داستان ياران

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : داستان ياران/ مكارم شيرازي؛ تهيه و تنظيم ابوالقاسم عليان نژادي دامغاني.

مشخصات نشر : قم: انتشارات امام علي بن ابي طالب(ع)، 1390.

مشخصات ظاهري : 344ص.

شابك : 40000 ريال 978-964-533-156-4 :

يادداشت : پشت جلد به انگليسي: .Story of companions

يادداشت : عنوان ديگر: داستان ياران: مجموعه بحث هاي تفسيري حضرت آيت الله العظمي مكارم شيرازي (مدظله).

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

عنوان ديگر : داستان ياران: مجموعه بحث هاي تفسيري حضرت آيت الله العظمي مكارم شيرازي (مدظله).

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

موضوع : قرآن -- قصه ها

موضوع : قرآن .برگزيده ها --ترجمه ها

موضوع : اصحاب در قرآن

شناسه افزوده : عليان نژادي، ابوالقاسم، 1343 - ، گردآورنده

رده بندي كنگره : BP98/م7د2 1390

رده بندي ديويي : 297/179

شماره كتابشناسي ملي : 3166626

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

پيشگفتار

كتابى كه پيش رو داريد حاصل جلسات تفسير قرآن كريم در ماه مبارك رمضان سال هاى 1430 و 1431 ه. ق است كه توسّط مرجع عاليقدر و مفسّر عظيم الشأن قرآن حضرت آيت اللَّه العظمى مكارم شيرازى (مدّظلّه العالى) در شبستان امام خمينى حرم مطهّر حضرت فاطمه معصومه عليها السلام و در جمع روزه داران مشتاق، پس از فريضه ظهر و عصر برگزار شد. خداوند به اين حقير توفيق داد كه مباحث مذكور را با دقّت يادداشت كرده، سپس آن ها را پاك نويس نموده و منابع و مصادر آن را يافته، و ادبيات آن را از حالت گفتارى به نوشتارى تبديل نموده، و در اختيار شما علاقه مندان به قرآن كريم و معارف بلند آن قرار دهم.

اميدوارم خداوند متعال به ما توفيق عنايت فرمايد كه هر چه بيشتر با كتابش آشنا شده، و به دستوراتش عمل نماييم. همچنين در دنيا و آخرت ما را با قرآن و اهل البيت عليهم السلام محشور بدارد.

والسلام عليكم ورحمة اللَّه وبركاته

ابوالقاسم عليان نژادى دامغانى

قم- حوزه علميّه

2/ 11/ 1389

ص: 15

مقدّمه

به دنبال سلسله بحث هاى تفسيرى قرآن در سال هاى گذشته، در ماه رمضان امسال (1430 ه ق) قصد داريم بحث هاى تاريخى قرآن را پيگيرى نماييم. از اقوام، ملّت ها و گروه هايى كه با عنوان اصحاب از آنها ياد شده، نظير «اصحاب كهف»، «اصحاب الفيل»، «اصحاب السفينه»، «اصحاب الجنّه»، «اصحاب الرسّ» و مانند آن، كه 12 مورد مى شود، إن شاءاللَّه بحث خواهيم كرد. و عنوان تمام اين مباحث را «داستان ياران در قرآن» مى ناميم.

ذكر چند نكته قبل از ورود به اصل بحث لازم است:

1. پذيرفته شدگان و پذيرفته نشدگان امتحان الهى همان طور كه مى دانيد، قرآن مجيد بدون حكمت و دليل، لفظى را انتخاب و آن را تكرار نمى كند، به طور قطع قدر مشتركى بين تمام اين اصحاب دوازده گانه وجود دارد. قدر مشترك آنها- كه شرح هر يك از آنها به صورت مستقل و جداگانه خواهد آمد- اين است كه همه آنها مورد امتحان و آزمايش پروردگار قرار گرفتند. برخى در امتحان الهى قبول شدند؛ همچون اصحاب كهف، اصحاب السفينه (ياران نوح پيامبر) و مانند آنها، و عدّه اى ديگر مردود؛ مثل اصحاب الفيل (كسانى كه براى ويران ساختن خانه

ص: 16

كعبه به مكّه حمله كردند)، اصحاب الاخدود(1) و مانند آنها، كه از عهده آزمايش الهى برنيامدند.

2. فلسفه بيان تاريخ گذشتگان سؤال: چرا قرآن تاريخ گذشتگان را بيان مى كند؟

به تعبير ديگر قرآن مجيد سه بخش تاريخى دارد:

الف) تاريخ انبياى پيشين عليهم السلام

ب) تاريخ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله

ج) تاريخ امّت هايى كه سرگذشت مهمّى داشته اند؛ مانند اصحاب كهف، اصحاب السفينه، اصحاب السبت و ... اكنون مى خواهيم بدانيم، هدف قرآن از بيان اين حوادث و وقايع تاريخى چه بوده است؟

پاسخ: علّت آن روشن است؛ چرا كه تاريخ آيينه تمام نماى سعادت و شقاوت است. انسان مى تواند تمام چيزها را در آيينه تاريخ بخواند، عوامل بدبختى امّت ها، علل پيروزى و موفّقيت ها، اسباب طول عمر و كوتاهى آن، عوامل وحدت، اتّحاد و آنچه باعث پراكندگى و نفاق مى شود، همه و همه در تاريخ آمده است.

قرآن مجيد در سوره يوسف داستان اين پيامبر بزرگ را داستانى پر رمز و راز و سرشار از پند و اندرز و عبرت معرّفى مى كند. توجّه فرماييد: « «لَقَدْ كَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّاوْلِى الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَىْ ءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»؛ به راستى در سرگذشت آنها عبرتى براى صاحبان انديشه بود. اينها داستان دروغين نبود، بلكه (وحى آسمانى است، و) با


1- « ذونواس» پادشاهى بود در جنوب يمن، كه آيين يهود را انتخاب و مسيحيان را قتل عام كرد. او گودالهايى ازآتش ساخته بود، و غير يهوديان كه تسليم او نمى شدند و آيين يهود را نمى پذيرفتند را به درون گودالهاى آتش پرتاب مى كرد. قرآن آنها را« اصحاب الاخدود» ناميده است

ص: 17

كتب آسمانى پيشين هماهنگ است؛ و در آن است شرح هر چيزى (كه پايه سعادت انسان است)؛ وهدايت و رحمتى است براى گروهى كه ايمان مى آورند».(1)

آرى انسان ها با مطالعه داستان حضرت يوسف عليه السلام و تعمّق و دقّت در آن، درخواهند يافت كه نتيجه عفّت و پاكدامنى و مبارزه با هواى نفس چه شد.

و سرانجام هوسرانى و خيانت و تهمت به ديگران جز رسوايى و خوارى چيز ديگرى نبود.

3. عبرت هاى تاريخ تكوين تاريخ تدوين تاريخى است كه توسّط مورّخان تدوين گشته، و در كتاب ها ماندگار شده است. متأسّفانه برخى از كتاب هاى تاريخ تدوين آميخته با مطالب خلاف واقع است، حتّى در تاريخ مدوّن اسلام هم تحريف هايى صورت گرفته، و در آن مطالبى غير واقع ثبت شده است؛ هم در تاريخ صدر اسلام و هم در تاريخ پس از آن.

امّا تاريخ تكوين نوشتنى نيست، دروغ و خلافى در آن راه ندارد. تاريخ تكوين، تاريخى است كه در خارج وجود دارد و هر كس مى تواند آن را نظاره كند.

كاخ ويران شده كسرى تاريخ تكوينى است. آن جا همه چيز خاموش و رو به ويرانى است و با فعاليّت ها و هزينه هاى ميراث فرهنگى سرپا نگه داشته شده است. اگر به عقب برگرديم و به تماشاى آن جا بنشينيم، خواهم ديد، زمانى در آن جا چه غوغايى بوده، چه برنامه هايى داشته اند. مردم در برابر شاهان سجده كرده و به خاك مى افتادند. شخص خوش ذوقى همچون خاقانى مى خواهد كه اين منظره را ببيند و بگويد:

دندانه هر قصرى پندى دهدت نو نوپند سر دندانه بشنو ز بن دندان!

يا اگر به تخت جمشيد كه رو به ويرانى است و به كمك هزينه هاى زياد آن را سرپا نگه داشته اند (كه متأسّفانه معمولًا به عنوان پيشينه تمدّن به آن نگاه مى كنند، نه به عنوان نگاه عبرت)، لحظه اى بنگريم و نگاهى به ستون هاى عظيم و تاريخى اين كاخ وسيع ويران شده بيندازيم و سپس باز گرديم، خواهيم ديد چه خبرهايى بوده و اكنون چه شده است؟

ما نيز پس از چند سال به آنها ملحق خواهيم شد، هم اكنون بايد به حال خود فكرى كنيم. آرى تاريخ تكوينى بسيار آموزنده است.

شخصى خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد: يابن رسول اللَّه! حديثى را به نقل از جدّت رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده ام، مى خواستم بدانم صحّت دارد يا نه؟

فرمود: كدام حديث؟ عرض كرد: «

تَفَكُّرُ ساعَةٍ خَيْرٌ مِنْ قِيامِ لَيْلَةٍ

؛ ساعتى فكر كردن بهتر است از اين كه انسان شب را تا به صبح به عبادت بپردازد». آيا واقعاً يك ساعت فكر كردن از يك شب عبادت بهتر است؟ امام عليه السلام فرمود: بله، اين روايت از جدّم رسول خدا صلى الله عليه و آله است آن بزرگوار فرمود: يك ساعت فكر كردن بهتر از يك شب عبادت است. راوى پرسيد: در مورد چه چيزى فكر كنيم؟ حضرت فرمود: «

يَمُرُّ بِالدُّور الْخَرِبَةِ فَيَقُولُ ايْنَ ساكِنُوكَ؟ ايْنَ بانُوكَ؟ ما لَكِ لاتَتَكلَّمِين

؛ هنگامى كه از كنار خانه خراب شده اى (يا قصر ويرانى يا كاخ درهم شكسته اى) مى گذرى، لحظه اى بايست و از آنها بپرس: ساكنان تو كجايند؟ بنيانگذاران تو چه شدند؟ به آن ديوار خاموش بگو: چرا سخن نمى گويى؟».(2)

آرى چنين فكرى معادل يك شب، بلكه طبق برخى روايات بهتر از يك سال عبادت است.(3) اى عزيزى كه در مجلس فاتحه شركت مى كنى! آيا هيچ فكر


1- ميزان الحكمه، باب 3254، ح 16224؛ بحارالانوار، ج 71، ص 324، ح 16.
2- ميزان الحكمه، باب 3254، ح 16224؛ بحارالانوار، ج 71، ص 324، ح 16.
3- ميزان الحكمه، باب 3254، ح 16222؛ بحارالانوار، ج 71، ص 326، ح 20.

ص: 18

ص: 19

كرده اى كه بالاخره روزى هم اين مجلس براى تو تشكيل مى شود؟ خانواده، دوستان، بستگان، ياران، همسايگان و همكارانت مى آيند و از تو سخن مى گويند! خلاصه اين كه اينها تاريخ تكوينى است و نياز به فكر و انديشه و تدبّر دارد.

اكنون به سراغ تفسير «اصحاب» برويم، و هر كدام را جداگانه مورد بررسى قرار دهيم، به اين اميد كه إن شاءاللَّه بتوانيم از سرگذشت آنها درس عبرتى گرفته و سراسر زندگيمان را فقط براى رضاى خداى باريتعالى بسازيم.

***

ص: 20

ص: 21

1

اصحاب كهف

اشاره

همان گونه كه گذشت موضوع بحث دوازده قطعه از مباحث تاريخى قرآن مجيد است، كه تحت عنوان «اصحاب» بيان شده است. اين دوازده داستان قرآنى همگى واقعيّت دارد و مستند است.

ابتدا به سراغ اصحاب كهف مى رويم، كه سرگذشت مهم و اعجاب آورى دارند. در سوره كهف سه داستان مهم نقل شده است:

الف) داستان اصحاب كهف.

ب) داستان حضرت خضر و موسى عليهما السلام.

ج) داستان ذوالقرنين.

داستان كهف درس صبر و استقامت مى دهد؛ مخصوصاً به جوانان عزيز مى آموزد كه چگونه مى توان در برابر فشارها و ناملايمات و سختى ها ايستاد و ايمان و تقواى خود را حفظ كرد و همراه اكثريّت جاهل و نادان نشد. و داستان حضرت خضر و موسى عليهما السلام درس فراگيرى علم و دانش مى دهد، كه به هر جا برسى، حتّى اگر همچون حضرت موسى عليه السلام پيامبرى اولوالعزم و صاحب شريعت گردى، باز هم نياز به فراگيرى علم و دانش دارى. و داستان ذوالقرنين

ص: 22

درس استفاده از قدرت براى حمايت از ضعيفان و نيازمندان جامعه را مى دهد.

همان گونه كه ذوالقرنين با استفاده از قدرت بى نظيرش به حمايت از گروهى از مظلومان پرداخت.

هشت آيه اوّل سوره كهف

خداوند متعال در ابتداى اين سوره، و قبل از بيان سرگذشت اصحاب كهف، و به عنوان مقدّمه نقل آن داستان، مطالب مهمّى را ضمن هشت آيه بيان مى كند، كه مرورى كوتاه بر اين آيات خالى از فايده نيست.

در آيه اوّل مى فرمايد:

« «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِى أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَلْ لَّهُ عِوَجَا»؛ حمد مخصوص خدايى است كه اين كتاب را بر بنده (برگزيده) اش نازل كرد، و هيچ گونه كژى در آن قرار نداد».

از ميان صفات فراوان خداوند، كه همچون ذاتش بى نهايت است، بر مسأله نزول قرآن، و از ميان صفات شايسته پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله بر ارزشمندترين و برترين صفت، يعنى عبوديّت و بندگى آن حضرت، انگشت گذاشته شده است. همان عبوديّت و بندگى اى كه حضرت على عليه السلام به آن افتخار نموده و اعلان مى دارد: «

إلهي كَفى بي عِزّاً انْ اكُونَ لَكَ عَبْداً

؛ خدايا اين عزّت مرا بس كه بنده خدايى چون تو باشم».(1) عدد صفر هر چقدر زياد باشد ارزشى ندارد، امّا هنگامى كه متّصل به بى نهايت مى شود رنگ بى نهايت مى گيرد. عبوديّت يعنى چه؟

عبوديّت را مى توان در اين قطعه شعر ترسيم كرد:

بندگانيم جان و دل بر كف چشم بر امر و گوش بر فرمان

همان طور كه گفتيم: خداوند متعال از ميان صفات فراوان خود به نزول قرآن و از ميان صفات پيامبرش به مهم ترين آنها، يعنى عبوديّت اشاره مى كند، سپس به بيان اوصاف قرآن مى پردازد:

1. « «وَلَمْ يَجْعَلْ لَّهُ عِوَجًا»؛ هيچ گونه كژى و كاستى در قرآن مجيد راه ندارد».

بيش از هزار و چهارصد سال از نزول قرآن مى گذرد و قرآن از همان روزهاى اوّل فصيحان و بليغان و اديبان عرب را به مبارزه طلبيد، امّا نه تنها هيچ كس موفّق نشد سوره اى مثل قرآن بياورد و نتوانست كژى و كاستى اى در قرآن كشف نمايد، بلكه على رغم گذشت اين مدّت طولانى قرآن هرگز بوى كهنگى نگرفت،(2) و روز به روز بر عظمت و عمق و جاذبه آن افزوده شد. قرآن سرمايه بسيار عظيمى است كه حتّى غير مسلمانانى كه حاضر به پذيرش اسلام نشده اند در برابر آن سر تسليم فرود آورده اند.

شبلى شميل آن دانشمند عرب مسيحى مى گويد: «من دين پيامبر اسلام را قبول نكردم، امّا نمى توانم نسبت به قرآن كافر شوم».(3)

قرآنى كه ما مسلمانان قدرش را ندانستيم، شايد ديگران بهتر آن را شناختند!

2. در آيه دوم سوره كهف برخى ديگر از ويژگى هاى قرآن ذكر شده است از جمله اين كه « «قَيِّماً»؛ در حالى كه پايدار و برپادارنده (ديگر كتب آسمانى) است» آن قدر ثبات و استقامت دارد كه نه تنها خود را از كهنگى و نابودى حفظ مى كند، بلكه نگهبان ديگر كتابهاى آسمانى نيز هست.

3. يكى ديگر از ويژگى هاى قرآن انذار به بدكاران و مخالفان است، تا با ترس از عذاب شديد پروردگار متنبّه شده و دست از كارهاى زشت خود بردارند.


1- ميزان الحكمه، باب 3294، ح 36- 1643.
2- ميزان الحكمه، باب 3294، ح 36- 1643.
3- تصحيح اعتقادات الاماميّة، ص 156.

ص: 23

ص: 24

« «لِيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِّنْ لَّدُنْهُ»؛ تا از جانب او (بدكاران را) از عذاب شديدى بترساند».

4. ويژگى چهارم قرآن، بشارت به مؤمنان است. « «وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً»؛ و مؤمنانى را كه كارهاى شايسته انجام مى دهند، بشارت دهد كه پاداش نيكويى براى آنهاست».

آرى قرآن مجيد هم به بدكاران انذار مى دهد و آنها را به خاطر كارهاى خلاف و زشتشان مى ترساند، و هم مؤمنان صالح العمل را بشارت مى دهد و به خاطر كارهاى خوبشان آنها را تشويق و ترغيب مى كند.

سؤال: خداوند متعال به كدام گروه از مؤمنان بشارت داده و پاداششان چيست؟

جواب: همان گونه كه در آيه دوم و سوم سوره كهف آمده، اين بشارت اختصاص به مؤمنان صالح العمل دارد و شامل كسانى كه عمل صالح ندارند نمى شود. و اين مطلب نقش مهمّ عمل صالح را مى رساند، كه ايمان بدون آن ارزشى ندارد. اگر شخصى دم از ايمان و پيروى از حضرت على عليه السلام و انتظار امام زمان عليه السلام بزند امّا عمل صالح نداشته باشد در اين ادّعاها صادق نيست. ضمناً منظور از عمل صالح هر كار خوب و شايسته اى است كه براى رضاى خداوند انجام گيرد.

شما خوانندگان گرامى هر شغلى داشته باشيد مى توانيد همان را تبديل به عمل صالح كنيد؛ مشروط بر اين كه آن كار و فعاليّت را به قصد تحصيل روزى حلال براى تأمين مخارج افراد واجب النفقه خود و خدمت به خلق خداوند انجام دهيد. حتّى ورزشكاران مى توانند با اين نيّت ورزش خود را تبديل به عمل صالح كنند. بنابراين، گستره عمل صالح بسيار وسيع و فراگير است.(1)


1- آيات ولايت در قرآن، ص 383.

ص: 25

خلاصه اين كه خداوند متعال به مؤمنان صالح العمل بشارت پاداش نيكويى، كه همان بهشت برين است را داده كه جاودانه در آن خواهند ماند.

سؤال: انذارى كه در اين آيات به آن اشاره شده، مربوط به چه كسانى است؟

جواب: طبق آنچه در آيه چهارم سوره كهف آمده انذار مربوط به كسانى است كه معتقد بودند خداوند متعال فرزند دارد. سه گروه چنين اعتقادى دارند:

الف) مسيحيان؛ كه معتقدند حضرت عيسى عليه السلام فرزند خداست.(1)

ب) يهوديان، كه اعتقاد دارند عزير فرزند خداوند است.(2)

ج) مشركان عرب؛ كه مى گفتند ملائكه دختران خدا هستند.(3)

اعتقاد هر سه گروه، اعتقادى باطل و انحراف از اصل توحيد است؛ چرا كه داشتن فرزند لازمه اش جسمانى بودن و نياز داشتن و اختيار كردن همسر است و خداوند از همه اين امور پاك و مبرّاست.

در آيه بعد كه مربوط به همين گروه هاى سه گانه است مى خوانيم: « «مَّا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلَا لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلَّا كَذِباً»؛ نه آنها (هرگز) به اين سخن يقين دارند، و نه پدرانشان. سخن بزرگى از دهانشان خارج مى شود! آنها فقط دروغ مى گويند».(4)

آيات پنج گانه فوق پيرامون قرآن مجيد، صفات و اهداف آن و برخى صفات خداوند و پيامبرش بود. آيه بعد به حرص و ولع فوق العاده پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله جهت هدايت و اصلاح مردم پرداخته است. توجّه فرماييد:


1- سوره توبه، آيه 30.
2- سوره توبه، آيه 30.
3- سوره نحل، آيه 57.
4- سوره كهف، آيه 5.

ص: 26

« «فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً»؛ گويى مى خواهى خود را به خاطر اعمال آنها، از غم و اندوه هلاك كنى اگر به اين گفتار ايمان نياورند!».(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همچون باغبان دلسوزى است كه مى بيند آب مناسب و كافى و زمين آماده و مستعد رشد وجود دارد، امّا محصول نمى دهد، اين مطلب قلب و روح او را مى آزارد. لذا پروردگار عالم دلداريش مى دهد.

خداوند متعال در آيه بعد مى فرمايد: « «إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»؛ ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم، تا آنها را بيازماييم كه كدام يك داراى بهترين عمل هستند».(2)

آنچه روى زمين است اعم از كاخ ها، قصرها، ثروت ها، پست و مقام ها، زيبايى ها، همه و همه زيور و زينتى است كه به منظور آزمايش و امتحان بندگان آفريده شده و هدف از آن امتحان است، تا بهترين اعمال انتخاب شود.

جالب اين كه خداوند به كميّت و مقدار عمل اشاره نكرده و آن را هدف از آزمايش بيان ننموده، بلكه به كيفيّت و چگونگى عمل توجّه داده و آن را ملاك امتحان و آزمايش مى داند. بنابراين، اگر انسان يك آيه قرآن تلاوت كند و به معناى آن توجّه نمايد و در آن تدبّر و انديشه كند و در نهايت عمل خود را بر اساس آن تنظيم نمايد، بهتر است از اين كه يك سوره قرآن را بدون تدبّر و انديشه قرائت كند.

و در پايان مى فرمايد: « «وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيداً جُرُزاً»؛ (ولى اين زيورها پايدار نيست) و ما (سرانجام) آنچه را بر روى زمين است خاك


1- سوره كهف، آيه 6.
2- سوره كهف، آيه 7.

ص: 27

بى حاصلى قرار مى دهيم».(1)

آرى همه زيورها و زينت هاى دنيا، كه ابزارى براى آزمايش است، روزى نيست و نابود خواهد شد. در آن روز نه خبرى از قصرها و كاخ ها خواهد بود، و نه اثرى از پست و مقام خواهد بود، و نه نشانه اى از كوهها و قله ها خواهيد يافت، و نه حتّى درخت و گياهى پيدا خواهد شد، بلكه سطح كره زمين به سرزمين خشك و خالى از گياه تبديل خواهد شد.

مى گويند: وقتى غم و غصّه ها زياد شده و به انسان هجوم آورد، سرى به قبرستان بزند و فاتحه اى براى اموات بخواند و اندكى فكر كند كه (مثلًا) صد سال پيش چه كسانى وجود داشتند و چه زندگى هايى برپا كرده بودند، امّا اكنون نه از فقراى آنها اثرى هست و نه از اغنيا و ثروتمندانشان. صد سال ديگر هم از ما خبرى نخواهد بود، پس غم و غصّه براى چه؟ بايد به فكر آن روز باشيم، و براى آن زمان كارى كنيم.

شأن نزول سوره كهف

بسيارى از مفسّران، از جمله مرحوم طبرسى (2) شأن نزول سوره كهف را چنين بيان داشته اند:

«پس از آنكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، اسلام را به مردم جزيرة العرب عرضه نمود كفّار قريش با هم مشورت كردند و گفتند: «نكند آنچه را محمّد آورده واقعيّت داشته باشد و فردا بلايى بر ما نازل گردد و بيچاره شويم. بنابراين، لازم است پيرامون ادّعاهاى او تحقيق كنيم». پرسيدند: از چه كسى؟ گفتند: «علماى يهود اطّلاعات


1- سوره كهف، آيه 8.
2- تفسير مجمع البيان، ج 6، ص 313.

ص: 28

مذهبى خوبى دارند. دو نفر را به يثرب (مدينه) بفرستيم تا در مورد آنچه محمّد آورده تحقيق كنند». فرستادگان مشركان قريش به نزد علماى يهود در يثرب رفته و از آنها در مورد دين جديد سؤال كردند. يهوديان گفتند: سه سؤال از او بپرسيد، اگر به دو سؤال جواب مفصّل و به سؤال سوم جواب سربسته بدهد، دعوت او حق است و چنانچه از عهده سؤالات برنيايد ادّعايش حقيقت ندارد. سؤالات سه گانه به شرح زير است:

1. چه كسانى شهر و قوم و قبيله خود را ترك كرده، و به غارى در خارج از شهر پناه بردند؟ تعداد آنان چند نفر بود؟ و شرح حال آنها چيست؟

2. مردى كه بر شرق و غرب عالم مسلّط شد، كه بود و چه برنامه اى داشت؟

پاسخ اين دو سؤال را بايد مفصّل بدهد.

3. حقيقت روح چيست؟ اين سؤال يك سؤال فلسفى است و پاسخى اجمالى دارد.

نمايندگان مشركان قريش به مكّه بازگشته و گزارش سفر خود را دادند.

مشركان نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: اى محمّد! سه سؤال داريم، اگر پاسخ آنها را بگويى، آيينت را مى پذيريم. سپس سؤال هاى خود را مطرح كردند.

دو نكته در اين جا قابل توجّه است:

الف) عرب جاهلى نه سواد داشت و نه اهل تمدّن و علم و دانش بود، ولى گفتند: بدون تحقيق، نه «انكار» مى كنيم و نه «تصديق»، بلكه «تحقيق» مى نماييم.

و اين پيام مهمّى براى ما دارد كه در مورد هر خبرى زود موضع گيرى نكنيم. نه انكار كنيم و نه تصديق، بلكه در مورد آن مسأله تحقيق نماييم و پس از تحقيق كافى آن را انكار يا تصديق كنيم. متأسّفانه در جامعه امروزى ما، شايعات فراوانى

ص: 29

پخش مى شود و عدّه اى بدون تحقيق كافى آن را پذيرفته و به ديگران نيز منتقل مى كنند. ما نبايد از عرب جاهلى عقب تر باشيم. شايعات را پخش نكنيم، و آبروى نظام، اسلام، كشور و خودمان را نبريم.

ب) مشركان عرب به منظور تحقيق نزد علماى يهود كه در اين زمينه اهل اطّلاع بودند رفتند. يعنى در هر مسأله اى انسان كم اطّلاع يا بى اطّلاع بايد به متخصّص آن مسأله رجوع كند و اين همان تقليد صحيح و مشروع است.

به هر حال پيامبر صلى الله عليه و آله به كفّار قريش وعده داد كه روز بعد جواب سؤالاتشان را بدهد.

پيامبر صلى الله عليه و آله در انتظار وحى نشست، امّا وحى به تأخير افتاد. روز بعد و روزهاى ديگر وحى نيامد و اين باعث شد كه كفّار و مشركان زخم زبان هايى به پيامبر بزنند و تأخير وحى را سوژه تبليغاتى مناسبى براى تبليغات سوء خود بر عليه اسلام و مسلمين قرار دهند. بالاخره پيك وحى هر چند با تأخير، نازل شد و پاسخ دو سؤال اوّل آنها را به طور مفصّل تشريح كرد، كه در سوره كهف به آن پرداخته شده است و پاسخ سؤال سوم را به طور سربسته بيان كرد كه در آيه 85 سوره اسراء آمده است.(1)

پيامبر صلى الله عليه و آله از جبرئيل علّت تأخير نزول وحى را جويا شد. عرض كرد: گناهى مرتكب نشده اى، امّا ترك اولى كردى، هنگامى كه به مشركان قريش وعده پاسخ سؤالات را دادى، ان شاء اللَّه نگفتى. اگر ان شاء اللَّه مى گفتى، همان زمان پيك وحى نازل مى شد.

خوانندگان محترم! اگر تمام مقدّمات كارى را فراهم كنيد، تا خداوند نخواهد آن كار محقّق نخواهد شد. بنابراين، هميشه بايد ان شاء اللَّه گفت.


1- شرح و تفسير اين آيه شريفه را در كتاب« از تو سؤال مى كنند» نوشته ايم.

ص: 30

گفتن إن شاءاللَّه باعث قدرت، قوّت و نورانيّت انسان مى شود. به تازگى هنگامى كه هواپيما به مقصد مى رسد مسئولين پرواز ضمن خداحافظى با مسافران، اعلام مى كنند: «إن شاءاللَّه تا چند دقيقه ديگر در فرودگاه مقصد فرود خواهيم آمد» و اين كار زيبايى است. چون ممكن است در آخرين لحظات مشكلى ايجاد شده و حادثه اى رخ دهد و هواپيما به مقصد نرسد.

شرح و تفسير آيات

قرآن مجيد روشى دارد، كه براى اهل مطالعه و تحقيق قابل توجّه است و آن روشِ اجمال و تفصيل است. يعنى وقتى مى خواهد مسأله مهمّى را بيان كند ابتدا آن را در چند آيه به طور خلاصه توضيح مى دهد و سپس به شرح و تفسير آن در ده ها آيه مى پردازد.

قرآن كريم در داستان اصحاب كهف، از همين روش استفاده كرده است.

خلاصه داستان را در ضمن 4 آيه بيان كرده، سپس به شرح آن ضمن 20 آيه پرداخته است. چرا كه اين روش مطابق با آداب فصاحت و بلاغت است و مخاطب را بهتر جذب مى كند.

خداوند خطاب به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

« «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً»؛ آيا گمان كردى اصحاب كهف و رقيم از آيات شگفت انگيز ما بودند».(1)

مهم تر و عجيب تر از اصحاب كهف، قيام تو در سرزمين مكّه است. تو كه در اين سرزمين جهل و نادانى معجزه جاودانى چون قرآن آورده اى. آرى بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در آن محيط ظلمانى و تاريك، مهم تر از اصحاب كهف است.


1- سوره كهف، آيه 9.

ص: 31

سؤال: اصحاب رقيم چه كسانى بودند؟ آيا افرادى غير از اصحاب كهف بودند؟

جواب: مفسّران معتقدند اصحاب كهف و رقيم يكى هستند و در حقيقت دو اسم است براى يك گروه. كهف به معناى غار است و از آن جا كه اين گروه بعد از فرار از شهر، به غارى پناه بردند به اصحاب كهف معروف شدند. و از آن جا كه بعد از بيدارى اصحاب كهف از خواب طولانى و پى بردن به گذشت اين زمان زياد از خدا خواستند كه در همان غار جانشان گرفته شود، و خداوند جانشان را گرفت و در غار بسته شد و جمله اى درباره آنها روى غار نوشته شد، به آنها اصحاب الرقيم گفته شده است.

خداوند متعال در ادامه داستان مى فرمايد: « «إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَّدُنْكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً»؛ زمانى را (به خاطر بياور) كه آن جوانان به غار پناه بردند، و گفتند: «پروردگارا! از سوى خودت رحمتى عطا كن، و از كار (فروبسته) ما راه نجاتى برايمان فراهم ساز».(1)

اصحاب كهف به خداى يگانه ايمان آوردند در حالى كه از يك سو محيط آنان محيط شرك و بت پرستى بود و مردم به بت پرستى مشغول بودند. و از سوى ديگر دقيانوس ادّعاى خدايى كرده بود و مردم را به عبادت و پرستش خويش مجبور مى كرد. آنها از شهر و ديارشان فرار كرده و سر به بيابان گذاشته و در نهايت به غارى پناه بردند.

سؤال: آيا اصحاب كهف جوان بودند يا پير؟

جواب: ظاهر عبارت قرآن «الفتية» اين است كه جوان بودند، ولى از روايات استفاده مى شود كه سنّشان كم نبود امّا روحشان جوان بود.(2)


1- سوره كهف، آيه 10.
2- تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 244 و 245.

ص: 32

در بين جوانان عدّه اى وجود دارند كه روحشان مرده است؛ معتادند، گرفتارند، افسرده اند و خلاصه اثرى از شور و نشاط جوانى در آنها نيست، همان گونه كه در بين پيران كسانى هستند كه روحى زنده و با نشاط دارند، اينها قلب و روحشان جوان است، هر چند سنّشان زياد باشد. به هر حال اين جوانان جسمانى يا روحانى براى حفظ ايمانشان دست به هجرت زده، و به غارى در خارج از شهر پناه بردند و از خداوند دو چيز درخواست كردند: نخست از خداوند متعال تقاضاى رحمت كردند؛ چرا كه با نزول رحمت الهى مشكلات انسان حل مى شود. تقاضاى ديگرشان نجات از دست قوم ستمگر و بت پرست، و يافتن راه نجاتى از دست دقيانوس ستمگر بود.

در ضمن از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه وظيفه بنده تقاضاى حلّ مشكلات از پروردگار است؛ امّا كيفيّت و چگونگى آن را بايد به خدا واگذار كند.

آيه بعد نشان مى دهد كه خداوند هر دو خواسته آنها را اجابت كرد. توجّه فرماييد: « «فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِى الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً»؛ ما (پرده خواب را) ساليانى دراز در آن غار بر گوششان زديم، و سالها در خواب فرو رفتند».(1)

علّت اين كه مى فرمايد «ما خواب را بر گوشهاى آنها مسلّط كرديم» اين است كه گاه چشم انسان چرت مى زند، ولى گوشش مى شنود. خواب عميق زمانى است كه گوش نيز نشنود، و بنابراين از لحاظ فقهى وضو وقتى باطل مى شود كه علاوه بر نديدن چشم، گوش هم نشنود.

خداوند در اين آيه مدّت دقيق خواب اصحاب كهف را بيان نكرده، بلكه به صورت سربسته و اجمالى به خواب طولانى آنها اشاره كرده است. چرا كه اين آيات در مقام اجمال است و در آيات آينده خواهد آمد كه خواب آنها 309 سال


1- سوره كهف، آيه 11.

ص: 33

طول كشيد. و اين مطلب سؤالاتى را در ذهن ايجاد مى كند.

1. چگونه ممكن است انسانى 309 سال بدون آب و غذا زنده بماند؟

2. كسانى كه براى مدّت كوتاهى بسترى مى شوند و نمى توانند راه بروند، پس از بهبودى بايد فيزيوتراپى شوند تا به تدريج قادر بر راه رفتن شوند. اصحاب كهف چگونه پس از اين مدّت طولانى به راحتى از جاى خود برخاسته و راه رفتند؟

3. هدف از اين خواب طولانى چه بود؟

پاسخ اين سؤال ها در مباحث آينده خواهد آمد، امّا در اين جا به پاسخ سؤال سوم مى پردازيم.

هدف از اين خواب طولانى سه چيز بوده است:

الف) خداشناسى؛ خداوند مى خواهد علم و قدرت خود را به بندگانش نشان دهد، كه اگر او اراده كند، انسان مى تواند 309 سال بدون آب و غذا زنده بماند.

ب) يادآورى معاد؛ زنده شدن مردگان (معاد جسمانى) كه شبهه بسيارى از مردم آن عصر و زمان بود، خداوند با اين حادثه كه براى اصحاب كهف ايجاد كرد به مردم فهماند زنده كردن مردگان براى او كار سختى نيست، چرا كه بيدار شدن از خواب بعد از 309 سال شبيه معاد است.

ج) نصرت و يارى خدا؛ مطلب ديگر اين كه اگر كسى خود را به خدا بسپارد و در راه او قدم بردارد، خداوند به بهترين وجه او را نصرت و يارى مى دهد.

همان گونه كه در آيه 160 سوره آل عمران مى خوانيم:

« «إِنْ يَنْصُرْكُمْ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ وَإِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِى يَنْصُرُكُمْ مِّن بَعْدِهِ»؛ اگر خداوند شما را يارى كند، هيچ كس بر شما غلبه نخواهد كرد؛ و اگر دست از يارى شما بردارد، كيست كه بعد از او، شما را يارى كند؟».

ص: 34

بنابراين هدف از اين خواب طولانى ارائه قدرت الهى و تصويرى از معاد و نصرت و يارى خداست.

« «ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَىُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً»؛ سپس آنان را برانگيختيم تا آشكار گردد كه كدام يك از آن دو گروه، مدّت خواب خود را بهتر احصا كرده اند».(1)

اصحاب كهف پس از 309 سال از خواب بيدار شدند، در مورد مدّت خواب اختلاف نظر پيدا كردند. عدّه اى معتقد بودند نصف روز و بقيّه عقيده داشتند يك روز خوابيده اند، امّا با توجّه به اين كه اين بحث فايده اى نداشت و هيچ كدام دليلى بر اثبات عقيده اش در دست نداشت آن را رها كرده، و تلبيخا را مأمور تهيّه موادّ غذايى كردند. و به او سفارش نمودند كه با احتياط كامل و به صورت كاملًا محتاط در شهر رفت و آمد كند، تا كسى متوجّه هويّت واقعى او نشود. ادامه داستان در آيات مفصّل خواهد آمد.

تفسير آيات 13 تا 16 سوره كهف

در اين بخش به تفسير آيات سيزدهم تا شانزدهم سوره كهف پرداخته، و از داستان اصحاب كهف بهره گرفته، و از نكات عبرت آموز آن استفاده مى كنيم، امّا قبل از ورود به اين بحث لازم است جريان تاريخى اصحاب كهف را، هر چند به صورت كوتاه و فشرده، تقديم شما خوانندگان گرامى نماييم.

داستان اصحاب كهف از زبان حضرت على عليه السلام

در مورد اصحاب كهف و سرگذشت آنها در كتابهاى تفسير تا اندازه اى بحث


1- سوره كهف، آيه 12.

ص: 35

شده است. ولى مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار نقل مى كند كه:

در عصر خليفه دوم، سه نفر از علماى يهود نزد خليفه آمده و سؤال هايى بسيار پيچيده، دشوار و مهم را مطرح كرده و از رئيس مسلمانان خواستند تا پاسخ دهد. يكى از سوال هايشان در مورد اصحاب كهف بود؛ پرسيدند:

«جوانانى كه با آيين بت پرستى مخالفت كرده، و به خداوند يگانه ايمان آورده، و به هدايت و ارشاد مردم پرداخته، و بر اثر فشار و تعقيب طاغيان زمان از قوم خود فاصله گرفته، و به بيابان فرار كرده، و به غارى پناه بردند چه كسانى بودند؟

نامشان چه بود؟ در چه شهرى زندگى مى كردند؟ نام پادشاهشان چه بود؟

و سرنوشت آنها چه شد؟

خليفه دوم، كه از پاسخ اين سؤال ها عاجز و ناتوان بود، نگاهى به اطراف كرد.

اتّفاقاً حضرت على عليه السلام را در آن جا ديد، خطاب به حضرت عرض كرد: يا اباالحسن! پاسخ اين سؤال ها تنها از عهده شما برمى آيد. امام عليه السلام خطاب به دانشمندان يهودى فرمود: اگر به تمام سؤال هاى شما جواب بدهم، قبول مى كنيد كه دين اسلام برحق است؟ گفتند: بله. آنها سؤال هاى خود را مطرح كردند و امام عليه السلام با صبر و حوصله پاسخ سؤال هايشان را داد.

عمده سؤال ها مطرح و پاسخ آن دريافت گرديد. دو نفر از آن سه نفر اسلام آوردند، و نفر سوم گفت: يا على! دل من هم نرم شده، و مايل به اسلام گرديده امّا هنوز تزلزل دارم. لطفاً درباره اصحاب كهف و جزئيّات آن كاملًا برايم شرح دهيد، زيرا مى دانم علم تو به جاى ديگرى پيوند خورده، و هنگامى كه در ميان اصحاب و ياران پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فردى همچون تو باشد حتماً آن پيامبر برحق است، امّا دوست دارم در مورد اصحاب كهف بيشتر بدانم. حضرت فرمود: در منطقه روم شرقى شهرى به نام اقسوس وجود داشت كه پادشاه عادلى بر مردم

ص: 36

آن جا حكومت مى كرد. پادشاه فوت كرد، و در ميان فرزندانش آتش اختلاف شعله ور شد- امان از اين اختلاف كه همه چيز را بر باد مى دهد؛ دين، ايمان، تقوا، آبرو، عزّت، سلامت، مال و اموال و خلاصه همه چيز را نابود مى كند- هنگامى كه يكى از سلاطين جبّار همسايه از مرگ پادشاه اقسوس و اختلاف شديد فرزندانش مطّلع شد با صد هزار سرباز به اقسوس حمله كرد و آن جا را اشغال نمود و آن شهر را مركز حكومت خود قرار داد و به عنوان سلطان و پادشاه اقسوس تاج گذارى كرد.

اين سلطان جائر، ستمگر و خودخواه در ابتداى سلطنتش دستور داد كاخ بسيار بزرگى، كه حدود يك فرسخ در يك فرسخ مساحت داشت، برايش آماده كنند، سپس فرمان داد قصر باشكوهى بسازند كه در آن قصر سالن مناسبى براى جلسات باشكوه در نظر گرفته شود. قصرى تهيّه شد كه فقط 4000 ستون در آن به كار رفته بود. پادشاه براى خود تخت بسيار زيبايى تدارك ديد، علاوه بر اين، 50 نفر غلام با لباسهاى زيباى يك دست و ديگر امكانات فراوان براى آن جا مهيّا شد. پادشاه شش وزير براى خود انتخاب كرد كه سه وزير در سمت راست و سه وزير در سمت چپ او بودند. مرد يهودى از حضرت على عليه السلام پرسيد: نام وزيران چه بود؟ حضرت نام تك تك آنها را گفت. نام بزرگ تر آنها تلبيخا بود. سپس تاج بسيار زيبا و گران قيمتى تهيّه شد و پادشاه در آن قصر باشكوه تاج گذارى كرد و بر تخت قدرت نشست.

وى كم كم ادّعاى خدايى كرد و گفت: هر كس به من ايمان آورد و در برابر خواسته هايم تسليم گردد جايزه دارد، و هر كس مخالفت كند كشته خواهد شد!

واى بر اين انسان ناسپاس كه وقتى مستغنى و بى نياز شود طغيان مى كند.(1)


1- در آيات 6 و 7 سوره علق به اين مطلب اشاره شده است.

ص: 37

البتّه انسان هاى كم ظرفيّت طغيان مى كنند، امّا انسان هاى دريادلى چون مولاى متّقيان على عليه السلام زمان خانه نشينى و با زمان خلافتش هيچ تفاوتى با هم نداشت، و هيچ تغييرى در لباس و غذا و عبادت و ساير برنامه هايش ايجاد نشد. آرى اگر سطل آبى در دريا ريخته شود موجى ايجاد نمى شود، امّا يك استكان آبى كه در حوض كوچكى ريخته مى شود موج ايجاد مى كند. انسان هاى بى ظرفيّت و كم ظرفيّت زود ادّعاهاى بزرگى مى كنند. برخى افراد همچون برگ درختان خشك با وزش نسيمى به هر جا مى روند، امّا برخى ديگر همچون كوه ثابت و استوارند.(1) نه تنها بادها و طوفان ها آنها را جابجا نمى كند و مسيرشان را تغيير نمى دهد بلكه آنها مسير طوفان ها را عوض مى كنند.

به هر حال اين سلطان كم ظرفيّت مردم را به پرستش خود دعوت كرد. مدّتى گذشت، تلبيخا مى گويد: روزى در حضور پادشاه بوديم كه خبرنگار قصر وحشت زده به نزد پادشاه آمد و گفت خبر تلخى دارم! پادشاه گفت: آن خبر چيست؟ گفت: يكى از سلاطين همسايه با لشكر عظيمى به سمت كشور ما در حال حركت است و اكنون به نزديك مرزها رسيده و قصد جنگ با ما را دارد.

پادشاه وقتى اين خبر را شنيد، بسيار ترسيد و بدنش شروع به لرزيدن كرد، طورى كه تاجش به زمين افتاد! تلبيخا در ادامه مى گويد: هنگامى كه چنين صحنه اى را مشاهده كردم با خود گفتم: اين انسان ضعيفى كه اين قدر ترسوست، و با شنيدن يك خبر ناگوار اين گونه مى لرزد، چگونه مى تواند خدا باشد؟!

خداوند كسى است كه آسمان با عظمت، زمين گسترده، ستارگان زيبا، ماه


1- در روايتى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم:« الْمُؤْمِنُ اصْلَبُ مِنَ الْجَبَلِ، الْجَبَلُ يُسْتَقَلُّ مِنْهُ، وَالْمُؤْمِنُ لايُسْتَقَلُّ مِنْ دِينِه شَيْ ءٌ؛ مؤمن از كوه سخت تر است.( زيرا) از كوه كم مى شود، امّا چيزى از ايمان مؤمن كاسته نمى شود.( ميزان الحكمه، باب 293، ح 1462).

ص: 38

و خورشيد، كوه هاى عظيم، درياهاى پهناور و از همه مهم تر انسان ها را آفريده است.

وزراى شش گانه هر روز به نوبت ميزبان 5 وزير ديگر بودند، و اتّفاقاً آن روز نوبت تلبيخا بود. هنگامى كه ميهمانان وارد بر تلبيخا شدند ميزبان را غرق در انديشه و تفكّر يافتند، آن قدر در افكار خود غوطه ور بود كه غذا هم نخورد. علّت را جويا شدند. گفت: شما خود شاهد حادثه اى كه در قصر اتّفاق افتاد بوديد. اين پادشاه كه ادّعاى خدايى مى كند را ديديد كه چگونه با شنيدن يك خبر ناگوار دست و پاى خود را گم كرد و تمام بدنش به لرزه افتاد! او چگونه خدايى است؟

من از آن لحظه در فكر فرو رفتم كه خداى يگانه را بپرستم، و دست از پرستش اين پادشاه جبّار بردارم.

پنج وزير ديگر ضمن تأييد سخنان وى، از او پرسيدند: اكنون بايد چه كنيم؟

او گفت: بايد قيام كرده، و مردم را روشن نموده، و آنها را از خواب غفلت بيدار كنيم. آنها از همان جا كار سخت و خطرناك خود را آغاز نموده، و شروع به تبليغ و ارشاد مردم به سوى آيين يكتاپرستى كردند. قرآن مجيد اين داستان مفصّل را در ضمن چند آيه كوتاه بيان كرده است. توجّه فرماييد:

« «نَّحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى»؛ ما داستان آنان را به درستى براى تو بازگو مى كنيم؛ آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند، و ما بر هدايتشان افزوديم».(1)

جمله «زدناهم هدى» پيام مهمّى دارد، و آن اين كه: «تو يك قدم به سوى خداوند بردار، تا خداوند ده گام به سوى تو بردارد». چقدر خداوند لطيف و رحمان و رحيم، بلكه ارحم الراحمين است كه در مقابل يك گام، ده گام


1- سوره كهف، آيه 13.

ص: 39

برمى دارد. خداوند علاوه بر اين به آنها قوّت قلب و دلگرمى مى دهد، تا از فزونى دشمن نترسند. به آيه بعد توجّه فرماييد:

« «وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لَنْ نَّدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلَهاً لَّقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً»؛ و به دلهايشان نيرو بخشيديم در آن هنگام كه قيام كردند و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است؛ هرگز غير او معبودى را نمى خوانيم، كه اگر چنين كنيم، سخنى به گزاف گفته ايم».(1)

در محيطى كه همه بت پرستند، و پادشاه جبّارى دارند، كه اگر غير او را عبادت كنند آنها را به قتل مى رساند، چنانچه اقليّتى بخواهند بر عليه محيط حاكم قيام كنند، كار بسيار مشكلى است. گذشته از اين كه جرأت و جسارت قيام بر عليه تفكّر حاكم خود مشكل بزرگى است. و لهذا خداوند متعال به كمك آنها شتافت و دل ها و قلب هايشان را محكم كرد. خداوند متعال در آيه بعد به سراغ دليل و منطق آنها مى رود. توجّه فرماييد:

« «هَؤُلَاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً»؛ اين قوم ما هستند كه معبودهايى جز او انتخاب كرده اند، چرا دليل آشكارى (بر اين كار) نمى آورند؟! و چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ ببندد؟!».(2)

اين كه خداپرستان اندك از بت پرستان فراوان و زياد مطالبه دليل مى كنند، و از آنها مى پرسند كه به چه دليل پادشاه را مى پرستند، نشان مى دهد كه اگر انسان بر حق باشد و كل جامعه بر باطل، نبايد مرعوب اكثريت شود و شعار «خواهى نشوى رسوا هم رنگ جماعت شو» را سر دهد، بلكه بايد با جديّت و تلاش


1- سوره كهف، آيه 14.
2- سوره كهف، آيه 15.

ص: 40

مستمر در پى احقاق حق باشد و هم رنگ جماعت شدن را مايه رسوايى و خوارى بداند. بنابراين، استدلال طرفداران برنامه هاى خرافى چهارشنبه سورى و مانند آن، با آن خطرات و ضررهاى فراوان و غير قابل جبران، كه پدران ما چنين مراسمى را انجام مى دادند و ما هم انجام مى دهيم، استدلال غلط و نامعقولى است، و در چنين مسائلى كه خرافى است نبايد تابع جماعت شد. و به صرف اين كه مردم يك محيطى عقيده باطلى همچون بت پرستى دارند، نبايد ديگران چشم و گوش بسته به دنبال آنها حركت كرده و بت پرست شوند.

به مناسبت اين بحث، لازم است به جوانان تحصيل كرده اى كه براى ادامه تحصيلات به كشورهاى اروپايى و ديگر كشورها سفر مى كنند توصيه مى كنم كه با الهام گرفتن از اين آيه شريفه و داستان اصحاب كهف و ديگر اقليّت هاى سالمى كه در دل اكثريّت هاى ناسالم زندگى مى كردند، اگر شما در محل تحصيل در اقليّت بوديد و حتّى غير از شما موحّدى وجود نداشت به راه حقّ خود ادامه دهيد و تكاليف دينى خود را انجام دهيد و با اعمال نيك و گفتار خوش و برخورد شايسته، آنها را نيز تدريجاً نسبت به عقايد خويش تشويق كنيد.

به هر حال پادشاه كه متوجّه تغيير آيين شش وزير خود، و فعاليّت هاى مخفى و آشكار آنها در راستاى ارشاد و هدايت مردم شد، دستور تعقيب و دستگيرى آنها را صادر كرد. آنها وقتى جان خود را در خطر ديده و متوجّه شدند امكان ادامه فعاليّت در آن محيط وجود ندارد، تصميم به هجرت گرفتند تا ضمن حفظ جان خويش، در محيط مناسب ترى به تبليغ و ترويج آيين يكتاپرستى بپردازند.

همان گونه كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله پس از سيزده سال تبليغ پنهان و آشكار در مكّه، تصميم به هجرت به سوى مدينه گرفت و اين هجرت مبدأ آثار و بركات فراوانى شد. جوانان خداپرست با همان لباس هاى مخصوص وزارت سوار بر

ص: 41

اسب هاى مجلّل شده، و به سمت خارج از شهر حركت كردند.

آنان پس از طى كردن قسمتى از راه با خود گفتند: «ديگر نبايد با اين لباس هاى رسمى و اسبهاى مجلّل حركت كنيم، زيرا هم زودتر شناسايى مى شويم و هم اين وضعيّت مناسب حركت در مسير پروردگار نيست، و لذا اسب ها و لباس هاى مذكور را كنار گذاشته و با پاى پياده به حركت خود ادامه دادند. بر اثر پياده روى عدّه اى تشنه و برخى خسته و بعضى مجروح شدند. در آن بيابان نگاهشان به چوپانى افتاد كه گلّه اى از گوسفندان را به چرا آورده بود.

چوپان گفت: چهره هاى شما نشان مى دهد كه افراد عادّى نيستيد. شما كه هستيد؟

گفتند: اگر حقيقت را برايت بگوييم، به مأموران حكومت گزارش نمى دهى؟

گفت: نه. آن گاه تمام داستان را براى او بازگو كردند. چوپان گفت: من هم بيشتر اوقات در صحرا و بيابان هستم، و به آسمان و زمين و خورشيد و ماه و ستارگان و كوه ها مى نگرم، معتقدم كه بايد خداى آسمان ها و زمين را پرستش كرد نه بت ها و انسانى مانند پادشاه را. آيا اجازه مى دهيد من هم در اين سفر همراهتان گردم؟

گفتند: اشكالى ندارد گفت: اين گوسفندان امانت مردم است، صبر كنيد آنها را به صاحبانشان برسانم سپس به شما ملحق گردم. چوپان گوسفندها را به صاحبانشان رساند و همراه سگش برگشت. آنها وقتى ديدند سگ چوپان سر و صدا مى كند و ممكن است آنها را لو دهد از چوپان خواستند سگش را برگرداند. امّا چوپان گفت: او نگهبان خوبى خواهد بود و ما را از خطرات آگاه مى كند و مزاحمتى نخواهد داشت. هفت نفرى به همراه سگ چوپان به حركت خود ادامه دادند تا به كنار غارى رسيدند. بر اثر خستگى زياد همگى در داخل غار خوابيدند و سگ در بيرون غار نگهبانى مى داد، خواب طولانى كه 309 سال طول كشيد. قرآن مجيد در اين زمينه مى فرمايد:

ص: 42

« «وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِّنْ رَّحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِّرفَقاً»؛ و (به آنها گفتيم) هنگامى كه از آنان و آنچه جز خدا مى پرستيد كناره گيرى كرديد، به غار پناه بريد، كه پروردگارتان رحمتش را بر شما مى گستراند؛ و در كارتان، آرامشى براى شما فراهم مى سازد».(1)

ارشاد جاهل و متنبّه نمودن غافل

در ميان وظايف اسلامى سه وظيفه بسيار مهم وجود دارد كه عبارتند از:

1. ارشاد جاهل.

2. متنبّه نمودن غافل.

3. نهى از منكر.

منظور از ارشاد جاهل اين است كه اگر ببينيم كسى (مثلا) نمازش را غلط مى خواند يا طوافش را اشتباه انجام مى دهد يا به آداب و شرايط روزه آشنا نيست و خلاصه احكام دين را نمى داند، او را ارشاد كنيم. آرى بر شخصى كه مى داند واجب است چنين انسانى كه جاهل به احكام شرع است را ارشاد و راهنمايى كند. و در يك جمله كوتاه ارشاد جاهل به معناى راهنمايى آدم بى خبر از احكام الهى است.

منظور از متنبّه نمودن غافل آن است كه حكم شرعى را مى داند، ولى نسبت به موضوع غافل است. مثل اين كه مى داند شراب حرام است، ولى به تصوّر اين كه اين ظرفِ شراب، سركه است، قصد دارد آن را بنوشد. كه در اين جا بايد او را متنبّه و هوشيار كرد، تا آلوده شرب خمر نشود.

منظور از نهى از منكر آن است كه شخص هم حكم شرعى را مى داند و هم


1- سوره كهف، آيه 16.

ص: 43

نسبت به موضوع آن آگاه است، ولى عمداً و عصياناً مرتكب آن مى شود. مثل اين كه كسى مى داند محتواى اين ظرف شراب است و توجّه دارد كه شراب حرام است، ولى عمداً و عصياناً آن را مى نوشد، كه در اين جا بايد او را نهى از منكر كرد.

تمام انبيا، اوليا، علماى عامل و مؤمنان آگاه، به اين وظايف شرعى عمل مى كرده و مى كنند. اصحاب كهف نيز پس از اطّلاع از بطلان آيين بت پرستى شروع به ارشاد مردم كرده، و به آنها گفتند: «دقيانوس با اين همه ضعف و نياز نمى تواند خداى شما باشد و استحقاق پرستش ندارد». آنها به خوبى به اين وظايف سه گانه عمل كردند؛ هم به ارشاد جاهلان و بى خبران پرداختند، و هم غافلان را از خواب غفلت بيدار كردند و هم كسانى كه با علم و اطّلاع از بى اساس بودن آيين بت پرستى، به عبادات غير خدا مشغول بودند را نهى از منكر كردند.

و پس از انجام اين وظايف مهم و احساس خطر از ناحيه دشمن، دست به هجرت زدند.

به سوى غار

همان گونه كه گذشت تلبيخا با بقيّه دوستانش به تمام مقامات و امتيازات حكومتى پشت پا زده، و با پاى پياده در بيابان به حركت خود ادامه داده، و در مسير راه با چوپانى همراه شدند، تا سرانجام خسته و تشنه و گرسنه به نزديكى كوهى رسيدند. در آن جا چشمه جوشانى يافتند كه خود را از آب آن سيراب كرده، و درختان پرميوه اى يافتند كه گرسنگى خود را با آن برطرف نموده، و پس از برطرف شدن تشنگى و گرسنگى در پى مكان امن و مناسبى جهت استراحت برآمدند. دوست چوپانشان گفت: در آن سوى همين كوه، غارى سراغ دارم كه مكان مناسبى براى استراحت است. آنها به آن غار پناه برده، و مشغول استراحت

ص: 44

شدند؛ در حالى كه سگ چوپان در دهانه غار مشغول نگهبانى و پاسبانى بود.

در روايتى آمده است: «خداوند به ملك الموت دستور داد جان آنها را بگيرد».(1)

سؤال: طبق تصريح قرآن آنها نمردند بلكه به خواب عميقى فرو رفتند كه سيصد و نه سال طول كشيد. پس چگونه روايت فوق مى گويد ملك الموت مأمور گرفتن جان آنها شد؟

جواب: خداوند متعال در آيه 42 سوره زمر مى فرمايد: « «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِى لَمْ تَمُتْ فِى مَنَامِهَا»؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند، و روح كسانى را كه نمرده اند نيز به هنگام خواب مى گيرد».

بنابراين به هنگام خواب نيز روح انسان قبض مى شود امّا نه به طور كامل، بلكه 50% يا 60% يا كمتر و يا بيشتر، و لهذا خواب را برادر مرگ ناميده اند.

بنابراين، تعبير روايت، كه ملك الموت به فرمان پروردگار روح آنها را قبض كرد، تعبير نادرستى نيست؛ زيرا منظور قبض بخشى از روح آنهاست كه با خواب تناسب دارد.

پس از آن كه به خواب عميق رفتند خداوند اراده مى كند اين خواب براى 309 سال ادامه يابد، سپس آنها را صحيح و سالم از خواب بيدار كند، و لذا نياز به مراقبتهاى ويژه اى دارند. در آيه 17 سوره كهف به اين مطلب اشاره شده است:

« «وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَّزَاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَتْ تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِى فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُّرْشِداً»؛ و (اگر در آن جا بودى) خورشيد را مى ديدى كه به هنگام طلوع، به سمت راست غارشان متمايل مى گردد؛ و به هنگام غروب، به سمت چپ؛ و آنها در فراخنايى از آن (غار) قرار داشتند؛ اين از نشانه هاى خداست. هر كس را خدا


1- البرهان فى تفسير القرآن، ج 3، ص 624.

ص: 45

هدايت كند، هدايت يافته واقعى اوست؛ و هر كس را گمراه نمايد، هرگز سرپرست و راهنمايى براى او نخواهى يافت».

خداوند متعال سه نوع مراقبت ويژه براى آنها در نظر گرفت كه به دو مورد آن در اين آيه شريفه و به يك مورد ديگر در آيه بعد اشاره شده است. توجّه فرماييد:

1. دهانه غار رو به شمال بود. آفتاب صبح هنگام از سمت راست غار طلوع نموده، و در سمت چپ غار غروب مى كرد. و بدينسان آفتاب فقط دهانه غار را مى گرفت و شعاع آن به داخل غار نمى افتاد، تا در نتيجه تابش مستقيم آفتاب بدنها و لباسهايشان فاسد و پوسيده و سپس نابود شود.

2. هر چند دهانه غار تنگ بود امّا فضاى داخل آن وسيع و بزرگ بود، و محلّ كافى و هواى لازم براى هفت نفر وجود داشت.

در پايان اين آيه به مسأله هدايت اشاره شده كه: «هر كس را خدا هدايت كند هدايت مى شود و هر كس را گمراه كند هرگز راهنمايى نخواهد يافت».

سؤال: خداوند متعال چه كسانى را هدايت و چه افرادى را گمراه مى كند؟

جواب: كسانى كه همچون اصحاب كهف اهل تلاش و جهاد و مبارزه در راه خدا و ارشاد خلق خدا هستند، و آنها را به توحيد و ساير خوبى ها دعوت مى كنند، مشمول هدايت پروردگار مى شوند، و آنها كه نعمت هاى الهى را پاس نداشته، و كفران نعمت مى كنند، نه به كتاب آسمانى اعتنا مى كنند و نه سخنان پيامبران الهى را گوش مى دهند خداوند از آنها سلب توفيق مى كند. چرا كه اگر خداوند بخواهد كسى را گمراه كند، از او سلب توفيق مى كند، در نتيجه او گمراه مى شود.

خداوندا! از گناهانى كه باعث سلب توفيق انسان مى شود به تو پناه مى بريم.

در يكى از سفرهاى حج در مسجدالحرام جوانى را ديدم كه مى گفت: هر كس

ص: 46

در اوّلين سفرى كه به مكّه مكرّمه مشرّف مى شود و داخل مسجد الحرام مى گردد و چشمش به خانه كعبه مى افتد، اشكِ چشمانش جارى و حال روحانىِ عجيبى به او دست مى دهد و انقلابى در روحش ايجاد مى گردد، امّا من با اين كه اوّلين بار است به اين جا مشرّف شده ام هيچ تغييرى در خود احساس نمى كنم! چرا؟ گفتم:

شايد مرتكب گناهانى شده اى و روح و جانت را آلوده به معاصى و محرّماتى كرده اى و با آب توبه آن را شستشو نداده اى، و بدين جهت خداوند از تو سلب توفيق كرده است. اكنون به طور جدّى توبه كن و به سوى خدا باز گرد و با اعمال صالح آينده، گذشته را جبران نما و حقوق اللَّه و حقّ الناس را ادا كن تا نشاط عبادت بازگردد. آرى خداوند كسى را گمراه نمى كند، ولى ممكن است توفيقات را از وى سلب نمايد. اگر توفيق الهى سلب گردد، ولو اين كه تمام دنيا جمع شوند، كارى از آنها ساخته نيست.

3. سومين حفاظت ويژه، مطلبى است كه در آيه 18 سوره كهف به آن اشاره شده است. توجّه فرماييد: « «وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً»؛ و (اگر به آنها نگاه مى كردى) آنها را بيدار مى پنداشتى، در حالى كه در خواب فرو رفته بودند. و ما آنها را به سمت راست و چپ مى گردانديم (تا بدنشان سالم بماند) و سگ آنها (مانند نگهبان) دستهاى خود را بر دهانه غار گشوده بود. اگر از حال آنان آگاه مى شدى، از آنان مى گريختى، و تمام وجودت را وحشت فرا مى گرفت!».

حفاظت ويژه ديگر، نوع خوابيدن آنها و حالت چشمها و صورت اصحاب كهف بود، كه نه انسانى جرأت نزديك شدن به آنها را داشت و نه حيوان و جاندارى. خداوند با ايجاد اين رعب و وحشت، آنها را از شرّ انسان ها

ص: 47

و حيوانات و درندگان و جانوران حفظ كرد.

خداوند متعال از اين عامل در جنگ هاى اسلامى نيز استفاده كرد(1) و به كمك مسلمانان آمد، و لذا در دعاى ندبه مى خوانيم: «

ثُمَّ نَصَرْتَهُ بِالرُّعْبِ

» و در آيه 2 سوره حشر و ديگر آيات قرآن نيز به اين مطلب اشاره شده است. امدادهاى غيبى الهى اختصاص به زمان اصحاب كهف يا عصر رسول اكرم صلى الله عليه و آله ندارد، بلكه در همه اعصار و زمانها وجود دارد. اگر در مسير حق باشيم و در راه خداوند جهاد و مبارزه كنيم همان نصرت و يارى شامل حال ما هم خواهد شد. مگر نه اين است كه آمريكا با آن قدرت نظامى افسانه اى اش از ملّت ايران مى ترسد؟ مگر اسرائيل با آن سلاح هاى فوق سرّى اش از ما نمى ترسد؟ آيا اين ترس و خوف چيزى جز نصرت الهى است كه خداوند آن را در دل آنها انداخته است. اين امداد الهى در جنگ سى و سه روزه اسرائيل باحزب اللَّه لبنان كاملًا مشهود و ملموس بود. تا آن جا كه چنان رعب و وحشتى در ميان اسرائيلى ها به وجود آمده بود كه همين عامل باعث عقب نشينى و پذيرش شكست از سوى صهيونيست ها شد، سربازان اسرائيلى به صورت معمولى عقب ننشستند، بلكه عقب نشينى آنها به شكل فرار به سوى مواضع خودشان بود!

پايان خواب عميق

اشاره

اصحاب كهف بالاخره از خواب عميق بيدار شده، و در مورد اين كه چه مقدار خوابيدند با يكديگر به بحث و گفت وگو پرداختند. توجّه فرماييد:

« «وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ


1- اين مطلب به نقل از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در منابع مختلف، از جمله بحارالانوار، ج 20، ص 261 نقل شده است.

ص: 48

قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً»؛ اين گونه آنها را (از خواب) برانگيختيم تا از يكديگر سؤال كنند؛ يكى از آنها گفت: چه مدّت در خواب بوده ايد؟ گفتند: يك روز، يا بخشى از يك روز (و چون نتوانستند مدّت خوابشان را دقيقاً بدانند) گفتند: پروردگارتان از مدّت خوابتان آگاه تر است. اكنون يك نفر از خودتان را با اين سكّه اى كه داريد به شهر بفرستيد، پس بنگرد كدام يك از آنها غذاى پاكيزه ترى دارند، و مقدارى از آن را براى روزى شما بياورد. امّا بايد مراقب باشد، و هيچ كس را از وضع شما با خبر نسازد».(1)

چند مطلب در اين آيه شريفه در خور تأمّل و دقّت است:

1. اختلاف در مورد مقدار خواب

پس از آن كه آنها به فرمان پروردگار از خواب 309 ساله برخواستند در مورد مدّت زمانى كه در آن غار به خواب رفته بودند اختلاف نظر پيدا كردند. عدّه اى گفتند: يك روز خوابيديم، و بقيّه معتقد بودند خوابشان نصف روز بيشتر طول نكشيد. امّا با توجّه به اين كه فايده اى بر اين مطلب وجود نداشت و راهى براى اثبات يكى از دو نظريّه در دست نبود و اختلاف، آنها را از هدف اصلى دور مى كرد دست از آن كشيدند و علم آن را تنها از ناحيه خداوند دانستند. و اين درس بزرگى است براى همه كسانى كه در مسائل پوچ و جزئى و بى ارزش اختلاف مى كنند و بر نظريّه خود پافشارى مى نمايند و اختلافشان به درگيرى و نزاع و قهر و دورى منتهى مى شود و گاه قهر و هجران آنها ساليان طولانى ادامه پيدا مى كند.


1- سوره كهف، آيه 19.

ص: 49

2. در پى غذا و ادامه ماجرا

اصحاب كهف پس از آن كه از بحث پيرامون مدّت توقّف و ماندنشان در غار نتيجه اى نگرفتند و احساس گرسنگى و تشنگى نمودند به فكر تهيّه غذا افتادند.

بزرگ آنها، تلبيخا، مأمور تهيّه غذا شد. سفارشات لازم براى اين كه مورد شناسايى مأموران دقيانوس قرار نگيرد به وى شد و او براى احتياط بيشتر لباس هاى چوپان را به تن كرد و از غار خارج شد. امّا در كمال تعجّب و ناباورى نه اثرى از آن چشمه جوشان ديد و نه خبرى از آن درختان ميوه بود. گويا اصلًا وجود نداشته اند، با خود گفت: «چطور ممكن است در يك روز آب چشمه فروكش كند و تمام درختان ميوه بخشكد؟!» به هر حال به راه خود ادامه داد تا اين كه وارد شهرشان شد، امّا اين شهر با آن شهرى كه چندى قبل از آن خارج شده بودند بسيار متفاوت بود؛ به گونه اى كه احساس مى كرد وارد شهر ديگرى شده است. خانه ها، كوچه ها، مغازه ها، خيابان ها و حتّى قيافه مردم شهر تغيير كرده بود. دستى به چشمانش كشيد؛ نكند خواب مى بيند. امّا يقين كرد كه بيدار است. به هر حال به راه خود ادامه داد، تا اين كه به يك نانوايى رسيد. سكّه اى داد تا مقدارى نان تهيّه كند. وقتى چشم نانوا به سكّه تلبيخا افتاد با كمال تعجّب از او پرسيد: اين سكّه سنگين را از كجا آورده اى؟ آيا گنجى پيدا كرده اى؟ گفت: خير، اين پول توجيبى من و حاصل معامله اى است كه قبل از سفر به دست آورده ام.

نانوا گفت: اين سكّه متعلّق به عهد دقيانوس است، كه از آن زمان بيش از سيصد سال مى گذرد. تو حتماً گنجى به دست آورده اى و كتمان مى كنى. تو را رها نمى كنم تا حقيقت مسأله را در نزد سلطان روشن كنم. سپس دست او را گرفت و به زور او را به نزد سلطان برد. تلبيخا كه خود را آماده مقابله با دقيانوس مى كرد، مشاهده كرد شخص ديگرى بر جاى دقيانوس نشسته است، سلطان پس از

ص: 50

استماع گزارش نانوا رو به تلبيخا كرد و گفت: اى جوان! وحشت نكن و حقيقت را بازگو، كه طبق مذهب ما اگر كسى گنجى پيدا كند، از آنِ خود اوست و تنها بايد 15 آن را به حكومت بدهد. تلبيخا سخن خود را تكرار كرد كه گنجى در كار نيست و اين پول توجيبى من است. امّا سلطان و بقيّه حرف او را باور نكردند. تلبيخا گفت: خانه و زندگى من در همين شهر است، بياييد تا شما را به آن جا ببرم. سلطان و نانوا و عدّه اى از مردم شهر، كه از اين ماجرا باخبر شده بودند، به اتّفاق تلبيخا به سمت خانه او حركت كردند. به در خانه اى رسيدند، تلبيخا در آن خانه را كوبيد. پيرمردى كه از شدّت پيرى ابروهايش بر روى صورتش ريخته بود در را باز كرد، و موهاى ابروانش را كنار زد. هنگامى كه تلبيخا و سلطان و آن جمعيّت را ديد گفت: چه خبر است؟ تلبيخا گفت: اين خانه من است. سپس از پيرمرد پرسيد: تو كيستى؟ گفت: من فلانى فرزند فلانى فرزند تلبيخا وزير عهد دقيانوس هستم تلبيخا خود را معرّفى كرد. پيرمرد وقتى فهميد تلبيخا جدّ اوست خود را به روى پاهاى او انداخت و وى را غرق در بوسه كرد.

3. وسط قرآن

در برخى از قرآن ها كلمه «وليتلطف» در آيه شريفه 19 سوره كهف را درشت تر و برجسته تر نوشته اند، زيرا معتقدند اين كلمه وسط قرآن محسوب مى شود يعنى اگر كلمات قبل و بعد آن شمرده شود اين كلمه دقيقاً وسط قرآن است.

مرحوم طبرسى در كتاب ارزشمند مجمع البيان (1) دو معنا براى اين واژه ذكر كرده است:


1- تفسير مجمع البيان، ج 6، ص 323.

ص: 51

الف) آهسته و بى سر و صدا رفت و آمد كردن. دوستان تلبيخا به او گفتند:

آهسته و يواش و بدون سر و صدا و آرام برو و برگرد، تا دقيانوس و مأموران ظالمش كه تشنه خون ما هستند، متوجّه حضور تو در شهر نشوند.

ب) اين پول را بردار و به بازار برو و اجناس مورد نياز را تهيّه كن، امّا خيلى چانه مزن و به راحتى معامله را انجام بده. كنايه از آن كه معاملات توأم با سخت گيرى نباشد، و براى اندكى مال دنيا درشتى و خشونت نكنيد. به هر حال، كلمه وسط قرآن همانند آيات قبل و بعد آن پيام لطف و محبّت و دوستى و صفا مى دهد. و اين پيام، درسى است براى همه مسلمانان كه در هر حال با هم رحيم و مهربان باشند و درشتى و خشونت نكنند و بر يكديگر سخت گيرى نكنند.

راز خواب طولانى

سؤال: همان گونه كه گذشت اصحاب كهف به فرمان خداوند در آن غار به خواب رفته و پس از 309 سال بيدار شدند در حالى كه بدن آنها كاملًا سالم و حتّى لباس هايشان مندرس و پوسيده نشده بود. امّا آيا از نظر علمى ممكن است كسى در اين مدّت بسيار طولانى بدون آب و غذا زنده بماند؟! طبق محاسبه اى كه كرديم هر يك از آنها در مدّت 309 سال حداقل نياز به 100 تُن موادّ غذايى و 100 هزار ليتر آب داشتند، در حالى كه مى دانيم حتّى يك لقمه غذا و يك قطره آب هم وارد دهان آنها نشده بود. اين مطلب از نظر علمى چگونه قابل توجيه است؟

جواب: اين سؤال را به سه روش مى توان پاسخ داد. به تعبير ديگر سه پاسخ روشن براى اين سؤال وجود دارد كه به شرح زير است:

1. اين كار هر چند از نظر ما انسان ها كه علم و قدرتمان محدود و كم مى باشد

ص: 52

كارى حيرت آور و غير ممكن به نظر مى رسد، امّا از زاويه علم و قدرت خداوند امرى سهل و آسان است. خداوندى كه هرگاه اراده انجام كارى كند به محض اراده و تصميمش آن كار تحقّق پيدا مى كند، زنده نگهداشتن چند انسان براى مدّت 309 سال بدون آب و غذا براى او كار سخت و غير ممكنى نيست. خداوند متعال در آيه شريفه 82 سوره يس مى فرمايد: « «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»؛ فرمان او چنين است كه هرگاه چيزى را اراده كند، تنها به آن مى گويد:

موجود باش آن نيز بى درنگ موجود مى شود».

يعنى اگر مثلًا خداوند اراده كند جهانى همچون جهان فعلى، كه ما در آن زندگى مى كنيم، با تمام كرات آسمانى و كره زمين و همه كهكشان ها و ستاره ها، و همه موجودات هوايى و دريايى و زمينى، و خلاصه تمام امكانات و ويژگى هايش خلق كند كافى است اراده كند، به محض اراده اش عالمى ديگر همچون عالم ما خلق خواهد شد. آيا براى چنين خدايى با چنين قدرت فوق العاده و علم و دانش نامحدود، زنده نگه داشتن چند نفر براى چند صد سال كار مشكلى است؟ بنابراين، زنده ماندن اصحاب كهف براى مدّت طولانى بدون استفاده از آب و غذا از زاويه علم و قدرت خداوند امرى سهل و آسان است و هيچ تعجّب و حيرتى ندارد.

2. هر چه فعاليّت دستگاه هاى بدن آرام تر و ضعيف تر شود نياز بدن به آب و غذا كمتر و كمتر خواهد شد. و اگر فعاليّت بدن به حدّاقل ممكن برسد و هيچ يك از اعضاى بدن جز دستگاه تنفس و قلب كار نكند همان ذخيره غذايى موجود در بدن پاسخگوى نياز 309 سال خواهد بود. به عنوان مثال كوره ذوب آهنى را در نظر بگيريد كه در هر روز چند هزار ليتر گازوئيل مصرف مى كند. اگر فعاليّت اين كوره كم شود، در حدّى كه فقط شمعك آن روشن باشد مصرف يك

ص: 53

روز آن براى صدها سال كفايت مى كند. بنابراين، هنگامى كه فعاليّت دستگاه هاى بدن پايين و پايين تر و نزديك به صفر برسد نياز بدن هم به آب و غذا بسيار كم و نزديك به صفر مى شود. نمونه ديگر اين مطلب باطرى هاى ظريفى است كه براى ساعت از آن استفاده مى شود، كه بعضى از انواع آن 5 سال كار مى كند؛ چون كار ساعت كار سبك و دستگاه آن دستگاه ظريفى است. بدن انسان نيز در حال خواب چنين حالتى دارد.

3. اخيراً روشى به منظور زنده نگهداشتن انسان براى صدها سال پيدا شده كه به آن انجماد مى گويند. اين روش شايد از زمانى كشف شد كه يك ماهى را از لابه لاى يخ هاى قطبى پيدا كردند كه طبقات يخ نشان مى داد ماهى مذكور براى چهار پنج هزار سال قبل است. اين ماهى را بيرون آورده و در آب گرمى انداختند، ماهى شروع به حركت كرد. فهميدند ماهى در حالت انجماد نمرده، بلكه دستگاه هاى بدنش متوقّف گشته، و يا شبيه به توقف بوده است و از آن جا روش انجماد را آموختند. اكنون نيز افراد مبتلا به بيمارى هاى صعب العلاج را منجمد نموده و بعد كه روش درمان آن بيمارى و داروى مناسب آن كشف شد او را از حالت انجماد خارج كرده و مداوا مى كنند.

خداوند متعال اصحاب كهف را منجمد نكرد، ولى شرايطى به وجود آورد كه حيات آنها بدون آن كه بميرند متوقف شده و بعد از چند سال آن شرايط برطرف شد و دوباره به زندگى عادى برگشتند.

نتيجه اين خواب 309 ساله اصحاب كهف بدون استفاده از آب و غذا از منظر علم و قدرت خداوند كار سهل و آسانى است و از ديدگاه علمى نيز قابل توجيه و دفاع است، و هيچ منافاتى با علم و دانش بشر ندارد.

ص: 54

تقيّه

يكى از مسائلى كه مخالفان شيعه، مخصوصاً وهابى ها، زياد روى آن مانور داده، و به واسطه آن بر عليه شيعه تبليغ مى كنند و گمان مى كنند كه از نقاط ضعف شيعه محسوب مى شود تقيّه است، در حالى كه تقيّه برگرفته از قرآن مجيد و روايات اسلامى و دليل عقل است.

معناى تقيّه

چنانچه (به عنوان مثال) مسلمانى در دست بت پرستى گرفتار شود، و يا در محيط بت پرستان زندگى كند، و يقين داشته باشد كه اگر آنها پى به عقيده او ببرند ممكن است خون او را بريزند يا صدمه اى به او وارد كنند، در چنين صورتى اين شخص مى تواند اعتقادات واقعى خود را كتمان كند و جان خويش را حفظ نمايد، تا خونش بيهوده ريخته نشود و اين تقيّه نام دارد. البتّه مواردى كه ريختن خون انسان باعث تقويت درخت پربار اسلام مى گردد، مانند آنچه شهداى كربلا انجام داده اند، از اين حكم مستثناست. امّا در مواردى كه ريخته شدن خون هيچ اثرى ندارد بايد با استفاده از سپر تقيّه جان خود را حفظ كرد.

همچنين اگر شيعه اى گرفتار وهّابى هاى متعصّب آدم كش شود، كه اگر پى به عقيده واقعى او ببرند او را خواهند كشت، عقل و شرع به او اجازه ابراز عقيده واقعى اش را نمى دهد. بنابراين، تقيّه در برابر كفّار و انسان نماها يكسان است مهم احساس خطر، و نتيجه اش كتمان عقيده و به تبع آن، زنده بودن است.

ادلّه جواز تقيّه

حداقل از سه آيه قرآن جواز تقيّه استفاده مى شود. توجّه فرماييد:

ص: 55

الف) خداوند متعال در آيه 28 سوره مؤمن مى فرمايد: « «وَقَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّى اللَّهُ وَقَدْ جَاءَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ مِنْ رَّبِّكُمْ وَإِنْ يَكُ كَاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَإِنْ يَكُ صَادِقاً يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِى يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ»؛ و مرد مؤمنى از فرعونيان كه ايمان خود را پنهان مى داشت گفت: آيا مى خواهيد مردى را به قتل برسانيد به خاطر اين كه مى گويد پروردگار من خداوند يگانه است، در حالى كه دلايل روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آورده است؟! اگر دروغگو باشد، دروغش دامن خودش را خواهد گرفت، و اگر راستگو باشد، (لااقل) بعضى از عذاب هايى را كه وعده مى دهد به شما خواهيد رسيد؛ خداوند كسى را كه اسرافكار و بسيار دروغگوست هدايت نمى كند».

اين شخص، كه آيه شريفه در مورد او سخن مى گويد، تنها انسانى بود كه در آن زمان به حضرت موسى عليه السلام ايمان آورده بود، ولى از تقيّه استفاده مى كرد و عقيده واقعى اش را در نزد فرعونيان ابراز نمى نمود و آنها تصوّر مى كردند كه او هم از جنس آنهاست، و همين مسأله باعث شد كه پيشنهاد او را در مورد حضرت موسى عليه السلام بپذيرند، و از كشتن آن حضرت صرف نظر كنند.

طبق اين آيه شريفه، تقيّه نه تنها عامل حفظ جان مؤمن آل فرعون شد، بلكه جان حضرت موسى عليه السلام را نيز نجات داد. آقايان وهابى ها كه اطّلاعاتشان از معارف قرآنى ضعيف است و تقيّه را جايز نمى دانند، اين آيه شريفه را چگونه تفسير مى كنند؟!

ب) آيه ديگرى كه دلالت بر جواز تقيّه دارد آيه شريفه 106 سوره نحل است.

خداوند متعال در اين آيه مى فرمايد: « «مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلَكِنْ مَّنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»؛ كسانى كه بعد از ايمانشان به خدا كافر شوند (مجازات مى شوند)- به جز آنها كه

ص: 56

تحت فشار واقع شده اند در حالى كه قلبشان با ايمان آرام است- آرى، آنها كه سينه خود را براى پذيرش كفر گشوده اند، غضب خدا بر آنهاست؛ و عذاب عظيمى در انتظارشان!».

اين آيه شريفه در مورد عمّار ياسر نازل شده است. او در چنگال كفّار عنود و كينه توز قريش اسير و گرفتار شده بود. به وى گفتند: «يا از محمّد برائت بجو و اعلام بيزارى كن، و يا سر از بدنت جدا مى كنيم».

