عقیق ولایت

مشخصات کتاب

سرشناسه : منصوری لاریجانی، اسماعیل، 1337 -

عنوان و نام پدیدآور : عقیق ولایت/ اسماعیل منصوری لاریجانی.

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1390.

مشخصات ظاهری : 148ص.

شابک : 978-964-540-347-6

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : کتابنامه: ص. [145] - 148؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : ولایت

موضوع : ولایت فقیه

رده بندی کنگره : BP223/8/م784ع7 1390

رده بندی دیویی : 297/45

شماره کتابشناسی ملی : 2597548

ص:1

دیباچه

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

بررسی و تحقیق در حقیقت و حقانیت ولایت امیرمؤمنان، علی (ع) ، سابقه ای بسیار طولانی در تاریخ اندیشه اسلامی دارد. وجود آثار گوناگون و رساله های مستقل در ولایت و امامت حضرت امیر و مسائل فرعی آن، نشانگر اهمیت این موضوع نزد اندیشمندان مسلمان است.

اندیشمندان علوم اسلامی، افزون بر به کارگیری شیوه های نگارشی گوناگون در اثبات ولایت، از روش های کلامی، عرفانی، تفسیری، روایی و تاریخی نیز بهره جسته و به این موضوع پرداخته اند. در این میان، نگاه عرفانی به مسئله ولایت از جایگاه خاصی برخوردار است.

ولایت برای اندیشمندان مسلمان حتی اهل تسنن، نقش روش شناسانه ای در باورهای دینی دارد؛ به گونه ای که توحید و نبوت نیز بر آن مبتنی است. ازاین رو، در طول تاریخ کوشیده اند به اندازه توان علمی خویش، خوشه چین فیض ولایت باشند و در معرفی این حقیقت جاوید تلاش کنند.

اثر پیش رو با عنوان «عقیق ولایت» نوشته استاد گرامی، دکتر

ص:8

اسماعیل منصوری لاریجانی است که کوشیده است با نگاهی عرفانی موضوع ولایت حضرت امیر و رابطه آن با موضوع شفاعت از دیدگاه متفکران شیعه و سنی را تبیین سازد. امید است برای بهره گیری محققان و پژوهشگران گرامی مفید واقع شود.

انه ولی التوفیق

مرکز تحقیقات حج

گروه کلام و معارف

ص:9

مقدمه

امروزه، افرادی از بی نیازی عقل بشر از وحی و کتاب آسمانی سخن می گویند. آنان معتقدند در عصر عقلانیت به سر می برند و جوامع بشری از دوران طفولیت عقل و سردرگمی خارج شده است؛ به گونه ای که دیگر هیچ حادثه ای از حیطه عقل تیزچنگ بشر خارج نیست. در نتیجه، این بلوغ و کمال عقلانیت جایی برای وحی و تعالیم آسمانی باقی نمی گذارد.

دیری نپایید که این ادعای مغرورانه و غیرعلمی با نقد اندیشمندان دینی جهان روبه رو گشت. آنان، وابستگی عقل به شریعت و ادیان الهی را اقتضای ذاتی عقل و خردمندی بشر برشمرده اند و بر این باورند که این وابستگی، حتی عقل یا عقولی را در خدمت بشر و منافع عمومی ملت ها قرار می دهد که در مکتب وحی و تعالیم آسمانی پیامبران تربیت شده و ملاک عدل و قسط را از آسمان دریافت کرده باشد.

عقل منهای وحی، سیری زمینی و مادی پیدا می کند، درحالی که ماهیت عقل، آسمانی است و با تعالیم پیامبران می تواند سیر حقیقی و

ص:10

ملکوتی خود را طی کند و به مدارج عالی کمال برسد. به عبارت دیگر، عقل فی نفسه تعلیم پذیر است، ولی معلم عقل، وحی آسمانی است. مولوی می گوید:

قابل تعلیم و فهم است این خرد لیک صاحب وحی تعلیمش دهد

بنابراین، عقلی که از منبع وحی تغذیه می شود، تضمینی حکیمانه دارد؛ یعنی صدور احکام او مبتنی بر حکمت الهی است که در اصطلاح عرفانی او را «صاحب ولایت» می خوانند. به دیگر سخن، از سوی باطن، به منبع وحی متصل و از جهت ظاهر، هادی خلق است. از این جهت، به اعتبار باطن، عقل حکیمانه را «ولی» و به اعتبار ظاهر، «نبی» گویند. بدون این اتصال، وصول الی الله ممکن نیست.

آنچه موضوع بحث کتاب حاضر است، کیفیت اتصال ولی اعظم خدا با مقام الوهیت است. درک کیفیت اتصال و انفصال در این مقام سرّ حقیقی معرفت است. به قول مولوی:

اتصالی بی تکیف بی قیاس هست ربّ الناس را با جان ناس

در گزارش اولیای الهی در کیفیت اتصال حضرت ربوبیت با جان ناس چنین آمده است که ولی خدا در مقام قرب نوافل اوصاف الهی را در خود به فعلیت می رساند و این اوصاف الهی اند که حلقه اتصال ولی خدا را به مبدأ اعلا تشکیل می دهند و با این اتصال، فیض الهی را در جهان هستی و عالم ممکنات جاری و ساری می کنند.(1)ازاین رو، پیامبر اکرم (ص) می فرماید:

«من رآنی فقد رأی الحق»(2)یا:

«اول ما خلق الله نوری» (3)یا:

«اول


1- جامع الاسرار، علامه سید حیدر آملی.
2- بحارالانوار، ج 5٨، ص ٢٣4.
3- همان، ج ١، ص ٩6.

ص:11

ما خلق الله العقل»(1)یا:

«اول ما خلق الله العلم» .(2)

این گونه روایاتی که دراین باره آمده است، همگی به مقام ولایت نبوی اطلاق می شود که در مقام قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی به ساحت مبارک حقیقت محمدیه (ص) تنزل یافت که به آن، خلعت هدایت و شفاعت نبوی نیز گفته می شود. ناگفته نماند که حقیقت این مقام، ظهور اوصاف الهی در شخص نبی اکرم (ص) است و سرّ عروج او در شب معراج نیز همین است. نظامی گنجوی می گوید:

از نبی جز نفس نبود آنجا همه حق بود و کس نبود آنجا

ازاین رو، سرّ شفاعت، ظهور این فیض در وجود مبارک امیرمؤمنان، علی (ع) و امامان معصوم (علیهم السلام) به عنوان اولیای اعظم الهی است که به صفت «عین الله» و «وجه الله» به بیان رمز این حقیقت پرداخته است. ادراک حقیقی آن نیز تنها با ادراک بسیط فطری و عبور از همه تعلقات علمی و فنای ذاتی ممکن است؛ زیرا در آن مقام هرکه در ولی واصل فانی شده ظهور کند، کسی جز جلوه «هو ربی» و ساحت ربوبیت نیست. به قول مولوی:

چون که من، من نیستم، آن من ز هوست پیش این دم هرکه دم زد، کافر اوست

آنچه در کتاب حاضر به ویژه از مصدر ولایت حضرت امیر (ع) جست وجو می شود، جلوه کمالیه اوصاف الهی در وجود مقدس مولای متقیان، علی (ع) به عنوان شفاعت و واکاوی مفهوم این واژه در اعتقاد


1- بحارالانوار، ج ١، ص ٩٧.
2- همان، ج 54، ص ٣٠٩.

ص:12

شیعه و عرف عرفانی اهل سنت است. امید است این مجموعه، رهپویان حقیقت را به وادی یقین ولایت اهل بیت (علیهم السلام) هدایت فرماید و سهم حقیر را دعای خیر آنان در حق والدین عزیزم روزی فرماید و برای محققان و اندیشه ورزان صاحب دل و خرد، سرآغازی برای درک حقایق ولایت و شفاعت و خاکساری در ساحت اهل بیت (علیهم السلام) باشد، ان شاءالله.

ص:13

فصل اول: ولایت و انواع آن

١. مفهوم ولایت

ولایت و انواع ریشه های آن، مانند: وَلاء، وِلاء، ولی، مولا و اولیا، در کتاب های لغت به معنای گوناگونی آمده است که به اختصار به آن می پردازیم.

وَلا : به فتح واو و بدون همزه، به معنای یاران، میراث بنده آزاد، ملک و پادشاهی، قرابت و خویشاوندی و توالی اجرای امری است متوالیاً.(1)

وِلا : به کسر واو و بدون همزه، به معنای پیاپی کردن کاری بر توالی، دوستی و محبت، نزدیکی ایام.

وَلاء : به فتح واو و قرار داشتن همزه در آخر، به معنای دوست داشتن، محبت، یاری و نصرت، ملک و پادشاهی، آزادی، قرب و نزدیکی.

فقها «وَلاء» را گاه بر میراثی که به سبب عقد موالات و ولاء عتق پیدا می شود، اطلاق می کنند.


1- ر. ک: فرهنگ های لغت، ذیل ماده وَلا، وِلا، وَلایت، وِلایت و. . . غیاث اللغات؛ آنندراج؛ فرهنگ معین؛ لغت نامه دهخدا؛ اقرب الموارد؛ منتهی الارب و کشاف اصطلاحات الفنون.

