمل خود قرآن را همپايه يک

کتاب شعري کرده اند، (که به قول معروف هر چه گزافي تر و دروغ تر باشد شيرين تر و شيواتر است).

گفتار بعضي از اهل بحث در توجيه نزول قرآن در ماه رمضان

بعضي ديگر از اهل بحث و تحقيق در معناي اينکه چگونه ممکن است قرآن در ماه رمضان نازل شده باشد؟ گفتاري دارد که خلاصه اش از نظر خواننده مي گذرد.

هيچ شکي نيست در اينکه بعثت رسولخدا ص قرين و توام با نزول اولين بخش آن بوده، و در آن بخش به وي دستور داده که مردم را تبليغ و انذار کن، از سوي ديگر در اين نيز هيچ شکي نيست که بعثت و نزول اولين بخش قرآن، در شب اتفاق افتاده، براي اينکه آيه شريفه:"انا انزلناه في ليلة مبارکة انا کنا منذرين" (26) ،صريحا مي فرمايد: که قرآن در شب نازل شده، و باز شکي نيست که آن شب از شب هاي رمضان بوده، براي اينکه در سوره بقره آيه 185مي فرمايد:"شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن".

پس تا اينجا هيچ شکي نيست تنها گفتگو در اين است که منظور اين آيات تمام قرآن است يا بعضي از آن؟در پاسخ از اين سؤال مي گوئيم: گو اينکه همه قرآن در يک شب نازل نشده، اما همينکه سوره حمد که مشتمل بر بسياري از معارف قرآن است در يک شب نازل شده، مثل اين است که همه قرآن در يک شب نازل شده باشد، و بهمين اعتبار مي شود گفت: (ما قرآن را در فلان شب نازل کرديم).

پاسخ ديگري که مي توان گفت اينکه: کلمه قرآن همانطور که بر همه آيات بين دو جلد اطلاق مي شود، بر بعض از آن نيز اطلاق مي گردد، همانطور که بر ساير کتب آسماني

از قبيل تورات و انجيل و زبور نيز اطلاق مي گردد، و اين خود اصطلاحي است از قرآن کريم.

آنگاه اضافه کرده: که اولين بخشي که نازل شده"اقرء باسم ربک الذي خلق..." (27) است که در شب بيست و پنجم رمضان نازل شد، در حالي که رسول خدا ص در وسط بيابان بود، و به طرف خانه خديجه مي آمد، همينکه اين آيات به وي وحي شد به خاطرش رسيد از جبرئيل بپرسد: چگونه پروردگار خود را ياد کند، دوباره جبرئيل خود را به وي نشان داد و تعليمش داد که بگويد: "بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين"تا آخر سوره حمد، و سپس کيفيت نماز را به او ياد داد، و از نظرش غائب شد، رسول خدا ص به خود آمد در حالي که اثري از جبرئيل نيافت، تنها از آنچه ديده بود، تعبي و کوفتگي در خود احساس کرد، تعبي که همواره بعد از ديدن جبرئيل به او دست مي داد، و چون اولين بار بود که به چنين منظره اي بر مي خورد و نمي دانست که از طرف خدا مبعوث به نبوت و هدايت خلق شده، لذا وقتي به خانه درآمد از شدت خستگي آن شب را تا به صبح خوابيد، صبح آن شب مجددا فرشته وحي نزد او برگشت و اين سوره را بر او نازل کرد:

"يا ايها المدثر قم فانذر". (28)

آنگاه مفسر نامبرده مي گويد پس معناي نازل شدن قرآن همين نازل شدن سوره حمد است، که در ماه رمضان و مصادف با شب قدر نازل شده، و اما آنچه در کتب شيعه ديده مي شود که بعثت در روز بيست و هفتم رجب بوده، رواياتي است که

علاوه بر اينکه جز در بعضي از کتب شيعه که تاريخ تاليفش جلوتر از قرن چهارم هجرت نيست، يافت نمي شود مخالف کتاب خدا نيز هست، چون متوجه شديد که کتاب خدا نزول قرآن را در ماه رمضان دانسته.

سپس اضافه مي کند: که در اين ميان روايات ديگري هست مؤيد آن روايات که مي گويد معناي نزول قرآن در ماه رمضان اين است که قرآن قبل از بعثت رسولخدا ص يک جا از لوح محفوظ به بيت المعمور نازل شد، و جبرئيل آن را در بيت المعمور به ملائکه املاء کرد، تا آنکه بعد از بعثت به تدريج بر رسول خدا ص نازل شد.

و اين روايات اوهامي است خرافي که دست اجانب آنها را با روايات اسلام آميخته

کرده و به چند جهت مردود است، 1 - مخالف کتاب خدا هستند 2 - لوح محفوظ را جزء ماوراي طبيعت دانسته در حالي که لوح محفوظ عبارت است از عالم طبيعت و بيت المعمور عبارت است از کره زمين، که با سکونت بشر معمور و آباد گشت، اين بود خلاصه گفتار آن مفسر.

توضيح بي پايگي و واهي بودن آن گفتار

مؤلف: من نمي دانم کدام يک از جملات اين مفسر که سراسر آن فاسد است قابل اصلاح است تا به وجهي از وجوه با حق و حقيقت منطبق شود، چون در چنين صورتي قضيه شبيه مثل معروف مي شود که مي گويند وصله از خود جامه بيشتر است.

زيرا اولا اين افسانه که وي از پيش خود در باره بعثت درست کرده و يا اينکه گفته اولين بخش نازل شده چيست"اقرء باسم ربک"وقتي نازل شد که رسول خدا ص در راه بود، و بعد از آن سوره حمد نازل

شد، و آنگاه نماز را به آن جناب تعليم داده و آن حضرت داخل خانه شد و از خستگي به خواب رفت، و صبح آن شب سوره مدثر نازل شده، امر به تبليغش نمود همه اينها مطالبي است که نه آيه محکمه دلالت بر آن دارد، و نه سنت قائمه، بلکه تنها و تنها قصه اي است تخيلي که نه با کتاب موافق است و نه با حديث، و بيان ناسازگاريش خواهد آمد.

و ثانيا وي گفته: که بطور مسلم بعثت و نزول قرآن و امر به تبليغ هر سه مقارن هم اتفاق افتاد، و در مقام تفسير و توضيح اين سخن گفته است: نبوت با نزول قرآن آغاز شد و رسولخدا ص تنها در يک شب نبي و غير رسول بود، و صبح همان شب به مقام رسالت هم رسيد، چون سوره"مدثر"او را امر به تبليغ نمود، ولي اين مفسر هرگز نمي تواند بر طبق گفته هاي خود دليلي از کتاب يا سنت بياورد، و عجب اينجا است که مساله را از مسلمات گرفته، در حالي که چنين نيست اما از نظر سنت مسلم نيست براي اينکه کتب سنت چه آنها که علماي اهل سنت تاليف کرده اند، و چه آنها که علماي اماميه تاليف کرده اند، همه بعد از دو قرن و بيشتر از عصر رسولخدا ص تدوين شده اند، هر چند که مفسر نامبرده اين اشکال را منحصرا به کتب شيعه وارد دانسته، ولي تمامي کتب عامه نيز اينطور بوده اند، اگر در روايات شيعه دسيسه شده باشد.در روايات عامه نيز شده است و اما کتب تاريخ علاوه بر اينکه متعرض اين جزئيات نشده احتمال دسيسه در آنها بيشتر است، و اگر بيشتر

هم نباشد حداقل مانند کتب حديث در معرض آن بوده است.

و اما کتاب خدا که براي هر اهل فني روشن است که دلالت آيات آن بر مساله بعثت قاصرتر از دلالت روايات است، بلکه مي توان گفت آيات قرآن بر خلاف آنچه مفسر نامبرده در مساله بعثت گفته دلالت دارد، و رسما افسانه و بافته هاي او را تکذيب مي کند، چون سوره علق بطوريکه اهل حديث گفته اند و به شهادت پنج آيه اول آن اولين سوره اي بوده که بر رسولخدا ص نازل شده، و احدي از مفسرين نگفته و حتي احتمالش را هم نداده که تکه تکه نازل شده باشد، و حداقل احتمال مي دهيم که يک باره نازل شده باشد، مشتمل بر اين نکته است که رسولخدا ص در انظار مردم نماز مي خوانده، و بعضي از مردم او را از اين کار نهي مي کردند، و در مجالس قريش از او بدگوئي مي کرده اند، و اگر قبل از سوره علق قرآن بر آن جناب نازل نشده بود، پس رسول خدا ص چگونه نماز مي خوانده، و در نمازش چه مي گفته؟سوره علق هم از نماز به غير از امر سجده که دستوري ديگر نداده، پس معلوم مي شود آن جناب قبل از سوره علق نمازي داشته و کساني بوده اند که آن جناب را از نماز نهي مي کرده اند، و از نهي خود دست بردار نبوده اند، مگر اينکه بگوئي منظور از اين نمازگزار شخصي ديگر غير از رسولخدا ص است، و اين حرف بطلانش روشن است، براي اينکه در آخر سوره به خود آن جناب خطاب نموده مي فرمايد: "کلا لا تطعه"آن کسي را که به تو مي گويد نماز مخوان اطاعت مکن، بلکه همچنان خدا را

سجده کن، و به او نزديک شو.

اينک آياتي از همين سوره که دلالت بر بطلان قول مزبور دارد: "ارايت الذي ينهي عبدا اذا صلي ارايت ان کان علي الهدي.او امر بالتقوي.ارايت ان کذب و تولي.ا لم يعلم بان الله يري؟.کلا لئن لم ينته لنسفعا بالناصية.ناصية کاذبة خاطئة.فليدع ناديه.سندع الزبانية.

کلا لا تطعه و اسجد و اقترب." (29) پس از اين سوره استفاده مي شود که رسولخدا ص قبل از نازل شدن اولين سوره از قرآن هم نماز مي خوانده، و خود بر طريق هدايت بوده و احيانا ديگران را هم امر به تقوا مي کرده، و اين همان نبوت است، ولي رسالت نيست، و بهمين جهت اين وضع آن جناب را انذار نناميده، پس آن جناب قبل از بعثت هم نبي بوده، و نماز مي خوانده، با اينکه هنوز قرآن بر او نازل نشده بود، و سوره حمد که جزء نماز است نيامده، و مامور به تبليغ نشده بود.

و اما سوره حمد، مدتها بعد از بعثت نازل شد، و اگر نزولش بلا فاصله بعد از سوره علق بود، و بقول اين مفسر در قلب رسولخدا ص خطور کرده بود جا داشت بفرمايد: "قل بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله رب العالمين..."و يا بفرمايد: "بسم الله الرحمن الرحيم قل الحمد لله رب العالمين...".

مترجم: (چون سوره علق به عبارتي آغاز شده که معناي"قل"را مي دهد اگر سوره حمد هم بلا فاصله با آن سوره نازل شده بود بايد کلمه"قل"و يا"اقرء"در اول آن قرار مي داشت).

و نيز لازم بود که در اين سوره گفتار در جمله"مالک يوم الدين"تمام شود زيرا بقيه سوره از غرض بيگانه است از طرفي ختم شدن سوره در جمله"مالک يوم الدين"از نظر بلاغت قرآن

شريف مناسب تر و لايق تر بود.

بله در سوره حجر که به شهادت مضامين آياتش از سوره هاي مکي است و بيانش خواهد آمد فرموده: "و لقد آتيناک سبعا من المثاني و القرآن العظيم" (30) و مراد از کلمه" سبع مثاني"سوره حمد است که در آيه شريفه در مقابل قرآن عظيم قرار گرفته و اين منتها درجه تجليل و تعظيم از سوره حمد است و ليکن با همه اين احوال سوره حمد قرآن ناميده نشده بلکه هفت آيه از آيات قرآن معرفي شده به دليل اينکه آيه: "کتابا متشابها مثاني" (31) همه قرآن مثاني خوانده شده و در آيه سوره حجر سوره حمد هفت عدد از آن مثاني خوانده شده.

و با اين حال از آنجا که سوره حجر مشتمل بر نامي از سوره حمد است معلوم مي شود سوره حمد قبل از سوره حجر نازل شده.

و نيز از آنجائي که سوره حجر مشتمل بر آيه"فاصدع بما تؤمروا عرض عن المشرکين انا کفيناک المستهزئين..." (32) مي فهميم که رسولخدا ص مدتي دست از انذار کشيده بود و در اين آيه مجددا مامور بدان شده که مي فرمايد: "فاصدع"پس از سوره حجر دو چيز استفاده شد يکي ترک انذار و ديگر نزول سوره حمد قبل از آن و شما از کجا ثابت مي کنيد که نزول حمد قبل از ترک انذار بوده؟.

و اما سوره مدثر و مطالبي را که مشتمل است چون آيه"قم فانذر"اگر گفته شود همه آن يک باره نازل شده حال آيه: "قم فانذر"حال آيه: "فاصدع بما تؤمر"در سوره حجر است و نيز حال جمله"و اعرض عن المشرکين"در سوره حجر حال جمله"ذرني و من خلقت وحيدا"در

سوره مدثر است و هر دو مضموني

نزديک به هم دارند، از هر دو فهميده مي شود اولا کساني مزاحم دعوت رسول خدا ص بوده اند و در ثاني رسول خدا ص مدتي انذار را تعطيل کرده بود.

و چنانچه سوره مدثر قطعه قطعه نازل شده باز از سياق آن بر مي آيد که تنها صدر آن در آغاز رسالت نازل شده و بقيه بعد از تعطيل انذار آمده است.

و ثالثا اينکه مي گويد: (رواياتي که مي گويد قرآن قبل از بعثت و يکپارچه در شب قدر از لوح محفوظ به بيت المعمور نازل شده و بعد از بعثت به تدريج از بيت المعمور بر رسول خدا ص نازل مي شده رواياتي است جعلي و خرافي چون مخالف کتاب است و مضموني مستقيم ندارد، بلکه مراد از لوح محفوظ عالم طبيعت و مراد از بيت المعمور کره زمين است)گفتاري است خطا و افتراء و به دليل اينکه اولا: ظاهر هيچ آيه اي از آيات قرآن مخالف با اين روايات نيست و بيانش از نظر خواننده گذشت.

و ثانيا: در روايات نامبرده نفرموده اند: قرآن قبل از بعثت، يک جا به بيت المعمور نازل شد، و کلمه يک جا را مفسر نامبرده در اثر دقت نکردن در روايات اضافه کرده و ثالثا: تفسير لوح محفوظ به عالم طبيعت تفسيري است بسيار زشت و خنده آور، و ما نمي دانيم بنا به گفته وي به چه مناسبت عالم طبيعت در کلام خدا لوح محفوظ خوانده شده؟، آيا از اين جهت است که عالم طبيعت از تغير و دگرگوني محفوظ است؟که عالم طبيعت جاي همه دگرگوني ها است چون عالم حرکات است و ذوات موجودات سيال و صفاتشان هر لحظه در تغيير است.

و يا از اين جهت لوح محفوظ خوانده شده

که تکوينا و يا تشريعا از فساد و تباهي محفوظ است؟که اين نيز خلاف واقع است، براي اينکه عالم طبيعت عالم کون و فساد است. و يا بدين جهت بوده که از اطلاع اغيار محفوظ است يعني غير اهل اطلاع کسي از اسرار آن آگاه نيست همچنانکه آيه شريفه: "انه لقرآن کريم في کتاب مکنون لا يمسه الا المطهرون" (33) خبر مي دهد؟که اين نيز صحيح نيست براي اينکه ادراک هر صاحب ادراکي نسبت به عالم طبيعت يکسان است.

و بعد از همه اين اشکالات اشکال مهمي که به وي وارد است اين است که اين مفسر در توجيه نازل شدن قرآن در ماه رمضان هيچ وجه صحيحي که هم در جاي خود صحيح باشد، و هم لفظ آيه آن را بپذيرد، نياورده، چون خلاصه گفتارش اين شد که معناي جمله"انزل فيه القرآن"اين است که"کانما انزل فيه القرآن"يعني گويا قرآن در ماه رمضان نازل شده و

معناي آيه"انا انزلناه في ليلة""کانا انزلناه في ليلة"است، يعني گويا ما قرآن را در يک شب نازل کرديم، و حال آنکه نه اهل لغت چنين معنائي از چنين عبارتي مي فهمد، و نه اهل عرف و آشناي به سياق کلام.

و اگر جايز باشد کسي بگويد نزول قرآن در شب قدر به خاطر نزول سوره حمد است، که مشتمل بر رؤوس مطالب قرآن است، بايد جايز باشد که ديگري بگويد معناي نزول قرآن نزول همه آن، يعني اجمال معارف آن است بر قلب رسولخدا ص، و هيچ مانعي هم ندارد که کسي اين حرف را بزند و بيانش در سابق گذشت.

البته در گفتار مفسر نامبرده اشکالهاي ديگري نيز هست، که چون بيرون از غرض ما بود متعرض آنها نشديم.

"هدي للناس

و بينات من الهدي و الفرقان"

مورد استعمال کلمه"ناس"

کلمه ناس - که عبارت است از طبقه پائين افراد جامعه که سطح فکرشان نازلترين سطح است، بيشتر در همين طبقه اطلاق مي شود چنانکه آيه: "و لکن اکثر الناس لا يعلمون" (34) و آيه: "و تلک الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون" (35) اطلاق گرديده، معلوم مي شود ناس معنائي اعم از علما و غير علما دارد.

و اين اکثريت همانهايند که اساس زندگيشان بر تقليد است و خود نيروي تشخيص و تميز در امور معنوي به وسيله دليل و برهان را ندارند، و نمي توانند از راه دليل ميان حق و باطل را تشخيص دهند، مگر آنکه کسي ديگر ايشان را هدايت نموده حق را بر ايشان روشن سازد، و قرآن کريم همان روشنگري است که مي تواند براي اين طبقه حق را از باطل جدا کند، و بهترين هدايت است.

اما خواصي از مردم که در ناحيه علم و عمل تکامل يافته اند، و استعداد اقتباس از انوار هدايت الهيه و اعتماد به فرقان ميان حق و باطل را دارند، قرآن کريم براي آنان بينات و شواهدي از هدايت است، و نيز براي آنان جنبه فرقان را دارد، چون اين طبقه را به سوي حق هدايت نموده، حق را برايشان مشخص مي کند، و روشن مي کند که چگونه بايد ميان حق و باطل فرق گذاشت، همچنانکه فرمود: "يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام، و يخرجهم من الظلمات الي النور باذنه و يهديهم الي صراط مستقيم". (36)

از اينجا علت اينکه چرا ميان"هدي"و ميان"بينات من الهدي"مقابله انداخت؟روشن مي گردد، چون مقابله ميان آن دو مقابله ميان عام و خاص است، قرآن براي

بعضي افراد هدايت، و براي بعضي ديگر بيناتي از هدايت است.

"فمن شهد منکم الشهر فليصمه"

کلمه"شهادت"به معناي حاضر بودن در جريان، و اطلاع يافتن از آن است، (وقتي مي گوئيم من در وقوع فلان امر شاهد بودم، يعني حاضر بودم، و در نتيجه حضورم از جريان اطلاع يافتم)، و شاهد ماه رمضان بودن، به اين معنا است که انسان همچنان زنده و هوشيار بماند، تا ماه رمضان فرا رسد، و آدمي از فرا رسيدنش آگاه شود، و اين شهادت هم نسبت به تمامي ماه صادق است، و هم نسبت به بعضي از آن، (مانند اينکه آدمي در اوائل ماه، مسافر باشد و در اواخر آن حاضر شود)و اما اينکه مراد از شهود شهر اين باشد که انسان شاهد رؤيت هلال رمضان باشد در حالي که مسافر هم نباشد، صحيح نيست چون دليلي در لفظ آيه بر آن نيست، بله از راه ملازمه آنهم در بعضي از اوقات و به کمک قرائن مي توان چنين معنائي را بر آيه تحميل کرد، و ليکن در آيه هيچ قرينه اي بر اين معنا وجود ندارد.

پي نوشت ها:

1)ما آن را(قرآن را)کتابي خواندني و عربي کرديم باشد که شما درکش کنيد."سوره زخرف آيه 3"

2)و قرآني که آن را قسمت قسمت کرديم تا کم کم بر مردمش، بخواني و به تدريج نازلش کرديم."سوره اسراء آيه 106"

3)خدا سخن آن کس که در باره همسرش با تو مجادله مي کرد و به خدا شکوه مي کرد شنيد، و خدا همه گفتگوي شما را مي شنود."سوره مجادله آيه 1"

4)و چون تجارت يا لهوي مي بينند تو را در وسط سخن در حالي که ايستاده اي رها مي کنند."سوره جمعه آيه 11"

5)مرداني که عهد خود را که با خدا

بسته اند وفا مي کنند، بعضي از ايشان عمرشان سرآمده، و بعضي ديگر منتظر سرآمدن عمرند، و کمترين گوشه اي از عهد خود را دگرگون نمي سازند."سوره احزاب آيه 23"

6)سوگند به کتاب روشنگر که ما آن را در شبي با برکت نازل کرديم، که ما همواره کار بيم رساني را داشته ايم."سوره دخان آيه 3"

7)ما آن را در شب قدر نازل کرديم."سوره قدر آيه 1"

8)سوره بقره آيه 185

9)سوره دخان آيه 3

10)سوره قدر آيه 1

11)مثل آبي که ما آن را از بالا نازل کرده ايم."سوره يونس آيه 24"

12)کتابي که ما نازلش کرديم بر تو کتابي پر برکت تا در آياتش تدبر کنند."سوره ص آيه 29"

13)کتابي است که قبلا نزد حکيم خبير، فشرده بود، و سپس آياتش از هم جدا شد."سوره هود آيه 1"

14)محققا براي آنها کتابي آورده ايم که از روي علم تفصيل داديم کتابي که هدايت و رحمت است براي قومي که ايمان آورند آيا جز تاويل آن را منتظرند روزي که تاويلش بيايد آنها که از پيش آن را فراموش کرده اند اقرار مي کنند که رسولان پروردگار ما به حق آمده و حق گفتند."سوره اعراف آيه 52 - 53"

15)اين کتابي نيست که بتوان به خدا افتراء زد، ليکن مصدق کتب آسماني عصر خودش و تفصيل همان کتابها است کتابي است بدون شک از ناحيه رب العالمين(تا آنجا که مي فرمايد): بلکه اينان چيزي را تکذيب مي کنند که احاطه علمي بدان ندارند، و هنوز تاويلش نيامده."سوره يونس آيه 39 - 37"

16)حم سوگند به کتاب روشنگر که ما آن را کتابي خواندني و عربي کرديم، تا شايد شما تعقل کنيد، و گرنه آن کتاب در کتابي اصلي بود، که نزد ما مقامي بلند و فرزانه دارد."سوره زخرف

آيه 1 - 4"

17)سوگند به جايگاههاي ستارگان نخورم، و آن اگر بدانيد سوگندي بزرگ است محققا قرآني است ارجمند در نامه اي نهفته، جز پاک شدگان به آن دسترسي نيابند نازل کردني از پروردگار جهانيان است."سوره واقعه آيه 80"

18)آن قرآني مجيد است که در لوح محفوظ قرار دارد."سوره بروج آيه 22"

19)بلکه آن قرآني است ارجمند در لوحي محفوظ."سوره بروج آيه 22"

20)ماه رمضان که در آن قرآن را نازل کرديم."سوره بقره آيه 185"

21)ما نازل کرديم قرآن را در شب قدر."سوره قدر آيه 1"

22)ما نازل کرديم قرآن را در شبي مبارک."سوره دخان آيه 2"

23)در قرآن قبل از تمام شدن وحيش عجله مکن."سوره طه آيه 114"

24)زبان خود را بدان حرکت مده، که به آن عجله کرده باشي، چونکه جمع آن و نيز خواندش به عهده ما است، پس همينکه آنرا خوانديم خواندنش را پيروي کن، و سپس به عهده ما است که آنرا بيان کنيم."سوره قيامت آيات 15 - 19"

25)سوره آل عمران آيه 7

26)ما نازل کرديم قرآن را در شبي مبارک و ما هستيم بيم دهندگان."سوره دخان آيه 2"

27)سوره علق آيه 1

28)اي جامه بخود پيچيده برخيز و بترسان."سوره مدثر آيه 2 - 1"

29)آيا ديدي آن کسي را که بنده اي را از اينکه نماز بخواند نهي مي کرد، تو اي نهي کننده هيچ مي داني که اگر آن بنده بر راه راست باشد، و يا به پرهيزکاري دستور دهد، ديگر جا ندارد که تو او را از نمازش نهي کني، اي پيامبر تو بگو آيا مي داني آن نهي کننده را که اگر تو را تکذيب کند، و از تو روي بگرداند چه کيفري خواهد داشت؟ راستي آيا او نمي داند که خدا رفتار او

را مي بيند، و از قصد او اطلاع دارد؟بداند که جريان به اين سادگي ها نيست اگر از آزار پيامبر دست برندارد موي پيشاني او را که موي پيشاني مردي دروغگو و خطاکار است خواهيم گرفت، پس بايد اهل مجلس و قبيله و عشيره خود را بخواند، تا او را ياري دهند ما هم به زودي زبانه دوزخ را عليه او خواهيم خواند، تا او را فراگيرد.نه چنان است فرمان او مبر و نماز را ترک مکن همچنان سجده کن و نزديک شو."سوره علق آيه 19"

30)و همانا تو را هفت آيه و اين قرآن بزرگ را داديم."سوره حجر آيه 87"

31)سوره زمر آيه 23

32)آنچه را دستور داده اي آشکار کن و از مشرکان روي گردان."سوره حجر آيه 95"

33)سوره واقعه آيه 79.

34)ولي بيشتر مردم نمي دانند."سوره روم آيه 30"

35)و اين مثلها را براي مردم مي زنيم و ليکن به جز دانايان آن را نمي فهمند." سوره عنکبوت آيه 43"

36)خداوند به وسيله قرآن کساني را که پيرو خوشنودي اويند به سوي راههاي سلامت هدايت نموده از ظلمت ها به سوي نور بيرون مي کند با اذن خودش و به سوي صراط مستقيمشان راه مي نماياند."سوره مائده آيه 16"

فضائل ماه مبارک رمضان

قبول عمل و پذيرش صالح(1)

رسول خدا (ص) در خطبه شعبانيه مي فرمايد: «انفاسکم فيه تسبيح » نفس هاي شما در اين ماه خود تسبيح است، هر نفسي که مي کشيد مثل آن است که گفته باشيد «سبوح قدوس » . «و نومکم فيه عبادة » خوابتان در اين ماه عبادت است . «و اعمالکم فيه مقبولة » کارهاي جزيي را که انجام مي دهيد خدا قبول مي کند . قبولي عمل مقدمه است براي اين که خداوند خود انسان را قبول فرمايد . لذا در قرآن کريم دو نمونه تعبير دارد:

1

- اين که خداوند عمل عده اي را قبول مي کند .

2 - خدا عده اي را قبول مي کند، نه اين که فقط عمل آنان قبول شود . چون گروهي عمل صالح دارند و گروهي خود صالح هستند . آنان که جزء «الذين آمنوا و عملوا الصالحات » هستند يعني کارهاي خوب دارند ولي هنوز به آن مقام نرسيده اند که ذات و گوهرشان خوب بشود، احيانا ممکن است در معرض خطر باشند، اما دسته دوم، جزء صالحين هستند، مثل ابراهيم خليل که قرآن در شانش مي فرمايد: «و انه في الآخرة لمن الصالحين » صالح يعني کسي که گوهر ذاتش شايسته شده است . اينها را خدا قبول مي کند . يا قرآن راجع به حضرت مريم اين تعبير را دارد «فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا» خداي کريم، مريم را قبول کرد . پس کاري کنيم که خداي کريم خود ما را قبول کند .

ماه مبارک، ماه محاسبه

براي گروهي آغاز سال، اول فروردين است . يک نوجوان اول فروردين تلاش مي کند براي خود لباس نو تهيه کند . درخت ها اول سالشان فروردين است که لباس هاي نو و تازه در بر مي کنند . اول سال کشاورز پاييز است، که درآمد مزرعه را حساب مي کند . تاجر و صنعتگر، هر کدام فرصت ديگري را به عنوان اول سال تعيين مي کنند . مرحوم سيد بن طاوس مي گويد: «اهل سير و سلوک اول سالشان رمضان است »(2)حساب ها را از ماه مبارک تا ماه مبارک بعد بررسي مي کنند که ماه مبارک گذشته چه درجه اي داشته و امسال در چه درجه اي است . ماه مبارک براي سالکان الي الله ماه محاسبه است . از اين رو

امام سجاد سلام الله عليه فرمود: «ماه رمضان در بين ما اقامت داشت و جاي حمد و ثنا بود، زيرا به همراه خود رحمت آورد . و رفيق بسيار خوبي براي ما بود، ما در همراهي او به نعمت هايي رسيديم . ما ربح و سودي که در اين ماه برديم، هيچ تاجري در هيچ گوشه دنيا نبرد، و هيچ کس در سراسر عالم به اندازه ما از اين ماه استفاده نکرده است .(3)

بوي دهان روزه دار

از امام صادق (ع) نقل شده که فرمود: خداوند به حضرت موسي وحي فرستاد که چرا با من مناجات نمي کني؟ عرض کرد: خدايا روزه دارم و در حال روزه، دهان خيلي معطر نيست . خداوند فرمود: اي موسي بوي دهان روزه دار پيش من از مشک خوشبوتر است .(4)

گرفتن روزه در روز گرم

امام صادق (ع) فرمود: اگر کسي در روز گرمي روزه بگيرد و تشنه شود، خداي سبحان هزار فرشته را موکل مي کند تا چهره او را مسح کنند و تا هنگام افطار به او بشارت دهند و هنگام افطار خداوند (عزوجل) مي فرمايد: «ما اطيب ريحک و روحک يا ملائکتي اشهدوا اني غفرت له » عجب معطري و چه بوي خوشي داري! فرشتگان من شاهد باشيد که من او را آمرزيدم .(5)

ماه رمضان، ماه دعوت به ميهماني خدا

مردم در ماه رمضان ميهمان خدايند «هو شهر دعيتم فيه الي ضيافة الله » ميهمان بايد کاري کند که صاحب خانه مي کند . روزه دار، ميهمان خدايي است که «يطعم و لا يطعم » اطعام مي کند ولي خود اطعام نمي شود، پس او هم مي تواند «يطعم و لا يطعم » باشد . اگر خداي سبحان مي بخشد و نمي گيرد،

انسان هم بايستي در اين ماه خويي پيدا کند که ببخشد و نگيرد، چون هيچ دستي بهتر از دست بخشنده و هيچ دستي بدتر از دست بگير نيست . اگر کسي تلاش و کوشش کرد که ديگران در کنار سفره او به بهشت بروند، دست او دست بخشنده است، و اگر کسي تلاش کرد که به برکت ديگران به بهشت برود، او دست گيرنده دارد .(6)

پاورقي ها:

(1).پايگاه حوزه مجله پاسدار اسلام شماره 228، گفته ها و نوشته ها.

(2). اقبال الاعمال، ص 250

(3). فرازهايي از دعاي 45 صحيفه سجاديه.

(4).روضة المتقين، ج 3، ص 229.

(5).روضة المتقين، ج 3، ص 229.

(6).کافي، ج 6، ص 294.

معناي رمضان

رمضان از چه کلمه اي ريشه گرفته شده است؟

منبع : پايگاه حوزه5487،

رمضان، نهمين ماه از ماه¬هاي قمري در تقويم اسلامي و بين ماه¬هاي شعبان و شوال است. ريشه کلمه رمضان از رمض است و رمض به معني داغي سنگ در اثر شدت حرارت تابش خورشيد(1) و به معني شدت گرما مي¬باشد.(2) در بيان علت ناميده شدن اين ماه به اين اسم گفته شده است: چون در لغت قديم، اسامي ماه¬ها را به نام آن زماني از سال که در آن قرار داشته نام گذاري ¬کرده¬اند و رمضان در موقع نام گذاري، هنگام تندي حرارت گرما واقع شده بود.(3)

رمضان تنها ماهي است که خدا از آن در قرآن نام برده است (شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدًي لِلنّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدي وَ الْفُرْقانِ ، (روزه، در چند روز معدود) ماه رمضان است؛ ماهي که قرآن، براي راهنمايي مردم ، و نشانه هاي هدايت، و فرق ميان حق و باطل، در آن نازل شده است.)(4)

(i)-کتاب العين ج7ص39.

(2)-لسان العرب ج7 ص160.

(3)-لسان العرب ج7 ص160.

(4)سوره بقره آيه

185.

روزه در قرآن

منبع:ترجمه الميزان،ج2، طباطبايي،سيد محمد حسين؛

اي کساني که ايمان آورده ايد روزه بر شما واجب شده همانطور که بر اقوام قبل از شما واجب شده بود شايد با تقوا شويد(183).

و اين روزهائي چند است پس هر کس از شما مريض و يا مسافر باشد بايد ايامي ديگر بجاي آن بگيريد و اما کساني که به هيچ وجه نمي توانند روزه بگيرند عوض روزه براي هر روز يک مسکين طعام دهند و اگر کسي عمل خيري را داوطلبانه انجام دهد برايش بهتر است و اينکه روزه بگيريد برايتان خير است اگر

بناي عمل کردن داريد(184).

و آن ايام کوتاه ماه رمضان است که قرآن در آن نازل شده تا هدايت مردم و بياناتي از هدايت و جدا سازنده حق از باطل باشد پس هر کس اين ماه را درک کرد بايد روزه اش بگيرد و هر کس مريض و يا مسافر باشد بجاي آن چند روزي از ماههاي ديگر بگيرد خدا براي شما آساني و سهولت را خواسته و دشواري نخواسته و منظور اينست که عده سي روزه ماه را تکميل کرده باشيد و خدا را در برابر اينکه هدايتتان کرد تکبير گفته و شايد شکرگزاري کرده باشيد(185).

بيان آيات

ويژگي هاي بياني آيات تشريع روزه

سياق اين سه آيه دلالت دارد بر اينکه: اولا هر سه با هم نازل شده اند، براي اينکه ظرف (ايام)در ابتداي آيه دوم متعلق به کلمه(صيام)در آيه اول است و جمله(شهر رمضان) در آيه سوم يا خبر است براي مبتدائي حذف شده که عبارت است از ضميري که به کلمه(اياما)بر مي گردد، و تقدير جمله(هي شهر رمضان)است و يا مبتدائي است براي خبري که حذف شده و تقديرش"شهر رمضان هو الذي کتب عليکم

صيامه"است و يا بدل از کلمه صيام در جمله (کتب عليکم الصيام)در آيه اول است، و به هر تقدير جمله(شهر رمضان)بيان و توضيحي است براي روشن کردن جمله(اياما معدودات)ايام معدوده اي که روزه در آنها واجب شده.

پس به دليلي که ذکر شد آيات سه گانه مورد بحث به هم متصل، و نظير کلام واحدي است که يک غرض را دربردارد، و آن غرض عبارت است از بيان وجوب روزه ماه رمضان.

و ثانيا دلالت دارد بر اينکه قسمتي از گفتار اين سه آيه به منزله توطئه و زمينه چيني براي قسمت ديگر آن است، يعني دو آيه اول به منزله مقدمه است براي آيه سوم، چون در آيه سوم تکليفي واجب مي شود که صاحب کلام، اطمينان ندارد از اينکه شنونده از اطاعت آن سرپيچي نکند، براي اينکه تکليف نامبرده تکليفي است که بالطبع براي مخاطب، شاق و سنگين است، و به اين منظور، دو آيه اول از جملاتي ترکيب شده که هيچ يک از آنها از هدايت ذهن مخاطب به تشريع روزه رمضان خالي نيست، بلکه در همه آنها به تدريج ذهن شنونده را به سوي آن توجه مي دهد، و به اين وسيله استيحاش و اضطراب ذهن او را از بين مي برد، و در نتيجه علاقمند به روزه مي کند، تا با اشاره به تخفيف و تسهيلي که در تشريع اين حکم رعايت شده، و نيز با ذکر فوائد و خير دنيوي و اخروي که در آن است، حدت و شدت دلخواهي و استکبار او را بشکند.

و بهمين جهت بعد از آنکه در جمله: "يا ايها الذين آمنوا کتب عليکم الصيام"، مساله وجوب روزه بر مسلمانان را خاطرنشان کرد، بلافاصله فرمود: "کما کتب علي الذين

من قبلکم"و فهمانيد که شما مسلمانان نبايد از تشريع روزه وحشت کنيد، و آن را گران بشماريد، چون اين

حکم منحصر به شما نبوده، بلکه حکمي است که در امتهاي سابق نيز تشريع شده بود.(لعلکم تتقون)، يعني علاوه بر اينکه عمل به اين دستور، همان فائده اي را دارد که شما به اميد رسيدن به آن ايمان آورديد، و آن، عبارت است از تقوا، و علاوه بر اين، اين عمل که گفتيم در آن، اميد تقوا براي شما هست، همچنانکه براي امتهاي قبل از شما بود، عملي نيست که تمامي اوقات شما را و حتي بيشتر اوقاتتان را بگيرد، بلکه عملي است که در ايامي قليل و معدود انجام مي شود، (اياما معدودات)آري نکره(و بدون الف و لام)آمدن کلمه(اياما)دلالت بر ناچيزي ايام دارد، و در اينکه ايام را به وصف معدود توصيف کرد، خود اشعاري است به اهميت نداشتن آن، همچنانکه همين توصيف در آيه: "و شروه بثمن بخس دراهم معدودة" (1) مي فهماند که يوسف ع را به چند درهم ناچيز فروختند.

علاوه بر اينکه ما در تشريع اين حکم رعايت اشخاصي را هم که اين تکليف برايشان طاقت فرسا است کرده ايم، و اينگونه افراد بايد به جاي روزه فديه بدهند، آنهم فديه مختصري که همه بتوانند بدهند، و آن عبارت است از طعام يک مسکين.

"فمن کان منکم مريضا او علي سفر - تا جمله - فدية طعام مسکين"و وقتي اين عمل هم خير شما را دربردارد، و هم تا جائي که ممکن بوده رعايت آساني آن شده خير شما در اين است که بطوع و رغبت خود روزه را بياوريد، و بدون کراهت و سنگيني و بي پروا انجامش دهيد، "فمن تطوع خيرا

فهو خير له"براي اينکه عمل نيک را بطوع و رغبت انجام دادن بهتر است، از اينکه به کراهت انجام دهند.

بنابر آنچه گفته شد زمينه گفتار در دو آيه اول مقدمه است براي آيه سوم که مي فرمايد:"فمن شهد منکم الشهر فليصمه"الخ، و بنا بر اين پس جمله: "کتب عليکم الصيام"در آيه اول جمله اي است خبري که مي خواهد از تحقق چنين تکليفي خبر دهد، نه اينکه در همين جمله تکليف کرده باشد، آنطور که در آيه شريفه: "يا ايها الذين آمنوا کتب عليکم القصاص في القتلي" (2) و آيه"کتب عليکم اذا حضر احدکم الموت ان ترک خيرا الوصية للوالدين و الاقربين" (3) تکليف کرده چون هر چند در هر سه آيه تعبير به(کتب عليکم)آمده، ليکن بين

قصاص در مورد کشتگان - در آيه دوم - و وصيت به والدين و اقرباء - در آيه سوم، و بين مساله صيام - در آيه مورد بحث فرق است، و آن اين است که قصاص در قتلي امري است سازگار با حس انتقامجوئي امري است که دلهاي صاحبان خون تشنه آن است، صاحبان خون به حکم غريزه و طبيعت نمي توانند قاتل عزيز و پاره تن خود را زنده و سالم ببينند، و نمي توانند اين معنا را تحمل کنند که نسبت به جنايتي که به ايشان شده بي اعتنائي شود، و همچنين وصيت و سفارش والدين و خويشان که مطابق با حس ترحم و شفقت و رافت به ارحام است، آنهم در هنگامي که مي خواهد بوسيله مرگ براي هميشه از آنان جدا شود.

پس قصاص و وصيت دو حکم مقبول بطبع، و موافق با مقتضاي طبيعت آدمي است، و انشاء آن احتياج به مقدمه و زمينه چيني ندارد، به خلاف

حکم روزه که عبارت است از محروميت نفوس از بزرگترين مشتهيات، و مهم ترين تمايلاتش، يعني خوردن و نوشيدن و جماع، که چون محروميت از آنها ثقيل بر طبع و مصيبتي براي نفس آدمي است.در توجيه حکمش ناگزير از اين است که قبلا براي شنوندگان - با در نظر گرفتن اينکه عموم مردمند و بيشتر مردم عوام و پيرو مشتهيات نفسند - مقدمه اي بچيند، و دلهاشان را علاقه مند بدان سازد، تا تشنه پذيرش آن شوند، بدين جهت است که گفتيم آيه: "کتب عليکم القصاص" الخ و آيه:"کتب عليکم اذا حضر احدکم الموت"الخ، انشاء حکم است، و حاجتي به زمينه چيني ندارد، به خلاف آيه: "کتب عليکم الصيام"تا آخر دو آيه که مشتمل بر هفت فقره است و خبر مي دهد از اينکه بعدها چنين حکمي انشاء مي شود.

علت تعبير به"يا ايها الذين آمنوا"

"يا ايها الذين آمنوا..."

اينگونه خطاب(اي کساني که ايمان آورده ايد)به منظور توجه دادن مردم به صفت ايمانشان است، و گرنه مي فرمود: (اي مردم)ليکن خواست بفهماند با توجه به اينکه داراي ايمانيد بايد هر حکمي را که از ناحيه پروردگارتان مي آيد بپذيريد، هر چند که بر خلاف مشتهيات، و ناسازگار با عادات شما باشد.

در اينجا ممکن است بپرسي: علت اين تعبير در آيه مورد بحث روشن شد ليکن اين معنا روشن نشد که چرا همين تعبير در ابتداي آيه قصاص آمده، ولي در آيه وصيت نيامده؟در پاسخ مي گوئيم: علتش اين است که حکم قصاص هر چند مطابق ميل و طبيعت آدمي است ليکن در عصر نزول آيه، مسيحيان با آن مخالف بودند، و آنها عفو را بر قصاص ترجيح مي دادند، و لذا لازم بود در توجيه حکم قصاص در ميان ملت

اسلام، ايمان ملت خاطرنشان گردد و گفته شود ايمان شما شما را محکوم مي کند به اينکه احکام الهي را بپذيريد، هر چند که ديگران مخالف آن باشند، و در آيه وصيت چون چنين مخالفتي در کار نبود، آن آيه به خطاب(يا ايها الذين

آمنوا)آغاز نشد.

"کتب عليکم الصيام کما کتب علي الذين من قبلکم"

کلمه کتابت معنايش معروف است، ليکن گاهي کنايه مي شود از واجب شدن عملي، و يا تصميم بر عملي و يا قضاي حتمي که بر چيزي رانده شده، که در آيه: "کتب الله لا غلبن انا و رسلي" (4) کنايه از قضاء حتمي، و در آيه: "و نکتب ما قدموا و آثارهم" (5) کنايه از عزيمت و قضاء حتمي است و در آيه"و کتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس" (6) کنايه از وجوب و وضع قانون و جعل حکم قطعي است.

معناي لغوي"صيام"و"صوم"و منظور از"الذين من قبلکم"در آيه شريفه

و کلمه(صيام)و کلمه(صوم)در لغت مصدر، و به معناي خودداري از عمل است، مثلا صوم از خوردن، و صوم از نوشيدن، و از جماع و از سخن گفتن و راه رفتن و امثال آن به معناي خودداري از آنها است، و چه بسا در معناي آن اين قيد را اضافه کرده باشند، که به معناي خودداري از خصوص کارهائي است که دل آدمي مشتاق آن باشد، و اشتهاي آن را داشته باشد.

صاحب اين گفتار گفته: معناي صوم در اصل لغت خودداري از خصوص چنين کارهائي بوده، و ليکن بعدها در شرع در خصوص خودداري از کارهاي معيني استعمال شده، و آن هم خودداري از طلوع فجر تا مغرب و توام با نيت است و منظور از"الذين من قبلکم" امتهاي گذشته و

قبل از ظهور اسلام است، امتهاي انبياء قبل، چون امت موسي و عيسي و غير ايشان است.

چون هر جا که در قرآن کريم اين کلمه به چشم مي خورد معهود همين معنا است، البته اين به آن معنا نيست که جمله"کما کتب علي الذين من قبلکم"در مقام اطلاق از حيث اشخاص است و مي خواهد بفرمايد: تمامي تک تک امتها روزه داشته اند و نيز به آن معنا نيست که بفهماند روزه اسلام شبيه روزه امتهاي پيشين است، پس آيه شريفه نه دلالت بر اين دارد که تمامي امتها بدون استثناء روزه داشته اند، و نه دلالت دارد بر اينکه روزه همه امتها مانند روزه ما مسلمانان در خصوص رمضان و از ساعت فلان تا ساعت فلان و داراي همه خصوصيات روزه ما بوده، بلکه تنها در اين مقام است که اصل روزه و خودداري را در امتهاي پيشين اثبات کند، و بفرمايد: امتهاي پيشين هم روزه داشته اند.

روزه در اديان و اقوام ديگر، و بيان فلسفه و حکمت عمده روزه در اسلام

و مراد از جمله: (الذين من قبلکم)الخ امتهاي گذشته داراي ملت و دين است البته

همانطور که گفتيم نه همه آنها، و قرآن کريم معين نکرده که اين امتها کدامند، چيزي که هست از ظاهر جمله: (کما کتب)الخ بر مي آيد که امتهاي نامبرده اهل ملت و دين بوده اند که روزه داشته اند، و از تورات و انجيل موجود در دست يهود و نصارا هيچ دليلي که دلالت کند بر وجوب روزه بر اين دو ملت ديده نمي شود، تنها در اين دو کتاب فرازهائي است که روزه را مدح مي کند، و آن را عظيم مي شمارد.

و اما خود يهود و نصارا را مي بينيم که

تا عصر حاضر در سال چند روز به اشکالي مختلف روزه مي گيرند، يا از خوردن گوشت و يا از شير و يا از مطلق خوردن و نوشيدن خودداري مي کنند.

و نيز در قرآن کريم داستان روزه زکريا و قصه روزه مريم از سخن گفتن آمده است.

و در غير قرآن مساله روزه از اقوام بي دين نيز نقل شده، همچنانکه از مصريان قديم و يونانيان و روميان قديم و حتي وثني هاي هندي تا به امروز نقل شده، که هر يک براي خود روزه اي داشته و دارند، بلکه مي توان گفت عبادت و وسيله تقرب بودن روزه از اموري است که فطرت آدمي به آن حکم مي کند، که بحثش خواهد آمد ان شاء الله.

و بعضي گفته اند که مراد از جمله(الذين من قبلکم)يهود و نصارا و يا انبياي سابق است، که بر طبق هر يک از اين دو قول رواياتي هم آمده، ولي رواياتي است که خالي از ضعف نيست.

"لعلکم تتقون"

روزه در اديان و اقوام ديگر و بيان فلسفه و حکمت عمده روزه در اسلام

وثني ها(همانطور که اشاره شد)به منظور تقرب و ارضاي آلهه خود و در هنگامي که جرمي مرتکب مي شدند به منظور خاموش کردن فوران خشم خدايان روزه مي گرفتند، و همچنين وقتي حاجتي داشتند به منظور برآمدنش دست به اين عبادت مي زدند و اين قسم روزه در حقيقت معامله و مبادله بوده، عابد با روزه گرفتن احتياج معبود را بر مي آورده تا معبود هم حاجت عابد را برآورد، و يا او رضايت اين را به دست مي آورده، تا اين هم رضايت او را حاصل کند.

ولي در اسلام روزه معامله و مبادله نيست، براي اينکه خداي عزوجل بزرگتر از آن است

که در حقش فقر و احتياج و يا تاثر و اذيت تصور شود، و سخن کوتاه آنکه خداي سبحان بري از هر نقص است، پس هر اثر خوبي که عبادتها داشته باشد، حال هر عبادتي که باشد تنها عايد خود عبد مي شود، نه خداي تعالي و تقدس، همچنانکه اثر سوء گناهان نيز هر چه باشد به خود بندگان برمي گردد"ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اساتم فلها" (7) اين معنائي است که قرآن

کريم در تعليماتش بدان اشاره مي کند، و آثار اطاعتها و نافرماني ها را به انسان بر مي گرداند انساني که جز فقر و احتياج چيزي ندارد، و باز قرآن در باره اش مي فرمايد: "يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني" (8).

و در خصوص روزه، همين برگشتن آثار اطاعت به انسان را در جمله: (لعلکم تتقون)بيان کرده، مي فرمايد: فائده روزه تقوا است، و آن خود سودي است که عايد خود شما مي شود، و فائده داشتن تقوا مطلبي است که احدي در آن شک ندارد، چون هر انساني به فطرت خود اين معنا را درک مي کند، که اگر بخواهد به عالم طهارت و رفعت متصل شود، و به مقام بلند کمال و روحانيت ارتقاء يابد، اولين چيزي که لازم است بدان ملتزم شود اين است که از افسار گسيختگي خود جلوگيري کند، و بدون هيچ قيد و شرطي سرگرم لذت هاي جسمي و شهوات بدني نباشد، و خود را بزرگتر از آن بداند که زندگي مادي را هدف بپندارد، و سخن کوتاه آنکه از هر چيزي که او را از پروردگار تبارک و تعالي مشغول سازد بپرهيزد.

و اين تقوا تنها از راه روزه و خودداري از شهوات بدست

مي آيد، و نزديک ترين راه و مؤثرترين رژيم معنوي و عمومي ترين آن بطوريکه همه مردم در همه اعصار بتوانند از آن بهره مند شوند، و نيز هم اهل آخرت از آن رژيم سود ببرد، و هم شکم بارگان اهل دنيا، عبارت است از خودداري از شهوتي که همه مردم در همه اعصار مبتلاي بدانند، و آن عبارت است از شهوت شکم از خوردن و آشاميدن، و شهوت جنسي که اگر مدتي از اين سه چيز پرهيز کنند، و اين ورزش را تمرين نمايند، به تدريج نيروي خويشتن داري از گناهان در آنان قوت مي گيرد و نيز به تدريج بر اراده خود مسلط مي شوند، آن وقت در برابر هر گناهي عنان اختيار از کف نمي دهند، و نيز در تقرب به خداي سبحان دچار سستي نمي گردند، چون پر واضح است کسي که خدا را در دعوتش به اجتناب از خوردن و نوشيدن و عمل جنسي که امري مباح است اجابت مي کند، قهرا در اجابت دعوت به اجتناب از گناهان و نافرماني ها شنواتر، و مطيع تر خواهد بود، اين است معناي آنکه فرمود: (لعلکم تتقون).

"اياما معدودات"

منصوب آمدن کلمه(ايام)بنابر ظرفيت و به تقدير کلمه(في)است، و اين ظرف(در ايامي معدود)متعلق است به کلمه(صيام)، و ما در سابق هم گفتيم که نکره آمدن ايام و اتصاف آن به صفت(معدودات)براي اين است که بفهماند تکليف نامبرده ناچيز و بدون مشقت است، تا به اين وسيله مکلف را در انجام آن دل و جرات دهد، و از آنجا که ما در سابق

گفتيم آيه"شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن"الخ بيان ايام است، قهرا مراد از ايام معدودات همان ماه رمضان خواهد بود.

گفتار بعضي از مفسرين عامه در باره"اياما معدودات"و رد آن

بعضي

از مفسرين گفته اند: که مراد از ايام معدودات روزه مستحبي سه روز در هر ماه و روز عاشورا است، و بعضي ديگر گفته اند: ايام البيض يعني سيزده و چهارده و پانزدهم هر ماه، و نيز روزه عاشوراء است، که مسلمانان و رسولخدا ص در اين ايام روزه مي گرفتند، آنگاه آيه شريفه"شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن"الخ نازل شد، و روزه هاي چند روز نامبرده نسخ گرديد، و براي هميشه روزه رمضان واجب گشت.

صاحبان اين دو قول هر کدام به يک دسته روايات وارده از طرق اهل سنت و جماعت تمسک کرده اند، رواياتي که صرفنظر از سند، در بين خود تعارض دارند، و بهمين جهت قابل اعتماد نيستند.

دليل عمده اي که ضعف اين قول را روشن مي کند دو چيز است.

اول اينکه: روزه همانطور که ديگران هم گفته اند يک عبادت عمومي و همگاني است، و اگر منظور از آيه شريفه مورد بحث آن بوده باشد که اينان گفتند، قطعا تاريخ آن را ضبط مي کرد، و ديگر اختلافي در ثبوتش پديد نمي آمد و بهمين دليل نسخ آن نيز ثابت مي شد و کسي در آن اختلاف نمي کرد و مي بينيم که اينطور نيست، و در هر دو قسمت اختلاف شديد هست.

علاوه بر اينکه ملحق شدن عاشورا به سه روز در هر ماه و وجوب يا استحباب روزه آن بعنوان يک عيد از اعياد اسلامي از بدعت هائي است که بني اميه(لعنهم الله)آن را ابداع کردند، بدين جهت ابداع کردند که در آن روز در واقعه کربلا ذريه رسول خدا ص و اهل بيت او را از بين بردند، مردانشان را کشتند و زنان و ذراري ايشان را به اسارت برده اموالشان را غارت

کردند، و از خوشحالي و مسرت آن روز را مبارک شمرده، براي خود عيد گرفتند، و روزه آنرا تشريع کردند تا از روزه گرفتن آن روز برکت بگيرند.

و باز بهمين منظور براي روزه آن روز فضائلي جعل کردند، و برکاتي تراشيدند، و احاديثي(به اين مضمون که عاشورا يکي از اعياد اسلامي است، و بلکه از اعياد عامه اي است که حتي مشرکين جاهليت و يهود و نصارا هم از زمان بعثت موسي و عيسي آن را پاس مي دارند)جعل کردند، در حاليکه هيچ يک از اين مضامين درست نيست، نه يهود عاشورا را عيد مي دانسته و نه نصارا، و نه مردم جاهليت و نه اسلام، چون عاشورا نه يک روز ملي بوده تا نظير نوروز و مهرگان عيد ملي و قومي بشود، و نيز در آن روز هيچ واقعه اي از قبيل فتح و پيروزي براي ملت اسلام اتفاق نيفتاده، تا نظير مبعث و

ميلاد رسولخدا ص روزي تاريخي براي اسلام باشد، و هيچ جهت ديني هم ندارد تا نظير فطر و قربان عيدي ديني باشد، پس عزت و احترامي که بني اميه براي عاشورا درست کرده اند عزتي است بدون جهت.

دليل دوم: بر ضعف اين قول اين است که آيه سوم از آيات مورد بحث يعني آيه: (شهر رمضان)الخ سياقي دارد که با نازل شدنش جداي از دو آيه ديگر نمي سازد، تا ناسخ آيه هاي قبل باشد: چون ظاهر سياق اين است که جمله(شهر رمضان)خبر باشد براي مبتدائي که حذف شده، و يا مبتدائي باشد براي خبري که حذف شده، که توضيحش گذشت در نتيجه بياني خواهد بود براي جمله: (اياما معدودات)و با در نظر گرفتن اين معنا هر سه آيه کلام واحدي

خواهد بود، که غرض واحدي را دنبال مي کند، و آن عبارت است از واجب بودن روزه ماه رمضان.

و اما اينکه کلمه(شهر رمضان)مبتداء و جمله: "الذي انزل فيه القرآن"خبر آن باشد، هر چند نظريه اي است که آيه شريفه را مستقل از ما قبل مي کند، و بنابر آن، آيه شريفه صلاحيت آن را دارد که به تنهائي نازل شده باشد، ليکن صلاحيت آن را ندارد که ناسخ آيه قبلش باشد، براي اينکه ميان ناسخ و منسوخ بايد منافاتي باشد، و ميان اين آيه و آيه قبلش هيچ منافاتي نيست، تا اين ناسخ آن باشد با اينکه گفتيم در نسخ بايد منافات و تبايني در بين باشد.

ضعيف تر از اين قول، گفتار جمعي ديگر است، که از کلماتشان بر مي آيد که خواسته اند بگويند آيه دوم يعني آيه: (اياما معدودات)الخ ناسخ آيه اول، يعني آيه: (کتب عليکم الصيام)است، به اين بيان که قبل از اسلام روزه بر نصارا نيز واجب بود، ولي نصارا در آن کم و زياد کردند، تا بالاخره بر عدد پنجاه روز قرار گرفت، آنگاه خداي تعالي براي مسلمين روزه رمضان را تشريع کرد، پس رسولخدا ص و مسلمانان در صدر اسلام و قبل از تشريع روزه رمضان همان روزه پنجاه روز مسيحيان را مي گرفتند، و آيه اول هم همين را تشريع کرده، مي فرمايد شما مسلمانان نيز همان روزه مسيحيان را بگيريد، ولي آيه دوم وقتي نازل شد حکم آيه اول را نسخ کرد، چون فرمود روزه در چند روز معيني واجب است.

و وجه ضعيف تر بودن اين قول از قول قبلي اين است که همه ايرادهائي که به وجه قبلي وارد بود بر آن وارد است، علاوه

بر اينکه متمم بودن آيه دومي براي اولي روشن تر از متمم بودن سومي براي دومي است، و نيز رواياتي که اين قائل قول خود را مستند به آنها کرده جعلي بودن و مخالفتش با قرآن و با سياق آيه روشن تر از مخالفت روايات قول اول با آيه است.

"فمن کان منکم مريضا او علي سفر فعدة من ايام اخر"

حرف فاء در ابتداء آيه مي فهماند که مطلب آيه نتيجه و فرع آيه قبل است، که مي فرمود:

(کتب عليکم)الخ، و نيز(اياما معدودات)الخ، و معناي مجموع آن چنين مي شود: روزه بر شما واجب شده، و نيز عدد معيني در آن رعايت شده، و همانطور که از اصل روزه رفع يد نمي شود، از عدد آن نيز صرفنظر نمي شود، پس اگر در ايام رمضان عارضه اي چون مرض و سفر پيش آيد که حکم وجوب روزه را در آن ايام معدوده يعني ايام رمضان بردارد از اين ايام معدوده صرفنظر نمي شود، و بايد به همان عدد در ساير روزها روزه گرفت، و اين همان حقيقتي است که آيه سوم(و لتکملوا العدة)الخ متعرض است، پس جمله: (اياما معدودات)الخ همانطور که به بيان گذشته معناي تحقير و ناچيز بودن ايام را افاده مي کند، اين معنا را هم افاده مي کند، که همين عدد ناچيز رکني است که در غرض و حکم روزه ماخوذ شده است.

کلمه(مرض)به معناي خلاف صحت و سلامتي است و کلمه(سفر)از ماده(س - ف - ر)گرفته شده، که به معناي کشف است و گويا سفر را از اين جهت سفر مي خوانند که مسافر براي بيرون شدن از وطن از خانه اش منکشف و ظاهر مي شود، و گويا اينکه فرمود: (او علي سفر)و مانند کلمه(مريضا)نفرمود(مسافرا)، براي اشاره به

اين معنا بوده که آن مسافري روزه اش شکسته مي شود که در حال حاضر مسافر باشد، نه در گذشته، (مثل کسي که در سفر ده روز در محلي اقامت کرده است، که چنين کسي قبلا مسافر بوده، و فعلا مقيم است، و روزه اش صحيح است)و نه در آينده(مثل کسي که مي خواهد بعد از ظهر حرکت کند که چنين کسي روزه آن روزش صحيح است).

روزه بر مسافر و مريض حرام است، نه مباح

بيشتر دانشمندان و علماي اهل سنت گفته اند: از آيه: "فمن کان منکم مريضا او علي سفر فعدة من ايام اخر"الخ، استفاده مي شود که مسافر مي تواند روزه نگيرد، نه اينکه روزه گرفتن برايش حرام است، پس مريض و مسافر، هم مي توانند روزه بگيرند، و هم اينکه افطار نموده به همان عدد از روزهاي ديگر سال روزه بگيرند.

ليکن اين حرف صحيح نيست، زيرا گفتيم ظاهر جمله: (فعدة من ايام اخر)(کسي که مريض و مسافر باشد بايد چند روزي در ايام ديگر سال روزه بگيرد)عزيمت است، نه رخصت، يعني از ظاهر آن بر مي آيد که مريض و مسافر نبايد در رمضان روزه بگيرند، و اين معنا از ائمه اهل بيت ع نيز روايت شده، و مذهب جمعي از صحابه از قبيل عبد الرحمان بن عوف، و عمر بن خطاب، و عبد الله بن عمر، و ابي هريرة، و عروة بن زبير، نيز همين است، پس جمله نامبرده حجتي است عليه علماي نامبرده از اهل سنت.

ايشان براي توجيه نظريه خود چيزي در آيه تقدير گرفته گفته اند، تقديرش"فمن کان مريضا او علي سفر فافطر فعدة من ايام اخر"است، يعني هر کس مريض يا مسافر باشد، و به همين جهت افطار کرده

باشد به همان عدد از روزهاي ديگر روزه بگيرد.

و اين تقدير دو اشکال دارد، اول اينکه اصولا همانطوري که گفته اند تقدير گرفتن خلاف ظاهر است، (وقتي گوينده اي سخن مي گويد تمامي کلماتي که در افاده منظورش دخالت دارد در کلام خود مي آورد، و چيزي را نگفته نمي گذارد)مگر آنکه به اتکاء قرينه اي که در کلامش هست يک کلمه را حذف کند، چون يقين دارد خواننده يا شنونده با وجود آن قرينه مي فهمد که فلان کلمه حذف شده است و اما بدون قرينه دست به چنين حذفي نمي زند.

اشکال دوم اينکه: به فرضي که تسليم شويم و قبول کنيم که کلمه(فافطر)در آيه حذف شده، تازه اين کلام هم دلالتي بر رخصت ندارد، (کدام شنونده اي از عبارت"و هر کس مريض يا مسافر باشد، و افطار کرده باشد در ايامي ديگر روزه بگيرد"، مي فهمد روزه در سفر و مرض جايز است؟)آري نهايت چيزي که از عبارت"فمن کان مريضا او علي سفر فافطر"، در اين مقام(که به گفته ساير مفسرين نيز مقام تشريع است)استفاده مي شود، اين است که افطارش گناه نبوده چون جايز بوده، البته جواز به معناي اعم از وجوب و استحباب و اباحه، جوازي که با وجوب و استحباب و اباحه مي سازد، و اما اينکه به معناي سومي يعني الزامي نبودن افطار باشد به هيچ وجه لفظ آيه بر آن دلالت ندارد، بلکه باز هم بر خلاف آن دلالت مي کند، چون قانونگذار حکيم در مقام تشريع خود، هرگز در بيان آنچه بايد بيان کند کوتاهي نمي کند، و اين خود روشن است.

"و علي الذين يطيقونه فدية طعام مسکين"

کلمه(يطيقون)از مصدر اطاقه است، و اطاقه همانطور که بعضي گفته اند به معناي به کار بستن تمامي

قدرت در عمل است که لازمه آن اين است که عمل نامبرده آنقدر دشوار باشد، که همه نيروي انسان در انجامش مصرف شود، در نتيجه معناي جمله"و علي الذين يطيقونه"اين است که هر کس روزه برايش مشقت داشته باشد، و کلمه(فديه)به معناي بدل و عوض است و در اينجا به معناي عوض مالي است، که همان طعام مسکين يعني سير کردن يک مسکين گرسنه است از غذائي که خود انسان مي خورد، البته نه آن غذاي ساده اي که گاهي مي خورد، و نه آن غذاي لذيذي که باز گاه گاه مي خورد، بلکه از غذاي متوسطي که غالبا استفاده مي کند، و حکم اين فديه نيز مانند حکم قضاي روزه مريض و مسافر واجب است، چون تعبير(و علي الذين)تعبيري است که وجوب تعييني را مي رساند، نه تخييري و نه رخصت را.

بيان عدم وقوع نسخ در آيات روزه و رد قائلين به وقوع نسخ در اين آيات بعضي از مفسرين گفته اند جمله نامبرده نيز رخصت را مي رسانده و سپس نسخ شده چون خداي سبحان در اول، همه مردم را که مي توانند روزه بگيرند مخير کرد بين روزه گرفتن و کفاره دادن از هر روز به طعام يک مسکين، چون مردم در آن ايام عادت به روزه نداشتند، بعدها که رفته رفته عادت کردند، اين آيه به وسيله آيه: "فمن شهد منکم الشهر فليصمه"الخ نسخ شد.

بعضي ديگر از همين مفسرين گفته اند: تنها نسبت به اشخاص توانا نسخ شد و قرار شد حتما روزه بگيرند، و اما مثل پير زن و پيرمرد سالخورده و زن حامله و زن بچه شيرده آيه نسخ نشد، و حکم جواز افطار و فديه دادن باقي ماند.

و به

جان خودم اينگونه تفسيرها بازي کردن با قرآن و پاره پاره کردن آيات آن است، و اگر خواننده عزيز در آيات سه گانه مورد بحث دقت کند خواهد ديد که هر سه يک غرض را دنبال مي کند، و يک سياق متصل و جملاتي به هم پيوسته و بياني روشن دارد، آنگاه اگر اين کلام واحد و پيوسته را با نظريه اين مفسرين تطبيق دهد، خواهد ديد که ديگر آن سياق پيوسته را ندارد، جملاتش با يکديگر متنافي است، اولش آخرش را نقض مي کند، يک جا مي گويد:(کتب عليکم الصيام)

روزه بر شما واجب شده، دنبالش مي گويد آنهائي که مي توانند روزه بگيرند مي توانند افطار نموده به جاي آن طعام دهند، و در آخر مي گويد: روزه بر همه شما واجب است تا حکم آخري ناسخ حکم فديه نسبت به خصوص قادران باشد، و حکم فديه نسبت به غير قادران به حال خود باقي بماند، با اينکه در آيه شريفه بنا بر اين تصوير حکم غير قادرين اصلا بيان نشده است.

مگر اينکه کسي بگويد کلمه(يطيقونه)قبل از نسخ شدن به معناي قدرت داشتن است، و بعد از نسخ به معناي قدرت نداشتن، و اين پيدا است که چقدر بي پايه است.

و سخن کوتاه اينکه بنا بر اين بايد جمله: "و علي الذين يطيقونه"الخ که در وسط آيات قرار گرفته ناسخ جمله: (کتب عليکم الصيام)در اول آيات باشد، که با آن تنافي دارد، آن وقت اين سؤال پيش مي آيد که چرا بدون هيچ علتي حکم ناسخ را مقيد به کساني کرده که توانائي ندارند.

و نيز لازمه اين تفسير اين است که جمله: "فمن شهد منکم الشهر فليصمه"تنها ناسخ حکم کساني باشد که قادر بر روزه اند، نه

آنهائي که از روزه عاجزند با اينکه ظاهر عبارت ناسخ مطلق است، هم قادر را شامل مي شود و هم عاجز را، علاوه بر اينکه اصلا منسوخ شامل حکم عاجز نبود، تا ناسخ بخواهد آن حکم را براي عاجز باقي بدارد، و اين تالي فاسدها فاحش ترين تالي فاسدهايند.

حال اگر علاوه بر نسخهائي که از آقايان براي تو خواننده عزيز نقل کرديم، نسخ هاي ديگري که در باره اين سه آيه ذکر کرده اند اضافه کني، آن وقت تفسيري عجيب خواهي ديد، و آن نسخ ها اين است که گفته اند جمله: (شهر رمضان)ناسخ جمله: (اياما معدودات) الخ است، و جمله(اياما معدودات)هم ناسخ جمله(کتب عليکم الصيام)است.

(بد نيست دوباره نسخ هائي را که آقايان در سه آيه قرآن قائل شده اند بشماريم، تا

بازيگري با کلام خدا برايمان روشن تر بشود:

1- جمله: (و علي الذين يطيقونه)الخ ناسخ جمله: (کتب عليکم الصيام)است.

2- جمله: (فمن شهد منکم الشهر فليصمه)ناسخ حکم(و علي الذين يطيقونه)است.

3- جمله: (شهر رمضان)ناسخ جمله(اياما معدودات)است.

4- جمله: (اياما معدودات)الخ ناسخ(کتب عليکم الصيام)است.(مترجم)

معناي کلمه"تطوع"و موارد استعمال آن

"فمن تطوع خيرا فهو خير له"

کلمه تطوع از ماده(ط - و - ع)است.و معناي طوع مقابل معناي کراهت است، و يا بگو به اين معنا است که انسان کاري را به رضا و رغبت خود انجام دهد، آنگاه همين طوع وقتي به باب تفعل مي رود و به صورت تطوع در مي آيد.معناي داوطلب بودن هم بر آن اضافه مي شود پس تطوع به معناي اين است که انسان خودش داوطلبانه کاري را انجام دهد که اطاعت خدا هم هست، بدون اينکه در انجام آن کراهتي داشته باشد، و اظهار ناراحتي و گرانباري کند، حال چه اينکه آن عمل الزامي و واجب باشد.و چه غير الزامي

و مستحب.

اين معناي اصلي کلمه تطوع بوده، پس اگر مي بينيم که فعلا در خصوص افعال مستحب استعمال مي شود يک اصطلاحي است جديد، که بعد از نزول قرآن در بين مسلمانان رائج گشته، و منشاش هم اين بوده که معمولا عمل نيکي که يک مسلمان داوطلبانه انجام مي دهد عمل مستحب است، و اما عمل واجب هر چه هم که بطوع و رغبت انجام شود باز بوئي از اکراه و اجبار در آن هست.

و سخن کوتاه آنکه کلمه(تطوع)همانطور که ديگران هم گفته اند دلالتي بر خصوص استحباب ندارد، نه ماده اش(ط - و - ع)و نه هياتش(تفعل)، در نتيجه مي توان گفت حرف (فاء)که در آغاز جمله آمده جمله را فرع و نتيجه معنائي مي کند که از کلام سابق استفاده مي شد، و معناي مجموع کلام - و خدا داناتر است - اين مي شود: روزه بر شما واجب شده است، و در آن خير و صلاح شما رعايت شده، علاوه بر اينکه با داشتن اين فريضه شما هم جزء امتهائي مي شويد که قبل از شما بودند، با اين تفاوت که در اين فريضه تخفيف و تسهيلي براي شما منظور شده است، پس آن را بطوع و رغبت بياوريد، نه با کراهت چون هر کس عمل خير را بطوع بياورد بهتر است تا همان عمل را به کره بياورد.

از اينجا روشن مي شود که جمله: (فمن تطوع خيرا)از قبيل به کار بردن سبب در جاي مسبب است، ساده تر بگويم در اين جمله سخن از خصوص روزه نشده بلکه سخن از مطلق تطوع خير شده، که سبب تطوع در روزه است، نظير آيه: "قد نعلم انه ليحزنک الذي يقولون فانهم لايکذبونک و لکن الظالمين بايات الله يجحدون"

(9) يعني غم مخور و صبر کن که علت تکذيب ايشان انکار آيات خدا است، چون در اين آيه نيز سبب تکذيب در جاي تکذيب نشسته.

بعضي از مفسرين گفته اند جمله مورد بحث يعني"فمن تطوع خيرا فهو خير له"مرتبط به جمله قبل است، که مي فرمود: "و علي الذين يطيقونه فدية طعام مسکين"الخ، و معناي مجموع آن دو جمله اين است که کسي که بيشتر از طعام يک مسکين فديه بدهد، مثلا براي يک روز روزه دو نفر مسکين را طعام دهد و يا طعام دو مسکين را به يک نفر بدهد برايش بهتر است.

اشکالي که بر اين تفسير وارد است همانست که گفتيم: کلمه(تطوع)اختصاص به مستحبات ندارد علاوه بر اينکه بنا بر اين تفسير فاء تفريع بي معنا مي شود چون در نتيجه قرار گرفتن تطوع به آن معنا(بيش از طعام يک مسکين دادن)بر حکم فديه هيچ نکته معقولي بنظر نمي رسد، علاوه بر اينکه اصولا کلمه(تطوع بخير)هيچ دلالتي بر تطوع به زيادتر دادن ندارد.

"و ان تصوموا خير لکم ان کنتم تعلمون"

مراد از جمله"و ان تصوموا خير لکم"

اين جمله متمم جمله قبلي است، و معنايش به حسب تقدير - به آن بياني که گذشت - اين مي شود با روزه اي که بر شما واجب شده تطوع کنيد، و آن را داوطلبانه بياوريد، که تطوع به کار خير بهتر است، و روزه هم که خير شما است پس تطوع به روزه هم خيري علاوه بر خير ديگر است.

و بعضي از مفسرين گفته اند: جمله مورد بحث يعني(و ان تصوموا خير لکم)خطاب به کساني است که از روزه گرفتن معذورند، نه عموم مؤمنين که در جمله(روزه بر شما واجب شده)مخاطب بودند، چون ظاهر عبارت نامبرده

رجحان روزه است، و معلوم است که رجحان با ترک هم مي سازد، در نتيجه عبارت ظاهر در استحباب روزه مي شود نه وجوب که منافي با ترک است، و چون مي دانيم روزه واجب است ناگزير عبارت نامبرده را حمل مي کنيم بر رجحان و استحباب روزه براي کساني که از ناحيه شرع مجاز در ترک آنند، مانند مريض و مسافر که مي گوئيم روزه اي که بر همه واجب است بر مريض و مسافر مستحب است، و بهتر آن است که آنها نيز روزه را بر افطار ترجيح دهند، و در عين حال قضاي آنرا هم بگيرند.

اما اين تفسير به خاطر اشکالاتي که بر آن وارد است صحيح نيست.

اشکال اول اينکه: دليلي بر طبق آن نيست.

اشکال دوم اينکه: اگر مراد از جمله: (و ان تصوموا خير لکم)استحباب روزه براي

مريض و مسافر بود، با در نظر گرفتن اينکه در جمله: (فمن کان منکم مريضا)الخ مريض و مسافر غايب به حساب آمده اند، جا داشت در جمله بعدي هم غايب به حساب آمده، در باره شان بفرمايد: (و ان يصوموا خير لهم)مريض و مسافر اگر روزه بگيرند بر ايشان بهتر است، ولي فرمود:(اگر روزه بگيريد برايتان بهتر است)پس معلوم مي شود در جمله دوم روي سخن با خصوص مسافر و مريض نيست.

اشکال سوم اينکه: جمله اولي به خوبي دلالت دارد بر اينکه مريض و مسافر مختارند در گرفتن و نگرفتن روزه، نه اينکه گرفتن روزه رجحان داشته باشد، بلکه جمله بعديش که مي فرمايد: (فعدة من ايام اخر)صريح در اين است که حتما بايد در روزهاي ديگر روزه بگيرند، آن وقت چطور مفسرين نامبرده مي توانند بگويند آيه در صدد بيان رجحان روزه بر ترک آن است.

اشکال

چهارم اينکه: اگر جمله اولي(فمن کان منکم)الخ در صدد بيان ترخيص روزه براي مسافر و مريض باشد، و بگويد گرفتن و نگرفتن روزه براي معذورين يکسان است، البته جا داشت در جمله بعدي بفرمايد بلکه گرفتن آن بهتر است، تا يک طرف تخيير را ترجيح داده و بيانگر رجحان آن باشد، ولي جمله اولي در مقام بيان روزه رمضان و روزه ايام ديگر سال است، و با چنين زمينه اي ديگر ممکن نيست تنها از جمله: (و ان تصوموا خير لکم)و بدون هيچ قرينه اي در کلام استفاده کنيم که مي خواهد روزه رمضان را بر روزه غير رمضان ترجيح دهد.

اشکال پنجم اينکه: مقام آيات، مقام بيان حکم نيست، تا ظهور رجحان از جمله (فمن کان)با حکم وجوبي منافات پيدا کند، بلکه مقام، همانطور که در سابق هم گذشت مقام بيان ملاک تشريع است، و اينکه اگر شارع اسلام حکمي را صادر مي کند خالي از فلسفه و حکمت و خير و نيکوئي نيست، و عينا نظير آيه: "فتوبوا الي بارئکم فاقتلوا انفسکم ذلکم خير لکم" (10) ، و آيه: "فاسعوا الي ذکر الله و ذروا البيع ذلکم خير لکم ان کنتم تعلمون" (11 ، و آيه:"تؤمنون بالله و تجاهدون في سبيل الله باموالکم و انفسکم ذلکم خير لکم ان کنتم تعلمون" (12) است که در هر سه آيه مي فرمايد، حکمي که شده براي شما خير است و آيات در اين باب بسيار

است.

"شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدي"

ماه رمضان نهمين ماه از ماههاي سال قمري و عربي است، که بين ماه شعبان و شوال واقع است، و در قرآن کريم از ماههاي دوازده گانه غير از ماه رمضان نام

هيچ ماه ديگري نيامده.

فرق بين"انزال"و"تنزيل"و اشاره به وجه تسميه قرآن

و کلمه نزول به معناي پائين آمدن و وارد شدن از نقطه بلند است، و فرق ميان انزال و تنزيل اين است که انزال به معناي نازل کردن دفعي و يک پارچه است، و تنزيل به معناي نازل کردن تدريجي است، و کلمه(قرآن)اسم کتابي است که خداي تعالي آنرا بر پيامبر گراميش محمد ص نازل کرده، و به اين جهت آن را قرآن ناميده که(قبلا از جنس خواندنيها نبود، و به منظور اينکه درخور فهم بشر شود نازلش کرد و در نتيجه کتابي) خواندني شد، چنانکه فرمود: "انا جعلناه قرآنا عربيا لعلکم تعقلون" (13) و اين کلمه هم بر مجموع قرآن اطلاق مي شود و هم بر اجزاي آن.

مراد از نزول قرآن در ماه رمضان و نقد و بررسي اقوال مختلف در باره تدريجي يا دفعي بودن نزول آن و اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينکه قرآن يک پارچه در ماه رمضان نازل شده، از سوي ديگر ظاهر آيه شريفه: "و قرآنا فرقناه لتقراه علي الناس علي مکث، و نزلناه تنزيلا" (14) دلالت دارد بر اينکه قرآن کريم به تدريج و در مجموع مدت دعوت رسولخدا ص يعني در مدت تقريبا بيست و سه سال نازل شده، تاريخ هم مؤيد اين معنا است، و از همين جهت بعضي گمان کرده اند که آيه مورد بحث با اين آيه منافات دارد.

و بعضي ديگر در پاسخ گفته اند: قرآن کريم دو بار نازل شده، يک بار در ماه رمضان بطور يک پارچه به آسمان دنيا نازل شد و بار ديگر از آسمان دنيا به تدريج بر زمين نازل شده، و اين پاسخي است

که مفسرين نامبرده آنرا از روايات گرفته اند که بعضي از آنها را در بحث روايتي آينده نقل خواهيم کرد.ان شاء الله ولي بعضي ديگر به اين مفسرين اشکال کرده اند، که در آيه مورد بحث که تعبير به انزال - يعني نازل شدن يک پارچه - فرموده دنبالش فرموده: "هدي للناس و بينات من الهدي و الفرقان" به اين منظور نازل شده که بايد هدايتگر مردم و فارق ميان حق و باطل باشد، و دلائلي روشن از هدايت ارائه دهد، و اين معنا با نازل شدن به آسمان دنيا نمي سازد، چون بنا بر اين

تفسير قرآن کريم سالها در آسمان دنيا بود، در حالي که هدايتگر براي مردم نبود.

بعضي ديگر از اين ايراد پاسخ داده اند به اينکه هدايت بودن قرآن البته به اين معنا که مي تواند هادي مردم باشد و مردم را از ضلالت نجات دهد و فارق ميان حق و باطل باشد، معنائي است که منافات ندارد با اينکه چند سالي در آسمان دنيا بدون هدايت فعلي و خلاصه راکد مانده باشد، تا وقتي زمان به کار افتادنش رسيد از آسمان به زمين نازل گردد، و نظائر آن بسيار است، مانند قوانيني که از مجلس قانونگذاري گذشته تا هر وقت زمان بکار بردن فلان ماده اش رسيد آنرا به کار ببرند، و از قوه به فعليت در آورند.

اين بود پرسش و پاسخهائي که پيرامون آيه کرده اند، و ليکن حق مطلب اين است که حکم قوانين و دستورات با حکم خطاباتي که متوجه اشخاص مي شود فرق دارد، در خطابات بايد قبل از صدور خطاب مخاطبي باشد، هر چند به مدتي اندک آنگاه به او خطاب کنند، و معنا ندارد

خطاب از مقام تخاطب جلوتر باشد، و در قرآن کريم از اين خطابها بسيار است، مانند خطاب در آيه: "قد سمع الله قول التي تجادلک في زوجها و تشتکي الي الله و الله يسمع تحاورکما" (15).

و خطاب در آيه: "و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها و ترکوک قائما". (16) و آيه: "رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه، فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر، و ما بدلوا تبديلا". (17) که در اين سه آيه و امثال آن خطابها متوجه مخاطبيني است که قبل از خطاب وجود داشته اند.

علاوه بر اينکه در قرآن کريم ناسخ و منسوخ هست و معنا ندارد که ناسخ و منسوخ هر دو در يک زمان نازل شوند.

بعضي از مفسرين پاسخ داده اند که مراد از نزول قرآن در ماه رمضان نزول آن قسمتي از قرآن است که در رمضان نازل شده.

ولي اين جواب هم درست نيست، براي اينکه مشهور در نزد مفسرين اين است که رسولخدا ص که مبعوث به قرآن بوده در روز بيست و هفتم از ماه رجب مبعوث

شده، و بين رجب تا رمضان بيش از يک ماه فاصله است، آن وقت چگونه ممکن است در اين مدت بعثت آن جناب از نزول قرآن خالي باشد.

از اينهم که بگذريم آيه هاي اول سوره"علق"شهادت مي دهد که اين سوره اولين سوره اي بوده که نازل شده، و در اولين روز بعثت نازل شده، و همچنين سوره"مدثر"شهادت مي دهد که در روزهاي اول دعوت نازل شده، و به هر حال بسيار بعيد است که اولين آيه نازل، در ماه رمضان باشد علاوه بر اينکه جمله مورد بحث که مي فرمايد:

"شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن"

دلالت

صريحي ندارد بر اينکه مراد از قرآن اولين قسمت نازل آن باشد، پس حمل آيه بر اولين جزء نازل آن حملي است بدون دليل.

و نظير اين آيه در دلالت بر اينکه قرآن در يک زمان نازل شده آيه: "و الکتاب المبين انا انزلناه في ليلة مبارکة انا کنا منذرين" (18) و آيه: "انا انزلناه في ليلة القدر" (19) مي باشد چونکه از اين آيات بر مي آيد همه قرآن در يک زمان نازل شده، و ظاهر آنها نمي سازد با اينکه منظور نزول اولين قسمت نازل آن باشد، و يا منظور اولين روز انزال آن باشد، قرينه اي هم در کلام نيست که بخاطر آن قرينه بتوانيم دست از ظاهر آن برداريم.

آنچه در اين باره از تدبر در آيات کتاب استفاده ميشود

و آنچه از تدبر در آيات کتاب بر مي آيد مطلبي ديگر غير از همه اين مطالب است، چون در آياتي که مي گويد قرآن در ماه رمضان و يا در شبي از شبهاي آن نازل شد تعبير به انزال آمده، که دلالت بر نازل کردن يکپارچه قرآن دارد، و در هيچ يک از آنها تعبير به تنزيل نيامده، مثلا يکجا فرموده: "شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن" (20) جاي ديگر فرموده: "حم و الکتاب المبين انا انزلناه في ليلة مبارکة" (21) ، و در جاي ديگر فرموده: "انا انزلناه في ليلة القدر" (22).

و اين تعبير و نازل شدن يکپارچه به دو اعتبار مي تواند باشد، يکي به اعتبار اينکه مجموع و روي هم رفته قرآن و يا بعضي از آن يکپارچه و يک دفعه نازل شده هر چند که تک تک آياتش به تدريج نازل شده باشد، همچنانکه در مورد باران با اينکه

قطره قطره نازل مي شود، ولي به اعتبار اينکه مجموع بارانها و قطرات مفيد فائده بوده تعبير مي کند به اينکه"کماء انزلناه

من السماء" (23) و نيز بهمين اعتبار فرموده: "کتاب انزلناه اليک مبارک ليدبروا آياته" (24).

دوم به اعتبار اينکه کتاب ماوراي آنچه ما با فهم عادي خود از آن مي فهميم، که معلوم است فهم عادي ما مستلزم آن است که آياتش را جدا جدا تدبر کنيم، و خود هم جدا جدا و به تدريج نازل شود، حقيقت ديگري دارد که به لحاظ آن حقيقت امري واحد و غير تدريجي است، و نزولش به انزال - يک دفعه - است، نه تنزيل(نزول بتدريج).

و همين اعتبار دومي از آيات کريمه قرآن استفاده مي شود مانند آيه: "کتاب احکمت آياته ثم فصلت من لدن حکيم خبير" (25) چون کلمه"احکمت"از احکام است و احکام در مقابل "تفصيل"است، و تفصيل عبارت است از اينکه کتاب را فصل فصل و قطعه قطعه کنند، در نتيجه احکام به معناي آن است که به نحوي باشد که جزء جزء نداشته و اجزايش از يکديگر متمايز نباشد، چون همه اش به يک معنا بر مي گردد، که آن معنا جزء و فصل ندارد و آيه شريفه صريح است در اينکه اين تفصيل که ما امروز در قرآن مشاهده مي کنيم تفصيلي است که بعدها به قرآن داده شده، و گرنه در آغاز محکم و بدون جزء و فصل بوده.

از اين آيه روشن تر، آيه"و لقد جئناهم بکتاب فصلناه علي علم هدي و رحمة لقوم يؤمنون. هل ينظرون الا تاويله يوم ياتي تاويله يقول الذين نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق" (26).

و آيه"و ما کان هذا القرآن ان يفتري من

دون الله، و لکن تصديق الذي بين يديه و تفصيل الکتاب لا ريب فيه من رب العالمين"تا آنجا که مي فرمايد: "بل کذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله" (27) چه از اين آيات و مخصوصا آيه شريفه سوره يونس به خوبي استفاده مي شود که مساله تفصيل و جداسازي امري است که بعدها بر کتاب خدا عارض شده است و قبلا به اين صورت نبوده.

پس کتاب به خودي خود چيزي است، و تفصيلي که عارض بر آن شده چيزي ديگر، و کفاري که کتاب را تکذيب کردند تکذيبشان مربوط به تفصيل کتاب است، و ناشي از اين است که فراموش کردند اين تفصيل به چه چيز برگشت مي کند و به زودي در قيامت مي فهمند و جز فهميدن چاره اي ندارند، آن وقت پشيمان مي شوند در حالي که پشيماني سودي برايشان نداشته، و راه گريزي هم ندارند، و اين آيه اشعاري هم به اين معنا دارد که کتاب اصلي تاويل کتاب خواندني يعني قرآن است.

از آيه مورد بحث روشن تر اين آيه شريفه است: "حم و الکتاب المبين، انا جعلناه قرآنا عربيا لعلکم تعقلون و انه في ام الکتاب لدينا لعلي حکيم" (28) چون اين آيه ظهور در اين معنا دارد که قرآن قبلا در کتاب مبيني بوده که خواندني و عربي نبوده، و بعدها خواندني و عربي شده، و لباس الفاظ آنهم به واژه عربيت پوشيده، تا مردم آن را بفهمند و گرنه همين کتاب قبلا در "ام الکتاب"، که نزد خدا مقامي بلند داشته است، بوده مقامي که دست خرد بدان نمي رسد، کتابي که حکيم است، يعني مانند کتاب قرآن آيه آيه و سوره سوره نيست.

و

آيات شريفه"فلا اقسم بمواقع النجوم، و انه لقسم لو تعلمون عظيم، انه لقرآن کريم، في کتاب مکنون، لا يمسه الا المطهرون، تنزيل من رب العالمين" (29) نيز در سياق آيه سوره زخرف است، چون از ظاهر آن به خوبي بر مي آيد، قرآن کريم در کتاب مکنون و پنهان از ديد بشر قرار داشته، در کتابي که جز پاکان کسي با آن تماس ندارد، و از آن کتاب که نزد رب العالمين است نازل شده است، و اما قبل از نازل شدن موقعيتي در کتاب مکنون داشته، مکنون از اغيار همان که در آيه سوره زخرف ام الکتابش خوانده، و در سوره بروج لوح محفوظش ناميده و فرموده: "بل هو قرآن مجيد في لوح محفوظ" (30) بلکه اين لوح از اين جهت محفوظ است که دگرگونگي در آن راه ندارد، و معلوم است قرآني که بايد به تدريج نازل شود(چون به عالمي نازل مي شود که زمان و تدرج بر همه آن حاکم است)هرگز از ناسخ و منسوخ و از تدريج خالي نيست و اين تدرج خود نوعي تبدل است، پس کتاب مبين که اصل قرآن است و خالي از

تفصيل و تدرج است، امري است غير اين قرآن نازل شده، و قرآن به منزله لباسي ست براي آن امر.

و همين معنا يعني اينکه قرآن، نازل شده و بشري شده کتاب مبين(که ما آن را حقيقت کتاب مي ناميم)باشد، و به منزله لباسي باشد براي اندام صاحب لباس، و مثال باشد براي حقيقت و نيز به منزله مثل باشد براي غرض صاحب کلام، خود مصحح آن است که احيانا آن حقيقت را هم قرآن بناميم همچنانکه در آيه شريفه: "بل هو

قرآن مجيد في لوح محفوظ" (31) و آياتي ديگر اين تعبير آمده، و همين نکته باعث مي شود که آيه: "شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن" (32) ، و آيه"انا انزلناه في ليلة القدر" (33) ، و آيه"انا انزلناه في ليلة مبارکة" (34) را که دلالت دارند بر اينکه قرآن يک دفعه نازل شده حمل کنيم بر نازل شدن حقيقت قرآن، يعني کتاب مبين، بر قلب رسولخدا ص در يک شب، همچنانکه همين قرآن بعد از آنکه بشري و خواندني و مفصل شد، تدريجا در مدت بيست و سه سال دعوت نبويه نازل شده است.

اين نزول تدريجي از آيات زير استفاده مي شود: "و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضي اليک وحيه" (35) و آيات: "لا تحرک به لسانک لتعجل به، ان علينا جمعه و قرآنه، فاذا قراناه فاتبع قرآنه ثم ان علينا بيانه" (36) چون از اين آيات بر مي آيد که رسولخدا ص مي دانسته چه آيه اي بر او نازل مي شود، و به همين جهت قبل از آنکه وحي آيه اي تمام شود او از پيش، آيه را مي خوانده، و خداي تعالي از اين کار نهيش فرمود، که ان شاء الله توضيحش در جاي مناسب خواهد آمد.

و سخن کوتاه آنکه: اگر کسي در آيات قرآني تدبر و دقت کند هيچ چاره اي جز اين ندارد که اعتراف کند به اينکه آيات قرآني دلالت دارد بر اينکه اين قرآني که تدريجا بر رسول خدا ص نازل شده متکي بر حقيقتي است متعالي و بس بلند که عقول عامه بشر قاصر از درک آن، و دست افکار ملوث به لوث هوسها و قذارتهاي ماده شان از رسيدن به آن حقيقت کوتاه

است، و اينکه نخست اين حقيقت بر رسولخدا ص نازل شده بود و به وي تعليم داده بود که منظورش از کتاب(که بعدا تدريجا نازل مي شود)چيست.و ما ان شاء الله در بحث پيرامون تاويل و تنزيل در تفسير آيه شريفه: "هو الذي انزل عليک الکتاب منه آيات محکمات" (37) باز در اين باره سخن خواهيم گفت.

اين آن مطلبي است که گفتيم با دقت و تدبر از آيات کريمه قرآن به دست مي آيد بله محدثين که کارشان تنها نقل حديث است و نيز علماي علم کلام و همچنين علماي مادي اين عصر از آنجا که منکر ماوراي ماده و محسوساتند ناگزير شده اند اين آيات و نظائر آن را که دلالت دارند بر اينکه مثلا قرآن هدايت و رحمت و نور و روح و مواقع نجوم و کتاب مبين است، و يا در لوح محفوظ و نازل از ناحيه خدا است، و يا در صحف مطهره است، و يا تعبيرات ديگري که از قرآن شده، همه را حمل کنند بر اقسامي از استعاره و مجازگوئي، و با اين عمل خود قرآن را همپايه يک کتاب شعري کرده اند، (که به قول معروف هر چه گزافي تر و دروغ تر باشد شيرين تر و شيواتر است).

گفتار بعضي از اهل بحث در توجيه نزول قرآن در ماه رمضان

بعضي ديگر از اهل بحث و تحقيق در معناي اينکه چگونه ممکن است قرآن در ماه رمضان نازل شده باشد؟ گفتاري دارد که خلاصه اش از نظر خواننده مي گذرد.

هيچ شکي نيست در اينکه بعثت رسولخدا ص قرين و توام با نزول اولين بخش آن بوده، و در آن بخش به وي دستور داده که مردم را تبليغ و

انذار کن، از سوي ديگر در اين نيز هيچ شکي نيست که بعثت و نزول اولين بخش قرآن، در شب اتفاق افتاده، براي اينکه آيه شريفه:"انا انزلناه في ليلة مبارکة انا کنا منذرين" (38) ، صريحا مي فرمايد: که قرآن در شب نازل شده، و باز شکي نيست که آن شب از شب هاي رمضان بوده، براي اينکه در سوره بقره آيه 185مي فرمايد: "شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن".

پس تا اينجا هيچ شکي نيست تنها گفتگو در اين است که منظور اين آيات تمام قرآن است يا بعضي از آن؟در پاسخ از اين سؤال مي گوئيم: گو اينکه همه قرآن در يک شب نازل نشده، اما همينکه سوره حمد که مشتمل بر بسياري از معارف قرآن است در يک شب نازل شده، مثل اين

است که همه قرآن در يک شب نازل شده باشد، و بهمين اعتبار مي شود گفت: (ما قرآن را در فلان شب نازل کرديم).

پاسخ ديگري که مي توان گفت اينکه: کلمه قرآن همانطور که بر همه آيات بين دو جلد اطلاق مي شود، بر بعض از آن نيز اطلاق مي گردد، همانطور که بر ساير کتب آسماني از قبيل تورات و انجيل و زبور نيز اطلاق مي گردد، و اين خود اصطلاحي است از قرآن کريم.

آنگاه اضافه کرده: که اولين بخشي که نازل شده"اقرء باسم ربک الذي خلق..." (39) است که در شب بيست و پنجم رمضان نازل شد، در حالي که رسول خدا ص در وسط بيابان بود، و به طرف خانه خديجه مي آمد، همينکه اين آيات به وي وحي شد به خاطرش رسيد از جبرئيل بپرسد: چگونه پروردگار خود را ياد کند، دوباره جبرئيل خود را به وي نشان

داد و تعليمش داد که بگويد: "بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين"تا آخر سوره حمد، و سپس کيفيت نماز را به او ياد داد، و از نظرش غائب شد، رسول خدا ص به خود آمد در حالي که اثري از جبرئيل نيافت، تنها از آنچه ديده بود، تعبي و کوفتگي در خود احساس کرد، تعبي که همواره بعد از ديدن جبرئيل به او دست مي داد، و چون اولين بار بود که به چنين منظره اي بر مي خورد و نمي دانست که از طرف خدا مبعوث به نبوت و هدايت خلق شده، لذا وقتي به خانه درآمد از شدت خستگي آن شب را تا به صبح خوابيد، صبح آن شب مجددا فرشته وحي نزد او برگشت و اين سوره را بر او نازل کرد: "يا ايها المدثر قم فانذر". (40) آنگاه مفسر نامبرده مي گويد پس معناي نازل شدن قرآن همين نازل شدن سوره حمد است، که در ماه رمضان و مصادف با شب قدر نازل شده، و اما آنچه در کتب شيعه ديده مي شود که بعثت در روز بيست و هفتم رجب بوده، رواياتي است که علاوه بر اينکه جز در بعضي از کتب شيعه که تاريخ تاليفش جلوتر از قرن چهارم هجرت نيست، يافت نمي شود مخالف کتاب خدا نيز هست، چون متوجه شديد که کتاب خدا نزول قرآن را در ماه رمضان دانسته.

سپس اضافه مي کند: که در اين ميان روايات ديگري هست مؤيد آن روايات که مي گويد معناي نزول قرآن در ماه رمضان اين است که قرآن قبل از بعثت رسولخدا ص يک جا از لوح محفوظ به بيت المعمور نازل شد، و جبرئيل آن را

در بيت المعمور به ملائکه املاء کرد، تا آنکه بعد از بعثت به تدريج بر رسول خدا ص نازل شد.

و اين روايات اوهامي است خرافي که دست اجانب آنها را با روايات اسلام آميخته

کرده و به چند جهت مردود است، 1 - مخالف کتاب خدا هستند 2 - لوح محفوظ را جزء ماوراي طبيعت دانسته در حالي که لوح محفوظ عبارت است از عالم طبيعت و بيت المعمور عبارت است از کره زمين، که با سکونت بشر معمور و آباد گشت، اين بود خلاصه گفتار آن مفسر.

توضيح بي پايگي و واهي بودن آن گفتار

مؤلف: من نمي دانم کدام يک از جملات اين مفسر که سراسر آن فاسد است قابل اصلاح است تا به وجهي از وجوه با حق و حقيقت منطبق شود، چون در چنين صورتي قضيه شبيه مثل معروف مي شود که مي گويند وصله از خود جامه بيشتر است.

زيرا اولا اين افسانه که وي از پيش خود در باره بعثت درست کرده و يا اينکه گفته اولين بخش نازل شده چيست"اقرء باسم ربک"وقتي نازل شد که رسول خدا ص در راه بود، و بعد از آن سوره حمد نازل شد، و آنگاه نماز را به آن جناب تعليم داده و آن حضرت داخل خانه شد و از خستگي به خواب رفت، و صبح آن شب سوره مدثر نازل شده، امر به تبليغش نمود همه اينها مطالبي است که نه آيه محکمه دلالت بر آن دارد، و نه سنت قائمه، بلکه تنها و تنها قصه اي است تخيلي که نه با کتاب موافق است و نه با حديث، و بيان ناسازگاريش خواهد آمد.

و ثانيا وي گفته: که بطور مسلم بعثت و نزول قرآن

و امر به تبليغ هر سه مقارن هم اتفاق افتاد، و در مقام تفسير و توضيح اين سخن گفته است: نبوت با نزول قرآن آغاز شد و رسولخدا ص تنها در يک شب نبي و غير رسول بود، و صبح همان شب به مقام رسالت هم رسيد، چون سوره"مدثر"او را امر به تبليغ نمود، ولي اين مفسر هرگز نمي تواند بر طبق گفته هاي خود دليلي از کتاب يا سنت بياورد، و عجب اينجا است که مساله را از مسلمات گرفته، در حالي که چنين نيست اما از نظر سنت مسلم نيست براي اينکه کتب سنت چه آنها که علماي اهل سنت تاليف کرده اند، و چه آنها که علماي اماميه تاليف کرده اند، همه بعد از دو قرن و بيشتر از عصر رسولخدا ص تدوين شده اند، هر چند که مفسر نامبرده اين اشکال را منحصرا به کتب شيعه وارد دانسته، ولي تمامي کتب عامه نيز اينطور بوده اند، اگر در روايات شيعه دسيسه شده باشد.در روايات عامه نيز شده است و اما کتب تاريخ علاوه بر اينکه متعرض اين جزئيات نشده احتمال دسيسه در آنها بيشتر است، و اگر بيشتر هم نباشد حداقل مانند کتب حديث در معرض آن بوده است.

و اما کتاب خدا که براي هر اهل فني روشن است که دلالت آيات آن بر مساله بعثت قاصرتر از دلالت روايات است، بلکه مي توان گفت آيات قرآن بر خلاف آنچه مفسر نامبرده در مساله بعثت گفته دلالت دارد، و رسما افسانه و بافته هاي او را تکذيب مي کند، چون سوره علق بطوريکه اهل حديث گفته اند و به شهادت پنج آيه اول آن اولين سوره اي بوده که بر رسولخدا ص نازل شده،

و احدي از مفسرين نگفته و حتي احتمالش را هم نداده که تکه تکه نازل شده باشد، و حداقل احتمال مي دهيم که يک باره نازل شده باشد، مشتمل بر اين نکته است که رسولخدا ص در انظار مردم نماز مي خوانده، و بعضي از مردم او را از اين کار نهي مي کردند، و در مجالس قريش از او بدگوئي مي کرده اند، و اگر قبل از سوره علق قرآن بر آن جناب نازل نشده بود، پس رسول خدا ص چگونه نماز مي خوانده، و در نمازش چه مي گفته؟سوره علق هم از نماز به غير از امر سجده که دستوري ديگر نداده، پس معلوم مي شود آن جناب قبل از سوره علق نمازي داشته و کساني بوده اند که آن جناب را از نماز نهي مي کرده اند، و از نهي خود دست بردار نبوده اند، مگر اينکه بگوئي منظور از اين نمازگزار شخصي ديگر غير از رسولخدا ص است، و اين حرف بطلانش روشن است، براي اينکه در آخر سوره به خود آن جناب خطاب نموده مي فرمايد: "کلا لا تطعه"آن کسي را که به تو مي گويد نماز مخوان اطاعت مکن، بلکه همچنان خدا را سجده کن، و به او نزديک شو.

اينک آياتي از همين سوره که دلالت بر بطلان قول مزبور دارد: "ارايت الذي ينهي عبدا اذا صلي ارايت ان کان علي الهدي.او امر بالتقوي.ارايت ان کذب و تولي.ا لم يعلم بان الله يري؟.کلا لئن لم ينته لنسفعا بالناصية.ناصية کاذبة خاطئة.فليدع ناديه.سندع الزبانية.

کلا لا تطعه و اسجد و اقترب." (41) پس از اين سوره استفاده مي شود که رسولخدا ص قبل از نازل شدن اولين سوره از قرآن هم نماز مي خوانده، و خود بر طريق هدايت بوده و

احيانا ديگران را هم امر به تقوا مي کرده، و اين همان نبوت است، ولي رسالت نيست، و بهمين جهت اين وضع آن جناب را انذار نناميده، پس آن جناب قبل از بعثت هم نبي بوده، و نماز مي خوانده، با اينکه هنوز قرآن بر او نازل نشده بود، و سوره حمد که جزء نماز است نيامده، و مامور به تبليغ نشده بود.

و اما سوره حمد، مدتها بعد از بعثت نازل شد، و اگر نزولش بلا فاصله بعد از سوره علق بود، و بقول اين مفسر در قلب رسولخدا ص خطور کرده بود جا داشت بفرمايد: "قل بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله رب العالمين..."و يا بفرمايد: "بسم الله الرحمن الرحيم قل الحمد لله رب العالمين...".

مترجم: (چون سوره علق به عبارتي آغاز شده که معناي"قل"را مي دهد اگر سوره حمد هم بلا فاصله با آن سوره نازل شده بود بايد کلمه"قل"و يا"اقرء"در اول آن قرار مي داشت).

و نيز لازم بود که در اين سوره گفتار در جمله"مالک يوم الدين"تمام شود زيرا بقيه سوره از غرض بيگانه است از طرفي ختم شدن سوره در جمله"مالک يوم الدين"از نظر بلاغت قرآن شريف مناسب تر و لايق تر بود.

بله در سوره حجر که به شهادت مضامين آياتش از سوره هاي مکي است و بيانش خواهد آمد فرموده: "و لقد آتيناک سبعا من المثاني و القرآن العظيم" (42) و مراد از کلمه" سبع مثاني"سوره حمد است که در آيه شريفه در مقابل قرآن عظيم قرار گرفته و اين منتها درجه تجليل و تعظيم از سوره حمد است و ليکن با همه اين احوال سوره حمد قرآن ناميده نشده بلکه هفت آيه از آيات قرآن معرفي شده به

دليل اينکه آيه: "کتابا متشابها مثاني" (43) همه قرآن مثاني خوانده شده و در آيه سوره حجر سوره حمد هفت عدد از آن مثاني خوانده شده.

و با اين حال از آنجا که سوره حجر مشتمل بر نامي از سوره حمد است معلوم مي شود سوره حمد قبل از سوره حجر نازل شده.

و نيز از آنجائي که سوره حجر مشتمل بر آيه"فاصدع بما تؤمروا عرض عن المشرکين انا کفيناک المستهزئين..." (44) مي فهميم که رسولخدا ص مدتي دست از انذار کشيده بود و در اين آيه مجددا مامور بدان شده که مي فرمايد: "فاصدع"پس از سوره حجر دو چيز استفاده شد يکي ترک انذار و ديگر نزول سوره حمد قبل از آن و شما از کجا ثابت مي کنيد که نزول حمد قبل از ترک انذار بوده؟.

و اما سوره مدثر و مطالبي را که مشتمل است چون آيه"قم فانذر"اگر گفته شود همه آن يک باره نازل شده حال آيه: "قم فانذر"حال آيه: "فاصدع بما تؤمر"در سوره حجر است و نيز حال جمله"و اعرض عن المشرکين"در سوره حجر حال جمله"ذرني و من خلقت وحيدا"در

سوره مدثر است و هر دو مضموني نزديک به هم دارند، از هر دو فهميده مي شود اولا کساني مزاحم دعوت رسول خدا ص بوده اند و در ثاني رسول خدا ص مدتي انذار را تعطيل کرده بود.

و چنانچه سوره مدثر قطعه قطعه نازل شده باز از سياق آن بر مي آيد که تنها صدر آن در آغاز رسالت نازل شده و بقيه بعد از تعطيل انذار آمده است.

و ثالثا اينکه مي گويد: (رواياتي که مي گويد قرآن قبل از بعثت و يکپارچه در شب قدر از لوح محفوظ به بيت المعمور نازل

شده و بعد از بعثت به تدريج از بيت المعمور بر رسول خدا ص نازل مي شده رواياتي است جعلي و خرافي چون مخالف کتاب است و مضموني مستقيم ندارد، بلکه مراد از لوح محفوظ عالم طبيعت و مراد از بيت المعمور کره زمين است)گفتاري است خطا و افتراء و به دليل اينکه اولا: ظاهر هيچ آيه اي از آيات قرآن مخالف با اين روايات نيست و بيانش از نظر خواننده گذشت.

و ثانيا: در روايات نامبرده نفرموده اند: قرآن قبل از بعثت، يک جا به بيت المعمور نازل شد، و کلمه يک جا را مفسر نامبرده در اثر دقت نکردن در روايات اضافه کرده و ثالثا: تفسير لوح محفوظ به عالم طبيعت تفسيري است بسيار زشت و خنده آور، و ما نمي دانيم بنا به گفته وي به چه مناسبت عالم طبيعت در کلام خدا لوح محفوظ خوانده شده؟، آيا از اين جهت است که عالم طبيعت از تغير و دگرگوني محفوظ است؟که عالم طبيعت جاي همه دگرگوني ها است چون عالم حرکات است و ذوات موجودات سيال و صفاتشان هر لحظه در تغيير است.

و يا از اين جهت لوح محفوظ خوانده شده که تکوينا و يا تشريعا از فساد و تباهي محفوظ است؟که اين نيز خلاف واقع است، براي اينکه عالم طبيعت عالم کون و فساد است. و يا بدين جهت بوده که از اطلاع اغيار محفوظ است يعني غير اهل اطلاع کسي از اسرار آن آگاه نيست همچنانکه آيه شريفه: "انه لقرآن کريم في کتاب مکنون لا يمسه الا المطهرون" (45) خبر مي دهد؟که اين نيز صحيح نيست براي اينکه ادراک هر صاحب ادراکي نسبت به عالم طبيعت يکسان است.

و بعد از همه اين اشکالات اشکال مهمي که

به وي وارد است اين است که اين مفسر در توجيه نازل شدن قرآن در ماه رمضان هيچ وجه صحيحي که هم در جاي خود صحيح باشد، و هم لفظ آيه آن را بپذيرد، نياورده، چون خلاصه گفتارش اين شد که معناي جمله"انزل فيه القرآن"اين است که"کانما انزل فيه القرآن"يعني گويا قرآن در ماه رمضان نازل شده و

معناي آيه"انا انزلناه في ليلة""کانا انزلناه في ليلة"است، يعني گويا ما قرآن را در يک شب نازل کرديم، و حال آنکه نه اهل لغت چنين معنائي از چنين عبارتي مي فهمد، و نه اهل عرف و آشناي به سياق کلام.

و اگر جايز باشد کسي بگويد نزول قرآن در شب قدر به خاطر نزول سوره حمد است، که مشتمل بر رؤوس مطالب قرآن است، بايد جايز باشد که ديگري بگويد معناي نزول قرآن نزول همه آن، يعني اجمال معارف آن است بر قلب رسولخدا ص، و هيچ مانعي هم ندارد که کسي اين حرف را بزند و بيانش در سابق گذشت.

البته در گفتار مفسر نامبرده اشکالهاي ديگري نيز هست، که چون بيرون از غرض ما بود متعرض آنها نشديم.

"هدي للناس و بينات من الهدي و الفرقان"

مورد استعمال کلمه"ناس"

کلمه ناس - که عبارت است از طبقه پائين افراد جامعه که سطح فکرشان نازلترين سطح است، بيشتر در همين طبقه اطلاق مي شود چنانکه آيه: "و لکن اکثر الناس لا يعلمون" (46) و آيه: "و تلک الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون" (47) اطلاق گرديده، معلوم مي شود ناس معنائي اعم از علما و غير علما دارد.

و اين اکثريت همانهايند که اساس زندگيشان بر تقليد است و خود نيروي تشخيص و تميز در

امور معنوي به وسيله دليل و برهان را ندارند، و نمي توانند از راه دليل ميان حق و باطل را تشخيص دهند، مگر آنکه کسي ديگر ايشان را هدايت نموده حق را بر ايشان روشن سازد، و قرآن کريم همان روشنگري است که مي تواند براي اين طبقه حق را از باطل جدا کند، و بهترين هدايت است.

اما خواصي از مردم که در ناحيه علم و عمل تکامل يافته اند، و استعداد اقتباس از انوار هدايت الهيه و اعتماد به فرقان ميان حق و باطل را دارند، قرآن کريم براي آنان بينات و شواهدي از هدايت است، و نيز براي آنان جنبه فرقان را دارد، چون اين طبقه را به سوي حق هدايت نموده، حق را برايشان مشخص مي کند، و روشن مي کند که چگونه بايد ميان حق و باطل فرق گذاشت، همچنانکه فرمود: "يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام، و يخرجهم من الظلمات الي النور باذنه و يهديهم الي صراط مستقيم". (48)

از اينجا علت اينکه چرا ميان"هدي"و ميان"بينات من الهدي"مقابله انداخت؟روشن مي گردد، چون مقابله ميان آن دو مقابله ميان عام و خاص است، قرآن براي بعضي افراد هدايت، و براي بعضي ديگر بيناتي از هدايت است.

"فمن شهد منکم الشهر فليصمه"

کلمه"شهادت"به معناي حاضر بودن در جريان، و اطلاع يافتن از آن است، (وقتي مي گوئيم من در وقوع فلان امر شاهد بودم، يعني حاضر بودم، و در نتيجه حضورم از جريان اطلاع يافتم)، و شاهد ماه رمضان بودن، به اين معنا است که انسان همچنان زنده و هوشيار بماند، تا ماه رمضان فرا رسد، و آدمي از فرا رسيدنش آگاه شود، و اين شهادت هم نسبت به تمامي ماه

صادق است، و هم نسبت به بعضي از آن، (مانند اينکه آدمي در اوائل ماه، مسافر باشد و در اواخر آن حاضر شود)و اما اينکه مراد از شهود شهر اين باشد که انسان شاهد رؤيت هلال رمضان باشد در حالي که مسافر هم نباشد، صحيح نيست چون دليلي در لفظ آيه بر آن نيست، بله از راه ملازمه آنهم در بعضي از اوقات و به کمک قرائن مي توان چنين معنائي را بر آيه تحميل کرد، و ليکن در آيه هيچ قرينه اي بر اين معنا وجود ندارد.

"و من کان منکم مريضا او علي سفر فعدة من ايام اخر"

وارد ساختن اين جمله در آيه مورد بحث از قبيل تکرار به منظور تاکيد و غيره نيست، چون قبلا هم گفتيم دو آيه قبلي در مقام بيان حکم نبودند، و تنها در مقام زمينه چيني بودند، و فقط آيه سوم حکم را بيان مي کند، پس آيه سوم مشتمل بر جمله تکراري نيست.

"يريد الله بکم اليسر، و لا يريد بکم العسر، و لتکملوا العدة"

کانه اين جمله مي خواهد مجموع مطالب آيه را تعليل کند، هم استثنا شدن مريض و مسافر و افطار کردن آن دو در ماه رمضان را، و هم روزه گرفتن در ايام ديگر سال را، چيزي که هست اينکه جمله اول مطلب اول را تعليل مي کند و مي فرمايد چون خدا سهولت را برايتان خواسته، و جمله آخر يعني"و لتکملوا العدة"مطلب بعد را و مي فرمايد اينکه گفتيم به همان عدد از روزهاي ديگر سال را روزه بگيريد براي اين بود که تکميل سي روز امري واجب است.

و حرف"لام"در جمله"و لتکملوا العدة"الخ لام غايت است، و جمله عطف است بر جمله: " يريد"الخ،

چون آن جمله نيز مشتمل بر معناي غايت بود، و تقدير کلام اين است که:

اگر ما شما را دستور داديم که در سفر و مرض روزه را بخوريد براي اين بود که بار تکليف شما را سبک کنيم، و هم براي اينکه عدد سي روزه را تکميل کرده باشيم، و بعيد نيست که ايراد جمله: "و لتکملوا العدة"باعث شده که ديگر مانند آيه قبلي حکم آن صورت را که روزه طاقت فرسا باشد بيان نکند چون هم بيان آيه قبلي براي اينجا نيز کافي بود و هم کلمه(سختي بر شما نخواسته)دلالت بر آن مي کرد.

"و لتکبروا الله علي ما هديکم و لعلکم تشکرون..."

ظاهر دو جمله مورد بحث بطوريکه لام غايت(البته غايت به معناي غرض که آن نيز اصطلاح ديگري است)اشعار دارد، اين است که مي خواهند غايت و نتيجه اصل روزه را بيان کنند، نه حکم استثناي مريض و مسافر را چون وقتي مي بينيم جمله"شهر رمضان"را مقيد کرد به جمله: "الذي انزل فيه القرآن..."، مي فهميم که ميان وجوب روزه رمضان و نازل شدن قرآن در رمضان يک نحوه ارتباط و پيوستگي وجود دارد، در نتيجه برگشت معناي ايت به اين مي شود که تلبس و اشتغال به روزه براي اظهار کبريائي حق تعالي ست به خاطر اينکه قرآن را بر ايشان نازل فرمود، و ربوبيت خود و عبوديت بندگان را اعلام داشت، و نيز بدين منظور بود که در مقابل اينکه به سوي حق هدايتشان فرموده و با کتاب خود برايشان حق را از باطل جدا کرده شکرش را بجاي آرند.

و چون روزه وقتي متصف به اين صفت مي شود، يعني وقتي شکر نعمت هاي خدا مي شود که مشتمل بر حقيقت معناي روزه باشد، يعني از روي اخلاص انجام شود،

و روزه دار از آلودگيهاي طبيعت پاک باشد، و از بزرگترين مشتهيات نفس چشم بپوشد، لذا دنبال آيه نفرمود:"و ليتشکروا الله"، چون شکر تنها با روزه واقعي محقق مي شود، بلکه در مقابل فرمود: "و لتکبروا الله علي ما هديکم"براي اينکه تکبير و بزرگداشت خدا با صورت روزه هم انجام مي شود، چه اينکه اين صورت، حقيقت هم داشته باشد و يا نداشته باشد، و بهمين جهت مساله شکر را با کلمه"لعل اميد است"، از تکبير جدا کرد، و فرمود، "و لتکبروا الله علي ما هديکم، و لعلکم تشکرون"همانطور که در اول آيات، در باره روزه فرمود: " لعلکم تتقون".

بحث روايتي(شامل رواياتي در ذيل آيات روزه و نزول قرآن)

در حديث قدسي(يعني احاديثي که سلسله سندش منتهي به خود خداي تعالي مي شود)آمده: که

خداي تعالي فرمود: روزه فقط براي من است، و من خود جزاي آن را مي دهم. (49)

مراد از حديث قدسي: روزه فقط براي من است و من جزاي آن هستم(يا جزاي آن

را ميدهم)

مؤلف: اين روايت را شيعه و سني البته با مختصر اختلافي نقل کرده اند و وجه اينکه روزه براي خداي سبحان است اين است که تنها عبادتي است که از امور عدمي تشکيل مي شود، بخلاف عبادتهاي ديگر، از قبيل نماز، و حج و امثال آن، که از امور وجودي ترکيب مي يابد، و يا حداقل امور وجودي هم در آنها دخالت دارند، و معلوم است که فعل وجودي نمي تواند محض و خالص در اظهار عبوديت عبد و ربوبيت رب سبحان باشد، چون خالي از نقايص مادي و آفت محدوديت و اثبات انانيت نيست، و ممکن است در انجام آن قصد غير خدا هم به ميان آيد، و سهمي از

آن را براي غير خدا انجام دهد، چنانکه در موارد ريا و سمعه و سجده براي غير خدا اين آفت ها مشاهده مي شود، بخلاف عملي که همه اش نفي است، يعني روزه که عبارت است از نخوردن، ننوشيدن، و فلان و بهمان نکردن، که صاحبش خود را بالاتر از اسارت در برابر ماديات مي بيند، و با خويشتن داري خود را از لوث شهوات نفس پاک نگه مي دارد، و اين امور عدمي چيزي نيست که غير خدا هم سهمي از آن داشته باشد، زيرا امري است تنها ميان بنده و پروردگارش و طبعا کسي جز خدا از آن با خبر نمي شود.

و اينکه فرموده: و"انا اجزي به"اگر کلمه"اجزي"را به صيغه معلوم بخوانيم، يعني من جزاي آن را مي دهم آن وقت دلالت مي کند بر اينکه در دادن اجر به بنده، کسي ميان او و خدا فاصله و واسطه نمي شود، همانطور که بنده هم در بندگي و عبادت خدا به وسيله روزه کسي را دخيل قرار نداد، و نگذاشت کسي از روزه داريش با خبر شود، چنانکه در باره صدقه آمده است: صدقه را تنها خدا مي گيرد، و بين صدقه دهنده و خدا کسي واسطه نيست، و در قرآن هم آمده: "و ياخذ الصدقات" (50) و اما اگر"اجزي"را به صيغه مجهول بخوانيم، معنايش اين مي شود: (خود من جزاي روزه قرار مي گيرم)آن وقت عبارت کنايه مي شود از نزديکي روزه دار به خداي تعالي.

و در کافي از امام صادق ع روايت آورده که رسول خدا ص در اوائل بعثت مدتي پشت سر هم روزه مي گرفت، بطوريکه اشخاص مطلع مي گفتند ديگر ترک نمي کند و سپس مدتي روزه را ترک مي کرد بطوريکه اشخاص مي گفتند ديگر روزه نمي گيرد، بعد از

مدتي اين رسم را رها کرد، يک روز روزه مي گرفت، و يک روز افطار مي کرد، که اين همان روزه داوود پيغمبر است، بعد از مدتي اين رسم را کنار گذاشت، و در هر ماه ايام البيض آن

ماه يعني(سيزده و چهارده و پانزدهم)آن را روزه مي گرفت، و سپس اين را هم ترک کرد، و در هر ده روز دو پنجشنبه و بين آن دو يک چهارشنبه روزه مي گرفت، و اين رسم را تا آخر عمر ادامه داد. (51) و از عنبسة العابد روايت شده که گفت: رسولخدا ص در ايامي که از دنيا رفت، در اين رسم و برنامه بود که همه ساله شعبان و رمضان و سه روز از هر ماه را روزه مي گرفت. (52) مؤلف: اخبار از طريق اهل بيت ع در اين باب بسيار است، و اين همان روزه سنتي است که رسول خدا ص مي گرفت و گرنه روزه واجب تنها همان روزه رمضان است.

و در تفسير عياشي از امام صادق ع روايت کرده که در تفسير آيه: "يا ايها الذين آمنوا کتب عليکم الصيام"فرموده: اين مخصوص مؤمنين است. (53) و از جميل روايت آورده که گفت: از امام صادق ع از معناي آيه: "يا ايها الذين آمنوا کتب عليکم الصيام"، و"يا ايها الذين آمنوا کتب عليکم القتال"پرسيدم، فرمود:همه اين خطاب ها شامل حال گمراهان و منافقين و خلاصه تمامي افرادي که به ظاهر شهادت به توحيد و نبوت و معاد داده اند مي شود. (54) و در فقيه از حفص روايت کرده که گفت از امام صادق ع شنيدم مي فرمود:روزه ماه رمضان قبل از امت اسلام بر هيچ امتي واجب نبود، عرضه داشتم: پس اينکه خداي عزوجل

مي فرمايد: "يا ايها الذين آمنوا کتب عليکم الصيام کما کتب علي الذين من قبلکم"چيست؟فرمود: بله ماه رمضان قبل از امت اسلام روزه اش واجب بوده، اما نه بر امتها بلکه تنها بر انبياي آنان، خداوند امت اسلام را بر ساير امم برتري داده، چيزي را که بر رسول خود واجب کرده بود بر امتش هم واجب فرمود. (55) مؤلف: اين روايت به خاطر اينکه اسماعيل بن محمد در سند آن هست ضعيف است، و اين معنا در روايتي ديگر از عالم ع آمده که آنهم مرسل است، يعني اصلا سندش ذکر نشده، و به نظر مي رسد هر دو روايت يکي باشد، و به هر حال از اخبار آحاد است، و ظاهر آيه هم مساعد با اين نيست که مراد از جمله"کما کتب علي الذين من قبلکم"تنها خصوص

انبيا باشد، و به فرضي که چنين چيزي منظور بوده، از آنجائي که مقام مقام زمينه چيني و تشويق و ترغيب بوده، تصريح به اسم آن انبيا از کنايه بهتر و مؤثرتر بود، و خدا دانا است.

چند روايت در باره معناي"قرآن"، "فرقان"و"کتاب"

و در کافي از کسي که از امام صادق ع سؤال نموده روايت کرده که گفت:پرسيدم آيا کلمه"قرآن"و کلمه"فرقان"به يک معنا است؟و يا هر يک معنائي جداگانه دارد؟ فرمود: قرآن همه کتاب خدا است، و فرقان تنها آن آياتي است که احکام واجب را در بر دارد. (56) و در کتاب جوامع از آن جناب ع روايت کرده که فرمود: فرقان عبارت است از هر آيه محکمي که در قرآن است.

و در تفسير عياشي و قمي از آن جناب ع روايت آورده اند که فرمود: فرقان عبارت است از هر امر محکمي که

در قرآن است، و کتاب عبارت است از آن آياتي که انبياي قبل را تصديق مي کند. (57) مؤلف: خود کلمه"فرقان"و کلمه"کتاب"هم با معنائي که در وايت براي آن دو شده سازگار است، و در بعضي از اخبار آمده که کلمه"رمضان"يکي از اسماي خداي تعالي است پس ديگر شايسته نيست کسي بگويد رمضان آمد و رمضان رفت، بلکه بايد گفت: ماه رمضان آمد و ماه رمضان رفت، (تا آخر حديث)و اين روايت خبر واحدي است که در باب خودش غريب است، و اين کلام از ميان مفسرين از قتاده نيز نقل شده.

ولي در اخباري که راجع به اسامي خداي تعالي وارد شده نام"رمضان"ديده نمي شود، علاوه بر اينکه کلمه"رمضان"بدون اينکه کلمه"ماه"قبل از آن آيد و نيز کلمه "رمضانان"" دو رمضان"در روايات وارده از رسولخدا ص و ائمه اهل بيت ع بسيار آمده، و اين جدا بعيد است که احتمال دهيم هر جا کلمه"رمضان"در احاديث آمده"شهر رمضان"بوده، و راوي کلمه"شهر"را از آن انداخته باشد. (58) و در تفسير عياشي از صباح بن نباته روايت شده که گفت: من به امام صادق ع عرضه داشتم: ابن ابي يعفور به من دستور داد چند مساله را از شما بپرسم حضرت پرسيد آن مسائل چيست؟عرضه داشتم: او از شما مي پرسد: وقتي ماه رمضان آمد و من در منزل باشم آيا جايز است مسافرت کنم؟فرمود: خداي تعالي مي فرمايد: "فمن شهد منکم الشهر فليصمه"، پس هر کس ماه رمضان را درک کند و در ميان خانواده اش باشد نمي تواند مسافرت

کند، مگر براي حج و يا عمره، و يا براي طلب مالي که مي ترسد اگر به دنبالش نرود تلف بشود. (59) مؤلف: و اين نکته استفاده لطيفي است

که امام از اطلاق آيه براي حکم کراهت سفر کرده است چون مسافرت در رمضان جايز است اما با کراهت.

و در کافي از علي بن الحسين ع روايت آورده که فرمود: اما روزه در سفر و در حال مرض، عامه در آن اختلاف کرده اند، بعضي گفته اند: مريض و مسافر مي تواند روزه بگيرد، و بعضي ديگر گفته اند نبايد بگيرد، طايفه سوم گفته اند مختار است، اگر خواست بگيرد و اگر نخواست نگيرد، ولي ما مي گوئيم بايد در اين دو حال حتما روزه را بشکند، و افطار کند، (منظور اين است که روزه نبايد بگيرد، پس اگر در سفر و يا حال مرض روزه بگيرد روزه اش درست نيست بايد آن چند روز را دوباره قضا کند)براي اينکه خداي عزوجل مي فرمايد، "فمن کان منکم مريضا او علي سفر فعدة من ايام اخر". (60) مؤلف: اين روايت را عياشي نيز نقل کرده است.

و در تفسير عياشي از امام باقر ع روايت آورده که در تفسير جمله"فمن شهد منکم الشهر فليصمه"فرموده: چقدر اين بيان براي کسي که تعقلش کند روشن است!براي اينکه در عبارتي کوتاه اين معنا را رسانده، که هر کس ماه رمضان را درک کرد بايد روزه اش را بگيرد، و هر کس در ماه رمضان مسافرت کرد بايد روزه اش را بخورد. (61) مؤلف: روايات وارده از ائمه اهل بيت ع در اينکه مريض و مسافر حتما بايد روزه اش را بخورد بسيار زياد است، و اين مذهب ائمه اهل بيت ع است، (بخلاف علماي اهل سنت که روزه رمضان را براي مسافر و مريض اختياري مي دانند)، و آيه شريفه بطوريکه خواننده توجه فرمود بر مذهب ائمه اهل بيت ع دلالت دارد. (62) و

نيز در تفسير عياشي از ابي بصير روايت آمده که گفت: من از امام ع از معناي جمله: "و علي الذين يطيقونه فدية طعام مسکين"پرسيدم فرمود: منظور بيماران و سالخوردگاني است که توانائي روزه گرفتن ندارند. (63)

و باز در همان تفسير از امام باقر ع در تفسير همان آيه نقل کرده، که فرمود: منظور سالخورده و کسي است که عطش آزارش مي دهد. (64) و نيز در همان تفسير از امام صادق ع روايت آورده که فرمود منظور زني است که از جان فرزندش بترسد و سالخوردگاني که روزه برايشان طاقت فرسا باشد. (65) مؤلف: روايات در تفسير آيه، از ائمه ع بسيار است، و در روايت ابي بصير مراد از مريض آن بيماراني اند که قبل از ايام ماه رمضان بيمار باشند و نتوانند قضاي روزه رمضان را در ساير ايام سال بجا آورند، چون واضح است که کلمه(مريض)در جمله: "فمن کان منکم مريضا"شامل مريض نامبرده نمي شود، و کلمه(عطاش)که در روايت آمده به معناي بيماري عطش است. (66) (که ظاهرا همان مرض قند باشد)."مترجم"باز در همان تفسير از سعيد از امام صادق ع روايت آمده که فرمود: در عيد فطر هم تکبير هست، عرضه داشتم تکبير که غير از روز قربان نيست، فرمود: چرا در عيد فطر هم هست، ليکن مستحب است که در مغرب و عشاء و فجر و ظهر و عصر و دو رکعت نماز عيد گفته شود. (67) و در کافي از سعيد نقاش روايت کرده که گفت امام صادق ع فرمود: براي من در شب عيد فطر تکبير هست، اما واجب يست بلکه مستحب است، مي گويد، پرسيدم اين تکبير در چه وقت مستحب است؟فرمود

در شب عيد در مغرب و عشا و در نماز صبح و نماز عيد آنگاه قطع مي شود، مي گويد عرضه داشتم: چگونه تکبير بگويم؟فرمود: مي گوئي"الله اکبر، الله اکبر، لا اله الا الله، و الله اکبر، الله اکبر و لله الحمد، الله اکبر علي ما هدانا"و منظور از کلام خدا که مي فرمايد: "و لتکملوا العدة"همين است، چون معنايش اين است که نماز را کامل کنيد.و خدا را در برابر اينکه هدايتتان کرده تکبير کنيد، و تکبير همين است که بگوئيد:"الله اکبر، لا اله الا الله، و الله اکبر، و لله الحمد"راوي مي گويد در روايت ديگري آمده که تکبير آخر را چهار بار بايد گفت. (68) مؤلف: اختلاف اين دو روايت که يکي تکبير را در ظهر و عصر نيز مستحب مي داند و ديگري نمي داند ممکن ست حمل شود بر مراتب استحباب، يعني دومي مستحب باشد، و اولي مستحب تر، و اينکه فرمود: منظور از(و لتکملوا العدة)اکمال نماز است شايد منظور اين باشد که

با خواندن نماز عيد، عدد روزه را تکميل کنيد و باز خود تکبيرات را بگوئيد، که خدا شما را هدايت کرد، و اين با معنائي که ما از ظاهر جمله، "و لتکبروا الله علي ما هديکم..."فهميديم منافات ندارد، براي اينکه کلام امام استفاده حکم استحبابي از مورد وجوب است، نظير آنکه در سابق در جمله: "فمن شهد منکم الشهر فليصمه"گذشت، که گفتم از آن، کراهت مسافرت در ماه رمضان براي کسي که اول ماه را درک کند استفاده کرده اند، و اختلاف آخر تکبيرات در دو جاي روايت اخير مؤيد اين احتمال است که بعضي داده و گفته اند در جمله:"و لتکبروا الله علي ما هديکم"تکبير به دليل اينکه با

حرف(علي)متعدي شده متضمن معناي حمد است.

و در تفسير عياشي از ابن ابي عمير از امام صادق ع روايت کرده که گفت: به آن حضرت عرضه داشتم: فدايت شوم احاديثي که در بين ما بر سر زبانها جريان دارد مبني بر اينکه رسول خدا ص بيست و نه روز روزه مي گرفت، بيشتر است از احاديثي که مي گويد، سي روز روزه مي گرفت؟آيا احاديث اول درست است؟فرمود يک کلمه از آنها سخن خدا نيست، و رسول خدا ص غير از سي روز روزه نگرفته، و علتش هم اين است که قرآن مي فرمايد: "و لتکملوا العدة"و آيا رسولخدا ص آن را ناقص مي کرد؟ (69) مؤلف: اينکه امام فرمود: (آيا رسولخدا ص آنرا ناقص مي کرد)استفهامي است انکاري، و روايت دلالت دارد بر بياني که ما کرديم، و گفتيم ظاهر تکميل، تکميل ماه رمضان است.

و در محاسن برقي از بعضي راويان شيعه نقل کرده که او بدون ذکر سند گفته منظور از تکبير در جمله: "و لتکبروا الله علي ما هديکم"تعظيم، و منظور از هدايت، ولايت است. (70) مؤلف: اينکه هدايت به معناي ولايت باشد از باب تطبيق کلي بر مصداق است و ممکن است از قبيل همان قسم بياناتي باشد که نامش را تاويل گذاشته اند، چنانکه در بعضي از روايات آمده و در معناي دو کلمه"يسر و عسر"فرموده اند: يسر ولايت و عسر مخالفت با خدا و دوستي با دشمنان خداست.

و در کافي از حفص بن غياث از امام صادق ع نقل کرده که گفت: از آن جناب از کلام خداي عزوجل پرسيدم، که مي فرمايد: "شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن"،

چطور مي فرمايد قرآن در ماه رمضان نازل شد، با اينکه در دو دهه بين اول

و آخرش نازل شده؟ (71) امام ع فرمود: قرآن در ماه رمضان يک باره به بيت المعمور نازل شد و سپس در طول بيست سال به تدريج به زمين نازل گرديد، آنگاه فرمود: رسولخدا ص فرموده صحف ابراهيم در اولين شب از ماه رمضان نازل شد، و تورات در روز ششم رمضان، و زبور در هيجدهم رمضان و قرآن در بيست و سوم از ماه رمضان نازل شده.

مؤلف: اين روايت را که کافي از امام صادق و آن جناب از رسولخدا ص نقل کرده الدر المنثور به چند طريق آن را از واثلة بن اسقع از رسولخدا ص نقل کرده است (72).

و نيز در کافي و فقيه از يعقوب روايت کرده که گفت: مردي را شنيدم که از امام صادق ع از شب قدر مي پرسيد، که آيا گذشته و يا همه ساله هست؟فرمود: اگر شب قدر از بين برود، و برداشته شود، قرآن هم برداشته مي شود. (73) و در الدر المنثور از ابن عباس روايت کرده که در باره ماه رمضان و ليله مبارکه و ليله قدر گفت: ليله قدر همان ليله مبارکه است که در ماه رمضان واقع است، که در آن ماه قرآن کريم از ذکر به بيت المعمور نازل شد، و بيت المعمور همان موقع ستارگان در آسمان دنيا است، که قرآن در آنجا قرار گرفت، و سپس به تدريج به رسولخدا ص نازل شد، قسمتي در امر و قسمتي در نهي و آياتي در باره جنگها نازل مي شد. (74) مؤلف: اين معنا از غير ابن عباس مانند سعيد بن جبير نيز روايت شده، و از گفتار ابن عباس چنين بر مي آيد که اين نظريه خود را

از آيات قرآني استفاده کرده، مانند آيه: "و الذکر الحکيم" (75) و آيات: "و کتاب مسطور في رق منشور و البيت المعمور و السقف المرفوع" (76) و آيات"فلا اقسم بمواقع النجوم، و انه لقسم لو تعلمون عظيم، انه لقرآن کريم، في کتاب مکنون لا يمسه الا

المطهرون" (77) و آيه: "و زينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا" (78) که ارتباط گفتار ابن عباس با همه اين آيات روشن است، تنها نقطه ابهامي که در کلام وي هست و معلوم نيست از کجاي قرآن استفاده کرده، اين است که گفته: محل ستارگان، آسمان اول، و موطن قرآن است، و دلالت آيات سوره واقعه بر اين معنا روشن نيست.

بله در روايات ائمه اهل بيت ع آمده که بيت المعمور در آسمان است که ان شاء الله بحث ما پيرامون آن خواهد آمد.

مطلب ديگري که تذکرش لازم است، اين است که احاديث هم مانند قرآن کريم محکم و متشابه دارد، و اشاره و رمز در ميان احاديث بسيار شايع است، و مخصوصا در مثل اينگونه حقايق(که فهم بشر از درکش عاجز است)مانند لوح، و قلم، و حجب، و آسمان، و بيت معمور، و بحر مسجور، لا جرم بر يک فرد دانشمند لازم است که براي بدست آوردن معناي واقعي کلام سعي کند قرائن کلام را به دست آورد.

پي نوشت ها:

1)و او را(يوسف را)به بهاي ناچيزي، درهمي چند فروختند."سوره يوسف آيه 20"

2)اي کساني که ايمان آورده ايد براي شما در باره کشتگان قصاص مقرر شد."سوره بقره آيه 178"

3)بر شما مقرر شد هنگامي که مرگ يکي از شما فرا رسد اگر مالي بجاي گذارد براي پدر و مادر و خويشاوندان وصيت کند."سوره بقره آيه 180"

4)خدا

قضاء رانده که من و رسولانم غلبه خواهيم کرد."سوره مجادله آيه 21"

5)مي نويسيم آنچه از پيش فرستادند، و آنچه اثر که از دنبال دارند."سوره يس آيه 12"

6)و بر ايشان(بني اسرائيل)نوشتيم که شخص در مقابل شخص است(يعني اگر کسي ديگري را کشت اولياء مقتول حق دارند قاتل را بکشند و جان او برابر مقتول است.)"سوره مائده آيه 45"

7)اگر نيکي کنيد به خود نيکي کرده ايد، و اگر بدي کنيد نيز به خود کرده ايد."سوره اسراء آيه 7"

8)هان اي مردم شما همان محتاجان به خدائيد، و خدا همانا بي نياز است."سوره فاطر آيه 15"

9)ما خبر داريم از اينکه سخن آنان تو را اندوهناک کرده، ولي آنها تو را تکذيب نمي کنند، بلکه ستمکاران آيات خدا را انکار مي کنند."سوره انعام آيه 33"

10)به سوي آفريننده تان بازگشت کنيد و خودتان را(يعني کساني را که گوساله پرستيده اند)بکشيد آن براي شما بهتر است."سوره بقره آيه 54"

11)بشتابيد به سوي ذکر خدا و سوداگري را واگذاريد اين براي شما بهتر است." سوره جمعه آيه 9"

12)ايمان به خداي آوريد و در راه خدا با مال و جان خود جهادي کنيد اين براي شما بهتر است اگر بدانيد."سوره صف آيه 11".

13)ما آن را(قرآن را)کتابي خواندني و عربي کرديم باشد که شما درکش کنيد."سوره زخرف آيه 3"

14)و قرآني که آن را قسمت قسمت کرديم تا کم کم بر مردمش، بخواني و به تدريج نازلش کرديم."سوره اسراء آيه 106"

15)خدا سخن آن کس که در باره همسرش با تو مجادله مي کرد و به خدا شکوه مي کرد شنيد، و خدا همه گفتگوي شما را مي شنود."سوره مجادله آيه 1"

16)و چون تجارت يا لهوي مي بينند تو را در وسط سخن در حالي که ايستاده اي رها مي کنند."سوره جمعه

آيه 11"

17)مرداني که عهد خود را که با خدا بسته اند وفا مي کنند، بعضي از ايشان عمرشان سرآمده، و بعضي ديگر منتظر سرآمدن عمرند، و کمترين گوشه اي از عهد خود را دگرگون نمي سازند."سوره احزاب آيه 23"

18)سوگند به کتاب روشنگر که ما آن را در شبي با برکت نازل کرديم، که ما همواره کار بيم رساني را داشته ايم."سوره دخان آيه 3"

19)ما آن را در شب قدر نازل کرديم."سوره قدر آيه 1"

20)سوره بقره آيه 185

21)سوره دخان آيه 3

22)سوره قدر آيه 1

23)مثل آبي که ما آن را از بالا نازل کرده ايم."سوره يونس آيه 24"

24)کتابي که ما نازلش کرديم بر تو کتابي پر برکت تا در آياتش تدبر کنند."سوره ص آيه 29"

25)کتابي است که قبلا نزد حکيم خبير، فشرده بود، و سپس آياتش از هم جدا شد."سوره هود آيه 1"

26)محققا براي آنها کتابي آورده ايم که از روي علم تفصيل داديم کتابي که هدايت و رحمت است براي قومي که ايمان آورند آيا جز تاويل آن را منتظرند روزي که تاويلش بيايد آنها که از پيش آن را فراموش کرده اند اقرار مي کنند که رسولان پروردگار ما به حق آمده و حق گفتند."سوره اعراف آيه 52 - 53"

27)اين کتابي نيست که بتوان به خدا افتراء زد، ليکن مصدق کتب آسماني عصر خودش و تفصيل همان کتابها است کتابي است بدون شک از ناحيه رب العالمين(تا آنجا که مي فرمايد): بلکه اينان چيزي را تکذيب مي کنند که احاطه علمي بدان ندارند، و هنوز تاويلش نيامده."سوره يونس آيه 39 - 37"

28)حم سوگند به کتاب روشنگر که ما آن را کتابي خواندني و عربي کرديم، تا شايد شما تعقل کنيد، و گرنه آن کتاب در کتابي اصلي بود،

که نزد ما مقامي بلند و فرزانه دارد."سوره زخرف آيه 1 - 4"

29)سوگند به جايگاههاي ستارگان نخورم، و آن اگر بدانيد سوگندي بزرگ است محققا قرآني است ارجمند در نامه اي نهفته، جز پاک شدگان به آن دسترسي نيابند نازل کردني از پروردگار جهانيان است."سوره واقعه آيه 80"

30)آن قرآني مجيد است که در لوح محفوظ قرار دارد."سوره بروج آيه 22"

31)بلکه آن قرآني است ارجمند در لوحي محفوظ."سوره بروج آيه 22"

32)ماه رمضان که در آن قرآن را نازل کرديم."سوره بقره آيه 185"

33)ما نازل کرديم قرآن را در شب قدر."سوره قدر آيه 1"

34)ما نازل کرديم قرآن را در شبي مبارک."سوره دخان آيه 2"

35)در قرآن قبل از تمام شدن وحيش عجله مکن."سوره طه آيه 114"

36)زبان خود را بدان حرکت مده، که به آن عجله کرده باشي، چونکه جمع آن و نيز خواندش به عهده ما است، پس همينکه آنرا خوانديم خواندنش را پيروي کن، و سپس به عهده ما است که آنرا بيان کنيم."سوره قيامت آيات 15 - 19"

37)سوره آل عمران آيه 7

38)ما نازل کرديم قرآن را در شبي مبارک و ما هستيم بيم دهندگان."سوره دخان آيه 2"

39)سوره علق آيه 1

40)اي جامه بخود پيچيده برخيز و بترسان."سوره مدثر آيه 2 - 1"

41)آيا ديدي آن کسي را که بنده اي را از اينکه نماز بخواند نهي مي کرد، تو اي نهي کننده هيچ مي داني که اگر آن بنده بر راه راست باشد، و يا به پرهيزکاري دستور دهد، ديگر جا ندارد که تو او را از نمازش نهي کني، اي پيامبر تو بگو آيا مي داني آن نهي کننده را که اگر تو را تکذيب کند، و از تو روي بگرداند چه کيفري خواهد

داشت؟ راستي آيا او نمي داند که خدا رفتار او را مي بيند، و از قصد او اطلاع دارد؟بداند که جريان به اين سادگي ها نيست اگر از آزار پيامبر دست برندارد موي پيشاني او را که موي پيشاني مردي دروغگو و خطاکار است خواهيم گرفت، پس بايد اهل مجلس و قبيله و عشيره خود را بخواند، تا او را ياري دهند ما هم به زودي زبانه دوزخ را عليه او خواهيم خواند، تا او را فراگيرد.نه چنان است فرمان او مبر و نماز را ترک مکن همچنان سجده کن و نزديک شو."سوره علق آيه 19"

42)و همانا تو را هفت آيه و اين قرآن بزرگ را داديم."سوره حجر آيه 87"

43)سوره زمر آيه 23

44)آنچه را دستور داده اي آشکار کن و از مشرکان روي گردان."سوره حجر آيه 95"

45)سوره واقعه آيه 79.

46)ولي بيشتر مردم نمي دانند."سوره روم آيه 30"

47)و اين مثلها را براي مردم مي زنيم و ليکن به جز دانايان آن را نمي فهمند." سوره عنکبوت آيه 43"

48)خداوند به وسيله قرآن کساني را که پيرو خوشنودي اويند به سوي راههاي سلامت هدايت نموده از ظلمت ها به سوي نور بيرون مي کند با اذن خودش و به سوي صراط مستقيمشان راه مي نماياند."سوره مائده آيه 16"

49)بحار الانوار ج 96 ص 245 حديث 14

50)و خداوند مي گيرد صدقات را."سوره توبه آيه 105"

51 و 52)فروع کافي ج 4 باب صوم رسول الله ص ص 89 و 91

53و 54)تفسير عياشي ج 1 ص 78

55)فقيه ج 2 ص 61 حديث 14

56)اصول کافي ج 2 ص 630 ح 11

57)تفسير عياشي ج 1 ص 9 و تفسير قمي ج 1 ص 96

58)وسائل ج 7 ص 232

59)تفسير عياشي ج 1 ص 80

60)فروع کافي ج 4 ص

86

61)عياشي ج 1 ص 81

62)وسائل ج 7 ص 154 و ص 123

63)تفسير عياشي ج 1 ص 78 - 79

64و65)تفسير عياشي ج 1 ص 78 - 79

66و 67)تفسير عياشي ج 1 ص 82

68)فروع کافي ج 4 ص 166

69)تفسير عياشي ج 1 ص 82

70)محاسن ص 107 باب ولايت

71)اصول کافي ج 2 ص 628

72)الدر المنثور ج 1 ص 189

73)فروع کافي ج 4 ص 158 حديث 7 و فقيه ج 2 ص 101

74)الدر المنثور ج 1 ص 189

75)سوره آل عمران آيه 58

76)سوگند به کتاب سطربندي شده در اوراقي انتشارپذير، و سوگند به بيت معمور و سقف بلند گشته."سوره طور آيه 5"

77)سوگند به محل ستارگان که اين سوگند اگر بدانيد سوگندي است عظيم، که قرآن کريم در کتاب پنهان بود، کتابي که جز پاکان با آن تماس ندارند."سوره واقعه آيه 79"11

78)ما آسمان دنيا را به چراغهائي زينت داديم."سوره فصلت آيه 12".

روزه داري

روزه يکي از واجباتي است(1)که در آيات قرآن به آن اشاره شده است . اين عمل عبادي علاوه بر اطاعت فرمان خداوند متعال و رضايت او، داراي آثار و برکات ارزنده اي است که در زندگي انسان به خوبي قابل مشاهده مي باشد .

آنچه خداوند متعال درباره روزه داري فرموده است، عمدتا در آيات 183 - 187 سوره بقره بيان شده است، که در اينجا چند آيه مورد بحث قرار مي گيرد:

«يا ايها الذين آمنوا کتب عليکم الصيام کما کتب علي الذين من قبلکم لعلکم تتقون » ; «اي کساني که ايمان آورده ايد، روزه بر شما مقرر شده، همانگونه که بر کساني که پيش از شما (بودند) مقرر شده بود، باشد که پرهيزکاري کنيد .»

از اين آيه نوراني سه مطلب استفاده مي شود:

1 . روزه

يکي از واجبات است .

2 . روزه در امتهاي گذشته نيز واجب بوده است .

3 . روزه زمينه ساز پرهيزکاري است .

در آيه بعد مي فرمايد: «اياما معدودات فمن کان منکم مريضا او علي سفر فعدة من ايام اخر وعلي الذين يطيقونه فدية طعام مسکين فمن تطوع خيرا فهو خير له وان تصوموا خير لکم ان کنتم تعلمون » ;

(روزه در) روزهاي معدودي (بر شما مقرر شده است) . هر کس از شما بيمار يا در سفر باشد، (به همان شماره) تعدادي از روزهاي ديگر (را روزه بدارد) و بر کساني که (روزه) طاقت فرساست، کفاره اي است که خوراک دادن به بينوايي است و هر کس به ميل خود، بيشتر نيکي کند، پس آن براي او بهتر است و اگر بدانيد، روزه گرفتن براي شما بهتر است .»

نکات قابل استفاده از اين آيه عبارتند از:

1 . کساني که از روزه گرفتن معاف هستند عبارتند از:

الف: مريضها .

ب: مسافران; که اين دو دسته بايد در زمان ديگري روزه بگيرند .

ج: ناتوانان از روزه .

2 . روزه گرفتن براي همگان بهتر است .

بنابراين خداوند در حکم روزه نهايت فضل و رحمت خودش را روشن ساخته است . چون اولا فرمود: امتهاي گذشته نيز مشمول حکم روزه بوده اند و هنگامي که عبادت سختي مانند روزه همگاني شد، تحمل آن آسان مي شود . ثانيا: حکمت وجوب روزه را که تقوا است بيان کرده است . ثالثا فرمود: اين حکم وجوب روزه منحصر به ايام محدودي است که اگر براي هميشه يا در اکثر روزها و وقتها آن را واجب مي کرد مشقت بزرگي پديد مي آمد . رابعا: حکم وجوب روزه را در ماه پر فضيلت

رمضان قرار داد که ماه نزول قرآن کريم است . خامسا: مشقت و زحمت لزوم روزه را از مسافر و مريض برطرف کرد که در حال مرض و سفر روزه واجب نيست .

علت وجوب روزه

امام صادق عليه السلام در اين باره مي فرمايد: «انما فرض الله عز وجل الصيام ليستوي به الغني والفقير; وذلک لان الغني لم يکن ليجد مس الجوع، فيرحم الفقير; لان الغني کلما اراد شيئا قدر عليه، فاراد الله عزوجل ان يستوي بين خلقه وان يذيق الغني مس الجوع والالم ليرق علي الضعيف ويرحم الجائع(2);

همانا خداوند روزه را واجب ساخت تا به سبب آن توانگر و تهيدست برابر شوند; زيرا توانگر رنج گرسنگي را در نمي يابد تا به تهيدست رحم کند . چرا که توانگر هرگاه چيزي بخواهد مي تواند آن را فراهم آورد . لذا خداي عزوجل خواسته است تا ميان آفريدگانش برابري ايجاد کند و رنج گرسنگي و سختي را به توانگر بچشاند تا بر ناتوان دل بسوزاند و به گرسنه رحم کند .»

نتايج روزه داري

1 . تقوا و پرهيزکاري:

چنانکه گذشت قرآن کريم يکي و شايد مهم ترين نتيجه روزه داري را تقوا و پرهيزکاري ذکر کرده است و در پرتو اين تقوا است که انسان حقيقت بين مي شود .

چون که تقوا بست دودست هوا

حق گشايد هر دو دست عقل را

2 . تقويت اخلاص:

حضرت زهرا عليها السلام در اين باره مي فرمايند: «فرض الله الصيام تثبيتا للاخلاص(3);

خداوند روزه را واجب گردانيد تا اخلاص را (در زندگي انسانها) تثبيت نمايد .»

3 . رهايي از عذاب الهي:

علي عليه السلام در اين زمينه مي فرمايند:

«... وصوم شهر رمضان فانه جنة من العذاب; روزه ماه رمضان سپر نجات از عذاب الهي است .»

4 . حکمت

و يقين:

رسول گرامي صلي الله عليه و آله فرمود: در شب معراج گفتم: «يا رب وما ميراث الصوم؟ قال: الصوم يورث الحکمة والحکمة تورث المعرفة، والمعرفة تورث اليقين فاذا استيقن العبد لا يبالي کيف اصبح، بعسر ام بيسر(4);

در معراج عرض کردم: پروردگارا! ميراث روزه داري چيست؟ ندا رسيد: روزه باعث پيدايش "حکمت" (در انسان) است و حکمت نيز مايه پيدايش معرفت است و "معرفت" عامل حصول "يقين" (در جان آدمي) است و آن گاه که بنده اي به يقين برسد، باکي ندارد که چگونه زندگي وي مي گذرد; در سختي يا راحتي؟»

5 . پاداش الهي:

پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله فرمود: خداوند تبارک و تعالي فرمود: «الصوم لي وانا اجزي به(5); روزه از آن من است و من به آن پاداش مي دهم .»

6 . تندرستي:

تندرستي از ديگر آثار روزه است که در روايات معصومين نيز به آن اشاره شده است . پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود: «... صوموا تصحوا(6); روزه بگيريد تا سلامتي يابيد .»

7 . آمرزش گناهان:

پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: «ما من صائم يحضر قوما يطعمون الا سبحت اعضاؤه، وکانت صلاة الملائکة عليه، وکانت صلاتهم استغفارا(7);

هيچ روزه داري نيست که بر عده اي در حال غذا خوردن وارد شود، مگر اينکه اندامهايش تسبيح گويند و فرشتگان بر او درود فرستند و درود فرشتگان آمرزش خواهي است .»

8 . استجابت دعا:

امام صادق عليه السلام فرمود: «نوم الصائم عبادة وصمته تسبيح، وعمله متقبل ودعاؤه مستجاب(8);

خواب روزه دار عبادت و سکوتش تسبيح و عملش پذيرفته و دعايش مستجاب است .»

9 . تضعيف شهوت:

پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود: «عليکم بالصوم; فانه محمسة للعروق ومذهبة

للاشر(9);

بر شما باد به روزه گرفتن که آن رگها را مي برد (شهوت را کم مي کند) و سرمستي را مي برد .»

حسن ختام

اين موضوع را با کلامي نوراني از رسول گرامي اسلام به پايان مي بريم که فرمودند:

«من صام ثلاثة ايام من کل شهر کان کمن صام الدهر کله; لان الله عزوجل يقول: من جاء بالحسنة فله عشر امثالها(10);

هر کس در هر ماه سه روز روزه بگيرد، مانند کسي است که همه عمر روزه گرفته باشد; زيرا خداي عزوجل مي فرمايد: هر کس يک کار نيک کند، ده برابر آن برايش منظور مي شود .»

پاورقي ها

(1).پايگاه حوزه مجله مبلغان شماره 47، 10 موضوع قرآني براي سخنراني.

(2). من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 2، ص 73 .

(3). علل الشرايع، ج 1، ص 246 .

(4). ميزان الحکمة، ج 5، ص 475 .

(5). کافي، کتاب صوم، ج 4، ص 63 .

(6). ميزان الحکمة، حرف صاد، ح 10927 .

(7). ثواب الاعمال، ص 77 .

(8). من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 76، ح 1783 .

(9). ميزان الحکمة، 10918 .

(10). دعائم الاسلام، ج 1، ص 283 .

اهميت ماه مبارك رمضان و جايگاه ويژه روزه

درباره اهميت ماه مبارك رمضان و جايگاه فوق العاده روزه و همچنين درباره انواع روزه و احكام و ضوابط هر يك از آنها، اشاراتى-هر چند كوتاه-داشته باشيم.

لذا گويم:در فضيلت و شرافت ماه مبارك رمضان همين بس كه در ميان ماه هاى قمرى تنها ماهى است كه خداى تبارك و تعالى نام آن را در كتاب شريف خود ذكر نموده و آن را ظرف زمانى نزول انزالى قرآن-كه جزء بهترين هداياى الهى به جامعه بشريت است-معرفى فرموده است.در قرآن كريم راجع به اين ماه عظيم چنين آمده است:

شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان...(2);ماه رمضان ماهى است كه قرآن در آن نازل شده

است تا رهنمودى باشد براى مردم و نشانه هاى روشنى از هدايت و فرقان...».

و شايد به سبب همين فضل و شرافت است كه در برخى از روايات معتبر، اين ماه به عنوان نخستين ماه سال معرفى شده(3)و برخى از بزرگان نيز بر همين مبنا فرمايشاتى فرموده اند.

عالم جليل القدر و صاحب كرامات، حضرت سيد بن طاووس-رضوان الله تعالى عليه-در كتاب شريف اقبال الاعمال چنين مى فرمايد:

و اعلم انى وجدت الروايات مختلفات في انه هل اول السنة المحرم او شهررمضان؟لكنى رايت عمل من ادركته من علماء اصحابنا المعتبرين و كثيرا من تصانيف علمائهم الماضين ان اول السنة شهر رمضان على التعيين.و لعل شهرالصيام اول العام فى عبادات الاسلام و المحرم اول السنة فى غير ذلك من التواريخ و مهام الانام.(4)بدان كه اين جانب درباره اين كه آيا نخستين ماه سال، ماه محرم است يا ماه رمضان، روايات را مختلف يافتم، ولى با توجه به عمل علماى اصحاب و بسيارى از تصانيف علماى پيشين به تحقيق دريافتم كه نخستين ماه سال، ماه رمضان است و شايد بتوان چنين گفت كه در ناحيه عبادات اسلامى، نخستين ماه سال، ماه رمضان و در غير آن موارد، يعنى در ناحيه حوادث تاريخى وديگر امور مهم، نخستين ماه سال، ماه محرم است.»

به هر حال، چه نخستين ماه سال را ماه رمضان بدانيم و چه ماه محرم، درجايگاه ويژه ماه مبارك رمضان و اهميتى كه بزرگان دين به اين ماه داده و مى دهند، هيچ گونه ترديدى وجود ندارد.

خطبه شعبانيه

در ميان روايات بسيارى كه از معصومين عليهم السلام در بيان شان و منزلت ماه مبارك رمضان نقل شده است براى خطبه اى كه نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آن را در آخرين جمعه

ماه شعبان يكى از سال هاى بعد از هجرت، به مناسبت فرا رسيدن ماه پر بركت رمضان ايراد فرموده اند، شانى به سزاست و شايد در باب بيان فضيلت اين ماه و شرح وظايفى كه مسلمانان در آن به عهده دارند، متنى به جامعيت خطبه ياد شده نداشته باشيم.لذا ما در اين مختصر، ابتدا به نقل آن تبرك جسته و سپس مطالبى را درتوضيح برخى از بخش هاى مهم آن تقديم مى كنيم.

مرحوم سيد بن طاووس-قدس الله نفسه الزكية-در اقبال الاعمال از كتاب بشارة المصطفى لشيعة المرتضى نقل مى كند:حسن بن على فضال از قول امام ابو الحسن على بن موسى الرضا عليه السلام و آن جناب از قول اجداد طاهرين خودنقل كرده است كه امير المؤمنين على بن ابى طالب عليهما السلام فرمود:روزى-آخرين جمعه ماه شعبان-رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى ما خطبه خواند و چنين فرمود:

ايها الناس!انه قد اقبل اليكم شهر الله بالبركة و الرحمة و المغفرة.شهر هو عندالله افضل الشهور، و ايامه افضل الايام، و لياليه افضل الليالى، و ساعاته افضل الساعات.هو شهر دعيتم فيه الى ضيافة الله و جعلتم فيه من اهل كرامة الله.انفاسكم فيه تسبيح و نومكم فيه عبادة و عملكم فيه مقبول و دعاؤكم فيه مستجاب فاسئلوا الله ربكم بنيات صادقة و قلوب طاهرة ان يوفقكم لصيامه و تلاوة كتابه، فان الشقى من حرم غفران الله في هذا الشهر العظيم و اذكروا بجوعكم وعطشكم فيه جوع يوم القيامة و عطشه و تصدقوا على فقرائكم و مساكينكم ووقروا كباركم و ارحموا صغاركم و صلوا ارحامكم و احفظوا السنتكم و غضواعما لا يحل النظر اليه ابصاركم و عما لا يحل الاستماع اليه اسماعكم و تحننواعلى ايتام الناس يتحنن على ايتامكم و

توبوا الى الله من ذنوبكم و ارفعوا اليه ايديكم بالدعاء في اوقات صلواتكم;فانها افضل الساعات ينظر الله عز و جل فيها بالرحمة الى عباده.يجيبهم اذا ناجوه و يلبيهم اذا نادوه و يستجيب لهم اذادعوه.

ايها الناس!ان انفسكم مرهونة باعمالكم ففكوها باستغفاركم.و ظهوركم ثقيلة من اوزاركم فخففوا عنها بطول سجودكم.و اعلموا ان الله-تعالى ذكره-اقسم بعزته ان لا يعذب المصلين و الساجدين و ان لا يروعهم بالنار يوم يقوم الناس لرب العالمين.

ايها الناس!من فطر منكم صائما مؤمنا في هذا الشهر كان له بذلك عند الله عتق رقبة و مغفرة لما مضى من ذنوبه.قيل:يا رسول الله! و ليس كلنا يقدر على ذلك فقال صلى الله عليه و آله و سلم:اتقوا النار و لو بشق تمرة، اتقوا النار و لو بشربة من ماء.ايها الناس!من حسن منكم فى هذا الشهر خلقه كان له جواز على الصراط يوم تزل فيه الاقدام، و من خفف في هذا الشهر عما ملكت يمينه خفف الله عليه حسابه، ومن كف فيه شره كف الله عنه غضبه يوم يلقاه، و من اكرم فيه يتيما اكرمه الله يوم يلقاه، و من وصل فيه رحمه وصله الله برحمته يوم يلقاه، و من قطع فيه رحمه قطع الله عنه رحمته يوم يلقاه، و من تطوع فيه بصلوة كتب الله له براءة من النار، و من ادى فيه فرضا كان له ثواب من ادى سبعين فريضة فيما سواه من الشهور، ومن اكثر فيه من الصلوة على ثقل الله ميزانه يوم تخف الموازين، و من تلا فيه آية من القرآن كان له مثل اجر من ختم القرآن في غيره من الشهور.

ايها الناس!ان ابواب الجنان في هذا الشهر مفتحة، فسلوا ربكم ان لا يغلقهاعليكم و ابواب النيران مغلقة فسلوا ربكم ان لا يفتحها عليكم و

الشياطين مغلولة فسلوا ربكم ان لا يسلطها عليكم.

قال امير المؤمنين عليه السلام:فقمت و قلت:يا رسول الله، ما افضل الاعمال في هذا الشهر؟فقال:يا ابا الحسن، افضل الاعمال في هذا الشهر الورع عن محارم الله-عز و جل-...;(5)اى مردم!همانا ماه خدا همراه با بركت و رحمت و آمرزش، به سوى شماروى آورده است.ماهى كه نزد خداوند بهترين ماهها و روزهايش برترين روزهاو شب هايش با ارزش ترين شب ها و ساعاتش با فضيلت ترين ساعات است.ماهى كه شما در آن به مهمانى خدا دعوت شده و از سوى او به بزرگى و ارجمندى لياقت يافته ايد.

نفس هايتان در اين ماه تسبيح و خوابتان عبادت و عملتان پذيرفته و دعايتان مستجاب است.بنابر اين، با نيت هاى صادق و دل هاى پاكيزه از خدا بخواهيد كه شما را براى روزه اين ماه و تلاوت كتابش توفيق دهد.

بى شك، شقى و بدبخت كسى است كه در اين ماه بزرگ از آمرزش الهى محروم بماند.با گرسنگى و تشنگى خويش در اين ماه، گرسنگى و تشنگى روز رستاخيزرا ياد آريد.به تهى دستان و مسكينانتان كمك كنيد.بزرگسالانتان را احترام وخردسالانتان را مورد مهربانى قرار دهيد.و به خويشاوندانتان احسان نماييد.زبانتان را حفظ كنيد و چشم و گوشتان را بر آنچه نگاه كردن و گوش دادن به آن جايز نيست ببنديد.بر يتيمان مردم ترحم و مهربانى كنيد تا ايتامتان مورد ترحم ومهربانى ديگران قرار گيرند.

از گناهانتان به سوى خدا توبه آريد و دست هايتان را در اوقات نماز به درگاهش به دعابلند كنيد، زيرا اوقات نماز برترين ساعات است.خداى عز و جل در اوقات ياد شده به بندگان خويش با مهربانى مى نگرد.اگر آنها با او مناجات كنند جوابشان دهد واگر او را صدا زنند لبيكشان گويد و اگر او را بخوانند دعايشان را اجابت كند.

اى مردم!شما

در بند اعمال بد خويشيد، پس با استغفارتان خود را برهانيد.پشت هايتان از بار گناهانتان سنگين است.پس با طولانى كردن سجده ها آنها راسبك كنيد.بدانيد كه خداى تبارك و تعالى به عزت خويش قسم ياد كرده است كه نمازگزاران و سجده كنندگان را شكنجه ندهد و آنان را در روز رستاخيز با آتش نترساند.

اى مردم!هر كس در اين ماه روزه دار مؤمنى را افطار دهد، پاداشش نزد خدا ثواب آزاد كردن برده اى و آمرزش گناهان گذشته اوست.

گفته شد:اى رسول خدا!برخى از ما بر افطارى دادن قادر نيست.پس آن جناب فرمودند:آتش را از خود دور كنيد هر چند با نيمى از خرما، آتش را از خوددور كنيد هر چند با جرعه اى آب.

اى مردم!از ميان شما هر كس در اين ماه خلقش را نيكو گرداند، روزى كه قدم هابلغزند او بر صراط بگذرد و هر كس در اين ماه كار را بر فرمانبران و خدمتكاران خويش سبك كند، خداوند حساب او را سبك گرداند.هر كس در اين ماه شرخويش را از ديگران باز دارد، خداوند در روز ملاقات، غضب خويش را از او بازدارد، و هر كس در اين ماه يتيمى را گرامى بدارد، خداوند در روز ملاقات او راگرامى خواهد داشت.هر كس در اين ماه به خويشاوندان خويش احسان كند، خداوند در روز ملاقات، او را با رحمت خود مورد احسان قرار دهد.هر كس دراين ماه از خويشاوندان خود پيوند خويشى بگسلد، خداوند در روز ملاقات، رحمت خويش را از او ببرد.

هر كس در اين ماه نمازى مستحبى به جاى آورد، خداوند آزادى از آتش را براى اوثبت كند، و هر كس در اين ماه عمل واجبى را انجام دهد، پاداش او ثواب كسى است كه هفتاد واجب

را در ماه هاى ديگر به جاى آورد.هر كس در اين ماه بر من زياد درود و صلوات بفرستد، خداوند روزى كه موازين سبك است، ميزان اعمال وى را سنگين گرداند.و هر كس در اين ماه آيه اى از قرآن تلاوت كند، پاداش اوثواب كسى است كه قرآن را در ماه هاى ديگر ختم نمايد.

اى مردم!به درستى كه در اين ماه درهاى بهشت باز است، پس از پروردگارخويش بخواهيد كه آنها را به رويتان نبندد، و درهاى جهنم بسته است، پس از اوبخواهيد آنها را به رويتان باز نكند، و شياطين زندانى اند، پس از او بخواهيد كه آنها را بر شما مسلط نسازد.

امير المؤمنين عليه السلام مى گويد:در اين هنگام من بلند شده و عرض كردم:يارسول الله!برترين اعمال در اين ماه چيست؟آن جناب فرمودند:يا ابا الحسن!برترين اعمال در اين ماه، خود دارى و پرهيز از گناهان است.»

پاورقي ها:

(1).پايگاه حوزه کتابخانه کتاب گام نخستين، حسن رمضانى.

(2).بقره(2)آيه 185.

(3).امام صادق عليه السلام فرمود:«شهر رمضان راس السنة.»سيد بن طاووس،اقبال الاعمال،ص 4.

(4).همان جا.

(5).همان،ص 2.

معناى باز بودن درهاى بهشت و بسته بودن درهاى جهنم در ماه رمضان

اگر به ياد داشته باشى(1)، پيش تر گفته شد:در خطبه شعبانيه-كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آن را به مناسبت فرا رسيدن ماه مبارك رمضان ايراد فرموده بودند-دو مورد است كه فهم آن به تامل بيشترى نياز دارد:مورد نخست را-كه به ضيافت الله(ميهمانى خدا)مربوط بود-پشت سر گذاشتيم و اميدواريم كه پشت سر نيفتد.

اما مورد دوم و آن اين است كه:طبق فرموده رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در ماه مبارك رمضان درهاى بهشت باز و درهاى جهنم بسته و شياطين در حبسند، بايد ببينيم وتامل كنيم كه مراد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از اين سخنان چيست؟ آيا همان طور كه

در بدوامر تصور مى شود بهشت، باغ يا قصرى مانند همين باغ ها و قصرهاى دنيا بادرهاى بزرگ آن چنانى است كه تا قبل از ماه رمضان درهايش بسته است، ولى به مجرد، آغاز ماه مبارك رمضان خداوند دستور مى دهد آنها را به روى بندگان مؤمنش بگشايند تا داخل شوند؟

آيا جهنم، جايى است مثل شكنجه گاه هاى دنيا، داراى درهاى كذايى كه تاقبل از ماه رمضان درهايش باز ولى به مجرد شروع شدن ماه رمضان، آنها را به دستور خداوند مى بندند و(مثلا)اگر كسى بخواهد به جهنم برود با درهاى بسته مواجه مى شود؟

آيا واقعا در اين دنيا شياطينى هستند مستقل از ما كه تا قبل از ماه رمضان همه آزادند و هر جا كه بخواهند مى روند و هر كارى كه بخواهند مى كنند، ولى ماه رمضان كه شروع مى شود همه آنها را مى گيرند و تحت الحفظ به زندان مى برند ودر آن جا محبوس مى سازند؟يا اين كه واقع امر خيلى بالاتر از اين گونه تصورات و توهمات ابتدايى است؟

در پاسخ سؤالات ياد شده از دو امر ناگزيريم:

الف)مرورى بر آنچه در سابق درباره بهشت و جهنم و ارتباط اين دو با انسان گفتيم.

ب)تحقيقى در حقيقت معناى لفظ «در»؟

اما خلاصه آنچه در سابق درباره بهشت و جهنم گفته ايم، اين است كه بهشت و جهنم چيزى نيستند جز ظهور اعمال انسان;عذاب ها و آلام جهنم چيزى نيستندجز بازگشت نفس اعمال بد آدمى به آدمى و نيز تنعمات بهشت چيزى نيستند جزرجوع نفس اعمال نيك انسان به انسان، و به عبارت دقيق تر بهشت و جهنم هرگزاز انسان جدا نيستند و آدمى نيز هرگز از بهشت و جهنم بريده نيست.انسان اگرسراپا غرق در طاعت و بندگى خدا باشد، او خود بهشت است و اگر خداى ناكرده غرق در گناه

و عصيان باشد، او خود جهنم است.

اكنون كه مطالب مزبور را مرور كرديم، مى پردازيم به بيان حقيقت معناى «در»ولى قبل از ورود در بحث، بايد امورى را كه در روشن شدن مطلوب نقش به سزايى دارند، مورد تاكيد قرار دهيم.

الف)هر يك از معانى را حقيقتى و صورتى است.حقيقت معنا به منزله روح وصورت آن به منزله قالب است و چه بسيار از معانى كه على رغم داشتن يك حقيقت، داراى قالب هاى گوناگون و صورت هاى متعددند;مانند معناى كلمه «ميزان »كه معناى حقيقى آن عبارت است از:«چيزى كه ملاك سنجش اشياست »ولى همين حقيقت را صورت هاى مختلفى است.كه برخى از آنها جسمانى ومادى و برخى ديگر روحانى و معنوى است مانند:ترازو، قپان، باسكول، ساعت، اسطرلاب، پرگار، شاقول، خط كش، عروض، منطق، عقل و...كه على رغم اختلافات مشهود و غير مشهودشان، حقيقت معناى ميزان را به نمايش مى گذارند;زيرا هر كدام از آنها در حد خود، ملاك سنجش چيزى از اشيا و معيارراستى يا كژى موجودى از موجودات است.

ب)بى شك هر يك از الفاظ را معنايى است، ولى بايد خاطر نشان كرد كه الفاظ براى بيان حقايق معانى وضع شده اند، نه صور آنها و اگر ديده مى شودالفاظ در صور معانى به كار مى روند، بدين جهت است كه صور، حامل حقايق معانى اند و طورى با هم عجين شده اند كه در حكم يك چيز محسوب مى گردند.بنابر اين، اگر لفظ را در هر يك از صور مختلف يك حقيقت استعمال كنند، استعمال لفظ در معناى حقيقى خود خواهد بود، نه استعمال لفظ در معناى مجازى آن و درست به همين سبب است كه نبايد معناى لفظ را در يك صورت خاص، از صورت هاى متعدد حقيقت معنا محصور كرد;چرا كه صور ديگر نيزمانند آن صورت خاص، حامل

حقيقت معنا هستند.

البته معناى اين سخن اين نيست كه بايد از مورد استعمال لفظ غافل شد، بلكه بر عكس، بايد با شناخت مورد استعمال لفظ، قالبى كه با آن مناسب است معين واز دخالت دادن بقيه قالب ها و احكام آنها-كه با مورد استعمال تناسبى ندارند-جداخوددارى كرد.

بنابر اين، همان گونه كه محصور كردن حقيقت معنا در يك قالب، كارى است خطا و محكوم به تفريط، عدم شناخت مورد استعمال لفظ و سرايت دادن احكام صورت هايى كه با آن تناسبى ندارند، كارى اشتباه و محكوم به افراط است و هردو عمل، مصداق خروج از حد اعتدال و انحراف از صراط مستقيم اند.

ج)طبق فرموده رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم آن جا كه فرمود:«انا معاشر الانبياء امرناان نكلم الناس على قدر عقولهم » (2) انبيا و اوليا-صلوات الله عليهم اجمعين-ماموربوده اند در خور فهم مردم سخن بگويند.

از طرف ديگر مى دانيم كه مردم از نظر فهم و ادراك همه در يك حد نيستند، بلكه داراى درجات و مراتب مختلفى هستند.برخى از آنها در حد و هم و خيال متوقف بوده و برخى ديگر به عالم عقل و آسمان حقايق عروج كرده و در اين ميان عده اى بين و هم و عقل سر گردانند، لذا آن بزرگواران ملكوتى نمى توانستندحقايق معانى را-آن طور كه خود ادراك مى كنند-براى مردم بيان كنند و به همين جهت است كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«ما كلم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم العباد بكنه عقله قط; (3) رسول خدا-كه درود خدا بر اوو اهل بيتش باد-هيچ گاه با مردم آن طور كه خود مى فهميد، سخن نگفت.»

جالب اين كه برخى از اهل معرفت، پيامبران را به افرادى لال

كه خوابى ديده اند و مى خواهند آن را براى جمعيتى ناشنوا بيان كنند، تشبيه كرده است شخص لال اگر خوابى ببيند چطور مى تواند آن را براى عده اى كر تعريف كند؟بى شك نه او مى تواند بيان كند و نه آنها مى فهمند.

پيامبران نيز در مقايسه با مردم همين طورند;يعنى نه آنها مى توانند حقايق را آن طور كه خود مى فهمند بيان كنند و نه مردم در آن حدى هستند كه سخن پيامبران راآن گونه كه آنها مى خواهند، بفهمند;لذا چاره اى جز اين نيست كه پيامبران، امورمعقوله اى را كه در مى يابند، در قالب محسوسات تعبيه كنند و آنها را طورى براى مردم مجسم سازند كه همگان را مفيد افتد و هر كسى را در حد قوه ادراك خود ازتعاليم آنان نصيبى باشد. بى شك، كسانى كه اهل ظاهرند و از امور به قشر آنها بسنده مى كنند، ازسخنان انبيا و اوليا عليهم السلام چيزى جز معانى ظاهرى-كه نسبت به حقايق معانى قشراند-ادراك نمى كنند.بر خلاف آنان كه از ظاهر گذشته و در علم قدمى راسخ دارند، چنين كسانى قشرها را نردبان معرفت خويش قرار مى دهند و بدين وسيله به آسمان ارواح معانى عروج و به حقايق آنها دست مى يابند.

حق تعالى در سوره عنكبوت بعد از آن كه مردمى را كه غير خدا را ولى خودقرار مى دهند به عنكبوتى تشبيه مى كند كه به خانه سست و بى اساس خويش پناه مى برد، چنين مى فرمايد:

و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون ; (4) آنها مثل هايى است كه ما براى مردم بيان مى كنيم و كسى جز دانايان;آنها را درك نمى كند.»

مفاد آيه مزبور اين است كه هر كسى را قدرت آن نيست كه از ظاهر امور بگذردو به باطن آنها راه يابد، بلكه اكثر مردم در همان حد ظاهر

توقف كرده و از باطن بى خبرند.

يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الآخرة هم غافلون ; (5) آنان فقط ظاهرزندگى دنيا را درك مى كنند و از(باطن آن)آخرت غافلند.»

پر دلى بايد كه بار غم كشد رخش بايد تا تن رستم كشد

شيخ الرئيس، ابو على حسين بن عبد الله بن سينا-رضوان الله تعالى عليه-دررساله معراجيه گويد:

«شرط انبيا آن است كه هر معقول كه دريابند در محسوس تعبيه كنند و در قول آرندتا امت متابعت آن محسوس كنند و برخوردارى ايشان هم معقول باشد ليكن براى امت نيز محسوس و مجسم كنند، و بر وعد و اميدها بيفزايند، و گمان هاى نيكو زياده كنند.تا شرطها به كمال رسد و تا قاعده و ناموس شرع و اساس عبوديت منحل و مختل نشود و آنچه مراد نبى است پنهان نماند و چون به عاقلى رسد، به عقل خود ادراك كند و داند كه گفته هاى نبى، همه رمز باشد به معقول آكنده و چون به غافلى رسد، به ظاهر گفته نگرد و دل بر مجسمات محسوس، حريص و خوش گرداند و در جوال خيال شود و از آستانه وهم درنگذرد;مى پرستد نادانسته ومى شنود نا دريافته «الحمد لله بل اكثرهم لا يعلمون ».و براى اين بود كه شريف ترين انسان و عزيزترين انبيا و خاتم رسولان صلى الله عليه و آله و سلم چنين گفت با مركز حكمت و فلك حقيقت و خزينه عقل امير المؤمنين عليه السلام كه:

يا على:اذا رايت الناس يتقربون الى خالقهم بانواع البر، تقرب اليه بانواع العقل تسبقهم.و اين چنين خطاب جز با چنو بزرگى راست نيامدى كه او در ميان خلق آن چنان بودكه معقول در ميان محسوس.گفت:يا على!چون مردمان در كثرت عبادت رنج برند، تو در ادراك معقول رنج بر تا

بر همه سبقت گيرى.لا جرم چون به ديده بصيرت عقلى مدرك اسرار گشت همه حقايق را دريافت و ديدن يك حكم دارد كه گفت:لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا» (6)

حال كه با اصول و امهات ياد شده آشنا گشتى، وقت آن رسيده است كه حقيقت معناى «در»را بدانى و بدين ترتيب كم كم به فهميدن مراد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نزديك گردى كه فرمود:

«اى مردم به درستى كه در ماه رمضان درهاى بهشت باز است، پس از پروردگارخويش بخواهيد كه آنها را به رويتان نبندد و درهاى جهنم بسته است، پس از اوبخواهيد تا آنها را به رويتان باز نكند و شياطين در حبسند، پس از او بخواهيد كه آنها را بر شما مسلط نسازد».

لذا گوييم:روح و حقيقت معناى «در»كه موضوع له واقعى آن است، عبارت است از مطلق چيزى كه راه وصول به مقصدى است و بدون آن نمى توان به مطلوب دست يافت.

بى شك، اين حقيقت را صورت ها و قالب هاى متعددى است و هر كدام ازآنها مخصوص است به موردى خاص، همراه با احكام و خصوصيات ويژه، كه جهت آشنا شدن با ويژگى هاى هر يك از آنها، شناخت مورد و صورت مناسب بامورد، لازم و ضرورى است.

شايع ترين و معروف ترين صورت حقيقت مزبور نزد عموم مردم همين «در»متعارفى است كه راه ورود به ساختمان ها و قصرها و باغ ها و خانه ها و ساير ابنيه مادى است، و بر اثر همين شيوع و معروفيت است كه اكثر اذهان، با شنيدن لفظ «در»بدان منصرف مى شوند;ولى در عين حال نبايد از اين نكته غفلت كرد كه صورت ياد شده فقط مصداق و قالبى از قالب هاى متعدد حقيقت معناى «در»است، نه تنها قالب منحصر به فرد آن.بنابر اين، نبايد لفظ «در»را در همه مواردبر

همان صورت متعارف و معهود حمل كرد، بلكه بايد دانست كه در هر چيزى مناسب با همان چيز است و نمى توان خصوصيات مربوط به يك مورد را به ديگرموارد كشاند.

به عنوان مثال:در ابنيه و ساختمان هاى مسكونى، مناسب با همان ساختمان هاست، با كيفيت و خصوصيت مخصوص به خود. «در»شيشه ها وبطرى ها و ساير امور محسوسه نيز مناسب با همان موارد با احكام و خصوصيات مربوط است.همچنين در امور معنوى مانند محبت و دوستى، يا عداوت ودشمنى، مناسب با همان امور معنوى همراه با ويژگى هاى مخصوص به خوداست.و نيز در دانا شدن و سواد آموختن مناسب با دانا شدن و سواد آموختن است، با خصوصيات مربوط و همين طور ساير موارد، كه در همه آنها ابتدا بايدمورد را شناخت و سپس صورت مناسب با مورد را و در نهايت خصوصيات وويژگى هاى صورت مناسب را.بنابر اين، وقتى كه از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى ما نقل مى شود كه آن جناب درباره على بن ابى طالب عليهما السلام فرمود:«انا مدينة العلم و على بابها; (7) من شهر علم هستم و على دروازه آن است »بدون آن كه فرمايش آن جناب را حمل بر مجاز كنيم يا-العياذ بالله-براى حضرت وصى عليه السلام قيافه و هيئتى شبيه دروازه هاى متعارف فرض نماييم، سخن نبى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را تصديق كرده و مى گوييم:مراد آن حضرت اين است كه هر كسى بخواهد از علوم و معارفى كه نزد من است بهره مند شود، نخست به خدمت على عليه السلام در آيد و از طريق او به علوم من پى ببرد و نيز وقتى كه گفته مى شود حضرت امام موسى بن جعفر الكاظم عليهما السلام باب الحوائج الى الله است،

بدون آن كه لفظ «باب »را حمل بر معناى مجازى يادرهاى متعارف و معمولى كنيم مى گوييم:مراد اين است كه هر كس بخواهدخداوند حوايج او را بر آورد بايد به حضرت امام موسى بن جعفر عليهما السلام متوسل شود وبا وساطت آن جناب، به مطلوب خويش دست يابد.

و همين طور در ساير موارد كه ذيلا به برخى از آنها اشاره مى شود:

الف)«عن عبد الرحمن بن ابي عبد الله قال:سمعت ابا عبد الله عليه السلام يقول:ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم علم عليا بابا يفتح له الف باب، كل باب يفتح له الف باب; (8)

عبد الرحمن بن ابى عبد الله گويد:از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود:به درستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بابى از علم به على عليه السلام آموخت كه آن باب هزار باب و هر يك از آنها هزار باب ديگر را براى او مى گشود.»

ب)«عن امير المؤمنين عليه السلام قال:انا حجة الله، و انا خليفة الله، و انا صراط الله، و انا باب الله... (9).

از امير مؤمنان على بن ابى طالب عليهما السلام نقل شده است كه فرمود:من حجت خدا و خليفه اويم.من صراط مستقيم خدا و باب او هستم...»

ج)«عن ابى حمزة قال:سمعت ابا جعفر عليه السلام يقول:ان عليا عليه السلام باب فتحه الله فمن دخله كان مؤمنا و من خرج منه كان كافرا; (10)

ابو حمزه گويد:از امام باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود:به درستى كه على عليه السلام درى است كه خداوند آن را گشوده است، پس هر كس كه از آن در وارد شود مؤمن است و هر كس كه از او خارج شود، كافر است.»

د)«قال رسول الله صلى الله عليه و آله و

سلم:لكل شي ء باب و باب العبادة الصوم; (11) رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: براى هر چيزى درى است و در عبادت روزه است.»

ه)قال على بن ابى طالب عليهما السلام:فان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اولياءه; (12)

امام امير مؤمنان على بن ابى طالب عليهما السلام فرمود:جهاد درى است از درهاى بهشت كه خداوند آن را براى اولياى مخصوص خود باز كرده است.»

اكنون اگر در مواردى كه بدان ها اشاره شد خوب دقت كنى، به وضوح خواهى ديد كه روح و حقيقت معناى در(مطلق چيزى كه راه وصول به مقصدى است)در همه آنها موجود است، ليكن در صورت هاى مختلف و قالب هاى گوناگون، و نيز تصديق خواهى كرد كه نه وحدت حقيقت ياد شده با تكثر وتخالف قالب ها منافاتى دارد و نه كثرت و تخالف قالب ها به وحدت آن حقيقت خللى وارد مى كند.

درهاى بهشت و جهنم كدامند؟

اكنون كه حقيقت معناى لفظ «در»را فهميدى و نيز با توجه به آنچه پيش تر گفته شد رابطه بهشت و جهنم را با وجود انسان و اعمال و رفتار وى دانستى، گوييم:اگر به حاق آنچه گفتيم رسيده باشى، بدون ترديد تصديق خواهى كرد كه مراد ازدرهاى بهشت، مطلق امورى است كه راه را براى انجام كارهاى شايسته و نيك هموار كرده و موجب مى شوند كه از آدمى اعمال پسنديده و خوب صادر شود، ونيز حكم خواهى كرد كه مقصود از درهاى جهنم مطلق امورى است كه راه را براى ارتكاب اعمال ناشايست و زشت باز و موجب مى شوند كه از آدمى كارهاى ناپسندسربزند.

حال اگر بپرسى امورى كه راه انجام كارهاى شايسته را هموار مى كنند و بدين سبب درهاى بهشتند چيست؟و نيز امورى كه راه ارتكاب اعمال ناشايست را

بازمى كنند و بدين جهت درهاى جهنم هستند كدام است؟گوييم:از آن رو كه آدمى همه كارهايش را-چه خوب و چه بد-به وساطت قوايى كه خداى تبارك و تعالى آنها را در وجود او تعبيه كرده است انجام مى دهد، و آنها عبارتند از حواس پنج گانه ظاهرى(لامسه، باصره، سامعه، ذائقه، شامه)و حواس سه گانه باطنى(متخيله، واهمه، عاقله)مى توان گفت حواس پنجگانه ظاهرى به اضافه قوه متخيله و قوه واهمه، در صورتى كه مطيع قوه عاقله نباشند(بدون قوه عاقله)امورى هستند كه راه را براى ارتكاب كارهاى ناپسند هموار مى كنند و درهاى هفت گانه جهنمند ولى همين هفت حواس در صورتى كه تحت امر قوة عاقلة واقع شوند، (به اضافه قوه عاقلة)امورى هستند كه راه را براى انجام اعمال پسنديده بازمى كنند و درهاى هشت گانه بهشتند و شايد به همين جهت باشد كه در برخى ازنصوص دينى تعداد درهاى بهشت هشت عدد و تعداد درهاى جهنم هفت عدد ذكرشده است.حق تعالى در سوره حجر درباره جهنميان مى فرمايد:

و ان جهنم لموعدهم اجمعين لها سبعة ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم ; (13) به درستى كه وعده گاه همه آنها جهنم است كه آن را هفت دروازه است و هردروازه اى به گروهى اختصاص يافته است.»

امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

«احسنوا الظن بالله و اعلموا ان للجنة ثمانية ابواب...; (14) به خداوند گمان نيكوبريد و بدانيد بهشت را هشت دروازه است.»

محقق و مدقق بى نظير خواجه نصير الدين طوسى-رضوان الله تعالى عليه-درفصل چهاردهم تذكره آغاز و انجام-كه در اشاره به درهاى بهشت و دوزخ است-چنين مى فرمايد:

مشاعر حيوانى-كه به آن اجزاى عالم ملك ادراك كنند-هفت است.پنج ظاهر و آن حواس خمسه است و دو باطن و آن خيال و وهم است، كه يكى مدرك صور ويكى

مدرك معانى است.چه مفكره و حافظه و ذاكره از مشاعر نيستند، بل اعوان ايشانند.

و هر نفس كه متابعت هوا كند و عقل را در متابعت هوا مسخر گرداند: ارايت من اتخذ الهه هواه (15) هر يكى ازين مشاعر سببى باشند از اسباب هلاك او:

و اضله الله على علم (16) تا حالش آن بود كه: فاما من طغى و آثر الحيوة الدنيافان الجحيم هى الماوى (17)

پس هر يكى از اين مشاعر به مثابت درى اند از درهاى دوزخ: لها سبعة ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم (18)

و اگر عقل-كه مدرك عالم ملكوت است و رئيس آن همه مشاعر است-رئيس مطاع باشد و نفس را از هواى او منع كند تا به هر يكى از مشاعر آيتى از كتاب الهى را از عالم امرى كه ادراكش به آن مشعر خاص باشد به تقديم رساند و به عقل نيزاستماع آيات كلام الهى را از عالم خلقى تلقى كند، به خلاف آن قوم كه: و لو كنانسمع او نعقل ما كنا في اصحاب السعير. (19) اين مشاعر هشت گانه كه عقل باهفت حس مدرك-كه مذكور شد-باشد، به مثابت درهاى بهشت باشد.

و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هي الماوى. (20)

البته لازم است تاكيد كنيم كه درهاى بهشت و جهنم به امورى كه بدان هااشاره شد محدود نمى گردند، بلكه همان طور كه در ابتدا خاطرنشان گرديد:درهاى بهشت، مطلق امورى است كه راه را براى انجام كارهاى خير هموارمى كنند و همچنين درهاى جهنم، مطلق امورى است كه راه را براى ارتكاب اعمال بد باز مى نمايند، ولى از آن رو كه در ميان امورى كه انجام كارهاى خيريا شر را تسهيل مى كنند، حواس پنج گانه

ظاهرى و حواس سه گانه باطنى، نمودبيشترى دارند، مورد تاكيد و اشاره قرار گرفته اند.و گرنه انحصارى در كارنيست، و مى توان علاوه بر آنها چيزهاى ديگرى را مصداق درهاى بهشت يا جهنم دانست.

درست به همين جهت است كه نصوص دينى در بيان تعداد درهاى بهشت وجهنم متفاوتند و در عين تفاوت همه صادق و مطابق با واقعند;زيرا، هر كدام ازآنها مساله ياد شده را از ديدگاهى معين و به اعتبارى مخصوص مورد ملاحظه قرارداده است;

مثلا از جمله امورى كه، راه را براى انجام كارهاى خير يا شر هموار مى كنند، امام و رهبر جامعه است;يعنى اگر زعامت ملت در كف با كفايت امامى صالح قرار گيرد، راه براى انجام كارهاى خير هموار مى گردد و اگر رهبرى امت دردست امامى ناصالح بيفتد، راه براى انجام كارهاى شر باز مى شود.لذا امام صالح، امام نور و درى از درهاى بهشت است و امام ناصالح امام نار و درى ازدرهاى جهنم. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره حسين بن على عليهما السلام مى فرمايد:

«الا و ان الحسين باب من ابواب الجنة من عانده حرم الله عليه ريح الجنة (21);آگاه باشيد كه حسين عليه السلام درى از درهاى بهشت است و هر كس با او دشمنى ورزدخداوند بوى بهشت را بر او حرام خواهد كرد.»

امير مؤمنان على بن ابى طالب-عليه افضل صلوات المصلين-مى فرمايد:

«ان للجنة احدى و سبعين بابا يدخل من سبعين منها شيعتي و اهل بيتي و من باب واحد سائر الناس (22);به درستى كه براى بهشت هفتاد و يك در است كه شيعيان و خاندان من از هفتاد در و ديگران از يك در آن داخل مى شوند.»

امام صادق عليه السلام در خبرى بعد از آن

كه تعداد درهاى جهنم را هفت در ذكرمى كند، آنها را به هفت نفر از ائمه جور اختصاص داده و مى فرمايد:

«فهم ابواب لمن اتبعهم » (23) يعنى:پس آنان براى پيروان خويش درهايى ازجهنمند و راه ورود آنها را به آتش هموار مى سازند.

آخرين نكته اى كه در اين مقطع از بحث لازم است مورد تاكيد قرار گيرد اين است كه درهاى بهشت و جهنم را در هر عالمى صورى است مناسب با همان عالم.صور ظاهرى و دنيوى آنها همان هايى است كه به عنوان مصاديق درهاى بهشت و جهنم بدان ها اشاره شد;ولى صور باطنى و اخروى آنها صور ديگرى است كه در عالم آخرت مناسب با همان عالم، بروز مى كنند. اى عزيز!اكنون كه-با توجه به مطالب مزبور-درهاى بهشت و جهنم راشناختى و با حقيقت آنها آشنا شدى، بايد بدانى كه اگر چشم را جهت نظر به مناظرمحرم و نامشروع بگشايى، در حقيقت درى از درهاى جهنم را به روى خودگشوده اى و اگر گوش را براى استماع سخنان نامربوط و باطل باز بگذارى، درحقيقت درى از درهاى جهنم را باز گذاشته اى و اگر دهان را جهت بيان، هرسخن نامربوط و باطلى باز كنى، در حقيقت درى از درهاى جهنم را به روى خويش باز كرده اى.

بر عكس اگر چشم را جهت ديدن مناظر مشروع يا تشخيص راه از بيراهه بگشايى، در حقيقت درى از درهاى بهشت را به روى خود گشوده اى و اگر گوش را جهت شنيدن حرف حق باز بگذارى، در حقيقت درى از درهاى بهشت را بازكرده اى و اگر دهان را هت بيان كلام حق باز كنى، در حقيقت درى از درهاى بهشت را به روى خويش گشوده اى.

همچنين بايد بدانى كه اگر ولايت امام نور را بپذيرى، در حقيقت درى ازدرهاى

بهشت را به روى خود گشوده اى و بر عكس اگر ولايت امام نار را قبول كنى، در حقيقت درى از درهاى جهنم را به روى خود باز كرده اى و همين طور دربقيه موارد.

نيز بايد بدانى مقصود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از اين كه فرمود:در ماه مبارك رمضان درهاى بهشت باز و درهاى جهنم بسته و شياطين در حبسند، اين است كه خداوندتبارك و تعالى، با آداب و رسومى كه در ماه مبارك رمضان مقرر كرده، راه انجام كارهاى خير را هموار و طريق ارتكاب اعمال ناشايست را مسدود و غرايز نفسانى و هواهاى شيطانى را به بند كشيده است.

و همچنين بايد بدانى مراد آن جناب از اين كه فرمود:از خداوند بخواهيددرهايى كه از بهشت به روى شما باز مى شود، همان طور باز، و درهايى كه ازجهنم به روى شما بسته مى شود، همان طور بسته و شياطينى كه در حبس واقع مى شوند، همان طور محبوس بمانند، اين است كه از خداوند متعال درخواست كنيد توفيقاتى كه به سبب وقوع در ماه مبارك رمضان نصيبتان مى شود و بر اساس آن اعمالى را انجام مى دهيد و يا گناهانى را ترك مى كنيد و يا خود و هواهاى شيطانى خويش را به مقررات و حدود الهى مقيد مى سازيد، بعد از ماه مبارك رمضان نيزادامه داشته باشد. اين گونه نباشد كه با رفتن ماه مبارك رمضان، خيرات و بركاتى كه اين ماه عزيزبا خود مى آورد، نيز از ميان برود و اهتمامى كه در انجام عبادات و ترك محرمات به خرج مى دهيد و كنترلى كه بر هواها و غرايز نفسانى اعمال مى كنيد، ضعيف وكم رنگ شود.

در آخر يكى از ماه هاى رمضان، به يكى از دوستان گفتم:از امشب درهاى بهشت به

روى خيلى ها بسته مى شود و در عوض، درهاى جهنم به روى آنها بازمى گردد.آن دوست پرسيد چگونه؟

گفتم:چگونگى آن را بگذار براى فردا هنگام اذان صبح.

آن شب سپرى شد وقت اذان صبح، به سمت مسجد حركت كردم و در بين راه آن دوست را ديدم.عطف به صحبت شب گذشته بدو گفتم:به اين اتاق هاكه چراغ هاى آنها همه خاموش است خوب بنگر و ببين چگونه مردم خفته اندو از فرا رسيدن سحرگاه و نماز اول وقت غافل هستند.در صورتى كه در شب هاى گذشته نزديك اذان صبح همه اين چراغ ها، روشن و مردم بيدار بودند:يكى قرآن مى خواند و ديگرى دعاى سحر و ديگرى نافله شب، يكى مسواك مى كردو ديگرى وضو مى ساخت و ديگرى آماده رفتن به مسجد و خلاصه هر كسى به صورتى در جنب و جوش و تلاش بود و با اعمال و حالاتى كه داشت، درهاى بهشت را به روى خويش باز كرده بود، ولى امشب و امروز همان طوركه مى بينى و خواهى ديد، از آن همه جنب و جوش و تلاش و آن همه اعمال وحالات، هيچ خبرى نيست، ترك آن اعمال و از دست دادن آن حالات، يعنى بسته شدن درهاى بهشت و بر عكس، ادامه و استمرار آنها، يعنى باز نگه داشتن درهاى بهشت.

و بر همين منوال است بسته يا باز بودن درهاى جهنم، يعنى در روزهاى ماه مبارك رمضان اگر كسى مى خواست دروغ بگويد يا غيبت بكند و يا خداى ناكرده به ناموس مردم نگاه شهوت آلود داشته باشد، با خود مى گفت من روزه هستم، نبايد اين كارها را انجام دهم و لذا با بستن چشم و گوش و زبان و ديگراعضا از گناه، درهاى جهنم را به روى خويش مى بست و غرايز و شهوات وميل هاى شيطانى

را به زنجير مى كشيد.ولى از امروز به بعد، كه ماه رمضان سپرى شده است بسيارى از همين مردم كه در حال روزه مراقب چشم و زبان وگوش خويش بودند كم كم اين محدوديت ها را از ميان برداشته و قيد و بندها رامى گسلند و بدين ترتيب، درهاى جهنم را دوباره به روى خويش مى گشايند وشياطين اميال و شهوات را از حبس آزاد كرده و باز آنها را به جان خويش مى اندازند.

باز كردن چشم و گوش و زبان به گناه، يعنى باز كردن درهاى جهنم به روى خويش.رها كردن اميال و شهوات از محدوديت هاى شرعى، يعنى آزاد كردن شياطين از حبس و بر عكس، نگاه داشتن اعضا و جوارح از گناه، يعنى بستن درهاى جهنم، به قيد و بند كشيدن غرايز و شهوات، يعنى به زنجير كشيدن شياطين.و استمرار اين حالات و ادامه اين كنترل ها، يعنى بسته نگاه داشتن درهاى جهنم و در حبس ماندن شياطين.

ماه تزكيه نفس

بنابر آنچه گفته شد گوييم:اى عزيز!اگر قصد آن دارى كه با اقتدار كامل برغرايز و شهوات خويش فايق آيى و در مسير تقوا و پرهيزكارى قدم هاى مؤثرى بردارى، بايد بدانى كه ماه مبارك رمضان فرصت بسيار خوبى است و نبايد آن را به راحتى و رايگان از كف بدهى، و نيز بايد بدانى كه اگر خداى ناكرده در اين ماه عزيز(ماه خودسازى و تزكيه نفس)نتوانى خود را اصلاح كنى، به طريق اولى درغير اين ماه نخواهى توانست به تزكيه خويش بپردازى.

مثلا كسى كه به ضعف اعصاب مبتلاست و با هزار و يك ناراحتى دست به گريبان است اگر در يك محيط آرام-كه تمام شرايط فراهم و همه موانع برطرف گرديده است-نتواند يا نخواهد استراحت كند، در غير آن محيط-كه تمام موانع موجود و همه مقتضيات مفقود است-به

طريق اولى نمى تواند و نخواهد توانست به استراحت بپردازد.

خداى تبارك و تعالى ماه مبارك رمضان را ماه خودسازى و تهذيب نفس قرارداده است در اين ماه، تمام شرايط فراهم و همه موانع بر طرف گرديده تا مؤمنان ومسلمانان به خود پرداخته و خويش را اصلاح كنند.حال اگر من يا شما قدر آن راندانسته و از اين فرصت خدادادى-آن طور كه بايد-استفاده نكنيم، بدون ترديد درغير اين ماه نخواهيم توانست به اصلاح خويش بپردازيم و يا لا اقل جهت رسيدن به امر ياد شده با مشكلات فراوانى مواجه خواهيم گرديد.

پس اى رفيق!به هوش باش و از فرصت ها حداكثر استفاده را بكن كه به خداسوگند!فردا دير است و اگر به اميد آينده اى، بدان كه آينده، چيز نامعلومى است، روى چيز نامعلوم حساب باز نكن كه ضرر مى كنى و خداى ناكرده چشم باز مى كنى و مى بينى جز روسياهى و تباهى چيزى در بساط ندارى.

هواهاى پليد و زشت و پستت نمى دانى چه ها داده به دستت شدى هم كاسه با ابليس ملعون به مكرش هر دو دست از پشت بستت چو شيطان در وجودت خانه كرده به حكم وى بود خيز و نشستت زدوده از دلت ياد خدا را ربوده از كفت عهد الستت تو كى پيروز بودى بر هريمن كه امروزت بود روز شكستت بغير از انى و منى ندارى درون سينه و آن نفس مستت گذشت از عمر تو سى يا چهل سال همين سان بگذرد پنجاه و شستت (24) (سحر)بيدار شو از خواب غفلت كه نرود فرصت باقى ز دستت مشو غافل ز حق تا مى توانى كزو گرديده ظاهر، بود و هستت

(مؤلف)

پاورقي :

(1).پايگاه حوزه کتابخانه، گام نخستين، معناى باز بودن درهاى بهشت و بسته بودن درهاى جهنم در

ماه رمضان.

(2).«ما پيامبران ماموريم در خور عقل مردم سخن بگوييم.»كلينى،اصول كافى،ج 1،ص 18.

(3).«ما پيامبران ماموريم در خور عقل مردم سخن بگوييم.»كلينى،اصول كافى،ج 1،ص 18.

(4). عنكبوت(29)آيه 43.

(5). روم(30)آيه 7.

(6). ابو على سينا،رساله معراجيه،ص 14.

(7). مجلسى،بحار الانوار،ج 40،ص 201.

(8). همان،ص 131.

(9). همان،ج 39،ص 235.

(10). كلينى،اصول كافى،ج 1،ص 363.

(11). فيض كاشانى،محجة البيضاء،ج 2،ص 122.

(12). نهج البلاغه محمد عبده،خطبه 27.

(13). حجر(15)آيه 43 و 44.

(14). مجلسى،بحار الانوار،ج 8،ص 131.

(15). فرقان(25)آيه 43.

(16). جاثيه(45)آيه 23.

(17). نازعات(75)آيه 37.

(18). حجر(15)آيه 44.

(19). ملك(67)آيه 10.

(20). نازعات(75)آيه 41.

(21). شيخ عباس قمى،سفينة البحار،ج 1،ص 108.

(22). مجلسى،بحار الانوار،ج 8،ص 139.

(23). همان،ص 301.

(24). شست بر وزن دست چند معنا دارد :1) عددى است معروف كه به عربى ستين گويند و معرب آن شصت باشد...( محمد حسين بن خلف تبريزى، برهان قاطع .)

ليله القدر

تفسير سوره قدر

سوره قدر مكى است و پنج آيه دارد

بسم الله الرحمن الرحيم انا انزلناه فى ليلة القدر (1) و ما ادراك ما ليلة القدر (2) ليلة القدر خير من الف شهر (3) تنزل الملئكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر (4) سلام هى حتى مطلع الفجر (5).

ترجمه آيات

به نام خداوند رحمان و رحيم.ما اين قرآن عظيم الشان را(كه رحمت واسع و حكمت جامع است) در شب قدر نازل كرديم(1).

و تو چه مى دانى شب قدر چيست؟(2).

شب قدر(در مقام و مرتبه)از هزار ماه بهتر و بالاتر است(3).

در اين شب فرشتگان و روح(يعنى جبرئيل)به اذن خدا از هر فرمان(و دستور الهى و سرنوشت خلق) نازل مى شوند(4).

اين شب رحمت و سلامت و تهنيت است تا صبحگاه(5).

بيان آيات

اين سوره نزول قرآن در شب قدر را بيان مى كند، و آن شب را تعظيم نموده از هزار ماه بالاتر

مى داند، چون در آن شب ملائكه و روح نازل مى شوند، و اين سوره، هم احتمال مكى بودن را دارد، و هم مى تواند مدنى باشد، و رواياتى كه درباره سبب نزول آن از امامان اهل بيت (عليهم السلام) و از ديگران رسيده خالى از تاييد مدنى بودن آن نيست، و آن رواياتى است كه دلالت دارد بر اينكه اين سوره بعد از خوابى بود كه رسول خدا(ص)ديد، و آن خواب اين بود كه ديد بنى اميه بر منبر او بالا مى روند، و سخت اندوهناك شد، و خداى تعالى براى تسليتش اين سوره را نازل كرد(و در آن فرمود شب قدر بهتر از هزار ماه حكومت بنى اميه است).

"انا انزلناه فى ليلة القدر"

ضمير در"انزلناه"به قرآن برمى گردد، و ظاهرش اين است كه: مى خواهد بفرماʘϠهمه قرآن را در شب قدر نازل كرده، نه بعضى از آيات آن را، مؤيدش هم اين است كه تعبير به انزال كرده، كه ظاهر در اعتبار يكپارچگى است، نه تنزيل كه ظاهر در نازل كردن تدريجى است.

و در معناى آيه مورد بحث آيه زير است كه مى فرمايد: "و الكتاب المبين انا انزلناه فى ليلة مباركة" (1) ، كه صريحا فرموده همه كتاب را در آن شب نازل كرده، چون ظاهرش اين است كه نخست سوگند به همه كتاب خورده، بعد فرموده اين كتاب را كه به حرمتش سوگند خورديم، در يك شب و يكپارچه نازل كرديم.

پس مدلول آيات اين مى شود كه قرآن كريم دو جور نازل شده، يكى يكپارچه در يك شب معين، و يكى هم به تدريج در طول بيست و سه سال نبوت كه آيه شريفه"و قرآنا فرقناه لتقراه على

الناس على مكث و نزلناه تنزيلا" (2) ، نزول تدريجى آن را بيان مى كند، و همچنين آيه زير كه مى فرمايد: "و قال الذين كفروا لو لا نزل عليه القرآن جملة واحدة كذلك لنثبت به فؤادك و رتلناه ترتيلا" (3) .

و بنا بر اين، ديگر نبايد به گفته بعضى (4) اعتنا كرد كه گفته اند: معناى آيه"انزلناه" اين است كه شروع به انزال آن كرديم، و منظور از انزال هم انزال چند آيه از قرآن است، كه در آن شب يكباره نازل شد نه همه آن.

و در كلام خداى تعالى آيه اى كه بيان كند ليله مذكور چه شبى بوده ديده نمى شود بجز آيه"شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن" (5) كه مى فرمايد: قرآن يكپارچه در ماه رمضان نازل شده، و با انضمام آن به آيه مورد بحث معلوم مى شود شب قدر يكى از شبهاى ماه رمضان است، و اما اينكه كداميك از شب هاى آن است در قرآن چيزى كه بر آن دلالت كند نيامده، تنها از اخبار استفاده مى شود، كه ان شاء الله در بحث روايتى آينده بعضى از آنها از نظر خواننده مى گذرد.

در اين سوره آن شبى كه قرآن نازل شده را شب قدر ناميده، و ظاهرا مراد از قدر تقدير و اندازه گيرى است، پس شب قدر شب اندازه گيرى است، خداى تعالى در آن شب حوادث يك سال را يعنى از آن شب تا شب قدر سال آينده را تقدير مى كند، زندگى، مرگ، رزق، سعادت، شقاوت و چيزهايى ديگر از اين قبيل را مقدر مى سازد، آيه سوره دخان هم كه در وصف شب قدر است بر اين معنا دلالت دارد: "فيها يفرق كل امر حكيم امرا

من عندنا انا كنا مرسلين رحمة من ربك" (6) ، چون"فرق"، به معناى جدا سازى و مشخص كردن دو چيز از يكديگر است، و فرق هر امر حكيم جز اين معنا ندارد كه آن امر و آن واقعه اى كه بايد رخ دهد را با تقدير و اندازه گيرى مشخص سازند.

و از اين استفاده مى شود كه شب قدر منحصر در شب نزول قرآن و آن سالى كه قرآن در آن شبش نازل شد نيست، بلكه با تكرر سنوات، آن شب هم مكرر مى شود، پس در هر ماه رمضان از هر سال قمرى شب قدرى هست، كه در آن شب امور سال آينده تا شب قدر سال بعد اندازه گيرى و مقدر مى شود.

براى اينكه اين فرض امكان دارد كه در يكى از شبهاى قدر چهارده قرن گذشته قرآن يكپارچه نازل شده باشد، ولى اين فرض معنا ندارد كه در آن شب حوادث تمامى قرون گذشته و آينده تعيين گردد. علاوه بر اين، كلمه"يفرق"به خاطر اينكه فعل مضارع است استمرار را مى رساند، در سوره مورد بحث هم كه فرموده: "شب قدر از هزار ماه بهتر است"و نيز فرموده: "ملائكه در آن شب نازل مى شوند"مؤيد اين معنا است.

پس وجهى براى تفسير زير نيست كه بعضى (7) كرده و گفته اند: شب قدر در تمام دهر فقط يك شب بود، و آن شبى بود كه قرآن در آن نازل گرديد، و ديگر تكرار نمى شود.و همچنين تفسير ديگرى كه بعضى (8) كرده و گفته اند: تا رسول خدا(ص) زنده بود شب قدر در هر سال تكرار مى شد، و بعد از رحلت آن جناب خدا شب قدر را هم از بين برد.و

نيز سخن آن مفسر (9) ديگر كه گفته: شب قدر تنها يك شب معين در تمام سال است نه در ماه رمضان.و نيز سخن آن مفسر (10) ديگر كه گفته: شب قدر شبى است در تمام سال، ولى در هر سال يك شب نامعلومى است، در سال بعثت در ماه رمضان بوده در سال هاى ديگر در ماههاى ديگر، مثلا شعبان يا ذى القعده واقع مى شود، هيچ يك از اين اقوال درست نيست.

بعضى (11) ديگر گفته اند: كلمه"قدر"به معناى منزلت است، و اگر شب نزول قرآن را شب قدر خوانده به خاطر اهتمامى بوده كه به مقام و منزلت آن شب داشته، و يا عنايتى كه به عبادت متعبدين در آن شب داشته.

بعضى (12) ديگر گفته اند: كلمه"قدر"به معناى ضيق و تنگى است، و شب قدر را بدان جهت قدر خوانده اند كه زمين با نزول ملائكه تنگ مى گردد.و اين دو وجه به طورى كه ملاحظه مى كنيد چنگى به دل نمى زند.

پس حاصل آيات مورد بحث به طورى كه ملاحظه كرديد اين شد كه شب قدر بعينه يكى از شبهاى ماه مبارك رمضان از هر سال است، و در هر سال در آن شب همه امور احكام مى شود، البته منظورمان" احكام"از جهت اندازه گيرى است، خواهيد گفت پس هيچ امرى از آن صورت كه در شب قدر تقدير شده باشد در جاى خودش با هيچ عاملى دگرگون نمى شود؟ در پاسخ مى گوييم: نه، هيچ منافاتى ندارد كه در شب قدر مقدر بشود ولى در ظرف تحققش طورى ديگر محقق شود، چون كيفيت موجود شدن مقدر، امرى است، و دگرگونى در تقدير، امرى ديگر است، همچنان كه هيچ منافاتى ندارد كه

حوادث در لوح محفوظ معين شده باشد، ولى مشيت الهى آن را تغيير دهد، همچنان كه در قرآن كريم آمده: " يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب" (13) .

علاوه بر اين، استحكام امور به حسب تحققش مراتبى دارد، بعضى از امور شرايط تحققش موجود است، و بعضى ها ناقص است، و احتمال دارد كه در شب قدر بعضى از مراتب احكام تقدير بشود، و بعضى ديگرش به وقت ديگر موكول گردد، اما آنچه از روايات بر مى آيد و به زودى رواياتش از نظر خواننده خواهد گذشت با اين وجه سازگار نيست.

"و ما ادريك ما ليلة القدر"

اين جمله كنايه است از جلالت قدر آن شب و عظمت منزلتش، چون با اينكه ممكن بود در نوبت دوم ضمير ليلة القدر را بياورد، خود آن را تكرار كرد.واضح تر بگويم، با اينكه مى توانست بفرمايد: "و ما ادريك ما هى، هى خير من الف شهر"براى بار دوم و بار سوم خود كلمه را آورد و فرمود: "و ما ادريك ما ليلة القدر ليلة القدر خير من الف شهر".

"ليلة القدر خير من الف شهر"

اين جمله به طور اجمال آنچه را كه در جمله"و ما ادريك ما ليلة القدر"بدان اشاره شده بود، يعنى عظمت آن شب را بيان مى كند، و مى فرمايد: بدين جهت گفتيم آن شب مقامى ارجمند دارد كه از هزار شب بهتر است.

و منظور از بهتر بودنش از هزار شب به طورى كه مفسرين تفسير كرده اند بهتر بودنش از حيث فضيلت عبادت است، و مناسب با غرض قرآن هم همين معنا است، چون همه عنايت قرآن در اين است كه مردم را به

سوى خدا نزديك، و به وسيله عبادت زنده كند، و زنده دارى آن شب با عبادت بهتر است از عبادت هزار شب.و ممكن است همين معنا را از آيه سوره دخان نيز استفاده كرد، چون در آنجا شب قدر را پر بركت خوانده، و فرموده: "انا انزلناه فى ليلة مباركة" (14) .البته در اين ميان معناى ديگرى نيز هست، كه ان شاء الله در بحث روايتى آينده خواهد آمد.

"تنزل الملئكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر"

كلمه"تنزل"در اصل تتنزل بوده، و ظاهرا مراد از روح آن روحى است كه از عالم امر است و خداى تعالى در باره اش فرموده: "قل الروح من امر ربى" (15) ، و اذن در هر چيز به معناى رخصت دادن در آن است، و يا به عبارت ديگر اعلام اين معنا است كه مانعى از اين كار نيست.

و كلمه"من"در جمله"من كل امر"به گفته بعضى (16) از مفسرين به معناى باء است.

بعضى (17) ديگر گفته اند: به معناى خودش است، يعنى ابتداى غايت، ولى سببيت را هم مى رساند، و آيه را چنين معنا مى دهد: "ملائكه و روح در آن شب به اذن پروردگارشان و به سبب هر امرى الهى نازل مى شوند".

بعضى (18) ديگر گفته اند: باء براى تعليل به غايت است، و معنايش اين است"ملائكه و روح در آن شب به اذن پروردگارشان نازل مى شوند، براى خاطر اينكه هر امرى را تدبير كنند".

ليكن حق مطلب اين است كه: مراد از امر، اگر آن امر الهى باشد كه آيه"انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون" (19) تفسيرش كرده، حرف"من"براى ابتدا خواهد بود، و در عين حال

سببيت را هم مى رساند، و به آيه چنين معنا مى دهد: "ملائكه و روح در شب قدر بهاذن پروردگارشان نازل مى شوند، در حالى كه نزولشان را ابتدا مى كنند و هر امر الهى را صادر مى نمايند".

و اگر منظور از امر مذكور هر امر كونى و حادثه اى باشد كه بايد واقع گردد، در اين صورت حرف"من" به معناى لام تعليل خواهد بود، و آيه را چنين معنا مى دهد: ملائكه و روح در آن شب به اذن پروردگارشان نازل مى شوند براى خاطر تدبير امرى از امور عالم.

"سلام هى حتى مطلع الفجر"

در مفردات گفته: كلمه"سلام"و"سلامت"به معناى عارى بودن از آفات ظاهرى و باطنى است (20) .

پس جمله"سلام هى"اشاره است به اينكه عنايت الهى تعلق گرفته است به اينكه رحمتش شامل همه آن بندگانى بشود كه به سوى او روى مى آورند، و نيز به اينكه در خصوص شب قدر باب نقمتش و عذابش بسته باشد، به اين معنا كه عذابى جديد نفرستد.و لازمه اين معنا آن است كه طبعا در آن شب كيد شيطان ها هم مؤثر واقع نشود، همچنان كه در بعضى از روايات هم به اين معنا اشاره رفته است.

ولى بعضى (21) از مفسرين گفته اند: مراد از كلمه"سلام"اين است كه: در آن شب ملائكه از هر مؤمن مشغول به عبادت بگذرند سلام مى دهند.برگشت اين معنا هم به همان معناى اول است و اين دو آيه يعنى آيه"تنزل الملئكة و الروح"تا آخر سوره در معناى تفسيرى است براى آيه قبلى كه مى فرمود"ليلة القدر خير من الف شهر".

بحث روايتى

در تفسير برهان از شيخ طوسى از ابوذر روايت آورده كه گفت: به رسول خدا(ص) عرضه داشتم يا رسول الله

آيا شب قدر شبى است كه در عهد انبياء بوده و امر بر آنان نازل مى شده و چون از دنيا مى رفتند نزول امر در آن شب تعطيل مى شده است؟فرمود: نه بلكه شب قدر تا قيامت هست (22) .

مؤلف: در اين معنا روايات زيادى از طرق اهل سنت نيز آمده (23) .

و در مجمع البيان است كه از حماد بن عثمان از حسان ابن ابى على نقل شده كه گفت: از امام صادق(ع)از شب قدر پرسيدم، فرمود در نوزدهم رمضان و بيست و يكم و بيست و سوم جستجويش كن (24) .

مؤلف: در معناى اين روايات رواياتى ديگر نيز هست، و در بعضى از اخبار ترديد بين دو شب شده، يكى بيست و يكم و ديگرى بيست و سوم، مانند روايتى كه عياشى از عبد الواحد از امام باقر(ع)روايت كرده (25) . و از رواياتى ديگر استفاده مى شود كه شب قدر خصوص بيست و سوم است، و اگر معينش نكرده اند به منظور تعظيم امر آن بوده، تا بندگان خدا با گناهان خود به امر آن اهانت نكنند (26) .

و نيز در تفسير عياشى در روايت عبد الله بن بكير از زراره از يكى از دو امام باقر و صادق(ع)آمده كه فرمود: شب بيست و سوم همان شب جهنى است، و حديث جهنى اين است كه گفت: به رسول خدا(ص) عرضه داشتم: منزل من از مدينه دور است، دستورم بده در شب معينى داخل مدينه شوم فرمود: شب بيست و سوم داخل شو (27) .

مؤلف: حديث جهنى كه نامش عبد الله بن انيس انصارى بود، از طرق اهل سنت نيز روايت شده، و

سيوطى آن را در الدر المنثور از مالك و بيهقى نقل كرده (28) .

و در كافى به سند خود از زراره روايت كرده كه گفت: امام صادق(ع) فرمود: تقدير در نوزدهم و ابرام در شب بيست و يكم و امضا در شب بيست و سوم است (29) .

مؤلف: در اين معنا هم روايات ديگرى هست (30) .

پس معلوم شد آنچه همه روايات مختلفى كه از ائمه اهل بيت(ع)وارد شده در آن اتفاق دارند اين است كه: شب قدر تا روز قيامت باقى است، و همه ساله تكرار مى شود، و نيز ليلة القدر شبى از شبهاى رمضان، و نيز يكى از سه شب نوزده و بيست و يك و بيست و سه است.

و اما از طرق اهل سنت روايات به طور عجيبى اختلاف دارند كه به هيچ وجه نمى شود بين آنها را جمع كرد، ولى معروف بين اهل سنت اين است كه شب بيست و هفتم است، و در آن شب بوده كه قرآن نازل شده.از خوانندگان محترم هر كه بخواهد آن روايات را ببيند بايد به تفسير الدر المنثور و ساير جوامع حديث مراجعه كند.

و در الدر المنثور است كه خطيب از ابن مسيب روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص)فرمود: در خواب به من نشان دادند كه بنى اميه بر منبرم بالا مى روند، و اين معنا بر من سخت گران آمد و خداى تعالى در اين مناسبت سوره"انا انزلناه فى ليلة القدر"را نازل كرد (31) .

مؤلف: نظير اين روايت را خطيب هم در تاريخ خود از ابن عباس آورده.و ترمذى و ابن جرير، طبرانى، ابن مردويه و بيهقى هم روايتى در

معناى آن از حسن بن على نقل كرده اند (32) .و در اين ميان روايات بسيارى در اين معنا از طرق شيعه از ائمه اهل بيت(ع) نقل شده، و در آنها آمده كه خداى تعالى ليلة القدر را كه بهتر از هزار ماه سلطنت بنى اميه است به عنوان تسليت به رسول خدا(ص)عطا فرمود (33) .

و در كافى به سند خود از ابن ابى عمير از عده اى راويان از امام صادق(ع) روايت آورده كه گفت: بعضى از اصحاب ما اماميه كه به نظرم مى آيد سعيد بن سمان بود از آن جناب پرسيد: چگونه شب قدر از هزار ماه بهتر است؟(با اينكه در آن هزار ماه در هر دوازده ماهش يك شب قدر است)، فرمود عبادت در شب قدر بهتر است از عبادت در هزار ماهى كه در آن شب قدر نباشد (34) .

و در همان كتاب به سند خود از فضيل، زراره و محمد بن مسلم از حمران روايت كرده كه از امام باقر(ع)از معناى آيه"انا انزلناه فى ليلة مباركة"سؤال كرد، فرمود بله شب قدر كه همه ساله در ماه رمضان در دهه آخرش تجديد مى شود شبى است كه قرآن جز در آن شب نازل نشده، و آن شبى است كه خداى تعالى در باره اش فرموده: "فيها يفرق كل امر حكيم".

آنگاه فرمود: در آن شب هر حادثه اى كه بايد در طول آن سال واقع گردد تقدير مى شود، چه خير و چه شر، چه طاعت و چه معصيت، و چه فرزندى كه قرار است متولد شود، و يا اجلى كه بنا است فرا رسد، و يا رزقى كه قرار است(تنگ و يا وسيع)برسد، پس آنچه در اين شب

مقدر شود، و قضايش رانده شود قضايى است حتمى، ولى در عين حال مشيت خداى تعالى در آنها محفوظ است(و خدا با حتمى كردن مقدرات، العياذ بالله به دست خود دست بند نمى زند).

حمران مى گويد: پرسيدم منظور خداى تعالى از اينكه فرمود"شب قدر بهتر است از هزار شب"چيست؟ فرمود عمل صالح از نماز و زكات و انواع خيرات در آن شب بهتر است از همان اعمال در هزار ماهى كه در آن شب قدر نباشد، و اگر خداى تعالى جزاى اعمال خير مؤمنين را مضاعف نمى كرد، مؤمنين بجايى نمى رسيدند، ولى خدا پاداش حسنات ايشان را مضاعف مى كند (35) .

مؤلف: منظور امام از اينكه فرمود: "ولى در عين حال مشيت خداى تعالى در آنها محفوظ است"، اين است كه قدرت خداى تعالى هميشه مطلق است، او هر زمان هر كارى را بخواهد مى كند، هر چند قبلا خلاف آن را حتمى كرده باشد، و خلاصه حتمى كردن يك مقدر قدرت مطلقه او را مقيد نمى كند، او مى تواند قضاى حتمى خود را هم نقض نمايد هر چند كه هيچ وقت چنين كارى را نمى كند.

و در مجمع است كه از ابن عباس از رسول خدا(ص)روايت

شده كه فرمود: وقتى شب قدر مى شود ملائكه اى كه ساكن در سدرة المنتهى هستند و جبرئيل يكى از ايشان است نازل مى شوند، در حالى كه جبرئيل به اتفاق ساير سكان نامبرده پرچم هايى را به همراه دارند، يك پرچم بالاى قبر من، و يكى بر بالاى بيت المقدس، و پرچمى در مسجد الحرام و پرچمى بر طور سينا نصب مى كنند، و هيچ مؤمن و مؤمنه اى در اين نقاط نمى ماند مگر آنكه جبرئيل به او سلام مى كند، مگر كسى كه

دائم الخمر و يا معتاد به خوردن گوشت خوك و يا زعفران ماليدن به بدن خود باشد (36) .

و در تفسير برهان از سعد بن عبد الله روايت كرده كه به سند خود از ابى بصير روايت كرده كه گفت: با امام صادق(ع)بودم كه سخن از پاره اى خصائص امام در هنگام ولادت به ميان آمد، فرمود: وقتى شب قدر مى شود امام مستوجب روح بيشترى مى گردد.عرضه داشتم فدايت شوم مگر روح همان جبرئيل نيست؟فرمود: روح از جبرئيل بزرگتر است، و جبرئيل از سنخ ملائكه است، و روح از آن سنخ نيست، مگر نمى بينى خداى تعالى فرموده: "تنزل الملئكة و الروح"پس معلوم مى شود روح غير از ملائكه است (37) .

مؤلف: روايات در معنا و خصائص و فضائل شب قدر بسيار زياد است، (كه ما در اينجا مختصرى از آن را آورديم)، و در بعضى از آن روايات علامتهايى براى شب قدر ذكر شده، از قبيل اين كه: صبح شب قدر آفتاب بدون شعاع طلوع مى كند، هوا در صبح آن شب معتدل است، و ليكن چون اين علامتها نه دائمى است و نه اغلب چنين است، لذا از ذكر آن روايات خوددارى نموديم.

پى نوشت ها:

1- سوگند به كتاب مبين، ما آن را در شبى مبارك نازل كرديم.سوره دخان، آيه 3.

2- ما قرآنى بر تو نازل كرديم كه به صورت آيات جدا از هم مى باشد، تا آن را تدريجا و با آرامش بر مردم بخوانى.و به طور قطع اين قرآن را ما نازل كرديم.سوره اسراء، آيه 106.

3- آنانكه كافر شدند گفتند: چرا قرآن يكباره بر او نازل نشد، بله يكباره نازل نكرديم، تا قلب تو را ثبات

و آرامش بخشيم، و بدين منظور آيه آيه اش كرديم.سوره فرقان، آيه 32.

4- مجمع البيان، ج 10، ص 518.

5- سوره بقره، آيه 185.

6- در آن شب هر حادثه اى كه بايد واقع شود خصوصياتش مشخص و محدود مى گردد، اين امرى ست خلف ناپذير، امرى است از ناحيه ما كه اين ماييم فرستنده رحمتى از ناحيه پروردگارت.سوره دخان، آيه 6.

7- تفسير قرطبى، ج 20، ص 135.

8- مجمع البيان، ج 10، ص 518.

9- تفسير قرطبى، ج 20، ص 135.

10- روح المعانى، ج 30، ص 190.

11 و 12- مجمع البيان، ج 10، ص 518.

13- خدا هر چه را كه از مقدرات بخواهد محو، و هر چه را بخواهد اثبات مى كند، و كتاب تغيير ناپذير نزد او است.سوره رعد، آيه 39.

14- ما آن را در شب مباركى نازل كرديم.سوره دخان، آيه 3.

15- بگو روح از امر پروردگار من است.سوره اسراء، آيه 85.

16 و 17 و 18- روح المعانى، ج 30، ص 196.

19- فرمان نافذ خدا(در عالم)چنين است كه وقتى اراده خلقت چيزى را بكند به محض اينكه بگويد باش، موجود مى شود.سوره يس، آيه 82.

20- مفردات راغب، ماده"سلم".

21- روح المعانى، ج 30، ص 197.

22- تفسير البرهان، ج 4، ص 488، ح 26.

23- الدر المنثور، ج 6، ص 371.

24 و 25 و 26 و 27- مجمع البيان، ج 10، ص 519.

28- الدر المنثور، ج 6، ص 373.

29- فروع كافى، ج 4، ص 159، ح 9.

30- نور الثقلين، ج 5، ص 627.

31- الدر المنثور، ج 6، ص 371.

32- الدر المنثور، ج 6،

ص 371.

33- نور الثقلين، ج 5، ص 621 - 623.

34- فروع كافى، ج 4، ص 157، ح 4.

35- فروع كافى، ج 4، ص 157، ح 6.

36- مجمع البيان، ج 10، ص 520.

37- تفسير برهان، ج 4، ص 481، ح 1.

منبع : تفسير الميزان ،جلد 20 صفحه 559 ، علامه سيد محمد حسين طباطبائى

مختصري درباره شب قدر

منبع: آشنايي با قرآن جلد پنجم، مطهري ، مرتضي؛

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين ...

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

حم × و الکتاب المبين × انا انزلناه في ليلة مبارکة انا کنا منذرين × فيها يفرق کل امر حکيم × امرا من عندنا انا کنا مرسلين × رحمة من ربک انه هو السميع العليم × رب السموات و الارض و ما بينهما ان کنتم موقنين × لا اله الا هو يحيي و يميت ربکم و رب ابائکم الاولين. (1- دخان / 1 - 8)

راجع به سه چهار آيه اول اين سوره مبارکه در جلسه پيش بحث شد (1). آيه اول کلمه «حم » بود، آيه دوم «و الکتاب المبين » ، آيه سوم و چهارم هم مربوط به نزول قرآن در ليلة القدر و درباره خود ليلة القدر بود. در آيه چهارم مي فرمايد: «فيها يفرق کل امر حکيم » در اين شب جدا مي شود (تعبير «جدايي » دارد) هر امر حکيمي. نتيجه تدبرهاي مفسرين درباره اين آيه مختلف بوده است. بعضي گفته اند مقصود اين است که چون در اين شب - و در واقع در يکي از اين شبهاي ليلة القدر - قرآن نازل شد و به وسيله قرآن کريم دستورها و احکام بيان شد و به طور کلي بيان کردن

يک چيز يعني واضح کردن و روشن کردن و تفصيل دادن آن و در واقع بيرون آوردن آن از حد اجمال و ابهام به مرحله تفصيل و روشني، پس «در اين شب جدا مي شود هر امر حکيمي » . مقصود از اين «امر» يعني دستورهاي الهي، معارف الهي: اين چيزهايي که به وسيله قرآ بيان شده است در اين شب تفصيل داده شد. ولي البته اين نظر، نظر صحيحي نيست، چون همين طور که عرض کردم اين نظرها نظر مفسرين است به حسب تدبري که در آيات کرده اند. و بعضي مفسرين ديگر که اين نظر را رد کرده اند - و درست هم رد کرده اند - گفته اند آيه مي فرمايد د راين شب جدا مي شود، تفصيل داده مي شود (نه شد). اگر مقصود همان نزول قرآن و بيان احکام و معارف به وسيله قرآن باشد، همين طور که فرمود: «انا انزلناه في ليلة مبارکة » ما در شب پر برکتي قرآن را فرود آورديم، بعد هم بايد بفرمايد: «و در آن شب که قرآن فرود آمد هر امر حکيمي به وسيله قرآن بيان شد» همين طور که در مورد نزول قرآن معني ندارد گفته شود: «در هر شب قدر قرآن نازل مي شود» ; قرآن در يک شب قدر نازل شد. پس اگر مقصود از «فيها يفرق کل امر حکيم » تفصيل معارف و احکام به وسيله قرآن باشد، بايد گفته مي شد که «در آن شب بيان شد» يعني به صيغه ماضي گفته مي شد: «فيها فرق کل امر حکيم » در صورتي که به صيغه مضارع گفته شده است و اين از نظر علماي ادب روشن است که فعل مضارع دلالت بر استمرار مي کند، يعني

(دلالت مي کند بر) يک امر جاري و دائمي که پيوستگي دارد و هميشه هست، نه يک امري که در گذشته بود و قطع شد; يک امري که وجود دارد. بنا بر اين اين آيه مي خواهد بفرمايد که در شب قدر چنين چيزي وجود دارد; و خود اين آيه هم باز دليل بر اين است که ليلة القدر هميشه هست، يعني ليلة القدر مخصوص به يک شب نيست آن طور که بعضي اهل تسنن گفته اند که ليلة القدر اختصاص داشت به زمان پيغمبر و با فوت رسول اکرم ليلة القدر منتفي شد. معلوم مي شود که چنين چيزي نيست، چون وقتي که مي گويد در اين شب به طور استمرار هميشه جريان اين است، دليل بر اين است که خود ليلة القدر هم براي هميشه باقي است نه اينکه از بين رفته است، و بعلاوه معني ندارد که ليلة القدر از ميان برود، تا زمان پيغمبر هر سال ليلة القدر وجود داشته باشد و بعد از پيغمبر ليلة القدر از بين برود. مثل اين است که بگوييم بعد از پيغمبر ماه رمضان رفت. ماه رمضان، ديگر زمان پيغمبر و غير زمان پيغمبر ندارد. ليلة القدر شبي از شبهاي ماه رمضان است و همين طور که ماه رمضان، بودن و نبودنش به بودن و نبودن پيغمبر نيست ليلة القدر هم اين گونه است.

پس مقصود از اين که «در اين شب تفريق مي شود» چيست؟ کلمه «فرق » همين چيزي است که ما مي گوييم «تفريق » ; يعني دو چيز را که اول با هم هستند وقتي از يکديگر تجزيه کنند و تفصل بدهند، اين را مي گويند «فرق » ; است. اين، هم در امور

عيني و هم در امور ذهني و فکري درست است. اگر شما يک مطلب علمي را کاملا تجزيه کنيد و بشکافيد اين هم باز خودش «فرق » و «تفريق » و «تفصيل » است; و «تفصيل » در خود قرآن هم آمده. قرآن کريم مي فرمايد: « و ان من شي ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم » (2) هيچ چيزي نيست (اين ديگر اختصاص به مساله وحي ندارد، شامل اين سنگ و خاک و درخت هم هست، شامل همه چيز هست) هيچ چيزي نيست (با يک لحن قاطع استثنا ناپذيري) مگر آنکه خزائن آن در دست ماست و ما آن را به اندازه معين و معلوم و حساب شده فرو مي فرستيم. در اين تعبير قرآن همه چيز فرو آمده، از آسمان فرود آمده، حتي زمين هم از آسمان فرود آمده، حتي اين آسمان هم از آسمان فرود آمده; نه فقط زمين فرود آمده از آسمان، آسمان هم فرود آمده از آسمان، خاکو آب و باد هوا و آتش و هر چه که شما در نظر بگيريد امر فرود آمدني است; يعني هر چيزي در نزد پروردگار حقيقتي و بلکه حقايقي دارد و خلقتش در اين عالم در واقع تنزل و نزول آن حقيقت است، يا به تعبير ديگر مثل اين است که سايه آن حقيقت در اين عالم اسمش مي شود «امر مادي » ، «امر زماني » ، «امر مکاني » .

ميرفندرسکي قصيده بسيار عالي حکيمانه عارفانه اي دارد که از شاهکارهاي ادبيات فارسي است (ادبيات به معني اعم را عرض مي کنم، يعني ادبياتي که شامل معني و معرفت است). اين قصيده شرح شده است; قصيده اي است که يک حکيم گفته

نه يک شاعري که فقط مي توانسته الفاظ را سر هم کند; مي گويد:

چرخ با اين اختران، نغز و خوش و زيباستي صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي

مقصود از «بالا» اين آسمان نيست، خود آسمان هم در اين منطق باز آن زيرين است; آن يک آسمان فوق آسمان است.

صورت زيرين اگر با نردبان معرفت بر رود بالا همان با اصل خود يکتاستي

اين همان معنا و مفهوم «نزول » را بيان مي کند که هر چيزي، حتي خود زمين، حتي آسمان از آسمان ديگر نازل شده; اما معني اين «نزول » اين نيست که اين (شي ء) با همين شکل، با همين خصوصيت با همين قدر و با همين حد در يک جاي ديگر بوده، آن را از آنجا برداشته اند آورده اند اينجا; مثل اينکه اين آدم در يک جايي بوده، او را از آنجا برداشته اند، به يک وسيله اي - مثلا با هواپيما - آورده اند اينجا گذاشته اند; نه، اين «نزول » همين چيزي است که در اينجا قرآن از آن تعبير به «فرق » مي کند، تفصيل و تجزيه است، (فيها يفرق کل امر حکيم)، فرق و جدايي است.

اين تشبيه، ضعيف است ولي باز نسبتا مي تواند چيزي را بفهماند: شما خودنويستان را جوهر مي کنيد. در مخزن اين خودنويس شما جوهر زيادي هست. بعد با اين خودنويستان شروع مي کند به نوشتن، يک نامه مي نويسيدي: «حضور مبارک دوست عزيزم جناب آقاي الف ...» اگر از شما بپرسند که اين کلمات چيست؟ مگر غير از همين جوهرهاست که روي صفحه کاغذ قرار گرفته؟ اصلا غير از اين جوهر که چيزي نيست. آيا اين جوهر الآن به وجود آمد؟ اين جوهر نبود؟ (پاسخ مي دهيد) چرا بود. اين جوهرها در مخزن

که بود حد نداشت، شکل نداشت، از يکديگر جدا نبودند، اين خصوصيات نبود; اين بود که در آنجا فقط اسمش جوهر بود و بس، ولي وقتي همان جوهر - نه چيز ديگري - در اينجا مي آيد حد و شکل و کيفيت مي پذيرد، اين مي شود «حضور» آن مي شود «محترم » . در اينجا ديگر «محترم » غير از «حضور» است. هيچ وقت انسان «حضور» را با «محترم » اشتباه نمي کند، چنانکه «الف » را با «ب » و «ب » را با «ج » اشتباه نمي کند. اينها که در سابق متحد و يکي بودند و در آنجا اساسا جدايي و چندتايي نبود و وحدت بود، در مرحله نوشتن بر آن کثرت و فرق و جدايي حکمفرما شد. البته با همين مخزن هم مي شد شما بجاي «حضور محترم ...» چيز ديگري بنويسيد و شکل ديگري به آن بدهيد، ولي دست شما آمد اين شکل را به آن داد. پس اين کلمات را شما در اينجا به وجود آورديد ولي کلمات به يک معنا قبلا وجود داشت اما نه به صورت کلمه و جدايي. اين است که در آنجا به تعبير قرآن: «احکمت اياته » ، به مرحله احکام وجود داشت، در اينجا به مرحله تفصيل: «کتاب احکمت اياته ثم فصلت » (3). اين دو نزول قرآن بر پيغمبر اين طور است. آن دفعه اول که قرآن بر پيغمبر نازل مي شود که کلمه و حرف و آيه و اين حرفها نيست مثل اين است که اين خود نويس پر بشود. خودنويس پر مي شود اما از حقيقتي پر مي شود که در آن هيچ لفظ و کلمه اي نيست. مرحله دوم نزول قرآن آن وقتي است که هما پرشده ها بعد به

صورت کلمات و الفاظ در مي آيد. مولوي يک شعر خيلي عالي در اين زمينه دارد (هرچه در اين زمنه گفته اند از اين آيه قرآن بيرون نيست: «و ان من شي ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم » ) مي گويد:

متحد بوديم و يک گوهر همه بي سر و بي پا بديم آن سر همه

يک گهر بوديم همچون آفتاب بي گره بوديم و صافي همچو اب

چون به صورت آمد آن نور سره تا ابد چون سايه هاي کنگره

کنگره ويران کنيد از منجنيق تا رود فرق از ميان آن فريق

مقصود از «ويران کردن » اين است که وقتي شما از آن ديد نگاه کنيد مي بينيد همه به يک اصل و يه يک وحدت بر مي گردند.

