وهابيت و غلو

مشخصات كتاب

سرشناسه : رضواني، علي اصغر، 1341 -

عنوان و نام پديدآور : وهابيت و غلو/ علي اصغر رضواني.

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1390.

مشخصات ظاهري : 119ص.

فروست : سلسله مباحث وهابيت شناسي.

شابك : 978-964-540-333-9

يادداشت : كتابنامه: ص.117.

موضوع : وهابيه

موضوع : وهابيه -- دفاعيه ها و رديه ها

موضوع : غلو

رده بندي كنگره : BP238/6/ر6و9 1390

رده بندي ديويي : 297/527

شماره كتابشناسي ملي : 2487218

ص:1

ديباچه

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

تاريخ انديشه اسلامى همراه فراز و فرودها و آكنده از تحول و دگرگونى ها و تنوع برداشت ها و نظريه هاست. در اين تاريخ پرتحول، فرقه ها و مذاهب گوناگون و با انگيزه ها و مبانى مختلفى ظهور نموده و برخى از آنان پس از چندى به فراموشى سپرده شده اند و برخى نيز با سير تحول همچنان در جوامع اسلامى نقش آفرينند. در اين ميان، فرقه وهابيت را سير و سرّ ديگرى است؛ زيرا اين فرقه با آنكه از انديشه استوارى در ميان صاحب نظران اسلامى برخوردار نيست، بر آن است تا انديشه هاى نااستوار و متحجرانه خويش را به ساير مسلمانان تحميل نموده و خود را تنها ميدان دار انديشه و تفكر اسلامى بقبولاند.

از اين رو، شناخت راز و رمزها و سير تحول و انديشه هاى اين فرقه كارى است بايستۀ تحقيق كه استاد ارجمند جناب آقاى على اصغر رضوانى با تلاش پيگير و درخور تقدير به زواياى پيدا و پنهان اين تفكر پرداخته و با بهره مندى از

ص:10

منابع تحقيقاتى فراوان به واكاوى انديشه ها و نگرش هاى اين فرقه پرداخته است.

ضمن تقدير و تشكر از زحمات ايشان، اميد است اين سلسله تحقيقات موجب آشنايى بيشتر با اين فرقه انحرافى گرديده و با بهره گيرى از ديدگاه هاى انديشمندان و صاحب نظران در چاپ هاى بعدى بر ارتقاى كيفى اين مجموعه افزوده شود.

انه ولي التوفيق

مركز تحقيقات حج

گروه كلام و معارف

ص:11

پيشگفتار

در طول تاريخ، افراد يا گروه هايى بوده اند كه در حقّ پيامبران واولياى الهى غلو كرده اند واين انكارناپذير است، ولى مع الأسف مغرضان ومعاندان يا جاهلان اين تفكر

ص:12

ص:13

مباحث تمهيدى

مفهوم «غلو» در لغت

اشاره

غلو در لغت به معناى تجاوز از حد و تعدى از آن است.

ابن فارس مى گويد:

الغين و اللام و الحرف المعتّل اصل صحيح يدلّ على ارتفاع و مجاوزة قدر.(1)

غين و لام و حرف عله اصل صحيحى است كه دلالت بر بلندى و تجاوز از اندازه دارد.

جوهرى مى گويد: «غلا في الامر يغلو غلواً اي جاوز فيه الحدّ»(2)؛ «غلو كرد در امرى، غلو مى كند، يعنى در آن امر از حد تجاوز نمود» .

ابن منظور مى گويد: «. . . اصل الغلاء: الارتفاع و مجاوزة القدر في كل شيء. . .»(3)؛ «. . . اصل غلاء به معناى بلندى و تجاوز از اندازه در چيزى است. . .» .


1- معجم مقاييس اللغۀ، ماده غلو.
2- صحاح اللغۀ، ماده غلو.
3- لسان العرب، ماده غلو.

ص:14

فيومى مى گويد:

. . . غلا في الدين غلواً من باب قعد تصلب و تشدد حتّى جاوز الحدّ. و في التنزيل (لاَتَغْلُوا فِي دِينِكُمْ) وغالى في امره مغالاة بالغ.(1)

. . . در دين غلو كرد غلو كردنى، از باب قعد، به معناى تصلّب و تشدد است به نحوى كه از حد تجاوز نموده است. و در قرآن آمده است (در دينتان زياده روى نكنيد) و غالى فى امره يعنى در آن مبالغه نمود.

مفهوم اصطلاحى «غلو»

ابن تيميه مى گويد:

الغلو مجاوزة الحدّ بان يزاد في الشيء في حمده او ذمّه على ما يستحق و نحو ذلك.(2)

غلو به معناى گذر از حد است به اينكه در چيزى زائد از حدش كه مستحق است مدح يا مذمت نمايد.

ابن حجر در تعريف غلو مى نويسد:

المبالغة في الشيء و التشديد فيه بتجاوز الحدّ.(3)

غلو به معناى مبالغه و شدت به خرج دادن در چيزى است به اينكه از حد تجاوز كند.

سليمان بن عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب مى گويد:


1- مصباح المنير، ماده غلو.
2- اقتضاء الصراط المستقيم، ج ١، ص ٢٨٩.
3- فتح البارى، ج ١٣، ص ٢٧٨.

ص:15

وضابطه تعدي ما امر الله به و هو الطغيان الذي نهى الله عنه في قوله: (وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي) . (1)

شاخص و ملاك غلو، تجاوز از آن چيزى است كه خداوند دستور داده است، و اين همان طغيانى است كه خداوند از آن نهى نموده آنجا كه مى گويد: (در دين طغيان نكنيد كه غضب من بر شما وارد مى شود) .

از اين تعريفات به دست مى آيد كه در مفهوم «غلو» چندان اختلافى نيست و تنها اختلاف در مصاديق است مثل آنكه آيا اعتقاد به نظام واسطه بين خلق و خالق و علم غيب برزخى اوليا و سلطۀ غيبى اوليا در برزخ و توان كمك كردن به زنده ها و. . . غلو و تجاوز از حدّى است كه قرآن و سنت بيان كرده است يا نه؟

حدّ وميزان در غلوّ

همان گونه كه از تعريف لغوى استفاده شد، غلوّ به معناى تجاوز از حدّ به كار رفته است؛ حال ببينيم حدّ وميزان چيست كه تجاوز از آن غلوّ است ونرسيدن به آن تقصير. در اينجا چهار احتمال وجود دارد:

١. مراد از حد وميزان، عرف باشد؛ يعنى هر چه زائد بر فهم عرف باشد غلوّ است. لكن اين احتمال باطل بوده وانسان ديندار هرگز آن را قبول نمى كند، بلكه اين ميزان براى كسانى است كه «لائيك» بوده وبراى دين ارزشى قائل نيستند.

٢. مراد از آن، منزلت صحابه باشد؛ به اين معنا كه براى صحابه


1- تيسير العزيز الحميد، ص ٢56.

ص:16

منزلتى قائل شويم كه براى غير آنها نيستيم وغلوّ را به ميزان آن منزلت يا بالاتر از آن حد براى غير صحابه بدانيم. براى اين ميزان وحدّ نيز دليلى نداريم، بلكه اين ميزان از بارزترين مصاديق مصادره به مطلوب است؛ يعنى دليل، عين مدعا است.

٣. مراد از حدّ وميزان، مطالبى باشد كه علماى اهل سنّت از كتاب وسنّت مى فهمند. كه اين احتمال هم بدون دليل است؛ زيرا چه مستندى در دست است كه ميزان وحد، فهم طايفه اى از امت باشد.

4. مراد از حدّ وميزان، خود كتاب وسنّت باشد كه همين احتمال صحيح است وعقل وقرآن وسنّت نيز آن را تأييد مى كند، و دليلى بر حجيت فعل و ترك صحابه وجود ندارد، زيرا قرآن كريم مى فرمايد: (. . . فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَ الرَّسُولِ) ؛ «و اگر در چيزى نزاع كرديد آن را به خدا و رسول بازگردانيد» . (نساء: 5٩)

در اين آيه خداوند ميزان را كتاب خود و سنت رسولش قرار داده و در هيچ آيه اى بر حجيت فعل و ترك صحابه اشاره ننموده است.

پديده غلوّ در جهان اسلام

بى شك يكى از پديده هاى انحرافى كه در حوزه اعتقادهاى دينى در جهان اسلام رخ داده است، پديده غلوّ وظهور غاليان است. آنان كسانى بوده اند كه در حقّ پيامبر اسلام (ص) يا ديگر پيامبران يا امام على بن ابى طالب (ع) ويا ساير ائمه اهل بيت (ع) يا افراد ديگر به الوهيت، حلول خداوند در آنها، يا اتحاد خداوند با آنان قائل شده اند. ولى اين بدان معنا

ص:17

نيست كه شيعه اماميه هر عقيده اى كه به امامان خود دارد؛ از قبيل: عصمت، رجعت، علم لدنّى و. . . همه غلوّ باشد؛ زيرا شيعه در اعتقاد به اين امور ادله اى متقن دارد.

برخى از عقايد غلوآميز

برخى از عقايد غلو آميز كه در آيات و روايات دليلى براى آن نيست عبارتند از:

١. اعتقاد به الوهيت پيامبر (ص) يا اميرالمؤمنين (ع) يا يكى از اولياى الهى؛

٢. اعتقاد به حلول خدا در برخى اوليا.

٣. اعتقاد به اتحاد خدا با برخى اوليا همچون حضرت عيسى (ع) كه مسيحيان به آن عقيده دارند.

4. اعتقاد به اينكه تدبير جهان به پيامبر (ص) يا اميرالمؤمنين (ع) يا ائمه اهل بيت (ع) يا افرادى ديگر واگذار شده است؛

5. اعتقاد به نبوت اميرالمؤمنين (ع) يا ائمه ديگر يا فردى از مردم؛

6. اعتقاد به آگاهى فردى از عالم غيب، بدون آنكه به او وحى يا الهام شود؛

٧. اعتقاد به اينكه معرفت ومحبّت ائمه اهل بيت (ع) انسان را از عبادت خداوند وانجام فرايض الهى بى نياز مى سازد و ديگر انجام اعمال عبادى لازم نيست(1)؛


1- بحارالانوار، ج ٢5، ص ٣46.

ص:18

٨. اعتقاد به اين كه اگر پيامبر (ص) مبعوث به رسالت نشده بود، عمر بن خطاب مبعوث مى شد كه در روايات اهل سنّت آمده است.

در برابر اين گونه باورها اعتقادهايى وجود دارد كه دليل قطعى عقلى يا نقلى بر آنها اقامه شده است. از قبيل: اعتقاد به عصمت اهل بيت (ع) ، وصايت وخلافت بلافصل اميرالمؤمنين (ع) وبعد از او ائمه اهل بيت (ع) ، اعتقاد به رجعت، علم لدنّى امام وديگر اعتقادهاى شيعه كه براى هر يك دلايل محكم ومتقنى اقامه شده است، بنابراين آنها را نمى توان غلوّ وتجاوز از حدّ ناميد، بلكه عين حقّ وحقيقت است.

موضع ائمه اهل بيت (ع) در برابر غاليان

همواره اهل بيت (ع) با پديده غلوّ وغاليان به شدّت مخالفت نموده اند كه به چند نمونه اشاره مى شود:

امام صادق (ع) فرمود:

بر جوانان خود از خطر غاليان بيمناك باشيد، مبادا عقايد آنان را تباه سازند؛ زيرا غلات بدترين خلقِ خدايند. عظمتِ خدا را كوچك دانسته وبراى بندگان خدا قائل به ربوبيتند.(1)

امام على (ع) از غلات به درگاه خدا تبرّى جسته وعرض مى كند:

بار خدايا! من از غلوّ كنندگان تبرّى مى جويم، همان گونه كه عيسى بن مريم از نصارا تبرّى جست. بار خدايا! آنان را تا ابد خوار وذليل گردان وهيچ يك از آنان را يارى مكن.(2)


1- بحارالانوار، ج ٢5، ص ٢65 به نقل از امالى شيخ طوسى.
2- همان.

ص:19

امام صادق (ع) فرمود:

لعنت خدا بر عبدالله بن سبأ باد كه در مورد اميرالمؤمنين (ع) قائل به ربوبيت شد. سوگند به خدا كه اميرالمؤمنين (ع) بنده مطيع خدا بود. واى بر كسى كه به ما نسبت دروغ دهد. گروهى در مورد ما مطالبى مى گويند كه ما قائل به آن نيستيم.(1)

امام صادق (ع) درجاى ديگرمى فرمايد: «لعنت خدا بر كسى باد كه ما را پيامبر بداند»(2)

موضع متكلّمان اماميه برابر غلوّ وغاليان

دانشمندان ومتكلّمان اماميه نيز به مقابله با غاليان پرداخته وآنان را كافر ومشرك دانسته واز آنان تبرّى جسته اند.

شيخ صدوق مى فرمايد: «اعتقاد ما در مورد غلات ومفوّضه آن است كه آنان كافران به خدا مى باشند»(3)

شيخ مفيد مى فرمايد:

غلوّكنندگان گروهى از متظاهران به دين اسلامند كه اميرالمؤمنين (ع) وائمه از نسل او را به الوهيت وپيامبرى نسبت داده اند. آنان گمراه وكافرند واميرالمؤمنين (ع) به قتل آنان دستور داد. ائمه ديگر نيز آنان را كافر وخارج از اسلام دانسته اند.(4)


1- بحارالانوار، ج ٢5، ص ٢٨6 به نقل از رجال كشى.
2- همان، ٢٩6.
3- الاعتقادات، ص ٧١.
4- تصحيح الاعتقاد، ص ١٠٩.

ص:20

علامه حلّى مى فرمايد:

برخى از غلات به الوهيت اميرالمؤمنين (ع) ودسته اى ديگر به نبوت او معتقدند. واين باورها باطل است؛ زيرا ما اثبات نموديم كه خدا جسم نيست وحلول در مورد خدا محال واتحاد نيز باطل است. همچنين ثابت كرديم كه محمّد (ص) خاتم پيامبران است.(1)

تهمت غلو به شيعه

حال جاى بسى تعجب وتأسّف است كه گاهى از طرف افرادى مغرض يا ناآگاه، شيعه اماميه، به جهت عقيده به عصمت و علم غيب اهل بيت و امكان صدور كرامات از آنان متهم به غلوّ در مورد ائمه طاهرين مى گردد؛ و حال آنكه حقيقت غلوّ -چنان كه قبلاً توضيح داده شد- تجاوز از حدّ است، همانند اعتقاد به مقام الوهيت وربوبيت، يا نبوت وپيامبرى براى اهل بيت (ع) ، ولى آنچه از شئون الوهيت واز مختصات نبوت نيست هيچ ربطى به غلوّ در دين ندارد، و شيعه در آن مواردى كه به آنها معتقدند دليل قانع كننده داشته و گزافه نمى گويند.

اصولاً برخوردارى از مقام عصمت وموهبت اعجاز وكرامت و آگاهى بر غيب، از مقامات اولياى بزرگ الهى است واختصاص به پيامبران وامامان نيز ندارد. قرآن كريم از عصمت حضرت مريم خبر داده، مى فرمايد:


1- أنوار الملكوت، ص ٢٠٢.

ص:21

( إِنَّ اللهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ) (آل عمران: 4٢)

خداوند تو را برگزيد وپاكيزه گردانيد وبر زنان جهان برترى بخشيد.

همچنين از كرامت يكى از ياران حضرت سليمان (ع) خبر داده، مى فرمايد:

(قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ) (نمل: 4٠)

(امّا) كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) داشت گفت: پيش از آنكه چشم برهم زنى، آن (تخت پادشاهى بلقيس) را نزد تو خواهم آورد!

در احاديث اسلامى در بابى با عنوان «محدّث» از كسانى كه داراى اين مقام بوده اند ياد شده است. محدّث كسى را گويند كه بدون اينكه داراى مقام نبوت بوده وملك وفرشته را در خواب يا بيدارى مشاهده كند، چيزى از عالم غيب به او الهام شود.

محمّد بن اسماعيل بخارى از ابوهريره روايت كرده كه رسول خدا (ص) فرمود: «در ميان بنى اسرائيل افرادى بودند كه بدون اينكه داراى مقام نبوت باشند از غيب با آنان گفت وگو مى شد»(1)

در احاديث شيعه نيز از ائمه طاهرين (ع) به عنوان (محدّث) واز فاطمه زهرا (ع) به عنوان «محدّثه» ياد شده است؛ چنان كه كلينى روايات آن را در «كافى» وعلامه مجلسى در «بحارالانوار» آورده است.


1- صحيح بخارى، ج ٢، ص ٢٩5.

ص:22

خصوصيات وهابيان

اشاره

وهابيان، داراى خصوصيات مخصوص به خود هستند كه در فرقه ها و مذاهب ديگر اسلامى يافت نمى شود:

١. تكفير و قتل مخالفان
اشاره

وهابيان، تمام مذاهب اسلامى كه هم عقيده با آنان نيستند را تكفير كرده و از دين اسلام خارج مى دانند و حق را به تمامه نزد خود مى پندارند. آنان به اين حد اكتفا نكرده بلكه در صورت امكان، متعرض مخالفان خود شده و آنها را به قتل مى رسانند.

شبهه: لزوم تكفير كافر

از جمله عباراتى كه بر زبان وهابيان و تكفيرى ها جارى شده و به جهت آن افراد هر مذهبى غير از مذهب خود را تكفير مى كنند اين جمله است كه: «من لم يكفر الكافر فهو كافر»(1)؛ «هر كس كه شخص كافر را تكفير نكند خودش كافر است» .

پاسخ

اولاً: حقيقت مطلب اين است كه وهابيان پى به واقعيت اين قاعده نبرده اند و لذا بر هر فرد مخالف از مذاهب ديگر كه مسلمان است و شهادتين مى گويد، ولى برخى از عقايد آنها را قبول ندارد، عنوان كفر را اطلاق مى كنند و از اين طريق در جامعه اسلامى تفرقه و نزاع و مشاجره


1- ظاهرة الغلو فى الدين، ص ٢٨٨.

ص:23

ايجاد مى نمايند.

حقيقت اين قاعده اين است: كسى كه به طور قطع كافر است و هيچ شبهه و احتمال در او وجود ندارد و تمام شرايط در او موجود بوده و موانع درباره او مفقود است اين گونه شخصى را بايد تكفير نمود؛ همچون ابوجهل، ابولهب، ماركس و. . .

ولى افرادى كه اظهار شهادتين مى كنند و مؤمن مى باشند و اهل عمل و عبادت و انجام واجبات بوده و از محرمات اجتناب مى نمايند ولى در برخى عقايد و اعمال با وهابيان موافق نيستند، درحالى كه در عقيده خود به كتاب و سنت تمسك مى كنند ولى وهابيان معناى ديگرى مى فهمند، نمى توان اين دسته از مسلمانان را به مجرد اينكه در برخى عقايد با آنان مخالفند متهم به كفر و شرك و خروج از اسلام نمود، وگرنه همين اتهام را ممكن است ديگر مذاهب به آنان بزنند و وهابيان را از دين خارج كنند و هر مذهبى به جهت اختلاف با مذهب ديگر در برخى از مسائل عقيدتى، آنان را متهم به كفر نمايند، اين اتهامات منشأ نزاع و مشاجره بين امت اسلامى شده و همه را به جان يكديگر مى اندازد به حيثى كه عين و اثرى از مسلمانان باقى نمى ماند؛ درحالى كه در جاى خود اشاره كرده ايم كه ما وظيفه نداريم كه به لوازم اعتقادات افراد حكم كنيم مگر آنكه او به آن لوازم ملتزم بوده و معتقد باشد.

ثانياً: آنچه از مجموعه آيات و روايات استفاده مى شود نپذيرفتن سلطه كفار است نه تكفير كردن كفار؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللهَ لا يَهْدِي

ص:24

الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ) (مائده: 5١)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! يهود ونصارى را ولّى [و دوست وتكيه گاه خود،] انتخاب نكنيد! آنها اولياى يكديگرند؛ وكسانى كه از شما با آنان دوستى كنند، از آنها هستند؛ خداوند، جمعيت ستمكار را هدايت نمى كند.

از كلمات و فتاواى ابن تيميه نيز استفاده مى شود كه اين قاعده را نمى توان بر مسلمانان و مؤمنانى اطلاق كرد كه در برخى عقايد با ما مخالفند. او در اين باره مى گويد:

انّ كل من اقرّ بالله فعنده من الايمان بحسب ذلك، ثم من لم تقم عليه الحجة بما جاءت به الأخبار لم يكفر بجحده، و هذا يبيّن انّ عامة اهل الصلاة مؤمنون بالله و رسوله - و ان اختلفت اعتقادتهم في معبودهم و صفاته - الا من كان منافقاً يظهر الاسلام بلسانه و يبطن الكفر بالرسول؛ فهذا ليس بمؤمن. و كل من اظهر الاسلام و لم يكن منافقاً فهو مؤمن له من الايمان بحسب ما أوتيه من ذلك، و هو ممن يخرج من النار و لو كان في قلبه مثقال ذرة من الايمان، و يدخل في هذا جميع المتنازعين في الصفات و القدر على اختلاف عقائدهم. . . فهذا اصل عظيم في تعليم الناس و مخاطبتهم بالخطاب العام بالنصوص التي اشتركوا في سماعها كالقرآن و الحديث المشهور، و هم مختلفون في معنى ذلك، و الله اعلم، و صلّى الله على محمد و آله و صحبه.(1)

هر كس كه به خدا اعتقاد دارد به حسب اعتقادش مؤمن است. و


1- مجموعۀ الفتاوى، ج 5، صص ٢54 و ٢55.