عمّار ياسر براى نجات جانش به صورت ظاهرى از آن حضرت برائت جست و بدين وسيله از چنگال آنها آزاد گشت. سپس گريان و نالان به خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسيد و از آن حضرت پرسيد: «آيا من كافر شده ام؟!» آيه فوق نازل شد كه چنين كسانى كافر نيستند. چگونه وهّابى هاى تندرو بر خلاف اين آيه قرآن كسانى كه با تمسّك به اين گونه آيات قرآن تقيّه مى كنند را كافر و مشرك مى پندارند؟!

ج) سومين مورد از آيات قرآن كه تقيّه را مجاز مى شمارد همين آيات مورد بحث (آيه 19 و 20) از سوره كهف است، كه هم اصل تقيّه را بى اشكال مى داند و هم دليل عقلى آن را بيان مى كند. آن جا كه دوستان تلبيخا خطاب به وى كه مأمور خريد اجناس لازم از محل حكومت دقيانوس شده بود گفتند: « «وَلْيَتَلَطَّفْ وَلَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً* إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِى مِلَّتِهِمْ وَلَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً»؛ امّا بايد مراقب باشيد و هيچ كس را از وضع شما با خبر نسازد؛ زيرا اگر آنان به شما دسترسى پيدا كنند، سنگسارتان مى كنند، يا شما را به آيين خويش بازمى گردانند؛ و در آن صورت، هيچ گاه روى رستگارى را نخواهيد ديد».

طبق اين آيه شريفه تلبيخا موظّف مى شود به گونه اى رفتار كند كه هيچ كس پى به اعتقادات واقعى او و دوستانش نبرد. يعنى تقيّه كند، و در صورت نياز

ص: 57

عقيده اش را كتمان نمايد. سپس به دليل عقلى لزوم تقيّه در آيه بعد اشاره شده كه همان حفظ جان و جلوگيرى از هدر رفتن خون بدون هيچ اثر و ثمر مهمّى است.

بنابراين، يكى از وظايف ما حفظ نيروهاست، و نبايد بى جهت آن را هدر دهيم، بلكه بايد آن را براى مبارزه، و مقابله با دشمن ذخيره كنيم.

تقيّه خوفى و مداراتى

تقيّه بر دو قسم است: «تقيّه خوفى» و «تقيّه مداراتى».

آنچه تا كنون در مورد تقيّه بحث شد و در داستان مؤمن آل فرعون و عمّار ياسر و اصحاب كهف آمد از قسم اوّل بود؛ امّا منظور از تقيّه مداراتى آن است كه اطّلاع يافتن دشمن يا مخالفين از عقايد واقعى انسان خطرى ايجاد نمى كند، امّا همراهى با آنها و عمل كردن به برخى از احكامشان باعث وحدت و اتّحاد و انسجام بيشتر مى شود. اين نوع تقيّه را تقيّه مداراتى مى نامند.

اكنون مردم عربستان و وهّابى ها مى دانند زوّارى كه از ايران به مكّه و مدينه مشرف مى شوند غالباً شيعه هستند، و اين مطلب خطرى براى شيعيان ايجاد نمى كند، ولى در عين حال شيعيان در نماز جماعت آنها شركت كرده، و همانند آنها بر فرش سجده نموده، و به همراه آنها بر امواتشان نماز ميّت مى خوانند، چون اين كار- همان گونه كه در روايات متعدّد آمده- باعث وحدت و انسجام بيشتر و رفع كدورت ها و سوء ظن ها مى شود. از جمله در روايتى از امام صادق عليه السلام خطاب به يكى از يارانش به نام زيد مى خوانيم:

«خالِقُوا النَّاسَ بِاخْلاقِهِمْ، صَلُّوا فى مَساجِدِهِمْ، وَعُودُوا مَرْضاهُمْ، وَاشْهِدُوا جَنائِزِهِمْ، وَان اسْتَطَعْتُمْ انْ تَكُونُوا الأَئَمَّةَ وَالْمُؤَذِّنِينَ فَافْعَلُوا؛ فَانَّكُمْ اذا فَعَلْتُمْ ذلِكَ قالُوا: هؤُلاءِ الْجَعْفَرِيَّةُ، رَحِمَ اللَّهُ جَعْفَراً، ما كانَ احْسَنَ ما يُؤَدِّبُ اصْحابَهُ، وَاذَا تَرَكْتُمْ ذلِكَ قالُوا: هؤُلاءِ

ص: 58

الْجَعْفَرِيَّةُ فَعَلَ اللَّهُ بِجَعْفَرَ، ما كانَ اسْوَأَ يُؤَدِّبُ اصْحابَهُ

؛ با اهل سنّت مطابق آداب و اخلاق خودشان رفتار كنيد، در نماز جماعتشان شركت نماييد، و از بيمارانشان عيادت به عمل آوريد، و در مراسم تشييع جنازه آنها شركت كنيد، و اگر فرصتى جهت امامت جماعت يا گفتن اذان در مساجد آنها فراهم شد از انجام آن خوددارى نكنيد. زيرا اگر شما شيعيان اين كارها را انجام دهيد، مى گويند: اينها پيروان امام صادق عليه السلام هستند، خداوند او را رحمت كند كه شيعيان و اصحابش را بسيار خوب تربيت كرده است. و اگر اين كارها را ترك كنيد مى گويند: اينها پيروان جعفر بن محمّد هستند، خداوند هر كار كه مى خواهد با او انجام دهد كه اصحابش را بسيار بد تربيت كرده است!».(1)

بعضى از مقدّسين مى گويند: «ما نمازمان را در مسجد النبى و مسجد الحرام با آنها به جماعت مى خوانيم، سپس در هتل قضاى آن را بجا مى آوريم. در حالى كه نيازى به اعاده و قضاى اين نمازها نيست، و طبق فرمايش امام صادق عليه السلام چنين نمازهايى- با تمام اشكالات آن- مجزى است.

نتيجه اين كه: از جمله مسائلى كه مى توان از داستان اصحاب كهف استفاده كرد مشروعيّت تقيّه خوفى در برابر دشمنان و مخالفان است.

برملا شدن راز اصحاب كهف

خداوند متعال ادامه داستان اصحاب كهف را در آيه 21 چنين بيان مى كند:

« «وَكَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَارَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَاناً رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَّسْجِداً»؛ و اين چنين مردم را از حال آنها آگاه كرديم؛ تا بدانند وعده خداوند (در


1- وسائل الشيعه، ج 5، ص 477، ح 1.

ص: 59

مورد رستاخيز) حقّ است؛ و در قيام قيامت شكّى نيست؛ (و به يادآور) هنگامى را كه (مردم) در ميان خود درباره كار خويش نزاع داشتند، گروهى مى گفتند:

«بنايى بر آنان بسازيد (تا از نظرها پنهان شوند كه) پروردگارشان از وضع آنها آگاه تر است.» ولى كسانى كه از راز آنها آگاهى يافتند (و آن را دليلى بر رستاخيز ديدند). گفتند: «ما عبادتگاهى در كنار (مدفن) آنها مى سازيم (تا خاطره آنها فراموش نشود)».

خداوند مى فرمايد ما مردم را از كار اصحاب كهف آگاه ساختيم و چگونگى خوابشان را برايشان تشريح كرديم تا مردم به معاد و حيات پس از مرگ اعتقاد پيدا كنند.

خداوندى كه قادر است انسان هايى را 309 سال در خواب عميق فرو ببرد و سپس آنها را از خواب بيدار كند، او قادر بر زنده كردن مردگان پس از مرگشان نيز خواهد بود بنابراين، خواب اصحاب كهف، تصويرى از معاد و جهان پس از مرگ است.

پس از آن كه ماجراى اصحاب كهف به پايان رسيد و آنها به فرمان پروردگار در همان غار از دنيا رفته و دفن شدند، اختلافى در ميان مردم رخ داد. يك طرف دعوا گروهى از يهوديان و طرف ديگر عدّه اى از مسيحيان بودند. يهوديان گفتند:

داستان اصحاب كهف مربوط به قبل از ظهور حضرت مسيح و در زمان حاكميّت آيين يهود بوده است. بنابراين، بايد معبدى به نام يهود در كنار مدفن اصحاب كهف ساخته شود. مسيحيان گفتند: هر چند شروع داستان اصحاب كهف مربوط به قبل از ظهور حضرت مسيح است اما فاش شدن راز آنها در عصر ظهور حضرت مسيح رخ داده است بنابراين، بايد در كنار مدفن آنان كليسايى ساخته شود. اين هم از لطف خداست كه وقتى به كسى عزّت مى بخشد به گونه اى او را

ص: 60

عزيز مى كند كه همه اديان و مذاهب او را منتسب به خود مى كنند به هر حال، با توجّه به اين كه پادشاه حاكم بر مردم آن زمان مسيحى بود. مسيحيان غلبه كردند و كليسايى در آن جا ساخته شد.

وهابى هاى نادان و تندرو به شيعيان اشكال مى كنند كه چرا شما بر مزار و قبور امامان و بزرگان دينتان گنبد و بارگاه مى سازيد؟ ما از آنها مى پرسيم: اگر اين كار اشكال دارد چرا بر مدفن اصحاب كهف، كليسا و عبادتگاه ساخته شد؟ بنابراين، ساختن عبادتگاه در كنار قبور پيامبران، امامان، صالحان و اولياء اللَّه هيچ اشكالى ندارد. راستى اگر واقعاً ساختن گنبد و بارگاه بر قبور امامان و پيامبران شرك و بت پرستى است و بدين جهت گنبد و بارگاه امامان مظلوم بقيع را ويران كرده ايد، چرا گنبد و بارگاه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را خراب نمى كنيد؟ آيا شرك و بت پرستى استثنا هم دارد؟ اين سؤال را مكرّر از وهابى ها پرسيده ايم، امّا هيچ گاه جواب قانع كننده اى نداشته اند. بعضى از آنها كه خيلى وقيح و بى شرمند مى گويند: هنور قدرت بر اين كار پيدا نكرده ايم هر زمان قدرت پيدا كنيم آن را هم خراب خواهيم كرد!

تعداد اصحاب كهف

اشاره

خداوند متعال در آيه 22 در مورد عدد اصحاب كهف مى فرمايد:

« «سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَّبِّى أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً وَلَا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِّنْهُمْ أَحَداً»؛ به زودى گروهى خواهند گفت: آنها سه نفر بودند، كه چهارمين آنها سگشان بود و گروهى مى گويند: پنج نفر بودند، كه ششمين آنها سگشان بود، در حالى كه اينها سخنان بى دليلى است و گروهى مى گويند: آنها

ص: 61

هفت نفر بودند و هشتمين آنها سگشان بود؛ بگو: پروردگار من از تعدادشان آگاه تر است جز گروه كمى تعداد آنها را نمى دانند. پس درباره آنان جز با دليل سخن مگو و از هيچ كس درباره آنها سؤال مكن».

چند نكته در اين آيه شريفه قابل توجّه است:

1. عدد ياران كهف

قرآن مجيد صريحاً در اين زمينه اظهار نظر نكرده، و از ميان سه نظريّه مذكور هيچ كدام را به طور صريح انتخاب ننموده است. زيرا اقتضاى كلام فصيح و بليغ همين است، كه گاه نبايد به طور آشكار و صريح مطلبى را اظهار نمود، بلكه بايد با اشاره و كنايه و قرينه آن را بيان كرد. در اين جا نيز قول اوّل و نظريّه دوم (پنج نفر) هر دو صريحاً ردّ شده و گفتارى بى دليل شمرده شده است، امّا نظريّه سوم صريحاً ردّ نشده بلكه با لحن قبول و موافقت آميز بيان گرديده، كه نشان مى دهد نظريّه حق همان نظريّه سوم است. آرى آنها شش وزير دقيانوس و يك چوپان به همراه سگ چوپان بودند كه دست از زندگى عادى و راحت خود كشيده، و به موقعيّت و مقام خويش پشت پا زده و راه سخت و پرزحمت حق را در پيش گرفته، و همه ناملايمات آن را به جان خريدند.

2. سگ اصحاب كهف

2. سگ اصحاب كهف (1)

سؤال: در داستان اصحاب كهف مجموعاً چهار بار نام سگ تكرار شده است، سه بار در آيه مورد بحث و يك بار قبل از آن. در حالى كه مى دانيم سگ يك حيوان نجس العين است كه خريد و فروش و نگهدارى آن حرام است؛ مگر در


1- نام سگ اصحاب كهف قطمير يا قمطير بود.( البرهان فى تفسير القرآن، ج 3، ص 623).

ص: 62

مواردى كه فايده و اثر مهمّى داشته باشد، مانند سگ چوپان، يا سگ نگهبان، يا سگ هايى كه براى كشف موادّ مخدّر يا جنازه هاى در زير آوار مانده آموزش مى بينند، كه از حكم مذكور مستثنا شده است. ضمناً اين نكته عجيب است كه سگ نيرو و توانايى هايى دارد كه انسان اشرف مخلوقات از آن عاجز است؛ لذا براى كشف موادّ مخدّر و يافتن جنازه هاى زير آوار از سگ هاى تعليم ديده كمك مى گيرند. خلاصه اين كه خريد و فروش سگهايى كه فايده عقلايى دارد جايز و غير آن جايز نيست. بنابراين، خريد، فروش و نگهدارى سگهاى زينتى كه متأسّفانه اين روزها توسّط برخى از مسلمانان به تبعيّت از فرهنگ فاسد غرب صورت مى گيرد، جايز نيست؛ زيرا چنين سگهايى كه نه نگهبانى مى دهند، نه از گله مراقبت مى كنند، و نه كاشف موادّ مخدّر و جنازه ها هستند، و صرفاً به تقليد از بيگانگان تهيّه و نگهدارى مى شوند، ماليّت ندارند.

به هر حال نام اين حيوان چهار بار در اين داستان تكرار شده است. چرا؟

جواب: چون اين حيوان خود را متّصل به انسان هاى مبارز و مجاهد و يكتاپرستى همچون اصحاب كهف نمود، به همين خاطر باارزش و قيمتى شد.

هزاران صفر اگر در كنار هم قرار گيرد ارزشى نخواهد داشت، امّا اگر عددى در كنار آنها قرار بگيرد سر به فلك مى كشد. هزاران قطره جدا از هم با تابش نور آفتاب تبخير مى گردد، امّا اگر متّصل به اقيانوس گردد باقى مى ماند. انسان نيز اگر خود را متّصل به اقيانوس بيكران وجود پروردگار كند قطره وجودش رنگ دوام و بقا به خود مى گيرد.

با توجّه به مطلب فوق، از وهّابى ها مى پرسيم: يك حيوان نجس العين در سايه ارتباط با اصحاب كهف اين گونه مقام و ارزش پيدا مى كند كه نامش در اين داستان چهار بار تكرار مى شود، حال اگر يك ضريح ارتباط با پيامبرى يا امام

ص: 63

معصومى پيدا كند و به خاطر اين ارتباط داراى تقدّس و ارزشى شود كه مردم آن را ببوسند تعجّب دارد؟ مگر شما خودتان جلد قرآن كه از پوست گاو يا پلاستيك تهيه شده را به خاطر ارزشى كه از همجوارى و همسايگى قرآن پيدا كرده نمى بوسيد؟ پس چطور شيعيان و ديگر مسلمانان را از بوسيدن ضريح پيامبر صلى الله عليه و آله و مانند آن نهى مى كنيد؟ در حالى كه اين زيارت ها و بوسيدن ها پرستش نيست.

چطور شيعه را متّهم به شرك و پرستش امامان معصوم مى كنيد در حالى كه ناب ترين و خالص ترين مفاهيم و مضامين توحيدى در زيارتنامه هاى مربوط به آن بزرگواران آمده است. به عنوان مثال در بخشى از زيارت جامعه كبيره، خطاب به حضرات معصومين عليهم السلام مى خوانيم:

«الَى اللَّهِ تَدْعُونَ، وَعَلَيْهِ تدُلُّونَ، وَبِه تُؤْمِنُونَ، وَلَهُ تَسَلِّمُونَ، وَبِامْرِه تَعْمَلُونَ وَالى سَبِيلِه تُرْشِدُونَ، وَبِقَوْلِه تَحْكَمُونَ

؛ شما مردم را به سوى خدا مى خوانيد، و بر او راهنمايى مى كنيد، و به او ايمان داريد، و تسليم او هستيد، و به دستورش عمل كرده، و مردم را به سوى راه او ارشاد كرده، و به گفتار او حكم مى كنيد».(1)

هنگامى كه از وهّابى هاى سلفى سؤال مى كنيم: شما چرا حجرالاسود را مى بوسيد و به مردم هم اجازه بوسيدن آن را مى دهيد؟ مى گويند: اين سنّت پيامبر است. مى گوييم اگر بوسيدن سنگ و چوب شرك و بت پرستى است چطور اين جا سنّت پيامبر شده است؟ آيا شرك و بت پرستى استثنا دارد و مى توان در موردى آن را تجويز كرد؟

حقيقت اين است كه نه بوسيدن حجرالاسود شرك و بت پرستى است، و نه زيارت و بوسيدن ضريح حرم پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام اشكالى دارد، بلكه اشكال از بى سوادى يا كم سوادى وهّابى هاى تندروى است كه اين مطالب را


1- مفاتيح نوين، ص 526.

ص: 64

نمى فهمند، و يا مى فهمند و شهامت اقرار به اشتباهاتشان را ندارند. به اميد روزى كه شاهد پايان يافتن اين كج فهمى ها باشيم.

3. مراء و جدال

خداوند در پايان آيه مورد بحث خطاب به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: اگر مى خواهى با آنان بحث كنى دو اصل را فراموش مكن: نخست اين كه براى آنها دليل ظاهر و آشكار و محكمى ارائه كن. ديگر اين كه خصوصى با آنها بحث نكن، بلكه در حضور مردم و به صورت علنى باشد، تا نگويند با پيامبر صلى الله عليه و آله صحبت كرديم و نبوديد ببينيد كه او را محكوم كرديم».

سؤال: در اين آيه شريفه واژه مراء به كار رفته است. منظور از مراء چيست؟

و نظر اسلام در مورد اين جرّ و بحث هايى كه هر از چندى در جامعه، ميان افراد و گروه هاى مختلف رخ مى دهد چه مى باشد؟

جواب: مراء در اصل لغت به معناى دوشيدن شير از پستان گوسفند و گاو است. سپس به بحث هايى كه مى خواهند نتيجه اى از آن بگيرند نيز گفته شده، ولى بايد توجّه داشت كه مراء بر سه قسم است:

1. اين كه يك نفر با شخصى ديگر، كه منكر حقيقتى است بحث مى كند و ادلّه محكم و متقنى ارائه مى دهد، تا او را به حقيقت رهنمون گردد. اين گونه بحث ها كه هم هدف حق است و هم نيّت خالص اشكالى ندارد. مثل اين با شخصى كه منكر اسلام است بحث مى كند و ادلّه منطقى و محكمى ارائه مى دهد تا او را به اسلام متمايل سازد. اين مراء ممنوع نيست، بلكه گاه واجب است.

2. سخن حق مى گويد، اما نيّتش حق نيست، بلكه هدفش برترى جويى است، و مى خواهد سخنش را به كرسى بنشاند، اين نوع جرّ و بحث ها حرام است.

ص: 65

3. گاه هم سخن باطل است، و هم قصد برترى جويى است. حرمت اين نوع مراء از قسم دوم شديدتر است. متأسّفانه بسيارى از جرّ و بحث هاى سياسى و مانند آن، از قبيل قسم دوم و سوم است. به دو روايت در اين زمينه توجّه كنيد، تا اهميّت بحث روشن تر و خطر مراء باطل آشكارتر گردد:

الف) پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمودند: «

لا يَسْتَكْمِلُ عَبْدٌ حَقِيقَةَ الإيمَانِ حَتَّى يَدَعَ الْمِرَاءَ وَانْ كَانَ مُحِقّاً

؛ هيچ بنده اى به حقيقت ايمان نمى رسد مگر اين كه مراء را ترك كند؛ هر چند سخنش حق باشد».(1)

اين روايت اشاره به نوع دوم مراء دارد كه سخن حق است، ولى قصد شخص برترى جويى است مى گويد: «مى خواهم بر تو پيروز شوم، بينى ات را به خاك بمالم، آبرويت را ببرم، رسوايت كنم، حرفم را به كرسى بنشانم». بنابراين، تا زمانى كه هدف روشنگرى و كشف حقيقت با استفاده از روش هاى مناسب و ادلّه معتبر است به بحث ادامه بده، اما هر زمان احساس كردى از اين مرز عبور شده و هدف طرف مقابل برترى جويى و پيروزى در بحث و مانند آنهاست، بحث را رها كن، هر چند طرف مقابل از وسايل مناسبى براى رسيدن به آن هدف نامقدّس استفاده كند.

ب) امام صادق عليه السلام فرمود: «

ايَّاكَ وَالِمراءُ؛ فَانَّهُ يُحْبِطُ عَمَلَكَ وَايَّاكَ وَالْجِدالُ؛ فَانَّهُ يُوبِقُكَ. وَايَّاكَ وَكَثْرَةُ الخُصُومَاتِ؛ فَانَّهَا تُبْعِدُكَ مِنَ اللَّهِ

؛ از مراء (نوع دوم و سوم) بپرهيز كه اعمال (و عباداتت نظير نماز و روزه و مانند آن) را حبط و نابود مى كند.

واز جدال (نيز) پرهيز كن كه تو را هلاك مى نمايد. و از دشمنى زياد (و درگيرى فراوان نيز) خوددارى كن، كه تو را از خداوند دور مى كند».(2)


1- ميزان الحكمه، باب 3686، ح 18834.
2- ميزان الحكمه، باب 3685، ح 18825.

ص: 66

متأسّفانه در مباحث سياسى، مخصوصاً در جرّ و بحث هاى انتخاباتى اين گونه مراءها و جدال ها و خصومت ها فراوان است، آثار تخريبى آن هدر رفتن نيروها، ايجاد اختلاف، بغض، كينه، عداوت، و غفلت از مسائل لازم و ضرورى و مهم جامعه است. عقل اقتضا مى كند كه اين گونه مباحث رها گردد، و به مشكلات علمى، فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى جامعه پرداخته شود.

اهميّت إن شاءاللَّه

اشاره

در ادامه داستان اصحاب كهف به آيات 23 و 24 مى رسيم؛ توجّه فرماييد:

« «وَلَا تَقُولَنَّ لِشَىْ ءٍ إِنِّى فَاعِلٌ ذَلِكَ غَداً* إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُرْ رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّى لِاقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً»؛ و هرگز در مورد كارى مگو: من فردا آن را انجام مى دهم مگر اين كه خدا بخواهد و هر گاه فراموش كردى، (جبران كن و) پروردگارت را به خاطر بياور، و بگو: اميدوارم كه پروردگارم مرا به راهى روشن تر از اين هدايت كند».

در روايات فوق به دو مطلب مهم اشاره شده، كه نياز به توضيح دارد:

1. فلسفه إن شاءاللَّه

سؤال: چرا به هنگام خبر دادن از كارى كه در آينده قرار است انجام شود بايد ان شاء اللَّه گفت؟ فلسفه اين سنّت چيست؟

جواب: انجام يك كارگاهى نياز به ده ها مقدّمه دارد كه تعداد محدودى از آن در اختيار بشر و بقيّه در اختيار خداوند است و تا او اراده نكند انجام نمى شود. مثلًا براى تولّد فرزند پدر و مادر نقش دارند امّا مقدّمات فراوان ديگرى در ادوار مختلف جنين در طول 9 ماه عمر وى بايد مرحله به مرحله سپرى شود و دست

ص: 67

به دست هم دهد تا بچّه اى سالم متولّد گردد، و هيچ يك از اين مقدّمات در اختيار انسان نيست. و لذا پدر و مادر نمى توانند پس از انعقاد نطفه به طور قطع و يقين بگويند: «9 ماه ديگر بچّه ما سالم متولّد خواهد شد»، بلكه شايسته است اين جمله را همراه با مشيّت الهى كرده و بگويند: «ان شاء اللَّه 9 ماه ديگر متولّد خواهد شد» چرا كه بدون مشيّت الهى هيچ كارى به سامان نمى رسد، و إن شاءاللَّه استمداد جستن از لطف خداوند است. به تعبير ديگر، معناى إن شاءاللَّه آن است كه: «خداوندا آنچه از من ساخته بود انجام دادم، بقيّه را تو به لطف و كرامت عنايت كن».

در ضمن شأن نزول آيه فوق اجمالًا چنين است كه پيامبر بدون ذكر إن شاءاللَّه به كسانى كه پيرامون اصحاب كهف و مانند آن سؤال كرده بودند قول توضيح و جواب داد، و به همين جهت، مدّتى وحى الهى به تأخير افتاد، تا به پيامبر صلى الله عليه و آله در اين زمينه هشدار داده شود، و سرمشقى براى همه مردم باشد.(1)

2. پيامبر صلى الله عليه و آله و فراموشى!

سؤال: آيا ممكن است به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز حالت نسيان و فراموشى دست دهد؟ و اگر جواب منفى است، معناى آيه كه فراموشى را به آن حضرت نسبت داده چيست؟

جواب: برخى از مفسّران معتقدند: پيامبر صلى الله عليه و آله فراموشى ندارد، و آنچه در اين آيه شريفه ذكر شده اشاره به امّت پيامبر دارد و اين آيه، شبيه آيه شريفه: « «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ»؛ اگر مشرك شوى، تمام اعمالت تباه مى شود و از زيانكاران خواهى بود»(2) مى باشد زيرا بدون شك پيامبر نه مشرك


1- شرح بيشتر را در تفسير نمونه، ج 12، ص 386 به بعد مطالعه فرماييد.
2- سوره زمر، آيه 65.

ص: 68

مى شود و نه اعمالش حبط مى گردد، امّا اين امكان در مورد امّت آن حضرت وجود دارد. بنابراين معناى آيه اين است كه: «اى امّت محمّد! مراقب اعمال خود باشيد. مبادا عمرى عبادت و اطاعت كنيد و در پايان عاقبت به خير نشويد و اعمالتان حبط گردد».

در آيه محلّ بحث نيز خطاب، متوجّه مردم است كه إن شاءاللَّه را در كارهاى خود فراموش نكنند. بعضى نيز گفته اند: فراموشى إن شاءاللَّه گناه نيست، بلكه ترك اولى است بنابراين اگر پيامبر صلى الله عليه و آله هم مرتكب آن شده و آن را فراموش كرده باشد اشكالى ندارد.

معناى ترك اولى

سؤال: حضرت آدم ترك اولى كرد و از آن درخت ممنوع خورد و از بهشت اخراج شد.(1) فُطْرس ملك مرتكب ترك اولى شد و بال و پرش ريخت و به جزيره اى در زمين تبعيد گشت.(2) حضرت يونس عليه السلام ترك اولى كرد و مدّت زيادى در دل نهنگى حبس شد.(3) و برخى ديگر از پيامبران نيز ترك اولى داشته اند.(4) منظور از ترك اولى چيست؟

جواب: ترك اولى نه گناه است و نه مكروه و نه حتّى مباح، بلكه رها كردن مستحب مؤكّد و انجام دادن مستحب عادى است. مثلًا در فاصله يك كيلومترى


1- سوره بقره، آيه 36.
2- بحارالانوار، ج 26، ص 341.
3- سوره انبيا، آيه 87.
4- شرح آن را در كتاب پيام قرآن، ج 7، ص 103 به بعد مطالعه فرماييد.

ص: 69

منزل شخصى مسجدى وجود دارد كه در آن نماز جماعتى با حضور 100 نفر از مؤمنين اقامه مى شود. و در فاصله دو كيلومترى منزل وى مسجد ديگرى وجود دارد كه در نماز جماعت آن 500 نفر شركت مى كنند. در اين جا بهتر است انسان در نماز جماعت دوم شركت كند، امّا اگر شخصى اين كار را ترك كند و در نماز جماعت اوّل كه صد نفر حضور دارند شركت نمايد، نه مرتكب گناهى شده و نه مكروهى انجام داده، و نه كار مباحى كرده، بلكه مستحب مؤكّد را ترك كرده و مستحب پايين تر را انجام داده است، و اين را ترك اولى مى نامند. حال اگر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به مسجد پرجمعيّت نرود و در مسجد كم جمعيّت نمازش را بخواند مرتكب گناه يا مكروه و يا حتّى كار مباحى نشده، بلكه مستحبّ بالاتر را رها كرده و مستحبّ پايين تر را بجا آورده است. و اين مطلب منافاتى با مقام نبوّت و رسالت ندارد.

با اين توضيح بسيارى از اشكالاتى كه در اين زمينه مطرح است حل شده، و روشن مى شود كه معصومين عليهم السلام از هر گونه گناهى پاك و مبرّا هستند.

مدّت خواب اصحاب كهف

خداوند متعال در آيه شريفه 24 و 25 سوره كهف در مورد مدّت توقّف اصحاب كهف در آن غار مى فرمايد: « «وَلَبِثُوا فِى كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعاً* قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُمْ مِّنْ دُونِهِ مِنْ وَلِىٍّ وَلَا يُشْرِكُ فِى حُكْمِهِ أَحَداً»؛ آنها در غارشان سيصد سال درنگ كردند، و نُه سال (نيز) بر آن افزودند. بگو: «خداوند از مدّت درنگ آنها آگاه تر است، غيب آسمان ها و زمين از آنِ اوست. خداوند چه بينا و شنواست! آنها هيچ ولىّ و سرپرستى جز او ندارند. و او هيچ كس را در حكم خود شركت نمى دهد».

ص: 70

فصاحت و بلاغت قرآن

سؤال: چرا در آيه اوّل 309 سال نفرمود، بلكه فرمود: «سيصد سال درنگ كردند، و نه سال نيز بر آن افزودند»؟

جواب: دو علّت براى آن گفته اند:

1. اين تعبير با فصاحت و بلاغت قرآن سازگارتر است؛ همان گونه كه در مورد عمر حضرت نوح عليه السلام فرموده است: « «فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَاماً»؛ او در ميان آنان نهصد و پنجاه سال درنگ (عمر) كرد»(1) و نفرمود «تسع مأة وخمسين سنة» بنابراين، تعبير فوق به منظور رعايت فصاحت و بلاغت قرآن است.

2. در روايتى از مولاى متّقيان على عليه السلام مى خوانيم كه: اين تعبير، اشاره به ماه هاى شمسى و قمرى دارد، خواب اصحاب كهف به حساب سال شمسى 300 سال، و به حساب ماه هاى قمرى 309 سال طول كشيد.(2) چرا كه هر سى و چند سال يك سال تفاوت دارد و اگر 360 سال بود 12 سال تفاوت داشت، امّا چون 300 سال بوده تفاوت آن 9 سال است. جان عالم به فداى كلمات نورانى مولاى متقيان على عليه السلام كه مشكلات علمى را با سرپنجه علم و دانش وافر خود حل مى كند.

خداوند شنوا و بيناست

جمله «ابصر به واسمع» صيغه تعجّب و براى بيان عظمت علم خداست. اين جمله پشت انسان را مى لرزاند. يعنى اى انسان! هر كارى مى كنى خداوند مى بيند و هر سخنى مى گويى مى شنود. بنابراين، مراقب اعمال و سخنانت باش.


1- سوره عنكبوت، آيه 14.
2- تفسير مجمع البيان، ج 6، ص 334.

ص: 71

لقمان حكيم به فرزندش مى گويد: « «يَا بُنَيَّ إِنَّهَا إِنْ تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِى صَخْرَةٍ أَوْ فِى السَّماوَاتِ أَوْ فِى الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ»؛ پسرم اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (كار نيك يا بد) باشد، و در دل سنگى يا در (گوشه اى از) آسمان ها و زمين قرار گيرد، خداوند آن را (در قيامت براى حساب) مى آورد؛ خداوند از اسرار دقيق با خبر و آگاه است».(1)

هر كار خوب يا بدى كه داشته باشيم، به هر مقدارى باشد، حتّى بسيار كم و ناچيز، فرداى قيامت مورد محاسبه قرار مى گيرد. بنابراين بايد مراقب اعمال، رفتار، كردار و گفتار خود باشيم، تا مبادا زمانى كه نامه اعمالمان را به دستمان مى دهند، از مطالعه آن شرمنده شويم، و خجالت بكشيم آن را به ديگران نشان بدهيم.

اگر انسان روزى يك گناه كند هر سال 365 گناه مى شود و جمع آن در 30 سال حدود 10 هزار گناه مى شود. بنابراين، بايد بسيار مراقب باشيم و در صورت ارتكاب گناه، فوراً آن را با آب توبه بشوييم.

هدف از بيان داستان اصحاب كهف

خداوند متعال از بيان سرگذشت اصحاب كهف سه هدف داشته است:

1. حمايت از مؤمنان راستين؛ اين مطلب از آيه 13 سوره كهف استفاده مى شود.

توجّه فرماييد: « «نَّحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى»؛ ما داستان آنان را به درستى براى تو بازگو مى كنيم؛ آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند، و ما بر هدايتشان افزوديم».

اين درسى است براى همه كسانى كه مى خواهند به سوى خداوند بروند، كه


1- سوره لقمان، آيه 16.

ص: 72

بى شك خدا تنهايشان نخواهد گذاشت؛ اگر آنها يك قدم بردارند خداوند چند قدم به آنها نزديك مى شود.

2. بيان توان و قدرت پروردگار؛ در آيه 25 سوره كهف آمده كه آنها 309 سال خوابيدند. و در آيه 17 و 18 همان سوره چگونگى نگهدارى از آنها در اين مدّت طولانى بيان شده، به گونه اى كه بدن و حتّى لباسهايشان نپوسيده بود و اين مطلب نشانه عظمت پروردگار است. بنابراين، دومين درسى كه از اين داستان گرفته مى شود ايمان آوردن به قدرت لايزال الهى است.

3. باور معاد و جهان ديگر؛ هدف سوم كه مهمترين هدف از اهداف سه گانه است در آيه 21 سوره كهف مورد اشاره قرار گرفته؛ توجّه فرماييد: « «وَكَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَارَيْبَ فِيهَا»؛ و اين چنين مردم را از حال آنها آگاه كرديم، تا بدانند كه وعده خداوند (در مورد رستاخيز) حق است؛ و در قيامِ قيامت شكّى نيست». اگر خواب يك روزه را برادر مرگ مى دانند، خواب 309 ساله كه عين مرگ است. آرى همان گونه كه خداوند متعال اصحاب كهف را پس از 309 سال خواب عميق بيدار، و در حقيقت زنده كرد و به اين جهان بازگرداند، شما را هم پس از مرگ زنده خواهد كرد.

طرق اثبات معاد

خداوند متعال در قرآن مجيد معاد را از شش راه اثبات كرده؛ كه به طور فشرده به آن مى پردازيم:

1. بيدارى پس از خواب؛ كه در آيات مربوط به اصحاب كهف به آن پرداخته شد.

عدّه اى از مشركان در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله از زنده شدن دوباره انسان با همين جسم خاكى تعجّب كرده، و حتّى گوينده اين سخن را ديوانه و يا افترا زننده به خدا

ص: 73

مى شمردند. «أَفْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ»(1) قرآن مجيد با بيان داستان بيدار كردن اصحاب كهف پس از آن خواب طولانى، صحنه اى از معاد را براى آنها به تصوير كشيد.

2. حيات و مرگ گياهان؛ در آيه شريفه 5 سوره حج مى خوانيم: « «وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ»؛ زمين را (در فصل زمستان) خشك و مرده مى بينى، امّا هنگامى كه آب باران بر آن فرو مى فرستيم، به جنبش درمى آيد و رويش مى كند، و از هر نوع گياهان بهجت انگيز مى روياند».

و در ادامه، در آيه 6 و 7 همان سوره مى فرمايد: « «ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْىِ الْمَوْتَى وَأَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ* وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَارَيْبَ فِيهَا وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُورِ»؛ اين به خاطر آن است كه (بدانيد) خداوند حق است، و اوست كه مردگان را زنده مى كند، و بر هر چيزى تواناست. و اين كه رستاخيز آمدنى است، و شكّى در آن نيست؛ و خداوند تمام كسانى را كه در قبرها هستند زنده مى كند».

چه تفاوتى ميان مرگ و حيات در عالم گياهان و درختان كه در آيات بالا به آن اشاره شده، با زندگى و مرگ در عالم انسان هاست؟ انسانى كه هر ساله مرگ و حيات مجدّد گياهان و درختان را مشاهده مى كند و اگر (مثلًا) شصت سال عمر كند شصت بار شاهد اين صحنه مرگ و حيات نو هست، چطور آن را انكار مى كند، و به طرفداران آن نسبت جنون و كذب مى دهد؟ چشمان خود را باز كند و قدرت بى نهايت خداوند و نمونه هاى عينى صحنه هاى قيامت را تماشا نمايد.

از عجايب خلقت، كه قرآن مجيد به آن اشاره مى كند، اين كه خداوند متعال از يك زمين و يك آب و يك هوا انواع گياهان و درختان با خواص و ميوه هاى گوناگون مى آفريند. امروز دانشمندان چند هزار گياه دارويى كشف كرده اند، كه


1- سوره سبا، آيه 8.

ص: 74

هر كدام تركيبات مختلف دارويى دارد و همه اينها از آب و هوا و زمين واحد است. در ريشه هر يك از اين گياهان آزمايشگاه عجيبى وجود دارد كه دارويى با خاصيّت ويژه تحويل مى دهد.

3. تكامل جنين در شكم مادر؛ يكى از راه هاى اثبات معاد استناد به مراحل مختلف رشد جنين در شكم مادر است كه در آيات متعدّدى از قرآن مجيد به چشم مى خورد. به آيه 5 سوره حج توجّه فرماييد: « «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِى رَيْبٍ مِّنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِّنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِى الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمّىً ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا»؛ اى مردم! اگر در رستاخيز شكّى داريد، (به اين نكته توجّه كنيد كه:) ما شما را از خاك آفريديم، سپس از نطفه، و بعد از خون بسته شده، سپس از «مضغه» (/ چيزى شبيه گوشت جويده شده ، كه بعضى داراى شكل و خلقت است و بعضى بدون شكل؛ تا براى شما روشن سازيم (كه بر هر چيز قادريم). و جنين هايى را كه بخواهيم تا مدّت معيّنى در رحم (مادران) نگاه مى داريم؛ (و آنچه را بخواهيم ساقط مى كنيم؛) بعد شما را به صورت طفلى بيرون مى آوريم». اى انسان! تو در شكم مادر هر روز رستاخيزى داشته اى حال چگونه منكر معادى؟ اگر كتابهايى كه درباره خلقت انسان در شكم مادر و حالات جنين نوشته شده مطالعه كنيد، از قدرت و عظمت پروردگار حيران مى شويد. آرى! اگر در رستاخيز انسان ترديد داريد در آفرينش جنين مطالعه كنيد.

4. همچون آفرينش اوليه؛ عربى بيابانگرد كه قطعه استخوان پوسيده انسانى را در دست داشت خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسيد و آن را با دستان خود خرد كرد و بر روى خاك ها ريخت و سپس خطاب به حضرت رسول عرض كرد: اى محمّد! اين استخوان خاك شده چگونه دوباره به حالت اوّل باز گشته و بر آن

ص: 75

گوشت روييده و بقيّه اعضاى بدن انسان تشكيل گرديده، و انسان آفريده مى شود؟ قرآن مجيد در پاسخ وى در سوره يس آيه 78 و 79 مى فرمايد:

« «وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِىَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْىِ الْعِظَامَ وَهِىَ رَمِيمٌ* قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ»؛ و براى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد و گفت: چه كسى اين استخوان ها را زنده مى كند در حالى كه پوسيده است؟! بگو:

همان كسى آن را زنده مى كند كه نخستين بار آن را آفريد، و او نسبت به هر مخلوقى داناست».

اى انسان! مگر روز اوّل چه بودى؟ خداوند پدر و مادرت حضرت آدم و حوا را از خاك آفريد. حال اگر بميرى و تبديل به خاك شوى و خداوند بخواهد دوباره تو را از خاك بيافريند، آيا كار مشكلى است؟ دانشمندان معتقدند كره خاكى ما در گذشته بسيار دور از خورشيد جدا شده و گازهاى فراوانى اطراف آن را گرفته بود. كم كم آن گازها تبديل به آب شد و همچون باران هاى سيلابى بر روى زمين باريد، به گونه اى كه تمام سطح آن را فرا گرفت سپس تدريجاً آب ها در گودى هاى زمين فرو رفت و درياها و درياچه ها تشكيل شد در پى آن ردّ پاى انسان و ديگر موجودات زنده بر روى خشكى ها و داخل آب هاى كره زمين پيدا شد. آرى تمام موجودات زنده از همين خاك آفريده شده اند، و خداوند مى تواند دوباره آنها را از خاك بيافريند. بنابراين، آفرينش اوّليّه ات را فراموش مكن و منكر جهان پس از مرگ مشو.

5. خلقت آسمان و زمين؛ آيه 81 سوره يس راه ديگر اثبات معاد را چنين معرّفى مى كند: « «أَوَلَيْسَ الَّذِى خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ»؛ آيا كسى كه آسمان ها و زمين را آفريد، قادر نيست همانند آنان را بيافريند؟! آرى (مى تواند)، و او آفريدگار آگاه است».

ص: 76

خداوندى كه قادر بر آفرينش آسمان هاى گوناگون و زمين وسيع و گسترده با تمام مخلوقات آن است، خداوندى كه كهكشان هاى فراوان با ستاره هاى بى شمار آن را آفريده، آيا نمى تواند انسان هاى خاك شده را مجدداً بيافريند؟!

6. رستاخيز تابش آفتاب؛ ششمين راه اثبات معاد در آيه 80 سوره يس آمده است. توجّه فرماييد: « «الَّذِى جَعَلَ لَكُمْ مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَاراً فَإِذَا أَنْتُمْ مِّنْهُ تُوقِدُونَ»؛ همان كسى كه براى شما از درخت سبز، آتش آفريد و شما به وسيله آن، آتش مى افروزيد».

اين آيه شريفه تفسير پيچيده اى دارد كه به زبان بسيار ساده به شرح زير است:

درخت ها وقتى خشك مى شود مردم آن را قطعه قطعه مى كنند و آتش مى زنند و از حرارت آن استفاده مى كنند. اين آتش از كجاست؟

چه كسى اين آتش را در چوب ذخيره كرده است؟ دانشمندان معتقدند: اين آتش حاصل گرماى آفتابى است كه چندين سال در زمانى كه آن درخت زنده و سرسبز بود، ذخيره كرده است، حال اگر گرماى آفتاب در چند لحظه تبديل به آتش شعله ورى مى شود در حقيقت اين آتش معاد و رستاخيز آن حرارت آفتاب است. در ظاهر تابش چندين ساله آفتاب بر اين درخت نابود نشده، بلكه در واقع ذخيره گرديده و اكنون برگشته و لحظه معاد و رستاخيز آن است.

اگر خداوند قدرت دارد حتّى حرارت خورشيد را روزى باز گرداند و تبديل به آتش كند، استخوانهاى پوسيده بشر را نيز مى تواند به حالت قبل باز گردانده و آن را تبديل به انسان كند. خلاصه اين كه قرآن مجيد از شش راه براى اثبات معاد بهره گرفته و پيام تمام اين طرق شش گانه اين است كه هيچ چيز در اين عالم معدوم نمى شود. تمام اعمال و رفتار و گفتار ما در فضاى اطراف ما هست و روزى صدا و تصوير آن را براى ما خواهند گذاشت. در گذشته بيان اين مسأله با

ص: 77

حيرت و تعجّب شنوندگان همراه بود، امّا امروزه كه امكان ضبط صدها ساعت سخنرانى در يك سى دى وجود دارد باور اين مسأله راحت تر شده است.

آرى روزى اعضاى بدن و حتّى پوست ما صدا و تصوير اعمالمان را به نمايش مى گذارد، و هنگامى كه صاحبش به او اعتراض مى كند كه چرا مرا رسوا مى كنى؟ پاسخ مى دهد: اين امر و اراده خداست و به دستور او چنين مى كنم! از رسوايى بزرگ در آن روز بترسيم، و با مراقبت از گفتار و كردار، جلوى آن رسوايى را بگيريم.

***

ص: 78

ص: 79

2

اصحاب الاخدود

اشاره

زمانى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در مكّه بود مسلمانان در اقليّت بودند و مشركان و بت پرستان، بر تمام مكّه سلطه داشتند و مسلمانان را آزار و اذيت مى كردند.

بلكه گاه خود پيامبر صلى الله عليه و آله نيز مورد آزار آنها قرار مى گرفت. مشركان هر چه فشار بيشترى بر مسلمانان وارد مى كردند، نتيجه كمترى مى گرفتند، گاه جوانانى كه از عشق پيامبر و ايمان به خدا لبريز بودند را به شكنجه گاه مى بردند و به سختى شكنجه مى كردند. اگر داستان شكنجه هاى مسلمانان را در مكّه مطالعه كنيم متوجّه خواهيم شد كه اسلام ارزان به دست نيامده است.

هر قدر مسلمانان را اذيّت و آزار و شكنجه مى كردند، كه بعضاً به شهادت آنها منتهى مى شد، دست از پيامبر صلى الله عليه و آله برنمى داشتند، بلكه ايمان و باورشان راسخ تر و گام هايشان استوارتر و اميدشان بيشتر مى شد.

يك نمونه از آزار و اذيّت ها و شكنجه هاى مشركان، تبعيد، مسلمانان مكّه به شعب ابيطالب بود، جايى كه مسلمانان نه سرپناهى داشتند، و نه موادّ غذايى كافى در اختيارشان بود، و نه ارتباطى با مكّه و اهل آن داشتند. در آن جا بود كه حتّى شخصيّت ثروتمندى همچون خديجه غذاى كافى براى خوردن نداشت. تابش

ص: 80

مستقيم نور آفتاب در سرزمين عربستان كه نزديك خط استواست باعث مى شد كه پوست صورت برخى مسلمانان كنده شود! مسلمانان سه سال در آن منطقه با تمام فشارها و سختى ها و كمترين امكانات سوختند و ساختند، امّا اجازه ندادند شعله چراغ اسلام خاموش شود.

آيات قرآن كه مايه ارشاد و تسكين قلوب دردمند مسلمانان بود بر پيامبر نازل شد و از زحمات طاقت فرسا و آزار و اذيّت ها و شكنجه هاى به مراتب سخت تر مؤمنان قبل از اسلام خبر داد، تا مسلمانان قوى تر و با روحيه اى مضاعف در مقابل دشمن مقاومت كنند. يكى از مواردى كه قرآن براى تقويت روحيّه مسلمانان به آن پرداخته، داستان اصحاب اخدود است كه در سوره بروج به آن اشاره شده است.

ماجراى اصحاب اخدود

واژه «اخدود» به معناى گودال آتش، و جمع آن اخاديد است. داستان اصحاب اخدود را غالب مفسّران ذكر كرده، و مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار، جلد 14 به صورت مفصّل به آن پرداخته، كه اجمال آن به شرح زير است:

پادشاهى به نام ذونواس در يمن حكومت مى كرد. وى به آيين يهود گرايش پيدا كرد و يهودى شد و نام يوسف را براى خود انتخاب كرد. سپس فرمان داد كه همه مردم بايد يهودى شوند. به وى خبر دادند كه در شمال جزيرة العرب در شهر نجران عدّه اى مسيحى هستند كه حاضر نيستند دست از آيين خود بردارند.

گفت: «بايد به آن جا رفته، آنها را ادب كنيم». بدين منظور به همراه لشكر انبوهى به نجران رفت گودال هاى متعدّدى حفر كرد كه طول هر كدام 40 و عرض آن 20 ذراع بود سپس آتش بسيار شعله ورى در درون گودال ها تهيّه كرد؛ آتش سوزانى

ص: 81

كه شعله هاى آن به سمت آسمان مى رفت! آن گاه مؤمنان به حضرت مسيح عليه السلام را در اطراف گودال ها جمع كرد. آنها كه دست از آيين خود برداشته و يهودى مى شدند را رها مى كرد، و كسانى كه استقامت كرده و دست از آيين مسيح برنمى داشتند را روانه گودال هاى آتش مى كرد. عدّه زيادى مقاومت كرده و طعمه آتش شدند. قرآن مجيد خطاب به مسلمانانى كه گرفتار آزار، اذيّت و شكنجه هاى مشركان قريش بودند فرمود: هر چند شما هم شكنجه مى شويد ولى شما را آتش نمى زنند؛ بنابراين، با يادآورى اين گونه مقاومت ها، شما هم مقاومت كنيد. كه سرانجام خداوند انتقام شما را از مشركان خواهد گرفت، همان گونه كه انتقام مؤمنان به مسيح عليه السلام- را به شرحى كه خواهد آمد- از ذونواس گرفت؛ در ضمن توجّه به اين نكته جالب است كه صهيونيست هاى غاصب كه با تبليغات گسترده جهانى مظلوم نمايى كرده، و در اين راه از داستان مشكوك كوره هاى آدم سوزى هيتلر بهره بردارى مى كنند، خودشان اوّلين كسانى بودند كه كوره ها و گودال هاى آتشين را در زمان ذونواس يهودى ساخته، و عدّه زيادى از مسيحيان را در آن سوزاندند!

شرح و تفسير آيات

خداوند متعال قبل از بيان داستان اصحاب اخدود سه بار به اين شرح سوگند ياد كرده است. توجّه فرماييد: سوگند به آسمان، سوگند به روز موعود و سوگند به شاهد و مشهود.

سؤال: مگر مردم حرف خداوند را باور ندارند كه براى بيان سرگذشت اصحاب اخدود سه بار سوگند ياد كرده است؟

جواب: هر چند مردم مفاهيم و مضامين آيات و آن سخنان خداوند را قبول

ص: 82

دارند، ولى خداوند به دو علّت در برخى موارد سوگند ياد كرده است:

1. براى تأكيد مطلبى كه قصد بيان آن را دارد. مثلًا در سوره شمس يازده بار قسم ياد شده تا اهميّت فوق العاده خودسازى و جهاد با نفس روشن شود. در اين جا هم سه بار سوگند ياد كرده، تا اهميّت داستان ياران گودال هاى آتشين براى مخاطب روشن گردد.

2. براى اين كه فكر مردم را متوجّه امور مهمّى كه به آن سوگند مى خورد كند «خورشيد»، «ماه»، «ستارگان»، «شب و روز»، «جان پيامبر» و حتّى «ميوه هايى» كه به آن سوگند ياد شده امور مهمّى هستند كه بايد ذهن و فكر مردم متوجّه آنها گشته و درباره آنها بينديشند و لذا خداوند به آنها قسم خورده است.(1)

اينك به شرح و تفسير سوگندهاى سه گانه توجّه فرماييد:

1. « «وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ»؛ سوگند به آسمان كه داراى برج هاى بسيار است».(2)

«بروج» جمع «برج» است و براى برج دو تفسير ذكر شده است:

الف) برخى معتقدند برج به معناى ستاره است: «قسم به آسمان پر از ستاره»؛ جهان هستى بسيار گسترده و پهناور است؛ ما و كره خاكى ما قطعه كوچكى از اين اقيانوس پهناور هستيم كه اگر به عظمت خيره كننده جهان هستى از يك سو، و كوچكى و ناتوانى خود از سوى ديگر فكر كنيم هرگز مغرور و ناسپاس نخواهيم شد. يك جنگل بسيار بزرگ را در نظر بگيريد كه هزاران هزاران درخت دارد و هر درختى هزاران برگ. كره زمين ما همچون يك برگ از يكى از شاخه هاى يكى از درختان آن جنگل پهناور است. خلاصه اين كه برج به عقيده برخى از مفسّران


1- خداوند توفيق عنايت فرمود كه تمام قسم هاى قرآن را، كه نزديك به 50 قسم است در كتاب مستقلى به نام« سوگندهاى پربار قرآن» مورد بحث قرار دهيم.
2- سوره بروج، آيه 1.

ص: 83

به معناى ستاره است وخداوند در اين آيه به آسمان پرستاره سوگند ياد كرده است.

ب) برخى ديگر از مفسّران معتقدند: برج در اين آيه شريفه به معناى صورت فلكى كه جمع آن بروج به معناى صورت هاى فلكى است. توضيح اين كه ستارگان ثوابت كه دور هم جمع مى شوند، اشكال و صورت هاى مختلفى تشكيل مى دهند. گاه به صورت شير هستند، لذا هنگامى كه خورشيد مقابل اين ستارگان قرار مى گيرد مى گويند خورشيد در مقابل برج اسد است. و گاه به شكل خوشه گندمند، لذا هنگامى كه خورشيد مقابل اين دسته از ستارگان قرار گيرد گفته مى شود خورشيد در مقابل برج سنبله است. و گاه به شكل ماهى هستند، بدين جهت زمانى كه خورشيد مقابل آنها قرار مى گيرد مى گويند خورشيد در برج حوت است. اين اجرام آسمانى دوازده عدد هستند و دوازده برج را تشكيل مى دهند. خلاصه اين كه طبق تفسير، خداوند به آسمان و برجهاى دوازده گانه آن، كه همان صورت هاى فلكى هستند، قسم خورده است.

2. « «وَالْيَوْمِ الْمَوْعُودِ»؛ و سوگند به آن روز موعود».(1) دومين قسم، سوگند به روز قيامت است. روزى كه به حساب همه رسيدگى خواهد شد. روزى كه نامه اعمال مردم به آنها تحويل داده مى شود. روزى كه نيكوكاران با دريافت كارنامه قبولى خود به آن مباهات كرده، و آن را به همگان نشان مى دهند، و بدكاران شرمنده و غمگين گشته، و آن را از ديگر پنهان كرده، و آرزو مى كنند كه اى كاش نامه اعمالشان به آنها داده نمى شد.

3. « «وَشَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ»؛ و سوگند به شاهد و مشهود (/ پيامبر و اعمال امّت ».(2)

آن گونه كه در تفسير الميزان (3) آمده مفسّران حدود سى تفسير براى «شاهد»


1- سوره بروج، آيه 2.
2- سوره بروج، آيه 3.
3- تفسير الميزان، ج 20، ص 250.

ص: 84

و «مشهود» ذكر كرده اند، كه به دو مورد آن- كه مهمتر است- اشاره مى كنيم:

الف) شاهد به معناى گواهان اعمال؛ دست، پا، زبان، چشم، گوش، پوست بدن، فرشتگان كاتب اعمال، زمينى كه بر روى آن اطاعت و معصيت خدا مى شود، و حتّى زمانى كه در آن گناه و ثواب صورت مى گيرد، همگى شاهد و گواهان اعمال ما هستند. و «مشهود»، اعمال انسان هاست.

ب) شاهد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است. همان گونه كه خداوند متعال خطاب به پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: « «يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِيراً»؛ اى پيامبر! ما تو را گواه فرستاديم و بشارت دهنده و بيم كننده».(1)

بنابراين يكى از القاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله «شاهد» است. و منظور از مشهود اعمال ماست. يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله گواه اعمال ما در روز قيامت است.

قرآن مى فرمايد: «از هر امّتى در روز قيامت گواهى مى آوريم و پيامبر اسلام گواه گواهان است».(2)

تفاوت مهم پيامبران و دشمنانشان

در ميان پيامبران خدا عليهم السلام و دشمنانشان تفاوت هاى زيادى وجود داشت. يكى از مهمترين آنها اين بود كه انبيا بر منطق و استدلال و عقل تكيه مى كردند، ولى دشمنانشان بر تهديد، ارعاب، زور و شكنجه تكيه داشتند؛ كه نمونه هاى فراوانى از آن در قرآن مجيد و تاريخ انبيا به چشم مى خورد.

مثلًا حضرت ابراهيم عليه السلام خطاب به بت پرستان مى فرمايد:

« «مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِى أَنْتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ»؛ اين مجسّمه هاى بى روح چيست كه شما


1- سوره احزاب، آيه 45.
2- سوره بقره، آيه 143.

ص: 85

همواره آنها را پرستش مى كنيد؟».(1)

« «هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ»؛ آيا هنگامى كه آنها را مى خوانيد صداى شما را مى شنوند؟».(2)

« «أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ»؛ يا سود و زيانى به شما مى رسانند؟».(3)

بت پرستان در پاسخ گفتند: « «وَجَدْنَا آبَاءَنَا كَذَلِكَ يَفْعَلُونَ»؛ ما پدران خود را يافتيم كه چنين مى كنند!».(4)

حضرت فرمود: شما و پدرانتان همگى در گمراهى هستيد و تقليد جاهل از جاهل جايز نيست. تنها يك نوع تقليد معقول و منطقى است و آن تقليد جاهل از عالم است، امّا بقيّه انواع تقليد از جمله تقليد جاهل از جاهل نه با عقل سازگار است و نه منطقى مى باشد.

مشركان و بت پرستان كه در مقابل منطق قوى و نيرومند حضرت ابراهيم عليه السلام واستدلال هاى ساده و در عين حال عميق و متقن آن حضرت سخنى براى گفتن نداشتند، گفتند: «ابراهيم را در آتش بيفكنيد و خدايانتان را يارى كنيد»؛ آرى انبيا تكيه بر منطق دارند و دشمنان تكيه بر زور و تهديد.

حضرت موسى عليه السلام به سراغ فرعون رفت و او را به خداپرستى دعوت كرد.

فرعون گفت: اگر دليل روشن و مدرك قاطعى بر ادّعاى خويش دارى ارائه كن.

حضرت موسى عليه السلام عصاى خود را بر زمين افكند، ناگهان اژدهاى آشكارى شد، (سپس) دست خود را از گريبان بيرون آورد همچون ماه درخشيد.(5)


1- سوره انبيا، آيه 52.
2- سوره شعرا، آيه 72.
3- سوره شعرا، آيه 73.
4- سوره شعراء، آيه 74.
5- برگرفته شده از آيات 106 تا 108 سوره اعراف مى باشد.

ص: 86

به فرعون گفت: اين دليل و معجزه من است. فرعون در مقابل اين دليل آشكار و معجزه حيرت آور گفت: « «لَئِنْ اتَّخَذْتَ إِلَهاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ»؛ اگر معبودى غير از من برگزينى، مسلّماً تو را از زندانيان قرار خواهم داد!».(1) حضرت موسى عليه السلام تكيه بر معجزات الهى مى كند، امّا فرعون او را تهديد به زندان مى نمايد.

در عصر و زمان ما نيز، شيعه در مقابل وهّابى هاى سلفى، استدلال هايى معقول، منطقى، متقن و قوى دارد، امّا آنها دست به تهديد، انفجار، كشتار و انواع و اقسام تبليغات بى پايه و اساس مى زنند و به ما مى گويند: «چرا ضريح پيامبر و امامان عليهم السلام را مى بوسيد، اين كار شرك است» مى گوييم: «شما چرا حجرالاسود و جلد قرآن را مى بوسيد» اگر اين كار را به قصد احترام به قرآن و خانه كعبه مى كنيد ما هم به قصد احترام به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام ضريح آن بزرگواران را مى بوسيم» آنها در پاسخ، مسجد شيعيان يا محلّ عزادارى عزاداران شيعه را منفجر كرده و علاقه مندان به خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام را به قتل مى رسانند.

داستان مسيحيان و اصحاب اخدود نيز از همين قبيل است؛ حضرت مسيح عليه السلام براى حقّانيّت خويش به اذن پروردگار مرده را زنده كرده، و بيمارانِ لاعلاج را شفا مى بخشد، امّا پادشاه ستمگر يمن كه از منطق و انصاف بيگانه است گودال هاى عظيمى از آتش آماده كرده، و به وسيله آن طرفداران حضرت مسيح عليه السلام را تهديد نموده، و آنهايى كه تسليمش نمى شدند را شكنجه مى كرد.

ادامه تفسير آيات اصحاب الاخدود

خداوند متعال پس از آن كه سوره بروج را با سه سوگند بسيار مهم آغاز كرد،


1- سوره شعراء، آيه 29.

ص: 87

به داستان اصحاب الاخدود به صورت خلاصه اشاره مى كند. توجّه فرماييد:

« «قُتِلَ أَصْحَابُ الْأُخْدُودِ* النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ* إِذْ هُمْ عَلَيْهَا قُعُودٌ* وَهُمْ عَلَى مَا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ»؛ مرگ بر (شكنجه گران و) صاحب گودال (آتش)، آتشى عظيم و شعله ور! هنگامى كه در كنار آن نشسته بودند، و آنچه را با مؤمنان انجام دادند (با خونسردى و قساوت) تماشا مى كردند!».(1)

راستى اين سنگدلان به چه بهانه اى با آن مردم مظلوم چنين برخورد خشن و غير انسانى داشته، و دست به اين جنايت زدند؟ آيه بعد پاسخ اين سؤال را مى دهد. توجّه فرماييد:

«وَمَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ* الَّذِى لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ شَهِيدٌ»؛ آنها هيچ ايرادى بر مؤمنان نداشتند جز اين كه به خداوند توانا و شايسته ستايش ايمان آورده بودند؛ همان خدايى كه حكومت آسمان ها و زمين از آن اوست و خداوند بر همه چيز گواه است».(2) آرى جرم آنها ايمان آوردن به پروردگار و پاسخ دادن به نداى فطرت و پيامبر درون و برون بود.

عاقبت شكنجه گران!

طبق آنچه در روايات اسلامى آمده يكى از مسيحيان نجران كه منطق زور پادشاه يمن را نپذيرفت، موفّق شد خود را از چنگال مأموران ذونواس نجات داده و به سمت روم فرار كند. هنگامى كه نزد قيصر روم رفت، گفت: چگونه اين جا آرام نشسته اى در حالى كه هم كيشان تو را در نجران شكنجه كرده و در گودال هاى آتش مى سوزانند؟! سپس داستان اصحاب الاخدود را براى قيصر روم بيان كرد. قيصر گفت: منطقه من از يمن دور است و نمى توانم به آن جا


1- سوره بروج، آيات 4- / 7.
2- سوره بروج، آيات 7- / 9.

ص: 88

لشكركشى كنم، امّا نامه اى به پادشاه حبشه مى نويسم تا وى به كمك مسيحيان نجران بشتابد. نجاشى پادشاه حبشه با دريافت نامه قيصر روم لشكر انبوهى آماده و به سمت نجران حركت كرد و با ذونواس و لشكريانش درگير شد و آنها را نابود كرد. اين سرانجام آنها در دنيا بود. و امّا آنچه در آخرت در انتظار آنهاست در آيه زير ترسيم شده است. توجّه فرماييد:

« «إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمْ عَذَابُ الْحَرِيقِ»؛ كسانى كه مردان و زنان با ايمان را شكنجه دادند سپس توبه نكردند، براى آنها عذاب دوزخ و عذاب آتش سوزان است!»(1) آرى! اصحاب الاخدود هم در دنيا گرفتار شده و با ذلّت و خوارى به قتل رسيدند و خداوند انتقام مظلومان شكنجه شده را از آنها گرفت، و هم در آخرت به عذابى به مراتب سخت تر و دردناك تر كه همان آتش سوزان است گرفتار خواهند شد.

در ضمن در اين آيه شريفه نكته جالب و اميدواركننده اى وجود دارد و آن اين كه: هيچ كس نبايد از لطف و رحمت خداوند مأيوس و نااميد شود، چرا كه درِ توبه به روى همه باز است، حتّى اگر شكنجه گران گودال هاى آتش حقيقتاً توبه كرده، و اعمال زشت گذشته خود را جبران نموده، و با قلب و دلى خالص به درگاه پروردگار مى رفتند خداوند توبه آنها را مى پذيرفت.

هدف از بيان داستان اصحاب الاخدود

همان گونه كه قبلًا نيز اشاره شد ذكر اين قطعه هاى تاريخى، و بيان اين داستان هاى واقعى به منظور اميد دادن به اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و همه كسانى كه در طول تاريخ در پيمودن مسير حق در مقابله با ظالمان و ستمگران دچار سختى ها


1- سوره بروج، آيه 10.

ص: 89

و مشكلات و آزارهايى مى شوند مى باشد، كه اگر شما با شكنجه و تهديد و آزار و اذيت دشمنان روبه رو هستيد مؤمنان پيشين با شكنجه هايى سخت تر و دردناك تر مواجه بودند و صبر كردند، اگر شما هم صبر و استقامت را پيشه خود سازيد، ان شاءاللَّه پيروز خواهيد شد و نصرت خدا به كمكتان خواهد آمد. در داستان اصحاب الاخدود آمده كه مادر مؤمنى را به همراه نوزاد شيرخوارش به نزديكى گودال آتش برده و از او خواستند كه از آيين حضرت مسيح بيزارى بجويد. زن با خود گفت: اگر اين كار را نكنم و مرا به آتش بيفكنند سرنوشت نوزاد شيرخوارم چه مى شود؟ چه كسى او را بزرگ خواهد كرد؟ از جمله نوزادهايى كه در شيرخوارگى سخن گفت همين كودك خردسال بود. او به فرمان خداوند به سخن آمده و خطاب به مادر عرض كرد: «مادر! مقاومت كن و نگران من مباش، خداوند نگهدارم خواهد بود!» مادر بچّه اش را به زمين گذاشت و تسليم شكنجه گران نشد. شكنجه گران او را همچون ساير مؤمنين و مؤمنات در آتش افكندند! برخى مى گويند: در مقابل اين همه عوامل فساد و فحشا كه از در و ديوار مى بارد چگونه مقاومت كنيم؟ مى گوييم: دنيا همواره قرين با مشكلات و سختى ها بوده و هست و خواهد بود. اگر خيال كنيد كه انسان به مقامى مى رسد كه ديگر مشكلى نخواهد داشت اشتباه مى كنيد انسان اگر بخواهد گلى بچيند بايد سوزش خار آن، را تحمّل كند و اگر اراده كند قاشقى عسل از كندو بردارد، چاره اى از نيش زنبور نخواهد داشت. بنابراين، بايد در مقابل مشكلات زندگى مقاومت كرد تا به نتيجه رسيد.

صبر از ديدگاه امام عليه السلام

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: شما را نسبت به پنج چيز سفارش مى كنم كه اگر براى به دست آوردن آن، شتران راهوار را سوار شويد و در اطراف بيابان ها

ص: 90

گردش كنيد سزاوار و شايسته است:

1. «

لَا يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِلَّا رَبَّهُ

؛ جز خداوند به هيچ كس اميد نداشته باشيد».

2. «

وَ لَايَخَافَنَّ إِلَّا ذَنْبَهُ

؛ و تنها از گناهانتان بترسيد».

3. «

وَ لَايَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لَايَعْلَمُ أَنْ يَقُولَ لَاأَعْلَمُ

؛ و اگر در مورد چيزى از شما سؤال كنند كه نمى دانيد حيا نكنيد و بگوييد نمى دانم».

4. «

وَ لَايَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ يَعْلَمِ الشَّيْ ءَ أَنْ يَتَعَلَّمَهُ

؛ و اگر چيزى را نمى دانيد از فراگيرى و ياد گرفتن آن خجالت نكشيد».

5. «

وَ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِيمانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ، وَ لَاخَيْرَ فِي جَسَدٍ لَا رَأْسَ مَعَهُ، وَ لَافِي إِيَمَانٍ لَاصَبْرَ مَعَهُ

؛ و صبر و استقامت را در هر كارى پيشه خود سازيد، چرا كه نسبت صبر به ايمان همچون نسبت سر است در مقابل بدن، تن بى سر فايده اى ندارد و ايمان بى صبر نيز بى نتيجه است».(1)

مقامات دنيا، شهوات، پول و ثروت حرام، رشوه و روميزى و زيرميزى و مانند آن به انسان هجوم مى آورد. اگر بر ستون صبر و استقامت تكيه نزنيم، همان قدم اوّل چاره اى جز تسليم نخواهيم داشت. بنابراين، بايد در برابر همه ناملايمات صبر و تحمّل را پيشه خود سازيم.

شكنجه اختصاص به يمن نداشت!

سؤال: آيا گودال هاى آتش به منظور شكنجه مخالفان اختصاص به يمن داشت و فقط ذونواس پادشاه آن كشور از اين روش استفاده مى كرد، يا اين كار بسيار زشت در كشورهاى ديگر نيز رواج داشت؟

جواب: از روايات (2) استفاده مى شود كه اين پديده شوم و زشت، اختصاص به


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، 82.
2- تفسير نمونه، ج 26، ص 352.

ص: 91

يمن نداشت و اساساً شكنجه در زمان هاى قديم بسيار معمول و متعارف بوده است. درباره حجّاج بن يوسف ثقفى (مرد جلّاد و بى رحم تاريخ اسلام كه برخى از وهّابى ها بر او سلام و درود مى فرستند!) نوشته اند كه براى زندانيان، زندانى بدون سقفى ساخته بود و به آنها غذاى مخصوصى كه بخشى از آن خاكستر بود مى داد، وقتى زندانيان از زندان آزاد مى شدند، رنگ پوست آنها تغيير مى كرد به گونه اى كه گاه مادر فرزند خود را نمى شناخت! وى حتّى مأمورانى بر فراز ديوارهاى بلند زندان گمارده بود تا هر يك از زندانيان به سايه ديوار پناه برد او را با سنگ مجبور به ترك سايه و نشستن در آفتاب كند.(1)

متأسّفانه در دنياى امروز هم شكنجه وجود دارد، لكن در قالب هاى جديد.

نمونه آن زندان هاى ابوغريب در عراق و گوانتانامو، كه متعلّق به آمريكايى هاست. تفاوت زندان ها و شكنجه هاى بشر متمدّن امروز با ظالمان و ستمگران زمان هاى گذشته، همچون تفاوت داروهاى تلخ بدون لعاب گذشته، با داروهاى لعاب شده امروزى است. در گذشته همه داروها تلخ بود و بيماران مخصوصاً بچّه ها به زحمت آن را مى خوردند. امّا امروزه همان داروهاى تلخ را در يك پوسته زيبا با لعاب شيرين ريخته اند و بيماران به راحتى از آن استفاده مى كنند. بنابراين، امروز هم شكنجه وجود دارد ولى در قالب هاى نو و تحت عناوين فريبنده اى چون آزادى و حقوق بشر و مانند آن.

به عنوان مثال طبق افشاگرى اروپايى ها (نه مسلمانان) اسرائيلى ها در غزه سينه مسلمانان مجاهد و مبارز را مى شكافتند و اعضاى قابل پيوندشان را به سرقت مى بردند! اين نوع سرقت و اين گونه شكنجه در كجاى تاريخ سابقه دارد؟


1- شرح اين جنايات را در كتاب سخنان حسين بن على عليه السلام ص 118 به بعد مطالعه فرماييد.

ص: 92

ص: 93

3

اصحاب الجنّة

اشاره

واژه «اصحاب الجنّه» در قرآن مجيد زياد تكرار شده، و غالب آنها به معناى بهشتيان است، امّا در سوره قلم آيه 17 به معناى صاحبان باغ است و همين آيه مورد بحث ماست. اين داستان، كه بسيار عبرت آميز است، در ضمن 17 آيه از آيه 17 تا آيه 33 سوره قلم مورد بحث قرار گرفته است. اين گروه، كه مورد آزمايش و امتحان الهى قرار گرفتند، از عهده امتحان سرافراز بيرون نيامده و سرنوشت شوم و تلخى پيدا كردند. قرآن مجيد ضمن هشدار به دشمنان و مخالفان، سرگذشت اصحاب الجنّه را بيان مى كند.

تاريخ پيشينيان در قرآن مجيد

قرآن مجيد در مورد تاريخ گذشتگان زياد بحث كرده و درس هاى عبرت فراوانى از اقوام مختلف بيان نموده است كه مى توان آنها را به سه قسم تقسيم كرد:

1. تاريخ انبيا؛ قرآن به شرح حال تعدادى از پيامبران عليهم السلام، و چگونگى مبارزات و مجاهدات آنان، و مفاسدى كه با آن درگير بودند پرداخته است.

ص: 94

ابراهيم، قهرمان بت شكن با بت پرستى، موسى بن عمران عليه السلام با ظلم و بردگى، لوط پيامبر عليه السلام با مفاسد اخلاقى و شهوت رانى، حضرت شعيب عليه السلام با مفاسد اقتصادى و خلاصه هر پيامبرى با مفاسد موجود در عصر و زمان خود مبارزه كرده، و قرآن مجيد تاريخ تعدادى از آنها را شرح داده است.

2. تاريخ اولياء اللَّه؛ قرآن مجيد گاه تاريخ كسانى از بندگان صالح خدا را كه زندگى آنها داراى درس هاى عبرت آميزى بوده نيز مورد توجّه قرار داده است.

مثل اصحاب كهف كه پيامبر نبودند ولى سرگذشت آنها عبرت آميز است يا سرگذشت لقمان حكيم كه پيامبر نبود امّا حكيم و دانشمند بود و لذا خداوند سخنان عبرت آميز آن مرد بزرگ و مطالبى كه بين او و فرزندش ردّ و بدل شده را نقل كرده است.

3. در مورد اشخاص بد و ناشايست كه نمونه هاى متعددى دارد و اصحاب الجنّة يك نمونه از آنهاست؛ شرح حال آنها خواندنى و عبرت آموز است.

محلّ باغ كجا بود؟

در مورد محلّ اصحاب الجنّه در ميان مفسّران اختلاف نظر وجود دارد.

عدّه اى معتقدند در نزديك صنعا «پايتخت يمن» بوده است و عده اى ديگر محلّ آن را «شامات» گفته و صاحبان آن را از بنى اسرائيل دانسته اند.

گروه سوم «طايف» در سرزمين عربستان را ترجيح داده اند و «حبشه» نظريه چهارمى است كه طرفدارانى دارد. امّا اين مطلب تأثيرى در بحث ما ندارد، زيرا مهم اصل جريانى است كه قرآن مجيد آن را نقل فرموده، نه محلّ آن.

خلاصه داستان

اجمال داستان اصحاب الجنّه مطابق آنچه از كتب تفاسير، روايات و تاريخ

ص: 95

استفاده مى شود به شرح زير است: «در زمان هاى بسيار دور مرد نيكوكارى وجود داشت كه با ايمان و بسيار با سخاوت بود. او باغ بزرگ و پربارى داشت. در فصل ميوه همه مستمندان و نيازمندان آن منطقه به باغ او مى آمدند تا از سخاوتش بهره اى ببرند. صاحب باغ به اندازه نياز خود و خانواده اش برمى داشت و بقيّه را در ميان نيازمندان تقسيم مى كرد. سال ها به همين شكل عمل مى كرد و سال به سال ميوه هاى باغ پربارتر و بابركت تر مى شد تا اين كه اين مرد نيكوكار از دنيا رفت و باغش به ارث به فرزندانش رسيد. فرزندانى كه چيزى از سخاوت پدر به ارث نبرده بودند. آنان جلسه اى گرفته و با يكديگر گفتند: چه معنايى دارد كه محصول باغ ما را عدّه اى فقير و مستمند بدون آن كه متحمّل زحمتى شوند، ببرند و بخورند. پدر اشتباه كرد كه آنها را چنين عادت داد! امسال ميوه ها را صبحگاهان مى چينيم و در جعبه هاى از پيش آماده شده مى ريزيم و قبل از آن كه مستمندان بيايند همه ميوه ها را براى فروش به بازار منتقل مى كنيم.

مقدّمات كار را فراهم كردند، صبح زود با تمام امكانات به همراه كارگران براى چيدن ميوه ها، آهسته و بدون سر و صدا به سمت باغ حركت كردند تا مبادا كسى متوجّه حركت آنها به سمت باغ شود؛ هنگامى كه با باغ رسيدند در كمال تعجّب و ناباورى، نه از درختان خبرى ديدند و نه از ميوه ها. بلكه جز تلّى خاكستر چيزى باقى نمانده بود. گويا شب گذشته صاعقه اى آمده و تمام باغ را تبديل به خاكستر كرده بود و اكنون به جاى درختان و ميوه ها چشم آنها به خاكستر و آتش و دود افتاده است. متوجّه خطا و اشتباه خود شدند، و بدين وسيله نتيجه بخل را با چشمان خود مشاهده كردند. همان گونه كه در زمان حيات پدر ساليان درازى نتيجه سخاوت و كمك به نيازمندان و فقرا را ديده بودند.

ص: 96

اهميّت قلم

همان طور كه گذشت، آيات مربوط به اصحاب الجنّه در سوره قلم آمده، و سوره قلم با قسم به قلم و آنچه مى نويسد شروع مى شود. توجّه فرماييد:

« «ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ»؛ ن، سوگند به قلم و آنچه مى نويسد» در مورد «ما يسطرون» دو تفسير گفته شده است:

1. چيزى كه مى نويسند، يعنى قسم به قلم و نوشته ها، سوگند به قلم و محصول قلم، سوگند به قلم و كتاب ها و نوشته جات، سوگند به قلم و كتابخانه ها.

2. چيزى كه به سطرها و خطها نظم مى بخشد. توضيح اين كه: در زمان هاى گذشته كه دفترها و كاغذها خطكشى شده نبود، و به همين جهت نوشته ها معمولًا كج و غير مستقيم نوشته مى شد، براى تنظيم سطور و جلوگيرى از اعوجاج در نوشتار، مقوّا يا فلزى به اندازه صفحه كاغذ تهيّه مى كردند، كه بر روى اين صفحه كاغذ يا فلز به اندازه سطور لازم بر روى كاغذ كه مى خواستند روى آن بنويسند سوراخ وجود داشت، و نخ هايى را بر روى اين سوراخ ها از بالا به پايين مى كشيدند، سپس كاغذ مورد نظر را روى اين وسيله مى گذاشتند و بر اثر فشار بر روى آن صفحه خطهاى نامرئى روى صفحه كاغذ ايجاد مى شد. سپس بر روى آن خطها مى نوشتند، و بدين صورت نوشته ها مستقيم و بدون اعوجاج مى شد اسم آن لوح «مسطر» بود، يعنى چيزى كه به سطرها نظم مى بخشد.

سوگند به قلم و قسم به مسطر كه جلوى كجى و اعوجاج قلم را مى گيرد و نمى گذارد قلم بى حساب و كتاب بر روى كاغذ بنويسد.

نكته جالب اين كه قرآن مجيد زمانى به قلم و آنچه در ارتباط با قلم است سوگند خورده، كه نام و نشانى از علم و دانش در مكّه و حجاز نبود و مردم

ص: 97

اهميتى براى قلم و علم و دانش قائل نبودند، امّا قرآن مجيد با اين سوگند عظمت و اهميت قلم را بيان كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با محصول قلم كه قرآن مجيد است و توسّط تعدادى از كاتبان وحى نوشته مى شد، انقلاب خود را آغاز نمود و در زمان كوتاهى، دينش را به اقصى نقاط عالم صادر كرد.

امام خمينى رحمه الله با قلم و بيانيه هايش انقلاب را به ثمر نشاند. ايشان يك اطّلاعيه مى نوشت و ياران وفادارش آن را در مدت كوتاهى در سراسر كشور، اعم از شهرها و روستاها پخش مى كردند. خلاصه قلم ها هستند كه دنيا را مى چرخانند.

خداوند متعال پس از سوگند به قلم و آنچه در ارتباط با قلم است بحث را ادامه مى دهد و درباره منافقان، كافران، مشركان و آزاردهندگان مسلمانان سخن مى گويد، تا به آيه 17 مى رسد كه داستان اصحاب الجنّه آغاز مى گردد. به شرح و تفسير اين آيات توجّه فرماييد:

شرح و تفسير

آيات اصحاب الجنّة

« «إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ كَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِينَ»؛ ما آنها را آزموديم، همان گونه كه «صاحبان باغ» را آزمايش كرديم، هنگامى كه سوگند خوردند(1) كه ميوه هاى باغ را صبحگاهان بچينند».(2)

مسأله امتحان الهى از جمله مسائلى است كه به طور گسترده در قرآن مجيد


1- سؤال: آيا قسم خوردن بر انجام كار ناپسند و زشت صحيح و الزام آور است؟ جواب: بى شك چنين قسمى اعتبار ندارد. قسم در صورتى صحيح است كه انجام آن كار، واجب يا مستحب يا مباح و مطلوب باشد، در غير اين صورت چنان قسمى اعتبارى ندارد.
2- سوره قلم، آيه 17.

ص: 98

و روايات اسلامى مطرح شده است. آزمايشات الهى با ديگر امتحانات سه تفاوت مهم دارد:

1. زمان امتحانات ديگر محدود است؛ در طول يك روز، دو روز، يك هفته يا يك ماه و مانند آن به انجام مى رسد.

امّا امتحانات الهى از لحظه بلوغ انسان آغاز مى شود و تا پايان عمرش ادامه دارد؛ البتّه در جوانى به شكلى و در پيرى به شكل ديگر، براى ثروتمندان به گونه اى و براى فقرا به گونه اى ديگر، براى رؤسا به نوعى و براى زيردستان به نوع ديگر. خلاصه اين كه دامنه امتحانات الهى از نظر زمانى بسيار گسترده است و پس از بلوغ تا آخر عمر انسان ادامه دارد.

2. در امتحانات ديگر موادّ امتحانى نيز محدود است، امّا در امتحانات الهى اين محدوديّت وجود ندارد. گاه به ثروت امتحان مى كند، گاه به فقر؛ گاه به دادن پست و مقام، گاه به گرفتن آن؛ گاه به سلامتى، گاه به بيمارى؛ گاه به آزادى، گاه به زندانى شدن؛ گاه به امنيّت و گاه به ناامنى. خلاصه اين كه امتحانات الهى از نظر موادّ امتحانى نيز بسيار وسيع و گسترده است.