پس اين «فيها يفرق کل امر حکيم » که به صورت مضارع و مستقبل آمده و يک امر جاري را دارد بيان مي کند که هميشه اين امر جاري وجود دارد، نمي تواند اختصاص به نزول قرآن داشته باشد، بلکه (ناظر) به نزولي (است) که همه چيز دارد. حال اين چه رابطه اي است ميان اين نزول تدريجي همه اشياء از آن اصل و مبدا خودشان با ليلة القدر؟ آن رابطه اي است که عالم تکوين با انسان کامل دارد، که در جلسه پيش اين مطلب را بيان کرديم. پس «فيها يفرق کل امر حکيم » هر امر حکيم - که در اينجا مقصود از «حکيم » همين چيزي است که عرض کرديم، يعني در حال احکام و وحدت و بساطت است - در اين شب از يکديگر جدا مي شوند، تنزل پيدا مي کنند و به صورت حدود و اشکال و خصوصيات در مي آيند.

«امرا من عندنا انا کنا مرسلين » باز (آن) دو

احتمال در اينجا هم آمده است. يکي اينکه «فيها يفرق کل امر حکيم امرا من عندنا» اين امر همان امر باشد: هر امر حکيم در حالي که کاري است، امري است، شاني است از نزد ما; يعني همه اينها از ناحيه ماست. آن وقت «انا کنا مرسلين » هم قهرا شامل همه اشياء مي شود. احتمال ديگري اينجا داده اند و آن اينکه اين «امرا من عندنا» به اين آيه «فيها يفرق کل امر حکيم » نمي خورد، به «انا انزلناه في ليلة مبارکة » مي خورد که آن وقت اختصاص به قرآن پيدا مي کند. «انا انزلناه في ليلة مبارکة ... امرا من عندنا» در حالي که قرآن امري است از ناحيه ما.

بعد مي فرمايد: «انا کنا مرسلين » . نظير «انا کنا منذرين » در دو آيه قبل است. در «انا کنا منذرين » اين مطلب را در جلسه پيش عرض کرديم; وقتي قرآن مي فرمايد: «انا انزلناه في ليلة مبارکة انا کنا منذرين » ما چنين بوده ايم که هميشه منذر بشر بوده ايم و هميشه بشر را هدايت مي کرده ايم، مي خواهد بگويد که اين دفعه اول ما نيست که ما انذار خودمان و هدايت بشر را از قرآن شروع کرده باشيم، بلکه از روزي که بشر به روي زمين آمده است خداوند شان انذار خودش را به وسيله پيغمبران داشته است. در «انا کنا مرسلين » هم مطلب همين است: ما هميشه چنين بوده ايم که رسول مي فرستاده ايم. اين که قرآن (اين مطلب را) ذکر مي کند - و در اختبار هم اين مطلب خيلي توضيح داده شده و تفسير شده - در مساله اصطلاح «دين شناسي » يا «تاريخ اديان » نظر خاص قرآن را بيان مي کند و آن اينکه از نظر قرآن از

لحظه اولي که بشر عاقل متفکر بر روي زمين آمده است رسول الهي بر روي زمين بوده; يعني اين جور نبوده که دوره ها بر بشر گذشته است و بشر همين طور در جهالتها و نادانيهاي خودش مي لوليده، پرستش هم از بت پرستي به معني اعم مثلا از پدرپرستي به قول فرويد شروع شده و بعد رئيس قبيله را بپرستند و بعد کم کم به بت و به ارباب انواع برسند، آن آخرين مرحله که مي رسد پيغمبراني م آيند ظهور مي کنند و مردم را به خداي يگانه دعوت مي کنند; نه، چنين چيزي نيست. اينها تاريخ هم نيست که کسي بگويد تاريخ است. آنها هم که مي گويند، منشا حرفشان حدس و تخمين است، چون اينها مربوط به ازمنه اي است که خود آنها اينها را «ازمنه ما قبل تاريخ » مي نامند.

پس اينها تاريخ نيست، فرضيات و حدسيات است، و واقعا عجيب هم هست! وقتي يک نفر دانشمند به بت بست مي رسد گاهي يک فرضياتي مي گويد که يک آدم عادي هم به او مي خندد. فرضياتي را که دانشمندان گفته اند در کتابها با آب و تاب مي نويسند در صورتي که مطالبي که به وسيله وحي و انبياء رسيده اگر از نظر همان ظاهر منطق هم بخواهيد (در نظر) بگيريد اين عجيبتر از آن نيست، ولي اين جلب نظرشان نمي کند. مثلا فرويد وقتي مي خواهد ريشه پرستش را به دست بدهد که چطور شد که بشر به فکر پرستش افتاد - چون او مي خواهد به فطرت يا غريزه الهي اعتقادي نداشته باشد; اينها تاريخ هم که عرض کرديم نيست که بگوييم گوينده مدرکي بر خورد کرده - آمده فرض کرده و گفته است شايد چنين چيزي

بوده. او چون تکيه اش روي غريزه جنيسي است اين جور فکر کرده که در ادوار خيلي قديم پدر خانواده - که از همه قويتر بود - همه جنس اناث خانواده را به خودش اختصاص مي داد، يعني غير از آن زنهايي که از آنها بچه مي آورد و به خودش اختصاص داشت دخترهايش را هم که بزرگ مي شدند جزء حرم و حريم خودش قرار مي داد و پسرها را محروم مي کرد. پسرها دو احساس متناقض نسبت به اين پدر داشتند، يک احساس محبت آميز و يک احساس نفرت آميز. احساس محبت آميز براي اينکه او قهرمان خانواده بود، بزرگ خانواده بود، حامي خانواده بود، نان آور خانواده بود و اينها را در مقابل دشمن حفظ مي کرد. از اين جهت به او به نظر محبت و احترام نگاه مي کردند. ولي از طرف ديگر (او همه احساسات را متمرکز در حس جنسي مي داند) چون همه جنس انثا را به خودش اختصاص داده و آنها را محروم کرده بود، يک حس کينه و حسادت عجيبي نسبت به او داشتند. اين دو حس متناقض از آنجا پيدا شد. روزي بچه ها آمدند دور هم جمع شدند (عرض کردم اينها همه خيال است) گفتند اين که نمي شود که تمام زنها را جمع کرده براي خودش و ما را محروم کرده است. ناگهان تحت تاثير احساسات نفرت آميزشان قرار گرفتند، گفتند پدرت را در مي آوريم، مي کشيمت; دسته جمعي ريختند او را کشتند. بعد که کشتند آن احساس محبت آميز و احترام قهرمانانه اي که نسبت به او داشتند ظهور کرد، مثل هر موردي که وقتي انسان روي يک احساس کينه توزي يک کاري مي کند بعد که کارش را کرد ديگر کينه کارش

تمام مي شود و تازه احساسات ديگرش مجال ظهور پيدا مي کند. بعدها که از اين غليان احساسات غضب خارج شدند دور همديگر نشستند و گفتند عجب کار بدي کرديم! ديدي، ما مظهر قهرماني خودمان را از دست داديم! از اينجا اين پدر مورد احترام بيشتر قرار گرفت. کم کم مجسمه اين پدر را به عنوان يک موجود باقي ساختند و شروع کردند به پرستش آن، و پرستش از اينجا آغاز شد.

حالا شما بياييد قصه آدم و حوا را - قطع نظر از اينکه گوينده اش پيغمبران هستند - بگذاريد در مقابل اين قصه; ببينيد کداميک معقولتر است. اين را به صورت يک فرضيه علمي بعضي قبول مي کنند و آن را نمي خواهند قبول کنند.

به هر حال قرآن مي خواهد بگويد مطلب اين طور نيست. مساله نبوت و رسالت مساله اي نيست که تدريجا در اثر يک سلسله تصادفات براي انسان پيدا شده باشد. انسان آنچنان موجودي است که از اولين لحظه اي که به روي زمين آمده است حجت الهي، رسول الهي، انذار الهي، هدايت الهي با او توام بوده است، کما اينکه تا آخرين لحظه اي که بر روي زمين باشد چنين خواهد بود. جلسه پيش عرضم کردم حديث است که اگر دو نفر بر روي زمين باقي بمانند يکي از آنها حجت خدا خواهد بود.

«رحمة من ربک » چرا ما هميشه مرسل هستيم، هميشه رسول فرستاده ايم و کار ما اين بوده؟ رحمتي است از پروردگار; يعني خداي رحمان و رحيم چنين نيست که مدتي دست از رحمانيتش بدارد يا دست از رحيميتش بردارد. «انه هو السميع العليم » او شنوا و داناست. وقتي که مي گويد «خدا شنواست » مقصود اين است که نيازهاي افراد يا

اشياء را (مي شنود). معمولا اين طور است که نياز با زبان بيان مي شود و با گوش بايد نياز را شنيد. حالا ممکن است احيانا اين نياز به زبان نيايد، ولي به اعتبار اينکه يک امري است که قابل شنيدن است، باز شنيديني تلقي مي شود. خدا سميع است، کانه نداي همه موجودات را که به نياز بلند کرده اند و مي گويند ما به چنين چيزي نيازمند هستيم، مي شنود، يعني انسان به پيغمبر نياز دارد و با لسان تکوين هميشه فرياد او بلند است که خدايا ما راهنما مي خواهيم، و خدا اين نياز را مي شنود و بنا بر اين آن را بر مي آورد. و عليم است، و داناست و مي داند. باز «مي داند» راجع به اموري است که شنيدني نيست، فقط دانستني است نه شنيدني. مثلا مي داند که اين نياز را چگونه بايد بر آورد، مي داند که چه کسي را به رسالت مبعوث کند (الله اعلم يث يجعل رسالته). (4) آنچه از ناحيه آنهاست، نياز آنها را مي شنود و آنچه از ناحيه خود بايد بکند مي داند که چه بکند.

پي نوشتها:

1- (نوار آن جلسه در دست نيست.)

2- حجر / 21.

3- هود / 1.

4- انعام / 124.

علائم و منزلت ليلة القدر

الحديث : قال الباقر عليهما السلام : سالته عن علامة ليلة القدر، فقال : علامتها ان يطيب ريحها، و ان كانت فى برد دفئت، و ان كانت فى حر بردت فطابت . (1)

ترجمه : (محمد بن مسلم) از علامت ليلة القدر پرسيد؟ پس امام (ع) فرمود : علامت ليلة القدر اين است كه بوى خوشى از آن پخش مى شود، اگر در سرماى (زمستان) باشد گرم و ملايم مى گردد، و اگر ليلة القدر در گرماى (تابستان)

باشد خنک و معتدل و نيكو مى گردد .

توضيح :

علامه طباطبائى در علايم شب قدر مى گويد : روايات در معنى و خصايص و فضايل شب قدر بسيار است، در بعضى از آن روايات علامتهايى براى شب قدر ذكر كرده از قبيل اينكه شب قدر، صبح آن شب آفتاب بدون شعاع طلوع مى كند و هواى آن روز معتدل است . (الميزان، ج 40، ص 332)

الحديث :

قال ابو عبد الله عليه السلام : ليلة القدر فى كل سنة و يومها مثل ليلتها . (2) ترجمه : شب قدر در هر سال است و روز آن مثل شب آن مى باشد .

الحديث قال النبى (صلى الله عليه و آله) : ان انا ادركت ليلة القدر فما اسال ربى؟ قال (ص) : «العافية » . (3)

ترجمه : به پيامبر (ص) گفته شد : اگر شب قدر را دريابم از خدا چه چيزى را مسئلت كنم؟ فرمود : «عافيت را» .

الحديث : قال موسى (عليه السلام) : الهى اريد قربك، قال : قربى لمن استيقظ ليلة القدر، قال : الهى اريد رحمتك، قال : رحمتى لمن رحم المساكين ليلة القدر، قال : الهى اريد الجواز على الصراط، قال : ذلك لمن تصدق بصدقة فى ليلة القدر، قال : الهى اريد من اشجار الجنة و ثمارها، قال : ذلك لمن سبح تسبيحه فى ليلة القدر، قال : الهى اريد النجاة من النار، قال : ذلك لمن استغفر فى ليلة القدر، قال : الهى اريد رضاك، قال : رضاى لمن صلى ركعتين فى لية القدر . (4)

ترجمه : خداوندا! مى خواهم به تو نزديك شوم، فرمود : قرب

من از آن كسى است كه شب قدر بيدار شود، گفت : خداوندا! رحمتت را مى خواهم، فرمود : رحمتم از آن كسى است كه در شب قدر به مسكينان رحمت كند : گفت : خداوندا! جواز گذشتن از صراط را از تو مى خواهم فرمود : آن، از آن كسى است كه در شب قدر صدقه اى بدهد . گفت خداوندا! از درختان بهشت و از ميوه هايش مى خواهم، فرمود : آنها از آن كسى است كه در شب قدر تسبيحش را انجام دهد گفت : خداوندا! رهايى از جهنم را مى خواهم، فرمود : آن، از آن كسى است كه در شب قدر استغفار كند : گفت خداوندا خشنودى تو را مى خواهم، فرمود : خشنودى من از آن كسى است كه در شب قدر دو ركعت نماز بگذارد .

توضيح : ليلة القدر شبى است كه قرآن نازل شده است و ظاهرا مراد به قدر، تقدير و اندازه گيرى است، خداى تعالى در آن شب حوادث يكسال را يعنى از آن شب تا شب قدر سال آينده را تقدير مى نمايد، زندگى و مرگ، رزق، سعادت، و شقاوت و چيزهايى از اين قبيل را مقدر مى سازد .

رمضان، تجلى معبود (ره توشه راهيان نور) ص 95

جمعى از نويسندگان

پى نوشتها

1- وسائل الشيعه، ج 7 صفحه 256 .

2- وسائل الشيعه، ج 7 صفحه 262 .

3- مستدرك الوسائل، ج 7 صفحه 458 .

4- مستدرك الوسائل، ج 7 صفحه 456 .

فاطمه زهرا عليهاالسلام سرّ ليلة القدر

متن

فاطمه زهرا عليهاالسلام سرّ ليلة القدر

محمّدجواد رودگر (1)

چکيده

در اين نوشتار، سعي بر آن است نسبت و تعامل باطن و حقيقت وجود فاطمه زهرا عليهاالسلام با حقيقت وجود و باطن «ليلة القدر»

مقايسه شود و در محورهاي «تعيّن و تعيين اصل وجود» و «هندسه خلقت و شريعت»، بر ويژگي هاي اشتراکي و مشابهت هاي اين دو آفريده عظيم تأکيد گردد . در اين مقاله، منزلت سه عالم «سرشت»، «سرنوشت» و «شخصيت حضرت فاطمه عليهاالسلام » با رويکردي تطبيقي بررسي مي شود .

کليدواژه ها : فاطمه زهرا عليهاالسلام ، نبوّت تعريفي، ولايت، ليلة القدر، عقل نظري، عقل عملي .

مقدّمه

معرفت به همه مؤلّفه هاي شخصيتِ برجسته و هستيِ شاخص و ممتازِ يگانه زنان در همه اعصار و امصار و در دو عالم پيدا و پنهان بسيار مشکل و معسور مي نمايد؛ چه اينکه از حيث «هويّت وجودي» _ نه «ماهيت مفهومي» _ و حقايق درون ذاتي، از باب «وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ» (صافات : 164) تکرارناپذير و همتانابردار و ادراک ناشدني است؛ و هرچه از حيث وجودي، قوي تر، شديدتر و کامل تر بوده و تجرّد بيشتري داشته باشد و به هستي محض قرب يابد مصداق «لايُدرِکُه بُعدُ الهِمَم و لايَنالُه غَوصُ الفِطَن» (2) خواهد شد که نه حکيم با ادراک حصولي و نه عارف با ادراک حضوري خويش، توان درک و معرفت به قلّه هاي بلند و منيع ذات و شخصيت وجودي او را ندارد و عرفانِ به آن انسان کامل هر آينه اعتراف به «جهل» و «عجز» از معرفت به حقيقت ذاتي اوست . اما راه ورود به بهشت ذات و جنّت وجود و هستي او نيز مسدود و بسته نيست، بلکه معرفت به مراتب و درجاتي از هستي و کمالات وجودي او ممکن و ميسور است؛ يعني اکتناه به ذات انسان کامل، که مظهري از «لَيْسَ کَمِثْلِهِ شَي ءٌ» (شوري : 11) و «وَلَمْ

يَکُن لَّهُ کُفُوا أَحَد» (توحيد : 4) شده و جامع اسماء جمال و جلال الهي است و کون جامع، تا غيب و شهادت وجود مطلق و مضاف هستي را در خانه خويشتن به هم گِره زده، راه ورود به حقيقت ذاتش را بر روي نامحرمان و محرومان از تماشاگه راز مسدود مي نمايد و تنها محرمان دل در حرم وجود و حريم هستيِ تشبّه يافته به هستي مطلق و مطلق هستي او راه دارند تا «لم يَحجبُها عن واجبِ معرفتهِ» (3) نيز صورت پذيرد و الگوشناسي و الگوپذيري در مقام استکمال وجودي با حرکت جوهري، تجدّد امثالي و حرکت حبّي (4) تعيّن يابد

شخصيت جامع الابعاد و بلکه جامع الاضداد انسان کاملي همچون فاطمه زهرا عليهاالسلام و وجود نوراني و الهي آن انسان معصوم و حجت بالغه و خليفه خداي سبحان به دليل قرب وجودي به وجود مطلق، قابل ادراک به تمام معنا و معرفت پذير به صورت کامل و جامع و تمام عيار نيست و از جمله، تشابه و تقارب وجودي ليلة القدر و فاطمه زهرا عليهاالسلام در همين نکته بليغ، عميق و انيق نهفته است که چنان که «لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْر» (قدر : 1_2) ، و «اِنّما سُمّيت فاطمةُ لاَنّ الخَلْقَ فُطِموا عَن معرفتِها» (5) و ليلة القدر مراتب پذير و مشکّک و فاطمه عليهاالسلام نيز از حيث وجودي مرتبه پذير و داراي درجات وجودي است که بايد براي ادراک به قدر ميسور و ممکنِ آن يادگار رسول خدا صلي الله عليه و آله رقاي وجودي و توسعه در هستي و بسط ذاتي يافت و به مقام ليلة القدر تقرّب پيدا کرد . خداي سبحان عقل و دل انسان را مستعد

و شايسته معرفت به اسوه هاي جمال و جلالي اش قرار داد که انسان متکامل در پرتو هدايت، حمايت، ارشاد و اشارت انسان کامل، که انسان مکمّل است، بايد به عقل پروري و مهرورزي و محبتِ وجودي سير صعودي يابد و قوس صعود را در عوالم وجود طي نمايد تا به شبستان شهود و بزم وجود همچون فاطمه اي معصوم و ثمره شجره وجود بار يابد . آري، انسان هاي تشنه کمال و شائق وصال و مشتاق ديدار حضرت حق سبحانه راهي جز ورود به دارالشهود شخصيت بي همتاي انسان کاملي چون صديقه طاهره عليهاالسلام ندارند ... و نسل جديد و جوان جامعه جهاني امروز و مدينه فاضله اسلامي براي خروج از بحران هويّت و فقرشناسنامه حقيقي و رهايي از خطر و آفت فطرت سوز و ويرانگر جوهره وجود _ يعني از خود بيگانگي _ بايسته است که از «فصل» و «غربت» با شخصيتي همچون فاطمه عليهاالسلام ، که در حکمت علمي و عيني، عرفان نظري و عملي، اخلاق قولي و فعلي، درک و درد ديني، عدالت فکري، اخلاقي و عملي، قسط فردي و اجتماعي، حکمت و حکومت فراگير و جهان شمول، عقل تعالي يافته در دو ساحت علاّمه و عمّاله و عشق و محبت راستين و جاودانه و خير جامع دنيا و آخرت و سعادت مادي و معنوي و ... سرآمد و الگوي جاودانه و تمام نانشدني و به تعبير شيرين و دلنشين قرآن کريم، «کوثر» يا خير و نعمت فزاينده و متزايد و زوال ناپذير و ابدي است، انس ذهني، ذاتي و عملي و حشر متافيزيکي و وجودي يافته، آن انسان برتر و نمونه را سرمشق حيات معقول و سرلوحه زندگي پاک خويش

قرار دهد تا با فاطمه شناسي و فاطمه گرايي، حيات طيّبه يابد و به فطرت خويش بازگردد و به اصل خود واصل شود و بر روزگار فصل و فراق از خودِ حقيقي و منِ علوي خويش خط بطلان بکشد و به «از کجا آغاز کنيم» که پرسشي عقلاني و تکامل گرايانه است، با «از فاطمه» پاسخ دهد تا بازگشت به خويشتن را تجربه کند و دو سَرِ حلقه هستي و آغاز و انجام نظام وجود را دريابد، که حديث «لولا فاطمةُ لما خَلقتُکما» (6) از آغاز هستي با نام و ياد و حقيقت نوري فاطمه عليهاالسلام و حضور باهرالنور او در صحنه حشر اکبر و نغمه ملکوتي و غريو رحماني «اَين الفاطميون» (7) به فرجام حيات ابدي و جاودانه انسان به هم سرشته گردد و انسان متکامل رهين فيض وجودي و نعمت پايدار کوثر آفرينش و گوهر خلقت و پاره تن سيّد کائنات و کُفو علي عليه السلام قرار گيرد و در ظلّ توجهات آن انسان هادي، اين انسان هابط به مقام صعود در هبوط بپردازد و مصداق «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه» (فاطر : 10) قرار گيرد تا در سايه سار شجره پاک و پرثمر ايمان و عمل صالح، به کمال امکاني خويش نايل گردد و آيه «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَي وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَة» (نحل : 97) را در فکر، فعل و انگيزه خويش متجلّي سازد و چنين انساني هويّت مدار و شناسنامه دار و حقيقي شده در دار وجود، مفقودالاثر و بي هويّت و بي برکت نباشد، بلکه در هر مکان (8) و هر زمان، (9) مبارک گردد و کوثرشناسِ کوثرمنش، کوثر روش و کوثر

گرايش و خود کوثري شود که از هرچه تکاثر و کثرت است رهايي يابد و به مقام کوثر و وحدت دست يازد . غرض اين است که انسانِ وامانده در طبيعت و سرگشته کوي ماديت و طوفان زده در صحراي حيرت و فارغ از هويّت و هستي خويش، ولي تشنه آب حيات و شيفته کمال، طمأنينه، سکونت و يقين و سعادت حقيقي و خوش بختي واقعي در پرتو بصيرت و تفقّه به شخصيت جامع الاطراف فاطمه عليهاالسلام و تأسّي به بينش، منش و روش زندگي او، در ابعاد فردي، خانوادگي و اجتماعي، راه نجات، رشد، فلاح، صلاح و رستگاري در پيش گيرد و با قراردادن آيينه فاطمي پيش روي خويش و تابلوي زيبا و نوراني و ماندگار آن يادگار پيامبر خدا محمّد مصطفي صلي الله عليه و آله ، به خويشتن شناسي، خويشتن يابي، بازشناسي و بازسازي وجود خود پرداخته، به خوديابي و بازيابي خويش و نقد و تأويل هستي و حياتش بپردازد؛ چه اينکه فاطمه عليهاالسلام در همه ساحت هاي عقلاني، نفساني و جسماني و ابعاد برهاني و عرفاني، بينش اسلامي و بصيرت ديني و معرفت اجتماعي و عدالت خواهانه و ولايت شناسي و ولايت يابي الگويي کامل است و علم و عمل، ايمان و خردورزي، و عقل و عشق را در حيات نوراني خود به ظهور رسانده است . پس معيار کمال هر چيزي همانا هستي اوّلي و ذاتي شي ء است، نه هستي مادي ثانوي و عرضي آن؛ زيرا حقيقت هر چيزي را صورت نوعيّه آن ترسيم مي کند که حاکي از نحوه هستي اوست، نه اوصاف بيروني اش که ترجمان نحوه ارتباط او به خارج از حقيقتش مي باشند؛ و کمال ذاتي انسان، که همان هستي آگاه

و فعّال اوست، به نحوه انديشه هاي صحيح است که از مبادي عالي دريافت مي کند و به نحوه نيّت و اراده تدبير بدن و جهان طبيعت است که همان عقل نظري و عقل عملي او را تشکيل مي دهد . و اگر حضرت فاطمه عليهاالسلام سيده زنان جهانيان است و غير از حضرت علي عليه السلام احدي همتاي او نمي باشد تنها به لحاظ کمال وجودي آن بانوست، نه به لحاظ پيوندهاي اعتباري او . (10) در اين نوشتار، برآنيم که چنين انسان کاملي را از زبان انسان کامل، و قرآن ناطق را از زبان و طريق قرآن صامت شناسايي کنيم و فضايل و کرايم وجودي و اوصاف جمالي و جلالي فاطمي را از محضر پيامبر عظيم الشأن صلي الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام جست وجو نماييم . موضوع فاطمه عليهاالسلام و ليلة القدر از يک سو، معسور و مشکل بودن معرفت به شخصيت حضرت زهرا عليهاالسلام ؛ و از سوي ديگر، ميسور و ممکن بودن ادراک نسبي و همسان با مرتبه وجودي خودمان را نشان مي دهد تا بر محور «اِنّ هذهِ القلوبَ اوعيةٌ فخيرُها اَوعاهَا» (11) و مدار «أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا» (رعد : 17) ، به حضور وجودي کوثري و کوثر وجودي اش باريابيم، تا به قدر سعه وجودي خويش، معارفي، حقايقي و انواري فراچنگ آوريم و فراروي ارباب فضل و فيض و اصحاب کمال و کرامت و مشتاقان کوي ولايت قرار دهيم .

سِرّ قَدْر و قَدَر (فاطمه عليهاالسلام و ليلة القدر)

گرچه قدرشناسي و فاطمه شناسي به آساني فراچنگ نمي آيد، اما اندکي تلاش و خلوص در کاوش هاي قرآني و کاوش در پژوهش هاي وحياني، چه وحي وجودي و تکويني و

چه وحي تدويني و تشريعي، به تدريج ما را به سوي ادراک فاطمه عليهاالسلام و قدر به پيش مي برد . آن گاه که به برخي ويژگي هاي مشترک و وحدت وجودي و تساوي، بلکه تساوق فاطمه عليهاالسلام و قدر بينديشيم، به راز و رمزها پي خواهيم برد؛ از جمله :

الف . فاطمه عليهاالسلام انسان کامل تکويني است، و قرآن کريم کلام تدويني جامع، که فاطمه عليهاالسلام صورت عينيّه و تکوينيه قرآن کريم و قرآن صورت تدوينيه و علميه فاطمه زهرا عليهاالسلام است؛ چه اينکه اهل بيت وحي عليهم السلام جامع کلام تکوين و تدوين و واجد کتاب حقيقت و شريعت و شامل نشئه حقيقي و اعتباري اند؛ يعني انسان کامل جامعِ عوالم کليِ عقل، مثال و ماده و بايد و نبايد در نظام تشريع است که مرحله اعلا و برين آن به «کتاب مبين» و «امّ الکتاب» منتهي مي گردد و موجود عيني است، نه اعتباري، و تکويني است، نه تدويني؛ که انسان کامل کون جامع و صاحب همه نشئات وجودي است که حتي فرشتگان شأني از شئون وجودي اويند، تا چه رسد به مراتب ديگر هستي . (12) از اين رو، فاطمه زهرا عليهاالسلام واجد همه مراتب نظام خلقت و شريعت است . فاطمه زهرا عليهاالسلام از باب اينکه قرآن در حقيقت وجود و کُنه و وعاء هستي اش تجلّي يافت، ظهور قرآن و در نتيجه، ظهور علم الهي است (13) تا همه مقامات وجودي را در قوس نزول و صعود دارا باشد . فاطمه عليهاالسلام و قدر عين هم و مفسِّر حقيقت وجودي هم هستند، که رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود : «مَنْ عَرفَها حَقَّ مَعرفتِها أدرکَ ليلةَ القدرِ، و اِنّما

سُمّيت فاطمةُ لِاَنَّ الخَلْقَ فُطِموا عَن کُنهِ مَعرِفتها . » (14) استاد علاّمه حسن زاده آملي مي نويسند : «مباني عقلي و نقلي داريم که منازل سير حبّي وجود، در قوس نزول، معبّر به ليل و ليالي است؛ چنان که در معارج ظهور صعودي، به يوم و ايّام؛ بعضي از ليالي ليالي قدرند و بعضي از ايام ايام اللّه . از اين اشارت در «اِنّا اَنزلناهُ في ليلةِ القدرِ» (قدر : 11) و در حديث مذکور و نظاير آن ها تدبّر بفرما، اقرأ و ارقَ . اين فاطمه عليهاالسلام ، که ليلة القدر يازده کلام اللّه ناطق است، که امام صادق عليه السلام فرمود : کسي که حق معرفت به آن حضرت پيدا کند، يعني به درستي او را بشناسد، ليلة القدر را ادراک کرده است . . . » (15) در تفسير فرات کوفي آمده است : محمّد بن قسم بن عبيد به اسناد مُعَنْعن از أبي عبداللّه (حضرت امام صادق عليه السلام ) ، ما را حديث کرده که آن جناب در تفسير سوره مبارکه «قدر» فرموده است : «اِنّا اَنزلناهُ في ليلَةِ القدرِ» ليله «فاطمه» است و قدر «اللّه» است؛ کسي که فاطمه را آن سان که حق معرفت اوست شناخت، همانا که ليلة القدر را ادراک کرده است . (16) حال چنان که قرآن ظاهر و باطن، و محکم و متشابه دارد، فاطمه عليهاالسلام نيز داراي چنين مراتب و ظهور و بطوني است که نه قدرِ «قدر» را مي توان به حقيقت شناخت و نه قدرِ فاطمه عليهاالسلام را مي توان فهميد و فهماند و قدرشناسي کرد، که الفاطمةُ، ماالفاطمةُ و ما ادريکَ ماالفاطمةُ؟!

ب . ليلة القدر ظرف تقدير الهي در تکوين

و تشريع و براي عالم و آدم است و ولايت علي عليه السلام در چنين شبي تقدير شد که امّ و روح ليالي قدر زماني است و پيش از آسمان ها و زمين است و فوق آن ها .

در کتاب معاني الاخبار با اسناد خود به مفضّل بن عمر آورده است : «ذکرَ عند ابوعبداللّه عليه السلام «ِانّا اَنزلناه في ليلةِ القدرِ» قال : ما اَبْيَنَ فضلُها عليَ السوَر . قال : قلتُ : و ايُّ شي ءٍ فضلُها؟ قال : نُزلت ولايةُ اميرِالمؤمنين عليه السلام فيها . قلتُ : في ليلةِ القدرِ الّتي نَرتجيها في شهرِ رمضان؟ قال : نعم، هي ليلةُ قُدِرت فيها السمواتُ والارضُ و قُدِرت ولايةُ اميرِالمؤمنينَ فيها . » (17) انسان کامل، هم ظرف حقايق قرآني است و هم صاحب ولايت کلّيه و مطلقه تا قوام وجود به آن روح کلي قرار گيرد که ليلة القدر در همه ازمنه و اعصار وجود دارد، «فِيهَا يُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِيم» (دخان : 4) تا بر تجدّد، استقبال و استمرار دلالت نمايد و ملائکه با روح القدس به اذن پروردگارشان سال به سال در زمان حيات رسول اللّه صلي الله عليه و آله بر آن جناب نازل شوند و پس از رحلت آن حضرت بر کساني که از حيث صفات وجودي با پيامبراکرم صلي الله عليه و آله وحدت شخصيتي و وجودي دارند و خليفه الهي و خليفه رسول خدايند نازل گردند که چنين بود، هست و خواهد بود و سِرّ نزول فرشتگان بر فاطمه زهرا عليهاالسلام نيز دانسته خواهد شد؛ (18) چنان که فرمودند : با سوره قدر بر امامت ما احتجاج کنيد و بدانيد که در بحث و استدلال پيروز مي شويد؛ چون پس از رسول اکرم

صلي الله عليه و آله حجت خدا بر خلق او همين سوره است . اين سوره سَروَر دين و بزرگ ترين دليل مذهب شما و نهايت دانش ماست . امام باقر عليه السلام فرمود : «يا معشرَ الشيعةِ! خاصِموا سورة «اِنّا اَنزلناهُ» تُفلِحوا . فَوَاللهِ اِنّها لَحجةُ اللّهِ _ تبارک و تعالي _ عَليَ الخلقِ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلي الله عليه و آله و اِنّها لَسيِّدةُ دينِکم و اِنّها لغايةُ عِلمنا . . . » (19)

پس فاطمه زهرا عليهاالسلام انسان کاملي است که قرآن بر او نازل گرديده و فرشتگان بر او نازل شده اند و در هر عصر، انسان کامل آن عصر محل نزول ملائکه و ميزبان آن ها خواهد بود . (20) تمام فرشتگان طواف کننده فاطمه عليهاالسلام در شب قدرند و شب قدر تکرار شونده خواهد بود (21) و اساسا فرشتگان با اراده انسان کاملي همچون فاطمه عليهاالسلام نيز نزول و عروج دارند و در خدمت اويند . (22) پس در ليلة القدر، تقدير و سرنوشت نظام وجود رقم مي خورد و فاطمه زهرا عليهاالسلام ظرف تحقق و تعيّن اين تقدير الهي است و واسطه فيض و فضل الهي به عالم و آدم و جهان غيب و غيب جهان، و همه چيزِ هستي از مدار وجودي او و مجراي هستي اش تشخّص مي يابد و هزاران نقش بر لوح عدم از قاف قدرت الهي و قلم خداوندي از رهگذر و نسيم قدسي وجود آن عزيز الوجود رقم خورده است .

مرحوم علاّمه طباطبائي رحمه الله نيز مراد از «قدر» در «ليلة القدر» را تقدير الهي در همه هستي و استمرار و تداوم آن دانسته اند . (23) تفسير نمونه نيز تقدير همه چيز و رابطه تقدير در شب قدر با اراده

و اختيار انسان و نزول قرآن و نسبت و ترابط و تعامل تقدير در شب نوزدهم، تحکيم در شب بيست و يکم و امضا و تثبيت در شب بيست و سوم را شرح مي دهد . (24) از اين ها مي توان نسبت انسان کامل با ليلة القدر و نسبت آن دو با سرنوشت انسان و جهان را به خوبي شناخت و نقش حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام را در هندسه هستي و ليلة القدر بازيافت .

ج . شگفت آور است که بدانيم، هم شب قدر از حيث هويّت وجودي و ماهيت مجهول است و به آساني فهم حقايق آن روزي هر کسي نخواهد شد _ مگر صلاحيت علمي و عملي براي سالک کوي قدر _ و هم حقيقت ذات و وجود فاطمه عليهاالسلام مجهول است، مگر براي اوحدي از انسان ها که در درجه اول، انسان هاي کامل هستند و آن گاه با حفظ مراتب وجودي، اولياي الهي و بندگان صالح و صاحب مقام ولايت در درجه دوم .

اما شب قدر مخفي است، به دو دليل : 1 . اهميت بخشي و مراقبت از شب قدر تا بهترين و بيشترين بهره وري براي اهلش حاصل آيد . 2 . عظمت و فخامت شب قدر و ميزان تأثيرگذاري آن در جهان خلقت و شريعت و بدين سان، اولياءالله در ميان خلق و مؤمنان پنهان هستند و اينکه فاطمه زهرا عليهاالسلام ناشناخته ماند و در زمان حيات ظاهري اش، مجهول و مظلوم واقع شد و پس از ارتحال از جهان فاني به سوي جهان باقي نيز قبر مطهّرش مجهول و ناشناخته است، خود حکايتي از عظمت و اهميت اين شخصيت ممتاز اسلامي در سرنوشت فرهنگي _ سياسي جهان

اسلام و آيتي بر حقّانيت اسلام امامت، ولايت و انديشه، و انگيزه و عمل شيعه خواهد بود تا هماره عقول و قلوب را به سمت خويش معطوف دارد و تاريخ بشريت را از گذشته تاکنون و آينده، متوجه خويش سازد و اين خود سِرّي از اسرار آفرينش و راز سر به مهر کتاب خلقت و شريعت و جهان تکوين و تشريع است .

قرآن شناس راستين يا شارح شريعت (فاطمه عليهاالسلام و قرآن)

انسان کاملي چون صديقه طاهره عليهاالسلام عالم به قرآن، عامل به قرآن و حامل قرآن کريم است و درجات قرآن با معارج انسان کامل تطابق دارد و نسبتي تام و تمام در ميانشان برقرار است و تمامي حقايق و معارف قرآني به نحو اتم و اکمل، در انسان کامل و از جمله فاطمه زهرا عليهاالسلام مجتمعند؛ چه آنکه او «قول ثقيل» را در ثقل علمي و عملي اش تحمّل کرد : «إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْکَ قَوْلًا ثَقِيلًا . » (مزّمّل : 5)

علاّمه طباطبائي رحمه الله قول ثقيل را «قرآن عظيم» دانسته که از حيث تلقّي و دريافت معناي آن (ثقل علمي) و از حيث تحقّق به حقيقت توحيدي (ثقل عملي) «ثقيل» خوانده شد (25) و تنها انسان کامل حامل و وارث ثقل علمي و عملي آن و انساني همچون فاطمه زهرا عليهاالسلام ، که «بتول» خوانده شد و در فرازي از سوره مزّمّل پس از آيه ياد شده نيز سخن از «وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا» (مزّمّل : 8) آمده، مشعر به اين معناست که انسان بتول توان تلقّي و تحمّل و تحقّق قول ثقيل را داراست و البته راه اعتلاي انسان به فهم خطاب محمّدي صلي الله عليه و آله

نيز مسدود نخواهد بود؛ بايد استکمال عقلي و باطني داشت و مقامات معنوي و فتوحات غيبي نمود و حجاب زدايي از ملک تا ملکوت کرد و در پرتو نور آفتاب ولايت و عنايت انسان کامل، به خزاين اسرار و علوم الهي راه يافت . (26)

به هر تقدير، فاطمه عليهاالسلام و قرآن به هم سرشته و درهم تنيده اند و «لَنْ يفترقا» (27) هستند و او همه کمالات را از جهات چهارگانه دارا بود؛ يعني نزاهت از نقص در وجدان کمال و رها شده، مصون از عيب در مقام دارايي کمال، و در دو مقام حدوث و بقا نيز واجد کمال امکاني و وجودي بود که به تعبير استاد جوادي آملي، «زيرا نه فاقد کمال هستند تا در حوزه تکامل آنان نقص راه يابد و نه آنچه دارند آفت زده است تا در قلمرو تعالي آن ها عيب رخنه نمايد و نه در مرحله حدوث، فاقد فضل و فيض ويژه بوده اند که مسبوق به نقص باشد و نه در نشئه بقا فاقد فوز و فيض مي شوند تا ترقّي آنان ملحوق به نقص يا عيب گردد . اين مقام جمع الجمعي مربّع را مي توان از عديل بودن آنان با کتاب بي بديل الهي _ يعني قرآن _ استنباط کرد . » (28)

نسبت فاطمه عليهاالسلام و قرآن کريم

نکته اول : چنان که قرآن کريم يا قرآن صامت و وحي مُنْزَل الهي داراي صفات ثبوتيه و سلبيه يا جماليه و جلاليه است، فاطمه زهرا عليهاالسلام نيز داراي صفات مشترک با قرآن در دو بعد ايجابي و سلبي و جمالي و جلالي است . چنان که قرآن نور است (29) فاطمه عليهاالسلام نيز نور

است، خداوند نيز نور است . (30) اين وحدت نوري بين آفريننده فاطمه عليهاالسلام و قرآن و متکلّم با کلام تکويني (فاطمه عليهاالسلام ) و کلام تدويني (قرآن) نکته اي است بس مهم . قرآن قول فصل (31) است و فاطمه عليهاالسلام نيز فصل الخطاب؛ قرآن هدي (32) است، فاطمه عليهاالسلام نيز هدايت کننده انسان؛ قرآن رشد، (33) حق، (34) کريم، (35) شفاء، (36) رحمت، (37) برهان، (38) عزيز، (39) حکيم، (40) مطهَّر، (41) غير ذي عوج، (42) ذکر، (43) مصدِّق، (44) عظيم، (45) بيان، (46) و قيّم (47) است، فاطمه عليهاالسلام نيز بر اساس نصوص حديث و مجامع روايي و بخصوص متن دعاي «زيارت جامعه کبيره» رشد، حق، کريم، شفاء، رحمت، برهان، عزيز، حکيم، مطهّر، غير ذي عوج، ذکر، مصدّق، عظيم، بيان و قيّم، که دعاها و خطبه هاي حضرتش نيز از حيث علمي و فعل و تقرير، و سيره عملي ايشان از حيث عملي، دلالتي تام بر اين صفات وجودي مي نمايند .

نکته دوم : فاطمه عليهاالسلام از راسخان در علم (48) و تأويل شناسان و تأويلگران (49) قرآن کريم و قرآن شناسان و مفسِّران قرآن کريم (50) مي باشد که سير معرفتي _ سلوکي حضرتش از ظاهر قرآن و الفاظ کتاب وحي الهي تا اُمّ الکتاب و کتاب مکنون و لوح محفوظ کشيده شده است . فاطمه عليهاالسلام تمامي مراتب ليلة القدر را داراست و در باب علم و عرفان فاطمه عليهاالسلام به قرآن، توجه به حديث ذيل يک ضرورت و خود گوياي مقام قرآن شناسي و معرفت به همه مدارج و معارج وحي الهي و مقامات قرآني است . خودِ زجاجه وحي و ميوه نبوّت، امّ الائمّة المعصومين، سيدة نساء

العالمين، فاطمه بنت رسول اللّه صلي الله عليه و آله ، فرمود : «ستايش خداي را که مرا منکر امري از کتابش قرار نداده و در هيچ حقيقتي از امرکتاب مرا سرگردان ننموده است . » (51) و ياد آورده اند : «زني خدمت حضرت صديقه عليهاالسلام رسيد و سؤالي کرد و جواب شنيد تا ده سؤال؛ خجلت کشيد، عرض کرد : بر شما مشقّت نباشد . فرمود : اگر کسي اجير شود که باري را به سطحي ببرد به صدهزار دينار، آيا بر او سنگين است؟ عرض کرد : نه . فرمود : من اجير شده ام براي هر مسئله به بيشتر از مابين زمين و عرش که از لؤلؤ پر شود . » (52)

حال چگونه او مفسِّر و مبيِّن قرآن نباشد که قرآن فرمود : «اِلاّ المطهَّرونَ» (واقعه : 76) و قرآن نيز مصداق «مطهّرون» را معرفي نموده (53) که حضرت فاطمه عليهاالسلام از جمله مطهّرون است و با ظاهر و باطن قرآن مساس دارد و معارف بيکران قرآن بر او مکشوف و معلوم است . (54) پس درس دين شناسي و درد دين داري و مکتب قرآن شناسي و قرآن مداري هر آينه در مکتب فاطمه عليهاالسلام قرار دارند .

نکته سوم : قرآن کريم در ترسيم و تصوير سيماي ملکوتي فاطمه عليهاالسلام و چهره نوراني و رحماني اش، مشحون از آيات است که به حسب تفسير، تأويل، تطبيق و با تکيه بر مجامع روايي و حديثي، بر مقامات معرفتي و معنوي آن حضرت دلالت تام و کامل دارند، و از جمله آيات الهي، آيه تطهير «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيرا» (احزاب : 33) است که اراده

در «اِنّما يريدُ اللّه» اراده تکويني است؛ (55) خداي سبحان با اراده تکويني تخلّف ناپذير خود، موهبت طهارتِ از هرگونه رجس را، خواه در انديشه هاي عقل نظري و خواه در نيّت و اراده هاي عقل عملي، به اهل بيت عصمت عليهم السلام اعطا نمود و «انَّما» نيز اقتضاي حصر دارد و تطهير تکويني را تنها به آن ذوات طاهره اختصاص داده است، و «يُريد» دلالت بر دفع هرگونه رجس است، نه رفع آن و با دوام و استمرار فيض، اذهاب رجس سازگار است . (56)

و در آيه مباهله «فَمَنْ حَآجَّکَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءکُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءکُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَي الْکَاذِبِين» (آل عمران : 61) ، که دلالت بر مظهر جمال و جلال الهي بودن اهل بيت عليهم السلام و از جمله، فاطمه زهرا عليهاالسلام دارد، جلال و جمال فاطمه عليهاالسلام همتاي جلال و جمال علي عليه السلام قلمداد شده است (57) و به تعبير استاد حسن زاده آملي، آيه مباهله دلالت بر تفضيل فاطمه معصومه عليهاالسلام بر همه زنان عالم دارد . (58)

البته آياتي همانند 92 آل عمران، 6 و 23 انسان، سوره کوثر، فرازهايي از سوره الرحمن و مطفّفين، که بر بحر نور و وحدت و مقام مقرّبين و ابرار و اصحاب يمين دلالت دارند و به صورت کامل و اظهر بر شخصيت حضرت صديقه طاهره عليهاالسلام دلالت مي نمايند، هر کدام نشانه هايي از آن بي نشان اند تا ما را به عمق و ژرفاي وجودي فاطمه زهرا عليهاالسلام دلالت نمايند . پس قرآن کريم معرِّف و مفسِّر شخصيت فاطمه عليهاالسلام و فاطمه عليهاالسلام نيز مفسِّر و مبيِّن

قرآن کريم است که دو قرآن ناطق و صامت همديگر را تفسير مي نمايند و اين بيانگر وحدتِ وجودي و جوهري آيات بيّنات و وحي الهي با بقية النبوّه و پاره تن رسول خدا صلي الله عليه و آله مي باشد که او تفسير قرآن و قرآن تفسير اوست؛ يعني قرآن فاطمه مجسّم و معيّن و مدوّن و فاطمه عليهاالسلام قرآن مجسّم و معيّن و مکوّن است، که القرآنُ معَ الفاطمة و الفاطمةُ معَ القرآن .

فاطمه و محمّد و علي عليهم السلام ؛ روح واحد _ نور واحد

عرفان به فاطمه عليهاالسلام قرين و رهين عرفان به محمّد صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام نيز مي باشد؛ چه اينکه در انسان کامل بودن، در ليلة القدر و يوم الله بودن، در معصوم و حجت الهي بودن، در خليفة اللّه بودن و در نور واحد بودن، مشترک و داراي صفات وجودي واحدي اند و فاطمه عليهاالسلام غير از اينکه پاره تن رسول خدا صلي الله عليه و آله ، ميوه دل و نور چشم پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله است، از باب اينکه کفو علي عليه السلام مي باشد و کفو او نفس پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله است، او نيز نفس پيامبر صلي الله عليه و آله است . علاوه بر اين، در تفسير انفسي «ليلة القدر» آمده که ليلة القدر همانا بنيه محمّدي است که از آن به «صدر محمّد صلي الله عليه و آله » تعبير شده؛ چنان که در تفسير عرائس البيان آورده اند : «ليلةُ القدرِ هي البنيةُ المحمّديةُ حال احتجابِه عليه السلام في مقامِ القلبِ بعدَ الشهودِ الذّاتيِ لاَنَّ الانزالَ لايُمکنُ الاّ في هذه البُنيةِ في هذهِ الحالةِ . و القدرُ هو خطرُه عليه السلام و شرفُه اذ لا يَظهرُ قدرُه و لايَعرفُه هو اِلاّ فيها . » (59)

و در بيان السعادة، از «بنيه محمّديه» به «صدر محمّد

صلي الله عليه و آله » تعبير نموده و گفته است : «في ليلةِ القدرِ الّتي هي صدرُ محمّد صلي الله عليه و آله » (60) و يا استاد علاّمه حسن زاده آملي مرقوم داشته اند : «و اِذا دريتَ اَنّ بقيةَ النبوّةِ و عقليةَ الرسالةِ و وديعةَ المصطفي و زوجةَ وليِّ اللّهِ و کلمةَ اللهِ التامّةِ فاطمةُ عليهاالسلام ذات عصمة ... » (61)

علي عليه السلام نيز در توصيف آل النبي صلي الله عليه و آله مي فرمايد : «هُم موضعُ سِرّهِ و لجأُ اَمرِه و عَيبةُ علمِه و مُؤمّل حُکمه و کَهوفُ کُتبه و جِبالُ دِينه . بِهِم اَقام انحناءَ ظَهرِه و اَذهبَ ارتعادَ فرائِصه . لايُقاس بِه آلُ محمّدٍ صلي الله عليه و آله مِن هذهِ الاُمّة اَحدٌ و لا يُسوّي بِهم مَن جَرت نِعمتُهم عليه ابدا . هُم اَساسُ الدينِ و عِمادُ اليقينِ، اِليهم يَفي ءُ العالي و بِهم يَلحقُ التالي و لَهم خَصاصُ حَقِّ الولايةِ و فيهم الوصيّةُ والوارثةُ ... » (62)

در توصيف هاي امام علي عليه السلام ، چند مطلب مهم وجود دارد :

الف . اهل بيت عليهم السلام جايگاه سرِّ، صندوق دانش، ملجأ حکم و کهف هاي کتاب خدا و کوه هاي دين اند که پشت خم شده دين به ايشان راست گرديده و لرزش پشت آن بدان ها آرام گشته است .

ب . احدي از اين امّت قابل قياس با آنان نيست؛ که ايشان اساس دين و استوانه هاي يقين هستند؛ که آنان واجد حق ولايت اند و در آن ها وصيت و وراثت موجود است .

پس هرگونه کمال علمي و عملي از همتايي آنان با قرآن کريم، همانندي آن ها با کشتي نوح، آمد و شد ملائکه و معدن علم و حکمت و جز آن براي حضرت فاطمه عليهاالسلام نيز وجود دارد و نيز از

طريق شناخت شخصيت ممتاز و برجسته حضرت علي عليه السلام نيز توان ورود به خانه وجود و شخصيت حقيقي فاطمه عليهاالسلام حاصل خواهد شد؛ چه اينکه در حديث آمده است : قال مولينا جعفر بنُ محمّدٍ الصادقِ : «لولا أنّ اللّهَ _ تبارک و تعالي _ خلَقَ الاميرَالمؤمنينَ عليه السلام لِفاطمةَ عليهاالسلام ما کان لَها کفوٌ علي ظَهرِ الارضِ مِن آدمَ و مَنْ دونِه . » (63)

و يا در حديث آمده است که «لولاکَ لَما خلقتُ الافلاکَ و لولا عليٌّ لَما خلقتُکَ و لولا فاطمةُ لما خلقتُکما . » (64)

و يا اينکه حضرت محمّد صلي الله عليه و آله ، علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام مصداق آيه ولايت، مباهله، ذي القربي و تطهير هستند و کلمة اللّه، صراط اللّه، حبل اللّه، اسماءاللّه و وجه اللّه نيز خوانده شده اند .

حال آيا شناخت فاطمه عليهاالسلام با محمّدشناسي و علي شناسي گِره نخورده است؟ و يا اميرالمؤمنين از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله پرسيد : «أيُّنا أحبُّ اليکَ؟ أنا اَو هي؟ قال : هي أحَبُّ اليّ و اَنتَ اَعَزُّ عَلَيَّ»؛ (65) کدام يک از ما نزد شما محبوب تريم : من يا فاطمه؟ حضرت فرمود : فاطمه محبوب تر است و تو عزيزتري . به تعبير استاد جوادي آملي، چون هر کدام به نوبه خود مصداق کوثرند که خداي سبحان به پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله عطا فرمود و کوثر، که عطاي ويژه الهي است، هم محبوب است و هم عزيز . (66)

و يا رسول اللّه صلي الله عليه و آله فرمود : «فاطمةُ بضعةٌ مِنّي، يَسرُّني ما يَسرُّها و يَغضِبني ما يَغضِبُها . » (67)

از سوي ديگر، فاطمه زهرا عليهاالسلام صاحب مقام ولايت است که مقام معرفت تام و يقيني به ذات قدسي خداوند سبحان و

فناي عالم و آدم در حضرت حق و شهود هستي به عنوان تجلّي خدا و ملک طلق حضرت حق مي باشد و صاحب ولايت به مقام نبوّت تعريفيه يا انبائيه رسيده که نبوّت ياد شده غير از نبوّت تشريعيّه است؛ چنان که استاد حسن زاده آملي نيز مرقوم داشته اند : «يَجبُ الفرقُ والتمييزُ بينَ النبوّتينِ التشريعيّةِ والانبأئيّة . فاِنّ النبوّةَ التشريعيّةِ قد خُتمتِ بِالرسولِ الخاتِمِ محمّدٍ صلي الله عليه و آله ، فحلالُه حلالٌ الي يومِ القيامةِ، و حرامُه حرامٌ الي يومِ القيامةِ، و اَمّا النبوّةَ الانبائيّةِ المُسمّاةُ بالنبوّةِ العامّةِ، والنبوةُ التعريفيّةِ والنبوّةُ المقاميّةِ اَيضا فهي مستمرّةٌ اِليَ الابدِ يَنتفعُ مِن تلکَ المأدُبةِ الأبديّةِ کلُّ نفسٍ مستعدةٍ لاَِن تَسمعَ الوحيَ الانبائيَ، فافهم!» (68)

ايشان در تفسير «کهف قرآن کريم» نيز با استناد به آيه «فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا» (کهف : 65) ، مقوله انبياي تشريع و انبياي علم و سلوک را طرح و تبيين کرده اند (69) و اگرچه حضرت علي عليه السلام هنگام غسل دادن بدن مطهّر رسول اللّه صلي الله عليه و آله خطاب به آن حضرت فرمود : «بأبي انتَ و أمّي، يا رسول اللّه! لقد انقطعَ بموتِکَ ما لم يَنقطع بموتِ غيرِکَ مِن النبوّةِ و الانباءِ و أخبارِ السماءِ» (70) که ناظر به ختم نبوّت و خاتميت و اکمال دين و نبوّت تشريعي است و پايان نزول وحي مخصوص رسالت اعلام شده، اما اصل نزول جبرئيل و القاي وحي به انسان کامل از حضرت فاطمه عليهاالسلام و امامان عليهم السلام نفي نشده است؛ چنان که در بحث فاطمه عليهاالسلام و ليلة القدر اشارتي بدان شد (71) و سير ضرورت نزول وحي و فرشتگان بر انسان کامل از القاي معارف و

حقايق غيبي تا تحت ولايت و فرمان بودن فرشتگان براي انسان کامل، بلکه فرشته، شأني از شئون وجودي انسان کامل است و عرضه اعمال امّت به انسان کامل دانسته شده است . (72)

از اين روست که نبوّت، امامت و ولايت به هم گره خورده اند و وجود يکي علت وجود ديگري خواهد بود . با عنايت به جهات و حيثيات بحث و از مقوله نبوّت موهوب، عصمت غيراکتسابي، وحي غيرارادي، تداوم ولايت به وجود فاطمه عليهاالسلام و صيانت از ولايت تا مرز شهادت از سوي حضرت فاطمه عليهاالسلام ، خود تفسيري بر پيوند وجودي محمّد صلي الله عليه و آله ، علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام خواهد بود که مقامات باطني، صفات وجودي و امتياز ويژه ذوات مقدّس را روشن مي نمايد که در حديث آل عبا نيز مندرج است و اين بخش نوشتار به گوشه اي از اين پيوند وجودي اشاره داشت، ولي بحث تفصيلي آن مقام و موقعيتي ديگر مي طلبد تا مباني عقلي، نقلي و عرفاني ابحاث طرح شده نيز روشن گردند .

فاطمه س کوثر آفرينش

فاطمه عليهاالسلام و فضايل الهي _ انساني

چنان که از مباحث مطرح شده فضايل، سجايا و مکارم اخلاقي و مقامات علمي و عملي صديقه طاهره عليهاالسلام به نحو اجمال تبيين شد و روش بحث نيز بهره وري از آيات و احاديث بود،در اين فصل نيز دست کم به دو نکته مهم پرداخته مي شود :

الف. خطبه ها، ادعيه، نيايش ها و روايات حضرت زهرا عليهاالسلام حکايت از عمق انديشه، بصيرت ديني و معرفت اسلامي، جامعيت دين شناختي، روحيه عرفاني، انس و ارتباط با خدا و معنويت گرايي اصيل، ژرف انديشي در عرصه هاي فرهنگي، سياسي و اجتماعي آن حضرت دارند و کافي است

نيم نگاهي به مجموعه معارف فاطمي داشته باشيم تا صلاحيت علمي و عملي حضرتش را در اسوه قرار گرفتن براي همه انسان ها در همه عصرها و نسل ها متوجه شويم _ که اين خود بحث مستقلي مي طلبد

ب . توجه به برخي آيات و احاديث نبوي و مجموعه سخناني ارزشمند از امامان معصوم عليهم السلام در تبيين اوصاف و فضايل فاطمي که در اين فصل مورد توجه واقع خواهند شد تا گوشه هايي از شخصيت نوراني حضرتش و رقيقه اي از حقيقت وجودي فاطمه زهرا عليهاالسلام روشن گردد :

1 . فاطمه عليهاالسلام کوثر اعطا شده از سوي خداي سبحان به پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و امّت ختميّه است که سوره کوثر در شأن و شخصيت آن حضرت نازل شده : «اِءنَّا أَعْطَيْنَاکَ الْکَوْثَرَ . » (کوثر : 1) (73)

2 . فاطمه عليهاالسلام کلمة اللّه است : «فَتَلَقّي آدَمُ مِن رَّبِّهِ کَلِمَاتٍ . » (بقره : 37) (74)

3 . فاطمه عليهاالسلام مايه شادي دل و سرور نفس رسول اللّه صلي الله عليه و آله ، قرّه عين و اشک چشم در مقام شوق در پرتو نگاه رحماني و عامل آرامش و آسايش جان رسول خدا صلي الله عليه و آله است که فرمود : «تَسُرُّ بها (75) تَقَرُّ بها عيني» (76) و «يَطمئنُّ بها قلبي . » (77)

4 . فاطمه عليهاالسلام از مقرّبان و السّابقون (78) و اصحاب يمين (79) و ابرار (80) است . ويژگي هاي علمي و عملي، ايماني و رفتاري اصحاب يمين و ابرار از زيرمجموعه هاي مقرّبان خواهد بود و فاطمه زهرا عليهاالسلام چون از مصاديق مقرّبان الهي است، همه آن ها را به نحو اتم و اکمل دارا مي باشد . (81)

5 . فاطمه عليهاالسلام شخصيتي است

که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله در وصفش فرمود : «اُمّ ابيها و فداها ابوها» (82) و بر دست او بوسه مي زد و هماره هنگامي که فاطمه عليهاالسلام بر پيامبر صلي الله عليه و آله وارد مي شد، براي او بلند مي شد و به سوي او مي رفت؛ «قام اليها» (83) و در هنگام هجرت، مسافرت و جهاد، آخرين منزلي که ترک مي کرد منزل فاطمه عليهاالسلام بود و اولين منزلي که بدان وارد مي شد منزل فاطمه زهرا عليهاالسلام بود (84) که اين غير از ارتباط پدر و فرزندي و انس عاطفي، حکايت از امتياز وجودي و برتري سيده نساء عالمين مي نمايد که به تعبيري : اين محبت از محبت ها جداست حبّ محبوبِ خدا حبّ خداست .

6 . فاطمه عليهاالسلام از حيث مرتبه وجودي و نسبت حقيقي با خدا و رسولش، به مقام و منزلتي رسيد که فاني في الله شد و مظهري از اسماء جمال و جلال الهي گشت، به گونه اي که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود : خشنودي فاطمه، خشنودي من و غضب او، غضب من است . (85)

7 . فاطمه عليهاالسلام شخصيتي است که پيامبر عظيم الشأن صلي الله عليه و آله در اوصاف و فضايل او تعابيري به کار برده اند که هر کدام از آن تعابير آيتي بر مرتبه اي از مراتب شخصيتي حضرت زهرا عليهاالسلام است .

در اينجا، تنها به برخي از آن ها اشاره مي کنيم :

_ اولين شخصي که در بهشت بر من وارد مي شود فاطمه است . (86)

_ همانا خداوند از رضايت تو راضي، و از خشم تو خشمگين مي شود . (87)

_ دخترم فاطمه حوريه اي است که صفات جسمي زنانه ندارد . (88)

_ فاطمه سرور زنان در روز قيامت است

. (89)

_ او سيده زنان اهل بهشت است . (90)

_ فاطمه بخشي از وجود من است . (91)

_ اي فاطمه! آيا خشنود نيستي که سرور زنان جهانيان و سرور زنان اين امّت و سرور زنان اهل ايمان هستي؟ (92)

از سوي ديگر، اوصاف و اسماء فاطمه زهرا عليهاالسلام هر کدام ناظر بر مرتبه اي از هستي و شأني از شئون وجودي اوست که نياز به تدبّر و تفسير دارد؛ مثل : فاطمه، صدّيقه، طاهره، زهراء، بتول، محدّثه و حوراء . آنچه نيز در باب ايمان، جهاد في سبيل اللّه، شجاعت و شهامت ايماني و سياسي و اجتماعي، عبادت و عرفان، خلوص، ايثارگري، وفاي به عهد، توفيق در همسرداري، تربيت فرزند، حضور در صحنه هاي فرهنگي، اجتماعي و غير آن ها از حضرت نقل شده است، خود بر جامعيت شخصيتي حضرت فاطمه عليهاالسلام و رشد متعادل و تربيت همه جانبه اش در مجاورت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و خانه وحي و رسالت دلالت دارد و او را برترين و والاترين اسوه و الگويي براي اهل بصيرت، سعادت و کمال قرار داده است . (93)

فاطمه عليهاالسلام و انسان امروز

الگوي جاودانه

يکي از دغدغه ها و پرسش هاي نسل جديد و جوان جامعه نوين اين است که چه رابطه و نسبتي بين شخصيت حضرت فاطمه عليهاالسلام و شرايط، مقتضيات زماني و مکاني و تحوّلات دنياي کنوني و دوران نوين وجود دارد؟ آيا در عصر جديد، مي توان امثال حضرت زهرا عليهاالسلام را الگويي تمام عيار براي خويش قرار داد يا نه؟ و البته چه بسا شبهاتي نيز در اين زمينه مطرح باشند . در ذيل، به اجمال و با پيوند محتوايي بحث با مباحث پيشين

توجه به چند مسئله را به عنوان مسائل محوري مطرح مي نماييم :

الف . موانع فرهنگي

1 . عدم معرفي جامع، منطقي، عقلاني و زمان آگاهانه حضرت زهرا عليهاالسلام به نسل جديد؛

2 . عدم توجه به ادبيات و زبان نو در طرح و تحليل ابعاد شخصيتي حضرت فاطمه عليهاالسلام ؛

3 . عدم تنوّع در روش و ارائه محصولات فرهنگي _ هنري در معرفي ابعاد شخصيتي حضرت زهرا عليهاالسلام ؛

4 . عدم سنجش شرايط سنّي، استعدادي، تحصيلي و طبقات اجتماعي در الگوسازي از انديشه، منش و روش فاطمه زهرا عليهاالسلام ؛

5 . عدم تهذيب و پيرايش نقل هاي تاريخي و احاديث متنوّع و گاهي متضاد درباره ابعاد وجودي فاطمه زهرا عليهاالسلام .

ب . عوامل فرهنگي _ علمي

1 . تبيين همه جانبه شخصيت صديقه طاهره عليهاالسلام با زبان نوين و ادبيات نوشتاري، گفتاري و سمعي _ بصري و ارائه آن به نسل جوان و تشنه الگوهاي فراگير و جاودانه؛

2 . پاسخ گويي عالمانه همراه با شرح صدر به پرسش ها و شبهاتي که در اذهان نسل جديد وجود دارند .

3 . اجتناب از افراط و تفريط در تبيين شخصيت حضرت زهرا عليهاالسلام و دوري از التقاط انديشي، زمان زدگي و غرب زدگي از يک سو، و گريز از سطحي نگري، قشري گرايي، جمود و تحجّر و زمان ستيزي از سوي ديگر؛

انسان کاملي همچون فاطمه زهرا عليهاالسلام را بايد از چند منظر مورد سنجش و شناخت و آن گاه معرفي قرار داد :

الف . تبيين ابعاد و اوصاف چنين انسان کاملي براي اهل تخصص، حکمت و عرفان به وسيله محققان و پژوهشگران به صورت عميق و اجتهادي و با تکيه بر قرآن و سنّت؛

ب . تحليل ابعاد وجودي

حضرتش براي نسل ميانه و طبقات متوسط از مؤمنان جامعه؛

ج . ارائه تصوير و تفسيري عقلاني، کاربردي و تأثيرگذار از تمام وجوه شخصيتي حضرت زهرا عليهاالسلام براي نسل جوان و طبقه نوجوان و روشن فکران جامعه بر حسب مرتبه علمي و جايگاه اجتماعي آن ها به زبان روزآمد و کارآمد و در عين حال، جالب و جذّاب .

4 . تبيين سيره علمي و عملي فاطمه زهرا عليهاالسلام ، هوشمندي، عناصر جهادي و حماسيِ انديشه و بينش فاطمي، حضور و ظهور منطقي، متعادل و زمان آگاهانه، مسئله شناسانه و دين مدارانه حضرت فاطمه عليهاالسلام در ساحت ها و عرصه هاي گوناگون اجتماعي .

ناگفته نماند از گذشته تاکنون تلاش هاي فراواني در معرفي الگوي کامل فاطمي شده و کارهاي متعددي صورت پذيرفته اند، اما کافي و ناظر به شرايط روز نبوده اند . واقعا اگر انسان کامل و تمام عياري همچون فاطمه زهرا عليهاالسلام را ديگران داشتند، با او چسان معامله مي کردند؟ به راستي، اگر شعاع شخصيت علمي و عيني صديقه طاهره عليهاالسلام آنچنان که بايسته و شايسته اوست معرفي گردد و الگوشناسي و الگوسازي هويّت و شخصيتش صورت پذيرد، جهانيان، بخصوص جوانان تشنه معرفت، معنويت، عدالت، موفقيت و پيشرفت، سعادت و کمال، پيرو او نخواهند شد؟ انسان ها داراي دو عقل نظري و عملي، قواي ادراکي و تحريکي، انديشه و انگيزه، اراده و فعاليت هاي تدبيري و التذاذي، ابعاد عقلاني و نفساني و جسماني، يا عقل و قلب و قالب هستند که معارف و معالم الهي و بشري نيز معطوف به آن هاست و هر انسان طالب کمالي در صدد آن است که در چنين عرصه ها و جبهه هايي تکامل يابد و توسعه وجودي پيدا نمايد . حال اگر

مقامات عقلاني، عرفاني و حکمتي _ حکومتي يا سيره فراگير علمي و عملي فاطمه زهرا عليهاالسلام آنچنان که بايد و شايد معرفي گردند در پذيرش عمومي و جلب توجه براي جامعه جوان و جهان جديد با همه رويکردها و رهيافت هاي گوناگون جذبه نخواهند داشت؟ بلکه با توجه به آنکه در جهان غربِ پيش از قرون وسطا، و غربِ عصر نوزايي (رنسانس) و غربِ معاصر، که الگوهاي مختلف را ديده و تجربه کرده است و حتي زنان و دختران غربي در پي گم شده خويش، آن هم در عصر نهضت هاي فمنيستي و ضد فمنيستي قرار دارند و روزگار وصل خويش را دنبال مي کنند و از الگوهاي محدود، متغيّر، زوال پذير، افراطي يا تفريطي خسته و وامانده اند، ضرورت الگوشناسي و الگوسازي بيش از پيش احساس مي گردد، و اگر زندگي فردي، خانوادگي و اجتماعي آن هم در بخش هاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي، مديريتي، تربيت فرزند و صيانت جامع از کانون خانواده و حرکت بر اصل عقلانيت و عدالت، خردورزي و عاطفه محوري و مهروزي و در عين حال، داشتن فرديت کامل و مستقل و تعادل و توازن در رشد و شکوفايي قواي وجودي حضرت فاطمه عليهاالسلام تبيين، تحليل و ابلاغ گردد تحوّلي شگرف و انقلابي فرهنگي و دروني ايجاد خواهد شد و فاطمه شناسي و فاطمه گروي در ميان نسل امروز يک حقيقت تابنده و پاينده مي گردد . پس در صورت ارائه تصويري روشن، درست، زمان شناسانه، نيازسنجانه، عالمانه و حساب شده از تمام هويّت و ماهيت و شاکله و شخصيت حضرت زهرا عليهاالسلام و نگاهي تاريخي، جامعه شناختي، تربيتي و روان شناختي، معرفت شناسانه و در دسترس به حضرتش، شکاف و انقطاع نسل امروز با آن کوثر

هستي و گوهر وجود و الگوي جاودانه برداشته خواهد شد و آن فصل و انقطاع به وصل و اتصال وجودي با او تبديل خواهد گشت .

نتيجه گيري

فاطمه زهرا عليهاالسلام همچون ليلة القدر، حضوري مستمر، کارآمد و تأثيرگذار در همه عرصه هاي هستي دارد و ظرف وجودش ظرف تحقق اراده و مشيّت الهي و افاضه فيض ربوبي است . او اگرچه به مثابه «قدر»، قدرش ناشناخته مانده است و بايد تأويل حقيقت و کنه وجودش را در قيامت مشاهده کرد، اما به مقدار ممکن و ميسور، بايد به سراغ اين انسان کامل مکمّل و هادي و اسوه ابدي رفت و به او قرب وجودي يافت . فاطمه عليهاالسلام خود قرآن مجسّم و وحي معيّن و از مفسّران و تأويل شناسان و راسخان در علم است که مصداق «اولواالعلم»، «اولواالالباب»، «اوتواالعلم»، «اولواالايدي والابصار»، «اهل تفکر و تذکّر»، برهان و عرفان يا عقل و عشق است و اين همه حقايق معرفتي _ سلوکي در درياي هستي او متموّج اند و صلاحيت تام و کامل براي الگوبودن و اسوه انسان ها قرار گرفتن، تا خود معياري براي صحّت و قبولي و ارزش و اعتبار عقايد، اخلاق و اعمال يا نظام منسجم و به هم پيوسته و معرفت ديني قرار گيرد . (94) او، که در حکمت و سلوک، ولايت و امامت، جهاد و حماسه سازي، حضور بالقوّه و بالفعل در متن جامعه، تفسير دين، دين شناسي و دين داري، حکمت نظري و عملي، بينش و گرايش و دانش و منش، سرآمد روزگار براي تمام اعصار و امصار است و بقية النبوّة و صراط مستقيم هدايت و کمال و آيت سعادت و علامت خوش بختي راستين و گنجينه علم، عقل و معنويت و

نعمت فزاينده و تمام ناشدني حضرت حق يا کوثر است، براي همه انسان هاي مشتاق کمال و کرامت و شائق فضيلت و شرافت، منبعي زلال از معرفت، محبت، عبوديت و ولايت به شمار مي آيد .

پي نوشتها

1 . دکتراي عرفان اسلامي و استاديار دانشگاه آزاد اسلامي واحد کرج .

2 . نهج البلاغه، خطبه 1، ص 22 .

3 . همان، خطبه 49 .

4 . حسن حسن زاده آملي، گشتي در حرکت، تهران، مرکز نشر فرهنگي رجاء، ص 44_108 و ص 304_336 .

5 . همو، فصّ حکمةٍ عصمتيّةٍ في کلمةٍ فاطميّة، (با ترجمه فارسي) قم، قيام، 1378، ص 22_24 .

6 . شيخ علي نمازي، مستدرک صفينة البحار، تحقيق شيخ حسن نمازي، قم، جامعه مدرسين، 1419 ق، ج 8، ص 243 و ج 3، ص 169 .

7 . زينب فواز العاملي، معجم، اعلام النساء، ج 3، ص 1216 .

8 . مريم : 31 .

9 . ابراهيم : 22 .

10 . عبداللّه جوادي آملي، سرچشمه انديشه، قم، اسراء، 1382، ج 2، ص 68_70 .

11 . نهج البلاغه، حکمت 147 .

12 . ر . ک : عبدالله جوادي آملي، پيشين، ج 2، ص 108_110 / همو، تفسير موضوعي قرآن مجيد، ج 1، ص 214_223 / حسن حسن زاده آملي، ادب فناي مقربان، ج 1، ص 150_151 / همو، انسان و قرآن، تهران، الزهراء، 1364، ص 138_139 .

13 . حسن حسن زاده آملي، انسان و قرآن، ص 136 / داود صمدي آملي، شرح دفتر دل، قم، نبوغ، 1379، ج 2، ص 497_499 .

14 . هر کس فاطمه را آن گونه که سزاست بشناسد، ليلة القدر را درک

کرده است و علت نام گذاري وي به فاطمه آن است که خلايق از کُنْه معرفت فاطمه محروم و بريده شده اند . (حسن حسن زاده آملي، فصّ حکمةٍ عصمتيّةٍ في کلمةٍ فاطميّة، (با ترجمه فارسي) قم، قيام، 1378، ص 22_24 .)

15 . حسن حسن زاده آملي، انسان و قرآن، ص 213 / همو، شرح فصّ حکمةٍ عصمتيّةٍ في کلمةٍ فاطميّةٍ، چ سوم، قم، طوبي، 1382، ص 260_261 / داود صمدي آملي، پيشين، ج 2، ص 492_493 .

16 . همان، ص 212 و 261 / حسن حسن زاده آملي، هزار و يک کلمه، ج 3، ص 44 / داود صمدي آملي، پيشين، ج 1، ص 660_662 .

17 . نزد امام صادق عليه السلام درباره «ِانّا اَنزلناه في ليلةِ القدرِ» سخن به ميان آمد، حضرت فرمود : چقدر فضيلت آن بر ساير سوره ها آشکار است! راوي مي گويد : گفتم : چه فضيلتي دارد؟ فرمود : ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام در آن نازل شده است . گفتم : در شب قدري که اميد داريم در ماه رمضان باشد؟ فرمود : بله، آن شب قدري است که آسمان ها و زمين و ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام در آن مقدّر شده اند . (حسن حسن زاده آملي، انسان و قرآن، ص 242 .)

18 . همان، ص 244_245 .

19 . همان، ص 242 / محمّد بن يعقوب کليني، کافي، ج 1، ص 249، ح 6 و نيز ر . ک : حسن حسن زاده آملي، ادب فناي مقرّبان، ج 1، ص 142 .

20 . همان، ص 249 .

21 . عبدالعلي بن جمعه عروسي حويزي، نورالثقلين، ج 5، ص 639، ح 105 .

22 . حسن

حسن زاده آملي، ادب فناي مقربان، ج 1، ص 153 .

23 . سيدمحمّدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 20، ص 470 .

24 . ناصر مکارم شيرازي و ديگران، تفسير نمونه، تهران، دارالکتب الاسلاميه، چ سي و يکم، 1383، ج 27، ص 187_189 .

25 . سيدمحمّدحسين طباطبائي، پيشين، ج 20، ص 139 .

26 . ر . ک . به : حسن حسن زاده آملي، انسان و قرآن، ص 120_153 .

27 . ابوعيسي بن سوره، سنن ترمذي، ج 5، ص 434، ج 2813 .

28 . عبداللّه جوادي آملي، سرچشمه انديشه، ج 2، ص 110 .

29 . نساء : 174 .

30 . نور : 35 .

31 . طارق : 13 .

32 . بقره : 185 و 2 .

33 . جن : 2 .

34 . فصّلت : 42 .

35 . واقعه : 77 .

36 . يونس : 57 / اسراء : 82 .

37 . اسراء : 82 / فصّلت : 2 .

38 . نساء : 174 .

39 . فصّلت : 41 .

40 . فصّلت : 42 / يس : 2 .

41 . بيّنه : 2 .

42 . زمر : 28 .

43 . حجر : 9 .

44 . آل عمران : 3 .

45 . حجر : 87 .

46 . آل عمران : 138 .

47 . کهف : 1 و 2 .

48 . آل عمران : 7 .

49 . همان .

50 . احزاب : 33 .

51 . حسن حسن زاده آملي، فصٍّ حکمةٍ عصمتيّةٍ

في کلمةٍ فاطميّة، ص 65 / همو، شرح فصٍّ حکمةٍ عصمتيّةٍ في کلمةٍ فاطميّة، ص 294 .

52 . همو، هزار و يک نکته، ج 2، نکته 932 / همو، شرح فصٍّ حکمةٍ عصمتيّةٍ في کلمةٍ فاطميّة، ص 295 .

53 . احزاب : 33 .

54 . همو، سرچشمه انديشه، ج 2، ص 75_77 .

55 . همان، ص 71_74 .

56 . حسن حسن زاده آملي، سرچشمه انديشه، ج 2، ص 74 / فصٍ حکمةٍ عصمتيّةٍ في کلمةٍ فاطميّه، ص 76_77 .

57 . عبدالله جوادي آملي، سرچشمه انديشه، ج 2، ص 84 .

58 . همو، شرح فصِ حکمةٍ عصمتيّةٍ في کلمةٍ فاطميّه، ص 193 و 203 .

59 . ليلة القدر بنيه محمّدي صلي الله عليه و آله با انسان کامل است که به واسطه آن به مقام «قلب» احتجاج شده است، پس از شهود ذاتي؛ چرا که انزال قرآن صورت نمي گيرد، مگر بر چنين قلب و سينه منشرح و به قدر بزرگي منزلت و جايگاه و شرف آن حضرت صلي الله عليه و آله مي باشد و چنين سينه اي شايستگي آن را دارد که بر آن قرآن نازل شود و به سوي آن نزول قرآن صورت گيرد . (مقام قلب، مقام شهود حقايق اشيا به نحو تمييز و تفصيل است که پس از مقام روح مي باشد که مقام روح مقام لفّ و جمع است و در آن امتياز منتفي است .)

60 . به نقل از : حسن حسن زاده آملي، انسان و قرآن، ص 216_217 / همو، فصّ حکمةٍ عصمتيّة في کلمةٍ فاطميّة، ص 24 .

61 . اکنون که فهميدي بقيه نبوت و عقليه رسالت و وديعه مصطفي و

زوجه ولي الله و کلمه تامّه الهي، فاطمه عليهاالسلام ، حايز مقام عصمت است ... . (حسن حسن زاده آملي، شرح فصّ حکمةٍ عصمتيّة في کلمةٍ فاطميّة، ص 152 .)

62 . آنان (اهل بيت پيامبر عليهم السلام ) مرکز اسرار خدا، پناهگاه دستور و خزينه علم پروردگارند؛ آنان سرچشمه دستور خدا، نگهبان کتاب هاي اęǙʠو پشتوانه دين خدايند . به وجود خاندان رسالت انحراف هاي دين برطرف مي گردد و تزلزل آن فرو مي نشيند . اين خانواده اساس دين و تکيه گاه يقين اند . پيشگامان به آنان بازمي گردند و عقب ماندگان به ايشان مي رسند . اين خانواده از امتيازات حکومت برخوردارند و سفارش هاي جانشين براي آن حضرت صلي الله عليه و آله و دريافت علوم و مال مخصوص ايشان مي باشد . (نهج البلاغه، خطبه 2 .)

63 . امام صادق عليه السلام فرمود : اگر خداوند متعال اميرالمؤمنين علي عليه السلام را براي فاطمه عليهاالسلام نمي آفريد براي فاطمه عليهاالسلام همتايي از آدم و غير آن روي کره زمين نبود . (محمّد بن يعقوب کليني، پيشين، ج 1، کتاب «الحجه»، باب «مولد الزهراء»، ص 461 .)

64 . اي محمّد صلي الله عليه و آله اگر تو نبودي عالم را نمي آفريدم و اگر علي نبود تو را خلق نمي کردم و اگر فاطمه نبود تو و علي را نيز نمي آفريدم . (محمّدباقر مجلسي، پيشين، ج 15، ص 28 و 29؛ ج 57، ص 19، 201؛ ج 60، ص 303 / عبدالحسين اميني، پيشين، ج 2، ص 300، ج 5، ص، 435، ميرزا حسين نوري طبرسي، پيشين، ج 2، ص 615 . و نيز براي شرح و بسط و تفسير حديث مطرح شده، ر . ک : محمدعلي گرامي، لولا فاطمةُ .)

65 . اميرالمؤمنين

عليه السلام از پيامبر صلي الله عليه و آله سؤال کرد : کدام يک از ما پيش تو دوست داشتني تريم : من يا فاطمه عليهاالسلام ؟ پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود : فاطمه را بيشتر دوست مي دارم، ولي تو نزد من عزيزتري . (محسن الامين، اعيان الشيعه، ج 1، ص ص 307 / احمد بن شعيب نسائي، خصائص، ص 37 .)

66 . عبداللّه جوادي آملي، سرچشمه انديشه، ج 2، ص 84_85 .

67 . محسن الامين، پيشين، ج 1، ص 307 به نقل از : ابوالفرج اصفهاني، الاغاني .

68 . بايد بين دو نبوّت تشريعي و انبائي تفاوت قايل شد؛ زيرا نبوّت تشريعي به رسول خاتم محمّد صلي الله عليه و آله خاتمه يافت . پس حلال آن حضرت تا روز قيامت حلال است و حرام وي تا روز قيامت حرام . اما نبوّت انبائي، که به «نبوّت عامّه» و «نبوّت تعريفي» و نبوّت مقامي نيز موسوم است، هميشه تا ابد مستمر است و از اين سفره ابدي همه نفوس مستعد بهره مند مي شوند تا از وحي انبائي بشنوند . فافهم . (حسن حسن زاده آملي، فصّ حکمةٍ عصمتيّةٍ في کلمةٍ فاطميّة، ص 26 / همو، شرح فصّ حکمةٍ عصمتيّةٍ في کلمةٍ فاطميّة، ص 324_336 .)

69 . همو، شرح فصّ حکمةٍ عصمتيّةٍ في کلمةٍ فاطميّة، ص 324_336 / سيدمحمّدحسين طباطبائي، پيشين، ج 13، ص 341_385 / ناصر مکارم شيرازي و ديگران، پيشين، ج 12، ص 520_538 و ص 549_552 .

70 . نهج البلاغه، خطبه 235 .

71 . عبداللّه جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن مجيد، ج 3، ص 400_413 / همو، زن در آينه جلال و جمال، ص 142_181 / همو، ولايت در قرآن، ص 275_320 /

حسن حسن زاده آملي، ادب فناي مقرّبان، ج 1، ص 147 .

72 . حسن حسن زاده آملي، ادب فناي مقرّبان، ج 1، ص 150_158 .

73 . ر . ک . به : الميزان / ناصر مکارم شيرازي و ديگران، پيشين، ج 27، ص 376_375 / فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، تهران، مکتبة العلمية الاسلاميه، ج 5، ص 550 / حسن حسن زاده آملي، شرح فصّ حکمةٍ عصمتيّةٍ في کلمةٍ فاطميّة، ص 134 و 142_143 / عبداللّه جوادي آملي، سرچشمه انديشه، ج 2، ص 99_107 .

74 . ر . ک . به : عبدالله جوادي آملي، زن در آينه جلال و جمال، ص 143_144 / ناصر مکارم شيرازي و ديگران، پيشين، چ چهل و ششم، ج 1، ص 199 / فضل بن حسن طبرسي، پيشين، ج 1، ص 88_89 .

75 . محمّدباقر مجلسي، پيشين، ج 83، ص 67 .

76 . همان .

77 . همان .

78 . واقعه : 7_96 .

79 . منافقين : 19_28 .

80 . انسان : 5_21 .

81 . سيدمحمّدحسين طباطبائي، پيشين، ص 353_357 و 213_229 / ناصر مکارم شيرازي و ديگران، پيشين، ج 26، ص 270_281، ج 25، ص 342_359 / مرتضي مطهّري، آشنايي با قرآن، ج 6، ص 87_94 و 219 تا 225 .

82 . شيخ صدوق، الامالي، مجلس 41، ح 7، ص 141 .

83 . ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 2، ص 751 .

84 . همان، ج 3، ص 750 .

85 . ابن قتيبه، الامامة والسيّاسة، ج 1، ص 14 / زينب فواز العاملي، پيشين، ج 4، ص 1214 .

86

. ابن صباغ، الفصول المهمه، ص 129 .

87 . محمد بن ابي بکر الشلي، المشروع الروي، ص 86 .

88 . محب الدين طبري، ذخائر العقبي، ص 26 .

89 . ابونعيم اصفهاني، حلية الاولياء و طبقات الاصفياء، ج 2، ص 42 .

90 . محمّد بن اسماعيل بخاري، صحيح بخاري، ج 5، ص 20 .

91 . محمّد بن احمد ذهبي، سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 96 / ابن حجر عسقلاني، الاصابة، ج 4، ص 336 .

92 . حاکم نيشابوري، المستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص 156 .

93 . در اين زمينه، ر . ک . به : عذرا انصاري، جلوه هاي رفتاري حضرت زهراء / سيدجعفر شهيدي، زندگاني فاطمه زهرا عليهاالسلام / محمّد دشتي، نهج الحياة فرهنگ سخنان فاطمه عليهاالسلام .

94 . عبدالله جوادي آملي، سرچشمه انديشه، ج 2، ص 106_107 / همو، زن در آينه جلال و جمال، ص 142_144 / همو، تفسير موضوعي قرآن مجيد، ج 1، ص 37_60 .

همراه با معصومان عليهم السلام در شب قدر

مقدمه

شب قدر در فرهنگ قرآن و روايات از جايگاه بس عظيمي برخوردار است تا آنجا که شب قدر در قرآن برابر با هزار ماه دانسته شده، و شب نزول قرآن، و شب تعيين تقديرات يکسال و شب مبارک معرفي شده است . و در روايات هم تعبيرات زيبايي از شب قدر آمده است، همچون شب بخشيده شدن گناهان و اينکه هر کس در آن شب بخشيده نشود، مورد نفرين خدا واقع مي شود . (1) با توجّه به عظمت شب قدر جا دارد که براي نحوه بهره گيري و بهره برداري بيشتر از فيضهاي معنوي آن، سيري در سيره

پيشوايان معصوم عليهم السلام در شب قدر داشته باشيم . باشد که ره توشه هايي از آن برگيريم . البته، اذعان داريم که همه حالات معصومان عليهم السلام در اين شب با عظمت و ارتباطي که با عالم بالا و ملکوت داشته و دارند، نه قابل درک و فهم غير معصومان است و نه در تاريخ انعکاس يافته است . آنچه بيان مي شود، فقط گوشه هايي از رفتارهاي ظاهري آنان است، نه عمق و ژرفاي حالات آنها . پس آنچه در پيش رو داريد، گامي است در اين مسير .

الف . عبادت و شب زنده داري

از اعمالي که در طول سال، مخصوصا شبهاي مبارک رمضان و علي الخصوص در شب قدر بدان سفارش اکيد شده است، اِحْيا و شب زنده داري است . پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود : «مَنْ اَحْيا لَيْلَةَ الْقَدْرِ حُوِّلَ عَنْهُ الْعَذابُ اِلَي السَّنَةِ الْقابِلَةِ؛ (3) کسي که شب قدر را زنده بدارد، عذاب تا سال آينده از او روي مي گرداند . »

و معصومان عليهم السلام همه اين سنت حسنه را پاس و گرامي مي داشتند و از آن بهره مي بردند :

1 . پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله نه تنها در شب قدر بيدار بود، بلکه دهه سوم ماه مبارک رمضان کاملاً بستر خواب را جمع مي کرد و به عبادت مي پرداخت . حضرت علي عليه السلام در اين باره فرموده است : «أنَّ رَسُولَ اللّهِ کانَ يَطْوي فِراشَهُ وَ يَشُدُّ مِئْزَرَهُ فِي الْعَشْرِ الاْءَواخِرِ مِنْ شَهْرِ رَمَضانَ وَ کانَ يُوقِظُ أَهْلَهُ لَيْلَةَ ثَلاثٍ وَ عِشْرينَ وَ کانَ يَرُشُّ وُجُوهَ النِّيامِ بِالْماءِ في تِلْکَ اللَّيْلَةِ؛ (4) رسول خدا صلي الله عليه و آله (اين چنين) بود که رخت خواب خويش را جمع مي کرد و کمربند (همّت

براي عبادت) را در دهه آخر از ماه رمضان محکم مي بست و هميشه اين گونه بود که اهل و عيالش را در شب بيست و سوم بيدار نگه مي داشت و بر روي خواب رفتگان در آن شب آب مي پاشيد (تا از درک شب قدر، و درک شب زنده داري محروم نشوند) . »

حتي در شبهاي بارندگي در حالي که مسجد مدينه سقف نداشت، عبادت و شب زنده داري را ترک نمي کرد و ديگران را با رفتار خويش وا مي داشت که در همان گل و باران بيدار باشند و نماز گزارند . (5)

3 . فاطمه زهرا عليهاالسلام نيز آن قدر عبادت مي کرد که امام حسن عليه السلام مي فرمايد : «ما کانَ فِي الدُّنْيا اَعْبَدَ مِنْ فاطِمَةَ عليهاالسلام ، کانَتْ تَقُومُ حَتّي تَوَرَّمَ قَدَماها؛ (7) عابدتر از فاطمه عليهاالسلام در دنيا نبود؛ هميشه اين گونه بود که آن قدر به عبادت مي ايستاد که پاهاي (مبارکش ( ورم مي کرد . »

علت نام گذاري او به «زهرا» نيز اين است که شبها نور عبادت و شب بيداري او به سوي آسمان مي تابيد (8) و امّا در شب قدر، حال به خصوصي داشت، نه تنها بيدار بود که بچه ها و فرزندان خويش را نيز وادار مي کرد که شب بيدار باشند؛ چنان که در روايتي مي خوانيم : «وَ کانَتْ فاطِمَةُ عليهاالسلام لا تَدَعُ اَحَدا مِنْ اَهْلِها يَنامُ تِلْکَ اللَّيْلَةَ وَ تُداويهِمْ بِقِلَّةِ الطَّعامِ وَ تَتَأَهَّبُ لَها مِنَ النَّهارِ وَ تَقُولُ مَحْرُومٌ مَنْ حُرِمَ خَيْرَها؛ (9) روش فاطمه عليهاالسلام اين بود که هيچ فردي از خانواده خويش را نمي گذاشت در آن شب (بيست و سوم) بخوابد و (مشکل خواب) آنها را با کمي غذا و آمادگي

در روز درمان مي نمود و مي فرمود : محروم است کسي که از خير (و برکت) آن شب محروم شود . »

4 . امام باقر عليه السلام فرمود : «هر کس شب قدر را احيا بدارد، خداوند مهربان گناهان او را مي آمرزد . » (10) و شيخ عباس قمي نقل کرده که «امام باقر عليه السلام در شب بيست و يکم و بيست و سوم تا نيمه شب دعا مي خواند و آن گاه به نماز مي پرداخت . » (11) او نه تنها خود شب زنده داري و عبادت داشت که به ديگران نيز مي فرمود : «مَنِ اغْتَسَلَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ وَ أَحْياها اِلي طُلُوعِ الْفَجْرِ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ؛ (13) کسي که در شب قدر غسل کرده و تا سپيده صبح شب زنده داري کند، گناهانش آمرزيده مي شود . »

6 . امام حسن عسکري عليه السلام نيز چون پدران خود، اهل مناجاتهاي طولاني و شب زنده داري در طول سال و مخصوصا در شب قدر بود . (14) و به شيعيان خود نيز اين اعمال را اکيدا سفارش مي کرد . از جمله، مي فرمود : «فَلا يَفُوتُکَ إِحْياءُ لَيْلَةِ ثَلاثٍ وَ عِشْرينَ؛ (15) پس بيداري در شب بيست و سوم را از دست نده!»

ب . حضور در مسجد

از مسائلي که معصومان عليهم السلام نسبت به آن حساسيت ويژه نشان داده اند، حضور در مسجد، در شب قدر است . قبلاً اشاره شد که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله حتي در شبهاي باراني و گل بودن مسجد مدينه، حضور در آن را در شبهاي قدر ترک نمي کرد . از آن بالاتر، پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله در دهه سوم ماه مبارک رمضان، شب و روز در مسجد معتکف بود . (اين همان سنّت حسنه اي

است که در سالهاي اخير در بسياري از شهرها، از جمله «قم» در ايّام ماه رجب _ سيزدهم تا پانزدهم - زنده شده است و بايد دانست که بهترين زمان براي اعتکاف، ماه مبارک رمضان است .) امام علي عليه السلام در اين زمينه مي فرمايد : «فَلَمْ يَزَلْ يَعْتَکِفُ فِي الْعَشْرِ الاْءَواخِرِ مِنْ رَمَضانَ حَتّي تَوَفّاهُ اللّهُ؛ (16) پس (پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله ) هميشه در دهه آخر ماه رمضان در حال اعتکاف بود تا آن وقت که خداوند او را گرفت . » يحيي بن رزين نقل نموده که «کانَ اَبُو عَبْدِ اللّهِ مَريضا مُدْنِفا فَأَمَرَ فَأُخْرِجَ اِلي مَسْجِدِ رَسُولِ اللّهِ فَکانَ فيهِ حَتّي أَصْبَحَ لَيْلَةَ ثَلاثٍ وَ عِشْرينَ مِنْ شَهْرِ رَمَضانَ؛ (17) امام صادق عليه السلام بيماري شديدي داشت، دستور داد او را به مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله (با همان حال) ببرند . پس حضرت تا صبح شب بيست و سوم ماه رمضان در آنجا باقي ماند . » موارد فوق نشان مي دهد که حضور در مساجد، در شبهاي با عظمت قدر خصوصيتي دارد که بايد بدان توجه شود . و پيروان اهل بيت عليهم السلام شايسته است که به خوبي از مساجد استقبال نمايند .

ج . مراسم قرآن سرگرفتن

يکي ديگر از اعمال شب قدر که در سيره معصومان ديده مي شود و بحمد اللّه، در جامعه تشيّع به خوبي جاي خود را يافته است، مراسم قرآن سرگرفتن است . امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود : «براي سه شب قرآن کريم را مقابل خود قرار دهيد و آن را بگشاييد و بخوانيد : «اَللّهُمَّ اِنّي أَسْئَلُکَ . . . . » (18)

د . برپايي نماز

جماعت

از عباداتي که سخت در اسلام بر آن سفارش شده، مخصوصا در ماه مبارک رمضان، برپايي نماز جماعت است . انس بن مالک از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله نقل کرده که فرمودند : «مَنْ صَلّي مِنْ اَوَّلِ شَهْرِ رَمَضانَ اِلي آخِرِه في جَماعَةٍ فَقَدْ اَخَذَ بِحَظٍّ مِنْ لَيْلَةِ الْقَدْرِ؛ (19) کسي که از اوّل تا آخر ماه رمضان در نماز جماعت حاضر شود، بهره اي از شب قدر گرفته است . » و امام صادق عليه السلام نيز نماز صبح را به جماعت برگزار مي نمود، و بعد از آن تا مدّتي مشغول تعقيبات مي شد . (20) ولي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و ياران او و ديگر معصومان عليهم السلام در سخت ترين شرائط نماز جماعت شب قدر را ترک نمي کردند . حضرت علي عليه السلام مي فرمايد : «شب بيست و سوم در عين حالي که باران شديدي آمده بود و مسجد مدينه را گل و آب فرا گرفته بود، رسول خدا صلي الله عليه و آله ما را به نماز وامي داشت . » آن گاه فرمود : «فَصَلّي بِنا رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله وَ إِنَّ أَرْنَبَةَ اَنْفِهِ لَفِي الطّينِ؛ (21) پس رسول خدا صلي الله عليه و آله با ما نماز (جماعت) خواند، در حالي که نوک بيني حضرت در گل (فرو رفته ( بود . »

ه . افطاري دادن و اطعام نمودن

از اعمالي که در ماه مبارک رمضان مورد تأکيد قرار گرفته، افطاري دادن به ديگران است . پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله در خطبه معروف شعبانيه مي فرمايد : «مردم بيدار باشيد! کسي که از شما به روزه دار مؤمن در اين ماه افطاري دهد، پاداش آزاد نمودن يک برده و بخشش گناهان گذشته را همراه دارد . عرض شد : اي

رسول خدا! ما توان افطاري دادن نداريم . حضرت فرمود : بترسيد از آتش! ولو با دادن نصف دانه خرما و از آتش بپرهيزيد! گر چه با دادن شربت آب باشد . » (22)

امام علي عليه السلام نيز در شبهاي مبارک رمضان و شبهاي قدر به مردم اطعام مي کرد و آنها را موعظه مي نمود؛ چنان که در روايتي مي خوانيم : «کانَ عَلِيُّ بْنُ أَبي طالِبٍ عليه السلام يَعُشُّ النّاسَ في شَهْرِ رَمَضانَ بِاللَّحْمِ وَ لا يَتَعَشّي مَعَهُمْ فَإِذا فَرِغُوا خَطَبَهُمْ وَ وَعَظَهُمْ . . . وَ قالَ في خُطْبَتِهِ إِعْلَمُوا أَنَّ مِلاکَ اَمْرِکُمُ الدّينُ وَ عِصْمَتَکُمُ التَّقْوي وَ زينَتَکُمُ الاْءَدَبُ وَ حُصُونُ اَعْراضِکُمُ الْحِلْمُ؛ (24) هميشه علي بن ابي طالب عليهماالسلام شام (و افطاريِ تهيّه شده) از گوشت را به مردم در ماه رمضان مي داد، ولي خود از آن (گوشت) استفاده نمي کرد . پس هنگامي که (از خوردن شام) فارغ مي شدند، براي آنها خطبه مي خواند و آنها را موعظه مي نمود . . . و در خطبه اش فرمود : بدانيد ملاک امر (و کارهاي) شما دين است و نگه دارنده شما تقوا، و زينت شما ادب، و دژهاي (نگه دارنده) آبروي شما حلم است . » و امام زين العابدين عليه السلام نيز در طول ماه مبارک رمضان در راه خدا انفاق مي کرد و صدقه مي داد؛ چنان که در حديثي مي خوانيم : «کانَ إِذا دَخَلَ شَهْرُ رَمَضانَ تَصَدَّقَ في کُلِّ يَوْمٍ بِدِرْهَمٍ فَيَقُولُ : لَعَلّي اُصيبُ لَيْلَةَ الْقَدْرِ؛ (25) (امام سجاد عليه السلام ) روشش اين بود که هر روز از ماه (مبارک) رمضان درهمي صدقه مي داد و آن گاه مي فرمود : شايد (با اين کار صدقه) شب قدر را دريابم

. »و امام صادق عليه السلام فرمود : «جدّم امام زين العابدين عليه السلام روزي که روزه مي گرفت، دستور مي داد گوسفندي ذبح کنند و آن را تکه تکه نموده، بپزند . هنگام افطار که نزديک مي شد، حضرت به ديگها سر مي زد تا بوي آنها را استشمام کند، در حالي که روزه دار بود . سپس دستور مي داد ظرفها را پر کنند و يکي يکي به در خانه افراد (فقير) ببرند تا آنجا که غذا تمام مي شد . آن گاه خود با نان و خرما افطار مي نمود . » (26)

گزارشي از آخرين شب قدر

علي عليه السلام در رمضان آخر عمر خويش حال عجيبي داشت و هر شبي را در يک جا ميهمان بود . غذا کم ميل مي فرمودو . . . . ابن حجر چنين مي گويد : «هنگامي که رمضان (آخر عمر حضرت) فرا رسيد، هر شب در منزل يکي از بستگان افطار مي کرد؛ شبي در منزل حسن عليه السلام ، شبي در منزل حسين عليه السلام و شبي نزد عبد اللّه بن جعفر (شوهر دخترش زينب (، و بيش از سه لقمه غذا نمي خورد، «وَ يَقُولُ : اُحِبُّ اَنْ اَلْقِيَ اللّهَ وَ اَنَا خِمْصٌ؛ و مي فرمود : دوست دارم خدا را (با شکم) گرسنه ملاقات کنم . » (28) در آن شب حضرت سوره يس مي خواند و مرتب به آسمان نگاه مي کرد و مي فرمود : «امشب، همان شبي است که به من وعده ديدار داده شده است . » (29)

الهي مردم از من سير و من هم سيرم از مردم

نما راحت مرا اي خالق ارض و سما امشب

علي عليه السلام هيجان عجيبي داشت . خود مي گويد : هر کاري

کردم، راز مطلب را نفهميدم؛ «مازِلْتُ اَفْحَصُ عَنْ مَکْنُونِ هذَا الاْءَمْرِ وَ اَبَي اللّهُ اِلاّ اَخْفاهُ؛ (31) خيلي تلاش کردم که سرّ و باطن اين امر را به دست بياورم، ولي خدا اِبا کرد، جز اينکه آن را پنهان کرد . »

آن گاه رهسپار مسجد شد . چند رکعت نماز گذارد . سپس بالاي مأذنه رفت تا اذان بگويد . وقتي از بالاي مأذنه پايين مي آمد، مي فرمود : «خَلُّوا سَبيلَ الْمُؤْمِنِ الْمُجاهِدِ فِي اللّهِ لا يَعْبُدُ غَيْرَ الْواحِدِ يعني باز کنيد راه مؤمن رزمنده در راه خدا را که (افتخارش اين است که) غير از (خداي) واحد را نپرستيده است . »

آن گاه به مسجد بازگشت و مشغول نماز شد و سر از سجده برداشت که شمشير زهراگين فرقش را شکافت . در اين حال، فرمود : «بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ عَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ . . . هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ؛ (32) به نام خدا و به ياري خدا و بر دين رسول خدا . قسم به پروردگار کعبه که رستگار شدم . . . اين (شهادت ( چيزي بود که خدا و رسولش به ما وعده داده بودند . »

شب وصل است و خوش قرآن ناطق نيايش مي کند تا صبح صادق

سر شب تا سحر او ناله کرده به يک شب طي رهي صد ساله کرده

لبانش مي خورد آهسته بر هم که گويا عرش و فرش گرديده در هم

پي نوشتها

1 . ر . ک : بحار الانوار، ج 94، ص 80 .

2 . کنز العمّال، علي متقي هندي، مؤسسة الرسالة، ج 8، ص 534

.

3 . بحار الانوار، ج 95، ص 145 .

4 . همان، ج 95، ص 10 .

5 . همان، ص 10 .

6 . همان، ج 41، ص 21 .

7 . همان، ج 43، ص 76 .

8 . همان، ص 12 .

9 . بحار الانوار، ج 94، ص 10؛ مستدرک الوسائل، ج 7، ص 470 .

10 . وسائل الشيعة، ج 7، ص 261 .

11 . مفاتيح الجنان، اعمال شب 21، ص 425 .

12 . مفاتيح الجنان، ص 720 .

13 . بحار الانوار، ج 80، ص 128 .

14 . ر . ک : مصباح المتهجد، ص 227؛ نهج الدعوات، ص 277 .

15 . وسائل الشيعة، ج 7، ص 261 .

16 . بحار الانوار، ج 94، ص 7 .

17 . همان، ص 4، ذيل روايت 4 .

18 . همان، ح 5 و ر . ک : مفاتيح الجنان، ص 224 .

19 . کنز العُمّال، ج 8، ص 545، ح 24090 .

20 . وسائل الشيعة، ج 7، ص 260 .

21 . بحار الانوار، ج 95، ص 10 .

22 . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 230 .

23 . الترغيب و الترهيب، ج 2، ص 95، ح 14 .

24 . سفينة البحار، ج 1، ص 703 .

25 . بحار الانوار، ج 95، ص 82 .

26 . من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 134 .

27 . همان، ص 134 .

28 . انوار البهيّة، شيخ عباس قمي، ص 31؛ صواعق ابن حجر، ص 80 .

29 . همان، ص 80؛ ر . ک : زندگي اميرالمؤمنين، رسولي محلّاتي، ج 2، ص 247 .

30 . نهج البلاغة، صبحي صالح، ص 99؛ انسان کامل، مرتضي مطهري، ص 45 .

31 . منتهي الآمال، ج 1، ص 126؛ نهج البلاغة، خطبه 177 .

32 . نهج البلاغة، صبحي صالح، ص 379؛ زندگاني اميرالمؤمنين، ج 2، ص 321؛ انسان کامل، مرتضي مطهري، ص 49 .

اصول عقايد

اصول دين چيست؟

پاسخ

اصول دين مقدس اسلام پنج تاست:

1 _ توحيد .

2 _ عدل .

3 _ نبوت .

4 _ امامت .

5 _ معاد .

1 _ توحيد

1-توحيد

آن است كه انسان بداند جهان را ( خداى يكتا ) آفريده و به آن هستى بخشيده وهمه چيز در دست اوست بنا بر اين آفرينش ، روزى دادن ، زنده نمودن ، سلامتى ، مرض. . . همه و همه به اراده اوست .

( إنما أمره إذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون ) ( 1 ) .

ترجمه : هرگاه خداوند چيزى را اراده كند انجام مى گيرد .

دليل بر وجود خدا ، آنچه در آسمان مى بينيم از خورشيد و ماه و ستارگان درخشان ، ابرها ، بادها ، باران و آنچه در زمين مشاهده مى كنيم از درياها ، جويبارها ، ميوه جات ، درختان و معادن گرانبها طلا و نقره و زبرجد و اقسام پرندگان كه در هوا به پرواز در مى آيند و حيواناتى كه در آبها شناورند وحيوانات گوناگون كه در روى زمين هستند با صداها و اندازه هاى مختلف ، وانسان اين موجود شگفت انگيز آفرينش با حواس مختلفى كه دارد : چشم ، گوش ، زبان ، درد ، شادى ، عصبانيت اندوه و مانند آن . همه اينها ما را به خدائى دانا و بزرگ راهنمائى مى كنند كه به او عقيده منديم و او را پرستش مى نمائيم و از او يارى مى جوئيم و در هرحال به او توكل داريم .

خداوند داراى صفات بسيارى است :

مانند ( علم ) بدين معنى كه او همه چيز را از كوچك

و بزرگ مى داند و از قلب همگى آگاهست .

و مانند ( قدرت ) يعنى : او بر هرچيزى توانا است ، بر آفريدن ، روزى دادن ، ميراندن ، زنده كردن و غير اينها .

و مانند ( حيات ) يعنى : او زنده اى است كه نخواهد مرد .

و مانند ( اراده ) يعنى : او خواستار كارهائيست كه در آن مصلحت است و هيچگاه كار زيان بخشى انجام نمى دهد .

و مانند ( ادراك ) يعنى : او همه چيز را مى بيند و همه چيز را مى شنود ، گرچه آهسته باشد .

و مانند ( قدمت ) يعنى : او پيش از هرچيز بوده و همه چيز را آفريده و بعد از همه چيز خواهد بود .

و مانند ( تكلم ) يعنى : او با هريك از بندگان خالص خود و پيامبران و فرشتگانش كه خواسته باشد سخن مى گويد .

و مانند ( صدق ) يعنى : آنچه مى گويد راست است و از وعده خود تخلف نمى ورزد . اينها همه گذشته از اينكه آفريننده و روزى دهنده ، و زنده كننده ، وميراننده و بخشنده و مهربان و برتر ، و شريف و كريم است ، خداى بزرگ از نقصهم بركنار است ، بنا بر اين جسم نيست ، مانند اجسام ما و از اجزاء مختلفه تركيب نيافته است . و ديدن او امكان پذير نيست نه در دنيا و نه در آخرت .

و عوارض بر او راه نمى يابد ، بنا بر اين مريض نخواهد شد ، گرسنه نمى شود ، خوابش نمى برد و پير هم نمى گردد ، در كارهاى خود شريك

نداشته ، يكه و تنها است ، و صفات خدا عين ذاتش مى باشد : پس : از ابتداى عالم بوده و قدرت داشته است ، مانند ما نيست كه نخست نادان بوديم و سپس دانا شديم ، قدرت نداشتيم وآنگاه مقتدر گشتيم . بى نياز است يعنى : نيازى به مشورت و همكارى ندارد و به وزير و لشكرى محتاج نيست .

2 _ عدل

بدين معنى كه : دادگر است و به كسى ستم نمى نمايد و كارى را بدون حكمتانجام نمى دهد ، بنا براين هرچه را مى آفريند و روزى مى دهد و آنچه رامى دهد و باز مى ستاند از روى مصلحت است اگرچه ما نمى دانيم . همانطورى كه اگر دكترى به بيمار خود داروئى داد مى دانيم كه : در آن مصلحتى است گرچه آنمصلحت بر ما پوشيده باشد بنا بر اين اگر ديديم : خداوند متعال كسى راثروتمند و ديگرى را تهيدست نموده ، و يا به يكى شرافت بخشيده و به ديگرى نبخشيده ، يا يكى را مريض كرده و ديگرى سالم است ، و از اين قبيل كارها . . . بايد عقيده مند باشيم كه : همه اينها از روى حكمت و مصلحت است گرچه ما به حكمت آن پى نبريم .

چنانچه در روايت آمده كه حضرت موسى ( ع ) ازخداوند درخواست كرد : برخى از دادگريهاى خود را كه در ظاهر مشكل مى آيد باونشان دهد ، خداوند باو فرمود كه : به صحرا رود و بر سر چشمه آبى در كمينبنشيند تا جريانى را مشاهده كند . موسى ( ع ) بدانجا رفت و ديد : اسب سوارى درسر چشمه پياده شد و پس

از رفع احتياج از آنجا دور شد ولى هنگام رفتن فراموش كرد كيسه پول خود را همراه ببرد . پس از چندى كودكى آمد كيسه رابرداشت و رفت سپس پير مرد كورى از راه رسيد و مى خواست وضو بگيرد كه دراين هنگام مرد سوار برگشت و چون كيسه پول خود را نديد پير مرد نابينا را بسرقت پولش متهم ساخت ، كشمكش بين اين دو در گرفت تا اينكه بالاخره اسب سوار كوررا كشت . خداوند به موسى وحى فرمود كه : اسب سوار مال پدر كودك را دزديده بود ، مال را بورثه پدر : ( همان كودك ) برگردانديم و كور پدر اسب سوار راكشته بود كه اينك به كيفر خود رسيد . اين بود نمونه اى از عدل و دادگسترى خداوند ، گرچه از نظر كوته بين ما درست نيست .

3 _ نبوت

پيامبر به كسى مى گويند كه : خداوند متعال به او وحى مى فرمايد و پيامبران بر دو دسته اند :

1 _ پيامبر مرسل : كسى را گويند كه از طرف خدا برانگيخته شده تا مردم را ازتاريكى به روشنائى و از باطل بسوى حق و از خرافات به حقيقت و از نادانى بسوى دانش راهنمائى كند .

2 _ پيامبر غير مرسل : كسى است كه فقطبراى خودش بر او وحى مى شود و در رسانيدن احكام به مردم مأموريتى ندارد . وتعداد پيامبران يكصد و بيست و چهار هزار است ( 124000 ) و پيامبران مرسل چندنفرى بيش نيستند ، اول پيمبران ( آدم ) عليه السلام و آخر آنان ( محمد ) صلى الله عليه و آله وسلم است .

پيامبران مرسل نيز

دو دسته اند :

دسته اول : الوالعزم و آنان كسانى هستند كه از جانب خدا براى شرق و غرب عالم برانگيخته شده اند و اينان پنج نفرند :

1 _ ابراهيم ( ع ) . 2 _ نوح ( ع ) . 3 _ موسى ( ع ) . 4 _ عيسى ( ع ) . 5 _ محمد ( ص ) .

دسته دوم _ غير الوالعزم و اينها بقيه پيامبران هستند .

يهوديان از پيروان موسى عليه السلام و مسيحيان از پيروان عيسى عليه السلام ، و مسلمانان پيروان محمد صلى الله عليه و آله هستند . ولى دين اسلاممكمل اديان گذشته است ، پس بر همه مردم جهان لازم است كه از تعليمات عالي هاسلام پيروى كنند همانطور كه خداى متعال مى فرمايد . ( ومن يبتغ غير الإسلام ديناً فلن يقبل منه و هو فى الآخرة من الخاسرين ) ( 2 ) .

ترجمه : هركس غير از اسلام دينى اختيار نمايد از او پذيرفته نمى شود و در آخرت از زيان كاران است .

اسلام تنها شريعت الهى است كه تا روز بازپسين برجا خواهد ماند و هيچگاه نسخ نمى شود .

تا كنون دانستيد كه محمد ( ص ) آخرين پيامبر الهى است و دينش اسلام است ، كه ناسخ همه اديان و تا روز قيامت باقى است ، اينك برخى از حالات آن حضرت راياد آور مى شويم :

محمد (ص ) فرزند عبدالله ، مادرش آمنه دختر وهب استكه در روز جمعه هفدهم ربيع الاول پس از طلوع فجر عام الفيل در مكه و درزمان سلطنت پادشاه دادگر ، ( انوشيروان ) بدنيا آمده

است و در روز بيست وهفتم ماه رجب پس از گذشت چهل سال از عمر شريفش در كوه حرا از جانب خداوندبه پيامبرى برانگيخته شد و جبرائيل ( فرشته وحى ) فرود آمد و اولين سوره قرآن را بر او نازل كرد ( اقرا باسم ربك الذى خلق . . . ) ( 3 ) .

سپس براى رسانيدن پيامهاى الهى قيام كرد و در مراكز عمومى و ميدانها مى گفت :

( ايها الناس قولوا لا إله الا الله تفلحوا ) .

ترجمه : ( اى مردم . بگوئيد بجز خداى يكتا خدائى نيست تا رستگار شويد ) ولى چون اهالى مكه مشرك بودند به استهزاء حضرتش پرداختند ، مى خنديدند و آزارش مى دادند تا آنجا كه فرمود : ( ما او ذى نبى مثل ما او ذيت ) .

ترجمه : هيچ پيمبرى مانند من آزار نديد و در اول جز چند نفرى انگشت شمار بهاو نگرويدند ، اول كسى كه ايمان آورد امام اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام بود و پس از او همسر پيامبر حضرت خديجه عليها السلام و سپس دسته اى ديگر ايمان آوردند و چون مشركين به حضرت بسيار ستم كردند ، از مكهبه مدينه هجرت فرمود ، و اين هجرت ابتداى تاريخ مسلمانان شد ، در مدينه تعداد مسلمانان افزوده شد و دولت اسلامى روز به روز ، رو به پيشرفت و قدرتمى رفت تا آنجا كه بر تمدنهاى جهان و اديان سالفه برترى يافت . در مدتى كه پيامبر اسلام ( ص ) در مدينه منوره بودند جنگهائى براى مسلمانان پيش آمد كه همگى آنها بر اثر دشمنيهاى مشركين

بود .

پيغمبر ( ص ) در تمام جنگ ها روش صلح و مسالمت را از دست نمى داد و لذا تعداد كشتگان از دو طرف ، مسلمانو غير مسلمان به شهادت تاريخ در همه جنگها ( كه بيش از هشتاد جنگ بود ) ازيك هزار و چهارصد نفر تجاوز ننموده است .

از زمان بعثت پيغمبراكرم ( ص ) تا هنگامى كه رحلت فرمود قرآن كم كم و بمناسبت هائى بر آن حضرت نازل مى گرديد تا اين كتاب بزرگ آسمانى در مدت بيست و سه سال تكميل شد . پيغمبر اكرم ( ص ) دين و دنياى مردم را منظم و مرتب مى ساخت ، طرز داد و ستد ورويه معاشرت و اجراى سياست را تشريع مى فرمود و پس از آنكه اسلام تكميل شداين آيه نازل گرديد :

( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً )( 4 ) .

ترجمه : امروز دين شما را كامل گردانيدم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و دين اسلام را براى شما بهترين دين قرار دادم .

پس از رنجها و سختيهاى فراوان رفته رفته آثار كسالت در چهره پيامبر اسلامنمودار گرديد و روز به روز شدت مى يافت تا اينكه در روز بيست و هشتم ماهصفر سال يازدهم هجرت جهان را بدرود گفت وطبق وصيت آن حضرت ، على ( ع ) براى مراسم غسل و كفن و دفن و نماز خواندن اقدام كرد و در مدينه در جاى كنونىبه خاك سپرده شد پيامبر اسلام ( ص ) در تمام احوال خود بارزترين نمونه براىامانت و اخلاص ، راستگوئى و اخلاق

نيك ، دانش و بردبارى ، گذشت و بخشش ، كرم وشجاعت ، تقوى و پرهيزكارى ، زهد و فضيلت ، پاكدامنى و دادگرى ، فروتنى و جهادبشمار مى رفت . بدن شريفش در اعتدال و تناسب بهترين بدنها و صورت مباركش درنورانيت و زيبائى همچون ماه شب چهاردهم درخشان بود .

خلاصه در اوهمه برتريها جمع و داراى شرافت و بزرگى بسيارى بود محور دانش و دادگسترى وفضيلت و مدار دين و دنيا بود ، تا بحال مانندش نيامده و تا ابد نخواهد آمد .

اين بود پيامبر مسلمانان ، و اين بود قانون گذار اسلام كه دينش بهترين اديان و كتابش بهترين كتابها است ( كه باطل در آن راه نداشته و نخواهد داشت و از جانب پروردگار جهان نازل گرديده است ) .

4 _ امامت

مقدمه

خداوند همانگونه كه پيامبران را تعيين مى فرمايد جانشينان پيامبران را نيزتعيين مى فرمايد و دوازده نفر جانشين براى پيامبر ما محمد ( ص ) برگزيده استكه آنان همان دوازده امامى هستند كه نزد مسلمانان مشهور ، و عبارتند از :

امام اميرالمؤمنين على بن ابى طالب ( ع ) پسر عموى پيغمبر ما محمد ( ص ) و شوهر دختر آن حضرت فاطمه سلام الله عليها .

امام مجتبى : حسن بن على عليهما السلام كه مادرش فاطمه ( ع ) دختر محمد ( ص ) است .

امام شهيد : حسين بن على عليهما السلام كه مادرش فاطمه ( ع ) دختر محمد ( ص ) است .

امام زين العابدين : على بن حسين عليهما السلام .

امام باقر : محمد بن على عليهما السلام .

امام صادق : جعفر بن

محمد عليهما السلام .

امام كاظم : موسى بن جعفر عليهما السلام .

امام رضا : على بن موسى عليهما السلام .

امام جواد : محمد بن على عليهما السلام .

امام هادى : على بن محمد عليهما السلام .

امام عسكرى : حسن بن على عليهما السلام .

امام مهدى : محمد بن حسن قائم آل محمد عليهما السلام كه در انتظارش بسرمى بريم . اين امامان دوازده گانه حجت خدا بر مردم اند و همگى فرزندان رسولخدا ( ص ) مى باشند و در دانش و بردبارى ، فضيلت و دادگرى ، پاكدامنى و اخلاق نيكو و همه صفات مانند پيامبر اسلامند ، مگر مى شود داراى اين صفات برجسته نباشند؟ زيرا اينان جانشينان پيامبر ، و پيشوايان مردم و راهبران اسلام وحجت خدا بر مردم جهانند . اينك حالات هريك را بطور اختصار بيان مى داريم وپيش از امامان به شرح حال دختر پيغمبر ( ص ) ، و همسر على ( ع ) ، مادر امامان فاطمه زهرا ( ع ) مى پردازيم :

دختر پيامبر ( ص )

فاطمه زهرا ، پدرش فرستاده خدا : محمد بن عبدالله ( ص ) و مادرش : بانوى بزرگ اسلام ، خديجه ( ام المؤمنين ) است ، شوهرش بزرگترين جانشين پيغمبر ، اميرالمؤمنين ( ع ) علي است ، و فرزندانش امامان دوازده گانه ( ع ) مى باشند ، در روز بيستم ماه جمادى الثانى و چهل و پنجمين سال تولد پيغمبر ( ص ) بدنيا آمده و در روز سه شنبه سوم ماه جمادى الثانى يازده سال پس از هجرت پيامبر ( ص ) در سن هيجده سالگى دار فانى را بدرود

گفته است . مراسم غسل و كفن و دفن او را اميرالمؤمنين ( ع ) بعهده گرفت و طبق وصيت آن حضرت ، جنازه او را در شهر مدينه مخفيانه و درجاى پنهانى به خاك سپرد . اين بانوى پرارج ، در عبادت خدا و پرهيزكارى وفضيلت آئينه تمام نماى پدرش رسول خدا ( ص ) بود و خداوند در شأن او آياتى چنداز قرآن كريم نازل فرموده است ، پيامبر اسلام به او ( سيده نساء العالمين ) يعنى : بزرگترين بانوى جهان لقب داد و او را بسيار دوست مى داشت ، تا آنجاكه هرگاه بر رسول خدا وارد مى گشت ، حضرت به احترامش از جاى بر مى خاست وبه او خوش آمد مى گفت ، و او را در كنار خود مى نشانيد و گاهى هم دست او رامى بوسيد و هميشه مى فرمود : خداوندا با خشنودى فاطمه خوشنود خواهد شد و بارنجش فاطمه غضبناك مى گردد .

و براى اميرالمؤمنين ( ع ) چند پسر بنام : امام حسن و امام حسين و محسن ( ع ) آورد ولى حضرت محسن به جهت آزارى كه بر اوشد ، سقط گرديد . او دو دختر هم بنام : زينب و ام كلثوم ( ع ) آورد .

امام اول

امام على اميرالمؤمنين ( ع ) فرزند ابوطالب ، مادرش فاطمه بنت اسد ، پسر عموى پيغمبر ( ص ) و شوهر دخترش و پدر امامان ( ع ) مى باشد . پس از پيامبر ، پيشواى مردم جهان و امير مؤمنان است .

در روز جمعه سيزدهم رجب سى سال پساز تولد پيغمبر ( ص ) در شهر مكه و در

خانه كعبه قبله گاه مسلمانان بدنياآمد ، و در شب جمعه نوزدهم ماه رمضان در مسجد كوفه در محراب عبادت ، باشمشير ابن ملجم ( لعين ) ضربت خورد و پس از سه روز به درجه رفيعه شهادت نائلو بسوى پروردگار عالم شتافت در حالى كه سن شريفش شصت و سه سال بود . امام حسن و امام حسين ( ع ) مراسم غسل و كفن و دفن حضرت را عهده دار شدند و جنازه مباركش را در نجف اشرف و در همين بارگاه كنونى بخاك سپردند .

اين راد مرد فضيلت داراى برتريهاى بيشمارى است . او اولين كسى بود كه به پيامبر ( ص ) گرويد و در تمام عمرش به هيچ بتى سجده نگذارده بود ، در تمام جنگها پيروزى نصيب او بود ، و هيچگاه از ميدان جنگ نگريخت و در قضاوت آنچنان ماهر بود كه پيامبر ( ص ) فرمود :

( اقضاكم على )

ترجمه : بهترين قاضى در ميان شما على است . و در دانش آنطور بود كه پيغمبر ( ص ) فرمود :

( انا مدينة العلم و على بابها )

ترجمه : منم شهر علم و عليم در است . ( درست اين سخن گفت پيغمبر است ) و در حقانيت چنان بود كه پيغمبر فرمود :

( على مع الحق والحق مع على )

ترجمه : حق با على است و على با حق است . در باره رعيت دادگر بود و ازبيت المال به همگى يكسان مى داد ، در ثروت زودگذر دنيا پرهيزكار بود ، هرگاه به سركشى خزانه مسلمانان مى رفت به طلاها و نقره ها مى نگريست

و مى فرمود :

اى زرديها و سفيديها برويد غير مرا فريب دهيد ( كه من فريب شما را نخواهمخورد ) و سپس آنها را ميان درماندگان تقسيم مى كرد ، به بيچارگان رحم نمودهو با فقرا نشست و برخاست مى نمود ، نياز حاجتمندان را بر مى آورد و برحق حكم مى كرد و به عدالت قضاوت مى فرمود ، خلاصه او در همگى صفات مانند پيامبر ( ص ) بود ، تا آنجا كه در آيه مباهله خداوند اورا خود پيغمبر دانسته است ( 5 ) .

امام دوم

امام حسن فرزند على بن ابيطالب ( ع ) ، مادرش فاطمه زهرا ( ع ) دخت پيامبر مامحمد ( ص ) است ، نوه رسول خدا ( ص ) و دومين جانشين آن حضرت ، و پس ازاميرالمؤمنين او پيشواى مردم است .

در روز سه شنبه نيمه ماه رمضان سال دوم هجرت در مدينه منوره بدنيا آمد ، و در روز پنجشنبه هفتم ماه صفر سال چهل و نه هجرى بوسيله زهر شهيد شد ، برادرش حسين ( ع ) مراسم غسل وكفن و دفن او را انجام و در مزار بقيع ، همين جايگاه كنونى به خاكش سپرد . عبادتكارترين و داناترين مردم عصر خود بود و از همه كس بيشتر به پيامبرشباهت داشت و در زمان خود سخاوتمند ترين خاندان نبوت و بردبارترين مردم بود .

آنقدر بخشش داشت كه : هنگامى يكى از كنيزان آن حضرت يك دسته ريحان باوتقديم مى دارد باو مى گويد : تو را براى خدا آزاد ساختم و سپس مى فرمايد : خداوند ما را اين طور تربيت داده است :

( فإذا

حييتم بتحية فحيوا بأحسن منها ) ( 6 ) .

يعنى : هرگاه براى شما هديه اى آوردند بهتر از آنرا به آنان اهداء كنيد . و در باره بردبارى آنحضرت گفته اند :

روزى يك نفر شامى آن حضرت را ديد و دهان به ناسزاگوئى گشود . حضرت جوابش نداد ، تا حرف خود را تمام كرد سپس بطرف او رفت و بر او سلام كرده با صورتى خندان گفت : اى آقا به گمانم شما غريب هستيد؟ و شايد اشتباه مى كنيد؟! اگراز ما رضايت بخواهى راضى مى شويم و اگر چيزى بخواهى به تو خواهيم داد ، واگر راهنمائى بخواهى دريغ نداريم و اگر از ما سرپرستى خواستى مى پذيريم ، اگر گرسنه باشى سيرت مى نمائيم ، اگر برهنه باشى لباست مى پوشانيم و اگرنيازمندى بى نيازت مى كنيم و اگر از جائى رانده شده اى پناهت مى دهيم ، واگر كارى دارى انجام مى دهيم ، مرد شامى چون كلمات حضرت امام حسن راشنيدبگريه در آمد ( و فهميد كه دستگاه تبليغاتى و دروغ پرداز معاويه چقدر او را به اشتباه انداخته است؟! ) و گفت گواهى مى دهم كه توئى حجت خدا در روى زمينو خدا بهتر مى داند كه : رسالت خود را در چه خاندانى قرار دهد : ( الله اعلم حيث يجعل رسالته ) .

امام سوم

امام حسين فرزند على بن ابى طالب ( ع ) ، مادرش فاطمه زهرا ( ع ) دختر حضرتمحمد ( ص ) است نوه رسول خدا و سومين جانشين او است ، و پس از برادرش حسن ( ع ) پيشواى مردم است .

در روز سوم ماه شعبان يكسال پس از برادرش امامحسن (

ع ) در مدينه منوره بدنيا آمد و در روز شنبه دهم محرم سال شصت و يك هجرى ، روز واقعه معروف عاشورا لب تشنه و مظلوم شهيد شد .

پس از سهروز از شهادتش حضرت امام زين العابدين ( ع ) فرزندش جنازه مبارك او را درهمين بارگاه فعلى در كربلا به خاك سپرد . فضائل حضرتش بيش از آنست كه بيان شود ، او جگر گوشه رسول خدا بود و پيغمبر مى فرمودند :

( حسين منى و انا من حسين )

يعنى حسين از من است و من از حسينم . و در باره او و برادرش حضرت امام حسن فرمود :

( هما ريحانتاى فى الدنيا )

يعنى حسن و حسين جگرگوشه گان منند در دنيا و باز فرمودند :

( الحسن والحسين سيدا شباب اهل الجنة )

يعنى : حسن و حسين دو بزرگ جوانان اهل بهشتند ، نيز فرموده اند :

( الحسن والحسين امامان قاما او قعدا )

يعنى : حسن و حسين دو امامند ، قيام كنند و يا قيام نكنند ، حسين ( ع ) دانشمندترين ، و عبادت كارترين مردم و آئينه تمام نماى پدرشاميرالمؤمنين ( ع ) بود . بيشتر شبها خودش شخصا انبان هائى پر از خوراك براى مستمندان بدوش مى كشيد كه پس از شهادتش اثر اين دوش كشيها در شانه مباركش ديده شد ، بسيار كريم و بزرگ و بردبار بود كه مى گويند : عرب باديه نشينى ضمن چند فرد شعر از آن حضرت درخواست بخشش نمود و گفت :

لم يخب الآن من رجاك و من حرّك من دون بابك الحلقة

هركس به تو اميد داشته نوميد نگشته

و هر آنكس كه در خانه ات را كوبيده دست خالى برنگشته است .

انت جواد و انت معتمد ابوك قدكان قاتل الفسقة

تو سخاوتمند و پناه بى پناهانى ، پدرت نابود كننده فاسقين بود

لولا الذى كان من اوائلكم كانت علينا الجحيم منطبقة

اگر راهنمائي هاى پدر و جدت نبود پيكر ما را دوزخ فرا مى گرفت .

سپس حسين ( ع ) چهار هزار دينار باو داد و از او پوزش خواسته چنين فرمود :

خذها فإنى إليك معتذر واعلم بأنى عليك ذو شفقة

بگير اين مبلغ را من از تو پوزش مى خواهم و بدان كه نسبت بتو مهربانم .

لوكان فى سيرنا الغداة عصى امست سمانا عليك مندفقة

اگر در آينده چيزى بدست ما آمد ثروت سرشارى بر تو ريزش خواهد نمود .

لكن ريب الزمان ذو غير والكف منى قليلة النفقة

اما چكنم كه گردش زمانه به دلخواهم نيست؟! و اينك در دست من ثروت فراوانى نمى باشد .

آرى چنين كسى بود كه با نهضت خونين خود اسلام و دين جدش بلكه جهانى رابراى ابد زنده كرد . نهضت حسينى نهضتى بود كه در جهان سابقه نداشت . حسين ( ع ) پس از برادرش برترين مردم بود كه خون خود را براى آبيارى درخت اسلام اهدا كرد .

امام چهارم

امام على زين العابدين فرزند امام حسين ( ع ) ، مادرش دختر يزدگرد ( پادشاه ايران ) است . در روز پانزدهم جمادى الاولى سال سى و شش هجرى در روزى كه جدش اميرالمؤمنين ( ع ) بصره را فتح كرد در مدينه منوره به دنيا آمد و در روزشنبه بيست و پنجم محرم سال نود و پنج هجرى با

زهر كشنده اى مسموم و شهيدگرديد .

عمر شريفش پنجاه و نه سال بود ، و در شهر مدينه ، قبرستان بقيع به خاك سپرده شد .

در دانش و فضيلت و پرهيزكارى و دادرسى بى پناهان در زمان خود بى نظير بودو علماى ما روايات بى شمار و پندها و دعاهاى بسيار زيادى از آن حضرت نقل كرده اند .

در شبهاى تاريك نقاب بر چهره مى انداخت تاكسى او رانشناسد و انبانهائى از سكه هاى طلا و نقره و يا از غذا و هيزم پر كردهبدوش مى گرفت و درب يك بيك خانه ها مى رفت و از روى قرعه بين مستمندان تقسيم مى كرد ، پس از آنكه از دنيا رفت مردم مدينه فهميدند ، كسى كه نقاب به چهره داشته و انبان بدوش مى گرفت او بوده است . بسيار خوش داشت كه بر سرسفره او يتيمان و زمين گيران و مسكينان بنشينند ، از اخلاق نيك آن حضرت اينبود كه : ماهى يكبار غلامان خود را گرد خود جمع مى كرد و به آنان مى گفت : هركدام از شما زن مى خواهد ، برايش همسر اختيار كنم و هركس ميل دارد او رابه ديگرى بفروشم خواهم فروخت ، هركس مى خواهد آزادش كنم آزادش مى كنم وهنگامى كه مستمندى از او درخواست مى نمود مى فرمود آفرين برتو كه توشه مرابه آخرت مى رسانى .

آنقدر سجده هاى طولانى مى كرد كه به او لقب سجاد يعنى : بسيار سجده كننده دادند و در اثر سجده بسيار پيشانى و دو كفدست و دو سر زانوانش پينه بست و آنقدر عبادت مى كرد كه به او ( زين العابدين ) گفتند ( 7 ) . يعنى زينت عبادت كنندگان .

هرگاه به نمازمى ايستاد بدنش مانند

بيد مى لرزيد و رنگ صورتش زرد مى شد ، مردى ازنزديكانش به او ناسزا گفت ، حضرت ساكت مانده و هيچ نفرمود پس از چندى بسوىاو روان شد ، حاضرين گمان كردند حضرت مى خواهد جوابش را بدهد ، ولى حضرت اينآيه را از قرآن قرائت فرمود :

( والكاظمين الغيظ والعافين عن الناس والله يحب المحسنين ) ( 8 ) .

ترجمه : آنان كه غضب خود را فرو مى نشانند و آنها كه طرف خود را مى بخشند ، و خدا نيكوكاران را دوست مى دارد . سپس حضرت به آن مرد گفت برادرم شما جلومن ايستادى و گفتى . . و گفتى . . اگر راست گفتى و اينها در من بوده است ، ازخداوند براى خود آمرزش مى طلبم و اگر دروغ گفتى و اينها در من راه نداشته است ، از خدا براى شما آمرزش مى خواهم .

امام پنجم

امام محمد باقر فرزند امام زين العابدين ( ع ) مادرش دختر امام حسن ( ع ) در روز دوشنبه سوم ماه صفر يا اول ماه رجب سال پنجاه و هفت هجرى در مدينه به دنياآمد و در روز دو شنبه هفتم ماه ذيحجه سال يكصدو چهارده بوسيله زهر مسموم گرديده شهيد شد ، سن مباركش پنجاه و هفت سال بود و در مدينه منوره درقبرستان بقيع به خاك سپرده شد .

داراى فضيلت هاى بزرگ ، سيادت وآقائى ، ديانت و دانش سرشار و بردبارى فراوان و اخلاق نيكو و عبادت بسيار وفروتنى و سخاوت بى كرانى بود . در نيك خلقى آن حضرت مى گويند : روزى يك نفرمسيحى به آن حضرت گفت ( العياذ بالله ) : تو

بقر ( گاو ) هستى؟ حضرت فرمود : نه ، من باقرم ( شكافنده علوم ) او گفت : تو فرزند آن زن آشپزى؟ حضرت فرمود : اين حرفه او است گفت : تو پسر آن زن سياهرنگ بدكاره زنگى هستى؟ حضرت فرمود اگرشما راست مى گوئى خدا آن زن را بيامرزد و اگر دروغ گفتى خدا شما رابيامرزد ، مسيحى فورا مسلمان شد .

در دانش مانند درياى خروشانى بودكه به هرپرسشى بى درنگ پاسخ مى داد ، ابن عطاى مكى مى گويد : علماى بزرگ كه بخدمت حضرت باقر ( ع ) مى رسيدند ، كوچك مى شدند و بقدرى نزد حضرت كوچك مى شدند كه نديدم نزد هيچكس ديگر كوچك شوند . حكم بن عقبه با آن همه بزرگى كه در نظر مردم داشت ، در خدمت حضرت باقر ( ع ) مانند كودكى بود كه در حضورآموزگارش نشسته باشد ، محمد بن مسلم مى گويد : چيزى به خاطرم نيامد مگر آنكهاز حضرت باقر ( ع ) پرسش نمودم و به اندازه سى هزار حديث از آن حضرت پرسيدم ، هميشه بياد خدا بود ، فرزندش حضرت صادق ( ع ) مى فرمايد : ( پدرم بسيار ذكر خدامى كرد من همراهش بوده و او هميشه تسبيح خدا مى نمود و هرچند با مردم حرفمى زد از ياد خدا غافل نمى گرديد ) .

عبادت و پارسائى اش بسيار بود و اشك از چشمانش جارى مى شد .

امام ششم

امام جعفر صادق ، فرزند امام محمد باقر ( ع ) مادرش فاطمه ( ام فروه ) بود . در روزجمعه هفده هم ربيع الاول مصادف با روزى كه پيغمبر ( ص ) به دنيا آمد ، در

سال هشتاد و سه هجرى پا به دنيا نهاد و در روز بيست و پنجم شوال سال يكصد وچهل و هشت مسموم شده به درجه رفيعه شهادت نائل گرديد ، سن مباركش شصت و پنجسال بود . دانش و فضيلت ، فقاهت و حكمت ، زهد و پارسائى ، راستى و عدالت ، نجابت و بزرگى سخاوت و شجاعت و ديگر صفات پسنديده در او بسيار و بى شماربود : مرحوم شيخ مفيد ( ره ) مى فرمايد علما آنقدر كه از حضرت صادق ( ع ) روايت نموده اند از هيچ يك از اهل بيت روايت ننموده اند و راويان مورد اعتمادكه از آن حضرت حديث نقل كرده اند قريب چهار هزار نفرند ، ابو حنيفه پيشواى فرقه حنيفه از اهل سنت ، از شاگردان مكتب حضرت صادق ( ع ) بود ، حضرت بقدرى پارسا بود كه خوراكش سركه و روغن زيتون بود و لباسش زبر و خشن بود و چه بسا لباس وصله دار مى پوشيد و خودش در باغ به كار مى پرداخت و عبادت ونماز بسيار مى نمود و خيلى از اوقات در نماز بيهوش مى شد . شبى هارون عباسى كسى را خدمت حضرت مى فرستد كه او را به من_زلش دعوت كند . قاصد مى گويد : وارد شدم ديدم حضرت تنها است و گونه خود را برخاك گذارده بطورى كه پشت دستها و صورت مباركش خاك آلود شده بود .

امام هفتم

امام موسى بن جعفر ( ع ) ملقب به كاظم ، مادرش حميده خاتون ( مصفاه ) در روزيكشنبه هفتم ماه صفر سال يكصدو بيست و هشت در ( ابواء ) كه منزلى است بينمكه و

مدينه بدنيا آمد و در روز بيست و پنجم ماه رجب سال يكصدو هشتاد و سهپس از مدت چهارده سال كه از روى ظلم و بيداد زندانى شده بود ، در زندانهارون عباسى به زهر سم مسموم و به درجه رفيعه شهادت نائل گرديد . مراسم غسلو كفن و دفن آن حضرت را فرزندش حضرت رضا ( ع ) عهده دار شد و در همين مرقدشريف در كاظمين به خاك سپرده شد .

دانشمندترين ، فاضل ترين ، سخاوتمندترين ، و شجاعترين مردم زمان خود بود ، خوشرفتار و نيك اخلاق بود ، فضل و دانش او بر همه آشكار و بزرگ مقام و بلند منزلت بود ، عبادتش بسيار وسجده هايش طولانى و آنقدر غضب خود را فرو مى نشاند كه او را كاظم ( فرونشاننده ) ناميدند و آنقدر صالح بود كه به او ( العبد الصالح ) مى گفتند .

دانش او در علوم مختلفه بسيار بود و بر همگى اقران خود برترى داشت ، حديث مشهور ( بريهه ) بزرگ مسيحيان نمونه اى بارز از دانش آن حضرت است و پس ازآنكه حضرت او را محكوم ساخت اسلام اختيار كرده مسلمان خوبى شد .

درسخاوت آن حضرت گفته اند : هنگامى كه مستمندى از حضرت درخواست يك صد درهممى نمايد امام ( ع ) براى اين كه ميزان معلومات او را بدست آورد ، چند مسئله از او سؤال مى كند و چون خوب جواب مى دهد دو هزار درهم به او مى بخشد ، درقرآن خواندن از همه مردم خوش صداتر و در عبادت و قرائت و قرآن از همگىكوشاتر بود و سجده اش بيشتر از همه طول مى كشيد و

در گريه و تضرع بدرگاهالهى بر همه پيشى داشت تا آنجا كه در زندان بحالت سجده از دنيا رفت .

امام هشتم

امام على بن موسى الرضا ( ع ) ، مادرش نجمه خاتون ، در روز جمعه يازدهم ذيقعدهسال صدو چهل و هشت ( ه_ . ق ) در مدينه منوره بدنيا آمد ، و در روز آخر ماه صفرسال دويست و سه با زهر مسموم و شهيد گرديد .

مراسم غسل و كفن و دفن حضرتش را فرزندش حضرت جواد ( ع ) عهده دار شد و در بارگاه فعلى در خراسان به خاك سپرده شد . دانش و فضيلت ، نجابت و سخاوت ، نيك خلقى و فروتنى و عباداتآن حضرت مشهور و نيازى به گفتن ندارد ، مامون خليفه عباسى از حضرتش درخواستكرد كه بجاى وى خلافت اسلامى را عهده دار شود ولى حضرت مقام خلافت رانپذيرفت زيرا از نيرنگ مامون در اين پيشنهاد با خبر بود و چون حضرت رضا ( ع ) خلافت را نپذيرفت ، مامون حضرت را ناچار ساخت كه ولايت عهدى را قبول كندحضرت به شرطى به اين پيشنهاد تن در داد كه در امور مملكت و شئون دولتدخالتى نكند .

مامون گاه و بيگاه مجالسى براى مناظره ترتيب مى دادكه در اين مجالس امام رضا ( ع ) شركت مى فرمود و دانش فراوان او در بارهاديان و مذاهب ، همگى را به اعجاب و تحسين وا مى داشت .

حضرت رضا ( ع ) در عبادات كوشش فراوان داشت و بيشتر شبها را به عبادت سپرى مى كرد و چه بسيار از اوقات كه در هر سه روز يك

دفعه تمام قرآن را مى خواند و خيلىاوقات در شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند و گاهى ساعتها سر بسجودمى نهاد و با خداى خود راز و نياز مى كرد ، روزه بسيار مى گرفت و داراى بخشش فراوان بود و صدقات خود را پنهانى ، بخصوص در شبهاى تاريك به مستمندانمى رسانيد در آداب معاشرت آنقدر وارد بود كه هيچگاه كسى را با زبان نيآزرددر سخن گفتن دچار اشتباه نمى شد و اگر در مجلسى كسانى اطراف او بودند تكيه نمى نمود ، هيچگاه به صداى بلند نمى خنديد و در انظار مردم آب دهان نمى ا نداخت .

وقتى سفره گسترده مى شد همه اهل خانه حتى نوكران را احضار مى فرمود و با آنان در سر يك سفره غذا مى خورد .

امام نهم

امام محمد جواد فرزند على بن موسى الرضا ( ع ) ، مادرش سبيكه خاتون ، در روز دهم ماهرجب سال يكصدو نود و پنج هجرى در مدينه منوره به دنيا آمد و در روز آخرذيقعده سال دويست و بيست با زهر مسموم و شهيد گرديد . بدن مباركش در كنارقبر جدش حضرت موسى بن جعفر ( ع ) در كاظمين همين جايگاه فعلى به خاك سپرده شد .

در زمان خود دانشمندترين و فاضلترين و سخاوتمندترين و خوش مجلس ترين و خوش اخلاق ترين و فصيح ترين مردم بود و هرگاه سوار مى شد يك كيسه طلا و نقره همراه خود بر مى داشت و هيچيك از درخواست كنندگان را رد نمى نمود و هركساز عموزاده هايش از او درخواست چيزى مى كرد كمتر از پنجاه دينار باونمى داد و هركس از عمه زاده هايش از او چيزى مى خواست كمتر از بيست و پنجدينار باو نمى داد از نمونه هاى بارزى كه دانش

فراوان حضرتش را بر مردمثابت كرد اين بود كه : يكسال پس از اعمال حج هشتاد نفر از دانشمندان ممالكمختلف گرد او جمع شدند و از مسائل گوناگون پرسش نمودند ، حضرت نيز به همگى جواب فرمودند از چيزهائى كه بسيار شگفت انگيز بود اينكه : در سن نه سالگى مردم بسيارى گرد او جمع شدند و در يك مجلس از او سى هزار پرسش كردند و همه را بدون درنگ و بى غلط جواب دادند . ولى اين قبيل كارها از خاندان وحى وقرآن به دور نيست ، خليفه وقت پس از آنكه بارها حضرت را با پرسشهاى بزرگى امتحان كرد و همه را جواب فرمود ، دختر خود را به عقد او در آورد .

امام دهم

امام على النقى فرزند امام محمد جواد ( ع ) و مادرش سمانه خاتون است ، در روزپانزدهم ماه ذيحجه يا دوم رجب سال دويست و دوازده ( هجرى ) در مدينه منورهبه دنيا آمد و در روز دو شنبه سوم ماه رجب ، سال دويست و پنجاه و چهار درسامراء ( با زهر سم مسموم و به درجه شهادت نائل گرديد ) و در همان سامراء درجايگاه كنونى به خاك سپرده شد .

او با فضيلت ترين ، دانشمندترين وسخى ترين و خوش زبانترين و عابدترين و خوش ذات ترين و خوش اخلاق ترين مردمزمان خود بود . ( اربلى ) ضمن داستانى در باره سخاوت حضرت اين روايت را نقل كرده است كه : خليفه سى هزار درهم براى آن حضرت فرستاد ، حضرت همه را به يك عرب بيابانى كه مقروض بود بخشيد و به او گفت : با اين

پول قرض خود رامى پردازى و بقيه را صرف خانواده ات مى كنى و مرا از اين مقدار كم معذورمى دارى . مرد عرب عرض كرد : اى پسر رسول خدا آرزوى من كمتر از سه درهم بودولى خدا بهتر مى داند كه رسالت خود را درچه خاندانى قرار دهد مرد عرب باشادى بسيار پول را گرفت و رفت .

امام يازدهم

امام حسن عسكرى فرزند امام على النقى ( ع ) مادرش ( جده ) در روز دو شنبه دهم ربيع الثانى سال دويست و سى و دو هجرى به دنيا آمد و در روز جمعه هشتمربيع الاول سال دويست و شصت با زهر مسموم و به شهادت نائل گرديد .

مراسم غسل و كفن و دفن آن حضرت را فرزند برومندش امام زمان ( عج ) عهده دارشد و در جوار پدرش در سامراء در بارگاه كنونى به خاك سپرده شد . فضيلت ودانش ، شرف و نجابت ، بزرگى و عبادت فروتنى و مكارم اخلاق آن حضرت بر كسى پوشيده نيست .

بسيار خوش اندام و زيبا چهره و با آن كمى سن داراىابهت و عظمت خاصى بود و در اخلاق عينا به پيغمبر ( ص ) مى ماند ، در باره كرمآن حضرت از اسمعيل روايتى رسيده است كه مى گويد : در سر راه حضرت نشستم هنگامى كه از جانب من عبور مى كرد برايش سوگند ياد كردم و اظهار نيازنمودم حضرت فرمود : آيا به دروغ بخدا سوگند مى خورى در حالتى كه دويست دينار پنهان كرده اى؟! اين گفتار من براى آن نيست كه تو را از بخشش خودمحروم كنم . غلام من! آنچه با خود دارى به او ده ،

سپس غلام حضرت يكصد ديناربه من داد .

مرد ديگرى كه به پانصد درهم نيازمند است چون آوازه سخاوت و بخشش آن حضرت را مى شنود ، بخدمتش مى رسد حضرت پانصد و سه درهم به او مى دهد و مسيحيان آن زمان همگى گواهى مى دادند كه اين حضرت در فضيلت ودانش و اعجاز مانند مسيح است داراى هيبت و ابهت بود و در عبادت كوشا واغلب شب زنده دار بود .

امام دوازدهم

امام زمان : مهدى ، محمد بن حسن عسكرى ( ع ) مادرش : نرجس خاتون و در شب نيمه شعبان سال دويست و پنجاه و پنج هجرى در شهر سامرا بدنيا آمده است .

امام زمان : ( عج ) آخرين حجت خدا در روى زمين و آخرين جانشين پيامبر اسلام ودوازدهمين امام مسلمانان مى باشد ، خداوند به اراده خود عمر حضرتش راطولانى نمود و از نظرها پنهان شد تا در آخرالزمان ظهور كند و جهان را پراز عدل و داد نمايد پس از آنكه از ظلم و ستم پر شده باشد .

پيامبراكرم ( ص ) و ائمه اطهار ( ع ) بما خبر داده اند كه : مهدى موعود ، زنده و پايندهاست تا آنروز كه ظاهر گردد و سراسر گيتى را به تصرف درآورده و در آندادگرى را گسترش دهد و كاخهاى ستم را واژگون سازد ( تا خداوند دين اسلام رابر اديان عالم پيروز گرداند گرچه بر مشركان ناگوار آيد ( 9 ) .

بارپروردگارا! در ظهورش شتاب كن و ما را از ياوران و دوستانش قرار بده ، و چونامام زمان ( عج ) در خانه خود از انظار پنهان

شد ، مسلمانان محل غيبت آن حضرترا در سامراء زيارتگاه خود قرار داده كه اكنون آنجا به سرداب غيبت مشهوراست .

5 _ معاد

معادعبارت است از اينكه : خداوند انسان را پس از مردن زنده مى كند تا نيكوكارانرا پاداش دهد و بدكاران را به كيفر اعمال خود برساند .

كسى كه ايمان بخدا داشته ، عمل شايسته بجا آورد ، نماز بخواند ، روزه بگيرد ، نيت خودرا خالص گرداند كودكان يتيم را پناه دهد ، از مستمندان و بينوايان دستگيرى كند و اينگونه كارهاى نيك انجام دهد .

خداوند او را در باغستان هاى بهشت كه در زير آن نهرهائى جارى است ، مى برد و همواره در جوار رحمتبى پايان قرار مى گيرد ، و كسى كه كفر ورزيد و كار ناشايسته از او سر زده ومرتكب دروغ ، خيانت ، قتل ، دزدى ، زنا ، شراب خوارى و نظائر آن گرديده سزاى اوآتش دوزخ و آبهاى جوشان و غذاهاى كشنده آن خواهد بود و پيوسته در اندوه وعذاب بسر خواهد برد .

پيش از بهشت و دوزخ ، دو منزل را بايد طى كرد :

1 _ منزل اول قبر است كه در آن از اعمال پرسش مى شود ، و انسان پاداش كردارخود را مى چشد ، چنانچه پيغمبر اكرم ( ص ) فرمود : قبر ، يا گودالى از گودالهاى جهنم و يا باغى از باغستان هاى بهشت است ( 10 ) . حالت انسان در قبر مانند شخصى است كه بخواب رفته ، گاهى با ديدن خوابهاى خوب خوشنود و زمانى خوابهاى پريشان ديده ناراحت مى شود با اينكه اگر كسى در نزديكى او باشد

نمى دانداين شخص خوابيده اكنون در سختى و رنج بسر مى برد يا در آسايش .

زندگان نيز از مرده ها جز كالبدى خاموش و بى روح نمى بينند و نمى توانند درك كنند كه او در رنج است ، يا در استراحت .

2 _ منزل دوم قيامت است كه خداوند مردگان را زنده مى كند و همگى را درصحراى محشر گرد مى آورد ، در اين هنگام دادگاه هاى بزرگ عدل الهى تشكيل يافته ، دادرسان كه پيمبران و بندگان شايسته خدايند حضور مى يابند و به توزين و سنجش اعمال مردم مى پردازند ، اينجا است كه پرونده افراد را گشوده گواهان را احضار مى كنند . دسته اى كه در دنيا رفتار و كردار شان شايسته بوده خوشبخت و گنهكاران بدبخت مى گردند ، بنا بر اين بر انسان لازم است كهبقدر توانائى خويش در كارهاى نيك كوشش كند تا در آن روز كه فريادرسى نيست رفتار بدبختى هميشگى و عذاب دائم نگردد .

پاورقي ها

1 _ سوره يس : آيه 82 .

2 _ سوره آل عمران : آيه 85 .

3 _ سورة علق : آيه 1 .

4 _ سورة مائدة : آيه 3 .

5 _ سوره آل عمران : آيه 61 .

6 _ سوره نساء : آيه 86 .

7 _ ائمه معصومين ( ع ) در زمان خود با بزرگترين مشكلات روبرو بودند زيراخلفاى بنى اميه و بنى عباس خلافت اسلامى را غصب كرده با اعمال زور و قدرتبر مسلمانان حكومت مى كردند و از تماس مردم با خاندان رسالت و ائمه طاهرين ( ع ) جلوگيرى مى نمودند ، لذا امامان ما مراجعات فراوانى نداشتند و ازاين رو

به گوشه گيرى مى پرداخته و بيشتر اوقات را به عبادت پروردگارمى گذرانيدند ، از طرف ديگر علوم و معارف آنان هم ارثى بود بدين معنى كه بدون رنج بردن و تعليم يافتن ، از پدران خود به ارث مى بردند و ديگر بهتحقيق و مطالعه نيازى نداشتند ، قهرا بيشتر وقت آنان به عبادت و نمازهاى طولانى مى گذشت ، ( مترجم ) .

8 _ سوره آل عمران : آيه 134 .

9 _ ( ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون ) سوره توبه : آيه 33 .

10 _ القبر اما حفرة من حفر النيران او روضة من رياض الجنة .

فروع دين چيست؟

اشاره

پاسخ

فروع دين اسلام بسيار است و ما به ذكر ده تاى آن مي پردازيم :

1 _ نماز .

2 _ روزه .

3 _ خمس .

4 _ زكات .

5 _ حج .

6 _ جهاد .

7 _ امر به معروف .

8 _ نهى از منكر .

9 _ تولى .

10 _ تبرى .

بايد دانست كه احكام و دستورات ديگرى مانند خريد و فروش ، ازدواج ، قصاص ، ديات ، قضاوت و . . . از فروع دين است .

اول نماز

نماز بر دو قسم است : واجب و مستحب :

وضو :

پيش از نماز بايد وضو گرفت ، ترتيب وضو و آداب آن بدين قرار است :

آب پاك و مباحى را تهيه كنيد ( ولى بايد قبلا اعضاء وضو پاك باشد ) .

دو دست را سه بار تا مچ ها بشوئيد .

مضمضه و استنشاق كنيد به اين معنى كه : سه بار آب در دهان گردانده و سه بار آب به بينى مى كشيد .

سپس نيت نموده كه : ( وضو مى گيرم قربة الى الله ) .

آنگاه درازاى صورت را كه از رستنگاه موى تا چانه است شستشو دهيد و ازپهناى صورت به اندازه اى كه بين انگشت وسط و شست قرار مى گيرد بشوئيد .

پس از آن دست راست را از بالاى آرنج تا سر انگشتان مى شوئيد .

سپس دست چپ را نيز از آرنج تا سرانگشتان مى شوئيد .

آنگاه با دست راست جلو سر را از بالا به طرف پيشانى مسح كنيد و مواظب باشيد كه رطوبت مسح سر به آب صورت نرسد

.

بعد از آن با دست راست روى پاى راست را از سرانگشتان تا بند پا مسح مى كنيد .

و در آخر با دست چپ روى پاى چپ را از سر انگشتان تا بند پامسح مى نمائيد .

نماز واجب :

نمازهاى واجب بر چند قسم است كه مهمترين آنها نمازهاى شبانه روزى است .

در شبانه روز واجب است پنج مرتبه نماز بخوانيم :

نماز صبح ، و آن دو ركعت است كه وقتش از طلوع فجر تا طلوع آفتاب مى باشد .

نماز ظهر ، و آن چهار ركعت است .

نماز عصر ، و آن چهار ركعت است .

( وقت اين دو نماز از اول ظهر تا غروب آفتاب است ) .

نماز مغرب ، و آن سه ركعت است .

نماز عشاء ، و آن چهار ركعت است .

وقت اين دو نماز از اول مغرب تا نيمه شب شرعى است .

اين طريق نماز خواندن براى كسى است كه مسافر نيست ولى شخص مسافر بايستى نمازهاى چهار ركعتى خود : ( ظهر ، عصر ، عشاء ) را مانند نماز صبح دو ركعتى بخواند .

اذان :

هنگام خواندن نماز به طرف قبله ايستاده بدين ترتيب اذان مى گوئيد :

الله اكبر 4 مرتبه ، ترجمه : خدا بزرگتر از آن است كه توصيف شود .

اشهد ان لا اله الا الله 2 مرتبه ، ترجمه : گواهى مى دهم كه : خدائى به جز خداى يكتا نيست .

اشهد ان محمد رسول الله 2 مرتبه ، ترجمه : گواهى مى دهم كه محمد فرستاده خدا است .

اشهد ان عليا ولى الله 2

مرتبه ، ترجمه : گواهى مى دهم كه على ولى خدا است .

حى على الصلاة 2 مرتبه ، ترجمه : بشتاب براى نماز .

حى على الفلاح 2 مرتبه ، ترجمه : بشتاب براى رستگارى .

حى على خير العمل 2 مرتبه ، ترجمه : بشتاب براى بهترين كارها كه نماز است .

الله اكبر 2 مرتبه ، ترجمه : . . . .

لا اله الاالله 2 مرتبه ، ترجمه : خدائى جز خداى يكتا قابل پرستش نيست .

اقامه :

پس از اذان بدين ترتيب اقامه مى خوانيد

الله اكبر 2 مرتبه

اشهد ان لا اله الا الله 2 مرتبه

اشهد ان محمد رسول الله 2 مرتبه

اشهد ان على ولى الله 2 مرتبه

حى على الصلاة 2 مرتبه

حى على الفلاح 2 مرتبه

حى على خيرالعمل 2 مرتبه

قد قامت الصلاة 2 مرتبه

نماز برپا گرديد .

الله اكبر 2 مرتبه

لا اله الا الله 1 مرتبه

نماز صبح :

اينك نماز صبح را شروع مى كنيم :

نيت مى كنيد : ( دو ركعت نماز صبح بجا مى آورم قربة الى الله ) .

مى گوئيد : ( الله اكبر ) .

به قرائت حمد و سوره مى پردازيد :

( بسم الله الرحمن الرحيم ، الحمد لله رب العالمين ، الرحمن الرحيم ، مالك يوم الدين ، اياك نعبد و اياك نستعين ، اهدنا الصراط المستقيم ، صراط الذين انعمت عليهم غيرالمغضوب عليهم ولاالضالين ) ، ( بسم الله الرحمن الرحيم ، قل هوالله احد ، الله الصمد ، لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفوا احد ) .

سپس ( الله اكبر ) گفته بركوع برويد و قدرى خم شويد كه كف دستها به سرزانوها برسد و در اين حالت

سه مرتبه ( سبحان الله ) و يا يك مرتبه ( سبحانربى العظيم و بحمده ) مى گوئيد .

آنگاه سر برداشته مى ايستيد و مى گوئيد ( سمع الله لمن حمده ، الله اكبر ) .

پس از آن به سجده مى رويد ، بطورى كه پيشانى بر روى خاك پاك يا مانند آن كهسنگ و چوب و . . . است قرار گيرد ، در حالى كه كف دست ها و سر زانوها و انگشت بزرگ پاها به زمين برسد و در اين هنگام سه مرتبه ( سبحان الله ) يا يك مرتبه ( سبحان ربى الاعلى و بحمده ) بگوئيد .

آنگاه سر برداشته بنشينيد و بگوئيد الله اكبر ، الله اكبر .

بار ديگر به سجده برويد و همان ذكر را تكرار كنيد و پس از سر برداشتن از سجده دوم مي نشينيد و فورا بر مي خيزيد و مي گوئيد ( بحول الله و قوّته أقوم وأقعد ) و ركعت دوم را نيز به همين ترتيب به جا مى آوريد .

در ركعت دوم پس از اتمام حمد و سوره قنوت مى خوانيد ، به اين ترتيب كه دو كف دست را برابر صورت قرار داده مى گوئيد :

( ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النار ) ( 1 ) .

سپس مانند ركعت اول ركوع و سجده ها را بجا آوريد و پس از سر برداشتن از سجده دوم نشسته و بدين طريق تشهد خوانده سلام بدهيد :

( الحمد لله . اشهد ان لا اله الاالله وحده لا شريك له ، وأشهد أن محمداً عبده و رسوله ، اللهم صل على

محمد و آل محمد ، السلام عليك أيها النبى ورحمة الله و بركاته ، السلام علينا و على عبادالله الصالحين ، السلام عليكم و رحمة الله و بركاته ) .

پس از سلام نماز ، مستحب است كه بعنوان تعقيب نماز سه بار الله اكبربگوئيد ، و آنگاه تسبيحات حضرت زهرا ( ع ) را به قرار ذيل بجا مى آوريد :

1 _ ( الله اكبر ) سى و چهار مرتبه

2 _ ( الحمد لله ) سى و سه مرتبه

3 _ ( سبحان الله ) سى و سه مرتبه

نماز ظهر :

نماز ظهر مانند نماز صبح است ، جز اينكه :

در نيت آن مى گوئيد : ( چهار ركعت نماز ظهر بجا مى آورم قربة الى الله تعالى ) و دو ركعت اول را مانند نماز صبح بجا مى آوريد .

وقتى كه در تشهد به ( السلام عليك . . . ) مى رسيد آن را نگفته براى ركعت سوم بر مى خيزيد .

در ركعت سوم بجاى حمد و سوره سه مرتبه مى گوئيد .

( سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اكبر ) و اين ذكر را ( تسبيحات اربعه ) مى نامند ، يعنى ذكرهاى چهارگانه .

پس از آن ركوع و سجود را بجاآورده برخيزيد و ركعت چهارم را مانند ركعت سوم بخوانيد و پس از آن مانند نماز صبح تشهد و سلام را بجا آوريد .

نماز عصر :

نمازعصر عينا مانند نماز ظهر است ، جز اينكه در نيت آن مى گوئيد : ( چهار ركعت نماز عصر بجا مى آورم قربة الى الله تعالى ) .

نماز مغرب :

نماز مغرب مانند

نماز ظهر است ، بجز اينكه

1 _ در اول آن نيت مى كنيد : ( سه ركعت نماز مغرب بجا مى آورم قربة الى الله ) .

2 _ و در ركعت سوم كه سر از سجده دوم بر مى داريد ، مى نشينيد و سلام مى دهيد .

نماز عشاء :

نماز عشاء مانند نماز ظهر است ، جز اينكه در نيت آن بايد گفت : ( چهار ركعت نماز عشاء بجا مى آورم قربة الى الله ) ناگفته نماند كه حمد و سوره نمازهاىصبح و مغرب و عشاء را مردان بايد طورى بخوانند كه اگر كسى در نزديكى آنان باشد بشنود ، ( جهر ) .

نماز آيات :

آنچه تا كنون گفتيم نمازهاى شبانه روزى بود ، نمازهاى واجب ديگرى هم هست كهيكى از آنها نماز آيات مى باشد ( 2 ) و آن در هنگام گرفتن خورشيد و ماه وهمچنين وقوع زلزله و رعد و برق و بادهاى سياه و سرخ كه ترسناك باشند ، بايدخوانده شود و ترتيب آن بدين قرار است :

رو به قبله ايستاده ، نيت كنيد كه : ( نماز آيات بجا مى آورم قربة الى الله ) .

حمد و سوره خوانده ، به ركوع مى رويد .

سر از ركوع برداشته ، حمد و سوره مى خوانيد و به ركوع مى رويد .

سر از ركوع برداشته ، حمد و سوره مى خوانيد و به ركوع مى رويد .

سر از ركوع برداشته ، حمد و سوره مى خوانيد و به ركوع مى رويد .

سر از ركوع برداشته ، حمد و سوره مى خوانيد و به ركوع مى رويد ، پس از ركوع دو سجده بجا مى آوريد و ركعت دوم

را مانند ركعت اول مى خوانيد و پس ازآنكه در ركعت دوم براى بار پنجم خواستيد بركوع برويد قبلا قنوت را ( بشرحى كه گذشته ) مى خوانيد و پس از آن بركوع و سجده رفته تشهد مى خوانيد و سلام مى دهيد .

بنا بر اين نماز آيات دو ركعت است ولى داراى ده ركوع است .

( نماز آيات را بطريقه آسانترى هم مى توان خواند و آن اينكه : پس از خواندنحمد ، سوره قل هوالله احديا سوره ديگرى را به پنج قسمت تقسيم نموده و پس ازخواندن هر قسمت آن يكبار بركوع رود ، مثلا در سوره قل هوالله احد : بسم اللهالرحمن الرحيم بگويد و به ركوع رود بعد بايستد و بگويد : ( قل هوالله احد ) دو باره بركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد : ( الله الصمد ) باز بهركوع رود و بايستد و بگويد : ( لم يلد و لم يولد ) و باز به ركوع برود ، آنگاهسر برداشته و بگويد : ( ولم يكن له كفوا احد ) سپس بركوع پنجم رود و پس از سربرداشتن از ركوع پنجم دو سجده نموده بر مى خيزد و ركعت دوم را هم مانندركعت اول مى خواند و پس از سجده دوم تشهد خوانده سلام مى دهد - مترجم ) .

نماز مستحب :

نمازهاى مستحبى ، زياد است و مهمترين آنها نافله هاى شبانه روزى است بدين طريق :

نافله صبح دو ركعت و وقت خواندن آن پيش از نماز صبح است .

نافله ظهر ، هشت ركعت است و بايد دو ركعت دو ركعت خوانده شود و وقت آن قبل از ظهر

است .

نافله عصر ، هشت ركعت است كه بايد قبل از عصر و دو ركعت دو ركعت خواند .

نافله مغرب چهار ركعت است كه بعد از مغرب دو ركعت دو ركعت بايد خواند .

نافله عشاء دو ركعت است كه بعد از نماز عشاء نشسته خوانده مى شود .

نافله شب ، يازده ركعت است ، كه دو ركعت دو ركعت بايد خواند . و ركعت يازدهمى را تنها بجا آورد و وقت آن از نيمه شب تا اذان صبح است تمام اين نافله هارا بايستى مانند نماز صبح بجا آورد بجز اينكه در نيت باهم فرق دارند .

دوم روزه

بر هر فرد مكلف واجب است كه : در ماه مبارك رمضان اگر مريض يا مسافر ياحائض يا معذور بعذر ديگرى نباشد روزه بگيرد ، روز عبارت است از اينكه انسانپيش از اذان صبح نيت كند كه : فردا روزه مى گيرم قربة الى الله ، و از اولشفق تا مغرب شرعى از مفطراتى كه روزه را باطل مى كند دورى نمايد : و مفطراتنه چيز است :

خوردن و آشاميدن .

جماع .

استمناء .

اماله نمودن با چيز روان .

رساندن غبار غليظ به حلق .

باقى ماندن بر جنابت تا طلوع شفق .

فروبردن سر بزير آب .

دروغ بستن به خدا و پيامبر و امام ( ع ) .

قى عمدى .

چند مسأله :

1 _ اول ماه رمضان و اول ماه شوال ، به يكى از سه چيز ثابت مي گردد :

ألف _ ديدن ماه .

ب _ دو نفر شاهد عادل شهادت دهند كه : ماه را ديده اند .

ت _ حاكم شرع حكم دهد كه : ماه ديده شده .

2 _ كسى كه در ماه رمضان روزه خود را عمدا بشكند براى كفاره آن يكى از اين سه كار را بايد بجا آورد :

ألف _ يا شصت روز روزه بگيرد .

ب _ يا شصت فقير را سير كند .

ت _ يا بنده مؤمنى را آزاد كند ( 3 ) .

3 _ بر هر مكلفى كه مي تواند ، واجب است در روز عيد فطر براى خود و هركه نان خور او است براى هريك نفرمقدار تقريبا سه كيلو گرم گندم ، يا جو يا ذرت ، بعنوان ( زكات فطره ) بپردازدو نيز مي تواند قيمت هريك را حساب كرده به فقرا رد كند .

4 _ مستحب است در روز عيد فطر ( نماز عيد ) خوانده شود . ( در اين مسأله اختلاف است ) .

سوم خمس

خمس عبارت است از يك پنجم مال كه در اين هفت چيز واجب مى شود :

سودى كه از راه : تجارت ، كشاورزى ، اجاره مستغلات و هرنوع كسب مشروع بدست مى آيد ، كه پس از گذراندن مخارج ساليانه بايد خمس آنچه پس انداز مى شودپرداخت گردد .

معادن طلا ، نقره ، نفت ، نمك ، آهن و مانند آن .

گنج ، هركس گنجى را يافت خمس آن با شرايطش واجب مي شود .

مال حلال مخلوط به حرام ، در صورتى كه مقدار حرام و صاحب آن را نداند .

آنچه از جواهرات دريا بوسيله فرورفتن در آب ( غواصى ) بدست آورند ، مانند صدف

و مرجان و . . .

غنيمت جنگى كه در حال جنگ و يا دفاع از كفار بدست مى آيد .

زمينى كه كافر ذمى از مسلمان بخرد يا بنحو ديگر به كافر منتقل شود .

خمس بدو قسمت تقسيم مى گردد :

1 _ نصف آن براى سادات فقير كه نمي توانند كسب كنند .

2 _ نصف ديگر آن ، به مجتهد عادل داده مى شود كه در راه مصارف اسلامى مصرف كند .

چهارم زكات

زكات بر نه چيز واجب است :

خرما .

كشمش .

گندم .

جو .

شتر .

گوسفند .

گاو .

طلا .

نقره .

و زكات مال التجاره مستحب است . زكات در هشت مورد به مصرف مى رسد :

1 _ فقير .

2 _ مسكين ، و آن كسى است كه از فقير سخت تر مى گذراند .

3 _ مأمورين وصول زكات .

4 _ كافرانى كه اگر زكات به آنها داده شود به اسلام مايل شوند .

5 _ در راه آزاد كردن بردگان .

6 _ بدهكارى كه نمى تواند وام خود را بپردازد .

7 _ ( سبيل الله ) مانند ساختن مسجد و پل و هركارى كه براى مسلمانان نفع عمومى دارد .

8 _ ( ابن السبيل ) : مسافرى كه در سفر مانده است ، گرچه در شهر خودش ثروتمند است .

اگر مردم اين دو حق واجب : ( خمس و زكات ) را بپردازند بر روى زمين مستمندىباقى نمى ماند و مصالح اسلامى تعطيل نمى گرديد ، همانطورى كه تاريخمسلمانان صدر اسلام كه بقوانين اسلام عزيز رفتار مى كردند شاهد زنده اىبرگفتار ماست .

پنجم حج

يكى از اركان اسلام حج است و بر هر فرد مكلفى كه قدرت داشته باشد ، واجب است درمدت عمر يك بار براى انجام مراسم حج به مكه ( خانه خدا ) برود . مراسم حج بردو قسم است :

قسم اول : عمره ، و آن عبارت است از :

1 _ احرام ، يعنى : لباسهاى خود را در آورده و دو جامه كه به آن احرام مى گويند بپوشد .

2 _ طواف عمره

، يعنى : هفت بار اطراف خانه كعبه بگردد .

3 _ نماز طواف عمره ، يعنى : دو ركعت نماز مانند نماز صبح به نيت طواف عمره بخواند .

4 _ سعى بين صفا و مروه ، يعنى : هفت مرتبه مسافت بين صفا و مروه را بپيمايد ( صفا و مروه دو كوه اند ) .

تقصير ، يعنى : مقدارى ناخن يا موى خود را بچيند .

قسم دوم : حج و اعمال آن بدين ترتيب است :

1 _ احرام .

2 _ توقف در عرفات كه آن موضعى است در نزديكى مكه .

3 _ توقف در مشعر كه آن موضعى است در نزديكى مكه .

4 _ رفتن به منى ، براى انجام اعمال سه گانه :

ألف _ ( رمى جمره ) پرتاب كردن سنك بسوى پاره اى ازكوه .

ب _ قربانى كردن گوسفندى يا شترى يا گاوى .

ت _ تراشيدن سر .

5 _ طواف زيارت ، يعنى : اطراف خانه كعبه طواف نمودن .

6 _ نماز طواف حج ، يعنى : دو ركعت نماز به نيت طواف حج بجا آورد .

7 _ سعى بين صفا و مروه ، يعنى هفت مرتبه مسافت بين كوه صفا و مروه را بپيمايد .

8 _ طواف نساء ، يعنى : هفت مرتبه اطراف خانه كعبه طواف كند .

9 _ نماز طواف نساء ، يعنى دو ركعت نماز مانند نماز صبح به نيت طواف نساء بجا آورد .

10 _ بيتوته در منى ، و رمى جمره در آنجا .

ششم جهاد

جهاد از امورى است كه بر

مسلمانان واجب شده و معنى آن جنگيدن براى پيشرفت اسلام است ، با چند دسته جهاد واجب است :

1 _ با كفار و يا بت پرستان ، يا منكرين خداوند و مانند آن ، ولى جنگ باآنان صرفا به خاطر فتح و پيروزى نيست ، بلكه به خاطر گسترش عدالت و دادگرى در ميان مردم ، و نجات زيردستان از چنگال ستمگران و اجراى دستورات عاليه اسلام و احكام الهى است ، بنا بر اين تا آنجائى كه ممكن است دامنه جنگ وسعت نمى يابد ، و هرچه زودتر به خونريزى خاتمه داده مى شود به همين جهت مى بينيم كه در تمام جنگهاى پيغمبر ( ص ) با اينكه متجاوز از هشتاد جنگ بود ، به شهادت تاريخ مجموع تعداد كشته شدگان از مسلمانان و مشركين بيش ازيك هزار و چهارصد نفر نبوده است .

در جنگ با كفار ، چنانچه طرف مقابلاسلام از اهل كتاب ، مانند يهود و نصارى باشد ، آنان را به انتخاب يكى ازاين سه راه مختار مى نمايند .

اول : اسلام بياورند .

دوم : جزيه بپردازند ، بدين معنى كه طبق قرارداد بايد ساليانه مقدارى از مال خود را به حكومت اسلام بپردازند ، تا در راه مصالح عمومى مصرف گردد و در اينصورت مى توانند با آزادى عقيده در سايه حمايت اسلام بزندگى خود ادامه دهند .

سوم : جنگيدن .

اما كفارى كه اهل كتاب نيستند ، آنان را به انتخاب يكى از دو راه مختار مى سازند :

الف _ اسلام بياورند .

ب _ براى جنگ آماده شوند .

2 _ اهل ذمه در صورتى كه از شروط

مقرره سرپيچى كنند ، مسلمانان براى سركوبيشان با آنان مى جنگند ، مگر آنكه باز به پيمان خود برگردند و يامسلمان شوند .

3 _ مسلمانانى كه بر پيشواى اسلام بشورند : آنان كسانى هستند كه از دستورات اسلام سرباز زنند بايد با اينان جنگيدتا ازراهى كه رفته اند برگشته ، و به موازين اسلام رفتار نمايند .

هفتم امر به معروف

امربه معروف از فروع مهم اسلام است ، ( معروف ) آن است كه اسلام بدان امر نموده ، و انجام آن را واجب گردانيده مانند نماز ، روزه ، پرداخت حقوق مستمندان ورعايت قوانين مهم اسلامى . . .

يا آنكه اسلام بدان امر نموده ولىانجامش را واجب نكرده است ، مانند ، اطعام مستمندان و پذيرائى از ميهمان واخلاق نيكو و تعليم بى سوادان و مانند اينها . . .

بنابر اين امر نمودن به قسم اول واجب و به قسم دوم مستحب است : امر به معروف داراى چهار شرط است :

1 _ امركننده بايستى اول خودش خوب و بد را تميز دهد سپس امر و نهى نمايد .

2 _ احتمال تاثير بدهد .

3 _ در صورتى كه طرف در عمل زشت خود اصرار ورزد .

4 _ از امر به معروف زيان قابل توجهى روى ندهد .

هشتم نهى از منكر

وآن نيز از فروع مهم اسلام است : مسلمانان به جهاتى چند بر ملتهاى ديگربرترى دارند ، مهمترين سبب اين برترى اجراى وظيفه امر به معروف و نهى ازمنكر است كه خداوند متعال مى فرمايد : ( شما مسلمانان از ميان مردم بهترين ملت هائيد ، براى آنكه به كار نيك امر و از رفتار ناشايست نهى مى نمائيد ( 4 ) .

( منكر ) : آن است كه اسلام ما را از آن باز داشته است مانند شراب ، قمار ، ربا ، زنا ، خوردن مال مردم بدون رضايت و مانند اينها يا آنكه اسلام آنرامكروه دانسته است ، مانند ياوه گوئى خوابيدن بين طلوعين و مانند آن . . .

نهى

از آنچه در اول گفتيم واجب و از مكروهات مستحب است .

شرايط چهارگانه كه در امر بمعروف گفته شد در نهى از منكر نيز رعايت مى گردد . نهى از منكر داراى مراتبى است :

1 _ نهى قلبى ، به اينكه قلبا از وقوع منكر بيزار باشد .

2 _ نهى باصورت ، مانند روگردانيدن از بجاآورنده منكر .

3 _ نهى زبانى ، با پند و اندرز ، تا برسد به سرزنش و پرخاش .

4 _ نهى با دست ، مانند زدن ، تا آنگاه كه زيان قابل توجهى پديد نيايد .

امر به معروف و نهى از منكر ، دو دستور واجب و در نهايت اهميت است ، تا آنجا كه پيغمبر اسلام ( ص ) فرمودند :

( تمامى كارهاى نيك در برابر جهاد در راه خدا مانند قطره ايست ، نسبت به دريا و همه كارهاى نيكو و جهاد در برابر امر به معروف و نهى از منكر مانند قطره اى است در مقابل دريائى بى كران ) .

ولى متأسفانه كمتر كسانى هستند كه به اين دو واجب عمل كنند ، حضرت باقر ( ع ) فرموده است :

( در آخرالزمان مردمى هستند كه امر به معروف و نهى از منكر را واجب نمى شمارند ، مگر آنجا كه براى آنان زيانى در كار نيست و پيوسته ، براى خودوقت گذرانى و عذرتراشى مى كنند ، اينجا است كه خداوند آنان را مورد خشم خودقرار خواهد داد ) .

نهم و دهم تولى و تبرى

تولى ، يعنى : دوستى خدا و پيامبران و امامان عليهم السلام . تبرى ، يعنى : بيزارى از دشمنان خدا

و دشمنان پيامبران و امامان عليهم السلام .

براىاينكه : اگر كسى شخصى را دوست داشته باشد از او پيروى مى كند و اگر كسى باشخصى دشمن باشد از او دورى مى نمايد ، بنا براين دوستى خدا و اولياء خداسبب مى گردد كه براى نظم دنيا و پاداش آخرت از آنان پيروى نمائيم .

1 _ سوره بقره : آيه 201 ، نا گفته نماند كه در قنوت غير از اين آيه هر دعائى را مى توان خواند و يا به يك صلوات اكتفاء كرد .

2 _ غير از نمازهاى يوميه و نماز آيات ، نمازهاى واجب ديگرى هم هست و آنعبارت است از نماز ميت ، نماز طواف ، نماز قضاى پدر و مادر ، نمازى كه بواسطه اجاره و عهد و قسم بر انسان واجب مى شود و براى تفصيل هريك به رساله توضيح المسائل رجوع شود .

3 _ در جاهائى كه برده فروشى مرسوم نيست اين حكم ساقط مى گردد .

4 _ ( كنتم خير أمة أخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر ) سوره آل عمران : آيه 110 .

اخلاق در اسلام چيست؟

پاسخ

پيامبر اسلام حضرت محمد ( ص ) با ايراد اين گفتار جاويدان :

( انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق )

ترجمه : ( من برانگيخته شدم تا اخلاق نيك را كامل نمايم ) . هدف اساسى خود رااز بعثت تشريح مى فرمايد . دين در واقع همه دستوراتش اخلاقى است . و تمام شئون اسلام از عبادات ، داد و ستدها ، تا حدود احكام همگى برپايه هاى بلنداخلاق و فضيلت استوار است .

اينك به ذكر آنچه كه سزاوار است انجام داد

، و يا ترك نمود ، مى پردازيم :

اول _ محرمات

آنچه بجا آوردنش سزاوار نيست به آن حرام گويند و محرمات اخلاقى عبارت است از :

ستمگرى .

زياده روى .

مسخره كردن مردمان .

مردم آزارى .

پرده درى .

نارضايتى پدر و مادر .

احتكار ارزاق ملت .

زنا .

لواط .

اكتفاء زنان به زنان .

نگاه كردن به زنان نامحرم و مرد نامحرم .

نوشيدن شراب .

قماربازى .

خوردن گوشت مردار ، و گوشت خوك و هر غذاى حرام .

خوردن مال مردم بدون رضايت آنها .

رشوه خوارى .

انگشتر طلا و زينت با طلا براى مردان .

حيله و فريب دادن مردم در كسب .

غش در معامله .

كنجكاوى در بدست آوردن اسرار مردم .

پايمال كردن حقوق .

استمناء .

آوازه خوانى و گوش دادن به آن .

دزدى .

دلالى زنا .

دروغ .

غيبت و سخن چينى .

دشنام دادن .

رباخوارى .

قتل .

همكارى با كافران و ستمگران .

خيانت .

_ حكم نمودن برخلاف قرآن و .

دوم _ فضائل

فضائل اخلاقى كه زينت بخش مسلمان است عبارت است از :

انصاف .

كمك بخوبى .

اصلاح بين مردم .

اخلاص در عمل .

نيكى به پدر و مادر .

صله رحم .

فروتنى .

توكل بر خدا .

بردبارى .

كسب دانش .

نيك اخلاقى .

خوشرفتارى با مردم .

سخاوت .

شجاعت .

پاكدامنى .

كمك بيچارگان .

افشاء در سلام .

صبر .

ميهمانى .

عفومردم .

برآوردن حاجت حاجتمندان .

ميانه روى در هرچيز .

پرهيزكارى .

پاكيزگى .

شرم داشتن .

ازدواج .

فرحناك بودن .

راست گوئى .

احترام به مردم .

سپاسگزارى .

سوم _ رذائل

رذائل اخلاقى كه انسان را به سقوط مى گرايد عبارتند از :

حس انتقام جوئى .

فخريه نمودن .

ثروت فراوان .

كارهاى بيهوده .

بى تابى در پيش آمدها .

تنبلى .

رياست طلبى و مقام خواهى و ثروت دوستى .

آز .

خلف وعده .

بدخلقى .

كينه توزى .

ترس .

پست همتى .

طمع كارى .

شتابزدگى .

تعصب ورزى .

خودپسندى .

بى توجهى به خدا و غفلت .

زشتى .

شك و ترديد .

منت .

سنگدلى .

منت نهادن و . . . آنچه از فضائل گفته شد همگى از كارهاى مستحب نيستند بلكه برخى از آنها از نظر شريعت اسلام واجب است .

همانطور كه آنچه از رذائل گفتيم همگى از كارهاى مكروه نمى باشند ، بلكه برخى از آنها در نظر اسلام حرام است . پس بر مسلمان لازم است ، بكوشد و جديت بخرج دهد تا خود را پاكيزه گرداند و اگر نسبت به قوانين مقدس اسلام كوتاهىنمود مانند پرنده شكسته بالى خواهد بود كه نمى تواند پرواز نمايد .

براى مسلمانان فقط گفتن : من مسلمانم به درد نمى خورد زيرا مانند آن است كهانسان مريض براى خود بگويد : من سالم هستم ، همانطورى كه گفته مريض بحال اوسودى ندارد ، گفتار مسلمان هم تا هنگامى كه به دستورات اسلام رفتار ننمايد بى تأثير است .

آداب وادعيه

آداب دعا

متن

ما به داوود و سليمان دانشى داديم و گفتند : سپاس خداى را كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمن خويش برترى داد (15) . و سليمان وارث داوود

شد و گفت : اى مردم به ما زبان پرندگان تعليم داده شده و همه چيزمان داده اند كه اين برترى آشكارى است (16) . و سپاهيان سليمان از جن و انس و پرنده فراهم شدند و به نظم آمدند (17) . تا چون به وادى مورچه رسيدند مورچه اى گفت : اى مورچگان به لانه هاى خود برويد تا سليمان وسپاهيان او به غفلت شما را پايمال نكنند (18) . سليمان لبخندى زد و از گفتار او خنديد و گفت : پروردگارا!مرا وادار كن تا نعمتى را كه به من وپدر و مادرم مرحمت فرموده اى سپاس دارم و عملى شايسته كنم كه آن را پسند كنى و مرا به رحمت خويش در صف بندگان شايسته ات در آور (19) . و جوياى مرغان شد و گفت : چرا هدهد را نمى بينم مگر او غايب است (20) . وى را عذاب مى كنم عذابى سخت و يا سرش را مى برم مگر آنكه عذرى روشن بياورد (21) . كمى بعد شانه بسر و هدد آمد و گفت : چيزى ديده ام كه تو نديده اى و براى تو از سبا خبر درست آورده ام (22) . زنى ديدم كه بر آنان سلطنت مى كند و همه چيز دارد و او را تختى بزرگ است (23) . وى را ديدم كه با قومش به جاى خدا آفتاب را سجده مى كردند و شيطان اعمالشان را بر ايشان زينت داده و از راه منحرفشان كرده و هدايت نيافته اند (24) .

تا خدايى را سجده كنند كه در آسمانها و زمين هر نهانى را آشكار مى كند و آنچه را نهان كنند و ياعيان سازند مى داند (25) . خداى يكتا كه خدايى جز او نيست و

پروردگار عرش بزرگ است (26) . سليمان گفت : خواهيم ديد آيا راست مى گويى يا از دروغگويانى (27) . اين نامه مرا ببر و نزد ايشان بيفكن، سپس برگرد ببين چه مى گويند (28) . (ملكه سبا) گفت : اى بزرگان مملكت نامه اى گرامى نزدم افكنده اند (29) . از جانب سليمان است و به نام خداى رحمان و رحيم است (30) . كه بر من تفوق مجوييد و مطيعانه پيش من آييد (31) . گفت : اى بزرگان مرا در كارم نظر دهيد كه من بدون حضور شما هيچ كارى را انجام نداده ام (32) . گفتند : ما نيرومند و جنگ آورانى سخت كوش هستيم ولى كار به اراده تو بستگى دارد ببين چه فرمان مى دهى تا اطاعت كنيم (33) . گفت : پادشاهان وقتى به شهر و كشورى وارد شوند تباهش كنند و عزيزانش را ذليل سازند كارشان همواره چنين بوده (34) . من هديه اى به سوى آنها مى فرستم ببينم فرستادگان چه خبر مى آورند (35) . و چون (فرستادگان ملكه سبا) نزد سليمان آمدند سليمان گفت : آيا مرا به مال مدد مى دهيد؟آنچه خدا به من داده بهتر از اين است كه به شما داده است، شماييد كه اين هديه در نظرتان ارج دارد و از آن خوشحاليد (36) . نزد ايشان بازگرد كه سپاهى به سوى شما آريم كه تحمل آن نياريد و از آنجا به ذلت و در عين حقارت بيرونتان مى كنيم (37) . گفت : اى بزرگان كدامتان پيش از آنكه ملكه سبا نزد من آيد تخت وى را برايم مى آورد (38) . عفريتى از جن گفت : پيش از آن كه از مجلس خود برخيزى تخت را نزدت مى آورم

كه براى اين كار توانا و امينم (39) . و آن كسى كه از كتاب اطلاعى داشت گفت : من آن را قبل از آنكه نگاهت برگردد (در يك چشم بهم زدن) نزدت مى آورم و چون تخت را نزد خويش پا بر جا ديد گفت : اين از كرم پروردگار من است تا بيازمايدم كه آيا سپاس مى دارم يا كفران مى كنم، هر كه سپاس دارد براى خويش مى دارد و هر كه كفران كند پروردگارم بى نياز و كريم است (40) . (سليمان) گفت : تختش را براى او وارونه كنيد ببينم آيا آن را مى شناسد يا نه (41) . و چون بيامد بدو گفتند : آيا تخت تو چنين است؟گفت : گويى همين است از اين پيش ما از اين سلطنت خبر داشتيم و تسليم هم بوديم (42) . و خدايش از آنچه كه به جاى او مى پرستيد بازداشت كه وى از گروه كافران بود (43) . بدو گفتند : به حياط قصر داخل شو، و چون آن را بديد پنداشت آبى عميق است و ساقهاى خويش را عريان كرد، سليمان گفت : اين (آب نيست بلكه) قصرى است از بلور صاف (ملكه سبا) گفت : من به خويش ستم كرده ام، اينك با سليمان، مطيع پروردگار جهانيان مى شوم (44) .

بيان آيات

بخش اول

اين آيات پاره اى از داستانهاى داوود و سليمان (ع) را بيان مى نمايد وعجايبى از اخبار سليمان و سلطنتى كه خدا به وى داده بود نيز ذكرمى كند . "و لقد آتينا داود و سليمان علما . . . "اينكه علم را نكره آورد، و فرمود : "به داوود و سليمان علمى داديم"اشاره است به عظمت و اهميت امر آن، و در جاء ديگر قرآن علم

داوود را از علم سليمان جدا ذكر كرده، درنبوت و علم انبياء (عليهم السلام) اكتسابى نيست و از ديگران به ارث نمى برندباره علم داوود فرموده : "و آتيناه الحكمة و فصل الخطاب" (1) و از آياتى كه به علم سليمان اشاره كرده آيه"ففهمناها سليمان و كلا آتينا حكما و علما" (2) كه ذيل آيه، شامل علم و حكمت هردو مى شود . "و قالا الحمد لله الذى فضلنا على كثير من عباده المؤمنين" - مراد از اين"برترى دادن"، يا برترى به علم است، كه چه بسا سياق آيه نيز آن را تاييد مى كند و يا برترى به همه مواهبى است كه خداى تعالى به آن جناب اختصاص داده، مانند : تسخير كوهها و مرغان ونرم شدن آهن براى داوود و ملكى كه خدا به او ارزانى داشت و تسخير جن و حيوانات وحشى و مرغان و همچنين تسخير باد براى سليمان و دانستن زبان حيوانات و سلطنت كذايى سليمان و اين احتمال دوم، يعنى، برترى آن دو بزرگوار بر ساير مردم از جهت همه مواهبى كه خدا به آن دو ارزانى داشته از اطلاق كلمه"فضلنا"استفاده مى شود . و اين آيه شريفه يعنى آيه"و قالا الحمد لله . . . "به هر تقدير، - چه به احتمال اول وچه به احتمال دوم - به منزله نقل اعتراف آن دو بزرگوار بر تفضيل الهى است . پس در نتيجه، اين اعتراف و اعترافهايى كه بعدا از سليمان نقل مى شود مثل شاهدى است كه مدعاى صدرسوره را كه به مؤمنين بشارت مى داد به زودى پاداشى به آنان مى دهد كه مايه روشنى دل وديده شان باشد اثبات مى كند . "و ورث سليمان داود . . . "يعنى

سليمان مال و ملك را از داوود ارث برد . و اينكه بعضى (3) از مفسرين گفته اند : مراد از اين ارث، ارث بردن نبوت و علم است، صحيح نيست، براى اينكه نبوت ارثى نيست، چون قابل انتقال نيست، و اما علم، هر چند با نوعى عنايت و مجاز مى توان گفت كه قابل انتقال است - نه حقيقتا - براى اينكه استاد، علم را از خود به شاگرد انتقال نمى دهد، و گرنه بايد ديگر خودش علم نداشته باشد ليكن اين انتقال مجازى هم، در علم فكرى است، كه بادرس خواندن به دست مى آيد و علمى كه انبياء اختصاص به آن داده شده اند، از مقوله درس خواندن نيست، بلكه كرامتى است از خدا به ايشان، كه دست فكر و ممارست بدان نمى رسد، ممكن است با همان عنايت و مجازگويى بگوييم فلان مرد عادى علم را از پيغمبرى ارث مقصود از"منطق الطير"در سخن سليمان (عليه السلام) در مقام تحديث به نعمت : "قال يا ايها الناس علمنا منطق الطير . . . "برده، يعنى آن پيغمبر وى را تعليم داده، ولى نمى شود گفت : فلان پيغمبر علم خود را از پيغمبرديگر يا از غير پيغمبر ارث برده است .

"و قال يا ايها الناس علمنا منطق الطير" - از ظاهر سياق بر مى آيد كه سليمان (ع) مى خواهد در اين جمله از خودش و پدرش، كه خود او نيز از آن جناب است به داشتن برتريهايى كه گذشت مباهات كند و اين در حقيقت از باب تحديث به نعمت است، كه خداى تعالى در سوره ضحى رسول گرامى اسلام را بدان مامور مى فرمايد : و اما بنعمة ربك فحدث" (4) . و اما اينكه بعضى (5) از مفسرين اصرار

كرده اند بر اينكه ضمير در كلمه"علمنا"و"اوتينا"تنها به سليمان بر مى گردد، نه به او و پدرش و اينكه اگر گفته : ما را چنين و چنان كرده اند و نگفته مرا، از اين باب است كه عادت پادشاهان و بزرگان بر اين بوده كه درگفتگوها از خود به"ما"يعنى من و لشكر و خدمتكاران و وزرايم تعبير مى كنند، تا سياست ملكدارى رعايت شده باشد، سخنى است كه آنطور كه شايد و بايد سياق با آن نمى سازد . و مراد از كلمه"ناس"همان معناى ظاهرى آن، يعنى عموم افراد جامعه است، بدون تميز يكى از ديگرى و اينكه بعضى (6) گفته اند : مراد از آن عظماى اهل مملكت، يا علماى ايشان است، صحيح نيست . و كلمه"منطق"و نيز كلمه"نطق"هر دو به معناى صوت يا صوت هاى متعارفى است كه از حروفى تشكيل يافته و طبق قرارداد واضع لغت، بر معنى هايى كه منظور نظر ناطق است دلالت مى كند و در اصطلاح، اين صوتها را كلام مى گويند و بنا بر آنچه راغب گفته : اين دو كلمه جز بر سخنان انسان اطلاق نمى شود (7) ، - مثلا به صداى گوسفند و يا گنجشك نطق يا منطق گفته نمى شود - ولى در قرآن كريم در معنايى وسيعتر استعمال شده و آن عبارت است از دلالت هر چيزى بر مقصودش، مثلا دѠقرآن كريم دلالت پوست بدن را نطق خوانده فرموده است : "و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شى ء" (8) . و اين استعمال قرآن يا از باب تحليل معناست، كه قرآن كريم در بيشتر معانى ومفاهيمى كه تنها در جسمانيات استعمال مى شود بكار برده و آن را در غير جسمانيات نيز به كار مى برد، مثل ديدن و نظر كردن و

شنيدن و لوح و قلم و عرش و كرسى و غير آن كه از نظرلغت موارد استعمالشان تنها جسمانيات است، ولى قرآن با تحليل معانى آنها، در غيرجسمانيات هم به كار مى برد و يا اين است كه اصولا اينگونه واژه ها براى معنايى اعم ازجسمانيات درست و وضع شده، و اختصاص آن (منطق) به انسان از باب انصراف و كثرت استعمال است (مثلا كرسى را بيشتر در يك تخت داراى پايه بكار برده ايم، خيال مى كنيم كه معناى آن تنها تخت اين چنينى است) . به هر حال - چه آن باشد و چه اين - منطق طير عبارت است از هر طريقى كه مرغها به آن طريق مقاصد خود را با هم مبادله مى كنند و تا آنجا كه از تدبر در احوال حيوانات به دست آمده، معلوم شده است كه هر صنفى از اصناف حيوانات و يا لا اقل هر نوعى، صوت هايى ساده، - و بدون تركيب - دارند، كه در موارد خاصى كه به هم بر مى خورند و يا با هم هستند به كار مى برند . مثلا هنگامى كه غريزه جنسيشان به هيجان آمده يك جور، و هنگامى كه مى خواهند بر يكديگر غلبه كنند جورى ديگر، و هنگام ترس طورى، و هنگام التماس و استغاثه به ديگران طورى ديگر، البته اين صداهاى مختلف در مواقع مختلف مختص به مرغان نيست، بلكه ساير حيوانات نيز دارند . ولى آنچه مسلم است، مقصود از منطق طير در آيه شريفه اين معناى ظاهرى نيست، بلكه معنايى است دقيقتر و وسيعتر از آن، به چند دليل : اول اينكه : سياق آيه گواهى مى دهد بر اينكه سليمان (ع) از نعمتى حديث مى كند كه اختصاصى خودش بوده و در

وسع عامه مردم نبوده، كه به آن دست يابند و او كه بدان دست يافته به عنايت خاص الهى بوده است . و اين معناى ظاهرى كه براى منطق طيركرديم چيزى نيست كه غير از سليمان كسى بدان دست نيابد، بلكه هر كسى مى تواند درزندگى حيوانات دقت نموده زبان آنها را بفهمد، (كه مثلا چه صدايى علامت خشم، و چه صدايى علامت رضا است، چه صدايى علامت گرسنگى و چه صدايى علامت تشنگى وامثال آن است . دليل دوم اينكه : محاوره اى كه خداى تعالى در آيات بعدى از سليمان و هدهدحكايت فرموده، متضمن معارف عاليه اى است كه در وسع صداهاى هدهد نيست، چون صداهايى كه اين حيوان در احوال مختلف از خود سر مى دهد انگشت شمار است و اين چندصدا كجا مى تواند كسى را از راه تركيب آنها با هم به اين معارف دلالت كند؟آرى در كلام اين حيوان ذكر خداى سبحان و وحدانيت او و قدرت و علم و ربوبيتش و عرش عظيم او و نيز ذكر شيطان و جلوه گرى هايش در اعمال زشت و همچنين ذكرى ازهدايت و ضلالت و مطالبى ديگر آمده و از معارف بشرى نيز مطالب بسيارى چون پادشاه سبا وتخت او و اينكه آن پادشاه زن بود و قوم او كه براى آفتاب سجده مى كردند، آمده و سليمان (ع) مطالبى به هدهد فرموده، از جمله اينكه به او دستور داده به سبا برود و نامه او راببرد و در آنجا نزد ايشان بيندازد و بعد بنشيند و ببيند چه مى گويند و چه مى كنند و بر هيچ دانشمندى كه در معانى تعمق دارد پوشيده نيست كه آگاهى به اين همه مطالب عميق ومعارف بسيارى كه هر يك داراى اصول ريشه دار

علمى است، منوط به داشتن هزاران هزارمعلومات ديگر است، كه چند صداى ساده هدهد نمى تواند آن معانى را برساند . علاوه بر اين، هيچ دليلى نداريم بر اينكه هر صدايى كه حيوان در نطق مخصوص به خودش يا در صداهاى مخصوصش، از خود سر مى دهد حس ما مى تواند آن را درك كرده وتميزش دهد، به شهادت اينكه يكى از نطق ها كه سليمان (ع) آن را مى شناخت سخنانى است كه قرآن در آيات بعد، از مورچه بزرگ حكايت كرده و حال آنكه اين حيوان صدايى كه به گوش ما برسد ندارد، و نيز سخن ما را تاييد مى كند كشفى كه اخيرا علماى طبيعى امروز كرده اند كه اصولا ساختمان گوش انسان طورى است كه تنها صداهايى مخصوص و ناشى از ارتعاشات مادى مخصوص را مى شنود و آن ارتعاشى است كه در ثانيه كمتر از شانزده هزار و بيشتر از سى و دو هزار نباشد كه اگر ارتعاش جسمى كمتر از آن و يابيشتر از آن باشد، حس سامعه و دستگاه شنوايى انسان از شنيدن آن عاجز است، ولى معلوم نيست كه حس شنوايى ساير حيوانات نيز عاجز از شنيدن آن باشد، ممكن است آنچه را كه مانمى شنويم و يا بعضى از آنها را ساير حيوانات بشنوند . دانشمندان حيوان شناس هم به عجايبى از فهم دقيق و درك لطيف بعضى حيوانات مانند اسب و سگ و ميمون و خرس و زنبور و مورچه و غير آن برخورده اند، كه به نظير آنها دراكثر افراد آدميان بر نخورده اند . پس، از آنچه گذشت، روشن شد كه از ظاهر سياق بر مى آيد كه براى مرغان منطقى است كه خداى سبحان علم آن را تنها به سليمان (ع) داده بود .

و اينكه بعضى (9) ازطوايف مخصوص از جن و انس و طير لشكريان سليمان (عليه السلام) بوده اندمفسرين گفته اند كه : نطق مرغان معجزه اى براى آن جناب بوده و گر نه خود مرغان هيچ يك زبان و نطق ندارند، حرف صحيحى نيست . "و اوتينا من كل شى ء" - يعنى خداى تعالى از هر چيزى به ما عطايى داده، و جمله"از هر چيزى"هر چند شامل تمامى موجوداتى مى شود كه ممكن است وجودش فرض شود، چون مفهوم"شى ء - چيز"از عمومى ترين مفاهيم است، مخصوصا وقتى كلمه"كل : هر"نيزبر سرش در آيد - و ليكن از آنجايى كه مقام آن جناب، مقام حديث به نعمت بوده، ناچار مقصوداز كلمه"هر چيز"تنها هر چيزى است كه اگر به آدمى داده شود مى تواند از آن متنعم شود، نه هر چيز، پس قهرا كلمه"كل شى ء"در آيه شريفه مقيد مى شود به نعمت هايى مانند : علم ونبوت و ملك و حكم، - قدرت بر داورى صحيح - و ساير نعمت هاى مادى و معنوى . "ان هذا لهو الفضل المبين" - اين شكرى است از سليمان (ع) كه بدون عجب و كبر و غرور، همان حديث به نعمت قبل را تاكيد مى كند، زيرا همه نعمتها را به خدانسبت داد، در يكجا گفت : "علمنا" (علم منطق طير را به ما داده اند) يكجا گفت" اوتينا" (و از هر چيز به ما داده اند) ، اينجا هم آن دو جمله را تاكيد نموده مى گويد : "همه اينهافضلى است آشكارا از خدا"، هر چند كه بعضى (10) از مفسرين احتمال داده اند كه : جمله اخيركلام خدا باشد، نه سخن سليمان، ولى سياق اين احتمال را نمى پذيرد .

بخش دوم

"و حشر لسليمان جنوده من الجن و الانس

و الطير فهم يوزعون"كلمه"حشر"به معناى جمع كردن مردم و فرستادنشان به دنبال كار است، امافرستادن به زور و جبر، و كلمه"يوزعون"از ماده وزع به معناى منع است و يا به قول بعضى (11) ديگر، به معناى"حبس"مى باشد و معناى آيه به طورى كه گفته اند : اين است كه براى سليمان لشكرش جمع شد، لشكرها كه از جن و انس و طير بودند و از اينكه متفرق شوند يا درهم مخلوط گردند جلوگيرى مى شدند، بلكه هر يك در جاى خود نگهدارى مى شدند . از آيه شريفه بر مى آيد كه گويا سليمان (ع) لشكرهايى از جن و طير داشته، كه مانند لشكريان انسى او با او حركت مى كردند . و كلمه"حشر"و همچنين وصف محشورين به اينكه لشكريان او بودند و همچنين سياق آيات بعدى، همه دليلند بر اين كه لشكريان آن حضرت طوايف خاصى از انسانها و ازجن و طير، بوده اند، براى اينكه در آيه شريفه فرموده : "براى سليمان جمع آورى شد لشكريانى كه از جن و انس و طير داشت"و كلمه"من"تبعيض و يا بيان را مى رساند . بنا بر اين سخن فخر رازى در تفسير كبير كه گفته : "آيه دلالت دارد بر اينكه همه جن و انس و طير لشكر او بودند و همه روى زمين را مالك بوده و جن و طير زمان او مانند انسانهاعاقل و مكلف بوده اند و بعد از زمان او دوباره به حالت توحش قبلى برگشته اند"حرف عجيب و غريبى است . و عين اين سخن را درباره مورچگان و آن مورچه بزرگ كه با سليمان سخن گفته زده است و در تفسير آيه مورد بحث گفته است : معنايش اين است كه : خداى تعالى همه

اين اصناف را لشكريان او قرار داد و اين وقتى ممكن است كه آن جناب بتواند در همه اين اصناف بر طبق دلخواه خود فرمان دهد و تصرف كند و اين نيز وقتى ممكن است كه همه آن اصناف عقل داشته باشند، چون تا عقل نباشد تكليف صحيح نيست، و يا اگر هم عقل درست و حسابى نداشته اند حد اقل بايد به قدر يك كودك كه نزديك به حد تكليف رسيده عقل داشته باشند و از همين جهت است كه ما گفتيم : خداى تعالى در روزگار سليمان مرغان راعاقل كرد، و بعد از دوره او دوباره بصورت اولشان يعنى همان حالى كه الآن در زمان ما دارندبرگردانيد، چون اصناف حيوانات در دوره ما عقل ندارند، هر چند كه هر يك در پيش بردهدفهاى زندگى خود و به دست آوردن حوايج خود و يا حوايج مردم ملهم به دقايقى حيرت انگيزهستند، مانند زنبور عسل و غير آن (12) و وجوه ضعف و اشكالاتى كه بر گفته وى وارد است احتياجى به بيان ندارد . و اگر در آيه مورد بحث جن را جلوتر از انس و طير ذكر كرد از اين جهت است كه مسخر شدن جن و به فرمان در آمدن او براى يك انسان، عجيب تر از آن دوتاى ديگر است . واگر بعد از جن، انس را آورد، نه طير را، باز براى همين است كه مسخر شدن انسانها براى يك انسان عجيب تر از مسخر شدن طير است و علاوه بر اين، رعايت مقابله بين جن و انس هم شده . "حتى اذا اتوا على واد النمل . . . "كلمه"حتى"براى غايتى است كه از آيه سابق فهميده مى شد و ضمير جمع در"اتوا"به

سليمان و لشكريانش بر مى گردد، و اگر كلمه اتوا را با حرف"على"متعدى كرد بااينكه مى بايست مى فرمود : "اتوا الى . . . - آمدند تا وادى مورچگان"، براى اين بود كه بنا به عدم منافات علم سليمان (عليه السلام) به منطق الطير با فهميدن كلام مورچه گفته بعضى (13) وادى نمل در نقطه بلندى بوده، و بطورى كه گفته اند : در يك وادى در شام قرارداشته است . و بعضى (14) ديگر گفته اند : در طائف بوده . و بعضى (15) محل آن را بالاى يمن دانسته اند، كه همه اين نقاط، كوهستانى و بلند است و كلمه"حطم"به معناى شكستن است . و معناى آيه اين است كه : وقتى سليمان و لشكريانش به راه افتاده، بر فراز وادى نمل شدند مورچه اى به ساير مورچگان خطاب كرد و گفت : يا ايها النمل، هان، اى مورچگان!به درون لانه هاى خود شويد تا سليمان و لشكريانش شما را حطم نكنند، يعنى نشكنند، و به عبارت ديگر، لگد نكنند، "و هم لا يشعرون"در حالى كه توجه نداشته باشند، از همينجا معلوم مى شود كه راه پيمايى سليمان و لشكريانش روى زمين بوده . "فتبسم ضاحكا من قولها . . . "از گفتار او لب هاى سليمان به خنده باز شد . بعضى (16) گفته اند : تبسم، كمترين حدخنده و ضحك خنده معمولى است و اگر در جمله مورد بحث هر دو كلمه را به كار برده، استعمالى است مجازى، كه مى فهماند تبسم آن جناب نزديك به خنده بوده است . جمله"علمنا منطق الطير"منافاتى با فهميدن كلام مورچه ندارد، براى اينكه جمله مزبور نفى غير طير را نكرده است، بلكه تنها اثبات مى كند كه آن جناب زبان مرغان رامى دانسته، ممكن است

زبان ساير حيوانات يا بعضى ديگر مانند مورچه را هم بداند . ولى جمعى از مفسرين نفى غير طير را مسلم گرفته اند، آنگاه براى رفع منافات ميان آن و فهميدن زبان مورچه به دست و پا افتاده اند، يكبار گفته اند : فهم زبان مورچه تنهاقضيه اى بوده كه در يك واقعه رخ داده، نه اينكه آن جناب هميشه زبان اين حيوان رامى فهميده، بارى ديگر گفته اند : آن مورچه مورچه بالدار بود، كه خود نيز نوعى پرنده است، بار ديگر گفته اند : كلام مورچه يكى از معجزات سليمان (ع) بوده، (همچنان كه سنگريزه به معجزه رسول خدا (ص) به زبان در آمد) ، و بار ديگر گفته اند : صدايى از مورچه برنخاست تا سليمان (ع) سخن او را بفهمد، بلكه خداوند آنچه راكه در دل آن حيوان بوده به سليمان الهام نمود . سليمان (عليه السلام) در دعاى خود، الهام شكر نعمت، انجام عمل صالح و نيز صلاح ذاتى و نفسانى را مى طلبدولى از آنچه كه ما درباره منطق طير گفتيم تمامى اين موهومات را از بين مى برد، علاوه بر اين سياق آيات به تنهايى در دفع آنها كافى است . "و قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت على و على والدى و ان اعمل صالحا ترضيه" - كلمه"اوزعنى"از باب افعال ماده"وزع"است كه مصدرش"ايزاع"مى شود، به معناى الهام . حضرت سليمان (ع) وقتى سخن مورچه را شنيد، از شدت سرور و ابتهاج تبسمى كرد، كه خدا تا چه حد به او انعام فرموده، و كارش را به كجا كشانيده؟نبوت و علم منطق طير، و ساير حيوانات، و ملك و سلطنت، و لشكريانى از جن و انس و طير، به او ارزانى داشته، لذا

از خدا در خواست مى كند كه شكر نعمتهايش را به وى الهام فرمايد، و موفقش كندبه كارهايى كه مايه رضاى او باشد . و به اين حد اكتفاء نكرد، بلكه در درخواست خود، شكر نعمت هايى را هم كه به پدرو مادرش ارزانى داشته اضافه كرد، چون انعام به پدر و مادر او به يك معنا انعام به او نيزهست، زيرا وجود فرزند از آن پدر و مادر است، و خداى تعالى به پدر او داوود، نبوت و ملك وحكمت و فصل الخطاب، و نعمت هايى ديگر انعام كرده بود و به مادر او نيز همسرى چون داودو فرزندى چون خود او ارزانى داشته بود، و او را نيز از اهل بيت نبوت قرار داده بود . و از همين كلام آن جناب معلوم مى شود كه مادرش نيز از اهل صراط مستقيم بوده است، آن اهلى كه خدا به ايشان انعام كرده، پس ساحت او مقدس و مبرا است از آنچه تورات به وى نسبت داده، - البته نه تورات نازل بر موسى بلكه توراتى كه فعلا موجود است - ومى گويد : مادر سليمان زن اورياء بوده، كه داوود با او زنا كرد و آنگاه نقشه كشتن اوريا راكشيد و او را به بعضى جنگها فرستاد تا كشته شد و همسر او را جزو زنان خود در آورد وسليمان از او پديد آمد . و اهل صراط مستقيم يكى از چهار طايفه اى هستند كه نامشان در آيه"الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين" (17) آمده است . و جمله"و ان اعمل صالحا ترضيه"عطف است بر جمله"ان اشكر نعمتك"و جمله مذكور درخواستى است كه از درخواست توفيق بر عمل

صالح مهمتر و داراى مقامى بلندتراست، براى اين كه توفيق، اثرش در اسباب و وسائل خارجى و رديف شدن آن بر طبق سعادت انسانى است، ولى ايزاع كه مورد درخواست آن جناب است عبارت است از دعوت باطنى، واينكه باطن آدمى، او را به سوى سعادت بخواند . بنا بر اين، هيچ بعيد نيست كه مراد از ايزاع، همان وحى خيراتى باشد كه خداى تعالى ابراهيم (ع) را بدان گرامى داشت، و در آيه"و اوحينا اليهم فعل الخيرات" (18) از آن خبر داده كه در تفسير آن گفتيم فعل خيرات عبارت است از همان تاييد به روح القدس . "و ادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين" - يعنى خدايا مرا از بندگان صالح خودقرار ده و اين صلاح از آنجا كه در كلام آن جناب مقيد به عمل نشده تا مراد، تنها عمل صالح باشد، لذا اطلاقش حمل مى شود بر صلاح نفس در جوهره ذاتش، تا در نتيجه نفس مستعد شودبراى قبول هر نوع كرامت الهى . و معلوم است كه صلاح ذات، قدر و منزلتش بالاتر از صلاح عمل است و چون چنين است پس اينكه اول درخواست كرد كه موفق به عمل صالح شود و سپس درخواست كرد كه صلاح ذاتيش دهد، در حقيقت درخواستهاى خود را درجه بندى كرد و از پايين گرفته به سوى بالاترين درخواستها رفت . نكته ديگرى كه در كلام آن جناب هست اين است كه در درخواست عمل صالح گفت : "اينكه من عمل صالح كنم"و خود را در آن مداخله داد، ولى در صلاح ذات، نامى ازخود نبرد و اين بدان جهت است كه هر كسى در عمل خود دخالت دارد، گو اينكه اعمال ماهم

مخلوق خدايند، اما هر چه باشد نسبتى با خود ما دارند، به خلاف صلاح ذات، كه هيچ چيز آن به ست خود ما نيست و لذا صلاح ذات را از پروردگار خود خواست، ولى صلاح عمل را از او نخواست، و نگفت : "و اوزعنى العمل الصالح"بلكه گفت : "اوزعنى ان اعمل صالحا - اينكه عمل صالح كنم" . نكته ديگرى كه در كلام آن جناب هست اين است كه : صلاح ذات را ممكن بود به طور صريح سؤال كند، و بگويد : "و مرا صالح گردان"، ولى چنين نكرد بلكه درخواست كرد كه"از زمره عباد صالح قرارش دهد"، تا اشاره كرده باشد به اينكه من هر چند همه مواهبى كه به عباد صالحين دادى مى خواهم، اما از همه آن مواهب بيشتر اين موهبت را در نظر دارم كه : آنان را عباد خود قرار دادى، و مقام عبوديتشان، ارزانى داشتى، و به همين جهت است كه خداى تعالى همين سليمان (ع) را به وصف بيان آيات مربوط به داستان سليمان (عليه السلام) و هدهد و ملكه سبا و . . . عبوديت ستوده، و فرموده است : "نعم العبد انه اواب" (19) . "و تفقد الطير فقال ما لى لا ارى الهدهد ام كان من الغائبين"راغب مى گويد : كلمه"تفقد"به معناى تعهد است، ليكن حقيقت تفقد اين است كه آدمى متوجه فقدان چيزى شود، به خلاف تعهد كه به معناى توجه به عهد گذشته است واين تفقد در قرآن كريم آمده، كه"و تفقد الطير" (20) .

در اين جمله، نخست بطور تعجب از حال خود كه چرا هدهد را در بين مرغان نمى بينداستفهام مى كند، كه من چرا هدهد را نمى بينم و مى فهماند كه گويا از او انتظار

نمى رفت غيبت كند، و از امتثال فرمان او سر برتابد، آنگاه از اين معنا صرف نظر كرده، تنها از غيبت اوسؤال مى كند و مى پرسد چرا غيبت كرده است و معناى آيه اين است كه : مرا چه مى شود كه هدهد را ميان مرغان كه ملازم موكب منند نمى بينم؟مگر او از غايبان است؟ "لاعذبنه عذابا شديدا او لاذبحنه او لياتينى بسلطان مبين"اين سه"لامى"كه بر سر سه كلمه در آيه آمده لام قسم است و" سلطان مبين"به معناى دليل قانع كننده و روشن است، سليمان (ع) در اين گفتار خود، هدهد رامحكوم مى كند به يكى از سه كار، يا عذاب شديد و يا ذبح شدن، - كه در هر يك از آن دو بدبخت و بيچاره مى شود - و يا آوردن دليلى قانع كننده تا خلاصى يابد . "فمكث غير بعيد فقال احطت بما لم تحط به و جئتك من سبا بنبا يقين"ضمير در"مكث"به سليمان برمى گردد، كه در اين صورت معنا اين مى شود كه : سليمان بعد از تهديد هدهد، مختصرى مكث كرد، احتمال هم دارد كه ضمير مذكور به خودهدهد برگردد و معنا اين باشد كه : هدهد مختصرى مكث كرد . مؤيد احتمال اول، سياق سابق و مؤيد احتمال دوم، سياق لاحق است . و مراد از"احاطه"علم كامل است، يعنى من به چيزى احاطه يافتم كه تو بدان اطلاع كافى و كامل ندارى و چون هنوز معلوم نشده كه آن چه چيز است جمله"و جئتك"كه عطف تفسيرى است آن را تفسير مى كند . و اما شهر"سبا"يكى از شهرهاى يمن است، كه آن روزپايتخت يمن بوده و كلمه"نباء"به معناى خبر مهم است و"يقين"به معناى چيزى است كه شكى در آن نباشد . و معناى آيه اين

است كه : سليمان و يا هدهد زمانى كه خيلى هم طولانى نبود مكث كرد، سپس حاضر درگاه شد، سليمان سبب غيبتش را پرسيد و عتابش كرد، هدهد در پاسخ گفت : من از علم به چيزى احاطه يافته ام كه تو بدان احاطه ندارى و از سباء خبر مهمى آورده ام كه هيچ شكى در آن نيست . از اين مضمون برمى آيد كه در آيه به منظور اختصار، چيزى حذف شده . نكته اى كه در اين گفتگو هست اين است كه هدهد از ترس تهديدى كه سليمان كردو براى اينكه او را آرام كند قبل از هر سخن ديگر، اولين حرفى كه زد اين بود كه : "احطت بما لم تحط به" (و گرنه جا داشت او هم اول بگويد من به شهر سباء رفتم و چنين و چنان شد) .

بخش سوم

"انى وجدت امراة تملكهم و اوتيت من كل شى ء و لها عرش عظيم"ضمير در"تملكهم"به اهل سبا و توابع آن بر مى گردد و جمله"و اوتيت من كل شى ء"وصف وسعت مملكت و عظمت سلطنت آن زن است، و همين خود قرينه است براينكه منظور از" كل شى ء"در آيه هر چيزى است كه سلطنت عظيم محتاج به داشتن آنهااست، مانند حزم و احتياط و عزم و تصميم راسخ و سطوت و شوكت و آب و خاك بسيار وخزينه سرشار و لشكر و ارتشى نيرومند و رعيتى فرمان بردار، ليكن از بين همه اينها، تنها نام عرش عظيم را برد . "وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون الله . . . "اين آيه دليل بر اين است كه مردم آن شهر وثنى مذهب بوده اند و آفتاب را به عنوان رب النوع مى پرستيده اند . "و زين لهم الشيطان

اعمالهم" - اين جمله به منزله عطف تفسير است، براى جمله قبليش و در عين حال زمينه است براى جمله بعدى كه مى فرمايد : "فصدهم عن السبيل"يعنى شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده و در نتيجه از راه بازشان داشته . آرى، زينت دادن شيطان سجده آنها را بر آفتاب و ساير تقرب جويى هايشان را زمينه بود براى جلوگيرى ايشان از راه خدا، كه همانا، پرستش او به تنهايى است . و اگر سبيل را مطلق آورد و نگفت : سبيل الله، براى اين بود كه اشاره كند به اينكه براى انسان بر حسب فطرتش و بلكه براى هر چيزى بر حسب خلقت عمومى، راه، تنها و تنهايكى است و آن راه خدا است، راه ديگرى نيست، تا براى تعيين راه خدا محتاج باشد به اينكه كلمه خدا را نيز بياورد . "فهم لا يهتدون" - اين جمله، تفريع و نتيجه گيرى از محروميتشان از راه خدا است،معناى"خب ء"و مفاد آيه : "الا يسجدوا لله الذى يخرج الخب ء فى السموات و الارض . . . "و حجتى كه عليه پرستش آفتاب متضمن است چون وقتى بنا شد غير از راه خدا راهى نباشد و آن يك راه هم از دستشان برود، ديگر راهى ندارند، در نتيجه اهتداء نخواهند داشت، (دقت فرماييد) . الا يسجدوا الله الذى يخرج الخب ء فى السموات و الارض و يعلم ما تخفون و ماتعلنون"قرائتى كه فعلا داير و معمول است همين است كه آورديم كه كلمه"الا"با تشديدلام خوانده مى شود و مركب است از دو كلمه"ان"و"لا"و اين آيه عطف بيان ست براى كلمه"اعمالهم"و مى فهماند آن اعمالى كه شيطان از ايشان زينت داد، اين بود كه براى خداسجده نكنند . بعضى (21) از مفسرين

گفته اند : لامى بر سر"الا"بوده و حذف شده است و اصل آن"لئلا"بوده و معناى آيه اين است كه : شيطان ضلالت ايشان را زينت داد تا براى خدا سجده نكنند . كلمه"خب ء"به طورى كه در مجمع البيان گفته : به معناى اسم مفعول يعنى"مخبوء"است، و مخبوء به معناى هر چيزى است كه در احاطه غير خود، قرار گيرد، بطورى كه ديگر نشود ادراكش كرد و اين كلمه مصدر است كه كار صفت را انجام داده، در ماضى ثلاثى آن مى گويى"خباته"و در متكلم وحده مضارع مى گويى"اخبئه"و آنچه خداى تعالى از عالم عدم به عالم وجود مى آورد همين وضع را دارد (22) . پس، عبارت"يخرج الخب ء فى السموات و الارض"، استعاره است، گوياموجودات در پس پرده عدم و زير طبقات نيستى قرار داشتند و خدا آنها را يكى پس از ديگرى از آنجا به عالم وجود درآورد . بنابر اين، اين نامگذارى - كه ايجاد و بيرون كردن از عدم را خب ء ناميد - قريب به نامگذارى ديگرى است و آن كلمه"فطر" است، كه در بسيارى از آيات، خلقت را فطر، وخالق را فاطر ناميده است، و"فطر"به معناى پاره كردن است، گويا خداى تعالى عدم را پاره مى كند و موجودات را از شكم آن بيرون مى آورد . گفتيم كه استعمال كلمه"خب ء"استعاره است، ليكن ممكن است بگوييم : اين استعمال حقيقى و بدون استعاره است، چيزى كه هست احتياج به بيانى دارد كه اينجا محل آن بيان نيست . بعضى (23) هم گفته اند : مراد از"خب ء"غيب است و مراد از اخراج خب ء، علم به غيب است، كه خواننده خود به ضعف اين قول آگاه است . و معناى اينكه فرمود : "و مى داند آنچه را شما پنهان مى داريد و

آنچه را كه ظاهرمى كنيد"اين نيست كه او به آنچه در خلوت انجام مى دهيد و آنچه در بين مردم مى كنيدعالم است، بلكه مراد اين است كه : به آنچه در ظاهر شما و آنچه در باطن شماست آگاه است، البته، بيشتر قراء قرآن اين جمله را به صيغه غيبت خوانده اند، يعنى به جاى تاى نقطه داركه در ابتداى كلمه"تخفون"و كلمه"تعلنون"بود، ياء آورده و خوانده اند : "ما يخفون و مايعلنون"و اين قرائت بهتر است . خلاصه : حجتى كه در اين آيه بر ضرر وثنى ها اقامه شده اين است كه : ايشان به جاى خدا براى آفتاب سجده مى كنند و آن را به خاطر آثار خوبى كه خداى سبحان در طبع آن براى زمين و غير آن قرار داده است تعظيم مى كنند، در حالى كه خدا اولاى به تعظيم است، براى اينكه آن كسى كه تمامى اشياى عالم، كه يكى از آنها آفتاب است از عالم عدم به وجودآورده و از غيب به شهود بيرون كرده و نظام حيرت انگيزى در همه آنها به كار برده و آن آثاركه گفته شد در آفتاب قرار داده ست خداى سبحان است و او سزاوارتر است به سجده شدن تامخلوق او، علاوه بر اين اصلا پرستش و سجده به چيزى كه شعور ندارد معنا ندارد، با اينكه خداى سبحان نه تنها (العياذ بالله) فاقد شعور نيست، بلكه به آنچه خودتان در خود سراغ داريد وبراى شما ظاهر و آشكارست و نيز به باطن شما كه خود از آن بى خبريد آگاه است، پس تنهااو را بايد سجده كنيد و تعظيم نماييد، نه غير او را . و با اين بيان روشن مى شود كه چگونه آيه مورد بحث با آيه بعد كه مى فرمايد

: "الله لا اله الا هو" متصل است . "الله لا اله الا هو رب العرش العظيم"اين جمله تتمه كلام هدهد و به منزله تصريح به نتيجه اى است كه از بيان ضمنى سابق گرفته مى شود و بى پرده اظهار كردن حق است، در مقابل باطل وثنى ها و به همين جهت نخست كلمه"لا اله الا الله"را كه كلمه توحيد است و توحيد در عبادت خدا را مى رساندآورده، آنگاه جمله"رب العرش العظيم"را ضميمه كرده تا دلالت كند بر اينكه همه تدبيرهاى عالم، منتهى به خداى سبحان مى شود، چون عرش سلطنتى عبارت است از مقامى كه همه زمامدارهاى امور آنجا جمع مى شوند و از آنجا احكام جاريه در ملك صادر مى شود . البته، در جمله"رب العرش العظيم"محاذات ديگرى نيز به كار رفته و آن محاذات باكلام هدهد در توصيف ملكه سباء است، كه گفت : "و لها عرش عظيم"و چه بسا همين گفتار هدهد، باعث شد كه سليمان به افراد خود دستور داد تا عرش او را نزدش حاضر كنند، اين دستور را داد تا ملكه سبا در برابر عظمت پروردگارش به تمام معناى كلمه خاضع گردد . "قال سننظر اصدقت ام كنت من الكاذبين"ضمير در"قال - گفت"به سليمان (ع) بر مى گردد، كه داورى درباره هدهد را محول به آينده كرده و او را بدون تحقيق تصديق نفرمود، چون هدهد بر گفته هاى خودشاهدى نياورد، البته تكذيبش هم نكرد، چون آن جناب دليلى بر كذب او نداشت، لذا وعده داد كه به زودى درباره سخنانش تحقيق مى كنيم، تا معلوم شود راست گفته اى يا دروغ . "اذهب بكتابى هذا فالقه اليهم ثم تول عنهم فانظر ما ذا يرجعون"اين آيه حكايت كلام سليمان و خطابش به هدهد است، گويا

فرموده : "پس سليمان نامه اى نوشت و به هدهد داده به او گفت" : اين نامه مرا به سوى ايشان، يعنى ملكه سباء ومردمش ببر و نزد ايشان بينداز و خودت را كنار بكش و در محلى قرار گير كه تو آنان را ببينى، آنگاه ببين چه عكس العملى از خود نشان مى دهند، يعنى وقتى بحث در ميان آنان درگيرمى شود با هم چه مى گويند؟در تمامى قرائت ها كلمه" فالقه"هم در وصل و هم در وقف با سكون هاء قرائت شده و هاء در آن هاء سكت است . از جمله سخنانى كه بعضى (24) از مفسرين درباره اين آيه گفته اند اين است كه : جمله"ثم تول عنهم فانظر"از قبيل تقديم و تاخير است و اصل آن چنين است"فانظر ما ذا يرجعون ثم تول عنهم" . ولى ضعف اين سخن از نظر خواننده پوشيده نيست . "قالت يا ايها الملؤا انى القى الى كتاب كريم انه من سليمان و انه بسم الله الرحمن الرحيم"در اين كلام حذف و ايجاز، يعنى اختصار بكار رفته و تقدير كلام اين است كه : هدهد نامه را از سليمان گرفته به سر زمين سباء برد تا به ملكه آنجا برساند و چون بدانجا رسيدنامه را نزد وى بينداخت، ملكه نامه را گرفت همين كه آن را خواند به اشراف قوم خود گفت : "يا ايها الملؤا . . . " . اين دو آيه حكايت گفتار ملكه سباء است، كه به مردمش از رسيدن چنين نامه اى وكيفيت رسيدن آن و نيز مضمون آن خبر مى دهد و نامه را توصيف مى كند به اينكه نامه اى است كريم و ظاهر آيه دوم اين است كه مى خواهد علت كريم بودن آن را

بيان كند، توضيح سخن ملكه بعد از ديدن نامه سليمان (عليه السلام) : "قالت يا ايها الملؤا انى القى الى كتاب . . . " مى گويد : علت كرامتش اين است كه اين نامه از ناحيه سليمان است، چون ملكه سباء ازجبروت سليمان خبر داشت و مى دانست كه چه سلطنتى عظيم و شوكتى عجيب دارد، به شهادت اينكه در چند آيه بعد از ملكه سباء حكايت مى كند كه وقتى عرش خود را در كاخ سليمان ديد گفت : "و اوتينا العلم من قبله و كنا مسلمين - ما قبلا از شوكت سليمان خبرداشتيم و تسليم او بوديم" . "و انه بسم الله الرحمن الرحيم" - يعنى اين نامه به نام خدا آغاز شده و به اين جهت نيزكريم است . آرى بت پرستان وثنى، همگى قائلند به اينكه خداى سبحان هست منتهى او رارب الارباب دانسته نمى پرستيدند، چون خود را كوچك تر از آن مى دانستند . آفتاب پرستان نيز، وثنى مسلك، و يكى از تيره هاى صابئين بودند، كه خدا و صفاتش را تعظيم مى كردند، چيزى كه هست صفات او را به نفى نواقص و اعدام برمى گردانيدند مثلا، علم و قدرت وحيات و رحمت را به نبود جهل و عجز و مرگ و قساوت تفسير كرده اند . پس قهرا وقتى نامه، بسم الله الرحمن الرحيم باشد نامه اى كريم مى شود، چنان كه بودن آن از ناحيه سليمان عظيم نيز، اقتضاء مى كند كه نامه اى كريم بوده باشد . بنابر اين، مضمون نامه تنها جمله"ان لاتعلوا على و اتونى مسلمين"خواهد بود، و حرف"ان"در ابتداى آن تفسيرى است .

و عجب از جمعى (25) از مفسرين است كه جمله"انه من سليمان"را استينافى و غيرمربوط به ما قبل گرفته

و گفته اند : پاسخى است از سؤال مقدر، گويا كسى پرسيده، اين كتاب از طرف چه كسى رسيده و در آن چه نوشته؟و ملكه سباء در پاسخ گفته است : "اين از ناحيه سليمان است . . . "و بنا به گفته اين مفسرين جمله"انه بسم الله . . . "بيان مضمون نامه، يعنى متن نامه مى شود و خلاصه : همه جملات"بسم الله الرحمان الرحيم الا تعلوا على و اتونى مسلمين"مضمون نامه مى شود . و اين چند اشكال دارد : اول اينكه : در اين صورت كلمه"ان"زيادى مى شود و هيچ فايده اى در آن نمى ماند، همچنان كه بعضى (26) به همين جهت گفته اند : اين كلمه مصدرى و كلمه"لا"نافيه است، نه ناهيه . (نمى خواهد بگويد بر من برترى جوئى مكن، بلكه با حرف ان مصدرى، فعل"لاتعلوا"مصدر مى شود و چون گفتيم"لا"نافيه است معنا اين مى شود كه تو بر من برترى ندارى) ولى اين وجه بسيار بى پايه و - به بيانى كه خواهد آمد - بسيار سخيف و ضعيف است . اشكال دوم اينكه : اين مفسرين نامبرده در توجيه اينكه چرا ملكه سباء نامه را كتابى كريم خواند، وجوهى ذكر كرده اند، يكى اينكه : چون آن نامه نامه مهر شده بود و در حديث هم آمده كه اكرام كتاب به مهر كردن آن است حتى بعضى (27) از اين مفسرين ادعا كرده اند كه معناى كرامت نامه، مهر آن است، وقتى گفته مى شود : من كتاب را اكرام كردم و نامه من كريم شد، معنايش اين است كه آن را مهر نهادم .

بعضى (28) ديگر گفته اند : وجهش اين است كه خط آن فوق العاده زيبا بوده و بيانى شيواداشته . بعضى (29) ديگر گفته اند كه : از

اين جهت كريمش خواند كه از راه غير طبيعى يعنى به توسط مرغ هوا به او رسيده است، كه چه بسا خيال كرده است كتابى است آسمانى، و از اين قبيل وجوه بى پايه و بى اساس ديگر . و حال آنكه خواننده خوب مى داند كه اين وجوه همه از قبيل تفسير به راى است، كه كسى را قانع نمى كند و ظاهرا آن علتى كه اينان را به اين حرفها كشانيده اين است كه : خيال كرده اند جمله"انه بسم الله . . . مسلمين"حكايت متن كتاب است و آنگاه ديده اند كه اين حرف با حمل جمله"كه اين از سليمان است و اينكه بسم الله . . . "بر تعليل و بيان علت كرامت كتاب نمى سازد، لذا براى رفع اين ناسازگارى آنطور كه ديديد به دست و پا افتاده اند . و ما در جواب از اين پندار، مى گوييم : ظاهر"ان"مفسره در جمله"ان لا تعلواعلى"اين است كه عبارت اصلى كتاب را نقل به معنا كند، نه اينكه بخواهد متن آن راحكايت كند و مضمونش نهى از علو بر صاحب نامه و امر به آمدن ملكه و تسليم او شدن است، پس اصلا هيچ محذورى در بين نيست . "ان لا تعلوا على و اتونى مسلمين"كلمه"ان"تفسيرى است كه در اينجا مضمون نامه سليمان را تفسير مى كند . كه بيانش گذشت . و اينكه گفتيم بعضى (30) گفته اند : كلمه"ان"مصدريه و كلمه لا نافيه است صحيح نيست، براى اينكه اگر چنين باشد اولا مستلزم تقدير گرفتن مبتداء و يا خبرى بدون جهت است، (كه هيچ اجبارى به اينكار نيست) . و ثانيا اينكه مى بينيم جمله" و اتونى"را بر آن مشاوره ملكه با قوم خود در باره جنگ

يا تسليم عطف كرده و اگر گفتار اين مفسر صحيح باشد مستلزم آن است كه انشاء را بر اخبار عطف كرده باشد، (و اين از فصاحت قرآن بعيد است) . و اما منظور از برترى نجستن، اين است كه بر من استكبار نكنيد، "و اتونى مسلمين"، مطيع و منقاد به سويم حركت كنيد، چون مسلم بودن آنان در اين موقعيت همين است كه مطيع وى شوند، نه اسلام به معناى ايمان به خداى سبحان و جمله قبلى يعنى"ان لا تعلواعلى"خود مؤيد اين معناست، هر چند كه آمدن ملكه سباء و مردمش با حالت انقياد، خودمستلزم ايمان آوردن به خدا نيز هست، همچنان كه از سياق كلام هدهد و سياق آيات بعدى نيز استفاده مى شود، و ليكن مستلزم بودن، غير اين است كه مقصود از كلمه، همان معنا باشد، زيرا اگر منظور آن معناى مصطلح مى بود جا داشت بفرمايد : "ان لا تعلوا على الله" . و اينكه سليمان (ع) پيغمبرى بوده كه كارش دعوت به سوى اسلام است، منافات با اين معنا كه ما براى كلمه مسلمين كرديم ندارد، براى اينكه او علاوه بر مقام رسالت، پادشاه نيز بود، و وقتى مردم را بطور مطلق دعوت به انقياد و فرمانبردارى كند، قهرادعوت به پذيرفتن دين توحيد نيز كرده است همچنان كه سر انجام ملكه سباء به اسلام كشيده شد و قرآن كريم كلام او را در هنگام اسلام آوردنش حكايت كرده كه گفت : "و اسلمت مع سليمان لله رب العالمين" .