ص:14

وِلاء : به کسر واو و قرار داشتن همزه در آخر، به معنای موالات، پیاپی انجام دادن دو کار در کنار هم، پیوست یکدیگر کردن، پیوستگی کردن میان دو چیز، دوستی با هم نمودن، جدا کردن بعضی از گوسفندان از بعضی دیگر، مصادقه، پیروی عملی به عمل دیگر هنگام تطهیر (وضو) ، ملک و پادشاهی، میراثی که شخص به سبب آزاد ساختن کسی که در ملک او بوده است یا به سبب عقد موالات استحقاق پیدا می کند.

ولایت : به فتح واو و وِلایت به کسر واو، هر دو، به معنای حکومت، امارت، سلطان، ملک پادشاه، زمین آبادان، شهرهایی که یک والی بر آنها حکومت و فرمانروایی دارد، کشور و مملکت آمده است؛ «کشورِ قالُوا بَلی» ، کنایه از ایمان است؛ یعنی ایمانی که ارواح مؤمنان با خدای تعالی بدان میثاق و عهد کرده اند. در تقسیمات کشوری دوران اخیر، ناحیه ای کوچک تر از شهر و شهرستان است. در اصطلاح امروزی، به شهر، مولد و موطن هرکس اطلاق می شود. به معنای تصرف، دوستی، متکفل کار کسی شدن، مالک امری شدن و دست یافتن بر چیزی نیز آمده است.(1)

برخی مشتقات این کلمه عبارت است از: ولایت بخش، ولایت

بخشیدن، ولایت پرداز، ولایت پناه، ولایت پیمای، ولایت جوی، ولایت دار، ولایتعهد، ولایت ستان، ولایت گشا و ولایت گیر.

وَلی: به فتح واو به معنای نزدیکی، قرب، باران پس از باران، حصول دومی پس از اولی بدون فاصله، پی درپی در آمدن، دوست یا نیکان، اسمی از اسمای الهی، محب، دوستدار، صدیق، ناصر و نصیر، یاری دهنده، مددکار و مهربان است.


1- منتهی الارب، ذیل ماده ولا.

ص:15

در «کشاف اصطلاح الفنون» آمده است.(1)ولی بر وزن فعیل، به معنای فاعل است از ماده وَلَی یلی که به معنای قرب و نزدیکی می باشد. ولی به این معنا بیشتر مورد توجه است تا معانی دیگر. به همین دلیل، در اصطلاحات صوفیه، ولی به معنای فاعل، کسی است که پی درپی طاعت و فرمانبرداری کند، بدون اینکه این طاعت ها را نافرمانی و عصیان در پیش آید. اما ولی بر وزن فعیل و به معنای مفعول، کسی است که احسان و فعل خداوند پی درپی بر او وارد گردد.

ولی به این معنا عارف است که فعل خداوند پی درپی بر او وارد می شود، ولی به این معنا، عارف به خدا و صفات خداست تا جایی که در حد امکان، بر طاعات مواظبت می کند و از گناهان دوری می گزیند. او کسی است که فانی از خود و باقی به مشاهده حق تعالی است؛ او از خود خبر ندارد.

ولی، متصرف در کسی و در امر کسی است. او از جانب کسی در کاری تولیت دارد. در حقیقت، ولی، نگهبان و عهده دار امر کسی است. به همین دلیل، ولی نعمت به معنای عهده دارِ رساندنِ نعمت ها به دیگران است؛

کسی که بر دیگری، حق نعمت دارد. او بنده نیک و مقرب حق تعالی است. پس ولی کامل کسی است که در بندگی خدا به حد کمال رسیده باشد. ولی، هم به معنای آزاد شده است و هم آزادکننده؛ در اصطلاح فقهی نیز کسی است که حق قصاص یا اخذ دیه یا عفو را به عهده دارد.

مولا به معنای سرور، مخدوم، سرپرستی که مورد احترام و ستایش کسان دیگر باشد، صاحب، خداوندگار و مالک نیز به کار رفته است.


1- کشاف اصطلاح الفنون، ذیل ماده «ولا» و «ولایت» .

ص:16

اولیا، جمع ولی و اختصاصاً به معنای دوستان خداوند است؛ مردمان مقدس و پارسایی که مقرب درگاه الهی اند؛ مولانا می فرماید:

اولیا اطفال حقند ای پسر در حضور و غیب، ایشان باخبر (1)

بنابراین، اولیا شدن به معنای مرشد و راهبر الهی شدن است. وجه مشترک همه این معانی، حب قلبی، پیروی ظاهری و باطنی و قرب معنوی است. پس همه واژه های نام برده از یک خانواده هستند؛ چه به معنای امارت، حکومت و سلطنت باشد، چه به معنای برعهده گرفتن مسئولیت و امر فرد یا افرادی دیگر؛ زیرا ولی، سلطنت و حکومت باطنی بر افراد دارد؛ به گونه ای که بر تمام پدیده های عالم، به ویژه محبان خویش، سیطره وجودی و تصرف معنوی دارد. درست مانند پادشاهی که بر همه محدوده مملکت و افراد زیر مجموعه خویش، تسلط و حاکمیت دارد؛ یک ولایت تام و مطلق.

واژه ولی، هم درباره انسان مؤمن به کار می رود و هم درباره خدای متعال؛ به گونه ای که به مؤمن «ولی خدا» گفته می شود و به خدا «ولی المؤمنین» . اما واژه «مولی» در قرآن فقط بر خدای سبحان اطلاق شده است. (2)

٢. ولایت عرفانی و ولایت سیاسی

وجه تمایز میان ولایت عرفانی و ولایت سیاسی، این است که در عرفان، حکومت و سلطنت ولی، فقط جنبه باطنی و تصرف معنوی دارد،


1- مثنوی معنوی، دفتر سوم، بیت ٣4٧.
2- مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانی، ص ٨٨5.

ص:17

نه کشوری و ظاهری؛ یعنی ولایت ولی به قلوب انسان ها ارتباط دارد، نه به جنبه های حکومتی، قضایی، نظامی و سیاسی. ازاین رو، ولایت به مفهوم عرفانی، رابطه ای مستقیم از جنس محبت و ارادت، میان دو کس یا دو جمع است. تفاوت میان ولایت سیاسی با ولایت عرفانی نیز در همین است. بدین گونه که ولایت سیاسی، نقدپذیر و قابل مشاوره است؛ برای مثال، پیامبر خدا (ص) در برخی کارهای سیاسی و نظامی، نظر خود را به مشورت می گذارد و چه بسا با نظر ایشان موافقت نمی شد (مانند جنگ خندق) .

اما ولایت معنوی و عرفانی، پیروی محض، نه بر مبنای اجبار و زور، که بر اساس محبت و عشق و معرفت است. ازاین رو، معنای قرب در اینجا تحقق می یابد. به قول مولوی:

این نمی بینی که قرب اولیا صد کرامت دارد و کار و کیا

قرب بر انواع باشد ای پدر می زند خورشید بر کهسار و زر

لیک قربی هست بارز شید را که از آن آگه نباشد بید را(1)

پس ولی حق کسی است که به سبب بیشترین نزدیکی با پروردگار، حضرت حق بیشترین انعکاس در وجود او یافته است. ازاین رو، او هم نماینده خداوند است و هم نمایاننده او. این نزدیکی و قرب، به بهترین شکل در حدیث قدسی «قرب نوافل» آمده است که در فصل های دیگر به بررسی آن خواهیم پرداخت. البته مفهوم امامت در نظر شیعیان شامل ولایت معنوی و حکومت سیاسی است که از هم قابل تفکیک نیستند؛ اگرچه برخی متکلمین شیعه، ساحت امامت شیعه را در حد حکومت


1- مثنوی معنوی، دفتر سوم، ابیات ٧٠١، ٧٠٣ و ٧٠4.

ص:18

سیاسی تنزل دادند و نقش امام را در تدبیر سیاسی و اجتماعی جامعه محدود کردند.(1)

٣. ولایت در نگاه قرآن

واژه «ولی» و مشتقات آن، یکی از پرکاربردترین واژه های قرآن کریم است که به شکل های گوناگون نازل شده است. این واژه ٢٣6 بار در قرآن کریم آمده که ١١٢ مورد آن به صورت فعل و ١٢4 مورد دیگر به صورت اسم به کار رفته است.

همان گونه که در بررسی لغوی این واژه، معانی گوناگونی را مشاهده کردیم، در آیات قرآن کریم نیز در معانی مختلفی به کار رفته است؛ برای مثال، در آیه زیر به معنای نزدیکی دو چیز و قرابت و هم بستگی آمده است:

إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَاللهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ (آل عمران: 6٨)

سزاوارترین مردم به ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی کردند

واین پیامبر و کسانی که [به او] ایمان آورده اند [از همه سزاوارترند] و خداوند ولی و سرپرست مؤمنان است.

یا در این آیه که پروردگار می فرماید:

النَّبِی أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَ أُوْلُو الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهَاجِرِینَ إِلاَّ أَن تَفْعَلُوا إِلَی أَوْلِیَائِکُم مَّعْرُوفًا کَانَ ذَلِکَ فِی الْکِتَابِ مَسْطُورًا (احزاب: 6)

پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران او


1- ر. ک: کتاب ولایت حکومت حکیمانه ، اسماعیل منصوری لاریجانی نگارنده .

ص:19

مادران آنها محسوب می شوند و خویشاوندان نسبت به یکدیگر از مؤمنان و مهاجران در آنچه خدا مقرر داشته اولی هستند، مگر آنکه بخواهید به دوستانتان نیکی کنید؛ این حکم در کتاب خدا نوشته شده است.