ص:25

(به مفاد روايات) هر كس كه بر او اقامه حجت نشده به سبب انكارش كافر نمى شود. و از اينجا روشن مى شود كه عموم كسانى كه اهل نمازند به خدا و رسولش ايمان دارند گرچه اعتقاداتشان در مورد خدا و صفات او اختلاف دارد، مگر كسى كه منافق است و به زبان اظهار اسلام مى كند ولى در دل به آن كافر است، كه او مؤمن نيست. و هر كس كه اسلام را اظهار كرده و منافق نيست او به اندازه خود مؤمن است و از كسانى است كه از جهنم خارج شده گرچه به اندازه ذره اى ايمان در قلب دارد. و در اين گروه تمام كسانى هستند كه در صفات و قدر با وجود اختلافشان داخل اند. . . و اين اصلى است بزرگ در تعليم مردم و مخاطب قرار دادن آنان به خطاب عام به نصوصى كه همه در شنيدن آن شريك اند؛ همچون قرآن و حديث مشهور، گرچه در معناى آن اختلاف دارند، و خدا داناتر است، و درود خدا بر محمد و آل و اصحاب او باد.

قرآن و نهى از قتل مسلمان

يكى از مصاديق و كارهاى وهابيان كه ناشى از افكار غلوآميز آنان در تكفير است حكم به قتل مخالفان خود و اجراى آن است در حالى كه خداوند متعال در آيات بسيارى از كشتن برادر مؤمن و مسلمان كه شهادتين را بر زبان جارى ساخته نهى كرده است:

١. خداوند سبحان مى فرمايد:

(وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَ غَضِبَ اللهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً) (نساء: ٩٣)

و هر كس، فرد باايمانى را از روى عمد به قتل برساند، مجازاتِ او

ص:26

دوزخ است؛ درحالى كه جاودانه در آن مى ماند؛ وخداوند بر او غضب مى كند؛ واو را از رحمتش دور مى سازد؛ وعذاب عظيمى براى او آماده ساخته است.

٢. و مى فرمايد:

(مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً. . .) (مائده: ٣٢)

به همين جهت، بر بنى اسرائيل مقرّر داشتيم كه هر كس، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همه انسان ها را كشته است. . . .

٣. همچنين مى فرمايد:

(وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً * وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ ناراً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللهِ يَسِيراً) (نساء: ٢٩ و ٣٠)

وخودكشى نكنيد! خداوند نسبت به شما مهربان است. و هر كس اين عمل را از روى تجاوز وستم انجام دهد، به زودى او را در آتشى وارد خواهيم ساخت؛ واين كار براى خدا آسان است.

روايات و نهى از قتل مسلمان

بخارى به سندش از عبدالله بن عمر نقل كرده كه پيامبر (ص) فرمود:

إِنَّ مِنْ وَرطاتِ الأُمُورِ الَّتِي لامَخْرَجَ لِمَنْ أَوْقَعَ نَفْسَهُ فِيها سفك الدَّمِ الْحَرامِ بِغَيْرِ حِلِّهِ.(1)


1- صحيح بخارى، ح 6٨6٣.

ص:27

از جمله امورى كه انسان مبتلاى به آن را در گرفتارى و مصيبت مى اندازد و راه خلاصى براى آن نيست، ريختن بى جهت خون فرد محترم است.

و نيز عبدالله بن عمرو از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

لَزَوالُ الدُّنْيا أَهْوَنُ عِنْدَ اللهِ مِنْ قَتْلِ رَجُلٍ مُسْلِمٍ.(1)

هر آينه نابودى دنيا نزد خداوند از كشتن مرد مسلمان آسان تر است.

و نيز عبدالله بن عمر از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

مَنْ أَعانَ عَلى دَمِ امْرِيءٍ مُسْلِمٍ بِشَطْرِ كَلِمَةٍ كَتَبَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ: آيِسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللهِ.(2)

كسى كه در ريختن خون مسلمانى با يك كلمه كمك كند خداوند بر پيشانى او روز قيامت مى نويسد: او از رحمت خدا مأيوس است.

و ابوالدرداء مى گويد: از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود:

كُلُّ ذَنْبٍ عَسى أَنْ يَغْفَرهُ إِلاّ الرَّجُل يَمُوتُ مُشْرِكاً أَوْ يَقْتُلُ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً. (3)

هر گناهى را اميد است كه خداوند بيامرزد جز كسى كه در حال شرك از دنيا برود يا مؤمنى را از روى عمد به قتل رساند.

٢. عدم تعقل

از جمله خصوصيات وهابيان ترك تعقل و تفكر در مسائل اعتقادى و


1- صحيح ترمذى، ح ١٣٩5.
2- السنن الكبرى، بيهقى، ح ١5٨65.
3- صحيح ابن حبان، ح 5٩٨٠؛ سنن ابى داود، ح 4٢٧٠.

ص:28

ديگر امور است. آنان عمده وقت خود را در مباحث حديثى به كار مى گيرند و هر آنچه كه ظاهر نصوص است به آن اخذ مى كنند گرچه مخالف با عقل قطعى باشد.

وهابيان به اين حد اكتفا نكرده بلكه اصحاب عقول و تفكر را متهم به كفر و زندقه نموده و از دين اسلام خارج مى دانند.

٣. قشرى گرى

يكى ديگر از خصوصيات وهابيان، قشرى گرى و توجه به ظاهر و بزرگ جلوه دادن فروع در برابر اصول است، و لذا مشاهده مى كنيم كه چگونه به ظواهر خود از قبيل بلند گذاشتن ريش و كوتاه كردن لباس عربى و پوشاندن صورت زن و. . . حساسيت نشان داده و به آنها اهميت مى دهند گويا تمام اسلام همين امور است.

4. صرف نظر كردن از حاكمان

عملكرد وهابيان را كه نظر مى كنيم پى مى بريم گويا نزد آنان اسلام تنها براى مردم و رعيت آمده و كارى با حاكمان ندارد؛ و لذا از ابتداى پيدايش وهابيت در شبه جزيرة العرب با پشتيبانى حاكم درعيه شروع شد و تاكنون با همين وضع ادامه پيدا كرده است.

خبر پيامبر (ص) از ظهور وهابيان

در منابع روايى اهل سنت روايات متعددى از رسول خدا (ص) نقل شده كه بر وهابيت تطبيق مى شود؛ از جمله:

الف) از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمود:

ص:29

اللهم بارك لنا في شامنا و في يمننا قال: قالوا: و في نجدنا؟ قال: قال اللهم بارك لنا في شامنا وفي يمننا، قال: قالوا: وفي نجدنا؟ قال: قال هناك الزلازل و الفتن وبها يطلع قرن الشيطان.(1)

بارخدايا! براى ما شام و يمن را مبارك گردان. به حضرت عرض كردند: و در نجد ما. راوى گفت: پيامبر (ص) فرمود: بار الها مبارك گردان براى ما شام و يمن را. راوى گفت: بار ديگر اصحاب گفتند: و در نجد ما؟ راوى گفت: حضرت فرمود: در آنجا زلزله ها و فتنه هاست، و در آنجا شاخ شيطان ظهور مى كند. (و براى نجد دعا نفرمود)

و نيز از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمود:

«اَلْفِتْنَةُ مِنْ قَبِلِ الْمَشْرِقِ، حَيْثُ يَطْلَعُ قرنُ الشَّيْطأنِ»(2)؛ «فتنه از طرف مشرق است، جايى كه شاخ شيطان ظهور مى كند» .

اين روايت تطبيق تام با وهابيت دارد؛ زيرا محل ظهور آنان نجد و از شرق حجاز بوده است.

ب) ابوبرزه اسلمى مى گويد: از پيامبر (ص) شنيدم كه مى فرمود:

. . . يَخرُجُ في آخِر الزَّمانِ قَومٌ كأنّ هذا مِنهم، يَقرؤونَ الْقُرآنَ لايجاوِز ترَاقيهم، يَمرُقون مِنَ الاِْسلامِ كما يَمرُقُ السَّهمُ مِن الرَّميَّةِ، سيماهُم التَّحليقُ، لايَزالونَ يَخرُجون حَتّى يَخرُج آخِرُهم مَع الْمسيحِ الدّجالِ. . . .(3)

. . . در آخر زمان قومى ظهور مى كند كه گويا اين صفات از


1- صحيح بخارى، ج٢، ص٢٣.
2- همان، ج4، ص١5٧.
3- سنن نسايى، ج ٧، ص ١٩٩؛ جامع الأصول، ج ١٠، صص ٩١ و ٩٢.

ص:30

آنهاست؛ قرآن مى خوانند ولى از گلوى آنها تجاوز نمى كند، از دين خارج مى شوند همان گونه كه تير از كمان خارج مى گردد، نشانه آنها تراشيدن موى سر است. آنان دائماً در حال ظهور و بروزند تا آنكه آخرين نفرشان با مسيح دجال خروج كند. . . .

ج) عبدالله بن عمر از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

يَخرُج مِن اُمَّتي قَومٌ يَسيئون الأعمالَ يَقرؤُون الْقرآنَ لايُجاوِز حَناجِرَهم. قال يَزيد: لاأعلَمُه إلاّ انّه قال: يُحقرِّ أحدُكم عَملَه إلى عَملِهم، يَقتُلون أهلَ الإسلامِ، فاذا خَرَجوا فَاقتْلوهُم، اِذا خَرَجوا فَاقتْلُوهم، ثُمَّ اِذا خَرَجوا فَاقتُلوهم، فَطوبى مَن قَتلَهم، وَ طوبى لِمن قَتلُوه، كُلَّما طَلعَ مِنهم قَرنُ قَطعَه اللهُ عزّوجلّ، فردَّد ذلك رَسولُ الله (ص) عشرينَ مرِّة وَ أنا اَسمَع.(1)

از بين امت من قومى ظهور مى كنند كه كردار بدى دارند؛ قرآن مى خوانند ولى از حنجره آنان تجاوز نمى كند. يزيد مى گويد: نمى شناسم جز آن كه حضرت فرمود كه يكى از شما عملش را در مقابل عمل او حقير مى بيند، و مسلمانان را به قتل مى رسانند، و چون خروج كردند آنها را به قتل رسانيد، باز اگر خروج كردند آنان را به قتل رسانيد. و خوشا به حال كسى كه آنان را به قتل رساند و خوشا به حال كسى كه به دست آنان كشته شود. هر زمان كه كسى از آنها ظهور كند خداى عزّوجلّ شاخ او را خرد خواهد كرد. رسول خدا (ص) اين مطلب را بيست بار تكرار كرد درحالى كه من آن را مى شنيدم.


1- مجمع الزوائد، ج 6، ص ٢٢٩.

ص:31

د) عبدالله بن عمرو بن عاص مى گويد: از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود:

سَيَخْرُجُ أُناسٌ مِنْ أُمَّتِي مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ، يقْرَؤُونَ الْقُرآنَ لايجاوَزُ تَراقِيهِم، كُلّما خَرَج مِنهم قرنٌ قطع حتّى يَخْرج الدَّجال في بقيتهم.(1)

زود است كه گروهى از امت من از طرف مشرق زمين خروج كنند؛ قرآن مى خوانند ولى از گلوى آنها تجاوز نمى كند، و چون كسى از ميان آنان خروج كند شاخش شكسته مى شود تا اينكه دجال در باقى مانده آنها خروج نمايد.

ويژگى هاى مطرح شده در اين روايات بر وهابيت و خصوصيات آنان، انطباق حداكثرى دارد.


1- مسند احمد، ح 6٨٨5.

ص:32

ص:33

غلو وهابيان در تكفير مسلمانان

اشاره

با مراجعه به كلمات و عبارات وهابيان خصوصاً محمد بن عبدالوهاب پى مى بريم كه آنان مجتمع اسلامى كه عقايد آنها را نداشته باشند و با مرام آنها مخالف باشند را مجتمع جاهلى مى نامند. آنان مى گويند: بايد از نقطه صفر شروع كنيم و با مردم كار نماييم، به اين نحو كه در ابتدا معناى توحيد را به مردم ياد دهيم؛ زيرا آنها در لفظ، كلمه توحيد را جارى مى سازند ولى معناى آن را نمى فهمند بلكه در واقع در شرك و كفر به سر مى برند.

محمد بن عبد الوهاب مى گويد:

. . . فإذا علمت هذا و علمت ما عليه اكثر الناس علمت انّهم اعظم كفراً و شركاً من المشركين الذين قاتلهم النبي (ص) .(1)

. . . چون اين مطلب و آنچه كه اكثر مردم برآنند را دانستى، پى مى برى كه شرك و كفر مردم اين زمان، از كفر و شرك مشركانى كه پيامبر (ص) با آنها جنگيد بيشتر است.


1- الدرر السنيۀ، ج ١، ص ١6٠.

ص:34

عبدالعزيز بن عبدالله بن باز مى گويد:

. . . اما آنچه كنار قبور از انواع شرك و بدعت ها در شهرهاى بسيارى ديده مى شود امرى معلوم است كه سزاوار توجه و بيان و برحذر داشتن مردم از آن مى باشد؛ و از جمله آنها صدا زدن صاحبان قبر و استغاثه به آنان و درخواست شفاى مريضان و نصرت بر دشمنان و. . . از آنهاست، و اين همگى شرك اكبر است كه اهل جاهليت بر آن بوده اند.(1)

نقد ديدگاه وهابيان

اولاً: اطلاق لفظ «جاهليت» بر اجتماع مسلمانان شامل عقيده و اخلاق و عبادات مى شود يعنى در تمام اين موارد، اجتماع مسلمانان همانند اجتماع كفار عصر جاهليت است، و اين وصفى خطير و حكمى است خطرناك. و آيا مى توان ادعا كرد كه اين عصر همانند عصر جاهليت، عصر بت پرستى است، بلكه بنابر تصريح بن باز - در جايى ديگر - شرك در اين زمان از شرك جاهليت اعظم است؟

ثانياً: مطابق روايات و فتاواى عموم علماى اسلام، مسلمان كسى است كه اقرار به شهادتين نمايد، همان گونه كه قبلا به آن اشاره كرديم.

ثالثاً: تكفير جوامع اسلامى و توصيف آنها به جاهليت هرگز با اسلوب دعوت به اسلام و خير، سازگارى ندارد؛ زيرا اسلوبى را كه اسلام به آن دعوت مى كند استفاده از بشارت و يسر است؛ لذا از پيامبراكرم (ص) نقل شده كه فرمود:


1- مجموع فتاوى بن باز، ج ٢، ص 555.

ص:35

بَشِّرُوا وَ لا تُنَفِّروُا وَ يَسِّرُوا وَ لا تُعَسِّرُوا.(1)

مردم را بشارت دهيد و باعث تنفر آنان نسبت به دين نشويد، و آسان گرفته و سخت نگيريد.

خلط وهابيان، بين غاليان و تشيع

دكتر سيد عصام العماد كه خود شخصى وهابى بوده و بعد از آگاهى از اشتباه وهابيان مستبصر شده در اين باره مى گويد:

در دورانى كه وهابى بودم مى پنداشتم كه مى توان شيعه را مجوسى يا يهودى يا صوفى ناميد، ولى پس از آگاهى از اشتباهم، برايم مسلم شد كه اين عناوين براى فرقه هاى انحرافى غاليان مناسب است. و صد البته كه توجه به اشتباهم در درك اين مرحله نقشى جدى در رهايى من از شيوه تحقيقاتى و پاى بنديم - نه به گونه اى فراگير - به روش سنيان پيشين و معاصرانى كه همان سبك را در پيش گرفتند، داشت، و تصحيح اشتباهم تأثيرى به سزا در تجديد نظرم نسبت به شيعه گذاشت، و با اقتدار، مرا از دام خلط بين شيعه و فرق غلاة رهانيد. بدون ترديد، محيط فكرى كه در آن پرورش يافتم ارتباطى تنگاتنگ با ايجاد اين دردسر براى من داشته است. من در شهر صنعاء يمن در دانشسراى مذهبى وابسته به وهابيان درس خوانده ام كه عهده دار چاپ و نشر كتاب هايى درباره تشيع بود، و افرادى آنها را نوشته بودند كه در دام نظريه همسانى شيعه و غلو گرفتار بودند و از همين رو بين شيعه و فرقه هاى غالى مى آميختند، و هر خرافه و


1- صحيح بخارى، ح ٣٨٣٠.

ص:36

فكر شرك آلودى را به شيعه نسبت مى دادند. و البته كه اين نوشته ها تأثيرى به سزا در من داشت و آن دانشسراها به همين كتاب هايى كه به شيوه وهابيان نوشته شده بود بسنده مى كرد و اجازه نشر به نوشته هاى اهل سنتى كه روشى غير از روش وهابيان در شناخت شيعه داشتند، نمى داد. پس از گذشت زمانى فرصت برايم پيدا شد تا بتوانم نوشته هايى را كه دربارة شيعه نوشته شده و همچنين نوشته بزرگان سنى مذهب را درباره شيعه بخوانم و لذا سخت غافلگير شدم، چرا كه ديدم روش پژوهش آنان تفاوتى بنيادين با روش وهابيان دارد. آنان متوجه خلط بين تشيع و غلو شده اند و از همين رو، سبك پژوهشى وهابيان -كه هيچ تفكيكى بين شيعه و غاليان نگذاشته اند - را سخت مورد نقد قرار داده اند و معتقدند كه خواندن نوشته هاى وهابيان درباره تشيع، حتى گوشه اى از واقعيت ها و ويژگى هاى اين مذهب را براى خواننده به ارمغان نمى آورد. . . .(1)

عوامل خلط بين غلو و تشيع

اشاره

خلط وهابيان بين غلو و تشيع عواملى دارد:

١. جهل به معناى غلو

غلو چيزى است كه همه مذاهب اسلامى آن را رد كرده اند، و هيچ فرقه اى را نمى يابيد كه غلو را پذيرفته باشد. اين نگاه قهرآميز مذاهب به مسأله غلو، ناشى از هشدارهاى مكرر قرآن و سنت نبوى است؛ چرا كه


1- گفت وگوى بى ستيز، صص 46 و 4٧.

ص:37

اين دو منبع دائماً گوشزد نموده اند كه انحراف اديان، با غلو پايه ريزى شده است، ولى آنچه جاى بحث و بررسى است اينكه بدانيم غلو نزد وهابيان چه مفهومى دارد كه به توسط آن مخالفان خود را به غلو نسبت داده و از دين خارج مى كنند؟

تا به امروز كه بيش از دو قرن از پيدايش وهابيت مى گذرد، اين فرقه، تعريف عجيب و غريبى از مفهوم غلو به جامعه عرضه كرده اند كه قاطبه اهل سنت داخل در مفهوم آن مى باشند. آنان معتقدند كه هر كس از عقايد و افكار آنان تجاوز كند و آنها را قبول نداشته باشد غالى و كافر و مشرك است و بايد توبه كند وگرنه قتل او واجب مى باشد. اين در حالى است كه آنان هيچ گونه اعتقادى به حكم عقل نداشته و تنها با تحجرى كه دارند به ظاهر نصوص توجه مى كنند.

دكتر يوسف قرضاوى، اين حالت تأسف بار را چنين به تصوير مى كشد:

مشوّه كردن نشانه هاى اسلامى و زير پا گذاشتن شعائر دينى و نابودى ارزش ها كارى است كه از آن، جز دشمنان اسلام و مسلمانان سودى نمى برند، ولى -مع الاسف- اين امور آرزوى برخى از كسانى است كه خود را به دين نسبت مى دهند -يعنى وهابيان-. من سال گذشته از كشور عربستان سعودى ديدارى داشتم و در آنجا چيزى يافتم كه مرا آزار داد و آن اينكه مجموعه اى از كتاب ها را مشاهده كردم كه در آنها علما و داعيان دين، مورد اتهام قرار گرفته و به طور گسترده به آنها سب و دشنام داده شده بود. اين كتاب ها را برخى از برادران غالى كه خود را به سلفيت نسبت مى دادند تأليف كرده بودند درحالى كه حق اين است كه سلفيه از آنان بى زار هستند؛ آنان از

ص:38

علماى سابق و لاحق و معاصر هر كس كه با آنها در مسأله اى مخالف است را به طرز فجيع و گسترده مورد نكوهش و ناسزا قرار داده اند، درحالى كه فراموش كرده اند كه خوش اخلاقى با مسلمانان از بداخلاقى بهتر است، و اينكه اصل اولى حمل كردن حال مسلمانان بر صلاح و عذرتراشى و فرض نيت خير براى آنان است. (1)

محمد غزالى پيشواى سنيان معاصر نيز، فهم وهابيان را از دين فهمى غريب و نامأنوس دانسته و آن را خطرناك ترين دشمن اسلام مى داند و مى گويد:

الصحوة الاسلامية المعاصرة مهددة من اعداء كثيرين، و الغريب انّ اخطر خصومها نوع من الكفر الديني يلبس ثوب السلفية، و هو أبعد الناس عن السلف، انّها ادعاء السلفية ليست السلفية الصحيحة.(2)

بيدارى اسلامى در عصر حاضر، از سوى دشمنان بسيارى تهديد مى شود، و جالب توجه اينكه خطرناك ترين دشمن آن، نوعى از تفكر دينى است كه لباس سلفيت را به تن كرده است درحالى كه دورترين مردم از سلف مى باشد، آنان مدعى سلفيت اند درحالى كه هرگز از سلفيتِ صحيح، بهره اى نبرده اند.

٢. عدم فرق بين مسائل اعتقادى فرعى و اصلى

يكى ديگر از عوامل خلط بين غلو و تشيع نزد وهابيان عدم فرق بين مسائل فرعى و اصلى است.


1- الشيخ الغزالى كما عرفته رحلۀ نصف قرن، ص ٢6٣.
2- سرّ تأخر العرب، ص 5٢.

ص:39

آنان از آن جهت كه بين مسائل اعتقادى فرعى و اصلى فرقى نمى گذارند، هر كسى كه در مسأله اى از مسائل اعتقادى با آنها مخالف است را غالى شمرده و از اسلام خارج مى دانند.