بخش چهارم

"قالت يا ايها الملؤا افتونى فى امرى ما كنت قاطعة امرا حتى تشهدون"كلمه"افتاء"به معناى اظهار نظريه و فتوا است و فتوا همان راى و نظريه است و قطع امر به معناى

عملى كردن تصميم و عزم بر آن است و كلمه"شهادت"به معناى حضور است، و اين جمله حكايت مشورتى است كه ملكه سباء با قوم خود كرد، مى گويد : در اين امر كه پيش آمده - يعنى همان فرمانى كه سليمان در نامه خود داده - كمك فكرى دهيد و اگر من دراين پيشامد با شما مشورت مى كنم بدان جهت است كه من تاكنون در هيچ امرى استبداد به خرج نداده ام، بلكه هر كارى كرده ام با مشورت و در حضور شما كرده ام . بنا بر اين، آيه شريفه به فصل دومى از گفتار ملكه سبا اشاره مى كند، فصل اول آن بود كه نامه سليمان را براى بزرگان مملكت خود خواند و فصل دومش اين است كه از آنان نظريه مى خواهد . "قالوا نحن اولوا قوة و اولوا باس شديد و الامر اليك فانظرى ما ذا تامرين"كلمه"قوة"به معناى هر چيزى است كه به انسان در رسيدن به مطلوبش نيرو دهد، ودر اين آيه منظور از آن ارتشى است كه بتواند با آن دشمن را دفع كند و با آن كارزار نمايد، وكلمه"باس"به معناى شدت در عمل است و مراد از آن در اينجا شهامت و شجاعت است . اين آيه، حكايت پاسخى است كه درباريان به ملكه دادند و در سخن خود نخست چيزى گفتند كه مايه دلخوشى او باشد و بى تابى و اضطرابش را تسكين دهد و سپس اختيار رابه خود او داده و گفتند : ناراحت مباش و هيچ غم مخور كه ما مردانى نيرومند هستيم و ارتشى قوى داريم، كه از هيچ دشمنى نمى ترسيم، هر چند كه آن دشمن سليمان باشد، در آخر هم بازاختيار با خود تو است هر

چه مى خواهى فرمان بده كه ما مطيع تو هستيم . "قالت ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة و كذلك يفعلون""افساد قريه ها"به معناى تخريب و آتش زدن و ويران كردن بناهاى آن است و"اذلال عزيزان اهل قريه"، اين است كه آنان را بكشند و اسير كنند و تبعيد نمايند، يا به ايشان زور بگويند . و خلاصه : بعد از مشورتش با درباريان خود به طورى كه از اين دو آيه استفاده مى شودنظرش اين شد كه در باره سليمان تحقيق بيشترى كند و كسى را نزد او بفرستد كه از حال او ومظاهر نبوت و سلطنتش اطلاعاتى به دست آورده، برايش بياورد، تا او به يكى از دو طرف جنگ يا تسليم راى دهد . و از ظاهر كلام درباريان، كه كلام خود را با جمله"نحن اولوا قوة و اولوا باس شديد"آغاز كردند، برمى آيد كه آنان ميل داشتند جنگ كنند و چون ملكه هم همين را فهميده بودلذا نخست شروع كرد از جنگ مذمت كردن، در آخر راى خود را ارائه داد، اول گفت : "ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها . . . "يعنى، جنگ عاقبتى ندارد، مگر غلبه يكى از دو طرف وشكست طرف ديگر، يعنى فساد قريه ها و شهرها و ذلت عزيزان آن و چون چنين است، نبايدبدون تحقيق اقدام به جنگ كرد، بايد نيروى خود را با نيروى دشمن بسنجيم، اگر تاب نيروى او را نداشتيم، تا آنجا كه راهى به صلح و سلم داريم اقدام به جنگ نكنيم، مگر اينكه راه،منحصر به جنگ باشد و نظر من اين است كه هديه اى براى او بفرستيم، ببينيم فرستادگان ماچه خبرى مى آورند، آن وقت تصميم

به يكى از دو طرف جنگ يا صلح بگيريم . بنا بر اين، جمله"ان الملوك اذا دخلوا . . . "زمينه است، براى جمله"و انى مرسلة اليهم بهدية فناظرة . . . " . و جمله"و جعلوا اعزة اهلها اذلة"، تعبيرى است كه در افاده معنا، بليغ تر از اين است كه مثلا بگوييم : "استذلوا اعزتها"، براى اينكه تعبير قرآن كريم علاوه بر اينكه، بر تحقق ذلت سبائيان براى سليمان هديه مى فرستند و او هديه آنان را رد مى كند دلالت مى كند، تلبس به صفت ذلت را هم مى رساند . و جمله"كذلك يفعلون"، بعد از جملات"افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة"كه اصل وقوع را مى رساند، استمرار آن را نيز مى رساند و معنايش اين است كه : اين رفتار ازپادشاهان هميشگى و مستمر است، (اينطور نيست كه نسبت به كشور ما رفتارشان طورى ديگرشود) . بعضى (31) از مفسرين گفته اند : اين جمله جزء كلام ملكه نيست، بلكه كلام خداى سبحان است، ولى حرف صحيحى نيست، چون مقام، اقتضاى چنين تصديقى را ندارد . "و انى مرسلة اليهم بهدية فناظرة بم يرجع المرسلون"يعنى من نزد سليمان خواهم فرستاد و اينگونه سخن گفتن لحن سخن گفتن پادشاهان است، كه تجبر و عزت ملوكى را مى رساند و گر نه در كلام خود، نام سليمان را مى برد، ليكن زبان خود را از بردن نام او نگه داشت و مساله را به او و درباريانش با هم نسبت داد و نيزفهمانيد كه سليمان هم هر چه مى كند به دست ياران و ارتشيان و به كمك رعيت خودمى كند . و معناى اينكه گفت : "فناظرة بم يرجع المرسلون"اين است كه ببينيم چه عكس العملى نشان مى دهد، تا ما نيز به مقتضاى وضع او

عمل كنيم و اين - همانطور كه گفتيم اظهار نظر ملكه سباء بود، و از كلمه"مرسلون"به دست مى آيد كه هديه اى را كه وى براى آن جناب فرستاد به دست جمعى از درباريانش بود، همچنان كه از سخن بعدى سليمان (ع) كه فرمود : "ارجع اليهم - برگرد نزد ايشان"، برمى آيد كه آن جمع، رئيسى داشته اند و رئيس به تنهايى نزد سليمان راه يافته و هديه را به او داده است . "فلما جاء سليمان قال ا تمدونن بمال فما آتانى الله خير مما آتيكم بل انتم بهديتكم تفرحون"ضمير در"جاء"به مالى برمى گردد كه به عنوان هديه نزد سليمان فرستاده شد . احتمال هم دارد كه به حامل هديه يعنى رئيس هيئت اعزامى سباء برگردد . استفهام در جمله"ا تمدونن بمال"توبيخى است، و خطاب در آن به فرستاده وفرستنده هر دو برمى گردد و اين را تغليب گويند، كه صاحب سخن رو به حاضران كند، ولى حاضر و غايب را مورد عتاب قرار دهد، سليمان (ع) هم اينطور كلى سخن گفت ونامى از خصوص ملكه سباء نبرد، همانطور كه - در گذشته ديديم - ملكه سباء هم نامى از اونبرد و گفت : "من هديه اى نزد ايشان مى فرستم" . بعضى (32) احتمال داده اند كه خطاب و روى سخن آن جناب تنها به فرستادگان باشد واين احتمال صحيحى نيست، براى اينكه اعتراض سليمان اين بود كه : "آيا مرا با مال كمك مى كنيد"و معلوم است كه اين كمك مالى، كار فرستادگان نبود بلكه كار فرستنده ايشان بودو با اين حال ديگر معنا ندارد كه خصوص فرستادگان را توبيخ كند و اگر نفرمود : "ا تمدونن بالمال"بلكه كلمه مال را نكره آورد و فرمود : "ا

تمدونن بمال - آيا كمكم مى كنيد به مالى"، براى اين بود كه آن مال را تحقير كند و ناچيزش بشمارد و مرادش از"ما آتانى الله"همان سلطنت و نبوت بوده است . و معناى آيه اين است كه : آيا شما مرا با مالى حقير و ناچيز كه كمترين ارزشى نزدمن ندارد كمك مى كنيد؟مالى كه در قبال آنچه خدا به من داده ذره اى ارزش ندارد؟آنچه خدا از ملك و نبوت و ثروت به من داده بهتر است از آنچه به شما داده است . و جمله"بل انتم بهديتكم تفرحون"اعراض از توبيخ قبلى به توبيخى ديگر است، اول توبيخشان كرد به اينكه مگر من محتاج مال شما هستم، كه هديه برايم فرستاده ايد و اين كار شما كار زشتى است و در اين جمله مى فرمايد : از آن زشت تر اينكه، شما هديه خود راخيلى بزرگ مى شماريد و آن را ارج مى نهيد . بعضى (33) از مفسرين گفته اند : مراد از"بهديتكم"آن هديه اى كه فرستاده اند نيست، بلكه هديه هايى است كه ديگران براى ايشان بفرستند و معناى جمله اين است كه : اين شماييدكه به خاطر علاقه اى كه به جمع مال و زياد كردن آن داريد وقتى از جايى برايتان هديه اى مى آيد خوشحال مى شويد، ولى ما اينطور نيستيم، و هيچ اعتنايى به مال دنيا نداريم . ولى خواننده، خود به بعد اين وجه آگاه است . "ارجع اليهم فلناتينهم بجنود لا قبل لهم بها و لنخرجنهم منها اذلة و هم صاغرون"خطاب در اين آيه به رئيس هيئت اعزامى سباء است، و ضميرهاى جمع همه به ملكه سباء و قوم او برمى گردند و كلمه"قبل"به معناى طاقت است و ضمير"بها" به كشور سباءبرمى گردد و جمله"و هم صاغرون"تاكيد ماقبل خودش است

و لام در جمله"فلناتينهم"وآورده شدن خت بلقيس به وسيله كسى كه"عنده علم من الكتاب" نيز در جمله"لنخرجنهم"لام سوگند است . بعد از آنكه مردم سباء فرمان سليمان (ع) را كه فرموده بود : "و اتونى مسلمين"مخالفت نموده و آنرا به فرستادن هديه تبديل كردند و از ظاهر اين رفتار برمى آيد كه ازتسليم شدن سرپيچى دارند، بناچار سليمان كار ايشان را سر برتافتن از فرمان خود فرض كرده، روى اين فرض، ايشان را تهديد كرد به اينكه سپاهى به سويشان گسيل مى دارد كه در سباءطاقت نبرد با آن را نداشته باشند و به همين جهت، ديگر به فرستاده ملكه نفرمود : اين پيام راببر و بگو اگر تسليم نشوند و نزد من نيايند چنين لشكرى به سويشان مى فرستم، بلكه فرمود : توبرگرد كه من هم پشت سر تو اين كار را مى كنم، هر چند كه در واقع و به هر حال لشكرفرستادن، مشروط بود به اينكه آنان تسليم نشوند . و از سياق برمى آيد كه آن جناب هديه مذكور را نپذيرفته و آن را برگردانيده است . "قال يا ايها الملؤا ايكم ياتينى بعرشها قبل ان ياتونى مسلمين"اين سخنى است كه سليمان (ع) بعد از برگرداندن هديه سباء وفرستادگانش گفته و در آن خبر داده كه ايشان به زودى نزدش مى آيند، در حالى كه تسليم باشند، سليمان (ع) در اين آيه به حضار در جلسه مى گويد : كداميك از شما تخت ملكه سبا را قبل از اينكه ايشان نزد ما آيند در اينجا حاضر مى سازد؟و منظورش از اين فرمان اين است كه وقتى ملكه سباء تخت خود را از چندين فرسخ فاصله در حضور سليمان حاضر ديد، به قدرتى كه خدا به وى ارزانى

داشته و به معجزه باهره او، بر نبوتش پى ببرد، تا در نتيجه تسليم خدا گردد، همچنان كه به شهادت آيات بعد، تسليم هم شدند . "قال عفريت من الجن انا آتيك به قبل ان تقوم من مقامك و انى عليه لقوى امين"كلمه"عفريت" - به طورى كه گفته اند - به معناى شرير و خبيث است . و كلمه"آتيك"بنا بر آنچه بعضى (34) گفته اند اسم فاعل است يعنى من آورنده آنم، ممكن هم هست متكلم وحده از مضارع"اتى ياتى"باشد، يعنى من آن را برايت مى آورم، ولى اسم فاعل بودنش با سياق، ناسبت بيشترى دارد، چون بر يعنى اشتغال به فعل دلالت دارد و نيز باعطف شدن جمله"و انى عليه . . . "كه جمله اى است اسمى مناسب تر است . ضمير"عليه"در جمله"و انى عليه لقوى امين"به"اتيان - آوردن"برمى گردد، ومعنايش اين است كه : من به آوردن آن نيرومند و امينم، نيرومند بر آنم و حمل آن خسته ام نمى كند، امين بر آنم و در آوردنش به تو خيانت نمى كنم . "قال الذى عنده علم من الكتاب"در اين جمله، مقابله اى با جمله قبل به كار رفته و اين مقابله دلالت مى كند بر اينكه صاحب علم كتاب، از جن نبوده، بلكه از انس بوده است، رواياتى هم كه از ائمه اهل بيت دراين باره رسيده آن را تاييد مى كند و نام او را آصف بن برخيا وزير سليمان و وصى او معرفى كرده است، بعضى (35) هم گفته اند : او خضر بوده . و بعضى (36) گفته اند : مردى بوده كه اسم اعظم داشته - آن اسمى كه وقتى خدا با آن خوانده شود اجابت مى كند - بعضى (38) ديگر گفته اند : جبرئيل بوده . بعضى (39) ديگر او را

خود سليمان دانسته اند و اين وجوهى است كه بر هيچ يك ازآنها دليلى نيست . هر چه باشد و آن شخص هر كه بوده باشد از اينكه آيه مورد بحث را بدون عطف برما قبل آورد و آن را از ماقبل جدا ساخت، براى اين بود كه در باره اين عالم كه تخت ملكه سباءرا حاضر ساخت، آن هم در زمانى كمتر از زمان فاصله ميان نگاه كردن، اعتناى بيشترى اعمال دارد و همچنين به علم او اعتناء ورزيد، زيرا كلمه"علم"را نكره آورده، فرمود : علمى از كتاب، يعنى علمى كه با الفاظ نمى توان معرفيش كرد . و مراد از كتابى كه اين قدرت خارق العاده پاره اى از آن بود، يا جنس كتابهاى آسمانى است و يا لوح محفوظ و علمى كه اين عالم از آن كتاب گرفته علمى بوده كه راه رسيدن او را به اين هدف آسان مى ساخته است مفسرين در اينكه اين علم چه بوده، اختلاف كرده اند، بعضى (39) گفته اند : اسم اعظم بوده . بعضى (40) ديگر گفته اند : آن اسم اعظم عبارت است از حى قيوم . بعضى (41) ديگر گفته اند : آن ذو الجلال و الاكرام بوده . بعضى (42) ديگرگفته اند : الله الرحمان بوده . بعضى (43) آن را به زبان عبرانى"آهيا شراهيا"دانسته اند و بعضى (44) گفته اند : آن عالم چنين دعا كرد : "يا الهنا و اله كل شى ء الها واحدا لا اله الا انت، ايتنى بعرشها - اى معبود ما و معبود هر چيز كه معبودى واحد هستى و جز تو معبودى نيست، تخت اورا برايم بياور"و سخنانى ديگر از اين قبيل . و ما در جلد هشتم اين كتاب - در

بحثى كه پيرامون اسماء حسنا داشتيم - گفتيم كه : محال است اسم اعظمى كه در هر چيز تصرف دارد،از قبيل الفاظ و يا مفاهيمى باشد كه الفاظ بر آنها دلالت مى كند، بلكه اگر واقعا چنين اسمى باشد و چنين آثارى در آن باشد لابد، حقيقت اسم خارجى است، كه مفهوم لفظ به نوعى با آن منطبق مى شود، خلاصه : آن اسم حقيقتى است كه اسم لفظى اسم آن اسم است . و در الفاظ آيه شريفه هيچ خبرى از اين اسمى كه مفسرين گفته اند نيامده، تنها و تنهاچيزى كه آيه در اين باره فرموده اين است كه شخص نامبرده كه تخت ملكه سباء را حاضر كردعلمى از كتاب داشته و گفته است : "من آن را برايت مى آورم"غير از اين دو كلمه در باره اوچيزى نيامده، البته اين در جاى خود معلوم و مسلم است، كه كار در حقيقت كار خدا بوده، پس معلوم مى شود كه آن شخص علم و ارتباطى با خدا داشته، كه هر وقت از پروردگارش چيزى مى خواسته و حاجتش را به درگاه او مى برده خدا از اجابتش تخلف نمى كرده . و به عبارت ديگر، هر وقت چيزى را مى خواسته خدا هم آن را مى خواسته است . از آنچه گذشت اين نيز روشن شد كه علم مذكور از سنخ علوم فكرى و اكتسابى وتعلم بردار نبوده است .

بخش پنجم

"انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك" - كلمه"طرف"به طورى كه گفته اند : به معناى نگاه و چشم برگرداندن است و" ارتداد طرف"به معناى اين است كه آن چيزى كه نگاه آدمى به آن مى افتد، در نفس نقش بندد و آدمى آن را بفهمد كه چيست، پس مقصود

آن شخص اين بوده كه من تخت ملكه سباء را در مدتى نزدت حاضر مى كنم كه كمتر از فاصله نگاه كردن و ديد آن باشد .

بعضى (45) از مفسرين گفته اند : طرف به معناى برداشتن پلك چشم و بازكردن آن براى ديدن است و ارتداد طرف به معناى بسته شدن پلكها به طور طبيعى است، نه بستن عمدى واختيارى، چون اگر آن مراد بود، تعبير مى فرمود به رد طرف، و اين خود نكته اى است كه نبايداز آن غفلت ورزيد . ولى اين مفسر اشتباه كرده، چون طرف، يكى از افعال اختيارى آدمى است، ولى آنچه كه باعث بر اين فعل اختيارى مى شود طبيعت آدمى است، مانند نفس كشيدن و براى همين است كه احتياجى به فكر و انديشه قبلى ندارد، به خلاف امثال خوردن و نوشيدن . بنا بر اين، فعل اختيارى، آن فعلى است كه به اراده آدمى مرتبط باشد، حال چه اينكه محتاج به فكر و انديشه سابق باشد و چه نباشد . و علت اشتباه اين مفسر اين است كه : خيال كرده اند فعل اختيارى آن فعلى است كه ناشى از تفكر و انديشه باشد، و غير آن را اختيارى ندانسته است . پس نكته اين كه در آيه موردبحث، "ارتداد"را آورد نه"رد"را، آن نيست كه وى گفته، بلكه شايد اين باشد كه فعل چشم بر هم زدن، از آنجا كه با فكر و انديشه قبلى انجام نمى شود، در انظار چنين به نظرمى رسد كه پلكها خودش به هم مى خورد، نه اينكه به خواست صاحبش باشد . خطاب در جمله"من آن را قبل از يك چشم بهم زدن و قبل ازاينكه نگاهت برگرددبرايت مى آورم"خطاب آن عالم به سليمان (ع) است، چون او

بود كه مى خواست تخت ملكه سباء نزدش حاضر شود و نيز او بود كه گوينده سخن مى خواست تخت را برايش بياورد . ولى بعضى (46) از مفسرين گفته اند : خطاب عالم نامبرده متوجه به عفريت است، كه

قبلا به سليمان (ع) گفت : من آن را قبل از آنكه از جايت برخيزى مى آورم و اين عالم كه رو به او كرد و گفت : من آن را قبل از برگشتن نگاهت مى آورم، خود سليمان بوده كه علمى از كتاب داشته است و اگر اين را گفته، خواسته است فضيلت نبوت را به او بفهماند وبرساند آن قدرتى كه خداى تعالى از راه تعليم كتاب به او داده، برتر و عظيم تر است از قدرتى كه به عفريت داده و عفريت به آن مى بالد . پس، معناى آيه اين است كه : سليمان به عفريت گفت : من عرش او را برايت مى آورم قبل از آنكه نگاهت برگردد . فخر رازى هم در تفسير كبير، بر همين معنا اصرار ورزيده و وجوهى براى تاييد آن ذكر كرده، كه ذره اى ارزش علمى ندارد، علاوه بر اينكه، اصل اين تفسير با سياق آيه -همانطور كه گفتيم - نمى سازد (47) . "فلما رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربى . . . "يعنى، بعد از آنكه سليمان (ع) عرش ملكه سباء را نزد خود حاضر ديد، گفت : اين - يعنى حضور تخت بلقيس در نزد او در كمتر از يك طرفة العين - از فضل پروردگارمن است، بدون اينكه در خود من استحقاقى بوده باشد، بلكه خداى تعالى اين فضيلت را به من ارزانى داشت تا مرا بيازمايد، يعنى امتحان كند آيا شكر نعمتش را به جا مى آورم، و يا كفران مى كنم

. آنگاه فرمود : و هر كس شكر بگزارد براى خود گزارده، يعنى نفع آن عايد خودش مى شود نه عايد پروردگار من و هر كس كفران نعمت او كند، باز ضررش عايد خودش ورود ملكه به دربار سليمان (عليه السلام) و ايمان آوردنش به رب العالمين مى شود، چون پروردگار من بى نياز و كريم است . و بطورى كه ملاحظه مى كنيد ذيل آيه، صدر آن را تاكيد مى كند . بعضى (48) از مفسرين گفته اند : مشار اليه به اشاره"هذا"، قدرت به آوردن تخت ملكه سباء است، چه بى واسطه و چه با واسطه . ليكن اين حرف صحيح نيست، چون ظاهر اينكه فرمود : "فلما رآه مستقرا عنده قال . . . "اين است كه ثنا (اين از فضل پروردگار من است) مربوط باشد به حال رؤيت تخت و آن نعمت و فضلى كه در حال رؤيت به چشم مى خورد حضور خت بوده، نه قدرت بر احضارآن، كه از مدتها پيش داشت . در آيه مورد بحث، حذف و اختصار به كار رفته و تقدير آن اين است كه"فاذن له سليمان فى الاتيان به كذلك فاتى به كما قال فلما راه . . . - يعنى، سليمان به آن عالم اجازه داد كه تخت را آنطور كه خودش گفت بياورد، پس همين كه آن را پابرجا، نزد خود ديد گفت . . . " . و از اين حذف فهميده مى شود كه آن قدر اين آوردن سريع بود كه گويى ميان ادعايش و ديدن سليمان، هيچ فاصله اى نشد . "قال نكروا لها عرشها ننظر ا تهتدى ام تكون من الذين لا يهتدون"در مفردات مى گويد : تنكير هر چيز از حيث معنا به اين است كه :

آن را طورى كنندكه شناخته نشود، بر خلاف تعريف، كه به معناى آن است كه آن چيز را طورى كنند كه شناخته شود و در آيه"نكروا لها عرشها"تنكير استعمال شده (49) . از سياق آيه برمى آيد كه سليمان (ع) اين سخن را هنگامى گفت كه ملكه سبا و درباريانش به دربار سليمان رسيده و مى خواستند بر او وارد شوند و منظورش از اين دستور،امتحان و آزمايش عقل آن زن بود، همچنان كه منظورش از اصل آوردن تخت، اظهار معجزه اى باهر از آيات نبوتش بود و به همين جهت دستور داد تخت او را به صورتى ناشناس درآورند، وآنگاه متفرع كرد بر اين دستور، اين را كه : "ننظر ا تهتدى - ببينيم مى شناسد آن را يا نه"ومعناى آيه روشن است . "فلما جاءت قيل ا هكذا عرشك قالت كانه هو و اوتينا العلم من قبلها و كنامسلمين"يعنى بعد از آنكه ملكه سباء نزد سليمان آمد از طرف سليمان به او گفتند : "آيا تخت تو اينطور بود"و اين جمله، يعنى جمله"ا هكذا عرشك"كلمه امتحان است . و اگر فرمود : "ا هكذا عرشك - آيا اين چنين بود تخت تو"، و نفرمود : "ا هذا عرشك - آيا اين است عرش تو"براى اين بود كه تخت را بيشتر مجهول و ناشناخته كند، لذا از مشابهت اين تخت با تخت خود او در شكل و صفات پرسش نمود، كه معلوم است اين گونه سؤال در ناشناخته كردن تخت، مؤثرتر است . "قالت كانه هو" - مراد از اينكه گفت"گويا اين همان است"اين است كه : اين"همان است"و اگر اينطور تعبير كرد، خواست تا از سبك مغزى و تصديق بدون تحقيق اجتناب كند، چون غالبا از

اعتقادات ابتدايى كه هنوز وارسى نشده و در قلب جاى نگرفته است با تشبيه، تعبير مى آورند، (مى گويند مثل اينكه فلانى آمده، يا گويا فلانى رفته و مثل اينكه اين كتاب مال فلانى است و همچنين) . "و اوتينا العلم من قبلها و كنا مسلمين" - ضمير"ها"در كلمه"قبلها"به همين معجزه و آيت، يا حالت رؤيت آن برمى گردد و معنايش اين است كه : "ما قبل از اين معجزه، يا قبل از اين حالت كه معجزه را مى بينيم عالم به آن بوديم"و از ظاهر سياق برمى آيد كه اين جمله، تتمه كلام ملكه سباء باشد، بنا بر اين، وضع چنين بوده كه وقتى ملكه تخت را مى بيند، ودرباريان سليمان از آن تخت از وى مى پرسند، احساس كرده كه منظور آنان از اين پرسش اين است كه : به وى تذكر دهند كه متوجه قدرت خارق العاده سليمان (ع) باش، لذاچون از سؤال آنان، اين اشاره را فهميده، در پاسخ گفته است : ما قبلا از چنين سلطنت وقدرتى خبر داشتيم، يعنى احتياجى به اين اشاره و تذكر نيست، ما قبل از ديدن اين معجزه، ازقدرت او و از اين حالت خبر داشتيم و تسليم او شده بوديم و لذا در اطاعت و فرمان اوسر فرود آورده ايم . بعضى (50) از مفسرين گفته اند : جمله : "و اوتينا العلم . . . "كلام سليمان است . بعضى (51) ديگر گفته اند : سخن درباريان سليمان است . بعضى (52) ديگر گفته اند : كلام ملكه سباء است، و ليكن معنايش اين است كه ما قبلا مى دانستيم كه تخت ما از دربارمان به اينجا منتقل شده . ولى هيچ يك از اين وجوه صحيح نيست . "و صدها ما

كانت تعبد من دون الله انها كانت من قوم كافرين"كلمه"صد"به معناى جلوگيرى و برگرداندن است و متعلق آن، تسليم خدا شدن است، كه اعتراف ملكه هنگام داخل شدن به قصر كه مى گويد : "اسلمت مع سليمان لله رب العالمين" بر آن شهادت مى دهد . و اين اسلامش، با اسلامى كه قبلا بدان تصريح كرد وگفت : "و كنا مسلمين"اشتباه نشود، براى اينكه آن اسلام، تسليم سليمان شدنش بود و اين اسلام، تسليم خدا شدن است . اين آن معنايى است كه از سياق آيات برمى آيد، ولى مفسرين وجوه ديگرى در معناى آيه ذكر كرده اند، كه ما از نقل آنها صرف نظر كرديم . جمله"انها كانت من قوم كافرين"، در مقام تعليل"صد"مذكور است و معنايش اين است : تنها چيزى كه او را از تسليم خدا شدن جلوگيرى نمود، همان معبودى بود كه به جاى خدا مى پرستيد و آن معبود - همچنان كه در خبر هدهد گذشت - آفتاب بوده و سبب اين جلوگيرى اين بود كه ملكه نيز از مردمى كافر بود و (از نظر افكار عمومى) ايشان را در كفرشان پيروى مى كرد .

"قيل لها ادخلى الصرح . . . "كلمه"صرح"به معناى قصر و هر بنايى است بلند و مشرف بر ساير بناها، و نيز به معناى محلى است كه آن را تخت كرده باشند و سقف هم نداشته باشد و كلمه"لجة"به معناى آب بسيار زياد است و كلمه"ممرد"اسم مفعول از تمريد است كه به معناى صاف كردن است و كلمه"قوارير"به معناى شيشه است . و اگر فرمود : "بدو گفته شد داخل صرح شو"، گويا گوينده آن، بعضى از خدمتكاران سليمان (ع) بوده، كه در حضور او ملكه سباء را راهنمايى كرده كه داخل شود و

اين رسم همه پادشاهان بزرگ است . "فلما راته حسبته لجة و كشفت عن ساقيها" - يعنى وقتى ملكه سباء آن صرح را ديد، خيال كرد استخرى از آب است، (چون خيلى آن شيشه صاف بود) لذا جامه هاى خود را از ساق پا بالا زد تا دامنش تر نشود . "قال انه صرح ممرد من قوارير" - گوينده اين سخن سليمان است، كه به آن زن، مى گويد : اين صرح، لجه نيست . بلكه صرحى است كه از شيشه ساخته شده، پس ملكه سباوقتى اين همه عظمت از ملك سليمان ديد و نيز آن داستان را كه از جريان هدهد و برگرداندن هدايا، و نيز آوردن تختش از سبا به دربار وى به خاطر آورد، ديگر شكى برايش نماند كه اينهاهمه معجزات و آيات نبوت او است و كار حزم و تدبير نيست، لذا در اين هنگام گفت"رب انى ظلمت نفسى . . . " . "قالت رب انى ظلمت نفسى و اسلمت مع سليمان لله رب العالمين" - در گفتار خودنخست به درگاه پروردگارش استغاثه مى كند، و به ظلم خود كه خداى را از روز اول و يا ازهنگامى كه اين آيات را ديد نپرستيده اعتراف نمود، سپس به اسلام و تسليم خود در برابر خداشهادت داد . و در اين جمله اش كه گفت : "اسلمت مع سليمان لله"، التفاتى نسبت به خداى تعالى به كار برد، التفات از خطاب به غيبت، و وجه اين التفات اين است كه خواست از ايمان اجمالى به خدا در جمله"رب انى ظلمت نفسى"، به توحيد صريح انتقال يابد، چون در جمله بعدى، اسلام خود را بر طريقه اسلام سليمان دانست، كه همان توحيدصريح باشد، و آنگاه

تصريح خود را با جمله"رب العالمين"تاكيد كرد، يعنى اقرار دارم كه جز خدا در هيچ جاى عالميان ربى نيست و اين همان توحيد در ربوبيت است، كه مستلزم توحيد در عبادت است، كه مشركين (و از آن جمله آفتاب پرستان) قائل به آن نيستند .

دعا

دعاى پيامبر (ص) هنگام رويت هلال رمضان

صدوق عليه الرحمه در كتاب من لا يحضره الفقيه آورده «و كان رسول الله صلى الله عليه و آله اذا اهل هلال شهر رمضان استقبل القبلة و رفع يديه و قال : «اللهم اهله علينا بالامن و الايمان،و السلامة و الاسلام، و العافية المجللة و الرزق الواسع، و دفع الاسقام، اللهم ارزقنا صيامه و قيامه و تلاوة القرآن فيه، و سلمه لنا، و تسلمه منا و سلمنا فيه » (1) رسول الله (صلى الله عليه و آل) هنگامى كه رويت هلال رمضان مى فرمود، رو به قبله مى نمود و دستهاى مباركش را بلند مى كرد . و مى گفت : پروردگارا اين ماه را بر ما نو گردان به امن و امان، و سلامتى و اسلام، و تندرستى شايان تشكر، و روزى فراخ، و بر طرف ساختن دردها و ناملايمات، بار پروردگارا روزى كن ما را روزه و قيام براى عبادت، و تلاوت قرآن در اين ماه، و او را براى ما سالم و تمام گردان، و او را از ما سالم بدار، و ما را در اين ماه سالم و تندرست فرما .

1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 100 .

روزه، درمان بيمارهاى روح و جسم صفحه 13

سيد حسين موسوى راد لاهيجى

دعاى امام على (عليه السلام) هنگام رؤيت هلال رمضان

امير المؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد : آنگاه كه ديدى هلال (ماه رمضان) را فلا تبرح، خشم نگير و عصبانى نشو، و «قل اللهم انى اسالك خير هذا الشهر، و فتحه و نوره، و نصره،و بركته، و طهوره، و رزقه، و اسئلك خير ما فيه و خير ما بعده، و اعوذ بك من شر ما فيه و ما بعده، اللهم ادخله علينا

بالامن و الايمان، و السلامة و الاسلام، و البركة و التقوى، و التوفيق لما تحب و ترضى » (1)

و بگو بار پروردگارا خير و خوبى در اين ماه را از تو مى خواهم و همچنين فتح و پيروزى (بر شيطان) و نورانيت، و يارى (بر روزه دارى) و بركت و طهارت، و روزى اين ماه را از تو مى طلبم، و از تو خير آنچه در اين ماه هست و بعد از ماه مسئلت مى نمايم، و به تو پناه مى آورم از شر و بدى آنچه در اين ماه مى باشد، و آنچه بعد از آن است، بار پروردگارا اين ماه را با امن و امان و ايمان به تو و سلامت نفس و نعمت اسلام، و بركت و تقوى و توفيق يافتن به آنچه تو دوست مى دارى و راضى مى گردى بر ما وارد گردان (كه همه اوصاف شايسته را در اين ماه داشته باشيم) .

1- من لا يحضره الفقيه، ص 100 .

سيد حسين موسوى راد لاهيجى

دعاى امام سجاد (عليه السلام) هنگام حلول ماه رمضان

بسم الله الرحمن الرحيم« (1) الحمد لله الذى هدانا لحمده، و جعلنا من اهله لنكون لاحسانه من الشاكرين و ليجزينا على ذلك جزاء المحسنين (2) و الحمد لله الذى حبانا بدينه، و اختصنا بملته، و سبلنا فى سبل احسانه لنسلكها بمنه الى رضوانه حمدا يتقبله منا و يرضى به عنا (3) و الحمد لله الذى جعل من تلك السبل شهره شهر رمضان، شهر الصيام، و شهر الاسلام، و شهر الطهور، و شهر التمحيص و شهر القيام الذى انزل فيه القرآن، هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان » . سپاس خدائى را سزاست، كه ما را براى سپاسگزارى خود راهنمائى

نمود، و از سپاسگزاران قرار داد، تا براى احسان و نيكيش از شكرگزاران باشيم، و ما را بر آن سپاسگزارى پاداش نيكوكاران دهد، و سپاس خدائى را سزاست كه دين خود را به ما عطا نمود، و ما را جزو ملت خويش (اسلام) اختصاص داد، و در راههاى احسان و نيكيش رهنمون كرد،تا به وسيله نعمتش در آن راهها رفته و به سوى رضا و خوشنوديش دست يابيم، سپاسى كه آن را از ما بپذيرد، و به وسيله آن از ما خوشنود گردد . سپاس خدائى را كه رمضان را براى ما ماه تزكيه قرار داد و سپاس خدائى را سزاست كه ماه خود رمضان را، ماه صيام و روزه، و ماه اسلام، و ماه تزكيه، و ماه تصفيه و پاك كردن (از گناهان) ، و ماه قيام و ايستادن (براى نماز در شبها يا به پا خاستن در احياى اسلام و جهاد در راه خدا) را يكى از آن راههاى احسان قرار داد، آن چنان ماهى كه قرآن در آن فرو فرستاده شد، در حالى كه براى مردم راهنما (ى از گمراهى) و نشانه هاى آشكار رهبرى، و جدا كننده ميان حق و باطل است . « (4) فابان فضيلته على سائر الشهور بما جعل له من الحرمات الموفورة، و الفضائل المشهورة، فحرم فيه ما احل فى غيره اعظاما، و حجر فيه المطاعم و المشارب اكراما و جعل له وقتا بينا لا يجيز - جل و عز - ان يقدم قبله، و لا يقبل ان يؤخر عنه (5) ثم فضل ليلة واحدة من لياليه على ليالى الف شهر و سماها ليلة القدر تنزل الملائكة و الروح فيها

باذن ربهم من كل امر سلام، دائم البركة الى طلوع الفجر على من يشاء من عباده بما احكم من قضائه » . داوند ماه صيام را بر ساير ماهها برترى بخشيد پس برترى آن را بر ماههاى ديگر به سبب حرمتها و گرامى داشتنهاى بسيار و فضائل و برترى هاى آشكار كه براى آن قرار داد، هويدا گردانيد، و در آن ماه از جهت بزرگ داشت، آنچه را كه در ماههاى ديگر حلال كرده حرام نمود، و خوردنيها و آشاميدنيها را در (روزهاى) آن منع كرد، و براى آن وقت آشكارى (معينى) قرار داد، كه خداى بزرگ و توانا جائز و روا نمى داند كه پيش انداخته شود و نمى پذيرد كه از آن وقت به تاخير افتد . سپس (عبادت و بندگى در) شب (قدر) آن را به (عبادت در) شبهاى هزار ماه برترى داد، و آن را شب قدر ناميد (شبى كه خداى تعالى اجلها و روزيها و هر امرى كه حادث مى شود را مقدر مى فرمايد) در آن شب (بسيارى از) فرشتگان و روح (كه مخلوقى است بزرگتر از فرشته) به فرمان پروردگارشان بر هر كه از بندگانش بخواهد با قضا و قدرى كه محكم و استوار كرده (كه تغيير و تبديلى در آن نيست) . درود فرشتگان بر عابدان شب قدر براى هر كارى (كه خدا مقدر فرموده) فرود مى آيند، آن شب سلام و درود (فرشتگان) است (بر آنانى كه براى نماز به پاى ايستاده يا در حال ركوع و سجودند، يا آنكه شب سلامتى و رهائى از ضرر و زيان شياطين است) كه بركت و خير آن تا آشكار شدن روشنى صبح، دائم و پايدار است . «

(6) اللهم صل على محمد و آله و الهمنا معرفة فضله و اجلال حرمته، و التحفظ مما حظرت فيه، و اعنا على صيامه بكف الجوارح عن معاصيك، و استعمالها فيه بما يرضيك حتى لا نصغى باسماعنا الى لغو، و لا نسرع بابصارنا الى لهو (7) و حتى لا نبسط ايدينا الى محظور، و لا نخطو باقدامنا الى محجور و حتى لا تعى بطوننا الا ما احللت، و لا تنطق السنتنا الا بما مثلت، و لا نتكلف الا ما يدنى من ثوابك، و لا نتعاطى الا الذى يقى من عقابك، ثم خلص ذلك كله من رئاء المرائين، و سمعة المسمعين، لا نشرك فيه احدا دونك، و لا نبتغى فيه مرادا سواك . خدايا توفيق روزه با ترك معاصى به ما عطا فرما بار خدايا بر محمد و آل او درود فرست، و شناسائى برترى آن را (بر ماههاى ديگر) و بزرگ داشتن حرمت و حقش را (كه قيام و ايستادگى بر آن واجب است) و دورى گزيدن از آنچه را كه منع و حرام كرده اى به ما الهام نما، و ما را به روزه داشتن آن به وسيله باز داشتن اندام از گناهان و به كار بردن آنها به آنچه تو را خوشنود مى گرداند يارى فرما، تا با گوشهامان سخن بيهوده گوش ندهيم، و با چشمهامان به سوى بازى (كارهائى كه انسان را از مقصود باز دارد) ، نشتابيم . و تا دستهامان را به حرام دراز ننمائيم، و با پاهامان به سوى آنچه منع و حرام گشته نرويم . و تا شكمهامان نگاه ندارد و گرد نياورد جز آنچه (خوردنى و آشاميدنى) كه تو حلال

و روا گردانيده اى . و زبانهامان گويا نشود جز به آنچه (قرآن مجيد و گفتار پيامبر اكرم و ائمه معصومين عليهم السلام) تو خبر داده و بيان فرموده اى (اشاره به آداب روزه دارى و پرهيز از گناهان در حال روزه دارى است) و رنج نكشيم جز در آنچه (عبادت خدا و خدمت به خلق) كه به پاداش تو نزديك گرداند، و به جا نياوريم جز آنچه كه از كيفر تو نگاه دارد . سپس همه آن كردارها را از ريا، و خودنمائى خود نمايان و از سمعه و شنيدن شنوندگان خالص و پاكيزه گردان كه از آن كسى را با تو شريك نگردانيم، و جز تو در آن مقصود و خواسته اى نطلبيم . « (8) اللهم صل على محمد و آله، وقفنا فيه على مواقيت الصلوات الخمس بحدودها التى حددت و فروضها التى فرضت،و وظائفها التى وظفت، و اوقاتها التى وقتت (9) و انزلنا فيها منزلة المصيبين لمنازلها الحافظين لاركانها المؤدين لها فى اوقاتها على ما سنه عبدك و رسولك صلواتك عليه و آله فى ركوعها و سجودها و جميع فواضلها على اتم الطهور و اسبغه و ابين الخشوع و ابلغه . بار خدايا توفيق نمازگزاردن كامل به ما مرحمت فرما بار خدايا بر محمد و آل او درود فرست،و ما را در آن بر اوقات نمازهاى پنجگانه با حدود و احكامش، كه مقرر نموده اى و واجباتش كه واجب كرده اى و شروط و اوقاتش كه شرط و تعيين گردانيده اى آگاه فرما . و ما را در نماز همچون كسانى قرار ده كه مراتب شايسته آن را دريافته و اركان و جوانب آن را نگهدارندگانند . آن را

در اوقات خود به همان طريقى كه بنده و فرستاده تو كه درودهايت بر او و بر آل او باد، در ركوع و سجود و همه فضيلتها و درجات رفيعه اش قرار داده، با كاملترين طهارت و پاكى، و رساترين خشوع و فروتنى به جا آورنده اند . « (10) و وفقنا فيه لان نصل ارحامنا بالبر و الصلة،و ان نتعاهد جيراننا بالافضال و العطية، و ان نخلص اموالنا من التبعات و ان نطهرها باخراج الزكوات و ان نراجع من هاجرنا، و ان ننصف من ظلمنا و ان نسالم من عادانا حاشا من عودى فيك و لك فانه العدو الذى لا نواليه و الحزب الذى لا نصافيه » . خدايا در اين ماه احسان بارحام و جيران و تزكيه اموال توفيقمان ده و ما را در آن ماه توفيق ده كه با نيكى فراوان و بخشش، به خويشان خود نيكى كنيم و با احسان و عطا از همسايگان جويا شويم، و دارائيهامان را از مظالم و آنچه از راه ظلم و ستم به دست آمده خالص و آراسته نمائيم، و آنها را با بيرون كردن زكاتها پاك كنيم (كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده : «ملعون كل مال لا يزكى » از خير و نيكى دور است هر مال و دارئى كه زكوة آن داده نشود) و به كسى كه از ما دورى گزيده باز گرديم (به او بپيونديم) و به كسى كه به ما ظلم و ستم نموده از روى (آنچه كه مقتضى) انصاف و عدل (است) رفتار كنيم و با كسى كه به ما دشمنى نموده آشتى نمائيم، جز كسى كه در راه تو و

براى تو با او دشمنى شده باشد، زيرا او دشمنى است كه او را دوست نمى گيريم، و حزب و گروهى است كه با او از روى دل دوستى نمى كنيم . « (11) و ان نتقرب اليك فيه من الاعمال الزاكية بما تطهرنا به من الذنوب، و تعصمنا فيه مما نستانف من العيوب حتى لا يورد عليك احد من ملائكتك الا دون ما نورد من ابواب الطاعة لك و انواع القربة اليك (12) اللهم انى اسئلك بحق هذا الشهر، و بحق من تعبد لك فيه من ابتدائه الى وقت فنائه، من ملك قربته او نبى ارسلته او عبد صالح اختصصته ان تصلى على محمد و آله، و اهلنا فيه لما وعدت اوليائك من كرامتك و اوجب لنا فيه ما اوجبت لاهل المبالغة فى طاعتك و اجلعلنا فى نظم من استحق الرفيع الاعلى برحمتك . و ما را توفيق ده كه در آن به سوى تو تقرب جسته نزديك شوم، به وسيله كردارهاى پاكيزه و آراسته كه ما را به آن از گناهان پاك كنى (بيامرزى) و در آن ما را حفظ كرده و نگاهدارى از اينكه بخواهيم عيوب و زشتيها (كردارهاى ناشايسته) را از سر گيريم، تا هيچ يك از فرشتگانت (كه نويسندگان اعمال هستند گناهان ما را) بر تو پيشنهاد ننمايند، جز آنكه كمتر باشد از اقسام طاعت و بندگى براى تو، و انواع تقرب به سوى تو كه ما به جا آورديم . خدايا در اين ماه توفيق تقرب به پيشگاهت بما مرحمت فرما بارخدايا از تو درخواست مى نمايم به حق اين ماه و به حق كسى كه در آن از آغاز تا انجامش در

عبادت و بندگى براى تو كوشيده، از فرشته اى كه او را مقرب ساخته اى، يا پيغمبرى كه فرستاده اى، يا بنده شايسته اى كه برگزيده اى، كه بر محمد و آل او درود فرستى و ما را در آن براى كرامت و ارجمندى كه به دوستانت وعده داده اى سزاوار گردان، و آنچه كه براى كوشش كنندگان در طاعت و فرمانبريت واجب و لازم كرده اى براى ما لازم نما،و به رحمت و مهربانيت ما را در صف كسانى (انبياء و اوصياء عليهم السلام) كه سزاوار بالاترين مرتبه (بهشت) هستند قرار ده . « (13) اللهم صل على محمد و آله، و جنبنا الالحاد فى توحيدك، و التقصير فى تمجيدك، و الشك فى دينك، و العمى عن سبيلك، و الاغفال لحرمتك، و الانخداع لعدوك الشيطان الرجيم (14) اللهم صل على محمد و آله، و اذا كان لك فى كل ليلة من ليالى شهرنا هذا رقاب يعتقها عفوك او يهبها صفحك فاجعل رقابنا من تلك الرقاب، واجعلنا لشهرنا من خير اهل و اصحاب (15) اللهم صل على محمد و آله،و امحق ذنوبنا مع امحاق هلاله، و اسلخ عنا تبعاتنا مع انسلاخ ايامه حتى ينقضى عنا و قد صفيتنا فيه من الخطيئات، و اخلصتنا فيه من السيئات » . خدايا در اين ماه از سهل انگارى ها و فريب شيطان حفظمان فرما بار خدايا، بر محمد و آل او درود فرست، وما را در توحيد و يگانگيت از عدول و بازگشتن (شرك آوردن آشكار و نهان) و در بزرگ داشتنت از تقصير و كوتاهى و در دينت (اسلام) از شك و دو دلى و از راهت (به دست آوردن رضا و خوشنوديت) از كورى (گمراهى) و

براى حرمتت (آنچه قيام به آن واجب است) از سهل انگارى،و از دشمنت (شيطان رانده شده) فريب خوردن، دور گردان . بار خدايا بر محمد و آل او درود فرست، و هرگاه در هر شب از شبهاى اين ماه براى تو بندگانى باشد كه عفو و بخشيدنت آنها را آزاد مى نمايد، يا گذشتت ايشان را مى بخشد پس ما بندگان را از آن بندگان قرار بده، و ما را براى اين ماه، از بهترين اهل و ياران (برگزيدگان) قرار ده . بار خدايا بر محمد و آل او درود فرست، و با كاسته شدن ماه آن گناهان ما را بكاه، و با بپايان رسيدن روزهايش بديها و گرفتاريهاى ما را از ما بكن تا اينكه اين ماه از ما بگذرد در حالى كه ما را از خطاها پاكيزه گردانيده و از بديها خالص و آراسته ساخته باشى . « (16) اللهم صل على محمد و آله،و ان ملنا فيه فعدلنا و ان زغنا فيه فقومنا،و ان اشتمل علينا عدوك الشيطان فاستنقذنا منه (17) اللهم اشحنه بعبادتنا اياك، و زين اوقاته بطاعتنا لك، و اعنا فى نهاره على صيامه، و فى ليله على الصلة و التضرع اليك، و الخشوع لك، و الذلة بين يديك حتى لا يشهد نهاره علينا بغفلة، و لا ليله بتفريط (18) اللهم و اجعلنا فى سائر الشهور و الايام كذلك ما عمرتنا و اجعلنا من عبادك الصالحين الذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون، و الذين يؤتون ما اتوا و قلوبهم و جلة، انهم الى ربهم راجعون، و من الذين يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون » . خدايا ماه رمضان را براى ما

ماه عبادت و طاعت قرار بده بار خدايا بر محمد و آل او درود فرست . و اگر در آن از حق برگرديم ما را (بر آن) بازگردان و اگر در آن عدول نموده براه كج رفتيم ما را به راه راست آور، و اگر دشمن تو شيطان ما را احاطه كرده فرا گيرد از او رهائيمان ده . بار خدايا ماه رمضان را از عبادت، و پرستش ما مملو و پر گردان، و اوقات آن را به طاعت و فرمانبرى ما براى تو آراسته نما و ما را در روزش بروزه داشتن و در شبش به نماز و زارى بسوى (درگاه) تو و فروتنى و خوارى در برابر تو، يارى فرما تا روزش بر ما به غفلت و بيخبرى و شبش به تقصير و كوتاهى (در عمل) گواهى ندهد . بار خدايا ما را در باقى ماهها و روزها تا زمانى كه زنده مان مى دارى همچنين (بطورى كه براى ماه رمضان درخواست شد) قرار ده، و ما را از بندگان شايسته ات بگردان كه (الذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون، (سوره 23، آيه 11) آنان بهشت را به ميراث مى برند در حالى كه در آن جاويد هستند گفته اند : بهشت مسكن و جايگاه پدر ما حضرت آدم على نبينا و آله و عليه السلام بوده پس هرگاه به فرزندان او داده شود مانند آن است كه از او به آنها ارث رسيده) و از آنانى قرار بده كه آنچه (صدقات) را مى دهند در حالى كه دلهاشان از (انديشه) بازگشت به سوى پروردگارشان ترسان است و از آنان كه در نيكيها مى شتابند، و ايشان براى آن نيكيها بر ديگران

پيشى گيرنده اند . « (19) اللهم صل على محمد و آله فى كل وقت و كل اوان و على كل حال عددما صليت على من صليت عليه، و اضعاف ذلك كله بالاضعاف التى لا يحصيها غيرك انك فعال لما تريد» . خدايا درود بيكران و بى حد خود را بر محمد و آل او فرست بار خدايا درود فرست بر محمد و آل او، در هر هنگام و هر زمان و بر هر حال به شماره درودى كه فرستاده اى بر هر كه درود فرستاده اى، و چندان برابر همه آنها به چندان برابرى كه جز تو آنها را نتواند شمرد، زيرا تو هر چه را بخواهى بجا آورنده اى انجام كار، تو را ناتوان نمى گرداند و مانعى آن را باز نمى دارد . (1)

1-صحيفه سجاديه، ص 282، فيض الاسلام روزه، درمان بيماريهاى روح و جسم صفحه 6 .

سيد حسين موسوى راد لاهيجى

دعاي سحر

اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ بَهاَّئِكَ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ بَهاَّئِكَ بِاَبْهاهُ وَكُلُّ بَهاَّئِكَ بَهِىُّ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِبَهاَّئِكَ كُلِّهِ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ جَمالِكَ بِاَجْمَلِهِ وَكُلُّ جَمالِكَ جَميلٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِجَمالِكَ كُلِّهِاَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ جَلالِكَ بِاَجَلِّهِ وَكُلُّ جَلالِكَ جَليلٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِجَلالِكَ كُلِّهِ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ عَظَمَتِكَ بِاَعْظَمِها وَكُلُّ عَظَمَتِكَ عَظَيمَةٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِعَظَمَتِكَ كُلِّها اَللّهُمَّ اِنّى اَسَئَلُكَ مِنْ نُورِكَ بِاَنْوَرِهِ وَكُلُّ نُورِكَ نَيِّرٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِنُورِكَ كُلِّهِ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ رَحْمَتِكَ بِاَوْسَعِها وَكُلُّ رَحْمَتِكَ واسِعَةٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِرَحْمَتِكَ كُلِّها اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ كَلِماتِكَ بِاَتَمِّها وَكُلُّ كَلِماتِكَ تاَّمَّةٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِكَلِماتِكَ كُلِّهَا اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ كَمالِكَ بِاَكْمَلِهِ وَكُلُّ كَمالِكَ كامِلٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِكَمالِكَ كُلِّهِ

اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ اَسماَّئِكَ بِاَكْبَرِها وَكُلُّ اَسْماَّئِكَ كَبيرَةٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِاَسْماَّئِكَ كُلِّها اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ عِزَّتِكَ باَعَزِّها وَكُلُّ عِزَّتِكَ عَزيزَةٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِعِزَّتِكَ كُلِّها اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ مَشِيَّتِكَ بِاَمْضاها وَكُلُّ مَشِيَّتِكَ ماضِيَةٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِمَشِيَّتِكَ كُلِّها اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ قُدْرَتِكَ بِالْقُدْرَةِ الَّتى اسْتَطَلْتَ بِها عَلى كُلِّشَىْءٍ وَكُلُّ قُدْرَتِكَ مُسْتَطيلَةٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِقُدْرَتِكَ كُلِّها اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ عِلْمِكَ بِاَنْفَذِهِ وَكُلُّ عِلْمِكَ نافِذٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِعِلْمِكَ كُلِّهِ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ قَوْلِكَ بِاَرْضاهُ وَكُلُّ قَوْلِكَ رَضِىُّ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِقَوْلِكَ كُلِّهِ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ مَساَّئِلِكَ بِاَحَبِّها اِلَيْكَ وَكُلُّ مَساَّئِلِكَ اِلَيْكَ حَبيبَةٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِمَساَّئِلِكَ كُلِّها اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ شَرَفِكَ بِاَشْرَفِهِ وَكُلُّ شَرَفِكَ شَريفٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِشَرَفِكَ كُلِّهِ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ سُلْطانِكَ بِاَدْوَمِهِ وَكُلُّ سُلطانِكَ داَّئِمٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِسُلْطانِكَ كُلِّهِ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ مُلْكِكَ بِاَفْخَرِهِ وَكُلُّ مُلْكِكَ فاخِرٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِمُلْكِكَ كُلِّهِ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ عُلُوِّكَ بِاَعْلاهُ وَكُلُّ عُلُوِّكَ عالٍ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِعُلُوِّكَ كُلِّهِ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ مَنِّكَ بِاَقْدَمِهِ وَكُلُّ مَنِّكَ قَديمٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِمَنِّكَ كُلِّهِ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ آياتِكَ بِاَكْرَمِها وَكُلُّ آياتِكَ كَريمَةٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِآياتِكَ كُلِّها اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِما اَنْتَ فيهِ مِنَ الشَّاْنِ وَالْجَبَرُوتِ وَاَسْئَلُكَ بِكُلِّ شَاْنٍ وَحْدَهُ وَ جَبَرُوتٍ وَحْدَها اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِما تُجيبُنى (بِهِ) حينَ اَسْئَلُكَ فَاَجِبْنى يا اَللّهُ پس هر حاجت كه دارى از خدا بطلب كه البتّه برآورده است .

دعاي مختصر پيامبر ( ص)

اشاره

اللَّهُمَ إنَّهُ قَدٌ دَخَلَ شَهٌرُ رَمَضَانَ اللَّهُمَ رَبَّ شَهٌرِ رَمَضَانَ الَّذِي أَنٌزَلٌتَ فِيهِ الٌقِرآنَ وَ جَعَلٌتَهُ بَيَّنَاتٍ مِنَ الٌهُدَي وَ الفُرٌقَانِ اللَّهُمَ فَبَارِکَ لَنَا فِي

شَهٌرِ رَمَضَانَ وَ أَعِنَّا عَلَي صِيَامِهِ وَ صَلَوَاتِهِ وَ تَقَبَّلٌهُ مِنَّا .

ادعيه روزهاي ماه مبارک رمضان

دعاى روز اول

اللهمَ اجْعلْ صِيامي فيه صِيام الصّائِمينَ وقيامي فيهِ قيامَ القائِمينَ ونَبّهْني فيهِ عن نَومَةِ الغافِلينَ وهَبْ لي جُرمي فيهِ يا الهَ العالَمينَ واعْفُ عنّي يا عافياً عنِ المجْرمينَ . دعاى روز اول : خدايا قرار بده روزه مرا در آن روزه داران واقعى وقيام وعبادتم در آن قيام شب زنده داران وبيدارم نما در آن از خواب بى خبران وببخش به من جنايتم را در اين روز اى معبود جهانيان ودر گذر از من اى بخشنده جنايات كاران .

دعاى روز دوم

اللهمّ قَرّبْني فيهِ الى مَرْضاتِكَ وجَنّبْني فيهِ من سَخَطِكَ ونَقماتِكَ ووفّقْني فيهِ لقراءةِ آياتِكَ برحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرّاحِمين . دعاى روز دوم : خدايا نزديك كن مرا در اين ماه به سوى خوشنوديت وبركنارم دار در آن از خشم وانتقامت وتوفيق ده مرا در آن براى خواندن آيات قرآن به رحمت خودت اى مهربانترين مهربانان .

دعاى روز سوم

اللهمّ ارْزُقني فيهِ الذّهْنَ والتّنَبيهَ وباعِدْني فيهِ من السّفاهة والتّمْويهِ واجْعَل لي نصيباً مِنْ كلّ خَيْرٍ تُنَزّلُ فيهِ بِجودِكَ يا أجْوَدَ الأجْوَدينَدعاى روز سوم : خدايا روزى كن مرا در آنروز هوش وخودآگاهى را ودور بدار در آن روز از نادانى وگمراهى وقرار بده مرا بهره وفايده از هر چيزى كه فرود آوردى در آن به بخشش خودت اى بخشنده ترين بخشندگان .

دعاى روز چهارم

اللهمّ قوّني فيهِ على إقامَةِ أمْرِكَ واذِقْني فيهِ حَلاوَةَ ذِكْرِكَ وأوْزِعْني فيهِ لأداءِ شُكْرَكَ بِكَرَمِكَ واحْفَظني فيهِ بِحِفظْكَ وسِتْرِكَ يا أبْصَرَ النّاظرين دعاى روز چهارم : خدايا نيرومندم نما در آن روز به پا داشتن دستور فرمانت وبچشان در آن شيرينى يادت را ومهيا كن مرا در آنروز راى انجام سپاس گذاريت به ك_رم خودت نگهدار مرا در اين روز به نگاه داريت وپرده پوشى خودت اى بيناترين بينايان .

دعاى روز پنجم

اللهمّ اجْعَلْني فيهِ من المُسْتَغْفرينَ واجْعَلْني فيهِ من عِبادَكَ الصّالحينَ القانِتين واجْعَلْني فيهِ من اوْليائِكَ المُقَرّبينَ بِرَأفَتِكَ يا ارْحَمَ الرّاحِمين . دعاى روز پنجم : خدايا قرار بده در اين روز از آمرزش جويان وقرار بده مرا در اين روز از بندگان شايسته وفرمانبردارت وقرار بده مرا در اين روز ازدوستان نزديكت به مهربانى خودت اى مهربان ترين مهربانان .

دعاى روز ششم

اللهمّ لا تَخْذِلْني فيهِ لِتَعَرّضِ مَعْصِتِكَ ولا تَضْرِبْني بِسياطِ نَقْمَتِكَ وزَحْزحْني فيهِ من موجِباتِ سَخَطِكَ بِمَنّكَ وأياديكَ يا مُنْتهى رَغْبةَ الرّاغبينَ دعاى روز ششم : خدايا وا مگذار مرا در اين روز در پى نافرمانيت روم ومزن مرا با تازيانه كيفر ودور وبركنارم بدار از موجبات خشمت بحق احسان ونعمتهاى بى شمار تو اى حد نهايى علاقه واشتياق مشتاقان .

دعاى روز هفتم

اللهمّ اعنّي فيهِ على صِيامِهِ وقيامِهِ وجَنّبني فيهِ من هَفَواتِهِ وآثامِهِ وارْزُقْني فيهِ ذِكْرَكَ بِدوامِهِ بتوفيقِكَ يا هاديَ المُضِلّين دعاى روز هفتم : خدايا يارى كن مرا در اين روز بر روزه گرفتن وعب_ادت وبركنارم دار در آن از بيهودگى وگناهان وروزيم كن در آن يادت را براى هميشه به توفيق خودت اى راهنماى گمراهان .

دعاى روز هشتم

اللهمّ ارْزُقني فيهِ رحْمَةَ الأيتامِ وإطْعامِ الطّعامِ وإفْشاءِ السّلامِ وصُحْبَةِ الكِرامِ بِطَوْلِكَ يا ملجأ الآمِلين . دعاى روز هشتم : خدايا روزيم كن در آن ترحم بر يتيمان وطعام نمودن بر مردمان وافشاء سلام ومصاحبت كريمان به فضل خودت اى پناه آرزومندان .

دعاى روز نهم

اللهمّ اجْعَلْ لي فيهِ نصيباً من رَحْمَتِكَ الواسِعَةِ واهْدِني فيهِ لِبراهِينِكَ السّاطِعَةِ وخُذْ بناصيتي الى مَرْضاتِكَ الجامِعَةِ بِمَحَبّتِكَ يا أمَلَ المُشْتاقين . دعاى روز نهم : خدايا قرار بده برايم در آن بهره اى از رحمت فراوان_ت وراهنمائيم كن در آن به برهان وراههاى درخشانت وبگير عنانم به سوى رضايت همه جانبه ات بدوستى خود اى آرزوى مشتاقان .

دعاى روز دهم

اللهمّ اجْعلني فيهِ من المُتوكّلين عليكَ واجْعلني فيهِ من الفائِزينَ لَدَيْكَ واجْعلني فيهِ من المُقَرّبينَ اليكَ بإحْسانِكَ ياغايَةَ الطّالِبين . دعاى روز دهم : خدايا قرار بده مرا در اين روز از متوكلان بدرگاهت ومقرر كن در آن از كامروايان حضرتت ومقرر فرما در آن از مقربان درگاهت به احسانت اى نهايت همت جويندگان .

دعاى روز يازدهم

اللهمّ حَبّبْ اليّ فيهِ الإحْسانَ وكَرّهْ اليّ فيهِ الفُسوقَ والعِصْيانَ وحَرّمْ عليّ فيهِ السّخَطَ والنّيرانَ بِعَوْنِكَ يا غياثَ المُسْتغيثين . دعاى روز يازدهم : خدايا دوست گردان بمن در اين روز نيكى را و ن_اپسند بدار در اين روز فسق ونافرمانى را وحرام كن بر من در آن خشم وسوزندگى را به ياريت اى دادرس داد خواهان .

دعاى روز دوازوهم

اللهمّ زَيّنّي فيهِ بالسّتْرِ والعَفافِ واسْتُرني فيهِ بِلباسِ القُنوعِ والكَفافِ واحْمِلني فيهِ على العَدْلِ والإنْصافِ وامِنّي فيهِ من كلِّ ما أخافُ بِعِصْمَتِكَ يا عِصْمَةَ الخائِفين . دعاى روز دوازدهم : خدايا زينت ده مرا در آن با پوشش وپاكدامنى وبپوشانم در آن جامه قناعت وخوددارى ووادارم نما در آن بر عدل وانصاف وآسوده ام دار در آن از هر چيز كه مى ترسم به نگاهدارى خودت اى نگه دار ترسناكان .

دعاى روز سيزدهم

اللهمّ طَهّرني فيهِ من الدَنَسِ والأقْذارِ وصَبّرني فيهِ على كائِناتِ الأقْدارِ ووَفّقْني فيهِ للتّقى وصُحْبةِ الأبْرارِ بِعَوْنِكَ يا قُرّةَ عيْنِ المَساكين دعاى روز سيزدهم : خدايا پاكيزه ام كن در اين روز از چرك وكثافت وشكيبائيم ده در آن به آنچه مقدر است شدنى ها وتوفيقم ده در آن برايت قوى وهم نشينى با نيكان به ياريت اى روشنى چشم مستمندان .

دعاى روز چهاردهم

اللهمّ لا تؤاخِذْني فيهِ بالعَثراتِ واقِلْني فيهِ من الخَطايا والهَفَواتِ ولا تَجْعَلْني فيه غَرَضاً للبلايا والآفاتِ بِعِزّتِكَ يا عزّ المسْلمين . دعاى روز چهاردهم : خدايا مؤاخذه نكن مرا در اي_ن روز به لغزشها و درگذر از من در آن از خطاها وبيهودگيها وقرار مده مرا در آن نشانه تير بلاها وآفات اى عزت دهنده مسلمانان .

دعاى روز پانزدهم

اللهمّ ارْزُقْني فيهِ طاعَةَ الخاشِعين واشْرَحْ فيهِ صَدْري بإنابَةِ المُخْبتينَ بأمانِكَ يا أمانَ الخائِفين . دعاى روز پانزدهم : خدايا روزى كن مرا در آن فرمانبردارى فروتنان وبگشا سينه ام در آن به بازگشت دلدادگان به امان دادنت اى امان ترسناكان .

دعاى روز شانزدهم

اللهمّ وَفّقْني فيهِ لِموافَقَةِ الأبْرارِ وجَنّبْني فيهِ مُرافَقَةِ الأشْرارِ وأوِني فيهِ بِرَحْمَتِكَ الى دارِ القَرارِبالهِيّتَكِ يا إلَهَ العالَمينِفين . دعاى روز شانزدهم : خدايا توفيقم ده در آن به سازش كردن نيكان ودورم دار در آن از رفاقت بدان وجايم ده در آن با مهرت به سوى خانه آرامش به خدايى خودت اى معب_ود جهانيان .

دعاى روز هفدهم

اللهمّ اهْدِني فيهِ لِصالِحِ الأعْمالِ واقْضِ لي فيهِ الحَوائِجَ والآمالِ يا من لا يَحْتاجُ الى التّفْسير والسؤالِ يا عالِماً بما في صُدورِ العالَمين صَلّ على محمّدٍ وآلهِ الطّاهِرين . دعاى روز هفدهم : خدايا راهنمائيم كن در آن به كارهاى شايسته واعمال نيك وبرآور برايم حاجتها وآرزوهايم اى كه نيازى به سويت تفسير وسؤال ندارد اى داناى به آنچه در سينه هاى جهانيان است درود فرست بر محمد وآل او پاكيزگان .

دعاى روز هجدهم

اللهمّ نَبّهْني فيهِ لِبَرَكاتِ أسْحارِهِ ونوّرْ فيهِ قلبي بِضِياءِ أنْوارِهِ وخُذْ بِكُلّ أعْضائي الى اتّباعِ آثارِهِ بِنورِكَ يا مُنَوّرَ قُلوبِ العارفين . دعاى روز هجدهم : خدايا آگاهم نما در آن براى بركات سحرهايش وروشن كن در آن دلم را به پرتو انوارش وبكار به همه اعضايم به پيروى آثارش به نور خودت اى روشنى بخش دلهاى حق شناسان .

دعاى روز نوزدهم

اللهمّ وفّرْ فيهِ حَظّي من بَرَكاتِهِ وسَهّلْ سَبيلي الى خَيْراتِهِ ولا تَحْرِمْني قَبولَ حَسَناتِهِ يا هادياً الى الحَقّ المُبين . دعاى روز نوزدهم : خدايا زياد بگردان در آن بهره مرا از بركاتش وآسان كن راه مرا به سوى خيرهايش ومحروم نكن ما را از پذيرفتن نيكى هايش اى راهنماى به سوى ح_ق آشكار .

دعاى روز بيستم

اللهمّ افْتَحْ لي فيهِ أبوابَ الجِنانِ واغْلِقْ عَنّي فيهِ أبوابَ النّيرانِ وَوَفّقْني فيهِ لِتِلاوَةِ القرآنِ يا مُنَزّلِ السّكينةِ في قُلوبِ المؤمِنين . دعاى روز بيستم : خدايا بگشا برايم در آن درهاى بهشت وببند برايم درهاى آتش دوزخ را و توفيقم ده در آن براى تلاوت قرآن اى نازل كننده آرامش در دلهاى مؤمنان .

دعاى روز بيست و يكم

اللهمّ اجْعَلْ لي فيهِ الى مَرْضاتِكَ دليلاً ولا تَجْعَل للشّيْطان فيهِ عليّ سَبيلاً واجْعَلِ الجَنّةِ لي منْزِلاً ومَقيلاً يا قاضي حَوائِجَ الطّالِبين . دعاى روز بيست و يكم : خدايا قرار بده برايم در آن به سوى خوشنودى هايت راهنمايى و قرار مده شيطان را در آن بر من راهى وقرار بده بهشت را برايم منزل وآساي_شگاه اى برآورنده حاجتهاى جويندگان

دعاى روز بيست و دوم

اللهمّ افْتَحْ لي فيهِ أبوابَ فَضْلَكَ وأنْزِل عليّ فيهِ بَرَكاتِكَ وَوَفّقْني فيهِ لِموجِباتِ مَرْضاتِكَ واسْكِنّي فيهِ بُحْبوحاتِ جَنّاتِكَ يا مُجيبَ دَعْوَةِ المُضْطَرّين . دعاى روز بيست و دوم : خدايا بگشا به رويم در اين ماه درهاى فضلت وفرود آر برايم در آن بركاتت را وتوفيقم ده در آن براى موجبات خوشنوديت ومسكنم ده در آن وسطهاى بهشت اى اجابت كننده خواسته ها ودعاهاى بيچارگان .

دعاى روز بيست وسوم

اللهمّ اغسِلْني فيهِ من الذُّنوبِ وطَهِّرْني فيهِ من العُيوبِ وامْتَحِنْ قَلْبي فيهِ بِتَقْوَى القُلوبِ يا مُقيلَ عَثَراتِ المُذْنِبين . دعاى روز بيست وسوم : خدايا بشوى مرا در اين ماه از گناه وپاكم نما در آن از عيب ها وآزمايش كن دلم را در آن به پرهيزكارى دلها اى چشم پوش لغزشهاى گناهكاران .

دعاى روز بيست وچهارم

اللǙřѠإنّي أسْألُكَ فيه ما يُرْضيكَ وأعوذُ بِكَ ممّا يؤذيك وأسألُكَ التّوفيقَ فيهِ لأنْ أطيعَكَ ولا أعْصيكَ يا جَوادَ السّائلين . دعاى روز بيست وچهارم : خدايا من از تو ميخواهم در آن آنچه تو را خوشنود كند و پناه مى برم بتو از آنچه تو را بيازارد واز تو خواهم توفيق در آن براى اينكه فرمانت برم ونافرمانى تو ننمايم اى بخشنده سائلان .

دعاى روز بيست وپنجم

اللهمّ اجْعَلْني فيهِ محبّاً لأوْليائِكَ ومُعادياً لأعْدائِكَ مُسْتَنّاً بِسُنّةِ خاتَمِ انْبيائِكَ يا عاصِمَ قُلوبِ النّبييّن . دعاى روز بيست وپنجم : خدايا قرار بده در اين روز دوست دوستانت ودشمن دشمنانت و پيرو راه و روش خاتم پيغمبرانت اى نگهدار دلهاى پيامبران .

دعاى روز بيست وششم

اللهمّ اجْعَل سَعْيي فيهِ مَشْكوراً وذَنْبي فيهِ مَغْفوراً وعَملي فيهِ مَقْبولاً وعَيْبي فيهِ مَسْتوراً يا أسْمَعِ السّامعين . دعاى روز بيست وششم : خدايا قرار بده كوشش مرا در اين ماه قدردان_ى شده وگناه مرا در اين ماه آمرزيده وكردارم را در آن مورد قبول وعيب مرا در آن پوشيده اى شنواترين شنوايان .

دعاى روز بيست وهفتم

اللهمّ ارْزُقْني فيهِ فَضْلَ لَيْلَةِ القَدْرِ وصَيّرْ أموري فيهِ من العُسْرِ الى اليُسْرِ واقْبَلْ مَعاذيري وحُطّ عنّي الذّنب والوِزْرِ يا رؤوفاً بِعبادِهِ الصّالِحين . دعاى روز بيست وهفتم : خدايا روزى كن مرا در آن فضيلت شب قدر را وبگردان در آن كارهاى مرا از سختى به آسانى وبپذير عذرهايم وبريز از من گناه وبارگران را اى مهربان به بندگان شايسته خويش .

دعاى روز بيسم وهشتم

اللهمّ وفّر حظّي فيهِ من النّوافِلِ واكْرِمْني فيهِ بإحْضارِ المَسائِلِ وقَرّبِ فيهِ وسيلتي اليكَ من بينِ الوسائل يا من لا يَشْغَلُهُ الحاحُ المُلِحّين . دعاى روز بيسم وهشتم : خدايا زياد كن بهره مرا در آن از اقدام به مستحبات وگرامى دار در آن به حاضر كردن ويا داشتن مسائل ونزديك گردان در آن وسيله ام به سويت از مي_ان وسيله ها اى آنكه سرگرمش نكند اصرار وسماجت اصرار كنندگان .

دعاى روز بيست ونهم

اللهمّ غَشّني بالرّحْمَةِ وارْزُقْني فيهِ التّوفيقِ والعِصْمَةِ وطَهّرْ قلْبي من غَياهِبِ التُّهْمَةِ يا رحيماً بِعبادِهِ المؤمِنين . دعاى روز بيست ونهم : خدايا بپوشان در آن با مهر ورحمت وروزى كن مرا در آن توفيق وخوددارى وپاك كن دلم را از تيرگيها وگرفتگى هاى تهمت اى مهربان به بندگان با ايمان خود .

دعاى روز سيم

اللهمّ اجْعَلْ صيامي فيهِ بالشّكْرِ والقَبولِ على ما تَرْضاهُ ويَرْضاهُ الرّسولُ مُحْكَمَةً فُروعُهُ بالأصُولِ بحقّ سَيّدِنا محمّدٍ وآلهِ الطّاهِرين والحمدُ للهِ ربّ العالمين . دعاى روز سيم : خدايا قرار بده روزه مرا در اين ماه مورد قدردانى وقبول بر طبق خوشنودى تو وپسند رسول تو باشد واستوار باشد فرعش بر اصل به حق آقاى ما محمد وخاندان پاكش وستايش خاص پروردگار جهانيان است .

دعاي هر شب ماه مبارک رمضان

اللَّهُمَ رَبَّ شَهٌرِ رَمَضَانَ الَّذِي أَنٌزَلٌتَ فِيهِ الٌقُرٌآنَ وَ افٌتَرَضٌتَ عَلَي عِبَادِکَ فِيهِ الصِّيَامَ صَلَّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ اَرٌزُقٌنِي حجَّ بَيٌتِکَ الٌحَرَامِ فِي عَامِي هَذَا وَ فِي کُلَّ عَامِ وَ اغٌفرٌلي تِلٌکَ الذُّنُوبَ الٌعظَامَ فَإنَّهُ لَا يَغٌفِرُهَا غَيٌرَکَ يَا رَحٌمَانُ يَا عَلَّامُ .

دعاى دهه آخر ماه مبارك رمضان

ابن ابى عمير از صادق آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين روايت مى كند كه حضرت فرمود : «تقول فى العشر الاواخر من شهر رمضان كل ليلة : «اعوذ بجلال وجهك الكريم ان ينقضى عنى شهر رمضان او يطلع الفجر من ليلتى هذه و لك قبلى تبعة او ذنب تعذبنى عليه يا رحمن يا رحيم » در دهه آخر از ماه مبارك رمضان هر شب مى گويى، پناه مى آورم به جلال و جمال كريمت، از اينكه سپرى شود ماه رمضان از من، يا صبح امشبم بدمد، در حالى كه تراست از ناحيه من گناهى يا بدى و دينى كه عذابم كنى بر آن، اى رحمان و رحيم . اين دعا در كتاب شريف من لا يحضره الفقيه و مفاتيح الجنان، قسمت اعمال شبهاى دهه آخر ماه رمضان، آمده است .

روزه، درمان بيماريهاى روح و جسم صفحه 228

سيد حسين موسوى راد لاهيجى

دعاى وداع ماه مبارك رمضان

شيخ صدوق رحمة الله عليه براى وداع ماه مبارك رمضان دعائى ذكر كرده كه مى گويد : ابو بصير از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه حضرت فرمود : «اللهم انك قلت فى كتابك المنزل على نبيك المرسل و قولك الحق شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان، و هذا شهر رمضان قد انصرم فاسالك بوجهك الكريم، و كلماتك التامات ان كان بقى على ذنب لم تغفره و تريد ان تحاسبنى به او تعذبنى عليه او تقايسنى به ان يطلع فجر هذه الليلة، او ينصرم هذا الشهر الا و قد غفرته لى يا ارحم الراحمين » (1) در وداع ماه مبارك بگوئيد، بار پروردگارا تو خود گفتى در

كتاب مقدس كه بر نبى مرسلت نازل فرموده اى و قول تو حق است كه ماه رمضان كه در او قرآن نازل شده و مايه هدايت و رستگارى مردم و دلائل آشكار از هدايت و وسيله تشخيص حق از باطل مى باشد، اينك ماه رمضان به پايان رسيد «و فيوضاتش تا سال آينده از ما قطع شد» پس تقاضا مى نمايم از تو به آبروى گراميت، و كلمات تام و تمامت، اينكه اگر بر من گناهى باقى مانده ( و پاك نشدم) كه هنوز آن گناهم را نيامرزيدى، و اراده حسابرسى او را دارى، يا مى خواهى به آن گناه باقيمانده عذابم كنى، و يا به اندازه گناهم عقوبت نمائى، تا اينكه طلوع كند فجر اين شب، يا پايان پذيرد اين ماه مبارك، مگر آنكه آن گناهانم را بيامرزى و از تقصيرم در گذرى، اى مهربانترين مهربانان . (2)

1- من لا يحضره الفقيه، جلد 2، ص 164 .

2- مفصل اين دعا را در جلد 2 من لا يحضره الفقيه، ص 165، بخوانيد كه بسيار دعاى پر محتوى و ارزشمندى است .

در فضيلت و اعمال ماه مبارك رمضان است

مقدمه

شيخ صدوق به سند معتبر روايت كرده از حضرت امام رضا عليه السلام از پدران بزرگواران خود از حضرت امير المؤمنين عليه و على أولاده السلام كه فرمود : خطبه اى خواند براى ما روزى حضرت رسول خدا صلوات الله عليه پس فرمود أيها الناس بدرستى كه رو كرده است به سوى شما ماه خدا با بركت و رحمت و آمرزش ماهى است كه نزد خدا بهترين ماهها است و روزهايش بهترين روزها است و شبهايش بهترين شبها است و ساعتهايش بهترين ساعتها است و آن

ماهى است كه خوانده اند شما را در آن به سوى ضيافت خدا و گرديده ايد در آن از اهل كرامت خدا نفسهاى شما در آن ثواب تسبيح دارد و خواب شما ثواب عبادت دارد و عملهاى شما در آن مقبول است و دعاهاى شما در آن مستجاب است پس سؤال كنيد از پروردگار خود به نيتهاى درست و دلهاى پاكيزه از گناهان و صفات ذميمه كه توفيق دهد شما را براى روزه داشتن آن و تلاوت كردن قرآن در آن بدرستى كه شقى و بد عاقبت كسى است كه محروم گردد از آمرزش خدا در اين ماه عظيم و ياد كنيد به گرسنگى و تشنگى شما در اين ماه تشنگى و گرسنگى روز قيامت را و تصدق كنيد بر فقيران و مسكينان خود و تعظيم نمائيد پيران خود را و رحم كنيد كودكان خود را و نوازش نمائيد خويشان خود را و نگاه داريد زبانهاى خود را از آنچه نبايد گفت و بپوشيد ديده هاى خود را از آنچه حلال نيست شما را نظر كردن به سوى آن و بازداريد گوشهاى خود را از آنچه حلال نيست شما را شنيدن آن و مهربانى كنيد با يتيمان مردم تا مهربانى كنند بعد از شما با يتيمان شما و بازگشت كنيد به سوى خدا از گناهان خود و بلند كنيد دستهاى خود را به دعا در اوقات نمازهاى خود زيرا كه وقت نمازها بهترين ساعتها است نظر مى كند حق تعالى در اين اوقات به رحمت به سوى بندگان خود و جواب مى گويد ايشان را هر گاه او را مناجات كنند و لبيك مى گويد ايشان را هر گاه او را

ندا كنند و مستجاب مى گرداند هر گاه او را بخوانند اى گروه مردمان بدرستى كه جانهاى شما در گرو كرده هاى شما است پس از گرو بدرآوريد به طلب آمرزش از خدا و پشتهاى شما گرانبار است از گناهان شما پس سبك گردانيد آنها را به طول دادن سجده ها و بدانيد كه حق تعالى سوگند ياد كرده است به عزت و جلال خود كه عذاب نكند نمازگزارندگان و سجده كنندگان در اين ماه را و نترساند ايشان را به آتش جهنم در روز قيامت أيها الناس هر كه از شما افطار دهد روزه دار مؤمنى را در اين ماه از براى او خواهد بود نزد خدا ثواب بنده آزاد كردن و آمرزش گناهان گذشته پس بعضى از اصحاب گفتند يا رسول الله همه ما قدرت بر آن نداريم حضرت فرمود بپرهيزيد از آتش جهنم به افطار فرمودن روزه داران اگر چه به نصف دانه خرما باشد و اگر چه به يك شربت آبى باشد بدرستى كه خدا اين ثواب را مى دهد كسى را كه چنين كند اگر قادر بر زياده از اين نباشد أيها الناس هر كه خلق خود را در اين ماه نيكو گرداند بر صراط آسان بگذرد در روزى كه قدمها بر آن لغزد و هر كه سبك گرداند در اين ماه خدمت غلام و كنيز خود را خدا در قيامت حساب او را آسان گرداند و هر كه در اين ماه شر خود را از مردم بازدارد حق تعالى غضب خود را در قيامت از او بازدارد و هر كه در اين ماه يتيم بى پدرى را گرامى دارد خدا او را در قيامت گرامى دارد

و هر كه در اين ماه صله و احسان كند با خويشان خود خدا وصل كند او را به رحمت خود در قيامت و هر كه در اين ماه قطع احسان خود از خويشان خود بكند خدا در قيامت قطع رحمت خود از او بكند و هر كه نماز سنتى در اين ماه بكند خدا براى او برات بيزارى از آتش جهنم بنويسد و هر كه در اين ماه نماز واجبى را ادا كند خدا عطا كند به او ثواب هفتاد نماز واجب كه در ماههاى ديگر كرده شود و هر كه در اين ماه بسيار بر من صلوات فرستد خدا سنگين گرداند ترازوى عمل او را در روزى كه ترازوهاى اعمال سبك باشد و كسى كه يك آيه از قرآن در اين ماه بخواند ثواب كسى دارد كه در ماههاى ديگر ختم قرآن كرده باشد أيها الناس بدرستى كه درهاى بهشت در اين ماه گشاده است پس سؤال كنيد از پروردگار خود كه بر روى شما نبندد و درهاى جهنم در اين ماه بسته است پس سؤال كنيد از پروردگار خود كه بر روى شما نگشايد و شياطين را در اين ماه غل كرده اند پس سؤال كنيد از خدا كه ايشان را بر شما مسلط نگرداند الخ و شيخ صدوق روايت كرده كه : چون ماه رمضان داخل مى شد حضرت رسول صلى الله عليه و آله آزاد مى كرد هر اسيرى كه بود و عطا مى نمود هر سائلى را مؤلف گويد كه ماه رمضان ماه خداوند عالميان است و شريفترين ماهها است و ماهى است كه درهاى آسمان و درهاى بهشت و رحمت گشوده مى شود

و درهاى جهنم بسته مى شود و در آن شبى است كه عبادت در آن بهتر است از عبادت هزار ماه پس تامل نما كه چگونه خواهى بود در شب و روز خود و چگونه نگاه مى دارى اعضا و جوارح خود را از معصيتهاى پروردگار خود و مبادا شبها در خواب باشى و روزها غافل از ياد خدا (همانا در خبر است كه : در آخر هر روز از روزهاى ماه رمضان در وقت افطار حق تعالى هزار هزار كس را از آتش جهنم آزاد مى كند و چون شب جمعه و روز جمعه مى شود در هر ساعتى هزار هزار كس را از آتش جهنم آزاد مى كند كه هر يك مستوجب عذاب شده باشند و در شب و روز آخر ماه به عدد آنچه در تمام ماه آزاد كرده است آزاد مى كند) پس اى عزيز مبادا بيرون رود ماه رمضان و گناهان تو باقى مانده باشد و در هنگامى كه روزه داران مزدهاى خود را بگيرند تو از جمله محرومان و زيانكاران باشى و تقرب بجوى به سوى خداوند تبارك و تعالى به تلاوت كردن قرآن مجيد در شبها و روزهاى اين ماه و به ايستادن به نماز و جد و جهد كردن در عبادت و بجا آوردن نمازها در اوقات فضيلت و كثرت استغفار و دعا (فَعَنِ الصَّادِقِ عليه السلام : أَنَّهُ مَنْ لَمْ يُغْفَرْ لَهُ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ لَمْ يُغْفَرْ لَهُ إِلَى قَابِلٍ إِلا أَنْ يَشْهَدَ عَرَفَةَ) و نگاهدار خود را از چيزهائى كه خدا حرام كرده است و از افطار كردن بر چيزهاى حرام و رفتار كن به نحوى كه مولاى ما حضرت صادق عليه

السلام وصيت نموده و فرموده كه هر گاه روزه دارى مى بايد كه روزه دارد گوش و چشم و مو و پوست و جميع اعضاى تو يعنى از محرمات بلكه از مكروهات و فرمود بايد كه روز روزه تو مانند روز افطار تو نباشد) (و نيز فرموده كه : روزه نه همين از خوردن و آشاميدن است تنها بلكه بايد در روز روزه نگاه داريد زبان خود را از دروغ و بپوشانيد ديده هاى خود را از حرام و با يكديگر نزاع مكنيد و حسد مبريد و غيبت مكنيد و مجادله مكنيد و سوگند دروغ مخوريد بلكه سوگند راست نيز و دشنام مدهيد و فحش مگوئيد و ستم مكنيد و بى خردى مكنيد و دلتنگ مشويد و غافل مشويد از ياد خدا و از نماز و خاموش باشيد از آنچه نبايد گفت و صبر كنيد و راستگو باشيد و دورى كنيد از اهل شر و اجتناب كنيد از گفتار بد و دروغ و افتراء و خصومت كردن با مردم و گمان بد بردن و غيبت كردن و سخن چينى كردن و خود را مشرف به آخرت دانيد و منتظر فرج و ظهور قائم آل محمد عليه السلام باشيد و آرزومند ثوابهاى آخرت باشيد و توشه اعمال صالحه براى سفر آخرت برداريد و بر شما باد به آرام دل و آرام تن و خضوع و خشوع و شكستگى و مذلت مانند بنده اى كه از آقاى خود ترسد و ترسان باشيد از عذاب خدا و اميدوار باشيد رحمت او را و بايد پاك باشد اى روزه دار دل تو از عيبها و باطن تو از حيله ها و مكرها و پاكيزه باشد بدن

تو از كثافتها و بيزارى بجوى به سوى خدا از آنچه غير او است و در روزه ولايت خود را خالص گردانى از براى او و خاموش باشى از آنچه حق تعالى نهى كرده است تو را از آن در آشكارا و پنهان و بترسى از خداوند قهار آنچه سزاوار ترسيدن او است در پنهان و آشكار و ببخشى روح و بدن خود را به خداى عز و جل در ايام روزه خود و فارغ گردانى دل خود را از براى محبت او و ياد او و بدن خود را به كار فرمائى در آنچه خدا تو را امر كرده است به آن و خوانده است به سوى آن اگر همه اينها را به عمل آورى آنچه سزاوار روزه داشتن است به عمل آورده اى و فرموده خدا را اطاعت كرده اى و آنچه كم كنى از آنها كه بيان كردم از براى تو به قدر آن از روزه تو كم مى شود از فضل آن و ثواب آن بدرستى كه پدرم گفت رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيد كه زنى در روز روزه اى جاريه خود را دشنام داد حضرت طعامى طلبيد آن زن را گفت بخور زن گفت من روزه ام فرمود چگونه روزه اى كه جاريه خود را دشنام دادى روزه از خوردن و آشاميدن تنها نيست بدرستى كه حق تعالى روزه را حجابى گردانيده است از ساير امور قبيحه از كردار بد و گفتار بد چه بسيار كمند روزه داران و چه بسيارند گرسنگى كشندگان) (و حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه : چه بسيار روزه دارى كه بهره اى نيست او را از روزه به غير

از تشنگى و گرسنگى و چه بسيار عبادت كننده اى كه نيست او را بهره اى از عبادت به غير تعب اى خوشا خواب زيركان كه بهتر از بيدارى و عبادت احمقان است و خوشا افطار كردن زيركان كه بهتر از روزه داشتن بى خردان است) (و روايت شده از جابر بن يزيد از حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله به جابر بن عبد الله فرمود اى جابر اين ماه رمضان است هر كه روزه بدارد روز آن را و بايستد به عبادت پاره اى از شبش را و بازدارد از حرام شكم و فرج خود را و نگاه دارد زبان خود را بيرون رود از گناهان خود مثل بيرون رفتن او از ماه جابر گفت يا رسول الله چه نيكو است اين حديث كه فرمودى فرمود اى جابر و چقدر سخت است اين شرطهائى كه نمودم) و بالجمله اعمال اين ماه شريف در دو مطلب و يك خاتمه ذكر مى شود

مطلب اول در اعمال مشتركه اين ماه است

قسم اول

اعمالى است كه در هر شب و روز اين ماه بجا آورده ميشود سيد بن طاوس روايت كرده از حضرت امام جعفر صادق و امام موسى كاظم عليهما السلام كه فرمودند : ميگويى در ماه رمضان از اول تا به آخر آن بعد از هر فريضه اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي عَامِي هَذَا وَ فِي كُلِّ عَامٍ مَا أَبْقَيْتَنِي فِي يُسْرٍ مِنْكَ وَ عَافِيَةٍ وَ سَعَةِ رِزْقٍ وَ لا تُخْلِنِي مِنْ تِلْكَ الْمَوَاقِفِ الْكَرِيمَةِ وَ الْمَشَاهِدِ الشَّرِيفَةِ وَ زِيَارَةِ قَبْرِ نَبِيِّكَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ فِي جَمِيعِ حَوَائِجِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ فَكُنْ لِي اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ

فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ مِنَ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ مِنَ الْقَضَاءِ الَّذِي لا يُرَدُّ وَ لا يُبَدَّلُ أَنْ تَكْتُبَنِي مِنْ حُجَّاجِ بَيْتِكَ الْحَرَامِ الْمَبْرُورِ حَجُّهُمْ الْمَشْكُورِ سَعْيُهُمْ الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمْ الْمُكَفَّرِ عَنْهُمْ سَيِّئَاتُهُمْ وَ اجْعَلْ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ أَنْ تُطِيلَ عُمُرِي (فِي طَاعَتِكَ ) وَ تُوَسِّعَ عَلَيَّ رِزْقِي وَ تُؤَدِّيَ عَنِّي أَمَانَتِي وَ دَيْنِي آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ و مى خوانى عقب نمازهاى فريضه يَا عَلِيُّ يَا عَظِيمُ يَا غَفُورُ يَا رَحِيمُ أَنْتَ الرَّبُّ الْعَظِيمُ الَّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ وَ هَذَا شَهْرٌ عَظَّمْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ شَرَّفْتَهُ وَ فَضَّلْتَهُ عَلَى الشُّهُورِ وَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِي فَرَضْتَ صِيَامَهُ عَلَيَّ وَ هُوَ شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ هُدًى لِلنَّاسِ وَ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ وَ جَعَلْتَ فِيهِ لَيْلَةَ الْقَدْرِ وَ جَعَلْتَهَا خَيْرا مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ فَيَا ذَا الْمَنِّ وَ لا يُمَنُّ عَلَيْكَ مُنَّ عَلَيَّ بِفَكَاكِ رَقَبَتِي مِنَ النَّارِ فِيمَنْ تَمُنُّ عَلَيْهِ وَ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ

و شيخ كفعمى در مصباح و بلد الامين و شيخ شهيد در مجموعه خود از حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود : هر كه اين دعا را در ماه رمضان بعد از هر نماز واجبى بخواند حق تعالى بيامرزد گناهان او را تا روز قيامت و دعا اين است اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ اللَّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدِينٍ اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ اللَّهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَرِيبٍ اللَّهُمَّ فُكَّ كُلَّ أَسِيرٍ اللَّهُمَّ أَصْلِحْ كُلَّ فَاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ اللَّهُمَّ سُدَّ

فَقْرَنَا بِغِنَاكَ اللَّهُمَّ غَيِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِكَ اللَّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَ أَغْنِنَا مِنَ الْفَقْرِ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ و شيخ كلينى در كافى روايت كرده از ابو بصير كه : حضرت صادق عليه السلام در ماه رمضان اين دعا را مى خواند اللَّهُمَّ إِنِّي بِكَ وَ مِنْكَ أَطْلُبُ حَاجَتِي وَ مَنْ طَلَبَ حَاجَةً إِلَى النَّاسِ فَإِنِّي لا أَطْلُبُ حَاجَتِي إِلا مِنْكَ وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ وَ أَسْأَلُكَ بِفَضْلِكَ وَ رِضْوَانِكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ أَنْ تَجْعَلَ لِي فِي عَامِي هَذَا إِلَى بَيْتِكَ الْحَرَامِ سَبِيلا حِجَّةً مَبْرُورَةً مُتَقَبَّلَةً زَاكِيَةً خَالِصَةً لَكَ تَقَرُّ بِهَا عَيْنِي وَ تَرْفَعُ بِهَا دَرَجَتِي وَ تَرْزُقَنِي أَنْ أَغُضَّ بَصَرِي وَ أَنْ أَحْفَظَ فَرْجِي وَ أَنْ أَكُفَّ بِهَا عَنْ جَمِيعِ مَحَارِمِكَ حَتَّى لا يَكُونَ شَيْ ءٌ آثَرَ عِنْدِي مِنْ طَاعَتِكَ وَ خَشْيَتِكَ وَ الْعَمَلِ بِمَا أَحْبَبْتَ وَ التَّرْكِ لِمَا كَرِهْتَ وَ نَهَيْتَ عَنْهُ وَ اجْعَلْ ذَلِكَ فِي يُسْرٍ وَ يَسَارٍ وَ عَافِيَةٍ وَ مَا أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَيَّ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تَجْعَلَ وَفَاتِي قَتْلا فِي سَبِيلِكَ تَحْتَ رَايَةِ نَبِيِّكَ مَعَ أَوْلِيَائِكَ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تَقْتُلَ بِي أَعْدَاءَكَ وَ أَعْدَاءَ رَسُولِكَ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُكْرِمَنِي بِهَوَانِ مَنْ شِئْتَ مِنْ خَلْقِكَ وَ لا تُهِنِّي بِكَرَامَةِ أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلا حَسْبِيَ اللَّهُ مَا شَاءَ اللَّهُ مؤلف گويد كه اين دعا موسوم به دعاى حج است سيد در اقبال از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده خواندن آن را در شبهاى ماه رمضان بعد از مغرب و كفعمى در بلد الامين گفته كه مستحب است خواندن آن در هر روز از ماه رمضان و در شب اول نيز

و شيخ مفيد در مقنعه براى خصوص شب اول نقل كرده بعد از نماز مغرب و بدان كه بهترين اعمال در شبها و روزهاى ماه مبارك رمضان خواندن قرآن است و بسيار بايد خواند چه آنكه قرآن در اين ماه نازل شده است (و وارد شده كه : هر چيزى را بهارى است و بهار قرآن ماه رمضان است) و در ماههاى ديگر هر ماهى يك ختم سنت است و اقلش شش روز است و در ماه رمضان در هر سه يك ختم سنت است و اگر روزى يك ختم تواند بكند خوب است علامه مجلسى رحمة الله عليه فرموده كه در حديث است كه بعضى از ائمه عليهم السلام در اين ماه چهل ختم قرآن و زياده مى كردند و اگر هر ختم قرآنى را ثوابش را به روح مقدس يكى از چهارده معصوم هديه كند ثوابش مضاعف گردد و از روايتى ظاهر ميشود كه اجر چنين كسى آن است كه با ايشان باشد در روز قيامت و در اين ماه دعا و صلوات و استغفار بسيار بايد نمود و لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ بسيار بايد گفت (و روايت شده كه : جناب امام زين العابدين عليه السلام چون ماه رمضان داخل مى شد تكلم نمى كرد مگر به دعاء و تسبيح و استغفار و تكبير و بايد اهتمام بسيار نمود به عبادت و نافله هاى شب و روز)

قسم دوم

اول

اعمالى است كه در شبهاى ماه رمضان بايد بجا آورد و آن چند امر است افطار است و مستحب است كه بعد از نماز شام افطار كند مگر آنكه ضعف بر او غلبه كرده باشد يا جمعى منتظر

او باشند

دوم

آنكه افطار كند با چيز پاكيزه از حرام و شبهات و بهتر آن است كه به خرماى حلال افطار كند تا ثواب نمازش چهار صد برابر گردد و به خرما و آب و به رطب و به لبن و به حلوا و به نبات و به آب گرم به هر كدام كه افطار كند نيز خوب است

سوم

آنكه در وقت افطار دعاهاى وارده آن را بخواند از جمله آنكه بگويد اللَّهُمَّ لَكَ صُمْتُ وَ عَلَى رِزْقِكَ أَفْطَرْتُ وَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ تا خدا عطا كند به او ثواب هر كسى را كه در اين روز روزه داشته و اگر دعاى اللَّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ را كه سيد و كفعمى روايت كرده اند بخواند فضيلت بسيار يابد و روايت شده كه : حضرت امير المؤمنين عليه السلام هر گاه مى خواست افطار كند مى گفت بِسْمِ اللَّهِ اللَّهُمَّ لَكَ صُمْنَا وَ عَلَى رِزْقِكَ أَفْطَرْنَا فَتَقَبَّلْ (فَتَقَبَّلْهُ ) مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

چهارم

در لقمه اول بگويد بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَا وَاسِعَ الْمَغْفِرَةِ اغْفِرْ لِي تا خدا او را بيامرزد (و در خبر است كه : در آخر هر روز از روزهاى ماه رمضان خدا هزار هزار كس را از آتش جهنم آزاد مى كند پس از حق تعالى بخواه كه تو را يكى از آنها قرار دهد)

پنجم

در وقت افطار سوره قدر بخواند

ششم

در وقت افطار تصدق كند و افطار دهد روزه داران را اگر چه به چند دانه خرما يا شربتى آب باشد (و از حضرت رسول صلى الله عليه و آله مروى است كه : كسى كه افطار دهد روزه دارى را از براى او خواهد بود مثل

اجر آن روزه دار بدون آنكه از اجر او چيزى كم شود و هم از براى او خواهد بود مثل آن عمل نيكويى كه بجا آورد آن افطار كننده به قوه آن طعام) (و آيت الله علامه حلى در رساله سعديه از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود : هر مؤمنى كه اطعام كند مؤمنى را لقمه اى در ماه رمضان بنويسد حق تعالى براى او اجر كسى كه سى بنده مؤمن آزاد كرده باشد و از براى او باشد نزد حق تعالى يك دعاى مستجاب)

هفتم

در هر شب خواندن هزار مرتبه إنا أنزلناه وارد است

هشتم

در هر شب صد مرتبه حم دخان را بخواند اگر ميسر شود

نهم

سيد روايت كرده كه : هر كه اين دعا را بخواند در هر شب ماه رمضان آمرزيده شود گناهان چهل سال او اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ الَّذِي أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ وَ افْتَرَضْتَ عَلَى عِبَادِكَ فِيهِ الصِّيَامَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي عَامِي هَذَا وَ فِي كُلِّ عَامٍ وَ اغْفِرْ لِي تِلْكَ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ فَإِنَّهُ لا يَغْفِرُهَا غَيْرُكَ يَا رَحْمَانُ يَا عَلامُ

دهم

در هر شب بخواند بعد از مغرب دعاى حج را كه در قسم اول گذشت

يازدهم

بخواند در هر شب از ماه رمضان اللَّهُمَّ إِنِّي أَفْتَتِحُ الثَّنَاءَ بِحَمْدِكَ وَ أَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوَابِ بِمَنِّكَ وَ أَيْقَنْتُ أَنَّكَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ فِي مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِينَ فِي مَوْضِعِ النَّكَالِ وَ النَّقِمَةِ وَ أَعْظَمُ الْمُتَجَبِّرِينَ فِي مَوْضِعِ الْكِبْرِيَاءِ وَ الْعَظَمَةِ اللَّهُمَّ أَذِنْتَ لِي فِي دُعَائِكَ وَ مَسْأَلَتِكَ فَاسْمَعْ يَا سَمِيعُ مِدْحَتِي وَ أَجِبْ يَا رَحِيمُ دَعْوَتِي وَ أَقِلْ يَا غَفُورُ

عَثْرَتِي فَكَمْ يَا إِلَهِي مِنْ كُرْبَةٍ قَدْ فَرَّجْتَهَا وَ هُمُومٍ (غُمُومٍ ) قَدْ كَشَفْتَهَا وَ عَثْرَةٍ قَدْ أَقَلْتَهَا وَ رَحْمَةٍ قَدْ نَشَرْتَهَا وَ حَلْقَةِ بَلاءٍ قَدْ فَكَكْتَهَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَ لا وَلَدا وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيرا الْحَمْدُ لِلَّهِ بِجَمِيعِ مَحَامِدِهِ كُلِّهَا عَلَى جَمِيعِ نِعَمِهِ كُلِّهَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لا مُضَادَّ لَهُ فِي مُلْكِهِ وَ لا مُنَازِعَ لَهُ فِي أَمْرِهِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لا شَرِيكَ لَهُ فِي خَلْقِهِ وَ لا شَبِيهَ (شِبْهَ ) لَهُ فِي عَظَمَتِهِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْفَاشِي فِي الْخَلْقِ أَمْرُهُ وَ حَمْدُهُ الظَّاهِرِ بِالْكَرَمِ مَجْدُهُ الْبَاسِطِ بِالْجُودِ يَدَهُ الَّذِي لا تَنْقُصُ خَزَائِنُهُ وَ لا تَزِيدُهُ (يَزِيدُهُ ) كَثْرَةُ الْعَطَاءِ إِلا جُودا وَ كَرَما إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْوَهَّابُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ قَلِيلا مِنْ كَثِيرٍ مَعَ حَاجَةٍ بِي إِلَيْهِ عَظِيمَةٍ وَ غِنَاكَ عَنْهُ قَدِيمٌ وَ هُوَ عِنْدِي كَثِيرٌ وَ هُوَ عَلَيْكَ سَهْلٌ يَسِيرٌ اللَّهُمَّ إِنَّ عَفْوَكَ عَنْ ذَنْبِي وَ تَجَاوُزَكَ عَنْ خَطِيئَتِي وَ صَفْحَكَ عَنْ ظُلْمِي وَ سَتْرَكَ عَلَى (عَنْ ) قَبِيحِ عَمَلِي وَ حِلْمَكَ عَنْ كَثِيرِ (كَبِيرِ) جُرْمِي عِنْدَ مَا كَانَ مِنْ خَطَايَ (خَطَئِي ) وَ عَمْدِي أَطْمَعَنِي فِي أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لا أَسْتَوْجِبُهُ مِنْكَ الَّذِي رَزَقْتَنِي مِنْ رَحْمَتِكَ وَ أَرَيْتَنِي مِنْ قُدْرَتِكَ وَ عَرَّفْتَنِي مِنْ إِجَابَتِكَ فَصِرْتُ أَدْعُوكَ آمِنا وَ أَسْأَلُكَ مُسْتَأْنِسا لا خَائِفا وَ لا وَجِلا مُدِلا عَلَيْكَ فِيمَا قَصَدْتُ فِيهِ (بِهِ ) إِلَيْكَ فَإِنْ أَبْطَأَ عَنِّي (عَلَيَ ) عَتَبْتُ بِجَهْلِي عَلَيْكَ وَ لَعَلَّ الَّذِي أَبْطَأَ عَنِّي هُوَ خَيْرٌ لِي لِعِلْمِكَ بِعَاقِبَةِ الْأُمُورِ فَلَمْ أَرَ مَوْلًى (مُؤَمَّلا) كَرِيما أَصْبَرَ عَلَى عَبْدٍ لَئِيمٍ مِنْكَ عَلَيَّ يَا رَبِّ إِنَّكَ تَدْعُونِي فَأُوَلِّي عَنْكَ وَ تَتَحَبَّبُ إِلَيَّ

فَأَتَبَغَّضُ إِلَيْكَ وَ تَتَوَدَّدُ إِلَيَّ فَلا أَقْبَلُ مِنْكَ كَأَنَّ لِيَ التَّطَوُّلَ عَلَيْكَ فَلَمْ (ثُمَّ لَمْ ) يَمْنَعْكَ ذَلِكَ مِنَ الرَّحْمَةِ لِي وَ الْإِحْسَانِ إِلَيَّ وَ التَّفَضُّلِ عَلَيَّ بِجُودِكَ وَ كَرَمِكَ فَارْحَمْ عَبْدَكَ الْجَاهِلَ وَ جُدْ عَلَيْهِ بِفَضْلِ إِحْسَانِكَ إِنَّكَ جَوَادٌ كَرِيمٌ الْحَمْدُ لِلَّهِ مَالِكِ الْمُلْكِ مُجْرِي الْفُلْكِ مُسَخِّرِ الرِّيَاحِ فَالِقِ الْإِصْبَاحِ دَيَّانِ الدِّينِ رَبِّ الْعَالَمِينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى حِلْمِهِ بَعْدَ عِلْمِهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَفْوِهِ بَعْدَ قُدْرَتِهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى طُولِ أَنَاتِهِ فِي غَضَبِهِ وَ هُوَ قَادِرٌ (الْقَادِرُ) عَلَى مَا يُرِيدُ الْحَمْدُ لِلَّهِ خَالِقِ الْخَلْقِ بَاسِطِ الرِّزْقِ فَالِقِ الْإِصْبَاحِ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ وَ الْفَضْلِ (وَ التَّفَضُّلِ ) وَ الْإِنْعَامِ (الْإِحْسَانِ ) الَّذِي بَعُدَ فَلا يُرَى وَ قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوَى تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَيْسَ لَهُ مُنَازِعٌ يُعَادِلُهُ وَ لا شَبِيهٌ يُشَاكِلُهُ وَ لا ظَهِيرٌ يُعَاضِدُهُ قَهَرَ بِعِزَّتِهِ الْأَعِزَّاءَ وَ تَوَاضَعَ لِعَظَمَتِهِ الْعُظَمَاءُ فَبَلَغَ بِقُدْرَتِهِ مَا يَشَاءُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي يُجِيبُنِي حِينَ أُنَادِيهِ وَ يَسْتُرُ عَلَيَّ كُلَّ عَوْرَةٍ وَ أَنَا أَعْصِيهِ وَ يُعَظِّمُ النِّعْمَةَ عَلَيَّ فَلا أُجَازِيهِ فَكَمْ مِنْ مَوْهِبَةٍ هَنِيئَةٍ قَدْ أَعْطَانِي وَ عَظِيمَةٍ مَخُوفَةٍ قَدْ كَفَانِي وَ بَهْجَةٍ مُونِقَةٍ قَدْ أَرَانِي فَأُثْنِي عَلَيْهِ حَامِدا وَ أَذْكُرُهُ مُسَبِّحا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لا يُهْتَكُ حِجَابُهُ وَ لا يُغْلَقُ بَابُهُ وَ لا يُرَدُّ سَائِلُهُ وَ لا يُخَيَّبُ (يَخِيبُ ) آمِلُهُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي يُؤْمِنُ الْخَائِفِينَ وَ يُنَجِّي (يُنْجِي ) الصَّالِحِينَ (الصَّادِقِينَ ) وَ يَرْفَعُ الْمُسْتَضْعَفِينَ وَ يَضَعُ الْمُسْتَكْبِرِينَ وَ يُهْلِكُ مُلُوكا وَ يَسْتَخْلِفُ آخَرِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ قَاصِمِ الْجَبَّارِينَ مُبِيرِ الظَّالِمِينَ مُدْرِكِ الْهَارِبِينَ نَكَالِ الظَّالِمِينَ صَرِيخِ الْمُسْتَصْرِخِينَ مَوْضِعِ حَاجَاتِ الطَّالِبِينَ مُعْتَمَدِ الْمُؤْمِنِينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي مِنْ خَشْيَتِهِ تَرْعَدُ السَّمَاءُ وَ سُكَّانُهَا وَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ عُمَّارُهَا وَ تَمُوجُ

الْبِحَارُ وَ مَنْ يَسْبَحُ فِي غَمَرَاتِهَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي يَخْلُقُ وَ لَمْ يُخْلَقْ وَ يَرْزُقُ وَ لا يُرْزَقُ وَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ وَ يُمِيتُ الْأَحْيَاءَ وَ يُحْيِي الْمَوْتَى وَ هُوَ حَيٌّ لا يَمُوتُ بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ أَمِينِكَ وَ صَفِيِّكَ وَ حَبِيبِكَ وَ خِيَرَتِكَ (خَلِيلِكَ ) مِنْ خَلْقِكَ وَ حَافِظِ سِرِّكَ وَ مُبَلِّغِ رِسَالاتِكَ أَفْضَلَ وَ أَحْسَنَ وَ أَجْمَلَ وَ أَكْمَلَ وَ أَزْكَى وَ أَنْمَى وَ أَطْيَبَ وَ أَطْهَرَ وَ أَسْنَى وَ أَكْثَرَ (أَكْبَرَ) مَا صَلَّيْتَ وَ بَارَكْتَ وَ تَرَحَّمْتَ وَ تَحَنَّنْتَ وَ سَلَّمْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ عِبَادِكَ (خَلْقِكَ ) وَ أَنْبِيَائِكَ وَ رُسُلِكَ وَ صِفْوَتِكَ وَ أَهْلِ الْكَرَامَةِ عَلَيْكَ مِنْ خَلْقِكَ اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَصِيِّ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ عَبْدِكَ وَ وَلِيِّكَ وَ أَخِي رَسُولِكَ وَ حُجَّتِكَ عَلَى خَلْقِكَ وَ آيَتِكَ الْكُبْرَى وَ النَّبَإِ الْعَظِيمِ وَ صَلِّ عَلَى الصِّدِّيقَةِ الطَّاهِرَةِ فَاطِمَةَ (الزَّهْرَاءِ) سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ صَلِّ عَلَى سِبْطَيِ الرَّحْمَةِ وَ إِمَامَيِ الْهُدَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ صَلِّ عَلَى أَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ وَ الْخَلَفِ الْهَادِي الْمَهْدِيِّ حُجَجِكَ عَلَى عِبَادِكَ وَ أُمَنَائِكَ فِي بِلادِكَ صَلاةً كَثِيرَةً دَائِمَةً اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى وَلِيِّ أَمْرِكَ الْقَائِمِ الْمُؤَمَّلِ وَ الْعَدْلِ الْمُنْتَظَرِ وَ حُفَّهُ (وَ احْفُفْهُ ) بِمَلائِكَتِكَ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَيِّدْهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ

اجْعَلْهُ الدَّاعِيَ إِلَى كِتَابِكَ وَ الْقَائِمَ بِدِينِكَ اسْتَخْلِفْهُ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفْتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِ مَكِّنْ لَهُ دِينَهُ الَّذِي ارْتَضَيْتَهُ لَهُ أَبْدِلْهُ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِ أَمْنا يَعْبُدُكَ لا يُشْرِكُ بِكَ شَيْئا اللَّهُمَّ أَعِزَّهُ وَ أَعْزِزْ بِهِ وَ انْصُرْهُ وَ انْتَصِرْ بِهِ وَ انْصُرْهُ نَصْرا عَزِيزا وَ افْتَحْ لَهُ فَتْحا يَسِيرا وَ اجْعَلْ لَهُ مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانا نَصِيرا اللَّهُمَّ أَظْهِرْ بِهِ دِينَكَ وَ سُنَّةَ نَبِيِّكَ حَتَّى لا يَسْتَخْفِيَ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْحَقِّ مَخَافَةَ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ اللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إِلَيْكَ فِي دَوْلَةٍ كَرِيمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلامَ وَ أَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفَاقَ وَ أَهْلَهُ وَ تَجْعَلُنَا فِيهَا مِنَ الدُّعَاةِ إِلَى طَاعَتِكَ وَ الْقَادَةِ إِلَى سَبِيلِكَ وَ تَرْزُقُنَا بِهَا كَرَامَةَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ اللَّهُمَّ مَا عَرَّفْتَنَا مِنَ الْحَقِّ فَحَمِّلْنَاهُ وَ مَا قَصُرْنَا عَنْهُ فَبَلِّغْنَاهُ اللَّهُمَّ الْمُمْ بِهِ شَعَثَنَا وَ اشْعَبْ بِهِ صَدْعَنَا وَ ارْتُقْ بِهِ فَتْقَنَا وَ كَثِّرْ بِهِ قِلَّتَنَا وَ أَعْزِزْ (أَعِزَّ) بِهِ ذِلَّتَنَا وَ أَغْنِ بِهِ عَائِلَنَا وَ اقْضِ بِهِ عَنْ مُغْرَمِنَا (مَغْرَمِنَا) وَ اجْبُرْ بِهِ فَقْرَنَا وَ سُدَّ بِهِ خَلَّتَنَا وَ يَسِّرْ بِهِ عُسْرَنَا وَ بَيِّضْ بِهِ وُجُوهَنَا وَ فُكَّ بِهِ أَسْرَنَا وَ أَنْجِحْ بِهِ طَلِبَتَنَا وَ أَنْجِزْ بِهِ مَوَاعِيدَنَا وَ اسْتَجِبْ بِهِ دَعْوَتَنَا وَ أَعْطِنَا بِهِ سُؤْلَنَا وَ بَلِّغْنَا بِهِ مِنَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ آمَالَنَا وَ أَعْطِنَا بِهِ فَوْقَ رَغْبَتِنَا يَا خَيْرَ الْمَسْئُولِينَ وَ أَوْسَعَ الْمُعْطِينَ اشْفِ بِهِ صُدُورَنَا وَ أَذْهِبْ بِهِ غَيْظَ قُلُوبِنَا وَ اهْدِنَا بِهِ لِمَا اخْتُلِفَ فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِكَ إِنَّكَ تَهْدِي مَنْ تَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ وَ انْصُرْنَا بِهِ عَلَى عَدُوِّكَ وَ عَدُوِّنَا إِلَهَ الْحَقِّ (الْخَلْقِ ) آمِينَ اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنَا صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ غَيْبَةَ وَلِيِّنَا

(إِمَامِنَا) وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا وَ شِدَّةَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الزَّمَانِ عَلَيْنَا فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ (آلِ مُحَمَّدٍ) وَ أَعِنَّا عَلَى ذَلِكَ بِفَتْحٍ مِنْكَ تُعَجِّلُهُ وَ بِضُرٍّ تَكْشِفُهُ وَ نَصْرٍ تُعِزُّهُ وَ سُلْطَانِ حَقٍّ تُظْهِرُهُ وَ رَحْمَةٍ مِنْكَ تُجَلِّلُنَاهَا وَ عَافِيَةٍ مِنْكَ تُلْبِسُنَاهَا بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ

دوازدهم

در هر شب بخواند اللَّهُمَّ بِرَحْمَتِكَ فِي الصَّالِحِينَ فَأَدْخِلْنَا وَ فِي عِلِّيِّينَ فَارْفَعْنَا وَ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ مِنْ عَيْنٍ سَلْسَبِيلٍ فَاسْقِنَا وَ مِنَ الْحُورِ الْعِينِ بِرَحْمَتِكَ فَزَوِّجْنَا وَ مِنَ الْوِلْدَانِ الْمُخَلَّدِينَ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ فَأَخْدِمْنَا وَ مِنْ ثِمَارِ الْجَنَّةِ وَ لُحُومِ الطَّيْرِ فَأَطْعِمْنَا وَ مِنْ ثِيَابِ السُّنْدُسِ وَ الْحَرِيرِ وَ الْإِسْتَبْرَقِ فَأَلْبِسْنَا وَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ وَ حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ وَ قَتْلا فِي سَبِيلِكَ فَوَفِّقْ لَنَا وَ صَالِحَ الدُّعَاءِ وَ الْمَسْأَلَةِ فَاسْتَجِبْ لَنَا (يَا خَالِقَنَا اسْمَعْ وَ اسْتَجِبْ لَنَا) وَ إِذَا جَمَعْتَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَارْحَمْنَا وَ بَرَاءَةً مِنَ النَّارِ فَاكْتُبْ لَنَا وَ فِي جَهَنَّمَ فَلا تَغُلَّنَا وَ فِي عَذَابِكَ وَ هَوَانِكَ فَلا تَبْتَلِنَا وَ مِنَ الزَّقُّومِ وَ الضَّرِيعِ فَلا تُطْعِمْنَا وَ مَعَ الشَّيَاطِينِ فَلا تَجْعَلْنَا وَ فِي النَّارِ عَلَى وُجُوهِنَا فَلا تَكْبُبْنَا (تَكُبَّنَا) وَ مِنْ ثِيَابِ النَّارِ وَ سَرَابِيلِ الْقَطِرَانِ فَلا تُلْبِسْنَا وَ مِنْ كُلِّ سُوءٍ يَا لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ بِحَقِّ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ فَنَجِّنَا

سيزدهم

از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه : در هر شب ماه رمضان مى خوانى اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تَجْعَلَ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرمِنَ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ فِي الْأَمْرِ الْحَكِيمِ مِنَ الْقَضَاءِ الَّذِي لا يُرَدُّ وَ لا يُبَدَّلُ أَنْ تَكْتُبَنِي مِنْ حُجَّاجِ بَيْتِكَ الْحَرَامِ الْمَبْرُورِ حَجُّهُمْ الْمَشْكُورِ سَعْيُهُمْ الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمْ الْمُكَفَّرِ عَنْ سَيِّئَاتِهِمْ (عَنْهُمْ سَيِّئَاتُهُمْ )

وَ أَنْ تَجْعَلَ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ أَنْ تُطِيلَ عُمُرِي فِي خَيْرٍ وَ عَافِيَةٍ وَ تُوَسِّعَ فِي رِزْقِي وَ تَجْعَلَنِي مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ لا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي

چهاردهم

در انيس الصالحين است كه : در هر شب از شبهاى ماه رمضان بخواند أَعُوذُ بِجَلالِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ أَنْ يَنْقَضِيَ عَنِّي شَهْرُ رَمَضَانَ أَوْ يَطْلُعَ الْفَجْرُ مِنْ لَيْلَتِي هَذِهِ وَ لَكَ قِبَلِي تَبِعَةٌ أَوْ ذَنْبٌ تُعَذِّبُنِي عَلَيْهِ

پانزدهم

شيخ كفعمى در حاشيه بلد الامين از سيد بن باقى نقل كرده كه فرموده : مستحب است در هر شب ماه رمضان دو ركعت نماز در هر ركعت حمد و توحيد سه مرتبه و چون سلام داد بگويد سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَفِيظٌ لا يَغْفُلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ رَحِيمٌ لا يَعْجَلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لا يَسْهُو سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لا يَلْهُو پس بگويد تسبيحات اربع را هفت مرتبه پس بگويد سُبْحَانَكَ سُبْحَانَكَ سُبْحَانَكَ يَا عَظِيمُ اغْفِرْ لِيَ الذَّنْبَ الْعَظِيمَ پس ده مرتبه صلوات بفرستد بر پيغمبر و آل او عليهم السلام كسى كه اين دو ركعت نماز را بجا آورد بيامرزد حق تعالى از براى او هفتاد هزار گناه إلخ

شانزدهم

در خبر است كه : هر كه در هر شب از ماه رمضان سوره إنا فتحنا در نماز مستحبى بخواند آن سال محفوظ بماند و بدانكه از اعمالى كه در شبهاى ماه رمضان مستحب است بجا آورده شود هزار ركعت نماز است در مجموع اين ماه كه مشايخ و اعاظم علما در كتب خود كه در فقه يا عبادات نوشته اند به آن اشاره نموده اند و اما كيفيت بجا آوردن آن پس احاديث در باب آن مختلف است و آنچه

موافق روايت ابن ابى قره است از حضرت جواد عليه السلام و مختار شيخ مفيد در كتاب غريه و اشراف بلكه مختار مشهور است آن است كه در دهه اول و دهه دوم ماه رمضان در هر شبى بيست ركعت خوانده شود هر دو ركعت به يك سلام به اين طريق كه هشت ركعت آن را بعد از نماز مغرب بخواند و دوازده ركعت ديگر را بعد از نماز عشاء و در دهه آخر در هر شب سى ركعت بخواند باز هشت ركعت آن را بعد از نماز مغرب و بيست و دو ركعت ديگر را بعد از نماز عشاء و مجموع اين نمازها هفتصد ركعت مى شود و باقيمانده را كه سيصد ركعت است در شبهاى قدر بخواند يعنى شب نوزدهم صد ركعت و شب بيست و يكم صد ركعت و شب بيست و سوم صد ركعت پس مجموع هزار ركعت شود و به ترتيب ديگر نيز وارد شده و تفصيل كلام در جاى ديگر است و اين مقام را گنجايش بسط نيست و اميد كه اهل خير در عمل به اين هزار ركعت نماز مسامحه و سهل انگارى نكرده از فيض آن خود را بهره مند نمايند و روايت شده كه : مى خوانى بعد از هر دو ركعت از نافله هاى ماه رمضان اللَّهُمَّ اجْعَلْ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ مِنَ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ وَ فِيمَا تَفْرُقُ مِنَ الْأَمْرِ الْحَكِيمِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ أَنْ تَجْعَلَنِي مِنْ حُجَّاجِ بَيْتِكَ الْحَرَامِ الْمَبْرُورِ حَجُّهُمْ الْمَشْكُورِ سَعْيُهُمْ الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمْ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُطِيلَ عُمُرِي فِي طَاعَتِكَ وَ تُوَسِّعَ لِي فِي رِزْقِي يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ

قسم سوم

اول

در اعمال سحرهاى ماه مبارك رمضان است و

آن چند امر است سحور خوردن و ترك نكند سحور را اگر چه به يك دانه خرماى زبون يا شربت آب باشد و بهترين سحورها سويق يعنى قاوت و خرما است (و وارد شده كه : حق تعالى و ملائكه صلوات مى فرستند بر آنها كه استغفار مى كنند در سحرها و سحور مى خورند)

دوم

سوره إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ در وقت سحور بخواندكه هر كه اين سوره مباركه را در وقت افطار كردن و سحور بخواند در ما بين اين دو وقت ثواب كسى داشته باشد كه در راه خدا در خون خود بغلطد

سوم

بخواند دعاى عظيم الشأنى را كه از حضرت امام رضا عليه السلام نقل شده كه فرموده اند : اين دعايى است كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام در سحرهاى ماه رمضان مى خواندند اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِيٌّ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ جَمَالِكَ بِأَجْمَلِهِ وَ كُلُّ جَمَالِكَ جَمِيلٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِجَمَالِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ جَلالِكَ بِأَجَلِّهِ وَ كُلُّ جَلالِكَ جَلِيلٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِجَلالِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ عَظَمَتِكَ بِأَعْظَمِهَا وَ كُلُّ عَظَمَتِكَ عَظِيمَةٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِعَظَمَتِكَ كُلِّهَا اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ نُورِكَ بِأَنْوَرِهِ وَ كُلُّ نُورِكَ نَيِّرٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِنُورِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ رَحْمَتِكَ بِأَوْسَعِهَا وَ كُلُّ رَحْمَتِكَ وَاسِعَةٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ كُلِّهَا اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ كَلِمَاتِكَ بِأَتَمِّهَا وَ كُلُّ كَلِمَاتِكَ تَامَّةٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِكَلِمَاتِكَ كُلِّهَا اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ كَمَالِكَ بِأَكْمَلِهِ وَ كُلُّ كَمَالِكَ كَامِلٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِكَمَالِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ أَسْمَائِكَ بِأَكْبَرِهَا وَ كُلُّ أَسْمَائِكَ كَبِيرَةٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ

بِأَسْمَائِكَ كُلِّهَا اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ عِزَّتِكَ بِأَعَزِّهَا وَ كُلُّ عِزَّتِكَ عَزِيزَةٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِعِزَّتِكَ كُلِّهَا اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ مَشِيَّتِكَ بِأَمْضَاهَا وَ كُلُّ مَشِيَّتِكَ مَاضِيَةٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَشِيَّتِكَ كُلِّهَا اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ قُدْرَتِكَ بِالْقُدْرَةِ الَّتِي اسْتَطَلْتَ بِهَا عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ وَ كُلُّ قُدْرَتِكَ مُسْتَطِيلَةٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِقُدْرَتِكَ كُلِّهَا اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ عِلْمِكَ بِأَنْفَذِهِ وَ كُلُّ عِلْمِكَ نَافِذٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِعِلْمِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ قَوْلِكَ بِأَرْضَاهُ وَ كُلُّ قَوْلِكَ رَضِيٌّ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِقَوْلِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ مَسَائِلِكَ بِأَحَبِّهَا إِلَيْكَ وَ كُلُّهَا (وَ كُلُّ مَسَائِلِكَ ) إِلَيْكَ حَبِيبَةٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَسَائِلِكَ كُلِّهَا اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ شَرَفِكَ بِأَشْرَفِهِ وَ كُلُّ شَرَفِكَ شَرِيفٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِشَرَفِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ سُلْطَانِكَ بِأَدْوَمِهِ وَ كُلُّ سُلْطَانِكَ دَائِمٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِسُلْطَانِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ مُلْكِكَ بِأَفْخَرِهِ وَ كُلُّ مُلْكِكَ فَاخِرٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمُلْكِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ عُلُوِّكَ بِأَعْلاهُ وَ كُلُّ عُلُوِّكَ عَالٍ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِعُلُوِّكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ مَنِّكَ بِأَقْدَمِهِ وَ كُلُّ مَنِّكَ قَدِيمٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَنِّكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ آيَاتِكَ بِأَكْرَمِهَا وَ كُلُّ آيَاتِكَ كَرِيمَةٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِآيَاتِكَ كُلِّهَا اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَا أَنْتَ فِيهِ مِنَ الشَّأْنِ وَ الْجَبَرُوتِ وَ أَسْأَلُكَ بِكُلِّ شَأْنٍ وَحْدَهُ وَ جَبَرُوتٍ وَحْدَهَا اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَا تُجِيبُنِي (بِهِ ) حِينَ أَسْأَلُكَ فَأَجِبْنِي يَا اللَّهُ پس هر حاجت كه دارى از خدا بطلب كه البته برآورده است

چهارم

قسمت اول

در مصباح شيخ است كه روايت كرده ابو حمزه ثمالى كه : حضرت امام زين العابدين عليه السلام در ماه رمضان

بيشتر از شب را نماز مى كرد و چون سحر مى شد اين دعا مى خواند إِلَهِي لا تُؤَدِّبْنِي بِعُقُوبَتِكَ وَ لا تَمْكُرْ بِي فِي حِيلَتِكَ مِنْ أَيْنَ لِيَ الْخَيْرُ يَا رَبِّ وَ لا يُوجَدُ إِلا مِنْ عِنْدِكَ وَ مِنْ أَيْنَ لِيَ النَّجَاةُ وَ لا تُسْتَطَاعُ إِلا بِكَ لا الَّذِي أَحْسَنَ اسْتَغْنَى عَنْ عَوْنِكَ وَ رَحْمَتِكَ وَ لا الَّذِي أَسَاءَ وَ اجْتَرَأَ عَلَيْكَ وَ لَمْ يُرْضِكَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِكَ يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا رَبِّ بگويد تا آنكه نفس قطع شود بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِي إِلَيْكَ وَ لَوْ لا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَدْعُوهُ فَيُجِيبُنِي وَ إِنْ كُنْتُ بَطِيئا حِينَ يَدْعُونِي وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَسْأَلُهُ فَيُعْطِينِي وَ إِنْ كُنْتُ بَخِيلا حِينَ يَسْتَقْرِضُنِي وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أُنَادِيهِ كُلَّمَا شِئْتُ لِحَاجَتِي وَ أَخْلُو بِهِ حَيْثُ شِئْتُ لِسِرِّي بِغَيْرِ شَفِيعٍ فَيَقْضِي لِي حَاجَتِي وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لا أَدْعُو غَيْرَهُ وَ لَوْ دَعَوْتُ غَيْرَهُ لَمْ يَسْتَجِبْ لِي دُعَائِي وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لا أَرْجُو غَيْرَهُ وَ لَوْ رَجَوْتُ غَيْرَهُ لَأَخْلَفَ رَجَائِي وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَكَلَنِي إِلَيْهِ فَأَكْرَمَنِي وَ لَمْ يَكِلْنِي إِلَى النَّاسِ فَيُهِينُونِي وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي تَحَبَّبَ إِلَيَّ وَ هُوَ غَنِيٌّ عَنِّي وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي يَحْلُمُ عَنِّي حَتَّى كَأَنِّي لا ذَنْبَ لِي فَرَبِّي أَحْمَدُ شَيْ ءٍ عِنْدِي وَ أَحَقُّ بِحَمْدِي اللَّهُمَّ إِنِّي أَجِدُ سُبُلَ الْمَطَالِبِ إِلَيْكَ مُشْرَعَةً وَ مَنَاهِلَ الرَّجَاءِ إِلَيْكَ (لَدَيْكَ ) مُتْرَعَةً وَ الاسْتِعَانَةَ بِفَضْلِكَ لِمَنْ أَمَّلَكَ مُبَاحَةً وَ أَبْوَابَ الدُّعَاءِ إِلَيْكَ لِلصَّارِخِينَ مَفْتُوحَةً وَ أَعْلَمُ أَنَّكَ لِلرَّاجِي (لِلرَّاجِينَ ) بِمَوْضِعِ إِجَابَةٍ وَ لِلْمَلْهُوفِينَ (لِلْمَلْهُوفِ ) بِمَرْصَدِ إِغَاثَةٍ وَ أَنَّ فِي اللَّهْفِ إِلَى جُودِكَ وَ الرِّضَا بِقَضَائِكَ عِوَضا مِنْ مَنْعِ

الْبَاخِلِينَ وَ مَنْدُوحَةً عَمَّا فِي أَيْدِي الْمُسْتَأْثِرِينَ وَ أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ وَ أَنَّكَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ (الْآمَالُ ) دُونَكَ وَ قَدْ قَصَدْتُ إِلَيْكَ بِطَلِبَتِي وَ تَوَجَّهْتُ إِلَيْكَ بِحَاجَتِي وَ جَعَلْتُ بِكَ اسْتِغَاثَتِي وَ بِدُعَائِكَ تَوَسُّلِي مِنْ غَيْرِ اسْتِحْقَاقٍ لاسْتِمَاعِكَ مِنِّي وَ لا اسْتِيجَابٍ لِعَفْوِكَ عَنِّي بَلْ لِثِقَتِي بِكَرَمِكَ وَ سُكُونِي إِلَى صِدْقِ وَعْدِكَ وَ لَجَئِي إِلَى الْإِيمَانِ بِتَوْحِيدِكَ وَ يَقِينِي (وَ ثِقَتِي ) بِمَعْرِفَتِكَ مِنِّي أَنْ لا رَبَّ لِي غَيْرُكَ وَ لا إِلَهَ (لِي ) إِلا أَنْتَ وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ اللَّهُمَّ أَنْتَ الْقَائِلُ وَ قَوْلُكَ حَقٌّ وَ وَعْدُكَ صِدْقٌ (الصِّدْقُ ) وَ اسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيما وَ لَيْسَ مِنْ صِفَاتِكَ يَا سَيِّدِي أَنْ تَأْمُرَ بِالسُّؤَالِ وَ تَمْنَعَ الْعَطِيَّةَ وَ أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِيَّاتِ عَلَى أَهْلِ مَمْلَكَتِكَ وَ الْعَائِدُ عَلَيْهِمْ بِتَحَنُّنِ رَأْفَتِكَ (بِحُسْنِ نِعْمَتِكَ ) إِلَهِي رَبَّيْتَنِي فِي نِعَمِكَ وَ إِحْسَانِكَ صَغِيرا وَ نَوَّهْتَ بِاسْمِي كَبِيرا فَيَا مَنْ رَبَّانِي فِي الدُّنْيَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ (بِفَضْلِهِ ) وَ نِعَمِهِ وَ أَشَارَ لِي فِي الْآخِرَةِ إِلَى عَفْوِهِ وَ كَرَمِهِ مَعْرِفَتِي يَا مَوْلايَ دَلِيلِي (دَلَّتْنِي ) عَلَيْكَ وَ حُبِّي لَكَ شَفِيعِي إِلَيْكَ وَ أَنَا وَاثِقٌ مِنْ دَلِيلِي بِدَلالَتِكَ وَ سَاكِنٌ مِنْ شَفِيعِي إِلَى شَفَاعَتِكَ أَدْعُوكَ يَا سَيِّدِي بِلِسَانٍ قَدْ أَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ رَبِّ أُنَاجِيكَ بِقَلْبٍ قَدْ أَوْبَقَهُ جُرْمُهُ أَدْعُوكَ يَا رَبِّ رَاهِبا رَاغِبا رَاجِيا خَائِفا إِذَا رَأَيْتُ مَوْلايَ ذُنُوبِي فَزِعْتُ وَ إِذَا رَأَيْتُ كَرَمَكَ طَمِعْتُ فَإِنْ عَفَوْتَ (غَفَرْتَ ) فَخَيْرُ رَاحِمٍ وَ إِنْ عَذَّبْتَ فَغَيْرُ ظَالِمٍ حُجَّتِي يَا اللَّهُ فِي جُرْأَتِي عَلَى مَسْأَلَتِكَ مَعَ إِتْيَانِي مَا تَكْرَهُ جُودُكَ وَ كَرَمُكَ وَ عُدَّتِي فِي شِدَّتِي مَعَ قِلَّةِ حَيَائِي رَأْفَتُكَ وَ رَحْمَتُكَ وَ قَدْ رَجَوْتُ أَنْ لا تَخِيبَ

بَيْنَ ذَيْنِ وَ ذَيْنِ مُنْيَتِي فَحَقِّقْ رَجَائِي وَ اسْمَعْ دُعَائِي يَا خَيْرَ مَنْ دَعَاهُ دَاعٍ وَ أَفْضَلَ مَنْ رَجَاهُ رَاجٍ عَظُمَ يَا سَيِّدِي أَمَلِي وَ سَاءَ عَمَلِي فَأَعْطِنِي مِنْ عَفْوِكَ بِمِقْدَارِ أَمَلِي وَ لا تُؤَاخِذْنِي بِأَسْوَإِ عَمَلِي فَإِنَّ كَرَمَكَ يَجِلُّ عَنْ مُجَازَاةِ الْمُذْنِبِينَ وَ حِلْمَكَ يَكْبُرُ عَنْ مُكَافَاةِ الْمُقَصِّرِينَ وَ أَنَا يَا سَيِّدِي عَائِذٌ بِفَضْلِكَ هَارِبٌ مِنْكَ إِلَيْكَ مُتَنَجِّزٌ مَا وَعَدْتَ مِنَ الصَّفْحِ عَمَّنْ أَحْسَنَ بِكَ ظَنّا وَ مَا أَنَا يَا رَبِّ وَ مَا خَطَرِي هَبْنِي بِفَضْلِكَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيَّ بِعَفْوِكَ أَيْ رَبِّ جَلِّلْنِي بِسَتْرِكَ وَ اعْفُ عَنْ تَوْبِيخِي بِكَرَمِ وَجْهِكَ فَلَوِ اطَّلَعَ الْيَوْمَ عَلَى ذَنْبِي غَيْرُكَ مَا فَعَلْتُهُ وَ لَوْ خِفْتُ تَعْجِيلَ الْعُقُوبَةِ لاجْتَنَبْتُهُ لا لِأَنَّكَ أَهْوَنُ النَّاظِرِينَ (إِلَيَ ) وَ أَخَفُّ الْمُطَّلِعِينَ (عَلَيَ ) بَلْ لِأَنَّكَ يَا رَبِّ خَيْرُ السَّاتِرِينَ وَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ (وَ أَحْلَمُ الْأَحْلَمِينَ ) وَ أَكْرَمُ الْأَكْرَمِينَ سَتَّارُ الْعُيُوبِ غَفَّارُ الذُّنُوبِ عَلامُ الْغُيُوبِ تَسْتُرُ الذَّنْبَ بِكَرَمِكَ وَ تُؤَخِّرُ الْعُقُوبَةَ بِحِلْمِكَ فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَى حِلْمِكَ بَعْدَ عِلْمِكَ وَ عَلَى عَفْوِكَ بَعْدَ قُدْرَتِكَ وَ يَحْمِلُنِي وَ يُجَرِّئُنِي عَلَى مَعْصِيَتِكَ حِلْمُكَ عَنِّي وَ يَدْعُونِي إِلَى قِلَّةِ الْحَيَاءِ سَتْرُكَ عَلَيَّ وَ يُسْرِعُنِي إِلَى التَّوَثُّبِ عَلَى مَحَارِمِكَ مَعْرِفَتِي بِسَعَةِ رَحْمَتِكَ وَ عَظِيمِ عَفْوِكَ يَا حَلِيمُ يَا كَرِيمُ يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ يَا غَافِرَ الذَّنْبِ يَا قَابِلَ التَّوْبِ يَا عَظِيمَ الْمَنِّ يَا قَدِيمَ الْإِحْسَانِ أَيْنَ سَتْرُكَ الْجَمِيلُ أَيْنَ عَفْوُكَ الْجَلِيلُ أَيْنَ فَرَجُكَ الْقَرِيبُ أَيْنَ غِيَاثُكَ السَّرِيعُ أَيْنَ رَحْمَتُكَ الْوَاسِعَةُ أَيْنَ عَطَايَاكَ الْفَاضِلَةُ أَيْنَ مَوَاهِبُكَ الْهَنِيئَةُ أَيْنَ صَنَائِعُكَ السَّنِيَّةُ أَيْنَ فَضْلُكَ الْعَظِيمُ أَيْنَ مَنُّكَ الْجَسِيمُ أَيْنَ إِحْسَانُكَ الْقَدِيمُ أَيْنَ كَرَمُكَ يَا كَرِيمُ بِهِ (وَ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ) فَاسْتَنْقِذْنِي وَ بِرَحْمَتِكَ فَخَلِّصْنِي يَا مُحْسِنُ يَا مُجْمِلُ يَا مُنْعِمُ يَا مُفْضِلُ

لَسْتُ أَتَّكِلُ فِي النَّجَاةِ مِنْ عِقَابِكَ عَلَى أَعْمَالِنَا بَلْ بِفَضْلِكَ عَلَيْنَا لِأَنَّكَ أَهْلُ التَّقْوَى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ تُبْدِئُ بِالْإِحْسَانِ نِعَما وَ تَعْفُو عَنِ الذَّنْبِ كَرَما فَمَا نَدْرِي مَا نَشْكُرُ أَ جَمِيلَ مَا تَنْشُرُ أَمْ قَبِيحَ مَا تَسْتُرُ أَمْ عَظِيمَ مَا أَبْلَيْتَ وَ أَوْلَيْتَ أَمْ كَثِيرَ مَا مِنْهُ نَجَّيْتَ وَ عَافَيْتَ يَا حَبِيبَ مَنْ تَحَبَّبَ إِلَيْكَ وَ يَا قُرَّةَ عَيْنِ مَنْ لاذَ بِكَ وَ انْقَطَعَ إِلَيْكَ أَنْتَ الْمُحْسِنُ وَ نَحْنُ الْمُسِيئُونَ فَتَجَاوَزْ يَا رَبِّ عَنْ قَبِيحِ مَا عِنْدَنَا بِجَمِيلِ مَا عِنْدَكَ وَ أَيُّ جَهْلٍ يَا رَبِّ لا يَسَعُهُ جُودُكَ أَوْ أَيُّ زَمَانٍ أَطْوَلُ مِنْ أَنَاتِكَ وَ مَا قَدْرُ أَعْمَالِنَا فِي جَنْبِ نِعَمِكَ وَ كَيْفَ نَسْتَكْثِرُ أَعْمَالا نُقَابِلُ بِهَا كَرَمَكَ (كَرَامَتَكَ ) بَلْ كَيْفَ يَضِيقُ عَلَى الْمُذْنِبِينَ مَا وَسِعَهُمْ مِنْ رَحْمَتِكَ يَا وَاسِعَ الْمَغْفِرَةِ يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالرَّحْمَةِ فَوَ عِزَّتِكَ يَا سَيِّدِي لَوْ نَهَرْتَنِي (انْتَهَرْتَنِي ) مَا بَرِحْتُ مِنْ بَابِكَ وَ لا كَفَفْتُ عَنْ تَمَلُّقِكَ لِمَا انْتَهَى إِلَيَّ مِنَ الْمَعْرِفَةِ بِجُودِكَ وَ كَرَمِكَ وَ أَنْتَ الْفَاعِلُ لِمَا تَشَاءُ تُعَذِّبُ مَنْ تَشَاءُ بِمَا تَشَاءُ كَيْفَ تَشَاءُ وَ تَرْحَمُ مَنْ تَشَاءُ بِمَا تَشَاءُ كَيْفَ تَشَاءُ لا تُسْأَلُ عَنْ فِعْلِكَ وَ لا تُنَازَعُ فِي مُلْكِكَ وَ لا تُشَارَكُ فِي أَمْرِكَ وَ لا تُضَادُّ فِي حُكْمِكَ وَ لا يَعْتَرِضُ عَلَيْكَ أَحَدٌ فِي تَدْبِيرِكَ لَكَ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ يَا رَبِّ هَذَا مَقَامُ مَنْ لاذَ بِكَ وَ اسْتَجَارَ بِكَرَمِكَ وَ أَلِفَ إِحْسَانَكَ وَ نِعَمَكَ وَ أَنْتَ الْجَوَادُ الَّذِي لا يَضِيقُ عَفْوُكَ وَ لا يَنْقُصُ فَضْلُكَ وَ لا تَقِلُّ رَحْمَتُكَ وَ قَدْ تَوَثَّقْنَا مِنْكَ بِالصَّفْحِ الْقَدِيمِ وَ الْفَضْلِ الْعَظِيمِ وَ الرَّحْمَةِ الْوَاسِعَةِ أَ فَتَرَاكَ (تُرَاكَ ) يَا رَبِّ تُخْلِفُ ظُنُونَنَا أَوْ تُخَيِّبُ آمَالَنَا

كَلا يَا كَرِيمُ فَلَيْسَ هَذَا ظَنَّنَا (ظَنُّنَا) بِكَ وَ لا هَذَا فِيكَ طَمَعَنَا (طَمَعُنَا) يَا رَبِّ إِنَّ لَنَا فِيكَ أَمَلا طَوِيلا كَثِيرا إِنَّ لَنَا فِيكَ رَجَاءً عَظِيما عَصَيْنَاكَ وَ نَحْنُ نَرْجُو أَنْ تَسْتُرَ عَلَيْنَا وَ دَعَوْنَاكَ وَ نَحْنُ نَرْجُو أَنْ تَسْتَجِيبَ لَنَا فَحَقِّقْ رَجَاءَنَا مَوْلانَا فَقَدْ عَلِمْنَا مَا نَسْتَوْجِبُ بِأَعْمَالِنَا وَ لَكِنْ عِلْمُكَ فِينَا وَ عِلْمُنَا بِأَنَّكَ لا تَصْرِفُنَا عَنْكَ (حَثَّنَا عَلَى الرَّغْبَةِ إِلَيْكَ ) وَ إِنْ كُنَّا غَيْرَ مُسْتَوْجِبِينَ لِرَحْمَتِكَ فَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تَجُودَ عَلَيْنَا وَ عَلَى الْمُذْنِبِينَ بِفَضْلِ سَعَتِكَ فَامْنُنْ عَلَيْنَا بِمَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ جُدْ عَلَيْنَا فَإِنَّا مُحْتَاجُونَ إِلَى نَيْلِكَ يَا غَفَّارُ بِنُورِكَ اهْتَدَيْنَا وَ بِفَضْلِكَ اسْتَغْنَيْنَا وَ بِنِعْمَتِكَ (فِي نِعَمِكَ ) أَصْبَحْنَا وَ أَمْسَيْنَا ذُنُوبُنَا بَيْنَ يَدَيْكَ نَسْتَغْفِرُكَ اللَّهُمَّ مِنْهَا وَ نَتُوبُ إِلَيْكَ تَتَحَبَّبُ إِلَيْنَا بِالنِّعَمِ وَ نُعَارِضُكَ بِالذُّنُوبِ خَيْرُكَ إِلَيْنَا نَازِلٌ وَ شَرُّنَا إِلَيْكَ صَاعِدٌ وَ لَمْ يَزَلْ وَ لا يَزَالُ مَلَكٌ كَرِيمٌ يَأْتِيكَ (عَنَّا) بِعَمَلٍ قَبِيحٍ فَلا يَمْنَعُكَ ذَلِكَ مِنْ أَنْ تَحُوطَنَا بِنِعَمِكَ وَ تَتَفَضَّلَ عَلَيْنَا بِآلائِكَ فَسُبْحَانَكَ مَا أَحْلَمَكَ وَ أَعْظَمَكَ وَ أَكْرَمَكَ مُبْدِئا وَ مُعِيدا تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُكَ وَ جَلَّ ثَنَاؤُكَ وَ كَرُمَ صَنَائِعُكَ وَ فِعَالُكَ أَنْتَ إِلَهِي أَوْسَعُ فَضْلا وَ أَعْظَمُ حِلْما مِنْ أَنْ تُقَايِسَنِي بِفِعْلِي وَ خَطِيئَتِي فَالْعَفْوَ الْعَفْوَ الْعَفْوَ سَيِّدِي سَيِّدِي سَيِّدِي اللَّهُمَّ اشْغَلْنَا بِذِكْرِكَ وَ أَعِذْنَا مِنْ سَخَطِكَ وَ أَجِرْنَا مِنْ عَذَابِكَ وَ ارْزُقْنَا مِنْ مَوَاهِبِكَ وَ أَنْعِمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلِكَ وَ ارْزُقْنَا حَجَّ بَيْتِكَ وَ زِيَارَةَ قَبْرِ نَبِيِّكَ صَلَوَاتُكَ وَ رَحْمَتُكَ وَ مَغْفِرَتُكَ وَ رِضْوَانُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ إِنَّكَ قَرِيبٌ مُجِيبٌ وَ ارْزُقْنَا عَمَلا بِطَاعَتِكَ وَ تَوَفَّنَا عَلَى مِلَّتِكَ وَ سُنَّةِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي وَ لِوَالِدَيَّ وَ

ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرا اجْزِهِمَا بِالْإِحْسَانِ إِحْسَانا وَ بِالسَّيِّئَاتِ غُفْرَانا اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ الْأَحْيَاءِ مِنْهُمْ وَ الْأَمْوَاتِ وَ تَابِعْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ بِالْخَيْرَاتِ (فِي الْخَيْرَاتِ ) اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِحَيِّنَا وَ مَيِّتِنَا وَ شَاهِدِنَا وَ غَائِبِنَا ذَكَرِنَا وَ أُنْثَانَا (إِنَاثِنَا) صَغِيرِنَا وَ كَبِيرِنَا حُرِّنَا وَ مَمْلُوكِنَا كَذَبَ الْعَادِلُونَ بِاللَّهِ وَ ضَلُّوا ضَلالا بَعِيدا وَ خَسِرُوا خُسْرَانا مُبِينا اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اخْتِمْ لِي بِخَيْرٍ وَ اكْفِنِي مَا أَهَمَّنِي مِنْ أَمْرِ دُنْيَايَ وَ آخِرَتِي وَ لا تُسَلِّطْ عَلَيَّ مَنْ لا يَرْحَمُنِي وَ اجْعَلْ عَلَيَّ مِنْكَ وَاقِيَةً بَاقِيَةً وَ لا تَسْلُبْنِي صَالِحَ مَا أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَيَّ وَ ارْزُقْنِي مِنْ فَضْلِكَ رِزْقا وَاسِعا حَلالا طَيِّبا اللَّهُمَّ احْرُسْنِي بِحَرَاسَتِكَ وَ احْفَظْنِي بِحِفْظِكَ وَ اكْلَأْنِي بِكِلاءَتِكَ وَ ارْزُقْنِي حِجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي عَامِنَا هَذَا وَ فِي كُلِّ عَامٍ وَ زِيَارَةَ قَبْرِ نَبِيِّكَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ وَ لا تُخْلِنِي يَا رَبِّ مِنْ تِلْكَ الْمَشَاهِدِ الشَّرِيفَةِ وَ الْمَوَاقِفِ الْكَرِيمَةِ اللَّهُمَّ تُبْ عَلَيَّ حَتَّى لا أَعْصِيَكَ وَ أَلْهِمْنِي الْخَيْرَ وَ الْعَمَلَ بِهِ وَ خَشْيَتَكَ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ مَا أَبْقَيْتَنِي يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ إِنِّي كُلَّمَا قُلْتُ قَدْ تَهَيَّأْتُ وَ تَعَبَّأْتُ (تَعَبَّيْتُ ) وَ قُمْتُ لِلصَّلاةِ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ نَاجَيْتُكَ أَلْقَيْتَ عَلَيَّ نُعَاسا إِذَا أَنَا صَلَّيْتُ وَ سَلَبْتَنِي مُنَاجَاتَكَ إِذَا أَنَا نَاجَيْتُ مَا لِي كُلَّمَا قُلْتُ قَدْ صَلَحَتْ سَرِيرَتِي وَ قَرُبَ مِنْ مَجَالِسِ التَّوَّابِينَ مَجْلِسِي عَرَضَتْ لِي بَلِيَّةٌ أَزَالَتْ قَدَمِي وَ حَالَتْ بَيْنِي وَ بَيْنَ خِدْمَتِكَ سَيِّدِي لَعَلَّكَ عَنْ بَابِكَ طَرَدْتَنِي وَ عَنْ خِدْمَتِكَ نَحَّيْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي مُسْتَخِفّا بِحَقِّكَ فَأَقْصَيْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي مُعْرِضا عَنْكَ فَقَلَيْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ وَجَدْتَنِي فِي مَقَامِ الْكَاذِبِينَ (الْكَذَّابِينَ ) فَرَفَضْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي غَيْرَ شَاكِرٍ

لِنَعْمَائِكَ فَحَرَمْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ فَقَدْتَنِي مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ فَخَذَلْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي فِي الْغَافِلِينَ فَمِنْ رَحْمَتِكَ آيَسْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي آلِفَ مَجَالِسِ الْبَطَّالِينَ فَبَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ خَلَّيْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ لَمْ تُحِبَّ أَنْ تَسْمَعَ دُعَائِي فَبَاعَدْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ بِجُرْمِي وَ جَرِيرَتِي كَافَيْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ بِقِلَّةِ حَيَائِي مِنْكَ جَازَيْتَنِي فَإِنْ عَفَوْتَ يَا رَبِّ فَطَالَمَا عَفَوْتَ عَنِ الْمُذْنِبِينَ قَبْلِي لِأَنَّ كَرَمَكَ أَيْ رَبِّ يَجِلُّ عَنْ مُكَافَاةِ الْمُقَصِّرِينَ وَ أَنَا عَائِذٌ بِفَضْلِكَ هَارِبٌ مِنْكَ إِلَيْكَ مُتَنَجِّزٌ (مُنْتَجِزٌ) مَا وَعَدْتَ مِنَ الصَّفْحِ عَمَّنْ أَحْسَنَ بِكَ ظَنّا إِلَهِي أَنْتَ أَوْسَعُ فَضْلا وَ أَعْظَمُ حِلْما مِنْ أَنْ تُقَايِسَنِي بِعَمَلِي أَوْ أَنْ تَسْتَزِلَّنِي بِخَطِيئَتِي وَ مَا أَنَا يَا سَيِّدِي وَ مَا خَطَرِي هَبْنِي بِفَضْلِكَ سَيِّدِي وَ تَصَدَّقْ عَلَيَّ بِعَفْوِكَ وَ جَلِّلْنِي بِسَتْرِكَ وَ اعْفُ عَنْ تَوْبِيخِي بِكَرَمِ وَجْهِكَ سَيِّدِي أَنَا الصَّغِيرُ الَّذِي رَبَّيْتَهُ وَ أَنَا الْجَاهِلُ الَّذِي عَلَّمْتَهُ وَ أَنَا الضَّالُّ الَّذِي هَدَيْتَهُ وَ أَنَا الْوَضِيعُ الَّذِي رَفَعْتَهُ وَ أَنَا الْخَائِفُ الَّذِي آمَنْتَهُ وَ الْجَائِعُ الَّذِي أَشْبَعْتَهُ وَ الْعَطْشَانُ الَّذِي أَرْوَيْتَهُ وَ الْعَارِي الَّذِي كَسَوْتَهُ وَ الْفَقِيرُ الَّذِي أَغْنَيْتَهُ وَ الضَّعِيفُ الَّذِي قَوَّيْتَهُ وَ الذَّلِيلُ الَّذِي أَعْزَزْتَهُ وَ السَّقِيمُ الَّذِي شَفَيْتَهُ وَ السَّائِلُ الَّذِي أَعْطَيْتَهُ وَ الْمُذْنِبُ الَّذِي سَتَرْتَهُ وَ الْخَاطِئُ الَّذِي أَقَلْتَهُ وَ أَنَا الْقَلِيلُ الَّذِي كَثَّرْتَهُ وَ الْمُسْتَضْعَفُ الَّذِي نَصَرْتَهُ وَ أَنَا الطَّرِيدُ الَّذِي آوَيْتَهُ أَنَا يَا رَبِّ الَّذِي لَمْ أَسْتَحْيِكَ فِي الْخَلاءِ وَ لَمْ أُرَاقِبْكَ فِي الْمَلَإِ أَنَا صَاحِبُ الدَّوَاهِي الْعُظْمَى أَنَا الَّذِي عَلَى سَيِّدِهِ اجْتَرَى أَنَا الَّذِي عَصَيْتُ جَبَّارَ السَّمَاءِ أَنَا الَّذِي أَعْطَيْتُ عَلَى مَعَاصِي الْجَلِيلِ (الْمَعَاصِي جَلِيلَ ) الرُّشَا أَنَا الَّذِي حِينَ بُشِّرْتُ بِهَا خَرَجْتُ إِلَيْهَا أَسْعَى أَنَا الَّذِي أَمْهَلْتَنِي فَمَا ارْعَوَيْتُ وَ سَتَرْتَ عَلَيَّ فَمَا اسْتَحْيَيْتُ وَ عَمِلْتُ

(عَلِمْتُ ) بِالْمَعَاصِي فَتَعَدَّيْتُ وَ أَسْقَطْتَنِي مِنْ عَيْنِكَ (عِنْدِكَ ) فَمَا بَالَيْتُ فَبِحِلْمِكَ أَمْهَلْتَنِي وَ بِسِتْرِكَ سَتَرْتَنِي حَتَّى كَأَنَّكَ أَغْفَلْتَنِي وَ مِنْ عُقُوبَاتِ الْمَعَاصِي جَنَّبْتَنِي حَتَّى كَأَنَّكَ اسْتَحْيَيْتَنِي إِلَهِي لَمْ أَعْصِكَ حِينَ عَصَيْتُكَ وَ أَنَا بِرُبُوبِيَّتِكَ جَاحِدٌ وَ لا بِأَمْرِكَ مُسْتَخِفٌّ وَ لا لِعُقُوبَتِكَ مُتَعَرِّضٌ وَ لا لِوَعِيدِكَ مُتَهَاوِنٌ لَكِنْ خَطِيئَةٌ عَرَضَتْ وَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي وَ غَلَبَنِي هَوَايَ وَ أَعَانَنِي عَلَيْهَا شِقْوَتِي وَ غَرَّنِي سِتْرُكَ الْمُرْخَى عَلَيَّ فَقَدْ عَصَيْتُكَ وَ خَالَفْتُكَ بِجُهْدِي فَالْآنَ مِنْ عَذَابِكَ مَنْ يَسْتَنْقِذُنِي وَ مِنْ أَيْدِي الْخُصَمَاءِ غَدا مَنْ يُخَلِّصُنِي وَ بِحَبْلِ مَنْ أَتَّصِلُ إِنْ أَنْتَ قَطَعْتَ حَبْلَكَ عَنِّي فَوَا سَوْأَتَا (أَسَفَا) عَلَى مَا أَحْصَى كِتَابُكَ مِنْ عَمَلِيَ الَّذِي لَوْ لا مَا أَرْجُو مِنْ كَرَمِكَ وَ سَعَةِ رَحْمَتِكَ وَ نَهْيِكَ إِيَّايَ عَنِ الْقُنُوطِ لَقَنَطْتُ عِنْدَ مَا أَتَذَكَّرُهَا يَا خَيْرَ مَنْ دَعَاهُ دَاعٍ وَ أَفْضَلَ مَنْ رَجَاهُ رَاجٍ اللَّهُمَّ بِذِمَّةِ الْإِسْلامِ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ وَ بِحُرْمَةِ الْقُرْآنِ أَعْتَمِدُ إِلَيْكَ وَ بِحُبِّي النَّبِيَّ االْأُمِّيَّ الْقُرَشِيَّ الْهَاشِمِيَّ الْعَرَبِيَّ التِّهَامِيَّ الْمَكِّيَّ الْمَدَنِيَّ أَرْجُو الزُّلْفَةَ لَدَيْكَ فَلا تُوحِشْ اسْتِينَاسَ إِيمَانِي وَ لا تَجْعَلْ ثَوَابِي ثَوَابَ مَنْ عَبَدَ سِوَاكَ فَإِنَّ قَوْما آمَنُوا بِأَلْسِنَتِهِمْ لِيَحْقِنُوا بِهِ دِمَاءَهُمْ فَأَدْرَكُوا مَا أَمَّلُوا وَ إِنَّا آمَنَّا بِكَ بِأَلْسِنَتِنَا وَ قُلُوبِنَا لِتَعْفُوَ عَنَّا فَأَدْرِكْنَا (فَأَدْرِكْ بِنَا) مَا أَمَّلْنَا وَ ثَبِّتْ رَجَاءَكَ فِي صُدُورِنَا وَ لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَ هَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ

قسمت دوم

فَوَ عِزَّتِكَ لَوِ انْتَهَرْتَنِي مَا بَرِحْتُ مِنْ بَابِكَ وَ لا كَفَفْتُ عَنْ تَمَلُّقِكَ لِمَا أُلْهِمَ قَلْبِي (يَا سَيِّدِي ) مِنَ الْمَعْرِفَةِ بِكَرَمِكَ وَ سَعَةِ رَحْمَتِكَ إِلَى مَنْ يَذْهَبُ الْعَبْدُ إِلا إِلَى مَوْلاهُ وَ إِلَى مَنْ يَلْتَجِئُ الْمَخْلُوقُ إِلا إِلَى خَالِقِهِ إِلَهِي لَوْ قَرَنْتَنِي بِالْأَصْفَادِ وَ مَنَعْتَنِي

سَيْبَكَ مِنْ بَيْنِ الْأَشْهَادِ وَ دَلَلْتَ عَلَى فَضَائِحِي عُيُونَ الْعِبَادِ وَ أَمَرْتَ بِي إِلَى النَّارِ وَ حُلْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْأَبْرَارِ مَا قَطَعْتُ رَجَائِي مِنْكَ وَ مَا صَرَفْتُ تَأْمِيلِي لِلْعَفْوِ عَنْكَ وَ لا خَرَجَ حُبُّكَ مِنْ قَلْبِي أَنَا لا أَنْسَى أَيَادِيَكَ عِنْدِي وَ سَتْرَكَ عَلَيَّ فِي دَارِ الدُّنْيَا سَيِّدِي أَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْيَا مِنْ قَلْبِي وَ اجْمَعْ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْمُصْطَفَى وَ آلِهِ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ انْقُلْنِي إِلَى دَرَجَةِ التَّوْبَةِ إِلَيْكَ وَ أَعِنِّي بِالْبُكَاءِ عَلَى نَفْسِي فَقَدْ أَفْنَيْتُ بِالتَّسْوِيفِ وَ الْآمَالِ عُمُرِي وَ قَدْ نَزَلْتُ مَنْزِلَةَ الْآيِسِينَ مِنْ خَيْرِي (حَيَاتِي ) فَمَنْ يَكُونُ أَسْوَأَ حَالا مِنِّي إِنْ أَنَا نُقِلْتُ عَلَى مِثْلِ حَالِي إِلَى قَبْرِي (قَبْرٍ) لَمْ أُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتِي وَ لَمْ أَفْرُشْهُ بِالْعَمَلِ الصَّالِحِ لِضَجْعَتِي وَ مَا لِي لا أَبْكِي وَ لا أَدْرِي إِلَى مَا يَكُونُ مَصِيرِي وَ أَرَى نَفْسِي تُخَادِعُنِي وَ أَيَّامِي تُخَاتِلُنِي وَ قَدْ خَفَقَتْ عِنْدَ (فَوْقَ ) رَأْسِي أَجْنِحَةُ الْمَوْتِ فَمَا لِي لا أَبْكِي أَبْكِي لِخُرُوجِ نَفْسِي أَبْكِي لِظُلْمَةِ قَبْرِي أَبْكِي لِضِيقِ لَحْدِي أَبْكِي لِسُؤَالِ مُنْكَرٍ وَ نَكِيرٍ إِيَّايَ أَبْكِي لِخُرُوجِي مِنْ قَبْرِي عُرْيَانا ذَلِيلا حَامِلا ثِقْلِي عَلَى ظَهْرِي أَنْظُرُ مَرَّةً عَنْ يَمِينِي وَ أُخْرَى عَنْ شِمَالِي إِذِ الْخَلائِقُ فِي شَأْنٍ غَيْرِ شَأْنِي لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضَاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْهَا غَبَرَةٌ تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ وَ ذِلَّةٌ سَيِّدِي عَلَيْكَ مُعَوَّلِي وَ مُعْتَمَدِي وَ رَجَائِي وَ تَوَكُّلِي وَ بِرَحْمَتِكَ تَعَلُّقِي تُصِيبُ بِرَحْمَتِكَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَهْدِي بِكَرَامَتِكَ مَنْ تُحِبُّ فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا نَقَّيْتَ مِنَ الشِّرْكِ قَلْبِي وَ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى بَسْطِ لِسَانِي أَ فَبِلِسَانِي هَذَا الْكَالِّ أَشْكُرُكَ أَمْ بِغَايَةِ جُهْدِي

(جَهْدِي ) فِي عَمَلِي أُرْضِيكَ وَ مَا قَدْرُ لِسَانِي يَا رَبِّ فِي جَنْبِ شُكْرِكَ وَ مَا قَدْرُ عَمَلِي فِي جَنْبِ نِعَمِكَ وَ إِحْسَانِكَ (إِلَيَ ) إِلَهِي إِنَّ (إِلا أَنَ ) جُودَكَ بَسَطَ أَمَلِي وَ شُكْرَكَ قَبِلَ عَمَلِي سَيِّدِي إِلَيْكَ رَغْبَتِي وَ إِلَيْكَ (مِنْكَ ) رَهْبَتِي وَ إِلَيْكَ تَأْمِيلِي وَ قَدْ سَاقَنِي إِلَيْكَ أَمَلِي وَ عَلَيْكَ (إِلَيْكَ ) يَا وَاحِدِي عَكَفَتْ (عَلِقَتْ ) هِمَّتِي وَ فِيمَا عِنْدَكَ انْبَسَطَتْ رَغْبَتِي وَ لَكَ خَالِصُ رَجَائِي وَ خَوْفِي وَ بِكَ أَنِسَتْ مَحَبَّتِي وَ إِلَيْكَ أَلْقَيْتُ بِيَدِي وَ بِحَبْلِ طَاعَتِكَ مَدَدْتُ رَهْبَتِي (يَا) مَوْلايَ بِذِكْرِكَ عَاشَ قَلْبِي وَ بِمُنَاجَاتِكَ بَرَّدْتُ أَلَمَ الْخَوْفِ عَنِّي فَيَا مَوْلايَ وَ يَا مُؤَمَّلِي وَ يَا مُنْتَهَى سُؤْلِي فَرِّقْ بَيْنِي وَ بَيْنَ ذَنْبِيَ الْمَانِعِ لِي مِنْ لُزُومِ طَاعَتِكَ فَإِنَّمَا أَسْأَلُكَ لِقَدِيمِ الرَّجَاءِ فِيكَ وَ عَظِيمِ الطَّمَعِ مِنْكَ الَّذِي أَوْجَبْتَهُ عَلَى نَفْسِكَ مِنَ الرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ فَالْأَمْرُ لَكَ وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ وَ الْخَلْقُ كُلُّهُمْ عِيَالُكَ وَ فِي قَبْضَتِكَ وَ كُلُّ شَيْ ءٍ خَاضِعٌ لَكَ تَبَارَكْتَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ إِلَهِي ارْحَمْنِي إِذَا انْقَطَعَتْ حُجَّتِي وَ كَلَّ عَنْ جَوَابِكَ لِسَانِي وَ طَاشَ عِنْدَ سُؤَالِكَ إِيَّايَ لُبِّي فَيَا عَظِيمَ رَجَائِي لا تُخَيِّبْنِي إِذَا اشْتَدَّتْ فَاقَتِي وَ لا تَرُدَّنِي لِجَهْلِي وَ لا تَمْنَعْنِي لِقِلَّةِ صَبْرِي أَعْطِنِي لِفَقْرِي وَ ارْحَمْنِي لِضَعْفِي سَيِّدِي عَلَيْكَ مُعْتَمَدِي وَ مُعَوَّلِي وَ رَجَائِي وَ تَوَكُّلِي وَ بِرَحْمَتِكَ تَعَلُّقِي وَ بِفِنَائِكَ أَحُطُّ رَحْلِي وَ بِجُودِكَ أَقْصِدُ (أَقْصُرُ) طَلِبَتِي وَ بِكَرَمِكَ أَيْ رَبِّ أَسْتَفْتِحُ دُعَائِي وَ لَدَيْكَ أَرْجُو فَاقَتِي (ضِيَافَتِي ) وَ بِغِنَاكَ أَجْبُرُ عَيْلَتِي وَ تَحْتَ ظِلِّ عَفْوِكَ قِيَامِي وَ إِلَى جُودِكَ وَ كَرَمِكَ أَرْفَعُ بَصَرِي وَ إِلَى مَعْرُوفِكَ أُدِيمُ نَظَرِي فَلا تُحْرِقْنِي بِالنَّارِ وَ أَنْتَ مَوْضِعُ أَمَلِي وَ لا تُسْكِنِّي الْهَاوِيَةَ فَإِنَّكَ قُرَّةُ عَيْنِي

يَا سَيِّدِي لا تُكَذِّبْ ظَنِّي بِإِحْسَانِكَ وَ مَعْرُوفِكَ فَإِنَّكَ ثِقَتِي وَ لا تَحْرِمْنِي ثَوَابَكَ فَإِنَّكَ الْعَارِفُ بِفَقْرِي إِلَهِي إِنْ كَانَ قَدْ دَنَا أَجَلِي وَ لَمْ يُقَرِّبْنِي مِنْكَ عَمَلِي فَقَدْ جَعَلْتُ الاعْتِرَافَ إِلَيْكَ بِذَنْبِي وَسَائِلَ عِلَلِي إِلَهِي إِنْ عَفَوْتَ فَمَنْ أَوْلَى مِنْكَ بِالْعَفْوِ وَ إِنْ عَذَّبْتَ فَمَنْ أَعْدَلُ مِنْكَ فِي الْحُكْمِ ارْحَمْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا غُرْبَتِي وَ عِنْدَ الْمَوْتِ كُرْبَتِي وَ فِي الْقَبْرِ وَحْدَتِي وَ فِي اللَّحْدِ وَحْشَتِي وَ إِذَا نُشِرْتُ لِلْحِسَابِ بَيْنَ يَدَيْكَ ذُلَّ مَوْقِفِي وَ اغْفِرْ لِي مَا خَفِيَ عَلَى الْآدَمِيِّينَ مِنْ عَمَلِي وَ أَدِمْ لِي مَا بِهِ سَتَرْتَنِي وَ ارْحَمْنِي صَرِيعا عَلَى الْفِرَاشِ تُقَلِّبُنِي أَيْدِي أَحِبَّتِي وَ تَفَضَّلْ عَلَيَّ مَمْدُودا عَلَى الْمُغْتَسَلِ يُقَلِّبُنِي (يُغَسِّلُنِي ) صَالِحُ جِيرَتِي وَ تَحَنَّنْ عَلَيَّ مَحْمُولا قَدْ تَنَاوَلَ الْأَقْرِبَاءُ أَطْرَافَ جَنَازَتِي وَ جُدْ عَلَيَّ مَنْقُولا قَدْ نَزَلْتُ بِكَ وَحِيدا فِي حُفْرَتِي وَ ارْحَمْ فِي ذَلِكَ الْبَيْتِ الْجَدِيدِ غُرْبَتِي حَتَّى لا أَسْتَأْنِسَ بِغَيْرِكَ يَا سَيِّدِي إِنْ وَكَلْتَنِي إِلَى نَفْسِي هَلَكْتُ سَيِّدِي فَبِمَنْ أَسْتَغِيثُ إِنْ لَمْ تُقِلْنِي عَثْرَتِي فَإِلَى مَنْ أَفْزَعُ إِنْ فَقَدْتُ عِنَايَتَكَ فِي ضَجْعَتِي وَ إِلَى مَنْ أَلْتَجِئُ إِنْ لَمْ تُنَفِّسْ كُرْبَتِي سَيِّدِي مَنْ لِي وَ مَنْ يَرْحَمُنِي إِنْ لَمْ تَرْحَمْنِي وَ فَضْلَ مَنْ أُؤَمِّلُ إِنْ عَدِمْتُ فَضْلَكَ يَوْمَ فَاقَتِي وَ إِلَى مَنِ الْفِرَارُ مِنَ الذُّنُوبِ إِذَا انْقَضَى أَجَلِي سَيِّدِي لا تُعَذِّبْنِي وَ أَنَا أَرْجُوكَ إِلَهِي (اللَّهُمَ ) حَقِّقْ رَجَائِي وَ آمِنْ خَوْفِي فَإِنَّ كَثْرَةَ ذُنُوبِي لا أَرْجُو فِيهَا (لَهَا) إِلا عَفْوَكَ سَيِّدِي أَنَا أَسْأَلُكَ مَا لا أَسْتَحِقُّ وَ أَنْتَ أَهْلُ التَّقْوَى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ فَاغْفِرْ لِي وَ أَلْبِسْنِي مِنْ نَظَرِكَ ثَوْبا يُغَطِّي عَلَيَّ التَّبِعَاتِ وَ تَغْفِرُهَا لِي وَ لا أُطَالَبُ بِهَا إِنَّكَ ذُو مَنٍّ قَدِيمٍ وَ صَفْحٍ عَظِيمٍ وَ

تَجَاوُزٍ كَرِيمٍ إِلَهِي أَنْتَ الَّذِي تُفِيضُ سَيْبَكَ عَلَى مَنْ لا يَسْأَلُكَ وَ عَلَى الْجَاحِدِينَ بِرُبُوبِيَّتِكَ فَكَيْفَ سَيِّدِي بِمَنْ سَأَلَكَ وَ أَيْقَنَ أَنَّ الْخَلْقَ لَكَ وَ الْأَمْرَ إِلَيْكَ تَبَارَكْتَ وَ تَعَالَيْتَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ سَيِّدِي عَبْدُكَ بِبَابِكَ أَقَامَتْهُ الْخَصَاصَةُ بَيْنَ يَدَيْكَ يَقْرَعُ بَابَ إِحْسَانِكَ بِدُعَائِهِ (وَ يَسْتَعْطِفُ جَمِيلَ نَظَرِكَ بِمَكْنُونِ رَجَائِكَ ) فَلا تُعْرِضْ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ عَنِّي وَ اقْبَلْ مِنِّي مَا أَقُولُ فَقَدْ دَعَوْتُ (دَعْوَتُكَ ) بِهَذَا الدُّعَاءِ وَ أَنَا أَرْجُو أَنْ لا تَرُدَّنِي مَعْرِفَةً مِنِّي بِرَأْفَتِكَ وَ رَحْمَتِكَ إِلَهِي أَنْتَ الَّذِي لا يُحْفِيكَ سَائِلٌ وَ لا يَنْقُصُكَ نَائِلٌ أَنْتَ كَمَا تَقُولُ وَ فَوْقَ مَا نَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ صَبْرا جَمِيلا وَ فَرَجا قَرِيبا وَ قَوْلا صَادِقا وَ أَجْرا عَظِيما أَسْأَلُكَ يَا رَبِّ مِنَ الْخَيْرِ كُلِّهِ مَا عَلِمْتُ مِنْهُ وَ مَا لَمْ أَعْلَمْ أَسْأَلُكَ اللَّهُمَّ مِنْ خَيْرِ مَا سَأَلَكَ مِنْهُ عِبَادُكَ الصَّالِحُونَ يَا خَيْرَ مَنْ سُئِلَ وَ أَجْوَدَ مَنْ أَعْطَى أَعْطِنِي سُؤْلِي فِي نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ وَالِدَيَّ وَ وُلْدِي (وَلَدِي ) وَ أَهْلِ حُزَانَتِي وَ إِخْوَانِي فِيكَ (وَ) أَرْغِدْ عَيْشِي وَ أَظْهِرْ مُرُوَّتِي وَ أَصْلِحْ جَمِيعَ أَحْوَالِي وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ أَطَلْتَ عُمُرَهُ وَ حَسَّنْتَ عَمَلَهُ وَ أَتْمَمْتَ عَلَيْهِ نِعْمَتَكَ وَ رَضِيتَ عَنْهُ وَ أَحْيَيْتَهُ حَيَاةً طَيِّبَةً فِي أَدْوَمِ السُّرُورِ وَ أَسْبَغِ الْكَرَامَةِ وَ أَتَمِّ الْعَيْشِ إِنَّكَ تَفْعَلُ مَا تَشَاءُ وَ لا تَفْعَلُ (يَفْعَلُ ) مَا يَشَاءُ غَيْرُكَ اللَّهُمَّ خُصَّنِي مِنْكَ بِخَاصَّةِ ذِكْرِكَ وَ لا تَجْعَلْ شَيْئا مِمَّا أَتَقَرَّبُ بِهِ فِي آنَاءِ اللَّيْلِ وَ أَطْرَافِ النَّهَارِ رِيَاءً وَ لا سُمْعَةً وَ لا أَشَرا وَ لا بَطَرا وَ اجْعَلْنِي لَكَ مِنَ الْخَاشِعِينَ اللَّهُمَّ أَعْطِنِي السَّعَةَ فِي الرِّزْقِ وَ الْأَمْنَ فِي الْوَطَنِ وَ قُرَّةَ الْعَيْنِ فِي الْأَهْلِ وَ الْمَالِ وَ الْوَلَدِ وَ

الْمُقَامَ فِي نِعَمِكَ عِنْدِي وَ الصِّحَّةَ فِي الْجِسْمِ وَ الْقُوَّةَ فِي الْبَدَنِ وَ السَّلامَةَ فِي الدِّينِ وَ اسْتَعْمِلْنِي بِطَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ رَسُولِكَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَبَدا مَا اسْتَعْمَرْتَنِي وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَوْفَرِ عِبَادِكَ عِنْدَكَ نَصِيبا فِي كُلِّ خَيْرٍ أَنْزَلْتَهُ وَ تُنْزِلُهُ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ مَا أَنْتَ مُنْزِلُهُ فِي كُلِّ سَنَةٍ مِنْ رَحْمَةٍ تَنْشُرُهَا وَ عَافِيَةٍ تُلْبِسُهَا وَ بَلِيَّةٍ تَدْفَعُهَا وَ حَسَنَاتٍ تَتَقَبَّلُهَا وَ سَيِّئَاتٍ تَتَجَاوَزُ عَنْهَا وَ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي عَامِنَا (عَامِي ) هَذَا وَ فِي كُلِّ عَامٍ وَ ارْزُقْنِي رِزْقا وَاسِعا مِنْ فَضْلِكَ الْوَاسِعِ وَ اصْرِفْ عَنِّي يَا سَيِّدِي الْأَسْوَاءَ وَ اقْضِ عَنِّي الدَّيْنَ وَ الظُّلامَاتِ حَتَّى لا أَتَأَذَّى بِشَيْ ءٍ مِنْهُ وَ خُذْ عَنِّي بِأَسْمَاعِ وَ أَبْصَارِ أَعْدَائِي وَ حُسَّادِي وَ الْبَاغِينَ عَلَيَّ وَ انْصُرْنِي عَلَيْهِمْ وَ أَقِرَّ عَيْنِي (وَ حَقِّقْ ظَنِّي ) وَ فَرِّحْ قَلْبِي وَ اجْعَلْ لِي مِنْ هَمِّي وَ كَرْبِي فَرَجا وَ مَخْرَجا وَ اجْعَلْ مَنْ أَرَادَنِي بِسُوءٍ مِنْ جَمِيعِ خَلْقِكَ تَحْتَ قَدَمَيَّ وَ اكْفِنِي شَرَّ الشَّيْطَانِ وَ شَرَّ السُّلْطَانِ وَ سَيِّئَاتِ عَمَلِي وَ طَهِّرْنِي مِنَ الذُّنُوبِ كُلِّهَا وَ أَجِرْنِي مِنَ النَّارِ بِعَفْوِكَ وَ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ وَ زَوِّجْنِي مِنَ الْحُورِ الْعِينِ بِفَضْلِكَ وَ أَلْحِقْنِي بِأَوْلِيَائِكَ الصَّالِحِينَ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْأَبْرَارِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الْأَخْيَارِ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِمْ وَ عَلَى أَجْسَادِهِمْ وَ أَرْوَاحِهِمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ لَئِنْ طَالَبْتَنِي بِذُنُوبِي لَأُطَالِبَنَّكَ بِعَفْوِكَ وَ لَئِنْ طَالَبْتَنِي بِلُؤْمِي لَأُطَالِبَنَّكَ بِكَرَمِكَ وَ لَئِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ لَأُخْبِرَنَّ أَهْلَ النَّارِ بِحُبِّي لَكَ إِلَهِي وَ سَيِّدِي إِنْ كُنْتَ لا تَغْفِرُ إِلا لِأَوْلِيَائِكَ وَ أَهْلِ طَاعَتِكَ فَإِلَى مَنْ يَفْزَعُ الْمُذْنِبُونَ وَ إِنْ كُنْتَ لا تُكْرِمُ

إِلا أَهْلَ الْوَفَاءِ بِكَ فَبِمَنْ يَسْتَغِيثُ الْمُسِيئُونَ إِلَهِي إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ فَفِي ذَلِكَ سُرُورُ عَدُوِّكَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي الْجَنَّةَ فَفِي ذَلِكَ سُرُورُ نَبِيِّكَ وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَعْلَمُ أَنَّ سُرُورَ نَبِيِّكَ أَحَبُّ إِلَيْكَ مِنْ سُرُورِ عَدُوِّكَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تَمْلَأَ قَلْبِي حُبّا لَكَ وَ خَشْيَةً مِنْكَ وَ تَصْدِيقا بِكِتَابِكَ وَ إِيمَانا بِكَ وَ فَرَقا مِنْكَ وَ شَوْقا إِلَيْكَ يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ حَبِّبْ إِلَيَّ لِقَاءَكَ وَ أَحْبِبْ لِقَائِي وَ اجْعَلْ لِي فِي لِقَائِكَ الرَّاحَةَ وَ الْفَرَجَ وَ الْكَرَامَةَ اللَّهُمَّ أَلْحِقْنِي بِصَالِحِ مَنْ مَضَى وَ اجْعَلْنِي مِنْ صَالِحِ مَنْ بَقِيَ وَ خُذْ بِي سَبِيلَ الصَّالِحِينَ وَ أَعِنِّي عَلَى نَفْسِي بِمَا تُعِينُ بِهِ الصَّالِحِينَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ اخْتِمْ عَمَلِي بِأَحْسَنِهِ وَ اجْعَلْ ثَوَابِي مِنْهُ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ وَ أَعِنِّي عَلَى صَالِحِ مَا أَعْطَيْتَنِي وَ ثَبِّتْنِي يَا رَبِّ وَ لا تَرُدَّنِي فِي سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِي مِنْهُ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ إِيمَانا لا أَجَلَ لَهُ دُونَ لِقَائِكَ أَحْيِنِي مَا أَحْيَيْتَنِي عَلَيْهِ وَ تَوَفَّنِي إِذَا تَوَفَّيْتَنِي عَلَيْهِ وَ ابْعَثْنِي إِذَا بَعَثْتَنِي عَلَيْهِ وَ أَبْرِئْ قَلْبِي مِنَ الرِّيَاءِ وَ الشَّكِّ وَ السُّمْعَةِ فِي دِينِكَ حَتَّى يَكُونَ عَمَلِي خَالِصا لَكَ اللَّهُمَّ أَعْطِنِي بَصِيرَةً فِي دِينِكَ وَ فَهْما فِي حُكْمِكَ وَ فِقْها فِي عِلْمِكَ وَ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِكَ وَ وَرَعا يَحْجُزُنِي عَنْ مَعَاصِيكَ وَ بَيِّضْ وَجْهِي بِنُورِكَ وَ اجْعَلْ رَغْبَتِي فِيمَا عِنْدَكَ وَ تَوَفَّنِي فِي سَبِيلِكَ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَسَلِ وَ الْفَشَلِ وَ الْهَمِّ وَ الْجُبْنِ وَ الْبُخْلِ وَ الْغَفْلَةِ وَ الْقَسْوَةِ (وَ الذِّلَّةِ) وَ الْمَسْكَنَةِ وَ الْفَقْرِ وَ الْفَاقَةِ وَ كُلِّ بَلِيَّةٍ وَ الْفَوَاحِشِ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا

بَطَنَ وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ نَفْسٍ لا تَقْنَعُ وَ بَطْنٍ لا يَشْبَعُ وَ قَلْبٍ لا يَخْشَعُ وَ دُعَاءٍ لا يُسْمَعُ وَ عَمَلٍ لا يَنْفَعُ وَ أَعُوذُ بِكَ يَا رَبِّ عَلَى نَفْسِي وَ دِينِي وَ مَالِي وَ عَلَى جَمِيعِ مَا رَزَقْتَنِي مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ اللَّهُمَّ إِنَّهُ لا يُجِيرُنِي مِنْكَ أَحَدٌ وَ لا أَجِدُ مِنْ دُونِكَ مُلْتَحَدا فَلا تَجْعَلْ نَفْسِي فِي شَيْ ءٍ مِنْ عَذَابِكَ وَ لا تَرُدَّنِي بِهَلَكَةٍ وَ لا تَرُدَّنِي بِعَذَابٍ أَلِيمٍ اللَّهُمَّ تَقَبَّلْ مِنِّي وَ أَعْلِ (كَعْبِي وَ) ذِكْرِي وَ ارْفَعْ دَرَجَتِي وَ حُطَّ وِزْرِي وَ لا تَذْكُرْنِي بِخَطِيئَتِي وَ اجْعَلْ ثَوَابَ مَجْلِسِي وَ ثَوَابَ مَنْطِقِي وَ ثَوَابَ دُعَائِي رِضَاكَ وَ الْجَنَّةَ وَ أَعْطِنِي يَا رَبِّ جَمِيعَ مَا سَأَلْتُكَ وَ زِدْنِي مِنْ فَضْلِكَ إِنِّي إِلَيْكَ رَاغِبٌ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَنْزَلْتَ فِي كِتَابِكَ (الْعَفْوَ وَ أَمَرْتَنَا) أَنْ نَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَنَا وَ قَدْ ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا فَاعْفُ عَنَّا فَإِنَّكَ أَوْلَى بِذَلِكَ مِنَّا وَ أَمَرْتَنَا أَنْ لا نَرُدَّ سَائِلا عَنْ أَبْوَابِنَا وَ قَدْ جِئْتُكَ سَائِلا فَلا تَرُدَّنِي إِلا بِقَضَاءِ حَاجَتِي وَ أَمَرْتَنَا بِالْإِحْسَانِ إِلَى مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُنَا وَ نَحْنُ أَرِقَّاؤُكَ فَأَعْتِقْ رِقَابَنَا مِنَ النَّارِ يَا مَفْزَعِي عِنْدَ كُرْبَتِي وَ يَا غَوْثِي عِنْدَ شِدَّتِي إِلَيْكَ فَزِعْتُ وَ بِكَ اسْتَغَثْتُ وَ لُذْتُ لا أَلُوذُ بِسِوَاكَ وَ لا أَطْلُبُ الْفَرَجَ إِلا مِنْكَ فَأَغِثْنِي وَ فَرِّجْ عَنِّي يَا مَنْ يَفُكُّ الْأَسِيرَ (يَقْبَلُ الْيَسِيرَ) وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثِيرِ اقْبَلْ مِنِّي الْيَسِيرَ وَ اعْفُ عَنِّي الْكَثِيرَ إِنَّكَ أَنْتَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ إِيمَانا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي وَ يَقِينا (صَادِقا) حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّهُ لَنْ يُصِيبَنِي إِلا مَا كَتَبْتَ لِي وَ رَضِّنِي مِنَ الْعَيْشِ بِمَا قَسَمْتَ لِي يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ

پنجم

و نيز شيخ فرموده كه در سحر اين دعا را مى خوانى يَا عُدَّتِي فِي كُرْبَتِي وَ يَا صَاحِبِي فِي شِدَّتِي وَ يَا وَلِيِّي فِي نِعْمَتِي وَ يَا غَايَتِي فِي رَغْبَتِي أَنْتَ السَّاتِرُ عَوْرَتِي وَ الْمُؤْمِنُ رَوْعَتِي وَ الْمُقِيلُ عَثْرَتِي فَاغْفِرْ لِي خَطِيئَتِي اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ خُشُوعَ الْإِيمَانِ قَبْلَ خُشُوعِ الذُّلِّ فِي النَّارِ يَا وَاحِدُ يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ يَا مَنْ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوا أَحَدٌ يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ سَأَلَهُ تَحَنُّنا مِنْهُ وَ رَحْمَةً وَ يَبْتَدِئُ بِالْخَيْرِ مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ تَفَضُّلا مِنْهُ وَ كَرَما بِكَرَمِكَ الدَّائِمِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ هَبْ لِي رَحْمَةً وَاسِعَةً جَامِعَةً أَبْلُغُ بِهَا خَيْرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَغْفِرُكَ لِمَا تُبْتُ إِلَيْكَ مِنْهُ ثُمَّ عُدْتُ فِيهِ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ خَيْرٍ أَرَدْتُ بِهِ وَجْهَكَ فَخَالَطَنِي فِيهِ مَا لَيْسَ لَكَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اعْفُ عَنْ ظُلْمِي وَ جُرْمِي بِحِلْمِكَ وَ جُودِكَ يَا كَرِيمُ يَا مَنْ لا يَخِيبُ سَائِلُهُ وَ لا يَنْفَدُ نَائِلُهُ يَا مَنْ عَلا فَلا شَيْ ءَ فَوْقَهُ وَ دَنَا فَلا شَيْ ءَ دُونَهُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْحَمْنِي يَا فَالِقَ الْبَحْرِ لِمُوسَى اللَّيْلَةَ اللَّيْلَةَ اللَّيْلَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ اللَّهُمَّ طَهِّرْ قَلْبِي مِنَ النِّفَاقِ وَ عَمَلِي مِنَ الرِّيَاءِ وَ لِسَانِي مِنَ الْكِذْبِ وَ عَيْنِي مِنَ الْخِيَانَةِ فَإِنَّكَ تَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِي الصُّدُورُ يَا رَبِّ هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ بِكَ مِنَ النَّارِ هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَجِيرِ بِكَ مِنَ النَّارِ هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَغِيثِ بِكَ مِنَ النَّارِ هَذَا مَقَامُ الْهَارِبِ إِلَيْكَ مِنَ النَّارِ هَذَا مَقَامُ مَنْ يَبُوءُ لَكَ بِخَطِيئَتِهِ وَ يَعْتَرِفُ بِذَنْبِهِ وَ يَتُوبُ إِلَى رَبِّهِ هَذَا مَقَامُ الْبَائِسِ

الْفَقِيرِ هَذَا مَقَامُ الْخَائِفِ الْمُسْتَجِيرِ هَذَا مَقَامُ الْمَحْزُونِ الْمَكْرُوبِ هَذَا مَقَامُ الْمَغْمُومِ (الْمَحْزُونِ ) الْمَهْمُومِ هَذَا مَقَامُ الْغَرِيبِ الْغَرِيقِ هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِقِ هَذَا مَقَامُ مَنْ لا يَجِدُ لِذَنْبِهِ غَافِرا غَيْرَكَ وَ لا لِضَعْفِهِ مُقَوِّيا إِلا أَنْتَ وَ لا لِهَمِّهِ مُفَرِّجا سِوَاكَ يَا اللَّهُ يَا كَرِيمُ لا تُحْرِقْ وَجْهِي بِالنَّارِ بَعْدَ سُجُودِي لَكَ وَ تَعْفِيرِي بِغَيْرِ مَنٍّ مِنِّي عَلَيْكَ بَلْ لَكَ الْحَمْدُ وَ الْمَنُّ وَ التَّفَضُّلُ عَلَيَّ ارْحَمْ أَيْ رَبِّ أَيْ رَبِّ أَيْ رَبِّ بگويد تا آنكه نفس قطع شود ضَعْفِي وَ قِلَّةَ حِيلَتِي وَ رِقَّةَ جِلْدِي وَ تَبَدُّدَ أَوْصَالِي وَ تَنَاثُرَ لَحْمِي وَ جِسْمِي وَ جَسَدِي وَ وَحْدَتِي وَ وَحْشَتِي فِي قَبْرِي وَ جَزَعِي مِنْ صَغِيرِ الْبَلاءِ أَسْأَلُكَ يَا رَبِّ قُرَّةَ الْعَيْنِ وَ الاغْتِبَاطَ يَوْمَ الْحَسْرَةِ وَ النَّدَامَةِ بَيِّضْ وَجْهِي يَا رَبِّ يَوْمَ تَسْوَدُّ الْوُجُوهُ آمِنِّي مِنَ الْفَزَعِ الْأَكْبَرِ أَسْأَلُكَ الْبُشْرَى يَوْمَ تُقَلَّبُ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصَارُ وَ الْبُشْرَى عِنْدَ فِرَاقِ الدُّنْيَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَرْجُوهُ عَوْنا (لِي ) فِي حَيَاتِي وَ أُعِدُّهُ ذُخْرا لِيَوْمِ فَاقَتِي الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَدْعُوهُ وَ لا أَدْعُو غَيْرَهُ وَ لَوْ دَعَوْتُ غَيْرَهُ لَخَيَّبَ دُعَائِي الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَرْجُوهُ وَ لا أَرْجُو غَيْرَهُ وَ لَوْ رَجَوْتُ غَيْرَهُ لَأَخْلَفَ رَجَائِي الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُنْعِمِ الْمُحْسِنِ الْمُجْمِلِ الْمُفْضِلِ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ وَلِيُّ كُلِّ نِعْمَةٍ وَ صَاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهَى كُلِّ رَغْبَةٍ وَ قَاضِي كُلِّ حَاجَةٍ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنِي الْيَقِينَ وَ حُسْنَ الظَّنِّ بِكَ وَ أَثْبِتْ رَجَاءَكَ فِي قَلْبِي وَ اقْطَعْ رَجَائِي عَمَّنْ سِوَاكَ حَتَّى لا أَرْجُوَ غَيْرَكَ وَ لا أَثِقَ إِلا بِكَ يَا لَطِيفا لِمَا تَشَاءُ (يَشَاءُ) الْطُفْ لِي فِي جَمِيعِ أَحْوَالِي بِمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَى يَا

رَبِّ إِنِّي ضَعِيفٌ عَلَى النَّارِ فَلا تُعَذِّبْنِي بِالنَّارِ يَا رَبِّ ارْحَمْ دُعَائِي وَ تَضَرُّعِي وَ خَوْفِي وَ ذُلِّي وَ مَسْكَنَتِي وَ تَعْوِيذِي وَ تَلْوِيذِي يَا رَبِّ إِنِّي ضَعِيفٌ عَنْ طَلَبِ الدُّنْيَا وَ أَنْتَ وَاسِعٌ كَرِيمٌ أَسْأَلُكَ يَا رَبِّ بِقُوَّتِكَ عَلَى ذَلِكَ وَ قُدْرَتِكَ عَلَيْهِ وَ غِنَاكَ عَنْهُ وَ حَاجَتِي إِلَيْهِ أَنْ تَرْزُقَنِي فِي عَامِي هَذَا وَ شَهْرِي هَذَا وَ يَومِي هَذَا وَ سَاعَتِي هَذِهِ رِزْقا تُغْنِينِي بِهِ عَنْ تَكَلُّفِ مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلالِ الطِّيِّبِ أَيْ رَبِّ مِنْكَ أَطْلُبُ وَ إِلَيْكَ أَرْغَبُ وَ إِيَّاكَ أَرْجُو وَ أَنْتَ أَهْلُ ذَلِكَ لا أَرْجُو غَيْرَكَ وَ لا أَثِقُ إِلا بِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ أَيْ رَبِّ ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي وَ ارْحَمْنِي وَ عَافِنِي يَا سَامِعَ كُلِّ صَوْتٍ وَ يَا جَامِعΠكُلِّ فَوْتٍ وَ يَا بَارِئَ النُّفُوسِ بَعْدَ الْمَوْتِ يَا مَنْ لا تَغْشَاهُ الظُّلُمَاتُ وَ لا تَشْتَبِهُ عَلَيْهِ الْأَصْوَاتُ وَ لا يَشْغَلُهُ شَيْ ءٌ عَنْ شَيْ ءٍ أَعْطِ مُحَمَّدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَفْضَلَ مَا سَأَلَكَ وَ أَفْضَلَ مَا سُئِلْتَ لَهُ وَ أَفْضَلَ مَا أَنْتَ مَسْئُولٌ لَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هَبْ لِيَ الْعَافِيَةَ حَتَّى تَهْنِئَنِي الْمَعِيشَةُ وَ اخْتِمْ لِي بِخَيْرٍ حَتَّى لا تَضُرَّنِي الذُّنُوبُ اللَّهُمَّ رَضِّنِي بِمَا قَسَمْتَ لِي حَتَّى لا أَسْأَلَ أَحَدا شَيْئا اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ افْتَحْ لِي خَزَائِنَ رَحْمَتِكَ وَ ارْحَمْنِي رَحْمَةً لا تُعَذِّبُنِي بَعْدَهَا أَبَدا فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ ارْزُقْنِي مِنْ فَضْلِكَ الْوَاسِعِ رِزْقا حَلالا طَيِّبا لا تُفْقِرُنِي إِلَى أَحَدٍ بَعْدَهُ سِوَاكَ تَزِيدُنِي بِذَلِكَ شُكْرا وَ إِلَيْكَ فَاقَةً وَ فَقْرا وَ بِكَ عَمَّنْ سِوَاكَ غِنًى وَ تَعَفُّفا يَا مُحْسِنُ يَا مُجْمِلُ يَا مُنْعِمُ يَا مُفْضِلُ يَا مَلِيكُ يَا مُقْتَدِرُ

صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اكْفِنِي الْمُهِمَّ كُلَّهُ وَ اقْضِ لِي بِالْحُسْنَى وَ بَارِكْ لِي فِي جَمِيعِ أُمُورِي وَ اقْضِ لِي جَمِيعَ حَوَائِجِي اللَّهُمَّ يَسِّرْ لِي مَا أَخَافُ تَعْسِيرَهُ (تَعَسُّرَهُ ) فَإِنَّ تَيْسِيرَ مَا أَخَافُ تَعْسِيرَهُ (تَعَسُّرَهُ ) عَلَيْكَ سَهْلٌ يَسِيرٌ وَ سَهِّلْ لِي مَا أَخَافُ حُزُونَتَهُ وَ نَفِّسْ عَنِّي مَا أَخَافُ ضِيقَهُ وَ كُفَّ عَنِّي مَا أَخَافُ هَمَّهُ (غَمَّهُ ) وَ اصْرِفْ عَنِّي مَا أَخَافُ بَلِيَّتَهُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ اللَّهُمَّ امْلَأْ قَلْبِي حُبّا لَكَ وَ خَشْيَةً مِنْكَ وَ تَصْدِيقا لَكَ وَ إِيمَانا بِكَ وَ فَرَقا مِنْكَ وَ شَوْقا إِلَيْكَ يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ اللَّهُمَّ إِنَّ لَكَ حُقُوقا فَتَصَدَّقْ بِهَا عَلَيَّ وَ لِلنَّاسِ قِبَلِي تَبِعَاتٌ فَتَحَمَّلْهَا عَنِّي وَ قَدْ أَوْجَبْتَ لِكُلِّ ضَيْفٍ قِرًى وَ أَنَا ضَيْفُكَ فَاجْعَلْ قِرَايَ اللَّيْلَةَ الْجَنَّةَ يَا وَهَّابَ الْجَنَّةِ يَا وَهَّابَ الْمَغْفِرَةِ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِكَ

ششم

مى خوانى دعاى ادريس را كه شيخ و سيد روايت كرده اند طالب آن رجوع به مصباح يا اقبال نمايد

هفتم

مى خوانى اين دعا را كه مختصرترين دعاهاى سحر است و در اقبال است يَا مَفْزَعِي عِنْدَ كُرْبَتِي وَ يَا غَوْثِي عِنْدَ شِدَّتِي إِلَيْكَ فَزِعْتُ وَ بِكَ اسْتَغَثْتُ وَ بِكَ لُذْتُ لا أَلُوذُ بِسِوَاكَ وَ لا أَطْلُبُ الْفَرَجَ إِلا مِنْكَ فَأَغِثْنِي وَ فَرِّجْ عَنِّي يَا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسِيرَ وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثِيرِ اقْبَلْ مِنِّي الْيَسِيرَ وَ اعْفُ عَنِّي الْكَثِيرَ إِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ إِيمَانا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي وَ يَقِينا حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّهُ لَنْ يُصِيبَنِي إِلا مَا كَتَبْتَ لِي وَ رَضِّنِي مِنَ الْعَيْشِ بِمَا قَسَمْتَ لِي يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ يَا عُدَّتِي فِي كُرْبَتِي وَ يَا صَاحِبِي فِي شِدَّتِي وَ يَا وَلِيِّي فِي نِعْمَتِي وَ يَا غَايَتِي فِي رَغْبَتِي أَنْتَ السَّاتِرُ عَوْرَتِي وَ الْآمِنُ رَوْعَتِي وَ الْمُقِيلُ عَثْرَتِي فَاغْفِرْ لِي خَطِيئَتِي يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ

هشتم

مى خوانى اين تسبيحات را كه در اقبال است نيز سُبْحَانَ مَنْ يَعْلَمُ جَوَارِحَ الْقُلُوبِ سُبْحَانَ مَنْ يُحْصِي عَدَدَ الذُّنُوبِ سُبْحَانَ مَنْ لا يَخْفَى عَلَيْهِ خَافِيَةٌ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ سُبْحَانَ الرَّبِّ الْوَدُودِ سُبْحَانَ الْفَرْدِ الْوِتْرِ سُبْحَانَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ سُبْحَانَ مَنْ لا يَعْتَدِي عَلَى أَهْلِ مَمْلَكَتِهِ سُبْحَانَ مَنْ لا يُؤَاخِذُ أَهْلَ الْأَرْضِ بِأَلْوَانِ الْعَذَابِ سُبْحَانَ الْحَنَّانِ الْمَنَّانِ سُبْحَانَ الرَّءُوفِ الرَّحِيمِ سُبْحَانَ الْجَبَّارِ الْجَوَادِ سُبْحَانَ الْكَرِيمِ الْحَلِيمِ سُبْحَانَ الْبَصِيرِ الْعَلِيمِ سُبْحَانَ الْبَصِيرِ الْوَاسِعِ سُبْحَانَ اللَّهِ عَلَى إِقْبَالِ النَّهَارِ سُبْحَانَ اللَّهِ عَلَى إِدْبَارِ النَّهَارِ سُبْحَانَ اللَّهِ عَلَى إِدْبَارِ اللَّيْلِ وَ إِقْبَالِ النَّهَارِ (سُبْحَانَ اللَّهِ عَلَى إِقْبَالِ النَّهَارِ وَ إِدْبَارِ اللَّيْلِ سُبْحَانَ اللَّهِ عَلَى إِقْبَالِ النَّهَارِ وَ إِقْبَالِ اللَّيْلِ ) وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ الْمَجْدُ وَ الْعَظَمَةُ وَ الْكِبْرِيَاءُ مَعَ كُلِّ نَفَسٍ وَ كُلِّ طَرْفَةِ عَيْنٍ وَ كُلِّ لَمْحَةٍ سَبَقَ فِي عِلْمِهِ سُبْحَانَكَ مِلْأَ مَا

أَحْصَى كِتَابُكَ سُبْحَانَكَ زِنَةَ عَرْشِكَ سُبْحَانَكَ سُبْحَانَكَ سُبْحَانَكَ و بدان كه علما فرموده اند كه اگر نيت روزه را بعد از سحور بكند بهتر است و از اول شب تا به آخر شب نيت مى توان كرد و همين كه مى داند و قصد دارد كه فردا از براى خدا روزه مى گيرد و امساك از مفطرات مى كند بس است و شايسته است كه در سحرها نماز شب را ترك نكند و تهجد به عمل آورد

قسم چهارم

اول

در اعمال روزهاى ماه رمضان است و آن چند چيز است بخواند هر روز اين دعا را كه شيخ و سيد نقل كرده اند : اللَّهُمَّ هَذَا شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ هُدًى لِلنَّاسِ وَ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ وَ هَذَا شَهْرُ الصِّيَامِ وَ هَذَا شَهْرُ الْقِيَامِ وَ هَذَا شَهْرُ الْإِنَابَةِ وَ هَذَا شَهْرُ التَّوْبَةِ وَ هَذَا شَهْرُ الْمَغْفِرَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ هَذَا شَهْرُ الْعِتْقِ مِنَ النَّارِ وَ الْفَوْزِ بِالْجَنَّةِ وَ هَذَا شَهْرٌ فِيهِ لَيْلَةُ الْقَدْرِ الَّتِي هِيَ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعِنِّي عَلَى صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ وَ سَلِّمْهُ لِي وَ سَلِّمْنِي فِيهِ وَ أَعِنِّي عَلَيْهِ بِأَفْضَلِ عَوْنِكَ وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِطَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ رَسُولِكَ وَ أَوْلِيَائِكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فَرِّغْنِي فِيهِ لِعِبَادَتِكَ وَ دُعَائِكَ وَ تِلاوَةِ كِتَابِكَ وَ أَعْظِمْ (عَظِّمْ ) لِي فِيهِ الْبَرَكَةَ (وَ أَحْرِزْ لِي فِيهِ التَّوْبَةَ) وَ أَحْسِنْ لِي فِيهِ الْعَافِيَةَ (الْعَاقِبَةَ) وَ أَصِحَّ فِيهِ بَدَنِي وَ أَوْسِعْ (لِي ) فِيهِ رِزْقِي وَ اكْفِنِي فِيهِ مَا أَهَمَّنِي وَ اسْتَجِبْ فِيهِ دُعَائِي وَ بَلِّغْنِي فِيهِ رَجَائِي اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَذْهِبْ عَنِّي فِيهِ النُّعَاسَ وَ الْكَسَلَ وَ السَّأْمَةَ

وَ الْفَتْرَةَ وَ الْقَسْوَةَ وَ الْغَفْلَةَ وَ الْغِرَّةَ وَ جَنِّبْنِي فِيهِ الْعِلَلَ وَ الْأَسْقَامَ وَ الْهُمُومَ وَ الْأَحْزَانَ وَ الْأَعْرَاضَ وَ الْأَمْرَاضَ وَ الْخَطَايَا وَ الذُّنُوبَ وَ اصْرِفْ عَنِّي فِيهِ السُّوءَ (الْأَسْوَاءَ) وَ الْفَحْشَاءَ وَ الْجَهْدَ وَ الْبَلاءَ وَ التَّعَبَ وَ الْعَنَاءَ إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعِذْنِي فِيهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ وَ هَمْزِهِ وَ لَمْزِهِ وَ نَفْثِهِ وَ نَفْخِهِ وَ وَسْوَسَتِهِ وَ تَثْبِيطِهِ (وَ بَطْشِهِ ) وَ كَيْدِهِ وَ مَكْرِهِ وَ حَبَائِلِهِ وَ خُدَعِهِ وَ أَمَانِيِّهِ وَ غُرُورِهِ وَ فِتْنَتِهِ وَ شَرَكِهِ وَ أَحْزَابِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ أَشْيَاعِهِ وَ أَوْلِيَائِهِ وَ شُرَكَائِهِ وَ جَمِيعِ مَكَايِدِهِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنَا قِيَامَهُ وَ صِيَامَهُ وَ بُلُوغَ الْأَمَلِ فِيهِ وَ فِي قِيَامِهِ وَ اسْتِكْمَالَ مَا يُرْضِيكَ عَنِّي صَبْرا وَ احْتِسَابا وَ إِيمَانا وَ يَقِينا ثُمَّ تَقَبَّلْ ذَلِكَ مِنِّي بِالْأَضْعَافِ الْكَثِيرَةِ وَ الْأَجْرِ الْعَظِيمِ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنِي (وَ ارْزُقْنَا) الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ (وَ الْجِدَّ) وَ الاجْتِهَادَ وَ الْقُوَّةَ وَ النَّشَاطَ وَ الْإِنَابَةَ وَ التَّوْبَةَ (وَ التَّوْفِيقَ ) وَ الْقُرْبَةَ وَ الْخَيْرَ (وَ) الْمَقْبُولَ وَ الرَّغْبَةَ وَ الرَّهْبَةَ وَ التَّضَرُّعَ وَ الْخُشُوعَ وَ الرِّقَّةَ وَ النِّيَّةَ الصَّادِقَةَ وَ صِدْقَ اللِّسَانِ وَ الْوَجَلَ مِنْكَ وَ الرَّجَاءَ لَكَ وَ التَّوَكُّلَ عَلَيْكَ وَ الثِّقَةَ بِكَ وَ الْوَرَعَ عَنْ مَحَارِمِكَ مَعَ صَالِحِ الْقَوْلِ وَ مَقْبُولِ السَّعْيِ وَ مَرْفُوعِ الْعَمَلِ وَ مُسْتَجَابِ الدَّعْوَةِ وَ لا تَحُلْ بَيْنِي وَ بَيْنَ شَيْ ءٍ مِنْ ذَلِكَ بِعَرَضٍ وَ لا مَرَضٍ وَ لا هَمٍّ وَ لا غَمٍّ وَ لا سُقْمٍ وَ لا غَفْلَةٍ وَ لا نِسْيَانٍ بَلْ بِالتَّعَاهُدِ وَ التَّحَفُّظِ لَكَ

وَ فِيكَ وَ الرِّعَايَةِ لِحَقِّكَ وَ الْوَفَاءِ بِعَهْدِكَ وَ وَعْدِكَ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اقْسِمْ لِي فِيهِ أَفْضَلَ مَا تَقْسِمُهُ لِعِبَادِكَ الصَّالِحِينَ وَ أَعْطِنِي فِيهِ أَفْضَلَ مَا تُعْطِي أَوْلِيَاءَكَ الْمُقَرَّبِينَ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ وَ التَّحَنُّنِ وَ الْإِجَابَةِ وَ الْعَفْوِ وَ الْمَغْفِرَةِ الدَّائِمَةِ وَ الْعَافِيَةِ وَ الْمُعَافَاةِ وَ الْعِتْقِ مِنَ النَّارِ وَ الْفَوْزِ بِالْجَنَّةِ وَ خَيْرِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلْ دُعَائِي فِيهِ إِلَيْكَ وَاصِلا وَ رَحْمَتَكَ وَ خَيْرَكَ إِلَيَّ فِيهِ نَازِلا وَ عَمَلِي فِيهِ مَقْبُولا وَ سَعْيِي فِيهِ مَشْكُورا وَ ذَنْبِي فِيهِ مَغْفُورا حَتَّى يَكُونَ نَصِيبِي فِيهِ الْأَكْثَرَ (الْأَكْبَرَ) وَ حَظِّي فِيهِ الْأَوْفَرَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِلَيْلَةِ الْقَدْرِ عَلَى أَفْضَلِ حَالٍ تُحِبُّ أَنْ يَكُونَ عَلَيْهَا أَحَدٌ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ أَرْضَاهَا لَكَ ثُمَّ اجْعَلْهَا لِي خَيْرا مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ وَ ارْزُقْنِي فِيهَا أَفْضَلَ مَا رَزَقْتَ أَحَدا مِمَّنْ بَلَّغْتَهُ إِيَّاهَا وَ أَكْرَمْتَهُ بِهَا وَ اجْعَلْنِي فِيهَا مِنْ عُتَقَائِكَ مِنْ جَهَنَّمَ وَ طُلَقَائِكَ مِنَ النَّارِ وَ سُعَدَاءِ خَلْقِكَ بِمَغْفِرَتِكَ وَ رِضْوَانِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنَا فِي شَهْرِنَا هَذَا الْجِدَّ وَ الاجْتِهَادَ وَ الْقُوَّةَ وَ النَّشَاطَ وَ مَا تُحِبُّ وَ تَرْضَى اللَّهُمَّ رَبَّ الْفَجْرِ وَ لَيَالٍ عَشْرٍ (وَ اللَّيَالِي الْعَشْرِ) وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ وَ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ مَا أَنْزَلْتَ فِيهِ مِنَ الْقُرْآنِ وَ رَبَّ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ إِسْرَافِيلَ وَ عِزْرَائِيلَ وَ جَمِيعِ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ رَبَّ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ رَبَّ مُوسَى وَ عِيسَى وَ جَمِيعِ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ رَبَّ

مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ وَ أَسْأَلُكَ بِحَقِّكَ عَلَيْهِمْ وَ بِحَقِّهِمْ عَلَيْكَ وَ بِحَقِّكَ الْعَظِيمِ لَمَّا صَلَّيْتَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ وَ نَظَرْتَ إِلَيَّ نَظْرَةً رَحِيمَةً تَرْضَى بِهَا عَنِّي رِضًى لا سَخَطَ (تَسْخَطُ) عَلَيَّ بَعْدَهُ أَبَدا وَ أَعْطَيْتَنِي جَمِيعَ سُؤْلِي وَ رَغْبَتِي وَ أُمْنِيَّتِي وَ إِرَادَتِي وَ صَرَفْتَ عَنِّي مَا أَكْرَهُ وَ أَحْذَرُ وَ أَخَافُ عَلَى نَفْسِي وَ مَا لا أَخَافُ وَ عَنْ أَهْلِي وَ مَالِي وَ إِخْوَانِي وَ ذُرِّيَّتِي اللَّهُمَّ إِلَيْكَ فَرَرْنَا مِنْ ذُنُوبِنَا فَآوِنَا تَائِبِينَ وَ تُبْ عَلَيْنَا مُسْتَغْفِرِينَ وَ اغْفِرْ لَنَا مُتَعَوِّذِينَ وَ أَعِذْنَا مُسْتَجِيرِينَ وَ أَجِرْنَا مُسْتَسْلِمِينَ وَ لا تَخْذُلْنَا رَاهِبِينَ وَ آمِنَّا رَاغِبِينَ وَ شَفِّعْنَا سَائِلِينَ وَ أَعْطِنَا إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ قَرِيبٌ مُجِيبٌ اللَّهُمَّ أَنْتَ رَبِّي وَ أَنَا عَبْدُكَ وَ أَحَقُّ مَنْ سَأَلَ الْعَبْدُ رَبَّهُ وَ لَمْ يَسْأَلِ الْعِبَادُ مِثْلَكَ كَرَما وَ جُودا يَا مَوْضِعَ شَكْوَى السَّائِلِينَ وَ يَا مُنْتَهَى حَاجَةِ الرَّاغِبِينَ وَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ وَ يَا مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ وَ يَا مَلْجَأَ الْهَارِبِينَ وَ يَا صَرِيخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ وَ يَا رَبَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ وَ يَا كَاشِفَ كَرْبِ الْمَكْرُوبِينَ وَ يَا فَارِجَ هَمِّ الْمَهْمُومِينَ وَ يَا كَاشِفَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْ لِي ذُنُوبِي وَ عُيُوبِي وَ إِسَاءَتِي وَ ظُلْمِي وَ جُرْمِي وَ إِسْرَافِي عَلَى نَفْسِي وَ ارْزُقْنِي مِنْ فَضْلِكَ وَ رَحْمَتِكَ فَإِنَّهُ لا يَمْلِكُهَا (لا يَمْلِكُهُمَا) غَيْرُكَ وَ اعْفُ عَنِّي وَ اغْفِرْ لِي كُلَّ مَا سَلَفَ مِنْ ذُنُوبِي وَ اعْصِمْنِي فِيمَا بَقِيَ مِنْ عُمُرِي وَ اسْتُرْ عَلَيَّ وَ عَلَى وَالِدَيَّ وَ وَلَدِي وَ قَرَابَتِي وَ أَهْلِ حُزَانَتِي وَ (كُلِ ) مَنْ كَانَ

مِنِّي بِسَبِيلٍ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ فَإِنَّ ذَلِكَ كُلَّهُ بِيَدِكَ وَ أَنْتَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ فَلا تُخَيِّبْنِي يَا سَيِّدِي وَ لا تَرُدَّ دُعَائِي وَ لا يَدِي إِلَى نَحْرِي حَتَّى تَفْعَلَ ذَلِكَ بِي وَ تَسْتَجِيبَ لِي جَمِيعَ مَا سَأَلْتُكَ وَ تَزِيدَنَي مِنْ فَضْلِكَ فَإِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ وَ نَحْنُ إِلَيْكَ رَاغِبُونَ اللَّهُمَّ لَكَ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى (كُلُّهَا) وَ الْأَمْثَالُ الْعُلْيَا وَ الْكِبْرِيَاءُ وَ الْآلاءُ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِنْ كُنْتَ قَضَيْتَ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ تَنَزُّلَ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ فِيهَا أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ اسْمِي فِي السُّعَدَاءِ وَ رُوحِي مَعَ الشُّهَدَاءِ وَ إِحْسَانِي فِي عِلِّيِّينَ وَ إِسَاءَتِي مَغْفُورَةً وَ أَنْ تَهَبَ لِي يَقِينا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي وَ إِيمَانا لا يَشُوبُهُ شَكٌّ وَ رِضًى بِمَا قَسَمْتَ لِي وَ آتِنِي (تُؤْتِيَنِي ) فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنِي عَذَابَ النَّارِ وَ إِنْ لَمْ تَكُنْ قَضَيْتَ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ تَنَزُّلَ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ فِيهَا فَأَخِّرْنِي إِلَى ذَلِكَ وَ ارْزُقْنِي فِيهَا ذِكْرَكَ وَ شُكْرَكَ وَ طَاعَتَكَ وَ حُسْنَ عِبَادَتِكَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ بِأَفْضَلِ صَلَوَاتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ يَا رَبَّ مُحَمَّدٍ اغْضَبِ الْيَوْمَ لِمُحَمَّدٍ وَ لِأَبْرَارِ عِتْرَتِهِ وَ اقْتُلْ أَعْدَاءَهُمْ بَدَدا وَ أَحْصِهِمْ عَدَدا وَ لا تَدَعْ عَلَى ظَهْرِ الْأَرْضِ مِنْهُمْ أَحَدا وَ لا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَدا يَا حَسَنَ الصُّحْبَةِ يَا خَلِيفَةَ النَّبِيِّينَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ الْبَدِي ءُ الْبَدِيعُ الَّذِي لَيْسَ كَمِثْلِكَ شَيْ ءٌ وَ الدَّائِمُ غَيْرُ الْغَافِلِ وَ الْحَيُّ الَّذِي لا يَمُوتُ أَنْتَ كُلَّ يَوْمٍ فِي شَأْنٍ أَنْتَ خَلِيفَةُ مُحَمَّدٍ وَ نَاصِرُ مُحَمَّدٍ وَ مُفَضِّلُ مُحَمَّدٍ أَسْأَلُكَ أَنْ تَنْصُرَ وَصِيَّ مُحَمَّدٍ وَ

خَلِيفَةَ مُحَمَّدٍ وَ الْقَائِمَ بِالْقِسْطِ مِنْ أَوْصِيَاءِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ اعْطِفْ عَلَيْهِمْ نَصْرَكَ يَا لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ بِحَقِّ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلْنِي مَعَهُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ اجْعَلْ عَاقِبَةَ أَمْرِي إِلَى غُفْرَانِكَ وَ رَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ وَ كَذَلِكَ نَسَبْتَ نَفْسَكَ يَا سَيِّدِي بِاللَّطِيفِ (بِاللُّطْفِ ) بَلَى إِنَّكَ لَطِيفٌ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ الْطُفْ (بِي إِنَّكَ لَطِيفٌ ) لِمَا تَشَاءُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنِي الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ فِي عَامِنَا هَذَا وَ تَطَوَّلْ عَلَيَّ بِجَمِيعِ حَوَائِجِي لِلْآخِرَةِ وَ الدُّنْيَا پس سه مرتبه بگويد أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارا (غَفُورا) اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي إِنَّكَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ رَبِّ إِنِّي عَمِلْتُ سُوءا وَ ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي إِنَّهُ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلا أَنْتَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِي لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ الْحَلِيمُ الْعَظِيمُ الْكَرِيمُ الْغَفَّارُ لِلذَّنْبِ الْعَظِيمِ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورا رَحِيما پس اين دعا را بخواند اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ مِنَ الْأَمْرِ الْعَظِيمِ الْمَحْتُومِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ مِنَ الْقَضَاءِ الَّذِي لا يُرَدُّ وَ لا يُبَدَّلُ أَنْ تَكْتُبَنِي مِنْ حُجَّاجِ بَيْتِكَ الْحَرَامِ الْمَبْرُورِ حَجُّهُمْ الْمَشْكُورِ سَعْيُهُمْ الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمْ الْمُكَفَّرِ عَنْهُمْ سَيِّئَاتُهُمْ وَ أَنْ تَجْعَلَ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ أَنْ تُطِيلَ عُمُرِي وَ تُوَسِّعَ رِزْقِي وَ تُؤَدِّيَ عَنِّي أَمَانَتِي وَ دَيْنِي آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي مِنْ أَمْرِي

فَرَجا وَ مَخْرَجا وَ ارْزُقْنِي مِنْ حَيْثُ أَحْتَسِبُ وَ مِنْ حَيْثُ لا أَحْتَسِبُ وَ احْرُسْنِي مِنْ حَيْثُ أَحْتَرِسُ وَ مِنْ حَيْثُ لا أَحْتَرِسُ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ سَلِّمْ كَثِيرا

دوم

و فرموده اند مى خوانى اين تسبيحات را در هر روز ماه رمضان از اول تا به آخر و آن ده جزء است هر جزء آن مشتمل بر ده سبحان الله سُبْحَانَ اللَّهِ بَارِئِ النَّسَمِ سُبْحَانَ اللَّهِ الْمُصَوِّرِ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ الْأَزْوَاجِ كُلِّهَا سُبْحَانَ اللَّهِ جَاعِلِ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورِ سُبْحَانَ اللَّهِ فَالِقِ الْحَبِّ وَ النَّوَى سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ كُلِّ شَيْ ءٍ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ مَا يُرَى وَ مَا لا يُرَى سُبْحَانَ اللَّهِ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ سُبْحَانَ اللَّهِ السَّمِيعِ الَّذِي لَيْسَ شَيْ ءٌ أَسْمَعَ مِنْهُ يَسْمَعُ مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ مَا تَحْتَ سَبْعِ أَرَضِينَ وَ يَسْمَعُ مَا فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ يَسْمَعُ الْأَنِينَ وَ الشَّكْوَى وَ يَسْمَعُ السِّرَّ وَ أَخْفَى وَ يَسْمَعُ وَسَاوِسَ الصُّدُورِ وَ يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِي الصُّدُورُ وَ لا يُصِمُّ سَمْعَهُ صَوْتٌ سُبْحَانَ اللَّهِ بَارِئِ النَّسَمِ سُبْحَانَ اللَّهِ الْمُصَوِّرِ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ الْأَزْوَاجِ كُلِّهَا سُبْحَانَ اللَّهِ جَاعِلِ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورِ سُبْحَانَ اللَّهِ فَالِقِ الْحَبِّ وَ النَّوَى سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ كُلِّ شَيْ ءٍ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ مَا يُرَى وَ مَا لا يُرَى سُبْحَانَ اللَّهِ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ سُبْحَانَ اللَّهِ الْبَصِيرِ الَّذِي لَيْسَ شَيْ ءٌ أَبْصَرَ مِنْهُ يُبْصِرُ مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ مَا تَحْتَ سَبْعِ أَرَضِينَ وَ يُبْصِرُ مَا فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ (وَ) لا تُغْشِي (تُغَشِّي ) بَصَرَهُ الظُّلْمَةُ وَ لا يُسْتَتَرُ مِنْهُ بِسِتْرٍ وَ لا يُوَارِي مِنْهُ

جِدَارٌ وَ لا يَغِيبُ عَنْهُ بَرٌّ وَ لا بَحْرٌ وَ لا يُكِنُّ (يَكِنُ ) مِنْهُ جَبَلٌ مَا فِي أَصْلِهِ وَ لا قَلْبٌ مَا فِيهِ وَ لا جَنْبٌ مَا فِي قَلْبِهِ وَ لا يَسْتَتِرُ مِنْهُ صَغِيرٌ وَ لا كَبِيرٌ وَ لا يَسْتَخْفِي مِنْهُ صَغِيرٌ لِصِغَرِهِ وَ لا يَخْفَى عَلَيْهِ شَيْ ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّمَاءِ هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحَامِ كَيْفَ يَشَاءُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ سُبْحَانَ اللَّهِ بَارِئِ النَّسَمِ سُبْحَانَ اللَّهِ الْمُصَوِّرِ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ الْأَزْوَاجِ كُلِّهَا سُبْحَانَ اللَّهِ جَاعِلِ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورِ سُبْحَانَ اللَّهِ فَالِقِ الْحَبِّ وَ النَّوَى سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ كُلِّ شَيْ ءٍ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ مَا يُرَى وَ مَا لا يُرَى سُبْحَانَ اللَّهِ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ سُبْحَانَ اللَّهِ الَّذِي يُنْشِئُ السَّحَابَ الثِّقَالَ وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَ يُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَنْ يَشَاءُ وَ يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ يُنَزِّلُ الْمَاءَ مِنَ السَّمَاءِ بِكَلِمَتِهِ وَ يُنْبِتُ النَّبَاتَ بِقُدْرَتِهِ وَ يَسْقُطُ الْوَرَقُ (يُسْقِطُ الْوَرَقَ ) بِعِلْمِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ الَّذِي لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّمَاءِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذَلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ سُبْحَانَ اللَّهِ بَارِئِ النَّسَمِ سُبْحَانَ اللَّهِ الْمُصَوِّرِ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ الْأَزْوَاجِ كُلِّهَا سُبْحَانَ اللَّهِ جَاعِلِ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورِ سُبْحَانَ اللَّهِ فَالِقِ الْحَبِّ وَ النَّوَى سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ كُلِّ شَيْ ءٍ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ مَا يُرَى وَ مَا لا يُرَى سُبْحَانَ اللَّهِ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ سُبْحَانَ اللَّهِ الَّذِي يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثَى وَ مَا تَغِيضُ الْأَرْحَامُ وَ مَا تَزْدَادُ وَ كُلُّ شَيْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ

سَوَاءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَ سَارِبٌ بِالنَّهَارِ لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ سُبْحَانَ اللَّهِ الَّذِي يُمِيتُ الْأَحْيَاءَ وَ يُحْيِي الْمَوْتَى وَ يَعْلَمُ مَا تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ يُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا يَشَاءُ إِلَى أَجْلٍ مُسَمًّى سُبْحَانَ اللَّهِ بَارِئِ النَّسَمِ سُبْحَانَ اللَّهِ الْمُصَوِّرِ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ الْأَزْوَاجِ كُلِّهَا سُبْحَانَ اللَّهِ جَاعِلِ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورِ سُبْحَانَ اللَّهِ فَالِقِ الْحَبِّ وَ النَّوَى سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ كُلِّ شَيْ ءٍ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ مَا يُرَى وَ مَا لا يُرَى سُبْحَانَ اللَّهِ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ سُبْحَانَ اللَّهِ مَالِكِ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ (بِيَدِهِ ) الْخَيْرُ إِنَّكَ (وَ هُوَ) عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَ تُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ سُبْحَانَ اللَّهِ بَارِئِ النَّسَمِ سُبْحَانَ اللَّهِ الْمُصَوِّرِ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ الْأَزْوَاجِ كُلِّهَا سُبْحَانَ اللَّهِ جَاعِلِ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورِ سُبْحَانَ اللَّهِ فَالِقِ الْحَبِّ وَ النَّوَى سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ كُلِّ شَيْ ءٍ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ مَا يُرَى وَ مَا لا يُرَى سُبْحَانَ اللَّهِ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ سُبْحَانَ اللَّهِ الَّذِي عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُهَا إِلا هُوَ وَ يَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلا يَعْلَمُهَا وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يَابِسٍ إِلا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ سُبْحَانَ اللَّهِ بَارِئِ النَّسَمِ سُبْحَانَ اللَّهِ الْمُصَوِّرِ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ الْأَزْوَاجِ كُلِّهَا سُبْحَانَ اللَّهِ جَاعِلِ الظُّلُمَاتِ

وَ النُّورِ سُبْحَانَ اللَّهِ فَالِقِ الْحَبِّ وَ النَّوَى سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ كُلِّ شَيْ ءٍ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ مَا يُرَى وَ مَا لا يُرَى سُبْحَانَ اللَّهِ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ سُبْحَانَ اللَّهِ الَّذِي لا يُحْصِي مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لا يَجْزِي بِآلائِهِ الشَّاكِرُونَ الْعَابِدُونَ وَ هُوَ كَمَا قَالَ وَ فَوْقَ مَا نَقُولُ (يَقُولُ الْقَائِلُونَ ) وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ كَمَا أَثْنَى عَلَى نَفْسِهِ وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلا بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ سُبْحَانَ اللَّهِ بَارِئِ النَّسَمِ سُبْحَانَ اللَّهِ الْمُصَوِّرِ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ الْأَزْوَاجِ كُلِّهَا سُبْحَانَ اللَّهِ جَاعِلِ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورِ سُبْحَانَ اللَّهِ فَالِقِ الْحَبِّ وَ النَّوَى سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ كُلِّ شَيْ ءٍ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ مَا يُرَى وَ مَا لا يُرَى سُبْحَانَ اللَّهِ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ سُبْحَانَ اللَّهِ الَّذِي يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا وَ لا يَشْغَلُهُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا عَمَّا يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا وَ لا يَشْغَلُهُ مَا يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا عَمَّا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَ لا يَشْغَلُهُ عِلْمُ شَيْ ءٍ عَنْ عِلْمِ شَيْ ءٍ وَ لا يَشْغَلُهُ خَلْقُ شَيْ ءٍ عَنْ خَلْقِ شَيْ ءٍ وَ لا حِفْظُ شَيْ ءٍ عَنْ حِفْظِ شَيْ ءٍ وَ لا يُسَاوِيهِ شَيْ ءٌ وَ لا يَعْدِلُهُ شَيْ ءٌ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ سُبْحَانَ اللَّهِ بَارِئِ النَّسَمِ سُبْحَانَ اللَّهِ الْمُصَوِّرِ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ الْأَزْوَاجِ كُلِّهَا سُبْحَانَ اللَّهِ جَاعِلِ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورِ سُبْحَانَ اللَّهِ فَالِقِ الْحَبِّ وَ النَّوَى سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ كُلِّ شَيْ ءٍ سُبْحَانَ

اللَّهِ خَالِقِ مَا يُرَى وَ مَا لا يُرَى سُبْحَانَ اللَّهِ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ سُبْحَانَ اللَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَ ثُلاثَ وَ رُبَاعَ يَزِيدَ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ مَا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَهَا وَ مَا يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ سُبْحَانَ اللَّهِ بَارِئِ النَّسَمِ سُبْحَانَ اللَّهِ الْمُصَوِّرِ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ الْأَزْوَاجِ كُلِّهَا سُبْحَانَ اللَّهِ جَاعِلِ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورِ سُبْحَانَ اللَّهِ فَالِقِ الْحَبِّ وَ النَّوَى سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ كُلِّ شَيْ ءٍ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ مَا يُرَى وَ مَا لا يُرَى سُبْحَانَ اللَّهِ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ سُبْحَانَ اللَّهِ الَّذِي يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ مَا يَكُونُ مِنْ نَجْوَى ثَلاثَةٍ إِلا هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلا هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لا أَدْنَى مِنْ ذَلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَمَا كَانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ

سوم

و نيز فرموده اند مى خوانى اين صلوات را در هر روز ماه رمضان إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيما لَبَّيْكَ يَا رَبِّ وَ سَعْدَيْكَ وَ سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ وَ بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ اللَّهُمَّ ارْحَمْ مُحَمَّدا وَ آلَ مُحَمَّدٍ كَمَا رَحِمْتَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ اللَّهُمَّ سَلِّمْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا سَلَّمْتَ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ امْنُنْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ

مُحَمَّدٍ كَمَا مَنَنْتَ عَلَى مُوسَى وَ هَارُونَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا شَرَّفْتَنَا بِهِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا هَدَيْتَنَا بِهِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ابْعَثْهُ مَقَاما مَحْمُودا يَغْبِطُهُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ السَّلامُ كُلَّمَا طَلَعَتْ شَمْسٌ أَوْ غَرَبَتْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ السَّلامُ كُلَّمَا طَرَفَتْ عَيْنٌ أَوْ بَرَقَتْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ السَّلامُ كُلَّمَا ذُكِرَ السَّلامُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ السَّلامُ كُلَّمَا سَبَّحَ اللَّهَ مَلَكٌ أَوْ قَدَّسَهُ السَّلامُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فِي الْأَوَّلِينَ وَ السَّلامُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فِي الْآخِرِينَ وَ السَّلامُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ اللَّهُمَّ رَبَّ الْبَلَدِ الْحَرَامِ وَ رَبَّ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ وَ رَبَّ الْحِلِّ وَ الْحَرَامِ أَبْلِغْ مُحَمَّدا نَبِيَّكَ عَنَّا السَّلامَ (وَ أَهْلَ بَيْتِهِ عَنَّا أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَ السَّلامِ ) اللَّهُمَّ أَعْطِ مُحَمَّدا مِنَ الْبَهَاءِ وَ النَّضْرَةِ وَ السُّرُورِ وَ الْكَرَامَةِ وَ الْغِبْطَةِ وَ الْوَسِيلَةِ وَ الْمَنْزِلَةِ وَ الْمَقَامِ وَ الشَّرَفِ وَ الرِّفْعَةِ وَ الشَّفَاعَةِ عِنْدَكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَفْضَلَ مَا تُعْطِي أَحَدا مِنْ خَلْقِكَ وَ أَعْطِ مُحَمَّدا فَوْقَ مَا تُعْطِي الْخَلائِقَ مِنَ الْخَيْرِ أَضْعَافا (مُضَاعَفَةً) كَثِيرَةً لا يُحْصِيهَا غَيْرُكَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أَطْيَبَ وَ أَطْهَرَ وَ أَزْكَى وَ أَنْمَى وَ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ وَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ ضَاعِفِ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ شَرِكَ فِي دَمِهِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى فَاطِمَةَ بِنْتِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ وَ آلِهِ السَّلامُ (وَ وَالِ مَنْ وَالاهَا وَ عَادِ مَنْ

عَادَاهَا وَ ضَاعِفِ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ ظَلَمَهَا) وَ الْعَنْ مَنْ آذَى نَبِيَّكَ فِيهَا اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ إِمَامَيِ الْمُسْلِمِينَ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُمَا وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُمَا وَ ضَاعِفِ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ شَرِكَ فِي دِمَائِهِمَا (دَمِهِمَا) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ ضَاعِفِ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ ظَلَمَهُ (شَرِكَ فِي دَمِهِ ) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ ضَاعِفِ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ ظَلَمَهُ (شَرِكَ فِي دَمِهِ ) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ ضَاعِفِ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ ظَلَمَهُ (شَرِكَ فِي دَمِهِ ) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ ضَاعِفِ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ شَرِكَ فِي دَمِهِ (ظَلَمَهُ ) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ ضَاعِفِ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ شَرِكَ فِي دَمِهِ (ظَلَمَهُ ) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ ضَاعِفِ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ ظَلَمَهُ (شَرِكَ فِي دَمِهِ ) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ ضَاعِفِ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ ظَلَمَهُ (شَرِكَ فِي دَمِهِ ) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ ضَاعِفِ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ ظَلَمَهُ (شَرِكَ فِي دَمِهِ ) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ

عَجِّلْ فَرَجَهُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْقَاسِمِ وَ الطَّاهِرِ ابْنَيْ نَبِيِّكَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى رُقَيَّةَ بِنْتِ نَبِيِّكَ وَ الْعَنْ مَنْ آذَى نَبِيَّكَ فِيهَا اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى أُمِّ كُلْثُومٍ بِنْتِ نَبِيِّكَ وَ الْعَنْ مَنْ آذَى نَبِيَّكَ فِيهَا اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى ذُرِّيَّةِ نَبِيِّكَ اللَّهُمَّ اخْلُفْ نَبِيَّكَ فِي أَهْلِ بَيْتِهِ اللَّهُمَّ مَكِّنْ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِنْ عَدَدِهِمْ وَ مَدَدِهِمْ وَ أَنْصَارِهِمْ عَلَى الْحَقِّ فِي السِّرِّ وَ الْعَلانِيَةِ اللَّهُمَّ اطْلُبْ بِذَحْلِهِمْ وَ وِتْرِهِمْ وَ دِمَائِهِمْ وَ كُفَّ عَنَّا وَ عَنْهُمْ وَ عَنْ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ بَأْسَ كُلِّ بَاغٍ وَ طَاغٍ وَ كُلِّ دَابَّةٍ أَنْتَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّكَ أَشَدُّ بَأْسا وَ أَشَدُّ تَنْكِيلا سيد بن طاوس فرموده و ميگويى يَا عُدَّتِي فِي كُرْبَتِي وَ يَا صَاحِبِي فِي شِدَّتِي وَ يَا وَلِيِّي فِي نِعْمَتِي وَ يَا غَايَتِي فِي رَغْبَتِي أَنْتَ السَّاتِرُ عَوْرَتِي وَ الْمُؤْمِنُ رَوْعَتِي وَ الْمُقِيلُ عَثْرَتِي فَاغْفِرْ لِي خَطِيئَتِي يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ و ميگويى اللَّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ لِهَمٍّ لا يُفَرِّجُهُ غَيْرُكَ وَ لِرَحْمَةٍ لا تُنَالُ إِلا بِكَ وَ لِكَرْبٍ لا يَكْشِفُهُ إِلا أَنْتَ وَ لِرَغْبَةٍ لا تُبْلَغُ إِلا بِكَ وَ لِحَاجَةٍ لا يَقْضِيهَا إِلا أَنْتَ اللَّهُمَّ فَكَمَا كَانَ مِنْ شَأْنِكَ مَا أَذِنْتَ لِي بِهِ مِنْ مَسْأَلَتِكَ وَ رَحِمْتَنِي بِهِ مِنْ ذِكْرِكَ فَلْيَكُنْ مِنْ شَأْنِكَ سَيِّدِي الْإِجَابَةُ لِي فِيمَا دَعَوْتُكَ وَ عَوَائِدُ الْإِفْضَالِ فِيمَا رَجَوْتُكَ وَ النَّجَاةُ مِمَّا فَزِعْتُ إِلَيْكَ فِيهِ فَإِنْ لَمْ أَكُنْ أَهْلا أَنْ أَبْلُغَ رَحْمَتَكَ فَإِنَّ رَحْمَتَكَ أَهْلٌ أَنْ تَبْلُغَنِي وَ تَسَعَنِي وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ لِلْإِجَابَةِ أَهْلا فَأَنْتَ أَهْلُ الْفَضْلِ وَ رَحْمَتُكَ وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ فَلْتَسَعْنِي رَحْمَتُكَ يَا إِلَهِي يَا كَرِيمُ أَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ أَنْ تُفَرِّجَ

هَمِّي وَ تَكْشِفَ كَرْبِي وَ غَمِّي وَ تَرْحَمَنِي بِرَحْمَتِكَ وَ تَرْزُقَنِي مِنْ فَضْلِكَ إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ قَرِيبٌ مُجِيبٌ

چهارم

و نيز شيخ و سيد فرموده اند در هر روز بخوان اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ فَضْلِكَ بِأَفْضَلِهِ وَ كُلُّ فَضْلِكَ فَاضِلٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِفَضْلِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ رِزْقِكَ بِأَعَمِّهِ وَ كُلُّ رِزْقِكَ عَامٌّ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرِزْقِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ عَطَائِكَ بِأَهْنَئِهِ وَ كُلُّ عَطَائِكَ هَنِي ءٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِعَطَائِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ خَيْرِكَ بِأَعْجَلِهِ وَ كُلُّ خَيْرِكَ عَاجِلٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِخَيْرِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ إِحْسَانِكَ بِأَحْسَنِهِ وَ كُلُّ إِحْسَانِكَ حَسَنٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِإِحْسَانِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَا تُجِيبُنِي بِهِ حِينَ أَسْأَلُكَ فَأَجِبْنِي يَا اللَّهُ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ الْمُرْتَضَى وَ رَسُولِكَ الْمُصْطَفَى وَ أَمِينِكَ وَ نَجِيِّكَ دُونَ خَلْقِكَ وَ نَجِيبِكَ مِنْ عِبَادِكَ وَ نَبِيِّكَ بِالصِّدْقِ وَ حَبِيبِكَ وَ صَلِّ عَلَى رَسُولِكَ وَ خِيَرَتِكَ مِنَ الْعَالَمِينَ الْبَشِيرِ النَّذِيرِ السِّرَاجِ الْمُنِيرِ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ الْأَبْرَارِ الطَّاهِرِينَ وَ عَلَى مَلائِكَتِكَ الَّذِينَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ حَجَبْتَهُمْ عَنْ خَلْقِكَ وَ عَلَى أَنْبِيَائِكَ الَّذِينَ يُنْبِئُونَ عَنْكَ بِالصِّدْقِ وَ عَلَى رُسُلِكَ الَّذِينَ خَصَصْتَهُمْ بِوَحْيِكَ وَ فَضَّلْتَهُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ بِرِسَالاتِكَ وَ عَلَى عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ الَّذِينَ أَدْخَلْتَهُمْ فِي رَحْمَتِكَ الْأَئِمَّةِ الْمُهْتَدِينَ الرَّاشِدِينَ وَ أَوْلِيَائِكَ الْمُطَهَّرِينَ وَ عَلَى جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ إِسْرَافِيلَ وَ مَلَكِ الْمَوْتِ وَ عَلَى رِضْوَانَ خَازِنِ الْجِنَانِ وَ عَلَى مَالِكٍ خَازِنِ النَّارِ وَ رُوحِ الْقُدُسِ وَ الرُّوحِ الْأَمِينِ وَ حَمَلَةِ عَرْشِكَ الْمُقَرَّبِينَ وَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ الْحَافِظَيْنِ عَلَيَّ بِالصَّلاةِ الَّتِي تُحِبُّ أَنْ يُصَلِّيَ بِهَا عَلَيْهِمْ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلُ الْأَرَضِينَ صَلاةً طَيِّبَةً كَثِيرَةً مُبَارَكَةً زَاكِيَةً نَامِيَةً ظَاهِرَةً بَاطِنَةً شَرِيفَةً