3. تفاوت ديگر در امتحان شوندگان است؛ در امتحانات الهى هيچ استثنايى وجود ندارد، همه مردم بدون استثنا امتحان مى شوند. حتّى انبيا، اوليا، امامان و معصومين عليهم السلام نيز مستثنا نيستند. نتيجه اين كه امتحانات الهى از نظر زمان و موادّ امتحانى و امتحان شوندگان بسيار گسترده و اجتناب ناپذير است، لذا حضرت على عليه السلام فرمود: «

لَايَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْفِتْنَةِ» لِأَنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ إِلَّا وَهُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى فِتْنَةٍ، وَلكِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْيَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلَّاتِ الْفِتَنِ

؛ هيچ يك از شما نگويد: «خداوندا! به تو پناه مى برم از امتحان شدن» زيرا هيچ كس نيست مگر اين كه امتحانى دارد. ولى كسى كه مى خواهد به خدا پناه ببرد، از «امتحانات

ص: 99

گمراه كننده» به خدا پناه ببرد».(1)

« «وَلَا يَسْتَثْنُونَ»؛ و هيچ از آنها استثنا نكنند»(2) اين جمله كه حتى به يك نفر از فقرا و نيازمندان هم كمك نخواهيم كرد و او را در ميوه ها سهيم نمى كنيم، نهايت بخل و ضعف ايمان آنها را مى رساند.

« «فَطَافَ عَلَيْهَا طَائِفٌ مِّنْ رَّبِّكَ وَهُمْ نَائِمُونَ* فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ»؛ امّا عذابى فراگير از سوى پروردگارت بر باغ آنها فرود آمد در حالى كه آنان در خواب بودند، و آن باغ (سرسبز) همچون شب تاريك، سياه و ظلمانى شد».(3)

بلاهاى الهى خيلى سريع و ساده است. اگر يك صاعقه، يا زلزله، يا سونامى، يا طوفان، يا گردباد، مأموريّت يابد همه چيز را نابود مى كند، و آنچه باغ مذكور را سياه و ظلمانى كرد ظاهراً صاعقه آسمانى بود.

« «فَتَنَادَوا مُصْبِحِينَ* أَنِ اغْدُوا عَلَى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنتُمْ صَارِمِينَ* فَانطَلَقُوا وَهُمْ يَتَخَافَتُونَ* أَنْ لَّا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِّسْكِينٌ* وَغَدَوْا عَلَى حَرْدٍ قَادِرِينَ»؛ صبحگاهان يكديگر را صدا زدند، كه اكنون به سوى كشتزار و باغ خود حركت كنيد اگر قصد چيدن ميوه ها را داريد. آنها حركت كردند در حالى كه آهسته باهم مى گفتند: «مواظب باشيد امروز حتّى يك فقير در آن باغ بر شما وارد نشود» (آرى) آنها صبحگاهان تصميم داشتند كه با قدرت از مستمندان جلوگيرى كنند».(4)

صفت رذيله بخل چه مى كند و انسان را به كجا مى كشاند!؟ البتّه چنين اشخاصى عذر و بهانه هايى براى خود مى تراشند. مثل اين كه «ما بايد به فكر


1- نهج البلاغه، كلمات قصار 93.
2- سوره قلم، آيه 18.
3- سوره قلم، آيه 19 و 20.
4- سوره قلم، آيات 21- / 25.

ص: 100

آينده خود و فرزندانمان باشيم»! اگر ذخيره كافى نداشته باشيم، ممكن است در آينده با مشكل مواجه شويم!» يا «كمك كردن به فقرا باعث رواج تن پرورى و شيوع روحيّه گدايى در جامعه و تضعيف روح كار و فعاليّت مى شود!» و بهانه هايى از اين قبيل كه براى توجيه بخل به آن تمسّك مى جويند.

« «فَلَمَّا رَأَوْهَا قَالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ* بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ»؛ هنگامى كه آن را ديدند گفتند:

«حقّاً ما گمراهيم» بلكه ما محروميم».(1)

سه نقطه ضعف و يك نقطه قوّت در اصحاب الجنّه به چشم مى خورد: امّا نقاط ضعف آنها عبارت است از: «بخل»، «غرور» و «كفران نعمت»، و نقطه قوّتشان كه باعث عاقبت به خيرى آنها شد اين بود كه لجوج نبودند. وقتى فهميدند راه را اشتباه رفته و گرفتار مجازات الهى شده اند از خواب غفلت برخاسته و تصميم به بازگشت گرفتند. آنها فهميدند كه روش درست و صحيح همان روش پدر بود، كه همه چيز را براى خود نمى خواست.

« «قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُلْ لَّكُمْ لَوْلَا تُسَبِّحُونَ* قَالُوا سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ»؛ آن كه از همه عاقل تر بود گفت: «آيا به شما نگفتم چرا تسبيح خدا نمى گوييد؟! گفتند:

«منزّه است پروردگار ما، به يقين ما ستمكار بوديم».(2)

سؤال: تسبيح چه خصوصيتى دارد كه برادر عاقل، ديگران را به خاطر ترك آن سرزنش كرد، و از آنها خواست كه خداوند را تسبيح كنند؟ اين مطلب در داستان حضرت يونس عليه السلام نيز به چشم مى خورد؛ آن حضرت بعد از گرفتار شدن در شكم ماهى خطاب به خداوند عرض كرد: « «لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ


1- سوره قلم، آيه 26 و 27.
2- سوره قلم، آيه 28 و 29.

ص: 101

الظَّالِمِينَ»؛ (خداوند!) جز تو معبودى نيست؛ منزّهى تو، من از ستمكاران بودم».(1)

خلاصه اين كه: چرا بعداز گناه تسبيح گفته مى شود؟

جواب: علّتش اين است كه شخص گناهكار، گاه خداوند را از حال خود غافل مى داند، و گاه نيز او را عاجز مى شمارد. بدين جهت دستور داده شده خدا را از تمام عيوب، از جمله عيوب مذكور تسبيح و تنزيه كند و او را قادر، عالم و داناى مطلق بداند، كه اين اوّلين گام توبه و بازگشت به سوى اوست.

« «فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَلَاوَمُونَ* قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا طَاغِينَ»؛ سپس رو به يكديگر كرده به سرزنش هم پرداختند، و (فريادشان بلند شد) گفتند: «واى بر ما كه طغيانگر بوديم!».(2)

با توجّه به نقطه قوّتى كه داشتند (كه همان عدم لجاجت بود) نفس لوّامه آنها به كار افتاد و شروع به سرزنش يكديگر كردند هم خود را سرزنش كردند و هم ديگر صاحبان باغ را كه چنين نقشه زشت و شوم و غير منصفانه اى كشيده بودند و قصد داشتند بخل را در حد اعلا اعمال كنند و حتّى يك دانه از ميوه ها را به فقيرى ندهند.

سؤال: چرا انسان طغيان مى كند؟ علّت طغيان آدميان چيست؟

جواب: آدم هاى كم ظرفيّت وقتى به جايى مى رسند دست و پاى خود را گم كرده و طغيان مى كنند. آيه شريفه «إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى* أَنْ رَّآهُ اسْتَغْنَى» اشاره به همين مطلب دارد. افراد كم ظرفيّتى را مى شناسيم كه وقتى به پست و مقامى رسيدند همه چيز را به فراموشى سپردند و گاه دوستان چندين ساله را هم نشناختند. گاه ظرفيت ها آن قدر كم است كه در برابر خداوند هم طغيان مى كنند


1- سوره انبيا، آيه 87.
2- سوره قلم، آيه 30 و 31.

ص: 102

و دستورات الهى بلكه اصل وجود خود را نيز منكر مى شوند در مقابل، افرادى هستند كه ظرفيت وجودى آنها از اقيانوس هم بيشتر است اگر ظرف آبى به آب اقيانوس اضافه شود اثرى براى آن ندارد همان گونه كه اگر ظرف آبى هم از آن برداشته شود اثرى ندارد.

حضرت على عليه السلام از جمله اين افراد است، آن قدر دريا دل است كه وضعيت زندگيش پس از خلافت تفاوتى با دوران خانه نشينى اش ندارد.

خوشا به حال انسان هاى پرظرفيت كه آمد و رفت دنيا آنها را تكان نمى دهد.

به هر حال، ياران باغ پس از توجّه به خطا و توبه از آن و اعتراف به گناه، دست به درگاه پروردگار بلند كرده و تقاضاى جبران كردند. توجّه فرماييد:

« «عَسَى رَبُّنَا أَنْ يُبْدِلَنَا خَيْراً مِّنْهَا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ»؛ اميدواريم پروردگارمان (ما را ببخشد) و بهتر از آن به جاى آن به ما بدهد، چرا كه ما به سوى پروردگارمان روى آورديم».(1)

بى شك اعتراف به گناه در نزد پروردگار، و توبه از خطاها و اشتباهات، و جبران آن با اعمال صالح، علاوه بر بخشش الهى آثار ديگرى نيز در پى دارد.

در روايت آمده است: «چيزى نگذشت كه خداوند متعال باغى بهتر از باغ قبلى، به خاطر توبه و پشيمانى، به ايشان واگذار كرد و آنها همچون پدر شروع به انفاق و بذل و بخشش به نيازمندان كردند!» بنابراين، هر زمان انسان خطا و اشتباهى كرد نبايد لجاجت كند، همان گونه كه اصحاب الجنّه لجاجت نكردند و نتيجه گرفتند.

امّا فرعونيان بر اثر لجاجت و سماجت مشمول عذاب الهى شدند خداوند


1- سوره قلم، آيه 32.

ص: 103

آنها را در رود نيل غرق كرد و تمام كاخ ها و املاك و اموال آنها به بنى اسرائيل رسيد.

لجاجت صفت بسيار بدى است؛ مخصوصاً در امور اجتماعى و سياسى.

انسان هر زمان پى به اشتباه خود برد، بايد برگردد و با لجاجت راه خطا را ادامه ندهد.

در مسائل خانوادگى نيز هر يك از زن و شوهر اشتباه كردند با يك عذرخواهى اختلاف را خاتمه دهند و كار خود را توجيه نكنند و از خود لجاجت نشان ندهند. اين امور درس هاى عبرتى است كه از داستان اصحاب الجنه مى آموزيم.

« «كَذَلِكَ الْعَذَابُ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ»؛ اين گونه است عذاب (خداوند در دنيا)، و عذاب آخرت از آن هم بزرگ تر است اگر مى دانستند».(1)

صاعقه اى كه آن باغ بزرگ را تبديل به تلّى از خاكستر كرد يك جرقه دنيوى بود و اين در مقايسه با عذاب آخرت بسيار ناچيز، و عذاب آخرت بسيار بزرگتر است.

چهار نكته:

1. فلسفه مطالعه تاريخ گذشتگان

سؤال: از فرمايشات حضرت على عليه السلام استفاده مى شود كه مطالعه تاريخ گذشتگان باعث طول عمر انسان مى شود. آيا منظور حضرت اين است كه اگر عمر كسى پنجاه سال باشد با مطالعه تاريخ گذشتگان صد ساله مى شود، يا اگر عمرش 100 سال باشد، دويست ساله مى شود؟


1- سوره قلم، آيه 33.

ص: 104

جواب: قطعاً منظور حضرت اين مطلب نيست، بلكه منظور اين است كه:

محصول زندگى و عمر انسان ها تجربيات آنهاست. بنابراين، شما اگر بتوانيد از پنجاه سال تجربه ديگرى استفاده كنيد مثل اين كه پنجاه سال بر عمر شما افزوده شده است اگر تاريخ هزار ساله گذشتگان را با دقت مطالعه كنيد، عوامل پيروزى، ترقى و تكامل و همچنين اسباب شكست، انحطاط و عقب ماندگى آنها را به دقت بررسى نماييد، گويا هزار سال بر عمر شما افزوده شده است. زيرا تجربه محصول زندگى انسان است.

لذا امام على عليه السلام در وصيت نامه مفصل و ارزشمندى كه براى فرزند دلبندش امام حسن مجتبى عليه السلام نوشته و به تمام اسباب سعادت دنيا و آخرت در آن اشاره كرده، مى فرمايد: همراه گذشتگان و در بين آنها نبودم ولى حالات و تاريخ آنها را مطالعه كردم و خوب و بد آنها را ديدم و تلخ و شيرينشان را چشيدم، به گونه اى كه بر اثر مطالعه تاريخ آنان، گويا از ابتداى خلقت آدم تا به امروز عمر كرده ام.

سپس خلاصه و فشرده مطالعاتش را در آن وصيت نامه براى فرزند عزيزش بيان مى كند، كه مطالعه آن را به همه خوانندگان محترم، مخصوصاً جوانان عزيز توصيه مى كنم. بنابراين علّت وفلسفه تأكيد قرآن مجيد بر بيان سرگذشت گذشتگان استفاده از تجربيات تلخ و شيرين آنهاست.

2. موانع انفاق

تمام آن چيزهايى كه خداوند در اختيار انسان قرار داده، متعلّق به خود او نيست، بلكه گاه ممكن است روزى ديگران نيز توسّط تو داده شود. مگر يك انسان براى زندگى راحت و ساده چقدر مال و ثروت و مسكن و سرمايه مى خواهد، اگر اضافه بر نيازت دارى بدان كه برراى ديگران است و تو واسطه

ص: 105

اين فيضى، سعى كن واسطه امينى باشى اگر خدا و عقل و هوش يا نفوذ زيادى به تو داده، اجازه بده ديگران هم از اين نعمت سرشار الهى كه اضافه بر نياز توست استفاده كنند. متأسفانه سه صفت زشت است كه مانع انفاق به ديگران مى شود.

الف) بخل

انسان بخيل حاضر نيست ديگران از او بهره مند شوند. بعضى به قدرى بخيل هستند كه نه تنها خودشان از كمك به ديگران بخل مى ورزند، بلكه اگر ديگرى هم بخواهد به نيازمندى كمك كند برايشان سخت است. بخيل طبق روايات از خدا و بهشت و مردم دور است (1) و از آنچه كه مى ترسد بر اثر انفاق در آينده گرفتارش شود، اكنون آلوده آن شده است.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «

عَجِبْتُ لِلْبَخيلِ يَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذي مِنْهُ هَرَبَ، وَيَفُوتُهُ الْغِنى الَّذي ايَّاهُ طَلَبَ، فَيَعِيشُ فِي الدُّنْيا عَيْشَ الْفُقَراءِ، وَيُحاسَبُ فِي الْآخِرَةِ حِسابَ الْأَغْنِياءِ

؛ از انسان بخيل تعجّب مى كنم كه فقر و نادارى را كه از آن گريزان است به سوى خود مى كشاند و توانگرى و ثروت كه در پى آن است را از دست مى دهد. او در دنيا مانند تهيدستان و فقرا زندگى مى كند و در آخرت همچون ثروتمندان حساب پس مى دهد».(2)

ب) انحصارطلبى

انسان هاى انحصارطلب همه چيز را براى خود مى خواهند و لذا از كمك به ديگران استنكاف مى ورزند. اروپايى ها و آمريكايى ها كه ثروت و حكومت


1- ميزان الحكمة، باب 322، ح 1595.
2- همان، ح 1598.

ص: 106

و علم و دانش و اختراعات و ابتكارات و انرژى هسته اى و خلاصه همه چيز را براى خود مى خواهند و دوست دارند ملل ديگر در خدمت آنها باشند انسان هاى انحصارطلبى هستند.

ج) دنياپرستى

يكى ديگر از موانع انفاق دنياپرستى است. كسى كه آلوده دنياپرستى شده هرگز سير نمى شود. هر چه به او بدهند باز هم مى خواهد. ثروتمندانى در دنيا بوده و هستند كه مطالب عجيبى در مورد آنها گفته مى شود. قارون در زمان حضرت موسى عليه السلام فوق العاده ثروتمند بود و به طور دوام طمع زياد كردن آن را داشت، آن قدر ثروت داشت كه به تعبير قرآن مجيد چند نفر انسان قوى پيكر فقط كليد انبارهاى مختلف او را حمل و نقل مى كردند! هم اكنون در آمريكا ثروتمندان دنياپرستى هستند كه اموالشان به قدرى زياد است كه انسان را به وحشت مى اندازد. از جمله اين كه بعضى از آنها هواپيماهاى غول پيكر اختصاصى دارند كه در داخل آن هواپيما انواع و اقسام امكانات، اعم از استخر و ... وجود دارد.

در مورد ثروتمندى گفته شد كه قصد اصلاح موهايش را داشت، پيرايشگرى را خبر كردند به كاخ او آمد تا وقت خالى براى اصلاح موهايش پيدا شود. يك هفته هر روز صبح مى آمد و غروب بر مى گشت. تا اين كه بالاخره وقتى پيدا شد و سر وصورت ثروتمند را اصلاح كرد. آن ثروتمند به خاطر معطلبى يك هفته اى اين پيرايشگر ده هزار دلار به او داد! اين جا چه خبر است و در گوشه ديگر دنيا در آفريقا چه خبر؟ آن جا مردم از گرسنگى مى ميرند امّا ثروتمندان آمريكا و اروپا و جاهاى ديگر نمى دانند با ثروت كلانشان چه كنند!

ص: 107

3. امام حسن مجتبى عليه السلام الگوى انفاق

انفاق وجود و كرم را بايد از خاندان جود و كرم حضرات معصومين عليهم السلام آموخت.

مرد عرب فقيرى خدمت امام حسن مجتبى عليه السلام رسيد و عرض كرد: هر چه داشتم هزينه زندگيم كردم و اكنون هيچ چيز ندارم تا شكم گرسنه زن و فرزندانم را سير كنم. تنها چيزى كه برايم باقيمانده و آن را به هر كس نمى فروشم، امّا شما را شايسته عرضه آن دانستم آبرويم است. آن را در معرض فروش گذاشته ام تا با پول حاصل از آن شكم زن و بچه ام را سير كنم. امام عليه السلام صندوق دار خود را فرا خواند و فرمود: چقدر پول داريم؟ عرض كرد: دوازده هزار درهم. فرمود: آن را به اين مرد فقير بده كه من از او خجالت مى كشم. عرض كرد: چيز ديگرى براى هزينه هاى خانه باقى نمى ماند. فرمود: آن را بياور تا به اين نيازمند بدهيم و نسبت به خداوند حسن ظن داشته باش، جبران خواهد كرد. صندوق دار دوازده هزار درهم را به امام عليه السلام داد. امام آن مرد فقير را طلبيد و پول را به او داد و از او عذرخواهى كرد و فرمود: ما حق تو را نداديم، لكن به مقدارى كه در اختيار داشتيم داديم، سپس فرمود:

فَخُذِ الْقَلِيلَ وَكُنْ كَأَنَّكَ لَمْ تَبِعْ ما صُنْتَهُ وَكَأنَّنا لَمْ نَشْتَرِ

اين مال كم را بگير و اين طور فكر كن كه آنچه را (براى روز مبادا) ذخيره كرده بودى نفروختى و گويا ما هم چيزى از تو نخريديم.(1)

اظهار ادب به محضر بزرگان دين، و توسّل به ذيل عنايات حضرات معصومين عليهم السلام كار خوبى است، امّا كافى نيست. بايد از اعمال و رفتارشان سرمشق بگيريم و به نيازمندان از اقوام و فاميل و دوستان و آشنايان و همسايه ها


1- منتهى الآمال، ج 1، ص 265.

ص: 108

كمك كنيم. كسانى كه توانايى دارند دست زندانيان بى گناه، تصادفى هاى غير عمدى، ورشكستگان، بيماران، محصلان و دانشجويان نيازمند، دختران دم بخت معطل جهيزيه و مانند آن را بگيرند، تا إن شاءاللَّه خداوند متعال نيز در روزى كه هيچ چيز جز اعمال صالح به درد انسان نمى خورد دست ما را بگيرد.

4. آثار زيانبار گناه

از آيات قرآن و روايات اسلامى استفاده مى شود كه گناهان آثار زيانبار متعدّدى دارند و اين گونه نيست كه اگر خداى ناكرده يك گناه دسته جمعى يا فردى انجام شود و سپس توبه و استغفار كنند تمام آثار آن از بين برود.

حضرت على عليه السلام در دعاى روح بخش و دلنواز كميل به پنج گروه از گناهان و آثار زيانبار آن گناهان اشاره كرده است؛ توجّه فرماييد:

1. گناهانى كه پيوندها را قطع مى كند؛ حضرت در يكى از فقرات دعاى مذكور مى فرمايد: «

اللهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تَهْتِكُ الْعِصَمَ

؛ بارخدايا! آن گناهانى كه باعث قطع پيوندها شده را بر من ببخش».(1) اگر در خانه اى گناه نگاه به عكس هاى مستهجن، استفاده نامشروع از ماهواره، تماشاى فيلم ها و برنامه هاى خلاف عفّت آن و تماشاى فيلم هاى زشت و كثيف ويديويى رواج پيدا كند، اين گناهان باعث پاره شدن رشته هاى ارتباط خانوادگى مى گردد، و ثمره شوم آن سرد شدن روابط زناشويى، طلاق و بچّه هاى طلاق خواهد بود. برخى از گناهان ممكن است پيوندهاى اجتماعى را قطع كند. دروغ، شايعه پراكنى، پرونده سازى از


1- در روايتى از امام سجّاد عليه السلام مى خوانيم:« گناهانى كه باعث پرده درى مى شود عبارتند از: 1. شرابخوارى 2. قماربازى 3. انجام كارهاى بيهوده و شوخى هاى بيجا براى خنداندن مردم 4. بيان عيوب مردم 5. همنشينى با متّهمين به گناه و بدكارى»( معانى الاخبار، ص 269 به نقل از شرح دعاى كميل، ص 134).

ص: 109

جمله گناهانى است كه پيوند وحدت و اتّحاد را مى گسلد و اعتماد، كه يكى از مهمترين نعمت هاى پروردگار و ارزشمندترين نوع پيوندهاست، را از بين مى برد.

2. گناهانى كه درد و رنج به دنبال دارد؛ حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در فراز ديگرى از دعاى كميل مى فرمايد: «

اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تُنْزِلُ النِّقَمَ

؛ بار خدايا! آن دسته از گناهانى كه باعث نزول غم و درد و رنج و ناراحتى شده را بر من ببخشاى».(1) «نِقَمْ» جمع «نقمت» به معناى درد و رنج و مصيبت و گرفتارى است.

اگر در اجناس تقلّب كنيم، يا مبتلا به گناه رشوه خوارى گرديم، درد و رنج به سراغ ما خواهد آمد. در روايت تكان دهنده اى از حضرت رضا عليه السلام مى خوانيم كه:

«هر زمان مردم مرتكب گناه جديدى شوند (گناهانى كه تازه ابداع و اختراع شده و سابقه نداشته است) خداوند هم بلاهاى جديدى بر آنها نازل مى كند».(2) اگر امسال (1388 ه. ش) بيمارى جديدى به نام آنفلوانزاى نوع A شيوع پيدا كرده و دنيا را تكان داده و باعث شده سفر بسيارى از حجاج به عربستان لغو شود تا آن جا كه 50% ظرفيتها خالى گردد و عدّه اى از عشّاق خانه خدا از عمره ماه رمضان محروم شوند، به خاطر آن است كه برخى انسان ها گناهان و معصيت هاى جديدى را ابداع كرده و مرتكب آن مى شوند.

«ايدز» بلاى بشر در قرن بيستم از جمله بيمارى هاى جديدى است كه خداوند به عنوان مجازات بشر در برابر اختراع گناهان تازه، آنها را مبتلا كرده،


1- امام سجّاد عليه السلام نُه گناه را سبب نزول عقوبت ها مى شمرد: 1. بغى و تعدى از حدود الهى 2. تعدّى و تجاوز به حقوق مردم 3. مسخره كردن بندگان خدا 4. شكستن عهد و پيمان 5. معصيت و كارهاى زشت آشكار 6. رواج دروغ 7. قضاوت بر خلاف احكام خدا 8. خوددارى از پرداخت زكات 9. كم گذاشتن پيمانه و كيل»( معانى الاخبار، ص 269، به نقل از شرح دعاى كميل، ص 143).
2- بحارالانوار، ج 73، ص 343، ح 26.

ص: 110

و غوغايى در دنيا به پا كرده است.

3. گناهانى كه نعمت ها را تغيير مى دهد؛ در جمله ديگرى از دعاى كميل مى خوانيم:

«اللهُمَّ اغْفِرْلِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تُغَيِّرُ النِّعَمَ

؛ بارخدايا! گناهان و معاصى اى كه باعث تغيير نعمت هايت شده را بر من ببخش»(1) گناهانى كه آبسالى را به خشكسالى، سلامت را به بيمارى، امنيّت را به ناامنى، وحدت و اتّحاد را به اختلاف و پراكندگى، و دوستى و محبّت را تبديل به عناد و دشمنى و ... مى كند؛ خداوندا اين گناهان را بر ما ببخش.

4. گناهانى كه جلوى استجابت دعا را مى گيرد؛ در قسمت ديگرى از دعاى كميل آمده است:

«اللهُمَّ اغْفِرْ لىَ الذُّنُوبَ الَّتى تَحْبِسُ الدُّعآءَ

؛ بارخدايا! گناهانى كه باعث عدم اجابت دعا شده را بر من ببخش».(2) بعضى از مردم دعا مى كنند و از خداوند طلبكارند كه چرا دعاى ما به هدف اجابت مقرون نشد؟ اين عزيزان بايد ببينند چه گناهانى مرتكب شده اند كه باعث حبس دعا و مانع از بالا رفتن آن گرديده است.

يكى از گناهانى كه مانع اجابت دعا مى شود خوردن مال حرام است.


1- امام سجاد عليه السلام گناهانى همچون ستم به مردم، از دست دادن روحيه عادت در خير، كناره گرفتن ازنيكوكارى، كفران نعمت و ترك شكرگذارى را از جمله گناهانى شمرده اند كه باعث تغيير نعمت ها مى شود.( معانى الاخبار، ص 269، به نقل از شرح دعاى كميل، ص 161)
2- امام سجّاد عليه السلام هفت گناه را مانع استجابت دعا مى داند:« 1. نيّت بد 2. صفات پنهانى زشت 3. دورويى و نفاق با برادران دينى 4. باور نداشتن اجابت دعا 5. به تأخير انداختن نمازهاى واجب تا آن كه قضا شود 6. ترك نيكى و صدقه 7. آلوده بودن زبان به كلمات زشت و ركيك و فحش و ناسزا».( معانى الاخبار، ص 269 به نقل از شرح دعاى كميل، ص 165).

ص: 111

رباخوارى، رشوه خوارى، اموال حاصل از قمارهاى كهنه و نو مانند سودهاى كلان شركت هاى هرمى (نظير گلدكوئست و مانند آن) و بازار فاركس، و مضاربه با سودهاى كلان و نامعقول و خلاصه هر گونه درآمد حرام و نامشروع دعا را حبس مى كند.

خوانندگان گرامى، مخصوصاً جوانان عزيز بايد بسيار مراقب باشند كه در دام شركت هاى اقتصادى رنگارنگ اينترنتى كه غالباً توسّط غربى ها هدايت و حمايت مى شوند نيفتند، كه غربى ها به فروختن كالاهايشان به چندين برابر قيمت به شرقى ها قناعت نمى كنند و از طرق مختلف ديگر نيز درصددند سرمايه شرقى ها را به غارت ببرند.

5. گناهان نازل كننده بلا؛ در بخش ديگرى از دعاى ارزشمند كميل مى خوانيم:

«اللهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تُنْزِلُ الْبَلاءَ

؛ بارخدايا! گناهانى كه باعث نزول بلا شده را بر من ببخش»(1) صاعقه، زلزله، سونامى، سيل، بيمارى هاى عام و فراگير، خشكسالى، جنگ، مصيبت هاى اجتماعى و مانند آن از جمله بلاهايى است كه ممكن است بر اثر برخى از گناهان دامنگير جامعه شود.

حضرت على عليه السلام به صورت اجمالى و سربسته برخى از گناهانى كه عامل نزول بلا و مانند آن است را معرّفى كرده، ولى نام مصاديق آن را بيان نكرده است.

امّا از جمله گناهانى كه باعث نزول بلا مى شود ظلم است. در روايتى مى خوانيم:

«تأثير كارهاى بد (از جمله ظلم) در نزول سختى ها و بلاها از تأثير كارد بر روى گوشت سريع تر و نافذتر است.(2)


1- گناهانى كه سبب نزول بلا مى شود سه چيز است: 1. بى توجّهى به فريادخواهى محزون دل سوخته 2. ترك كمك به ستمديده 3. ضايع كردن امر به معروف و نهى از منكر( شرح دعاى كميل، ص 192).
2- محاسن، ج 1، ص 295؛ كافى، ج 2، ص 272.

ص: 112

يكى ديگر از گناهان نازل كننده بلا قطع رحم است. متأسّفانه گاه برادران و خواهران بر سر ارثيه پدر يا مادر اختلاف پيدا كرده و به جان هم افتاده و سال ها با هم قهر مى كنند و از انجام صله رحم غافل مى شوند.

در روايت داريم كه عمرِ قطع كننده رحم كوتاه مى شود،(1) بنابراين هر چه مدّت قهر طولانى تر شود عمر انسان كوتاه تر مى گردد.

خلاصه اين كه گناهان آثار تخريبى فراوانى دارند كه نمى توان به سادگى از كنار آن گذشت.


1- روايات متعدّدى در اين زمينه در كتاب ميزان الحكمه، ج 4، باب 1464 وجود دارد.

ص: 113

4

اصحاب الفيل

اشاره

«ياران فيل» چهارمين گروهى است كه در اين سلسله مباحث موضوع بحث قرار مى گيرد. آنها كسانى بودند كه از سرزمين يمن برخواسته، و بنا به دلايلى كه خواهد آمد به قصد ويران كردن كعبه به سمت مكّه لشكركشى كرده، و به فرمان خداوند همه آنها نابود شدند.

بدين جهت نام آن سال را عام الفيل گذاشتند و جزء مبادى تاريخ عرب شد.

اتّفاقاً آن سال، سال ولادت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله نيز بود.

درباره كعبه

اشاره

قبل از پرداختن به داستان اصحاب الفيل و با توجّه به اين كه موضوع اين داستان، خانه خدا مى باشد، لازم است درباره كعبه مطالبى مطرح گردد و به سئوالاتى پاسخ داده شود. از جمله: چرا خانه خدا اين همه عظمت و احترام دارد؟ چرا به سوى كعبه نماز مى خوانيم؟ چرا كعبه در مكّه واقع شده است؟

1. اهميّت و قداست كعبه از نظر قرآن

قرآن مجيد در آيات متعدّدى پيرامون قداست و اهميّت كعبه سخن گفته

ص: 114

است، كه به سه مورد آن اشاره مى شود:

آيه اوّل: خداوند متعال در آيه شريفه 96 سوره آل عمران مى فرمايد:

« «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدًى لِلْعَالَمِينَ»؛ نخستين خانه اى كه براى مردم (و نيايش خداوند) بنا نهاده شد، همان است كه در سرزمين مكّه است؛ كه پربركت و مايه هدايت جهانيان است».

چند نكته در اين آيه قابل توجّه است:

الف) نخست اين كه طبق آيه فوق، كعبه اوّلين عبادتگاه بشر بوده است حضرت آدم عليه السلام آن را بنا كرد، و در طوفان نوح عليه السلام ويران شد، و حضرت ابراهيم عليه السلام به كمك فرزندش حضرت اسماعيل عليه السلام آن را تجديد بنا كرد؛ يعنى از زمان حضرت آدم عليه السلام اين خانه بوده است. بنابراين، قديمى ترين معبد جهان بشريّت است.

ب) از واژه «للنّاس» استفاده مى شود كه اين معبد براى خداوند فايده اى ندارد و اساساً خداوند براى جلب منفعت خود آن را نساخته، بلكه براى استفاده مردم آن را بنا كرده است. براى اسلام، ايمان، وحدت، اتّحاد و يك پارچگى مردم ساخته شده است.

ج) سومين مطلب اين كه: اين خانه، خانه مباركى است زيرا مايه هدايت، همبستگى، اتّحاد، قرب الى اللَّه و ديگر آثار و فوايد عالى است.

آيه دوم: در آيه شريفه 97 سوره مائده آمده است:

« «جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِّلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرَامَ وَالْهَدْىَ وَالْقَلَائِدَ ذَلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ وَأَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ»؛ خداوند كعبه- بيت الحرام- را وسيله اى براى استوارى و سامان بخشيدن به كار مردم قرار داده؛ و همچنين ماه حرام، و قربانى هاى بى نشان، و قربانى هاى نشاندار را؛ اين گونه

ص: 115

احكام به خاطر آن است كه بدانيد خداوند آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است را مى داند؛ و بدانيد خدا بر هر چيزى داناست».

سؤال: منظور از قياماً للناس در آيه فوق چيست؟

جواب: منظور سامان بخشيدن به زندگى انسان هاست، كه شامل زندگى مادّى و معنوى (هر دو) مى شود. زيرا فلسفه و اسرارى كه براى حج گفته شده در حقيقت به منظور سامان بخشيدن به زندگى انسان هاست، به اين اسرارتوجّه فرماييد:

الف) بُعد اخلاقى؛ اگر حجّاج واقعاً به فكر حج و اعمال و مناسك آن باشند و به فلسفه آن بينديشند و پيام هاى آن را دريافت دارند و فقط به فكر سوغات و تهيّه اجناس نباشند، حج يك دوره تهذيب و پالايش اخلاق و تولّد ثانوى است.

ب) بُعد سياسى؛ حج باعث قوّت و قدرت مسلمين است. اگر نمايندگان تمام كشورهاى اسلامى و غير اسلامى كه سكنه مسلمان دارد جمع شوند و در مورد نقاط ضعف و قوّت مسلمانان بحث و گفتگو كنند و نقاط قوّت خويش را تقويت و نقاط ضعف را جبران نمايند، پشت دشمنان را شكسته، و باعث استوار شدن سياست اسلامى خواهد شد.

ج) بُعد اقتصادى؛ برخى تصوّر مى كنند كه در مراسم حج جاى كار اقتصادى نيست، در حالى كه يكى از اسرار و فلسفه هاى حج- طبق برخى روايات (1)- كار اقتصادى است. اگر اقتصاددان هاى مسلمان در ايّام حج جمع شوند و برنامه اقتصادى مشتركى بريزند و كشورهاى مختلف اسلامى پيمان هاى اقتصادى با يكديگر امضا كنند، اقتصاد مسلمانان شكوفا مى شود بنابراين، حج زندگى مسلمانان را از نظر اخلاقى، سياسى، اقتصادى و جهات ديگر سامان مى بخشد.

د) در آيه شريفه 127 سوره بقره به بُعد ديگرى از اهميّت قديمى ترين معبد


1- وسايل الشيعه، ج 8، ص 7، ح 15.

ص: 116

جهان اشاره شده است. توجّه فرماييد:

« «وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»؛ و (به ياد آوريد) هنگامى را كه ابراهيم و اسماعيل، پايه هاى خانه كعبه را بالا مى بردند؛ (و مى گفتند:) «پروردگارا! از ما بپذير كه تويى شنوا و دانا».

حضرت ابراهيم و فرزندش عليهما السلام پس از آن كه بازسازى كعبه را به انجام رسانيدند، دست به دعا برداشته و 5 دعاى بسيار با ارزش براى كعبه كردند:

1. « «رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً»؛ پروردگارا! اين سرزمين را شهر امنى قرار ده!».

اوّلين مطلبى كه براى هر كشورى لازم است امنيّت است. اگر امنيّت باشد بقيّه نعمت ها هم خواهد بود، و اگر امنيّت نباشد همه چيز ويران مى شود.

2. « «وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ»؛ واهل آن را- آنها كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده اند- از ثمرات (گوناگون)، روزى ده!».

علّت اين كه حضرت براى سامان يافتن اوضاع اقتصادى ساكنان مكّه دعا مى كند اين است كه اگر زندگى مادّى سامان يابد زندگى معنوى بهتر سامان مى يابد؛ زيرا آدم گرسنه ايمان ندارد(1) به دنبال سرقت و قاچاق موادّ مخدر و مانند آن مى رود و حتّى ممكن است- نعوذ باللَّه- دست به خودفروشى بزند. به هر حال آن حضرت دعا كرد كه خداوند از ميوه هاى گوناگون روزى مردم مكّه كند.

و اين دعا عجيب به هدف اجابت نشست به گونه اى كه اكنون در هر فصل از سال هر نوع ميوه اى در آن سرزمين خشك و بى آب و علف يافت مى شود، به علاوه داخل مكّه درختان زيباى فراوانى كاشته شده است. و در صحراى عرفات ديگر خبرى از آن بيان خشك و سوزان نيست، بلكه تبديل به باغ بزرگ و سرسبزى شده است.


1- ميزان الحكمه، ج 8، باب 3220، ح 15984- / 15986.

ص: 117

3. « «رَبَّنَا إِنِّى أَسْكَنتُ مِنْ ذُرِّيَّتِى بِوَادٍ غَيْرِ ذِى زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ»؛ پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى، در كنار خانه اى كه حرم توست، ساكن ساختم تا نماز را برپا دارند، تو دلهاى گروهى از مردم را متوجّه آنها ساز؛ و از ثمرات به آنها روزى ده؛ شايد آنان شكر تو را بجا آورند!».(1)

از اين دعا معلوم مى شود كه مسأله مهم، حكومت بر دلهاست و با زور و اجبار نمى توان براى مدّت طولانى جايى را اداره كرد. مسئولين حكومت ها بايد دل ها و قلب هاى مردم را تسخير كنند.

4. « «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ»؛ پروردگارا! ما را تسليم (فرمان) خود قرار ده! و از دودمان ما، امّتى كه تسليم فرمان (تو) باشند، به وجود آور!».(2) حضرت ابراهيم عليه السلام پس از دعا براى بهبود بخشيدن به اقتصاد و امنيّت مكّه و جلب قلوب مردم، از خداوند مى خواهد كه جوانان و فرزندان صالح و شايسته اى نصيبش شود. و اين، نقش مهمّ جوانان را در سرنوشت يك جامعه مى رساند. اگر مملكتى همه چيز داشته باشد، امّا دشمن فرزندان و جوانانش را به وسيله ماهواره ها، رسانه هاى فاسد و مفسد، نشريات ضالّه، و كتاب هاى گمراه كننده، فاسد كرده باشد، همه چيز را از دست خواهد داد. امّا اگر نيروى جوان سالم و كارآمدى داشته باشد، بقيّه نارسايى ها جبران شده، و سرانجام كامياب و پيروز مى گردد.

5. « «رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمْ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»؛ پروردگارا! پيامبرى در ميان آنها از خودشان برانگيز، تا


1- سوره ابراهيم، آيه 37.
2- سوره بقره، آيه 138.

ص: 118

آيات تو را بر آنان بخواند، و آنها را كتاب و حكمت بياموزد، و پاكيزه كند، زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار قادرى)!».(1)

پنجمين دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام انتخاب رسولى از جنس خود مردم به منظور تعليم و تربيت و آموزش و پرورش آنهاست.

دعاهاى پنجگانه حضرت ابراهيم عليه السلام، يعنى امنيّت، اقتصاد، محبوبيت مردمى، نيروى انسانى سالم و تعليم و تربيت، اركان اصلى هر ملّت و كشورى است، كه اگر در اين زمينه ها موفّق باشند عزيز و سرافراز خواهند بود. و بدون آن، چيزى جز ويرانى و خرابى و ذلّت نصيب آن كشور نمى گردد.

از مباحث نسبتاً مفصّلى كه پيرامون آيات سه گانه گذشت، اهميّت و قداست خانه كعبه از نظر قرآن روشن شد.

2. اهميّت كعبه و مراسم حج در روايات

خانه كعبه به قدرى اهميّت دارد كه حضرت على عليه السلام در بستر شهادت در ضمن سفارش به چند مسأله بسيار مهم، فرمود:

«وَاللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ لَاتُخَلُّوهُ مَابَقِيتُمْ، فَإِنَّهُ انْ تُرِك لَمْ تُنَاظَرُوا

؛ خدا را خدا را (در نظر داشته باشيد) در مورد خانه كعبه، تا آن هنگام كه (زنده) هستيد آن را خالى نگذاريد كه اگر خالى گذارده شود مهلت داده نمى شويد (و بلاى الهى بر شما نازل مى گردد)».(2)

در روايات اسلامى آمده است كه «اگر زمانى افراد مستطيع به اندازه كافى براى زيارت خانه خدا وجود نداشته باشد بر حكومت اسلامى لازم است از بودجه


1- سوره بقره، آيه 129.
2- نهج البلاغه، نامه 47.

ص: 119

بيت المال عدّه اى را به زيارت خانه خدا بفرستد، تا اطراف خانه خدا هرگز خلوت نشود».(1)

3. اهميّت كعبه در سخنان دشمنان

گلادستون سياستمدار كهنه كار انگليسى خطاب به نمايندگان مجلس عوام انگليس گفت: تا سه چيز در ميان مسلمانان است ما در خطريم:

1. مادام القرآن يقرأ؛ تا زمانى كه قرآن قرائت و تلاوت و حفظ و تفسير مى شود.

2. و مادام الكعبة تطاف، و تا زمانى كه مسلمانان به حج رفته، و مناسك حج را بجا آورده، و بر گرد خانه كعبه چرخيده و با فلسفه و اسرار حج آشنا مى شوند.

3. و مادام محمّد صلى الله عليه و آله يذكر اسمه على المآذن، و تا زمانى كه صبح و شام نام محمّد بر فراز مأذنه ها برده مى شود، و مردم فوج فوج براى اقامه نماز به سوى مسجدها هجوم مى برند، و متحد و يك پارچه به سمت قبله واحد نماز مى خوانند.

او پس از بيان مشكل، به راه درمان نيز اشاره مى كند. توجّه فرماييد: «

عليكم بالقرآن فاحرقوه وعليكم بالكعبة فانهدموه

؛ وبايد قرآن را آتش زد و كعبه را ويران ساخت و نام محمّد را از ذهن ها پاك كرد».(2)

منظور از آتش زدن قرآن، به فراموشى سپردن معارف و مضامين بلند آن و قناعت كردن به قرائت و روخوانى و ترتيل و مانند آن است. و منظور از خراب كردن كعبه، سوق دادن اعمال حج به سوى يك سفر سياحتى و تجارتى است، تا فلسفه و اسرار حج محقق نشود. و منظور از به فراموشى سپردن نام پيامبر، جايگزين كردن نام هاى ديگر به جاى نام آن حضرت است كه كم و بيش بعضى


1- وسايل الشيعه، ج 8، ص 15، باب 5، ح 1 و 2.
2- تفسير نمونه، ج 4، ص 550، ذيل آيه 57 سوره مائده؛ مجلّه رسالة التقريب، شماره 1، اسفند 1371.

ص: 120

از مسلمانان ناخواسته مجرى دستور اين سياستمدار كهنه كار انگلستان شده و نام هاى ديگر را بر نام پيامبر ترجيح مى دهند. «هر چند هنوز هم نام محمّد براى پسرها، و فاطمه براى دختران، بالاترين آمار را به خود اختصاص داده است.

4. نماز به سمت قبله چرا؟

سؤال: بعضى از جوانان مى پرسند: چرا بايد به سمت قبله نماز بخوانيم؟ مگر خداوند در همه جا حاضر نيست، پس نماز به سمت قبله چه سرّى دارد؟

جواب: قبله نشانه وحدت و اتّحاد مسلمين است. توضيح اين كه: به هنگام نماز، خانه كعبه مركز دايره و تمام صفوفى كه نماز مى خوانند دايره هايى هستند كه در اطراف كعبه تشكيل مى شوند. بنابراين مسلمانان در هر جاى كره خاكى كه هستند به سمت كعبه مى ايستند تا همگام و متّحد با ساير مسلمانان باشند و بر خلاف اتّحاد و همبستگى آنها حركت نكرده باشند. اگر بنا باشد هر كس به هر سمتى كه مايل است نماز بخواند صحنه بسيار بدى در مساجد و نمازخانه ها و نماز جماعت ها رخ مى دهد. و پيامبر صلى الله عليه و آله بر همين اساس فرمود: «اهل قبله را تكفير نكنيد».(1)

از آن چه در بالا گفته شد پاسخ سؤال ديگر نيز روشن مى شود كه: چرا بايد نماز را به عربى بخوانيم؟

زيرا انتخاب زبان واحد براى نماز نيز رمز وحدت و اتّحاد است. اگر در ايام حج، مخصوصاً جمعه قبل از عرفات كه بزرگ ترين نماز جماعت تشكيل مى شود، هر كس اذكار نماز را به زبان خود بگويد چه وضعيّت نابسامانى رخ مى دهد. امّا زمانى كه همه مسلمانان يك صدا اللَّه اكبر مى گويند، يا همه با هم بقيّه


1- تفسير كنز العمال، ج 1، ح 8 و 1077؛ تفسير مجمع الزوائد، ج 1، ص 107.

ص: 121

اذكار نماز را به زبان مى آورند، شكوه و عظمتى پيدا مى كند كه قابل توصيف نيست، در ضمن جوانان عزيز مى توانند با صرف نيم ساعت وقت، ترجمه نماز را فرا گرفته و براى يك عمر از آن استفاده كنند. بنابراين، نماز خواندن به زبان واحد و به سوى قبله واحد رمز وحدت است و به مسلمانان پيام مى دهد كه با يكديگر متّحد و يك پارچه باشند. امّا متأسّفانه امروزه وهّابى هاى سلفى در مركز توحيد، وحدت و اتّحاد، قهرمان ايجاد اختلاف، نفاق و تنش شده اند و هر كجا اختلافى در بين مسلمانان ديده مى شود جاى پاى آنها به چشم مى خورد.

عجيب تر از همه اين كه براى نابودى پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام حاضر به اتحاد با كثيف ترين و بى آبروترين كشورها و گروه ها، نظير رژيم اشغال گر صهيونيستى و حزب بعث عراق مى شوند هر چند اتّحاد با اين كشورها و گروه ها لااقل براى حفظ ظاهر هم كه شده خلاف عقايد و خواسته هاى آنها باشد و اين مطلب جدّاً جاى تأسّف دارد!

5. چرا كعبه در مكّه واقع شد؟

سؤال: چرا خداوند متعال خانه كعبه را در اين منطقه خشك و بى آب و علف قرار داد؟ چرا خداوند خانه اش را در لابه لاى تعدادى كوه و در درّه اى خشك كه اثرى از آب و آبادى در آن نبود (به جز چشمه زمزم كه در عصر حضرت ابراهيم عليه السلام نمايان شد) قرار داد؟ سنگ هاى كوه هاى اطراف كعبه به گونه اى است كه گويا آنها را در آتش سوزانده و آن جا نصب كرده اند. چرا چنين محيط خشنى براى خانه خدا در نظر گرفته شده است؟ چرا خداوند بندگانش را براى مراسم حج و زيارت خانه اش به چنين منطقه خشك و سوزانى خوانده است؟ با توجّه به سختى ها و مشكلات طاقت فرساى مسافرت در زمان هاى گذشته، قرار دادن

ص: 122

كعبه مقدّس در مكّه، چه فلسفه اى دارد؟

جواب: پاسخ اين سؤال را از زبان حضرت على عليه السلام، كه باب علم پيامبر صلى الله عليه و آله است،(1) بشنويم. حضرت در خطبه قاصعه (خطبه 192 نهج البلاغه) مى فرمايد:

«وَلَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَضَعَ بَيْتَهُ الْحَرَامَ وَ مَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَيْنَ جَنَّاتٍ وَ أَنْهَارٍ وَ سَهْلٍ وَقَرَارٍ، جمَّ الْأَشْجَارِ، دَانِي الِّثمَارِ، مُلْتَفِّ الْبُنَى، مُتَّصِلِ الْقُرَى، بَيْنَ بُرَّةٍ سَمْرَاءَ وَ رَوْضَةٍ خَضْرَاءَ، وَأَرْيَافٍ مُحْدِقَةٍ، وَ عِرَاصٍ مُغْدِقَةٍ، وَ رِيَاضٍ نَاضِرَةٍ، وَ طُرُقٍ عَامِرَةٍ، لَكَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ عَلَى حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلَاءِ

؛ اگر خداوند خانه محترمش و مكان هاى انجام وظايف و مناسك حج را در ميان باغ ها و نهرها و سرزمين هاى هموار و پردرخت و پرثمر، مناطق آباد داراى خانه و كاخ هاى بسيار و آبادى هاى به هم پيوسته؛ در ميان گندم زارها و باغ هاى خرّم و پرگل و گياه، در ميان بستان هاى زيبا و پرطراوت و پرآب، در وسط باغستانى بهجت زا و جادّه هاى آباد قرار مى داد، به همان نسبت كه آزمايش و امتحان ساده تر بود، پاداش و جزا نيز كمتر بود».

آرى در اين صورت مكّه آن حالت معنوى خود را از دست مى داد و به جاى آن كه عبادتگاه و مركز پرستش باشد، به تفريح گاه و گردشگاه تبديل مى شد.

حضرت در ادامه مى فرمايد: «

وَ لَوْ كَانَ الْإِسَاسُ الْمَحْمُولُ عَلَيْهَا، وَالْأَحْجَارُ الْمَرْفُوعُ بِها بَيْنَ زُمُرُّدَةٍ خَضْرَاءَ، وَ يَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ؛ وَنُورٍ وَضِيَاءٍ، لَخَفَّفَ ذلِكَ مُصَارَعَةَ الشَّكِّ فِي الصُّدُورِ، وَ لَوَضَعَ مُجَاهَدَةَ إِبْلِيسَ عَنِ الْقُلُوبِ، وَ لَنَفَى مُعْتَلَجَ الرَّيْبِ مِنَ النَّاسِ، وَ لكِنَّ اللَّهَ يَخْتَبِرُ عِبَادَهُ بِأَنْوَاعِ الشَّدَائِدِ، وَ يَتَعَبَّدُهُمْ بِأَنْوَاعِ الْمَجَاهِدِ، وَ يَبْتَلِيهِمْ بِضُرُوبِ الْمَكَارِهِ إِخْرَاجاً لِلتَّكَبُّر مِنْ قُلُوبِهِمْ، وَ إِسْكَاناً لِلتَّذَلُّلِ فِي نُفُوسِهِمْ. وَ لِيَجْعَلَ ذلِكَ أَبْوَاباً فُتُحاً إِلَى فَضْلِهِ، وَ أَسْبَاباً ذُلُلًا لِعَفْوِهِ

؛ و اگر پى و بنيان خانه كعبه و سنگ هايى كه در بناى


1- روايت معروف« انا مدينة العلم وعلى بابها» به طور گسترده در منابع روايى آمده است، تنها در جلدچهلم بحارالانوار، دوازده بار ذكر شده است!

ص: 123

آن به كار رفته از زمرّد سبز و ياقوت سرخ و نور و روشنايى بود شك و ترديد ديرتر در سينه هاى (ظاهربينان) رخنه مى كرد و كوشش ابليس بر قلب ها كمتر اثر مى گذاشت و وسوسه هاى پنهانى از مردم منتفى مى گشت؛ امّا خداوند بندگانش را با انواع شدائد مى آزمايد و با انواع مشكلات دعوت به عبادت مى كند و به اقسام گرفتارى ها مبتلا مى نمايد، تا تكبّر را از قلب هايشان خارج سازد و خضوع و آرامش را در جان آنها جايگزين نمايد. و دروازه هاى فضل و رحمتش را به رويشان بگشايد و وسايل عفو خويش را به آسانى در اختيارشان قرار دهد».

نتيجه اين كه علّت انتخاب مكّه براى مكان خانه خدا، تحمّل بيشتر سختى ها و دريافت پاداش و اجر فزون تر، و فلسفه ساخت كعبه با وسايل بسيار ساده بالا بردن معنويت و روحانيّت اين خانه باعظمت است.

على عليه السلام كيست؟

راستى على عليه السلام با اين اقيانوس علم و دانش كيست؟ آيا بشر واقعاً او را شناخته است؟ بايد اعتراف كنيم كه او را نشناخته است وگرنه او را با ديگران مقايسه نمى كرد. از ابن عبّاس دانشمند بزرگ اسلامى كه مورد احترام و قبول شيعه و اهل سنّت است و از او به «حبر الامّه» (دانشمند امّت اسلامى) تعبير شده روايت زير مكرّر نقل شده است. توجّه فرماييد:

«عِلْمُ النّبِىّ صلى الله عليه و آله مِنْ عِلْمِ اللَّه تَبَاركِ وَعِلْمُ عَلِىٍّ مِنْ عِلْمِ النَّبِىِّ صلى الله عليه و آله وَعِلْمِى مِنْ عِلْمِ عَلِىٍّ عليه السلام، وَمَا عِلْمِى وَعِلْمُ أَصْحَابِ مُحمّدٍ فِى عِلْمِ عَلِىٍّ إِلّا كَقَطْرَةٍ فِى سَبْعَةِ ابْحُرٍ

؛ علم پيامبر صلى الله عليه و آله نشأت گرفته از علم خداست (علم خدا بى پايان است بنابراين علم رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز فوق العاده است) و علم حضرت على عليه السلام از علم پيامبر صلى الله عليه و آله نشأت گرفته است (بدين جهت او را باب مدينة علم النبى ناميده اند) و علم من از

ص: 124

علم على عليه السلام گرفته شده است (ولى) علم من و علم همه اصحاب پيامبر در مقابل علم حضرت على عليه السلام همچون قطره اى در برابر هفت اقيانوس پهناور است»(1) دليل بر گفتار ابن عباس همين نهج البلاغه اى است كه در دسترس همه ماست اگر نبود جز همين نهج البلاغه براى شناخت مقام علمى على عليه السلام كافى بود. چه كسى مى تواند همچون خطبه «اشباح،(2) يا متّقين،(3) يا قاصعه (4) و مانند آن بياورد؟ اين كه در روايت آمده است: «اوّل مظلوم عالم على عليه السلام است»(5) سرّش همين است.

داستان ابرهه

مقارن تولّد پيامبر صلى الله عليه و آله داستان اصحاب الفيل رخ داد. گويا خداوند مى خواهد هشدار دهد كه در آينده نزديك شخصى از سرزمين مكّه ظهور خواهد كرد و اين خانه مقدّس را احيا نموده، و جهان را مملوّ از ايمان و محبّت و دوستى مى كند.

داستان اصحاب الفيل به طور فشرده در سوره هاى فيل و قريش آمده، كه خلاصه اين ماجراى عبرت آموز به شرح زير است:

همان گونه كه در داستان اصحاب الاخدود اشاره شد ذونواس پادشاه ستمگر يمن كه يهودى شده بود مردم را اجبار به پذيرش آيين يهود مى كرد و به همين منظور به نجران آمد و گودال هايى از آتش آماده ساخت، و هر كس در برابرش مقاومت مى كرد را روانه آتش مى كرد. يك نفر از مسيحيان به روم نزد قيصر رفت و ماجرا را گزارش داد و قيصر به نجاشى پادشاه حبشه دستور سركوبى ذونواس


1- بحارالانوار، ج 40، ص 147 و ج 92، ص 105؛ الغدير، ج 2، ص 45.
2- نهج البلاغه، خطبه 91.
3- نهج البلاغه، خطبه 193.
4- نهج البلاغه، خطبه 192.
5- بحارالانوار، ج 100، ص 337 و 294 و 265.

ص: 125

را صادر كرد. نجاشى لشكرى به فرماندهى اريات به نجران اعزام كرد كه ابرهه يكى از فرماندهان رده پايين آن لشكر بود.

لشكريان نجاشى بر ذونواس حمله كرده و او را كشته و لشكريانش را شكست داده و بر نجران حاكم شدند و آيين مسيحيّت جايگزين آيين يهوديت شد. ابرهه كه فردى جسور بود و داهيه سلطنت داشت با كمك عدّه اى از لشكريان، اريات را كشت و اعلان حكومت كرد. خبر به نجاشى رسيد. بسيار ناراحت شد و تصميم گرفت لشكرى براى سركوبى ابرهه به نجران بفرستد.

ابرهه موهاى خود را تراشيد و آن را به همراه مقدارى از خاك نجران براى نجاشى فرستاد. يعنى من سرسپرده و همچون خاك تسليم تو هستم. نجاشى وقتى ديد ابرهه تسليم اوست او را رها كرد و وى سلطان يمن شد.

ابرهه به منظور اين كه خدمت چشم گيرى به آيين مسيحيت كند كليساى بزرگ و مهمّى ساخت و مبلّغين فراوانى به اطراف فرستاد تا مردم را به آيين مسيحيت دعوت كنند و كليساى مذكور را ترويج نمايند. وى كم كم به اين فكر افتاد كه كعبه را تعطيل نموده و همه مردم را به سمت كليساى خود جذب نمايد.

عرب هاى حجاز از اين تصميم ابرهه بسيار ناراحت شدند؛ زيرا آبرو و شرف خود را در گروى كعبه مى ديدند، به همين جهت، توسّط عدّه اى كليساى مورد نظر را آتش زدند تا ابرهه از تصميم خود منصرف گردد. امّا پادشاه يمن بسيار عصبانى شد و بر تصميمش استوارتر شد. او با اين كار سه هدف را دنبال مى كرد:

1. انتقام 2. انتقال مركزيّت سياست جزيرة العرب از مكّه به يمن 3. جلب و جذب درآمدهاى سرشار اقتصادى ناشى از سفر زوّار خانه خدا به مكّه مكرّمه.

بدين منظور لشكر عظيمى تشكيل داد و هر كس كه مى توانست را با خود همراه كرد و چند عدد (يك يا هشت يا ده عدد) فيل نيز همراه خود آورد تا به

ص: 126

وسيله آنها ساكنان مكّه و حجاز كه فيل نديده بودند را به وحشت بيندازند و به اصطلاح امروزى ها جنگ روانى ايجاد كند. آنها به سمت مكّه حركت كردند تا به نزديكى مكّه رسيدند. در نزديكى مكّه گله شترى را مشاهده كردند كه بالغ بر 200 شتر بود آنها را براى تغذيه لشگريان مصادره كردند. سپس ابرهه شخصى را به شهر مكّه فرستاد تا بزرگ شهر و رئيس مردم مكّه را با خود بياورد. او به همراه عبدالمطلّب (1) بازگشت. عبدالمطلّب مردى درشت اندام، نورانى، باابهت، شجاع و سخنور بود. هنگامى كه ابرهه او را ديد تحت تأثير جذبه و ابهت وى قرار گرفت و از تخت فرود آمد و بر زمين نشست و عبدالمطلّب را در كنار خود نشاند و خطاب به وى گفت: آيا تو بزرگ مكّه اى؟ فرمود: چنين مى گويند. گفت: قصد ما ويران كردن كعبه است امّا كارى با مردم مكّه نداريم و نمى خواهيم خون آنها را بريزيم. به مردم بگو از شهر خارج شوند تا آسيبى نبينند. سپس اضافه كرد: آيا حاجت و درخواستى ندارى؟ فرمود: لشكريانت شتران مرا مصادره كرده اند، دستور بده آنها را به من بازگردانند. ابرهه از اين درخواست متعجّب شد و گفت:

در ابتداى ملاقات تو را انسان بزرگوار و باشخصيّتى يافتم، امّا با اين درخواست در نظر من كوچك شدى. زيرا تصوّر كردم از من خواهى خواست كه از تخريب كعبه خوددارى كنم! عبدالمطلّب در پاسخ سخنان ابرهه سخنى گفت كه او را تكان داد. فرمود: «

أَنَا رَبُّ الابِلِ وَلِهَذَا البَيْتِ رَبٌّ يَمْنَعُهُ

؛ من صاحب شترانم، و كعبه


1- عبدالمطلّب ابن هاشم ابن عبد مناف بزرگ خاندان قريش در زمان جاهليّت و از بزرگان عرب بود. وى مردى عظيم الشأن و رفيع المنزله و داراى صفات حميده و مشهور به اعمال پسنديده بود. او جدّ پدرى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و على بن ابيطالب عليه السلام بود. در روضة الصفا آمده كه به هنگام تولد موهايى سفيد بر سر داشت بدين جهت او را شيبه خواندند. پسرانش حارث، ابوطالب، زبير، حمزه، ابولهب، غيداق، مقوم، ضرار، عباس، قشم، عبدالكعبة، حجل، عبداللَّه، ودخترانش صفيه، عاتكه، بيضاء، بره، ميمه و اروى نام داشتند( لغتنامه دهخدا، ج 32، ص 82).

ص: 127

صاحبى دارد كه آن را حفظ مى كند».(1) سپس شترانش را تحويل گرفت و به مكّه بازگشت و به مردم گفت: ما توان مقابله با لشكريان انبوه ابرهه را نداريم؛ آنها انسان هايى خشن و درصدد انتقام هستند. همه به كوه هاى اطراف پناه ببريد.

سپس خود به كنار كعبه رفت و دست به دعا برداشت. آرى در مشكلات بايد دعا كرد، كه دعا كليد حلّ مشكلات است. مخصوصاً در زمان ها و مكان هايى كه مظان اجابت دعاست مانند ماه مبارك رمضان، و در جوار خانه خدا، و در شب هاى قدر و مانند آن، بايد براى مشكلات فردى و اجتماعى و داخلى و خارجى جهان اسلام از قدرت لايزال الهى استمداد جست. عبدالمطلب نيز به همين منظور در كنار خانه خدا دست به دعا برداشت و اشعار معروفش را خواند:

«لا هُمَّ إِنَّ الْمَرْءَ يَمْنَعُ رَحْلَهُ فَامْنَعْ رِحالَكَ لا يَغْلِبَنَّ صَلِيبُهُمْ وَ مِحالُهُمْ أَبَداً مِحَالَك!

جَرُّوا جَمِيْعَ بِلادِهِمْ وَ الْفِيْلَ كَىْ يَسْبُوا عِيالَكَ لا هُمَّ إِنَّ الْمَرْءَ يَمْنَعُ رَحْلَهُ فَامْنَعْ عِيْالَكَ

وَانْصُرْ عَلى آلِ الصَّلِيبِ وَعابِدِيهِ الْيَوْمَ آلَكَ»(2)

«خداوندا! هر كس از خانه خود دفاع مى كند، تو (هم) خانه ات را حفظ كن!

هرگز نيايد روزى كه صليب آنها و قدرتشان بر نيروهاى تو غلبه كنند.

آنها تمام نيروهاى بلاد خويش و فيل را با خود آورده اند تا ساكنان حرم تو را اسير كنند.

خداوندا! هر كس از خانه خود دفاع مى كند، تو (هم) خانه ات را حفظ كن.

و امروز ساكنان اين حرم را بر آل صليب و عبادت كنندگانش يارى فرما».


1- تفسير البرهان، ج 5، ص 760.
2- تفسير نمونه، ج 27، ص 333.

ص: 128

سپس عبدالمطلّب يكى از پسرانش را فرا خواند و به او فرمود: «ما به همراه مردم در شكاف كوه ها پنهان مى شويم. تو بر فراز كوه ابوقبيس برو و از اقدامات لشگريان ابرهه به ما گزارش بده» او طبق فرمان پدر به محلّ مأموريت رفت تا گزارش دهد. به ناگاه ابر سياهى را مشاهده كرد كه از سمت درياى احمر به سوى مكّه در حركت بود. اين مطلب را به پدر گزارش داد. عبدالمطلّب از شنيدن اين خبر خوشحال شد و تبسّمى كرد و گفت: «نشانه هاى امداد الهى و پيروزى نمايان شد».

آرى آن سياهى، ابر سياه نبود بلكه انبوهى از پرندگان بودند كه از سوى پروردگار براى نابودى سپاه ابرهه مأموريّت داشتند.

شرح و تفسير آيات

ابرهه فرمان حمله به مكّه جهت تخريب خانه كعبه را صادر كرد. خداوند هم به لشكريانش دستور داد تا لشكريان ابرهه را نابود كنند. قرآن مجيد در سوره فيل مى فرمايد:

« «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ»؛ آيا نديدى پروردگارت با فيل سواران (/ لشكر ابرهه كه براى نابودى كعبه آمده بودند) چه كرد؟».

« «أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ»؛ آيا نقشه آنها را در ضلالت (و تباهى) قرار نداد؟!».

« «وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ»؛ و بر سر آنها پرندگانى را گروه گروه فرستاد».

برخى تصوّر مى كنند كه نام آن پرندگان «ابابيل» بود، در حالى كه ابابيل- به معناى گروه گروه- و صف آنهاست نه اسم آنها. به هر حال ابرهه و لشكريانش ناگهان با تعداد فراوانى از پرندگان روبه رو شدند كه جثه هر كدام به اندازه يك پرستو بود

ص: 129

و اين مطلب باعث ترس و وحشت آنها شد.

« «تَرْمِيهِمْ بِحِجَارَةٍ مِّنْ سِجِّيلٍ»؛ كه با سنگ هايى از گل متحجر آنان را هدف قرار مى دادند».

هر پرنده اى سه سنگ كوچك هر كدام به اندازه نخود همراه داشت يكى در منقار و دو تا در چنگال ها، و نشانه گيرى دقيقى نيز داشتند هر سنگى براى نابودى يك سرباز كافى بود بنابر اين هر پرنده اى مأمور نابودى سه نفر بود!

در ضمن سنگ هاى مذكور علاوه بر كوچكى، سفت و محكم هم نبود بلكه چيزى بين سنگ و خاك بود، امّا اثر تخريبى عجيبى داشت كه در آيه بعد به آن اشاره شده است. توجّه فرماييد:

« «فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولٍ»؛ سرانجام آنها را همچون كاه خورده شده (و متلاشى) قرار داد».

سنگ هاى پرندگان مذكور روى سر هر كس مى افتاد آن را سوراخ مى كرد و وارد بدنش مى شد و گويا آن را منفجر و متلاشى مى كرد.

اين صحنه، وحشت عجيبى بر لشكريان ابرهه مسلّط كرد، آنها هدف اصلى را رها كرده و هر كس به منظور نجات جان خود پا به فرار گذاشت؛ امّا پرندگان فراريان را نيز تعقيب و به مجازات عملشان مى رساندند. همه سپاهيان جز تعداد اندكى، كه بايد زنده بمانند و خبر اين حادثه معجزه آسا را براى ديگران ببرند، كشته شدند. ابرهه نيز از سنگ هاى پرندگان در امان نماند قسمتى از بدنش متلاشى شد امّا خداوند او را نيز زنده نگه داشت.

پادشاه يمن با بدن مجروح سوار بر مركب شد. عجيب اين كه مركب ها به سمت كعبه حركت نمى كردند امّا در مسير خلاف جهت كعبه با سرعت راه مى رفتند. چرا كه پرنده ها، سنگريزه ها و حتّى مركب فيل سواران همگى مأموران

ص: 130

الهى هستند. ابرهه به صنعا پايتخت يمن رسيد و داستان را براى اطرافيان خود نقل كرد تا همگان عبرت بگيرند و در مقابل اراده پروردگار قد علم نكنند.

چند نكته:

1. حقيقت است يا افسانه؟

آنچه در مورد اصحاب الفيل گفته شده يك افسانه نيست، بلكه يك واقعيّت تاريخى مسلّم است كه حتّى مشركان عرب و بت پرستان مكّه نيز آن را قبول داشتند و لذا پس از آن كه قرآن مجيد سرگذشت آنها را در سوره فيل بيان كرد هيچ يك از مشركان عرب آن را انكار نكردند.

2. دعاهاى مستجاب

در داستان اصحاب الفيل گذشت كه عبدالمطلّب با دلى شكسته، دست در حلقه در كعبه كرد و در ضمن اشعارى به پيشگاه خداوند دعا كرد و خداوند نيز دعايش را اجابت نمود. آرى دل هاى شكسته دعاها را به آسمان مى فرستند، بايد دست به دامان پروردگار زد و از گناهان توبه كرد، و با اعمال صالح آينده گذشته را جبران نمود و با خداوند آشتى كرد. و از كسانى كه دعايشان مستجاب است كمك گرفت. راستى دعاى چه كسانى رد نمى شود؟

امام صادق عليه السلام فرمود: دعاى سه گروه هرگز رد نمى شود و حتماً خداوند دعاى آنان را به هدف اجابت مقرون مى سازد:

1. «

دُعَاءُ الْوَالِدِ لِوَلَدِهِ اذَا بَرَّهُ، وَدَعْوَتُهُ عَلَيْهِ اذَا عَقَّهُ

؛ دعاى پدر در حق فرزند به هنگامى كه فرزند كار نيكى در حقّ پدر مى كند و نفرين پدر در حقّ فرزند زمانى كه فرزند مورد عاق پدر قرار مى گيرد».

ص: 131

جوانان عزيز! احترام پدر و مادر را فوق العاده نگهداريد، زيرا دعاى والدين بسيار كارساز، و نفرينشان نيز بسيار خطرناك است. خوشا به حال آنها كه سايه پدر و مادر بر سرشان است و مى توانند در سختى ها و مشكلات از آنها بخواهند تا برايشان دعايى كنند، آنها منبع سعادتند و امثال ما كه آنها را از دست داده ايم بايد براى نداشتن اين نعمت تأسّف و افسوس بخوريم؛ هر چند مى توان با خيرات و مبرّات به نيّت آنها، اميد به دعايشان در عالم برزخ داشت.

2. «

دُعَاءُ الْمَظْلُومٍ عَلى ظَالِمِه، وَدُعَائُهُ لِمَنِ انْتَصَرَ لَهُ مِنْهُ

؛ نفرين مظلوم بر كسى كه به او ظلم كرده، و دعاى مظلوم در حقّ كسى كه به ياريش شتافته است». اين دعا نيز بى شك مستجاب خواهد شد و از درگاه پروردگار رد نمى شود.

3. «

وَرَجُلٌ مُؤْمِنٌ دَعَا لِاخٍ لَهُ مُؤْمِنٍ وَاسَاهُ فِينَا، وَدُعَائُهُ عَلَيْهِ اذَا لَمْ يُوَاسِهِ مَعَ الْقُدْرَةِ عَلَيْهِ وَاضْطِرَارُ اخِيهِ الَيْهِ

؛ دعاى مرد مؤمنى كه از برادر مؤمنش تقاضاى كمك كرده و او اجابت نموده و به خاطر محبّت به اهل بيت كمكش كرده است، و نفرين مؤمنى كه از كسى تقاضاى كمك كرده و قادر بر كمك وى بوده و به كمكش نشتافته است».(1)

3. ابزار مرگ در دل عوامل حيات

قدرت نمايى خداوند به اين نيست كه در مقابل لشكر يكصدهزار نفرى ابرهه، 200 هزار فرشته با شمشيرهاى آتشين صف آرايى كنند بلكه قدرت نمايى خدا اين است كه با ابزارى كوچك آن لشكر بزرگ را نابود سازد. بدين جهت، خداوند متعال مأموريت نابودى فيل سواران سپاه ابرهه را به پرندگان كوچكى (به اندازه پرستو) سپرد كه سلاح آنها قطعه كوچكى (به اندازه يك نخود) از


1- ميزان الحكمه، ج 3، باب 1203، ح 5693.

ص: 132

سنگ نرم بود كه هر پرنده يكى به منقار، و دو تا در چنگال داشت و هر كدام از سنگ ها براى نابودى يكى از سربازان ابرهه كافى بود.

آنچه گفته شد اختصاص به داستان اصحاب فيل ندارد، بلكه از سنّت هاى الهى است كه در مورد مجازات امّت هاى گذشته نيز به چشم مى خورد، كه به عنوان نمونه به چهار مورد آن اشاره مى شود. ولى قبل از بيان موارد مذكور، مقدّمه كوتاهى لازم است. توجّه فرماييد:

زندگى بشر وابسته به چهار چيز است: آب، هوا، خاك و آتش كه در قديم از آن به عناصر اربعه ياد مى شد و بعد معلوم شد هيچ كدام عنصر نيست، بلكه داراى اجزايى است. نكته عجيب اين كه وقتى تاريخ امّت هاى گذشته را مورد مطالعه قرار مى دهيم مشاهده مى كنيم كه خداوند مرگ آنها را در دل همين عوامل حيات و زندگى قرار داده است. يعنى اى انسان! به خود مغرور مشو، اگر خداوند اراده كند عامل حياتت وسيله مرگت خواهد شد. با اين مقدّمه كوتاه به سراغ چهار مورد از مجازات امّت هاى گذشته مى رويم:

1. خداوند متعال در آيه 6 سوره حاقّه در مورد چگونگى نابودى و مجازات قوم عاد مى فرمايد:

« «وَأَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عَاتِيَةٍ* سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فِيهَا صَرْعَى كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ»؛ و قوم «عاد» با تندبادى طغيانگر و سرد و پرصدا به هلاكت رسيدند، (خداوند) اين تندباد (بنيان كن) را هفت شب و هشت روز پى در پى بر آنها مسلّط ساخت، و (اگر آن جا بودى) مى ديدى كه آن قوم مانند تنه هاى پوسيده نخل در ميان اين تند باد روى زمين افتاده اند!».

آرى، خداوند به هوايى كه عامل حيات و زندگى است- كه اگر براى چند دقيقه به انسان نرسد خواهد مرد-، دستور داد با سرعت بيشترى حركت كند

ص: 133

و تبديل به بادى طغيانگر شود و انسان هاى قوى پيكر قوم عاد را نابود سازد.

2. در آيه 78 سوره طه در مورد نابودى فرعون و فرعونيان آمده است:

« «فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ مِّنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ»؛ (به اين ترتيب) فرعون با لشكريانش آنها را دنبال كردند؛ و (امواج خروشان) دريا آنان را به طور كامل پوشانيد!».

آب نيل كه مايه بركت، و به منزله موتور اقتصادى مصر بود تا آن جا كه برخى از مردم آن را مى پرستيدند، مأمور مجازات فرعون وفرعونيان شد و جان آنها را گرفت.

3. در مورد چگونگى مجازات قارون، ثروتمند مغرور در آيه 81 سوره قصص مى خوانيم:

« «فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ»؛ سپس ما، او و خانه اش را در زمين فرو برديم، و گروهى نداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى كنند، و خودش نيز نمى توانست خويشتن را يارى دهد».

خداوند به زمين و كره خاكى كه گاهواره انسان و مايه آرامش اوست دستور داد تكانى بخورد و دهان باز كند و قارون و تمامى ثروت و دارايى اش را در كام خود فرو برد، سپس دهان خود را ببندد، زمين مطابق دستور پروردگار عمل كرد به گونه اى كه گويى اصلًا قارون با آن همه ثروت وجود نداشته است.

اين حادثه در عصر و زمان ما نيز رخ داده است به اين شكل كه در برخى زلزله ها زمين دهان باز كرده و روستايى را با همه اهالى آن در كامش فرو برده و هيچ اثرى از آن روستا و اهالى آن باقى نمانده است. اين جا خاك مأمور عذاب الهى است.

4. خداوند متعال برخى از اقوام گذشته را به وسيله صاعقه هاى آسمانى كه

ص: 134

يك جرقه بزرگ آتش است نابود كرده است. صاعقه آن قدر داغ و سوزان است كه گاه شدّت حرارت آن به 1500 درجه سانتيگراد مى رسد! آرى آتشى كه ابزار حيات و زندگى است عامل مجازات آن اقوام شد.

اين سنّت الهى اختصاص به زمان هاى گذشته ندارد، بلكه در زمان ما نيز جارى است. به عنوان نمونه، بانك هاى رباخوار عامل رونق اقتصاد اروپا و آمريكا شدند. آنها اموال و سرمايه مردم جهان را از شرق و غرب جمع كردند و در اختيار اروپا و آمريكا گذاشتند و اقتصادشان را رونق دادند، امّا خداوند به وسيله همين بانك ها اقتصاد آنها را فلج كرد تا آن جا كه بسيارى از مردم كارتون نشين و بسيارى از بانك ها نيز ورشكسته شدند.

***

ص: 135

5

اصحاب السبت

امتحانات الهى

امتحانات الهى از بندگان براى كشف مجهولات نيست؛ بنابراين، اگر كسى تصوّر كند كه خداوند از باطن افراد آگاه نيست و به قصد اطّلاع و آگاهى از باطن انسان ها آنها را آزمايش مى كند اين تفكّر اشتباه است و خداوند عالم بر همه چيز است. در نماز غفيله مى خوانيم: هر برگى از هر درختى در هر نقطه اى از نقاط دنيا بيفتد خداوند از آن آگاه است. «وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا»(1) علاوه بر اين، در زير اين زمين ها در صحراها و بيابان ها دانه هاى فراوانى است كه در شرايط مناسب آب و هوايى گياهان و درختان مختلفى از آن مى رويد، خداوند متعال نسبت به آن نيز آگاه است «وَلَا حَبَّةٍ فِى ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ»(2) خداوندى كه چنين علم وسيع و گسترده اى دارد چيزى از او پنهان نيست، كه با آزمايش و امتحان به آن پى ببرد. پس هدف از آزمايشات و امتحانات الهى چيست؟

امتحانات پروردگار براى پرورش انسان هاست. معروف است كه فولاد را زير


1- سوره انعام، آيه 59.
2- سوره انعام، آيه 59.

ص: 136

فشار آتش با دماى بالا قرار مى دهند تا آبديده شود و تكامل پيدا كند. انسان ها نيز در كوره هاى آزمايشات الهى آبديده مى شوند و تكامل پيدا مى كنند. حضرت على عليه السلام در كلام معروفش مى فرمايد: «درخت بيابانى چوبش محكم تر و شعله اش فروزان تر است (

ان الشجرة البريه اصلب عوداً وابطاء خموداً

) ولى درختانى كه در لب جوى آب پرورش يافته اند و هيچ زحمتى متحمّل نمى شوند و احساس تشنگى نمى كنند، چوب هاى سستى دارند و هيزم آن آتش قابل ملاحظه اى ندارد. آرى، امتحانات الهى انسان را همچون فولاد آبديده، و همانند درختان بيابان مقاوم، صبور و پرمنفعت مى كند. ولى همان طور كه قبلًا اشاره شد امتحانات پروردگار سه تفاوت عمده با ساير امتحانات دارد: اوّلًا: از نظر زمانى بسيار گسترده است؛ از لحظه بلوغ تا دم مرگ. ثانياً: مادّه امتحانى خاصّى ندارد و ممكن است خداوند انسان را به هر چيزى امتحان كند. ثالثاً: هيچ استثنايى ندارد، پيامبران و اولياء اللَّه نيز امتحان مى شوند و امتحانات آنها به مراتب سخت تر است.

ياران روز شنبه

از جمله گروه هايى كه مورد آزمايش پروردگار قرار گرفتند، اصحاب السبت هستند. امتحان سختى از آنها گرفته شد. عدّه زيادى از امتحان شوندگان مردود شده، و تعداد كمى سربلند و سرافراز شدند.

سرگذشت آنها در چند سوره قرآن آمده كه مهم تر از همه، آيه 47 سوره نساء و آيات 163 تا 166 سوره اعراف است.

خلاصه داستان آنها به شرح زير است:

گروهى از يهوديان در كنار دريايى- ظاهراً درياى احمر- زندگى مى كردند،

ص: 137

نام شهرشان ايله بود، كه بعداً ايلات ناميده شد. يكى از مشاغل ساحل نشينان ماهى گيرى است كه براى تأمين نيازهاى خانواده و كسب و كار و تجارت به آن مى پردازند.

به آنها دستور داده شد كه در روز شنبه، روز تعطيلى و عبادت قوم يهود، ماهى گيرى را تعطيل كرده و بقيّه هفته را به كار ماهى گيرى بپردازند. ماهى ها حيوانات باهوشى هستند، به گونه اى كه بعضى از ماهى هاى آزاد موقع تخم ريزى از يك اقيانوس حركت كرده و چندين هزار كيلومتر را طى مى كنند تا به محلّ تولّدشان برسند، و در آن جا تخم ريزى كنند.

آرى ماهى ها احساس كردند روزهاى شنبه خبرى از صيادها و ماهى گيرها نيست، لذا آزادانه بر روى آب ظاهر مى شدند تا از اكسيژن و نور آفتاب استفاده كافى را ببرند. صيّادان كه مى ديدند روز شنبه ماهى هاى فراوانى بر سطح آب ظاهر مى شوند وسوسه شدند. عدّه اى در مقابل وسوسه هاى شيطان مقاومت كرده و تسليم نشدند و هم چنان ماهى گيرى را در روز شنبه تعطيل كردند. امّا برخى ديگر متوسّل به كلاه شرعى شده، تا هم ماهى ها را از دست ندهند، و هم به خيال خود، با فرمان خدا مخالفت نكرده باشند و حرمت ماهى گيرى در روز شنبه شكسته نشود. برخى از آنها در كنار ساحل گودال هاى وسيعى ايجاد كرده و روز شنبه ورودى آن را باز مى نمودند و هنگامى كه ماهى ها وارد آن گودال مى شدند ورودى آب را مى بستند و روزهاى بعد ماهيان حبس شده در آن گودال ها را صيد مى كردند. عدّه اى ديگر تورهاى ماهى گيرى را شنبه در آب مى گستراندند و ماهى هاى گرفتار شده در دام را روزهاى ديگر از آب بيرون مى كشيدند!

يهوديان شهر ايلات در برابر اين امتحان الهى به سه گروه تقسيم شدند:

الف) گروه اوّل اكثريت گناه كار و خانوادهايشان.

ص: 138

ب) گروه دوم اقليت ناهيان از منكر كه اكثريّت گناه كار را موعظه و نصيحت مى كردند و مى گفتند خداوند شما را با چيزى كه دوست داريد آزمايش مى كند، مراقب باشيد از اين امتحان سرافراز خارج شويد. هر چند اكثريت گناه كار به توصيه هاى ناهيان از منكر گوش نمى دادند امّا آنها خسته و مأيوس نشده و به كار خود ادامه مى دادند.

البتّه اين درس عبرتى است براى همه ما كه با يك بار گفتن و اثر نكردن مأيوس نشويم، بلكه آن را ادامه دهيم و مدامت داشته باشيم بالاخره تأثير خواهد كرد. حضرت نوح عليه السلام در طول 950 سال پيامبرى خود موفّق شد تنها حدود 80 نفر را خداپرست كند.(1) يعنى براى موحّد كردن هر نفر تقريباً 12 سال زحمت كشيد! حال ما با يك بار نهى از منكر كردن، حتّى نسبت به فرزندان و اعضاى خانواده نااميد و مأيوس مى شويم!

ج) گروه سوم بى طرف بودند. آنها به ناهيان از منكر مى گفتند: چرا خودتان را به زحمت مى اندازيد؟ آنها را رها كنيد، ما را در يك قبر كه نمى گذارند! عيسى به دين خود موسى به دين خود! چرا سرى كه درد نمى كند دستمال مى بنديد! امّا ناهيان از منكر در پاسخ آنها مى گفتند: اين كار ما دو فايده دارد: نخست اين كه ما به فريضه نهى از منكر كه از واجبات مهم است عمل كرده ايم، و فرداى قيامت مؤاخذه نخواهيم شد. ديگر اين كه شايد متنبّه شوند و دست از كار خلاف خويش بردارند.