آنان هر مسأله اعتقادى را جزء اصول دين مى شمارند درحالى كه هر مسأله اى از مسائل اصول دين، جزء مسائل اعتقادى است ولى هر مسأله اعتقادى، از اصول دين به حساب نمى آيد. و اين موضوعى است كه وهابيان با هم خلط كرده اند، و لذا آنان هرگونه تفاهمى بين شيعيان و وهابيان را محال مى دانند؛ چون تمام اختلافات را از نوع اختلاف در اصول دين مى پندارند.

دكتر ناصر بن عبدالله بن على قفارى در كتاب «مسألة التقريب» همين نكته را گوشزد مى كند. از اين رو هرگونه تفاهم بين شيعه و وهابيان را منتفى مى داند با اينكه بسيارى از مسائل اختلافى جزء اركان دو طرف نيست. . . (1)

دكتر سيد عصام العماد در اين باره مى گويد:

خدا مى داند كه چه مقدار براى تنش زدايى بين شيعه و اهل تسنن و وهابيان، تلاش نمودم ولى هر روز بيشتر اطمينان پيدا كردم كه باعث اصلى اين نزاع و اختلاف، وهابيان هستند. كمتر كتابى از آنان است كه من با حوصله و دقت نخوانده باشم و لذا در پايان دريافتم كه منشأ اين فتنه ها در خطايى است كه وهابيان در دو قسمت كرده اند؛ يكى در همسانى بين تشيع و غلو، و ديگرى در خلط و همسانى بين مسائل اصول دين و مسائل اعتقادى فرعى. و


1- معاً على طريق الدعوۀ، صص ١٣4 - ١٣٧.

ص:40

چون بيمارى خلط و اختلاط را از خطرناك ترين بيمارى هاى روحى و فكرى بشر مى دانم -زيرا خودم يكى از قربانيان همين بيمارى بوده ام - لذا در پى كشف علل و عوامل آن و راه هاى درمانش رفتم. . . وقتى مى خواهيم با يك وهابى درباره توسل به پيامبراكرم (ص) بعد از وفات او بحث كنيم بايد در ابتدا به اين مطلب بپردازيم كه آيا اين مسأله از مسائل اصول دين است يا از مسائل اعتقادى مى باشد؟ اگر آن را از مسائل اصول دين نمى دانند بحث و بررسى و مخالفت با نظريه آنان منجر به كفر و شرك و خروج از اسلام نمى شود، ولى اگر آن را از مسائل اصول دين مى دانند بايد تذكر داد كه حتى بزرگان آنان، مسائل اعتقادى را به اصول و فروع تقسيم كرده اند و حتى هيچ يك از مذاهب اربعه اهل سنت اين بحث را جزء اصول دين قرار نداده است. . شيخ حسن البنا در اين باره مى گويد: دعا به خدا اگر مقرون به توسل به يكى از مخلوقاتش شود به عنوان يك مسأله فرعى در كيفيت دعا محل بحث و بررسى است و از مسائل اعتقادى نمى باشد. . .(1)

تأويل صفات خبرى از مصاديق غلو نزد وهابيان

صفات خبرى در اصطلاح علم كلام خصوصاً نزد وهابيان به اسماء و صفاتى اطلاق مى شود كه در قرآن كريم و نيز در روايات بر خداوند اطلاق شده است و برخى از اين صفات در ظاهر براى خدا اعضا و جوارح را ثابت مى كند از قبيل يد، وجه، ساق، نفس و. . . . وهابيان


1- گفت وگوى بى ستيز، صص ٩١ - ٩4.

ص:41

مى گويند: اين اسماء و صفات را بايد حمل بر ظاهر آنها نمود.

آنان هر كسى را كه به تأويل اين صفات مى پردازد به غلو و خروج از دين متهم مى كنند. آنان با تأليفات خود دراين باره به جنگ با مخالفان خود از شيعه و سنى رفته اند و در واقع آنان به جاى اينكه بحث از صفات الهى را عامل وحدت و يگانگى مسلمانان قرار دهند، آن را به حربه اى براى ايجاد تشنج تبديل نموده اند.

محمد عادل عزيزه، دانشمند سنى معاصر، تلاش بسيارى نموده تا به وهابيان بفهماند كه اشاعره و ماتريديه از غاليان نيستند، و اگر آنان غالى باشند، ابن كثير دمشقى نيز كه نزد وهابيان محترم است بايد از غاليان باشد؛ زيرا او هم درباره صفات الهى به روش وهابيان عمل نكرده است.

عموم اهل سنت و شيعيان، آيات مربوط به صفات الهى را تأويل مى كنند و اين تأويل را موجب غلو نمى دانند. و لذا محمد عادل عزيزه در كتابى كه درباره ديدگاه هاى ابن كثير دمشقى نوشته هدف آن را چنين گزارش مى دهد:

ولقد قصدت بنشر هذا العمل تضييق شقة الخلاف بين المسلمين و اماتة الحفائظ و الاضغان بينهم. فقد بلينا في هذا العصر و أصاب كثيراً من علماء اهل السنة ما اصابهم من اتهام و نبز بالألقاب، و افتراء و تضليل و تكفير و مسبة و غير ذلك؛ لقولهم في آيات الصفات بقول مالك و احمد و الشافعي. . . .(1)

هدفم از نشر اين كتاب كم كردن دامنه اختلاف بين مسلمانان و از


1- عقيدۀ الامام الحافظ ابن كثير فى آيات الصفات، ص ٧.

ص:42

بين بردن كينه هاى موجود بين آنان است. بسيارى از بزرگان اهل سنت به جهت پذيرش رأى مالك و احمد و شافعى در موضوع آيات صفات در معرض اتهام و افترا و تكفير (از سوى وهابيان) قرار گرفتند. . . .

وهابيان، جمهور اهل سنت و شيعه را به سبب تأويل آيات صفات الهى، گمراه مى شمارند كه نتيجه اش انواع ضربه ها و تهاجمات تند و كورى است كه از قرن هجدهم به بعد بر هر دو فرقه شيعه و اهل تسنن وارد مى شود.

دكتر محسن عبدالحميد دانشمند سنى معاصر مى نويسد:

وقد لاحظت و لاحظ معي المعاملون في الحقل الاسلامي الحديث في السنوات القليلة الأخيرة تياراً يزعم انّ منهجه قائم على تصحيح العقيدة، و محاربة مظاهر الشرك في المجتمع الاسلامي يشغل الجو بالمساجد و غيرها بمناقشات عقيمة حول تفسير آيات الصفات الخبرية.(1)

من و ساير همكاران در اين سال هاى اخير شاهد جريانى بوده ايم كه مى پندارد متصدى اصلاحات عقيدتى و رويارويى با مظاهر شرك در جامعه اسلامى است، و فضاى مراكز فرهنگى را با بحث هايى بى نتيجه درباره تفسير صفات الهى پر نموده است. . .

او همچنين مى گويد:

همان گونه كه اين رساله كوچك كه كلمات پراكنده «حافظ ابن كثير» در آيات صفات را در آن جمع كرده ام، مسلمان


1- مقدمه كتاب «تفسير آيات العقائد» .

ص:43

آزادانديش كه از تعصب و هواى نفس آزاد است را آرام و متعادل كرده تا به سرعت درباره كسى كه معتقد به كلام «ابن كثير» شده حكم ننمايد. . . در اين صورت است كه نمى تواند معتقد شود كه تأويل برخى از آيات صفات، گمراهى و خروج از دين است، و حال آنكه دانشمند امت آقاى ما عبدالله بن عباس در تفسير آيه (يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ) همين گونه تأويل را به كار برده است. ابن كثير از او نقل كرده كه مقصود، كشف از امر عظيم است. همان گونه كه نمى تواند معتقد شود كه تفويض، روش اهل ضلالت است.(1)

دكتر سيد عصام العماد كه خود مدتى وهابى بوده و اكنون مستبصر شده در اين باره مى گويد:

من هنگامى كه وهابى بودم مى پنداشتم هر كس كه در مسأله صفات، اعتقادى غير از اعتقاد وهابيان داشته باشد، گمراه و منحرف و غالى است، و معتقد بودم كه در اين اعتقاد، هيچ اشتباهى وجود ندارد. به ياد دارم هنگامى كه در سال ١٩٩٨ در دانشكده ابن سعود درس مى خواندم به سختى به عموم اهل سنت از طرفداران اشعرى و ماتريدى به سبب تأويل صفات حمله مى شد و از كسانى همچون عبدالفتاح ابوغده و محمد غزالى مصرى و محمد على صابونى و حسن البناء و ده ها نفر ديگر كه عقيده اى غير از وهابيان درباره آيات صفات داشتند بيزارى مى جستيم؛ اما پس از آنكه از وهابيت جدا شدم تازه فهميدم كه نظريه آنان چه سرانجامى خواهد داشت.


1- عقيدۀ الامام الحافظ ابن كثير فى آيات الصفات، صص ٧ و ٨.

ص:44

بارها با آنان به گفت وگو پرداختم ولى نظرم درباره گفت وگو با آنان اين بوده و هست كه در صورتى گفت وگو با آنان فايده دارد كه بتوانيم آنان را نسبت به رأى اشاعره و ماتريده از اهل سنت و نظر اثنى عشرى نسبت به تأويل صفات خوش بين نماييم همچنان كه ما نيز نمى توانيم آنان را از برداشت بد نجات دهيم مگر آنكه نسبت به آنان خوش گمان باشيم زيرا آنان برادران مايند كه درباره صفات، بسيط فكر مى كنند و روش من آن است كه كلمات كسانى مانند «ابن كثير» را نقل كنم كه خود وهابيان آن را قبول دارند؛ زيرا با آنان نمى توان مستقيماً نامى از عالم بزرگ شيعى شيخ طوسى برد و از عقيده او سخن گفت و يا از ابوحامد غزالى از عالمان اهل سنت نام برد؛ زيرا آنان حتى تاب شنيدن اسم آنان را هم ندارند چه رسد به اينكه رأى و عقيده آنان را بشنوند. در نتيجه بايد نخست همان عقيده را از زبان كسانى همچون «ابن كثير» نقل كرد تا از شنيدن رأى دانشمندى همچون شيخ طوسى \ نهراسند. . . اين وهابيان ساده لوح بر اثر آموزش هاى غلطى كه ديده اند گمان مى كنند كه هر نغمه مخالفى، بوى كفر و غلو مى دهد و حال آنكه نمى دانند كه اين فكر و عقيده خيالى است، ساخته و پرداخته ذهن بيمار آنان كه خود من مدتى گرفتار آن بوده ام و مى پنداشتم كه ديگران همگى در گرداب غلو گرفتار شده اند و اين تنها وهابيان هستند كه از آن نجات يافته اند. من خود را طبيبى مى ديدم كه با بيمار مبتلا به غلو روبه رو است و مى خواهد او را درمان كند، و لذا بدين جهت كتاب الصلة بين الاثنى عشرية و فرق الغلاة را نوشتم، ولى قبل از چاپ آن، امرى غير منتظره برايم پديد آمد و دانستم كه خودم بيمارم و

ص:45

كسى بايد مرا درمان كند و پى بردم كه اماميه همان هايى كه مى پنداشتم بيمارى غلو دارند خودشان استاد در درمان و مبارزه با اين ويروس خطرناكند، و در نتيجه، وضعيت برعكس شد و كسانى كه تا ديروز فكر مى كردند طبيب شفابخشند در جايگاه بيمار قرار گرفتند.(1)

تعظيم انبيا از مصاديق غلو نزد وهابيان

اشاره

وهابيان تعظيم انبيا و طلب شفاعت و توسل به آنان و عقيده به علم غيب آنان و. . . را نيز از مصاديق غلو دانسته و مى گويند آنان با ساير مردمان هيچ فرقى ندارند از اين رو چنين عقايدى درباره آنان غلو است درحالى كه عموم مسلمانان و ما معتقديم كه اولياى الهى ودر رأس آنان رسول گرامى اسلام (ص) بنده خدايند كه مالك هيچ ضرر ونفع وموت وحيات ونشور به جز با اذن خدا نيستند. و آيات الهى نيز اين عقيده را تأييد مى كند.

خداوند متعال مى فرمايد:

(قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللهُ. . .) (اعراف:١٨٨)

بگو: من مالك سود وزيان خويش نيستم مگر آنچه را خدا بخواهد. . .

ولى آنان در عين اينكه از جنس بشرند، داراى امتيازاتى هستند كه ديگران در آنها شريك نمى باشند. لذا در حديث صحيح از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمود:


1- المنهج الجديد، صص ٩4 - ٩٧.

ص:46

إِنّي لَسْتُ كَهِيْئَتِكُم إِنّي أَبَيْتُ عِنْدَ رَبِّي يُطْعِمُني وَيَسْقِيني.(1)

من همانند هيئت شما نيستم، همانا من نزد پروردگارم بيتوته مى كنم درحالى كه او مرا اطعام داده وسيراب مى كند.

ودر حديث صحيح ديگر آمده كه پيامبر (ص) فرمود:

«تنامُ عَيْنِي وَلايَنامُ قَلْبِي»(2)؛ «چشمم مى خوابد ولى قلبم بيدار است» .

ونيز در حديث صحيح آمده است:

إِنِّي أَرَاكُمْ مِنْ وَرَاءِ ظَهْرِي كَمَا أَرَاكُمْ مِنْ اَمَامِي.(3)

من شما را از پشت سرم مشاهده مى كنم همان گونه كه از جلو مى بينم.

ونيز در حديث صحيح ديگرى چنين آمده است:

«أُوْتِيتُ مَفَاتِيحَ خَزَائِنَ الأرْضِ»(4)؛ «به من كليدهاى خزينه هاى زمين داده شده است» .

و نيز رسول گرامى اسلام (ص) وديگر اولياى الهى گرچه از دار دنيا رحلت كرده اند ولى داراى حيات برزخى مى باشند، همان گونه كه در جاى خود به آن پرداخته ايم.(5)

ملاحظه اينكه اولياى الهى ودر رأس آنها پيامبران، در تمام امور همانند ساير افراد بشرند، ديدگاه مشركان عصر جاهليت بوده است ودر قرآن كريم شواهد بسيارى بر آن وجود دارد.

خداوند سبحان درباره قوم نوح مى فرمايد:


1- صحيح بخارى، ج٢، ص ٢4٢؛ مسند احمد، ج ٣، ص ٨.
2- صحيح بخارى، ج4، ص ١6٨.
3- همان، ج١، ص ١٠٨.
4- همان، ج ٢، ص ٩4.
5- ر. ك: وهابيت و عالم برزخ، از همين سلسله بحث ها.

ص:47

( فَقالَ الْمَلأَُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلاَّ بَشَراً مِثْلَنا) (هود:٢٧)

اشراف كافر قومش (در پاسخ او) گفتند: ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بينيم.

ودرباره قوم موسى وهارون (ع) مى فرمايد:

(فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ) (مؤمنون: 4٧)

آنهاگفتند: آيا ما به دو انسان همانند خودمان ايمان بياوريم؟ درحالى كه قوم آنها بردگان ما هستند.

قوم ثمود به پيامبر خود عرض كردند:

(ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ) (شعراء:١54)

تو فقط بشرى همچون مايى، اگر راست مى گويى آيت ونشانه اى بياور.

اصحاب أَيكَه به حضرت شعيب (ع) عرض كردند:

(إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ * وَ ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكاذِبِينَ) (شعراء: ١٨5 و ١٨6)

تو فقط از افسون شدگانى. تو بشرى همچون مايى وتنها گمانى كه درباره تو داريم اين است كه از دروغگويانى.

مشركان عصر جاهليت به پيامبر اسلام (ص) عرض كردند: مالِ هذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَيَمْشِي فِي الاَْسْواقِ ؛ «چرا اين پيامبر غذا مى خورد ودر بازارها راه مى رود؟» (فرقان: ٧)

ص:48

منشأ اشتباه وهابيان

اشاره

منشأ اشتباه آنان در اين است كه فكر مى كنند انتساب برخى از ويژگى هاى الهى به برخى اوليا غلو بوده و موجب كفر است درحالى كه اگر خالق ومخلوق در امورى با يكديگر مشترك باشند، اين امر با تنزيه بارى تعالى منافاتى ندارد، در صورتى كه بازگشت اين امور بالإصاله به خداوند متعال باشد، ولى وهابيان انتساب آن امور را به مخلوق، شرك به خدا مى دانند. واين جهل محض از آنان است؛ زيرا خداوند سبحان به هر كس كه بخواهد وآن گونه كه اراده كند تفضّل كرده واو را تكريم مى نمايد ومقام او را از ديگر افراد بشر بالا مى برد، در عين اينكه مقام بشريت او محفوظ است؛ زيرا آن مقام ومنزلت وكمال، اكتسابى بوده وبه اذن وفضل واراده خداوند است نه به قوّت وتدبير وامر مخلوق، گرچه پيامبر (ص) باشد.

چه بسيار كمالاتى كه مطابق نصوص، حقّ خداوند متعال است ولى خداوند آنها را به اولياى خود ودر رأس آنها رسول گرامى اسلام مرحمت فرموده است كه از آن جمله عبارت است از:

١. شفاعت

خداوند سبحان در عين اينكه مى فرمايد: (قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً) ؛ «بگو: تمام شفاعت از آنِ خداست» . (زمر: 44)

ولى در حقّ ديگران نيز به اذن واراده خود ثابت كرده است؛ آنجا كه مى فرمايد: (مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ) ؛ «كيست كه در نزد خدا جز به فرمان او شفاعت كند؟» (بقره: ٢55)

ص:49

واز رسول خدا (ص) نقل شده كه فرمود:

«اوتيت الشفاعة»(1)؛ «به من (مقام) شفاعت داده شده است» . ونيز فرمود:

«أَنَا أَوَّلُ شافِع وَمُشَفِّع»(2)؛ «همانا من اولين شفاعت كننده وشفاعت شده هستم» .

٢. علم غيب

خداوند متعال در عين اينكه مى فرمايد:

(قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللهُ) (نمل:65)

بگو: كسانى كه در آسمان ها وزمين هستند غيب نمى دانند جز خدا.

ولى در جاى ديگر تصريح مى كند كه پيامبرش را از علم غيب مطلع ساخته است؛ آنجا كه مى فرمايد:

(عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ) (جن: ٢6 و ٢٧)

داناى غيب اوست وهيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد مگر رسولانى كه آنان را برگزيده.

٣. هدايت

خداوند سبحان در عين اينكه مى فرمايد:

(إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ) (قصص:56)


1- قرطبى، ج١٠، ص 4٩؛ مصنف ابن ابى شيبه، ج٧، ص 44٢.
2- سنن دارمى، ج ١، ص ٢6.

ص:50

تو نمي تواني كسي را كه دوست داري هدايت كني، ولي خداوند هركس را بخواهد هدايت مي كند.

ولى در جايى ديگر خطاب به پيامبرش مى فرمايد: ( وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ) ؛ «وتو مسلماً به سوى راه راست هدايت مى كنى» . (شورى: 5٢)

4. رأفت ورحمت

خداوند سبحان درباره خود مى فرمايد: (إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ) ؛ «او نسبت به آنان مهربان ورحيم است» . (توبه: ١١٧) ولى در عين حال درباره پيامبرش نيز مى فرمايد: ( بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ) ؛ «او نسبت به مؤمنان، رئوف ومهربان است» . (توبه: ١٢٨)

منشأ ديگر اشتباه وهابيان آن است كه فكر كرده اند هرگونه تعظيم، عبادت است؛ ازاين رو وهابيان بين تعظيم وعبادت، فرق نگذاشته وبين آن دو خلط كرده اند وگمان نموده اند كه هر نوع از انواع تعظيم، عبادت كسى است كه تعظيم مى گردد. آنان گمان كرده اند كه ايستادن در مقابل ولى خدا وبوسيدن دست او، تعظيم پيامبر واولياى الهى، اطلاق «مولى وسيد» بر آنان وايستادن در مقابل آنان با ادب ووقار وخضوع، غلوّى است كه منجرّ به عبادت غير خداوند خواهد شد، درحالى كه اين چنين نيست؛ زيرا مطابق آيات قرآنى حضرت آدم (ع) مسجود ملائكه قرار گرفت، آنجا كه مى فرمايد:

(وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ) (بقره: ٣4)

و (ياد كن) هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده وخضوع كنيد، همگى سجده كردند جز ابليس.

ص:51

ونيز مى فرمايد: ( فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ) ؛ «همه فرشتگان بدون بى استثنا سجده كردند» . (حجر: ٣٠)

ونيز در حقّ حضرت يوسف (ع) مى فرمايد:

(وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً) (يوسف: ١٠٠)

وپدر ومادر خود را بر تخت نشاند وهمگى به خاطر او به سجده افتادند.

ودرباره پيامبر اسلام (ص) مى فرمايد:

(إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً * لِتُؤْمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ. . .) (فتح: ٨ و ٩)

به يقين ما تو را گواه (به اعمال آنها) وبشارت دهنده وبيم دهنده فرستاديم تا (شما مردم) به خدا ورسولش ايمان بياوريد واز او دفاع كنيد واو را بزرگ داريد. . .

ونيز مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللهِ وَ رَسُولِهِ) (حجرات:١)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد چيزى را بر خدا ورسولش مقدم نشمريد.

همچنين مى فرمايد:

(لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً) (نور: 6٣)

صدا كردن پيامبر را در ميان خود، مانند صدا كردن يكديگر قرار ندهيد.

«طبرانى» و «ابن حبان» در صحيح خود از «اسامة بن شريك» نقل

ص:52

كرده كه گفت:

كنّا جلوساً عند النبيّ (ص) كأنّما على رؤسنا الطير ما يتكلّم منّا متكلّم. . . .(1)

ما نزد پيامبر (ص) نشسته بوديم گويا كه بر سرهاى ما پرنده اى نشسته است؛ هيچ كدام از ما سخن نمى گفت. . . .