فَاضِلَةً تُبَيِّنُ (تُبِينُ ) بِهَا فَضْلَهُمْ عَلَى الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ اللَّهُمَّ (وَ) أَعْطِ مُحَمَّدا الْوَسِيلَةَ وَ الشَّرَفَ وَ الْفَضِيلَةَ وَ اجْزِهِ (عَنَّا) خَيْرَ مَا جَزَيْتَ نَبِيّا عَنْ أُمَّتِهِ اللَّهُمَّ وَ أَعْطِ مُحَمَّدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَعَ كُلِّ زُلْفَةٍ زُلْفَةً وَ مَعَ كُلِّ وَسِيلَةٍ وَسِيلَةً وَ مَعَ كُلِّ فَضِيلَةٍ فَضِيلَةً وَ مَعَ كُلِّ شَرَفٍ شَرَفا تُعْطِي (اللَّهُمَّ أَعْطِ) مُحَمَّدا وَ آلَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَفْضَلَ مَا أَعْطَيْتَ أَحَدا مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ اللَّهُمَّ وَ اجْعَلْ مُحَمَّدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَدْنَى الْمُرْسَلِينَ مِنْكَ مَجْلِسا وَ أَفْسَحَهُمْ فِي الْجَنَّةِ عِنْدَكَ مَنْزِلا وَ أَقْرَبَهُمْ إِلَيْكَ وَسِيلَةً وَ اجْعَلْهُ أَوَّلَ شَافِعٍ وَ أَوَّلَ مُشَفَّعٍ وَ أَوَّلَ قَائِلٍ وَ أَنْجَحَ سَائِلٍ وَ ابْعَثْهُ الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ الَّذِي يَغْبِطُهُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَسْمَعَ صَوْتِي وَ تُجِيبَ دَعْوَتِي وَ تَجَاوَزَ عَنْ خَطِيئَتِي وَ تَصْفَحَ عَنْ ظُلْمِي وَ تُنْجِحَ طَلِبَتِي وَ تَقْضِيَ حَاجَتِي وَ تُنْجِزَ لِي مَا وَعَدْتَنِي وَ تُقِيلَ عَثْرَتِي وَ تَغْفِرَ ذُنُوبِي وَ تَعْفُوَ عَنْ جُرْمِي وَ تُقْبِلَ عَلَيَّ وَ لا تُعْرِضَ عَنِّي وَ تَرْحَمَنِي وَ لا تُعَذِّبَنِي وَ تُعَافِيَنِي وَ لا تَبْتَلِيَنِي وَ تَرْزُقَنِي مِنَ الرِّزْقِ أَطْيَبَهُ وَ أَوْسَعَهُ وَ لا تَحْرِمَنِي يَا رَبِّ وَ اقْضِ عَنِّي دَيْنِي وَ ضَعْ عَنِّي وِزْرِي وَ لا تُحَمِّلْنِي مَا لا طَاقَةَ لِي بِهِ يَا مَوْلايَ وَ أَدْخِلْنِي فِي كُلِّ خَيْرٍ أَدْخَلْتَ فِيهِ مُحَمَّدا وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ أَخْرِجْنِي مِنْ كُلِّ سُوءٍ أَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّدا وَ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ وَ السَّلامُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ پس سه مرتبه بگو اللَّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ

كَمَا أَمَرْتَنِي فَاسْتَجِبْ لِي كَمَا وَعَدْتَنِي پس بگو اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ قَلِيلا مِنْ كَثِيرٍ مَعَ حَاجَةٍ بِي إِلَيْهِ عَظِيمَةٍ وَ غِنَاكَ عَنْهُ قَدِيمٌ وَ هُوَ عِنْدِي كَثِيرٌ وَ هُوَ عَلَيْكَ سَهْلٌ يَسِيرٌ فَامْنُنْ عَلَيَّ بِهِ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ

پنجم

خواندن اين دعا است اللَّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ كَمَا أَمَرْتَنِي فَاسْتَجِبْ لِي كَمَا وَعَدْتَنِي و چون طولانى است به جهت اختصار آن را ذكر نكرديم هر كه طالب است به اقبال يا زاد المعاد رجوع كند

ششم

شيخ مفيد در كتاب مقنعه روايت كرده از ثقه جليل على بن مهزيار از حضرت امام محمد تقى عليه السلام كه : مستحب است آنكه بسيار بگويى در هر وقت از شب و روز ماه رمضان از اول ماه تا آخر يَا ذَا الَّذِي كَانَ قَبْلَ كُلِّ شَيْ ءٍ ثُمَّ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ ثُمَّ يَبْقَى وَ يَفْنَى كُلُّ شَيْ ءٍ يَا ذَا الَّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ يَا ذَا الَّذِي لَيْسَ فِي السَّمَاوَاتِ الْعُلَى وَ لا فِي الْأَرَضِينَ السُّفْلَى وَ لا فَوْقَهُنَّ وَ لا تَحْتَهُنَّ وَ لا بَيْنَهُنَّ إِلَهٌ يُعْبَدُ غَيْرُهُ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدا لا يَقْوَى عَلَى إِحْصَائِهِ إِلا أَنْتَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلاةً لا يَقْوَى عَلَى إِحْصَائِهَا إِلا أَنْتَ

هفتم

شيخ كفعمى در بلد الامين و مصباح از اختيار سيد بن باقى نقل كرده كه : هر كه بخواند اين دعا را در هر روز ماه رمضان بيامرزد حق تعالى گناهان چهل ساله او را اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ الَّذِي أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرآنَ وَ افْتَرَضْتَ عَلَى عِبَادِكَ فِيهِ الصِّيَامَ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي هَذَا الْعَامِ وَ فِي كُلِّ عَامٍ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ فَإِنَّهُ لا يَغْفِرُهَا غَيْرُكَ يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ

هشتم

در هر روز صد مرتبه اين ذكر را بگويد كه محدث فيض در خلاصه الاذكار ذكر فرموده سُبْحَانَ الضَّارِّ النَّافِعِ سُبْحَانَ الْقَاضِي بِالْحَقِّ سُبْحَانَ الْعَلِيِّ الْأَعْلَى سُبْحَانَهُ وَ بِحَمْدِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى

نهم

شيخ مفيد در مقنعه فرموده و از سنن ماه رمضان صلوات فرستادن بر رسول خدا صلى الله عليه و آله است در هر روز صد مرتبه و اگر زيادتر فرستاد افضل است

مطلب دوم در اعمال مخصوصه شب و روز ماه مبارك رمضان است

شب اول

اشاره

اول

آنكه طلب هلال كند و بعضى استهلال اين ماه را واجب دانسته اند

دوم

چون رؤيت هلال كرد اشاره به هلال نكند بلكه رو به قبله كند و دستها را به آسمان بلند كند و خطاب كند هلال را و بگويد رَبِّي وَ رَبُّكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ أَهِلَّهُ عَلَيْنَا بِالْأَمْنِ وَ الْإِيمَانِ وَ السَّلامَةِ وَ الْإِسْلامِ وَ الْمُسَارَعَةِ إِلَى مَا تُحِبُّ وَ تَرْضَى اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِي شَهْرِنَا هَذَا وَ ارْزُقْنَا خَيْرَهُ وَ عَوْنَهُ وَ اصْرِفْ عَنَّا ضُرَّهُ وَ شَرَّهُ وَ بَلاءَهُ وَ فِتْنَتَهُ و روايت شده كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله چون رؤيت مى كرد هلال ماه رمضان را روى شريف را به جانب قبله مى فرمود و مى گفت اللَّهُمَّ أَهِلَّهُ عَلَيْنَا بِالْأَمْنِ وَ الْإِيمَانِ وَ السَّلامَةِ وَ الْإِسْلامِ وَ الْعَافِيَةِ الْمُجَلَّلَةِ وَ دِفَاعِ الْأَسْقَامِ (وَ الرِّزْقِ الْوَاسِعِ ) وَ الْعَوْنِ عَلَى الصَّلاةِ وَ الصِّيَامِ وَ الْقِيَامِ وَ تِلاوَةِ الْقُرْآنِ اللَّهُمَّ سَلِّمْنَا لِشَهْرِ رَمَضَانَ وَ تَسَلَّمْهُ مِنَّا وَ سَلِّمْنَا فِيهِ حَتَّى يَنْقَضِيَ عَنَّا شَهْرُ رَمَضَانَ وَ قَدْ عَفَوْتَ عَنَّا وَ غَفَرْتَ لَنَا وَ رَحِمْتَنَا و از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون رؤيت هلال نمودى بگو اللَّهُمَّ قَدْ حَضَرَ شَهْرُ رَمَضَانَ وَ قَدِ افْتَرَضْتَ عَلَيْنَا صِيَامَهُ وَ أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ هُدًى لِلنَّاسِ وَ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ اللَّهُمَّ أَعِنَّا عَلَى صِيَامِهِ وَ تَقَبَّلْهُ مِنَّا وَ سَلِّمْنَا فِيهِ وَ سَلِّمْنَا مِنْهُ وَ سَلِّمْهُ لَنَا فِي يُسْرٍ مِنْكَ

وَ عَافِيَةٍ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ

سوم

بخواند دعاى چهل و سوم صحيفه كامله را در وقت رؤيت هلال سيد بن طاوس روايت كرده كه : روزى حضرت امام زين العابدين عليه السلام در راهى مى گذشت كه نظر كرد به هلال ماه رمضان پس آن حضرت ايستاد و گفت أَيُّهَا الْخَلْقُ الْمُطِيعُ الدَّائِبُ السَّرِيعُ الْمُتَرَدِّدُ فِي مَنَازِلِ التَّقْدِيرِ الْمُتَصَرِّفُ فِي فَلَكِ التَّدْبِيرِ آمَنْتُ بِمَنْ نَوَّرَ بِكَ الظُّلَمَ وَ أَوْضَحَ بِكَ الْبُهَمَ وَ جَعَلَكَ آيَةً مِنْ آيَاتِ مُلْكِهِ وَ عَلامَةً مِنْ عَلامَاتِ سُلْطَانِهِ فَحَدَّ بِكَ الزَّمَانَ وَ امْتَهَنَكَ بِالْكَمَالِ وَ النُّقْصَانِ وَ الطُّلُوعِ وَ الْأُفُولِ وَ الْإِنَارَةِ وَ الْكُسُوفِ فِي كُلِّ ذَلِكَ أَنْتَ لَهُ مُطِيعٌ وَ إِلَى إِرَادَتِهِ سَرِيعٌ سُبْحَانَهُ مَا أَعْجَبَ مَا دَبَّرَ مِنْ أَمْرِكَ وَ أَلْطَفَ مَا صَنَعَ فِي شَأْنِكَ جَعَلَكَ مِفْتَاحَ شَهْرٍ حَادِثٍ لِأَمْرٍ حَادِثٍ فَأَسْأَلُ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكَ وَ خَالِقِي وَ خَالِقَكَ وَ مُقَدِّرِي وَ مُقَدِّرَكَ وَ مُصَوِّرِي وَ مُصَوِّرَكَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ يَجْعَلَكَ هِلالَ بَرَكَةٍ لا تَمْحَقُهَا الْأَيَّامُ وَ طَهَارَةٍ لا تُدَنِّسُهَا الْآثَامُ هِلالَ أَمْنٍ مِنَ الْآفَاتِ وَ سَلامَةٍ مِنَ السَّيِّئَاتِ هِلالَ سَعْدٍ لا نَحْسَ فِيهِ وَ يُمْنٍ لا نَكَدَ مَعَهُ وَ يُسْرٍ لا يُمَازِجُهُ عُسْرٌ وَ خَيْرٍ لا يَشُوبُهُ شَرٌّ هِلالَ أَمْنٍ وَ إِيمَانٍ وَ نِعْمَةٍ وَ إِحْسَانٍ وَ سَلامَةٍ وَ إِسْلامٍ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلْنَا مِنْ أَرْضَى مَنْ طَلَعَ عَلَيْهِ وَ أَزْكَى مَنْ نَظَرَ إِلَيْهِ وَ أَسْعَدَ مَنْ تَعَبَّدَ لَكَ فِيهِ وَ وَفِّقْنَا اللَّهُمَّ فِيهِ لِلطَّاعَةِ وَ التَّوْبَةِ وَ اعْصِمْنَا فِيهِ مِنَ الْآثَامِ وَ الْحَوْبَةِ وَ أَوْزِعْنَا فِيهِ شُكْرَ النِّعْمَةِ وَ أَلْبِسْنَا فِيهِ

جُنَنَ الْعَافِيَةِ وَ أَتْمِمْ عَلَيْنَا بِاسْتِكْمَالِ طَاعَتِكَ فِيهِ الْمِنَّةَ إِنَّكَ أَنْتَ الْمَنَّانُ الْحَمِيدُ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ وَ اجْعَلْ لَنَا فِيهِ عَوْنا مِنْكَ عَلَى مَا نَدَبْتَنَا إِلَيْهِ مِنْ مُفْتَرَضِ طَاعَتِكَ وَ تَقَبَّلْهَا إِنَّكَ الْأَكْرَمُ مِنْ كُلِّ كَرِيمٍ وَ الْأَرْحَمُ مِنْ كُلِّ رَحِيمٍ آمِينَ آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ

چهارم

مجامعت با حلال خود كندو اين از خصوصيات اين ماه است و الا در ماه هاى ديگر جماع در شب اول مكروه است

پنجم

غسل شب اول ماه كند (و روايت شده كه : هر كه در شب اول ماه رمضان غسل كند خارش بدن به او نرسد تا ماه رمضان آينده)

ششم

در نهر جارى غسل كند و سى كف آب بر سر بريزد تا با طهارت معنوى باشد تا ماه رمضان آينده

هفتم

زيارت قبر امام حسين عليه السلام كند تا گناهانش ريخته شود و ثواب حجاج و معتمرين آن سال را دريابد

هشتم

از اين شب ابتدا كند به خواندن هزار ركعت نماز اين ماه به نحوى كه در آخر قسم دوم ذكر شد

نهم

دو ركعت نماز كند در اين شب در هر ركعت حمد و سوره انعام بخواند و سؤال كند كه حق تعالى كفايت كند او را و نگاه دارد او را از آنچه مى ترسد و از دردها

دهم

بخواند دعاى اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا الشَّهْرَ الْمُبَارَكَ كه در شب آخر ماه شعبان گذشت

يازدهم

بعد از نماز مغرب دستها را بلند كند و بخوانداين دعاى وارده از حضرت جواد عليه السلام را كه در اقبال است اللَّهُمَّ يَا مَنْ يَمْلِكُ التَّدْبِيرَ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ يَا مَنْ يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِي

الصُّدُورُ وَ تُجِنُّ الضَّمِيرُ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِمَّنْ نَوَى فَعَمِلَ وَ لا تَجْعَلْنَا مِمَّنْ شَقِيَ فَكَسِلَ وَ لا مِمَّنْ هُوَ عَلَى غَيْرِ عَمَلٍ يَتَّكِلُ اللَّهُمَّ صَحِّحْ أَبْدَانَنَا مِنَ الْعِلَلِ وَ أَعِنَّا عَلَى مَا افْتَرَضْتَ عَلَيْنَا مِنَ الْعَمَلِ حَتَّى يَنْقَضِيَ عَنَّا شَهْرُكَ هَذَا وَ قَدْ أَدَّيْنَا مَفْرُوضَكَ فِيهِ عَلَيْنَا اللَّهُمَّ أَعِنَّا عَلَى صِيَامِهِ وَ وَفِّقْنَا لِقِيَامِهِ وَ نَشِّطْنَا فِيهِ لِلصَّلاةِ وَ لا تَحْجُبْنَا مِنَ الْقِرَاءَةِ وَ سَهِّلْ لَنَا فِيهِ إِيتَاءَ الزَّكَاةِ اللَّهُمَّ لا تُسَلِّطْ عَلَيْنَا وَصَبا وَ لا تَعَبا وَ لا سَقَما وَ لا عَطَبا اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا الْإِفْطَارَ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلالِ اللَّهُمَّ سَهِّلْ لَنَا فِيهِ مَا قَسَمْتَهُ مِنْ رِزْقِكَ وَ يَسِّرْ مَا قَدَّرْتَهُ مِنْ أَمْرِكَ وَ اجْعَلْهُ حَلالا طَيِّبا نَقِيّا مِنَ الْآثَامِ خَالِصا مِنَ الْآصَارِ وَ الْأَجْرَامِ اللَّهُمَّ لا تُطْعِمْنَا إِلا طَيِّبا غَيْرَ خَبِيثٍ وَ لا حَرَامٍ وَ اجْعَلْ رِزْقَكَ لَنَا حَلالا لا يَشُوبُهُ دَنَسٌ وَ لا أَسْقَامٌ يَا مَنْ عِلْمُهُ بِالسِّرِّ كَعِلْمِهِ بِالْأَعْلانِ يَا مُتَفَضِّلا عَلَى عِبَادِهِ بِالْإِحْسَانِ يَا مَنْ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ وَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ خَبِيرٌ أَلْهِمْنَا ذِكْرَكَ وَ جَنِّبْنَا عُسْرَكَ وَ أَنِلْنَا يُسْرَكَ وَ اهْدِنَا لِلرَّشَادِ وَ وَفِّقْنَا لِلسَّدَادِ وَ اعْصِمْنَا مِنَ الْبَلايَا وَ صُنَّا مِنَ الْأَوْزَارِ وَ الْخَطَايَا يَا مَنْ لا يَغْفِرُ عَظِيمَ الذُّنُوبِ غَيْرُهُ وَ لا يَكْشِفُ السُّوءَ إِلا هُوَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ وَ أَكْرَمَ الْأَكْرَمِينَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّيِّبِينَ وَ اجْعَلْ صِيَامَنَا مَقْبُولا وَ بِالْبِرِّ وَ التَّقْوَى مَوْصُولا وَ كَذَلِكَ فَاجْعَلْ سَعْيَنَا مَشْكُورا وَ قِيَامَنَا مَبْرُورا وَ قُرْآنَنَا (وَ قِرَاءَتَنَا) مَرْفُوعا وَ دُعَاءَنَا مَسْمُوعا وَ اهْدِنَا لِلْحُسْنَى (الْحُسْنَى ) وَ جَنِّبْنَا الْعُسْرَى وَ يَسِّرْنَا لِلْيُسْرَى وَ أَعْلِ لَنَا الدَّرَجَاتِ وَ ضَاعِفْ لَنَا

الْحَسَنَاتِ وَ اقْبَلْ مِنَّا الصَّوْمَ وَ الصَّلاةَ وَ اسْمَعْ مِنَّا الدَّعَوَاتِ وَ اغْفِرْ لَنَا الْخَطِيئَاتِ وَ تَجَاوَزْ عَنَّا السَّيِّئَاتِ وَ اجْعَلْنَا مِنَ الْعَامِلِينَ الْفَائِزِينَ وَ لا تَجْعَلْنَا مِنَ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ حَتَّى يَنْقَضِيَ شَهْرُ رَمَضَانَ عَنَّا وَ قَدْ قَبِلْتَ فِيهِ صِيَامَنَا وَ قِيَامَنَا وَ زَكَّيْتَ فِيهِ أَعْمَالَنَا وَ غَفَرْتَ فِيهِ ذُنُوبَنَا وَ أَجْزَلْتَ فِيهِ مِنْ كُلِّ خَيْرٍ نَصِيبَنَا فَإِنَّكَ الْإِلَهُ الْمُجِيبُ وَ الرَّبُّ الْقَرِيبُ (الرَّقِيبُ ) وَ أَنْتَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مُحِيطٌ

دوازدهم

بخواند در اين شب اين دعاى مأثور از حضرت صادق عليه السلام را كه در اقبال است : اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ مُنَزِّلَ الْقُرْآنِ هَذَا شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ وَ أَنْزَلْتَ فِيهِ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا صِيَامَهُ وَ أَعِنَّا عَلَى قِيَامِهِ اللَّهُمَّ سَلِّمْهُ لَنَا وَ سَلِّمْنَا فِيهِ وَ تَسَلَّمْهُ مِنَّا فِي يُسْرٍ مِنْكَ وَ مُعَافَاةٍ وَ اجْعَلْ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ مِنَ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ وَ فِيمَا تَفْرُقُ مِنَ الْأَمْرِ الْحَكِيمِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ مِنَ الْقَضَاءِ الَّذِي لا يُرَدُّ وَ لا يُبَدَّلُ أَنْ تَكْتُبَنِي مِنْ حُجَّاجِ بَيْتِكَ الْحَرَامِ الْمَبْرُورِ حَجُّهُمْ الْمَشْكُورِ سَعْيُهُمْ الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمْ الْمُكَفَّرِ عَنْهُمْ سَيِّئَاتُهُمْ وَ اجْعَلْ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ أَنْ تُطِيلَ لِي فِي عُمْرِي وَ تُوَسِّعَ عَلَيَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلالِ

سيزدهم

بخواند دعاى چهل و چهارم صحيفه كامله را

چهاردهم

بخواند اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا شَهْرُ رَمَضَانَ إلخ كه سيد در اقبال نقل فرموده و بسيار طولانى است

پانزدهم

بخواند اللَّهُمَّ إِنَّهُ قَدْ دَخَلَ شَهْرُ رَمَضَانَ اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ الَّذِي أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ وَ جَعَلْتَهُ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ اللَّهُمَّ فَبَارِكْ لَنَا فِي شَهْرِ رَمَضَانَ وَ أَعِنَّا عَلَى صِيَامِهِ وَ صَلَوَاتِهِ وَ تَقَبَّلْهُ مِنَّا روايت است

كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله چون ماه رمضان داخل مى شد اين دعا را مى خواند

شانزدهم

و نيز روايت است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله در شب اول ماه رمضان اين دعا را مى خواندند : الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَكْرَمَنَا بِكَ أَيُّهَا الشَّهْرُ الْمُبَارَكُ اللَّهُمَّ فَقَوِّنَا عَلَى صِيَامِنَا وَ قِيَامِنَا وَ ثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَ انْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ اللَّهُمَّ أَنْتَ الْوَاحِدُ فَلا وَلَدَ لَكَ وَ أَنْتَ الصَّمَدُ فَلا شِبْهَ لَكَ وَ أَنْتَ الْعَزِيزُ فَلا يُعِزُّكَ شَيْ ءٌ وَ أَنْتَ الْغَنِيُّ وَ أَنَا الْفَقِيرُ وَ أَنْتَ الْمَوْلَى وَ أَنَا الْعَبْدُ وَ أَنْتَ الْغَفُورُ وَ أَنَا الْمُذْنِبُ وَ أَنْتَ الرَّحِيمُ وَ أَنَا الْمُخْطِئُ وَ أَنْتَ الْخَالِقُ وَ أَنَا الْمَخْلُوقُ وَ أَنْتَ الْحَيُّ وَ أَنَا الْمَيِّتُ أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ أَنْ تَغْفِرَ لِي وَ تَرْحَمَنِي وَ تَجَاوَزَ عَنِّي إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ

هفدهم

در باب اول ص 86 گذشت ذكر استحباب خواندن دعاى جوشن كبير در اول ماه رمضان

هجدهم

بخواند دعاى حج را كه در اول ماه ص 177 گذشت

نوزدهم

چون ماه رمضان شروع شود سزاوار است تكثير تلاوت قرآن و مروى است كه : حضرت صادق عليه السلام در وقت تلاوت قرآن قبل از قرائت اين دعا را مى خواندند اللَّهُمَّ إِنِّي أَشْهَدُ أَنَّ هَذَا كِتَابُكَ الْمُنْزَلُ مِنْ عِنْدِكَ عَلَى رَسُولِكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ كَلامُكَ النَّاطِقُ عَلَى لِسَانِ نَبِيِّكَ جَعَلْتَهُ هَادِيا مِنْكَ إِلَى خَلْقِكَ وَ حَبْلا مُتَّصِلا فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ عِبَادِكَ اللَّهُمَّ إِنِّي نَشَرْتُ عَهْدَكَ وَ كِتَابَكَ اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَظَرِي فِيهِ عِبَادَةً وَ قِرَاءَتِي فِيهِ فِكْرا وَ فِكْرِي فِيهِ اعْتِبَارا وَ اجْعَلْنِي مِمَّنِ اتَّعَظَ بِبَيَانِ مَوَاعِظِكَ فِيهِ وَ اجْتَنَبَ

مَعَاصِيَكَ وَ لا تَطْبَعْ عِنْدَ قِرَاءَتِي عَلَى سَمْعِي وَ لا تَجْعَلْ عَلَى بَصَرِي غِشَاوَةً وَ لا تَجْعَلْ قِرَاءَتِي قِرَاءَةً لا تَدَبُّرَ فِيهَا بَلِ اجْعَلْنِي أَتَدَبَّرُ آيَاتِهِ وَ أَحْكَامَهُ آخِذا بِشَرَائِعِ دِينِكَ وَ لا تَجْعَلْ نَظَرِي فِيهِ غَفْلَةً وَ لا قِرَاءَتِي هَذَرا إِنَّكَ أَنْتَ الرَّءُوفُ الرَّحِيمُ و بعد از قرائت قرآن مجيد اين دعا را مى خواندند اللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ قَرَأْتُ مَا قَضَيْتَ مِنْ كِتَابِكَ الَّذِي أَنْزَلْتَهُ عَلَى نَبِيِّكَ الصَّادِقِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَلَكَ الْحَمْدُ رَبَّنَا اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِمَّنْ يُحِلُّ حَلالَهُ وَ يُحَرِّمُ حَرَامَهُ وَ يُؤْمِنُ بِمُحْكَمِهِ وَ مُتَشَابِهِهِ وَ اجْعَلْهُ لِي أُنْسا فِي قَبْرِي وَ أُنْسا فِي حَشْرِي وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ تُرْقِيهِ (تُرَقِّيهِ ) بِكُلِّ آيَةٍ قَرَأَهَا دَرَجَةً فِي أَعْلَى عِلِّيِّينَ آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ

روز اول

اول

غسل كردن در آب جارى و ريختن سى كف آب بر سر

كه باعث ايمنى از جميع دردها و بيماريها است در تمام سال

دوم

كفى از گلاب بر رو بزند تا از خوارى و پريشانى نجات يابد و قدرى هم بر سر خود بزند تا در آن سال از سرسام (برسام ) ايمن شود

سوم

دو ركعت نماز اول ماه و تصدق را به عمل آورد

چهارم

دو ركعت نماز كند در ركعت اول حمد و إنا فتحنا و در ركعت دوم حمد و هر سوره كه خواهد بخواند تا حق تعالى جميع بديها را در آن سال از او دور گرداند و در حفظ خدا باشد تا سال آينده

پنجم

بعد از طلوع فجر اين دعا بخواند اللَّهُمَّ قَدْ حَضَرَ شَهْرُ رَمَضَانَ وَ قَدِ افْتَرَضْتَ عَلَيْنَا صِيَامَهُ وَ أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ هُدًى لِلنَّاسِ وَ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ اللَّهُمَّ أَعِنَّا عَلَى

صِيَامِهِ وَ تَقَبَّلْهُ مِنَّا وَ تَسَلَّمْهُ مِنَّا وَ سَلِّمْهُ لَنَا فِي يُسْرٍ مِنْكَ وَ عَافِيَةٍ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ

ششم

بخواند دعاى چهل و چهارم صحيفه كامله را اگر در شب نخوانده

هفتم

علامه مجلسى در زاد المعاد فرموده كلينى و شيخ طوسى و ديگران به سند صحيح روايت كرده اند كه حضرت امام موسى كاظم عليه السلام فرمود كه : در ماه مبارك رمضان در اول سال يعنى روز اول ماه چنانچه علما فهميده اند اين دعا را بخوان و فرمود كه هر كه اين دعا را از براى رضاى خدا و بى شائبه اغراض فاسده و ريا بخواند در آن سال به او نرسد فتنه و گمراهى و نه آفتى كه ضرر رساند به دين او يا بدن او و حق تعالى او را حفظ كند از شر آنچه در آن سال واقع مى شود از بلاها و دعا اين است اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي دَانَ لَهُ كُلُّ شَيْ ءٍ وَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ وَ بِعَظَمَتِكَ الَّتِي تَوَاضَعَ لَهَا كُلُّ شَيْ ءٍ وَ بِعِزَّتِكَ الَّتِي قَهَرَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ وَ بِقُوَّتِكَ الَّتِي خَضَعَ لَهَا كُلُّ شَيْ ءٍ وَ بِجَبَرُوتِكَ الَّتِي غَلَبَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ وَ بِعِلْمِكَ الَّذِي أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ يَا نُورُ يَا قُدُّوسُ يَا أَوَّلا قَبْلَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ يَا بَاقِيا بَعْدَ كُلِّ شَيْ ءٍ يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُغَيِّرُ النِّعَمَ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُنْزِلُ النِّقَمَ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَقْطَعُ الرَّجَاءَ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُدِيلُ الْأَعْدَاءَ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَرُدُّ الدُّعَاءَ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي يُسْتَحَقُّ بِهَا نُزُولُ الْبَلاءِ

وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ غَيْثَ السَّمَاءِ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَكْشِفُ الْغِطَاءَ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُعَجِّلُ الْفَنَاءَ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُورِثُ النَّدَمَ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَهْتِكُ الْعِصَمَ وَ أَلْبِسْنِي دِرْعَكَ الْحَصِينَةَ الَّتِي لا تُرَامُ وَ عَافِنِي مِنْ شَرِّ مَا أُحَاذِرُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ فِي مُسْتَقْبَلِ سَنَتِي هَذِهِ اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ رَبَّ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ وَ رَبَّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ وَ رَبَّ السَّبْعِ الْمَثَانِي وَ الْقُرْآنِ الْعَظِيمِ وَ رَبَّ إِسْرَافِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ جَبْرَئِيلَ وَ رَبَّ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ وَ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ أَسْأَلُكَ بِكَ وَ بِمَا سَمَّيْتَ بِهِ نَفْسَكَ يَا عَظِيمُ أَنْتَ الَّذِي تَمُنُّ بِالْعَظِيمِ وَ تَدْفَعُ كُلَّ مَحْذُورٍ وَ تُعْطِي كُلَّ جَزِيلٍ وَ تُضَاعِفُ (مِنَ ) الْحَسَنَاتِ بِالْقَلِيلِ وَ بِالْكَثِيرِ وَ تَفْعَلُ مَا تَشَاءُ يَا قَدِيرُ يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ أَلْبِسْنِي فِي مُسْتَقْبَلِ سَنَتِي هَذِهِ سِتْرَكَ وَ نَضِّرْ وَجْهِي بِنُورِكَ وَ أَحِبَّنِي بِمَحَبَّتِكَ وَ بَلِّغْنِي رِضْوَانَكَ وَ شَرِيفَ كَرَامَتِكَ وَ جَسِيمَ عَطِيَّتِكَ وَ أَعْطِنِي مِنْ خَيْرِ مَا عِنْدَكَ وَ مِنْ خَيْرِ مَا أَنْتَ مُعْطِيهِ أَحَدا مِنْ خَلْقِكَ وَ أَلْبِسْنِي مَعَ ذَلِكَ عَافِيَتَكَ يَا مَوْضِعَ كُلِّ شَكْوَى وَ يَا شَاهِدَ كُلِّ نَجْوَى وَ يَا عَالِمَ كُلِّ خَفِيَّةٍ وَ يَا دَافِعَ مَا تَشَاءُ مِنْ بَلِيَّةٍ يَا كَرِيمَ الْعَفْوِ يَا حَسَنَ التَّجَاوُزِ تَوَفَّنِي عَلَى مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَ فِطْرَتِهِ وَ عَلَى دِينِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سُنَّتِهِ وَ عَلَى خَيْرِ الْوَفَاةِ فَتَوَفَّنِي مُوَالِيا لِأَوْلِيَائِكَ وَ مُعَادِيا لِأَعْدَائِكَ اللَّهُمَّ وَ جَنِّبْنِي فِي هَذِهِ السَّنَةِ كُلَّ عَمَلٍ أَوْ قَوْلٍ أَوْ فِعْلٍ يُبَاعِدُنِي

مِنْكَ وَ اجْلِبْنِي إِلَى كُلِّ عَمَلٍ أَوْ قَوْلٍ أَوْ فِعْلٍ يُقَرِّبُنِي مِنْكَ فِي هَذِهِ السَّنَةِ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ وَ امْنَعْنِي مِنْ كُلِّ عَمَلٍ أَوْ قَوْلٍ أَوْ فِعْلٍ يَكُونُ مِنِّي أَخَافُ ضَرَرَ عَاقِبَتِهِ وَ أَخَافُ مَقْتَكَ إِيَّايَ عَلَيْهِ حِذَارَ أَنْ تَصْرِفَ وَجْهَكَ الْكَرِيمَ عَنِّي فَأَسْتَوْجِبَ بِهِ نَقْصا مِنْ حَظٍّ لِي عِنْدَكَ يَا رَءُوفُ يَا رَحِيمُ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي مُسْتَقْبَلِ سَنَتِي هَذِهِ فِي حِفْظِكَ وَ فِي جِوَارِكَ وَ فِي كَنَفِكَ وَ جَلِّلْنِي سِتْرَ عَافِيَتِكَ وَ هَبْ لِي كَرَامَتَكَ عَزَّ جَارُكَ وَ جَلَّ ثَنَاؤُكَ وَ لا إِلَهَ غَيْرُكَ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي تَابِعا لِصَالِحِي مَنْ مَضَى مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ أَلْحِقْنِي بِهِمْ وَ اجْعَلْنِي مُسَلِّما لِمَنْ قَالَ بِالصِّدْقِ عَلَيْكَ مِنْهُمْ وَ أَعُوذُ بِكَ اللَّهُمَّ (يَا إِلَهِي ) أَنْ تُحِيطَ بِي خَطِيئَتِي وَ ظُلْمِي وَ إِسْرَافِي عَلَى نَفْسِي وَ اتِّبَاعِي لِهَوَايَ وَ اشْتِغَالِي بِشَهَوَاتِي فَيَحُولُ ذَلِكَ بَيْنِي وَ بَيْنَ رَحْمَتِكَ وَ رِضْوَانِكَ فَأَكُونَ مَنْسِيّا عِنْدَكَ مُتَعَرِّضا لِسَخَطِكَ وَ نِقْمَتِكَ اللَّهُمَّ وَفِّقْنِي لِكُلِّ عَمَلٍ صَالِحٍ تَرْضَى بِهِ عَنِّي وَ قَرِّبْنِي إِلَيْكَ زُلْفَى اللَّهُمَّ كَمَا كَفَيْتَ نَبِيَّكَ مُحَمَّدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هَوْلَ عَدُوِّهِ وَ فَرَّجْتَ هَمَّهُ وَ كَشَفْتَ غَمَّهُ (كَرْبَهُ ) وَ صَدَقْتَهُ وَعْدَكَ وَ أَنْجَزْتَ لَهُ عَهْدَكَ اللَّهُمَّ فَبِذَلِكَ فَاكْفِنِي هَوْلَ هَذِهِ السَّنَةِ وَ آفَاتِهَا وَ أَسْقَامَهَا وَ فِتْنَتَهَا وَ شُرُورَهَا وَ أَحْزَانَهَا وَ ضِيقَ الْمَعَاشِ فِيهَا وَ بَلِّغْنِي بِرَحْمَتِكَ كَمَالَ الْعَافِيَةِ بِتَمَامِ دَوَامِ النِّعْمَةِ عِنْدِي إِلَى مُنْتَهَى أَجَلِي أَسْأَلُكَ سُؤَالَ مَنْ أَسَاءَ وَ ظَلَمَ وَ اسْتَكَانَ وَ اعْتَرَفَ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تَغْفِرَ لِي مَا مَضَى مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِي حَصَرَتْهَا حَفَظَتُكَ وَ أَحْصَتْهَا كِرَامُ مَلائِكَتِكَ عَلَيَّ وَ أَنْ تَعْصِمَنِي إِلَهِي (اللَّهُمَ ) مِنَ الذُّنُوبِ فِيمَا بَقِيَ مِنْ عُمُرِي إِلَى مُنْتَهَى أَجَلِي يَا اللَّهُ يَا

رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ وَ آتِنِي كُلَّ مَا سَأَلْتُكَ وَ رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِيهِ فَإِنَّكَ أَمَرْتَنِي بِالدُّعَاءِ وَ تَكَفَّلْتَ لِي بِالْإِجَابَةِ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ فقير گويد كه سيد اين دعا را در شب اول ماه ذكر فرموده

روز ششم

سنه دويست و يك مردم بيعت كردند با حضرت امام رضا عليه السلام و سيد روايت كرده كه براى شكرانه اين نعمت دو ركعت نماز در اين روز بگزارند در هر ركعت بعد از حمد بيست و پنج مرتبه توحيد بخوانند

شب سيزدهم

اول ليالى بيض است . اعمال : اول : غسل دوم : چهار ركعت نماز در هر ركعت حمد و بيست و پنج مرتبه توحيدسوم : دو ركعت نماز كه در شب سيزدهم رجب و شعبان نيز خوانده مى شود در هر ركعت بعد از حمد يس و تبارك الملك و توحيد بخواند و در شب چهاردهم اين نماز خوانده مى شود به چهار ركعت به دو سلام و در سابق در شرح دعاى مجير گذشت كه هر كه آن را در ايام البيض ماه رمضان بخواند گناهانش آمرزيده شود اگر چه به عدد قطرات باران و برگ درختان و ريگ بيابان باشد

شب پانزدهم

اول : غسل دوم : زيارت امام حسين عليه السلام سوم : شش ركعت نمازبه حمد و يس و تبارك و توحيد چهارم : صد ركعت نماز در هر ركعت بعد از حمد ده مرتبه توحيد بخواند شيخ مفيد در مقنعه از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده كه هر كه اين عمل را بجا آورد حق تعالى بفرستد به سوى او ده ملائكه كه دفع

كنند از او دشمنان او را از جن و انس و بفرستد سى فرشته نزد موت او كه او را ايمن كنند از آتش) پنجم : (روايت شده كه : از حضرت صادق عليه السلام سؤال كردند كه چه مى فرمايى در حق كسى كه حاضر شود نزد قبر حسين عليه السلام در شب نيمه ماه رمضان فرمود به به كسى كه نماز گزارد نزد قبر آن حضرت در شب نيمه ماه رمضان ده ركعت بعد از نماز عشاء و اين نماز غير از نافله شب باشد و بخواند در هر ركعت بعد از حمد قل هو الله أحد ده مرتبه و پناه ببرد به خداوند تعالى از آتش جهنم حق تعالى او را آزاد از آتش ثبت فرمايد و از دنيا نرود تا در خواب ببيند ملائكه كه بشارت دهند او را به بهشت و ملائكه كه ايمن گردانند او را از آتش)

روز پانزدهم

ولادت با سعادت حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام واقع شد و شيخ مفيد فرموده كه تولد امام محمد تقى عليه السلام در سنه صد و نود و پنچ در اين روز بوده لكن مشهور در غير اين روز است به هر حال روز بسيار شريفى است و صدقات و مبرات در آن فضيلت بسيار دارد

شب هفدهم

شب بسيار مباركى است و در آن شب لشكر حضرت رسول صلى الله عليه و آله با لشكر كفار قريش ملاقات كردند در بدرو در روزش جنگ بدر واقع شد و حق تعالى لشكر آن حضرت را بر مشركين ظفر داد و آن اعظم فتوحات اسلام بود لهذا علما فرموده اند كه در آن روز

مستحب است صدقه و شكر خدا بسيار نمودن و غسل و عبادت در شبش نيز فضيلت عظيم دارد (مؤلف گويد كه روايات بسيار وارد شده كه : در آن شب بدر حضرت رسول صلى الله عليه و آله به اصحاب فرمود كيست امشب براى ما برود از چاه آب بكشد بياورد اصحاب سكوت كردند و هيچ كدام اقدام بر اين كار نكردند حضرت امير المؤمنين عليه السلام مشكى برداشت بطلب آب بيرون رفت و آن شب شبى بود سرد و باد مى آمد و ظلمت داشت پس رسيد به چاه آب و آن چاهى بود بسيار گود و تاريك و آن حضرت دلوى نيافت تا از چاه آب كشد لاجرم به چاه پايين رفت و مشك را پر كرد و بيرون آمد رو كرد به آمدن كه ناگاه باد سختى برخورد به آن حضرت كه آن جناب از سختى آن نشست تا برطرف شد پس برخاست و حركت فرمود كه ناگاه باد سختى ديگر مانند آن آمد آن حضرت نشست تا او نيز رد شد ديگر باره برخاست برود مرتبه سوم نيز همان نحو بادى رسيد و آن حضرت نشست و چون رد شد برخاست و خود را به حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسانيد حضرت پرسيد كه يا ابا الحسن براى چه دير آمدى عرض كرد كه سه مرتبه بادى به من رسيد كه بسيار سخت بود و مرا لرزه فرا گرفت و مكثم به جهت برطرف شدن آن بادها بود فرمود آيا دانستى آنها چه بود يا على عرض كرد نه فرمود آن اول جبرئيل بود با هزار فرشته كه بر تو

سلام كرد و سلام كردند و ديگرى ميكائيل بود با هزار فرشته كه بر تو سلام كرد و سلام كردند و پس از آن اسرافيل بود با هزار ملائكه كه سلام كرد بر تو و سلام كردند و اينها فرود آمدند به جهت مدد ما) فقير گويد كه اشاره به همين است قول آن كسى كه گفته كه از براى امير المؤمنين عليه السلام در يك شب سه هزار و سه منقبت بوده و اشاره به همين نموده سيد حميرى در شعر خود در مدح آن حضرت (أُقْسِمُ بِاللَّهِ وَ آلائِهِ وَ الْمَرْءُ عَمَّا قَالَ مَسْئُولٌ إِنَّ عَلِيِّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عَلَى الْتُّقَى وَ الْبِرِّ مَجْبُولٌ كَانَ إِذَا الْحَرْبُ مَرَتْهَا الْقَنَا وَ أَحْجَمَتْ عَنْهَا الْبَهَالِيلُ يَمْشِي إِلَى الْقِرْنِ وَ فِي كَفِّهِ أَبْيَضُ مَاضِي الْحَدِّ مَصْقُولٌ مَشْيَ الْعَفَرْنَا بَيْنَ أَشْبَالِهِ أَبْرَزَهُ لِلْقَنَصِ الْغِيلُ ذَاكَ الَّذِي سَلَّمَ فِي لَيْلَةٍ عَلَيْهِ مِيكَالٌ وَ جِبْرِيلٌ مِيكَالُ فِي أَلْفٍ وَ جِبْرِيلُ فِي أَلْفٍ وَ يَتْلُوهُمْ سَرَافِيلُ لَيْلَةَ بَدْرٍ مَدَدا أُنْزِلُوا كَأَنَّهُمْ طَيْرٌ أَبَابِيلُ)

شب نوزدهم

اول شبهاى قدر است و شب قدر همان شبى است كه در تمام سال شبى به خوبى و فضيلت آن نمى رسد و عمل در آن بهتر است از عمل در هزار ماه و در آن شب تقدير امور سال مى شود و ملائكه و روح كه اعظم ملائكه است در آن شب به اذن پروردگار به زمين نازل مى شوند و به خدمت امام زمان عليه السلام مشرف مى شوند و آنچه براى هر كس مقدر شده است بر امام عليه السلام عرض مى كنند

اعمال شبهاى قدر

مقدمه

اول : اعمال شبهاى قدر بر دو نوع است يكى آنكه در هر سه شب

بايد كرد و ديگر آنكه مخصوص است به هر شبى غسل است علامه مجلسى رحمة الله عليه فرموده كه غسل اين شبها را مقارن غروب آفتاب كردن بهتر است كه نماز شام را با غسل بكند . دوم : دو ركعت نماز است در هر ركعت بعد از حمد هفت مرتبه توحيد بخواند و بعد از فراغ هفتاد مرتبه أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ بگويد در روايت نبوى صلى الله عليه و آله است كه از جاى خود برنخيزد تا حق تعالى او را و پدر و مادرش را بيامرزد سوم : قرآن مجيد را بگشايد و بگذارد در مقابل خود و بگويد اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِكِتَابِكَ الْمُنْزَلِ وَ مَا فِيهِ وَ فِيهِ اسْمُكَ الْأَكْبَرُ وَ أَسْمَاؤُكَ الْحُسْنَى وَ مَا يُخَافُ وَ يُرْجَى أَنْ تَجْعَلَنِي مِنْ عُتَقَائِكَ مِنَ النَّارِ پس هر حاجت كه دارد بخواهد چهارم : آنكه مصحف شريف را بگيرد و بر سر بگذارد و بگويد اللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذَا الْقُرْآنِ وَ بِحَقِّ مَنْ أَرْسَلْتَهُ بِهِ وَ بِحَقِّ كُلِّ مُؤْمِنٍ مَدَحْتَهُ فِيهِ وَ بِحَقِّكَ عَلَيْهِمْ فَلا أَحَدَ أَعْرَفُ بِحَقِّكَ مِنْكَ پس ده مرتبه بگويد بِكَ يَا اللَّهُ و ده مرتبه بِمُحَمَّدٍ و ده مرتبه بِعَلِيٍّ و ده مرتبه بِفَاطِمَةَ و ده مرتبه بِالْحَسَنِ و ده مرتبه بِالْحُسَيْنِ و ده مرتبه بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ و ده مرتبه بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ و ده مرتبه بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ و ده مرتبه بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ و ده مرتبه بِعَلِيِّ بْنِ مُوسَى و ده مرتبه بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ و ده مرتبه بِعَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ و ده مرتبه بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ و ده مرتبه بِالْحُجَّةِ پس هر حاجت كه دارى طلب

كن . پنجم : زيارت كند امام حسين عليه السلام را (در خبر است كه : چون شب قدر مى شود منادى از آسمان هفتم ندا مى كند از بطنان عرش كه حق تعالى آمرزيد هر كه را كه به زيارت قبر حسين عليه السلام آمده) . ششم : احيا بدارد اين شبها را (همانا روايت شده : هر كه احيا كند شب قدر را گناهان او آمرزيده شود هر چند به عدد ستارگان آسمان و سنگينى كوه ها و كيل درياها باشد) . هفتم : صد ركعت نماز كند كه فضيلت بسيار داردو افضل آن است كه در هر ركعت بعد از حمد ده مرتبه توحيد بخواند . هشتم : بخواند اللَّهُمَّ إِنِّي أَمْسَيْتُ لَكَ عَبْدا دَاخِرا لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعا وَ لا ضَرّا وَ لا أَصْرِفُ عَنْهَا سُوءا أَشْهَدُ بِذَلِكَ عَلَى نَفْسِي وَ أَعْتَرِفُ لَكَ بِضَعْفِ قُوَّتِي وَ قِلَّةِ حِيلَتِي فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْجِزْ لِي مَا وَعَدْتَنِي وَ جَمِيعَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ مِنَ الْمَغْفِرَةِ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ وَ أَتْمِمْ عَلَيَّ مَا آتَيْتَنِي فَإِنِّي عَبْدُكَ الْمِسْكِينُ الْمُسْتَكِينُ الضَّعِيفُ الْفَقِيرُ الْمَهِينُ اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْنِي نَاسِيا لِذِكْرِكَ فِيمَا أَوْلَيْتَنِي وَ لا (غَافِلا) لِإِحْسَانِكَ فِيمَا أَعْطَيْتَنِي وَ لا آيِسا مِنْ إِجَابَتِكَ وَ إِنْ أَبْطَأَتْ عَنِّي فِي سَرَّاءَ (كُنْتُ ) أَوْ ضَرَّاءَ أَوْ شِدَّةٍ أَوْ رَخَاءٍ أَوْ عَافِيَةٍ أَوْ بَلاءٍ أَوْ بُؤْسٍ أَوْ نَعْمَاءَ إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ و اين دعا را كفعمى از امام زين العابدين عليه السلام روايت كرده كه در اين شبها مى خوانده در حال قيام و قعود و ركوع و سجود و علامه مجلسى رحمة الله عليه فرموده كه بهترين اعمال در اين شبها طلب

آمرزش و دعا از براى مطالب دنيا و آخرت خود و پدر و مادر و خويشان خود و برادران مؤمن زنده و مرده ايشان است و اذكار و صلوات بر محمد و آل محمد عليهم السلام آنچه مقدور شود و در بعضى از روايات وارد شده است كه دعاى جوشن كبير را در اين سه شب بخوانند فقير گويد كه دعاى جوشن در سابق گذشت (و روايت شده : كه خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله عرض شد كه اگر من درك كردم شب قدر را چه از خداوند خود بخواهم فرمود عافيت را)

اعمال شب نوزدهم

اول : صد مرتبه أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ دوم : صد مرتبه اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ سوم : بخواند دعاى يَا ذَا الَّذِي كَان را كه در قسم چهارم گذشت . چهارم : بخواند اللَّهُمَّ اجْعَلْ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ مِنَ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ وَ فِيمَا تَفْرُقُ مِنَ الْأَمْرِ الْحَكِيمِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ فِي الْقَضَاءِ الَّذِي لا يُرَدُّ وَ لا يُبَدَّلُ أَنْ تَكْتُبَنِي مِنْ حُجَّاجِ بَيْتِكَ الْحَرَامِ الْمَبْرُورِ حَجُّهُمْ الْمَشْكُورِ سَعْيُهُمْ الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمْ الْمُكَفَّرِ عَنْهُمْ سَيِّئَاتُهُمْ وَ اجْعَلْ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ أَنْ تُطِيلَ عُمْرِي وَ تُوَسِّعَ عَلَيَّ فِي رِزْقِي وَ تَفْعَلَ بِي كَذَا وَ كَذَا و بجاى اين كلمه حاجت خود را ذكر كند .

اعمال شب بيست و يكم

فضيلتش زيادتر از شب نوزدهم است و بايد اعمال آن شب را از غسل و احياء و زيارت و نماز هفت قل هو الله و قرآن بر سر گرفتن و صد ركعت نماز و دعاى جوشن كبير و غيرها در اين شب بعمل آورد و در روايات تاكيد شده در غسل و احياء و جد و جهد در عبادت در اين شب و شب بيست و سوم و آنكه شب قدر يكى از اين دو شب است (و در چند روايت است كه : از معصوم سؤال كردند كه معين فرمائيد كه شب قدر كدام يك از اين دو شب است تعيين نكردند بلكه فرمودند ما أيسر ليلتين فيما تطلب يا آنكه فرمودند ما عليك أن تفعل خيرا في ليلتين و نحو ذلك) و قال شيخنا الصدوق فيما أملى على المشايخ في مجلس واحد من مذهب الإمامية و من أحيا هاتين الليلتين بمذاكرة العلم فهو أفضل

و بالجملة از اين شب شروع كند به دعاهاى شبهاى دهه آخركه از جمله اين دعا است كه شيخ كلينى در كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود : مى گويى در دهه آخر ماه رمضان در هر شب أَعُوذُ بِجَلالِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ أَنْ يَنْقَضِيَ عَنِّي شَهْرُ رَمَضَانَ أَوْ يَطْلُعَ الْفَجْرُ مِنْ لَيْلَتِي هَذِهِ وَ لَكَ قِبَلِي ذَنْبٌ أَوْ تَبِعَةٌ تُعَذِّبُنِي عَلَيْهِ و كفعمى در حاشيه بلد الامين نقل كرده كه : حضرت صادق عليه السلام در هر شب از دهه آخر بعد از فرايض و نوافل مى خواند اللَّهُمَّ أَدِّ عَنَّا حَقَّ مَا مَضَى مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ اغْفِرْ لَنَا تَقْصِيرَنَا فِيهِ وَ تَسَلَّمْهُ مِنَّا مَقْبُولا وَ لا تُؤَاخِذْنَا بِإِسْرَافِنَا عَلَى أَنْفُسِنَا وَ اجْعَلْنَا مِنَ الْمَرْحُومِينَ وَ لا تَجْعَلْنَا مِنَ الْمَحْرُومِينَ و فرمود هر كه بگويد اين را بيامرزد حق تعالى تقصيرى كه از او سر زده در ايام گذشته از ماه رمضان و نگه دارد او را از معاصى در بقيه ماه و از جمله سيد بن طاوس در اقبال از ابن ابى عمير از مرازم نقل كرده كه : حضرت صادق عليه السلام در هر شب از دهه آخر مى خواند اللَّهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ فِي كِتَابِكَ الْمُنْزَلِ شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْءَانُ هُدًى لِلنَّاسِ وَ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ فَعَظَّمْتَ حُرْمَةَ شَهْرِ رَمَضَانَ بِمَا أَنْزَلْتَ فِيهِ مِنَ الْقُرْآنِ وَ خَصَصْتَهُ بِلَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ جَعَلْتَهَا خَيْرا مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ اللَّهُمَّ وَ هَذِهِ أَيَّامُ شَهْرِ رَمَضَانَ قَدِ انْقَضَتْ وَ لَيَالِيهِ قَدْ تَصَرَّمَتْ وَ قَدْ صِرْتُ يَا إِلَهِي مِنْهُ إِلَى مَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي وَ أَحْصَى لِعَدَدِهِ مِنَ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ فَأَسْأَلُكَ بِمَا سَأَلَكَ بِهِ مَلائِكَتُكَ

الْمُقَرَّبُونَ وَ أَنْبِيَاؤُكَ الْمُرْسَلُونَ وَ عِبَادُكَ الصَّالِحُونَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَفُكَّ رَقَبَتِي مِنَ النَّارِ وَ تُدْخِلَنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ وَ أَنْ تَتَفَضَّلَ عَلَيَّ بِعَفْوِكَ وَ كَرَمِكَ وَ تَتَقَبَّلَ تَقَرُّبِي وَ تَسْتَجِيبَ دُعَائِي وَ تَمُنَّ عَلَيَّ (إِلَيَ ) بِالْأَمْنِ يَوْمَ الْخَوْفِ مِنْ كُلِّ هَوْلٍ أَعْدَدْتَهُ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ إِلَهِي وَ أَعُوذُ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ وَ بِجَلالِكَ الْعَظِيمِ أَنْ يَنْقَضِيَ أَيَّامُ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ لَيَالِيهِ وَ لَكَ قِبَلِي تَبِعَةٌ أَوْ ذَنْبٌ تُؤَاخِذُنِي بِهِ أَوْ خَطِيئَةٌ تُرِيدُ أَنْ تَقْتَصَّهَا مِنِّي لَمْ تَغْفِرْهَا لِي سَيِّدِي سَيِّدِي سَيِّدِي أَسْأَلُكَ يَا لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ إِذْ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ إِنْ كُنْتَ رَضِيتَ عَنِّي فِي هَذَا الشَّهْرِ فَازْدَدْ عَنِّي رِضًا وَ إِنْ لَمْ تَكُنْ رَضِيتَ عَنِّي فَمِنَ الْآنَ فَارْضَ عَنِّي يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ يَا اللَّهُ يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ يَا مَنْ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوا أَحَدٌ و بسيار بگو يَا مُلَيِّنَ الْحَدِيدِ لِدَاوُدَ عَلَيْهِ السَّلامُ يَا كَاشِفَ الضُّرِّ وَ الْكُرَبِ الْعِظَامِ عَنْ أَيُّوبَ عَلَيْهِ السَّلامُ أَيْ مُفَرِّجَ هَمِّ يَعْقُوبَ عَلَيْهِ السَّلامُ أَيْ مُنَفِّسَ غَمِّ يُوسُفَ عَلَيْهِ السَّلامُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا أَنْتَ أَهْلُهُ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ وَ افْعَلْ بِي مَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ لا تَفْعَلْ بِي مَا أَنَا أَهْلُهُ و از جمله اين دعاها است كه در كافى مسندا و در مقنعه و مصباح مرسلا نقل شده كه : مى گويى در ليله اولى يعنى در شب بيست و يكم يَا مُولِجَ اللَّيْلِ فِي النَّهَارِ وَ مُولِجَ النَّهَارِ فِي اللَّيْلِ وَ مُخْرِجَ الْحَيِّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجَ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ يَا رَازِقَ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ

يَا اللَّهُ يَا رَحِيمُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ لَكَ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى وَ الْأَمْثَالُ الْعُلْيَا وَ الْكِبْرِيَاءُ وَ الْآلاءُ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ اسْمِي فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فِي السُّعَدَاءِ وَ رُوحِي مَعَ الشُّهَدَاءِ وَ إِحْسَانِي فِي عِلِّيِّينَ وَ إِسَاءَتِي مَغْفُورَةً وَ أَنْ تَهَبَ لِي يَقِينا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي وَ إِيمَانا يُذْهِبُ الشَّكَّ عَنِّي وَ تُرْضِيَنِي بِمَا قَسَمْتَ لِي وَ آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ الْحَرِيقِ وَ ارْزُقْنِي فِيهَا ذِكْرَكَ وَ شُكْرَكَ وَ الرَّغْبَةَ إِلَيْكَ وَ الْإِنَابَةَ وَ التَّوْفِيقَ لِمَا وَفَّقْتَ لَهُ مُحَمَّدا وَ آلَ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ

بقيه اعمال شب بيست و يكم : كفعمى از سيد بن باقى نقل كرده كه : در شب بيست و يكم مى خوانى اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اقْسِمْ لِي حِلْما يَسُدُّ عَنِّي بَابَ الْجَهْلِ وَ هُدًى تَمُنُّ بِهِ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ ضَلالَةٍ وَ غِنًى تَسُدُّ بِهِ عَنِّي بَابَ كُلِّ فَقْرٍ وَ قُوَّةً تَرُدُّ بِهَا عَنِّي كُلَّ ضَعْفٍ وَ عِزّا تُكْرِمُنِي بِهِ عَنْ كُلِّ ذُلٍّ وَ رِفْعَةً تَرْفَعُنِي بِهَا عَنْ كُلِّ ضَعَةٍ وَ أَمْنا تَرُدُّ بِهِ عَنِّي كُلَّ خَوْفٍ وَ عَافِيَةً تَسْتُرُنِي بِهَا عَنْ كُلِّ بَلاءٍ وَ عِلْما تَفْتَحُ لِي بِهِ كُلَّ يَقِينٍ وَ يَقِينا تُذْهِبُ بِهِ عَنِّي كُلَّ شَكٍّ وَ دُعَاءً تَبْسُطُ لِي بِهِ الْإِجَابَةَ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ وَ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ السَّاعَةِ السَّاعَةِ السَّاعَةِ يَا كَرِيمُ وَ خَوْفا تَنْشُرُ (تُيَسِّرُ) لِي بِهِ كُلَّ رَحْمَةٍ وَ عِصْمَةً تَحُولُ بِهَا بَيْنِي وَ بَيْنَ الذُّنُوبِ حَتَّى أُفْلِحَ بِهَا عِنْدَ الْمَعْصُومِينَ عِنْدَكَ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ (و روايت شده كه :

در شب بيست و يكم حماد بن عثمان بر حضرت صادق عليه السلام وارد شد حضرت سؤال كرد كه غسل كرده اى عرض كرد بلى فدايت شوم پس حضرت حصيرى طلبيد و حماد را نزديك خود طلبيد و مشغول نماز شد و پيوسته آن حضرت نماز خواند و حماد نيز خود را به آن حضرت چسبانيده بود و نماز مى خواند تا از نمازهاى خويش فارغ شدند پس آن حضرت دعا كرد و حماد آمين گفت تا صبح طلوع كرد آن جناب اذان و اقامه گفت و بعض از غلامان خود را طلبيد و پيش ايستاد و نماز صبح خواند در ركعت اول حمد و قدر و در دوم حمد و توحيد خواند و بعد از نماز مشغول به تسبيح و تحميد و تقديس و ثناى بر خدا و صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و دعا براى مؤمنين و مؤمنات و مسلمين و مسلمات شد پس سر به سجده نهاد و مقدار يك ساعت به جز نفس چيزى از آن جناب شنيده نشد پس از آن اين دعا را خواند لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ تا آخر دعا كه در اقبال است) (و شيخ كلينى روايت كرده كه : حضرت باقر عليه السلام در شب بيست و يكم و بيست و سوم دعا مى خواند تا نيمه شب و بعد از آن شروع مى نمود به نماز خواندن) و بدان كه در هر شب از شبهاى اين دهه غسل مستحب است و روايت شده كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله در هر شب اين دهه غسل ميكرد و اعتكاف در اين

دهه مستحب است و فضيلت بسيار دارد و افضل اوقات اعتكاف است و روايت شده كه مقابل دو حج و دو عمره است و كان رسول الله صلى الله عليه و آله إذا كان العشر الأواخر اعتكف في المسجد و ضربت له قبة من شعر و شمر الميزر و طوى فراشه و بدان كه در اين شب در سنه چهلم واقع شد شهادت مولاى ما حضرت امير المؤمنين عليه السلام و در اين شب تجديد مى شود احزان آل محمد عليهم السلام و اشياع ايشان و روايت شده كه در آن شب مانند شب شهادت امام حسين عليه السلام برداشته نشد سنگى از روى زمين مگر آنكه در زير آن خون تازه بود شيخ مفيد فرموده كه : در اين شب صلوات بسيار بفرستد و سعى و كوشش كند در نفرين بر ظالمان آل محمد عليهم السلام و لعن بر قاتل امير المؤمنين عليه السلام روز بيست و يكم روز قتل حضرت امير المؤمنين عليه السلام و مناسب است زيارت آن جناب و كلمات حضرت خضر عليه السلام كه بمنزله زيارت آن حضرت است در اين روز

اعمال شب بيست و سوم

در هدية الزائر ذكر شده از دو شب قدر سابق افضل است و از احاديث بسيار مستفاد مى شود كه شب قدر همين است و اين شب جهنى است و در اين شب جميع امور بر وفق حكمت مقدر مى گردد و از براى اين شب غير از اعمالى كه با دو شب سابق شريك است چند عمل ديگر است

اول : خواندن سوره عنكبوت و روم كه حضرت صادق عليه السلام قسم ياد فرموده كه خواننده اين دو سوره در اين

شب از اهل بهشت است دوم : خواندن حم دخان سوم : خواندن سوره قدر هزار مرتبه چهارم : آنكه تكرار كند در اين شب بلكه در تمام اوقات اين دعا را اللهم كن لوليك إلخ و ذكر آن در ضمن ادعيه شبهاى دهه آخر بعد از دعاى شب بيست و سوم گذشت پنجم : بخواند اللَّهُمَّ امْدُدْ لِي فِي عُمُرِي وَ أَوْسِعْ لِي فِي رِزْقِي وَ أَصِحَّ لِي جِسْمِي وَ بَلِّغْنِي أَمَلِي وَ إِنْ كُنْتُ مِنَ الْأَشْقِيَاءِ فَامْحُنِي مِنَ الْأَشْقِيَاءِ وَ اكْتُبْنِي مِنَ السُّعَدَاءِ فَإِنَّكَ قُلْتَ فِي كِتَابِكَ الْمُنْزَلِ عَلَى نَبِيِّكَ الْمُرْسَلِ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ ششم : بخواند اللَّهُمَّ اجْعَلْ فِيمَا تَقْضِي وَ فِيمَا تُقَدِّرُ مِنَ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ وَ فِيمَا تَفْرُقُ مِنَ الْأَمْرِ الْحَكِيمِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ مِنَ الْقَضَاءِ الَّذِي لا يُرَدُّ وَ لا يُبَدَّلُ أَنْ تَكْتُبَنِي مِنْ حُجَّاجِ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي عَامِي هَذَا الْمَبْرُورِ حَجُّهُمْ الْمَشْكُورِ سَعْيُهُمْ الْřΘڙҙYϙȘљРذُنُوبُهُمْ الْمُكَفَّرِ عَنْهُمْ سَيِّئَاتُهُمْ وَ اجْعَلْ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ أَنْ تُطِيلَ عُمْرِي وَ تُوَسِّعَ لِي فِي رِزْقِي هفتم : بخواند اين دعا را كه در اقبال است يَا بَاطِنا فِي ظُهُورِهِ وَ يَا ظَاهِرا فِي بُطُونِهِ وَ يَا بَاطِنا لَيْسَ يَخْفَى وَ يَا ظَاهِرا لَيْسَ يُرَى يَا مَوْصُوفا لا يَبْلُغُ بِكَيْنُونَتِهِ مَوْصُوفٌ وَ لا حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ يَا غَائِبا (غَائِبُ ) غَيْرَ مَفْقُودٍ وَ يَا شَاهِدا (شَاهِدُ) غَيْرَ مَشْهُودٍ يُطْلَبُ فَيُصَابُ وَ لا يَخْلُو (لَمْ يَخْلُ ) مِنْهُ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَا بَيْنَهُمَا طُرْفَةَ (طَرْفَةَ) عَيْنٍ لا يُدْرَكُ بِكَيْفٍ (بِكَيْفَ ) وَ لا يُؤَيَّنُ بِأَيْنٍ (بِأَيْنَ ) وَ لا بِحَيْثٍ (بِحَيْثُ ) أَنْتَ نُورُ النُّورِ وَ رَبُّ الْأَرْبَابِ

أَحَطْتَ بِجَمِيعِ الْأُمُورِ سُبْحَانَ مَنْ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ هَكَذَا وَ لا هَكَذَا غَيْرُهُ پس دعا مى كنى به آنچه بخواهى هشتم : آنكه غير از غسل اول شب غسلى نيز در آخر شب كند و بدان كه از براى غسل و احياء اين شب و زيارت امام حسين عليه السلام و صد ركعت نماز فضيلت بسيار و تاكيد شده (شيخ در تهذيب روايت كرده از ابو بصير از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود : در شبى كه اميد مى رود شب قدر باشد صد ركعت نماز كن بخوان در هر ركعت قل هو الله أحد را ده مرتبه گفت گفتم فدايت شوم اگر قوت نداشته باشم ايستاده بجا آورم فرمود نشسته بجا آور گفتم اگر قوت نداشته باشم نشسته بجا آورم فرمود بجا آور به همان حالى كه به قفا خفته اى در فراش خود) (و از دعائم الاسلام روايت است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله در دهه آخر ماه رمضان رختخواب خود را جمع مى كرد و كمر خود را محكم مى بست براى عبادت و در شب بيست و سوم اهل خود را بيدار مى كرد و آنها را كه خواب ربوده بود آب به صورتشان مى پاشيد) و حضرت فاطمه صلوات الله عليها نمى گذاشت در اين شب احدى از اهلش بخوابد و علاج مى فرمود خواب آنها را به كمى طعام و مهيا مى كرد آنها را براى احياء آن شب از روز يعنى امر مى فرمود كه روز را خواب و استراحت كنند كه شب خوابشان نبرد و احيا بدارند و مى فرمود كه محروم كسى است كه از خير

امشب محروم بماند (و روايت شده كه : حضرت صادق عليه السلام سخت مريض شده بود چون شب بيست و سوم ماه رمضان شد موالى خود را امر فرمود كه حركتش دادند به مسجد بردند و آن شب را در مسجد بود تا به صبح) علامه مجلسى رحمة الله عليه فرموده كه هر مقدار قرآن كه ممكن باشد در اين شب بخواند و دعاهاى صحيفه كامله را بخواند خصوصا دعاى مكارم الاخلاق و دعاى توبه و روزهاى اين شبها را نيز بايد حرمت داشت و به عبادت و تلاوت و دعا بسر آورد زيرا كه در احاديث معتبره وارد شده است كه روز قدر در فضيلت مثل شب قدر است

دعاى شب بيست و سوم : يَا رَبَّ لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ جَاعِلَهَا خَيْرا مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ وَ رَبَّ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ الْجِبَالِ وَ الْبِحَارِ وَ الظُّلَمِ وَ الْأَنْوَارِ وَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ يَا بَارِئُ يَا مُصَوِّرُ يَا حَنَّانُ يَا مَنَّانُ يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا اللَّهُ يَا قَيُّومُ يَا اللَّهُ يَا بَدِيعُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ لَكَ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى وَ الْأَمْثَالُ الْعُلْيَا وَ الْكِبْرِيَاءُ وَ الْآلاءُ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ اسْمِي فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فِي السُّعَدَاءِ وَ رُوحِي مَعَ الشُّهَدَاءِ وَ إِحْسَانِي فِي عِلِّيِّينَ وَ إِسَاءَتِي مَغْفُورَةً وَ أَنْ تَهَبَ لِي يَقِينا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي وَ إِيمَانا يُذْهِبُ الشَّكَّ عَنِّي وَ تُرْضِيَنِي بِمَا قَسَمْتَ لِي وَ آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ الْحَرِيقِ وَ ارْزُقْنِي فِيهَا ذِكْرَكَ وَ شُكْرَكَ وَ الرَّغْبَةَ إِلَيْكَ وَ الْإِنَابَةَ وَ التَّوْبَةَ وَ التَّوْفِيقَ لِمَا وَفَّقْتَ

لَهُ مُحَمَّدا وَ آلَ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ السَّلامُ و روايت كرده محمد بن عيسى به سند خود از صالحين عليهم السلام كه فرمودند : مكرر مى كنى در شب بيست و سوم از ماه رمضان اين دعا را در حال سجود و قيام و قعود و بر هر حالى كه هستى در تمام ماه و هر چه ممكنت شود و هر زمانى كه حاضر شود تو را يعنى يادت آيد اين دعا در روزگار حياتت مى گوئى بعد از ستايش كردن حق تعالى به بزرگوارى و فرستادن صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه و آله اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ فُلانِ بْنِ فُلانٍ و بجاى فلان بن فلان بگو الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّا وَ حَافِظا وَ قَائِدا وَ نَاصِرا وَ دَلِيلا وَ عَيْنا حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعا وَ تُمَتِّعَهُ فِيهَا طَوِيلا و مى خوانى نيز يَا مُدَبِّرَ الْأَمُورِ يَا بَاعِثَ مَنْ فِي الْقُبُورِ يَا مُجْرِيَ الْبُحُورِ يَا مُلَيِّنَ الْحَدِيدِ لِدَاوُدَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ افْعَلْ بِي كَذَا وَ كَذَا و بجاى اين كلمه حاجات خود را بخواهد اللَّيْلَةَ اللَّيْلَةَ و بلند كن دستهاى خود را به سوى آسمان يعنى در وقت گفتن يا مدبر الامور تا آخر و بگو اين دعا را در حال ركوع و سجود و ايستاده و نشسته و مكرر كن آن را و بگو آن را نيز در شب آخر ماه رمضان

اعمال روزها و شبهاي آخر ماه

دعاى شب بيست و دوم

يَا سَالِخَ النَّهَارِ مِنَ اللَّيْلِ فَإِذَا نَحْنُ مُظْلِمُونَ وَ مُجْرِيَ الشَّمْسِ لِمُسْتَقَرِّهَا بِتَقْدِيرِكَ يَا عَزِيزُ يَا عَلِيمُ وَ مُقَدِّرَ الْقَمَرِ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ يَا نُورَ كُلِّ نُورٍ

وَ مُنْتَهَى كُلِّ رَغْبَةٍ وَ وَلِيَّ كُلِّ نِعْمَةٍ يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا اللَّهُ يَا قُدُّوسُ يَا أَحَدُ يَا وَاحِدُ يَا فَرْدُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ لَكَ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى وَ الْأَمْثَالُ الْعُلْيَا وَ الْكِبْرِيَاءُ وَ الْآلاءُ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ (عَلَى ) أَهْلِ بَيْتِهِ وَ أَنْ تَجْعَلَ اسْمِي فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فِي السُّعَدَاءِ وَ رُوحِي مَعَ الشُّهَدَاءِ وَ إِحْسَانِي فِي عِلِّيِّينَ وَ إِسَاءَتِي مَغْفُورَةً وَ أَنْ تَهَبَ لِي يَقِينا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي وَ إِيمَانا يُذْهِبُ الشَّكَّ عَنِّي وَ تُرْضِيَنِي بِمَا قَسَمْتَ لِي وَ آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ الْحَرِيقِ وَ ارْزُقْنِي فِيهَا ذِكْرَكَ وَ شُكْرَكَ وَ الرَّغْبَةَ إِلَيْكَ وَ الْإِنَابَةَ وَ التَّوْفِيقَ لِمَا وَفَّقْتَ لَهُ مُحَمَّدا وَ آلَ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ السَّلامُ

دعاى شب بيست و چهارم

يَا فَالِقَ الْإِصْبَاحِ وَ جَاعِلَ اللَّيْلِ سَكَنا وَ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ حُسْبَانا يَا عَزِيزُ يَا عَلِيمُ يَا ذَا الْمَنِّ وَ الطَّوْلِ وَ الْقُوَّةِ وَ الْحَوْلِ وَ الْفَضْلِ وَ الْإِنْعَامِ وَ الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا اللَّهُ يَا فَرْدُ يَا وِتْرُ يَا اللَّهُ يَا ظَاهِرُ يَا بَاطِنُ يَا حَيُّ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ لَكَ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى وَ الْأَمْثَالُ الْعُلْيَا وَ الْكِبْرِيَاءُ وَ الْآلاءُ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ اسْمِي فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فِي السُّعَدَاءِ وَ رُوحِي مَعَ الشُّهَدَاءِ وَ إِحْسَانِي فِي عِلِّيِّينَ وَ إِسَاءَتِي مَغْفُورَةً وَ أَنْ تَهَبَ لِي يَقِينا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي وَ إِيمَانا يَذْهَبُ بِالشَّكِّ عَنِّي وَ رِضًى بِمَا قَسَمْتَ لِي وَ آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ الْحَرِيقِ وَ ارْزُقْنِي فِيهَا ذِكْرَكَ وَ شُكْرَكَ وَ الرَّغْبَةَ

إِلَيْكَ وَ الْإِنَابَةَ وَ التَّوْبَةَ وَ التَّوْفِيقَ لِمَا وَفَّقْتَ لَهُ مُحَمَّدا وَ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ

دعاى شب بيست و پنجم

يَا جَاعِلَ اللَّيْلِ لِبَاسا وَ النَّهَارِ مَعَاشا وَ الْأَرْضِ مِهَادا وَ الْجِبَالِ أَوْتَادا يَا اللَّهُ يَا قَاهِرُ يَا اللَّهُ يَا جَبَّارُ يَا اللَّهُ يَا سَمِيعُ يَا اللَّهُ يَا قَرِيبُ يَا اللَّهُ يَا مُجِيبُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ لَكَ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى و الْأَمْثَالُ الْعُلْيَا وَ الْكِبْرِيَاءُ وَ الْآلاءُ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ اسْمِي فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فِي السُّعَدَاءِ وَ رُوحِي مَعَ الشُّهَدَاءِ وَ إِحْسَانِي فِي عِلِّيِّينَ وَ إِسَاءَتِي مَغْفُورَةً وَ أَنْ تَهَبَ لِي يَقِينا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي وَ إِيمَانا يُذْهِبُ الشَّكَّ عَنِّي وَ رِضًى بِمَا قَسَمْتَ لِي وَ آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ الْحَرِيقِ وَ ارْزُقْنِي فِيهَا ذِكْرَكَ وَ شُكْرَكَ وَ الرَّغْبَةَ إِلَيْكَ وَ الْإِنَابَةَ وَ التَّوْبَةَ وَ التَّوْفِيقَ لِمَا وَفَّقْتَ لَهُ مُحَمَّدا وَ آلَ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ السَّلامُ

دعاى شب بيست و ششم

يَا جَاعِلَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ آيَتَيْنِ يَا مَنْ مَحَا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلَ آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلا مِنْهُ وَ رِضْوَانا يَا مُفَصِّلَ كُلِّ شَيْ ءٍ تَفْصِيلا يَا مَاجِدُ يَا وَهَّابُ يَا اللَّهُ يَا جَوَادُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ لَكَ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى وَ الْأَمْثَالُ الْعُلْيَا وَ الْكِبْرِيَاءُ وَ الْآلاءُ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ اسْمِي فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فِي السُّعَدَاءِ وَ رُوحِي مَعَ الشُّهَدَاءِ وَ إِحْسَانِي فِي عِلِّيِّينَ وَ إِسَاءَتِي مَغْفُورَةً وَ أَنْ تَهَبَ لِي يَقِينا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي وَ إِيمَانا يُذْهِبُ الشَّكَّ عَنِّي وَ تُرْضِيَنِي بِمَا قَسَمْتَ لِي وَ آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ الْحَرِيقِ وَ ارْزُقْنِي فِيهَا ذِكْرَكَ وَ شُكْرَكَ وَ الرَّغْبَةَ إِلَيْكَ وَ الْإِنَابَةَ

وَ التَّوْبَةَ وَ التَّوْفِيقَ لِمَا وَفَّقْتَ لَهُ مُحَمَّدا وَ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ

دعاى شب بيست و هفتم

يَا مَادَّ الظِّلِّ وَ لَوْ شِئْتَ لَجَعَلْتَهُ سَاكِنا وَ جَعَلْتَ الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلا ثُمَّ قَبَضْتَهُ (إِلَيْكَ ) قَبْضا يَسِيرا يَا ذَا الْجُودِ وَ الطَّوْلِ وَ الْكِبْرِيَاءِ وَ الْآلاءِ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ يَا قُدُّوسُ يَا سَلامُ يَا مُؤْمِنُ يَا مُهَيْمِنُ يَا عَزِيزُ يَا جَبَّارُ يَا مُتَكَبِّرُ يَا اللَّهُ يَا خَالِقُ يَا بَارِئُ يَا مُصَوِّرُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ لَكَ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى وَ الْأَمْثَالُ الْعُلْيَا وَ الْكِبْرِيَاءُ وَ الْآلاءُ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ اسْمِي فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فِي السُّعَدَاءِ وَ رُوحِي مَعَ الشُّهَدَاءِ وَ إِحْسَانِي فِي عِلِّيِّينَ وَ إِسَاءَتِي مَغْفُورَةً وَ أَنْ تَهَبَ لِي يَقِينا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي وَ إِيمَانا يُذْهِبُ الشَّكَّ عَنِّي وَ تُرْضِيَنِي بِمَا قَسَمْتَ لِي وَ آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ الْحَرِيقِ وَ ارْزُقْنِي فِيهَا ذِكْرَكَ وَ شُكْرَكَ وَ الرَّغْبَةَ إِلَيْكَ وَ الْإِنَابَةَ وَ التَّوْبَةَ وَ التَّوْفِيقَ لِمَا وَفَّقْتَ لَهُ مُحَمَّدا وَ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ

اعمال شب بيست و هفتم : بالخصوص غسل وارد شده و منقول است كه : حضرت امام زين العابدين عليه السلام در اين شب اين دعا را مكرر مى خواند از اول شب تا به آخر شب اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي التَّجَافِيَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةَ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَ الاسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ

دعاى شب بيست و هشتم

يَا خَازِنَ اللَّيْلِ فِي الْهَوَاءِ وَ خَازِنَ النُّورِ فِي السَّمَاءِ وَ مَانِعَ السَّمَاءِ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلا بِإِذْنِهِ وَ حَابِسَهُمَا أَنْ تَزُولا يَا عَلِيمُ يَا عَظِيمُ يَا غَفُورُ يَا دَائِمُ يَا اللَّهُ يَا وَارِثُ

يَا بَاعِثَ مَنْ فِي الْقُبُورِ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ لَكَ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى وَ الْأَمْثَالُ الْعُلْيَا وَ الْكِبْرِيَاءُ وَ الْآلاءُ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ اسْمِي فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فِي السُّعَدَاءِ وَ رُوحِي مَعَ الشُّهَدَاءِ وَ إِحْسَانِي فِي عِلِّيِّينَ وَ إِسَاءَتِي مَغْفُورَةً وَ أَنْ تَهَبَ لِي يَقِينا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي وَ إِيمَانا يُذْهِبُ الشَّكَّ عَنِّي وَ تُرْضِيَنِي بِمَا قَسَمْتَ لِي وَ آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ الْحَرِيقِ وَ ارْزُقْنِي فِيهَا ذِكْرَكَ وَ شُكْرَكَ وَ الرَّغْبَةَ إِلَيْكَ وَ الْإِنَابَةَ وَ التَّوْبَةَ وَ التَّوْفِيقَ لِمَا وَفَّقْتَ لَهُ مُحَمَّدا وَ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ

دعاى شب بيست و نهم

يَا مُكَوِّرَ اللَّيْلِ عَلَى النَّهَارِ وَ مُكَوِّرَ النَّهَارِ عَلَى اللَّيْلِ يَا عَلِيمُ يَا حَكِيمُ يَا رَبَّ الْأَرْبَابِ وَ سَيِّدَ السَّادَاتِ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ يَا أَقْرَبَ إِلَيَّ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ لَكَ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى وَ الْأَمْثَالُ الْعُلْيَا وَ الْكِبْرِيَاءُ وَ الْآلاءُ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ اسْمِي فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فِي السُّعَدَاءِ وَ رُوحِي مَعَ الشُّهَدَاءِ وَ إِحْسَانِي فِي عِلِّيِّينَ وَ إِسَاءَتِي مَغْفُورَةً وَ أَنْ تَهَبَ لِي يَقِينا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي وَ إِيمَانا يُذْهِبُ الشَّكَّ عَنِّي وَ تُرْضِيَنِي بِمَا قَسَمْتَ لِي وَ آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ الْحَرِيقِ وَ ارْزُقْنِي فِيهَا ذِكْرَكَ وَ شُكْرَكَ وَ الرَّغْبَةَ إِلَيْكَ وَ الْإِنَابَةَ وَ التَّوْبَةَ وَ التَّوْفِيقَ لِمَا وَفَّقْتَ لَهُ مُحَمَّدا وَ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ

دعاى شب سى ام

الْحَمْدُ لِلَّهِ لا شَرِيكَ لَهُ الْحَمْدُ لِلَّهِ كَمَا يَنْبَغِي لِكَرَمِ وَجْهِهِ وَ عِزِّ جَلالِهِ وَ كَمَا هُوَ أَهْلُهُ يَا قُدُّوسُ يَا نُورُ يَا نُورَ الْقُدْسِ يَا سُبُّوحُ يَا مُنْتَهَى التَّسْبِيحِ يَا رَحْمَانُ يَا فَاعِلَ الرَّحْمَةِ يَا اللَّهُ يَا عَلِيمُ يَا كَبِيرُ يَا اللَّهُ يَا لَطِيفُ يَا جَلِيلُ يَا اللَّهُ يَا سَمِيعُ يَا بَصِيرُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ لَكَ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى وَ الْأَمْثَالُ الْعُلْيَا وَ الْكِبْرِيَاءُ وَ الْآلاءُ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ أَنْ تَجْعَلَ اسْمِي فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فِي السُّعَدَاءِ وَ رُوحِي مَعَ الشُّهَدَاءِ وَ إِحْسَانِي فِي عِلِّيِّينَ وَ إِسَاءَتِي مَغْفُورَةً وَ أَنْ تَهَبَ لِي يَقِينا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي وَ إِيمَانا يُذْهِبُ الشَّكَّ عَنِّي وَ تُرْضِيَنِي بِمَا قَسَمْتَ لِي وَ آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ

فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ الْحَرِيقِ وَ ارْزُقْنِي فِيهَا ذِكْرَكَ وَ شُكْرَكَ وَ الرَّغْبَةَ إِلَيْكَ وَ الْإِنَابَةَ وَ التَّوْبَةَ وَ التَّوْفِيقَ لِمَا وَفَّقْتَ لَهُ مُحَمَّدا وَ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ

شب آخر ماه

شب بسيار مباركى است و از براى اين شب چند عمل است اول : غسل دوم : زيارت امام حسين عليه السلام سوم : خواندن سوره انعام و كهف و يس و صد مرتبه أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ چهارم : بخواند اين دعا را كه شيخ كلينى از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده اللَّهُمَّ هَذَا شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ وَ قَدْ تَصَرَّمَ وَ أَعُوذُ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ يَا رَبِّ أَنْ يَطْلُعَ الْفَجْرُ مِنْ لَيْلَتِي هَذِهِ أَوْ يَتَصَرَّمَ شَهْرُ رَمَضَانَ وَ لَكَ قِبَلِي تَبِعَةٌ أَوْ ذَنْبٌ تُرِيدُ أَنْ تُعَذِّبَنِي بِهِ يَوْمَ أَلْقَاكَ پنجم : بخواند دعاى يا مدبر الامور كه در اعمال شب بيست و سوم ص 230 گذشت ششم : وداع كند ماه رمضان را به دعاهاى وداع كه شيخ كلينى و صدوق و شيخ مفيد و طوسى و سيد بن طاوس رضوان الله عليهم نقل كرده اند و شايد بهترين آنها دعاى چهل و پنجم صحيفه كامله باشد و سيد بن طاوس روايت كرده است از حضرت صادق عليه السلام كه : هر كه در شب آخر ماه رمضان وداع كند آن ماه شريف را و بگويد اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ صِيَامِي لِشَهْرِ رَمَضَانَ وَ أَعُوذُ بِكَ أَنْ يَطْلُعَ فَجْرُ هَذِهِ اللَّيْلَةِ إِلا وَ قَدْ غَفَرْتَ لِي بيامرزد حق تعالى او را پيش از آنكه صبح كند و روزى فرمايد او را توبه و

انابه سيد و شيخ صدوق از جابر بن عبد الله انصارى روايت كرده اند كه گفت : رفتم به خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله در جمعه آخر ماه رمضان چون نظر آن حضرت بر من افتاد فرمود كه اى جابر اين آخر جمعه اى است از ماه رمضان پس آن را وداع كن و بگو اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ صِيَامِنَا إِيَّاهُ فَإِنْ جَعَلْتَهُ فَاجْعَلْنِي مَرْحُوما وَ لا تَجْعَلْنِي مَحْرُوما پس به درستى كه هر كه اين دعا را در اين روز بخواند از دو خصلت نيكو ظفر مى يابد يا به رسيدن به ماه رمضان آينده يا به آمرزش خدا و رحمت بى انتها (و سيد بن طاوس و كفعمى نقل كرده از حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه فرمود : هر كه در شب آخر ماه رمضان ده ركعت نماز گزارد بخواند در هر ركعت حمد يك مرتبه و قل هو الله أحد ده مرتبه و بگويد در ركوع و سجود ده مرتبه سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ و بعد از هر دو ركعت تشهد بخواند و سلام دهد و چون از تمام ده ركعت فارغ شد و سلام داد هزار مرتبه استغفار كند بگويد أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ و بعد از استغفار سر به سجده گذارد و بگويد در حال سجود يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ يَا رَحْمَانَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ رَحِيمَهُمَا يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ يَا إِلَهَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَ تَقَبَّلْ مِنَّا صَلاتَنَا وَ صِيَامَنَا وَ قِيَامَنَا قسم به حق آنكه

مرا براستى به نبوت مبعوث فرموده كه جبرئيل مرا خبر داد از اسرافيل از پروردگار خود تبارك و تعالى كه سر از سجده بر نداشته باشد كه بيامرزد خدا او را و قبول فرمايد از او ماه رمضان را و بگذرد از گناهان او الخبر) و اين نماز در شب عيد فطر نيز روايت شده و لكن در آن روايت است كه تسبيح أربع را در ركوع و سجود عوض تسبيح ركوع و سجود بخواند و به جاى اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا تا به آخر دارد اغْفِرْ لِي ذُنُوبِي وَ تَقَبَّلْ صَوْمِي وَ صَلاتِي وَ قِيَامِي

روز سى ام

سيد براى روز آخر دعايى نقل كرده كه اولش اين است اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ و چون در اين روز غالب مردم قرآن ختم مى كنند سزاوار است كه بعد از ختم بخوانند و اگر خواسته باشند اين دعاى مختصر را بخوانند كه شيخ از امير المؤمنين عليه السلام نقل كرده اللَّهُمَّ اشْرَحْ بِالْقُرْآنِ صَدْرِي وَ اسْتَعْمِلْ بِالْقُرْآنِ بَدَنِي وَ نَوِّرْ بِالْقُرْآنِ بَصَرِي وَ أَطْلِقْ بِالْقُرْآنِ لِسَانِي وَ أَعِنِّي عَلَيْهِ مَا أَبْقَيْتَنِي فَإِنَّهُ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِكَ و نيز بخواند اين دعا را كه از حضرت امير المؤمنين عليه السلام نيز روايت شده اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ إِخْبَاتَ الْمُخْبِتِينَ وَ إِخْلاصَ الْمُوقِنِينَ وَ مُرَافَقَةَ الْأَبْرَارِ وَ اسْتِحْقَاقَ حَقَائِقِ الْإِيمَانِ وَ الْغَنِيمَةَ مِنْ كُلِّ بِرٍّ وَ السَّلامَةَ مِنْ كُلِّ إِثْمٍ وَ وُجُوبَ رَحْمَتِكَ وَ عَزَائِمَ مَغْفِرَتِكَ وَ الْفَوْزَ بِالْجَنَّةِ وَ النَّجَاةَ مِنَ النَّارِ

نمازهاى شبهاي ماه

نماز شب اول

چهار ركعت در هر ركعت بعد از حمد پانزده مرتبه توحيد

نماز شب دوم

چهار ركعت در هر ركعت بعد از حمد بيست مرتبه إنا أنزلناه

نماز شب سوم

ده ركعت در هر ركعت حمد و پنجاه مرتبه توحيد

نماز شب چهارم

هشت ركعت در هر ركعت حمد و بيست مرتبه إنا أنزلناه

نماز شب پنجم

دو ركعت در هر ركعت حمد و پنجاه مرتبه توحيد و بعد از سلام صد مرتبه اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ

نماز شب ششم

چهار ركعت در هر ركعت حمد و سوره تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ

نماز شب هفتم

چهار ركعت در هر ركعت حمد و سيزده مرتبه إنا أنزلناه

نماز شب هشتم

دو ركعت در هر ركعت حمد و ده مرتبه توحيد و بعد از سلام هزار مرتبه سُبْحَانَ اللَّهِ

نماز شب نهم

شش ركعت ميان نماز شام و خفتن در هر ركعت حمد و هفت مرتبه آية الكرسي و بعد از اتمام پنجاه مرتبه اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ

نماز شب دهم

بيست ركعت در هر ركعت حمد و سى مرتبه توحيد

نماز شب يازدهم

دو ركعت در هر ركعت حمد و بيست مرتبه إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ

نماز شب دوازدهم

هشت ركعت در هر ركعت حمد و سى مرتبه إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ

نماز شب سيزدهم

چهار ركعت در هر ركعت حمد و بيست و پنج مرتبه توحيد

نماز شب چهاردهم

شش ركعت در هر ركعت حمد و سى مرتبه إِذَا زُلْزِلَتْ

نماز شب پانزدهم

چهار ركعت در دو ركعت اول بعد از حمد صد مرتبه توحيد و در دو ركعت ديگر پنجاه مرتبه توحيد

نماز شب شانزدهم

دوازده ركعت در هر ركعت حمد و دوازده مرتبه أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ

نماز شب هفدهم

دو ركعت در ركعت اول حمد و هر سوره كه خواهد و در ركعت دوم حمد و صد مرتبه توحيد و بعد از سلام صد مرتبه لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ

نماز شب هيجدهم

چهار ركعت در هر ركعت حمد و بيست و پنج مرتبه إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ

نماز شب نوزدهم

پنجاه ركعت با حمد و پنجاه مرتبه إِذَا زُلْزِلَتْ و گويا مراد آن باشد كه در هر ركعت يك مرتبه بخواند زيرا كه مشكل است در يك شب دو هزار و پانصد مرتبه إِذَا زُلْزِلَتْ خواندن

نماز شب هاي بيستم تا بيست و چهارم

در هر يك هشت ركعت به هر سوره كه ميسر شود

نماز شب بيست و پنجم

هشت ركعت در هر ركعت حمد و ده مرتبه توحيد

نماز شب بيست و ششم

هشت ركعت در هر ركعت حمد و صد مرتبه توحيد

نماز شب بيست و هفتم

چهار ركعت در هر ركعت حمد و تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ و اگر نتواند بيست و پنج مرتبه توحيد

نماز شب بيست و هشتم

شش ركعت در هر ركعت حمد و صد مرتبه آية الكرسي و صد مرتبه توحيد و صد مرتبه كوثر و بعد از نماز صد مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد فقير گويد نماز شب بيست و هشتم موافق آنچه من يافتم به اين كيفيت است شش ركعت نماز كند به فاتحة الكتاب و ده مرتبه آية الكرسي و ده مرتبه كوثر و ده مرتبه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و صد مرتبه صلوات بفرستد بر پيغمبر صلى الله عليه و آله

نماز شب بيست و نهم

دو ركعت در هر ركعت حمد و بيست مرتبه توحيد

نماز شب سى ام

دوازده ركعت در هر ركعت حمد و بيست مرتبه توحيد و بعد از فارغ شدن صد مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد و اين نمازها چنانچه مذكور شد هر دو ركعت به يك سلام است و اما

دعاهاي روزهاي ماه

دعاى روز اول

اللَّهُمَّ اجْعَلْ صِيَامِي فِيهِ صِيَامَ الصَّائِمِينَ وَ قِيَامِي فِيهِ قِيَامَ الْقَائِمِينَ وَ نَبِّهْنِي فِيهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِينَ وَ هَبْ لِي جُرْمِي فِيهِ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ وَ اعْفُ عَنِّي يَا عَافِيا عَنِ الْمُجْرِمِينَ

دعاى روز دوم

اللَّهُمَّ قَرِّبْنِي فِيهِ إِلَى مَرْضَاتِكَ وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مِنْ سَخَطِكَ وَ نَقِمَاتِكَ وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِقِرَاءَةِ آيَاتِكَ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ

دعاى روز سوم

اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ الذِّهْنَ وَ التَّنْبِيهَ وَ بَاعِدْنِي فِيهِ مِنَ السَّفَاهَةِ وَ التَّمْوِيهِ وَ اجْعَلْ لِي نَصِيبا مِنْ كُلِّ خَيْرٍ تُنْزِلُ فِيهِ بِجُودِكَ يَا أَجْوَدَ الْأَجْوَدِينَ

دعاى روز چهارم

اللَّهُمَّ قَوِّنِي فِيهِ عَلَى إِقَامَةِ أَمْرِكَ وَ أَذِقْنِي فِيهِ حَلاوَةَ ذِكْرِكَ وَ أَوْزِعْنِي فِيهِ لِأَدَاءِ شُكْرِكَ بِكَرَمِكَ وَ احْفَظْنِي فِيهِ بِحِفْظِكَ وَ سِتْرِكَ يَا أَبْصَرَ النَّاظِرِينَ

دعاى روز پنجم

اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ الْقَانِتِينَ وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنْ أَوْلِيَائِكَ الْمُقَرَّبِينَ بِرَأْفَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ

دعاى روز ششم

اللَّهُمَّ لا تَخْذُلْنِي فِيهِ لِتَعَرُّضِ مَعْصِيَتِكَ وَ لا تَضْرِبْنِي بِسِيَاطِ نَقِمَتِكَ وَ زَحْزِحْنِي فِيهِ مِنْ مُوجِبَاتِ سَخَطِكَ بِمَنِّكَ وَ أَيَادِيكَ يَا مُنْتَهَى رَغْبَةِ الرَّاغِبِينَ

دعاى روز هفتم

اللَّهُمَّ أَعِنِّي فِيهِ عَلَى صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مِنْ هَفَوَاتِهِ وَ آثَامِهِ وَ ارْزُقْنِي فِيهِ ذِكْرَكَ بِدَوَامِهِ بِتَوْفِيقِكَ يَا هَادِيَ الْمُضِلِّينَ

دعاى روز هشتم

اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ رَحْمَةَ الْأَيْتَامِ وَ إِطْعَامَ الطَّعَامِ وَ إِفْشَاءَ السَّلامِ وَ صُحْبَةَ الْكِرَامِ بِطَوْلِكَ يَا مَلْجَأَ الْآمِلِينَ

دعاى روز نهم

اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي فِيهِ نَصِيبا مِنْ رَحْمَتِكَ الْوَاسِعَةِ وَ اهْدِنِي فِيهِ لِبَرَاهِينِكَ السَّاطِعَةِ وَ خُذْ بِنَاصِيَتِي إِلَى مَرْضَاتِكَ الْجَامِعَةِ بِمَحَبَّتِكَ يَا أَمَلَ الْمُشْتَاقِينَ

دعاى روز دهم

اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيْكَ وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْفَائِزِينَ لَدَيْكَ وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ إِلَيْكَ بِإِحْسَانِكَ يَا غَايَةَ الطَّالِبِينَ

دعاى روز يازدهم

اللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَيَّ فِيهِ الْإِحْسَانَ وَ كَرِّهْ إِلَيَّ فِيهِ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيَانَ وَ حَرِّمْ عَلَيَّ فِيهِ السَّخَطَ وَ النِّيرَانَ بِعَوْنِكَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ

دعاى روز دوازدهم

اللَّهُمَّ زَيِّنِّي فِيهِ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ وَ اسْتُرْنِي فِيهِ بِلِبَاسِ الْقُنُوعِ وَ الْكَفَافِ وَ احْمِلْنِي فِيهِ عَلَى الْعَدْلِ وَ الْإِنْصَافِ وَ آمِنِّي فِيهِ مِنْ كُلِّ مَا أَخَافُ بِعِصْمَتِكَ يَا عِصْمَةَ الْخَائِفِينَ

دعاى روز سيزدهم

اللَّهُمَّ طَهِّرْنِي فِيهِ مِنَ الدَّنَسِ وَ الْأَقْذَارِ وَ صَبِّرْنِي فِيهِ عَلَى كَائِنَاتِ الْأَقْدَارِ وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِلتُّقَى وَ صُحْبَةِ الْأَبْرَارِ بِعَوْنِكَ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الْمَسَاكِينِ

دعاى روز چهاردهم

اللَّهُمَّ لا تُؤَاخِذْنِي فِيهِ بِالْعَثَرَاتِ وَ أَقِلْنِي فِيهِ مِنَ الْخَطَايَا وَ الْهَفَوَاتِ وَ لا تَجْعَلْنِي فِيهِ غَرَضا لِلْبَلايَا وَ الْآفَاتِ بِعِزَّتِكَ يَا عِزَّ الْمُسْلِمِينَ

دعاى روز پانزدهم

اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ طَاعَةَ الْخَاشِعِينَ وَ اشْرَحْ فِيهِ صَدْرِي بِإِنَابَةِ الْمُخْبِتِينَ بِأَمَانِكَ يَا أَمَانَ الْخَائِفِينَ

دعاى روز شانزدهم

اللَّهُمَّ وَفِّقْنِي فِيهِ لِمُوَافَقَةِ الْأَبْرَارِ وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مُرَافَقَةَ الْأَشْرَارِ وَ آوِنِي فِيهِ بِرَحْمَتِكَ إِلَى (فِي ) دَارِ الْقَرَارِ بِإِلَهِيَّتِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ

دعاى روز هفدهم

اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيهِ لِصَالِحِ الْأَعْمَالِ وَ اقْضِ لِي فِيهِ الْحَوَائِجَ وَ الْآمَالَ يَا مَنْ لا يَحْتَاجُ إِلَى التَّفْسِيرِ وَ السُّؤَالِ يَا عَالِما بِمَا فِي صُدُورِ الْعَالَمِينَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

دعاى روز هيجدهم

اللَّهُمَّ نَبِّهْنِي فِيهِ لِبَرَكَاتِ أَسْحَارِهِ وَ نَوِّرْ فِيهِ قَلْبِي بِضِيَاءِ أَنْوَارِهِ وَ خُذْ بِكُلِّ أَعْضَائِي إِلَى اتِّبَاعِ آثَارِهِ بِنُورِكَ يَا مُنَوِّرَ قُلُوبِ الْعَارِفِينَ

دعاى روز نوزدهم

اللَّهُمَّ وَفِّرْ فِيهِ حَظِّي مِنْ بَرَكَاتِهِ وَ سَهِّلْ سَبِيلِي إِلَى خَيْرَاتِهِ وَ لا تَحْرِمْنِي قَبُولَ حَسَنَاتِهِ يَا هَادِيا إِلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ

دعاى روز بيستم

اللَّهُمَّ افْتَحْ لِي فِيهِ أَبْوَابَ الْجِنَانِ وَ أَغْلِقْ عَنِّي فِيهِ أَبْوَابَ النِّيرَانِ وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِتِلاوَةِ الْقُرْآنِ يَا مُنْزِلَ السَّكِينَةِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ

دعاى روز بيست و يكم

اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي فِيهِ إِلَى مَرْضَاتِكَ دَلِيلا وَ لا تَجْعَلْ لِلشَّيْطَانِ فِيهِ عَلَيَّ سَبِيلا وَ اجْعَلِ الْجَنَّةَ لِي مَنْزِلا وَ مَقِيلا يَا قَاضِيَ حَوَائِجِ الطَّالِبِينَ

دعاى روز بيست و دوم

اللَّهُمَّ افْتَحْ لِي فِيهِ أَبْوَابَ فَضْلِكَ وَ أَنْزِلْ عَلَيَّ فِيهِ بَرَكَاتِكَ وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِمُوجِبَاتِ مَرْضَاتِكَ وَ أَسْكِنِّي فِيهِ بُحْبُوحَاتِ جَنَّاتِكَ يَا مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ

دعاى روز بيست و سوم

اللَّهُمَّ اغْسِلْنِي فِيهِ مِنَ الذُّنُوبِ وَ طَهِّرْنِي فِيهِ مِنَ الْعُيُوبِ وَ امْتَحِنْ قَلْبِي فِيهِ بِتَقْوَى الْقُلُوبِ يَا مُقِيلَ عَثَرَاتِ الْمُذْنِبِينَ

دعاى روز بيست و چهارم

اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ فِيهِ مَا يُرْضِيكَ وَ أَعُوذُ بِكَ مِمَّا يُؤْذِيكَ وَ أَسْأَلُكَ التَّوْفِيقَ فِيهِ لِأَنْ أُطِيعَكَ وَ لا أَعْصِيَكَ يَا جَوَادَ السَّائِلِينَ

دعاى روز بيست و پنجم

اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِيهِ مُحِبّا لِأَوْلِيَائِكَ وَ مُعَادِيا لِأَعْدَائِكَ مُسْتَنّا بِسُنَّةِ خَاتَمِ أَنْبِيَائِكَ يَا عَاصِمَ قُلُوبِ النَّبِيِّينَ

دعاى روز بيست و ششم

اللَّهُمَّ اجْعَلْ سَعْيِي فِيهِ مَشْكُورا وَ ذَنْبِي فِيهِ مَغْفُورا وَ عَمَلِي فِيهِ مَقْبُولا وَ عَيْبِي فِيهِ مَسْتُورا يَا أَسْمَعَ السَّامِعِينَ

دعاى روز بيست و هفتم

اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ فَضْلَ لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ صَيِّرْ أُمُورِي فِيهِ مِنَ الْعُسْرِ إِلَى الْيُسْرِ وَ اقْبَلْ مَعَاذِيرِي وَ حُطَّ عَنِّيَ الذَّنْبَ وَ الْوِزْرَ يَا رَءُوفا بِعِبَادِهِ الصَّالِحِينَ

دعاى روز بيست و هشتم

اللَّهُمَّ وَفِّرْ حَظِّي فِيهِ مِنَ النَّوَافِلِ وَ أَكْرِمْنِي فِيهِ بِإِحْضَارِ الْمَسَائِلِ وَ قَرِّبْ فِيهِ وَسِيلَتِي إِلَيْكَ مِنْ بَيْنِ الْوَسَائِلِ يَا مَنْ لا يَشْغَلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّينَ

دعاى روز بيست و نهم

اللَّهُمَّ غَشِّنِي فِيهِ بِالرَّحْمَةِ وَ ارْزُقْنِي فِيهِ التَّوْفِيقَ وَ الْعِصْمَةَ وَ طَهِّرْ قَلْبِي مِنْ غَيَاهِبِ التُّهَمَةِ يَا رَحِيما بِعِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ

دعاى روز سى ام

اللَّهُمَّ اجْعَلْ صِيَامِي فِيهِ بِالشُّكْرِ وَ الْقَبُولِ عَلَى مَا تَرْضَاهُ وَ يَرْضَاهُ الرَّسُولُ مُحْكَمَةً فُرُوعُهُ بِالْأُصُولِ بِحَقِّ سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ مؤلف گويد كه در تقديم و تأخير دعاها و عبادات هر يك در كتب دعوات مختلف ذكر كرده اند چون روايتش را معتبر نمى دانم متعرض ذكر آنها نشدم و دعاى روز بيست و هفتم را كفعمى در روز بيست و نهم ذكر كرده است و موافق مذهب شيعه در روز بيست و سوم خواندن دور نيست كه انسب باشد انتهى

دعاهاى ايام هفته

دعاى روز شنبه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ بِسْمِ اللَّهِ كَلِمَةِ الْمُعْتَصِمِينَ وَ مَقَالَةِ الْمُتَحَرِّزِينَ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ تَعَالَى مِنْ جَوْرِ الْجَائِرِينَ وَ كَيْدِ الْحَاسِدِينَ وَ بَغْيِ الظَّالِمِينَ وَ أَحْمَدُهُ فَوْقَ حَمْدِ الْحَامِدِينَ اللَّهُمَّ أَنْتَ الْوَاحِدُ بِلا شَرِيكٍ وَ الْمَلِكُ بِلا تَمْلِيكٍ لا تُضَادُّ فِي حُكْمِكَ وَ لا تُنَازَعُ فِي مُلْكِكَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ أَنْ تُوزِعَنِي مِنْ شُكْرِ نُعْمَاكَ مَا تَبْلُغُ بِي غَايَةَ رِضَاكَ وَ أَنْ تُعِينَنِي عَلَى طَاعَتِكَ وَ لُزُومِ عِبَادَتِكَ وَ اسْتِحْقَاقِ مَثُوبَتِكَ بِلُطْفِ عِنَايَتِكَ وَ تَرْحَمَنِي بِصَدِّي (وَ صُدَّنِي ) عَنْ مَعَاصِيكَ مَا أَحْيَيْتَنِي وَ تُوَفِّقَنِي لِمَا يَنْفَعُنِي مَا أَبْقَيْتَنِي وَ أَنْ تَشْرَحَ بِكِتَابِكَ صَدْرِي وَ تَحُطَّ بِتِلاوَتِهِ وِزْرِي وَ تَمْنَحَنِي السَّلامَةَ فِي دِينِي وَ نَفْسِي وَ لا تُوحِشَ بِي أَهْلَ أُنْسِي وَ تُتِمَّ إِحْسَانَكَ فِيمَا بَقِيَ مِنْ عُمْرِي كَمَا أَحْسَنْتَ فِيمَا مَضَى مِنْهُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ

دعاى روز يكشنبه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ بِسْمِ اللَّهِ الَّذِي لا أَرْجُو إِلا فَضْلَهُ وَ لا أَخْشَى إِلا عَدْلَهُ وَ لا أَعْتَمِدُ إِلا قَوْلَهُ وَ لا أُمْسِكُ إِلا بِحَبْلِهِ بِكَ أَسْتَجِيرُ يَا ذَا الْعَفْوِ وَ الرِّضْوَانِ مِنَ الظُّلْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ مِنْ غِيَرِ الزَّمَانِ وَ تَوَاتُرِ الْأَحْزَانِ وَ طَوَارِقِ الْحَدَثَانِ وَ مِنِ انْقِضَاءِ الْمُدَّةِ قَبْلَ التَّأَهُّبِ وَ الْعُدَّةِ وَ إِيَّاكَ أَسْتَرْشِدُ لِمَا فِيهِ الصَّلاحُ وَ الْإِصْلاحُ وَ بِكَ أَسْتَعِينُ فِيمَا يَقْتَرِنُ بِهِ النَّجَاحُ وَ الْإِنْجَاحُ وَ إِيَّاكَ أَرْغَبُ فِي لِبَاسِ الْعَافِيَةِ وَ تَمَامِهَا وَ شُمُولِ السَّلامَةِ وَ دَوَامِهَا وَ أَعُوذُ بِكَ يَا رَبِّ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ وَ أَحْتَرِزُ بِسُلْطَانِكَ مِنْ جَوْرِ السَّلاطِينِ فَتَقَبَّلْ مَا كَانَ مِنْ صَلاتِي وَ صَوْمِي وَ اجْعَلْ غَدِي وَ مَا بَعْدَهُ أَفْضَلَ مِنْ سَاعَتِي وَ يَوْمِي وَ أَعِزَّنِي فِي عَشِيرَتِي وَ قَوْمِي وَ

احْفَظْنِي فِي يَقَظَتِي وَ نَوْمِي فَأَنْتَ اللَّهُ خَيْرٌ حَافِظا وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَبْرَأُ إِلَيْكَ فِي يَوْمِي هَذَا وَ مَا بَعْدَهُ مِنَ الْآحَادِ مِنَ الشِّرْكِ وَ الْإِلْحَادِ وَ أُخْلِصُ لَكَ دُعَائِي تَعَرُّضا لِلْإِجَابَةِ وَ أُقِيمُ عَلَى طَاعَتِكَ رَجَاءً لِلْإِثَابَةِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَيْرِ خَلْقِكَ الدَّاعِي إِلَى حَقِّكَ وَ أَعِزَّنِي بِعِزِّكَ الَّذِي لا يُضَامُ وَ احْفَظْنِي بِعَيْنِكَ الَّتِي لا تَنَامُ وَ اخْتِمْ بِالانْقِطَاعِ إِلَيْكَ أَمْرِي وَ بِالْمَغْفِرَةِ عُمْرِي إِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ

دعاى روز دوشنبه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يُشْهِدْ أَحَدا حِينَ فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا اتَّخَذَ مُعِينا حِينَ بَرَأَ النَّسَمَاتِ لَمْ يُشَارَكْ فِي الْإِلَهِيَّةِ وَ لَمْ يُظَاهَرْ فِي الْوَحْدَانِيَّةِ كَلَّتِ الْأَلْسُنُ عَنْ غَايَةِ صِفَتِهِ وَ الْعُقُولُ عَنْ كُنْهِ مَعْرِفَتِهِ وَ تَوَاضَعَتِ الْجَبَابِرَةُ لِهَيْبَتِهِ وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِخَشْيَتِهِ وَ انْقَادَ كُلُّ عَظِيمٍ لِعَظَمَتِهِ فَلَكَ الْحَمْدُ مُتَوَاتِرا مُتَّسِقا وَ مُتَوَالِيا مُسْتَوْسِقا (مُسْتَوْثِقا) وَ صَلَوَاتُهُ عَلَى رَسُولِهِ أَبَدا وَ سَلامُهُ دَائِما سَرْمَدا اللَّهُمَّ اجْعَلْ أَوَّلَ يَوْمِي هَذَا صَلاحا وَ أَوْسَطَهُ فَلاحا وَ آخِرَهُ نَجَاحا وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ يَوْمٍ أَوَّلُهُ فَزَعٌ وَ أَوْسَطُهُ جَزَعٌ وَ آخِرُهُ وَجَعٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ نَذْرٍ نَذَرْتُهُ وَ كُلِّ وَعْدٍ وَعَدْتُهُ وَ كُلِّ عَهْدٍ عَاهَدْتُهُ ثُمَّ لَمْ أَفِ بِهِ وَ أَسْأَلُكَ فِي مَظَالِمِ عِبَادِكَ عِنْدِي فَأَيُّمَا عَبْدٍ مِنْ عَبِيدِكَ أَوْ أَمَةٍ مِنْ إِمَائِكَ كَانَتْ لَهُ قِبَلِي مَظْلِمَةٌ ظَلَمْتُهَا إِيَّاهُ فِي نَفْسِهِ أَوْ فِي عِرْضِهِ أَوْ فِي مَالِهِ أَوْ فِي أَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ أَوْ غِيبَةٌ اغْتَبْتُهُ بِهَا أَوْ تَحَامُلٌ عَلَيْهِ بِمَيْلٍ أَوْ هَوًى أَوْ أَنَفَةٍ أَوْ حَمِيَّةٍ أَوْ رِيَاءٍ أَوْ عَصَبِيَّةٍ غَائِبا كَانَ أَوْ شَاهِدا وَ حَيّا كَانَ أَوْ مَيِّتا فَقَصُرَتْ يَدِي وَ ضَاقَ وُسْعِي عَنْ رَدِّهَا

إِلَيْهِ وَ التَّحَلُّلِ مِنْهُ فَأَسْأَلُكَ يَا مَنْ يَمْلِكُ الْحَاجَاتِ وَ هِيَ مُسْتَجِيبَةٌ لِمَشِيَّتِهِ وَ مُسْرِعَةٌ إِلَى إِرَادَتِهِ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تُرْضِيَهُ عَنِّي بِمَا (بِمَ ) شِئْتَ وَ تَهَبَ لِي مِنْ عِنْدِكَ رَحْمَةً إِنَّهُ لا تَنْقُصُكَ الْمَغْفِرَةُ وَ لا تَضُرُّكَ الْمَوْهِبَةُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ اللَّهُمَّ أَوْلِنِي فِي كُلِّ يَوْمِ إِثْنَيْنِ نِعْمَتَيْنِ مِنْكَ ثِنْتَيْنِ سَعَادَةً فِي أَوَّلِهِ بِطَاعَتِكَ وَ نِعْمَةً فِي آخِرِهِ بِمَغْفِرَتِكَ يَا مَنْ هُوَ الْإِلَهُ وَ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ سِوَاهُ

دعاى روز سه شنبه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الْحَمْدُ حَقُّهُ كَمَا يَسْتَحِقُّهُ حَمْدا كَثِيرا وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّي وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ الشَّيْطَانِ الَّذِي يَزِيدُنِي ذَنْبا إِلَى ذَنْبِي وَ أَحْتَرِزُ بِهِ مِنْ كُلِّ جَبَّارٍ فَاجِرٍ وَ سُلْطَانٍ جَائِرٍ وَ عَدُوٍّ قَاهِرٍ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ جُنْدِكَ فَإِنَّ جُنْدَكَ هُمُ الْغَالِبُونَ وَ اجْعَلْنِي مِنْ حِزْبِكَ فَإِنَّ حِزْبَكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَوْلِيَائِكَ فَإِنَّ أَوْلِيَاءَكَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ اللَّهُمَّ أَصْلِحْ لِي دِينِي فَإِنَّهُ عِصْمَةُ أَمْرِي وَ أَصْلِحْ لِي آخِرَتِي فَإِنَّهَا دَارُ مَقَرِّي وَ إِلَيْهَا مِنْ مُجَاوَرَةِ اللِّئَامِ مَفَرِّي وَ اجْعَلِ الْحَيَاةَ زِيَادَةً لِي فِي كُلِّ خَيْرٍ وَ الْوَفَاةَ رَاحَةً لِي مِنْ كُلِّ شَرٍّ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ تَمَامِ عِدَّةِ الْمُرْسَلِينَ وَ عَلَى آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ أَصْحَابِهِ الْمُنْتَجَبِينَ وَ هَبْ لِي فِي الثُّلَثَاءِ ثَلاثا لا تَدَعْ لِي ذَنْبا إِلا غَفَرْتَهُ وَ لا غَمّا إِلا أَذْهَبْتَهُ وَ لا عَدُوّا إِلا دَفَعْتَهُ بِبِسْمِ اللَّهِ خَيْرِ الْأَسْمَاءِ بِسْمِ اللَّهِ رَبِّ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ أَسْتَدْفِعُ كُلَّ مَكْرُوهٍ أَوَّلُهُ سَخَطُهُ وَ أَسْتَجْلِبُ كُلَّ مَحْبُوبٍ أَوَّلُهُ رِضَاهُ فَاخْتِمْ لِي مِنْكَ

بِالْغُفْرَانِ يَا وَلِيَّ الْإِحْسَانِ

دعاى روز چهارشنبه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ لِبَاسا وَ النَّوْمَ سُبَاتا وَ جَعَلَ النَّهَارَ نُشُورا لَكَ الْحَمْدُ أَنْ بَعَثْتَنِي مِنْ مَرْقَدِي وَ لَوْ شِئْتَ جَعَلْتَهُ سَرْمَدا حَمْدا دَائِما لا يَنْقَطِعُ أَبَدا وَ لا يُحْصِي لَهُ الْخَلائِقُ عَدَدا اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ أَنْ خَلَقْتَ فَسَوَّيْتَ وَ قَدَّرْتَ وَ قَضَيْتَ وَ أَمَتَّ وَ أَحْيَيْتَ وَ أَمْرَضْتَ وَ شَفَيْتَ وَ عَافَيْتَ وَ أَبْلَيْتَ وَ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَيْتَ وَ عَلَى الْمُلْكِ احْتَوَيْتَ أَدْعُوكَ دُعَاءَ مَنْ ضَعُفَتْ وَسِيلَتُهُ وَ انْقَطَعَتْ حِيلَتُهُ وَ اقْتَرَبَ أَجَلُهُ وَ تَدَانَى فِي الدُّنْيَا أَمَلُهُ وَ اشْتَدَّتْ إِلَى رَحْمَتِكَ فَاقَتُهُ وَ عَظُمَتْ لِتَفْرِيطِهِ حَسْرَتُهُ وَ كَثُرَتْ زَلَّتُهُ وَ عَثْرَتُهُ وَ خَلُصَتْ لِوَجْهِكَ تَوْبَتُهُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ ارْزُقْنِي شَفَاعَةَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ لا تَحْرِمْنِي صُحْبَتَهُ إِنَّكَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ اللَّهُمَّ اقْضِ لِي فِي الْأَرْبَعَاءِ أَرْبَعا اجْعَلْ قُوَّتِي فِي طَاعَتِكَ وَ نَشَاطِي فِي عِبَادَتِكَ وَ رَغْبَتِي فِي ثَوَابِكَ وَ زُهْدِي فِيمَا يُوجِبُ لِي أَلِيمَ عِقَابِكَ إِنَّكَ لَطِيفٌ لِمَا تَشَاءُ

دعاى روز پنجشنبه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ اللَّيْلَ مُظْلِما بِقُدْرَتِهِ وَ جَاءَ بِالنَّهَارِ مُبْصِرا بِرَحْمَتِهِ وَ كَسَانِي ضِيَاءَهُ وَ أَنَا فِي نِعْمَتِهِ اللَّهُمَّ فَكَمَا أَبْقَيْتَنِي لَهُ فَأَبْقِنِي لِأَمْثَالِهِ وَ صَلِّ عَلَى النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ لا تَفْجَعْنِي فِيهِ وَ فِي غَيْرِهِ مِنَ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامِ بِارْتِكَابِ الْمَحَارِمِ وَ اكْتِسَابِ الْمَآثِمِ وَ ارْزُقْنِي خَيْرَهُ وَ خَيْرَ مَا فِيهِ وَ خَيْرَ مَا بَعْدَهُ وَ اصْرِفْ عَنِّي شَرَّهُ وَ شَرَّ مَا فِيهِ وَ شَرَّ مَا بَعْدَهُ اللَّهُمَّ إِنِّي بِذِمَّةِ الْإِسْلامِ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ وَ بِحُرْمَةِ الْقُرْآنِ أَعْتَمِدُ عَلَيْكَ وَ بِمُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ

أَسْتَشْفِعُ لَدَيْكَ فَاعْرِفِ اللَّهُمَّ ذِمَّتِيَ الَّتِي رَجَوْتُ بِهَا قَضَاءَ حَاجَتِي يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ اللَّهُمَّ اقْضِ لِي فِي الْخَمِيسِ خَمْسا لا يَتَّسِعُ لَهَا إِلا كَرَمُكَ وَ لا يُطِيقُهَا إِلا نِعَمُكَ سَلامَةً أَقْوَى بِهَا عَلَى طَاعَتِكَ وَ عِبَادَةً أَسْتَحِقُّ بِهَا جَزِيلَ مَثُوبَتِكَ وَ سَعَةً فِي الْحَالِ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلالِ وَ أَنْ تُؤْمِنَنِي فِي مَوَاقِفِ الْخَوْفِ بِأَمْنِكَ وَ تَجْعَلَنِي مِنْ طَوَارِقِ الْهُمُومِ وَ الْغُمُومِ فِي حِصْنِكَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلْ تَوَسُّلِي بِهِ شَافِعا يَوْمَ الْقِيَامَةِ نَافِعا إِنَّكَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ

دعاى روز جمعه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ قَبْلَ الْإِنْشَاءِ وَ الْإِحْيَاءِ وَ الْآخِرِ بَعْدَ فَنَاءِ الْأَشْيَاءِ الْعَلِيمِ الَّذِي لا يَنْسَى مَنْ ذَكَرَهُ وَ لا يَنْقُصُ مَنْ شَكَرَهُ وَ لا يَخِيبُ مَنْ دَعَاهُ وَ لا يَقْطَعُ رَجَاءَ مَنْ رَجَاهُ اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ وَ كَفَى بِكَ شَهِيدا وَ أُشْهِدُ جَمِيعَ مَلائِكَتِكَ وَ سُكَّانَ سَمَاوَاتِكَ وَ حَمَلَةَ عَرْشِكَ وَ مَنْ بَعَثْتَ مِنْ أَنْبِيَائِكَ وَ رُسُلِكَ وَ أَنْشَأْتَ مِنْ أَصْنَافِ خَلْقِكَ أَنِّي أَشْهَدُ أَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ وَ لا عَدِيلَ وَ لا خُلْفَ لِقَوْلِكَ وَ لا تَبْدِيلَ وَ أَنَّ مُحَمَّدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ أَدَّى مَا حَمَّلْتَهُ إِلَى الْعِبَادِ وَ جَاهَدَ فِي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَقَّ الْجِهَادِ وَ أَنَّهُ بَشَّرَ بِمَا هُوَ حَقٌّ مِنَ الثَّوَابِ وَ أَنْذَرَ بِمَا هُوَ صِدْقٌ مِنَ الْعِقَابِ اللَّهُمَّ ثَبِّتْنِي عَلَى دِينِكَ مَا أَحْيَيْتَنِي وَ لا تُزِغْ قَلْبِي بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنِي وَ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَتْبَاعِهِ وَ شِيعَتِهِ وَ احْشُرْنِي فِي زُمْرَتِهِ وَ وَفِّقْنِي لِأَدَاءِ

فَرْضِ الْجُمُعَاتِ وَ مَا أَوْجَبْتَ عَلَيَّ فِيهَا مِنَ الطَّاعَاتِ وَ قَسَمْتَ لِأَهْلِهَا مِنَ الْعَطَاءِ فِي يَوْمِ الْجَزَاءِ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

دعاى مجير

فضيلت دعاي مجير

دعايى است رفيع الشأن مروى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله جبرئيل براى آن حضرت آورد در وقتى كه در مقام ابراهيم عليه السلام مشغول به نماز بود و كفعمى در بلد الامين و مصباح اين دعا را ذكر كرده و در حاشيه آن اشاره به فضيلت آن نموده از جمله فرموده هر كه اين دعا را در ايام البيض ماه رمضان بخواند گناهانش آمرزيده شود اگر چه به عدد دانه هاى باران و برگ درختان و ريگ بيابان باشد و براى شفاى مريض و قضاى دين و غنا و توانگرى و رفع غم خواندن آن نافع است و دعا اين است

متن دعاي مجير

بِسْمِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سُبْحَانَكَ يَا اللَّهُ تَعَالَيْتَ يَا رَحْمَانُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا رَحِيمُ تَعَالَيْتَ يَا كَرِيمُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا مَلِكُ تَعَالَيْتَ يَا مَالِكُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا قُدُّوسُ تَعَالَيْتَ يَا سَلامُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا مُؤْمِنُ تَعَالَيْتَ يَا مُهَيْمِنُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا عَزِيزُ تَعَالَيْتَ يَا جَبَّارُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا مُتَكَبِّرُ تَعَالَيْتَ يَا مُتَجَبِّرُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا خَالِقُ تَعَالَيْتَ يَا بَارِئُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا مُصَوِّرُ تَعَالَيْتَ يَا مُقَدِّرُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا هَادِي تَعَالَيْتَ يَا بَاقِي أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا وَهَّابُ تَعَالَيْتَ يَا تَوَّابُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا فَتَّاحُ تَعَالَيْتَ يَا مُرْتَاحُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا سَيِّدِي تَعَالَيْتَ يَا مَوْلايَ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا قَرِيبُ تَعَالَيْتَ يَا

رَقِيبُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا مُبْدِئُ تَعَالَيْتَ يَا مُعِيدُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا حَمِيدُ تَعَالَيْتَ يَا مَجِيدُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا قَدِيمُ تَعَالَيْتَ يَا عَظِيمُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا غَفُورُ تَعَالَيْتَ يَا شَكُورُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا شَاهِدُ تَعَالَيْتَ يَا شَهِيدُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا حَنَّانُ تَعَالَيْتَ يَا مَنَّانُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا بَاعِثُ تَعَالَيْتَ يَا وَارِثُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا مُحْيِي تَعَالَيْتَ يَا مُمِيتُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا شَفِيقُ تَعَالَيْتَ يَا رَفِيقُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا أَنِيسُ تَعَالَيْتَ يَا مُونِسُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا جَلِيلُ تَعَالَيْتَ يَا جَمِيلُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا خَبِيرُ تَعَالَيْتَ يَا بَصِيرُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا حَفِيُّ تَعَالَيْتَ يَا مَلِيُّ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا مَعْبُودُ تَعَالَيْتَ يَا مَوْجُودُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا غَفَّارُ تَعَالَيْتَ يَا قَهَّارُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا مَذْكُورُ تَعَالَيْتَ يَا مَشْكُورُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا جَوَادُ تَعَالَيْتَ يَا مَعَاذُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا جَمَالُ تَعَالَيْتَ يَا جَلالُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا سَابِقُ تَعَالَيْتَ يَا رَازِقُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا صَادِقُ تَعَالَيْتَ يَا فَالِقُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا سَمِيعُ تَعَالَيْتَ يَا سَرِيعُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا رَفِيعُ تَعَالَيْتَ يَا بَدِيعُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا فَعَّالُ تَعَالَيْتَ يَا مُتَعَالُ أَجِرْنَا

مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا قَاضِي تَعَالَيْتَ يَا رَاضِي أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا قَاهِرُ تَعَالَيْتَ يَا طَاهِرُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا عَالِمُ تَعَالَيْتَ يَا حَاكِمُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا دَائِمُ تَعَالَيْتَ يَا قَائِمُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا عَاصِمُ تَعَالَيْتَ يَا قَاسِمُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا غَنِيُّ تَعَالَيْتَ يَا مُغْنِي أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا وَفِيُّ تَعَالَيْتَ يَا قَوِيُّ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا كَافِي تَعَالَيْتَ يَا شَافِي أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا مُقَدِّمُ تَعَالَيْتَ يَا مُؤَخِّرُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا أَوَّلُ تَعَالَيْتَ يَا آخِرُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا ظَاهِرُ تَعَالَيْتَ يَا بَاطِنُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا رَجَاءُ تَعَالَيْتَ يَا مُرْتَجَى أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا ذَا الْمَنِّ تَعَالَيْتَ يَا ذَا الطَّوْلِ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا حَيُّ تَعَالَيْتَ يَا قَيُّومُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا وَاحِدُ تَعَالَيْتَ يَا أَحَدُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا سَيِّدُ تَعَالَيْتَ يَا صَمَدُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا قَدِيرُ تَعَالَيْتَ يَا كَبِيرُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا وَالِي تَعَالَيْتَ يَا مُتَعَالِي (يَا عَالِي ) أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا عَلِيُّ تَعَالَيْتَ يَا أَعْلَى أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا وَلِيُّ تَعَالَيْتَ يَا مَوْلَى أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا ذَارِئُ تَعَالَيْتَ يَا بَارِئُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا خَافِضُ تَعَالَيْتَ يَا رَافِعُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا مُقْسِطُ تَعَالَيْتَ يَا

جَامِعُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا مُعِزُّ تَعَالَيْتَ يَا مُذِلُّ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا حَافِظُ تَعَالَيْتَ يَا حَفِيظُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا قَادِرُ تَعَالَيْتَ يَا مُقْتَدِرُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا عَلِيمُ تَعَالَيْتَ يَا حَلِيمُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا حَكَمُ تَعَالَيْتَ يَا حَكِيمُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا مُعْطِي تَعَالَيْتَ يَا مَانِعُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا ضَارُّ تَعَالَيْتَ يَا نَافِعُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا مُجِيبُ تَعَالَيْتَ يَا حَسِيبُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا عَادِلُ تَعَالَيْتَ يَا فَاصِلُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا لَطِيفُ تَعَالَيْتَ يَا شَرِيفُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا رَبُّ تَعَالَيْتَ يَا حَقُّ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا مَاجِدُ تَعَالَيْتَ يَا وَاحِدُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا عَفُوُّ تَعَالَيْتَ يَا مُنْتَقِمُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا وَاسِعُ تَعَالَيْتَ يَا مُوَسِّعُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا رَءُوفُ تَعَالَيْتَ يَا عَطُوفُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا فَرْدُ تَعَالَيْتَ يَا وِتْرُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا مُقِيتُ تَعَالَيْتَ يَا مُحِيطُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا وَكِيلُ تَعَالَيْتَ يَا عَدْلُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا مُبِينُ تَعَالَيْتَ يَا مَتِينُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا بَرُّ تَعَالَيْتَ يَا وَدُودُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا رَشِيدُ تَعَالَيْتَ يَا مُرْشِدُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا نُورُ تَعَالَيْتَ يَا مُنَوِّرُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا نَصِيرُ تَعَالَيْتَ يَا نَاصِرُ أَجِرْنَا

مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا صَبُورُ تَعَالَيْتَ يَا صَابِرُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا مُحْصِي تَعَالَيْتَ يَا مُنْشِئُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا سُبْحَانُ تَعَالَيْتَ يَا دَيَّانُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا مُغِيثُ تَعَالَيْتَ يَا غِيَاثُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا فَاطِرُ تَعَالَيْتَ يَا حَاضِرُ أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ سُبْحَانَكَ يَا ذَا الْعِزِّ وَ الْجَمَالِ تَبَارَكْتَ يَا ذَا الْجَبَرُوتِ وَ الْجَلالِ سُبْحَانَكَ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيم

دعاى جوشن كبير

فضيلت دعاي جوشن

در بلد الامين و مصباح كفعمى است و آن مروى است از حضرت سيد الساجدين از پدرش از جد بزرگوارش حضرت رسول صلى الله عليه و عليهم أجمعين و اين دعا را جبرئيل عليه السلام آورد براى پيغمبر صلى الله عليه و آله در يكى از غزوات در حالى كه بر تن آن حضرت جوشن گرانى بود كه سنگينى آن بدن مباركش را به درد آورده بود پس جبرئيل عرض كرد كه يا محمد پروردگارت تو را سلام مى رساند و مى فرمايد كه بكن اين جوشن را و بخوان اين دعا را كه او امان است از براى تو و امت تو پس شرحى در فضيلت اين دعا ذكر فرموده كه مقام نقل تمامش نيست از جمله آنكه هر كه آن را بر كفن خويش نويسد حق تعالى حيا فرمايد كه او را به آتش

عذاب كند و هر كه آن را به نيت در اول ماه رمضان بخواند حق تعالى او را روزى فرمايد ليلة القدر و خلق فرمايد براى او هفتاد هزار فرشته كه تسبيح و تقديس كنند خدا را و ثوابش را براى او قرار دهند پس فضيلت بسيار نقل كرده تا آنكه فرموده و هر كه بخواند او را در ماه رمضان سه مرتبه حرام فرمايد حق تعالى جسد او را بر آتش جهنم و واجب فرمايد براى او بهشت را و دو ملك بر او موكل فرمايد كه حفظ كنند او را از معاصى و در امان خدا باشد مدت حيات خود و در آخر خبر است كه جناب امام حسين عليه السلام فرمود وصيت كرد پدرم على بن ابى طالب صلوات الله عليه به حفظ اين دعا و آنكه بنويسم آن را بر كفن او و تعليم كنم آن را به اهل خود و ترغيب كنم ايشان را به خواندن آن و آن هزار اسم است و در آن است اسم اعظم فقير گويد كه از اين خبر دو چيز مستفاد مى شود يكى استحباب نوشتن اين دعا بكفن چنانكه علامه بحر العلوم عطر الله مرقده در دره به آن اشاره فرموده (وَ سُنَّ أَنْ يُكْتَبَ بِالْأَكْفَانِ شَهَادَةُ الْإِسْلامِ وَ الْإِيمَانِ وَ هَكَذَا كِتَابَةُ الْقُرْآنِ وَ الْجَوْشَنُ الْمَنْعُوتُ بِالْأَمَانِ) دوم استحباب خواندن اين دعا در اول ماه رمضان و اما خواندن آن در خصوص شبهاى قدر در خبر ذكرى از آن نيست لكن علامه مجلسى قدس الله روحه در زاد المعاد در ضمن اعمال شبهاى قدر فرموده و در بعضى از روايات وارد شده است

كه دعاى جوشن كبير را در هر يك از اين سه شب بخوانند و كافى است فرمايش آن بزرگوار ما را در اين مقام أحله الله دار السلام بالجمله اين دعا صد فصل است و هر فصلى مشتمل بر ده اسم الهى است و در آخر هر فصل بايد گفت سُبْحَانَكَ يَا لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنَا مِنَ النَّارِ يَا رَبِّ و در بلد الامين است كه در اول هر فصل بِسْمِ اللَّهِ بگويد و در آخرش سُبْحَانَكَ يَا لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ خَلِّصْنَا مِنَ النَّارِ يَا رَبِّ يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ و آن دعا اين است

متن دعاي جوشن کبير

اللَّهُمَّ 1 إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا كَرِيمُ يَا مُقِيمُ يَا عَظِيمُ يَا قَدِيمُ يَا عَلِيمُ يَا حَلِيمُ يَا حَكِيمُ سُبْحَانَكَ يَا لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنَا مِنَ النَّارِ يَا رَبِّ 2 يَا سَيِّدَ السَّادَاتِ يَا مُجِيبَ الدَّعَوَاتِ يَا رَافِعَ الدَّرَجَاتِ يَا وَلِيَّ الْحَسَنَاتِ يَا غَافِرَ الْخَطِيئَاتِ يَا مُعْطِيَ الْمَسْأَلاتِ يَا قَابِلَ التَّوْبَاتِ يَا سَامِعَ الْأَصْوَاتِ يَا عَالِمَ الْخَفِيَّاتِ يَا دَافِعَ الْبَلِيَّاتِ 3 يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ يَا خَيْرَ الْفَاتِحِينَ يَا خَيْرَ النَّاصِرِينَ يَا خَيْرَ الْحَاكِمِينَ يَا خَيْرَ الرَّازِقِينَ يَا خَيْرَ الْوَارِثِينَ يَا خَيْرَ الْحَامِدِينَ يَا خَيْرَ الذَّاكِرِينَ يَا خَيْرَ الْمُنْزِلِينَ يَا خَيْرَ الْمُحْسِنِينَ 4 يَا مَنْ لَهُ الْعِزَّةُ وَ الْجَمَالُ يَا مَنْ لَهُ الْقُدْرَةُ وَ الْكَمَالُ يَا مَنْ لَهُ الْمُلْكُ وَ الْجَلالُ يَا مَنْ هُوَ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ يَا مُنْشِئَ السَّحَابِ الثِّقَالِ يَا مَنْ هُوَ شَدِيدُ الْمِحَالِ يَا مَنْ هُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ يَا مَنْ هُوَ شَدِيدُ الْعِقَابِ

يَا مَنْ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ يَا مَنْ عِنْدَهُ أَمُّ الْكِتَابِ 5 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا حَنَّانُ يَا مَنَّانُ يَا دَيَّانُ يَا بُرْهَانُ يَا سُلْطَانُ يَا رِضْوَانُ يَا غُفْرَانُ يَا سُبْحَانُ يَا مُسْتَعَانُ يَا ذَا الْمَنِّ وَ الْبَيَانِ 6 يَا مَنْ تَوَاضَعَ كُلُّ شَيْ ءٍ لِعَظَمَتِهِ يَا مَنِ اسْتَسْلَمَ كُلُّ شَيْ ءٍ لِقُدْرَتِهِ يَا مَنْ ذَلَّ كُلُّ شَيْ ءٍ لِعِزَّتِهِ يَا مَنْ خَضَعَ كُلُّ شَيْ ءٍ لِهَيْبَتِهِ يَا مَنِ انْقَادَ كُلُّ شَيْ ءٍ مِنْ خَشْيَتِهِ يَا مَنْ تَشَقَّقَتِ الْجِبَالُ مِنْ مَخَافَتِهِ يَا مَنْ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ بِأَمْرِهِ يَا مَنِ اسْتَقَرَّتِ الْأَرَضُونَ بِإِذْنِهِ يَا مَنْ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ يَا مَنْ لا يَعْتَدِي عَلَى أَهْلِ مَمْلَكَتِهِ 7 يَا غَافِرَ الْخَطَايَا يَا كَاشِفَ الْبَلايَا يَا مُنْتَهَى الرَّجَايَا يَا مُجْزِلَ الْعَطَايَا يَا وَاهِبَ الْهَدَايَا يَا رَازِقَ الْبَرَايَا يَا قَاضِيَ الْمَنَايَا يَا سَامِعَ الشَّكَايَا يَا بَاعِثَ الْبَرَايَا يَا مُطْلِقَ الْأُسَارَى 8 يَا ذَا الْحَمْدِ وَ الثَّنَاءِ يَا ذَا الْفَخْرِ وَ الْبَهَاءِ يَا ذَا الْمَجْدِ وَ السَّنَاءِ يَا ذَا الْعَهْدِ وَ الْوَفَاءِ يَا ذَا الْعَفْوِ وَ الرِّضَاءِ يَا ذَا الْمَنِّ وَ الْعَطَاءِ يَا ذَا الْفَصْلِ وَ الْقَضَاءِ يَا ذَا الْعِزِّ وَ الْبَقَاءِ يَا ذَا الْجُودِ وَ السَّخَاءِ يَا ذَا الْآلاءِ وَ النَّعْمَاءِ 9 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا مَانِعُ يَا دَافِعُ يَا رَافِعُ يَا صَانِعُ يَا نَافِعُ يَا سَامِعُ يَا جَامِعُ يَا شَافِعُ يَا وَاسِعُ يَا مُوسِعُ 10 يَا صَانِعَ كُلِّ مَصْنُوعٍ يَا خَالِقَ كُلِّ مَخْلُوقٍ يَا رَازِقَ كُلِّ مَرْزُوقٍ يَا مَالِكَ كُلِّ مَمْلُوكٍ يَا كَاشِفَ كُلِّ مَكْرُوبٍ يَا فَارِجَ كُلِّ مَهْمُومٍ يَا رَاحِمَ كُلِّ مَرْحُومٍ يَا نَاصِرَ كُلِّ مَخْذُولٍ يَا سَاتِرَ كُلِّ مَعْيُوبٍ يَا مَلْجَأَ كُلِّ مَطْرُودٍ 11 يَا عُدَّتِي عِنْدَ شِدَّتِي يَا رَجَائِي عِنْدَ مُصِيبَتِي

يَا مُونِسِي عِنْدَ وَحْشَتِي يَا صَاحِبِي عِنْدَ غُرْبَتِي يَا وَلِيِّي عِنْدَ نِعْمَتِي يَا غِيَاثِي عِنْدَ كُرْبَتِي يَا دَلِيلِي عِنْدَ حَيْرَتِي يَا غَنَائِي عِنْدَ افْتِقَارِي يَا مَلْجَئِي عِنْدَ اضْطِرَارِي يَا مُعِينِي عِنْدَ مَفْزَعِي 12 يَا عَلامَ الْغُيُوبِ يَا غَفَّارَ الذُّنُوبِ يَا سَتَّارَ الْعُيُوبِ يَا كَاشِفَ الْكُرُوبِ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ يَا طَبِيبَ الْقُلُوبِ يَا مُنَوِّرَ الْقُلُوبِ يَا أَنِيسَ الْقُلُوبِ يَا مُفَرِّجَ الْهُمُومِ يَا مُنَفِّسَ الْغُمُومِ 13 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا جَلِيلُ يَا جَمِيلُ يَا وَكِيلُ يَا كَفِيلُ يَا دَلِيلُ يَا قَبِيلُ يَا مُدِيلُ يَا مُنِيلُ يَا مُقِيلُ يَا مُحِيلُ 14 يَا دَلِيلَ الْمُتَحَيِّرِينَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ يَا صَرِيخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ يَا جَارَ الْمُسْتَجِيرِينَ يَا أَمَانَ الْخَائِفِينَ يَا عَوْنَ الْمُؤْمِنِينَ يَا رَاحِمَ الْمَسَاكِينِ يَا مَلْجَأَ الْعَاصِينَ يَا غَافِرَ الْمُذْنِبِينَ يَا مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ 15 يَا ذَا الْجُودِ وَ الْإِحْسَانِ يَا ذَا الْفَضْلِ وَ الامْتِنَانِ يَا ذَا الْأَمْنِ وَ الْأَمَانِ يَا ذَا الْقُدْسِ وَ السُّبْحَانِ يَا ذَا الْحِكْمَةِ وَ الْبَيَانِ يَا ذَا الرَّحْمَةِ وَ الرِّضْوَانِ يَا ذَا الْحُجَّةِ وَ الْبُرْهَانِ يَا ذَا الْعَظَمَةِ وَ السُّلْطَانِ يَا ذَا الرَّأْفَةِ وَ الْمُسْتَعَانِ يَا ذَا الْعَفْوِ وَ الْغُفْرَانِ 16 يَا مَنْ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْ ءٍ يَا مَنْ هُوَ إِلَهُ كُلِّ شَيْ ءٍ يَا مَنْ هُوَ خَالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ يَا مَنْ هُوَ صَانِعُ كُلِّ شَيْ ءٍ يَا مَنْ هُوَ قَبْلَ كُلِّ شَيْ ءٍ يَا مَنْ هُوَ بَعْدَ كُلِّ شَيْ ءٍ يَا مَنْ هُوَ فَوْقَ كُلِّ شَيْ ءٍ يَا مَنْ هُوَ عَالِمٌ بِكُلِّ شَيْ ءٍ يَا مَنْ هُوَ قَادِرٌ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ يَا مَنْ هُوَ يَبْقَى وَ يَفْنَى كُلُّ شَيْ ءٍ 17 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا مُؤْمِنُ يَا مُهَيْمِنُ يَا مُكَوِّنُ يَا مُلَقِّنُ يَا مُبَيِّنُ يَا مُهَوِّنُ يَا مُمَكِّنُ يَا

مُزَيِّنُ يَا مُعْلِنُ يَا مُقَسِّمُ 18 يَا مَنْ هُوَ فِي مُلْكِهِ مُقِيمٌ يَا مَنْ هُوَ فِي سُلْطَانِهِ قَدِيمٌ يَا مَنْ هُوَ فِي جَلالِهِ عَظِيمٌ يَا مَنْ هُوَ عَلَى عِبَادِهِ رَحِيمٌ يَا مَنْ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ يَا مَنْ هُوَ بِمَنْ عَصَاهُ حَلِيمٌ يَا مَنْ هُوَ بِمَنْ رَجَاهُ كَرِيمٌ يَا مَنْ هُوَ فِي صُنْعِهِ حَكِيمٌ يَا مَنْ هُوَ فِي حِكْمَتِهِ لَطِيفٌ يَا مَنْ هُوَ فِي لُطْفِهِ قَدِيمٌ 19 يَا مَنْ لا يُرْجَى إِلا فَضْلُهُ يَا مَنْ لا يُسْأَلُ إِلا عَفْوُهُ يَا مَنْ لا يُنْظَرُ إِلا بِرُّهُ يَا مَنْ لا يُخَافُ إِلا عَدْلُهُ يَا مَنْ لا يَدُومُ إِلا مُلْكُهُ يَا مَنْ لا سُلْطَانَ إِلا سُلْطَانُهُ يَا مَنْ وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَتُهُ يَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ يَا مَنْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عِلْمُهُ يَا مَنْ لَيْسَ أَحَدٌ مِثْلَهُ 20 يَا فَارِجَ الْهَمِّ يَا كَاشِفَ الْغَمِّ يَا غَافِرَ الذَّنْبِ يَا قَابِلَ التَّوْبِ يَا خَالِقَ الْخَلْقِ يَا صَادِقَ الْوَعْدِ يَا مُوفِيَ الْعَهْدِ يَا عَالِمَ السِّرِّ يَا فَالِقَ الْحَبِّ يَا رَازِقَ الْأَنَامِ 21 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا عَلِيُّ يَا وَفِيُّ يَا غَنِيُّ يَا مَلِيُّ يَا حَفِيُّ يَا رَضِيُّ يَا زَكِيُّ يَا بَدِيُّ يَا قَوِيُّ يَا وَلِيُّ 22 يَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِيلَ يَا مَنْ سَتَرَ الْقَبِيحَ يَا مَنْ لَمْ يُؤَاخِذْ بِالْجَرِيرَةِ يَا مَنْ لَمْ يَهْتِكِ السِّتْرَ يَا عَظِيمَ الْعَفْوِ يَا حَسَنَ التَّجَاوُزِ يَا وَاسِعَ الْمَغْفِرَةِ يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالرَّحْمَةِ يَا صَاحِبَ كُلِّ نَجْوَى يَا مُنْتَهَى كُلِّ شَكْوَى 23 يَا ذَا النِّعْمَةِ السَّابِغَةِ يَا ذَا الرَّحْمَةِ الْوَاسِعَةِ يَا ذَا الْمِنَّةِ السَّابِقَةِ يَا ذَا الْحِكْمَةِ الْبَالِغَةِ يَا ذَا الْقُدْرَةِ الْكَامِلَةِ يَا ذَا الْحُجَّةِ الْقَاطِعَةِ يَا ذَا الْكَرَامَةِ الظَّاهِرَةِ يَا ذَا الْعِزَّةِ الدَّائِمَةِ يَا

ذَا الْقُوَّةِ الْمَتِينَةِ يَا ذَا الْعَظَمَةِ الْمَنِيعَةِ 24 يَا بَدِيعَ السَّمَاوَاتِ يَا جَاعِلَ الظُّلُمَاتِ يَا رَاحِمَ الْعَبَرَاتِ يَا مُقِيلَ الْعَثَرَاتِ يَا سَاتِرَ الْعَوْرَاتِ يَا مُحْيِيَ الْأَمْوَاتِ يَا مُنْزِلَ الْآيَاتِ يَا مُضَعِّفَ الْحَسَنَاتِ يَا مَاحِيَ السَّيِّئَاتِ يَا شَدِيدَ النَّقِمَاتِ 25 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا مُصَوِّرُ يَا مُقَدِّرُ يَا مُدَبِّرُ يَا مُطَهِّرُ يَا مُنَوِّرُ يَا مُيَسِّرُ يَا مُبَشِّرُ يَا مُنْذِرُ يَا مُقَدِّمُ يَا مُؤَخِّرُ 26 يَا رَبَّ الْبَيْتِ الْحَرَامِ يَا رَبَّ الشَّهْرِ الْحَرَامِ يَا رَبَّ الْبَلَدِ الْحَرَامِ يَا رَبَّ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ يَا رَبَّ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ يَا رَبَّ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ يَا رَبَّ الْحِلِّ وَ الْحَرَامِ يَا رَبَّ النُّورِ وَ الظَّلامِ يَا رَبَّ التَّحِيَّةِ وَ السَّلامِ يَا رَبَّ الْقُدْرَةِ فِي الْأَنَامِ 27 يَا أَحْكَمَ الْحَاكِمِينَ يَا أَعْدَلَ الْعَادِلِينَ يَا أَصْدَقَ الصَّادِقِينَ يَا أَطْهَرَ الطَّاهِرِينَ يَا أَحْسَنَ الْخَالِقِينَ يَا أَسْرَعَ الْحَاسِبِينَ يَا أَسْمَعَ السَّامِعِينَ يَا أَبْصَرَ النَّاظِرِينَ يَا أَشْفَعَ الشَّافِعِينَ يَا أَكْرَمَ الْأَكْرَمِينَ 28 يَا عِمَادَ مَنْ لا عِمَادَ لَهُ يَا سَنَدَ مَنْ لا سَنَدَ لَهُ يَا ذُخْرَ مَنْ لا ذُخْرَ لَهُ يَا حِرْزَ مَنْ لا حِرْزَ لَهُ يَا غِيَاثَ مَنْ لا غِيَاثَ لَهُ يَا فَخْرَ مَنْ لا فَخْرَ لَهُ يَا عِزَّ مَنْ لا عِزَّ لَهُ يَا مُعِينَ مَنْ لا مُعِينَ لَهُ يَا أَنِيسَ مَنْ لا أَنِيسَ لَهُ يَا أَمَانَ مَنْ لا أَمَانَ لَهُ 29 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا عَاصِمُ يَا قَائِمُ يَا دَائِمُ يَا رَاحِمُ يَا سَالِمُ يَا حَاكِمُ يَا عَالِمُ يَا قَاسِمُ يَا قَابِضُ يَا بَاسِطُ يَا عَاصِمَ مَنِ اسْتَعْصَمَهُ يَا رَاحِمَ مَنِ اسْتَرْحَمَهُ يَا غَافِرَ مَنِ اسْتَغْفَرَهُ يَا نَاصِرَ مَنِ اسْتَنْصَرَهُ يَا حَافِظَ مَنِ اسْتَحْفَظَهُ يَا مُكْرِمَ مَنِ اسْتَكْرَمَهُ يَا مُرْشِدَ مَنِ اسْتَرْشَدَهُ يَا

صَرِيخَ مَنِ اسْتَصْرَخَهُ يَا مُعِينَ مَنِ اسْتَعَانَهُ يَا مُغِيثَ مَنِ اسْتَغَاثَهُ 31 يَا عَزِيزا لا يُضَامُ يَا لَطِيفا لا يُرَامُ يَا قَيُّوما لا يَنَامُ يَا دَائِما لا يَفُوتُ يَا حَيّا لا يَمُوتُ يَا مَلِكا لا يَزُولُ يَا بَاقِيا لا يَفْنَى يَا عَالِما لا يَجْهَلُ يَا صَمَدا لا يُطْعَمُ يَا قَوِيّا لا يَضْعُفُ 32 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا أَحَدُ يَا وَاحِدُ يَا شَاهِدُ يَا مَاجِدُ يَا حَامِدُ يَا رَاشِدُ يَا بَاعِثُ يَا وَارِثُ يَا ضَارُّ يَا نَافِعُ 33 يَا أَعْظَمَ مِنْ كُلِّ عَظِيمٍ يَا أَكْرَمَ مِنْ كُلِّ كَرِيمٍ يَا أَرْحَمَ مِنْ كُلِّ رَحِيمٍ يَا أَعْلَمَ مِنْ كُلِّ عَلِيمٍ يَا أَحْكَمَ مِنْ كُلِّ حَكِيمٍ يَا أَقْدَمَ مِنْ كُلِّ قَدِيمٍ يَا أَكْبَرَ مِنْ كُلِّ كَبِيرٍ يَا أَلْطَفَ مِنْ كُلِّ لَطِيفٍ يَا أَجَلَّ مِنْ كُلِّ جَلِيلٍ يَا أَعَزَّ مِنْ كُلِّ عَزِيزٍ 34 يَا كَرِيمَ الصَّفْحِ يَا عَظِيمَ الْمَنِّ يَا كَثِيرَ الْخَيْرِ يَا قَدِيمَ الْفَضْلِ يَا دَائِمَ اللُّطْفِ يَا لَطِيفَ الصُّنْعِ يَا مُنَفِّسَ الْكَرْبِ يَا كَاشِفَ الضُّرِّ يَا مَالِكَ الْمُلْكِ يَا قَاضِيَ الْحَقِّ 35 يَا مَنْ هُوَ فِي عَهْدِهِ وَفِيٌّ يَا مَنْ هُوَ فِي وَفَائِهِ قَوِيٌّ يَا مَنْ هُوَ فِي قُوَّتِهِ عَلِيٌّ يَا مَنْ هُوَ فِي عُلُوِّهِ قَرِيبٌ يَا مَنْ هُوَ فِي قُرْبِهِ لَطِيفٌ يَا مَنْ هُوَ فِي لُطْفِهِ شَرِيفٌ يَا مَنْ هُوَ فِي شَرَفِهِ عَزِيزٌ يَا مَنْ هُوَ فِي عِزِّهِ عَظِيمٌ يَا مَنْ هُوَ فِي عَظَمَتِهِ مَجِيدٌ يَا مَنْ هُوَ فِي مَجْدِهِ حَمِيدٌ 36 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا كَافِي يَا شَافِي يَا وَافِي يَا مُعَافِي يَا هَادِي يَا دَاعِي يَا قَاضِي يَا رَاضِي يَا عَالِي يَا بَاقِي 37 يَا مَنْ كُلُّ شَيْ ءٍ خَاضِعٌ لَهُ يَا مَنْ كُلُّ

شَيْ ءٍ خَاشِعٌ لَهُ يَا مَنْ كُلُّ شَيْ ءٍ كَائِنٌ لَهُ يَا مَنْ كُلُّ شَيْ ءٍ مَوْجُودٌ بِهِ يَا مَنْ كُلُّ شَيْ ءٍ مُنِيبٌ إِلَيْهِ يَا مَنْ كُلُّ شَيْ ءٍ خَائِفٌ مِنْهُ يَا مَنْ كُلُّ شَيْ ءٍ قَائِمٌ بِهِ يَا مَنْ كُلُّ شَيْ ءٍ صَائِرٌ إِلَيْهِ يَا مَنْ كُلُّ شَيْ ءٍ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ يَا مَنْ كُلُّ شَيْ ءٍ هَالِكٌ إِلا وَجْهَهُ 38 يَا مَنْ لا مَفَرَّ إِلا إِلَيْهِ يَا مَنْ لا مَفْزَعَ إِلا إِلَيْهِ يَا مَنْ لا مَقْصَدَ إِلا إِلَيْهِ يَا مَنْ لا مَنْجَى مِنْهُ إِلا إِلَيْهِ يَا مَنْ لا يُرْغَبُ إِلا إِلَيْهِ يَا مَنْ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِهِ يَا مَنْ لا يُسْتَعَانُ إِلا بِهِ يَا مَنْ لا يُتَوَكَّلُ إِلا عَلَيْهِ يَا مَنْ لا يُرْجَى إِلا هُوَ يَا مَنْ لا يُعْبَدُ إِلا هُوَ 39 يَا خَيْرَ الْمَرْهُوبِينَ يَا خَيْرَ الْمَرْغُوبِينَ يَا خَيْرَ الْمَطْلُوبِينَ يَا خَيْرَ الْمَسْئُولِينَ يَا خَيْرَ الْمَقْصُودِينَ يَا خَيْرَ الْمَذْكُورِينَ يَا خَيْرَ الْمَشْكُورِينَ يَا خَيْرَ الْمَحْبُوبِينَ يَا خَيْرَ الْمَدْعُوِّينَ يَا خَيْرَ الْمُسْتَأْنِسِينَ 40 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا غَافِرُ يَا سَاتِرُ يَا قَادِرُ يَا قَاهِرُ يَا فَاطِرُ يَا كَاسِرُ يَا جَابِرُ يَا ذَاكِرُ يَا نَاظِرُ يَا نَاصِرُ 41 يَا مَنْ خَلَقَ فَسَوَّى يَا مَنْ قَدَّرَ فَهَدَى يَا مَنْ يَكْشِفُ الْبَلْوَى يَا مَنْ يَسْمَعُ النَّجْوَى يَا مَنْ يُنْقِذُ الْغَرْقَى يَا مَنْ يُنْجِي الْهَلْكَى يَا مَنْ يَشْفِي الْمَرْضَى يَا مَنْ أَضْحَكَ وَ أَبْكَى يَا مَنْ أَمَاتَ وَ أَحْيَا يَا مَنْ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثَى 42 يَا مَنْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ سَبِيلُهُ يَا مَنْ فِي الْآفَاقِ آيَاتُهُ يَا مَنْ فِي الْآيَاتِ بُرْهَانُهُ يَا مَنْ فِي الْمَمَاتِ قُدْرَتُهُ يَا مَنْ فِي الْقُبُورِ عِبْرَتُهُ يَا مَنْ فِي الْقِيَامَةِ مُلْكُهُ يَا مَنْ فِي

الْحِسَابِ هَيْبَتُهُ يَا مَنْ فِي الْمِيزَانِ قَضَاؤُهُ يَا مَنْ فِي الْجَنَّةِ ثَوَابُهُ يَا مَنْ فِي النَّارِ عِقَابُهُ 43 يَا مَنْ إِلَيْهِ يَهْرُبُ الْخَائِفُونَ يَا مَنْ إِلَيْهِ يَفْزَعُ الْمُذْنِبُونَ يَا مَنْ إِلَيْهِ يَقْصِدُ الْمُنِيبُونَ يَا مَنْ إِلَيْهِ يَرْغَبُ الزَّاهِدُونَ يَا مَنْ إِلَيْهِ يَلْجَأُ الْمُتَحَيِّرُونَ يَا مَنْ بِهِ يَسْتَأْنِسُ الْمُرِيدُونَ يَا مَنْ بِهِ يَفْتَخِرُ الْمُحِبُّونَ يَا مَنْ فِي عَفْوِهِ يَطْمَعُ الْخَاطِئُونَ يَا مَنْ إِلَيْهِ يَسْكُنُ الْمُوقِنُونَ يَا مَنْ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ 44 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا حَبِيبُ يَا طَبِيبُ يَا قَرِيبُ يَا رَقِيبُ يَا حَسِيبُ يَا مَهِيبُ (مُهِيبُ ) يَا مُثِيبُ يَا مُجِيبُ يَا خَبِيرُ يَا بَصِيرُ 45 يَا أَقْرَبَ مِنْ كُلِّ قَرِيبٍ يَا أَحَبَّ مِنْ كُلِّ حَبِيبٍ يَا أَبْصَرَ مِنْ كُلِّ بَصِيرٍ يَا أَخْبَرَ مِنْ كُلِّ خَبِيرٍ يَا أَشْرَفَ مِنْ كُلِّ شَرِيفٍ يَا أَرْفَعَ مِنْ كُلِّ رَفِيعٍ يَا أَقْوَى مِنْ كُلِّ قَوِيٍّ يَا أَغْنَى مِنْ كُلِّ غَنِيٍّ يَا أَجْوَدَ مِنْ كُلِّ جَوَادٍ يَا أَرْأَفَ مِنْ كُلِّ رَءُوفٍ 46 يَا غَالِبا غَيْرَ مَغْلُوبٍ يَا صَانِعا غَيْرَ مَصْنُوعٍ يَا خَالِقا غَيْرَ مَخْلُوقٍ يَا مَالِكا غَيْرَ مَمْلُوكٍ يَا قَاهِرا غَيْرَ مَقْهُورٍ يَا رَافِعا غَيْرَ مَرْفُوعٍ يَا حَافِظا غَيْرَ مَحْفُوظٍ يَا نَاصِرا غَيْرَ مَنْصُورٍ يَا شَاهِدا غَيْرَ غَائِبٍ يَا قَرِيبا غَيْرَ بَعِيدٍ 47 يَا نُورَ النُّورِ يَا مُنَوِّرَ النُّورِ يَا خَالِقَ النُّورِ يَا مُدَبِّرَ النُّورِ يَا مُقَدِّرَ النُّورِ يَا نُورَ كُلِّ نُورٍ يَا نُورا قَبْلَ كُلِّ نُورٍ يَا نُورا بَعْدَ كُلِّ نُورٍ يَا نُورا فَوْقَ كُلِّ نُورٍ يَا نُورا لَيْسَ كَمِثْلِهِ نُورٌ 48 يَا مَنْ عَطَاؤُهُ شَرِيفٌ يَا مَنْ فِعْلُهُ لَطِيفٌ يَا مَنْ لُطْفُهُ مُقِيمٌ يَا مَنْ إِحْسَانُهُ قَدِيمٌ يَا مَنْ قَوْلُهُ حَقٌّ يَا مَنْ وَعْدُهُ صِدْقٌ يَا مَنْ عَفْوُهُ

فَضْلٌ يَا مَنْ عَذَابُهُ عَدْلٌ يَا مَنْ ذِكْرُهُ حُلْوٌ يَا مَنْ فَضْلُهُ عَمِيمٌ 49 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا مُسَهِّلُ يَا مُفَصِّلُ يَا مُبَدِّلُ يَا مُذَلِّلُ يَا مُنَزِّلُ يَا مُنَوِّلُ يَا مُفْضِلُ يَا مُجْزِلُ يَا مُمْهِلُ يَا مُجْمِلُ 50 يَا مَنْ يَرَى وَ لا يُرَى يَا مَنْ يَخْلُقُ وَ لا يُخْلَقُ يَا مَنْ يَهْدِي وَ لا يُهْدَى يَا مَنْ يُحْيِي وَ لا يُحْيَى يَا مَنْ يَسْأَلُ وَ لا يُسْأَلُ يَا مَنْ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ يَا مَنْ يُجِيرُ وَ لا يُجَارُ عَلَيْهِ يَا مَنْ يَقْضِي وَ لا يُقْضَى عَلَيْهِ يَا مَنْ يَحْكُمُ وَ لا يُحْكَمُ عَلَيْهِ يَا مَنْ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوا أَحَدٌ 51 يَا نِعْمَ الْحَسِيبُ يَا نِعْمَ الطَّبِيبُ يَا نِعْمَ الرَّقِيبُ يَا نِعْمَ الْقَرِيبُ يَا نِعْمَ الْمُجِيبُ يَا نِعْمَ الْحَبِيبُ يَا نِعْمَ الْكَفِيلُ يَا نِعْمَ الْوَكِيلُ يَا نِعْمَ الْمَوْلَى يَا نِعْمَ النَّصِيرُ 52 يَا سُرُورَ الْعَارِفِينَ يَا مُنَى الْمُحِبِّينَ يَا أَنِيسَ الْمُرِيدِينَ يَا حَبِيبَ التَّوَّابِينَ يَا رَازِقَ الْمُقِلِّينَ يَا رَجَاءَ الْمُذْنِبِينَ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الْعَابِدِينَ يَا مُنَفِّسَ عَنِ الْمَكْرُوبِينَ يَا مُفَرِّجَ عَنِ الْمَغْمُومِينَ يَا إِلَهَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ 53 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا رَبَّنَا يَا إِلَهَنَا يَا سَيِّدَنَا يَا مَوْلانَا يَا نَاصِرَنَا يَا حَافِظَنَا يَا دَلِيلَنَا يَا مُعِينَنَا يَا حَبِيبَنَا يَا طَبِيبَنَا 54 يَا رَبَّ النَّبِيِّينَ وَ الْأَبْرَارِ يَا رَبَّ الصِّدِّيقِينَ وَ الْأَخْيَارِ يَا رَبَّ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ يَا رَبَّ الصِّغَارِ وَ الْكِبَارِ يَا رَبَّ الْحُبُوبِ وَ الثِّمَارِ يَا رَبَّ الْأَنْهَارِ وَ الْأَشْجَارِ يَا رَبَّ الصَّحَارِي وَ الْقِفَارِ يَا رَبَّ الْبَرَارِي وَ الْبِحَارِ يَا رَبَّ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ يَا رَبَّ الْأَعْلانِ وَ الْأَسْرَارِ 55 يَا مَنْ

نَفَذَ فِي كُلِّ شَيْ ءٍ أَمْرُهُ يَا مَنْ لَحِقَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عِلْمُهُ يَا مَنْ بَلَغَتْ إِلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قُدْرَتُهُ يَا مَنْ لا تُحْصِي الْعِبَادُ نِعَمَهُ يَا مَنْ لا تَبْلُغُ الْخَلائِقُ شُكْرَهُ يَا مَنْ لا تُدْرِكُ الْأَفْهَامُ جَلالَهُ يَا مَنْ لا تَنَالُ الْأَوْهَامُ كُنْهَهُ يَا مَنِ الْعَظَمَةُ وَ الْكِبْرِيَاءُ رِدَاؤُهُ يَا مَنْ لا تَرُدُّ الْعِبَادُ قَضَاءَهُ يَا مَنْ لا مُلْكَ إِلا مُلْكُهُ يَا مَنْ لا عَطَاءَ إِلا عَطَاؤُهُ 56 يَا مَنْ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى يَا مَنْ لَهُ الصِّفَاتُ الْعُلْيَا يَا مَنْ لَهُ الْآخِرَةُ وَ الْأُولَى يَا مَنْ لَهُ الْجَنَّةُ الْمَأْوَى يَا مَنْ لَهُ الْآيَاتُ الْكُبْرَى يَا مَنْ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى يَا مَنْ لَهُ الْحُكْمُ وَ الْقَضَاءُ يَا مَنْ لَهُ الْهَوَاءُ وَ الْفَضَاءُ يَا مَنْ لَهُ الْعَرْشُ وَ الثَّرَى يَا مَنْ لَهُ السَّمَاوَاتُ الْعُلَى 57 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا عَفُوُّ يَا غَفُورُ يَا صَبُورُ يَا شَكُورُ يَا رَءُوفُ يَا عَطُوفُ يَا مَسْئُولُ يَا وَدُودُ يَا سُبُّوحُ يَا قُدُّوسُ 58 يَا مَنْ فِي السَّمَاءِ عَظَمَتُهُ يَا مَنْ فِي الْأَرْضِ آيَاتُهُ يَا مَنْ فِي كُلِّ شَيْ ءٍ دَلائِلُهُ يَا مَنْ فِي الْبِحَارِ عَجَائِبُهُ يَا مَنْ فِي الْجِبَالِ خَزَائِنُهُ يَا مَنْ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ يَا مَنْ إِلَيْهِ يَرْجِعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ يَا مَنْ أَظْهَرَ فِي كُلِّ شَيْ ءٍ لُطْفَهُ يَا مَنْ أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ يَا مَنْ تَصَرَّفَ فِي الْخَلائِقِ قُدْرَتُهُ 59 يَا حَبِيبَ مَنْ لا حَبِيبَ لَهُ يَا طَبِيبَ مَنْ لا طَبِيبَ لَهُ يَا مُجِيبَ مَنْ لا مُجِيبَ لَهُ يَا شَفِيقَ مَنْ لا شَفِيقَ لَهُ يَا رَفِيقَ مَنْ لا رَفِيقَ لَهُ يَا مُغِيثَ مَنْ لا مُغِيثَ لَهُ يَا دَلِيلَ مَنْ لا دَلِيلَ لَهُ يَا أَنِيسَ مَنْ لا أَنِيسَ لَهُ يَا رَاحِمَ

مَنْ لا رَاحِمَ لَهُ يَا صَاحِبَ مَنْ لا صَاحِبَ لَهُ 60 يَا كَافِيَ مَنِ اسْتَكْفَاهُ يَا هَادِيَ مَنِ اسْتَهْدَاهُ يَا كَالِيَ مَنِ اسْتَكْلاهُ يَا رَاعِيَ مَنِ اسْتَرْعَاهُ يَا شَافِيَ مَنِ اسْتَشْفَاهُ يَا قَاضِيَ مَنِ اسْتَقْضَاهُ يَا مُغْنِيَ مَنِ اسْتَغْنَاهُ يَا مُوفِيَ مَنِ اسْتَوْفَاهُ يَا مُقَوِّيَ مَنِ اسْتَقْوَاهُ يَا وَلِيَّ مَنِ اسْتَوْلاهُ 61 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا خَالِقُ يَا رَازِقُ يَا نَاطِقُ يَا صَادِقُ يَا فَالِقُ يَا فَارِقُ يَا فَاتِقُ يَا رَاتِقُ يَا سَابِقُ (فَائِقُ ) يَا سَامِقُ 62 يَا مَنْ يُقَلِّبُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ يَا مَنْ جَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَ الْأَنْوَارَ يَا مَنْ خَلَقَ الظِّلَّ وَ الْحَرُورَ يَا مَنْ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ يَا مَنْ قَدَّرَ الْخَيْرَ وَ الشَّرَّ يَا مَنْ خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيَاةَ يَا مَنْ لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ يَا مَنْ لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَ لا وَلَدا يَا مَنْ لَيْسَ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ يَا مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ 63 يَا مَنْ يَعْلَمُ مُرَادَ الْمُرِيدِينَ يَا مَنْ يَعْلَمُ ضَمِيرَ الصَّامِتِينَ يَا مَنْ يَسْمَعُ أَنِينَ الْوَاهِنِينَ يَا مَنْ يَرَى بُكَاءَ الْخَائِفِينَ يَا مَنْ يَمْلِكُ حَوَائِجَ السَّائِلِينَ يَا مَنْ يَقْبَلُ عُذْرَ التَّائِبِينَ يَا مَنْ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ يَا مَنْ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ يَا مَنْ لا يَبْعُدُ عَنْ قُلُوبِ الْعَارِفِينَ يَا أَجْوَدَ الْأَجْوَدِينَ 64 يَا دَائِمَ الْبَقَاءِ يَا سَامِعَ الدُّعَاءِ يَا وَاسِعَ الْعَطَاءِ يَا غَافِرَ الْخَطَاءِ يَا بَدِيعَ السَّمَاءِ يَا حَسَنَ الْبَلاءِ يَا جَمِيلَ الثَّنَاءِ يَا قَدِيمَ السَّنَاءِ يَا كَثِيرَ الْوَفَاءِ يَا شَرِيفَ الْجَزَاءِ 65 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا سَتَّارُ يَا غَفَّارُ يَا قَهَّارُ يَا جَبَّارُ يَا صَبَّارُ يَا بَارُّ يَا مُخْتَارُ يَا فَتَّاحُ يَا نَفَّاحُ يَا مُرْتَاحُ 66 يَا مَنْ

خَلَقَنِي وَ سَوَّانِي يَا مَنْ رَزَقَنِي وَ رَبَّانِي يَا مَنْ أَطْعَمَنِي وَ سَقَانِي يَا مَنْ قَرَّبَنِي وَ أَدْنَانِي يَا مَنْ عَصَمَنِي وَ كَفَانِي يَا مَنْ حَفِظَنِي وَ كَلانِي يَا مَنْ أَعَزَّنِي وَ أَغْنَانِي يَا مَنْ وَفَّقَنِي وَ هَدَانِي يَا مَنْ آنَسَنِي وَ آوَانِي يَا مَنْ أَمَاتَنِي وَ أَحْيَانِي 67 يَا مَنْ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ يَا مَنْ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ يَا مَنْ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ يَا مَنْ لا تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلا بِإِذْنِهِ يَا مَنْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ يَا مَنْ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ يَا مَنْ لا رَادَّ لِقَضَائِهِ يَا مَنِ انْقَادَ كُلُّ شَيْ ءٍ لِأَمْرِهِ يَا مَنِ السَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ يَا مَنْ يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ 68 يَا مَنْ جَعَلَ الْأَرْضَ مِهَادا يَا مَنْ جَعَلَ الْجِبَالَ أَوْتَادا يَا مَنْ جَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجا يَا مَنْ جَعَلَ الْقَمَرَ نُورا يَا مَنْ جَعَلَ اللَّيْلَ لِبَاسا يَا مَنْ جَعَلَ النَّهَارَ مَعَاشا يَا مَنْ جَعَلَ النَّوْمَ سُبَاتا يَا مَنْ جَعَلَ السَّمَاءَ بِنَاءً يَا مَنْ جَعَلَ الْأَشْيَاءَ أَزْوَاجا يَا مَنْ جَعَلَ النَّارَ مِرْصَادا 69 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا سَمِيعُ يَا شَفِيعُ يَا رَفِيعُ يَا مَنِيعُ يَا سَرِيعُ يَا بَدِيعُ يَا كَبِيرُ يَا قَدِيرُ يَا خَبِيرُ (مُنِيرُ) يَا مُجِيرُ يَا حَيّا قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ يَا حَيّا بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ يَا حَيُّ الَّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ حَيٌّ يَا حَيُّ الَّذِي لا يُشَارِكُهُ حَيٌّ يَا حَيُّ الَّذِي لا يَحْتَاجُ إِلَى حَيٍّ يَا حَيُّ الَّذِي يُمِيتُ كُلَّ حَيٍّ يَا حَيُّ الَّذِي يَرْزُقُ كُلَّ حَيٍّ يَا حَيّا لَمْ يَرِثِ الْحَيَاةَ مِنْ حَيٍّ يَا حَيُّ الَّذِي يُحْيِي الْمَوْتَى يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ 71 يَا مَنْ لَهُ

ذِكْرٌ لا يُنْسَى يَا مَنْ لَهُ نُورٌ لا يُطْفَى يَا مَنْ لَهُ نِعَمٌ لا تُعَدُّ يَا مَنْ لَهُ مُلْكٌ لا يَزُولُ يَا مَنْ لَهُ ثَنَاءٌ لا يُحْصَى يَا مَنْ لَهُ جَلالٌ لا يُكَيَّفُ يَا مَنْ لَهُ كَمَالٌ لا يُدْرَكُ يَا مَنْ لَهُ قَضَاءٌ لا يُرَدُّ يَا مَنْ لَهُ صِفَاتٌ لا تُبَدَّلُ يَا مَنْ لَهُ نُعُوتٌ لا تُغَيَّرُ 72 يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ يَا مَالِكَ يَوْمِ الدِّينِ يَا غَايَةَ الطَّالِبِينَ يَا ظَهْرَ اللاجِينَ يَا مُدْرِكَ الْهَارِبِينَ يَا مَنْ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ يَا مَنْ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ يَا مَنْ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ يَا مَنْ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ يَا مَنْ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ 73 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا شَفِيقُ يَا رَفِيقُ يَا حَفِيظُ يَا مُحِيطُ يَا مُقِيتُ يَا مُغِيثُ يَا مُعِزُّ يَا مُذِلُّ يَا مُبْدِئُ يَا مُعِيدُ 74 يَا مَنْ هُوَ أَحَدٌ بِلا ضِدٍّ يَا مَنْ هُوَ فَرْدٌ بِلا نِدٍّ يَا مَنْ هُوَ صَمَدٌ بِلا عَيْبٍ يَا مَنْ هُوَ وِتْرٌ بِلا كَيْفٍ يَا مَنْ هُوَ قَاضٍ بِلا حَيْفٍ يَا مَنْ هُوَ رَبٌّ بِلا وَزِيرٍ يَا مَنْ هُوَ عَزِيزٌ بِلا ذُلٍّ يَا مَنْ هُوَ غَنِيٌّ بِلا فَقْرٍ يَا مَنْ هُوَ مَلِكٌ بِلا عَزْلٍ يَا مَنْ هُوَ مَوْصُوفٌ بِلا شَبِيهٍ 75 يَا مَنْ ذِكْرُهُ شَرَفٌ لِلذَّاكِرِينَ يَا مَنْ شُكْرُهُ فَوْزٌ لِلشَّاكِرِينَ يَا مَنْ حَمْدُهُ عِزٌّ لِلْحَامِدِينَ يَا مَنْ طَاعَتُهُ نَجَاةٌ لِلْمُطِيعِينَ يَا مَنْ بَابُهُ مَفْتُوحٌ لِلطَّالِبِينَ يَا مَنْ سَبِيلُهُ وَاضِحٌ لِلْمُنِيبِينَ يَا مَنْ آيَاتُهُ بُرْهَانٌ لِلنَّاظِرِينَ يَا مَنْ كِتَابُهُ تَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ يَا مَنْ رِزْقُهُ عُمُومٌ لِلطَّائِعِينَ وَ الْعَاصِينَ يَا مَنْ رَحْمَتُهُ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ 76 يَا مَنْ تَبَارَكَ اسْمُهُ يَا مَنْ تَعَالَى جَدُّهُ يَا مَنْ لا إِلَهَ غَيْرُهُ يَا مَنْ جَلَّ ثَنَاؤُهُ يَا مَنْ

تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ يَا مَنْ يَدُومُ بَقَاؤُهُ يَا مَنِ الْعَظَمَةُ بَهَاؤُهُ يَا مَنِ الْكِبْرِيَاءُ رِدَاؤُهُ يَا مَنْ لا تُحْصَى آلاؤُهُ يَا مَنْ لا تُعَدُّ نَعْمَاؤُهُ 77 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا مُعِينُ يَا أَمِينُ يَا مُبِينُ يَا مَتِينُ يَا مَكِينُ يَا رَشِيدُ يَا حَمِيدُ يَا مَجِيدُ يَا شَدِيدُ يَا شَهِيدُ 78 يَا ذَا الْعَرْشِ الْمَجِيدِ يَا ذَا الْقَوْلِ السَّدِيدِ يَا ذَا الْفِعْلِ الرَّشِيدِ يَا ذَا الْبَطْشِ الشَّدِيدِ يَا ذَا الْوَعْدِ وَ الْوَعِيدِ يَا مَنْ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ يَا مَنْ هُوَ فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدُ يَا مَنْ هُوَ قَرِيبٌ غَيْرُ بَعِيدٍ يَا مَنْ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ يَا مَنْ هُوَ لَيْسَ بِظَلامٍ لِلْعَبِيدِ 79 يَا مَنْ لا شَرِيكَ لَهُ وَ لا وَزِيرَ يَا مَنْ لا شَبِيهَ (شِبْهَ ) لَهُ وَ لا نَظِيرَ يَا خَالِقَ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ الْمُنِيرِ يَا مُغْنِيَ الْبَائِسِ الْفَقِيرِ يَا رَازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِيرِ يَا رَاحِمَ الشَّيْخِ الْكَبِيرِ يَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْكَسِيرِ يَا عِصْمَةَ الْخَائِفِ الْمُسْتَجِيرِ يَا مَنْ هُوَ بِعِبَادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ يَا مَنْ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ 80 يَا ذَا الْجُودِ وَ النِّعَمِ يَا ذَا الْفَضْلِ وَ الْكَرَمِ يَا خَالِقَ اللَّوْحِ وَ الْقَلَمِ يَا بَارِئَ الذَّرِّ وَ النَّسَمِ يَا ذَا الْبَأْسِ وَ النِّقَمِ يَا مُلْهِمَ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ يَا كَاشِفَ الضُّرِّ وَ الْأَلَمِ يَا عَالِمَ السِّرِّ وَ الْهِمَمِ يَا رَبَّ الْبَيْتِ وَ الْحَرَمِ يَا مَنْ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ مِنَ الْعَدَمِ 81 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا فَاعِلُ يَا جَاعِلُ يَا قَابِلُ يَا كَامِلُ يΘǠفَاصِلُ يَا وَاصِلُ يَا عَادِلُ يَا غَالِبُ يَا طَالِبُ يَا وَاهِبُ 82 يَا مَنْ أَنْعَمَ بِطَوْلِهِ يَا مَنْ أَكْرَمَ بِجُودِهِ يَا مَنْ جَادَ بِلُطْفِهِ يَا مَنْ تَعَزَّزَ بِقُدْرَتِهِ يَا مَنْ قَدَّرَ بِحِكْمَتِهِ

يَا مَنْ حَكَمَ بِتَدْبِيرِهِ يَا مَنْ دَبَّرَ بِعِلْمِهِ يَا مَنْ تَجَاوَزَ بِحِلْمِهِ يَا مَنْ دَنَا فِي عُلُوِّهِ يَا مَنْ عَلا فِي دُنُوِّهِ 83 يَا مَنْ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ يَا مَنْ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ يَا مَنْ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ يَا مَنْ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ يَا مَنْ يُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ يَا مَنْ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ يَا مَنْ يُعِزُّ مَنْ يَشَاءُ يَا مَنْ يُذِلُّ مَنْ يَشَاءُ يَا مَنْ يُصَوِّرُ فِي الْأَرْحَامِ مَا يَشَاءُ يَا مَنْ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ 84 يَا مَنْ لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَ لا وَلَدا يَا مَنْ جَعَلَ لِكُلِّ شَيْ ءٍ قَدْرا يَا مَنْ لا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدا يَا مَنْ جَعَلَ (مِنَ الْمَلائِكَةِ) الْمَلائِكَةَ رُسُلا يَا مَنْ جَعَلَ فِي السَّمَاءِ بُرُوجا يَا مَنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَارا يَا مَنْ خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرا يَا مَنْ جَعَلَ لِكُلِّ شَيْ ءٍ أَمَدا يَا مَنْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عِلْما يَا مَنْ أَحْصَى كُلَّ شَيْ ءٍ عَدَدا 85 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا أَوَّلُ يَا آخِرُ يَا ظَاهِرُ يَا بَاطِنُ يَا بَرُّ يَا حَقُّ يَا فَرْدُ يَا وِتْرُ يَا صَمَدُ يَا سَرْمَدُ 86 يَا خَيْرَ مَعْرُوفٍ عُرِفَ يَا أَفْضَلَ مَعْبُودٍ عُبِدَ يَا أَجَلَّ مَشْكُورٍ شُكِرَ يَا أَعَزَّ مَذْكُورٍ ذُكِرَ يَا أَعْلَى مَحْمُودٍ حُمِدَ يَا أَقْدَمَ مَوْجُودٍ طُلِبَ يَا أَرْفَعَ مَوْصُوفٍ وُصِفَ يَا أَكْبَرَ مَقْصُودٍ قُصِدَ يَا أَكْرَمَ مَسْئُولٍ سُئِلَ يَا أَشْرَفَ مَحْبُوبٍ عُلِمَ 87 يَا حَبِيبَ الْبَاكِينَ يَا سَيِّدَ الْمُتَوَكِّلِينَ يَا هَادِيَ الْمُضِلِّينَ يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ يَا أَنِيسَ الذَّاكِرِينَ يَا مَفْزَعَ الْمَلْهُوفِينَ يَا مُنْجِيَ الصَّادِقِينَ يَا أَقْدَرَ الْقَادِرِينَ يَا أَعْلَمَ الْعَالِمِينَ يَا إِلَهَ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ 88 يَا مَنْ عَلا فَقَهَرَ يَا مَنْ مَلَكَ فَقَدَرَ يَا مَنْ بَطَنَ فَخَبَرَ يَا مَنْ عُبِدَ فَشَكَرَ

يَا مَنْ عُصِيَ فَغَفَرَ يَا مَنْ لا تَحْوِيهِ الْفِكَرُ يَا مَنْ لا يُدْرِكُهُ بَصَرٌ يَا مَنْ لا يَخْفَى عَلَيْهِ أَثَرٌ يَا رَازِقَ الْبَشَرِ يَا مُقَدِّرَ كُلِّ قَدَرٍ 89 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا حَافِظُ يَا بَارِئُ يَا ذَارِئُ يَا بَاذِخُ يَا فَارِجُ يَا فَاتِحُ يَا كَاشِفُ يَا ضَامِنُ يَا آمِرُ يَا نَاهِي 90 يَا مَنْ لا يَعْلَمُ الْغَيْبَ إِلا هُوَ يَا مَنْ لا يَصْرِفُ السُّوءَ إِلا هُوَ يَا مَنْ لا يَخْلُقُ الْخَلْقَ إِلا هُوَ يَا مَنْ لا يَغْفِرُ الذَّنْبَ إِلا هُوَ يَا مَنْ لا يُتِمُّ النِّعْمَةَ إِلا هُوَ يَا مَنْ لا يُقَلِّبُ الْقُلُوبَ إِلا هُوَ يَا مَنْ لا يُدَبِّرُ الْأَمْرَ إِلا هُوَ يَا مَنْ لا يُنَزِّلُ الْغَيْثَ إِلا هُوَ يَا مَنْ لا يَبْسُطُ الرِّزْقَ إِلا هُوَ يَا مَنْ لا يُحْيِي الْمَوْتَى إِلا هُوَ 91 يَا مُعِينَ الضُّعَفَاءِ يَا صَاحِبَ الْغُرَبَاءِ يَا نَاصِرَ الْأَوْلِيَاءِ يَا قَاهِرَ الْأَعْدَاءِ يَا رَافِعَ السَّمَاءِ يَا أَنِيسَ الْأَصْفِيَاءِ يَا حَبِيبَ الْأَتْقِيَاءِ يَا كَنْزَ الْفُقَرَاءِ يَا إِلَهَ الْأَغْنِيَاءِ يَا أَكْرَمَ الْكُرَمَاءِ 92 يَا كَافِيا مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ يَا قَائِما عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ يَا مَنْ لا يُشْبِهُهُ شَيْ ءٌ يَا مَنْ لا يَزِيدُ فِي مُلْكِهِ شَيْ ءٌ يَا مَنْ لا يَخْفَى عَلَيْهِ شَيْ ءٌ يَا مَنْ لا يَنْقُصُ مِنْ خَزَائِنِهِ شَيْ ءٌ يَا مَنْ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ يَا مَنْ لا يَعْزُبُ عَنْ عِلْمِهِ شَيْ ءٌ يَا مَنْ هُوَ خَبِيرٌ بِكُلِّ شَيْ ءٍ يَا مَنْ وَسِعَتْ رَحْمَتُهُ كُلَّ شَيْ ءٍ 93 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا مُكْرِمُ يَا مُطْعِمُ يَا مُنْعِمُ يَا مُعْطِي يَا مُغْنِي يَا مُقْنِي يَا مُفْنِي يَا مُحْيِي يَا مُرْضِي يَا مُنْجِي 94 يَا أَوَّلَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ آخِرَهُ يَا إِلَهَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ مَلِيكَهُ يَا رَبَّ كُلِّ

شَيْ ءٍ وَ صَانِعَهُ يَا بَارِئَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ خَالِقَهُ يَا قَابِضَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ بَاسِطَهُ يَا مُبْدِئَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ مُعِيدَهُ يَا مُنْشِئَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ مُقَدِّرَهُ يَا مُكَوِّنَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ مُحَوِّلَهُ يَا مُحْيِيَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ مُمِيتَهُ يَا خَالِقَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ وَارِثَهُ 95 يَا خَيْرَ ذَاكِرٍ وَ مَذْكُورٍ يَا خَيْرَ شَاكِرٍ وَ مَشْكُورٍ يَا خَيْرَ حَامِدٍ وَ مَحْمُودٍ يَا خَيْرَ شَاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ يَا خَيْرَ دَاعٍ وَ مَدْعُوٍّ يَا خَيْرَ مُجِيبٍ وَ مُجَابٍ يَا خَيْرَ مُونِسٍ وَ أَنِيسٍ يَا خَيْرَ صَاحِبٍ وَ جَلِيسٍ يَا خَيْرَ مَقْصُودٍ وَ مَطْلُوبٍ يَا خَيْرَ حَبِيبٍ وَ مَحْبُوبٍ 96 يَا مَنْ هُوَ لِمَنْ دَعَاهُ مُجِيبٌ يَا مَنْ هُوَ لِمَنْ أَطَاعَهُ حَبِيبٌ يَا مَنْ هُوَ إِلَى مَنْ أَحَبَّهُ قَرِيبٌ يَا مَنْ هُوَ بِمَنِ اسْتَحْفَظَهُ رَقِيبٌ يَا مَنْ هُوَ بِمَنْ رَجَاهُ كَرِيمٌ يَا مَنْ هُوَ بِمَنْ عَصَاهُ حَلِيمٌ يَا مَنْ هُوَ فِي عَظَمَتِهِ رَحِيمٌ يَا مَنْ هُوَ فِي حِكْمَتِهِ عَظِيمٌ يَا مَنْ هُوَ فِي إِحْسَانِهِ قَدِيمٌ يَا مَنْ هُوَ بِمَنْ أَرَادَهُ عَلِيمٌ 97 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ يَا مُسَبِّبُ يَا مُرَغِّبُ يَا مُقَلِّبُ يَا مُعَقِّبُ يَا مُرَتِّبُ يَا مُخَوِّفُ يَا مُحَذِّرُ يَا مُذَكِّرُ يَا مُسَخِّرُ يَا مُغَيِّرُ 98 يَا مَنْ عِلْمُهُ سَابِقٌ يَا مَنْ وَعْدُهُ صَادِقٌ يَا مَنْ لُطْفُهُ ظَاهِرٌ يَا مَنْ أَمْرُهُ غَالِبٌ يَا مَنْ كِتَابُهُ مُحْكَمٌ يَا مَنْ قَضَاؤُهُ كَائِنٌ يَا مَنْ قُرْآنُهُ مَجِيدٌ يَا مَنْ مُلْكُهُ قَدِيمٌ يَا مَنْ فَضْلُهُ عَمِيمٌ يَا مَنْ عَرْشُهُ عَظِيمٌ 99 يَا مَنْ لا يَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْعٍ يَا مَنْ لا يَمْنَعُهُ فِعْلٌ عَنْ فِعْلٍ يَا مَنْ لا يُلْهِيهِ قَوْلٌ عَنْ قَوْلٍ يَا مَنْ لا يُغَلِّطُهُ سُؤَالٌ عَنْ سُؤَالٍ يَا مَنْ

لا يَحْجُبُهُ شَيْ ءٌ عَنْ شَيْ ءٍ يَا مَنْ لا يُبْرِمُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّينَ يَا مَنْ هُوَ غَايَةُ مُرَادِ الْمُرِيدِينَ يَا مَنْ هُوَ مُنْتَهَى هِمَمِ الْعَارِفِينَ يَا مَنْ هُوَ مُنْتَهَى طَلَبِ الطَّالِبِينَ يَا مَنْ لا يَخْفَى عَلَيْهِ ذَرَّةٌ فِي الْعَالَمِينَ 100 يَا حَلِيما لا يَعْجَلُ يَا جَوَادا لا يَبْخَلُ يَا صَادِقا لا يُخْلِفُ يَا وَهَّابا لا يَمَلُّ يَا قَاهِرا لا يُغْلَبُ يَا عَظِيما لا يُوصَفُ يَا عَدْلا لا يَحِيفُ يَا غَنِيّا لا يَفْتَقِرُ يَا كَبِيرا لا يَصْغُرُ يَا حَافِظا لا يَغْفُلُ سُبْحَانَكَ يَا لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنَا مِنَ النَّارِ يَا رَبِّ

دعاى عهد

قضيلت دعاي عهد

از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : هر كه چهل صباح اين عهد را بخواند از ياوران قائم ما باشد و اگر پيش از ظهور آن حضرت بميرد خدا او را از قبر بيرون آورد كه در خدمت آن حضرت باشد و حق تعالى به هر كلمه هزار حسنه او را كرامت فرمايد و هزار گناه از او محو كند و آن عهد اين است

متن دعاي عهد

اللَّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ وَ رَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفِيعِ وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ وَ مُنْزِلَ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الزَّبُورِ وَ رَبَّ الظِّلِّ وَ الْحَرُورِ وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ (الْفُرْقَانِ ) الْعَظِيمِ وَ رَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ الْأَنْبِيَاءِ (وَ) الْمُرْسَلِينَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ (بِاسْمِكَ ) الْكَرِيمِ وَ بِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنِيرِ وَ مُلْكِكَ الْقَدِيمِ يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ بِاسْمِكَ الَّذِي يَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ يَا حَيّا قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ وَ يَا حَيّا بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ وَ يَا حَيّا حِينَ لا حَيَّ يَا مُحْيِيَ الْمَوْتَى وَ مُمِيتَ الْأَحْيَاءِ يَا حَيُّ

لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ اللَّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمَامَ الْهَادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقَائِمَ بِأَمْرِكَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ الطَّاهِرِينَ عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ عَنِّي وَ عَنْ وَالِدَيَّ مِنَ الصَّلَوَاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ وَ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ وَ مَا أَحْصَاهُ عِلْمُهُ (كِتَابُهُ ) وَ أَحَاطَ بِهِ كِتَابُهُ (عِلْمُهُ ) اللَّهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبِيحَةِ يَوْمِي هَذَا وَ مَا عِشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْدا وَ عَقْدا وَ بَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي لا أَحُولُ عَنْهَا وَ لا أَزُولُ أَبَدا اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّينَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضَاءِ حَوَائِجِهِ (وَ الْمُمْتَثِلِينَ لِأَوَامِرِهِ ) وَ الْمُحَامِينَ عَنْهُ وَ السَّابِقِينَ إِلَى إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِكَ حَتْما مَقْضِيّا فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي مُؤْتَزِرا كَفَنِي شَاهِرا سَيْفِي مُجَرِّدا قَنَاتِي مُلَبِّيا دَعْوَةَ الدَّاعِي فِي الْحَاضِرِ وَ الْبَادِي اللَّهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ وَ اكْحُلْ نَاظِرِي بِنَظْرَةٍ مِنِّي إِلَيْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُكْ بِي مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ وَ اعْمُرِ اللَّهُمَّ بِهِ بِلادَكَ وَ أَحْيِ بِهِ عِبَادَكَ فَإِنَّكَ قُلْتَ وَ قَوْلُكَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ فَأَظْهِرِ اللَّهُمَّ لَنَا وَلِيَّكَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمَّى بِاسْمِ رَسُولِكَ حَتَّى لا يَظْفَرَ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْبَاطِلِ إِلا مَزَّقَهُ وَ يُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُحَقِّقَهُ وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مَفْزَعا لِمَظْلُومِ عِبَادِكَ وَ نَاصِرا لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ نَاصِرا غَيْرَكَ وَ مُجَدِّدا لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْكَامِ كِتَابِكَ وَ مُشَيِّدا لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِينِكَ وَ سُنَنِ

نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِينَ اللَّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلَى دَعْوَتِهِ وَ ارْحَمِ اسْتِكَانَتَنَا بَعْدَهُ اللَّهُمَّ اكْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدا وَ نَرَاهُ قَرِيبا بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ پس سه مرتبه دست بر ران راست خود مى زنى و در هر مرتبه مى گويى الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا مَوْلايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ

زيارت عاشوراء

فضيلت زيارت عاشوراء

كه خوانده مى شود از نزديك و دور و شرح آن چنانكه (شيخ ابو جعفر طوسى در مصباح ذكر فرموده چنين است روايت كرده محمد بن اسمعيل بن بزيع از صالح بن عقبه از پدرش از حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه فرمود : هر كه زيارت كند حسين بن على عليهما السلام را در روز دهم محرم تا آنكه نزد قبر آن حضرت گريان شود ملاقات كند خدا را در روز قيامت با ثواب دو هزار حج و دو هزار عمره و دو هزار جهاد كه ثواب آنها مثل ثواب كسى باشد كه حج و عمره و جهاد كند در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام راوى گفت گفتم فدايت شوم چه ثواب است از براى كسى كه بوده باشد در شهرهاى دور از كربلا و ممكن نباشد او را رفتن بسوى قبر آن حضرت در مثل اين روز فرمود هر گاه چنين باشد بيرون رود بسوى صحرا يا بالا رود بر بام بلندى در خانه خود و اشاره كند بسوى آن حضرت به سلام و جهد كند در نفرين

كردن بر قاتلين آن حضرت و بعد از آن دو ركعت نماز كند و بكند اين كار را در اوايل روز پيش از زوال آفتاب پس ندبه كند بر حسين عليه السلام و بگريد بر او و امر كند كسانى را كه در خانه اش هستند هر گاه از ايشان تقيه نمى كند به گريستن بر آن حضرت و برپا دارد در خانه خود مصيبتى به اظهار كردن جزع بر آن حضرت و تعزيت بگويند يكديگر را به مصيبت ايشان به حسين عليه السلام و من ضامنم براى ايشان بر خدا هرگاه بياورند اين عمل را جميع آن ثوابها را گفتم فداى تو شوم ضامن مى شوى اين ثوابها را براى ايشان و كفيل مى شوى اين ثوابها را فرمود كه بلى من ضامنم و كفيلم از براى كسى كه اين عمل را بجا آورد گفتم كه چگونه يكديگر را تعزيت بگويند فرمود كه مى گويند أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ عليه السلام وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَارِهِ مَعَ وَلِيِّهِ الْإِمَامِ الْمَهْدِيِّ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ السَّلامُ يعنى بزرگ فرمايد خداوند اجرهاى ما را به مصيبت ما به حسين عليه السلام و قرار دهد ما و شما را از خواهندگان خون او با ولي او امام مهدى از آل محمد عليهم السلام و اگر بتواني كه بيرون نروى آن روز را در پى حاجتى چنان كن زيرا كه آن روز نحسى است كه برآورده نمى شود در آن حاجت مؤمن و اگر برآورده شود مبارك نخواهد بود از براى او و نخواهد ديد در آن خيرى و رشدى و ذخيره نكند البته هيچيك از شما براى منزلش در آن

روز چيزى را پس هر كه ذخيره كند در آن روز چيزى را بركت نخواهد ديد در آن چيزى كه ذخيره نموده و مبارك نخواهد بود از براى او در اهلش كه ذخيره براى آنها نهاده پس هر گاه بجا آوردند اين عمل را بنويسد حق تعالى براى ايشان ثواب هزار حج و هزار عمره و هزار جهاد كه همه را با رسول خدا صلى الله عليه و آله كرده باشد و از براى او است مزد و ثواب مصيبت هر پيغمبرى و رسولي و وصى و صديق و شهيدى كه مرده باشد يا كشته شده باشد از زمانى كه خلق فرموده حق تعالى دنيا را تا زمانى كه بپاى شود قيامت صالح بن عقبه و سيف بن عميره گفته اند كه گفت علقمه بن محمد حضرمى كه گفتم به حضرت باقر عليه السلام كه تعليم بفرما مرا دعايى كه بخوانم آن را در اين روز هر گاه زيارت كنم آن جناب را از نزديك و دعايى كه بخوانم آن را هر گاه زيارت نكنم او را از نزديك و بخواهم اشاره كنم به سلام بسوى او از شهرهاى دور و از خانه ام فرمود به من اى علقمه هر گاه تو بجا آوردى آن دو ركعت نماز را بعد از آنكه اشاره كنى بسوى آن حضرت به سلام پس بگو در وقت اشاره به آن حضرت بعد از گفتن تكبير اين قول را يعنى زيارت آتيه را پس بدرستيكه تو هر گاه گفتى اين قول را بتحقيق كه دعا كرده اى به آن چيزى كه دعا مى كند به آن زائران آن حضرت از ملائكه و بنويسد خداوند

از براى تو صد هزار هزار درجه و بوده باشى مثل كسى كه شهيد شده باشد با امام حسين عليه السلام تا مشاركت كنى ايشان را در درجات ايشان و شناخته نشوى مگر در جمله شهيدانى كه شهيد شده اند با آن حضرت و نوشته شود براى تو ثواب زيارت هر پيغمبرى و رسولى و ثواب زيارت هر كه زيارت كرده حسين عليه السلام را از روزى كه شهيد شده است سلام خدا بر آن حضرت و بر اهل بيتش مى گويى)

متن زيارت عاشوراء

السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ (السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خِيَرَةَ اللَّهِ وَ ابْنَ خِيَرَتِهِ ) السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ثَارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثَارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكُمْ مِنِّي جَمِيعا سَلامُ اللَّهِ أَبَدا مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصِيبَةُ بِكَ (بِكُمْ ) عَلَيْنَا وَ عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ الْإِسْلامِ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصِيبَتُكَ فِي السَّمَاوَاتِ عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ فَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً أَسَّسَتْ أَسَاسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقَامِكُمْ وَ أَزَالَتْكُمْ عَنْ مَرَاتِبِكُمُ الَّتِي رَتَّبَكُمُ اللَّهُ فِيهَا وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكُمْ وَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدِينَ لَهُمْ بِالتَّمْكِينِ مِنْ قِتَالِكُمْ بَرِئْتُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ (مِنْ ) أَشْيَاعِهِمْ وَ أَتْبَاعِهِمْ وَ أَوْلِيَائِهِمْ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ لَعَنَ اللَّهُ آلَ زِيَادٍ وَ

آلَ مَرْوَانَ وَ لَعَنَ اللَّهُ بَنِي أُمَيَّةَ قَاطِبَةً وَ لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجَانَةَ وَ لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْرا (شَمِرا) وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً أَسْرَجَتْ وَ أَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتَالِكَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي لَقَدْ عَظُمَ مُصَابِي بِكَ فَأَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي أَكْرَمَ مَقَامَكَ وَ أَكْرَمَنِي (بِكَ ) أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِكَ مَعَ إِمَامٍ مَنْصُورٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي عِنْدَكَ وَجِيها بِالْحُسَيْنِ عليه السلام فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّي أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ وَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِلَى فَاطِمَةَ وَ إِلَى الْحَسَنِ وَ إِلَيْكَ بِمُوَالاتِكَ وَ بِالْبَرَاءَةِ (مِمَّنْ قَاتَلَكَ وَ نَصَبَ لَكَ الْحَرْبَ وَ بِالْبَرَاءَةِ مِمَّنْ أَسَّسَ أَسَاسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيْكُمْ وَ أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ ) مِمَّنْ أَسَّسَ أَسَاسَ ذَلِكَ وَ بَنَى عَلَيْهِ بُنْيَانَهُ وَ جَرَى فِي ظُلْمِهِ وَ جَوْرِهِ عَلَيْكُمْ وَ عَلَى أَشْيَاعِكُمْ بَرِئْتُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ إِلَيْكُمْ بِمُوَالاتِكُمْ وَ مُوَالاةِ وَلِيِّكُمْ وَ بِالْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِكُمْ وَ النَّاصِبِينَ لَكُمُ الْحَرْبَ وَ بِالْبَرَاءَةِ مِنْ أَشْيَاعِهِمْ وَ أَتْبَاعِهِمْ إِنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ وَ وَلِيٌّ لِمَنْ وَالاكُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاكُمْ فَأَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي أَكْرَمَنِي بِمَعْرِفَتِكُمْ وَ مَعْرِفَةِ أَوْلِيَائِكُمْ وَ رَزَقَنِي الْبَرَاءَةَ مِنْ أَعْدَائِكُمْ أَنْ يَجْعَلَنِي مَعَكُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ أَنْ يُثَبِّتَ لِي عِنْدَكُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ أَسْأَلُهُ أَنْ يُبَلِّغَنِي الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِي (ثَارَكُمْ ) مَعَ إِمَامٍ هُدًى (مَهْدِيٍ ) ظَاهِرٍ نَاطِقٍ بِالْحَقِّ مِنْكُمْ وَ أَسْأَلُ اللَّهَ بِحَقِّكُمْ وَ بِالشَّأْنِ الَّذِي لَكُمْ عِنْدَهُ أَنْ يُعْطِيَنِي بِمُصَابِي

بِكُمْ أَفْضَلَ مَا يُعْطِي مُصَابا بِمُصِيبَتِهِ مُصِيبَةً مَا أَعْظَمَهَا وَ أَعْظَمَ رَزِيَّتَهَا فِي الْإِسْلامِ وَ فِي جَمِيعِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ (الْأَرَضِينَ ) اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي مَقَامِي هَذَا مِمَّنْ تَنَالُهُ مِنْكَ صَلَوَاتٌ وَ رَحْمَةٌ وَ مَغْفِرَةٌ اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْيَايَ مَحْيَا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَمَاتِي مَمَاتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا يَوْمٌ تَبَرَّكَتْ بِهِ (فِيهِ ) بَنُو أُمَيَّةَ وَ ابْنُ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ اللَّعِينُ ابْنُ اللَّعِينِ عَلَى (لِسَانِكَ ) وَ لِسَانِ نَبِيِّكَ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ) فِي كُلِّ مَوْطِنٍ وَ مَوْقِفٍ وَقَفَ فِيهِ نَبِيُّكَ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ) اللَّهُمَّ الْعَنْ أَبَا سُفْيَانَ وَ مُعَاوِيَةَ وَ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ اللَّعْنَةُ أَبَدَ الْآبِدِينَ وَ هَذَا يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِيَادٍ وَ آلُ مَرْوَانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَيْنَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ (عَلَيْهِ السَّلامُ ) اللَّهُمَّ فَضَاعِفْ عَلَيْهِمُ اللَّعْنَ مِنْكَ وَ الْعَذَابَ (الْأَلِيمَ ) اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ فِي هَذَا الْيَوْمِ وَ فِي مَوْقِفِي هَذَا وَ أَيَّامِ حَيَاتِي بِالْبَرَاءَةِ مِنْهُمْ وَ اللَّعْنَةِ عَلَيْهِمْ وَ بِالْمُوَالاةِ لِنَبِيِّكَ وَ آلِ نَبِيِّكَ (عَلَيْهِ وَ) عَلَيْهِمُ السَّلامُ پس مى گويى صد مرتبه اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَى ذَلِكَ اللَّهُمَّ الْعَنِ الْعِصَابَةَ الَّتِي (الَّذِينَ ) جَاهَدَتِ الْحُسَيْنَ وَ شَايَعَتْ وَ بَايَعَتْ وَ تَابَعَتْ (تَايَعَتْ ) عَلَى قَتْلِهِ اللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمِيعا پس مى گويى صد مرتبه السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللَّهِ أَبَدا مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ (لِزِيَارَتِكَ ) السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (وَ عَلَى أَوْلادِ الْحُسَيْنِ ) وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ پس مى گويى اللَّهُمَّ خُصَّ أَنْتَ أَوَّلَ

ظَالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنِّي وَ ابْدَأْ بِهِ أَوَّلا ثُمَّ (الْعَنِ ) الثَّانِيَ وَ الثَّالِثَ وَ الرَّابِعَ اللَّهُمَّ الْعَنْ يَزِيدَ خَامِسا وَ الْعَنْ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ زِيَادٍ وَ ابْنَ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْرا وَ آلَ أَبِي سُفْيَانَ وَ آلَ زِيَادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ پس به سجده مى روى و مى گويى اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ لَكَ عَلَى مُصَابِهِمْ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَظِيمِ رَزِيَّتِي اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي شَفَاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لِي قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ الَّذِينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عليه السلام علقمه گفت كه فرمود حضرت باقر عليه السلام كه اگر بتوانى كه زيارت كنى آن حضرت را در هر روز به اين زيارت در خانه خود بكن كه خواهد بود براى تو جميع اين ثوابها

زيارت علقمه

فضيلت زيارت علقمه

و روايت كرده محمد بن خالد طيالسى از سيف بن عميره كه گفت : بيرون رفتم با صفوان بن مهران و جمعى ديگر از اصحاب خودمان بسوى نجف بعد از خروج حضرت صادق عليه السلام از حيره به جانب مدينه پس زمانى كه ما فارغ شديم از زيارت يعنى زيارت امير المؤمنين عليه السلام گردانيد صفوان صورت خود را به جانب مشهد ابو عبد الله عليه السلام پس گفت از براى ما كه زيارت كنيد حسين عليه السلام را از اين مكان از نزد سر مقدس امير المؤمنين عليه السلام كه از اينجا ايما و اشاره كرد به سلام بر آن حضرت جناب صادق عليه السلام و من در خدمتش بودم سيف گفت پس خواند صفوان همان زيارتى را كه روايت كرده بود علقمه بن محمد حضرمى از حضرت باقر

عليه السلام در روز عاشورا آنگاه دو ركعت نماز كرد نزد سر امير المؤمنين عليه السلام و وداع گفت بعد از آن نماز امير المؤمنين عليه السلام را و اشاره كرد به جانب قبر حسين عليه السلام به سلام در حالتى كه گردانيده بود روى خود را به جانب او و وداع كرد بعد از زيارت او را و از دعاهايى كه بعد از نماز خواند اين بود

متن زيارت علقمه

يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ يَا كَاشِفَ كُرَبِ الْمَكْرُوبِينَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ يَا صَرِيخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ (وَ) يَا مَنْ هُوَ أَقْرَبُ إِلَيَّ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ (وَ) يَا مَنْ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ (وَ) يَا مَنْ هُوَ بِالْمَنْظَرِ الْأَعْلَى وَ بِالْأُفِقِ الْمُبِينِ (وَ) يَا مَنْ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى (وَ) يَا مَنْ يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِي الصُّدُورُ (وَ) يَا مَنْ لا يَخْفَى عَلَيْهِ خَافِيَةٌ يَا مَنْ لا تَشْتَبِهُ عَلَيْهِ الْأَصْوَاتُ (وَ) يَا مَنْ لا تُغَلِّطُهُ (تُغَلِّظُهُ ) الْحَاجَاتُ (وَ) يَا مَنْ لا يُبْرِمُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّينَ يَا مُدْرِكَ كُلِّ فَوْتٍ (وَ) يَا جَامِعَ كُلِّ شَمْلٍ (وَ) يَا بَارِئَ النُّفُوسِ بَعْدَ الْمَوْتِ يَا مَنْ هُوَ كُلَّ يَوْمٍ فِي شَأْنٍ يَا قَاضِيَ الْحَاجَاتِ يَا مُنَفِّسَ الْكُرُبَاتِ يَا مُعْطِيَ السُّؤْلاتِ يَا وَلِيَّ الرَّغَبَاتِ يَا كَافِيَ الْمُهِمَّاتِ يَا مَنْ يَكْفِي مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لا يَكْفِي مِنْهُ شَيْ ءٌ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ عَلَيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ بِحَقِّ فَاطِمَةَ بِنْتِ نَبِيِّكَ وَ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَإِنِّي بِهِمْ أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ فِي مَقَامِي هَذَا وَ بِهِمْ أَتَوَسَّلُ وَ بِهِمْ أَتَشَفَّعُ إِلَيْكَ وَ بِحَقِّهِمْ أَسْأَلُكَ وَ أُقْسِمُ وَ أَعْزِمُ عَلَيْكَ وَ

بِالشَّأْنِ الَّذِي لَهُمْ عِنْدَكَ وَ بِالْقَدْرِ الَّذِي لَهُمْ عِنْدَكَ وَ بِالَّذِي فَضَّلْتَهُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ وَ بِاسْمِكَ الَّذِي جَعَلْتَهُ عِنْدَهُمْ وَ بِهِ خَصَصْتَهُمْ دُونَ الْعَالَمِينَ وَ بِهِ أَبَنْتَهُمْ وَ أَبَنْتَ فَضْلَهُمْ مِنْ فَضْلِ الْعَالَمِينَ حَتَّى فَاقَ فَضْلُهُمْ فَضْلَ الْعَالَمِينَ جَمِيعا أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَكْشِفَ عَنِّي غَمِّي وَ هَمِّي وَ كَرْبِي وَ تَكْفِيَنِي الْمُهِمَّ مِنْ أُمُورِي وَ تَقْضِيَ عَنِّي دَيْنِي وَ تُجِيرَنِي مِنَ الْفَقْرِ وَ تُجِيرَنِي مِنَ الْفَاقَةِ وَ تُغْنِيَنِي عَنِ الْمَسْأَلَةِ إِلَى الْمَخْلُوقِينَ وَ تَكْفِيَنِي هَمَّ مَنْ أَخَافُ هَمَّهُ وَ عُسْرَ مَنْ أَخَافُ عُسْرَهُ وَ حُزُونَةَ مَنْ أَخَافُ حُزُونَتَهُ وَ شَرَّ مَنْ (مَا) أَخَافُ شَرَّهُ وَ مَكْرَ مَنْ أَخَافُ مَكْرَهُ وَ بَغْيَ مَنْ أَخَافُ بَغْيَهُ وَ جَوْرَ مَنْ أَخَافُ جَوْرَهُ وَ سُلْطَانَ مَنْ أَخَافُ سُلْطَانَهُ وَ كَيْدَ مَنْ أَخَافُ كَيْدَهُ وَ مَقْدُرَةَ مَنْ أَخَافُ (بَلاءَ) مَقْدُرَتَهُ عَلَيَّ وَ تَرُدَّ عَنِّي كَيْدَ الْكَيَدَةِ وَ مَكْرَ الْمَكَرَةِ اللَّهُمَّ مَنْ أَرَادَنِي فَأَرِدْهُ وَ مَنْ كَادَنِي فَكِدْهُ وَ اصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُ وَ مَكْرَهُ وَ بَأْسَهُ وَ أَمَانِيَّهُ وَ امْنَعْهُ عَنِّي كَيْفَ شِئْتَ وَ أَنَّى شِئْتَ اللَّهُمَّ اشْغَلْهُ عَنِّي بِفَقْرٍ لا تَجْبُرُهُ وَ بِبَلاءٍ لا تَسْتُرُهُ وَ بِفَاقَةٍ لا تَسُدُّهَا وَ بِسُقْمٍ لا تُعَافِيهِ وَ ذُلٍّ لا تُعِزُّهُ وَ بِمَسْكَنَةٍ لا تَجْبُرُهَا اللَّهُمَّ اضْرِبْ بِالذُّلِّ نَصْبَ عَيْنَيْهِ وَ أَدْخِلْ عَلَيْهِ الْفَقْرَ فِي مَنْزِلِهِ وَ الْعِلَّةَ وَ السُّقْمَ فِي بَدَنِهِ حَتَّى تَشْغَلَهُ عَنِّي بِشُغْلٍ شَاغِلٍ لا فَرَاغَ لَهُ وَ أَنْسِهِ ذِكْرِي كَمَا أَنْسَيْتَهُ ذِكْرَكَ وَ خُذْ عَنِّي بِسَمْعِهِ وَ بَصَرِهِ وَ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ وَ رِجْلِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَمِيعِ جَوَارِحِهِ وَ أَدْخِلْ عَلَيْهِ فِي جَمِيعِ ذَلِكَ السُّقْمَ وَ لا تَشْفِهِ حَتَّى تَجْعَلَ ذَلِكَ لَهُ

شُغْلا شَاغِلا بِهِ عَنِّي وَ عَنْ ذِكْرِي وَ اكْفِنِي يَا كَافِيَ مَا لا يَكْفِي سِوَاكَ فَإِنَّكَ الْكَافِي لا كَافِيَ سِوَاكَ وَ مُفَرِّجٌ لا مُفَرِّجَ سِوَاكَ وَ مُغِيثٌ لا مُغِيثَ سِوَاكَ وَ جَارٌ لا جَارَ سِوَاكَ خَابَ مَنْ كَانَ جَارُهُ سِوَاكَ وَ مُغِيثُهُ سِوَاكَ وَ مَفْزَعُهُ إِلَى سِوَاكَ وَ مَهْرَبُهُ (إِلَى سِوَاكَ ) وَ مَلْجَؤُهُ إِلَى غَيْرِكَ (سِوَاكَ ) وَ مَنْجَاهُ مِنْ مَخْلُوقٍ غَيْرِكَ فَأَنْتَ ثِقَتِي وَ رَجَائِي وَ مَفْزَعِي وَ مَهْرَبِي وَ مَلْجَئِي وَ مَنْجَايَ فَبِكَ أَسْتَفْتِحُ وَ بِكَ أَسْتَنْجِحُ وَ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ وَ أَتَوَسَّلُ وَ أَتَشَفَّعُ فَأَسْأَلُكَ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ فَلَكَ الْحَمْدُ وَ لَكَ الشُّكْرُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ فَأَسْأَلُكَ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَكْشِفَ عَنِّي غَمِّي وَ هَمِّي وَ كَرْبِي فِي مَقَامِي هَذَا كَمَا كَشَفْتَ عَنْ نَبِيِّكَ هَمَّهُ وَ غَمَّهُ وَ كَرْبَهُ وَ كَفَيْتَهُ هَوْلَ عَدُوِّهِ فَاكْشِفْ عَنِّي كَمَا كَشَفْتَ عَنْهُ وَ فَرِّجْ عَنِّي كَمَا فَرَّجْتَ عَنْهُ وَ اكْفِنِي كَمَا كَفَيْتَهُ (وَ اصْرِفْ عَنِّي ) هَوْلَ مَا أَخَافُ هَوْلَهُ وَ مَئُونَةَ مَا أَخَافُ مَئُونَتَهُ وَ هَمَّ مَا أَخَافُ هَمَّهُ بِلا مَئُونَةٍ عَلَى نَفْسِي مِنْ ذَلِكَ وَ اصْرِفْنِي بِقَضَاءِ حَوَائِجِي وَ كِفَايَةِ مَا أَهَمَّنِي هَمُّهُ مِنْ أَمْرِ آخِرَتِي وَ دُنْيَايَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ (وَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ) عَلَيْكَ (عَلَيْكُمَا) مِنِّي سَلامُ اللَّهِ أَبَدا (مَا بَقِيتُ ) وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيَارَتِكُمَا وَ لا فَرَّقَ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمَا اللَّهُمَّ أَحْيِنِي حَيَاةَ مُحَمَّدٍ وَ ذُرِّيَّتِهِ وَ أَمِتْنِي مَمَاتَهُمْ وَ تَوَفَّنِي عَلَى مِلَّتِهِمْ وَ احْشُرْنِي فِي

زُمْرَتِهِمْ وَ لا تُفَرِّقْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَدا فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَتَيْتُكُمَا زَائِرا وَ مُتَوَسِّلا إِلَى اللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمَا وَ مُتَوَجِّها إِلَيْهِ بِكُمَا وَ مُسْتَشْفِعا (بِكُمَا) إِلَى اللَّهِ (تَعَالَى ) فِي حَاجَتِي هَذِهِ فَاشْفَعَا لِي فَإِنَّ لَكُمَا عِنْدَ اللَّهِ الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ وَ الْجَاهَ الْوَجِيهَ وَ الْمَنْزِلَ الرَّفِيعَ وَ الْوَسِيلَةَ إِنِّي أَنْقَلِبُ عَنْكُمَا مُنْتَظِرا لِتَنَجُّزِ الْحَاجَةِ وَ قَضَائِهَا وَ نَجَاحِهَا مِنَ اللَّهِ بِشَفَاعَتِكُمَا لِي إِلَى اللَّهِ فِي ذَلِكَ فَلا أَخِيبُ وَ لا يَكُونُ مُنْقَلَبِي مُنْقَلَبا خَائِبا خَاسِرا بَلْ يَكُونُ مُنْقَلَبِي مُنْقَلَبا رَاجِحا (رَاجِيا) مُفْلِحا مُنْجِحا مُسْتَجَابا بِقَضَاءِ جَمِيعِ حَوَائِجِي (الْحَوَائِجِ ) وَ تَشَفَّعَا لِي إِلَى اللَّهِ انْقَلَبْتُ عَلَى مَا شَاءَ اللَّهُ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ مُفَوِّضا أَمْرِي إِلَى اللَّهِ مُلْجِئا ظَهْرِي إِلَى اللَّهِ مُتَوَكِّلا عَلَى اللَّهِ وَ أَقُولُ حَسْبِيَ اللَّهُ وَ كَفَى سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ دَعَا لَيْسَ لِي وَرَاءَ اللَّهِ وَ وَرَاءَكُمْ يَا سَادَتِي مُنْتَهًى مَا شَاءَ رَبِّي كَانَ وَ مَا لَمْ يَشَأْ لَمْ يَكُنْ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ أَسْتَوْدِعُكُمَا اللَّهَ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي إِلَيْكُمَا انْصَرَفْتُ يَا سَيِّدِي يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَوْلايَ وَ أَنْتَ (أُبْتُ ) يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَا سَيِّدِي (وَ) سَلامِي عَلَيْكُمَا مُتَّصِلٌ مَا اتَّصَلَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَاصِلٌ ذَلِكَ إِلَيْكُمَا غَيْرُ (غَيْرَ) مَحْجُوبٍ عَنْكُمَا سَلامِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ وَ أَسْأَلُهُ بِحَقِّكُمَا أَنْ يَشَاءَ ذَلِكَ وَ يَفْعَلَ فَإِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ انْقَلَبْتُ يَا سَيِّدَيَّ عَنْكُمَا تَائِبا حَامِدا لِلَّهِ شَاكِرا رَاجِيا لِلْإِجَابَةِ غَيْرَ آيِسٍ وَ لا قَانِطٍ آئِبا عَائِدا رَاجِعا إِلَى زِيَارَتِكُمَا غَيْرَ رَاغِبٍ عَنْكُمَا وَ لا مِنْ (عَنْ ) زِيَارَتِكُمَا بَلْ رَاجِعٌ عَائِدٌ

إِنْ شَاءَ اللَّهُ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ يَا سَادَتِي رَغِبْتُ إِلَيْكُمَا وَ إِلَى زِيَارَتِكُمَا بَعْدَ أَنْ زَهِدَ فِيكُمَا وَ فِي زِيَارَتِكُمَا أَهْلُ الدُّنْيَا فَلا خَيَّبَنِيَ اللَّهُ مَا (مِمَّا) رَجَوْتُ وَ مَا أَمَّلْتُ فِي زِيَارَتِكُمَا إِنَّهُ قَرِيبٌ مُجِيبٌ

احکام رمضان

راه ثابت شدن اول ماه

1730 اول ماه به پنج چيز ثابت مى شود(1): اول: آنكه خود انسان ماه را ببيند. دوم: عده اى كه از گفته آنان يقين پيدا مى شود بگويند ماه را ديده ايم. و همچنين است هر چيزى كه به واسطه آن يقين پيدا شود. سوم: دو مرد عادل بگويند كه در شب ماه را ديده ايم، ولى اگر صفت ماه را بر خلاف يكديگر بگويند، يا شهادتشان خلاف واقع باشد، مثل اين كه بگويند داخل دايره ماه طرف افق بود، اول ماه ثابت نمى شود. اما اگر در تشخيص بعضى خصوصيات اختلاف داشته باشند، مثل آن كه يكى بگويد ماه بلند بود و ديگرى بگويد نبود، به گفته آنان اول ماه ثابت مى شود. چهارم: سى روز از اول ماه شعبان بگذرد كه بواسطه آن اول ماه رمضان ثابت مى شود، و سى روز از اول رمضان بگذرد كه بواسطه آن اول ماه شوال ثابت مى شود. پنجم: حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است.

1731 اگر حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است، كسى هم كه تقليد او را نمى كند،بايد به حكم او عمل نمايد، ولى كسى كه مى داند حاكم شرع اشتباه كرده، نمى تواند به حكم او عمل نمايد.

1732 اول ماه با پيشگويى منجمين ثابت نمى شود، ولى اگر انسان از گفته آنان يقين پيدا كند، بايد به آن عمل نمايد.

1733 بلند بودن ماه يا دير غروب كردن آن، دليل نمى شود كه

شب پيش، شب اول ماه بوده است.

1734 اگر اول ماه رمضان براى كسى ثابت نشود و روزه نگيرد، چنانچه دو مرد عادل بگويند كه شب پيش ماه را ديده ايم، بايد روزه آن روز را قضا نمايد.

1735 اگر در شهرى اول ماه ثابت شود، براى مردم شهر ديگر فايده ندارد، مگر آن دو شهر با هم نزديك باشند، يا انسان بداند كه افق آنها يكى است.

1736 اول ماه به تلگراف ثابت نمى شود، مگر دو شهرى كه از يكى به ديگرى تلگراف كرده اند نزديك يا هم افق باشند و انسان بداند تلگراف از روى حكم حاكم شرع يا شهادت دو مرد عادل بوده است.

1737 روزى را كه انسان نمى داند آخر رمضان است يا اول شوال، بايد روزه بگيرد، ولى اگر پيش از مغرب بفهمد كه اول شوال است، بايد افطار كند.

1738 اگر زندانى نتواند به ماه رمضان يقين كند، بايد به گمان عمل نمايد، و اگر آن هم ممكن نباشد، هر ماهى را كه روزه بگيرد صحيح است. و بنابر احتياط واجب بايد بعد از گذشتن يازده ماه از ماهى كه روزه گرفته، دوباره يك ماه روزه بگيرد. ولى اگر بعد گمان پيدا كرد، بايد به آن عمل نمايد.

روزه هاى حرام و مكروه

1739 روزه عيد فطر و قربان حرام است، و نيز روزى را كه انسان نمى داند آخر شعبان است يا اول رمضان، اگر به نيت اول رمضان روزه بگيرد، حرام مى باشد.

1740 اگر زن به واسطه گرفتن روزه مستحبى حق شوهرش از بين برود، و همچنين اگر شوهر او را از گرفتن روزه مستحبى جلوگيرى كند، بنابر احتياط واجب بايد خوددارى كند.

1741 روزه مستحبى اولاد اگر اسباب اذيت پدر و مادر

يا جد شود، جايز نيست، بلكه اگر اسباب اذيت آنان نشود، ولى او را از گرفتن روزه مستحبى جلوگيرى كنند، احتياط واجب آن است كه روزه نگيرد.

1742 اگر پسر بدون اجازه پدر روزه مستحبى بگيرد، و در بين روز پدر او را نهى كند، بايد افطار كند.

1743 كسى كه مى داند روزه براى او ضرر ندارد، اگرچه دكتر بگويد ضرر دارد،بايد روزه بگيرد. و كسى كه يقين يا گمان دارد كه روزه برايش ضرر دارد، اگرچه دكتر بگويد ضرر ندارد، بايد روزه نگيرد، و اگر روزه بگيرد، صحيح نيست، مگر آن كه به قصد قربت بگيرد و بعد معلوم شود ضرر نداشته.

1744 اگر انسان احتمال بدهد كه روزه برايش ضرر دارد و از آن احتمال ترس براى او پيدا شود، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد، نبايد روزه بگيرد،و اگر روزه بگيرد صحيح نيست، مگر آن كه به قصد قربت گرفته باشد و بعد معلوم شود ضرر نداشته.

1745 كسى كه عقيده اش اين است كه روزه براى او ضرر ندارد، اگر روزه بگيرد و بعد از مغرب بفهمد روزه براى او ضرر داشته، بايد قضاى آن را بجا آورد.

1746 غير از روزه هايى كه گفته شد، روزه هاى حرام ديگرى هم هست كه در كتابهاى مفصل گفته شده است.

1747 روزه روز عاشورا و روزى كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان،مكروه است.

روزه هاى مستحب

1748 روزه تمام روزهاى سال غير از روزه هاى حرام و مكروه كه گفته شد مستحب است. و براى بعضى از روزها بيشتر سفارش شده است، كه از آن جمله است: 1- پنجشنبه اول و پنجشنبه آخر هر ماه، و چهارشنبه اولى كه بعد

از روز دهم ماه است.و اگر كسى اينها را بجا نياورد مستحب است قضا نمايد، و چنانچه اصلا نتواند روزه بگيرد، مستحب است براى هر روز يك مد طعام يا 6/12 نخود نقره به فقير بدهد. 2- سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه. 3- تمام ماه رجب و شعبان و بعضى از اين دو ماه اگر چه يك روز باشد. 4- روز عيد نوروز، روز بيست و پنجم و بيست و نهم ذى قعده، روز اول تا روز نهم ذى حجه، روز عرفه ولى اگر بواسطه ضعف روزه، نتواند دعاهاى روز عرفه را بخواند، روزه آن روز مكروه است، عيد سعيد غدير 18 ذى حجه روز اول و سوم محرم،ميلاد مسعود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، 17 ربيع الاول روز مبعث حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، 27 رجب و اگر كسى روزه مستحبى بگيرد واجب نيست آن را به آخر برساند، بلكه اگر برادر مؤمنش او را به غذا دعوت كند، مستحب است دعوت او را قبول كند، و در بين روز افطار نمايد.

مواردى كه مستحب است انسان از كارهايى كه روزه را باطل مى كند خوددارى نمايد

1749 براى شش نفر مستحب است در ماه رمضان اگر چه روزه نيستند از كارهاى كه روزه را باطل مى كند خودارى نمايند: اول: مسافرى كه در سفر، كارى كه روزه را باطل مى كند انجام داده باشد و پيش از ظهر به وطنش يا به جايى كه مى خواهد ده روز بماند، برسد. دوم: مسافرى كه بعد از ظهر به وطنش يا به جايى كه مى خواهد ده روز در آن جا بماند برسد. سوم: مريضى

كه پيش از ظهر خوب شود و كارى كه روزه را باطل مى كند انجام داده باشد. چهارم: مريضى كه بعد از ظهر خوب شود. پنجم: زنى كه در بين روز از خون حيض يا نفاس پاك شود. ششم: كافرى كه در روز ماه رمضان مسلمان شود.

1750 مستحب است روزه دار نماز مغرب و عشا را پيش از افطار كردن بخواند،ولى اگر كسى منتظر اوست يا ميل زيادى به غذا دارد كه نمى تواند با حضور قلب نماز بخواند، بهتر است اول افطار كند. ولى به قدرى كه ممكن است نماز را در وقت فضيلت آن بجا آورد.

(1).پايگاه حوزه کتابخانه، کتاب توضيح المسائل حضرت امام خميني(ره)

احکام روزه

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم« الحمد لله رب العالمين وصلى الله على نبينا محمد وآله الطاهرين واللعن على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين » . قال الله العظيم فى كتابه الكريم : (يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون ) . ( اى اهل ايمان بر شما روزه داشتن فرض گرديده چنانكه بر امم سابقه نيز فرض شده بود، و اين دستور براى آن است كه شما پرهيز كار شويد ) (1) . دين مقدس اسلام فروع زيادى دارد كه معروف و مهم از آن ، ده فرع مى باشد :

1_ نماز 2_ روزه 3_ خمس 4_ زكات 5_ حج 6_ جهاد 7 _ أمر به معروف 8_ نهى از منكر 9_ ولايت اهل بيت (عليهم السلام) 10 _ برائت و بيزارى جستن از دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) پس بر هر مسلمانى واجب است كه اين واجبات عبادى را بجا آورد ، يعنى احكام

آنها را فرا گيرد و هر كدام را در زمان ومكان خود انجام دهد ويكى از مهمترين عبادات روزه گرفتن است . روزه اقسامى دارد كه شامل روزه هاى واجب ، روزه هاىمستحب ، روزه هاى حرام وروزه هاى مكروه مى باشد . وما در اين جزوه چگونگى بجا آوردن روزه ماه رمضان ، كه از روزه هاى واجب است وشرايط قضاى آن و بقيه احكام ومسائل آن را بيان خواهيم كرد . كسى كه منكر روزه ماه رمضان باشد و افطار كردن در آن را حلال بداند و باداشتن علم وقصد افطار كند ، مرتد است و نيز كسى كه افطار كردن در روز ماه رمضان را حلال بداند ، حتى اگر افطار نكند ، مرتد است وكسى كه منكر روزه ماه رمضان نباشد ولى در روز ماه رمضان افطار كند ، بايد تعزير شود ، واگر دوباره بعد از تعزير افطار كرد بار ديگر تعزير مى شود ودر مرتبه سوم اگر افطار نمود كشته مى شود . راه ثابت شدن اول ماه : اول ماه قمرى به چند امر ثابت مى شود : 1_ آنكه خود انسان هلال ماه رمضان را ببيند .

2_ سى روز از اول ماه شعبان بگذرد كه اين را « اكمال عده » مى نامند . 3_ دو مرد عادل بگويند كه هلال را ديده ايم ولى اگر صفت هلال را برخلاف يكديگر بگويند، اول ماه ثابت نمى شود . 4_ ديدن هلال نزد مردم شايع شود، و عده اى كه از گفته آنان يقين پيدا مى شود ، بگويند ماه را ديده ايم ، و همچنين است

هر چيزى كه به واسطه آن يقين پيدا شود . 5_ حاكم شرع ، يعنى مجتهد عادل جامع الشرائط حكم كند كه اول ماه شده ، و در اين صورت حكم او حتى براى حاكم شرعى ديگر هم معتبر است مگر آنكه خلاف اين مطلب برايش اثبات شود يا بداند دليل حاكم اول براى اثبات اول ماه اشتباه مى باشد .

تعريف روزه

روزه آن است كه شخص مكلف ، با قصد قربت يعنى براى انجام دادن فرمان خداوند ، از اذان صبح ( طلوع فجر صادق ) تا اذان مغرب از كارهاى دهگانه اى كه بعداً شرح داده مى شود وبه آن مفطرات روزه مى گويند، خوددارى كند . قبل از وارد شدن در شرح و تفصيل احكام بايد بدانيم روزه بر چه كسانى واجب است كسانى مكلف به روزه هستند كه شرايط وجوب روزه و شرايط صحت روزه در آنها موجود باشد ، مگر عده اى كه بعداً اسثنا مى كنيم كه مجاز به خوردن روزه هستند .

1 - سورة بقرة ، آية 183 .

شرايط روزه ماه رمضان

1_ شرايط وجوب روزه

1- اينكه انسان از اول طلوع فجر به حد بلوغ شرعى رسيده باشد . رسيدن به حد بلوغ شرعى به يكى از اين چند امر حاصل مى شود : الف _ اگر پسر است پانزده سالش كامل وداخل در شانزده سالگى شود واگر دختر است نه سالش كامل وداخل در ده سالگى شود .

ب _ موى زبر و خشن بر زهار و بالاى عورت پسر يا دختر برويد . ج _ خارج شدن منى از پسر چه در خواب چه در بيدارى و خارج شدن خون حيض از دختر . البته ديدن خون حيض بتنهائى بلوغ را اثبات نمى كند ، بلكه اگر شك كردند در اينكه نه سالش تمام شده يانه ، ديدن خون نشانگر اين است كه نه سالش تمام شده است، واما اگر يقين داشته باشند كه نه سالش تمام نشده و خون ببيند ، اين خون استحاضه است اگر چه داراى صفات حيض باشد

. همچنين روئيدن موى خشن در دختر اطمينان مى آورد به اينكه دختر نه سالش تمام شده است ولى در جائى كه يقين داريم دختر داخل درده سال نشده ، بلوغ را اثبات نمى كند . 2_ اينكه در تمام روز عاقل باشد . 3_ در روز بيهوش نشده باشد . 4_ مرضى نداشته باشد كه روزه برايش ضرر داشته باشد . 5_ مسافر نباشد يا در سفرى باشد كه نمازش شكسته نمى شود . ( وفصل جداگانه اى براى احكام مسافر در ماه رمضان قرار خواهيم داد ) . 6_ اينكه زن حتى براى لحظه اى در روز حيض يانفاس نباشد . يادآورى : اين شرائطى كه ذكر شد ، شرايط وجوب روزه بود . پس هر كسى كه واجد اين شرايط باشد روزه بر او واجب است . ولكن آيا روزه اين شخص صحيح ومقبول است يا نه ، متوقف بر شرايط ديگرى است كه شرايط صحت ناميده مى شود . پس كسى كه داراى شرايط وجوب وشرايط صحت باشد روزه بر او واجب است ( بخاطر دارا بودن شرايط وجوب ) وروزه اش نيز صحيح ومقبول خواهد بود ( بخاطر دارا بودن شرايط صحت ) .

2_ شرايط صحت روزه

1_ تمام شرائطى كه در وجوب روزه ذكر شد غير از شرط بلوغ ، زيرا روزه غير بالغ نيز صحيح است ، ولى روزه مجنونومريض ومسافر وحائض ونفساء صحيح نيست . 2_ اسلام 3_ اينكه روزه دار مست نباشد . 4_ نيت و قصد قربت به خداوند از اذان صبح تا اذان مغرب ، و فصل جداگانه اى در باب نيت و احكام آن خواهد

آمد . 5_ از تمام چيزهائى كه روزه را باطل مى كند ( مفطرات ) خوددارى كند كه شرح آن خواهد آمد . 6_ اگر در شب جنب شده باشد قبل از اذان صبح غسل جنابت كند . 7_ اگر زن قبل از طلوع فجر ( اذان صبح ) از حيض يا نفاس پاك شد غسل كند . 8_ زن اگر مستحاضه كثيره يامتوسطه است غسلهايش را در روز انجام دهد .

مسائل

1_ اگر ديوانه قبل از طلوع فجر عاقل شود روزه آن روز بر او واجب مى شود ولى اگر در بين روز عاقل شود ، اگر چه كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده ، روزه بر او واجب نيست بلكه مستحب است از چيزهائى كه روزه را باطل مى كند خود دارى كند مگر آنكه در شب قبل ، قبل از آنكه ديوانه شود نيت روزه كند ، بعد از آن ديوانه شود و در روز عاقل شود كه در اين صورت بايد بنابر احتياط واجب روزه آن روز را تمام كند ، و قضاى آن را هم بجا آورد و همچنين است كسى كه در شب نيت كرده بعد مست يا بيهوش شود و در روز ، مستى او زائل شود يا بهوش آيد . 2_ اگر مريض در روز ماه رمضان بعد از ظهر حالش خوب شد مى تواند آنروز را افطار كند ، ولى اگر قبل ازظهر حالش خوب شد وچيزى از مفطرات را انجام نداده باشد ، بنابر احتياط واجب بايد نيت كند وآنروز را روزه بگيرد . 3_ روزه براى حائض ونفساء جايز نيست،

و بمحض ديدن خون روزه آنها باطل مى شود .

مفطرات

چيزهائى كه روزه را باطل مى كند

1_ خوردن 2-آشاميدن : پس اگر روزه دار غذا يانوشيدنى را وارد معده كند ، چه از راه معمول ومتعارف ( دهان ) وچه از راه غير متعارف ( بينى ) ، روزه اش باطل مى شود . 3_ جماع : اگر به مقدار حشفه ، ( يعنى ختنه گاه وآن سر آلت است تا محل ختنه ) داخل شود ، چه منى بيرون بيايد وچه بيرون نيايد ، روزه باطل مى شود ، ولى اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود ومنى هم بيرون نيايد ، روزه باطل نمى شود . 4_ استمناء : اگر روزه دار استمناء كند ، يعنى با خود كارى كند كه منى از او خارج شود، روزه اش باطل مى شود . 5_ دروغ بستن به خدا وپيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) روزه را باطل مى كند و دروغ بستن بر بقيه معصومين يعنى حضرت زهراء سلام الله عليها ودوازده امام (عليهم السلام) وبقيه پيغمبران وجانشينان پيغمبران هم بنابر احتياط واجب روزه را باطل مى كند . 6_ فروبردن تمام سر در آب مبطل روزه است ، فرقى ندارد كه بقيه بدنش در آب باشد يا نباشد . 7_ باقى ماندن بر جنابت وحيض ونفاس تااذان صبح بصورت عمدى ، روزه ماه رمضان و قضاى آن را باطل مى كند . بلكه در قضاى ماه رمضان اگر تا صبح بر جنابت باقى بود روزه او باطل مى شود حتى اگر بصورت غير عمد باشد . همچنين در واجب موسّع ، كه مقيد به روز خاصى نيست

، مثل روزه نذر غير معين اگر بصورت غير عمدى تا صبح بر جنابت باقى بماند ، احتياط مستحب بطلان آن است . 8_ رساندن غبار غليظ به حلق مبطل روزه است بنابر احتياط واجب ، وبنابر احتياط واجب بايد غبارى را هم كه غليظ نيست به حلق نرساند . وهمچنين بنابر احتياط واجب دود غليظ وبخار غليظ نيز مانند غبار ، روزه را باطل مى كند . 9_ اماله كردن ( تنقيه ) باچيز روان چه باآب باشد وچه بامايعى غير از آب، اگر چه براى مداوا باشد روزه را باطل مى كند .