مدّتى گذشت و عذاب الهى نازل شد. خداوند متعال در آيه 165 سوره اعراف مى فرمايد:

« «فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِيسٍ


1- تفسير البرهان، ج 3، ص 105، ح 5093.

ص: 139

بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ»؛ امّا هنگامى كه تذكراتى را كه به آنها داده شده بود فراموش كردند، (و لحظه عذاب فرا رسيد؛) نهى كنندگان از بدى را رهايى بخشيديم؛ و كسانى را كه ستم كردند، به خاطر نافرمانيشان به عذاب شديدى گرفتار ساختيم».

در روايتى آمده: ناهيان از منكر به اكثريّت آلوده و گروه بى تفاوت گفتند: ما نمى توانيم با شما در يك مكان زندگى كنيم، لذا ديوارى ميان خود كشيدند.

ناهيان از منكر و خانوادهايشان اين سوى ديوار، و آن دو گروه در سوى ديگر.

بناگاه ناهيان از منكر سر و صدايى را از آن سوى ديوار شنيدند وقتى به آن جا نگريستند مشاهده كردند كه تمام آنها به عذاب الهى گرفتار شدند، هم كسانى كه دست به حيله شرعى زدند و هم گروهى كه بى طرف بوده و با سكوت خود، كار گروه اوّل را تأييد كردند.(1)

كلاه شرعى!

اشاره

همان گونه كه در داستان «ياران روز شنبه» گذشت، عدّه اى از آنها اسير هوا و هوس شده و دست به حيله شرعى زدند. بدين مناسبت، بحثى هر چند فشرده پيرامون حيله و كلاه شرعى لازم است؛ توجّه فرماييد: حيله در اصل به معناى چاره جويى است، كه گاه مثبت است و گاه منفى.

الف) حيله هاى منفى

حيله منفى در جايى به كار مى رود كه شخص مى خواهد حقّى را باطل يا باطلى را حق جلوه دهد؛ مانند كارى كه نمرود طغيانگر در برابر استدلال هاى


1- كافى، ج 8، ص 158، ح 151.

ص: 140

قوى حضرت ابراهيم عليه السلام انجام داد. نمرود به حضرت ابراهيم عليه السلام گفت: اين خدايى كه مردم را به پرستش او دعوت مى كنى كيست؟

حضرت فرمود: خداى من كسى كه جان انسان ها را مى گيرد و به آنها جان مى دهد «يُحْيِى وَيُمِيت» نمرود گفت: من هم جان مى دهم و جان مى ستانم.

سپس دستور داد دو زندانى محكوم به اعدام را حاضر كردند، يكى را آزاد كرد و ديگرى را گردن زد!(1) نمرود براى اين كه حق را باطل جلوه دهد به اين چاره جويى منفى و كلاه شرعى متوسّل شد؛ هر چند حضرت ابراهيم پاسخ ديگرى داد كه او مات و مبهوت شد «فبهت الذى كفر» حضرت فرمود: خداى من كسى است كه هر روز خورشيد را از مشرق مى آورد و در مغرب پنهان مى كند.

اگر راست مى گويى كه تو خدايى، كارى كن كه فردا خورشيد از مغرب طلوع و در مشرق غروب كند. نمرود با شنيدن اين استدلال قوى، محكوم و منكوب و مبهوت شد.(2)

خلاصه اين كه حيله منفى در جايى به كار مى رود كه مى خواهند حقّى را باطل، يا باطلى را حق كنند.

ب) حيله هاى مثبت

گاه حيله هايى به منظور انجام حق و ابطال باطل به كار برده مى شود؛ كه اين گونه حيله ها مشروع است. مثلًا حضرت رسول صلى الله عليه و آله هنگامى كه قصد داشت از محاصره مشركان در مكّه خارج شده و به مدينه هجرت كند دو كار انجام داد:

1. نخست اين كه از حضرت على عليه السلام خواست بجاى او در بسترش بخوابد تا


1- سوره بقره، آيه 258.
2- سوره بقره، آيه 258.

ص: 141

دشمن متوجّه خروج پيامبر صلى الله عليه و آله از خانه نگردد. على عليه السلام عرض كرد: آيا با اين كار شما به سلامت خواهيد رفت؟ فرمود: بله؛ على عليه السلام گفت: اين كار را خواهم كرد و براى آن سجده شكر بجا آورد كه جانش سپر بلاى جان پيامبر صلى الله عليه و آله خواهد شد.

اين نوعى حيله و چاره جويى مثبت است.

2. حضرت براى گم كردن ردّ پاى خويش و گمراه كردن دشمن بجاى اين كه به سمت شمال مكّه، كه مدينه در آن سمت قرار داشت، برود بر خلاف مسير به سمت جنوب مكّه حركت كرد و در غار ثور پناه گرفت. اين نيز نوعى چاره جويى براى فرار از دست دشمنان بود و در حقيقت براى ابطال نقشه هاى شوم و باطل دشمنان اسلام صورت گرفت و اشكالى ندارد.

كلاه شرعى چرا؟

بعضى افراد در پى كلاه شرعى هستند، چنين افرادى به دو منظور دست به اين كار مى زنند؟

1. به قصد فريب مردم؛ همان گونه كه نمرود مى خواست مردم را بفريبد و همچنان بر گرده آنها سوار باشد. يا فرعون مى خواست مردم را گول بزند و همچنان به عنوان خدا او را پرستش كنند. لذا در مقابل دعوت هاى حضرت موسى به يكتاپرستى، خطاب به وزيرش هامان گفت: برج بسيار بلندى بساز تا شايد خداى موسى را در آسمانها بيابم. در حالى كه او به خوبى مى دانست كه اين سخن اشتباه است، ولى براى فريب مردم دست به اين حيله زد.

2. به قصد فريب خود؛ شايد داستان زليخا از همين قبيل باشد. زنان اشراف و بزرگان مصر را جمع كرد و به همه آنها ترنج و چاقويى داد و گفت: «هر زمان يوسف وارد شد ترنج ها را پوست بكنيد» و آنها با ورود يوسف عليه السلام به جاى

ص: 142

ترنج ها دستان خود را بريدند؛ زليخا به اين وسيله مى خواست از عذاب وجدان رهايى پيدا كند. ولى در حقيقت خود را فريب داد و كوس رسوايى خويش را در سراسر مصر به صدا درآورد.

نمونه ديگر، بانك ها و صندوق هاى قرض الحسنه اى است كه سودهاى نامشروع 26% يا مقدارى كمتر يا بيشتر را به عنوان كارمزد مى گيرند در حالى كه كارمزد 2% و حداكثر 4% است. اينها چون نمى توانند در كشور اسلامى صريحاً رباخوارى كنند با اين كلاه شرعى (كه در حقيقت كلاهى بر سر خودشان مى گذارند) زيرا اموال و دارايى خود را آلوده به حرام مى كنند) گرفتار حيله شرعى مى شوند، و بدين وسيله باطلى را حق جلوه مى دهند. چنين افرادى مرتكب دو گناه مى شوند: يكى رباخوارى و ديگرى رياكارى!(1)

پيش بينى پيامبر صلى الله عليه و آله درباره حيله هاى منفى آخرالزمان

حضرت على عليه السلام در حال سخنرانى (2) بود كه شخصى برخاست و از حضرت پرسيد: اى اميرمؤمنان! ما را از فتنه و مفهوم آن آگاه كن. آيا در اين باره چيزى از پيامبر اسلام شنيده اى؟ حضرت فرمود: هنگامى كه آيه شريفه «الم* أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَايُفْتَنُونَ»(3) نازل شد، دانستم تا زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در بين ماست فتنه اى بر ما نازل نمى شود. سپس از حضرت رسول صلى الله عليه و آله پرسيدم:

منظور از اين فتنه كه در آيه شريفه آمده چيست؟ حضرت فرمود: اى على! امّت من بعد از من در بوته آزمايش قرار مى گيرند. از حضرت پرسيدم: اى پيامبر خدا!


1- شرح بيشتر را در كتاب ما« حيله هاى شرعى و چاره جويى هاى صحيح» مطالعه فرماييد.
2- نهج البلاغه، خطبه 156.
3- سوره عنكبوت، آيه 1 و 2.

ص: 143

مگر در جنگ احد، پس از آن كه عدّه اى از مسلمانان (پاكباخته و خالص نظير حمزه سيدالشهدا) به شهادت رسيدند و من از اين كه به فيض شهادت نايل نشده بودم ناراحت شدم به من نفرمودى: «تو را به شهادت بشارت مى دهم و تو سرانجام شهيد خواهى شد؟» حضرت فرمود: آنچه گفتم صحيح است (و تحقّق خواهد يافت) ولكن بگو بدانم در آن لحظه چگونه صبر و تحمّل خواهى كرد؟

عرض كردم: چنين موردى از موارد صبر نيست، بلكه بشارت محسوب مى شود و جاى شكر دارد (شهادت نعمت است نه مصيبت) سپس حضرت فرمود: «

يَا عَلِيُّ إِنَّ الْقَوْمَ سَيُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ، وَ يَمُنُّونَ بِدِينِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ، وَ يَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ، وَ يَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ، وَ يَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْكَاذِبَةِ، وَ الْأَهْوَاءِ السَّاهِيَةِ

؛ على جان! اين مردم بعد از من به وسيله اموال و ثروتشان آزمايش مى شوند، و ديندار بودن را منّتى بر خدا قرار مى دهند و با اين حال انتظار رحمتش را دارند، و از قدرت و خشمش خود را در امان مى بينند. محرمات الهى را به وسيله شبهات دروغين و غير واقعى و هوس هاى غفلت زا حلال مى شمرند».

حضرت رسول پس از بيان مطلب كلّى و اجمالى در مورد فتنه هاى آخرالزمان، به سه مصداق در مورد آن به صورت خاص اشاره مى كند. توجّه فرماييد:

1. «

فَيَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِيذِ

؛ با نام «نبيذ» آلوده شراب خوارى مى شوند» زمانى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و مسلمانان از مكّه به مدينه هجرت كردند، آب مدينه كه سنگين تر از آب مكّه بود با دستگاه گوارشى آنها سازگار نبود و آنها را اذيت مى كرد. حضرت براى رفع اين مشكل، دستور داد در هر ظرف بزرگ آبى چند عدد خرما بيندازند به گونه اى كه آب مضاف نشود. سپس از آن آب براى نوشيدن و ديگر مصارف استفاده كنند، و با اين كار سنگينى آب مدينه از بين رفت. امّا

ص: 144

عدّه اى، از اين چاره جويى مثبت حضرت رسول صلى الله عليه و آله سوء استفاده كرده و مقدار زيادى خرما در آب ريختند كه پس از مدّتى تبديل به شراب شد و آن را به عنوان نبيذ خوردند. حضرت رسول صلى الله عليه و آله در حيات خويش پيش بينى كرد كه مسلمانان بعد از وى گرفتار چنين كلاه شرعى منفى و ناپسندى شوند و در قالب نبيذ و مانند آن، آلوده شراب خوارى شوند.

2. «

وَ السُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ

؛ و رشوه را به نام هديه حلال خواهند شمرد».

اكنون در گوشه و كنار جامعه با اين پديده شوم مواجه هستيم، كه برخى از افراد ضعيف الايمان رشوه خوار يا رشوه دهنده، در پوشش «هديه»، «كادو»، «زيرميزى»، «حقّ و حساب» و مانند آن، آلوده اين گناه بزرگ مى شوند. اشعث بن قيس منافق (1) در عصر حضرت على عليه السلام از اين نمونه افراد بود. به داستان او از زبان حضرت على عليه السلام توجّه فرماييد:

حضرت على عليه السلام و هديه شبانه!

اشعث بن قيس منافق، عامل بسيارى از مفاسد و اختلافات دوران كوتاه خلافت حضرت بود. ظاهراً اشعث با كسى اختلافى داشت، و پرونده اين اختلاف نزد حضرت على عليه السلام بود، و قرار بود روز بعد در مورد آن قضاوت كند.

حضرت مى فرمايد: «از سرگذشت عقيل شگفت آورتر داستان كسى است كه نيمه شب ظرفى سرپوشيده پر از حلواى خوش طعم و لذيذ به درب خانه ما آورد.

ولى اين حلوا معجونى بود كه من از آن متنفّر شدم. گويا آن را با آب دهان مار، يا استفراغش خمير كرده بودند! لذا نگاه تندى به او افكندم و گفتم: «آيا اين كاسه


1- شرح حال اين شخص منافق را از زبان على عليه السلام در خطبه 19 نهج البلاغه مطالعه فرماييد.

ص: 145

حلوا رشوه است؟ يا صدقه؟ يا زكات؟(1) على، نه اهل رشوه است تا به سبب رشوه بر خلاف حق قضاوت كند و نه اهل صدقه و زكات، كه اينها بر بنى هاشم حرام است.

اشعث كه از اين برخورد قاطع و تند امير زمامداران، دست و پاى خود را گم كرده بود، گفت: نه، هيچ كدام نيست، بلكه هديه است! هر مسلمانى حق دارد به مسلمان ديگر هديه دهد.

حضرت كه چهره هزار رنگ اشعث را مى شناخت و به نيّت واقعى او واقف گشته بود، فرمود: اشعث! آيا ديوانه شده اى؟! يا عقلت را از دست داده اى؟! يا هذيان مى گويى؟! تو نيمه شب با اين كاسه حلوا مى خواهى على را بفريبى و او را به ظلم دعوت كنى تا فردا به نفع تو حكم دهد! اشعث تو مرا با خود مقايسه كرده اى! بگذار تا خود را بشناسانم: اشعث اين حلوا كه سهل است چون اين حلوايى كه من ديدم، گويا با آب دهان مار مخلوط گشته (اگر چه ظاهرى زيبا دارد؛ ولى باطنش بسيار كثيف است.) به خدا قسم اگر آسمانهاى هفتگانه را به على دهند تا بر مورچه اى ظلم كند، چنين نخواهد كرد.

حضرت پس از بيان اين داستان عجيب، جمله اى بسيار زيبا و سرشار از عدالت مى گويد كه جز على كسى نمى تواند به زبان آورد، و شايسته است اين جملات با آب طلا نوشته و در تمام ادارات در مقابل چشمان مسئولان نصب شود. فرمود:


1- به يقين زكات( مال و فطره) بر تمام بنى هاشم حرام است، و صدقه كه اشاره به انفاق هاى مستحبى است و بنابر قول مشهور بر بنى هاشم حرام نيست ممكن است بر خصوص اهل بيت عليهم السلام حرام بوده باشد. بعضى نيز احتمال داده اند كه صدقه اشاره به كفّارات و صدقات واجبه غير از زكات باشد كه آن هم بر بنى هاشم حرام است( پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 8، ص 417).

ص: 146

«وَاللَّهِ لَوْ اعْطِيتُ الْاقاليمَ السَّبْعَةَ بِما تَحْتَ افْلاكِها، عَلى انْ اعْصِىَ اللَّهَ فى نَمْلَةٍ اسْلُبُها جُلْبَ شَعيرَةٍ ما فَعَلْتُهُ، وَ انَّ دُنْياكُمْ عِنْدى لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فى فَمِ جَرادَةٍ تَقْضَمُها

؛ به خداوند سوگند! اگر اقليم هاى هفتگانه با آنچه در زير آسمانهاست (همه جهان هستى) را به من بدهند كه خداوند را با گرفتن پوست جويى از دهان مورچه اى نافرمانى كنم، هرگز چنين نخواهم كرد! (چرا كه) دنياى شما، از برگ جويده اى كه در دهان ملخى باشد نزد من خوارتر و بى ارزش تر است».(1)

3. «

وَ الرِّبَا بِالْبَيْعِ

؛ و در پوشش بيع به رباخوارى مى پردازند».(2) براى رهايى از ربا و در عين حال به دست آوردن سود مناسب، گاه مى توان از حيله مثبت استفاده كرد. مثلًا شما مى خواهيد مبلغ 10 ميليون تومان وام به كسى بدهيد كه بعد از دو سال به شما بازگرداند و در عين حال ارزش پولتان حفظ شود. اگر 10 ميليون بدهيد و 12 ميليون بگيريد ربا و حرام است امّا مى توانيد معادل 10 ميليون سكّه طلا به طرف مقابل بدهيد و بعد از دو سال همان مقدار سكّه از او بگيريد. به اين طريق ارزش پولتان بعد از دو سال حفظ شده و آلوده به رباخوارى هم نشده ايد. اين حيله مثبت است. امّا آنچه كه در ميان بعضى مرسوم است كه 10 ميليون تومان به ضميمه يك قوطى كبريت مى دهند و بعد از مدّتى 12 ميليون مى گيرند و دو ميليون را ارزش قوطى كبريت حساب مى كنند همان رباخوارى در پوشش بيع است و جزء حيله هاى شرعى منفى و ناصحيح محسوب مى شود. چرا كه يكى از شرايط معامله جدّى بودن آن است و در اين جا قصد جدّى وجود ندارد و در هيچ جاى عالَم يك قوطى كبريت به دو ميليون تومان خريد و فروش نمى شود. بنابراين، اگر چاره جويى در مسير حق و به


1- نهج البلاغه، خطبه 224.
2- همان، خطبه 156.

ص: 147

صورت جدّى باشد اشكال ندارد، امّا آنچه به منظور باطل كردن حق و حق جلوه نمودن باطل و به صورت صحنه سازى و ظاهرسازى است، جايز نيست.

قرآن مجيد كه از سوى خداوند نازل شده هدفش اين است كه مردم را از ظلمت ها و تاريكى ها به سوى نور دعوت كند «لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ»(1) از ظلمت گناه، ظلمت جهل و نادانى، ظلمت نفاق و ظلمت اختلاف، به سوى نور توحيد، حق، عدالت، اطاعت، وحدت و اتّحاد دعوت نمايد. قرآن براى رسيدن به اين هدف، از روش هاى متفاوتى بهره گرفته، كه مى توان همه آنها را در دو روش خلاصه كرد: روش مستقيم، و روش غير مستقيم.

1. در روش مستقيم مردم را به اشكال مختلف مورد خطاب قرار داده است.

مثلًا در مورد روزه مى فرمايد: « «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ»؛(2) اى افرادى كه ايمان آورده ايد! روزه بر شما مقرر شده» كه در اين جا مؤمنان مورد خطاب مستقيم پروردگار قرار گرفته اند. و گاه اين خطاب مستقيم متوجّه عموم مردم، اعم از افراد با ايمان و غير آنهاست. مثلًا در آيه شريفه 23 سوره يونس مى خوانيم: « «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ»؛ اى مردم! ستم هاى شما به زيان خود شماست» خلاصه اين كه گاهى اوقات خداوند براى اخراج مردم از تاريكى ها به سوى نور از روش مستقيم بهره گرفته است.

2. در روش غير مستقيم حالات انبياى پيشين و امّت هاى گذشته و سرنوشت ظالمان و عاقبت بدكاران را بيان مى كند، تا به طور غير مستقيم به ما بفهماند كه اگر شما هم همين راه و روش را در پيش بگيريد همان سرنوشت را خواهيد داشت، و از اين جهت تفاوتى ميان امّت هاى پيشين و امروز نيست، و بيان سرگذشت


1- سوره ابراهيم، آيه 1.
2- سوره بقره، آيه 183.

ص: 148

اصحاب السبت براى همين منظور است و يكى از درس هاى مهمّى كه بايد از اين داستان گرفت موضع گيرى گروه بى تفاوت ها، و نتيجه آن است.

همان گونه كه گذشت آنها براى اين كه خودشان را گول بزنند گفتند: «نهى از منكر تأثير ندارد، بنابراين وظيفه اى نداريم» توضيح اين كه امر به معروف و نهى از منكر سه شرط دارد، كه با حاصل شدن هر سه انجام آن واجب مى شود:

1. شناختن «معروف» و «منكر» از نظر موضوعى و حكمى. مثلًا اگر بخواهيم در مورد قمار نهى از منكر كنيم بايد بدانيم قمار از نظر اسلام حرام است و نيز بدانيم كارى كه اين اشخاص انجام مى دهند قمار است.

2. احتمال تأثير؛ بنابراين، اگر يقين داشته باشم امر و نهى من در فرد يا افراد مخصوصى هيچ اثرى ندارد وظيفه اى در قبال آنها ندارم. حداقل احتمال تأثير لازم است.

3. امن از ضرر؛ انجام اين فريضه براى مكلّف ضرر مهمّى نداشته باشد، اگر واقعاً ضرر و خطر مهمّى داشته باشد واجب نيست.

كسانى كه مى خواهند از زير بار اين فريضه مهم شانه خالى كنند يكى از شرايط سه گانه را دستكارى مى كنند، و بى تفاوت هاى اصحاب السبت به سراغ شرط دوم رفته و خطاب به ناهيان از منكر گفتند: «چرا كسانى را موعظه مى كنيد كه (نهى از منكر در آنها تأثيرى ندارد و) عاقبت آنها هلاكت و نابودى است» يا جملاتى از اين قبيل كه در موارد مشابه گفته مى شود، مثل اين كه: «اين كار مشت بر سندان زدن، و آب در هاون كوبيدن است» كه البتّه اين كار به منظور گول زدن خود آنها بوده، امّا ناهيان از منكر تسليم نشدند، و گفتند ما احتمال تأثير مى دهيم و به وظيفه خود عمل كردند و پاداش آن را گرفتند. همان گونه كه بى تفاوت ها مجازات شدند.

ص: 149

خوانندگان محترم! مراقب باشيم خود را فريب ندهيم، و اگر خود را گول بزنيم نمى توانيم خدا را فريب دهيم. امر به معروف و نهى از منكر چنانچه با زبان خوش و توأم با ادب و احترام انجام شود غالباً اثر مى كند.

مراحل امر به معروف و نهى از منكر

اين فريضه الهى از جهتى دو مرحله دارد؛ يك مرحله آن وظيفه عموم مردم است. و مرحله ديگر، بر عهده حكومت اسلامى است و مردم نبايد در آن دخالت كنند.

قرآن مجيد به هر دو مرحله اشاره كرده است:

1. مرحله قلبى و زبانى؛ يعنى با ديدن يك منكر در قلب و روحم از آن گناه و گناه كار بيزار شوم و اين بيزارى سبب شود كه با زبان خوش توأم با ادب و احترام نهى از منكر كنم.

آيه شريفه 110 سوره آل عمران به اين مرحله اشاره دارد. توجّه فرماييد:

« «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»؛ شما بهترين امّتى بوديد كه به سود انسان ها آفريده شده اند، (چه اين كه) امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و به خدا ايمان داريد».

اين آيه شريفه كه امر به معروف و نهى از منكر را يك وظيفه همگانى اعلام مى كند ناظر به مرحله قلبى و زبانى اين فريضه بزرگ الهى است. ضمناً از آيه شريفه استفاده مى شود كه رمز برترى امّت اسلامى بر ساير امّت ها امر به معروف و نهى از منكر و ايمان به خداست.

2. مرحله فيزيكى و اجرايى؛ مثلًا اگر در مكانى با عدّه اى برخورد كرديم كه مشغول شراب خورى يا استعمال موادّ مخدّر هستند و تذكّرات زبانى اثر نكرد،

ص: 150

عموم مردم نمى توانند با آنها درگير شوند و برخورد فيزيكى ايجاد كنند بلكه لازم است حكومت اسلامى وارد عمل شده، آنها را دستگير و بساط گناه را جمع كند. آيه شريفه 104 سوره آل عمران به اين مرحله اشاره دارد؛ توجّه فرماييد:

« «وَلْتَكُنْ مِّنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنْ الْمُنْكَرِ وَأُوْلَئِكَ هُمْ الْمُفْلِحُونَ»؛ (براى رسيدن به وحدت) بايد از ميان شما، جمعى دعوت به نيكى، و امر به معروف و نهى از منكر كنند! و رستگاران آنها هستند».

اين آيه شريفه كه امر به معروف و نهى از منكر را وظيفه گروه خاصّى مى داند، نه همه مردم، ناظر به مرحله فيزيكى و اجرايى اين فريضه الهى است، كه بر عهده حكومت اسلامى است و لذا در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران هم بر اجراى امر به معروف و نهى از منكر به عنوان يكى از اصول مهم آن تصريح شده، هر چند متأسّفانه درست به اين قانون عمل نشده است و بايد يك وزارتخانه به اين نام تأسيس شود و اين اصل به زمين مانده را احيا كند.

خلاصه اين كه مرحله قلبى و زبانى امر به معروف و نهى از منكر بر عهده همه مردم، و مرحله فيزيكى و اجرايى آن بر عهده حكومت اسلامى است.

سؤال: دنياى امروز اين تقسيم بندى را قبول ندارد و معتقد است كه همه مراحل بر عهده حكومت است و مردم عادى وظيفه ندارند در زندگى خصوصى ديگران دخالت كرده و با فساد مبارزه كنند.

كدام صحيح است: حرف دنياى امروز، يا آنچه اسلام مطرح كرده است؟

جواب: پاسخ اين سؤال، با چند مثالِ شفّاف و واضح، روشن مى شود:

الف) اكنون آنفولانزاى نوع A در سراسر جهان شايع شده و رو به گسترش است. اگر خداى ناكرده همه گير شود و همه موظّف به تزريق واكسن و رعايت نكات خاصّ بهداشتى شوند و عدّه اى اين امور را مراعات نكنند و باعث

ص: 151

خساراتى به ديگران شوند آيا مردم عادى به آنها تذكّر نمى دهند و آنها را وادار به رعايت سفارش هاى بهداشتى نمى كنند؟

ب) اگر يكى از اهالى يك كوچه راه فاضلابش را به داخل كوچه هدايت كند و با جريان فاضلاب در داخل كوچه باعث انتشار بوى نامطبوع و متعفّن و شيوع ميكروب بعضى از بيمارى ها گردد، آيا همه همسايگان به وى اعتراض نمى كنند و او را به خاطر اين كار زشت توبيخ و سرزنش نمى نمايند؟

ج) چنانچه در محلّه اى فردى مبتلا به موادّ مخدّرى باشد، و خطر به انحراف كشيدن ساير جوانان محلّه نيز وجود داشته باشد، آيا اهالى محلّ او را نهى از منكر نمى كنند؟

بنابراين، سخن دنياى امروز، سخن صحيحى نيست و آنها گويا يك مطلب را فراموش كرده اند و آن اين كه اساس امر به معروف و نهى از منكر بر اساس زندگى اجتماعى بشر نهاده شده، و زندگى بشر مخصوصاً در عصر و زمان ما از هم جدا نيست تا آن جا كه از آن به دهكده جهانى تعبير مى شود. كار به جايى رسيده كه امروز دنيا به توليدكنندگان گازهاى گلخانه اى كه لايه اذُن كره زمين را سوراخ كرده و خطر عبور اشعه ماوراى بنفش از آن روزنه ها مى رود و اين تهديدى براى بشر محسوب مى شود، اعتراض مى كند، آرى عامه مردم اگر خطرى حتّى در آسمان زندگى آنها را تهديد كند ساكت نمى نشينند و عكس العمل نشان مى دهند، چون سرنوشت همه به يكديگر گره خورده است.

اگر در زندگى مادّى حقّ اعتراض براى آحاد جامعه وجود دارد و اين حق مختصّ حكومت ها نيست، در زندگى معنوى و آلودگى هاى مربوط به روح و روان افراد و جامعه نيز اين حق وجود دارد شراب خوارى و قماربازى و اعتياد

ص: 152

و ديگر گناهان روح مردم را بيمار مى كند و باعث سرايت به ديگران مى شود.

بنابراين، همه مردم حق دارند با قلب و زبان در برابر آن عكس العمل نشان داده، و كارهاى عملى را به حكومت بسپارند. اسلام، اين قانون مترقّى و بسيار ارزشمند را بيش از 1400 سال قبل براى بشر به ارمغان آورد، ولى دنياى غرب هنوز فلسفه آن را درك نكرده است.

يكى از بزرگان مى گويد: اگر در غرب عالم گناهى رخ داد و تو مى توانى در شرق عالم نسبت به آن اعتراض كنى و اين اعتراض تو تأثيرى دارد، اعتراض كن و ساكت منشين وگرنه تو هم شريك گناه خواهى بود.(1) چه تشبيه هاى زيبايى در روايات اسلامى ديده مى شود، به عنوان نمونه در برخى روايات تمام مردم يك جامعه به مسافران يك كشتى تشبيه شده اند. اگر يكى از مسافران بگويد: مكانى كه من نشسته ام و كرايه آن را داده ام تعلّق به من دارد و مى خواهم آن را سوراخ كنم، همه ساكنان كشتى به او اعتراض مى كنند كه اى آدم بى عقل و نادان! اگر كشتى را سوراخ كنى فقط خودت غرق نمى شوى، بلكه همه را غرق مى كنى چون سرنوشت همه مسافران يكى كشتى به هم گره خورده است».(2)

بنابراين، همان گونه كه بيمارى هاى جسمى از شرق به غرب سرايت مى كند، و مردم نسبت به آن عكس العمل نشان مى دهند، بيمارى هاى روحى، گناهان و منكرات نيز چنين هستند و همه مردم وظيفه دارند امر به معروف و نهى از منكر كنند، چرا كه اگر اين فريضه الهى ترك شود و مردم در مقابل ترك واجبات و ارتكاب گناهان و محرمات ساكت بنشينند، جامعه فاسد گشته و به تباهى كشيده مى شود.


1- شجره طوبى، ص 49.
2- سنن ترمذى، ج 3، ص 318؛ مسند احمد، ج 4، ص 268.

ص: 153

روش امر به معروف و نهى از منكر

اگر مردم با زبان خوش و روى گشاده و بدون عصبانيت و همراه با ادب و احترام ديگران را نهى از منكر كنند و در برخورد با هر كس از ادبيّات متناسب با سن و سال و موقعيّت و شخصيّت و ديگر ويژگى هاى طرف مقابل استفاده نمايند، غالباً نتيجه خواهد داد، حتّى اگر نهى كننده نوجوانى كم سنّ و سال و نهى شونده پيرمردى كهنسال باشد.

به داستان زير توجّه فرماييد:

روزى امام حسن و امام حسين عليهما السلام، كه نوجوان كم سنّ و سالى بودند، مشاهده كردند پيرمرد كهنسالى در حال وضو گرفتن است، امّا وضويش را صحيح انجام نمى دهد. به اتّفاق هم نزد پيرمرد رفته، از او خواهش كردند كه وضويشان را تماشا نموده، سپس قضاوت كند كدام بهتر وضو مى گيرد. پيرمرد پذيرفت و آن دو يكى پس از ديگرى وضو گرفتند و وضوى هر دو صحيح، بلكه هر كدام بهتر از ديگرى بود. پيرمرد متوجّه اشتباه خويش در وضو گرفتن شد و گفت: وضوى شما بسيار خوب بود، اين من بودم كه عمرى غلط وضو مى گرفتم. و اكنون از شما وضوى صحيح را تعليم ديدم».(1)

آرى، اگر اين فريضه به صورت منطقى و مؤدّبانه و دوستانه انجام شود مؤثّر خواهد بود.

امر به معروف و نهى از منكر در روايات

روايات در اين زمينه فراوان است، به عنوان نمونه به سه مورد آن اشاره مى شود تا بدانيم اسلام براى اين فريضه چه جايگاهى قائل است، و ما چه


1- مناقب آل ابى طالب، ج 3( فصل فى مكارم اخلاقهما عليهما السلام)، ص 452.

ص: 154

مى كنيم. توجّه فرماييد:

1. حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «

مَنْ امَرَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهى عَنِ الْمُنْكَرِ فَهُوَ خَلِيفَةُ اللَّهِ فِى الْارْضِ وَخَلِيفَةُ رَسُولِه

؛ كسى كه امر به معروف و نهى از منكر كند خليفه خدا بر روى زمين و جانشين رسول خداست».(1)

آيا مقام و منزلتى بالاتر از جانشينى خدا و رسول تصوّر مى شود؟!

علّت اين كه آمر به معروف و ناهى از منكر خليفة اللَّه و الرسول مى شود، اين است كه برخى عبادات مانند نماز و روزه را خداوند انجام نمى دهد امّا امر به معروف و نهى از منكر را خداوند هم انجام مى دهد، و پيامبر و امّت هم بايد بجا آورند، و لذا كسى كه آن را انجام مى دهد جانشين خدا و پيامبر مى شود.

2. حضرت على عليه السلام فرمود: «

قَوامُ الشَّرِيعَةِ الْامْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْىُ عَنِ الْمُنْكَرٍ وَاقَامَةُ الْحُدُودِ

؛ اساس و ستون و پايه شريعت بر دو چيز استوار است: امر به معروف و نهى از منكر و اجراى حدود درباره مجرمان».(2)

3. در روايت ديگرى از آن حضرت، كه در بستر شهادت از وجود مباركش صادر شده مى خوانيم: «

لَا تَتْرُكُوا الْامْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَيُوَلِّى عَلَيْكُمْ اشْرَارُكُمْ ثم تدعون فَلَا يُسْتَجَابُ لَكُمْ

؛ فريضه امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد، اگر چنين كنيد اشرار بر شما مسلّط مى شوند، آنگاه (اگر) خوبانتان (همه) دعا كنند (كه شرّ آنها كوتاه شود) دعايشان اجابت نمى شود».(3)

از مجموع روايات مذكور اهميّت فوق العاده انجام فريضه امر به معروف و نهى از منكر و خطر فراوان ترك اين دو فريضه الهى روشن شد.


1- ميزان الحكمه، ج 6، باب 2684، ح 12686.
2- همان، ح 12688.
3- بحارالانوار، ج 100، ص 90، ح 75.

ص: 155

6

اصحاب السّفينه

اشاره

«ياران كشتى» اشاره به مؤمنانى است كه همراه حضرت نوح عليه السلام سوار بر كشتى نجات شدند؛ كه سوره عنكبوت به سرگذشت آنان اشاره نموده است.

توجّه فرماييد:

« «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَاماً»؛ و ما نوح را به سوى قومش فرستاديم؛ و او در ميان آنان نهصد و پنجاه سال درنگ كرد».(1)

مدّت 950 سال، عمر حضرت نوح عليه السلام قبل از طوفان بود، امّا اين كه چند سال ديگر پس از طوفان عمر كرد؟ در قرآن مجيد نيامده است؛ و در مجموع در مورد مقدار عمر آن حضرت اختلاف نظر وجود دارد.(2)

« «فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَالِمُونَ»؛ سرانجام طوفان (عظيم) آنان را فرا گرفت، در حالى كه ستمكار بودند».(3)


1- سوره عنكبوت، آيه 14.
2- مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار، ج 11، ص 291 مى گويد: مورخان درباره عمر نوح عليه السلام اختلاف كرده و 1000، 1450، 1470 و نيز 2300 سال گفته اند. و البتّه در اخبار معتبر عمر آن حضرت 2500 سال ذكر شده است»( تاريخ انبيا، محلاتى، ص 64).
3- سوره عنكبوت، آيه 14.

ص: 156

آنها هم به خود ظلم كردند، هم به ديگر مردم كه ايمان آورده بودند و هم به حضرت نوح عليه السلام كه براى هدايتشان بسيار زحمت كشيد. و سرانجامِ ظلم و ستم، فنا و نابودى است.

« «فَأَنجَيْنَاهُ وَأَصْحَابَ السَّفِينَةِ وَجَعَلْنَاهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ»؛ ما او و همراهانش را كه بر كشتى سوار بودند رهايى بخشيديم، و آن را آيتى براى جهانيان قرار داديم!».(1)

همان گونه كه عاقبت ظلم و ستم فنا و نابودى است، سرانجام ايمان و تقوا نجات و رهايى است، و لذا مؤمنان به حضرت نوح عليه السلام به همراه آن حضرت نجات يافتند.

نكاتى در مورد زندگانى حضرت نوح عليه السلام

اشاره

درباره نوح پيامبر عليه السلام سخن بسيار است، ولى پنج نكته مهمّ عبرت آميز وجود دارد، كه در اين مباحث به آن اشاره مى كنيم:

1. مؤمنان به نوح پيامبر عليه السلام

قرآن مجيد مى فرمايد: گروهى از جوانان كم درآمد و فقير به آن حضرت ايمان آوردند. ولى ثروتمندان و اغنيا به حضرت نوح عليه السلام ايراد گرفتند و به او اعتراض كردند؛ به چگونگى اعتراض آنها توجّه كنيد:

« «فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَراً مِّثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِىَ الرَّأْىِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ»؛ اشرافِ كافر قومش (در پاسخ او) گفتند: «ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بينيم! و كسانى را كه از تو پيروى كرده اند، جز افراد پستِ ساده لوح مشاهده نمى كنيم؛ و براى شما


1- سوره عنكبوت، آيه 15.

ص: 157

فضيلتى نسبت به خود نمى بينيم، بلكه گمان مى كنيم كه شما دروغگو هستيد!».(1)

حضرت نوح عليه السلام در پاسخ آنها فرمود: « «وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلَاقُوا رَبِّهِمْ وَلَكِنِّى أَرَاكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ»؛ و من، كسانى را كه ايمان آورده اند، (به خاطر شما) از خود طرد نمى كنم، چرا كه آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند كرد؛ (اگر آنها را از خود برانم، در دادگاه قيامت، خصم من خواهند بود)، ولى شما را گروهى مى بينم كه جهالت به خرج مى دهيد!».(2)

و در ادامه فرمود: « «وَيَا قَوْمِ مَنْ يَنصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُّهُمْ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ»؛ اى قوم من! چه كسى مرا در برابر (مجازات) خدا يارى مى دهد اگر آنان را طرد كنم؟ آيا متذكر نمى شويد؟!».(3)

ايراد مذكور مخصوص حضرت نوح نبود!

آنچه در مورد پيروان حضرت نوح عليه السلام و مخالفانش گفته شد، اختصاص به آن حضرت نداشته، بلكه در مورد ساير پيامبران نيز چنين بوده است. اوّلين گروهى كه به پيامبران ايمان مى آوردند جوان هاى كارگر و كم درآمد و بااخلاص بودند و ثروتمندان نسبت به اين مسأله اشكال كرده و نق مى زدند. و همين ايراد بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز وارد شد. عدّه اى از اشراف و ثروتمندان مكّه خدمت حضرت رسيده و عرض كردند: ما حاضريم به شما ايمان بياوريم ولى اين قماش افراد كم درآمدِ برخواسته از طبقات پايين اجتماع را كه با ما ثروتمندان تناسبى ندارند از خود دور كن. خداوند در پاسخشان خطاب به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:


1- سوره هود، آيه 27.
2- سوره هود، آيه 29.
3- سوره هود، آيه 30.

ص: 158

« «وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»؛ با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و شام مى خوانند، و تنها رضاى او را مى طلبند! و هرگز به خاطر زيورهاى دنيا، چشمان خود را از آنها برمگير! و از كسانى كه قلبشان را از يادمان غافل ساختيم و از هواى نفس پيروى كردند، و كارشان افراطى است، اطاعت مكن!».(1)

اين مطلب در مورد حضرت موسى عليه السلام نيز به چشم مى خورد. آن حضرت به اتّفاق برادرش هارون با لباس چوپانى براى هدايت فرعون به نزد او رفتند.

حضرت على عليه السلام در خطبه 192 نهج البلاغه (2) در اين مورد چنين مى فرمايد:

موسى بن عمران با برادرش هارون بر فرعون وارد شدند، در حالى كه لباس هاى پشمين به تن داشتند و در دست هر كدام عصايى بود. با او شرط كردند كه اگر تسليم فرمان پروردگار شود حكومت و ملكش باقى خواهد ماند و عزّت و قدرتش دوام يابد.

امّا فرعون گفت: «آيا از اين دو نفر تعجّب نمى كنيد؟ كه با من شرط مى كنند بقاى ملك و دوام عزّتم بستگى به خواست آنها داشته باشد، در حالى كه فقر و بيچارگى از سر و وضعشان مى بارد (اگر راست مى گويند) چرا دستبندهايى از طلا به آنها داده نشده است؟!


1- سوره كهف، آيه 28.
2- اين خطبه، كه معروف به خطبه قاصعه( به معناى كوبنده) است، در مورد تغيير سنّت هاى عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله سخن مى گويد. زيرا در عصر آن حضرت افراد كم درآمد با ايمان در اطراف او بودند و نظام ارزشى بر اساس ايمان افراد بود نه ثروت آنها، امّا در عصر عثمان اين مطلب كاملًا معكوس شد و افراد ثروتمند و صاحبان جاه و مقام اطراف خليفه را گرفتند. زمانى كه حضرت على عليه السلام به خلافت ظاهرى رسيد تصميم گرفت نظام ارزشى را تغيير داده، به زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بازگرداند.

ص: 159

حضرت على عليه السلام در پاسخ اين ايراد فرعون مى فرمايد: اگر خداوند مى خواست به هنگام مبعوث ساختن پيامبرانش، درهاى گنجها و معادن طلا و باغ هاى خرّم و سرسبز را به روى آنها بگشايد مى گشود، و اگر مى خواست پرندگان آسمان و حيوانات وحشى زمين را همراه آنها گسيل دارد، گسيل مى داشت، امّا اگر اين كار را مى كرد امتحان از بين مى رفت و پاداش و جزا بى اثر مى شد».

حضرت مطالب مفصّلى در ادامه خطبه فرموده كه خلاصه آن اين است.

«خداوند چنين كارى را با پيامبرانش نكرد تا ارزش در لباس فاخر و زيورآلات و پول و مقام خلاصه نشود، بلكه ارزش جاى حقيقى خود را پيدا كند.

اهميّت نظام ارزشى هر جامعه

اشاره

يكى از مهم ترين چيزهايى كه در سرنوشت اجتماع تأثيرگذار است، نظام ارزشى آن جامعه است. جامعه براى هر چيزى اهميّت قائل شود و آن را ارزش قلمداد كند، مردم به سمت همان چيز مى روند تا در جامعه ممتاز شوند. اگر در جامعه اى مقام و ثروت، ملاك ارزش شناخته شود، غالب مردم به سوى آن مى روند و مسابقه مقام و ثروت برگزار مى گردد. ميلياردها تومان هزينه مى كنند تا پست مهم و مناسبى اختيار كنند. خانه اى مى خرند كه چندين ميليارد تومان در آن هزينه شده باشد؛ خانه اى در بهترين نقطه شهر، مجهّز به سيستم هوشمند كه حتّى اگر در خارج از كشور باشد و كسى به قصد سرقت وارد خانه اش شود، هم صاحب خانه مطّلع مى شود و هم پليس در جريان قرار مى گيرد! بنابراين، اگر معيار ارزشى جامعه اى پول و ثروت باشد همه مردم براى به دست آوردن بيشتر آن دو مسابقه مى دهند. امّا اگر در جامعه اى شخصيّت در علم و تقوا و ايمان بود

ص: 160

مردم هم به سوى اين ارزش هاى معنوى سوق پيدا مى كنند.

كار پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تغيير نظام ارزشى عصر جاهليّت بود. لذا هنگامى كه قرآن بر آن حضرت نازل شد و پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام را به مردم عرضه كرد، گفتند:

« «لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ»؛ چرا اين قرآن بر مرد بزرگ (و ثروتمندى) از اين دو شهر (مكّه و طائف) نازل نشده است».(1)

علّت اين نوع برخورد مشركان مكّه، اين بود كه نظام ارزشى آنها پول و مقام بود. و لذا وقتى كه از آن حضرت معجزه خواستند بر همين اساس و ديدگاه تقاضاى خود را مطرح كردند. توجّه فرماييد:

« «وَقَالُوا لَنْ نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً* أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَّخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنهَارَ خِلَالَهَا تَفْجِيراً* أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفاً أَوْ تَأْتِىَ بِاللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ قَبِيلًا* أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِّنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِى السَّمَاءِ وَلَنْ نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَاباً نَّقْرَؤُه قُلْ سُبْحَانَ رَبِّى هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَراً رَّسُولًا»؛ و گفتند: «ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا اين كه چشمه جوشانى از اين سرزمين (خشك و سوزان) براى ما خارج سازى، يا باغى از نخل و انگور از آنِ تو باشد؛ و در لابه لاى آن نهرها جارى سازى. يا قطعات (سنگ هاى) آسمان را آن چنان كه مى پندارى، بر سر ما فرود آورى؛ يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بياورى. يا براى تو خانه اى پرنقش و نگار از طلا باشد، يا به آسمان بالا روى، و حتّى اگر به آسمان روى ايمان نمى آوريم، مگر اين كه نامه اى (از سوى خدا) بر ما فرود آورى كه آن را بخوانيم!» بگو: «منزّه است پروردگارم (از اين سخنان بى معنا)! مگر جز انسانى فرستاده (از سوى خدا) هستم؟!».(2)


1- سوره زخرف، آيه 31.
2- سوره اسرا، آيات 90- 93.

ص: 161

پيامبر صلى الله عليه و آله مبعوث شد كه اين نظام ارزشى عصر جاهليّت كه محصول آن ابوسفيان ها و ابوجهل ها و ابولهب ها بودند را عوض كند و نظام ارزشى اسلام را كه محصول آن سلمان ها و ابوذرها و مقدادهاست جايگزين آن كند.

شيخ بهايى و ترويج نظام ارزشى

شيخ بهايى رحمه الله از علماى بزرگ شيعه خدمات زياد و كارهاى مهمّى انجام داد.

شاه عبّاس تصميم گرفت به عنوان تقدير و تشكّر از زحمات شيخ جايزه اى به وى تقديم كند. در اين زمينه با آن عالم جليل القدر مشورت كرد. شيخ گفت: من هيچ توقّعى از شما ندارم، جز اين كه يك روز اسب مخصوص سلطنتى را در اختيارم بگذارى تا در خيابان چهار باغ سوار بر آن شوم و تو پياده همراه من بيايى!» شاه گفت: اين چه درخواستى است و چه فايده اى براى تو دارد؟ شيخ گفت: بعداً آثار آن را خواهيد ديد! شاه عباس موافقت كرد و آن كار انجام شد، و مردم به ارزش و موقعيّت علم و علما پى بردند و علم و دانش از ارزش هاى اصيل جامعه شد و اقبال مردم به حوزه هاى علميّه زياد شد.

پس از يك سال تمام مدارس علميّه اصفهان مملوّ از طلّاب علوم دينيّه شد.

آرى هر چيزى كه به عنوان ارزش در جامعه مطرح شود مردم به سوى همان چيز جذب مى شوند. لذا بايد نسبت به اين مسأله مهم توجّه كافى و لازم را مبذول داشت كه اگر ارزش ها از مسير اصلى خود منحرف شوند جوان هاى جامعه نيز به انحراف كشيده مى شوند.

تفاوت نظام ارزشى دنياى امروز با جمهورى اسلامى

نظام ارزشى دنياى امروز دلار و يورو و پست و مقام است، و اينها نبايد نظام

ص: 162

ارزشى حكومت اسلامى باشد. گاه ديده مى شود، كه در بعضى موارد آهسته آهسته دنباله رو نظام ارزشى غرب مى شويم. مثلًا در نظام ارزشى آنها اگر چند زن در كابينه دولت حضور نداشته باشند مشكل ايجاد مى شود، ما هم به تبعيّت از آنها چنين مى كنيم! در حالى كه تبعيّت كردن از نظام ارزشى آنها ما را بيچاره خواهد كرد. ما نبايد براى به دست آوردن رأى مردم در انتخابات رياست جمهورى يا مجلس شوراى اسلامى يا ديگر انتخابات اين همه پول خرج كنيم، بلكه مردم بايد بر اساس معيارهاى برخواسته از نظام ارزشى اسلام همچون تقوا، ايمان، علم، دانش، سابقه مبارزاتى، حضور در ميدان هاى جهاد و شهادت و مانند آن، فرد مورد نظر خود را انتخاب كنند.

حضرت نوح پيامبر عليه السلام براى حفظ نظام ارزشى خود حاضر نشد به خواسته ثروتمندان و صاحبان قدرت تن در دهد و تسليم آنها شود، ما نيز به تبعيّت از پيامبران الهى بايد در حفظ نظام ارزشى خود كوشا باشيم و اجازه ندهيم آن را دستخوش تغيير كنند، كه آثار بد و پيامدهاى شومى به جاى خواهد گذاشت.

حضرت على عليه السلام حتّى در اوج قدرت و به هنگام رسيدن به خلافت و پس از آن، ساده ترين لباس (لباس كرباس) را مى پوشد و از ساده ترين غذا (نان جو) استفاده مى كند تا لباس گران قيمت و سفره رنگين ارزش محسوب نشود و مردم به ارزش هاى واقعى و حقيقى رهنمون شوند. آن حضرت بسيار تلاش كرد و خون دل خورد تا نظام ارزشىِ انحراف يافته عصر خلفاى سه گانه را به نظام ارزشى زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله تغيير دهد، كه متأسّفانه به آن حضرت مهلت ندادند و شهيدش كردند وگرنه دوباره جامعه به سراغ افرادى همچون سلمان ها و ابوذرها و مالك ها و رشيدها و مانند آنها مى رفت، نه اين كه زمام امور خود را به جنايتكارانى همچون حجاج بن يوسف ثقفى و مانند آن بسپارد.

ص: 163

2. روش تبليغى حضرت نوح عليه السلام

مى دانيم كه حضرت نوح عليه السلام قبل از طوفان 950 سال در ميان قومش مشغول تبليغ آيين خويش بود، همان گونه كه اطّلاع داريم در اين مدّت طولانى، تنها حدود 80 نفر به آن حضرت ايمان آوردند؛ تقريباً هر 12 سال يك نفر هدايت شد. آرى آن حضرت براى هدايت هر نفر 12 سال زحمت كشيد و وقت گذاشت.

راستى حضرت نوح عليه السلام چگونه تبليغ مى كرد و از چه روش هايى سود مى برد؟ امروزه براى تبليغات ابزار و وسايل فراوانى در اختيار است. تريبون هاى مساجد، حسينيه ها، مجالس مذهبى، نمازهاى جمعه، روزنامه ها، كتاب ها، مجلّات رسانه هاى صوتى و تصويرى نظير صدا و سيما و ماهواره ها و اينترنت ها و حتّى موبايل ها و مانند آن كار تبليغات را بسيار سهل و آسان كرده است، امّا هيچ كدام از اينها در عصر حضرت نوح عليه السلام نبود. بدين جهت هر جا مجلس عروسى يا عزا بود حضرت نوح عليه السلام شركت مى كرد و خطاب به مردم مى گفت:

«اى مردم! من پيامى از سوى خداى شما براى شما آورده ام. پيامى كه سعادت و نجات و آبادى دنيا و آخرت شما را تضمين خواهد كرد و آن اين كه: «بت ها را كنار بگذاريد و خداى يكتا را بپرستيد». حضرت علاوه بر اين تبليغات گروهى، به تبليغات فردى نيز مى پرداخت، به اين شكل كه به درخانه مردم مى رفت و در خانه ها را يكى پس از ديگرى مى زد و به صاحبخانه مى گفت: «

قولوا لا اله الا اللَّه تفلحوا

» قرآن مجيد اجمالًا به اين روش هاى تبليغاتى حضرت اشاره كرده است.

توجّه فرماييد: « «ثُمَّ إِنِّى دَعَوْتُهُمْ جِهَاراً* ثُمَّ إِنِّى أَعْلَنتُ لَهُمْ وَأَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرَاراً»؛ سپس من آنها را با صداى بلند (به اطاعت فرمان تو) دعوت كردم، سپس آشكارا و نهان (حقيقت توحيد و ايمان را) براى آنها بيان داشتم».(1)


1- سوره نوح، آيه 8 و 9.

ص: 164

در ضمن از اين آيات و آيات مشابه، نهايت دلسوزى پيامبران خدا براى هدايت مردم استفاده مى شود. به عنوان مثال پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از مكّه مملوّ از بت خانه و بت پرستى به طائف سفر مى كند تا دين اسلام را در آن جا تبليغ كرده و پيروان و همراهانى پيدا كند، امّا حاصل تمام زحمات آن حضرت در اين سفر كه همراه با جراحت بدن مباركش بود، تنها ايمان آوردن يك نفر بود. راستى ما براى نصيحت و ارشاد و راهنمايى خانواده و فرزندان خود چقدر وقت مى گذاريم؟! بايك بار و دو بار و سه بار تذكّر، نااميد شده و آنها را به حال خود رها مى كنيم؛ در حالى كه حضرت نوح عليه السلام براى هدايت هر نفر 12 سال زحمات فوق العاده اى تحمّل مى كند.

ابزار هدايت و دعوت

اشاره

پيامبران در دعوت هاى خويش هم بشارت مى دادند و هم انذار مى كردند؛ هم بشير بودند و هم نذير. و ديگران نيز براى هدايت بايد هم تشويق كنند و هم توبيخ؛ كه هر كدام بدون ديگرى و به تنهايى كارآيى لازم را ندارد. بنابراين، اين كه گفته مى شود بچّه ها را فقط تشويق كنيد اشتباه است بايد به هنگام انجام كارهاى پسنديده تشويق، و در زمان ارتكاب كارهاى ناپسند سرزنش و توبيخ شوند؛ دنياى امروز هم همين كار را مى كند؛ براى خوبان بزرگداشت و لوح تقدير و جايزه، و براى بدان مجازات و زندان و توبيخ در نظر مى گيرد.

حضرت نوح عليه السلام نيز هم انذار كرد و هم بشارت داد. قرآن مجيد انذار آن حضرت را چنين نقل مى كند:

« «قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّى لَكُمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ* أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ وَأَطِيعُونِ»؛ گفت اى قوم من! به يقين من براى شما انذاركننده آشكارى هستم كه خدا را پرستش كنيد و از

ص: 165

مخالفت او بپرهيزيد و مرا اطاعت نماييد!».(1)

و در مورد بشارت، پنج مطلب از آن حضرت نقل شده است كه يك مورد آن بشارت معنوى و چهار مورد ديگر بشارت مادّى است: امّا بشارت معنوى همان آمرزش گناهان است كه در دهمين آيه سوره نوح آمده توجّه فرماييد:

« «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّاراً»؛ و گفتم: از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است». اين اوّلين جايزه و بشارت حضرت نوح عليه السلام به قومش بود كه جنبه معنوى دارد. انسان هر زمان مرتكب خلاف و گناهى مى شود بايد استغفار كرده و به درگاه خداوند توبه كند. اگر يك عمر گناه كردى خالصانه به درگاه خدا بيا و به طور جدّى توبه كن و با اعمال صالح آينده گذشته را جبران نما، تا خداوند بر تمام اعمالت قلم عفو بكشد.

و امّا بشارت هاى مادّى كه در ضمن چند آيه به آن اشاره شده به شرح زير است:

« «يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِّدْرَاراً* وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَّكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَاراً»؛ تا باران هاى پربركت آسمان را پى در پى بر شما فرستد، و شما را با اموال و فرزندان فراوان كمك كند و باغ هاى سر سبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد».(2)

قوم حضرت نوح عليه السلام از يك سو گرفتار خشكسالى بودند، از سوى ديگر چشمه ها و قنوات آنها خشكيده بود و در نتيجه باغ ها و مزارعشان از بين رفته بود، و از سوى ديگر مرگ و مير در ميان فرزندانشان شايع گشته و زنانشان عقيم شده بودند. حضرت نوح عليه السلام بر اساس همين مشكلات به آنها بشارت هايى داد.


1- سوره نوح، آيه 2 و 3.
2- سوره نوح، آيه 11 و 12.

ص: 166

اوّلين بشارت مادّى، نزول باران هاى پربركت بود كه آنها را از خشكسالى نجات مى داد. بشارت دوم جبران اموال از دست داده، و بشارت سوم زياد شدن فرزندان و نسل آنها بود. و بشارت چهارم باغ هاى سرسبز و نهرها و جويبارهاى پرآب كه زمين هاى كشاورزى و باغات آنها را سيراب مى كرد.

سؤال: با وجود نهرهاى جارى، باران هاى پى در پى براى چه؟

جواب: نهرها بر تمام زمين ها مسلّط نيستند و نمى توانند زمين هاى مرتفع و كوه ها و تپّه ها را سيراب كنند، امّا باران تمام زمين هاى مرتفع و كوه ها و تپه ها را سيراب و سرسبز مى كند.

خلاصه اين كه حضرت نوح عليه السلام كليد حلّ تمام مشكلات مادّى و معنوى قومش را ايمان به خداوند بيان كرد. امّآ آنها سخن اين پيامبر بزرگ را گوش نداده و تسليم او نشدند. و اى كاش فقط گوش نمى دادند و از عكس العمل هاى زشت ديگر خوددارى مى كردند. به اين عكس العمل ها از زبان حضرت نوح عليه السلام توجّه فرماييد:

« «قَالَ رَبِّ إِنِّى دَعَوْتُ قَوْمِى لَيْلًا وَنَهَاراً* فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِى إِلَّا فِرَاراً* وَإِنِّى كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَاراً»؛ (نوح) گفت: پروردگارا! من قوم خود را شب و روز (به سوى تو) دعوت كردم، امّا دعوت من چيزى جز فرار (از حق) بر آنان نيفزود! و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند) تا تو آنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوش هايشان قرار داده و لباس هايشان را بر خود پيچيدند، و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استكبار كردند!».(1) آرى! گاه انسان آن قدر بيچاره مى شود كه حتّى حاضر نمى شود صداى حق را بشنود، در حالى كه عقل حكم مى كند به


1- سوره نوح، آيات 4- / 7.

ص: 167

سخنان مختلف گوش فرا دهد و بهترينش را برگزيند. اكنون نيز چنين لجاجت هايى در مقابل منطق و سخن حق وجود دارد، البتّه نه به شكل سنّتى و پنبه در گوش كردن و لباس بر سر كشيدن، بلكه به صورت هاى مدرن مانع رسيدن سخن حق به تشنگان حق و حقيقت مى شوند. آنها كه با برنامه هاى فاسد و مفسد ماهواره ها، شبكه هاى تلويزيونى مختلف، اينترنت ها و مانند آن مردم را به انحراف مى كشانند در حقيقت پنبه در گوش مردم نهاده و مانع رسيدن پيام حق به آنها مى شوند.

حضرت نوح عليه السلام پس از آن كه متحمّل زحمات طاقت فرسايى براى هدايت قومش شد و عدّه قليلى به وى ايمان آوردند و از هدايت بقيّه نااميد شد، آنها را نفرين كرد؛ كه در مباحث آينده شرح آن خواهد آمد.

3. عمر طولانى حضرت نوح عليه السلام

سؤال: همان گونه كه در مباحث پيشين گذشت حضرت نوح عليه السلام عمرى طولانى داشت. چگونه يك انسان مى تواند عمرى چنين طولانى داشته باشد؟

جواب: اوّلًا در آن عصر و زمان عمر همه مردم طولانى تر از امروز بود. و طول عمر اختصاص به حضرت نوح عليه السلام نداشت؛ همان گونه كه قد و قواره و هيكل مردم آن زمان به مراتب درشت تر بود.

ثانياً: دانشمندان معتقدند عمر انسان حدّ و مرز محدود و خاصّى ندارد.

بنابراين، اگر شرايط تغيير كند عمر انسان ها هم تغيير كرده و طولانى مى شود. آنها اين مطلب را روى برخى حيوانات و گياهان آزمايش كرده، و توانستند با تغيير شرايط عمر آنها را تا ده برابر طولانى تر كنند. بنابراين، اگر شرايط زيستى انسانى كه صد سال عمر مى كند تغيير كند و طول عمر او ده برابر شود، مى تواند 1000

ص: 168

سال عمر كند. حتّى برخى از دانشمندان مدّعى هستند كه در برخى از موارد قادرند در شرايط ايده آل عمر آن موجود را تا 900 برابر افزايش دهند، كه در صورت تحقّق چنين شرايطى يك انسان 100 ساله، 000/ 90 سال عمر خواهد كرد. نتيجه اين كه عمر حدّ و مرز معيّنى ندارد، بلكه تابع شرايط محيطى است كه اگر اصلاح شود طولانى مى گردد. بنابراين، كسانى كه به طول عمر مبارك حضرت مهدى عليه السلام ايراد مى گيرند از اين مسائل علمى بى اطّلاعند. خداوند براى آن حضرت شرايطى مهيّا ساخته كه عمر آن حضرت به ده ها برابر افزايش يافته است.

ثالثاً: هرگاه خداوند اراده نمايد مطلبى تحقّق پيدا كند بى درنگ واقع خواهد شد، هر چند رمز و رازش بر ما روشن نباشد. و عمر طولانى برخى از اولياى الهى از اين طريق نيز قابل توجيه است، و معجزه امرى است كه در عصر پيامبران و امامان هر دو رخ داده است. پيامبر براى اثبات پيامبريش، و امام براى اثبات امامتش معجزه مى كردند. به عنوان نمونه به يكى از معجزات مشهور امام هادى عليه السلام توجّه فرماييد: روزى حضرت هادى عليه السلام در مجلسى نشسته بود متوكّل و اطرافيانش نيز حضور داشتند، مرد ساحرى نيز در آن مجلس بود. هنگامى كه حضرت دست به سمت ظرف غذا دراز كرد ساحر با توسّل به سحر و جادو ظرف مذكور را به سمت ديگر منتقل كرد، تا از دسترس امام خارج شود و امام را مسخره كند. امام دست به سمت ظرف ديگرى دراز كرد و آن مرد هتّاك همان عمل زشت را تكرار نمود. امام به تصوير شيرى كه بر روى پرده صاحبخانه نقش بسته بود اشاره كرد و فرمود: «اى حيوان اين ساحر را بخور!» متوكّل كه با دقّت اوضاع را زير نظر داشت به ناگاه مشاهده كرد شير از پرده جدا شد و به سمت ساحر رفت و او را دريد و خورد و به جاى خود بازگشت!».(1)


1- بحارالانوار، ج 50، ص 146، ح 30؛ شبيه اين داستان در همين جلد، ص 184، ح 49 در مورد امام رضا عليه السلام نيز نقل شده است.

ص: 169

بنابراين، امكان عمر طولانى هم از طريق علمى و عادى وجود دارد و هم از طريق اعجاز و به صورت غير عادى، و عمر طولانى حضرت نوح عليه السلام و امام زمان عليه السلام امر غير ممكنى نيست.

جالب اين كه: مسيحيان كه در مورد طول عمر امام زمان عليه السلام ايراد مى كنند خودشان در مورد حضرت مسيح عمرى به مراتب طولانى تر قائل هستند. طبق آنچه در انجيل هاى فعلى نوشته شده، آنها معتقدند حضرت مسيح بعد از به دار آويخته شدن دفن شد و پس از سه روز دوباره زنده شد و به آسمان ها رفت و هنوز زنده است و از آن زمان تاكنون بيش از دو هزار سال مى گذرد! آنها كه براى حضرت عيسى عليه السلام چنين عمر طولانى قائل هستند چطور عمر طولانى امام زمان عليه السلام مايه شگفتى و تعجّب آنهاست.

به هر حال حضرت نوح عليه السلام از عمر طولانى خود در جهت هدايت مردم استفاده كرد؛ چرا كه هدايت بشر بسيار مهم است، در روايتى از وجود مقدّس حضرت محمّد صلى الله عليه و آله خطاب به على عليه السلام مى خوانيم كه: «اگر خداوند يك نفر از بندگانش را به دست تو هدايت كند از آنچه آفتاب بر آن مى تابد ارزشمندتر است».(1)

آفتاب تنها بر كره زمين نمى تابد، بلكه بر تمام منظومه شمسى مى تابد. در نتيجه هدايت يك نفر، ارزشمندتر از مجموعه منظومه شمسى است. بنابراين، بايد مراقب همديگر باشيم اگر براى ديگران مشكلى پيش آمد آنها را هدايت كنيم.

پروردگارا! توفيق هدايت ديگران را كه بزرگ ترين سرمايه و افتخار است به ما مرحمت فرما.

زمانى كه پيامبران ظهور مى كردند مؤمنانِ به آنها محدود بودند، امّا همان


1- بحارالانوار، ج 1، ص 216، ح 26.

ص: 170

تعداد محدود كيفيّت بالايى داشتند. هنگامى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله قيام كرد عدّه كمى به وى پيوستند و تعداد مسلمانان حتّى زمانى كه آن حضرت به مدينه هجرت كرد محدود بود و لذا در اوّلين برخورد نظامى اسلام با لشكر كفر و شرك، يعنى جنگ بدر، تعداد مسلمانان 313 نفر و سپاه دشمن سه برابر آنها بود. تا آن جا كه فرمانده سپاه دشمن باور نكرد اين تعداد تمام سربازان اسلام باشد و لذا به يكى از فرماندهانش به نام عمير بن سيف گفت: اطراف محل اسكان لشكر مسلمانان را جستجو كن، ببين تمام لشكر مسلمانان همين 313 نفرند يا افراد ديگرى در درّه ها و پشت تپّه ها پنهان شده اند و مى خواهند ما را غافلگير كنند. عمير رفت و جستجوى كاملى كرد و بازگشت و در گزارش مأموريت خويش چنين گفت: احدى در هيچ نقطه اى پنهان نشده و تمام لشكر مسلمانان همين 313 نفرند، امّا از قيافه هاى آنها استفاده مى شود كه انسان هاى مصمّم و بااراده اى هستند، زبانشان را كه به گرد لبانشان مى چرخانند همانند زبان افعى است كه دور دهانش مى چرخاند. گمان مى كنم كه آنها از مدينه براى ما سوغات مرگ آورده اند!».(1)

پيروان حضرت نوح عليه السلام نيز هر چند به صد نفر نمى رسيدند، امّا بسيار مصمّم و بااراده بودند و بخشى از حالات آنها در سوره نوح آمده است.

خلاصه اين كه پيروان و ياران اوّليه پيامبران از نظر كمّى كم، امّا از نظر كيفى در سطح بسيار بالايى بودند.

نفرين حضرت نوح عليه السلام

همان گونه كه گذشت عليرغم تلاش هاى پيگير و شبانه روزى حضرت


1- بحارالانوار، ج 19، ص 224؛ به نقل از سيّد المرسلين، ج 2، ص 73.

ص: 171

نوح عليه السلام اكثريّت مردم ايمان نياوردند. خداوند خيال نوح را راحت كرد و دستور جديدى به وى داد. توجّه فرماييد:

« «وَأُوحِىَ إِلَى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ»؛ به نوح وحى شد كه: جز آنها كه (تا كنون) ايمان آورده اند، ديگر هيچ كس از قوم تو ايمان نخواهد آورد. پس، از كارهايى كه مى كردند؛ غمگين مباش».(1)

اين آيه در حقيقت پايان مرحله ارشاد و هدايت قوم، و آيه بعد آغاز مرحله ديگرى از مأموريّت حضرت نوح است. توجّه فرماييد:

« «وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا وَلَا تُخَاطِبْنِى فِى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُّغْرَقُونَ»؛ و (اكنون) در محضر ما و طبق وحى ما، كشتى بساز. و درباره آنها كه ستم كردند با من سخن مگو (و شفاعت مكن،) كه (همه) آنها غرق شدنى هستند!».(2)

كلمه «اعيننا» (در برابر ديدگان ما) اشاره به اين است كه تمام تلاش ها و كوشش هاى تو در اين زمينه در حضور ماست. بنابراين، با فكر راحت به كار خويش ادامه بده. طبيعى است اين احساس كه خداوند حاضر و ناظر است و محافظ و مراقب مى باشد، هم به انسان توان و نيرو مى بخشد و هم احساس مسئوليّت بيشتر.

در ضمن از كلمه «وحينا» استفاده مى شود تمام صنايع ساخت بشر، اوّلين بار به وسيله وحى و با كمك پيامبران الهى ساخته شده است. سپس بشر آن را تكميل كرده و توسعه مى بخشد. لذا كشتى نوح كه مى بايست ظرفيّت 80 نفر انسان و موادّ غذايى لازم براى آنها را داشته باشد، و از هر حيوان يك جفت را در خود جاى دهد همراه با غذاى كافى براى حيوانات مختلف با كمك وحى الهى ساخته شد.


1- سوره هود، آيه 36.
2- سوره هود، آيه 37.

ص: 172

سومين مطلب قابل توجّه در اين آيه شريفه اين كه شفاعت حساب و كتاب دارد. كسانى مشمول شفاعت مى شوند كه حداقّل ارتباط خود را با خداوند حفظ كرده باشند؛ بدين جهت خداوند به پيامبرش يادآور مى شود كه درباره ظالمان و كافران كه دعوتت را نپذيرفتند، شفاعت مكن و آنها بايد همگى نابود شوند.

به هر حال حضرت نوح عليه السلام به امر پروردگار در وسط خشكى و در شهر كوفه يا منطقه ديگرى كه از دريا دور بود شروع به ساخت كشتى كرد. قوم لجوج و عنود نوح با مشاهده اين صحنه بسيار تعجّب كرده و عكس العمل هاى متفاوتى نشان دادند. توجّه فرماييد:

« «وَيَصْنَعُ الْفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ»؛ او مشغول ساختن كشتى بود؛ و هر زمان گروهى از اشراف قومش بر او مى گذشتند او را مسخره مى كردند؛ (ولى نوح) گفت اگر ما را مسخره مى كنيد، ما نيز شما را همين گونه مسخره خواهيم كرد!».(1)

مى گويند: هر دسته از گروه هاى اشراف، نوعى استهزا كه مايه خنده و تفريح بود براى خود انتخاب كردند. يكى مى گفت: اى نوح! مثل اين كه ادّعاى پيامبرى نگرفت، آخر سر نجّار شدى! ديگرى مى گفت: كشتى مى سازى بسيار خوب، دريايش را هم بساز! آيا هيچ آدم عاقلى ديده اى در وسط خشكى، كشتى بسازد؟! بعضى ديگر شايد مى گفتند: اوه، كشتى به اين بزرگى براى چه مى خواهى؟ لااقل كوچك تر بساز، كه اگر بخواهى به سوى دريا بكشى، براى تو ممكن باشد!

كار آدم هاى نادانِ مغرور، مسخره كردن است و بى شك اين كار نشانه نادانى است. تو چه مى دانى؟ شايد كسى را كه مسخره مى كنى مقامش از تو بالاتر و برتر باشد و در نزد پروردگار اجر و قرب بيشترى داشته باشد.


1- سوره هود، آيه 38.

ص: 173

امّا حضرت نوح عليه السلام به استهزاى آنها توجّهى نكرد و ضمن ادامه كار با جدّيت تمام، آنها را تهديد به مقابله به مثل كرد، كه اگر شما بى جهت ما را مسخره مى كنيد، ما در آينده به حق شما را مسخره خواهيم كرد. و به زودى خواهيد دانست كه عذاب خواركننده به سراغ چه كسى خواهد آمد، و مجازات جاودان از آن چه كسانى خواهد بود.

بالاخره حضرت نوح عليه السلام آن مردمِ مشركِ كافرِ ناسپاس را نفرين كرد و فرمود:

« «رَّبِّ لَاتَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنْ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً* إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً كَفَّاراً»؛ پروردگارا! هيچ كس از كافران را بر روى زمين باقى مگذار! چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى كنند و جز نسلى فاجر و كافر به دنيا نمى آورند!».(1)

سؤال: آيا نفرين نوح پيامبر عليه السلام از روى عصبانيّت و انتقام بود، يا بر اساس حكمت و در راستاى هدايت و ارشاد مردم صورت گرفت؟

جواب: از آيه دوم استفاده مى شود كه نفرين آن حضرت از روى خشم و غضب و كينه و انتقام نبود، بلكه از سر رحمت و حكمت بود، چرا كه آنها هم خودشان فاسق بودند و هم نسلشان انسان هاى فاسقى مى شدند و خداوند حكيم جمعيّتى را زنده نگه مى دارد كه فايده اى داشته باشند و آنها هيچ فايده اى حتّى براى خودشان هم نداشتند و لذا حضرت نوح آنها را نفرين كرد، و با اين نفرين در حقيقت حكمت خدا را بيان نمود. ضمناً نفرين آن حضرت اختصاص به قومش ندارد، بلكه شامل هر جمعيّت و قومى كه گمراه و فاسد شوند و سعى در گمراه ساختن بندگان خدا داشته باشند مى شود. زيرا در كار خداوند تبعيض نيست، بلكه بر اساس حكمت است.


1- سوره نوح، آيه 26 و 27.

ص: 174

به هر حال خداوند نفرين پيامبرش را اجابت كرد و فرمان عذاب صادر شد، امّا نه به لشكر زمين و آسمان، بلكه اين مأموريّت به آب كه مايه حيات است داده شد. توجّه فرماييد:

« «فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُّنْهَمِرٍ* وَفَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلَى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ»؛ در اين هنگام درهاى آسمان را با آبى فراوان و بى وقفه گشوديم؛ و زمين را شكافتيم و چشمه هاى زيادى بيرون فرستاديم؛ و اين دو آب براى هدفى كه مقدّر شده بود درآميختند!».

هنگامى كه نشانه هاى عذاب آشكار گشت نوح عليه السلام نگاه كرد ديد از تنور هم چشمه اى ظاهر شده و آب فوران مى كند. نزول باران هاى پى در پى آسمان از يك سو و جوشش تمام چشمه ها و آب هاى زيرزمينى از سوى ديگر، درياى عظيم و وحشتناكى را ايجاد كرد كه براى نجات از آن چاره اى جز سوار شدن بر كشتى نبود. لذا خداوند متعال حضرت نوح عليه السلام و مؤمنان به وى را، از هر حيوانى يك جفت را سوار بر كشتى كرد و نجات داد و بقيّه همگى گرفتار طوفان شده، و در آب غرق شدند.

سفارشات شيطان!

پس از آن كه قوم حضرت نوح غرق شدند شيطان خدمت حضرت نوح عليه السلام رسيد و گفت: تو خدمتى به من كردى من نيز مى خواهم به تو خدمتى كنم! حضرت نوح با تعجّب پرسيد: چه خدمتى به تو كرده ام؟ گفت: اين جمعيّتى كه نفرين كردى و نابود شدند و نسل آنها را، شب و روز مى بايست وسوسه مى كردم و تلاش و زحمت مى كشيدم تا هدايت نشوند، اكنون كه هلاك شده اند تا مدّتى آسوده ام؛ زيرا كسانى كه من بر آنها سلطه داشتم نابود شده اند و آنها كه مانده اند

ص: 175

سلطه اى بر آنان ندارم! حضرت نوح با شنيدن اين سخن ناراحت شد و گريست.

سپس خطاب آمد كه نصايح شيطان را بشنو از اين روايت معلوم مى شود كه شيطان هم در گوشه وجدانش نقطه اميدى هست هر چند بيدار نمى شود. به هر حال خطاب به حضرت گفت: در سه جا مراقب من باش كه حضور جدّى دارم و به وسوسه مى پردازم:

1. «

اذْكُرْنِى اذَا غَضِبْتَ

؛ به هنگام خشم و غضب به ياد من باش (كه بسيار به تو نزديكم)».

بسيارى از قهرها، نزاع ها، طلاق ها، گناهان و مانند آن به هنگام خشم و غضب رخ مى دهد و لذا توصيه شده به هنگام عصبانيّت تصميمى نگيريد و از آن محل خارج شويد.

2. «

وَاذْكُرْنِى اذَا حَكَمْتَ بَيْنَ اثْنَيْنِ

؛ به هنگام قضاوت بين دو نفر (نيز) به ياد من باش».

كه در چنين حالتى به تو نزديكم و سعى مى كنم تو را از مرز عدالت خارج كنم.

3. «

واذْكُرْنِى اذَا كُنْتَ مَعَ امْرَأَةٍ خَالِياً لَيْسَ مَعَكُمَا احَدٌ

؛ و به هنگامى كه با زن بى مانعى خلوت كرده اى و هيچ كس غير از شما دو نفر در آن جا نيست (نيز مراقب وسوسه هاى من باش)».(1) در چنين مكانى نفر سوم شيطان است و لذا خلوت با اجنبيّه را حرام شمرده اند.

روابط مادّى و معنوى انسان ها

انسان ها داراى زندگى اجتماعى هستند، روابط مادّى و معنوى مختلفى با هم


1- بحارالانوار، ج 11، ص 318، ح 20.

ص: 176

دارند. گاه رابطه، نسبى و خويشاوندى است؛ مثل رابطه پدر و فرزند، يا مادر و فرزند، يا خواهر و برادر، يا عمو و برادرزاده، يا پسردايى و پسرعمّه و مانند آن.

و گاه رابطه، سببى است؛ مثل رابطه زن و شوهر، يا رابطه عروس و پدرشوهر، يا داما و مادرزن و مانند آن.

و گاه پيوند قبيلگى است؛ مثل اين كه فلان كس از فلان قبيله، و ديگرى از قبيله ديگرى است.

و گاه پيوند، گروهى و حزبى است؛ مثل اين كه فلان كس وابسته به فلان گروه، و ديگرى عضو حزب و گروه ديگرى است. كه برخى از پيوندهاى مذكور اختيارى و برخى غير اختيارى است. آنچه گفته شد همه پيوندهاى مادّى است، و پيوندهاى ديگرى نيز وجود دارد كه معنوى است. مثلًا پيوند اخوّت و برادرى كه خداوند متعال در آيه 10 سوره حجرات آن را براى مؤمنان مطرح كرده «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» يك پيوند معنوى است. و يا اين جمله كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: «

أَنَا وَعَلِىٌّ ابَوا هَذِهِ الامَّةِ

؛ من و على پدران اين امّت هستيم»(1) يك پيوند معنوى ميان پيامبر اسلام و على عليه السلام و امّت اسلامى است.

خلاصه اين كه انسان ها داراى پيوندهاى مختلف مادّى و معنوى هستند. و گاه در ميان پيوندهاى مادّى و معنوى تضادّ و تعارض ايجاد مى شود و انسان ها مجبور به انتخاب مى شوند. اگر بخواهند پيوند معنوى را حفظ كنند بايد موقّتاً از پيوند مادّى چشم بپوشند و اگر نتوانند از پيوند مادّى چشم بپوشند بايد پيوند معنوى را رها كنند.

به دو نمونه از اين قبيل تضادها، توجّه فرماييد:

1. خداوند متعال در آيه 135 سوره نساء مى فرمايد:


1- بحارالانوار، ج 16، ص 95 و 364؛ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 235.

ص: 177

« «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ للَّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيّاً أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا وَإِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همواره و هميشه قيام به عدالت كنيد. براى خدا گواهى دهيد، اگرچه به زيان شما، يا پدر و مادر و نزديكانتان بوده باشد! (چرا كه) اگر او (/ كسى كه گواهى شما به زيان اوست غنى يا فقير باشد، خداوند سزاوارتر است كه از آنان حمايت كند. بنابراين، از هوا و هوس پيروى نكنيد، كه منحرف خواهيد شد! و اگر حق را تحريف كنيد، و يا از اظهار آن اعراض نماييد، خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است».

در اين جا رابطه نسبى در تعارض با روابط معنوى و ارزش هاى الهى قرار گرفته و خداوند دستور مى دهد كه از رابطه نسبى چشم پوشى كنيد و به عدالت و شهادت بر حق بپردازيد كه نشانه ايمان است و اگر رابطه نسبى را مقدّم داشتيد و عليرغم اين كه در اختلاف بين (مثلًا) پدرتان و يك فرد غريبه مى دانستيد حق با غريبه است و به نفع پدرتان شهادت داديد، نشانه بى ايمانى است.

2. در آخرين آيه سوره مجادله نيز مى خوانيم:

« «لَّا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِّنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُوْلَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛ هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند؛ آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش آنها را تأييد فرموده و آنها را در باغ هايى بهشتى وارد مى كند كه نهرها از پاى درختانش جارى است، جاودانه در

ص: 178

آن مى مانند؛ خدا از آنها خشنود است، و آنان نيز از خدا خشنودند؛ آنها «حزب اللَّه» اند؛ بدانيد «حزب اللَّه» پيروزان و رستگارانند».

در اين آيه شريفه رابطه نسبى و قبيلگى با رابطه ايمان و تقوا در تعارض قرار گرفته و به مؤمنان دستور داده شده براى تقويت رابطه ايمان از رابطه نسبى و قبيلگى چشم بپوشند.

علاوه بر آيات قرآن- كه دو نمونه آن گذشت- در روايات و سيره معصومين عليهم السلام نيز اين مسأله به وضوح ديده مى شود، كه پيامبران و امامان عليهم السلام در گفتار و كردار عملًا روابط معنوى را بر روابط مادّى، و اصول و ضوابط را بر روابط مقدّم مى دانستند؛ به عنوان نمونه مى توان به داستان حضرت على عليه السلام و برادرش عقيل از زبان آن حضرت اشاره نمود.

على عليه السلام و تقاضاى بى مورد عقيل

به خدا قسم «عقيل»(1) برادرم را ديدم كه به شدّت فقير شده بود، و از من مى خواست كه يك مَن از گندمهاى شما را (برخلاف موازين) به او ببخشم.

كودكانش را ديدم كه از گرسنگى موهايشان ژوليده، و بر اثر فقر رنگشان دگرگون


1- حضرت ابوطالب عليه السلام چهار پسر داشت، كه هر كدام با يكديگر 10 سال فاصله سنّى داشتند. اسامى آنها به ترتيب سن عبارتند از: 1. طالب. 2. عقيل. 3. جعفر. 4. على عليه السلام. حضرت ابوطالب« عقيل» را بسيار دوست مى داشت، و لذا پيامبر به عقيل مى فرمود:« من از دو جهت تو را دوست دارم: يكى از نظر خويشاوندى، و ديگر به خاطر آنكه مى دانم عمويم ابوطالب تو را سخت دوست مى داشت». عقيل در جنگ موته همراه برادرش جعفر شركت داشت، و از« انساب» عرب و سرگذشت آنها در ايّام جاهليّت از همه داناتر بود، و در مناظرات سخت حاضر جواب بود. در مورد اينكه قبل از شهادت اميرمؤمنان عليه السلام نزد معاويه رفت يا پس از آن، در ميان مورخان اختلاف نظر است. ولى محقّقان معتقدند پيش از شهادت نبوده است.( ترجمه گويا و شرح فشرده بر نهج البلاغه، ج 2، ص 597).