4. ولایت عام و خاص

ولایت معنوی که همان ولایت حقیقی و الهی است، خود به دو قسم ولایت عام و ولایت خاص تقسیم می شود. ولایت عام شامل مؤمنان و صالحان است و ولایت خاص، نخست مخصوص حضرت حق و سپس به پیامبر و اهل بیت او اختصاص می یابد. این نوع ولایت، محبت، قرب، امامت، زعامت و تصرف تکوینی و معنوی را نیز شامل می شود.

واژه ولی هم درباره انسان مؤمن به کار می رود و هم درباره خدای متعال؛ به گونه ای که به مؤمن، «ولی خدا» گفته می شود و به خدا، «ولی المؤمنین» . واژه (مولا) در قرآن ١٨ بار تنها برای خدای سبحان نازل شده است؛ برای نمونه:

فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکَاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللهِ هُوَ مَوْلاکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَی وَ نِعْمَ النَّصِیرُ (حج: ٧٨)

پس نماز را برپا دارید و زکات را بدهید و به خدا تمسک جویید که او مولا و سرپرست شماست چه مولای خوب و چه یاور شایسته ای.

إِن تَتُوبَا إِلَی اللهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُمَا وَ إِن تَظَاهَرَا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمَلائِکَةُ بَعْدَ ذَلِکَ ظَهِیرٌ (تحریم: 4)

اگر شما (دو همسر پیامبر) از کار خود توبه کنید [به نفع شماست؛

ص:20

زیرا] دل هایتان از حق منحرف گشته و اگر بر ضد او دست به دست هم دهید [کاری از پیش نخواهید برد]؛ زیرا خداوند یاور اوست و همچنین جبرئیل و مؤمنان صالح و فرشتگان بعد از آنان پشتیبان اویند.

5. ولی، منشأ ولایت

«ولی» یکی از اسمای حضرت حق، خود منشأ ولایت است؛ یعنی از آنجا که خداوند یاور مؤمنان، هدایت کننده آنها به سوی نور و دورکننده آنها از گمراهی ها و تاریکی هاست، بنابراین، تنها اوست که سرپرست و ولی مؤمنین است. این تأکید در بیش از چهل آیه آورده شده است (1)که اینک به برخی از آنها اشاره خواهیم کرد:

اللهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ وَ الَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (بقره:٢5٧)

خدا سرپرست مؤمنان است و آنان را از تاریکی ها به سوی روشنایی بیرون می آورد و کسانی که کافر شدند، سرپرست آنها طغیانگران هستند که آنها را از نور به سوی تاریکی ها می برند؛ آنها دوزخی هستند و در آن، جاودان.

وَ أَنذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَن یُحْشَ-رُواْ إِلَی رَبِّهِمْ لَیْسَ لَهُم مِّن دُونِهِ وَلِیٌّ وَلاَ شَفِیعٌ لَّعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (انعام: 5١)

وبه وسیلة آن (قرآن) کسانی را که از محشور شدن به سوی


1- مانند: بقره: ١٠٧، ١٢٠، ٢5٧ و ٢٨6 ؛ آل عمران: 6٨ ؛ انعام: 5١ و ٧٠ ؛ توبه: 5١ و ١١6 ؛ نساء:١٢٣ و ١٧٣ ؛ کهف: ١٧ ؛ اعراف: ٣ و ١55 ؛ سبأ: 4١ ؛ یوسف:١٠١ و رعد: ١6 .

ص:21

پروردگارشان (در روز قیامت) می ترسند، بیم ده! (روزی که در آن) ، هیچ یاور و سرپرست و شفاعت کننده ای جز خدا ندارند؛ شاید پرهیزکاری پیشه کنند.

در برخی آیات نیز خداوند ولایت پیامبر و مؤمنان را زیرمجموعه ولایت خویش معرفی می کند: (1)

إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ * وَ مَن یَتَوَلَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْغَالِبُونَ (مائده: 55 و 56)

ولی و سرپرست شما تنها خداوند و رسول اوست و کسانی که ایمان آورده اند؛ همان ها که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند و هرکه ولایت خدا و رسول او و کسانی را که ایمان آورده اند، بپذیرد، از حزب خداست و بی تردید حزب خدا پیروز است.

( أَلا إِنَّ أَوْلِیَاء اللهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ

)

(یونس:6٢)

آگاه باشید که اولیای خدا را نه بیم و ترسی است و نه اندوهگین می شوند.

گاهی خداوند، فرشتگان را اولیای مؤمنان قرار می دهد و می فرماید:

نَحْنُ أَوْلِیَاؤُکُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ فِی الْآخِرَةِ وَ لَکُمْ فِیهَا مَا تَشْتَهِی أَنفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فِیهَا مَا تَدَّعُونَ (فصلت: ٣١

)

ما (فرشتگان) در زندگی دنیا و در آخرت سرپرست و مددکار


1- برای مثال: مائده: 55 و 56 ؛ نساء: ٧5 و توبه: ٧١ .

ص:22

شما هستیم؛ هرچه دلتان بخواهد، در بهشت برای شما فراهم است و هرچه در آنجا خواستار باشید، خواهید داشت.

از مجموع این آیات نتیجه می شود که ولایت الهی به صورت کامل در وجود مبارک انبیا، به ویژه حضرت ختمی مرتبت قرار دارد و پس از آن، در وجود مطهر اهل بیت (علیهم السلام) و مؤمنین خاص، ظهور و تجلی یافته است. این مسئله، از اساسی ترین موضوع های معارف اسلامی است که بدون تمسک بدان، یک مؤمن به مراتب کمال و قرب نخواهد رسید. در بیشتر آیات بیان شده، خداوند «ولی» مؤمنان خوانده شده است؛ «ولی» پرهیزکاران و صالحان که آنها نیز یادآور آیات و نشانه های خداوند هستند. البته مؤمنان و خالصان درگاه الهی از ولایت مطلقه حق تعالی آگاهی دارند و بر آن پای می فشارند.

از اهمیت این بحث در قرآن کریم می توان دریافت که ولایت و فهم آن، نقش بسیار مؤثری در شکوفایی معرفت و کمال انسان دارد؛ به گونه ای که معرفت حضرت حق در گرو شناخت مراتب و مقامات انسان است و مهم ترین مقام انسان، مقام ولایت اوست. بر این اساس، «هجویری» معتقد است: «ولایت، قاعده و اساس طریقت عرفان است و همه معرفت سالک، جمله بر ولایت و اثبات آن است» .(1)

در منابع روایی شیعه و اهل سنت، مصداق «ولی الله» یا «اولی الامر» ، اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) هستند که در این مجال به چند نمونه از آن بسنده می کنیم.

در «وسائل الشیعه» آمده است حضرت علی (ع) فرمود:


1- ر. ک: کشف المحجوب، ابوالحسن علی بن عثمان جلاّبی هجویری، ص١٢١.

ص:23

این قرآن کریم، کتاب صامت خدای است و من کتاب ناطق خداوند می باشم. کتاب مبین در ظاهر، قرآن است و در باطن، امام مبین می باشد که همانا امیرمؤمنان است.(1)

امام صادق (ع) نیز فرمود:

قرآن سخن نگفته و هرگز سخن نخواهد گفت. پیغمبر و ائمه هدی از قرآن سخن می گویند؛ چرا که علم همه چیز را خداوند در قلب مقدس امام مبین احصا و ضبط نموده است.(2)

و همین است که فرموده: ( وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ) (یس: ١٢) و در قرآن آمده است که: ( فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ) ؛ «از اهل ذکر سؤال کنید، اگر نمی دانید» . (نحل:4٣) و «ذکر» در خود قرآن به پیغمبر گفته شده است. بنابراین، اهل ذکر، همان اهل بیت او هستند، چنان که در روایات متواتره هم آمده است که فرموده اند: «ما هستیم اهل ذکر؛ از ما سؤال کنید آنچه را که نمی دانید» .(3)

پیامبر اکرم (ص) در خطبه غدیریه فرموده است:

مردم! هیچ علمی نیست، مگر آنکه خداوند سبحان آن را در من احصاء و ضبط نموده [است] و هرچه را که من می دانم، تمام آن را در امام متقین، علی بن ابی طالب احصاء و ضبط نمودم و هیچ علمی نیست، مگر آنکه آن را به علی آموختم و اوست امام متقین.(4)

حضرت موسی بن جعفر (علیهماالسلام) درباره آیه ( وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتی) (رعد: ٣١) فرمود: «علم این قرآنی که


1- ر. ک: وسائل الشیعه، ج ٢٧، ص ٣4.
2- همان، ص ٣٧.
3- ر. ک: اصول کافی، ج ١، ص٣٨٢.
4- بحارالانوار، ج ٣٧، ص ٢٠٨.