حاصل كلام اينكه دو امر مهم است كه انسان بايد در نظر داشته باشد: يكى وجوب تعظيم پيامبر (ص) وبالا بردن رتبه او بر ديگر خلايق وديگرى اعتقاد به ربوبيت والوهيت خداوند واينكه او تنها ومستقل در اين دو امر است. ولذا اگر كسى در حقّ ولى خداوند سبحان، تعظيم كرد، ويا حتى مبالغه در آن نمود ولى او را متصف به صفات خداوند نكرد به حقّ رفته و نمى توان او را متصف به كفر وشرك غلو نمود؛ خصوصاً آنكه مجاز عقلى واستعاره وكنايه وتشبيه در كلمات بزرگان حتى در قرآن وحديث نيز به كار گرفته شده است.

ديدگاه منصفان اهل سنت درباره شيعه

بزرگان منصف اهل سنّت بر اين باورند كه وهابيان ومتعصبان از مخالفان شيعه، متوجّه اشتباه خود در شناخت شيعه نيستند، وبه همين جهت طبيعى است كه بين شيعه وغاليان تفكيك نمى گذارند. اينك به عبارات برخى از اين افراد اشاره مى كنيم:

١. «انور جندى» انديشمند سنّى مصرى در اين باره مى نويسد:

ومن الحق ان يكون الباحث يقظاً في التفرقة بين الشيعة و


1- مستدرك، حاكم نيشابورى، ج4، ص 4٠٠.

ص:53

الغلاة، هؤلاء الذين هاجمهم ائمة الشيعة انفسهم و حذروا مما يدسونه.(1)

سزاوار است كه يك پژوهشگر، هشيارانه بين شيعه وغاليان -كسانى كه امامان شيعه، سخت به آنان تاخته اند ودر مورد نيرنگشان هشدار داده اند - جدايى افكند.

٢. «على عبدالواحد وافى» ديگر نويسنده مصرى در اين باره مى نويسد:

انّ كثيراً من مؤلّفينا قد خلط بين الشيعة الجعفرية و غيرها من فرق الشيعة.(2)

بسيارى از نويسندگان ما بين شيعه جعفرى وفرقه هاى ديگر شيعه خلط كرده اند.

٣. «محمّد غزالى» ، امام سنّيان اين دوران نيز، تلاشى فراگير براى تصحيح شيوه مطالعاتى مخالفان متعصّب شيعه انجام داده وبا اقتدار تمام در برابر آنان ايستاده وبراى حل مشكل كسانى كه خلط بين تشيع وغلو كرده اند، زحمات فراوانى كشيده است. او در اين باره مى گويد:

ومن هؤلاء الأفاكين من روج انّ الشيعة اتباع علي (ع) و انّ السنيين اتباع محمد (ص) ، و انّ الشيعة يرون علياً احقّ بالرسالة او انّها اخطأته إلى غيره، و هذا لغو قبيح و تزوير شائن.(3)

برخى از اين دروغ گويان كه بين شيعه وغاليان خلط نموده اند، شايع


1- الاسلام وحركۀ التاريخ، ص 4٢١.
2- بين الشيعۀ واهل السنۀ، ص ١١.
3- رسالۀ التقريب، شماره ٣، سال اول، شعبان ١4١4، ص ٢5٠.

ص:54

كرده اند كه شيعه پيروان على (ع) وسنّى ها پيروان محمّد (ص) هستند. وشيعه، على را براى نبوت شايسته تر مى داند ومعتقد است كه نبوت به غلط به ديگرى تعلق گرفته است. اين از تهمت هاى بسيار زشت ودروغ هاى پست است.

او در جايى ديگر مى گويد:

نسب إلى الامامية - افتراء و تنكيلا - نقصان آيات من القرآن.(1)

برخى از اين گونه افراد به دروغ وبه جهت وارونه كردن حقايق، به شيعه نسبت داده اند كه معتقد به نقصان آيه هاى قرآن است.

4. «عبدالحليم جندى» يكى ديگر از دانشمندان اهل سنّت مى نويسد:

. . . نسبوا عمل الغلاة إلى الشيعة. . . فأحدثوا بذلك أثراً كاذباً في فهم الآخرين بدعاوي هم منها براء؛ مثل: انّ الامام هو الله ظهوراً و اتحاداً، و هو غلو يبلغ الكفر.(2)

كارهاى غاليان را به شيعه نسبت دادند وبا اين كار، تأثيرى نابجا در برداشت ديگران نسبت به شيعه گذاشتند. وتهمت هايى به شيعه نسبت دادند كه آنان از اين تهمت ها بيزارى مى جويند؛ مثل اينكه امام، همان خدا است از جهت ظهور و اتحاد و چنين عقيده اى غلوّ در حدّ كفر است. . . .

5. دكتر «طه حسين» نيز در اين باره مى گويد:

انّ خصوم الشيعة نسبوا اليهم ما يعلمون و ما لا يعلمون. . . لايكتفي خصوم الشيعة بما يسمعون عنهم او بما يرون من


1- ليس من الاسلام، محمّد غزالى، ص 4٨.
2- الامام جعفر الصادق٧، ص ٢٣5.

ص:55

سيرتهم، و انّما يضيفون اليهم اكثر مما قالوا و اكثر ممّا سمعوا، ثم لايكتفون بذلك. . . بل يحملون ذلك كله على اصحاب اهل البيت. . . و خصومهم واقفون لهم بالمرصاد، يحصون عليهم كل ما يقولون و يفعلون، و يضيفون اليهم اكثر ممّا قالوا و ممّا فعلوا، و يحملون عليهم الأعاجيب من الأقوال و الأفعال. . .(1)

دشمنان شيعه همه چيز را به آنان نسبت مى دهند وتنها به شنيده ها وديده هايشان از شيعه بسنده نمى كنند بلكه بيشتر به آنها مى افزايند. وباز به اين مقدار نيز اكتفا نمى كنند، بلكه همه اينها را به گردن ياران اهل بيت پيامبر (ص) مى گذارند. آنان در كمين نشسته اند وتك تك گفته ها وكردار شيعيان را زير نظر گرفته اند، وحتى بيش از آنچه شيعيان گفته يا انجام داده اند، به آنان نسبت مى دهند، وشيعه را به مطالب عجيب وغريبى متهم مى سازند.

6. «سالم بهنساوى» نيز مى گويد:

انّ المصحف الموجود بين اهل السنة هو نفسه الموجود في مساجد و بيوت الشيعة.(2)

قرآن موجود در ميان اهل سنّت، دقيقاً همان قرآن موجود در مساجد وخانه هاى شيعيان است.

با اين سخن او يكى از مصاديقى كه موجب اتهام شيعه به غلو شده كه قرآن خاص براى شيعه مى باشد را نفى كرده است.

٧. «حسن البنا» از دانشمندان ورهبران جنبش اسلامى مصر، يكى از


1- على وبنوه، ص ٢5.
2- السنۀ المفترى عليها، سالم بهنساوى، ص 6.

ص:56

پرشورترين كسانى است كه براى تصحيح سبك مطالعات شيعه شناسى وهابيان تلاش نموده وبا نظريه پردازان همسانى تشيع وغلو، به سختى در افتاده واز اينان بسيار تعجب كرده كه چگونه مرتكب اين اشتباه شده اند، با وجود آنكه كتابخانه هاى دنيا لبريز از گنجينه هايى است كه دانشمندان شيعه از خود به يادگار گذاشته اند. (1)

٨. نويسنده معروف سنّى مصرى «عباس محمود عقاد» هم از آنهايى است كه متوجّه اين انحراف شده تا جايى كه «انيس منصور» نويسنده معروف مصرى از او نقل مى كند كه گفته است:

انّه يريد - قبل ان يموت - أن يؤلف دراسة موضو عية عن المذهب الشيعي، فقد ادخلت عليه اكاذيب افسدت صورته عند كثير من الناس و لم يتسع عمره لأن يكتب هذا الكتاب.(2)

او - پيش از فوتش - مي خواست پژوهشى منطقى درباره مذهب شيعه انجام دهد؛ زيرا دروغ هايى به شيعه نسبت داده اند كه چهره اى نامناسب از شيعه براى بسيارى از مردم نمايش داده است. ولى عمرش براى نوشتن اين كتاب كفاف نداد.

٩. «محمّد كرد على» مورّخ سنّى نيز به سختى بر اين گروه كه فرقى بين شيعه وغاليان نمى گذارند تاخته، مى گويد:

أمّا ما ذهب اليه بعض الكتّاب من انّ مذهب التشيع من بدعة عبدالله بن سبأ المعروف بابن السوداء، فهو وهم و قلة علم بتحقيق مذهبهم. و من علم منزلة هذا الرجل عند الشيعة و برائتهم


1- ذكريات لا مذكرات، عمر تلمسانى، ص ٢5٠.
2- لعلّك تضحك، ص ٢٠١.

ص:57

منه و من اقواله و اعماله، و كلام علمائهم في الطعن فيه بلاخلاف بينهم في ذلك، علم مبلغ هذا القول من الصواب.(1)

عقيده برخى از نويسندگان كه مى گويند: مذهب تشيع از بدعت هاى عبدالله بن سبأ است، خيال باطلى بيش نيست كه از كم انديشى آنان سرچشمه گرفته است. وهر كس موقعيت عبدالله بن سبأ را در شيعه بداند واز بيزارى آنان از او وگفتار وكردارش باخبر شود وكلمات علماى شيعه را كه همگى از او بدگويى كرده اند ديده باشد، پى مى برد كه اين نسبت چقدر نادرست است.

١٠. «عمر تلمسانى» رهبر اخوان المسلمين نيز از جمله كسانى است كه از يكى دانستن تشيع وغلو بسيار تعجب مى كند واظهار مى دارد كه:

الفقه الشيعى أغنى العالم الاسلامى من حيث التفكير.(2)

فقه شيعى از جهت قدرت واوج تفكّر در آن، دنياى اسلام را بى نياز كرده است.

١١. محمد ابوزهره در پاسخ وهابيان كه عقيده شيعيان را درباره امام با عقيده غاليان يكى دانسته اند، مى نويسد: «

وانّ الامامية لايصلون بالامام الى مرتبةالنبي (ص) »(3)؛ «اماميه، مقام امام را به مقام پيامبر (ص) نمى رساند» .

شيخ محمّد ابوزهره همچنين مى نويسد:

شكى نيست كه شيعه، فرقه اى است اسلامى، . . . هر چه مى گويند به


1- خطط الشام، محمّد كرد على، ج 6، ص ٢5١.
2- مجلّه العالم الاسلامى، شماره ٩١.
3- الامام الصادق، ص١5١.

ص:58

خصوص قرآن يا احاديث منسوب به پيامبر (ص) تمسك مى كنند. آنان با همسايگان سنّى خود دوست بوده واز يكديگر نفرت ندارند.(1)

١٢. استاد احمد بك، استاد شيخ شلتوت وابوزهره مى گويد:

شيعه اماميه همگى مسلمانند وبه خدا ورسول وقرآن وهر چه پيامبر (ص) آورده، ايمان دارند. در ميان آنان از قديم وجديد فقيهانى بزرگ وعلمايى در هر علم وفن ديده مى شود. آنان تفكّرى عميق داشته واطلاعاتى وسيع دارند. تأليفات آنان به صدها هزار مى رسد ومن بر مقدار زيادى از آنها اطلاع پيدا نمودم.(2)

١٣. استاد محمود سرطاوى، يكى از مفتيان اردن مى گويد:

من همان مطلبى را كه سلف صالح ما گفته اند مى گويم وآن اينكه شيعه اماميه برادران دينى ما هستند، بر ما حق اخوّت وبرادرى دارند وما نيز بر آنان حقّ برادرى داريم.(3)

١4. استاد عبدالفتاح عبدالمقصود نيز مى گويد:

انّ في عقيدتي انّ الشيعة هم واجهة الاسلام الصحيحة، و مرآته الصافية، و من اراد ان ينظر إلى الاسلام، عليه ان ينظر اليه من خلال عقائد الشيعة و من خلال اعمالهم. و التاريخ خير شاهد على ما قدمه الشيعة من الخدمات الكبيرة في ميادين الدفاع عن العقيدة الاسلامية. . .(4)


1- تاريخ المذاهب الاسلاميۀ، ص ٣٩.
2- تاريخ التشريع الاسلامى.
3- مجله رسالۀ الثقلين، شماره ٢، سال اوّل ١4١٣ه. ق، ص ٢5٢.
4- فى سبيل الوحدۀ الاسلاميۀ، ص ٢٠٠.

ص:59

به عقيده من، شيعه تنها مذهبى است كه آينه تمام نما وروشن اسلام است وهر كسى كه بخواهد بر اسلام نظر كند بايد از خلال عقايد واعمال شيعه نظر نمايد. تاريخ، بهترين شاهد است بر خدمات فراوانى كه شيعه در ميدان هاى دفاع از عقيده اسلامى داشته است.

١5. دكتر حامد حفنى داوود، استاد ادبيات عرب در دانشكده زبان قاهره مى گويد:

از اينجا مى توانم براى خواننده متدبّر آشكار سازم كه تشيع آن گونه كه منحرفان وسفيانى ها گمان مى كنند كه مذهبى است نقلى محض، يا قائم بر آثارى مملو از خرافات واوهام واسرائيليات، يا منسوب به عبدالله بن سبأ وديگر شخصيت هاى خيالى در تاريخ نيست، بلكه تشيع در روش علمى جديد ما به عكس آن چيزى است كه آنان گمان مى كنند. تشيع اولين مذهب اسلامى است كه عنايت خاصى به منقول ومعقول داشته است ودر ميان مذاهب اسلامى توانسته است راهى را انتخاب كند كه داراى افق گسترده اى است. واگر نبود امتيازى كه شيعه در جمع بين معقول ومنقول پيدا كرده هرگز نمى توانست به روح تجدّد در اجتهاد رسيده وخود را با شرايط زمان ومكان، وفق دهد، به حدّى كه با روح شريعت اسلامى منافات نداشته باشد.(1)

او همچنين در تقريظى كه بر كتاب عبدالله بن سبأ زده مى گويد:

سيزده قرن است كه بر تاريخ اسلامى مى گذرد وما شاهد صدور


1- نظرات فى الكتب الخالدۀ، ص ٣٣.

ص:60

فتواهايى از جانب علما بر ضدّ شيعه هستيم، فتاوايى ممزوج با عواطف وهواهاى نفسانى. اين روش بد سبب شكاف عظيم بين فرقه هاى اسلامى شده است. واز اين رهگذر، علم ودانش از معارف بزرگان اين فرقه محروم گشته است، همان گونه كه از آراى نمونه وثمرات ذوق هاى آنان محروم مانده است. ودر حقيقت خساراتى كه از اين مسير بر عالَم علم ودانش رسيده، بيشتر است از خساراتى كه توسط اين خرافات به شيعه وتشيع وارد شده است، خرافاتى كه در حقيقت، ساحت شيعه از آن مبرّا است.

و اگر اين گروه ها خود را از تعصب دور ساخته و در حالى كه از شيعه مى نويسند يا از آنان اخذ مى كنند، روش هاى بحث علمى صحيح را منطبق كرده و حكم عقل را بر خواستۀ دل و رأى را بر هواى نفس، مقدم مى داشتند، دانش بسيارى از جانب شيعه به ما مى رسيد و از بسيارى از ميراث علمى اين مذهب بهره مند مى شديم. همانا بحث كننندۀ منصف نسبت به حقايق علمى، از مذهب شيعه اخذ مى كند به همان مقدار كه از علماى ديگر مذاهب اخذ مى نمايد و اگر منصف باشد، مضطر به فراگيرى فقه شيعه است هنگامى كه مذاهب فقهى چهارگانۀ اهل سنت را فرا مى گيرد.

وتو را بس، اينكه امام جعفر صادق (ع) (متوفاى ١4٨ه. ق) -پرچم دار فقه شيعى- استاد دو امام سنّى است: ابوحنيفه نعمان بن ثابت (متوفاى ١5٠ه. ق) وابى عبدالله مالك بن انس (متوفاى ١٧٩ه. ق) ودر همين جهت است كه ابوحنيفه مى گويد: اگر آن دو سال نبود، نعمان هلاك مى شد. مقصود او همان دو سالى است كه از

ص:61

علم فراوان جعفر بن محمّد بهره ها برده بود. ومالك بن انس مى گويد: من كسى را فقيه تر از جعفر بن محمّد نديدم.(1)

١6. استاد ابوالوفاء غنيمى تفتازانى، مدرّس فلسفه اسلامى در دانشگاه الأزهر مى گويد:

بسيارى از بحث كنندگان در شرق وغرب عالم، از قديم وجديد، دچار احكام نادرست زيادى بر ضدّ شيعه شده اند كه با هيچ دليل يا شواهد نقلى سازگار نيست. مردم نيز اين احكام را دست به دست كرده وبدون آنكه از صحت وفساد آن سؤال كنند، شيعه را به آنها متهم مى نمايند. از جمله عواملى كه منجرّ به بى انصافى آنان نسبت به شيعه شد، جهلى است كه ناشى از بى اطلاعى آنان نسبت به مصادر شيعه است ودر آن اتهامات، تنها به كتاب هاى دشمنان شيعه مراجعه نموده اند.(2)

١٧. حسن بن فرحان مالكى از علماى اهل سنت در مقاله اى تحت عنوان: «قرائة فى التحولات السنية للشيعة» مى گويد:

فعند مايأتي الدكتور التيجاني الى الشيعة الذين ينشر غلاة السنة بانّهم - اي الشيعة - انما يعبدون علياً ويزعمون انّ جبرئيل اخطأ، وانّهم يريدون الكيد للاسلام من باب التشيع، وانهم يمتلكون مصاحف اخرى غير مصاحفنا، وانّهم حاقدون على الاسلام، ويتزاوجون سفاحاً وغيرذلك من التشويهات. . .

هنگامى كه دكتر تيجانى به سراغ شيعه مى رود، همان غاليان سنّى


1- عبد الله بن سبأ، عسكرى، ج ١، ص ١٣.
2- مع رجال الفكر فى القاهرۀ، ص 4٠.

ص:62

مى گويند: شيعه على را عبادت مى كند وگمان مى كند كه جبرئيل خطا كرده است، وشيعه درصدد ضربه زدن به اسلام از راه تشيع است، وآنان قرآن هاى ديگرى غير از قرآن ما دارند، وآنان نسبت به اسلام كينه دارند، وازدواجشان زناست، وديگر شبهات، بلكه تهمت هايى كه گاهى شك هاى جوانان اهل سنت را نسبت به صداقت ما بيشتر مى كند، هنگامى كه حقيقت را كشف كرده واعتماد خود را نسبت به محققان وعلماى خود سلب نمودند. ولذا علما نمى توانند از اين جوانان انتظارى جز اين تحول طبيعى وشك به تمام حوزه هاى علمى سنّى داشته باشند. . .

اهل سنت متأخر، بعد از سه قرن اول تا به امروز در مقابل غلوّ شيعه در مذمت صحابه، درصدد برآمدند تا در باره صحابه غلو نموده وآيات واحاديثى را نقل كنند كه تنها درصدد ثناگويى صحابه است وهرگز آيات واحاديثى كه متضمّن عتاب وسرزنش وبلكه مذمت در برخى از موارد است را نقل نكردند. . .

غلوى كه سلفى ها دارند مى تواند از بزرگ ترين امورى باشد كه زمينه ساز انتقال اهل سنت به شيعه باشد وتا مادامى كه عقلاى سلفيه هرچه زودتر به فكر چاره نيفتند ودرصدد نقد غلوّى كه داخل افراد خودشان است نباشند؛ همان غلوّى كه در بسيارى از احاديث ضعيف وجعلى در تأييد مذهب آنها نمودار گشته وروش هاى مخالف خود، همچون ابوحنيفه واحناف وشيعه وجهميه ومعتزله را تكفير نموده اند، وضع به همين منوال بوده وفوج فوج جوانان از تسنن به تشيع مى گروند. . .

ص:63

مسأله غلو در ادعاى اجتهاد از اسباب نفرت دكتر تيجانى از مذهب سنى بوده است؛ زيرا ملاحظه مى كنيم كه او چگونه مسخره مى كند گمان ما را كه معاويه اجتهاد كرده ودر جنگ با على (ع) وكشتن صحابه وحجر بن عدى وسبّ على (ع) بر منابر وملحق كردن زياد بن ابيه به خانواده خود ومخالفت با احاديث(1)و. . . مأجور بوده است، واينكه يزيد در كشتن حسين (ع) وواقعه حرّه مأجور بوده است. . .

حقيقت مطلب اين است كه اين حرف ها رأى پيشينيان از اهل سنت نبوده است؛ بلكه تنها رأى نواصب بوده كه اسم اهل سنت را بر خود نهاده اند ويا كسانى كه در مقابل غاليان شيعه چنين عكس العملى از خود نشان داده اند. . . .(2)

ديدگاه دكتر قرضاوى درباره غلو وهابيان

دكتر قرضاوى وهابيان را در اتهام به ديگران به غلو و تكفير، غالى دانسته است. او مى گويد:

امت ما از قديم مبتلا به غاليانى از خوارج بود كه خون و اموال مسلمانانِ ديگر و هر كه معتقد به عقايد آنها نبود را حلال مى شمردند، حتى كار آنها به جايى رسيد كه فرزند نمونه اسلام يعنى على بن ابى طالب (ع) را تكفير كرده و با او به جنگ پرداخته، و در


1- معاويه براى جذب زياد بن ابيه به سوى خود مدعى شد كه زياد بن ابيه برادر اوست كه از روابط نامشروع ابوسفيان با سميه حاصل شده است و با اين ادعاى خود، با احاديث پيامبر٩ مخالف نمود؛ زيرا رسول خدا٩ فرمود: فرزند فقط با عقد شرعى ملحق مى گردد و براى زانى جز حد نصيبى نيست.
2- المجلّۀ، شماره ١٠٨٢، تاريخ ١١/١١/٢٠٠٠م، تحت عنوان «قرائۀ فى التحولات السنيۀ للشيعۀ» .