10_ استفراغ كردن عمدى اگر چه به سبب مرض و مانند آن ناچار باشد ، روزه را باطل مى كند، ولى كفاره ندارد ، ولى اگر سهواً يا بى اختيار استفراغ كند روزه باطل نمى شود .

مسائل

1_ خوردن و آشاميدن عمدى روزه را باطل مى كند چه زياد باشد وچه كم باشد ، حتى اگر ذره اى از غذا يا قطره اى از نوشيدنى باشد . 2_ در باطل شدن روزه فرقى نيست در اينكه خوردن وآشاميدن آن چيز معمول باشد مثل آب ونان ، يااينكه معمول نباشد مثل خاك وشيره درخت . 3_ رساندن دارو به داخل بدن از غير راه دهان روزه را باطل نمى كند مثل اينكه دارو را در چشم يا در گوش ويا بر زخم بريزند ويا اينكه شخص آمپول غير غذائى (1) استعمال كند . 4_ كسى كه مى خواهد روزه بگيرد لازم نيست پيش از اذان دندانهايش را خلال كند، اگر چه احتمال دهد كه غذائى كه در بين دندان مانده

داخل حلق مى شود . 5_ اگر انسان يقين كند يا اطمينان داشته باشد كه اگر خلال نكند غذائى كه بين دندان مانده در روز وارد حلق مى شود واجب است خلال كند . 6_ فرو بردن اخلاط سروسينه كه به فضاى دهان نرسيده اشكال ندارد (2) . 7_ جايز است شخص روزه دار براى وضوى واجب يامستحب مضمضه يا استنشاق كند . 8_ مسواك باچيز خشك جايز است بلكه باچيز تر نيز اشكالى ندارد . 9_ روزه دار نبايد رطوبت خارجى را فرو برد ، همچنين اگر چيزى را در دهانش خيس كرد واز دهانش بيرون آورد ( مانند مسواك ) ، اگر بخواهد دو باره آن چيز تر را در دهانش بگذارد بايد رطوبت آنرا فرو نبرد واگر فرو ببرد روزه اش باطل مى شود . 10- جويدن غذا براى بچه ياپرنده وچشيدن غذا ومانند اينها كه معمولاً به حلق نمى رسد ، اگر چه اتفاقاً به حلق برسد ، روزه را باطل نمى كند ، ولى اگر انسان از اول بداند كه به حلق مى رسد روزه اش باطل مى شود وبايد قضاى آنرا بگيرد وكفاره هم بر او واجب است . 11_ جماع ، روزه زن و مرد جماع كننده را باطل مى كند . 12_ محتلم شدن در روز ماه رمضان روزه را باطل نمى كند . 13_ روزه دارى كه در روز ماه رمضان محتلم شده ، مى تواند بول كند واستبراء نمايد، اگر چه بداند بواسطه بول يااستبراء كردن باقيمانده منى از مجرى بيرون مى آيد . 14_ كسى كه در روز ماه رمضان محتلم شده واجب نيست

فوراً غسل را انجام دهد اگر چه احتياط مستحب اين است كه فوراً غسل كند15_ اگر انسان بعد از طلوع فجر از خواب بيدار شد وخود را محتلم ديد ، چه بداند جنابتش از شب بوده وچه بداند جنابت بعد از طلوع فجر بوده وچه وقتش را نداند روزه اش صحيح است . البته در قضاى ماه رمضان اگر بداند جنابتش از شب بوده روزه اش باطل است . 16_ كسى كه در شب ماه رمضان براى هيچكدام از غسل وتيمم وقت ندارد ، حرام است خود را جنب كند مثلاً با همسرش نزديكى كند . واگر خود را جنب كرد روزه اش باطل است وقضا وكفاره بر او واجب مى شود (3) 17_ اگر براى آنكه بفهمد وقت دارد يانه ، جستجو نمايد وگمان كند كه به اندازه غسل وقت دارد وخود را جنب كند وبعد بفهمد وقت تنگ بوده ، چنانچه تيمم كند روزه اش صحيح است . واگر بدون جستجو گمان كند كه وقت دارد وخود را جنب نمايد وبعد بفهمد وقت تنگ بوده وبا تيمم روزه بگيرد ، بايد بنابر احتياط مستحب روزه آن روز را قضا كند . 18_ اگر زن نزديك اذان صبح از حيض يانفاس پاك شود وبراى هيچكدام از غسل وتيمم وقت نداشته باشد ، يابعد از اذان بفهمد كه پيش از اذان پاك شده بايد براى نماز صبح غسل كند و چنانچه روزه اى را كه مى گيرد مثل روزه ماه رمضان واجب معين باشد روزه اش صحيح است (4) . وهمچنين اگر مرد علم به جنابت پيدا كند و براى غسل و تيمم وقت نداشته

باشد ، بايد براى نماز صبح غسل كند و روزه اش صحيح است . 19_ اگر شك كند كه تمام سر زير آب رفته يانه ، روزه اش صحيح است . 20_ اگر بر روى سر آب بريزد ، اگر چه در يك لحظه آب ريخته شده تمام سر را بگيرد روزه اش صحيح است . 21_ اگر انسان را مجبور كنند كه روزه خود را باطل كند ، روزه او باطل مى شود وقضا بر او واجب مى شود . 22_ اگر روزه خود را بخاطر تقيّه افطار كند مثلاً در شهر كسانى باشد كه پيش آنان آنروز عيد است و براى حفظ جان و مال خود مجبور شود كه مثل آنان افطار كند ، روزه اش باطل است و واجب است قضا آن را بجا آورد . 23_ اگر چيزى به زور در گلوى روزه دار بريزند يا سر او را به زور در آب فرو برند ، روزه او باطل نمى شود . 24_ اگر شخص روزه دار يادش برود كه روزه است ، و كارى انجام دهد كه روزه را باطل مى كند مثل اينكه غذا بخورد ويا سرش را در آب فرو ببرد ويا غبار غليظ داخل حلقش كند ويااينكه باهمسرش نزديكى كند روزه او صحيح است . واگر در بين انجام كارى كه روزه را باطل مى كند يادش بيايد كه روزه است بايد فوراً آن كار را ترك كند . 25_ اگر روزه دار مجبور شود كه سرش را در آب فرو ببرد ، مثل آنكه بخواهد غريقى را از آب نجات دهد ، روزه اش باطل مى

شود و قضا بر او واجب مى گردد . 26_ اگر شخص روزه دار مضطر ومجبور شود به اماله بامايع بخاطر مرض ومثل آن، روزه اش باطل مى شود وقضا بر او واجب مى گردد . 27_ اگر جنب در ماه رمضان غسل را فراموش كند وبعد از يك روز ياچند روز يادش بيايد ، بايد قضاى آن روزهائى را كه غسل نكرده بجا آورد واگر در عدد روزها شك كرد ، بنا را بر كمتر بگذارد ، مثلاً اگر نمى داند سه روز جنب بوده يا چهار روز ، روزه سه روز را قضا كند . 28_ كسى كه در شب ماه رمضان جنب است ومى داند يا عادتش چنين است كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود ، چنانچه تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند وبا اين تصميم بخوابد وتا اذان خواب بماند روزه اش صحيح است . 29_ كسى كه در شب ماه رمضان جنب است ومى داند يا احتمال مى دهد كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود ، چنانچه نخواهد بعد از بيدار شدن غسل كند ، ياترديد داشته باشد كه غسل كند يانه، در صورتى كه بخوابد وبيدار نشود ، روزه اش باطل است وقضا وكفاره دارد . 30_ كسى كه در شب ماه رمضان جنب است ومى داند كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود ، چنانچه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدار شدن بايد غسل كند ، در صورتى كه بخوابد وتا اذان صبح خواب بماند بنابر احتياط واجب قضا وكفاره بر او

واجب مى شود . 31_ اگر جنب در شب ماه رمضان بخوابد وبيدار شود وبداند يا عادتش چنين است كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود وتصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند، چنانچه دوباره بخوابد وتا اذان بيدار نشود ، بايد روزه آن روز را قضا كند ، واگر از خواب دوم بيدار شود وبراى مرتبه سوم بخوابد وتا اذان صبح بيدار نشود ، قضاى روزه بر او واجب مى شود واحتياط استحبابى دادن كفاره است . 2_ حكم خواب چهارم وپنجم همان حكم خواب سوم است . 33_ بنابر احتياط واجب خوابى را كه در آن محتلم شده ، بايد خواب اول حساب كند در جائى كه بعد از احتلام دوباره خوابيده باشد 34_ اگر مواظبت نكند وغبار يا بخار يادود ومانند اينها داخل حلق شود ، چنانچه يقين يا اطمينان داشته كه به حلق نمى رسد روزه اش صحيح است ، واگ_ر گمان مى كرده كه به حلق مى رسد ، بنابر احتياط واج_ب بايد آن روز را قضا كن_د . 35_ اگر در روزه ماه رمضان عمداً استفراغ كند يادر شب جنب شود وبه تفصيلى كه در مسأله (31) گفته شد بيدار شود ودوباره بخوابد وتا اذان صبح بيدار نشود ، فقط بايد قضاى آنروز را بگيرد . ولى اگر كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند عمداً انجام دهد ، در صورتى كه مى دانست آن كار روزه را باطل مى كند ، قضا وكفاره بر او واجب مى شود . اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه

غير جماع كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد براى همه آنها يك كفاره كافى است ، ولى در جماع اگر تكرار شد كفاره نيز تكرار مى شود

36_ براى هفت گروه مستحب است در ماه رمضان اگر چه روزه نيستند از كارى كه روزه را باطل مى كند ، خوددارى نمايند : أ : مسافرى كه بعد از ظهر به شهرش يا به جائى كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند، برسد ويااينكه قبل از ظهر برسد ولى كارى كه روزه را باطل مى كند انجام داده باشد . ب : مريضى كه در بين روز بهبودى يافته وكارى كه كه روزه را باطل كند انجام داده ويا اينكه كارى كه روزه را باطل كند انجام نداده ولى بعد از ظهر بهبودى يافته است . ج_ : زن حائض يانفسائى كه در بين روز پاك شوند . د : كافرى كه در بين روز مسلمان شده ولى كارى كه روزه را باطل مى كند انجام داده ويااينكه كارى انجام نداده ولى بعد از ظهر مسلمان شده است . ه_ : بچه اى كه در بين روز بالغ شده است . ولى اگر اين بچه در شب نيت روزه كرده بود استحباباً سپس در روز بالغ شد ، واجب است كه روزه آن روز را تمام كن_د . واگر قبل از ظهر بالغ شد وكارى كه روزه را باطل كند انجام نداده واجب است كه نيت كند وروزه بگيرد . و : ديوانه اى كه در روز عاقل شده است اگر چه كارى كه باطل كننده روزه است انجام نداده باشد

. ز : شخص بيهوشى كه در روز به هوش آمده است اگر چه كارى كه روزه را باطل كند انجام نداده باشد .

1 - احتياط واجب آنست كه روزه دار از استعمال آمپولى كه بجاى غذا بكار مى رود خود دارى كند ولى تزريق آمپولى كه عضو را بى حس مى كند اشكال ندارد (توضيح المسائل م 1585) .

2 - ولى اگر داخل فضاى دهان شود، بنابر احتياط واجب بلكه خالى از قوت نيست كه نبايد آنرا فرو ببرند . (توضيح المسائل م 1589) .

3 - ولى اگر براى تيمم وقت دارد، چنانچه خود را جنب كند ، بايد تيمم نمايد وروزه بگيرد واحوط مستحبى آنست كه قضاى آنرا بجا آورد . ( توضيح المسائل م 1632 ) .

4 - واگر روزه مستحب ياروزه اى باشد كه مثل روزه كفاره وقت آن معين نيست، صحيح بودن آن اشكال دارد . (توضيح المسائل م 1648) .

يادآورى

هرگاه ماه رمضان ثابت شود ، و شخص هم داراى شرايط وجوب و صحت روزه باشد ، بر او واجب است كه از طلوع فجر صادق ( اذان صبح ) تا زوال حمره مشرقيّه ( اذان مغرب ) ، با قصد و نيت انجام فرمان خداوند عالم ، از كارهائى كه روزه را باطل مى كند خوددارى كند .

نيّت

مفهوم نيت

نيت يعنى قصد قربت ، و آن اين است كه انسان قصد و عزم داشته باشد بر انجام دادن روزه بخاطر نزديك شدن به خداوند متعال ، يا از آن جهت كه خداوند شايسته عبادت است ، يا به جهت شكران نعمت خداوند ، يا به جهت طلب رضايت او ، يا بخاطر ترس از عذاب الهى يا بخاطر كسب ثواب او . وقت نيت روزه واجب معين مثل روزه ماه رمضان ، از اول شب است تا آخرين جزء زمانى شب كه مقارن با طلوع فجر است . و اين وقت براى كسى كه فراموش كرده نيت كند يا خواب مانده يا جاهل است ، ادامه دارد تا اذان ظهر .

مسائل

1_ در نيت روزه اخلاص براى خدا شرط است يعنى بايد عمل را فقط براى خدا انجام دهد مثل بقيه عبادات ، پس اگر چيزى كه منافات با اخلاص دارد با نيت همراه شود خصوصاً ريا ، روزه را باطل مى كند . فرقى نمى كند كه از اول ريا در نيت او بوده يا در بين عمل قصد ريا كند . ولى اگر بعد از اتمام عمل ريا كند ، مثل آن كه به جهت منافع دنيوى مثل ستايش كردن ديگران از او يا بدست آوردن مقام يا مال ، ديگران را از روزه اى ك_ه گرفته خبر كند ، روزه او صحيح است ، گرچه عمل حرامى را مرتكب شده است . 2_ شخص روزه دار بايد تا وقت افطار بر نيت خود باقى بماند و نيت او ادامه داشته باشد ، و بهم خوردن نيت به آن است كه

قصد كند روزه خود را باطل كند و از آن دست بكشد ، يا اينكه در نگهداشتن يا باطل كردن روزه متردد شود ، يا قصد كند يكى از مفطرات را مرتكب شود ، كه اين امور با ادامه داشتن نيت منافات دارد و روزه را باطل مى كند وقضا واجب مى شود . 3_ انسان مى تواند در ماه رمضان براى هر روز نيت جداگانه كند ، وبهتر اين است كه در اول ماه نيت روزه كند براى همه ماه وبراى هر روز نيت را تجديد كند .

روزه يوم الشك

1_ روزه روزى كه معلوم نيست روز آخر ماه شعبان است يا روز اول ماه رمضان ، و به آن يوم الشك مى گويند ، واجب نيست . 2_ انسان مى تواند در يوم الشك ، روزه مستحبى به نيت اينكه آن روز از ماه شعبان است بگيرد ، يا اگر روزه قضا يا نذر بگردن او هست در آن روز روزه بگيرد و اگر بعداً معلوم شود كه آن روز اول ماه رمضان بوده ، روزه او صحيح است و جزء روزه ماه رمضان حساب مى شود و قضا ندارد . 3_ اگر يوم الشك را به نيت ماه رمضان روزه بگيرد ، ويا به اين نيت روزه بگيرد كه اگر اين روز از ماه شعبان است روزه مستحب يا قضا مى گيرد ، يا به اين نيت كه اگر ماه رمضان است روزه واجب مى گيرد ، روزه اش باطل است . 4_ اگر در يوم الشك بناى روزه گرفتن نداشت ، و قبل از ظهر آن روز معلوم شد كه ماه رمضان

است ، و هنوز هم چيزى از مفطرات را انجام نداده بود ، بايد نيت روزه ماه رمضان كند و روزه بگيرد و قضا بگردن او نيست . و اگر بعد از ظهر بود بايد به احترام ماه رمضان از انجام دادن مفطرات پرهيز كند ، و قضاى آن روز را هم بگيرد .

سفر در ماه رمضان

احكام سفر ماه رمضان

اگر مسافر داراى اين هفت شرط باشد نبايد روزه بگيرد : 1_ اينكه مسافر نيت كند كه هشت فرسخ مسير ممتد را طى كند، به اين صورت كه از شهرش به جائى برود ويا از جائى به شهرش برگردد ، ويا اينكه مجموع رفت وبرگشتش هشت فرسخ بشود ، به شرط آنكه مسافت رفتنش كمتر از چهار فرسخ نباشد ( بنابر احتياط ) ، پس در جائى كه رفتنش سه فرسخ وبرگشتش پنج فرسخ باشد بايد احتياط كند و فرقى نمى كند كه رفت و برگشتش متصل به هم و بلافاصله انجام شود يا آنكه بين رفتن و برگشتن فاصله شود و كمتر از ده روز ، در آن محل اقامت كند . 2_ اينكه سفر قبل از ظهر باشد ، پس اگر بعد از ظهر سفر كند بايد روزه خود را تمام كند وقضا بر او واجب نيست . 3_ اينكه به حد ترخص برسد ، يعنى جائى كه ديوارهاى شهر را نبيند و صداى اذان آن را نشنود و قبل از رسيدن به اين مسافت نبايد روزه خود را باطل كند . 4_ اينكه نيت نكند قطع كردن سفر را ، و قطع سفر به چند چيز محقق مى شود : اينكه نيت كند كه ده روز يا

بيشتر در جائى توقف كند ، يا از وطن خود عبور كند ، يا سى روز يا بيشتر در جائى توقف كند و مردد باشد كه سفر كند يا همانجا بماند . و مانند اين مورد اخير است اگر قصد داشته باشد كه روز بعد حركت كند و حركت نكند و باز قصد كند روز ديگر حركت كند و از آن محل حركت نكند تا سى روز . 5_ اينكه سفرش ، سفر شغلى نباشد مثل راننده وساربان و دريانورد . 6_ اينكه خانه به دوش و كوچ نشين نباشد ، و مقصود كسانى هستند كه مسكن معينى ندارند و هميشه براى يافتن آب و چراگاه مناسب براى حيوانات خود در حال كوچ هستند . 7_ سفرش ، سفر مباح وجايز باشد، پس اگر سفرش براى معصيت باشد مثل دزدى يا گناه ديگر، بايد روزه بگيرد .

مسائل

1_ هرگاه مسافرى كه داراى شرايط مذكور است ، از روى جهل به حكم ، روزه گرفت ، اگر در بين روز فهميد كه مسافر نبايد روزه بگيرد ، روزه او باطل مى شود ، و اگر تا بعد از مغرب نفهميد ، روزه آن روز او صحيح مى باشد . 2_ اگر كسى فراموش كرد كه روزه مسافر باطل است ودر سفر روزه گرفت ، روزه اش باطل است وبايد قضا كند 3_ اگر مسافرى قبل از اينكه به حد ترخص برسد ، روزه خود را باطل كند ، بنابر احتياط واجب هم كفاره بر او واجب است وهم قضاء . 4_ اگر مسافر پيش از ظهر به وطنش برسد ، يابه جائى برسد كه مى

خواهد ده روز در آنجا بماند ، چنانچه كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده ، بايد آن روز را روزه بگيرد وقضا بر او واجب نيست ، واگر يكى از مفطرات را قبل از رسيدن به آن محل انجام داده ، روزه آن روز بر او واجب نيست وقضا بر او واجب مى شود . 5_ اگر مسافر بعد از ظهر به وطنش برسد ، يابه جائى برسد كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند ، نبايد آن روز را روزه بگيرد چه كارى كه روزه را باطل كند انجام داده باشد يا انجام نداده باشد وبايد قضاى آن روز را بجا آورد . 6_ در اماكن چهارگانه اى كه مسافر بدون قصد اقامت ده روز ، مخير است در اينكه نمازش را شكسته ياتمام بخواند نمى تواند روزه واجب ماه رمضان را بگيرد و آن چهار مكان : « 1_ مسجد الحرام 2_ مسجد پيامبر (ص) 3_ مسجد كوفه 4_ حائر حسينى (عليه السلام) » مى باشد .

مواردى كه روزه باطل نمى شود و قضا نيز واجب نمى گردد

1 _ اگر آسمان ابرى يا غبار آلود باشد ، و شخص روزه دار يقين يا اطمينان پيدا كند كه مغرب شده و افطار كند ، و بعد بفهمد كه مغرب نشده بوده ، روزه او صحيح است و قضا ندارد . 2 _ اگر روزه دار از روى سهو و غفلت يا بخاطر فراموشى يكى از كارهائى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد ، روزه او باطل نمى شود . 3_ كسى كه در شب جنب است ومى داند يا عادتش چنين است كه اگر بخوابد پيش از

اذان صبح بيدار مى شود ، چنانچه تصميم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند وبا اين تصميم بخوابد وتا اذان خواب بماند روزه اش صحيح است . 4_ اگر براى خنك شدن يابى جهت مضمضه كند ، يعنى آب در دهان بگرداند وبعد فراموش كند كه روزه است وآب را فرو برد ، روزه اش صحيح است . 5_ اگر براى وضوى نماز واجب مضمضه كند وبى اختيار آب فرو رود ، روزه اش صحيح است . 6_ اگر كسى تحقيق كرد وفهميد كه صبح نشده وكارى كه روزه را باطل مى كند انجام داد ، وبعد معلوم شد كه صبح بوده است ، روزه او صحيح است . 7_ اگر به علتى مانند مرض ياحيض يانفاس نتواند روزه ماه رمضان را بگيرد ، ودر همان مرض ياحيض يانفاس بميرد ، قضا بر او واجب نيست . 8_ تنقيه كردن شىء جامد روزه را باطل نمى كند ، گرچه احتياط مستحب در ترك آن است .

مواردى كه فقط قضا واجب است

1_ اگر در ماه رمضان بدون اينكه تحقيق كند صبح شده يا نه ، كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد و بعد معلوم شود صبح بوده ، فقط قضا بر او واجب مى شود چه آنكه تحقيق كردن براى او ممكن بوده يا عاجز از تحقيق باشد . و همچنين است اگر تحقيق كند ، و يقين پيدا نكند كه صبح شده ، بلكه گمان به صبح پيدا كند يا شك داشته باشد كه صبح شده يا نه . 2_ اگر براى نجات دادن غريق سر خود را در آب فرو ببرد

فقط قضا واجب است . 3_ اگر در هواى صاف به واسطه تاريكى يقين كند كه مغرب شده وافطار كند ، بعد معلوم شود مغرب نبوده است قضا آن روز بر او واجب مى شود . 4_ هرگاه به واسطه اعتماد بر يك نفر عادل يا دو شخص عادل كه مى گويند مغرب شده ، روزه خود را افطار كند وبعد معلوم شود كه مغرب نبوده است فقط قضا بر او واجب مى شود . 5 _ اگر كسى بگويد صبح شده وانسان به گفته او يقين نكند ، ياخيال كند شوخى مى كند وكارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد بعد معلوم شود صبح بوده است بايد قضاى آن روز را بجا آورد . 6_ اگر كسى بگويد صبح نشده وانسان به جهت اعتماد بر گفته او كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد ، بعد معلوم شود صبح بوده ، واجب است قضاى آنروز را بجا آورد . 7_ هر گاه براى خنك شدن يابى جهت مضمضه كند ، يعنى آب در دهان بگرداند وبى اختيار فرو رود قضا بر او واجب مى شود . 8_ اگر جنب در شب ماه رمضان بخوابد وبيدار شود و بداند يا عادتش چنين است كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود وتصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدار شدن غسل كند ، چنانچه دوباره بخوابد و تا اذان بيدار نشود ، بايد روزه آن روز را قضا كند ، واگر از خواب بيدار شود وبراى مرتبه سوم بخوابد وتا اذان صبح بيدار نشود قضاى آن روز بر

او واجب مى شود واحتياط استحبابى آنست كه كفاره هم بدهد . 9_ اگر در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش كند وبا حال جنابت يك روز ياچند روز روزه بگيرد قضاى آن روزها بر او واجب مى شود . 10_ هر گاه كسى در نيت روزه اخلال كند ، قضاى آنبر او واجب مى شود ، مثل آنكه فراموش كند نيت كند ،ياغافل شود ، يا نيت نكند و بخوابد و بعد از اذان ظهربيدار شود ، كه وقت نيت كردن گذشته است . همچنين است اگر قصد ريا داشته باشد ، يا نيت كند روزه اش را قطع كند ،يا مردد شود در قطع يا ادامه روزه ، يا قصد كند انجام دادن يكى از مفطرات را ، كه در تمام اين موارد روزه باطل است و فقط قضاى آن واجب است ، البته اگر مفطرات را مرتكب نشود . 11_ اگر كسى قبل از ظهر سفرى برود كه در آن نماز شكسته مى شود ، ويا اينكه بعد از ظهر از سفر به شهرش يا به جائى كه مى خواهد ده روز بماند برسد ، ويا اينكه قبل از ظهر برسد ولى در آن روز كارى كه روزه را باطل كند انجام داده باشد قضاى آن روز بر او واجب مى شود .

12_ زن حائض و نفساء در روزهائى كه خون مى بينند نبايد روزه بگيرند و بايد قضاى ايام حيض ونفاس را بجا آورند . 13_ مسافرى كه فراموش كند روزه ماه رمضان در سفر باطل است ، و روزه بگيرد قضاى آن روز بر او واجب است . 14_

اگر روزه دار در روز ماه رمضان عمداً استفراغ كند فقط قضاى آن روز بر او واجب مى شود . 15_ اگر كسى با بوسيدن ويا نگاه به زن اجنبيه وامثال آن منى از او خارج شود و قصد بيرون آمدن منى را نداشته باشد وعادت او نيز چنين نباشد كه با آن كار منى از او خارج شود بنابر احتياط مستحب قضاى آن روز را بجا آورد . 16_ اگر كسى به جهت مرض و امثال آن نتواند روزه بگيرد يا روزه براى او ضرر داشته باشد ، بايد قضاى آن را بجا آورد .

17_ كسى كه به جهت مستى يا بيهوشى كه تا بعد از ظهر روز ماه رمضان استمرار داشته، روزه او فوت شده است قضاى آن را بايد بجا آورد . 18_ مرتد چه فطرى وچه ملى بايد روزه ايام ارتدادش را قضا كند (1) .

مواردى كه علاوه بر قضاء ، كفاره تخييرى واجب است

1_ كسى كه يكى از مفطرات را ، غير از استفراغ عمدى و بقاء بر جنابت به تفصيلى كه سابقاً ذكر شد ، عمداً و بدون اكراه و اجبار انجام دهد، قضا و كفاره بر او واجب مى شود ، فرقى نمى كند كه عالم به حكم باشد يا جاهل مقصّر ، اما جاهل قاصر ، يعنى كسى كه جهل او از روى تقصير و كوتاهى نبوده و بدنبال ياد گرفتن احكام روزه بوده ولى ملتفت ومتوجه به اين مسئله نشده يا نتوانسته آنرا ياد بگيرد ، فقط قضا بر او واجب مى شود . 2_ اگر مسافر قبل از اينكه به حد ترخص برسد روزه خود را باطل كند ، بنابر احتياط

واجب قضا وكفاره بر او واجب مى شود .

يادآورى : كسى كه در دو مورد قبل كفاره بر او واجب شده است مخير است در اينكه يكى از سه مورد زير را انتخاب كند ، اگر چه احتياط استحبابى اينست كه اگر مى تواند ترتيب را مراعات كند : 1_ يك بنده مؤمن آزاد كند . 2_ دو ماه پى در پى روزه بگيرد ، يعنى سى و يك روز را بدون فاصله انداختن بين روزها روزه بگيرد ، و مى تواندبقيه روزها را با فاصله روزه بگيرد .

3_ شصت فقير را اطعام دهد ، واطعام به اين است كه يا آنها را سير كند ويا به هر كدام يك مُدّ كه تقريباً ده سير است طعام يعنى گندم ويا جو يا نان وامثال آن بدهد .

مواردى كه قضا وكفاره وتعزير دارد

اگر روزه دار در ماه رمضان بازن خود كه روزه دار است جماع كند ، وزن نيز راضى باشد، بر هر كدام قضا وكفاره وتعزير واجب مى شود وتعزير هر كدام بيست وپنج ضربه شلاق است . ولى اگر زن راضى نباشد ومرد او را مجبور كند بر جماع پس مرد هم بايد خود كفاره بدهد وتعزير شود وهم كفاره زن را بپردازد واز طرف او نيز تعزير شود . و كسى كه بواسطه مسافرت يامرض و امثال آن روزه نمى گيرد ، نمى تواند زن روزه دار خود را مجبور به جماع كند ، ول_ى اگر او را مجبور نماي_د ، لازم نيست از طرف زن كفاره بده_د .

مواردى كه قضا وفديه واجب مى شود

1_ اگر بواسطه عذرى غير از مرض مثلاً براى مسافرت ، تمام ماه يا بعض از ماه را روزه نگرفته باشد وعذر او تا رمضان بعد باقى بماند ، بنابر احتياط واجب بايد روزهائى را كه روزه نگرفته قضا نمايد وبراى هر روز يك مد طعام ( فديه ) به فقير بدهد (1) . 2_ اگر در ماه رمضان به جهت عذرى روزه نگيرد و بعد از رمضان عذر او برطرف شود ، و تا رمضان آينده عمداً يا از روى تسامح و بى اعتنايى ، قضاى روزه را نگيرد ، بايد روزه را قضا كند و براى هر روز فديه بدهد . همچنين است اگر هنوز به ماه رمضان بعد نرسيده باشد ، ولى به واسطه مرض و امثال آن ، در هنگامى كه وقت براى قضا تنگ شده است ، نتواند روزه قضاى خود را بجا آورد . 3_ اگر بخاطر عذرى

تمام ماه رمضان يابعضى از آن را روزه نگيرد ، و بعد از ماه رمضان عذرش برطرف شود و قصد داشته باشد كه قضا را بجا آورد ، ولى وقت تنگ شود ودر تنگى وقت عذرى پيدا كند ، بايد قضا را بگيرد وبراى هر روز فديه بپردازد (2) . 4_ زن شيردهى كه شير او كم است و روزه گرفتن براى او يا براى شيرخوار ضرر دارد ، ( فرقى نمى كند كه شيردهنده مادر باشد يا دايه ) در صورتى كه زن ديگرى كه به بچه شير دهد پيدا نمى شود ، بايد روزه خود را بخورد ، و بعداً قضاى آنرا بجا آورد و براى هر روز فديه بدهد . 5_ زنى كه وضع حمل او نزديك است ، اگر روزه براى او يا فرزندش ضرر دارد ، بايد روزه خود را بخورد ، و بعداً قضا كند و فديه بدهد . وفديه عبارت است از يك مُدّ ( تقريباً ده سير ) طعام ( يعنى گندم يا جو يا آرد اينها ، يا نان يا برنج يا مويز يا خرما ) كه به فقير داده مى شود .

1 - و اگر به واسطه مرضى روزه رمضان را نگيرد و مرض او تا رمضان سال بعد طول بكشد ، قضاى روزهائى را كه نگرفته بر او واجب نيست وبايد براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد . ( توضيح المسائل م 1712 ) .

2 - به فديه دادن در اين سه مورد، كفاره تأخير قضاى روزه ماه رمضان مى گويند .

مواردى كه قضا وكفاره جمع واجب است

اگر به چيز حرامى كه در

غير ماه رمضان نيز بر انسان حرام است روزه خود را باطل كند، چه آن چيز اصلاً حرام باشد، مثل خوردن شراب يا غذاى نجس يا زنا كردن ، يا به جهتى حرام شده باشد مثل خوردن غذاى حلالى كه براى انسان ضرر دارد ونزديكى باعيال خود در حال حيض، بنابر احتياط واجب، كفاره جمع بر او واجب مى شود يعنى بايد يك بنده آزاد كند ودو ماه روزه بگيرد وشصت فقير را سير كند .

مسائلى در كفاره

1_ اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه يكى از مفطرات روزه را ( غير از جماع ) مرتكب شود ، براى همه آنها يك كفاره كافى است . همچنين است اگر چند نوع از مفطرات را انجام دهد، مثل آنكه هم بخورد وهم بياشامد وهم تمام سرش را در آب فرو ببرد . ولى اگر در روز ماه رمضان بازن خود مكرراً جماع كند براى هر دفعه ، يك كفاره تخييرى و اگر جماع او حرام

باشد مثلاً زنا كند ، براى هر دفعه يك كفاره جمع واجب مى شود . 2_ كسى كه عمداً روزه خود را باطل كرده ، اگر مسافرت كند كفاره از او ساقط نمى شود چه سفرش قبل از ظهر باشد وچه بعد از ظهر . ول_ى اگر روزه خود را باطل كرد وبع_د عذرى مانند حيض يانفاس يامرض براى او پيدا شد ، كفاره بر اوواجب نيست . 3_ كسى كه از هر سه قسم كفاره روزه عاجز است ، مخير است در اينكه هجده روز روزه بگيرد يا به هر مقدارى كه وسعش مى رسد به فقرا اطعام

بدهد ، واگر از اين دو نيز عاجز بود بايد آن مقدار كه مى تواند از روزه واطعام انجام دهد واگر از هر دو به طور كلى عاجز بود بايد بجاى كفاره استغفار كند ، اگر چه مثلاً يك مرتبه بگويد استغفر الله واحتياط واجب آنست كه هر وقت بتواند ، كفاره را بدهد . 4_ اگر قضاى روزه رمضان را تا سال بعد عقب بيندازد ، بايد قضا را بجا آورد وبراى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد ، واين كفاره تأخير فقط براى سال دوم است وبراى سالهاى بعد تكرار نمى شود ، مثلاً اگر قضاى روزه رمضان را تا سه سال يا بيشتر بجا نياورد ، كفاره تأخير فقط براى سال دوم است ، وسالهاى بعدى كفاره ندارد . 5_ كسى كه بايد براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد ، مى تواند كفاره چند روز از يك رمضان يا چند رمضان را به يك فقير بدهد .

قضاى روزه ماه رمضان

بر چه کساني قضاي روزه واجب مي گردد

قضاى روزه ماه رمضان بر كسى كه روزه از او فوت شده وداراى شرايط زير باشد واجب مى گردد : 1_ بلوغ : پس اگر بچه بالغ شود واجب نيست قضاى روزه هاى زمان كودكى را بجا آورد .

2_ عقل : پس اگر ديوانه عاقل شود ، واجب نيست روزه هاى وقتى را كه ديوانه بوده قضا نمايد . 3_ اسلام : پس اگر كافر اصلى مسلمان شود ، واجب نيست روزه هاى وقتى را كه كافر بوده قضا نمايد . پس بنابر اين قضاى روزه ماه رمضان بر افراد زير واجب مى باشد : 1_ حائض ونفساء

، اگر چه قضاى نماز بر آنان واجب نيست . 2_ مسافرى كه قبل از ظهر سفر كرده ، ويا بعد از ظهر از سفر برگشته ياقبل از ظهر برگشته ولى كارى كه روزه را باطل كند انجام داده است . 3_ مريضى كه روزه برايش ضرر دارد . 4_ مرتد ، پس اگر مسلمانى كافر شود ودوباره مسلمان گردد، روزه هاى وقتى را كه كافر بوده بايد قضا نمايد . 5_ غير از اينها كسانى كه روزه خود را باطل كرده اند ويا روزه نگرفته اند كه سابقاً گذشت .

مسائل

1_ واجب نيست كه انسان قضاى روزه ماه رمضان را فوراً انجام دهد ، ولى تأخير آن تا ماه رمضان آينده جايز نيست و موجب دادن فديه ( كفاره تأخير ) مى شود ، و اگر فديه را داد ، هر قدر بعد از آن تأخير كند ، فديه دو مرتبه لازم نمى شود . 2_ اگر كسى بخاطر مرض ، روزه ماه رمضان را نگيرد و مرضش تا رمضان سال بعد استمرار پيدا كند قضا از او ساقط مى شود و بايد براى هر روز ، يك مد طعام صدقه بدهد . 3_ اگر مرض شخص ، تاسه سال ادامه پيدا كند ( يعنى تا رمضان سال سوم ) و بعد از آن مرض او برطرف شود فديه براى سال اول و دوم ، و قضا براى سال سوم بر او واجب مى شود . ولى اگر مرضش تا رمضان سال چهارم استمرار پيدا كند فديه براى سال سوم هم واجب مى شود ، و بايد سال چهارم را قضا كند و

به همين ترتيب . 4_ باطل كردن روزه قضاى ماه رمضان در بعد از ظهر جايز نيست و موجب كفاره مى شود ، و كفاره آن ايناست كه به ده فقير هر كدام يك مُد طعام بدهد . و اگروقت قضا تنگ نباشد مى تواند صب_ح ، روزه خود را باطل كن__د .

ودر صورتى كه روزه قضا از طرف ميت مى گيرد ، مستحب است كه بعد از ظهر ، روزه را باطل نكن__د . 5_ بعد از مرگ پدر، قضاى روزه بر پسر بزرگتر واجب مى شود وهمچنين است مادر بنابر احتياط مستحب كه ترك آن سزاوار نيست . فرقى نيست كه اموالى از ميت باقى مانده باشد يا خير و بنابر احتياط واجب فرقى نيست كه بدون عذر روزه از او فوت شده باشد يا به جهت عذرى مانند سفر و مرضى كه تا سال بعد طول نكشيده است . 6_ پسر بزرگتر مى تواند شخصى را اجير كند تا روزه هاى فوت شده پدرش را انجام دهد . 7_ اگر ميت وصيت كرده باشد كه براى روزه او اجير بگيرند بعد از آنكه اجير ، روزه او را بطور صحيح بجا آورد ، بر پسر بزرگتر چيزى واجب نيست .

8_ اگر انسان شك كند كه آخر رمضان است يا اول شوال ، يا يقين داشته باشد كه ماه رمضان است و عمداً روزه خود را باطل كند ، بعد معلوم شود اول شوال بوده قضا و كفاره بر او واجب نيست

9_ اگر انسان شك كند كه آخر رمضان است يا اول شوال ، وعمداً روزه خود را باطل كند،

بعد معلوم شود آخر رمضان بوده ، كفاره وقضا بر او واجب مى شود .

كسانى كه مى توانند روزه خود را در ماه رمضان افطار كنند

1_ پيرمرد و پيرزنى كه نمى توانند روزه بگيرند يا روزه گرفتن براى آنها مشقت دارد . 2_ كسى كه مرض تشنگى دارد، و از شدت تشنگى نمى تواند روزه بگيرد يا روزه گرفتن براى او مشقت دارد .

3_ زنى كه زائيدن او نزديك است وروزه براى خودش يا حملش ضرر دارد . 4_ زن شيرده كه شير او كم است، و روزه گرفتن براى او يا شيرخوار ضرر دارد، در صورتى كه زن شيرده ديگرى موجود نباشد . واين چهار گروه روزه خود را افطار مى كنند و بايد فديه بدهند ، يعنى براى هر روز كه افطار كرده اند ، يك مد طعام به فقير بدهند . و زن حامله و شيرده علاوه بر اين كفاره بايد بعداً قضاى روزه ها را بجا آورند . همچنين كسى كه مرض تشنگى دارد اگر خوب شود و پيرمرد و پيرزن اگر برايشان روزه گرفتن ميسر شود ، بايد قضاى روزه ها را هم بجا آورد .

زكات فطره

مقدمه

كسى كه در هنگام غروب شب عيد فطر ، شرايط زير را داشته باشد ، بايد از طرف خود و از طرف كسانى كه نان خور او حساب مى شوند ، زكات فطره بپردازد . وفرقى نمى كند كه نان خور او مسلمان باشد يا كافر ، كوچك باشد يا بزرگ ، دادن مخارجش بر او واجب باشد يا نه ، در شهر خود او باشد يا در شهر ديگر (1) .

1 - فطره مهمانى كه پيش از غروب شب عيد فطر بر كسى وارد شده وبراى مدتى محل اقامت خود را در منزل او قرار

داده ، به گونه اى كه نان خور او محسوب مى شود ودر موقع هلال شوال آنجا بوده بر صاحب خانه واجب است . واما اگر فقط براى صرف غذا دعوت شده باشد به نحوى كه نان خور او محسوب نشود فطره بر صاحب خانه واجب نمى شود

شرائط واجب شدن زكات فطره

1_ بال_غ وعاقل باشد ، پس بر بچه وديوانه واجب نمى شود . 2_ فقير نباشد ، پس بر كسى كه مخارج سال خود وعيالاتش را ندارد ، و كسب يا محل درآمدى هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود وعيالاتش را تأمين كند ، زكات فطره واجب نيست . 3_ آزاد باشد ، پس بر عبد وبنده واجب نيست .

4_ هشيار باشد پس كسى كه موقع غروب شب عيد فطر بيهوش است ، زكاة فطرة بر او واجب نيست .

وقت زكات فطره

وقت كنار گذاشتن زكات فطره و پرداخت آن به مستحق ، براى كسى كه نمى خواهد نماز عيد فطر بخواند ، از اولين لحظه وجوب ( غروب شب عيد فطر ) ادامه دارد تا ظهر روز عيد فطرواما كسى كه قصد دارد نماز عيد فطر را بخواند ، بايد بنابر احتياط واجب قبل از نماز عيد فطره را كنار بگذارد ، ( حال چه نماز عيد را در اول وقت آن بخواند كه هنگام طلوع آفتاب است يا ديرتر بخواند ) و اما پرداخت آن مقيد به اين وقت نيست ، گرچه بهتر است كه قبل از نماز يا حداقل قبل از ظهر آن را به مستحق پرداخت كند ، و اگر تا قبل از ظهر نتوانست ، بعد از آن به دست مستحق برساند واما كسى كه زكات فطره را اصلاً در وقت خود كنار نگذاشته ، زكات فطره از گردن او ساقط نمى شود بلكه واجب است آن را پرداخت كند ، و در وقت پرداخت نبايد نيت اداء يا قضا بكند .

جنس و مقدار زكات فطره

جنس زكات فطره بايد از گندم يا جو يا آرد اين دو ، يا خرما يا كشمش يا برنج يا ذرت و مانند اينها ، از چيزهايى كه بيشتر مردم ، غالباً از آن بعنوان خوراك روزمره استفاده مى كنند باشد . و مق_دار آن بايد يك صاع باش_د كه تقريباً س_ه كيلو اس_ت . وجايز است كه انسان قيمت آن طعامى را كه مى خواهد به فقير صدقه بدهد ، به او بپردازد . واحتياط مستحب آنست كه زكات فطره را به فقراى شيعه واطفال آنها بدهند اگر

چه اقوى آنست كه صرف زكات فطره در جاهائى كه زكات مال را صرف مى كنند ، كافى وصحيح مى باشد .

مسائل

1_ اگر در جائى شيعه فقير نباشد ، مى توان زكات فطره را به مسلمان فقير غير شيعه داد . 2_ به كسى كه فطره را در معصيت مصرف مى كند نبايد فطره بدهند ، بلكه بنابر احتياط واجب نبايد به كسى كه شرابخوار است يا آشكارا معصيت مى كند ، زكات فطره بدهند ، اگر چه آنرا در معصيت صرف نكند . 3_ كسى كه سيد است مى تواند زكات فطره خود ونان خوران خود را به سيد وغير سيد بدهد . 4_ كسى كه سيد نيست ، نمى تواند به سيد فطره بدهد حتى اگر سيدى نان خور او باشد ، نمى تواند فطره او را به سيد ديگر بدهد . 5_ انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم بدهد، وموقعى كه آنرا مى دهد نيت دادن فطره نمايد . 6_ جايز است كه به يك فقير بيشتر از يك صاع بدهند ياقيمت آن را بپردازند ، واحتياط واجب آنست كه به يك فقير كمتر از يك صاع ندهند . 7_ مستحب است در دادن زكات فطره ، خويشان فقير خود را بر ديگران مقدم دارد ، وبعد همسايگان فقير را ، بعد اهل علم فقير را . ودر دادن فطره بايد هر طرف را كه از جهتى برترى دارد مقدم كند ، مثلاً اگر دو فقير باشد يكى عالم وديگرى جاهل ، عالم را مقدم كند . 8_ كسى كه فقط به

اندازه يك صاع گندم ومانند آن دارد مستحب است زكات فطره را بدهد ، وچنانچه نان خورانى داشته باشد وبخواهد فطره آنها را هم بدهد مى تواند به قصد فطره ، آن يك صاع را به يكى از آنها بدهد واو هم به همين قصد به ديگرى بدهد وهمچنين تا به نفر آخرى برسد وبهتر است نفر آخر چيزى را كه مى گيرد به كسى بدهد كه از خودشان نباشد

احکام روزه بانوان

متن

مبارک باد آمد ماه روزه

رهت خوش باد اي همراه روزه

دعاها اندرين مه مستجاب است

فلک ها را بدرد آه روزه

شماري از خوانندگان مجله «مبلغان » - خود - از بانوان مبلغ هستند . اينان و شماري بسيار ديگر نيز در ماه رمضان براي «بانوان » به امر تبليغ و بيان «احکام روزه » مي پردازند . از اين رو، ضرور مي آيد که با «احکام روزه بانوان » بيشتر آشنا شويم و پيش از آن، دو نکته را به خاطر داشته باشيم :

1- احکام اين نوشتار طبق فتاوا و نظريات «حضرت امام خميني رحمه الله » برگزيده شده اند، زيرا هدف اصلي از اين قلمزني «احکام شناسي » بوده است و نه چيزي ديگر . بدين رو، هر يک از مخاطبان اين احکام بايد از مرجع تقليد خويش پيروي کنند، هر چند شمار فراواني از مقلدان در احکام الهي هنوز بر تقليد از «حضرت امام خميني رحمه الله » باقي مانده اند و يا ممکن است فتاواي مرجع تقليدشان با شماري از فتاواي «امام راحل رحمه الله » همساني داشته باشد .

2- در اين نگاشته، کوشش بر اين بوده است که احکام مهم روزه بانوان و مسائل مورد ابتلاي آنان به خامه قلم آراسته شود; اما

«تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد . . . »

شرايط وجوب روزه

روزه با شرايط زير بر انسان واجب مي شود : الف - بالغ بودن . ب - عاقل بودن . ج - مسافر نبودن .

د - مضر نبودن روزه . ه - پاک بودن زن از حيض و نفاس (1) .

روزه نگرفتن در اوايل بلوغ

سؤال : در سال هاي اول تکليف (9 سالگي به بعد) به توصيه و تاکيد مادرم مبني بر اينکه توانايي روزه گرفتن را ندارم، و با توجه به اينکه خودم نيز نمي توانستم تشخيص دهم که آيا مي توانم روزه بگيرم يا نه، چند سالي را روزه نگرفته ام و در حال حاضر چون مدت زيادي از آن گذشته، تعداد روزه هاي فوت شده را نمي دانم، و ثانيا نمي دانم که آيا کفاره هم بر من واجب است يا نه؟

پاسخ : باسمه تعالي - به مقداري که يقين داريد بعد از بلوغ روزه نگرفته ايد، بايد قضا نماييد و کفاره در فرض مساله واجب نيست (2) .

يقين نداشتن به نگرفتن روزه

سؤال : دختري هستم 17 ساله که به حکم شرع اسلام از 9 سالگي شروع به روزه گرفتن کرده ام، اما سه سال اول را به گفته خواهرم، من روزه هاي خود را با خوردن چيزهايي باطل مي کرده ام، ولي خودم به ياد ندارم که چيزي خورده باشم، در صورتي که خواهرم قسم مي خورد که من روزه هاي خود را افطار مي کرده ام . اميدوارم با راهنمايي شما رهبر عزيز تزکيه نفس و باطن کنم .

پاسخ : باسمه تعالي - اگر يادتان نيست که روزه نگرفته ايد يا افطار کرده ايد، چيزي بر شما نيست (3) .

استمرار بيماري و قضا نداشتن روزه

سؤال : دختري 27 ساله هستم که از سن 5 سالگي به بيماري رماتيسم مبتلا شده ام و تاکنون نيز به بيماري مبتلا هستم و به طور مستمر دارو مي خورم و تحت نظر پزشک مي باشم، در ضمن به بيماري اعصاب نيز مبتلا هستم . اين حقير از سن 9 سالگي که روزه ماه رمضان بر دختران واجب مي شود تا کنون که 27 سال دارم نتوانسته ام به علت بيماري روزه بگيرم . آيا من بايد کفاره روزه هايي را که نگرفته ام بدهم؟ در صورت مثبت بودن جواب، بفرماييد که چه چيز و چه مقدار و به کي بايد بدهم؟

پاسخ : باسمه تعالي - اگر به علت بيماري، روزه فوت شده و بيماري استمرار دارد، قضا ساقط است . ولي براي هر روز بايد يک مد طعام به فقير بدهد (4) .

روزه و ضعف چشم

سؤال : چشمان من خيلي ضعيف مي باشد (نمره 8) و خيلي دوست دارم که روزه بگيرم، ولي مي ترسم که براي چشمانم ضرر داشته باشد . آيا بايد روزه بگيرم؟ و آيا مي توانم کارهاي ظريف ديگري از قبيل خياطي، بافتني و مطالعه انجام دهم؟

پاسخ : باسمه تعالي - با فرض خوف و ترس ضرر براي چشم، روزه گرفتن جايز نيست، و همچنين کارهاي ديگري که به چشم ضرر داشته باشد (5) .

روزه و ضعف جسماني

سؤال : دختري که به حد بلوغ رسيده است، به واسطه ضعف بنيه نمي تواند ماه مبارک روزه بگيرد، و بعد از ماه مبارک هم تا سال ديگر نمي تواند قضا کند حکمش چيست؟

پاسخ : باسمه تعالي - قضاي روزه ها بر عهده او هست، هر وقت توانست بگيرد . و براي تاخير هر روز تا رمضان بعد بايد يک مد طعام که تقريبا ده سير است به فقير بدهد، مگر آنکه در تاخير معذور باشد و پس از آن اگر تاخير شد، چيزي بر او نيست (6) .

بانواني که روزه بر آن ها واجب نيست

برخي از بانواني که روزه بر آن ها واجب نيست عبارتند از :

الف) زن باردار : زني که زاييدن او نزديک است و روزه براي حملش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست . و بايد براي هر روز يک مد طعام، يعني گندم يا جو و مانند اين ها به فقير بدهد . و نيز اگر روزه براي خودش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست . و بنا بر احتياط واجب بايد براي هر روز يک مد طعام به فقير بدهد . و در هر دو صورت روزه هايي را که نگرفته بايد قضا نمايد . (7)

ب) زن شيرده : زني که بچه شير مي دهد و شير او کم است، چه مادر بچه يا دايه او باشد يا بي اجرت شير دهد، اگر روزه براي بچه اي که شير مي دهد ضرر دارد، روزه بر او واجب ƙʘӘʠو بايد براي هر روز يک مد طعام، يعني گندم يا جو و مانند اين ها به فقير بدهد . و نيز اگر براي خودش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست . و بنا

بر احتياط واجب بايد براي هر روز يک مد طعام به فقير بدهد و در هر دو صورت روزه هايي را که نگرفته، بايد قضا نمايد . ولي اگر کسي پيدا شود که بي اجرت بچه را شير دهد، يا براي شير دادن بچه از پدر يا مادر بچه يا از کس ديگر که اجرت او را بدهد اجرت بگيرد، احتياط واجب آن است که بچه را به او بدهد و روزه بگيرد (8) .

ج) زن پير : 1- کسي که به واسطه پيري نمي تواند روزه بگيرد، يا براي او مشقت دارد، روزه بر او وجب نيست . ولي در صورت دوم بايد براي هر روز يک مد طعام که تقريبا ده سير است گندم يا جو و مانند اين ها به فقير بدهد (9) . 2- کسي که به واسطه پيري روزه نگرفته، اگر بعد از ماه رمضان بتواند روزه بگيرد، بنابر احتياط واجب بايد قضاي روزه هايي را که نگرفته به جا آورد (10) .

روزه زنان باردار

سؤال : آيا بر زن حامله در مدت حاملگي بخصوص ماه هاي اول، روزه واجب است و براي حمل او ضرري ندارد؟ پاسخ : باسمه تعالي - روزه بر او واجب است، مگر براي خود او يا حمل ضرر داشته باشد (11) .

قضاي روزه زنان باردار

سؤال : زني مدت هاست که يا حامله است و يا بچه شير مي دهد، و در ماه رمضان نمي تواند روزه بگيرد . تکليفش در مورد قضاي روزه چگونه است؟ پاسخ : وجوب قضا ساقط نيست (12) .

قضاي روزه زن شيرده

سؤال : اينجانب در سنين اول بلوغ به علت ناداني، بيشتر روزه هايم را خورده ام و روزهاي حاملگي به علت دستور دکتر روزه نگرفتم و سال اول عروسي يک ماه نگرفتم . اکنون 50 ساله هستم و نمي توانم همه آن ها را بگيرم . البته تا آنجا که ممکن است روزه مي گيرم . از طرفي براي هر روز 60 نفر را نمي توانم طعام يا پولش را بدهم . بفرماييد چه کنم تا دينم ادا شود؟ پاسخ : باسمه تعالي - اگر از روي علم و عمد روزه ها را نگرفته ايد، علاوه بر قضا کفاره هم واجب است . ولي زن اگر بچه شير مي دهد و روزه براي او يا بچه اش ضرر دارد، مي تواند افطار کند و فقط روزه ها را قضا کند و کفاره ندارد (13) ، و دادن پول به جاي کفاره کفايت نمي کند (14) .

زن حائض و نفساء

1- روزه بر زن حائض و نفساء واجب نيست، اگر چه خون قاعدگي يا نفاس را فقط در جزئي از روز ببيند . بنابراين چنانچه زني لحظه اي قبل از غروب آفتاب اين خون ها را ببيند،

و يا لحظه اي بعد از اذان صبح اين خون ها از او قطع شوند، روزه بر او واجب نيست و روزه اش صحيح نخواهد بود (15) .

2- اگر به واسطه مرض يا حيض يا نفاس روزه رمضان را نگيرد، و پيش از تمام شدن رمضان بميرد، لازم نيست روزه هايي را که نگرفته براي او قضا کنند، اگر چه مستحب است (16) .

3- اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نکند، بعد بفهمد حيض نبوده است، بايد نماز و روزه اي را که در آن روزها به جا نياورده، قضا نمايد . و اگر چند روز را به گمان اينکه حيض نيست عبادت کند، بعد بفهمد که حيض بوده، چنانچه آن روزها را روزه گرفته بايد قضا نمايد (17)

4- وقتي زن از خون نفاس پاک شد، بايد غسل کند و عبادت هاي خود را به جا آورد . و اگر دوباره خون ببيند، چنانچه روزهايي که خون ديده با روزهايي که در وسط پاک بوده، روي هم 10 روز يا کمتر از 10 روز باشد، تمام آن نفاس است . و اگر روزهايي که پاک بوده، روزه گرفته باشد بايد قضا نمايد (18) .

5- بانواني که در ايام حيض و نفاس روزه واجب نگرفته اند، واجب است قضاي آن را به جا آورند . و بر زن مستحاضه واجب است که اداي روزه را به جا آورد، و اگر از او فوت شد، قضاي آن را به جا آورد . (19)

مشاهده خون بعد از عادت ماهانه

سؤال : عادت ماهانه خانمي به طور معمول 5 روز بوده و پس از اين مدت پاک مي شده . در ماه مبارک رمضان طبق عادت هميشگي پس از

پنج روز، غسل نموده و روز ششم پاک بوده و روزه گرفته، ولي در روز هفتم دوباره لکه خوني مشاهده کرده . وضعيت نماز و روزه اين شخص در اين دو روز - بخصوص روز ششم - چگونه است؟ پاسخ : باسمه تعالي - در چنين صورتي هر دو روز حکم حيض را دارد (20) .

استفاده از قرص

سؤال : آيا زن در ماه رمضان مي تواند از قرص هاي ضد رگل استفاده کند تا بتواند روزه يک ماه را کامل بگيرد؟ پاسخ : باسمه تعالي - اگر ضرر به مزاج نزند، اشکال ندارد (21) .

بند آمدن خون حيض

سؤال : زني که معمولا حيض مي شود، ولي از قرص جلوگيري حيض استفاده کرده تا روزه اش را نخورد، آيا صحيح است يا خير؟ پاسخ : باسمه تعالي - اگر با خوردن قرص، حيض بند آمده، روزه صحيح است (22) .

پيشگيري از عادت با قرص و آمپول

سؤال : بعضي از خانم ها (در سفر حج) براي پيشگيري از عادت ماهانه قرص مي خورند . گاهي با خوردن قرص باز هم عادت مي شوند و به وسيله آمپول از ادامه عادت جلوگيري مي کنند . در اين صورت آيا حکم طهارت از حيض را پيدا مي کنند، و آيا مي توانند وارد مسجدالحرام شوند و طواف نماز به جا آورند؟ پاسخ : باسمه تعالي - اگر 3 روز پي در پي خون نبينند، حکم حيض مترتب نيست و نماز و روزه صحيح است، و کمتر از 3 روز حکم استحاضه را دارد (23) .

روزه مستحاضه

1- روزه مستحاضه قليله صحيح است و در صحت آن، وضو شرط نيست . اما غيرمستحاضه قليله بنابر اقوي غسل هاي روزانه اش در صحت روزه اش شرط است . و در مستحاضه کثيره احتياط ترک نشود به اينکه غسل شبي را که فردايش روزه مي گيرد انجام دهد (24) .

2- روزه زن مستحاضه اي که غسل بر او واجب مي باشد، در صورتي صحيح است که در روز غسل هايي را که براي نمازهاي روزش واجب است انجام دهد . و نيز بنابر

احتياط واجب بايد غسل نماز مغرب و عشاي شبي که مي خواهد فرداي آن روز روزه بگيرد به جا آورد . ولي اگر بعد از نماز مغرب و عشا غسل نکند و براي خواندن نماز شب پيش از اذان صبح غسل نمايد، و در روز هم غسل هايي را که براي نمازهاي روزش واجب است به جا آورد، روزه او صحيح است (25) .

3- بنابر اقوا براي اينکه روزه مستحاضه صحيح باشد، انجام غسل هايي که در روز براي نماز انجام مي شود، شرط است . ولي انجام غيرغسل هاي روزانه (يعني غسل هايي که براي نمازهاي شبش انجام مي شود) شرط نيست . بنابراين اگر پيش از نماز صبح يا ظهر و عصر مستحاضه شود به طوري که موجب غسل باشد، مانند استحاضه متوسطه و يا کثيره و غسل نکند، روزه او باطل مي شود . بر خلاف اينکه اگر بعد از نماز ظهر و عصر مستحاضه شود و تا غروب غسل نکند، روزه اش باطل نمي شود . و احتياط ترک نشود به اينکه غسل نماز شب قبلش را انجام دهد . و اگر پيش از سپيده صبح براي نماز شب و يا نماز صبح غسل کند، کفايت مي کند و بنابر اقوا روزه او صحيح است (26) .

4- اگر بعد از نماز عصر مستحاضه شود و تا غروب غسل نکند روزه او صحيح است (27) .

5- اگر زني که در حال استحاضه است، غسل هاي خود را به تفصيلي که در احکام استحاضه (توضيح المسائل) گفته شده به جا آورد، روزه او صحيح است (28) .

6- احتياط واجب آن است که زن مستحاضه در تمام روزي که روزه است به مقداري که مي تواند از بيرون

آمدن خون جلوگيري کند (29) .

مبطلات روزه و احکام آن

1- نه چيز روزه را باطل مي کند، از جمله : الف . خوردن و آشاميدن . ب . باقي ماندن بر حيض و نفاس تا اذان صبح (30) .

2- جويدن غذا براي بچه يا پرنده و چشيدن غذاو مانند اين ها که معمولا به حلق نمي رسد، اگر چه اتفاقا به حلق برسد، روزه را باطل نمي کند . ولي اگر انسان از اول بداند که به حلق مي رسد، چنانچه فرو رود، روزه اش باطل مي شود و بايد قضاي آن را بگيرد و کفاره هم بر او واجب است (31) .

3- سؤال : در سن 9 سالگي که روزه بر من واجب شده بود، پدرم براي خوردن سحري وقتي مرا بيدار مي کرد که 5 دقيقه به اذان صبح باقي مانده بود و مي گفت : "تا اذان تمام نشده است مي توانيد غذا بخوريد . " و من هم همين کار را مي کردم و تا کلمه "حي علي خير العمل" غذا مي خوردم . آيا اين روزه ها قضا دارد يا نه؟

پاسخ : باسمه تعالي - اگر نمي دانيد بعد از طلوع فجر خورده ايد، قضا ندارند (32) .

4- اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاک شود و عمدا غسل نکند، يا اگر وظيفه او تيمم است عمدا تيمم نکند روزه اش باطل است (33) .

5- کسي که فاقد الطهورين است (يعني وسيله غسل و تيمم ندارد) ، اگر تا اذان صبح بر حيض و نفاس باقي بماند، روزه اش صحيح است (34) .

6- اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاک شود و براي غسل وقت

نداشته باشد، چنانچه بخواهد روزه ماه رمضان يا قضاي آن را بگيرد، بايد تيمم نمايد و روزه اش صحيح است، و اگر بخواهد روزه مستحب يا روزه واجب مثل روزه کفاره و روزه نذري بگيرد، اگر چه بدون تيمم هم روزه اش صحيح است، ولي احتياط مستحب آن است که تيمم کند (35) .

7- اگر زن نزديک اذان صبح از حيض يا نفاس پاک شود و براي هيچ کدام از غسل و تيمم وقت نداشته باشد، يا بعد از اذان بفهمد که پيش از اذان پاک شده، روزه او صحيح است . ولي اگر در وسعت وقت قضاي رمضان را گرفته باشد، صحيح بودن آن اشکال دارد (36) .

8- اگر زن بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاک شود، يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند، اگر چه نزديک مغرب باشد، روزه او باطل است (37) .

9- اگر زن غسل حيض يا نفاس را فراموش کند و بعد از يک روز يا چند روز يادش بيايد، روزه هايي که گرفته صحيح است (38) .

10- اگر زن پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاک شود و در غسل کردن کوتاهي کند و تا اذان غسل نکند و در تنگي وقت تيمم هم نکند، روزه اش باطل است . ولي چنانچه کوتاهي نکند، مثلا منتظر باشد که حمام، زنانه شود، اگر چه سه مرتبه بخوابد و تا اذان غسل نکند، در صورتي که تيمم کند روزه او صحيح است (39) .

کفاره روزه

1- اگر عمدا روزه خود را باطل کند و بعد عذري مانند حيض يا نفاس يا مرض براي

او پيدا شود، کفاره بر او واجب نيست (40) .

2- (در کفاره روزه) اگر در بين روزهايي که بايد پي در پي روزه بگيرد، عذري مثل حيض يا نفاس يا سفري که در رفتن آن مجبور است براي او پيش آيد، بعد از برطرف شدن عذر، واجب نيست روزه ها را از سر بگيرد، بلکه بقيه را بعد از برطرف شدن عذر به جا مي آورد (41) .

روزه کفاره

اگر زن در عزاي ميت صورت خود بخراشد به طوري که خون بيايد يا موي خود را بکند، بايد يک بنده آزاد کند، يا ده فقير را طعام دهد، و يا آن ها را بپوشاند . و اگر نتواند بايد سه روز روزه بگيرد، بلکه اگر خون هم نيايد، بنابر احتياط واجب به اين دستور عمل نمايد (42) .

قضاي روزه

سؤال : بانويي است مدت 14 سال ازدواج کرده و ماه مبارک رمضان هيچ سالي روزه هايش را مرتب نگرفته . گاهي حامله بوده و گاهي تقريبا مريض، و در ايام غير ماه رمضان که سلامت هم بوده، قضاي آن ها را به جا نياورده است و موانعي هم نداشته و نمي داند در اين چند سال ماه رمضان چند روز را روزه نگرفته، چه مقدار بايد قضا نمايد؟ پاسخ : باسمه تعالي - روزه هايي را که يقين دارد قضا شده، بايد قضا نمايد و بيشتر از آن واجب نيست (43) .

قضاي روزه پدر و مادر

قضاي روزه پدر بر غير پسر بزرگتر و بر دختر - اگر چه فرزند پسر هم نباشد - واجب نيست . و قضاي روزه مادر نه بر پسر و نه بر دختر واجب نخواهد بود (44) .

روزه هاي حرام

1- اگر زن به واسطه گرفتن روزه مستحبي حق شوهرش از بين برود، و همچنين اگر شوهر، او را از گرفتن روزه مستحبي مطلقا نهي کند (چه مزاحمت با حق شوهر داشته باشد يا نداشته باشد) نبايد اين احتياط ترک شود (45) .

2- روزه مستحبي اولاد اگر اسباب اذيت پدر و مادر يا جد شود، جايز نيست . بلکه اگر اسباب اذيت آنان نشود، ولي او را از گرفتن روزه مستحبي (منع) کنند، احتياط واجب آن است که روزه نگيرد (46) .

مستحبات و مکروهات در روزه

1- زني که در بين روز از خون حيض يا نفاس پاک شود، مستحب است در ماه رمضان از کاري که روزه را باطل مي کند، خودداري نمايد . (47)

2- چند چيز براي روزه دار مکروه است و از آن جمله است : سرمه کشيدن در صورتي که مزه يا بوي آن به حلق برسد و نشستن زن در آب و ... (48) .

زکات فطره

زني که شوهرش مخارج او را نمي دهد، چنانچه نان خور کس ديگر باشد، فطره اش بر آن کس واجب است، و اگر نان خور کس ديگر نيست در صورتي که فقير نباشد، بايد فطره خود را بدهد (49) .

پي نوشت ها

1) تحريرالوسيلة، ج 1، ص 293- 294، مساله 1 و 2 .

2) استفتاآت، ج 1، ص 328، سؤال 76 .

3) همان، ج 1، ص 333، سؤال 90 .

4) همان، ج 1، ص 318، سؤال 45 .

5) همان، ج 1، ص 317، سؤال 44 .

6) همان، ج 1، ص 333، سؤال 88 .

7) توضيح المسائل، مساله 1728 .

8) همان، مساله 1729 .

9) همان، مساله 1725 .

10) همان، مساله 1726 .

11) استفتاآت، ج 1، ص 326، سؤال 68 .

12) همان، ج 1، ص 332، سؤال 87 .

13) يعني لازم نيست کفاره کسي راکه عمدا روزه نگرفته است بپردازد، اگر چه کفاره مخصوص زني که به خاطر شيردادن، روزه خود را نگرفته است، در محل خود بيان شده است .

14) همان، ج 1، ص 329، سؤال 79 .

15) با استفاده از توضيح المسائل، مساله 1640 و تحرير الوسيلة، ج 1، ص 293، مساله 1 .

16) توضيح المسائل، مساله 1702 .

17) همان، مساله 507 .

18) همان، مساله 515 .

19) تحرير الوسيلة، ج 1، ص 298، قبل از مساله 1 و العروة الوثقي، ج 2، ص 229، مساله 3 .

20) رساله نوين، عبدالکريم بي آزار شيرازي، ج 1، ص 113 .

21) همان، ج 1، ص 113 .

22) استفتاآت، ج 1، ص 316، سؤال 39 .

23) رساله نوين، ج 1، ص 112 .

24) تحرير الوسيلة، ج 1، ص 59، مساله 6 .

25) توضيح المسائل، مساله 418 .

26) تحرير الوسيلة، ج 1، ص 282، مساله 6 .

27)

توضيح المسائل، مساله 419 .

28) توضيح المسائل، مساله 1643 .

29) همان، مساله 417 .

30) با استفاده از توضيح المسائل، مساله 1572 .

31) توضيح المسائل، مساله 1582 .

32) استفتاآت، ج 1، ص 314، سؤال 34 .

33) توضيح المسائل، مساله 1637 .

34) تحرير الوسيلة، ج 1، ص 283، مساله 7 .

35) توضيح المسائل، مساله 1638 .

36) همان، مساله 1639 .

37) همان، مساله 1640 .

38) همان، مساله 1641 .

39) همان، مساله 1642 .

40) همان، مساله 1675 .

41) همان، مساله 1664 .

42) همان، مساله 636 .

43) استفتاآت، ج 1، ص 326، سؤال 67 .

44) با استفاده از توضيح المسائل، مساله 1398 و 1712 و العروة الوثقي، ج 1، ص 756 .

45) توضيح المسائل، مساله 1740 و تحرير الوسيلة، ج 1، ص 304 و العروة الوثقي، ج 2، ص 243 .

46) توضيح المسائل، مساله 1741 .

47) با استفاده از توضيح المسائل، مساله 1749 .

48) همان، مساله 1657 .

49) توضيح المسائل، مساله 2008 .

پرسش وپاسخ

متن

چرا اسلام روزه را واجب كرده است؟

اثر روحى روزه آن است كه سبب تقوا و پرهيزگارى در انسان روزه دار مى شود . بايد دانست كه روزه تاثير بزرگى در صحت بدن انسان دارد، چرا كه روزه براى استراحت دستگاه گوارش خصوصا معده و روده ها و منظم كردن ترشحات معده و ترتيب دادن به اعمال هضم، بسيار مفيد مى باشد و دانشمندان حيوان شناس گفته اند، حتى حيوانات هم از روى غريزه ى خدادادى گاهى روزه مى گيرند، از جمله در درندگان از قبيل شير و پلنگ و ببر ملاحظه شده كه هفته اى يك روز از خوردن هرگونه غذا خوددراى مى كنند . خلاصه

اين كه روزه تاثيرات روحى و اخلاقى و جسمى فراوانى دارد . بايد گفت كه در قديم اطبا به امساك و خوددارى از خوردن و آشاميدن خيلى اهميت مى دادند و به وسيله ى آن خيلى از امراض را معالجه نمودند و در طب جديد، نام امساك و پرهيز را رژيم غذايى گزارده اند و اين همان روزه است كه به نام هاى مختلف ناميده مى شود . علماى روان شناس جديد، روزه را يكى از بهترين عوامل صحت شمرده اند . پرفسور وكتور پوشر فرانسوى مى گويد : روزه بهترين وسيله براى تندرستى مى باشد . بايد گفت كه روزه در معالجه ى اغلب امراض، مفيد و در پاره اى از بيمارى ها علاج منحصر به فرد مى باشد و اگر هم منحصر به فرد نباشد، انصافا بهترين و سهل ترين روش معالجه است .

اما فوايد روزه به طور اختصار : 1 . در مورد اختلال حاد و مزمن روده ها و در هنگامى كه فرمانتاسيون و تخميرات معده و روده بيمار را دچار دل دردهاى شديد مى كند . 2 . هنگام زياد شدن وزن بدن كه معمولا ناشى از پرخورى و كم حركتى است . 3 . در بيماران مبتلا به فشار خون . 4 . در بيمارى دولاب و مرض قند (1) . در كشورهاى اسلامى اغلب مسؤولين نظم اجتماع، با آمار و ارقام ثابت كرده اند كه در ماه رمضان تعداد جرايم، نزاع ها، كشتارها و جنايات به حداقل مى رسد (2) . در روزه گرفتن دو فايده منظور شده است : 1 . حفظ الصحه ى بدن 2 . تزكيه ى نفس و تربيت روح (3) . قرآن در فلسفه ى روزه مى فرمايد «لعلكم تتقون » (تا شايد پرهيزكار شويد) و حضرت على

( عليه السلام) مى فرمايد : «والصيام ابتلاء لاخلاص الخلق » (روزه براى آزمايش اخلاص مردم واجب گشت) (4) حضرت زهرا ( عليها السلام) مى فرمايند : براى آن است كه دل هاى شما تزكيه و پاك و با صفا گردد . و تيرگى هارا از آن بزدايد و روح انسان رابراى مقاومت شايسته آماده سازد . (5) چرا بنا بر روايتى روزه مهم تر از نماز است؟ از اين جهت كه زن در حال حيض و نفاس هم نماز و هم روزه راترك مى كند، ولى بعدا فقط بايد روزه را قضا كند و ديگر اين كه اگر كسى علنا نماز نخواند، حدشرعى ندارد، ولى اگر روزه را علنى خورد، حد بر اوجارى مى شود . ديگر اين كه خداوند مى فرمايد : «انااجزى به » يا «انااجزى به » يعنى من پاداش روزه را مى دهم، يا من پاداش روزه ى روزه دار هستم در حالى كه درباره ى نماز چنين چيزى نفرموده است . چرا خداوند شصت روز روزه را كفاره ى خوردن يك روزه قرار داده است؟ بايد گفت كه منظور از مساوات ميان «گناه » و «كيفر» مساوات عدد نيست، بلكه كيفيت عمل را نيز بايد در نظر گرفت . خوردن يك روزه ى ما رمضان با آن همه اهميتى كه دارد، مجازاتش تنها يك روز كفاره نيست، بلكه بايد آن قدر روزه بگيرد كه به اندازه ى احترام آن يك روز ماه مبارك شود; به همين دليل در بعضى از روايات آمده است كه كيفر گناهان در ماه رمضان بيش از ساير ايام است و ثواب اعمال نيك هم بيش تر است، تا آن جا كه مثلا يك ختم قرآن در اين ماه، برابر هفتاد ختم قرآن در ماه هاى ديگر است .

(6) چرا واجب شده است كه در سال سى روز (ماه رمضان) روزه بگيرند؟روايت است كه وقتى حضرت آدم ( عليه السلام) در بهشت از درختى كه نهى شده بود، تناول كرد، تا سى روز آن غذا در شكمش بود، به همين دليل خداوند بر بندگان و فرزندان حضرت آدم تا روز قيامت واجب نمود تا سى روز را در سال روزه بگيرند . (7)

پى نوشت ها

1 . دكتر براى همه ص 50 - 51

2 . مصباح الشريعه، ص 290

3 . ستارگان درخشان، ج 10 ص 195، محمدجواد نجفى

4 . نهج البلاغه كلماتى قصار، ص 1197

5 . رنج ها و فريادهاى فاطمه، ص 190

6 . تفسير نمونه، ج 6، ص 57

7 . سرالصلواة امام خمينى

چرا مسافر روزه اش باطل است و نمازش شکسته؟!

چرا با وجود آثار مفيد روزه، مسافران نمي توانند روزه بگيرند؛ به ويژه آن که فلسفه شکسته شدن نماز و بطلان روزه مسافر، تخفيف به حال اوست و در روايات از آن به هديه الهي تعبير شده است و در قرآن کريم، بعد از بيان اين حکم مي فرمايد : «اگر روزه بگيرند، براي آنان بهتر است»؟

روزه، ابعاد گوناگوني داشته، آثار مثبت فراواني از نظر مادي و معنوي در وجود انسان دارد . تلطيف روح، تقويت اراده، کنترل غرايز و تقليل آنها، تقويت روحيه ايثار و نوع دوستي از مهم ترين تأثيرات اخلاقي و تربيتي روزه است و علاوه بر آن که روزه براي بيماري هاي جسمي و رواني، آثار بهداشتي و درماني فراواني دارد، با وجود اين، اين آثار مخصوصاً در بعد معنوي و قرب الي الله، زماني تحقق مي يابد که اين عبادت با

شرايط آن صورت پذيرد که از جمله اين شرايط، در سفر نبودن است . اين که چرا عبادت خداي متعال که راه سعادت بشر است، مشروط به شرايط خاصي شده است و يا با پيشرفت و فناوري وسايل حمل و نقل، آيا هنوز اين شرايط معتبر است يا نه و نيز تفسير آيات روزه، موضوع بحث ماست . پرسش 1 . فلسفه شکسته شدن (قصر) نماز چيست و چرا عبادت خداوند مشروط به شرايطي است؟نماز شکسته از احکام امتناني و تسهيلي خداوند براي مسافران است؛ اما اين که چرا براي عبادت خداوند، شرايطي مقرر شده است، توجه به نکات ذيل مفيد است : الف) تمام عبادات و شرايط آنها توقيفي و تعبدي است؛ يعني، از سوي خداوند است و هيچ کس حق کاستي و افزودن به آن را ندارد؛ پس همه اين شرايط، از سوي خداوند است . ب) خداوند بهتر از هر کس مي داند که راه وصول و تقرب به او چيست و چگونه مي توان بهتر به او نزديک شد و به سعادت و کمال رسيد . بنابراين اگر او جزء و شرطي را قرار داده و يا چيزي را حذف کرده، بر اساس مصالحي است که بسياري از آنها فراتر از توان درک عقل بشري است و تنها خداوند بدان آگاه است . ج) عبادات به عنوان وسيله اي براي نيل به کمال در نظر گرفته شده است؛ از اين رو قرآن کريم مي فرمايد : «يا أيها الذين آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرِينَ؛1 اي انسان هاي مؤمن! با استعانت از نماز و روزه به خدا نزديک شويد» . در همه اعمال

عبادي، قصد قربت شرط است . گرچه نيت امري است قلبي، ولي وقتي همان نيت را با عبارات و الفاظ بيان مي کنيم، مي گوييم : «قربة الي الله»، يعني اين عبادت ها را به عنوان وسيله اي براي تقرب به پيشگاه حضرت حق _ تبارک و تعالي _ انجام مي دهيم . پس اين عبادات، زماني نقش وسيله تقرب به خدا را ايفا مي کنند که با شرايط آن صورت گيرد . خداي متعال مي فرمايد : نماز بايد براي ياد من مي باشد (أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِي2) و در عين حال تذکر مي دهد که «لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاري؛3 در حال مستي نزديک نماز نشويد»؛ زيرا چنين نمازي غفلت زدا و نزديک کننده بشر به خدا نيست و نمازگزار با چنين حالتي حضور قلب ندارد و نمي داند که چه مي کند . ازاين رو در ادامه همين آيه، در مقام تعليل حکم مي فرمايد : «حَتّي تَعْلَمُوا ما تَقُولُون» . 4علت بسياري از نابساماني ها در جوامع اسلامي، اين است که عبادت هاي مسلمانان روح ندارد و در حقيقت نماز و روزه بسياري از آنان روح ندارد، وگرنه «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ»5 در حالي که وجود بسياري از مفاسد فردي و اجتماعي در جوامع اسلامي، غيرقابل انکار است (گرچه نسبت آن با آن چه که در جوامع غيرالهي و غيرديني است به مراتب بسيار کمتر است) .

آية الله مصباح يزدي در اين زمينه مي نويسد : «رکن مهم همه عبادات، نيت و قصد قربت است و اين رکن، مخصوص به نماز نيست؛ بلکه هر عمل عبادي، بايد «قربة الي الله» انجام شود و داعي بر انجام آن اطاعت خدا باشد؛ چون پرستش با دل انسان

بستگي دارد و به عبارت ديگر، عبادت از افعال و عناوين قصدي است . چنان که هر گونه خم شدني علامت تعظيم نيست؛ زيرا ممکن است به قصد مسخره کردن باشد، عبادت هم صرف حرکات و سکنات يا اذکار و اوراد نيست؛ بلکه بايد به خاطر اطاعت امر خدا باشد؛ پس نمازي که براي تمرين و ياد گرفتن خوانده مي شود، يا براي ريا و خودنمايي يا از روي نفاق و ترس از مسلمانان يا جلب توجه ايشان، عبادت حقيقي نيست ... » . 6

شايد اين پرسش مطرح شود که چرا خداي متعال، تقرب به خودش را با صرف اقدام بندگان به يک عمل عبادي با هر شکل و قالب و شرايطي که انجام شود، قرار نداده است؛ بلکه اين تقرب با شرايط خاص حاصل مي شود؟ پاسخ آن _ همان طور که آية الله مصباح يزدي نوشته اند _ اين است :

«حکمت اين که خداي متعال خواسته است مردم از راه اسباب عادي به مقاصدشان برسند، اين است که در راه تحصيل اسباب، هزاران وسيله آزمايش و تکامل اختياري براي انسان ها پيش مي آيد که هرگز در گوشه مسجد و معبد حاصل نمي شود؛ چنان که بارها گفته شد، غرض از آفريده شدن انسان در اين جهان مادي، همان است که با اختيار و انتخاب خود راه کمال را بپيمايد و اساسا کمال حقيقي انسان، همان است که از راه اختيار حاصل مي شود و انتخاب و اختيار، ميدان عمل آزاد و راه هاي متعدد و وسايل گوناگون آزمايش لازم دارد و هر قدر زمينه آزمايش بيشتر باشد، امکان تکامل انساني بيشتر خواهد بود . اين است که خداي متعال به

انسان امر فرموده به کار و کوشش و تلاش و فعاليت بپردازد تا در زمينه هاي مختلف، آزمايش خود را بدهد، و کمال اختياري خويش را به دست آورد (لِيَبْلُوَکُمْ أَيُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً) 7 «وگرنه خداوند عاجز نبود که روزي هر بنده اي را به وسيله مائده آسماني نازل کند ... »؛8 يعني، کمال ما در گرو رفتارهاي اختياري ماست و اختياري بودن رفتار، متوقف بر اين است که گزينه هاي مختلف باشد که يکي از آنها صحيح يا بهترين باشد و همين که يکي صحيح يا بهترين است، به اين معناست که شرط خاصي براي قبولي يا کمال آن عبادت گذاشته ايم . 9

پرسش2 . گرچه خداي متعال بر اساس آيات 183 و 184 سوره بقره، مي فرمايد : «بر مسافر و مريض واجب نيست، ماه رمضان راروزه بگيرند، بلکه ايام ديگري را روزه بگيرند؛ ولي در ادامه همان آيات مي فرمايد : «روزه گرفتن بهتر است»؛ بنابراين، روزه بر انسان مسافر واجب نيست؛ نه اين که حرام باشد . حال حرام بودن روزه در سفر با آيه شريفه «وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَکُمْ» چگونه قابل جمع است؟قبل از هر جوابي توجه به آيات روزه براي فهميدن حکم الهي _ آن گونه که منظور خداي متعال بوده _ بسيار سودمند است .

آيات روزه مسافر

متن آيات

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَيْکُمُ الصِّيامُ کَما کُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ أَيّاماً مَعْدُوداتٍ فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلي سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّامٍ أُخَرَ وَ عَلَي الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْکِينٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنّاسِ

وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدي وَ الْفُرْقانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ کانَ مَرِيضاً أَوْ عَلي سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللّهُ بِکُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِکُمُ الْعُسْرَ وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ وَ لِتُکَبِّرُوا اللّهَ عَلي ما هَداکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ؛10 اي کساني که ايمان آورده ايد! روزه بر شما نوشته شد؛ همان گونه که بر کساني که قبل از شما بودند، نوشته شد تا پرهيزگار شويد . چند روز معدودي را (بايد روزه بداريد) و کساني از شما که بيمار يا مسافر باشند، روزهاي ديگري را (به جاي آن روز بگيرند) و بر کساني که قدرتِ انجام آن را ندارند (همچون بيماران مزمن و پيرمردان و پيرزنان) لازم است کفاره بدهند؛ مسکيني را اطعام کنند و کسي که کار خير را پذيرا شود، براي او بهتر است و روزه داشتن براي شما بهتر است؛ اگر بدانيد . ماه رمضان است که قرآن براي راهنمايي مردم و نشانه هاي هدايت و فرق ميان حق و باطل در آن نازل شده، پس آن کس که در ماه رمضان در حضر باشد (مسافر نباشد) ، روزه بدارد و آن کس که بيمار يا در سفر باشد، روزهاي ديگري را به جاي آن روزه بگيرد . خداوند راحتي شما را مي خواهد؛ نه زحمت شما را . هدف اين است که اين روزها را تکميل کنيد و خدا را بر اين که شما را هدايت کرده، به عظمت ياد کنيد . باشد که از اين نعمت بزرگ سپاس گزار گرديد» .

پاسخ اول : الف) در اين آيات شريفه، دو بار از روزه مريض و مسافر سخن به ميان آمده

است و در هر دو بار، خداوند متعال فرموده است : «آنان روزهاي ديگري را به جاي آن، روزه بگيرند» . از اين صراحت و تکرار دو مرتبه، استفاده مي شود که در اين دو مورد، نبايد روزه گرفت . ب) معناي جمله «روزه گرفتن بهتر است»، چنين مي شود : اگر انسان از مسافرت کردن صرف نظر کرده و با ميل و رغبت (تطوّع) روزه بگيرد، کار خوبي انجام داده و روزه گرفتن برايش بهتر است . از اين رو، فقها فتوا داده اند که مسافرت در ماه رمضان _ گرچه حرام نيست _ مکروه است؛ يعني، باعث مي شود که انسان از فيض الهي روزه محروم بماند . ج) همچنين نسبت به جمله «عَلَي الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ» بايد گفت مي دانيم که يکي از شرايط ثبوت تکاليف الهي وسع (قدرت داشتن) مکلف است و اگر کسي بر انجام دادن تکليفي وسع (قدرت) نداشته باشد، تکليف از او ساقط است؛ اما اگر قدرت کمي داشته باشد که تکليف را بتواند با سختي و مشقت فراوان انجام دهد، از آن، تعبير به داشتن «طاقت» مي شود؛ مانند روزه گرفتن اشخاص پير و يا کساني که بيماري عطش دارند که در اين صورت، اصل تکليف ساقط نيست؛ بلکه خداوند براي اين دسته نيز تخفيف قائل شده و اجازه فرموده است که آنان نيز افطار کنند؛ ولي به جاي روزه هر روز، فديه بدهند؛ يعني، ده سير طعام به فقير بدهند و اگر دو برابر آن را بدهند، براي آنها بهتر است و در صورت تحمل مشقت، روزه داشتن برايشان بهتر است . پاسخ دوم : معناي «وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَکُمْ»، چنين مي شود

: آن روزه اي که خداوند متعال بر شما واجب کرده و شما را بدان اختصاص داده است (و آن را در حال سفر و مرض از شما برداشته است) ، آن روزه به خيرو صلاح شماست؛ اگر بدانيد و به عبارت، ديگر جمله «روزه گرفتن براي شما بهتر است»، به اصل دستور روزه بر مي گردد؛ نه به مواردي که استثنا شده است .

پاسخ سوم : آن چه اين استفاده که «روزه گرفتن در سفر بهتر است» را خدشه دار مي کند، فتواي برخي از علماي اهل سنت مبني بر اين است که افطار کردن در سفر بهتر از روزه گرفتن است؛ يعني، اين مسئله حتي در ميان علماي اهل سنت هم مورد اتفاق نيست که روزه در سفر بهتر است .

پاسخ چهارم : علماي اهل سنت با استفاده از رواياتي که در اختيارشان هست، بالاتفاق به جواز افطار در سفر (با شرايطش) فتوا داده اند و اختلاف آنان فقط در اين است که آيا افطار و عدم افطار مساوي است يا افطار در سفر افضل و برتر است و يا اين که روزه گرفتن در سفر افضل و برتر است . برخي بر افضليت افطار و گروهي بر افضليت عدم افطار فتوا داده اند . 12 از طرف ديگر تمامي فقهاي شيعه _ با استفاده از روايات اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام _ بالاتفاق13 فتوا داده اند که روزه در سفر (با شرايطش) حرام است و افطار عزيمت است؛ نه رخصت؛ يعني، بايد حتما افطار کنند؛ نه اين که مي توانند افطار کنند و يا روزه بگيرند . در اين جا اگر مسلماني بخواهد روش مطمئني را در

مقام عمل در پيش بگيرد، چه بايد بکند؟ آيا غير از اين است که بايد در سفر (با شرايطش) روزه نگيرد و افطار نمايد؟ هيچ عالمي نيست که روزه در سفر را با آن شرايط خاص، واجب بداند؛ ولي از اين طرف، عده اي از علماي مسلمان آن را حرام و عده اي افطار را بهتر مي دانند . پرسش3 . اين که اسلام دستور داده که مسافر نماز چهار رکعتي اش را دو رکعتي بخواند و روزه اش را افطار نمايد، مربوط به زماني است که سفرها طولاني و با مشقت بوده است؛ اما در اين زمان با توسعه فناوري و پيدايش وسايل پيشرفته و سفرهاي راحت، اين دستور چرا اجرا مي گردد؟

اگر واقعا علت تامه قصر (شکسته) خواندنِ نمازهاي چهاررکعتي و نگرفتن روزه در سفر، همان باشد که در سؤال آمده است، بايد چنين باشد؛ ولي با يک بررسي اجمالي روشن مي شود که چنين چيزي صحيح نيست؛ زيرا اگر اين حرف صحيح باشد، بايدتمامي سفرهاي با مشقت و طولاني، مشمول چنين حکمي باشند و حال آن که به طور مثال در سفر معصيت _ هر چند هم با مشقت و طولاني باشد _ بايد نماز تمام خوانده و روزه گرفته شود . همچنين بايد هر چه سفر طولاني تر و با مشقت تر باشد، تخفيف بيشتر باشد و حال آن که مشاهده مي شود کسي که شغلش مسافرت است و دائما سفر مي کند، بايد نمازش را تمام بخواند و روزه اش را نيز بگيرد . خلاصه اين که يکي از حکمت هاي اين حکم، تخفيف است و اين تخفيف يک هديه الهي است که شامل برخي از مسافران مي شودو لزوما و در تمام موارد،

ربطي به طولاني بودن ومشقت داشتن سفر ندارد و معمولاً سفر خسته کننده و ملال آور است . پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله مي فرمايد : «ان الله تعالي وضع عن المسافر الصوم و شطر الصلاة؛14 خداوند متعال، روزه و مقداري از نماز را از مسافر برداشته است» و همين تعبير وضع، يعني، باري را از دوش اين افراد برداشت و چون اين حکم امتناني است و يکي از حکمت هاي تخفيف است و علت تامه (اصلي) قصر نماز و بطلان روزه تخفيف نيست و از اين جهت، در مواردي که به هر دليلي خستگي يا مشقت نباشد، اين حکم منتفي نمي شود .

امام صادق عليه السلام از پدران خود و آنان از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل کرده اند که : «انّ الله اهدي اليَّ و الي امتي هدية لم يهدها الي احد من الامم کرامة من الله لنا، قالوا و ماذاک يا رسول الله؟ قال : الافطار في السفر و التقصير في الصلاة . فمن لم يفعل ذلک، فقد رد علي الله عزوجل هديته؛15 خداوند متعال هديه اي به من و امتم کرامت فرموده که به امت هاي گذشته نداده است . عرض کردند : آن هديه چيست؟ فرمود : اجازه افطار روزه و نصف شدن نماز (نمازهاي چهار رکعتي) در مسافرت؛ پس هر کسي چنين نکند، هديه خداوند را رد کرده است» . حضرت علي عليه السلام مي فرمايد : «من قصر الصلاة في السفر و افطر، فقد قبل تخفيف الله عزّوجل و کملت صلاتُهُ؛16 هر کس نماز را در مسافرت شکسته بخواند و روزه اش را افطار کند، تخفيف (و هديه) خداوند را پذيرفته و نمازش کامل است» . براي اين که به

اين پرسش بهتر پاسخ دهيم، توجه شما را به چند نکته جلب مي کنيم : 1 . گرچه اين روزها، وسايل نقليه و ابزار مسافرت با گذشته فرق کرده است، ولي در عين حال، هم اکنون نيز مسافرت داراي محذورات زيادي است . شما اگر به تجربه خودتان مراجعه کنيد، ملاحظه خواهيد کرد که اصولاً در سفر _ به ويژه در ميان راه _ آن آرامش لازم وجود ندارد؛ به ويژه آن که در سفر با وسايل سريع، دغدغه ها بسيار زياد و فرصت اندک است . بنابراين، با توجه به مشکلات زياد و عدم آرامش، دستور قصر نماز مسافر صادر شده است .

2 . خستگي ناشي از طي مسافت _ که طبعا با وسايل نقليه در روزگاران گذشته دشوارتر بود _ يکي از حکمت هاي مهم قصر نماز است و نه آن که علت تامه (اصلي) باشد . نه در روايتي و نه به هيچ دليل عقلي ما دسترسي پيدا نکرديم که دليل قصر، منحصراً همين امر بوده است تا اشکال مذکور وارد باشد . 3 . رواياتي که بيان گر قصر نماز مسافر است، بر دو دسته است : الف) ملاک قصر را «ثمانية فراسخ» (هشت فرسخ) رفت و برگشت مي داند . ب) ملاک قصر نماز مسافر را «مسيرة يوم» (مسير يک روز) مي داند . مشهور فقيهان _ بلکه اجماع فقها _ به روايات «ثمانية فراسخ» تمسک کرده اند و روايات «مسيرة يوم» را حمل نموده اند بر اين که در زمان هاي قديم، يک روز مسافرت، با هشت فرسخ مساوي بوده است و نظر به اين که «مسيرة يوم» يک روز مسافرت با «ثمانية فراسخ» منطبق بوده است؛

در احاديث معصومان، گاهي ملاک شکسته شدن نماز با عنوان 8 فرسخ بيان شده است و گاهي با عنوان يک روز مسافرت . به عبارت ديگر، «مسيرة يوم» عنوان مشير است نه عنوان وصفي .

4 . مسافر به کسي مي گويند که از وطن خويش خارج شده است و خروج از وطن، اصل و اساس در مسافرت است؛ يعني، اگر کسي از وطن خويش خارج نشود، ديگر مسافر نيست . زمان معرِّف و نشانه مسافرت است؛ نه اصل مسافرت و به همين جهت در عرف، مسافر به کسي مي گويند که از منزل خارج شده، قصد هشت فرسخ را دارد .

جمع بندي : نظر به اين که از منظر مشهور فقيهان، موضوع قصر نماز، «مسيرة يوم» نيست؛ بلکه «ثمانية فراسخ» (8 فرسخ) است، ديگر شبهه اين که «مسافرت در گذشته با اسب و شتر بوده و امروزه ممکن است با هواپيما باشد و کمتر از يک ساعت طول بکشد و حکم مسافر شرعي را ندارد، وارد نيست؛ زيرا اين اشکال در صورتي وارد است که موضوع قصر نماز «مسيرة يوم» (يک روز کامل) باشد و نه هشت فرسخ؛ در حالي که از روايات استفاده مي شود که موضوع قصر نماز هشت فرسخ است و نه «مسيرة يوم» . بنابراين، حکم نماز شکسته _ که در فقه مطرح شده است _ براي زمان حال و آينده نيز، مانند گذشته صادق است .

پي نوشتها

1 . بقره (2) ، آيه 153 .

2 . طه (20) ، آيه 14 .

3 . نساء (4) ، آيه 43 .

4 . همان، آيه 43 .

5 . عنکبوت (29)

، آيه 45 .

6 . مصباح يزدي، 28 گفتار پيرامون مسائل اعتقادي و اخلاقي، ص 89 .

7 . هود (11) ، آيه 7؛ ملک (67) ، آيه 2 .

8 . 28 گفتار پيرامون مسائل اعتقادي و اخلاقي، ص 144_145 .

9 . مطالعه اثر نفيس آية الله مصباح يزدي، تحت عنوان «خودشناسي براي خودسازي»، در اين زمينه بسيار سودمند است .

10 . بقره (2) ، آيه 183 _ 185 .

11 . مشکوة المصابيح، ص 179، (حاشيه) .

12 . همان .

13 . سيد عبدالأعلي سبزواري، مهذّب الاحکام، ج 10، ص 210 .

14 . کنزالعمال، ج 8، ص 503 .

15 . شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 5، ص 540 .

16 . ميرزا حسين نوري، مستدرک الوسائل الشيعه، ج 1، ص 503 .

پرسش کوتاه پاسخ کوتاه

اشاره

1 . اگر كسى غسل را به طور صحيح انجام نداده، مثلاً سحر غسل كرده و در روز، متوجه مانعى بر روى دست خود شود، روزه اش چه صورتى دارد؟روزه صحيح است و بايد پس از برطرف كردن مانع، غسل را تكميل كند و قضاى نمازى را كه با آن غسل خوانده، به جا آورد . 2 . اگر سحر ماه رمضان جنب باشيم و وقت براى غسل كردن نداشته باشيم، چه كنيم؟اگر قبل از اذان صبح، تيمم بدل از غسل انجام دهيد، روزه صحيح است و بعد براى انجام نماز صبح، بايد غسل كنيد . تذكر : اگر تأخير غسل، عمدى باشد، به نظر آية الله صافى، احتياط آن است كه با تيمم، روزه بگيرد و قضاى آن را نيز به جا آورد . 3 .

افطار روزه مستحبى در بعد از ظهر، جايز است يا خير؟روزه مستحبى را در هر موقع از روز مى توان افطار كرد . 4 . آيا قضاى روزه رمضان را بايد قبل از رمضان آينده گرفت؟

نسبت به قضاى روزه ماه رمضان، نبايد سستى شود و اگر شخصى تا رمضان سال بعد، قضاى روزه را نگرفت، بايد يك مُد طعام (750 گرم گندم يا آرد، خرما و . . .) به عنوان كفاره به ازاى هر روز به فقير بپردازد و بعد از ماه رمضان، قضاى آن را هم بگيرد . 5 . دانشجويانى كه به طور مرتب در كمتر از ده روز به خانه برمى گردند، نسبت به نماز و روزه چه وظيفه اى دارند؟آية الله بهجت، صافى، فاضل و نورى : نماز آنها تمام و روزه آنها صحيح است . آية الله خامنه اى : نماز آنها بنا بر احتياط، شكسته است و روزه شان صحيح نيست . آية الله مكارم و سيستانى : اگر حداقل سه روز در هفته در مسافرت باشند، نماز آنها تمام و روزه آنها صحيح است . آية الله تبريزى : نماز را تمام و شكسته بخوانند و اگر روزه گرفتند، صحيح است و قضا ندارد . 6 . با تشخيص پزشك، روزه گرفتن براى چشم من ضرر دارد؛ آيا روزه بر من واجب است يا خير؟اگر با تشخيص پزشك معالج، ترس از ضرر براى چشمتان داريد، روزه واجب نيست . 7 . اگر در روزه رمضان، سردرد شديد پيدا كنم، آيا بايد روزه را افطار كنم يا خير؟اگر دردى است كه قابل تحمل نيست و يا نخوردن دارو، باعث تشديد بيمارى مى شود، افطار مانعى ندارد؛ اما اگر

با استراحت و خوابيدن، درد تخفيف پيدا مى كند، افطار جايز نيست . 8 . آيا گناهانى مثل نگاه به نامحرم، گوش دادن به موسيقى و . . . روزه را باطل مى كنند؟اين گونه گناهان، موجب بطلان روزه نيست؛ هر چند ثواب آن را كم مى كند .

9 . اگر در حال روزه، بدون توجه، چيزى بخورم، آيا روزه ام باطل مى شود؟خوردن عمدى، موجب بطلان روزه مى گردد؛ اما خوردن سهوى و از روى فراموشى، روزه واجب و مستحب را باطل نمى كند . 10 . آيا تكرار نيت در سحرهاى ماه رمضان لازم است؟همين كه قصد داريد كه فردا را روزه بگيريد، كافى است و گفتن نيت به زبان، لازم نيست .

حکم نماز و روزه دانشجوي مسافر

پرسش : اين جانب دانشجوي سال سوم شهرستان تاکستان هستم، اين شهر در 35 کيلومتري قزوين محل اقامتم مي باشد . در حال حاضر فقط هفته اي 2 روز به دانشگاه مذکور مي روم تکليف روزه و نمازهايم با توجه به دو روز سفرم چيست؟پاسخ : در سفر براي تحصيل علم، نماز شکسته است و روزه هم صحيح نيست، اعم از اين که سفرشان هفتگي باشد يا روزانه . ولي کسي که براي کار آزاد يا اداري، مسافرت مي کند، اگر بين وطن يا محل سکونت و محل کارش هر ده روز حد اقل يک مرتبه رفت و آمد نمايد، بايد از سفر دوم به بعد نماز خود را تمام بخواند و روزه او هم صحيح است، و اگر بين دو سفري که براي کار کردن مي رود، ده روز در وطن يا جاي ديگري بماند، در سفر اولي که بعد از اقامت ده روزه براي کار

کردن مي رود، نمازش شکسته است و نمي تواند روزه بگيرد . (1)

نماز و روزه قضاي پدر و مادري که زنده اند

پرسش : آيا مي توانم براي پدر و مادرم روزه بگيرم و نماز بخوانم؟پاسخ : اگر کسي از دنيا رفته باشد مي توان روزه و نماز براي او به جا آورد ولي اگر زنده باشد نمي توان براي او اين اعمال را انجام داد . (1) تا انسان زنده است اگر چه از خواندن نماز قضاهاي خود عاجز باشد،ديگري نمي تواند نمازهاي او را قضا نمايد . (2)

(1) توضيح المسائل مراجع ج 1 ص 789 مسأله 1390 .

(2) توضيح المسائل امام (ره) احکام نماز مسأله1387 .

پرسش وپاسخ احکام اعتکاف

سئوال 1 . اعتکاف چيست؟ جواب _ اعتکاف، عبارت از ماندن در مسجد است، به قصد عبادت و تقرّب به درگاه الهي .

س 2 . اعتکاف چه حکمي دارد؟ج _ اين کار مستحب است و داراي اجر و ثواب بسيار زيادي مي باشد . س 3 . چه قسمتهايي جزء مسجد حساب مي شود؟ج _ پشت بام مسجد، زير زمين و محراب آن جزء مسجد و هم چنين اگر مسجد توسعه پيدا کرده باشد . س 4 . در حين اعتکاف در چه وضعي بايد بود؟ج _ فرقي نمي کند در حال اعتکاف ايستاده باشد يا نشسته، بيدار باشد يا خواب . س 5 . در چه اوقاتي، اعتکاف صحيح است؟ج _ هر وقتي که روزه گرفتن صحيح باشد، اعتکاف نيز صحيح است . س 6 . بهترين اوقات اعتکاف چه هنگامي است؟ج _ بهترين اوقات آن، ماه رمضان مي باشد . س 7 . در اعتکاف چند چيز شرط است؟ج _ چند چيز در اعتکاف شرط مي باشد : 1 . ايمان 2 .

عقل 3 . نيت قربت 4 . روزه گرفتن 5 . کمتر از سه روز نباشد . س 8 . حکم روزه در اعتکاف چيست؟ج _ روزه گرفتن در اعتکاف شرط است و حداقل آن سه روز مي باشد . چه روزه مستحب باشد و چه واجب . س 9 . آيا با روزه قضا و استيجاري اعتکاف صحيح است؟ج _ حتي با روزه قضا و روزه استيجاري نيز اعتکاف صحيح است . س 10 . چه چيزهايي در اعتکاف لازم است؟ج _ در اعتکاف اجازه پدر و مادر نسبت به فرزند در صوتي که اعتکاف باعث اذيت آنها شود و اجازه شوهر به زن و مولا به غلام خود لازم است . س 11 . حداقل اعتکاف چند روز است؟ج _ حداقل اعتکاف سه روز است . س 12 . اگر فقط يک يا دو روز نيّت کند، اعتکاف چه حکمي پيدا مي کند؟ج _ اعتکاف باطل است . س 13 . نيت بيش از سه روز اعتکاف چه حکمي دارد؟ج _ بيشتر از سه روز اشکال ندارد . س 14 . انسان در مدت اعتکاف چه وظيفه اي دارد؟ج _ در مدت اعتکاف، بايد در مسجد به قصد اعتکاف بماند، مگر براي انجام کاري لازم و ضروري يا براي کاري واجب مانند شهادت دادن يا کاري مستحب، مانند تشييع جنازه مؤمن يا صله ارحام بيرون رود . س 15 . اگر مکلف از روي ناداني و جهل در مدت اعتکاف از مسجد بيرون رود آيا اعتکاف او باطل مي شود؟

ج _ اگر از روي ندانستن مسأله يا فراموشي از مسجد بيرون برود اشکال

ندارد . س 16 . بهترين مکان براي اعتکاف چه مکانهايي است؟ج _ بهتر است اعتکاف در يکي از اين مساجد باشد : مسجد الحرام، مسجدالنبي، مسجد کوفه، مسجد بصره . س 17 . چند چيز معتکف حرام و اعتکاف را باطل مي کند؟ج _ چهار چيز بر معتکف حرام است و اعتکاف را باطل مي کند . س 18 . اولين چيزي که باعث ابطال اعتکاف مي شود، چيست؟ج _ جماع و بنابر احتياط در مدت اعتکاف مرد و زن نمي توانند يکديگر را ببوسند يا لمس کنند . س 19 . در هنگام اعتکاف، استمناء چه حکمي دارد؟ج _ استمناء نيز حرام و بنابر احتياط اعتکاف را باطل مي کند . س 20 . دومين چيزي که باعث ابطال اعتکاف مي گردد و انجام آن حرام است چه مي باشد؟ج _ بوئيدن عطر و چيزهاي خوشبو مانند گلها به منظور لذت . س 21 . سومين چيزي که بر معتکف حرام است، چه مي باشد؟ج _ مجادله و بحث کردن، براي اظهار فضل، علم و برتري، اما اگر براي ثابت کردن حق باشد اشکال ندارد . س 22 . مورد چهارم که بر معتکف حرام مي باشد، چيست؟ج _ خريد و فروش و بنابر احتياط واجب از هر نوع تجارت اجتناب نمايد، مگر براي کارهاي ضروري مانند خريد خوردني و آشاميدني براي خود . س 23 . آيا انجام چيزهايي که بر معتکف حرام است، در روز يا شب، باعث از بين رفتن حرمت آنها مي شود؟ج _ چيزهاي که بر معتکف حرام است، فرقي نمي کند که شب مرتکب شود يا روز

. س 24 . آيا چيزهايي که روزه را باطل مي کند، باعث ابطال اعتکاف نيز مي شود؟ج _ چيزهايي که روزه را باطل مي کند و در احکام روزه بيان شد، اعتکاف را نيز باطل مي کند، چنانچه در روز مرتکب شود . س 25 . آيا مي توان اعتکاف مستحب را در دو روز اول قطع نمود؟

ج _ مي توان اعتکاف مستحب را در دو روز اول قطع نمود . س 26 . اگر دو روز اعتکاف مستحب گذشت، روز سوم چه حکمي پيدا مي کند؟ج _ اگر دو روز گذشت، روز سوم واجب مي شود .

س 27 . در هنگام نيت اعتکاف چه شرطي جايز است؟ج _ جايز است در هنگام نيت اعتکاف شرط کند هر وقت خواست، حتي در روز سوم، از اعتکاف رجوع نمايد . س 28 . اگر شخص معتکف در مسجد جنب شود، چه وظيفه اي و تکليفي دارد؟ج _ از مسجد خارج شود و غسل نمايد .

مناسبتهاي تاريخي رمضان

حوادث تاريخي در ماه رمضان

منابع مقاله

روزه درمان بيماريهاي روح و جسم، موسوي راد لاهيجي،سيد حسين؛

روز اول ماه مسجد النبي (ص) دچار آتش سوزي شد

روز اول ماه رمضان بنا به نقل «سمهودي مورخ عامه » در سال 654 هجري، مسجد النبي (صلي الله عليه و آله) و حجرات مقدسه آن دچار آتش سوزي شد، و به قدري شعله هاي آتش دامنه دار شد، که سقف و ديوارها را فرا گرفته و فرو ريخت اين زمان مصادف با حکومت معتصم عباسي بود، وي دستور داد، بنيان مسجد را دوباره به پاي داشتند (1).

ولايتعهدي امام رضا (ع) در اول ماه رمضان

ايضا از وقايع روز اول ماه رمضان «بنا به نقل شيخ مفيد در مسار الشيعه » روز بيعت- به ولايتعهدي حضرت رضا عليه السلام است، و اين عمل از طرف مامون عباسي فقط يک نقشه سياسي براي فرو نشاندن انقلابات داخلي مخصوصا جلوگيري از خروج و قيام شيعيان ايران (که در اوائل خلافت مامون گرداننده خلافت او بودند) انجام گرفت. و ديگر ترس قيام اولاد علي ( عليه السلام) از جمله عوامل ولايتعهدي حضرت رضا ( عليه السلام) از طرف مامون به شمار مي آيد. (2)

غزوه تبوک يا فاضحه در روز سوم ماه رمضان

غزوه تبوک يا فاضحه از جنگهاي حساس بين مسلمانان و روميان که در سال نهم هجري بر پا شد و به صلح انجاميد نيز در روز سوم ماه مبارک رمضان واقع گشت، و علت ايجاد اين جنگ چنين بود که جاسوسان، به دربار امپراطور روم (هراقليوس) (هرقل) گزارش دادند، که پيامبر اسلام از دار دنيا رفت، امپراطور شوراي نظامي تشکيل داد، و تمامي حاضران موقع را مناسب بسيج لشکر روم عليه حجاز ديدند و به سرپرستي مردي به نام يوحنا، يا (باغباد) ، به سوي حجاز رهسپار، و در تبوک (محلي ميان حجر و شام) با سپاه اسلام تلاقي کردند، و سپاه اسلام در تبوک کناره چشمه آبي تمرکز يافتند، و اينکه چرا اين جنگ را فاضحه مي نامند بدان علت است که منافقان از حضور در جنگ تخلف ورزيدند، و رسوا شدند، و اين جنگ را «ذو العسره » نامند زيرا که مسلمانان از نظر آذوقه و مرکب و مهمات بسيار در عسرت و سختي بسر بردند. (3)

وفات حضرت ابو طالب (ع) در روز هفتم

اشاره

روز هفتم ماه رمضان بنا به نقل شيخ مفيد قدس سره سال دهم بعثت حضرت ابو طالب عم و يار با وفاي پيامبر (صلي الله عليه و آله) وفات يافت.

همان مرد بزرگواري که در تمام نشيب و فرازهاي دوران رسالت و قبل از سالت برادر زاده عزيزش را ياري کرد و شر قريش را از او بازداشت و قلب نازنين پيامبر (صلي الله عليه و آله) را در تبليغات و رسالت الهي خوشحال و مسرور نمود، و با کلماتي نظير: «اذهب يابن اخي فقل ما احببت فو الله لا اسلمک لشي ء ابدا» اي پسر برادرم برو و هر چه دوست

مي داري بگو (با مشرکين و قريش) به خدا سوگند تو را در هيچ پيش آمدي وا نمي گذارم، (نوازش مي نمود) و از او پشتيباني مي کرد.

کفه ايمان ابو طالب از کفه ايمان همه خلق سنگين تر است

آري به اين بزرگوار تهمت بي ايماني مي زنند، حضرت باقر ( عليه السلام) فرمود: اگر ايمان ابي طالب را در يک کفه ترازو بگذارند و ايمان اين خلق را در کفه ديگر، ايمان او سنگين تر است. (4) آري ابو طالب چهل و دو سال، در نهايت وفا و صميميت و فداکاري به کفالت و حمايت پيامبر (صلي الله عليه و آله) پرداخت، که او مانند پدري مهربان و همسرش فاطمه بنت اسد همچون مادري او را خدمت و حفاظت و پرستاري نمودند. و مرگ ابو طالب پيامبر (صلي الله عليه و آله) را به شدت متاثر ساخت، چرا که حضرت يگانه حامي و پناه گاه خود را بعد از خدا از دست داد، که دشمن پس از او بر پيامبر (صلي الله عليه و آله) جري و گستاخ گشتند. و مدفن آن حضرت در مکه قبرستان ابو طالب که به نام آنجناب ناميده شده قرار گرفت، «تغمده الله ببحبوحات جنانه » (5)

وفات حضرت خديجه ماه رمضان سال دهم بعثت

در ماه مبارک رمضان سال دهم بعثت خديجه بانوي فداکار و همسر بي نهايت مهربان حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) در روز دهم به سن شصت و پنج سالگي از دنيا رفت، و پيامبر (صلي الله عليه و آله) او را با دست مبارک خويش در حجون مکه (قبرستان ابو طالب) به خاک سپرد، و حزن در گذشت او پيامبر (صلي الله عليه و آله) را بسيار محزون ساخت که پيامبر (صلي الله عليه و آله) سال درگذشت حضرت خديجه را «عام الحزن » سال اندوه نام نهاده، بلي خديجه همسر بي همتاي پيامبر (صلي الله عليه و آله) بانوئي که از ثروت او اسلام رونق يافت و پشت

پيامبر (صلي الله عليه و آله) راست شد، بايد سال درگذشتش را «عام الحزن » نام نهاد و مصيبت پيامبر (صلي الله عليه و آله) شدت گرفت، زيرا که پيامبر (صلي الله عليه و آله) مادر شايسته دخترش زهراي مرضيه را از دست داده و ياري همچون خديجه را هرگز به دست نخواهد آورد. (6)

به خدا سوگند بهتر از خديجه را خدا به من عوض نداده

عايشه گفت پيامبر (صلي الله عليه و آله) از خانه بيرون نمي رفت مگر آنکه خديجه سلام الله عليها را ياد مي کرد، و بر او به خوبي و نيکي مدح و ثنا مي نمود، روزي از روزها غيرت مرا فرا گرفت، گفتم: او پيره زني بيش نبود، و خدا بهتر از او را به شما عوض داده است، پيامبر (صلي الله عليه و آله) غضبناک شد، به طوري که موي جلوي سرش از غضب تکان مي خورد سپس فرمود: نه به خدا قسم بهتر از او را خدا به من عوض نداده، او به من ايمان آورد هنگامي که مردم کافر بودند، و تصديق کرد مرا، هنگامي که مردم مرا تکذيب مي کردند و در اموال خود با من مواسات کرد، وقتي مردم مرا محروم ساختند، و از او فرزنداني خدا روزي من کرد که از زنان ديگر محروم فرمود، «يعني خدا فاطمه را از او به من عنايت فرمود» (7)

دوازدهم حديث مواخاة و عقد برادري در اسلام

متن

در دوازدهم رمضان، پيامبر (صلي الله عليه و آله) بين اصحاب عقد برادري خواند، و بين خود و علي ( عليه السلام) نيز برادري قرار داد، و با اين عقد اخوت، برادري و مساوات و برابري را در اسلام بنيان گذاشت اهل جهان را يک عائله

و افراد بشر را عضو يک خانواده شمرد، و براي هميشه نژاد پرستي و امتيازات مادي و قبيلگي و رنگ و پوست را از ساخت مقدس اسلام پاک نموده وا اسف از استعمار و استثمار فرهنگي و سياسي دنياي استکبار که مانع از اجراي اين اصل در روي زمين است.

ان هذه امتکم امة واحدة و انا ربکم فاعبدون (8)

اين آئين شما آئين يگانه اي است «مشترک همه اديان من است » و من پروردگار شمايم، پس مرا بندگي کنيد» .

قل يا ايها الناس اني رسول الله اليکم جميعا (9)

بگو: اي مردم من فرستاده خدا به سوي همه شما هستم، ولي اين بينات و براهين ساطعات براي يهود و نصاراي آن روز همچنين براي صهيونيست و امپرياليست اين زمان خوش آيند نبوده و نيست، چون آنان با اين مساواتها و برابريها نمي توانند تفوق و برتري خود را بر جهان مستضعفين محکم سازند و جلو استحمارشان از خلق، گرفته مي شود!!.

بجرم سخن ناروايم چهره ام را پايمال کن

وقتي ابوذر غفاري در محضر رسول الله (صلي الله عليه و آله) با «غلام سياهي » در محاکمه اي مي گويد: «يابن السوداء» اي پسر سياهپوست، پيامبر عزيز اسلام ناراحت و خشمگين شده فرمود: «طف الصاع طف الصاع ليس لابني البيضاء علي ابن السوداء فضل الا بالتقوي او بعمل صالح » همانند هم هستيد و هيچ برتري بر يکديگر نداريد مگر به تقوي يا عمل صالح، «فوضع ابوذر خده علي الارض و قال للاسود قم فطا علي خدي تکفيرا له عن قوله » ابوذر به کفاره اين سخني که گفت چهره خود را به روي زمين گذارد، و به آن سياهپوست گفت: بر خد و چهره من به کفاره

گناهم پاي به مال (و عفوم کن) (10) اين مکتب مکتبي مترقي و قابل رشد در جهان است اگر دشمن بگذارد.

اين است مفهوم مساوات و برابري

و اين سخن رئيس مذهب تشيع حضرت صادق ( عليه السلام) است که فرمود: «المسلم اخ المسلم، و حق المسلم علي اخيه المسلم ان لا يشبع و يجوع اخوه، و لا يروي و يعطش اخوه، و لا يکتسي و يعري اخوه فما اعظم حق المسلم علي اخيه المسلم » (11) مسلمان برادر مسلمان است و حق مسلمان بر برادرش اين است که او سير نگردد و برادرش گرسنه باشد و او سيراب نگردد، در حالي که برادرش تشنه است، و او پوشيده نباشد که برادرش عريان باشد آنگاه حضرت فرمود چه بزرگ است حق مسلمان بر برادر مسلمانش، (سياه باد روي آن دولتهاي مسلماني که حقوق مسلمين مستضعف را به جيب اربابان خود و کارتلهاي نفتي در جهان مي ريزند در حالي که برادران و خواهران مسلمان آنان در کشورهاي خود و قاره آفريقا و ساير بلاد، گرسنه و فرزندانشان از سوء تغذيه و کمبود مواد غذائي مي ميرند و لباس به تن ندارند و خانه و کاشانه ندارند و زير آسمان زندگي مي کنند که سقفي بر آنان سايه نمي افکند)

چه کسي جز علي (ع) لياقت برادري پيامبر (ص) را داشت؟

آري پيامبر (صلي الله عليه و آله) بين افراد صحابه با قرين و همرتبه خود، برادري ايجاد کرد، و بر اين اساس هم بايد براي خويش برادري انتخاب کند لذا کسي را لايق بر اين مقام جز علي ( عليه السلام) نديد او را به برادري برگزيد، که خداوند ضمن وحي که به جبرئيل و ميکائيل کرد فرمود:

افلا

کنتما مثل علي بن ابيطالب آخيت بينه و بين محمد (12)

آيا شما مانند علي بن ابي طالب نيستيد؟ (و از فداکاري او درس نمي گيريد؟) به اين دليل من بين او و محمد (صلي الله عليهما) برادري برقرار کردم و اين سخن در شان حضرت به مناسبت ليلة المبيت «که علي ( عليه السلام) در جاي پيامبر (صلي الله عليه و آله) خوابيد» آمده است.

تعريف اخوت و برادري از پيامبر (ص)

درباره اخوت و برادري مؤمنين با يکديگر، پيامبر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: «انما المؤمنون في تراحمهم و تعاطفهم بمنزلة الجسد الواحد اذا اشتکي منه عضو واحد تداعي له سائر الجسد بالحمي و السهر» (سفينة البحار، جلد 1، ص 13) .

مؤمنين در ترحم و عواطف انساني البته به منزله يک جسد هستند، به هنگام احساس درد از يک عضو بدن سائر اعضاء و جوارح بدن به سبب تب و بيداري تداعي نموده و به درد مي آيد.

يعني اگر يک انسان مسلمان و مؤمن در قاره آفريقا و يا آسيا و ديگر نقاط جهان از گرسنگي و درد فقر، به جان آيد و يا از بين برود، ما مسلمانان بايد احساس مسؤوليت نموده و آن درد را به جان احساس کنيم، واي بر ما که اگر در کشور خود افراد گرسنه و محروم داشته باشيم و خم به ابرو نياوريم، زيرا که اسلام مرز نمي شناسد، تمامي مسلمين در جهان به منزله يک پيکر و يک جسد هستند که بايد شريک دردهاي همديگر بوده و غمخوار هم باشيم.

ولادت امام مجتبي سبط اکبر (ع) در روز پانزدهم

اشاره

پانزدهم ماه رمضان (بنا به نقل شيخ مفيد و شيخ بهائي در توضيح المقاصد) روز ولادت موفور السعادت حضرت سبط اکبر، امام حسن مجتبي ( عليه السلام) است، و اين در سال سوم هجرت واقع شده است، وقتي مژده ولادت اين نور پاک را به پيامبر(صلي الله عليه و آله) دادند، امواج سرور و شادماني دل مبارک حضرت را فرا گرفت و مشتاقانه و با شتاب به خانه دخترش و محبوبه اش سيده زنان عالم رفت، فرمود: «يا اسماء هاتيني ابني » ، پسرم را به من بده اسماء نوزاد

مبارک را به جد بزرگوارش داد، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در گوش راستش اذان، و در گوش چپش اقامه فرمود: (که نخستين صدائي که گوش نوزاد با او آشنا شد، صداي حق جدش خاتم الانبياء (صلي الله عليه و آله) بود، صداي توحيد، صداي تکبير، صداي تهليل، و صداي تصديق به نبوت پيامبر (صلي الله عليه و آله) جد گرامش. که خداي توفيق اين سنت سنيه را به امتش و به شيعيان حضرت مجتبي ( عليه السلام) در مورد نوزادان عنايت فرمايد. پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «يا علي هل سميت الوليد المبارک؟» آيا اين نوزاد مبارک را نام گذارده اي؟عرض کرد: «ما کنت لاسبقک يا رسول الله؟» بر شما سبقت نمي گيرم، هنوز لحظاتي نگذشته بود که بشير وحي جبرئيل نازل شد، و فرمان خدا را به پيامبر (صلي الله عليه و آله) رسانيد، يا رسول الله «سمه حسنا» او را حسن نام گذار، پيامبر (صلي الله عليه و آله) شخصا براي حسن ( عليه السلام) عقيقه کرد، و بسم الله گفت و دعا کرد.

صلح امام حسن (ع) يک تکليف الهي بود

بسياري از مردم شخصيت حضرت مجتبي ( عليه السلام) و تاثير بسيار حساس و فوق العاده صلح آن حضرت را در حفظ اسلام آن طور که بايد نمي شناسند، و قدر و ارزش روش و سيره آن حضرت نزد بسياري مجهول مانده است، در حالي که صلح امام حسن ( عليه السلام) يک تکليف خدائي و وظيفه شرعي بود که در آن شرائط و احوال، امام ( عليه السلام) ناگزير از تحمل آن شد، يا به عبارت ديگر اوضاع، آن را بر آن حضرت تحميل کرد، و بر حسب حديث مشهور و مسلم از

طريق اهل سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله) آن را خبر داده و او را بسيادت و آقائي و اصلاح طلبي معرفي فرمود، ولي آنچه مورد وفاق همه هست (در بين روايات در اين رابطه) اين مضمون است «ان ابني هذا سيد يصلح الله به بين فئتين (او بين فئتين عظيمتين) » پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: براستي اين فرزندم (امام حسن عليه السلام) آقائي است که خداوند به سبب او بين دو گروه عظيم صلح ايجاد مي کند، که در بعضي از نقلها «من المسلمين » دارد، که مورد اتفاق نيست، و به احتمال قوي جعل طرفداران بني اميه و معاويه است، زيرا به عقيده اماميه کسي که با امام زمان خود اعلان جنگ نمايد، و زير بار بيعت با او نرود کافر است، و اين درست نيست که پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرموده باشد که به وسيله فرزندم بين دو گروه مسلمان صلح برقرار مي گردد، معنايش اين است که پيامبر (صلي الله عليه و آله) معاويه را مسلمان و خروج او عليه فرزندش امام مجتبي ( عليه السلام) را مشروع مي داند. (13)

به روايتي ولادت امام جواد (ع) در پانزدهم واقع شد

بنا به نقل شيخ مفيد (رضوان الله عليه) در «مسار الشيعه » ولادت با سعادت حضرت امام محمد تقي ( عليه السلام) در پانزدهم ماه مبارک رمضان سال 195 هجري اتفاق افتاده، که شيخ کليني در کافي تولد آن حضرت را در ماه رمضان 195 مي داند، و بعضي معتقدند در هفدهم و نوزدهم اين ماه واقع شده.

محدثان بزرگ و علماء عاليقدر، افتخار کسب علوم از آن حضرت را داشته و در غامض ترين مسائل علمي او

را حلال مشکلات مي يافتند، که پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر حسب روايات متواتره حضرت جواد ( عليه السلام) را به امامت معرفي و امت را به رهبري وجود مبارک امام جواد ( عليه السلام) بشارت داده است. (14)

دلائل امامت حضرت جواد (ع) در حال صغرسن

مساله مهم از امام جواد ( عليه السلام) امامت آن حضرت در سنين صباوت و صغرسن است، که در اينجا لازم به تذکر است امامت و پيشوائي پيش از سن بلوغ اگر چه تا آن زمان بطور رسمي سابقه نداشت، و در بين امامان پيش از آن حضرت کسي در چنين سني بر مسند امامت ننشسته بود.

حضرات عيسي و يحيي در سنين کودکي پيامبر شدند

ولي اين موضوع در بين سائر حجج خدا و انبياء و پيغمبران سابقه دار است، و حضرت عيسي و حضرت يحيي (ع) در کودکي به مقام نبوت رسيدند و قرآن درباره حضرت عيسي ( عليه السلام) مي گويد، که در گهواره گفت:

اني عبد الله آتاني الکتاب و جعلني نبيا» (15) من بنده خدا هستم، که خداوند به من کتاب داد (انجيل) و مرا نبي و پيامبر قرار داد، و در مورد حضرت يحيي خدا مي فرمايد:

و آتيناه الحکم صبيا (16)

و فرمان (نبوت) را در حالي که کودکي بيش نبود به او داديم.

اين مساله که علوم و دانشهاي امامان و قوت فهم و کثرت معارف آن به تعلم و آموختني و رشد جسماني نيست، همواره مقبول خواص و عوام بوده است. ابو حنيفه از حضرت موسي بن جعفر (عليهما السلام) وقتي در سن هفت سالگي بود مسائل فقهي مي پرسيد و پاسخ مي شنيد.

خداوند مي فرمايد:

ثم اورثنا الکتاب الذين اصطفينا من عبادنا (17)

پس کتاب (قرآن) را به بندگاني که آنها را برگزيديم به ارث

داديم، امامان هر يک بنده برگزيده خدا بودند، که خدا کتاب و علم کتاب را به ايشان عطا فرمود، بنابر اين امام جواد ( عليه السلام) با اين دلائل و هزارها دليل ديگر مي تواند در صغر سن امام و پيشواي شيعيان باشد. زيرا يکي از دلائل محکم و قابل قبول همه اين است که علم اوصياء پيامبر (صلي الله عليه و آله) از ناحيه خدا و به ارث از جدشان پيامبر (صلي الله عليه و آله) بوده و در نزد استادي غير خدا و پيامبر (صلي الله عليه و آله) تلمذ و تعلم نکردند.

وقوع غزوه بدر در 17 يا 19 ماه رمضان

در هفدهم يا نوزدهم ماه مبارک رمضان سال دوم هجرت، غزوه بدر واقع شد، (18) اين غزوه، نخستين مقابله سپاه اسلام با کفر، و نبرد اهل توحيد با اهل شرک بود، در اين غزوه مشرکان از جنبه ساز و برگ و اسلحه و مهمات بر مسلمانان برتري داشتند، و نفرات و افراد آنها تقريبا سه برابر سپاه اسلام بود. همچون جنگ ايران با صدام ملعون که از حيث ساز و برگ بر ملت ايران برتري دارد، زيرا که از نظر سلاحهاي مدرن و از نظر اقتصادي و تبليغاتي و تمام جهات، زير پوشش حامياني چون آمريکاي خون آشام و شوروي پليد و فرانسه و انگليس، حتي کشورهاي اسلامي چون مصر و عربستان و کويت و مراکش و اردن و بسياري از کشورهاي ديگر قرار گرفته و با ايران جنگ و ستيز دارد، در حقيقت کفر محض با ايمان محض به جنگ و ستيز مشغول است که ايران فقط زير پوشش ايمان به خدا و در کنف رحمت حضرت بقية الله امام زمان ( عليه السلام)

و با رهبري خردمند و آگاه و نستوه و سازش ناپذيري چون امام خميني جنگ با جهان استکبار پيروزي چشمگيري به دست آورده و با ملتي به پا خواسته که با اراده پولادين خويش به جنگ مشغول و پوزه استکبار ابر جنايتکاران را تا به حال به خاک ماليده و ازين پس نيز به مدد الهي به زباله داني تاريخ خواهد سپرد.

اثرات جهاني جنگ بدر براي اسلام و مسلمين

جنگ بدر براي توحيد کلمه و کلمه توحيد و آئين جهاني اسلام ارزش حياتي داشت، و فتحي که در آن نصيب مسلمانان شد، پايه و اساس تمام فتوحات آينده اسلام شد، اهميت آن از اينجا معلوم مي گردد، که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به درگاه الهي دست به دعا برداشته و عرض مي نمايد:

«اللهم هذه قريش قد اقبلت بخيلائها و فخرها تحادک و تکذب رسولک، اللهم فنصرک الذي وعدتني اللهم احسنهم الغداة » (19)

خدايا اين قبيله قريشند که به علت تکبر و تفاخر با تو به مبارزه برخاسته و پيامبرت را تکذيب مي نمايند. خدايا نصري را که به من وعده فرموده بودي کجا است؟ خدايا صبحگاهان نيکي و هدايت خويش را به آنان برسان.

خدايا اگر اين امت هلاک گردند تو ديگر پرستش نخواهي شد

حضرت کثرت عدد مشرکين، و قلت عدد مسلمانان را ديد، روي به قبله کرد و عرض کرد:

«اللهم انجز لي ما وعدتني، اللهم ان تهلک هذه العصابة لا تعبد في الارض »

خدايا آنچه را که به من وعده فرمودي به انجام رسان، که اگر اين گروه هلاک شوند، ديگر در روي زمين پرستش نخواهي شد، آن قدر پيامبر اکرم دستهايش را به دعا بلند نگاهداشت که ردايش از دوش مبارک افتاد، در اين غزوه مسلمانان

با صبر و استقامت جهاد کردند، و صدق نيات و راستي ايمان و اسلام خود را آشکار ساختند و خدا آنان را ياري کرد، و در جنگ بر دشمنان پيروز شدند و دين خدا را ياري نمودند و معلوم شد که مي توانند دعوت اسلام را به جهانيان برسانند و در هنگام فداکاري و جانبازي، اسلام را از اموال و اولاد و جانهاي خود گرامي تر مي دارند. (20)

شما برتريد اگر مؤمن باشيد

خداوند هم مي فرمايد:

و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنين (21)

سست نشويد و غمگين نباشيد، که اگر ايمان داشته باشيد برتر و والاتر از همه خواهيد بود.

فتح مکه در سال هشتم هجري و بيستم ماه رمضان

اشاره

انا فتحنا لک فتحا مبينا (22)

براستي ما براي تو پيروزي روشن و آشکاري ايجاد و مقرر نموديم، طبق نقل کتابهاي (23) معتبر فتح مکه در بيستم ماه مبارک رمضان سال هشتم هجرت اتفاق افتاد.

تا سال هشتم هجرت با فتوحات پي در پي و پيروزيهائي که نصيب اسلام شد شهر مکه، مرکز شبه جزيره و معبد همگان، و مسجد الحرام، و کعبه معظمه و قبله اسلام و مسلمين، همچنان در تصرف بت پرستان و مشرکان باقيمانده و بت پرستي و فساد و انحطاط اخلاقي و استثمار و استعباد انسانها در آنجا رائج بود، و سيصد و شصت بت بر کعبه نصب بود که مورد پرستش بت پرستان و قريش قرار مي گرفت، که وقتي مکه را پيامبر (صلي الله عليه و آله) فتح کرد و در کنار خانه خدا پياده شد، و بي امان به شکستن بتها پرداخت، بزرگ بتها، «هبل » بود که پيامبر (صلي الله عليه و آله) با چوبي به آنها اشاره مي کرد، يا گوشه کمان در چشم

آنها مي خلانيد، و اين آيه را مي خواند،

قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا (24)

(پيامبر) بگو که حق آمد و باطل نابود شد که هر آينه باطل نابود شدني است، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از علي (عليه السلام) مشتي سنگريزه گرفت و بر آنها زد، و آيه

قل جاء الحق. . .

را قرائت نمود همه بتها برو افتادند سپس همه را از مسجد بيرون بردند و شکستند.

پاي علي (ع) بر دوش پيامبر (ص) جهت شکستن بتها

براي انداختن چند بت بزرگ از فراز ديوار کعبه، به فرمان پيغمبر (صلي الله عليه و آله) امير المؤمنين علي ( عليه السلام) پا بر کتف مبارک پيامبر (صلي الله عليه و آله) گذاشت و بتها را بزير افکند، و با پيامبر (صلي الله عليه و آله) با اين وضع شکوهمند و افتخار آميز همکاري کرد. و شعراي عجم و عرب اين را به نظم درآورده اند.

محبت علي (ع) آتش سوزان را خاموش مي کند

ابر دوش پيغمبر پاک راي

خدا دست سود و خداوند پاي

قيل لي قل لعلي مدحا

حبه (25) يخمد نارا مؤصدة

قلت هل امدح من في فضله

صار ذو اللب الي ان اعبده

و النبي المصطفي قال لنا

ليلة المعراج لما صعده

وضع الله علي ظهري يدا

فاراني القلب ان قد برده

و علي واضع رجليه لي

بمکان وضع الله يده

شاعر مي گويد به من گفتند در مدح علي ( عليه السلام) شعري بگو، زيرا که محبت علي ( عليه السلام) آتش سوزان بي سابقه را خاموش مي کند، گفتم که آيا مدح کسي را بگويم که صاحبان عقل از زيادي فضلش به پرستش او رسيده و پيامبر (صلي الله عليه و آله) برگزيده، به ما گفت که در شب معراج وقتي به آسمان

رفتم خداوند بر پشت من دستي گذاشت که در اثر آن قلب من خنک شده و علي ( عليه السلام) دو پايش را در همان مکان گذاشت که خداوند دستش را در همانجا گذارده بود. (26)

عفو تاريخي و بي نظير پيامبر (ص) در فتح مکه

بر همه مردم جهان پيداست، که مردم مکه تا چه حد پيامبر و يارانش را آزار دادند، و از استهزاء و تمسخر، و تکذيب و جسارت و از بي ادبيهاي فراوان کوتاهي نکردند، او را با يارانش در شعب ابي طالب محصور، و در فشار اقتصادي و منع آذوقه گذاردند، و گروهي از مؤمنان ناچار هجرت کردند و به حبشه رفتند، و در ليلة المبيت تصميم قتل پيامبر (صلي الله عليه و آله) گرفته و به حضرت حمله نمودند، که حضرت علي ( عليه السلام) آن شب به جاي رسول الله (صلي الله عليه و آله) خوابيده، و پيامبر (صلي الله عليه و آله) از مکه به مدينه فرار کرد، و ترک وطن نمود و به يثرب هجرت فرمود، باز هم دست از اذيت آن حضرت برنداشتند، و لشگر به سوي او کشيدند، اينک پيامبر (صلي الله عليه و آله) اين شهر را فتح مي کند، خانه و ديار و همه چيزشان در اختيار سپاه اسلام درآمده هر فرماني درباره آنها بدهد فورا بدون چون و چرا اجرا مي شود.

امروز، روز مرحمت است نه روز ملحمة

اگر بفرمايد «القتل » همه اهل مکه کشته مي شوند، اگر بفرمايد: «النهب » تمام- اموالشان به غارت مي رود، و اگر بفرمايد «الاسر» همه را اسير مي سازند، ولي آن معدن حلم و گذشت و عفو و رحمت وقتي شنيد «سعد» مي گويد: «اليوم يوم الملحمة اليوم تستحل الحرمة » امروز روز خون ريختن

و کشتار است، امروز حرمت اهل مکه حلال مي گردد. پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود:

«بل اليوم يوم المرحمة »:

امروز روز مهر و رحمت و ملاطفت است به علي ( عليه السلام) فرمود: سعد را درياب و پرچم و لواء را از او بگير، و با رفق و مدارا وارد مکه شو. هنگامي که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) وارد مکه شد، بزرگان قريش گمان مي کردند شمشير از آنها برداشته نخواهد شد، و همه قتل عام مي شوند. ولي پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر در خانه کعبه معظمه ايستاد، و گفت: «لا اله الا الله وحده وحده وحده انجز وعده و نصر عبده و اعز جنده و هزم الاحزاب وحده » نيست معبودي جز خداي يکتاي يگانه، آنکه وعده اش را انجام داد، و بنده اش را ياري کرد، و سپاهش را عزت بخشيد، و ديگر گروهها را نابود ساخت. سپس خطاب به آنها فرمود: «ماذا تقولون، و ماذا تظنون؟چه مي گوئيد و چه گمان مي بريد؟» سهيل بن عمر عرض کرد: «نقول خيرا و نظن خيرا، اخ کريم و ابن اخ کريم قد قدرت » .

سخن به خير مي گوئيم، و گمان خير و نيکوئي مي بريم، برادري کريم و پسر برادر کريمي، که بر ما قدرت يافته اي، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از اين سخنان رقت فرمود. و ديدگانش اشک آلود شد مردم مکه که پيامبر (صلي الله عليه و آله) را به اين حال ديدند صدايشان به گريه بلند شد و زار زار مي گريستند.

کلمه تاريخي «انتم الطلقاء» از پيامبر بود

آنگاه حضرت فرمود: من آن گويم، که برادرم حضرت يوسف گفت: «لا تثريب عليکم اليوم يغفر الله لکم و

هو ارحم الراحمين، اذهبوا و انتم الطلقاء» امروز بر شما ملامتي نيست، خدا شما را بيامرزد، او رحم کننده ترين رحم کنندگان است، برويد همه تان آزاديد. (27)

شهادت حضرت امير المؤمنين (ع) در بيست و يکم ماه رمضان

اشاره

يکي از حوادث بزرگ ماه رمضان شهادت مولاي متقيان علي ( عليه السلام) است، او از ياران با وفاي پيامبر (صلي الله عليه و آله) و وصي و وزير و ابن عم و دامان آن حضرت بوده که پيامبر (صلي الله عليه و آله) در حق پسر عمش فرمود: «ان هذا اخي و وصيي و وزيري و خليفتي فيکم فاسمعوا له و اطيعوا» ، همانا علي ( عليه السلام) برادر و وصي و وزير و خليفه من است در ميان شما از او بشنويد و او را اطاعت کنيد. (28)

مطلب جالب و قابل تذکر اين است که آن حضرت مساله شهادت خويش را خبر داد، صاحب کشف الغمه از کرامات حضرت علي ( عليه السلام) نقل مي نمايد: وقتي حضرت از قتال خوارج نهروان به کوفه برگشت، در ماه مبارک رمضان داخل مسجد شد، پس از دو رکعت نماز به منبر تشريف برد، خطبه بسيار زيبائي قرائت فرمود: «فخطب خطبة حسناء» آنگاه رو به فرزندش حضرت مجتبي ( عليه السلام) کرد، فرمود يا ابا محمد چقدر از ماه رمضان رفته؟عرض کرد سيزده روز يا امير المؤمنين، سپس از امام حسين ( عليه السلام) پرسيد يا ابا عبد الله چقدر از اين ماه مانده، عرض کرد هفده روز يا امير المؤمنين، آنگاه امام ( عليه السلام) دست مبارک خويش را به محاسن شريف خويش گذاشت که در آن حال سفيد بود فرمود: اين محاسنم به خونم خضاب خواهد شد، سپس اين بيت را در مورد قاتلش فرمود:

اريد

حياته و يريد قتلي

خليلي من عذيري من مراد (29)

من خواستار حيات و زندگي او هستم و او قصد جانم مي کند، کسي که مورد علاقه من بود و او ابن ملجم مرادي است.

«ثم قال: هذا و الله قاتلي » ، سپس اشاره به او فرمود: اين قاتلم مي باشد، گفتند يا امير المؤمنين آيا او را نمي کشي، فرمود: او که هنوز با من کاري نکرده است. (30)

عبد الرحمان بن ملجم مرادي لعنة الله عليه وقتي اين کلمات را شنيد سخت ترسيد و خاموش نشست تا آن حضرت از منبر فرود آمد، پس آن ملعون برخاست به عجله در برابر آن حضرت بايستاد و عرض کرد يا امير المؤمنين من حاضرم و در خدمت شما هستم، اين دست راست و چپ من است که در مقابل شما است، قطع کن دستهايم را و يا من را به قتل برسان، امام فرمود: چگونه تو را بکشم و حال آنکه جرمي از تو بر من واقع نشده است و اگر هم بدانم تو قاتل من هستي تو را نخواهم کشت، لکن بگو آيا از جهودان زني حاضنه داشتي؟و روزي از روزها به تو خطاب کرد: «اي برادر کشنده شتر ثمود؟» عرض کرد چنين بود يا امير المؤمنين، حضرت ديگر سخن نگفت (31)

جنگ نهروان جنگ با مقدس مآبهاي خوارج

جنگ نهروان: عاملين جنگ نهروان يک عده مقدس مآب و متظاهر به اسلام بودند، «که در زمان جمهوري اسلامي هم زياد به چشم مي خورند» از نظر ظاهر آنان به همه دستورات اسلامي عمل مي کردند، و ظاهر آراسته و عوام پسندي داشتند، ولي متاسفانه گرفتار يک نوع انحراف در مساله رهبري شده بودند، و مي خواستند فهم انحرافي خود را به مقام رهبري

و امام معصوم تحميل کنند، امام علي ( عليه السلام) در مقابل آشوبهاي آنان تحمل و بردباري نشان داد، نصيحت و ارشاد نمود، ولي آنها از اين بردباري و عطوفت علي ( عليه السلام) سوء استفاده کردند، وقتي که امام ( عليه السلام) از هدايت و ارشاد آنها مايوس شد، با قاطعيت مخصوص به خود براي سرکوبي اين انگلهاي مزاحم نيروي خود را بسيج کرد، و چندين هزار نفر از آنان را در سرزمين نهروان به هلاکت رسانيد. امام علي ( عليه السلام) با اين عمل شجاعانه خود خط اسلام را مشخص کرد که هر کس تحت هر عنوان گرفتار انحراف شود بايد هلاک گردد، خواه طلحه و زبير دو صحابه پيامبر (صلي الله عليه و آله) و خواه معاويه و خواه مقدس مآبهاي خوارج، انحراف از خط مستقيم اسلام راستين گمراه کننده و اختلاف آفرين است و بايد سرکوب شود، آنها را عفو نکرد، تا بمانند و متشکل شوند، و بيشتر فتنه کنند. (32)

و قاتلوهم حتي لا تکون فتنة

و قاتلوهم حتي لا تکون فتنة و يکون الدين لله (33)

بکشيد آنان را تا آنکه فتنه اي نباشد و دين مال خدا باشد.

شب بيست و سوم از وقايع مهم ماه رمضان و ليلة القدر است

اشاره

از اسحاق بن عمار روايت است، گفت شنيدم از حضرت صادق ( عليه السلام) که فرمود: بعد از آنکه مردم پرسيدند ارزاق در نيمه شعبان قسمت مي شود، فرمود سوگند به خدا که اين گونه نيست، مگر در شب نوزدهم از ماه رمضان و بيست و يکم و بيست و سيم، که در شب نوزدهم، «يلتقي الجمعان » ، و در شب بيست و يکم «يفرق کل امر حکيم » و در بيست و سوم «يمضي ما اراد الله جل جلاله ذلک و

هي ليلة القدر التي قال الله تعالي خير من الف شهر» .

اسحاق بن عمار گفت عرض کردم، معني «يلتقي الجمعان » چيست، فرمود: «يجمع الله فيها ما اراد من تقديمه و تاخيره و ارادته و قضائه » ، جمع مي فرمايد در اين شب (نوزدهم) آنچه اراده فرموده از تقديم و تاخير ليلة القدر و مشيت و قضاء الهي تعلق گرفته، عرض کردم معني «يمضيه في ليلة ثلث و عشرين » چه چيز است، فرمود: خداوند در شب بيست و يکم تفريق مي فرمايد،

و يکون له فيه البداء

که ممکن است براي ذات اقدس احديت بداء حاصل شود «که تغيير و تحولي در زمان ليلة القدر برايش به وجود آيد» و چون شب بيست و سيم مي شود. «امضاه فيکون من المحتوم الذي لا يبدوله فيه تبارک و تعالي ليلة القدر» و محتوميت او را امضاء مي فرمايد، و ديگر بدائي از جانب حق جل و علا در آن امر از براي بندگان ظاهر نمي شود. (34)

نزول قرآن در شب قدر واقع شد

شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن (35)

ماه رمضان ماهي است که قرآن در آن نازل گرديده است.

قال الصادق ( عليه السلام) : «نزل القرآن في اول ليلة من شهر رمضان و استقبل الشهر بالقرآن » (36) امام فرمود: قرآن در اول شب ماه رمضان نازل گرديده است، و ماه رمضان را با قرآن استقبال کن «که در حين رؤيت هلال رمضان، مستحب است نگريستن به قرآن مجيد» روايت بالا حاکي از اين است که قرآن در اول شب رمضان نازل شده، يعني ابتداي شب نه شب اول رمضان، و لذا در نص صريح قرآن است که خدا مي فرمايد:

حم، و الکتاب المبين انا انزلناه في ليلة مبارکة انا

کنا منذرين فيها يفرق کل امر حکيم (37)

و در سوره قدر مي فرمايد:

انا انزلناه في ليلة القدر (38)

روز قدر از نظر منزلت چون شب قدر است

براستي ما قرآن را در شب قدر نازل کرديم، آيا روز قدر همچنان شب قدر است؟هشام بن حکم روايت مي کند از ابي عبد الله ( عليه السلام) قال: «ليلة القدر في کل سنة و يومها مثل ليلتها» (39) فرمود: شب قدر در هر سال است و روز آن مثل شبش مي باشد.

آنچه از آيات سوره بقره و دخان، و قدر و بعضي ديگر از سور قرآن استفاده مي گردد، قرآن در ماه رمضان و در شب قدر نازل شده است، و دفعة واحده آن هم در شب بيست و سوم ماه رمضان طبق روايات موجوده نازل شده است، و مؤيد نزول دفعي و يک جاي قرآن، کلمه انزل است که دلالت بر نزول دفعي دارد، و فرق بين انزال و تنزيل همان نزول دفعي و نزول تدريجي است، که انزال نزول دفعي و تنزيل نزول تدريجي را گويند، گروهي از مفسرين همين قول را تاييد کرده اند، (40) بنابر اين هر جا آيه انزال در قرآن بچشم مي خورد نزول دفعي است، و هر جا تنزيل به چشم مي خورد، نزول تدريجي را مي رساند، و اين هر دو به جا و منافاتي با هم ندارد، زيرا قرآن ابتدا در شب قدر يکجا به بيت المعمور نازل شد، و در طول سالهاي بعثت پيامبر (صلي الله عليه و آله) به طور تدريجي به آن حضرت نازل گشت و روايت حضرت صادق ( عليه السلام) هم شاهد و مؤيد همين معني است که مفسرين مي گويند و بلکه بيان امام برهان مفسرين است.

نزول قرآن از نظر دفعي يا تدريجي

از امام صادق ( عليه السلام) سؤال شد در ماه رمضان قرآن چگونه نازل شد؟در حالي که قرآن در طول بيست سال به تدريج نازل شده

است، فقال ( عليه السلام) : «نزل القرآن جملة واحدة في شهر رمضان الي البيت المعمور، ثم انزل من البيت المعمور في طول عشرين سنة » امام فرمود: قرآن به طور يک جا در ماه رمضان به بيت المعمور نازل گرديد، سپس از بيت المعمور در طول بيست سال به تدريج بر پيامبر (صلي الله عليه و آله) نازل گرديده است. مرحوم علامه طباطبائي مي فرمايد: که قرآن يک نزول اجمالي داشته و يک نزول تدريجي و تفصيلي، و نزول اجمالي حقيقتي است متعالي که از دسترس افکار بشري خارج است که قبلا بر پيامبر (صلي الله عليه و آله) نازل گرديده است، اما تفصيل آن به طور تدريج بر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) عرضه گرديده است. (41)

نظر مبارک امام صادق (ع) در کيفيت نزول قرآن

در تفسير برهان از حضرت صادق ( عليه السلام) آمده است که فرمود:

«ان الشهور عند الله اثنا عشر شهرا في کتاب الله يوم خلق السموات و الارض، فعزة الشهور شهر الله عز ذکره و هو شهر رمضان، و قلب شهر رمضان ليلة القدر و نزل القرآن في اول ليلة من شهر رمضان فاستقبل الشهر بالقرآن » (42)

براستي ماهها در نزد خداوند در کتاب خدا دوازده ماه است از روزي که آسمان و زمين آفريده شد، پس عزيزترين ماه نزد خدا ماه رمضان است گرامي باد يادش، و قلب ماه رمضان، شب قدر است، که قرآن اول شب ماه رمضان نازل گرديده پس ديدن ماه شب اول رمضان را با قرآن آغاز کنيد که مستلزم ثواب است.

نزول کتب آسماني در ماه رمضان

مرحوم کليني رحمة الله عليه در کافي از جعفر بن غياث روايت مي کند، که گفت از ابي عبد الله ( عليه السلام) از قول خداي تعالي:

شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن

و اينکه به طور حتم قرآن در بيست سال از اولش تا آخرش نازل شده است، پرسيدم؟ فقال ( عليه السلام) :

«نزل القرآن جملة واحدة في شهر رمضان الي البيت المعمور، ثم نزل في طول عشرين سنة ثم قال: قال النبي صلي الله عليه و آله نزلت صحف ابراهيم في اول ليلة من شهر رمضان، و انزلت التورية لست مضين من شهر رمضان، و انزل الانجيل لثلث عشرة خلت من شهر رمضان، و انزل الزبور لثمان عشرة خلون من شهر رمضان، و انزل القرآن في ليلة ثلث و عشرين من شهر رمضان » (43).

امام فرمود: قرآن جمله واحده و يکجا در ماه رمضان، به بيت المعمور نازل شد، از آن پس در طول بيست سال به

تدريج نازل گشت، سپس فرمود: که پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: صحف ابراهيم در شب اول رمضان نازل گرديد، و تورات، در ششم، و انجيل سيزدهم، و زبور داود ( عليه السلام) در هجدهم ماه مبارک رمضان و قرآن در بيست و سوم رمضان المبارک نازل گرديده است.

فتح اندلس توسط طارق بن زياد

در رمضان سنه 92 فتح اندلس به دست مسلمين به رهبري طارق بن زياد صورت گرفت و خداوند او را بر «ملک لذريق » در کنار نهر (لکة) به پيروزي رسانيد. (44) مسلمانان عرب و بربرهاي شمال آفريقا در سال 92 هجري تحت فرماندهي سردار نامي طارق بن زياد که خود از قوم سلحشور بربر و يکي از افسران لايق موسي بن نضير فرمانرواي آفريقا بود با 12 هزار سپاهي از تنگه ميان مراکش، و اسپانيا، (که امروز به نام اين سردار نامي جبل الطارق ناميده شده) گذشت، و در اندک زماني سراسر اسپانيا که شامل کشور پرتقال کنوني هم بود فتح کرد، دکتر گوستاولوبون مي نويسد: اين فتح با نهايت سرعت انجام گرفت، تمام شهرهاي بزرگ دروازه ها را به روي اين سپاه گشودند، و مانند قرطبه، مالقه، غرناطه، طليطله، و شهرهائي ديگر بدون مزاحمت فتح شد و به تصرف مسلمين درآمد و در طليطله که پايتخت مسيحيان بود، بيست و پنج تاج از سلاطين «گت » به دست مسلمانان افتاد. (45)

روز قدس روز مقابله مستضعفين عليه مستکبرين آخرين جمعه ماه رمضان

اشاره

يکي از وقايع تاريخي که بسيار حائز اهميت است در اوائل پيروزي انقلاب اسلامي ايران که به دست زعيم و رهبر کبير مسلمين جهان حضرت امام خميني مد ظله العالي دائر شده، «روز جهاني قدس است » که از روز جمعه آخر ماه مبارک رمضان

1399 قمري (1358 شمسي) شروع و مقرر گشت و هر ساله در چنين روزي تمام مسلمين جهان راهپيمايي کنند.

اينک قسمتي از پيام امام خميني دامت برکاته به مناسبت روز جهاني قدس از نظر- خوانندگان گرامي مي گذرد: روز قدس، جهاني است، و روزي نيست که فقط اختصاص به قدس داشته باشد. روز مقابله مستضعفين با مستکبرين است، روز مقابله ملتهائي است که در زير فشار ظلم آمريکا و غير آمريکا بودند، روزي است که بايد مستضعفين مجهز بشوند، در مقابل مستکبرين، و دماغ مستکبرين را به خاک بمالند، روزي است که بين منافقين و متعهدين امتياز خواهد شد، متعهدين امروز را روز قدس مي دانند و عمل مي کنند به آنچه که بايد بکنند، و منافقين و آنهائي که با ابر قدرتها در زير پرده آشنائي دارند، و با اسرائيل دوستي دارند در اين روز بي تفاوت نيستند، و يا ملتها را نمي گذارند که تظاهرات کنند.

روز قدس، روزي است که بايد سرنوشت ملتهاي مستضعف معلوم شود، بايد ملتهاي مستضعف در مقابل مستکبرين اعلان وجود بکنند، بايد همانطوري که ايران قيام کرد، و دماغ مستکبرين را به خاک ماليد، و خواهد ماليد، تمام ملتها قيام کنند، و اين جرثومه هاي فساد را به زباله دانها بريزند.

روز قدس، روزي است که بايد همت کنند و همت کنيم که قدس را نجات بدهيم، روز قدس روزي است، که بايد به اين روشنفکراني، که در زير پرده با آمريکا و عمال آمريکا روابط دارند هشدار داد، هشدار به اينکه اگر از فضولي دست برندارند سرکوب خواهند شد.

روز قدس فقط روز فلسطين نيست، روز اسلام است، و روز حکومت اسلامي است. (57)

سخنراني امام خميني مدظله العالي در

روز قدس با محتوي و ابعاد وسيعي که دارد، اهم نکاتش بر تجمع و اتحاد مسلمين براي سرکوبي دشمنان اسلام تکيه شده، و اگر مسلمانان نيرومند جهان يد واحده شوند و اختلاف عقيده و اختلاف مذهب را کنار بگذارند، و براي دفاع از حريم اسلام، و قرآن، و کعبه، که مشترک بين همه اقشار مسلمين عالم است بکوشند، هرگز اجازه تجاوز کفار و منافقين را به حريم اسلام و مقدسات آن نخواهند داد، تا جائي که چند ميليون صهيونيست قبله اول مسلمين (بيت المقدس) را اشغال نموده، و در بين مسلمين تفرقه و جدائي بيندازند، و اينها هستند که شيعه را از سني، و سني را از شيعه جدا مي نمايند، وحدت مسلمين را به هم مي زنند، تا کمر مسلمين را بشکنند و از تفرقه آنان بهره هاي خود را ببرند. در اين رابطه که دشمن بين مسلمانان تفرقه اندازي مي کند تا بر آنان مسلط شود و اتحاد مسلمين را به دسيسه اي شکسته که تا مسلمين را جداي از همديگر متلاشي نمايند

سخنان امام خميني مد ظله العالي در وحدت مسلمين

با حلول ماه مبارک رمضان، ماه عبادت و سازندگي، ماه تجديد قواي معنوي، شهر الله الاعظم، که در آن عموم مسلمانان در صف واحد متوجه به موضع قدرت لا يزال و تجهيز در مقابل قواي طاغوتي هستند، لازم است با توحيد قدرت، و قدرت واحده در مقابل طاغوتهاي زمان، و چپاولگران بين المللي بپاخيزند، و از ممالک اسلامي دفاع کنند، دست خائنان را کوتاه، و اميد آنان را قطع نمايند.

اکنون عموم مسلمانان، و مستضعفان، خصوصا ايران عزيز و لبنان و فلسطين مغصوب، مراحل حساسي را در پيش دارند، ايران با اخلالگران وابسته به رژيم، و منحرفين و صهيونيسم جهاني

و لبنان و فلسطين با اسرائيل دشمن اسلام و مسلمين و مفسد و آدمخوار، رو برو است، اکنون برادران مسلمان ما در فلسطين و لبنان گرفتار تجاوزات غير انساني اسرائيل اند، و اگر خداي ناکرده در آن ميدان پيروز شود، دامنه تجاوزاتش به ساير کشورها نيز خواهد کشيد، مقتضي است در اجتماعات ماه مبارک به برادران فلسطيني و لبناني دستجمعي دعا شود، و لازم است در آستانه فرا رسيدن ماه مبارک رمضان مطالبي را تذکر دهم.

در اين موقع حساس که بيش از هر وقت ديگر احتياج به اجتماعات اسلامي داريم، لازم است ملت مسلمان ما در تمام بلاد به مساجد روي آورند، و نهضت را از راه مساجد که جبهه محکم اسلام است زنده نگهدارند، خطباي محترم و اهل منبر، مردم را به وحدت کلمه و ادامه نهضت و تقوي و صبر انقلابي دعوت کنند، و از اختلاف و تفرقه که اساس شرک است بترسانند و با يادآوري جهاد سيد مظلومان و مصيبات وارده به آن حضرت، ملت را به مجاهده تا پيروزي نهائي و رسيدن به حکومت اسلامي در تمامي ابعادش فرا خوانند، و ذکر فداکاري ها و مجاهدات مجاهدين صدر اسلام، نه تنها امروز، بلکه تا ابد اسلام را زنده نگه مي دارد.

قسمتي از سخنان امام خميني 30 شعبان 1399- 3 / 5 / 58.

پي نوشت ها:

1- الوقايع و الحوادث، ص 13.

2- از همين کتاب و کتاب رمضان در تاريخ ص 11.

3- الوقايع و الحوادث ص 19 جهت اطلاع بيشتر از غائله جنگ تبوک به آدرس نامبرده مراجعه فرمائيد.

4- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، نقل از رمضان در تاريخ، ص 48.

5- رمضان در تاريخ نوشته آيت الله صافي،

ص 57.

6- اسد الغابه، مسار الشيعه مفيد- نقل از رمضان در تاريخ.

7- اسد الغابه، مسار الشيعه مفيد- نقل از رمضان در تاريخ.

8- سوره انبياء، آيه 92.

9- سوره اعراف، آيه 157.

10- روح الدين الاسلامي، ص 289، رمضان در تاريخ.

11- سفينة البحار، ج 1، ص 13.

12- الغدير، ص 48، ج 2، و خصائص الوحي المبين (نقل از رمضان در تاريخ) .

13- اقتباس از کتاب رمضان در تاريخ، آية الله صافي و براي اطلاع بيشتر از صلح امام حسن مجتبي ( عليه السلام) به اين کتاب مراجعه گردد.

14- رمضان در تاريخ.

15 و 16- سوره مريم، آيه 12.

17- سوره فاطر، آيه 32.

18- توضيح المقاصد، ص 16- مسار الشيعه، ص 29- نقل از رمضان در تاريخ.

19- سيره ابن هشام، ج 2، ص 260 و 261.

20- رمضان در تاريخ.

21- سوره آل عمران، آيه 139.

22- سوره فتح، آيه 1.

23- مسار الشيعه، ص 30 و توضيح المقاصد، ص 7.

24- سوره اسري، آيه 18.

25- علامه اميني مي نويسد: حافظ گنجي به اسناد خود از «حافظ ابي فضل سلامي » اين حديث را گفته که در نزد اهل نقل مشهور است، و ابن عساکر در تاريخش اين حديث مسند را از جابر بن عبد الله آورده است، که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: يا علي: اگر امت من آن قدر روزه بگيرد، تا کوژ پشت شود، و آن قدر نماز بخواند تا چون زه کمان لاغر شود، ولي تو را دشمن دارد، خداوند به آتشش دراندازد.

و همچنين از ام سلمه روايت شده که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: اي ام سلمه!آيا وي را مي شناسي؟گفتم آري، اين علي بن ابي طالب است، فرمود خوي او

با خوي من، و خون او با خون من يکسان است، و او گنجينه دانش من است، بشنو و گواه باش که اگر بنده اي از بندگان هزار سال خدا را در بين رکن و مقام عبادت کند، آنگاه با کينه علي و عترتم به ملاقات خداي عز و جل رود، خداي او را در روز رستاخيز به رو در آتش دوزخ اندازد.

الغدير، جلد 4 ص 179، مترجم

26- رمضان در تاريخ، نوشته آيت الله صافي، ص 233.

27- رمضان در تاريخ، ص 237.

28- رمضان در تاريخ، ص 254.

29 و 30- کشف الغمه، ص 414.

31- وقايع الايام خياباني تبريزي، ص 555- سپس اين شعر را انشاء کرد، و خطاب به نفس خويش و چنين فرمود:

اشدد حيازيمک للموت فان الموت لاقيکا

و لا تجزع عن الموت اذا حل بناديکا

اي علي: کمر همتت را براي مرگ محکم ببند، زيرا بالاخره مرگ به ملاقات تو خواهد آمد، و اظهار عجز مکن از مرگ، آن هنگام که به سراغ تو آمد و تو را در بر گرفت.

32- روز شمار انقلاب، 24 رمضان.

33- سوره بقره، آيه 193.

34- وقايع الايام خياباني، ص 460.

35- سوره بقره، آيه 185.

36- تفسير الميزان.

37- سوره دخان، آيه 1- سوگند به کتاب مبين (قرآن) که فرو فرستاديمش در شبي مبارک و ما بيم دهندگانيم، در آن شب هر کار با حکمتي تعيين و تقدير مي گردد.

38- سوره قدر، آيه 1.

39- وسائل کتاب صوم.

40- تفسير الميزان.

41- تفسير الميزان، جلد 2 (روزه و رمضان) .

42- وقايع الايام خياباني، ص 143.

43- وقايع الايام تبريزي، ص 143.

44- ارکان الاسلام، ص 18.

45- تاريخ فتوحات اسلامي در اروپا، پيشگفتار.

46- مرغکي چون گنجشک.

47 و 48 و 49- شب ميلاد

پيامبر (صلي الله عليه و آله) علائمي و غرائبي اتفاق افتاد، از آنجمله درياچه ساوه پرستش مي شد فرو رفت و خشک شد، و رود سماوه سالها خشک بود پر از آب شد و آتشکده فارس که سالها خاموش نشده بود خاموش گشت، و هر بتي به رو به زمين افتاد.

50- تجد فلاتي است کوهستاني در عربستان، يمامه قسمتي از عربستان است.

51- تهامه دشت ساحل و باريکي از شبه جزيره سينا تا عدن و در کنار بحر احمر ممتد است.

52- حمامه کبوتر.

53- نايژه: ناي کوچک گلوگاه.

54- کشور قسطنطين مقصود امپراطوري روم است که پايتخت روم بود.

55- پطرک: سردار مجوس بود، مطران: يکي از درجات روحانيت کليساي رومي بود.

56- انجيل که به کتاب ماني نيز انگليون گويند.

57- سخنراني امام خميني مدظله العالي در روز جهاني قدس، سنه 1358 تفصيل اين سخنراني در کتاب رهنمودهاي امام، ص 96 موجود است.

58- ياوه گوي، بيهوده گوي.

59- خانه.

60- خانه.

61- نان تنگ.

62- کنيز و خدمتکار.

63- ناداني که خود را دانا نمايد.

64- مولوي مثنوي، ص 167.

مناسبتهاي قمري رمضان

دهم ماه مبارک رمضان (وفات حضرت خديجه س)

اشاره

حضرت خديجه سلام الله عليها مادر امت

محمد محسن طبسى

سخن از خديجه ، سخن از يك دنيا عظمت و پايدارى و استقامت درراه هدف است . به حق قلمفرسايى در باره كسى كه خداوند بر اوسلام و درود فرستاد ، بسى مشكل است . اما به مصداق «مالا يدرك كله لا يترك كله ،» به بررسى گوشه هايى از شخصيت و زندگى اين بزرگ بانو مى پردازيم :

ولادت و خانواده

خديجه (س) 68 سال قبل از هجرت بدنيا آمد . خانواده اى كه خديجه را پرورش داد ، از نظر شرافت خانوادگى و نسبت هاى خويشاوندى ، در شمار بزرگترين قبيله هاى عرب جاى داشت . اين خاندان در همه حجاز نفوذ داشت . آثار بزرگى و نجابت و شرافت ازكردار و گفتار خديجه پديدار بود .

خديجه از قبيله هاشم بود و پدر و اقوامش از ثروتمندان قريش بودند . پدرش خويلدبن اسد قريشى نام داشت . مادرش فاطمه دخترزائد بن اصم بود .

اخلاق خديجه (س)

خديجه در بين اقوام خود يگانه و ممتاز و ميان اقران كم نظيربود . او به فضيلت اخلاقى و پذيرايى هاى شايان بسيار معروف بود وبدين جهت زنان مكه به وى حسد مى ورزيدند .

دخترت خويلد در سجايا و كمالات اخلاقى زبانزد و نمونه بود و به حق ايشان كفو خوبى براى پيامبر (ص) بود . بى ترديد مى توان گفت كه اين سجايا و فضايل اخلاقى سبب شد تا خديجه براى همسرى پيامبراكرم (ص) شايسته شمرده شود . طبق روايات ، او براى پيامبراكرم (ص) ياورى صادق بود .

آيا خديجه (س) قبل از پيامبر (ص) ازدواج كرده بود ؟

معروف است اولين كسى كه به خواستگارى خديجه آمد يكى ازبزرگان عرب به نام «عتيق بن عائذ مخزومى » بود . او پس ازازدواج با خديجه ، در جوانى در گذشت و اموال بسيارى براى خديجه ارث گذاشت . پس از او «ابى هاله بن المنذر الاسدى » كه يكى ازبزرگان قبيله خود او بود ، با وى ازدواج كرد . ثمره اين پيوندفرزندى به نام «هند» بود كه در كودكى در گذشت . ابى هاله نيز پس از چندى ، وفات يافت و ثروت بسيار از

خويش بر جاى نهاد.

هرچند اين مطلب كه پيامبر اكرم (ص) سومين همسر خديجه بود وجز عايشه با دوشيزه اى ازدواج نكرد ، نزد عامه و خاصه معروف است; ولى مورد تاييد همگان نيست . جمعى از مورخان و بزرگان ، نظرمخالف دارند ; براى مثال «ابوالقاسم كوفى » ، «احمد بلاذرى » ، «علم الهدى » ، (سيدمرتضى) در كتاب «شافى » و «شيخ طوسى » در «تلخيص شافى » آشكارا مى گويند كه خديجه ،هنگام ازدواج با پيامبر ، «عذرا» بود . اين معنا را علامه مجلسى نيز تاييد كرده است . او مى نويسد : «صاحب كتاب انوارو البدء» گفته است كه زينب و رقيه دختران هاله ، خواهر خديجه بودند .

برخى از معاصران نيز چنين ادعا كرده اند و براى اثبات ادعاى خود كتابهايى نوشته اند .

آشنايى با حضرت محمد (ص)

فضايل اخلاقى خديجه ، بسيارى از بزرگان و صاحب منصبان عرب رابه فكر ازدواج با وى مى انداخت . ولى خاطرات همسر پيشين به وى اجازه نمى داد شوهرى ديگر انتخاب كند . تا اينكه با مقامات معنوى حضرت محمد (ص) آشنا شد و آن دو غلامى كه براى تجارت همراه پيامبر (ص) فرستاده بود ، مطالب و معجزاتى كه از وى ديده بودند ، براى خديجه نقل كردند . خديجه فريفته اخلاق و كمال و مقامات معنوى پيامبر (ص) شد . البته او از يكى ازدانشمندان يهود و نيز ورقه بن نوفل ، كه از علماى بزرگ عرب وخويشان نزديك خديجه به شمار مى رفت ، در باره ظهور پيغمبرآخرالزمان و خاتم الانبيا (ص) مطالبى شنيده بود . همه اين عوامل موجب شد تا خديجه حضرت محمد (ص) را به همسرى خودانتخاب كند .

ازدواج خديجه

زفاف خديجه با حضرت محمد (ص) 2 ماه و 75 روز پس از بازگشت از سفر تجارت شام تحقق يافت . در آن زمان ، حضرت محمد (ص) 25سال داشت و خديجه چهل ساله بود . ابن عباس سن ايشان را 28 سال نقل مى كند . هرچند بعضى از مورخان اهل سنت سعى مى كنند اين سخن را رد كنند ; چون راوى آن محمد بن صائب كلبى از شيعيان است وآنها او را ضعيف مى دانند .

خديجه به سبب علاقه به حضرت محمد (ص) و مقام معنوى او بارسول خدا ازدواج كرد و تمام دارايى و مقام و جايگاه فاميلى خودرا فداى پيشرفت مقاصد همسرش ساخت .

در عقد ازدواج حضرت محمد (ص) و خديجه ، عبدالله بن غنم به آنها چنين تبريك گفت :

هنيئا مريئا يا خديجه قد جرت لك الطيرفيما كان منك

باسعد

تزوجت خير البريه كلها و من ذا الذى فى الناس مثل محمد ؟

و بشر به البران عيسى بن مريم و موسى ابن عمران فياقرب موعد

اقرت به الكتاب قدما بانه رسول من البطحاء هادو مهتد

گوارا باد بر تو اى خديجه كه طالع تو سعادتمند بوده و بابهترين خلايق ازدواج كردى . چه كسى در ميان مردم همانند محمد (ص) است . محمد (ص) كسى است كه حضرت عيسى و موسى به آمدنش بشارت داده اند و كتب آسمانى به پيامبرى او اقرار داشتند .

رسولى كه سر از بطحاء (مكه) در مى آورد و او هدايت كننده وهدايت شونده است .

احترام پيغمبر خدا (ص) به خديجه

احترام حضرت محمد (ص) به خديجه ، به خاطر عقيده و ايمان اوبه توحيد بود .

خصال خديجه (س)

خديجه از بزرگترين بانوان اسلام به شمار مى رود . او اولين زنى بود كه به اسلام گرويد ; چنان كه على بن ابى طالب (ع) اولين مردى بود كه اسلام آورد . اولين زنى كه نماز خواند ، خديجه بود. او انسانى روشن بين و دور انديش بود . با گذشت ، علاقه مند به معنويات ، وزين و با وقار ، معتقد به حق و حقيقت و متمايل به اخبار آسمانى بود . همين شرافت براى او بس كه همسر رسول خدا (ص) بود و گسترش اسلام به كمك مال و ثروت او تحقق يافت .

خديجه از كتب آسمانى آگاهى داشت و علاوه بر كثرت اموال و املاك، او را «ملكه بطحاء» مى گفتند . از نظر عقل و زيركى نيزبرترى فوق العاده اى داشت و مهمتر اينكه حتى قبل از اسلام وى را«طاهره » و «مباركه » و «سيده زنان » مى خواندند .

جالب اين است او

از كسانى بود كه انتظار ظهور پيامبر اكرم (ص) مى كشيد و هميشه از ورقه بن نوفل و ديگر علما جوياى نشانه هاى نبوت مى شد . اشعار فصيح و پر معناى وى در شان پيامبر اكرم (ص) از علم و ادب و كمال و محبت او به آن بزرگوار حكايت مى كند .

نمونه اى از اشعار خديجه در باره پيامبراكرم (ص) چنين است :

فلواننى امسيت فى كل نعمه و دامت لى الدنيا و تملك الاكاسره

فما سويت عندى جناح بعوضه اذا لم يكن عينى لعينك ناظره

اگر تمام نعمتهاى دنيا از آن من باشد و ملك و مملكت كسراها وپادشاهان را داشته باشم ، در نظرم هيچ ارزش ندارد زمانى كه چشم به چشم تو نيافتند .

ديگر خصوصيت خديجه اين است كه او داراى شم اقتصادى و روح بازرگانى بود و آوازه شهرتش در اين امر به شام هم رسيده بود .

البته سجاياى اخلاقى حضرت خديجه چنان زياد است كه قلم از بيان آن ناتوان است . پيامبر اكرم (ص) مى فرمايد : «افضل نساء اهل الجنه خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمد ومريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم .»

چه مى توان گفت در شان كسى كه مايه آرامش و تسلاى خاطر رسول خدا (ص) بود ؟ ! در تاريخ مى خوانيم : «حضرت محمد (ص) هر وقت از تكذيب قريش و اذيت هاى ايشان محزون و آزرده مى شدند ، هيچ چيز آن حضرت را مسرور نمى كرد مگرياد خديجه ; و هرگاه خديجه را مى ديد مسرور مى شد»

ذهبى مى گويد : مناقب و فضايل خديجه بسيار است ; او از جمله زنان كامل ، عاقل ، والا ، پاى بند به ديانت و عفيف و كريم و ازاهل

بهشت بود . پيامبر اكرم (ص) كرارا او را مدح و ثنا مى گفت و بر ساير امهات مومنين ترجيح مى داد و از او بسيار تجليل مى كرد. به حدى كه عايشه مى گفت : بر هيچ يك از زنان پيامبر (ص) به اندازه خديجه رشك نورزيدم و اين بدان سبب بود كه پيامبر (ص)بسيار او را ياد كرد .

درود خدا بر خديجه

خديجه كبربى چنان مقام والايى داشت كه خداوند عزوجل بارها براو درود و سلام فرستاد . طبق روايتى از حضرت امام محمد باقر (ص) : پيامبر اكرم (ص) هنگام باز گشت از معراج ، به جبرئيل فرمود : «آيا حاجتى دارى ؟»

جبرئيل عرض كرد : خواسته ام اين است كه از طرف خدا و من به خديجه سلام برسانى »

در روايتى ديگر مى خوانيم : روزى خديجه به طلب رسول خدا (ص) بيرون آمد . جبرئيل به صورت مردى با وى رو به رو شد و از خديجه احوال رسول خدا (ص)را پرسيد . خديجه نمى توانست بگويد رسول خدا (ص) در كجا به سرمى برد . او مى ترسيد اين مرد از كسانى باشد كه قصد كشتن پيغمبر(ص) را دارد . وقتى كه خدمت آن حضرت رسيد و قصه باز گفت ،حضرت محمد (ص) فرمود : «آن جبرئيل بود و امر كرد كه از خداتو را سلام برسانم .»

نقش خديجه در پيشبرد اسلام

وقتى حضرت خديجه دريافت كه سعادتمند شده ، هرچه داشت در راه پيشرفت و موقعيت پيغمبر اسلام (ص) انفاق كرد . او تمام اموال خويش را به پيامبر (ص) بخشيد و در راه نشر اسلام به مصرف رساند . تا جايى كه هنگام ارتحال ، پارچه اى براى كفن نداشت .

ابن اسحاق جمله اى در

شان خديجه دارد كه گوياى همكارى وصداقت او در پيشبرد اسلام است . او مى گويد : «خديجه ياور صادق و با وفايى براى پيامبر (ص) بود و مصيبت ها در پى رحلت خديجه و ابوطالب بر پيامبر (ص) سرازير شد .»

گويا اين دو ، در برابر هجوم ناملايمات بر پيامبر اكرم (ص)، سدى بلند و مستحكم بودند .

اين جمله ، معروف كه اسلام رهين اخلاق پيامبر (ص) ، شمشيرعلى (ع) ، و اموال خديجه است از نهايت همكارى و صداقت خديجه پرده بر مى دارد .

فرزندان خديجه

در تعداد فرزندان حضرت خديجه ، ميان مورخان اختلاف است . به گفته مشهور : ثمره ازدواج رسول خدا و خديجه ، شش فرزند بود .

1- هاشم . 2- عبدالله . به اين دو «طاهر» و «طيب »مى گفتند . . 3- رقيه . 4- زينب 5- ام كلثوم . 6- فاطمه .

رقيه بزرگترين دخترانش بودو زينب ، ام كلثوم و فاطمه به ترتيب پس از رقيه قرار داشتند . پسران خديجه پيش از بعثت پيامبر (ص) ، بدرود زندگى گفتند . ولى دخترانش ، نبوت پيامبر(ص) را درك كردند .

گروهى از محققان معتقدند : قاسم و همه دختران رسول خدا (ص)پس از بعثت به دنيا آمدند و چندروز پس از پيامبر خدا (ص) به مدينه هجرت كردند .

وصيت خديجه

حضرت خديجه (س) سه سال قبل از هجرت بيمار شد . پيغمبر (ص) به عيادت وى رفت و فرمود : اى خديجه ، «اما علمت ان الله قد زوجنى معك فى الجنه » ; آيا مى دانى كه خداوند تو را دربهشت نيز همسرم ساخته است ؟ !

آنگاه از خديجه دل جويى و تفقد كرد ; او را وعده بهشت داد ودرجات عالى بهشت را به شكرانه خدمات او توصيف فرمود .

چون بيمارى خديجه شدت يافت ، عرض كرد : يا رسول الله ! چندوصيت دارم : من در حق تو كوتاهى كردم ، مرا عفو كن .

پيامبر (ص) فرمود : هرگز از تو تقصيرى نديدم و نهايت تلاش خود را به كار بردى . در خانه ام بسيار خسته شدى و اموالت را درراه خدا مصرف كردى .

عرض كرد : يا رسول الله ! وصيت دوم من اين است

كه مواظب اين دختر باشيد . و به فاطمه زهرا (س) اشاره كرد . چون او بعد ازمن يتيم و غريب خواهد شد . پس مبادا كسى از زنان قريش به اوآزار برساند . مبادا كسى به صورتش سيلى بزند . مبادا كسى بر اوفرياد بكشد . مبادا كسى با او برخورد غير ملايم و زننده اى داشته باشد .

اما وصيت سوم را شرم مى كنم برايت بگويم . آن را به فاطمه عرض مى كنم تا او برايت بازگو كند . سپس فاطمه را فراخواند و به وى فرمود : «نور چشمم ! به پدرت رسول الله بگو :مادرم مى گويد : من از قبر در هراسم ; از تو مى خواهم مرا درلباسى كه هنگام نزول وحى به تن داشتى ، كفن كنى .»

پس فاطمه زهرا (س) از اتاق بيرون آمد و مطلب را به پيامبر(ص) عرض كرد . پيامبر اكرم (ص) آن پيراهن را براى خديجه فرستاد و او بسيار خوشحال شد . هنگام وفات حضرت خديجه ، پيامبراكرم (ص) غسل و كفن وى را به عهده گرفت . ناگهان جبرئيل درحالى كه كفن از بهشت همراه داشت ، نازل شد و عرض كرد : يا رسول الله ، خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد : «ايشان اموالش را در راه ما صرف كرد و ما سزاوارتريم كه كفنش را به عهده بگيريم .»

وفات خديجه (س)

خديجه در سن 65 سالگى در ماه رمضان سال دهم بعثت در خارج ازشعب ابوطالب جان به جان آفرين تسليم كرد . پيغمبر خدا (ص)شخصا خديجه را غسل داد ، حنوط كرد و با همان پارچه اى كه جبرئيل از طرف خداوند عزوجل براى خديجه آورده بود ، كفن كرد .

رسول خدا (ص) شخصا درون قبر رفت ، سپس خديجه را در خاك نهاد وآنگاه سنگ لحد را در جاى خويش استوار ساخت . او بر خديجه اشك مى ريخت ، دعا مى كرد و برايش آمرزش مى طلبيد . آرامگاه خديجه درگورستان مكه در «حجون » واقع است .

رحلت خديجه براى پيغمبر (ص) مصيبتى بزرگ بود ; زيرا خديجه ياور پيغمبر خدا (ص) بود و به احترام او بسيارى به حضرت محمد(ص) احترام مى گذاشتند و از آزار وى خوددارى مى كردند .

ياد خديجه

رسول خدا (ص) با اين كه بعد از رحلت حضرت خديجه (س) بازنانى چند ازدواج كرد ; ولى هرگز خديجه را از ياد نبرد . عايشه مى گويد : هر وقت پيغمبرخدا (ص) ياد خديجه مى افتاد ، ملول وگرفته مى شد و براى او آمرزش مى طلبيد . روزى من رشك ورزيدم وگفتم : يا رسول الله ، خداوند به جاى آن پيرزن ، زنى جوان وزيبا به تو داد .

پيغمبر (ص) ناگهان بر آشفت و خشمگينانه دست بر دست من زد وفرمود : خدا شاهد است خديجه زنى بود كه چون همه از من رومى گردانيدند ، او به من روى مى كرد ; و چون همه از من مى گريختند، به من محبت و مهربانى مى كرد ; و چون همه دعوت مرا تكذيب مى كردند ، به من ايمان مى آورد و مرا تصديق مى كرد . در مشكلات زندگى مرا يارى مى داد و با مال خود كمك مى كرد و غم از دلم مى زدود .

حضرت امام صادق (ع) فرمود : «وقتى خديجه از دنيا رفت ،فاطمه كودكى خردسال بود ، نزد پدر آمد و گفت : «يا رسول الله امى » ; مادرم كجاست ؟

پيامبر (ص) سكوت كرد . جبرئيل نازل شد

و گفت : خدايت سلام مى رساند و مى فرمايد : به زهرا بفرما ، مادرت در بهشت و در كاخ طلايى كه ستونش از ياقوت سرخ است و اطرافش آسيه و مريم هستند ،جاى دارد .

ماهنامه كوثرشماره 34

پانزدهم ماه مبارک رمضان (ولادت امام حسن مجتبي ع)

شناخت مختصرى از زندگانى امام حسن(ع)

پيشواى دوم جهان تشيع كه نخستين ميوه پيوند فرخنده على (ع) با دختر گرامى پيامبر اسلام (ص) بود، در نيمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر مدينه ديده به جهان گشود.(1)

حسن بن على ع از دوران جد بزرگوارش چند سال بيشتر درك نكرد زيرا او تقريبا هفت سال بيش نداشت كه پيامبر اسلام بدرود زندگى گفت.

پس از درگذشت پيامبر (ص) تقريبا سى سال در كنار پدرش امير مومنان (ع) قرار داشت و پس از شهادت على (ع) (در سال 40 هجرى) به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجرى با توطئه معاويه بر اثر مسموميت در سن 48 سالگى به درجه شهادت رسيد و در قبرستان «بقيع» در مدينه مدفون .گشت

فرياد رس محرومان

در آيين اسلام، ثروتمندان، مسئوليت سنگينى در برابر مستمندان و تهيدستان اجتماع به عهده دارند و به حكم پيوندهاى عميق معنوى و رشته هاى برادرى دينى كه در ميان مسلمانان بر قرار است، بايد همواره در تامين نيازمنديهاى محرومان اجتماع كوشا باشند. پيامبر اسلام (ص) و پيشوايان دينى ما، نه تنها سفارشهاى مؤكدى در اين زمينه نموده اند، بلكه هر كدام در عصر خود، نمونه برجسته اى از انساندوستى و ضعيف نوازى به شمار مى رفتند.

پيشواى دوم، نه تنها از نظر علم، تقوى، زهد و عبادت، مقامى برگزيده و ممتاز داشت، بلكه از لحاظ بذل و بخشش و دستگيرى از بيچارگان و درماندگان نيز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود. وجود گرامى آن حضرت آرام بخش دلهاى دردمند، پناهگاه مستمندان و تهيدستان، و نقطه اميد درماندگان بود. هيچ فقيرى از در خانه آن حضرت دست خالى برنمى گشت.

هيچ آزرده دلى شرح پريشانى خود را نزد آن بزرگوار بازگو نمى كرد، جز آنكه مرهمى بر دل آزرده او نهاده مى شد. گاه پيش از آنكه مستمندى اظهار احتياج كند و عرق شرم بريزد، احتياج او را برطرف مى ساخت و اجازه نمى داد رنج و مذلت سؤال را بر خود هموار سازد!

«سيوطى» در تاريخ خود مى نويسد: «حسن بن على» داراى امتيازات اخلاقى و فضائل انسانى فراوان بود، او شخصيتى بزرگوار، بردبار، باوقار، متين، سخى و بخشنده، و مورد ستايش مردم بود.(2)

نكته آموزنده

امام مجتبى (ع) گاهى مبالغ توجهى پول را، يكجا به مستمندان مى بخشيد، به طورى كه مايه شگفت واقع مى شد. نكته يك چنين بخشش چشمگير اين است كه حضرت مجتبى (ع) با اين كار براى هميشه شخص فقير را بى نياز مى ساخت و او مى توانست با اين مبلغ، تمام احتياجات خود را برطرف نموده و زندگى آبرومندانه اى تشكيل بدهد و احياناً سرمايه اى براى خود تهيه نمايد. امام روا نمى ديد مبلغ ناچيزى كه خرج يك روز فقير را بسختى تامين مى كند، به وى داده شود و در نتيجه او ناگزير گردد براى تامين روزى بخور و نميرى، هر روز دست احتياج به سوى اين و آن دراز كند.

خاندان علم و فضيلت

روزى عثمان در كنار مسجد نشسته بود. مرد فقيرى از او كمك مالى خواست. عثمان پنج درهم به وى داد. مرد فقير گفت: مرا نزد كسى راهنمايى كن كه كمك بيشترى به من بكند. عثمان به طرف حضرت مجتبى و حسين بن على (ع) و عبدالله جعفر، كه در گوشه اى از مسجد نشسته بودند، اشاره كرد و گفت: نزد اين چند نفر جوان كه در آنجا نشسته اند برو و از آنها كمك بخواه.

وى پيش آنها رفت و اظهار مطلب كرد. حضرت مجتبى (ع) فرمود: از ديگران كمك مالى خواستن، تنها در سه مورد رواست: ديه اى (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن بكلى عاجز گردد، يا بدهى كمر شكن داشته باشد و از عهد پرداخت آن برنيايد، و يا فقير و درمانده گردد و دستش به جايى نرسد. آيا كدام يك از اينها براى تو پيش آمده است؟ (3)

گفت: اتفاقا گرفتارى من يكى از همين سه چيز

است. حضرت مجتبى (ع) پنجاه دينار به وى داد. به پيروى از آن حضرت، حسين بن على ع چهل و نه دينار و عبدالله بن جعفر چهل وهشت دينار به وى دادند.

فقير موقع بازگشت، از كنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه كردى؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادى، ولى هيچ نپرسيدى پول را براى چه منظورى مى خواهم؟ اما وقتى پيش آن سه نفر رفتم يكى از آنها (حسن بن على) در مورد مصرف پول از من سوال كرد و من جواب دادم و آنگاه هر كدام اين مقدار به من عطا كردند.

عثمان گفت: اين خاندان، كانون علم و حكمت و سرچشمه نيكى و فضيلتند، نظير آنها را كى توان يافت؟(4)

بخشش بى نظير

حسن بن على (ع) تمامى توان خويش را در راه انجام امور نيك و خداپسندانه، به كار مى گرفت و اموال فراوانى در راه خدا مى بخشيد. مورخان و دانشمندان در شرح زندگانى پرافتخار آن حضرت، بخشش بى سابقه و انفاق بسيار بزرگ و بى نظير ثبت كرده اند كه در تاريخچه زندگانى هيچ كدام از بزرگان به چشم نمى خورد و نشانه ديگرى از عظمت نفس و بى اعتنايى آن حضرت به مظاهر فريبنده دنيا است. نوشته اند:

«حضرت مجتبى (ع) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارايى خود را در راه خدا خرج كرد و سه بار ثروت خود را به دو نيم تقسيم كرده و نصف آن را براى خود نگهداشت و نصف ديگر را در راه خدا بخشيد.»(5)

كمك غير مستقيم

همت بلند و طبع عالى حضرت مجتبى ع اجازه نمى داد كسى از در خانه او نااميد برگردد و گاه كه كمك مستقيم مقدور حضرت نبود، به طور غير مستقيم در رفع نيازمنديهاى افراد كوشش مى فرمود و با تدابير خاصى گره از مشكلات گرفتاران مى گشود. چنانكه روزى مرد فقيرى به آن بزرگوار مراجعه كرد و درخواست كمك نمود. اتفاقا در آن هنگام امام مجتبى ع پولى در دست نداشت و از طرف ديگر از اينكه فرد تهيدستى از در خانه اش نااميد برگردد، شرمسار بود، لذا فرمود:

- آيا حاضرى تو را به كارى راهنمايى كنم كه به مقصودت برسى؟

- چه كارى؟

- امروز دختر خليفه از دنيا رفته و خليفه عزادار شده است، ولى هنوز كسى به او تسليت نگفته است، نزد خليفه مى روى و با سخنانى كه به تو ياد مى دهم، به وى تسليت مى گويى،

از اين راه به هدف خود مى رسى.

- چگونه تسليت بگويم؟

- وقتى نزد خليفه رسيدى بگو: «الحمدلله الذى سترها بجلوسك على قبرها و لا هتكها بجلوسها على قبرك.»

(حاصل مضمون آنكه: حمد خدا را كه اگر دخترت پيش از تو از دنيا رفت و در زير خاك پنهان شد، زير سايه پدر بود، ولى اگر خليفه پيش از او از دنيا مى رفت، دخترت پس از مرگ تو دربدر مى شد و ممكن بود مورد هتك حرمت واقع شود.)

مرد فقير به اين ترتيب عمل كرد.

اين جمله هاى عاطفى در دوان خليفه اثر عميقى بر جاى نهاد و از حزن و اندوه وى كاست و دستور داد جايزه اى به وى بدهند.

آنگاه پرسيد: اين سخن از آن تو بود؟

گفت: نه، حسن بن على (ع) آن را به من آموخته است.

خليفه گفت: راست مى گويى، او منبع سخنان فصيح و شيرين است.(6)

بررسى علل صلح (آتش بس) امام حسن (ع)

مهمترين و حساسترين بخش زندگانى امام مجتبى، كه مورد بحث و گفتگوى فراوان واقع شده و موجب خرده گيرى دوستان كوته بين و دشمنان مغرض يا بى اطلاع گرديده است، ماجراى صلح آن حضرت با معاويه و كناره گيرى اجبارى ايشان از صحنه خلافت و حكومت اسلامى است.

گروهى، با مطالعه زندگانى حضرت مجتبى ع و حوادث آن روز، اين سوالها را مطرح مى سازند كه چرا امام حسن (ع) با معاويه صلح كرد؟ مگر پس از شهادت امير مؤمنان (ع) شيعيان و پيران على با فرزندش حسن مجتبى (ع)بيعت نكرده بودند؟

آيا بهتر نبود كه آنچه را بعدا امام حسين (ع) انجام داد، امام حسن (ع) پيشتر انجام مى داد و در برابر معاويه قيام مى كرد، و آنگاه يا پيروز

مى شد و يا با شهادت خود حكومت معاويه را متزلزل مى ساخت؟

پيش از آنكه به پاسخ اين سوالها بپردازيم، لازم است مقدمتاً سه نكته را ياد آورى كنيم:

1- مبارزات حسن بن على (ع) پيش از دوران امامت

امام حسن (ع)، به شهادت تاريخ، فردى سخت شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بيم در وجود او راه نداشت. او در راه پيشرفت اسلام از هيچ گونه جانبازى دريغ نمى ورزيد و همواره آماده مجاهدت در راه خدا بود.

در جنگ جمل

امام مجتبى (ع) در جنگ جمل، در ركاب پدر خود امير مومنان (ع) در خط مقدم جبهه مى جنگيد و از ياران دلاور و شجاع على ع سبقت مى گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى مى كرد.(7)

پيش از شروع جنگ نيز، به دستور پدر، همراه عمار ياسر و تنى چند از ياران اميرمومنان (ع) وارد كوفه شد و مردم كوفه را جهت شركت در اين جهاد دعوت كرد.(8)

او وقتى وارد كوفه شد كه هنوز «ابوموسى اشعرى» يكى از مهره هاى حكومت عثمان بر سر كار بود و با حكومت عادلانه امير مومنان (ع) مخالفت نموده و از جنبش مسلمانان در جهت پشتيبانى از مبارزه آن حضرت با پيمان شكنان جلوگيرى مى كرد، با اين كار حسن بن على (ع) توانست بر رغم كار شكنيهاى ابوموسى و همدستانش متجاوز از 9 هزار نفر را از شهر كوفه به ميدان جنگ گسيل دارد.(9)

در جنگ صفين

نيز در جنگ صفين، در بسيج عمومى نيروها و گسيل داشتن ارتش امير مومنان (ع) براى جنگ با سپاه معاويه، نقش مهمى به عهده داشت و با سخنان پرشور و مهيج خويش، مردم كوفه را به جهاد در ركاب امير مومنان (ع) و سركوبى خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمود.(10)

آمادگى او براى جانبازى در راه حق به قدرى بود كه امير مومنان در جنگ صفين از ياران خود خواست كه او و برادرش حسين بن على (ع) را از دامه جنگ با دشمن باز دارند تا نسل پيامبر (ص) با كشته شدن اين دو شخصيت از بين نرود.(11)

2- مناظرات كوبنده امام مجتبى (ع) با بنى اميه

امام حسن مجتبى ع هرگز در بيان حق و دفاع از

حريم اسلام نرمش نشان نمى داد. او علناً از اعمال ضد اسلامى معاويه انتقاد مى كرد و سوابق زشت و ننگين معاويه و دودمان بنى اميه را بى پروا فاش مى ساخت.

مناظرات و احتجاجهاى مهيج و كوبنده حضرت مجتبى (ع) با معاويه و مزدوران و طرفداران او نظير: عمرو عاص، عتبه بن ابى سفيان، وليد بن عقبه، مغيره بن شعبه، و مروان حكم، شاهد اين معنا است.(12)

حضرت مجتبى (ع) حتى پس از انعقاد پيمان صلح كه قدرت معاويه افزايش يافت و موقعيتش بيش از پيش تثبيت شد، بعد از ورود معاويه، به كوفه، برفراز منبر نشست و انگيزه هاى صلح خود و امتيازات خاندان على را بيان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاويه با شدت و صراحت از روش او انتقاد كرد.(13)

پس از شهادت اميرمومنان و صلح امام حسن (ع) خوارج تمام قواى خود را بر ضد معاويه بسيج كردند. در كوفه به معاويه خبر رسيد كه «حوثره اسدى»، يكى از سران خوارج، بر ضد او قيام كرده و سپاهى دور خود گرد آورده است.

معاويه، براى تثبيت موقعيت خود و براى آنكه وانمود كند كه امام مجتبى (ع) مطيع و پيرو اوست، به آن حضرت كه راه مدينه را در پيش گرفته بود، پيام فرستاد كه شورش حوثره را سركوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد!

امام (ع) به پيام او پاسخ داد كه: من براى حفظ جان مسلمانان دست از سر تو برداشتم (از جنگ با تو خوددارى كردم) و اين معنا موجب نمى شود كه از جانب تو با ديگران بجنگم. اگر قرار به جنگ باشد، پيش از هر

كس بايد با تو بجنگم، چه، مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازمتر است. (14)

در اين جملات روح سلحشورى و حماسه موح مى زند، بويژه اين تعبير كه با كمال عظمت، معاويه را تحقير نموده مى فرمايد: دست از سر تو برداشتم (فانى تركتك لصلاح الامة).

3- قانون صلح در اسلام

بايد توجه داشت كه در آيين اسلام قانون واحدى بنام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلكه همانطور كه اسلام در شرائط خاصى دستور مى دهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنين دستور داده است كه اگر نبرد براى پيشبرد هدف موثر نباشد، از در صلح وارد شوند. ما در تاريخ حيات پيامبر اسلام (ص) اين هر دو صحنه را مشاهده مى كنيم: پيامبر اسلام كه در بدر، احد، احزاب، و حنين دست به نبرد زد، در شرائط ديگرى كه پيروزى را غير ممكن مى ديد، ناگزير با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خوددارى نمود تا در پرتو آن پيشرفت اسلام تضمين گردد. پيمان پيامبر (ص) با «بنى ضمره» و «بنى اشجع» و نيز با اهل مكه (در حديبيه) از جمله اين موارد به شمار مى رود(15)

بنابراين، همانگونه كه پيامبر اسلام (ص) بر اساس مصالح عاليترى كه احيانا آن روز براى عده اى قابل درك نبود، موقتاً با دشمن كنار آمد، حضرت مجتبى (ع) نيز، كه از جانب رهبر و پيشواى دينى بود و به تمام جهات و جوانب قضيه بهتر از هر كس ديگر آگاهى داشت، با درو انديشى خاصى صلاح جامعه اسلامى را در عدم ادامه جنگ تشخيص داد. از اينرو اين موضوع نبايد موجب خرده گيرى گردد، بلكه بايد روش

آن حضرت عيناً مثل پيامبر (ص) تلقى شود.

اينك براى آنكه انگيزه ها و آثار صلح آن حضرت بهتر روشن شود، لازم است تاريخ را ورق بزنيم و اين مسئله را با استناد به مدرك اصيل تاريخى بررسى كنيم:

اجمالا بايد گفت: حضرت مجتبى (ع) در واقع صلح نكرد، بلكه صلح بر او تحميل شد. يعنى، اوضاع و شرائط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعى به وجود آورد كه صلح به عنوان يك مسئله ضرورى بر امام تحميل گرديد و حضرت جز پذيرفتن صلح چاره اى نديد، به گونه اى كه هر كس ديگر به جاى حضرت بود و در شرائط او قرار مى گرفت، چاره اى جز قبول صلح نمى داشت؛ زيرا هم اوضاع و شرائط خارجى كشور اسلامى، و هم وضع داخلى عراق و اردوى حضرت، هيچ كدام مقتضى ادامه جنگ نبود. ذيلاً اين موضوعات را جداگانه مورد بررسى قرار مى دهيم:

از نظر سياست خارجى

از نظر سياست خارجى آن روز، جنگ داخلى مسلمانان به سود جهان اسلام نبود؛ زيرا امپراتورى روم شرقى كه ضربتهاى سختى از اسلام خورده بود، همواره مترصد فرصت مناسبى بود تا ضربت موثر و تلافى جويانه اى بر پيكر اسلام وارد كند و خود را از نفوذ اسلام آسوده سازد.

وقتى كه گزارش صف آرايى سپاه امام حسن و معاويه در برابر يكديگر، به سران روم شرقى رسيد، زمامداران روم فكر كردند كه بهترين فرصت ممكن براى تحقق بخشيدن به هدفهاى خود را به دست آورده اند، لذا با سپاهى عظيم عازم حمله به كشور اسلامى شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگيرند. آيا در چنين شرائطى، شخصى مثل امام حسن (ع) كه رسالت

حفظ اساس اسلامى را به عهده داشت، جز اين راهى داشت كه با قبول صلح، اين خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع كند، ولو آنكه به قيمت فشار روحى و سرزنشهاى دوستان كوته بين تمام شود؟

«يعقوبى»، مورخ معروف، مى نويسد: هنگام بازگشت معاويه به شام (پس از صلح با امام حسن) به وى گزارش رسيد كه امپراتور روم با سپاه منظم و بزرگى به منظور حمله به كشور اسلامى از روم حركت كرده است.

معاويه چون قدرت مقابله با چنين قواى بزرگى را نداشت، با آنها پيمان صلح بست و متعهد شد صد هزار دينار به دولت روم شرقى بپردازد.(16)

اين سند تاريخى نشان مى دهد كه هنگام كشمكش دو طرف در جامعه اسلامى، دشمن مشترك مسلمانان با استفاده از اين فرصت، آماده حمله بود و كشور اسلامى در معرض يك خطر جدى قرار داشت و اگر جنگ ميان نيروهاى امام حسن و معاويه در مى گرفت، كسى كه پيروز مى شد، امپراتورى روم شرقى بود نه حسن بن على (ع) و نه معاويه!! ولى اين خطر با تدبير و دورانديشى و گذشت امام بر طرف شد.

امام باقر (ع) به شخصى كه بر صلح امام حسن ع خرده مى گرفت، فرمود: اگر امام حسن اين كار را نمى كرد خطر بزرگى به دنبال داشت. (17)

از نظر سياست داخلى

شك نيست كه هر زمامدار و فرماندهى اگر بخواهد در ميدان جنگ بر دشمن پيروز گردد، بايد از جبهه داخلى نيرومند و متشكل و هماهنگى برخوردار باشد و بدون داشتن چنين نيرويى، شركت در جنگ مسلحانه نتيجه اى جز شكست ذلتبار نخواهد داشت.

در بررسى علل صلح امام مجتبى (ع) از نظر سياست داخلى، مهمترين موضوعى كه به

چشم مى خورد، فقدان جبهه نيرومند و متشكل داخلى است، زيرا مردم عراق و مخصوصا مردم كوفه، در عصر حضرت مجتبى (ع) نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند و نه تشكيل و هماهنگى و اتحاد.

خستگى از جنگ

جنگ جمل و صفين و نهروان، و همچنين جنگهاى توام با تلفاتى كه بعد از جريان حكميت، ميان واحدهاى ارتش معاويه و نيروهاى امير مومنان (ع) در عراق و حجاز و يمن درگرفت، در ميان بسيارى از ياران على ع يك نوع خستگى از جنگ و علاقه به صلح و متاركه جنگ ايجاد كرد، زيرا طى پنج سال خلافت اميرالمومنين عليه السلام- ياران آن حضرت هيچ وقت اسلحه به زمين ننهادند مگر به قصد آنكه فردا در جنگ ديگرى مشاركت كنند. از طرف ديگر، جنگ آنها با بيگانگان نبود، بلكه در واقع با اقوام و برادران و آشنايان ديروزى آنان بود كه اينك در جبهه معاويه مستقر شده بودند.(18)مردم عراق در واقع با اين دست و آن دست كردن، و كندى درگسيل داشتن نيروها براى جنگ با گروههاى مختلف شام كه به حجاز و يمن و حدود عراق شبيخون مى زدند، عافيت طلبى و خستگى ازجنگ را نشان مى دادند، و اينكه عراقيان دعوت مجدد اميرمومنان- عليه السلام- را به جنگ صفين بكندى اجابت نمودند، نشانه همين خستگى بود.(19)

دكتر«طه حسين» پس از نقل ماجراى حكميت و پيچيده تر شدن اوضاع در پايان حنگ صفين، مى نويسد: سپس(على) تصميم گرقت رهسپار شام گردد، اما منافقان اصحابش پيشنهاد كردند كه به كوفه بازكردد تا پس از جنگ، كارهاى خود را روبراه كنند و با جمعيت و آمادگى بيشترى به سوى دشمن روى آورند. على- عليه السلام- آنان را به

كوفه باز آورد، ليكن ديگر از كوفه بيرون نرفت؛ چه؛ يارانش به خانه هاى خود رفتيد و به كارهاى خود سرگرم شدند و به قدرى در كار جنگ سستى و بى رغبتى نشان دادند كه على- عليه السلام- را از خود ناميد ساختند على(ع) پيوسته آنها را به جهاد مى خواند و در دعوت خويش اصرار مى ورزيد، ليكن نه مى شنيدند و نه مى پذيرند، تا آنجا كه روزى در خطبه خود گفت: با نافرمانى خود، رأى مرا تباه ساختيد و كار به جايى رسيد كه قريش گفتند: پسر ابى طالب مردى است دلير، ليكن با جنگ آشنايى ندارد. پدرشان خوب، چه كسى علم جنگ را بهتر از من مى داند؟!.(20)

پس از شهادت اميرمنان(ع) كه حسن بن على به خلافت رسيد، اين پديده بشدت آشكار شد و مخصوصا هنگامى كه امام حسن مردم را به جنگ اهل شام دعوت نمود مردم خيلى بكندى آماده شدند. هنگامى كه خبر حركت سپاه معاويه به سوى كوفه به امام مجتبى(ع) رسيد، دستور داد مردم در مسجد جمع شوند. آنگاه خصبه اى آغاز كرد و پس از اشاره به بسيج نيروهاى معاويه، مردم را به جهاد در راه خدا و ايستادگى در مبارزه با پيروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداكارى و تحمل دشواريها را گوشزد كرد امام(ع) با اطلاعى كه از روحيه مردم داشت، نگران بود كه دعوت او را احابت نكنند. اتفاقاً همين طور شد و پس از پايان خطبه جنگى مهيج حضرت، همه سكوت كردند و احدى سخنان آن حضرت را تاييد نكرد! اين صحنه به قدرى اسف انگيز و تكان دهنده بود كه يكى از ياران دلير و شحاع امير مومنان(ع) كه در

مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر اين سستى و افسردگى بشدت توبيخ كرد و آنها را قهرمامان دروغين و مردمى ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت كرد كه در ركاب امام براى جنگ اهل شام آماده گردند.(21)

اين سند تاريخى نشان مى دهد كه مردم عراق تا چه حد به سستى و بى حالى گراييده بودند و آتش شور و سلحشورى و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شركت كنند. سرانجام پس از فعاليتها و سخنرانيهاى عدهاى از ياران بزرگ حضرت مجتبى به منظور بسيج نيروها و تحريك مردم براى جنگ، امام(ع) با عده كمى كوفه را ترك گفت و محلى در نزديكى كوفه بنام«نخيله» را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در «نخيله» به انتظار رسيدن قواى تازه، جمعا«چهار هزار نفر» در اردوگاه حضرت گردد آمدند! به همين جهت امام ناگزير شد دوباره به كوفه برگردد و اقدامات تازه و جديترى جهت گردآورى سپاه به عمل بياورد.(22)

جامعه اى با عناصر متضاد

علاوه بر اين، جامعه عراق آن روز يك جامعه متشكل و فشرده و متحد نبود، بلكه از قشرها و گروههاى مختلف و متضادى تشكيل يافته بود كه بعضاً هيچ گونه هماهنگى و تناسبى با يكديگر نداشتند. پيروان و طرفداران حزب خطرناك اموى، گروه خوارح كه جنگ با هر دو اردوگاه را واجب مى شمردند، مسلمانان غير عرب كه از نقاط ديگر در عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بيست هزار نفر مى رسيد و بالاخره گروهى كه عقيده ثابتى نداشتندو و در ترجيح يكى از طرفين بر ديگرى در ترديد بودند، عناصر تشكيل دهنده جامعه آن روز عراق

و كوفه به شمار مى رفتند. پيروان و شيعيان خاص امير مؤمنان(ع) نيز يكى ديگر از اين عناصر محسوب مى شدند.(23)

سپاهى ناهماهنگ

اين چند دستگى و اختلاف عقيده و تشتت و پراكندگى، طبعاً در صفوف سپاه امام مجتبى(ع) نيز منعكس شده و آن را به صورت ارتشى ناهماهنگ باتركيب ناجور در آورده بود، ازينرو در مقابله با دشمن خارجى به هيچ وجه نمى شد به چنين سپاهى اعتماد كرد. استاد شيعه، مرحوم شيخ مفيد، و ديگر مورخان در مورد اين پديده خطرناك در سپاه امام حسن(ع) مى نويسند: «عراقيان خيلى بكندى و بى علاقگى براى جنگ آماده شدند و سپاهى كه امام حسن(ع) بسيج نمود، از گروههاى مختلفى تشكيل مى شد كه عبارت بودند از: 1- شيعيان و طرفداران اميرمؤمنان(ع) 2- خوارج كه از هر وسيله اى براى جنگ با معاويه استفاده مى كردند(و شركت آنها در صفوف سپاهيان امام به خاطر دشمنى با معاويه بود، نه دوستى با امام حسن)؛ 3- افراد سود جو و دنيا پرست كه به طمع منافع مادى در سپاه امام نظر آنان چندان بر معاويه ترجيح نداشت؛ 5- و بالاخره گروهى كه نه به خاطر دين، بلكه از روى تعصب عشيرگى و صرفاً به پيروى از رئيس قبيله خود، براى جنگ حاضر شده بودند.(24) بدين ترتيب سپاه حضرت مجتبى(ع) فاقد يكپارچگى و انسجام لازم جهت مقابله با دشمن نيرومندى چون معاويه بود.

سندى گويا

شايد هيچ سندى در ترسيم دور نماى جامعه متشتت و پراكنده آن روز عراق و نشان دادن سستى عراقيان در كار جنگ، گوياتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبى (ع) در «مدائن» يعنى آخرين نقطه اى كه سپاه امام تا آنجا پيشروى كرد، سخنرانى جامع و مهيجى ايراد نمود و طى آن چنين فرمود:

هيچ شك و ترديدى ما را از مقابله

با اهل شام باز نمى دارد. ما در گذشته به نيروى استقامت و تفاهم داخلى شما، با اهل شام مى جنگيديم، ولى امروز بر اثر كينه ها اتحاد و تفاهم از ميان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شكوه گشوده ايد.

وقتى كه به جنگ صفين روانه مى شديد دين خود را بر منافع دنيا مقدم مى داشتيد، ولى امروز منافع خود را بر دين خود مقدم مى داريد. ما همان گونه هستيم كه در گذشته بوديم، ولى شما نسبت به ما آن گونه كه بوديد وفادار نيستيد.

عده اى از شما، كسان و بستگان خود را در جنگ صفين، و عده اى ديگر كسان خود را در نهروان از دست داده اند. گروه اول، بر كشتگان خود اشك مى ريزند؛ و گروه دوم، خونبهاى كشتگان خود را مى خواهند؛ و بقيه نيز از پيروى ما سرپيچى مى كنند!

معاويه پيشنهادى به ما كرده است كه دور از انصاف، و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اينك اگر آماده كشته شدن در راه خدا هستيد، بگوييد تا با او در مبارزه برخيزم و با شمشير پاسخ او را بدهيم و اگر طالب زندگى و عافيت هستيد، اعلام كنيد تا پيشنهاد او را بپذيرم و رضايت شما را تامين كنيم.

سخن امام كه به اينجا رسيد، مردم از هر طرف فرياد زدند: «البقية، البقية»: ما زندگى مى خواهيم، ما مى خواهيم زنده بمانيم! (25)

آيا با اتكا به چنين سپاه فاقد روحيه رزمندگى، چگونه ممكن بود امام ع با دشمن نيرومندى مثل معاويه وارد جنگ شود؟ آيا با چنين سپاهى، كه از عناصر متضادى تشكيل شده بود و با كوچكترين غفلت احتمال مى رفت خود خطرزا باشد،

هرگز اميد پيروزى مى رفت؟

اگر فرضا امام حسن (ع) و معاويه جاى خود را عوض مى كردند و معاويه در رأس چنين سپاهى قرار مى گرفت، آيا مى توانست جز كارى كه امام حسن (ع) كرد، بكند؟

آرى همين عوامل دست به دست هم داد و جامعه اسلامى را تا دو قدمى خطر قطعى نزديك ساخت و حوادث تلخى به وجود آورد كه شرح آن را ذيلا مى خوانيد.

بسيج نيرو از طرف امام حسن ع

برخى از نويسندگان و مورخان گذشته و معاصر، حقايق تاريخ را تحريف نموده و ادعا كرده اند كه امام حسن مجتبى (ع) آهنگ جنگ و مخالفت با معاويه نداشت، بلكه از روز نخست در صدد بود از معاويه اميتازات مادى گرفته و از زندگى راحت و مرفعى برخوردار شود و اگر مخالفتهايى با معاويه مى كرد، براى تامين و تضمين اين امتيازات بود!

اسناد تاريخى زنده اى در دست است كه نشان مى دهد اين تهمتها كاملا بى اساس است و با حقايق تاريخى به هيچ وجه سازگار نمى باشد، زيرا اگر پيشواى دوم نمى خواست با معاويه بجنگد، معنا نداشت گردآورى سپاه و بسيج نيرو كند؛ در صورتى كه به اتفاق مورخان، امام مجتبى (ع) سپاه ترتيب داد و آماده جنگ شد، ليكن از يك سو به خاطر عدم هماهنگى و چند دستگى سپاه امام (ع) و از سوى ديگر در اثر توطئه هاى خائنانه معاويه، از هم پاشيده شد و مردم از اطراف امام (ع) پراكنده شدند، امام نيز بناچار از جنگ خوددارى نمود و مجبور به پذيرفتن صلح شد.

بنابراين، كار امام حسن (ع) با «قيام» و اعلان جنگ و تهيه لشكر آغاز شد و سپس با درك عميق اوضاع و شرائط جامعه اسلامى و رعايت مصالح روز،

منجر به صلح مشروط گرديد.(26)

ذيلا نظر خوانندگان را به توضيحات بيشرتى در اين زمينه جلب مى كنيم:

مردم پيمان شكن

همانطور كه قبلا گفته شد، مردم عراق و كوفه يكدل و يك جهت نبودند، بلكه مردمى متلوّن و بيوفا و غير قابل اعتماد بودند كه هر روز زير پرچم گرد مى آمدند و همواره تابع وضع موجود و قدرت روز بودند و به اصطلاح نان را به نرخ روز مى خوردند. بر اساس همين روحيه بود كه همزمان با بحران آرايش سپاه و بسيج نيروهاى طرفين، عده اى از روساى قبائل و افراد وابسته به خاندانهاى بزرگ كوفه، به امام خيانت كرده و به معاويه نامه ها نوشتند و تاييد وحمايت خود را از حكومت وى ابراز نمودند و مخفيانه او را براى حركت به سوى عراق تشويق كردند و تضمين نمودند كه به محض نزديك شدن وى، امام حسن (ع) را تسليم كنند .

معاويه نيز عين نامه ها را براى امام مجتبى (ع) فرستاد و پيغام داد كه چگونه با اتكا به چنين افرادى حاضر به جنگ با وى شده است؟ (27)

فرمانده خائن

امام حسن (ع) پس از آنكه كوفه را به قصد جنگ با معاويه ترك گفت «عبيدالله بن عباس» را با دوازده هزار نفر سپاه، به عنوان طلايه لشكر، گسيل داشت و «قيس بن سعد» و «سعيد بن قيس» را كه هر دو از ياران بزرگ آن حضرت بودند، به عنوان مشاور و جانشين وى تعيين نمود تا اگر براى يكى از اين سه نفر حادثه اى پيش آمد، بترتيب، ديگرى جايگزين وى گردد.(28)

حضرت مجتبى (ع) خط سير پيشروى سپاه را تعيين فرمود و دستور داد در هر كجا كه به سپاه معاويه رسيدند جلوى پيشروى آنها را بگيرند و جريان را به امام (ع) گزارش دهند تابى درنگ

با سپاه اصلى به آنها ملحق شود.(29)

«عبيدالله» فوج تحت فرماندهى خود را حركت داد و در محلى بنام «مسكن» با سپاه معاويه روبرو شد و در آنجا اردو زد.

طولى نكشيد به امام (ع) گزارش رسيد كه عبيدالله با دريافت يك ميليون درهم از معاويه، شبانه همراه هشت هزار نفر به وى پيوسته است. (30)

پيدا است خيانت اين فرمانده، در آن شرائط بحرانى، در تضعيف روحيه سپاه و تزلزل موقعيت نظامى امام (ع) تا چه حد موثر بود، ولى هر چه بود «قيس بن سعد» كه مردى شجاع و با ايمان و نسبت به خاندان اميرمومنان بسيار باوفا بود، طبق دستور امام حسن (ع) فرماندهى سپاه را به عهده گرفت و طى سخنان مهيجى كوشيد روحيه سربازان را تقويت كند. معاويه خواست او را نيز با پول بفريبد، ولى قيس فريب او را نخورد و همچنان در مقابل دشمنان اسلام ايستادگى كرد.(31)

توطئه هاى خائنانه

معاويه تنها به خريدن «عبيدالله» اكتفا نكرد؛ بلكه به منظور ايجاد شكاف و اختلاف و شايعه سازى در ميان ارتش امام مجتبى (ع)، بوسيله جاسوسان و مزدوران خود، در ميان لشكر امام مجتبى (ع) شايع مى كرد كه قيس بن سعد (فرمانده مقدمه سپاه) با معاويه سازش كرده، و در ميان سپاه قيس نيز شايع مى ساخت كه حسن بن على (ع) با معاويه صلح كرده است!

كار به جايى رسيد كه معاويه چند نفر از افراد خوش ظاهر را كه مورد اعتماد مردم بودند، به حضور امام (ع) فرستاد. اين عده در اردوگاه «مدائن» با حضرت مجتبى (ع) ملاقات كردند، و پس از خروج از چادر امام، در ميان مردم جار زدند: «خداوند بوسيله فرزند

پيامبر فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت. حسن بن على (ع) با معاويه صلح كرد، و خون مردم را حفظ نمود»!

مردم كه به سخنان آنها اعتماد داشتند، در صدد تحقيق برنيامدند و سخنان آنها را باور نموده و بر ضد امام شورش كردند و به خيمه آن حضرت حمله ور شده و آنچه در خيمه بود، به يغما بردند و در صدد قتل امام برآمدند و آنگاه از چهار طرف متفرق شدند.(32)

خيانت خوارج

امام مجتبى (ع) از «مدائن» روانه «ساباط» شد. در بين راه يكى از خوارج كه قبلا كمين كرده بود، ضربت سختى بر آن حضرت وارد كرد. امام بر اثر جراحت، دچار خونريزى و ضعف شديد شد و به وسيله عده اى از دوستان و پيران خاص خود، به مدائن منتقل گرديد. در مدائن وضع جسمى حضرت بر اثر جراحت به وخامت گراييد. معاويه با استفاده از اين فرصت بر اوضاع تسلط يافت. پيشواى دوم كه نيروى نظامى لازم را از دست داده و تنها شده مانده بود، ناگزير پيشنهاد صلح را پذيرفت.(33)

بنابراين اگر امام مجتبى (ع) تن به صلح در داد چاره اى جز اين نداشت، چنانكه طبرى و عده اى ديگر از مورخان مى نويسند: حسن بن على (ع) موقعى حاضر به صلح شد كه يارانش از گرد او پراكنده شده و وى را تنها گذاردند.(34)

گفتار امام پيرامون انگيزه هاى صلح

امام مجتبى ع در پاسخ شخصى كه به صلح آن حضرت اعتراض كرد، انگشت روى اين حقايق تلخ گذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنين بيان نمود:

من به اين علت حكومت و زمامدارى را به معاويه واگذار كردم كه اعوان و يارانى براى جنگ با وى نداشتم. اگر يارانى داشتم شبانه روز با او مى جنگيدم تا كار يكسره شود. من كوفيان را خوب مى شناسم و بارها آنها را امتحان كرده ام. آنها مردمان فاسدى هستند كه اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند، نه به تعهدات و پيمانهاى خود پايبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه مى كنند، ولى عملاً با دشمنان ما همراهند.(35)

پشواى دوم كه از سستى و عدم همكارى ياران خود

بشدت ناراحت و متاثر بود، روزى خطبه اى ايراد فرمود و طى آن چنين گفت:

در شگفتم از مردمى كه نه دين دارند و نه شرم و حيا. واى بر شما! معاويه به هيچ يك از وعده هايى كه در برابر كشتن من به شما داده، وفا نخواهد كرد. اگر من با معاويه بيعت كنم، وظايف شخصى خود را بهتر از امروز مى توانم انجام بدهم، ولى اگر كار به دست معاويه بيفتد، نخواهد گذاشت آيين جدم پيامبر را در جامعه اجرا كنم.

به خدا سوگند (اگر به علت سستى و بيوفايى شما) ناگزير شوم زمامدارى مسلمانان را به معاويه واگذار كنم، يقين بدانيد زير پرچم حكومت بنى اميه هرگز روى خوشى و شادمانى نخواهيد ديد و گرفتار انواع اذيتها و آزارها خواهيد شد.

هم اكنون گويى به چشم خود مى بينم كه فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ايستاده و درخواست آب و نان خواهند كرد؛ آب و نانى كه از آن فرزندان شما بوده و خداوند آن را براى آنها قرار داده است، ولى بنى اميه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت.

آنگاه امام افزود:

اگر يارانى داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا با من همكارى مى كردند، هرگز خلافت را به معاويه واگذار نمى كردم، زيرا خلافت بر بنى اميه حرام است....(36)

امام مجتبى كه ماهيت پليد حكومت معاويه را بخوبى مى شناخت، روزى در مجلسى كه معاويه حاضر بود، سخنانى ايراد كرد و ضمن آن فرمود: «سوگند به خدا، تا زمانى كه زمام امور مسلمانان در دست بنى اميه است، مسلمانان روى رفاه و آسايش نخواهند ديد»(37).

و اين، هشدارى بود به عراقيان

كه بر اثر سستى و به اميد راحتى و آسايش، تن به جنگ با معاويه ندادند، غافل از اينكه در حكومت معاويه هرگز به اميد و آرزوى خود دست نمى يابند.

پيمان صلح، و اهداف امام (ع)

پيشواى دوم، هنگامى كه بر اثر شرائط نامساعدى كه قبلا تشريح شد، جنگ با معاويه را بر خلاف مصالح عالى جامعه اسلامى و حفظ موجوديت اسلام تشخيص داد و ناگزير صلح و آتش بس را قبول كرد، فوق العاده كوشش نمود تا هدفهاى عالى و مقدس خود را به قدر امكان از رهگذر صلح و به نحو مسالمت آميز تامين كند.

از طرف ديگر، چون معاويه به خاطر برقرار صلح و قبضه نمودن قدرت، حاضر به دادن همه گونه امتياز بود- به طورى كه ورقه سفيد امضا شده اى براى امام فرستاد و نوشت هر چه در آن ورقه بنويسد مورد قبول وى مى باشد.(38)-امام از آمادگى او حداكثر بهره بردارى را نموده و موضوعات مهم و حساس را كه در درجه اول اهميت قرار داشت و از آرمانهاى بزرگ آن حضرت بشمارمى رفت، در پيمان صلح گنجانيد و از معاويه تعهد گرفت كه به مفاد قرار داد عمل كند.

گر چه متن پيمان صلح در كتب تاريخ، به طور كامل و بترتيب، ذكر نشده است، بلكه هر كدام از مورخان به چند ماده از آن اشاره نموده اند، ولى با جمع آورى مواد پراكنده آن از كتب مختلف مى توان صورت تقريباً كاملى از آن ترسيم نمود. با يك نظر كوتاه به موضوعاتى كه امام در قرار داد قيد نموده و براى تحقق آنها پافشارى مى كرد، مى توان به تدبير فوق العاده اى كه حضرت در مقام مبارزه سياسى براى گرفتن امتياز از

دشمن به كار برده، پى برد.

اينك پيش از آن كه هر يك از مواد صلحنامه را جداگانه مورد بررسى قرار دهيم، متن پيمان صلح را كه در پنج ماده مى توان خلاصه كرد، ذيلاً از نظر خوانندگان محترم مى گذرانيم:

متن پيمان

ماده اول: حسن بن على (ع) حكومت و زمامدارى را به معاويه واگذارى مى كند، مشروط به آنكه معاويه طبق دستور قرآن مجيد و روش پيامبر (ص) رفتار كند.

ماده دوم: بعد از معاويه، خلافت از آن حسن بن على (ع) خواهد بود و اگر براى او حادثه اى پيش آيد حسين بن على (ع) زمام امور مسلمانان را در دست مى گيرد. نيز معاويه حق ندارد كسى را به جانشينى خود انتخاب كند.

ماده سوم: بدعت ناسزا گويى و اهانت نسبت به امير مومنان (ع) و لعن آن حضرت در حال نماز بايد متوقف گردد و از على (ع) جزبه نيكى ياد شود.

ماده چهارم: مبلغ پنج ميليون درهم كه در بيت المال كوفه موجود است از موضوع تسليم حكومت به معاويه مستثنا است و بايد زير نظر امام مجتبى (ع) مصرف شود.

نيز معاويه بايد در تعيين مقررى و بذل مال، بنى هاشم را بر بنى اميه ترجيح بدهد. همچنين بايد معاويه از خراج «دارابگرد» مبلغ يك ميليون درهم در ميان بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفين كه در ركاب امير مومنان كشته شدند، تقسيم كند.(39)

ماده پنجم: معاويه تعهد مى كند كه تمام مردم، اعم از سكنه شام و عراق و حجاز، از هر نژادى كه باشند، از تعقيب و آزار وى در امان باشند و از گذشته آنها صرفنظر كند احدى از آنها را به سبب فعاليتهاى گذشته شان بر ضد حكومت معاويه

تحت تعقيب قرار ندهد، و مخصوصاً اهل عراق را به خاطر كينه هاى گذشته آزار نكند.

علاوه بر اين معاويه تمام ياران على (ع) را، در هر كجا كه هستند، امان مى دهد كه هيچ يك از آنها را نيازارد و جان و مال و ناموس شيعيان و پيران على در امان باشند، و به هيچ وجه تحت تعقيب قرار نگيرند، و كوچكترين ناراحتى براى آنها ايجاد نشود، حق هر كس به وى برسد، و اموالى كه از بيت المال در دست شيعيان على (ع) است از آنها پس گرفته نشود.

نيز نبايد هيچ گونه خطرى از ناحيه معاويه متوجه حسن بن على (ع) و برادرش حسين بن على (ع) و هيچ كدام از افراد خاندان پيامبر (ص) بشود و نبايد در هيچ نقطه اى موجبات خوف و ترس آنها را فراهم سازد.

در پايان پيمان، معاويه اكيدا تعهد كرد تمام مواد آن را محترم شمرده دقيقا به مورد اجرا بگذارد. او خدا را بر اين مسئله گواه گرفت، و تمام بزرگان و رجال شام نيز گواهى دادند.(40)

بدين ترتيب پيشگويى پيامبر اسلام (ص)، در هنگامى كه حسن بن على (ع) هنوز كودكى بيش نبود، تحقق يافت: پيامبر (ص) روزى برفراز منبر، با مشاهده او فرمود:

«اين فرزند من سرور مسلمانان است و خداوند بوسيله او در ميان دو گروه از مسلمانان صلح برقرار خواهد ساخت.(41)

هدفهاى امام (ع) از صلح با معاويه

بزرگان و زمامداران جهان، هنگامى كه اوضاع و شرائط را بر خلاف هدفها و نظريات خود مى يابند، همواره سعى مى كنند در موارد دوراهى، جانبى را بگيرند كه زيان كمترى دربر داشته باشد، و اين يك اصل اساسى در محاسبات سياسى و اجتماعى است.

امام مجتبى (ع) نيز

بر اساس همين رويه معقول مى كوشيد هدفهاى عالى خود را تا آنجا كه مقدور است، به طور نسبى تامين نمايد. از اينرو هنگامى كه ناگزير شد با معاويه كنار آيد، طبق ماده اول با اين شرط حكومت را به وى واگذار كرد كه در اداره امور جامعه اسلامى تنها بر اساس قوانين قرآن و روش پيامبر (ص) رفتار نمايد.

بديهى است نظر امام تنها رسيدن به قدرت و تشكيل حكومت اسلامى نبود، بلكه هدف اصلى، صيانت و نگهدارى قوانين اسلام در اجتماع و رهبرى جامعه بر اساس اين قوانين بود و اگر اين روش به وسيله معاويه اجرا مى شد، باز تا حدودى هدف اصلى تامين شده بود.

بعلاوه، طبق ماده دوم، پس از مرگ معاويه، حسن بن على (ع) مى توانست آزادانه رهبرى جامعه اسلامى را به عهده بگيرد، و با توجه به اينكه معاويه در حدود سى سال از آن حضرت بزرگتر بود(42)و در آن ايام دوران پيرى را مى گذرانيد و طبق شرائط عادى اميد زيادى مى رفت كه عمر وى چندان طول نكشد، روشن مى گردد كه اين شرط، روى محاسبات عادى تا چه حد به نفع اسلام و مسلمانان بود.

بقيه مواد پيمان نيز هر كدام حائز اهميت بسيار بود، زيرا در شرائطى كه امير مومنان (ع) در مراسم نماز جمعه و در حال نماز با كمال بى پروايى مورد سب و شتم قرار مى گرفت و اين كار به صورت يك بدعت ريشه دارى در آمده بود و شيعيان و دوستداران آن حضرت و افراد خاندان پيامبر همه جا مورد تعقيب و در معرض تهديد و شكنجه بودند، ارزش گرفتن چنين تعهدى از معاويه غير قابل انكار بود.

اجتماع

در كوفه

پس از انعقاد پيمان صلح، طرفين همراه قواى خود وارد كوفه شدند و در مسجد بزرگ اين شهر گرد آمدند. مردم انتظار داشتند مواد پيمان طى سخنرانيهايى از ناحيه رهبران دو طرف، در حضور مردم، تاييد شود تا جاى هيچ گونه شك و ترديدى در اجراى آن باقى نماند.

اين انتظار بيجا نبود، ايراد سخنرانى جز در برنامه صلح بود، لذا معاويه بر فراز منبر نشست و خطبه اى خواند؛ ولى نه تنها در مورد پايبندى به شرائط صلح تاكيدى نكرد، بلكه باطعنه و همراه با تحقير چنين گفت:

«من به خاطر اين با شما نجنگيدم كه نماز و حج به جا آوريد و زكات بپردازيد! چون مى دانم كه اينها را نجام مى دهيد، بلكه براى اين با شما جنگيدم كه شما را مطيع خود ساخته و بر شما حكومت كنم».

آنگاه گفت: «آگاه باشيد كه هر شرط و پيمانى كه با حسن بن على (ع) بسته ام زير پاهاى من است، و هيچ گونه ارزشى ندارد.»(43)

بدين ترتيب، معاويه تمام تعهدات خود را زير پا گذاشت و پيمان صلح را آشكارا نقض كرد.

جنايات معاويه

معاويه به دنبال اعلام اين سياست، نه تنها تعديلى در روش خود به عمل نياورد بلكه بيش از پيش بر شدت عمل و جنايت خود افزود.

او بدعت اهانت به ساحت مقدس امير مومنان (ع) را بيش از گذشته روج داد، عرصه زندگى را بر شيعيان و وياران بزرگ و وفادار على (ع) فوق العاده تنگ ساخت، شخصيت بزرگى همچون «حجر بن عدى» و عده اى ديگر از رجال بزرگ اسلام را به قتل رسانيد، و كشتار و شكنجه و فشار در مورد پيروان على (ع) افزايش يافت

به طورى كه نوعاً شيعيان يا زندانى و يا متوارى شدند و يا دور از خانه و كاشانه خود در محيط فشار و خفقان به سر مى بردند.

معاويه نه تنها ماده مربوط به حفظ احترام على (ع) و پيران آن حضرت را زير پا نهاد، بلكه در مورد خراج «دارابگرد» نيز طبق پيمان رفتار نكرد.

«طبرى» در اين باره مى نويسد:

«اهل بصره خراج دارابگرد را ندادند و گفتند اين مال، متعلق به بيت المال ما و از آن ماست». (44) «ابن اثير» مى نويسد:

«اهل بصره از دادن خراج دارابگرد امتناع ورزيدند و اين كار را به دستور معاويه انجام دادند».(45)

بيدارى و آگاهى مردم

مردمى كه به سبب تحمل جنگهاى متعدد از جنگ خسته و بيزار بودند و به پيروى از روساى خود و تحت تاثير تبليغات و وعده هاى فريبنده عمال معاويه دل به صلح و سازش بسته بودند، لازم بود بيدار شوند و متوجه گردندكه به خاطر اظهار ضعف از تحمل عواقب جنگ، و فريفتگى به وعده هاى معاويه و پيروى كوركورانه از روساى خود، چه اشتباه بزرگى مرتكب شده اند؟! و اين ممكن نبود مگر آنكه به چشم خود آثار و عواقب شوم و خطرناك عمل خود را مى ديدند.

بعلاوه لازم بود مسلمانان عملاً با چهره اصلى حكومت اموى آشنا شده و به فشارها، محروميتها، تعقيبهايى مداوم، و خفقانهايى كه حكومت اموى به عمل مى آورد، پى ببرند.

در حقيقت، آنچه لازم بود امام حسن(ع) و ياران صميمى او در آن برهه حساس از تاريخ انجام دهند، اين بود كه اين واقعيتها را عريان و بى پرده بر همگان مكشوف سازند و در نتيحه عقول و افكار آنها را براى درك و فهم اين حقايق

تلخ، و قيام و مبارزه بر ضد آن، آماده سازند. بنابراين اگر امام مجتبى(ع) صلح كرد، نه براى اين بود كه شانه از زير بار مسئوليت خالى كند، بلكه براى اين بود كه مبارزه را در سطح ديگرى شروع كند.

اتفاقاً حوادثى كه پس از انعقاد پيمان صلح به وقوع پيوست به اين مطلب كمك كرد و عراقيان را سخت تكان داد. «طبرى» مى نويسد: «معاويه(پس از آتش بس) در «نخليه» (نزديكى كوفه) اردو زد. در اين هنگام گروهى از خوارج بر ضد معاويه قيام كرده وارد شهر كوفه شدند. معاويه يك ستون نظامى از شاميان را به جنگ آنها فرستاد. خوارج آنها را شكست دادند. معاويه به اهل كوفه دستور داد خوارج راسركوب سازند، و تهديد كرد كه اگر با خوارج نجنگند، در امان نخواهند بود!»(46)

بدين ترتيب مردم عراق كه حاضر به جنگ در ركاب اميرمومنان و حسن بن على(ع) نبودند، از طرف معاويه كه دشمن مشترك آنها و خوارج بود،مجبور به جنگ با خوارج شدند! و اين نشان داد كه در حكومت معاويه هرگز به صلح و آرامشى كه آرزو مى كردند نخواهند رسيد.

سياست تهديد و گرسنگى

علاوه بر اين، معاويه برنامه ضد انسانى دامنه دارى را كه بايد اسم آن را برنامه تهديد و گرسنگى گذاشت، بر ضد عراقيان به مورد اجرا گذاشت و آنها را از هستى ساقط كرد.

معاويه از يك طرف مردم عراق را در معرض همه گونه فشار و تهديد قرار داد و از طرف ديگر حقوق و مزاياى آنها راقطع كرد.

«ابن ابى الحديد»، دانشمند مشهور جهان تسنن، مى نويسد: شيعيان در هر جا كه بودند به قتل رسيدند. بنى اميه دستها و

پاهاى اشخاص را به احتمال اينكه از شيعيان هستند،بريدند. هر كس كه معروف به دوستدارى و دلبستگى به خاندان پيامبر(ص) بود، زندانى شد، يا مالش به غارت رفت، و يا خانه اش را ويران كردند.

شدت فشار و تضييقات نسبت به شيعيان به حدى رسيد كه اتهام به دوستى على(ع) از اتهام به كفر و بيدينى بدتر شمرده مى شد! و عواقب سخت ترى به دنبال داشت!

در اجراى اين سياست خشونت آميز، وضع اهل كوفه از همه بدتر بود زيرا كوفه مركز شيعيان اميرمومنان(ع) شمرده مى شد.

معاويه«زياد بن سميه» را حاكم كوفه قرار داد و بعدها فرمانروايى بصره را نيز به وى محول كرد. زياد كه روزى در صف ياران على(ع) بود و همه آنها را بخوبى مى شناخت، پيدا كرده و كشت، تهديد كرد، دستها و پاهاى آنها را قطع كرد، نابينا ساخت، بر شاخه درختان خرما به دار آويخت و از عراق پراكنده نمود، به طورى كه احدى از شخصيتهاى معروف شيعه در عراق باقى نماند.

اوج فشار در كوقه و بصره

چنانكه اشاره شد، مردم عراق و مخصوصاً كوفه بيش از ديگران زير فشار قرار گرفته بودند، به طورى كه وقتى به خانه دوستان و افراد مورد وثوق و اطمينان خود رفت و آمد مى كردند و اسرار خود را با آنها در ميان مى گذاشتند،چون از خدمتكار صاحبخانه مى ترسيدند، مادام كه از آنها سوگندهاى مؤكد نمى گرفتند كه آنها را لو ندهند، گفتگو را آغاز نمى كردند!

معاويه طى بخشنامه اى به عمال و فرمانداران خو در سراسر كشور نوشت كه شهادت هيچ يك از شيعيان و خاندان على(ع) را نپذيرند!

وى طى بخشنامه ديگرى چنين نوشت: «اگر دو نفر شهادت دادند كه شخصى، از دوستدادان

على(ع) و خاندان او است، اسمش را از دفتر بيت المال حذف كنيد و حقوق و مقررى او را قطع نماييد»!

زياد كه بتناوب شش ماه در كوفه و شش ماه در بصره حكومت مى كرد، «سمرة بن جندب» را به جاى خود در بصره گذاشت تا در غياب وى امور شهر را اداره كند. سمره در اين مدت هشت هزار نفر را به قتل رسانيد. زياد به وى گفت: آيا نمى ترسى كه در ميان آنها يك نفر بيگناه را كشته باشى؟ گفت: اگر دو برابر آنها رانيز مى كشتم هرگز از چنين چيزى نمى ترسيدم!

«ابو سوار عدوى» مى گويد: سمره در بامداد يك روز چهل و هفت نفر از بستگان مرا كشت كه همه حافظ قرآن بودند.

صلح، زمينه ساز قيام عاشورا

اين حوادث وحشتناك، مردم عراق را سخت تكان داد و آنها را از رخوت و سستى به در آورد و ماهيت اصلى حكومت اموى را تا حدى آشكار نمود.

در همان حال كه روساى قبائل، از آثار و منافع پيمان صلح امام حسن(ع)بهره مند مى شدند و از بذل و بخششهاى معاويه برخوردار مى گشتند، مردم عادى عراق كم كم به ماهيت اصلى حكومت بيدادگر و

خودكامه معاويه كه پاى خود به سوى آن رفته و به دست خود آن را تثبيت كرده بودند،پى مى بردند. (47)

معاويه «مغيره بن شعبه» را بر كوفه حاكم ساخت و كار بصره را به «عبدالله بن عامر» وا گذاشت و اين شخص كه پس از قتل عثمان آن شهر را ترك گفته بود، به بصره بازگشت. معاويه خود نيز به شام رفت و از دمشق به تدبيركار دولت خويش پرداخت.

مردم عراق هر گاه به يادزندگانى در روزگار على(ع) مى افتادند، اندوهناك

مى شدند و از آن سستى كه در حمايت از على(ع) نشان داده بودند، اظهار پشيمانى مى نمودند و نيز از صلحى كه ميان ايشان و مردم شام اتتفاق افتاده بود، سخت پشيمان بودند. آنان چون به يكديگر مى رسيدند، همديگر را سرزنش مى كردند و از يكديگر مى پرسيدند كه چه خواهد شد و چه بايد كرد؟ هنوز چند سالى نگذشته بود كه نمايندگان كوفه ميان آن شهر و مدينه براى ديار حسبن بن على و گفتگو با او و شنيدن سخنان وى به رفت و آمد پرداختند.(48)

بنابراين دوران صلح امام حسن(ع) دوران آمادگى و تمرين تدريجى امت براى جنگ با حكومت فاسد اموى به شمار مى رفت تا روز موعود، روزى كه جامغه اسلامى آمادگى قيام داشته باشد، فرا رسد.

اظهار آمادگى براى آغاز قيام

روزى كه امام حسن(ع) صلح كرد، هنوز اجتماع به آن پايه از درك و بينش نرسيده بود كه هدف امام را تأمين كند. آن روز هنوز جامعه اسلامى اسير زنجيرهاى آمال و آرزوها بود؛ آمال و آرزوهايى كه روح شكست را در آنها تزريق كرده بود.