ص:24

به آن می توان کوه ها را سیر داد یا زمین و بلاد را طی کرد یا با آن مردگان را زنده نمود، در ما به ارث رسیده است» . و سپس امام به این آیه استدلال نمود:

( وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ

) ؛ «هیچ امر پنهانی در آسمان و زمین نیست، مگر آنکه در کتاب مبین (قرآن) باشد»

(نمل:٧5) .(1)

امامان، وارث همه علوم و کمالات و فضایل و معجزات انبیای الهی اند. عترت پیامبر وارث همه علوم و کمال پیامبران پیشین است. در نتیجه، آنان، مَلِک عظیم تمام کائناتند و اینکه پروردگار همه کائنات را الزام فرموده است فرمان بردار آنان باشند، با هیچ درجه ای از توحید منافات ندارد؛ زیرا حدوث و بقای آنان و کائنات دیگر، همه به اراده و خواست حی قیوم است. بنابراین، علوم و کمالات اولیای خدا، همه از سوی پروردگار است؛ زیرا در مخلوقیت، استقلال نیست. خداوند سبحان در قرآن کریم می فرماید:

وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللهِ ثُمَّ إذا مَسَّکُمُ الضُّ-رُّ فَإلَیْهِ

تَجْئَرُونَ (نحل: 5٣)

هر آنچه از نعمت ها دارید، همه از سوی خداست؛ و هنگامی که ناراحتی به شما رسد فقط او را می خوانید.

امام حسین (ع) فرمود:

وَ اللهِ ما خَلقَ اللهُ شَیْئاً إِلاّ وَ قَدْ اَمرَه بِالطّاعةِ لَنا.(2)

قسم به خداوند! خداوند چیزی را نیافرید، مگر آنکه آن را امر فرمود که مطیع و فرمان بردار ما باشد.


1- اصول کافی، ج ١، ص٣٨٩.
2- بحارالانوار، ج 44، ص١٨٣.

ص:25

امام صادق (ع) نیز در این باره می فرماید:

سُبحانَ الَّذِی سَخَّرَ لإمامٍ کُلَّ شَیْءٍ وَ جَعَلَ لَهُ مَقالِیدَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ لِیَنوبَ عَنِ اللهِ فی خَلْقِه. . . .(1)

پاک و منزه است آن خدایی که همه چیز را مسخر و در تحت فرمان امام درآورد و کلیدهای آسمان ها و زمین را در اختیار او قرار داد تا اینکه جانشین و ولی خدا در خلق شود و دستورات خدایی را اجرا فرماید؛ چون او نایب خدا بر خلق است.

امام محمد باقر (ع) درباره اصحاب امام زمان (عج) به جابر فرمود:

«لَیْسَ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ وَ هُوَ مُطیعٌ لَهُم»(2)؛ «چیزی نیست، مگر آنکه مطیع آنها باشد» .

در «بحارالانوار» ، به نقل از امام علی (ع) آمده است:

تمام اشیاء، آسمان ها و زمین و خورشید، ماه و ستارگان و کوه ها، درختان و حیوانات و دریا، ما را اطاعت می کنند و تمام این قدرت و ولایت بر اثر اسم اعظمی است که خداوند به ما لطف و عنایت فرموده است.(3)

«علامه محمد بن حسن صفار» در «بصائر الدرجات» ، احادیث بسیاری درباره فرمان برداری ابر و باد از رسول خدا (ص) و پیشوایان معصوم (علیهم السلام) آورده است.(4)ایشان در شرح این کرامات آورده است ائمه هدی (علیهم السلام) با قدرت ولایت خویش، به هر جای زمین می توانند در مختصر زمانی سیر کنند یا هرکسی را که بخواهند، می توانند در کمترین زمان سیر دهند.


1- مدینه المعاجز، سید هاشم بحرانی، ص4١٣.
2- بحارالانوار، ج 5٢، ص ٣٢٧.
3- ر. ک: همان، ج ٢6، ص٧.
4- بصائر الدرجات، علامه محمد بن حسن صفار، ج 5، باب ١٣، ١4 و ١5.

ص:26

آنها بر تمام وسایل سیر در آسمان ها و زمین مسلط و آگاه هستند.

در تفسیر آیه های ( وَ لِلّهِ الْمَثَلُ الأَعْلَیَ) (نحل: 6٠) و ( وَ لَهُ الْمَثَلُ الأَعْلَی) (روم: 27) آمده است که مراد از مثل اعلی، وجود مطهر چهارده معصوم (علیهم السلام) است. در «تفسیر صافی» ، در ادامه این آیات، روایت های معتبری از رسول خدا (ص) ، حضرت علی (ع) ، امام سجاد و امام صادق (علیهماالسلام) آمده است مبنی بر اینکه مثل اعلای الهی ما هستیم.(1)

امام علی (ع) در نهج البلاغه، در وصف آل محمد (ص) که اولیای حقیقی خداوند هستند، می فرماید:

هُمْ مَوضعُ سِرِّه، وَ لَجأ امرِه وَ عَیبةُ عِلمِه وَ مَوئلُ حُکمِه وَ کُهوفُ کُتبِه و جِبالُ دِینه بِهم اَقامَ انحناءَ ظَهرِه وَ اَذهبَ ارْتِعادَ فَرائِصِهِ.(2)

عترت پیامبر جایگاه اسرار خداوندی و پناهگاه فرمان الهی و مخزن علم خدا و مرجع احکام اسلامی و نگهبان کتاب های آسمانی و کوه های همیشه استوار دین خدایند. خدا به وسیله اهل بیت پشت خمیده دین را راست نمود و لرزش و اضطراب آن را از میان برداشت.

در زیارت جامعه لسائر الائمه نیز آمده است:

عالِمٌ بِأَنَّ اللهَ قَد طَهَّرَکُم مِنَ الفَواحِشِ ما ظَهَرَ مِنها وَ ما بَطنَ وَ مِنْ کُلِّ رَیبةٍ وَ نَجاسَةٍ وَ دَنِیَّة وَ رَجاسَة. . . (3)

به علم یقین می دانم که خدا شما را از همه امور قبیح ظاهری


1- تفسیر فر ات، ص٣٠5.
2- نهج البلاغه، خطبه دوم.
3- بحارالانوار، ج٩٩، ص ١6٢.

ص:27

وباطنی و از هر شک و نجاست و پستی و پلیدی پاک گردانیده است.

نقل است امام صادق (ع) در تفسیر ( إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ . . .) (مائده:55) فرمود: «خدا و رسول خدا و علی بن ابی طالب، از شما به خود شما و نفس های شما و اموال شما اولاتر و سزوارترند» .(1)

بزرگان اهل سنت(2)، از رسول اکرم (ص) روایت می کنند که ایشان درباره ولایت حضرت علی بن ابی طالب (ع) بارها به اصحاب خود می فرمود: «علی بعد از من از همه مردم به شما اولی تر به تصرف و مقدم تر خواهد بود» .

«احمد بن حنبل» و «حافظ ابونعیم اصفهانی» نیز روایت می کنند که رسول اکرم (ص) درباره حضرت علی بن ابی طالب (ع) می فرمود: «إِنَّ عَلِیّاً وَلیّکُم بَعْدِی»(3)؛ «علی بعد از من ولی شماست» .

چون این اولویت و تصرف به نص آیات و سایر براهین و دلایل بر مؤمنین که اشرف مخلوقات هستند ثابت شد، قاعدتاً بر سایر انحاء وجود و مراتب خلقت به طریق اولی ثابت می گردد. پس همان طورکه خدای متعال در تمام عوالم امکان و جهان هستی بر همه موجودات تصرف و اولویت دارد، همچنین رسول اکرم (ص) و علی و فرزندان اطهارش (علیهم السلام) ، با تعیین و اذن خدا، حق تصرف در کائنات را دارند. آنها حتی بر فرشتگان و انبیای پیشین و مخلوقات دیگر ولایت کلیه دارند. در بحارالانوار به نقل از بصائر الدرجات، از امام جعفر صادق (ع) آمده است:


1- اصول کافی، ج ١، ص٣٨٩.
2- اسد الغابه، ابن اثیر، ج 5، ص ٩6؛ مجمع، مناوی، ج ٩، ص ١٠٩؛ کنز العمال، متقی هندی، ج6، ص١55.
3- مسند احمد، ج 4، ص 4٣٧؛ ج 5، ص ٣56؛ حلیة الاولیاء، ابونعیم اصفهانی، ج 6، ص ٢٩4.

ص:28

آیا نمی بینی که خدا برای امر ولایت ما را از میان فرشتگان مقرب و از پیامبران مرسل و از مؤمنان و. . . انتخاب فرموده است؟ هیچ نبی و رسولی به نبوت و رسالت نرسیده [است]، مگر به وسیله اقرار به ولایت ما و برتری مان بر سایر مخلوقات.(1)

همچنین در بحارالانوار از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود:

هیچ پیامبری و بنی آدمی و انسانی و جنی و فرشته ای در آسمان ها نیست، مگر اینکه ما حجت خدا بر آنها هستیم. خداوند هیچ مخلوقی نیافریده، مگر اینکه ولایت ما را بر او عرضه و به وسیله ما بر او احتجاج کرده است. پس جمعی به ولایت ما ایمان آوردند و گروهی کافر شدند، حتی آسمان ها و زمین و کوه ها. . . .(2)

این حدیث شریف، به سوره مبارکه احزاب، آیه ٧٢ اشاره دارد:

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا. . .

ما امانت را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه داشتیم، آنها از حمل آن سر برتافتند. . .

در «عیون اخبار الرضا» ، از حضرت رضا (ع) روایت شده است: «امانت در آیه فوق، عبارت است از «ولایت» و هرکس که به ناحق آن را ادعا کند، کافر است» .(3)

در «اصول کافی» نیز در ادامه تفسیر این آیه، به نقل از امام صادق (ع)


1- بحارالانوار، ج ٢6، ص ٢٨١.
2- همان، ج ١4، ص١١6.
3- عیون اخبار الرضا، ج ١، ص ٣٠6.

