حقيقت غدير

مشخصات كتاب

نام كتاب:حقيقت غدير

نويسنده: م خراساني

نشر : مشعر

ص:1

مقدمه

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

كتاب حاضر، پاسخى است به شبهات كتاب «راهى ديگر براى كشف حقيقت» ، نوشته «محمدباقر سجودى» ؛ به اين بيان كه نويسنده شبهاتى را درباره جريان غدير و ولايت حضرت على (عليه السلام) ، مطرح مى كند تا اعتقادات شيعه را خدشه دار كند. گفتنى است، اين كتاب، تنها كتاب موجود در زمينه شبهات غدير، و ايجاد ترديد در عقايد شيعه نيست. بلكه دانشمندان بزرگ شيعه همواره در طول تاريخ، با تبيين مبانى اصيل شيعى، پاسخ شبهه افكنان را داده، و القاهاى ترديدآميزشان را خنثا كرده اند.

برخى از علمايى كه از حريم عقايد شيعه دفاع منطقى كرده اند، عبارت اند از: سيد مرتضى، علامه حلى، قاضى نورالله شوشترى، علامه ميرحامدحسين هندى و علامه امينى در كتب معروف خود:

الشافى، الفين، كشف الحق و نهج الصدق، احقاق الحق، عبقات الانوار و الغدير. اما در اين ميان، دشمنانى كه خود را در برابر مطالب كتاب «احقاق الحق» عاجز و درمانده مى ديدند، دست به شهادت رساندن

ص:10

نويسنده اش زدند.(1)

نويسنده كتاب در آغاز كلام مى گويد:

توهين در استدلال و بحث مناسب نيست و كسى را به هدف نزديك نمى كند؛ چرا كه در مسائل اختلافى، يا سخن و استدلال مورد پذيرش و قبول است و خواننده آن را مى پذيرد، يا قانع كننده نبوده كه در آن صورت، تحميل آن به خواننده شايسته نيست.

اما ايشان بر خلاف ادعاى مذكور، كتاب را در فضايى بسيار توهين آميز نوشته است. استناد بعضى تعابير به شيعيان، نظير حشرات(2)، پيروان باطل(3)، شيطان سرايان بى شرم و حيا(4)، افراد جاهل(5)و نادان (6)و. . . براى رد عقايد آنان، راه به جايى ندارد و به يقين جوينده حق، به دنبال استدلال قوى است، نه ناسزا؛ چنين شيوه اى تنها بى منطقى نويسنده را مى رساند؛ زيرا اگر براى اثبات مدعاى خود، استدلالى مى داشت، به ناسزاگويى رو نمى آورد. روشن است كه خوانندگان چنين كتابى، پوچى مطالب نويسنده را به خوبى درك مى كنند و به جاى تأثيرپذيرى از آن، به اهميت مسئله ولايت و امامت حضرت على (عليه السلام) ، و ضرورت آشنايى بيشتر با واقعه غدير پى مى برند.


1- الفوائد الرضوية فى احوال علماء المذهب الجعفرية، سرگذشت عالمان شيعه، محدث قمى، ص6٩٧. براى مطالعه بيشتر درباره عالمان شهيد شيعه ر. ك: شهداء الفضيلة شهداى راه فضيلت ، علامه امينى.
2- راهى ديگر براى كشف حقيقت، محمد باقر سجودى، ص ٣١.
3- همان، ص ٣.
4- همان، ص ٢6.
5- همان، صص٣ و ٢6.
6- همان، ص٣.

ص:11

مطالب اين كتاب، از توهين به مخالفان خالى است و فقط به سؤالات، پاسخ هاى منطقى داده شده است. شايسته است در قضاوت هاى علمى پيش از بررسى اصل موضوع، به نكاتى توجه شود كه برخى از آنها را بيان كنيم:

١. داشتن انصاف در بحث؛ عبارت «يك طرفه به قاضى رفتن» را بسيار شنيده ايم؛ اين عبارت جايى به كار مى رود كه فردى در غياب ديگرى سعى مى كند رأى قاضى را به نفع خود جلب كند. مسلم است كه اين كار در نگاه هيچ كس پسنديده نيست. اما متأسفانه نويسنده كتاب يك طرفه به قاضى رفته است. شايان ذكر است ما با بيان شبهه و پاسخ آن، نتيجه را به خواننده واگذار كرده ايم تا براساس وجدان و عقل، بدانچه حق است، برسد.

٢. نبايد هر ادعايى را بى سند و مدرك پذيرفت و اصول ارائه دليل بايد به درستى رعايت شود تا آن دليل در محكمه پذيرفته شود.

٣. صرف ادعاى وكيل از داشتن سابقه درخشان موكل، ملاك پذيرش دليل نيست و بايد اين سابقه پاك، براى خود قاضى ثابت شود؛ به ويژه وقتى كه طرف مقابل براى اثبات سوء سابقه، مدارك صحيح و موثقى داشته باشد.

4. متهم هرگز به حقيقت اشاره نمى كند و حتى مى كوشد تا توجه قاضى را از آن باز دارد.

حقيقت پنهان

از شيوه هاى رايج ميان بازپرسان براى كشف حقايق، اين است كه ضمن توجه به اظهارات متهم، به آنچه سعى مى كند از آن بگذرد وآن را

ص:12

نگويد نيز دقت مى كنند. براى نمونه در بررسى خانه مظنون تنها به محل مورد نظر او نمى روند، بلكه محل هايى را نيز كه مظنون به آن اشاره نمى كند، به خوبى بررسى مى كنند.

بنابراين سؤال اين است كه چرا با وجود اين همه رواياتى كه از پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) درباره ولايت اميرمؤمنان، على (عليه السلام) ، و فضايل بى كران ايشان نقل شده است، باز هم بعضى افراد تمامى اين فضايل را ناديده مى گيرند و نه تنها درباره جانشين حقيقى پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) اختلاف مى كنند، بلكه مدعى مى شوند كه حق خلفا پايمال شده است.

آيا هميشه مدعى، صاحب حق است؟ ! ما معتقديم كه هميشه مدعى، صاحب حق نيست! بسيار اتفاق مى افتد كه فردى به ديگرى ظلمى مى كند و براى كتمان حقيقت، خودش شاكى مى شود.

براى مثال در داستان حضرت يوسف (عليه السلام) ، هر چند زليخا با نيرنگ ايشان را به كار خلاف دعوت مى كند، اما حضرت يوسف (عليه السلام) قبول نمى كند و هنگام فرار، پيراهنش نيز پاره مى شود. همان لحظه عزيز مصر با همراهانش از راه مى رسند و زليخا و حضرت يوسف (عليه السلام) را با هم مى بينند. اما زليخا پيش دستى مى كند و مى گويد: «كيفر كسى كه بخواهد نسبت به خانواده تو خيانت كند، جز زندان يا عذاب دردناك، چيست؟ !» (يوسف:٢5)

در اينجا زليخا با اطلاع از ظلم خود، مدعى حق مى شود و به ظاهر نيز همه چيز به نفع زليخاست. اما از آنجا كه خداوند داد مظلوم را از ظالم مى گيرد، اين بار نيز شاهدى از زنان مصر، حقيقت را افشا مى كند؛ همان گونه كه خداوند در قرآن چنين مى فرمايد:

ص:13

و در اين هنگام، شاهدى از خانواده آن زن شهادت داد كه اگر پيراهنش از پيش رو پاره شده، آن زن راست مى گويد و او از دروغگويان است و اگر پيراهنش از پشت پاره شده، آن زن دروغ مى گويد، و او از راستگويان است. هنگامى كه [عزيز مصر] ديد پيراهن او از پشت پاره شده، گفت: «اين از مكر و حيله شما زنان است؛ كه مكر و حيله شما زنان، عظيم است» . (يوسف: ٢6- ٢٨)

ما معتقديم كه درباره جريان غدير و امامت حضرت على (عليه السلام) ، برخى، از جمله نويسنده كتاب مذكور، بر خلاف حقايق مسلم تاريخى و حديثى سخن گفته و مدعى مطالبى شده اند كه عقل سليم و وجدان بيدار، آنها را نمى پذيرد و در واقع مى توان گفت كه اين سخنان را فقط براى پوشيده ماندن حقايق بيان كرده اند. ازاين رو در آغاز بحث براى يافتن حقيقت، جريان غدير را هم از ديدگاه شيعيان و هم از ديدگاه نويسندۀ كتاب بيان مى كنيم.

ص:14

ص:15

واقعه غدير

ماجراى غدير به روايت نويسنده كتاب

(1)

نويسنده كتاب خلاصه اين واقعه را چنين نقل كرده است:

سال دهم هجرى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) براى انجام دادن و تعليم حج اسلامى عازم بيت الله الحرام بود، نامه هايى به رؤساى قبايل عرب و بلاد مسلمانان، از جمله اميرمؤمنان على (عليه السلام) كه در يمن مشغول جمع زكات بود، ارسال فرمود. على (عليه السلام) اموال را به برخى از همراهان خود سپرد و با سرعت روانه مكه شد و در روز هفتم يا هشتم ذى الحجه خود را به رسول خدا رسانيد. پس از انجام دادن مناسك حج، به سوى مأموريت خود، كه حمل اموال بيت المال بود، برگشت. حضرت امير (عليه السلام) در بازگشت مشاهده كرد آن افراد در برخى اموال كه جزء بيت المال بود، تصرف كرده اند. لذا با آنها تندى و عتاب فرمود كه برآنان گران آمد و پس از ملحق شدن به ساير مسلمانان، شروع به بدگويى از اميرمؤمنان (عليه السلام) نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله) و سايران كردند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) كه اين


1- راهى ديگر براى كشف حقيقت.

ص:16

وضعيت را مشاهده كرد براى اينكه على (عليه السلام) به بدى شناخته نشود، بر خود لازم ديد قبل از آنكه مسلمانان متفرق شوند و پيش از آنكه امواج اين واقعه به مكه و مدينه برسد و مردم تحت تأثير قرار گيرند، از شخصيت بارز و ممتاز على (عليه السلام) دفاع كند. [ازاين رو] حضرت را با فضايل عالى به مسلمانان معرفى كرد و قضيه را در همان جا حل و فصل داد. لذا در اجتماع غديرخم به معرفى آن جناب، و وجوب دوستى او بر جميع مسلمانان پرداخت.

بنابر آنچه گذشت، نويسنده كتاب معتقد است كه خطبه غدير، واكنش پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) به شكايت همراهان حضرت على (عليه السلام) در سفر يمن از ايشان بوده است و مقصود پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) از خطبه غدير و جمله « من كنت مولاه فهذا على مولاه » اين بود كه اعلام كند: «هركس دوست من است، با على نيز دوستى كند» .

حقيقت ماجراى غدير به روايت شيعيان

شيعيان مى گويند در سال دهم هجرت از طرف خداوند به پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) دستور داده شد تا دو مسئله مهم از دين اسلام را به طور مفصل و رسمى به مردم ابلاغ كند: يكى «حج» و ديگرى «ولايت و خلافت دوازده امام (عليهم السلام)» .

اعلام عمومى براى سفر حج داده شد و جمعيتى بيش از ٠٠٠/١٢٠ نفر از هر سو عازم مكه شدند. با رسيدن ايام حج، پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) به عرفات، مشعر و منا رفت و اعمال حج را يكى پس از ديگرى با تمام واجبات و مستحباتش به مردم آموخت. در عرفات دستور الهى نازل شد و رسول الله (صلى الله عليه و آله) ، علم و ودايع انبيا (عليهم السلام) را به حضرت اميرمؤمنان على (عليه السلام) ،

ص:17

تحويل داد و به آن حضرت منتقل كرد. بلافاصله پس از اتمام حج، بلال، منادى پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) ، از طرف آن حضرت اعلام كرد: «فردا كسى نبايد باقى بماند و همه بايد حركت كنند تا در وقت معين در غدير خم حاضر شوند» .

صبح آن روز اين جمعيت به غديرخم رسيدند و پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) دستور توقف در اين منطقه را صادركرد. سپس با آماده شدن مردم، آن حضرت سخنرانى تاريخى و آخرين خطابه رسمى خود را كه حدود يك ساعت طول كشيد، آغاز كرد. اين خطابه گران قدر را مى توان به يازده بخش تقسيم كرد.(1)

نبى مكرم اسلام (صلى الله عليه و آله) در بخش اول، به حمد و ثناى الهى مى پردازد. در بخش دوم، با اشاره به آيه تبليغ(2)، مى فرمايد: «اگر فرمان مهم الهى درباره اميرمؤمنان را به شما ابلاغ نكنم، رسالتم را انجام نداده ام» . در بخش سوم به امامت ائمه دوازده گانه (عليهم السلام) اشاره مى كند. در بخش چهارم، اين جمله معروف را مى فرمايد: « من كنت مولاه فهذا على مولاه » ؛ «هركس من سرپرست (صاحب اختيار) اويم، اين على هم سرپرست اوست» .

همچنين پيامبر، كمال دين و تمام نعمت را به ولايت ائمه اطهار (عليهم السلام) مى داند. در بخش پنجم، رويگردانان از ولايت ائمه اطهار (عليهم السلام) را جهنمى معرفى، و برخى از فضايل اميرمؤمنان (عليه السلام) را بيان مى كند. در بخش ششم، به عده اى از اصحابشان اشاره مى كند كه خلافت را پس از ايشان غصب،


1- ر. ك: اسرار غدير، محمدباقر انصارى، صص5٠ -5٢.
2- يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ مائده: 6٧

ص:18

و مردم را به جهنم مى كشانند. نبى اكرم (صلى الله عليه و آله) تأكيد فرمود كه چون خداوند به افشانكردن نام آنها دستور داده است، من نيز مأمور به معرفى آنان نيستم. ولى اين امر مانع از عذاب آخرت آنان نيست.

در بخش هفتم، ثمره ولايت و محبت اهل بيت (عليهم السلام) را بهشت، و روى تافتن از آن را جهنم معرفى مى كند. در بخش هشتم، اوصاف و شئون امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) را بيان مى كند. در بخش نهم، مردم را به بيعت با خويش و حضرت اميرمؤمنان (عليه السلام) دعوت مى كند. در بخش دهم، بيعت با ائمه اطهار (عليهم السلام) را مقدمه اى براى فهم تمام حلال ها و حرام ها تا روز قيامت مى داند؛ زيرا تمام حلال ها و حرام ها به صورت تفصيلى در زمان ايشان مطرح نشده بود. در ضمن، بالاترين امر به معروف و نهى از منكر را امر به اطاعت از ائمه اطهار (عليهم السلام) و نهى از مخالفت با ايشان معرفى مى كند. در بخش يازدهم، از مردم بيعت زبانى مى گيرد و دوباره بر اطاعت از ائمه اطهار (عليهم السلام) تأكيد مى كند.

گفتنى است در بخشى از اين خطابه گران قدر، نبى اكرم (صلى الله عليه و آله) به حاضران چنين فرمود: «اى مردم چه كسى سزاوارتر از شما به شماست؟» گفتند: «خداوند و پيامبر او» .

سپس پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) پس از گرفتن اقرار از مردم و يادآورى چنين منصبى درباره حضرت على (عليه السلام) فرمود:

من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.

هركس كه من مولاى اويم، على هم مولاى اوست. خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست دارد و دشمن بدار كسى را كه با او دشمنى مى كند.

ص:19

آن گاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:

همانا خداوند مرا به رسالت مبعوث كرد. اين مطلب براى من سنگين بود و مى دانستم كه مردم مرا با ابلاغ اين امر تكذيب خواهند كرد. خداوند مرا بيم داد كه بايد اين مطلب را ابلاغ كنى يا اينكه عذاب خواهى شد. سپس اين آيه را نازل فرمود: ( يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ ) .

سپس پيامبر از حاضران خواستند كه اين پيام مهم را به غايبان، نسل در نسل، تا روز قيامت برسانند و امر كردندكه همه با ايشان بيعت كنند و اين مقام و منصب بزرگ را به اميرمؤمنان، على (عليه السلام) ، تبريك گويند.(1)

بنابراين شيعه ماجراى غدير و خطابه پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) را بيان امر مهم جانشينى، و واگذارى امامت و خلافت به مولاى متقيان على (عليه السلام) مى داند. گفتنى است كه شيعيان انحصار خطابه غدير به چند عبارت كوتاه را نمى پذيرند و استناد به موارد منقول اهل تسنن را فقط براى احتجاج با آنان بيان مى كنند. شيعيان با ارجاع به كتاب هايى نظير الغدير، كه از شيعه و اهل تسنن نقل كرده است، از جامعيت خطابه غدير و اعتبار سند آن دفاع مى كنند.


1- الغدير، ج١ ص ٢٨٢؛ بحارالانوار، ج٢١، ص٣٨٧ و ج ٣٧، ص١١١. مدارك اصلى خطابۀ غدير: روضة الواعظين، ج١، ص٨٩؛ الاحتجاج، ج١، ص66؛ اليقين، ص٣4٣؛ نزهة الكرام، ج١، ص١٨6؛ الاقبال، صص454 و456 و. . . ر. ك: خطابۀ غدير در آينه اسناد، محمدباقر انصارى.

ص:20

قضاوتى درباره نقل ماجراى غدير

همان طوركه ديديم، هر دو طرف ادعا ماجراى غدير را بيان كرده اند. با اين تفاوت كه شيعه آن را در ارتباط با موضوع جانشينى و ولايت اميرمؤمنان، على (عليه السلام) ، مى داند و براى ادعاى خود، ادله اى را مطرح مى كند. ولى نويسنده كتاب آن را در ارتباط با واقعه يمن و موضوع شكايت از حضرت على (عليه السلام) مى داند. البته درخور ذكر است كه نويسنده كتاب هيچ سندى را براى گفته هايش بيان نكرده است و مى دانيم در قضاوت، ادعاى بى سند پذيرفته نمى شود. با اين همه، وى از اعتقاد شيعه انتقاد مى كند و آن را به چند دليل، باطل مى داند كه اينك به بررسى آنها مى پردازيم تا ببينيم كدام ادعا با منطق و عقل سازگارتر است.

قبل از بررسى ادله نويسنده كتاب، نكته بسيار مهم ديگر اين است كه گويا نويسنده هيچ اطلاعى از مدارك اهل تسنن ندارد؛ زيرا ١١٠ نفر از صحابه و ٨٩ نفر از تابعان كه حديث غدير را نقل كرده اند، در كتب دانشمندان اهل تسنن به چشم مى خورد. در قرن سوم ٩٢ دانشمند، در قرن هفتم ٢١، در قرن هشتم هيجده و. . . و در قرن چهاردهم بيست دانشمند اين حديث را، البته نه به صورت كامل، نقل كرده اند و هيچ كدام ادعاى نويسنده را بيان نكرده اند.(1)

گروهى تنها به نقل حديث اكتفا نكرده، بلكه درباره اسناد و مفاد آن به طور مستقل كتاب هايى نوشته اند. «طبرى» از مورخان بزرگ اهل تسنن، كتابى به نام «الولاية فى طرق حديث الغدير» نوشته، و اين حديث


1- الغدير، امينى، ج١، صص١4- ١5٩.

ص:21

شريف را از ٧5 طريق از پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) نقل كرده است.(1)

«احمدبن حنبل» ، از محدثان بزرگ اهل تسنن، به چهل سند(2)، «ابن حجر عسقلانى» به ٢5 سند و «نسائى» به ٢5٠ سند، حديث غدير را نقل كرده اند.


1- الغدير، ج١، ص١5٢.
2- مسند احمد، ج4، ص٢٨١: عن عدى بن ثابت عن براءبن عازب قال كنا مع رسول الله صلى الله عليه و آله فى سفر فنزلنا بغدير خم فنودى فينا الصلاة جامعة وكسح لرسول الله صلى الله عليه و آله تحت شجرتين فصلى الظهر وأخذ بيد على رضى الله تعالى عنه فقال ألستم تعلمون انى أولى بالمؤمنين من أنفسهم قالوا بلى قال ألستم تعلمون انى أولى بكل مؤمن من نفسه قالوا بلى قال فأخذ بيد على فقال من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه قال فلقيه عمر بعد ذلك فقال له هنيئا يابن أبى طالب أصبحت وأمسيت مولى كل مؤمن و مؤمنة.

ص:22

ص:23

شبهه اول:

اشاره

بى ارتباطى حديث پيامبر (صلى الله عليه و آله) با واقعه غدير

نويسنده كتاب، اعتقاد شيعيان درباره غدير را به چند علت مردود مى داند كه اينك به بررسى آنها مى پردازيم. ايشان در نخستين دليلِ خود مى گويد:

اولاً رسول الله (صلى الله عليه و آله) جمله « من كنت مولاه فعلى مولاه » را نگفت، مگر آنكه يك اعتراض را رد كند و به لشكر على [(عليه السلام)] بفهماند كه بر صواب نبوده اند و اين عكس العملى درباره عمل سربازان على [(عليه السلام)] بود.

براى پاسخ به اين شبهه، بايد گفت بر طبق مدارك شيعه و اهل تسنن، ماجراى يمن و غدير، دو واقعه تاريخى متفاوت و مستقل از هم، در زمان رسول الله (صلى الله عليه و آله) بوده است. سخنان پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) نيز در دو واقعه، متفاوت و مستقل از هم بوده است. ولى نويسنده كتاب، سخنان پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) ، درباره يمن را با جريان غدير خَلط كرده است.

براى روشن ترشدن حقيقت، ماجراى يمن را به طور كامل بيان مى كنيم

ص:24

تا علت ادعاى شيعيان درباره اينكه پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) ، دو خطبه تاريخى مجزا از هم، كه يكى را در غدير و ديگرى را در ماجراى يمن ايراد كرده است، واضح شود.

يمن و غدير دو واقعه تاريخى مستقل

واقعه يمن، واقعه مسلم تاريخى است كه بزرگان شيعه آن را در جاى خود به دقت نقل كرده اند. اما مسئله اصلى اين است كه اين واقعه نه تنها با استدلال شيعه درباره واقعه غدير خم و اعلام جانشينى اميرمؤمنان (عليه السلام) منافاتى ندارد، بلكه مؤيد آن است. شيعه طبق مدارك صحيح معتقد است كه اين واقعه در يكى از سفرهاى حضرت اميرمؤمنان (عليه السلام) به يمن، و قبل از انجام دادن مراسم حج اتفاق افتاده است.(1)

طبق مدارك اهل تسنن، اميرمؤمنان (عليه السلام) سه بار به يمن سفر كردند: نخستين سفر براى دعوت به اسلام، و دو سال قبل از حجةالوداع انجام شد كه شكايات و جريان خالد در آن اتفاق افتاد. در سفر دوم هيچ شكايتى نقل نشده است. اين سفر براى قضاوت انجام شد. سفر سوم نيز قبل از حجةالوداع واقع شد كه نبى اكرم در دفاع از اميرمؤمنان (عليه السلام) سخن گفت. درحالى كه واقعه غدير بعد از حجةالوداع است. بنابراين طبق مدارك اهل سنت، هيچ يك از سفرهاى يمن ربطى به ماجراى غدير خم ندارد. گفتنى است سفر اول در سال هشتم هجرى واقع شد؛ درحالى كه واقعه غدير در سال دهم اتفاق افتاد. پس سفر اول هيچ ربطى به غدير ندارد. در سفر دوم هم كه هيچ شكايتى


1- الارشاد، ج١، صص١٧٠ - ١٧4.

ص:25

واقع نشده است.(1)پس از نظر زمانى، تنها مى توان در مورد سفر سوم بحث و بررسى كرد كه نزديك مراسم حج بوده است.

جالب توجه آنكه نقل نويسنده كتاب با هيچ يك از مدارك معتبر اهل تسنن سازگارى ندارد. جريان خالد و استفاده سپاهيان از اموال زكات بدون اجازه اميرمؤمنان (عليه السلام) و شكايت مردم به نبى اكرم، در روايات سفر اول آمده است. درحالى كه هيچ سخنى از حجةالوداع در اين روايات نيست. بسيار تعجب آور است كه نويسنده كتاب چگونه ماجراى خالد را در سال دهم هجرى و واقعه حجةالوداع نقل كرده است. ضمن آنكه اين روايات نيز بر امامت و خلافت اميرمؤمنان (عليه السلام) دلالت دارد(2)كه در آينده از آن سخن مى گوييم.

طبق مدارك معتبر اهل تسنن، نويسنده كتاب، بين روايات سفر اول و سوم و ماجراى غدير خلط كرده است. ما در ادامه توضيح خواهيم داد:

اولاً اگر منظور نويسنده، سفر سوم يمن است، هيچ ارتباطى با واقعه غدير ندارد و قبل از انجام دادن مراسم حج، پيامبر به شكايات جواب داده است.

ثانياً اگر منظور، سفر اول است، مدارك معتبر اهل تسنن هيچ ردپايى


1- حديث الغدير و شبهۀ شكوى جيش يمن، سيد محمد حسينى قزوينى، به نقل از صحيح بخارى، ج٣، صص٩٨، 4٢56 و 4٢5٧؛ مسند احمد، ج5، صص٣5٠ و ٣56؛ البداية و النهاية، ج5، ص١٢٢و. . . .
2- عباراتى نظير عبارت هاى زير از زبان مبارك نبى اكرم صلى الله عليه و آله ، به طور كامل بيانگر خلافت و امامت اميرمؤمنان عليه السلام است: «فانه منى و انا منه و هو وليكم بعدى» ، «من كنت وليه فعلى وليه» : مسند احمد، ج5، صص٣5٠ - ٣56، «انه وليكم بعدى» : المعجم الاوسط، الطبرانى، ج6، ص١6٣، «على منى و انا من على و على ولى كل مؤمن بعدى» : مصنف ابن ابى شيبه، ج٧، ص5٠4؛ معجم الكبير، ج١٨، ص١٢٨.

ص:26

از حجةالوداع و واقعه غدير در خود به جاى نگذاشته است. بنابراين استقلال دو واقعه به روشنى مشهود است. نكته مهم ديگر آنكه، اين روايات اتفاقا اثبات كنندۀ خلافت و امامت اميرمؤمنان است.