ص:64

آخر نيز با حيله و نيرنگ او را به شهادت رساندند تا با ريختن خون پاك او به خدا تقرب جويند. . . در عصر ما نيز امت اسلامى مبتلا به اصنافى از غاليان شده اند كه غلو خوارج قديم را به ارث برده اند، چه بسا نزد برخى از آنها اخلاص خوارج همراه با بدفهمى آنان است. و چه بسا نزد برخى از آنها ادعاهاى عريض و طويل ولى بدون فقه و اخلاص مى باشد كه داراى عقل تيز و قلب پاك نيست، بلكه آنان مغرورانى هستند كه نفس و آروزهايشان آنها را گول زده و از خدا غافل شده اند. و هرگاه جهل و غرور با يكديگر جمع شود، در روى زمين فتنه و فساد بزرگى ايجاد خواهد كرد. . . .(1)

بنابراين غلو وهابيان در حقيقت، افراطگرايى آنان در تكفير مسلمانان است.


1- المتطرفون خوارج العصر، مقدمه، صص ٧ و ٨.

ص:65

افراط و اعتدال در اسلام

اسلام و نهى از تندروى

اشاره

تا اينجا اثبات نموديم كه شيعه غالى نيست و آنانى غالى اند كه بى جهت عقايد ديگران را به غلو نسبت داده و آنان را تكفير مى كنند. به عبارت ديگر اتهام بى جهت به غلو، خود از مصاديق غلو است درحالى كه اسلام دين اعتدال است و از تندروى و خروج از حد اعتدال نهى كرده و آن را تحت عناوين مختلفى به مردم تذكر داده است.

١. عنوان غلو

ابن عباس از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

إِيّاكُم وَ الْغُلُوّ فِي الدِّينِ، فإِنَّما هَلَكَ مَنْ كانَ قَبْلَكُمْ بِالْغُلُوِّ فِي الدِّينِ.(1)

از تندروى در دين بپرهيزيد؛ زيرا افرادى قبل از شما به جهت تندروى در دين به هلاكت رسيدند.


1- مسند احمد، ج١، ص٣4٧.

ص:66

٢. عنوان تنطع

ابن مسعود از پيامبر (ص) نقل كرده كه سه بار فرمود: «

هَلَكَ الْمُتَنْطَعُونَ »(1)؛ «كسانى كه از حد وسط تجاوز كرده و تندروى مى كنند هلاك شده اند» .

٣. عنوان تشديد

انس بن مالك از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

لاتشدّدوا على انفسكم فيشدّد عليكم؛ فانّ قوماً شدّدوا على انفسهم، فشدّد عليهم، فتلك بقاياهم في الصوامع و الديارات، رهبانية ابتدعوها ما كتبناها عليهم.(2)

بر خود سخت نگيريد كه بر شما سخت خواهند گرفت؛ زيرا قومى بر خود سخت گرفتند و لذا بر آنان سخت گرفته شد. و اين بقاياى آنها در صومعه ها و ديرهاست. اين رهبانيتى است كه بدعت گذاشتند درحالى كه ما بر آنها ننوشته بوديم.

4. عنوان تعسير

بخارى و مسلم از انس بن مالك نقل كرده اند كه پيامبر (ص) فرمود:

يَسِّرُوا وَ لاتُعَسِّرُوا، وَ بَشِّرُوا وَ لاتُنَفِّرُوا. (3)

آسان بگيريد و كار را بر مردم دشوار نكنيد، بشارت دهيد و مردم را از دين متنفر ننماييد.


1- صحيح مسلم، ج٨، ص56.
2- مجمع الزوائد، ج 6، ص ٢56.
3- صحيح بخارى، ج١، ص٢5.

ص:67

اين مطلبى است كه خداوند متعال در قرآن كريم به آن اشاره كرده است آنجا كه مى فرمايد: (يُرِيدُ اللهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ) ؛ «خداوند، راحتى شما را مى خواهد، نه زحمت شما را!» (بقره: ١٨5)

5. عنوان ميانه روى

اشاره

از امام على (ع) نقل شده كه فرمود:

عَلَيْكُمْ بِالنَّمطِ الأَوْسَطِ؛ يُلْحَقُ بِه التّالِي وَ يُرَدُّ اِلَيْه الغالِي.(1)

بر شما باد به ميانه روى تا كسانى كه پشت سر شما هستند به شما ملحق شده و كسانى كه اهل غلو و تندروى مى باشند به سوى آن بازگردند.

و نيز از حضرت رسول (ص) نقل شده كه فرمود:

ألا أنبئكم بالفقيه كل الفقيه؟ من لم يقنط الناس من رحمة الله، ولا يؤيسهم من روح الله و لم يؤمنهم مكر الله.

(2)

آيا شما را خبر دهم به فقيه كامل؟ او كسى است كه مردم را از رحمت خدا مأيوس نكرده و از اميد به او نااميد ننموده آنان را نيز از عقاب او در امان نداشته است.

لزوم رعايت حدّ اعتدال

همچنان كه نبايد به كسانى كه به انبيا و اوليا توسل و استغاثه مى كنند نسبت كفر داد، همچنين نبايد درباره مقامات اوليا افراط كرده و مقام آنان را از حدّ و حدودشان تجاوز دهيم. خداوند متعال كسانى را كه از حدّ


1- لسان العرب، ج٧، ص4١٧.
2- جامع الاحاديث، سيوطى، ج6، ص١١؛ ج٢٩، ص4٢١.

ص:68

اعتدال تجاوز كرده مذمت و نكوهش مى كند آنجا كه مى فرمايد:

(وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ * وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ * يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ * وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ) (انبياء: ٢5- ٢٩)

ما پيش از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه به او وحى كرديم كه: معبودى جز من نيست؛ پس تنها مرا پرستش كنيد. آنها گفتند: خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب كرده است! او منزه است (از اين عيب ونقص) ؛ آنها [فرشتگان] بندگان شايسته اويند. هرگز در سخن بر او پيشى نمى گيرند؛ و (پيوسته) به فرمان او عمل مى كنند. او اعمال امروز وآينده واعمال گذشته آنها را مى داند؛ و آنها جز براى كسى كه خدا راضى (به شفاعت براى او) است شفاعت نمى كنند؛ واز ترس او بيمناكند. و هر كس از آنها بگويد: من جز خدا، معبودى ديگرم، كيفر او را جهنم مى دهيم! وستمگران را اين گونه كيفر خواهيم داد.

و نيز در جاى ديگر مى فرمايد:

(إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ * أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللهِ زُلْفى إِنَّ اللهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي ما هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ * لَوْ أَرادَ اللهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً

ص:69

لاَصْطَفى مِمَّا يَخْلُقُ ما يَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ) (زمر:٢- 4)

ما اين كتاب را به حقّ بر تو نازل كرديم؛ پس خدا را پرستش كن ودين خود را براى او خالص گردان! آگاه باشيد كه دين خالص از آن خداست، و آنها كه غير خدا را اولياى خود قرار دادند ودليلشان اين بود كه: اينها را نمى پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كنند، خداوند روز قيامت ميان آنان در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند؛ خداوند آن كس را كه دروغگو وكفران كننده است هرگز هدايت نمى كند! اگر (به فرض محال) خدا مى خواست فرزندى انتخاب كند، از ميان مخلوقاتش آنچه را مى خواست برمى گزيد؛ منزّه است (از اينكه فرزندى داشته باشد) ! او خداوند يكتاى پيروز است!

حقيقت افراط و تفريط در دين

تفريط در دين عبارت از ناقص كردن حدود الهى و قيام ننمودن به حدود دين است، به جهت عدم اهتمام بر حفظ حدود الهى و عدم ميل و رغبت به التزام به آنكه از پيروى هواى نفس سرچشمه مى گيرد. افراط و غلو در دين با تجاوز از حدود الهى و توسعه در مساحت دين، بيشتر از آنچه كه خداوند توسعه داده مى باشد، و منشأ آن مبالغه در دفاع از دين بدون بصيرت است تا به خيال خود به درجه اعلى از كمالات برسد.

گاهى غلو در دين به جهت سوء فهم افراد در حقيقت دين است كه يا ناشى از اجتهادات خود فرد مى باشد و يا برگرفته از اجتهادات امام

ص:70

اوست كه از او پيروى مى كند، و از اين قبيل است وارد كردن رأى شخصى در قضاياى دينى و احكام و شرايع الهى.

و گاهى غلو و افراطگرى در دين به جهت ميل انسان به اشغال مراكز تقديس و احترام نزد عوام است، درحالى كه نمى دانند كمال تدين، به التزام حدود دين، بدون افراط و تفريط مى باشد.

و گاهى افراطگرى و غلو جنبه منافع مالى و غير مالى دارد، و گاهى نيز به جهت پوشاندن كارهاى زشت و قبايحى است كه از او سر زده تا از اين راه خود را قانع نمايد.

و برخى از غاليان و افراطگران نيز منافقانى هستند كه به جهت فاسدكردن مفاهيم دينى و تحريف در آنها، دست به چنين كارى مى زنند.

در نتيجه، غلو در دين عبارت است از خروج از حدود دين با گمان انتساب و شدت ارادت به آن، كه ناشى از سوء تصور است و يا ناشى از مكر و حيله و اضرار به دين مى باشد، و غلو همواره با جهل و تعصب و هواى نفس و وسوسه هاى شيطانى همراه است.

وسطيت و اعتدال نزد انديشمندان اسلامى

بسيارى از علما و انديشمندان اسلامى به رعايت خط اعتدال و وسطيت در تمام امور تصريح يا اشاره كرده اند:

١. مير سيد شريف جرجانى درباره انسان مى گويد:

تنبيه: اتفاق كرده اند بر اينكه موزون ترين انواع مركبات يعنى نزديك ترين آنها به حسب مزاج به اعتدال حقيقى نوع انسان است؛ زيرا نفس انسانى اشرف و اكمل است و بخلى در افاضه مبدأ

ص:71

(خداوند متعال) نيست، بلكه افاضه او به حسب استعدادات نفوس قابل مى باشد، و استعداد انسان به حسب مزاجش شديدتر و قوى تر است، و لذا به اعتدال نزديك تر مى باشد. و اختلاف كرده اند در موزون ترين اصناف از نوع انسان. . . .(1)

٢. شاطبى مى گويد:

شريعت جارى در مقتضاى تكليف بر طريق وسطيت و اعتدال است، كه از هر طرف مقدارى را اخذ كرده و در آن تمايلى [به هيچ طرف] نيست، و داخل در اكتساب بنده بدون مشقت انحلالى در آن است، بلكه آن تكليفى است جارى بر ميزان كه اقتضاى غايت اعتدال در تمام مكلفين را دارد؛ مثل تكاليف نماز و روزه و حج و جهاد و زكات و نحو آنها از امورى كه ابتداءً تشريع شده بدون سبب آشكارى كه اقتضاى آن را داشته باشد، يا به جهت سببى كه رجوع آن به عدم علم به طريق عمل است؛ مثل قول خداوند متعال: (از تو درباره شراب و قمار مى پرسند) ، و (مى پرسند كه چه انفاق كنيم) و امثال اينها.

پس اگر تشريع به جهت انحراف مكلف يا وجود گمان انحراف او از حدّ وسط به يكى از دو طرف باشد، تشريع ردّ كننده او به حدّ وسط و اعتدال است، ولى به طريقى كه او را به جانب ديگر سوق دهد تا اعتدال در او حاصل گردد، همانند طبيبى مدارا كننده كه مريض را وادار به چيزى مى كند كه در آن صلاح اوست به حسب حال و عادتش، و قوت و ضعف مرضش، تا اينكه چون صحتش


1- شرح مواقف، مير سيد شريف جرجانى، ص 4١5.

ص:72

پيدا شد براى او راهى تدبير كند متوسط و معتدل كه لايق به او در تمام احوالش باشد.(1)

شاطبى همچنين در جايى ديگر در بحث فتوا و آداب آن مى گويد:

فتوادهنده اى كه به درجه عالى از فتوا رسيده كسى است كه مردم را به عهد حدّ وسط رساند در آنچه لايق به عموم مردم است، و آنان را به راه افراط نكشاند و نيز آنان را به سوى رها شدن سوق ندهد.

دليل بر صحت آن اينكه اين مطلب همان راه مستقيمى است كه شريعت به جهت آن آمده است؛ زيرا گذشت كه مقصد شارع از مكلف، وادار كردن او بر حدّ وسط است بدون افراط و تفريط، و چون كسى از فتوادهندگان از اين درجه خارج شود از قصد شارع خارج شده است و بدين جهت است كه هر فتوايى كه از راه اعتدال خارج شود نزد علماى راسخ در علم مذموم است. و همچنين اين مذهب مفهوم از شأن رسول خدا (ص) و اصحاب كرام اوست. . .

و همچنين خروج به جانب اطراف خروج از اعتدال است كه مصلحت خلق در آن نيست؛ اما در طرف افراط و تشديد كه باعث هلاكت است؛ و اما در طرف آزادى، آن نيز موجب هلاكت مى باشد؛ زيرا شخص فتوادهنده چون به راه سخت گيرى و دشوارى برود مردم را از دين زده مى كند و مردم را به جدايى از پيمودن راه آخرت مى كشاند، همان گونه كه مشاهده مى شود. و اما كسى كه به مذهب آزادى و رها شدن مى رود او در منطقه حركت با هواى نفس


1- الموافقات، شاطبى، ج٢، ص ١6٣.

ص:73

و شهوت مى باشد، و شرع براى جلوگيرى از هواى نفس آمده و پيروى از هواى نفس انسان را به هلاكت مى اندازد. و ادله [در اين زمينه] بسيار است.

و گاهى جايز مى شود بر مجتهد كه خود را به تكليفى وادار كند كه فوق حدّ وسط و اعتدال است، بنابر آنچه كه در احكام ترخيص گذشت.

ولى چون در مقام افتا با قول و فعلش مى باشد بايد مخفى بدارد چيزى را كه گمان مى كند در آن به او اقتدا گردد؛ زيرا چه بسا به او اقتدا شود در چيزى كه طاقتى براى انسان در عمل به آن نيست، و لذا از عمل بريده مى شود، و اگر اتفاق افتاد چنين عملى در نظر مردم بايد آنان را از كيفيت اين عمل آگاه سازد، همان گونه كه رسول خدا (ص) عمل مى كرد، چرا كه او در عبادت و اخلاقيات فوق همه مردم بود، و او -عليه الصلاة و السلام -الگوى مردم به حساب مى آمد، و چه بسا مردم به او در آن عمل به جهت ظهورش اقتدا كرده و از آن پيروى كنند، و لذا در مواضعى از آن نهى مى كرد، همانند نهيش از [روزه] وصال [كه جمع بين روزه شب و روز باشد]. . . و چون ثابت شد كه وادار كردن بر حدّ وسط و اعتدال همان عمل موافق با قصد شارع است، و اين همان روشى است كه سلف صالح بر آن بوده اند، پس بايد مقلّد نظر كند كه كدامين مذهب بر طبق اين طريق جارى است، كه آن مذهب به پيروى سزاوارتر و به عبرت گرفتن اولى است. . . .(1)


1- الموافقات، ج4، ص ٢5٨.

ص:74

٣. صدر الشريعة در كتاب «التوضيح لحلّ غوامض التنقيح» مى گويد:

الوساطة: العدالة، و منه قوله تعالى: (قالَ أَوْسطُهُمْ) ، و كل الفضائل منحصرة في التوسط بين الإفراط و التفريط. . . .(1)

وساطت به معناى عدالت است، و از اين معناست قول خداوند متعال: (گفت آنكه در حدّ اعتدال بود از بين آنان) ، و تمام فضايل منحصر در حد وسط بين افراط و تفريط است. . .

4. ابوحامد غزالى مى گويد:

. . . فالامساك حيث يجب البذل بخل، و البذل حيث يجب الإمساك تبذير، و بينهما وسط، و هو المحمود. . . .(2)

. . . امساك در جايى كه بذل و بخشش واجب است، بخل مى باشد و بذل در جايى كه امساك واجب است، زياده روى مى باشد و بين آن دو حدّ وسط است كه او پسنديده مى باشد. . . .

وجوب رفق و مدارا در دعوت به سوى خدا

مسلم به سندش از عايشه نقل كرده كه پيامبر (ص) فرمود:

إِنَّ الرّفْقَ لاَيَكُونُ فِي شَيْءٍ إِلاَّ زَانَهُ وَ لاَ يُنْزَعُ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ شَانَهُ.(3)

وفق و مدارا در هيچ كارى وارد نمى شود جز آنكه آن را زينت مى دهد، و از هيچ كارى گرفته نمى شود جز آنكه آن را زشت مى سازد.


1- التوضيح بحاشيۀ التلويح، ج٢، ص 4٨.
2- احياء علوم الدين، ج٣، ص ٢٢5.
3- صحيح مسلم، ج٨، ص٢٢.

ص:75

و نيز از عايشه نقل شده كه رسول خدا (ص) فرمود:

يا عائِشَةُ! إِنَّ اللهَ رَفيِقٌ يُحِبُّ الِرّفْقَ وَ يُعْطِي عَلَى الِرّفْقِ مَا لاَيُعْطِي عَلَى الْعُنْفِ، وَ مَا لاَيُعْطِي عَلَى مَا سِوَاهُ. (1)

اى عايشه! همانا خداوند مداراكننده است و مدارا را دوست دارد، و پاداشى را كه به رفق و مدارا مى دهد به تندخويى و ساير اعمال نمى دهد.

و نيز از جرير بن عبدالله نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

«مَنْ يُحْرَم الِرّفْقَ يُحْرَم الْخَيْرَ»(2)؛ «كسى كه از مدارات محروم شود از خير محروم شده است» .

و نيز نقل كرده كه پيامبر (ص) به پدر ابوبرده و معاذ، هنگام فرستادن آن دو به يمن فرمود:

يَسِّرا وَ لاَتُعَسِّرا، بَشِّرا وَ لاَتُنفِّرا، و تَطَاوَعَا وَ لاَ تَخْتَلِفَا. (3)

آسان بگيرند و سخت نگيرند، و بشارت دهيد و باعث نفرت نشويد، و پذيرش داشته باشيد و مخالفت ننماييد.

و نيز به سندش از جابر نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

إِنَّ اللهَ تَعَالى لَمْ يَبْعَثْنِي مُعَنِّتاً وَ لاَ مُتَعَنِّتاً، وَ لكِنْ بَعَثَنِي مُعَلِّماً مُيَسِّراً.(4)

همانا خداوند متعال مرا سخت گير و زحمت دهنده مبعوث نكرده، بلكه مرا معلمى آسان گير مبعوث نموده است.


1- صحيح مسلم، ح٢5٩٣.
2- همان، ح٢5٩٢.
3- صحيح بخارى، ح٣٠٣٨.
4- صحيح مسلم، ح١4٧٨.

ص:76

احتياط در تكفير مسلمانان

شارع مقدس شديداً مسلمانان را به احتياط در تكفير مسلمانان دعوت كرده، و بدين جهت به طور عام از جرأت در فتوا دادن در هر بابى بر حذر داشته است. رسول خدا (ص) مى فرمايد:

أَجْرَأُكُمْ عَلَى الْفُتْياَ أَجَرْأُكُمْ عَلَى النَّارِ.(1)

هركس كه جرأت بيشترى بر فتوا داشته باشد جرأتش بر آتش دوزخ بيشتر است.

پيامبر اسلام (ص) درباره كسانى كه بدون اهليت، جرأت بر فتوا داشته و فتواى آنان در باب طهارت، موجب مرگ كسى شده فرمود:

قَتَلُوهُ قَتَلَهُمُ اللهُ، أَوَ لَمْ يَكُنْ شِفَاءُ الْعِيِّ السُّؤَالَ.(2)

او را به قتل رساندند خداوند آنان را بكشد، آيا شفاى جهل و نادانى سؤال نيست.

بخارى به سندش از ابوذر نقل كرده كه گفت: از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود:

لاَيَرْمِي رَجُلٌ رَجُلاً بِالْكُفْرِ وَ لاَيَرْمِيهِ بِالْفُسُوقِ إِلاَّ ارْتَدَتْ عَلَيْهِ، إِنْ لَمْ يَكُنْ صَاحِبُهُ كَذلِكَ.(3)

كسى ديگرى را نسبت به كفر و فسق نمى دهد جز آنكه بر خودش باز مى گردد اگر صاحبش چنين نباشد.

و نيز از ابن عمر نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:


1- سنن دارمى، ج١، ص 6٩.
2- سنن ابن ماجه، ج١، ص ١٨٩.
3- صحيح بخارى، ج١٠، ص 465.

ص:77

أَيّما رَجُلٌ قَالَ لأَخِيهِ: يَا كَافِرُ فَقَدْ بَاءَ بِهَا أَحَدهُمَا.(1)

هركس كه به برادر [دينى اش] بگويد: اى كافر، (اين سخن) به يكى از آن دو باز خواهد گشت.

و نيز از ثابت بن ضحاك نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

مَنْ قَذَفَ مُؤْمِناً بِكُفْرٍ فَهُوَ كَقَتْلِهِ.(2)

هركس مؤمنى را به كفر نسبت دهد همانند آن است كه او را به قتل رسانده است.

علماى اسلام و دستور به احتياط در تكفير

از آنجا كه علماى اسلام پى به خطر تكفير مسلمانان برده اند لذا شديداً دستور به احتياط در اين باره داده اند.