ص:29

آمده است: «امانت عبارت است از ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب» .(1)

همچنین در تفسیر صافی و «تفسیر علی بن ابراهیم قمی» آمده است:

مراد از امانت در این آیه، ولایت و امامت است که به فرموده خداوند: ( إِنَّ اللهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الأَماناتِ إِلی أَهْلِها) ؛ «خدا به شما امر می کند که امانت ها [یعنی ولایت و امامت] را به اهلش بسپارید» ، پس امانت، همان ولایت و سرپرستی و قرب است که خدا بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه نمود و همگی از ادعا و تحمل و غصب کردن این مقام از صاحبانش، ابا و امتناع کردند.(2)

بر این اساس، می توان نتیجه گرفت ولایت چهارده معصوم (علیهم السلام) ، ولایت کلیه مطلقه است و همه موجودات و مخلوقات از انبیا و فرشتگان گرفته تا نباتات و جمادات را شامل می شود و به طور کلی، ماسوی الله به اذن خدا، تحت نظر و مراقبت آن بزرگواران قرار دارند و هیچ مکانی از انحای وجود نیست که از این قانون کلی الهی مستثنا باشد. خداوند در بسیاری از موارد، فعل و کار حضرت رسول و اولیای الهی را آشکارا به خود نسبت داده است. این نسبت به دلیل آن است که حضرت حق، اولیا را در عالم خلقت، واسطه فیض و روزی میان خود و مخلوقات قرار داده و به منصب ولایت کلیه در جهان مفتخر فرموده است.

بر اساس آیه ( وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی) ؛ «پیامبر هرگز به هوای نفس خود سخن نمی گوید، بلکه هرچه گوید، کلام خداست» ، (نجم: ٣ و 4) خداوند گفته های رسول اکرم (ص) را به خود نسبت


1- کافی، ج ١، ص 4١٣.
2- تفسیر علی بن ابراهیم قمی، ج ٢، ص ١٩٨.

ص:30

می دهد. در آیه ١٧ سوره انفال نیز آشکارا فعل رسول خدا (ص) را به خود نسبت می دهد:

وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللهَ رَمَی

واین تو نبودی [ای پیامبر! که خاک و سنگ به صورت آنها] افکندی، بلکه خدا افکند.

همچنین در آیه ١٠ سوره فتح آمده است:

إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللهَ

کسانی که با تو بیعت می کنند، [در حقیقت] تنها با خدا بیعت می نمایند.

در این آیه شریفه، منظور از دست، حضرت رسول بود که با آنها بیعت کرد که خداوند آن را دست خود می داند و آن را از لحاظ شأن و مقام، بالاتر از دیگر دست ها قلمداد می کند. پس چون ولایت خدای بزرگ بر همه مخلوقات، ولایت عام و مطلق است، به تبع آن نیز ولایت رسول اکرم (ص) و خاندان پاکش، ولایت عام و مطلق است؛ با این توضیح که این ولایت در خداوند متعال بالذات و بالاصاله است و در پیشوایان معصوم (علیهم السلام) بالتبع و به اذن و تعیین خداست.

همه پیامبران به نوعی دارای معجزه، کرامت و اعمال خارق العاده ای بودند، ولی از آنجا که آنان دارای رسالت خاصه و ولایت جزئیه بودند، تصرف آنها در امور تکوینی، محدود و معجزاتشان معدود بود. در مقابل، رسالت پیامبر عظیم الشأن ما، رسالت عامه و ولایت آن بزرگواران، یعنی محمد و آل محمد (علیهم السلام) ولایت کلیه و مطلقه بود؛ به گونه ای که به امر خدای متعال، فرمان آنان در میان کائنات، نافذ و بر هر چه از سوی خدای رحمان مجاز بودند، ولایت و تصرف تکوینیه داشتند. ازاین رو،

ص:31

ولایت آن بزرگواران از ازل تا ابد به امر الهی جاری و ساری خواهد بود. بدین خاطر است که پیشوایان معصوم (علیهم السلام) ، معجزات و کرامات خود را به ولایت تکوینیه تعبیر و تفسیر فرموده اند.

6. ولایت در علم کلام و عرفان

الف) ولایت در علم کلام

در علم کلام، ولایت، از روز عید غدیر آغاز شد. این حادثه بر اندیشه کلامی تأثیر بسیاری داشت؛ زیرا سرنوشت سیاسی و اجتماعی مسلمانان به ویژه شیعیان در گرو تحقق آن بود. خطبه پیامبر اکرم (ص) در روز غدیر، از راویان شیعه و اهل سنت به صورت متواتر نقل شده است؛ بدین گونه که آن بزرگوار در روز غدیر، حضرت علی (ع) را به عنوان ولی پس از خویش به مسلمانان معرفی کرد و فرمود:

مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عادَاهُ.(1)

هرکس من مولای او هستم، علی هم مولای اوست. خداوندا! دوست کسی باش که دوست علی است و دشمن کسی باش که دشمن علی است.

با این وجود، اختلاف های بسیاری میان اهل سنت و شیعیان در تفسیر این حدیث وجود دارد. این اختلاف از اینجا آغاز شد که در این کلام رسول خدا (ص) ، کلمه «مولا» به صورت دقیق به چه معناست. پیامبر گرامی اسلام (ص) علی را به چه امری منصوب کرد و مسلمانان در قبال این


1- کافی، ج ١، ص ٢٩4؛ وسائل الشیعه، ج ٣، ص 54٨؛ الدرالمنثور، ج ٢، ص ٢٩٣؛ اسدالغابه، ج ٢، ص٢٣٣.

ص:32

معرفی، به چه کاری مکلّف شدند.

شیعیان مدعی شدند که پیامبر خدا (ص) در روز غدیر نظریه امامت را مطرح کرد. در اینجا امامت به همان معنای زعامت مسلمین است. «علامه عبدالحسین امینی» در کتاب عظیم «الغدیر» به صورت مفصل به طرح و تحلیل این قضیه پرداخته است. هرچند در قرآن مفهوم ولایت در گزینه های مختلف بارها آمده بود، اما پس از این واقعه، مفهوم «ولایت» ، یکی از مهم ترین مسائل بحث برانگیز مسلمانان شد. در اینجا، «ولایت» به معنای شخص والی است که بر زیردستان خود اشراف مستقیم دارد. یک رابطه نیز بر اساس لطف الهی و محبت و قرب است. «ولی» در این معنا کسی است که در کار دیگران تصرف بی واسطه می کند و چون بیشترین نزدیکی را با خداوند دارد، نماینده خداوند روی زمین است.

شیعه از لحاظ کلامی معتقد است ولایت معنوی حضرت علی (ع) یک مقام باطنی است و هیچ کس نمی تواند شخص دیگری را به این مقام منصوب کند. بنابراین، پیامبر اکرم (ص) در روز عید غدیر حضرت علی (ع) را به مقام ولایت معنوی منصوب نکرد، بلکه او را به مقام ریاست امت، یعنی به مقام امامت و زعامت منصوب کرد؛ زیرا مناصب سیاسی و اجتماعی نیازمند نصب هستند، نه ولایت باطنی. از این زمان به بعد، منصب ریاست سیاسی و اجتماعی حضرت علی (ع) را به رسمیت شناختند و به زعامت وی گردن نهادند؛ یعنی هنگامی که مردم با امام علی (ع) بیعت می کردند، سخن بر سر امامت و حکومت ظاهری بود، نه ولایت معنوی.

در علم کلام، بحث بر سر این نوع ولایت است؛ ولایتی که در چارچوب امامت مطرح شد. متکلمین شیعه معتقدند که نصب امام به

ص:33

مقتضای قاعده لطف خداوند است؛ همچنان که مقتضای لطف خداوند، بعثت نبی است و معنای لطف این است که بر خداوند واجب است کاری کند انسان ها به ایمان و اطاعت نزدیک و از کفر و معصیت دور شوند. بر این اساس، وجود پیامبر لازم و ضروری است؛ زیرا بدون او، مردم از اوامر و نواهی الهی بی خبر بودند، و لذا لازمه لطف الهی این شد که پیامبران فرستاده شوند تا این امور را به آنها بیاموزند؛ همان گونه که در قرآن کریم آمده است:

رُسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَکَانَ اللهُ عَزِیزاً حَکِیماً (نساء: ١65)

پیامبرانی که بشارت دهنده و بیم دهنده بودند تا بعد از این پیامبران، حجتی برای مردم بر خدا باقی نماند [و بر همه اتمام حجت شود] و خداوند توانا و حکیم است.

متکلمان شیعی مانند «شیخ مفید» ، «خواجه نصیرالدین طوسی» و «علامه حلّی» معتقد بودند همین قاعده لطف اقتضا می کند که خداوند، امامان معصوم را نیز به مردم معرفی کند؛ زیرا حضور امام در جامعه سبب می شود مردم با وظایف اجتماعی خویش آشنا شوند و به آن عمل کنند و از گناه و ناپاکی دوری گزینند. بنابراین، براساس لطف الهی، نصب رهبر دینی و سیاسی در جامعه مسلمین الزام آور است. این رهبر سیاسی دینی باید معصوم از گناه و خطا باشد؛ زیرا از آنجا که مردم، خطاکار و اهل تجاوز و تعدی به حقوق دیگرانند، اگر این رهبر سیاسی غیر معصوم باشد، نمی تواند مانع فساد و عصیان مردم شود. در غیر این صورت، از قاعده لطف خداوند به دور است.