ثالثاً اگر نويسنده رواياتى را ساخته و پرداخته است، نيازى به بررسى ندارد؛ زيرا ما بدون مدرك و سند، هيچ سخن و استدلالى را قبول نخواهيم كرد.

استقلال دو واقعه يمن و غدير در سفر سوم اميرمؤمنان (عليه السلام) به يمن

«ابن هشام» در كتاب سيره خود به نقل از «سيره ابن اسحاق» ، ماجراى شكايت همراهان خالد بن وليد را از حضرت اميرمؤمنان (عليه السلام) كه پس از بازگشت از يمن نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) انجام شد، چنين ثبت كرده است:(1)

زمانى كه حضرت على (عليه السلام) براى ديدار رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از يمن به سوى مكه حركت كرد، به سوى رسول الله (صلى الله عليه و آله) شتافت و يكى از اصحاب را بر سپاهى كه همراه ايشان بود، جانشين قرار داد. آن شخص عجله كرد و از منسوجاتى كه [به عنوان زكات يا غنيمت، همراه كاروان و] در اختيار حضرت على (عليه السلام) بود بر سپاهيان پوشاند.

زمانى كه سپاه به مكه نزديك شد، حضرت از شهر بيرون آمد تا آنان را ملاقات نمايد كه ناگاه لباس ها را به تن آنها ديد و [به فرمانده اى كه گمارده بود] فرمود: «واى بر تو! اين چه وضعى است؟» او گفت: «افراد را پوشاندم تا وقتى در ميان مردم وارد مى شوند، برازنده باشند» .


1- سيرة النبوية، ج4، ص١٠٢٢.

ص:27

حضرت فرمود: «واى بر تو، پيش از آنكه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) برسيم اين لباس ها را درآور» . پس او لباس ها را درآورد و به جاى خود برگرداند. سپاهيان به دليل اين كار، اظهار شكايت نمودند.

«ابن اسحاق» از «ابوسعيد خدرى» چنين نقل مى كند:

مردم از على (عليه السلام) شكايت كردند. پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در ميان ما به خطابه برخاست. پس شنيدم كه مى فرمود: «اى مردم! از على شكايت نكنيد كه او در امور الهى جدى تر از آن است كه مورد شكايت قرار گيرد» .

ابن اسحاق گويد: «سپس رسول خدا از اين موضوع درگذشت و به حج خويش مشغول شد. پس مناسك را به مردم آموخت و سنت هاى حج را به آنان تعليم داد» .

چنان كه ملاحظه مى شود ابن هشام تصريح كرده است افراد اعزامى به يمن از حضرت على (عليه السلام) به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شكايت كردند. پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) نيز در واكنش به شكايات، سخنرانى فرمود و از اميرمؤمنان (عليه السلام) دفاع كرد. سپس به مناسك حج مشغول شد و اعمال حج را به مسلمانان آموخت.

براساس اين نقل، ماجراى شكايت از حضرت على (عليه السلام) و واكنش رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به آن، در حد ايراد خطابه در دفاع از امام (عليه السلام) ، قبل از اعمال حج، يعنى دست كم ده روز قبل از غدير خ--م، انجام شده است. اين در حالى است كه ماجراى غدير هنگام بازگشت از سفر حج رخ داده است و اين دو واقعه ربطى به هم ندارند!

گفتنى است كه نويسنده كتاب در نوشته خود، برخلاف اين حقيقت، چنين وانمود مى كند كه اميرمؤمنان (عليه السلام) پس از انجام دادن مناسك حج

ص:28

به سوى گروه اعزامى به يمن بازگشته، و از آنها بازخواست كرده است. بنابراين بعد از آن، افراد به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مراجعه، و از حضرت على (عليه السلام) شكايت كردند. نويسنده فاصله زمانى ميان خطابه غدير و ماجراى شكايت را كم كرده تا اين دو موضوع را به هم ارتباط دهد و اين تحريف طبيعى تر جلوه داده شود.

البته شايد نويسنده كتاب يا كسانى كه اين شبهه را مطرح مى كنند، اين شيوه را از «ابن كثير» آموخته باشند؛ زيرا او همانند «ابن هشام» ماجراى فوق را ابتدا از سيره ابن اسحاق نقل مى كند. ولى جملات پايانى، يعنى «ثم مضى رسول الله٩ على حجه، فأرى الناس مناسكهم و أعلمهم سنن حجهم» ، را حذف مى كند تا معلوم نشود شكايت مردم از على (عليه السلام) و پاسخ پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) مربوط به قبل از مراسم حج بوده است تا خطابه پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) در غدير را به اين ماجرا مربوط كند و حتى بر اين حقيقت كه «خطبه نبى اكرم (صلى الله عليه و آله) در سفر اول به يمن نشانى ديگر از ولايت اميرمؤمنان (عليه السلام)» است، سرپوش گذارد.

ما معتقديم كه دفاع پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) از حضرت على (عليه السلام) در سفر اول ايشان به يمن نيز، جانشينى و وصايت حضرت را ثابت مى كند و سخنان پيامبر تنها به منزله دفاع معمولى از حضرت على (عليه السلام) برابر عصبانيت مردم نبوده است. در ضمن، اين واقعه، دو سال قبل از حجةالوداع، يعنى سال هشتم هجرى، به وقوع پيوسته است.(1)بنابراين هيچ ربطى به واقعه غدير ندارد.

«احمد بن حنبل» در «مسند» خود و «نسائى» در «خصائص اميرالمؤمنين» ماجراى شكايت «بريده» را اين طور نقل مى كنند:


1- ر. ك: حديث الغدير و شبهۀ شكوى جيش يمن.

ص:29

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) دو سپاه به سوى يمن فرستادند. بر يكى از آنها على بن ابى طالب و بر ديگرى خالدبن وليد را فرماندهى داده و فرمودند: «اگر شما دو گروه با هم جمع شديد، فرمانده كل هر دو گروه على بن ابى طالب است. اما اگر از هم جدا بوديد، فرماندهى يكى از آن دو گروه با على و ديگرى با خالد است» . [اما چون در يمن همه در قالب يك سپاه درآمدند، فرماندهى سپاه را على [(عليه السلام)] به عهده گرفت].

سپاه اسلام در نقطه اى از يمن با قبيله بنى زيد به نبرد پرداخت و بر مشركان پيروز شد و غنايمى به دست آورد. در اين ميان على بن ابى طالب از غنايم جنگى، جاريه اى را براى خود برداشت. بريده مى گويد: «خالد بن وليد درباره اين ماجرا نامه اى به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نوشت و به من داد. نزد پيامبر رفتم، نامه را تسليم ايشان كردم. يكى از ياران پيامبر نامه را براى ايشان خواند. ديدم كه آثار خشم در چهره پيامبر (صلى الله عليه و آله) ظاهر شد» بريده مى گويد: «[براى تبرئه خود گفتم] اى رسول خدا! مرا به همراه خالد فرستادى و دستور دادى از او اطاعت كنم. به فرمان خالد به چنين كارى اقدام كرده ام» . نبى خدا فرمود: «درباره على بدگويى مكنيد. او از من است و من از او هستم و او ولى شما پس از من است» . [و دوباره اين جمله را تكرار فرمودند].

در اين شكايت نبى اكرم (صلى الله عليه و آله) خطاب به بريده، كه لب به شكايت گشوده بود، فرمود كه «آيا نمى دانى على پس از من ولى شماست؟ !(1)

چرا پيامبر در فرمايش خود از واژه «بعدى» استفاده كرده است؟ گروهى مى گويند كه واژه «ولى» افزون بر معناى سرپرستى، كه لازمه اش


1- مسند احمد، ج5، ص ٣56؛ خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام ، ص ٩٨: «اما علمت. . . انّه وليكم بعدى! ؟» .

ص:30

حكومت و حق امر و نهى است، به معناى دوستى و نيز نصرت است. آنان مدعى اند كه مقصود رسول خدا از ولايت امام على (عليه السلام) دو معناى اخير است. اما پيامبر در اين حديث فرمود كه على (عليه السلام) ، ولى و سرپرست مردم پس از رسول خداست.

در نتيجه: از نظر زمانى، اين دو واقعه مستقل از هم است. همچنين هر دو واقعه نشان دهنده و اثبات كننده ولايت حضرت على (عليه السلام) است.

شواهد استقلال دو خطبه غدير و يمن

اشاره

قراين و شواهد ديگرى نيز وجود دارد كه اثبات مى كند پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) براى مردم مكه دو خطابه ايراد فرمود: اولى قبل از انجام دادن مناسك حج، و براى رد شكايت از حضرت على (عليه السلام) ايراد شد. دومى، خطابه غدير بود كه بعد از اتمام حج و در بازگشت از مكه براى اعلام جانشينى اميرمؤمنان، على (عليه السلام) بيان شد. شواهد و قراينِ اثبات كننده استقلال اين دو خطابه بدين شرح است:

١. بيان عبارات متفاوت در متن اين دو خطابه

عباراتى كه براى نقل اين دو واقعه ذكر شده، با هم متفاوت است. در عباراتى كه از پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) در واكنش به شكايت از حضرت على (عليه السلام) در منابع شيعه و اهل تسنن ذكر شده است، جملاتى مانند «لا تشكّوا علياً» ، «إرفعوا ألسنتكم عن على» و. . . به چشم مى خورد؛ بدين معنا كه از «على (عليه السلام) شكايت نكنيد» ، «زبان از ملامت على (عليه السلام) كوتاه كنيد» . اما در آنچه از خطبه غدير نقل شده است، نه تنها هيچ قرينه اى در ارتباط سخن با شكايت از اميرمؤمنان (عليه السلام) وجود ندارد، بلكه عباراتى نظير « عاد من عاداه » و « واخذل من

ص:31

خذله » با اين معنا كه «خدايا! دشمن بدار هركه على (عليه السلام) را دشمن مى دارد» و «خدايا! رها كن هركه على (عليه السلام) را رها مى كند» ، ولايت حضرت على (عليه السلام) را ثابت مى كند و استقلال دو واقعه يمن و غدير را نشان مى دهد.

٢. اقرار گرفتن پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) از مردم در غدير با جمله «مَن اولى بكم مِن أنفسكم»

ولايت به معناى صاحب اختيار است. ولىّ الهى حق امر و نهى بر مردم دارد و بر جان، مال و هرآنچه مردم به آن اختيار دارند، اولويت دارد. ولايت پيامبر (صلى الله عليه و آله) بر مردم، بالاترين منصب الهى است.

روز غدير، پيامبر (صلى الله عليه و آله) از مردم بر ولايت خويش اقرار گرفت و فرمود: « من اولى بكم من انفسكم؟ » ؛ «چه كسى از شما به خودتان سزاوارتر است؟» مردم پاسخ دادند: «خدا و رسول (صلى الله عليه و آله)» . سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: « من كنت مولاه فهذا على مولاه » ؛ «هركس كه من بر او ولايت داشتم، بعد از من على (عليه السلام) بر او ولايت دارد» . اين عبارت پيامبر (صلى الله عليه و آله) مقام ولايت حضرت اميرمؤمنان (عليه السلام) را بر مردم روشن مى كند.

در نتيجه شكايت از كسى كه صاحب اختيار مردم است و بر آنان حق امر و نهى دارد، به طور كلى منتفى مى شود؛ زيرا مقام ولايت بسيار بالاتر از شكايت عادى است.

٣. خبر دادن پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) از مرگ خويش، بيان وصيت به امامت و خلافت

پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) قبل از عبارت « من كنت مولاه فهذا وليه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه » خبر از امر وصايت على (عليه السلام) بعد از مرگ خويش مى دهد و

ص:32

مى فرمايد: « ألا لا تحلّ امرة المؤمنين بعدى لأحد غيره » .(1)اين بدان معناست كه ايشان در صدد بيان وصيتى مهم براى جمعيت ده ها هزار نفرى مسلمانان در غديرخم بوده است و اين بيان، به جز با تعيين جانشين براى خود در امر امامت و خلافت و سرپرستى سازگارى ندارد!

4. دستور به تبريك گفتن حاضران به اميرمؤمنان (عليه السلام)

مطابق برخى روايات، پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) بعد از پايان خطبه خويش در غدير، به مردم امر كرد تا به على (عليه السلام) تبريك و تهنيت بگويند. (2)«عمر» و «ابوبكر» نيز جزء نخستين كسانى بودند كه به امام تبريك گفتند. دوست داشتن على (عليه السلام) تبريك مى خواهد، يا مقام جانشينى؟ !

متأسفانه نويسنده كتاب اين گونه واقعيت هاى تاريخى را كه هم شيعيان و هم اهل تسنن ذكر كرده اند، ناديده گرفته، و در كتاب خود هيچ اشاره اى به آنها نكرده است. درحالى كه همين تبريك و تهنيتى كه حاضران بعد از ايراد خطابه به حضرت على (عليه السلام) گفتند، ثابت كننده مقام جانشينى و ولايت اميرمؤمنان، على (عليه السلام) است.

5. تصريح پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) به ترس از تكذيب مردم در خطبه غدير

پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) در روز غدير پس از بيان آيه تبليغ، فرمود: «خداوند


1- «هشدار كه پس از من امارت مؤمنان بر كسى جز او روا نباشد» . خطابه غدير، بخش سوم.
2- حافظ ابوسعيد نيشابورى م 4٠٧ در شرف المصطفى از احمدبن حنبل به دو سند: يكى از براءبن عازب و ديگرى از ابوسعيد خدرى نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هنّئونى هنّئونى ان الله تعالى خصّنى بالنبوة و خصّ اهل بيتى بالإمامة» ؛ «به من تبريك بگوييد. به من تبريك بگوييد؛ زيرا خداوند متعال نبوت را مخصوص من و امامت را مخصوص اهل بيتم قرار داد. عمربن خطاب در همين وقت جلو آمد و به حضرت على عليه السلام گفت: «اى اباالحسن! بر تو مبارك باد. مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤمن شدى» : الغدير، ج١، ص٢٧4.

ص:33

امنيت از آزار مردم را برايم تضمين كرده است» . سپس نگرانى خود را از كارشكنى هاى امت براى تبليغ اين امر مهم، چنين ابراز فرمود:

فَسَأَلْتُ جِبْرِئِيْلَ أَنْ يَسْتَعْفِى لِى عَنْ تَبْلِيْغِ ذِلك إِلَيْكُمْ، أَيُّها الناسُ، لِعِلْمِى بِقِلَّةِ اْلُمُتَقِين وَكَثْرَةِ المُنافِقِين وَادِّعاءِ اللآئِمِيِنَ وَحِيَلِ الْمُسْتَهْزِئِينَ بِالإسلام.(1)

من از جبرئيل خواستم كه از خداوند اجازه خواهد تا مرا از مأموريت تبليغ به شما معاف دارد؛ زيرا كمى پرهيزكاران و فزونى منافقان و دسيسه ملامتگران و مكر مسخره كنندگان اسلام را مى دانم.

«سيوطى» از دانشمندان اهل تسنن نيز ماجرا را اين گونه نقل كرده است:(2)

رسول خدا فرمود: همانا خداوند مرا مبعوث به رسالتى نمود؛ اين مطلب براى من سنگين بود و مى دانستم كه مردم مرا با ابلاغ اين امر تكذيب خواهند كرد. خداوند مرا بيم داد كه بايد اين مطلب را ابلاغ كنى يا اينكه عذاب خواهى شد. آن گاه اين آيه را نازل فرمود: ( يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ ) (مائده:6٧)

پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) از چه چيزى مى ترسيد؟ آيا ابلاغ اين مطلب كه حضرت على (عليه السلام) دوست و ياور شماست، ترسى دارد؟ هرگز! بلكه ايشان تنها از ابلاغ ولايت و خلافت حضرت على (عليه السلام) بر مردم خوف داشت؛ زيرا مى دانست قريش با على (عليه السلام) دشمنى دارد؛ چون او همان كسى است كه در جنگ ها پدران و اقوام آنها را كشته است!


1- اليقين، ص٣4٩.
2- الدر المنثور، ج٢، ص٢٩٨.

ص:34

نتيجه گيرى

پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) دو سال قبل از حجةالوداع، در ماجراى يمن، خطابه اى در رد شكايت از حضرت على (عليه السلام) ايراد، و سفارش كرد كه ايشان بعد از من سرپرست امور شماست (1)و پس از آن نيز پيش از مراسم حجةالوداع به شكايت مردم ضمن خطبه اى پاسخ داد و در زمان ديگرى، يعنى در بازگشت از حجةالوداع، در روز هجدهم ذى الحجة با ايراد خطابه غدير، ايشان را به طور رسمى جانشين خود كرد. بنابراين ميان دو ماجرا (آنچه قبل از حجةالوداع تحقق يافته، و آنچه پس از آن واقع شده است) در شبهه نويسنده خلط شده است.


1- انّه وليكم بعدى.

ص:35

شبهه دوم: استفاده پيامبر از جملات دوپهلو

اشاره

نويسنده كتاب، دليل دوم را در رد اعتقاد شيعيان به غدير، چنين بيان مى كند: «درباره چنين امر مهمى چرا بايد رسول الله از جمله دوپهلو يا سه پهلو استفاده كنند و توضيح بيشترى ندهند! بايد واضح مى گفتند كه على خليفه من است و شرح مفصلى مى دادند» .

در ابتداى سخن، نويسنده معتقد بود كه واقعه غدير مربوط به يمن است و پيامبر تنها مى خواست ديدگاه منفى بعضى از مردم را درباره حضرت على (عليه السلام) برگرداند. اين ادعاى نويسنده نشان مى دهد كه كلام پيامبر (صلى الله عليه و آله) به هيچ وجه دوپهلو يا سه پهلو نيست.

حال اگر در ادامه مى گويد جملات پيامبر دوپهلو يا سه پهلو است، ديگر نمى تواند ادعا كند كه واقعه غدير مربوط به يمن است! به بيان ديگر، دوپهلو يا سه پهلو بودن كلام پيامبر (صلى الله عليه و آله) ، ادعاى اول او را باطل مى كند.

ص:36

وضوح خطبه غدير

پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) براى بيان حق اميرمؤمنان (عليه السلام) ، هرگز از جملات چندپهلو استفاده نكرده است. ما معتقديم پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) در روز غدير خطبه مفصلى خوانده است. درحالى كه بيشتر اهل تسنن عبارات خطابه را بسيار مختصر آورده اند. پيامبر در روز غدير، نه تنها على (عليه السلام) را به طور رسمى با لفظ، خليفه و وصى پس از خود معرفى كرد، بلكه براى آنكه براى كسى جاى ترديدى باقى نماند، بر بالاى جهاز شتران دست حضرت على (عليه السلام) را بالا برد و فرمود: «هركس من مولاى اويم، بعد از من، اين على مولاى اوست» . سپس فرمود:

اى مردم! همانا من نبى ام و على وصى پس از من است. صراط مستقيمِ خداوند منم كه شما را به پيروى از آن امر فرموده، و پس از من على است كه به درستى و راستى راهنماى آن است و به آن حكم و دعوت مى كند. فرمان او را بشنويد و گردن نهيد و پيروى اش كنيد و از آنچه بازتان دارد، خوددارى كنيد تا راه يابيد. به سوى هدف او حركت كنيد و راه هاى گوناگون، شما را از راه باز ندارد! على، برادر و وصى و نگهبان دانش من است. على، ياور دين خدا و دفاع كننده از رسول اوست.

در آن روز، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نكات بسيارى درباره ولايت على (عليه السلام) بيان فرمود؛ به گونه اى كه همه منظور ايشان را دانستند و در نهايت نيز با اميرمؤمنان (عليه السلام) بيعت كردند و به ايشان تبريك گفتند. متن خطابه نشان مى دهد كه اين جملات به طور كامل مقام جانشينى امام را تفهيم مى كند و همگى مسلمانان نيز بدون هيچ گونه پرسشى با حضرت بيعت كردند. بنابراين:

اولاً: اگر واقعه غدير بنابر ادعاى شبهه كننده، به طور روشن در ارتباط

ص:37

با يمن مى بود، صرف اين ادعا، چندپهلو بودن خطبۀ غدير را باطل مى كند. گويا شبهه كننده توجه نداشته است كه دليل دومش نقض دليل نخست اوست.

ثانياً: خطابه غدير، مطابق نقل شيعه، كلامى واضح است و به هيچ وجه چندپهلو نيست؛ همان طور كه در بالا به آن اشاره كرديم.

ثالثاً: ما در ادامه توضيح مى دهيم كه واقعه غدير حتى مطابق آنچه اهل تسنن به اجمال نقل كرده اند، نه تنها كلامى چندپهلو نيست، بلكه قراين روشن نشان مى دهد كه در خصوص ولايت حضرت على (عليه السلام) است. البته بايد گفت فراوانى نكاتى كه پيامبر در موقعيت هاى مختلف، غير از غدير، درباره اميرمؤمنان (عليه السلام) فرموده است و اهل تسنن نيز نقل كرده اند، قرينه است كه اين عبارات خطابه، درباره ولايت اميرمؤمنان (عليه السلام) باشد.

چرا اهل تسنن نيز بايد غدير را به جانشينى حضرت على (عليه السلام) ارتباط دهند؟

بسيارى از اهل تسنن خطبه غديريه پيامبر را به صورت خيلى مختصر و در قالب حديث آورده اند. اما درخور توجه است كه آنان تقريباً تمامى قطعات خطبه شيعى غدير را در كتاب هاى خود به صورت جداگانه آورده اند؛ براى مثال، ما معتقديم كه پيامبراكرم در خطبه غدير چنين فرمايش هايى داشته اند: «على بن ابى طالب، برادر، وصى و جانشين من ميان امت، و امام پس از من است» ، «هركه با او مخالفت كند ملعون است و هركه پيرو و تصديق كننده اش باشد، در مهر و رحمت است» ، «آگاه باشيد كه جز اين برادرم (على) كسى نبايد اميرمؤمنان خوانده شود، هشدار كه پس از من سرپرستى مؤمنان براى كسى جز او روا نباشد!»

ص:38

اهل تسنن نيز اين سخنان را به طور جداگانه آورده اند كه در اينجا تنها به چند نمونه از آنها بسنده مى كنيم:

از «براءبن عازب» نقل شده است كه گفت:

ما با رسول خدا [(صلى الله عليه و آله)] در سفر بوديم. به غدير خم رسيديم. ندا داده شد براى نماز، و زير درختان را براى رسول خدا رفت و روب كردند. نماز ظهر را خواندند و دست على [(عليه السلام)] را گرفتند و فرمودند: «آيا نمى دانيد كه من بر مؤمنان از خودشان سزاوارترم؟» مردم گفتند: «آرى» . فرمودند: «آيا نمى دانيد كه همانا من از هر مؤمن بر خودش سزاوارترم؟» مردم گفتند: «آرى» . پس دست على را گرفت و فرمود: «هركس من مولاى او هستم، پس على هم مولاى اوست. خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن باش» . [براء بن عازب] گفت: «بعد از اين عمر جلو آمد و [به على (عليه السلام)] گفت: گوارا باد بر تو اى پسر ابى طالب! تو مولاى هر زن و مرد مؤمن شده اى» .(1)

همچنين پيامبر فرمود: «براى هر نبى، وصى و وارثى است و همانا على، وصى و وارث من است» .(2)همچنين پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) به حضرت زهرا (عليها السلام) فرمود:

اى فاطمه! همانا كرامت [خاص] خداوند عزوجل به تو اين است كه تو را به اولين اسلام آورندگان و داناترين و بردبارترين تزويج كرد.


1- مسند احمد، ج4، ص٢٨١؛ المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، ج٣، ص١٠٩؛ المعجم الكبير، ج5، ص١66؛ شواهد التنزيل، ج١، ص٢٠٣ و ج٢، صص٣٨١، ٣٨٢، ٣٨5، ٣٩١ و ٣٩٢؛ تفسير ابن كثير، ج٢، ص١5؛ التاريخ الكبير، ج4، ص ١٩٣؛ تاريخ بغداد، ج٨، ص٢٨4؛ تاريخ مدينۀ دمشق، ابن عساكر، ج 4٢، صص١١4و ١١٧ و. . . .
2- تاريخ مدينۀ دمشق، ج 4٢، ص ٣٩٢ و ج٣، ص 5؛ مختصر تاريخ دمشق، ج ١٨، ص٢٠؛ الرياض النضرة، ج ٢، ص٢٣4؛ اسنى المطالب، ص ٨٩؛ المناقب، خوارزمى، ص ٨5.

ص:39

همانا خداى بلندمرتبه به اهل زمين نظرى فرمود و مرا از ميان ايشان انتخاب كرد و به نبوت و رسالت مبعوث كرد و سپس نظرى فرمود و از ميان ايشان، همسر تو را برگزيد و به من وحى فرمود كه تو را به همسرى او درآورم و او را به عنوان وصى برگزينم.(1)

و نيز پيامبر فرمود: «همانا اين (على) برادر من، وصى من و جانشين من ميان شماست. پس [فرمان] او را بشنويد و از او اطاعت كنيد» .(2)

در روايتى آمده است:

«ام سلمه» خطاب به «عايشه» گفت: «شنيدم كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: على جانشين من ميان شما در زمان حيات و مرگ من است. پس هركه او را عصيان كند مرا عصيان كرده است. اى عايشه! آيا تو [به اين سخن] گواهى مى دهى؟» عايشه گفت: «به خدا قسم بله» . (3)

در روز خيبر پيامبر (صلى الله عليه و آله) به حضرت على (عليه السلام) فرمود: «پس از من، تو امام و ولى هر زن و مرد مؤمنى» .(4)

پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: «على باب حطه است. هركس از آن وارد شود، مؤمن، و هركس از آن خارج شود، كافر است» .(5)

همچنين پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود:

هركس بعد از من از على جدا گردد، روز قيامت هرگز مرا نخواهد


1- كنز العمال، متقى هندى، ج ١١، ص 6٠4؛ منتخب كنزالعمال، ج4، ص64١.
2- كنز العمال، ج ١٣، صص ١١4 و ١٣٣؛ مناقب الامام اميرالمؤمنين، محمدبن سليمان الكوفى، ج١، ص٣٧6؛ تاريخ مدينۀ دمشق، ج4٢، ص4٨ و ج١، صص١٠١ و ١٠٢؛ مختصر تاريخ دمشق، ج١٧، صص ٣١٠ و ٣١١.
3- الفتوح، ج ٢، ص 455.
4- المناقب، خوارزمى، ص 6١.
5- كنز العمال، ج ١١، ص 6٠٣؛ فيض القدير، ج 4، ص ٣56؛ جامع الاحاديث، ج 6، ص ١٩٨.