ص: 179

گشته، و گويا صورتشان با نيل رنگ شده بود!

«عقيل» باز هم اصرار كرد، و چند بار خواسته اش را تكرار نمود، من به او گوش فرا دادم! خيال كرد دينم را به او مى فروشم! و به دلخواه او قدم بر مى دارم، و از راه و رسم خويش دست مى كشم! (امّا من براى بيدارى و هشدار به او) آهنى را در آتش گداختم، سپس آن را به بدنش نزديك ساختم (توجّه كنيد حضرت آهن را به بدن او نزد، بلكه آن را نزديك بدنش برد) تا با حرارت آن عبرت گيرد، (ناگهان) ناله اى همچون بيمارانى كه از شدّت درد مى نالند سر داد، و چيزى نمانده بود كه از حرارت آن بسوزد. به او گفتم: هان اى عقيل! زنان سوگمند در سوگ تو بگريند! از آهن تفتيده اى كه انسانى آن را به صورت بازيچه سرخ كرده ناله مى كنى! امّا مرا به سوى آتشى مى كشانى كه خداوند جبّار با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته است. تو از اين حرارت مى نالى و من از آن آتش سوزان نالان نشوم؟!(1) و(2)


1- عقيل داستان خود را براى معاويه چنين نقل مى كند: « زندگى بر من سخت شده بود، فرزندانم را جمع كردم و به نزد برادرم على عليه السلام رفتم. گرسنگى در قيافه فرزندانم هويدا بود، به من فرمود:« شب بيا تا چيزى به تو بدهم». شب يكى از فرزندانم دست مرا گرفت، و به سوى او برد. پس از نشستن، امام به فرزندم دستور داد از آن جا خارج شود. سپس به من گفت:« بگير!» من خيال كردم كيسه اى از طلا است، دستم را دراز كردم، ناگاه احساس كردم كه پاره آهن داغى است ... صدايم بلند شد. به من فرمود:« مادرت برايت گريه كند. اين آهنى است كه آتش دنيا آن را داغ كرده است. من و تو چگونه خواهيم بود آنگاه كه به زنجيرهاى جهنّم كشيده شويم؟» آنگاه اين آيه را قرائت كرد:« إِذِ الْأَغْلَالُ فِى أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلَاسِلُ يُسْحَبُونَ»( سوره غافر، آيه 71). سپس فرمود:« بيش از آنچه خداوند براى تو قرار داده، نزد من نيست». عقيل مى گويد: پس از نقل اين جريان معاويه در شگفتى فرو رفت و گفت:« هيهات هيهات عقمت النساء ان يلدن مثله؛ ديگر زنان همانند على نخواهند زاييد».( شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 253).
2- نهج البلاغه، خطبه 224.

ص: 180

راستى على چه مى كند، و ديگران چگونه رفتار مى كنند؟ ايمان على به او اجازه نمى دهد موادّ غذايى مختصرى را به برادر فقير و نيازمند و عيالمند و نابينايش برخلاف ضوابط بدهد، امّا زمامداران بى ايمان دنيا را تماشا كن كه چه رانت خواريهايى مى كنند؛ واقعاً انسان از بيان آن شرم مى كند. ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا!

پسر نوح پيامبر

در داستان اصحاب السفينه نيز اين تعارض ديده مى شود. پسر حضرت نوح با بدان بنشست و خاندان نبوّتش گم كرد. عذاب الهى نازل شد، ابرهاى تيره و تار صفحه آسمان را سياه و ظلمانى و صداى رعد و برق فضا را منقلب كرد. بارش باران هاى سيل آسا از آسمان، و جوشش آب هاى فراوان از زمين نشان از عذابى فراگير و خطرناك مى داد. حضرت نوح عليه السلام به يارانش دستور داد با ياد و نام خداوند سوار بر كشتى نجات شوند «بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا»(1) سپس خطاب به فرزندش گفت: « «يَا بُنَىَّ ارْكَبْ مَّعَنَا وَلَا تَكُنْ مَّعَ الْكَافِرِينَ»؛(2) پسرم! همراه ما سوار شو، و با كافران مباش!» امّا سوار شدن بر اين كشتى مجوّز و پاسپورت مى خواهد و پاسپورت آن ايمان به خدا و جدا شدن از صف كفّار است. اى انسان! دفع ضرر احتمالى لازم است، مخصوصاً ضررى كه از مرز احتمال تجاوز كرده و به سرحدّ يقين رسيده و نشانه هاى آن آشكار شده است. بنابراين، صف خود را از صف


1- سوره هود، آيه 41.
2- سوره هود، آيه 42.

ص: 181

بى ايمان ها جدا كن و با ترنّم سرود ايمان بر كشتى نجات سوار شو. امّا پسر نوح كه بر لجاجت و سماجت خود اصرار مى كرد پيشنهاد پدر را نپذيرفت و گفت:

« «سَأَوِى إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُنِى مِنَ الْمَاءِ»؛(1) به زودى به كوهى پناه مى برم تا مرا از آب حفظ كند!» حضرت نوح عليه السلام كه خطر غرق شدن فرزند را كاملًا درك مى كرد فرمود:

« «لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَّحِمَ»؛ امروز هيچ نگهدارى در برابر فرمان خدا نيست؛ مگر آن كس را كه او رحم كند!» آرى! امروز تنها راه نجات ايمان آوردن و سوار شدن بر كشتى نجات است.

همان طور كه حضرت نوح عليه السلام با فرزندش مشغول گفتگو بود تا شايد بتواند او را متقاعد كند و ايمان بياورد و از هلاكت نجات يابد، موجى ميان آن دو حايل شد و فرزند نوح در آب غرق شد. «فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ»(2) طوفان مأموريّت خود را انجام داد و تمام كسانى را كه بر كشتى سوار نشده بودند غرق كرد. در پى آن، فرمان قطع طوفان نازل شد. به آيه 44 سوره هود توجّه كنيد:

« «وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِى مَاءَكِ وَيَا سَمَاءُ أَقْلِعِى وَغِيضَ الْمَاءُ وَقُضِىَ الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِىِّ وَقِيلَ بُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»؛ و گفته شد: اى زمين آبت را فرو بر! و اى آسمان (از بارش) خوددارى كن! و آب فرو نشست و كار پايان يافت و (كشتى) بر (دامنه كوهِ) جودى پهلو گرفت؛ و (در اين هنگام) گفته شد: دور باد گروه ستمكار (از رحمت خدا!)».

در ادامه داستان، حضرت نوح عليه السلام در مورد فرزند غرق شده اش از خداوند سؤالى كرد، كه در حقيقت نمونه اى از تعارض نسبت هاى مادّى و معنوى است.

توجّه فرماييد:

« «رَبِّ إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ»؛ پرودگارا! پسرم از


1- سوره هود، آيه 43.
2- سوره هود، آيه 43.

ص: 182

خاندان من است؛ و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است؛ و تو بهترين حكم كنندگانى!»(1) خداوند متعال طبق آيه 40 سوره هود دستور داده بود كه حضرت نوح عليه السلام از هر جفتى از حيوانات و همچنين خاندانش (اهلك) را سوار بر كشتى كند و اين در حقيقت وعده خداوند براى نجات اهل (و خانواده) حضرت نوح عليه السلام بود. و با توجّه به اين كه فرزند نوح جزئى از خانواده اش بوده، اين سؤال براى پيامبر خدا ايجاد شد كه چطور او نجات نيافته و در طوفان غرق شده است!؟

خداوند در پاسخ فرمود:

« «يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّى أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ»؛ اى نوح! او از اهل تو نيست! او عمل غير صالحى است (/ فرد ناشايسته اى است ؛ پس آنچه را از آن آگاه نيستى از من مخواه؛ من به تو اندرز مى دهم كه از جاهلان نباشى».(2) يعنى چون فرزندت رابطه اش را با خداوند قطع كرده اهل تو محسوب نمى شود، و رابطه اش با خانواده ات نيز بريده شده است.

حضرت نوح عليه السلام كه به اشتباهش پى برد خطاب به خداوند عرض كرد:

« «رَبِّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِى بِهِ عِلْمٌ وَإِلَّا تَغْفِرْ لِى وَتَرْحَمْنِى أَكُنْ مِّنَ الْخَاسِرِينَ»؛ پروردگارا! من به تو پناه مى برم كه از تو چيزى بخواهم كه از آن آگاهى ندارم. و اگر مرا نيامرزى، و بر من رحم نكنى، از زيانكاران خواهم بود».(3)


1- سوره هود، آيه 45.
2- سوره هود، آيه 46.
3- سوره هود، آيه 47.

ص: 183

ارتباط با خدا تنها راه نجات

از آنچه در مورد حضرت نوح عليه السلام و فرزندش گذشت استفاده مى شود كه تنها راه نجات، ارتباط با خداوند و عمل صالح است. اگر ارتباط انسان با خداوند قطع شود روز قيامت راه نجاتى نيست، هر چند فرزند پيامبر باشد و لذا ارتباط با خداوند بايد هر چه بيشتر تقويت، و آنچه اين ارتباط را تضعيف مى كند برچيده شود.

متأسّفانه امروز جوانان ما از هر زمانى بيشتر در معرض خطرند، چون چشمه هاى فساد از هر جايى مى جوشد. اگر در گذشته فراهم كردن ابزار فساد كارى دشوار بود، امروزه تهيّه مقدّمات آن بسيار سهل و آسان و در دسترس همگان است. و لذا جوانان بايد به هوش باشند و خود را از لغزشگاه ها دور نگه دارند، همان گونه كه مسئولين نيز بايد احساس مسئوليّت كرده و براى حفظ و تقويت ارتباط جوانان با خداوند نهايت كوشش خود را به كار گيرند. چون اگر نسل جوان از دست برود فقط جهان آخرت از دست نمى رود، بلكه دنيا نيز از دست مى رود. زيرا همين جوانان دلاور هستند كه لباس رزم بر تن مى كنند و شجاعانه در مقابل دشمن مى ايستند. البتّه جوانانى كه به خدا و قيامت ايمان داشته و رابطه خود را با خداوند قطع نكرده باشند.

پدران! مادران! متولّيان آموزش و پرورش! دانشگاه ها! رسانه هاى جمعى! همگى به هوش باشيد، كه دشمن از دو راه سعى دارد جوانان ما را به تباهى و فساد بكشد:

1. فساد اخلاقى؛ اين كار را از طريق رواج و اشاعه موادّ مخدر، مشروبات الكلى، فيلم هاى مستهجن و مانند آن انجام مى دهد.

2. متزلزل ساختن ايمان به خدا و معاد و امام زمان عليه السلام و مانند آن كه از طريق

ص: 184

شبهه افكنى و ايجاد سؤال حاصل مى شود.

حوزه هاى علميّه، روحانيّون، علما و مراجع معظّم تقليد در اين زمينه وظيفه سنگينى دارند؛ هر چند حل اين مشكل تنها به وسيله يك گروه امكان پذير نيست، بلكه همه بايد دست به دست هم بدهند و اين سرمايه با ارزش را حفظ كنند و آن را از آفات و خطرات دور نگه دارند، و با برنامه ريزى صحيح و عاقلانه به همراه منطق و محبّت و عاطفه، ارتباط آنها را هر چه بيشتر با خداوند متعال تقويّت نمايند.

مشكل دنياى امروز

دنياى امروز شعارهاى جذّاب و فريبنده اى نظير «حقوق بشر»، «دموكراسى»، «حمايت از كارگران»، «روز مادر» و حتّى «حمايت از حيوانات» مى دهد، امّا به هنگام عمل رابطه ها و منافع شخصى بر ضوابط و منافع ملّى مقدّم مى شود.

آمريكايى ها مى گويند: «اسرائيل در خاور ميانه حافظ منافع ماست و لذا، اگر در غزّه جنايت كند او را محكوم نمى كنيم، زيرا محكوميّت اسرائيل به مصلحت منافع ما نيست!» اخيراً هيأتى از سازمان ملل به سرپرستى يك يهودى صهيونيست مأمور مطالعه و تحقيق در مورد جنايات جنگى اسرائيل در غزه شد، و گزارش مفصّلى در بيش از 500 صفحه به سازمان ملل ارائه كرده و خواستار محاكمه عوامل جنگى شده، امّا آمريكايى ها هر گونه اقدامى بر عليه اسرائيل را در سازمان ملل وتو كردند، چون اسرائيل حافظ منافع آنها در خاورميانه است!

آرى! مشكل اساسى دنياى امروز مقدّم داشتن روابط بر ضوابط است. دنيايى كه امام زمان عليه السلام ان شاء اللَّه بر آن حكومت خواهد كرد دنياى تقدّم ضوابط بر روابط خواهد بود، و ارزش ها حكومت خواهد كرد.

ص: 185

مبارزه با بت پرستى هدف اصلى پيامبران

طبق آنچه از تاريخ استفاده مى شود و قرآن مجيد نيز به آن گواهى مى دهد، پيامبران الهى مردم را به خداپرستى دعوت نمى كردند بلكه دعوت به توحيد و يكتاپرستى مى كردند؛ زيرا همه مردم، حتّى مشركان، اصل وجود خدا را قبول داشتند. و لذا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله 13 سال در مكّه زحمات طاقت فرسايى متحمّل شد تا مردم به توحيد و يكتاپرستى روى آورند، و از شرك و بت پرستى رويگردان شوند، و خدايى جز «اللَّه» را نپرستند. و شعار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله «

قولوا لا اله الا اللَّه تفلحوا»(1)

در همين راستا بود. و علّت اين كه همه انسان ها، حتّى مشركان و بت پرستان، اصل وجود خدا را قبول دارند دو مطلب است:

1. خداپرستى جزء فطرت انسان است، و هر انسانى بالفطره در درون دل به خداوند ايمان دارد.

2. هر كس كمترين بهره اى از عقل داشته باشد و به صفحه عالم آفرينش نگاهى بيندازد و اين همه آثار خداوند را ببيند، بى شك پى به وجود او مى برد.

اگر انسان وارد موزه اى شود و يك تابلوى نقاشى بسيار زيبايى را مشاهده كند، كه در كنار آن نام نقّاش و زمان زندگى او را كه مثلًا مربوط به 300 سال قبل است، نوشته باشند انسان به هنر و مهارت نقاش ناديده آفرين مى گويد، و هرگز احتمال نمى دهد كه آن اثر بديع و زيبا توسّط كودك غير مميزى كه با قلموى نقّاشى مشغول بازى بر روى بوم بوده به وجود آمده باشد. حال اگر انسانى تابلوهاى فراوان و نامحدودى از خالق هستى در گوشه و كنار عالم ببيند كه قابل مقايسه با تابلوهاى نقاشى بشر نيست، به وجود خداوند متعال پى نمى برد؟!


1- بحارالانوار، ج 18، ص 202، ح 32.

ص: 186

اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجودهر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار

بنابراين، وجود اين همه آثار پروردگار در صفحه جهان آفرينش انسان را به سوى او هدايت مى كند. حتّى طبيعى مسلك ها، كه اسم خدا را قبول ندارند، در عمل خداوند را قبول دارند. كسانى كه قلبشان را جرّاحى مى كنند و ناچارند چند رگ مسدود قلب را تعويض نمايند، رگى از پشت ران تا ساق پايشان وجود دارد كه آن را درآورده و قطعه قطعه كرده، و جايگزين رگ هاى فاسد شده قلب مى كنند و بدين وسيله مشكل قلب برطرف مى شود. اگر از طبيب طبيعى مسلك پرسيده شود: «چه كسى اين رگ را در بدن انسان براى چنين روزى ذخيره كرده است؟» مى گويد: «طبيعت پيش بينى چنين مشكلاتى را براى بشر كرده، و لذا اين رگ را براى حل اين مشكل احتمالى در پايش به وديعت نهاده است» معناى اين سخن اين است كه طبيعت موجودى است داراى شعور، علم و فهم بسيار بالا، كه مشكلات آينده بشر، و راه حل آن را پيش بينى كرده است! او نام اين موجود را طبيعت نهاده و ما آن را خدا مى ناميم. بنابراين، همه خدا را قبول دارند و در نامش اختلاف كرده اند.

از منكران خدا و معتقدان به طبيعت مى پرسيم: «مگر انسان داراى دو كليه نمى تواند با يك كليه زندگى كند؟ پس چرا دو كليه در بدن وى نهاده شده است؟» مى گويند: «طبيعت پيش بينى كرده كه اگر يك كليه فاسد شد زندگى انسان دستخوش مشكلاتى نشود و بتواند به حيات خود ادامه دهد، يا اگر هر دو كليه انسانى فاسد شد و از كار افتاد شما بتوانيد يك كليه خود را در اختيار وى قرار داده و او را از مرگ نجات دهيد؟

ما اين موجود باشعور حكيم آينده نگر را خدا ناميده و آنها طبيعتش مى گويند،

ص: 187

پس اختلاف در نام است. كسانى كه زخم معده مى گيرند و با اين بيمارى دست به گريبان مى شوند، بخشى و گاه نصف معده آنها را برمى دارند و چنين شخصى با نصف باقيمانده معده به زندگى خود ادامه مى دهد. اگر پرسيده شود: «انسانى كه با نصف معده مى تواند زندگى كند چرا معده كامل در نهادش گذاشته شده است؟» جواب مى دهند: «طبيعت پيش بينى بيمارى ها و مشكلاتى كه براى معده حاصل مى شود را كرده و بيش از حدّ نيازش قرار داده است» بنابراين، طبيعى مسلك ها نيز خدا را قبول دارند، هر چند نام آن را طبيعت گذاشته اند.

نتيجه اين كه پيامبران آمده اند تا با بت پرستى مبارزه كرده و مردم را به يكتاپرستى دعوت كنند، وگرنه اصل وجود خدا را همه، حتّى بت پرستان و مشركان و طبيعى مسلك ها قبول دارند».

تاريخچه بت پرستى

سؤال: بت پرستى از چه زمانى شروع شد؟

جواب: دانشمندان معتقدند بت پرستى از زمان حضرت نوح پيامبر عليه السلام آغاز شد. آيات قرآن مجيد نيز همين مطلب را تأييد مى كند. به آيات زير توجّه فرماييد:

« «وَمَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً* وَقَالُوا لَاتَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدّاً وَلَا سُوَاعاً وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسْراً* وَقَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً وَلَا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلَّا ضَلَالًا»؛ و (اين رهبران گمراه) مكر عظيمى به كار بردند، و گفتند: دست از معبودان خود برنداريد (به خصوص) بت هاى «ودّ»، «سُواع» «يغوث»، «يعوق» و «نسر» را رها نكنيد. و آنها بسيارى را گمراه كردند. خداوندا ستمكاران را جز گمراهى ميفزا!».(1)


1- سوره نوح، آيات 22- 24.

ص: 188

مفسّران معتقدند(1) «مكر بزرگ رهبران مخالف حضرت نوح عليه السلام ابداع آيين بت پرستى بود. آنها به بهانه يادبود پيامبران گذشته و صالحان از فرزندان حضرت آدم، مجسّمه هايى ساختند، و به تدريج مسأله يادبود پيامبران پيشين از ياد رفت، و مردم به پرستش بت ها پرداختند. در ميان بت ها پنج بت، كه در آيات فوق نام آنها آمده، بسيار مهم بود. در جريان طوفان نوح همه اين بت ها زير خاك دفن شد. سپس شياطين يا شيطان صفت ها اين پنج بت را از زير آوارها درآورده و در ميان قبايل عرب تقسيم كردند، و آيين بت پرستى در ميان عرب جاهلى رواج پيدا كرد. و پيامبران عليهم السلام براى مبارزه با اين آيين خرافى مبعوث شدند.

مشكلات بت پرستى

سؤال: بت پرستى چه مشكلاتى داشت كه پيامبران عليهم السلام با آن مبارزه مى كردند؟

جواب: بت پرستى حداقل چهار مشكل دارد.

1. شخصيّت انسان را درهم مى شكند، كرنش و تعظيم در برابر يك قطعه چوب يا سنگ، شخصيّت انسان را لكّه دار مى كند وقتى شخصيّت انسان خدشه دار گردد، تبديل به يك حيوان درنده مى شود و دست به هر خيانتى مى زند.

2. انسان را وارد مرحله خرافه پرستى مى كند، چرا كه بت پرستى خود خرافه و بى اساس است، و راه خرافه پرستى را به روى انسان باز مى كند، تا جايى كه عربِ جاهلىِ بت پرستِ خرافه پرست فرزندان خويش را در برابر بت قربانى مى كردند!(2) عرب جاهلى كار خرافه پرستى را تا آن جا ادامه داد كه به هنگام طواف


1- ترجمه تفسير صافى، ج 6، ص 406 و 407.
2- تفسير نمونه، ج 5، ص 451، ذيل آيه 137 سوره انعام.

ص: 189

خانه خدا كاملًا برهنه و عريان مى شدند!(1)

و در توجيه اين خرافه مى گفتند: «چون در لباس هايم گناه كرده ايم آن را به هنگام طواف همراه خود نمى بريم و لخت و عريان برگرد خانه خدا طواف مى كنيم». بنابراين، يكى از مشكلات و پيامدهاى بت پرستى خرافه گرايى است.

3. مقدّمه ادّعاى واهى خدايى است. افراد گردن كلفت همچون فرعون ها و نمرودها از رهگذر بت پرستى ادعاى خدايى كردند. فرعون نه تنها مدّعى خدايى بود كه خود را خداى خدايان مى دانست «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى»(2) او بت ها را خدايان كوچك و خود را خداى بزرگ مى پنداشت. انسان ها وقتى در مقابل سنگ و چوب سجده كنند، در مقابل انسان هم سجده خواهند كرد. آرى بت پرستى مقدّمه انسان پرستى است.

4. بت پرستى مروّج بى بندر و بارى است. بت امر و نهى ندارد، دستورى نمى دهد. بت پرست سجده اى در برابرش مى كند و خود را آزادِ آزاد مى پندارد و دست به هر كارى مى زند و حتّى جنايت مى كند. امّا خداپرستى امر و نهى و دستور و برنامه دارد و در مورد تمام برنامه هاى زندگى حكم صادر مى كند.

پيامبران الهى عليهم السلام همگى به شدّت با بت پرستى مبارزه مى كردند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وقتى مكّه را فتح كرد و همه مشركان تسليم شدند، اوّلين كارى كه كرد، بت هاى خانه كعبه را ويران كرد. خانه اى كه حضرت ابراهيم عليه السلام بر اساس توحيد و يكتاپرستى آن را تجديد بنا كرده بود، در زمان جاهليّت محل جمع آورى بت ها شده بود. 360 بت از قبايل مختلف عرب در آن نگهدارى مى شد.(3) پيامبر صلى الله عليه و آله


1- همان، ج 7، ص 289، ذيل آيه 3 سوره توبه.
2- سوره ذاريات، آيه 26.
3- بحارالانوار، ج 21، ص 117، ح 15.

ص: 190

وارد كعبه شد و همه بت ها را شكست و از خانه كعبه بيرون ريخت. برخى از بت ها از دسترس پيامبر صلى الله عليه و آله خارج بود. حضرت، به على عليه السلام فرمود: «بر روى شانه هاى من برو و آن بت ها را نيز سرنگون كن» بعضى از مسلمانان از پيامبر صلى الله عليه و آله خواستند كه اين كار را به آنها واگذار كند. على عليه السلام فرمود: «آنها كه سابقه بت پرستى دارند نمى توانند بت شكن باشند».(1) به هر حال، حضرت رسول صلى الله عليه و آله به كمك على عليه السلام خانه كعبه را از لوث بت ها پاك كرد، و بدينسان بت پرستى از مكّه و جامعه اسلامى رخت بربست.

بت پرستى مدرن در عصر ما

اكنون در محيط جامعه اسلامى اثرى از بت پرستى مرسوم در عصر جاهليّت نيست، ولى متأسّفانه در درون دلها بت هايى ساخته شده كه خطرش از آن بت هاى سنگى و چوبى كمتر نيست. علاقه به جاه و مقام، كه براى رسيدن آن هر كارى صورت مى گيرد، نوعى بت پرستى است. عشق به مال و ثروت، كه از هر راهى حتّى رباخوارى و رشوه خوارى و دزدى و رانت خوارى بيايد، بت پرستى مدرن عصر ماست. و در يك كلام هر چيزى كه تو را از ذكر و ياد خداوند غافل كند بت تو محسوب مى شود «

كلما شغلك عن اللَّه فهو صنمك»(2)

آرى هر چيزى كه تو را از خدا دور كند و فاصله ات را با خدا بيشتر نمايد نوعى بت است و شخص آلوده به آن بت پرست محسوب مى شود.

ابن عبّاس مى گويد: اوّلين درهم و دينارى كه توسّط بشر سكّه زده شد شيطان آن را برداشت و روى چشمانش گذاشت سپس آن را روى سينه اش نهاد، و فريادى از شادى سر داد سپس گفت: «

انْتُمَا قُرَّةُ عَيْنِى وَثَمَرَةُ فُؤَادِى، مَا ابَالِى مِنْ بَنِى آدَمَ اذَا احَبُّوكُمَا انْ لَايَعْبُدُوا وَثَنأ، حَسْبِى مِنْ آدَمَ انْ يُحِبُّوكُمَا

؛ شما نور چشم


1- بحارالانوار، ج 38، ص 77.
2- حكمت عملى مرتضوى، ج 2، ص 10؛ عبر المعارف، ج 2، ص 17؛ اعتقاد ما، ص 22.

ص: 191

و ميوه قلب من هستيد. انسان ها اگر شما را (به صورت افراطى) دوست داشته باشند (و وابسته به شما شوند) غصّه اى نخواهم داشت اگر بت پرستى نكنند.

براى من كفايت مى كند كه انسان ها شما را (به صورت افراطى) دوست داشته باشند».(1)


1- سفينة البحار، ج 3، ص 41، واژه« درهم».

ص: 192

ص: 193

7

اصحاب الاعراف

اشاره

همان گونه كه گذشت قرآن مجيد از گروه هايى به نام اصحاب ياد كرده، كه آنها گاه ياران نيكند و گاه ياران بد. يكى از اصحاب نيك اصحاب الاعرافند كه ضمن آيات 46 تا 49 سوره اعراف در مورد آنها بحث شده است. قبل از شرح حال اصحاب الاعراف شايسته است توضيح كوتاهى پيرامون فضيلت سوره اعراف داشته باشيم.

فضيلت تلاوت سوره اعراف

سوره اعراف از سوره هايى است كه تمام آيات آن در مكّه نازل شده، و تلاوت آن فضيلت بسيار دارد. در حديثى از وجود مبارك امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «

من قرأ سورة الأعراف فى كّل شهر كان يوم القيامة من الّذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون

؛ هر كس در هر ماه يك بار سوره اعراف را تلاوت كند، در روز قيامت (كه حزن و غم و اندوه همه را فرا مى گيرد) نه ترسى خواهد داشت، و نه حزن و اندوه و غصّه اى».

نيز در ادامه همان روايت مى خوانيم: «

فان قرأها فى كل يوم جمعة، كان ممّن لا

ص: 194

يحاسب يوم القيامة

؛ اگر اين سوره را در هر روز جمعه تلاوت نمايد، در روز قيامت (كه به حساب همه رسيدگى مى شود) چنين شخصى بدون حسابرسى وارد بهشت مى شود».(1)

نكته مهمّى كه در مورد فضيلت تلاوت اين سوره مباركه و ساير سوره ها بايد به آن توجّه داشت اين كه در بعضى روايات آمده: «

قرائتها و تلاوتها و القيام بها

؛ (منظور از روايات فضيلت) قرائت و تلاوت اين سوره ها و سپس عمل به محتواى آن است».(2) ابتدا بايد آيات آن راتلاوت كرد، و در پى آن، پيرامون مضمون و محتواى آيات آن عميقاً انديشيد، و سپس آنها را در اعمال، رفتار و گفتارِ خود پياده كرد.

بنابراين، به صرف تلاوت سوره مباركه اعراف و بدون عمل به محتواى آن، كسى بدون حساب وارد بهشت نمى شود، بلكه ورود بى حساب به بهشت، و رفع حزن و غم و اندوه، نتيجه تلاوت و پس از آن تفكّر در مضامين و محتواى آيات و سپس عمل به آيات سوره مباركه اعراف است.

شرح و تفسير آيات اصحاب الاعراف

«اعراف» به سرزمين هاى بلند و مرتفعى گفته مى شود كه به اطراف خود اشراف دارد. و در بعضى عبارات (3)، به تپّه هايى بين بهشت و جهنّم تفسير شده كه مشرف بر هر دوست. كسانى كه روى اين تپّه ها قرار مى گيرند هم اشراف بر جهنّم دارند و هم مشرف بر بهشت هستند.


1- مجمع البيان، ج 4، ص 211؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 425.
2- البرهان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 515، ح 3778.
3- سفينة البحار، ج 6، ص 222.

ص: 195

دو گروه بر روى اين تپّه ها به سر مى برند:

1. افرادى كه اعمال و اعتقادات آنها در دنيا به گونه اى بوده كه نه استحقاق بهشت را دارند، و نه مستحق آتش دوزخند. اينها حيران و سرگردان در اعراف زندگى مى كنند.(1)

2. گروهى كه نقش نظارتى دارند و سعى در نجات افراد متحيّر و سرگردان دارند، اين گروه تلاش مى كنند كه از طريق شفاعت، گروه اوّل را نجات داده و راهى بهشت كنند.(2)

با عنايت به مقدّمه فوق به شرح و تفسير آيات زير توجّه فرماييد:

« «وَبَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَعَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلًاَّ بِسِيمَاهُمْ»؛ و در ميان آن دو (بهشتيان و دوزخيان) حجابى است؛ و بر «اعراف» مردانى هستند كه هر يك از آن دو گروه را از چهره هايشان مى شناسند».(3) همان گونه كه گفته شد «اعراف» به معناى محل مرتفع و بلند است و اين كه به يال هاى اسب و پرهاى بلند پشت گردن خروس «عرف الفرس» يا «عرف الدّيك» گفته مى شود، به همين جهت است كه در محل مرتفعى از بدن آنها قرار گرفته است.

« «وَنَادَوْا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوهَا وَهُمْ يَطْمَعُونَ»؛ و (اعرافيان) بهشتيان را صدا مى زنند كه: «درود بر شما باد»! امّا داخل بهشت نمى شوند، در حالى كه اميد آن را دارند».(4) اين افراد همان گروه اوّل و انسانهاى متحيّر و سرگردان بر تپّه هاى اعرافند كه از روى شوق و اشتياق به گفتگو با بهشتيان


1- سفينة البحار، ج 6، ص 222.
2- همان.
3- سوره اعراف، آيه 46.
4- سوره اعراف، آيه 46.

ص: 196

مى پردازند و آرزوى ورود به بهشت را در سر مى پرورانند.

آنها نيم نگاهى هم به جهنّميان دارند، اما نه نگاه اشتياق و اميد به ورود، بلكه نگاه ترس و حزن از ورود به آن و آرزوى دورى و نجات از جهنّم. به اين آيه توجه فرماييد:

« «وَإِذَا صُرِفَتْ أَبْصَارُهُمْ تِلْقَاءَ أَصْحَابِ النَّارِ قَالُوا رَبَّنَا لَاتَجْعَلْنَا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»؛ و (امّا) هنگامى كه چشمشان به دوزخيان مى افتد مى گويند: پروردگارا! ما را با جمعيّت ستمگران قرار مده».(1) تعبير به «إِذَا صُرِفَتْ أَبْصَارُهُمْ» اشاره به اين حقيقت است كه آنها از مشاهده جهنّميان تنفّر دارند، و گويا نگاهشان به آنها، آميخته با اكراه و اجبار است، نه از روى ميل و اختيار. آيه فوق در مورد گروه اوّل از ساكنان اعراف بود كه در آن جا متحيّر و سرگردانند، امّا آيات بعد در مورد گروه دوم است كه در حقيقت ناظران بهشت و جهنّمند.

در آيه بعد قرآن مى فرمايد:

« «وَنَادَى أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ رِجَالًا يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيمَاهُمْ قَالُوا مَا أَغْنَى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَمَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ»؛ اصحاب اعراف، مردانى (از دوزخيان) را كه از سيمايشان آنها را مى شناسند، صدا مى زنند و مى گويند: (كه) نه جمع آورى (مال و ثروت) شما و نه تكبّر ورزيدن شما، به حالتان سودى نداد!».(2) مثلًا خطاب به فرعون مى گويند: چه شد آن همه مال و منال و ثروت؟ چه شد آن همه لشكر و سرباز و ساز و برگ نظامى؟ چه شد آن همه ظلم و جنايت و كشتن زنها و جنين هاى معصوم و بى گناه؟ نتيجه آن همه تكبّر و خود برتر بينى و لاف خدايى زدن چه شد؟

در آيه بعد ضمن اشاره به گروه متحيّر و سرگردان در اعراف، خطاب به


1- سوره اعراف، آيه 47.
2- سوره اعراف، آيه 48.

ص: 197

جهنّمى ها مى فرمايد: « «أَهَؤُلَاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لَايَنَالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ»؛ آيا اينها (اين واماندگان بر اعراف) همانان هستند كه سوگند ياد كرديد خداوند هرگز رحمتش را شامل حال آنها نخواهد كرد؟».(1) در ادامه آيه، ناظران اعراف خود پاسخ اين سؤال را به صورت عملى داده و خطاب به گروه متحيّر و سرگردان مى گويند:

« «ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لَاخَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَلَا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ»؛ (ولى خداوند به خاطر ايمان و كارهاى نيكشان، آنها را بخشيد؛ هم اكنون به آنها گفته مى شود:) داخل بهشت شويد، كه نه ترسى بر شماست و نه اندوهگين مى شويد».(2)

از آنچه گفته شد، روشن مى شود كه منظور از افراد متحيّر و سرگردان بر تپه هاى اعراف، مؤمنان ضعيف الايمانى هستند كه داراى حسنات و كارهاى نيكى هست ولى بر اثر آلودگى ها و پاره اى از گناهان همواره مورد تحقير دشمنان حق قرار گرفته اند كه چگونه ممكن است چنين افرادى مشمول رحمت الهى واقع شوند؟ امّا سرانجام روح ايمان و حسناتى كه انجام داده اند در پرتو لطف و رحمت الهى، كار خود را مى كند و سعادتمند مى شوند.

اصحاب اعراف چه كسانى هستند؟

سوال: اصحاب الاعراف و آن گروه ناظر و نجات بخش چه كسانى هستند؟

پاسخ: روايات مختلفى در اين زمينه وارد شده است:

برخى از روايات آنها را مردمى گرامى معرفى مى نمايند: «

هم اكرم الخلق على اللّه تبارك وتعالى

؛ آنها گرامى ترين مردم در پيشگاه خداوند هستند».(3)


1- سوره اعراف، آيه 49.
2- سوره اعراف، آيه 49.
3- بحارالانوار، ج 24، ص 252، ح 12.

ص: 198

امّا روايات زيادى كه از ائمّه اهل البيت عليهم السلام نقل شده مى خوانيم: «

نحن الأعراف

؛ اصحاب الاعراف نجات بخش ما هستيم».(1)

در بخش ديگرى از روايات، خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان اصحاب الاعراف معرّفى شده اند؛ (

آل محمّد هم الأعراف

).(2)

البته هر سه گروه روايات به يك حقيقت باز مى گردد و آن اين كه اصحاب الاعراف نجات بخش همان امامان اهل البيت عليهم السلام هستند كه هم گرامى ترين مردم در پيشگاه خدايند و هم از خاندان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله محسوب مى شوند.

آن بزرگواران به شيعيان و پيروان خود نظر دارند، به شرط آن كه ما شيعيان رابطه خود را با آن بزرگواران قطع نكنيم. خداى ناكرده همانند آن جمعيّتى نباشيم كه ادّعاى شيعه بودن داشتند، امّا هنگامى كه حضرت على عليه السلام به دقت به چهره هاى آنها نگريست فرمود: «

ما لى لا ارى عليكم سيماء الشّيعة؟

؛ چطور است كه در چهره هاى شما اثرى از نشانه هاى شيعه بودن را نمى بينم؟».(3) بايد سعى كنيم آن ارتباط حفظ شود و آن نشانه وجود داشته باشد. يعنى اگر لغزش و گناهى سر زد توبه كنيم و در نزد پروردگار اعتراف به گناه نماييم و از درياى بى كران لطف و رحمتش تقاضاى عفو و بخشش كنيم.

بشارت اميرالمؤمنين على عليه السلام به حارث هَمْدانى

بشارت اميرالمؤمنين على عليه السلام به حارث هَمْدانى (4)


1- بحارالانوار، ج 24، ص 249، ح 2.
2- البرهان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 552، ح 3912.
3- بحارالانوار، ج 68، ص 151، ح 4.
4- الحارث الاعور بن عبد الهمدانى در شمار اصحاب اميرالمؤمنين على عليه السلام بود و مطابق نقل ابن داود، فقيه ترين مردم زمان خود بود و در سال 65 ه. ق فوت كرد.( سفينة البحار، ج 2، ص 141).

ص: 199

چگونگى حفظ ارتباط با اهل بيت عصمت و طهارت را از حارث هَمْدانى فرا بگيريم. مرد با شخصيتى كه از شيعيان حقيقى امير مؤمنان على عليه السلام محسوب مى شود. اصبغ بن نباته (1) مى گويد: حارث هَمْدانى به اتّفاق جمعى از شيعيان كه من هم جزء آنها بودم وارد بر امير مؤمنان على عليه السلام شديم. حارث ضعيف و ناتوان و بيمار بود. حضرت به استقبال او آمد، زيرا حارث جايگاه خاصّى نزد اميرمؤمنان على عليه السلام داشت. مولا خطاب به حارث فرمود: حالت چطور است؟

عرض كرد: مشاهده مى فرماييد كه روزگار با من چه كرده است. ولى سخت تر از ضعف و ناتوانى و بيماريم اختلافات جمعى از شيعيان شماست كه مرا وادار كرده شكايت آنها را به محضر شما بياورم! حضرت پرسيد: اختلاف آنها درچيست؟

عرض كرد: در مورد مقام شما و سه خليفه قبلى. عدّه اى از آنها درباره شما غلو مى كنند و عدّه اى طرفدار آن سه نفرند و عدّه اى در اين ميان متحيّر و سرگردانند.

حضرت فرمود: «

الا انّ خير شيعتى النّمط الاوسط اليهم يرجع الغالى و بهم يلحق التّالى

؛ بهترين شيعيان من كسانى هستند كه در حدّ وسط و خطّ اعتدال حركت مى كنند، نه غلو مى كنند و نه در حقّ ما كم مى گذارند. غاليان بايد به سوى آنها بازگردند و مقصّران بايد به صف آنها بپيوندند».(2)

سپس حضرت فرمود:

اى حارث! در چند موقف همراه شما خواهم بود و مرا خواهيد شناخت:

1. به هنگام مرگ و در پايان زندگى اين دنيا.

2. هنگام عبور از پل صراط (كه از شمشير تيزتر و از مو باريك تر و عبور از آن بسيار سخت است).


1- اصبغ بن نباته از ياران ويژه و خاص اميرمؤمنان على عليه السلام بود و در جنگ صفين حضور داشت و عهدنامه مالك اشتر را، او از حضرت على عليه السلام نقل كرده است.
2- بحارالانوار، ج 6، ص 178، ح 7.

ص: 200

3. كنار حوض كوثر كه شما را از آب كوثر سيراب مى كنم.

4. به هنگام تقسيم بهشت و جهنّم، زيرا بهشت و جهنم را باذن الله من تقسيم مى كنم؛ دوزخيان را به دوزخ مى فرستم و بهشتيان را به بهشت رهنمون خواهم شد».

مطالب ديگرى نيز بين آن حضرت و حارث هَمْدانى رد و بدل شد كه حارث در پايان اين ملاقات و گفتگو بسيار خوشحال بود و در حالى كه عبايش به روى زمين كشيده مى شد از جايش بلند شد و اين جمله را با خود تكرار مى كرد: «پس از اين بشارت مولايم، چه ترسى از مرگ دارم!».(1)

بايد همانند حارث ارتباط خود را با اهل بيت پيامبر عليهم السلام حفظ كنيم، كه اين ارتباط براى دنيا و مواقف مختلف جهان آخرت، براى ما سودمند و گره گشا خواهد بود.

تقاضاى بهشت

از موسى بن بكر نقل شده كه: خدمت امام صادق عليه السلام بوديم. مردى كه در آن مجلس حضور داشت گفت: «

اسأل اللّه الجنّة

؛ از خدا مى خواهم مرا بهشتى كند».

امام صادق عليه السلام فرمود: «شما (شيعيان) هم اكنون در بهشت هستيد! از خدا بخواهيد كه از بهشت بيرونتان نكند»، آن مرد با تعجب پرسيد: «فدايت شوم، چگونه ما در اين دنيا در بهشتيم؟!» امام عليه السلام فرمود: «مگر شما امامت ما را قبول نداريد؟» همه حضّار مجلس گفتند: «بله، قبول داريم»، امام عليه السلام فرمود: «همين، سرچشمه بهشت است».(2)


1- سفينة البحار، ج 2، ص 139.
2- سفينة البحار، ج 4، ص 546؛ بحار الانوار، ج 68، ص 102.

ص: 201

خوانندگان محترم! سعى كنيم اين ولايت را در الفاظ خلاصه نكنيم. براى رسيدن به آن، به دعاى توسّل و زيارت عاشورا و دعاى ندبه و مانند آن بسنده نكنيم، بلكه بايد گام هايمان را جاى گامهاى على و اولاد على عليهم السلام بگذاريم تا در لحظه جان دادن و در كنار صراط و حوض كوثر و به هنگام تقسيم بهشت و جهنّم ياريمان نمايند.

***

ص: 202

ص: 203

8

اصحاب مدين

اشاره

دسته اى ديگر از اصحاب و يارانى كه قرآن مجيد از آنها نام برده، اصحاب مدين هستند و خداوند متعال در دو جاى قرآن نام اصحاب مدين را آورده است:

الف) خداوند در آيه 70 سوره توبه مى فرمايد:

« «أَلَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَقَوْمِ إِبْرَاهِيمَ وَأَصْحَابِ مَدْيَنَ وَالْمُؤْتَفِكَاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»؛ آيا خبر كسانى كه پيش از آنها بودند، به آنان نرسيده است؟! «قوم نوح» و «عاد» و «ثمود» و «قوم ابراهيم» و «اصحاب مدين» (/ قوم شعيب و شهرهاى زير و رو شده (/ شهرهاى قوم لوط)؛ (همان ها كه) پيامبرانشان دلايل روشن براى آنان آوردند، (ولى نپذيرفتند؛) خداوند هرگز به آنها ستم نكرد، امّا خودشان همواره بر خويشتن ستم مى كردند».

ب) و در آيه 44 سوره حج فرموده است:

« «وَأَصْحَابُ مَدْيَنَ وَكُذِّبَ مُوسَى فَأَمْلَيْتُ لِلْكَافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ»؛ (اى پيامبر ما! اگر تو را تكذيب كنند امر تازه اى نيست، پيش از آنها قوم نوح و ...) و اصحاب مدين (را تكذيب كردند) و نيز موسى (از سوى فرعونيان تكذيب

ص: 204

شد؛ امّا من به كافران مهلت دادم، پس از آن، آنها را مجازات كردم. ديدى چگونه (عمل آنها را) پاسخ گفتم؟!».

خلاصه اين كه دو آيه از قرآن مجيد «اصحاب مدين» را مطرح نموده، ولى اشاره اى به شرح حال آنها نكرده است. و امّا با توجه به اين كه منظور از اصحاب مدين قوم شعيب پيامبر عليه السلام است، مى توان شرح حال آنان را در سوره هود مطالعه نمود. خداوند متعال در ضمن 12 آيه (آيات شريفه 84 تا 95 سوره هود) به شرح حال آنها پرداخته است.

انبيا عليهم السلام با چه چيزهايى مبارزه كرده اند؟

قبل از پرداختن به شرح و تفسير آيات مربوط به قوم حضرت شعيب عليه السلام توجّه به اين نكته لازم است كه انبياى الهى با دو چيز به طور جدّى مبارزه كرده اند؛ يكى از آنها مشترك بين تمام پيامبران الهى بوده، و ديگرى چنين نبوده است. «شرك و بت پرستى» موضوعى است كه همه پيامبران الهى با آن به مبارزه پرداخته اند، چرا كه اقوام گذشته غالباً در وادى خطرناك بت پرستى گرفتار بوده اند. از آن جا كه پرستش خداى ناديده برايشان مشكل بود، به سراغ بت ها به عنوان مظهر خدا مى رفتند، يا غلوهايى كه در حق انبياى الهى داشتند در نهايت آن ها را به بت پرستى سوق مى داد.

بت پرستان گاه خورشيد را مى پرستيدند، گاه به سراغ پرستش ماه مى رفتند، و گاه حتّى حيوانات را به عنوان معبود خود انتخاب مى كردند كه اين نوع بت پرستى حتّى در عصر و زمان ما در بعضى نقاط جهان مانند هندوستان رواج دارد.

تنوّع بت پرستى و انواع بتهايى كه در طول تاريخ مورد پرستش بت پرستان قرار گرفته به قدرى زياد است كه طبق گفته يكى از مورخين هر چيزى كه روى كره

ص: 205

زمين وجود دارد روزى مورد پرستش عدّه اى واقع شده است.(1)

انبياى الهى در طول تاريخ به طور جدّى با انواع بت پرستى مبارزه كرده اند، و اين مبارزه مشترك بين تمام پيامبران بوده است.

دومين چيزى كه انبياى الهى با آن به مبارزه برخواسته اند، انحرافات اختصاصى قوم و جمعيّت آنها بوده است. مثلًا قوم شعيب در مسائل اقتصادى مشكل داشتند و انحراف آنها كم فروشى بود، و حضرت شعيب عليه السلام به طور جدّى با اين انحراف خطرناك به مبارزه برخواست.

قوم لوط گرفتار مسائل شهوانى و به ويژه همجنس بازى بودند كه پيامبرشان حضرت لوط تمام نيروى خويش را براى دفع اين مصيبت بزرگ به كار گرفت.

مردم عصر حضرت نوح عليه السلام جمعيّتى دنياپرست، وابسته به دنيا و متكبّر بودند، حضرت نوح عليه السلام وظيفه داشت علاوه بر بت پرستى با دنيا پرستى آنها نيز مبارزه كند و آنها را از وابستگى به دنيا و تكبّر برهاند.

فرعون و فرعونيان گروهى استعمارگر بودند كه بنى اسرائيل را برده خود كرده بودند. آنها براى رسيدن به هدف خود پسرها را مى كشتند و دختران بنى اسرائيل را زنده مى گذاشتند تا به عنوان كنيز به آنها خدمت كنند. حضرت موسى عليه السلام به طور جدّى با اين كار بسيار زشت مبارزه كرد. انحراف بعضى از اقوام جاهل زندگى تجمّلاتى و پر عيش و نوش بود كه پيامبرشان در مقابل اين انحراف ايستاد. آيات مورد بحث به انحراف اختصاصى قوم شعيب كه انحراف در مسائل اقتصادى به ويژه كم فروشى بود پرداخته، كه به شرح و تفسير آن مى پردازيم.


1- ويل دورانت مى گويد:« تقريباً مى توان گفت كه هر حيوانى، از سوسك مصرى گرفته تا فيل هندى در گوشه اى از زمين، روزى به عنوان خدا مورد پرستش بوده است».( تاريخ تمدّن، ج 1، ص 95).

ص: 206

شرح و تفسير

آيه 84 سوره هود پس از تصريح به نبوّت حضرت شعيب، سخن از بايدها و نبايدهاى دعوت آن حضرت به ميان آورده و مى فرمايد:

« «وَإِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ»؛ و به سوى «مدين» برادرشان شعيب (1) را (فرستاديم)، گفت: «اى قوم من! خدا را پرستش كنيد، كه جز او، معبود ديگرى براى شما نيست».

سه نكته در اين قسمت از آيه شريفه قابل توجّه است و نياز به توضيح دارد.

نخست اين كه «مدين» (بر وزن مريم) جزء مناطق شامات و نزديك صحراى سينا در مشرق «خليج عقبه» قرار گرفته، كه مردم آن از فرزندان حضرت اسماعيل عليه السلام بودند. امروزه شهر مدين «معان» ناميده مى شود و در تورات از آن تعبير به «مديان» شده است.(2) اين شهر منطقه اى بسيار خوش آب و هوا و پر درآمد بوده و ساكنان آن تجّارى بودند كه از مناطق مختلف مثل لبنان، مصر و فلسطين به آن منطقه سفر كرده و در آن جا داد و ستد مى كردند.

نكته دوم تعبير «اخاهم» است، خداوند متعال مى فرمايد: «ما به سوى آنها برادرشان شعيب را فرستاديم». تعبير به «برادر» نه تنها در مورد حضرت شعيب، بلكه درباره برخى ديگر از پيامبران الهى عليهم السلام نيز ديده مى شود. سرّ اين تعبير آن است رابطه برادرى رابطه اى است كاملًا عاطفى، برابر و بدون هيچ گونه برترى جويى. رابطه برادرى رابطه اى است دلسوزانه، پرمحبّت، با علاقه فراوان و بر


1- حضرت شعيب مردى بسيار سخنور بوده اند تا آن جا كه طبق نقل مرحوم مجلسى رحمه الله در بحار الانوار، ج 12، ص 385 به ايشان لقب خطيب الانبيا داده شد. ايشان هم در سخن گفتن مهارت داشته و هم اهل منطق و حرف حساب بوده اند.
2- اعلام القرآن، ص 573.

ص: 207

اساس احترام متقابل.

نكته سوم اين كه اين پيامبر الهى همچون تمام پيامبران ديگر كار خويش را با دعوت به توحيد و يكتا پرستى و مبارزه با شرك و بت پرستى آغاز كرد.

« «وَلَا تَنقُصُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ إِنِّى أَرَاكُمْ بِخَيْرٍ وَإِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ مُّحِيطٍ»؛ (اى قوم من!) پيمانه و وزن را كم نكنيد (و دست به كم فروشى نزنيد!) من (هم اكنون) شما را در نعمت مى بينم؛ (ولى) از عذاب روز فراگير، بر شما بيمناكم!».(1)

حضرت شعيب پس از هشدارى كه به قوم خود در مورد بت پرستى مى دهد (كه مشكل همه اقوام و ملل پيشين بود) مشكل اختصاصى قوم خويش كه همان انحراف در مسائل اقتصادى بود را مطرح كرده، و آنها را از كم كردن «مكيال» و «ميزان» نهى مى كند. مكيال و ميزان به معناى پيمانه و ترازوست و كم كردن آنها به معناى كم فروشى و نپرداختن حقوق مردم است. حضرت سپس آنها را تهديد مى كند و از عواقب شوم اخروى آن مى ترساند كه اگر از كم فروشى دست برنداريد مجازاتى فراگير و گسترده در روز قيامت در انتظارشماست. حضرت شعيب در آيه بعد هم بر اين مساله پافشارى كرده، مى فرمايد: « «وَيَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ»؛ و اى قوم من! پيمانه و وزن را با عدالت تمام بدهيد! و بر اشياء (و اجناس) مردم، عيب نگذاريد، و از حق آنان نكاهيد! و در زمين به فساد نكوشيد!».(2)

«بخس» (بر وزن نحس) در اصل به معناى كم كردن به عنوان ظلم و ستم است ولى در اين جا ممكن است دو تفسير براى آن گفته شود:

1. كم گذاشتن در كمّيت يا كيفيّت جنس يا هر دو، بنابراين فروشندگان محترم


1- سوره هود، آيه 84.
2- سوره هود، آيه 84.

ص: 208

بايد علاوه بر توجّه به كمّيت اجناسى كه به مردم عرضه مى دارند كيفيّت آن را نيز در نظر داشته باشند تا خداى ناكرده كم فروشى ننمايند. مثلًا اگر خريدارى از ايشان صد كيلو گندم خريدارى نمود، ايشان هم دقيقاً همان صد كيلو گندم را به خريدار تحويل و هم اين كه صد كيلو گندم يكدست و مرغوب باشد، نه اين كه مرغوب و نامرغوب را مخلوط كرده به عنوان مرغوب بفروشند. متأسفانه در عصر و زمان ما كار بسيار زشتى در سرتاسر كشور رواج پيدا كرده، و آن اين است كه در رديف اوّل و قسمت بالاى جعبه هاى ميوه، ميوه هاى مرغوب، و در رديف هاى زيرين كه ديده نمى شود ميوه هاى نامرغوب چيده مى شود و كلّ جعبه به عنوان ميوه مرغوب و درجه يك فروخته مى شود. اين كار نوعى بخس و كم فروشى محسوب شده، و جايز نمى باشد. و ثمرات شومى همچون خشكسالى و قحطى و ناامنى اقتصادى به دنبال خواهد داشت.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از بازار مدينه عبور مى كرد. شخص تاجرى كيسه هاى متعدّدى از غلّات را در معرض فروش قرار داده بود. جبرئيل امين بر حضرتش نازل شد كه اين تاجر جنس نامرغوب را در ته كيسه و مرغوب را در قسمت رويين آن قرار داده، و تمام آن را به عنوان جنس مرغوب مى فروشد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به سمت آن كيسه ها رفت و دست در آن كرد و مشتى از جنسهاى نامرغوب را بيرون آورد و خطاب به آن تاجر فرمود:

«قد جَمَعْتَ غشّا و خيانة للمسلمين

؛ تو نسبت به مسلمانان هم مرتكب غش شده اى و هم خيانت».(1) چنين معامله هايى حرام است و بركت را از بين مى برد و پول حاصل از آن نيز حرام و نامشروع است و هر گونه تصرّف در آن، حتّى تهيّه آب براى وضو و غسل و خريدن لباس براى نماز و طواف و فراهم آوردن


1- بحار الانوار، ج 22، ص 86.

ص: 209

موادّ غذايى براى روزه گرفتن و مانند آن جايز نيست.

2. معناى ديگر بخس عيب گذاشتن روى جنس و كالاست. كارى كه بعضى از بنگاه دارها و دلال ها زياد مرتكب آن مى شوند. به عنوان مثال: اگر بخواهد خانه اى را بفروشد آن قدر براى آن محاسن و صفات خوب مى تراشدكه در ذهن مالك آن هم نمى گنجد. مثل اين كه مى گويد: اين خانه همچون آثار باستانى است. اساس و بنيانى محكم، نورانيّت و معنويّتى كم نظير، هواى مطبوع و دلپذير، نورگيرى مناسب و ... دارد. امّا اگر روزى بخواهد آن را بخرد تمام اين محاسن و ويژگيهاى خوب جزو معايب آن خانه مى شود، مثل اين كه مى گويد:

اين خانه بر اثر قدمت و عمر زياد، عمر مفيد خود را كرده و كلنگى محسوب مى شود، نور كافى ندارد، اتاقهاى آن تاريك و نمور است، موريانه همه جاى آن را فراگرفته است، اصلًا هواى مناسبى ندارد.

حضرت شعيب عليه السلام از عيب گذاشتن روى كالاى مردم به هنگام خريد نهى كرد. به هنگام معامله بايد صادق و راستگو بود و روزى و بركت آن را از خداوند خواست. بعضى كاسب ها مغازه اى ساده و كوچك دارند ولى در سايه صداقت و درستى، به لطف خداوند با همان مغازه كوچك امّا پربركت، زندگى خود را مى گذرانند، فرزندان را به خانه بخت فرستاده، و بدهى زيادى هم ندارند، امّا در مقابل بعضى از كاسب ها هستند كه عليرغم در اختيار داشتن مغازه هاى بزرگ و اجناس فراوان، نه زندگى راحتى دارند و نه قادر بر سعادتمند كردن فرزندانشان هستند. بلكه با مشكلات فراوانى روبه رو هستند. چون اساس كار آنها صداقت و راستى نيست و لذا كسب آنها بركت ندارد.

سيره على عليه السلام در مورد بازاريان

مطابق آنچه كه مرحوم كلينى رحمه الله در كافى آورده، حضرت على عليه السلام هر روز

ص: 210

صبح اوّل وقت به بازار مى آمد و بر كار مغازه داران و دادوستد تجّار نظارت مى كرد و از مفاسد اقتصادى پيشگيرى مى كرد. آن حضرت تازيانه اى نيز در دست داشت تا افراد سركش بترسند، و سركشى و تمرّد نكنند. آن حضرت در ابتداى بازار مى ايستاد و در ضمن جملاتى كوتاه كسبه بازار را نصيحت نموده، آنها را به وظايفشان آشنا مى كرد. بازاريان با شنيدن صداى مولى دست از كار كشيده و به سخنان آن حضرت گوش جان مى سپردند: «

يا معشر التّجار اتّقوا اللّه!

؛ اى تجّار و اى كسبه! تقواى الهى پيشه كنيد» سپس در ضمن جملاتى كوتاه و شفّاف امّا عميق و پرمعنا ده سفارش به آنها مى كرد:

1. «

قدّموا الإستخارة

؛ اى اهل بازار! خير را از خداوند متعال مسئلت كنيد» مغازه و كارخانه و شركت و زمين كشاورزى و ماشين و اداره و مانند آن، ابزار و وسيله است. خير را از مسبّب الاسباب و وسيله ساز طلب نماييد.

2. «

و تبرّكوا بالسّهولة

؛ سخت گيرى نكنيد و آسان بگيريد، با مردم كنار بياييد چرا كه بركت در سهولت و ترك سخت گيرى است».

3. «

و اقتربوا من المبتاعين

؛ به مشتريان نزديك شويد. سخنانى از قبيل «قيمتهاى ما مقطوع است» و «يك كلام» و مانند اينها كه باعث دورى مشتريان مى شود نگوييد.

4.

و تزيّفوا بالحلم

؛ صبر و حوصله داشته باشيد». اگر مشترى جنس مغازه شما را نپسنديد و خريد نكرد عصبانى نشويد و بد و بيراه نگوييد.

5. «

و تناهوا عن اليمين

؛ از قسم خوردن به هنگام معامله خوددارى كنيد».

خداوند بزرگ تر از آن است كه او را وسيله رسيدن به منافع مادّى قرار دهيد.

6. «

و جانبوا الكذب

؛ و از دروغ گفتن بپرهيزيد». متأسفانه دروغ ابزار كار بعضى از كسبه و تجّار است تا آن جا كه كاسبى كردن را بدون دروغ امكان پذير

ص: 211

نمى دانند. بايد توجّه داشته باشيم كه دروغ گفتن گاه زبانى است و گاه عملى.

اجناس داخلى را برچسب خارجى زدن و فروختن آن به عنوان جنس خارجى نوعى دروغ است. غش در معامله نيز خود دروغ محسوب مى شود.

7. «

و تجافوا عن الظّلم

؛ ظلم و ستم نكنيد». به سود عادلانه قانع باشيد. زيرا سود غير عادلانه هرچند زياد باشد، ولى بركت ندارد، صرف دارو و دكتر مى شود.

8. «

و انصفوا المظلومين

؛ نسبت به افراد مظلوم انصاف داشته باشيد». رعايت حال افراد مظلوم و كم درآمد را بكنيد، تا خداوند نيز رعايت حال شما را بكند.

9. «

و لا تقربوا الرّبا

؛ نزديك ربا نشويد» نه تنها آلوده ربا خوارى نشويد بلكه نزديك آن هم نرويد.

10. «

و أوفوا الكيل و الميزان

؛ كم فروشى نكنيد».(1) به گونه اى نباشد كه داراى دو وزنه باشيد. براى خريد كالا از وزنه كامل و براى فروش آن از وزنه ناقص استفاده كنيد.

آرى! اين است روش اسلام و دستور اسلام براى تجارت و كسب درآمد از راه حلال، كه از زبان مولى الموحدين، اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده است.

حضرت شعيب عليه السلام در ادامه موعظه ها و نصيحت ها، خطاب به قومش مى گويد: «

«وَلَا تَعْثَوْا فِى الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ»

؛ و در زمين به فساد نكوشيد».(2)

بت پرستى و كم فروشى دو گناهى است كه سبب فساد منطقه اى كه اين دو گناه در آن رخ داده مى شود، چرا كه به دنبال فساد اقتصادى، مفاسد فرهنگى، خانوادگى و سياسى خواهد بود. و آلوده شدن اين سه بعد مهمّ جامعه به فساد،


1- فروع كافى، ج 5، كتاب المعيشة، ص 151، ح 3.
2- سوره هود، آيه 85.

ص: 212

سبب سرايت فساد به كلّ جامعه خواهد شد.

بت پرستى نيز همين اثر را دارد، چراكه بت پرستى خرافه است، و آدم خرافه پرست گرفتار انواع انحرافات اخلاقى و سياسى و اجتماعى و خانوادگى مى شود. خرافه گرايى منشأ نزاع ها، اختلاف ها و كشمكش هاست. تصوّر كنيد اگر در جامعه اى به جاى خداى واحد، هر قبيله اى بتى را مورد پرستش قرار دهد و هر كدام به بت خود تفاخر كند و آن را برتر و بهتر از بت ساير قبايل بشمرد، چه روى خواهد داد؟ اين جاست كه گفتگوها، نزاع ها و اختلاف ها آغاز مى شود و عوارضى چون قطع رابطه، ايجاد كينه، قتل و غارت و ... در پى خواهد داشت.

بنابراين، شك نكنيد كه بت پرستى و مفاسد اقتصادى عامل فساد گسترده است.

دنياى امروز كه مبتلا به انواع آلودگى هاى اجتماعى، سياسى، خانوادگى و اخلاقى است، به اين خاطر است كه گرفتار همين دو مشكل است. مفاسد اقتصادى در جهان معاصر ما بيداد مى كند. دنيا پرستان عموماً و غربى ها خصوصاً، براى رسيدن به دلار و يورو دست به هر كارى مى زنند، به عنوان نمونه از زمان ورود آمريكايى ها به افغانستان كشت ترياك چندين برابر شده. چون موادّ مخدر درآمد دارد و دلارهاى بيشترى نصيب آنها مى كند. به علاوه جوانان را معتاد، بى حال و بى غيرت مى كند تا ديگر نتوانند مقابل آنها قد علم كنند. آنها براى رسيدن به منافع مادّى خود هيچ محدوديّت و ممنوعيّتى قائل نيستند، و پايبندِ هيچ خط قرمزى نمى باشند. حتّى اگر آن كار ايجاد مراكز فساد، و كارهاى منافى عفّت، و قاچاق انسان و برده دارى نوين باشد.

لذا شعيب پيامبر عليه السلام قومش را از بت پرستى و مفاسد اقتصادى برحذر داشت و خير و صلاح آنها را در پرستش خداى يگانه و كسب درآمد از راه حلال دانست. در ضمن از آيات فوق اين حقيقت استفاده مى شود كه پس از مسأله

ص: 213

اعتقاد به توحيد و ايدئولوژى صحيح، اقتصاد سالم از اهميّت ويژه اى برخوردار است. و به هم ريختگى نظام اقتصادى سرچشمه فساد وسيع در جامعه خواهد بود.

« «بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنتُمْ مُؤْمِنِينَ»؛ آنچه (از سرمايه هاى حلال،) خداوند براى شما باقى گذارده برايتان بهتر است اگر ايمان داشته باشيد».(1) درآمد كم حلال از درآمد زياد نامشروع بهتر و بابركت تر است. تعبير به «بقية اللّه» در مورد «درآمد كم حلال» يا به خاطر آن است كه سود حلال اندك، چون به فرمان خداست «بقية الله» است. يا اين كه تحصيل حلال باعث دوام نعمت الهى و بقاى بركات مى شود، و يا اين كه اشاره به پاداش و ثواب هاى معنوى است كه تا ابد باقى مى ماند هرچند دنيا و تمام آنچه در آن است فانى شود.

آيه 46 سوره كهف نيز اشاره به همين مطلب دارد، مى فرمايد: « «وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَاباً وَخَيْرٌ أَمَلًا»؛ باقيات صالحات (آثار ماندگار شايسته) ثوابش نزد پرودگارت بهتر و اميد بخش تر است».

بقيّة اللّه يكى از نامهاى امام زمان عليه السلام

مى دانيم يكى از اسامى و نامهاى مقدّس حضرت مهدى عليه السلام بقية اللّه است.

روايات متعدّدى (2) در اين زمينه وجود دارد كه به يك نمونه آن قناعت مى كنيم:

در روايتى آمده است: «

اذا خرج يقرء هذه الآية

«بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنتُمْ مُؤْمِنِينَ»

ثم يقول: أنا بقيّة اللّه و حجّته الى ان قال: و لا يسلّم عليه مسلّم الّا قال: السّلام عليك يا بقيّة اللّه فى أرضه

؛ هنگامى كه امام زمان عليه السلام ظهور مى كند اين آيه شريفه را تلاوت


1- سوره هود، آيه 86.
2- تفسير نور الثقلين، ج 2، ص 390 به بعد.

ص: 214

مى كند: «بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنتُمْ مُؤْمِنِينَ» سپس مى گويد: بقية الله و حجت و خليفه او در ميان شما من هستم. پس از آن هيچ كس بر او سلام نمى كند مگر اين كه مى گويد: «السلام عليك يا بقيّة اللّه فى ارضه».(1)

بقيّة اللّه معناى گسترده اى دارد و شامل هر چيزى كه باقى بماند و جنبه الهى داشته باشد مى شود، چه در مسائل اقتصادى باشد مانند: مالى كه خمس و زكات آن داده شده و چه در مسائل معنوى مانند: حضرت مهدى عليه السلام كه باقيمانده انبيا و اوليا و امامان معصوم عليهم السلام است.

در ضمن توجّه به اين نكته لازم است كه: آيات قرآن مجيد هرچند در مورد خاصّى نازل شده باشد، امّا مفاهيم جامعى دارد كه مى تواند در اعصار و قرون بعد، بر مصداق هاى كلّى تر و وسيع تر، تطبيق شود. مثلًا در آيه مورد بحث منظور از «بقيّة اللّه» در داستان قوم شعيب، سود و سرمايه حلال، يا پاداش الهى است، ولى هر موجود نافع كه از طرف خداوند براى بشر باقى مانده و مايه خير و سعادت گردد «بقيّة اللّه» محسوب مى شود. و حضرت مهدى كه آخرين پيشوا و بزرگترين رهبر انقلابى پس از قيام پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است، يكى از روشن ترين مصاديق «بقيّة اللّه» است.(2)

« «وَمَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ»؛ و من مسوول اعمال شما و موظّف به اجبار كردنتان بر پذيرفتن اين راه نيستم».(3) وظيفه شعيب پيامبر عليه السلام و ساير انبياى الهى عليهم السلام نشان دادن راه و چاه است و اجبارى بر طىّ راه از سوى آن بزرگواران صورت نمى گيرد. به قول شاعر:


1- بحار الانوار، ج 24، ص 213.
2- تفسير نمونه، ج 9، ص 247.
3- سوره هود، آيه 86.

ص: 215

راه است و چاه است و ديده بينا و آفتاب تا آدمى نگاه كند پيش پاى خويش

بر خلاف آنچه دشمنان اسلام و ديگر اديان آسمانى تبليغ مى كنند، هرگز پيامبران الهى مردم را مجبور بر پذيرش اديان آسمانى نمى كردند، بلكه كار آنها ارائه طريق و نشان دادن راه با تكيه بر منطق و استدلال صحيح بوده، همان گونه كه آيه شريفه «لَاإِكْرَاهَ فِى الدِّينِ»(1) اشاره به اين مطلب دارد.

سؤال: اگر ادعا مى كنيد كه اسلام با منطق و استدلال پيش رفت نه با زور و شمشير، پس حكمت و فلسفه جنگهاى اسلامى كه در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله رخ داد چه بود؟

پاسخ: طبق آنچه كه از قرآن مجيد استفاده مى شود تمام جنگهاى اسلامى جنبه دفاعى داشته است. لذا قرآن مى گويد اگر دست صلح به سمت شما دراز كردند آن را رد نكنيد. به دو نمونه توجّه فرماييد:

الف) در قسمت پايانى آيه 90 از سوره نساء مى خوانيم: « «فَإِنْ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَأَلْقَوْا إِلَيْكُمْ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلًا»؛ پس اگر از شما كناره گيرى كرده و با شما پيكار ننمودند، (بلكه) پيشنهاد صلح كردند، خداوند براى شما راهى براى تعرض بر آنان قرار نداده است».

طبق اين آيه شريفه، خداوند مى گويد اگر غير مسلمانان، صلح دوست و اهل همزيستى مسالمت آميزند، شما حق نداريد متعرض آنها شويد.

ب) در آيه 91 همان سوره، حكم نقطه مقابل آيه قبل را چنين بيان مى كند:

« «فَإِنْ لَّمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَيُلْقُوا إِلَيْكُمْ السَّلَمَ وَيَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأُوْلَئِكُمْ جَعَلْنَا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطَاناً مُّبِيناً»؛ اگر از درگيرى با شما كنار نرفتند و پيشنهاد


1- سوره بقره، آيه 256.

ص: 216

صلح نكردند و دست از شما نكشيدند، آنها را هر جا يافتيد اسير كنيد و (در صورت احساس خطر) به قتل برسانيد. آنها كسانى هستند كه ما براى شما، تسلّط آشكارى نسبت به آنان قرار داده ايم».

از نظر اسلام مشروعيّت جنگ جايى است كه دشمن توطئه اى چيده يا آماده حمله باشد، آيا در اين هنگام عقل سليم مى گويد: «اگر دشمن خواست شما را به قتل برساند، تسليم او شويد و دست به شمشير نبريد؟» نتيجه اين كه تمام جنگهاى اسلامى طبق منطق قرآن و اسلام دفاعى بوده و هيچ جنگى براى مجبور كردن مردم به پذيرش اسلام نبوده است.

سؤال: آيا جنگ اسلام و ايران (در اوايل اسلام) جنگ دفاعى بود، يا براى وادار كردن مردم ايران به پذيرش اسلام رخ داد؟

جواب: به طور قطع اين جنگ دفاعى بود، دفاع از كسانى كه تحت ظلم و ستم شاهان ستمگر ايران بودند و حقّ آزادى انتخاب نداشتند. لذا مردم ايران در برابر سپاه اسلام مقاومتى از خود نشان نداده و به راحتى تسليم شدند، و برخى از آتشكده ها ساليان درازى پس از حمله اسلام به ايران همچنان روشن و سرپا بود، و ايرانيان باهوش به تدريج و با ميل و اختيار خود اسلام را پذيرفتند.

كم فروشان ايمان ندارند!

همان طور كه گذشت كم فروشى در اسلام بسيار قبيح و زشت، و بى شك از گناهان كبيره است. خداوند متعال نسبت به كم فروشان به گونه اى سخن گفته و آنها را تهديد كرده، كه در كمتر گناهى ديده مى شود. در آيات آغازين سوره مطففين مى خوانيم:

« «وَيْلٌ لِّلْمُطَفِّفِينَ* الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ* وَإِذَا كَالُوهُمْ أَوْ وَّزَنُوهُمْ

ص: 217

يُخْسِرُونَ* أَلَا يَظُنُّ أُولَئِكَ أَنَّهُمْ مَّبْعُوثُونَ* لِيَوْمٍ عَظِيمٍ* يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ»؛ واى بر كم فروشان! آنان كه وقتى براى خود چيزى از مردم با پيمانه مى گيرند، (حق خود را) به طور كامل دريافت مى دارند، ولى هنگامى كه براى ديگران پيمانه يا وزن مى كنند، كم مى گذارند، آيا گمان نمى كنند كه برانگيخته مى شوند، در روزى بزرگ؟! روزى كه مردم در پيشگاه پروردگار جهانيان مى ايستند».

«وَيْلٌ» در اين جا به معناى «شرّ»، يا «غم و اندوه»، يا «هلاكت»، يا «عذاب دردناك»، و يا «وادى سخت و سوزانى در دوزخ» است، و معمولًا اين واژه به هنگام نفرين و بيان زشتى چيزى به كار مى رود. قابل توجّه اين كه در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است: خداوند «ويل» را درباره هيچ كس در قرآن قرار نداده، مگر اين كه او را كافر نام نهاده، همان گونه كه مى فرمايد: « «فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَّشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ»؛ واى به حال كسانى كه كافر شدند از حضور روز بزرگ رستاخيز»(1)(2) از اين روايت استفاده مى شود كه: كم فروشى بوى كفر مى دهد.(3) اين مطلب از آيات بعدى نيز استفاده مى شود، «أَلَا يَظُنُّ أُولَئِكَ أَنَّهُمْ مَّبْعُوثُونَ»، بنابراين، كسانى كه قيامت را باور كرده اند، كم فروشى نمى كنند و آنها كه كم فروشى مى كنند ايمان ندارند و قيامت را باور نكرده اند.

كم فروشى اختصاص به معامله و تجارت ندارد!

هرچند آيات مورد بحث در مورد كم فروشى در تجارت و مسائل مالى سخن مى گويد، ولى اين گناه بزرگ اختصاص به مسائل اقتصادى ندارد، بلكه هركس


1- سوره مريم، آيه 37.
2- اصول كافى، مطابق نقل نور الثقلين، ج 5، ص 527.
3- تفسير نمونه، ج 26، ص 255.

ص: 218

مسئوليتى داشته باشد و در حوزه مسئوليّت خود كم كارى كند، شامل او نيز مى شود، به عنوان مثال اگر معلّمى به اندازه كافى مطالعه نكند، يا دير سر كلاس حاضر شود و زودتر از موعد مقرّر كلاسى را ترك كند، كم فروشى است! اگر كارمندى به جاى پرداختن به كارهاى ادارى به كارهاى شخصى خود بپردازد، يا اوقات خود را به پر كردن جدول و ساير كارهاى تفريحى بگذراند، يا برخورد مناسبى با ارباب رجوع نداشته باشد و بى جهت انجام كار آنها را به تأخير بيندازد، مشمول حكم كم فروشان است. اگر قاضى، پرونده متّهم را به مقدار كافى مطالعه نكند و حكم دهد كم فروشى است. اگر خطيب و سخنران بدون مطالعه منبر رود يا به مقدار لازم مطالعه نكند مصداق مطففين و كم فروشان است. اگر سياستمداران، ارباب رسانه ها، و خلاصه هركسى در حوزه كارى خود كم كارى كند و وظايفش را به طور صحيح انجام ندهد، كم فروشى است و گويا قيامت را باور نكرده است. اگر تنها همين يك دستور دينى در جامعه عملى شود و هركس در حوزه مسئوليّت خود كارش را به نحو احسن انجام دهد، جامعه گلستان خواهد شد.

نشانه هاى پيامبران

اشاره

انبيا و پيامبران كه از سوى خداوند مأمور دعوت به سوى او مى شدند نشانه هايى داشتند كه به آسانى مى توان آنها را از مدعيان دروغين شناخت. از جمله اين نشانه ها- كه آيات آينده هم به آن اشاره شده- سه چيز است:

1. تكيه بر منطق و دليل عقل

انبيا و اوليا و بزرگان همواره بر منطق عقل تكيه كرده و مى كنند. به عنوان

ص: 219

نمونه قرآن از زبان پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: « «إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا للَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا»؛ شما را تنها به يك چيز اندرز مى دهم، دو نفر دو نفر، يا به تنهايى براى خدا قيام كنيد، سپس بينديشيد».(1) تمام خواسته پيامبر صلى الله عليه و آله در تفكّر و انديشه و تعقّل خلاصه مى شود. اگر پاى عقل و خرد به ميان آيد حق از باطل به راحتى شناخته مى شود.

2. دلسوزى و مهربانى

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله آن قدر دلسوز و مهربان بود كه جان خود را در اين مسير به خطر مى انداخت. اين مطلب درآيه 6 سوره كهف آمده است توجّه فرماييد: « «لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ»؛ گويى مى خواهى، خود را به خاطر اعمال آنها از غم و اندوه هلاك كنى».

و لذا خداوند او را دلدارى مى داد كه: اين قدر نگران مباش و غم و غصّه نخور، آنها كه قابل هدايت باشند هدايت مى شوند و آنها كه قابليّت هدايت نداشته باشند، هر قدر تلاش كنى هدايت نمى شوند.

3. ترك تعصّب

انبيا و اولياى الهى تعصّب ندارند در حالى كه مدّعيان باطل متعصّبند. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هنگامى كه با بت پرستان سخن مى گفت و با دليل و منطق و برهان حقانيّت اسلام را به اثبات مى رساند و آنها نمى پذيرفتند مى فرمود: « «لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِىَ دِينِ»؛ (حال كه چنين است) آيين شما براى خودتان، وآيين من براى خودم!».(2)


1- سوره سبأ، آيه 46.
2- سوره كافرون، آيه 6.

ص: 220

اين نشانه هاى سه گانه در داستان شعيب پيامبر عليه السلام نيز به چشم مى خورد. آن حضرت ابتدا به سراغ دليل مى رود و زشتى ها و عواقب سوء بت پرستى و مفاسد اقتصادى را براى آنها تبيين مى كند، و در اين راه دلسوزى مهربانى مى كند «إِنِّى أَرَاكُمْ بِخَيْرٍ»(1) ولى در عين حال از خود تعصّب به خرج نمى دهد «وَمَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ»(2) و آنها را مجبور بر پذيرش آيين خود نمى كند. امّا مشركان و بت پرستان نه اهل منطق بودند، و نه دلسوز و مهربان، و نه عارى از تعصّب؛ بلكه تعصّب، لجاجت و خشونت ابزار كارشان بود. آيات زير شاهد صادقى بر اين ادّعاست.

توجّه فرماييد:

« «قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَصَلوتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَّتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَنْ نَّفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاؤُا إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ»؛ گفتند: «اى شعيب! آيا نمازت به تو دستور مى دهد كه آنچه پدرانمان مى پرستيدند ترك كنيم؛ يا آنچه را مى خواهيم در اموالمان انجام ندهيم؟! تو كه مرد بردبار و فهميده اى هستى!».(3)

قوم شعيب در مقابل استدلال هاى قوى ومتين ومنطقى حضرت شعيب در مورد زشتى بت پرستى و كم فروشى، به دو مطلب موهوم و بى اساس متمسّك شدند:

نخست اين كه: اين بت هاى عزيز و دوست داشتنى كه مى گويى آنها را عبادت و پرستش نكنيم ميراث آبا و اجدادى ماست. چگونه ميراث نياكان خود را ترك كنيم؟ بى اساس بودن اين سخن روشن است: چرا كه معمولًا نسل هاى جديد


1- سوره هود، آيه 84.
2- سوره هود، آيه 86.
3- سوره هود، آيه 87.

ص: 221

دانشمندتر از نسل هاى قديمند؛ زيرا علاوه بر علوم و دانش نسل هاى گذشته علوم و دانش جديدى را در اختيار دارند. بنابراين، صرف اين كه عملى ميراث گذشتگان است دليل بر درستى آن نمى شود.

دوم اين كه: ما خواهان آزادى عمل هستيم، دستورات تو آزادى عمل ما را گرفته و ما را محدود مى سازد. بنابراين، چون ترك كم فروشى منافات با آزادى عمل ما دارد به آن پايبند نخواهيم بود.

آنها نه تنها سخنان پيامبر خود را نپذيرفتند، بلكه بر اثر تعصّب و لجاجتى كه داشتند از پيامبر خدا طلبكار نيز شدند: كه تو با آن عقل و شعور بالا و رشد و بردبارى فراوان، چرا چنين سخنانى مى گويى و ما را به چنان مطالبى دعوت مى كنى! اكنون به پاسخ حضرت شعيب توجّه فرماييد:

« «قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّى وَرَزَقَنِى مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَمَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ»؛ اى قوم! به من خبر دهيد اگر دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم، و رزق (و موهبت) خوبى به من داده باشد، (آيا مى توانم بر خلاف فرمان او رفتار كنم؟!) من هرگز نمى خواهم چيزى كه شما را از آن باز مى دارم، خودم مرتكب شوم. من جز اصلاح- تا آن جا كه توانايى دارم- نمى خواهم».(1)

حضرت در پاسخ به سخنان قومش به چهار نكته اشاره كرد:

نكته اوّل: اين كه من بيّنه دارم. «بيّنه» هم به معناى معجزه است، و هم دليل عقلى. شعيب پيامبر عليه السلام همانند همه پيامبران به هر دو سلاح مسلّح بود.

نكته دوم: اين كه خداوند به من روزى خوبى داده و از نظر اقتصادى از شما بى نياز هستم. تصوّر نكنيد به طمع به چنگ آوردن اموالتان اين سخنان را مى گويم، بلكه انگيزه من شكرگزارى به درگاه پروردگار است.

نكته سوم: آنچه را به شما مى گويم اوّل خودم عمل مى كنم، و عالم بى عمل


1- سوره هود، آيه 88.

ص: 222

نيستم. حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «

ايّها النّاس! انّى و اللّه ما احثّكم على طاعة الّا وأسبقكم اليها، و لا انهاكم عن معصية الّا و اتناهى قبلكم عنها

؛ اى مردم! به خدا سوگند من شما را به هيچ طاعتى وادار نمى كنم، مگر اين كه پيش از شما خودم به آن عمل مى كنم. و شما را از هيچ معصيتى نهى نمى كنم، مگر اين كه خودم پيش از شما از آن كناره گيرى مى كنم».(1) اگر گوينده به سخنانش عمل كند كلامش در مردم اثر مى كند، و لى اگر به آن عمل نكند تأثيرى نخواهد داشت.

نكته چهارم: هدف من از دعوت شما به توحيد و اقتصاد سالم، اصلاح است، اگر به سخنان من گوش فرا دهيد، هم دينتان اصلاح مى شود و هم آخرتتان.

مقايسه منطق پيامبران با بت پرستان

از مباحث گذشته تفاوت عميق منطق شعيب پيامبر عليه السلام با منطق قوم بت پرستش روشن شد. پيامبر خدا به دنبال اصلاح امور دين و دنياى آنهاست، امّا آنها در پى آزادى بى قيد و شرطند كه نابود كنننده دين، دنيا و آخرت آنهاست.