مطلب دیگر، اینکه باید رهبر معصوم را پیامبر معرفی کند؛ زیرا از آنجا

ص:34

که مقام عصمت، یک صفت پوشیده است، کسی می تواند آن را بشناسد که علم باطن و غیب داشته باشد. علم کلام از این طریق مسئله «ولایت» را به «امامت» سوق می دهد و درباره ابعاد امامت و ویژگی های آن به بحث می پردازد.

معتزلیان معتقدند امام، کسی است که با رأی ملت انتخاب شود و مردم را در همه امور دینی و دنیایی رهنمون باشد.(1)اشاعره با توجه به نظر «ابوبکر باقلانی» ، از متکلمان معروف این فرقه، معتقدند امامت فقط با نص یا انتخاب مردم صورت می گیرد، ولی نص باطل است و دلیل ابطال آن، این است که اگر پیامبر خدا (ص) امامی را برمی گزید و اطاعت او را بر مردم واجب می کرد، ناگزیر باید این گفته در حضور صحابه یا جمهور آنان صورت گرفته باشد؛ به عبارتی، نباید از مردم پنهان می ماند؛ مانند گماردن «زید بن حارثه» و «اسامة بن زید» به فرماندهی لشکر. سپس باقلانی نتیجه می گیرد که چون این کار انجام نگرفته است، پس مسئله نص، باطل است. آن گاه به طریقه انتخاب می پردازد و می گوید: «امام به وسیله آرای مسلمانانی انتخاب خواهد شد که اهل حل و عقد و مورد اعتماد مردم باشند» .(2)وی درباره صفات امام، پنج شرط را لازم دانسته است:

یک - امام باید قریشی الاصل باشد؛

دو - از لحاظ علم و دانش باید به منزله کسی باشد که برای قضا صلاحیت داشته باشد؛


1- ر. ک: شرح اصول خمسه، قاضی حسین عبدالجبار، ص٧5٧.
2- التمهید، ابوبکر محمد بن الطیب الباقلانی، ص ١6٧.

ص:35

سه - به امور جنگی و تنظیم ارتش، نگهداری ملت و سایر مصالح مملکت آگاه و بصیر باشد؛

چهار - در مواقع اقامه حدود الهی نباید رقت قلب داشته باشد و سهل انگار نیز نباشد.

پنج - از لحاظ علم و سایر صفات پسندیده باید بر دیگران برتری داشته باشد.(1)

«شیخ مفید» ، از مقدم ترین متکلمان شیعی (4١٣- ٣٣6ه. ق) ، درباره مقام امامت معتقد است:

امامیه کسانی هستند که به وجوب امامت و عصمت و وجوب نص برای تعیین شخص امام قائلند.(2)آنان بر این باورند که امامان، جایگزین و جانشین پیامبر خدا (ص) هستند که در روان ساختن احکام، بر پا داشتن حدود الهی، پاسداری از شرایع و تربیت کردن نوع بشر می کوشند.(3)

با این تعریف، امام نه تنها رییس اداری و قضایی و نظامی امت است، بلکه معلم پر قدرت توده مردم نیز به شمار می آید. از نظر شیخ مفید، امامان بر همه مخلوقات جز حضرت محمد (ص) برتری دارند. پس چون امامان معصوم جانشینان برحق پیامبر خدا (ص) در تعالیم نوع بشر هستند، آنان نیز باید مانند او معصوم باشند تا بتوانند وظایف خود را بی آنکه امت را به خطا اندازند، انجام دهند. علم خارق العاده امام، لطفی از سوی خداوند است که به وی ارزانی می شود. ازاین رو، او به همه فنون و زبان ها


1- التمهید، ص ١6٧.
2- فصول العشره، ابوعبدالله محمد بن نعمان مارنی مفید، ص ٢٣٩.
3- ر. ک: اوائل المقالات فی المذاهب المختارات، محمد بن نعمان مارنی مفید، ص٣5.

ص:36

آگاه است و ابراز کرامت برای آنها امکان پذیر است. آنها چه در زمان حیاتشان و چه پس از مرگ جسمانی می توانند از گنهکاران شفاعت کنند.(1)

«قاضی عبدالجبار» ، متکلم معروف معتزلی، هم دوره و هم عصر با شیخ مفید، بر آن است که ریاست امور اداری و نظامی و قضایی با امام است. بدین ترتیب، امام کسی است که بر امت ولایت دارد و به صورتی در امور امت تصرف می کند که دستی بالای دست او نیست.(2)

در کتاب «باب حادی عشر» نوشته علامه حلّی به شرح «جامع شهرستانی» ، در باب امامت آمده است:

امامت، ریاست عامه ای است در امور دین و دنیا؛ او باید معصوم باشد تا مانع ظلم و گناه شود. امام حافظ کتاب و سنت است. واجب است که امامت امام را خدا و رسول او تصریح کرده باشند. واجب است که امام، افضل از بقیه مردم باشد.

خواجه نصیرالدین طوسی نیز معتقد است که نصب امام، بر خدا واجب است؛ زیرا لطف خداوند لازم می دارد که مردم به راه راست هدایت شوند. خواجه در اینکه امام باید معصوم باشد، چند دلیل آورده است: «پیغمبر باید از همه کس بیشتر با گذشت و بردبار باشد؛ در خوش خویی از همه کس بالاتر باشد؛ در اقامه حدود الهی از همه کس حریص تر باشد؛ در رأی و تدبیر استوار باشد؛ در حفظ قرآن از همه جلوتر باشد؛ به اخبار غیب آشنا باشد؛ دعایش خیلی زود مستجاب شود؛ معجزاتی از او ظاهر


1- ر. ک: اندیشه های کلامی شیخ مفید، مارتین مکومورت، ص١5١.
2- ر. ک: شرح اصول خمسه، ص ٧5٠.

ص:37

شود؛ با کفر، محاربه و با فسق، مخالفت نماید» .(1)

از مجموع این نظریه ها به دست می آید که «ولایت» مورد نظر متکلمین، همانا ولایت و زعامت سیاسی و اجتماعی است. متکلمین شیعه کوشیده اند تا ولایت معنوی را پشتوانه ولایت سیاسی و اجتماعی قرار دهند که البته نظریات حاکمیت سیاسی آنها غلبه دارد، درحالی که ولایت، همان امامت است.

غفلت از ولایت باطنی اهل بیت (علیهم السلام) و برجسته کردن آن در امور ظاهری و حکومتی سبب شد حقایق ولایت امیرمؤمنان، علی (ع) و واقعه مهم غدیرخم دچار تزلزل شود و حتی برخی متکلمین شیعه، ولایت معنوی را ساخته و پرداخته اهل تصوف بدانند. البته این غفلت با اعتراض بزرگان اهل حکمت و فقاهت همچون «علامه سید حیدر آملی (ره)» ، «علامه طباطبایی (ره)» و «امام خمینی (ره)» روبه رو شد و آنان ضمن تأکید بر ولایت باطنی و معنوی امیرمؤمنان امامت را جدای از ولایت ندانستند، بلکه برای ولایت، وجوهی متفاوت قائل شدند.(2)

ب) ولایت در عرفان

بی شک، ولایت عرفانی ریشه در تعالیم پیامبر اکرم (ص) و ائمه معصوم (علیهم السلام) دارد. ولایت عرفانی در حقیقت دریافت سرّ معرفت و پیام بندگی از ساحت «ولی الله» است که ملازم حب و قرب خداوند متعال به بندگان و حتی همه موجودات عالم ملک و ملکوت است. ازاین رو، هر پیامبری حامل حقیقتی باطنی بوده است و هر کدام که دارای نبوت


1- ر. ک: کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، جمال الدین علامه حلی، صص 5٠٧ -55٩.
2- ر. ک: جلوه های ولایت از منظر امام خمینی ره ، ص٢١.

ص:38

و ولایت گسترده تری باشد، دریافتش از حقایق غیبی و باطنی بیشتر است.

بنابراین، دایره ولایت و باطن رسولان اولوالعزم، از انبیای غیر اولوالعزم گسترده تر است و این احاطه بالذات، شأن مقام ولایت است. نبوت، اختصاص به ظاهر دارد و برای اخذ فیض، از مقام باطن خود که ولایت باشد، کمک می گیرد. نبی به اعتبار نبوت، مقام خلقی و ظاهری است و ولایت، جنبه حقی و ربانی. انبیا به اعتبار مقام باطنی ولایت خود، متصل به حق و واسطه فیض هستند. پس مقام باطن آنها عین مقام ولایت آنهاست. (1)«ولایت» در اینجا، هم معنای حبی دارد و هم معنای قربی؛ چون حب ملازم قرب است، اما گاهی به معنای اَوْلی به تصرف نیز است.