ص:40

ديد و من نيز او را نخواهم ديد و هركه با على مخالفت ورزد، خدا بهشت را بر او حرام مى كند و جايگاه او را آتش قرار مى دهد و هركس على را رها كند، خداوند، روزى كه اعمال بر او عرضه مى شود، خوارش مى كند. هركس على را يارى كند، آن روز كه خدا را ملاقات كند، خداوند يارى اش كند. . . .(1)

ابوذر روايت مى كند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:

هركس مرا اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده، و هركه مرا عصيان كند، خدا را عصيان كرده است و هركه على را اطاعت كند، مرا اطاعت كرده، و هركه على را عصيان كند، مرا عصيان كرده است.(2)

گفتنى است برخى منابع اهل تسنن تصريح مى كند كه خود رسول خدا لقب «اميرالمؤمنين» را بر ايشان نهاده است.(3)

بنابراين حتى اگر اهل تسنن از آن همه خطبه طولانى غدير، تنها به بخشى از آن اشاره كرده باشند، احاديث فراوان آنان درباره اميرمؤمنان نشان مى دهد كه معناى ولايت در حديث غدير به معناى خلافت و جانشينى است، نه صرف دوستى.


1- فرائد السمطين، ج ١، ص 54.
2- المستدرك على الصحيحين، ج ٣، ص ١٢١؛ مناقب الامام اميرالمؤمنين، ج ٢، ص 6٠٩؛ تاريخ مدينۀ دمشق، ج4٢، صص ٣٠6 و ٣٠٧ و ج٢، ص ٢6٨؛ مختصر تاريخ دمشق، ج ١٧، ص ٣٧6.
3- تاريخ مدينۀ دمشق، ج 4٢، صص ٣٢6 - ٣٢٨ و ج ٢، صص ٣٣٣ - ٣٣6؛ مختصر تاريخ دمشق، ج ١٧، ص٣٨٢؛ المناقب، خوارزمى، ص ٣٢٢.

ص:41

شبهه سوم: دلالت نكردن حديث غدير بر خلافت

اشاره

از ديدگاه اصحاب

نويسنده كتاب، دليل سوم را در رد اعتقاد شيعه به غدير، چنين بيان مى كند:

حاضران از حرف رسول الله (صلى الله عليه و آله) اين [جانشينى] را نفهميدند و بعد از مرگ رسول الله (صلى الله عليه و آله) از بين انصار و مهاجر حتى يك نفر نيز غدير را به ياد نياورد و آن چيزى را كه امروز شيعه از حرف رسول الله (صلى الله عليه و آله) مى فهمد، هيچ كس ديگر نفهميد!

طبق مدارك اهل تسنن و شيعه، مردم در همان روز غدير و بعد از آن، با گفتار و كردارشان، معناى سخن پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) را فهميدند و ولايت و سرپرستى اميرمؤمنان (عليه السلام) ، و ائمه دوازده گانه (عليهم السلام) را تنها پيام مهم غدير دانستند. در ضمن، بيعت كردن و تبريك گفتنشان به اميرمؤمنان (عليه السلام) ، نشانى ديگر از همين حقيقت است.

ص:42

شعرهايى كه شعرا در غدير سرودند و احتجاج صحابه به غدير، نشانه هاى ديگرى است كه مردم، پيام نبى اكرم (صلى الله عليه و آله) را فهميدند و به مرور زمان نيز از ياد نبردند.

بيعت در روز غدير، نشانى از فهم جانشينى

همان طور كه مى دانيم پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) پس از ايراد خطبه غدير و اعلام جانشينى على (عليه السلام) ، از تمامى حاضران بدين صورت اقرار گرفت: «اى پيامبر! ما سخن تو را شنيديم و اطاعت مى كنيم» . سپس امر فرمود كه همگى با حضرت على (عليه السلام) بيعت كنند و اين مقام بزرگ را به ايشان تبريك گويند. نخستين كسانى كه دست خود را براى اطاعت و بيعت به پيغمبر (صلى الله عليه و آله) و على (عليه السلام) رسانيدند، ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه و زبير بودند و آن گاه ديگر افراد از مهاجر و انصار، و ساير مردم تا هنگامى كه نماز ظهر و عصر در يك وقت خوانده شد. اين جريان ادامه يافت تا اينكه نماز مغرب و عشاء نيز در يك وقت خوانده شد. دست دادن وبيعت كردن همه مردم نيز تا سه روز پيوسته ادامه داشت.(1)

اين گونه بيعت كردن و تبريك گفتن حاضران كه در تاريخ ذكر شده است، نشان از آن دارد كه همه، جانشينى على (عليه السلام) را فهميدند؛ زيرا بيعت گرفتن پيامبر از مردم و امر ايشان به تبريك گفتن به اميرمؤمنان (عليه السلام) بى شك به علت تأكيد به دوست داشتن و شكايت نكردن از ايشان نبوده است. همچنين ذكر شده است كه خليفه اول و دوم بعد از سخنان پيامبر براى تبريك نزد حضرت على (عليه السلام) رفتند. خليفه دوم خطاب به حضرت


1- بحار الانوار، ج ٣٧، ص ٢١٧؛ اليقين، ص٣6٠؛ الغدير، ج١، صص٢٧٠ و ٢٧١.

ص:43

على (عليه السلام) گفت: «گوارا باد تو را اى پسر ابى طالب! مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤمن شدى» . (1)

شعر شعرا، نشانى ديگر از فهم جانشينى

پس از آن هم نه تنها حاضران در غدير، بلكه تمام مردم اين واقعه بزرگ را به ياد داشتند. شاعران بسيارى همچون «حسان بن ثابت» و ديگر شعرا درباره امامت و جانشينى اميرمؤمنان (عليه السلام) شعرها سرودند:

يناديهم يوم الغدير نبيّهم

بخمّ، فأسمع بالرسول مناديا

يقول فمن مولاكم و وليّكم

فقالوا ولم يبدوا هناك التعاميا

الهك مولانا و انت ولينا

ولا تجدن فى الخلق للأمر عاصيا

فقال له قم ياعلى فانّنى

رضيتك من بعدى اماما و هاديا

فمن كنت مولاه، فهذا وليّه

فكونوا له انصار صدق مواليا

هناك دعا اللهم وال وليّه

وكن للذى عادا عليّا معاديا (2)

در روز غدير پيامبرشان به بانگ بلند ندايشان داد، غديرى كه در سرزمينى خم قرار داشت، بشنو به نداى پيامبر (صلى الله عليه و آله) كه فرمود: چه كسى سرپرست و ولى شماست؟ آنان بدون پرده پوشى و درنگ گفتند: معبود تو مولاى ما و خود تو ولى ما هستى و تو ميان آنان كسى نمى يابى كه


1- تفسير الثعلبى، ج4، ص٩٢؛ تاريخ مدينۀ دمشق، ج4٢، صص٢٢٠ و ٢٢١؛ البداية و النهاية، ج٧، ص٣٨6؛ شواهد التنزيل، ج١، ص٢٠٠ و ج٢، ص٣٩٠؛ تفسير الرازى، ج١٢، ص5٠؛ تاريخ بغداد، ج٨، ص٢٨4؛ مناقب على بن ابى طالب و ما نزل من القرآن فى على، پاورقى ص٢٣١؛ مسند احمد، ج4، ص٢٨١ براى منابع بيشتر تهنيت شيخين ر. ك: به الغدير، ج١، صص5١٠ - 5٢٧؛ الامالى، شيخ صدوق، ص5٠؛ كتاب سليم بن قيس هلالى، ص ٣56؛ الارشاد، ج١، ص١٧٧؛ الصراط المستقيم، ج١، ص٣٠4؛ بحار الانوار، ج ٢١، ص ٣٨٨.
2- شواهد التنزيل، ج١، پاورقى ص٢٠١؛ مناقب على بن ابى طالب و ما نزل من القرآن فى على، ص١٢١؛ المناقب، خوارزمى، ص١٣6.

ص:44

مخالت نمايد. در اين هنگام رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: اى على! برخيز كه من تو را براى امامت و هدايت اين خلق براى بعد از خويش شايسته ديدم. پس هر كس كه من در زندگى مولاى او بودم اين على سرپرست اوست. پس اى مردم. ياران و دوستدارن او را دوست باشيد و ياران راستين براى او گرديد. آن گاه فرمود: بارالها! دوستدارانش را دوست بدار و براى هر كس كه على را دشمن دارد دشمن باش.

پس مى بينيم كه طبق مدارك اهل تسنن، اصحاب نيز همين مطلب را از كلام پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) فهميدند.

احتجاج صحابه با غدير، نشانى ديگر از فهم جانشينى

بسيارى از صحابه پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) ، پس از واقعه غدير با مردم درباره پيام اصلى خطابه نبى اكرم (صلى الله عليه و آله) احتجاج كردند. ابوذر(1)، عمار ياسر (2)، مالك بن نويره(3)، حذيفةبن يمان(4)، بلال حبشى(5)، اصبغ بن نباته(6)، ابوايوب انصارى(7)و قيس بن سعدبن عباده (8)و. . . افرادى اند كه در شرايط گوناگون با غدير بر مردم اتمام حجت كردند.(9)در اينجا براى اختصار تنها به احتجاج «قيس بن عباده» اشاره مى كنيم:


1- بحارالانوار، ج ٣٧، ص١٩٣.
2- همان، ص٣٠.
3- نزهة الكرام، ج ١، صص٣٠١ و ٣٠٢.
4- بحار الانوار، ج ٣٧، صص١٩٣ و ١٩4و ج ٢٨، ص ٩٨؛ اثبات الهداة، ج ٢، ص ١5٩.
5- مثالب النواصب [نسخه خطى]، ص ١٣4.
6- الغدير، ج ١، ص ٢٠٣.
7- همان، ص ١٨٨.
8- همان، ص٢٠٧.
9- همان، صص١٩٩- ٢١٠؛ اسرار غدير، صص٢٨٣ - ٢٩٨.

ص:45

معاويه پس از صلح با امام حسن مجتبى (عليه السلام) براى سفر حج وارد مدينه شد. انصار به او بى اعتنايى كردند و معاويه در اين باره به قيس اعتراض كرد. قيس در پاسخ، فضايل اميرمؤمنان (عليه السلام) و مظلوميت ايشان را يادآور شد. معاويه پرسيد: «اين مطالب را از چه كسى آموخته اى؟» قيس گفت: «از اميرمؤمنان، على بن ابى طالب (عليه السلام) ، كه پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) او را در روز غدير منصوب كرد و فرمود: « من كنت مولاه فعلى مولاه » .(1)

نتيجه گيرى

بنابراين برخلاف آنچه نويسنده در كتاب خود ادعا كرده است، افراد بسيارى از شاعران و تاريخ نويسان و ياران واقعى حضرت على (عليه السلام) اين واقعه را به ياد داشته، و نقل كرده اند.

البته بعضى مهاجر و انصار هم پس از آنكه شوراىِ تعيين حكومت ابوبكر را براى خلافت معرفى كرد، مصلحت را در فراموشى غدير ديدند. ولى بسيارى افراد هم، مثل ابوذر غفارى، عمار ياسر(2)، مالك بن نويره، حذيفة بن يمان، بلال حبشى، اصبغ بن نباته(3)، قيس بن سعد بن عباده، جابربن عبدالله انصارى، ابن عباس، ام سلمه همسر پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) و. . . . (4)تا آخرين لحظه عمرشان، غدير و جانشين پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) را از ياد نبردند!


1- الغدير، ج١، ص٢٠٧.
2- شرح نهج البلاغه، ج٨، ص٢١.
3- المناقب، خوارزمى، ص٢٠5.
4- شرح برخى مناشدات و احتجاجات به حديث شريف غدير خم: الغدير، ج١، صص١٩٩- ٢١٠؛ اسرار غدير، صص٢٨٣ - ٢٩٨.

ص:46

ص:47

شبهه چهارم: عرفات بهترين مكان براى معرفى جانشين

اشاره

نويسنده كتاب، دليل چهارم را در رد اعتقاد شيعيان به غدير، چنين بيان مى كند: «اگر رسول الله (صلى الله عليه و آله) مى خواست در حج چنين چيز مهمى را اعلام كند، مناسب ترين مكان، عرفه بود. در غدير اهل مكه حضور نداشتند و خيلى از افراد قبايل عرب نيز نبودند» .

اعلام جانشينى در عرفه، منا و غدير

پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) در عرفه نيز طبق اسناد روايى و تاريخى، براى چندمين بار به مسئله جانشينى حضرت على (عليه السلام) تأكيد كرد. در عرفات دستور الهى نازل شد كه علم و ودايع انبيا (عليهم السلام) را به حضرت على بن ابى طالب (عليه السلام) منتقل، و ايشان را خليفه و جانشين خود معرفى كند.(1)

در منا نيز كه بسيارى از افراد قبايل عرب حضور داشتند، پيامبر (صلى الله عليه و آله)


1- بحارالانوار، ج٣٧، ص١١٣ و ج٢١، ص٣٨٠.

ص:48

خطابه خود را، كه در واقع نوعى زمينه سازى براى خطبه غدير بود، بيان كرد. پيامبر (صلى الله عليه و آله) در اين خطبه، ابتدا به امنيت اجتماعى مسلمانان از نظر جان، مال وآبروى مردم اشاره كرد. سپس خون هاى به ناحق ريخته شده، و اموال به ناحق گرفته شده در جاهليت را به طور رسمى عفو كرد تا كينه توزى ها از ميان برداشته شود و امنيت جامعه تأمين شود. سپس پيامبر مردم را از اختلاف بعد از ايشان و كشيدن شمشير روى يكديگر برحذر داشت و فرمود كه اگر من نباشم، على بن ابى طالب (عليه السلام) مقابل نافرمانان خواهد ايستاد.

سپس نبى اكرم (صلى الله عليه و آله) حديث ثقلين را چنين فرمود: «من دو چيز گرانبها ميان شما باقى مى گذارم كه اگر به اين دو تمسك كنيد، هرگز گمراه نمى شويد: كتاب خدا و عترتم، يعنى اهل بيتم» .

با توجه به اهميت مسئله وصايت و جانشينى حضرت على (عليه السلام) ، پيامبر (صلى الله عليه و آله) مأمور شد تا در مراسم ويژه اى مستقل از حج، آن را اعلام كند. ازاين رو بعد از اتمام حج دستور داد تا اهل مكه نيز در غدير خم حاضر شوند كه به شهادت اسناد تاريخى، پنج هزار نفر از اهل مكه نيز در غدير حضور داشتند. (1)

بنابراين اعلام جانشينى حضرت على (عليه السلام) تنها منحصر در غدير نبود و در عرفه و منا نيز، كه همه حاضر بودند، اين امر به مردم ابلاغ شد. همچنين اهل مكه موظف شدند در غدير حضور يابند.


1- تفسير العياشى، ج١، ص٣٣٢؛ بحارالانوار، ج٣٧، صص ١١٣- ١١5؛ غاية المرام، ج٣، ص٣٢6.

ص:49

شبهه پنجم: ناسازگارى سفر على (عليه السلام) به يمن با مسئله

اشاره

معرفى جانشين

نويسنده كتاب، دليل پنجم را در رد اعتقاد شيعيان به غدير، چنين بيان مى كند:

اگر رسول الله مى خواست على را در مراسم حج جانشين معرفى كند، او را در آخرين ماه هاى عمر به يمن نمى فرستاد تا كارى را كه خالد در شش ماه تكميل نكرده بود، تكميل كند! آن وقت ها كه مثل امروز تلفن نبود. حتى پيداكردن خالد مى توانست دو ماه طول بكشد، يا اگر حادثه اى رخ مى داد شايد برگشت على ماه ها به تعويق مى افتاد. فراموش نكنيد كه يمن در آخرين سال حيات پيامبر يك استان آشوب زده بود! پس رسول الله براى اعلام جانشينى على مقدمه چينى نكردند و اين بهترين دليل ماست!

پاسخ به بهترين دليل نويسنده

يكى از دلايل بطلان اين سخن، وقوع آن است. تاريخ نشان مى دهد كه اميرمؤمنان على (عليه السلام) ، به يمن رفت و آنچه بر عهده داشت، انجام داد!

ص:50

اگر واقعاً چنين كارى را خالد نتوانست ظرف شش ماه انجام دهد و اميرمؤمنان (عليه السلام) آن را در مدت كوتاهى به انجام رسانيد، چيزى جز نشانه ضعف خالد نيست.

نويسنده مى گويد: «شايد امام نمى توانست طى دو ماه خالد را بيابد» . در پاسخ بايد گفت: پيامبرالهى (صلى الله عليه و آله) ، همان كه اميرمؤمنان (عليه السلام) را انتخاب كرد، بهتر مى داند كه چه كسى را به كجا بفرستد تا ضعف افرادى مانند خالد را جبران كند و به موقع به او ملحق شود. در هر صورت، آثار ضعف در بهترين دليل نويسنده، به ادعاى خودش، به طور كامل پيداست.

ص:51

شبهه ششم: ناسازگارى اقدامات پيامبر بعد از واقعه غدير با موضوع جانشينى

اشاره

نويسنده كتاب، درباره دليل ششم در رد اعتقاد شيعيان به غدير، مى گويد: «بعد از غدير تا لحظه وفات نيز رسول الله (صلى الله عليه و آله) اعمالى كه دال بر خلافت على داشته باشد، از خود نشان ندادند. كليدهاى فرماندهى را به دست او ندادند و رقبا را دور نكردند» .

پيش از پرداختن به پاسخ اصلى، طرح چند سؤال ضرورى است:

آيا نويسنده در آن تاريخ حضور داشته است؟ آيا تمامى آنچه در طول تاريخ روى داده، نگاشته شده است؟ آيا هر حديثى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) در سفارش اهل بيت (عليهم السلام) فرموده است، از جمله احاديث ثقلين، سفينه، قلم و دوات و ده ها موارد نانوشته، بيان شده است؟

با وجود كتمان بسيارى از حقايق در طول تاريخ، علماى شيعه بلكه برخى از علماى اهل تسنن نيز مطالب فوق را در كتاب هايشان مطرح كرده اند.

ص:52

اقدامات پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) در دوركردن رقبا

اشاره

پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) اقدامات بسيارى را براى دوركردن رقبا و اثبات جانشينى حضرت على (عليه السلام) انجام داد كه به بيان دو نمونه از آنها بسنده مى كنيم:

١. امر به تجهيز لشكر اسامه

ايشان با دستور به تجهيز لشكر اسامه در آخرين روزهاى عمر شريفشان (1)و تأكيد فراوان به شركت رقبا، قصد دوركردن آنان را داشت. (2)اما آنان كه اجتهاد خويش را مقدم بر فرمان خدا و رسول او ميدانستند، مانند هميشه نافرمانى كردند.

٢. امر به آوردن قلم و دوات

پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) در لحظات آخر عمر شريفش، براى اينكه براى آخرين بار، امر جانشينى حضرت على (عليه السلام) را تثبيت كند و آخرين اقدام را براى دوركردن رقبا انجام دهد، دستور داد كه اطرافيان كاغذ و قلم بياورندكه اين مطلب را بنويسد. اما خليفه دوم، كه به اعتراف خود (3)، اين


1- الملل والنحل، ج١، ص٢٣؛ المواقف، ج٣، ص65٠؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج6، ص٣4.
2- السيرة الحلبية، ج٣، ص٢٢٧؛ الطبقات الكبرى، ج٢، ص٩٠؛ تاريخ مدينۀ دمشق، ج٢، ص55؛ عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى، ج١٨، ص٧6؛ إمتاع الأسماع، المقريزى، ج٢، ص١٢4 و ج١4، ص5٢٠.
3- ترجمه فارسى تاريخ الطبرى، ج4، ص١٣٢٠؛ و همچنين ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، ج١٢، ص٢١ مى نويسد: عمربن خطاب در توجيه مخالفت با پيامبراكرم صلى الله عليه و آله در نوشتن وصيت نامه مى گويد: «من مى دانستم كه پيامبر خدا چه چيزى را قصد داشت بنويسد. او اراده نموده بود تا به اسم على تصريح كند. ولى من به جهت مهربانى و احتياط بر اسلام از آن امتناع نمودم» .

ص:53

مطلب را مى دانست، مانع از خواست رسول الله (صلى الله عليه و آله) و اقدام ايشان شد.(1)

پس اعتقاد شيعيان درباره غدير مردود نيست؛ زيرا روشن شد كه پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) اقدامات ديگرى نيز براى تثبيت امر جانيشينى حضرت اميرمؤمنان، على (عليه السلام) ، و دوركردن رقبا انجام داده بود.


1- صحيح البخارى، ج4، ص١6١٢ و ج5، ص٢١46 و ج6، ص٢6٨٠.

ص:54

ص:55

شبهه هفتم: مقايسه فضايل خلفا

اشاره

نويسنده كتاب مى گويد:

اگر قرار باشد يك حديث را بگيريم و يك صحابى را جانشين پيامبر اعلام كنيم، پس خلفاى پيامبر زياد بودند! مثلاً درباره ابوبكر فرمودند كه در ترازوى قيامت اعمال نيك او از وزن اعمال تمام امت سنگين تر است! اين حديث مى گويد ابوبكر از على برتر است، يا در وقت مريضى فرمودند كه ابوبكر امام و پيش نماز باشد، اين را هم مى توان دليل برترى ابوبكر بر على بدانيم. يا درباره عمر فرمودند اگر بعد از من نبى اى مى آمد، حتماً عمر مى بود! يا فرمودند ابوبكر و عمر سروَر بزرگسالان در بهشت هستند. [غير از انبياء!].

در پاسخ به اين سؤال، اولاً: بايد گفت اين روايات از نظر شيعه ضعيف است و ارزشى ندارد؛ ثانياً: محدثان سنى مذهب نيز اين روايات را موضوع و جعلى دانستهاند؛ ثالثاً: در تعيين جانشين پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) ، تنها فضيلت افراد ملاك نيست. بلكه افزون بر برخوردارى از فضايل،

ص:56

مى بايست به خلافت نيز نصب شده باشد. در اينجا نيز دليل اصلى، غير از ويژگى هاى اميرمؤمنان (عليه السلام) ، دستور پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) بر جانشينى حضرت على (عليه السلام) است نه ابوبكر و عمر؛ حتى اگر تمام فضايل خلفا صحيح، و تمام فضايل حضرت على (عليه السلام) باطل باشد. افزون بر اين، فضايل اميرمؤمنان (عليه السلام) و احاديث راجع به آن، به قدرى در كتاب هاى مسلمانان ذكر شده است كه كسى نمى تواند ادعا كند فضايل ايشان و علت ادعاى شيعيان به جانشينى ايشان، فقط منوط به همين حديث است. ما در اينجا، پس از بيان احاديثى در فضيلت و مقام اميرمؤمنان (عليه السلام) ، ثابت مى كنيم كه فضايلى را كه نويسنده كتاب براى خلفا ذكر كرده، نامعتبر است.

فضايل بيكران حضرت على (عليه السلام)

باتوجه به آنچه در كتاب هاى مسلمانان، اعم از شيعيان و اهل تسنن(1)، آمده است، پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) در سرتاسر عمر مباركش، به مناسبت هاى مختلف، فضايل بيكران حضرت على (عليه السلام) را براى مردم بيان مى فرمود. هيچ مسلمانى نيست كه اين فضايل را نداند يا آن را كتمان كند. حتى غير مسلمانان نيز در فضيلت حضرت على (عليه السلام) كتاب نوشته اند. بنابراين فضيلت و برترى حضرت اميرمؤمنان، على (عليه السلام) ، تنها براى يك حديث نيست. حتى اگر اين حديث هم نبود، مسئله جانشينى حضرت على (عليه السلام) مشخص شده بود.

برخى از فضايلى را كه پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) در شأن حضرت على (عليه السلام) بيان كرده اند، عبارت است از:


1- ر. ك: خصائص، نسائى.

ص:57

- هر پيامبرى را وصى و وارثى است و همانا وصى و وارث من على بن ابى طالب است.(1)

- ضربه على در روز خندق از اعمال امت من تا روز قيامت برتر است.(2)

- على از من است و من از على.(3)

- على بهترين آفريدگان است.(4)

- دوستى على ايمان است و دشمنى با او كفر.(5)

- اگر جنگل ها قلم، و درياها مركّب، و جنيان شمارشگر، و انسان ها كاتب شوند، فضيلت هاى على بن ابى طالب را نتوانند به آمار آورند.(6)

پس فرمايش پيامبر كه در روز غدير فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه» ، نه تنها بيان فضليت حضرت على (عليه السلام) است، بلكه در واقع به مقام و جايگاه امامت و وصايت ايشان اشاره دارد.

فضايل ساختگى خلفا

اشاره

اما درباره فضيلت هايى كه نويسنده براى خلفا ادعا كرده است، بايد گفت شيعيان چنين احاديثى را معتبر نمى دانند. اينك فضايل ادعايى گفته شده را بررسى مى كنيم:


1- المناقب، ابن المغازلى، ص٢٠١؛ المناقب، الخوارزمى، ص4٢.
2- شواهد التنزيل، ج٢، صص 5 و ١4؛ المستدرك على الصحيحين، ج٣، ص٣٧؛ غاية المرام، ج١، صص ١٧٠- 4٢٠؛ تفسيرالقمى، ج٢، ص١٨٣؛ مناقب آل أبى طالب، ج٣، ص ١٣4.
3- المناقب، ابن المغازلى، صص ٩٢ و ٩٣؛ ذخاير العقبى، ص6٣؛ ينابيع المودة، صص ١٨5و ٢٨4.
4- شواهد التنزيل، ج٢، ص4٧١.
5- ينابيع المودة، ص55.
6- المناقب، الخوارزمى، ص٢٣5.