ابوحامد غزالى مى گويد:

والذي ينبغي ان يميل المحصل اليه الاحتزار من التكفير ما وجد اليه سبيلا؛ فإنّ استباحة الدماء والاموال من المصلّين إلى القبلة، المصرحين بقول لا اله الاّ الله، محمد رسول الله خطأ، والخطأ في ترك الف كافر في الحياة اهون من الخطأ في سفك محجمة من دم مسلم.(3)

و آنچه كه سزاوار است محصّل به آن ميل پيدا كند احتراز و دورى از تكفير است تا آنجا كه راه دارد؛ زيرا مباح كردن خون ها و اموال از نمازگزاران به سوى قبله كه تصريح به وحدانيت خداوند و


1- صحيح بخارى، ج5، ص ٣6٢٢.
2- همان، ج١٠، ص 465.
3- الاقتصاد فى الاعتقاد، ابوحامد غزالى، ص ١5٧.

ص:78

رسالت محمّد (ص) دارند اشتباه است، و اشتباه در ترك هزار كافر در زندگى آسان تر است از ريختن كمى از خون مسلمان.

ابن حجر هيتمى مى گويد:

ينبغي للمفتي ان يحتاط في التكفير ما امكنه، لعظيم خطره و غلبة عدم قصده، سيما من العوام. و ما زال ائمتنا على ذلك قديماً و حديثاً. (1)

سزاوار است براى فتوادهنده اينكه در تكفير تا حدّ امكان احتياط كند؛ به جهت خطر بزرگ آن و غلبه عدم قصد آن، خصوصاً از عوام. و امامان ما هميشه چه قديم و چه جديد بر اين عقيده بوده اند.

طحاوى مى گويد:

فمن عيوب اهل البدع تكفير بعضهم بعضاً، و من ممادح اهل العلم انّهم يخطئون و لايكفرون.(2)

پس از عيوب اهل بدعت ها تكفير يكديگر است، و از كارهاى خوب اهل علم اين است كه نسبت به خطا مى دهند ولى تكفير نمى كنند.

وجوب تفحص و عدم سرعت در تكفير

خداوند متعال مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا


1- تحفۀ المحتاج، ابن حجر هيتمى، ج4، ص ٨4.
2- شرح العقيدۀ الطحاويۀ، ص ٣5٩.

ص:79

فَعِنْدَ اللهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً) (نساء: ٩4)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه در راه خدا گام مى زنيد (و به سفرى براى جهاد مى رويد) ، تحقيق كنيد! وبه خاطر اينكه سرمايه ناپايدار دنيا (و غنايمى) به دست آوريد، به كسى كه اظهار صلح واسلام مى كند نگوييد: «مسلمان نيستى» زيرا غنيمت هاى فراوانى (براى شما) نزد خداست. شما قبلاً چنين بوديد؛ وخداوند بر شما منّت نهاد (و هدايت شديد) . پس، (به شكرانه اين نعمت بزرگ،) تحقيق كنيد! خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

درباره شأن نزول اين آيه از ابن عباس نقل شده كه گفت:

مرّ رجل من بني سليم بنفر من اصحاب رسول الله (ص) يرعى غنماً له فسلّم عليهم. فقالوا: لايسلم علينا الاّ ليتعوذ منّا. فعمدوا اليه فقتلوه، و اتوه بغنمه رسول الله (ص) ، فنزلت هذه الآية.(1)

مردى از بنى سليم به افرادى از اصحاب رسول خدا (ص) گذر كرد كه همراهش گوسفندى را مى چرانيد، بر آنان سلام نمود. گفتند: او سلام نمى دهد مگر به جهت آنكه جان خودش را از ما نجات دهد. بر او حمله كرده و او را به قتل رسانده و گوسفندش را نزد رسول خدا (ص) آوردند. در آن هنگام بود كه اين آيه نازل شد.

سيد قطب در تفسير آيه فوق مى گويد:

يأمر الله المؤمنين اذا خرجوا غزاة ان لايبدأوا بقتال احد او قتله حتى يتبينوا و ان يكتفوا بظاهر الاسلام في كلمة اللسان، اذ


1- اسباب النزول، نيشابورى، تفسير ابن كثير، ج٢، صص 5٣٨ و 5٣٩.

ص:80

لادليل هنا يناقض كلمة اللسان، و من ثم نزلت الآية. . .(1)

خداوند به مؤمنان دستور داده كه چون براى جنگ بيرون رفتند ابتدا شروع به جنگ و يا كشتن كسى نكنند تا جستجو و تحقيق نمايند، و اينكه به ظاهر اسلام در سخن زبان اكتفا نمايند؛ زيرا دليلى در اينجا نيست كه با گفتار زبان تناقض داشته باشد. و بدين جهت است كه آيه نازل شد. . .

مشاهده مى كنيم كه چگونه خداوند در اين آيه دستور به احتياط و ترك سرعت گرفتن در تكفير داده و لذا دوبار جمله فَتَبَيَّنُوا را تكرار كرده است.

وسعت دايره اسلام و ضيق دايره كفر

اشاره

با ملاحظه نصوص شرعى پى مى بريم به اينكه دايره اسلام وسيع بوده و دايره كفر ضيق مى باشد و لذا تا حد امكان نبايد افراد را از اسلام خارج نمود، و اين مطلب را از چند جهت مى توان اثبات نمود:

١. آسان بودن ورود در اسلام

از ظواهر ادله استفاده مى شود كه ورود در اسلام آسان و خروج از آن بسى دشوار است.

مسلم در كتاب «الايمان» بابى را تحت عنوان «باب تحريم قتل الكافر بعد ان قال: لا اله الاّ الله» آورده و در حديث رقم ٩6 جمله اى را از رسول خدا (ص) نقل كرده كه خطاب به اسامة كه شخصى را كه لا اله الا الله


1- تفسير فى ضلال القرآن، سيد قطب، ج٢، ص ٧٣٧.

ص:81

گفته بود، كُشت به ادعاى اينكه وى از روى ترس كلمه توحيد را گفته فرمود: «

أَفَلاَ شَقَقْتَ عَنْ قَلْبِهِ؟»(1)؛ «پس چرا قلبش را نشكافته اى؟ (تا بينى راست مى گويد يا دروغ)» .

و نيز از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود: «

لَمْ اُؤْمَرْ أَن أنقَبُ عَنْ قُلُوبِ النَّاسِ»(2)؛ «من مأمور نيستم كه از قلب هاى مردم جست وجو كنم» .

٢. اكتفا به ايمان اجمالى

از مصاديق رحمت الهى اين است كه براى ورود در اسلام، ايمان اجمالى را كافى دانسته است، به اينكه انسان معتقد به وحدانيت خدا شده و تنها او را مستحق پرستش بداند و اينكه محمّد (ص) رسول خداست و آنچه مى گويد بر حق مى باشد، ولى خروج از اسلام را سخت كرده و در آن دلالت اجمالى را كافى ندانسته، بلكه تفحص و تبين را لازم كرده و دلالت قطعى بر اراده كفر را خواستار شده است.

٣. وجوب دعوت به خدا نه تكفير

دعوت به سوى خداوند متعال واجب است ولى تكفير افراد واجب نيست؛ خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) (آل عمران: ١٠4)

بايد از ميان شما، جمعى دعوت به نيكى، وامر به معروف ونهى از منكر كنند! و آنها همان رستگارانند.


1- صحيح مسلم، ص6٧، ح ٩6.
2- همان، ح4٣5١.

ص:82

و نيز مى فرمايد:

(ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ) (نحل: ١٢5)

با حكمت واندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نما! وبا آنها به روشى كه نيكوتر است، استدلال ومناظره كن! پروردگارت، از هر كسى بهتر مى داند چه كسى از راه او گمراه شده است؛ واو به هدايت يافتگان داناتر است.

و لذا هيچ دليل معتبرى نداريم كه ما را تشويق و دعوت به تكفير كرده باشد.

4. پنهان نمودن گناه افراد

از مجموعه روايات استفاده مى شود كه شارع مقدس اراده كرده تا گناهان افراد مخفى و پنهان شود و افشا نگردد تا بلكه با توبه حلّ شود، و لذا پيامبر (ص) در مورد كسى كه اعتراف به زنا كرده بود فرمود:

لَعَلَّكَ قَبِلْتَ أَوْ غَمَزْتَ أَوْ نَظَرْتَ؟ قَالَ: لاَ.(1)

شايد كه تو بوسيده اى يا فشرده اى يا نظر كرده اى؟ عرض كرد: هرگز.

5. عدم اشاعه كفر منافقان

از مجموعه آيات و روايات و تاريخ اسلامى استفاده مى شود كه شارع مقدس نمى خواسته تا كفر منافقان و حالات نفسانى و درونى آنان افشا


1- صحيح بخارى، ج١٢، ح6٨٢4.

ص:83

شود و لذا خداوند متعال در صدد اخفاى امر آنان برآمده و رسول خدا (ص) نيز اسامى آنان را تنها به حذيفه معرفى كرده است.

از اين رو با توجه به مطالب فوق، جهت جلوگيرى از تندروى خوب است كه افراد افراطى و تندرو، چند نكته را مدّ نظر داشته باشند:

١. بايد بين افراد خطاكار و افرادى كه از روى قصد و عمد كار خلاف و نظر باطل مى دهند فرق گذاشت و همه را يكسان نديد.

٢. انسان بايد تمام افكار و آراى افراد را ملاحظه كند و تنها يك كلمه و حرف را كه مخالف نظر و رأى اوست ننگرد.

٣. حكمت، گمشده مؤمن است كه بايد هر كجا و نزد هر كس كه يافت آن را اخذ نمايد گرچه مخالف او باشد.

4. مطابق آيات قرآن كريم انسان نبايد به جهت اختلافات دينى و مذهبى كه با افرادى دارد به آنها ظلم نمايد.

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى) (مائده: ٨)

دشمنى با جمعيتى، شما را به گناه وترك عدالت نكشاند! عدالت كنيد، كه به پرهيزگارى نزديك تر است.

خطر تندروى در تكفير

اشاره

تندروى در تكفير دو ضرر اساسى دارد:

١. ضرر دينى

كسى كه سرعت در تكفير دارد ممكن است كه خودش را با اين كار

ص:84

به كفر بكشاند؛ چرا كه در صورت عدم تأمل در اين نسبت ممكن است كه اشتباه كرده و خودش به كفر بازگردد، همان گونه كه بخارى از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

أَيُّمَا رَجُلٍ قَالَ لأَخِيهِ: يَا كَافِرُ فَقَدْ بَاءَ بِهَا أَحَدهُمَا.(1)

هر كس كه به برادر [دينى اش] بگويد: اى كافر! يكى از آن دو به كفر برگشته است.

٢. ضرر اجتماعى

اشاره

سرعت در تكفير مسلمانان آثار و عواقب وخيم اجتماعى زيادى دارد:

الف) تفرقه بين مسلمانان

سرعت در تكفير مسلمانان بدون اسباب يقينى موجب تفرقه بين جامعه اسلامى شده و كينه و دشمنى را در بين مسلمانان ايجاد مى كند با آنكه خداوند متعال مى فرمايد:

(مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ) (فتح: ٢٩)

محمّد [(ص)] فرستاده خداست؛ وكسانى كه با او هستند در برابر كفّار سرسخت وشديد، ودر ميان خود مهربانند.

ب) ايجاد تعصب بين مردم

از جمله آثار تكفير و سرعت در آن، بدون ميزان عقلايى، ايجاد تعصب بين مردم است كه باعث درگيرى و ستيز، بين آنها مى شود. لذا


1- صحيح بخارى، ج ١٠، ص 5١4.

ص:85

در حديثى چنين آمده است:

لاَنْ يُخْطيِء الإِمَامُ فِي الْعَفْوِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ يُخْطَيءَ فِي الْعُقُوبَةِ.(1)

اگر امام در عفو، خطا كند، نزد من بهتر است از اينكه در عقوبت، خطا نمايد.

بخارى از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتّى يَقُولُوا: لاَ إِلهَ إِلاَّ اللهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ (ص) ، فَإِذَا قَالُوهَا فَقَدْ عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ إِلاَّ بِحَقِّهَا.(2)

من مأمور شده ام تا با مردم بجنگم تا اينكه بگويند: لا اله الاّ الله، محمد رسول الله (ص) ، و چون چنين گفتند: از ناحيه من خون ها و اموالشان محفوظ است مگر به حقش.

راه علاج افراطگرى

اشاره

براى علاج افراطگرى و تندروى امورى بايد ملاحظه گردد از قبيل:

١. لحاظ مراتب اعمال

انسان بايد در بررسى و ارزش گزارى كارها روش و مبناى صحيحى داشته و ملاحظه مراتب اعمال و كردار ديگران را بنمايد.


1- سنن ترمذى، ح ١4٢4.
2- صحيح بخارى، ح ٧٢٨4 و ٧٢٨5.

ص:86

دكتر يوسف قرضاوى مى نويسد:

بعض المتدينين المخلصين يسارع الى رمي بعض المسلمين بالفسوق؛ و يقف منهم موقف الجفاء و العداء لارتكابهم بعض صغائر الذنوب، و المشتبهات التي يختلف العلماء في حكمها.(1)

برخى از متدينين با اخلاص با سرعت هرچه تمام بعضى از مسلمانان را به فسق نسبت مى دهند و با آنان با جفا و دشمنى رفتار مى نمايند، به جهت آنكه بعضى از گناهان صغيره را مرتكب شده اند و مشتبهاتى انجام داده اند كه علما در حكم آن اختلاف نظر دارند.

خداوند متعال مى فرمايد:

(ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللهِ) (فاطر: ٣٢)

سپس اين كتاب [آسمانى] را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم؛ [امّا] از ميان آنها عده اى بر خود ستم كردند، وعده اى ميانه رو بودند، و گروهى به اذن خدا در نيكى ها [از همه] پيشى گرفتند.

٢. ملاحظه ظرفيت هاى مردم

انسان در حكم كردن بر ديگران بايد ملاحظه ظرفيت آنها را بنمايد و بر همه يك نوع حكم نكند.

دكتر يوسف قرضاوى مى نويسد:

ومن الخطأ الذي يقع فيه بعض المتدينين مطالبة الناس بالاسلام


1- الصحوۀ الاسلاميۀ بين الجمود و التطرف، ص ١٧٩.

ص:87

الكامل في عقائدهم و عباداتهم و معاملاتهم و اخلاقهم و آدابهم، أو ان يتخلوا عن الاسلام بكلمة، فلاوسط عندهم ولادرجات، فامّا اسلام تام مطلق أو لااسلام.(1)

از جمله كارهاى خطا، كارى است كه برخى از مؤمنان به آن مبتلا شده اند به اينكه از مردم مى خواهند يا اسلام كامل را در عقايد و عبادات ها و معاملات و اخلاق و آدابشان داشته باشند، و يا اينكه با يك كلمه از اسلام فاصله بگيرند، و نزد آنان حدّ وسط و درجات وجود ندارد، يا اسلام تام مطلق است و يا عدم اسلام.

او نيز مى گويد:

آنان تغيير منكرات را در يك مرتبه محصور كرده اند كه آن تغيير به دست [زور] باشد، و دو مرتبه ديگر كه تغيير به زبان و تغيير به قلب باشد را به حسب استطاعت مكلّف و وسع او ساقط نموده اند. آنان فراموش كرده اند كه تكليف در شرع اسلام به حسب طاقت و وسع است و طاقت ها و ظرفيت هاى مردم متفاوت و مختلف مى باشد. لذا شرع، عذرها و ضرورت ها و ارتكاب خفيف ترين ضررها و آسان ترين شرّ را مراعات نموده است.(2)

٣. رعايت تساهل و تسامح

وهابيان از آن جهت كه فكر متحجّرانه وبسيط دارند درصدد برآمده اند تا مفهوم «بدعت» را توسعه داده وآن را شامل هر امرى كه


1- الصحوۀ الاسلاميۀ بين الجمود و التطرف، ص ١٨5.
2- همان.

ص:88

حادث شده ودر زمان رسول خدا (ص) نبوده است نيز بنمايند، واين كار را تحت عنوان حرص بر محافظت شريعت انجام مى دهند؛ درحالى كه نمى دانند با اين عملكرد خود دين را از سهل وآسان بودن خارج كرده ومردم را در مشكلات بسيارى قرار مى دهند. آنان گمان مى كنند كه براى هر امر شرعى بايد نصّى خاص از جانب شارع رسيده باشد، وگرنه داخل در مفهوم «بدعت» مى شود. آنان گمان مى كنند كه شريعت اسلامى عقيم بوده ودربردارنده ضوابط عمومى وقوانين نيست تا بتواند پاسخ گوى مصاديق حادث بوده وبا شرايط زمان ومكان منطبق باشد.

در رأس اين مكتب وتفكّر ابن تيميه قرار دارد. شخصى كه با اين ديدگاه تنگ نظرانه تخم تفرقه واختلاف را در بين مسلمانان نشاند، واز اين طريق مسلمانان موحّد را به انواع تهمت ها متّهم ساخت. با اينكه خودش قائل است به اينكه عادت بشر مربوط به عرف وطبيعت آنان است، ولذا اصل در آن حلّيت وعدم منع است. او مى گويد:

فالأصل في العبادات لا يشرع منها إلاّ ما شرّعه الله، والأصل في العادات لايحظر منها إلاّ ما حظّره الله.(1)

اصل در عبادات آن است كه چيزى به جز آنچه كه خداوند تشريع كرده مشروع نباشد، واصل در عادات آن است كه چيزى جز آنچه كه خداوند محظور وممنوع كرده، ممنوع نباشد.

وهابيان وپيروان محمّد بن عبدالوهاب، اين عقيده وروش را از استادشان ابن تيميه به ارث برده وطوائف ديگر اسلامى را به جهت برخى اعمال، به بدعت گذارى وشرك وكفر متهم ساختند.


1- اقتضاء الصراط المستقيم، ابن تيميه، ص ٢6٩.

ص:89

4-عدم تكفير در مسائل اجتهادى

از جمله امورى كه مى تواند غلو و افراطگرى و تندروى را تا حدودى كنترل كند اجتناب از تكفير در مسائل اجتهادى است.

از ابن تيميه درباره تقليد از برخى علما در مسائل اجتماعى سؤال شد او در جواب گفت:

مسائل الاجتهاد من عمل فيها بقول بعض العلماء لم ينكر عليه و لم يهجر. و من عمل بأحد القولين لم ينكر عليه. . . (1)

اگر در مسائل اجتماعى كسى به قول برخى از علما عمل كند بر او ايراد گرفته نشده و مذمت نمى شود، و كسى كه به يكى از دو قول عمل كند بر او انكار نمى گردد. . . .

او در جاى ديگر مى نويسد:

قال العلماء المصنفون في الامر بالمعروف و النهي عن المنكر: انّ المسائل الاجتهادية لاتنكر باليد، و ليس لأحد ان يلزم الناس باتباعه فيها، و لكن يتكلم فيها بالحجج العلمية؛ فمن تبين له صحة احد القولين تبعه، و من قلّد اهل القول الآخر فلا انكار عليه. . . .(2)

علماى تصنيف كننده در [مسأله] امر به معروف و نهى از منكر گفته اند: مسائل اجتماعى را نبايد با [زور] دست انكار نمود، و كسى حق ندارد تا مردم را در آن مسائل ملزم به پيروى از خود كند، و تنها كارى كه مى تواند انجام دهد صحبت كردن با آنان با


1- مجموع الفتاوى، ج ٢٠، ص ٢٠٧.
2- همان، ج ٣٠، صص ٧٩ - ٨١.

ص:90

حجت هاى علمى است؛ و هر كسى براى او صحت يكى از دو قول تبيين شد از آن پيروى مى كند و كسى كه از اهل قول ديگر تقليد كرد بر او انكار نمى گردد. . . .

5- پرهيز از علماى تندرو

يكى از عوامل تندروى وهابيان و طلاب حوزه هاى علميۀ آنها، پيروى از محمد بن عبدالوهاب است. او كسى بود كه هيچ كس غير از خود را قبول نداشت و ديگران را به كفر و فسق نسبت مى داد، و لذا طبيعى است كسانى كه پيرو او هستند اين خُلق و خو در آنها نفوذ كرده باشد.

6- گفت وگو با ديگران

يكى از راه هاى دورى از تندروى و افراطگرى گفتگو در مسائل اختلافى است؛ زيرا اختلاف سنتى از سنت هاى اين عالم مى باشد، ولى گفت وگو بايد بر اساس اصول و مبانى صحيح آن باشد آن گونه كه قرآن كريم مى فرمايد:

(ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ) (نحل: ١٢5)

با حكمت واندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نما! وبا آنها به روشى كه نيكوتر است، استدلال ومناظره كن.

7- اهتمام به مشكلات مسلمانان

دكتر يوسف قرضاوى در اين باره مى گويد:

از بيشترين چيزهايى كه مردم را در چاله اختلاف مى اندازد واز

ص:91

اجتماع والفت دور مى كند، فارغ كردن نفس آنان از مسائل مهم، بزرگ وآرزوهاى بلند است. وهرگاه انسان از مسائل مهم باز بماند به مسائل كوچك رو مى آورد واحياناً بر سر هيچ وپوچ جنگ ونزاع مى نمايد.

امروز از خيانت به امّت اسلامى، فرو بردن آن در دريايى از جدل درباره مسائل فروع فقهى يا مسائل حاشيه اى در عقيده است. مسائلى كه قديمى ها در آن اختلاف كرده وعلماى امروز در آن نزاع دارند، واميد نيست كه معاصران بر آن اتفاق كنند، واين در حالى است كه ما مشكلات امّت وگرفتارى ها ومصائب آن را به فراموشى سپرده ايم، مشكلاتى كه چه بسا خود ما سبب يا جزء سبب در وقوع آن بوده ايم. . .