مولوی در شرح حدیث غدیر

«مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ» ، آنجا که از «مولا» سخن می گوید، همه این معانی را اراده کرده است:

زین سبب پیغمبر با اجتهاد نام خود و آن علی مولا نهاد

گفت هر کو را منم مولا و دوست ابن عمّ من، علی، مولای اوست

کیست مولا، آنکه آزادت کند بند رقیت ز پایت برکند

چون به آزادی نبوت هادی است مؤمنان را از خدا آزادی است

ای گروه مؤمنان شادی کنید همچو سرو و سوسن آزادی کنید

لیک می گویید هر دم شکر آب بی زبان چون گلستان خوش خضاب

بی زبان گویند سرو و سبزه زار شکر آب و شکر عدل نوبهار(2)

ولایت به این معنا، دارای مراتب است. باطن ولایت، کنز مخفی است، ولی به حسب ظهور، دارای مظاهر و دوایر گوناگونی است. تعدد آنها و


1- شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم سید جلال الدین آشتیانی، ص٨6٣.
2- مثنوی معنوی، دفتر ششم، ابیات 45٣٨-4544.

ص:39

قرب و نزدیکی آنها به حق، بستگی به شدت و ضعف و کمال و نقص دارد. حقیقت ولایت غیرمتعین است؛ یعنی نه قابل درک است و نه متصف به صفتی، بلکه به اعتبار غیب ذات، ظهور و تجلی در اعیان ندارد، اما به اعتبار ظهور از اسماء و صفات و انعکاس در تعینات، برخی بر برخی دیگر احاطه دارد تا ولایت خود حضرت حق که بر همه چیز احاطه مطلق دارد: ( وَ اللهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِیطٌ) (بروج: ٢٠) .

«عزیزالدین نسفی» برای نبی دو بعد قائل شده است:

نبی دو روی دارد: یک روی به طرف خدای و روی دیگر به طرف بندگان خدای. از جهت آنکه از خدا فیض می گیرد و به بندگان خدای می رساند، آن روی که به طرف خداست و از او قبول فیض می کند، ولایت نام دارد که ولایت، نزدیکی است و این روی که به طرف بندگان خدای است و سخن خدا را به بندگانش می رساند، نبوت نام دارد که نبوت، آگاه کردن است. پس معنای ولی، نزدیک باشد و معنای نبی، آگاه کننده.(1)

علامه سید حیدر آملی، عارف شیعی نیز تعاریف گوناگونی از نبوت و رسالت به دست داده است. وی می گوید:

نبوت، خبر دادن از حقایق الهی و معارف ربّانی از حیث ذات و صفت و اسم است که خود بر دو قسم می باشد: نبوت تعریف و نبوت تشریع. اولی اخبار از معرفت ذات و صفات و اسما و افعال است و دومی همه آنها است به اضافه تبلیغ احکام و تأدیب به اخلاق و تعلیم حکمت و قیام به سیاست. این قسم از نبوت اختصاص به رسالت دارد. از طرف دیگر، نبوت عبارت است از:


1- انسان کامل، عزیزالدین نسفی، ص ٣١6.

ص:40

پذیرش نفس قدسی، حقایق معلومات و معقولات را از جوهر عقل کلی و رسالت عبارت است از: تبلیغ و رساندن آن معلومات و معقولات به مستحقان آن و تابعان.(1)

پیش از این گفتیم «ولایت» به کسر واو، به معنای امارت، تولیت، سلطنت و زعامت است و به فتح واو، به معنای محبت، قرب، دوستی و سرپرستی. در اصطلاح عرفان، «ولایت» ، آن حقیقت کلیه ای است که شأنی از شئون ذات حق دارد؛ به گونه ای که منشأ ظهور و مبدأ تعینات می شود؛ زیرا منشأ ظهور حقایق خلقیه و مبدأ تعین اسمای الهیه است؛ به این دلیل که در ابتدا فقط حضرت حق: ( هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ) (شوری: ٢٨) است و فقط اوست که ( اللهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ) (بقره: ٢5٧) است.

«ولایت» به معنای قرب، درجات و ظهورات مختلفی دارد تا جایی که به مقام قرب حق به اشیاء منتهی می شود که به آن «معیت قیومیه» و «سریانیه» می گویند. در کتاب «تعریفات جرجانی» آمده است: «عبد هنگامی که از خود فانی شده و به حق باقی گردد، به مقام ولایت دست یافته است:

وهی قیام العبد بالحق عند الفناء عن نفسه» .(2)

«عبدالرزاق کاشانی» در تعریف ولایت می گوید:

الولایه هی قیام العبد بالحق عند فناء نفسه و ذلک بتولی الحق ایّاه حتّی یبلغه مقام القرب و التمکین.(3)

ولایت هنگامی تحقق می پذیرد که حق تعالی امر او را به عهده گیرد تا او را به مقام قرب و تمکین برساند.


1- المقدمات من کتاب نص النصوص، سید حیدر آملی، ص١6٧.
2- کتاب تعریفات، سید شریف علی بن محمد، ص٣٢٩.
3- اصطلاحات صوفیه، عبدالرزاق کاشانی، ص ٣٣؛ شرح الاسماء ملا هادی سبزواری، ص 55٣.

ص:41

«ولایت» وقتی تحقق می یابد که علاوه بر قیام عبد برای خدا، اخلاق او نیز به اخلاق و اوصاف الهی مبدل گردد؛ به گونه ای که علم او، علم الهی، قدرت او، قدرت الهی و فعل او، فعل حق باشد تا مصداق این حدیث قدسی گردد:

لایَزالَ الْعَبدُ یَتَقرَّبُ إلیَّ بِالنّوافلِ حَتَّی اُحبَّه، فَإِذا أَحْبَبْتُه کُنتُ سَمعَه و بَصَره و لِسانَه وَ یَدَه و رِجلَه، فَبی یَسْمَعُ وَ بی یَبصُر وَ بی یَنطقُ و بی یَبطُش.(1)

بنده همواره به وسیله اعمال نوافل به سوی من تقرب می جوید تا آنکه محبوب من شود و آن گاه دوستش می دارم و چون دوستش می دارم، گوش و چشم و زبان و دست و پای او می گردم. پس به وسیله من می شنود و به سبب من می بیند و به سبب من سخن می گوید و به سبب من می کوشد.

این قرب که حاصل انجام نوافل است، به «قرب نوافل» شهرت دارد و سالک را تا مقام محبوبی بالا می برد و چون بدین مقام دست یافت، گوش و چشم و زبان و دست و پایش حقانی می گردد و آن گاه خداوند با گوش او می شنود و با چشم او می بیند و با زبان او می گوید و با دست او انجام می دهد و با پای او می رود و این قرب به «قرب نوافل» شهرت دارد. به همین دلیل است که مفهوم ولایت، «قرب» است. پس کسی دارای ولایت است که به او تقرب جسته است. این است که خداوند در حدیث قدسی می فرماید:

مَنْ تَقرَّبَ إِلیَّ شِبراً تَقّربتُ إِلیه ذِراعاً وَ مَنْ تَقرَّبَ إِلَیَّ ذِراعاً تَقرّبتُ إِلیه باعاً وَ مَنْ تَقرَّبَ إِلیّ باعاً مَشیتُ إِلَیه هَرْولةً.(2)


1- المقدمات من کتاب نص النصوص، ص١6٧.
2- همان.

ص:42

هرکس یک وجب به من تقرب و نزدیکی جوید، من یک ذراع (به اندازه یک ساعد دست) به او نزدیک می شوم و هرکس که یک ذراع به من نزدیکی جوید، من یک باع (فاصله دو دست باز) به او نزدیک می گردم و هرکسی که یک باع به من نزدیک شود، من هروله کنان به سوی او می شتابم.

این قرب و نزدیکی تا جایی ادامه پیدا می کند که نهایت آن، به مقام قرب حقیقت حق به اشیاء می رسد. همان گونه که یادآور شدیم، به این مقام، «معیت قیومیه» و «سریانیه» با جمیع مظاهر وجود گویند.

بنابراین، «ولایت» ، یکی از محوری ترین مسائل عرفان نظری است. عرفا برای توضیح جهان هستی، نظریه تجلی را مطرح می کنند و معتقدند که جهان در پرتو اسما و صفات خداوند است؛ به گونه ای که خداوند اسم ها و اوصافی دارد که به وسیله آنها در جهان تجلی کرده است. ازاین رو، حقیقت این جهان، تجلی حضرت حق و جهان، عین ظهور خداوند است. بر این اساس، خداوند در مظهر خود، حضور و ظهور دارد. پس میان خداوند و جهان هیچ فاصله ای نیست، بلکه این جهان عین ظهور و حضور خداوند است. بنابراین، هنگامی که جهان مظهر الهی شد، انسان نیز که جزئی از این جهان است، مظهر حضرت حق می شود. در اینجاست که مفهوم ولایت معنا پیدا می کند. به قول حافظ:

حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد این همه نقش در آیینه اوهام افتاد

این همه عکس می و نقش مخالف که نمود یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد

یکی از اسمای الهی، «ولی» است. همه موجودات به منزله آینه های

ص:43

شکسته کوچکی هستند که هر کدام تجلی گاه یک اسم از اسمای الهی واقع می شوند. اما از میان آنها، تنها انسان است که می تواند مظهر همه اسمای الهی شود. پس هرگاه چنین امری تحقق یابد، «انسان کامل» معنا پیدا می کند. انسان کامل، مظهر اسم جامع الهی است که عرفا رفیع ترین منزلت را در هستی برای او قائلند. انسان کامل، آیینه بزرگی است که بازتاباننده همه انوار الهی است. این انسان کامل همان «ولی الله» است که خلیفه به حق الهی در این عالم است. او دربردارنده همه کمالات است؛

به گونه ای که پیامبری همچون حضرت موسی (ع) نیز نیازمند کمالات خضر است؛ دریا هم اگر سبوی آبی ببیند، می خواهد آن را متعلق به خود کند تا پرتر و کامل تر شود. به قول مولانا:

در میان بحر اگر بنشسته ام طمع در آب سبو هم بسته ام

همچو داوودم نود نعجه مراست طمع در نعجه حریفم هم بجاست

آه سری هست اینجا بس نهان که سوی خضری شود موسی روان(1)

ولی حق کسی است که در ذات و صفات الهی فانی شده است. در نتیجه، وجودش قائم به حق است. فانی در حق شدن نه به معنای محو شدن و از میان رفتن وجود اوست، بلکه به این معناست که او از اوصاف بشری می میرد و به اوصاف الهی زنده می شود. در حقیقت، آنچه در حضرت حق است، در وجود «ولی» تحقق می یابد و او وجود حقانی و الهی پیدا می کند و صفات الهی در او تجلّی و ظهور می یابد. چون تجلّی الهی هیچ گاه قطع نمی شود. پس جهان نیز هیچ گاه از وجود چنین اولیایی خالی نخواهد بود.