ص:58

١. پيش نمازى ابوبكر

نويسنده كتاب در بيان فضايل ابوبكر، به پيش نمازى او به دستور پيامبر (صلى الله عليه و آله) اشاره كرده است. اما درخور توجه است كه حتى نزد اهل تسنن، چنين سخنى اعتبار ندارد؛ زيرا اين خبر دو نقل دارد: يكى كه سخن عمر است و حديث پيامبر نيست و ديگرى ضعيف است و امثال «ابن عدى» آن را درخور توجه و پيروى نمى دانند.(1)

گفتنى است «مالك» در «موطأ» درباره پيش نمازى ابوبكر چنين نقل مى كند: «رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در حال مريضى از منزل به مسجد آمد و ابوبكر را ديد كه به نماز ايستاده» .(2)

با توجه به اين روايت، اصلاً ابوبكر براى نماز امر نشده بود تا بخواهد به جاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به نماز بايستد. بلكه بعد از آنكه حضرت به مسجد آمد، ابوبكر را ديد كه به جاى ايشان به نماز ايستاده است.

آيا با قبول اين روايت، به طور كلى صورت مسئله عوض نخواهد شد و نتيجه معكوس نخواهد داد؟ يعنى آيا ممكن نيست كسى بگويد با توجه به آيه اول سوره حجرات كه خداوند مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بر خدا و رسولش پيشى مگيريد» ، چرا ابوبكر بدون اجازه و امر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به جاى ايشان به نماز ايستاده است؟ ! چرا پيامبر


1- ميزان الاعتدال، ج4، ص١٣.
2- الموطّأ، مالك، ج ١، ص١٣6 وحدثنى عن مالك، عن هشام بن عروه، عن أبيه: أن رسول الله صلى الله عليه و آله خرج فى مرضه فأتى فوجد أبابكر و هو قائم يصلى بالناس فاستأخر أبوبكر فأشار إليه رسول الله صلى الله عليه و آله أن كما أنت فجلس رسول الله صلى الله عليه و آله إلى جنب أبى بكر فكان أبوبكر يصلى بصلاة رسول الله صلى الله عليه و آله و هو جالس و كان الناس يصلون بصلاة أبى بكر. أخرجه البخارى فى: ١٠ - كتاب الأذان، ص4٧، باب من قام إلى جنب الإمام لعلّة ومسلم فى: 4. كتاب الصلاة، ص٢١، باب استخلاف الامام إذا عرض له عذر من مرض وسفر وغيرهما، ح ٩٧ .

ص:59

اكرم (صلى الله عليه و آله) در حال بيمارى و با سختى به مسجد مى آيند؟ !

اگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به علت شدت بيمارى و ضعف، توانايى حضور در مسجد را نداشته است و امر كرده تا شخص ديگرى به جايش نماز بخواند، چه اتفاقى باعث مى شود كه حضرت با وجود آن همه ضعف و درحالى كه دو نفر زير بغل هاى آن حضرت را گرفته اند و پاهاى حضرت روى زمين كشيده مى شود، خود را به مسجد برساند؟ !(1)اگر پيامبر (صلى الله عليه و آله) به ابوبكر براى اقامه جماعت امر مى كند، چرا خودش به مسجد مى آيد و در حين نماز خواندن ابوبكر، نماز ديگرى را شروع مى كند؟ !(2)

اينها سؤال هايى در ذهن شيعيان است كه پاسخى براى آنها نمى يابند!

٢. ابوبكر و عمر سيد پيران بهشت!

صرف نظر از بحث سندى(3)، حتى اگر اين روايت صحيح نيز باشد، نمى توان آن را پذيرفت؛ زيرا سازنده آن فراموش كرده است كه بهشتيان هنگام ورود به بهشت، جوانى خود را به دست مى آورند و كسى در سن پيرى وارد بهشت نخواهد شد. محال است كه پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) چنين سخنى فرموده باشد؛ زيرا خود ايشان خلاف آن را در روايات متعددى(4)فرموده است كه بهشتيان همگى جوان اند و اصلاً ميان آنها پيرى وجود ندارد. در برخى روايات پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد اهل بهشت وقتى وارد


1- صحيح البخارى، ج١، ص١6٢؛ عمدة القارى، ج5، ص١٨6؛ تنوير الحوالك، جلال الدين سيوطى، ص5٩؛ امتاع الاسماع، مقريزى، ج١4، ص45٢.
2- براى مطالعه بيشتر ر. ك: رسالة فى صلاة ابى بكر، سيد على ميلانى.
3- اين خبر اسناد متعددى دارد كه همگى ضعيف است؛ براى مثال خطيب پس از نقل يكى از آن اخبار مى گويد اين حديث را داستان سرايان ساخته اند: تاريخ بغداد، ج١٠، ص٣5٧.
4- اين روايات به حد تواتر نيز مى رسد.

ص:60

بهشت مى شوند، به شكل انسان هاى سى ساله اند. «سيوطى» مفسر معروف اهل تسنن در «الدرالمنثور» مى نويسد: «رسول خدا فرمود: اهل بهشت، داخل بهشت مى شوند درحالى كه صورتشان نورانى، موى سرشان پيچيده و چشم هايشان سرمه كشيده و همه آنها ٣٣ ساله اند» .(1)

با اين حال، چگونه مى شود كه ابوبكر و عمر، سروَر پيرمردان اهل بهشت باشند، وقتى هيچ پيرمردى در بهشت نيست؟ !

٣. اگر بعد از من پيامبرى مى آمد، «عمر» بود!

(2)

عمر كسى بود كه پيش از اسلام بت مى پرستيد. آيا بت پرست مى تواند لياقت نبوت داشته باشد؟ ! وى همچنين در جريان صلح حديبيه در نبوت پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) شك كرد.(3)كسى كه به پيامبرى رسول الله (صلى الله عليه و آله) ، به اعتراف خودش، شك دارد، آيا لايق پيامبرى است؟

از سوى ديگر سند حديث ضعيف است؛ زيرا از رواياتى است كه فقط «مشرح بن هاعان» آن را نقل كرده است. «ذهبى» از «ابن حبان» نقل كرده است: «رواياتى كه وى از عقبه نقل مى كند، منكر است و صواب،


1- الدر المنثور، ج١، ص 4٨؛ سنن الترمذى، ج4، ص٨٨؛ مجمع الزوائد، ج١٠، صص ٣٩٨ و ٣٩٩.
2- ابن عدى براى اين خبر دو سند ذكر مى كند و هر دو را ضعيف مى داند. در يكى از اسناد «زكريابن يحيى» است كه دروغگوى حديث ساز معرفى شده، و در ديگرى ابن هاعان است كه احاديثش را بزرگان كنار مى گذارند و غير قابل احتجاج است و به اصطلاح متروك الحديث است.
3- المصنف، ج5، ص٣٣٩؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن، ج، ص١٠٠؛ تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير والأعلام، ج ٢، ص٣٧١؛ صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، ج١١، ص٢٢4: فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: مَا شَكَكْتُ مُنْذُ أَسْلَمْتُ إِلا يوْمَئِذٍ فَأَتَيتُ النَّبِى [صلى الله عليه و آله] فَقُلْتُ أَلَسْتَ رَسُولَ اللهِ حَقًّا قَالَ بَلَى قُلْتُ أَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ وَعَدُوُّنَا عَلَى الْبَاطِلِ قَالَ بَلَى.

ص:61

ترك منفردات مشرح است» .(1)اين روايت نيز از انفرادات مشرح از عقبه است.

بنابراين روايات بيان كننده جايگاه امامت و جانشينى حضرت على (عليه السلام) ، منحصر در حديث « من كنت مولاه فعلى مولاه » نيست؛ هرچند همين يك فضيلت هم، مى تواند بيان كننده برترى آن حضرت بر ديگران باشد.


1- ميزان الاعتدال، ج4، ص١١٧.

ص:62

ص:63

شبهه هشتم:

اشاره

ضرورت معرفى جانشين در آغاز رسالت

دليل هشتم نويسنده كتاب در رد اعتقاد شيعيان به غدير، چنين است:

اگر واقعاً رسول الله مى خواست على را جانشين خود اعلام كند، بايد از روز اول چنين مى كرد. مردمى كه به رسالت رسول الله ايمان آوردند، به خلافت على هم ايمان مى آوردند؛ مثل كارى كه موسى كرد: از روز اول هارون را جانشين خود و همدست و يار خود اعلام كرد و بنى اسرائيل مخالفتى نكردند!

گوساله پرستى و مخالفت قوم بنى اسرائيل

گويا نويسنده كتاب، تا به حال سوره اعراف را نخوانده است! براساس سوره اعراف مستند تاريخى نويسنده، درباره قوم بنى اسرائيل، خلاف قرآن و خلاف حقيقت است؛ زيرا بنى اسرائيل در غياب حضرت موسى (عليه السلام) با جانشين وى مخالفت كردند. درحالى كه حضرت موسى (عليه السلام)

ص:64

قبل از رفتن به كوه طور، به صراحت حضرت هارون (عليه السلام) را جانشين خود اعلام كرد. اما قوم بنى اسرائيل براى پرستيدن مجسمه گوساله اى كه از طلا و زيورآلات ساخته بودند، با جانشين حضرت موسى (عليه السلام) مخالفت كردند و نزديك بود او را بكشند.(1)

خداوند در سوره اعراف مى فرمايد:

قوم موسى بعد از [رفتن] او [به ميعادگاه الهى]، از زيورهاى خود مجسمه گوساله اى ساختند كه صدايى همچون صداى گوساله داشت. آيا آنها نمى ديدند كه با آنان سخن نمى گويد، و به راه [راست] هدايتشان نمى كند؟ آن را [خداى خود] انتخاب كردند و ستمكار بودند و هنگامى كه حقيقت در دسترسشان قرار گرفت و ديدند گمراه شده اند، گفتند: «اگر پروردگارمان به ما رحم نكند و ما را نيامرزد، به طور قطع از زيانكاران خواهيم بود» . و هنگامى كه موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت، گفت: «پس از من، بد جانشينانى برايم بوديد! [و آيين الهى را ضايع كرديد] آيا در مورد فرمان پروردگارتان [و تمديد مدت ميعاد او] عجله نموديد [و زود قضاوت كرديد؟ !] سپس الواح را افكند و سر برادر خود را گرفت و [با عصبانيت] به سوى خود كشيد. [برادرش] گفت: «فرزند مادرم! اين گروه، مرا در فشار گذاردند و ناتوان كردند و نزديك بود مرا


1- وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَ لا يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمِينَ * وَ لَمَّا سُقِطَ فِى أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَ يَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ * وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِى مِنْ بَعْدِى أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِى وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِى فَلا تُشْمِتْ بِىَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ اعراف: ١4٨-١5٠

ص:65

بكشند. پس كارى نكن كه دشمنان مرا سرزنش كنند و مرا در زمره ستمكاران قرار مده.

پس وقتى مقدمات استدلال نويسنده خلاف قرآن است، به صورت منطقى، از مقدمه اشتباه، جز نتيجه اشتباه حاصل نمى شود!

معرفى جانشينى حضرت على (عليه السلام) از ابتداى رسالت

شيعيان معتقدند كه پيامبر اكرم از همان ابتداى رسالت، نه فقط در ماه هاى آخر عمر، با عمل به دستور خداوند، بر بحث جانشينى اهتمام داشت.

پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) هنگامى كه آيه ( وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ) بر او نازل شد و خاندان خويش را به اسلام دعوت كرد، جانشينى على (عليه السلام) را نيز بيان نمود و در «حديث دار» ، كه بزرگان حديث اهل تسنن نيز از راويان آن بوده اند، به صراحت و نه دوپهلو، جانشين خود را تعيين كرد. پيامبر (صلى الله عليه و آله) از هر فرصتى براى بيان جانشينى حضرت على (عليه السلام) استفاده مى كرد. (1)در زمان هاى مهمى، همچون هنگام عقد اخوت (2)، هنگام سد


1- تاريخ الطبرى، ج٢، ص6٣؛ الكامل فى التاريخ، ج٢، ص6٣؛ تاريخ مدينۀ دمشق، ج4٢، ص4٩؛ جامع البيان، ج١٩، ص١4٩؛ شواهد التنزيل، ج١، ص4٨6؛ تفسير ابن كثير، ج٣، ص٣64: تكلم رسول الله صلى الله عليه و آله ، فقال: يا بنى عبدالمطلب إنى والله ما أعلم شاباً فى العرب جاء قومه بأفضل مما قد جئتكم به إنى قد جئتكم بخير الدنيا والآخرة وقد أمرنى الله تعالى أن أدعوكم إليه فأيكم يوازرنى على هذا الأمر على أن يكون أخى ووصيى وخليفتى فيكم؟ قال: فأحجم القوم عنها جميعاً وقلت وإنى لأحدثهم سناً وأرمصهم عيناً وأعظمهم بطناً وأحمشهم ساقاً: أنا يا نبى الله أكون وزيرك عليه فأخذ برقبتى ثم قال: إن هذا أخى ووصيى وخليفتى فيكم، فاسمعوا له وأطيعوا قال: فقام القوم يضحكون.
2- كنز العمال، ج5، صص4٠ و 4١ و ج6، ص٣٩٠؛ تذكرةالخواص، ص٢٣؛ تاريخ مدينۀ دمشق، ترجمۀ الامام على بن ابى طالب، ج١، ص١٠٧؛ ينابيع المودة، صص56 و 5٧؛ فرائد السمطين، ج١، صص١١5- ١٢١.

ص:66

ابواب(1)، و در زمان هاى ديگر، با بيان حديث منزلت(2)، ثقلين و سفينه(3)به مقام جانشينى حضرت على (عليه السلام) تصريح مى كرد.

اما با اين همه تأكيد پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) ، امت ناسپاس، همچون امت حضرت موسى (عليه السلام) ، جانشينى هارون را به سامرى و گوساله اش فروختند(4)، و همچون پيروان حضرت داوود از پذيرش طالوت سر باز زدند.(5)

پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از همان ابتداى رسالت، جانشينى حضرت على (عليه السلام) را بيان، و در آخر عمر شريفشان در روز غدير بر اين امر مهم تأكيد كرد. نبى اكرم (صلى الله عليه و آله) در روز غدير، به طور رسمى و براى آخرين بار، خلافت، امامت و جانشينى اميرمؤمنان على (عليه السلام) را دوباره اعلام كرد. بنابراين واقعه غدير، در واقع، اعلام فراگير و رسمى جانشينى و ولايت اميرمؤمنان على (عليه السلام) بود، تا بار ديگر در حضور جمع بسيارى از مسلمانان، ابلاغ همگانى صورت گيرد و از همه آنان در اين مسئله مهم بيعت گرفته شود.


1- ينابيع المودة، باب١٧، ص٨٨؛ مناقب على بن ابى طالب، ص٢55؛ تاريخ مدينۀ دمشق، ترجمة الامام على بن ابى طالب، ج١، ص٢66.
2- «انت منى بمنزلة هارون من موسى غير انه لا نبى بعدى» . براى نقل دانشمندان اهل تسنن در اين حديث ر. ك: خلاصه عبقات الانوار، ج٧، حديث منزلت.
3- ر. ك: عبقات الانوار، حديث ثقلين [خلاصه عبقات، ج٧ و ٨] و سفينه [خلاصه عبقات، ج4].
4- اعراف: ١5٠ .
5- بقره: ٢4٧ .

ص:67

شبهه نهم: اشاره نشدن به مسئله جانشينى در قرآن و سكوت پيامبر در اين زمينه

اشاره

از ادعاهاى بزرگ نويسنده كتاب اين است كه تمامى طرف هاى مؤثر در واقعه غدير، درباره حق اميرمؤمنان (عليه السلام) سكوت كرده اند. از الله گرفته تا خود حضرت على [(عليه السلام)]، همه به خلافت خلفا راضى شدند. پس چرا شيعيان ساكت نمى نشينند؟ ! براى يافتن پاسخ اين سؤال، بهتر است ما نيز به بررسى طرف هاى مؤثر در ماجراى غدير بپردازيم.

ابتدا از خداوند آغاز مى كنيم تا ببينيم آيا خدا در بيان حق اميرمؤمنان (عليه السلام) سكوت كرده است يا خير؟ نويسنده كتاب با بيان چند سؤال، قائل به اين مطلب است كه خداوند چون در قرآن كريم نامى از على (عليه السلام) به ميان نياورده، پس درباره او سكوت كرده، و حقى براى او در نظر نگرفته است. وى مى گويد:

چرا رب العالمين در كلام خود، در قرآن، ذكر صريحى از اين مسئله

ص:68

مهم به ميان نياورده است. چرا از تقسيم ارث گرفته تا داستان اصحاب كهف، تا داستان تولد بچه حضرت زكريا، تا صدها موضوع ديگر همه در قرآن پرداخته شده، اما به مسئله امامت على پرداخته نشده است؟

صراحت نصوص امامت در قرآن كريم

اشاره

كسى كه ادعاى بطلان طرف مقابل را مى كند، بايد حداقل خود براى دفاع از عقيده اش بتواند پاسخگوى همان ادعا بشود. سؤال هاى بى پاسخ متقابلى نظير سؤال هاى زير، نشان از بى معنابودن اين گونه سؤال هاى مغلطه آميز دارد؛ براى مثال:

- چرا از صحابه عشره مبشره كه مخالفان، معتقد به عدالت آنهايند، اسمى در قرآن نيامده است؟

- چرا در قرآن از عايشه، كه به اعتقادشان امالمؤمنين است، اسمى نيامده است؟

- چرا درباره عدالت تمامى صحابه، نصى در قرآن نيامده است؟

- چرا تمامى فروعات فقهى در قرآن نيامده است؟

- چرا بر برترى خلفاى سه گانه بر على (عليه السلام) ، كه مخالفان به آن معتقدند، نصى نيامده است؟

با اينكه اهل تسنن پاسخى براى اين پرسش ها پيدا نمى كنند، شيعيان آيات فراوانى را در قرآن كريم، نشان دهنده امامت ائمه اطهار (عليهم السلام) مى دانند و اين موضوع را به روشنى آفتاب مى بينند.

بايد از نويسنده كتاب پرسيد: منظور شما از «ذكر صريح» چيست؟ به نظر مى رسد در اينجا، صراحت فقط به معرفى لفظى منحصر شده است.

ص:69

درحالى كه اين ادعا را هيچ عقل سليمى نمى پذيرد. همه قبول دارند كه معرفى صريحِ يك شىء يا يك شخص، فقط محدود به يك نوع نيست، بلكه مى تواند به روش هاى مختلفى انجام شود. براى روشن شدن بحث به مثال زير توجه كنيد:

فرض كنيد در مدرسه اى بخواهند بهترين دانش آموز را از نظر علمى و اخلاقى معرفى كنند. مدير مدرسه مى تواند در حضور تمام دانش آموزان به چند گونه اين كار را انجام دهد. ممكن است بگويد «حسن» عالم ترين و خوش اخلاق ترين شاگرد مدرسه ماست. يا به «حسن» اشاره كند و بگويد آن كه «پيراهن سبز به تن دارد و كنار درختِ در حياط ايستاده است» بهترين شاگرد است. مسلّم است كه معرفى به روش دوم، هيچ گونه ترديدى را براى افراد، در شناختن آن شاگرد، باقى نمى گذارد؛ زيرا آن فرد با نشانه اى منحصر به فرد، شناسانده شده است. درحالى كه اگر فقط نام «حسن» گفته شود، ممكن است چند نفر به اين نام باشند كه از نظر ادب و علم، وضعيت مشابهى داشته باشند و افراد نتوانند تشخيص دهند كدام يك مورد نظر مدير مدرسه اند؟

بنابراين همان سؤال، به خود نويسنده باز مى گردد كه چرا در قرآن به لزوم تعيين خليفه، طبق مبناى اهل سنت، به صراحت چيزى ذكر نشده است؟ چرا نامى از خليفه بلافصل پيامبر (صلى الله عليه و آله) نيامده است؟ چرا در قرآن نام خلفا، بلكه نحوه تعيين خليفه نيامده است؟

همچنين با توجه به حساسيت قبايل صدر اسلام به يكديگر و وجود درگيرى هاى فراوان، چنانچه نام امام ذكر مى شد، بر اين حساسيت ها افزوده مى گشت و زمينه هاى تبليغ عليه پيامبر و به ويژه آن شخصى كه نام

ص:70

او آمده است، شدت مى يافت. بيان نشدن نام افراد در قرآن بر اساس مصلحت بوده است كه براى ما روشن نيست. پس روا نيست كه بگوييم چرا خداوند نام آن را بيان نكرده است. بنابراين اگر نام ٢5 تن از انبيا در قرآن آمده است، روشن مى شود كه در نام پيامبران هيچ گونه حساسيتى وجود نداشته است.

شايان ذكر است شيعيان معتقدند امامان (عليهم السلام) از جانب خداوند عزوجل، به طور صريح معرفى شده اند. اين معرفى در قرآن كريم با نصوص امامت و در سنت نبوى با نصوص روايى، به روشنى مشاهده مى شود؛ به گونه اى كه هيچ جاى ترديدى در آن نيست. در قرآن مجيد، معرفى به صورت وصفى انجام شده است. ولى در سنت، هم به ويژگى اشاره شده، و هم به نام تصريح شده است.

اينك به بررسى مختصر چند نص امامت در قرآن كريم مى پردازيم:(1)

١. آيه ولايت

( إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ ) (مائده: 55)

سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پيامبر او و كسانى كه ايمان آورده اند؛ آنها كه نماز را بر پا مى دارند و در حال ركوع، زكات مى دهند.

اين آيه به اتفاق شيعيان و بيشتر علماى اهل تسنن، درباره حضرت


1- ر. ك: الشافى فى الامامة، سيد مرتضى؛ خلاصه عبقات الانوار فى امامة ائمة الاطهار عليهم السلام ؛ احقاق الحق؛ الغدير؛ امام شناسى، تهرانى؛ پيشوايى در اسلام، آيةالله جعفر سبحانى.

ص:71

على (عليه السلام) است.(1)از صحابه پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) ، ابوذر، ابن عباس، عمار ياسر، مقداد، ابورافع، عمروبن عاص، جابربن عبدالله انصارى، انس بن مالك، عبدالله بن سلام و خود اميرمؤمنان (عليه السلام) ، حديث شأن نزول اين آيه را نقل كرده اند. از تابعان نيز سلمةبن كهيل، عبايةبن ربعى، محمدبن حنفيه، سعيدبن جبير، عطاءبن سائب و سليمان بن مهران الأعمش را مى توان نام برد. برخى از دانشمندان اهل سنتى كه حديث شأن نزول اين آيه را نقل كرده اند، عبارت اند از: نسائى در جامع الاصول، طبرى در تفسيرش، بلاذرى در انساب الاشراف، ابن مردويه اصفهانى در تفسيرش، علاءالدين قوشجى در شرح التجريد، سيوطى در الدر المنثور و آلوسى در روح المعانى.

طبق آيه، «ولى» منحصر در خدا، رسول و گروه خاصى از مؤمنان است. پس بايد اين گروه خاص شناخته شوند. همان گونه كه توضيح داديم، شيعيان معتقدند كه خداوند امامان را در اين آيه با بيان يك ويژگى به مؤمنان شناسانده است. البته اين ويژگى به گونه اى نيست كه هركس


1- ر. ك: احقاق الحق، قاضى نور الله شوشترى، ج٢، صص٣٩٩- 4٠٨ و ج٣، صص5٠٢ - 5١٢ و ج١4، صص٢- ٣١ و ج٢٠، صص٢- ٢٢؛ الغدير، ج٣، صص١56-١6٢؛ فضائل الخمسة، ج٢، صص١٣ - ١٨؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن، ابن جرير طبرى، ج 6، صص٣٨٨ - ٣٩٠ و ج٢6، ص6١؛ روح المعانى، آلوسى، ج6، صص٩٣ و ١6٧؛ شواهد التنزيل، ج١، صص٢٠٩ - ٢٢5؛ انساب الأشراف، ص١5٠؛ تفسير الثعلبى، ج4، صص٧5 و ٧٩ و ٨٠ و٨١؛ مناقب على بن ابى طالب و ما نزل من القرآن فى على، ابن مردويه اصفهانى، صص٢٣٣ و ٢٣4؛ المواقف فى علم الكلام، ص4٠5؛ شرح المواقف، ج٨، ص ٣٠٨؛ شرح المقاصد، ج5، ص١٧٠؛ شرح التجريد، ص ٣6٨؛ تفسير الرازى، الرازى، ج١٢، ص٢6، الدر المنثور، ج٢، صص٢٩١ و ٢٩٣ و ٢٩4؛ تفسير الآلوسى، الآلوسى، ج6، صص١66 و ١6٧ و ١٨6؛ مجمع الزوائد، هيثمى، ج٧، ص١٣ و ج٩، ص١٣4؛ المعجم الكبير، طبرانى، ج١، ص٣٢١؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج١٣، صص٢٧6 و ٢٧٧.

ص:72

چنين كارى را انجام دهد، در زمره ولى مؤمنان قرار بگيرد؛ زيرا آيه دليلِ ولايتِ شخص را بيان نكرده، بلكه مصداق «ولى» را معرفى كرده است.(1)«پرداخت زكات در حال ركوعِ نماز» ، ويژگى اى است كه خداوند به آن اشاره فرموده است تا مؤمنان، مصداق «ولى» را بشناسند.

به بيان ديگر، وصفِ ( يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ ) ، به صفتى اشاره مى كند كه مؤمنان براى تعيين مصداقش بايد به خارج از قرآن، يعنى سنت نبوى(2)يا شأن نزول مراجعه كنند. بنابراين مؤمنانِ مورد نظر خداوند متعال كه داراى مقام ولايت اند، از پيش معين بوده اند و خداوند آنان را با نشانه «پرداخت زكات در حال ركوع» به مردم معرفى مى كند.