وبر داعيان ومتفكران اسلامى است كه جمعيت مسلمان را به مسائل مهم امّت بزرگ اسلامى مشغول كرده وديده ها وعقول وقلب هاى آنان را به ضرورت توجّه بر آن ملتفت سازند، وكوشش فراوان نمايند تا هر فرد از جامعه، جزئى از آن را متحمل شده تا از اين طريق بار سنگين آن بر دوش افراد بسيارى قرار گيرد تا تحمل آن آسان گردد.

جهان در هر زمينه در حال نزديك شدن است، به رغم اختلاف دينى، ايدئولوژى، قومى، زبانى، ملّى وسياسى كه دارد. ما مشاهده كرديم مذاهب مسيحيت را كه شبيه به اديان متعارض ومتباين بودند، چگونه به يكديگر نزديك مى شوند وبه همديگر كمك مى كنند، بلكه يهوديت ونصرانيت را ديديم كه با آن همه دشمنى ديرينه كه با يكديگر داشتند، چگونه به هم نزديك شده ودر موضوعات مختلف

ص:92

با هم همكارى مى كنند، تا جايى كه مدتى قبل واتيكان بيانيه اى مشهور صادر كرد ودر آن يهود را از خون مسيح تبرئه نمود. . .

مشكل ما امروز با كسى نيست كه مى گويد: قرآن، كلام خدا، مخلوق است، بلكه مشكل ما با كسانى است كه مى گويند: قرآن از جانب خدا نيست بلكه از جانب خود محمّد (ص) است؛ يعنى كسانى كه قائل به بشرى بودن قرآن هستند.

همچنين مشكل ما با كسانى است كه به الهى بودن قرآن ايمان دارند وبه مرجعيت آن در عقيده وعبادت ايمان دارند ولى آن را روش نوينى در زندگى وقانونى براى دولت وجامعه نمى دانند، يعنى همان جماعت لائيك ها كه به برخى آيات قرآن ايمان آورده وبه بعضى ديگر كفر مى ورزند.(1)

٨. همكارى در مسايل مشترك

دكتر يوسف قرضاوى مى گويد:

من معتقدم امورى كه ما بر آن اتفاق داريم نه سست ونه كم است، ولى از طرف ما احتياج به كوششى پياپى است. . .

آيا ما اتفاق نداريم بر اينكه قرآن كريم كلام خدا ومحمّد (ص) رسول خداست؟

آيا ما اتفاق نداريم بر ايمان به خداى يكتاى يگانه كه نه زاده ونه زاييده شده وبراى او همتايى نيست؟

آيا ما اتفاق نداريم كه خداى متعال متصف به هر كمالى ومنزه از


1- التقريب بين المذاهب الاسلاميۀ، ج ٢، صص ٢١٨ - ٢٢٣.

ص:93

هر نقصى است؟ . . . پس بياييم به جهت كاشتن معانى ايمان اجمالى در نفوس نونهالان وجوانان با يكديگر همكارى كنيم. . .

آيا ما اتفاق نداريم بر اينكه كفر والحاد بزرگ ترين خطرى است كه بشريت را در عزيزترين مقدساتش تهديد مى كند؟ پس بياييم با يكديگر در حفظ جوانان از وباى الحاد ومقدمات آن از شك ها وشبهاتى كه عقيده را متزلزل كرده وفكر را ملوّث نموده، همكارى كنيم. . .

آيا ما اتفاق نداريم بر ايمان به آخرت وعدالت جزا در آن. . . پس بايد با يكديگر بر تقويت ايمان به آخرت همكارى كنيم؟ ! . . .

آيا ما به مجموعه اى زيبا از احكام شرعى قطعى ثابت به حكم كتاب وسنّت واجماع امّت، اتفاق نداريم. . . پس چرا در رعايت ودرست تطبيق كردن آنها با هم همكارى نمى كنيم؟ ! . . .

آيا ما اتفاق نداريم بر اينكه صهيونيست امروز خطر بزرگى است؛ خطرى دينى، نظامى، اقتصادى، سياسى، اجتماعى، اخلاقى وفرهنگى. . . واينكه او در طمع مدينه وخيبر است. . . پس چرا با هم در مقابلۀ با او همكارى نمى كنيم؟ ! مقابله اى با يهوديت منسوخ آنها به وسيله اسلام خالد خود، ومقابله اى با تورات تحريف شده آنها، به وسيله قرآن محفوظ مانده خود، ومقابله اى با تلمود مملوّ از مطالب باطل آن، به وسيله سنتى كه براى ما به ارث گذاشته شده ومملو از حقايق است؟ ! . . .

آيا ما اتفاق نظر نداريم كه غرب تا به امروز از روحيه صليبيت آزاد نشده وهنوز اين روحيه در بسيارى از كارها وافعال آنان حاكم است. . . پس چرا به جهت مقابله با اين جنگ هاى صليبى جديد با

ص:94

اسلحه جديد وامكانات فراوان، با يكديگر همكارى نمى كنيم؟ !

آيا همه ما نمى دانيم كه گروه هاى تبشيرى مسيحيت، عالم اسلام را با وسايل پيشرفته درنورديده است. . . پس چرا همگى در مقابل اين تهاجم دينى كه رو در روى دين اين امّت قرار گرفته وعقيده او را هدف قرار داده نمى ايستيم. . .

آيا همگى نمى دانيم كه استعمار فرهنگى با از بين رفتن استعمار نظامى هنوز باقى مانده ومشغول فتح عقل هاى جوان ها وفرزندان ما مى باشد؟ . . . پس چرا همديگر را به جهت مقابله با اين استعمار وحمله ويرانگرش يارى نمى دهيم. . .

آيا نمى دانيم كه صدها ميليون مسلمان در اطراف عالم از اوّليات وبديهيات اسلام كه مورد اتفاق بر وجوب وضرورت آن است، جاهل مى باشند، وتنها از اسلام اسم آن واز قرآن رسم آن را مى دانند؟ ! آن نادانى وخلأى كه حمله هاى تبشيرى مسيحيان وتهاجم فكرى آنها را به طمع انداخته تا گمراهى وضلالت خود را بين اين جوانانى كه از امّت اسلامى هستند، منتشر سازند! ! آيا نبايد اين جوان ها را بر تعليم الفباى اسلام واركان اساسى اين دين؛ از عقايد وعبادات واخلاق وآدابى كه هيچ مذهب وقولى در آن اختلاف ندارد يارى دهيم. . .

همانا، مسيحيان انجيل هاى خود را به صدها لغت وهزاران لهجه منتشر ساختند ولى ما عاجزيم از اينكه برخى از ترجمه هاى صحيح ومورد اطمينان ووثوق را براى معانى قرآن كريم به مشهورترين زبان هاى عالم آماده كنيم تا چه رسد به غير آنها. . . .(1)


1- التقريب بين المذاهب الاسلاميۀ، ج ٢، صص ٢٢٣ - ٢٣١.

ص:95

9-تسامح در مسائل اختلافى

ابن تيميه مى گويد:

كان العلماء من الصحابة و التابعين و من بعدهم اذا تنازعوا في الأمر اتبعوا امر الله تعالى في قوله: (فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً)(1)، و كانوا يتناظرون في المسألة مناظرة مشاورة و مناصحة، و ربّما اختلف قولهم في المسألة العلمية مع بقاء الألفة و العصمة و اخوّة الدين. نعم من خالف الكتاب المستبين و السنة المستفيضة، أو ما اجمع عليه سلف الأمة خلافاً لايعذر فيه، فهذا يعامل به اهل البدع.(2)

علماى از صحابه و تابعين و كسانى كه بعد از آنها آمدند هرگاه در امورى نزاع مى نمودند امر خداوند متعال را پيروى مى كردند كه فرمود: (هرگاه در چيزى نزاع كرديد آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد (و از آنها داورى بطلبيد) اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد، اين (كار) براى شما بهتر بوده و عاقبت و پايانش نيكوتر است) . مناظره آنان در هر مسأله اى مناظره از روى مشاوره و خيرخواهى بوده، و چه بسا قولشان در يك مسأله علمى مختلف مى شد، ولى الفت و عصمت و برادرى دينى آنها باقى بود. آرى، كسى كه با قرآن روشن و سنت مستفيض يا آنچه كه اجماع پيشينيان از امت بر آن است به مخالفت پرداخته به نحوى كه جاى هيچ عذرى بر او نيست، با وى معامله بدعت گزار مى شود.


1- نساء: 5٩.
2- مجموع البدع، ج ٢4، ص ١٧٢.

ص:96

10-دورى از هواى نفس

خداوند متعال در مذمت مشركان مى فرمايد: ( إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الأَنْفُسُ) ؛ «آنان فقط از گمان هاى بى اساس وهواى نفس پيروى مى كنند» . (نجم: ٢٣)

خداوند، پيامبرش داود (ع) را مورد خطاب قرار داده و مى فرمايد:

(يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللهِ) (ص: ٢6)

اى داوود! ما تو را خليفه و [نماينده خود] در زمين قرار داديم؛ پس در ميان مردم به حق داورى كن، واز هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف مى سازد.

ضابطه هاى انكار منكر

اشاره

وهابيان در تفكير مسلمانان و مقابله با اعمال و مراسمات آنان مدعى امر به معروف و نهى از منكرند، در حالى كه انكار منكرات، آداب و ضوابطى دارد كه مسلمانان بايد در عملكرد خود رعايت نمايند تا اثر مطلوب بر آن مترتب شود:

١. مراعات بهترين روش

خداوند متعال مى فرمايد:

(ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ) (نحل: ١٢5)

با حكمت واندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نما! وبا آنها به روشى كه نيكوتر است، استدلال ومناظره كن.

ص:97

خداوند متعال در اين آيه سفارش نموده كه وعظ شما حَسَن و جدال شما به نحو احسن باشد.

٢. حلم و مدارا

خداوند متعال مى فرمايد:

(فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ) (آل عمران: ١5٩)

به [بركت] رحمت الهى، در برابر آنان [مردم] نرم [و مهربان] شدى! واگر خشن وسنگدل بودى، از اطراف تو، پراكنده مى شدند.

ابن تيميه مى گويد:

لايأمر بالمعروف و ينهى عن المنكر الاّ من كان فقيهاً فيما يأمر به، فقيهاً فيما ينهى عنه، رفيقاً فيما ينهى عنه. (1)

امر به معروف و نهى از منكر نمى كند مگر كسى كه در آنچه به آن امر مى كند يا نهى مى نمايد فقيه باشد و در آن دو كار با مدارا رفتار نمايد.

از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمود:

«إِنَّ هذَا الدِّينَ مَتيِنٌ، فَأَوْغِلُوا فِيِه بِرِفْقٍ»(2)؛ «همانا اين دين متين است، پس در آن با مدارا وارد شويد» .

و نيز نقل شده كه فرمود:

إِنَّ الدِّينَ يُسْرٌ وَ لَنْ يُشَادُ الدِّينَ أَحَدٌ إِلاَّ غَلَبَهُ.(3)

همانا دين آسان است، و هيچ كس در دين شدت به خرج نمى دهد جز آنكه دين بر او غلبه يابد.


1- الامر بالمعروف و النهى عن المنكر، ص ٢٨.
2- مسند احمد، ج٣، ص ١٩٩.
3- صحيح بخارى، ح ٣٩.

ص:98

و نيز نقل شده كه فرمود:

إِنَّ الرِّفْقِ َ لاَيَكُونُ فِي شَيْءٍ إِلاَّ زَانَهُ، وَ لاَيُنْزَعُ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ شَآنهُ.(1)

مدارا در هيچ چيزى نمى باشد جز آنكه آن را زينت دهد، و از چيزى برداشته نمى شود جز آنكه آن را خراب نمايد.

شخصى يهودى به رسول خدا (ص) گفت:

«اَلسَّامُ عَلَيْكَ» . عايشه گفت: بر شما، و خدا شما را لعنت كند و غضب خدا بر شما باد. پيامبر (ص) فرمود:

مَهْلاَ يَا عَائَشَةُ! عَلَيْكَ بِالِرّفْقِ، وَ إِيَّاكَ وَ الْعُنْفَ وَ الْفُحْشَ. قَالَتْ: أَوَ لَمْ تَسْمَعْ مَا قَالُوا؟ قَالَ: أَوَ لَمْ تَسْمَعِي مَا قُلْتُ؟ رَدَدْتُ عَلَيْهِمْ فَيُسْتَجَابُ لِي فِيهِمْ، وَ لاَ يُسْتَجَابُ لَهُمْ فِيَّ.(2)

آرام باش اى عايشه! بر تو باد به مدارا، و بپرهيز از شدت به خرج دادن و فحش. عايشه گفت: آيا نشنيدى كه چه گفت؟ حضرت فرمود: آيا نشنيدى كه چه گفتم؟ من بر آنان ردّ نمودم و سخن من درباره آنان مستجاب مى شود ولى سخن آنان درباره من مستجاب نمى گردد.

٣. رحمت

شخصى كه امر به معروف و نهى از منكر مى كند بايد هدفش رحمت باشد و با ديد رحمت و ترحّم به مخاطب خود بنگرد نه با نظر دشمنى.

خداوند متعال خطاب به پيامبرش (ص) فرمود: ( وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً


1- صحيح مسلم، ص٢5٩4، ح٧٨.
2- صحيح بخارى، ح 6٠٣٠.

ص:99

لِلْعالَمِينَ ؛ «ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم» . (انبياء: ١٠٧)

ترمذى از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

اَلرَّاحِمُوَن يَرْحَمُهُمُ الرَّحْمنُ تَبَارَكَ وَ تَعالى، اِرْحَمُوا مَنْ فِي الأْرْضِ يَرْحَمْكُمْ مَنْ فِي السَّمَاءِ.(1)

كسانى كه رحم مى كنند خداوند رحمان تبارك و تعالى نيز به آنان رحم مى نمايد، و هر كس كه در روى زمين است به او رحم كنيد تا كسى كه در آسمان است به شما رحم نمايد.


1- صحيح ترمذى، ح ١٩٢4.

ص:100

ص:101

عوامل و آثار تندروي

١. عوامل

اشاره

تندروى و غلو در دين و مذهب عواملى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم.

الف) تعصب در رأى

شخص تندرو و غالى در دين و مذهب يك سونگر است و با بدبينى به همه افراد و مذاهبى كه بر خلاف او هستند مى نگرد.

دكتر يوسف قرضاوى مى گويد:

فالمتطرف كأنّما يقول لك: من حقي أن أتكلم و من واجبك ان تسمع، و من حقي ان اقول و من واجبك ان تتبع. . . رأيي صواب لايحتمل الخطأ و رأيك خطأ لايحتمل الصواب، و بهذا لايمكن ان يتلقي بغيره ابداً. . .(1)

گويا افراد تندرو به تو مى گويند: فقط من حق سخن دارم و


1- الصحوۀ الاسلاميۀ بين الجمود و التطرف، ص 4.

ص:102

وظيفه تو شنيدن سخن من است. حق من است كه بگويم و وظيفه توست كه پيروى كنى. . . عقيده من صحيح است و در آن خطايى نيست ولى رأى تو خطاست و احتمال صواب در آن نمى رود. با اين گونه اعتقاد و برخورد هرگز نمى توان به ملاقات ديگران رفت. . .

ب) محور قرار دادن اشخاص

از مظاهر و آثار و علائم تندروى، محور قرار گرفتن اشخاص و احزاب است، و لذا مشاهده مى كنيم كه بسيارى از وهابيان هرگز نقدپذير نيستند گرچه نقدى علمى و بدون تعصب باشد، و هميشه درصدد تهاجم بر مخالفانشان تحت شعار دفاع و يارى از سلف مى باشند، كه در حقيقت، دفاع از هواى نفس و اغراض شخصى است، نه دفاع از حق و حقيقت.

عدى بن حاتم مى گويد: چون پيامبر (ص) آيه ( اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ) ؛ «(آنها) دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند» . (توبه: ٣١) را تلاوت نمود فرمود:

أما انّهم لم يكونوا يعبدونهم، و لكنهم اذا احلّوا لهم شيئاً استحلّوه و اذا حرّموا عليهم شيئاً حرّموه.(1)

آگاه باشيد، آنان بزرگان خود را پرستش نمى كردند، بلكه چون برايشان چيزى را حلال مى كردند آنان نيز حلال مى شمردند و چون چيزى را حرام مى كردند مردم نيز آن را حرام مى پنداشتند.


1- صحيح ترمذى، ح ٣٠٩5.

ص:103

ج) تقليد كوركورانه

تقليد كوركورانه ناشى از تعصب بوده و از آثار تندروى سلفى ها و وهابيان به شمار مى آيد.

تقليد در فقه و عباديات گرچه امرى ضرورى و شرعى است، ولى اوّلاً بايد از افراد مجتهد واقعى و بى غرض تقليد نمود، و ثانياً: برخى از امور را همه به عقل خود مى فهمند كه كارى ناشايست و نادرست است و خلاف قرآن و سنت قطعى مى باشد، و لذا وظيفه هر فرد مسلمان است كه از تندروى و تقليد بى جهت دست برداشته و معقولانه فكر كرده و عمل نمايند.

د) سوابق افكار

از جمله عوامل تندروى در دين و مذهب دست برنداشتن از سوابق افكار است، و لذا هر چه بر آنها استدلال و برهان آورده شود هرگز راضى نمى شوند تا دست از عقيده خود كه موروثى است بردارند، و اين حالت ناشى از استكبار و طغيان گرى و سركشى است كه در برخى از افراد پيدا مى شود، و آن به جهت تحجر و غوطه ور شدن در ماديات است.

ه) سوءظن به ديگران

از عوامل تندروى وهابيان و سلفى ها، سوءظن به ديگران از مسلمانان است، آنان از آنجا كه فقط خود را قبول دارند به تمام مخالفان سوءظن داشته و آنان را دشمن دين مى پندارند. اين در حالى است كه سوءظن خصلتى مذموم است. لذا خداوند متعال مسلمانان را از آن نهى كرده آنجا

ص:104

كه مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ) (حجرات: ١٢)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمان ها گناه است.

بخارى از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

«إِيّاكُم وَ الظَّنّ، فَإِنَّ الظَّنَ أَكْذَبُ الْحَدِيثِ» (1)؛ «از گمان بد بپرهيزيد؛ زيرا كه گمان بد دروغ ترين سخن است» .

دكتر يوسف قرضاوى مى گويد:

ومن مظاهر التطرف و لوازمه سوء الظن بالآخرين و النظر اليهم من خلال منظار أسود يخفى حسناتهم، على حين يضخم سيئاتهم. و الأصل عند المتطرف هو الاتّهام، و الأصل في الاتّهام الإدانة، خلافاً لما تقرره الشرايع و القوانين: انّ المتهم بريء حتّى تثبت ادانته. . . .(2)

از مظاهر تندروى و لوازم آن سوءظن به ديگران و نگاه كردن به آنان از زاويه سياه است كه حسنات را مخفى كرده و بدى ها را بزرگ مى نمايد. و اصل نزد شخص تندرو اتهام است و اصل در اتهام مجرم دانستن مى باشد، برخلاف آنچه كه شرايع و قوانين ترسيم كرده اند؛ كه متهم از جرم مبراست تا آن زمانى كه جرم او ثابت گردد. . . .

و حال آنكه از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمود:


1- صحيح بخارى، ج ١٠، ص 4٨١؛ صحيح مسلم، ج 4، ص ١٩٨5.
2- الصحوۀ الاسلاميۀ، ص 4٩.

ص:105

يا مَعْشَرَ مَنْ آمَنَ بِلِسانِهِ وَ لَمْ يُدْخِلْ الإِيمانُ قَلْبَهُ، لاتَغْتابُوا المُسْلِمينَ وَ لاتَتَّبِعُوا عَوْراتَهُمْ؛ فَاِنَّهُ مَنْ تَتَّبِعُ عَوْراتَهُم يَتَّبِعُ اللهُ عَوْرَتَهُ، وَ مَنْ يَتَّبِعُ اللهُ عَوْرَتَهُ يَفْضَحُحُهُ فِي بَيْتِهِ.(1)

اى كسانى كه به زبان ايمان آورده ايد ولى ايمان در قلب شما داخل نشده است، مسلمانان را غيبت نكنيد، و لغزش هايشان را پيگيرى ننماييد؛ زيرا كسى كه چنين كند خداوند لغزش هايش را پيگيرى مى كند، و كسى كه خداوند لغزش هايش را پيگيرى كند او را در خانه اش مفتضح مى سازد.

و) فهم ظاهرى از دين

يكى ديگر از عوامل تندروى وهابيان و تكفيرى ها فهم قشرى و ظاهرى از دين است، و اين به جهت تعطيل عقل و عقل گرايى و تحجر و جمود بر ظواهر نصوص است كه انسان را از واقعيات و حقايق، دور مى سازد.

دكتر يوسف قرضاوى در اين باره مى گويد:

يكى از آفات بزرگى كه جامعه امروز اسلامى با آن مواجه است و مى تواند بهانه بزرگى را به دست لائيك ها و غرب زده ها بدهد و فكر اسلامى مستقيم و عمل اسلامى سالم را مشوش سازد، وجود اين گروهى است كه هيچ گونه آشنايى با مقاصد فقه ندارد، كسانى كه اسير شكل ظاهرى امورند، كسانى كه من آنان را از قديم ظاهرى هاى متجدد مى ناميدم، گرچه علم فرقه ظاهريه را نداشته و داراى گستردگى اطلاعات آنان نيستند، و از علامه ظاهرى ها يعنى


1- صحيح ترمذى، ح ٢٠٣٢؛ سنن ابى داود، ح 4٨٨٠.