اين منطق متعلّق به قوم شعيب، كه در حدود سه هزار سال قبل مى زيستند، بود؛ امّا امروزه نيز متأسّفانه اين منطق ديده مى شود. غربى ها مى خواهند در همه چيز آزاد باشند، آنها آن قدر در اين مسير پافشارى كردند كه نه تنها در كار بسيار زشتى همچون همجنس گرايى آزادى عمل پيدا كردند، بلكه آن را به صورت يك قانون درآوردند! آزادى عمل آنها در ايجاد مراكز فساد و فحشا به آن جلوه قانونى داد، تا آن جا كه دولت همچون ساير مشاغل از آنها ماليات مى گيرد! آزادى بى حدّ و حصر نتيجه اش اهانت به مقدّسات ديگران است، آنچه كه امروز شاهد آن در جهان غرب هستيم.


1- نهج البلاغه، خطبه 175.

ص: 223

اهمّيت نماز

سؤال: چرا قوم شعيب انگشت روى نماز آن حضرت گذاشتند، و مثلًا نگفتند آيا دين و آيينت، تو را وادار مى كند كه ما را به ترك بت پرستى دعوت كنى؟

جواب: ممكن است اين مطلب به قصد استهزا و تمسخر نماز باشد. يعنى اين نماز كه نماد دين و آيين توست نمى تواند مانع بت پرستى و كم فروشى ما شود.

و نيز ممكن است منظورشان اين بوده كه ما از دين و آيين تو چيزى جز نماز نفهميديم. برخى نيز احتمال داده اند «صلاة» اشاره به آيين و مذهب است؛ زيرا آشكارترين سمبل دين نماز است.

به هر حال آنها به رابطه ميان نماز و ترك منكرات پى نبردند. اگر درست مى انديشيدند اين واقعيّت را درك مى كردند كه نماز حسّ مسئوليت، تقوا، پرهيزكارى، خدا ترسى و حق شناسى را در انسان زنده مى كند، و او را به ياد خدا و دادگاه عدل الهى مى اندازد. نماز گرد و غبار خودپسندى و خودپرستى را از صحنه دل مى شويد و نمازگزار را از جهان محدود و آلوده دنيا به جهان ماوراى طبيعت و به عالم پاكى ها و نيكى ها متوجّه مى سازد، به همين دليل او را از شرك و بت پرستى و تقليد كوركورانه نياكان و كم فروشى و انواع تقلّب باز مى دارد.

خوانند گان محترم! نماز بسيار مهم است، زيرا بهترين نوع رابطه انسان با خداست، و تربيت صحيح و عاقبت به خيرى در سايه نماز همراه با حضور قلب حاصل مى شود. لذا همگان، مخصوصاً جوانان بايد براى نماز اهمّيت فراونى قائل شوند و از آن غافل نگردند.

حضرت شعيب عليه السلام پس از بيان نكات چهارگانه خطاب به قومش، مى فرمايد:

« «وَمَا تَوْفِيقِى إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ»؛ و توفيق من، (در اين كار) جز به (يارى) خدا نيست. بر او توكّل كردم؛ و به سوى او باز مى گردم».(1)


1- سوره هود، آيه 88.

ص: 224

اين جمله پيامى است براى همه مردم، همگان بايد توفيق را تنها از خداوند بخواهند و تنها بر او توكّل كنند و اعتقاد داشته باشند كه بازگشت همه به سوى خداست.

آثار وضعى گناهان

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: اگر پنج گناه در جامعه رواج پيدا كرد، از آن گناهان (و آثار وضعى آن) به خداوند پناه ببريد:

1. «

لم تظهر الفاحشة فى قوم قطّ حتّى يعلنوها الّا ظهر فيهم الطّاعون و الاوجاع الّتى لم تكن فى اسلافهم الّذين مضوا

؛ هرگاه اعمال منافى با عفّت در جامعه اى رواج يابد و علنى و آشكار گردد، بيمارى هايى ظهور و بروز پيدا مى كند كه قبلًا وجود نداشته است».

نمونه هايى از اين بيمارى هاى جديد كه نتيجه بى عفّتى هاست را در دنياى امروز مى بينيم تمام دانشمندان و اطبا از درمان بيمارى تازه ظهور كرده «ايدز» عاجز مانده اند، يكى از عوامل مهم بيمارى ايدز ارتباطهاى نامشروع جنسى است.

2. «

ولم ينقصوا المكيال والميزان الّا اخذوا بالسّنين وشدّة المؤنة وجور السّلطان

؛ هرگاه كم فروشى در جامعه رواج پيدا كند، مردم گرفتار قحطى و گرانى و فشارهاى اقتصادى از ناحيه حكومتهاى جور و ظالم مى شوند».

بنابراين كم فروشى نه تنها مشكلى را حل نمى كند و باعث ازدياد ثروت نمى شود بلكه مشكلات متعددى به بار مى آورد و ثروت جامعه را بر باد مى دهد.

3. «

ولم يمنعوا الزّكاة الّا منعوا القطر من السّماء و لو لا البهايم لم يمطروا

؛ هرگاه مردم از پرداخت زكات (و ساير حقوق شرعيّه) امتناع ورزند، باران و نزولات آسمانى كم خواهد شد، و اگر چهارپايان نبودند بارش باران قطع مى گرديد».

ص: 225

4. «

ولم ينقضوا عهد اللّه و عهد رسوله الّا سلّط اللّه عليهم عدوّهم وأخذوا بعض ما فى ايديهم

؛ و هرگاه مردم عهد و پيمانهايى كه با خدا و رسولش داشته اند را بشكنند، خداوند دشمنانشان را بر جان و مالشان مسلط مى كند». يكى از عهد و پيمان هايى كه با خدا و رسولش بسته ايم ترك عبادت شيطان است. در آيه شريفه 60 سوره يس مى خوانيم:

« «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِى آدَمَ أَنْ لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ»؛ آيا با شما عهد نكردم اى فرزندان آدم كه شيطان را نپرستيد، كه او براى شما دشمن آشكارى است».

5. «

ولم يحكموا بغير ما انزل اللّه الّا جعل اللّه بأسهم بينهم

؛ و هرگاه قاضيان شما مطابق احكام الهى حكم نكنند، در ميان شما اختلاف و جنگ به وجود مى آيد و به جان هم مى افتيد».(1)

خلاصه اين كه: گناهان تنها عواقب سوء اخروى و عذاب آن جهان را در پى ندارد، بلكه آثار سويى در اين جهان نيز خواهند داشت.

ابزار تبليغى پيامبران

اشاره

انبيا و پيامبران الهى هنگامى كه از سوى خدا براى دعوت مردم فرستاده مى شدند مسلّح به سه سلاح مؤثّر و كارساز بودند كه هر كدام براى گروه خاصّى از آنان كارايى داشت.

1. سلاح علم و دانش و استدلال و منطق

اين ابزار مخصوص انسان هاى خردمند و داراى بصيرت و صاحبان عقل


1- بحارالانوار، ج 73، ص 376، ح 13.

ص: 226

و فكر بود. اين قبيل افراد نياز به معجزه و كارهاى خارق العاده از سوى پيامبران نداشتند، بلكه كافى بود با استدلال هاى قوى و منطقى، توحيد و نبوّت را براى آنها به اثبات رساند، تا تسليم آن شوند. آيات فراوانى (1) از قرآن به اين ويژگى اولوالالباب اشاره دارد. به عنوان مثال به آيه شريفه 164 سوره مباركه بقره توجّه فرماييد:

« «إِنَّ فِى خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِى فِى الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنْ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ»؛ در آفرينش آسمانها و زمين، و آمد و شد شب و روز، و كشتيهايى كه در دريا به سود مردم در حركتند، و آبى كه خداوند از آسمانها نازل كرده، و با آن زمين را پس از مرگ زنده نموده، و انواع جنبندگان را در آن گسترده، و (همچنين) در تغيير مسير بادها و ابرهايى كه ميان زمين و آسمان مسخّرند، نشانه هايى است (از ذات پاك خدا و يگانگى او) براى مردمى كه عقل دارند و مى انديشند!».

عظمت آسمانها و زمين و آمد و شد منظّم شب و روز براى اولوالالباب كافى است آنها با تفكّر و انديشه در اين امور، پى به عظمت خالق آن برده و مى گويند:

« «رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»؛ پروردگارا! اينها را بيهوده نيافريده اى؛ منزهى تو! ما را از عذاب دوزخ، نگاهدار».(2) آنها وقتى در مورد عظمت آفرينش بدن انسان فكر مى كنند كه فقط طول رگهاى بزرگ و كوچك او بيش 000/ 150 كيلومتر است و اين لوله كشى با عظمت و وسيع به قدرى منظّم


1- از جمله مى توان به آيات 190 سوره آل عمران، 6 سوره يونس، 80 سوره مؤمنون، 22 سوره روم و 5 سوره جاثيه، اشاره كرد.
2- سوره آل عمران، آيه 191.

ص: 227

و دقيق است كه اگر قسمتى از آن بگيرد، همانجا فلج مى شود، پى به وجود خداوند خالق انسان ها مى برند. نتيجه اين كه، يكى از سلاح هاى تبليغى پيامبران سلاح علم و دانش و استدلال هاى منطقى است كه مخصوص خردمندان جامعه است.

2. سلاح معجزه

يكى ديگر از ابزار تبليغى پيامبران كه براى توده عوام جامعه از آن بهره مى گرفته اند، سلاح معجزه است. انسان هاى عوام جامعه با زبان استدلال هاى منطقى آشنايى چندانى ندارند، امّا با ارائه معجزه هاى مختلف ايمان مى آورند. لذا چند رقم معجزه، از قبيل شق القمر(1)، بينا شدن نابينايان (2)، زنده شدن مردگان (3)، و مانند آن در اختيار پيامبران الهى قرار مى گرفت، تا به وسيله آن توده مردم را به سوى توحيد و نبوّت هدايت كنند، و درهاى سعادت را به روى آنها بگشايند.

3. تهديد به عذاب هاى الهى

گروهى از مردم هستند كه نه استدلالهاى منطقى آنها را به راه راست رهنمون مى شود، و نه معجزات گوناگون پيامبران موجبات تسليم شدن آنان را در برابر حق فراهم مى سازد. اين گروه كه افرادى لجوج، متعصّب و متكبّرند، تنها با سلاح تهديد به عذاب هاى الهى تسليم حق مى شوند. قرآن مجيد داستان عذاب اقوام مختلف را به همين منظور بيان كرده است.


1- شرح اين معجزه پيامبر صلى الله عليه و آله را در تفسير نمونه، ج 23، ص 12 مطالعه فرماييد.
2- شرح اين معجزه حضرت عيسى عليه السلام را در تفسير نمونه، ج 23، ص 418 مطالعه فرماييد.
3- همان.

ص: 228

عذاب قوم شعيب

حضرت شعيب عليه السلام، پس از نااميدى از تأثير استدلالهاى منطقى و معجزات در مورد گروه سوم، از سلاح سوم استفاده كرد و سرگذشت اقوام پيشين را به ياد قوم خود آورد. توجّه فرماييد:

« «وَيَا قَوْمِ لَايَجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقِى أَنْ يُصِيبَكُمْ مِّثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صَالِحٍ وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِّنْكُمْ بِبَعِيدٍ»؛ و اى قوم من! دشمنى و مخالفت با من، سبب نشود كه شما به همان سرنوشتى كه قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح گرفتار شدند، گرفتار شويد. و (سرزمين) قوم لوط از شما چندان دور نيست».(1)

حضرت شعيب به عذاب چهار قوم از اقوام پيشين اشاره كرد:

1. قوم نوح عليه السلام؛ آنها گرفتار طوفانى عجيب شدند. از آسمان بارانهاى سيل آسا نازل و از زمين آب جوشيدن گرفت و تمام مردم غرق شدند جز گروه اندكى كه به حضرت نوح عليه السلام ايمان آورده بودند و همراه او سوار بر كشتى شدند. آرى، آبى كه مايه حيات و زندگى انسان بلكه تمام موجودات زنده است، و 23 بدن ما انسانها را تشكيل مى دهد، مأمور نابودى قوم نوح عليه السلام شد. يعنى خداوند مرگ اقوام سركش را از دل عوامل حياتشان بيرون مى كشد.

2. قوم هود عليه السلام: اين قوم سركش گرفتار تندبادى مملوّ از سنگريزه ها شدند.

اين تندباد، آبادى هاى آنها را زير سنگريزه ها دفن كرد. همين بادى كه ابرها را جابجا مى كند و ابرهاى حاوى باران را به مناطق نيازمند آب هدايت مى كند و گلها را بارور و ميوه ها را مى رساند، عامل نابودى قوم هود شد.

3. قوم صالح عليه السلام: اين قوم بى ايمان هنگامى كه ناقه صالح را پى كردند و با پيامبرشان به مخالفت پرداختند خداوند سه روز به آنها مهلت داد، پس از آن


1- سوره هود، آيه 89.

ص: 229

صاعقه اى نازل شد و همه جا را ويران كرد. صاعقه از برخورد قطعه ابرى كه داراى بار الكتريسيته منفى است با زمين كه بار الكتريسيته مثبت دارد حاصل مى شود. وقتى كه اين دو با هم برخورد مى كنند جرقه اى توليد مى شود كه همه چيز را خاكستر مى كند؛ زيرا حرارت حاصل از آن/ 000/ 15 درجه سانتيگراد است، در حالى كه غالب فلزات حداكثر در دو الى سه هزار درجه ذوب مى شوند.

4. قوم لوط عليه السلام؛ عذابى كه بر اين قوم سركش و هتّاك نازل شد زلزله اى سهمگين و وحشتناك بود. زلزله شهرهاى آنها را زيرورو كرد، و همه چيز وارونه شد. بعد از آن بارانى از سنگ ويرانه هاى بجاى مانده از زلزله را هم پوشاند.

زمينى كه قرآن مجيد از آن تعبير به مهد و گاهواره (1) مى كند و استراحتگاه و محل قرار انسان است، تبديل به زلزله اى ويرانگر شد.

حضرت شعيب عليه السلام خطاب به قومش فرمود: اگر اقوام نوح و هود و صالح از شما دورند، ولى قوم لوط نزديك به شمايند، چون آنها هم در شام مى زيستند.

و آثار به جاى مانده از آبادى هاى آنها را مى توانيد مشاهده كنيد.

خلاصه اين كه انبيا و پيامبران ابزارهاى تبليغى مختلفى داشتند كه هر كدام براى گروه خاصّى كاربرد داشت، سلاح تهديد به عذاب الهى كه در داستان قوم شعيب به آن اشاره شده، براى هدايت گروه لجوج و متكبّر و مغرور بود. حضرت شعيب عليه السلام پس از اشاره به سرگذشت دردناك اقوام پيشين، به قوم خود سفارش مى كند كه عبرت بگيرند و به سوى خدا بازگردند. توجّه فرماييد: « «وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّى رَحِيمٌ وَدُودٌ»؛ از پروردگار خود آمرزش بطلبيد؛ و به سوى او بازگرديد؛ كه پررودگارم مهربان و دوستدار (بندگان توبه كار) است!».(2)


1- سوره طه، آيه 53؛ سوره زخرف، آيه 10؛ سوره نبأ، آيه 6.
2- سوره هود، آيه 90.

ص: 230

دو نكته در اين آيه شريفه قابل توجّه است:

نكته اوّل: آيا استغفار و توبه دو چيز است؟ يا هر دو واژه به يك معناست؟

ظاهراً استغفار و توبه دو چيز است؛ استغفار شستن زنگار گناه است چرا كه قلب بر اثر گناه زنگار مى گيرد و بايد با استغفار زنگار آن را زايل كرد. پس از شستشوى زنگار دل با استغفار، قلب آماده حركت به سوى خدا و توبه به درگاه حضرتش مى شود. خلاصه اين كه اوّل شستن زنگار دل، سپس نوشتن نام خدا بر صفحه قلب. در ضمن توجّه داشته باشيد كه توبه فقط به زبان نيست، بلكه تصميم جدّى قلبى بر ترك گناه، و قطع رابطه با گناه، و جبران گناهان سابق با اعمال نيك آينده است.

جوانى مى پرسيد: مرتكب گناهانى شده ام كه از آن توبه كرده ام، امّا همچنان وجدانم ناراحت است. چه كنم؟ گفتم: به همان اندازه كه كار بد كرده اى بايد كار خوب كنى، تا جبران شود. گفت: خداوند مرا مى بخشد؟ گفتم: نااميد مباش، خدا وعده بخشش داده است.

نكته دوم: در پايان آيه 90 از سوره هود، خداوند به رحيم ودود (مهربان و دوستدار بندگان توبه كار) توصيف شده است. اين نشان مى دهد كه برنامه هاى خداوند بر اساس رحمت است، و عذاب و مجازات يك استثناست. يكى از نشانه هاى ادّعاى فوق اين است كه 113 سوره قرآن با

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

آغاز شده، و تنها يك سوره بدون

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

است، يعنى 113 رحمت و يك عذاب. و طبيعى است وقتى عدّه اى از 113 رحمت الهى استفاده نكنند، گرفتار همان يك عذاب مى شوند.

جسارت و هتّاكى قوم شعيب

قوم شعيب در مقابل سخنان منطقى، معجزات و تهديدهاى حضرت شعيب

ص: 231

كه همه آنها به قصد هدايت قومش بود سر تسليم فرود نياورده و جملات زشتى به زبان آوردند كه همگى حكايت از لجاجت و جهل و بى خبرى آنها مى كرد.

توجّه كنيد:

1. « «قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِّمَّا تَقُولُ»؛ (اى شعيب!) بسيارى از آنچه را مى گويى ما نمى فهميم» يعنى حرف هاى تو سر و ته ندارد و محتوا و منطق باارزشى در آن نيست، كه بخواهيم پيرامون آن بينديشيم!

2. « «وَإِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفاً»؛ (اى شعيب!) ما تو را در ميان خود ضعيف مى يابيم».

بنابراين، فكر غلبه بر ما را از سرت بيرون كن، چون قدرت اين كار را ندارى!

3. « «وَلَوْلَا رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ»؛ (اى شعيب!) اگر قبيله كوچكت نبود تو را سنگسار مى كرديم» يعنى گمان نكن كه به خاطر ترس از قدرتت با تو برخورد فيزيكى نمى كنيم، بلكه احترامى كه براى قوم و قبيله ات قايل هستيم ما را از اين كار بازداشته است!

4. « «وَمَا أَنْتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ»؛ (اى شعيب!) تو در برابر ما قدرتى ندارى»(1) يعنى تو هرچند از بزرگان قبيله ات هستى ولى با اين سخنان در نظر ما منزلتى ندارى!

متأسفانه انسانهاى بى منطق بر زور و تهديد تكيه مى كنند. وقتى كه از رسيدن به اهدافشان ناكام مى مانند به تحريمهاى اقتصادى و تهديدهاى نظامى روى مى آورند.

پاسخ هاى منطقى و بردبارانه حضرت شعيب عليه السلام

شعيب پيامبر عليه السلام در مقابل اين همه هتّاكى و توهين و جسارت، ناراحت و عصبانى نشد و با صبر و بردبارى و به صورت منطقى پاسخ آنها را داد. توجّه


1- سوره هود، آيه 91.

ص: 232

فرماييد: « «قَالَ يَا قَوْمِ أَرَهْطِى أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِّنَ اللَّهِ وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَرَاءَكُمْ ظِهْرِيّاً إِنَّ رَبِّى بِمَا تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ»؛ گفت: اى قوم! آيا قبيله كوچكم، نزد شما عزيزتر از خداوند است؟! در حالى كه (فرمان) او را پشت سر انداخته ايد! پروردگارم به آنچه انجام مى دهيد احاطه دارد (و آگاه است)!».(1)

شعيب پيامبر عليه السلام به دو گونه پاسخ آنها را داد:

نخست مى فرمايد: اين چه سخن نامعقول و نسنجيده اى است كه شما بر زبان جارى مى سازيد؟ آيا احترام قبيله من از احترام خداوند بيشتر است؟

آيا شما براى خداوند احترام قائليد؟ يا خدا و فرامينش را پشت سر انداخته ايد؟

و در ادامه مى فرمايد: خيال نكنيد كه خداوند اعمال شما را نمى بيند و سخنانتان را نمى شنود، بلكه او به تمام اعمالى كه انجام مى دهيد احاطه و آگاهى كامل دارد. حضرت شعيب عليه السلام ضمن پاسخ به سخنان بى اساس قومش، آنها را متوجّه عظمت و عزّت پروردگار زمين و آسمان كرد.

دومين پاسخ حضرت شعيب در آيه بعد آمده است. توجّه كنيد: « «وَيَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنِّى عَامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَمَنْ هُوَ كَاذِبٌ وَارْتَقِبُوا إِنِّى مَعَكُمْ رَقِيبٌ»؛ اى قوم من! هر چه توان داريد، انجام دهيد؛ من هم كار خود را انجام مى دهم؛ و به زودى خواهيد دانست چه كسى عذاب رسواكننده به سراغش مى آيد، و چه كسى دروغگوست! شما انتظار بكشيد، من هم با شما در انتظارم».(2) شما در انتظار اين باشيد كه بتوانيد با قدرت، جمعيّت، ثروت و نفوذتان بر من پيروز شويد، من هم در انتظارم كه مجازات دردناك الهى به زودى دامان شما جمعيّت گمراه را بگيرد و از صفحه گيتى محوتان نمايد!


1- سوره هود، آيه 92.
2- سوره هود، آيه 93.

ص: 233

پايان عمر تبهكاران مدين

جوامعى كه در اين عالم زندگى مى كردند، هنگامى كه فاسد و مفسد مى شدند خداوند به آنها مهلت مى داد تا از منجلاب فساد خارج شده و به اصلاح خويش بپردازند، اگر در مهلت مقرّر اصلاح نمى شدند، ولى اميدى به اصلاح آنها بود مهلت تمديد مى شد، و تا هنگامى كه كمترين روزنه اى به سمت اصلاح وجود داشت اين كار تكرار مى شد. امّا زمانى كه تمام روزنه هاى اميد مسدود مى شد و ديگر هيچ اميدى به اصلاح آنها باقى نمى ماند، و چاره اى جز نابودى نبود، خداوند به روشهاى مختلف آنها را نابود مى كرد. به قول شاعر:

نه طراوتى نه برگى نه گلى نه سايه دارم متحيرم كه دهقان به چه كار هشت ما را

وقتى يك درخت نه ميوه اى داشته باشد و نه گلى بدهد و نه طراوت و برگى داشته باشد و حتّى سايه اى نداشته باشد دهقان ناچار مى شود آن را قطع كند و بسوزاند. اقوامى كه هيچ اميدى به هدايت آنها نيست همانند درخت بى برگ و گل و سايه اى اهستند كه تنها لايق آتشند. نوح پيامبر عليه السلام در مورد قومش (كه 950 سال آنها را به سوى خدا دعوت كرد، ولى نپذيرفتند) نفرين كرد. امّا نفرين آن حضرت هم حكيمانه بود. فرمود: « «رَّبِّ لَاتَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنْ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً* إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً كَفَّاراً»؛ پروردگارا! هيچ كس از كافران را بر روى زمين باقى مگذار! چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى كنند و جز نسلى فاجر و كافر به دنيا نمى آورند».(1)

البتّه اقوامى كه گرفتار عذاب مى شدند دو دسته بودند: يك دسته كسانى كه بعد از هلاكت آثارشان باقى مى ماند. مثل فرعون و فرعونيان كه وقتى هلاك


1- سوره نوح، آيه 26 و 27.

ص: 234

شدند كاخها و ثروتها و بدنهاى آنها باقى ماند و به بنى اسرائيل رسيد. دسته ديگر اقوامى بودند كه همراه هلاكت آنها تمام آنچه مربوط به آنها مى شد نيز نابود مى گشت. قوم ثمود كه پيامبر آنها حضرت صالح عليه السلام بود جزء دسته دوم هستند.

قوم شعيب پيامبر عليه السلام نيز چنين بودند. به آيات زير توجّه فرماييد:

« «وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا شُعَيْباً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَأَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِى دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ* كَأَنْ لَّمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلَا بُعْداً لِّمَدْيَنَ كَمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ»؛ و هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد، شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند، با رحمت خود نجات داديم؛ و آنها را كه ستم كردند، صيحه (مرگبار آسمانى) فرا گرفت؛ و بامدادان در خانه هايشان به رو افتاده مرده بودند. آن چنان كه گويى هرگز ساكن آن (ديار) نبودند! دور باد مدين (و اهل آن از رحمت خدا)، همان گونه كه قوم ثمود دور شدند!».(1) در مورد اين كه قوم شعيب با چه عذابى هلاك شدند دو تعبير در قرآن مجيد وجود دارد.

نخست تعبير به «صيحه» كه در آيه مورد بحث آمده و ديگر تعبير به «رجفه» (لرزش) كه در آيه شريفه 91 سوره اعراف به آن اشاره شده است. حال ببينيم آيا هر دو تعبير به يك معنا باز مى گردد، يا دو چيز است؟ «رجفه» (لرزش) نتيجه صيحه آسمانى است، و اين همان چيزى است كه در زمان ما به آن «موج انفجار» گفته مى شود. توضيح اين كه: زمانى كه انفجار رخ مى دهد برخى از اشيا كه در محلّ انفجار و اطراف آن تا فاصله معيّنى هستند (بسته به نوع و مقدار مادّه منفجره) بر اثر انفجار نابود مى گردند، امّا برخى چيزها در خارج از آن دايره نيز نابود مى شود، كه علّت آن موج انفجار است. موج انفجار شيشه ها را تا شعاع چند هزار متر مى شكند و ممكن است حتّى در خانه ها را در فاصله نزديكتر از جا


1- سوره هود، آيه 94 و 95.

ص: 235

بكند. از دو آيه مورد اشاره استفاده مى شود كه صيحه اى آسمانى و صاعقه اى بسيار نيرومند بر قوم شعيب نازل شد و همراه آن موج انفجارى رخ داد و بر اثر آن صاعقه و اين لرزش حاصل از موج انفجار همه آن قوم سركش به رو بر زمين افتاده و نابود شدند.

از آيه بعد استفاده مى شود كه نه تنها خودشان از بين رفتند بلكه تمام ثروتهايى كه به خاطر آن، ظلم و ستم و گناه كردند، و همه آن كاخ ها و زينت ها و زرق و برق ها، از ميان رفت و همه خاموش شدند.

خوانندگان محترم! اين عذابها فقط مربوط به گذشتگان نيست، بلكه هر كس در هر عصر و زمانى مسير قوم شعيب را در پيش بگيرد و در مقابل حق سر تسليم فرود نياورد، بايد منتظر عواقب آن باشد. همان گونه كه در مورد اروپاييان مى بينيم كه نتيجه ظلمهاى فراوان آنها جنگ جهانى اوّل و دوم شد، و اروپا به دست اروپايى ها نابود گشت «فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِى الْأَبْصَارِ».(1)

پيوند حضرت موسى و حضرت شعيب عليهما السلام

با توجّه به اين كه حضرت موسى عليه السلام بخشى از عمرش (حدود 10 سال) را در مدين گذراند، و با دختر حضرت شعيب پيامبر عليه السلام كه از اهالى مدين است، ازدواج نمود، شرح و تفسير آيات مربوط به اين قسمت از زندگانى حضرت موسى عليه السلام، كه در سوره قصص آمده، خالى از لطف و فايده نيست. امّا قبل از آن، لازم است مقدّمه اى در مورد ويژگيهاى قرآن مجيد تقديم گردد:

قرآن مجيد ويژگى هاى زيادى دارد كه آن را از تمام كتابها متمايز و جدا مى سازد، اگر اين ويژگيها گردآورى، و با سليقه خاصّى كنار هم چيده شود، كتاب


1- سوره حشر، آيه 2.

ص: 236

ارزشمندى خواهد شد. به سه نمونه از اين ويژگى ها توجّه فرماييد:

1. طراوت و تازگى؛ قرآن مجيد همواره باطراوت و تازه است و هيچ گاه كهنه نمى شود. شخصى خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد: يابن رسول اللَّه، چرا هر چه قرآن را تلاوت و مطالعه مى كنيم كهنه نمى شود، بلكه باطراوت تر و تازه تر مى شود؟ امام عليه السلام فرمود: «

لأنّ اللّه تبارك وتعالى لم يجعله لزمان دون زمان ولا لناس دون ناس فهو فى كلّ زمان جديد، وعند كلّ قوم غضّ الى يوم القيامة

؛ به خاطر آن كه خداوند تبارك و تعالى قرآن را براى زمان معيّنى نازل نكرده و اختصاص به جمعيّت خاصى نداده است، لذا در تمام زمانها و نزد تمام اقوام و جمعيّتها تا روز قيامت جديد و باطراوت است».(1)

ما اين مطلب را به هنگام نوشتن تفسير نمونه تجربه كرديم. زمانى كه نوشتن تفسير نمونه را آغاز نموديم تفاسير مهم شيعه و اهل سنّت، مورد توجّه بود، ولى در عين حال ما در تفسير نمونه به نكات جديدى دست يافتيم كه در كتابهاى تفسيرى گذشته نبود، همان گونه كه در تفاسيرى كه ان شاءاللّه بعد از ما نوشته خواهد شد به نكات جديدى مى رسند كه ما به آنها نرسيده ايم. خلاصه اين كه، اين طبيعت قرآن است كه همراه زمان پيش مى رود و اختصاص به زمان خاصّى ندارد.

2. فراگير بودن آن؛ ويژگى ديگر قرآن مجيد اين است كه اختصاص به قشر خاصّى از مردم ندارد. همان گونه كه عالمان بزرگ و فلاسفه و دانشمندان عظيم الشّأن از آن بهره مى گيرند، مردم عوام و بيسواد (كه قادر بر تلاوت قرآن هستند) نيز در حدّ توان و درك خود از آن استفاده مى كنند. اين ويژگى در كتابهاى ديگر ديده نمى شود. لذا براى دوران ابتدايى كتابى مخصوص، و براى


1- ميزان الحكمة، ج 8، باب 3294، ح 16435.

ص: 237

دوره راهنمايى كتاب خاصّ ديگرى، و براى دوران دبيرستان و پيش دانشگاهى و دانشگاه، هر كدام كلام خاصّى نوشته مى شود.

3. هر آيه قرآن داراى نكاتى است؛ در هر آيه اى از آيات قرآن نكته يا نكاتى نهفته است در حالى كه در هر سطرى از سطور كتابهاى ديگر نكته اى وجود ندارد، بلكه در بسيارى از كتابها، نكات قابل استفاده در كلّ كتاب محدود است.

در هر يك از آيات مربوط به مبدأ و معاد، تاريخ انبيا، بهشت و دوزخ، احكام، اخلاق، فلسفه احكام و مانند آن نكات برجسته و روشنى وجود دارد. با توجّه به اين مقدّمه و ويژگى هاى سه گانه قرآن مجيد، مخصوصاً ويژگى سوم، به سراغ آيات سوره قصص مى رويم و به نكات موجود در آيات مذكور اشاره خواهيم كرد:

حضرت شعيب عليه السلام بعد از نابودى قوم سركش مدين به همراه مؤمنين به آن شهر بازگشته و كم كم آن جا را آباد كردند. آن حضرت در اواخر عمر شريفش پير و ناتوان شده بود و چون ظاهراً پسرى هم نداشت، به ناچار دخترانش گوسفندان را به صحرا مى بردند. از سوى ديگر موساى جوان در مصر شاهد نزاع و درگيرى يك فرعونى با يك نفر از بنى اسرائيل بود. مرد فرعونى به فرد بنى اسرائيلى دستور مى داد كه مقدارى هيزم بر دوش گرفته، آن را به كاخ فرعون ببرد، و مرد بنى اسرائيلى از انجام اين كار طفره مى رفت.(1) همين مطلب باعث نزاع و درگيرى آنها شد. حضرت موسى عليه السلام به منظور جدا سازى آنها، به آن دو نزديك شد و آن ها را از هم جدا كرد. مرد فرعونى وقتى موساى جوان را ديد كه او را از مرد بنى اسرائيلى جدا مى كند به سمت موساى جوان حمله ور شد. حضرت موسى عليه السلام به منظور دفاع از خود، مشتى به سمت آن مرد پرتاب كرد كه بر اثر آن


1- تفسير نمونه، ج 16، ص 42.

ص: 238

نقش بر زمين شد و از دنيا رفت. به حضرت موسى خبر رسيد كه اگر در مصر بمانى، فرعونيان تو را به جرم كشتن آن فرعونى، خواهند كشت. اين مطلب سبب شد كه حضرت موسى عليه السلام آواره بيابانها شد و به منظور فرار از دست فرعونيان از مصر فرار كرد. يكّه و تنها و بدون داشتن آذوقه مناسب و با استفاده از برگ درختان و گياهان صحرا، به حركت خود ادامه داد تا اين كه به شهر مدين رسيد، كنار چاه آبى رفت و خود را سيراب كرد و در زير سايه درختى به استراحت پرداخت. همان گونه كه استراحت مى كرد صحنه اى توجّهش را به خود جلب كرد. شرح اين مطلب در آيات زير آمده است. توجّه فرماييد:

« «وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمْ امْرَأتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لَانَسْقِى حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ»؛ و هنگامى كه به (چاه) آب «مدين» رسيد، گروهى از مردم را در آن جا ديد كه چهارپايان خود را آب مى دهند؛ و در كنار آنان دو زن را ديد كه از گوسفندان خويش مراقبت مى كنند (و به چاه نزديك نمى شوند؛ موسى) به آن دو گفت: «منظور شما (از اين كار) چيست؟ گفتند «ما آنها را آب نمى دهيم تا چوپان ها همگى خارج شوند؛ و پدر ما پيرمرد كهنسالى است (قادر بر اين كارها نيست)».(1) در روايت (2) آمده است كه وقتى حضرت موسى سخن آن دو زن را شنيد به سمت چوپانها رفت و به آنها اعتراض كرد كه چرا اجازه نمى دهيد آن دو زن گوسفندان خود را سيراب كنند؟

آنها گفتند: اگر خيلى دلت به حال آنها سوخته خودت به تنهايى (و بدون كمك ما) از چاه آب بكش و گوسفندان آنها را سيراب كن. حضرت موسى به سمت دلو رفت و آن را به درون چاه انداخت و كارى كه ديگران ده نفرى انجام


1- سوره قصص، آيه 23.
2- تفسير نمونه، ج 16، ص 57؛ تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 121.

ص: 239

مى دادند او به تنهايى انجام داد و آن دلو بزرگ مملو از آب را از چاه كشيد و گوسفندان آن دو زن را سيراب كرد.

آرى، آن جا كه امداد الهى باشد يك نفر معادل ده نفر كار انجام مى دهد.

همان گونه كه در آيه شريفه 65 سوره انفال به اين مطلب اشاره شده است.

نكته اى كه در اين آيه شريفه قابل توجّه است بى توجّه نبودن حضرت موسى عليه السلام به كار زشتى كه چوپانها انجام دادند و عكس العمل نشان دادن نسبت به آن، و انجام كارى خير بدون تقاضاى اجر و پاداش. به هر حال، پس از انجام اين كار، دختران شعيب با گوسفندان به سمت خانه حركت كردند و حضرت موسى به سمت درخت رفت و دست به دعا برداشت. به آيه بعد توجّه فرماييد:

« «فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّى لِمَا أَنزَلْتَ إِلَىَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ»؛ موسى براى (گوسفندان) آن دو آب كشيد؛ سپس رو به سايه آورد و عرض كرد: پروردگارا! به هر خير و نيكى كه بر من فرو فرستى، به آن نيازمندم!».(1)

نوع دعا كردن حضرت موسى عليه السلام نيز بسيار جالب است. آن حضرت كه در آن شهر، غريب، گرسنه و بى پناه است، به هنگام دعا نمى گويد: «خدايا! چنين و چنان كن»، بلكه عرض مى كند: «خدايا! هر خير و نيكى بر من بفرستى به آن نياز دارم» طولى نكشيد كه دعاى آن حضرت مستجاب شد. توجّه فرماييد:

« «فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِى عَلَى اسْتِحْيَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِى يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَافَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَاتَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»؛ ناگهان يكى از آن دو (زن) به سراغ او آمد در حالى كه با نهايت حيا گام برمى داشت، و گفت:

«پدرم از تو دعوت مى كند تا مزد آب دادن (گوسفندان) را كه براى ما انجام دادى به تو بپردازد». هنگامى كه موسى نزد او (شعيب) آمد و سرگذشت خود را براى


1- سوره قصص، آيه 24.

ص: 240

او شرح داد گفت: «نترس، از قوم ستمكار نجات يافتى!»(1) هرچند حضرت موسى عليه السلام براى گرفتن مزد كار نكرده بود، بلكه قصدش كاملًا رضاى خدا بود، امّا شعيب پيامبر عليه السلام وظيفه خود مى داند كه مزد اين كار او را بدهد و به همين منظور او را به خانه اش دعوت مى كند. متأسّفانه در عصر و زمان ما چقدر كارفرمايانى كه مزد كارگران را مى خورند، و حق و حقوق آنها را پايمال مى كنند. به هر حال، دختر حضرت شعيب عليه السلام دعوت پدر را به حضرت موسى اعلام مى كند و دو نفرى به سمت خانه شعيب حركت مى كنند. در تاريخ آمده است كه دختر براى راهنمايى، از پيش رو حركت مى كرد و موسى عليه السلام از پشت سر. وزش ملايم باد ممكن بود لباس را از اندام آن دختر كنار زند. و حيا و عفّت موسى عليه السلام اجازه چنين كارى را نمى داد. لذا به آن دختر گفت: من از جلو مى روم و تو از پشت سر مرا راهنمايى كن».(2)

اكنون در جامعه ما چه خبر است؟! بد حجابى ها، لباسهاى نامناسب، تنگ و چسبان، مدهاى جذّاب لباس، آرايش هاى تند و غليظ، رفت و آمدهاى فراوان و غير ضرورى زنان به بازارها و گفت وگوهاى بى پروا با مردان اجنبى، عدم رعايت عفاف و پاكدامنى و ... همه و همه غوغا مى كند. راستى جوانانى كه پايه اعتقادى آنان به قدرى قوى نيست كه توان مقاومت در برابر اين همه عوامل تحريك را داشته باشند، چه بايد كنند؟! آيا مى دانيد آمار طلاق چقدر بالا رفته است؟ يكى از عوامل طلاق همين بد حجابى ها و صحنه هاى زشت و بى عفّتى هاست. بايد با مفاسد اجتماعى به طور جدّى برخورد شود. كسانى كه مخالف هرگونه برخورد با اين گونه مفاسدند در اشتباهند.


1- سوره قصص، آيه 25.
2- تفسير ابو الفتوح رازى، ج 8، ص 450.

ص: 241

به هر حال موسى عليه السلام وارد خانه حضرت شعيب شد. خانه اى كه نور نبوّت، معنويّت و روحانيّت از جاى جاى آن نمايان بود. پيرمردى نورانى، باوقار و با موهايى سفيد كه در گوشه اى نشسته بود، به موسى عليه السلام خوش آمد گفت، سپس از او پرسيد: از كجا مى آيى؟ در اين شهر چه مى كنى؟ چرا تنهايى؟ حضرت موسى تمام داستان را براى آن حضرت بيان كرد. حضرت شعيب به او اطمينان داد كه ديگر خطرى از سوى فرعونيان او را تهديد نمى كند. موسى عليه السلام به زودى متوجّه شد كه استاد بزرگى يافته، استادى كه چشمه هاى زلال علم، معرفت و تقوا از وجودش مى جوشد و مى تواند به خوبى او را سيراب كند. حضرت شعيب عليه السلام نيز احساس كرد شاگرد لايق و مستعدّى يافته، شاگردى كه مى تواند علوم، دانش و تجربيّات خود را به او منتقل كند. و هر دو از يافته خود مسرور شدند. دختر شعيب كه گويا از بردن گوسفندان به صحرا و برخورد با مردان خسته شده بود، و از سويى اين جوان را براى چوپانى فرد مناسبى مى ديد، پيشنهاد داد:

« «قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنْ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِىُّ الْأَمِينُ»؛ يكى از آن دو (دختر) گفت: اى پدر! او را استخدام كن، زيرا بهترين كسى را كه مى توانى استخدام كنى آن كسى است كه نيرومند و درستكار باشد (و او همين مرد است)!»(1) دخترى كه در دامان پيامبر خدا پرورش يافته باشد انسان هوشيار و منطقى است، لذا براى پيشنهاد خود دليل آورد. و آن اين كه: بهترين كارگر كسى است كه هم قدرت بدنى مناسبى داشته باشد و هم امين باشد و موسى عليه السلام در هر دو جهت امتحان خود را داده بود. آن هنگام كه به تنهايى دلوى را از چاه كشيد كه چوپان ها ده نفره مى كشيدند امتحان قدرتش را پس داد، و زمانى كه از دختر شعيب خواست در پشت سر او حركت كند از امتحان امانت سربلند خارج شد.


1- سوره قصص، آيه 26.

ص: 242

ملاحظه مى فرماييد كه در يك عبارت كوتاه شرايط مهم كارگر و كارمند بيان شده است. از نظر قرآن كارگر و كارمند بايد قوى و امين باشد، بنابراين آدمهايى كه ضعيفند و توانايى انجام كار مورد نظر را ندارند يا قوى هستند ولى از امانت كافى بى بهره اند را نبايد به واسطه پارتى بازى يا به عنوان ارفاق يا به قصد كمك يا به هر عنوان ديگر استخدام كرد. اگر اين دو شرط در استخدامها عملى شود جهان متحوّل مى گردد. البتّه آنچه ذكر شد مربوط به كارهاى جسمانى است، امّا در مورد كارهاى فكرى شرايط ديگرى لازم است كه در آيه شريفه 57 سوره مباركه يوسف به آن اشاره شده است. هنگامى كه حضرت يوسف عليه السلام به عزيز مصر پيشنهاد داد كه عهده دار خزانه دارى مصر شود گفت: « «إِنِّى حَفِيظٌ عَلِيمٌ»؛ من نسبت به اين كار هم دانش كافى دارم و هم امانتدارم» اين جا قدرت جسمانى كارآيى ندارد، بلكه دانش مديريتى لازم است. نتيجه اين كه در كارهاى جسمانى قدرت و امانت و در كارهاى فكرى دانش كافى و امانت، لازم است.

حضرت شعيب عليه السلام كه از پيشنهاد دخترش خوشحال شده بود، طبق آيه 27 سوره قصص خطاب به حضرت موسى عليه السلام فرمود:

« «قَالَ إِنِّى أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَىَّ هَاتَيْنِ عَلَى أَنْ تَأْجُرَنِى ثَمَانِىَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِى إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ»؛ (شعيب) گفت: من مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسرى تو درآورم به اين شرط كه هشت سال براى من كار كنى؛ و اگر آن را تا ده سال افزايش دهى، محبّتى از ناحيه توست؛ من نمى خواهم كار سنگينى بر دوش تو بگذارم؛ و ان شاءاللّه مرا از صالحان خواهى يافت!».(1)

حضرت شعيب مهريه دخترش را هشت سال چوپانى حضرت موسى عليه السلام


1- سوره قصص، آيه 27.

ص: 243

قرار داد. مقايسه اى كنيم بين مهريه دختر و همسر پيامبر، و مهريه هاى سرسام آور امروزى. هشت سال چوپانى در ظاهر مهريه است، اما در واقع نوعى مشاركت است؛ چرا كه حضرت شعيب عليه السلام در حقيقت سرمايه اى را در اختيار حضرت موسى عليه السلام كه هيچ چيز نداشت و حتّى به نان شبش محتاج بود قرار داد، تا با آن كار كند و از درآمدش حضرت شعيب و دخترش از يك سو، و حضرت موسى و همسرش از سوى ديگر استفاده كنند.

آيا مهريه اى سبك تر از اين مهريه سراغ داريد؟ علاوه بر اين كه شعيب پيامبر عليه السلام بعد از تمام شدن مدّت، هنگامى كه حضرت موسى عليه السلام قصد بازگشت به مصر كرد تعداى از گوسفندان كه سرمايه حضرت شعيب محسوب مى شد را به او بخشيد. امّا امروزه، متأسفانه مهريه ها بسيار سنگين و گاه كمرشكن است، در حالى كه در روايات اسلامى سفارش به مهريه هاى سبك و در حدّ توان زوج شده است. به چند نمونه از اين روايات توجّه فرماييد:

1. پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله فرمودند:

«من بركة المرئة خفّة مؤنتها

؛ قدم زنى مبارك است كه هزينه اش كم باشد»(1)، منظور از «مؤنة» در اين روايت، ممكن است هزينه هاى عادى زندگى باشد. يعنى زن هر روز به دنبال مد جديدى نباشد، و همواره به سراغ زر و زيور نرود، و در مخارج اسراف و زياده روى نكند، و ممكن است اشاره به مهريه باشد، يعنى مهريه اش خفيف و سبك باشد، كه بركت در آن است، همچنين شايد هم شامل هزينه هاى عادى زندگى و هم شامل مهريه شود.

2. در روايات ديگرى از آن حضرت مى خوانيم:

«افضل نساء امّتى ... أقلّهنّ مهرا

؛ برترين زنان امّت من ... زنانى هستند كه مهريه


1- وسايل الشيعه، ج 15، ص 9، ح 3.

ص: 244

آنان كمتر است».(1)

3. حضرت على عليه السلام فرمود:

«لا تغالوا بمهور النّساء فتكون عداوة

؛ مهريه زنانتان را سنگين نگيريد كه سرچشمه دشمنى و عداوت است».(2)

امروزه اين روايت بسيار ملموس و قابل درك است. چون وقتى مهريه خانمى سنگين و بسيار زياد باشد كم كم زن را وسوسه مى كند كه آن را مطالبه نمايد، و هنگامى كه با عدم توان پرداخت زوج مواجه شود، آن را به اجرا مى گذارد و با هزار مشكل مهريه را مى گيرد و اقدام به طلاق مى كند. گاه اين پول زير دندانش مزه مى كند، لذا نقشه مى كشد با مهريه سنگين ترى با مرد ديگرى نيز ازدواج كند و از او هم مهريه را مطالبه كند و بدين وسيله ثروت مهمّى فراهم نمايد. زن با اين فكر و خيالات ناسازگارى با شوهر را آغاز مى كند و بدين سان عداوت و دشمنى ها شروع مى شود. بعضى مى گويند: «براى استحكام پيوند زناشويى بايد مهريه ها را سنگين گرفت، چون كار از محكم كارى عيب نمى كند» در جواب اين عزيزان عرض مى كنيم: «اتّفاقاً در اين مورد كار از محكم كارى عيب مى كند» چون مهريه سنگين وسوسه انگيز است.

4. ابوالعبّاس مى گويد: از امام صادق عليه السلام در مهريه پرسيدم:

«اله وقت؟ قال: لا، ثم قال: كان صداق النّبىّ صلى الله عليه و آله ... خمسمأة درهم

؛ آيا مهريه اندازه خاصّى دارد؟ امام فرمود: نه، سپس فرمود: مهريه (همسران) پيامبر صلى الله عليه و آله پانصد درهم بود».(3)


1- وسايل الشيعه، ج 15، ص 10، ح 9.
2- وسايل الشيعه، ج 15، ص 11، ح 12.
3- وسايل الشيعه، ج 15، ص 7، ح 8.

ص: 245

پانصد درهم معادل 250 مثقال نقره است، زيرا هر درهم نيم مثقال است.

و قيمت هر مثقال نقره در عصر و زمان ما (سال 1389 ه. ش) هزار و دويست تومان است. بنابراين پانصد درهم در زمان ما معادل سيصد هزار تومان است.

آرى، مهريه همسران پيامبر اسلام چيزى حدود يك سكّه بهار آزادى بوده است! ما توصيه نمى كنيم مهريه خيلى سبك باشد، ولى از مهريه هاى بسيار سنگين، كه مصيبت و بلايى براى خانواده هاست و باعث ترك ازدواج بعضى از جوانها شده، بايد پرهيز كرد، و ازدواجها را ساده گرفت تا جوانها به راحتى ازدواج كرده و در برابر گناه بيمه شوند.

ازدواج ساده!

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با جمعى از اصحاب و يارانش نشسته بود. خانم محجّبه اى خدمت آن حضرت رسيد و عرض كرد: يا رسول اللَّه! نياز به ازدواج دارم، همسرى برايم انتخاب كن! پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نگاهى به اصحابش كرد و از آنها پرسيد: چه كسى حاضر است با اين خانم ازدواج كند؟ يكى از اصحاب برخاست و اعلام آمادگى كرد. حضرت از او پرسيد: چه چيز به عنوان مهريه به او مى دهى؟

عرض كرد: متأسّفانه دستم خالى است و چيزى ندارم. حضرت فرمود: نه، بدون مهريه نمى شود. سپس خطاب به ياران سخنش را تكرار كرد و گفت: چه كسى حاضر است با اين خانم ازدواج كند؟ ولى اين بار هم غير از آن شخص كسى اعلام آمادگى نكرد. همان سؤال و جواب ميان حضرت و آن شخص رد و بدل شد و در نهايت نشست. براى بار سوم كه حضرت سخنش را تكرار كرد و كسى جز آن شخص از جايش برنخاست، خطاب به او فرمود: آيا چيزى از قرآن مى دانى؟ عرض كرد بله. حضرت فرمود: اين خانم را به ازدواج تو درآوردم

ص: 246

و مهريه اش را تعليم آنچه كه از قرآن مى دانى قرار دادم. قرآن را به او تعليم كن».(1)

طبق اين روايت مراسم بله برون و خواستگارى و تعيين مهريه و اجراى خطبه عقد به اين صورت ساده و در مدّت كوتاهى صورت گرفت و زن و شوهر روانه خانه بخت شدند.

آرى، زندگى هرچه ساده تر و مهريه هرچه سبك تر باشد، آرامش بيشتر و دوستى، صميميّت و همدلى افزون تر خواهد بود. امان از زمانى كه زندگى، تجمّلاتى و پر هزينه شود و چشم و همچشمى و رقابت، جاى ساده زيستى و صداقت را بگيرد.

مهريه هاى سنگين باطل است

ما معتقديم مهريه هاى سنگين باطل است، و تبديل به مهر المثل مى شود.

توضيح اين كه: خانواده داماد با دسته گل و شيرينى به منزل خانواده عروس مى روند، و پس از تعارفات معمول، از سوى خانواده عروس 1360 سكّه تمام بهار آزادى به مناسبت تاريخ تولّد عروس، پيشنهاد مى شود. هنگامى كه خانواده داماد به بالا بودن مبلغ مهر اعتراض مى كنند، آنها مى گويند: «مهريه را كى داده و كى گرفته!» و بدين وسيله بر پنج هزار سكّه توافق مى شود. اين جمله: «كى داده و كى گرفته» نشانه عدم قصد جدّى نسبت به مهريه است و هنگامى كه قصد جدّى وجود نداشته باشد مهريه باطل است و تبديل به مهر المثل مى شود. علاوه بر اين، گاه اعداد و ارقامى ذكر مى شود كه نشان از سفاهت زوج مى دهد مثل اين كه زوج مى گويد: «مهريه را 000/ 50 سكّه بهار آزادى بنويسد».

روشن است كه اين شخص، شخصى است سفيه و حقّ تصرف در اموالش را


1- وسايل الشيعه، ج 15، ص 3، ح 1.

ص: 247

ندارد و چنان مهريه اى نيز باطل است. ضمناً اين كه در عقدنامه قيد «عندالمطالبه» نوشته مى شود، در حالى كه زوج براى هزينه هاى مراسم عقد و عروسى اش لنگ است و با قرض و وام آن را فراهم كرده، قدرتى بر پرداخت آن عندالمطالبه ندارد.

بنابراين، اين قيد هم جدّى نيست و تبديل به «عند القدرة و الاستطاعة» مى شود.

قضات محترم بايد توجه داشته باشند و چنين زوج هايى را تحت فشار نگذارند.

كيفيّت يا كميّت؟

قرآن مجيد همه جا كيفيّت را بر كميّت مقدّم مى دارد. به عبارت ساده تر، اعمال خالصانه و خوب هرقدر كم باشد، بر اعمال آلوده هرچند زياد باشد ترجيح دارد. به عنوان مثال: اگر كسى هر روز يك ختم قرآن به جا آورد، ولى نه تدبّرى، نه تفكّرى و نه عملى به همراه آن داشته باشد؛ در مقابل كسى كه روزى يك صفحه از قرآن را تلاوت مى كند امّا همراه با تفكّر، تدبّر و عمل به مضامين و دستوراتش طبق منطق قرآن مجيد كار فرد دوم، كه از كيفيّت بالاترى برخوردار است را بر عمل فرد اوّل ترجيح مى دهد. يا مثلًا كسى ميليون ها تومان ظاهراً در راه خدا خرج مى كند ولى آلوده به تظاهر و ريا كارى است، امّا شخصى ديگر 10/ 1 مبلغ مذكور را با قصد قربت و مخلصانه در راه رضاى خداوند هزينه مى كند، در اين جا هم عمل شخص دوم ترجيح دارد.

براى آنچه گفته شد، شواهد فراوانى از قرآن مجيد مى توان ارائه كرد. از جمله:

1. خداوند متعال در آيات آغازين سوره ملك مى فرمايد:

« «تَبَارَكَ الَّذِى بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ* الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ»؛ پر بركت و زوال ناپذير است كسى كه حاكميت و مالكيت (جهان هستى) به دست اوست، و او بر هر چيز تواناست. آن كس كه

ص: 248

مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما بهتر عمل مى كنيد، و او آمرزنده است».

اين كه خداوند متعال بر «احسن عملا» تكيه كرده، و «اكثر عملا» نفرموده، نشان از تقديم كيفيّت بر كميّت دارد. در بعضى روايات (1) نيز به اين مطلب اشاره شده است.

2. خداوند متعال در مورد آرايش سپاه اسلام در آيه شريفه 66 سوره انفال مى فرمايد: « «فَإِنْ يَكُنْ مِّنْكُمْ مِّائَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَإِنْ يَكُنْ مِّنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ»؛ بنابراين، هرگاه يكصد نفر با استقامت از شما باشند، بر دويست نفر پيروز مى شوند؛ و اگر يك هزار نفر باشند، بر دو هزار نفر به فرمان خدا غلبه خواهند كرد؛ و خدا با صابران است».

جنگهاى گذشته بر محور نفرات دور مى زد، معمولًا هر لشكرى كه سرباز بيشترى داشت، پيروز مى شد. ولى در عين حال خداوند متعال خطاب به رزمندگان اسلام مى فرمايد: «هر يك نفر از شما توانايى مقابله با ده نفر را دارد».

بنابراين، در مسائل نظامى نيز لشكر با كيفيّت مقدّم بر لشكر با كميّت است.

3. در زمان بنى اسرائيل مردم از ظلم و ستم حاكم زمان خود جالوت ستمگر به ستوه آمده بودند، لذا خدمت پيامبر خود رسيده و از وى خواهش كردند كه فرمانده اى شجاع به آنها معرّفى كند، تا زير پرچم و تحت فرمان او به جنگ جالوت رفته، شرّ او را كم كنند. پيامبر خدا جوان شجاع و باايمانى به نام طالوت را به آنها معرفى كرد. مردم ظلم كشيده تحت فرمان طالوت شجاع به سمت جالوت حركت كردند. طالوت آنها را در سه مرحله آزمايش كرد و با كسانى كه از آزمايش سربلند خارج شدند در مقابل سپاه جالوت صف آرايى كرد. سپاهيان


1- مجمع البيان، ج 10، ص 322( به نقل از تفسير نمونه، ج 24، ص 317).

ص: 249

طالوت وقتى لشكر عظيم جالوت را ديدند، تصوّر كردند كه تاب مقابله و درگيرى با آنها را ندارند. امّا افراد قوى الايمان گفتند: « «كَمْ مِّنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ»؛ چه بسيار گروه هاى كوچك كه به فرمان خدا، بر گروه هاى بزرگ پيروز شدند، و خداوند با صابران (و استقامت كنندگان) است».(1) سپس حضرت داود عليه السلام- كه بعدها پيامبر خدا شد- به وسيله قلّاب سنگ، سنگى را به سمت جالوت پرتاب كرد. سنگ به پيشانى جالوت اصابت كرد و او را از روى اسب به زمين انداخت و بدين وسيله سپاهيان جالوت فرار كردند و لشكر كوچك امّا با كيفيّت طالوت پيروز شد.

4. به هنگام عزيمت سپاه اسلام به سمت تبوك، انبارهاى غذايى خالى بود و لشكريان اسلام موادّ غذايى كافى نداشتند. اعلان شد هركس به مقدار توانش موادّ غذايى براى رزمندگان اسلام بياورد. هركس به تناسب ثروتش كمك كرد.

بعضى از ثروتمندان تا سه هزار كيلو خرما اهدا كردند. خرمنى از خرما تهيّه شد.

جوان كارگر مؤمنى كه ثروتى نداشت و با تهيّه آب آشاميدنى و فروش آن روزگار مى گذراند تصميم گرفت در اين كار خير شركت كند، امّا درآمدش بيش از هزينه هاى روزانه خانواده اش نبود. براى رسيدن به هدفش تصميم گرفت يك شب نخوابد و اضافه كارى كند، حاصل اين كار چند كيلو خرماى خشك شد.

صبح هنگام خرماها را داخل دامن لباسش ريخت و خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آورد.

عدّه اى از منافقين كه در آن جا حضور داشتند شروع به تمسخر ابوعقيل جوان كردند. آيه شريفه 79 سوره توبه نازل شد، كه:

« «الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِى الصَّدَقَاتِ وَالَّذِينَ لَايَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»؛ كسانى كه از مؤمنان فرمانبردار در


1- سوره بقره، آيه 249.

ص: 250

صدقاتشان عيب جويى مى كنند، و كسانى كه (براى انفاق در راه خدا) جز به مقدارِ (ناچيز) توانايى خود دسترسى ندارند، مسخره مى نمايند، خدا آنها را استهزا مى كند؛ (و كيفر مى دهد) و براى آنها عذاب دردناكى است!» پيامبر صلى الله عليه و آله بى توجّه به استهزاى منافقان خطاب به ابوعقيل فرمود: «خرماهايت را روى اين خرماها بريز، تا بركت پيدا كند!»

5. در داستان موسى و شعيب عليهما السلام نيز اين مطلب ديده مى شود، حضرت موسى عليه السلام به منظور جلب رضاى پروردگار، با قصد قربت و مخلصانه يك دلو آب براى سيراب كردن گوسفندان دختران شعيب از چاه كشيد، و خداوند پاداش هاى مهمّى به او عنايت فرمود. هم مشكل اشتغالش حل شد و به عنوان چوپانِ شخصيّتى بزرگ همچون شعيب عليه السلام مشغول به كار شد و هم همسرى صالح و شايسته پيدا كرد و از تجرّد و غربت و تنهايى درآمد، و هم مشكل مسكنش حل شد و در خانه حضرت شعيب سكنى گزيد. و از همه بالاتر در محضر پيامبر صاحبدل و با تجربه اى همچون حضرت شعيب عليه السلام زانوى شاگردى بر زمين زد و درس نبوّت آموخت. آرى! يك كار كوچك امّا با كيفيّت، اين همه آثار ارزشمند به دنبال داشت.

خوانندگان محترم! برادران عزيز! خواهران گرامى! برنامه اسلام بالا بردن كيفيّت كارهاست. بياييد در مسائل فردى، خانوادگى، اجتماعى به سراغ كيفيّت برويم و كيفيّت را فداى كميّت نكنيم. سعى كنيم نيّت هايمان را خالص كرده، كارها را اساسى و حسابى انجام دهيم، و به ظواهر كار قناعت نكنيم.

پاسخ حضرت موسى عليه السلام

در پى پيشنهاد استخدام حضرت موسى عليه السلام كه از سوى دختر حضرت

ص: 251

شعيب عليه السلام به پدر پيشنهاد شد و آن حضرت با شرح و بسط بيشتر آن را با حضرت موسى عليه السلام در ميان گذاشت، موساى جوان به عنوان موافقت و رضايت و قبول پيشنهاد كار و ازدواج گفت: « «ذَلِكَ بَيْنِى وَبَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَىَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ»؛ اين قراردادى ميان من و تو باشد. (البته) هر كدام از اين دو مدّت (هشت يا ده سال) را انجام دهم ظلمى بر من نخواهد بود و در انتخاب آزادم. و خداوند بر آنچه ما مى گوييم شاهد و گواه است».(1)

نكته مهمّى كه در اين آيه شريفه به چشم مى خورد اين است كه حضرت موسى و شعيب عليهما السلام با يكديگر قراردادى الهى بستند و شاهدش را خدا قرار دادند؛ چون آن بزرگواران كاملًا به يكديگر اعتماد و به شهادت و نظارت آن شاهد خبير و بصير، ايمان كامل داشتند.

لزوم نوشتن سند ديون

قرآن مجيد براى جلوگيرى از مشكلات احتمالى آينده، در طولانى ترين آيه، دستور نوشتن سند يا گرفتن شاهد را مى دهد. طبق آنچه در آيه 282 سوره بقره آمده، مسلمانان موظّفند، اسناد معاملات، وام ها، معاهدات و مانند آن را به صورت مكتوب تهيّه كرده و طرفين آن را امضا كنند، و به اين سادگى تن به چنين قراردادهايى ندهند، در غير اين صورت مشكلات عديده و پردامنه اى كه گاه تمام عمر طرف را در بر مى گيرد، به دنبال خواهد داشت، همگى ما بارها نمونه هايش را ديده ايم. در آيه مورد اشاره 18 حكم اسلامى آمده است. بيان احكامى چنين مترقّى در ضمن يك آيه، آن هم در محيطى همچون عربستان، از معجزات قرآن مجيد محسوب مى شود. به هر حال عمل به اين حكم اسلامى


1- سوره قصص، آيه 28.

ص: 252

جلوى بسيارى از مشكلات را گرفته، و ترك آن مشكلاتى به بار مى آورد كه يك نمونه آن در روايات زير آمده است. توجّه فرماييد:

حضرت امام صادق عليه السلام فرمودند: دعاى چهار نفر مستجاب نمى شود:

1. «

الرّجل جالس فى بيته يقول: يا ربّ ارزقنى، فيقول له: ألم آمرك بالطّلب

؛ مردى كه بيكار در خانه اش نشسته (و به دنبال كار نمى رود) و مى گويد: «اى پروردگار من! روزيم را برسان. خداوند به چنين انسانى مى گويد: آيا به تو دستور ندادم به دنبال كار بروى؟!».

2. «

ورجل كانت له امرأة فدعا عليها، فيقول: ألم اجعل امرها بيدك؟

؛ مردى كه همسر منحرفى دارد و دعا مى كند كه خدا، او را از شرّ آن زن نجات دهد؛ خداوند به چنين مردى مى گويد: مگر اختيار طلاقش را به دست تو نداده ام».

طلاق هرچند كار پسنديده اى نيست و طبق برخى روايات مبغوض ترين كارهاى حلال است (1)، ولى در موردى كه هيچ راه چاره ديگرى نيست، جايز است، و در چنين جايى دعا كردن براى رهايى از مشكل بى فايده است.

3. «

ورجل كان له مال فأفسده فيقول: ياربّ ارزقنى، فيقول له؛ ألم آمرك بالاقتصاد؟

؛ و مردى كه ثروت فراوانى دارد و آن را تلف مى كند، سپس دست بر دعا بر مى دارد و از خداوند طلب روزى مى كند. خدا در جوابش مى فرمايد: مگر به تو سفارش نكردم زياده روى مكن».

4. «

ورجل كان له مال فاداته بغير بيّنة فيقول: ألم آمرك بالشّهادة؟

؛ و مردى كه به ديگرى وام مى دهد و شاهدى نمى گيرد (سپس وام گيرنده پولش را نمى دهد) و دست به دعا بر مى دارد كه خدايا مشكلم را حل كن؛ خداوند مى فرمايد: مگر به تو نگفتم شاهد بگير».(2)


1- وسايل الشيعه، ج 15، ص 266، ح 1 و ص 267، ح 2.
2- ميزان الحكمة، ج 3، باب 1204، ح 5701.

ص: 253

9

اصحاب الايكة

اشاره

يكى ديگر از گروههايى كه قرآن مجيد به عنوان اصحاب از آنها ياد كرده «اصحاب الايكة» است كه آنها نيز همچون «اصحاب مدين» جزء ياران بد محسوب مى شوند.

قبل از پرداختن به تفسير آيات مربوط به اصحاب الايكة، تقديم چند نكته لازم است:

1. اصحاب الايكة در قرآن

اين نام در چهار جاى قرآن آمده است. توجّه فرماييد:

الف) در آيه شريفه 78 سوره حجر مى خوانيم:

« «وَإِنْ كَانَ أَصْحَابُ الْأَيْكَةِ لَظَالِمِينَ»؛ اصحاب ايكه (/ صاحبان سرزمينهاى پردرخت/ قوم شعيب مسلّماً قوم ستمگرى بودند».

ب) سوره شعرا مشروحتر از ساير سوره ها به شرح حال آنها پرداخته است در آيه 175 اين سوره آمده است:

« «كَذَّبَ أَصْحَابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ»؛ اصحاب ايكه (/ شهرى نزديك مدين

ص: 254

رسولان (خدا) را تكذيب كردند».

ج) خداوند متعال در آيه شريفه 14 سوره ق مى فرمايد:

« «وَأَصْحَابُ الْأَيْكَةِ وَقَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ»؛ و «اصحاب الايكه» (قوم شعيب) و قوم تبّع (كه در سرزمين يمن زندگى مى كردند)، هريك از آنها فرستادگان الهى را تكذيب كردند و وعده عذاب درباره آنها تحقّق يافت».

د) مورد چهارم آيه شريفه 13 سوره ص است. توجّه بفرماييد:

« «وَثَمُودُ وَقَوْمُ لُوطٍ وَأَصْحَابُ لْأَيْكَةِ أُوْلَئِكَ الْأَحْزَابُ»؛ و (نيز) قوم ثمود و لوط و اصحاب ايكه (/ قوم شعيب ، اينها احزابى بودند (كه به تكذيب پيامبران برخاستند)».

2. «ايكه» يعنى چه؟

بسيارى از مفسّران و ارباب لغت گفته اند كه «ايكه» به معناى درختان درهم پيچيده و زياد است. بنابراين، جنگل ها، بيشه ها و باغ هاى مملوّ از درخت، «ايكه» ناميده مى شود. و «اصحاب الايكة» همان قوم شعيب پيامبرند كه در سرزمينى پر آب و مشجّر بين حجاز و شام زندگى مى كردند. آنها زندگى مرفّه و ثروت فراوانى داشتند و به همين جهت، غرور و غفلت آنها را فرا گرفته بود و مخصوصاً دست به كم فروشى و فساد در زمين زده بودند.

3. فلسفه تكرار برخى مطالب در قرآن مجيد

سؤال: چرا «اصحاب الايكة» در قرآن تكرار شده، و در چهار سوره مختلف مطرح گرديده است؟ چرا تاريخ برخى از پيامبران مانند حضرت ابراهيم، موسى، نوح و عيسى عليهم السلام در آيات مختلف قرآن مجيد تكرار شده است. فلسفه اين تكرار چيست؟

ص: 255

جواب: علما و مفسّران به اين سؤال دو جواب داده اند:

اوّل اين كه: تاريخ انبيا درسهاى عبرت متعدّد و فراوانى دارد و قرآن مجيد از زاويه هاى مختلف به آن نگريسته و ما را به آن درسها رهنمون مى شود. به عنوان مثال گاه از اين زاويه به داستان حضرت موسى عليه السلام نگاه مى شود كه چگونه آن حضرت در دامان فرعون پرورش يافت، در حالى كه او براى نابودى موسى تمام فرزندان پسر بنى اسرائيل را به قتل مى رساند و تنها دختران را زنده نگه مى داشت. آرى! اگر خداوند اراده كند عليرغم قصد فرعون، قاتل او را در دامان خودش پرورش مى دهد. و گاه از اين زاويه به داستان آن حضرت نگاه مى شود كه با جسارت، شجاعت، با دستى خالى و بدون سپاه و لشكر در مقابل فرعونى كه ادعاى خدايى مى كرد و همه چيز در اختيار داشت، قد علم كرد و شجاعانه دعوتش را ابلاغ نمود. و گاه از اين زاويه به داستان آن حضرت نگاه مى شود كه با تكيه بر لطف و عنايت الهى جادوى تمام ساحران مصر را باطل كرد و آنها را وادار به تسليم نمود. بنابراين داستان انبيا درسهاى مختلفى دارد و قرآن مجيد از زواياى مختلف به آن پرداخته است، و در حقيقت اين امر تكرارى نيست، هر چند در ظاهر تكرار شده است.

دوم اين كه: فصاحت و بلاغت اقتضا مى كند كه مطالب مهم تكرار گردد.

اين كه در سوره الرحمان آيه شريفه «فَبِأَىِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ» تكرار شده، بدان جهت است كه خداوند متعال در اين سوره نعمتهاى مختلف مادّى و معنوى را بيان كرده و پس از ذكر هر نعمتى از انسان سؤال مى كند كه كدام نعمت از نعمتهاى الهى را مى تواند انكار كند؟ نتيجه اين كه فلسفه تكرار، يا پرداختن به يك موضوع از زواياى مختلف است، يا اهميّت آن موضوع سبب تكرار شده است.

ص: 256

4. «اصحاب الايكه» چه كسانى بوده اند؟

همان گونه كه گذشت «اصحاب الايكة» در عصر حضرت شعيب عليه السلام مى زيسته اند و آن حضرت پيامبرشان بوده است. امّا سؤال اين است كه: آيا «اصحاب الايكة» همان «اصحاب مدين» هستند، يا جمعيّت و گروه ديگرى بوده اند؟

هر چند پيامبر هر دو واحد، و سرزمينشان نيز واحد بود، ولى از آياتى كه چگونگى عذاب و هلاكت آنها را بيان مى كند استفاده مى شود كه آنها دو گروه بوده اند. از آيات عذاب اصحاب مدين استفاده مى شود كه آنها به وسيله صيحه آسمانى و موج انفجار در خانه هايشان هلاك شده اند، ولى از آيات مربوط به اصحاب الايكه استفاده مى شود كه آنها به وسيله صاعقه و در خارج از منازلشان، در بيان از بين رفته اند بنابراين، دو گروه بوده اند.

شرح و تفسير آيات اصحاب الايكة

آيات 176 تا 190 سوره شعرا به شرح حال اصحاب الايكه پرداخته است.

اين آيات را به چهار بخش مى توان تقسيم كرد.

بخش اوّل مشكل اساسى اصحاب الايكة را به صورت اجمالى مطرح نموده است.

بخش دوم سخنان حضرت شعيب عليه السلام را خطاب به آنان آورده است.

بخش سوم پاسخ آنان در برابر حضرت شعيب را مطرح نموده و بالاخره بخش چهارم به چگونگى عذاب آنها پرداخته است.

بخش اوّل: اين بخش شامل يك آيه، يعنى آيه 176 سوره شعراست، كه خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: « «كَذَّبَ أَصْحَابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ»؛ اصحاب

ص: 257

ايكه رسولان (خدا) را تكذيب كردند». با توجّه به اين كه قرآن مى فرمايد:

«رسولان خدا را تكذيب كردند»، اين سؤال مطرح مى شود كه آيا چندين پيامبر به سوى آنها فرستاده شده بود و آنها همگى پيامبران را تكذيب كردند، يا اين كه پيامبر آنها فقط حضرت شعيب عليه السلام بوده است، امّا آنها حضرت شعيب و پيامبران قبل از او را تكذيب كرده بودند كه آيه قرآن به صورت جمع ذكر شده است؟ در جواب بايد گفت: ظاهراً احتمال دوم صحيح است و شرح بيشتر در مباحث آينده خواهد آمد. به هر حال در اين بخش به اصل مشكل اصحاب الايكه كه تكذيب پيامبر خداست، به طور اجمالى اشاره شده، و در بخش دوم تفصيل بيشتر آمده است.

بخش دوم: اين بخش كه شامل هشت آيه است، از آيه 177 شروع و به آيه 184 ختم مى شود. توجّه فرماييد:

« «إِذْ قَالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَلَا تَتَّقُونَ»؛ هنگامى كه شعيب به آنها گفت: «آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟!».(1)

« «إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ»؛ به يقين من براى شما پيامبرى امين هستم».(2)

يعنى اين كه اگر آدم بد سابقه اى بودم و شما مرا نمى پذيرفتيد حق داشتيد، امّا با سابقه خوبى كه از امانت و پاكى و تقواى من داريد، چگونه مرا تكذيب مى كنيد؟

« «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ»؛ پس تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نماييد».(3)

« «وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ»؛ من در برابر اين


1- سوره شعرا، آيه 177.
2- سوره شعرا، آيه 178.
3- سوره شعرا، آيه 179.

ص: 258

(دعوت) هيچ پاداشى از شما نمى طلبم؛ پاداش من تنها بر پروردگار جهانيان است».(1) اگر من فرد سودجويى بودم و از سوى خدا نبودم و در پى منافعى بودم، حق با شما بود، ولى من كه از شما تقاضاى اجر و مزدى نمى كنم، نه پول مى خواهم، نه احترام و نه اكرام، پس بدانيد كه از سوى خدا فرستاده شده ام و لذا تنها پاداشم را از او مى خواهم.

« «أَوْفُوا الْكَيْلَ وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ»؛ حقّ پيمانه را ادا كنيد (و كم فروشى نكنيد)، و به ديگران زيان نرسانيد».(2)

« «وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ»؛ و با ترازوى صحيح وزن كنيد»(3)، يعنى همانند فروشنده اى كه داراى دو وزنه مختلف است نباشيد، كه به هنگام خريد جنس از ديگران از وزنه كامل استفاده كرده، و در زمان فروش جنس وزنه ناقص را مورد استفاده قرار مى دهد.

« «وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ»؛ و از اموال مردم چيزى كم نگذاريد، و در زمين به فساد نكوشيد».(4)

متأسّفانه كم نيستند افرادى كه به هنگام احقاق حقّ خويش تا آخرين ريال آن را دريافت مى كنند و به هيچ وجه اهل گذشت و اغماض نيستند، امّا در زمان پرداخت حقوق ديگران به انحاى مختلف از سر و ته آن مى زنند و حقّ مردم را كم مى گذارند.

« «وَاتَّقُوا الَّذِى خَلَقَكُمْ وَالْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ»؛ و از (نافرمانى) كسى كه شما و اقوام


1- سوره شعرا، آيه 180.
2- سوره شعرا، آيه 181
3- سوره شعرا، آيه 182.
4- سوره شعرا، آيه 183.

ص: 259

پيشين را آفريد بپرهيزيد»(1)؛ حضرت شعيب عليه السلام در قسمت پايانى سخنان خويش، اصحاب الايكة را سفارش به تقواى الهى مى كند همان گونه كه آغاز سخنانش نيز همراه با توصيه به تقوا بود.

بخش سوم: بخش سوم آيات اصحاب الايكة، كه پاسخ آنان به سخنان پيامبرشان است، شامل سه آيه از آيه 184 تا 187 مى شود. توجه فرماييد:

« «قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ»؛ آنها گفتند: «تو فقط از افسون شدگانى».(2)

« «وَمَا أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَإِنْ نَّظُنُّكَ لَمِنَ الْكَاذِبِينَ»؛ و تو بشرى همچون ما هستى، و ما تو را از دروغ گويان مى دانيم».(3)

اصحاب الايكه در برابر سخنان منطقى و مستدل حضرت شعيب عليه السلام به جاى اطاعت و تسليم شدن و تشكّر و تقدير نمودن، جسارت بزرگى كرده و سه وصله به آن حضرت چسباندند:

1. تو جادو شده اى و عقلت را از دست داده اى.

2. تو با ما چه فرقى دارى كه پيامبر خدا هستى؟! اگر خداوند مى خواهد پيامبرى بفرستد بايد يكى از ملائكه آسمان را بفرستد نه بشرى مثل خودمان.

3. تو را انسان راستگويى نمى دانيم، بلكه تو از دروغگويانى.

اين جمعيّت نادان علاوه بر جهل و نادانى، انسان هاى لجوجى بودند كه بر اعتقادات و اعمال باطل و ناصحيح خود پافشارى مى كردند، حتّى اگر اين لجاجت به نابودى و هلاكت آنها منتهى مى شد. لذا، خطاب به پيامبرشان گفتند:

« «فَأَسْقِطْ عَلَيْنَا كِسَفاً مِّنَ السَّمَاءِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ»؛ اگر راست مى گويى قطعات


1- سوره شعرا، آيه 184.
2- سوره شعرا، آيه 185.
3- سوره شعرا، آيه 186.

ص: 260

(سنگهاى) آسمانى را بر ما بباران!».(1)

هنگامى كه كار يك قوم و جمعيّت به جايى برسد كه ديگر هيچ روزنه اميدى براى نجات آنها باقى نمانده باشد، چاره اى جز هلاكت و عذاب آنها نيست، لذا خدا آنها را عذاب كرد.

بخش چهارم: در اين بخش به بحث عذاب اصحاب الايكة پرداخته شده است. خداوند متعال مى فرمايد:

« «فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذَابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ كَانَ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ»؛ سرانجام او را تكذيب كردند و عذاب روز سايبان (سايبانى از ابرِ صاعقه خيز) آنها را فرا گرفت؛ به يقين آن عذاب روز بزرگ بود».(2)

طبق آنچه در روايات آمده، نسيم متوقّف شد و جابه جايى هوا صورت نگرفت. در نتيجه هوا دم كرد و آفتاب سوزان هم بر آنان مى تابيد. دم كردن هوا از يك سو و تابش آفتاب سوزان از سوى ديگر، همه را كلافه كرده بود، تا جايى كه مجبور شدند از شهر خارج شوند، تا شايد در هواى آزاد صحرا و بيابان، از اين دو مشكل نجات يابند. امّا در آن جا هم اين مشكلات وجود داشت. ناگهان مشاهده كردند ابر گسترده اى به سمت آنان حركت مى كند. خوشحال شدند و با خود گفتند با بارش اين ابر از مشكلات رها مى شويم، لذا به سمت سايه ابر حركت كردند. وقتى كه همگى زير سايه ابر قرار گرفتند فرمان عذاب الهى صادر شد. صاعقه ها پشت سر هم بر آنان نازل شد و همه آنان را آتش زد و بدين وسيله هلاك شدند.

همان گونه كه گفته شد اصحاب الايكه، باغدار بودند و زمينهاى زراعتى


1- سوره شعرا، آيه 187.
2- سوره شعرا، آيه 189.

ص: 261

داشتند و تمام اميدشان به ابرهاى باران زاى آسمان بود. امّا همان ابرى كه مايه اميد و زندگانى آنها بود عامل عذاب و هلاكتشان گرديد. و اين خود نوعى قدرت نمايى پروردگار عالميان است. خداوند در پايان اين داستان مى فرمايد:

« «إِنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنتُمْ مُؤْمِنِينَ»؛ در اين ماجرا نشانه (و عبرتى) بود؛ ولى بيشتر آنها مؤمن نبودند».(1)

سرگذشت اصحاب الايكة و ديگر اقوام پيشين، آينه عبرتى است براى همه كسانى كه آن را مطالعه مى كنند تا با پرهيز از كارهاى زشتى كه آنها انجام مى دادند مانع عذاب الهى شده، و رضايت و خشنودى پروردگار را جلب كنند.

لجاجت آفت دنيا و آخرت

همان طور كه گذشت كار انسانهاى لجوج و خيره سر به جايى مى رسد كه با دست خود اسباب نابودى خود را فراهم كرده، و

خسر الدنيا و الآخره

مى شوند.

حضرت على عليه السلام در حديث زير به اين مطلب اشاره كرده و مى فرمايند:

«اللّجاج اكثر الاشياء مضرّة في العاجك والآجل

؛ ضرر لجاجت در دنيا و آخرت از همه چيز بيشتر است».(2)

انسان عاقل هنگامى كه به اشتباهش پى مى برد بايد متوقّف شود و مسير اشتباه را ادامه ندهد و به راه صحيح بازگردد، نه اين كه با لجاجت و خيره سرى، كار خطايش را پى گيرى نمايد. دولت مردان نيز مراقب اين آفت باشند و بيش از حدّ بر آرا و عقايد خود پافشارى نكنند و با رقباى سياسى خود كنار بيايند و حرفهاى منطقى يكديگر را بشنوند، تا خداوند متعال نيز با نگاه عفو و گذشت و رحمت و اغماض به آنها بنگرد.


1- سوره شعرا، آيه 190.
2- ميزان الحكمة، باب 3554، ح 18124.

ص: 262

راز گريه هاى شعيب پيامبر عليه السلام

بحث اصحاب الايكة را با روايت زيبايى در مورد حضرت شعيب عليه السلام به پايان مى بريم. بنابر آنچه علّامه مجلسى رحمه الله در كتاب ارزشمند بحارالانوار نقل كرده، حضرت شعيب پيامبر عليه السلام بسيار گريه مى كرد، به حدّى كه چشمانش آسيب ديد.

خداوند رحمان چشمانش را شفا داد. دوباره گريه هاى فراوان آن حضرت شروع شد و آن قدر ادامه يافت كه بار ديگر چشمانش آسيب ديد. اين بار هم خداوند رحيم شفايش داد. اين كار براى بار سوم تكرار شد و خدا شفا داد. امّا گويا گريه هاى شعيب پيامبر عليه السلام تمامى نداشت، و براى مرتبه چهارم از فرط گريه هاى زياد چشمانش آسيب ديد. خداوند خطاب به حضرت شعيب فرمود: چرا اين قدر گريه مى كنى؟! اگر ترس از جهنّم تو را وادار به اين كار مى كند، آتش جهنّم را بر تو حرام كردم. و اگر شوق به بهشت باعث اين گريه هاى طولانى است، بهشت را بر تو مباح كردم! حضرت شعيب عليه السلام عرض كرد: «گريه هاى من نه از ترس جهنّم و نه از شوق بهشت است، بلكه عشق تو در دلم جا كرده، و حبّ تو تمام وجودم را پر نموده، و از عشق و علاقه تو اين قدر مى گريم. و تا زمانى كه در عالم مكاشفه قلبى، تو را نبينم آرام نمى گيرم!» خداوند متعال به او آرامش داد، و به وى بشارت داد كه موساى كليم اللّه را انيس و مونس او خواهد كرد».(1)

پروردگارا! گوشه اى از اين عشق سوزان شعيب پيامبر عليه السلام را به همه ما ارزانى بفرما.