شأن نزول آيه نيز چنين است:

روزى سائلى وارد مسجد پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) شد و درخواست كمك كرد. اميرمؤمنان، على (عليه السلام) ، در حال ركوع انگشتر خود را به سائل بخشيد. در اين هنگام، پيامبر (صلى الله عليه و آله) رو به آسمان كرد و چنين دعا فرمود: «خدايا! همان طوركه براى موسى از اهل بيتش وزيرى معين كردى، براى من نيز از اهل بيتم وزيرى معين فرما» . در اين لحظه، جبرئيل امين اين آيه را نازل كرد.(3)


1- بنابراين اگر كسى هزار بار هم در حال ركوع نماز، صدقه دهد، هرگز ولى مؤمنان نخواهد شد؛ زيرا ولى مؤمنان از پيش تعيين شده است و در اين آيه تنها با اشاره به يك صفت خاص، مصداق آن معرفى شده است. بنابراين صفت بيان شده در اين آيه، صفتى نيست كه دليلى براى ولايتِ شخص بر مؤمنان باشد.
2- تبيين آيه به عهده مبيّن آن است. ظاهر آيه وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ به روشنى مى رساند كه مبيّن قرآن، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است.
3- مناقب ابن شهرآشوب، ج٢، ص٢٠٩؛ الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ثعلبى، ج4، صص ٧٨ و٧٩.

ص:73

٢. آيه تبليغ

( يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ ) (مائده:6٧)

اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، به طور كامل [به مردم] ابلاغ كن و اگر چنين نكنى رسالت او را انجام نداده اى. خداوند تو را از [خطرات احتمالى] مردم حفظ مى كند و خداوند گروه كافران [لجوج] را هدايت نمى كند.

به يقين اين همه تأكيد براى ابلاغ اين پيام، بيانگر مسئله اى مهم است كه مى رساند بيانش همچون بيان احكام قبل نيست؛ زيرا اين آيه در سوره مائده است و مى دانيم سوره مائده آخرين سوره اى (1)است كه بر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) نازل شده است. بنابراين اين آيه، در اواخر عمر پربار پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) بوده است كه تمام اركان مهم اسلام در آن دوره پى ريزى شد.(2)

بنابر تفاسير شيعه و بسيارى از تفاسير اهل سنت، اين آيه درباره حضرت على (عليه السلام) ، و براى ابلاغ جانشينى ايشان نازل شده است. سى نفر از محدثان اهل سنت(3)از جمله طبرى، ابونعيم اصفهانى، ابن عساكر، ابواسحاق حموينى و جلال الدين سيوطى گفته اند: «آيه تبليغ در روز


1- دست كم از آخرين سوره هاست.
2- فخر رازى در ذيل اين آيه مى گويد: اصحاب آثار، راويان حديث و سيره نويسان، نوشته اند هنگامى كه آيه فوق نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از نزولش بيش از روز يا روز در حيات نبود. التفسير الكبير، الرازى، ج، ص٩. در تفسيرالمنار و بعضى كتب ديگر نيز آمده است كه تمام سوره مائده در حجةالوداع نازل شده است: المنار، ج، ص. البته بعضى تعداد روزهاى مذكور را كمتر نيز نقل كرده اند.
3- الغدير، ج١، صص٢١4- ٢٢٣.

ص:74

غدير خم نازل شد؛ روزى كه خدا به پيامبر (صلى الله عليه و آله) مأموريت داد كه على (عليه السلام) را مولاى مؤمنان معرفى كند» .

پس خداوند عزوجل در واقعه غدير با نزول آيه تبليغ، ابلاغ نكردن ولايت اميرمؤمنان (عليه السلام) را ناتمامى رسالت مى داند و به پيامبر خويش وعده مى دهد كه او را از شر مردمان حفظ مى كند.

٣. ساير نصوص امامت در قرآن كريم

آيات ديگرى نيز با توجه به كتب تفسيرى شيعيان و اهل تسنن، به صراحت در شأن جانشينى و امامت حضرت على (عليه السلام) نازل شده است كه به دليل اختصار، فقط به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

- ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِى شَىْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً ) (نساء:5٩)

- ( الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً ) (مائده:٣)

- ( وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ) (شعراء:٢١4)

- ( سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ * لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ ) (معارج:١- ٢)

نتيجه گيرى

پس روشن شد، خداوند در اين ماجرا سكوت نكرده است. بلكه به صراحت، در آيات متعددى درباره اميرمؤمنان، على (عليه السلام) ، و مقام امامت و ولايت ايشان سخن گفته و مؤمنان را براى شناخت مصداق، به نبى اكرم (صلى الله عليه و آله) ارجاع داده است.

ص:75

همچنين بايد در اين ماجرا نقش پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) را در بيان حق اميرمؤمنان بررسى كرد. آيا ايشان در طول عمر شريفش ساكت نشسته و چيزى از حق حضرت على (عليه السلام) بيان نكرده است؟

نقش حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) در واقعه غدير خم

اشاره

شيعيان معتقدند پيامبرخدا (صلى الله عليه و آله) از ابتداى رسالت تا آخرين لحظه حيات، بر وصايت و ولايت اميرمؤمنان، على (عليه السلام) ، بسيار تأكيد فرموده و در هر مكان و زمان مناسب، اين امر مهم را براى مردم بيان كرده و جايى براى ترديد مردمان باقى نگذاشته است.(1)در اينجا به اختصار به دو نص درباره امامت اهل بيت (عليهم السلام) اشاره مى كنيم:

١. حديث ثقلين

يكى از احاديث معروفى كه فريقين نقل كرده اند، «حديث ثقلين» است. اين حديث در منابع بسيارى نقل شده است. «تِرمذى» در كتاب صحيح خود از «جابربن عبدالله انصارى» نقل مى كند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:

يا أيهَا النَّاسُ! إنّى تَرَكتُ فيكُم ما إن أخَذتُم بِهِ لَن تَضِلّوا: كِتابَ اللهِ وَ عِترَتى أهلَ بَيتِى.(2)

اى مردم! من ميان شما چيزى گذاشتم كه اگر بدان تمسك كنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد: «كتاب خدا و عترتم كه خاندان من اند» .

همچنين تِرمذى به سند ديگرى، از «زيدبن ارقم» نقل مى كند كه


1- ر. ك: نهج الحق و كشف الصدق، علامه حلى، صص ١٧١- ٢5١.
2- صحيح الترمذى، ج 6، ص ١٢4.

ص:76

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:

إنّى تارِكٌ فِيكُم ما إن تَمَسَّكتُم بِهِ لَن تَضِلُّوا بَعدى، أحَدُهُما أعظَمُ مِنَ الآخَرِ: كِتابَ اللهِ حَبلٌ ممدودٌ مِنَ السَّماءِ إلَى الأرضِ وَ عِترَتى أهلَ بَيتِى وَ لَن يفتَرِقَا حَتّى يرِدَا عَلَىَّ الحَوضَ فَانظُرُوا كَيفَ تَخلُفُونى فِيهِما.(1)

به راستى كه من ميان شما چيزى را به جا مى گذارم كه اگر بدان چنگ بزنيد، هرگز بعد از من گمراه نخواهيد شد. يكى از آن دو از ديگرى با عظمت تر است: كتاب خدا كه ريسمانى آويخته از آسمان به زمين است، و عترت و خاندان من، و اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. پس دقت كنيد كه بعد از من در حق آن دو چگونه رفتار خواهيد داشت.

به راستى اگر به حديث ثقلين عمل مى شد و با مصاديق صحيحش تطبيق مى يافت، هرگز چنين اختلافى بين امت اسلام واقع نمى شد.

٢. حديث سفينه

اين حديث از جمله احاديثى است كه مسلمانان را به سوى اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) فرامى خواند و ايشان را همچون كشتى نوح، سبب نجات مسلمانان مى داند. در اين حديث پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود:

مَثَلُ أهل بيتى فيكم كَمَثِلِ سَفينةِ نُوح فى قَومِ نُوحٍ، مَن ركِبَها نَجا و مَن تَخَلَّفَ عَنها هَلَك.(2)

مثل اهل بيت من ميان شما همچون كشتى نوح ميان قوم اوست. كسى كه بر آن سوار شد نجات يافت و آن كس كه تخلف ورزيد هلاك شد.


1- صحيح الترمذى، ج 6، ص ١٢5.
2- با اندكى تغيير الفاظ: المستدرك على الصحيحين، حاكم، ج٣، ص ١5١ و ج٢، ص ٣4٣؛ الدرالمنثور، ج٣، ص٣٣4، براى اطلاع بيشتر ر. ك: خلاصه عبقات الانوار.

ص:77

حديث سفينه شواهد فراوانى دارد كه گواه بر صحت آن است؛ حضرت على (عليه السلام) فرمود: «همانا مثال ما بين اين امت، مثال كشتى نوح و دروازه حطه بنى اسرائيل است» . اين روايت را «جلال الدين سيوطى» در تفسير آيه ( وَ ادْخُلُوا الْبابَ ) (بقره:5٨) آورده است.(1)

اين حديث بر وجوب پيروى مطلق از اهل بيت (عليهم السلام) دلالت دارد. كلمات و عبارات عده اى از دانشمندان اهل سنت مانند عجيلى شافعى و ديگران بر اين وجوب صحه مى گذارد.(2)

بنابراين حديث سفينه، هم بر وجوب پيروى از اهل بيت (عليهم السلام) دلالت دارد و هم نشان مى دهد كه پيروى از آنان موجب نجات و رهايى است.


1- الدرالمنثور، ج ١، ص٧١.
2- ترجمه خلاصه عبقات الأنوار، علامه ميرحامدحسين هندى، صص١١5 - ١١٩.

ص:78

ص:79

شبهه دهم: آيا وصلت هاى نبى اكرم (صلى الله عليه و آله) ، دليلى بر مخالفت با اميرمؤمنان (عليه السلام) و سكوت درباره خلافت ايشان است؟

اشاره

نويسنده كتاب، وصلت هاى پيامبراكرم را به معناى سكوت ايشان درباره حضرت على (عليه السلام) ، و مسئله ولايت ايشان مى داند و مى گويد:

دليل وصلت هاى متعدد رسول الله با شيخين چيست؟ چرا حضرت محمد با به زنى گرفتن دختران دشمنان على، پايه هاى حكومت او را سست كردند؟ آيا با اين كار دختران خلفا رازها را به بيرون نمى بردند و با پدرشان در توطئه شريك نمى شدند؟ پس آيا آن حضرت نيز در پايمال شدن حق على مقصر بوده اند؟ !

هر ازدواجى نشانگر رضايت نيست

براى پى بردن به پاسخ اين سؤال، كه معلوم نيست چرا كليد حل معماى غدير شده است، مى پرسيم كه آيا هر وصلتى كه در خانواده اى

ص:80

اتفاق مى افتد، با رضايت كامل است يا بعضى افراد گاهى براى فرار از ضرر بزرگ تر و مفسده بيشتر يا براى جلب رضايت ديگرى يا با تهديد و زور مجبور به ازدواج مى شوند.

براى مثال، دخترى كه خانواده اش را از دست داده است و پناهى ندارد مجبور مى شود با كسى ازدواج كند كه ايده آل و مطابق ميلش نيست يا پسرى براى جلب رضايت خانواده، با يكى از دختران فاميل ازدواج مى كند كه مورد رضايتش نيست يا مادرى كه همسرش را از دست داده است، براى حفظ نظام خانواده، با مردى ازدواج مى كند كه همتاى خود و خانواده اش نيست.

نمونه هايى نيز در قرآن كريم، از ازدواج پيامبران بيان شده است كه مؤيد همين مطلب است. انسان هاى بزرگ و برگزيده از جانب خدا به فرمان و مطابق ميل خداوند متعال ازدواج مى كنند، نه ميل خود؛ مثل ازدواج نوح نبى و همسر خطاكارش و ازدواج حضرت لوط و همسر زشت كردارش. حضرت لوط نيز دختران خود را به گروهى بدكار پيشنهاد مى دهد؛ همان گونه كه قرآن مى فرمايد:

و هنگامى كه فرستادگان ما (فرشتگان عذاب) به سراغ لوط آمدند، از آمدنشان ناراحت شد و قلبش پريشان گشت و گفت امروز، روز سختى است. قوم او [به قصد مزاحمت ميهمانان] به سرعت به سراغ او آمدند، و قبلاً كارهاى بد و زشتى انجام مى دادند. گفت: اى قوم من! اينها دختران من اند كه براى شما پاكيزه ترند [با آنها ازدواج كنيد و از زشتكارى چشم بپوشيد]. از خدا بترسيد و مرا در مورد مهمانانم رسوا نسازيد. آيا در ميان شما يك مرد فهميده و آگاه وجود ندارد. (هود:٧٧ و ٧٨)

ص:81

به يقين اين پيشنهاد حضرت لوط (عليه السلام) از روى محبت و صميميت نبوده، بلكه براساس حكمت و مصلحت بوده است. بدون شك اگر اين ازدواج صورت مى گرفت، به هيچ وجه نشان دهنده صلاحيت و شايستگى كافران نبود!

نويسنده ادعا مى كند كه اگر پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) با خلفا (ابوبكر و عمر) دشمن بود، آن وقت دختران آن دو، يعنى عايشه و حفصه، كه زنان رسول الله شدند، اسرار را از پيامبر اسلام مى گرفتند و به پدرانشان مى رساندند. پس مى فهميم كه همه با هم دوست بودند.

پاسخ اين ادعا در قرآن كريم ذكر شده است. فقط كافى است آيات ٣ تا 5 سوره تحريم را به همراه شأن نزول اين آيات مطالعه كنيم. خداوند در اين سوره مى فرمايد:

[به خاطر بياوريد] هنگامى را كه پيامبر يكى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت. ولى هنگامى كه وى آن را افشا كرد، خداوند پيامبرش را از آن آگاه ساخت. [پيامبر] قسمتى از آن را بازگو كرد و از قسمت ديگر خوددارى نمود [تا او شرمنده نشود] ولى هنگامى كه پيامبر همسرش را از آن خبر داد، او گفت: چه كسى تو را از اين راز آگاه ساخت؟ فرمود: خداوند دانا و آگاه مرا با خبر ساخت. اگر شما (دو همسر پيامبر) (1)از كار خود توبه كنيد [به نفع شماست؛


1- شيعيان و اهل تسنن شك ندارند كه مراد از صيغه تثنيه در قُلُوبُكُما و تَظاهَرا عايشه و حفصه است: صحيح البخارى، ج٣، ص١٠٣؛ مسند احمد، ج١، ص٣٣؛ صحيح مسلم، ج4، ص١٩٢؛ صحيح الترمذى، ج5، ص٩٣؛ السنن الكبرى، ج٧، ص٣٧؛ جامع البيان، ج٢٨، ص٢٠5؛ امالى شيخ طوسى، ص١5١؛ سعد السعود، ص١٨٠؛ تفسير صافى، ج5، ص١٩5؛ تفسير نورالثقلين، ج5، ص٣٧١.

ص:82

زيرا] دل هاى شما [از حق] منحرف شده و اگر شما بر ضد او دست به دست هم دهيد [كارى از پيش نخواهيد برد]؛ زيرا خداوند ياور اوست و همچنين جبرئيل و مؤمنان صالح، و فرشتگان بعد از آنان پشتيبان اويند. [اى همسران پيامبر!] اگر او شما را طلاق دهد، اميد است پروردگارش به جاى شما، همسرانى بهتر براى او قرار دهد؛ همسرانى مسلمان، مؤمن، متواضع، توبه كننده، عبادت كار، هجرت كننده، زنانى غير باكره و باكره.

اما دليل بر اينكه اين آيات درباره عايشه و حفصه نازل شده، رواياتى است كه در كتاب هاى معتبر اهل سنت آمده است. در صحيح بخارى و مسلم از «ابن عباس» نقل شده است:

قصد داشتم از آيه ( تَبْتَغِى مَرْضاتَ أَزْواجِكَ ) از عمر بپرسم كه درباره چه كسى نازل شده است. يك سال صبر كردم و به خاطر هيبت وى نمى توانستم از وى بپرسم تا اينكه با وى به حج رفتم. هنگام بازگشت از حج موقعيتى پيش آمد. از وى پرسيدم مراد از آيه ( وَ إِنْ تَظاهَرا. . . ) چه كسى است و كدام يك از زنان بودند؟ گفت: «آنان حفصه و عايشه بودند» .(1)

حالا بينديشيد كه آيا اين وصلت ها كه پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) را آزرده مى ساخت، از روى محبت و دوستى بوده است يا خير؟ به يقين رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به علت حكمت هايى، با همسرانش ازدواج كرده است و براى مصلحت اسلام، اذيت همسران خود را تحمل، و به بهترين شكل تدبير مى كرد.


1- صحيح البخارى، ج6، ص6٩؛ صحيح المسلم، ج4، ص١٩٠.

ص:83

ازدواج مصلحتى

براى پى بردن به حقيقت، سخنانِ نويسنده كتاب، و نظر شيعيان را درباره ازدواج هاى پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) كنار هم مقايسه مى كنيم تا به نتيجه عادلانه ترى برسيم:

شيعيان مى گويند ازدواج هاى پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) بنابر مصلحت انجام شده، و به معناى دوستى و محبت به آنان يا خاندانشان نبوده است.

نويسنده كتاب برخلاف ادعاى شيعيان مى گويد:

ازدواج هاى پيامبر و دختران ايشان به خاطر مصلحت هاى سياسى و پيشرفت اسلام نبوده است؛ زيرا حضرت محمد فقط چهار دختر داشتند و اگر مى خواستند آنها را قربانى پيشرفت اسلام كنند، بايد به حضرت على زن نمى دادند؛ زيرا على [(عليه السلام)] در هر حال مطيع و پيرو ايشان بودند.

اما اعتقاد شيعيان اين نيست كه تمامى ازدواج هاى پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) و دختران ايشان بنابر مصالح سياسى بوده است. تمامى مصلحت ها در مصالح سياسى خلاصه نمى شود و نبايد تمامى ازدواج ها، براى به راه آوردن قبايل مختلف باشد يا همه افعال رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در يك شكل به پيشرفت اسلام كمك كند. در ازدواج حضرت زهرا (عليها السلام) ، تنها دختر پيامبر، مصلحت انديشى صورت گرفته و مصلحت اسلام هم مد نظر بوده است؛ به اين معنا كه پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) با توجه به شأن و مقام دخترش فاطمه زهرا (عليها السلام) و آنچه قرار بود پيش آيد، تنها اميرمؤمنان، على بن ابى طالب (عليه السلام) ، را هم شأن، همتا و شايسته ازدواج با ايشان دانست.(1)

همان طوركه بيان شد، برخى از ازدواج هاى پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) بنابر مصالح


1- بحارالانوار، ج4٣، ص١٠١.

ص:84

سياسى، به امر خداوند انجام مى شد و برخى نيز بنابر مصلحت هاى ديگرى بوده است.

در واقع، حكمت اصلى هر يك از ازدواج هاى پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) را جز خداوند، كسى نمى داند. اما به نظر مى رسد كه يكى از حكمت ها و مصلحت هاى ازدواج با ايشان در همين مصالح سياسى- تبليغى جهان اسلام بوده است؛ يعنى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) براى دستيابى به موقعيت هاى بهتر در تبليغ دين خدا و استحكام آن، پيوند با قبايل بزرگ عرب، جلوگيرى از كارشكنى هاى آنان، حفظ سياست داخلى و ايجاد زمينه مساعد براى مسلمان شدن قبايل عرب، به برخى ازدواج ها رو آورد. ازدواج، مهم ترين پيوند و ميثاق اجتماعى است؛ به ويژه در آن فرهنگ، تأثير بسيارى داشت.

در آن محيطى كه به تعبير ابن خلدون، «جنگ، خونريزى و غارتگرى جزء خصلت ثانوى آنان شده بود»(1)، بهترين عامل بازدارنده از جنگ و عامل وحدت و اُلفت، پيوند زناشويى بود. ازاين رو پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) با قبايل بزرگ قريش، به ويژه با قبايلى كه بيش از ديگران با پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) دشمن بودند، مانند بنى اميه و بنى اسرائيل، ازدواج كرد. اما با قبايل انصار كه از سوى آنان هيچ خطرى احساس نمى شد و آنان با پيامبر (صلى الله عليه و آله) دشمنى نداشتند، ازدواج نكرد.

«گيورگيو» ، نويسنده مسيحى، مى نويسد:

محمد (صلى الله عليه و آله) «ام حبيبه» را به ازدواج خود درآورد تا بدين ترتيب داماد «ابوسفيان» شود و از دشمنى قريش نسبت به خود بكاهد. در نتيجه پيامبر با خاندان بنى اميه و هند، زن ابوسفيان، و ساير دشمنان خونين


1- مقدمه ابن خلدون، ج ١، ص٢٨6.

ص:85

خود خويشاوند شد و ام حبيبه عامل بسيار مؤثرى براى تبليغ اسلام در خانواده هاى مكه شد.(1)

نويسنده كتاب مى گويد:

پس پيامبر به عثمان بايد دختر نمى دادند! عثمان رييس قبيله بنى اميه كه نبود، و همين بس بود. دختر ابوسفيان، دختر رييس قبيله بنى اميه، زن پيامبر بود. اگر ازدواج هاى مصلحتى، قبيله بنى اميه را به راه مى آورد، همين بس بود و نيازى نبود كه حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) به يك فرد غير مؤثر از همان قبيله، يعنى به عثمان، زن بدهد! آن هم دو دختر خود را به عقد عثمان درآورد كه عثمان از موقعيت خود استفاده عكس كرد و حق على را خورد و گفت تو بر من چه امتيازى دارى؟ ! اگر يك دختر پيامبر زن توست، دو تا را به من داده. پس خواهش مى كنم كه در صف خلافت نوبت را رعايت كن و بعد از من بايست!

اما شيعيان معتقدند:

اولاً: پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) ، بنابر قولى، دو تا از ربيبه هاى خود را به ازدواج عثمان درآورد كه يكى از آنان «رقيه» و ديگرى «ام كلثوم» بود. در واقع آنها دختران پيامبر نبودند. بلكه از خواهرزادگان حضرت خديجه بودند كه پس از وفات مادرشان، هاله، نزد خاله خويش (خديجه) بزرگ شدند و به دختران وى معروف شدند و ربيبه هاى پيامبر به حساب آمدند.(2)پس در واقع تنها دختر پيامبر، فاطمه زهرا (عليها السلام) بود كه رسول الله (صلى الله عليه و آله) او را به


1- محمد پيامبرى كه از نو بايد شناخت، گيورگيو، ص ٢٠٧.
2- بنات النبى أم ربائبه، جعفر مرتضى عاملى، ص٢٠، به نقل از عدة الرسائل للشيخ مفيد، ص٢٢٩ و المسائل السرويه، المسألة العاشرة؛ الاستغاثه، ج١، ص6٨؛ مناقب آل ابى طالب، ج١، ص١5٩.

ص:86

ازدواج على بن ابى طالب (عليه السلام) در آورد و حضرت على (عليه السلام) تنها داماد واقعى پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) بود.

همين مطلب از بخارى نيز به دست مى آيد كه در مقام قياس بين حضرت على (عليه السلام) و عثمان مى گويد: «عبدالله بن عمر، حضرت على (عليه السلام) را داماد پيامبر معرفى مى كند» . بنابراين اگر عثمان هم داماد پيامبراكرم بود ديگر اين مقايسه معنا نداشت.

ثانياً: اگر عثمان به اميرمؤمنان على (عليه السلام) ، جسارت كرده و گفته است: «تو چه امتيازى بر من دارى؟ اگر يك دختر رسول خدا زن توست، دو تا را به من داده. پس خواهش مى كنم كه در صف خلافت نوبت را رعايت كن و بعد از من بايست» ، نشان دهنده كوته بينى اوست كه دختر گرامى پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) را، كه بارها پيامبر درباره او فرمود: «فاطمه پاره تن من است»(1)، «فاطمه سرور زنان جهان است»(2)، «فاطمه محبوب ترين مردم در نظر من است»(3)و. . . با رقيه، و خود را با حضرت على (عليه السلام) مقايسه كرده است!

سؤال ديگر شبهه كننده در اين باره چنين است: «جداى از پيامبر، حضرت على (عليه السلام) هم موافق با حكومت خلفا بوده است؛ زيرا دخترش ام كلثوم را به عمر داد. چرا؟»


1- الغدير، ج ٧، صص٢٣١ و ٢٣٢؛ علل الشرايع، باب ١4٨، ص١٨٧؛ ملتقى البحرين، مرندى، ص١4٢.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج ٩، ص١٩٣؛ روح المعانى، ج٣، ص١55؛ زين الفتى، به نقل از كتاب فاطمة الزهراء، علامه امينى، ص4٣؛ خوارزمى، المقتل، ص6٧؛ المجال السنيه، ج ٢، ص6٣؛ شرف المويد، علامه نبهانى، ص5٩.
3- منتخب كنز العمال، در حاشيه «المسند» ، ج5، ص١٢٩؛ احقاق الحق، قاضى نور الله شوشترى، ج١٠، صص١٨٠و ١٨١.

ص:87

البته شيعيان معتقدند كه در اصل اين ازدواج و روايات آن به حدى اختلاف نظر وجود دارد كه موجب بى اعتبارى آن احاديث مى شود و نمى تواند مبناى استدلال باشد.

طبق مدارك شيعه(1)، بر فرض هم كه ازدواجى صورت گرفته باشد، با اجبار و تهديد بوده است. بنابراين هيچ نشانى از رضايت وجود ندارد. البته درخور توجه است بعضى از اهل تسنن كه قائل به اين حكايت اند، آن را متفاوت بيان كرده اند؛ برخى از مورخان مانند طبرى، مادر «زيدبن عمربن خطاب» را ام كلثوم، دختر «جرول» ، دانسته اند. بنابراين ممكن است تشابه اسمى باعث شده باشد كه آن را دختر اميرمؤمنان (عليه السلام) بدانند.(2)

از برخى تواريخ نيز استفاده مى شود كه حضرت على (عليه السلام) دخترى ديگر به نام «ام كلثوم» از غير حضرت زهرا (عليها السلام) داشته است. برخى از مورخان در اين باره مى گويند: «على (عليه السلام) دو دختر به نام زينب صغرا و ام كلثوم صغرا داشته كه هر دوى آنها از امّ ولد (كنيز) بوده اند» .(3)

بنابر آنچه ذكر شد، دليل وصلت هاى پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) با دختران خلفا، هرچه باشد، ملاك رضايت رسول الله (صلى الله عليه و آله) از آنها و رضايت به خلافتشان نيست. اگر هم ازدواج، مبنا و ملاك لياقت در جانشينى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) باشد، هيچ كس شكى به علاقه فراوان پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) به دخترش حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) نداشته و ندارد كه رسول الله (صلى الله عليه و آله) ايشان را به ازدواج حضرت على (عليه السلام) درآورد.