ازينرر و هدفى كه امام حسن(ع) تعقيب مى كرد اين بود كه افكار عمومى رابراى قيام بر ضد حكومت اموى آماده كند و به مردم فرصت دهد تا خود بينديشند و به حقايق اوضاع و ماهيت حكومت اموى پى ببرند، بويژه آنكه اشارتهايى كه حضرت مجتبى(ع) به ستمگريها و جنايات حكومت اموى وزير پا گذاشتن احكام اسلام مى نمود، افكار مردم را كاملاً بيدار مى كرد.(49)

كم كم اين آمادگى قوت گرفت و شخصيتهاى بزرگ عراق متوحه حسين بن على(ع) شده از او خواستند كه قيام كند.

ولى حسين بن على(ع) آنها را به پيروى از امام مجتبى(ع)

توصيه مى كرد و مى فرمود: اوضاع فعلى براى قيام مساعد نيست و تا زمانى كه معاويه زنده است،نهضت و قيام به ثمر نمى رسد.

بازتاب حوادث در مدينه

پس از شهادت حضرت مجتبى(ع) كه حسين بن على(ع) امامت را عهده دار بود، خبر جنايتهاى معاويه بلا فاصله در مدينه طنين مى افكند و محور بحث در اجتماعاتى مى گشت كه حسين بن على(ع) با شركت بزرگان شيعه در عراق و حجاز و مناطق ديگر اسلامى تشكيل مى داد. براى نمونه، هنگامى كه معاويه «حجر بن عدى» و همراهان او را كشت، عده اى از بزرگان كوفه نزد حسين(ع) آمده جريان را به حضرت خبر دادند و پخش اين خبر موجى از نفرت در همه افراد با ايمان برانگيخت.

اين مطلب نشان مى دهد كه در آن هنگام جنبش منظمى بر ضد حكومت اموى شكل مى گرفت كه مبلغين و عوامل موثر آن، همان پيروان اندك و صميمى امام حسن(ع) بودند كه حضرت با تدبير هوشمندانه خويش جان آنان را از گزند قشون معاويه حفظ كرده بود. هدف اين گروه اين بود كه با تذكار جناياتى كه در سراسر دوران حكومت معاويه موج مى زد، روح قيام را در دلهاى مردم برانگيزند تا روز موعود فرا رسد!(50)

چرا امام حسن(ع) صلح امام حسين(ع) قيام كرد؟

بحثهاى پيشين، راز و رمز صلح امام مجتبى(ع) را روشن ساخت، ولى دراينجا، جاى يك سوال باقى است و آن اين است كه چرا امام حسن(ع) صلح كرد ولى امام حسين قيام نمود؟ اگر صلح، كار درستى بود، چرا امام حسين(ع) با يزيد صلح نكرد؟ و اگر قرار بر جنگ بود، چرا امام حسن نجنگيد؟

پاسخ اين سوال را بايد در اوضاع و شرائط متفاوت

زمان اين دو امام بزرگ، و نحوه رفتار و شخصيت معاويه و يزيد جستجو كرد. ذيلاً به گوشه هايى از تفاوت شيوه معاويه و يزيد اشاره مى كنيم:

فريبكاريهاى معاويه

معاويه در دوران زمامدارى خود، با نقشه ها و سياستهاى عوام فريبانه خود،همواره سعى مى كرد به حكومت خود رنگ شرعى و اسلامى بدهد. او از اين كه افكار عمومى، انحراف وى را از خط سير صحيح سياست اسلامى بفهمد، جلوگيرى مى كرد. گر چه معاويه عملاً اسلام را تحريف نموده و حكومت اشرافى اموى را جايگزين خلافت ساده و بى پيرايه اسلامى ساخته، و جامعه اسلامى را به يك جامعه غير اسلامى تبديل كرده بود، ولى با وجود اينها ظواهر اسلام را نسبتاً حفظ مى كرد،مقررات اسلامى را ظاهراً اجرا مى نمود، پرده ها را نمى دريد و در دربارش پاره اى از مقررات اسلامى ضراعات مى شد و نمى گذاشت رنگ اسلامى ظاهرى جامعه عوض شود. او بخوبى درك مى كرد كه چون به نام دين و خلافت اسلامى، بر مردم حكومت مى كند، نبايد علناً مرتكب كارهايى بشود كه مردم آن را مبارزه با دين- همان دينى كه وى به نام آن بر آنان فرمانروايى مى كرد- تلقى نمايند، بلكه هميشه به اعمال خودرنگ دينى مى داد تا با مقامى كه داشت سازگار باشد و آن دسته از كارها را كه توجيه و تفسير آن طبق موازين دينى مقدور نبود، در خفا انجام مى داد.

بعلاوه معاويه، در حل و فصل امور و مقابله با مشكلات، سياست فوق العاده ماهرانه اى داشت و مشكلات را به شيوه هاى مخصوصى حل مى كرد كه فرزندش يزيد فاقد مهارت در به كارگيرى آنها بود، و همين دو موضوع، پيروزى قيام و تأثير مثبت شهادت در زمان

حكومت معاويه را مورد ترديد قرار مى داد زيرا در اين شرائط افكار عمومى درباره قيام و انقلاب ضد اموى داورى صحيح نمى كرد. بنى اميه برانگيخته نمى شد، چون هنوز افكار عمومى به ميزان انحراف معاويه از اسلام، آشنا نبود و به همين جهت، عناصر نا آگاه، جنگ حضرت مجتبى(ع) را با معاويه بيشتر يك اختلاف سياسى و كشمكش بر سر قدرت و حكومت به شمار مى آوردند، تا قيام حق در برابر باطل!

شهادت در چنين شرائطى به پيشبرد مقاصد نهضت كمك نمى كرد، بلكه افكار عمومى درباره آن دستخوش اشتباه مى گرديد و حقيقت لوث مى شد.

جو نا مساعد

چنانكه ديديم، «فضاى سياسى دوره معاويه فضاى صريحى نبود كه يك مصلح بتواند از يك راه مشخص، امر را فيصله دهد، و جامعه، با هوشيارى، جهت خويش راپيدا كند، چنين نبود، بلكه جوى بود كه هر مصلحى در آن جو مى بايست مراقب عمل رهبران فساد باشد و در هر فرصت- با توجه به امكانات خود و چگونگى اطرافيان خود و شكل مواجهه دشمن- عكس العملى مناسب نشان دهد، تا بدين گونه «حقيقت مغلوب» را بر «غالب» پيروز گرداند. اين، مشكل عمده روزگار امام حسن بود. در آن روزگار، آنچه به نام «شهادت» شناخته شده بود تأثيرى كه بايد، نداشت. در واقع شهادت نيز مانند بسيارى از پديده ها، زمينه مساعدى مى خواهد تا بتواند از صورت يك شهادت و اخلاص فردى در آيد و شكل يك پديده اجتماعى موثر به خود گيرد و خون شهيد در رگ ديگر مردم، حيات بيافريند.

قرائن تاريخى نشان مى دهند كه اگر امام با سپاه سست عنصرى كه دور او را گرفته بودند- و يادى از آنان گذشت كه

چه كردند- بر مى خاست و ميان خود و معاويه شمشير مى نهاد، او را به زودى به عنوان يك شهيد قهرمان، نمى كشتند، بلكه او را اسير مى كردند! معاويه مى خواست ننگى را كه او و خاندانش از دست سربازان اسلام ديده بودند، و روزى به دست سربازان سلحشور اسلام اسير شده بودند، از طريق اسير كردن يكى از بزرگان آل محمد(ص) جبران كند. پس امام در صورت شكست خوردن، به صورت شهيدى قهرمان- انسان كه درعاشورا پيش آمد- كشته نمى شد، بلكه او به دست معاويه گرفتار مى شد و سرانجام به گونه اى نامعلوم تلف مى گشت، و اين، يكى از زيانهاى بزرگ بود كه در آن روز متوجه موضع حق مى شد.

اگر در جنگ با سپاه معاويه، سپاه امام مجتبى(ع) مغلوب مى شد، معاويه به سرزمينها و شهرهاى اسلام مى تاخت و تا مى توانست مى كشت، و بويژه شهرهاى مكه و مدينه و كوفه و بصره و ديگر آباديهايى كه در قلمرو حكومت على بن ابى طالب و امام حسن قرار داشت. بدين گونه تعداد كشته شدگان - برخلاف واقعه عاشوا- محدود نمى ماند و از حساب مى گذشت، اين بود آن حفظ خونى كه امام از آن ياد مى كرد.»(51)

شايد به همين دلايل - و نيز به دليل صحه گذاشتن حسين بن على (ع) بر صلح امام حسن (ع) بود كه - حسين بن على (ع) پس از شهادت برادر بزرگوار خود، در مدت ده سال آخر حكومت معاويه يعنى تقريبا از سال 50 تا 60 هجرى قيام نكرد، بلكه در انتظار فرصت مناسب، روز شمارى مى نمود و به آماده ساختن افكار عمومى اكتفا مى ورزيد، زيرا اگر در اين زمان قيام مى كرد، معلوم نبود

بازتاب آن در جامعه اسلامى چگونه خواهد بود و در افكار عمومى چگونه انعكاس خواهد يافت؟

يزيد، چهره منفور جامعه اسلامى

اما اين مطلب در مورد يزيد درست برعكس بود زيرا( چنانكه در زندگانى امام حسين (ع) گفته ايم) يزيد نه تنها پختگى و تدبير و سياست پدر را نداشت، بلكه از رعايت ظواهر اسلام نيز كه مى خواست به نام آن بر مردم حكومت كند، فرسنگها دور بود.

يزيد جوانى ناپخته، شهوت پرست، خود سر، و فاقد دور انديشى و احتياط بود. او فردى بى خرد، متهور، خوشگذران، عياش، و داراى فكر سطحى بود.

يزيد كه پيش از رسيدن به حكومت اسير هوسهاو پايبند تمايلات افراطى بود، بعد از رسيدن به حكومت نيز نتوانست حداقل مثل پدر ظواهر اسلام را حفظ كند، و خود را ولو به صورت ظاهر، فردى ديندار و با ايمان معرفى كند بلكه در اثر خصلت بى پرواى و هوسبازى كه داشت، علنا مقدسات اسلامى را زير پا گذاشت و در راه رضاى شهوات خود از هيچ چيز فرو گذارى نكرد. او علناً شراب مى خورد و تظاهر به فساد و گناه مى كرد.

يزيد از لحاظ سياسى آن قدر ناپخته بود كه ماهيت اصلى حكومت بنى اميه را كه دشمنى آشتى ناپذير با اسلام و بازگشت به دوران جاهليت و احياى رژيم اشرافى آن زمان بود، كاملا به مردم نشان داد.

اين پرده دريها و بى بند وباريهاى يزيد براى همه ثابت كرده بود كه وى بكلى فاقد شايستگى و لياقت براى احراز مقام خلافت و رهبرى جامعه اسلامى است. بنابراين مزدوران حكومت بنى اميه نمى توانستند قيام حسين (ع) را در افكار عمومى متهم و آلوده سازند، زيرا مردم به چشم خود، رفتار

يزيد را، كه كوچكترين تناسبى با موازين دينى و تعاليم مذهبى نداشت، مى ديدند، و همين رفتار يزيد در افكار عمومى، مجوز خوبى براى قيام جهت واژگون ساختن چنين حكومتى به شمار مى رفت. در چنين شرائطى مردم قيام حسين بن على (ع) را قيام فرزند پيامبر (ص) بر ضد حكومت باطل به منظور حفظ اسلام تلقى مى كردند، نه اختلاف سياسى و يا كشمكش بر سر تصاحب مقام و قدرت!

جنبش نيرو مى گيرد

علت ديگر قيام حسين بن على (ع) را بايد در بيدارى افكار عمومى و افزايش نفوذ دعوت شيعيان پس از صلح امام مجتبى ع جستجو كرد، زيرا جنبشى كه پس از امضاى صلح، بر ضد حكومت اموى آغاز شده بود روز بروز در حال گسترش و توسعه بود و بر دامنه نفوذ آن افزوده مى شد.

سياست معاويه نيز، دانسته يا نادانسته، موجب گسترش و نيرومندى اين جنبش گرديد، زيرا معاويه كه پس از شهادت امام مجتبى (ع) ميدان عمل را تا حدودى بلامانع مى ديد، بيش از پيش عرصه را بر مردم - خاصه شيعيان و پيروان امير مومنان (ع) تنگ گرفت و از هيچ گونه ظلم و ستم فروگذار نكرد.

تجاوز مكرر معاويه به حقوق مسلمانان، حملات و شبيخونهاى پى در پى نظاميان خشن و ستم پيشه معاويه بر مناطق مختلف اسلامى، كشتن و آزار مردم بيگناه، نقض پيمان صلح و بيعت گرفتن براى وليعهدى يزيد- برخلاف مفاد صريح صلحنامه - و بالاخره مسموم ساختن امام مجتبى (ع) مسائلى بود كه وجهه عمومى حكومت بنى اميه را بيش از پيش لكه دار ساخت و موقعيت آن را تضعيف كرد. اين حوادث موجب همبستگى و فشردگى هر چه بيشتر

صفوف شيعيان و تقويت جبهه ضد اموى شد و بتدريج زمينه نهضت و قيام حسينى را فراهم ساخت.

دكتر «طه حسين»، دانشمند و نويسنده معروف مصرى، پس از بيان سختگيريهاى معاويه نسبت به شيعيان پس از صلح، مى نويسد:

«در ده سال آخر حكومت معاويه، كار شيعيان بالا گرفت و دعوت آنها در شرق كشور اسلامى و جنوب مناطق عربى فوق العاده انتشار يافت، به طورى كه هنگام مرگ معاويه عده بسيارى از مردم، مخصوصاً اهل عراق، لعن معاويه و محبت اهل بيت را جزئى از وظيفه دينى خود مى دانستند».(52)

بدين ترتيب، جامعه اسلامى به قدر كافى چهره حقيقى حكومت اموى را شناخت، و طعم تلخ شكنجه هاى آن را چشيد، و از انواع ظلمها و تجاوزهاى اين حكومت به حقوق مسلسانان، آگاه شد و ماسكى كه اين حكومت در ابتداى زمامدارى معاويه بر چهره زده بود كنار رفته مردم با قيافه اصلى آن آشنا گشتند. و در نتيجه، با مرگ معاويه و رشد و آگاهى حامعه اسلامى، تمام عواملى كه در زمان وى مانع تحقيق يك قيام پيروزمند بود، بر طرف شد و راه قيام بر ضد حكومت اموى كاملاً هموار گرديد و در اين هنگام بود كه حسين بن على (ع) ضربت قاطع را بر پيكر حكومت فاسد بنى اميه وارد ساخت و آن قيام بزرگ و بى نظير را پى ريزى نمود.

نهضت الهام بخش

قيام حسين بن على (ع) تحول دامنه دارى در جامعه اسلامى به وجود آورد، اوضاع را دگرگون ساخت و افكار عمومى را بر ضد حكومت بنى اميه شوراند و منشأ پيدايش نهضتها و انقلابهاى پى در پى و بزرگى مانند: قيام توابين، نهضت بزرگ

ديگر گرديد، در حالى كه اگر همين انقلاب در زمان حضرت مجتبى و به وسيله آن حضرت عملى مى گرديد، فاقد چنين ثمراتى بود.

حسين بن على (ع) در واقع دنباله برنامه برادر ارجمند خود را گرفت، زيرا حضرت مجتبى (ع) با كمال شهامت، خرده گيريهاى كوته فكران و عناصرافراطى را تحمل كرد و بتدريج زمينه انقلاب را فراهم ساخت و افكار عمومى را آماده نمود و آنگاه كه زمينه كاملاً آماده شد، حسين بن على (ع) ابتكار عمل را در تهاجم به كانون فساد به دست گرفت.

تفاوت ياران

گذشته از تفاوتهايى كه دوره امام حسن (ع) با زمان امام حسين داشته است- و شرح آن گذشت-بايد تفاوت اساسى ميان ياران اين دو امام را نيز در نظر گرفت.

در صفحات گذشته ديديم كه سپاه امام حسن (ع) با شنيدن يك شايعه، بهم ريختند و جمعى، سرا پرده امام حسن (ع) را غارت كردند و حتى فرش زير پاى امام را ربودند!

ديديم آنان كه ميخواستند در ركاب امام، با سپاه شام بجنگند و در اين راه جان دهند، خود حادثه ساز شدند و امام را تنها گذاشتند. اكنون آنان را مقايسه كنيد با ياران امام حسين كه شب عاشورا مى گفتند:

«به خدا سوگند اگر بدانيم كه كشته مى شويم، آنگاه ما را زنده مى كنند، سپس مى كشند و خاكسترمان را بر باد مى دهند، و اين كار را هفتاد بار مى كنند، از تو جدا نخواهيم شد تا اينكه در راه تو جان بسپاريم. يك كشته شدن كه بيش نيست، و آن شهادت است و كرامت جاويد و سعادت ابدى».

آرى با اين گونه مردان، مى توان، شورى در تاريخ بشر در

انداخت به نام «شهادت» و طنينى در گنبد افلاك در افكند به نام «عاشورا»، نه با كسانى كه با آنان نه غلبه نصيب گردد، نه شهادت، بلكه آدمى را دست بسته تحويل دشمن دهند و آنچه بر جاى ماند، ذلت اسارت باشد و بس!

اين بود كه امام حسن فقط سنگر مبارزه را تغيير داد، به عبارت ديگر تغيير جاى داد نه تغيير جهت، مانند كسى كه در وسيله اى در حال حركت نماز بخواند و روى به قبله داشته باشد، اين نماز گزاز با تغيير مركوب،تغيير وضع و جاى مى دهد، نه تغيير جهت(روى به قبله بودن). قبله مردان حق همواره مبارزه با باطل بوده است، چه از ميدان عاشورا، چه از درون كوچه ها و محله هاى كوفه و مسجد مدينه، چه از زندان بغداد و.

امام حسن(ع) ، معاويه را، بزرگترين مانع نشر حق و عدالت در آن روزگار را هدف گرفته بود،گاه از زاويه تجهيز سپاه و گاه از زاويه تدبير قبول صلح. (53)

دو رويه يك رسالت

علامه مجاهد، مرحوم«سيد شرف الدّين عاملى»، در مقدمه اى كه بر كتاب پر ارج«صلح الحسن» تأليف دانشمند و محقق عاليقدر«شيخ راضى آل ياسين»نوشته، چنين مى نگارد:

«...مهمترين هدف امام حسن آن بود كه پرده از چهره اين طاغيان بر دارد و آنان را آن طور كه بودند، بشناساند، تا از عملى شدن نقشه هايى كه براى از بين برد رسالت جدش پيامبر كشيده بودند، جلوگيرى نمايد، و اين هدف امام، به طور كامل برآورده شد و ماسك از چهره كثيف امويان برافتاد و ماهيت پليد آنان آشكار گشت(و خدا را بر اين نعمت سپاس).

از بركت اين تدبير امام حسن بود كه برادرش سيدالشهدا آن انقلاب بزرگ

را كه روشنگر حقيقت و عبرت بخش خردمندان بود، به وجود آورد.

اين دو برادر، دو رويه يك رسالت بودند كه وظيفه و كار هريك، در جاى خود، و در اوضاع و احوال خاص خود از نظر ايفاى رسالت و تحمل مشكلات، و نيز از نظر فداكارى و از خود گذشتگى، درست معادل و هموزن ديگرى بود.

حسن از بذل جان خود دريغ نداشت، و حسين در راه خدا جانبازتر از حسن نبود. چيزى كه هست، حسن، جان خود رادر يك جهاد خاموش و آرام فدا كرد و چون وقت شكستن سكوت رسيد، شهادت كربلا واقع شد؛ شهادتى كه پيش از آنكه حسينى باشد. حسنى بود!

از نظر خردمندان صاحبنظر، واقعيت فداكارى در روز«ساباط» از روز«عاشورا» ريشه دارتر بود، زيرا امام حسن آن روز در صحنه فداكارى، نقش يك قهرمان شكيبا و پايدار را در چهره يك شكست خورده از پاى در آمده ايفا كرد.

از اينجاست كه شهادت عاشورا درمرتبه اول حسنى بود و در مرتبه دوم حسينى، زيرا اين حسن بود كه در واقع شالوده نهضت عاشورا را ريخته و آن را به ثمر رساند.

گويى امام حسن و امام حسين (ع) (به منظور روشن كردن ماهيت ضد اسلامى حكومت اموى و بيدار كردن مردم از غفلت) بر سر يك برنامه متفقاً تصميم گرفته بودند كه هر يك نقشى ايفأ كنند، منتها نقش امام حسن نقش صبر وپايدارى حكيمانه باشد و نقش امام حسين (ع)، نقش انقلاب و قيام مردانه، تا از اين دو نقش، يك تاكتيك كامل در راه هدف واحد، به وجود آيد.

از اينجا بود كه پس از واقعه ساباط و كربلا، مردم بيدار

شدند و شروع كردند به فكر كردن در مسائل و حوادث، و پى به ماهيت پليد بنى اميه بردند.(54)

با توجه به اين حقايق، مى توان گفت كه اگر حسين بن على (ع) در شرائط تاريخى برادرگرامى خود امام حسن قرار مى گرفت، همان كار را مى كرد كه امام حسن (ع) كرد،و و اگر امام حسن (ع) در زمان حسين بن على، برنامه او را در پيش مى گرفت زيرا اين دو امام بزرگ هر كدام با توجه به اوضاع و شرائط خاص زمان خود، رسالت تاريخى خويش را انجام دادند.

پيامبر اسلام (ص) با پيش بينى اين حوادث و خرده گيريهاى، درباره اين دو فرزند عاليقدر خود فرمود: «حسن و حسين دو پيشواى اسلامند، خواه صلح كنند و خواه نبرد و جهاد.»(55)

صلح يا صلاح...؟

اين بخش رابا مقاله يكى از نويسندگان كه در يكى از مجلات تهران (56)زير عنوان «صلح ياصلاح...؟» چاپ شده بود، به پايان مى رسانيم:

صلح حسن (ع) يا به عبارتى متاركه و آتش بس وى با معاويه را شايد بتوان يكى از دشوارترين مراحل سير امامت در دنياى اسلام ناميد. اين انقلابى ترين نرمش تاريخ، و تحمل رنج طاقت فرساى آن، كه هيچ كس جز پسر على (ع) آن هم توسط درك عاليترين درجات ايمان قادر به انجامش نبوده و نخواهد بود، همواره بحث انگيز و سوال آفرين بوده است، و متاسفانه غرض و رزان به قلم غرض، و جاهلان به ديده جهل، اين شگرد ايمانى را در پرده تحريف و ابهام پيچيده اند.

امامان همگى، مظهر تقوى و روش هستند، تقوى در همگى شان مشترك، و روش در تمامى شان متفاوت است.

روش على (ع) در دو مرحله: سكوت و خروش: راهگشاى

امت مى گردد. شيوه حسن (ع) در مرحله اول روش پدر، و راه حسين (ع) در مرحله دوم آن شكل مى گيرد. على (ع) بى سكوت، خروش و شهادتى هشدار دهنده و حياتبخش نمى داشت، فرياد و جانفشانى حسين (ع) نيز بدون صلح برادر، اين چنين در تاريخ به ثبت نمىرسيد.

آنان كه حسن (ع) را بع عافيت انديشى متهم كرده اند، و آنان هم كه تحت تاثير شور و احساس، آرزو كرده اند كه «اى كاش او نيز شهادت را بر مى گزيد و از ساباط (نام مكان صلح، نام روز صلح، همان صلح انقلابى و تاريخ ساز حسن (ع)، و به عبارتى ديگر روز عاشوراى حسن (ع) عاشوراى ديگر، و از كوفه، كربالاى ديگر مى ساخت، هر دو در اشتباهند.

گزينش موثرترين شيوه مبارزه

چه بسا تحمل شهادت براى حسن آسانتر بود، اما او نيز مانند ساير امامان بايد تنها به فكر نجات اسلام و مسلمين، و برگزيدن موثرترين شيوه و مستى مبارزه، مى بود. با كمى تفحص مى يابيم كه در دوران حسن هيچ روش ديگرى جز صلح، آن هم به هدف ماندن براى پر پيام تر رفتن، و زنده بودن براى بهتر مردن، به كار نمى آمد. اگر حسن در آن تنهايى و بى ياورى، مانند برادر قيام مسلحانه مى كرد و شهيد مى شد، امامت تداوم نمى يافت.

شايد اگر او هم مانند برادر حتى هفتاد و دو يار صديق و جانباز مى داشت، به آن خروش دست مى زد، اما وقتى دشمن آن گونه اطراف او را از ياور تهى مى كند كه حتى همسرش را براى مسموم كردنش، تحت فرمان مى گيرد و امراى سپاهش را براى «كت بسته» تحويل دادن او به معاويه، به معامله وا مى دارد، و در نهايت، فرمانده

سپاهى را كه براى قيام بايد از او كمك بگيرد، بر عليه اش به طغيان مى كشاند، چه راهى جز صلح پيش پايش مى ماند؟

به تنها كسى كه مى توانست اعتماد كند، همان حسينى بود كه فرداى پر پيام عاشورا، منتظرش نشسته بود. بى انصافى است اگر اذعان نكنيم كه شهادت كربلا پيش از آنكه حسينى باشد، حسنى است و چهره حسن را در روزى كه در صحنه فداكارى با نقشى از يك قهرمان نستوه و پايدار، و در چهره مظلومانه يك از پا ننشسته مغلوب، صلح را بتحميل، تحمل مى كند، با بيدارى ننگريم.

بى ترديد، اگر معاهده حسن با معاويه نبود و محك آزمودن در شكستن مفاد آن، به وسيله همين صلح به مردم داده نمى شد، قيام حسين نيز به وقوع نمى پيوست. اگر شرط حسن با معاويه كه او را از تعيين جانشين محروم مى ساخت برقرار نمى شد، تا معاويه آن را با انتصاب يزيد بشكند، نه حسين دستاويز مشهودى براى قيام مى داشت، و نه پيروانش دليل واضح براى استدلال...(57)

ساباط و عاشورا؛ افشاگر جاهليت پليد امويان

امت آن روز، خود وقتى بر مسير دو حادثه «ساباط» و «عاشورا» نظر افكند، جاهليت زشت و پليد امويان را بوضوح احساس مى كرد. ديد كه حسن مسالمت را پذيرفت، ولى باز معاويه به هيچ يك از پنج شرط توافق پايبند نبوده و ميثاقها را شكست. نه در دوران حكومت، بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر خدا، عمل كرد؛ نه پس از خود، زمام امر را به شورا و يا صاحب واقعى آن سپرد ؛ نه دشنام و ناسزا به على را موقوف كرد و تقدس منبر را از اين بدعت ننگين مصون داشت؛ نه خراج تعهد كرده را پرداخت

؛ و نه مسلمانان متعهد و ياران على را از آسيب حملات ناجوانمردانه اش بركنار داشت... و سرانجام نيز حسن رامسموم كرد.

بزرگترين تجسم خواستن و نتوانستن!

به بركت قيام حسن، و قيام فريادگونه حسين، نقطه هاى پوشيده، عريان شدند و فكرهاى نهان، عيان گشتند. اين بغض اسلام بود كه در حسن نهفت و نهفت...، و در حسين به فرياد شكست، و شالوده امامت بود كه خون جگر حسن نطفه بست، و در خون پيكر حسين به بلوغ رسيد.<>

حسن، بزرگترين تجسم خواستن و نتوانستن بود. سربازى كه در جنگها، يكه تازيش حيرتها مى آفريد، و خلفى كه در مكتب رشادت تا شهادت پدر، از ارث و آموزش بهره برده بود، آنجا كه رسالت را در ميدان امامت، تنها در صلح، ممكن ديد، چه بزرگوارانه و پرشكيب، آن را پذيرفت، كه تحمل كرد. اين، زيبايى روش حسن بود نه كيفيتى ديگر، كه سكوت و صلح را تنها بر لبه شمشيرش نشاند، و راههاى ديگر اسلام را در حصار پناه مصون داشت. زبان برنده و خطبه هاى كوبنده و كلام توفنده اش سكوت شمشير را بكمال جبران كردند، و مستعدترين زمينه را براى قيام خونين برادر فراهم ساختند تا بدانجا كه معاويه از سخن گفتنش مى هراسيد و رندان مزدور را بر آن داشت تا رشته كلام را از اين صاحب بر حقش، به سرقت برده و حتّى الامكان به وى اجازه صحبت در مجامع را ندهند.

جهاد در وسيعترين ميدانها

او بزرگترين قدم اصلاحى را برداشت، و در هنگامه اى كه فتنه و سلاح، حاكم بود، درهاى مكتب اخلاق، محبت و اصلاح را گشود، و مانند مصلحى كه جز به صلاح نمى انديشد، نام را به رضاى خدا فروخت. او صلح را در ابتداى راه برنگزيد، بلكه در انتهاى آن، و پس از شكست در همه جبهه هاى جهاد، گردن نهاد جهاد دردناك او

در وسيعترين ميدآنهاو گسترده ترين ابعاد صورت گرفت. در جبهه مبارزه با دشمن، هم لشكر و هم سنگر را به آزمون گذاشت و هم مقابله با فتنه ها و نيرنگها را. در جهاد با اصحاب منافق، ازنيروى اصلاح و ارشاد كمك گرفت و در جهاد با نفس، از مهار خشم و تحمل صلحى تحميلى.

با نظرى حتى اجمالى بر جهادهاى اين مظلوم خاموش، هر اعتراضى اعتذار مى شود و هر ايرادى ستايش./

پاورقي ها

1- ابن شهراشوب، مناقب آل ابى طالب، تصحيح و تليعق: حاج سيد هاشم رسولى محلاتى، قم، موسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 28 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبه بصيرتى، ص 187 - اسد الغابه فى معرفه الصحابه، تهران، المكتبةالاسلامية، ج 2، ص 10، - ابن حجر العسقلانى، الاصابه فى تمييز الصحابه، بيروت، داراحيأ التراث العربى، 1328 ه'.ق، ج 1، ص 328.

2- كان الحسن رضى الله عنه له مناقب كثيره: سيدا، حليما، ذاسكينة و وقار وحشمة، جوادا، ممدوحا...(تاريخ الخلفا، ط 3، بغداد، مكتبه المثنى، 1383 ه'.ق، ص 189/)

3- ان المسالة لا تحل الا فى احدى ثلاث: دم مفجع، او دين مقرع، او فقر مدقع ففى ايها تسئل؟

4-مجلسى، بحارالانوار، تهران، المطبعة الاسلامية، 1393 ه'.ق، ج 43، ص 333.

5- سيوطى، تاريخ الخلفا، ط3، بغداد، مكتبه المثنى، 1383 ه'.ق، ص 190 - ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه'.ق، ج 2، ص 215 - سبط ابن جوزى، تذكره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحيدريه، 1383 ه'.ق، ص 196 - الشيخ محمد الصبان، اسعاف الراغبين (در حاشيه نور الابصار) قاهره، مكتبه المشهد الحسينى، ص 179.

6- شريف الفرشى، باقر، حياة الامام الحسن، ط 2، نجف، مطبعه الاداب، 1384

ه'.ق، ج 1، ص 302.

7-ابن شهراشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 21.

8- ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه'.ق، ج 2، ص 170 - ابن قتيبه دينورى، الامامة والسياسة، ط 3، قاهره، مكتبه مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه'.ق، ج 1، ص 67.

9-ابوحنفيه دينورى، الاخبار الطوال، ط 1، قاهره، داراحيأ الكتب العربى، (افست انتشارات آفتاب تهران) ص 144-145 - ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 231.

10- نصر بن مزاحم، وقعه صفين، ط 2، قم، منشورات مكتبه بصيرتى، 1382 ه'.ق، ص 113.

11-ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحيأ الكتب العربيه، 1961 م، ج 11، ص 25 (خطبه 200.(

12- طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضويه، ص 144-150.

13-طبرسى، همان كتاب، ص 156.

14ابن ابى الحديد، همان كتاب، ج 5، ص 98 - ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 409 -على بن عيسى الاربلى، كشف الغمه فى معرفة الائمه، تبريز، مكتبة بنى هاشم، 1381 ه'.ق، ج 2، ص 199 - ابوالعباس المبرد، الكامل فى اللغة و الادب، ط1، بيروت، دارالكتب العلميه، 1407 ه'.ق، ج 2، ص 195.

15- امام حسن مجتبى (ع) در پاسخ شخصى كه به صلح آن حضرت با معاويه اعتراض داشت، به پيمانهاى صلح پيامبر اسلام استناد نموده، و فرمود: به همان دليل كه پيامبر با آن قبائل پيمان بست، من نيز با معاويه قرار داد آتش بس منعقد ساختم. (مجلسى، بحارالانوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1383 ه'.ق، ج 44، ص 2).

16- تاريخ بعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه'.ق، ج 2، ص 206.

17- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المطبعه الاسلاميه، 1383 ه.ق، ج 44، ص 1.

) در تهيه و

تنظيم اين بخش، علاوه بر مدرك گذشته، از جزوه «فلسفه صلح امام حسن (ع) (فاقد نام مؤلف و ناشر) نيز استفاده شده است.

18- در جنگ جمل متجاوز از سى هزار نفر كشته شدند (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 172) و در جنگ نهروان چهار هزار نفر از خوارج به قتل رسيدند (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 182)و مجموع تلفات طرفين در جنگ صفين به صد و ده هزار نفر رسيد (مسعودى، مروج الذهب، ط 1، بيروت، دارالاندلس، 1965 م، ج 2، ص 393).

19- مس الدين، محمد مهدى، ارزيابى انقلاب حسين (ثوره الحسين)، ترجمه مهدى پيشوايى، چاپ دوم، قم، انتشارات توحيد، ص 197-200.

20- آيينه اسلام، ترجمه محمد ابراهيم، آيتى بيرجندى، تهران، شركت سهامى انتشار، 1339 ه'.ش، ص 250-251 .

21- ابوالفرج، الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، ط 2، نجف، منشورات المكتبه، الحيدرى:، 1385 ه'.ق، ص 39 ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحيأ الكتب العربيه، 1961 م، ج 16، ص 38 - احمد بن يحيى البلاذرى، انساب الاشراف، ط 1، ص 60، تحقيق: الشيخ محمد باقر المحمودى، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ه.ق، ص 32.

22-آل ياسين، شيخ راضى، صلح الحسن، ط 2، منشورات دارالكتب العراقيه فى الكاظميه، ص 102.

23-آل ياسين، همان كتاب، ص 68-74.

24- شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبه، بصيرتى، ص 189 - ابن صباغ مالكى، الفصول المهمه فى معرفة .الائمة، 1303 ه'.ق، ص 167

25- ابن اثير، اسد الغابه فى معرفة الصحابة، تهران، المكتبه الاسلاميه، ج 2، ص 13 و 14- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 406- مجلسى، بحارالانوار، تهران، مكتبه الاسلاميه، 1393 ه.ق، ج 44، ص 21 - سبط ابن

الجوزى، تذكره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحيدريه، 1383 ه.ق، ص 199.

26-به همين جهت است كه چند تن اҠمورخان قديم اسلامى، كتابهايى به همين نام (قيام الحسن) نوشته اند كه از آن جمله دو كتاب زير را مى توان نام برد:

الف - قيام الحسن، تاليف هشام بن السائب الكلبى كه در سال 205 ه'.ق در گذشته است.

ب- قيام الحسن، تاليف ابراهيم بن محمد الثقفى كه در سال 283 ه'.ق، در گذشته است (حكيمى، محمد رضا، امام در عينيت جامعه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ص 171).

27-شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبة بصيرتى، ص .191 مويد اين معنا پاسخى است كه امام مجتبى (ع) به يكى از شيعيان داد. امام ضمن پاسخ سؤال او كه چرا دست از جنگ كشيدى؟ فرمود: سوگند به خدا اگر با معاويه جنگ مى كردم، مردم مرا به او تسليم مى كردند (مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 20

28- . يعقوبى از سعيد بن قيس نام نمىبرد ولى مورخان ديگر، به ترتيبى كه گفته شد نوشته اند

29-ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، ط 2، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1385 ه'.ق، ص 40.

30-دو پسر عبيدالله را «بسر بن ارطاة» يكى از فرماندهان خونخوار معاويه، كشته بود (ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحيأ الكتب العربية، 1961 م، ج 2، ص 14)؛ از اينرو جاداشت كه حداقل، خصومت او با معاويه كه قاتل اصلى فرزندانش بود، او را از اين عمل ننگين بازدارد، اما آن عنصر سست و بى لياقت با پيوستن به معاويه، نيروهاى امام مجتبى (ع) را درهم ريخت و خيانت بزرگى مرتكب شد.

31- ابوالفرج الاصفهانى، همان كتاب، ص 42- ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات

المكتبة الحيدرية، 1384 ه'.ق، ج 2، ص 204.

32-چنانكه قبلا گفتيم، با توجه به اينكه ارتش امام مجتبى (ع) از گروههاى مختلفى تشكيل يافته بود كه در ميان آنها عده اى از خوارج و عده اى از عناصر سود جو و دنيا پرست بودند، جاى تعجب نبود كه در صدد قتل امام برآيند و چادر و لوازم سفر آن حضرت را غارت كنند و در همان حال عده اى فرياد بزنند: اين مرد ما را به معاويه فروخت و مسلمانان را ذليل ساخت!! براستى كه سبط اكبر پيامبر (ص) تا چه حد مظلوم بوده است؟!

33- ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه'.ق، ج 2، ص 205، مورخان جريانى را كه منتهى به غارت خيمه امام و حمله به سوى آن حضرت شد، به طور مختلف نوشته اند. از آن جمله «طبرى» و «ابن اثير» و «ابن حجر عسقلانى» مى نويسند:

هنگامى كه حسن بن على در «مدائن» اردو زده بود، ناگهان شخصى (كه از مزدوران معاويه بود) صدا زد: مردم! قيس بن سعد كشته شده است، فرار كنيد! مردم متفرق شدند و...(تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 6، ص 92 - الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3،ص 404- الاصاب: فى تمييز الصحابة، ط 1، بيروت، داراحيأ التراث العربى، 1328 ه'.ق، ج 1، ص 330/)

34- محمد بن جرير الطبرى، همان كتاب، ص 92- ابن اثير، اسدالغابه فى معرفة الصحابة، تهران، المكتبه الاسلامية، ج 2، ص .14 عبارت اسد الغابه چنين است: «...فلما افردوه امضى الصلح.»

35- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1393 ه'.ق، ج 44، ص 147 - طبرسى، احتجاج، نجف ،المطبعة المرتضوية، ص 157.

36- شبر، سيد عبدالله،

جلأالعيون، قم، مكتبة بصيرتى، ج 1، ص 345-346.

37- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحيأ الكتب العربية، 1961 م، ج 16، ص 28.

38- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 405 - ابن عبدالبر، الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، (در حاشيه الاصابه)، ط 1، بيروت، دار احيأ التراث العربى، 1328 ه.ق، ج 1، ص 371 - محمد بن جرير الطبرى، همان كتاب، ج 6، ص 93.

39- دارابگر يكى از پنج شهرستان ايالت فارس در قديم بوده است. (لغتنامه دهخدا، لغت داربجرد). شايد علت انتخاب خراج «دارابگرد» اين باشد كه اين شهر طبق اسناد تاريخى، بدون جنگ تسليم ارتش اسلام شد و مردم آن با مسلمانان پيمان صلح بستند. خراج آن طبق قوانين اسلام، اختصاص به پيامبر و خاندان آن حضرت و يتيمان و تهيدستان و درماندگان راه داشت. از اينرو امام مجتبى (ع) شرط كرد كه خراج اين شهر به بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفين پرداخت شود زيرا درآمد آنجا، همچنانكه گفته شد، به خود آن حضرت تعلق داشت. بعلاوه، بازماندگان نيازمند شهيد اين دو جنگ كه بى سرپرست بودند، يكى از موارد مصرف اين خراج به شمار مى رفتند (مجلسى، بحارالانوار، تهران، المكتبه الاسلاميه، 1393 ه.ق، ج 44، ص 10).

40- مشروح پيمان صلح را در كتاب «صلح الحسن» تاليف شيخ راضى آل ياسين (ط 2، منشورات دارالكتب العراقية فى الكاظمية) ص 259-261 مطالعه فرماييد.

41- اين پيشگويى با اندكى اختلاف در الفاظ، در كتب و مآخذ ياد شده در زير، از آن حضرت نقل شده است:

تذكرة الحواص، ص 194 - اسدالغابة، ج 2، ص 12 - نورالابصار، ص 121- الفصول المهمه، ابن صباغ

مالكى، ص 158 - الاصابة، ج 1، ص 330- كشف الغمة، ترجمه فارسى، ج 2، ص 98- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 298 - الصواعق المحرقه، ص 82- البدايه و النهايه، ج 8، ص 36- الاستيعاب، (در حاشيه الاصابه) ج 1، ص 369- حليه الاوليأ، ج 2، ص 35- اسعاف الراغبين (در حاشيه نور الابصار)- مسند احمد حنبل، ج 5، ص 38 و 44 - عمدة الطالب، ص 65 - الطبقات الكبرى عبدالوهاب شعرانى، ج 1، ص 26 - انساب الاشراف، ج 3، ص 42.

42-آل ياسين، همان كتاب، ص 278.

43- ابن ابى الحديد، همان كتاب، ج 16، ص 15 - ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، نجف، منشورات المكتبه الحيدرية، 1385 ه'.ق، ص 45- شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبه بصيرتى، ص 191.

ابوالفرج مى گويد: معاويه به اين خطبه را پيش از ورود به كوفه ايراد كرد.

44-محمد بن جرير الطبرى، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 6، ص 95.

45-الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص .405 بلاذرى نيز مى نويسد:

«معاويه به فرماندار خود در بصره تصميم دستور داد مردم را برضد حسن بن على تحريك كند. او نيز اين ماموريت را انجام داد و در نتيجه تحريكات وى، اهل بصره داد وفرياد به راه انداختند و گفتند: اين مال، متعلق به بيت المال است، چرا آن را به ديگران بدهيم!» (انساب الاشراف، تحقيق: شيخ محمد باقر محمودى بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ه.ق، ص 47/)

46- تاريخ الامم و الملوك،بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 6، ص 95.

47- طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دار القاموس الحديث،ج 6، ص 132.

امام مجتبى(ع) تمام اين حوادث را پيش بينى

مى كرد. او بخوبى مى دانست كه اگر زمام امور مسلمانان به دست بنى اميه بيفتد، سرنوشت تاريكى در انتظار آنان و مخصوصاً شيعيان خواهد بود، ولى مسلمانان تا روزى كه خود با اين حوادث تلخ، رو در رو قرار نگرفته بودند، پى به اهميت قضيه نمى بردند. آنان هنگامى كه با اين حوادث وحشتناك مواجه شدند، تازه متوجه شدند كه فرصت را از دست داده اند و فهميده و نفهميده مقدمات بدبختى خود را فراهم ساخته اند.

حضرت مجتبى(ع) ضمن خطبه اى كه مشروح آن در صفحات گذشته نقل شد، به اين آينده تاريك اشاره كرده بود: «اگر(به علت سستى و بيوفايى شما) ناگزير شوم زمامدارى مسلمانان را به معاويه بسپارم، يقين بدانيد زير پرچم حكومت بنى اميه هرگز روى خوشى و شادى نخواهيد ديد و گرفتار انواع شكنجه ها و آزارها خواهيد شد. هم اكنون گويى، به چشم خود مى بينم كه فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ايستاده، آب و نان درخواست خواهند كرد، آب و نانى كه مال فرزندان شما بوده و خداوند براى آنها قرار داده است، ولى بنى اميه آنها را از در خانه خود رانده از حق مسلم خود محروم خواهند ساخت».

48- حسين، طه، على و دو فرزند بزرگوارش، ترجمه احمد آرام، تهران، كتابفروشى و چاپخانه على اكبر علمى، 1332 ه.ش،ص 207.

49- از اين جهت مى توان گفت كه پيمان صلح، براى معاويه حكم شمشيرى دو دم را داشت كه هر دولبه اش به زيان وى بود! زيرا اگر او به مفاد صلحنامه عمل مى كرد، هدف امام تا حدودى تأمين مى شد و اگر آن را نقض مى كرد، نتيجه آن ايجاد تنفر عمومى از حكومت اموى و

جنبش و بيدارى مردم بر ضد اين حكومت بود، و اين، مسئله اى بود كه پيشواى دوم آن را از نظر دور نداشت.

50- شمس الدين، محمد مهدى، ارزيابى انقلاب حسين(ع)، ترجمه مهدى پيشوائى، قم، انتشارات توحيد،1362 ه.ش، 178-179.

51- حكيمى، محمدرضا، امام در عينيت جامعه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، صفحات 121 و 133 و 171.

52- على و فرزندانش، ترجمه محمد على خليلى، چاپ سوم، تهران، انتشارات بنگاه مطبوعاتى گوتنبرگ، ص 298.

53-حكيمى، همان كتاب،ص 129-130.

54- آل ياسين، شيخ راضى، صلح امام حسن پرشكوه ترين نرمش قهرمانانه تاريخ، ترجمه سيد على خامنه اى،موسسه انتشارات آسيا، 1354 ه'.ش، مقدمه،ص 20-21.

55- ابن شهر اشوب مى نويسد: همه مسلمانان اتفاق دارند كه پيامبر اسلام (ص) فرمود:

«الحسن و الحسين امامان قاما او قعدا» (مناقب آل ابى طالب، قم، مكتبه الطباطبائى، ج 3، ص 394).

56-مجله زن روز در عهد طاغوت، بدون ذكر نام نويسنده مقاله.

57-البته اين بخش را نبايد مسلم تلقى كرد- مولف.

منبع :سيره پيشوايان، مهدى پيشوايى، 85 - 139

نوزدهم وبيست و يکم ماه مبارک رمضان (ضربت وشهادت امير المؤمنين علي ع)

زمان و مكان و چگونگى شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام

ابن ملجم كه مصمم به قتل على -عليه السلام بود با يكى از خوارج به نام شبيب بن بجره كه از قبيله اشجع بود ملاقات كرد وبه او گفت: آيا طالب شرف دنيا وآخرت هستى؟پرسيد: منظورت چيست؟گفت: به من در قتل على بن ابى طالب كمك كن. شبيب گفت: مادرت به عزايت بنشيند، مگر تو از خدمات وسوابق وفداكاريهاى على در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اطلاع ندارى؟

ابن ملجم گفت:واى بر تو، مگر نمى دانى كه او قائل به حكميت مردم در كلام خدا شد وبرادران نمازگزار ما را به قتل رساند؟ بنابراين، به انتقام برادران دينى خود، او را

خواهيم كشت.(1)

شبيب پذيرفت وابن ملجم شمشيرى تهيه كرد وآن را با زهرى مهلك آب داد وسپس در موعد مقرر به مسجد كوفه آمد.

آن دو در آنجا با قطام، كه در روز جمعه سيزدهم ماه رمضان معتكف بود، ملاقات كردند و او به آن دو گفت كه مجاشع بن وردان بن علقمه نيز داوطلب شده است كه با آنان همكارى كند. چون هنگام عمل فرا رسيد قطام سرهاى آنان را با دستمالهاى حرير بست وهر سه شمشيرهاى خود را به دست گرفتند وشب را با كسانى كه در مسجد مى ماندند به سر بردند ودر مقابل يكى از درهاى مسجد كه معروف به «باب السده » بود نشستند.(2)

امام عليه السلام در شب شهادت

امام -عليه السلام در ماه رمضان آن سال پيوسته از شهادت خود خبر مى داد. حتى در يكى از روزهاى ميانى ماه، هنگامى كه بر فراز منبر بود، دست به محاسن شريفش كشيد وفرمود: «شقيترين مردم اين موها را با خون سرم رنگين خواهد كرد». همچنين فرمود:

ماه رمضان فرا رسيد وآن سرور ماههاست. در اين ماه در وضع حكومت دگرگونى پديد مى آيد. آگاه باشيد كه شما در اين سال در يك صف (بدون امير) حج خواهيد كرد ونشانه اش اين است كه من در ميان شما نيستم.(3)

اصحاب آن حضرت مى گفتند: او با اين سخن خبر از مرگ خود مى دهد ولى آن را درك نمى كنيم. (4) به همين جهت، آن حضرت در روزهاى آخر عمر خود، هر شب به منزل يكى از فرزندان خود مى رفت. شبى را در نزد فرزندش حسن عليه السلام وشبى در نزد فرزندش حسين -عليه السلام وشبى در نزد دامادش عبد الله بن جعفر شوهر

حضرت زينب - عليها السلام - افطار مى كرد وبيش از سه لقمه غذا تناول نمى فرمود. يكى از فرزندانش سبب كم خوردن وى را پرسيد. امام -عليه السلام فرمود:«امر خدا مى آيد ومن مى خواهم شكمم تهى باشد. يك شب يا دو شب بيشتر نمانده است ». پس در همان شب ضربت خورد.(5)

در شب شهادت افطار را ميهمان دخترش ام كلثوم بود. در هنگام افطار سه لقمه غذا خورد وسپس به عبادت پرداخت واز اول شب تا صبح در اضطراب وتشويش بود. گاهى به آسمان نگاه مى كرد وحركات ستارگان را در نظر مى گرفت وهرچه طلوع فجر نزديكتر مى شد تشويش وناراحتى آن حضرت بيشتر مى شد ومى فرمود:«به خدا قسم، نه من دروغ مى گويم ونه آن كسى كه به من خبر داده دروغ گفته است; اين است شبى كه مرا وعده شهادت داده اند».(6)

اين وعده را پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به وى داده بود. على -عليه السلام خود نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در پايان خطبه اى كه در فضيلت واحترام ماه رمضان بيان فرمود گريه كرد. عرض كردم:چرا گريه مى كنى؟ فرمود: براى سرنوشتى كه در اين ماه براى تو پيش مى آيد:«كاني بك و انت تصلي لربك و قد انبعث اشقى الاولين و الآخرين شقيق عاقر ناقة ثمود فضربك ضربة على فرقك فخضب منها لحيتك » (7) . يعنى:گويا مى بينم كه تو مشغول نماز هستى وشقيترين مردم جهان، همتاى كشنده ناقه ثمود، قيام مى كند وضربتى بر فرق تو فرود مى آورد ومحاسنت را با خون رنگين مى سازد.

بالاخره آن شب هولناك به پايان رسيد وعلى -عليه السلام در تاريكى سحر براى اداى نماز صبح به

سوى مسجد حركت كرد. مرغابيانى كه در خانه بودند در پى او رفتند وبه جامه اش آويختند. بعضى خواستند آنها را از او دور سازند. فرمود:«دعوهن فانهن صوائح تتبعها نوائح » يعنى: آنها را به حال خود بگذاريد كه فرياد كنندگانى هستند كه نوحه گرانى در پى دارند.(8)

امام حسن -عليه السلام گفت: اين چه فال بدى است كه مى زنى؟ فرمود:اى پسر، فال بد نمى زنم، ليكن دل من گواهى مى دهد كه كشته خواهم شد.(9)

ام كلثوم از گفتار امام -عليه السلام پريشان شد وعرض كرد: دستور بفرماييد كه جعده به مسجد برود وبا مردم نماز بگزارد.

حضرت فرمود: از قضاى الهى نمى توان گريخت. آن گاه كمربند خود را محكم بست ودر حالى كه اين دو بيت را زمزمه مى كرد عازم مسجد شد.

اشدد حيازيمك للموت ولا تجزع من الموت فان الموت لاقيكا اذا حل بواديكا(10)

كمر خود را براى مرگ محكم ببند، زيرا مرگ تو را ملاقات خواهد كرد. واز مرگ، آن گاه كه به سوى تو در آيد، جزع وفرياد مكن.

امام -عليه السلام وارد مسجد شد وبه نماز ايستاد وتكبير افتتاح گفت و پس از قرائت به سجده رفت. در اين هنگام ابن ملجم در حالى كه فرياد مى زيد:«لله الحكم لا لك يا علي »، با شمشير زهر آلود ضربتى بر سر مبارك على -عليه السلام وارد آورد. از قضا اين ضربت بر محلى اصابت كرد كه سابقا شمشير عمرو بن عبدود بر آن وارد شده بود(11) وفرق مبارك آن حضرت را تا پيشانى شكافت.

مرحوم شيخ طوسى در «امالى » حديث ديگرى از امام على بن موسى الرضا -عليه السلام از پدران گراميش از امام سجاد -عليه

السلام نقل مى كند:

ابن ملجم در حالى كه على -عليه السلام در سجده بود، ضربتى بر فرق مبارك آن حضرت وارد ساخت.(12)

مفسر معروف شيعه ابوالفتوح رازى در تفسير خود نقل مى كند:على -عليه السلام در نخستين ركعت از نمازى كه ابن ملجم او را ضربت زد، يازده آيه از سوره انبياء راتلاوت كرد.(13)

دانشمند معروف اهل تسنن سبط ابن جوزى مى نويسد:هنگامى كه امام در محراب قرار گرفت چند نفر به او حمله كردند وابن ملجم ضربتى بر آن حضرت فرود آورد(14) وبلافاصله با همراهانش گريختند.

خون از سر على -عليه السلام در محراب جارى شد ومحاسن شريفش را رنگين كرد. در اين حال آن حضرت فرمود:«فزت و رب الكعبة »: به خداى كعبه سوگند كه رستگار شدم.سپس اين آيه را تلاوت فرمود: منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخرى .(15)

على -عليه السلام وقتى ضربت خورد فرياد زد:او را بگيريد. مردم از پى ابن ملجم شتافتند وكسى به او نزديك نمى شد مگر آنكه او را با شمشير خود مى زد. پس قثم بن عباس پيش تاخت واو را بغل گرفت وبه زمين كوبيد.

چون او را به نزد على -عليه السلام آورند، به او گفت:پسر ملجم؟گفت: آرى.وقتى حضرت ضارب راشناخت به فرزندش حسن فرمود:

مواظب دشمنت باش، شكمش را سير وبندش را محكم كن. پس اگر مردم او را به من ملحق كن تا در نزد پروردگارم با او احتجاج كنم واگر زنده ماندم يا او را مى بخشم يا قصاص مى كنم.(16)

حسنين - عليهما السلام - به اتفاق بنى هاشم، على -عليه السلام را در گليم گذاشتندوبه خانه بردند. بار ديگر ابن ملجم را به نزد آن

حضرت آوردند. اميرالمؤمنين -عليه السلام به او نگريست وفرمود: اگر من مردم او را بكشيد، چنان كه مرا كشته، واگر سالم ماندم خواهم ديد كه راى من در باره او چيست.فرزند مرادى گفت: من اين شمشير را به هزار درهم خريده ام وبه هزار درهم ديگر زهر داده ام. پس اگر مرا خيانت كند حق تعالى او را هلاك گرداند.(17)

در اين موقع ام كلثوم به او گفت:اى دشمن خدا، امير المؤمنين را كشتى؟ آن ملعون گفت: اميرالمؤمنين را نكشته ام، بلكه پدر تو را كشته ام.

ام كلثوم گفت: اميدوارم كه آن حضرت از اين جراحت شفا يابد.

ابن ملجم باز با وقاحت گفت: مى بينم كه برايش گريان خواهى بود. والله كه من او را ضربتى زده ام كه اگر آن را در ميان اهل زمين قسمت كنند همه را هلاك كند.(18)

قدرى شير براى آن حضرت آوردند. كمى از آن شير را نوشيد وفرمود به زندانى خود نيز از اين شير بدهيد و او را اذيت نكنيد.

هنگامى كه امام -عليه السلام ضربت خورد پزشكان كوفه به بالين وى گرد آمدند. در بين آنان از همه ماهرتر اثير بن عمرو بود كه جراحات را معالجه مى كرد. وقتى او زخم را ديد دستور داد شش گوسفندى را كه هنوز گرم است براى او بياورند.سپس رگى از آن بيرون آورد ودر محل ضربت قرار داد وآن گاه كه آن را بيرون آورد گفت:يا على وصيتهاى خود را بكن، زيرا اين ضربت به مغز رسيده ومعالجه مؤثر نيست. در اين هنگام امام -عليه السلام كاغذ ودواتى خواست ووصيت خود را خطاب به دو فرزندش حسن وحسين - عليهما السلام - نوشت.

پى نوشت ها:

1-

كشف الغمة، ج 1، ص 571.

2- مروج الذهب، ج 2، ص 424، تاريخ طبرى، ج 6، ص 83; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 115; كامل ابن اثير، ج 3، ص 195; مقاتل الطالبيين، ص 32; البداية والنهاية، ج 7، ص 325; الاستيعاب، ج 2، ص 282; روضة الواعظين، ج 1، ص 161.

3- ارشاد مفيد، ص 151(چاپ اسلاميه); روضة الواعظين، ج 1، ص 163.

4- ارشاد مفيد، ص 151(چاپ اسلاميه); روضة الواعظين، ج 1، ص 163.

5- ارشاد، ص 151; روضة الواعظين، ج 1، ص 164; كشف الغمة، ج 1، ص 581.

6- روضة الواعظين، ج 1، ص 164.

7- عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 297، (چاپ قم).

8- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 212; ارشاد، ص 652; روضة الواعظين، ج 1، ص 165; مروج الذهب، ج 2، ص 425.

9- كشف الغمة، ج 1، ص 584.

10- مروج الذهب، ج 2، ص 429; مقاتل الطالبيين، ص 31.

11- كشف الغمة، ج 1، ص 584.

12- بحار الانوار، نقل از امالى، ج 9، ص 650(طبع قديم).

13- تفسير ابو الفتوح رازى، ج 4، ص 425.

14- تذكرة الخواص، ص 177(چاپ نجف).

15- سوره طه، آيه 55:شما را ازخاك آفريديم ودر آن بازتان مى گردانيم وبار ديگر از آن بيرونتان مى آوريم.

16- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 212.

17- كشف الغمة، ج 1، ص 586; تاريخ طبرى، ج 6، ص 185.

18- مقاتل الطالبيين، ص 36; الاخبار الطوال، ص 214; طبقات ابن سعد، ج 2، ص 24; كامل ابن اثير، ج 3، ص 169; تاريخ طبرى، ج 6، ص 85; عقد الفريد، ج 4، ص 359; كشف الغمة، ج 1، ص 586.

منبع: فروغ ولايت ص 733 ، آيت الله شيخ جعفر سبحانى

وصيت امام اميرالمؤمنين على

منبع كتاب: فروغ ولايت ص 787 تا 781 نويسنده: جعفر سبحانى

اين وصيت، گرچه خطاب به حسنين - عليهما السلام - است ولى در حقيقت براى تمام بشر تا پايان عالم است. اين

وصيت را عده اى از محدثان ومورخانى كه قبل از مرحوم سيد رضى وبعد از او مى زيسته اند با ذكر سند نقل كرده اند. (1) البته اصل صيت بيشتر از آن است كه مرحوم سيد رضى در نهج البلاغه آورده است. اينك قسمتى از آن را مى آوريم:

اوصيكما بتقوى الله و ان لا تبغيا الدنيا و ان بغتكما و لا تاسفا على شي ء منها زوي عنكما و قولا بالحق و اعملا للاجر و كونا للظالم خصما وللمظلوم عونا.

شما را به تقوى وترس از خدا سفارش مى كنم واينكه در پى دنيا نباشيد، گرچه دنيا به سراغ شما آيد وبر آنچه از دنيا از دست مى دهيد تاسف مخوريد. سخن حق را بگوييد وبراى اجر وپاداش (الهى) كار كنيد ودشمن ظالم وياور مظلوم باشيد.

اوصيكما وجميع ولدي واهلي و من بلغه كتابي بتقوى الله و نظم امركم وصلاح ذات بينكم، فاني سمعت جدكمصلى الله عليه و آله و سلم يقول:«صلاح ذات البين افضل من عامة الصلاة والصيام ».

من، شما وتمام فرزندان وخاندانم وكسانى را كه اين وصيتنامه ام به آنان مى رسد به تقوى وترس از خداوند ونظم امور خود واصلاح ذات البين سفارش مى كنم، زيرا كه من ازجد شما صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى فرمود:اصلاح ميان مردم از يك سال نماز وروزه برتر است.

الله الله في الايتام فلا تغبوا افواههم ولا يضيعوا بحضرتكم.والله الله في جيرانكم فانهم وصية نبيكم.ما زال يوصي بهم حتى ظننا انه سيورثهم.

خدا را خدا را در مورد يتيمان; نكند كه گاهى سير وگاهى گرسنه بمانند; نكند كه در حضور شما، در اثر عدم رسيدگى از بين بروند.

خدا را خدا را كه در

مورد همسايگان خود خوشرفتارى كنيد، چرا كه آنان مورد توصيه وسفارش پيامبر شما هستند. وى همواره نسبت به همسايگان سفارش مى فرمود تا آنجا كه ما گمان برديم به زودى سهميه اى از ارث برايشان قرار خواهد داد.

والله الله في القرآن لا يسبقكم بالعمل به غيركم.و الله الله في الصلاة فانها عمود دينكم.و الله الله في بيت ربكم لا تخلوه ما بقيتم فانه ان ترك لم تناظروا.

خدا را خدا را در توجه به قرآن; نكند كه ديگران در عمل به آن از شما پيشى گيرند. خدا را خدا را در مورد نماز، كه ستون دين شماست. خدا را خدا را در مورد خانه پروردگارتان; تا آن هنگام كه زنده هستيد آن را خالى نگذاريد، كه اگر خالى گذارده شود مهلت داده نمى شويد وبلاى الهى شما را فرا مى گيرد.

والله الله في الجهاد باموالكم وانفسكم و السنتكم في سبيل الله. وعليكم بالتواصل والتباذل واياكم والتدابر و التقاطع. لا تتركوا الامر بالمعروف و النهي عن المنكر فيولى عليكم شراركم ثم تدعون فلا يستجاب لكم.

خدا را خدا را در مورد جهاد با اموال وجانها وزبانهاى خويش در راه خدا. وبر شما لازم است كه پيوندهاى دوستى ومحبت را محكم كنيد وبذل وبخشش را فراموش نكنيد واز پشت كردن به هم وقطع رابطه برحذر باشيد. امر به معروف ونهى از منكر را ترك مكنيد كه اشرار بر شما مسلط مى شوند وسپس هرچه دعا كنيد مستجاب نمى گردد.

سپس فرمود:

اى نوادگان عبد المطلب، نكند كه شما بعد از شهادت من دست خود را از آستين بيرون آوريد ودر خون مسلمانان فرو بريد وبگوييد اميرمؤمنان كشته شد واين بهانه اى براى خونريزى شود.

...الا لا تقتلن بي الا قاتلي. انظروا اذا انا مت من ضربته هذه فاضربوه ضربة بضربة، و لا تمثلوا بالرجل، فاني سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول:«اياكم و المثلة و لو بالكلب العقور». (2)

آگاه باشيد كه به قصاص خون من تنها قاتلم را بايد بكشيد. بنگريد كه هرگاه من از اين ضربت جهان را بدرود گفتم او را تنها يك ضربت بزنيد تا ضربتى در برابر ضربتى باشد. وزنهار كه او را مثله نكنيد(گوش وبينى واعضاى او را نبريد)، كه من از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود:«از مثله كردن بپرهيزيد، گرچه نسبت به سگ گزنده باشد».

پى نوشتها:

1- ابو حاتم سجستانى، المعمرون والوصايا، ص 149; تاريخ طبرى، ج 6، ص 85; تحف العقول، ص 197; من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 141; كافى، ج 7، ص 51; در مروج الذهب، (ج 2، ص 425) قسمتى از آن نقل شده است; مقاتل الطالبيين، ص 38.

2- نهج البلاغه، نامه شماره 47.

صد كلمه از كلمات قصار حضرت امير المؤ منين ع

صد كلمه از كلمات قصار سيد الموحدين و سر العارفين حضرت امير المؤ منين على عليه السلام

شرح و ترجمه : استاد محى الدين الهى قمشه اى

مقاله يكم در معرفت خدا

بسم الله الرحمن الرحيم

كلمه 1 - قال امير المؤ منين - عليه السلام -:

من عرف الله سبحانه توحد، و من عرف نفسه تجرد، و من عرف الدنيا تزهد، و من عرف الناس تفرد

ترجمه :

كسى كه خدا را شناخت موحد شود، و هر كه خود را شناخت مجرد از امور دنيوى گردد، و هر كه دنيا را شناخت در او زهد ورزد و اعراض كند.

شرح :

يعنى هر كس خدا را شناخت به يكتائى و يگانگى او

معترف شود و موحد حقيقى گردد و موحد حقيقى تمام توجه و شوق و عشق و وله او به خداست و هر حاجت از خدا خواهد بلكه حاجتى جز خدا ندارد.

يا آنكه خدا را شناخت مى داند خدا موجود واحد بسيط تام كامل غنى با لذات و فوق التمام و فوق نامتناهى است و اگر او را شريك باشد مركب شود از ما به الاشتراك و ما به الامتياز و مركب مسبوق و محتاج به اجزاست و شيئى محتاج غنى الذات نيست پس معرفت خدا لازمه اش توحيد او در علم و عمل است ، و هر كه خود را شناخت مجرد از همه چيز شود و تنها به تكميل ذات خود پردازد، و هر كه دنيا را شناخت از دنيا رو بگرداند و در او زهد ورزد، و هر كه مردم را شناخت عزلت از خلق گزيند.

كلمه 2 - قال اميرالمؤ منين - عليه السلام :

ينبغى لمن عرف الله سبحانه ان لايخلو قلبه من رجائه و خوفه

ترجمه :

هر كس خدا را شناخت دلش از اميدوارى بخدا و ترس او خالى نباشد.

شرح :

يعنى هر كه خدا را شناخت دل او از خدا هراسان و به او اميدوار باشد يا كسى كه خدا را شناخت تنها بخدا اميدوار و تنها از خدا مى ترسد و از هيچ كس ديگر نمى ترسد و تنها بخدا چشم اميد دارد و بغير او ابدا اميدوار نيست .

موحد چه در پاى ريزى زرش

چه شمشير هندى نهى بر سرش

اميد و هراسش نباشد زكس

بر اين است بنياد توحيد و بس

كلمه 3 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

ينبغى لمن عرف

الله ان يتوكل عليه

ترجمه :

هر كه خدا را شناخت سزاوار است كه تنها بر او توكل كند.

شرح :

در كلمه ديگر فرمود هر كه ايمانش قوى تر است توكل او بر خدا بيشتر است و هر كه توكل او بر خدا بيشتر است خدا شناس تر است و اعتماد در كارها بغير خدا نداشته و تمام توجهش در كليه امور بخدا باشد و كارش همه را به حق واگذارد و بالنتيجه تمام امور مشكل را خدا بر او آسان گرداند كه فرمود من توكل على الله ذلت له الصعاب

توكل ان تدع الامرالى

مقدر الامور جل و علا

و در نتيجه توكل همه كارش را بخدا تفويض كند و حضرت - عليه السلام فرمود: من فوض امره الى الله سدده هر كه كارش را به خدا مفوض كند خدا بحد كامل آن كار را محكم اساس گرداند.

كلمه 4 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

من عرف الله خاف الله ، و من خاف الله امنه من كل شيئى

ترجمه :

هر كه خدا را شناخت از خدا مى ترسد و هر كه خدا ترس شد خدا او را از هر ترسى ايمن مى سازد.

شرح :

يعنى هر كه خدا را شناخت از او مى ترسد و بس ((از هيچ كس جز خدا نمى ترسد و در حقيقت شجاع ترين مردم باشد)) چنانكه ابن سينا فرمود، العارف شجاع و كيف لا و هو بمعزل عن تقية الموت عارف كه از خدا مى ترسد و معصيت او نمى كند و مرگ را حضور حق و رحمت حق داند ديگر از مرگ و هيچ حادثه و هيچ مخلوقى نمى ترسد

زيرا ترس ها همه از مرگ است و عارف بالله مرگ را خوشترين حال و بهترين سعادت خود داند كه حضور محبوب خود مى رود پس هر كس خدا ترس شد خدا او را از هر امر مخوف و ترسناك ايمن سازد تا از هيچ چيز نترسد و مانند على - عليه السلام - و شيعيان واقعى او شجاع و دليرترين مردم است .

كلمه 5 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

من عرف نفسه عرف ربه

ترجمه :

هر كه خود را شناخت خدا را شناسد.

شرح :

يعنى هر كه خود را شناخت كه از نطفه پست و ناچيز وجودى يافته به اين جمال و كمال جسمانى و روحانى كه عالم عقلى است مطابق با عالم عينى البته خداى خود را خواهد شناخت زيرا مى داند كه جز ذات عالم قادر حكيم و اهب الصور اين وجود را از نطفه به اين كمال نرسانيده است پس در اثر فكر و توجه به نفس ناطقه مجردخود خدا را به اوصاف جمال و جلال و كل الحسن و الكمال خواهد شناخت و باز فرمود من عرف نفسه فقد انتهى الى غاية كل معرفقة و علم هر كه خود را شناخت خدا را شناسد و چون خدا را شناخت به معرفت كل الوجود و حقيقة الكل نائل گرديده و بالنتيجه بهر علم و معرفت راه يافته است .

كلمه 6 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

المعرفة نور القلب المعرفة بالقدس

ترجمه :

معرفت خدا نور و روشنى است و نيل و استفاضه از عالم قدس .

شرح :

يعنى معرفت و شناسائى خدا دل را روشن به انوار و اشرافات الهى

گرداند كسى كه خدارا شناخت هميشه دلش روشن و خاطرش چون باغ و گلشن بياد حق شاد است و دايم به افاضه فيش از عالم قدس محظوظ و بهره مند است .

كلمه 7 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

من عرف الله وعظمه منع فاه من الكلام و بطنه من الطعام و عنى نفسه بالصيام و القيام

ترجمه :

هر كه خدا را شناخت دهانرا از كلام و شكم را از طعام غير ضرورى منع كند و پيوسته نفس را رنج به نماز و روزه و طاعت براى راحت ابد خواه داد.

شرح :

يعنى كسى كه خدا را شناخت لازمه معرفتش اموريست كه از آن جمله زبان از كلام بيهوده و عبث نگاه مى دارد و سخن جز به حق نگويد و الا بذكر خدا و علم و هدايت خلق لب نگشايد ديگر شكم را از طعام والوان گوناگون اشربه و اطعمه و لذات نفسانى منع مى كند و جان خويش را در راه طاعت خدا به قيام در نماز و امساك روزه براى صفاى روح به رنج و تعب مى اندازد و شب و روز مى كوشد كه كه بر مقام معرفت و قربش بخدا بيفزايد و فقناالله تعالى

كلمه 8 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

اعرف الناس بالله سبحانه اعذرهم للناس و ان لم يجد لهم عذرا .

ترجمه :

فرمود هر كس خدا را بهتر شناسد عذر مردم را هر چه كنند بهتر مى پذيرد هر چند بر آنان عذرى نداند.

شرح :

يعنى يكى از اوصاف خدا شناسان آنست كه هرگز زبان به عيب جوئى و بد گفتن به خلق نگشايند و كسى را

ملامت در كارى نكنند و عذر او به پذيرند و توبه گنه كاران را به درگاه خدا مقبول و اميد عفو بر همه روا دارد همه نيك و بد مردم را مشمول عنايت و رحمت نامنتهاى حق تواند دانست و هرگز بغض و عداوت از خلق در دل ندارد و ابدا تحقير و توهين بكس روا ندارد زيرا.

خلق را چون آب دان صاف و زلال

اندر او تابان صفات ذوالجلال

و همه كس را معذور در مراتب وجود و سرقدر شناسد و نزد خدا قابل رحمت واسعه و الطاف بى نهايت شمارد و به زبان عشق چون الهى سرايد:

گر برق رحمت زند بر خرمن عاصيان

ترسم كه ابليس دون آهنگ رضوان كند

و خود را بهتر از كسى نپندارد و به مردم نظر اشفاق و ترحم كند و اگر كسى را در گناهى مستغرق ديد به او نصحيت و نكوهش از شفقت مى كند نه خشم و ملامت و بر او مغفرت از خدا مى طلبد زيرا خدا را شناخته كه او را رحمت واسعه است و رحمتى وسعت كل شيئى پس نتيجه خداشناسى اشفاق و ترحم و مهربانى و عذر پذيرى نسبت به نيك و بد خلق خواهد بود.

كلمه 9 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

اعلم الناس بالله اكثرهم له مسئلة

ترجمه :

هر كه خدا را بهتر بشناسد از او بيشتر مسئلت نمايد.

شرح :

در كلمه ديگر حضرت فرمود: ((چيزى نزد خدا محبوب تر از آن نيست كه بندگان از او حاجت خود را طلب كنند)) يعنى هر كس خدا را شناخت داند كه زمام تمام امور عالم به دست اوست و غير حق را كارى به

دست نيست و قدرتى بدون مشيت حق بر چيزى ندارد پس هر حاجت جسمانى و روحانى دارد رو به خدا آرد و به درگاه خدا دست مسئلت دراز كند و چون وجود جميع خلق را محتاج به لطف حق داند و خدا را غنى و تواناى مطلق شناسد و ان الله لهو الغنى الحميدو مايفتح الله للناس من رحمة فلا ممسك لها و ما يمسك فلا مرسل له درى كه خدا بروى بنده بگشايد كسى نتواند بست و درى كه بست كس نتواند گشود لذا بنده حق هر چه مى خواهد از خيرات و سعادات دنيا و عقبى از كسى غير حق نمى طلبد و همه حوائج كلى و جزئى خود را از خدا بسيار مسئلت مى كند و مى داند از هر كس حاجتى به خواهد پيش او خوار مى شود مگر خدا كه هر چه بنده بيشتر از او حاجت خواهد آن بنده نزدش عزيزتر شود و اين معنى را حضرت در كلمه اى فرمود قريب به اين عبارت اكثار طلب الحاجة من الله يعزك و من الناس يذلك سوال بسيار از خلق موجب ذلت شود و از خدا موجب عزت است پس هر كس خدا را بهتر شناخت بيشتر از او سوال حاجت مى كند چون همه درها را بروى خودبسته مى داند جز درگاه لطف بى حساب و رحمت واسعه الهى .

كلمه 10 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

معرفة الله سبحانه اعلى المعارف

ترجمه :

فرمود معرفت خدا بالاترين معارف است .

شرح :

يعنى بهتر و عالى ترين حكمت و معرفت ها شناختن خداست زيرا علوم و معارف را هريك درجه

و رتبه ايست و علمى اشرف از علم ديگر و معرفتى بالاتر از معرفتى است و اشرفيت علم به واسطه اشرفيت وجود معلوم است ، يا اتقن و اظهريت برهان ، يا افضليت غايت است ، و به اين هر سه وجه علم الهى و معرفت خدا اشرف و اعلاى علوم است اما از جهت موضوع اين علم اعلى و اكمل است زيرا موضوعش وجود حق و صفات كماليه و افعال و شئون آثارى اوست و معلوم است كه اين موضوع اشرف و اعلاى تمام موضوعات علوم است لذا حكماى الهى فرموده اند علم حكمت الهى چون موضوعش وجود حق و صفات و افعال و كيفيت صنع و ابداع حضرت احديث است پس اعلاى علوم و معارف است و من يوت الحكمة فقدا و تى خيرا كثيرا هر كه به حكمت الهى معرفت يافت بخير و سعادت بسيار بى شمار رسيده است اما از جهت برهان : برهان اين علم وجود كامل فوق الكمال خداست پس اتم و اظهر و اتقن برهانست چون وجود حق از فطريات است اميرالمؤ منين فرمود اعرفوا الله بالل و دل على ذاته بذاته برهان او وجود و انوار و اشراقات خود اوست خدا را به خود او كه هستى صرف است بايد شناخت اولم يكف بربك انه على كل شيى شهيد.

آفتاب آمد دليل آفتاب

گر دليلت بايد از وى رو متاب

انت الذى اشرقت الانوار فى قلبو اوليائك حتى عرفوك و و حدوك تو در دل خاصان و دوستانت انوار جمال خود را اشراق كردى تا تو را شناختند و موحد شدند.

پس خدا را دليل و برهان خداست كه وجودش

فطرى و بديهى است هر چند كنهش ناپيداى ابدى است و در هيچ علم برهانى ازين روشن تر نيست كه به واسطه نور وجود الهى بر چشم بصيرت دلهاى پاكان عالم پديدار است .

جمال يار نداد حجاب و پرده ولى

غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد

اما از حيث غايت معلوم است كه حكمت الهى كه غايتش معرفت الله است اشرف و اعلاى امور است كه غايت الغايات اوست يا غاية امال العارفين

مقاله دوم در توحيد خدا و اخلاص به درگاه الهى عز سلطانه

كلمه 1 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

من وحدالله سبحانه لم يشبهه بالخلق

ترجمه :

آنكه خدا را بوحدانيت و يگانگى شناخت او را در هيچ وصف به خلق مشابه نداند.

شرح :

يعنى موحد واقعى به كلى خدا را از اوصاف خلق منزه و مبرا داند و او را بى مثل و مانند شناسد ليس كمثله شيئى زيرا آنچه داراى صفات خلق است مانند خلق محتاج است و خدا غنى مطلق است خلق ذات و صفاتشان همه دست خوش فنا و زوال و حاجت و نقص است و خدا ذاتى است ازلى و ابدى و غنى در ذات و هيئات ذات و نعوت و صفات است و صفاتش همه عين ذات مقدسه است به خلاف خلق كه در وجود محتاج و در صفات و كمالات نيازمند بغيرند.

كلمه 2 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

التوحيد حياة النفس

ترجمه :

يعنى ، انسان به نور معرفت خدا و توحيد ذات و صفات حق جانش روشن نگردد به مقام روح انسانى نرسيده و تا آنان معنى بزرگ را در خود ادراك شهودى نكند هنوز زنده

به حيات حقيقى نگرديده است در ديوان منسوب به حضرت مولى - عليه السلام - است .

و ان امرء يحى بالعلم ميت

و ابدانهم قبل القبور قبور

كس يكه زنده به نور علم و معرفت نگردد مرده است و پيش از آنكه به قبر داخل شود بدنش قبر جان مرده اوست و نيز فرموده هر كس خدا را فراموش كند خدا او را از نفس ناطقه خود غافل سازد و چشم بصيرت قلبش كور شود و هر كس بياد خدا باشد خدا قلبش را زنده و عقلش را نورانى گرداند و شعر اشاره به آيه مباركه است نسوالله فانساهم انفسهم يعنى هر كس خدا را فراموش كرد از جان خويش و كسب سعادت ابدى خود فراموش كند و همه بتن پرورى و خدمت بدن حيوانى پردازد كه لازمه اش مرگ روح و فناى نفس ناطقه قدسيه باشد كه حق فرمود قد افلح من زكيها و قدخاب من دسيها رستگار شد هر كه روح خود را تربيت و تكميل به علم و عمل كرد، و زيان كرد و فاسد گرديد هر كس كه بتن پرورى از تربيت روح اهمال و اعراض كرد پس توحيد و علم و معرفت الهى زنده كننده حقيقى روح انسان است .

كلمه 3 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

التوحيد ان لاتتوهمه ، و العدل ان لا تتهمه

ترجمه :

توحيد آنست كه خدا را در وهم و انديشه نياورى و عدل آنكه خدا را به ظلم و كار قبيح متهم نگردانى .

شرح :

يعنى موحد حقيقى كه خدا را به يگانگى و يكتائى شناخته مى داند كه خدا بفكر و عقل و وهم

و انديشه خلق نمى گنجد و برتر از حد ادراك جميع خلايق است حتى ملائك و انبياء و اولياء پس موحد مى داند كه هر چه در وهم و خيال درآيد مخلوق است چنانكه امام صادق - عليه السلام - فرمود.

كل ما ميز تموه باو هامكم فى ادق معانيه مخلوق مصنوع مثلكم مردود اليكم الخ هر چه در وهم و انديشه آيد مخلوق است .

در كلمه ديگر حضرت فرمود لا تقدر عظمة الله على قدر عقلك عظمت خدا را بقدر عقل خود قياس مكن كه او بزرگتر از حد و وصف عقل و ادراك است دعاى رسول اكرم است يا من لا يعلم و لا يدرى ماهو الاهو و عدل خدا آنكه هر چه فعل خداست همه را عدل و احسان و لطف و رحمت به خلق دانى و ابدا ظلم به حق نسبت ندهى و ابدا چون جبريان در مسبب ازلى جور به خلايق نپندارى بلكه بدانى فعل الهى همه عدل و عشق و لطف و رحمت است .

كلمه 4 - اميرالمؤ منين - عليه السلام -: لن تتصل بالخالق حتى تنقطع عن الخلق

ترجمه :

فرمود تا از خلق منقطع نشوى بخدا واصل نخواهى شد.

شرح :

يعنى در مقام علم تا خدا را منزه از اوصاف و اطوار خلق نشناسى و او را برتر از حدود ماهيت ندانى و بالاتر از حد توصيف و تصور نپندارى بمعرفت او نرسيده اى و در مقام علم هرگاه از كليه خلق چشم به پوشى و جز خدا به هيچ كس توجه نكنى نه در عبادت نه در حاجت و همه عالم را در مقابل خدا از نظر

بيندازى آنگاه خدا را واقعا شناخته اى عظم الخالق فى انفسهم فصغر مادونه فى اعينهم آنكس كه خدا را شناخت از عظمت خدا هر چه غير خداست همه در نظرش كوچك و ناچيز است و در نتيجه منقطع از خلق شود تا بخالق راه يابد.

كلمه 5 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

قلوب العباد الطاهرة مواضع نظر الله سبحانه فمن طهر قلبه نظر اليه .

ترجمه :

دلهاى پاك بندگان خدا محل نظر و عنايت خداست پس هر كس دل را پاك از هوا كرد خدا به او نظر افكند.

شرح :

يعنى عنايت خاص ازلى حق و توجه مخصوص حضرت احديت به دلهائى است كه پاك از هوا و منقطع از غير خدا باشد و بت هائى كه هواى نفس مى تراشد همه را بشكند و دل را پاك از توجه به عالم آفل باطل الذات كند و خليل وار ((لااحب الافلين )). گويد.

آن شايسته نظر خاص خداست و چنانكه حضرت - عليه السلام - فرمود كل ما شغلك عن الله فهو صنمك هر چه از خدا باز دارد تو را آن بت است و بت رجس و پليد است فاجتنبوا الرجس من الاوثان )) پس دلهائى كه از صفات حيوانى و شيطانى منزه و طاهر از لوث خود بينى شد و از هر چه غير رضاى اوست پاك گرديد و به كلى شوق و عشق و انس و طاعت و محبتش خالص للله و مختص به آن محبوب و معشوق مطلق شد چنان پاك دلها لايق نظر و توجه خداست و التفات و عنايت خاص حضرت احديت .

و خلاصه هر دل كه از مقام تجليه و

تخليه به مقام فنا در حق رسيد و در مقام تجليه شرع الهى را كه حضرت در كلمه ديگر فرمود الشريعة رياضة النفس امتثال كرد ((واجب را عمل كرد و حرام را ترك )) و در مقام تخليه از صفات رذيله كبر و غرور و بخل و حسد و كينه و عجب و خود بينى منزه گشت و در مقام تخليه متصف به صفات ملكوتى و متخلق به اخلاق الله گرديد و در مقام فناء افعال و اوصاف و ذوات ممكنات را در افعال و صفات و ذات حق فانى و هالك يافت و معنى كل شيئى هالك الا وجهه . را شهود كرد، آن دل پاك از ماسوالله و به مقام مشاهده خدا نائل گردد آرى لازمه نظر خدا به بنده عارف فنا و استغراق عارف در شهود خداست رزقناالله و اياكم .

كلمه 6 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

ما وحدد من كيفه ، و لا حقيقه اصاب من مثله ، و لا اياه عنى من شبهه ، ولا صمده من اشار اليه و توهمه .

ترجمه :

حقيقت توحيد را نيافته آنكه بر خدا مثل و مانندى قايل شود يا خدا را به چيزى شبيه داند، و غنى نامحدود ندانسته هر كه او را به اشاره حسى يا عقلى محدود سازد.

شرح :

يعنى عارف به توحيد خدا چنانكه در كلمه سابق بيان شد خدا را نامنتاهى و فوق نامتناهى داند و عقل و فكر و انديشه محدود خود را از فهم كنه ذات نامحدود او معزول و عاجز شناسد و از اشاره و كم و كيف و حد و مثل و شبه و مانند

آن ذات بى مثل و مانند را منزله داند زيرا.

آنچه پيش تو غيره از آن ره نيست

غايت فهم تو است الله نيست

ما عرفناك حق معرفتك

ميسرايد زبان وحى سرا

خود نديدستش و نخواهد ديد

چشم حق بين سر ما اوحى

يعنى آنكس كه عقل اول است و رسول خاتم و صاحب مقام ثم دنى فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى كه اعلاترين رتبه ممكناتست در مقام معرفت خدا اظهار عجز كرده و ما عرفناك حق معرفتك ميسرايد و سبحانك لا احصى ثناء عليك در دعا مى گويد پس كليه موجودات از ملائكه مهين گرفته تا سايرين همه از معرفت بكنه ذات احديت معزول و محرومند اما تمام موجودات هم داراى مرتبه از معرفت خدا خواهند بود و بايد يا به نظر در وجود يا به فكر و نظر در آيات آفاقى و انفسى مقام معرفت خود را هر چه به توانند تكميل كنند كه درجات بهشتى ((هر بهشتى )) تابع درجات معرفت است .

كلمه 7 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

فى توحيد الله ليس فى الاشياء بوالج و الا عنها بخارج .

ترجمه :

نه خدا در اشياء داخل است و نه از آنها خارج .

شرح :

يعنى ذات يكتا و يگانه خدا با آنكه با تمام موجودات و مقوم كليه حقايق وجوديه است داخل در عالم است و خارج از عالم ، از چيزى بطور مباينت خارج نيست و در چيزى به نحو حلول داخل نيست . به عبارت ديگر خدا در حدود و ماهيات اشياء نيست و از وجود و حيث نوارنيت كه تجلى فعلى اوست با تمام موجوداتست و هو معكم اينماكنتم . چون ذات بحت بسيط

تعين و حد و و ماهيت نمى گنجد و مقوم تمام موجوداتست و محيط به كليه وجودات و در هر مكن آن لامكانى حاضر و از كليه امكنه خارج است .

كلمه 8 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

الاخلاص عبادة المقربين .

ترجمه :

اخلاص در عمل عبادت بندگان مقرب خداست .

شرح :

يعنى اخلاص در عبادت كه هيچ شائبه شرك و ريا در او نباشد و در او هواى نفس هيچ مداخله نكند و جز رضا و خوشندى حق در آن عمل هيچ منظورى نداشته باشد انما نطعمكم لوجه الله صرف باشد آن عبادت بندگان خاص و مخصوص مقربان درگاه الهى است كه آن مشتاقان حق در عمل شان شوق بهشت و خوق دوزخ هم مداخله ندارد و تنها نظرشان در كار به ميل و رضاى معشوق است مانند على - عليه السلام - و خاصان شيعيان كه ميل آنها فانى در ميل خداست و ما يشاون الاان يشاء الله .

جز به ميل حق نجنبد ميل من

نيست جز عشق احد سر خيل من

و اين مقام اخلاق كه در اول خطبه حضرت فرمود كمال توحيد اخلاص است لازمه توحيد خاص الخاص و معرفت اولياء خداست كه غير خدا را عدم انگاشتند.

آتشى از عشق بر افروختند

پخته و خام دو جهان سوختند

كلمه 9 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

الاخلاص اعلى الايمان .

ترجمه :

اخلاص بلند پايه ترين مقام ايمان است .

شرح :

يعنى ايمان : بخدا را مراتبى بسيار است تابع معرفت و چون معرفت و توحيد كامل گردد انسان به مقام اخلاص در علم و عمل نائل شود بنابراين عالى تربن ربته ايمان و معرفت اخلاص خواهد بود

و اخلاص تا آنجا رسد كه غير خدا موجود حقيقى نبيند و در آنحال شرك و ريا در كارش ابدا تصور نشود.

كلمه 10 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

السعيد من اخلص الطاعة .

ترجمه :

سعادتمند آن كس است كه طاعت خدا را خالص براى خدا بجاى آورد.

شرح :

سعادت حقيقى آنست كه مطلوب انسان از طاعت خدا خود حق و شهود جمال الهى باشد و چنانكه در كلام حضرت - عليه السلام - لكن وجدتك اهلا للعبادة عشق خدا موجب عيادتش گردد نه عشق بهشت يا خوف دوزخ يا اغراق ديگر، پس انسان به سعادت آنگه رسد كه مطلوبش و معشوقش شهود جمال آن حسن آفرين است .

مقاله سوم

ايمان به خدا و عالم غيب ما فوق الطبيعه

كلمه 1 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

الايمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالاركان .

ترجمه :

ايمان سه چيز است معرفت خدا به قلب و اقرار به زبان و عمل به جوارح .

شرح :

يعنى به ايمان تنها لفظ و حرف بر زبان نيست بلكه حقيقت ايمان اول معرفت و شناسائى خداست به قلب و به وطن ذات قلب المومن عرش الرحمان براى آنست كه خدا را به قلب مشاهده مى كند پس ايمان اول معرفت و شهود خداست به چشم قلب و مطابق قلب بر زبان نيز جارى سازد تا خلق را هم به ايمان دعوت كند كه چون زبان با قلب مطابق شد سخن موثر خواهد بود الكلمة اذا خرجت من القلب وقعت فى القلب و اذا خرجت من اللسان لم تجاوز الآذان سخن كز دل برون آيد نشيند لاجرم بر دل ، و اگر

به زبان تنها بود بگوش مى رسد و بدل نمى رسد و آنگاه كه قلب و زبان مطابق شد. باز عمل بار كان هم شرط ايمان است يعنى بايد مطابق قلب و زبان هر عمل نيكو كه به جسم يا به مال او مربوط است اعضاى او بايد به حكم ايمان بجاى آرد مانند نماز و روزه و انفاق مال و جهاد در راه دين و غيره تا به مقام ايمان براستى و حقيقت نائل شود و اگر ايمان در قلب نبود منافق است و كافر و اگر در قلب بود در زبان و در عمل و اركان نبود مومن است اما فاسق و مقامش در ايمان ضعيف است و هر گاه سه مقام بود ايمان كامل با عدل و تقوى است و معتزليان بين كفر و ايمان فاسق را واسطه دانند نه مومن و نه كافر شمارند و ما اماميه فاسق را مومن معصيت كار دانيم و قابل توبه و دخول بهشت شناسيم .

كلمه 2 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

ما آمن بالله من قطع رحمة .

ترجمه :

فرمود ايمان بخدا نياورده است كسى كه قطع رحم كند.

شرح :

يعنى هر كس با رحم و خويشاوندان و خاندان خود طريق مواصلت و محبت نپويد بلكه از ارحام خود كناره گيرد و يا به آنها جور و ستم روا دارد آنكش بخدا ايمان ندارد كه خدا در قرآن فرمايد:

فاتقوا الله الذى تسائلون به والارحام . خدا ترس باشيد كه از آن سوال شويد و ارحام را رعايت كنيد و قطع رحم زنها مكنيد آنكس به ارحام و خاندان و خويشان خود محبت نكند ((يا دشمنى

كند)) از حكم فطرت بيرون است چون محبت خويشان حكم فطرت انسان است و هر كه از حكم فطرت بيرون رود از معرفت و ايمان بخدا كه ((دانش حق ذوات را فطرى است )) بى بهره ماند زيرا فطرتش از انسانيت منحرف و منسلخ است و در فطرت منحرف از انسانيت خداشناسى و ايمان وجود ندارد، و جاى ديگر فرمود: لاايمان لمن لا عقل له يعنى آنكه عقل فطرى نداشت ايمان بخدا ندارد نتيجه آن كه هر كس قطع رحم كند يا بى ايمان يا البته ضعيف الايمان است و هر كه را نور ايمان است صله رحم كند بلكه به عالم نبات و حيوان نيز احسان كند كه علاوه بر نوع انسان كه بنى آدم اعضاى يكديگرند حيوان و نبات هم خويشان انسان با علم و ايمانند چون گاو و گوسفندى كه به او شير مى دهند به منزله مادرند و نباتات كه با و قوت مى دهند به منزله بستگان .

كلمه 3 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

ثلاث من كن فيه فقد اكمل الايمان : العدل فى الغضب و الرضا، والاقتصاد فى الفقر و الغنى ، و اعتدال الخوف و الرجا .

ترجمه :

سه وصف در انسان دليل كمال ايمانست .

يكى آنكه با دشمن و دوست غضب و خوشنودى او را از عدالت بيرون نبرد، ديگر در حال فقر و غنا اقتصاد و ميانه روى را رعايت كند، ديگر از خدا خوف و اميدواريش معتدل و مساوى باشد.

شرح :

ايمان انسان آنگاه كامل باشد كه :

اولا. با خلق اگر دوست يا دشمن است حب و بغض شخصى نداشته و ملكه عدالت و خلق

انصاف را حفظ كند و در مقام حكم در حق دشمن و دوست بعدل قضاوت كند كه جور به دشمن و طرفدارى از دوست به حكم هواى نفس نقص ايمان و خلاف وجدان و دور از طريق خدا پرستى است .

و ثانيا. با خود در حال فقر و غنى معتدل باشد نه فقر او را بدنائت و لئامت افكند، و نه غنى و ثروت او را به اسراف و عياشى و شهوت رانى كشاند.

و ثالثا. با خدا خوف و اميدش مساوى باشد نه خوف از اميد افزون و نه اميد از خوف كه اگر خوفش كمتر از اميد وارى بخدا شد قوى است و تجرى نفس به فريب اينكه خدا ارحم الراحمين است ((عفو خدا بيشتر از جرم ماست )) او را بورطه عصيان كشد. و اگر خوفش بيش از اميد باشد بسا نفس از راه شدت خوف او را از توجبه برحمت واسعه بى نهايت خدا غافل كند و به حال نا اميدى و ياس از رحمت خدا كه بزرگترين گناهست در اندازد در صورتيكه ايمد به رحمت الهى موجب شوق و رغبت به كار نيكو گردد و روح را منبسط و شاد خاطر نگاه دارد پس بايد اهل ايمان در خوف و رجا معتدل باشند.

در كلمه ديگر حضرت فرمود خف ربك وارج رحمته يومنك مما تخاف و ينلك ما رجوت از قهر خدا بترس و به رحمتش اميد وار باش تا خدا از هر مخوفى تو را ايمن سازد و بهر چه اميد وارى نائل گرداند و در اواخر عمر و سنين پيرى در اخبار است كه غلبه اميد بر خوف پسنديده است

چون شهوت و غضب ضعيف شده و هنگام انتقال از اين عالم فررا رسيده است بهتر است كه بنده اميدش برحمت نامنتهاى خدا بيشتر باشد تا با رضا و شوق به لقاى حق از جهان رود تا بباغ رضوان شتابد.

كلمه 4 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

الايمان شجرة اصلها اليقين و فرعها التقى و نورها الحياء و ثمرها السخاء .

ترجمه :

ايمان به خدا در مثل درختى است كه ساقه آن يقين است و شاخه اش تقوى و شكوفه اى حياء و ميوه اش سخاوت است .

شرح :

حضرت ، ايمان به خدا را به درختى مثل زده و اصل آن يعنى ساقه و ريشه و ذات درخت مقام يقين به مبدا و معاد است كه بى هيچ شك و ريب خدا و قيامت را معتقد باشد تا به هيچ تشكيك از اين عقيده بيرون نرود الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة . و تمثال ثبات در ايمان را فرمود المومن كالجبل الراسخ لاتزعزعه القواصف مومن مانند كوهى استوار است و هيچ باد فتنه و حوادث عالم او را از جاى حركت نتواند داد.

اما شاخه درخت ايمان تقوى داشتن است از هر چه عمل زشت و كار نارواست بلكه مقام عالى آن تقوى از هر لذت و خوشى جز لذت لقاى خدا و شهود آن معشوق كل الحسن يكتاست .

اما شكوفه آن درخت كه زينت و جمال اوست فرمود حياء از خود و خدا و خلق است كارى كه خود بالوجوان زشت مى داند نكند و از آنچه خدا نهى كرده شرم كند و كار حرام را بى حيائى و جسات خدا

شمارد و بر خلق هم كار بد خود را مستور دارد و از تجاهر به عصيان شرم كند كه اگر فسق و گناه پنهان را آشكار كند موجب پرده درى و خرابى جامعه و فساد جرات مردم به عصيان شود.

اما ميوه درخت ايمان فرمود سخاوت نفس است و سخاوت نه تنها احسان به فقيران و مستمندان است بلكه ملكه سخاوت به حقيقت قوه ايست از آثار علو نفس و بلندى همت كه لازمه اش آنست كه انسان از جان و مال به راه خدا و احسان به خلق خود دارى نكند و در آنچه خير و صلاح مقام انسانى است به امر حق و راى عقل كامل مال و جانرا به آسانى بذل تواند كرد بلكه از احسان هر گونه احسانى به خلق جهان لذت برد و به ميل شوق و رغبت قلبى به خلق احسان كند و عالى ترين مرتبه سخاوت انما نطعمكم لوجه الله است كه ايثار باشد يعنى با وجود احتياج خود به چيزى آنرا براى خدا بخلق عطا كند و فقنا الله تعالى .

كلمه 5 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

اصل الايمان (حسن ) التسليم لامرالله .

ترجمه :

اصل واساس ايمان بخدا تسليم امر خدا شدنست .

شرح :

يعنى حقيقت ايمان بخدا آنست كه انسان در اثر عبادات و طاعات و مجاهدات با نفس به مقام تسليم و رضا نائل شود و در معرفت حق بدان مقام رفيع رسد كه سراپاى فانى در اراده خدا گردد. لذا حضرت در حديث كميل بعد از فنا و بقا كه عالى ترين مقامات نفس است فرمود لها خاصيتان : الرضا و التسليم مقام رضا

و تسليم خاصيت نفس كليه الهيه است كه اشرف و اعلاى نفوس قدسيه است و بنابراين اصل ايمان اينجا مراد كمال و حقيقت ايمانست كه براى نفوس كليه الهيه حاصل است و ملازم مقام رضا تسليم است كه انسان عارف پس از طى جميع مقامات سلوك به مقام رفيع رضا و تسليم مى رسد پس عارف هر گاه از مراتب ابتدائى كه تجليه و تخليه است و متوسط كه تحليه بصفات كمال است در گذشت و بمقام عالى و اعالى نائل شد كه مقام فناست فناى افعالى و صفاتى و ذاتى كه محو و طمس و محق است )) آنجا بمقام رضا تسليم بلطف خاص حق نائل گردد و برخى چون حكيم سبزوارى مقامات كلى سلوك را بترتيب چنين ذكر كرده اند.

1 - مقام ايمان .

2 - و مقام توبه عام و خاص و اخص ((توبه از گناه توبه از ترك اولى توبه از توجه بغير خدا)).

3 - و مقام تقوى كه آنرا نيز سه مرتبه است ((تقواى از حرام ، تقواى از لذت مباح ، تقواى از غير لذت شهود حق )).

4 - و مقام صدق و انابه .

5 - و مقام مراقبه .

6 - و مقام محاسبه .

7 - و مقام توكل .

8 - و مقام رضا.

9 - و مقام تسليم .

10 - و آخرين مقام مقام تسليم است كه عارف در اين مقام ابدا بر خود يا بر غير چيزى از حق نخواهد و هرگز اعتراض بر فعل حق ندارد و بهر چه پيش آيد مبتهج و خوش است هرگز چرا چنين شد يا چنان نگويد چرا سالمم يا مريض يا فقير

يا غنى چرا سرد يا گرم است ابدا نگويد كه چون و چرا در كار حكمت ازلى خلاف مقام رضاست .

چون و چرا را بهل كه در عشق

از عاشقان چند و چون روا نيست

اين گفته مرتضاست بنيوش

خوشتر ز گفتار مرتضى نيست

جز آنچه خدا خواهد چيزى در نظام كلى و نظام شخصى نخواهد بلكه بهتر از آنچه هست نداند اين مقام رضا و تسليم حقيقت و غرض اصلى و مقصود نهائى ايمان است رزقناالله تعالى .

كلمه 6- قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

من اعطى فى الله و منع فى الله واحب فى الله و ابغض فى الله فقداستكمل الايمان

ترجمه :

هر كس عطاى او براى خدا، منعش براى خدا، و دوستيش براى خدا، و دشمنيش همه براى خدا باشد چنين كس ايمانش بمرتبه كمال رسيده است .

شرح :

يعنى آنكس كه از ميل و هواى خود بكلى خالى شد و به زبان حقيقت گفت ،

فانيم از خويش و موجودم بحق

شد لباس هستيم يكباره شق

نيست از خود هستم از ديدار خود

چونكه جان كردم فداى يار خود

نيست از من جنبشى از ذات من

اوست در من دمبدم جنبش فكن

آنكس متخلق به اخلاق الله است بلكه فانى فى الله ، و عطا و منع و حب و بغضى از خود ندارد.

چون از وجود خود چونى گشته تهى

نيست از غير از خدايش آگهى

پس چنين كس در ايمان بخدا كه مراتبش بسيار است بمقامات عاليه رسيده است .

كلمه 7 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

طوبى للزاهدين فى الدنيا الراغبين فى الاخرة

ترجمه :

خوشا بر حال زاهدان در دنيا و راغبان و مشتاقان بعالم آخرت .

شرح :

يعنى سعادتمند و سرافراز ابد

كسى است كه عالم دينارا شناخت و لذات زائل و نا قابل او را از نظر انداخت و پرده موهومات و خيالات عالم پست مادى را بر دريد تا حجاب توجهش بعالم اعلاى آخرت نگرديد و بحكم فطرت روح كه از عالم امر و نشاه تجرد است و وطنش آنجاست كه قل الروح من امر ربى .

دائم بدل مشتاق وطن اثلى خويش است و ذكر و فكرش در جهان مافوق طبيعت مشغول است .

حضرت فرمود خوشا بر حال چنين نفس قدسى كه با زهد و تقواى حقيقى مشتاق جهان جاودانى و عاشق بهشت لقاى الهى است .

كلمه 8 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

طوبى لمن ذكر المعاد فاستكثر من الزاد

ترجمه :

خوشا بر حال آنكس كه بياد معاد و عالم آخرت باشد و زاد و توشه بر اين سفر دراز بسيار بر دارد.

شرح :

يعنى سعادتمند كسى است كه در دنيا چنان غرق نشود كه بكلى از آخرت و مرگ و مابعد مرگ كه جهان ابدى است فراموش كند مانند دنيا پرستان غافل نادان ، بلكه بيدار كار آخرت باشد و از دنيا بسيار زاد و توشه براى سفر معاد بردارد و هر چه مى خواهد ذخيره كند براى آنجهان خود ذخيره كند كه تامين آتيه همانست كه براى خود در جهان ابد فرستاده و الا اين عالم بى ثبات بى قرار به هيچ چيز از مال و جاهش تاءمين آتيه نتوان كرد چون آتيه حتمى اين عالم انتقال و مرگ و رفتن از اين عالم پست مادى بجهان روحانى است و بهشت جاودانى پس خوشا بر حال آنكه جهد و كوشش كند و

از علم و عمل صالح زاد و توشه براى سفر خود كه بارگاه شهود حق و دار رحمت و لقاى خداست بردارد و روح خود را بنقش و نگار عالم ماده نفروشد.

يار مفروش بدنيا كه بسى سود نكرد

آنكه يوسف بزر ناسره بفروخته بود

گر دوست بهر دو كون بفروشى

يوسف به جوى دهى زيانكارى

خارى كه برويد از بيابانش

در ديده عاشق است گلزارى

دانى كه الهى از چه مينالد

از دست فراق ماه رخارسى

كلمه 9 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

نعم دليل الايمان العلم

ترجمه :

راهنماى نيكوى ايمان علم است .

شرح :

اينجا و بسيار مواضع ديگر حضرت مردم را بعلم ترغيب و تشويق فرموده و علم را بهترين راهنماى ايمان بخدا شمرده و در آيات و اخبار بسيار فضيلت مقام علم و علماى حقيقى كه علامتشان خشية الله است مذكور و مردم را بعلوم آسمانى و معارف الهى كه علم حقيقى است دعوت فرموده از آن جمله اينجا فرموده بهتر دليل ايمان علم انسان است كه شخص جاهل يا عديم الايمان يا ضعيف الايمان است از آن جمله فرمود العلم محيى النفس علم زنده كننده انسان است .

العلم افضل شرف العلم اعظم كنز علم بهترين شرافت و بزرگترين گنج است و فرمود العالم حى بين الموتى الجاهل ميت بين الاحياء لولا العلماء لصار الناس كالبهائم طالب العلم حبيب الله العالم افضل من الصائم القائم الغازى فى سبيل الله العلماء ورثة الانبياء نوم العالم اءفضل من عبادة الجاهل و حديث كميل العلم خير من المال الخ و بسيار اخبار ديگر و البته مراد از علم و علوم الهى معرفت النفس و علم بمراسم عبوديت و حقايق و احكام وحى

و رسالت است گرچه علوم صناعى را هم كه نظام عالم بدان محتاج است ائمة طاهرين بسيار ترغيب فرمودند و علماء واجب كفائى دانستند.

كلمه 10 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

من كان الاخرة همه كفاه الله همه من الدنيا، و من اصلح سريرته اصلح الله علانيته ، و من الصلح فيما بينه و بين الله اصلح الله مابينه و بين الناس

ترجمه :

فرمود: هر كه همت و توجهش بكار آخرت باشد خدا كفايت مهمات دنياى او را خواهد كرد و هر كس باطن خود را اصلاح كند خدا ظاهرش را در بين خلق نيك و صالح مى گرداند تا همه او را بنيكوئى ياد كنند و زبان بذكر خيرش گشايند ((بشرح محتاج نيست )).

مقاله چهارم در علامات و صفات اهل ايمان و مراتب يقين و اوصاف پاكان

كلمه 1 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

من وثق بالله توكل عليه

ترجمه :

هر كس بخدا وثوق و يقين دارد بر او در كارها توكل كند.

شرح :

صفات اهل يقين توكل و تسليم و رضاست و انس و محبت و عشق و وله و حيرت در جمال و جلال خدا.

كلمه 2 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

من دلائل الايمان الوفاء بالعهد

ترجمه :

يكى از دلائل ايمان و علائم مومنان حقيقى وفاى بعهد كردن است .

شرح :

يعنى دليل ايمان شخص آنست كه با هر كه عهد بست به آن وفا كند و بقول و عقد و پيمان با خدا و خلق وفادار باشد با خدا كه در عالم الم اعهد اليكم يابنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان

عهد بسته وفا كند و عشق و محبت بطاعت

او داشته از اطاعت شيطان انس و جن متنفر باشد و نيز وفا با خلق در تمام قول و عقود زواج و شركت و معاملات كه فرمود اوفوا بالعقود هرگز نقض عهد نكند و خيانت و مكر و خدعه روا ندارد و بعهد زور الست كه فرمود الست بربكم وفا كند چنانكه در آن عالم تجرد به وحدانيت خدا اقرار كرد و بطاعت حق عهد بست در اين عالم وفادار و استورا باشد.

كلمه 3 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

لاايمان لمن لاامانة له

ترجمه :

هر كه امانت نداشت ايمان ندارد.

شرح :

هر كه ايمان بخدا دارد در امانت خيانت نمى كند زيرا سبب آن كه كسى بمال و عرض و ناموس و ودايع و اسرار مردم كه نزد او امانت است خيانت مى كند طمع و حرص اوست بمال و آمال و اغراض شهوانى و ايمان حقيقى بخدا كه در شخص وجود داشت او را بنور معرفت و ايمان از صفت پست طمع و حرص دنيا و شهوات نفس خبيث منزه گرداند و بالنتيجه از پليدى و پستى خلق رذيله خيانت حفظ شود پس آنكه امانت ندارد يا بى ايمان يا ضعيف الايمان است .

كلمه 4 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

الاايمان افضل من الاستسلام

ترجمه :

ايمانى نيكوتر از تسليم فرمان خدا بودن نيست .

شرح :

مراتب ايمان مختلف است مانند نور كه از خورشيد تا نور چراغ همه نور است اما تفاوت بشدت و ضعف بسيار همين گونه ايمان ضعيف تا ايمان قوى و اقوى كه مرتبه اكمل و افضل ايماناست تفاوت رتبه بسيار خواهد داشت و افضل مراتب ايمان مقام تسليم

كه سابقا اشاره كرديم مقام رضا و تسليم آخرين مرتبه انسان و عالى ترين صفات اوست كه حضرت در حديث كميل چنانكه ذكر شد مقام رضا و تسليم را دو خاصيت نفس كليه الهيه كا اشرف و اكمل نفوسند بر شمرد نتيجه آنكه نيكوتر از مقام تسليم در درجات ايمان و مقامات عرفان مقامى نيست .

من ثلاث ساعات فساعة يناجى فيها ربهو ساعة يحاسب فيها نفسه و ساعة يخلى بين نفسه ولذتها فيما يحل و يجمل

ترجمه :

مومنان حقيقى ساعات عمرشان را بر سه قسم كنند: يكساعت بمناجات با خداى خود خلوت مى كنند و يكساعت بمحاسبه نفس خود مى پردازند، و يكساعت نفس را با لذت هاى حلال نيكو وا مى گذارند.

شرح :

اهل ايمان ساعتى از عمر لذت انس و راز و نياز با خدا دارند كه افضل ساعات عمر است و ساعتى چون رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا بسحات اعمال نيك و بد خود مى پردازند اگر كار نيكو و نيكى بخلق بجا آورده شاد گشته و شكر مى كنند و اگر گناهى از ايشان سر زده غمناك بدرگاه خدا بتوبه و انابه آمرزش مى طلبند و اين محاسبه سبب شود كه در آن عالم يا حسابشان آسان يا بكلى بى حساب به بهشت روند در كلمه ديگر فرمود من حاسب نفسه سعد هر كه در دنيا بمحاسبه نفس پرداخت از اهل سعادت در عالم آخرت است .

و نيز مؤ من ساعتى هم چون محتاج به بدن است بكار لذات بدن پردازد زيرا انسان در حيات دنيا براى حفظ شخص و نوع خود به

غذا و تفريح حلال محتاج است و بصحبت دوستان و معاشرت و مباشرت زنان و ساير لذات جسمانى مباح براى قوت يافتن بدن براى كار شايسته و طاعت نيازمند است و البته آن لذات جسمانى لازم است و حتى انبياء و اولياء و حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله راهم توجه به امور جسمانى و لذت هاى حلال در ساعات عمر بوده است كلمينى يا حميرا و حبب الى من دنيا كم ثلاث : الناساء الطيب ، و جعلت قرة عينى فى الصلوة

مى فرموده پس اهل ايمان ساعات عمرشان صرف بر اين سه كار خواهد شد كه حيات شخصى و نوعى و دنيوى و اخروى بدينها مربوط است .

كلمه 6 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

يستدل على ايمان الرجل بلزوم الطاعة و التحلى بالورع و العفة و القناعة

ترجمه :

دليل بر ايمان مرد ملازمت طاعت خداست و آراستگى بصفت ورع و عفت نفس و قناعت .

شرح :

هر كه دعوى ايمان كند بايد دليل و برهان بر اين دعوى داشته باشد و برهان ايمان بخدا انس بطاعت خدا داشتن است و ورع و خدا پرستى و عفت نفس از شهوات حرام و قناعت در مال يعنى زائد بر ضرورى مال را براه خيرات اعمال و توسعه بر عيال و خدمت در راه دين و احسان بفقرا و مساكين صرف كند و به اسراف و عياشى و تجمل و خوشگذرانى نپردازد كه اين اوصاف ضد عفت و قناعت است .

كلمه 7 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

من آمن (انس ) بالله استوحش من الناس

ترجمه :

هر كه بخدا ايمان كامل داشت

از مردم وحشت كرده و دورى از خلق گزيند.

شرح :

هر كه خدا را بعظمت و اوصاف كمال يافت و برحمت و رافت و مهربانى وجود و عطاى بيحد و حسن و جمال بى نهايت و جلال بى مثل و مانند شناخت تنها به او عشق و اشتيقا و انس دارد و از خلق براى آنكه او را از خدا باز مى دارند مى گريزد و جز با عاشقان و دوستان خدا ابدا با كسى انس نمى گيرد.

كلمه 8 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

المومن اذا نظر اعتبر، واذا سكت تفكر، و اذا تكلم ذكر، و اذا اعطى شكر، و اذا ابتلى صبر

ترجمه :

مؤ من هر گاه بچيزى نظر كند بنظر عبرت مى نگرد، و اگر سكوت كند در عظمت و حكمت خدا فكر مى كند، و هرگاه سخنى گويد بذكر خدا زبان گشايد، و هرگاه خدا به او چيزى عطا كند شكر مى كند، و اگر مبتلا به بليه اى شود صبر در بلا كند.

شرح :

مؤ من به هر چه نظر كند نظر عبرتست ((نظر خداى بينان ز سر هوا نباشد)) چون خاموش باشد سكوتش فكرتست مانند مردم غافل از خدا نيست بلكه بياد خدا و بفكر عظمت و حكمت الهى است و اگر نعمتى خدا به او عطا كند بشكر آن نعمت مى پردازد كه شكر نعمت مال بذل و احسان است ، و شكر نعمت علم تعليم بخلق و ارشاد و هدايت است ، و شكر نعمت جاه عدل و محبت بزيرد ستانست ، و شكر هر نعمت صرف كردن آن نعمت است براى غرضى كه خداى براى آن

غرض آن نعمت را عطا كرده است و اگر مؤ من را بلائى رسد چون مرض و فقر و مرگ فرزند در بلا جزع نمى كند زيرا بلا را هم نعمتى از خدا مى داند و صبر مى كند تا خدا جزاى صابران به وى عطا كند كه انما يوفى الصابرون اجبرهم بغير حساب

كلمه 9 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

الصبر ثمرة الايمان

ترجمه :

صبر در امور ثمره ايمانست .

شرح :

صبر بر سه قسم است ، يكى صبر در معصيت كه انسان چون بمعصيتى نفس او را دعوت كند بصبر و شكيبائى از لذت آن معصيت بگذرد و دامن صبر و حلم را در مقابل آن لذت فانى موقت از دست ندهد.

دوم صبر بر عبادت كه انسان در نماز و طاعت عجول نباشد و بشتاب در نماز اركان عبادت و حضور قلب را خراب نكند بلكه با صبر و طماءنينه خاطر و حضور قلب و توجه كامل و شرائط و مستحبات هر چه تواند بجاى آرد.

سوم صبر بر بلا كه هر گاه مصيبتى از قبيل درد و رنج و فقر و مرگ و اهانت و حبس و آزار دشمن و ساير بليات و حوادث ناگوار بر انسان پيش آيد با صبر جميل يعنى صبر بى شكايت بخلق و بدون اعتراض قلبى بر خدا و عدم جزع و فزع از درد و غم و اندوه ، در آن بلا صبر كند و اگر ايمان را بدرختى تشبيه كنم ثمره و ميوه آن درخت اين انواع صبر است و مؤ من هميشه داراى صبر و شكيبائى در تمام مراحل خواهد بود چون مى داند

كه هر حادثه بفرمان خداست .

انديشه و اندوه و غم رنج و تعب درد و الم

هر يك نهد در دل قدم با حكم و فمران مى رسد

كلمه 10 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

لو ضربت خيوم المومن بسيفى هذا على ان يبعضنى ما ابغضنى

ترجمه :

اگر بينى مؤ من را مثله كنم بضرب شمشير كه مرا دشمن دارد هرگز مرا دشمن ندارد.

شرح :

شخص مؤ من خدا را شناخته و هر كه خدا را شناخت او را دوست دارد و هر كه خدا را دوست دارد دوستان خدا را كه مثل اعلاى آنان على - عليه السلام - است دوست دارد تا حد جانش از دوستى على - عليه السلام - دست بر ندارد و تا روز قيامت حب على - عليه السلام - لازمه ذات اوست و در اخبار معصوم است كه فرمودند دوستى على بن ابى طالب از صفات اهل ايمانست عنوان صحيفة المومن حب على بن ابى طالب امام - عليه السلام - فرمود سر لوحه صحيفه اعمال مؤ من حب على بن ابى طالب است چون هر شخص با ايمان بهر مقام ايمان برسد على - عليه السلام - را ما فوق آن داند و برتر از تمام خاصان و مقربان حق بيند و فردا اكمل و مثل اعلاى ايمان و زهد و شجاعت و همت و فتوت و جوانمردى و سخاوت و كليه اخلاق فاضله شناسد بدين سبب على - عليه السلام - در قلب او محبوب ترين خلق عالم است تانكه ابو على سينا در اين رباعى فرمايد:

تا باده عشق در قدح ريخته اند

و اندر پى عشق عاشق

انگيخته اند

در جان و روان بو على مهر على

چون شير و شكر بهم در آميخته اند

صلوات الله عليه و على اولاده الطاهرين

مقاله پنجم در تربيت و تهذيب نفس ناطقه

كلمه 1 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

طوبى لمن عصى فرعون هواه و اطاع موسى تقواه ((او عقله )) .

ترجمه :

خوشا بر انكس كه با فرعون هواى نفس خود مخالف كند و موساى عقل و تقواى خود را اطاعت كند.

شرح :

حضرت اشاره فرموده كه هر كس را در باطن و در عالم صغير موسى و فرعونى است و اگر بخواهد مقام كمال موسوى را دريابد با فرعون نفس خود بين مخالفت كند وگرنه چون فرعون غرق درياى هلاك شود و اگر اطاعت موساى عقل و ايمان كند مانند موسى به تحيت حضرت حق كه ((سلام على موسى و هرون )) فرمود و از مومنان خاصش خواند كه انهما من عبادنا المومنين سرافراز گردد و در آسمانهاى عوالم عقلى با موسى هم پرواز شود پس خوشا بحال آنكه ضد فرعون نفس و مطيع موساى عقل است .

كلمه 2 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

راس الفضائل ملك الغضب و امتة الشهوة

ترجمه :

سر آمد صفات فاضله آنست كه انسان مالك غضب خود شود و شهوت را بميراند.

شرح :

يعنى افضل صفات آنست كه انسان مالك شهوت و غضب خود و نفس ناطقه اش حاكم بر اميال و هواى حيوانى گردد و هر جا شهوت و غضب خواست در مقابل عقل قدسى عرض اندام كند.

اين دو قوه را بكلى در برابر اراده عقل مغلوب گرداند و غرض از جهاد اكبر همين مخالفت با شهوت و غضب است

كه انسان بهر مقامى رسيد از مراتب عاليه علم و معرفت و سعادت بواسطه مخالفت با هواى نفس رسيد و اين دو قوه شهوت و غضب دو قوه بسيار شريفند در صورتى كه تابع عقل و اراده شرع باشند چون بقاى هر نوع و كمال هر شخص تابع اين دو قوه است بشرط مذكور چنانكه در حديث نبوى ذكر شد كه اگر انسان حاكم بر شهوت خود شود از ملك بالاتر رود پس سرآمد فضائل انسان مالك غضب و حاكم بر شهوت شدن اس و اجراى ميل اين دو قوه را تابع عقل منور و شرع مطهر داشتن و فقناالله تعالى و اياكم .

كلمه 2 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

طهروا انفسكم من دنس الشهوات تدركوا رفيع الدرجات

ترجمه :

نفوس خود را از پليدى شهوت پاك سازيد تا بدرجات رفيع روحانى نائل گرديد.

شرح :

يعنى هر كه بخواهد بمقامات عالى و معارج قدسى ارتقا يابد و از قفس طبيعت بباغ و گلزار علم و حكمت و معرفت پرواز كند بايد از دنس و كثافت و زنگار شهوتهاى حيوانى نفس ناطقه قدسيه را مهذب گرداند و روح را از شوق و لذات حسى طاهر و پاكيزه بدارد تا پس از تخليه از شهوات بصفات ملائكه متصف گردد بلكه از قلك و ملك بالاتر مقام يابد و در كلمه ديگر حضرت - عليه السلام - فرمود كلما زاد علم الرجل زادت عنايته بنفسه و بذل جهده فى اصلاحها و رياضتها هر قدر پايه علم انسان بالاتر رود عنايت و توجهش بتهذيب نفس و اصلاح اخلاقض و رياضت و مجاهدتش با نفس بيشتر شود.

كلمه 4 - قال

اميرالمؤ منين عليه السلام :

خير الناس من طهر نفسه من الشهوات

ترجمه :

بهترين مردم كسى است كه نفس خود را از شهوات حيوانى پاك دارد.

شرح :

يعنى هر كس بيشتر با هواى نفس و شهوت هاى حيوانى مخالفت كند و از علم طبيعت و اشتياق به لذات پنج حس حس لامسه و ذائقه و شامه و باصره و سامعه بگذرد بهتر از ديگران است زيرا ملاك بهترى و افضليت اشخاص بتهذيب روح قدسى و تبقوى و علم و ايمانست كه فرمود عزمن قائل ان اكرمكم عندالله اتقاكم بهترين شما نزد خدا با تقواى ترين شما هستند پس بهتر از همه مردم كسى است كه نفس را از پليدى شهوات حيوانى پاك سازد و با علو همت بجانب لذات عقلى روى آرد.

كلمه 5 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

الا و ان الجهاد ثمن الجنة فمن جاهد نفسه ملكها و هى اكرم ثواب الله لمن عرفها

ترجمه :

مردم آگاه باشيد كه جهاد با نفس كافر ثمن و قيمت آن بهشت ابد است و هر كس با نفس جهاد كرد مالك نفس خود شود و اين جهاد نفس نزد خدا گرامى تر از هر عمل نيكوست بشرط آنكه عالم باشد كه چگونه جهاد با نفس كند.

شرح :

يعنى هر كس راه جهاد با نفس كه جهاد اكبر است از طريق عقل و دين بياموزد و نيكو با نفس بجنگ پردازد بر او فاتح شود و تمام خير و سعادت و فضل و رفعت در اين است كه انسان در اين جنگ فتح كند كه اين فتح مبين است و مبدا فتوحات قلبى و اشراقات الهى است و

بهشت ابد مزد و ثمن اين فاتحيت است و در كلمه ديگر فرمود خير الجهاد جهاد النفس بهترين جهاد، جهاد با نفس است و باز فرمايد مهر الجنة جهاد النفس جهاد با نفس كابين عروس بهشتى است رزقناالله و اياكم

كلمه 6 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

طوبى لمن كابد هواه و كذب مناه و رمى غرضا و احراز عوضا

ترجمه :

خوشا بر حال آنكه با هواى نفس بجنگد و آمال و آرزوهاى موهوم دنيا را تكذيب كند و متاع فانى ناچيز عالم ماده را از نظر بيفكند تا در عوض لذاتى كه از قوه ادراك برتر است دريابد.

ترجمه :

يعنى عرض متاع دنيوى فانى را بسعادت ابدى و لذات جاودانى معاوضه كند و از نعم اخروى و لذت شهود حق و جمال معشوق مطلق حظ كامل يابد.

در كلمه ديگر حضرت فرمود ان النفس لجوهرة ثمينه من صانها و رفعها و من ابتذلها و ضعها نفس گوهرى گرانبهاست هر كه از اخلاق و عادات زشت او را محفوظ دارد مقامش را رفيع مى گرداند قدافلح من زكيها و اگر به اخلاق زشت و عادات پست رها كند خارو ذليلش خواهد ساخت و قد خاب من دسيها .

كلمه 7 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

الاشتغال بتهذيب النفس اصلح .

ترجمه :

فرمود صالح ترين و بهترين كار در عالم به تهذيب نفس ناطقه پرداختن است .

شرح :

يعنى بين كارهاى خير و اعمال و افعال شايسته صادر از انسان در دور زندگانى بهترين و شايسته ترين آنها تهذيب نفس است كه آن عمل آسايش دين و دنيا و لذت روح و بدن و سعادت جسمانى و عقلانى را

دار است چنانكه در كتاب خداست كه قد افلح من زكيها . تزكيه نفس سبب آسايش و فلاح و فيروزى دو عالم است كه چون انسان نفس خود را تربيت كند از شهوت و غضب حيوانى پاك و پاكيزه دارد و از صفات رذيله بخل و حسد و كبر و رعونت و خود بينى و غرور حرص بماديات و عادات و خيمه منزه شود و از اوصاف رذيله ديگر از قبيل دنائت نفس و ترس و ريا و عجب و مكر خدعه و فريب مردم و ظلم و جفا خيانت روح خود را پاك گرداند و بصفت ايمان و معرفت و حكمت و علم و حلم شجاعت و عدالت و سخاوت و علو همت و غيره از صفات كمال روان را بيارايد چنين كسى بهترين شغل و شايسته ترين كار عالم را پيش گرفته است زيرا در اثر تهذيب روح و تكميل نفس انسان در دو جهان آسايش يابد شخص مهذب النفس خدا و خلق هر دو از او خشنودند و بالنتيجه در دنيا خوش و در آخرت به آسايش و مقامات رفيع نائل گردد چون بيان شد كه درجات بهشتى و رفيع ترين مقام آن براى نفوس قدسيه مهذب از اخلاق رذيله و متصف بصفات فاضله است بلكه نفوس قدسى منور بنور علم و اخلاق نه بس بهشتى بلكه خلاق بهشت رضوانند در حديث است كه بهشت مشتاق اهل ايمانست و دوزخ بمومن گويد زود بگذر كه نور تو آتش مرا خاموش مى سازد نتيجه آنكه براى سعادت هر دو جهان شايسته ترين كار عالم تهذيب نفس ناطقه است .

كلمه 8 - قال اميرالمؤ

منين عليه السلام :

ترك الشهوات افضل عبادة و اجمل عادة .

ترجمه :

فرمود ترك شهوتها بهترين عبادت حضرت احديت است نيكوترين عادت انسانيست .

شرح :

يعنى هر كس از لذت فانى حيوانى كه مانع توجه بخدا و طلب علم و معرفت و اعمال صالح است بگذرد و بر شهوات نفسانى پشت پا زند و اسير هواى نفس نگردد تا بر نفس فائق و فاتح شود اين كار بهترين عبادت خدا و نيكوترين عادت انسان بشمار است كه ترك شهوت انسان را بخدا نزديكتر از سائر عبادات گرداند و از هر كار براى تكميل نفس نيكوتر است و چون عادت طبيعت ثانوى است پس اگر انسان بشهوات حيوانى عادت كند مسخ به حيوان شود و اگر ترك آن نمود بحقيقت انسان كه از ملك برتر است مى گردد رزقناالله تعالى .

كلمه 9 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

ادب نفسك بما كرهته لغيرك .

ترجمه :

فرمود: نفس خود را ادب و تربيت كن از آنچه در ديگران ناپسند مى بينى .

شرح :

يعنى يكراه براى تهذيب و تربيت و ادب نفس آنست كه صفات رذيله و افعال نا شايسته اى كه در مردم بينى و ناپسند تو است نفس خود را از آن صفات پاك ساز و آنچه زشت و نا شايست در مردم بينى بدان كه آن براى تو هم زشت و نا پسند است و تو در اثر حب نفس و خود خواهى بسا بر خود زشت نمى بينى .

و در كلمه ديگر فرمود: استقبح من نفسك ما تستقبه من غيرك از خود قبيح شمار عملى را كه از ديگران قبيح دانى پس از توجه به

زشتى و نا پسندى به اوصاف و اعمال ديگران كه حب نفس مانع و حجاب درك زشتى آنها نيست قياس كار خويش برگير و مگذار حب بنفس سبب شود كه آنچه زشت است در خود زيبا تصور كنى و بر ديگران زشت و ناروا دانى پس چون صفات رذيله و افعال قبيحه ديگران را بعقل فطرى خود ((بى حجاب حب نفس تشخيص مى دهى و زشتى آنها را براى خود بشناس و نفس را از آن پاك ساز تا ادب نفس از بى ادبان بياموزى نه آنكه چون عيبى در خلق بينى از زشتى ها و عيوب نفس خويش غفلت كنى و به ادب و تربيت و تهذيب نفس خود بپردازى بلكه به عيب جوئى و بد گوئى بى ادبان و بدكاران اكتفا كنى و هرگز نفس ناطقه خود را از نقص و عيب و اوصاف رذيله مهذب نگردانى پس بجاى آنكه ما عمر را بعيب جوئى ديگران صرف كنيم بهتر كه عيب خود را دور كرده و نفس خويش را مهذب و مودب سازيم كه در عيب جوئى مردم زبان و در رفع عيوب خود هزاران سود دنيا و آخرتست .

نكته اخلاقى :

بچهار طريق انسان تواند نفس را مهذب سازد يكى همين وجهى كه اينجا ذكر شد از بى ادبان ادب آموزد.

دوم آنكه از معاشرت اهل ادب ، ادب آموخته و بديدن نفوس مهذب تهذيب نفس كند.

سو آنكه از دوستان حقيقى عيوب و نواقص اخلاقى خود را بپرسند تا به عيب خود آگه شود و رفع آن كند.

چهارم آنكه از دشمنان خود كه در مقام پيدا كردن عيوب اند استفاده كرده و آنچه را

كه بر او عيب شمرند از خود دور سازد تا ((عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد)).

كلمه 10 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

نزه نفسك عن دنس اللذات و تبعات الشهوات .

ترجمه :

نفس خود را از آلايش لذات حيوانى منزه ساز و از عاقبت بد شهوت پرستى بپرهيز.

شرح :

يعنى نفس ناطقه را از اعمال لذات حيوانى كه موجب دنس و نا پاكى اوست منزه ساز كه آن لذات سبب حرمان از لذات روحانى است و نيز از عاقبت زشت و رسوائى و زيان كارى شهوات رانى بپرهيز و نفس قدسى را از عادات و تخيلات زشت حفظ كن .

در كلمه ديگر فرمود:

((اصل هر گمراهى اطاعت از شهوت نفس ، و مبداء هر سعادت مخالفت هواى نفس است )).

مقاله ششم در اخلاق فاضله و وفا و صفا و حفظ قول و عهد بين خدا و خلق

كلمه 1 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

من شرف الاعراق حسن الاخلاق .

ترجمه :

حسن اخلاق كاشف از شرافت و اصالت انانست .

شرح :

يعنى كسى كه داراى حسن اخلاق است و بملكه حكمت و سخاوت و عدالت و شجاعت و علو همت و غيره آراسته است آنكس را شرافت ذاتى و عظمت روحى است و از خاندان اصالت و نجابت است ؛ و بعكس آنكس كه اخلاقش زشت است دليل بد گوهرى و بى اصالتى است و اغلب از خاندانى پست همت و حقيرالنفس و بى شرافت و نجابت است .

كلمه 2 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

حسن الخلق يورث المحبة و يولد المروة .

ترجمه :

حسن خلق و اخلاق پسنديده موجب محبت ((خدا و خلق )) و

منشاء مروت و فتوت و مردانگى است .

شرح :

هر كه با خلق خدا اعم از خانواده خود ((زن و فرزندان و خويشان )) و رفيقان و همسايگان خلق نيكو دارد و به اخلاق خوش معاشرت كند همه او را دوست مى دارند و نزد هر كس محبوب و محترم است و بالنتيجه در دنيا رزق وسيع و در آخرت مقام رفيع خواهد يافت ((و بايد اين نكته را بدانيم )) كه خلق نيكو نه تنها زبان خوش است بلكه اتصاف روح پاك بمحبت و سيرت انصاف و مروت و عدل و امانت است و وفاى بعهد و صدق و صفا و يكرنگى است و علم و حلم و معرفت و احسان بخلق است .

كلمه 3 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

لا عيس اهنا من حسن الخلق .

ترجمه :

هيچ زندگانى و عيشى گواراتر حسن اخلاق نيست .

شرح :

آنكس را كه خلق نيكوست شهوت و غضبش بفرمان عقل است و عقل عاقبت انديش است و سلامت و عافيت و صحت جسم و جان را در كارها منظور مى دارد و كاريكه نارواست در دنيا يا در آخرت موجب ناراحتى انسانست از او صادر نمى شود در اثر حسن خلق شخص هميشه با عيش خوش و دلى شاد و بى مزاحمت و بدون غم و اندوه زندگانى را بسر مى برد در خانه خلق خوش موجب نشاط اهل منزلست و همسايگان و در محيط موجب محبوبيت نزد عموم و بالنتيجه موجب رضاى خدا و خلق است پس در دو عالم صاحب اخلاق نيكو خوشترين زندگانى را خواهد داشت و در كلمه ديگر مقابل آنرا فرمود:

سوء الخلق نكدالعيش و عذاب النفس خلق بد مايه عيش ناخوش و زندگى پر غم و اندوه و رنج است و در كلمه ديگر فرمود.

من ساء خلقه ضاق رزقه شخص بد خلق تنك روزيست ، و رزق روحش كه علم است نيز كم است .

كلمه 4 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

لا يلقى المومن حسودا و لا حقودا و لا بخيلا .

ترجمه :

مؤ من حقيقى را هرگز حسود و صاحب حقد و كينه و بخل و لئامت نخواهى يافت .

شرح :

آنكه اهل ايمانست از صفت حسد با مردم مبر است زيرا مى داند هر كه هر چه نعمت نصيب او شده از مال و جاه و علم و ساير نعمتها همه بتقدير خداى متعال نصيبش گرديده و حسد او اعتراض بر خداست و مؤ من هرگز اعتراض بر خداوند ندارد و نيز مؤ من دلش جاى محبت خداست هرگز حقد و كينه كس را در دل نگيرد و بجاى كينه اگر از كسى آزار ديده در باره او محبت و دعاى خير مى كند و مغفرت از خدا مى طلبد و نيز مؤ من كه مى داند اگر به كسى احسان كند خداى پاداش آن احسان را در دو عالم بهتر از آن عطا مى كند و علاوه مال و متاع دنيا را چيزى حقير و نا قابل مى داند هرگز بخل نخواهد ورزيد پس مؤ من داراى مقابل اين اوصاف است مؤ من خير خواه و مهربان بخلق است و سخى الطبع و غنى النفس و بلند همت است . خلاصه آنكه ايمان بخدا دارد تمام صفات ناپسند از او دور و

جميع صفات پسنديده در او ظهور دارد مگر آنكه ضعيف الايمان باشد و الا ايمان كامل بخدا انسان را متخلق به اخلاق الله و متصف به صفات الله مى گرداند رزقنا الله و اياكم .

كلمه 5 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

افضل الناس من كظم غيظه و حلم عن قدرة .

ترجمه :

)) بهترين مردم كسى است كه خشم خود را وقت غضب فرو برد و با وجود قدرت بر انتقام حلم كند.

شرح :

يكى از صفات كمال كه موجب رفعت مقام انسانست در دنيا و عقبى در حق او بدى و آزار كند كه خدا در قرآن عظيم فرمايد: والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس . بزرگى در اين است كه انسان خشم و غضب را فرو برد و با وجود قدرت بر انتقام از بدى ها و آزار مردم بگذرد الا تحبون ان يغفرالله لكم . آيا دوست نداريد كه خدا از تقصير شما در گذرد شما هم از بديهاى خلق در گذريد و خشم و غضب را فرو بريد تا خدا هم از گناهان شما بگذرد.

حورايان به عيسى - عليه السلام - گفتند از همه چيز سخت تر از عالم چيست ؟! گفت : خشم خدا كه دوزخ از آن ترسان است .

گفتند: امان از خشم خدا به چيست ؟

گفت : به فرو بردن خشم و غضب خود. ((چنانكه عارف رومى اين را بنظم فرموده )).

گفت عيسى را يكى هشيار سر

چيست در عالم ز جمله سخت تر

گفت از جمله بتر خشم خدا

كه ازان دوزخ همى لرزد چو ما

گفت از خشم خدا چه بود امان

گفت خوردن خشم خود اندر زمان

كلمه 6 - قال

اميرالمؤ منين عليه السلام :

حسن الخلق راس كل بر.

ترجمه :

حسن اخلاق سر آمد تمام نيكوئى هاست .

شرح :

آنكس را كه اخلاق نيكوست بهترين و كامل ترين نعمت را خدا به او عطا كرده است زيرا در اثر خلق خوش انسان هم در عالم طبيعت آلامى نمى بيند و خوش زندگانى مى كند و هم در جهان ابد به واسطه خلق بد بر خود عذاب و عقابى مهيا نكرده زيرا لازمه خلق نيكويى بى آزارى بخلق و عدم ظلم و ستم به مردم است المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه پس در آخرت نيز سعادتمند و شاد و خوش خواهد بود پس سر آمد صفات نيكو حسن اخلاق است كه رسول اكرم - صلى الله عليه و آله وسلم - فرمود: بعثت لاتمم مكارم الاخلاق مرا خداى متعال براى تكميل اخلاق نيكو بسوى خلق فرستاد.

كلمه 7 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

احسن الصدق الوفاء بالعهد .

ترجمه :

بهترين صدق و راستى آنست كه انسان بعهد و پيمان خود وفا كند.

شرح :

صدق اينجا مراد راستى و درستى در قول و فعل است كه مقام صادقان و اهل ايمانست كه عهد خدا را حفظ كند حضرت فرمايد بهترين صدق و راستى و اهم مراتب درستى وفاى بعهد و عمل به وعده است كه تمام فتوت و مردانگى در اين صفت وفا دارى است هر كس داراى صفت وفاست با خدا و خلق محققا امانت و صدق كلام و صراحت لهجه و شجاعت و جوانمردى و ساير اوصاف نيكو را نيز داراست و هر كه وفا دار نيست ساير صفات نيكو را نيز فاقد است

لذا در قرآن حفظ عهد و امنت را از صفات كامل ايمان شمرده است . والذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون . ديگر از صفات اهل ايمان آنست كه آنها رعايت امانت و عهد و قول خود را مى كنند.

كلمه 8 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

من عمل بالامانة فقد اكمل الديانة .

ترجمه :

هر كه با امانت است دينش كامل است .

شرح :

حفظ امانت و پاكدامنى از عذر و خيانت دليل كامل ديانت است زيرا آنكس كه نسبت بخدا و عالم قيامت و دار مجازات و حساب و كتاب ايمان دارد محققا بمال و ناموس و جان و حساب مردم امانت نگاه دارد و هرگز بظلم و عصيان خصوص ظلم بخلص و حق الناس آلوده دامان نگردد چون از روز حساب و كيفر خدا مى ترسد و چنين كسى در مراتب دين بمرتبه كمال رسيده است .

پس هر كه را وصف امانت است كمال ديانت است و اين صفت از صفات ستوده بسيار مهم انسانست .

كلمه 9 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

مروة الرجل صدق لسانه .

ترجمه :

جوانمردى و فتوت مرد راست گوئى و صراحت لهجه است .

شرح :

صفت راستگوئى در نفوس با شهامت و شجاعت و همت است و لازمه آن وصف صفا و حقيقت جوانمردى است و بعكس دروغگوئى صفت منافقان دو رنگ دون همت خائن و ضعيف النفس است .

كلمه 10 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

يستدل على اليقين بقصر الامل و اخلاص العمل و الزهد فى الدنيا .

ترجمه :

فرمود: استدلال مى شود بر مقام يقين شخص بخدا و بعالم آخرت به اين كه آمال و آرزوى

دور و دراز دنيا نداشته و عملش خالص براى رضاى خدا باشد و از دنيا و امور دنيوى زهد و اعراض كند.

شرح :

حضرت اينجا علائم اهل يقين بخدا و عالم آخرت را سه چيز فرمود يكى نداشتن آرزوها و خيالات باطل دنيوى از مال و جاه و اعتبار، و يكى خلوص عمل يعنى همه كارش براى رضاى خدا و خالص لوجه الله باشد انما نطعمكم لوجه الله .

زيرا عملى كه خالص براى خدا نباشد در آن مرض قلب و غرض دنيوى است و آن دليل عدم يقين بخداست و سوم زهد يعنى بى رغبتى به لذات و شهوات و مقامات دنيوى زياد بر ضرورت و اين سه صفت بهترين دليل يقين بخدا و قيامت و واضح ترين برهان بر درجه استيفاكن اهل ايمانست و لازمه اين اوصاف مقام كشف و شهود عالم برزخ و ديدن جهان ارواح است چنانكه زيد خدمت رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - رسيد حضرت فرمود:

كيف اصبحت يا زيد فقال : اصبحت مومنا حقا فرمود: در چه حالى عرض كرد در ايمان به مقام يقين و به درجه شهود رسيده ام حضرت فرمود علامت و دليل اين دعوى چيست ؟

عرض كرد آنست كه زهد و اعراض از لذات و نعمت هاى دنيا دارم و شب به قيام نماز و عبادت و روز به روزه و فكر و ذكر مى گذارنم حضرت فرمود. خوشا بر حال تو.

اين حديث شريف نبوى را عارف رومى - قدس سره - با بيانى شيرين و شورانگيز شرح كرده اينجا ذكرش مناسب است .

گفت پيغمبر صباحى زيد را

كيف اصبحت ايرفيق با وفا

گفت عبدا

موقنا باز اوش گفت

كونشان از باغ ايمان دگر شكفت

گفت تشنه بوده ام من روزها

شب نخفتستم ز عشق و سوزها

تا ز روز و شب گذر كردم چنان

كه زاسپر بگذرذ نوك سنان

كه از آن سو جمله ملت يكى است

صد هزاران سال و يكساعت يكيست

گفت خلقان چون ببينند آسمان

من بينم عرش را با عرشيان

هشت جنت هفت دوزخ پيش من

هست پيدا همچو بت پيش شمن

يك بيك من مى شناسم خلق را

همچو گندم همچو جو در آسيا

اين زمان ظاهر شدم از اين گروه

يوم تبيض و تسود و جوه

هين بگويم يا فرو بندم نفس

لب گزيدش مصطفى يعنى كه بس

يا رسول الله بگويم سر حشر

در جهان پيدا كنم امروز نشر

هل مرا تا پرده ها را بر درم

تا چو خورشيدى بتابد گوهرم

تا كسوف آيد زمن خورشيد را

تا نمايم نخل را و بيد را

وا نمايم من پلاس اشقيا

بشنوانم طبل و كوس انبياء

دوزخ و جنات و برزخ در ميان

پيش چشم كافران آرم عيان

وا نمايم حوض كوثر را بجوش

كاب بر روشان زند بانگش بگوش

اهل جنت پيش چشمم ز اختيار

در كشيده يك بيك را در كنار

دست يكديگر زيارت مى كنند

و زلبان هم بوسه غارت مى كنند

وا نمايم راز رستاخيز را

نقيد را و نقد قلب آميز را؟

جمله را چون روز رستاخيز من

فاش مى بينم عيان از مرد و زن

اين سخن پيان ندارد باز ران

تا نمانيم از قطار كاروان

بر سر مطلب رويم :

مقاله هفتم در حقيقت دنيا و فراغ نفوس قدسى ازشواغل و موانع جسمانى عالم طبيعت

كلمه 1 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

لا تبيعوا الاخرة بالدنيا و لا تستبد لوا البقاء بالفناء .

ترجمه :

فرمود: عالم آخرت را بدنيا نفروشيد و سراى بقا را بدار فنا مبدل نكنيد.

شرح

:

يعنى هر كه زائد بر ضرورت و از مقدار حاجت ((آنهم از طريق حلال )) مال دنيا را جمع آرد و از راه حرام تحصيل مال و جاه كند و با حرص و آز و طمع و با هر جنايت و خيانت و كار ناشايست در طلب مال و مقام بر آيد در حقيقت آخرت را فروخته تا بدنيا رسيده است و عالم بقا و سراى ابدى بهشت و لذات بى پايان آخرت را از جهل و سفاهت بخانه چند روزه دنيا تبديل كرده است .

كلمه 2 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

حد الحكمة الاعراض عن دارالفناء و التوله بدار البقاء .

ترجمه :

حد حكمت و معنى حقيقى آن اعراض از سراى فانى و اشتياق بعالم بقاء است .

شرح :

يعنى حكيم كسى است كه از همت بلند و روح بزرگ و دنيا و لذات فانى آنرا ناچيز داند و تمام توجهش بعالم بقا باشد و شوق به وطن اصلى و سراى ابدى دائم او را به ياد آن عالم و بكار مناسب آن سراى جاويد بدارد تا بعلم و عمل صالح و احسان و خدمت بخلق پردازد چنانكه حكماء اغلب و خصوص حكيم قدوسى محقق طوسى چنين بود و عمرى همه را بعلم و عمل و خدمت بخلق صرف مى كرد و مى فرمود:

لذات دنيوى همه هيچ است نزد من

در خاطر از تغير آن هيچ ترس نيست

روز تنعم و شب عيش و طرب مرا

همچون شب مطالعه و روز درس نيست

((رضوان الله عليه ))

كلمه 3 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

خير من صحبت من ولهك بالاخرى ، و زهدك فى الدنيا، و اعانك

على الطاعة .

ترجمه :

بهترين كسى كه با او مصاحبت و رفاقت مى كنى آنكسى است كه تو را مشتاق آخرت و متنفر از دنيا گرداند.

شرح :

يعنى رفيق حقيقى و هم صحبت گرامى آنست كه بروح انسان كه از عالم بقاست مساعدت كند و بعلم و معرفت انسان بيفزايد و گرد و زنگار دنيا را منشاء هر خصا و شقاوتست و بالطبع همه مردم عادى مشتاق آنند از دل پاك كند و اشتياق و عشق عالم آخرت را كه اغلب مردم از آن تا دم مرگ غافلند در آينه دل منعكس گرداند چنان كس بحقيقت رفيق انسانست اين گونه رفيق است كه فرمودند الرفيق ثم الطريق حافظ فرمايد:

ديغ و درد كه تا اين زمان ندانستم

كه كيمياى سعادت رفيق بود رفيق

كلمه 4 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

من هوان الدنيا على الله لايعصى الافيها .

ترجمه :

از پستى دنيا نزد خدا و بى قدرى آن همين است كه خدا را معصيت نمى كنند مگر در دنيا.

شرح :

در اين جهان ماده و حركت كه خدا دار فتنه و امتحان قرار داده گوئى ميدان جولان اميال مختلف و صحنه دواعى و اغراض متعارض است و تزاحم شهوات موجب غفلت از خدا و منشاء هر ظلم و جور و طغيان و عصيان است اما ازين جهان كه بعالم مافوق الطبيعه رفتيم ديگر حركت متزاحم و اميال متعارض نيست و فيها ما تشتهى الانفس و تلذ الاعين . است و آنجا كسى نافرمانى خدا نكند و ظلم و جور بخلق نرسد پس اين دنياى پست ماده و حركت است كه دار عصيان و ميدان طغيان است و عوالم ديگر

جاى آسايس و لذت و بهجت خلق است و عشق به حسن و جمال حق .

كلمه 4 - قال اميرالمؤ منين -ليه السلام

من ذمامة الدنيا عندالله ان لاينال ما عنده الابتركها .

ترجمه :

از پستى و شومى دنيا نزد خدا همين بس است كه جز بترك دنيا كسى بخدا و لذات آخرت نمى رسد.

شرح :

چون دنيا دار عمل و امتحان است و آخرت دار نتيجه و پاداش است لازمه عالم دنيا حركت مختلف و متنازع است بين قواى روح با قواى بدن و لذات روحانى و جسمانى و حب خدا با حب دنيا كه يكى از روح و يكى از جسم است ابدا در دلى جمع نخواهد شد جز بترك اعراض و شهوات دنيوى كسى بحب خدا و رضا و رضوان حق نرسد لذا فرمود از شومى دنيا و خوارى آن نزد خدا همين بس كه كسى جز بترك دنيا و مخالفت با لذات دنيوى بثواب بهشت و لقاى خدا و نعمت آخرت نخواهد رسيد و لذات دنيوى مانع وصول بنعم ابدى الهى است و در كلمه ديگر فرمود:

حب الدنيا راس الفتن و راس المحن حب دنيا منشاء هر فتنه و فساد و اساس هر رنج و محنت است .

كلمه 6 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

استعيذوابالله من سكرة الغنى فان له سكرة بعيدة الافاقه .

ترجمه :

بخدا پناه بريد از مستى مال و ثروت دنيا كه ثروت را مستى عجيبى است كه از مستى بهوش آمدن بسيار دور و مشكل است .

شرح :

يعنى هر چيز را از مال و جاه و علم و حسن و غيره همه را سكر و مستى است

چون كه هر چه انسان را از طريق عقل بيرون برد آن مستى است و مال دنيا را يك نوع مستى شديدى است كه كمتر كسى تا دم از اين مستى بهوش مى آيد و خردمندان عالم تنها بحقيقت دنيا و فنا و زوال آن پى مى برند و مست و مغرور مال و ثروت دنيا نمى شوند بلكه بكار زاد و ذخيره آخرت از مال و جاه و علم و غيره مى پردازند.

كلمه 7 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

حب الدنيا يفسد اعقل و يصم القلب عن سماع الحكمة

ترجمه :

حب دنيا عقل را فاسد مى كند و گوش قلب را از شنيدن سخن حكمت كر مى سازد.

شرح :

يعنى هر كه دوست دنيا و عاشق مال و جاه دنياست عقل فطرى و هوش حقيقى او فاسد شود و ديگر بسخن حكمت و الهيات مايل نباشد و گوش بگفتار انبياء و اولياء و حكماى الهى كه دنيا را در نظرش حقير كند ابدا ندهد مبادا از دنياى موهوم كه معشوق اوست دور شود و اما عاقل گويد:

دنيا بتى است عشوه گر و بيوفا

زين بيوفا وفا چه تمنا كنى

يا گويد:

مجو درستى عهد از جهان سست نهاد

كه اين عجوزه عروس هزار داماد است .

كلمه 8 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

حق على العاقل العمل للمعاد و الاستكثار من الزاد

ترجمه :

خردمند را سزد كه در دنيا بكار آخرت پردازد و توشه و ذخيره براى آن جهان بسيار بر دارد.

شرح :

چون مرگ انسان يعنى انتقال و سفر او به جهان ديگر حتمى است پس عاقل غافل ازين معنى نباشد و دائم بفكر روز مراجعتش

به وطن اصلى است كه آنجا ملك باقى و سراى ابدى است لذا بكار علم و معرفت و عمل صالح و احسان بخلق كه ذخيره و توشه يفر آخرت است مى پردازد در كلمه ديگر فرمودند: ثوب العلم يخلدك و لا يبلى و يبقيك و لا يفنى لباس علم و تقوى هميشه نو و مخلد و ابدى است و كهنه نشود و در عالم بقا برتن تست و هرگز فانى نگردد.

معاد آخرت

آخرت يعنى سراى ديگرى كه پس از مرگ بدان منزل مى رويم و آنجا را تمام انبياء و اولياء و حكماى الهى با دليل و برهان واضح بر خلق ثابت كرده اند و آيات قرآن و سخنان على - عليه السلام - در نهج البلاغه و ساير اخبار و ادله حكماى اسلام و غيره همه بر آن متفقند، انبياء و اولياء ديده اند و حكماى الهى و علماى ربانى به مقام علم اليقين و عين اليقين رسيده اند.

كلمه 9 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

لاتدرك ماتريد (من - ظ) الاخرة الابترك ما تشتهى من الدنيا

ترجمه :

هرگز به آنچه در عالم آخرت مى خواهى نمى رسى الابترك شهوت عالم دنيا.

شرح :

عالم دنيا سراى بدن حيوانى و آخرت منزل جان قدسى است و دنيا يعنى جهان پست و بى ثبات و آخرت عالم بلند رتبه باقى و دايم و آن دو مقابل يكديگرند و شرط وصول انسان بنعمت هاى ابدى و لذات حقيقى عالم آخرت آنست كه از سر شهوات حرام دنيا بگذرد بلكه در حلال آن هم تا بتواند خود دارى كند كه فرمود:

حلاوة الدنيا توجب مرارة الاخرة شيرينى لذات دنيا

موجب تلخى عالم آخرت است كس بمقامات عالى آخرت و درجات منيع بهشتى نرسد جز با ترك حظوظ نفسانى و شهوتهاى حيوانى در عالم دنيا و در كلمه ديگر فرمود:

افضل الطاعات هجر اللذات نيكوترين طاعتها دورى از لذات دنيا است .

كلمه 10 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

لا يترك الناس شيئا من دينهم لا صلاح دنيا هم الافتح ماهو اضرمنه

ترجمه :

مردم كارى از امور دينشان را براى نفع دنياى خود ترك نمى كنند الا آنكه درى از ضرر بيشتر برويشان گشوده مى شود

شرح :

يعنى وقتى انسان بطمع دنياى خود به معصيت و يا ترك طاعت خدا كه امر دين است پرداخت او نمى داند از جهل كه منفعت و ضرر بتقدير خداست و از خدا بايد خير و منفعت خواست نه از ترك فرمان خدا پس بواسطه عدم توجه بخدا و اعتماد بر سعى و كوشش خود اگر نفعى هم يافت در مقابل آن نفع درى از ضرر بمراتب بيشتر بروى خود بگشايد تا معلوم شود كه كليه منافع و خيرات را بايد از درگاه خدا خواست نه به ترك فرمان حق و الاعكس العمل آن زيان دنيا و دين خواهد بود، و اگر بعكس كار دين را مقدم بر امور دنيا داشت هر چند زيانى در آن بود خدا منفعتى بمراتب بيشتر از آن ضرر به او عنايت خواهد فرمود و در كلمه ديگر فرمود: هر كس به امر آخرتش اهتمام داشت خدا امور دنيايش را كفايت و اصلاح خواهد كرد.

و در كلمه ديگر فرمود:

ينبغى لمن عرف دارالفناء ان يعمل الدار البقاء هر كس دنيا را به فنا و بى وفائى

و نا پايدارى شناخت سزد كه از او طمع ببرد و هر چه مى كند براى سراى آخرت كند.

تذكر اجتماعى

و غرض حضرت از اين كلام و ساير بياناتى كه در اين معنى فرموده آن نيست كه شخص در دنيا ((چون فناى او را مى بيند)) از هر كار و كسب و تجارت و هنر و صنعت دست بكشد و يكباره به نماز و عبادت و گوشه گيرى و ذكر و دعا پرداز و بهيچ كار دنيا توجه نكند، غرض البته اين نيست زيرا ما را عقل و شرع مامور بكسب و تجارت و عمل براى دنيا فرمود تا بخلق محتاج نباشيم و كسب حلال را معصوم - عليه السلام - فرمودند:

((نه جزء از ده جزء عبادت است )) يعنى اگر عبادات را ده قسمت كنيم نه قسم آن تحصيل كسب حلال است پس غرض ازين بيان در اين كلمه و امثال آن در اخبار بسيار كه فرمودند مؤ من و عاقل كار تنها براى آخرت مى كند و بدنيا توجهى ندارد آنست كه مؤ من و عاقل و شخص بيدار كار آخرت هر كار كه مى كند از تجارت و كسب و علم و هنر و غيره همان كار را خالص براى خدا و براى ذخيره آخرت كنند كه هم دنياى او كاملا اصلاح شود و هم تمام اين اعمال ذخيره آخرت او شود پس كار آخرت نه تنها عبادتست بلكه تمام كارها را اگر براى خدا كنيم كار آخرت است و ذخيره براى آن عالم ما خواهد بود و اگر علم و عبادت را هم براى دنيا كنيم آن هم كار دنياست و هيچ

نفعى در آخرت ندارد الا لله الدين الخالص دين هر عمل است كه براى خداست و هر چه براى خداست كار آخرت است چون هر كشت و كار و كسب و علم و هنر و صنعت و مشاغل در عالم نظام خلقت لازم و تمام كارهاى دنيا واجب كفائى است و بايد براى آخرت كرد خلاصه آنكه تمام اعمال دنيا را مى توان براى آخرت كرد و تمام كارهاى آخرت را براى دنيا را مى توان براى آخرت كرد و تمام كارهاى آخرت را براى دنيا و اين تابع نيت و توجه بحقيقت دنيا و آخرت است پس اگر كسى عبادت را براى خود نمائى و مال را براى خوشگذرانى خواهد كار دنيا است ، و اگر كسب تجارت و صنعت و هنر كند غرض و مقصود آن باشد كه پس از نظم معاش ضرورى از مال حلال به احسان و صدقه و نشر خيرات و بسط علم و ايمان و دستگيرى از مستمندان و بيماران بكار برد آن علم و تجارت كار آخرتست و ذخيره نزد خداست كه فرمود عز من قائل رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و هكذا اگر طبيب در طبابت غرضش خدا و رفع رنج درد مندان و مريضان باشد، و عالم در تحصيل علم مقصودش هدايت جاهلان و تكميل ايمان مردم باشد، و غرض امير و وزير و عليهم السلام همه خدا باشد كارشان ذخيره عالم بقا مى گردد رزقناالله تعالى مايحب و يرضى

مقاله هشتم در سعادت حقيقى و لذات روحانى و حب و ذكر و اشتياق به خدا

كلمه 1 - قال اميرالمؤ منين

عليه السلام :

اسعد الناس العاقل

ترجمه :

خردمند و عاقل با سعادت ترين مردم عالم است .

شرح :

عاقل آنكس است كه در طلب علم و ايمان و معرفت خداست در مقام عقل نظرى و بكار تزكيه و تربيت و تهذيب نفس است در عقل عملى و در تكميل قوه دانش و كنش خود، آنجا كه بتواند سعى مى كند و چنين كس بمراتب كمال سعادت التبه خواهد رسيد و در دنيا و عقبى مسعود و محبوب است و بعكس فرمود:

الجاهل اشقى الناس مرد نادان محروم ترين خلق است .

كلمه 2 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

ذكر الله مسرد كل متق ولذة كل موقن

ترجمه :

ياد خدا سرور و شادى خاطر اهل تقواى و لذت و بهجبت اهل يقين است .

ترجمه :

هر كس بياد خداست همنشين و همصحبت خداست چنانكه در كلمه ديگر فرمود:

ذاكر الله مجالسه و موانسه و لازمه اش صفاى نفس و عظمت روح و كمال عقل و ايمانست كه هر كس با خدا بواسطه اين صفات انس گيرد حق را شهود كند و هر كه حسن الهى را مشاهده كرد فوق هر لذت و مسرت را يافته است چون خدا كل الجمال و كل الحسن و كل الوجود است پس با شهود مبدء وجود و آفريننده حسن و جمال و سلطان ملك هستى روح انسان را نشاط بى انتها و لذات حقيقى بيحد و نهايت است چنانكه هرگاه كسى با سلاطين دنيا جليس و انيس باشد بدان فخر و مسرت و ابتهاج يابد اما ميان آن سلطان حقيقى با اينان تفاوت بين نور و ظل و شمس و فيى و حقيقت و

مجاز است .

كلمه 3 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

ذكر الله راس مال كل مؤ من وربحه السلامة من الشيطان

ترجمه :

ياد خدا سرمايه اهل ايمانست و سودش سلامتى از آسيب شيطان انس و جنى است .

شرح :

ياد خدا براى اهل ايمان سرمايه تجارت دنيا و آخرت است چون با ياد خدا هر كار كنند بنفع دنيا و عقباست و شيطان را در آن مداخله اى نيست پس از زيان شيطان و وسوسه نفس كسى كه بياد خداست ايمن است و در كلمه ديگر فرمود:

السهر روضة المشتاقين شب بيدارى و تا صبح بياد خدا و راز و نياز با خدا بودن باغ مشتاقان خداست .

كلمه 4 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

عليك بلزوم الحلال و حسن البرمع العيال و ذكر الله فى كل حال

ترجمه :

بر تو باد بكسب و كار حلال و حسن اخلاق و نيكوئى با عيال و تدبير منزل بنحو احسن و ياد خدا بودن در هر حال .

شرح :

حضرت اينجا به سه امر مهم تذكر داده كه هر يك منشاء سعادت و لذت جسم و روح است :

اول آنكه هر چه مى كنيم كسب حلال باشد كه بكسى ظلم و تعدى و خيانت نكرده باشيم .

دوم آنكه با خانواده از زن و فرزند و خويش نيكوئى كنيم و بحسن تدبير منزل پردازيم و به رزق حلال بر آنها توسعه داده و وسايل تربيت روح و جسم آنها را فراهم آريم و به خلق خوش با آنها رفتار كنيم .

سوم آنكه در هر حال از حالات كس و كار و انفراد و اجتماع و حال شهوت و غضب

و رياست و حكومت كه هستيم بياد خدا باشيم تا از گناه و خطاء محفوظ مانيم .

كلمه 5 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

مداومة الذكر قوت الارواح و مفتاح الصلاح

ترجمه :

دائم بياد خدا بودن و ذكر حق را بر دل و زبان داشتن قوت روح قدسى انسانست و كليد هر خير و صلاح .

شرح :

چنانكه بدن را قوت وغذائى است كه از آن لذت برد و اگر به او نرسد متالم شود همين گونه روح را قوت و غذائى است و ذكر خدا و شوق و انس با خدا قوت لذيذ و الذ غذاهاى روح انسانست و چنانكه هر قفلى را كليدى است قفل مشكلات و مهمات عالم را نيز كليدى است و ياد خدا كليد آن قفل است هر مهمى و حادثه مشكل و خطرناكى با ياد خدا گشايش خواهد يافت .

كلمه 6 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

ما اعظم سعادة من بوشر قلبه ببرد اليقين

ترجمه :

)) چه سعادت بزرگى يافته آنكس كه قلبش مباشر با برد يقين و اطمينان بخداى سبحان است .

شرح :

برد يقين اشاره است بكمال اطمينان خاطر انسان به الطاف بى حد و نعم بى شمار خدا در عالم آخرت يا اشاره است بحال استقرار نفس سالك و وصول بمقام شهود كه پس از حرارت شوق و حركت و التهاب طلب كه موجب عطش شديد عارف گردد مقام وصال بمنزله آب سرد و شيرين براى تشنگان وادى عشق است و عارفان از اين كلام حضرت اصطلاح برد اليقين را ((بعد از علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين )) براى شهود كامل وضع

كردند.

كلمه 7 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

ما اعظم فوز من اقتفى اثر النبيين

ترجمه :

چه سعادت و فوز عظيمى يافت آنكس كه از جان و دل پيرو پيغمبران خدا گرديد.

شرح :

يعنى هر كس از پى رجال وحى و اكمل آنان خاتم رسولان رود و به پيروى آنان و تعليمات آنها راه شريعت و طريقت و حقيقت كه طريق تربيت جسم و جان و روح است به پيمايد آنكس جسم را در عالم دنيا از رنج و زحمت و مرض حفظ كند و جان را در جهان ابد برحمت و سعادت جاويد رساند و روح قدسى را در بهشت لقاى الهى مقام دهد و آن بزرگترين فوز و سعادتست .

رزقناالله و اياكم بحق رحمته الواسعة .

كلمه 8 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

ما ابعد الخير ممن همته بطنه و فرجه .

ترجمه :

چقدر دور از خير و سعادت است آنكس كه همتش تمام صرف شكم و فرج است .

شرح :

چون لذات حقيقى روحانى در ترك هواى نفس و دورى از شهوات حيوانى است مگر بقدر ضرورت و بقصد نتيجه عقلى پس هر كه تمام همتش در عمر براى لذات شكم و فرج است اين لذات بدنى فانى او را از لذات معنوى و سعادت ابدى كه علم و معرفت و محبت خداست باز مى دارد و از لذات روحانى اخروى باقى محروم مى گرداند و بهلاكت ابد مى كشاند لذا فرمود:

دورترين مردم از خير و سعادت آن كسانند كه تمام عمر همتشان صرف لذات شكم و فرج شود. در حديثى از پيغمبر اكرم - صلى الله عليه و آله وسلم - است

كه فرمود:

هلاك المرء فى ثلاث : فى قبقبه و ذبذبه و لقلقه هلاك انسان در سه چيز است . در لذت شكم و فرج و لقلقه زبان اوست . گناهان زبان هم از غيبت و دروغ و استهزاء بمردم و لغو گوئى و غيره در اين حديث نبوى اضافه است و اين امور موجب هلاك انسان و محروم شدنش از سعادت بهشت رضوان است . اعاذناالله منه .

كلمه 9 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

اعظم الناس سعادة اكثرهم زهادة .

ترجمه :

فرمود هر كه زهدش در جهان بيشتر است سعادتش در دو عالم بالاتر است .

شرح :

در مطالب گذشته بسيار شرح اين كلام است و اين نكته را اضافه كنيم كه معنى زهد نه آنست كه انسان از هر لذت در دنيا دورى جويد زيرا چه بسا كسى كه تارك الدنيا للدنياست پس او نه زاهد است بلكه زاهد آنكس كه غنى و فقر بروى يكسان و اين جهان چند روزه را به چيزى نشمرد و بدار و ندارش شاد و غمگين نشود حضرت فرمود:

معنى زهد اين دو كلمه است ليكلا تاسوا على مافاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم .

كلمه 10 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

الا انه ليس لا نفسكم ثمن الا الجنة تبيعوها الا بها .

ترجمه :

الا اى مردم محققا بدانيد كه قيمت نفوس شما جز بهشت ((بهشت رضوان و بهشت لقاى خدا و بهشت شهود)) چيزى نخواهد بود پس قيمت خود را بدانيد و جز ببهشت برين نفروشيد ((يعنى جان را بقيمت ارزان كه متاع پست فانى دنياى دو روزه است نفروشيد)) كه ارزان فروخته ايد بلكه .

گر دوست بهر

دو كون بفروشى

يوسف به جوى دهى زيان كارى

مقاله نهم در احسان به خلق ، به مال و جاه و قدرت و زبان غيره

كلمه 1 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

طوبى لمن احسن الى العباد و تزود للمعاد .

ترجمه :

خوشا بر حال آنانكه به بندگان خدا احسان كنند و ((به آن احسان )) زاد و توشه سفر آخرت مهيا گردانند. در كلمه ديگر فرمود: نعم زادالمعاد الاحسان الى العباد براى سفر آخرت احسان بخلق توشه اى نيكو است . در كلمه ديگر فرمود:

الايثار افضل الاحسان بهترين احسان آنست كه انسان چيزيرا كه خود بدان محتاج است بمحتاجان بذل كند و آن را بر خود مقدم دارد مستغنى از شرح است .

كلمه 2 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

افضل الشرف كف الاذى و بذل الاحسان .

ترجمه :

بهترين شرافت انسان ترك اذيت و آزار و بذل احسان بخلق است .

حضرت - عليه السلام - اول ترك ظلم و آزار بخلق را موجب شرافت ، دوم نيكى و احسان را سبب عزت شمرد. و در كلمه ديگر فرمود: خير الناس من كافى على القبيح بالجميل بهترين مردم آنكس است كه در مقابل بدى كه با او كنند نيكى كند ادفع بالتى هى احسن السيئه .

كلمه 3 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

افضل الناس النفعهم للناس .

ترجمه :

نيكوترين مردم آنكس است كه نفعش بخلق بيشتر از غنى از شرح است . و در كلمه ديگر فرمود:

هر كه نيت خير بخلق دارد ارزقش را زياد گرداند و هر كه به اهل و عيال خود خير و نيك رفتار باشد عمر طولانى يابد و هر كه ببندگان خدا بجاى

خير و احسان ظلم و عدوان كند علاوه بر خلق خدا هم او را دشمن دارد و هر كه احسان كند خدا او را دوست دارد ان الله يحب المحسنين خدا كسانى را كه به مردم احسان مى كنند محققا دوست مى دارد.

كلمه 4 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

افضل الايمان الاحسان .

ترجمه :

)) نيكوترين اعمال ايمان احسانست . غنى از شرح است . در كلمه ديگر فرمود:

اتباع الاحسان بالاحسان من كمال الجود از پى احسان ، احسان ديگر گردن مرتبه كامل احسانست . يعنى بكسى كه احسان كرديد با هم مكرر اعاده احسان كنيد و احسان اول شما را مانع از احسان دوم و سوم و پى در پى نشود تا بمرتبه كمال احسان كه لازمه محبت كالم خداست نائل شويد ((مقام احسان نزد عارفان توجه كامل بخداست )).

كلمه 5 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

لا فضيلة اعلى من الاحسان .

ترجمه :

فضيلت و شرافتى براى انسان بالاتر از احسان بخلق نيست . به شرح نيازمند نيست . و در كلمه ديگر فرمايد:

بداد مظلومان رسيدن و رفع ظلم ظالمى را از سر مظلومى كردن از بهترين احسانهاست .

كلمه 6 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

السخاء يمحص الذنوب و يجلب محبة القلوب .

ترجمه :

صفت سخاوت انسان را از گناهان پاك مى سازد و محبوب قلوب خلق مى گرداند. مستغنى از شرح است .

كلمه 7 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

المروة صدق اللسان و بذل الاحسان .

ترجمه :

جوانمردى و فتوت ، راستگوئى و احسان بخلق است .

شرح :

راستگوئى صفت مردان پاك با فتوت است و سخاوت و احسان و خير خواهى بخلق

يك صفت ديگر انسان است و لازمه صفت اول كه صدق و صراحت لهجه است صفا و وفا و درستى عمل و لازمه صفت دوم شجاعت و قوت نفس و همت بلند است .

كلمه 8 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

من احسن الى الناس حسنت عواقبه و سهلت له طرقه .

ترجمه :

هر كه بخلق احسان كند عاقبت امورش نيكو شود و راههاى صعب و مشكل امور بر او آسان گردد يعنى كسى كه كارش احسان و خيرخواهى و خدمت بخلق است خدا مشكلات عالم را بر او آسان كند، يا مشكلات عواقب امور را كه عقبات برزخ و قيامت است بر او آسان سازد.

كلمه 9 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

الكريم يعفو مع القدرة و يعدل مع الامرة و يكف اسائته و يبذل احسانه .

ترجمه :

بزرگوار مردم با وجود قدرت بر انتقام بد كاران عفو مى كنند، و در دوران رياست و امارت بعدل و داد مى پردازند، و آزار بخلق نمى كنند، و از هر نيكى و احسان كه مى توانند ((از مال و جاه و قلم و قدم و غيره )) از هيچ كس دريغ ندارند.

كلمه 10 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

ابذل معروفك للناس كافة فان فضيلة (فعل ) المعروف لا يعدلها عندالله سبحانه شيى ء .

ترجمه :

)) احسان خود را بتمام مردم مبذول دار كه هيچ كار شرف و فضيلتش نزد خدا برابر احسان بخلق نيست .

شرح :

از هر گونه احسانى كه بتواند بهر كه باشد مضايقه مكن احسان به مال احسان بزبان احسان بقلم به قدرت و توانائى و رفع ظلم و داد خواهى مظلوم ،

احسان علمى ((كه بهترين احسانست بتعلم جاهلان و هدايت گمراهان )) و به همه كس احسان و خير خود را تعميم ده و متصف بصفت رحمانى الهى باش از دشمن و دوست احسان را دريغ مدار زيرا هيچ كار نزد خدا و براى جلب عنايت مغفرت و احسان حق بالاتر از احسان به خلق نيست كه خدا احسان كنندگان را دوست مى دارد و در دوستى خدا هر گونه خير و سعادت براى بنده مهياست وفقنا الله تعالى .

مقاله دهم در امور اجتماعى

كلمه 1 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

من احسن الى رعيته نشرالله عليه جناح رحمته و ادخله فى مغفرته .

ترجمه :

هر كه بر قومى سرورى يابد و با رعيتش احسان كند خدا پر و بال رحمتش را بر او گشايد و از هر چه كرده بر او به بخشايد.

شرح :

اين بيان حضرت شامل سلاطين عالم و امراء و حكام بلاد و كدخداى دهكده حتى ريئس خانواده و پدر نسب بزن و فرزند و نوكر و كلفت عموم را شامل است كه در حديث ديگر فرمود:

كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته همه بالنسبة پيشوا هستند و همه شما در قيامت از حقوق زير دستان و رعيت سوال خواهيد شد كه آيا با آنها بعدل و احسان رفتار كرديد يا نه ، ايا سياست شما و تدبير منزل آسايش زن و فرزند را رعايت كرديد.

پس در آخرت چنين مسئوليتى داريد در دنيا سعى كنيد تا جواب مثبت براى سلطان حقيقت داشته باشيد و مورد لطف و رحمت حضرت احديت شويد عزسلطانه .

كلمه 2 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

افضل الملوك من

حسن فعله و نيته و عدل فى جنده و رعيته .

ترجمه :

بهترين پادشاهان عالم آنست كه فعلش نيكو و نيتش خير مى باشد و با سپاه و رعيتش عدالت كند. كلام روشن است و محتاج شرح نيست .

كلمه 3 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

ما حصن الدول مثل العدل .

ترجمه :

فرمود هيچ صفتى دولتها را مانند صفت عدل بر رعيت از حوادث عالم حفظ نتوان كرد.

شرح :

عدالت يگانه وسيله حفظ دول است چنانكه ظلم يگانه موجب انحطاط ملل كه در كلمه ديگر فرمود:

ضلم المرء يوبقه و يصرعه ظلم انسان موجب هلاك و سقوط اوست . و در كلمه ديگر فرمود:

العدل قوام البراية عدالت نگهبان خلق است . بشرح نيازمند نيست .

كلمه 4 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

احسن الملوك حالا من حسن عيش الناس فى عيشه و عم رعيته بعدله .

ترجمه :

بهترين سلاطين ((در عالم دنيا و آخرت )) آن سلطانست كه در روزگارش مردم خوش زندگانى كنند و عدلش بتمام رعيت شامل باشد. بشرح نيازمند نيست .

كلمه 5 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

اجل الامراء من لم يكن الهوى عليه اميرا .

ترجمه :

بزرگترين فرمان داران عالم آن كس است كه محكوم فرمان هواى نفس نباشد. از شرح بى نياز است .

كلمه 6 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

لا يسونك ما يقول الناس فيك فانه ان كان كما يقولون كان ذنبا عجلت عقوبته ، و ان كان على خلاف ما قالوا كانت حسنة لم تعملها .

ترجمه :

از بدگوئى و عيب جوئى خلق دل شكسته و آزرده خاطر مباش كه اگر راست مى گويند آن بدگوئى كيفر عمل تست كه در

دنيا بتو رسيده و ديگر در عقبى عقاب ندارد و اگر دورغ مى گويند آن بد گوئى حسنه و ثوابى شود در نامه عملت كه تو عملى نكرده بدان ثواب رسيده اى . خلاصه انسان بايد روحش قوى باشد و تحت تاءثير سخن بد گويان قرار نگيرد و از آنچه مى گويند متاءثر نشود و حس غضب و كينه بر او حكومت نكند بلكه با فكر و عقل چنين قضاوت كند كه على - عليه السلام - فرمود تا عيب جوئى خلق بر هر وجه بخير او باشد.

كلمه 7 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

العدل راس الايمان و جماع الاحسان .

ترجمه :

عدالت با خلق اصل ايمان و اساس دين است و شامل انواع احسان بخلق است عدل انسان با زير دستان و با هر كس كه بفرمان اوست احسان عام و نيكى جامع است و در حقيقت احسانى كه شامل جميع مردم است و از جميع جهات احسان است همان عدالت است ساير احسانها احسانهاى جزئى است مانند عدل سعه و كليت نتواند داشت و احسان بعموم نيست .

كلمه 8 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

يكرم العالم لعلمه ، و الكبير لسنه ، و ذوالمعروف ، و السلطان لسلطانه .

ترجمه :

عالم را بايد براى عملش اكرام كنند، و پيران تجربه آموخته را براى كثرت سن ((و تجارب او))، و نيكوكاران و خير خواهان بشر را براى خير و احسان ، و سلاطين را براى سلطنت . يعنى هر كس را بر آن جهت حسن و خوبى كه داراست بايد گرامى و محترم داشت علماء را براى علم و دانش كه علمشان چراغ هدايت

خلق است ، پيران را براى استفاده از تجارب بواسطه طول عمرشان ، و خيرخواهان و اهل احسان را براى احسانشان ، سلاطين را براى سلطنت يعنى براى حسن انتظام و عدالت و رفع ظلم و آزار از مظلومان كه لازمه وجود سلطانست بايد محترم و بزرگ دانست . خلاصه يعنى در هر كس جهت كمال وجود دارد بايد بر آن جهت كمال او را گرامى داست .

كلمه 9 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

لا يكون العالم عالما حتى لا يحسد من فوقه ، و لا يحتقر من دونه ، و لا ياخذ عن عمله شيئا من حطام الدنيا .

ترجمه :

)) عالم را نبايد عالم حقيقى دانست الا آنكس كه بر ما فوق خود در علم حسد نبرد، و بمادون خود از تكبر و نخوت اهانت نكند، و از علم خود اخذ مال دنيا نكند و علم و دين را بحطام دنيا نفروشد ((حطام يعنى متاع ناچيز بى قدر)) به شرح محتاج نيست .

كلمه 10 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

ينبغى للعاقل ان يحترس من شكر المال و سكر القدرة و سكر العلم و سكر المدح و سكر الشباب فان لكل ذلك ريحا خبيثة تسلب العقل و تستحف الوقار .

ترجمه :

سزاوار است عاقل احتراز كند از مستى و ثروت و مال و مستى قدرت و جاه و مستى علم و دانش و مستى مدح و ثناى مردم و مستى و غرور جوانى كه تمام اينها را بوى ناخوش و عفنى است كه عقل انسان را زائل مى كند و ادب و وقار انسانيست را سبك و خفيف مى سازد يعنى مال و جاه

و علم و مدح مردم و دوران جوانى همه مانند شراب انسان را مس مى كند و عقل را فاسد مى گرداند و ادب را زائل مى كند بايد انسان عاقل از سكر و مستى اين امور دنيوى خود را حفظ كند و مست دنيا و مغرور علم و جاه و جلال دنيا نشود و الا از درگاه خدا بخطاب لا تقربوا الصلواة و انتم سكارى دور مى شود و اگر مست نشد و عقل و دين را با وجود مال و جلال و علم و غيره حفظ كرد از اين امور در زندگانى دنيا و آخرت بهره مند خواهد گشت .

خاتمه ، مقالات در منثور از كلمات قصار

كلمه 1 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

من سر مسلما سره الله يوم القيامة .

ترجمه :

هر دل مسلمانى را بچيزى شاد كند خدا در قيامت او را شاد مى گرداند.

كلمه 2 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

الحكمة روضة العقلاء .

ترجمه :

كلام حكمت و علم معرفت الله باغ و بوستان خردمندان عالم است .

كلمه 3 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

ينبغى ان يكون فعل الرجل احن من قوله و لا يكون قوله احسن من فعله .

ترجمه :

سزاوار است كه مرد فعلش بهتر از قولش باشد نه ((مانند اهل دنيا و دنيا پرستان )) قولش بهتر از فعل او.

كلمه 4 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

حصنوا انفسكم بالصدقة .

ترجمه :

بصدقه دادن از شرور عالم خود را در حصار محكم خدا حفظ كنيد.

كلمه 5 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

الحسد شر الامراض .

ترجمه :

حسد بدترين مرض است كه اين مرض نفسانى ايجاد امراض جسمانى مانند

سل و تب و سوء هاضمه و غيره مى كند.

كلمه 6 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

الحسد يذيب الجسد .

ترجمه :

حسد بدن را رنجور و لاغر مى سازد.

كلمه 7 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

ما اقبح بالانسان باطنا عليلا و ظاهرا جميلا .

ترجمه :

چقدر زشت است و قبيح كه انسان باطنش مريض و بد سيرت و ظاهرش زيبا و آراسته باشد يعنى بد باطن و خوش ظاهر باشد كه منافق است و منافق در اسفل السافلين جهنم است .

كلمه 8 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

لا تسئوا الا الله فانه ان اعطاكم اكرمكم و ان منعكم خازنكم .

ترجمه :

از غير خدا سوال نكنيد و هر چه مى خواهيد از خدا سوال كنيد كه خدا اگر اعطا كرد با اكرم عطا مى كند و اگر منع كرد ذخيره براى شما حفظ مى كند ((بخلاف خلق )).

كلمه 9 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

من تتبع عورات الناس كشف الله عورته .

ترجمه :

هر كس در پس عيب جوئى مردم بر آيد خدا پرده از روى عيب و گناهش بر دارد و او را رسوا كند.

كلمه 10 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

العارف وجهه مستبشر و قلبه محزون .

ترجمه :

عارف رويش خندان و دلش از توجه تعاليم آخرت و حضور سلطان احديت هميشه محزون و گريان است .

كلمه 11 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

من كشف مقالات الحكماء انتفع بحقائقها .

ترجمه :

هر كه از مقالات حكما پرده بگشايد بحقائق علمى آنها بهره مند شود.

كلمه 12 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفة النفس .

ترجمه :

هر كه خود را

شناخت بزرگترين سعادت را يافت كه از معرفت خود به معرفت خدا مى رسد و اين بزرگترين سعادت است .

كلمه 13 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

لن يحرز العلم الامن يطيل درسه .

ترجمه :

هرگز بحد كمال علمى نمى رسد مگر كسى كه طول مدت بكار آن علم پردازد و ادامه فكر و نظر و بحث در آن علم دهد.

كلمه 14 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

للحق دولة و للباطل جولة .

ترجمه :

حق را دولت باقى و پايدار است و باطل را جولانى بيش نيست و زود نابود شود.

كلمه 15 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

الفقر صلاح المومن و مريحه من حسد الجيران و تملق الاخوان و تسلط السلطان .

ترجمه :

فقر و نادارى صلاح مومن است كه او را از حسد آشنا و همسايگاه و تملق برادران و خويشان و از تعدى عمال سلطان آسوده مى دارد ((چون پادشه خراج نخواهد خراب را.))

كلمه 16 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

الشريعة رياضة النفس .

ترجمه :

شريعت بحقيقت رياضت نفوس است براى وصول بحد كمال و سعادت و لذات ابد.

كلمه 17 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

من عذب لسانه كثر اعوانه .

ترجمه :

هر كه با خلق خوش زبان باشد يارانش بسيار باشند.

كلمه 18 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

الدين الادب .

ترجمه :

دين ادب و تربيت است .

كلمه 19 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

لو عقل اهل الدنيا لخربت الدنيا .

ترجمه :

اگر تمام مردم دنيا را عقل بودى دنبا خراب شدى ((چون عاقلان بزيب و زيور دنيا علاقه ندارند)) العقل ماعبدبه الرحمن و اكتسب به الجنان .

كلمه 20 - قال اميرالمؤ منين عليه

السلام :

افضل المعروف اغاثة الملهوف .

ترجمه :

بهترين احسان بداد مظلوم رسيدن است .

كلمه 21 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

من اشد عيوب المرء ان تخفى عليه عبوبه .

ترجمه :

بتر و سخت تر از هر عيب در انسان آنست كه عيب او بر او پنهان باشد. (عيبهاى او بر او پنهان باشند).

كلمه 22 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

قيمة كل امرء ما يعلم .

ترجمه :

قيمت هر كس بقدر علم و دانش اوست .

كلمه 23 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

الخوف جلباب العارفين .

ترجمه :

خدا ترسى و بياد عظمت خدا بودن لباس عارفان است .

كلمه 24 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

نفسك اقرب اعدائك اليك .

ترجمه :

نزديك ترين دشمنان بتو نفس تست پس مقدم از دشمنان ديگر با نفس بايد جهاد كرد چون نزديكتر از ساير دشمنانست ((اين سخنان در مكتب انبياء است كه مهذب روح بشرند)).

كلمه 25 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

الشرف بالهمم العالية لابالرمم البالية .

ترجمه :

شرافت و فخر بهمت بلند تست نه بانسب پدران مرده پوسيده .

كلمه 26 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

اعد عدوك نفسك اللتى بين جنبيك .

ترجمه :

بزرگترين دشمن تو نفس اماره تو است كه دائم حضور تست و پيوسته بدشمنى تو مى كوشد ((مردم مادى به اين سخنان و قرى نمى گذارند چون جاهل بنفس قدسى و روح باقى خويشند.

كلمه 27 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

الشوق خلصان العارفين .

ترجمه :

عشق و شوق بخدا خاصه عارفانست .

كلمه 28 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

نزه نفسك عن كل دنية .

ترجمه :

نفس ناطقه قدسيه خود را از هر كار پست و وصف دنائت

دور دار تا بمقام معرفت خدا و شهود حق و لذت ابد نائل شوى .

كلمه 29 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

من يكتسب مالا بين غير حله يصرفه فى غير حقه .

ترجمه :

هر كس مالى را از غير راه حق و حلال بدست آورد بمصرف ناحق صرف خواهد كرد.

كلمه 30 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

صلة الارحام من افضل شيم الكرام .

ترجمه :

صله رحم و دوستى و احسان بخويشان بهترين سيرت نيكوكارانست . در كلمه ديگر فرمود:

صله رحم موجب زيادى مال و درازى عمر است .

كلمه 31 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

من جهل علما عاداه .

ترجمه :

هر كه علمى را نداند دشمن آن علم است

مانند مكت معاويه و تهافت الفلاسفه نويسان كه بعلوم على - عليه السلام - و شيعيانش حكماى الهى ، جاهل و دشمنند.

كلمه 32 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

من ابصر عيب نفسه لم يعب احدا .

ترجمه :

هر كس عيب خود را ديد به عيب جوئى مردم نپردازد

چنانكه اگر ضررى بر او رسد بفكر دفع ضرر خود است نه ضرر ديگران .

كلمه 33 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

من لاعقل له لادين له .

ترجمه :

هر كه را عقل نيست آئين نيست .

كلمه 34 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

اسعد الناس العاقل .

ترجمه :

عاقل با سعادت ترين مردم است .

كلمه 35 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

ما آمن بالله من قطع رحمه .

ترجمه :

هر كس قطع رحم كند ايمانش بخدا كامل نيست .

كلمه 36 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

جالس الحكماء يكمل عقلك و تشرف نفسك و ينتف (عنك ) جهلك .

ترجمه :

با حكماء

بنشين تا عقل تو كامل و نفست شريف و جهل و نادانيت بر طرف شود.

كلمه 37 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

جالس العلماء تسعد .

ترجمه :

با علماء بنشين تا به سعادت رسى .

كلمه 38 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

جالس العلماء تزدد علما .

ترجمه :

با علماء بنشين تا علمت افزون شود.

كلمه 39 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

الكتب بساتين العلماء .

ترجمه :

كتب علم باغ و بستان دانشمندانست .

كلمه 40 - قال اميرالمؤ منين عليه السلام :

العلم حياة و الجهل موت .

ترجمه :

علم زنده ابد شدن و جهل مرگ دايم يافتن است

آب حيات كه در ظلمات است كنايه از علم است كه در نفس پنهان است كسى زنده ابد نشود جز بعلم و حكمت و معرفت الهى . از رسول اكرم - صلى الله عليه و آله وسلم - پرسيدند با كه مجالست كنيم آن بزرگوار فرمود:

جالسوا من يذكركم الله رويته و يزيد فى علمكم منطقه و يرغبكم فى الاخرة عمله . با كسى مجالست كنيد كه ديدار او شما را بياد خدا آورد، و زبانش بر علم و معرفت شما بيفزايد، ((اخلاق )) و اعمالش شما را بعالم آخرت مشتاق و راغب گرداند. خلاصه با كسى همنشين شويد كه ديدار و گفتار و كردارش شما را بياد خدا آورد و علم و معرفت شما بيفزايد و توجه و شوق و عشق بعالم بقا در شما پديد آرد چون نفس در مثل آئينه ايست با هر كه مقابل شود از اخلاق و آثار او نقش مى گيرد هر كه خواهد نقش الهى و زنگ صبغت الله پيدا كند كه بزرگترين سعادت است بايد

با رجال الهى نشيند و با سخنان و نصايح آنان انس گيرد تا به آن سعادت بزرگ نائل شود و البته مسلم كل است كه على - عليه السلام - بزرگترين رجال الهى است بر شما باد بمطالعه علوم و كلمات و عمل به ايات و دلالات آن بزرگوار تا نقش او در نفوس قدسى شما پديد آيد صلوات الله عليه و على آله المعصومين كه آن بزرگوار پند و اندرز و تعليمات آسمانيش كه عالمى را پر از نور علم و معرفت نموده همه از قلب مطهر اوست و هر وصف كمالى ذكر فرموده مصداق اعلى و اتم آن وصف را خويش دارا بوده چنانكه خود آن حضرت فرمود:

من امر نكردم شما را بچيزى جز آنكه اول خود عمل كردم پس انس و مطالعه و مذاكره گفتار حكمت آثار و كلمات قصارش انسان را بكمال انسانيت و اعلى ربته حكمت و سعادت ابد مى رساند و بى شك از هر كتاب حكمت و هر دفتر علم و معرفت حكمتش كامل تر است و از هر سخن كلامش فصيح و بليغ تر و بلندى مطالب و علو قدر سخنش افزون است . و اينك حديثى از آن بزرگوار راجع به اوصاف دوستان و شيعيانش ذكر كرده . اينجا خاتمه را پس از ترجمه حديث شريف بنصيحت جامع و حجت بالغ آن بزرگوار ختم مى كنيم .

عشرون خصلة فى محب اهل البيت - عليهم السلام - عشر منها فى الدنيا، و عشر فى الآخرة : اما اللتى فى الدنيا فالزهد فى الدنيا و الحرص على العلم و الورع فى الدين و الرغبة فى العبادة و التوبة

قبل الممات و النشاط فى قيام الليل و الياس عما فى ايدى الناس و الحفظ لامر الله و نهيه و بغض الدنيا و السخاء.

و العشر اللتى فى الآخرة فلا ينشر له ديوان و لا ينصب له ميزان و يعطى كتابه بيمينه و تكتب له برائة من النار و يبيض وجهه و يكسى من حلل الجنة و يشفع فى ماة من اهل بيته و ينظر الله تعالى اليه بالرحمة و يتوج بتيجان الجنة و يدخلها بغير حساب فطوبى لمحبى ولدى و عشيرتى و اهل بيتى .

((ترجمه حديث )) بيست خصلت نيكو براى دوستان اهل بيت پيغمبر است ده خصلت در دنيا و ده در آخرت . اما آن ده خصلت نيكوى دنيا:

1 - در دنيا زاهدند.

2 - بتحصيل علم حريصند.

3 - در دين پارسا و پاكدامنند.

4 - بعبادت خدا مشتاقند.

5 - پيش از مرگ موفق بتوبه اند.

6 - بنماز شب و سحر خيزى با وجد و نشاطند.

7 - چسم اميد بخلق ندارند ((تنها بخدا اميدوراند)).

8 - اوامر و نواهى الهى را محافظت مى كنند.

9 - دنيا را دشمن دارند ((و ابدا حب دنيا در دل آنها نيست )).

10 - داراى خلق جود و سخاوتند. اين ده صفت لازمه دوستان و شيعيان اهل بيت اطهار است در دنيا.

اما ده خصلت آخرت آنها:

1 - ديوان حساب بر آنها باز نشود.

2 - ميزان و حساب بر آنان بر پا نگردد.

3 - كتاب نامه عمل شان را بدست راست دهند. ((تا اهل بهشت باشند)).

4 - و بر آنان حكم آزادى از جهنم نويسند.

5 - بمحشر با روى سفيد آيند ((كه بهشتى شناخته شوند))

6 - از لباس فاخر زيباى بهشتى بر

تن پوشند.

7 - صد نفر از اهل بيت خود را شفاعت كنند.

8 - خدا به آنها نظر لطف و رحمت كند ((كه از همه بهتر و بالاتر است ))

9 - در بهشت تاج پادشاهى بر سر آنان نهند.

10 - بى حساب وارد بهشت شوند. پس خوشا بر احوال محبان فرزندان و عشيره و اهل بيت من صلوات الله عليهم اجمعين .

نصيحت حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام و ختم كتاب

قال اميرالمؤ منين عليه الصلوة والسّلام :

يا ايهاالناس اقبلوا النصيحة ممن نمصحكم و تلقوها بالطاعه ممن حملها اليكم و اعلموا ان الله سبحانه لم يمدح من القلوب الا اوعاها للحكمه و من الناس الا اسرعهم الى الحق اجابه و اعلموا ان الجهاد الاكبر جهادالنفس فاشتغلوا بجهاد انفسكم تسعدوا وارفضو القيل والقال تسلموا و اكثروا ذكر الله تغنموا و كونوا عبادالله اخوانا تفوزوا لديه بالنعيم المقيم .

الا اى مردم نصيحت آنكس كه بشما ((براى خدا)) اندرز و پند ميدهد نيكو بشنويد و اطاعت كنيد و بدانيد كه خدا مدح نگويد ((و دوست ندارد)) مگر دلهائى را كه لايق تر براى آموختن حكمت و معرفتند و زودتر دعوت خدا را اجابت ((و امر او را اطاعت )) مى كنند و بدانيد كه بزرگ ترين جهاد جهاد با نفس اماره است پس آماده شويد و جدا بجهاد با نفس خود بپردازيد تا بسعادت ابد رسيد و قيل و قال را بيك سو نهيد و حرف و گفتگو را بدور ريزيد ((و بكار پردازيد)) تا بساحل سلامت رسيد و خدا را بسيار ياد كنيد تا به ذكر خدا غنيمت بزرگ و لذات ابد يابيد و اى بندگان خدا با هم برادر

ايمانى باشيد ((يكدل و يكرنگ با صفا با هم زندگى كنيد)) تا نزد خدا در بهشت نعيم جاودانى بسعادت و فيروزى رسيد.

رزقناالله سبحانه تعالى بحق رحمته الواسعة .

((محيى الدين مهدى الهى قمشه اى )).

اشعارعزاى حضرت على(عليه السلام)

ناله كن اى دل به عزاى على

گريه كن اى ديده براى على

كعبه ز كف داده چو مولود خويش

گشته سيه پوش عزاى على

عمر على عمره مقبوله بود

هر قدمش سعى و صفاى على

ديده زمزم كه پر از اشگ شد

ياد كند، زمزمه هاى على

تيغ شهادت سر او را شكافت

كوفه بود، كوه مناى على

عالم امكان شده پر غلغله

چون شده خاموش صداى على

نيست هم آغوش صبا بعد از اين

پيك ظفربخش لواى على

منبر و محراب كشد انتظار

تا كه زند بوسه به پاى على

ماه دگر در دل شب نشنود

صوت مناجات و دعاى على

آه كه محروم شد امشب دگر

چشم يتميان ز لقاى على

مانده تهى سفره بيچارگان

منتظر نان و غذاى على

واى امير دو سرا كشته شد

خانه غم گشته،سراى على

پيش حسين و حسن و زينبين

خون چكد از فرق هماى على

خواهم اگر ملك دو عالم حسان

از دل و جان باش گداى على

حسان

على اى هماى رحمت

على اى هماى رحمت تو چه آيتى خدا را

كه بما سوى فكندى همه هما را

دل اگر خدا شناسى همه در رخ على بين

به على شناختم من بخدا قسم خدا را

بخدا كه در دو عالم اثر از فنا نماند

چو على گرفته باشد سرچشمه بقا را

مگر اى سحاب رحمت تو ببارى ارنه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ما سوى را

برواى گداى مسكين در خانه على زن

كه نگين پادشاهى دهد از كرم گدا را

بجز از على كه گويد به

پسر كه قاتل من

چو اسير توست اكنون به اسير كن مدارا

چو بدوست عهد بندد ز ميان پاكبازان

چو على كه مى تواند كه بسر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحيرم چه نامم شه ملك لا فتى را

باميد آنكه شايد برسد بخاكپايت

چه پيامها كه دارم همه سوز دل صبا را

چو توئى قضايگردان بدعاى مستمندان

كه زجان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چوناى هردم زنواى شوق او دم

كه لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را

همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهى

به پيام آشنايى بنوازد آشنا را

زنواى مرغ يا حق بشنو كه در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوشست(شهريارا)

محمد حسين بهجت(شهريار).

شب و على

على آن شير خدا شاه عرب

الفتى داشته با آن دل شب

شب ز اسرار على آگاهست

دل شب محرم سر الله است

شب على ديد و به نزديكى ديد

گرچه او نيز به تاريكى ديد

شب شنفته است مناجات على

جوشش چشمه عشق ازلى

شاه را ديد و به نوشينى خواب

روى بر سينه ديوار خراب

قلعه بانى كه به قصر افلاك

سر دهد ناله زندانى خاك

اشگبارى كه چون شمع بيزار

ميفشاند زر و ميگريد زار

دردمندى كه چولب بگشايد

در و ديوار به زنهار آيد

كلماتى چون در آويزه گوش

مسجد كوفه هنوزش مدهوش

فجر تا سينه آفاق شكافت

چشم بيدار على خفته نيافت

روزه دارى كه به مهر اسحار

بشكند نان جوين افطار

ناشناسى كه بتاريكى شب

ميبرد شام يتيمان عرب

پادشاهى كه به شب برقع پوش

ميكشد بار گدايان بر دوش

تا نشد پردگى آن سر جلى

نشد افشا كه على بود على

شاهبازى كه ببال و پر راز

ميكند در ابديت پرواز

شهسوارى كه ببرق شمشير

دردل شب بشكافد

دل شير

عشقبازى كه هم آغوش خطر

خفت در جايگه پيغمبر

آن دم صبح قيامت تاثير

حلقه در شد از او دامنگير

دست در دامن مولا زد در

كه على بگذر و از ما مگذر

شال شه واشد و دامن بگرو

زينبش دست بدامان كه مرو

شال مى بست و ندائى مبهم

كه كمر بند شهادت محكم

پيشنوائى كه ز شوق ديدار

ميكند قاتل خود را بيدار

ماه محراب عبوديت حق

سر به محراب عبادت مشتق

ميزند پس لب او كاسه شير

ميكند چشم اشارت باسير

چه اسيرى كه همان قاتل اوست

تو خدائى مگر اى دشمن دوست

در جهانى همه شور و همه شر

ها على بشر كيف بشر

كفن از گريه غسال خجل

پيرهن از رخ وصال خجل

شبروان مست ولاى تو على

جان عالم بفداى تو على

محمد حسين بهجت (شهريار).

ابر رحمت در مصيبت على(ع)

على امشب چرا بهر عبادت بر نمى خيزد؟

چرا شير خدا از بهر طاعت بر نمى خيزد؟

خداجوئى كه از ياد خدا يكدم نشد غافل

چه رو داده كه از بهر عبادت بر نمى خيزد

از آن ضربت كه بر فرق على زد زاده ملجم

يقين دارم كه از جا، تا قيامت بر نمى خيزد

به محراب دعا در خون شناور گشته شير حق

دگر بهر دعا آن ابر رحمت بر نمى خيزد

ز كينه ابن ملجم آتشى افروخت در عالم

كه زين آتش بجز دود ندامت بر نمى خيزد

طبيب آن زخم سر را ديد و گفتا با غم و حسرت

على ديگر از اين بستر سلامت بر نمى خيزد

نهد سر هر كسى بر آستان مرتضى(خسرو)

ازاين درگاه تا روز قيامت بر نمى خيزد

سيد محمد خسرو نژاد(خسرو)

در سوگ امير مؤمنان

در خانه مولا نيست، يك خاطر شاد امشب

آن قامت همچون سرو، از پاى فتاد امشب

بر فرق سر عالم، خاك غم و ماتم ريخت

از ضربت شمشير فرزند مراد امشب

در كوفه زخم آلود، هر جا كه يتيمى بود

بارى ز

غم و حسرت، بر دوش نهاد امشب

دلها همه محزون است، هر ديده پر از خون است

اين محنت عظمى را بر كوفه كه داد امشب؟

محراب على از خون، رنگين شده، واويلا

در سوگ على چشمى، بى اشك مباد امشب

جواد محدثى

سردار اتقيا

كس را چه زور و زهره كه وصف على كند

جبار در مناقب او گفته هل اتى

زور آزماى قلعه خيبر كه بند او

در يكديگر شكست ببازوى لا فتى

مردى كه در مصاف، زره پيش بسته بود

تاپيش دشمنان نكند پشت بر غزا

شير خدا و صفدر ميدان و بحر جود

جان بخش در نماز و جهانسوز در دعا

ديباچه مرمت و ديوان معرفت

لشگركش فتوت و سردار اتقياء

فردا كه هر كسى به شفيعى زنند دست

مائيم و دست و دامن معصوم مرتضى

شيخ مصلح الدين سعدى شيرازى

عيدفطر

نكاتى درباره عيد فطر

امير المؤمنين (ع) در خطبه عيد فطر مى فرمايد :

«الا و ان المضمار اليوم و السباق غدا الا و ان السبقة الجنة و الغاية النار» . (1)

دنيا محل مسابقه است و آخرت زمان اجر گرفتن، بهشت جايزه برندگان اين مسابقه و جهنم جزاى بازندگان است . در روايتى از فرزند گراميش چنين آمده است :

«مر الحسن (ع) فى يوم فطر بقوم يلعبون و يضحكون فوقف على رؤوسهم، فقال : ان الله جعل شهر رمضان مضمارا لخلقه، فيستبقون فيه بطاعته الى مرضاته، فسبق قوم ففازوا، و قصر آخرون فخابوا، فالعجب كل العجب من ضاحك لاعب في اليوم الذي يثاب فيه المحسنون و يخسر فيه المبطلون و ايم الله لو كشف الغطاء لعلموا ان المحسن مشغول باحسانه و المسى ء مشغول باسائته . ثم مضى » . (2)

در اين حديث، امام حسن (ع) انجام اعمال عبادى در

ماه مبارك رمضان را، تشبيه به مسابقه بين افراد نموده اند و عيد فطر را زمان اخذ جوايز برندگان آن مى دانند . لذا حضرت على (ع) در ويژگى هاى عيد فطر مى فرمايند : 1- روزى كه نيكوكاران ثواب مى برند . «هذا يوم يثاب فيه المحسنون » . 2- روزى كه گنهكاران زيان مى بينند . «و خسر فيه المبطلون » 3- شبيه ترين روز به روز قيامت است . «اشبه بيوم قيامكم » .

چون در قيامت عده اى كه زيان كارند، تاسف مى خورند و غضبناك مى گردند و عده اى كه نيكوكارند رستگار و متنعم به نعمتهاى الهى مى شوند . 4- روز عبرت گرفتن . «فاذكروا بخروجكم »

وقتى از منازلتان براى خواندن نماز عيد خارج مى شويد، به ياد آوريد زمانى را كه از منزل بدن خود خارج خواهيد شد و سوى خداى خود خواهيد رفت . «من الاجداث الى ربكم » وقتى در جايگاه نماز خود مى ايستيد به ياد آوريد زمانى را كه در محضر عدل الهى مى ايستيد و از شما حسابرسى مى كنند . «و اذكروا وقوفكم بين يدى ربكم » وقتى از نماز به منازلتان بر مى گرديد به ياد آوريد زمانى را كه به منازل خود در بهشت خواهيد رفت . «و اذكروا منازلكم فى الجنة »5- روز بشارت غفران و بخشش الهى . «ابشروا عباد الله فقد غفر لكم ما سلف من ذنوبكم » .

1) من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 516 .

2) تحف العقول، ص 170 .

كتاب : ره توشه راهيان نور 1377ش 1419ق ص 117

وجوب زكات فطره و شرايط آن

پس از پايان يافتن ماه مبارك رمضان ; يعنى در شب عيد فطر, افرادى كه داراى شرايط باشند, بايد زكاتى بپردازند كه مقدار و موارد مصرف

آن خواهد آمد . اين زكات به نام زكات فطره خوانده مى شود . افرادى كه در شب عيد فطر داراى اين شرايط باشند زكات فطره بر آنها واجب است :

1- بالغ باشد .

2- عاقل باشد .

3- بندهء كسى نباشد .

4- فقير نباشد (1) .

فردى كه داراى شرايط فوق باشد بايد زكات خود و كسانى كه در مغرب شب عيد فطر نان خور او هستند را بپردازد, كوچك باشند يا بزرگ , مسلمان باشند يا كافر, خرج آنان بر او واجب باشد يا نه , در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر (يعنى حتى اگر فرزند او كه نان خور اوست به مسافرت رفته باشد بايد زكات او را بدهد) و همچنين مهمانى كه با رضايت او پيش از غروب شب عيد فطر وارد خانه اش شده باشد, بايد زكات او را بدهد . (2)

مقدار زكات فطره : هر نفرى يك صاع كه تقريباً 3كيلو است . (3)

جنس زكات فطره : گندم يا جو يا خرما يا كشمش يا برنج يا ذرت و مانند اينها . (4)

وقت وجوب زكات فطره : شب عيد فطر . (5)

وقت پرداخت زكات فطره : از شب عيد تا ظهر روز عيد فطر و بهتر آن است كه در روز عيد بدهد و اگر نماز عيد مى خواند بنابر احتياط واجب قبل از نماز عيد بپردازد . (6)

مصرف زكات فطره : همان مصرف زكات مال است , گر چه احتياط مستحب آن است كه فقط به فقراى مؤمن واطفان آنها و به مساكين بدهد . (7)

1 -

توضيح المسائل , م 1991

2 - توضيح المسائل , م 1991و 1995

3 - توضيح المسائل , م 1991

4 - همان .

5- تحرير الوسيله , ج 1ص 348

6 - تحرير الوسيله , ج 1ص 348 توضيح المسائل , م 2029

7 - توضيح المسائل , م 2014

احكام زكات فطره

1- كسى كه مخارج سال خود و اهل و عيالش را ندارد و كسبى هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود و اهل و عيالش را تأمين كند فقير است و دادن زكات فطره بر او واجب نيست . (1)

2- فطرهء مهمانى كه پيش از غروب شب عيد فطر, بدون رضايت صاحبخانه وارد مى شود در صورتى كه نان خور او حساب شود, واجب است و همچنين است فطره كسى كه انسان را مجبور كرده اند كه خرجى او را بدهد . (2)

3- فطرهء مهمانى كه بعد از غروب شب عيد فطر وارد مى شود, بر صاحبخانه واجب نيست , اگر چه پيش از غروب او را دعوت كرده باشد و در خانه او هم افطار كند . (3)

4- كسى كه ديگرى بايد فطرهء او را بدهد واجب نيست فطرهء خود را بدهد . (4)

5- اگر فطرهء انسان بر كسى واجب باشد و او فطره را ندهد بر خودش واجب نمى شود . (5)

6- كسى كه سيد نيست نمى تواند به سيد فطره بدهد, حتى اگر سيدى نان خور او باشد نمى تواند فطرهء او را به سيد ديگر بدهد . (6)

7- فقيرى كه فطره به او مى دهند لازم نيست عادل باشد ولى احتياط واجب آن

است كه به شرابخوار و كسى كه آشكارا معصيت كبيره مى كند فطره ندهند . (7)

8- به كسى كه فطره را در معصيت مصرف مى كند نبايد فطره بدهند . (9)

9- احتياط واجب آن است كه به يك فقير بيش از مخارج سالش و كمتر از يك صاع فطره ندهند . (10)

1- اگر فطره را كنار بگذارد, نمى تواند آن را براى خودش بردارد و مالى ديگر را براى فطره بگذارد . (11)

11- اگر در محل خودش مستحق پيدا شود احتياط واجب آن است كه فطره را به جاى ديگر نبرد و اگر به جاى ديگر ببرد و تلف شود بايد عوض آن را بدهد . (12)

1 - توضيح المسائل , م 1992

2 - توضيح المسائل , م 1996

3 - توضيح المسائل , م 1997

4 - توضيح المسائل , م 2005

5 - توضيح المسائل , م 2006

6 - توضيح المسائل , م 2009

7 - توضيح المسائل , م 2016

9 - توضيح المسائل , م 2017

10 - توضيح المسائل , م 2018

11 - توضيح المسائل , م 2023

12 - توضيح المسائل , م 2035 .

احاديث موضوعي

چهل حديث روزه

روزه

قال الباقر عليه السلام : بنى الاسلام على خمسة اشياء، على الصلوة و الزكاة و الحج و الصوم و الولايه .

امام باقر عليه السلام فرمود : اسلام بر پنج چيز استوار است، برنماز و زكات حج و روزه و ولايت (رهبرى اسلامى) . فروع كافى، ج 4 ص 62، ح 1

فلسفه روزه

قال الصادق عليه السلام : انما فرض الله الصيام ليستوى به الغنى و الفقير .

امام صادق عليه السلام فرمود : خداوند روزه را واجب كرده تا بدين وسيله دارا و ندار (غنى و فقير) مساوى گردند .

من لا يحضره الفقيه، ج 2 ص 43، ح 1

روزه آزمون اخلاص

قال اميرالمومنين عليه السلام : فرض الله ... الصيام ابتلاء لاخلاص الخلق امام على عليه السلام فرمود :

خداوند روزه را واجب كرد تا به وسيله آن اخلاص خلق را بيازمايد .

نهج البلاغه، حكمت 252

روزه ياد آور قيامت

قال الرضا عليه السلام : انما امروا بالصوم لكى يعرفوا الم الجوع و العطش فيستدلوا على فقر الاخر .

امام رضا عليه السلام فرمود : مردم به انجام روزه امر شده اند تا درد گرسنگى و تشنگى را بفهمند و به واسطه آن فقر و بيچارگى آخرت را بيابند .

وسائل الشيعه، ج 4 ص 4 ح 5 علل الشرايع، ص 10

روزه زكات بدن

قال رسول الله صلى الله عليه و آله لكل شيئى زكاة و زكاة الابدان الصيام . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : براى هر چيزى زكاتى است و زكات بدنها روزه است .

الكافى، ج 4، ص 62، ح 3

روزه سپر آتش

قال رسول الله صلى الله عليه و آله : الصوم جنة من النار . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : روزه سپر آتش (جهنم) است . «يعنى بواسطه روزه گرفتن انسان از آتش جهنم در امان خواهد بود . »

الكافى، ج 4 ص 162

اهميت روزه

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : الصوم فى الحر جهاد . روزه گرفتن در گرما، جهاد است .

بحار الانوار، ج 96، ص 257

روزه نفس

قال اميرالمومنين عليه السلام : صوم النفس عن لذات الدنيا انفع الصيام . اميرالمومنان على عليه السلام فرمود : روزه نفس از لذتهاى دنيوى سودمندترين روزه هاست .

غرر الحكم، ج 1 ص 416 ح 64

روزه واقعى

قال اميرالمومنين عليه السلام : الصيام اجتناب المحارم كما يمتنع الرجل من الطعام و الشراب . امام على عليه السلام فرمود : روزه پرهيز از حرامها است همچنانكه شخص از خوردنى و نوشيدنى پرهيز مى كند .

بحار ج 93 ص 249

برترين روزه

قال اميرالمومنين عليه السلام : صوم القلب خير من صيام اللسان و صوم اللسان خير من صيام البطن .

امام على عليه السلام فرمود : روزه قلب بهتر از روزه زبان است و روزه زبان بهتر از روزه شكم است .

غرر الحكم، ج 1، ص 417، ح 80

روزه چشم و گوش

قال الصادق عليه السلام : اذا صمت فليصم سمعك و بصرك و شعرك و جلدك . امام صادق عليه السلام فرمود : آنگاه كه روزه مى گيرى بايد چشم و گوش و مو و پوست تو هم روزه دار باشند . «يعنى از گناهان پرهيز كند . »

الكافى ج 4 ص 87، ح 1

روزه اعضا و جوارح

عن فاطمه الزهرا سلام الله عليها : ما يصنع الصائم بصيامه اذا لم يصن لسانه و سمعه و بصره و جوارحه .

حضرت زهرا عليها السلام فرمود : روزه دارى كه زبان و گوش و چشم و جوارح خود را حفظ نكرده روزه اش به چه كارش خواهد آمد .

بحار، ج 93 ص 295

روزه ناقص

قال الباقر عليه السلام : لا صيام لمن عصى الامام و لا صيام لعبد ابق حتى يرجع و لا صيام لامراة ناشزة حتى تتوب و لاصيام لولد عاق حتى يبر . امام باقر عليه السلام فرمود : روزه اين افراد كامل نيست : 1 - كسى كه امام (رهبر) را نافرمانى كند . 2 - بنده فرارى تا زمانى كه برگردد . 3 - زنى كه اطاعت شوهر نكرده تا اينكه توبه كند . 4 - فرزندى كه نافرمان شده تا اينكه فرمانبردار شود .

بحار الانوار ج 93، ص 295 .

روزه بى ارزش

قال اميرالمومنين عليه السلام : كم من صائم ليس له من صيامه الا الجوع و الظما و كم من قائم ليس له من قيامه الا السهر و العناء . امام على عليه السلام فرمود : چه بسا روزه دارى كه از روزه اش جز گرسنگى و تشنگى بهره اى ندارد و چه بسا شب زنده دارى كه از نمازش جز بيخوابى و سختى سودى نمى برد .

نهج البلاغه، حكمت 145

روزه و صبر

عن الصادق عليه السلام فى قول الله عزوجل : «واستعينوا بالصبر و الصلوة » قال : الصبر الصوم . امام صادق عليه السلام فرمود : خداوند عزو جل كه فرموده است : از صبر و نماز كمك بگيريد، صبر، روزه است .

وسائل الشيعه، ج 7 ص 298، ح 3

روزه و صدقه

قال الصادق عليه السلام : صدقه درهم افضل من صيام يوم .

امام صادق عليه السلام فرمود : يك درهم صدقه دادن از يك روز روزه مستحبى برتر و والاتر است .

وسائل الشيعه، ج 7 ص 218، ح 6

پاداش روزه

قال رسول الله صلى الله عليه و آله : قال الله تعالى : الصوم لى و انا اجزى به رسول خدا فرمود خداى تعالى فرموده است : روزه براى من است و من پاداش آن را مى دهم .

وسائل الشيعه ج 7 ص 294، ح 15 و 16 ; 27 و 30

جرعه نوشان بهشت

قال رسول الله صلى الله عليه و آله : من منعه الصوم من طعام يشتهيه كان حقا على الله ان يطعمه من طعام الجنة و يسقيه من شرابها . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : كسى كه روزه او را از غذاهاى مورد علاقه اش باز دارد برخداست كه به او از غذاهاى بهشتى بخورانند و از شرابهاى بهشتى به او بنوشاند .

بحار الانوار ج 93 ص 331

خوشا بحال روزه داران

قال رسول الله صلى الله عليه و آله : طوبى لمن ظما او جاع لله اولئك الذين يشبعون يوم القيامةرسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : خوشا بحال كسانى كه براى خدا گرسنه و تشنه شده اند اينان در روز قيامت سير مى شوند .

وسائل الشيعه، ج 7 ص 299، ح 2 .

مژده به روزه داران

قال الصادق عليه السلام : من صام لله عزوجل يوما فى شدة الحر فاصابه ظما و كل الله به الف ملك يمسحون وجهه و يبشرونه حتى اذا افطر . امام صادق عليه السلام فرمود : هر كس كه در روز بسيار گرم براى خدا روزه بگيرد و تشنه شود خداوند هزار فرشته را مى گمارد تا دست به چهره او بكشند و او را بشارت دهند تا هنگامى كه افطار كند .

الكافى، ج 4 ص 64 ح 8; بحار الانوار ج 93 ص 247

شادى روزه دار

قال الصادق عليه السلام : للصائم فرحتان فرحة عند افطاره و فرحة عند لقاء ربه امام صادق عليه السلام فرمود : براى روزه دار دو سرور و خوشحالى است : 1 - هنگام افطار 2 - هنگام لقاء پروردگار (وقت مردن و در قيامت)

وسائل الشيعه، ج 7 ص 290 و 294 ح 6 و 26 .

بهشت و باب روزه دارن

قال رسول الله صلى الله عليه و آله : ان للجنة بابا يدعى الريان لا يدخل منه الا الصائمون . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : براى بهشت درى است بنام (ريان) كه از آن فقط روزه داران وارد مى شوند .

وسائل الشيعه، ج 7 ص 295، ح 31 .

معانى الاخبار ص 116

دعاى روزه داران

قال الكاظم (عليه السلام) : دعوة الصائم تستجاب عند افطاره امام كاظم (عليه السلام) فرمود : دعاى شخص روزه دار هنگام افطار مستجاب مى شود .

بحار الانوار ج 92 ص 255 ح 33 .

بهار مومنان

قال رسول الله (صلى الله عليه و آله)

الشتاء ربيع المومن يطول فيه ليله فيستعين به على قيامه و يقصر فيه نهاره فيستعين به على صيامه . رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود : زمستان بهار مومن است از شبهاى طولانى اش براى شب زنده دارى واز روزهاى كوتاهش براى روزه دارى بهره مى گيرد .

وسائل الشيعه، ج 7 ص 302، ح 3 .

روزه مستحبى

قال الصادق (عليه السلام) : من جاء بالحسنة فله عشر امثالها من ذلك صيام ثلاثة ايام من كل شهر .

امام صادق عليه السلام فرمود : هر كس كار نيكى انجام دهد ده برابر آن پاداش دارد و از جمله آنها سه روز روزه در هر ماه است .

وسائل الشيعه، ج 7، ص 313، ح 33

روزه ماه رجب

قال الكاظم (عليه السلام) : رجب نهر فى الجنه اشد بياضا من اللبن و احلى من العسل فمن صام يوما من رجب سقاه الله من ذلك النهر . امام كاظم (عليه السلام) فرمود : رجب نام نهرى است در بهشت از شير سفيدتر و از عسل شيرين تر هركس يك روز از ماه رجب را روزه بگيرد خداوند از آن نهر به او مى نوشاند .

من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 56 ح 2

وسائل الشيعه ج 7 ص 350 ح 3

روزه ماه شعبان

من صام ثلاثة ايام من اخر شعبان و وصلها بشهر رمضان كتب الله له صوم شهرين متتابعين . امام صادق (عليه السلام) فرمود : هر كس سه روز آخر ماه شعبان را روزه بگيرد و به روزه ماه رمضان وصل كند خداوند ثواب روزه دو ماه پى در پى را برايش محسوب مى كند .

وسائل الشيعه ج 7 ص 375،ح 22

افطارى دادن (1)

قال الصادق (عليه السلام) : من فطر صائما فله مثل اجره امام صادق (عليه السلام) فرمود : هر كس روزه دارى را افطار دهد، براى او هم مثل اجر روزه دار است .

الكافى، ج 4 ص 68، ح 1

افطارى دادن (2)

قال الكاظم (عليه السلام) : فطرك اخاك الصائم خير من صيامك . امام كاظم (عليه السلام) فرمود :

افطارى دادن به برادر روزه دارت از گرفتن روزه (مستحبى) بهتر است .

الكافى، ج 4 ص 68، ح 2

روزه خوارى

قال الصادق (عليه السلام) : من افطر يوما من شهر رمضان خرج روح الايمان منه امام صادق (عليه السلام) فرمود : هر كس يك روز ماه رمضان را (بدون عذر) ، بخورد - روح ايمان از او جدا مى شود

وسائل الشيعه، ج 7 ص 181، ح 4 و 5

من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 73، ح 9

رمضان ماه خدا

قال اميرالمومنين : شهر رمضان شهر الله و شعبان شهر رسول الله و رجب شهرى امام على (عليه السلام) فرمود : رمضان ماه خدا و شعبان ماه رسول خدا و رجب ماه من است .

وسائل الشيعه، ج 7 ص 266، ح 23 .

رمضان ماه رحمت

قال رسول الله (صلى الله عليه و آله) : ... و هو شهر اوله رحمة و اوسطه مغفرة و اخره عتق من النار .

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود : رمضان ماهى است كه ابتدايش رحمت است و ميانه اش مغفرت و پايانش آزادى از آتش جهنم .

بحار الانوار، ج 93، ص 342

فضيلت ماه رمضان

قال رسول الله (صلى الله عليه و آله) : ان ابواب السماء تفتح فى اول ليلة من شهر رمضان و لا تغلق الى اخر ليلة منه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود : درهاى آسمان در اولين شب ماه رمضان گشوده مى شود و تا آخرين شب آن بسته نخواهد شد .

بحار الانوار، ج 93، ص 344

اهميت ماه رمضان

قال رسول الله (صلى الله عليه و آله) : لو يعلم العبد ما فى رمضان لود ان يكون رمضان السنةرسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود : اگر بنده «خدا» مى دانست كه در ماه رمضان چيست (چه بركتى وجود دارد) دوست مى داشت كه تمام سال، رمضان باشد .

بحار الانوار، ج 93، ص 346

قرآن و ماه رمضان

قال الرضا (عليه السلام) : من قرا فى شهر رمضان اية من كتاب الله كان كمن ختم القران فى غيره من الشهور . امام رضا (عليه السلام) فرمود : هر كس ماه رمضان يك آيه از كتاب خدا را قرائت كند مثل اينست كه درماههاى ديگر تمام قرآن را بخواند .

بحار الانوار ج 93، ص 346

شب سرنوشت ساز

قال الصادق (عليه السلام) : راس السنة ليلة القدر يكتب فيها ما يكون من السنة الى السنة . امام صادق (عليه السلام) فرمود : آغاز سال (حساب اعمال) شب قدر است . در آن شب برنامه سال آينده نوشته مى شود .

وسائل الشيعه، ج 7 ص 258 ح 8

برترى شب قدر

قيل لابى عبد الله (عليه السلام) : كيف تكون ليلة القدر خيرا من الف شهر؟ قال : العمل الصالح فيها خير من العمل فى الف شهر ليس فيها ليلة القدر . از امام صادق (عليه السلام) سوال شد : چگونه شب قدر از هزار ماه بهتر است؟ حضرت فرمود : كار نيك در آن شب از كار در هزار ماه كه در آنها شب قدر نباشد بهتر است .

وسائل الشيعه، ج 7 ص 256، ح 2

تقدير اعمال

قال الصادق (عليه السلام) : التقدير فى ليلة تسعة عشر و الابرام فى ليلة احدى و عشرين و الامضاء فى ليلة ثلاث و عشرين . امام صادق (عليه السلام) فرمود : برآورد اعمال در شب نوزدهم انجام مى گيرد و تصويب آن در شب بيست ويكم و تنفيذ آن در شب بيست سوم .

وسائل الشيعه، ج 7 ص 259

احياء شب قدر

عن فضيل بن يسار قال : كان ابو جعفر (عليه السلام) اذا كان ليلة احدى و عشرين و ليلة ثلاث و عشرين اخذ فى الدعا حتى يزول الليل فاذا زال الليل صلى . فضيل بن يسار گويد : امام باقر (عليه السلام) در شب بيست و يكم و بيست سوم ماه رمضان مشغول دعا مى شد تا شب بسر آيد و آنگاه كه شب به پايان مى رسيد نماز صبح را مى خواند .

وسائل الشيعه، ج 7، ص 260، ح 4

زكات فطره

قال الصادق (عليه السلام) : ان من تمام الصوم اعطاء الزكاة يعنى الفطرة كما ان الصلوة على النبى (صلى الله عليه و آله) من تمام الصلوة . امام صادق (عليه السلام) فرمود : تكميل روزه به پرداخت زكاة يعنى فطره است، همچنان كه صلوات بر پيامبر (صلى الله عليه و آله) كمال نماز است .

وسائل الشيعه، ج 6 ص 221، ح 5

احاديث نماز و روزه و اذان و ...

معراج مؤمن

پيامبر (ص ) :

الصلوة ، معراج المؤمن

نماز، معراج مؤمن است .

( كشف الاسرار، ج 2، ص 676 . سرالصلوة ، ص 7، اعتقادات مجلسى ، ص 29 )

نماز نور مؤمن

پيامبر (ص ) :

الصلوة نور المؤمن

نماز نور مؤمن است .

( شهاب الاخبار، ص 50 . نهج الفصاحه ، ص 396 )

نشانه ايمان

پيامبر (ص ) :

علم الايمان الصلوة

علامت و نشانه ايمان نمازاست .

( شهاب الاخبار، ص 59 )

نماز ستون دين

پيامبر (ص ) :

الصلوة عماد دينكم

نماز، پايه و ستون دين شماست .

( ميزان الحكمه ، ج 5، ص 370 )

تقرب به وسيله نماز

امام كاظ م (ع ) :

افضل ما يتقرب به العبد الى الله بعد المعرفة به ، الصلوة

بهترين چيزى كه بنده بعد از شناخت خدا به وسيله آن به درگاه الهى تقرب

پيدا مى كند، نماز است .

( تحت العقول ، ص 455 )

پرچم اسلام

پيامبر (ص ) :

علم الاسلام الصلاة

نماز، پرچم اسلام است .

( كنز العمال ، ج 7، ص 279، حديث 1887 )

نماز وسيله تقرب مؤمن

پيامبر (ص ) :

ان الصلوة قربان المؤمن

همانانماز خواندن وسيله نزديكى مؤمن به خداست .

( كنز العمال ، حديث 18907 )

نماز و پايه هاى دين

امام باقر (ع ) :

بنى الاسلام على خمس : الصلوة و الزكوة و الصوم و الحج و الولاية

اسلام بر روى پنج پايه بنا شده است : نماز، روزه ،زكات ، حج ، ولايت .

( كافى ، ج 2، ص 17 )

اهل بيت (ع ) و اقامه نماز

امام حسين (ع ) :

"الذين ان مكنا هم فى الارض اقاموا الصلاة " قال : هذه فينا اهل البيت

(در تفسير آيه ) "كسانى كه اگر ما به آنها در زمين قدرت و حكومت دهيم ،

نماز را به پا مى دارند" فرمود : اين در مورد ماخاندان اهل بيت است .

( بحار الانوار، ج 24، ص 166 )

نماز آخرين توصيه انبياء

امام صادق (ع ) :

احب الاعمال الى الله - عز وجل - الصلوة و هى اخر وصايا الأنبياء

نماز، بهترين كارها نزد خداوند و آخرين وصيتهاى پيامبران الهى است .

( ميزان الحكمة ، ج 5، ص 397 )

جايگاه نماز

پيامبر (ص ) :

موضع الصلوة من الدين كموضع الرأس من الجسد

جايگاه نماز در دين ، مانند جايگاه سر در بدن است .

( كنز العمال ، ج 7، حديث 18972 )

سيماى دين

امام على (ع ) :

لكل شى ء وجه و وجه دينكم الصلاة

هر چيز داراى سيماست ، سيماى دين شما نماز است .

( بحار الانوار، ج 82، ص 227 )

وصيت اميرالمؤمنين (ع )

امام على (ع ) :

الله ، الله فى الصلوة ، فانها عموددينكم

خدا را، خدا را درباره نماز، چرا كه ستون دين شماست .

( نهج البلاغه ، نامه ها، ص 47 )

كليد بهشت

پيامبر (ص ) :

الصلوة مفتاج الجنة

نماز كليد بهشت است .

( نهج الفصاحه ، حديث 1588 )

تداوم نماز و انتظار

پيامبر (ص ) :

لا يزال العبد فى صلوة ما انتظر الصلوة

بنده مادام كه منتظر نماز است در حال نماز است .

( نهج الفصاحه ، ص 527، حديث 2538 )

روشنايى چشم پيامبر (ص )

پيامبر (ص ) :

قره عينى فى الصلاة

روشنى چشم من در نماز است .

( نهج الفصاحه ، ص 283، حديث 1343 . بحار الانوار، ج 82، ص 193 )

نماز و خدمت

امام صادق (ع ) :

ان طاعة الله خدمته فى الارض فليس شى ء من خدمته يعدل الصلاة

پيروى و اطاعت از پروردگار خدمت كردن به او در زمين است وهيچ چيز در

خدمت به پروردگار معادل نماز نيست .

( ميزان الحكمه ، ج 5، ص 318 )

حقيقت نماز

پيامبر (ص ) :

مثل الصلاة مثل عمود الفسطاط، اذا ثبت العمودثبتت الاطناب و الاوتاد و

الغشاء، و اذا انكسر العمود لم ينفع وتد و لا طنب و لاغشاء

مثل نماز مانند مثل ستون خيمه است ، هرگاه ستون ثابت باشد طنابها و ميخهاو

پرده ها ثابت و سودمند خواهند بود و هرگاه ستون بكشند و در هم فرو

ريزد، نه ميخ نافع است و نه ريسمان سودى دارد و نه پرده اى اثرى خواهد

داشت .

( من لايحضره الفقيه ، ج 1، شماره 639 )

بهترين اعمال در قيامت

امام صادق (ع ) :

ان افضل الاعمال عند الله يوم القيامة ، الصلوة

همانا بهترين عمل در روز قيامت نزد خداوند، نماز است .

( مستدرك الوسائل ، ج 3، ص 7 )

نماز، روش پيامبران

پيامبر (ص ) :

الصلاة من شرايع الدين ، و فيها مرضاة الرب - عز و جل - فهى منهاج الانبياء

نماز از سنتهاى دين ، و مايه خشنودى پروردگار و راه و روش پيامبران است .

( جامع احاديث الشيعه ، ج 4، ص 22 . بحار الانوار، ج 82، ص 231 )

نماز، سفره الهى

پيامبر (ص ) :

الا ان الصلاة مأدبة الله فى الارض قد هنأهالاهل رحمته فى كل يوم خمس مرات

آگاه باشيد نماز سفره گسترده خدا در زمين است كه خداوند آن را روزى پنج

بار براى اهل رحمتش (افراد شايسته رحمت ) گوارا نموده است .

( مستدرك الوسايل ، ج 1، ص 170 )

ماهيت نماز

پيامبر (ص ) :

. . . لان الصلاة تسبيح و تهليل و تحميد و تكبير وتمجيد و تقديس و قول و

دعوة

چون نماز، تسبيح ، تهليل ، تكبر، تمجيد، تقديس ،قول ، و دعوت به حق است .

( جامع احاديث الشيعه ، ج 4، ص 22 . بحار الانوار، ج 82، ص 232 )

نماز، رأس اسلام

پيامبر (ص ) :

الصلاة رأس الاسلام

نماز (به منزله ) رأس اسلام است .

( بحار الانوار، ج 17، ص 127 . ميزان الحكمه ، ج 5، ص 367 )

آخرين سفارش رسول خدا (ص )

امام صادق (ع ) :

عليك بالصلاة ! فان اخر مااوصى به رسول الله و حث عليه الصلاة

بر تو باد به نماز! زيرا آخرين چيزى كه رسول خدا (ص ) به آن سفارش نمود

(و انسان ) را بر انجام آن تاكيد نمود، نماز بود .

( بحار الانور، ج 84، ص 236 )

فرياد ابليس از نمازگزار

امام على (ع ) :

ان العبد اذا سجد نادى ابليس : يا ويله اطاع و عصيت و سجد و ابيت

وقتى كه بنده اى سجده كرد، ابليس فريادمى زند واى بر من ! او اطاعت كرد،

ولى من معصيت كردم ، او سجده كرد و من از اين عمل سرباز زدم .

( بحار الانور، ج 82، ص 233 )

نماز، بهترين عبادت

امام رضا (ع ) :

ان الصلواة افضل العبادة لله

همانا، نماز، بهترين عبادت براى خداست .

( جامع احاديث الشيعه ، ج 4، ص 50 )

نماز، نيكوترين صورت خلق

امام رضا (ع ) :

ان الصلوة احسن صورة خلقها الله

به درستى نماز نيكوترين صورتى است كه خدا آن را خلق كرد .

( جامع احاديث الشيعه ، ج 4، ص 50 )

سفارش اكيد براى نماز

امام على (ع ) :

فيما اوصى به اميرالمؤمنين - عليه السلام - عند وفاته : الصلوة ، الصلوة ، الصلوة

در آن چيزى كه اميرالمومنين (ع ) هنگام وفات وصيت كرد، اين بود : نماز،

نماز، نماز .

( مستدرك الوسائل ، ج 1، ص 173 )

ارزش نماز

امام صادق (ع ) :

اذا قام المصلى الى الصلاة ، نزلت عليه الرحمة من اعنان السماء الى اعنان

الارض و حفت به الملائكة و ناداه ملك لو يعلم هذاالمصلى ما فى الصلاة ما

انفتل

هنگامى كه انسان به نماز ايستاد، رحمت خدا ازآسمان بر او نازل مى شود و

ملائكه اطرافش را احاطه مى كنند و فرشته اى مى گويد : اگراين نمازگزار ارزش

نماز را مى دانست هيچ گاه از نماز منصرف نمى شد .

( اصول كافى ، ج 3، ص 265 )

علامت عامل دين

امام صادق (ع ) :

قال لقمان لابنه : لكل شى ء علامة يعرف بهاو يشهد عليها و ان للدين ثلاث

علامات : العلم و الايمان و العمل به ، (الى ان قال ) وللعامل ثلاث علامات

الصلوة و الصيام و الزكوة

حضرت لقمان به فرزندانش فرمود : براى هر چيزى علامتى است كه به وسيله

آن علامت شناخته مى شود و به او شهادت داده مى شود، به درستى كه براى

دين سه علامت است : 1- علم ، 2- ايمان ، 3- عمل به ايمان تا آنجا كه

فرمود : براى عامل به دين سه علامت است : 1-نماز، 2- روزه ، 3- زكات .

( مستدرك الوسائل ، ج 1، ص 183 )

باقيات صالحات

امام صادق (ع ) :

سئلت ابا عبدالله - عليه السلام - عن الباقيات الصالحات ، فقال : هى الصلواة

فحافظوا عليها

(ادريس قمى مى گويد :) ازامام صادق (ع ) در مورد كارهاى نيك ماندگار سؤال

كردم ، امام فرمود : آن نماز است ،پس محافظت بر نماز كنيد .

( مستدرك الوسائل ، ج 1، ص 172 )

برترى نماز

امام صادق (ع ) :

اما انه ليس شى ء افضل من الحج الا الصلاة

به درستى كه هيچ عملى بالاتر از حج نيست ، مگر نماز .

( وسائل الشيعه ، ج 3، ص 26 )

نماز، عطيه الهى

امام رضا (ع ) :

(الصلوة ) صلة الله للعبد بالرحمة

نمازعطيه و احسانى است از طرف خداوند براى بنده ، كه از راه رحمت و

عنايت بخشنده است .

( بحار الانوار، ج 84، ص 246 )

نماز، نشانه دين

امام على (ع ) :

واقام الصلاة فاتها الملة

بر پا داشتن نماز، نشانه اصلى دين است .

( نهج البلاغه ، خطبه 110 )

اولين سؤال از انسان

پيامبر (ص ) :

اول ما يسالون عنه الصلوات الخمس

اولين چيزى كه از انسانها سؤال مى شود، نمازهاى پنج گانه است .

( كنز العال ، ج 7، حديث 18859 )

نور نماز

پيامبر (ص ) :

الصلاة نور

نماز، روشنى است .

( ميزان الحكمه ، ج 10، ص 234 )

زيادى خواب ، سبب قلت نماز

حضرت عيسى (ع ) :

يا بنى اسرائيل لا تكثرواالاكل فانه من اكثر الاكل اكثر النوم و من اكثر النوم

اقل الصلاة و من اقل الصلاة كتب من الغافلين

اى بنى اسرائيل در خوردن زياده روى نكنيد، همانا محصول زيادخوردن بسيار

خوابيدن است و هر كس بسيار بخوابد، نماز و عبادتش كم خواهد بود وآنگاه

در زمره غافلان به شمار خواهد آمد .

( تنبيه الخواطر و نزهة النواظ ر، ص 38 )

تاثير زياد سجده كردن

پيامبر (ص ) :

ادع الله ان يدخلنى الجنة ، فقال : اعنى بكثرة السجود

مردى به حضور پيامبر اسلام (ص ) آمد و عرض كرد : دعا كن خدامرا به

بهشت داخل كند، فرمود : مرا با زيادى سجده كردن همراهى كن .

( وسائل الشيعه ، ج 30، ص 30 )

دور كعت نماز و بخشش گناهان

امام صادق (ع ) :

من صلى ركعتين يعلم مايقول فيهما انصرف و ليس بينه و بين الله - عز وجل

- ذنب الا غفره له

هر كس دو ركعت نماز بخواند و بداند چه مى گويد، از نماز فارغ مى شود، در

حالى كه ميان اوو ميان خداى عز و جل گناهى نيست ، مگر اينكه خداوند

براى او مى بخشايد .

( بحار الانوار، ج 84، ص 240 . اصول وافى ، ج 2، ص 10 . )

وسيله سنجش

پيامبر (ص ) :

الصلواة ميزان

نماز وسيله سنجش است .

( پرتوى از اسرار نماز، ص 80 )

نماز در سفر

امام على (ع ) :

لايخرج فى سفر يخاف فيه على دينه و صلاته

درسفرى كه مى ترسيد بر دينتان و نمازتان خارج نشويد .

( بحار الانوار، ج 10، ص 108 . ميزان الحكمه ، ج 4، ص 475 )

چهار نياز شيعه

امام كاظ م (ع ) :

لاتستغنى شيعتتا عن اربع : خمرة يصلى عليها، و خاتم يتختم به و سواك يستاك

به و سبحة من طين قبر ابى عبدالله -عليه السلام -

پيروان ما از چهار چيز بى نياز نيستند : 1- سجاده اى كه بر روى آن نماز

خوانده شود . 2- انگشترى كه در انگشت باشد . 3- مسواكى كه با آن دندانها

را مسواك كنند . 4- و تسبيحى از خاك مرقد امام حسين (ع ) .

( تهذيب الاحكام ، ج 6، ص 75 )

امتحان شيعه از طريق نماز

امام صادق (ع ) :

امتحنوا شيعتنا عند ثلاث : عندمواقيت الصلاة كيف محافظتهم عليها، و عند

اسرارهم كيف حفظهم لها عند عدونا والى اموالهم كيف مواساتهم لاخوانهم فيها

شيعيان ما و پيروان ما را به سه مساله امتحان كنيد : 1- اهميت به اوقات نماز،

كه آيا اول وقت نماز را برپا مى دارند يا خير؟2 - حفظ اسرار، يعنى در

حفظ اسرار و مسائل محرمانه كوشا هستند يا خير؟3 - و از حيث

توانمنديهاى مالى ، يعنى آيا در مال خودبراى برادران دينى سهمى قائلند و دست

آنها را مى گيرند يا خير؟

( خصال صدوق ، ج 1، ص 103 )

جايگاه والاى نماز

امام على (ع ) :

ما اهمنى ذب امهلت بعده حتى اصلى ركعتين ، و اسال الله العافية

از آن گناه پروايى ندارم كه پس از آن فرصت يابم دو ركعت نماز گزارم و از

خدا عافيت و سلامتى بطلبم .

( نهج البلاغه ، فيض الاسلام ، ص 1230 )

نماز نگهبان الهى

امام صادق (ع ) :

ان الصلوة حجزة الله فى الارض

همانانماز نگهبان الهى در زمين است .

( بحار الانور، ج 78، ص 199 )

محبوبترين اعمال

پيامبر (ص ) :

ان احب الاعمال الى الله - عزوجل - الصلاة و البر و الجهاد

همانا، محبوبترين اعمال در نزد خداوند : نماز، نيكى كردن و جهاددر راه

خداست .