ص:106

ابن حزم تنها جمود فكرى، آن هم در بعضى اوقات و زبان دراز او را به ارث برده اند. اين افراد برخى از آثار دو امام ابن تيميه و ابن قيم را قرائت كرده اند، ولى -مع الاسف- درست آن را نفهميدند و به اعماق كلام آن دو پى نبردند و مقيد به پيروى از روش آن دو و پايين تر از آن دو كه وارث علم آنان بودند، نبودند، بلكه تنها مقلد برخى از معاصران بوده و به تمام آراى اينان اخذ مى نمايند. بسيارى از آنان بهره اى از مقاصد فقه نبرده اند، و اخلاص به تنهايى براى تجديد دين امت و قيام بر آن كفايت نمى كند؛ زيرا خوارج نيز بندگان مخلصى بودند كه هر كس عبادت آنان از قبيل نماز، قيام و قرائت را مى ديد احساس حقارت نسبت به عبادات خودش مى كرد، همان گونه كه احاديث صحيح از ده طريق بنابر نقل احمد بر اين مطلب وارد شده است، ولى آفت آنان در عقولشان و سطحى نگرى فقهشان بوده است. آنان همان گونه كه پيامبر (ص) توصيفشان كرده: قرآن مى خوانند ولى از حنجره آنان تجاوز نمى كند، يعنى در فهم قرآن تعمق نداشته و جستجو نمى كنند و اسرار آن را درك نمى نمايند، و لذا باكى نيست در اينكه آنان اين گونه توصيف شوند كه اهل اسلام را به قتل مى رسانند ولى بت پرستان را رها مى كنند.(1)

ز) پيروى از متشابهات

يكى از عوامل تندروى، پيروى از متشابهات و ناديده گرفتن محكمات از آيات و روايات است.


1- السنۀ مصدراً للمعرفۀ و الحضارۀ، قرضاوى، صص ٢٨4 و ٢٨5.

ص:107

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ. . .) (آل عمران: ٧)

او كسى است كه اين كتاب [آسمانى] را بر تو نازل كرد، كه قسمتى از آن، آيات محكم [صريح وروشن] است؛ كه اساس اين كتاب مى باشد؛ [و هرگونه پيچيدگى در آيات ديگر، با مراجعه به اينها، برطرف مى گردد] وقسمتى از آن، متشابه است [آياتى كه به خاطر بالا بودن سطح مطلب وجهات ديگر، در نگاه اول، احتمالات مختلفى در آن مى رود؛ ولى با توجه به آيات محكم، تفسير آنها آشكار مى گردد.] اما آنها كه در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتند، تا فتنه انگيزى كنند [و مردم را گمراه سازند]؛ وتفسير [نادرستى] براى آن مى طلبند.

از رسول خدا (ص) نقل شده كه به عايشه فرمود:

فَإِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ سُمِّيَ اللهُ، فَاحْذرْهُمْ.(1)

چون ديدى كسانى را كه از متشابهات پيروى مى كنند، اينان همان كسانى هستند كه خداوند نام آنان را برده است، پس از آنان حذر كنيد.

امروزه مى بينيم كه وهابيان و تكفيرى ها اين گونه عمل مى كنند، يعنى آيات متشابهات كه درباره مشركان و بت پرستان است را بر مسلمانان و


1- صحيح بخارى، ح 454٧.

ص:108

مؤمنان و موحدان واقعى منطبق مى كنند به جهت آنكه پيامبر (ص) و ساير اوليا را واسطه فيض الهى دانسته و به آنها توجه مى كنند.

ح) عدم آگاهى از مبانى ديگران

يكى ديگر از عوامل تندروى وهابى ها و تكفيرى ها اخذ علم و آرا و نظرات فرقه هاى ديگر از كتاب هاى آنها است. آنان از آنجا كه از مبانى مخالفان خود آگاهى ندارند لذا كلمات آنان را حمل بر ظاهر كرده و با برداشت تفسيرى قشرى و خاص خود كه از آنها مى نمايند، ديگران را تكفير مى كنند. لذا تأكيد شده كه علم را از زبان صاحبان آن انديشه اخذ كنيد؛ زيرا رموزاتى دارد كه به جز خود آنان نمى فهمند.

ط) عدم شناخت حقايق تاريخى

اشاره

دكتر يوسف قرضاوى مى گويد:

انّ من اسباب التطرف، ضعف البصيرة بالواقع و الحياة و التاريخ و سنن الله في الخلق، فتجد من هؤلاء من يفهم الوقايع على غير حقيقتها و يفسرها تفسيراً بعيداً عن سنن الله في كونه و احكامه في شرعه. بعضهم يريد ان يغيّر العالم بوسائل وهمية و اساليب خيالية. . . و يندفع إلى اعمال و تصرفات من دون نظر إلى العواقب و النتائج. . .(1)

از جمله اسباب تندروى، ضعف بصيرت به واقع و زندگى و تاريخ و سنت هاى خداوند در خلقت است، و لذا از اين افراد كسانى را


1- الصحوۀ الاسلاميۀ، قرضاوى، صص ٩٨ - ١٠4 با اختصار .

ص:109

مشاهده مى كنى كه غير واقعى، وقايع را مى فهمند و آنها را به گونه اى تفسير مى كنند كه از سنت هاى الهى در نظام وجود و احكام شرع به دور است. برخى از آنان مى خواهند عالم را با وسايل وهمى و اسلوب ها و روش هاى خيالى تغيير دهند. . . و لذا دست به كارها و تصرفاتى مى زنند بدون آنكه به عواقب و نتايج آن فكر كنند. . .

راهكار پرهيز از تندروى و غلو

امور نه گانه مذكور سبب غلو و تندروى است و همين عوامل نيز سبب تندروى و تجاوز از حد وهابيان شده و باعث گرديده تا آنان بر اساس معيارهاى خود ديگران را تكفير و متهم به غلو نمايند. اين در حالى است كه خداوند متعال حتّى در برابر كفار از تندروى بر حذر داشته و مى فرمايد:

(وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فَيَسُبُّوا اللهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ) (انعام: ١٠٨)

(به معبود) كسانى كه غير خدا را مى خوانند دشنام ندهيد، مبادا آنها [نيز] از روى [ظلم و] جهل، خدا را دشنام دهند.

و در روايات نيز از عكس العمل جاهلانه و تعصب آميز همراه با اتهام تكفير به ديگران پرهيز داده شده است. چنان كه بخارى به سندش از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

إِنَّ مِنْ أَكْبَرُ الْكَبائِرِ أَنْ يَلْعَنَ الرَّجُلُ وَالِدَيْهِ. قِيلَ: يا رَسُولَ الله! وَ كَيْفَ يَلْعَنُ الرَّجُلُ وَالِدَيْهِ؟ قالَ: يَسُبُّ الرَّجُل أَبا الرّجُل فَيَسُبُّ

ص:110

أَباهُ، وَ يَسُبُّ أُمَّهُ فَيَسُبُّ أُمَّهُ.(1)

از بزرگ ترين گناهان كبيره اين است كه كسى پدر و مادر خود را لعنت كند. عرض شد: اى رسول خدا! چگونه ممكن است كسى پدر و مادرش را لعنت نمايد؟ حضرت فرمود: گاهى مى شود كسى پدر شخصى را لعن مى كند و او نيز در مقابل پدرش را لعن مى نمايد، و نيز مادر او را لعن مى كند و او نيز در مقابل مادرش را لعن مى نمايد.

از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمود:

لأَنْ يُخْطِئَ إِلامامُ فِي الْعَفْوِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ يُخْطَئَ فِي الْعُقُوبَةِ.(2)

اگر امام در عفو خطا كند، نزد من بهتر است از آنكه در عقوبت و جزا خطا نمايد.

بر اساس همين آموزه هاى كتاب و سنت است كه عالمان اسلامى از اين نوع برخورد تكفيرآميز برحذر داشته اند. و در اين امور امر به احتياط نموده اند. ابوحامد غزالى مى گويد:

وظيفه جويندگان علم آن است كه در حدّ امكان از گرايش به تكفير دورى نمايند؛ چرا كه مباح كردن اموال و خون هاى نمازگزاران به سوى قبله (مسلمانان) كه تصريح به شهادتين دارند اشتباه است، و خطا در ترك تكفير هزار كافر در زندگى آسان تر است از خطا در ريختن خون فرد مسلمان؛ زيرا رسول خدا (ص) فرمود: من مأمور شده ام تا با مردم جنگ كنم تا شهادتين بگويند، و


1- صحيح بخارى، ح 5٩٧٣.
2- سنن ترمذى، ح ١4٢4.

ص:111

چون چنين كردند خون ها و اموالشان نزد من محفوظ است جز در مواردى كه به حق ريخته و بى اعتبار شود(1)

شوكانى نيز مى گويد:

اعلم انّ الحكم على رجل مسلم بخروجه عن دين الاسلام و دخوله في دين الكفر لاينبغي لمسلم يؤمن بالله و اليوم الآخر ان يقدم عليه الا ببرهان اوضح من شمس النهار؛ فانه قد ثبت في الأحاديث الصحيحة المروية من طريق جماعة من الصحابة انّ من قال لأخية يا كافر فقد باء بها احدهما. . . ففي هذه الأحاديث و ما ورد موردها اعظم زاجر و اكبر واعظ عن التسرع في التكفير.(2)

همانا حكم كردن بر ضد شخص مسلمان به خروج از دين اسلام و دخول در دين كفر، براى فرد مسلمانى كه ايمان به خدا و روز جزا دارد، سزاوار نيست جز در صورتى كه برهانى واضح تر از خورشيد در روز داشته باشد؛ زيرا در احاديث صحيح كه از طريق جماعتى از صحابه رسيده وارد است كه هر كس به برادر دينى اش بگويد: اى كافر، يكى از دو نفرى است كه كافر خواهد بود. . . پس در اين احاديث و آنچه در مورد آن وارد شده بزرگ ترين مانع و موعظه اى است در اينكه انسان نبايد در تكفير سرعت به خرج دهد.

ابن حجر هيتمى نيز امر به احتياط در حكم تكفير نموده مى نويسد:

ينبغي للمفتي ان يحتاط في التكفير ما امكنه؛ لعظيم اثره و غلبة


1- الاقتصاد فى الاعتقاد، ص ١5٧.
2- السيل الجرار، ج 4، ص 5٧٨.

ص:112

عدم قصده سيما من العوام. و لا زال ائمتنا -يعني الشافعية- على ذلك قديماً و حديثاً. . . و قال الامام الزركشي: فليتنبه لهذا و ليحذر من يبادر بالتكفير. . . فيخاف عليه ان يكفر هو؛ لانّه كفر مسلماً.(1)

مفتى بايد در تكفير در حد امكان احتياط كند؛ زيرا كه اثر آن بزرگ است، و كسى آن را قصد نمى كند، خصوصاً آنكه عامى باشد. و هميشه بزرگان شافعى ما بر اين مطلب از قديم و جديد تذكر مى دادند. . . امام «زركشى» مى گويد: بر اين مطلب آگاه باش و از كسى كه به تكفير مبادرت مى ورزد برحذر باش. . . چرا كه خوف آن مى رود كه خودش كافر باشد؛ چرا كه مسلمانى را تكفير كرده است.

شيخ محمد غزالى از انديشمندان معاصر اهل سنت مى گويد:

ميل و رغبت به تكفير مردم و نقص وارد كردن و ترويج تهمت ها درباره آنان مرضى نفسانى است كه در نهايت خباثت است، و كسانى كه داراى چنين خصلتى باشند بدون شك وعيد الهى آنان را شامل مى شود آنجا كه مى فرمايد: (همانا كسانى كه دوست دارند زشتى ها در ميانِ مردمِ با ايمان شيوع يابد، براى آنان عذاب دردناكى در دنيا و آخرت است. . .) محمد (ص) شخصى رقيق القلب و رحيم بود ولى اينان افرادى غليظ القلب و قسى مى باشند. محمد (ص) مردم را بر پوشاندن عيوب مردم تشويق مى كرد، و دست زمين خورده ها را مى گرفت تا از زمين برخيزند، ولى اين افراد، پرده از عيوب مردم برمى دارند، يا


1- تحفۀ المحتاج فى شرح المنهاج، ج ٩، ص ٨٨.

ص:113

اگر عيبى نديدند به اسم خدا عيبى دروغين جعل مى كنند و به افرادى نسبت مى دهند، آن گاه قاضيانى را نصب مى كنند تا گردن آنها را زده و حقوقشان را مباح نمايند. مرا آزار مى دهد اينكه مى بينم در مورد دعوت اسلامى، فتنه گران از اين نوع هستند كه اسلام را سپرى براى رسيدن به شهوات پست خود قرار داده اند، و اگر زمام امور به دست آنان قرار گيرد همه چيز را نابود مى كنند. اينان كسانى هستند كه جهل و غرور بر آنها غلبه پيدا كرده است. . . . (1)

٢. آثار

اشاره

تندروى كه از مصاديق غلو در دين و مذهب است آثار و خصوصياتى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

الف) بى توجهى به آراى ديگران

يكى از آثار و مظاهر تندروى، بى توجهى به آرا و افكار ديگران و خود را در آرا و افكار خود محصور كردن است.

سلفى ها به جهت تندروى هايى كه دارند هرگز حاضر به شنيدن سخنان مخالفان خود نيستند و باب گفت وگو و تفاهم را بر روى خود بسته اند، و لذا مشاهده مى كنيم كه بزرگان آنان به شاگردانشان فقط از آرا خود مى گويند و هرگز حاضر نمى شوند كه كتاب هاى مخالفان را در معرض طلاب و دانشجويان قرار دهند. آنان معتقدند كه علم حقيقى فقط در كتاب هاى آنها وجود دارد و كتاب هاى مخالفان را انحرافى معرفى مى كنند


1- هموم داهيۀ، ص ٢٢5.

ص:114

ب) طعن بر مخالفان

از خصوصيات و مظاهر تندروى طعن بر مخالفان و حمله بر آنان است. وهابيان به جهت تحجر و استبداد در رأيى كه دارند همه مخالفان را با ديد حقارت نگريسته و از دين خارج مى كنند و با بدترين و زشت ترين تعبيرات از آنها ياد مى نمايند.

ج) خشونت طلبى

از مظاهر و آثار تندروى در دين خشونت طلبى و بداخلاقى و ناسزاگويى نسبت به مخالفان است. و لذا در مكه و مدينه و نيز در برخى از بلاد اسلامى مشاهده مى كنيم كه چگونه وهابيان و سلفى ها خشونت به خرج داده و با مسلمانان مخالف با عقيده خود، با بدترين وضع ممكن رفتار مى كنند.

د) متنفر كردن مردم از دين

از جمله آثار تندروى در دين و مذهب، متنفر كردن مردم از دين و ايمان است. وهابيان و سلفى ها با اين تندروى هاى خود كارى كرده اند كه نه تنها مسلمانان از دين و ايمان متنفر شوند بلكه افراد ديگر از اهل كتاب و مسيحيان و ساير اديان را نيز به اسلام بدبين نموده و اسلام را به عنوان مظهر خشونت و ترور معرفى كرده اند.

بخارى به سندش از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

إِنَّ الدّيِنَ يَسِّر وَ لَنْ يَشادَ الدِّينَ أَحَدٌ إِلاّ غلبه، فَسدَّدُوا وَ قارَبوُا وَ أَبْشِروُا.(1)


1- صحيح بخارى، ح ٣٩.

ص:115

همانا دين آسان است، و هرگز كسى در دين شدت به خرج نمى دهد جز آنكه دين بر او غلبه كند، پس دين را محكم كرده و به مردم نزديك نموده و به آنان بشارت دهيد.

يكى از علماى اهل سنت نقل مى كند كه من در مسجد النبى به يكى از علماى وهابى سلام كردم ولى او جواب مرا نداد و وقتى از علت آن سؤال كردم گفت: چرا ريش تو بلند نيست و چرا لباس دشداشه تو بلند است. . . ! !

ه) تكفير ديگران

از خطرناك ترين آثار تندروى، تكفير مذاهب ديگر است و حال آنكه پيامبر اسلام (ص) مسلمانان را از تكفير يكديگر شديداً منع كرده است.

در حديثى از حضرت نقل شده كه فرمود:

أيّما رَجُلٍ قالَ لأَخِيهِ: يا كافِرُ فَقَدْ باءَ بِها أَحَدُهُما.(1)

هر كس به برادرش بگويد: اى كافر، يكى از آن دو نفر (يا خودش در صورتى كه مخاطب، كافر نباشد و يا مخاطب) كافر شده اند.

و نيز رسول خدا (ص) درباره علائم و خصوصيات آنان فرمود:

«. . . يَقْتُلوُنَ أَهْلَ اْلأسْلامِ وَ يَدعُونَ أَهْلَ الأَوْثانِ»(2)؛ «. . . اهل اسلام را به قتل مى رسانند و بت پرستان را رها مى كنند» .

و نيز نقل شده كه فرمود:

لا يَرْمِي رَجُلٌ رَجُلاً بِالْفُسوُقِ وَ لايَرْمِيهِ بِالْكُفْرِ، إِلاّ اَرْتَدَّتْ عَلَيْهِ


1- صحيح بخارى، ح 6١٠4؛ صحيح مسلم، ح 6٠.
2- صحيح بخارى، ح ٣٣44.

ص:116

إِنْ لَمْ يَكُنْ صاحِبُهُ كَذلِك.(1)

هر كس شخصى را به فسق و كفر نسبت دهد درحالى كه چنين نباشد، آن دو (صفت) به خود او باز مى گردد.

ابن حجر عسقلانى در شرح اين حديث مى گويد:

وهذا يقتضي انّ من قال لآخر: انت فاسق او قال له: انت كافر، فان كان ليس كما قال، كان هو المستحق للوصف المذكور. (2)

اين جمله دلالت دارد بر اينكه هر كس به ديگرى بگويد: تو فاسقى يا بگويد تو كافرى، اگر چنين نباشد، خودش مستحق آن صفات است.


1- صحيح بخارى، ح 6٠45.
2- فتح البارى، ج ١٢، ص ٨4.

ص:117

* قرآن كريم.

١. الامام الصادق، محمد ابوزهره، قاهره، ١٩٩٣م.

٢. الإمام جعفر الصادق، عبدالحليم الجندى، قاهره، المجلسى الأعلر للشئون الاسلامية، ١٩٧٧م.

٣. انوار الملكوت، ابو اسحاق ابراهيم بن نوبخت، قم، انتشارات رضى.

4. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، تهران، دارالكتب الاسلامية.

5. بين الشيعة و السنة، على عبدالواحد وافى، مصر، دار نهضة، ١٩٨4م.

6. رسالة التقريب، مجمع تقريب بين مذاهب اسلامى.

٧. الشيخ الغزالى كما عرفته، يوسف قرضاوى، چاپ اول، مصر، دار الوفاء المنصورة، ١4١٧ه. ق.

٨. صحاح اللغه، جوهرى، بيروت، دار العلم للملايين.

٩. لعلك تضحك، انيس منصور، چاپ سوم، مصر، مطبعة النهضة، ١٩٩٨م.

١٠. ليس من الاسلام، محمد غزالى، چاپ اول، دمشق، دار القلم، ١4١٨ه. ق.

ص:118

١١. معجم مقايس اللغة، ابوالحسين احمد بن فارس بن ذكريا، مكتب الاعلام الاسلامى.

١٢. المنهج الجديد للبحث مع الوهابيين، سيد عصام العماد، قم، مؤسسة الكوثر للمعارف الاسلامية.

١٣. فى سبيل الوحدة الاسلامية، سيد مرتضى رضوى، قاهره، مكتبة النجاح.

١4. نظرات فى الكتب الخالدة، حامد حفنى داود، قاهره، مكتبة النجاح.

١5. عبدالله بن سبأ، علامه عسكرى، بيروت، مطبعة دار الكتب، ١٩٧٣م.

١6. مع رجال الفكر فى القاهره، سيد مرتضى رضوى، قاهره، مكتبة النجاح.

١٧. مسند احمد، احمد بن حنبل، بيروت، دار صادر.

١٨. صحيح مسلم، مسلم بن حجاج قشيرى، دارالفكر.

١٩. صحيح بخارى، محمد بن اسماعيل بخارى، بيروت، دارالفكر

٢٠. انسان و سرنوشت، انتشارات صدرا، ايران.

٢١. تاريخ تمدن، ويل دو رانت، چاپ اقبال، ايران، نيويورك.

٢٢. الاقتصاد فى الاعتقاد، ابوحامد غزالى، دار الكتب العلمية، بيروت.

٢٣. تحفة المحتاج، ابن حجر هيثمى، چاپ دار صادر، بيروت.

٢4. تفسير فى ضلال القرآن، سيد قطب، دار الشروق، قاهره.

٢5. لسان العرب، ابن منظور افريقى، نشر ادب الحوزة، قم، ايران.

٢6. قاموس المحيط، فيروز آبادى، دار الحياء التراث العربى، بيروت.

٢٧. شرح مواقف، مير سيدشريف جرجانى، منشورات شريف رضى، قم، ايران.

ص:119

٢٨. صحيح مسلم، مسلم بن حجاج قشيرى نيشابورى، چاپ دارالفكر، بيروت.

٢٩. صحيح بخارى، محمد بن اسماعيل بخارى، دار الفكر.

٣٠. سنن دارمى، عبدالله بن بهرام دارمى، مطبعة الاعتدال، دمشق.

٣١. سنن ابن ماجه، محمد بن يزيد قزوينى، دارالفكر، بيروت.

٣٢. الموافقات، شاطبى، مؤسسة الكتب الثقافية، بيروت، ١4٢٠ه. ق.

٣٣. اعلام الموقعين، ابن قيم جوزيه، دارالفكر، بيروت، ١٣٩٧ه. ق.

٣4. الصحوة الاسلامية بين الجمود و التطرف، قرضاوى، مؤسسة الرسالة، بيروت، ١4١٢ه. ق.

٣5. اقتضاء الصراط المستقيم، ابن تيميه، رياض، مكتبة الرشد.

٣6. الامر بالمعروف و النهر عن المنكر، ابن تيميه.

٣٧. مسند احمد، احمد بن حنبل، دار صادر، بيروت.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109