1- الكافى، ج5، ص٣46.
2- تاريخ الطبرى، ج٣، ص٢6٩؛ الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج٣، ص٢٨.
3- تاريخ مواليد الائمة، ص١6؛ نور الابصار، ص١٠٣؛ نهاية الارب، ج٢٠، ص٢٢٣.

ص:88

ص:89

شبهه يازدهم: آيا رسول الله (صلى الله عليه و آله) مصلحت گرا بود؟

اشاره

نويسنده كتاب، طى ادعايى عجيب مى نويسد:

پيامبر مصلحت گرا نبودند كه بخواهند در زمينه مسئله مهم جانشينى حضرت على سكوت كنند. همچنان كه در طول تاريخ در مبارزه با افكار غلط مردم نظير ماجراى شكستن بت ها، خراب كردن مسجد ضرار منافقان، تغيير قبله و. . . سازش و سكوت نكردند. پس پيامبر مصلحت گرا و اهل سازش نبودند. اما اهل تشيع چنين پيامبرى را مصلحت گرا مى نامد و به سازشكارى متهم مى كند.

سازش نداشتن پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) با مردم در اعلام جانشينى

اولاً: بايد از نويسنده كتاب پرسيد كه از نظر شما مصلحت گرايى به چه معناست؟ گاهى مصلحت، به سود و منفعت شخصى اطلاق مى شود و گاهى پاى جامعه اسلامى در ميان است. در هر صورت، مصلحت حقيقى آن است كه رضايت خداوند را در پى داشته باشد. اگر مصلحت

ص:90

به معناى صحيحش به كار رود، بايد هر انسان عاقلى مصلحت گرا باشد؛ چه رسد به پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) كه برترين انبياى الهى است.

ثانياً: رسول خدا (صلى الله عليه و آله) درباره جانشينى حضرت على (عليه السلام) نيز سازش نكرد. ايشان بارها بر خلاف ميل بسيارى افراد، مسئله امامت و جانشينى حضرت على (عليه السلام) ، و فضايل ايشان را بيان كرد. در روز غدير هم خداوند متعال به سازش نكردن پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) امر كرد و فرمود كه نترس و آنچه را نزد توست، در زمينه امامت و جانشينى اميرمؤمنان، به مردم ابلاغ كن كه من تو را از شر مردم حفظ خواهم كرد(1)؛ يعنى از مخالفان نگران نباش و نترس؛ زيرا خداوند تو را از گزند آنان حفظ خواهد كرد.

انتقال به بدترين يا بهترين روش؟

آيا انتقال قدرت از پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) به حضرت على (عليه السلام) ، طبق عقيده شيعه، بهترين روش بوده است يا بدترين روش؟ ! شبهه كننده معتقد است:

در افسانه هايى كه شيعه ساخته، پيامبراكرم به صورت غيرمسقيم متهم مى شوند كه بدترين راه را براى انتقال قدرت انتخاب كرده اند؛ زيرا آنها مى گويند كه ايشان تمام عمر چيزى نفرمودند و منتظر دو ماه آخر عمر خود شدند؛ يعنى وقتى كه فرصت كم بود، مسئله را به صورت يك جمله دوپهلو عنوان كردند.

پس اگر داستان ريسمان انداختن به گردن حضرت على و شكسته شدن پهلوى حضرت فاطمه حقيقت داشته باشد، يك عامل همانا همين بال و پَرگرفتن و ميدان يافتن ابوبكر و عمر در زمان رسول الله است. سؤال


1- يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ مائده:6٧ .

ص:91

اينجاست كه [چه كسى] به ابوبكر و عمر فرصت و ميدان داد و آنها را در پست هاى حساس، تا آخرين لحظه ابقا كرد؟ ! چرا آنها در موقعيتى قرارداده شدند كه پس از وفات پيامبر، جانشين رسمى ايشان را آن قدر بى قدرت يافتند كه در گردنش طناب انداخته و اين سو و آن سو كشيدند و زنش را زخمى كردند و آب از آب تكان نخورد؟ ! شيعه جواب دهد كه مسبب اصلى [چه كسى] بود؟

ابتدا بايد يادآور شويم كه عقيده اهل تسنن موجب اتهام است؛ زيرا آنها معتقدند پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) در حالى از دنيا رفت كه جانشينى براى خود معرفى نكرد و جامعه را به حال خود رها كرد. از طرفى آنها ابوبكر را مى ستايند كه عمر را به جانشينى انتخاب كرد؛ يعنى ابوبكر را داناتر و دورانديش تر از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) معرفى مى كنند. اما براى دانستن عقيده شيعيان بايد ديد چه چيزى عامل اين همه ظلم به حضرت على (عليه السلام) شده است. آيا شيعه معتقد است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فقط در دو ماه آخر به فكر انتخاب جانشين افتاده است؟ !

در واقع بعد از رسالت پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) ، حضرت على (عليه السلام) نخستين مردِ مسلمانى بود كه به پيامبرخدا (صلى الله عليه و آله) ايمان آورد و پشت سر ايشان نماز خواند. همچنين در واقعه «يوم الدار» ، در سال سوم بعثت، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مكلف به اعلام رسالت ميان نزديكان شد كه آن روز، مولاى موحدان، اميرمؤمنان، على (عليه السلام) ، تنها تصديق كننده پيامبر در آن جمع بود و پيامبر نيز ايشان را براى جانشينى خويش معرفى كرد. از آن زمان به بعد پيامبرخدا (صلى الله عليه و آله) به هر مناسبتى و در هر مكان و زمانى، به امر خدا، درباره فضايل و مقامات اميرمؤمنان (عليه السلام) صحبت مى كرد. نمونه اى از اين فضايل

ص:92

عبارت است از: «اميرالمؤمنين، على (عليه السلام) ، تنها كسى است كه در خانه كعبه متولد شده است» . (1)«على (عليه السلام) سَرور دنيا و آخرت است» .(2)«على (عليه السلام) آقاى مسلمانان و پيشواى پرهيزكاران است» .(3)«على تنها خليفه و جانشين پس از من است» . (4)«خون او خون من، و گوشت او گوشت من است» .(5)«هر كه او را يارى كند، خدا يارى اش مى كند و هر كه او را يارى نكند، خوار گردد» .(6)

اين همه تعريف و فضايل كافى بود تا بيماردلانِ جوياى جاه و مقام، كه براى نشستن بر صندلى خلافت برنامه ها ريخته بودند، حسادت كنند و مانند بمبى شوند كه سال هاست انرژى نهفته دارد و آماده انفجار است. آنان رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و بى حامى شدن حضرت على (عليه السلام) را غنيمت شمردند و كينه خود را با غصب خلافت، و آتش زدن در خانه ايشان آشكار ساختند و تا آنجا بى حرمتى كردند كه براى گرفتن بيعت، ريسمان بر گردن حضرت انداختند.

پس پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) نبود كه به عمر، ابوبكر و دشمنان على (عليه السلام) فرصت، و ميدان اين گونه جسارت ها را داد؛ زيرا برخلاف ادعاى نويسنده، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) تا زنده بود هيچ مسئوليت مهمى را به آنان واگذار نكرد. بلكه بيان مقامات حضرت على (عليه السلام) توسط رسول خدا (صلى الله عليه و آله) ، حسادت آنها را


1- المستدرك، ج٣، ص55٠.
2- البداية و النهاية، ج ٧، ص٣55؛ المستدرك على الصحيحين، ج ٣، ص ١٢٨.
3- حلية الاولياء، ابونعيم، ج١، ص66؛ كنزالعمّال، ج6، ص١5٧.
4- المناقب، خوارزمى، ص٨٨؛ المناقب، خطيب، ص٢4٠؛ حلية الاولياء، ج١، صص66 و 6٧.
5- المناقب، خوارزمى، ص٨٧.
6- المستدرك، ج٣، ص4٠.

ص:93

برانگيخت. فراوانى حسادت آنها از اين فضايل و ترس از دست رفتن مقام و دنياپرستى شان، فرصت را به آنها داد. وگرنه ريسمان به گردن ولى خدا انداختن و پهلوى همسرش را شكستن، دليل چيرگى و غلبه بر فاتح خيبر نيست بلكه سفارش رسول الله (صلى الله عليه و آله) به مولاى متقيان (عليه السلام) به صبر، قيام نكردن، حفظ جان در صورت يارنداشتن و تأكيد پيامبر بر رحمةٌللعالمين بودن خود و اهلش، باعث جسورشدن آن دو شد!

ص:94

ص:95

شبهه دوازدهم: سكوت على (عليه السلام) مقابل غصب خلافت

اشاره

نقش حضرت على (عليه السلام) در واقعه غدير چيست؟ پس از آنكه ثابت شد نه خدا در اعلام امامت على (عليه السلام) سكوت كرده است و نه پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) ، آيا عاقلانه است گفته شود اميرمؤمنان (عليه السلام) پس از رحلت رسول الله (صلى الله عليه و آله) سكوت كرد و از حق خود به آسانى گذشت؟

شبهه كننده اين چنين مى پرسد:

اگر حضرت على سكوت نكرد، پس چرا اين گونه مظلومانه از حق خويش گذشت؟ ! مگر اين على همان فاتح خيبر نبود؟ ! تدبير على، مصمم بودن و اراده على، غيرت على، وقتى عمر به زنش جلوى چشمش حمله كرد، اسدالله بودن على كجا بود؟ ! وقتى رسول الله در دو ماه آخر عمر مصلحت گرايى را به سويى نهاد و على را رسماً جانشين خود كرد چرا با آنها بجنگيد؟ ! قصدشان حتماً اين نبود كه على سكوت كند و حق خود را نگيرد. قصدشان حتماً اين نبود كه اين اعلان روى كاغذ، و براى برافروختن آتش اختلاف بين امت باشد. پس وقتى حضرت محمد [(صلى الله عليه و آله)]

ص:96

مصلحت گرايى را كنار گذاشت، بايد كه حضرت على هم كنار مى گذاشت و شمشير به دست، دمار از روزگار كودتاگران درمى آورد!

اگر شيعيان معتقدند حضرت اميرمؤمنان، على (عليه السلام) ، ٢5 سال سكوت كرده، بدين معناست كه دست به قيام مسلحانه نزده است؛ نه آنكه هيچ اعتراضى نكرده باشد و از خلافت ديگران راضى باشد؛ زيرا حضرت على (عليه السلام) در هر فرصتى به صراحت اعلام مى كرد كه حق الهى اش غصب شده است و همواره مخالفت خود را با خلفاى غاصب بيان مى كرد.

ولايت و خلافت، در كلام اميرمؤمنان (عليه السلام)

خطبه دوم نهج البلاغه درباره حق ولايت براى خاندان رسالت است. به روايت شيعيان، حضرت على (عليه السلام) بعد از جنگ صفين، خطبه اى خواند كه در آن، ضمن بيان فضايل اهل بيت (عليهم السلام) ، فرمود:

لا يقَاسُ ِبآلِ مُحَمَّدٍ (صلى الله عليه و آله) مِن هذه الاُمَّةِ اَحَدٌ. . . لَهُم خَصائِصُ حَقِّ الوِلايةِ وَ فيهم الوَصِيةُ وَ الوِراثَةُ. اَلآنَ إِذ رَجَعَ الحَقُّ إِلى أَهلِهِ وَ نُقِلَ إِلى منتقله.

كسى را با خاندان رسالت نمى شود مقايسه كرد. . . ؛ زيرا ويژگى هاى حق ولايت به آنها اختصاص دارد و وصيت پيامبر (صلى الله عليه و آله) نسبت به خلافت مسلمانان و ميراث رسالت، به آنها تعلق دارد. هم اكنون [كه خلافت را به من سپرديد] حق به اهل آن بازگشت و دوباره به جايگاهى كه از آن دور مانده بود، باز گردانده شد.

نمونه اى ديگر از سخنان حضرت على (عليه السلام) در بيان حق الهى خويش و ناحق دانستن خلفاى غاصب، خطبه ششم نهج البلاغه است. اين خطبه، مربوط به زمان حكومت حضرت على (عليه السلام) است. ايشان در پاسخ به كسانى كه گفتند: «در صدد جنگ با طلحه و زبير نباشيد» چنين فرمود:

ص:97

فَوَاللهِ مَا زِلتُ مَدفُوعاً عَن حَقِّى مُستَأثَراً عَلَى مُنذُ قَبَضَ اللهُ تَعَالى نَبِيهُ (صلى الله عليه و آله) حَتَّى يومِ النَّاسِ هَذَا.(1)

از زمانى كه خداوند پيامبرش را قبض روح كرد تا اين روز هميشه از حق خود رانده شده، و ممنوع از حق خويش بوده ام.

اين حق اطاعت و بيعت است كه در زمان خلفاى سه گانه از ايشان غصب شده بود و حضرت نيز به وضوح بيان كرد كه از آن وضعيت رضايت نداشته است. همچنين حضرت على (عليه السلام) در خطبه شقشقيه به صراحت انتقاد و نارضايتى خود را از خلفا ابراز كرد و خلافت را حق الهى خود دانست. ايشان در اين خطبه فرمود:

آگاه باشيد! به خدا سوگند! ابوبكر جامه خلافت را بر تن كرد؛ درحالى كه مى دانست جايگاه من نسبت به حكومت اسلامى، چون محور آسياب است به آسياب كه دور آن حركت مى كند. او مى دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است و مرغان دورپرواز انديشه ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز كرد. . . تا اينكه خليفه اول، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطاب سپرد.

سپس آن حضرت براى مثال، اين شعر «اعشى» را خواند:

مرا با برادر جابر (حيان) چه شباهتى است؟ من همه روز را در گرماى سوزان كار كردم و او راحت و آسوده در خانه بود.

شگفتا! ابوبكر كه در حيات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذيرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد ديگرى در آورد؟ هر دو از شتر خلافت سخت دوشيدند و از حاصل آن بهره مند گرديدند. . .


1- نهج البلاغه، خطبه 6.

ص:98

سپس «عمر» خلافت را در گروهى قرار داد كه پنداشت من همسنگ آنان مى باشم! پناه بر خدا از اين شورا! در كدام زمان در برابر شخص اولشان در خلافت مورد ترديد بودم، تا امروز با اعضاى شورا برابر شوم؟ كه هم اكنون مرا همانند آنها پندارند و در صف آنها قرارم دهند؟

تا آنكه سومى به خلافت رسيد. دو پهلويش از پرخورى باد كرده، همواره بين آشپزخانه و دستشويى سرگردان بود، و خويشاوندان پدرى او از بنى اميه به پا خواستند و همراه او بيت المال را خوردند و بر باد دادند. چون شتر گرسنه اى كه به جان گياه بهارى بيفتد، عثمان آن قدر اسراف كرد كه ريسمان بافته او باز شد و اعمال او مردم را برانگيخت، و شكم بارگى او نابودش ساخت.(1)


1- نهج البلاغه، خطبه ٣؛ بحارالانوار، ج٢٩، صص4٩٧ - 54٨؛ الغدير، ج٧، صص٨١ - ٨5.

ص:99

شبهه سيزدهم: چرا على (عليه السلام) نجنگيد؟

اشاره

شبهه كننده مى پرسد: «مگر اين على همان فاتح خيبر نبود؟ ! تدبير على، مصم بودن و اراده على، غيرت على، وقتى عمر به زنش جلوى چشمش حمله كرد، اسدالله بودن على كجا بود؟ ! چرا با آنها نجنگيد؟ !»

تعارض نداشتن شجاعت و سكوت در قرآن كريم

اشاره

همه مى دانند كه اميرمؤمنان، على (عليه السلام) ، در زندگى مباركشان از هيچ چيزى جز خدا نترسيد. هرجا براى پيشرفت اسلام جنگ لازم بود، ايشان در صف اول جنگ، براى يارى دين خدا شمشير مى زد و هرجا لازم بود، جان مباركشان را براى نجات جانِ پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) فدا مى كرد. هرجا خدا امر به جنگ مى كرد، دليرانه مى جنگيد. هرجا خداوند، امر به سكوت و نجنگيدن مى كرد، شجاعانه خار در چشم و استخوان در گلو سكوت مى كرد. درد كشيدن وسكوت كردن، عين شجاعت است نه متعارض با شجاعت!

قرآن كريم نيز با بيان داستان انبياى الهى، سكوت و شجاعت ر

ص:100

متعارض هم نمى داند. خداوند بسيارى از انبياى بزرگ الهى را مثال زده است كه به علت رعايت مصلحت، حتى از دين الهى دفاع نكرده، يا براى گرفتن حقى اقدام ننمودند. اين فرستادگان الهى، با آنكه در راه خدا از هيچ حادثه اى ترس نداشتند، اما به اذن خدا و بنابه علت حكمت هايى، راه صبر و سكوت، و حتى گريز از دشمن را در پيش گرفتند.

ما در اينجا به دو نمونه از رفتار انبياى الهى اشاره مى كنيم:

١. برخورد هارون (عليه السلام) با قوم بنى اسرائيل

هارون (عليه السلام) با داشتن قدرت و شجاعت، با سامرى نجنگيد(1)و در پاسخ حضرت موسى (عليه السلام) چنين گفت: «فرزند مادرم! اين گروه، مرا در فشار گذاردند و ناتوان كردند و نزديك بود مرا بكشند» . (2)من فكر كردم اگر به مبارزه برخيزم، تفرقه شديدى ميان بنى اسرائيل مى افتد. «ترسيدم بگويى تو ميان بنى اسرائيل تفرقه انداختى و سفارش مرا مراعات نكردى» .(3)حضرت موسى (عليه السلام) نيز عذرِ برادر و جانشين خود را پذيرفت و براى او و خودش، از خداوند رحمت و غفران طلب كرد.(4)

به يقين هارون (عليه السلام) ، دلير و شجاع بود. اما به دليل سفارش حضرت موسى (عليه السلام) و ترس از تفرقه، مبارزه و جنگ نكرد. پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) نيز اميرمؤمنان (عليه السلام) را به صبر و دورى از اختلاف سفارش كرد. اين مطلب در گفت وگوى ميان «اشعث» و حضرت على (عليه السلام) آمده است كه بيانگر


1- اعراف: ١5٠ و ١5١ .
2- اعراف:١5٠ .
3- طه: ٩4 .
4- اعراف: ١5١ .

ص:101

مظلوميت آن حضرت است:(1)

حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در كوفه مشغول ايراد خطبه اى بود كه در آخر آن فرمودند: بدانيد كه من از مردم، به خود مردم اولويت دارم، و من از آن روز كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) وفات يافت، پيوسته مورد ظلم واقع شده ام.

پس اشعث بن قيس برخاسته و گفت: «اى اميرالمؤمنين! از وقتى به كوفه آمده ايد در تمام خطبه ها اين جمله كه «من از مردم به خود مردم اولويت دارم، و من از آن روز كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) وفات يافت، پيوسته مورد ظلم واقع شده ام» را فرموده ايد. پس براى چه ابوبكر و عمر ولايت يافتند، و براى چه با شمشير خود براى دفاع حقت نبرد نكردى؟

حضرت أمير (عليه السلام) به او فرمود: اى پسر شرابخوار! سخنى پرسيدى پس جواب آن را بشنو: به خدا سوگند كه منع از گرفتن حق من نه ترس بود و نه كراهت از مرگ، و آن نبود جز وفا به عهدى كه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله) داشتم؛ زيرا آن حضرت مرا خبر داده بود كه «امت من تو را جفا و مكر روامى دارند، و پيمان و وصيت مرا درباره ات نقض كنند، و اين را بدان كه تو نزد من به منزله هارون نسبت به موسى هستى» . پس من عرض كردم: «اى رسول خدا! در آن زمان وظيفه من چيست؟» فرمود: «اگر يار و ياورى يافتى با آنان مبارزه كرده و حق خود را بگير. در غير اين صورت، سكوت كرده و خون خود را حفظ كن، تا هنگامى كه مظلومانه به من ملحق گردى» .

پس من نيز بعد از وفات پيامبر سرگرم تجهيز و دفن جسد مبارك آن حضرت، و فراغ از آن شدم. سپس سوگند خوردم كه من جز براى نماز از خانه بيرون نروم تا وقتى كه قرآن را يك جا جمع نمايم و به تصميم


1- احتجاج طبرسى، ج١، ص٢٨٠.

ص:102

و قصد خود عمل نمودم و بعد از آن دست دخت پيامبر و دو فرزندم، حسن و حسين را گرفته و به خانه هاى اهل بدر و اهل سابقه در اسلام رفته، و تضييع حق خود را به آنان تذكر داده، و يكايك ايشان را به يارى خود دعوت نمودم. ولى از ميان ايشان تنها چهار نفر: سلمان، عمار، أبوذر و مقداد دعوت مرا اجابت نمودند و جز آن چهار تن، كسى مرا يارى و مساعدت نكرد و از ميان اقارب و اقوامم كه طرفدار من بودند، تنها عقيل و عباس كه نزديك به عهد جاهليت بودند در ميان اهل بيت من ديده مى شدند و از ايشان هيچ كارى ساخته نبود.

اشعث گفت: «اى اميرمؤمنان! با اين استدلال، عثمان هم چون ياورى نيافت، دست هاى خود را جمع كرده و مظلومانه تسليم مرگ شد» .

حضرت امير (عليه السلام) فرمود: «اى پسر شرابخوار! اين طور كه تو قياس كردى نيست. عثمان چون در جاى ديگرى نشست و لباس ديگرى را در بر كرد و با حق مخالفت نمود، حق، او را به زمين زد و مقهور و مغلوب شد. سوگند به آن كه محمد (صلى الله عليه و آله) را به حق مبعوث ساخت، اگر در روز بيعت أبوبكر، تنها مرا چهل يار و همراه بود، هرآينه به جنگ برخاسته و در راه خدا جهاد مى كردم، تا اينكه عذر من در مقابل حقيقت روشن گردد.

اى مردم! بدانيد كه اشعث در پيشگاه پروردگار متعال به اندازه پر مگسى ارزش نداشته و در دين خدا پست تر از آب بينى گوسفند است.

٢. هجرت پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله)

زمانى كه آزار و اذيت مشركان مكه بر حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) سخت تر و سنگين تر شد و خداوند متعال ايشان را آگاه كرد كه مشركان قصد كشتن وى را دارند، پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) شبانه از مكه هجرت كرد و اميرمؤمنان (عليه السلام) در

ص:103

بستر ايشان خوابيد.(1)طبق استدلال مخالفان، اگر حق با پيامبرخدا (عليه السلام) بود، بايد ايشان در مكه مى ماند و از حق الهى خويش دفاع مى كرد، نه اينكه از مكه هجرت كند و ديگرى را در بستر خود بگذارد! در واقع مخالفان هم اقرار مى كنند كه چنين عملكردى، نبوت ايشان را زير سؤال نبرد؛ زيرا به يقين پيامبر اكرم (عليه السلام) ، به امر و تأييد الهى اين كار را كرد. ازاين رو ممكن است ولى خدا با تمام شجاعت و دليرى، بنابر حكمتى و در موقعيتى خاص، به اذن خدا از حق الهى يا شخصى خود دفاع نكند و به دلايلى به مبارزه و جنگ مبادرت نورزد و اين متناقض با شجاعت و دليرى نيست. نمونه هاى ديگرى نيز از اين گونه عملكرد در قرآن هست؛ براى مثال حضرت نوح (عليه السلام) به درگاه خدا به مغلوب شدن برابر قومش اعتراف كرد (2)؛ حضرت موسى (عليه السلام) از ترس جان از ديار خود گريخت(3)و حضرت لوط (عليه السلام) خود را برابر قومش ناتوان خواند.(4)

علت قيام مسلحانه نكردن حضرت على (عليه السلام)

شبهه كننده درباره قيام مسلحانه نكردن اميرمؤمنان (عليه السلام) چنين مى پرسد:

وقتى رسول الله در دو ماه آخر عمر مصلحت گرايى را به سويى نهادند و على را رسماً جانشين خود كردند، قصدشان حتماً اين نبود كه على سكوت كند و حق خود را نگيرد. قصدشان حتماً اين نبود كه اين اعلان


1- انفال: ٣٠ .
2- قمر: ١٠ .
3- شعراء: ٢١ .
4- هود:٨٠ .

ص:104

روى كاغذ و براى برافروختن آتش اختلاف بين امت باشد. پس وقتى حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) مصلحت گرايى را كنار گذاشت، بايد كه حضرت على هم كنار مى گذاشت و شمشير در دست، دمار از روزگار كودتاگران درمى آورد. پس وقتى رسول الله رسماً مابقى عمر خويش را به پيشبردِ اين هدف وقف كردند، بر جانشين او لازم بود كه سياست جديد رسول الله را مشعل راه خود كند؛ يعنى خود نيز براى كسب حق و اجراى دستور رسول الله بكوشد. نه اينكه سياست قديم رسول الله را مرام خود قرار دهد! اگر حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) زنده مى بودند و عمر و ابوبكر با ايشان مخالفت مى كردند، بى توجه به اينكه قدرت دارد يا ندارد، با آنها مخالفت مى فرمود. پس بر على لازم بود كه مانند رسول الله از مخالفت عمر و ابوبكر نترسد و سكوت نكند.

بايد توجه داشت كه خداوند عزوجل در هر زمانى، بنابر مصلحت، وظيفه اى را بر عهده ولى خويش مى گذارد. بنابراين دليلى وجود ندارد كه حضرت على (عليه السلام) در زمان خود همچون پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) رفتار كند. قرآن كريم گواهى مى دهد كه انبيا و اوصياى پيشين و هر كدام بنابر مقتضاى زمان خود، وظايف خاصى داشتند پس هيچ كس نمى تواند براى حجت الهى تعيين تكليف كند.