1- بحارالانوار، ج 12، ص 380، ح 1.

ص: 263

10

اصحاب الحجر

اشاره

يكى ديگر از گروهها و اقوامى كه در قرآن مجيد از آنها به عنوان اصحاب ياد شده «اصحاب الحجر» است. اين گروه با سه عنوان مختلف در قرآن ذكر شده است.

در سوره حج با عنوان «اصحاب الحجر»، و در تعدادى از آيات قرآن، از جمله آيه 9 سوره ابراهيم به عنوان «قوم ثمود»، و در بعضى ديگر از آيات قرآن از جمله آيه 89 سوره هود به عنوان «قوم صالح» آمده است. هر سه عنوان اشاره به يك جمعيّت دارد، كه گاه به نام سرزمين، و گاه به نام قوم، و گاه به نام پيامبرشان ناميده شده اند. قبل از پرداختن به تفسير آيات اصحاب الحجر، بيان چند نكته لازم است:

1. حجر به چه معناست و در كجاست؟

«حجر» نام سرزمينى در بين جزيرة العرب و منطقه شامات، و در نزديكى وادى القرى بوده است. «حجر» در اصل به معناى منطقه ممنوعه است. شايد فلسفه اين كه به آن سرزمين حجر مى گفتند اين بوده كه آن جا سرزمين بسيار

ص: 264

آبادى بوده كه صاحبان آن از ورود ديگران به آن جا جلوگيرى مى كردند. بدين جهت آن سرزمين را «حجر» و مردمش را «اصحاب الحجر» ناميده اند.

2. اصحاب الحجر در قرآن

در دوازده سوره از سوره هاى قرآن به سرگذشت اصحاب الحجر اشاره شده است: 1. سوره اعراف 2. سوره هود 3. سوره حجر 4. سوره شعراء 5. سوره ذاريات 6. سوره حاقّه 7. سوره فجر 8. سوره شمس 9. سوره حج 10. سوره عنكبوت 11. سوره قمر 12. سوره شمس. هرچند عمدتاً در چهار سوره اعراف و هود و حجر و شعرا پيرامون آنها بحث شده است.

3. محلّ سكونت اصحاب الحجر

اصحاب الحجر كه بسيار ثروتمند بودند هم در دشت سكونت داشتند و هم در كوهستان. تابستان به قصرها و كاخ هاى خود در درون باغ هاى سرسبز و وسيع پر از ميوه در دل دشت مى آمدند و به زراعت و باغدارى مى پرداختند.

و در فصل زمستان به خانه هاى سنگى كه در دل كوه تراشيده بودند مى رفتند تا از خطر سيلاب و ديگر حوادث طبيعى در امان باشند. ضمناً از خانه هايى كه در دل كوه تراشيده بودند روشن مى شود كه در صنايع پيشرفت داشتند چون تراشيدن چنان خانه هايى در دل كوه كار ساده اى نبوده است.

4. نوع نگاه به آثار گذشتگان

در گوشه و كنار دنيا آثار مهمّى از پيشينيان باقى مانده است؛ مثل تخت جمشيد در شيراز، ايوان مداين در عراق، اهرام ثلاثه در مصر و ديگر آثار

ص: 265

باستانى. مردم از اين آثار قديمى به عنوان ميراث فرهنگى ياد مى كنند و آن را گرامى مى دارند و هر ملّتى به آثار باستانى خود كه چندين هزار سال قدمت دارد، افتخار مى كند. زيرا قدمت اين آثار نشان از تمدّن و سابقه تاريخى آنها مى دهد.

اين نگاه خوب است؛ امّا بايد نگاه ديگرى هم به اين آثار داشته باشيم. هنگامى كه به ديدن اين آثار مى رويم، بايد به اين نكته بيندازيم كه اين آثار به جاى مانده، متعلّق به پادشاهانى بوده كه خيال مى كردند عمر هزار ساله خواهند داشت و لذا قصرهايى با اين استحكام و عمر طولانى ساختند. راستى، آنها كجا رفتند؟

سرنوشتشان چه شد؟ آيا مرگ را باور مى كردند؟ آرى بايد دو نگاه به آثار باستانى داشته باشيم؛ نگاهى به عنوان افتخار و نگاهى به عنوان عبرت، متأسّفانه افرادى همچون خاقانى كه به چنين آثارى نگاه عبرت آميز داشته اند كم هستند.

فايده اين نگاه آن است كه توجّه داشته باشيم همان حوادث براى ما هم تكرار خواهد شد، پس مراقب باشيم. حضرت على عليه السلام فرمودند: «

ان الدهر يجرى بالباقين كجريه بالماضين

؛ بى شك روزگار با نسل امروز همان مى كند كه با نسل هاى گذشته كرده است».(1) آرى، تاريخ تكرار مى شود. گذشتگان ساختند و گذاشتند و رفتند. ما هم مى سازيم و مى گذاريم و مى رويم؛ در اين ساخت و گذار و گذر دقّت كنيم.

تفسير آيات اصحاب الحجر

همان گونه كه گذشت سرگذشت اصحاب الحجر در چندين سوره قرآن آمده است. ابتدا به سراغ آيات سوره حجر مى رويم:

« «وَلَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ»؛ و «اصحاب حجر» (/ قوم ثمود)


1- نهج البلاغه، خطبه 157.

ص: 266

پيامبران را تكذيب كردند».(1)

سؤال: پيامبر اصحاب الحجر حضرت صالح عليه السلام بود و آنها آن حضرت را تكذيب كردند. چرا قرآن مجيد مى فرمايد آنها همه پيامبران را تكذيب نمودند؟

جواب: همان گونه كه در مباحث قبل گذشت، همه پيامبران الهى يك هدف داشتند. لذا در آيه شريفه 285 سوره بقره مى خوانيم: « «لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْ رُسُلِهِ»؛ ما در ميان هيچ يك از پيامبران خدا، فرق نمى گذاريم». بنابراين، وقتى اصحاب الحجر پيامبر خود را تكذيب كردند، گويا تمام پيامبران الهى را تكذيب نمودند.

البتّه اين احتمال نيز داده شده كه آنها پيامبران متعدّدى داشتند كه يك نفر از آنها معروف تر بود. ولى تفسير اوّل، صحيح تر به نظر مى رسد.

« «وَآتَيْنَاهُمْ آيَاتِنَا فَكَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ»؛ ما آيات خود را به آنان داديم؛ ولى آنها از آن روى گردان بودند».(2)

حضرت صالح عليه السلام معجزه هايى براى قومش آورد، ولى هواى نفس به آنها اجازه نداد كه در برابر دين حق تسليم شوند، لذا از آيات و نشانه هاى خدا روى گردان شدند.

« «وَكَانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً آمِنِينَ»؛ در دل كوه ها خانه هايى مى تراشيدند».(3) خانه هايى كه به آسانى خراب نمى شد و تصوّر مى كردند كه در برابر تمام بلاها و حوادث از آنها محافظت مى كند، امّا مگر چيزى مى تواند در مقابل فرمان خدا مقاومت كند؟

« «فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ»؛ امّا سرانجام صيحه (مرگبار)، صبحگاهان آنان را


1- سوره حجر، آيه 80.
2- سوره حجر، آيه 81.
3- سوره حجر، آيه 82.

ص: 267

فرا گرفت».(1)

فرمان عذاب الهى صادر شد، امّا مجرى اين عذاب لشگريان آسمان و زمين يا فرشتگان و يا غير آنها نبود، بلكه صيحه مرگبار آسمانى و صاعقه اى كه هم حرارتى بسيار سوزان داشت و هم صدايى فوق العاده بلند و وحشتناك. اين صداى بلند چنان موج انفجار و لرزش عظيمى ايجاد كرد و به سراغ آنها آمد، كه تمام خانه هاى محكم و امنشان را متلاشى نمود.

« «فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ»؛ و آنچه را به دست آورده بودند، آنها را از عذاب الهى نجات نداد».(2) نه آن كوههاى سر به فلك كشيده، و نه آن خانه هاى امن و امان، و نه اندام نيرومند اين قوم سركش، و نه آن ثروت سرشار، و نه آن باغات و زمينهاى زراعتى، هيچ كدام نتوانستند در برابر عذاب الهى مقاومت كرده، و آنها را از خشم و قهر خداوند نجات بدهد. و بدين شكل «قوم ثمود» از بين رفت و تاريخ و سرگذشت آنها آيينه عبرتى براى همه كسانى است كه آن را به دقّت مطالعه كنند.

قوم ثمود

داستان اصحاب الحجر در سوره شعراء به صورت مفصّل تر و البتّه با عنوان قوم ثمود آمده است. به تفسير اين آيات توجّه فرماييد:

« «كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ»؛ قوم ثمود (نيز) پيامبران را تكذيب كردند».(3)

« «إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صَالِحٌ أَلَا تَتَّقُونَ»؛ هنگامى كه برادرشان صالح به آنان گفت:


1- سوره حجر، آيه 83.
2- سوره حجر، آيه 84.
3- سوره شعراء، آيه 141.

ص: 268

آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟!».(1) همانطور كه قبلًا نيز اشاره شد خداوند از بسيارى از پيامبران به عنوان برادر قومشان ياد كرده است. چون رابطه برادرى نزديك ترين و عاطفى ترين رابطه هاست. بلكه پيامبران الهى بيشتر از يك برادر براى مردم خود دلسوزى مى كردند. لذا حضرت صالح همچون برادرى دلسوز خطاب به قومش فرمود: «آيا تقواى الهى پيشه نمى كنيد؟»، آيا گناهان را رها نمى سازيد؟ آيا شكر اين همه نعمتى كه خداوند در اختيارتان گذاشته را بجا نمى آوريد؟

« «إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ»؛ من براى شما پيامبرى امين هستم»(2)، اين كه خداوند از ميان صفات متعدّد پيامبرش، به امين بودن او تكيه كرده، نشان از اهميّت فراوان امانت دارد.

خوانندگان محترم! امانت در صفات اخلاقى حرف اوّل را مى زند. لذا تمام پيامبران الهى دو چيز را سرلوحه دستورات خود قرار مى دادند: امانت و صداقت.

به اين روايت توجّه كنيد: «

انّ اللّه عزّوجلّ لم يبعث نبيّا الّا بصدق الحديث واداء الامانة

؛ خداوند عز و جل هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد، مگر به صداقت در گفتار و رعايت امانت».(3) بنابراين، دروغ نگوئيد كه زندگى شما سياه مى شود. و در امانت خيانت نكنيد كه بدبخت مى شويد.

در روايت مشهور ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

«انّ ضارب علىّ بالسّيف و قاتله لو ائتمن او استنصحنى او استشارنى ثمّ قبلت ذلك منه لادّيته اليه الامانة

؛ اگر قاتل على بن ابيطالب عليه السلام (عبدالرحمن بن ملجم) شمشيرش را نزد من امانت بگذارد، يا از من مشورت بخواهد يا تقاضاى


1- سوره شعراء، آيه 142.
2- سوره شعراء، آيه 143.
3- بحار الانوار، ج 11، ص 67، ح 21.

ص: 269

نصيحت كند و من بپذيرم، امانتش را سالم به او تحويل مى دهم».(1)

راستى اگر امانت و صداقت بر جهان ما حاكم شود و هيچ كس در امانت خيانت نكند و دروغ نگويد، چه اتّفاقى مى افتد؟! افسوس كه بسيارى از مردم خيال مى كنند دروغ زندگى را به پيش مى برد و خيانت باعث پيشرفت است.

« «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ»؛ پس تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نماييد».(2) حال كه مرا امين مى دانيد و از من خيانتى نديده ايد و دروغى نشنيده ايد، به سخنانم گوش داده و از فرامينم سرپيچى نكنيد.

« «وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ»؛ من در برابر اين (دعوت،) پاداشى از شما نمى طلبم؛ پاداش من تنها بر پروردگار جهانيان است».(3) و اين دليل ديگرى بر صحّت ادّعاى نبوّت من است. كسى كه در ميان شما به امانتدارى معروف است و در مقابل هدايت شما اجرتى طلب نمى كند، بى گمان از سوى خدا آمده است.

« «أَتُتْرَكُونَ فِى مَا هَاهُنَا آمِنِينَ* فِى جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ* وَزُرُوعٍ وَنَخْلٍ طَلْعُهَا هَضِيمٌ وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ»؛ آيا (شما فكر مى كنيد) هميشه در نهايت امنيّت در نعمت هايى كه اين جاست مى مانيد، در ميان باغ ها و چشمه ها؛ در ميان كشتزارها ونخل هايى كه ميوه هايش شيرين و رسيده است؟! و از كوهها خانه هايى مى تراشيد، و در آن به عيش ونوش مى پردازيد».(4) اين نعمت ها موقّت و گذراست.

از آن به طور صحيح استفاده كنيد، و قدر آنها را بدانيد و شكرش را بجا آوريد.


1- بحار الانوار، ج 78، ص 258، ح 144، شبيه اين روايت، در بحار الانوار، ج 75، ص 114 از امام سجّاد عليه السلام نيز نقل شده است.
2- سوره شعرا، آيه 144.
3- سوره شعرا، آيه 145.
4- سوره شعراء، آيات 146- / 149.

ص: 270

سپس به نحوه شكرگذارى از نعمت هاى فراوانى كه در اختيار داشتند اشاره مى كند:

« «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ* وَلَا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ* الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ»؛ پس تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نماييد. و فرمان مسرفان را اطاعت نكنيد. همان كسانى كه در زمين فساد مى كنند و اصلاح نمى كنند».(1)

سخنان حضرت صالح عليه السلام در دل همچون سنگ قوم ثمود اثر نكرد و تسليم حق نشدند، بلكه انگشت اتّهام به سمت آن پيامبر خدا گرفتند، كه به دو نمونه آن در آيات ذيل اشاره شده است. توجّه فرماييد:

« «قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ* مَا أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ»؛ گفتند: (اى صالح!) تو از افسون شدگانى (و عقل خود را از دست داده اى) تو فقط بشرى همچون مايى؛ اگر راست مى گويى معجزه و نشانه اى بياور!».(2)

ابتدا پيامبرى او را انكار كرده و آن حضرت را بشرى همچون خود پنداشتند، سپس پا را فراتر گذاشته و نسبت سحر و جادوا به آن حضرت داده، و سخنان آن حضرت را نتيجه سحر و جادو خواندند، و از آن حضرت خواستند براى صدق ادعايش معجزه اى بياورد.

طبق آنچه در روايات آمده (3)، قرار شد بت پرستان به همراه بتهاى خود، و حضرت صالح عليه السلام با توكّل بر خداى خود، به دامنه كوه بروند و هر كدام از خداى خود تقاضايى كنند تا آن را اجابت كند. در يك سو نمايندگان قوم ثمود به همراه 72 بت خود، و در سوى ديگر حضرت صالح به همراه تعداد انگشت


1- سوره شعراء، آيات 149- / 152.
2- سوره شعراء، آيات 153 و 154.
3- البرهان فى تفسير القرآن، ج 3، ص 116، ح 5132.

ص: 271

شمارى از مؤمنين به آيينش ايستاده بودند. حضرت صالح عليه السلام به آنها فرمود: از بتهايتان چيزى بخواهيد». بت پرستان در مقابل بت هاى خود زانو زدند و از آنها تقاضايى كردند، امّا جوابى نشنيدند، در دعاى خود اصرار ورزيدند و گفتند:

«آبروى ما در خطر است. عمريست كه شما را مى پرستيم و براى حفظ شما هزينه ها كرده ايم، اكنون دعايمان را اجابت كنيد و ما را نزد صالح سرافكنده نسازيد!» امّا باز هم جوابى نگرفتند. هرچه اصرار و التماس و تضرّع و زارى بيشتر شد نتيجه كمترى عايدشان شد. حضرت صالح عليه السلام فرمود: «كارى از آنها ساخته نيست بى جهت اصرار نكنيد و خودتان را خسته ننماييد». نوبت حضرت صالح عليه السلام شد. بت پرستان گفتند: «از خداوند بخواه دل كوه را بشكافد و شترى قوى پيكر خارج شود». حضرت دست ها را به دعا بلند كرد و همان چيزى كه آنها خواسته بودند را از خداوند خواست ناگهان كوه شكافته شد و شترى قوى پيكر و به دنبالش بچّه شترى از كوه خارج شد. آيات ذيل مسائل مربوط به اين معجزه را بيان كرده است. توجّه فرماييد.

« «قَالَ هَذِهِ نَاقَةٌ لَهَا شِرْبٌ وَلَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ* وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ»؛ گفت: «اين ناقه اى است كه (معجزه الهى است) براى او سهمى از آب (قريه)، و براى شما سهم روز معيّنى است. هيچ گونه آزارى به آن نرسانيد، كه عذاب روزى بزرگ شما را فرا خواهد گرفت!».(1)

امّا آن قوم سركش ايمان نياوردند و ناقه صالح را پى كردند. به همين جهت عذاب الهى آنها را فرا گرفت و نابود شدند.

سؤال: چگونه امكان دارد برخلاف قوانين طبيعت، كوه شكافته شود و شترى از دل كوه بيرون بيايد؟


1- سوره شعراء، آيه 155 و 156.

ص: 272

جواب: اين كار در برابر قدرت بى نهايت پروردگار كار ساده است. اگر پنجاه سال قبل مى گفتند: «مثلًا مى توان ذرّه اى از پوست انسان را در شرايط خاصى پرورش داد، تا پس از مدّتى تبديل به يك انسان كامل شود» هيچ كس باور نمى كرد. امّا اكنون كه علم شبيه سازى پيشرفت كرده، انسان به اين باور رسيده كه در هر قعطه اى از بدن انسان تمام ويژگيها و صفات يك انسان كامل وجود دارد.

بنابراين، هيچ چيز در مقابل قدرت خدا غير ممكن و نشدنى نيست، و بيرون آوردن شتر از دل كوه، براى او كارى ساده است.

خاورميانه مهد پيامبران الهى

يكى از مسائل مهمّ تاريخى اين است كه پيامبران بزرگ خدا همگى از خاورميانه برخاستند. مركز دعوت نوح پيامبر عليه السلام عراق بود. حضرت ابراهيم عليه السلام مأموريتش را از عراق آغاز كرد و سپس به سوى حجاز رفت. موسى بن عمران عليه السلام در مصر بود، پس از آن به شامات رفت و در آن جا مبعوث شد و سپس به مصر بازگشت. و حضرت محمد صلى الله عليه و آله از سرزمين حجاز و عربستان فعلى قيام كرد.

در اين جا اين سؤال مطرح مى شود كه: چرا همه پيامبران بزرگ از منطقه خاورميانه مبعوث شده اند؟ دو جواب براى اين سؤال بيان شده است:

1. مورّخان بزرگ شرق و غرب قبول دارند كه تمدّن بشر از خاورميانه آغاز شد. به تعبير ديگر، مورّخان اين منطقه را گاهواره تمدّن بشرى ناميده اند.

و روشن است كه هرچه تمدّن اجتماعى و دنيوى انسان وسيع تر شود نيازش به دين و مذهب بيشتر مى گردد، چون خطر چنين انسانى بيشتر است. و لذا انسان امروز نسبت به نسل هاى گذشته بشرى است بسيار خطرناك تر.

بشر امروز بمب اتم مى سازد و يك نمونه كوچك آن را در هيروشيما

ص: 273

و ناكازاكى بر سر مردم مى اندازد و صد و پنجاه هزار نفر را مى كشد و هزاران برابر آن را در زرّادخانه هاى خود انبار كرده است! بشر امروز بمبهاى شيميايى و ميكروبى توليد مى كند كه وقتى صدام جنايتكار يك نمونه آن را در شهر حلبچه بر سر مردم خودش ريخت، همه ديدند كه چه صحنه هاى وحشتناكى پيش آمد و چه انسان هاى بى گناهى كشته شدند، و آنها كه ماندند يك عمر با مرگ دست و پنجه نرم كرده و هر روز مرگ را لمس مى كنند! بنابراين، چنين بشرى كه تمدّن مادّى او بيشتر شده خطرناك تر است و نيروى ايمان و مذهب براى كنترل او واجب تر. پس با توجّه به اين كه نخستين تمدّن انسانى از سرزمين خاورميانه آغاز شده، انبياى الهى توجّه بيشترى به اين منطقه داشته اند.

2- هنگامى كه منطقه اى مركز تمدّن مى شود از اطراف و اكناف دنيا براى حلّ مشكلاتشان به آن جا سفر مى كنند. و طبعاً همان گونه كه مسافران سوغات هاى مادّى از گاهواره تمدّن به شهرها و آبادى هاى خود مى برند، مسائل معنوى و روحانى و دين و مذهب موجود در آن جا را نيز به محل هاى خود انتقال مى دهند. بنابراين، مهم ترين روش نشر اديان الهى، وجود آن اديان در مراكز تمدّن است.

قوم صالح

داستان «اصحاب الحجر» تحت عنوان «قوم صالح» در سوره هود نيز آمده، و نكات جديدى دارد. به شرح و تفسير اين آيات توجّه فرماييد:

« «وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنشَأَكُمْ مِّنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّى قَرِيبٌ مُجِيبٌ»؛ و به سوى قوم «ثمود»، برادرشان «صالح» را (فرستاديم)؛ گفت: اى قوم من! خدا را پرستش

ص: 274

كنيد، كه هيچ معبودى جز او براى شما نيست، اوست كه شما را از زمين آفريد؛ و آباد كردن آن را به شما سپرد. از او آمرزش بطلبيد، سپس به سوى او بازگرديد، كه پروردگارم (به بندگان خود) نزديك، و اجابت كننده (خواسته هاى) آنهاست».(1)

چند نكته در اين آيه شريفه قابل توجّه است:

نكته اوّل: اوّلين چيزى كه همه پيامبران، مردم را به سوى آن دعوت كرده اند مسأله توحيد و يكتا پرستى است. لذا حضرت صالح عليه السلام نيز در اوّلين گام، قوم ثمود را به پرستش خداوند دعوت مى كند و هيچ معبود ديگرى را شايسته پرستش نمى داند.

نكته دوم: كره زمين هنگامى كه از خورشيد جدا شد، همچون گلوله اى سوزان بود. بر اثر بارش بارانهاى پى در پى آهسته آهسته سرد شد، و به تدريج درياها و خشكى ها به وجود آمد، و سپس گياهان و حيوانات، و بعد انسان آفريده شد.

خاك چيز ساده اى است امّا انسانى كه از آن آفريده شده موجود عجيبى است. لذا دانشمندان عليرغم مطالعات فراوان پيرامون انسان، هم چنان اورا موجودى ناشناخته مى دانند.

نكته سوم: حضرت صالح عليه السلام پس از آن كه قومش را به توحيد در عبادت سفارش كرد فرمود: «خداوند شما را از زمين (خاك) آفريد؛ و آبادى آن را به شما واگذار كرد». بنابراين عمران و آبادى زمين بر عهده انسان است، و اتّفاقاً نيازهاى اصلى انسان در سايه عمران و آبادى زمين است. ملّتى كه كشاورزى و دامدارى خوبى داشته باشد، بى نياز خواهد بود. چرا كه موادّ غذايى، دام ها، بسيارى از لباس ها، داروهاى گياهى، ساخت و ساز خانه ها و ديگر بناها، همه و همه به وسيله همين خاك و زمين است. آنها كه داراى كشاورزى قوى و دامدارى


1- سوره هود، آيه 61.

ص: 275

پيشرفته اند در ساير امور هم پيشرفته اند، و ملّتهايى كه موادّ غذايى خود را از جاى ديگروارد مى كنند بيچاره اند. به چند روايت درمورد كشاورزى توجه فرماييد:

1. حضرت على عليه السلام همواره فرموده اند: «

من وجد ماءا و ترابا ثم افتقر فابعده اللّه

؛ هركس دسترسى به آب و زمين كشاورزى داشته باشد و فقير باشد خداوند او را از رحمتش دور مى كند».(1)

اين روايت براى كشور ما و ديگر كشورهايى كه همچون ما آب كافى و زمين هاى مستعد در اختيار دارند و مردمش نيازمندند، زنگ خطرى بزرگ است.

2. امام صادق عليه السلام فرمود: «

الزّارعون كنوز اللّه فى ارضه و ما فى الأعمال شى ء احبّ الى اللّه من الزّراعة

؛ كشاورزان گنجهاى خدا در زمين هستند و در كارهاى زندگى مادّى هيچ كارى محبوب تر از زراعت در نزد پروردگار نيست».(2)

زمانى بود كه ما حتّى گندممان را از خارج وارد مى كرديم، ولى اكنون بحمد اللّه در سايه انقلاب اسلامى از اين نظر بى نياز شده و تمام نيازمان در داخل تأمين مى شود و حتّى مى توانيم به خارج از كشور نيز گندم صادر كنيم.

در روايت ديگرى از آن حضرت مى خوانيم:

«انّ اللّه جعل ارزاق أنبيائه فى الزّرع والضّرع

؛ خداوند روزى پيامبرانش را در زراعت و دامدارى قرار داده است»(3) و لذا غالب پيامبران كشاورز يا دامدار بوده اند، و به ندرت شغل ديگرى داشتند.(4)


1- وسايل الشيعه، ج 12، ص 24، ح 13.
2- وسايل الشيعه، ج 12، ص 25، ح 3.
3- بحار الانوار، ج 11، ص 68، ح 24.
4- به اين مطلب در وسائل الشيعه، ج 12، باب 10 از ابواب مقدمات كتاب التجارة، ح 3 اشاره شده است كه همه پيامبران زارع بودند غير از حضرت ادريس عليه السلام كه خياط بود.

ص: 276

نكته چهارم: «استعمار» در لغت و فرهنگ قرآنى داراى بار مثبت و به معناى عمران و آبادى است. لذا خداوند انسانها را تشويق به استعمار و عمران و آبادى زمين مى كند.

ولى متأسّفانه ظالمان و غارتگران از اين واژه، همچون بسيارى ديگر از واژه هاى مثبت، استفاده نامشروع كرده، و در چتر عمران و آبادى به غارت و چپاول اموال و ثروت ديگران پرداخته اند، و به قدرى اين كار را تكرار كرده اند كه امروزه واژه استعمار داراى بار منفى شده و چپاول و غارت را به ذهن ها متبادر مى كند.

نكته پنجم: در پايان آيه مورد بحث حضرت صالح عليه السلام قومش را به استغفار و توبه دعوت مى كند، چرا كه خداوند توبه را اجابت مى كند و به انسان نزديك است و استغفار را مى شنود.

قرآن مجيد مى فرمايد: « «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»؛ خداوند از رگ قلب هم به انسان نزديكتر است و از اين بالاتر آنچه انسان در ذهن مى پروراند و هنوز به زبان نياورده را نيز مى داند».(1)

خوانندگان محترم! بياييد به خداوند نزديك تر شويم و از خطاها و گناهانمان توبه كنيم و از او توفيق بيشتر و سعادت بهتر را بخواهيم و براى رفع مشكلات خودمان و مردم كشورمان و ديگر كشورهاى مسلمان دعا كنيم كه خداوند دعاها را اجابت مى كند.

« «قَالُوا يَا صَالِحُ قَدْ كُنتَ فِينَا مَرْجُوّاً قَبْلَ هَذَا أَتَنْهَانَا أَنْ نَّعْبُدَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِى شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ»؛ گفتند: اى صالح! تو پيش از اين، مايه اميد ما بودى، آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى پرستيدند، نهى مى كنى؟! در حالى كه ما، در مورد


1- سوره ق، آيه 16.

ص: 277

آنچه به سوى آن دعوتمان مى كنى، در شكى توأم با بدگمانى هستيم».(1)

قوم ثمود در مقابل سخنان مستدل و خيرخواهانه پيامبرشان، مطالبى سست و بى اساس گفته، و قيافه طلبكارانه و حق به جانب گرفته و شروع به سرزنش حضرت صالح عليه السلام كردند، كه چرا مى خواهد مانع پرستش بت هايى شود كه از نياكانشان به آنها رسيده است، و در پايان نيز اصل نبوّت آن حضرت را زير سؤال بردند.

تقليد مشروع و نامشروع

سؤال: يكى از استدلالهاى قوم ثمود براى مشروعيّت بت پرستى، تقليد از نياكان و گذشتگان بود، كه قرآن مجيد اين نوع تقليد را مذمّت مى كند. از سوى ديگر علماى دين مردم را به تقليد از مراجع تقليد تشويق و سفارش مى كنند. آيا اين كار با منطق قرآن سازگار است؟

جواب: تقليد بر چهار قسم است: 1. تقليد جاهل از جاهل 2. تقليد عالم از جاهل 3. تقليد عالم از عالم 4. تقليد جاهل از عالم.

به طور قطع دو نوع اوّل تقليدى كه ذكر شد از نظر قرآن و تمام عقلاى عالم مردود و غير قابل قبول است، مخصوصاً نوع دوم كه تقليد عالم از جاهل است بايد متذكّر شويم كه نوع سوم تقليدى كه در اين جا ذكر شده به معناى پيروى عالمى از يك عالم ديگر در رشته مورد تخصّص آن عالم است و امّا تقليدى كه قرآن مجيد آن را نفى مى كند تقليد جاهل از جاهل است، يعنى همان كارى كه بت پرست ها مى كردند. ولى تقليد مردم از مراجع تقليد، تقليد جاهل از عالم است، كه نه تنها قرآن مجيد بلكه تمام اديان و مذاهب و همه عقلاى عالَم آن را


1- سوره هود، آيه 62.

ص: 278

قبول دارند، زيرا تمام كسانى كه در مسأله اى تخصّص ندارند، به متخصّصين آن مسأله رجوع مى كنند و اين نوعى تقليد است. و تقليد مؤمنين از مراجع تقليد، نوعى رجوع غير متخصّص به متخصّص است و هيچ اشكالى ندارد. به عنوان مثال كسى كه مى خواهد ساختمانى بسازد و تخصّصى در اين زمينه ندارد به متخصّص اين كار يعنى مهندس ساختمان مراجعه و از او تقليد مى كند. كسى كه اتومبيل سوارى اش خراب شده و تخصّصى ندارد به متخصّص اين كار يعنى مكانيك مراجعه نموده و از او تقليد مى كند. همچنين در ساير كارها. بلكه گاه جمعى از دانشمندان و بزرگان، مقلد بچّه اى نابالغ مى شوند مثل اين كه آنها به منزل كسى دعوت شده اند و آدرس دقيق صاحب خانه را نمى دانند. از بچّه غير بالغى كه در آن محل مشغول بازى كودكانه است و صاحب خانه را مى شناسد، آدرس خانه اش را مى پرسند. بچه در جلو و آن دانشمندان در پشت سر او حركت مى كنند تا به مقصد برسند. در اين جا اين كودك نابالغ مرجع تقليد آن جمع دانشمند شده است!

بنابراين، آنچه زشت و ناپسند است تقليد و پيروى جاهل از جاهل است، امّا تقليد جاهل از عالم و رجوع غير متخصّص به متخصّص هيچ اشكالى ندارد و مورد قبول همگان است.

پيروى از نياكان!

تمام بت پرستان در طول تاريخ در پاسخ اين سؤال كه چرا بت ها را مى پرستيد؟ مى گفتند: به تبعيت از نياكان و گذشتگانمان اين كار را مى كنيم. آيا هر كارى كه گذشتگان كرده اند، آيندگان بايد انجام دهند، يا بايد اعمال گذشتگان را در ترازوى عقل و خرد سنجيد و تنها به آنچه كه عقل آن را تأييد مى كند عمل كرد؟

ص: 279

يكى از آداب و رسوم گذشتگان مراسم خرافى چهارشنبه سورى است، كه نتيجه آن نابينا شدن، از دست دادن دست و پا و زيبايى صورت، خسارات مالى و جانى بسيار است. آيا به صرف اين كه گذشتگان اين كار را مى كردند ما هم بايد انجام دهيم، يا به حكم عقل آن را رها كنيم؟! البتّه آداب و رسوم و سنّت هاى نيك نياكان، مثل ديد و بازديد ايّام نوروز، نظافت و خانه تكانى، هديه دادن، پوشيدن لباس نو و مانند آن، كه عقل و خرد بر آن مهر تأييد مى زند را انجام مى دهيم.

خلاصه اين كه آداب و سنّت گذشتگان به صرف اين كه متعلّق به نياكان بوده، لازم الاجرا نيست، بلكه تنها آن دسته از آداب و رسومى صحيح است كه مورد تأييد عقل و دين باشد.

به هر حال، قوم حضرت صالح عليه السلام سخنان پيامبرشان را نپذيرفتند، و حضرت در پاسخ آنها فرمود:

« «قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّنْ رَّبِّى وَآتَانِى مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَنصُرُنِى مِنْ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنِى غَيْرَ تَخْسِيرٍ»؛ گفت: اى قوم! به من خبر بدهيد اگر دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم، و رحمتى از جانب خود به من داده باشد پس اگر من نافرمانى او كنم، چه كسى مى تواند مرا در برابر خداوند يارى دهد؟! پس شما، جز زيان، چيزى بر من نخواهيد افزود».(1)

همان گونه كه گذشت جمعيّت لجوج به همراه حضرت صالح عليه السلام به صحرا رفتند. آنها هرچه در مقابل بت ها دعا و تضرّع و التماس كردند نتيجه اى نگرفتند، و از پيامبر خود خواستند كه معجزه اى ارائه دهد و حضرت صالح عليه السلام، به عنوان معجزه ناقه اى را از دل كوه بيرون كشيد تا شايد آنها هدايت شوند، سپس در مورد ناقه به آنها سفارش كرد:


1- سوره هود، آيه 63.

ص: 280

« «وَيَا قَوْمِ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِى أَرْضِ اللَّهِ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ قَرِيبٌ»؛ اى قوم من! اين «ناقه» از سوى خداوند براى شما معجزه اى است؛ بگذاريد در زمين خدا به چرا مشغول شود؛ و هيچ گونه آزارى به آن نرسانيد، كه به زودى عذاب (خدا) شما را خواهد گرفت!».(1)

پس از اين كه معجزه آن حضرت را ديدند، 64 نفر از آنان گفتند: «اين كار سحر و جادو بود و صالح جادوگر خطرناكى است» و تنها شش نفر از آنان حق را پذيرفته و ايمان آوردند. امّا يك نفر از آنها در مسير راه پشيمان شد و به اكثريّت باطل پيوست. وقتى به ميان قوم خود بازگشتند و از نتيجه كار پرسيدند، 65 نفر كه اكثريّت فرستادگان قوم ثمود بودند پيامبرشان را جادوگر خواندند و تنها 5 نفر به نفع آن حضرت شهادت دادند، و مردم حرف اكثريّت را پذيرفتند!

همان طور كه در آيات قبل گذشت، حضرت صالح عليه السلام آب آشاميدنى را تقسيم كرد؛ يك روز مخصوص ناقه، و روز ديگر براى استفاده مردم. و به آنها سفارش كرد از اين قانون تعدّى نكنند.

«ناقه» در ميان قوم ثمود مى گشت و مردم با ديدن آن به تدريج به حضرت صالح ايمان مى آوردند و بدين سان روز به روز مؤمنانِ به آن حضرت بيشتر مى شدند. قوم ثمود كه از يك سو شاهد كم شدن جمعيّت بت پرستان و زياد شدن طرفداران حضرت صالح عليه السلام بودند، و از سوى ديگر يك روز در ميان، اجازه استفاده از آب آشاميدنى را داشتند، براى برطرف كردن اين دو مشكل، تصميم به كشتن ناقه صالح گرفتند. شخص خشن سنگدلى را يافتند و او را مأمور اين كار كردند. آن شخص ابتدا ناقه را پى كرد، سپس آن را به قتل رساند.

به آيه بعد كه اجمالًا به اين جنايت و عكس العمل حضرت صالح عليه السلام در برابر


1- سوره هود، آيه 64.

ص: 281

آن اشاره كرده، توجّه فرماييد:

« «فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِى دَارِكُمْ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ ذَلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ»؛ سرانجام، ناقه را پى كردند؛ و (صالح به آنها) گفت: (مهلت شما تمام شد!) سه روز در خانه هايتان بهره مند گرديد؛ (و بعد از آن، عذاب الهى خدا خواهد رسيد؛) اين وعده اى است كه دروغ نخواهد بود».(1)

روز اوّل صورت آنها سفيد و روز دوم سرخ و روز سوم سياه شد؛ امّا باز هم متنبّه و بيدار نشدند، و به لجاجت و خيره سرى خود ادامه دادند. لذا فرمان عذاب صادر شد، امّا برخلاف آنچه گفته مى شود كه- تر و خشك با هم مى سوزند- خداوند مؤمنان را نجات داد و تنها بت پرستان گرفتار عذاب شدند. توجّه فرماييد: « «فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا صَالِحاً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَمِنْ خِزْىِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِىُّ الْعَزِيزُ»؛ و هنگامى كه فرمان (مجازات) ما فرا رسيد، صالح و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند، به رحمت خود (از آن عذاب) و از رسوايى آن روز، رهايى بخشيديم، چرا كه پروردگارت، توانا و شكست ناپذير است».(2)

و در آيه بعد در مورد عذاب مشركان و بت پرستان مى خوانيم: « «وَأَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِى دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ»؛ و كسانى را كه ستم كرده بودند، صيحه (مرگبار آسمانى) فرو گرفت؛ و در خانه هايشان به روى افتاده و مرده بودند».(3)

و در آخرين آيه شدّت عذاب بيان شده است؛ توجّه فرماييد: « «كَأَنْ لَّمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلَا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلَا بُعْداً لِّثَمُودَ»؛ آن چنان كه گويى هرگز ساكن آن ديار نبودند! بدانيد قوم ثمود پروردگارشان را انكار كردند. دور باد قوم ثمود (از


1- سوره هود، آيه 65.
2- سوره هود، آيه 66.
3- سوره هود، آيه 67.

ص: 282

رحمت خداوند)».(1)

اين است عاقبت كسانى كه در مقابل دستورات الهى ايستادگى مى كنند و دچار لجاجت مى شوند.

مشاركت در ثواب و گناه ديگران!

همان گونه كه گذشت و در روايات اسلامى نيز آمده است، آن كس كه ناقه صالح را از پاى درآورد يك نفر بيش نبود(2)، ولى قرآن مجيد اين كار را به همه مخالفين حضرت صالح نسبت داده، و به صورت صيغه جمع «فعقروها» آورده است؛ سرّ اين مطلب اين است كه: اسلام رضايت باطنى به يك امر و پيوند مكتبى با آن را، به منزله شركت در آن كار مى داند. در واقع، طرح و نقشه اين كار جنبه فردى نداشت، و حتّى كسى كه اقدام به اجراى اين نقشه شوم كرد تنها متكى به نيروى خويش نبود، بلكه به نيروى جمع و پشتيبانى آنها دلگرم بود و مسلّماً چنين كارى را نمى توان يك كار فردى دانست، بلكه كارى گروهى و جمعى محسوب مى شود. و لذا حضرت على عليه السلام فرمود: «

وانّما عقر ناقة ثمود رجل واحد فعمّهم اللّه بالعذاب لما عمّوه بالرّضا

؛ ناقه ثمود را يك نفر از پاى درآورد، امّا خداوند همه آن قوم سركش را مجازات كرد؛ چرا كه همه به آن راضى بودند».(3) بنابراين، اگر در شرق عالم معصيتى صورت پذيرد و من در غرب عالم نسبت به آن راضى باشم شريك و سهيم آن گناه خواهم بود. بيش از هزال سال قبل جنايتكاران در كربلا جنايت كردند؛ اگر كسى در عصر و زمان ما داستان آنها را


1- سوره هود، آيه 68.
2- بحار الانوار، ج 11، ص 379، ح 5.
3- نهج البلاغه، خطبه 201.

ص: 283

بشنود و به آن راضى شود، در آن جنايت شريك خواهد بود. و در مقابل اگر مظلوميت امام حسين عليه السلام و اصحابش را بشنود و از آن متأثّر شود و آرزو كند كه اى كاش بودم و از آن حضرت دفاع مى كردم، شريك ثواب اصحاب امام حسين عليه السلام و يارانش خواهد بود.(1)

اشقى الاولين و اشقى الاخرين!

عمّار ياسر مى گويد: به همراه حضرت على عليه السلام در غزوة العشيره حضور داشتم. اين غزوه همانند برخى ديگر از غزوات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بدون درگيرى با دشمن ختم به پيروزى شد. توضيح اين كه: عدّه اى از مخالفان اسلام در بندر ينبع از بنادر عربستان جمع شده بودند و قصد مزاحمت براى مسلمانان داشتند. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله لشكرى آماده كرد و به سراغ آنها فرستاد. آنها با مشاهده عِدّه و عُدّه لشكر اسلام متوجّه شدند كه تاب جنگيدن و مقاومت در برابر سپاه اسلام را ندارند و لذا دست از جنگ كشيده و تن به صلح دادند. در بازگشت به سمت مدينه از آن جا كه راه طولانى بود در بين راه من و على عليه السلام در زير سايه تعدادى از نخلهاى كوچك روى زمين خوابيديم. ناگهان پيامبر صلى الله عليه و آله با پايش ما را تكان داده و از خواب بيدار كرد و خطاب به حضرت على عليه السلام فرمود: اشقى الاولين كيست؟

على عليه السلام جواب داد كسى كه ناقه صالح را كشت. پيامبر فرمود درست گفتى. سپس فرمود: اشقى الآخرين كيست؟ عرض كرد: نمى دانم اى رسول خدا. حضرت رسول فرمود: اشقى الاخرين كسى است كه شمشير بر فرق سرت فرود مى آورد و تو را مى كشد.(2)


1- شرح بيشتر اين مطلب را در تفسير نمونه، ج 9، ص 193 به بعد مطالعه فرماييد.
2- بحار الانوار، ج 11، ص 376.

ص: 284

سرگذشت قوم ثمود در سوره نمل

يكى از سوره هايى كه به شرح سرگذشت قوم ثمود پرداخته، سوره نمل است.

اين سوره از زاويه ديگرى داستان اين قوم سركش را مورد بحث قرار داده است.

به اين آيات توجّه فرماييد: « «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ»؛ ما به سوى «ثمود» برادرشان «صالح» را فرستاديم كه: خداى يگانه را بپرستيد! امّا آنان به دو گروه تقسيم شدند و به مخاصمه پرداختند».(1)

تمام رسالت و دعوت اين پيامبر بزرگ، در جمله «ان اعبدوا اللّه» خلاصه شده است. آرى، بندگى خدا عصاره همه تعليمات فرستادگان پروردگار عالم است. قوم صالح در برابر دعوت آن حضرت به دو گروه تقسيم شدند، كه در سوره اعراف آيات 75 و 76 از اين دو گروه به عنوان «مستكبرين» و «مستضعفين» ياد شده است. مستكبران همان منكران لجوج، و مستضعفين همان معتقدان به آيين صالح بودند. حضرت صالح براى بيدار ساختن قومش، آنها را از عذاب هاى دردناك الهى ترساند، امّا آنها نه تنها پند نگرفتند، بلكه با اصرار مى گفتند: اگر راست مى گويى چرا مجازات الهى دامان ما را نمى گيرد؟

حضرت صالح عليه السلام در جوابشان گفت: « «يَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلَا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»؛ (صالح) گفت: اى قوم من! چرا قبل از نيكى براى بدى عجله مى كنيد (و عذاب الهى را مى طلبيد، نه رحمت او را)؟ چرا از خداوند آمرزش نمى طلبيد شايد مشمول رحمت (او) شويد؟!».(2)

اين قوم سركش به جاى اين كه پند و اندرز دلسوزانه اين پيامبر بزرگ را به گوش جان شنيده و به كار ببندند، با يك سلسله سخنان واهى و نتيجه گيرى هاى


1- سوره نمل، آيه 45.
2- سوره نمل، آيه 46.

ص: 285

بى پايه، به مبارزه با او پرداختند. از جمله اين كه: « «قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَنْ مَّعَكَ»؛ آنها گفتند: ما تو و كسانى كه با تو هستند را به فال بد گرفتيم».(1) گويا آن سال، سال خشكسالى و كمبود محصول غذايى بود، و آنها مى خواستند همه اين گرفتارى ها و مشكلات را به حضرت صالح پيامبر و ياران او نسبت دهند، و بدقدمى آن حضرت را عامل آن معرّفى كنند، امّا صالح پاسخ خوبى به آنها داد: « «طَائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ»؛ (صالح) گفت: فال (نيك و) بد شما نزد خداست (و همه مقدّرات به قدرت او تعيين مى گردد)؛ بلكه شما گروهى فريب خورده هستيد».(2) يعنى عامل خشكسالى و مشكلات و گرفتارى ها، اعمال زشتِ خودِ شماست، و اين نوعى مجازات كارهاى خودتان مى باشد.

هنگامى كه قوم ثمود توان مقابله با حضرت صالح را از دست دادند، و اضافه بر اين شاهد پيشرفت تدريجى آن حضرت بودند، تصميم خطرناكى گرفتند، كه در دو آيه زير آمده است: « «وَكَانَ فِى الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ* قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ»؛ و در آن شهر نُه گروهك بودند كه در زمين به فساد مى پرداختند و اصلاح نمى كردند. آنها گفتند: «بياييد هم قسم شويد به خدا كه بر او (/ صالح و خانواده اش شبيخون مى زنيم و (آنها را به قتل مى رسانيم؛) سپس به ولّى دمِ او مى گوييم: ما هرگز از هلاكت خانواده او خبر نداشتيم و در اين گفتار خود راستگو هستيم».(3)

خوانندگان محترم! گناه، گناه توليد مى كند. آنها مى خواستند پيامبر خدا را


1- سوره نمل، آيه 47.
2- سوره نمل، آيه 47.
3- سوره نمل، آيه 48 و 49.

ص: 286

بكشند و پس از آن آلوده به گناه دروغ هم بشوند. مراقب باشيد كه گاه گناه زنجيره اى پيش مى رود، و به دنبال آن گناهان ديگرى نيز انجام مى گيرد.

در آيه بعد به طور سربسته به تصميم و نقشه آنها اشاره شده است. توجّه فرماييد: « «وَمَكَرُوا مَكْراً وَمَكَرْنَا مَكْراً وَهُمْ لَايَشْعُرُونَ»؛ آنها توطئه مهمّى چيدند، و ما هم تدبير مهمّى داشتيم در حالى كه آنها نمى فهميدند».(1) مطابق آنچه در تواريخ آمده، توطئه آنها به اين ترتيب بود:

در كنار شهر، كوهى بود و شكافى داشت، كه معبد صالح در آن جا بود، گاه شبانه به آن جا مى رفت و به عبادت و راز و نياز با پروردگار مى پرداخت. آنها تصميم گرفتند در آن جا كمين كنند و هنگامى كه صالح عليه السلام به آن جا مى آيد، او را به قتل برسانند، و پس از شهادتش به خانه او حمله كرده و شبانه كار آنها را هم يكسره كنند. امّا هنگامى كه در گوشه اى از كوه كمين كرده بودند، ناگهان كوه ريزش كرد و صخره عظيمى از بالاى كوه سرازير شد و آنها را در لحظه اى كوتاه در هم كوبيد و نابود كرد!(2) توجّه كنيد:

« «فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ* فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَةً لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ* وَأَنجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ»؛ بنگر عاقبت توطئه آنها چه شده، كه ما آنها و قومشان را همگى نابود كرديم! اين خانه هاى آنهاست كه به خاطر ظلم و ستمشان فرو ريخته؛ و در اين نشانه روشنى است براى كسانى كه آگاهند. و كسانى را كه ايمان آورده و تقوا پيشه كرده بودند نجات داديم».(3)


1- سوره نمل، آيه 50.
2- تفسير ابو الفتوح رازى، ج 8، ص 413.
3- سوره نمل، آيه 51- / 53.

ص: 287

دفاع آرى، ترور هرگز!

در دوران پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله جنگهاى متعدّدى رخ داد، ولى به عقيده ما، همه آنها جنبه دفاعى داشت، و هيچ كدام حالت تهاجمى نداشت. روشن است كه هر قوم و ملّتى مورد هجوم دشمن واقع شود، بايد از خود دفاع كند. آرى، اسلام دين منطق و استدلال است، و هيچ كس را به زور شمشير مجبور به پذيرش اسلام نمى كند، همان گونه كه در آيةالكرسى به اين مطلب اشاره شده است. بنابراين، كسانى كه مى گويند: «اسلام در سايه شمشير پيش رفت، و با زور، مردم را تسليم خود كرد» در اشتباه آشكارى هستند. زيرا مناطقى از دنيا وجود دارد كه اسلام را پذيرفته اند در حالى كه پاى يك سرباز مسلمان به آن جا باز نشده است. اكنون اندونزى بزرگترين كشور اسلامى است، در حالى كه در هيچ جاى تاريخ خبرى از لشكركشى لشكريان اسلام به آن كشور به چشم نمى خورد. وضعيّت ديگر كشورهاى مسلمان جنوب شرقى آسيا نيز به همين شكل است. در جنوب و غرب آفريقا هم كشورهاى اسلامى وجود دارد كه بدون درگيرى نظامى، اسلام را انتخاب كرده اند. شايد اين سؤال به ذهن شما بيايد كه: آنها چگونه مسلمان شدند؟

بعضى معتقدند: آنان به وسيله بازرگانان و تجّار مسلمان با اسلام آشنا شدند.

اشتباه نكنيد اين تاجران و بازرگانان به عنوان مبلّغان اسلام به آن كشورها نرفته بودند، بلكه به قصد تجارت و معامله وارد آن كشورها شدند، و از آن جا كه به احكام اسلام عمل مى كردند؛ يعنى دروغ نمى گفتند، اگر طرف معامله پشيمان مى شد و خواستار فسخ معامله بود معامله را فسخ مى كردند، جنس تقلّبى نمى فروختند، كم فروشى نمى كردند و خلاصه تمام احكام اسلام را در معامله و معاشرت مراعات مى كردند و اين براى مردم آن كشورها جالب بود، جذب تجّار مسلمان مى شدند. و لذا از آنها مى پرسيدند: شما چه آيينى داريد كه اين گونه

ص: 288

بزرگوارانه معامله و معاشرت مى كنيد؟ مى گفتند: ما مسلمانيم و مطابق احكام اسلام عمل مى كنيم. آنگاه آنها هم مسلمان مى شدند. اگر به احكام اسلام عمل شود همه جا را تسخير مى كند، و نيازى به شمشير نيست. علاوه بر اين، در مواردى كه مسلمانان مجبور مى شدند به قصد دفاع وارد جنگ شوند نبرد آنها آميخته با مسائل اخلاقى بود. برخلاف جنگ هاى عصر و زمان ما كه پير و جوان، كودك و بزرگسال، مرد و زن، نظامى و غير نظامى را مى كشند، و حتّى بيمارستان ها و مهد كودك ها را بمباران مى كنند، و به راحتى سلاحهاى كشتار جمعى و شيميايى و مانند آن را به كار مى گيرند. هنوز در عراق بيماران زيادى هستند كه بر اثر بمب هاى آلوده آمريكايى ها به انواع بيمارى ها مبتلا شده اند. در حالى كه اسلام در هنگام جنگ و نبرد از مسايل اخلاقى نيز غافل نيست، و سربازانش را به آن سفارش مى كند. به چند نمونه آن توجّه فرماييد:

1. شما جنگ را آغاز نكنيد، بلكه هر زمان دشمن جنگ را شروع كرد شما جوابش را بدهيد و اگر دست از جنگ كشيد شما هم دست بكشيد.(1) اين دستور اسلامى، خود دليل بر اين است كه جنگهاى اسلامى جنبه دفاعى داشته است.

2. غير نظاميان را نكشيد.(2) شما با سربازان دشمن مى جنگيد، غير نظاميان گناهى ندارند، پس متعرّض آنها نشويد.

3. آب دشمن را آلوده به موادّ سمّى نكنيد.(3) معناى اين دستور، ممنوعيّت استفاده از سلاحهاى شيميايى و ميكروبى و كشتار جمعى است.

4. محيط زيست را آلوده نكنيد، درختان را قطع ننماييد، و حيوانات را


1- وسايل الشيعه، ج 11، ابواب جهاد العدو، باب 34، ح 4.
2- وسايل الشيعه، ج 11، ابواب جهاد العدو، باب 18، ح 1 و 2.
3- وسايل الشيعه، ج 11، ابواب جهاد العدو، باب 16، ح 1 و 2.

ص: 289

نكشيد.(1) ولى همين آمريكايى ها كه صداى دفاع از حقوق حيوانات و محيط زيست آنها گوش فلك را كر كرده، در جنگ ويتنام هنگامى كه سربازان ويتنامى به جنگل ها پناه مى بردند، جنگل را با سربازان درون آن به آتش مى كشيدند. امّا اسلام اجازه اين كار را نمى دهد و مى گويد: «شما با سربازان و دشمن نبرد مى كنيد، محيط زيست كه گناهى ندارد».

5. مجروحان را نكشيد(2)؛ زيرا آنها خطرى براى سربازان اسلام ندارند.

6. غافلگيرانه حمله نكنيد، نيمه شب به سمت دشمن حمله نكنيد.(3) بلكه حضرت على عليه السلام توصيه مى كرد جنگ بعد از ظهر باشد(4) تا درگيرى كمترى رخ دهد، و افراد كمترى كشته شوند. بنابراين، ترور- كه نوعى حمله غافلگيرانه محسوب مى شود- ممنوع است. وهّابى هاى تندرو كه ترور را در دنيا مرسوم كردند و بدين وسيله اسلام را بدنام كردند، ضرر و زيان فراوانى به اسلام زدند.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمودند: «

انّ الايمان قيّد الفتك

؛ ايمان مانع از ترور كردن است».(5) اگر با كسى سر جنگ داريد به صورت جوانمردانه بجنگيد، نه اين كه يك بمب به خود ببنديد و به داخل مسجد مسلمانان برويد و بمب را در ميان اجتماع نمازگزاران منفجر كنيد. آيا اسلام كه اجازه كشتن حيوانات و قطع درختان را نمى دهد، چنين جناياتى را مجاز مى شمرد؟

چرا علماى اسلام مجمعى تشكيل نمى دهند، و همگى اين جنايات زشت وهابى ها را محكوم نمى كنند، و اين لكّه ننگ را از دامن اسلام نمى زدايند؟


1- وسايل الشيعه، ج 11، ابواب جهاد العدو، باب 15، ح 2 و 3.
2- نهج البلاغه، نامه 14.
3- وسايل الشيعه، ج 11، ابواب جهاد العدو، باب 17، ح 1.
4- وسايل الشيعه، ج 11، ابواب جهاد العدو، باب 17، ح 2.
5- بحار الانوار، ج 44، ص 344؛ و ج 45، ص 97.

ص: 290

ص: 291

11

اصحاب الرّسّ

اشاره

داستان اصحاب الرّس در دو سوره فرقان و ق آمده، و با توجّه به اين كه سوره فرقان مكّى است، لذا ابتدا آيات اين سوره را مورد بحث و بررسى قرار مى دهيم، امّا شايسته است در مورد تفاوت و ويژگى هاى سوره هايى كه در مكّه و مدينه نازل شده اند، بحث كوتاهى داشته باشيم.

تفاوت سوره هاى مكّى و مدنى

بعد از بعثت پيامبر مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله به نبوت زندگى آن حضرت از دو بخش تشكيل شد:

الف) زندگى آن حضرت در مكّه كه 13 سال به طول انجاميد.

ب) دوران زندگى ايشان در مدينه كه 10 سال بود، البتّه و اين دو بخش كاملًا با هم متفاوت بوده است.

آيات و سوره هايى كه در مكّه نازل شد نيز حال و هوايى ديگر داشت. به گونه اى كه اگر سوره اى از قرآن را نزد شخص آشنا به مضامين قرآن بگذارند و اسم آن سوره را نگويند، او از مطالعه مضمون سوره مى تواند پى ببرد كه آن

ص: 292

سوره مكّى است يا مدنى. سوره هاى مكّى غالباً مربوط به تعليمات اعتقادى و اصول دين است. مسايلى همچون مبدأ، معاد، صفات خدا، پيامبران و جانشينان آنها، پاداش ها و عذابهاى روز قيامت و مانند آن، در اين سوره ها منعكس شده است. اين كار پايه ها و ريشه ها را محكم مى كند. و روش صحيح همين است كه اوّل اعتقادات محكم شود، سپس برنامه هاى عملى بيان گردد.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در مكّه حكومت اسلامى تشكيل نداد، بلكه در طول سيزده سال در مورد مسائل اعتقادى كاركرد و پايه هاى اعتقادى مسلمانان را تقويت نمود، و در مدينه به سراغ تشكيل حكومت و اجراى برنامه هاى عملى رفت. ما هم به پيروى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بايد در مدارس، دانشگاه ها و مراكز آموزشى به صورت صحيح، مستدل و منطقى به سراغ تعليم و اصلاح عقايد دينى دانش آموزان، دانشجويان و اقشار مختلف مردم برويم و برنامه هاى اعتقادى آنان را تكميل كنيم. سپس به سراغ برنامه هاى عملى برويم. بسيارى از دانشجويان، مسلمانانى معتقد و متديّن هستند و در مراسم مختلف دينى از قبيل نماز جماعت، دعاى كميل، دعاى توسّل، مجالس عزادارى، مراسم اعتكاف و مانند آن شركت مى كنند، يعنى هم مسائل اعتقادى آنها درست است و هم مسائل عملى؛ آنان ولى متأسّفانه وضع برخى از دانشگاه ها مناسب نيست، مسائل اعتقادى دانشجويان و حتى اساتيد آن دانشگاه حل نشده است، و كارهاى عملى درستى از آنها سر نمى زند. به همين دليل مسئولين بايد بدانند كه اگر وضع اين دانشگاهها اصلاح نشود، محصل آن يا به خارج از كشور فرار كرده و پناهنده شده و به بيگانگان خدمت مى كند، و يا مى ماند و دست به كارهايى همچون رشوه خوارى و جاسوسى و مانند آن مى زند و نظام اقتصادى و سياسى كشور را با بحران مواجه مى كند. اين، لوازم و آثار دنيوى آن است، و تبعات اخروى آن

ص: 293

بحث جداگانه اى مى طلبد. آرى، بايد سيره پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله را پياده كنيم و مدارس ابتدايى و راهنمايى و دبيرستانها و دانشگاهها را مجهزّ به مسائل اعتقادى كنيم، و پايه هاى اصول اعتقاداتشان را تقويت نماييم، سپس به مسائل عملى آنها بپردازيم، كه در اين صورت همچون رسول خدا صلى الله عليه و آله به راحتى بر دشمن غلبه خواهيم كرد و پياده كردن احكام دين در سايه حكومت اسلامى كار سختى نخواهد بود.

اگر جوان ما به مبدأ و معاد و نبوّت و امامت ايمان داشته باشد، هرگز معتاد نخواهد شد. شما نمى توانيد در ميان قاچاقچيان، قاتلان، سارقان، مفسدان، آلودگان به مسائل جنسى و مانند آن انسانى را بيابيد كه مسائل اعتقادى را باور كرده باشد و به آن ايمان كامل داشته باشد. بلكه عموم چنين افرادى در مسائل ريشه اى و اعتقادى مشكل دارند.

يكى ديگر از ويژگيهاى سوره هاى مكّى اين است كه سرگذشت اقوام پيشين، چگونگى عذاب و نوع هلاكت آنها را بيان نموده است كه دو فايده دارد: نخست اين كه باعث لرزش دل دشمنان و يأس و نااميدى آنها مى شود. با توجّه به اين كه مشركان عرب و بت پرستان مكّه كم و بيش از سرنوشت اقوام و ملل گذشته اطّلاع داشتند و آثار نيمه خراب برخى از آن اقوام در مسير راههاى آنها به شهرهاى ديگر بود، هنگامى كه قرآن مجيد سرگذشت دردناك آنها و چگونگى عذاب و هلاكتشان را بيان مى داشت اين امر باعث يأس، نااميدى، ترس و وحشت آنان مى شد. فايده ديگر آن ايجاد اميد براى خود مسلمانان بود.

يادآورى سرگذشت اقوام لجوج و مشركان بت پرست هم عصر ساير انبيا، نور اميد را در دل مسلمانان روشن مى كرد كه اگر مشركان عرب مخالفتهاى خود را به حد اعلى برسانند خداوند آنها را نيز مجازات خواهد كرد.

ص: 294

نتيجه اين كه بيان سرگذشت اقوام لجوج و بت پرست مايه دلگرمى مؤمنان و يأس و نااميدى دشمنان بود. با عنايت به اين دو ويژگىِ سوره هاى مكّى، به شرح و تفسير آيات مربوط به اصحاب الرّس از سوره فرقان- كه سوره اى مكّى است- مى پردازيم:

آيات سوره فرقان

براى روشن تر شدن مطلب ابتدا چند آيه قبل از آيات مربوط به اصحاب الرّس را مورد بررسى قرار مى دهيم، توجّه بفرماييد:

« «وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيراً»؛ و ما به موسى كتاب آسمانى داديم و برادرش هارون را ياور او قرار داديم».(1) مخاطب آيه شريفه تازه مسلمانان و مشركان مكّه اند، تا سرگذشت فرعونيان موجب اميد گروه مسلمانان و يأس مشركان شود. از آن جا كه مبارزه با فرعون و فرعونيان كار سخت و دشوارى است و نياز به يار و همراه دارد، خداوند متعال هارون برادر حضرت موسى عليه السلام را به همراه او به جنگ فرعون فرستاد تا در اين راه دشوار يار و ياورش باشد.

« «فَقُلْنَا اذْهَبَا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَدَمَّرْنَاهُمْ تَدْمِيراً»؛ و گفتيم: «به سوى اين قوم كه آيات ما را تكذيب كردند برويد!» (اما آن مردم به مخالفت برخاستند) و ما آنان را به طور كامل هلاك كرديم».(2)

تصوّر نشود كه وقتى فرستاده خدا نبوّت خويش را به مردم اعلان مى كرد و آنها نمى پذيرفتند بلافاصله خداوند آنها را عذاب مى كرد. چنين نيست؛ بلكه تا


1- سوره فرقان، آيه 35.
2- سوره فرقان، آيه 36.

ص: 295

زمانى كه آخرين روزنه هاى اميد بسته نمى شد تلاش پيامبران الهى براى هدايت و نجات آنها ادامه داشت، و لذا عذاب قوم شعيب در سن 120 سالگى آن حضرت رخ داد و حضرت نوح پيامبر بعد از 950 سال زحمات طاقت فرساى شبانه روزى براى قومش تقاضاى عذاب كرد.

« «وَقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَأَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ عَذَاباً أَلِيماً»؛ و قوم نوح را هنگامى كه پيامبران را تكذيب كردند غرق نموديم، و آنان را نشانه و عبرتى براى مردم قرار داديم؛ و براى ستمكاران عذاب دردناكى فراهم ساخته ايم».(1) در داستان نوح پيامبر عليه السلام درسهاى عبرت و نشانه هاى هدايت فراوانى وجود دارد، كه از جمله آنها استقامت و پايدارى اين پيامبر خدا و نااميد نشدن از رسيدن به نتيجه است. كارى كه ما حتّى درمورد فرزندان خود انجام نمى دهيم، و با يكى دو بار تذكّر و نصيحت خسته شده و آنها را به حال خود رها مى كنيم. درس استقامت و پايدارى را بايد از حضرت نوح عليه السلام آموخت.

« «وَعَاداً وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُوناً بَيْنَ ذَلِكَ كَثِيراً»؛ (همچنين) قوم عاد و ثمود و اصحاب رسّ (/ گروهى كه درختان صنوبر را مى پرستيدند) و اقوام بسيارى را كه در اين ميان بودند، (هلاك كرديم)».(2)

اصحاب الرس چه كسانى بودند؟

در مورد معناى كلمه «رسّ» دو احتمال وجود دارد؛

احتمال اوّل اين كه: كلمه «رسّ» به معناى چاه است، و از آن جا كه اين قوم لجوج- همان گونه كه خواهد آمد- پيامبرشان را در چاه عميقى انداخته و با


1- سوره فرقان، آيه 37.
2- سوره فرقان، آيه 38.

ص: 296

شكنجه او را كشتند به اصحاب الرس مشهور شدند.

احتمال ديگر اين كه: عرب به آثار كمى كه از چيزى باقى مى ماند رسّ مى گويد، و با توجّه به اين كه بعد از هلاكت اين قوم لجوج آثار اندكى از شهرهاى آنها باقى ماند به آنها اصحاب الرسّ گفتند.

در مورد اين كه اصحاب الرس چه كسانى بوده اند، در ميان مفسران قرآن اختلاف نظر وجود دارد و احتمالات زيادى مطرح شده است. ولى طبق روايات موجود از حضرات معصومين عليهم السلام آنها جمعيّتى بودند كه در شامات و احتمالًا شمال يا غرب ايران (1)، زندگى مى كردند و داراى دوازده شهر آباد، كشاورزى پررونق و زندگى خوبى بودند، امّا عيوب بزرگى هم داشتند؛ از جمله اين كه درخت صنوبر قديمى بسيار بزرگى داشتند كه آن را مى پرستيدند و در مقابلش به سجده مى افتادند. شبيه اين فكر خرافى، هم اكنون نيز گاه در گوشه و كنار به چشم مى خورد برخى در كنار درختان كهنسال شمع روشن مى كنند و يا به آن دخيل مى بندند و حتّى به آن متوسّل مى شوند! متأسّفانه خرافات در همه زمانها بوده و عدّه اى از مردم را فريفته است و اصحاب الرّس هم در دام خرافات گرفتار بوده اند. آرى، آنها در مقابل درخت صنوبر گريه و ناله مى كردند و حتّى براى آن قربانى مى نمودند! چيزى نگذشت كه بذر اين درخت را در جاهاى ديگر نيز كاشتند و درختان صنوبر كوچكترى سبز شد. اين گونه بود كه صنوبر بزرگ شد خداى بزرگ و صنوبرهاى كوچك، خدايان كوچك تر! آنها حتى اجازه نمى دادند از نهر آبى كه پاى درختان صنوبر مى رفت كسى استفاده كند، زيرا آن را مخصوص خدايان خود مى دانستند!


1- اين كه نام شهرهاى آنها، همنام با ماههاى شمسى ايرانيان بوده، قرينه و شاهدى است كه آنها در شمال ياغرب ايران مى زيستند.

ص: 297

آنها معتقد بودند كه چون صنوبر بزرگ عمرى طولانى دارد و نسبت به ساير درختان مخصوصاً درختان صنوبر بيشتر عمر كرده، حتماً خداست و لايق عبادت، و لذا او را مى پرستيدند. در حالى كه بطلان اين عقيده روشن است، چرا كه درختان طويل العمر در جهان زيادند، در يكى از كتابهاى دائرة المعارف مى خواندم كه در بعضى مناطق دنيا درختى وجود دارد كه بيش از هزار سال عمر كرده، و ارتفاع آن پنجاه متر، و قطر پايين درخت دوازده متر است! اين درخت آن قدر بزرگ و باعظمت است كه اگر آن را ببرند از چوبهاى آن مى توان تمام خانه هاى يك دهكده را ساخت. عظمت اين مخلوقات بايد ما را به سمت خالق و آفريننده آن رهنمون شود. خالقى كه دانه كوچك اين درخت پهناور را در زير خاك قرار داد، و شرايط نمو و رشد آن را فراهم نمود، و آن را رشد داد تا به اين عظمت رسيد.

به هر حال يكى از مفاسد و مشكلات اصحاب الرّس بت پرستى و پرستش درخت صنوبر و خرافات بى اساس مربوط به آن بود.

مشكل ديگر آنان مفاسد اخلاقى گسترده، مخصوصاً انحرافات جنسى در ميان زنانشان بوده است. اين انحرافات به قدرى زشت و ناهنجار بوده كه قلم از شرح و تفسير آن شرم مى كند. خداوند براى هدايت آنها پيامبرى به سويشان مبعوث كرد، كه بعضى نام او را حنظله گفته اند، ولى اين مطلب ثابت نيست. به هر حال، آن پيامبر الهى در هردو جبهه به مبارزه پرداخت؛ هم با بت پرستى- مخصوصاً پرستش درختان صنوبر-، و هم با مفاسد اخلاقى. امّا متأسفانه ارشادها و تشويق ها و سرزنش ها و تهديدهاى آن حضرت اثر چندانى نگذاشت و جز افراد كمى از بت پرستى و مفاسد اخلاقى دست برنداشتند.

پيامبر اصحاب الرّس براى اين كه آنها را متوجّه خطايشان در پرستش صنوبر

ص: 298

كند از خدا خواست كه آن درخت لعنتى صنوبر را بخشكاند، تا آنها بفهمند كه آن درخت خدا نيست و حتّى قادر بر محافظت از خود نمى باشد، تا چه رسد به محافظت و سرپرستى آنان. خداوند دعاى پيامبرش را اجابت كرد و آن درخت خشكيد. امّا اصحاب الرّس نه تنها بيدار نشدند، بلكه لجبازى كرده و گفتند: «اين پيامبر درخت صنوبر ما را سحر كرده و با جادو آن را خشكانيده، بايد بلايى بر سرش بياوريم كه در تاريخ بنويسند». سپس چاه عميقى كندند و پيامبرشان را در درون چاه انداختند و مقدارى هم نيزه و خنجر بر روى پيامبر خدا ريختند، سپس در چاه را بستند و تنها روزنه اى براى آن نهادند تا صداى آه و ناله آن مرد الهى را بشنوند. از يك سو پيامبرشان آه و ناله مى كرد و از سوى ديگر آنها شادمانى و خوشحالى مى كردند تا اين كه صداى پيامبر خاموش شد و جان به جان آفرين تسليم كرد.

سرگذشت اصحاب الرّس در سوره ق

به شرح و تفسير آيه 9 كه با مساله توحيد آغاز مى شود تا آيه 15 كه به معاد ختم مى شود توجّه فرماييد:

« «وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُّبَارَكاً فَأَنْبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِيدِ»؛ و از آسمان آب پربركتى نازل كرديم، و به وسيله آن باغها و دانه هايى را كه درو مى كنيد رويانديم».(1) چه كسى از آسمان آب پربركت نازل مى كند؟ چه كسى به وسيله آن آبها باغها و دانه ها را مى روياند؟ چه كسى به انسان توانايى و توفيق استفاده از اين نعمت ها را مى دهد؟ آيا كسى جز خداوند قادر متعال قادر هست؟ پس تنها او را بپرستيم.


1- سوره ق، آيه 9.

ص: 299

« «وَالنَّخْلَ بَاسِقَاتٍ لَهَا طَلْعٌ نَّضِيدٌ»؛ و نخل هاى بلندقامت كه ميوه هاى متراكم دارند».(1) از ميان همه ميوه ها به خرما اشاره شده است، چون بهترين مواد غذايى و منبع تمام مواد لازم براى بدن ماست. و شايد به همين جهت دستور داده شده كه روزه داران پس از ساعتها گرسنگى روزه خود را با خرما باز كنند تا كمبودهاى بدن در طول روز را جبران كند. متأسّفانه عادت به برخى از نعمتها، ارزش آن را در نظر ما كاسته، يا به فراموشى سپرده است. اگر به شما بگويند، كارخانه اى وجود دارد كه از يك سو به آن آب و خاك داده مى شود و از سوى ديگر انواع ميوه هاى آبدار خوشمزه مقوّى و سبزى هاى معطّر و باطراوت و داروهاى گياهى و دانه هاى غذايى متنوّع و گلهاى فوق العاده زيبا تحويل مى دهد، آيا متعجّب نمى شويد؟ خداوند در زراعت و كشاورزى همين كار را مى كند. در دامنه كوهها و دشتها گياهانى است كه مردم خيال مى كنند علف هاى هرز است و بعد متوجّه مى شوند درمان سرطان و فشار خون و ديگر بيمارى هاست.

« «رِّزْقاً لِّلْعِبَادِ وَأَحْيَيْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتاً كَذَلِكَ الْخُرُوجُ»؛ همه اينها براى روزى بخشيدن به بندگان است. و به وسيله باران سرزمين مرده را زنده كرديم؛ (آرى) مردگان نيز همين گونه زنده مى شوند».(2) آنچه را كه خداوند از موادّ غذايى بر روى كره زمين آفريده، سفره اى تمام نشدنى براى بندگانش است. هزاران سال است كه اين سفره همه ساله پهن است و همه انسان ها، بلكه همه موجودات زنده را روزى مى دهد. راستى چه كسى جز پروردگار يكتا قادر بر اين كار است؟!

پس از طرح مساله توحيد و يكتا پرستى، به سراغ معاد مى رود و معاد دنيوى را با معاد اخروى پيوند مى زند تا از اين جا به آن جا برسد. فصل زمستان اثرى از


1- سوره ق، آيه 10.
2- سوره ق، آيه 11.

ص: 300

حيات و زندگى در دشت و كوه و صحرا نيست، امّا در فصل بهار تمام درختان و گياهان زنده شده، و سراسر دشت و كوه و صحرا را سبزپوش كرده، و آثار حيات را به رخ ديگران مى كشند. همان خدايى كه زمين مرده را زنده كرده، و به درختان مرده و گياهان جانى دوباره داده، در روز قيامت با بارش رحمتش انسانهاى خفته در قبرهايشان را دوباره زنده مى كند. و اين كار، براى خداوند قادر متعال كار سختى نيست. خداوند متعال پس از طرح مسأله توحيد و معاد كه دو اصل اساسى از اصول دين است، به سراغ اقوام پيشين مى رود، و به سرگذشت هشت قوم به طور سربسته اشاره مى كند كه يكى از آنها اصحاب الرّس هستند. توجّه فرماييد:

« «كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَأَصْحَابُ الرَّسِّ وَثَمُودُ* وَعَادٌ وَفِرْعَوْنُ وَإِخْوَانُ لُوطٍ* وَأَصْحَابُ الْأَيْكَةِ وَقَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ»؛ پيش از آنان قوم نوح و اصحاب الرّس (كه در يمانه زندگى مى كردند) و قوم ثمود (پيامبرشان را) تكذيب كردند، و همچنين قوم عاد و فرعون و قوم لوط، و «اصحاب ايكه» (/ قوم شعيب و قوم تبّع (كه در يمن زندگى مى كردند)، آنها پيامبران را تكذيب كردند و وعده عذاب درباره آنها تحقّق يافت».(1)

اوّلين قومى كه در اين آيات نامبرده شده، قوم نوح هستند كه عليرغم تلاش قريب به هزار ساله حضرت نوح عليه السلام ايمان نياوردند، لذا گرفتار سيلابى عظيم گشته و در آب غرق شدند. اصحاب الرس دومين گروهى هستند كه خداوند متعال در اين آيات به آنها اشاره كرده و همان طور كه گفته شد نام پيامبر آنها به طور دقيق در تاريخ ثبت نشده، هرچند برخى او را حنظله دانسته اند. قومِ سوم موردِ اشاره آيه مذكور، قوم ثمود هستند كه پيامبرشان حضرت صالح عليه السلام بود


1- سوره ق، آيات 11- / 14.

ص: 301

و شرح حال آنان گذشت. چهارمين قوم، قوم عاد هستند كه پيامبرشان حضرت هود عليه السلام بود. قوم فرعون پنجمين گروه هستند كه پيامبرشان حضرت موسى كليم اللّه بود. منظور از «اخوان لوط» كه به عنوان ششمين گروه از آنها ياد شده قوم لوط است كه پيامبرشان حضرت لوط بود و با عذابى وحشتناك نابود شدند.

هفتمين گروه «اصحاب الايكه» هستند كه شرح حال آنها نيز به طور مفصّل گذشت. و گروه پايانى قوم تُبَّع هستند، كه در يمن زندگى مى كردند. تُبّع يك لقب عمومى براى ملوك و پادشاهان يمن بود، مانند «كسرى» براى سلاطين ايران، و «خاقان» براى شاهان ترك، و «فرعون» براى سلاطين مصر، و «قيصر» براى سلاطين روم. اين تعبير (تُبّع) از اين نظر بر ملوك يمن اطلاق مى شد كه مردم را به پيروى خود دعوت مى كردند، يا يكى بعد از ديگرى روى كار مى آمدند.(1)

به هر حال تمام اين اقوام هشت گانه پيامبرشان را تكذيب كرده، و هلاك شدند.

اصحاب الرّس چگونه نابود شدند؟

در مورد چگونگى عذاب و نابودى اصحاب الرّس، چيزى در قرآن مجيد نيامده است. ولى از مطالعه سرگذشت اقوامى كه بر اثر نزول عذاب الهى هلاك گشتند، استفاده مى شود كه معمولًا يكى از اين چهار عذاب دچار اقوام ظالم شد.

البتّه بعد از آن كه هيچ يك از اندرزها و هشدارها و تهديدها و تشويق ها اثر نمى كرد، و تمام روزنه هاى اميد بسته مى شد.

1. طوفان؛ به گونه اى كه همه چيز را باخود به آسمان مى برد، حتّى خانه ها و انسانها، و سپس به گوشه اى پرتاب مى كرد، به گونه اى كه از هم متلاشى و نابود مى شدند.


1- شرح بيشتر را در مورد اين قوم، در تفسير نمونه، ج 21، ذيل آيه 37 سوره دخان مطالعه فرماييد.

ص: 302

2. سيلاب؛ مانند سيلابى كه دامنگير قوم لجوج و عنود حضرت نوح عليه السلام شد و همه آنها را غرق كرد و هيچ كافرى زنده نماند.

3. زلزله؛ همانند زلزله اى كه بر قوم لوط نازل شد به گونه اى كه بالاى خانه ها در زير قرار گرفت و قسمت زيرين در بالا و همه چيز نابود شد. سپس بارانى از سنگ باقيمانده آثار آن قوم سركش و منحرف را نيز دفن كرد، تا عبرتى براى همه منحرفان از جادّه عفّت باشد.

4. صاعقه؛ كه گريبانگير اقوامى از جمله قوم شعيب پيامبر عليه السلام شد، و آنها را به آتش كشيد. على القاعده اصحاب الرّس هم با يكى از عذابهاى فوق به هلاكت رسيده اند.

اصحاب الرّس در كلام مولى اميرالمؤمنين عليه السلام

حضرت على عليه السلام در خطبه 182 نهج البلاغه مى فرمايد:

«أَيْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ الَّذِينَ قَتَلُوا النَّبِيِّينَ، وَأَطْفَؤوا سُنَنَ الْمُرْسَلِينَ، وَأَحْيَوْا سُنَنَ الْجَبَّارِينَ!

؛ كجايند؟ اصحاب شهرهاى «رس»، همانها كه پيامبران را كشتند، و چراغ پرفروغ سنن آنها را خاموش، و راه و رسم ستمگران و جباران را زنده ساختند».

آيا عذابها و مجازاتهاى الهى مخصوص اصحاب الرّس و ديگر اقوام و جمعيّت هايى است كه در قرآن مجيد و روايات معصومين عليهم السلام و تاريخ، به عذاب آنها اشاره شده است؟ بى شك چنين نيست، بلكه هر قوم و جمعيّتى در هر برهه و زمانى مسير طغيان و سركشى و لجاجت و عناد را در پيش بگيرد، مشمول خشم و قهر الهى قرار خواهد گرفت.

خرافه و خرافه پرستى

اشاره

اصحاب الرّس- همچون همه بت پرستان- دچار افكار خرافى و بى اساس

ص: 303

بودند و لذا به پرستش درخت صنوبر پرداختند. با توجّه به اين كه متأسّفانه افكار و اعمال خرافى در عصر و زمان ما هم رواج دارد، هرچند شكل آن متفاوت شده، لازم است در مورد اين پديده شوم و آثار و عوارض و پيامدها و راه مبارزه با آن مطالبى تقديم شما خوانندگان صميمى گردد، تا خداى ناكرده گرفتار آن نشويد.

1. تعريف خرافه

به هر كار غير عقلايى و غير منطقى كه نه پشتوانه وحى آسمانى داشته باشد، و نه عقل سالم آن را اجازه دهد خرافه گفته مى شود. با اين معيار مى توان حقيقت را از خرافه جدا كرد، و گرفتار خرافه نشد.

2. مصاديقى از خرافه پرستى

الف) خرافه بت پرستى

مهمترين خرافه در طول تاريخ بشر بت پرستى بوده، و پيامبران الهى سخت با آن مبارزه كرده اند. بت پرستى اشكال مختلفى داشته، كه مهمترين آنها به شرح زير است:

1. برخى از اقوام، بت ها و مجسّمه هايى از چوب، سنگ و گاه خرما درست كرده، و به عبادت و پرستش آن مى پرداختند. اين گونه بت ها را گاه به شكل انسان و گاه حيوان و مانند آن درآورده و در مقابل آن سجده مى كردند. جالب اين كه در زمان قحطى و خشكسالى بت هاى خرمايى خويش را مى خوردند!

2. برخى از اقوام درختان را مى پرستيدند، مثل اصحاب الرّس كه به پرستش درخت صنوبر مشغول بودند.

3. گروه ديگرى از بت پرستان بودند كه مجسّمه هايى از فلزات گرانبها

ص: 304

ساخته و آن را مى پرستيدند. هنگامى كه حضرت موسى عليه السلام براى دريافت الواح به كوه طور رفت و مدّت مأموريّت سى روزه اش تبديل به چهل روز شد، سامرى از غيبت طولانى آن حضرت سوء استفاده كرد و زيورآلات مردم را جمع نمود و آنها را آب كرد، و با آن گوساله اى طلايى ساخت، و بنى اسرائيل كه با ديدن طلا دست و دلشان مى لرزيد به پرستش آن پرداختند و در مقابلش سجده كردند.