( وسائل الشيعه ، ج 3، ص 27 )

نماز مستحبى در خفا

پيامبر (ص ) :

صلاة الرجل تطوعا حيث لايراه الناس تعدل صلاته على اعين الناس خمسا و

عشرين

نماز مرد كه داوطلبانه و مستحبى درجايى كه مردم او را نبينند به جا آورد،

برابر بيست و پنج نماز است كه در برابرچشم مردم انجام دهد .

( نهج الفصاحه ، م 1848، ص 391 )

عامل علو درجه

پيامبر (ص ) :

بالصلاة يبلغ العبد الى الدرجة العلياء لان الصلاة تسبيح و تهليل و تحميد و

تكبير و تمجيد و تقديس و قول و دعوة

به وسيله نماز بنده به درجه عالى و مقام والا مى رسد، زيرا نماز تسبيح و تهليل

و تحميد وتكبير و تمجيد و تقديس الهى است ، نماز قول حق و دعوت به

سوى حق مى باشد .

( بحار الانوار، ج 82، ص 232 . جامع احاديث الشيعه ، ج 4، ص 22 )

خواب با علم

پيامبر (ص ) :

نوم على علم خير من صلاة على جهل

خواب باعلم بهتر از نماز با جهل است .

( نهج الفصاحه ، م 3140، ص 633 )

اجر نماز، پس از مرگ

پيامبر (ص ) :

الصلاة انس فى قبره و فراش تحت جنبه و جواب لمنكر و نكير

نماز مونس (نمازگزار) در قبر، فراش نيكو در زيرش ،و پاسخ نمازگزار براى

نكير و منكر مى باشد .

( بحار الانوار، ج 82، ص 232 )

زاد و توشه مؤمن

پيامبر (ص ) :

الصلاة زاد للمؤمن من الدنيا الى الاخرة

نماز زاد و توشه مؤمن در دنيا براى آخرت مى باشد .

( بحار الانوار، ج 82، ص 232 )

عوامل رستگارى

امام صادق (ع ) :

المنجيات : اطعام الطعام و افشاء السلام والصلاة بالليل و الناس نيام

عوامل رستگارى : اطعام كردن ، آشكارا سلام كردن ، نمازشب خواندن در

حالى كه مردم آرميده اند .

( محاسن البرقى ، ص 387 )

موجب اجابت دعا

پيامبر (ص ) :

الصلاة اجابة للدعاء و قبول للاعمال

نمازموجب اجابت دعا و قبولى اعمال است .

( بحار الانوار، ج 82، ص 1 )

سلاح مؤمن

پيامبر (ص ) :

الصلاة سلاح على الكافر

نماز سلاح مؤمن عليه كافراست .

( بحار الانوار، ج 82، ص 56 و 231 )

نماز وسيله تقرب به خدا

امام على (ع ) :

الصلوة قربان كل تقى

نمازخواندن وسيله نزديكى به خدا است براى هر شخص پرهيزكار .

( ميزان الحكمه ، ج 5،ص 367، بحار الانوار، ج 10، ص 99 . من لايحضره الفقيه ، ج 1، ص 56، ح 16 )

نماز، شست و شو در چشمه زلال

پيامبر (ص ) :

مثل الصوات الخمس كمثل نهرجار عذب على باب احدكم يغتسل فيه كل يوم

خمس مرات فما يبقى ذالك من الدنس

نمازهاى پنج گانه به نهر جارى گوارايى مى مانند كه بر در خانه هايتان روان

است وهر روز پنج بار خود را در زلال آن شست و شو مى دهيد، ديگر هيچ

پليدى باقى نمى ماند .

( كنز العمال ، ج 7، ص 291، حديث 18931 )

نگاه شيطان بر نمازگزار

امام على (ع ) :

اذا قام الرجل الى الصلاة اقبل اليه ابليس ينظر اليه حسدا لما يرى من رحمة الله

التى تغشاء

هنگامى كه كسى به نماز برمى خيزد، شيطان مى آيد و به نظر حسادت به او

نگاه مى كند، زيرا مى بيند كه رحمت خدا او را فرا گرفته است .

( بحار الانوار، ج 82، ص 207 )

بركات نماز

امام على (ع ) :

ان الانسان اذا كان فى الصلاة ، فان جسده وثيابه و كل شى ء حوله يسبح

هنگامى كه انسان در حال نماز است ، اندام و جامه اوو هر چه پيرامون

اوست ، خدا را تسبيح مى گويند .

( ميزان الحكمه ، ج 5، ص 377 . بحار الانوار، ج 82،ص 213 . علل الشرايع ، ج 1، ص 237 )

سياه شدن چهره شيطان

پيامبر (ص ) :

الصلوة تسود وجه الشيطان

نماز چهره شيطان را سياه مى كند .

( نهج الفصاحه ، ص 396 )

نماز، دژ محكم در مقابل شيطان

امام على (ع ) :

الصلوة حصن من سطوات الشيطان

نماز قلعه و دژ محكمى است كه نمازگزار را از حملات شيطان نگاه مى دارد .

( غررالحكم ، ص 56 . ميزان الحكمة ، ج 5، ص 367 )

سازندگى نماز

پيامبر (ص ) :

لاصلوة لمن يطع الصلوة ، و طاعه الصلوة ان تنهى عن الفحشاء و المنكر

كسى كه مطيع نماز نباشد، نمازش كامل نيست و اطاعت ازنماز همان دورى از

فحشاء و منكر است . (نمازى نيست براى كسى كه اطاعت و پيروى از نماز

نكند . سپس پيامبر (ص ) مى افزايد : طاعت و پيروى از نماز به اين است كه نماز

او را از فحشاء و منكرات وزشتيها باز دارد .)

( بحار الانوار، ج 82، ص 198 )

كمك ملائكه به نمازگزار هنگام مرگ

امام صادق (ع ) :

ان ملك الموت يدفع الشيطان عن المحافظ على الصلاة و يلقنه شهادة ان لا اله

الله و ان محمدا رسول الله فى تلك الحالة العظمية

همانا "ملك الموت " شيطان را در دم مرگ از كسى كه حافظ نماز است ، دور

مى كند و شهادت بر وحدانيت خدا و رسالت رسول خدا (ص ) رادر هنگام

هولناك مرگ به او تلقين مى كند (توفيق شهادتين پيدا مى كند) .

( وسائل الشيعه ، ج 3، ص 19 )

گناه زدايى نماز

امام على (ع ) :

و انها لتحت الذنوب حت الورق

نمازگناهان را مانند ريزش برگ درختان فرو مى ريزد .

( نهج البلاغه ، خطبه 199 )

پاداش نماز

پيامبر (ص ) :

قال الله تعالى : افترضت على امتك خمس صلوات و عهدت عندى عهدا انه من

حافظ عليهن لوقتهن ادخلته الجنة و من لم يحافظعليهن فلا عهد له عندى

خداوند متعال فرمود : نمازهاى پنج گانه را بر امت توواجب كردم و با خود

پيمان بستم كه هر كس مراقب آن نمازها و وقت آنها باشد، اورا به بهشت

داخل نمايم ، و كسى كه مراقب آنها نباشد من تعهدى نسبت به او ندارم .

( كنز العمال ، ج 7، ص 279، حديث 18872 )

راهيابى به درگاه خداوند

پيامبر (ص ) :

يا اباذر! مادمت فى الصلاة فانك تقرع باب الملك الجبار و من يكثر قرع باب

الملك فانه يفتح له

اى ابوذر! تاهنگامى كه در نماز هستى درب خانه ملك جبار را مى كوبى ، و هر

كس درب خانه ملك را بسيار بكوبد، به رويش باز مى شود .

( بحار الانوار، ج 77، ص 80 . ميزان الحكمة ، ج 5، ص 377 )

نماز، عامل شكست شيطان

امام مهدى (ع ) :

ما ارغم انف الشيطان بشى ء مثل الصلاة فصلها و ارغم انف الشيطان

هيچ چيز مثل نماز بينى شيطان را به خاك نمى مالد و او را خوار نمى كند، پس

نماز بخوان و بينى شيطان را به خاك بمال .

( بحار الانوار، ج 53، ص 182 )

نماز رحمت الهى

امام على (ع ) :

لو يعلم المصلى ما يغشاه من الرحمة لمارفع رأسه من السجود

اگر نماز گزار بداند كه چقدر از رحمت (خداوند تعالى ) او رافرا گرفته است ،

سرش را از سجده بر نمى دارد .

( غرر الحكم ، ص 261 )

نماز، عامل دورى شيطان

پيامبر (ص ) :

لا يزال الشيطان يرعب من بنى ادم حافظ على الصلوات الخمس فاذا ضيعهن

تجرء عليه و اوقعه فى العظائم

شيطان پيوسته از فرزندان آدم در وحشت و هراس است تا آنگاه كه نمازهايش

را به دقت و با شرايط و آداب مى خواند . پس اگر نماز را ضايع نموده (و در

وقت مقرر آن به جا نياورد) ، شيطان بر او چيره مى شود و او را در گناهان

كبيره مى اندازد و وى راگرفتارمى كند .

( بحار الانوار، ج 82، ص 202 )

نماز و باران رحمت

امام على (ع ) :

الصلوة تنزل الرحمة

نماز رحمت الهى را نازل مى كند .

( غرر الحكم ، ص 52 . ميزان الحكمة ، ج 5، ص 367 )

اعمال ، تابع نماز

امام على (ع ) :

و اعلم ان كل شى ء من عملك تبع لصلاتك

بدان كه تمام اعمالت تابع نمازت خواهند بود .

( نهج البلاغه ، نامه 27 )

بى بهره از نماز

پيامبر (ص ) :

من لم تنهه صلاته عن الفحشاء و المنكر لم تزده من الله الا بعدا

هر كس كه نمازش او را از فحشاء و منكر باز ندارد، هيچ بهره اى از نماز جز

دورى از خدا حاصل نكرده است .

( بحار الانوار، ج 82، ص 198 . شهاب الاخبار، ص 215 )

كبر زدايى نماز

حضرت فاطمه زهرا (س ) :

(جعل الله ) الصلاة تنزيها لكم عن الكبر

خداوند نماز را جهت دورى شما از كبر و خود پسندى مقرر فرمود .

( اعيان الشيعه ، ج 1، ص 316 )

نماز، خانه اخلاص

امام باقر (ع ) :

الصلاة بيت الاخلاص

نماز (حقيقى وكامل ) جايگاه و خانه اخلاص است .

( ميزان الحكمة ، ج 5، ص 375 . بحار الانوار، ج 78، ص 183 )

نجواى نمازگزار

حديث قدسى :

يقول الله تعالى : المصلى يناجينى

نمازگزار (هنگام خواندن نماز با من ) نجوا مى كند .

( كلمة الله ، ص 255 )

نماز و شست و شوى گناهان

پيامبر (ص ) :

لو كان على باب دار احدكم نهر واغتسل فى كل يوم منه خمس مرات اكان

يبقى فى جسده من الدرن شى ء؟ قلت : لا . قال : فان مثل الصلاة كمثل النهر

الجارى كلما صلى صلاة كفرت ما بينهما من الذنوب

- اگر باشد در كنار خانه شما نهرى و در آن روز پنج نوبت خود را شست

و شو دهيد،آيا در بدن شما چيزى از آلودگيها مى ماند؟- هرگز! (انسان از

آلودگى پاك مى شود) . - نماز نيز مثل نهر جارى و روانى است كه هرگاه بر پا

مى شود گناهان را مى شويد وازبين مى برد .

( وسائل الشيعه ، ج 2، ص 7 )

نماز، وسيله شفا

پيامبر (ص ) :

قم فصل فان فى الصلوة شفاء

بر خيز نمازبه جا آور! پس همانا در نماز شفا است .

( جامع احاديث الشيعه ، ج 4، ص 28 )

كفاره گناه

پيامبر (ص ) :

الصلوة كفارة الخطايا ثم قرأ : "ان الحسنات يذهبن السيئات "

نماز كفاره گناهان مى باشد . سپس آن حضرت اين آيه را خواند كه : "حسنات

سيئات را از بين مى برد" .

( تفسير ابوالفتوح رازى ، ج 1، ص 248 )

تأثير دو ركعت نماز مقبول

امام صادق (ع ) :

من قبل الله منه صلاة واحدة لم يعذبه

اگر خداوند از كسى دو ركعت نمازش را قبول كند، او را عذاب نمى كند .

( وسائل الشيعه ، ج 3، ص 22 )

وسيله راندن شيطان

امام على (ع ) :

الصلوة حصن الرحمن و مدحرة الشيطان

نماز قلعه خداى بسيار مهربان ، و وسيله اى براى دور كردن شيطان است .

( غرر الحكم ، ج 2، ص 166، چاپ دانشگاه )

نورانيت منزل

پيامبر (ص ) :

نوروا منازلكم بالصلاة و قرائة القران

به خانه هايتان با خواندن نماز، و قرائت قرآن ، نورانيت ببخشيد .

( كنز العمال ، ج 15، ص 392، حديث 41518 )

نماز وسيله خاموشى آتشها

پيامبر (ص ) :

ما من صلاة يحضر وقتها الا نادى ملك بين يدى الناس : ايها الناس ! قوموا الى

نيرانكم التى اوقدتموها على ظ هوركم فاطفئوها بصلاتكم

هيچ نمازى نيست مگر اين كه چون وقت آن فرا مى رسد فرشته اى درپيش

روى مردمان ندا مى كند : اى مردم ! برخيزيد به سوى آتشى كه بر پشت

خودافروخته ايد، تا آن را با نماز خويش خاموش كنيد .

( محجة البيضاء، ج 1، ص 339 )

مونس نمازگزار در قبر

پيامبر (ص ) :

ان الصلاة تأتى الى الميت فى قبره بصورة شخص انور اللون يونسه فى قبره و

يدفع عنه اهوال البرزخ

نماز به صورت انسانى سفيد چهره وارد قبر ميت شده و با او انس مى گيرد و

وحشتهاى برزخ را از اوبرطرف مى كند .

( لآلى الاخبار، ج 4، ص 1 . الحكم الزاهره ، ص 283 )

تأثير انتظار نماز

امام صادق (ع ) :

من اقام فى مسجد بعد صلوته انتظارللصلوة فهو ضيف الله و حق على الله ان

يكرم ضيفه

كسى كه بعد از هر نماز درمسجد بايستد، در حالى كه انتظار نماز بعدى را

مى كشد، پس او مهمان خداست ، و برخداست كه مهمانش را اكرام كند .

( جامع احاديث الشيعه ، ج 4، ص 78 )

شهادت زمين در قيامت

پيامبر (ص ) :

ما من رجل يجعل جبهته فى بقعة من بقاع الارض الا شهدت له بها يوم القيامة

هر انسانى كه پيشانى خود را براى سجده بر قطعه اى از زمين بگذارد، آن زمين

در روز قيامت به نفع او شهادت خواهد داد .

( وسائل الشيعه ، ج 3، ص 474 . مستدرك الوسائل ، ج 1، ص 175 )

نماز، وسيله تقرب بنده

امام رضا (ع ) :

(الصلوة ) طلب الوصال الى الله من العبد

(نماز) مطالبه وصال و تقرب بنده به سوى خداوند است .

( بحار الانوار، ج 84، ص 264 )

رفع بلا به وسيله نماز گزار

امام صادق (ع ) :

ان الله يدفع بمن يصلى من شيعتنا عمن لا يصلى من شيعتنا و لو اجمعوا على

ترك الصلوة لهلكوا

همانا خداوندبه وسيله شيعيانى كه نماز به جا مى آورند، از شيعيان بى نماز (بلا)

را دفع مى كند،ولى اگر همه تارك نماز بودند، هر آينه همه هلاك مى شدند .

( مستدرك الوسائل ، ج 1، ص 184 )

نماز ناظ ر بر اعمال

پيامبر (ص ) :

الصلوة تنظر و لا تنظر بها

براى نمازبايد انتظار كشيد ولى نماز را معطل كار ديگر نبايد كرد .

( مستدرك الوسائل ، ج 1، ص 183 )

توجه خدا به نمازگزار

پيامبر (ص ) :

اذا اقام العبد المؤمن فى صلاته نظرالله - عز و جل - اليه

وقتى كه بنده مؤمن به نماز مى ايستد، خداوند سبحان به اونظر مى كند .

( وسائل الشيعه ، ج 3، ص 21 )

نماز، مانع عذاب

پيامبر (ص ) :

كنا عند رسول الله - صلى الله عليه واله - يوما، فقال : رايت البارحة عجايب

فقلنا : يا رسول الله و ما رأيت حدثنابه فداك انفسنا و اهلونا و اولادنا (الى ان

قال . . .) قال - صلى الله عليه و اله -و رايت رجلا من امتى قد احتوشته

ملائكة العذاب فجائته صلوته فمنعته منه

عبدالرحمن بن سمره گفت : روزى خدمت رسول گرامى اسلام (ص ) بودم ،

حضرت فرمودند : من ديشب عجايبى ديدم . عرض كردم : يا رسول الله ! چه

ديديد؟ براى ما بيان بفرماييد، جان و اهل و اولاد ما فداى تو باد! حضرت

فرمودند : ديدم مردى از امت مرا كه ملائكه عذاب او را محاصره كرده بودند

در اين حال نمازش آمد و مانع ازعذابش شد .

( مستدرك الوسائل ، ج 1، ص 183 )

نماز موجب بخشش گناهان

امام على (ع ) :

ما اهمنى ذنب امهلت بعده حتى اصلى ركعتين و اسأل الله العافية

گناهى كه پس از ارتكاب آن فرصت يافته ام كه دو ركعت نماز بخوانم و از

خداى بزرگ آمرزش بخواهم مرا غمگين نساخته است .

( نهج البلاغه ، كلمات قصار، 299 )

تقرب به وسيله نماز

امام على (ع ) :

تعاهدوا امر الصلاة و حافظوا عليها، واستكثروا منه ، و تقربوا بها فانها كانت

على المؤمنين كتابا موقوتا

امر نماز رامراعات كنيد و آن را محافظت نماييد و بسيار به جا آوريد و با آن

به خدا تقرب جوييد، زيرا نماز "فريضه اى است كه بر مومنين نوشته شده و

وقت آن تعيين گرديده است " .

( نهج البلاغه ، خطبه 199 )

عامل ورود بهشت نماز واقعى است

امام صادق (ع ) :

ان ربكم لرحيم يشكرالقليل ، ان العبد ليصلى الركعتين يريد بها وجه الله

فيدخله الله به الجنة

هماناپروردگار شما مهربان است ، عمل كم را تقدير مى كند، هر آينه انسان دو

ركعت نمازمحض خدا به جاى آورد، خداوند به سبب آن نماز، او را وارد

بهشت مى كند .

( مستدرك الوسائل ، ج 3، ص 316 )

ملاقات پروردگار

امام صادق (ع ) :

هذه الصلوات الخمس المفروضات من أقامهن و حافظ على مواقيتهن لقى الله

يوم القيامة

كسى كه اين نمازهاى پنج گانه را به پا دارد و محافظت از اوقات آن نمايد،

پروردگار را روز قيامت ملاقات مى كند .

( ثواب الاعمال ، ص 70 )

تمسك و استعانت از نماز

امام صادق (ع ) :

كان على - عليه السلام - اذااماله امر فزع قام الى الصلاة ثم تلا هذه الاية

"واستعينوا بالصبر والصلاة "

شيوه على (ع ) چنان بود كه چون مشكل مهمى براى او پيش مى آمد، به نماز

مى ايستاد و اين آيه را مى خواند : " . . . واستعينوا بالصبر و الصلاة " .

( تفسير درالمنثور، ج 1، ص 67 )

طالب خشنودى خدا

پيامبر (ص ) :

ليست الصلاة قيامك وقعودك ، انما الصلاة اخلاصك و ان تريد بها الله وحده

نماز برخاستن و نشستن تو نيست ، جز اين نيست كه نماز خالص قرار دادن

توست و اين كه به آن خشنودى تنها خدا را بخواهى .

( اصول وافى ، ج 2، ص 109 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 325 )

نماز و برطرف شدن اندوه

امام صادق (ع ) :

ما يمنع احدكم اذا دخل عليه غم من غموم الدنيا ان يتوضأ ثم يدخل المسجد

فيركع ركعتين يدعو الله فيهما، اما سمعت الله تعالى يقول : "واستعينوا بالصبر و

الصلاة "

چه مانعى دارد كه چون يكى از شماغم و اندوهى از غمهاى دنيا بر او

درآمد، وضو بگيرد و به مسجد برود و دو ركعت نماز بخواند و براى رفع

اندوه خود خدا را بخواند . مگر نشنيده اى كه خدا مى فرمايد : "واستعينوا بالصبر

و الصلاة " .

( مجمع البيان ، ج 1، ص 10 . . وسائل الشيعه ، ج 5، ص 263 )

توجه ملك الموت به نمازگزار

امام باقر (ع ) :

ان ملك الموت قال لرسول الله - صلى الله عليه و اله - : ما من اهل بيت مدر و لا شعر فى بر و لا بحر الا وانا اتصفحهم فى كل يوم خمس مرات عند مواقيت الصلاة

همانا، ملك الموت به رسول خدا (ص ) گفت : هيچ اهل خانه اى و صاحب جامه اى در خشكى و دريا نيست ، مگراين كه من در هر روز پنج بار هنگام نماز از آنها مى گذرم .

( وسائل الشيعه ، ج 3، ص 79 )

نماز همراه زكات ، باعث تقرب

امام على (ع ) :

ان الزكاة جعلت مع الصلاة قربانا لاهل الاسلام

همانا زكات همراه نماز مايه تقرب مسلمانان به خداوند است .

( نهج البلاغه ، ص 199 )

نشانه قبولى نماز

امام صادق (ع ) :

من احب ان يعلم اقبلت صلاته ام لم تقبل فلينظر هل منعته صلاته عن الفحشاءو المنكر فبقدر ما منعته قبلت منه

هركس دوست دارد بداند نمازش قبول شده يا نه ، ببيند كه آيا نمازش او را ازگناه و زشتى باز داشته يا نه ؟ پس به هر قدر كه نمازش او را از گناه باز داشته به همان اندازه نمازش قبول شده است .

( بحار الانوار، ج 82، ص 198 )

رهايى از گرما، با نماز

پيامبر (ص ) :

اذا اشتد الحر فابردوا بالصلاة فان الحر من فيح جهنم

هر وقت گرما و شدت آن بر شما سخت گرفت ، توسط نماز آن راخنك كنيد، زيرا گرما و حرارت از جوشش جهنم است .

( بحار الانوار، ج 80، ص 15 )

التجا به نماز در سختيها

پيامبر (ص ) :

اذا حزنه امر فزع الى الصلاة

شيوه رسول خدا (ص ) چنان بود كه چنانچه مشكلى براى او پيش مى آمد، به نماز پناه مى برد و از آن استعانت مى جست .

( تفسير درالمنثور، ج 1، ص 67 )

جبران ناراحتى با نماز

ابوعبدالله (ع ) :

كان على - عليه السلام - اذا هاله شى ء، فزع الى الصلاة ، ثم تلى هذه الآية "واستعينوا بالصبر و الصلاة "

هنگامى كه براى اميرالمؤمنين (ع ) مشكلى پيش مى آمد، به نماز پناه مى برد (ناراختى خود را به طريق نماز جبران مى كرد) و آيه "واستعينوا بالصبر و الصلاة "را تلاوت مى نمود .

( وسائل الشيعه ، ج 5، ص 263 )

استقبال خدا از نمازگزار

امام باقر (ع ) :

اذا استقبل المصلى القبلة استقبل الرحمن بوجهه

آنگاه كه نمازگزار رو به قبله نمايد، خداوند رحمان به صورتش رو مى آورد .

( اصول وافى ، ج 2، ص 58 )

عبور از صراط

پيامبر (ص ) :

الصلاة جواز على الصراط

نماز جواز عبور ازصراط است .

( بحار الانوار، ج 98، ص 168 )

اثر كار نيك براى ميت

امام صادق (ع ) :

يدخل على الميت فى قبره الصلاة و الصوم و الحج و الصدقة و البر و الدعاء،و يكتب اجره للذى يفعله و للميت

نماز و روزه و صدقه و نيكى و دعا براى ميت در قبر او داخل مى شود، واجر و پاداش اين امور براى ميت و آن كسى كه آن را انجام مى دهد، نوشته مى شود .

( بحار الانوار، ج 82، ص 62 )

نماز پاسدار انسان

امام على (ع ) :

و عن ذلك ما حرس الله عباده المؤمنين بالصلوات و الزكوات

و از اينجاست كه خداوند با نمازها و زكاتها و سختكوشى درنماز، از بندگان با ايمانش پاسدارى مى كند .

( نهج البلاغه ، فيض الاسلام ، ص 798 )

حايل آتش دوزخ

پيامبر (ص ) :

و تكون صلاة العبد عند المحشر تاجا على رأسه و نورا على وجهه و لباسا على بدنه و سترا بينه و بين النار

نماز بنده در محشرتاجى است بر سر او، و موجب نورانيت صورتش ، لباس براى بدن وى ، و ساتر و حايل بين او و آتش جهنم است .

( بحار الانوار، ج 82، ص 231 )

شفيع نمازگزار

پيامبر (ص ) :

الصلاة شفيع بينه و بين ملك الموت

نمازشفيع نمازگزار در نزد ملك الموت است .

( بحار الانوار، ج 82، ص 232 )

نماز محبوب پارسايان

امام على (ع ) :

الصلاة قربان كل تقى ، و الحج جهاد كل ضعيف ، و لكل شى ء زكاة و زكاة البدن الصيام ، و جهاد المرأة حسن التبعل

نمازوسيله تقرب و نزديك شدن هر پارسايى به خداست ، و حج ، جهاد افراد ناتوان است . هر چيزى زكات دارد و زكات و پاك كردن بدن ، روزه گرفتن است . جهاد زن هم خوب شوهردارى كردن مى باشد .

( نهج البلاغه ، فيض الاسلام ، ص 1152 )

اجر نماز

پيامبر (ص ) :

الصلاة . . . مفتاحا للجنة و مهورا لحورالعين و ثمناللجنة

نماز موجب فتح و گشايش ابواب جنت براى او مى باشد و مهريه حورالعين وثمن و بهاى بهشت است .

( بحار الانوار، ج 82، ص 231 )

حق نماز را چه كسانى مى شناسند؟

امام على (ع ) :

و قد عرف حقها (الصلوة ) رجال من المؤمنين الذين لا تشغلهم عنها زينة متاع ، و لا قرة عين من ولد و لا مال ،يقول الله سبحانه : "رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلاة وايتاء الزكوة "

حق نماز را مؤمنين شناخته اند كه نه زينت هاى دنيا، نه نور چشمى هااز فرزند و نه مال ، آنان را از عبادت پروردگارشان باز نمى دارد، زيرا كه خداوندسبحان مى گويد : "مردانى هستند كه تجارت و داد و ستد آنان را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و پرداخت زكات باز نمى دارد" .

( نهج البلاغه ، خطبه 199 )

تأثير قنوت و سجده طولانى

امام على (ع ) :

طول القنوت و السجود ينجى من عذاب النار

قنوت و سجده طولانى در نماز، نمازگزار را از عذاب آتش نجات مى دهد .

( تصنيف غرر الحكم ، ص 175، حديث 3353 )

تأثير سلام نماز

امام حسن عسكرى (ع ) :

فاذا سلم من صلاته ، سلم الله عليه وسلم عليه ملائكته

پس زمانى كه بنده نمازش را سلام داد، خداوند و ملائكه بر اوسلام مى فرستند .

( بحار الانوار، ج 82، ص 221 )

ارزش نماز واجب

امام صادق (ع ) :

صلاة فريضة ، خير من عشرين حجة . . .

نمازواجب بهتر از بيست حج مستحبى است .

( محجة البيضاء، ج 1، ص 339 . بحار الانوار، ج 82، ص 227 )

طلب عبادت

امام حسن (ع ) :

ان من طلب العبادة تزكى لها و اذا اضرت النوافل بالفريضة فارفضوها

هر كس طلب عبادت دارد، دل را براى آن پاك مى كند،و هرگاه نمازهاى مستحبى به نمازهاى واجب ضرر رسانيد (باعث آسيب رسانى به يكى از صفات و ابعاد نمازهاى واجب شد) نمازهاى مستحبى را ترك كنيد .

( تحف العقول ، ص 267 )

نمازهاى واجب يوميه

امام باقر (ع ) :

عما فرض الله - عز و جل - من الصلاة ؟ فقال : خمس صلوات فى الليل و النهار

زراره مى گويد : از حضرت امام باقر (ع ) سؤال كردم كه خداوند عز و جل چه مقدار نماز را واجب كرد؟ آن حضرت فرمودند : پنج نماز را واجب كرد .

( من لا يحضره الفقيه ، ج 1، ص 205 )

سؤال از نمازهاى پنج گانه

امام صادق (ع ) :

اذا لقيت الله بالصلوات الخمس المفروضات لم يسألك عما سوى ذلك

هنگامى كه خداوند را با نمازهاى پنج گانه واجب ملاقات كردى ، سؤال از شما نمى شود، مگر از نمازهاى پنج گانه .

( وسائل الشيعه ، ج 3، ص 5 )

نشانه شيعه بودن

امام صادق (ع ) :

شيعتنا اهل الورع و الاجتهاد و اهل الوفاء و الامانة و اهل الزهد و العبادة و

اصحاب الاحدى و خمسين ركعة فى اليوم والليلة

شيعيان ما اهل تقوى و پاكدامنى و كوشش و جديت اند و مردمى باوفا وامين اند و اهل زهد و عبادتند و كسانى هستند كه در شبانه روز پنجاه و يك ركعت نماز مى خوانند .

( بحار الانوار، ج 68، ص 167 )

افضل واجبات

امام رضا (ع ) :

اعلم ان افضل الفرائض بعد معرفة الله - عزو جل - الصلوة الخمس

بدان كه افضل واجبات بعد از معرفت خداى عز و جل نمازپنج گانه است .

( مستدرك الوسائل ، ج 1، ص 175 )

نخستين عمل واجب

پيامبر (ص ) :

اول ما افترض الله على أمتى ، الصلوات الخمس

اولين چيزى كه خداوند بر امت من واجب كرد، نمازهاى پنج گانه است .

( كنز العمال ، ج 7، حديث 18851 )

وجوب نماز

امام صادق (ع ) :

ان الله فرض الزكوة كما فرض الصلاة

خدازكات را واجب كرد، همان طور كه نماز را واجب كرد .

( وسائل الشيعه ، ج 3، ص 3 )

شرط قبولى نماز نافله

امام باقر (ع ) :

انما تقبل النافلة بعد قبول الفريضة

همانا، نماز مستحبى زمانى مورد قبول است كه نماز واجب مورد قبول

واقع شود .

( وسائل الشيعه ، ج 3، ص 20 )

نشانه هاى مؤمن

امام حسن عسكرى (ع ) :

علامات المؤمن خمس ، صلاة الخمسين ، وزيارة الاربعين و التختم فى اليمين ، و

تعفير الجبين و الجهر "بسم الله الرحمن الرحيم " .

علايم و نشانه هاى مؤمن پنج چيز است : 1- خواندن 51 ركعت نماز در شبانه روز (17 ركعت نماز واجب و 34 ركعت نافله ) . 2- زيارت اربعين امام حسين (ع ) . 3- انگشتر به دست راست كردن . 4- پيشانى بر خاك نهادن . 5- بلند گفتن "بسم الله الرحمن الرحيم " درنمازها .

( وسائل الشيعه ، ج 10،ص 373 )

حاجت خواستن بعد از نماز

امام صادق (ع ) :

ان الله - عز و جل - فرض عليكم الصلوات فى احب الاوقات اليه ، فاسئلوا الله حوائجكم عقيب فرائضكم

به درستى كه خداوند نمازهاى واجب را در محبوبترين اوقات واجب كرد، پس حاجات خودرا بعد از نمازهايتان بخواهيد .

( بحار الانوار، ج 85، ص 324 )

عابدترين مردم

معصوم (ع ) :

سمعته - عليه السلام - يقول : قال الرب تعالى : اذا صليت ما افترضت عليك فانت اعبد الناس

ابى حمزه گفت : از امام (ع ) شنيدم كه فرمود : خداوند مى فرمايد : آن وقتى كه نمازى را كه بر تو واجب كردم ، به جا آوردى ، پس عابدترين مردم هستى .

( مستدرك الوسائل ، ج 1، ص 183 )

تربت امام حسين (ع )

امام صادق (ع ) :

السجود على تربة الحسين - عليه السلام - يخرق الحجب السبع

سجده بر تربت امام حسين (ع ) هفت پرده و مانع را مى شكافد .

( بحار الانوار، ج 101، ص 135 )

طهارت

امام صادق (ع ) :

لا صلوة الا بطهور

نماز درست نيست ، مگر باطهارت (وضو، غسل ، تيمم ) .

( وسائل الشيعه ، ج 1، ص 261 )

مسواك با هر نماز

پيامبر (ص ) :

لو لا ان اشق على امتى ، لأمرتهم بالسواك مع كل صلوة

اگر بر امت من سخت و دشوار نبود، هر آينه به آنها دستور مى دادم كه با هر نماز مسواك بزنند .

( ميزان الحكمه ، ج 4، ص 597 )

نماز و عطر

امام صادق (ع ) :

ركعتان يصليها المتعطر، افضل من سبعين ركعة يصليها غير متعطر

دو ركعت نماز با عطر بهتر است از هفتاد ركعت نماز كسى كه عطر نزده است .

( مكارم الاخلاق ، ص 42 )

نماز و مسواك

پيامبر (ص ) :

ركعتين بسواك ، احب الى الله - عز و جل -من سبعين ركعة بغير سواك

دو ركعت نماز با دندانهاى مسواك زده ، نزد خداوند ازهفتاد ركعت نماز بدون مسواك بهتر است .

( سفينة البحار، ج 1، ص 675 )

انتظار بعد نماز

پيامبر (ص ) :

انتظار الصلوة بعد الصلوة كنز من كنوزالجنة

انتظار كشيدن از نماز تا نماز ديگر، گنجى است از گنجهاى بهشت .

( جامع احاديث الشيعه ، ج 4، ص 78 )

قنوت طولانى

پيامبر (ص ) :

اطولكم قنوتا فى دار الدنيا اطولكم راحة يوم القيامة فى الموقف

هر كسى از شما قنوتش در اين دنيا طولانى تر باشد، در آخرت در موقف محشر راحتى او بيشتر خواهد بود .

( ثواب الاعمال ، ص 59 )

لباس تميز براى نماز

امام على (ع ) :

النظيف من الثياب يذهب الهم والحزن و هو طهور للصلاة

لباس تميز غم و ناراحتى را برطرف كرده و آن لباس پاك (مناسب ) نماز است .

( وسائل الشيعه ، ج 3، ص 346 )

سلام بر نمازگزار

امام صادق (ع ) :

اذا دخلت المسجد و القوم يصلون فلا تسلم عليهم و سلم على النبى - صلى الله عليه و اله - ثم اقبل على صلاتك و اذا دخلت على قوم جلوس يتحدثون فسلم عليهم

هنگامى كه داخل مسجد شدى و زمانى كه مردم مشغول نماز هستند، بر آنها سلام نكن ، بلكه بر رسول خدا (ص ) سلام كن و مشغول نمازشو، ولى وقتى وارد بر گروهى شدى كه مشغول صحبت هستند، بر آنها سلام كن .

( بحار الانوار، ج 76، ص 8 )

لباس داراى تصوير

امام صادق (ع ) :

انه كره ان يصلى و عليه ثوب فيه تماثيل

از امام صادق (ع ) روايت شده است كه آن حضرت كراهت داشت از اين كه با لباسى كه در آن تصويرى هست نماز بخواند .

( وسائل الشيعه ، ج 3، ص 317 )

نماز كامل همراه با صلوات

امام صادق (ع ) :

ان من تمام الصوم اعطاءالزكوة (لفطرة ) كما ان الصلاة على النبى - صلى الله عليه و اله و سلم - من تمام الصلاة

همانا پرداخت زكات فطره (در آخر ماه رمضان ) مايه تماميت روزه مى باشد،چنان كه صلوات بر محمد (و آل او) باعث تماميت نماز است (يعنى نماز با صلوات و روزه با زكات فطره كامل مى شود) .

( وسائل الشيعه ، ج 6، ص 221 )

كليد نماز

پيامبر (ص ) :

الوضوء مفتاح الصلاة

وضو كليد و وسيله افتتاح نماز است .

( نهج الفصاحه ، حديث 1588 )

نماز در مكانهاى مقدس

پيامبر (ص ) :

جعلت لى الارض مسجدا و طهورا

همانا زمين براى من سجده گاه و پاك كننده قرار داده شده است .

( وسائل الشيعه ، ج 3،ص 593 )

نماز كامل با پرداخت زكات

پيامبر (ص ) :

لا تتم صلاة الا بزكوة

نماز كسى كامل نمى شود مگر با پرداخت زكات .

( بحار الانوار، ج 96، ص 29 )

بى احترامى به نماز

امام على (ع ) :

من لم يأخذ اهبة الصلوة قبل وقتها فماوقرها

كسى كه قبل از نماز خود را براى اقامه نماز آماده نكند، به نمازبى احترامى نموده است .

( شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، باب 768، ص 329 )

خواب قبل از نماز عشا

امام صادق (ع ) :

قال رسول الله - صلى الله عليه واله - : لما اسرى بى الى السماء مضيت

باقوام ترضخ رؤسهم بالصخر، فقلت : من هؤلاءيا جبرئيل ؟ فقال : هؤلاء الذين ينامون عن صلاة العشاء

از امام صادق (ع ) نقل شده كه پيامبر خدا (ص ) فرمود : آنگاه كه مرا به آسمان بردند، به جماعتى گذشتم سرهاى آنهابا سنگ كوفته مى شد، گفتم اى جبريل اينها كيانند؟ گفت : اينها آنانند كه قبل ازخواندن نماز عشاء مى خوابند .

( بحار الانوار، ج 2، ص 213 )

قبله

امام صادق (ع ) :

اذا استقبلت القبلة فانس من الدنيا و ما فيها والخلق و ما هم فيه و استفرغ قلبك عن كل شاغل يشغلك عن الله

هنگامى كه براى نماز به جانب قبله ايستادى ، دنيا و آنچه در آن است را فراموش كن و قلب خود رااز هر گونه سرگرم كننده اى كه تو را از خدا بازدارد، فارغ ساز .

( ميزان الحكمه ، ج 5، ص 396 )

قرائت صد آيه در نماز

امام صادق (ع ) :

من قرأ مائة اية يصلى بها فى ليلة كتب الله - عز و جل - له بها قنوت ليلة

هر كس در يك شب يكصد آيه از قرآن را در نمازى بخواند، خدا به اينوسيله براى او عبادت سراسر شب بنويسد .

( الكافى ، ج 2، ص 445 )

تلاوت قرآن در نماز

امام حسين (ع ) :

من قرأ اية من كتاب الله - عز و جل - فى صلاته قائما يكتب له بكل حرف

مائة حسنة

كسى كه آيه اى از قرآن را ايستاده در نماز خود بخواند، به هر حرفى صد حسنه براى او نوشته مى شود .

( الكافى ، ج 2، ص 447 )

قرائت قرآن در نماز

پيامبر (ص ) :

قراءة القران فى الصلاة افضل من قراءة القران فى غيرالصلاة

قرائت قرآن در نماز افضل است از غير نماز .

( مستدرك الوسائل ، ج 1، ص 292 )

ركوع و سجود طولانى

امام صادق (ع ) :

و عليكم بطول الركوع و السجود فان احدكم اذا طال الركوع و السجود يهتف ابليس من خلفه ، فقال يا ويلتاه ! اطاعوا وعصيت و سجدوا و ابيت

بر شما باد به طول ركوع و سجده ، كه هرگاه يكى از شماركوع و سجودش طول بكشد شيطان به دنبال او فرياد مى زند : واى بر من ! او اطاعت كردو من معصيت كردم او سجده كرد و من سر باز زدم .

( بحار الانوار، ج 78، ص 199 . مواعظ العدديه ، ص 242 )

سجده

امام على (ع ) :

لو يعلم المصلى ما يغشاه من جلال الله ما سره ان يرفع رأسه من السجود

اگر نمازگزار بداند چه اندازه مشمول جلال الهى است ، هرگز راضى نمى شودكه سر از سجده بردارد .

( بحار الانوار، ج 82، ص 207 . ميزان الحكمه ، ج 5، ص 379 )

حق سجود

امام صادق (ع ) :

ما خسر و الله من اتى بحقيقة السجود و لو كان فى العمر مرة واحدة

به خدا قسم كسى كه حق سجود را به جاى آورد و سجده حقيقى كند به هيچ عنوان زيان متوجه او نشود، اگر چه در تمام مدت عمر چنين سجودى را يك بار به جاى آورد .

( بحار الانوار، ج 85، ص 136 )

سجده نزديكترين حالت

امام صادق (ع ) :

اقرب ما يكون العبد الى الله -عز و جل - و هو ساجد، قال الله - عز وجل - : "و اسجد و اقترب "نزديكترين حالت بنده به خداوند بزرگ وقتى است كه در سجده است خداوندفرمود : سجده كن وتقرب جوى " .

( روضة المتقين ، ج 2، ص 38 )

عادت به نماز

امام صادق (ع ) :

لا تنظروا الى طوع ركوع الرجل و سجوده ، فان ذلك شى ء اعتاده فلو تركه استوحش لذلك و لكن انظروا الى صدق حديثه و اداءامانته

به ركوع و سجده هاى طولانى افراد نگاه نكنيد، زيرا ممكن است به آن عادت كرده باشند و براى او يك امر عادى شده باشد، و اگر آن را ترك كنندوحشت كنند،بلكه راستگويى و امانتدارى او را بنگر .

( تفسير نور الثقلين ، ج 1، ص 496 . اصول كافى ، ج 2، ص 105 )

سلام

امام صادق (ع ) :

معنى السلام فى كل صلوة الامان ، اى من ادى امر الله وسنة نبيه - صلى الله عليه و اله - خاشعا منه قلبه فله الامان من بلاء الدنيا وبرائة من عذاب الاخرة

معنى "سلام " در پايان نماز، امان است ، يعنى هر كس كه امرخدا و سنت پيامبرش را با خشوع قلب به جاى آورد، از بلاى دنيا در امان ، و ازعذاب آخرت بركنار است .

( مصباح الشريعه ، باب سلام )

سجده مايه تقرب

امام على (ع ) :

اقرب ما يكون العبد من الله اذا سجد

نزديكترين وقتى كه بنده به خدا نزديك مى شود، در هنگام سجده است .

( بحار الانوار، ج 82، ص 233 )

سوره حمد، عطيه الهى

پيامبر (ص ) :

اعطانى الله - عز و جل - فاتحة الكتاب

خداوند سوره حمد را به من عطا كرده است .

( امالى شيخ صدوق ، ص 117 )

ركوع و سجود ناقص

پيامبر (ص ) :

و لا صلاة لمن لا يتم ركوعها و سجودها

نمازگزارى كه ركوع و سجودش را ناقص انجام دهد، آن نمازش ، نماز نيست .

( بحار الانوار، ج 29، ص 198 )

سجود و ركوع بهترين عبادت

امام على (ع ) :

نعم العبادة السجود و الركوع

سجود و ركوع در پيشگاه الهى ، خوب عبادتى است .

( تصنيف غرر الحكم ، ص 175 )

تأثير طولانى ركوع و سجود

امام على (ع ) :

لا يقرب من الله سبحانه الا كثرة السجود و الركوع

چيزى جز كثرت سجود و ركوع ، شخص را به تقرب خداوند سبحان نرساند .

( تصنيف غرر الحكم ، ص 175 )

طولانى كردن سجده

پيامبر (ص ) :

و اذا اردت ان يحشرك الله معى فاطل السجود بين يدى الله الواحد القهار

و اگر خواستى خداوند تو را با من محشورسازد، سجده در پيشگاه خداى يكتاى قهار را طولانى كن .

( بحار الانوار، ج 85، ص 164 )

مقدمه نماز

پيامبر (ص ) :

و لكل شى ء انف و انف الصلاة التكبير

براى هرچيزى مقدمه اى است و مقدمه نماز، تكبير است .

( وسائل الشيعه ، ج 3، ص 16 )

توجه خداوند به نمازگزار هنگام قبله

امام باقر (ع ) :

اذا استقبل المصلى القبلة استقبل الرحمان بوجهه ، لا اله غيره

آنگاه كه نمازگزار رو به قبله كرد،پروردگار عالم به صورتش رو مى آورد، جزاو خدايى نيست .

( بحار الانوار، ج 82، ص 219 )

حمد و سوره در نماز

امام رضا (ع ) :

امر الناس بالقراءة فى الصلوة لئلايكون القران مهجورا مضيعا

مردم به خواندن حمد و سوره در نماز به اين جهت موظ ف شده اند كه قرآن مجيد متروك و ضايع نشود .

( من لا يحضره الفقيه ، ج 1، ص 84 )

تعليم سوره حمد

پيامبر (ص ) :

منها ما روى عن النبى - صلى الله عليه واله - انه قال لجابر بن عبدالله

الانصارى : يا جابر! الا اعلمك افضل سورة انزلهاالله فى كتابه ؟ فقال له جابر : بلى بابى انت و امى يا رسول الله ! علمنيها . قال : فعلمه "الحمد" ام الكتاب . ثم قال : يا جابر! الااخبرك عنها؟ قال : بلى ، بابى انت و امى يا رسول الله ! اخبرنى . قال : هى شفاء من كل داء الا السام

از پيامبر (ص ) روايت شده كه به جابر بن عبدالله انصارى فرمود : اى جابر، آيابرترين سوره اى راكه خدا در كتابش نازل فرموده به تو نياموزم ؟ جابر عرض كرد : آرى پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا، آن را به من بياموز . پس رسول الله سوره "حمد" (ام الكتاب ) را به او تعليم داد و فرمود : اى جابر آياآگاهت نسازم از اين سوره ؟عرض كرد : چرا، پدر و مادرم فداى تو باد يارسول الله ! از آن مرا باخبر ساز . فرمود : آن شفاى هر دردى است جز مرگ .

( تفسير عياشى ، ج 1، ص 20، حديث 9 )

خشوع زينت نماز

پيامبر (ص ) :

الخشوع زينة الصلاة

خشوع ، زينت و زيورنماز است .

( بحار الانوار، ج 77، ص 131 )

خشوع در نماز

امام صادق (ع ) :

اذا كنت فى صلاتك فعليك بالخشوع و الاقبال على صلاتك فان الله تعالى قول : "الذين هم فى صلاتهم خاشعون "

هرگاه در حال نمازبودى ، بر تو باد به خشوع و توجه كامل به نماز، چون خداوند در قرآن مى فرمايد : "اهل ايمان كسانى هستند كه در نماز خشوع مى ورزند" .

( فروع كافى ، ج 3، ص 30 . . ميزان الحكمه ، ج 5، ص 379 . بحار الانوار، ج 84،

ص 84، ص 260 )

خشوع چيست ؟

پيامبر (ص ) :

ما الخشوع ؟ قال : التواضع فى الصلاة و ان يقبل العبد بقلبه كله على ربه . . .

از پيامبر اكرم (ص ) سؤال شد : خشوع چيست ؟ فرمود : فروتنى و خاكسارى درنماز و اين كه بنده با تمام قلبش به سوى خدا برود . . .

( بحار الانوار، ج 84، ص 264 )

نماز و حضور قلب

پيامبر (ص ) :

ليس لك من صلاتك الا ما احضرت فيه قلبك

نيست براى تو از نماز، مگر قلب تو در حال نماز باشد .

( بحار الانوار، ج 84، ص 259 )

چهار بخش نماز

پيامبر (ص ) :

بنيت الصلوة على اربعة اسهم سهم منهااسباغ الوضوء، و سهم منها الركوع وسهم منها السجود و سهم منها الخشوع

نماز برچهار بخش بنا شد : 1- گرفتن وضوى كامل . 2- ركوع . 3- سجود . 4- خشوع .

( مستدرك الوسائل ، ج 1، ص 265 )

حضور در عبادت

پيامبر (ص ) :

اعبد الله كأنك تراه فان كنت لا تراه فانه يراك

عبادت كن خداوند تعالى را، چنانچه گويا او را مى بينى ، و اگر تو اورانمى بينى او تو را مى بيند .

( نهج الفصاحه ، ص 65 . سر الصلوة ، ص 26 . مكارم الاخلاق ، ص 459 )

حضور قلب

پيامبر (ص ) :

اذا قام العبد الى الصلوة فكان هواه و قلبه الى الله تعالى انصرف كيوم ولدته امه

هنگامى كه انسان براى نماز مى ايستد، اگر همه توجه اش و قلبش به سوى خداباشد، در حالى نمازش تمام مى شود، كه مثل روزى است كه پاك به دنيا آمده .

( محجة البيضاء، ج 1، ص 382 )

محبت خداوند و محبت مؤمنين در دل

امام صادق (ع ) :

ليس من مؤمن يقبل بقلبه فى صلوته الى الله الا اقبل الله اليه بوجهه و اقبل بقلوب المؤمنين اليه بالمحبة له بعد حب الله - عز و جل - اياه

مومنى نيست كه در نمازش با حضورقلب به خداوند توجه كند، مگر اين كه خداوند به او

رو مى كند، و بعد از محبت خداوند عز و جل در دل ، قلوب مومنين را به سوى او متوجه مى كند .

( مستدرك الوسائل ، ج 1، ص 265 )

آخرين نماز

پيامبر (ص ) :

صل صلوة مودع ترى انك لا تصلى بعد ما صلوة ابدا

آنچنان نماز بگزار كه گويى آخرين نماز توست و ديگر هرگز نمازى نخواهى خواند .

( بحار الانوار، ج 84، ص 264 )

نماز و تفكر

پيامبر (ص ) :

ركعتان مقتصدتان فى تفكر خير من قيام ليلة والقلب لاه

دو ركعت نماز همراه با تفكر و حضور قلب ارزشمندتر از يك شب زنده دارى با دل سرگردان و بدون توجه است .

( ميزان الحكمه ، ج 5، ص 390 . بحار الانوار، ج 74، ص 82 . مكارم الاخلاق ،

ص 465 )

مانع خشوع

پيامبر (ص ) :

راى النبى - صلى الله عليه و اله - رجلا يعبث بلحيته فى صلاته فقال : "اما انه لو خشع قلبه لخشعت جوارحه "

پيامبر اكرم (ص ) ديدند مردى در حال نماز با ريش خود بازى مى كند،فرمودند : "اگر قلب او خشوع مى داشت قطعا همه اعضايش نيز خاشع مى بود" .

( ميزان الحكمه ، ج 5، ص 386 . بحار الانوار، ج 84، ص 228 )

دو ركعت با حضور قلب

پيامبر (ص ) :

من صلى ركعتين و لم يحدث فيهمانفسه بشى ء من امور الدنيا غفر الله له ذنوبه

كسى كه دو ركعت نماز بخواند و درآن دو ركعت ، قلب خود را به چيزى از امور دنيا مشغول نكند، خداوند گناهانش رامى آمرزد .

( بحار الانوار، ج 84، ص 249 )

عارف به حق نماز

امام على (ع ) :

من اتى الصلاة عارفا بحقها غفر الله له

كسى كه نماز به جا آورد در حالى كه عارف به حق آن باشد، خداوند او را مى آمرزد .

( بحار الانوار، ج 82، ص 207 . تحف العقول ، ص 117 )

نماز با توجه

پيامبر (ص ) :

ركعة من عالم بالله خير من الف ركعة من متجاهل

يك ركعت نماز كسى كه متوجه خدا باشد، بهتر از هزار ركعت كسى است كه از خدا غافل باشد .

( نهج الفصاحه ، ص 350 )

فقط ياد خدا در حال نماز

پيامبر (ص ) :

من صلى صلوة لا يذكر فيها شيئا من امر الدنيا، لا يسئل الله شيئا، الا اعطاه

كسى كه نماز مى خواند، در حال نماز هيچ چيز از امور دنيايى به يادش نيايد (فقط خداوند در نظرش باشد) ، در اين صورت هرچيزى از خداوند بخواهد،به او عطا مى كند .

( مستدرك الوسائل ، ج 1، ص 265 )

سه بار غافل شدن در نماز

امام صادق (ع ) :

اذا قام العبد الى الصلاة اقبل الله - عز و جل - عليه بوجهه فلا يزال مقبلاعليه حتى يلتفت ثلاث مرات فاذاالتفت ثلاث مرات اعرض عنه

وقتى بنده به نماز ايستاد خداوند متعال به او توجه مى كند و توجهش را از اوقطع نمى كند تا موقعى كه سه مرتبه از ياد خدا غافل گردد،در اين هنگام خداوند سبحان نيز از او اعراض خواهد كرد .

( بحار الانوار، ج 84، ص 241 )

لازمه غرق در نماز شناخت كامل خداوند است

امام سجاد (ع ) :

قلت لابى عبد الله - عليه السلام - : انى رايت على بن الحسين اذا قام الى الصلوة غشى لونه لون اخر، فقال لى : والله ان على بن الحسين كان يعرف الذى يقوم بين يديه

امام سجاد (ع ) را ديدم كه هنگامى كه به نماز ايستاد، چهره اش را رنگى ديگرپوشاند . امام صادق (ع ) به من فرمود : "به خدا قسم ، على بن الحسين (ع ) كسى را كه براى اونماز مى كرد، مى شناخت " .

( علل الشرايع ، ص 88، به نقل از وسائل الشيعه ، ج 4،ص 685 )

آن مقدار از نماز بالا مى رود

امام صادق (ع ) :

ان العبد لترفع له من صلاته نصفها او ثلثها او ربعها او خمسها و ما يرفع له الاما اقبل عليه بقلبه . . .

همانااز نماز بنده نصفش يا يك سوم ، يا يك چهارم ، يا يك پنجم براى او بالامى رود، وآن مقدارى كه از نماز حضور قلب داشته باشد، بالا مى رود . . .

( بحار الانوار، ج 84، ص 238 )

توجه به نماز

پيامبر (ص ) :

ان العبد ليصلى الصلاة لا يكتب له سدسها و لاعشرها، و انما يكتب للعبد من صلاته ما عقل منها

به درستى بنده نماز مى خواندبراى او، نه يك ششم آن و نه يك دهم آننوشته نمى شود، جز اين نيست كه براى بنده از نمازش آن مقدار نوشته مى شودكه به آن توجه كرده است .

( بحار الانوار، ج 84، ص 237 . اصول وافى ، ج 2، ص 105 )

على (ع ) و هديه پيامبر (ص )

پيامبر (ص ) :

اهدى الى رسول الله - صلى الله عليه و اله - ناقتان عظيمتان ، فجعل احديهمالمن يصلى ركعتين لا يهم فيهما بشى ء من امر الدنيا و لم يجبه احد سوى على- عليه السلام - فاعطاه كلتيهما

از ابن عباس نقل شده كه گفت : به پيامبر (ص ) دو شتر هديه دادند، پيامبر (ص ) يكى از اين دوشتر را هديه قرار داد براى كسى كه دو ركعت نماز بهجاى آورد و چيزى از امور دنيارا به خاطر نياورد

و به فكر چيزى از دنيانيفتد . كسى به پيامبر (ص ) پاسخ مثبت نداد (يعنى كسى چنين نمازى را كه در

آن هيچ به فكر دنيا و مافيها نيفتد، نخواند) بجز حضرت على (ع ) كه پاسخ ثبت داد . پيامبر (ص ) هر دو شتر را به على (ع ) مرحمت فرمود .

( بحار الانوار، ج 41، ص 18 )

نماز با تفكر

پيامبر (ص ) :

ركعتان خفيفتان فى تفكر خير من قيام ليلة

دو ركعت نماز سبك ، در صورتى كه همراه با تفكر و انديشه باشد، بهتر ازعبادت سراسر يك شب است .

( بحار الانوار، ج 84، ص 240 . ميزان الحكمه ، ج 5، ص 391 )

طلب خير به وسيله نماز

امام صادق (ع ) :

من توضأ فاحسن الوضوء ثم صلى ركعتين فاتم ركوعها و سجودها ثم جلس فاثنى على الله و صلى على رسول الله - صلى الله عليه و اله - ثم سأل الله حاجته ، فقد طلب الخير من مظانه و من طلب الخيرمن مظانه لم يخب "

هر كس وضوى خوب بگيرد و دو ركعت نماز با ركوع و سجود كامل به جاى آورد و با خداى خود خلوت كند و بر رسول خدا (ص ) درود فرستد،سپس حاجت خود را از خدا درخواست نمايد، به تحقيق كه در زمان مناسبش درخواست كرده و هركس چنين نمايد، هرگز نااميد وناموفق نخواهد بود .

( بحار الانوار، ج 85، ص 324 )

حالت خشوع در نماز

پيامبر (ص ) :

خياركم الينكم مناكب فى الصلوة

بهترين شما كسى است كه شانه هايش در نماز افتاده تر باشد .

( بحار، ج 84، ص 262 )

خشوع اميرالمؤمنين (ع ) در نماز

امام صادق (ع ) :

و كان على - عليه السلام -اذا قام الى الصلوة فقال : "وجهت وجهى للذىفطر السموات و الارض " تغير لونه حتى يعرف ذلك فى وجهه

هنگامى كه على (ع ) به نماز مى ايستاد، اين آيه شريفه رامى خواند : "رو مى آورم با تمام وجودم به كسى كه آسمانها و زمين را آفريد" و رنگ مبارك حضرتش تغيير مى كرد، به طورى كه تغيير حالت و دگرگونى از صورت مباركش بخوبى مشاهده مى گشت .

( ميزان الحكمه ، ج 5، ص 381 )

خوف حضرت فاطمه (س ) در نماز

معصوم (ع ) :

كانت فاطمة - عليهاالسلام -تنهج فى الصلاة فى خيفة الله تعالى

فاطمه زهرا (س ) در حال نماز از شدت ترس نفسش به شماره مى افتاد .

( بحار الانوار، ج 84، ص 258 . ميزان الحكمه ، ج 5، ص 382 )

ملاك قبولى نماز

امام صادق (ع ) :

قال الله تبارك و تعالى : انما اقبل الصلاة لمن تواضع لعظمتى ، و يكف نفسه عن الشهوات من اجلى و يقطع نهاره بذكرى ولا يتعاظ م على خلقى و يطعم الجائع يكسو العارى ، و يرحم المصاب و يؤوى الغريب . . .

خداوند متعال فرمود : نماز كسى را مى پذيرم كه : 1- درمقابل عظمت من خاضع باشد . 2- از خواسته هاى نفسانى به خاطر من خود را دور كند . 3-روزش را با ياد من به پايان برد . 4- بر بندگانم بزرگى نفروشد . 5- به گرسنه غذا دهد . 6- برهنه را بپوشاند . 7- به مصيبت ديده مهربانى كند . 8- غريب راپناه دهد .

( بحار الانوار، ج 84، ص 242 . ميزان الحكمه ، ج 5، ص 386 )

قبولى يك نماز

امام صادق (ع ) :

من قبل الله منه صلاة واحدة لم يعذبه

اگر خداوند از كسى يك نماز بپذيرد او را عذاب نمى كند .

( وسائل الشيعه ، ج 3، ص 23 . محجة البيضاء، ص 339 )

نشانه قبولى نماز

امام صادق (ع ) :

من احب ان يعلم اقبلت صلاته ام لم تقبل فلينظر هل منعته صلاته عن الفحشاءو المنكر فبقدر ما منعته قبلت منه هركس دوست دارد بداند كه نمازش قبول شده يا نه ، ببيند كه آيا نمازش اورا ازگناه و زشتى باز داشته يا نه ؟ پس به هر قدر كه نمازش او را از گناه بازداشته ، به همان اندازه نمازش قبول شده است .

( بحار الانوار، ج 82، ص 198 )

حضور قلب

امام سجاد (ع ) :

ان العبد لا يقبل من صلاته الا ما اقبل عليه منهابقلبه

همانا نماز بنده پذيرفته نمى شود، مگر آنچه را كه با قلبش به نماز توجه كرد .

( وسائل الشيعه ، ج 4، ص 688 . المواعظ العدديه ، ص 270 )

استخفاف در نماز مانع قبولى نماز

امام صادق (ع ) :

و الله انكم لتعرفون من جيرانكم و اصحابكم من لو كان يصلى لبعضكم ماقبلها منه لاستخفافه بها ان الله لايقبل الا الحسن فكيف يقبل ما يستخف به ؟

قسم به خدا، شما از همسايگان و دوستان خود كسانى را مى شناسيد كه اگربراى بعضى از شما نمازى بخوانند از او قبول نخواهيدكرد، به علت استخفاف و بى اعتنايى كه بر آن روا داشته ، همانا خداوند چيز نيكو وشايسته را فقطمى پذيرد، پس چگونه بپذيرد عبادتى راكه به آن بى توجهى شده است ؟

( ميزان الحكمه ، ج 5، ص 387 )

سخت ترين چيز

امام صادق (ع ) :

والله انه ليأتى على الرجل خمسون سنة ، وما قبل الله صلاة واحدة فاى شى ءاشد من هذا

قسم به خدا، از زندگى انسان پنجاه سال بگذرد (و نماز خوانده باشد) ، ولى خداوند يك نماز او را قبول نمى كند، چه چيزى سخت تر از اين !

( ميزان الحكمه ، ج 5، ص 387 )

نماز و ولايت

امام سجاد (ع ) :

فى جواب سائل سأله عن حدود الصلاة . . . قال : و ما سبب قبولها؟ قال - عليه السلام - : ولايتنا و البراءة من اعدائنا

در پاسخ كسى كه پرسيد از حدود نماز . . . و چه چيزى سبب قبولى نماز است ؟

فرمود : "ولايت مااهل بيت ، و برائت از دشمنان ما" .

( ميزان الحكمه ، ج 5، ص 386 )

چهار چيز مانع قبولى نماز

امام صادق (ع ) :

اربعة لا تقبل لهم صلوة : الامام الجائر و الرجل يؤم القوم و هم له كارهون والعبد الابق من مواليه من غير ضرورة والمرئة تخرج من بيت زوجها بغير اذنه

چهار گروه هستند كه نمازشان قبول نيست : 1- پيشواى جائر . 2- مردى كه امامت نماز جماعتى را به عهده مى گيرد كه جماعت از امامت اوكراهت دارد . 3- عبدى كه بدون ضرورت از مولايش فرار كند . 4- زنى كه بدون اجازه شوهرش از خانه بيرون رود .

( جامع احاديث الشيعه ، ج 5، ص 52 )

مانع قبولى نماز زن

امام صادق (ع ) :

ايما امراة باتت و زوجها عليها ساخطفى حق ، لم تقبل منها صلوة حتى يرضى عنها

هر زنى كه شب بخوابد در حالى كه شوهرش به خاطر (مطلب ) حقى از وى خشمگين باشد، هيچ نمازى از او قبول نمى شود، مگرآن كه شوهرش از اوراضى شود .

( فروع كافى ، ج 5، ص 507 )

شرط قبولى نماز

پيامبر (ص ) :

لو صليتم حتى تكونوا كالاوتار و صمتم حتى تكونوا كالحنايا لم يقبل الله منكم الا بورع

اگر آن قدر نماز بخوانيد تا همچون زه كمان شويد، و آن قدر روزه بگيريد تاهمچون كمان خم شويد، خدا از شما قبول نمى كند، مگر اين كه انسان با ورع باشيد .

( بحار الانوار، ج 84، ص 258 )

غيبت ، مانع قبولى نماز

پيامبر (ص ) :

من اغتاب مسلما او مسلمة لم يقبل الله صلوته و لا صيامه اربعين يوما و ليلة الا ان يغفر له صاحبه

هر كس غيبت مرديا زن مسلمانى را كند، تا چهل شبانه روز نماز و روزه اش پذيرفته نيست ، مگر اين كه غيبت شونده او را ببخشد .

( بحار الانوار، ج 75، ص 258 )

خشم بر والدين ، مانع قبولى نماز

امام صادق (ع ) :

من نظر الى ابويه نظرماقت ، و هما ظ المان لم يقبل الله له صلاة

هر كه به پدر و مادر نگاه تند و خشم آلود كند، اگر چه به وى ستم كرده باشند، خداوند نمازش را نمى پذيرد .

( جامع السعادات ، ج 2، ص 351 )

نتيجه لقمه حرام

پيامبر (ص ) :

من اكل لقمة حرام لم تقبل له صلوة اربعين ليلة و لم تستجب له دعوة اربعين صباحا

كسى كه لقمه حرام بخورد، تا چهل شب نماز او قبول نمى شود و دعاى وى نيز تا چهل روز به اجابت نمى رسد .

( دارالسلام نورى ، ج 4، ص 213 )

نماز و زكات

امام رضا (ع ) :

من صلى و لم يزك لم تقبل صلوته

هر كس نماز بخواند، ولى زكات و ماليات اسلامى نپردازد، نمازش قبول نمى شود .

( بحار الانوار، ج 96، ص 12 )

گناه مانع نماز شب

امام على (ع ) :

جاء رجل الى اميرالمؤمنين - عليه السلام - فقال : يا اميرالمؤمنين انى قد حرمت الصلاة بالليل ، فقال اميرالمؤمنين -عليه السلام - : انت رجل قد قيدتك ذنوبك .

مردى نزد اميرالمؤمنين (ع ) آمد وگفت : اى امير مؤمنان ! من از نماز شب محروم شدم . على (ع ) فرمود : تو مردى هستى كه گناهانت تو را زندانى (اسير) كرده است .

( ميزان الحكمه ، ج 5، ص 422 )

شرب خمر مانع نماز

امام صادق (ع ) :

لا تقبل صلوة شارب الخمر اربعين يوماالا ان يتوب

نماز شرابخوار تا چهل روز مقبول نخواهد شد، مگر اين كه توبه كند .

( بحار الانوار، ج 84، ص 317 . ميزان الحكمه ، ج 5، ص 388 )

آمادگى كامل براى نماز

امام باقر (ع ) :

لا تقم الى الصلاة متكاسلا و لامتناعسا و لا متثاقلا

در حال كسالت و خواب آلودگى و سنگينى به نماز نايستيد .

( بحار الانوار، ج 84، ص 23 )

دروغ ، مانع نماز شب

امام صادق (ع ) :

ان الرجل ليكذب الكذبة فيحرم بهاصلاة الليل

همانا مردى دروغ مى گويد، پس به خاطر آن دروغگويى از نماز شب محروم مى شود .

( ميزان الحكمه ، ج 5، ص 422 )

نماز و آزردن همسر

پيامبر (ص ) :

من كان له امرئة تؤذيه لم يقبل الله صلاتها و لا حسنة من عملها حتى تعينه و ترضيه و ان صامت الدهر . . . و على الرجل مثل ذلك الوزر اذا كان لها مؤذيا ظ الما

كسى كه همسر خود را بيازارد، نماز و اعمال نيك او مورد پذيرش الهى قرارنمى گيرد، مگر آن كه به كمك او بپردازد و رضايتش را جلب كند، گر چه هميشه روزه دار باشد و البته شوهر نيز داراى همين نوع از عقاب است ، درصورتى كه همسر خويش را بيازارد و به او ظ لم روا دارد .

( وسائل الشيعه ، ج 14، ص 116 )

مانع تقرب به خدا

امام على (ع ) :

لا قربة بالنوافل اذا اضرت بالفرائض

نوافل و مستحبات اگر به واجبات ضرر برسانند موجب تقرب به درگاه خداى تعالى نخواهند بود .

( غرر الحكم ، ص 345 )

كيفر مضاعف

امام باقر (ع ) :

من شرب الخمر فسكر منها لم يقبل الله صلاته اربعين يوما فان ترك الصلاة فى هذه الايام ضوعف عليه العذاب لترك الصلاة

كسى كه شراب بنوشد و مست شود، تا چهل روز نماز او قبول نيست ، پس اگر نمازى را دراين روزها ترك كند عقاب و كيفر وى نيز چند برابر است .

( ثواب الاعمال ، ص 551 )

پنج چيز مانع قبولى نماز

پيامبر (ص ) :

لا يقبل الله صلاة خمسة نفر . الابق من سيده و امرأة لا يرضى عنها زوجها و مدمن الخمر و العاق و اكل الربا

خداوندنماز پنج گروه را نمى پذيرد : 1- بنده اى كه از نزد مولاى خود فراركرده است . 2- زنى كه شوهرش از وى راضى نيست . 3- شرابخوار و دائم الخمر . 4- كسى كه عاق والدين شده است . 5- رباخوار .

( مستدرك الوسائل ، ج 13، ص 332 )

تحقير نماز و محروم از شفاعت

امام صادق (ع ) :

لا ينال شفاعتنا من استخف بالصلاة

هر كس نماز را سبك بشمارد، به شفاعت ما دست نخواهد يافت .

( فروع كافى ، ج 3، ص 270، حديث 15 )

دزدترين مردم

امام على (ع ) :

ان اسرق الناس من سرق من صلاته

دزدترين مردم كسى است كه از نمازش كم بگذارد .

( بحار الانوار، ج 82، ص 222 )

با عجله خواندن نماز

پيامبر (ص ) :

اسرق الناس فاالذى يسرق من صلاته فصلاته تلف كما يلف الثوب الخلق فيضرب بها وجهه

دزدترين مردم كسى است كه به خاطر سرعت و شتابزدگى از نماز خود كم كند، نماز چنين انسانى همچون جامه مندرسى در هم پيچيده شده ، به صورت او پرتاب مى گردد .

( ميزان الحكمه ، ج 5، ص 406 )

شتابزدگى در نماز

پيامبر (ص ) :

. . . لا صلوة لمن لا يتم ركوعها و سجودها

كسى كه ركوع و سجودش را ناتمام و شتابزده به جا مى آورد، نمازش پذيرفته نيست .

( بحار الانوار، ج 84، ص 253 )

كاهلى در نماز

امام باقر (ع ) :

لا تقم الى الصلوة متكاسلا و لا متناعسا و لامتثاقلا فانها من خلل النفاق

با حال مستى و خواب آلوده و كاهلانه نماز را به جانياور، كه اينها ازروزنه هاى نفاق است .

( ميزان الحكمه ، ج 5، ص 398 . بحار الانوار، ج 84، ص 231 )

نماز با عجله

امام صادق (ع ) :

ان العبد اذا عجل فقام لحاجته يقول الله تبارك و تعالى : "اما يعلم عبدى انى انا

اقضى الحوائج "

زمانى كه بنده براى رفع حاجت خود نمازش را با عجله بخواند، خداوندمى فرمايد : "آيا بنده من نمى داند كه حاجت او را من برآورده مى كنم " .

( وسائل الشيعه ، ج 3، ص 24 )

نتيجه سبك شمردن نماز

امام صادق (ع ) :

اذا قام العبد فى الصلاة فخفف صلاته قال الله تعالى لملائكته : اما ترون الى عبدى كأنه يرى ان قضاء حوائجه بيدغيرى ، اما يعلم ان قضاء حوائجه بيدى

هرگاه بنده براى نماز به پا خيزد و نمازش را سبك ادا كند، خداوند به فرشتگان خود مى فرمايد : آيا به بنده من نمى نگريد كه گويا برآوردن حاجتهايش

را به دست ديگرى غير از من مى بيند آيا نمى داند كه برآوردن حوايج او به دست من است .

( محجة البيضاء، ج 1، ص 341 . تهذيب ، ج 1، ص 204 )

آفات سريع خواندن نماز

امام صادق (ع ) :

ابصر على بن ابى طالب - عليه السلام - رجلا ينقر صلاته فقال : منذ كم صليت بهذه الصلاة ؟ فقال له الرجل : منذ كذا وكذا فقال : مثلك عند الله مثل الغراب اذا نقر لو مت ، مت على غير ملة ابى القاسم محمد - صلى الله عليه واله - ثم قال على - عليه السلام - : ان اسرق الناس من سرق من صلاته

على (ع ) به مردى كه نمازش را به سرعت مى خواند، نگاه كرد . امام سؤال كرد از چه وقتى اين طور نماز مى خوانى ؟ مرد پاسخ داد : از فلان وقت تا به حال . امام فرمودند : مثل (نماز خواندن ) تو در پيش خداوند مثل كلاغى است كه (بسرعت ) از زمين دانه مى چيند، اگرتو به اين حالت بميرى ، مرده اى

به غير دين پيامبر اسلام . امام فرمودند : همانا كه دزدترين مردم كسى است كه از نمازش بدزدد (يعنى كم كند) .

( وسائل الشيعه ، ج 3، ص 24 )

عذاب ضايع كننده نماز

پيامبر (ص ) :

لا تضيعوا صلاتكم ، فان من ضيع صلاته حشره الله مع قارون و فرعون و هامان - لعنهم الله و اخزاهم - و كان حقا على الله ان يدخله النار مع المنافقين ،فالويل لمن لم يحافظ صلاته

نماز خودتان را ضايع نكنيد، به حقيقت هر كس نماز خويش را ضايع كند،خداوند عز و جل او را با قارون و فرعون و هامان محشور مى كند، خداوند به آنان لعنت كند و آنها را رسوا سازد، وبر خدا لازم است آنها را با منافقها به آتش داخل كند، پس واى بر كسى كه به نمازش مواظ ب نباشد .

( بحار الانوار، ج 82، ص 202 )

محروميت از شفاعت

پيامبر (ص ) :

لا ينال شفاعتى من اخر الصلوة بعد وقتها

كسى كه نماز را از وقتش تأخير بيندازد، (فرداى قيامت ) به شفاعت من نخواهدرسيد .

( بحار الانوار، ج 83، ص 20 )

ترك نماز باعث حبط عمل

پيامبر (ص ) :

من ترك صلاته حتى تفوته من غيرعذر فقد حبط عمله

كسى كه نمازش را بدون عذر ترك كند (نخواند) تا وقت آن بگذرد، عمل اونابود شده است .

( بحار الانوار، ج 82، ص 203 . ميزان الحكمه ، ج 5، ص 403 )

فاصله كفر و ايمان

پيامبر (ص ) :

بين العبد و بين الكفر ترك الصلاة

فاصله كفر و بندگى ترك نماز است .

( بحار الانوار، ج 82، ص 202 . ميزان الحكمه ، ج 5، ص 403 )

مورد لعن واقع شدن

پيامبر (ص ) :

تارك الصلاة ملعون فى التوراة ملعون فى الانجيل ملعون فى الزبور ملعون فى القران ملعون فى لسان جبرئيل ملعون فى لسان ميكائيل ملعون فى لسان اسرافيل ملعون فى لسان محمد

ترك كننده نماز در تورات و انجيل و زبور و قرآن مورد لعنت قرار گرفته و به زبان جبرئيل و ميكائيل واسرافيل و محمد (ص ) ملعون است .

( انوار الهدايه ، ص 197 . الحكم الزاهرة ، ص 294 )

ترك نماز و هنگام مردن

پيامبر (ص ) :

من ترك صلوة لا يرجو ثوابها و لايخاف عقابها فلا ابالى ايموت يهوديا ونصرانيا او مجوسيا

كسى كه نماز را ترك كند، در حالى كه اميد به پاداش نمازش ندارد و ازعذاب ترك نماز نيز ترسناك نيست ، پس باكى نيست كه يهودى بميرد، يانصرانى ، يا مجوسى .

( بحار الانوار، ج 82، ص 203 . ميزان الحكمه ، ج 5، ص 403 )

عاقبت ترك نماز

پيامبر (ص ) :

من ترك الصلاة متعمدا كتب اسمه على باب النار ممن يدخلها

هر كس عمدا نمازش را ترك كند، بر درب جهنم نامش ازدوزخيان نوشته مى شود .

( كنز العمال ، ج 7، حديث 19090 )

پاسخ اهل دوزخ

امام على (ع ) :

ألا تسمعون الى جواب اهل النار حين سئلوا : "ما سلككم فى سقر؟ قالوا : لم نك من المصلين "

آيا به پاسخ اهل دوزخ گوش فرانمى دهيد كه وقتى از آنها مى پرسند : "چه چيز شما را گرفتار دوزخ ساخت ؟ مى گويند : ما از نمازگزاران نبوديم " .

( بحار الانوار، ج 82، ص 224 . نهج البلاغه ، خطبه 190 )

بيزارى از تارك الصلوة

امام صادق (ع ) :

جاء رجل الى النبى - صلى الله عليه و اله - فقال : يا رسول الله ! اوصينى ،فقال : لا تدع الصلاة متعمدا فان من تركهامتعمدا فقد برئت منه ملة الاسلام

مردى پيش رسول خدا (ص ) آمد و عرض كرد : يارسول الله ! مرا نصيحتى بفرماييد، حضرت فرمود : نماز را عمدا رها مكن ، كسى كه عمدانماز را ترك كند ملت اسلام از او بيزار است .

( وسائل الشيعه ، ج 3، ص 29 )

عقاب تارك الصلوة

پيامبر (ص ) :

من ترك الصلوة متعمدا من غير علة فقدبرء من ذمة الله و ذمة رسوله

كسى كه نماز را عمدا و بدون علت ترك كند از امان خدا و رسولش دورخواهد بود .

( جامع احاديث الشيعه ، ج 4، ص 75 )

نشانه كفر و نفاق

پيامبر (ص ) :

الجفاء كل الجفاء و الكفر من سمع منادى الله تعالى ينادى بالصلاة و يدعوه

الى الفلاح فلا يجيبه

نشانه ستمكارى و كفر (نفاق ) آن است كه كسى منادى خدا را بشنود كه به نماز ندا مى دهد و وى را به رستگارى مى خواند و دعوت او را اجابت نكند .

( نهج الفصاحه ، ص 279 )

درخواست بى نماز در برزخ

پيامبر (ص ) :

تارك الصلاة يسأل الرجعة الى الدنيا، و ذلك قول الله تعالى : حتى اذا جاءاحدهم الموت قال : "رب ارجعون لعلى أعمل صالحا فيما تركت ، كلا انها كلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون "

بى نماز درخواست مى كند به دنيا برگردد، و اين است سخن خداوند متعال تاگاهى كه به يكى از آنان مرگ آمد گويد : "پروردگارا مرا برگردانيد تا شايدعمل شايسته انجام دهم در آنچه بازگزاردم ، نه چنين است آن سخنى است كه او گوينده اش هست ، واز پشت آنهاتا روزى كه برانگيخته شوند برزخ است .

( بحار الانوار، ج 77، ص 58 . اصول وافى ، ج 2، ص 65 )

نتيجه ترك نماز

پيامبر (ص ) :

لتنقضن عرى الاسلام عروة ، كلما انتقضت عروة تشبث الناس بالتى تليها، فاولهن نقض الحكم ، و اخرهن الصلاة

دستگيره هاى اسلام يك به يك شكسته مى شود، هرگاه يك دستگيره نابود شودمردم به آنچه نزديك آن است چنگ مى زنند، اول آنها شكستن حكومت است (حكومت اسلامى را از دست صاحب آن خارج مى كنند) و آخر آنها نمازاست (نماز را ترك مى كنند) .

( اصول وافى ، ج 2، ص 72 )

احاديث وضو

وضو كليد نماز

پيامبر (ص ) :

. . . والوضوء مفتاح الصلاة

وضو كليد نمازاست .

( نهج الفصاحه ، حديث 1588 )

نصف ايمان

پيامبر (ص ) :

الوضوء نصف الايمان

وضو گرفتن نيمى از ايمان است .

( بحار الانوار، ج 80، ص 238 )

اثر تجديد وضو

پيامبر (ص ) :

الوضوء على الوضوء نور على نور

وضوى پس از وضو بسيار پسنديده است .

( محجة البيضاء، ج 1، ص 302 )

آثار وضو

پيامبر (ص ) :

أمتى الغر المحجلون من اثار الوضوء يوم القيامة

امت مرا دست و پاى نورانى باشد روز قيامت ، از آثار وضو كه در دنيا

گرفته باشد .

( شهاب الاخبار، ص 122 )

مسواك و وضو

پيامبر (ص ) :

السواك شطر الوضوء

مسواك كردن جزئى ازوضو است .

( محجة البيضاء، ج 1، ص 297 )

مسواک قبل از هر وضو

پيامبر (ص ) :

يا على ! و عليك بالسواك عند كل وضوء

اى على ! بر تو باد مسواك زدن هنگام هر وضو .

( اصول كافى ، ج 8، ص 72 )

مسواك در سحر

امام باقر (ع ) :

ان السواك فى السحر قبل الوضوء من السنة

سحرگاه ، پيش از وضو، مسواك زدن از سنت اسلامى است .

( ميزان الحكمه ، ج 4،ص 596 )

پاكى ، كليد نماز

پيامبر (ص ) :

مفتاح الصلاة الطهور

كليد نماز، پاكى است .

( محجة البيضاء، ج 1، ص 281 )

ورود به مسجد با وضو

پيامبر (ص ) :

لا تدخل المساجد الا بالطهارة

داخل مساجد مشو، مگر با وضو .

( مستدرك الوسائل ، ج 3، ص 388 )

گشايش دربهاى بهشت

پيامبر (ص ) :

من اسبغ وضوءه و احسن صلاته ، و ادى زكاة ماله و كف غضبه و سجن

لسانه ، و استغفر لذنبه ، و ادى النصيحة لاهل بيت نبيه فقد استكمل حقايق

الايمان و ابواب الجنة مفتحة له

كسى كه وضوى خود را شاداب وكامل به جاى آورد، و نماز خويش را نيكو

بخواند، زكات مالش را بپردازد، و خشم خود را فرو نشاند و زبانش را از

گناهان مربوط به زبان ببندد، و براى گناه خودبا توبه طلب آمرزش كند، و

نسبت به اهل بيت پيامبر خويش خيرخواه باشد، البته تمام حقايق ايمان در او

كامل شده و درهاى بهشت به روى او باز است .

( ثواب الاعمال ، ص 64 )

بستر همانند مسجد

امام صادق (ع ) :

من تطهر ثم اوى الى فراشه بات وفراشه كمسجده

هر كس وضو بگيرد، سپس در رختخواب خود برود و بخوابد، بستر اومانند

مسجد او خواهد بود .

( وسائل الشيعه ، ج 1، ص 265 . ثواب الاعمال ، ص 48 )

وضو پيش و بعد از غذا

امام صادق (ع ) :

الوضوء قبل الطعام و بعده يذهبان الفقر

وضو پيش از غذا و بعد از غذا، فقر را از بين مى برد .

( وسائل الشيعه ، ج 1، ص 256 )

وضو هنگام غذا

پيامبر (ص ) :

يا على ! ان الوضوء قبل الطعام و بعده شفاءفى الجسد و يمن فى الرزق

يا على ! قبل از غذا و بعد از غذا، وضو گرفتن ، شفاى بدن و بركت در روزى

است .

( بحار الانوار، ج 66، ص 356 )

وضو براى نماز مغرب

امام كاظ م (ع ) :

من توضأ للمغرب كان وضوئه ذلك كفارة لما رضى من ذنوبه فى نهاره ما خلا

الكبائر

كسى كه براى نماز مغرب وضوبگيرد، وضويش كفاره گناهان گذشته آن روز

اوست بجز گناهان كبيره .

( محجة البيضاء، ج 1، ص 302 )

وضو براى نماز صبح

امام كاظ م (ع ) :

و من توضأ الصلاة الصبح كان وضوئه ذلك كفارة لما مضى من ذنوبه فى ليلته

الا الكبائر

كسى كه براى نماز صبح وضومى گيرد، وضويش كفاره گناهان گذشته آن شب

اوست بجز گناهان كبيره .

( محجة البيضاء، ص 1، ص 302 )

وضو براى تلاوت قرآن

امام على (ع ) :

لا يقرأ العبد القران اذا كان على غير طهور حتى يتطهر

هنگامى كه وضو نداريد، قرآن نخوانيد، تا اين كه وضو گرفته شود .

( خصال ، ج 2، ص 164 )

طهارت ظ اهر و باطن

امام صادق (ع ) :

طهر قلبك بالتقوى و اليقين عندطهارة جوارحك بالماء

در وقت پاكيزه نمودن اعضاى خود با آب ، دل خويش را به پرهيزگارى و يقين

پاك گردان .

( بحار الانوار، ج 80، ص 239 )

پاكى به وسيله وضو

امام رضا (ع ) :

انما امر بالوضوء ليكون العبد طاهرااذا قام بين يدى الجبار و عند مناجاته . . .

همانا امر شده است به وضو، تا آن كه بنده پاك باشد، به هنگامى كه مى ايستد

در مقابل خداوند جبار و همچنين وقت مناجات نمودن .

( عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 104 )

با طهارت به مسجد رفتن

امام صادق (ع ) :

عليكم باتيان المساجد فانهابيوت الله فى الارض من اتاه مطهرا طهره الله من

ذنوبه و كتب من زواره

بر حضوردر مساجد مواظ بت كنيد! چرا كه مساجد، خانه هاى خداوند در زمين

است . كسى كه باحالت طهارت وارد مسجد شود، خداوند او را از گناهانش

تطهير مى نمايد و نام وى رادر زمره زايرين خويش مى نويسد .

( وسائل الشيعه ، ج 1، ص 267 )

كار مانع از اول وقت

امام على (ع ) :

صل الصلوة لوقتها الموقت لها و لاتعجل وقتها لفراغ و لا تؤخرها عن وقتها

لأشتغال و اعلم ان كل شى ء من عملك تبع لصلوتك

نماز را در وقت مقرر آن به جاى آور، و به خاطر فراغت عجله مكن و

به علت اشتغال آن را به تأخير ميفكن ، و بدان كه همه اعمال تو بسته به نماز

توست .

( نهج البلاغه ، نامه 27 )

مانع وقت نماز

امام رضا (ع ) :

حافظوا على مواقيت الصلوات ، فان العبدلا يأمن الحوادث

مراقب وقتهاى نماز باشيد (كه تا وقتش فرا رسيد انجام دهيد) چرا كه انسان از

حوادثى كه مانع انجام نماز در وقت گردد، ايمن نيست .

( بحار الانوار، ج 82، ص 20 )

وقت نماز صبح

امام باقر (ع ) :

وقت صلاة الغداة ما بين طلوع الفجر الى طلوع الشمس

وقت نماز صبح از طلوع فجر تا طلوع خورشيد است .

( وسائل الشيعه ، ج 3، ص 152 )

محبوبيت نماز در وقت

امام صادق (ع ) :

افضل الاعمال الى الله الصلاة لوقتها و بر الوالدين و الجهاد فى سبيل الله

بهترين اعمال نزد خداوند، نمازاول وقت است پس از آن نيكى بر پدر و

مادر، و سپس جهاد در راه خدا است .

( بحار الانوار، ج 3، ص 85 )

دو وقت نماز

امام رضا (ع ) :

اعلم ان لكل صلاة وقتين اول و اخر فأول الوقت رضوان الله و اخره عفو الله

بدان كه هر نماز دو وقت دارد : اول وقت وآخر وقت . اول وقت خشنودى

پروردگار و آخر آن بخشش خداوند است .

( بحار الانوار، ج 82، ص 249 . الحكم الزاهره ، ص 286 )

مذمت تأخير نماز

پيامبر (ص ) :

ثلاث لا تؤخر و هن الصلاة اذا انت والجنازة اذا حضرت و الأيم اذا وجدت كفؤا

سه چيز را نبايد به تأخير انداخت ،نماز همين كه وقت آن رسيد، و برداشتن جنازه وقتى آماده شد، و شوهر دادن بيوه وقتى هم كفو خود را يافت .

( نهج الفصاحه ، ص 262، حديث 1261 )

ثواب نماز صبح در اول وقت

امام صادق (ع ) :

فاذا صلى العبد صلاة الصبح مع طلوع الفجر اثبتت له مرتين تثبتها ملائكة الليل و ملائكة النهار

پس هرگاه نمازگزار نماز صبح را با طلوع فجر به جاى آورد دو مرتبه براى اونوشته مى شود، هم فرشته صبح و هم فرشته شب مى نويسند (نماز صبح را فرشته روز و فرشته شب هر دومشاهده مى كنند) .

( ثواب الاعمال ، ص 62 )

اذان در اول وقت نماز

پيامبر (ص ) :

اذا دخل الوقت يا بلال اعل فوق الجدار و ارفع صوتك بالاذان

اى بلال ! هنگامى كه وقت نماز رسيد بالاى ديوار بروو صداى خود را به وسيله اذان بلند كن .

( فروع كافى ، ج 3، ص 307 )

بخشايش يا عذاب خداوند

امام باقر (ع ) :

و من صلاها لغير وقتها مؤثراعليها غيرها فان ذلك اليه ان شاء غفر له و انشاء عذبه

كسى كه نماز را در غيروقتش به جا آورد و چيز ديگرى را بر نماز انتخاب كند و ترجيح دهد، به درستى كه اين كار، خدا را مختار مى كند كه اگربخواهد او را ببخشايد و اگر بخواهد او راعذاب كند .

( وسائل الشيعه ، ج 3، ص 83 )

وقت ، جدايى از غافلين

امام باقر (ع ) :

ايما مؤمن حافظ على الصلوات المفروضة فصلاها لوقتها فليس هذا من الغافلين

هر مؤمنى محافظت برنمازش نمايد، و او را در وقتش به جا آورد، ازانسانهاى غافل شمرده نمى شود .

( وسائل الشيعه ، ج 3، ص 79 )

احاديث اذان

نورانيت اذان

پيامبر (ص ) :

يا على ألاذان نور

يا على ! اذان نور است .

( بحار الانوار، ج 84 ، ص 154 )

پاداش مؤذن بهتر است

پيامبر (ص ) :

من اذن محتسبا يريد بذلك وجه الله - عز و جل - اعطاه الله ثواب اربعين الف شهيد و اربعين الف صديق و يدخل فى شفاعته اربعين الف مسى ء من امتى الى الجنة

كسى كه اذان بگويد، و به خداوندتوجه داشته باشد، خداوند به او ثواب چهل هزار شهيد و چهل هزار راستگو را عطامى كند و چهل هزار از امت گناهكاران شامل شفاعتش گرديده و داخل بهشت مى شوند .

( بحار الانوار، ج 84، ص 130 )

آفات بى توجهى به اذان

امام على (ع ) :

من سمع النداء و هو فى المسجد ثم خرج فهو منافق ، الا رجل يريد الرجوع اليه ، او يكون على غير طهارة فيخرج ليتطهر

كسى كه صداى اذان را در مسجد شنيد، و بدون خواندن نماز (جماعت ) ازمسجد خارج شودمنافق است ، مگر اين كه قصد برگشت براى نماز خواندن دارد، يا وضو ندارد و براى گرفتن وضو از مسجد خارج شود .

( بحار الانوار، ج 84، ص 161 )

سربلندى اذان گويان در قيامت

امام على (ع ) :

يحشر المؤذنون يوم القيامة طوال الأعناق

اذان گويان ، روز قيامت با سرافرازى و سربلندى محشور مى شوند .

( بحار الانوار، ج 84، ص 149 )

نجات از آتش

پيامبر (ص ) :

ان لحوما محرمة على النار و هى لحوم المؤذنين

همانا، گوشتهايى بر آتش (جهنم ) حرام است (آتش آنها را نمى سوزاند) وآن گوشت بدن اذان گويان است .

( مستدرك الوسائل ، ص 249 )

ثواب براى اذان گو

امام باقر (ع ) :

المؤذن يغفر الله له مد بصره و مدصوته فى السماء و يصدقه كل رطب ويابس سمعه ، و له من كل يصلى معه فى مسجده سهم و له بكل من يصلى بصوته

خداوند مؤذن را به اندازه اى كه چشمش مى بيند و صدايش در آسمان مى پيچدمى آمرزد، هر خشك و ترى كه آواز او را مى شنود او را تصديق مى كند، و ازثواب هر كس كه با او در مسجد نماز گزارد سهمى نصيب او شود و به شمار هركس كه به بانگ او نماز بخواندحسنه اى براى اوست .

( محجة البيضاء، ج 1، ص 331 . من لا يحضره الفقيه ، ج 1، ص 287 )

پاداش شهيد

پيامبر (ص ) :

للمؤذن فيما بين الاذان و الاقامة مثل اجرالشهيد المتشحط بدمه فى سبيل الله

براى شخص اذان گو در فاصله اذان و اقامه ،ثوابش مانند ثواب شهيدى است كه در راه خدا در خون خود مى غلطد .

( ثواب الاعمال ،ص 58 )

واجب شدن بهشت بر مؤذن

پيامبر (ص ) :

من اذن فى مصر من أمصار المسلمين سنة وجبت له الجنة

هر كس در يكى از شهرهاى مسلمانان يك سال اذان بگويد بهشت بر اوواجب مى شود .

( محجة البيضاء، ج 1، ص 337 . وسائل الشيعه ، ج 4، ص 613 )

تأثير گفتن اذان و اقامه

امام صادق (ع ) :

من صلى باذان و اقامة صلى خلفه صفان من الملائكة و من صلى باقامة بغيراذان صلى خلفه صف واحد ما بين المشرق والمغرب

هر كس كه نماز را با اذان و اقامه بخواند، دو صف از فرشتگان درپشت سرش نماز مى گزارند، و كسى كه نماز را با اقامه تنها بخواند يك صف از فرشتگان در پشت سرش نماز مى خوانند و اندازه صف به قدر ميان مشرق ومغرب است .

( محجة البيضاء، ج 1، ص 338 . ثواب الاعمال ، ص 59 )

اذان با صداى بلند

امام صادق (ع ) :

كان رسول الله - صلى الله عليه واله - يقول لبلال اذا دخل الوقت يا بلال

اعل فوق الجدار و ارفع صوتك بالاذان

رسول خدا (ص ) هنگامى كه وقت نماز فرا مى رسيد به بلال مى فرمود : بالاى ديوار (مسجد) برو و اذان را با صداى بلند بگو .

( وسائل الشيعه ، ج 4، ص 624 )

محشور با شهداء و پيامبران

پيامبر (ص ) :

يحشر المؤذنون من امتى مع النبيين و الصديقين و الشهداء

اذان گويان ، از امت من با پيامبران و راستگويان و شهيدان محشور مى شوند .

( مستدرك الوسائل ، ج 4، ص 23 )

تأثير هفت سال اذان گفتن

امام باقر (ع ) :

من أذن سبع سنين محتسبا جاءيوم القيامة و لا ذنب له

هر كس هفت سال براى خدا اذان بگويد، روز رستاخيزبدون گناه وارد محشرمى شود .

( ثواب الاعمال ، ص 83 . من لا يحضره الفقيه ، ج 1،ص 288 . وسائل الشيعه ،

ج 4، ص 613 )

اجابت اذان مؤذن

پيامبر (ص ) :

اجابة المؤذن كفارة الذنوب

اجابت اذان مؤذن ، كفاره گناهان است .

( مستدرك الوسائل ، ج 1، ص 227 )

فرار شيطان از اذان

پيامبر (ص ) :

ان الشيطان اذا سمع النداء هرب

به درستى كه شيطان وقتى صداى اذان را شنيد فرار مى كند .

( كنز العمال ، حديث 20951 )

قرعه براى اذان گفتن

پيامبر (ص ) :

لو علم الناس ما فى النداء و الصف الاول لاستهموا عليه

اگر مردم مى دانستند چه فضيلتى دارد اذان گفتن و شركت در صف اول جماعت ، هر آينه براى اين كار قرعه كشى مى كردند .

( بحار الانوار، ج 88، ص 20 . )

اذان گفتن در همه حال

امام رضا (ع ) :

يؤذن الرجل و هو جالس و يؤذن و هوراكب

شخص اذان گو چه نشسته باشد و چه سواره اذان مى گويد .

( من لا يحضره الفقيه ، ج 1، ص 285 )

دعا هنگام اذان

امام على (ع ) :

اغتنموا الدعاء عند اربع : عند قرائة القران و عند الاذان و عند نزول الغيث و

عند التقاء الصفين للشهادة

در چهارزمان دعا را غنيمت شماريد : 1- هنگام قرائت قرآن . 2- هنگام اذان . 3- هنگام نزول باران . 4- هنگام رو به رو شدن دو لشكر مؤمنين و كفاربراى جنگ .

( وسائل الشيعه ، ج 4، ص 1114 )

تأثير اذان و اقامه در گوش نوزاد

پيامبر (ص ) :

من ولد له مولود فليؤذن فى اذنه اليمنى ، و ليقم فى اليسرى ، فأن ذلك عصمة من الشيطان

كسى كه فرزندى به او داده شد (به دنيا آمد) در گوش راستش اذان و درگوش چپش اقامه بگويد، زيرااين عمل ، نوزاد را از شر شيطان حفظ مى نمايد .

( بحار الانوار، ج 84، ص 162 )

اجابت نداى مؤذن

امام على (ع ) :

اجابة المؤذن يزيد فى الرزق

اجابت دعوت اذان گو، سبب افزايش روزى مى شود .

( بحار الانوار، ج 84، ص 177 )

تكرار اذان مؤذن

امام باقر (ع ) :

كان رسول الله - صلى الله عليه و اله -اذا سمع المؤذن يؤذن قال مثل مايقوله فى كل شى ء

رسول خدا (ص ) وقتى صداى اذان مؤذن را مى شنيد، آن جملات را تكرارمى كرد .

( الكافى ، ج 3، ص 310، حديث 29 )

علاقه بلال به رسول خدا (ص )

امام صادق (ع ) :

ان بلالا كان عبد صالحا، فقال : لا اؤذن لاحد بعد رسول الله - صلى الله

عليه و اله -

همانا كه بلال بنده اى شايسته بود و گفت : من براى احدى بعد از رسول الله (ص ) اذان نمى گويم .

( من لا يحضره الفقيه ، ج 1، ص 286 )

اذان با صداى بلند

ابوعبدالله (ع ) :

اذا اذنت فلا تخقين صوتك فان الله يأجرك مد صوتك فيه

زمانى كه اذان گفتى ، صدايت را كوتاه مكن ، زيرا كه خداوندبه مقدار بلندى صداى تو در اذان ، پاداش مى دهد .

( التهذيب ، باب اذان ، حديث 45 )

آشنايى با وقت اذان

ابوعبدالله (ع ) :

لا يستقيم الأذان و لا يجوز ان يؤذن به الا رجل مسلم عارف

اذان برپا نمى شود و نبايد آن را بگويد، مگر مرد مسلمانى كه به وقت آن آشنا باشد .

( فروع كافى ، ج 3، ص 307، حديث 13 )

تحقير اذان

پيامبر (ص ) :

سيأتى على الناس زمان يتركون الاذان على ضعفائهم

زمانى خواهد آمد كه اذان را تحقير كرده و آن را به افرادى ناتوان مى سپرند .

( كنز العمال ، ج 7، ص 690 )

علت نماز جماعت

امام رضا (ع ) :

انما جعلت الجماعة لئلا يكون الاخلاص والتوحيد و الاسلام و العبادة لله الاظ اهرا مكشوفا مشهورا

نماز جماعت قرار داده شده است ، تا اخلاص و يگانگى و اسلام و عبادت براى خداوند آشكار، باز و ظ اهرباشد .

( وسائل الشيعه ، ج 5، ص 372 . بحار الانوار، ج 88، ص 12 )

خوش گمانى به نمازگزار

امام صادق (ع ) :

من صلى خمس صلوات فى اليوم والليلة فى جماعة فظنوا به خيرا و اجيزواشهادته

هر كه پنج نماز شبانه روز را به جماعت مى خواند به او خوش گمان باشيد وگواهى اش را بپذيريد .

( بحار الانوار، ج 88، ص 8 . وسائل الشيعه ، ج 5، ص 371 )

ثواب پشت سر عالم

پيامبر (ص ) :

من صلى خلف عالم فكأنما صلى خلف رسول الله

كسى كه پشت سر عالم نماز به جا آورد، مانند كسى است كه پشت سرپيغمبر خدا نماز خوانده است .

( بحار الانوار، ج 88، ص 119 )

صف جهاد و صف جماعت

امام كاظ م (ع ) :

ان الصلوة فى الصف الاول كالجهادفى سبيل الله - عز و جل -

نماز خواندن در صف اول ، مانند جهاد در راه خداست .

( وسائل الشيعه ، ج 5، ص 387 )

ثواب اقتدا به عالم

امام صادق (ع ) :

الصلاة خلف العالم بالف ركعة

نماز در پشت سر يك عالم برابر هزار ركعت است .

( بحار الانوار، ج 88، ص 5 )

صف اول جماعت

پيامبر (ص ) :

ان الله و ملئكته يصلون على الذين يصلون الصفوف الاول

به حقيقت خداوند و فرشتگانش بر كسانى كه صفهاى اول نماز جماعت را به هم پيوند مى دهند، درود مى فرستند .

( كنز العمال ، ج 2، ص 623 )

لبيك به اذان نماز

پيامبر (ص ) :

اذا سمعت الاذان فأت و لو حبوا

هنگامى كه اذان نماز را شنيدى ، هر چه سريعتر به مسجد بيا، گر چه سينه خيز باشد .

( كنز العمال ، ج 7، ص 548 )

امام جماعت

پيامبر (ص ) :

امام القوم وافدهم فقدموا فى صلاتكم افضلكم

امام جماعت هر جمعى نماينده آن در پيشگاه خداوند مى باشد، پس براى امامت جماعت خود بهترينها را برگزينيد .

( بحار الانوار، ج 88، ص 109 )

نماز جماعت در صبح

پيامبر (ص ) :

لان اصلى الصبح فى جماعة احب الى من ان اصلى ليلتى حتى اصبح

اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم ، در نظرم محبوبتر ازعبادت و شب زنده دارى تا صبح است .

( كنز العمال ، ج 8، حديث 22792 )

آفات جدايى از جمعيت

پيامبر (ص ) :

من فارق جماعة المسلمين فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه قيل : يا رسول الله و ما جماعة المسلمين ؟ قال : جماعة اهل الحق و ان قلوا

كسى كه از جمعيت مسلمان جدا شود، رشته اسلام را از گردنش باز نموده . از حضرت سؤال شد : منظور كدام جمعيت است ؟ آن حضرت فرمود : مردم اهل حق ، هر چندكم باشند .

( امالى شيخ صدوق ، ص 272 )

فضيلت نماز جماعت

پيامبر (ص ) :

صلاة الرجل فى جماعة خير من صلاته فى بيته اربعين سنة . قيل : يا رسول الله ! صلوة يوم ؟ فقال : صلوة واحدة

نماز خواندن انسان در جماعت بهتر است از نمازى كه چهل سال در خانه خوانده شود . عرض كردند : يا رسول الله ! نماز يك روز؟ حضرت فرمود : بلكه يك نماز .

( وسائل الشيعه ، ج 5، ص 374 )

اخطار پيامبر و ترك نماز جماعت

امام صادق (ع ) :

هم رسول الله - صلى الله عليه و اله - بأحراق قوم فى منازلهم لا يصلون بالجماعة

حضرت پيغمبر (ص ) خواست خانه ها را بر قومى كه در منازل نماز مى گذاردند و به جماعت حاضر نمى شدند،بسوزاند .

( لئالى الاخبار، ج 4، ص 205 )

بى اعتنايى به نماز جماعت

امام على (ع ) :

من سمع النداء فلم يجبه من غيرعلة فلا صلاة له

هر كس كه صداى اذان جماعت را بشنوند و بدون هيچ عذرى پاسخ ندهد، نماز ندارد (نمازش مقبول نيست ) .

( وسائل الشيعه ، ج 5، ص 375 )

برائت از آتش دوزخ و نفاق

پيامبر (ص ) :

من صلى اربعين يوما جماعة يدرك التكبيرة الاولى ، كتب له برائتان برائة من النار و برائة من النفاق

كسى كه نماز خود را با جماعت و با درك تكبير اول نماز، چهل روز انجام دهد، خداوند دو برائت را براى او مقرر مى سازد : 1- برائت از آتش دوزخ .

2- برائت از نفاق .

( بحار الانوار، ج 88، ج 4 )

ترك نماز جماعت

امام باقر (ع ) :

من ترك الجماعة رغبة عنها و عن جماعة المسلمين من غير علة فلا صلاة له

كسى كه از روى بى ميلى ، بدون عذر و علت نمازجماعت را كه اجتماع مسلمانان است ترك كند، نمازى براى او نيست .

( امالى شيخ صدوق ، ص 290 )

نماز جماعت با هر دشوارى

پيامبر (ص ) :

الصلاة جماعة و لو على رأس زج

در نماز جماعت شركت نماييد، گر چه آن را بر سر آهن و نوك نيزه انجام دهيد (يعنى هر قدر سخت و دشوار باشد، از حضور در جماعت دريغ نكنيد) .

( بحار الانوار، ج 88، ص 4 )

رعايت حال مأمومين

پيامبر ( ص ) :

انى لأكون فى الصلوة فاسمع بكاء الصبى فاخفف مخافة ان اشق على امه

من گاهى در حال نماز كه هستم صداى گريه كودكى رامى شنوم و نماز را سبك و كوتاه مى كنم ، چرا كه مى ترسم مادرش را به رنج افكنم .

( كنز العمال ، ج 7 ، ص 601 ، حديث 20455 )

دورى از ايمان

امام صادق ( ع ) :

من خلع جماعة المسلمين قدر شبر ، خلع ربقة الايمان من عنقه

كسى كه به اندازه يك وجب از جماعت مسلمانان ( عملا ) دورى كند ، ريسمان ايمان را از گردنش در آورده و به دور افكنده است .

( بحار الانوار ، ج 88 ، ص 13 )

نظم صفهاى جماعت

پيامبر ( ص ) :

يا ايها الناس اقيموا صفوفكم و امسحوابمناكبكم لئلا يكون فيكم خلل و لا تخالفوا فيخالف الله بين قلوبكم الا و انى أراكم من خلفى

رسول خدا ( ص ) خطاب به جمعيتى فرمود : اى مردم صفهاى ( نماز جماعت ) رامنظم و مساوى كنيد و دوش به دوش بايستيد تا فاصله و جدايى ميان شما نيفتد ونامرتب نباشيد كه خداوند دلهاى شما را از يكديگر دور گرداند و بدانيد كه من شمارا از پشت سر مى بينم كه چگونه نظم را در صفهاى جماعت برقرار مى كنيد .

( ثواب الاعمال ، ص 520 )

تأخير نماز به خاطر جماعت

امام صادق ( ع ) :

عن جميل بن صالح انه سال ابا عبدالله - عليه السلام - ايهما افضل ؟ يصلى الرجل لنفسه فى اول الوقت اويؤخرها قليلا و يصلى باهل مسجده اذا كان امامهم ؟ قال : يؤخر و يصلى باهل مسجده اذاكان الامام

جميل بن صالح از امام صادق ( ع ) سؤال كرد : كدام يك از اين دو افضل است : انسان در اول وقت نمازش را بخواند يا مقدارى نماز را تأخير بيندازد تا بااهل مسجد به جماعت نماز بخواند ، زمانى كه مسجد امام جماعت دارد ؟ حضرت فرمود : نماز را به تأخيربينداز ، با اهل مسجد نماز بخوان ، زمانى

كه مسجد امام جماعت دارد .

( وسائل الشيعه ، ج 5 ، ص 388 )

آفات بى ميلى به مساجد

امام صادق ( ع ) :

و من صلى فى بيته جماعة رغبة عن المساجد فلا صلاة له و لمن صلى معه الا من علة تمنع من المسجد

و هر كس از روى بى ميلى به مساجد در خانه اش هر چند نماز جماعت بخواند براى او نمازى نخواهد بودو حتى براى كسانى كه با او نماز خوانده اند ، مگر آن كه واقعا علتى مانع از حضور درمسجد بوده باشد .

( امالى الطوسى ، ج 2 ، ص 307 )

مداومت بر نماز جماعت

پيامبر ( ص ) :

و من لزم جماعة المسلمين حرمت عليهم غيبته و ثبتت عدالته كسى كه بر نماز جماعت مداومت داشته باشد ، غيبت او بر مسلمانان حرام و عدالتش ثابت مى شود .

( وسائل الشيعه ، ج 5 ، ص 394 )

فضيلت نماز جماعت

پيامبر ( ص ) :

صلاة الجماعة افضل من صلاة الفرد بخمس و عشرين درجة

يك نماز كه به جماعت برگزار گردد ، برترى و فضيلت دارد بر بيست و پنج نماز فرادى .

( وسائل الشيعه ، ج 5 ، ص 374 )

امام جماعت فكر مأمومين

امام صادق ( ع ) :

ينبغى للامام ان يكون صلاته على صلاة اضعف من خلفه

بر امام جماعت شايسته است كه نمازش بر اساس نمازضعيفترين مأمومين خود باشد ( نماز را در حال نماز جماعت طولانى نكند ) .

( من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 381 )

اهميت نماز جماعت

پيامبر ( ص ) :

الصلاة جماعة و لو على رأس زج اذاسئلت عمن لا يشهد الجماعة فقل : لا اعرفه

نماز بايد به صورت جماعت خوانده شود ، و لو بر نوك تيز پيكان باشد ، زمانى كه از شما سؤال شد در مورد كسى كه به جماعت حاضر نمى شود ، بگوييد او را نمى شناسيم .

( بحار الانوار ، ج 88 ، ص 5 )

فضيلت سمت راست

پيامبر ( ص ) :

فضل ميامن الصوف على مياسرها كفضل صلوة الجماعة على صلوة الفرد

فضيلت سمت راست بر سمت چپ ، صفهاى جماعت همانند فضيلت نماز جماعت است بر نماز فرادى .

( جامع احاديث الشيعه ، ج 6 ، ص 465 )

كامل كننده نماز

پيامبر ( ص ) :

سووا صفوفكم فان تسوية الصف تمام الصلاة

صفهاى نماز جماعت را مساوى كنيد ، پس همانا كه مساوى كردن صفها ، كامل كننده نماز است .

( بحار الانوار ، ج 88 ، ص 20 )

حضور در نماز جماعت با قصد پاك

پيامبر ( ص ) :

من اتى الجماعة ايمانا واحتسابا استأنف العمل

كسى كه در نماز جماعت با ايمان و قصد پاك و خشنودى خداداخل شود ، اعمال خود را از سر گيرد . ( كنايه از اين است كه گناهان گذشته اش بخشيده مى شود ) .

( ثواب الاعمال ، ص 87 )

سبب ورود بهشت

امام صادق ( ع ) :

من صلى عن يمين الامام اربعين يوما دخل الجنة

كسى كه سمت راست امام جماعت چهل روز نماز بخواند وارد بهشت مى شود .

( جامع احاديث الشيعه ، ج 6 ، ص 465 )

صف اول و صف ملائكة

امام على ( ع ) :

افضل الصفوف اولها و هو صف الملائكة و افضل المقدم ميامن الامام

بهترين صفهاى نماز جماعت ، صف اول است ، وآن صف ملائكه است و بهترين جاى صف اول سمت راست امام است .

( بحار الانوار ، ج 88 ، ص 18 )

فضيلت يك ركعت

امام رضا ( ع ) :

فضل الجماعة على الفرد بكل ركعة الفاركعة

فضيلت نماز جماعت بر نماز فرادى هر يك ركعت برابر دو هزار ركعت است .

( بحار الانوار ، ج 88 ، ص 4 )

نماز جماعت سبب ورود به بهشت

پيامبر ( ص ) :

فما من مؤمن مشى الى الجماعة الا خلف الله عليه اهوال يوم القيامة ، ثم يأمر به

الى الجنة

پس مؤمنى نيست كه در راه نماز جماعت قدم بردارد مگر اين كه خداوند تبارك و تعالى ترس وهراس روز قيامت را براى او سبك مى گيرد ، سپس او را امر مى كند به ورود به بهشت .

( وسائل الشيعه ، ج 5 ، ص 372 )

اقتدا به امام جماعت اهل ولايت

امام رضا ( ع ) :

و لا تصلى خلف فاجر و لايقتدى الا باهل الولاية

پشت سر آدم فاجر نماز نخوان ، اقتدا فقط بر شخص اهل ولايت اهل بيت عصمت و طهارت جايز است .

( تحف العقول ، ص 308 )

استجابت دعا

اشاره

پيامبر ( ص ) :

ان الله يستحيى من عبده اذا صلى فى جماعة ثم سأله حاجة ان ينصرف حتى

يقضيها

زمانى كه بنده اى نمازش را به جماعت بخواند ، خداوند از او حياء مى كند ، و هنگامى كه از او طلب حاجت كرد ، منصرف نشود ، مگراين كه حاجتش را برآورد .

( بحار الانوار ، ج 88 ، ص 4 )

محافظت بر صف اول

پيامبر ( ص ) :

و من حافظ على الصف الاول و التكبيرة الاولى لا يؤذى مسلما اعطاه الله من الاجر ما يعطى المؤذنون فى الدنيا و الاخرة

كسى كه محافظت و مداومت بر صف اول و تكبير اول نمايد ، و مسلمانى را اذيت نكند ، خداوند به او اجرى معادل اجرى كه مؤذن در دنيا و آخرت دريافت مى كند ، عطاخواهد كرد .

( وسائل الشيعه ، ج 5 ، ص 387 )

اقتدا به سه گروه ممنوع است

امام صادق ( ع ) :

ثلاثة لا يصلى خلفهم : المجهول ، و الغالى و ان كان يقول بقولك ، و المجاهر بالفسق و ان كان مقتصدا

پشت سر سه گروه نماز نخوان ( اقتداء نكن ) : 1- پشت سر شخص ناشناخته . 2- مرد غلو كننده ، هر چند كه امامى و هم عقيده تو باشد . 3- شخص متظاهر به فسق و گناه ، اگر چه مردى ميانه رو و معقول باشد .

( خصال صدوق ، ص 154 )

آفات بى نظمى در نماز جماعت

امام باقر ( ع ) :

ينبغى للصفوف ان تكون تامة متواصلة بعضها الى بعض ، و يكون بين كل صفين قدر مسقط جسد الانسان اذا سجد

سزاواراست كه صفها كامل و به هم پيوسته باشند ، و ميان دو صف فاصله به اندازه اى باشد كه يك انسان بتواند سجده كند و اگر در نماز جماعت فاصله دو صف جلو و عقب كمتر از اين باشد ، چنين نمازى نماز كامل و درستى نيست .

( دعائم الاسلام ، ج 1 ، ص 155 )

مانع اقتدا به مؤمنين

امام صادق ( ع ) :

من قال بالجسم فلا تعطوه شيئا من الزكاة و لا تصلوا خلفه

هر كس قائل به جسمانيت خدا باشد از زكات چيزى به اوندهيد و در پشت سرش نماز نخوانيد .

( من لا يحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 379 )

آفات بى نظمى در نماز جماعت

پيامبر ( ص ) :

كان رسول الله - صلى الله عليه و اله - يمسح مناكبنا فى الصلوة و يقول : استووا و لا تختلفوا فتختلف قلوبكم

رسول خدا ( ص ) شانه هاى نمازگزاران را در نماز جماعت مى گرفت و منظم مى كرد ، ومى فرمود : مساوى و منظم باشيد ، نامنظم و جدا از هم نباشيد كه قلبهاى شما از يكديگرجدا مى شود .

( جامع احاديث الشيعه ، ج 6 ، ص 470 )

فضيلت تكبير اول

پيامبر ( ص ) :

التكبيرة الاولى مع الامام خير من الدنياو ما فيها

تكبير اول را با امام جماعت گفتن بهتر است از دنيا و آنچه در آن است .

( مستدرك الوسائل ، ج 1 ، ص 488 . بحار الانوار ، ج 88 ، ص 15 )

نمازهاى پنج گانه با جماعت

پيامبر ( ص ) :

من صلى الخمس فى الجماعة وحافظ على الجمعة فقد اكتال الاجر بالمكيال الاوفى و قال تعالى : "ثم يجزيه الجزاءالاوفى "

كسى كه نماز پنج وقت خود را به جماعت بخواند و به نماز جمعه حاضر شود ، پس به تحقيق اجر خود را به حد كافى دريافت كرده است . سپس رسول خدا ( ص ) اين آيه كريمه را تلاوت فرمود : "پس جزا داده شود بر آن ، جزاى كاملتر" .

( جامع احاديث الشيعه ، ج 6 ، ص 386 )

مقدار نماز جماعت

امام على ( ع ) :

و اذا قمت فى صلاتك للناس ، فلا تكونن منفرا و لا مضيعا فان فى الناس من به العلة و له الحاجة

و هنگامى كه به نمازجماعت براى مردم مى ايستى بايد نمازت نه نفرت آور و نه تضييع كننده باشد ( نه آن قدر آن را طول بده كه موجب تنفر مأمومين شود و نه آن قدر سريع كه نماز را ضايع كنى ) چرا كه در بين مردمى كه با تو به نماز ايستاده اند ، هم بيمار وجوددارد و هم افراد حاجتمند هست .

( نهج البلاغه ، نامه 52 )

مورد شفاعت امام جماعت

پيامبر ( ص ) :

ان امامك شفيعك الى الله - عز وجل - فلا تجعل شفيعك سفيها و لا فاسقا

همانا امام و پيشنماز تو ، شفيع و واسطه توبه درگاه با عظمت الهى است ، پس هرگز كسى را كه فاسد و بى خرد است وسيله و شفيع خود به درگاه الهى قرار مده .

( وسائل الشيعه ، ج 5 ، ص 492 )

اولين نماز جماعت

امام صادق ( ع ) :

اول جماعة كانت ان رسول الله - صلى الله عليه و اله - كان يصلى و امير المؤمنين على بن ابى طالب - عليه السلام - معه

نخستين جماعتى كه برگزار شد ، روزى بود كه رسول خدا ( ص ) داشت نماز مى خواند وعلى بن ابى طالب اميرالمؤمنين ( ع ) همراه آن حضرت بود .

( وسائل الشيعه ، ج 5 ، ص 373 )

سفارش رسول خدا ( ص ) در مقدار نماز جماعت

امام على ( ع ) :

و قد سألت رسول الله - صلى الله عليه و اله - حين وجهنى الى اليمن كيف اصلى بهم ؟ فقال : صل بهم كصلاة اضعفهم ، و كن بالمؤمنين رحيما

من از رسول خدا ( ص ) به هنگامى كه مرابه سوى "يمن " فرستاد ، پرسيدم : چگونه با آنان نماز بخوانم ؟ آن حضرت در پاسخم فرمود : "نمازى بخوان همچون نمازى كه ناتوان ترين آنها مى خواند و نسبت به مؤمنان رحيم و مهربان باش " .

( نهج البلاغه ، نامه 52 )

شفاعت كننده

پيامبر ( ص ) :

ان الله وعد ان يدخل الجنة ثلاثة نفور بغيرحساب و يشفع كل واحد منهم فى ثمانين الفا ، المؤذن و الامام ، و رجل يتوضا ثم يدخل المسجد فيصلى فى الجماعة

همانا خداوند به سه گروه وعده داد ، بدون حساب واردبهشت شوند ، و هر يك از اين سه گروه ( روز قيامت ) مى توانند هشتاد هزار نفر راشفاعت كنند و آنها عبارتند از : 1- مؤذن . 2- امام جماعت . 3- كسى كه وضو بگيرد ، سپس داخل مسجد شود و نماز را به جماعت به جا آورد .

( مستدرك الوسائل ، ج 1 ، ص 488 )

برترى نماز جماعت بر فرادى

امام باقر ( ع ) :

فضل صلاة الجماعة على صلاة الرجل فردا خمس و عشرون درجة فى الجنة

نماز جماعت بر نماز فرادى بيست و پنج درجه بهشتى فضيلت و برترى دارد .

( وسائل الشيعه ، ج 5 ، ص 371 )

عبور از صراط

پيامبر ( ص ) :

و من حافظ على الجماعة حيثما كان مر على الصراط كالبرق الخاطف اللامع فى اول زمرة مع السابقين

كسى كه محافظت و مداومت بر نماز جماعت كند ، مانند برق سريع و درخشان همراه نخستين گروه بهشتيان از روى صراط مى گذرد .

( ثواب الاعمال ، ص 343 )

تسريع در نماز جماعت

امام صادق ( ع ) :

صلى رسول الله - صلى الله عليه واله - الظهر و العصر فخفف الصلاة فى الركعتين فلما انصرف . . . قالوا : خففت فى الركعتين الاخيرتين ؟ فقال لهم : او ما سمعتم صراخ الصبى

روزى رسول خدا ( ص ) نمازظ هر و عصر را به جا مى آورد ، ناگهان دو ركعت آخر نماز را تخفيف ( تسريع ) دادند ، اصحاب پس از نماز از حضرت سؤال كردند ، كه آيا دستور جديد آمده ؟ فرمود : براى چه ؟ گفتند : چرا دو ركعت آخر نماز را سبكتر خواندى ؟ فرمود : مگر صداى فرياد گريه كودك را نمى شنويد .

( وسايل الشيعه ، ج 5 ، ص 369 )

به فكر ناتوان ترين مأمومين باش

امام على ( ع ) :

و صلوا بهم صلاة أضعفهم و لا تكونوا فتانين

و با مردم همانند نمازگزاردن ناتوان ترين آنان نماز گزاريد و ( با طول دان آن موجبات زحمات آنان را فراهم نياوريد ) و سبب فتنه و فسادنباشيد .

( نهج البلاغه ، ص 52 )

نماز با جماعت

پيامبر ( ص ) :

لو يعلمون ما فى العشاء و الفجر لاتوهما ولو حبوا

اگر بدانند آنچه را كه در خواندن نماز عشاء و صبح با جماعت هست به آن مى آيند ، هر چند با زانوها و دستها باشد ، مانند راه رفتن كودك با نشستن گاه خود .

( اصول وافى ، ج 2 ، ص 149 )

كناره گيرى از جماعت

پيامبر ( ص ) :

ان الشيطان ذئب الانسان كذئب الغنم يأخذ الشاة القاصية والناحية فاياكم و الشعاب و عليكم بالجماعة و العامة والمسجد

شيطان گرگ انسان است همانند گرگ گوسفندان كه هميشه ميشهاى دور افتاده وكناره گير را مى گيرد . پس از دسته بنديها ( گروه گرايى و خط بازى ) بپرهيزيد و برشما باد به حضور در جماعت و مجالس عمومى و مسجد .

( كنز العمال ، ج 7 ، ص 581 ، حديث 20355 )

تشكيل صف نماز جماعت

پيامبر ( ص ) :

ثلاثة يضحك الله اليهم : الرجل اذاقام بالليل يصلى و القوم اذا صفوا فى الصلاة ، و القوم اذا صفوا فى قتال العدو

سه گروهند كه خداوند از آنان خشنود است : 1- كسى كه نماز شب مى خواند . 2- جمعى كه نماز جماعت تشكيل مى دهند . 3- دسته اى كه در برابر دشمن در راه خدا صف آرايى كرده اند .

( ثواب الاعمال ، ص 96 )

مواظ بت بر نماز جماعت

امام على ( ع ) :

مروة الحضر ، قراءة القران ومجالسة العلماء و النظر فى الفقه و المحافظة على

الصلاة فى الجماعات

از على بن ابى طالب ( ع ) نقل شده كه فرمود : جوانمردى در حضور در وطن ، قرآن خواندن و همنشينى با علماء و نگريستن در احكام دين و مواظ بت بر نمازخواندن در جماعتهاست .

( بحار الانوار ، ج 88 ، ص 10 )

اقامه نماز جماعت امام زمان ( عج )

معصوم ( ع ) :

يجتمع المهدى - عليه السلام - و عيسى بن مريم - عليه السلام - فيجى ء وقت الصلوة فيقول المهدى لعيسى -عليهما السلام - : تقدم ، فيقول عيسى ( ع ) انت اولى بالصلوة فيصلى عيسى ( ع ) ورائه مأموما

در حديث آمده است : پس از ظ هور ، عيسى بن مريم ( ع ) در هنگام نمازدركنار امام ( ع ) حاضر مى شود و امام ( ع ) به او امامت بر نماز جماعت راتعارف مى كند . ولى او مى گويد : تو سزاوارترى به اين امر ، و سپس به عنوان مأموم پشت سر او به جماعت مى ايستد .

( منتخب الاثر ، ص 479 . تذكرة الخواص ، ص 377 )

موضوعات سخن

محورهاي سخنراني در ماه مبارک رمضان

متن

ماه مبارک رمضان، ماه نزول قرآن، ماه برکات واسعه الهي، و ماهي است که شب قدر در آن قرار گرفته است. اين ماه مهم­ترين زمان براي تبليغ معارف ديني است و مبلغان گرامي مي­توانند با الهام از آيات قرآن و روايات و ادعيه معصومين عليهم السلام، جهت هدايت انسانها برنامه­ريزي تبليغي داشته باشند.

ما در اين نوشتار مي­کوشيم که براساس آيات و روايات معصومين عليهم السلام محورهايي را جهت تبليغات مبلغان عزيز بيان کنيم.

1. اهميت ماه رمضان

يکي از مباحث مهمّي که مناسب است مبلغين معارف ديني در ماه مبارک رمضان بدان بپردازند، بيان اهميّت اين ماه است.

پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله در روز آخر ماه شعبان سخنراني فرموده و با بيان اهميّت ماه مبارک رمضان، مردم را براي ورود به اين ماه آماده مي­سازند. ايشان مي­فرمايند:

«اَيُّهَا النّاسُ اِنَّهُ قَدْ اَقْبَلَ اِلَيْکُمْ شَهْرُ اللهِ بِالْبَرَکَةِ وَالرَّحْمَةِ وَالْمَغْفِرَةِ شَهْرٌ هُوَ عِنْدَ اللهِ اَفْضَلُ الشُّهُورِ وَ اَيَّامُهُ اَفْضَلُ الْاَيَّامِ وَ لَياليهِ اَفْضَلُ اللَّيالي وَ ساعاتُهُ اَفْضَلُ السّاعاتِ. هُوَ شَهْرٌ دُعيتُمْ فيهِ اِلَي ضِيَافَةِ اللهِ وَ جُعِلْتُمْ فيهِ مِنْ اَهْلِ کَرامَةِ اللهِ، اَنْفاسُکُمْ فيهِ تَسْبيحٌ وَ نَوْمُکُمْ فيهِ عِبادَةٌ وَ عَمَلُکُمْ فيهِ مَقْبُولٌ؛(1) اي مردم! همانا ماهِ خدا به سويتان آمد، با برکت و رحمت و بخشش. ماهي که نزد خدا با فضيلت­ترين ماهها است، روزهايش برترين روزها و شبهايش بهترين شبها و ساعاتش با فضيلت­ترين ساعات است. اين ماهي است که در آن به ميهماني خداوند خوانده شده­ايد و اهل کرامت الهي قرار داده شديد. نفسهايتان در آن تسبيح (خداوند) به حساب مي­آيد و خواب شما در آن عبادت است و اعمال شما در آن پذيرفته مي­شود.»

پيامبر صلي الله

عليه و آله در فرازي ديگر فرمودند:

«... اَيُّهَا النّاسُ اِنَّ اَبْوابَ الْجَنانِ في هذَا الشَّهْرِ مُفَتَّحَةٌ فَاسْئَلُوا رَبَّکُمْ اَنْ لايُغَلِّقَها عَنْکُمْ وَ اَبْوابَ النّيرانِ مُغَلَّقَةٌ فَاسْئَلُوا رَبَّکُمْ اَنْ لايُفَتِّحَها عَليْکُمْ وَالشَّياطينَ مَغْلُولَةٌ فَاسْئَلُوا رَبَّکُمْ اَنْ لايُسَلِّطَها عَليْکُمْ؛(2)

اي مردم! همانا درهاي بهشت در اين ماه باز شده است؛ پس از خدايتان بخواهيد که بر شما نبندد و درهاي جهنّم بسته شده است؛ پس از خدايتان بخواهيد بر شما باز نکند و شيطانها در بندند؛ پس از خدايتان بخواهيد که آنها را بر شما مسلط نسازد.»

2. جايگاه روزه

در ماه مبارک رمضان، يکي از واجبات روزه گرفتن است. بيان اجر و پاداش روزه در اين ماه، زمينه اهتمام به اين واجب الهي را فراهم مي­سازد.

«عَنْ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله اَنَّهُ قالَ: يَقُولُ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ: اَلصَّوْمُ لي وَ اَنَا اُجْزِي (اُجْزَي) بِهِ؛(3) رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: خداوند عزيز و جليل مي­فرمايد: روزه از آن من است و من بدان جزا مي­دهم (يا من جزاي او هستم).»

همچنين رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: «منْ مَنَعَهُ الصَّوْمُ مِنْ طَعامٍ يَشْتَهيهِ کانَ حَقّاً عَلَي اللهِ أَنْ يُطْعِمَهُ مِنْ طَعامِ الْجَنَّةِ وَ يُسْقِيَهُ مِنْ شَرابِها؛(4) کسي که روزه او را از غذاي مورد علاقه­اش باز دارد، بر خداوند حق است که از غذاي بهشت به او بخوراند و از نوشيدنيهاي بهشت سيرابش کند.»

همچنين لازم است که عواقب روزه خواري و عذابهاي اخروي آن بيان شود. ما از باب نمونه يک روايت را بيان مي­کنيم. امام صادق عليه السلام فرمودند: «مَنْ اَفْطَرَ يَوْماً مِنْ شَهْرِ رَمَضانَ خَرَجَ رُوحُ الْايمانِ مِنْهُ؛(5) کسي که يک روز از

ماه رمضان را بخورد، روح ايمان از او خارج مي­شود.»

3. پرورش تقوي

از مسائل مهم در ماه مبارک رمضان _ که بايد مبلغان بدان توجه داشته باشند _ پرورش روحيه تقوي و پرهيزگاري در مسلمانان است.

بيان موضوعاتي در زمينه گناه شناسي، راههاي تقويت تقوي و روحيه پرهيز از گناه، عواقب گناه در دنيا و عذابهاي اخروي گناه، مي­تواند بسيار مؤثر بوده، زمينه رشد و هدايت مردم را فراهم سازد.

حالت روزه­داري يکي از بهترين موقعيتها براي تقويت روحيه پرهيز از گناه مي­باشد.

قرآن مجيد مي­فرمايد: يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَيْکُمُ الصِّيامُ کَما کُتِبَ عَلَي الَّذينَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ؛(6) «اي مؤمنان! روزه بر شما واجب شد، همان گونه که بر پيشينيان شما واجب شده بود؛ شايد پرهيزگار شويد.»

در اين آيه فلسفه تشريع روزه، تقوي قلمداد شده است.

در پايان خطبه شعبانيه، اميرالمؤمنين علي عليه السلام از پيامبر صلي الله عليه و آله سؤال مي­کند:

بهترين اعمال در اين ماه چيست؟ آن حضرت مي­فرمايد:

«يا اَبَا الْحَسَن اَفْضَلُ الْاَعْمالِ في هذَا الشَّهْرِ الْوَرَعُ عَنْ مَحارِمِ اللهِ؛(7) بهترين کارها در اين ماه، پرهيز از گناهان است.»

همچنين پيامبر صلي الله عليه و آله در توصيه­هاي خويش براي ماه رمضان مي­فرمايند: «وَاحْفَظُوا اَلْسِنَتَکُمْ وَ غَضُّوا عَمّا لايَحِلُّ النَّظَرُ اِلَيْهِ اَبْصارَکُمْ وَ عَمّا لايَحِلُّ الْاِسْتِماعُ اِليْهِ اَسْماعَکُمْ؛(8) زبانتان را حفظ کنيد و چشمانتان را از آنچه نگاه بدان حرام است فرو بنديد و گوشهايتان را از آنچه شنيدن آن حلال نيست، ببنديد.»

4. توبه

در ماه مبارک رمضان زمينه توبه فراهم است و مبلغان با انذار مردم و اميدوار ساختن آنان به فضل و رحمت واسعه الهي، مي­توانند آنها را به بازگشت و توبه فرا خوانند، از اين رو بهتر است مباحثي پيرامون توبه و شرائط توبه و

استغفار مطرح و انسانها را به بازگشت به خداوند فرا خوانند.

طرح اين مباحث به ويژه در شبهاي قدر از جايگاه خاصّي برخوردار است.

پيامبر صلي الله عليه و آله مي­فرمايند: «... فَاِنَّ الشَّقِيَّ مَنْ حُرِمَ غُفْران اللهِ في هذَا الشَّهْرِ الْعَظيمِ؛(9) همانا شقي کسي است که از بخشش خداوند در اين ماه با عظمت محروم شود.»

و در بخش ديگري از سخنان خود مي­فرمايند:

«اِنَّ اَنْفُسَکُمْ مَرْهُونَةٌ بِاَعْمالِکُمْ فَفکُّوها بِاسْتِغْفارِکُمْ وَ ظُهُورَکُمْ ثَقيلَةٌ مِنْ اَوْزارِکُمْ فَخَفِّفُوا عَنْها بِطُولِ سُجُودِکُمْ وَاعْلَمُوا اَنَّ اللهَ اَقْسَمَ بِعِزَّتِهِ اَنْ لايُعَذِّبَ الْمُصَلّينَ وَ السّاجِدينَ وَاَنْ لايُرَوِّعَهُمْ بِالنّارِ يَوْمَ يَقُومُ النّاسُ لِرَبِّ الْعالَمينَ؛(10) جانهاي شما در گرو اعمالتان است، پس آنها را با استغفارتان آزاد کنيد، و پشتهاي شما از گناهانتان سنگين است، پس با سجده­هاي طولاني از سنگيني آن بکاهيد، و بدانيد که خداوند به عزت خود قسم ياد کرده است که نمازگزاران و سجده کنندگان را عذاب نکند و در روزي که انسانها در برابر خداوند برانگيخته مي­شوند، آنها را با آتش نترساند.»

5 . روزه قلب

از آنجا که ماه رمضان بهترين زمان رشد و سير معنوي انسان است، روزه داران مي­توانند علاوه بر خودداري از خوردن و آشاميدن و کنترل اعضاء و جوارح، به کنترل قلب پرداخته و ضمن پاک سازي درون از کينه، حسد و بدخواهي ديگران، قلب خود را از افکار پليد و گناه آلود پاک کرده و متوجه خداوند گردانند. مبلغ مي­تواند با استفاده از روايات، مخاطبان خود را در پاکسازي قلب و درون کمک نمايد.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي­فرمايد: «صَوْمُ الْقَلْبِ خَيْرٌ مِنْ صِيامِ اللِّسانِ وَصَوْمُ اللِّسانِ خَيْرٌ مِنْ صِيامِ الْبَطْنِ؛(11) روزه قلب بهتر از روزه زبان است و روزه

زبان بهتر از روزه شکم است.»

6. اهتمام به قرآن

ماه رمضان بهار قرآن است. امام صادق عليه السلام فرمودند: «لِکُلِّ شَيْءٍ رَبيعٌ وَ رَبيعُ الْقُرْآنِ شَهْرُ رَمَضان؛(12) هر چيزي بهاري دارد و بهار قرآن ماه رمضان است.»

همچنين امام رضا عليه السلام فرمودند: «... مَنْ قَرَأَ في شَهْرِ رَمَضانَ آيَةً مِنْ کِتابِ اللهِ کانَ کَمَنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ في غَيْرِهِ مِنَ الشُّهُورِ؛(13) هر کس آيه­اي از قرآن را در ماه رمضان بخواند، مانند کسي است که يک ختم قرآن در غير از ماه رمضان خوانده است.»

مبلّغين گرامي مي­توانند:

الف. با بيان ثواب و اجر قرائت قرآن، مردم را به تلاوت کلام الله مجيد ترغيب کنند.

ب. برنامه قرائت قرآن را در مسجد و مجموعه­هاي ديگر براي آقايان و بانوان راه­اندازي کنند.

ج. جلسات تفسير قرآن برگزار کنند.

د. آموزش روخواني قرآن براي سطوح مختلف سنّي داشته باشند.

و البته در برگزاري جلسات قرائت و آموزش قرآن مي­توانند از نيروهاي فرهنگي و علاقه­مند استفاده کنند.

7. ماه رمضان، اوج پرستش

همه کارهاي نيکو داراي اجر و پاداش است، ليکن همه نيکيها و عبادتها در ماه رمضان از اجر و پاداش ويژه و بسيار گسترده­تر از ماههاي ديگر برخوردار است.

مبلّغ مي­تواند با ترغيب مؤمنين به مستحبات و بيان اجر و پاداش اخروي و آثار و برکات دنيوي آن، مردم را با انجام مستحبات آشنا سازد.

پيامبر صلي الله عليه و آله مي­فرمايد: «مَنْ تَطَوَعَّ فيهِ بِصَلاةٍ کَتَبَ اللهُ لَهُ بَرائَةً مِنَ النّارِ وَ مَنْ اَدّي فيهِ فَرْضاً کانَ لَهُ ثَوابُ مَنْ اَدّي سَبْعينَ فَريضَةً فيما سِواهُ مِنَ الشُّهُورِ وَ مَنْ اَکْثَرَ الصَّلاةَ عَلَيَّ ثَقَلَ اللهُ ميزانَهُ يَوْمَ تَخِفُّ الْمَوازينُ؛(14) کسي که نماز مستحبي در ماه رمضان بخواند، خداوند آزادي از آتش جهنّم را براي او مقرر مي­سازد و کسي

که عمل واجبي را در آن انجام دهد، ثواب انجام هفتاد واجب در ماههاي ديگر را خواهد داشت و کسي که زياد بر من صلوات فرستد، خداوند ميزان او را سنگين مي­کند در روزي که ميزانها سبک است.»

چند تذکر:

الف. بهتر است در مجالس پس از توصيه به انجام عملي مستحب، فرصتي ايجاد شود تا مردم آن عمل را انجام داده، لذّت پرستش را احساس کنند.

ب. مناسب است به مردم توصيه شود که از جملة واجبات، خمس مي­باشد و اگر در ماه رمضان انجام شود از اجر بيشتري برخوردار است؛ البته بايد توجّه داشت کساني که سال خمسي دارند، در زمان خود بايد تکليفشان را انجام دهند، و در صورت نياز بهتر است فروعي که سؤال مي­شود، به دقت بررسي شود و به مردم پاسخ داده شود.

8. دعا

بيان جايگاه دعا و اهمّيت آن براي مردم و برگزاري جلسات دعا از برنامه­ها و موضوعات مناسب در ماه مبارک رمضان مي­باشد. بهتر است در جلسات دعا فرازي ترجمه و توضيح داده شود. از مسائل ديگري که پسنديده است، عادت دادن مردم به دعا به زبان عربي و يا به زبان مادري در بعد از نماز است که بدان سفارش شده است.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «وَارْفَعُوا اِلَيْهِ اَيْدِيَکُمْ بِالدُّعاءِ في اَوْقاتِ صَلاتِکُمْ فَاِنَّها اَفْضَلُ السّاعاتِ يَنْظُرُ الله عَزَّ وَجَلَّ فيها بِالرَّحْمَةِ اِلي عِبادِهِ يُجيبُهُمْ اِذا ناجوهُ وَ يُلَبّيهِمْ اِذا نادوهُ وَ يَسْتَجيبُ لَهُمْ اِذا دَعَوْهُ؛(15) دستهاي خودتان را در وقتهاي نماز براي دعا به سوي او بالا بريد، براي اينکه اين وقت بهترين زمان (براي دعا)ست که خداوند عزّ وجلّ به بندگانش نظر رحمت مي­افکند.

اگر از او درخواست کنند جوابشان مي­دهد و اگر او را بخوانند مي­پذيرد و اگر دعا کنند مستجاب مي­گرداند.»

9. رشد عواطف

در ماه رمضان به دليل کم خوردن و کم شدن شکم بارگيها، آمادگي براي رشد عواطف انساني فراهم مي­آيد. در اين زمان، فرصت بسيار ارزشمندي براي پرورش فضائل انساني بوجود مي­آيد.

پيامبر صلي الله عليه وآله سفارش مي­کنند که مسلمانان در ماه مبارک رمضان اموري را رعايت کنند:

«وَ تَصَدَّقُوا عَلي فُقَرائِکُمْ وَ مَساکينِکُمْ وَ وَقِّرُوا کِبارَکُمْ وَارْحَمُوا صِغارَکُمْ؛(16)

بر فقراء و بيچارگانتان ببخشيد، به بزرگانتان احترام کنيد، به کوچک­ترهايتان محبّت کنيد و با خويشانتان ارتباط برقرار کنيد.»

در جاي ديگر مي فرمايند: «تَحَنَّنُوا عَلي اَيْتامِ النّاسِ يُتَحَنَّنُ عَلي اَيْتامِکُمْ؛(17) بر يتيمان مردم مهربان باشيد تا به يتيمان شما رحم کنند.»

همچنين در مورد اطعام روزه­داران مي­فرمايد: «مَنْ فَطَّرَ مِنْکُمْ صائِماً مُؤْمِناً في هذَا الشَّهْرِ کانَ لَهُ بِذلِکَ عِنْدَ اللهِ عِتْقُ نَسِمَةٍ وَ مَغْفِرَةٌ لِمَا مَضي مِنْ ذُنُوبِهِ؛(18) کسي که روزه­دار مؤمني را در ماه رمضان افطاري دهد، نزد خداوند اجر آزاد سازي بنده­اي دارد و موجب بخشش همه گناهان گذشته­اش مي­شود.»

روحانيون مي­توانند براي هر يک از رفتارهاي عاطفي روزي را مقرر، و سعي کنند مردم را به اين امور خير ترغيب نمايند؛ مثلاً در يک روز از صلة رحم بحث شده، مقرر گردد مخاطبان تا فردا حداقل به ديدار دو مورد از اقوام خود بروند و ... .

10. ياد قيامت

از مباحث بسيار جذّاب و مؤثر در ماه مبارک رمضان، توجّه دادن به قيامت است. مباحث مربوط به قيامت ممکن است به صورت يک سلسله سخنراني در طول ماه مبارک رمضان مطرح گردد، و اگر مباحث ديگري در نظر باشد، مناسب است در طول ماه رمضان حداقل چند سخنراني به توجّه دادن به قيامت اختصاص يابد.

پيامبر صلي الله عليه و آله

ياد قيامت را در اذهان روزه داران بدين گونه زنده مي­کند:­

«وَاذْکُرُوا بِجُوعِکُمْ وَ عَطَشِکُمْ فيهِ جُوعَ يَوْمِ القِيامَةِ وَ عَطَشَهُ؛(19) با گرسنگي و تشنگي در ماه رمضان، به ياد گرسنگي و تشنگي روز قيامت بيافتيد.»

پاورقي

(1). بحارالانوار، ج93، ص356.

(2). همان.

(3). همان، ج93.، ص258.

(4) . همان، ج40، ص331.

(5) . وسائل الشيعه، ج10، ص245.

(6) . بقره/183.

(7) . بحار الانوار، ج93، ص356.

(8) . همان.

(9) . همان.

(10) . همان.

(11) . غرر الحکم، ص176.

(12) . اصول کافي، ج2، کتاب فضل القرآن، ص63.

(13) . بحار الانوار، ج93، ص341.

(14) . همان، ج93، ص356.

(15). همان.

(16) . همان.

(17). همان.

(18). همان.

(19) . همان

30 سخنراني با الهام از30 دعاي ماه مبارک رمضان

اشاره

از جمله نيازهاي اساسي مبلّغان در ارائه سخنرانيهاي پر محتوا و مناسب به ويژه در ماه مبارک رمضان، دسترسي به متون پر بار ديني، براي بکارگيري در سخنرانيهاي خود مي­باشد. اما گستردگي منابع از يک سو و تداوم مجالس وعظ در ماه مبارک رمضان از سوي ديگر، مبلّغ را در ايجاد تنوع و جذّابيت مطالب با مشکل روبرو مي­سازد.

اين نوشتار، با توجه به مجال اندکي که دارد، تلاش کرده است با پردازش يک مفهوم از دعاهاي روزانه ماه مبارک رمضان، البته بر خلاف ترتيب موجود در دعاهاي روزانه و بلکه براساس نياز در سخنراني، مبلّغان محترم را در اين راستا، تا حدودي ياري نمايد. از اين رو مي­کوشد با باز پروري مفهوم مورد نظر و اتخاذ شده از دعا و بررسي جنبه­هاي گوناگون آن از زبان آيات، روايات و داستانهاي مختلف، اين مهم را به انجام رساند، اما به جهت محدود بودن مجال، تحليل و پرورش مطالب عنوان شده را به عهده خود مبلّغان نهاده تا بر مبناي ذوق سرشار خود، آن را براي روزه داران ماه ضيافت الهي بازگو نمايند. از اين رو، اين نوشتار از توضيح آيات و احاديث کناره گرفته است. اميد است مورد استفاده هر چه بيشتر مبلّغان محترم قرار گيرد.

سخن اول: روزه داري

پاداش روزه داري

خداوند متعال براي روزه داران امت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله پاداشهايي را در نظر گرفته است. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: «اُعطِيَت اُمَّتي فِي شَهرِ رَمضانَ خَمْساً لَمْ يُعْطِهِنَّ اُمّةُ نَبِيٍّ قَبْلي أمَّا الواحِدَةُ: فَاِذا کانَ أوّلُ لَيْلَةٍ مِنْ شَهرِ رَمَضانَ نَظَرَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ إلَيْهِم وَمَن نَظَرَ اللهُ إلَيهِ لَمْ يُعَذِّبْهُ

أبَداً وَأمَّا الثّانِيَةُ: فَإنَّ خُلوفَ أفْواهِهِمْ حينَ يُمْسُونَ عِنْدَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ أطيَبُ مِنْ ريحِ المِسْکِ وَأمَّا الثّالِثَةُ فإنَّ المَلائِکَةَ يَستَغْفِرونَ لَهُم فِي لَيْلِهِم وَنَهَارِهِم وَأمّا الرّابِعَةُ فإنَّ اللهَ عَزَوَجَلَّ يَأمُرُ جَنَّتَهُ اَنْ اسْتَغْفِري وَ تَزَيَّني لِعِبادي فَيُوشَکَ اَنْ يَذْهَبَ بِهِمْ نَصبُ الدُّنْيا وَ اَذاها وَ يَصيرُوا اِلي جَنَّتي وَکِرامَتي وَأمَّا الْخامِسَةُ فَإذا کانَ آخِرُ لَيْلَةٍ غَفَرَ لَهُمْ جَميعاً فَقَالَ رَجُلٌ في لَيْلَةِ القَدْرِ يَا رَسولَ اللهِ؟ فَقالَ: ألَمْ تَرَ إلَي العُمّالِ إذا فَرِغُوا مِنْ أعْمالِهِمْ وُفُّّوا»؛(1) «به امت من در ماه رمضان پنج چيز داده شده که به امت هيچ پيغمبري پيش از من داده نشده است.

اول: هرگاه شب اول ماه رمضان فرا رسد خداوند به سوي آنان نظر مي­کند و کسي که خدا به او نظر کرده هرگز او را عذاب نمي­کند.

دوم: بوي بد دهان آنان به هنگام غروب در نزد خدا خوشبوتر از بوي مشک است.

سوم: ملائکه براي ايشان در شب و روز استغفار مي­کنند.

چهارم: خداوند بلند مرتبه به بهشتِ خويش امر مي­کند که براي بندگان من استغفار نموده و خود را براي آنان تزيين کن. پس چه نزديک است که سختيها و اذيتهاي دنيا، آنها را (در خود فرو ) ببرد و به سوي بهشت من و کرامت من بروند.

پنجم: هرگاه شب آخر فرا رسد، خداوند همة آنان را مي­آمرزد.

مردي گفت: يا رسول الله )آيا) در شب قدر (اين گونه مي­شود؟) پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند: (خير) مگر نديده­اي که کارگران هر گاه کارشان تمام شود، مزد به آنها مي­دهند؟»

اندرون از طعام خالي دار

تا در او نور معرفت بيني

تهي از حکمتي به علت آن

که پُري از طعام تا بيني

شرط روزه داري

راستين

قال جعفر بن محمد عليهما السلام: «إذا صُمتَ فَلْيَصُمْ سَمعُکَ وَبَصَرُکَ وَشَعْرُکَ وَعَدَّدَ أشياءَ غَيرَ هَذا وَقالَ لاتَکونَنَّ يَومَ صَومِکَ کَيَومِ فِطْرِکَ؛(2) هر گاه روزه گرفتي پس بايد گوش و چشم و موي تو نيز روزه باشد. امام چيزهاي ديگري نيز غير از اينها را برشمرد و فرمود: نبايد روزي که روزه هستي با روزي که روزه نيستي يکسان باشد.»

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: «رُبَّ قائِمٍ حَظَُّهُ مِنْ قِيامِهِ السَّهْرُ وَرُبَّ صائِمٍ حَظُّهُ مِن صِِيامِهِ الْعَطَشُ؛(3) چه بسا شب زنده­داري که بهره­اش از شب زنده داري­اش فقط شب بيداري است و چه بسا روزه­داري که بهره­اش از روزه­داري، فقط تشنگي است.»

رمضان؛ ميدان مسابقه

امام مجتبي عليه السلام در روزهاي پاياني ماه مبارک رمضان از کنار جماعتي که مشغول خنده و شوخي بودند عبور کردند. حضرت با ناراحتي به آنها فرمود: «خدا ماه رمضان را ميدان مسابقه بندگان قرار داده است. دسته­اي گوي سبقت مي­ربايند و پيروز مي­شوند و تعدادي هم از ديگران عقب مي­مانند و سرافکنده مي­شوند. عجيب است در روزي که پيشي گيرندگان پيروز شده­اند و عقب ماندگان زيانکار گرديده­اند، جمعي به شوخي و خنده مشغولند. به خدا سوگند اگر پرده در افتد، امروز نيکوکار، مشغول پاداش خود و عقب افتاده، گرفتار بديهاي خود است و براي احدي فرصتي جهت شوخي و لهو و لعب باقي نمي­ماند.»(4)

سخن دوم: همنشيني با قرآن

ضرورت و اهميت قرآن

1. رهبري قرآن: عن رسول الله صلي الله عليه و آله أنَّه قالَ: «عَلَيْکُمْ بِالْقُرآنِ فَاتَّخِذُوهُ إماماً وَقَائِداً(5)؛ بر شما باد قرآن! پس قرآن را پيشوا و راهنماي خود قرار دهيد.

2. برتري قرآن: عَن رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه

و آله أنَّهُ قالَ: «فَضْلُ القُرآنِ عَلَي سائِرِ الکَلامِ کَفَضْلِ اللهِ عَلَي خَلْقِهِ(6)؛ برتري قرآن بر ساير سخنها مانند برتري خداست بر آفريدگانش.»

3. شيريني گفتار قرآن: عن الامام علي عليه السلام أنَّهُ قالَ: «َتعَلَّمُوا کِتابَ اللهِ تَبارَکَ وَتَعالَي فَإنَّهُ أحْسَنُ الحَديثِ وَأبلَغُ المَوعِظَةِ وَتَفَقَّهوا فيهِ فَإنَّهُ رَبيعُ القُلوبِ وَاسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإنَّهُ شِفاءٌ لِما فيِ الصُّدُورِ وَأحْسِنُوا تِلاوَتَهُ فَإنَّهُ أحْسَنُ القِصَصِ(7)؛ کتاب پروردگار پاک و بلند مرتبه را فرا گيريد که همانا آن نيکوترين سخن و رساترين موعظه است. و درآن تفکر کنيد که همانا قرآن بهار دلهاست و از نورانيتش شفاء بخواهيد که همانا قرآن شفاي دلهاست و تلاوتش را نيکو کنيد که برترين قصه­ها (در آن) است.»

4. جامعيت قرآن: عن امير المؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «مَنْ أرادَ عِلْمَ الاوَّلينَ وَالاخِرِينَ فَلْيُثَوِّرِ القُرآنَ؛(8)هر که مي­خواهد دانش پيشينيان و آيندگان را فرا گيرد در قرآن دقيق شود.»

دستاورد همنشيني با قرآن

1. کفاره گناهان: عن رسول الله صلي الله عليه و آله أنَّهُ قالَ: «عَلَيکَ بِقِراءَةِ القُرآنِ فَإنَّ قِرائَتَهُ کَفّارَةٌ لِلذُّنوبِ وَسِتْرٌ فيِ النَّارِ وَأمَانٌ مِنَ العَذابِ(9)؛ بر تو باد قرا ئت قرآن زيرا که خواندن قرآن کفاره گناهان و پوششي از آتش (دوزخ) و ايمني از عذاب است. »

2. دوري از فساد و زشتي: عن رسول الله صلي الله عليه و آله أنَّهُ قالَ: «يا بُنَيَّ! لاتَغْفُلْ عَن قِراءَةِ القُرآنِ فَإنَّ القُرآنَ يُحيِي القُلُوبَ وَيَنْهي عَنِ الفَحشَاءِ وَالمُنْکَرِ(10)؛ فرزندم! از خواندن قرآن غافل مشو که قرآن دلها را زنده مي­کند و (انسان را( از زشتي و بدي دور مي دارد.»

همنشين قرآن

يکي از همراهان حضرت امام خميني قدس سره در نجف اظهار داشت: «ايشان هر روز ده

جزء از قرآن را در ماه مبارک رمضان تلاوت مي­کرد.»

سخن سوم: رضاي الهي

اهميت رضا به قضاي الهي

1. داناترين مردم: عَنِ الصّادق عليه السلام قالَ: «اِنَّ أعْلَمَ النّاسِ بِاللهِ أرضاهُم بقَضاءِ اللهِ؛(11) به راستي داناترين مردم نسبت به خدا، راضي­ترين آنهاست به قضاي خدا.»

2. رکن ايمان: قالَ أميرُ المؤْمِنين عليه السلام: «لِلايمانِ أربَعَةُ أرْکانٍ: الرِّضا بِقَضاءِ اللهِ وَالتّوکُّلُ عَلَي اللهِ وَتَفويضُ الأمْرِ إلَي اللهِ وَالتَّسليمُ لامْرِ اللهِ؛(12) ايمان چهار رکن دارد: رضا به قضاي الهي، توکل بر خدا، واگذاري امور به خدا و تسليم شدن در برابر فرمان خدا.»

3. شناخت کامل خدا: عن ابي الحسن الاوّل عليه السلام قال: «يَنْبَغي لِمَن عَقَلَ عَنِ اللهِ أنْ لايَستَبْطِئَهُ في رِزْقِهِ وَلايَتَّهِمَهُ في قَضَاءِهِ(13)؛ سزاوار است هر که خداي را شناخته است او را در رساندن روزي­اش به کندي منسوب ندارد و او را در حکم و قضايش متهم نسازد.»

4. در زمره صديقين: عن الصادق عليه السلام، قال: قالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ عَبدِيَ المُؤمِنَ لا أُصَرِّفُهُ في شَيءٍ إلاّ جَعَلْتُهُ خَيْراً لَهُ فَلْيَرْضِ بِقَضائِي وَلْيَصْبِرْ عَلَي بَلائي وَلْيَشْکُر نَعْمائي أکتُبُهُ يا مُحَمَّدُ مِنَ الصِّدِّيقِينَ عِنْدي(14)؛ خداوند بلند مرتبه فرموده است: بنده مؤمنم را به سوي هيچ چيزي نگردانم مگر آنکه آن را خير او سازم؛ پس بايد به قضايم راضي باشد و بر بلايم صبر کند و نعمتهايم را شکر گزارد. اي محمد! (نام) او را در زمره صديقين نزد خودم مي­نويسم.»

5. نشانه ايمان: ابن سنان مي­گويد: «به امام صادق عليه السلام عرض کردم: مؤمن چگونه بداند که مؤمن است؟ امام فرمود: «بِالتَّسليمِ لِلهِ وَالرِّضا فيما وَرَدَ عَلَيهِ مِنْ سُرُورٍ أوْ سَخَطٍ(15)؛ به واسطه تسليم به امر خدا و راضي

بودن بر آنچه که بر او از شادي و غم وارد مي­شود.»

ما را خواهي زخويشتن دست بشوي

خود را يله کن پس آنگهي ما را جوي

تا شعله عشق تو بر افروخته شد

جان و دل عشاق همه سوخته شد

آن را که دلش به وصلت افروخته شد

از هر دو سراي چشم او دوخته شد

تقدم رضاي خدا

روزي جمعي از شيعيان به خانه امام باقر عليه السلام آمدند. آن روز يکي از فرزندان امام به شدت بيمار و بستري بود و اين مسئله سبب ناراحتي امام شده بود؛ به گونه اي که مهمانان، نگران حال امام شدند و با خود گفتند اگر حادثه­اي براي فرزند امام رخ دهد حتماً از شدت ناراحتي براي او اتفاقي مي­افتد. چندي نگذشت که صداي شيون زنان از اتاق مجاور بلند شد و امام سراسيمه داخل اتاق رفت. همگي دانستند که فرزند حضرت از دنيا رفته است. آنها بيشتر نگران حال امام شدند، اما وقتي آن حضرت از اتاق بيرون آمد، برخلاف انتظار، او را نگران نيافتند. علت را از او پرسيدند. وي در پاسخ فرمود: «ما نيز دوست داريم که عزيزانمان در سلامتي به سر برند، امّا وقتي که امر خداوند نازل شد، رضاي او را بيشتر دوست مي­داريم و تسليم امر او مي­شويم.(16)»

سخن چهارم: پرهيز از ناداني

اهميت و ضرورت خردورزي

1. لزوم دوري از انديشه­هاي نادرست: عن علي بن الحسين عليهما السلام: قال: «عَجِبتُ لِمَن يَتَفَکَّرُ في مَأکولِهِ کَيفَ لايَتََفَکَّرُ في مَعقولِهِ فَيُجَنِّبُ بَطنَهُ مَا يُؤْذيهِ وَيودِعُ صَدرَهُ ما يُريدُ(17)؛ در شگفتم از کسي که در آنچه مي­خورد، مي­انديشد اما درانديشه هاي خود دقت نمي­کند. شکمش را از غذاي ناسالم دور مي­کند، اما انديشه­اش را

در برابر آنچه مي­خواهد رها مي­کند.»

2. خردمندي، راهنماي به سوي نيکيها: عن الامام زين العابدين عليه السلام، قال: «اَلْعَقْلُ دَليلُ الخَيرِ وَالهَوي مَرکَبُ المَعاصِي وَالفِقْهُ وِعاءُ العَمَلِ وَالدُّنيا سُوقُ الآخِرَة؛(18) عقل (مداري و خردمندي) راهنما به سوي نيکيها است و هواي نفس مرکب گناهان، و فهم، ظرف عمل و دنيا، بازار آخرت است.»

آثار خردورزي

1. نيک حالي: عن الصادق عليه السلام أنَّهُ قَالَ: قالَ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه وآله: «إذا عَلِمْتُمْ مِنْ رَجُلٍ حَسُنَ حالُهُ فَانْظُروا في حُسْنِ عَقلِهِ فَإنَّما يُجْزَي الرَّجُلُ بِعَقْلِهِ(19)؛ هرگاه از نيک حالي مردي مطلع شديد در نيکويي خردش نظر کنيد، چه اينکه مرد به سبب خردش پاداش مي­گيرد.»

2. تصديق نکردن هر سخني: عن الصادق عليه السلام أنَّهُ قالَ: «إذا أرَدتَ أنْ تَختَبِرَ عَقلَ الرَّجُلِ فِي المَجلِسِ الواحِدِ فَحَدِّثْهُ في خِلالِ حَديثِکَ بِما لاتَکُونُ فَإنْ أنکَرَهُ فَهُوَ عاقِلٌ وَإنْ صَدَّقَهُ فَهُوَ أحمَقٌ؛ هرگاه خواستي در يک مجلس، مردي را در خردمندي­اش بيازمايي، در بين گفتگويت با او، از چيزي که نبايد بشود، خبر ده مطلب غير منتظره­اي بگو). پس اگر آن را انکار کرد، عاقل است و اگر آن را تصديق نمود، احمق است.»(20)

سخن پنجم: شکر گزاري

اهميت شکرگزاري

1. رمز دستيابي به نعمتهاي الهي: عن رسول الله صلي الله عليه و آله قال: «إنَّ لِلنِّعَمِ أوابِدٌ کَأوَابِدِ الوَحشِ فَقَيِّدُوها بِالشُّکرِ؛(21) نعمتهاي الهي فرار کننده هستند همان طوري که حيوانات وحشي فرار مي­کنند؛ پس آنها را با شکرگزاري به دام اندازيد.»

2. تقدم شکرگزار: عن النبي صلي الله عليه و آله قال: «أوَّلُ مَن يُدعي إليَ الْجَنَّةِ الْحَمّادُونَ الَّذينَ يَحْمَدُونَ اللهَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ(22)؛ نخستين کساني که به بهشت خوانده مي­شوند، بسيار حمد کنندگانند؛

(يعني،) کساني که پروردگار خود را در شادماني و اندوه شکر مي­گزارند.»

پيامبر صلي الله عليه و آله و شکر

در احوال پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله نگاشته­اند: براي شکرگزاري به درگاه پروردگار آن قدر به نماز و عبادت نيمه شب مي­ايستاد که چهره­اش زرد و پاهايش ورم مي­کرد. روزي شخصي (عايشه) به آن حضرت عرض مي­کند: چرا خود را اين قدر به زحمت مي­اندازيد؟ در پاسخ مي­فرمايد: «أفَلا أکُونُ عَبْداً شَکُوراً؛ آيا بنده شکرگزار خداوند نباشم.»(23)

آسيب پرهيز از شکرگزاري

عن رسول الله صلي الله عليه وآله قال: «أسْرَعُ الذُّنُوبِ عُقُوبَةً کُفرانُ النِّعْمَةِ(24)؛ سريع ترين گناهان از نظرعقوبت (و کيفر) کفران نعمت است.»

شکر نعمت، نعمتت افزون کند کفر، نعمت از کفت بيرون کند

سخن ششم: غفلت

پيامدهاي دنيايي

1. زندگاني دشوار و سخت: خداوند متعال در قرآن مي­فرمايد: وَمَن أعرَضَ عَن ذِکري فَإنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْکاً;؛(25) «و هر کس از ياد من روي گرداند، زندگي دشواري خواهد داشت.»

2. همنشيني با شيطان: خداوند مي­فرمايد:;وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِکرِ الرَّحمَنِ نُقَيِّضُ لَهُ شَيطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ;(26) ؛ «هر کس از ياد خداوند دوري کند، شيطاني را بر او مسلط مي­کنيم تا همنشين او گردد.»

3. قدرت شيطان بر وسوسه: عن الصادق عليه السلام أنَّهُ قالَ: «لايَتَمَکَّنُ الشَّيطانُ بِالوَسوَسَةِ عَنِ العَبدِ إلاّ وَقَد أعْرَضَ عَن ذِکرِ اللهِ وَاسْتَهَانَ بِاَمرِهِ وَسَکَنَ اِلي نَهيِهِ وَنَسِيَ إطِّلاعَهُ عَلَي سِرِّهِ(27)؛ شيطان در کار وسوسه بنده، توانايي نمي­يابد مگر آنکه وي از ياد خدا روي بگرداند و دستورش را سبک بشمارد و خاطرش از آنچه نهي فرمود آسوده باشد (و هراسي نداشته باشد) و فراموش کند که خدا رازش را مي­داند.»

4. قساوت قلب: عن الباقر عليه السلام

أنَّهُ قالَ: «إيَّاکَ وَالغَفلَةَ فَفيها تَکُونُ قَساوَةُ القَلبِ(28)؛ از غفلت بپرهيز که در آن سنگدلي و قساوت قلب است.»

5. تباهي اعمال: عن امير المؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «إيَّاکَ وَالغَفْلَةَ فَإِنَّ الْغَفْلَةَ تُفسِدُ الاعْمالَ(29)؛ از غفلت دوري کن چرا که غفلت اعمال را فاسد و تباه مي­گرداند.»

6. ناداني و جهل: عن أمير المؤمنين عليه السلام أنَّه قال: «مَن غَفَلَ جَهِلَ(30)؛ هر کس غفلت ورزد نادان مي­ماند.»

پيامدهاي اخروي

1. نابينايي در روز محشر:;وَنَحشُرُهُ يَومَ القِيامَةِ أعْمي; (31)؛ روز قيامت نابينا محشورش مي­کنيم.»

2. حسرت و اندوه در روز قيامت: قال ابو بصير قال ابو عبد الله عليه السلام: «مَا اجْتَمَعَ قَومٌ في مَجْلِسٍ لَمْ يَذْکُرُوا اللهَ وَلَم يَذکُرُونَا إلاّ کانَ ذلکَ المَجلِسُ حَسرَةً عَلَيهِم يَومَ القِيامَةِ(32)؛ هيچ گروهي نيست که در مجلسي گرد هم آيند و خدا را ياد نکنند و ما را ياد نکنند مگر آنکه آن مجلس در روز قيامت سبب حسرت و اندوه آنها خواهد گرديد.»

3. فراموشي در قيامت:;نَسُوا اللهَ فَنَسِيَهُم33) «خدا را فراموش کردند، پس خدا هم آنان را فراموش نمود.»

4. عذاب دردناک الهي:;وَالَّذينَ هُم عَن آياتِنا غَافِلُونَ * اُولئِکَ مَأْويهُمُ النَّارُ بِما کَانُوا يَکْسِبُونَ;(34)؛ «وهمانان که از آيات ما غافلند، اينان به خاطر کار و کردارشان، جايگاهشان دوزخ است.»

عاقبت پيروي از شيطان

نوشته­اند روزي چهار نفر تابوتي را بر دوش گرفته بودند و از ميان جمعيت عبور مي­دادند و مردم نيز به سوي تابوت او زباله و آب دهان مي­انداختند. کسي پرسيد جريان چيست؟

گفتند: اين ميت سالها تنها مؤذن مسجد شهر بود. در خانه­هاي اطراف مسجد، زني مسيحي، تنها زندگي مي­کرد و او روزي هنگام اذان گفتن، چشمش به او مي­افتد و

شيطان او را وسوسه مي­کند. او نزد زن مسيحي رفته و از او خواستگاري مي­کند، اما زن نمي­پذيرد و مي­گويد: فقط در صورتي که او دست از اسلام بردارد حاضر به ازدواج است و مي­گويد وي بايد «زُنّار»(35) ببندد. مؤذن نيز قبول مي­کند؛ زنار مي­بندد و شراب مي­نوشد و روزي که قصد آن زن را مي­نمايد، زن به وعده خود عمل نکرده و از دست او فرار مي­کند. مؤذن از ديوار خانه زن بالا مي­رود اما با گردن به زمين مي­افتد و مي­ميرد و اکنون نيز مردم او را اين گونه تشييع مي­کنند.(36)

سخن هفتم: ذکر خدا

اهميت و ضرورت ذکر خدا

1. شايستگي افراط در ذکر و ياد خداوند;يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللهَ ذِکْراً کثيراً;(37)؛ «اي کساني که ايمان آورده­ايد خدا را بسيار ياد کنيد.»

2. ذکر خدا در همه حالات:;وَاذْکُرْ رَبَّکَ في نَفسِکَ تَضَرُّعاً وَخِيفَةً;(38)؛ «پروردگارت را در نفس خود از روي زاري و ترس ياد کن»

3. ذکر خدا در هر شکل:;اَلَّذينَ يَذکُرُونَ اللهَ قِياماً وَقُعُوداً وَعَلَي جُنُوبِهِم وَيَتَفَکَّرُونَ في خَلقِ السَّموات وَالاَرْضِ39)؛ «کساني که خداوند را ياد مي­کنند درحالي که ايستاده، نشسته و خوابيده­اند و در خلقت آسمانها و زمين تفکر مي­کنند.»

آثار ذکر خدا

1. آرامش دلها:;ألا بِذِکْرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلوبُ;(40)؛ «آگاه باشيد که با ياد خدا دلها آرام مي­گيرد.»

2. نيکو شدن اعمال: عن امير المؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «مَنْ عَمَرَ قَلبَهُ بِدَوامِ ذِکْرِهِ حَسُنَتْ أفْعالُهُ فِي السِرِّ وَالجَهْرِ(41)؛ هر کس دلش را به دوام ياد خداوند معمور دارد، رفتار و کردارش در پنهان و آشکار نيکو مي­شود.»

3. دژي مستحکم در برابر شيطان: عن النبي صلي الله عليه و آله أنَّهُ قالَ: «ذِکرُ اللهِ عَلَمُ

الايمانِ وَبُرْءٌ مِنَ النِّفاقِ وَ حِصْنٌ مِنَ الشَّيطانِ وَحِرزٌ مِنَ النَّارِ(42)؛ ياد خدا نشانة ايمان و بيزاري از نفاق و حصاري محکم در برابر شيطان وحافظي است از آتش.»

4. مغفرت و حسنات: عن النبي صلي الله عليه و آله أنَّهُ قالَ: «مَن ذَکَرَ اللهَ فِي السُّوقِ مُخلِصاً عِندَ غَفلَةِ النّاسِ وَشُغْلِهِم بِما فيه کَتَبَ اللهُ لَهُ ألفَ حَسَنَةٍ وَيَغفِرُ اللهُ لَهُ يَومَ القِيامَةِ مَغْفِرَةً لَمْ تَخطُرْ عَلَي قَلبِ بَشَرٍ؛(43) هر کس از روي اخلاص، خدا را در بازار آن هنگام که مردم از ياد خدا غافلند و به کار خويش مشغول­اند، ياد نمايد، خدا برايش هزار حسنه مي­نويسد و در روز قيامت او را مي­آمرزد به گونه­اي که به قلب هيچ کسي خطور نکرده است.»

5. تبديل شدن گناهان به حسنات: عن النبي صلي الله عليه وآله أنَّهُ قالَ: «مَا جَلَسَ قَومٌ يَذکُرُونَ اللهَ إِلاّ ناداهُم مُنادٍ مِنَ السَّماءِ قُومُوا فَقَد بُدِّلَتْ سَيِّئاتِکُمْ حَسَناتٍ وَغَفَرتُ لَکُم جميعاً(44)؛ هر گروهي براي ياد خدا در مجلسي بنشينند، يک منادي از آسمان به آنها ندا مي­دهد که برخيزيد، گناهان­تان تبديل به حسنات گرديده و همه شما را بخشيدم.»

دوش مرغي به صبح مي­ناليد

عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش

يکي از دوستان مخلص را

مگر آواز من رسيد به گوش

گفت باور نداشتم که تو را

بانگ مرغي چنين کند مدهوش

گفتم اين شرط آدميت نيست

مرغ تسبيح گوي و من خاموش

کاخ بهشتي

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: «(در شب معراج) وقتي به عرش خدا رفتم وارد بهشت برين شدم. در آنجا فرشتگاني را ديدم که با خشتهاي طلا و نقره ساختماني بزرگ مي­سازند، ولي گاهي دست از کار مي­کشند. از آنان

پرسيدم: چرا اين چنين مي­کنيد؟ گفتند: هر گاه به ما خشتهاي اين ساختمان برسد مشغول ساختن مي­شويم و هر گاه نرسد دست از کار مي­کشيم. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اين خشتها چيستند؟ عرض کردند: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر. وقتي که مؤمن اين ذکرها را مي­گويد، ما ساختمان را براي او مي­سازيم و وقتي که ساکت مي­شود ما نيز از کار دست مي­کشيم(45).»

سخن هشتم: عاقبت به خيري

عوامل عاقبت به خيري

1. تفکر و انديشه: عن امير المؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «مَن کَثُرَتْ فِکرُهُ حَسُنَتْ عاقِبَتُهُ(46)؛ هر کس زياد تفکر کرد عاقبت به خير مي­شود.»

2. تقدم انديشه بر عمل: عن امير المؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «إذا قَدِمْتَ الفِکرَ في جَميعِ أفعالِکَ حَسُنَتْ عَوَاقِبُکَ(47)؛ هر گاه تفکرکردن را بر همة کارهايت مقدم کردي، عاقبت کارهاي تو نيکو خواهد شد.»

3. توبه: بازگشت از گناهان و جبران اعمال زشت گذشته توفيقي الهي است که سبب غرق نشدن فرد در منجلاب گناه، و در نتيجه عاقبت به خيري مي­شود. عن رسول الله صلي الله عليه وآله أنَّهُ قالَ: «إنَّ مِنْ سَعادَةِ المَرْءِ أَنْ يَطُولَ عُمْرُهُ وَيَرْزُقَهُ اللهُ الاِنابَةَ؛(48) همانا از نيک بختي آدمي است که عمرش دراز گردد و خدا به او توفيق توبه دهد.»

ارزش عاقبت نيک

عن امير المؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ «مَکْرُوهٌ تُحْمَدُ عاقِبَتُهُ خَيرٌ مِنْ مَحْبُوبٍ تُذَمُّ مَغْبَتُهُ(49)؛ کار مورد کراهتي که عاقبتش ستايش شود بهتر از کار دوست داشتني است که عاقبت آن مورد مذمت است.»

دوري از گناه و عاقبت به خيري

روزي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله از محلي مي­گذشتند که فرمودند: «اينک شخصي نزد

ما مي­آيد که سه روز است شيطان با او ارتباطي نيافته است.» عربي سوار بر شتر از دور نمايان شد. نزديک آمد و گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله کيست؟ حضرت را به او نشان دادند. عرض کرد: اي رسول خدا! اسلام را به من بياموز! پيامبر صلي الله عليه و آله شهادتين را به او آموخت و فرمود: «بايد نمازهاي پنج گانه را بخواني، روزه بگيري، حج به جاي آوري، زکات بدهي و غسل جنابت به جاي آوري.»

مرد پذيرفت و با کاروان پيامبر صلي الله عليه و آله همراه شد. اما کمي عقب افتاد. پيامبر صلي الله عليه و آله متوجه شد و از حال او جويا گرديد. کسي به جستجوي او رفت و ديد که پاي شترش در گودالي فرو رفته و بر زمين خورده و از دنيا رفته است. پيامبر صلي الله عليه و آله او را غسل و کفن نمود و در حالي که عرق از پيشاني مبارکش مي­چکيد، فرمود: «اين مرد در حال گرسنگي از دنيا رفت و ايمانش هرگز به کفر آلوده نشد و با عاقبتي نيکو از زندگاني دنيا رخت بر بست. او وارد بهشت شد و از ميوه­هاي بهشتي خورد و حوريان بهشتي به استقبالش آمدند.»(50)

سخن نهم: توکل بر خداوند

اهميت و ضرورت توکل

1.;وَعَلَي اللهِ فَلْيَتَوَکَّلِ المُؤمِنُونَ;؛(51) «و مؤمنين بايد بر خدا توکل کنند.»

2. َإذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَي اللهِ إنَّ اللهَ يُحِبُّ المُتَوَکِّلِينَ؛(52) «پس هر گاه عزم انجام کاري کردي برخدا توکل کن که خداوند توکل کنندگان را دوست دارد.»

3. عن الصادق عليه السلام عن ابيه عن آبائه عن النبي صلي الله عليه و آله أنَّهُ قالَ: «شُعَارُ المُسلِمينَ

عَلَي الصِّراطِ يَوْمَ القِيامَةِ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَعَلي اللهِ فَلْيَتَوَکَّلِ المُتَوَکِّلونَ؛ شعار مسلمانان در روز قيامت روي پل صراط «لا اله الا الله» و «علي الله فليتوکل المتوکلون» مي­باشد.»(53)

آثار توکل

1. کفايت کردن خدا در زندگاني دنيا:;وَمَنْ يَتَوَکَّلْ عَلَيَ اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ;؛(54) و هر کس بر خدا توکل نمايد، خدا او را کافي است.»

2. روزي خوردن از مجراي غير منتظره: عن رسول الله صلي الله عليه و آله اَنَّهُ قَالَ: «مَنِ انْقَطَعَ إِلَي اللهِ کَفاهُ اللهُ کُلَّ مَؤُونَتِهِ وَرَزَقَهُ مِن حَيْثُ لايَحْتَسِبُ وَمَنِ انْقَطَعَ إِلَي الدُّنْيا وَکَّلَهُ اللهُ إلَيْها(55)؛ کسي که با (بريدن اميدش از ديگران) به خدا دل ببندد، خدا کفايت امور زندگيش را مي­کند و از جايي که به فکرش نمي­رسد، روزيش را مي­رساند و آن کس که به دنيا دل ببندد، خدا کارش را به دنيا وا مي­گذارد.

ابر مرد متوکّل

«.. در عصر طاغوت، امام خميني رحمه الله را مي­خواستند از قم به تهران ببرند. دوستان در کنار ماشين گريه مي­کردند و امام آنان را دعوت به صبر مي­نمود. اين سخن خود حضرت امام است که؛ در بين راه قم و تهران، ناگهان ماشين از جاده اصلي منحرف شد، به سمت خاکي رفت و من يقين کردم که مي­خواهند مرا بکشند، ولي دوباره ماشين به جاده اصلي بازگشت. من در خود مراجعه کردم و ديدم هيچ تغييري در من ايجاد نشده است... و يا در جنگ ايران و عراق هزاران دستگاه تانک و نفربر و هزاران نظامي از سراسر مرزها به ايران حمله مي­کنند و اضطراب همه جا را فرا مي­گيرد. امام ناگهان بر دريايي از شعله­ها و التهابها و تزلزلها،

آب اطمينان و صبر و توکل مي­پاشد و مي­فرمايد: دزدي آمد و سنگي انداخت و رفت(56).»

هيچ کس بي امر او در ملک او در نيفزايد سر يک تار مو

واحد اندر ملک او را يار ني بندگان را جز به او سالار ني

توکل راستين

عن امير المؤمنين عليه السلام أنَّهُ مَرَّ يَوْماً عَلَي قَوْمٍ فَرَآهُم أصِحَّاءَ جالِسِينَ في زاوِيَةِ الْمَسْجِدِ فَقالَ عليه السلام: مَنْ أنْتُمْ؟ قالُوا نَحْنُ المُتَوَکِّلُونَ. قال عليه السلام: لا بَل أنتُمُ المُتَأکِّلُونَ فإن کُنتُم مُتَوَکِّلينَ فَمَا بَلَغَ بِکم تَوَکُّلُکُم؟ قالُوا إذا وَجَدنا أَکَلْنا وَإذا فَقَدْنا صَبَرْنا. قالَ عليه السلام: هکَذا تَفْعَلُ الکِلابُ عِندَنا. قالُوا فَمَا نَفْعَلُ؟ قالَ کَما نَفْعَلُ. قالُوا کَيفَ تَفْعَلُ؟ قالَ عليه السلام: إذا وَجَدْنا بَذَلْنا وَإِذا فَقَدْنا شَکَرْنا(57)؛ اميرالمؤمنين عليه السلام روزي از کنار گروهي عبور کرد و ديد که آنان سالم و تندرست در گوشه­اي از مسجد نشسته­اند. امام فرمود: شما کيستيد؟ گفتند: ما توکل کنندگان هستيم. حضرت فرمود: بلکه شما خورندگان هستيد (و از کمک مردم استفاده مي­کنيد.) اگر متوکل هستيد (بگوييد) توکلتان شما را به کجا رسانيده است؟ گفتند: اگر بيابيم مي­خوريم و اگر نيابيم صبر مي­کنيم. حضرت فرمود: نزد ما سگها هم چنين مي­کنند. گفتند: پس ما چه کنيم؟ حضرت فرمود: آن گونه که ما مي­کنيم. گفتند: شما چه مي­کنيد؟ گفت: هر گاه بيابيم مي­بخشيم و اگر نيابيم سپاس (خداي را) به جا مي­آوريم.»

تلاش و توکل

آن گاه که عربي باديه­نشين شتر خود را رها کرد و گفت: توکل بر خدا مي­کنم، پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود: «اَعْقِلْهَا وَ تَوَکَّلْ؛(58) شتر را ببند آنگاه به خدا توکل کن.»

گفت پيغمبر به آواز بلند

با توکل

زانوي اشتر ببند

گر توکل مي­کني در کار خود

کشت کن پس تکيه بر جبار کن

سخن دهم: نيکي و نيکوکاري

ضرورت نيکوکاري

1.;أحْسِنُوا إنَّ اللهَ يُحِبُّ المُحْسِنينَ;؛(59) «نيکي کنيد که خداوند نيکوکاران را دوست مي­دارد.»

2.;أحْسِنْ کَما أحْسَنَ اللهُ إلَيْکَ;؛(60) «نيکي کن همان گونه که خداوند به تو نيکي کرد.»

3.;إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدْلِ وَالاحْسانِ;؛(61) «به درستي که خداوند بر عدالت و نيکوکاري فرمان مي­دهد.»

پاداش نيکوکاري

1. دوستي خداوند:;فَأَتاهُمُ اللهُ ثَوابَ الدُّنيا وَحُسْنَ ثَوابِ الاخِرَةِ واللهُ يُحِبُّ المُحْسِنينَ;؛(62) «پس خداوند به آنها (نيکوکاران) ثواب دنيا و پاداش نيک آن جهان را داد و خداوند نيکوکاران را دوست دارد.»

2. پاداش دنيايي:;لِلَّذين أَحْسَنُوا في هذِه الدُّنيَا حَسَنَة;(63)؛ «براي کساني که احسان مي­کنند در همين دنيا پاداشي است.»

3. پشتيباني الهي:;إنَّ اللهَ لَمَعَ المُحسِنينَ;؛(64) «خداوند هر آينه با نيکوکاران است.»

شرايط نيکوکاري

1. پاسخگويي با نيکي بيشتر:;وَإذا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأحْسَنَ مِنها;(65)؛ «هر گاه با نيکي­اي مورد لطف قرار گرفتيد، با نيکي­اي برتر از آن پاسخ گوييد.»

2. دوري از منت گذاشتن: عن أمير المؤمنين عليه السلام أنََّهُ قالَ: «تَمامُ الاحسانِ تَرْکُ المَنِّ بِهِ؛(66) احسان با دوري از منت گذاشتن (بر ديگران) کامل مي­شود.»

3. عدم تبعيض: عن امير المؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «المُحسِنُ مَنْ عَمَّ النَّاسَ بِالْاِحْسانِ(67)؛ نيکوکار کسي است که همگان را مورد احسان قرار دهد.»

تو نيکي مي­کن و در دجله انداز که ايزد در بيابانت دهد باز

کسي نيک بيند به هر دو سراي که نيکي رساند به خلق خداي

خدا را بر آن بنده بخشايش است

که خلق از وجودش در آسايش است

نمونه­اي از احسان

روزي «انس» نزد امام مجتبي عليه السلام نشسته بود که کنيزکي از کنيزکان امام وارد شد و شاخه گلي

را به امام مجتبي عليه السلام هديه داد. امام گل را گرفت و لبخندي زد و فرمود: «تو آزادي!» انس عرض کرد: «يا بن رسول الله! آن جاريه فقط يک شاخه گل به شما هديه کرد و شما او را آزاد مي­کنيد؟» حضرت فرمود: «خداوند فرموده است:;وَإذا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأحسَنَ مِنهَا;؛ هرگاه با نيکي­اي مورد لطف قرار گرفتيد، با نيکي­اي بهتر آن را پاسخ گوييد. اين کنيز مي­خواست به من احسان کند و من نيز به او احسان کردم و بهترين احسان به او آزادي­اش است.»(68)

به روزگار سلامت شکستگان درياب

که خيرخاطر مسکين بلا بگرداند

چو سائل از تو به زاري طلب کند چيزي

بده وگر نه ستمگر به زور بستاند

سخن يازدهم: حيا و پاکدامني

ضرورت و اهميت پاکدامني

1. نشانه مؤمنين:;وَالَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ;(69) ؛ (مؤمنين) کساني هستند که پاکدامني پيشه مي­سازند.»

2. عفت عمومي:;قُلْ لِلمُؤمِناتِ يَغضُضْنَ مِن أبصارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلايُبدينَ زينَتَهُنَّ إلاّ ما ظَهَرَ مِنْها وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلي جُيوبِهِنَّ وَلا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ...;(70) ؛ «(اي پيامبر) به زنان با ايمان بگو چشمان خود را (از نامحرم) ببندند و پاکدامني ورزند و زينتهايشان را _ جز آن مقدار که نمايان است _ آشکار ننمايند، و (اطراف) روسريهاي خود را بر سينة خود افکنند و زينت خود را جز براي شوهرانشان … آشکار نسازند.»

3. لزوم عفت پيشگي بر جوانان مجرد:;وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذينَ لايَجِدُونَ نِکاحاً حَتّي يُغْنِيَهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ;(71) ؛ «کساني که وسيلة زناشوئي و ازدواج نمي­يابند بايد عفت پيشه سازند تا خدا آنان را از فضل خود بي­ناز گرداند.»

حقيقت حيا و پاکدامني

عن رسول الله صلي الله عليه و آله أنَّهُ قالَ: «يا أباذَر! أتُحِبُّ أنْ

تَدْخُلَ الْجَنَّةَ؟ قُلْتُ نَعَمْ فِداکَ أبي قالَ صلي الله عليه و آله: فَاقْصِرْ مِنَ الْاَمَلِ وَاجْعَلِ الْمَوْتَ نَصبَ عَيْنَيْکَ وَاسْتَحْيِ مِنَ اللهِ حَقَّ الحَياءِ قٌلْتُ: «يا رَسُولَ اللهِ کُلَّنا نَستَحيي مِنَ اللهِ قالَ: لَيْسَ کَذالِکَ الْحَياءُ وَلکِنَّ الْحَياءُ مِنَ اللهِ أنْ لاتَنْسَي الْمَقَابِرَ وَالبَلي وَالْجَوفَ وَما وَعي وَالرَّأسَ وَما حَوي؛(72) پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله فرمودند: اي اباذر! آيا دوست داري وارد بهشت شوي؟ (اباذر مي­گويد) عرض کردم: بله پدرم به فدايت. فرمود: آرزو را کوتاه و مرگ را در پيش چشمانت قرار ده و از خدا آن طور که بايد شرم نما. عرض کردم: يا رسول الله! ما همگي از خدا شرم مي­کنيم. فرمود: شرم کردن آن گونه نيست ولکن شرم کردن از خدا )آن است که) درون قبرها و پوسيدن (در آن) را فراموش نکني و (در نظر داشته باشي که در) درون قبرها چه خواهد گذشت و به سر و آنچه در آن است (چه پيش خواهد آمد).»

اين نظر از دور چون تير است و سم نارت افزون مي­شود نور تو کم

***

دلت هرگز نمي­گشت اين چنين آلوده و تيره اگر چشم تو مي­دانست شرط پاسباني را

فاطمه عليها السلام؛ الگوي پاکدامني

روزي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله از اصحاب پرسيد: «بگوييد برترين چيز براي يک زن (مسلمان) چيست که صلاح دنيا و سعادت آخرت او باشد.» کسي پاسخي نداد. پس از پراکنده شدن جمعيت، امير المؤمنين عليه السلام که در جمع حضور داشت به خانه بازگشت و سؤال پيامبر صلي الله عليه و آله را براي فاطمه عليها السلام مطرح فرمود: فاطمه عليها السلام عرض کرد: «بهترين چيز

براي يک زن آن است که مرد نامحرم او را نبيند و او نيز مرد نامحرم را نبيند.» امام علي عليه السلام به مسجد رفت و پاسخ فاطمه عليها السلام را براي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله باز گفت. و پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «فاطِمَةُ بَضعَةٌ مِنِّي؛(73) فاطمه عليها السلام پاره تن من است.»

اقسام حيا و پاکدامني

عن رسول الله صلي الله عليه و آله أنَّهُ قالَ: «اَلْحَياءُ خَمْسَةُ أنواعٍ: حَياءُ ذَنبٍ وحَياءُ تَقصيرٍ وَحَياءُ کِرامَةٍ وَحَياءُ حُبٍّ وَحَياءُ هَيبَةٍ وَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْ ذلِکَ أهْلٌ؛(74) شرم پنج نوع است؛ شرم در وقت گناه، شرم در هنگام کوتاهي، شرم در هنگام بخشش و جوانمردي، شرم در هنگام محبت و دوستي و شرم در مقام شکوه و بزرگي و براي هر يک از اينها اهل و دارنده­اي هست.»

سخن دوازدهم: بردباري و شکيبايي

اهميت بردباري

1. دستماية سترگ خاشعين:;واسْتَعينُوا بِالصَّبرِ وَالصَّلوةِ وَاِنَّهَا لَکَبيرَةٌ اِلاّ عَلَي الخاشِعِينَ;؛(75) «و از شکيبايي و نماز مدد بگيري به درستي که اين (کار) بزرگ و دشوار است مگر براي خاشعان.»

2. نشانه توانايي فرد مؤمن: عن الصادق عليه السلام أنَّهُ قالَ: «قَد عَجَزَ مَن لَم يَعُدَّ لِکُلِّ بَلاءٍ صَبراً وَلِکُلِّ نِعْمَةٍ شُکراً وَلِکُلِّ عُسْرٍ يُسراً، إصبِرْ نَفسَکَ عِندَ کُلِّ بَلِيَّةٍ وَ رَزِيَّةٍ في وَلَدٍ أوْ في مالٍ فَإنّ اللهَ يَقبِضُ عارِيَتَهُ وَ هِبَتَهُ لِيَبلُوَ شُکرَکَ وَصَبْرَکَ؛(76) ناتوان کسي است که براي هر مصيبتي صبري، براي هر نعمتي شکري و براي هر مشکلي راهي آسان را آماده نکرده باشد. در هر بلائي که به فرزند يا مال مي­رسد خود را وادار به صبر کن، زيرا خدا عاريت و بخشش خود

را مي­گيرد تا شکر و صبر تو را بيازمايد.»

امام خميني قدس سره؛ الگوي بردباري

«... صبر و حلم امام در برخورد با مشکلات و مسائل شهرة آفاق است. به عنوان نمونه مي­توان صبر ايشان در شهادت آقا مصطفي رحمه الله را مثال زد که ثمرة عمري تهجد و تهذيب ايشان مي­باشد و خود، استوانه­اي از علم و معرفت به شمار مي­رفته است. ايشان با شنيدن خبر شهادت آقا مصطفي رحمه الله خم به ابرو نمي­آورد و حتي درس خود را هم تعطيل نمي­کند... و يا شهادت ياراني چون مطهري رحمه الله و بهشتي رحمه الله و هفتاد و دو تن از ياران با وفايش. به صدا و سيما اطلاع داده مي­شود که خبر را آن شب پخش نکنند، چون آخر شب، امام راديو گوش مي­کردند و قرار مي­شود که حاج احمد آقا و آقاي هاشمي رفسنجاني فرداي آن روز بيايند و خبر را به نحوي به اطلاع ايشان برسانند. به خانواده ايشان هم سفارش مي­کنند که راديو را از اتاق امام بردارند. اما قبل از اينکه راديو را بردارند امام مي­فرمايند: «راديو را بگذار سر جاي خودش، من جريان ديشب را از راديوهاي خارجي شنيده­ام» و با استواري روحيه در مورد اين ضايعه بزرگ به آقاي رفسنجاني مي­فرمايند: «تقارب آجال شده است» يعني خداوند اجلها را نزديک کرده است.»(77)

نشانه­هاي بردباران

1. پناه بردن به خدا در مصايب:;وَبَشِّرِ الصَّابِرينَ الَّذينَ إذَا أصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِليْهِ راجِعُونَ;(78)؛ «و مژده بده به بردباران هنگامي که مصيبتي بر آنان وارد مي­شود، مي­گويند همه از خدائيم و به سوي او باز مي­گرديم.»

2. سه نشانه بزرگ بردباران:

عن النبي صلي الله عليه و آله أنَّهُ قالَ: «عَلامَةُ الصَّابِرِ في ثَلاثٍ أوَّلُها أن لايَکْسِلَ وَالثَّانيَةُ أن لايَضجُرَ وَالثَّالِثَةُ أنْ لايَشکُو مِنْ رَبِّهِ تَعَالي لانَّهُ إذا کَسِلَ ضَيَّعَ الحَقَّ وَإِذا ضَجَرَ لَم يُؤَدِّ الشُّکرَ وَإذا شَکي مِنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ فَقَدْ عَصَاهُ؛(79) نشانة صابر سه چيز است: اول آن که کسل و تنبل )و بي­حال و سست) نشود، دوم آنکه بي­تابي نکند، و سوم آنکه به درگاه خداوند شکوه ننمايد. زيرا اگر سست و بي­حال شود حق را ضايع مي­کند و چون بي­حوصله شود، شکر به جا نمي­آورد و آنگاه که لب به شکوائيه از خدايش گشايد، از امرحق سرپيچي مي­کند.»

روي خود گر ترش سازي از بلا

خويش را از صابران کردي جدا

در بلا وقتي که صابر نيستي

نزد اهل صدق شاکر نيستي

بي­شکايت صبر تو باشد جميل

با کسي کم کن شکايت اي خليل!

سخن سيزدهم: بنده نوازي و گذشت پروردگار

شمول بنده نوازي

1.;وَرَحمَتي وَسِعَتْ کُلَّ شّيءٍ;(80) ؛ «رحمت من همه چيز را در برگرفته است.»

2. Cَتَبَ رَبُّکُم عَلَي نَفسِهِ الرَّحمَةَ؛(81) «پروردگارتان (مهرورزي و) رحمت را برخود واجب نموده است.»

3. قالَ اَعرابي: يا رَسُولَ اللهِ! مَن يُحاسِبُ الخَلقَ يَومَ القِيامَةِ؟ قالَ: اَللهُ عَزَّوَجَلَّ قالَ: نَجَوْنا وَرَبِّ الکَعْبَةِ. قالَ وَکَيفَ ذاکَ يا اعرابِيُّ؟ قالَ: لأنَّ الکَريمَ إذا قَدَرَ عَفا؛ مردي اعرابي گفت: اي رسول خدا! در روز رستاخيز چه کسي حساب خلق را محاسبه مي­کند؟ فرمود: خداي بلند مرتبه. اعرابي گفت: به پروردگار کعبه سوگند که نجات يافتيم. پيامبر صلي الله عليه وآله فرمود: اي اعرابي! چگونه چنين است؟ عرض کرد: کريم هر گاه قدرت (بر انتقام) يابد گذشت مي­نمايد.(82)»

اي خداوند کريم و دلنواز

اي رحيم و خالق بنده

نواز

نيستم ناخوانده­اي صاحب عطا

آشنايم خود مرا گفتي بيا

گفته بودي شب تو با من رازکن

بي­نيازا، آمدم در باز کن

بنده نوازترين مولا

در قوم بني اسرائيل خشکسالي آمد و حضرت موسي عليه السلام مردم را براي دعا و طلب باران به کوه طور فرا خواند. جمع زيادي از مردم، عرفا و حق شناسان درگاه الهي همراه شدند و مشغول دعا گرديدند. اما پس از مدتي طولاني دعا و انابه، قطره آبي از آسمان نباريد. موسي عليه السلام از خداوند سؤال کرد: دليل عدم استجابت دعاي آنان چيست؟ خطاب آمد: در جمع شما، جوان گنهکاري هست که حضور او مانع بالا رفتن دعاي شما مي­شود. موسي عليه السلام رو به مردم کرد و فرمود: آن جوان گنهکار که خود هم مي­داند، جمع ما را ترک گويد تا دعاهايمان مستجاب شود. اما کسي بلند نشد. در همين حين، باران شروع به باريدن کرد. موسي عليه السلام عرضه داشت: پروردگارا! آن جوان که هنوز از بين ما بيرون نرفته است؟ خطاب رسيد: اي موسي! وقتي تو سخنت را با اين جماعت گفتي، آن جوان شرمنده شد و ترسيد که در ميان جمع سرافکنده شود. ما نمي­توانيم شرمندگي بنده خود را ببينيم، بنابراين گناهانش را تبديل به حسنات کرديم و باران را بر شما نازل نموديم.(83)»

اي کريمي که از خزانة غيب

گبر و ترسا وظيفه خور داري

دوستان را کجا کني محروم

تو که با دشمنان نظر داري

سنت الهي بنده نوازي

1. چشم پوشي از گناهان: عن ابي جعفر عليه السلام أنَّهُ قالَ: «ما مِنْ عَبْدٍ يَخْطي خُطُواتٍ في طاعَةِ اللهِ إِلاّ رَفَعَ اللهُ لَهُ بِکُلِّ خُطْوَةٍ دَرَجَةً وَحَطَّ عَنْهُ بِها سَيِّئَةً(84)؛ بنده­اي نيست

که در راه فرمان­برداري از خدا گامهايي بردارد مگر اينکه خداوند در مقابل هر گامي که برمي­دارد او را درجه­اي بالا برد و با آن گناهي از او ببخشد.»

2. بنده نوازي براي عبرت پذيري: عن ابي عبد الله عليه السلام أنَّهُ قالَ: إنَّ اللهَ وَسَّعَ أرْزاقَ الحُمْقي لِيَعْتَبِرَ العُقَلاءُ أنَّ الدُّنيا لَيسَ يُنالُ مَا فيها بِعَمَلٍ وَلا حِيلَةٍ(85)؛ خداوند روزي مردمان نادان را گسترش مي­بخشد تا خردمندان پند گيرند که روزي در دست خداست) و بدانند که در دنيا چيزي با تلاش و چاره­انديشي (بدون خواست پروردگار) به دست نمي­آيد.»

3. گذشت هنگام انتقام: عن الصادق عليه السلام أنَّهُ قالَ: «العَفْوُ عِندَ القُدرَةِ مِن سُنَنِ المَرسَلينَ وَاَسْرارِ المُتَّقينَ وَتَفسيرُ العَفوِ أنْ لاتَلزَمَ صاحِبَکَ فيما أجْرَمَ ظاهِراً وَتَنْسي مِنَ الاصلِ ما اُصِبْتَ مِنْهُ باطِناً وتَزيد عَلَي الاحسانِ إحساناً وَلَن تَجِدَ إلي ذلکَ سبيلاً إلاّ مَن قَد عَفا الله ُ وغَفَرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وَزيَّنَهُ بِکِرامَتِهِ وألبَسَهُ مِن نُورِ بَهائِهِ لانَّ العَفوَ وَالغُفرانَ صِفّةٌ مِن صِفاتِ اللهِ تَعَالَي في أسرارِ أصفيائِهِ(86)؛ گذشت هنگام قدرت از شيوه­هاي پيامبران و از رازهاي پرهيزگاران است و معناي واقعي گذشت آن است که در ظاهر، کاري را که طرف مقابلت مرتکب شده است به رويش نياوري (و واکنشي از خود نشان ندهي) و در باطن هر کار خلافي را که از او به تو رسيده فراموش کني و بر احسان خويش (نسبت به وي) بيافزايي و کسي بر اين کار موفق نمي­شود مگر آن کس که خدا او را مورد عفو خويش قرار مي­دهد و گناهان گذشته­اش را بر او مي­بخشايد و او را به بزرگي و کرامت خويش مزيّن

مي­سازد و از نور خويش بر تنش مي­پوشد؛ زيرا گذشت و بخشش صفتي است از صفات خداي بزرگ که در درون برگزيدگان خود قرار داده است.»

اي پرده پوش معصيت عاصيان تمام

بر درگه تو ديدة اميد خاص و عام

کار تو عفو و بخشش و انعام روز و شب شغل تو فضل و رحمت و اکرام صبح و شام

جز معصيت نکرده و خواهم ز تو بهشت

اي خاک بر سر من و اين آرزوي خام

سخن چهاردهم: فروتني

ضرورت فروتني

1. فروتني با مؤمنين:;وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلمؤمِنينَ;(87) ؛ «بال خويش را بر مؤمنان بگستر» (تواضع کن).

2. فروتني با زير دستان:; وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ المُؤمِنينَ;؛ «بال خود را بگستر در مقابل مؤمناني که از تو اطاعت مي­کنند.»

3. فروتني با عموم افراد جامعه;وَلا تَمْشِ فِي الْأرْضِ مَرَحاً إنَّ اللهَ لايُحِبُّ کُلَّ مُختالٍ فَخُورٍ;(88) ؛ «و در زمين با تکبر راه مرو که خداوند انسان خود پسند فخر­فروش را دوست ندارد.»

افتادگي آموز اگر طالب فيضي

هرگز نخورد آب زميني که بلند است

ضرورت پرهيز از تکبر

1. عبادت بودن مبارزه با متکبر: عن رسول الله صلي الله عليه و آله أنَّهُ قالَ: «تَواضَعُوا مَعَ المُتَواضِعينَ فَإنَّ التَّواضُعَ مَعَ المُتَواضِعينَ صَدَقَةٌ وَتَکَبَّرُوا مَعَ المُتَکَبِّرينَ فَإنَّ التَّکَبُّرَ مع المُتَکَبِّرينَ عِبادَةٌ(89)؛ با مردم متواضع، فروتني کنيد که تواضع در مقابل متواضعين صدقه است و تکبر کنيد با متکبرين که تکبر کردن با متکبرين عبادت است.»

2. توهم در خود بزرگ بيني: عن علي بن ابي طالب عليه السلام أنَّهُ قالَ: «عَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذي کانَ بِالاَمْسِ نُطْفَةً فَيَکُونُ غَداً جيفَةً(90)؛ در شگفتم از انسان متکبري که ديروز نطفه­اي بود و فردا جنازة بدبوئي است.»

3. تکبر، ماية کينه توزي: عن الباقر

عليه السلام انّهُ قالَ: «إيّاکَ وَالکِبْرَ فَإنَّهُ داعِيَةُ المَقْتِ وَمِنْ بابِهِ تَدْخُلُ النِّقَمُ عَلَي صاحِبِهِ وَمَا أقَلَّ مَقامَهُ عِنْدَهُ وأسْرَعَ زَوَالَهُ عَنْهُ(91)؛ از تکبر بپرهيز، به درستي که خود بزرگ بيني فرا خوانندة کينه است و از درِ آن، سختيها به سوي فرد راه مي­يابد و چقدر مدتش کم و زوالش سريع خواهد بود.»

4. تکبر، ماية خشم خدا: عن ابي عبد الله عليه السلام أنَّهُ قالَ: قالَ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله: مَن مَشي عَلَي الْارْضِ إخْتيالاً لَعَنَتْهُ الاَرْضُ مِنْ تَحْتِهَا وَفَوْقِهَا(92)؛ هر کس با تکبر روي زمين راه برود، زمين از زير و بالايش او را لعن مي­کند.»

تکبر براي چه؟

آورده­اند فرد ثروتمندي سوار بر اسب گران قيمتي شده و با تکبر از محله­اي عبور مي­کرد. او از مقابل فرد ساده و ژنده­پوشي گذشت و با فخر­فروشي به او نگريست. مرد ژنده­پوش دهانه اسب او را گرفت و گفت: «اگر تکبر تو به خاطرحسب و نسب و پدرانت است پس برتري از آنِ آنها مي­باشد، نه براي تو. اگر تکبرت به خاطر لباسي است که پوشيده­اي، پس شرافت­ات براي لباست است، نه خودت. و اگر تکبر تو به دليل مرکب گران قيمتي است که سوار شده­اي پس اين فضيلت براي مرکبت مي­باشد. حال بگو خود چه داري که با آن فخر فروشي کني؟!(93)»

ز خاک آفريدت خداوند پاک

پس اي بنده افتادگي کن چو خاک

تواضع سر رفعت افرازدت

تکبر به خاک اندر اندازدت

به عزت هر آن کو فروتر نشست

به خواري نيفتد ز بالا و پست

سخن پانزدهم: دوستي خاندان وحي

اهميت دوستي اهل بيت عليهم السلام

1. دليل دوستي: عن النبي صلي الله عليه و آله

أنَّهُ قالَ: «حُبِّي و حُبُّ أهلِ بَيْتي خَالِطٌ دِماءَ أُمَّتي مِنها يُؤْثِرُونَنِي عَلي الآباءِ وَ عَلَي الأُمَّهاتِ وَ عَلَي أنفُسِهِمْ(94)؛ دوستي با من و خاندانم با خون امتم آميخته شده، از اين رو است که آنها مرا بر پدران و مادران و بر خودشان ترجيح مي­دهند.»

2. عنوان نامه عمل مؤمن: عن النبي صلي الله عليه و آله أنَّهُ قالَ: «عُنوانُ صَحِيفَةِ المُؤْمِنِ حُبُّ عَلَيِّ بنِ ابي طالبٍ(95)؛ سر لوحة نامة اعمال هر مؤمني، دوستي و محبت علي ابن ابي طالب عليه السلام است.»

پاداش دوستي اهل بيت عليهم السلام

1. ايمني روز قيامت: عن رسول الله صلي الله عليه و آله أنَّهُ قال: «مَنْ أحَبَّنا أهْلَ البَيْتِ حَشَرَهُ اللهَ آمِناً يَوْمَ الْقِيمَةِ(96)؛ هر کس ما اهل بيت را دوست داشته باشد، خداوند در روز قيامت ايمن محشورش مي­کند.»

2. ايمني در عقبه­هاي هفتگانه مرگ: عن رسول الله صلي الله عليه و آله أنَّهُ قالً: «حُبِّي و حُبُّ أهلِ بَيْتي نافِعٌ فِي سَبْعِ مَوَاطِنَ أهوَالُهُنَّ عَظِيمةٌ؛ عِندَ الوَفاةِ وَ فِي الْقَبْرِ و عِنْدَ النُّشُورِ و عِنْدَ الْکِتابِ وَ عِنْدَ الْحِسابِ وَ عِنْدَ الْمِيزانِ وَ عِنْدَ الصِّراطِ(97)؛ دوستي با من و اهل بيتم در هفت جايگاه که ترس از آن عظيم است سودمند خواهد بود؛ هنگام مردن، در قبر، هنگام برانگيخته شدن، هنگام تحويل گرفتن نامه اعمال، هنگام حساب­رسي اعمال، هنگام سنجش اعمال و هنگام گذشتن از پل صراط.»

شيعه، يا دوست اهل بيت عليهم السلام

شخصي به امام حسن عليه السلام عرضه داشت: « من از شيعيان شما هستم.» حضرت فرمود: اي بندة خدا! اگر مطيع اوامر و نواهي ما هستي که راست گفته­اي وگر نه به صرف ادعايت

به گناهان خود افزوده­اي، زيرا به چنين مقامي نرسيده­اي پس ادعاي آن را هم نبايد بکني. بنابراين مگو من شيعه شما هستم. بلکه بگو من از دوستان و محبين شما هستم و با دشمنان شما دشمن مي­باشم. در اين صورت تو خوبي و به سوي خوبيها حرکت مي­کني.(98)»

شفايابي در نتيجه دوستي اهل بيت عليهم السلام

مرحوم آيت الله بروجردي رحمه الله فرموده­اند: «در دوراني که در بروجرد بودم يک مدت چشمانم کم نور شده بود و به شدت درد مي­کرد. تا اين که روز عاشورا هنگامي که دسته­هاي عزاداري در شهر به راه افتاده بودند، مقداري گِل از سر يکي از بچه­هاي عزادار دسته _ که به علامت عزاداري گل به سر ماليده بود _ برداشتم و به چشم خود کشيدم و در نتيجه چشمانم ديد و نور خود را بازيافت و دردش تمام شد.(99)»

سخن شانزدهم: خواسته­هاي دنيايي و دنيا پرستي

زندگاني دنيا

1. ماهيت واقعي زندگي دنيا:;إعْلَمُوا أنَّمَا الْحَيَوةُ الدُّنيا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزينَةٌ وَتَفاخُرٌ بَيْنَکُم وَتَکاثُرٌ فِي الْاَمْوالِ وَالْأَوْلادِ... وَمَا الْحَيَوةُ الدُّنْيا إلاّ مَتعُ الْغُرُورِِ;(100)؛ «بدانيد که همانا زندگاني دنيا بازي و سرگرمي و زينت و فخر فروشي بين خودتان و افزون طلبي در اموال و فرزندان است... و زندگاني دنيا جز کالاي فريبنده نيست.»

2. متاع فريب:;زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالبَنينَ وَالقَناطيرِ المُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ وَالخَيلِ المُسَوَّمَةِ وَالاَنْعامِ وَالحَرْثِ ذلِکَ مَتعُ الحَيَوةِ الدُّنيا;(101)؛ «براي مردم، دوستي مشتهيّات نفس از زنان و فرزندان و زينتهاي طلا و نقره و اسبان نشان خورده و رمه و زراعت زينت داده شده است. آن متاع زندگاني دنيا است.»

3. مار خوش خط و خال: عن امير المؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «مَثَلُ

الدُّنيا کَمَثَلِ الحَيَّةِ لَيِّنٌ مِسُّها وَالسَّمُّ النَّاقِعُ في جَوفِها يَهوي إِلَيْهَا الْغَرُّ الْجاهِلُ وَيَحْذَرُها ذُو اللُّبِّ الْعاقِلِ(102)؛ مثل اين دنيا به مثل ماري مي­ماند که پوستي نرم دارد ولي در درونش زهري کشنده است. انسان نادان به آن رو مي­آورد و خردمند هوشمند از آن دوري مي­کند.»

4. سراي گذر: عن امير المؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «الدُّنْيا دارُ مَمَرٍّ وَالآخِرَةُ دارُ مَقَرٍّ وَالنَّاسُ فيها رَجُلانِ رَجُلٌ باعَ نَفسَهُ فَاَوْبَقَها وَرَجُلٌ ابْتاعُ نَفسَهُ فَأعْتَقَها(103)؛ دنيا سراي گذر است و آخرت سرايي است که در آن مي­مانند و مردم در دنيا دو گروهند: گروهي خود را فروخته و به بند آن مي­کشند و گروهي ديگر خود را خريده و آزاد مي­سازند.»

امام خميني قدس سره، اسطوره دوري از دنيا

يکي از نزديکان امام نقل مي­کند: «يک بار که امام قدس سره براي زيارت به کربلا تشريف برده بودند، ما براي کاري درون خانه ايشان رفتيم. من کنجکاو شدم که ببينم چه چيزي در يخچال منزل امام است. ديدم در يخجال فقط يک قطعه پنير و يک برش هندوانه است... .

اوايل که ايشان به نجف آمده بودند علي­رغم گرماي طاقت فرساي نجف، به ما اجازه نمي­دادند که براي منزل ايشان وسيله خنک کننده تهيه کنيم و بايد براي خريد هر چيز معمولي و ما يحتاج زندگي بسيار به ايشان اصرار مي­ورزيديم.(104)»

جهان اي برادر نماند به کس

دل اندر جهانْ آفرين بند و بس مکن تکيه بر ملک دنيا و پشت

که بسيار چون تو پرورد و کشت چو آهنگ رفتن کند جان پاک

چه بر تخت مردن چه بر روي خاک

برخي نتايج دوستي دنيا

1. تعلقات منفي: عن ابي عبد الله

عليه السلام أنَّهُ قالَ: «مَنْ تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِالدُّنْيا تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِثَلاثِ خِصالٍ هَمٌّ لا يَنْفي وَأمَلٌ لايُدْرَکُ وَ رَجاءٌ لا يُنَالُ(105)؛ هر کس دلبستگي به دنيا پيدا کند، قلبش به سه ويژگي تعلق مي­يابد؛ اندوهي که پايان نمي­پذيرد، آرزويي که به دست نمي­آيد و اميدي که به آن نخواهد رسيد.»

2. دور شدن از هراس آخرت: عن رسول الله صلي الله عليه و آله أنَّهُ قالَ: «مَن أحَبَّ الدُّنيا ذَهَبَ خَوْفُ الاخِرَةِ مِنْ قَلْبِهِ(106)؛ هر کس دنيا را دوست بدارد، ترس آخرت از دلش فرو مي­ريزد.»

الحذر اي غافلان زين وحشت آباد الحذر!

الفرار اي عاقلان زين ديو مردم الفرار!

عرصه­اي نا دلگشا و بقعه­اي نا دل پسند

خانه­اي نا سودمند و تربتي ناسازگار

مرگ در وي حاکم و آفات در وي پادشاه

ظلم در وي قهرمان و فتنه در وي پيشکار

سخن هفدهم: شب زنده­داري و نماز شب

فضيلت شب زنده­داري

1. دستيابي به مقام محمود:;وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَکَ عَسَي أنْ يَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً;(107) ؛ «و پاسي از شب را به تهجّد بپردازد تا براي تو به منزلة نافله­اي باشد، باشد که پروردگارت تو را به مقام محمود برساند.»

2. رسيدن به رحمت الهي:;أمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وقائِماً وَيَحْذَرُ الاخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ;(108) ؛ «(آيا چنين کسي که کفر مي­ورزد بهتر است) يا کسي که در طول شب در سجده و قيام، خدا را پرستش مي­کند و از آخرت مي­ترسد و رحمت پروردگارش را اميد دارد؟»

شب تاريک دوستان خداي

مي­بتابد چو روز رخشنده

وين سعادت به زور بازو نيست

تا نبخشد خداي بخشنده

آثار نماز شب

1. عن ابي عبد الله عليه السلام أنَّهُ قالَ: «صَلوةُ اللَّيْلِ تُحْسِنُ الخَلْقَ وَتُطيبُ الرِّيحَ وَتَدُرُّ

الرِّزْقَ وَتَجْلِبُهُ وَتَذْهَبُ بِالْهَمِّ وَتَجْلُو البَصَرَ(109)؛ نماز شب صورت را نيکو و بدن را معطّر و روزي را ريزان و جلب مي­سازد و اندوه را بر طرف ساخته و چشم را روشني مي­بخشد.»

2. عن الصادق عليه السلام عن آبائه عن امير المؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: قالَ رَسُولُ اللهِ صَليَّ الله عليه وآله: «صَلوةُ اللَّيْلِ مَرْضاةٌ لِلرَّبِّ وَحُبُّ المَلائِکَةِ وَسُنَّةُ الاَنْبِياءِ وَنُورُ الْمَعْرِفَةِ وَأصْلُ الايمانِ وَراحَةُ الْاَبْدانِ وَکَراهِيَّةُ الشَّيطانِ وَسِلاحٌ عَلَي الْاَعْداءِ وَإجابَةٌ لِلدُّعاءِ وَقَبولٌ لِلاَعْمالِ وَبَرَکَةٌ في الرِّزْقِ وَشَفيعٌ بَيْنَ صاحِبِها وَبَيْنَ مَلَکِ الْمَوْتِ وَسِراجٌ في قَبْرِهِ وَفِراشٌ مِنْ تَحْتِ جَنْبَيْهِ وَجَوابُ مُنْکِرٍ وَنَکيرٍ وَمونِسٌ وَزائِرٌ في قَبْرِهِ(110)؛ نماز شب سبب خشنودي پروردگار و دوستي فرشتگان و سيرة پيامبران و نور معرفت و پايه ايمان و آسايش بدنها و نادوست داشتني شيطان و سلاحي به روي دشمنان و مايه برآورده شدن دعا و پذيرش اعمال بندگان و برکت روزي (آنان) و شفاعت کننده بين نمازگزار و فرشته مرگ و چراغي در قبر او و بستري در زير پهلوهايش و پاسخ منکر و نکير و همدم و زيارت کنندة وي در قبرش مي­باشد.» جان خويش از گريه­هاي نيمه شب سيراب دار

کز درون او شعاع آفتاب آيد برون

چون خدا خواهد که مان ياري کند

ميل مان را جانب زاري کند

اي خدا! زاري ز تو مرهم ز تو

هم دعا از تو اجابت هم ز تو

رحمت ام موقوف آن خوش گريه­هاست

چون گِرِست از بحر رحمت موج خاست

هر که او بيدارتر، پر دردتر

هر که او آگاه تر، رخ زردتر

پيش حق يک ناله از روي نياز

به که عمري بي نياز اندر نماز

نشانه شيعه

امام سجاد عليه السلام در خانه نشسته بودند

که کنيز حضرت عرض کرد: مولاي من! عده­اي در خانه آمده­اند و مي­گويند که از شيعيان شما هستند و اجازه ورود مي­خواهند. امام با شنيدن اين سخن بسيار خوشحال شد و سراسيمه به سوي در حرکت کرد؛ به گونه­اي که نزديک بود با صورت بر زمين افتد. پس از سلام و احوال پرسي در چهره­هاي آنان خوب نگريست و بدون آنکه چيزي بگويد داخل خانه برگشت و فرمود: اينان شيعيان ما نيستند. شيعه ما از آثار عبادت و بندگي در سيمايش شناخته مي­شود. در پيشاني­اش اثر سجده پيداست و از کثرت نمازهاي نيمه شب، چهره­اش زرد است و هنگامي که همگان در خواب به سر مي­برند او غرق در راز و نياز با معبود خود است، اما اينان چنين نيستند.»(111)

سخن هجدهم: شب قدر

عظمت شب قدر

1. برتري بر هزار ماه: {لَيْلَةُ القَدْرِ خَيْرٌ مِنْ ألْفِ شَهْرٍ}«شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است.»

عن رسول الله صلي الله عليه و آله أنَّهُ قالَ: «قَدْ جائَکُمْ شَهْرُ رَمَضانَ مُبارَکٌ شَهْرٌ فَرَضَ اللهُ عَلَيْکُمْ صِيامَهُ تُفْتَحُ فِيه أبْوابُ الْجَنانِ وَ تُغَلُّ فِيه الشَّياطِينُ فِيه لَيْلَةُ القَدْرِ الًّتِي خَيْرٌ مِنْ ألْفِ شَهْرٍ مَنْ حَرُمَهَا فَقَدْ حُرِمَ؛(113) ماه مبارک رمضان فرا رسيده است. ماهي که خدا روزه­اش را بر شما واجب گردانيد. درهاي بهشت در اين ماه باز مي­شود و شياطين در غل و زنجير مي­شوند. در اين ماه شب قدر است که (فضيلت آن) از هزار ماه بيشتر است. هر کس که از برکات آن شب دور بماند محروم خواهد شد.»

2. شب تعيين مقدرات کارها: إنَّا أنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَکَةٍ إنَّا کُنَّا مُنْذِرِينَ * فِيها يُفْرَقُ کُلُّ أمْرٍ حَکيمٍ؛ «ما قرآن را

در شبي فرخنده نازل کرديم؛ زيرا هشدار دهنده بوديم، در آن شب هر کاري محکم و استوار مي­شود.»

در پيش تو جز شرم وتمنا يا رب

در دست نمانده هيچ ما را يا رب

امشب که شب قدر بود امضا کن

حکم فرج مهدي زهرا يا رب

درخواست از خدا در شب قدر

1. «قيلَ لِلنَّبِيِّ صلي الله عليه و آله: إنْ أدْرَکْتُ لَيْلَةَ القَدْرِ فَمَا أسْألُ رَبِّي؟ قَالَ صلي الله عليه و آله: اًلعَافِيَةَ(115)؛ از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله سؤال شد که اگر شب قدر را درک کردم از خدايم چه بخواهم؟ فرمود: سلامتي بخواه.»

2. قال موسي عليه السلام: «اِلَهي أُرِيدُ قُربَکَ قالَ: قُرْبِي لِمَنِ اسْتَيْقَظَ لَيلَةَ القَدرِ، قالَ: اِلَهي أُريدُ رَحمَتَکَ ، قالَ: رَحْمَتي لِمَنْ رَحِمَ المَسَاکِينَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ، قالَ: اِلَهي أُريدُ الْجَوازَ عَلَي الصِّراطِ ، قالَ: ذلِکَ لِمَنْ تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ، قالَ: اِلَهي أُريدُ مِنْ أشْجارِ الْجَنَّةِ وَ ثَمَرِها، قالَ: ذلِکَ لِمَنْ سَبَّحَ تَسْبيحاً فِي لَيْلَةِ القَدر، قالَ: اِلَهي أُريدُ النَّجاةَ مِنَ النَّارِ ، قالَ: ذَلِکَ لِمَنِ اسْتَغْفَرَ فِي لَيْلَةِ القَدْرِ، قال: اِلَهي أُريدُ رِضاکَ، قالَ: رِضايَ لِمَن صَلَّي رَکعَتينِ فِي لَيلَةِ القَدر(116)؛ موسي عليه السلام (به خد) عرض کرد: خدايا مي­خواهم به تو نزديک شوم. فرمود: قرب من براي کسي است که شب قدر بيدار باشد. گفت: خدايا! رحمتت را مي­خواهم. فرمود: رحمتم از آن کسي است که در شب قدر به مسکينان رحمت کند. گفت: خدايا! جواز گذشتن از پل صراط را مي­خواهم. فرمود: آن از آنِ کسي است که در شب قدر صدقه­اي بدهد. گفت: خدايا! از درختان و ميوه­هاي بهشتي مي­خواهم. فرمود: آنها براي کسي است که در

شب قدر مرا به پاکي ياد کند. گفت: خدايا! رهائي از آتش جهنم را مي­خواهم. فرمود: آن براي کسي است که (از گناهانش) در شب قدر استغفار کند. گفت: خدايا! خشنودي تو را مي­خواهم. فرمود: خشنودي من از آنِ کسي است که در شب قدر دو رکعت نماز بخواند.»

احياء يک سال

در احوال مرحوم «حاج محمد ابراهيم کلباسي» رحمه الله که از معاصران ميرزاي قمي رحمه الله و نيز از شاگردان سيد بحرالعلوم رحمه الله بوده است، نوشته­اند: «او شب قدر را با عبادت ادراک مي­کرد. بدين گونه که در تمام ايام سال، شبها را احياء مي­گرفت تا يقين کند شب قدر را درک کرده است.»(117)

اي خداوند کريم دل نواز

اي رحيم و اي حليم و چاره ساز

گفته بودي شب تو با من راز کن

بي نيازا آمدم در باز کن

عاشق بيچاره را آواز کن

اين دل بيچاره را هم ناز کن

نيستم ناخوانده­اي صاحب عطا

آشنايم خود مرا گفتي بيا

بس که چشمم پشت اين در دوختم

راه ده آتش گرفتم سوختم

سخن نوزدهم: دستگيري از نيازمندان و ايتام

اهميت يتيم نوازي

1. از بهترين نيکيها: عن امير المؤمنين عليه السلام اَنَّهُ قالَ: «مِنْ اَفْضَلِ الْبَرِّ بِرُّ الاَيْتامِ؛ از برترين نيکيها، نيکي به يتيمان است.»

2. سرانجام ظلم به يتيمان: عن اميرالمؤمنين عليه السلام اَنَّهُ قالَ: «ظُلمُ اليَتامي وَ الاَيَامي يُنَزِّلُ النُّقَمَ وَ يَسلُبُ النُّعَمَ اَهلَهَا؛ ظلم به يتيمان و مردان و زنان بي همسر، عذابها را نازل مي­کند و نعمتها را از دارندگان آن باز مي­ستاند.»

اهميت دستگيري از نيازمندان

1. ارمغان بهشت الهي: عن العبد الصالح عليه السلام أنَّهُ قالَ: «أطْعِمُوا الطَّعامَ وَأفشُوا السَّلامَ وَصَلُّوا وَالنَّاسُ نِيامٌ تَدخُلوا الجَنَّةَ بِسَلامٍ(118)؛ امام

کاظم عليه السلام فرمودند: اطعام دهيد و سلام را منتشر سازيد، و آن گاه که مردم به خواب رفته­اند نماز بخوانيد تا با سلام )و سلامت) به بهشت در آييد.»

2. حقيقت ايمان: عن رسول الله صلي الله عليه و آله أنَّهُ قالَ: «يَا عَلِيُّ! ثَلاثٌ مِنْ حَقائِقِ الايمانِ؛ الاِنْفاقٌ مِنَ الاقْتارِ وَإنْصافُکَ النّاسَ وَبَذْلُ العِلْمِ لِلْمُتَعَلِّمِ(119)؛ اي علي! سه چيز از حقايق ايمان است؛ انفاق در حد توان، رعايت انصاف با مردم و بخشش علم به آموزندة علم.»

3. ويژگي مؤمن: عن علي بن الحسين عليهما السلام أنَّهُ قالَ: «مِنْ أخْلاقِ المُؤمِنِ الاِنْفاقُ عَلَي قَدْرِ الاِقْتارِ(120)؛ از اخلاق مؤمن، انفاق به اندازة توان مالي است.»

يک درم کان دهي به درويشي به زگنجهاي مدّخر است

هر چه داري نصيب تو آن است وان دگر قسمت کسي دگر است

توشة آخرت

«زُهري» مي­گويد: «شب هنگام، مردي را ديدم که در تاريکي، کوله بار سنگيني را به دوش گرفته بود و نفس زنان آن را حمل مي­کرد. ديدم امام سجاد عليه السلام است. سلام کردم وگفتم اين موقع شب کجا مي­رويد؟ و اين بار چيست؟ حضرت فرمود: مقداري آذوقه است و مي­خواهم به سفر بروم و آنجايي مي­برم که محفوظ بماند تا موقع سفر با خودم ببرم. زهري گفت: اين فرد غلام من است، اجازه دهيد او بار را حمل کند. امام نپذيرفت. زهري جلو آمد و عرض کرد: بگذاريد من حمل کنم. امام فرمود: تو را سوگند مي­دهم که مانع من نشوي، تو نيز هر جا که مي­خواهي برو.

پس از چند روز زهري خدمت امام رسيد و پرسيد: آن شب در کوچه­هاي مدينه مي­رفتيد و فرموديد که عازم سفر هستيد،

اما هنوز شما را در شهر مي­بينم؟ امام فرمود: سفري که گفتم سفر آخرت بود و توشه­اي که گفتم توشه آخرت. آن را به نيازمندان دادم تا محفوظ بماند که موقع مرگ دستم خالي نباشد.(121)

سخن بيستم: توبه

اهميت و آثار توبه

1. محبوب­ترين: عن ابي الحسن موسي بن جعفر عليهما السلام قال: «أحَبُّ العِبادِ إلَي اللهِ الْمُنيبُونَ التَّوَّابُونَ(122)؛ محبوب­ترين بندگان نزد خدا، انابه کنندگان و توبه کنندگان هستند.»

2. آمرزش گناهان: عن ابي جعفر عليه السلام قال: «کُلَّما عَادَ المُؤمِنُ بِالاستِغْفارِ وَالتَّوبَةِ عَادَ اللهُ عَلَيْهِ بِالمَغْفِرَةِ وَإنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحيمٌ يَقبَلُ التَّوبَةَ وَيَعفُو عَنِ السَّيِّئاتِ فَإيَّاکَ أنْ تَقنُطَ المؤمِنينَ مِنْ رَحْمَةِ اللهِ(123)؛ هر گاه مؤمن (از کار بد خويش) بازگردد و در مقام استغفار و توبه برآيد، خدا بر او باز مي­گردد و او را مي­آمرزد؛ چرا که خداوند بخشنده و مهربان است، توبه را قبول مي­کند و گناهان را مي­آمرزد، پس مبادا که مؤمنين را از رحمت خداوند نااميد سازي.»

3. سرد کننده آتش: عن رسول الله صلي الله عليه و آله أنّه قالَ: «إنَّ الذُّنُوبَ لَتَشُوبُ أهلَها لِتَحرِقَتِهِم لايَطفَئُها شَيءٌ إلاّ الاستِغفَار؛(124) همانا گناهان، گناهکاران را براي سوزاندنشان آلوده مي­سازند و چيزي جز استغفار آن را خاموش نمي­کند.»

بازآ، بازآ، هر آن چه هستي بازآي

گر کافر و گبر و بت پرستي باز آي

اين درگه ما درگه نوميدي نيست

صد بار اگر توبه شکستي بازآي

شرايط توبه

عن امير المؤمنين عليه السلام، قال لِمَن قالَ بِحَضْرَتِهِ أستَغْفِرُ اللهَ: «ثَکَلَتْکَ أُمُّکَ أتَدري ما الاسْتِغفارُ؟ هُوَ دَرَجَةُ العِلِّيِّينَ وَهُوَ اسْمٌ واقِعٌ عَلَي سِتَّةِ مَعانٍ أوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَي ما مَضي وَالثّانِي العَزْمُ عَلَي تَرکِ العَوْدِ عَلَيهِ أبَداً وَالثَّالِثُ أن تُؤَدِّيَ إليَ المَخْلُوقينَ حُقُوقَهُم حَتّي

تَلقَي اللهَ لَيسَ عَلَيکَ تَبِعَةٌ وَالرَّابِعُ أن تَعمِدَ إلي کَلِّ فَريضَةٍ عَلَيکَ ضَيَّعْتَهَا فَتُؤَدِّيَ حَقَّها وَالخَامِسُ أنْ تَعْمِدَ إلَي اللَّحْمِ الَّذي نَبَتَ عَلَي السُّحتِ فَتُذيبَهُ بِالاحْزانِ حَتّي يَلصِقَ الجِلدُ بِالعَظْمِ وَيَنشَأَ مِنها لَحمٌ جَديدٌ وَالسَّادِسُ أن تُذيقَ الجِسْمَ أَلَمَ الطَّاعَةِ کَمَا أذِقْتَهُ حَلاوَةَ المَعْصِيَةِ فَعِنْدَ ذلکَ تَقُولُ أسْتَغفِرُ اللهِ؛(125) حضرت علي عليه السلام در پاسخ به فردي که در حضورش گفت: «استغفر الله»، فرمود: مادرت به عزايت بنشيند. آيا مي­داني که استغفار چيست؟ استغفار درجه کساني است که در بالاترين جاي بهشت مکان خواهند کرد و استغفار اسمي است که به شش معني به کار برده مي­شود (و کامل مي­شود)؛ اول پشيماني از گذشته، دوم تصميم گرفتن بر عدم بازگشت به معصيت براي هميشه، سوم اينکه حقوقي که از آفريدگان خدا برگردنت هست بپردازي تا آنکه وقتي خدا را ملاقات مي­کني گناهي برايت نمانده باشد، چهارم آنکه به فرائضي که آن را تباه ساخته­اي بپردازي و حقش را به جاي آوري، پنجم آنکه گوشتي که از غذاي حرام روئيده است را با اندوه فراوان ذوب کني تا پوست به استخوان بچسبد و )پس از آن) گوشت جديدي بر آن برويد، ششم آنکه به بدن (خود) سختي فرمان برداري را بچشاني همان گونه که شيريني گناه را به آن چشانده­اي. هر گاه که چنين کردي آن وقت بگو استغفر الله.»

چو پنجاه سالت برون شد ز دست

غنيمت شمر پنج روزي که هست

مخُسب اي گنه کردة خفته، خيز!

به قدر گنه آب چشمي بريز

توبه پذيري خداوند

يکي از عرفا شبي از کنار خانه­اي مي­گذشت و صداي ناله زني را شنيد که به شوهرش مي­گفت: حتي اگر به من غذا

هم ندهي و مرا هم بزني و يا اگر زن ديگري اختيار کني و از من روي بگرداني، من از اين خانه، جاي ديگري نمي روم. آن عارف نعره­اي زد و روي زمين افتاد و از هوش رفت. وقتي به هوش آمد، از او پرسيدند: چه اتفاقي براي شما افتاد که اين گونه از هوش رفتيد؟ گفت: ندايي به گوشم رسيد که مي­گفت: اگر هزار بار هم گناه کني و توبه نمايي از گناه تو خواهيم گذشت اما اگر از در خانه ما به کس ديگري پناه ببري از تو نخواهيم گذشت.(126)

غرق گنه نااميد مشو ز دربار ما

که عفو کردن بود در همه دم کار ما بندة شرمنده تو، خالق بخشنده من

بيا بهشت­ات دهم، مرو تو در نار ما

توبه شکستي بيا، هر آنچه هستي

اميدواري بجو ز نام غفار ما

در دل شب خيز و ريز، قطره اشکي زچشم

که دوست دارم کند، گريه گنهکار ما

سخن بيست و يکم: خيرات و حسنات

حقيقت انجام خيرات

عن ابي جعفر عليه السلام أنَّهُ قالَ: «إنَّ اللهَ ثَقَّلَ الخَيْرَ عَلَي أهْلِ الدُّنْيا کَثِقْلِهِ في مَوَازينِهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَإنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ خَفَّفَ الشَّرَّ عَلي أهْلِ الدُّنْيا کَخِفَّتِهِ في مَوَازينِهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ(127)؛ به راستي خدا کار خير را بر مردم دنيا سنگين ساخته است همانند سنگيني آن در ترازوي عملشان در روز رستاخيز و خداوند بلند مرتبه و سترگ کار شر را بر مردم دنيا سبک گردانيده همانند سبکي آن در ترازوي عملشان در روز رستاخيز.»

اهميت سبقت بر انجام خيرات

1.;فَاسْتَبِقُوا الْخَيراتِ;(128)؛ «در کارهاي خير از (يکديگر) پيشي بگيريد.»

2.;إنَهُمْ کانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ؛(129) «آنها (مؤمنان) درکار خير از هم سبقت مي­گيرند.»

دلايل شتاب در انجام خيرات

1. بيم از

شيطان: عن ابي جعفر عليه السلام أنَّهُ قالَ: «مَنْ هَمَّ بِشَيْءٍ مِنَ الخَيْرِ فَلْيُعَجِّلْهُ فَإنَّ کُلَّ شَيْءٍ فيهِ تَأخيرٌ لِلشَّيطانِ فيهِ نَظْرَةٌ(130)؛ هر کس قصد انجام کار خيري را دارد پس بايد در آن بشتابد.، زيرا هر کار خيري که پس افتد به راستي شيطان را در آن نظري است.»

عن ابي عبدالله عليه السلام أنَّهُ قالَ: «إذا هَمَّ أحَدُکُم بِخَيْرٍ أوْ صِلَةٍ فَإنَّ عَنْ يَمينِهِ وَشِمالِهِ شَيْطانَينِ فَلْيُبادِر لايَکُفّاهُ عَنْ ذلِکَ(131)؛ هرگاه يکي از شما تصميم انجام کار خير يا رساندن نفعي (به کسي) بگيرد، دو شيطان در راست و چپ او قرار مي­گيرند (تا منصرفش سازند)، پس بايد شتاب کند تا مبادا او را از آن باز دارند.»

2. امکان عدم موفقيت: عن ابي عبد الله عليه السلام أنَّهُ قالَ: «کانَ أبي يَقُولُ: إِذا هَمَمْتَ بِخَيْرٍ فَبادِرْ فَإنَّکَ لاتَدْري ما يَحْدُثُ(132)؛ پدرم هميشه مي­فرمود: چون آهنگ کار نيکي کردي شتاب کن. زيرا تو نمي­داني چه اتفاقي خواهد افتاد.»

3. امکان عنايت خاص خدا: عن ابي عبد الله عليه السلام أنَّهُ قالَ: «إذا هَمَمْتَ بِشَيْءٍ مِنَ الخَيْرِ فَلاتُؤَخِّرْهُ فَإنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ رُبَّما إطَّلَعَ عَلَي العَبدِ وَهُوَ عَلَي شَيءٍ مِنَ الطَّاعَةِ فَيَقُولُ وَعِزَّتي وَجَلالِي لا أُعَذِّبُکَ بَعْدَها أبَداً(133)؛ چون قصد انجام خيري کردي پس آن را به تأخير مينداز؛ زيرا همانا که خداوند بلند مرتبه چه بسيار باشد که از بنده­اي در حال انجام خيري مطلع مي­شود و (به خاطر انجام همان کار خير) مي­گويد به بزرگي و شکوهم سوگند که تو را پس از انجام اين کار خير هرگز عذاب ننمايم.»

ارزش شتاب در خيرات

«صدقه حلواني» مي­گويد: «در مسجد الحرام يکي از دوستانم دو درهم از من

قرض خواست و من به او گفتم: پس از طواف به او خواهم داد. در حين طواف امام صادق عليه السلام را مشغول طواف ديدم. امام دستش را به جهت کمک خواستن روي شانه من گذاشت و هر دو به طواف پرداختيم. طواف من به پايان رسيد. اما به جهت رعايت وضعيت جسمي امام، ترجيح دادم به ايشان کمک کنم. دوستم که از من قرض خواسته بود در کناري نشسته و به خيال اينکه من در قرض دادن به او مسامحه مي­کنم، هر دور که از جلوي او رد مي­شدم با دست به من اشاره مي­کرد که دو درهم به من قرض بده. امام متوجه شد و پرسيد: اين مرد چه مي­خواهد؟ عرض کردم: او منتظر من است که طوافم تمام شود و به او دو درهم قرض بدهم. امام سريع دست از شانه­ام برداشت و فرمود: مرا رها کن و برو حاجت او را برآور! وقتي بازگشتم، امام که طوافش تمام شده بود و با دوستانش صحبت مي­کرد به من فرمود: من اگر براي برآوردن حاجت کسي شتاب کنم بهتر است که هزار بنده را در راه خدا آزاد و هزار نفر را براي جهاد در راه خدا بسيج کنم!»(134)

سخن بيست و دوم: گناه

بزرگي گناه

1. جنگ با خدا و رسول: ألَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَإنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِداً فِيها)؛ «آيا نمي­دانند که هر کس با خدا و رسولش دشمني کند، آتش جهنم براي اوست که در آن جاودانه خواهد ماند.»

2. بزرگي خدا: عن النبي صلي الله عليه و آله أنَّهُ قالَ: «يا أباذَرِّ! لاتَنْظُرْ اِلَي صِغَرِ الْخَطِيئَةِ وَ لَکِنِ انْظُرْ إِلي

مَنْ عَصَيْتَهُ(136)؛ اي اباذر! به کوچکي گناه، نگاه مکن بلکه به بزرگي کسي که نافرماني­اش را کرده­اي نگاه کن.»

برخي از آثار گناه

1. تغيير نعمتها: عن رسول الله صلي الله عليه و آله أنَّهُ قالَ: «اَلذُّنُوبُ تُغَيِّرُ النِّعَمَ(137)؛ گناهان نعمتها را تغيير مي­دهند.»

2. قساوت قلب: عن اميرالمؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: « مَا جَفَّتِ الدُّمُوعُ إلاَّ لِقَسْوَةِ الْقُلُوبِ وَ ما قَسَتِ القُلُوبُ إِلاَّ لَکَثْرَةِ الذُّنُوبِ؛(138) اشکها خشک نمي­شود مگر به خاطر قساوت قلبها و قلبها قسي نمي­شود مگر به واسطة زيادي گناهان.»

3. دوري از رستگاري: عن ابي عبدالله عليه السلام أنَّهُ قالَ: «إذا أذْنَبَ الرَّجُلُ خَرَجَ مِنْ قَلْبِهِ نُکْتَةٌ سَوْداءُ فَإن تابَ إنْمَحَتْ وَ إن زادَ زَادَتْ حَتَّي تَغْلِبَ عَلَي قَلْبِهِ فَلايُفْلِحُ بَعْدَها اَبَداً(139)؛ هنگامي که کسي گناه مي­کند در دلش نقطة سياهي خروج مي­کند. حال اگر توبه کند آن نقطه سياه پاک مي­شود. اما اگر باز هم گناه کند آن نقطه سياه بزرگتر مي­شود تا سراسر قلبش را فرا مي­گيرد و از آن به بعد هرگز رستگار نمي­شود.»