از سويى هيچ گاه حجت حق كارى خلاف عقل و رضاى خداوند انجام نمى دهد و از سوى ديگر، چون تمام افعال الهى حكيمانه است، پس به طور قطع، كار ولى خدا هم حكيمانه است. اما براى اعتقاد بيشتر در صحت عملكرد حضرت على (عليه السلام) ، بايد بخشى از وصاياى پيامبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه و آله) را به دقت مطالعه كنيم؛ پيامبراكرم (عليه السلام) فرمود:

اى على! اگر يارانى يافتى، با آنها مقابله و جنگ كن و اگر ياورانى را

ص:105

نيافتى، دست نگه دار و خون خود را حفظ كن تا براى اقامه دين خدا و قرآن و سنت من يارانى پيدا كنى(1)؛ زيرا كه با شهادت تو و خانواده ات، رهبرى براى اسلام نيست و تازه مسلمانانى كه هنوز ايمان در دلشان رسوخ نكرده و به آداب جاهلى ديرينه خود مأنوس هستند، اسلام را از بين خواهند برد و دوباره بساط و آيين خود را به پا مى كنند. پس على جان! براى از بين نرفتن اسلام، خونت را حفظ كن. . . .

بنابراين چون حضرت على (عليه السلام) ياورانى براى خود نيافت، طبق پيمان با پيامبراكرم (عليه السلام) قيام مسلحانه نكرد. اميرمؤمنان (عليه السلام) در اين مورد، در خطبه ٢١٧ نهج البلاغه فرمود:

خدايا! براى پيروزى بر قريش و يارانشان از تو كمك مى خواهم كه پيوند خويشاوندى مرا بريدند و كار مرا دگرگون كردند. . . پس نگريستم و ديدم كه نه ياورى دارم، و نه كسى از من دفاع و حمايت مى كند؛ جز خانواده ام كه مايل نبودم جانشان به خطر افتد. پس خار در چشم فرو رفته، ديده بر هم نهادم و با گلويى كه استخوان در آن گير كرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشيدم و در فروخوردن خشم، در امرى كه تلخ تر از گياه حنظل، و دردناك تر از فرورفتن تيزى شمشير در دل بود، شكيبايى كردم.(2)


1- كتاب سليم بن قيس، ص٢١5؛ غيبت طوسى، صص ١٩٣ و ٣٣5؛ الصراط المستقيم، عاملى، ج٢، ص٧٩؛ المستدرك الوسائل، محدث نورى، ج١١، صص٧4 - ٧٨؛ احتجاج، ج١، صص ٧5 - ٨4 و ١٩٠ به نقل از كتاب سليم بن قيس؛ ارشاد القلوب، ديلمى، ج٢، ص٣٩5؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج١، ص٣٧٢ و ج٢٠، ص٣٢6؛ بحار الانوار، ج٢٨، صص١٨٩ - ٢٧4 و ج٣٣، ص١5٣ و ج٩٠، ص١5.
2- ر. ك: كتاب سليم بن قيس، صص٢١٩ و ٣٠٣؛ بحارالانوار، ج٣٣، ص١5١؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج٢، ص4٧.

ص:106

دگرگونى شرايط بعد از رحلت پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله)

اينك به نمونه هايى اشاره مى كنيم كه بيانگر تغييراتى است كه موجب خفقان در زمان حضرت على (عليه السلام) بعد از رحلت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) شد:

١. بيعت سقيفه(1)؛

٢. قبايل وحشى كه بعد از سقيفه به داخل شهر ريختند و از مردم براى خليفه اول به زور بيعت گرفتند(2)؛

٣. سوزاندن در خانه حضرت زهرا (عليها السلام) كه نشانه بى احترامى به خاندان رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بود(3)؛

4. گرفتن بيعت اجبارى از حضرت على (عليه السلام) .(4)

گفتنى است با توجه به سخنان پيامبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه و آله) ، اگر ايشان هم به جاى حضرت على (عليه السلام) مى بود، به يقين همان رفتار و عملكرد را مى داشت.


1- كتاب السقيفه، علامه عسكرى.
2- همان.
3- احتجاج طبرسى، ج١، ص٢١٢ چاپ دارالاسوه؛ كامل بهايى، ج١، ص٣١٢؛ بحار الانوار، ج4٣، ص١٩٧؛ مدينة المعاجز، سيد هاشم بحرانى، ج١، ص٣6٩؛ المصنف ابن ابى شيبه، ج٧، ص4٣٢؛ الامامة و السياسة، ابن قتيبه، ج١، ص١٢؛ انساب الاشراف، بلاذرى، ج١، ص5٨6؛ تاريخ الامم و الملوك، طبرى، ج٢، ص4٣٣؛ اثبات الوصية، مسعودى، ص١4٢؛ عقد الفريد، ابن عبدربه، ج٣، ص64؛ الامامة و الخلافة، مقاتل بن عطيه حنفى، ص١6٠؛ الملل و النحل، شهرستانى، ج١، ص5٧؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج٢، ص56 و ج١6، ص٢٣4.
4- احتجاج طبرسى، ج١، ص٢١٢؛ الشافى، ابن حمزه زيدى، ج4، ص١٧٣؛ شرح نهج البلاغه، ابن ميثم بحرانى، ج٢، ص٢6؛ تلخيص الشافى، شيخ طوسى، ج٣، ص٧٩؛ الامامة و السياسة، ج١، ص١٣؛ انساب الاشراف، ج١، ص5٨٧؛ اثبات الوصية، ص١4٢؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج٢، ص١٢١؛ سيرة النبوية، ابن كثير، ج4، ص4٩5؛ السقيفة ابوبكر جوهرى.

ص:107

شبهه چهاردهم: نقش و عملكرد خلفا

اشاره

نويسنده، خلفاى سه گانه را از طرف هاى مؤثر در ماجراى غدير دانسته است. بنابراين براى بررسى عملكرد خلفا بهتر است شيوه زندگى و سابقه آنها را در دو مرحله قبل و بعد از رحلت رسول الله (صلى الله عليه و آله) در نظر بگيريم:

عملكرد خلفا قبل از رحلت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله)

نويسنده براى اثبات حقانيت خلفا به حسن سابقه آنان استدلال مى كند و مى گويد:

خلفا در زمان وقوع حادثه غدير، سابقه پاك و شريفى داشتند. وقتى به پيامبر ايمان آوردند كه اسلام آوردن، بازى كردن با جان بود. اما آنها تمام خطرات را به جان خريدند. مال و خانه و زمين و فاميل و موقعيت اجتماعى و شغل خود را رها كردند و به مدينه رفتند و بعد از آن، از حماسه آفرينان حماسه هاى بزرگ بدر و اُحد و خندق، فتح مكه

ص:108

و جنگ خيبر و غيره شدند، و خلاصه تا روز غدير خم سابقه آنها درخشان است. بلكه تا لحظه وفات پيامبراكرم سابقه آنها درخشان است!

در اينجا اين سؤال مطرح است كه چرا شما براى ادعاهايتان هيچ مدركى ارائه نكرديد؟ درحالى كه شيعه با استناد به مدارك تاريخى و روايى، نكات ديگرى را مى بيند؛ براى مثال، پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) در جنگ خيبر، ابوبكر را با لشكرى براى فتح قلعه فرستاد. ولى او گريخت و برگشت! دفعه دوم، عمر را با لشكرى به خيبر فرستاد. ولى او نيز فرار كرد.(1)شيعيان براى ادعاى خود از اهل سنت شاهد مى آورند؛ براى نمونه «ابن ابى الحديد» درباره فرار عمر و ابوبكر از جنگ خيبر مى گويد: «هرچه را فراموش كنم، فراموش نمى كنم كه آن دو (ابوبكر و عمر) در جنگ تقدم جستند و از جهاد فرار كردند و حال آنكه مى دانستند فرار از جهاد، از گناهان بزرگ است» .

همچنين به گفته «بخارى» و «ابن كثير» ، عمربن خطاب از كسانى بود كه در جنگ حنين فرار كرد. فرار ابوبكر و عمر از معركه اُحد نيز بسيار مشهور است و جمع زيادى از راويان و مورخان به آن تصريح كرده اند.(2)

در تاريخ شواهدى وجود دارد كه نشان مى دهد آنان تا آخرين روزهاى حيات پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) نيز از فرمان ايشان سرپيچى مى كردند.


1- خصائص أميرالمؤمنين، نسائى، صص5٢ و 5٣؛ أسد الغابه، ج4، ص٢١؛ مجمع الزوائد، ج٩، ص١٢4؛ مناقب آل ابى طالب، ج٢، ص٣٢٩؛ المواقف، ج٣، ص6٣4؛ تاريخ مدينۀ دمشق، ج4٢، ص١٠٧؛ شرح المواقف، ج٨، ص٣6٩.
2- شرح نهج البلاغه، ابن أبى الحديد، ج١5، صص٢٣ و ٢4؛ السيرة النبوية، ابن كثير، ج٣، ص5٨؛ البداية والنهاية، ج4، ص٢٩.

ص:109

حتى به آخرين فرمايش پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) درباره همراهى كردن لشكر اسامه عمل نكردند و بلافاصله و بدون اجازه به مدينه بازگشتند؛ درحالى كه نبى اكرم (صلى الله عليه و آله) مكرر مى فرمود: «لشكر اسامه را تجهيز كنيد. خدا لعنت كند كسى را كه از آن تخلف ورزد» .(1)

اگر حسن سابقه در كشف حقيقت، ملاك قضاوت است، پس نويسنده كتاب بايد رفتار اميرمؤمنان (عليه السلام) را در زمان رسول الله (صلى الله عليه و آله) بررسى كند.

سابقه و عملكرد حضرت على (عليه السلام) در طول تاريخ

فضايلى را كه شيعه و اهل تسنن، مسلمان و غير مسلمان، از حضرت على (عليه السلام) نقل كرده و نوشته اند، آن قدر زياد است كه شمارش آن آسان نيست. نمونه هايى از فضايل اميرمؤمنان (عليه السلام) را ذكر كرديم. اما در اينجا به دليل اشاره نويسنده كتاب به جنگ ها، ما نيز به رشادت ها و شجاعت هاى حضرت به اختصار اشاره مى كنيم:

حضرت على (عليه السلام) در تمامى جنگ ها، يار وفادار پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) بود. هرگز در تاريخ نقل نشده است كه اميرمؤمنان (عليه السلام) از جنگى فرار، يا از دستور رسول الله (صلى الله عليه و آله) نافرمانى كرده باشد. در جنگ احد، حنين و خيبر هم كه خلفا، هر دو از ميدان گريختند، حضرت على (عليه السلام) شجاعانه جنگيد. ايشان بود كه قلعه خيبر را فتح كرد. پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) در اين ماجرا درباره ايشان فرمود: «فردا مردى را به سوى قلعه مى فرستم كه خدا و پيغمبر را دوست دارد و خدا و پيغمبر هم او را دوست دارند و از جنگ روى


1- الملل و النحل، ج١، ص٢٣.

ص:110

برنمى تابد و خداوند قلعه را به دست او بگشايد» .(1)

اميرمؤمنان على (عليه السلام) ، نه تنها در جنگ ها، بلكه در همه جا وفادارى خود را تا سر جان، به رسول الله ثابت كرد؛ براى مثال در «ليلةالمبيت» در بستر پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) خوابيد تا جان ايشان از توطئه دشمنان در امان بماند. پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) درباره ايشان فرمود:

على جان! تو در ميان مردم اولين كسى هستى كه ايمان آوردى. تو وفادارترين آنان بر عهد و پيمان هستى. تو قوى ترين ايشان در اجراى فرمان پروردگار هستى. تو بهترين كسى هستى كه بين آنان به مساوات عمل مى كنى. تو در مردم دارى از همه آنان عادل ترى. تو از همه آنان آگاه ترى و سرانجام، تو به لحاظ مزيت و مرتبت، والاترين آنان نزد خداوندى.(2)

پس طبق مدارك معتبر از شيعه و اهل سنت، براى خلفا حسن سابقه اى در زمان پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) ثابت نمى شود. از طرف ديگر، طبق مدارك موثق و صحيح، حُسن سابقه اميرمؤمنان (عليه السلام) حقيقتى است كه نه تنها شيعيان، بلكه اهل سنت و غير مسلمانان به آن اعتراف كرده اند.

عملكرد خلفا بعد از رحلت رسول الله (صلى الله عليه و آله)

شبهه كننده اين بار به حسن سلوك و زهد و پارسايى خلفا در طول زندگى شان اشاره مى كند و مى گويد:


1- المعجم الصغير، طبرانى، ج٢، ص١١؛ مجمع الزوائد، ج6، صص١5٠و ١5١؛ المستدرك، حاكم، ج٣، ص٣٨؛ عيون الاثر، ج٢، ص١٣5؛ السنن الكبرى، نسائى، ج5، ص46.
2- حلية الاولياء، ج١، صص65 و 66؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج٩، ص١٧٣؛ كنزالعمال، ج١١، ص6١٧؛ تاريخ مدينۀ دمشق، ج4٢، ص5٨؛ فضائل الصحابة، ص١5.

ص:111

خلفا بعد از وفات رسول الله، زهد و تقوا پيشه كردند. فرزندان خود را پادشاه و جانشين خود نكردند. انصار، ابوبكر را انتخاب نمودند كه از قبيله و قوم و كشور دورى بود. ابوبكر، عمر را خليفه كرد كه هيچ گونه رشته فاميلى با او نداشت. عمر شش نفر را نامزد خلافت كرد كه در بين آنها حضرت على و پسرعمه ايشان (زبير) هم بود و ديگران نيز كوچك ترين رشته خويشاوندى با عمر نداشتند. آنها حتى در شوراى شش نفره، على را هم دعوت نمودند.

سياست تقواپيشگى

در ابتدا بايد گفت ما از هيچ يك از صحابه حقيقى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) كينه نداريم و تنها در اينجا عملكرد خلفا را نقل مى كنيم؛ اقداماتى كه در رأس آنها، مخالفت با غدير و ايجاد بدعت هاى بسيار است.

نكته اينجاست كه اين مخالفت هاى صريحِ با قرآن و سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله) ، با پوشش تقوا و زهد ظاهرى انجام مى گرفت تا صاحبان قدرت و حكومت، به آسانى به اعتقادات مردم راه پيدا كنند.

گفتنى است خليفه اول و دوم، در مواردى، مخالفت هاى صريحى با احكام نبوى داشتند و حتى آشكارا مى گفتند: «پيامبر اين گونه فرمود. ولى من چيز ديگرى مى گويم» ؛ براى نمونه، متعه حج تمتع و متعه زنان، دو متعه اى بود كه در زمان پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) حلال بود. اما عمر آنها را حرام كرد و گفت: «دو متعه (1)در زمان پيامبراكرم، حلال بود و من امروز آنها را حرام مى كنم و كسانى كه مرتكب اين دو شوند، آنها را به كيفر


1- يكى متعه زنان و ديگرى متعه حج.

ص:112

مى رسانم» .(1)

آيا عمر از خود، حلالى را حرام مى كرد، يا به او وحى مى شد؟ ! آيا اين كار براى مصلحت مردم بود يا براى تخريب دين؟ !

از ديگر بدعت هاى خليفه دوم، نماز تراويح است. ظاهر برخى نصوص نشان مى دهد نخستين كسى كه جماعت در نافله رمضان را سنت كرد، عمربن خطاب بود. درحالى كه زمان پيغمبر (صلى الله عليه و آله) و دوره خلافت ابوبكر چنين چيزى وجود نداشت. اما عمر با استحسان به اين امر رأى داد و مردم را بدان ترغيب كرد و خود معترف بود كه اين بدعت است. اما مى گفت بدعت خوبى است! (2)

نويسنده كتاب مى گويد: «خلفا به عيش و عشرت مشغول نشدند، بلكه زهد و پارسايى پيشه كردند» . ولى مى دانيم منفعت تنها در سود مالى و عيش و نوش نيست. بلكه لذت رياست و شهرت، اگر از لذت منفعت مالى بيشتر نباشد، كمتر نيست.

نويسنده در نكته بعدى خود مى گويد: «خلفا، فرزندان خود را پادشاه و جانشين خود نكردند» .

البته مسلم است كه انتخاب نكردن فرزند براى جانشينى، نشانه


1- تفسير الرازى، ج٢، ص١6٧ و ج ٣، صص ٢٠١ و ٢٠٢؛ شرح نهج البلاغة، ابن أبى الحديد، ج١، ص١٨٢ و ج١٢، صص ٢5١ و ٢5٢؛ البيان والتبيان، الجاحظ، ج٢، ص٢٢٣، أحكام القرآن، الجصاص، ج١، صص ٣4٢ و ٣45 و ج ٢، ص١٨4؛ تفسير القرطبى، ج ٢، ص٢٧٠؛ المبسوط، السرخسى الحنفى، ج4، ص٢٧؛ زاد المعاد، ابن القيم، ج١، ص444؛ كنز العمال، ج٨، صص ٢٩٣ و ٢٩4؛ ضوء الشمس، ج ٢، ص٩4؛ سنن البيهقى، ج ٧، ص٢٠6؛ الغدير، ج6، ص٢١١؛ المغنى، ابن قدامة، ج ٧، ص5٢٧؛ المحلى، ابن حزم، ج ٧، ص١٠٧؛ شرح معانى الاثار، الطحاوى، ص ٣٧4؛ مقدمة مرآة العقول، ج١، ص٢٠٠.
2- صحيح البخارى، ج ٢، ص٢5٢؛ موطأ، مالك، ج١، ص١١4؛ الطرائف، ابن طاوس، ص445.

ص:113

مشروعيت حكومتى نيست. اما آنچه در ارتباط ميان دو نفر مهم است، دوستى و محبت است نه فقط خويشاوندى. چه بسا خويشاوندى هايى كه نشانى از محبت و دوستى در آنها نيست؛ براى نمونه مى توان به رابطه خويشاوندى حضرت نوح (عليه السلام) و فرزندش اشاره كرد.(1)

از طرفى، ابوبكر به خوبى مى دانست وقتى عمر به بزرگ انصار، سعدبن عباده رحم نكرده است، به فرزند او نيز رحم نمى كند. عمر نيز عثمان را مى شناخت. در واقع خلفا با اين كار، جان فرزندان خود را حفظ كردند.

نويسنده در انتها ادعا مى كند خلفا نه تنها حضرت على (عليه السلام) را نكشتند، بلكه ايشان را در امور مختلف بر جايگاه مشورت قرار مى دادند و عزيز مى داشتند.

ولى بايد گفت شيعيان معتقدند كه نه تنها خلفا حضرت على (عليه السلام) را در جايگاه اصلى خويش قرار نداند، بلكه بزرگ ترين بى احترامى ها و اهانت ها را به ايشان روا داشتند: ريسمان به گردن ايشان بستند و براى گرفتن بيعت اجبارى ايشان را بر زمين كشاندند (2)و همسرش حضرت زهرا (عليها السلام) را نيز به شهادت رساندند.(3)

اما علت نكشتن حضرت، و مشاوره گرفتن از ايشان بسيار واضح است؛


1- وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ * قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّى أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ هود: 45 و46 .
2- الامامة والسياسة با تحقيق الشيرى، باب كيف كانت بيعة على بن ابى طالب؛ اثبات الوصية، المسعودى، ص١46؛ الشافى، سيد مرتضى، ج٣، ص٢44.
3- تفسير العياشى، ج٢، ص6٧؛ كتاب سليم بن قيس، ص٨64؛ المصنف، ابن ابى شيبه، ج٨، ص5٧٢؛ انساب الاشراف، ج١، ص5٨6.

ص:114

زيرا آنها به اميرمؤمنان (عليه السلام) محتاج بودند؛ همچنان كه در كتب اهل سنت نيز به آن اشاره شده است. خليفه دوم در اين باره گفته است: «لو لا على لهلك عمر»(1)؛ «اگر على نبود، عمر هلاك مى شد» . در واقع آنان براى حفظ حكومت در تمامى امور قضايى(2)، نظامى(3)، علمى و اعتقادى به حضرت على (عليه السلام) نياز داشتند. اما اينكه خود امام براى مشورت و يارى خلفا پيش قدم شود، ما مورد صحيحى سراغ نداريم. البته حضرت در موارد فراوانى، افراد بى گناهى را كه از امام استغاثه كرده اند، يارى كرده است. اگر به نظر برخى، چنين امورى را نيز از مصاديق مشورت بدانيم، به يقين امام از اين مشاوره ها داشته اند.

براى اثبات اين ادعا كافى است تعداد مراجعه هاى خلفا به اميرمؤمنان (عليه السلام) را در تاريخ بررسى كنيم: خليفه اول در دو سال و سه ماه دوران خلافت خود، چهارده بار به حضرت على (عليه السلام) مراجعه كرد.(4)خليفه دوم در ده سال و پنج ماه خلافت خود ٨5 بار به حضرت على (عليه السلام) مراجعه كرد (5)و خليفه سوم در دوازده سال خلافت خود، هشت بار به حضرت على (عليه السلام) مراجعه كرد.(6)

البته افزون بر اين، خلفا از فرموده پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) آگاه بودند كه اميرمؤمنان را در نبود ياور، به صبورى توصيه كرده بود؛ به همين علت


1- الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، يوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر، ج٣، ص١١٠٣.
2- سنن ابى داوود، ج4، ص١4٠؛ صحيح البخارى، ج6، ص٢4٩٩؛ تفسير الكبير، فخر رازى، ج٢١، ص٢٢.
3- كتاب الفتوح، ابى محمد احمدبن اعثم الكوفى، ج٢، صص٢٩٠ - ٢٩5.
4- على و خلفا، صص٧٣ - ٩٧.
5- همان، صص٩٩ - ٣٣٣.
6- همان، صص٣٣5 - ٣45.

ص:115

قدرى آسوده خاطر بودند.

پس به نظر نمى رسد كه عملكرد خلفا نيز بتواند افسانه بودن ماجراى غدير و باطل بودن عقايد شيعه را ثابت كند. اما ممكن است كسى سؤال كند يا مدعى شود كه در آن زمان، اقدام هاى مثبت نيز انجام شده و نفعى به اسلام رسيده است.

در پاسخ بايد گفت: هرچند ممكن است حاكم ظالم نيز به ظاهر فوايدى را به مردم برساند. اما بحث درباره غصب نكردن و به حق بودن حكومت است؛ براى مثال تصور كنيد شخصى با حيله گرى، شما را از خانه تان بيرون كند و خود را صاحب آن خانه و زندگى معرفى كند و در تمام امور شما تصرف كند و آن گاه با تلاش بسيار به توسعه و تعمير آن خانه بپردازد. آيا شما اين گونه توسعه و تعمير و تزيين را خدمت و احسان به خود مى دانيد؟ ! خير، بلكه تمام اينها را كه به دنبال غصب خانه انجام مى شود، در واقع عملى خائنانه و تصرفى غاصبانه، افزون بر خيانت و ظلم اصلى اش، مى شناسيد!

ص:116

ص:117

شبهه پانزدهم: نقش و عملكرد عامه مردم، يعنى مهاجر و انصار

اشاره

نويسنده در ادامه شبهات خود به بررسى عملكرد مهاجر و انصار در آن زمان پرداخته است تا عقايد شيعه را در واقعه غدير، دروغ و داستان سرايى جلوه دهد. وى مى نويسد:

عملكرد مهاجر و انصار در زمان رسول الله (صلى الله عليه و آله) نشان مى دهد كه شيعه دروغ مى گويد و اصلاً غدير و جانشينى و غصب خلافتى وجود نداشته است؛ چرا كه زمان رسول الله، پيامبر (صلى الله عليه و آله) هر فرمانى كه مى دادند، آنها پيروى مى كردند. مى فرمود روزه بگيريد، مى گرفتند. جهاد كنيد، مى جنگيدند. اهالى مدينه (انصار) تا ديروز بچه هاى خود را فداى دين محمد (صلى الله عليه و آله) مى كردند؛ چرا بايد تا ديروز بچه هاى خود را قربان دستورهاى رسول الله كنند و امروز به خاطر هيچ و پوچ، حرف پيامبر را زير پا بگذارند. دليلى ندارد كه انصار مدينه در توطئه، همدست ابوبكر شوند و زحمات خود را برباد دهند! براى آنها ابوبكر و على فرقى با هم نداشتند. هر دو مهاجر و قريشى بودند.

ص:118

پيمان شكنى مهاجر و انصار

افراد بسيارى از مهاجر و انصار، فرمانبردار پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) بودند و حتى مانند «معاذبن جبل» با پيامبر پيمان بستند كه ايشان و ذريه ايشان را همانند خود و فرزندانشان يارى كنند. اما درست به همين علت، پايه گذاران سقيفه تلاش كردند تا با تغيير نگاه مردم، خلافت را به دست خود بگيرند. بنابراين تصميم گرفتند براى فشار به حضرت على (عليه السلام) ، فدك را از ايشان بگيرند و خمس را به او ندهند تا ايشان (عليه السلام) نتواند يارانى تهيه كند؛ زيرا خوب مى دانستند كه مردمان، دنياپرست اند و در سايه بذل مال، جانفشانى مى كنند. در تاريخ آمده است:

حضرت زهرا (عليها السلام) وقتى براى بازپس گرفتن فدك به در خانه مهاجر و انصار رفتند، هيچ كس ايشان را يارى نفرمود تا حضرت نزد همان معاذبن جبل، يار وفادار پيامبررفت و گفت: «اى معاذبن جبل! من نزد تو آمده، يارى مى جويم. تو با رسول خدا (صلى الله عليه و آله) چنين بيعت كردى كه او و ذريه اش را يارى كنى و همان گونه كه از خودت و فرزندانت دفاع مى كنى، از او و ذريه ايشان هم دفاع كنى. ابوبكر، فدك را از من غصب كرده و نماينده مرا از آن سرزمين بيرون رانده است» . معاذ گفت: «آيا كسى ديگر هم با من هست؟» حضرت زهرا (عليها السلام) فرمودند: «نه! هيچ كس جواب مثبت به من نداده است» . گفت: «پس از من در يارى تو چه كارى ساخته است؟» حضرت از نزد او خارج شدند درحالى كه مى فرمودند: «به خدا سوگند! حتى يك كلمه با تو سخن نخواهم گفت تا اينكه در حضور رسول خدا (صلى الله عليه و آله) حاضر شويم» (1)


1- بحارالانوار، ج٢٩، ص١٩١؛ الغدير، ج٣، صص١٠٣ و ١٠4.