4. عدّه اى از بت پرستان، فرشتگان يا اجنّه را مى پرستيدند، همان طور كه در آيه شريفه 41 از سوره سبأ مى خوانيم: « «بَلْ كَانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ» بلكه جن را پرستش مى كردند»

5. اجرام آسمانى از ديگر بتهايى بوده كه در برهه اى از تاريخ مورد پرستش برخى خرافه پرستان قرار گرفته است. در عصر حضرت ابراهيم عليه السلام علاوه بر بتهاى سنگى و چوبى، خورشيد و ماه و ستارگان نيز معبود عدّه اى از مردم واقع شدند.

6. عدّه اى از مردم برخى حيوانات زنده را مى پرستيدند و هنوز هم مى پرستند. هنوز در هندوستان جمع زيادى گاوپرست وجود دارد. گاو نزد آنها به قدرى مقدّس است كه اگر در كوچه و خيابان قدم بزند كسى حق ندارد مزاحمش شود. و حتّى اگر در وسط خيابان توقّف كند و يا بخوابد، بايد تمام وسايل نقليّه توقّف كنند و هيچ كس حق ندارد بوق بزند، تا هر زمان گاو به ميل خود خيابان را ترك كرد آنها به مسيرشان ادامه دهند.

7. يكى ديگر از اشكال بت پرستى، پرستش انسان بوده است. فرعون به حضرت موسى عليه السلام گفت:

« «قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ»؛ (فرعون خشمگين شد و) گفت: اگر معبودى غير از من برگزينى، مسلماً تو را از زندانيان قرار خواهيم

ص: 305

داد».(1) و در جاى ديگر فرياد «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى»(2) سر داد و خود را خداى خدايان كوچك و بزرگ خواند. نمرود نيز چنين ادّعايى داشت، و لذا در پاسخ حضرت ابراهيم عليه السلام كه فرمود: « «رَبِّي الَّذِي يُحْيِى وَيُمِيتُ»؛ خداى من آن كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند».(3) گفت: «من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم» سپس دو زندانى (محكوم به مرگ) را حاضر كرد يكى را گردن زد و ديگرى را آزاد كرد. سپس حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود: « «فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِى بِالشَّمْسِ مِنْ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِى كَفَرَ»؛ خداوند خورشيد را از افق مشرق مى آورد (اگر راست مى گويى) تو آن را از مغرب بياور!» مرد كافر مات و مبهوت و وامانده شد.

خلاصه اين كه در برهه اى از تاريخ انسان نيز مورد پرستش قرار گرفته است.

8. شيطان پرستى نوع جديدى از بت پرستى است كه اخيراً مطرح شده است.

اينها در واقع هوا پرستند، و چون مايلند كاملًا آزاد باشند و دست به هر كار زشتى بزنند به شيطان پرستى روى آورده اند.

خلاصه اين كه در طول تاريخ هر گروهى بتى داشته، و به پرستش آن مشغول بوده اند و انبيا و اوليا زحمات طاقت فرسايى براى مبارزه با بت پرستى و از ميان بردن آن كشيده اند.

ب) خرافه هولوكاست!

علاوه بر خرافه بت پرستى كه از بزرگترين خرافه هاست، خرافه هاى متعدّد ديگرى در زمان هاى گذشته و در عصر و زمان ما وجود داشته و دارد. حتّى در


1- سوره شعرا، آيه 29.
2- سوره نازعات، آيه 26.
3- سوره بقره، آيه 258.

ص: 306

عصر حاضر كه عصر پيشرفت و تمدن نوين جهانى ناميده شده، از اروپايى ها و آمريكايى ها خرافه هاى عجيبى نقل شده است. يكى از خرافه هاى نوظهور داستان «هولوكاست» است. معتقدان به اين خرافه مى گويند: «هيتلر جنايتكار شش ميليون يهودى را در كوره هاى آدم سوزى سوزانده است. و مردم دنيا بايد اين داستان را باور كنند و هركس آن را انكار كند زندانى مى شود! جالب اين جاست كه بسيارى از مردم آمريكا و اروپا اين دروغ بزرگ عصر حاضر را پذيرفته اند! امّا بايد به اينها گفته شود، اين سخن غير منطقى و دور از عقل است.

طبيعى است كه يك مسأله تاريخى بايد تحت مطالعه قرار گيرد و درباره آن تحقيق شود. اگر واقعاً هيتلر چنين جنايت بزرگى مرتكب شده، محكوم گردد، و اگر چنين نبوده و صهيونيست ها براى مظلوم نمايى دست به ساختن اين دروغ بزرگ زده اند، آنها محكوم گردند. كدام منطق مى گويد كسى كه در اين زمينه تحقيق مى كند بايد زندانى شود؟ آيا اين مسأله در ميان همه مسائل تاريخى تافته جدا بافته است كه سخن گفتن پيرامون آن ممنوع است و همه مردم بالاجبار و بدون تحقيق بايد آن را بپذيرند؟!

ج) خرافه اى به نام آزادى!

خرافه ديگر عصر و زمان ما «آزادى» است. اخيرا بعضى از كشيش هاى مسيحى اعلان كرده اند كه قصد دارند در روز يازدهم سپتامبر در يك جا جمع شوند و قرآن مسلمانان را آتش بزنند! آيا معناى آزادى آتش زدن قرآن مسلمانان است؟ آيا معناى آزادى توهين به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و جريحه دار كردن قلوب يك ميليارد و چهارصد ميليون مسلمان است؟! يا آزادى بايد در مسير علم، تقوا، حقيقت، صداقت و مانند آن به كار گرفته شود.

ص: 307

د) خرافه هايى در مسائل مذهبى

متأسّفانه يك سلسله خرافه در مسائل مذهبى نيز به وجود آمده است. ما نبايد اجازه دهيم مسائل اسلامى با خرافه آميخته گردد، كه اين كار اساس دين و مذهب را زير سؤال مى برد. از جمله اين خرافه، خرافه هايى است كه در مسائل عزادارى ديده مى شود. مثلا جوانى كنار ديوار سنگى يا سيمانى نشسته، و سرش را مرتّب به ديوار مى كوبد! اين مطلب در كجاى مذهب آمده است؟ آيا حضرت ابى عبداللّه روحى فداه راضى به اين كار هستند؟ يا گفته مى شود كه در بعضى مناطق مقدارى شيشه را خرد كرده، سپس آن را غربال مى كنند بعد بچّه هاى كوچك را لخت و برهنه نموده، بر روى خرده شيشه ها مى غلطانند! چه كسى و كجا امام حسين عليه السلام يا ديگر ائمه عليهم السلام اجازه چنين كارى را داده اند؟ و خرافه هاى ديگرى كه عزادارى ها را آلوده كرده و از آن اطّلاع داريد و داريم. بى شك عزادارى امام حسين عليه السلام مايه عظمت اسلام و شكوه مذهب و اعتلاى شيعيان است، ولى بايد عارى از هرگونه خرافه باشد، و به شكل منطقى و عقلايى برگزار شود.

ه) كشتن فرزندان!

عرب جاهلى فرزندان خود را مى كشت؛ گاه پسران و گاه دخترانش را. و براى توجيه اين كار فوق العاده زشتى كه هيچ انسانى حاضر به انجام آن نيست، سه دليل خرافى ذكر مى كرد:

1. در يكى از جنگها دختران قبيله اى به دست قبيله ديگر اسير شد. آنها همانجا ازدواج كرده، صاحبان فرزندانى شدند، پس از آتش بس و برقرار شدن صلح، از دختران خود خواستند كه به قبيله خود بازگردند، امّا چون آنها ازدواج كرده و فرزندانى داشتند ترجيح دادند در همان قبيله نزد همسر و فرزندانشان

ص: 308

بمانند. اين مساله بر پدران دختران سنگين آمد، زيرا هر كجا كه مى نشستند به آنها مى گفتند كه ناموستان در قبيله دشمن زندگى مى كند! آنها براى اين كه در آينده با چنين مشكلى مواجه نشوند تصميم گرفتند هر زمان خداوند به آنها دختر داد او را زنده به گور كنند. اين، يكى از توجيهات كشتن فرزندان توسّط عرب جاهلى بود. راستى كه اين دليل، دليلى بى معنا و خرافه اى بى اساس، براى جنايتى هولناك و وحشتناك آن هم نسبت به جگرگوشه هايشان است. خداوند متعال در آيه شريفه 58 و 59 سوره نحل به اين مطلب اشاره كرده و مى فرمايد:

« «وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ* يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِى التُّرَابِ أَلَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ»؛ و هنگامى كه به يكى از آنها بشارت دهند دختر نصيب تو شده، صورتش (از ناراحتى) سياه و به شدّت خشمگين مى گردد. به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده، از قوم و قبيله خود پنهان مى شود؛ (و نمى داند) آيا آن (دختر) را با قبول ننگ نگهدارد، يا (زنده) در خاك پنهانش كند؟! آگاه باشيد كه بد حكم مى كنند!».

2. توجيه خرافى ديگر آنها اين بود كه وقتى بچّه هاى ما زياد شوند و به خاطر درآمد كم نتوانيم آنها را اداره كنيم، با دست خود فرزندان اضافى را مى كشيم تا فكرمان راحت باشد! آيا اين سخن، سخنى خرافه و بى اساس نيست؟ آيا اين تفكر، شكّ و ترديد در رازقيّت خداوند متعال محسوب نمى شود؟ مگر هنگامى كه در شكم مادر بود خداوند روزى اش را نداد؟ مگر زمانى كه به دنيا آمد و قادر بر حفظ آب دهانش نبود خداوند از طريق پستان مادر تشنگى و گرسنگى اش را برطرف نكرد؟ اكنون كه قادر بر رفع نيازهاى خود هست، خداوند نمى تواند روزى اش را بدهد؟ اين مطلب در آيه شريفه 151 سوره انعام آمده است. توجّه فرماييد:

ص: 309

« «وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ مِّنْ إِمْلَاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ»؛ فرزندانتان را از (ترس) فقر نكشيد؛ ما شما و آنها را روزى مى دهيم».

3. سومين دليل خرافى آنها اين بود كه: ما بايد عزيزترين عزيزانمان را فداى بت هاى خود كرده، و در برابر آنها قربانى كنيم. بدين منظور فرزندان خويش را همچون گوسفند در برابر بت سر مى بريدند. خداوند متعال به اين كار بسيار زشت و ناپسند آنها، در آيه 140 سوره انعام اشاره كرده است. آن جا كه مى فرمايد:

« «قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلَادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِرَاءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ»؛ به يقين كسانى كه فرزندان خود را از روى سفاهت و نادانى كشتند، گرفتار خسران شدند؛ (زيرا) آنچه را خدا به آنها روزى داده بود، بر خود حرام كردند؛ و بر خدا افترا بستند. آنها گمراه شدند و هدايت نيافتند».

خلاصه اين كه عرب جاهلى به دلايل خرافى، دختران وپسران خود را مى كشت.

و) فال بد

يكى ديگر از خرافات، فال بد زدن است؛ مثل اين كه مى گويند: «اين عروس خانم، زن شوم و بد قدمى است، به خاطر اين كه همزمان با آمدنش يكى از بستگان داماد فوت كرد!» در حالى كه فوت آن شخص ارتباطى به آمدن عروس ندارد، و او بر اثر ضعف و ناتوانى و پيرى، يا بيمارى فوت كرده است. عرب به فال بد «طيره» مى گويد؛ چون در ابتدا فال بد مربوط به پرندگان بود. مثل اين كه اگر كلاغ غارغار مى كرد دليل بر بدى كارى بود كه در دست انجام بود! يا اين كه مى گفتند اگر جغد پشت بام خانه اى بنشيند، آن خانه ويران مى شود! يا اگر هنگامى كه از خانه بيرون مى آمدند پرنده اى از سمت چپ آنها پرواز مى كرد كارى كه به دنبالش بودند به انجام نمى رسيد، و اگر از دست راست پرواز مى كرد

ص: 310

به فال نيك مى گرفتند و نشانه موفقيّت در آن كار بود. به هر حال، عرب ابتدا فال بد و خوب را در مورد پرندگان به كار مى برد و لذا به آن طيره مى گفتند، سپس آن را در غير مورد پرندگان هم به كار مى برد. يكى از گرفتارى هاى پيامبران الهى عليهم السلام همين مسأله بود، كه با آن به مبارزه پرداختند. خداوند متعال در آيه شريفه 131 سوره اعراف مى فرمايد:

« «فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هَذِهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَّعَهُ أَلَا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَايَعْلَمُونَ»؛ هنگامى كه نيكى (و نعمت) به آنها مى رسيد، مى گفتند: «اين به خاطر خود ماست» و اگر بدى (و بلا) به آنها مى رسيد مى گفتند: «از شومى موسى و كسان اوست» آگاه باشيد همه اينها، از سوى خداست؛ ولى بيشتر آنها نمى دانند».

فال بد زدن حساب و كتاب ندارد، به همه چيز مى توان فال بد زد. به عنوان مثال اروپايى ها مى گويند: «اگر كسى از زير نردبان عبور كند زندگيش سياه مى شود» يا «اگر نمكدان از روى ميز بيفتد نان ما بريده مى شود يا اگر چاقو به ديگرى هديه داده شود رفاقت و دوستى آنها قطع مى گردد» خلاصه اين كه فال بد زدن ابتدا در مورد پرندگان بود، سپس به ساير چيزها هم كشيده شد، و در ميان همه ملل وجود دارد.

مبارزه اسلام با فال بد

آفرين بر آيين نجات بخش و حقيقت طلب اسلام كه هزار و چهارصد سال پيش در محيط پر از خرافه هاى عربستان به طور جدّى با خرافه گرايى مبارزه كرد.

به رواياتى در اين زمينه توجّه فرماييد:

1. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايند: «

الطّيرة شرك

؛ فال بد زدن شرك است».(1)


1- كنزالعمال، ج 6، ح 28570 و 28565 و 28566 و 28556، به نقل از ميزان الحكمة، باب 2436، ح 11336.

ص: 311

آرى، فال بد زدن نوعى انحراف از توحيد است؛ چون كسى كه معتقد است صداى كلاغ در سرنوشت فال زننده تأثير دارد، در واقع براى خدا شريك قرار داده است.

2. در روايت ديگرى از وجود مقدّس آن حضرت مى خوانيم: «

ليس منّا من تطيّر

؛ كسى كه فال بد بزند از ما نيست».(1)

اسلام فال بد را نوعى شرك و كسى كه معتقد به فال بد باشد را مسلمان نمى داند.

3. و در روايت ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «

كفّارة الطّيرة التوكّل

؛ كفّاره فال بد، توكّل (بر خدا) است».(2)

در ميان عوام مرسوم است كه: «اگر كسى قصد انجام كارى را داشت و شخصى عطسه كرد، نبايد به دنبال آن كار برود» در حالى كه اين فال بد زدن است و اعتبارى ندارد، بلكه بايد توكّل بر خدا كند و به دنبال كارش برود و انشاء اللّه كارش به خوبى انجام مى شود. ما تمام روايات مربوط به عطسه را جستجو كرديم و چيزى در اين زمينه نيافتيم. بعلاوه، تجربه هم كرديم و بدون توجّه به اين خرافات به دنبال كار رفتيم و نتيجه گرفتيم. بنابراين به فال بد نبايد اعتنا كرد و نبايد كارها را رها نمود، بلكه با توكّل بر خدا و به طور جدّى آن را پيگيرى كرد.

البتّه فال خوب زدن اشكالى ندارد، و بهترين فال زدن، فال خوش است.

ز) بدقدمى و خوش قدمى

يكى ديگر از خرافه ها بدقدمى و خوش قدمى است. اين كه گفته مى شود:

«اين عروس يا داماد بدقدم است» يا «اين خانه يا مغازه شوم و نحس است»


1- الترغيب و الترهيب، ج 4، ص 33، ح 4، به نقل از ميزان الحكمة، باب 2436، ح 11339
2- كافى، ج 8، ص 198، ح 236.

ص: 312

اعتبارى ندارد، و خرافه اى بيش نيست. البتّه اگر خانه يا مغازه اى از پول حرام تهيّه شده، يا بدون رضايت مالك اصلى آن در تصرّف شما درآمده باشد، ممكن است چنين خانه يا مغازه اى شوم باشد. امّا بى جهت نمى توان فرد يا افراد يا ملك و املاكى را شوم و نحس شمرد. در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «

ان كان فى شى ء شوم ففى اللّسان

؛ اگر در چيزى شومى و نحوست وجود داشته باشد، در زبان است».(1)

اين زبان است كه گاه بد گردش مى كند و دروغ مى گويد يا غيبت مى كند يا تهمت مى زند يا شايعه پخش مى كند، و يا آلوده ده ها گناه ديگر مى شود. در روايت ديگرى مى خوانيم كه: وقتى از رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد شومى و نحسى پرسيده شد فرمودند: «

سوء الخلق

؛ نحسى در بداخلاقى است».(2) و در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم: «

الرّفق يمن،

والخرق شؤم

؛ نرمى و خوش خلقى باميمنت و پربركت، و بداخلاقى شوم و نحس است».(3)

بنابراين، بى علّت نبايد كسى يا ملكى يا چيزى را شوم دانست. متأسفانه بعضى از مديران كه بر اثر ضعف و سوء مديريّت شكست مى خورند، شكست خود را به پاى نحسى و فال بد مى گذارند، و شهامت اعتراف به ضعف مديريت خود را ندارند. زمانى بود كه هر مشكل و گرفتارى پيدا مى شد آن را مستند به دشمنان خارجى مى كردند! در حالى كه نبايد سوء مديريّت ها و كم كارى ها و ضعفها را ناديده گرفت و همه چيز را به پاى دشمن نوشت.


1- كافى، ج 2، ص 116، ح 17.
2- تنبيه الخواطر، ج 1، ص 89، به نقل از ميزان الحكمة، باب 2437، ح 11349.
3- بحار الانوار، ج 75، ص 59، ح 23.

ص: 313

ح) خرافه اى به نام سحر و جادو!

اصل سحر و جادو واقعيّت دارد، و قرآن مجيد در آيات متعدّد در مورد آن سخن گفته است، ولى غالب آنچه را مردم سحر و جادو مى پندارند اوهام و خيالات و خرافاتى بيش نيست. و در آن جا هم كه سحر است غالباً چشم بندى است نه واقعيّت. براى روشن شدن اين ادّعا، آيات مربوط به مبارزه حضرت موسى عليه السلام و جادوگران دربار فرعون، در سوره اعراف را اجمالًا تفسير مى كنيم تا معلوم شود چه نوع چشم بندى و تردستى بوده است.

« «وَجَاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالُوا إِنَّ لَنَا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ»؛ ساحران نزد فرعون آمدند و گفتند: «آيا اگر ما پيروز گرديم، اجر و پاداش مهمّى خواهيم داشت؟!».(1)

« «قَالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ»؛ (فرعون) گفت: آرى، و شما از مقرّبان خواهيد بود».(2) يعنى هم اجرت و دستمزد ارزشمندى به شما مى دهم و هم جزء مقرّبان دربارم خواهيد شد. از اين تعبير استفاده مى شود كه مقرّب درگاه بودن، از اجر و پاداش و مزد و ثواب بالاتر و ارزشمندتر است. به هر حال، زمان مبارزه فرا رسيد و اسباب و لوازم كار آماده شد و مردم با توجّه به اين كه روز عيد تعطيل بود جمع شدند، تا اين مبارزه را به تماشا بنشينند.

« «قَالُوا يَا مُوسَى إِمَّا أَنْ تُلْقِىَ وَإِمَّا أَنْ نَّكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ»؛ (و چون روز مبارزه فرا رسيد ساحران) گفتند: اى موسى! يا تو (وسايل سحرت را) بيفكن، يا ما مى افكنيم».(3) همان گونه كه قبلًا اشاره شد يكى از دستورات اديان الهى اين است كه آغازگر مبارزه نباشند، بلكه منتظر و آماده باشند كه اگر دشمن حمله كرد دفاع


1- سوره اعراف، آيه 113.
2- سوره اعراف، آيه 114.
3- سوره اعراف، آيه 115.

ص: 314

كنند، تا همواره مبارزاتشان جنبه دفاعى داشته باشد، نه جنبه تهاجمى. حضرت موسى عليه السلام نيز با توجّه به همين اصل فرمود: شما شروع كنيد، و آنها شروع به كار كردند. توجّه فرماييد:

« «قَالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ»؛ (موسى) گفت: «شما بيفكنيد» و هنگامى كه (وسايل سحر خود را) افكندند، مردم را چشم بندى كردند و ترساندند، و سحر عظيمى پديد آوردند».(1)

خداوند متعال از سحر ساحران فرعون، « «سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ»؛ چشم بندى» تعبير كرده است، يعنى آنها مار و اژدها توليد نكردند، بلكه چشم بندى كرده و از عوامل روانى استفاده نمودند، و مردم خيال كردند كه آنها دست به كار بزرگى زده اند.

چشم بندى و تردستى آنها به اين صورت بود كه داخل عصاها و ريسمان هاى ضخيم را خالى كرده، و در آن جيوه ريخته، سپس در آن را محكم بستند.

خاصيّت جيوه اين است كه با حرارت تبديل به بخار مى شود و اگر در جسم در بسته اى باشد آن جسم را به حركت درمى آورد. هنگامى كه ساحران ريسمان ها و عصاها را به روى زمين انداختند و حرارت آفتاب به آنها خورد و جيوه ها تبخير شد، عصاها و ريسمان ها شروع به تكان خوردن و حركت مختصرى كردند و اين حركت، باعث شد مردم تصوّر كنند كه آنها واقعاً مار و اژدها هستند.

در همين زمان تبليغات روانى آنها هم شروع شد؛ مثل اين كه با صداى بلند از مردم مى خواستند مقدارى عقب بروند تا مبادا مارها و اژدهاها به آنها آزار برسانند! با اين دو كار مردم باور كردند كه آنها واقعى هستند. اين مطلب در آيه 66 سوره طه نيز آمده است. آن جا كه فرمود:


1- سوره اعراف، آيه 116.

ص: 315

« «قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى»؛ (موسى) گفت: «شما اوّل بيفكنيد!» در اين هنگام طنابها و عصاهاى آنان بر اثر سحرشان چنان به نظر مى رسيد كه حركت مى كنند!».

اين كه مى فرمايد: «مردم به نظرشان مى رسيد كه حركت مى كنند» يعنى نوعى چشم بندى و تردستى بود. به هر حال، مردم وحشت كرده و ساحران و فرعونيان مست شادى و خوشحالى شده، و تصوّر كردند پيروز شده اند. اكنون نوبت موسى عليه السلام است، بايد ديد كه موسى چه مى كند؟

« «وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَإِذَا هِىَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ»؛ (ما) به موسى وحى كرديم كه: «عصاى خود را بيفكن». ناگهان (به صورت مار عظيمى درآمد كه) و وسايل دروغين آنها را به سرعت بلعيد».(1)

شادى فرعونيان دوامى نداشت، عصاى موسى عليه السلام تبديل به مار بزرگى شد، و تمام ريسمان ها و عصاهاى ساحران را بلعيد. در اين جا بود كه حق آشكار گشت، و تردستى و چشم بندى ساحران باطل شد. ساحران با پى بردن به حقيقت، بى اختيار به سجده افتاده و به خداى حضرت موسى و هارون ايمان آوردند. آنها به خوبى درك كردند كه حضرت موسى ساحر نيست و آنچه او انجام داده معجزه اى از ناحيه خداوند است. اهل خبره مسائل را زودتر درك كرده و تشخيص مى دهند، لذا مى گويند در مسايلى كه تخصّصى نداريد به متخصّص آن مراجعه كنيد و ساحرانِ متخصّص تشخيص دهنده سحر از حقيقت بودند، و لذا اقرار كردند كه حق با حضرت موسى عليه السلام است.

نتيجه اين كه سحر و جادو اجمالًا و به شكلى كه در بالا گفته شد حقيقت دارد، امّا آنچه كه غالب مردم خيال مى كنند سحر است، در حقيقت سحر نيست.


1- سوره اعراف، آيه 117.

ص: 316

مثلًا هركس در هر برنامه اى دچار شكست مى شود گناه آن را به گردن سحر و جادو مى اندازد و مى گويد: «همسايه اى كه رابطه خوبى با من ندارد، مرا سحر كرده است» در حالى كه چنين نيست. كاسب اگر ديرهنگام در مغازه اش را باز كند و زود ببندد و با مشترى بداخلاقى كند و جنس نامرغوب عرضه نمايد و ورشكست شود، مدعى مى شود كه او را جادو كرده اند. بايد به چنين شخصى گفت: جادوى تو دير آمدن و زود رفتن، و عرضه جنس نامرغوب، و بدرفتارى با مشتريان است. اگر اين اشكالات را برطرف كنى ورشكست نمى شوى يا دخترى كه به سنّ بالايى رسيده و هنوز ازدواج نكرده، ادّعا مى كند كه او را جادو كرده اند، در حالى كه علّت آن، رد كردن خواستگاران مناسب در زمان جوانى، يا سخت گيرى هاى بى مورد پدر و مادر يا طرح شرايط سخت و سنگين، گرفتن مبلغ مهريه و مانند آن بوده است. اگر در آن زمان از مهريه سنگين و شرايط سخت چشم پوشى مى كرد و به خواستگار جوان مسلمان باايمانى جواب مثبت مى داد اكنون در حسرت آمدن يك خواستگار با ويژگى هايى بسيار پايين تر چشم به در خانه نمى دوخت.

دختران جوان! پدر و مادر دختران! بى جهت خواستگارها را رد نكنيد. اگر آنها اكنون خانه و ماشين و پول آن چنانى ندارند، غالب مردان در شروع زندگى چنين بوده اند، و به تدريج در سايه تلاش و كوشش خودشان، و همكارى پدر و مادر، و لطف و عنايت خدا، صاحب همه چيز شده اند. بنابراين، مشكلاتى كه با دست خودمان درست كرده ايم را به گردن سحر و جادو نيندازيم. كه اين كار نه تنها مشكل را حل نمى كند، بلكه منشأ مشكلات ديگرى نيز مى شود. زيرا عدّه اى انسانهاى فرصت طلب و سودجو منتظرند از اين اعتقادات باطل سوء استفاده كنند و براى بطلان مثلًا سحر و حل مشكلات وارد ميدان شوند. آنها مبالغ كلانى

ص: 317

مى گيرند و يك مشت خرافات تحويل اينها مى دهند و متأسّفانه در بعضى موارد علاوه بر سوء استفاده هاى مالى، سوء استفاده هاى جنسى شرم آورى هم مى كنند كه در اين زمينه عدّه اى از آنها در چنگال قانون اسير و به سختى مجازات شده اند.

خوانندگان محترمى كه تصوّر مى كنيد اسير سحر و جادو شده ايد، هرگز به چنين اشخاص كلاهبردارى مراجعه نكنيد، و بهترين راه براى حل مشكل عمل به دستور زير است:

1. نمازها را اوّل وقت بخوانيد. 2. هر روز پنج مرتبه آية الكرسى را بخوانيد كه در حفاظت انسان از مشكلات و ناملايمات اثر عجيبى دارد 3. هر روز هرچند به مقدار كمى صدقه دهيد.

ط) بخت بد و بخت خوب!

يكى ديگر از خرافه ها بخت خوب و بد است. اين كه: فلانى بختش بد يا خوب است يعنى چه؟ بخت فلان كس بسته يا باز است يعنى چه؟ بخت در كجا آمده است؟ آيا در قرآن و روايات آمده، يا منبع عقلانى دارد؟

اين واژه ها مفهوم صحيحى ندارد؛ هرچند متأسّفانه در اشعار بعضى از شعرا نيز آمده است. مثلا يكى از شعرا مى گويد:

گليم بخت كسى را كه بافته اند سياه به آب زمزم و كوثر سفيد نتوانند كرد

در حالى كه اين مطلب خرافه و دروغ است، بلكه نوعى شرك محسوب مى شود. گاه از بخت به «طالع» تعبير مى شود. در قديم مى گفتند: هر شخصى كه متولّد مى شود ستاره اى نيز به نام او در آسمان متولّد مى گردد. هركس بخواهد از بخت و طالع خود مطّلع شود بايد نزد طالع بين برود تا او با تأمّل و تفكّر در ستاره اش بخت او را بيان كند!» در حالى كه اين سخن از اساس باطل است

ص: 318

و براى هيچ كس ستاره اى متولّد نمى شود و ستارگان ارتباطى با انسانها و زندگى حال و آينده آنها ندارند.

برخورد حضرت على عليه السلام با طالع بين

حضرت على عليه السلام آماده حركت جهت جنگ نهروان بود، تا فتنه خوارج را خاموش كند. يكى از اصحابش عرض كرد: اى امير مؤمنان! مى ترسم اگر در اين ساعت حركت كنى به مراد خويش نرسى! اين سخن را با استفاده از «علم نجوم» مى گويم.

حضرت در جوابش فرمود: گمان مى كنى تو از آن ساعتى كه اگر كسى در آن ساعت حركت كند و با ناراحتى روبه رو نخواهد شد باخبرى، و مى توانى از آن ساعتى كه هر كس در آن به راه بيفتد زيان مى كند، او را مطّلع كنى؟ سپس فرمود:

«فمَن صدّقك بهذا فقد كذّب القرآن، و استغنى عن الإستعانة باللّه فى نيل المحبوب ودفع المكروه

؛ هركس اين سخن تو را تصديق كند، قرآن را تكذيب كرده، و از استعانت جستن به خدا در رسيدن به مطلوب و محبوبش، و دورى جستن از آنچه خوش ندارد، بى نياز شده است». سپس خطاب به آن شخص فرمود: «گويا مى خواهى به جاى خداوند، تو را ستايش كنند، چون به زعم خود، مردم را به ساعتى كه در آن به مقصود مى رسند و از زيان بركنار مى مانند، هدايت كرده اى».(1) سپس حضرت بدون توجّه به سخنان آن شخص در همان ساعت به سمت مقصد حركت كرد و اتّفاقاً در جنگ پيروز شد و فتنه دشمن را از بين برد.

بنابراين، بخت بد و طالع بينى و مانند آن از خرافات و اوهام است و در روايات نفى شده است. بخت همه خوب است، چون همه بنده خدا هستند، اگر راه را


1- نهج البلاغه، خطبه 79.

ص: 319

درست طى كنند به مقصد مى رسند.

سؤال: در مباحث گذشته مردم را از مراجعه به كسانى كه ادعا مى كنند قادر بر ابطال سحر و حلّ مشكلات و ناكامى ها هستند برحذر داشتيد. آيا منظورتان اين است كه براى حل مشكلات به سراغ دعا نرويم؟ اگر دعايى براى شفاى بيمارى يا باز شدن گرهى در زندگى شخصى وجود داشته باشد، از آن استفاده نكنيم؟

جواب: دعاهايى كه از حضرات معصومين عليهم السلام نقل شده و در كتابهاى معتبر وجود دارد را بالاى سرمان مى گذاريم و استفاده از آن را به همه توصيه مى كنيم.

آنچه كه نفى مى كنيم و مردم را از آن برحذر مى داريم، كار طالع بين ها و دعانويسان حرفه اى است كه بر اساس خرافه ها انجام مى شود و اين كار را به عنوان منبع درآمدى براى خود قرار داده اند و به هيچ چيز جز به دست آوردن پول بيشتر پايبند نيستند. ما به مردم توصيه مى كنيم كه به رمالها و طالع بينها و دعانويسان حرفه اى مراجعه نكنند، امّا استفاده از دعاهاى معتبر هيچ اشكالى ندارد.

ى) سفره سراسر سبز!

يكى ديگر از خرافه هاى جديد كه مخصوصاً در ميان خانم ها رواج پيدا كرده، چيزى به نام سفره امام حسن مجتبى عليه السلام است، كه همه چيز آن بايد سبز رنگ باشد، خود سفره، ظروف مورد نياز، حتّى قاشق ها و چنگالها، غذاى مورد استفاده و مانند آن. ما نمى دانيم اين خرافه ها بى اساس را از كجا مى آورند؟ در كدام كتاب اين مطلب نوشته شده است؟ توسّل به امام حسن مجتبى عليه السلام براى رفع مشكلات امرى بسيار زيبا، پسنديده و مورد تأكيد است؛ امّا تشكيل چنين سفره اى با اين ويژگيها هيچ توجيه عقلى و شرعى ندارد.

ص: 320

ك) گدايى و گرفتن حاجت!

خرافه ديگرى كه مربوط به خانم ها مى شود اين است كه هركس مشكل دارد در فلان شب چادر بر سر كند و به اين سو و آن سو برود و از هفت نفر گدايى كند تا حاجتش برآورده شود. آيا با گدايى كردن توسّط كسى كه نيازى ندارد و گناه كبيره محسوب مى شود، مى توان به حاجت رسيد و مشكل را حل كرد؟

نمونه هاى فراوان ديگرى، نيز وجود دارد، كه به همين مقدار قناعت مى كنيم و به بحث بعد كه سرچشمه هاى خرافه پرستى است مى پردازيم.

3. سرچشمه هاى خرافه پرستى

خرافه پرستى سرچشمه هاى متعدّدى دارد، كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

الف) جهل و نادانى

انسان در باطن احساس مى كند كه بايد خدايى را پرستش كند، امّا چون جاهل است خدا پرستى را در شكل بت پرستى انجام مى دهد. چنين شخصى اگر بداند خداوند جسم نيست، مكان ندارد، محدود به زمانى نمى باشد، با چشم ديده نمى شود، نياز به كسى ندارد، همواره بوده و خواهد بود، قطعاً به سراغ بت پرستى نمى رود، امّا چون نسبت به اين امور جاهل و بى اطّلاع است، بت را مى پرستد.

ب) اوهام و خيالات

خورشيد پرستان خيال مى كنند كه چون آفتاب اين قدر نورافشانى مى كند، و تمام عالم را به نور خود روشن مى سازد، پس حتماً او خداست، و بر اساس

ص: 321

همين وهم و خيال، به پرستش خورشيد مى پردازند. قرآن مجيد در اين زمينه مى فرمايد: « «إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ»؛ آنان فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس پيروى مى كنند».(1) بنابراين، يكى از سرچشمه هاى خرافه ها، اوهام، خيال ها و پيروى از هواى نفس و شهوت هاست.

ج) توجه نكردن به تمام يك حادثه

گاه حادثه اى رخ مى دهد. انسان بخشى از آن را مى شنود و آن را تا آخر دنبال نمى كند و همين مطلب باعث پيدايش خرافه اى مى شود. به داستان زير توجّه كنيد:

در روستايى از روستاهاى استان مركزى، حمّامى خزينه اى بود. صبح زود شخصى به حمّام مى رود. ناگهان موجود پشمالويى مى بيند كه دستانش را به لبه خزينه انداخته و با دو چشمان براقش به او خيره شده است. ناگهان فريادى مى زند و به سمت حمّامى مى رود و به او اطّلاع مى دهد كه در داخل حمّام جن ديده است! حمّامى هم وقتى صحنه را مشاهده مى كند حرف او را تأييد نموده، و خبر كم كم در كلّ روستا منتشر، و به ژاندارمرى محل مى رسد. يكى از ژاندارمها براى بررسى مسأله به روستا مى آيد و هنگامى كه صحنه را مى بيند مى گويد: «من يك تير نذر اين موجود كرده ام! مردم او را از اين كار نهى كرده، و از عاقبت درگير شدن با اجنه برحذر مى دارند. امّا مأمور ژاندارمرى كه گوشش به اين حرفها بدهكار نبوده تير را رها مى كند، و آن موجود به داخل خزينه حمّام مى غلطد و در ميان آبها مى افتد. يك مرتبه ديدند، شخصى به سراغ آنها مى آيد و مى گويد: گوسفند پشمالو و چاق و چله اى داشتم گم شده، شما آن را نديده ايد؟


1- سوره نجم، آيه 23.

ص: 322

معلوم شد آنچه را مردم جن خيال كرده بودند، گوسفند متعلّق به آن شخص بوده كه از سقف سوراخ بالاى حمّام به پايين افتاده و دستانش را بر لبه خزينه گرفته تا شايد نجات پيدا كند! اگر كسى صدر داستان را بشنود و آن را تا انتها دنبال نكند دچار خرافه مى شود. خوانندگان محترم! جن به تصريح قرآن مجيد حقيقت دارد، امّا آنها با ما انسانها كارى ندارند، همان گونه كه ما با آنها كارى نداريم، و آنچه كه غالب مردم درباره جن مى گويند اوهام و خيالات و خرافه هايى بيش نيست.

د) خواب و رؤيا

منشأ بسيارى از خرافه ها، خواب و رؤياست. شخصى خواب مى بيند كه در فلان نقطه امامزاده اى وجود دارد. در پى اين خواب مردم براى ساخت امامزاده اقدام مى كنند. در حالى كه همه مى دانند خواب شرعاً حجّت نيست، و ساختن امامزاده با خواب بدعت محسوب مى شود، و بايد از آن جداً خوددارى كرد.

ه) سوء استفاده هاى مالى

افراد سودجويى وجود دارند كه به دنبال درست كردن منبع درآمدى هستند.

آنها براى رسيدن به هدف نامشروع خود، به دروغ اعلان مى كنند كه در خواب ديده اند فلان جا امامزاده است و آنها هم متولى آن هستند. تا هنگامى كه امامزاده ساخته شد مردم را كيسه كنند.

لذا ما توصيه مى كنيم كه مردم عزيز و فهيم هميشه متوجّه خرافه ها و خرافه پرستى ها باشند و در دام شيّادانى از اين قبيل نيفتند و فقط بر خداوند تبارك و تعالى توكّل كنند و حاجت هاى خود را از خداوند مهربان طلب كنند.

ص: 323

12

اصحاب القرية

اشاره

گروه ديگرى كه به عنوان اصحاب از آنها ياد شده «اصحاب القريه» هستند.

«قريه» در لغت عرب به هر گونه «آبادى» گفته مى شود؛ خواه روستا باشد يا شهر، بزرگ باشد يا كوچك، قرآن مجيد حتّى به پايتخت مصر كه على القاعده شهر بزرگى بوده قريه گفته است، آن جا كه فرمود:

« «وَاسْئَلْ الْقَرْيَةَ الَّتِى كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِى أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ»؛ (فرزندان يعقوب به پدر گفتند: و اگر اطمينان ندارى،) از آن شهرى كه در آن بوديم سؤال كن، و نيز از آن قافله اى كه با آن آمديم (بپرس)؛ و ما (در گفتار خود) صادق هستيم».(1)

به هر حال در لغت عرب- بر خلاف فارسى- قريه به هرنوع آبادى گفته مى شود، بنابراين «اصحاب القرية» معادل «صاحبان آبادى» است.

مباحث مربوط به اصحاب القرية

اشاره

مباحث مختلفى درمورد اصحاب القريه مطرح است؛ از جمله:

1. داستان اصحاب القريه در كدام سوره قرآن آمده است؟


1- سوره يوسف، آيه 82.

ص: 324

2. آبادى مورد نظر كجا بوده است؟

3. داستان صاحبان آبادى چه بوده است؟

4. مشكل آنها چه بوده است؟

5. چه كسانى آنها را دعوت كرده اند؟

6. عاقبت آنها چه شد؟

مباحث مذكور مهم ترين بحث هايى است كه بايد درباره اصحاب القريه به آن پرداخته شود.

1. داستان اصحاب القرية در سوره ياسين

داستان اصحاب القرية در ضمن 18 آيه، از آيه 13 تا 30 سوره ياسين آمده است. به عنوان مقدّمه مناسب است اهميّت و فضيلت سوره ياسين بپردازيم.

سوره ياسين از مهمترين، پربارترين و پرمعناترين سوره هاى قرآن است لذا در روايتى از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «

انّ لكلّ شى ء قلبا و قلب القرآن يس

؛ هر چيزى قلبى دارد و قلب قرآن سوره ياسين است».(1) مى دانيم كه اگر قلب از حركت بايستد انسان سكته مى كند و پس از چند دقيقه مى ميرد، امّا با مردن بقيّه اعضا، انسان قادر بر ادامه حيات هست و مى تواند زنده باشد. بدن انسان از سيصد ميليون ميليارد واحد ارزنده تشكيل شده كه اسم آن واحدها سلول يا بافت است. اگر بدن انسان را به قصرى تشبيه كنيم، آن قصر از سيصد ميليون ميليارد آجر تشكيل شده است. كار قلب اين است كه در هر دقيقه دو مرتبه تمام اين سلولها را آبيارى و برايشان غذا ببرد و به آنها اكسيژن برساند! راستى خداوند چه قدرتى به قلب داده كه در ظرف مدّت بسيار كوتاهى اين سه كار مهم و حياتى


1- تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 373، ح 5.

ص: 325

را انجام مى دهد؟! رگها كه وسيله انتقال اين مادّه مهمّ حياتى هستند و دستگاه هاى مرتبط با آن چگونه طرّاحى شده اند كه خون را در اين مدّت كوتاه به مقصد مى رسانند؟ از عجايب اين كه وقتى خون به استخوان مى رسد تبديل به استخوان مى شود، و هنگامى كه به گوشت مى رسد، مبدّل به گوشت مى شود و زمانى كه به مو مى رسد به جنس مو درمى آيد و وقتى كه به اشك چشم مى رسد همچون اشك چشم صاف و زلال و شفّاف مى شود! مى بايست در اين عجايب خلقت و چگونگى آفرينش بينديشيم، كه هرچه پيرامون آن بيشتر فكر كنيم، ايمانمان به عظمت پروردگار بيشتر و در برابرش خاضع تر مى شويم.

در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «اگر مى خواهى شب محفوظ بمانى سوره ياسين را بخوان، و اگر مى خواهى روز در امان باشى ياسين بخوان كه تورا از خطرات حفظ مى كند».(1) البتّه روايت مذكور حديثى مفصّل و طولانى است و فضايل فراوانى براى تلاوت سوره ياسين ذكر كرده كه به همين مقدار قناعت مى كنيم.

سؤال: چرا تلاوت سوره ياسين اين قدر اهميّت دارد؟

جواب: چون راجع به همه چيز در اين سوره مباركه بحث شده است؛ بحث از مبدأ و معاد، بحث از نبوّت و پيامبرشناسى، بحث پيرامون مسائل اخلاقى، احكام و ديگر مسائل به همين دليل اهميّت فراوانى دارد. به عنوان نمونه به آيات 33- 35 اين سوره مباركه توجّه فرماييد:

« «وَآيَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ* وَجَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِنْ نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ وَفَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ* لِيَأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَمَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَفَلَا يَشْكُرُونَ»؛ و زمين مرده براى آنها نشانه اى (از عظمت خدا) است، كه ما آن را


1- تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 371، ح 1.

ص: 326

زنده كرديم و دانه (هاى غذايى) از آن خارج ساختيم كه از آن مى خورند؛ و در آن باغهايى از نخلها و انگورها قرار داديم و چشمه هايى از آن جارى ساختيم، تا از ميوه آن بخورند در حالى كه با دست خود آن را به عمل نياورده اند. آيا شكر (خدا را) بجا نمى آورند؟!».

آيا آفرينش اين ميوه هاى متنوّع از نظر رنگ، طعم، عطر، اندازه و ديگر موادّ غذايى مختلف و داروهاى گياهى متفاوت و درختان فراوان، از آب خاك و هواى واحد، نشانه وجود خالقى بزرگ نيست؟ در آيه 36 همين سوره مباركه مى خوانيم:

« «سُبْحَانَ الَّذِى خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لَايَعْلَمُونَ»؛ منزّه است كسى كه تمام زوجها را آفريد، از آنچه زمين مى روياند، و از خودشان، و از آنچه نمى دانند».

اين آيه شريفه از معجزات علمى قرآن است. چون علم و دانش بشرى ثابت كرده كه قانون زوجيّت بر تمام اشيا حاكم است. در منظومه شمسى دو نيروى دافعه (گريز از مركز) و جاذبه وجود دارد و همين دو نيرو سبب شده كه كرات موجود در آن همواره در مسير خود حركت كنند. در تمام سيم كشى ها اعم از ساختمان و هر جاى ديگر بايد دو سيم باشد، يك سيم مثبت و يك سيم منفى.

در درون بدن انسان نيروى مولّدِ حركت، به نام اعصاب سمپاتيك و نيروى بازدارنده به نام پاراسمپاتيك وجود دارد، كه اوّلى براى زمان كار و فعاليّت و دومى به هنگام خواب و استراحت به كار مى آيد. امروزه كه دل اتم را شكافته اند حكومت قانون زوجيّت را در درون اتم نيز مشاهده كرده اند، چرا كه در دل هر اتمى يك الكترون و يك پروتون وجود دارد كه يكى مثبت و ديگرى منفى است. خلاصه اين كه خداوند همه چيز را زوج آفريده، چه آنچه را مى دانيد

ص: 327

و چه آنچه را نمى دانيد و اكنون در سايه علم و دانش پرده از روى برخى از آنها برداشته شده، البته هنوز علم و دانش بشرى نتوانسته پرده از روى بسيارى از اين اسرار خلقت بردارد.

در آيه 78 به بعد در مورد معاد سخن مى گويد و به آن مرد عرب اشاره مى كند كه استخوان پوسيده اى را در دست گرفت و خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيد. و در مقابل چشمان حضرت استخوان آن را پودر كرد و بر روى زمين ريخت. سپس از آن حضرت پرسيد: «چه كسى اين استخوانها را زنده مى كند در حالى كه پوسيده است؟» خداوند در جوابش پاسخ محكمى به اين شرح داد: « «قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ»؛ بگو: همان كسى آن را زنده مى كند كه نخستين بار آن را آفريد! و او نسبت به هر مخلوقى داناست».

اين بشر گويا فراموش كرده كه وقتى كره زمين از خورشيد جدا شد گلوله اى آتش بيش نبود، و در سايه بارانهاى پى در پى آهسته آهسته خنك شد و سپس به تدريج خشكى ها ظاهر شد و خداوند از آب و خاك كره زمين انسانها و حيوانات را آفريد. آيا براى خدايى كه قبلًا انسان را از خاك آفريده، آفرينش مجدّد انسان از خاك مشكل است؟!

و در مورد مسائل اخلاقى در آيه 60 اين سوره مى خوانيم: « «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِى آدَمَ أَنْ لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ»؛ اى فرزندان آدم! آيا با شما عهد نكرديم كه شيطان را نپرستيد، كه او براى شما دشمن آشكارى است.

در اين آيه شريفه به انسانها يادآورى مى شود كه شيطان دشمن شماست مطابق عهد و پيمانى كه با خدا داشته ايد طرح دوستى با او را نريزيد. آيا حماقت بالاتر از اين تصوّر مى شود كه عدّه اى نه تنها شيطان را دشمن خود ندانند، بلكه شيطان را بپرستند و آيين شيطان پرستى ايجاد نمايند؟!

ص: 328

داستان اصحاب القرية

مطابق آنچه در برخى روايات آمده حضرت عيسى عليه السلام از مركز نبوّت و پيامبرى اش، رسولانى براى دعوت مردم به توحيد و يكتاپرستى به ساير نقاط و شهرهاى مختلف مى فرستاد. يكى از اين مناطق شهر انطاكيه بود كه اكنون جزء سوريه يا تركيه است و در گذشته جزء شامات و روم شرقى بوده است. انطاكيّه شهرى زيبا و بسيار آباد و مركز تجارت و علم و دانش بود. حضرت مسيح عليه السلام دو نفر از يارانش را براى هدايت مردم انطاكيه به آن شهر اعزام كرد. رسولان عيسى بن مريم عليهما السلام، در نزديكى شهر انطاكيه به چوپانى برخورد كردند. چوپان كه فردى باهوش بود وقتى آنها را ديد متوجّه شد از مردم آن شهر نيستند، و لذا از آنها پرسيد: شما كه هستيد و از كجا مى آييد؟ گفتند: ما فرستادگان پيامبر خدا حضرت عيسى مسيح عليه السلام هستيم. چوپان پرسيد: به چه منظور به اين جا آمده ايد؟ گفتند:

آمده ايم مردم را از بت پرستى نجات داده، آنها را به توحيد و يكتاپرستى دعوت كنيم و از مفاسد اخلاقى رهايى بخشيم. چوپان گفت: چه دليل و نشانه اى براى صدق گفتار خود داريد؟ گفتند: ما به فرمان حضرت عيسى عليه السلام و او باذن اللّه چشم نابيناهاى مادرزاد را درمان مى كنيم! چوپان فرزندى داشت كه به طور مادرزادى نابينا بود آنها را به خانه برد تا بيازمايد. رسولان پيامبر خدا باذن اللّه نعمت بينايى را به فرزند نابيناى آن چوپان هديه كرده و چشمانش را شفا دادند.

اين خبر كم كم در شهر پيچيد، عدّه اى از بيماران نزد رسولان حضرت عيسى عليه السلام آمده و شفا گرفتند و كم و بيش بعضى از مردم دعوت آنان را پذيرفتند و ايمان آوردند. خبر دعوت آنها به قصر پادشاه رسيد. آنها به منظور دعوت پادشاه به قصر رفتند، امّا مأمورين دربار به آنها اجازه ملاقات ندادند. فرستادگان عيساى مسيح عليه السلام جلوى قصر ايستادند تا هنگام خروج پادشاه دعوت خود را علنى كنند.

ص: 329

وقتى پادشاه از قصر خارج شد، آنها با گفتن «اللّه اكبر» توجّه پادشاه را به خود جلب كردند. پادشاه كه جمله جديدى مى شنيد گفت: چه خبر است؟ «اللّه» كيست «اكبر» به چه معناست؟ سپس آن دو نفر داستان را برايش گفتند. پادشاه دستور داد كه هر يك از آنان را يكصد ضربه تازيانه بزنند و زندانى كنند، تا بعد به كار آنها رسيدگى كند. ادامه ماجرا را از زبان قرآن مجيد پى مى گيريم:

شرح و تفسير

« «وَاضْرِبْ لَهُمْ مَّثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ»؛ و براى آنها اصحاب شهر (انطاكيه) را مثال بزن، هنگامى كه فرستادگان خدا به سوى آنان آمدند». تا توجّه به سرگذشت مردمى كه لجاجت و سرسختى كرده و دچار عذاب الهى شدند، مايه عبرت و بيدارى آنان از خواب غفلت گردد».(1)

« «إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُّرْسَلُونَ»؛ در آن زمان دو نفر (از رسولان خود) را به سوى آنها فرستاديم، امّا آنان رسولان (ما) را تكذيب كردند؛ پس براى تقويت آن دو، شخص سومى فرستاديم؛ آنها همگى گفتند: «ما فرستادگان (خدا) به سوى شما هستيم».(2) حضرت مسيح عليه السلام هنگامى كه متوجّه زندانى شدن فرستادگانش شد، نفر سومى را فرستاد تا به دو فرستاده قبلى، در انجام مأموريتشان كمك كند.

« «قَالُوا مَا أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمَنُ مِنْ شَىْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ»؛ امّا آنان (در جواب) گفتند: شما جز بشرى همانند ما نيستيد، و خداوند رحمان چيزى نازل نكرده، شما فقط دروغ مى گوييد».(3) اين آيه شريفه بيانگر منطق سست و بى پايه


1- سوره يس، آيه 13.
2- سوره يس، آيه 14.
3- سوره يس، آيه 15.

ص: 330

و ضعيف بت پرستان، در برابر منطق قوى و استوار پيامبران و فرستادگان آنهاست. آنها براى نپذيرفتن دعوت توحيد و يكتا پرستى و ردّ دعوت رسولان حضرت عيسى چند بهانه تراشيدند. نخست اين كه: «شما انسانهايى همچون ما هستيد، و انسان نمى تواند رسول پروردگار باشد»، در حالى كه پيامبران و رسولان بايد هم جنس بشر باشند. زيرا اگر فرشته اى به عنوان پيامبر خدا براى هدايت قومى فرستاده شود و به مردم و جوانها بگويد: «به دنبال شهوترانى نباشيد»، مردم مى گويند: «او فرشته است و شهوت ندارد و از دل جوانها و فشار شهوت آنها بى خبر است». يا اگر بگويد: «رشوه خوارى نكنيد» مى گويند: «او نيازهاى مادّى همچون خوراك و پوشاك ندارد و لذا چنين دستوراتى مى دهد. اگر همچون ما نياز داشت ما را نهى نمى كرد». بنابراين، فرستاده خدا، بايد بشر و انسانى همچون خود او باشد، نه فرشته كه جنس ديگرى محسوب مى شود و تفاوت هاى زيادى با بشر و خواسته ها و نيازها و ظرفيّت هاى او دارد. پيامبر خدا بايد همچون يوسف جوان باشد كه در اوج شهوت خود را حفظ كند تا دستوراتش در ديگران هم اثر بگذارد. رسولان حضرت عيسى عليه السلام در پاسخ اين بهانه آنها چنين گفتند:

« «رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ* وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ»؛ پروردگار ما آگاه است كه ما قطعاً فرستادگان (او) به سوى شما هستيم، و بر عهده ما چيزى جز ابلاغ آشكار نيست».(1)

خداوند مى داند كه ما رسولان او هستيم، و نشانه و دليلش كه همان شفا دادن نابيناهاى مادرزادى بود نيز به شما ارائه شد. حال شما مختاريد كه دعوت ما را بپذيريد يا نه، وظيفه ما اين است كه پيام پيامبر خدا را به صورت واضح و آشكار ابلاغ كنيم، امّا شما را مجبور بر پذيرش آن نمى كنيم. مشركان بهانه ديگرى براى


1- سوره يس، آيه 17 و 16.

ص: 331

نپذيرفتن دعوت آنان آوردند. توجّه فرماييد: « «قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِنْ لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ»؛ آنان گفتند: ما شما را به فال بد گرفته ايم (و شما را شوم مى دانيم)، و اگر (از اين سخنان) دست برنداريد شما را سنگسار خواهيم كرد و عذاب دردناكى از ما به شما خواهد رسيد!».(1)

ظاهراً همزمان با آمدن رسولان حضرت عيسى به انطاكيه مردم آن شهر دچار خشكسالى شده بودند، و لذا بت پرستان آن شهر اين مشكل را با آمدن فرستادگان پيامبر مرتبط كرده، و قدم آنها را شوم دانستند، و معتقد بودند كسانى كه چنين قدم شومى داشته باشند، نمى توانند فرستاده پيامبر باشند. بت پرستان تنها به اين اتهام و سخن بى اساس قناعت نكرده، بلكه رسولان پيامبر خدا را تهديد به سنگسار كردند، كه جنبه جسمى داشت. علاوه بر آن، تهديد به عذاب اليم نمودند، كه (برخى معتقدند) منظور از عذاب اليم شكنجه هاى روحى است.

مثل اين كه در مقابل آنها به خدا و آيين حق و معتقدات خداپرستان توهين شود.

روش بت پرستان كه معمولًا تهديد، ارعاب، توسل به زور، غارتگرى، انواع شكنجه هاى جسمى و روحى و همچنين به راه انداختن انواع تبليغات منفى عليه پيامبران الهى و فرستادگان آنها، اختصاص به آن زمان نداشته، بلكه انسان هاى بى منطق و زورگوى عصر و زمان ما نيز به آن روش ها متوسّل مى شوند. هر چند استدلال شما كاملًا قوى، متين و منطقى هم باشد، امّا زورگويان تسليم منطق شما نمى شوند.

به عنوان مثال: انسانى در يكى از خيابانهاى تهران به صورتى مشكوك كشته مى شود، تمام رسانه هاى جهان خبر آن را منعكس كرده، و ساعتها روى آن تحليل نموده، و بر عليه جمهورى اسلامى ايران تبليغ مى كنند، امّا عدّه اى از مردم


1- سوره يس، آيه 18.

ص: 332

آزادى خواه و غيرتمند جهان كه مظلوميّت مردم غزه را شنيده اند و مطّلع شده اند كه چندين سال است آنها در محاصره دشمنشان قرار گرفته، و از امكانات اوّليّه زندگى محرومند، موادّ غذايى و دارويى براى آنها تهيّه كرده و با يك كشتى به عنوان كشتى آزادى به سمت غزّه حركت مى كنند، امّا در نزديكى غزّه، كشتى توسّط اسرائيلى ها بمباران، و محموله و افراد آن نابود مى شوند، و آب از آب تكان نمى خورد! ولى اين جنايت نه در رسانه هاى جهان انعكاس مطلوبى پيدا كرد، و نه سازمان ملل و شوراى امنيّت و جمعيّت هاى حقوق بشر آن را محكوم كردند. بنابراين، با چنين انسان هاى زورگو و بى منطقى نمى توان صلح و مصالحه كرد، بلكه بايد قوى بود و روى پاى خود ايستاد. وگرنه همانند بت پرستان انطاكيه هم تهديد به جنگ مى كنند و هم دست به شكنجه هاى روحى مى زنند.

« «قَالُوا طَائِرُكُمْ مَّعَكُمْ أَئِنْ ذُكِّرْتُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ»؛ (فرستادگان) گفتند: «اگر درست بينديشيد فال بد شما با خود شماست، بلكه شما گروهى اسراف كاريد».(1) فرستادگان حضرت عيسى عليه السلام بدون توجّه به تهديدهاى آنها و بى آن كه عصبانى شوند و كنترل خود را از دست بدهند، به آنها گفتند: مشكلاتى كه داريد ارتباطى به آمدن ما ندارد و ما بدقدم نيستيم، بلكه اعمال زشت خود شما علّت اين گرفتارى ها و مشكلات شده است چرا كه شما مردم اسراف كارى هستيد.

مجاهدى خستگى ناپذير

در روايات (2) آمده است، مرد شجاعى از مردم انطاكيّه كه به رسولان عيساى مسيح عليهم السلام ايمان آورده بود، به يارى آنها برخواست و مردم را به توحيد


1- سوره يس، آيه 19.
2- تفسير ابوالفتوح رازى، ج 9، ص 270.

ص: 333

و يكتاپرستى دعوت كرد. بيان نافذ و ادلّه محكم و سخنان پرجاذبه او باعث شد كه عدّه اى ديگر به جمع مؤمنان بپيوندند. گروهى كه منافع آنها در جهالت و نادانى و بت پرستى مردم بود با اين مرد مجاهد به مبارزه برخواسته و تصميم به نابودى او گرفتند و در نهايت وى را سنگسار كرده و به شهادت رساندند. داستان اين مرد و استدلالهاى قوى و منطقى اش در ادامه آيات آمده، كه به شرح آن مى پردازيم:

« «وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ»؛ و مردى (باايمان) از دورترين نقطه شهر با شتاب فرا رسيد، گفت: اى قوم من! از فرستادگان (خدا) پيروى كنيد».(1) از تعبير قرآن مجيد «أَقْصَى الْمَدِينَةِ» استفاده مى شود كه دعوت رسولان حضرت عيسى عليه السلام به دورترين نقاط شهر انطاكيّه رسيده، و عدّه اى را جذب كرده بود. به هر حال، اين مرد مؤمن، مردم را به پيروى از رسولان دعوت نمود و براى لزوم تبعيّت از آنان و دست برداشتن از بت پرستى چند دليل اقامه كرد:

« «اتَّبِعُوا مَنْ لَّا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً وَهُمْ مُّهْتَدُونَ»؛ از كسانى پيروى كنيد كه از شما اجر و پاداشى نمى خواهند و خود هدايت يافته اند».(2) دليل نخست آن مرد مجاهد اين بود كه رسولان عيسى عليه السلام از شما تقاضاى مزد و اجرتى ندارند، در حالى كه اگر افراد دروغگو، سودجو و فرصت طلبى بودند همچون ساير فرصت طلبان، تقاضاى دستمزد و اجرت مى كردند. بنابراين، همين كه بدون چشم داشت شما را به توحيد و يكتاپرستى دعوت مى كنند نشانه حقانيّت آنهاست. علاوه بر اين، آنها انسانهاى هدايت يافته اى هستند و در كار خود اهل تخصّص و صاحب


1- سوره يس، آيه 20.
2- سوره يس، آيه 21.

ص: 334

نظرند و تبعيّت از آنها، همچون پيروى جاهل از عالم است. امّا پيروى از آبا و اجداد در پرستش بتها، پيروى جاهل از جاهل مى باشد و روشن است كه پيروى جاهل از عالم امرى شايسته، و تبعيّت جاهل از جاهل امرى ناپسند است.

« «وَمَا لِى لَاأَعْبُدُ الَّذِى فَطَرَنِى وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»؛ چرا كسى را پرستش نكنم كه مرا آفريده، و همگى به سوى او بازگشت داده مى شويد؟!».(1)

دليل دوم آن مرد مجاهد اين است كه: بت ها نه ما را آفريده اند تا به شكرانه اعطاى نعمت آفرينش، آنها را بپرستيم. و نه سروكار ما پس از مرگ با آنهاست كه از ترس عقاب و به طمع ثواب و عطايشان در مقابلشان سجده كنيم. بلكه بايد خدايى را بپرستيم كه هم ما را آفريده، و هم به ما روزى مى دهد، و هم به سوى او بازمى گرديم. معبود ما بايد كسى باشد كه آغاز كار ما با او بوده و در ادامه مسير همواره تحت عنايات و الطاف او هستيم، و پايان كارمان نيز با اوست، و خلاصه همه چيزمان به دست باكفايت اوست.

« «أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمَنُ بِضُرٍّ لَّا تُغْنِ عَنِّى شَفَاعَتُهُمْ شَيْئاً وَلَا يُنقِذُونِ»؛ آيا غير از او معبودانى انتخاب كنم كه اگر خداوند رحمان بخواهد زيانى به من برساند، شفاعت آنها كمترين فايده اى براى من ندارد و مرا (از مجازات او) نجات نخواهند داد؟!».(2)

سومين دليل آن مرد باايمان اين بود كه: اگر همچون شما به پرستش بت ها بپردازم و خداوند رحمان زيانى به من برساند و عذابى بر من نازل كند، آيا اين بتهاى بى جان مى توانند از من دفاع كنند؟ آيا قادرند به درگاه الهى شفاعت نمايند تا خداوند از عذاب و مجازاتم صرف نظر كند؟ پاسخ همه اين پرسشها منفى


1- سوره يس، آيه 22.
2- سوره يس، آيه 23.

ص: 335

است. آنها نه تنها قادر بر حمايت از عابدان خود نيستند، كه نمى توانند از خودشان دفاع كنند، بلكه نيازمند حمايت عابدان خود هستند. آيا معبودى كه هيچ خاصيّت و اثرى ندارد و نيازمند به عابد خويش است سزاوار پرستش مى باشد؟

« «إِنِّى إِذاً لَفِى ضَلَالٍ مُّبِينٍ»؛ اگر چنين كنم، من در گمراهى آشكارى خواهم بود».(1) مرد مجاهد پس از بيان استدلالهاى سه گانه و قوى فوق مبنى بر حقانيّت فرستادگان حضرت عيسى عليهم السلام و اهليّت پروردگار جهان براى عبادت، و نااهلى بت ها براى پرستش، خطاب به بت پرستان گفت: من هرگز اين بت ها را نمى پرستم كه اگر چنين كنم در گمراهى آشكارى خواهم بود.

گاه انسان گمراه است، امّا گمراهى اش مخفيانه است. راه هاى متعدّدى جلوى پاى اوست، كه همه ظاهرى خوب و پرجاذبه دارند و او راه صحيح را گم كرده و قدم در بيراهه مى گذارد. امّا گاه گمراهى اش آشكار و واضح است. جوانى كه در عصر و زمان ما به دنبال مواد مخدّر مى رود، گمراهى اش واضح و آشكار است چون مى داند كه با اين كار خودش را خوار و ذليل و بى اعتبار، و خانواده اش را بدبخت و غصّه دار، و اقوام و فاميلش را ناراحت و بى قرار مى سازد. ملّتى كه دست به اختلافات داخلى مى زنند در (ضلال مبين) هستند؛ چون با دست خود به اهداف دشمن كمك كرده، و اقتدار و عظمت خود را قربانى نموده، و قلب شيطان را شاد كرده اند.

« «إِنِّى آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ»؛ (به همين دليل) من به پروردگارتان ايمان آوردم؛ پس به سخنان من گوش فرا دهيد».(2) بت پرستان نه تنها به سخنان مستدل


1- سوره يس، آيه 24.
2- سوره يس، آيه 25.

ص: 336

و منطقى و متين آن مرد مجاهد گوش فرا ندادند و بر ضلالت آشكارشان اصرار داشتند، كه آن مرد باايمان را به شهادت رساندند. قرآن مجيد در مورد كشته شدن او صريحا چيزى نفرموده، ولى از آيات بعد، كه از رفتن وى به بهشت سخن گفته، اين مطلب استفاده مى شود. توجّه فرماييد:

« «قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِى يَعْلَمُونَ* بِمَا غَفَرَ لِى رَبِّى وَجَعَلَنِى مِنَ الْمُكْرَمِينَ»؛ (سرانجام او را شهيد كردند و) به او گفته شد: وارد بهشت شو. گفت: اى كاش قوم من مى دانستند، كه پروردگارم مرا آمرزيده و از گرامى داشتگان قرار داده است!».(1)

دو نكته در اين آيات قابل توجّه است:

1. منظور از بهشتى كه در آيه مورد بحث مطرح شده، بهشت دوزخى است نه بهشت جهان آخرت؛ زيرا تا جهان به پايان نرسد و نابود نگردد و تمام انسانها مبعوث نشوند، كسى به بهشت و جهنّم جهان آخرت نمى رود، بلكه همه به بهشت و دوزخ برزخى مى روند. و لذا در روايتى از امام سجّاد عليه السلام مى خوانيم: «

انّ القبر روضة من رياض الجنّة، او حفرة من حفر النّيران

؛ قبر باغى از باغ هاى بهشت، يا حفره اى از حفره هاى دوزخ است».(2)

2. آن مرد مجاهد بعد از شهادت و رفتن به بهشت باز هم به فكر نجات قومش بود و براى آنها دلسوزى مى نمود. لذا آرزو كرد كه اى كاش آنها بودند و نعمتهايى كه خداوند به او داده را مشاهده مى كردند، و در نتيجه ايمان مى آوردند. مردان خدا همه اين گونه اند. پيامبر اكرم حضرت محمد صلى الله عليه و آله در جنگ احد متحمّل آزار و اذيتهاى فراوان شد. دندان مباركش را شكستند، پيشانى اش را


1- سوره يس، آيه 26 و 27.
2- بحار الانوار، ج 6، ص 214، ح 2.

ص: 337

مجروح كردند، خون تمام سر و صورتش را فرا گرفت، امّا باز هم قوم خود را نفرين نكرد، بلكه براى هدايتشان دعا كرد: «

اللهم اغفر لقومى فانهم لا يعلمون

؛ خدايا! قوم مرا هدايت كن، زيرا آنها جاهلند».(1)

مأموريّت شمعون الصّفا

هنگامى كه خبر دستگيرى و زندانى شدن رسولان عيساى مسيح عليه السلام به آن حضرت رسيد، رئيس حواريّون، شمعون الصّفا، را مأمور كرد تا جهت تبليغ آيين عيسوى به انطاكيه برود، و در ضمن براى نجات آن دو نفر چاره اى بينديشد.

شمعون بدون سروصدا وارد انطاكيه شد، و شروع به كار كرد. كم كم به مقرّبان پادشاه نزديك شد و با آنان طرح دوستى و رفاقت ريخت. به گونه اى خوب عمل كرد و خوشرفتارى نمود كه پادشاه با شنيدن اوصاف و اخلاق حميده اش خواهان ديدارش شد. پادشاه كه پس از ملاقات با شمعون او را شخصى حكيم و دانشمند يافت، به او گفت: «دوست دارم با ما باشى» شمعون كه انسان باهوشى بود و زمان فعلى را مناسب طرح مأموريت اصلى خود نمى ديد و در كار خود عجله نمى كرد، پيشنهاد شاه را پذيرفت و جزء مقرّبان و نزديكان او شد، و هرچه مى گذشت علاقه و ارادت پادشاه به شمعون زيادتر مى شد. يك روز شمعون خطاب به پادشاه گفت: «شنيده ام دو زندانى غريبه دارى؟» پادشاه گفت: «آرى» شمعون گفت: «آنها كيستند و جرمشان چيست»؟ گفت: «آنها مردم را دعوت به توحيد و يگانه پرستى و دست كشيدن از بت پرستى مى كردند، لذا آنها را تازيانه زده و زندانى كردم!» شمعون گفت: «آيا سخنان آنها را شنيده اى؟» گفت: «نه، وقتى كه ادّعايشان را شنيدم از فرط عصبانيّت آنها را زندانى كردم». شمعون


1- بحار الانوار، ج 98، ص 167؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 127.

ص: 338

گفت: «اگرصلاح بدانى دستور بده آنها را بياورند تا ببينم حرف حسابشان چيست؟» پادشاه دستور داد زندانيان را آوردند. امّا نه شمعون آشنايى داد، و نه آنها، بلكه به گونه اى برخورد كردند كه پادشاه و اطرافيان نفهمند كه شمعون آنها را مى شناسد. شمعون از آنها پرسيد: «از كجا آمده ايد؟» گفتند: «از سوى خدا براى هدايت بندگان». گفت: «دليل و نشانه اى هم بر صدق گفتارتان داريد؟» گفتند: «با اجازه حضرت مسيح عليه السلام و او هم با اجازه خدا، بيماران غير قابل درمان را شفا مى دهيم!» پادشاه كه شنونده و ناظر اين گفت وگو بود، دستور داد كور مادرزادى را حاضر كردند. رسولان حضرت عيسى عليهم السلام دعايى خواندند و از خدا شفاى او را خواستند، خداوند او را شفا داد. پادشاه و اطرافيان متعجّب شدند. شمعون پرسيد: «معجزه ديگرى هم داريد؟» گفتند: «به اذن اللّه مردگان را هم زنده مى كنيم!» جنازه يك نفر را كه هفت روز قبل فوت كرده بود و به خاطر اختلافى هنوز دفن نشده بود حاضر كردند. آنها دوباره دست به دعا برداشتند و خداوند دعايشان را اجابت كرد و آن شخص مرده را حياتى دوباره بخشيد! پادشاه وقتى اين معجزات را از آنها مشاهده كرد و به حقّانيّت آنها پى برد، گفت: «عجب كار زشتى كرديم كه بدون پرس وجو و تحقيق آنها را به بند كشيديم». در سايه تدبير شمعون الصفا و معجزات آن دو رسول، نور ايمان در قلب پادشاه تابيد و ايمان آورد. به دنبال يكتاپرست شدن پادشاه، عدّه اى از مردم نيز بت پرستى را رها كرده و به پرستش خداى يگانه پرداختند. امّا گروه زيادى كه منافعشان در ادامه حيات بت پرستى بود سرسختانه بر آيين خرافى خود اصرار و لجاجت كردند، تا آن جا كه خداوند پس از اتمام حجّت، تصميم بر مجازات آنها گرفت. چگونگى عذاب آنها در دو آيه زير آمده است. توجّه فرماييد:

« «وَمَا أَنزَلْنَا عَلَى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُندٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَمَا كُنَّا مُنزِلِينَ* إِنْ كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً

ص: 339

وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ»؛ و ما بعد از او بر قومش هيچ لشكرى از آسمان نفرستاديم، و هرگز سنّت ما بر اين نبود؛ (بلكه) فقط يك صيحه آسمانى بود و ناگهان همگى خاموش شدند».(1)

همان گونه كه بارها اشاره كرديم، خداوند هر زمان بخواهد جمعيّت فاسد و مفسد و اصلاح ناپذيرى را عذاب كند لشكريان آسمان و زمين را مأمور اين كار نمى كند، بلكه اين مأموريّت را به چيزى كه عامل حيات و زندگى آنهاست مى سپارد تا درسى براى آيندگان باشد، كه بدانند در صورت لجاجت، خودسرى و بندگى شيطان، خداوند به راحتى آنها را مجازات خواهد كرد. درمورد مردم مشرك و بت پرست انطاكيه نيز اين سنّت الهى عمل شد و آنها به وسيله يك صيحه آسمانى، آرى فقط يك صيحه، خاموش و نابود شدند، به گونه اى كه گويا اصلًا وجود نداشته اند.

در راه حق از كمى همراهان نترسيد!

مسلمان بودن در محيطى كه همه يا اكثريّت آن مسلمانند خوب است، امّا زياد مهم نيست. درستكار بودن، تقلّب، گرانفروشى و كم فروشى نكردن در بازارى كه اكثريّت آن چنينند كار شايسته اى است، امّا هنر نيست. مهم آن است كه انسان در اقليّت باشد و هراسى از قدم زدن در مسير حق نداشته باشد. تك و تنها باشد امّا از جادّه ايمان، تقوا، اخلاق، صداقت و پاكى خارج نشود. جوان هايى هستند كه در يك خانواده بى ايمان و غير مذهبى زندگى مى كنند، مثلًا پدر و مادر و بقيّه اعضاى خانواده اهل نماز و روزه و خمس و زكات و امر به معروف و نهى از منكر و ديگر مسائل دينى نيستند، حفظ ايمان توسّط اين جوان ها در چنين


1- سوره يس، آيه 28 و 29.

ص: 340

محيطى قيمتى است. دختر دانشجوى محجّبه اى كه در كلاسى شركت مى كند كه اكثريّت دانشجويان دختر آن بدحجابند و در ميان آنها ذوب نمى شود و به رنگ آنها درنمى آيد ارزشمند است. وجود كارمند درستكارى كه در اداره اى خدمت مى كند كه اكثريت كارمندان آن رشوه مى گيرند، امّا او هرگز خود را آلوده رشوه خوارى نمى كند مايه افتخار است. حضرت على عليه السلام در اين زمينه مى فرمايد: «

ايّها الناس لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلّة اهله

؛ اى مردم! در طريق هدايت از كمى نفرات وحشت نكنيد».(1)

بنابراين، اگر در مسير حق هستيد و به حقّانيّت كارتان ايمان داريد بر خدا توكّل كنيد و از كمى همراهان وحشت نكنيد و خود را به خدا بسپاريد، تا به مقصد برسيد. به مناسبت همين بحث، به روايت جالبى كه در ذيل داستان اصحاب القريه ذكر شده توجّه فرماييد.

پيامبر اكرم حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله فرمودند: «

سبّاق الامم ثلاثة لم يكفروا باللّه طرفة عين، علىّ بن ابى طالب و صاحب ياسين و مؤمن آل فرعون فهم الصّدّيقون وعلىّ افضلهم

؛ سه تن در ميان امّت خود تك و تنها بودند، امّا (لحظه اى حق را رها نكرده و) به مقدار چشم بر هم زدنى كافر نشدند؛ على بن ابى طالب عليهما السلام و حبيب نجّار و مؤمن آل فرعون، آنان همگى انسان هاى صدّيق و فوق العاده راستگويى هستند، امّا برتر از همه آنها على عليه السلام است».(2)

روايت مذكور و شبيه آن در منابع مهم اهل سنّت نيز آمده است.(3) مطابق نقل


1- نهج البلاغه، خطبه 201.
2- البرهان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 573.
3- روايات مذكور را مى توانيد در كتابهاى احقاق الحق، ج 3، ص 114 به بعد، و كتاب آيات ولايت در قرآن، ص 391، و تفسير پيام قرآن، ج 9، ص 344 مطالعه فرماييد.

ص: 341

شيعه و سنّى، هنگامى كه آيه شريفه «وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ»(1) نازل شد، و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مأموريّت يافت كه دعوت خود را علنى و آشكار كند، آن حضرت غذايى تهيّه ديد و سران قريش را به خانه اش دعوت نمود. رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از صرف ناهار خطاب به ميهمانانش فرمود: اى بزرگان قوم من! من از سوى خدا مأموريّت يافته ام بت ها را بشكنم و شما را به سوى خداى يگانه دعوت كنم و مفاسد را برچينم و نهال ايمان و اسلام را در محيط شما غرس كنم». سپس اضافه فرمود: «هركس امروز دست بيعت در دست من بگذارد، در آينده وزير من خواهد بود». هيچ يك از حاضرين با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت نكرد و جرأت سبقت و پيشتازى نداشت و از تنهايى مى ترسيد. امّا در ميان آن جمعيّت نوجوانى كم سن و سال وجود داشت كه جرأت سبقت و پيشتازى داشت و در مسير حق از تنهايى نمى ترسيد و او كسى جز على بن ابى طالب عليهما السلام نبود. آن حضرت از جاى خود برخاست و دست در دست پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گذاشت و گفت: «من اوّلين كسى هستم كه به تو ايمان آورده و اعلان وفادارى مى كنم» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «على عليه السلام وزير و جانشين من است، از او اطاعت كنيد». مشركان قريش خنده اى كردند و خطاب به ابوطالب گفتند: «برو و از فرزندت (على عليه السلام) اطاعت كن، كه محمد صلى الله عليه و آله او را امير تو ساخت» سپس منزل پيامبر را ترك كردند.(2) اسلام به تدريج پيش رفت تا آن جا كه يك روز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به همراه ده هزار نفر از سپاهيان اسلام وارد مكّه شد و تمام مردم مكّه تسليم حضرت شدند. سپس حضرت به سراغ خانه خدا (كعبه) رفت تا آن را از لوث وجود بت ها پاك كند. على عليه السلام بر شانه پيامبر صلى الله عليه و آله بالا رفت و تمام بت ها را به زير


1- سوره شعراء، آيه 214.
2- شواهد التنزيل، ج 1، ص 420( به نقل از پيام قرآن، ج 9، ص 326).

ص: 342

كشيد!(1) سران قريش آن زمان فهميدند كه معناى سخن پيامبر صلى الله عليه و آله در «يوم الانذار» چه بوده است.

پيشتازى حبيب نجار

«صاحب ياسين» يا «حبيب نجّار» همان كسى بود كه وقتى فرستادگان حضرت عيسى عليه السلام را در شهر انطاكيه ملاقات كرد و سخنانشان را شنيد، قبل از همه ايمان آورد و در مسير حق از تنهايى و كمبود همراهان وحشت نكرد، و سرانجام در راه خذا به شهادت رسيد. (شرح حال اين مرد الهى در چند صفحه قبل گذشت).

پيشتازى مؤمن آل فرعون

يكى از درباريان فرعون هنگامى كه براهين و دلايل قانع كننده حضرت موسى عليه السلام را شنيد و معجزاتش را مشاهده كرد، به راهنمايى عقل و خرد متوجّه شد كه آن حضرت حقيقتاً پيامبر خداست و به او ايمان آورد. آن هم زمانى كه هيچ كس به آن حضرت و برادرش هارون ايمان نياورده بود. و به هيچ وجه از تنهايى و نداشتن همراه و هم سفر وحشت نكرد. البتّه چون تمام درباريان فرعون مخالف حضرت موسى عليه السلام بودند، ايمانش را علنى و آشكار نكرد. برخى نام مؤمن آل فرعون را «حزقيل» گفته اند، و عدّه اى او را «خازن» (سرپرست خزائن و گنجينه هاى فرعون) دانسته اند، و بعضى معتقدند وى پسرعمو يا پسرخاله فرعون بوده است! به هر حال سرگذشت او در سوره مؤمن (غافر) آيات 28-/ 34 آمده، علاقمندان مى توانند شرح بيشتر را در آن جا مطالعه فرمايند.(2)


1- تفسير نمونه، ج 27، ص 408.
2- به تفسير نمونه، ج 20، ص 87 مراجعه فرماييد.

ص: 343

حضرت على عليه السلام و حبيب نجّار و مؤمن آل فرعون هركدام در عصر و زمان خويش تك و تنها بودند، امّا هنگامى كه به حقانيّت پيامبر خود پى بردند بى درنگ به وى ايمان آورده و تسليم منطق رسواى «خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو» نشدند، بلكه هم رنگ جماعت مشركان و كفّار و منحرفان از مسير فطرت و هدايت و تقوا شدن را، رسوايى دانستند.

جوان عزيز! در مسير حق و حقانيّت از تنهايى وحشت نكن. زيرا كسى كه خدا را دارد تنها نيست. اگر در محيط شما هيچ كس نماز نمى خواند تو بخوان.

چنانچه هيچ كس روزه نمى گيرد تو بگير. اگر هيچ كس صداقت ندارد تو داشته باش. به مولى الموحدين على عليه السلام اقتدا كن و استوار و ثابت قدم به پيش برو كه خداوند با توست.

تقيّه، تغيير روش مبارزه

همان گونه كه گذشت مؤمن آل فرعون هنگامى كه ايمان آورد آن را آشكار نكرد، بلكه آن را پنهان داشت و تقيّه كرد. زيرا تقيّه يك كار عاقلانه است. در محيطى كه عدّه اى آدمهاى متعصّب و خونخوار وجود دارند، بايد تقيّه كرد و ايمان را مخفى نگه داشت، تا بتوان به اسلام خدمت كرد. وهّابى ها چقدر اشتباه مى كنند زيرا تقيّه كه از صريح آيات قرآن مجيد گرفته شده را نمى پذيرند و شيعيان را به خاطر اعتقاد به اين دستور قرآنى زير سؤال مى برند. اگر مؤمن آل فرعون تقيّه نمى كرد و به موقع نقشه خطرناك فرعونيان مبنى بر از بين بردن حضرت موسى عليه السلام را به اطّلاع آن حضرت نمى رساند، جان آن حضرت در معرض خطر قرار مى گرفت. تقيّه نه تنها يك حكم دينى، بلكه يك حكم عقلى است؛ لذا تمام ارتش هاى دنيا در مكالمات حسّاس خود با استفاده از كلمات رمز

ص: 344

سخن مى گويند تا دشمن متوجّه نقشه هاى آنها نشود. علاوه بر اين، لباس سربازان، رنگ خودروهاى نظامى و مانند آن، همرنگ زمين و گياهان است و از دور قابل شناسايى نيست، و اينها همه نوعى تقيّه محسوب مى شود.(1) بنابراين، تقيّه به معناى حفظ نيرو و استفاده بهينه از آن يك حكم عقلى و شرعى است.


1- شرح بيشتر مباحث مربوط به تقيّه را در كتاب قواعد الفقهيّه، قاعده تقيّه، يا كتاب تقيّه سپرى براى مبارزه عميق تر مطالعه فرماييد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109