بدترين گناهان

عن ابي جعفر عليه السلام أنَّهُ قالَ: «ألذُّنُوبُ کُلُّها شَديدَةٌ وَ أشَدُّها مَا نَبَتَ عَلَيْهِ اللَّحْمُ وَ الدَّمُ لأنَّهُ إمَّا مَرْحُومٌ وَ إمَّا مُعَذَّبٌ وَ الجَنَّةَ لايَدخُلُها إِلاَّ طَيِّبٌ؛(140) گناهان همگي سخت هستند و سخت­ترين آن، گناهي است که از آن، گوشت و خون (بر بدن) روئيده باشد . حال او يا بخشيده مي­شود و يا عذاب مي­گردد، ولي به هر حال در بهشت جز انسان پاک وارد نمي­شود.»

سخن بيست و سوم: فضل و رحمت خدا

اهميت و گستردگي رحمت خدا

1. عامل دوري از خسران اخروي: Cفَلَولا فَضلُ اللهِ عَلَيکُم وَ رَحمَتُهُ لَکُنْتُمْ

مِنَ الخَاسِرينَ؛(141) «اگر فضل و رحمت خداوند نسبت به شما نبود هر آينه از زيانکاران بوديد.»

2. درخواست از فضل خدا: وَ اسئَلُوا اللهَ مِنْ فَضلِهِ؛(142) «از فضل خدا درخواست کنيد.»

3. گستردگي فضل خدا: قال الصادق عليه السلام: «إذا کانَ يَومَ القِيامَةِ نَشَرَ اللهُ تَبارَکَ وَ تَعالي رَحمَتَهُ حَتَّي يَطمَعَ إبلِيسُ فِي رَحمَتِهِ(143)؛ وقتي روز قيامت شود، خداوند رحمتش را پراکنده سازد، تا آنجا که ابليس نيز در آن طمع کند.»

من نکردم خلق تا سودي کنم

بلکه تا بر بندگان جودي کنم

اميدواري به فضل خدا

1. اميدواري به همراه عمل صالح: وَ مَنْ کانَ يَرْجُو لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَ لايُشرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أحَداً؛(144) «و هر کس ديدار پروردگارش را آرزو دارد پس بايد عمل صالح انجام دهد و در پرستش او هيچ کس را شريک نگرداند.»

2. نا اميدي، مرز کفر به خدا: إنَّهُ لايَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللهِ إلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ؛(145) «به درستي که جز گروه کافران از رحمت خدا نااميد نمي­شوند.»

3. حدود اميدواري به رحمت خدا: عن الصادق عليه السلام أنَّهُ قالَ: «أُرْجُ اللهَ لايَجْرِئُکَ عَلَي مَعاصِيهِ وَ خَفِ اللهَ خَوفاً لايُؤيِسُکَ مِنْ رَحْمَتِهِ؛(146) به خدا اميد داشته باش تا جائي که تو را بر گناه و نافرماني او دلير نکند و از خدا بترس تا جائي که تو را از رحمتش نااميد نسازد.»

شرايط اميدواري به فضل خدا

امير مؤمنان عليه السلام به مردي که ترس خدا بر چهرة او اثر گذاشته بود نظر کرد و فرمود: «تو را چه شده؟» عرض کرد: «از خدا مي­ترسم» فرمود: «اي بنده خدا! از گناهانت بترس و از عدل خدا بيم دار و بر حقوق بندگان خدا

که بر گردنت هست، بينديش و خود را از آنها رها ساز. همچنين از آنچه خدا تو را بر آن مکلف ساخته و اطاعتش ننموده­اي و نافرمانيش را در آنچه تو را نهي کرده انجام داده­اي، بترس. اگر چنين نکرده­اي از خدا هم ترس نداشته باش که تو به وظيفه­ات عمل کرده­اي و او نيز به کسي ظلم نمي­کند و بيشتر از آنچه که کسي سزاوار است، هرگز عذاب نخواهد نمود، مگر آنکه از بدفرجامي به سبب دگرگون شدن نعمتها و مبتلا شدن بر امتحانات الهي بر حال خود بيم داشته باشي. پس اگر بخواهي که خدا تو را از فرجام بد ايمني بخشد بدان که هر کار خيري که به آن روي آوري از فضل خدا و توفيق از جانب اوست و به هر کار بدي که به آن دست بزني و کيفر نبيني به سبب آن است که خدا به تو مهلت داده و کيفرت را به تأخير انداخته تا به خود آيي و توبه نمائي تا سرانجام به عفو خدا نائل گردي.(147)»

سخن بيست و چهارم: شيطان

ضرورت پايداري در برابر شيطان

1. دشمني شيطان: إنَّ الشَّيطانَ لَکُم عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً؛(148) «شيطان دشمن شماست، پس او را دشمن خود بداريد.»

2. مراقبت بر فريب نخوردن از شيطان: يا بَنِي آدَمَ لاَيَفْتِنَنَّکُمُ الشَّيطانُ کَمَا أخْرَجَ أبَوَيْکُم مِنَ الجَنَّةِ؛(149) «اي فرزندان آدم! (مراقب باشيد) شيطان فريبتان ندهد چنان که پدر و مادرتان را از بهشت بيرون راند.»

3. صف آرايي در برابر وسوسه­هاي شيطاني: عن امير المؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «صافُوا الشَّيطانَ بِالمُجاهَدَةِ وَاغْلِبُوهُ بِالمُخَالَفَةِ(150)؛ در برابر شيطان براي جنگ با او صف­آرائي کنيد و با مخالفت بر او چيره

شويد.»

برخي ابزارهاي شيطان در گمراه ساختن انسان

1. به فراموشي انداختن: وَإمَّا يُنْسِيَنَّکَ الشَّيطانُ فَلا تَقعُدْ بَعدَ الذِّکري مَعَ القَومِ الظَّالِمينَ؛(151) «و اگر شيطان تو را به فراموشي انداخت، پس از توجه، ديگر با ستمکاران منشين.»

2. دشمني و کينه انداختن در دلها: إنَّما يُريدُ الشَّيطانُ أنْ يُوقِعَ بَيْنَکُمُ العَداوَةَ وَالبَغْضاءَ؛(152) «به درستي که شيطان مي­خواهد بين شما کينه و دشمني اندازد.»

3. تزيين اعمال ناپسند: فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيطانُ أعْمَالَهُم وَهُوَ وَلِيُّهُمُ اليَوْمَ وَلَهُمْ عَذابٌ أليمٌ؛(153) «شيطان کردار ايشان امتهاي پيشين) را در نظرشان زينت داد، پس او امروز دوستدارشان است و براي آنها عذابي دردناک است.»

4. وعده­هاي دروغين: يَعِدُهُمْ وَيُمَنِّيهِمْ وَما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إلاَّ غُرُوراً) ؛ «(شيطان) وعده­شان مي­دهد و به آرزو کردن وادارشان مي­کند و جز فريب، شيطان وعده­شان ندهد.»

5. ترساندن از فقر: اَلشَّيْطانُ يَعِدُکُُمُ الفَقْرَ؛(155) «شيطان به تهي دستي وعده­تان مي­دهد.»

6. وسوسه: مِنْ شَرِّ الوَسْواسِ الخَنَّاسِ * الَّذي يُوَسْوِسُ في صُدورِ النَّاسِ) ؛ «از شر وسواس خناس (شيطان) که در دلهاي مردم وسوسه مي­کند.»

7 .يادآوري شهوات، لذتهاي زودگذر و آرزوهاي بلند: عن الامام الرضا عليه السلام أنَّهُ قالَ: «إنَّ إبْليسَ لَهُ خُرطُومٌ کَخُرطُومِ الکَلْبِ واضِعَةٌ عَلَي قَلْبِ ابْنِ آدَم يُذَکِّرُهُ الشَّهَواتِ وَاللَّذَّاتِ وَيِاْتيهِ بِالأمانِيِّ وَيَأتيهِ بِالوَسوَسَةِ عَلَي قَلْبِهِ يُشَکِّکُهُ في رَبِّهِ فَإِذا قالَ الْعَبْدُ: «أعوذُ بِاللهِ السَّميعِ العَليمِ» أخْرَجَ خُرطُومَهُ مِن قَلبِهِ(157)؛ براي شيطان پوزه­اي است مانند پوزه سگ که آن را در دل آدمي مي­نهد و او را به ياد شهوات و لذتهاي نفساني مي­اندازد و او را سرگرم آرزوها مي­کند و وسوسه را در قلب او مي­افکند که در نتيجه او را نسبت به آفريدگارش در شک و ترديد واقع کند و

هر گاه که آن بنده بگويد: پناه مي­برم به خداوند شنواي دانا، خرطومش را از قلب او بيرون مي­کند.»

ابزار شيطان

روزي شيطان به صورت پيرمردي در آمد و نزد حضرت سليمان عليه السلام رفت. حضرت سليمان عليه السلام از او پرسيد: «تو با امت موسي عليه السلام چه مي­کني؟» گفت: «حب دنيا را بر دلهايشان مي­اندازم.» پرسيد: «با امت عيسي عليه السلام چه مي­کني؟» گفت: «آنها را با تثليث و شرک، اغواء خواهم نمود.» پرسيد: « با امت خاتم النبيين صلي الله عليه و آله چه مي­کني؟» گفت: « آنها را وا نمي­گذارم تا درهم و دنيا را برايشان محبوب­تر از لااله الا الله قرار دهم.»(158)

دوزخ است ابليس و دوزخ اژدهاست

کو به درياها نگردد کمّ و کاست

هفت دريا را در آشامد هنوز

کم نگردد سوزشش آن خلق سوز

سخن بيست و پنجم: تقوي و پارسايي

حقيقت تقوي

1. زيباترين پوششها: عن الصادق عليه السلام أنَّهُ قالَ: «أَزيَنُ اللِّباسِ لِلْمُؤْمِنِ لِباسُ التَّقْوي؛(159) زيباترين لباس براي مؤمن لباس تقوي است.»

2. حضور دائم در نزد پروردگار: عن الصادق عليه السلام أَنَّهُ قالَ: «اَلتَّقْوي أنْ لايَفْقُدَکَ اللهُ حَيْثُ أمَرَکَ وَ لايَراکَ حَيْثُ نَهَاکَ؛(160) تقوي آن است که هرگاه خداوند به تو دستوري داد تو را غايب نيابد و چون تو را باز دارد حاضرت نبيند.»

3. برترين توشه آخرت: عن اميرالمؤمنين عليه السلام أَنَّهُ قالَ: «اًلتَّقْوي خَيرُ زَادٍ لِلمَعادِ؛(161) تقوي عالي­ترين توشه براي روز معاد مي­باشد.»

ارکان تقوي

عن النبي صلي الله عليه و آله اَنَّهُ قالَ: «لِلتَّقْوي أرْبَعَةُ أرْکانٍ؛ اَلْخَوْفُ مِنْ رَبِّ الْجَليلِ وَ الْعَمَلُ بِالتَّنْزِيلِ وَ القَنَاعَةُ بِالْقَليلِ وَ الْاِسْتِعدَادُ لِيَوْمِ الرَّحِيلِ؛(162) براي تقوي چهار رکن است؛ ترس از پروردگار بزرگ،

عمل به آنچه نازل شده، قناعت به اندک و آمادگي براي مرگ.»

دستاوردهاي تقوي

1. ميراث­داري زمين: اِنَّ الْأرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ)؛ «زمين از آن خداست و به هر کس از بندگانش که بخواهد مي­دهد و سرانجام از آن متقين است.»

2. ميراث داري بهشت: تِلْکَ الْجَنَّةُ الًّتِي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِيّاً؛(164) «آن بهشتي است که به أن بندگانمان که پرهيزگار باشند به ميراث مي­دهيم.»

3. بهره­گيري از علم الهي: وَ اتَّقُوا اللهَ وَ يُعَلِّمُکُمُ اللهُ)؛ «از خدا پروا کنيد تا خدا شما را آموزش دهد.»

4. آسان شدن امور: وَ مَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أمْرِهِ يُسْراً)؛ «هر کس از خدا پروا کند، خدا براي او در کارش تسهيلي قرار مي­دهد.»

5. روزي از مجراي غير منتظره: وَ مَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقهُ مِنْ حَيْثُ لايَحْتَسِبُ)؛ هر کس از خدا پروا کند براي او گريزگاهي (از مشکلات) قرار مي­دهد و از جايي که نمي­داند به او روزي مي­رساند.»

6. آسودگي خاطر: فَمَن اتَّقي وَ أصْلَحَ فَلاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاهُمْ يَحْزَنُونَ)؛ «پس هر کس پرهيزگاري کند و خود را اصلاح نمايد، نه بيمي بر اوست و نه اندوهي.»

7. عدم ترس از آفريدگان: عن الامام الهادي عليه السلام أَنَّهُ قالَ: «مَنِ اتَّقَي اللهَ يُتَّقَي وَ مَنْ أطاعَ اللهَ يُطاعُ وَ مَنْ أطاعَ الْخَالقَ لَمْ يُبالِ سَخَطَ الْمَخْلُوقِينَ وَ مَنْ أسْخَطَ الخَالِقَ فَلْيَتَيَقَّنْ أنْ يَحِلَّ بِهِ سَخَطُ الْمَخْلُوقينَ؛(169) کسي که از خدا پروا داشته باشد، از او پروا مي­کنند و هر کس از خدا اطاعت کند، مورد اطاعت واقع مي­شود و هر کس که از آفريننده فرمان بَرَد، از خشم آفريدگان

باکي نخواهد داشت و کسي که آفريدگار را به خشم آورد، يقين کند که خشم آفريدگان بر او روا خواهد شد.»

مردان رهش ميل به هستي نکنند

خود بيني و خويشتن پرستي نکنند

هر نيم شبي که در خرابات آيند

خم خانه تهي کنند و مستي نکنند

نيروي پارسايي

روزي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله از محلي مي­گذشتند، ديدند تعدادي از جوانان مشغول مسابقه و زور آزمايي هستند. آنجا سنگ بزرگي بود که هر کدام آن را به قدر توانايي خود حرکت مي­داد. رسول خدا صلي الله عليه و آله پرسيد: «چه مي­کنيد؟» گفتند: «زور آزمايي مي­کنيم تا بدانيم که کداميک از ما نيرومندتر است.» فرمود: «مايليد من بگويم کدامتان از همه قوي­تر هستيد؟» عرض کردند: « بله يا رسول الله! چه بهتر که پيامبر اسلام بگويد چه کسي قوي­تر است.» پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمودند: «از همه نيرومندتر کسي است که تقوا پيشه کند و هرگاه از چيزي خوشش آمد، علاقه به آن چيز وي را به گناه و مخالفت حق وادار نکند و هرگاه عصباني شد، طوفان خشم او را به سمت گناه نکشاند.»(170)

عام نادان پريشان روزگار

به زدانشمند ناپرهيزگار

کان به نابينايي از راه اوفتاد

وين دو چشمش بود و در چاه اوفتاد

سخن بيست و ششم: چشم پوشي از عيب ديگران

زيبايي عيب پوشي

1. زيباترين اخلاقها: عن اميرالمؤمنين عليه السلام أَنَّهُ قالَ: «أشْرَفُ أخْلاقِ الْکَريمِ تَغَافُلُهُ عَمَّا يَعْلَمُ(171)؛ شريف­ترين اخلاق فرد بزرگوار، چشم پوشي او از آنچه (در مورد ديگران و اشتباهاتشان) مي­داند، است.»

2. عدم شتاب در عيب­جويي ديگران: عن اميرالمؤمنين عليه السلام أَنَّهُ قالَ: «يا عَبدَاللهِ! لاتَعْجَلْ فِي عَيْبِ عَبْدٍ بِذَنْبِهِ فَلَعَلَّهُ

مَغْفُورٌ لَهُ وَ لاتأْمَنْ عَلَي نَفْسِکَ(172) ؛اي بنده خدا ! در برشمردن عيب کسي به گناهش شتاب مکن شايد گناهش بخشيده شود، و به نفس خودت اطمينان نداشته باش (که بهتر از او باشي).»

3. پيامد چشم پوشي: عن امير المؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «تَغافَلْ يُحْمَدُ اَمْرُکَ(173)؛ چشم پوشي کن تا کارت پسنديده شود.»

زشتي عيب­جويي

1. کينه توزترين مردم: عن اميرالمؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «أمقَتُ النَّاسِ الْعَيَّابُ(174)؛ کينه توزترين مردم، عيب­جو است.»

2. عيب­جويي؛ نشانه خودپسندي: عن اميرالمؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «عَجِبْتُ لِمَنْ يُنْکِرَ عُيُوبَ النَّاسِ وَ نَفْسُهُ أکْثَرُ شيْءٍ مَعايباً وَ لايَبْصُرُها(175)؛ در شگفتم از کسي که عيوب مردم را زشت مي­پندارد در حالي که عيبهاي خودش بيشتر است اما نمي­بيند.»

3. بزرگترين عيبها: عن اميرالمؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «أکْبَرُ الْعَيْبِ أنْ تَعِيبَ غَيرَکَ بِما هُوَ فِيکَ(176)؛ بزرگترين عيبها اين است که عيبي را در ديگران برشماري که در خودت هم هست.»

4. پيامد سوء عيب­جويي: عن اميرالمؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «مَنْ لَمْ يَتَغافَلْ وَ لايَغُضُّ عَنْ کَثِيرٍ مِنَ الأمُورِ تَنَغَّصَتْ عِيشَتُهُ(177)؛ هر کسي (از اشتباهات ديگران) چشم پوشي نکند و از بسياري (از اشتباهات در) کارها (ي ديگران) نگذرد، زندگيش تباه مي­شود.

نکوهش عيب­جويي

مردي روستايي، پيوسته خدمت امام صادق عليه السلام مي­آمد، اما مدتي امام او را نديد. حضرت از حال او جويا شد. شخصي که در محضر امام بود خواست از مرد روستايي عيب­جويي کند و به اين وسيله از ارزش او نزد امام بکاهد. گفت: «آن مرد، دهاتي و بي­سواد است و چندان آدم مهمي نيست.» امام فرمود: «شخصيت انسان در عقل او و شرافتش در دين او و برتري­اش

در تقواي اوست. زيرا مردم از نظر نسل يکسانند و همه از بني­آدم هستند و مزاياي مادي ارزش آفرين نيست.» آن مرد از سخنانش شرمنده شد و ديگر چيزي نگفت.(178)

در گفتن عيب دگران بسته زبان باش

با خوبي خود عيب نماي دگران باش

روز بيست و هفتم: دوستي و همنشيني

تعريف دوستي

1. معناي رفيق: عن امير المؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «إنَّّمَا سُمِّيَ الرَّفيقُ رَفيقاً لأنَّهُ يَرفَقُکَ عَلَي صَلاحِ دينِکَ فَمَنْ أعانَکَ عَلَي صَلاحِ دِينِکَ فَهُوَ الرَّفيقُ الشَّفيقُ(179)؛ رفيق به اين دليل رفيق ناميده شده است که به تو در صلاح دينت سود مي­رساند، پس هر کس به تو در صلاح دينت ياري رساند او رفيق دلسوز است.»

2. معناي صديق: عن امير المؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «إنَّمَا سُمِّيَ الصَّديقُ صَديقاً لأنَّهُ يَصدِقُکَ في نَفسِکَ وَمَعايِبِکَ فَمَن فَعَلَ ذلِکَ فَاستَنِمْ إلَيهِ فَإنَّهُ الصَّديقُ؛(180) صديق و دوست به اين دليل صديق ناميده شده که در مورد نفس تو و عيبهايت، به تو راست مي­گويد. پس هر کس اين گونه رفتار کرد به سوي او آرام گير، به درستي که او دوست است.»

ابر اگر آب زندگي بارد

هرگز از شاخ بيد بر نخوري

با فرو مايه همنشيني مکن

کز ني بوريا شکر نخوري

همنشينان خوب

1. بردباران: عن امير المؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «جالِسِ الْحُلَماءَ تَزْدُدْ حِلْماً؛(181) «با بردباران همنشيني کن، حلم و بردباري­ات زياد مي­شود.»

2. دانشمندان: عن امير المؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «جالِسِ العُلَماءَ فَتَسْعدْ(182)؛ با دانشمندان همنشيني کن خوشبخت مي­شوي.»

3. فقرا و نيازمندان: عن امير المؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «جَالِسِ الفُقَراءَ تَزدُدْ شُکراً؛(183) با فقرا همنشيني کن، شکر گزاري­ات زياد مي­شود.»

4. دور انديشان: عن امير المؤمنين

عليه السلام أنَّهُ قالَ: «جالِسِ الحُکَماءَ يَکمُلْ عَقلُکَ وَتَشرُفْ نَفسُکَ وَيَنْتَفِ عَنکَ جَهلُکَ(184)؛ با دور انديشان همنشيني کن، خردت کامل و نفست شريف و ناداني­ات از بين مي­رود.»

5. عاقلان: عن امير المؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «صُحبَةُ الوَلِيِّ اللَّبيبِ حَياةُ الرّوحِ(185)؛ همنشيني با دوست عاقل (موجب) زندگاني روح است.»

عن امير المؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «صاحِبِ العُقَلاءَ وأغْلِبِ الهَوي تُرافِقِ المَلاَءِ الاَعلي(186)؛ «با عاقلان همنشيني کن و بر نفس غلبه نما تا اينکه با ساکنان عرش الهي همنشين گردي.»

ضرورت دوري از دوست بد

«ابو هاشم جعفري» يکي از شيعيان برجسته امام هادي عليه السلام است. روزي امام از روي اعتراض به او فرمود: «چرا با عبد الرحمان بن يعقوب همنشيني مي­کني؟» ابو هاشم عرض کرد: «او از بستگان من است.» امام فرمود: «عقيدة او درباره صفات خداوند باطل است و انديشه­هاي نادرستي را در سر مي­پروراند. حال خود داني! يا با او همنشين باش و ما را ترک کن و يا با ما همنشين باش و او را ترک کن.»

ابو هاشم عرض کرد: «او هر عقيده­اي دارد براي خودش است. من که عقيدة درستي دارم و عقيدة باطل او آسيبي به عقيده درست من نمي­رساند». امام فرمود: «آيا نمي­ترسي از اينکه عذابي به سويش نازل شود و تو را نيز به خاطر نزديک بودن و همنشيني با او، فرا گيرد؟(187)»

تا تواني مي­گريز از يار بد

يار بد بدتر بود از مار بد

مار بد تنها تو را بر جان زند

يار بد بر جان و بر ايمان زند

***

رقم بر خود به ناداني کشيدي

که نادان را به صحبت برگزيدي

طلب کردم ز دانايي يکي پند

مرا فرمود با نادان مپيوند

سخن بيست

و هشتم: نماز

اهميت نماز

1. نماز، وسيله دوري از فساد و فحشا: Cإنَّ الصَّلوةَ تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ)؛ «نماز انسان را از فساد و تباهي باز مي­دارد.»

2. نماز، وسيله يادخدا: أقِمِ الصَّلوةَ لِذِکْرِي)؛ «براي ياد من نماز بر پا داريد.»

3. نماز، وسيله رهايي از عذاب: قالَ رَسُولِ الله صلي الله عليه و آله: «مَا مِنْ صَلاةٍ يَحْضُرُُ وَقْتُها إِلاّ نَادَي مَلَکٌ بَيْنَ يَدَيِ النَّاسِ أيُّهَا النَّاسُ! قُومُوا اِلَي نِيرانِکُمُ الَّتي أوْقَدْتُمُوها عَلَي ظُهُورِکُم فَأطْفِؤُوها بِصَلاتِکُم(190)؛ هيچ نمازي وقتش نمي­رسد مگر آنکه فرشته­اي پيشاپيش مردم ندا مي­دهد اي مردم! به سوي آتشهايي که بر پشت خويش (آخرت) افروخته­ايد بپا خيزيد و با نماز خواندن، آن را خاموش سازيد.»

4. نماز، وسيله پاک شدن گناهان: عن ابي عبدالله عليه السلام أنَّهُ قالَ: «مَنْ صَلَّي رَکْعَتَينِ وَ يَعْلَمُ مَا يَقُولُ فِيهِمَا انْصَرَفَ وَ لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللهِ ذَنْبٌ(191)؛ هر کس دو رکعت نماز بخواند و بداند که در آن دو چه مي­گويد، از نماز فارغ مي­شود در حالي که گناهي بين او و خدا نمانده است.»

نماز راستين

روزي ابوحنيفه خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض کرد: «من فرزندت موسي بن جعفر عليهما السلام را ديدم که نماز مي­خواند و مردم از جلوي او عبور مي­کردند اما او مانع آنها نمي­شد و همچنان نماز مي­خواند در حالي که اين کار درست نيست.» امام صادق عليه السلام فرمود: «فرزندم موسي را صدا بزنيد.» وقتي خدمت پدر آمد، امام از او پرسيد: «ابوحنيفه مي­گويد تو مشغول نماز بوده­اي و مردم از جلويت رفت و آمد مي­کرده­اند اما تو آنها را نهي نمي­کردي.» عرض کرد: «پدر جان!

آيا آن کس که من براي او نماز مي­خوانم به من نزديک­تر از آن نيست که رفت و آمد مردم نتواند حضور قلب مرا در نماز به هم زند. مگر خداوند متعال نفرموده است که ما به ايشان از رگ گردن نزديک­تر هستيم؟ » امام صادق عليه السلام فرمود: «فدايت شوم که اسرار الهي در قلب تو وجود دارد.(192) »

وامش مده آنکه بي نماز است

گر چه دهنش زفاقه باز است

کاو قرض خدا نمي­گذارد

از قرض تو نيز غم ندارد

برخي آسيبهاي نماز

1. عدم حضور قلب: عن رسول الله صلي الله عليه و آله أنَّهُ قال: «لايَنْظُرُ اللهُ اِلَي الصَّلوةِ لايَحْضُرُ الرَّجُلُ فِيها بِقَلْبِهِ مَعَ بَدَنِهِ(193)؛ خدا به نماز کسي که بدون حضور قلب به جا مي­آورد نگاه نمي­کند.»

عن رسول الله صلي الله عليه و آله أنَّهُ قال: «مَنْ صَلَّي رَکْعَ_تَينِ وَ لَمْ يُحْدِثْ فِيهِمَا نَفْسَهُ بِشَيْءٍ مِنَ الدُّنْيا غُفِرَ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ(194)؛ کسي که دو رکعت نماز بخواند و چيزي از دنيا او را به خود مشغول ندارد، گناهان گذشته­اش آمرزيده مي­شود.»

هر چيز کز تو گم گشت وقت نماز پيداست

الا خدا که هرگز در فکر او نبودي

2. به تأخير انداختن نماز: عن حجة بن الحسن العسکري عجل الله تعالي فرجه الشريف أنَّهُ قالَ: «مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أخَّرَ صَلَوةَ الغَداةِ حَتَّي تَنْقَضِيَ النُّجُومُ وَ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أخَّرَ صَلَوةَ الْعِشاءِ حَتَّي تَشتَبِکَ النُّجُومُ(195)؛ ملعون است ملعون است کسي که نماز صبح را تا رفتن ستاره­ها به تأخير اندازد و ملعون است ملعون است کسي که نماز عشاء را تا پديدار شدن همگي ستارگان به تأخير اندازد.»

سخن بيست و نهم: تهمت

زشتي تهمت

1. پست­ترين عمل: عن اميرالمؤمنين عليه السلام

أنَّهُ قالَ: «لاقُحَّةَ کَالبُهْتِ؛(196) هيچ پستي­اي مانند بهتان و تهمت زدن نيست.»

2. از بين برنده ايمان: عن الصادق عليه السلام أنَّهُ قالَ: «إِذَا اتَّهَمَ الْمُؤْمِنُ أخاهُ إِنْماثَ الإيمَانُ مِنْ قَلْبِهِ کَمَا يَنْماثُ الْمِلْحُ في الماءِ(197)؛ هر گاه مؤمن به برادرش تهمت بزند ايمان در قلبش از بين مي­رود همان گونه که نمک در آب ناپديد مي­شود.»

3. از بين برنده بزرگي و شکوه: عن الصادق عليه السلام أنَّهُ قالَ: «إِذَا اتَّهَمَ الْمُؤْمِنُ أخاهُ فِي دِينِهِ فَلاحُرْمَةَ بَينَهُما(198)؛ هر گاه مؤمني برادرش را در دينش متهم سازد، ديگر حرمتي بين آن دو باقي نمي­ماند (پرده دري مي­شود).»

زبان در دهان اي خردمند چيست؟

کليد در گنج صاحب هنر

چو در بسته باشد چه داند کسي

که جوهر فروش است يا پيله ور

پيامد دوري نکردن از مواقف تهمت

1. سزاواري تهمت خوردن: عن رسول الله صلي الله عليه و آله أنَّهُ قالَ: «أوْلَي النَّاسِ بِالتُّهْمَةِ مَنْ جالَسَ أَهْلَ التُّهْمَةِ(199)؛ سزاوارترين مردم بر تهمت کسي است با اهل تهمت همنشيني کند.»

2. همنشينان بد: عن اميرالمؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «إيّاکَ وَ مَواطِنَ التُّهْمَةِ وَ الْمَجْلِسَ الْمَظْنُونَ بِهِ السُّوءُ فَإنَّ قَرِينَ السُّوءِ يَغُرُّ جَليسَهُ(200)؛ بر تو باد دروي از محلهاي تهمت خوردن و مجالسي که گمان بد به آن مي­زنند. زيرا همنشين بد، دوست خود را فريب مي­دهد.»

3. سرزنش خود: عن اميرالمؤمنين عليه السلام اَنَّهُ قالَ: «مَنْ وَقَفَ نَفْسَهُ مَوْقِفَ التُّهْمَةِ فَلا يَلُومَنَّ مَنْ اَساءَ بِهِ الظَنَّ؛(201) کسي که خود را در موضع تهمت خوردن قرار دهد (و از مجالس آن دوري نکند) پس نبايد کساني را که به او گمان بد مي­برند سرزنش کند (بايد خود را سرزنش کند).»

سخن سي­ام: ولايت

ضرورت ولايت

پذيري

1. أطيعُوا اللهَ وَ أطيعُوا الرَّسُولَ و أُولِي الْأمْرِ مِنْکُمْ؛(202) «از خدا و رسول و صاحبان امرتان پيروي کنيد.»

2. إنَّما وَلِيُّکُمُ اللهُ و رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤتُونَ الزَّکوةَ وَ هُم رَاکِعُونَ؛(203) «به درستي که سرپرست شما خدا و رسولش و مؤمنان هستند . همان کساني که نماز بر پا مي­دارند و در حالي که در رکوعند زکات مي­دهند.»

نماييد اطاعت ز ربّ و رسول

بسازيد فرمان آنها قبول

که از اهل بيت نبوت، اله

بخواهد کند دور، رجس و گناه

شما را زهر عيب سازد، بري

کند پاک و تطهير از هر بدي

ولايت اهل بيت عليهم السلام

روزي مردي خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد و پرسيد: «کمترين چيزي که انسان در پرتو آن جزو مؤمنان خواهد شد، چيست؟ و کمترين چيزي که با آن جزو کافران مي­شود کدام است؟» حضرت جواب داد: «کمترين چيزي که انسان به سبب آن در زمرة گناهکاران در مي­آيد اين است که ولايت ما را نپذيرد.» آن مرد گفت: «يا اميرالمؤمنين ! منظورت از ما چه کساني است؟» حضرت فرمود: «همانهايي که خداوند اطاعتشان را در رديف اطاعت خود و پيامبر خود قرار داده است و فرمود: Cأطيعُوا اللهَ وَ أطيعُوا الرَّسُولَ و أُولِي الْأمْرِ مِنْکُمْ)

آن مرد پرسيد: «فدايت شوم! برايم روشن­تر بيان کن.» حضرت فرمود: «آناني که رسول خدا صلي الله عليه و آله در موارد مختلف و در خطبه روز آخرش آنها را ياد کرد و فرمود: من در ميان شما دو چيز با ارزش را به يادگار مي­گذارم. اگر دست به دامن آنها بزنيد هرگز بعد از من گمراه نخواهيد شد؛ کتاب خدا و خاندانم که از

هم جدا نخواهند شد تا بر حوض کوثر بر من وارد شوند.(205)»

ماهيت ولايت

1. اساس اسلام: عن ابي جعفر عليه السلام أنَّهُ قالَ: «بُنِيَ الْاِسْلامُ عَلَي خَمْس دَعائِمَ: اَلْوِلايَةُ وَ الصَّلاةُ وَ الزَّکاةُ وَ صَومُ شَهرِ رَمَضانَ وَ الحَجُّ؛(206) اسلام بر پنج پايه بنا شده است؛ ولايت، نماز، زکات، روزه ماه رمضان و حج.»

2. نگاهبان واجبات دين: عن اميرالمؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «حُدُودُ الفَرائِضِ الَّتي فَرَضَهَا اللهُ عَلَي خَلْقِهِ هِيَ خَمْسَةٌ مِنْ کِبارِ الْفَرائِضِ: اَلصَّلاةُ وَالزَّکاةُ وَالْحَجُّ وَالصَّوْمُ وَالْوَلايَةُ الْحافِظَةُ لِهذِهِ الْفَرائِضِ الْأرْبَعَةِ(207)؛ حدود واجباتي که خداوند آنها را به بندگانش واجب کرده است، پنج چيز از بزرگترين فرايض است؛ نماز، زکات، حج، روزه و ولايت که نگاهدارنده اين چهار فريضه است.»

نماز بي­ولايت بي­نمازي است

عبادت نيست نوعي حقه بازي است

پيامدهاي ولايت پذيري

1. برخورداري از بهترين پاداش: عن اميرالمؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «لَنا عَلَي النَّاسِ حَقُّ الطَّاعَةِ وَ الْوِلايَةِ وَ لَهُمْ مِنَ اللهِ سُبْحانَهُ حُسْنُ الْجَزاءِ(208)؛ براي ما نسبت به مردم حق اطاعت و ولايت است و براي مردم نسبت به خداي سبحان برترين پاداشها است.»

2. شايستگي و برتري: عن اميرالمؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: « أوْلَي النَّاسِ بِنا مَنْ وَالاَنَا؛(209) برترين مردم نزد ما کسي است که ولايت ما را بپذيرد.»

3. نجات و رستگاري: عن اميرالمؤمنين عليه السلام أنَّهُ قالَ: «مَنْ رَکِبَ غَيْرَ سَفِينَتِنا غَرَقَ(210)؛ هر کس بر کشتي­اي غير از کشتي ما سوار شود غرق خواهد شد.»

4. پيوستن به اهل بيت عليهم السلام: عن امير المؤمنين أنَّهُ قالَ: «مَنْ تَمَسَّکَ بِنا لَحِقَ؛(211) کسي که به دامان ما چنگ بزند (به ما) خواهد پيوست.»

5. جامعيت در داشتن نيکيها: عن النبي صلي الله

عليه و آله أنَّهُ قالَ: «مَنْ مَنَّ اللهُ عَلَيْهِ بِمَعْرِفَةِ أهْلِ بَيتِي وَ وِلايَتِهِمْ فَقَدْ جَمَعَ اللهُ لَهُ الخَيْرَ کُلَّهُ؛(212) هر کس خدا بر او در شناخت و ولايت خاندان من منت نهاد، پس همانا خداوند تمام خير و خوبي را در او جمع کرده است.»

نماز بي ولاي او عبادتي است بي وضو

به منکر علي بگو نماز خود قضا کند

ملعون است ملعون است کسي که نماز صبح را تا رفتن ستاره­ها به تأخير اندازد و ملعون است ملعون است کسي که نماز عشاء را تا پديدار شدن همگي ستارگان به تأخير اندازد.

پاورقي

(1). محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1404 ق، ج96، ص367.

(2). محمد بن يعقوب الکليني، اصول کافي، تهران، دار الکتب الاسلامية، 1365 ش، ج4، ص87؛ شيخ طوسي، التهذيب، تهران دار الکتب الاسلامية، 1365 ش، ج4، ص194.

(3). بحار الانوار، ج96، ص374.

(4). شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، انتشارات اسلاميه، بي تا، ج2، ص174.

(5). علاء الدين متقي بن حسام الدين الهندي، کنز العمّال، بيروت، مؤسسه الرساله، 1409 ق، حديث 4029.

(6). بحار الانوار، ج92، ص18.

(7). تحف العقول، ص 150.

(8). کنز العمال، ح 2454.

(9). بحار الانوار، ج92، ص 17.

(10). کنز العمال، ح 2768.

(11). اصول کافي، ج4، ص190 (شش جلدي).

(12). همان، ص 180.

(13). همان، ص 194.

(14). همان.

(15). همان، ص 196.

(16). بحار الانوار، ج46، ص 301؛ اصول کافي، ج3، ص14.

(17). بحار الانوار، ج1، ص 218.

(18). حسن بن الحسن ديلمي، ارشاد القلوب، قم، انتشارات شريف رضي، 1412 ق.

(19). بحار الانوار، ج1، ص130.

(20). همان.

(21). ميرزا حسين محدث نوري، مستدرک الوسائل، قم، مؤسسة آل البيت عليهم السلام، 1408 ق، ج 5، ص312.

(22). عبد الحميد ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، قم، کتابخانه

آيت الله مرعشي نجفي، 1404 ق، ج20، ص 312.

(23). بحار الانوار، ج17، صص257 و 287.

(24). همان، ج 69، ص 70؛ ورّام بن ابي فراس، مجموعة ورّام، قم انتشارات مکتبة الفقيه، بي تا، ج 2، ص 175.

(25). طه / 124.

(26). زخرف / 36.

(27). همان، ج1، ص 178.

(28). بحار الانوار، ج78، ص 164.

(29). تميمي الامدي، غرر الحکم و درر الکلم، شرح آقا جمال خوانساري، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم، 1373 ش، باب غفلت.

(30). همان.

(31). طه / 124.

(32). بحار الانوار، ج75، ص468.

(33). توبه / 67.

(34). يونس / 7 و 8.

(35). کمربند يا گردنبند مخصوص مسيحيان.

(36). مصابيح القلوب، ص 71.

(37). احزاب / 41.

(38). اعراف / 205.

(39). آل عمران / 191.

(40). رعد / 28.

(41). غرر الحکم، ص 690 (يک جلدي).

(42). مستدرک الوسائل، ج5، ص285.

(43). شيخ حر عاملي، وسائل الشيعة، قم، مؤسسه آل البيت عليهم السلام، 1409ق، ج7، ص166.

(44). همان.

(45). بحار الانوار، ج18، صص 292 و 409؛ ج73، ص 346.

(46). غرر الحکم، ج5، ص 214.

(47). همان، ج3، ص 162.

(48). مجموعه ورام، ج1، ص7.

(49). غرر الحکم، ج6، ص122.

(50). بحار الانوار، ج22، ص75 و ج68، ص282.

(51). آل عمران / 160.

(52). آل عمران / 159.

(53). مستدرک الوسائل، ج5، ص 357.

(54). طلاق / 3.

(55). مجموعه ورام: ج1، ص222.

(56). ع.ز.گ، فرازهايي از ابعاد روحي، اخلاقي و عرفاني امام خميني قدس سره، تهران، انتشارات هادي، 1361 ش، ص 121.

(57). مستدرک الوسائل، ج 7، ص121.

(58). ارشاد القلوب، ج1، ص121.

(59). بقره / 195.

(60). القصص / 77.

(61). نحل/ 90.

(62). آل عمران / 148.

(63). زمر / 10.

(64). عنکبوت / 69.

(65). نساء / 86 .

(66). غرر الحکم، باب صدقه، حديث 2241.

(67). همان، باب حسن.

(68). ابن شهرآشوب مازندراني، مناقب آل ابي طالب

عليهم السلام، بيروت، دار الاضواء، بي تا، ج4، ص18.

(69). مؤمنون / 5.

(70). نور / 31.

(71). نور / 33.

(72). مستدرک الوسائل، ج8، ص463.

(73). ابوالفضل هادي منش، ضيافت نور، قم، انتشارات مرکز پژوهشهاي اسلامي صدا وسيما، 1380 ش، ص143: به نقل از مناقب ابن مغازلي، ص380.

(74). همان، ص 86.

(75). بقره / 45.

(76). حسن ابن شعبة الحرّاني، تحف العقول، قم، انتشارات جامعه مدرسين، 1404 ق، ص 379.

(77). رضا مختاري، سيماي فرزانگان، قم، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، چاپ چهاردهم، 1377 ش، ص 381.

(78). بقره / 156.

(79). علل الشرايع، ص 498.

(80). اعراف / 156.

(81). انعام / 54.

(82). مجموعه ورّام، ج1، ص9.

(83). مصابيح القلوب، ص 212.

(84). مستدرک الوسائل، ج11، ص258.

(85). فروع کافي، ج 5، ص82.

(86). مستدرک الوسائل، ج 9، ص5.

(87). حجر / 88.

(88). لقمان / 18.

(89). محمد بن يعقوب کليني، فروع کافي، تهران، دار الکتب الاسلامية، 1391 ق، ج2، ص53.

(90). بحار الانوار، ج75، ص94.

(91). مستدرک الوسائل، ج2، ص30.

(92). عبد علي بن جمعة العروسي الحويزي، نور الثقلين، قم، مطبعة العلمية، بي تا، ج4، ص207.

(93). ملا محمد مهدي نراقي، جامع السعادات، قم، انتشارات اسماعيليان، بي تا، ج1، ص377.

(94). همان، ج 16 ، ص 361.

(95). همان، ج 27، ص 142، ج 39، ص 229.

(96). همان، ج 27، ص 79.

(97). شيخ صدوق، الخصال، قم ، انتشارات جامعه مدرسين، 1403 ق ، ص 360؛ بحار الانوار، ج7، ص 248.

(98). بحار الانوار، ج 65، ص 156.

(99). سيماي فرزانگان، ص 190.

(100). حديد/20.

(101). آل عمران/ 3

(102). شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج18، ص284، اصول کافي، ج2، ص136.

(103). بحار الانوار، ج78، ص4.

(104). فرازهايي از ابعاد روحي، اخلاقي و عرفاني امام خميني قدس سره، ص 73.

(105). بحار

الانوار، ج73، ص241.

(106). همان، ج6، ص38.

(107). اسرا / 79.

(108). زمر / 9.

(109). بحار الانوار، ج84، ص153.

(110).همان، ص 68.

(111). ضيات نور، ص 199: به نقل از بلاغه علي بن الحسين عليهما السلام، ص 54.

(112) . قدر/3.

(113) . التهذيب، ج 4، ص 152.

(114) . دخان/3.

(115) . مستدرک الوسائل، ج 5 ، ص 219.

(116) . مستدرک الوسائل، ج 8، ص 20.

(117). ميرزا محمد تنکابني ، قصص العلماء ، تهران، انتشارات اسلاميه، بي ­تا، ص 73.

(118). مستدرک الوسائل، ج6، ص328.

(119). من لايحضره الفقيه، ج4، ص 358، وسائل الشيعة، ج9، ص 430؛ بحار الانوار، ج74، ص44.

(120). اصول کافي، ج2، ص 241؛ وسائل الشيعة، ج 15، ص 192.

(121). شيخ صدوق، علل الشرايع، قم انتشارات مکتبة الداوري، بي تا، ج1، ص 231.

(122). بحار الانوار، ج6، ص36.

(123). همان، ص 39.

(124). مستدرک الوسائل، ج5، ص 316 و ج12، ص119.

(125). بحار الانوار، ج6، ص36.

(126). واعظ بيهقي، مصابيح القلوب، تلخيص کاظم مقدم، قم، انتشارات لوح دانش، 1377 ش، ص 154.

(127). اصول کافي، ج 4، ص426. (شش جلدي)

(128). مائده / 28.

(129). انبياء / 9.

(130). اصول کافي، ج4، ص 427.

(131). همان.

(132). همان.

(133). همان.

(134). محمد باقر يعقوب الکليني، روضه کافي، تهران، بنياد فرهنگ اسلامي، 1396 ق، ج2، ص322.

(135). توبه/63.

(136). مجموعه ورام، ج 2 ، ص 53.

(137). مستدرک الوسائل ، ج 12، ص 334.

(138). بحار الانوار، ج 70، ص 55.

(139). اصول کافي، ج 2، ص 271.

(140). اصول کافي، ح 3 ، ص 371.

(141). بقره/64.

(142). نساء / 32.

(143). شيخ صدوق، الامالي، تهران، دارالکتب الاسلامية، 1362 ش، ص 205.

(144). کهف/110.

(145). يوسف/87.

(146). بحار الانوار، ج 70، ص 384.

(147). ضيافت نور، ص 161، به نقل از الحيات، ج 1 ، ص 404.

(148). فاطر /

6.

(149). اعراف / 27.

(150). بحار الانوار، ج69، ص290.

(151). انعام / 68.

(152). مائده / 91.

(153). نحل / 63.

(154). نساء / 9.

(155). بقره / 268.

(156). ناس / 4 و 5.

(157). بحار الانوار، ج67، ص49.

(158). عبدالحسين دستغيب، داستانهاي شگفت، تهران، انشارات صبا، 1360 ش، ص 195.

(159). مستدرک الوسائل، ج 3، ص 324.

(160). بحار الانوار، ج 70 ، ص 285.

(161). غررالحکم، ص 272 (يک جلدي).

(162). بحار الانوار، ج 6، ص 137.

(163). اعراف/128.

(164). مريم/ 63.

(165). بقره/ 282.

(166) . طلاق/ 4.

(167). طلاق/ 3.

(168). اعراف/ 35.

(169). تحف العقول، ص 480.

(170). بحار الانوار، ج 75، ص 28.

(171) . غرر الحکم، ج 2، ص 450.

(172) . همان، ج 6، ص 459.

(173) . همان، ج 3، ص 315.

(174) . همان، ج 2، ص 381.

(175) . همان،ص 416.

(176) . همان، ص 432.

(177) . همان، ج 5، ص 455.

(178) . بحار الانوار، ج 47، ص 215.

(179). غرر الحکم، ج3، ص79.

(180). همان.

(181). غرر الحکم، ج3، ص357.

(182). همان، ص 356.

(183). همان، ص 357.

(184). همان، ص 372.

(185). همان، ص 206.

(186). همان، ج4، ص204.

(187). اصول کافي، ج2، ص 274.

(188). عنکبوت/45.

(189). طه/24.

(190). التهذيب، ج2، ص 238؛ وسائل الشيعة، ج 4، ص120.

(191) . شيخ صدوق، ثواب الاعمال، قم ، انتشارات شريف رضي، 1364 ش، ص 81.

(192). بحار الانوار، ج 10 ، ص 204؛ ج 48، ص 171.

(193). اصول کافي، ج 3، ص 27.

(194). همان، ج 3، ص 10.

(195). بحار الانوار، ج 83، ص 20.

(196). غررالحکم، ج 6، ص 349.

(197). اصول کافي، ج 2، ص 361.

(198). امالي صدوق، ص 28..

(199). بحار الانوار، ج 75، ص 90.

(200). همان.

(201). همان، ص 91.

(202). نساء/ 59.

(203). مائده/55.

(204). نساء/ 59.

(205). سليمان القندوزي الحنفي، ينابيع المودّة، قم ، مکتبة المحمدي،

1385 ق ، ص 117.

(206) . اصول کافي، ج 2، ص 21؛ وسائل الشيعه ، ج 1، ص 13.

(207) . بحار الانوار، ج 65، ص 387.

(208) . غرر الحکم، ج 5، ص 129.

(209). همان، ج 2، ص 483.

(210). همان، ج 5، ص 184.

(211). همان.

(212). بحار الانوار، ج 27، ص 88.

مقالات در رابطه با رمضان

مقالات در رابطه با ماه رمضان

مقدّمه

از مسائل مورد بحث در عصر حاضر ، اعتبار و يا عدم اعتبار وسائل و آلات جديد در رؤيت هلال است . با پيدايش وسائل جديدى همچون دوربين و تلسكوپ ، اين پرسش نيز مطرح شده كه ديدن هلال ماه با ابزار و وسايل پيشرفته مثل تلسكوپ ، آيا همانند ديدن ماه با چشم معمولى _ كه در اين بحث از آن به چشم غير مسلّح ياد مى شود _ است ؟ به عبارت ديگر ، آيا رؤيت با چشم مسلّح كافى است ؟ در تاريخ 24 رمضان 1425 هجرى قمرى ، استفتايى از محضر حضرت آية اللّه العظمى فاضل لنكرانى ( مدّظله العالى ) در مورد استفاده از ابزارهاى نجومى ( مانند دوربين ، تلسكوپ و . . . ) براى رؤيت هلال شد ، معظّم له در پاسخ چنين فرمودند :

در رؤيت هلال ، فرقى بين چشم غيرمسلّح و چشم مسلّح نمى كند؛ و از اين جهت ، رؤيت با تلسكوپ هم كافى است؛ همان طورى كه با عينك و دوربين شكارى و مانند آنها كافى است . اين فتوا انعكاس وسيعى در ميان مردم داخل و خارج از كشور ، به خصوص عالمان و بزرگان داشت؛ و شايد بتوان گفت كه قبل از آن ، به اين صراحت در ميان مراجع بزرگ بيان نشده بود

. پس از صدور اين فتوا ، جمعى از فضلاى محترم توضيحاتى از اين جان پيرامون آن خواستار شدند ، بحمداللّه توفيق حاصل شد تا اين بحث _ كه از مسائل مستحدثه است _ را به صورت استدلالى در حدّ امكان و با ضيق وقت و مجال ، به رشته تحرير درآورم . اميد است صاحب نظران با ديده انصاف در آن بنگرند .

تحرير محلّ نزاع پيش از بررسى نظريه ها و مستندات آنها ، لازم است محلّ نزاع كاملاً مشخّص گردد . از نظر واقعى و تكوينى دو حالت مهمّ براى ماه وجود دارد :

الف ) مقارنه : زمانى است كه ماه تحت شعاع خورشيد قرار مى گيرد و به هيچ وجه با چشم معمولى قابل رؤيت نيست .

ب ) ولادت : زمانى است كه ماه از محاق و تحت الشعاع خارج مى شود و ماه نو و جديد آغاز مى گردد؛ و در لغت و عرف از آن به هلال تعبير مى كنند . به عبارت ديگر ، اوّلين زمان ولادت ، همان اوّلين زمان از هلال خواهد بود . آنچه به عنوان ملاك در روايات وارد شده ، عنوان مركّب «رؤية الهلال» است . در اين عنوان دو كلمه «رؤيت» و «هلال» وجود دارد كه لازم است هر دو عنوان توضيح داده شود . در مطالب بعد ، نسبت به تعريف رؤيت و اين كه آيا داراى طريقيّت است يا موضوعيّت و آيا از نظر سبب ، اطلاق دارد يا خير ؟ بحث خواهيم كرد . بنابراين ، آنچه در اين بخش مورد توجّه قرار مى گيرد ، كلمه «هلال» است كه به همان معناى «ماه نو و جديد» _

ولادت ماه _ مى باشد . گرچه از برخى عبارات استفاده مى شود كه ممكن است بين زمان ولادت و تحقّق هلال فاصله باشد و از هنگام ولادت _ در اثر شدّت ضعف نور _ بايد مقدارى فاصله شود تا هلال تحقّق پيدا كند ، امّا ظاهراً به مجرّد ولادت ، هلال ماه آغاز مى شود .

تعريف هلال

هلال در لغت به معناى ماه نو است؛ هرچند برخى ماه دوشبه تا شب سوّم و برخى تا شب هفتم را نيز هلال ناميده اند . «1» درلسان العرب آمده است : الهلال غرّة القمر حتّى يهلّه الناس في غرّة الشهر وقيل يسمّى هلالاً لليلتين من الشهر ثمّ لا يسمّى به إلى أن يعود فى الشهر الثاني ، وقيل يسمّى به ثلاث ليال ، ثمّ يسمّى قمراً . «2» از اين عبارت روشن مى شود كه از هنگام ولادت ، يعنى از همان شب اوّل ، عنوان هلال بر ماه صدق مى كند؛ زيرا ، عنوان «ابن ليلتين» به معناى فرزند دو شب ، و به عبارت ديگر شب اوّل و دوّم است . در نتيجه ، در شب اوّل كه ماه از محاق خارج شده است ، هلال بر آن صدق مى كند هرچند كه مردم آن را نديده باشند . تعبير «حتّى يهلّه الناس» به عنوان مقوّم اين معنى نيست؛ بلكه از آثار غالبى آن مى باشد . شاهد اين مطلب آن است كه «القاموس المحيط»«3» هلال را به غرّة القمر معنى كرده و تعبير «حتّى يهلّه الناس» در آن وجود ندارد . سپس آورده است : قال ابو إسحاق والذي عندي وما عليه الأكثر ، أن يسمّى هلالاً إبن ليلتين ، فإنّه

فى الثالثة يتبيّن ضؤه . بنابراين ، در همان ابتدا كه نور ماه بسيار ضعيف بوده و به گونه اى نيست كه بر سياهى آسمان غلبه كند ، هلال صادق است . در «صحاح اللغة» آمده است : «الهلال أوّل ليلة والثانية والثالثة ثمّ هو قمر» . «4» در اين عبارت نيز اوّلين شب را از هلال مى داند؛ و در واقع ، عنوان هلال دارد . از سوى ديگر عبارت «يهلّه الناس» نيز در آن وجود ندارد . بنابراين ، هلال يك معناى لغوى روشن دارد . اين مطلب معروف نيز كه هلال را از اين جهت هلال مى گويند كه هرگاه مردم آن را ببينند فرياد مى زنند _ هرچند از ابن الاعرابى در لسان العرب آمده است _ در هلال محل بحث ، اعتبارى ندارد . در «صحاح اللغة» هم چنين آمده است : «ويقال أيضاً استهلّ هو بمعنى تبيّن ولا يقال أهل»؛ در اين عبارت استهلال را به تبيّن و ظهور تفسير نموده است؛ چراكه اگر شخصى استهلال كند ولى هلال را رؤيت ننمايد ، استهلال صدق نمى كند . امّا نكته قابل توجّه آن است كه در روايات ، استهلال ، ملاك براى حكم نيست و آنچه دخالت دارد هلال و رؤية الهلال است . نكته ديگرى كه بايد به آن توجّه داشت ، اين است كه اگر بر فرض بپذيريم در معناى حقيقى هلال ، ظهور و روشنى به حدّى كه مردم ببينند و فرياد بزنند ، معتبر باشد ، در جاى خود ثابت شده كه در تحقّق عنوان ، وجه تسميه دخالت تامّ ندارد . به اين معنى كه اگر در موردى وجه تسميه هم

صدق نكند ، عنوان مى تواند محقّق شود .

نتيجه آن كه هلال از همان هنگام ولادت آغاز مى شود و آيه شريفه «يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَهِلَّةِ . . . » نيز به طور قطع شامل چنين هلالى خواهد بود . همان طورى كه منجّمين مقارنه را از طريق محاسبات دقيق تعيين مى كنند ، ولادت را نيز مى توانند از همان طريق تعيين كنند؛ امّا اوّلاً اين گونه محاسبات به خودى خود و با قطع نظر از اين كه مفيد اطمينان است يا نه ؟ حجيّت شرعى ندارد؛ و ثانياً در ادلّه ، رؤيت ، ملاك قرار داده شده است . بنابراين نمى توان به آن اعتماد كرد و بايد گفت كه ظاهراً ملاك ، رؤيت و ديدن هلال است . حال ، بحث در اين است كه اگر همين هلال كه زمان ولادت ماه است ، با تلسكوپ ديده شود به طورى كه هيچ تغييرى در واقع به وجود نياورد و فقط هلال واقعى را نشان دهد ، آيا چنين ديدنى حجيّت دارد ؟ در كلمات برخى از بزرگان مانند مرحوم محقّق خوئى ( ره ) نسبت به هلال محلّ بحث چنين آمده است : كون الهلال عبارة عن خروجه عن تحت الشعاع بمقدار يكون قابلاً للرّؤية ولو فى الجملة . در تعريف هلال علاوه بر خروج از تحت الشعاع فرموده اند : بايد مقدارى هم از خورشيد فاصله گرفته و از تحت الشعاع خارج شده باشد به گونه اى كه قابل رؤيت _ هرچند در برخى از مناطق _ باشد . به نظر ما اضافه كردن چنين قيدى به تعريف هلال دليلى ندارد؛ و اساساً براى اين مقدار ، هيچ ضابطه و معيارى نداريم . و اگر بخواهيم هلال

را اين گونه تعريف كنيم ، شايد بتوان گفت كه نزاع ، لفظى مى شود . توضيح مطلب آن است كه اگر بگوييم مراد از هلال ، چنين معنايى است كه ماه به اندازه اى از خورشيد فاصله گرفته باشد كه از جهت شدّت ضعف نور ، بالفعل با چشم معمولى ديده نشود ، ولى قابليّت رؤيت از نظر علمى منتفى نباشد و با تلسكوپ يا دوربين ديده شود؛ در اين صورت ، حتماً همه فقيهان بايد قائل به كفايت و صحّت آن شوند . گرچه ظاهر فتاوا آن است كه در اين فرض نيز چون رؤيت با چشم عادى محقّق نشده است ، كفايت نمى كند؛ امّا حقيقت آن است كه اگر اطمينان داشته باشيم كه ماه چندين ساعت است كه از تحت الشعاع خارج شده و به عبارت ديگر ، چندين ساعت از هلال ماه مى گذرد ، آن شب اوّلين شب از ماه قمرى خواهد بود و ديگر مجالى براى تأمّل باقى نمى ماند . در صورتى كه كسى اين ادّعا را نپذيرد و چنين فرضى را هم در محل نزاع داخل بداند ، نتيجه آن مى شود كه بايد بحث را به طور كلّى تر مطرح كنيم ، به گونه اى كه دو صورت زير را نيز شامل شود :

صورت اوّل : ولادت ماه آغاز گرديده است؛ ولى به گونه اى است كه طبق محاسبات فلكى ، امكان رؤيت با چشم معمولى در آن وجود ندارد؛ يعنى ماه در همان لحظات اوّليه خروج از تحت الشعاع باشد .

صورت دوّم : اين كه مقدارى فاصله گرفته باشد؛ به گونه اى كه از نظر محاسبات فلكى ، امكان رؤيت با چشم معمولى بسيار ضعيف باشد؛

امّا امكان آن به طور كلّى منتفى نباشد و بالفعل هم رؤيت معمولى حاصل نشود .

در اين دو صورت _ كه بايد گفت در كلمات ديگران كه در اين باره بحث نموده اند ، بين آنها هيچ تفكيكى نشده است و حال آن كه گفتيم صورت دوّم مى تواند از محل نزاع خارج باشد _ چنانچه با ابزار و تلسكوپ ، هلال رؤيت شود ، آيا چنين رؤيتى اعتبار دارد ؟ در اين بحث ، به مشهور فقيهان نسبت داده شده كه رؤيت با چشم مسلّح كفايت نمى كند؛ امّا از آنجا كه اين بحث از مباحث مستحدثه است و سابقه استفاده از چشم مسلّح به زمان نه چندان دور باز مى گردد _ حتّى به صورت دقيق تر ، همان طور كه در برخى از نوشته ها آمده است ، بايد گفت كه استفاده ضابطه دار و روش مند از ابزار براى رؤيت هلال ، عمرى بيش از چند دهه ندارد _ نمى توان شهرت معتبر بين فقيهان را كه همان شهرت ميان متقدّمين است ادّعا نمود . البته در بين فقيهان معاصر اين شهرت وجود دارد ، امّا براى استدلال معتبر نيست . كسانى كه رؤيت با چشم مسلّح را كافى مى دانند ، به «أصالة الاطلاق» در مورد رؤيت استدلال نموده اند؛ علاوه بر اين كه در هيچ يك از روايات ، دليل و قرينه اى بر اعتبار رؤيت با چشم معمولى و عادى وارد نشده است . گرچه اصل رؤيت معتبر است و محاسبات فلكى و امور ظنّى را معتبر نمى دانند ، ولى معتقدند همان طور كه رؤيت با ابزارى مانند عينك كفايت مى كند ، رؤيت با ابزار قوى تر نيز كه در واقع تغييرى ايجاد نمى كند كفايت

مى كند . آنچه از نظر صناعى لازم است ، صدق و استناد رؤيت به بيننده مى باشد؛ و به طور قطع مى توان رؤيت را به كسى كه با تلسكوپ مى بيند ، استناد داد و اين استناد حقيقى است . به عبارت ديگر ، صدق رؤيت بر رؤيت با ابزار ، قطعى و مسلّم است . شاهد روشن بر اين مطلب آن است كه اگر كسى با تلسكوپ مشاهده كند كه شخصى به قتل رسيد ، مى تواند در دادگاه بر آن قتل شهادت دهد و حاكم شرع نيز بايد بر اين شهادت ترتيب اثر بدهد در حالى كه در مسئله شهادت ، شاهد بايد مورد شهادت را مانند خورشيد ( به روشنى ) ديده باشد .

شاهد دوّم آن است كه شرط حلال بودن گوشت ماهى ، وجود فلس در آن است؛ و بر طبق روايات و فتاوا ، ملاك حلّيت ، وجود فلس است . حال اين سخن به ميان مى آيد كه اگر فلس يك نوع ماهى با چشم معمولى ديده نشود ، امّا به وسيله دوربين بتوان آن را مشاهده كرد يا اين كه توده مردم نتوانند فلس آن را تشخيص دهند ، ولى اهل فن بگويند كه داراى فلس است ، ظاهراً اين مقدار در جواز خوردن آن كفايت مى كند و نمى توان گفت كه بايد فلس آن با چشم معمولى ديده شود . به عبارت ديگر ، جواز خوردن بر وجود واقعى فلس مترتّب است . در اين بحث نيز گرچه در روايات كلمه «رؤيت» آمده ، امّا از ادلّه استفاده مى شود كه ملاك ، وجود واقعى هلال است .

علاوه بر اين دو شاهد ، در مجموع

مى توان دلايل اين گروه را در سه بخش زير و يك مؤيّد خلاصه كرد :

1 . جريان اصالة الاطلاق نسبت به سبب رؤيت و عدم وجود قرينه بر انصراف .

2 . استناد حقيقى رؤيت به كسى كه با ابزار و وسائل آن را انجام مى دهد .

3 . شمول اطلاق لفظ اهلّه در آيه شريفه «يَسْئَلُونكَ عَنِ اْلأَهِلَّةِ . . . » ، بر هلالى كه مردم با چشم معمولى نمى بينند ، امّا ممكن است با وسائل و ابزار ، رؤيت شود .

از شواهد و مؤيّدات اين نظريه نيز آن است كه اگر هلال در شب اوّل با چشم معمولى قابل رؤيت نباشد ، ولى با تلسكوپ رؤيت شود ، در صورتى كه فرداى آن شب را اوّل ماه ندانيم و بخواهيم روز بعد را به عنوان اوّل ماه قرار دهيم ، چنانچه اين ماه در پايان ، بيست و هشت روز شود _ طبق برخى از روايات و فتواى همه فقيهان _ لازم است يك روز روزه بگيريم . اين كشف مى كند كه در آن زمان هرچند هلال با چشم معمولى ديده نشده ، امّا عنوان روز اوّل را داشته است . اين مطلب شاهد بسيار خوبى است كه ديدن با چشم معمولى ، موضوعيّت ندارد .

اگر اشكال شود كه در چنين فرضى ، كشف مى كنيم كه در همان شب اوّل نيز امكان رؤيت با چشم معمولى بوده ، ولى به سبب برخى از موانع ديده نشده است . و به تعبير ديگر ، اگر ادّعا شود كه بين اين دو ، ملازمه وجود دارد؛ يعنى در شب سى ام اگر

ماه با چشم معمولى ديده شد ، حتماً در شب اوّل نيز با چشم معمولى قابل رؤيت بوده است . در جواب مى گوييم : از ديدگاه نجومى و سائر روش ها ، هيچ دليلى ، بر اين ملازمه وجود ندارد؛ بلكه اگر موارد و گزارش هاى رؤيت مورد بررسى قرار گيرد ، به نمونه هايى بر مى خوريم كه از نظر منجّمين ، در شب اوّل ادّعا شده كه ماه با چشم معمولى قابل رؤيت نيست و از طرف ديگر ، بعد از گذشت بيست و نه روز گزارش داده اند كه هلال جديد با چشم معمولى قابل رؤيت است و اساساً با قطع نظر از اين مطلب ، مى توان گفت كه هيچ شاهد و دليلى از علم نجوم بر اين امر وجود ندارد . امّا كسانى كه رؤيت هلال را با چشم مسلّح كافى نمى دانند ، مجموعاً دو ادّعا را مطرح كرده اند :

ادّعاى اوّل : انصراف رؤيت به ديدن با چشم معمولى .

ادّعاى دوّم : با توجه به توضيحى كه خواهد آمد ، رؤيت در اين باب ، طريقيّت دارد نه موضوعيت .

ادّعاى انصراف

بسيارى از كسانى كه رؤيت با چشم مسلح را كافى ندانسته اند ، مسأله انصراف را مطرح كرده اند .

برخى ديگر از بزرگان گفته اند : رؤيت كسانى كه قدرت ديد فوق العاده اى دارند كفايت نمى كند؛ همان طورى كه رؤيت با ابزار كفايت نمى كند . و اين امر به دليل انصراف رؤيت _ در نصوص _ به رؤيت با چشم عادى است«5» . برخى ديگر از بزرگان معتقدند«6» : هنگامى كه سخن از رؤيت به ميان مى آيد ، به رؤيت متعارف ( با چشم غيرمسلّح ) انصراف دارد؛

زيرا فقيهان در همه ابواب فقه ، اطلاقات را به افراد متعارف منصرف مى دانند . در اين عبارت چند نكته قابل ملاحظه است :

1 . در اين بحث بايد ديد منشأ انصراف چيست ؟ در علم اصول ثابت شده كه منشأ انصراف چنانچه غلبه استعمال باشد در انصراف كفايت مى كند ، امّا غلبه وجود كفايت نمى كند . كلمه رؤيت همان طورى كه در ديدن با چشم معمولى استعمال شده ، در ديدن با ابزارى مانند عينك ، ذرّه بين و دوربين نيز به نحو حقيقى استعمال مى شود .

2 . دليل اين مدّعا قابل تأمّل است؛ زيرا بر فرض صحّت اين مطلب كه فقيهان در همه ابواب فقه ، اطلاقات را به افراد متعارف منصرف مى دانند ، آيا قابل استدلال است و اين عمل فقيهان مى تواند دليل باشد ؟ و اگر تا قبل از زمان مرحوم علاّمه ، همه فقيهان به لزوم منزوحات بئر قائل بودند ، بايد براى ديگران هم حجّت باشد ؟ روشن است همان طور كه در اين موارد ، مراجعه به مدارك اقوال و نظريّات آنان مورد بررسى قرار مى گرفت ، در اين بحث نيز بايد مدارك و مبانى مورد ارزيابى قرار گيرد .

3 . اساساً چنين نسبتى صحّت ندارد؛ و نمى توان با بررسى و احصاى چند مورد ، چنين مطلب كلّى را به عالمان و فقيهان نسبت داد . در اين مقاله موارد متعددى را بر خلاف اين ادّعا ذكر خواهيم نمود .

امّا قبل از بررسى مواردى كه فقيهان انصراف را پذيرفته اند و مواردى كه نپذيرفته اند ، لازم است نكاتى را از جهت صناعى مورد دقّت قرار دهيم :

نكته

اوّل : روشن است كه اصالة الاطلاق يكى از اصول لفظى عقلى است . اصل اوّلى در الفاظ _ به مقتضاى مقدّمات حكمت _ اطلاق است؛ مگر اين كه در مقابل آن دليل يا قرينه اى بر تقييد باشد . به عبارت ديگر ، رفع يد از اطلاق و ادّعاى انصراف ، هميشه محتاج قرينه است و بدون قرينه ، هرگز نمى توان ادّعاى انصراف كرد . اساساً اگر بخواهيم موارد مطلق را در همه جا بر فرد متعارف حمل نماييم ، پويايى اجتهاد از بين مى رود و روشن است كه اجتهاد به بركت اين اطلاقات و عمومات به حيات خود داده است . به نظر ما در روايات باب رؤيت هلال و يا ادلّه ديگر ، هيچ گونه قرينه اى كه دلالت بر انصراف داشته باشد ، نداريم؛ و رؤيت از جهت اسباب آن كاملاً مطلق است : «إذا رأيت الهلال فصم وإذا رأيته فافطر» يا اين تعبير ديگر كه مى فرمايد : «صم للرّؤية وأفطر للرّؤية» . در اين روايات ، رؤيت يا به صورت خطاب آمده و يا به صورت غير خطاب . همان گونه كه خطاب گاهى به صورت مفرد و گاهى به صورت جمع آمده است؛ امّا در همه 28 روايتى كه در باب سوّم از ابواب شهر رمضان در جلد دهم كتاب وسائل الشيعه آمده است ، هيچ قرينه اى بر انصراف وجود ندارد . بنابراين به اين نتيجه مى رسيم كه رؤيت به هر شيوه اى كه محقّق شود كفايت مى كند؛ يعنى ملاك صدق ، رؤيت است به هر شيوه اى كه باشد . از سوى ديگر روشن است كه اگر در موارد ديگر _ حتّى موارد بسيارى

، و بالاتر از آن در همه موارد _ اطلاق به مورد متعارف آن انصراف داشته باشد ، بايد گفت مقتضاى قاعده و صناعت آن است كه با وجود قرينه ، مى توان انصراف را پذيرفت و بدون آن هرگز نمى توان چنين ادّعايى را قبول كرد .

تحليل روايات

از بررسى روايات موجود استفاده مى شود كه رؤيت نسبت به هلال ، عنوان طريقى دارد؛ لكن طريق است براى يقين و اطمينان به تحقق هلال ماه در آسمان ، بعد از آن كه مقدارى از مقارنه خارج شده باشد . اين روايات ، رؤيت را مقدّمه اى براى يقين قرار داده و فرموده اند : شهر رمضان با رأى و تظنّى حاصل نمى شود .

1 . محمّد بن الحسن باسناده عن علي بن مهزيار ، عن محمّد بن أبى عمير ، عن أيّوب وحمّاد ، عن محمّد بن مسلم ، عن أبيجعفر ( ع ) قال :

إذا رأيتم الهلال فصوموا ، وإذا رأيتموه فافطروا ، وليس بالرأى ولا بالتّظنّي ولكن بالرّؤية . «7»

2 . محّمد بن الحسن عن عثمان بن عيسى ، عن سماعة قال :

صيام شهر رمضان بالرّؤية وليس بالظّن . «8»

3 . محمّد بن الحسن عن فضالة ، عن سيف بن عميرة ، عن اسحاق بن عمّار ، عن أبيعبداللّه ( ع ) أنّه قال : في كتاب على ( ع ) :

صم لرؤيته وأفطر لرؤيته وإيّاك والشكّ والظنّ . «9»

4 . محمّد بن الحسن عن العباس بن موسى ، عن يونس بن عبدالرحمن ، عن أبيأيّوب إبراهيم بن عثمان الخزّاز عن أبيعبداللّه ( ع ) في حديث :

انّ شهر رمضان فريضة من فرائض اللّه

فلا تؤدّوا بالتظنّي . «10» از اين روايات به خوبى استفاده مى شود كه اوّلاً : مقصود از رؤيت در روايات ، نفى رأى ، ظنّ و گمان بوده است و براى لزوم و وجوب صوم ، بايد نسبت به هلال يقين شود . پر واضح است كه اين يقين ، مختص به رؤيت با چشم معمولى نيست؛ بلكه اگر هلال ماه به وسيله ابزار نيز ديده شود ، يقين حاصل مى شود .

ثانياً : ملاك در شروع ماه رمضان ، خود هلال است نه اصل وجود ماه . و چنانچه نسبت به هلال يقين شود ، ماه قمرى شروع شده و بايد روزه گرفت و با نو شدن ماه ، هلال آغاز مى شود .

5 . محمّد بن الحسن باسناده عن الحسين بن سعيد ، عن محمّد بن الفضيل ، عن أبى الصباح ، عن صفوان ، عن إبن مسكان ، عن الحلبي ، جميعاً عن أبيعبداللّه ( ع ) انّه سئل عن الأهلّة ، فقال ( ع ) :

هي أهلّة الشهور ، فإذا رأيت الهلال فصم وإذا رأيته فأفطر . «11»

از اين حديث روشن مى شود كه ملاك شروع ماه قمرى ، همان هلال است و رؤيت ، طريق براى يقين به هلال است . از طرفى روشن است كه هلال مشروط به رؤيت با چشم معمولى نيست؛ چرا كه در غير اين صورت لازم مى آيد نسبت به افراد و شهرهاى مختلف هلال هاى متعدّد داشته باشيم؛ در حالى كه بطلان اين امر واضح است . يكى از شواهد و مؤيّدات اين مطلب كه رؤيت طريق است براى يقين به حصول هلال ، آن است كه در

برخى از روايات وارد شده كه اگر هنگام صبح ، در طرف مشرق استهلال شود و ماه ديده نشود ، شام آن روز هلال جديد است؛ اعمّ از اين كه ديده شود و يا ديده نشود . محمّد بن الحسن باسناده عن الصفّار ، عن ابراهيم بن هاشم ، عن زكريّا بن يحيى الكندي الرّقي ، عن داود الرّقي عن أبيعبداللّه ( ع ) قال : إذا طلب الهلال فى المشرق غدوة فلم ير ، فهو ههنا هلال جديد رؤى أم لم يرى«12» . گرچه مؤلف كتاب وسائل الشيعه اين روايت را بر غالب يا تقيّه حمل نموده است ، امّا به نظر مى رسد كه چون موافق با برخى از روايات ديگر است ، دليلى براى حمل آن بر تقيّه وجود ندارد . در مجموع استفاده مى شود كه رؤيت طريقى است براى يقين به حصول هلال و خود آن موضوعيّت ندارد . اين احتمال نيز كه بگوييم شارع مقدس خروج از محاق را به مقدارى كه مردم بتوانند به صورت عادى آن را ببينند ، موضوع براى وجوب صوم قرار داده است ، هيچ دليل و شاهدى ندارد؛ بلكه رؤيت به هر نحوى كه باشد ، چه مسلّح و چه غير مسلّح ، طريق است براى علم به ثبوت هلال . خلاصه اين كه ترديدى وجود ندارد كه رؤيت در اين روايات ، طريقيّت دارد و ميان اسباب آن فرقى نيست؛ بلكه ملاك ، يقين به حصول و تحقّق هلال است . حال اگر كسى بگويد رؤيت در اين روايات ، موضوعيّت دارد ، خواهيم گفت از اين جهت كه با چشم معمولى يا مسلّح باشد

، فرقى نمى كند . به عبارت ديگر ، چه رؤيت را طريق قرار دهيم و چه براى آن موضوعيّت قائل شويم ، در اين كه اطلاق دارد ، فرقى نمى كند . برخى از بزرگان فرموده اند : امكان رؤيت هلال موضوعيّت دارد . به اين معنى كه براى شروع ماه قمرى ، امكان رؤيت بايد با چشم معمولى باشد؛ هرچند كه بالفعل به سبب وجود مانع ، نتوان آن را با چشم معمولى ديد . «13» از مطالب گذشته بطلان اين ادّعا نيز روشن مى شود؛ زيرا اوّلاً : در روايات هيچ كلمه يا قرينه اى كه دلالت بر امكان باشد ، وجود ندارد . البته مى توان گفت رؤيت بالفعل به جهت وجود مانع اعتبارى ندارد؛ امّا مستلزم اين نيست كه بگوييم امكان رؤيت با چشم معمولى موضوعيّت دارد؛ بلكه هم چنان كه گفتيم از روايات به خوبى معلوم مى شود كه در شروع هلال ، نبايد به شكّ يا ظن و گمان اعتماد كرد؛ بلكه بايد يقين حاصل شود و در آن زمان ، تنها راه براى حصول يقين ، رؤيت بوده است . بنابراين ، اصل رؤيت طريقيّت دارد؛ آن هم طريق براى حصول يقين . ديگر آن كه در اين روايات ، ذكرى از امكان و عدم امكان نيست؛ بلكه همان گونه كه در محل خود ثابت شده است عناوين ، ظهور در فعليّت ( رؤيت فعلى ) دارند .

بعيد نيست از مجموع روايات بتوانيم اين مطلب را استفاده نماييم كه در زمان گذشته ، تنها راه حصول يقين فقط رؤيت بوده ، و محاسبات فلكى _ حتّى براى خود محاسبه كننده _ يقين آور نبوده است ، تا چه

رسد به ديگران . در اين روايات نيز مسأله ظن و گمان مورد نفى واقع شده است؛ ولى در زمان حاضر كه محاسبات دقيق فلكى موجب اطمينان و علم است ، چه بسا بتوان به آن اعتماد نمود . از اين رو ، چنانچه بر طبق محاسبات دقيق در غروب يكى از روزها ماه از تحت الشعاع خارج شود ، آن شب مى تواند اوّل ماه قمرى باشد و از اين جهت است كه فقيهان قائلند چنانچه از طريق محاسبات ، به شروع ماه جديد اطمينان شود ، همين اطمينان كفايت مى كند . به عبارت ديگر ، نكته دقيق و قابل توجّه آن است كه شارع در مورد شروع ماه قمرى ، هيچ گونه اعمال تعبّدى ننموده است؛ به گونه اى كه بين ماه قمرى و ماه شرعى فرق وجود داشته باشد . فقط تنها نكته اى را كه شرط كرده _ آن هم براى وجوب روزه نه براى شروع ماه _ ، اعتماد نكردن بر شكّ ، ظن و رأى و گمان است و به جز آن ، هيچ گونه تعبّدى را اعمال نكرده است .

نكته دوّم : بايد از كسانى كه ادّعاى انصراف به متعارف دارند پرسيد : مقصود از متعارف چيست ؟ و متعارف در كدام زمان مقصود است ؟ صاحب جواهر از شيخ بهايى؛ در لوامع نقل مى كند : بايد كلام را بر متعارف در زمان پيامبر ( ص ) حمل كرد؛ هرچند در زمان ائمّه ( ع ) متعارف نبوده باشد . سپس استدلال مى كند : «لأنّ أحكامهم متلقّاة منه» . در زمان صدور اين احاديث ، اساساً مسأله رؤيت با چشم مسلّح مطرح نبوده تا

بگوييم در آن زمان انصراف به متعارف داشته است؛ و اگر در اين زمان عنوان غيرمتعارف دارد ، سبب نمى شود كه بگوييم روايات گذشته از اين موارد انصراف دارند . از طرفى نمى توان گفت كه ديدن با چشم مسلّح از موارد غيرمتعارف است . البتّه صحيح است كه اين ابزار و وسائل در اختيار همگان نيست و كمتر مى توانند از آنها بهره ببرند؛ امّا اين امر ، غيرمتعارف بودن آن را نمى رساند . اگر مقصود از غيرمتعارف ، نادر بودن آن است _ چنانچه در همه زمان ها نادر باشد _ ممكن است براى آن وجهى باشد؛ امّا اگر مثلاً در زمان ما نادر است ولى در زمان هاى آينده نادر نباشد ديگر وجهى وجود ندارد و بايد گفت ادّعاى چنين انصرافى ، مستلزم سدّ باب اطلاق در فقه و سبب از بين رفتن بسيارى از احكام فقهى است .

نكته سوّم : بنابر تحقيق ، حقيقت اطلاق ، رفض القيود است نه جمع القيود . بنابراين ، ديگر مجالى براى اين ادّعا باقى نمى ماند . آرى ، اگر حقيقت اطلاق را جمع القيود بدانيم ، ثبوتاً براى اين ادّعا مجالى وجود خواهد داشت؛ امّا اثباتاً ، دليل و قرينه اى براى آن نداريم .

توضيح مطلب آن است كه بنابر اين كه اطلاق رفض القيود باشد ، شارع ملاك را خود رؤيت _ بدون در نظر گرفتن هيچ قيدى _ قرار داده و اساساً ، هيچ توجّهى به افراد ، مصاديق و قيود آن نشده است ، تا گفته شود نسبت به برخى از آنها انصراف دارد و نسبت به برخى ديگر انصراف ندارد . امّا اگر اطلاق

را جمع القيود بدانيم ، مى توان گفت كه شارع همه مصاديق ، افراد و قيدهاى آن را در نظر گرفته و نسبت به همه آنها معناى مطلق اراده فرموده است . در اين فرض مى توان گفت كه نسبت به برخى از مصاديق انصراف دارد . به عبارت ديگر ، با توجّه به اين مبنا اساساً در هيچ موردى نمى توان انصراف را مطرح كرد و خود لفظ مطلق _ به خودى خود _ نمى تواند به فرد خاصى انصراف داشته باشد . گرچه با كمك قرينه مى توان به آن فرد رسيد كه اين مطلب ديگرى است .

نكته چهارم : كه بسيار مهمّ است ، آن كه الفاظ را بايد بر معناى متعارف آن حمل كرد نه معنايى كه نادر و غيرمشهور است؛ امّا بين معناى متعارف و مصداق متعارف فرق وجود دارد . در بحث رؤيت هلال ، مسأله استفاده از ابزار و وسائل ، عنوان مصداق غير متعارف را دارد نه معناى غيرمتعارف . اساساً رابطه بين لفظ و معنا يك امر روشن و صحيحى است ، امّا لغت و وضع نمى تواند رابطه ميان لفظ و مصداق يا فرد را تعيين كند؛ چه آن كه مصداق و فرد به مقام تطبيق مربوط است؛ و تطبيق امرى است عقلى كه به واضع يا عرف ارتباطى ندارد . بنابراين ، خلط ميان معناى متعارف و مصداق متعارف ، سبب اشتباه برخى گرديده است . در اينجا به برخى از نمونه ها و مثال ها اشاره مى نمايم :

نمونه اوّل : در «الطواف بالبيت صلاة» معناى متعارف ، نماز عملى است ، امّا معناى نادر آن دعا مى باشد؛ لذا نمى توان گفت منظور

از صلاة دراين حديث دعا است؛ بلكه تنزيل و تشبيه در همين معناى متعارف است . صاحب جواهر مى فرمايد : والألفاظ إنّما تحمل على المعنى المتعارف لا النادر غير المشهور . «14»

نمونه دوّم : در مورد كسى كه صورت بزرگ و كشيده اى دارد و به تعبير ديگر ، صورت درازى دارد ، صاحب جواهر ( ره ) مى فرمايد : ويجب عليه الغسل من القصاص إلى الذقن وإن طال وجهه بحيث خرج عن المتعارف ، لصدق اسم الوجه . «15» معلوم مى شود در مواردى كه معناى آن روشن است مصداق تأثيرى نداشته ومصاديق غير متعارف ، در معناى لفظ تغييرى ايجاد نمى كند . البته در مورد معناى وجه ، ممكن است كسى ادّعا كند كه مراد از آن ، وجه متعارف است . به همين جهت صاحب جواهر ( ره ) فرموده است : «لاعبرة بالانزع ولا بالاغم» . «16» در ادامه نيز بيان مى كند : «فيرجع كلّ منهما إلى الغالب في أكثر النّاس» . علّت اين امر آن است كه مقصود از وجه همان معناى متعارف آن است و تا زمانى كه وجه صدق كند ، بايد شسته شود؛ هرچند غير متعارف باشد . كسى كه صورت كشيده اى دارد ، چون بر آن ، وجه صدق مى كند ، بايد آن را بشويد؛ هرچند كه از مصاديق غير متعارف است .

نمونه سوم : دلالت دارد كه با وجود عموم لغوى يا اطلاق ، جميع افراد نسبت به آن مساوى هستند و فرقى بين افراد غالب و غير غالب نمى كند ، اين مطلب است كه صاحب جواهر ( ره ) در بحث شستن صورت در وضو

بعد از آن كه مى فرمايد : در «مسترسل اللحية» نه شستن خود آن واجب است و نه تخليل آن ، كلامى را از شهيد ( قدس سره ) در دروس ذكر مى كند كه فرموده است : «يستحبّ التخليل وإن كثف الشعر» . در اعتراض به كلام شهيد ( قدس سره ) مى فرمايد : دليلى بر اين ادّعا پيدا نكرديم و ادّله ، مخالف آن است . وحيث اشتملت الرواية على العموم اللغوي الّذي يتساوى جميع الأفراد بالنسبة إليه لم يختلف الحال فى الموافق للغالب وعدمه ، فالاغم مثلاً إن كان كثيف الشعر اجتزى بغسله . «17» از اين بيان او روشن مى شود كه بين افراد غالب و غير غالب و متعارف و غير متعارف فرقى وجود ندارد .

نكته پنجم : اگر انصراف با قرينه نيز همراه باشد ، از روش اجتهادى صاحب جواهر ( ره ) استفاده مى شود كه به تنهايى نمى تواند دليل محكم و قابل اعتمادى براى فقيه باشد؛ بلكه اوّلاً بايد با فهم اصحاب معارض نباشد ، ثانياً مؤيّداتى هم بايد به آن اضافه كرد . در اين مورد به دو نمونه اشاره مى كنيم : نمونه اوّل : در تطهير با آب قليل اختلاف است كه آيا ورود آب بر نجاست لازم است ياخير ؟ صاحب جواهر ( ره ) اين مطلب را از راه انصراف به متعارف و معمول در بين مردم كه در تطهير ، ورود آب را محقّق مى سازند پذيرفته است؛ ولى قبل و بعد از آن ، اجماع و سيره مستمرّه را نيز به عنوان مؤيّد ذكر كند . نمونه دوّم : در اين كه مراد از «تكبيرة الاحرام» چيست

؟ فرموده اند : «فصورتها أن يقول : اللّه اكبر»؛ و يكى از ادلّه آن را متعارف و معهود از صاحب شرع قرار داده ، امّا شواهد ديگرى نيز آورده است . «18»

نتيجه 1

اوّلاً : پس از روشن شدن اين كه ديدن با ابزار ، عرفاً از مصاديق رؤيت است و درصدق رؤيت برآن ترديدى وجود ندارد ، بايد گفت كه در روايات ، كلمه «رؤيت» از جهت سبب اطلاق دارد .

ثانياً : قرينه اى براى انصراف نداريم و در نتيجه ، اين انصراف به تنهايى نمى تواند مستند فقيه قرار گيرد . برخى تناسب حكم و موضوع را قرينه قرار داده اند ، ولى به نظر مى رسد به هيچ وجه نمى توان ازراه مناسبت حكم و موضوع وارد شد؛ زيرا همان طور كه هلال با رؤيت با چشم معمولى تناسب دارد ، با رؤيت به وسيله چشم مسلّح نيز متناسب است . مصاديقى وجود دارد كه فقيهان موارد مطلق را بر فرد متعارف حمل نكرده اند . با بررسى موارد متعدّدى كه با وجود فرد متعارف ، فقيهان بر غير آن حمل نموده اند ، به اين نكته مى رسيم كه چنين نيست كه در همه موارد ، فقيهان اطلاق را بر فرد متعارف حمل كنند و تا قرينه اى در كار نباشد ، نمى توان چنين كرد .

1 . صاحب جواهر ( ره ) در اين مسأله كه اگر صورت زنى مو داشته باشد ، تخليل آن واجب نيست ، از برخى عالمان اهل سنت كه معتقدند وجود مو بر شستن با تخليل دلالت دارد ، نقل مى كند : شستن با تخليل بايد بر غالب و متعارف ( مردها ) حمل شود

. بنابراين شامل چنين زن هايى نمى شود . ايشان اين قول را تضعيف نموده و فرموده است : «لما عرفت من العموم اللغوي فيه» . «19» از اين رو با وجود عموم لغوى ، مجالى براى انصراف باقى نمى ماند .

2 . صاحب جواهر ( ره ) در اين بحث كه آيا مسح سر بايد با دست راست باشد _ كه متعارف نيز اين است _ يا خير ؟ فرموده اند : باوجود مطلقات كتاب و سنّت و فتاوا ، نمى توان اين مطلب را گفت . گرچه در يك روايت آمده است : «وتمسح ببلة يمناك ناصيتك» ، امّا اين روايت صلاحيّت تقييد را ندارد؛ هرچند كه سندش صحيح باشد . زيرا يك روايت ، در مقابل اين همه اطلاقات توانايى تقييد ندارد؛ علاوه بر آن كه اعراض اصحاب نيز محتمل است . سپس در ادامه مطلب آورده اند :

فاحتمال صرف إطلاق النّص والفتوى إلى المسح باليد اليمنى لكونه الفرد المتعارف بعيد جدّاً«20» .

پس در اين مورد نيز با آن كه فرد متعارف وجود دارد ، نمى توان اطلاق را مقيد كرد .

3 . صاحب جواهر ( ره ) در بحث عصير و افراد آن ، گرچه در ابتدا عموم را تنزيل بر متعارف از افراد دانسته و فرموده است : إن لم نقل بتنزيل عموم الصحيح على المتعارف من أفراد العصير . «21»

امّا در پايان ، عموم و عمل به آن را ترجيح مى دهد و مى فرمايد : ومع هذا فهو ليس بأولى من حمله على إرادة العموم بالنظر إلى أفراد العنب و أقسامه وإلى ما ظهر إسكاره أو التخذ له وعدمه وإلى ما اتّخذ من

كافر أو مسلم مستحلّ لمادون الثلثين وعدمه . بنابراين ، نتيجه گرفته مى شود كه با وجود عموم لغوى ، دليلى براى ادّعاى انصراف وجود ندارد .

4 . در بحث محرّمات احرام و آن كه يكى از محرّمات ، حرمة تغطيه است فرموده :

ثمّ لا فرق في حرمة التغطية بين جميع أفرادها كالثوب والطين والدؤ والحناء وحمل المتاع أو نحوه ، كما صرّح به غير واحد؛ بل لا أجد فيه خلافاً ، بل عن التذكرة نسبته إلى علمائنا؛ نعم ، في المدارك وهو غير واضح؛ لأنّ المنهيّ عنه فى الروايات المعتبرة تحمير الرأس ووضع القناع عليه والستر بالثوب لا مطلق الستر ، مع أنّ النهي لو تعلّق به ، لوجب حمله على المتعارف منه وهو الستر بالمعتاد وتبعه فى الذخيرة . سپس صاحب جواهر ( ره ) اين كلام را ردّ كرده و مى فرمايد : مضافاً إلى قوله ( ص ) إحرام الرجل في رأسه ، و غيره من الإطلاقات واستثناء عصام القربة وغير ذلك . «22» در نتيجه روشن مى شود كه در اين مورد نيز اطلاق را مقدّم داشته و انصراف به مورد متعارف را نپذيرفته اند .

5 . در بحث كسوف ، ترديدى نيست كه يكى از اسباب متعارف و روشن آن ، فاصله شدن ماه بين زمين و خورشيد است؛ و اين سبب وجوب نماز آيات مى شود . امّا اختلاف شده كه اگر برخى از كواكب نسبت به برخى ديگر كسوف داشته باشد ، يا خورشيد و يا ماه به سبب فاصله شدن يكى از كواكب نسبت به برخى ديگر كسوف پيدا كنند _ كه در مجموع به عنوان سبب غير متعارف

از آن ياد مى شود _ آيا در چنين مواردى نماز آيات واجب مى شود ؟ صاحب جواهر ( ره ) در ابتدا فرموده اند : ملاك در وجوب نماز آيات ، تحقّق اصل كسوف است و هيچ گونه سبب خاصّى از قبيل حيلوله ارض در آن دخالت ندارد . وى دليل آن را اطلاق نصوص و فتاوا دانسته و فرموده است :

فالمدار فى الوجوب تحقّق المصداق المزبور ( كسوف ) من غير مدخليّة لسببه من حيلولة الأرض أو بعض الكواكب و غيرها ، لإطلاق النصوص والفتاوى وعدم مدخليّة شيء من ذلك فى المفهوم لغة وعرفاً وشرعاً . نعم ، قد يتوقّف فى غير المنساق منه عرفاً؛ كانكساف الشمس ببعض الكواكب الّذي لم يظهر إلاّ لبعض النّاس ، لضعف الإنطماس فيه ، فالأصول ح بحالها سپس فتواى صاحب كشف اللثام را كه موافق با ايشان است ذكر مى نمايد : «فما في كشف اللثام من أنّه لا إشكال في وجوب الصلاة لهما وإن كان لحيلولة بعض الكواكب جيد ، إن كان الحاصل والمتعارف ممّا يحقّق به صدق الإنكساف عرفاً . «23» ايشان در ادامه مى نويسد : ملاك وجوب نماز آيات ، حس نمودن انطماس است و هر كه كسوف را ببيند ، نماز بر او واجب مى شود؛ اعم از اين كه ديگرى نيز ببيند يا نبيند؛ و اعمّ از اين كه انطماس مبتنى بر قول اهل هيئت باشد يا غير آن . آرى ، اگر منجّمين به انطماس به ستاره يا غير آن حكم نمودند ، امّا شخص خودش احساس نكرد و نديد ، نماز بر او واجب نمى شود؛ چه آن كه نمى توان به قول آنان وثوق و اطمينان پيدا كرد

. سپس فتواى شيخ در «نهايه» و علاّ مه در «تذكره» را ذكر مى كند كه فرموده اند : در چنين موارد غير متعارفى ، از طرفى اوّلاً نصّى نداريم و اصل ، برائت از وجوب نماز است؛ و ثانياً اين يك امر مخفى است و حسّ دلالتى بر آن ندارد و در اين گونه موارد ، فقط به قول كسى كه اطمينانى به سخن او نيست _ مانند منجّم _ استناد مى شود . و از طرف ديگر ، بر اينها آيه مخوفه صدق مى كند . صاحب كشف اللثام در اشكال بر اينها فرموده است :

النصوص كلّها تشمله والكلام فى الوجوب لما يحسّ به لا ما يستند فيه إلى قول من لا يوثق به . شهيد اول در «ذكرى» فرموده اند : منع كونه مخوفاً فإنّ المراد بالمخوف ما خافه العامّة غالباً وهم لا يشعرون به . در كسوف محل نزاع ، مردم هيچ گونه اطّلاع و آگاهى به آن ندارند؛ لذا از مصاديق آيه مخوفه نيست . ايشان مى فرمايند : والأقرب الوجوب فيه ايضاً ، لكونه من الأخاويف لمن يحسّ به ، والمخوف ما يخافه معظم من يحسّ به لا معظم الناس مطلقاً . صاحب مدارك بعد از نقل كلام علاّ مه و شهيد در ذكرى ، بيان مى كند : والأجود إناطة الوجوب بما يحصل منه الخوف كما تضمّنته الرواية . صاحب جواهر؛«24» بعد از نقل همه اين كلمات ، گرچه در ابتدا اطلاق را مى پذيرد ، امّا در كلام كشف اللثام اشكال مى كند و مى فرمايد : «لما عرفت من إنصراف إطلاق أدلّة الكسوف إلى ما هو المتعارف منه كائناً ما كان سببه أمّا غيره فلا يدخل تحت

الإطلاق المزبور ، بل ربّما شكّ في صدق الإسم على بعض أفراده فضلاً عن إنصراف الإطلاق إليه» . از اين قسمت نتيجه مى گيريم كه در باب كسوف ، صاحب جواهر ( ره ) وجوب نماز آيات را نسبت به سبب خاص كه حيلوله ارض باشد ، قائل نشده و دايره را توسعه داده است؛ اسباب ديگرى را كه سبب كسوف مى شود اگر از اسباب و افراد متعارف باشد ، در صورتى كه كشف اللثام دايره را بسيار وسيع تر مى داند ، به گونه اى كه حتّى افراد و اسباب غير متعارف را نيز از باب اطلاقات ، موجب لزوم نماز آيات مى داند؛ البته فقط به احساس و ديدن خود شخص مقيّد است . نكته قابل توجّه آن است كه همان گونه كه در اصل بحث مورد نزاع ( شروع ماه قمرى با رؤيت ) در روايات و منابع ، ملاك رؤيت است ، در بحث كسوف و لزوم نماز آيات نيز ملاك در غالب روايات و كلمات فقيهان ، رؤيت قرار داده شده است :

روى عن الصادقين ( ع ) : إنّ اللّه إذا أراد تخويف عباده و تجديد الزجر لخلقه كسف الشمس وخسف القمر ، فإذا رأيتم ذلم فافزعوا إلى اللّه بالصلاة . «25» نيز خبر عمّار عن الصادق عن أبيه ( ع ) : انّ الزلازل والكسوفين والرياح الهائلة من علامات الساعة ، فإذا رأيتم شيئاً من ذلك فتذكروا قيام الساعة وافزعوا إلى مساجدكم . «26» از مورد پنجم ، اين نتيجه به دست مى آيد كه چنانچه انصراف به فرد متعارف به عنوان يك امر مسلّمى در بين فقيهان مطرح بود ، چنين اختلاف بزرگى در

ميان آنان هيچ دليلى نداشت و از ابتدا بايد آنچه را كه سبب متعارف در كسوف است _ كه همان حيلوله ارض باشد _ براى وجوب نماز آيات ، ملاك قرار مى دادند . در حالى كه اصل انصراف _ خصوصاً در اين مورد _ همان گونه كه ملاحظه شد ، نه مورد قبول صاحب جواهر ( ره ) است و نه بزرگان ديگر . البته در دايره ديگر در صدق اسم كسوف ترديد وجود دارد .

6 . در بحث لزوم وعدم لزوم نفقه بر زوجه صغير برخى از بزرگان مانند محقّق خوئى ( ره ) «27» به اطلاق «وعلى المولود له رزقهنّ وكسوتهنّ بالمعروف» تمسّك كرده و فرموده اند : شامل صغير هم مى شود؛ در حالى كه انصراف به زوجه بالغ واضح وروشن است . به عبارت ديگر ، به اين انصراف توجّهى نكرده اند .

7 . در عدّه وفات براى زوجه صغير _ زمانى كه شوهر او فوت كند _ به آيه «وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً» تمسّك شده است ، در حالى كه انصراف ازواج به بالغ روشن است .

8 . در استدلال به «أحلّ اللّه البيع» ، بسيار روشن است كه فقيهان به اطلاق آن در تمام موارد بيع تمسك مى كنند ، حتّى مصاديق و مواردى كه در گذشته وجود نداشته است؛ مانند بيع از طريق تلفن يا اينترنت . در اين مورد ، تا بحال ديده نشده كه فقيهى ادّعا كند كلمه «بيع» ، به بيع متعارف انصراف دارد و آن همان بيعى است كه براى بيشتر مردم وجود دارد . حتّى برخى

به اطلاق آن براى بيع زمانى كه در صدق بيع نسبت به آن ترديد وجود دارد نيز تمسّك كرده اند .

9 . در آيه شريفه اى كه بر قصر نماز دلالت مى كند : «إِذا ضَرَبْتُمْ فِي اْلأَرْضِ» براى همگان روشن است كه هيچ گاه ضرب را بر فرد متعارف كه راه رفتن پياده و يا سوار بر حيوانات _ از قبيل اسب و قاطر است _ حمل نكرده اند؛ گرچه در اين اواخر بعضى از شبهات ايجاد شده است ، امّا فقيهان بزرگ به اطلاق آن تمسّك كرده و هرگونه پيمودن راه را داخل در اين آيه قرار داده اند؛ هرچند كه عنوان پيمودن متعارف را نداشته باشد .

10 . در آيه شريفه «لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ» كه مشهور فقيهان _ از جمله شيخ انصارى _ معتقدند كه منظور از آن باطل عرفى است . مصاديقى از باطل خصوصاً در زمان ما وجود دارد كه به دلالت همين آيه شريفه ، مورد تحريم قرار گرفته است؛ معاملاتى از قبيل شركت گلدكوئيست كه از آن به معاملات هرمى ياد مى شود ، به حسب ظاهر در نزد عموم مردم باطل نيست ، امّا چون حقيقت آن باطل است از مصاديق باطل به شمار مى رود . و اگر عرف ، خوب به حقيقت آن توجّه كند به باطل بودن آن حكم مى كند .

11 . هيچ فقيهى حرمت نگاه به نامحرم را به ديدن با چشم معمولى و متعارف اختصاص نداده است؛ بلكه اگر از كيلومترها دورتر نيز با دوربين هاى قوى ، كسى نامحرمى را ببيند ، مشمول اين حرمت خواهد بود .

12 . در بحث هلال ، رواياتى

داريم كه اگر هلال در روز قبل از زوال ديده شده باشد ، آن روز ، از ماه شوّال به حساب مى آيد و اگر بعد از زوال ديده شود ، جزو رمضان است . «28» در حالى كه قائلين به انصراف بايد ادّعا كنند كه رؤيت ، به ديدن در شب انصراف دارد؛ با اين حال قسمتى از رؤيت در روز نيز معتبر شده است . از موارد ذكر شده نتيجه مى گيريم اين كه برخى فرموده اند : ما نمى توانيم در همه جاى فقه _ در مطلقات ادلّه _ سراغ افراد متعارف برويم ولى در رؤيت هلال ، فرد كاملاً غير متعارفى را ملاك حكم قرار دهيم«29» ، مطلب صحيحى نيست؛ و اگر كسى در فقه بررسى بيشترى كند ، موارد ديگرى نيز خواهد يافت كه فقيهان در آن ها ، به فرد متعارف نظر نداده اند . در مقاله «چند نكته مهم درباره رؤيت هلال» به مواردى اشاره شده است كه در آنها فقيهان موارد مطلق را بر فرد متعارف حمل كرده اند؛ امّا تعجب آن است كه در ميان موارد ذكر شده در اين رساله ، به مواردى برمى خوريم كه اساساً هيچ ارتباطى با اين مدّعا ندارد . به عنوان مثال ، در مورد چهارم آمده است : در نماز و روزه در مناطق قطبى يا نزديك به قطب كه روزها يا شب ها بسيار كوتاه و غير متعارف است ، بسيارى از فقيهان معيار را مناطق متعارف مى دانند«30» . بايد گفت كه اين فرع چه ارتباطى با مدّعاى اصلى دارد ؟ آيا هرجا كلمه «متعارف» مطرح باشد ، به اين بحث مرتبط است ؟ آيا دراين بحث اطلاقى

بوده كه بايد بر فرد متعارف حمل شود ؟ روشن است كه ملاك متعارف در اين مورد ، از اين باب است كه مردم در هر نقطه اى ، با بقيه ، در اصل تكليف اشتراك دارند و بايد مانند ساير مردم اعمال عبادى خويش را انجام دهند . لذا مناسب ترين مورد آن است كه مانند مناطق متعارف ، در پنج وقت اعمال خودرا انجام دهند والاّ هيچ فقيهى نمى گويد كه «أقم الصلاة لدلوك الشمس إلى غسق الليل» را بايد بر طلوع و غروب متعارف حمل كرد . هم چنين در مورد ششم«31» در خصوص منكراتى كه حدّ آن شلاّق است مى نويسد : بايد شلاّ ق متعارف باشد . در حالى كه روشن است اين را نيز از اطلاق استفاده نمى كنند؛ بلكه با قرائنى كه وجود دارد استفاده مى شود كه ملاك ، شلاّ ق هاى متعارف است .

نتيجه 2

جمع بندى بحث ادعاى انصراف

1 . اصل اوّلى ، اصالة الاطلاق است و بايد به آن تمسّك نمود .

2 . انصراف به فرد خاص يا مورد خاص ، حتماً به قرينه نياز دارد . ملاحظه شد در موارد زيادى از فقه كه قرينه اى بر انصراف وجود ندارد ، فقيهان به موارد مطلق تمسّك كرده اند؛ در اين بحث نيز قرينه اى براى انصراف نداريم از سوى ديگر ، قرينه مناسبت حكم و موضوع نيز قابل اعتنا نيست .

3 . در مواردى هم كه قرينه بر انصراف وجود دارد ، صرف وجود آن نمى تواند مستند فقيه قرار گيرد؛ بلكه بايد شواهد و قرائن ديگرى نيز وجود داشته باشد .

4 . به نظر مى رسد اگر شارع مقدّس _ در اين امر

مهمّ _ رؤيت غير مسلّح را معتبر مى دانست ، بايد با بيانى روشن و صريح ، اعتبار رؤيت با چشم معمولى را ذكر مى فرمود . به عبارت ديگر ، نمى توان گفت شارع در امرى كه مورد ابتلاى مسلمانان در هر سال و بلكه در هر ماه است ، به مجرّد انصراف اكتفا كند .

5 . چنانچه انصراف را بپذيريم ، بايد قائل شويم كه فقط رؤيت معمولى آن هم در سطح زمين اعتبار دارد . بنابراين ، اگر كسى در بالاى كوه يا ساختمان بسيار مرتفعى ماه را با چشم معمولى ببيند ، نبايد اعتبار داشته باشد؛ در حالى كه نمى توان به اين مطلب ملتزم شد . البته نسبت به غروب آفتاب ، در برخى از روايات نهى شده كه انسان بر بالاى كوه برود؛ امّا اين مطلب به بحث ما ارتباطى ندارد و بين اين دو ، در موضوع اختلاف است . بنابراين ، به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه همان گونه كه رؤيت با چشم عادى مى تواند كافى باشد ، رؤيت با چشم مسلّح نيز اعتبار و حجيّت شرعى دارد و ادلّه و ضوابط ، با اين نظريه كاملاً مساعد است .

ادّعاى دوّم : طريقيّت و موضوعيّت

در برخى از نوشته ها مسأله طريقيّت و موضوعيّت مورد اشاره قرار گرفته و آمده است كه در مسئله هلال ، رؤيت ، طريقيّت دارد؛ در حالى كه مثلاً در مسئله نگاه به نامحرم ، موضوعيّت دارد . از اين طريق به دنبال حلّ اين مطلب بوده اند كه چون رؤيت در مسئله نگاه به نامحرم موضوعيّت دارد ، ميان اقسام و اسباب آن فرقى وجود ندارد . اين مطلب

كاملاً قابل مناقشه جدّى است؛ زيرا : اوّلا : ترديدى نداريم كه رؤيت در مسأله هلال اوّل ماه قمرى ، عنوان طريقيّت دارد و امور ديگرى از قبيل شهادت دو شاهد عادل يا علم شخصى ، مى تواند جايگزين آن شود . امّا بحث در اين نيست كه آيا رؤيت ، طريقيّت دارد يا موضوعيّت ؟ اساساً نزاع محل بحث ، طبق هر دو قول مطرح مى شود؛ يعنى هم طبق نظريه طريقيّت رؤيت و هم طبق اين رأى كه رؤيت ، موضوعيّت دارد . اختلاف در اين است كه آيا مطلق رؤيت ، طريق است يا رؤيت از طريق عادى ؟ و آيا مطلق رؤيت ، موضوعيّت دارد يا رؤيت از طريق عادى ؟ به عبارت روشن تر ، با نفى موضوعيّت نمى توان اين امر را اثبات كرد كه رؤيت از طريق عادى معتبر است . اين كه در برخى از مقالات«32» آمده است : بر اساس تفكيكى كه بين موارد طريقيّت و موضوعيّت قائل شديم ، مى توان نتيجه گرفت كه ملاك ، صرفاً رؤيت پذيرى ما با چشم غير مسلّح مى باشد . بسيار جاى تعجّب است كه چگونه تفكيك ما را به اين نتيجه مى رساند ؟ نفى موضوعيّت ، فقط اصل طريقيّت ، و نفى طريقيّت نيز ، فقط اصل موضوعيّت را اثبات مى كند؛ امّا اطلاق و عدم اطلاق هركدام به ديگرى ربطى ندارد . در برخى ديگر از مقالات«33» ، به اين نتيجه رسيده اند كه در رواياتى كه شنيدن يا ديدن ، طريق براى تحديد يا اندازه چيز خاصى باشد ، آن شنيدن و ديدن طريقيّت دارد و چيز ديگرى جايگزين آن نمى شود . نه تنها چشم

مسلّح و شنيدن با ابزار ، بلكه حتّى شنيدن و ديدن خارق العاده نيز جايگزين آن نمى گردد . نكته قابل ملاحظه آن است كه اوّلاً : معناى طريقيّت اين نيست كه حتّى ديگرى نيز نتواند جايگزين آن شود ، بلكه به عكس ، جايگزينى امور ديگر ، با طريقيّت سازگارى دارد . ثانياً : با دقّت در بحث روشن مى شود كه خلطى بين اين كه عنوانى طريق باشد و يا ملاك و موضوع براى حكم قرار گيرد ، واقع شده است . ممكن است بگوييم در چنين مواردى شنيدن و ديدن ، موضوعِ براى تحديد است و قرينه مناسبت حكم و موضوع ، اقتضا مى كند كه هر چيزى نتواند جايگزين آن شود؛ بلكه امورى كه با تحديد مناسبت دارد مى تواند جايگزين آن گردد . ثالثاً : در اين مقاله آمده كه رؤيت در باب هلال ، مانند مسأله حدّ ترخص است . همان طور كه آنجا شارع در مقام تحديد مى باشد ، در اين بحث نيز چنين است . در حالى كه فقط اين يك ادّعا است و هيچ دليلى ندارد؛ زيرا در مسئله حدّ ترخص ، به روشنى مى توانيم بگوييم كه ديدن با ابزار نمى تواند جايگزين ديدن معمولى شود؛ و قرينه مناسبت حكم و موضوع نيز وجود دارد . چراكه در آنجا ملاك ، دور شدن از شهر به اندازه اى است كه صداى اذان شنيده نشود؛ امّا در اينجا اگر بگوييم رؤيت با ابزار هم كفايت مى كند ، هيچ گونه منافاتى با شروع ماه قمرى و تحديد آن ندارد . بالاخره نكته مهم تر آن كه قائلين به عدم كفايت رؤيت با ابزار بايد تمام اقوال مقابل را دفع كنند؛ حتّى

نظريه كسانى كه شروع ماه را مجرّد خروج از محاق مى دانند . اگر كسى خروج ماه از محاق را مبدأ ماه قمرى بداند ، آيا در مقابل او مى توان گفت كه اين نظريه با مقام تحديد سازگارى ندارد ؟ اگر بگويد كه روايات رؤيت ، براى خروج از محاق ، طريق است نه امكان رؤيت با چشم عادى ، چگونه جواب مى دهيد ؟ اساساً اين نظريه كه رؤيت ، همان رؤيت با چشم معمولى است ، يك مصادره روشن است . شما ابتدا مقصد را در ذهن خود معيّن كرده ايد و سپس رؤيت را بر رؤيت معمولى حمل كرده ايد و چيزى شبيه قضيه ضرورى به شرط محمول انجام داده ايد . به عبارت روشن تر ، در مسأله حدّ ترخّص اين خصوصيّات وجود دارد : 1 . از نظر عرف ، يك حدّ معيّن را حدّ ترخّص مى گويند؛ و شايد بتوان گفت كه آنچه شارع بيان فرموده ، طريق براى احراز اين حدّ عرفى است . 2 . هر چيزى كه بخواهد طريق براى آن باشد ، بايد با عنوان تحديد سازگارى داشته باشد . ولى در اين بحث يك تحديد واقعى وجود دارد؛ يعنى ماه يك شروع و يك پايان _ در هر 29 روز يا 30 روز _ دارد كه يك امر تكوينى است و عنوان عرفى ندارد . به عبارت ديگر در مسئله ترخّص ، حدّ يك عنوان عرفى دارد ، امّا در مسأله مورد بحث ، ماه و هلال يك عنوان واقعى است . حال كه شارع رؤيت را طريق قرار داده ، اختلاف در اين است كه براى چه چيزى طريق قرار

داده شده است ؟ اگر بگوييم رؤيت طريق است براى ماه در صورتى كه از محاق خارج شده و با چشم معمولى امكان رؤيت داشته باشد ، اين هم دور است و هم عين مدّعا . پس بحث علمى اقتضا مى كند كه در خصوص اين نزاع ، نسبت به طريقيّت و عدم طريقيّت رؤيت بحث نكنيم؛ بلكه ببينيم آنچه رؤيت موضوع براى آن واقع شده چيست ؟ آيا مجرّد خروج از محاق است ؟ در اين صورت مى توان گفت كه چون مجرّد خروج از محاق امرى دقيق ، عقلى و خارج از فهم عرف است ، نمى تواند ميزان باشد . احتمال دوّم آن است كه از محاق به اندازه اى خارج شود و به مقدارى از خورشيد فاصله بگيرد كه با چشم معمولى نتوان ماه را ديد ، امّا با چشم مسلّح مى توان آن را ديد . احتمال سوّم آن كه ماه به اندازه اى از محاق خارج شود كه با چشم عادى هم قابل ديدن باشد . بحث اين است كه كدام يك از دو احتمال دوّم و سوّم صحيح است و چه دليلى بر آن مى توان اقامه نمود ؟ به صرف اين كه بگوييم رؤيت طريقيّت دارد ، هيچ كدام از اين دو احتمال را نمى توان اثبات كرد . به عبارت ديگر ، اين طريقيّت با هر دو احتمال سازگارى دارد . البته مى توان از راه اطلاق و عدم اطلاق ، هر كدام از آنها را اثبات يا نفى كرد . از مجموع مطالب ذكر شده روشن مى شود كه هيچ كدام از دو ادّعايى كه در اين بحث براى عدم اعتبار رؤيت با چشم مسلّح مطرح شده

است ، پذيرفته نيست و كاملاً مخدوش است . در نتيجه چون ملاك ، هلال و رؤيت نسبت به آن طريق است ، ملاك شروع ماه قمرى و وجوب روزه ، يقين به هلال است و قبلاً گفتيم هلال يك امر واقعى است كه به همان شب اوّل مربوط مى شود . بنابراين ، ديدن با اسباب و آلات نيز كفايت مى كند .

اشكالات و توهّمات : در اين بخش لازم است به بعضى از اشكالاتى كه منكرين اعتبار رؤيت با چشم مسلّح مطرح نموده اند ، پرداخته شود : اشكال اوّل : اگر رؤيت با ابزار و وسائل پيشرفته ، اعتبار و حجيّت داشته باشد ، لازم است در باب نجاست و طهارت ، ديدن با ميكروسكوپ نيز كافى باشد . يعنى چنانچه ذرّات نجاست با ميكروسكوپ هم قابل تشخيص باشد ، بايد لباس را شست؛ در حالى كه التزام به اين امر از نظر فقهى مشكل ، بلكه غير صحيح است . «34»

پاسخ : اين مطلب بسيار روشن است كه طبق روايات ، ملاك در باب نجاست و لزوم تطهير آن ، يقين به نجاست است . يعنى در صورتى كه نجاست يقينى باشد ، تطهير لازم است : «إن كان إستبان من أثره شيء فاغسله ، وإلاّ لا بأس»«35» . البته روشن است كه اين روايات در خصوص شكّ است . شارع در هنگام شكّ ، بررسى و تحقيق از واقع درمورد نجاسات را لازم نمى داند ، بلكه اگر به آن يقين پيدا كرد ، لازم است از آن اجتناب كند و آن را بشويد . به عبارت ديگر ، اگر در باب نجاسات

نيز قاعده و اصل ، بررسى و تحقيق بود ، به صورت روشن مى گفتيم كه يكى از راه هاى بررسى ، ديدن با ميكروسكوپ و يا ذرّه بين است . امّا به جهت توسعه اى كه شارع داده ، به اين نتيجه مى رسيم كه شارع چنين بررسى را لازم نمى داند؛ بلكه اگر به صورت عادى براى انسان قطع حاصل شود ، شستن لازم است . حال اين پرسش مطرح مى شود كه گرچه بررسى نجاست با ابزار و آلات لازم نيست ، ولى اگر تصادفاً چنين امرى اتّفاق افتد و با ذرّه بين يا تلسكوپ ، ذرّات نجاست در لباس ديده شود ، چه بايد گفت ؟ ظاهراً طبق اطلاقات مى توانيم بگوييم كه اين مورد نيز از مصاديق استبانه است و چون به وجود نجاست يقين حاصل شده ، حكم ساير موارد را دارد . البته اين احتمال نيز وجود دارد كه از مجموع ادلّه موجود در باب طهارت و نجاست استفاده مى شود كه شارع اين مقدار را موضوع حكم قرار نداده و آن را به منزله عدم دانسته است؛ امّا اين معنى را نمى توانيم به انصراف مستند كنيم . اشكال دوّم : در حدّ ترخّص گفته شده است : حدّ ترخّص مكانى است كه ديوار خانه هاى شهر از چشم دور باشد و صداى اذان شنيده نشود . اگر بگوييم ملاك مطلق رؤيت و مطلق شنيدن است ، لازم مى آيد كه اگر كسى مثلاً از فاصله بيست كيلومترى با دوربين يا تلسكوپ ديوارها را ببيند ، حدّ ترخّص او همان مكان باشد؛ در حالى كه همه فقيهان فتوا داده اند ملاك ، حالت عادى و ديدن و شنيدن طبيعى است .

«36»پاسخ : روشن است كه حدّ ترخّص از امورى نيست كه به اختلاف افراد و اشخاص مختلف شود ، بلكه يك امر عرفى است؛ و اين تحديد شارع نيز به عنوان يك امر تعبّدى محض نيست ، بلكه به يك ضابطه عرفى نظر دارد . عرف در اين مورد ، همان ديدن و شنيدن عادى را ميزان قرار مى دهد و براى ابزار و آلات اعتبارى قائل نيست؛ چراكه اگر ابزار و وسائل دخالتى داشت ، ديگر به اختلاف وسائل ، اين حدّ متعدّد ، و اساساً از عنوان و حقيقت حدّ خارج مى شد . به عبارت ديگر ، ملاك حدّ ترخّص ، دور شدن از شهر به مقدارى است كه ديوارهاى شهر ديده نشود و خود دور شدن ، بهترين قرينه است بر اين كه يك حدّ معيّن واقعى براى آن وجود دارد . اشكال سوّم : گفته شده كه اگر دو نفر استثنايى با قدرت بينايى دو برابر ، شهادت دهند كفايت نمى كند؛ در نتيجه ديدن با وسائل را نيز بايد به اين موارد ملحق كنيم و بگوييم كه هيچ اعتبارى ندارد . جواب : اوّلاً ، در اين جهت كه قدرت ديدن آنها استثنايى است ، احتمال وجود اشتباه و خطا در آن زياد است؛ در حالى كه در دوربين و تلسكوپ اين احتمال يا وجود ندارد و يا در حدّ بسيار ضعيف است . ثانياً ، همه مى توانند با دوربين و تلسكوپ ، ببيند؛ امّا در اين مورد ، ديدن مختصّ به خود آنان است . بنابراين نمى توانيم از اين روايات استفاده كنيم كه ديدن با تلسكوپ نيز مانند ديدن با چشم خارق العاده

است . ثالثاً ، اين استدلال تنها يك قياس است و موارد ديگر را نمى توان به آن ملحق كرد مثلاً در باب نجاست نمى توان گفت كه اگر قدرت بينايى كسى استثنايى باشد و با چشم خود نجاست را ببيند ، براو اجتناب از آن لازم نيست؛ بلكه چون به حصول نجاست يقين كرده است ، حتماً بايد اجتناب كند؛ هرچند براى ديگران اجتناب لازم نيست .

رابعاً ، از اين نظريه يا فتوا استفاده مى شود كه شهادت آنان براى ديگران اعتبارى ندارد؛ ولى براى خود آنان كه ديده اند ، قطعاً اعتبار دارد و بايد به آن ترتيب اثر دهند . اشكال چهارم : لازمه معتبر بودن چشم مسلّح آن است كه شارع مقدّس بيش از هزار سال مردم را به اشتباه انداخته باشد . به اين معنى كه چون در گذشته اين وسائل در اختيار مردم نبوده ، هميشه يا غالباً ماه ديرتر در نزد آنان شروع شده است ، درحالى كه نمى توان به اين امر ملتزم شد . پاسخ : اوّلاً ، اين اشكال در صورتى صحيح است كه شارع مردم را از استفاده اين آلات منع كرده باشد ، در حالى كه چنين منعى وجود نداشته است . ثانياً ، اين اشكال در صورتى صحيح است كه رؤيت با چشم مسلح تعيُِن داشته و ملاك حقيقى باشد ، در حالى كه گفتيم قائلين به اعتبار ، به نحو مانعة الخلوّ اين نظريه را قبول دارند . ثالثاً ، اگر ماه در منطقه اى با چشم معمولى رؤيت شود ، هيچ گاه دليل نمى شود كه در شب قبل ، امكان رؤيت با چشم معمولى نبوده است . بنابراين نبايد

اين نظريه را از اين راه ابطال كرد . به عبارت ديگر ، اين كه رؤيت با چشم مسلّح كافى باشد يا نباشد ، تأثيرى در واقعيّت و حقيقت ندارد؛ همان طورى كه رؤيت با چشم غير مسلّح نيز اين چنين است . اشكال پنجم : قبول حجيّت رؤيت با چشم مسلّح ، موجب مشكلات بسيارى مى گردد و با برهان خُلف ، قابل نقض است؛ چه آن كه اگر ديدن با ابزار حجّت شرعى داشته باشد ، به آن معنا است كه احكام الهى و مفاسد و مصالح اعمال عبادى ، تابع پيشرفت و به كارگيرى ابزار و فنّاورى جديد است . يعنى اگر تلسكوپ قوى اختراع شود و مورد استفاده قرار گيرد ، هلالى كه با چشم عادى رؤيت پذير نيست ديده مى شود ، مثلاً شب قدر يك شب جلوتر مى افتد و ملائكه يك شب زودتر نزول مى كنند و مصلحت ملزمه روزه در ماه رمضان و . . . «37» . جواب : اوّلاً ، اين مشكلات مى تواند مشترك باشد؛ يعنى چنانچه رؤيت با چشم معمولى نيز ملاك باشد ، در شهرهايى كه هلال را نديده اند و قريب الافق هم نيستند ، همه اين مشكلات رخ خواهد داد . به عبارت ديگر ، اين مشكلات به خاطر استفاده كردن از ابزار و وسائل نيست . ثانياً ، ادّعاى ما آن است كه اگر ديدن با وسائل كافى باشد ، بسيارى از اين اشكالات روى نمى دهد و اطمينان اين روشن از رؤيت با چشم معمولى بيشتر است . ثالثاً ، در اصول ثابت شده كه آنچه تابع مصالح و مفاسد است ، احكام واقعى مى باشد؛ امّا در احكام فعلى كه عنوان

ظاهرى دارد ، ملاكات ديگرى مطرح است كه در جاى خود _ در علم اصول _ بحث شده است ( جواب سوم اهميت بيشترى دارد ) . رابعاً ، در موردى كه يك شخص به تنهايى هلال را ببيند و ديگران نبينند ، بر حسب روايات«38» و فتاوا چنان چه آن شخص به ديدن خود اطمينان داشته باشد و شك نكند ، بايد به تنهايى روزه بگيرد و اگر شكّ كند ، بايد همراه با مردم روزه بگيرد . بنابراين در اين فرض ، تكليف اين شخص با بقيه مختلف مى شود . آيا در اين صورت نيز اين اشكالات را قبول داريد ؟ يا بايد به شيوه اى كه در جمع بين حكم واقعى و ظاهرى در محلّ خود _ در اصول _ مطرح شده است ، پاسخ بگوييم . از اين رو نتيجه مى گيريم كه استفاده از اين آلات ، هيچ كدام از اين مفسده ها را به دنبال نخواهد داشت .

واللّه العالم والحمد للّه رب العالمين .

پي نوشتها

1 . منتهى الارب ، اقرب الموارد .

2 . لسان العرب ، ج 15 ، ماده هلل .

3 . ج4 ، ص 93 .

4 . صحاح اللغة ، ج 5 ، ص 1851 .

5 . الصوم فى الشريعة الاسلاميّة الغرّاء ، ص 144 .

6 . چند نكته درباره رؤيت هلال ، فقه اهل بيت ( ع ) ، ش 43 ، ص 169 .

7 . وسائل الشيعة ، ج 10 ، ص 252 ، ابواب احكام شهر رمضان ، باب 3 ، ح 2 .

8 . همان ، ح 2 .

9 . همان ، ص 255 ، ح 11 .

10 . همان ، ص 256 ، ح 16 .

11 . همان ، ص 254 ، ح 7 .

12 . همان ، كتاب الصوم ، باب 9 ، ص 282 ، ح 4 .

13 . چند نكته درباره رؤيت هلال ، ص 170 در همين شماره فصلنامه .

14 . محمدحسن نجفى ، جواهر الكلام ، ج 1 ، ص 222 .

15 . همان ، ج2 ، ص147 .

16 . همان .

17 . همان ، ص 159 .

1 8 . همان ، ج 9 ، ص 205 .

19 . همان ، ج 2 ، ص 159 .

20 . همان ، ج 2 ، ص 185 .

21 . همان ، ج 6 ، ص 25 .

22 . همان ، ج 18 ، ص 384 .

23 . همان ، ج 11 ، ص 402 .

24 . جواهر الكلام ، ج 11 ، ص402 .

25 . وسائل الشيعه ، ابواب صلاة الكسوف وال آيات ، ح 3 ، 4 و 5 .

26 . همان ، ح 4 .

27 . منهاج الصالحين ، ص 287 .

28 . وسائل الشيعة ، باب 8 ( انّه لا عبرة برؤية الهلال قبل الزوال ولا بعده ) ، ح 5 .

29 . چند نكته در باره رؤيت هلال ، ص 170 در همين شماره فصلنامه .

30 . همان ، ص 169 .

31 . همان ، ص 170 .

32 . محمّد سميعى ، بررسى

حكم شرعى رؤيت هلال با چشم مسلّح .

33 . رضا مختارى ، رؤيت هلال با چشم مسلّح ، مجله فقه اهل بيت سال دهم شماره 40 _ 39 .

34 . همان .

35 . وسائل الشيعة ، ابواب النجاسات ، باب 37 ، ص 467 .

36 . رضا مختارى ، همان .

37 . محمد سميعى ، بررسى حكم شرعى رؤيت هلال با چشم مسلّح ، ص 8 .

38 . وسائل الشيعة ، ابواب احكام شهر رمضان ، باب 4 ، ح 1 و2 .

اعتبار ابزار جديد در رؤيت هلال

منبع مقاله

مجله فقه اهل بيت فارسى ، شماره 43 ، فاضل لنكرانى ، محمدجواد؛

راه ثابت شدن اول ماه

1730 اول ماه به پنج چيز ثابت مى شود ( 1 ) :

اول : آنكه خود انسان ماه را ببيند . دوم : عده اى كه از گفته آنان يقين پيدا مى شود بگويند ماه را ديده ايم . و همچنين است هر چيزى كه به واسطه آن يقين پيدا شود . سوم : دو مرد عادل بگويند كه در شب ماه را ديده ايم ، ولى اگر صفت ماه را بر خلاف يكديگر بگويند ، يا شهادتشان خلاف واقع باشد ، مثل اين كه بگويند داخل دايره ماه طرف افق بود ، اول ماه ثابت نمى شود . اما اگر در تشخيص بعضى خصوصيات اختلاف داشته باشند ، مثل آن كه يكى بگويد ماه بلند بود و ديگرى بگويد نبود ، به گفته آنان اول ماه ثابت مى شود . چهارم : سى روز از اول ماه شعبان بگذرد كه بواسطه آن اول ماه رمضان ثابت مى شود ، و سى روز از اول رمضان بگذرد كه بواسطه آن اول ماه شوال ثابت مى شود . پنجم : حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است .

1731 اگر حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است ، كسى هم كه تقليد او را نمى كند ، بايد به حكم او عمل نمايد ، ولى كسى كه مى داند حاكم شرع اشتباه كرده ، نمى تواند به حكم او عمل نمايد .

1732 اول ماه با پيشگويى منجمين ثابت نمى شود ، ولى اگر انسان از گفته آنان يقين پيدا كند ، بايد به آن عمل نمايد .

1733 بلند بودن ماه يا

دير غروب كردن آن ، دليل نمى شود كه شب پيش ، شب اول ماه بوده است .

1734 اگر اول ماه رمضان براى كسى ثابت نشود و روزه نگيرد ، چنانچه دو مرد عادل بگويند كه شب پيش ماه را ديده ايم ، بايد روزه آن روز را قضا نمايد .

1735 اگر در شهرى اول ماه ثابت شود ، براى مردم شهر ديگر فايده ندارد ، مگر آن دو شهر با هم نزديك باشند ، يا انسان بداند كه افق آنها يكى است .

1736 اول ماه به تلگراف ثابت نمى شود ، مگر دو شهرى كه از يكى به ديگرى تلگراف كرده اند نزديك يا هم افق باشند و انسان بداند تلگراف از روى حكم حاكم شرع يا شهادت دو مرد عادل بوده است .

1737 روزى را كه انسان نمى داند آخر رمضان است يا اول شوال ، بايد روزه بگيرد ، ولى اگر پيش از مغرب بفهمد كه اول شوال است ، بايد افطار كند .

1738 اگر زندانى نتواند به ماه رمضان يقين كند ، بايد به گمان عمل نمايد ، و اگر آن هم ممكن نباشد ، هر ماهى را كه روزه بگيرد صحيح است . و بنابر احتياط واجب بايد بعد از گذشتن يازده ماه از ماهى كه روزه گرفته ، دوباره يك ماه روزه بگيرد . ولى اگر بعد گمان پيدا كرد ، بايد به آن عمل نمايد .

روزه هاى حرام و مكروه

1739 روزه عيد فطر و قربان حرام است ، و نيز روزى را كه انسان نمى داند آخر شعبان است يا اول رمضان ، اگر به نيت اول رمضان روزه بگيرد ، حرام مى باشد .

1740 اگر زن به واسطه گرفتن روزه مستحبى حق شوهرش از بين برود ، و همچنين اگر شوهر او را از گرفتن روزه مستحبى جلوگيرى كند ، بنابر احتياط واجب بايد خوددارى كند .

1741 روزه مستحبى اولاد اگر اسباب اذيت پدر و مادر يا جد شود ، جايز نيست ، بلكه اگر اسباب اذيت آنان نشود ، ولى او را از گرفتن روزه مستحبى جلوگيرى كنند ، احتياط واجب آن است كه روزه نگيرد .

1742 اگر پسر بدون اجازه پدر روزه مستحبى بگيرد ، و در بين روز پدر او را نهى كند ، بايد افطار كند .

1743 كسى كه مى داند روزه براى او ضرر ندارد ، اگرچه دكتر بگويد ضرر دارد ، بايد روزه بگيرد . و كسى كه يقين يا گمان دارد كه روزه برايش ضرر دارد ، اگرچه دكتر بگويد ضرر ندارد ، بايد روزه نگيرد ، و اگر روزه بگيرد ، صحيح نيست ، مگر آن كه به قصد قربت بگيرد و بعد معلوم شود ضرر نداشته .

1744 اگر انسان احتمال بدهد كه روزه برايش ضرر دارد و از آن احتمال ترس براى او پيدا شود ، چنانچه احتمال او در نظر مردم بجا باشد ، نبايد روزه بگيرد ، و اگر روزه بگيرد صحيح نيست ، مگر آن كه به قصد قربت گرفته باشد و بعد معلوم شود ضرر نداشته .

1745 كسى كه عقيده اش اين است كه روزه براى او ضرر ندارد ، اگر روزه بگيرد و بعد از مغرب بفهمد روزه براى او ضرر داشته ، بايد قضاى آن را بجا آورد .

1746

غير از روزه هايى كه گفته شد ، روزه هاى حرام ديگرى هم هست كه در كتابهاى مفصل گفته شده است .

1747 روزه روز عاشورا و روزى كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان ، مكروه است .

روزه هاى مستحب

1748 روزه تمام روزهاى سال غير از روزه هاى حرام و مكروه كه گفته شد مستحب است . و براى بعضى از روزها بيشتر سفارش شده است ، كه از آن جمله است : 1- پنجشنبه اول و پنجشنبه آخر هر ماه ، و چهارشنبه اولى كه بعد از روز دهم ماه است . و اگر كسى اينها را بجا نياورد مستحب است قضا نمايد ، و چنانچه اصلا نتواند روزه بگيرد ، مستحب است براى هر روز يك مد طعام يا 6/12 نخود نقره به فقير بدهد . 2- سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه . 3- تمام ماه رجب و شعبان و بعضى از اين دو ماه اگر چه يك روز باشد . 4- روز عيد نوروز ، روز بيست و پنجم و بيست و نهم ذى قعده ، روز اول تا روز نهم ذى حجه ، روز عرفه ولى اگر بواسطه ضعف روزه ، نتواند دعاهاى روز عرفه را بخواند ، روزه آن روز مكروه است ، عيد سعيد غدير 18 ذى حجه روز اول و سوم محرم ، ميلاد مسعود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، 17 ربيع الاول روز مبعث حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، 27 رجب و اگر كسى روزه مستحبى بگيرد واجب نيست آن را به آخر برساند ، بلكه اگر برادر

مؤمنش او را به غذا دعوت كند ، مستحب است دعوت او را قبول كند ، و در بين روز افطار نمايد . مواردى كه مستحب است انسان از كارهايى كه روزه را باطل مى كند خوددارى نمايد

1749 براى شش نفر مستحب است در ماه رمضان اگر چه روزه نيستند از كارهاى كه روزه را باطل مى كند خودارى نمايند : اول : مسافرى كه در سفر ، كارى كه روزه را باطل مى كند انجام داده باشد و پيش از ظهر به وطنش يا به جايى كه مى خواهد ده روز بماند ، برسد . دوم : مسافرى كه بعد از ظهر به وطنش يا به جايى كه مى خواهد ده روز در آن جا بماند برسد . سوم : مريضى كه پيش از ظهر خوب شود و كارى كه روزه را باطل مى كند انجام داده باشد . چهارم : مريضى كه بعد از ظهر خوب شود . پنجم : زنى كه در بين روز از خون حيض يا نفاس پاك شود . ششم : كافرى كه در روز ماه رمضان مسلمان شود .

1750 مستحب است روزه دار نماز مغرب و عشا را پيش از افطار كردن بخواند ، ولى اگر كسى منتظر اوست يا ميل زيادى به غذا دارد كه نمى تواند با حضور قلب نماز بخواند ، بهتر است اول افطار كند . ولى به قدرى كه ممكن است نماز را در وقت فضيلت آن بجا آورد .

پاورقي

( 1 ) . پايگاه حوزه کتابخانه ، کتاب توضيح المسائل حضرت امام خميني ( ره )

رابطه روزه با سالم سازي نيت

در ميان عبادت ها ( 1 ) ، هيچ کدام مانند روزه ، آميخته

با نيت نيست ، نيت در روزه ، همانند رشته تسبيح است ، همان گونه که رشته تسبيح ، دانه هاي آن را نگه مي دارد و با بريدن آن ، دانه ها پراکنده شده و هر کدام به جايي مي افتد ، نيت در روزه رشته ارتباطي همه دقايق و لحظه هاي مدت روزه را به هم وصل مي کند ، هر گاه روزه دار لحظه اي را به طور عمد ، نيت خود را بشکند مثلا قصد کند که روزه اش را باطل نمايد ، روزه او باطل مي شود ، گر چه مفطراتي که روزه را باطل مي کنند انجام نداده باشد . حضرت امام خميني - قدس سره - مي فرمايد : «اگر در روزه واجب معيني مثل روزه رمضان از نيت روزه گرفتن برگردد ، روزه اش باطل مي شود . »و مرحوم آية الله العظمي خوئي و آية الله العظمي گلپايگاني - قدس سرهما - مي فرمايند : «اگر در روزه واجب معيني مثل روزه ماه رمضان مردد شود که روزه خود را باطل کند يا نه ، يا قصد کند روزه خود را باطل کند ، روزه اش باطل مي شود ، اگر چه از قصدي که کرده توبه نمايد ، و کاري هم که روزه را باطل مي کند انجام ندهد . » ( 2 ) به اين ترتيب مي بينيم نيت همچون روح نسبت به بدن ، در کالبد روزه جريان دارد که حتي يک لحظه ترديد در آن در هر وقت از ساعات روزه باشد ، روزه را باطل مي نمايد . با توجه به اين که نيت به معناي قصد روزه گرفتن براي انجام فرمان خدا ، و فقط براي ذات پاک خداست ، و بايد از روي

اخلاص کامل باشد ، بنابراين روزه عبادتي است که روح اخلاص و بندگي مخلصانه را در انسان به وجود مي آورد . بر همين اساس حضرت زهرا ( س ) در فرازي از خطبه معروف خود ، در ضمن بيان فلسفه بعضي از احکام مي فرمايد : «و جعل الله الصيام تثبيتا للاخلاص ( 3 ) ; خداوند روزه را وسيله استواري و برقراري اخلاص شما مقرر فرمود . » و امام سجاد ( ع ) ماه رمضان را «شهر التمحيص ; ماه تصفيه و پاکسازي فکر و روح » دانست . ( 4 ) نتيجه اين که روزه گرفتن نقش سازنده در سالم سازي کانون نيت و انديشه داشته ، و موجب دفع و رفع هر گونه آلودگي فکري و بيماري نيت مي گردد . شايد راز اين که خداوند روزه را مخصوص خود دانسته همين است ، آن جا که رسول اکرم ( ص ) مي فرمايد که خداوند فرمود : «کل عمل ابن آدم هو له غير الصيام هو لي ، و انا اجزي به ( 5 ) ; هر کار انسان براي خود او است ، جز روزه گرفتن او که براي من است ، و من ( بدون واسطه ) پاداش آن را مي دهم . »نيز احتمال دارد «انا اجزي به » باشد ، يعني من خودم پاداش آن هستم . بنابر معناي دوم ، چنين به دست مي آيد که نتيجه روزه آن است که فکر و روح و همه وجود انسان با خداشناسي و حضور خدا آميخته مي گردد ، و روزه انسان را الهي و خداگونه مي نمايد . و بنابراين معناي اول نيز چنين استفاده

مي شود که در روزه گرفتن رازي مخصوص که همان اخلاص نيت و شست و شوي روح است ، وجود دارد ، که پاداشش از ناحيه ذات پاک خدااست ، که همان رضوان و خشنودي او باشد ، به اين ترتيب مي بينيم ، روزه نقش مهمي در سالم سازي نيت دارد ، چنان که نيت خالص ، عمل روزه را شکل و جهت الهي مي بخشد ، و روزه و نيت صاف ، دو عامل مکمل همديگر براي ارتقاي انسان به قرب مخصوص الهي است . رسول اکرم ( ص ) در فرازي از خطبه شعبانيه خود در شان رمضان و روزه فرمود : «و هو شهر دعيتم فيه الي ضيافة الله ( 6 ) ; ماه رمضان ماهي است که شما در اين ماه به مهماني خدا دعوت شده ايد . »حضرت امام خميني - قدس سره - در اين باره مي فرمايد : «معناي روزه فقط امساک و خود داري از خوردن و آشاميدن نيست ، از گناهان نيز بايد خود داري کرد ، اين از آداب اوليه روزه است که براي مبتدي ها است ، شما لااقل به آداب اوليه روزه عمل نماييد . . . . اگر توانستيد «انقطاع الي الله » ( دلبستگي کامل به خدا ) حاصل نماييد . . . . روزه ، کنترل خود و مسلط شدن بر نفس و جلوگيري از هر چيز غير خدايي است ، روزه محرمي است به عنوان يک تکليف که انسان انجام مي دهد ، که عمل غير خدايي انجام ندهد ، و در مراحل بالاتر به هيچ چيز غير از خدا فکر نکند . » ( 7 ) آري

روزه با شرايط و آدابش ، در حقيقت موانع سر راه تکامل را برمي دارد ، و دست اندازهاي حرکت را صاف مي کند ، نيت انسان را خالص ، نيرومند و محکم مي نمايد ، و در نتيجه طاغوت نفس را نابود کرده ، و الله و حکومت الله را بر سراسر وجود انسان مستقر مي سازد . در پرتو روزه صحيح ، انسان مظهر خدا مي شود ، و عظمت خدا در انسان متجلي مي گردد . اين است معناي ضيافت و مهماني خدا ، که ذات پاک او ، چنين انساني را به مقام قربش مي پذيرد ، و از چنين شخصي پذيرايي مي کند ، در حدي که به فرموده رسول خدا ( ص ) در خطبه شعبانيه «و انفاسکم فيه تسبيح و عملکم فيه مقبول; نفس هاي شما در ماه رمضان ، ذکر خدا است و عمل شما در اين ماه ، مورد قبول خداوند است . »به اميد آن که روزه داران ، در پرتو ماه رمضان و روزه ، اين گونه استفاده کنند ، تا به بهره کافي و وافي و شافي نايل گردند .

( 1 ) . پايگاه حوزه مجله پاسدار اسلام شماره 217 ، نيت سرچشمه ارزش ها ، يا کانون ضد ارزش ها .

( 2 ) . توضيح المسائل مراجع ( چاپ انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين ) ج 1 ، ص 924 ، مساله 1570 .

( 3 ) . علامه سيدمحسن جبل عاملي ، اعيان الشيعه ، ج 1 ، ص 316 .

( 4 ) . صحيفه سجاديه ، دعاي 44 .

( 5 ) . بحارالانوار ، ج 96 ، ص

49 و کنزالعمال ، حديث 23612 .

( 6 ) . شيخ صدوق ، عيون اخبار الرضا ، ج 1 ، ص 295 .

( 7 ) . امام خميني ، کتاب الجهاد .

روزه از نگاه دانشمندان

چهارده قرن پيش ، زماني که جهل سرتاسر حجاز را فرا گرفته بودپيامبر گرامي اسلام فرمود : «صوموا تصحوا . . . روزه بگيريد تا تندرست شويد»و فرمود : معده خانه هر دردي است ، و پرهيز و اجتناب ( ازغذاهاي نامناسب و زياده خوري ) اساس و راس هر داروي شفابخش است . دانش بشري در اين چند سال متوجه نقش مهم روزه در تامين سلامت انسان شده است از اين روي در کشورهاي مختلف کلينيک هايي تشکيل شده است که مبناي درمان آنهاروزه است و تا کنون از اين طريق بيماران زيادي شفا يافته اند . اينک با چند کلام از دانشمندان که عمق کلام پيامبر ( ص ) را آشکار مي کند ، آشنا مي شويد .

1 دکتر الکسيس کارل;

«با روزه داري قند خون در کبد مي ريزد و چربيهايي که درزير پوست ذخيره شده اند ، پروتئين هاي عضلات و غدد ، و سلولهاي کبدي آزاد شده به مصرف تغذيه مي رسند . »

2 دکتر ژان فروموزان;

«وي معالجه با روزه را به شستشوي احشاء تعبير مي کند که در آغاز روزه داري ، زبان باردار است ... که پس از سه چهارروز بو برطرف مي شود ، اسيداوريک ادرار کاهش مي يابد ، و شخص احساس سبکي و خوشي خارق العاده مي کند . در اين حال اعضاء هم استراحتي دارند» .

3 دکتر تومانيانس;

«فايده بزرگ کم خوري و پرهيز از غذاها ، در يک مدت کوتاه ، آن است که ، چون معده

در طول مدت يازده ماه مرتب پر از غذا بوده و در مدت يک ماه روزه داري مواد غذايي شکم خود را دفع کند و همين طور کبد که براي حل و هضم غذا مجبور است دائما صفراي خود را مصرف کند ، در مدت سي روز ترشحات صفراوي راصرف حل کردن باقي مانده غذاي جمع آوري شده خواهد کرد . دستگاه هاضمه در نتيجه کم خوردن غذا ، اندکي فراغت حاصل کرده و رفع خستگي مي کند ، روزه ، يعني کم خوردن و کم آشاميدن در مدت معيني از سال و اين بهترين راه معالجه و حفظ تندرستي است ، که طب قديم و جديد را از اين حيث متوجه خود ساخته است ، مخصوصا امراضي را که بر دستگاه گوارش به خصوص کليه و کبد عارض مي شود و به توسط دارو نمي توان آنها را علاج کرد ، روزه به خوبي معالجه مي کند ، چنانچه بهترين داروها براي برطرف ساختن سوء هاضمه روزه گرفتن است . مرض مخصوص کبد نيز که موجب «يرقان » مي گردد بهترين طريق معالجه اش روزه گرفتن است ، چه آنکه ايجاد اين مرض اغلب اوقات به واسطه خستگي کبد است که در موقع زيادي عمل و فعاليت ، نمي تواندصفراء را از خون بگيرد . »

4 دکتر گوئل پا;

بيماري هااز تخمير غذادر روده هاست که همه باروزه اصلاح مي گردد .

5 دکتر آلکسي سوفورين;

«جسم به هنگام روزه به جاي غذا از مواد داخلي استفاده مي کند و آنها را مصرف مي کند ، و مواد کثيف و عفوني که در جسم هست و ريشه و خميره بيماري هاست ، از بين مي رود و به اين طريق روزه سبب بهبودي همه بيماري هاست . از اين رو جسم خود را به وسيله روزه از داخل نظيف و

پاکيزه کنيد . »

6 دکتر کارلو;

«هر شخص بيمار بايد در هر سال مدتي از غذا پرهيز کند; زيرا مادامي که غذا به تن مي رسد ميکربها در حال رشداست ، ولي هنگامي که از غذا پرهيز کند ، ميکربها روبه ضعف مي روند . . . روزه اي که اسلام را واجب کرد ، بزرگترين ضامن سلامتي تن است . »

7 دکتر رو;

«روسيک اسوجي تعداد زيادي از بيماران مبتلا به سفليس شديدرا بهبودي بخشيد و تنها داروي وي امساک و روزه بود . »

8 «بنديک » دانشمند فيزيولوژيست :

«يک دوره روزه سي و يک روز است ...

در اين مدت در ترکيب خون هيچ گونه اختلاطي به هم نرسيده و آن نوري که در بعضي از روزه داران ديده مي شود ، يک حالت جواني و نشاطي است که براي روزه داران رخ مي دهد» .

9 «اوتو بوخنگر»;

وي تحقيقات جامعي پيرامون اثرات روزه انجام داد و باتشکيل کنفرانسي در يک کنگره پزشکي نتاج آن را اعلام کرد ، متن اين کنفرانس که به صورت کتاب و به شش زبان از طرف کلينيک اين دکتر انتشار يافت ، با استقبال فراواني روبرو شد . وي مي گويد : «اکثر بيماري هاي حاد و مزمن را مي توان به وسيله روزه بهبودبخشيد ، يا از شدت آنها کاست . » وي مي گويد : به هنگام روزه ، بدن بيمار پست ترين مواد را از سراسر بدن جمع آوري کرده و مي سوزاند ، نيروهاي نوسازي بدن انسان به هنگام روزه فعال مي شوند و تصفيه و ترميم بافتها را شروع مي کنند . . . در مدت پنجاه سال که از تاسيس «کلينيک اوتو بوخنگر» مي گذرد ، بيش از پنجاه هزار بيمار دراين کلينيک توسط روزه

درمان شده اند .

10 دکتر «عبدالعزيز اسماعيل پاشا»;

براي معالجه در موارد زير از روزه استفاده مي شود :

الف ) در مورد اضطراب مزمن امعاء و هنگامي که مقرون با تخمير مواد زلاليه ومواد نشاسته اي باشد . در اين موقع روزه ، مخصوصا از جهت نياشاميدن آب ميان دوخوراک و ايجاد فاصله طولاني نوبت هاي غذا ، علاج قطعي است و اين خصوصيات در موردروزه ماه رمضان کاملا رعايت شده است .

ب ) هنگام زياد شدن وزن که ناشي از کثرت خوراک و کمي حرکت باشد . در اين موردروزه با رعايت اعتدال در غذا ، افطار و اکتفاء به آب هنگام سحر از هر قسم معالجه اي مفيدتر است .

ج ) زيادي فشار خون .

د ) مرض قند .

ه ) در مورد التهاب حاد و مزمن کليه که مقرون با ترشح و تورم باشد .

و ) در مورد امراض قلب که توام با تورم باشد .

ز ) التهاب مزمن مفاصل ، خصوصا وقتي که توام با امراض چاقي باشد بطوري که غالب زنها پس از سن چهل سالگي به بعد به آن مبتلا مي شوند . در اين باره ديده شده است که در ماه رمضان اين مرض به درجات خفيف تر از موقعي است که برق و خون گرفتن و ادويه و تمام مسائل طب جديد به کار برده مي شود .

11 دکتر کارلو;

چون امراض زياد شده اند ، خود را ناگزير مي بينم که هم وطنان خود را نصيحت کنم و آنها را بوسيله دوايي مؤثر که در دسترس هر فقير و ثروتمندباشد ، راهنمايي کنم و اين همانا روزه اي است که محمد ( ص ) در جزيره العرب تشريح نمود .

12

دکتر آندره پاسک;

وي ضمن سودمند شمردن روزه براي بيماريها مي گويد : درصورت وجود ناراحتيهاي وخيم چشم ( ورمها ، ورم شبکيه ، ورم بافت ملتحمه ، آب مرواريدو آب سبز ) روزه حتما ضروري است .

13 دکتر «آلن مويل »;

روزه ( بهداشتي ) چهار فايده عمده زير را در بر دارد :

1 مانع تجمع مواد سمي مي شود .

2 باعث استراحت دستگاههاي گوارش مي گردد .

3 به وسيله روزه بدن انرژي خود را صرف دفع سموم مي کند .

4 نيروي حيات تحريک مي شود تا مواد زايد دفع گردد .

14 پروفسور «ولاديمير نيکي »;

در اثر گرسنگي ( روزه داري ) غدد فوق کليوي ترحات نا متعادل تمام غدد را خورده و آنها رابي مدتها متعادل خواهد ساخت

اعتكاف دريچه اي رو به آسمان

انسان به طور فطري درپي دستيابي به كمال و پرورش ابعاد وجودي خويش است و خلوت گزيني در منزل دوست گامي مهم در جهت رسيدن به اين مقصد بزرگ انساني است . دين انسان ساز اسلام ، فكر جدايي از زندگي دنيا ، گوشه نشيني و كناره گيري از مردم و رهبانيت را باطل و ناپسند اعلام كرده است اما اعتكاف را به عنوان فرصتي براي بازگشت به خويش و خداي خويش قرار داده تا كساني كه از هياهو و جنجال هاي زندگي مادي خسته مي شوند ، بتوانند چند صباحي با خداي خود خلوت كنند و توسط ارتباط جان و روح خود با خالق هستي با ايمان و اعتقادي راسخ به سوي سعادت دنيا و آخرت گام بردارند . مقاله حاضر درباره اهميت و آثار اعتكاف سخن گفته است كه باهم آن را ازنظر مي گذرانيم

.

اعتكاف ، فرصتي استثنايي : انسان موجودي است كه به سوي معبود خويش در حركت است و سرانجام نيز به لقاي معبود خود مي رسد : «اي انسان تو با رنج و تلاش به سوي پروردگارت مي روي و او را ملاقات خواهي كرد» ( انشقاق . 6 ) «از اين رو بايد راه تهذيب نفس و عبادت حقيقي را در پيش بگيرد و از هواي نفس بگريزد اما اشتغالش به كار و زندگي و مسئوليت هاي اجتماعي ، گاهي موجب غفلت مي شود و توجه به كار ، گاه انسان را از توجه به هدف باز مي دارد و سبب فراموشي از ياد خدا كه منتهاي هستي است ، مي شود . در اين حال اعتكاف آب حيات بخش در كوير غفلت است . اعتكاف ، بستر مناسب انديشه ، تفكر و خردورزي و فرصتي است براي اينكه انسان هاي فرو رفته در غرقاب روزمرگي از فضاي پرالتهاب روزانه به سوي خويش و خداي خويش بازگردند . اعتكاف فرصت بسيار مناسبي است تا انساني كه در پيچ و خم هاي زندگي مادي غرق شده ، خود را بازيابد و به قصد بهره بردن از ارزش هاي معنوي ، از علايق مادي دست بكشد و خود را در اختيار پروردگار بگذارد و تقاضا كند تا او را در راه او ثابت قدم نگه دارد تا بتواند به درياي بيكران انس و مهر خداوند كه يكسره مغفرت و رحمت است ، متصل شود . اعتكاف نوعي رياضت و محدود ساختن خود است . تمرين رها كردن دنيا ، بريدن از خود ، خانواده و خويشان

، دل كندن از علاقه هاي دنيوي و لذت هاي نفساني است . گريزي از غفلت زدگي و خمودي به هوشياري ، نشاط ، تحرك و اميد است؛ گريختن از اندوه گناه و اضطراب نافرماني و فرار از آتش جهنم و رنج دوزخ است . پناه بردن به حريم امن الهي و سرزمين عفو و رحمت و مهر؛ آنجا كه خداوند بنده نواز آغوش گشوده تا گمشده خويش را در آغوش بگيرد و اين ميهمان بيمناك و خسته را به امنيت و آرامش برساند و براي طاعت و عبادت و استقامت در ادامه زندگي ، جاني تازه بخشد . روح انسان نيازمند نيايش است و مناجات و هم كلامي موجودي ضعيف و با منشأ قدرت ها ، از آغاز خلقت تا صحنه رستاخيز ، زيباترين هنر آدمي بوده و خواهد بود ، از اين رو اعتكاف برطرف كننده اين نياز به حق انسان و انتخابي نيكو براي رسيدن به كمال است . اعتكاف زمينه توبه و بازگشت است؛ بازگشت به قرآن و معنويت ، بازگشت به دعا و استمداد از عالم غيب ، بازگشت از خود مداري به خداگرايي و شكي نيست آنها كه مسئوليت هاي حساس تر و بزرگ تري دارند ، بيش از ديگران به خودسازي و اعتكاف نياز دارند .

اعتكاف در قرآن : اعتكاف مخصوص دين اسلام نيست بلكه در اديان الهي ديگر نيز وجود داشته و در اسلام استمرار يافته است ، اگرچه در شرع مقدس اسلام پاره اي از خصوصيات و احكام و شرايط آن تغيير كرده است . برخي از آيات قرآن نيز دال بر آن است كه

اعتكاف در اديان الهي گذشته وجود داشته است : «به ياد آر هنگامي كه ما خانه كعبه را مقام امن و مرجع امر دين خلق مقرر داشتيم و دستور داده شد كه مقام ابراهيم را جايگاه پرستش خدا قرار دهيد ، از ابراهيم و اسماعيل پيمان گرفتيم كه حرم خدا را پاكيزه داريد براي اينكه اهل ايمان به طواف و اعتكاف حرم بيايند و در آن نماز به جاي آرند . ( بقره . 125 ) » از اين آيه استفاده مي شود كه در زمان حضرت ابراهيم ( ع ) و حضرت اسماعيل ( ع ) عبادتي به نام اعتكاف وجود داشته و پيروان دين حنيف گرداگرد كعبه معتكف مي شدند . حضرت موسي ( ع ) نيز با آن كه مسئوليت سنگين رهبري و هدايت امت را بر دوش داشت ، براي مدت زماني آنان را رها كرد و براي خلوت كردن با محبوب خويش به خلوتگاه كوه طور شتافت و در پاسخ به پرسش پروردگارش عرضه داشت : « . . . و عجلت اليك ربي لترضي؛ ( طه . 84 ) ... و من براي خشنودي تو تعجيل كرده و بر آنها تقدم جستم . »قرآن در جايي ديگر از رهبانيت و گوشه گيري پيروان حضرت عيسي ( ع ) سخن به ميان آورده و مي فرمايد : «و از پي نوح و ابراهيم باز رسولان ديگر و سپس عيسي پسر مريم را فرستاديم و به او كتاب آسماني انجيل را عطا كرديم و در دل پيروان او رأفت و مهرباني نهاديم و ترك دنيايي كه از پيش خود در آوردند

، ما آن را برايشان مقرر نكرديم مگر براي آن كه كسب خشنودي خدا كنند؛ با اين حال آن را چنان كه حق رعايت آن بود ، منظور نداشتند» ( حديد . 27 ) اسلام نيز با پيش بيني عبادتي به نام اعتكاف كه در واقع نوعي خلوت و درون گرايي است ، براي ساختن انسان ها و جامعه انساني و جلوگيري از آفت خدا فراموشي ، چاره انديشي نموده است . در حقيقت اعتكاف زمينه مناسبي است تا انسان به كاوش درباره انگيزه ها و روحيات خويش بپردازد و براي رفع نقصان و تكامل خود بكوشد .

آثار اعتكاف : رشد ، كمال ، بالندگي روحي ، عقلي و ايماني انسان و رسيدن به عالم شهود و ملكوت از آثار اعتكاف است . در اعتكاف ، انسان با پي بردن به نكات مثبت و منفي وجودش ، با تقويت نقاط مثبت ، از ضعف هاي خود مي كاهد و فرد علاوه بر حفظ معنويات ، به هم نوعان خويش هم توجه مي كند . آثار اعتكاف دو نوع است :

آثار فردي : اولين اثر خلوت گزيني آسماني اعتكاف ، بهجت و نورانيت قلبي است؛ يعني هر چه انسان توجه خود را به خدا بيشتر مي كند ، فيوضات رباني بيشتري را كسب مي كند و در نتيجه نور خداوند در دلش متجلي مي شود . اعتكاف فرصتي كارساز و كارآمد براي انديشيدن به شيوه رفتاري خود در عرصه هاي مختلف زندگي و نحوه عبوديت در پيگشاه خداوند است ، چنين تفكري نوعي عبادت است كه مي تواند انسان را حتي از ملائكه مقرب

خداوند نيز بالاتر ببرد و او را از فرش به عرش برساند . تقويت روحيه بندگي ، دوري از گناهان كه موجب پاك سازي روح و آمادگي براي پذيرش حق مي شود ، تواضع و فروتني كه ثمره تفكر و پاسخ به نداي درون انسان است ، از جمله آثار فردي اعتكاف مي باشد . معتكف كه در مدت اعتكاف از بسياري از امور حلال هم چشم پوشي مي كند ، درحقيقت تمريني براي تقويت اراده خود انجام مي دهد . از سوي ديگر اخلاص در عبادت و دوري از ريا كه در اين عمل عبادي نهفته است ، سبب تواضع و فروتني وي مي شود . اعمالي كه آدمي در اعتكاف انجام مي دهد ، هر كدام چنان تحولي در وجودش ايجاد مي كند كه گويي خدا را در قلبش مي بيند . اعتكاف بهترين فرصت براي انس با خدا و درك شيريني و لذت بندگي اوست ، ميداني است براي به زمين زدن وابستگي ها و زدودن عشق به دنيا . اعتكاف انسان ساز و فرصتي است كه آدمي در آن با مرور نامه اعمال خود و بررسي گفتار و رفتار گذشته خود ، اعمالش را كه تنها يار و همراه مجسم تا روز قيامت اند ، ( زلزال . 6 ) مي سنجد و هر آنچه را تاكنون از او سر زده محك مي زند و خود را براي روزي كه ذره ذره اعمال نيك و بدش را حساب وكتاب مي كنند ( زلزال . 8 ) آماده مي سازد .

آثار اجتماعي : عمل نمودن به وظايف و فعاليت هاي اجتماعي

بدون پشتوانه معنوي ، سبب سقوط انسان از جايگاه حقيقي خود و مانع از رسيدن انسان به كمال مطلوب مي گردد . اين مسئله از ديدگاه خاص اسلام نسبت به انسان كامل سرچشمه مي گيرد ، از اين رو اديان آسماني و به خصوص اسلام با همه دستوراتي كه درباره اجتماع دارند ، هيچ گاه از تقويت پشتوانه معنوي انسان فروگذار نكرده اند . كار بدون پشتوانه معنوي در عرصه اجتماعي علاوه بر اينكه عمل گرايي را در انسان تقويت مي كند ، ممكن است انسان را از درون تهي كند . اعتكاف كه نوعي درون گرايي است انسان را از آفت خدافراموشي و خودفراموشي نجات مي دهد . افزايش روحيه تعاون و همكاري و توجه به اجتماع مسلمين از جمله آثار اجتماعي اعتكاف است . در دنياي امروز كه بشر با بحران هاي زياد مادي و معنوي روبرو است و همه چيز به گونه اي ساخته و كنار هم چيده شده است كه بشر را هر چه بيشتر به يك ماشين مكانيكي تبديل كرده و همه چيز براي او از قبل تعيين شده و اين اشتغالات و پيشرفت ها نيز از سويي باعث تشديد بحران معنوي و تنزل كيفي زندگي افراد شده و مي شود ، مراسم هاي ديني از قبيل اعتكاف مي تواند جلوي اين افراط و تفريط ها را بگيرد . از ديگر آثار مهم اعتكاف در سطح جامعه رويارويي اين مراسم عبادي و معنوي با نفوذ فرهنگ بيگانه است . جواني كه در مراسم اعتكاف طعم شيرين ايمان و انس به خداوند را چشيده است ، لذت هاي مادي و شهواني

در ديدگاهش حقير و بي ارزش شده و به آساني در گرداب فساد و تباهي گرفتار نمي شود . از سوي ديگر چنين مراسمي خود پيامي عملي و درسي عبرت آميز براي مردم است . حضور جمعي از مومنان در مسجد براي عبادت در حقيقت نوعي الگوسازي و الگودهي براي اقشار جامعه مخصوصا نوجوانان و جوانان مي باشد كه تشنه اين قبيل مراسم هاي معنوي هستند و همچنين نوعي دعوت به خداپرستي و دين مداري است و آثار سازنده اي بر جامعه خواهد داشت . از همين رو در رويارويي با تهاجم فرهنگي دشمنان اسلام نبايد نقش موثر سنت هايي كه در باور عموم مردم ريشه هاي عميق دارند ، ناديده گرفت . به عقيده جرم شناسان اجتماعي ، بسط و گسترش مسائل معنوي ، باعث كم شدن جرم و فساد در جوامع مي گردد . اعتكاف در اين ميان مي تواند نقش مهمي ايفا كند؛ زيرا مشتمل بر چند عبادت است و آثار معنوي ويژه اي حتي بر افراد غير معتكف برجاي مي گذارد .

منبع : مركز فرهنگ و معارف قرآن

اعتبار ابزار جديد در رؤيت هلال

منبع مقاله:مجله فقه اهل بيت فارسى، شماره 43 ، فاضل لنكرانى، محمدجواد؛

مقدّمه

از مسائل مورد بحث در عصر حاضر، اعتبار و يا عدم اعتبار وسائل و آلات جديد در رؤيت هلال است. با پيدايش وسائل جديدى همچون دوربين و تلسكوپ، اين پرسش نيز مطرح شده كه ديدن هلال ماه با ابزار و وسايل پيشرفته مثل تلسكوپ، آيا همانند ديدن ماه با چشم معمولى _ كه در اين بحث از آن به چشم غير مسلّح ياد مى شود _ است؟ به عبارت ديگر، آيا رؤيت

با چشم مسلّح كافى است؟

در تاريخ 24 رمضان 1425 هجرى قمرى، استفتايى از محضر حضرت آية اللّه العظمى فاضل لنكرانى (مدّظله العالى) در مورد استفاده از ابزارهاى نجومى (مانند دوربين، تلسكوپ و... ) براى رؤيت هلال شد، معظّم له در پاسخ چنين فرمودند:

در رؤيت هلال، فرقى بين چشم غيرمسلّح و چشم مسلّح نمى كند؛ و از اين جهت، رؤيت با تلسكوپ هم كافى است؛ همان طورى كه با عينك و دوربين شكارى و مانند آنها كافى است.

اين فتوا انعكاس وسيعى در ميان مردم داخل و خارج از كشور، به خصوص عالمان و بزرگان داشت؛ و شايد بتوان گفت كه قبل از آن، به اين صراحت در ميان مراجع بزرگ بيان نشده بود.

پس از صدور اين فتوا، جمعى از فضلاى محترم توضيحاتى از اين جان پيرامون آن خواستار شدند، بحمداللّه توفيق حاصل شد تا اين بحث _ كه از مسائل مستحدثه است _ را به صورت استدلالى در حدّ امكان و با ضيق وقت و مجال، به رشته تحرير درآورم. اميد است صاحب نظران با ديده انصاف در آن بنگرند.

تحرير محلّ نزاع

پيش از بررسى نظريه ها و مستندات آنها، لازم است محلّ نزاع كاملاً مشخّص گردد.

از نظر واقعى و تكوينى دو حالت مهمّ براى ماه وجود دارد:

الف) مقارنه: زمانى است كه ماه تحت شعاع خورشيد قرار مى گيرد و به هيچ وجه با چشم معمولى قابل رؤيت نيست.

ب) ولادت: زمانى است كه ماه از محاق و تحت الشعاع خارج مى شود و ماه نو و جديد آغاز مى گردد؛ و در لغت و عرف از آن به هلال تعبير مى كنند. به عبارت ديگر، اوّلين زمان ولادت، همان اوّلين زمان از هلال خواهد بود.

آنچه به عنوان ملاك در

روايات وارد شده، عنوان مركّب «رؤية الهلال» است. در اين عنوان دو كلمه «رؤيت» و «هلال» وجود دارد كه لازم است هر دو عنوان توضيح داده شود. در مطالب بعد، نسبت به تعريف رؤيت و اين كه آيا داراى طريقيّت است يا موضوعيّت و آيا از نظر سبب، اطلاق دارد يا خير؟ بحث خواهيم كرد. بنابراين، آنچه در اين بخش مورد توجّه قرار مى گيرد، كلمه «هلال» است كه به همان معناى «ماه نو و جديد» _ ولادت ماه _ مى باشد.

گرچه از برخى عبارات استفاده مى شود كه ممكن است بين زمان ولادت و تحقّق هلال فاصله باشد و از هنگام ولادت _ در اثر شدّت ضعف نور _ بايد مقدارى فاصله شود تا هلال تحقّق پيدا كند، امّا ظاهراً به مجرّد ولادت، هلال ماه آغاز مى شود.

تعريف هلال

هلال در لغت به معناى ماه نو است؛ هرچند برخى ماه دوشبه تا شب سوّم و برخى تا شب هفتم را نيز هلال ناميده اند. «1» درلسان العرب آمده است:

الهلال غرّة القمر حتّى يهلّه الناس في غرّة الشهر وقيل يسمّى هلالاً لليلتين من الشهر ثمّ لا يسمّى به إلى أن يعود فى الشهر الثاني، وقيل يسمّى به ثلاث ليال، ثمّ يسمّى قمراً.«2»

از اين عبارت روشن مى شود كه از هنگام ولادت، يعنى از همان شب اوّل، عنوان هلال بر ماه صدق مى كند؛ زيرا، عنوان «ابن ليلتين» به معناى فرزند دو شب، و به عبارت ديگر شب اوّل و دوّم است. در نتيجه، در شب اوّل كه ماه از محاق خارج شده است، هلال بر آن صدق مى كند هرچند كه مردم آن را نديده باشند.

تعبير «حتّى يهلّه الناس» به عنوان مقوّم اين معنى نيست؛

بلكه از آثار غالبى آن مى باشد. شاهد اين مطلب آن است كه «القاموس المحيط»«3» هلال را به غرّة القمر معنى كرده و تعبير «حتّى يهلّه الناس» در آن وجود ندارد. سپس آورده است:

قال ابو إسحاق والذي عندي وما عليه الأكثر، أن يسمّى هلالاً إبن ليلتين، فإنّه فى الثالثة يتبيّن ضؤه.

بنابراين، در همان ابتدا كه نور ماه بسيار ضعيف بوده و به گونه اى نيست كه بر سياهى آسمان غلبه كند، هلال صادق است.

در «صحاح اللغة» آمده است: «الهلال أوّل ليلة والثانية والثالثة ثمّ هو قمر».«4» در اين عبارت نيز اوّلين شب را از هلال مى داند؛ و در واقع، عنوان هلال دارد. از سوى ديگر عبارت «يهلّه الناس» نيز در آن وجود ندارد.

بنابراين، هلال يك معناى لغوى روشن دارد. اين مطلب معروف نيز كه هلال را از اين جهت هلال مى گويند كه هرگاه مردم آن را ببينند فرياد مى زنند _ هرچند از ابن الاعرابى در لسان العرب آمده است _ در هلال محل بحث، اعتبارى ندارد.

در «صحاح اللغة» هم چنين آمده است: «ويقال أيضاً استهلّ هو بمعنى تبيّن ولا يقال أهل»؛ در اين عبارت استهلال را به تبيّن و ظهور تفسير نموده است؛ چراكه اگر شخصى استهلال كند ولى هلال را رؤيت ننمايد، استهلال صدق نمى كند. امّا نكته قابل توجّه آن است كه در روايات، استهلال، ملاك براى حكم نيست و آنچه دخالت دارد هلال و رؤية الهلال است.

نكته ديگرى كه بايد به آن توجّه داشت، اين است كه اگر بر فرض بپذيريم در معناى حقيقى هلال، ظهور و روشنى به حدّى كه مردم ببينند و فرياد بزنند، معتبر باشد، در جاى خود ثابت شده كه در تحقّق عنوان،

وجه تسميه دخالت تامّ ندارد. به اين معنى كه اگر در موردى وجه تسميه هم صدق نكند، عنوان مى تواند محقّق شود.

نتيجه آن كه هلال از همان هنگام ولادت آغاز مى شود و آيه شريفه «يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَهِلَّةِ... » نيز به طور قطع شامل چنين هلالى خواهد بود.

همان طورى كه منجّمين مقارنه را از طريق محاسبات دقيق تعيين مى كنند، ولادت را نيز مى توانند از همان طريق تعيين كنند؛ امّا اوّلاً اين گونه محاسبات به خودى خود و با قطع نظر از اين كه مفيد اطمينان است يا نه؟ حجيّت شرعى ندارد؛ و ثانياً در ادلّه، رؤيت، ملاك قرار داده شده است. بنابراين نمى توان به آن اعتماد كرد و بايد گفت كه ظاهراً ملاك، رؤيت و ديدن هلال است.

حال، بحث در اين است كه اگر همين هلال كه زمان ولادت ماه است، با تلسكوپ ديده شود به طورى كه هيچ تغييرى در واقع به وجود نياورد و فقط هلال واقعى را نشان دهد، آيا چنين ديدنى حجيّت دارد؟

در كلمات برخى از بزرگان مانند مرحوم محقّق خوئى(ره) نسبت به هلال محلّ بحث چنين آمده است:

كون الهلال عبارة عن خروجه عن تحت الشعاع بمقدار يكون قابلاً للرّؤية ولو فى الجملة.

در تعريف هلال علاوه بر خروج از تحت الشعاع فرموده اند: بايد مقدارى هم از خورشيد فاصله گرفته و از تحت الشعاع خارج شده باشد به گونه اى كه قابل رؤيت _ هرچند در برخى از مناطق _ باشد.

به نظر ما اضافه كردن چنين قيدى به تعريف هلال دليلى ندارد؛ و اساساً براى اين مقدار، هيچ ضابطه و معيارى نداريم. و اگر بخواهيم هلال را اين گونه تعريف كنيم، شايد بتوان گفت كه نزاع، لفظى مى شود. توضيح مطلب آن است كه اگر بگوييم

مراد از هلال، چنين معنايى است كه ماه به اندازه اى از خورشيد فاصله گرفته باشد كه از جهت شدّت ضعف نور، بالفعل با چشم معمولى ديده نشود، ولى قابليّت رؤيت از نظر علمى منتفى نباشد و با تلسكوپ يا دوربين ديده شود؛ در اين صورت، حتماً همه فقيهان بايد قائل به كفايت و صحّت آن شوند.

گرچه ظاهر فتاوا آن است كه در اين فرض نيز چون رؤيت با چشم عادى محقّق نشده است، كفايت نمى كند؛ امّا حقيقت آن است كه اگر اطمينان داشته باشيم كه ماه چندين ساعت است كه از تحت الشعاع خارج شده و به عبارت ديگر، چندين ساعت از هلال ماه مى گذرد، آن شب اوّلين شب از ماه قمرى خواهد بود و ديگر مجالى براى تأمّل باقى نمى ماند.

در صورتى كه كسى اين ادّعا را نپذيرد و چنين فرضى را هم در محل نزاع داخل بداند، نتيجه آن مى شود كه بايد بحث را به طور كلّى تر مطرح كنيم، به گونه اى كه دو صورت زير را نيز شامل شود:

صورت اوّل: ولادت ماه آغاز گرديده است؛ ولى به گونه اى است كه طبق محاسبات فلكى، امكان رؤيت با چشم معمولى در آن وجود ندارد؛ يعنى ماه در همان لحظات اوّليه خروج از تحت الشعاع باشد.

صورت دوّم: اين كه مقدارى فاصله گرفته باشد؛ به گونه اى كه از نظر محاسبات فلكى، امكان رؤيت با چشم معمولى بسيار ضعيف باشد؛ امّا امكان آن به طور كلّى منتفى نباشد و بالفعل هم رؤيت معمولى حاصل نشود.

در اين دو صورت _ كه بايد گفت در كلمات ديگران كه در اين باره بحث نموده اند، بين آنها هيچ تفكيكى نشده است و حال آن كه گفتيم صورت دوّم

مى تواند از محل نزاع خارج باشد _ چنانچه با ابزار و تلسكوپ، هلال رؤيت شود، آيا چنين رؤيتى اعتبار دارد؟

در اين بحث، به مشهور فقيهان نسبت داده شده كه رؤيت با چشم مسلّح كفايت نمى كند؛ امّا از آنجا كه اين بحث از مباحث مستحدثه است و سابقه استفاده از چشم مسلّح به زمان نه چندان دور باز مى گردد _ حتّى به صورت دقيق تر، همان طور كه در برخى از نوشته ها آمده است، بايد گفت كه استفاده ضابطه دار و روش مند از ابزار براى رؤيت هلال، عمرى بيش از چند دهه ندارد _ نمى توان شهرت معتبر بين فقيهان را كه همان شهرت ميان متقدّمين است ادّعا نمود. البته در بين فقيهان معاصر اين شهرت وجود دارد، امّا براى استدلال معتبر نيست.

كسانى كه رؤيت با چشم مسلّح را كافى مى دانند، به «أصالة الاطلاق» در مورد رؤيت استدلال نموده اند؛ علاوه بر اين كه در هيچ يك از روايات، دليل و قرينه اى بر اعتبار رؤيت با چشم معمولى و عادى وارد نشده است. گرچه اصل رؤيت معتبر است و محاسبات فلكى و امور ظنّى را معتبر نمى دانند، ولى معتقدند همان طور كه رؤيت با ابزارى مانند عينك كفايت مى كند، رؤيت با ابزار قوى تر نيز كه در واقع تغييرى ايجاد نمى كند كفايت مى كند. آنچه از نظر صناعى لازم است، صدق و استناد رؤيت به بيننده مى باشد؛ و به طور قطع مى توان رؤيت را به كسى كه با تلسكوپ مى بيند، استناد داد و اين استناد حقيقى است. به عبارت ديگر، صدق رؤيت بر رؤيت با ابزار، قطعى و مسلّم است. شاهد روشن بر اين مطلب آن است كه اگر كسى با تلسكوپ مشاهده كند كه

شخصى به قتل رسيد، مى تواند در دادگاه بر آن قتل شهادت دهد و حاكم شرع نيز بايد بر اين شهادت ترتيب اثر بدهد در حالى كه در مسئله شهادت، شاهد بايد مورد شهادت را مانند خورشيد (به روشنى) ديده باشد.

شاهد دوّم آن است كه شرط حلال بودن گوشت ماهى، وجود فلس در آن است؛ و بر طبق روايات و فتاوا، ملاك حلّيت، وجود فلس است. حال اين سخن به ميان مى آيد كه اگر فلس يك نوع ماهى با چشم معمولى ديده نشود، امّا به وسيله دوربين بتوان آن را مشاهده كرد يا اين كه توده مردم نتوانند فلس آن را تشخيص دهند، ولى اهل فن بگويند كه داراى فلس است، ظاهراً اين مقدار در جواز خوردن آن كفايت مى كند و نمى توان گفت كه بايد فلس آن با چشم معمولى ديده شود. به عبارت ديگر، جواز خوردن بر وجود واقعى فلس مترتّب است. در اين بحث نيز گرچه در روايات كلمه «رؤيت» آمده، امّا از ادلّه استفاده مى شود كه ملاك، وجود واقعى هلال است.

علاوه بر اين دو شاهد، در مجموع مى توان دلايل اين گروه را در سه بخش زير و يك مؤيّد خلاصه كرد:

1. جريان اصالة الاطلاق نسبت به سبب رؤيت و عدم وجود قرينه بر انصراف.

2. استناد حقيقى رؤيت به كسى كه با ابزار و وسائل آن را انجام مى دهد.

3. شمول اطلاق لفظ اهلّه در آيه شريفه «يَسْئَلُونكَ عَنِ اْلأَهِلَّةِ... »، بر هلالى كه مردم با چشم معمولى نمى بينند، امّا ممكن است با وسائل و ابزار، رؤيت شود.

از شواهد و مؤيّدات اين نظريه نيز آن است كه اگر هلال در شب اوّل با چشم معمولى قابل رؤيت نباشد، ولى

با تلسكوپ رؤيت شود، در صورتى كه فرداى آن شب را اوّل ماه ندانيم و بخواهيم روز بعد را به عنوان اوّل ماه قرار دهيم، چنانچه اين ماه در پايان، بيست و هشت روز شود _ طبق برخى از روايات و فتواى همه فقيهان _ لازم است يك روز روزه بگيريم. اين كشف مى كند كه در آن زمان هرچند هلال با چشم معمولى ديده نشده، امّا عنوان روز اوّل را داشته است. اين مطلب شاهد بسيار خوبى است كه ديدن با چشم معمولى، موضوعيّت ندارد.

اگر اشكال شود كه در چنين فرضى، كشف مى كنيم كه در همان شب اوّل نيز امكان رؤيت با چشم معمولى بوده، ولى به سبب برخى از موانع ديده نشده است. و به تعبير ديگر، اگر ادّعا شود كه بين اين دو، ملازمه وجود دارد؛ يعنى در شب سى ام اگر ماه با چشم معمولى ديده شد، حتماً در شب اوّل نيز با چشم معمولى قابل رؤيت بوده است.

در جواب مى گوييم: از ديدگاه نجومى و سائر روش ها، هيچ دليلى، بر اين ملازمه وجود ندارد؛ بلكه اگر موارد و گزارش هاى رؤيت مورد بررسى قرار گيرد، به نمونه هايى بر مى خوريم كه از نظر منجّمين، در شب اوّل ادّعا شده كه ماه با چشم معمولى قابل رؤيت نيست و از طرف ديگر، بعد از گذشت بيست و نه روز گزارش داده اند كه هلال جديد با چشم معمولى قابل رؤيت است و اساساً با قطع نظر از اين مطلب، مى توان گفت كه هيچ شاهد و دليلى از علم نجوم بر اين امر وجود ندارد.

امّا كسانى كه رؤيت هلال را با چشم مسلّح كافى نمى دانند، مجموعاً دو ادّعا

را مطرح كرده اند:

ادّعاى اوّل: انصراف رؤيت به ديدن با چشم معمولى.

ادّعاى دوّم: با توجه به توضيحى كه خواهد آمد، رؤيت در اين باب، طريقيّت دارد نه موضوعيت.

ادّعاى انصراف

بسيارى از كسانى كه رؤيت با چشم مسلح را كافى ندانسته اند، مسأله انصراف را مطرح كرده اند.

برخى ديگر از بزرگان گفته اند: رؤيت كسانى كه قدرت ديد فوق العاده اى دارند كفايت نمى كند؛ همان طورى كه رؤيت با ابزار كفايت نمى كند. و اين امر به دليل انصراف رؤيت _ در نصوص _ به رؤيت با چشم عادى است«5».

برخى ديگر از بزرگان معتقدند«6»: هنگامى كه سخن از رؤيت به ميان مى آيد، به رؤيت متعارف (با چشم غيرمسلّح) انصراف دارد؛ زيرا فقيهان در همه ابواب فقه، اطلاقات را به افراد متعارف منصرف مى دانند.

در اين عبارت چند نكته قابل ملاحظه است:

1. در اين بحث بايد ديد منشأ انصراف چيست؟ در علم اصول ثابت شده كه منشأ انصراف چنانچه غلبه استعمال باشد در انصراف كفايت مى كند، امّا غلبه وجود كفايت نمى كند. كلمه رؤيت همان طورى كه در ديدن با چشم معمولى استعمال شده، در ديدن با ابزارى مانند عينك، ذرّه بين و دوربين نيز به نحو حقيقى استعمال مى شود.

2. دليل اين مدّعا قابل تأمّل است؛ زيرا بر فرض صحّت اين مطلب كه فقيهان در همه ابواب فقه، اطلاقات را به افراد متعارف منصرف مى دانند، آيا قابل استدلال است و اين عمل فقيهان مى تواند دليل باشد؟ و اگر تا قبل از زمان مرحوم علاّمه، همه فقيهان به لزوم منزوحات بئر قائل بودند، بايد براى ديگران هم حجّت باشد؟ روشن است همان طور كه در اين موارد، مراجعه به مدارك اقوال و نظريّات آنان مورد بررسى قرار مى گرفت، در اين بحث نيز بايد

مدارك و مبانى مورد ارزيابى قرار گيرد.

3. اساساً چنين نسبتى صحّت ندارد؛ و نمى توان با بررسى و احصاى چند مورد، چنين مطلب كلّى را به عالمان و فقيهان نسبت داد. در اين مقاله موارد متعددى را بر خلاف اين ادّعا ذكر خواهيم نمود.

امّا قبل از بررسى مواردى كه فقيهان انصراف را پذيرفته اند و مواردى كه نپذيرفته اند، لازم است نكاتى را از جهت صناعى مورد دقّت قرار دهيم:

نكته اوّل: روشن است كه اصالة الاطلاق يكى از اصول لفظى عقلى است. اصل اوّلى در الفاظ _ به مقتضاى مقدّمات حكمت _ اطلاق است؛ مگر اين كه در مقابل آن دليل يا قرينه اى بر تقييد باشد. به عبارت ديگر، رفع يد از اطلاق و ادّعاى انصراف، هميشه محتاج قرينه است و بدون قرينه، هرگز نمى توان ادّعاى انصراف كرد. اساساً اگر بخواهيم موارد مطلق را در همه جا بر فرد متعارف حمل نماييم، پويايى اجتهاد از بين مى رود و روشن است كه اجتهاد به بركت اين اطلاقات و عمومات به حيات خود داده است.

به نظر ما در روايات باب رؤيت هلال و يا ادلّه ديگر، هيچ گونه قرينه اى كه دلالت بر انصراف داشته باشد، نداريم؛ و رؤيت از جهت اسباب آن كاملاً مطلق است: «إذا رأيت الهلال فصم وإذا رأيته فافطر» يا اين تعبير ديگر كه مى فرمايد: «صم للرّؤية وأفطر للرّؤية».

در اين روايات، رؤيت يا به صورت خطاب آمده و يا به صورت غير خطاب. همان گونه كه خطاب گاهى به صورت مفرد و گاهى به صورت جمع آمده است؛ امّا در همه 28 روايتى كه در باب سوّم از ابواب شهر رمضان در جلد دهم كتاب وسائل الشيعه آمده است،

هيچ قرينه اى بر انصراف وجود ندارد. بنابراين به اين نتيجه مى رسيم كه رؤيت به هر شيوه اى كه محقّق شود كفايت مى كند؛ يعنى ملاك صدق، رؤيت است به هر شيوه اى كه باشد.

از سوى ديگر روشن است كه اگر در موارد ديگر _ حتّى موارد بسيارى، و بالاتر از آن در همه موارد _ اطلاق به مورد متعارف آن انصراف داشته باشد، بايد گفت مقتضاى قاعده و صناعت آن است كه با وجود قرينه، مى توان انصراف را پذيرفت و بدون آن هرگز نمى توان چنين ادّعايى را قبول كرد.

تحليل روايات

از بررسى روايات موجود استفاده مى شود كه رؤيت نسبت به هلال، عنوان طريقى دارد؛ لكن طريق است براى يقين و اطمينان به تحقق هلال ماه در آسمان، بعد از آن كه مقدارى از مقارنه خارج شده باشد.

اين روايات، رؤيت را مقدّمه اى براى يقين قرار داده و فرموده اند: شهر رمضان با رأى و تظنّى حاصل نمى شود.

1. محمّد بن الحسن باسناده عن علي بن مهزيار، عن محمّد بن أبى عمير، عن أيّوب وحمّاد، عن محمّد بن مسلم، عن أبيجعفر(ع) قال:

إذا رأيتم الهلال فصوموا، وإذا رأيتموه فافطروا، وليس بالرأى ولا بالتّظنّي ولكن بالرّؤية.«7»

2. محّمد بن الحسن عن عثمان بن عيسى، عن سماعة قال:

صيام شهر رمضان بالرّؤية وليس بالظّن.«8»

3. محمّد بن الحسن عن فضالة، عن سيف بن عميرة، عن اسحاق بن عمّار، عن أبيعبداللّه(ع) أنّه قال: في كتاب على(ع):

صم لرؤيته وأفطر لرؤيته وإيّاك والشكّ والظنّ.«9»

4. محمّد بن الحسن عن العباس بن موسى، عن يونس بن عبدالرحمن، عن أبيأيّوب إبراهيم بن عثمان الخزّاز عن أبيعبداللّه(ع) في حديث:

انّ شهر رمضان فريضة من فرائض اللّه فلا تؤدّوا بالتظنّي.«10»

از اين روايات به خوبى استفاده مى شود كه اوّلاً: مقصود

از رؤيت در روايات، نفى رأى، ظنّ و گمان بوده است و براى لزوم و وجوب صوم، بايد نسبت به هلال يقين شود. پر واضح است كه اين يقين، مختص به رؤيت با چشم معمولى نيست؛ بلكه اگر هلال ماه به وسيله ابزار نيز ديده شود، يقين حاصل مى شود.

ثانياً: ملاك در شروع ماه رمضان، خود هلال است نه اصل وجود ماه. و چنانچه نسبت به هلال يقين شود، ماه قمرى شروع شده و بايد روزه گرفت و با نو شدن ماه، هلال آغاز مى شود.

5. محمّد بن الحسن باسناده عن الحسين بن سعيد، عن محمّد بن الفضيل، عن أبى الصباح، عن صفوان، عن إبن مسكان، عن الحلبي، جميعاً عن أبيعبداللّه(ع) انّه سئل عن الأهلّة، فقال(ع):

هي أهلّة الشهور، فإذا رأيت الهلال فصم وإذا رأيته فأفطر.«11»

از اين حديث روشن مى شود كه ملاك شروع ماه قمرى، همان هلال است و رؤيت، طريق براى يقين به هلال است. از طرفى روشن است كه هلال مشروط به رؤيت با چشم معمولى نيست؛ چرا كه در غير اين صورت لازم مى آيد نسبت به افراد و شهرهاى مختلف هلال هاى متعدّد داشته باشيم؛ در حالى كه بطلان اين امر واضح است.

يكى از شواهد و مؤيّدات اين مطلب كه رؤيت طريق است براى يقين به حصول هلال، آن است كه در برخى از روايات وارد شده كه اگر هنگام صبح، در طرف مشرق استهلال شود و ماه ديده نشود، شام آن روز هلال جديد است؛ اعمّ از اين كه ديده شود و يا ديده نشود.

محمّد بن الحسن باسناده عن الصفّار، عن ابراهيم بن هاشم، عن زكريّا بن يحيى الكندي الرّقي، عن داود الرّقي عن أبيعبداللّه(ع) قال:

إذا طلب

الهلال فى المشرق غدوة فلم ير، فهو ههنا هلال جديد رؤى أم لم يرى«12».

گرچه مؤلف كتاب وسائل الشيعه اين روايت را بر غالب يا تقيّه حمل نموده است، امّا به نظر مى رسد كه چون موافق با برخى از روايات ديگر است، دليلى براى حمل آن بر تقيّه وجود ندارد. در مجموع استفاده مى شود كه رؤيت طريقى است براى يقين به حصول هلال و خود آن موضوعيّت ندارد.

اين احتمال نيز كه بگوييم شارع مقدس خروج از محاق را به مقدارى كه مردم بتوانند به صورت عادى آن را ببينند، موضوع براى وجوب صوم قرار داده است، هيچ دليل و شاهدى ندارد؛ بلكه رؤيت به هر نحوى كه باشد، چه مسلّح و چه غير مسلّح، طريق است براى علم به ثبوت هلال.

خلاصه اين كه ترديدى وجود ندارد كه رؤيت در اين روايات، طريقيّت دارد و ميان اسباب آن فرقى نيست؛ بلكه ملاك، يقين به حصول و تحقّق هلال است. حال اگر كسى بگويد رؤيت در اين روايات، موضوعيّت دارد، خواهيم گفت از اين جهت كه با چشم معمولى يا مسلّح باشد، فرقى نمى كند. به عبارت ديگر، چه رؤيت را طريق قرار دهيم و چه براى آن موضوعيّت قائل شويم، در اين كه اطلاق دارد، فرقى نمى كند.

برخى از بزرگان فرموده اند: امكان رؤيت هلال موضوعيّت دارد. به اين معنى كه براى شروع ماه قمرى، امكان رؤيت بايد با چشم معمولى باشد؛ هرچند كه بالفعل به سبب وجود مانع، نتوان آن را با چشم معمولى ديد. «13» از مطالب گذشته بطلان اين ادّعا نيز روشن مى شود؛ زيرا اوّلاً: در روايات هيچ كلمه يا قرينه اى كه دلالت بر امكان باشد، وجود ندارد. البته

مى توان گفت رؤيت بالفعل به جهت وجود مانع اعتبارى ندارد؛ امّا مستلزم اين نيست كه بگوييم امكان رؤيت با چشم معمولى موضوعيّت دارد؛ بلكه هم چنان كه گفتيم از روايات به خوبى معلوم مى شود كه در شروع هلال، نبايد به شكّ يا ظن و گمان اعتماد كرد؛ بلكه بايد يقين حاصل شود و در آن زمان، تنها راه براى حصول يقين، رؤيت بوده است. بنابراين، اصل رؤيت طريقيّت دارد؛ آن هم طريق براى حصول يقين. ديگر آن كه در اين روايات، ذكرى از امكان و عدم امكان نيست؛ بلكه همان گونه كه در محل خود ثابت شده است عناوين، ظهور در فعليّت (رؤيت فعلى) دارند.

بعيد نيست از مجموع روايات بتوانيم اين مطلب را استفاده نماييم كه در زمان گذشته، تنها راه حصول يقين فقط رؤيت بوده، و محاسبات فلكى _ حتّى براى خود محاسبه كننده _ يقين آور نبوده است، تا چه رسد به ديگران. در اين روايات نيز مسأله ظن و گمان مورد نفى واقع شده است؛ ولى در زمان حاضر كه محاسبات دقيق فلكى موجب اطمينان و علم است، چه بسا بتوان به آن اعتماد نمود. از اين رو، چنانچه بر طبق محاسبات دقيق در غروب يكى از روزها ماه از تحت الشعاع خارج شود، آن شب مى تواند اوّل ماه قمرى باشد و از اين جهت است كه فقيهان قائلند چنانچه از طريق محاسبات، به شروع ماه جديد اطمينان شود، همين اطمينان كفايت مى كند. به عبارت ديگر، نكته دقيق و قابل توجّه آن است كه شارع در مورد شروع ماه قمرى، هيچ گونه اعمال تعبّدى ننموده است؛ به گونه اى كه بين ماه قمرى و ماه شرعى فرق وجود داشته باشد.

فقط تنها نكته اى را كه شرط كرده _ آن هم براى وجوب روزه نه براى شروع ماه _، اعتماد نكردن بر شكّ، ظن و رأى و گمان است و به جز آن، هيچ گونه تعبّدى را اعمال نكرده است.

نكته دوّم: بايد از كسانى كه ادّعاى انصراف به متعارف دارند پرسيد: مقصود از متعارف چيست؟ و متعارف در كدام زمان مقصود است؟ صاحب جواهر از شيخ بهايى؛ در لوامع نقل مى كند: بايد كلام را بر متعارف در زمان پيامبر (ص) حمل كرد؛ هرچند در زمان ائمّه(ع) متعارف نبوده باشد. سپس استدلال مى كند: «لأنّ أحكامهم متلقّاة منه».

در زمان صدور اين احاديث، اساساً مسأله رؤيت با چشم مسلّح مطرح نبوده تا بگوييم در آن زمان انصراف به متعارف داشته است؛ و اگر در اين زمان عنوان غيرمتعارف دارد، سبب نمى شود كه بگوييم روايات گذشته از اين موارد انصراف دارند. از طرفى نمى توان گفت كه ديدن با چشم مسلّح از موارد غيرمتعارف است. البتّه صحيح است كه اين ابزار و وسائل در اختيار همگان نيست و كمتر مى توانند از آنها بهره ببرند؛ امّا اين امر، غيرمتعارف بودن آن را نمى رساند.

اگر مقصود از غيرمتعارف، نادر بودن آن است _ چنانچه در همه زمان ها نادر باشد _ ممكن است براى آن وجهى باشد؛ امّا اگر مثلاً در زمان ما نادر است ولى در زمان هاى آينده نادر نباشد ديگر وجهى وجود ندارد و بايد گفت ادّعاى چنين انصرافى، مستلزم سدّ باب اطلاق در فقه و سبب از بين رفتن بسيارى از احكام فقهى است.

نكته سوّم: بنابر تحقيق، حقيقت اطلاق، رفض القيود است نه جمع القيود. بنابراين، ديگر مجالى براى اين ادّعا باقى نمى ماند.

آرى، اگر حقيقت اطلاق را جمع القيود بدانيم، ثبوتاً براى اين ادّعا مجالى وجود خواهد داشت؛ امّا اثباتاً، دليل و قرينه اى براى آن نداريم.

توضيح مطلب آن است كه بنابر اين كه اطلاق رفض القيود باشد، شارع ملاك را خود رؤيت _ بدون در نظر گرفتن هيچ قيدى _ قرار داده و اساساً، هيچ توجّهى به افراد، مصاديق و قيود آن نشده است، تا گفته شود نسبت به برخى از آنها انصراف دارد و نسبت به برخى ديگر انصراف ندارد. امّا اگر اطلاق را جمع القيود بدانيم، مى توان گفت كه شارع همه مصاديق، افراد و قيدهاى آن را در نظر گرفته و نسبت به همه آنها معناى مطلق اراده فرموده است. در اين فرض مى توان گفت كه نسبت به برخى از مصاديق انصراف دارد. به عبارت ديگر، با توجّه به اين مبنا اساساً در هيچ موردى نمى توان انصراف را مطرح كرد و خود لفظ مطلق _ به خودى خود _ نمى تواند به فرد خاصى انصراف داشته باشد. گرچه با كمك قرينه مى توان به آن فرد رسيد كه اين مطلب ديگرى است.

نكته چهارم: كه بسيار مهمّ است، آن كه الفاظ را بايد بر معناى متعارف آن حمل كرد نه معنايى كه نادر و غيرمشهور است؛ امّا بين معناى متعارف و مصداق متعارف فرق وجود دارد. در بحث رؤيت هلال، مسأله استفاده از ابزار و وسائل، عنوان مصداق غير متعارف را دارد نه معناى غيرمتعارف. اساساً رابطه بين لفظ و معنا يك امر روشن و صحيحى است، امّا لغت و وضع نمى تواند رابطه ميان لفظ و مصداق يا فرد را تعيين كند؛ چه آن كه مصداق و فرد به مقام تطبيق

مربوط است؛ و تطبيق امرى است عقلى كه به واضع يا عرف ارتباطى ندارد. بنابراين، خلط ميان معناى متعارف و مصداق متعارف، سبب اشتباه برخى گرديده است. در اينجا به برخى از نمونه ها و مثال ها اشاره مى نمايم:

نمونه اوّل: در «الطواف بالبيت صلاة» معناى متعارف، نماز عملى است، امّا معناى نادر آن دعا مى باشد؛ لذا نمى توان گفت منظور از صلاة دراين حديث دعا است؛ بلكه تنزيل و تشبيه در همين معناى متعارف است. صاحب جواهر مى فرمايد:

والألفاظ إنّما تحمل على المعنى المتعارف لا النادر غير المشهور. «14»

نمونه دوّم: در مورد كسى كه صورت بزرگ و كشيده اى دارد و به تعبير ديگر، صورت درازى دارد، صاحب جواهر (ره) مى فرمايد:

ويجب عليه الغسل من القصاص إلى الذقن وإن طال وجهه بحيث خرج عن المتعارف، لصدق اسم الوجه. «15»

معلوم مى شود در مواردى كه معناى آن روشن است مصداق تأثيرى نداشته ومصاديق غير متعارف، در معناى لفظ تغييرى ايجاد نمى كند. البته در مورد معناى وجه، ممكن است كسى ادّعا كند كه مراد از آن، وجه متعارف است. به همين جهت صاحب جواهر(ره) فرموده است: «لاعبرة بالانزع ولا بالاغم». «16» در ادامه نيز بيان مى كند: «فيرجع كلّ منهما إلى الغالب في أكثر النّاس». علّت اين امر آن است كه مقصود از وجه همان معناى متعارف آن است و تا زمانى كه وجه صدق كند، بايد شسته شود؛ هرچند غير متعارف باشد. كسى كه صورت كشيده اى دارد، چون بر آن، وجه صدق مى كند، بايد آن را بشويد؛ هرچند كه از مصاديق غير متعارف است.

نمونه سوم: دلالت دارد كه با وجود عموم لغوى يا اطلاق، جميع افراد نسبت به آن مساوى هستند و فرقى بين

افراد غالب و غير غالب نمى كند، اين مطلب است كه صاحب جواهر(ره) در بحث شستن صورت در وضو بعد از آن كه مى فرمايد: در «مسترسل اللحية» نه شستن خود آن واجب است و نه تخليل آن، كلامى را از شهيد(قدس سره) در دروس ذكر مى كند كه فرموده است: «يستحبّ التخليل وإن كثف الشعر». در اعتراض به كلام شهيد(قدس سره) مى فرمايد: دليلى بر اين ادّعا پيدا نكرديم و ادّله، مخالف آن است.

وحيث اشتملت الرواية على العموم اللغوي الّذي يتساوى جميع الأفراد بالنسبة إليه لم يختلف الحال فى الموافق للغالب وعدمه، فالاغم مثلاً إن كان كثيف الشعر اجتزى بغسله. «17»

از اين بيان او روشن مى شود كه بين افراد غالب و غير غالب و متعارف و غير متعارف فرقى وجود ندارد.

نكته پنجم: اگر انصراف با قرينه نيز همراه باشد، از روش اجتهادى صاحب جواهر(ره) استفاده مى شود كه به تنهايى نمى تواند دليل محكم و قابل اعتمادى براى فقيه باشد؛ بلكه اوّلاً بايد با فهم اصحاب معارض نباشد، ثانياً مؤيّداتى هم بايد به آن اضافه كرد.

در اين مورد به دو نمونه اشاره مى كنيم: نمونه اوّل: در تطهير با آب قليل اختلاف است كه آيا ورود آب بر نجاست لازم است ياخير؟ صاحب جواهر (ره) اين مطلب را از راه انصراف به متعارف و معمول در بين مردم كه در تطهير، ورود آب را محقّق مى سازند پذيرفته است؛ ولى قبل و بعد از آن، اجماع و سيره مستمرّه را نيز به عنوان مؤيّد ذكر كند.

نمونه دوّم: در اين كه مراد از «تكبيرة الاحرام» چيست؟ فرموده اند: «فصورتها أن يقول: اللّه اكبر»؛ و يكى از ادلّه آن را متعارف و معهود از صاحب شرع قرار

داده، امّا شواهد ديگرى نيز آورده است. «18»

نتيجه

اوّلاً: پس از روشن شدن اين كه ديدن با ابزار، عرفاً از مصاديق رؤيت است و درصدق رؤيت برآن ترديدى وجود ندارد، بايد گفت كه در روايات، كلمه «رؤيت» از جهت سبب اطلاق دارد.

ثانياً: قرينه اى براى انصراف نداريم و در نتيجه، اين انصراف به تنهايى نمى تواند مستند فقيه قرار گيرد. برخى تناسب حكم و موضوع را قرينه قرار داده اند، ولى به نظر مى رسد به هيچ وجه نمى توان ازراه مناسبت حكم و موضوع وارد شد؛ زيرا همان طور كه هلال با رؤيت با چشم معمولى تناسب دارد، با رؤيت به وسيله چشم مسلّح نيز متناسب است.

مصاديقى وجود دارد كه فقيهان موارد مطلق را بر فرد متعارف حمل نكرده اند. با بررسى موارد متعدّدى كه با وجود فرد متعارف، فقيهان بر غير آن حمل نموده اند، به اين نكته مى رسيم كه چنين نيست كه در همه موارد، فقيهان اطلاق را بر فرد متعارف حمل كنند و تا قرينه اى در كار نباشد، نمى توان چنين كرد.

1. صاحب جواهر(ره) در اين مسأله كه اگر صورت زنى مو داشته باشد، تخليل آن واجب نيست، از برخى عالمان اهل سنت كه معتقدند وجود مو بر شستن با تخليل دلالت دارد، نقل مى كند: شستن با تخليل بايد بر غالب و متعارف (مردها) حمل شود. بنابراين شامل چنين زن هايى نمى شود. ايشان اين قول را تضعيف نموده و فرموده است: «لما عرفت من العموم اللغوي فيه». «19» از اين رو با وجود عموم لغوى، مجالى براى انصراف باقى نمى ماند.

2. صاحب جواهر(ره) در اين بحث كه آيا مسح سر بايد با دست راست باشد _ كه متعارف نيز اين است _ يا

خير؟ فرموده اند: باوجود مطلقات كتاب و سنّت و فتاوا، نمى توان اين مطلب را گفت. گرچه در يك روايت آمده است: «وتمسح ببلة يمناك ناصيتك»، امّا اين روايت صلاحيّت تقييد را ندارد؛ هرچند كه سندش صحيح باشد. زيرا يك روايت، در مقابل اين همه اطلاقات توانايى تقييد ندارد؛ علاوه بر آن كه اعراض اصحاب نيز محتمل است. سپس در ادامه مطلب آورده اند:

فاحتمال صرف إطلاق النّص والفتوى إلى المسح باليد اليمنى لكونه الفرد المتعارف بعيد جدّاً«20».

پس در اين مورد نيز با آن كه فرد متعارف وجود دارد، نمى توان اطلاق را مقيد كرد.

3. صاحب جواهر(ره) در بحث عصير و افراد آن، گرچه در ابتدا عموم را تنزيل بر متعارف از افراد دانسته و فرموده است:

إن لم نقل بتنزيل عموم الصحيح على المتعارف من أفراد العصير.«21»

امّا در پايان، عموم و عمل به آن را ترجيح مى دهد و مى فرمايد:

ومع هذا فهو ليس بأولى من حمله على إرادة العموم بالنظر إلى أفراد العنب و أقسامه وإلى ما ظهر إسكاره أو التخذ له وعدمه وإلى ما اتّخذ من كافر أو مسلم مستحلّ لمادون الثلثين وعدمه.

بنابراين، نتيجه گرفته مى شود كه با وجود عموم لغوى، دليلى براى ادّعاى انصراف وجود ندارد.

4. در بحث محرّمات احرام و آن كه يكى از محرّمات، حرمة تغطيه است فرموده:

ثمّ لا فرق في حرمة التغطية بين جميع أفرادها كالثوب والطين والدؤ والحناء وحمل المتاع أو نحوه، كما صرّح به غير واحد؛ بل لا أجد فيه خلافاً، بل عن التذكرة نسبته إلى علمائنا؛ نعم، في المدارك وهو غير واضح؛ لأنّ المنهيّ عنه فى الروايات المعتبرة تحمير الرأس ووضع القناع عليه والستر بالثوب لا مطلق الستر، مع أنّ النهي لو تعلّق به،

لوجب حمله على المتعارف منه وهو الستر بالمعتاد وتبعه فى الذخيرة.

سپس صاحب جواهر(ره) اين كلام را ردّ كرده و مى فرمايد:

مضافاً إلى قوله (ص) إحرام الرجل في رأسه، و غيره من الإطلاقات واستثناء عصام القربة وغير ذلك.«22»

در نتيجه روشن مى شود كه در اين مورد نيز اطلاق را مقدّم داشته و انصراف به مورد متعارف را نپذيرفته اند.

5. در بحث كسوف، ترديدى نيست كه يكى از اسباب متعارف و روشن آن، فاصله شدن ماه بين زمين و خورشيد است؛ و اين سبب وجوب نماز آيات مى شود. امّا اختلاف شده كه اگر برخى از كواكب نسبت به برخى ديگر كسوف داشته باشد، يا خورشيد و يا ماه به سبب فاصله شدن يكى از كواكب نسبت به برخى ديگر كسوف پيدا كنند _ كه در مجموع به عنوان سبب غير متعارف از آن ياد مى شود _ آيا در چنين مواردى نماز آيات واجب مى شود؟

صاحب جواهر(ره) در ابتدا فرموده اند: ملاك در وجوب نماز آيات، تحقّق اصل كسوف است و هيچ گونه سبب خاصّى از قبيل حيلوله ارض در آن دخالت ندارد. وى دليل آن را اطلاق نصوص و فتاوا دانسته و فرموده است:

فالمدار فى الوجوب تحقّق المصداق المزبور (كسوف) من غير مدخليّة لسببه من حيلولة الأرض أو بعض الكواكب و غيرها، لإطلاق النصوص والفتاوى وعدم مدخليّة شيء من ذلك فى المفهوم لغة وعرفاً وشرعاً. نعم، قد يتوقّف فى غير المنساق منه عرفاً؛ كانكساف الشمس ببعض الكواكب الّذي لم يظهر إلاّ لبعض النّاس، لضعف الإنطماس فيه، فالأصول ح بحالها.

سپس فتواى صاحب كشف اللثام را كه موافق با ايشان است ذكر مى نمايد:

«فما في كشف اللثام من أنّه لا إشكال في وجوب الصلاة لهما وإن

كان لحيلولة بعض الكواكب جيد، إن كان الحاصل والمتعارف ممّا يحقّق به صدق الإنكساف عرفاً. «23»

ايشان در ادامه مى نويسد: ملاك وجوب نماز آيات، حس نمودن انطماس است و هر كه كسوف را ببيند، نماز بر او واجب مى شود؛ اعم از اين كه ديگرى نيز ببيند يا نبيند؛ و اعمّ از اين كه انطماس مبتنى بر قول اهل هيئت باشد يا غير آن. آرى، اگر منجّمين به انطماس به ستاره يا غير آن حكم نمودند، امّا شخص خودش احساس نكرد و نديد، نماز بر او واجب نمى شود؛ چه آن كه نمى توان به قول آنان وثوق و اطمينان پيدا كرد.

سپس فتواى شيخ در «نهايه» و علاّ مه در «تذكره» را ذكر مى كند كه فرموده اند: در چنين موارد غير متعارفى، از طرفى اوّلاً نصّى نداريم و اصل، برائت از وجوب نماز است؛ و ثانياً اين يك امر مخفى است و حسّ دلالتى بر آن ندارد و در اين گونه موارد، فقط به قول كسى كه اطمينانى به سخن او نيست _ مانند منجّم _ استناد مى شود. و از طرف ديگر، بر اينها آيه مخوفه صدق مى كند. صاحب كشف اللثام در اشكال بر اينها فرموده است:

النصوص كلّها تشمله والكلام فى الوجوب لما يحسّ به لا ما يستند فيه إلى قول من لا يوثق به.

شهيد اول در «ذكرى» فرموده اند:

منع كونه مخوفاً فإنّ المراد بالمخوف ما خافه العامّة غالباً وهم لا يشعرون به.

در كسوف محل نزاع، مردم هيچ گونه اطّلاع و آگاهى به آن ندارند؛ لذا از مصاديق آيه مخوفه نيست. ايشان مى فرمايند:

والأقرب الوجوب فيه ايضاً، لكونه من الأخاويف لمن يحسّ به، والمخوف ما يخافه معظم من يحسّ به لا معظم الناس مطلقاً.

صاحب مدارك بعد

از نقل كلام علاّ مه و شهيد در ذكرى، بيان مى كند:

والأجود إناطة الوجوب بما يحصل منه الخوف كما تضمّنته الرواية.

صاحب جواهر؛«24» بعد از نقل همه اين كلمات، گرچه در ابتدا اطلاق را مى پذيرد، امّا در كلام كشف اللثام اشكال مى كند و مى فرمايد: «لما عرفت من إنصراف إطلاق أدلّة الكسوف إلى ما هو المتعارف منه كائناً ما كان سببه أمّا غيره فلا يدخل تحت الإطلاق المزبور، بل ربّما شكّ في صدق الإسم على بعض أفراده فضلاً عن إنصراف الإطلاق إليه».

از اين قسمت نتيجه مى گيريم كه در باب كسوف، صاحب جواهر(ره) وجوب نماز آيات را نسبت به سبب خاص كه حيلوله ارض باشد، قائل نشده و دايره را توسعه داده است؛ اسباب ديگرى را كه سبب كسوف مى شود اگر از اسباب و افراد متعارف باشد، در صورتى كه كشف اللثام دايره را بسيار وسيع تر مى داند، به گونه اى كه حتّى افراد و اسباب غير متعارف را نيز از باب اطلاقات، موجب لزوم نماز آيات مى داند؛ البته فقط به احساس و ديدن خود شخص مقيّد است.

نكته قابل توجّه آن است كه همان گونه كه در اصل بحث مورد نزاع (شروع ماه قمرى با رؤيت) در روايات و منابع، ملاك رؤيت است، در بحث كسوف و لزوم نماز آيات نيز ملاك در غالب روايات و كلمات فقيهان، رؤيت قرار داده شده است:

روى عن الصادقين(ع):

إنّ اللّه إذا أراد تخويف عباده و تجديد الزجر لخلقه كسف الشمس وخسف القمر، فإذا رأيتم ذلم فافزعوا إلى اللّه بالصلاة.«25»

نيز خبر عمّار عن الصادق عن أبيه(ع):

انّ الزلازل والكسوفين والرياح الهائلة من علامات الساعة، فإذا رأيتم شيئاً من ذلك فتذكروا قيام الساعة وافزعوا إلى مساجدكم. «26»

از مورد پنجم،

اين نتيجه به دست مى آيد كه چنانچه انصراف به فرد متعارف به عنوان يك امر مسلّمى در بين فقيهان مطرح بود، چنين اختلاف بزرگى در ميان آنان هيچ دليلى نداشت و از ابتدا بايد آنچه را كه سبب متعارف در كسوف است _ كه همان حيلوله ارض باشد _ براى وجوب نماز آيات، ملاك قرار مى دادند. در حالى كه اصل انصراف _ خصوصاً در اين مورد _ همان گونه كه ملاحظه شد، نه مورد قبول صاحب جواهر(ره) است و نه بزرگان ديگر. البته در دايره ديگر در صدق اسم كسوف ترديد وجود دارد.

6. در بحث لزوم وعدم لزوم نفقه بر زوجه صغير برخى از بزرگان مانند محقّق خوئى(ره)«27» به اطلاق «وعلى المولود له رزقهنّ وكسوتهنّ بالمعروف» تمسّك كرده و فرموده اند: شامل صغير هم مى شود؛ در حالى كه انصراف به زوجه بالغ واضح وروشن است. به عبارت ديگر، به اين انصراف توجّهى نكرده اند.

7. در عدّه وفات براى زوجه صغير _ زمانى كه شوهر او فوت كند _ به آيه «وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً» تمسّك شده است، در حالى كه انصراف ازواج به بالغ روشن است.

8. در استدلال به «أحلّ اللّه البيع»، بسيار روشن است كه فقيهان به اطلاق آن در تمام موارد بيع تمسك مى كنند، حتّى مصاديق و مواردى كه در گذشته وجود نداشته است؛ مانند بيع از طريق تلفن يا اينترنت. در اين مورد، تا بحال ديده نشده كه فقيهى ادّعا كند كلمه «بيع»، به بيع متعارف انصراف دارد و آن همان بيعى است كه براى بيشتر مردم وجود دارد. حتّى برخى به اطلاق آن براى بيع زمانى

كه در صدق بيع نسبت به آن ترديد وجود دارد نيز تمسّك كرده اند.

9. در آيه شريفه اى كه بر قصر نماز دلالت مى كند: «إِذا ضَرَبْتُمْ فِي اْلأَرْضِ» براى همگان روشن است كه هيچ گاه ضرب را بر فرد متعارف كه راه رفتن پياده و يا سوار بر حيوانات _ از قبيل اسب و قاطر است _ حمل نكرده اند؛ گرچه در اين اواخر بعضى از شبهات ايجاد شده است، امّا فقيهان بزرگ به اطلاق آن تمسّك كرده و هرگونه پيمودن راه را داخل در اين آيه قرار داده اند؛ هرچند كه عنوان پيمودن متعارف را نداشته باشد.

10. در آيه شريفه «لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ» كه مشهور فقيهان _ از جمله شيخ انصارى _ معتقدند كه منظور از آن باطل عرفى است. مصاديقى از باطل خصوصاً در زمان ما وجود دارد كه به دلالت همين آيه شريفه، مورد تحريم قرار گرفته است؛ معاملاتى از قبيل شركت گلدكوئيست كه از آن به معاملات هرمى ياد مى شود، به حسب ظاهر در نزد عموم مردم باطل نيست، امّا چون حقيقت آن باطل است از مصاديق باطل به شمار مى رود. و اگر عرف، خوب به حقيقت آن توجّه كند به باطل بودن آن حكم مى كند.

11. هيچ فقيهى حرمت نگاه به نامحرم را به ديدن با چشم معمولى و متعارف اختصاص نداده است؛ بلكه اگر از كيلومترها دورتر نيز با دوربين هاى قوى، كسى نامحرمى را ببيند، مشمول اين حرمت خواهد بود.

12. در بحث هلال، رواياتى داريم كه اگر هلال در روز قبل از زوال ديده شده باشد، آن روز، از ماه شوّال به حساب مى آيد و اگر بعد از زوال ديده شود، جزو رمضان

است.«28» در حالى كه قائلين به انصراف بايد ادّعا كنند كه رؤيت، به ديدن در شب انصراف دارد؛ با اين حال قسمتى از رؤيت در روز نيز معتبر شده است.

از موارد ذكر شده نتيجه مى گيريم اين كه برخى فرموده اند: ما نمى توانيم در همه جاى فقه _ در مطلقات ادلّه _ سراغ افراد متعارف برويم ولى در رؤيت هلال، فرد كاملاً غير متعارفى را ملاك حكم قرار دهيم«29»، مطلب صحيحى نيست؛ و اگر كسى در فقه بررسى بيشترى كند، موارد ديگرى نيز خواهد يافت كه فقيهان در آن ها، به فرد متعارف نظر نداده اند.

در مقاله «چند نكته مهم درباره رؤيت هلال» به مواردى اشاره شده است كه در آنها فقيهان موارد مطلق را بر فرد متعارف حمل كرده اند؛ امّا تعجب آن است كه در ميان موارد ذكر شده در اين رساله، به مواردى برمى خوريم كه اساساً هيچ ارتباطى با اين مدّعا ندارد. به عنوان مثال، در مورد چهارم آمده است: در نماز و روزه در مناطق قطبى يا نزديك به قطب كه روزها يا شب ها بسيار كوتاه و غير متعارف است، بسيارى از فقيهان معيار را مناطق متعارف مى دانند«30».

بايد گفت كه اين فرع چه ارتباطى با مدّعاى اصلى دارد؟ آيا هرجا كلمه «متعارف» مطرح باشد، به اين بحث مرتبط است؟ آيا دراين بحث اطلاقى بوده كه بايد بر فرد متعارف حمل شود؟ روشن است كه ملاك متعارف در اين مورد، از اين باب است كه مردم در هر نقطه اى، با بقيه، در اصل تكليف اشتراك دارند و بايد مانند ساير مردم اعمال عبادى خويش را انجام دهند. لذا مناسب ترين مورد آن است كه مانند مناطق متعارف، در پنج

وقت اعمال خودرا انجام دهند والاّ هيچ فقيهى نمى گويد كه «أقم الصلاة لدلوك الشمس إلى غسق الليل» را بايد بر طلوع و غروب متعارف حمل كرد.

هم چنين در مورد ششم«31» در خصوص منكراتى كه حدّ آن شلاّق است مى نويسد: بايد شلاّ ق متعارف باشد. در حالى كه روشن است اين را نيز از اطلاق استفاده نمى كنند؛ بلكه با قرائنى كه وجود دارد استفاده مى شود كه ملاك، شلاّ ق هاى متعارف است.

جمع بندى بحث ادعاى انصراف

1. اصل اوّلى، اصالة الاطلاق است و بايد به آن تمسّك نمود.

2. انصراف به فرد خاص يا مورد خاص، حتماً به قرينه نياز دارد. ملاحظه شد در موارد زيادى از فقه كه قرينه اى بر انصراف وجود ندارد، فقيهان به موارد مطلق تمسّك كرده اند؛ در اين بحث نيز قرينه اى براى انصراف نداريم از سوى ديگر، قرينه مناسبت حكم و موضوع نيز قابل اعتنا نيست.

3. در مواردى هم كه قرينه بر انصراف وجود دارد، صرف وجود آن نمى تواند مستند فقيه قرار گيرد؛ بلكه بايد شواهد و قرائن ديگرى نيز وجود داشته باشد.

4. به نظر مى رسد اگر شارع مقدّس _ در اين امر مهمّ _ رؤيت غير مسلّح را معتبر مى دانست، بايد با بيانى روشن و صريح، اعتبار رؤيت با چشم معمولى را ذكر مى فرمود. به عبارت ديگر، نمى توان گفت شارع در امرى كه مورد ابتلاى مسلمانان در هر سال و بلكه در هر ماه است، به مجرّد انصراف اكتفا كند.

5. چنانچه انصراف را بپذيريم، بايد قائل شويم كه فقط رؤيت معمولى آن هم در سطح زمين اعتبار دارد. بنابراين، اگر كسى در بالاى كوه يا ساختمان بسيار مرتفعى ماه را با چشم معمولى ببيند، نبايد اعتبار

داشته باشد؛ در حالى كه نمى توان به اين مطلب ملتزم شد. البته نسبت به غروب آفتاب، در برخى از روايات نهى شده كه انسان بر بالاى كوه برود؛ امّا اين مطلب به بحث ما ارتباطى ندارد و بين اين دو، در موضوع اختلاف است.

بنابراين، به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه همان گونه كه رؤيت با چشم عادى مى تواند كافى باشد، رؤيت با چشم مسلّح نيز اعتبار و حجيّت شرعى دارد و ادلّه و ضوابط، با اين نظريه كاملاً مساعد است.

ادّعاى دوّم: طريقيّت و موضوعيّت

در برخى از نوشته ها مسأله طريقيّت و موضوعيّت مورد اشاره قرار گرفته و آمده است كه در مسئله هلال، رؤيت، طريقيّت دارد؛ در حالى كه مثلاً در مسئله نگاه به نامحرم، موضوعيّت دارد. از اين طريق به دنبال حلّ اين مطلب بوده اند كه چون رؤيت در مسئله نگاه به نامحرم موضوعيّت دارد، ميان اقسام و اسباب آن فرقى وجود ندارد.

اين مطلب كاملاً قابل مناقشه جدّى است؛ زيرا:

اوّلا: ترديدى نداريم كه رؤيت در مسأله هلال اوّل ماه قمرى، عنوان طريقيّت دارد و امور ديگرى از قبيل شهادت دو شاهد عادل يا علم شخصى، مى تواند جايگزين آن شود. امّا بحث در اين نيست كه آيا رؤيت، طريقيّت دارد يا موضوعيّت؟ اساساً نزاع محل بحث، طبق هر دو قول مطرح مى شود؛ يعنى هم طبق نظريه طريقيّت رؤيت و هم طبق اين رأى كه رؤيت، موضوعيّت دارد. اختلاف در اين است كه آيا مطلق رؤيت، طريق است يا رؤيت از طريق عادى؟ و آيا مطلق رؤيت، موضوعيّت دارد يا رؤيت از طريق عادى؟ به عبارت روشن تر، با نفى موضوعيّت نمى توان اين امر را اثبات كرد كه رؤيت از طريق

عادى معتبر است. اين كه در برخى از مقالات«32» آمده است: بر اساس تفكيكى كه بين موارد طريقيّت و موضوعيّت قائل شديم، مى توان نتيجه گرفت كه ملاك، صرفاً رؤيت پذيرى ما با چشم غير مسلّح مى باشد. بسيار جاى تعجّب است كه چگونه تفكيك ما را به اين نتيجه مى رساند؟ نفى موضوعيّت، فقط اصل طريقيّت، و نفى طريقيّت نيز، فقط اصل موضوعيّت را اثبات مى كند؛ امّا اطلاق و عدم اطلاق هركدام به ديگرى ربطى ندارد.

در برخى ديگر از مقالات«33»، به اين نتيجه رسيده اند كه در رواياتى كه شنيدن يا ديدن، طريق براى تحديد يا اندازه چيز خاصى باشد، آن شنيدن و ديدن طريقيّت دارد و چيز ديگرى جايگزين آن نمى شود. نه تنها چشم مسلّح و شنيدن با ابزار، بلكه حتّى شنيدن و ديدن خارق العاده نيز جايگزين آن نمى گردد.

نكته قابل ملاحظه آن است كه اوّلاً: معناى طريقيّت اين نيست كه حتّى ديگرى نيز نتواند جايگزين آن شود، بلكه به عكس، جايگزينى امور ديگر، با طريقيّت سازگارى دارد.

ثانياً: با دقّت در بحث روشن مى شود كه خلطى بين اين كه عنوانى طريق باشد و يا ملاك و موضوع براى حكم قرار گيرد، واقع شده است. ممكن است بگوييم در چنين مواردى شنيدن و ديدن، موضوعِ براى تحديد است و قرينه مناسبت حكم و موضوع، اقتضا مى كند كه هر چيزى نتواند جايگزين آن شود؛ بلكه امورى كه با تحديد مناسبت دارد مى تواند جايگزين آن گردد.

ثالثاً: در اين مقاله آمده كه رؤيت در باب هلال، مانند مسأله حدّ ترخص است. همان طور كه آنجا شارع در مقام تحديد مى باشد، در اين بحث نيز چنين است. در حالى كه فقط اين يك ادّعا است و هيچ دليلى

ندارد؛ زيرا در مسئله حدّ ترخص، به روشنى مى توانيم بگوييم كه ديدن با ابزار نمى تواند جايگزين ديدن معمولى شود؛ و قرينه مناسبت حكم و موضوع نيز وجود دارد. چراكه در آنجا ملاك، دور شدن از شهر به اندازه اى است كه صداى اذان شنيده نشود؛ امّا در اينجا اگر بگوييم رؤيت با ابزار هم كفايت مى كند، هيچ گونه منافاتى با شروع ماه قمرى و تحديد آن ندارد.

بالاخره نكته مهم تر آن كه قائلين به عدم كفايت رؤيت با ابزار بايد تمام اقوال مقابل را دفع كنند؛ حتّى نظريه كسانى كه شروع ماه را مجرّد خروج از محاق مى دانند. اگر كسى خروج ماه از محاق را مبدأ ماه قمرى بداند، آيا در مقابل او مى توان گفت كه اين نظريه با مقام تحديد سازگارى ندارد؟ اگر بگويد كه روايات رؤيت، براى خروج از محاق، طريق است نه امكان رؤيت با چشم عادى، چگونه جواب مى دهيد؟

اساساً اين نظريه كه رؤيت، همان رؤيت با چشم معمولى است، يك مصادره روشن است. شما ابتدا مقصد را در ذهن خود معيّن كرده ايد و سپس رؤيت را بر رؤيت معمولى حمل كرده ايد و چيزى شبيه قضيه ضرورى به شرط محمول انجام داده ايد.

به عبارت روشن تر، در مسأله حدّ ترخّص اين خصوصيّات وجود دارد:

1. از نظر عرف، يك حدّ معيّن را حدّ ترخّص مى گويند؛ و شايد بتوان گفت كه آنچه شارع بيان فرموده، طريق براى احراز اين حدّ عرفى است.

2. هر چيزى كه بخواهد طريق براى آن باشد، بايد با عنوان تحديد سازگارى داشته باشد. ولى در اين بحث يك تحديد واقعى وجود دارد؛ يعنى ماه يك شروع و يك پايان _ در هر 29 روز يا 30

روز _ دارد كه يك امر تكوينى است و عنوان عرفى ندارد. به عبارت ديگر در مسئله ترخّص، حدّ يك عنوان عرفى دارد، امّا در مسأله مورد بحث، ماه و هلال يك عنوان واقعى است. حال كه شارع رؤيت را طريق قرار داده، اختلاف در اين است كه براى چه چيزى طريق قرار داده شده است؟ اگر بگوييم رؤيت طريق است براى ماه در صورتى كه از محاق خارج شده و با چشم معمولى امكان رؤيت داشته باشد، اين هم دور است و هم عين مدّعا.

پس بحث علمى اقتضا مى كند كه در خصوص اين نزاع، نسبت به طريقيّت و عدم طريقيّت رؤيت بحث نكنيم؛ بلكه ببينيم آنچه رؤيت موضوع براى آن واقع شده چيست؟ آيا مجرّد خروج از محاق است؟ در اين صورت مى توان گفت كه چون مجرّد خروج از محاق امرى دقيق، عقلى و خارج از فهم عرف است، نمى تواند ميزان باشد.

احتمال دوّم آن است كه از محاق به اندازه اى خارج شود و به مقدارى از خورشيد فاصله بگيرد كه با چشم معمولى نتوان ماه را ديد، امّا با چشم مسلّح مى توان آن را ديد.

احتمال سوّم آن كه ماه به اندازه اى از محاق خارج شود كه با چشم عادى هم قابل ديدن باشد.

بحث اين است كه كدام يك از دو احتمال دوّم و سوّم صحيح است و چه دليلى بر آن مى توان اقامه نمود؟ به صرف اين كه بگوييم رؤيت طريقيّت دارد، هيچ كدام از اين دو احتمال را نمى توان اثبات كرد. به عبارت ديگر، اين طريقيّت با هر دو احتمال سازگارى دارد. البته مى توان از راه اطلاق و عدم اطلاق، هر كدام از آنها

را اثبات يا نفى كرد.

از مجموع مطالب ذكر شده روشن مى شود كه هيچ كدام از دو ادّعايى كه در اين بحث براى عدم اعتبار رؤيت با چشم مسلّح مطرح شده است، پذيرفته نيست و كاملاً مخدوش است. در نتيجه چون ملاك، هلال و رؤيت نسبت به آن طريق است، ملاك شروع ماه قمرى و وجوب روزه، يقين به هلال است و قبلاً گفتيم هلال يك امر واقعى است كه به همان شب اوّل مربوط مى شود. بنابراين، ديدن با اسباب و آلات نيز كفايت مى كند.

اشكالات و توهّمات

در اين بخش لازم است به بعضى از اشكالاتى كه منكرين اعتبار رؤيت با چشم مسلّح مطرح نموده اند، پرداخته شود:

اشكال اوّل: اگر رؤيت با ابزار و وسائل پيشرفته، اعتبار و حجيّت داشته باشد، لازم است در باب نجاست و طهارت، ديدن با ميكروسكوپ نيز كافى باشد. يعنى چنانچه ذرّات نجاست با ميكروسكوپ هم قابل تشخيص باشد، بايد لباس را شست؛ در حالى كه التزام به اين امر از نظر فقهى مشكل، بلكه غير صحيح است. «34»

پاسخ: اين مطلب بسيار روشن است كه طبق روايات، ملاك در باب نجاست و لزوم تطهير آن، يقين به نجاست است. يعنى در صورتى كه نجاست يقينى باشد، تطهير لازم است: «إن كان إستبان من أثره شيء فاغسله، وإلاّ لا بأس»«35». البته روشن است كه اين روايات در خصوص شكّ است. شارع در هنگام شكّ، بررسى و تحقيق از واقع درمورد نجاسات را لازŠنمى داند، بلكه اگر به آن يقين پيدا كرد، لازم است از آن اجتناب كند و آن را بشويد. به عبارت ديگر، اگر در باب نجاسات نيز قاعده و اصل، بررسى و تحقيق بود،

به صورت روشن مى گفتيم كه يكى از راه هاى بررسى، ديدن با ميكروسكوپ و يا ذرّه بين است. امّا به جهت توسعه اى كه شارع داده، به اين نتيجه مى رسيم كه شارع چنين بررسى را لازم نمى داند؛ بلكه اگر به صورت عادى براى انسان قطع حاصل شود، شستن لازم است.

حال اين پرسش مطرح مى شود كه گرچه بررسى نجاست با ابزار و آلات لازم نيست، ولى اگر تصادفاً چنين امرى اتّفاق افتد و با ذرّه بين يا تلسكوپ، ذرّات نجاست در لباس ديده شود، چه بايد گفت؟ ظاهراً طبق اطلاقات مى توانيم بگوييم كه اين مورد نيز از مصاديق استبانه است و چون به وجود نجاست يقين حاصل شده، حكم ساير موارد را دارد. البته اين احتمال نيز وجود دارد كه از مجموع ادلّه موجود در باب طهارت و نجاست استفاده مى شود كه شارع اين مقدار را موضوع حكم قرار نداده و آن را به منزله عدم دانسته است؛ امّا اين معنى را نمى توانيم به انصراف مستند كنيم.

اشكال دوّم: در حدّ ترخّص گفته شده است: حدّ ترخّص مكانى است كه ديوار خانه هاى شهر از چشم دور باشد و صداى اذان شنيده نشود. اگر بگوييم ملاك مطلق رؤيت و مطلق شنيدن است، لازم مى آيد كه اگر كسى مثلاً از فاصله بيست كيلومترى با دوربين يا تلسكوپ ديوارها را ببيند، حدّ ترخّص او همان مكان باشد؛ در حالى كه همه فقيهان فتوا داده اند ملاك، حالت عادى و ديدن و شنيدن طبيعى است. «36»

پاسخ: روشن است كه حدّ ترخّص از امورى نيست كه به اختلاف افراد و اشخاص مختلف شود، بلكه يك امر عرفى است؛ و اين تحديد شارع نيز به عنوان يك امر

تعبّدى محض نيست، بلكه به يك ضابطه عرفى نظر دارد. عرف در اين مورد، همان ديدن و شنيدن عادى را ميزان قرار مى دهد و براى ابزار و آلات اعتبارى قائل نيست؛ چراكه اگر ابزار و وسائل دخالتى داشت، ديگر به اختلاف وسائل، اين حدّ متعدّد، و اساساً از عنوان و حقيقت حدّ خارج مى شد. به عبارت ديگر، ملاك حدّ ترخّص، دور شدن از شهر به مقدارى است كه ديوارهاى شهر ديده نشود و خود دور شدن، بهترين قرينه است بر اين كه يك حدّ معيّن واقعى براى آن وجود دارد.

اشكال سوّم: گفته شده كه اگر دو نفر استثنايى با قدرت بينايى دو برابر، شهادت دهند كفايت نمى كند؛ در نتيجه ديدن با وسائل را نيز بايد به اين موارد ملحق كنيم و بگوييم كه هيچ اعتبارى ندارد.

جواب: اوّلاً، در اين جهت كه قدرت ديدن آنها استثنايى است، احتمال وجود اشتباه و خطا در آن زياد است؛ در حالى كه در دوربين و تلسكوپ اين احتمال يا وجود ندارد و يا در حدّ بسيار ضعيف است.

ثانياً، همه مى توانند با دوربين و تلسكوپ، ببيند؛ امّا در اين مورد، ديدن مختصّ به خود آنان است. بنابراين نمى توانيم از اين روايات استفاده كنيم كه ديدن با تلسكوپ نيز مانند ديدن با چشم خارق العاده است.

ثالثاً، اين استدلال تنها يك قياس است و موارد ديگر را نمى توان به آن ملحق كرد مثلاً در باب نجاست نمى توان گفت كه اگر قدرت بينايى كسى استثنايى باشد و با چشم خود نجاست را ببيند، براو اجتناب از آن لازم نيست؛ بلكه چون به حصول نجاست يقين كرده است، حتماً بايد اجتناب كند؛ هرچند براى ديگران اجتناب

لازم نيست.

رابعاً، از اين نظريه يا فتوا استفاده مى شود كه شهادت آنان براى ديگران اعتبارى ندارد؛ ولى براى خود آنان كه ديده اند، قطعاً اعتبار دارد و بايد به آن ترتيب اثر دهند.

اشكال چهارم: لازمه معتبر بودن چشم مسلّح آن است كه شارع مقدّس بيش از هزار سال مردم را به اشتباه انداخته باشد. به اين معنى كه چون در گذشته اين وسائل در اختيار مردم نبوده، هميشه يا غالباً ماه ديرتر در نزد آنان شروع شده است، درحالى كه نمى توان به اين امر ملتزم شد.

پاسخ: اوّلاً، اين اشكال در صورتى صحيح است كه شارع مردم را از استفاده اين آلات منع كرده باشد، در حالى كه چنين منعى وجود نداشته است.

ثانياً، اين اشكال در صورتى صحيح است كه رؤيت با چشم مسلح تعيُِن داشته و ملاك حقيقى باشد، در حالى كه گفتيم قائلين به اعتبار، به نحو مانعة الخلوّ اين نظريه را قبول دارند.

ثالثاً، اگر ماه در منطقه اى با چشم معمولى رؤيت شود، هيچ گاه دليل نمى شود كه در شب قبل، امكان رؤيت با چشم معمولى نبوده است. بنابراين نبايد اين نظريه را از اين راه ابطال كرد. به عبارت ديگر، اين كه رؤيت با چشم مسلّح كافى باشد يا نباشد، تأثيرى در واقعيّت و حقيقت ندارد؛ همان طورى كه رؤيت با چشم غير مسلّح نيز اين چنين است.

اشكال پنجم: قبول حجيّت رؤيت با چشم مسلّح، موجب مشكلات بسيارى مى گردد و با برهان خُلف، قابل نقض است؛ چه آن كه اگر ديدن با ابزار حجّت شرعى داشته باشد، به آن معنا است كه احكام الهى و مفاسد و مصالح اعمال عبادى، تابع پيشرفت و به كارگيرى ابزار و فنّاورى جديد است. يعنى اگر

تلسكوپ قوى اختراع شود و مورد استفاده قرار گيرد، هلالى كه با چشم عادى رؤيت پذير نيست ديده مى شود، مثلاً شب قدر يك شب جلوتر مى افتد و ملائكه يك شب زودتر نزول مى كنند و مصلحت ملزمه روزه در ماه رمضان و... «37».

جواب: اوّلاً، اين مشكلات مى تواند مشترك باشد؛ يعنى چنانچه رؤيت با چشم معمولى نيز ملاك باشد، در شهرهايى كه هلال را نديده اند و قريب الافق هم نيستند، همه اين مشكلات رخ خواهد داد. به عبارت ديگر، اين مشكلات به خاطر استفاده كردن از ابزار و وسائل نيست.

ثانياً، ادّعاى ما آن است كه اگر ديدن با وسائل كافى باشد، بسيارى از اين اشكالات روى نمى دهد و اطمينان اين روشن از رؤيت با چشم معمولى بيشتر است.

ثالثاً، در اصول ثابت شده كه آنچه تابع مصالح و مفاسد است، احكام واقعى مى باشد؛ امّا در احكام فعلى كه عنوان ظاهرى دارد، ملاكات ديگرى مطرح است كه در جاى خود _ در علم اصول _ بحث شده است( جواب سوم اهميت بيشترى دارد).

رابعاً، در موردى كه يك شخص به تنهايى هلال را ببيند و ديگران نبينند، بر حسب روايات«38» و فتاوا چنان چه آن شخص به ديدن خود اطمينان داشته باشد و شك نكند، بايد به تنهايى روزه بگيرد و اگر شكّ كند، بايد همراه با مردم روزه بگيرد.

بنابراين در اين فرض، تكليف اين شخص با بقيه مختلف مى شود. آيا در اين صورت نيز اين اشكالات را قبول داريد؟ يا بايد به شيوه اى كه در جمع بين حكم واقعى و ظاهرى در محلّ خود _ در اصول _ مطرح شده است، پاسخ بگوييم.

از اين رو نتيجه مى گيريم كه استفاده از اين

آلات، هيچ كدام از اين مفسده ها را به دنبال نخواهد داشت.

واللّه العالم والحمد للّه رب العالمين.

_____________________________________

1. منتهى الارب، اقرب الموارد.

2. لسان العرب، ج 15، ماده هلل.

3. ج4، ص 93.

4. صحاح اللغة، ج 5، ص 1851.

5. الصوم فى الشريعة الاسلاميّة الغرّاء، ص 144.

6. چند نكته درباره رؤيت هلال، فقه اهل بيت(ع)، ش 43، ص 169.

7. وسائل الشيعة، ج 10، ص 252، ابواب احكام شهر رمضان، باب 3، ح 2.

8. همان، ح 2.

9. همان، ص 255، ح 11.

10. همان، ص 256، ح 16.

11. همان، ص 254، ح 7.

12. همان، كتاب الصوم، باب 9، ص 282، ح 4.

13. چند نكته درباره رؤيت هلال، ص 170 در همين شماره فصلنامه.

14. محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج 1، ص 222.

15. همان، ج2، ص147.

16. همان.

17. همان، ص 159.

18. همان، ج 9، ص 205.

19. همان، ج 2، ص 159.

20. همان، ج 2، ص 185.

21. همان، ج 6، ص 25.

22. همان، ج 18، ص 384.

23. همان، ج 11، ص 402.

24. جواهر الكلام، ج 11، ص402.

25. وسائل الشيعه، ابواب صلاة الكسوف وال آيات، ح 3، 4 و 5.

26. همان، ح 4.

27. منهاج الصالحين، ص 287.

28. وسائل الشيعة، باب 8 (انّه لا عبرة برؤية الهلال قبل الزوال ولا بعده)، ح 5.

29. چند نكته در باره رؤيت هلال، ص 170 در همين شماره فصلنامه.

30. همان، ص 169.

31. همان، ص 170.

32. محمّد سميعى، بررسى حكم شرعى رؤيت هلال با چشم مسلّح.

33. رضا مختارى، رؤيت هلال با چشم مسلّح، مجله فقه اهل بيت سال دهم شماره 40 _ 39.

34. همان.

35. وسائل الشيعة، ابواب النجاسات، باب 37، ص 467.

36. رضا مختارى، همان.

37. محمد سميعى، بررسى حكم شرعى رؤيت هلال با چشم مسلّح، ص

8.

38. وسائل الشيعة، ابواب احكام شهر رمضان، باب 4، ح 1 و2.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109