ص:119

و در جايى ديگر چنين مى خوانيم:

على شبانگاه، درحالى كه فاطمه را بر چهارپايى سوار كرده بود، بيرون آمد و با او در محافل انصار مى آمد و فاطمه از آنها يارى مى طلبيد. اما آنها مى گفتند: «اى دختر پيامبر خدا! بيعت ما براى اين مرد، ابوبكر، انجام شد و اگرهمسر و پسرعموى تو، قبل از ابوبكر نزد ما مى شتافت، ما به سوى ابوبكر مايل نمى شديم» . پس على مى گفت: «آيا من [جنازه] پيامبر خدا را در خانه اش رها مى كردم و او را دفن نمى كردم و [از خانه] بيرون مى آمدم تا با مردم بر سر حكومتش كشمكش كنم؟ !» پس فاطمه گفت: «على جز آنچه شايسته او بود، انجام نداد و آنها كارى كردند كه خداوند از آنها حساب خواهد كشيد و در پى آنهاست» .(1)

بنابراين مهاجر و انصار، دختر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) و همسر ايشان را چنان تنها گذاشتند كه حضرت زهرا (عليها السلام) همراه عده اى از زنان و بانوان خويشاوند، براى اعتراض نزد ابوبكر رفت.

ابوبكر با عده زيادى از مهاجر و انصار و ديگر افراد در مسجد نشسته بود كه حضرت زهرا (عليها السلام) وارد شد. با آمدن حضرت، پرده اى بين ايشان و مردم آويخته شد. حضرت زهرا (عليها السلام) نشست و چنان از سوز دل ناله زد كه قلب ها به لرزه درآمد و اشك ها جارى شد. پس از آرامش مجلس، حضرت زهرا (عليها السلام) فرمود:

شما بندگان خدا، پرچم و عَلَم امر و نهى الهى، و دربردارنده دين و وحى او و پاسداران خدا بر خود، و رساننده احكام الهى به امت هايى هستيد كه در اطراف شمايند. در بين شما شخصى است كه استحقاق


1- الإمامة والسياسة، ج ١، ص ١٩.

ص:120

زعامت دارد و او كسى است كه قبلاً در مورد او متعهد شده ايد.

آگاه باشيد! به خدا قسم شما را مى بينم كه به زندگى راحت ميل كرده ايد و كسى كه سزاوار منصب حل و فصل امور است، از جايگاهش دور گردانده ايد. تن به راحتى در داده ايد و از جاى وسيع به جاى تنگ پناه آورده ايد. از دين برگشته ايد. آنچه را كه حفظ مى كرديد، دور افكنده ايد و چيزى را كه به آسانى خورده بوديد، برگردانده ايد. . .

آن گاه حضرت زهرا (عليها السلام) برخاستند و به راه افتادند. «رافع بن فارعه» به دنبال حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) آمد و گفت: «اى برترين بانوان! اگر حضرت ابوالحسن على (عليه السلام) در رابطه با اين مسئله، قبل از بيعتى كه با ابوبكر شد، صحبتى مى كرد و اين مطلب را به مردم تذكر مى داد، ما شخص ديگرى را به جاى او نمى پذيرفتيم» . حضرت با حالت غضب به او فرمود: «از من دور شو! خداوند بعد از واقعه غدير خم براى احدى، دليل و عذرى باقى نگذارده است» .(1)

هنگامى كه حضرت زهرا (عليها السلام) به خانه بازگشت، مريض شد. زنان مهاجر و انصار به عيادت حضرت آمدند و گفتند: «اى دختر پيامبر حالتان چگونه است؟» حضرت زهرا (عليها السلام) حمد الهى به جاى آورد و بر پدر بزرگوارش درود فرستاد و سپس فرمود:

صبح كرده ام درحالى كه به خدا سوگند از دنياى شما متنفرم و آن را رها كرده ام و نسبت به مردان شما غضبناكم. با امتحان اول، آنان را به دور افكندم و با آزمايشِ عمقِ ايمانشان، آنان را مورد غضب و ملامت


1- بحارالانوار، ج٨، ص١١4.

ص:121

قرار دادم. پس ننگ بر كندشدن شمشير و بى استقامتى نيزه و اضطراب فكر و تزلزل روح و ترس از فتنه و جنگ! چه بد است آنچه براى آينده خود مهيا كرده اند كه خداوند بر آنان غضب كرده و دائماً در عذاب خواهند بود.

بنابراين چاره جز اين نبود كه قلاده آن را بر گردنشان افكندم و سنگينى آن را بر دوششان قرار دادم و ننگ آن را بر سرشان افكندم. پس خير از ظالمان دور باد و به بلا دچار شوند و از آثار نيك محروم باشند و از رحمت خدا دور گردند. واى بر آنان! خلافت را از كوه هاى بلند رسالت و پايه هاى نبوت و محل نزول روح الامين با وحى مبين و از عالمان آگاه و حاذق در امر دنيا و دين به كجا كشاندند. بدانيد كه اين زيان آشكار است. از ابوالحسن، على (عليه السلام) ، چه چيزى را نپسنديدند؟ به خدا قسم! ناراضى بودند از صلابت شمشيرش و بى پروايى او از مرگش و شدت حمله هايش و برخوردهاى عبرت آموز او در جنگ، و از تبحر او در كتاب خدا و غضب او در امر الهى. به خدا سوگند! اگر از گرفتن مهارى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) آن را به او (على (عليه السلام)) سپرده بود، خوددارى نمى كردند، با او انس مى گرفت و آنان را چنان به آرامى سير مى داد كه محل بستن مهار را زخمى نكند و حركت دهنده آن خسته نشود و سواره آن به اضطراب نيفتد و آنان را بر سر آبى فراوان و گوارا و زلال و وسيع مى برد كه آب آن از دو طرف نهر لبريز باشد و دو سوى آن گل آلود نشود، و آنان را از آنجا سيراب بيرون مى آورد، و درحالى كه براى آنان سيرابى را پسنديده، خود از آن استفاده نمى كرد مگر به قدر رفع عطش و دفع شدت گرسنگى، و اگر خلافت را به او مى سپردند بركات آسمان و زمين بر آنان گشوده مى شد. ولى آنان از حق روى

ص:122

گردانيدند. پس به زودى خداوند آنان را به آنچه براى خود كسب كرده اند، مؤاخذه مى كند و به زودى مى رسد به كسانى كه ظلم نموده اند، سزاى آنچه كسب كرده اند و نمى توانند مانع چنين عاقبتى شوند.

به كدامين سو روى آورده اند و به كدام تكيه گاهى اتكا نموده اند و به كدام پايه اى اعتماد نموده اند و به كدام دستاويزى چنگ زده اند و بر ضد كدامين ذريه اقدام كرده اند و بر آنان چيره شده اند و چه كسى را انتخاب، و چه كسى را رها كرده اند؟ ! چه بد سرپرستى و چه بد دوستانى! و براى ظالمان چه بد جايگزينى است.(1)

بنابراين بى ياور گذاشتن اميرمؤمنان (عليه السلام) مقدمه اى شد كه جاه طلبان مهاجر و انصار، در سقيفه بنى ساعده، دور هم جمع شدند تا بر جانشين و جانشينى پيامبر (صلى الله عليه و آله) مسلط شوند. ميان آنها يكى سخن آغاز كرد و گفت: «اميرى از ما (مهاجر) ، و اميرى از شما (انصار) ، باشد» . خلاصه آنكه كشاكش دامنه دارى درگرفت و مهاجر و انصار بر هم سبقت گرفتند. حتى كار به تهديد و مشاجره كشيد. در اين بين، عمربن خطاب، طبق نقشه قبلى، دست ابوبكر را گرفت و با او بيعت كرد و ديگران را نيز به زر و زور، و مخالفان را به نيروى شمشير، وادار به بيعت كرد.

نتيجه گيرى

بنابراين بسيارى از مهاجر و انصار، اگرچه در زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به ظاهر مطيع پيامبر بودند، اما به همان راحتى كه پيمان خود را فراموش


1- بحارالانوار، ج4٣، صص١5٨ و ١5٩؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج١6، ص٢٣4؛ دلائل الامامة، صص4٠ و4١؛ احتجاج، ج١، صص١4٧ - ١4٩.

ص:123

كردند و دختر پيامبر (عليها السلام) را غضبناك كردند و تنها گذاشتند، غدير را هم فراموش كردند و از حرص مال يا ترس حكومت، و به قول حضرت زهرا (عليها السلام) براى اضطراب فكر، تزلزل روح و ترس از فتنه و جنگ، اميرمؤمنان (عليه السلام) را تنها گذاشتند!

ص:124

ص:125

نتيجه نهايى

اشاره

شيعيان درباره حقيقت ماجراى غدير دروغ نگفته اند؛ زيرا هيچ كدام از طرف هاى مؤثر در ماجراى غدير، نقش اثبات كننده و تأييدكننده اى براى حكومت غاصب نداشته اند. نه خداوند در قرآن كريم درباره حضرت على (عليه السلام) و امامت ايشان سكوت كرده است و نه رسول الله (صلى الله عليه و آله) در دفاع از حق ايشان كوتاهى كرده است. همچنين نه سابقه خلفا به حقانيت حكومتشان كمكى كرد و نه عملكرد مهاجر و انصار افسانه بودن ماجراى غدير را ثابت كرد.

بنابراين از خواننده اين كتاب كه ادعاى دو طرف دعوا را به دقت خوانده و بررسى كرده است، مى خواهيم كه قبل از پذيرش ادعاى يكى از دو طرف، به يكى از اصول و قواعد رايج و پذيرفته شده توجه كند:

اصل عمل به قدر متيقّن

از اصول و قواعدى كه قضات به آن عمل مى كنند اين است كه به قدر متيقن ادعاى طرفين كه هر دو به آن رضايت داده اند، حكم مى كنند

ص:126

تا مطمئن شوند به حق رأى صادر كرد، و مورد غضب و عتاب خداوند واقع نمى شوند.

حالا در اينجا هم نويسنده كتاب و شيعيان هر دو با اين مطلب كه اميرالمؤمنين على (عليه السلام) خليفه پيامبر بوده است و دوستى با او و اهلش واجب و لازم است موافق اند. اما شيعيان مى گويند اميرالمؤمنين تنها خليفه پيامبر اسلام است و تنها دوستى و اطاعت از ايشان لازم و واجب است. ولى نويسنده كتاب مى گويد اميرالمؤمنين خليفه چهارم رسول الله است و دوستى با هر چهار خليفه لازم و واجب است.

پس اگر مخاطب براى يافتن راه صحيح و امان از عقاب اخروى بگويد كه من پيرو و محب اميرالمؤمنين هستم، بى شك از او پذيرفته مى شود؛ چرا كه عقيده اى را پذيرفته كه مورد قبول تمام مسلمانان است. اما آيا ادعاى خلاف آنان هم مى تواند اين گونه بى ترديد پذيرفته شود؟ !

اينك چند سؤال از نويسنده كتاب «راهى ديگر براى كشف حقيقت» :

١. چرا خداوند اسم هيچ كدام از خلفاى سه گانه را در هيچ آيه اى از قرآن ذكر نكرده است؟ اين در حالى است كه شما خلفا را بزرگ مى داريد و آنان را جانشين به حق رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مى دانيد!

٢. «ماوردى شافعى» و «ابويعلى حنبلى» به صراحت گفته اند: «در بيعت با ابوبكر، اجماعى در كار نبوده و هرگونه سخن از اجماع، گزاف است» . مفسر بزرگ اهل سنت، قرطبى، (متوفاى 6٧١ه. ق) نيز مدعى است كه خلافت ابوبكر فقط به واسطه بيعت عمر منعقد گرديد. پس چرا شما ادعا مى كنيد كه درباره خلافت ابوبكر اجماع شده است؟ !

٣. در صحيح بخارى و مسلم و ديگر كتب معتبر آمده است كه

4.

ص:127

حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود: «فاطمه پاره تن من است و هركس او را بيازارد و غضبناك كند، مرا آزرده است» . از طرفى در همان صحيح بخارى و مسلم آمده است: «فاطمه (عليها السلام) از دست ابوبكر غضبناك شد و تا آخر عمر با وى سخن نگفت» . اين دو روايت را چگونه با هم جمع مى كنيد؟ !

5. در صحيح مسلم آمده است: «حضرت اميرمؤمنان (عليه السلام) و عباس، عموى پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله) ، حكومت عمر و ابوبكر را حكومت صالح و به حقى نمى دانستند» . نويسنده كتاب، درباره اين روايت چه مى گويد؟ ! (1)

6. طبق حكم فقهى «ترمذى» كه مى گويد: «كسى كه در بلاد اسلامى به حكومت برسد، چه به حق و چه به ناحق، اگر كسى عليه وى قيام كند، مرتد است» ، آيا اين حكم نيز درباره عايشه كه در زمان خلافت اميرمؤمنان، على (عليه السلام) قيام كرد، صادق است؛ يعنى عايشه مرتد شده است؟

٧. اگر آيه تطهير زنان پيغمبر (صلى الله عليه و آله) را نيز شامل مى شود، پس چرا عايشه با على بن ابى طالب جنگ كرد؟ مگر دو معصوم كه هدفشان فقط خداست، با هم جنگ مى كنند؟ !

٨. آيا صحيح است كه مى گويند خلافت ابوبكر نه با شورا و نه با اجماع مسلمانان بوده است، بلكه فقط با اشاره عمربن خطاب محقق شده است؟ اگر چنين باشد، آيا بر تمام مسلمانان پيروى از يك نفر، كه خود

٩.


1- صحيح مسلم، ج٣، ص١4٣.

ص:128

در آن وقت خليفه نبوده، واجب است؟ ! اگر كسى پيروى نكند، آيا خونش حلال مى شود؟ !

البته درخور توجه است جمعى از دانشمندان بزرگ اهل تسنن، مانند ابويعلى حنبلى(1)، غزالى، قرطبى و عضدالدين ايجى، وجود هرگونه اجماعى را انكار كرده، بلكه غير لازم دانسته اند.

والسلام على من اتّبع الهدى.


1- احكام السلطانية، صص٧- ١١.

ص:129

كتابنامه

بيشتر منابع اين كتاب از نرم افزار «مكتبة اهل البيت» و تعدادى هم از نرم افزار «مكتبة الشاملة» استخراج شده است.

* قرآن كريم.

١. اثبات الوصية للإمام على بن ابى طالب، ابوالحسن مسعودى.

٢. اثبات الهداة، شيخ حر عاملى.

٣. الاحتجاج، احمد بن على طبرسى.

4. احقاق الحق، الشهيد نورالله التسترى.

5. الإرشاد فى معرفة حجج الله على العباد، أبى عبدالله محمد بن محمد بن النعمان العكبرى البغدادى الشيخ المفيد.

6. ارشاد القلوب المنجى من عمل به من اليم العقاب، الحسن بن ابى الحسن محمد الديلمى.

٧. الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، يوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر.

٨. اسدالغابة فى معرفة الصحابة، عزالدين ابى الحسن بن على بن محمد بن عبدالكريم الجزيرى معروف بابن اثير.

٩. اسرار غدير، محمدباقر انصارى.

١٠. أسنى المطالب، محمد بن درويش البيروتى.

١١.

ص:130

١٢. الاقبال، سيد بن طاووس.

١٣. امالى، شيخ طوسى.

١4. امام شناسى، آيت الله سيد محمد حسين حسينى تهرانى.

١5. الامامة والخلافة، مقاتل بن عطيه حنفى.

١6. الامامة والسياسة، ابن قتيبه الدينورى.

١٧. امتاع الأسماع بما للنبى [(صلى الله عليه و آله)] من الأحوال والأموال والحفدة والمتاع، تقى الدين أحمد بن على بن عبدالقادر بن محمد المقريزى.

١٨. انساب الأشراف، احمد بن يحيى بن جابر البلاذرى.

١٩. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى.

٢٠. البداية والنهاية، حافظ أبى الفداء إسماعيل بن كثير الدمشقى.

٢١. بنات النبى ام ربائبه، جعفر مرتضى العاملى.

٢٢. البيان والتبيين، جاحظ.

٢٣. پيشوايى در اسلام، آيت الله جعفر سبحانى.

٢4. تاريخ الأمم والملوك، أبوجعفر محمدبن جرير الطبرى.

٢5. تاريخ بغداد أو مدينة السلام، حافظ أبى بكر أحمدبن على الخطيب البغدادى.

٢6. تاريخ مدينة دمشق، حافظ أبى القاسم على بن الحسن بن هبة الله بن عبدالله الشافعى المعروف بابن عساكر.

٢٧. تاريخ مواليد الائمه، ابن الخشاب البغدادى.

٢٨. التاريخ والاسلام، جعفر مرتضى العاملى.

٢٩. تذكرةالخواص، سبطبن جوزى.

٣٠. ترجمه امالى شيخ صدوق، محمد باقر كمره اى.

٣١. تفسير الصّافى، فيض كاشانى.

٣٢. تفسير القرآن العظيم، حافظ عمادالدين أبوالفداء إسماعيل بن كثير القرشى الدمشقى.

٣٣. تفسير القمى، أبى الحسن على بن إبراهيم القمى.

٣4.

ص:131

٣5. تفسير روح المعانى، آلوسى.

٣6. تفسير نور الثقلين، عبد على بن جمعه الحويزى.

٣٧. تفسيرثعلبى، الثعلبى.

٣٨. تفسيرعياشى، أبى النظر محمد بن مسعود بن عياش السلمى السمرقندى المعروف بالعياشى.

٣٩. تفسيرفخر رازى، الرازى.

4٠. تلخيص الشافى، شيخ طوسى.

4١. تنوير الحوالك شرح على موطأ مالك، جلال الدين عبدالرحمن بن أبى بكر السيوطى الشافعى.

4٢. جامع البيان عن تأويل آى القرآن، أبى جعفر محمد بن جرير الطبرى.

4٣. الجامع الصحيح وهو سنن الترمذى، ابى عيسى محمد بن عيسى بن سورة الترمذى.

44. حديث الغدير و شبهة شكوى جيش اليمن، السيد محمد الحسينى القزوينى.

45. حلية الاوليا و طبقات الأصفياء، ابونعيم احمد بن عبدالله الاصبهانى.

46. خصائص اميرالمؤمنين على بن أبى طالب، كرم الله وجهه، حافظ أبى عبدالرحمان أحمد بن شعيب النسائى الشافعى.

4٧. خلاصه عبقات الانوار فى إمامة الأئمة الأطهار، آيت الله سيد على الحسينى الميلانى.

4٨. الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور، جلال الدين عبدالرحمن بن ابى بكر السيوطى.

4٩. ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى، حافظ محب الدين أحمد بن عبدالله الطبرى.

5٠. الرياض النّضرة، المحب الطبرى.

5١. زاد المعاد، ا بن القيم.

5٢. زين الفتى، الحافظ العاصمى.

5٣. السقيفة، مرتضى عسكرى.

54. سنن ابن ماجه، حافظ أبى عبدالله محمد بن يزيد القزوينى ابن ماجه.

55.

ص:132

56. سنن البيهقى، احمد بن الحسين البيهقى.

5٧. سنن الترمذى وهو الجامع الصحيح، حافظ أبى عيسى محمد بن عيسى بن سورة الترمذى.

5٨. السيرة الحلبيه، الحلبى.

5٩. سيرة النبوّية، ابن هشام.

6٠. الشافى فى الإمامة، الشريف المرتضى.

6١. الشافى، عبدالله بن حمزه زيدى.

6٢. شرح المقاصد فى علم الكلام، التفتازانى.

6٣. شرح المواقف، مير شريف الجرجانى.

64. شرح نهج البلاغة، ابن أبى الحديد.

65. شرف المصطفى، حافظ ابو سعيد نيشابورى.

66. شرف المويد لآل محمد، شيخ علامه يوسف نبهانى.

6٧. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل فى الآيات النازلة فى أهل البيت: ، حافظ الكبير عبيدالله بن أحمد المعروف بالحاكم الحسكانى الحذاء الحنفى النيسابورى.

6٨. صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، الأمير علاءالدين على بن بلبان الفارسى.

6٩. صحيح البخارى، أبى عبدالله محمد بن إسماعيل بن إبراهيم ا بن المغيرة بن بردزبة البخارى الجعفى.

٧٠. صحيح مسلم، مسلم بن الحجاج النيسابورى.

٧١. الصراط المستقيم إلى مستحقى التقديم، علامة المتكلم الشيخ زين الدين أبى محمد على بن يونس العاملى النباطى البياضى.

٧٢. الطبقات الكبرى، محمد بن سعد.

٧٣. الطرائف، ابن طاووس.

٧4. العقدالفريد، ا بن عبدربه اندلسى.

٧5. علل الشرايع، محمد بن على بن بابويه (شيخ صدوق) .

٧6. عمدةالقارى، العينى.

٧٧.

ص:133

٧٨. غاية المرام وحجة الخصام فى تعيين الإمام من طريق الخاص والعام، السيد هاشم البحرانى الموسوى التوبلى.

٧٩. الغدير فى الكتاب والسنة والأدب، الشيخ عبدالحسين احمد الأمينى النجفى.

٨٠. الفرائد السمطين فى فضائل مرتضى والبطول والسبطين، ابراهيم بن سعدالدين محمد بن ابى بكر بن حمويه بن محمد جوينى.

٨١. فضائل الخمسة، محقق فيروزآبادى.

٨٢. فضايل الصحابه، احمد بن شعيب النسائى.

٨٣. الفوائد الرضوية فى احوال علماءالمذهب الجعفرية، محدث قمى.

٨4. فيض القدير، محمد عبدالرؤوف المناوى.

٨5. الكافى، محمد بن يعقوب كلينى.

٨6. كامل بهايى.

٨٧. الكامل فى التاريخ، الشيخ عزالدين أبى الحسن على بن أبى الكرم محمد بن محمد بن عبدالكريم بن عبدالواحد الشيبانى المعروف بابن الأثير.

٨٨. كتاب المواقف، القاضى عضدالدين عبدالرحمن بن أحمد الإيجى.

٨٩. كتاب سليم بن قيس الهلالى، سليم بن قيس هلالى.

٩٠. الكشاف عن حقائق التنزيل و عيون الأقاويل فى وجوه التأويل، أبى القاسم جارالله محمودبن عمر الزمخشرى الخوارزمى.

٩١. الكشف والبيان، ابواسحاق احمدبن محمد ابراهيم الثعلبى النيسابورى.

٩٢. كنز العمال فى سنن الأقوال والأفعال، علاءالدين على المتقى بن حسام الدين الهندى البرهان فورى المتوفى.

٩٣. المبسوط، محمد بن الحسن الطوسى.

٩4. مثالب النواصب، ابن شهرآشوب.

٩5. المجال السنية، سيد محسن امين.

٩6. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، حافظ نورالدين على بن أبى بكر الهيثمى.

٩٧. مجمع النورين وملتقى البحرين، شيخ ابوالحسن مرندى.

٩٨.

ص:134

٩٩. المحلى، ابن حزم.

١٠٠. محمد پيامبرى كه از نو بايد شناخت، كنستان ويرژيل گيورگيو.

١٠١. مختصر تاريخ مدينه دمشق، ابن منظور.

١٠٢. مدينة المعاجز، السيد هاشم بحرانى.

١٠٣. مرآة العقول فى شرح اخبار آل الرسول، العلامة شيخ الاسلام المولى محمدباقر مجلسى.

١٠4. مستدرك الوسايل، ميرزا حسين النورى.

١٠5. مسند احمد، أحمدبن حنبل.

١٠6. مصنف ابن أبى شيبة فى الأحاديث والآثار، حافظ عبدالله بن محمد بن أبى شيبة الكوفى العبسى.

١٠٧. المصنف، حافظ الكبير أبى بكر عبدالرزاق بن همام الصنعانى.

١٠٨. المعجم الأوسط، حافظ أبى القاسم سليمان بن أحمد الطبرانى.

١٠٩. المعجم الصغير، سليمان بن احمد الطبرانى.

١١٠. المعجم الكبير، سليمان بن احمد الطبرانى.

١١١. المغنى، ابن قدامة.

١١٢. مقتل الحسين، ابوالمعيد الموفق بن احمد المكى اخطب خوارزمى.

١١٣. الملل والنحل، أبى الفتح محمد بن عبدالكريم بن أبى بكر أحمد الشهرستانى.

١١4. مناقب آل أبى طالب، ابن شهرآشوب مشيرالدين أبى عبدالله محمدبن على بن شهرآشوب بن ابى نصر بن أبى حبيشى السروى المازندرانى.

١١5. مناقب اميرالمؤمنين، ابوالمعيد الموفق بن احمد المكى اخطب خوارزمى.

١١6. مناقب على بن ابى طالب وما نزل من القرآن فى على، ملك الحفاظ أبى بكر أحمدبن موسى ابن مردويه الإصفهان.

١١٧. مناقب على بن ابى طالب، على بن محمد مغازلى.

١١٨. المناقب، الموفق بن أحمد بن محمد المكى الخوارزمى.

١١٩. منتخب كنز العمال.

١٢٠.

ص:135

١٢١. موطأ، مالك بن انس.

١٢٢. ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، أبى عبدالله محمد بن أحمد بن عثمان.

١٢٣. نزهة الكرام، محمد بن حسين الرازى.

١٢4. نورالابصار، شيخ مؤمن بن حسن بن مؤمن الشبلنجى.

١٢5. نهايةالارب فى فنون الادب، شهاب الدين نويرى.

١٢6. نهج الحق و كشف الصدّق، حسن بن يوسف الحلى.

١٢٧. اليقين باختصاص مولانا على [(عليه السلام)]، الورع التقى السيد رضى الدين على بن الطاووس الحلى.

١٢٨. ينابيع المودة لذوى القربى، شيخ سليمان بن إبراهيم القندوزى الحنفى.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109