1- مثنوی معنوی، دفتر سوم، ابیات ١٩5٣-١٩5٩.

ص:44

امام علی (ع) در نهج البلاغه می فرماید:

وَ فِی أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ.(1)

همواره خداوند در زمان های مختلف، بندگانی دارد که در فکرشان و در عمق عقولشان با آنان سخن می گوید.

مولای متقیان خطاب به «کمیل بن زیاد نخعی» می فرماید:

«لا تَخْلُوالأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمّا ظاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خائِفاً مَغْمُوراً. . .»(2)؛ «زمین از حجت آشکار یا نهان خداوند، خالی نمی ماند. . .» .

مولوی در این باره می گوید:

پس به هر دوری ولی قائم است تا قیامت آزمایش دائم است

مهدی و هادی وی است ای راه جو هم نهان و هم نشسته پیش رو

او چو نور است و خرد جبریل اوست وان ولی کم از او قندیل اوست(3)

امیرمؤمنان، علی (ع) در کلامی دیگر می فرماید:

إِنَّ أَمْرَنا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لا یَحْتَمِلُهُ إِلاَّ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ قَد امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ لِلإِیمَان.(4)

همانا امر ما بسیار سخت است که آن را تنها ملک مقرب یا نبی مرسل یا بنده مؤمن که خداوند قلب او را برای ایمان آزموده است، آن را حمل می کند.

در سپهر حقیقت، نبی چون خورشید است و ولی چون ماه و انوار


1- نهج البلاغه، خطبه ٢٢٢.
2- بحارالانوار، ج ١، ص ١٩٣.
3- مثنوی معنوی، دفتر دوم، ابیات ٨١٧ - ٨٢١.
4- بحارالانوار، ج ٢، ص ١٨٣.

ص:45

معرفت و معنویت و فیض حق به واسطه آنان به انسان ها می رسد؛ به قول «شیخ محمود شبستری» :

نبی چون آفتاب آمد، ولی ماه مقابل گردد اندر لی مع الله(1)

در عرفان، پیامبر، ولی الله اعظم است که ولایت از طریق ایشان به فرزندانشان انتقال یافته است. بسیاری از بزرگان اهل سنت، ولایت باطنی و معنوی خاندان رسول خدا (ص) را می پذیرند. ولی ولایت سیاسی مسلمین را بر اساس اجماع آرای مردم و بزرگان قوم پذیرفته اند. (در بحث کلامی به آنان اشاره شد) . به هرحال، فیض حق از باطن ولایت به نبوت می رسد و از ایشان به سالکان راه حقیقت.

همان گونه که گفته شد، «ولایت» ، اساسی ترین مسئله در عرفان نظری است. بر این اساس می توان عرفان را «علم ولایت شناسی» نامید. در عالم هستی، وجود نبی و رسول و ولی برای هدایت و رشد انسان ها ضروری و اجتناب ناپذیر است؛ به گونه ای که در همه دوره های تاریخ پیوسته یک یا چند نفر از آنها حضور و ظهور داشته اند. ازاین رو، میان نبوت و رسالت و ولایت، ارتباط تنگاتنگی وجود دارد.

دست پیر از غایبان کوتاه نیست دست او جز قبضه الله نیست(2)

بنابراین، اگر کسی به تنهایی طی طریق کرد و تا حدودی به سعادت رسید، باید بداند که دورادور به وسیله یکی از اولیای الهی هدایت می شده است. پس هنگامی که پیری انتخاب کرد، باید تسلیم اوامر او باشد و هرگز به او اعتراض نکند:


1- گلشن راز، شیخ محمود شبستری.
2- مثنوی معنوی، دفتر اول، ص ١٣٣.

ص:46

چون گرفتت پیرهن تسلیم شو همچو موسی زیر حکم خضر رو

گرچه کشتی بشکند تو دم مزن گرچه طفلی را کشد، تو مو مکن

چون شکسته بند آمد دست او پس رفو باشد یقین اشکست او

آنکه داند دوخت، او داند درید هرچه را بفروخت، نیکوتر خرید(1)

بر این اساس، لازم است دست طلب به سوی کاملان واصل به مقام کشف و شهود دراز کنیم و از علم انبیا و اخبار و تعالیم آنها بهره جوییم. در نظر عارفان، پیامبر اسلام (ص) که خاتم النبیین است، در مرکز دایره نبوت قرار دارد و مقام آن حضرت برتر از همه انبیای پیشین است؛ یعنی نه تنها مقام و علم آنها را داراست، بلکه از لحاظ مراتب قرب ملکوتی، بالاترین درجه را دارد. به قول مولانا: چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.

شیخ محمود شبستری در «گلشن راز» می گوید:

یکی خط است از اول تا به آخر بر او خلق جهان گشته مسافر

در این ره انبیا چون ساربانند دلیل و راهنمای کاروانند

احد در میم احمد گشته ظاهر در این دور اول آمد عین آخر

زاحمد تا احد یک میم فرق است جهانی اندر آن یک میم غرق است

بر او ختم آمده پایان جمع است جمال جان فزایش شمع جمع است

شده او پیش و دل ها جمله در پی گرفته دست جان ها دامن وی(2)


1- مثنوی معنوی، دفتر دوم، ابیات ٣٨٨٠-٣٨٨٣.
2- گلشن راز، شیخ محمود شبستری، ص ٨٠.

ص:47

فصل دوم: سیر ولایت در منابع اسلامی

اشاره

سیر ولایت معنوی، با ظهور اسلام همراه بوده است. پیشوایان معصوم (علیهم السلام) ، اهل سرّ باطنی پیامبر اکرم (ص) بودند؛ همان سرّی که کمیل بن زیاد به هنگام پرسش از حقیقت، از مولای متقیان، علی (ع) پرسید: «آیا من صاحب سرّ تو نیستم؟» سرّی که سبب شد حقیقت ولایت در خاندان عصمت و طهارت جنبه ای درونی و طریقتی یابد و اصحابی که از پیامبر اکرم (ص) و ائمه معصوم (علیهم السلام) آن سرّ را مطالبه می کردند، به اصحاب ولایی یا «طریقتی» موصوف شوند؛ یعنی آنها را نخستین طایفه تصوف یا «صوفی» نامند.(1)

صرف نظر از هرگونه بحث درباره مبدأ لفظ صوفی یا تصوف، منظور ما افرادی هستند که اخلاق و افعال و آرای آنها از مرتبه ولایت امامان معصوم (علیهم السلام) گرفته می شود؛ به گونه ای که از چشمه زلال ولایت آنها سیراب می گردند. بدین ترتیب، جنبه طریقتی اسلام به وسیله این افراد باطن گرا


1- سیر تحول متون عرفانی، اسماعیل منصوری لاریجانی، ص١٢.

ص:48

در بستر تاریخ اسلام جاری شد، اگرچه با رد و قبول و فرود و فراز بی شماری همراه بود.

سنت ولایت گرایی در میان اصحاب ائمه معصوم (علیهم السلام) و شیعیان خالص آنها پس از شهادت امیرمؤمنان، علی (ع) تا به امروز حفظ شده است و پیروی علمی و عملی از آنان مشروعیت حرکت دینی و سیاسی شیعیان را رقم می زند، ولی توجه به این گرایش در میان علمای اهل سنت، به ویژه در حوزه معرفت شناسی، بسیار تأمل برانگیز است. ازاین رو، سعی ما بر این است در این نوشتار، این رویکرد را در میان علما و محققان شیعه و اهل سنت برجسته سازیم.

١. ولایت از منظر حکیم ترمذی

«حکیم ابو عبدالله محمد بن حسن بن بشر بن هارون ترمذی» ، مفسّر، محدث، متکلم، فقیه و عارف نیمه دوم سده سوم هجری، سرآمد علمای اهل سنت و بسیار مورد توجه و احترام است. ایشان کتابی به نام «سیرة الاولیاء» دارد که «راتکه» ، استاد دانشگاه هلند، در سال ١٩٩6م آن را به زبان انگلیسی ترجمه کرده است. البته این کتاب به «ختم الاولیاء» هم شهرت یافته است، ولی عنوان «سیرة الاولیاء» درست تر است.

حکیم ترمذی در این کتاب برای نخستین بار به صورت علمی به بحث ولایت و نبوت و خاتم اولیا پرداخته است. شیوه اصلی وی در این کتاب، در قالب گفت وگو و به صورت پرسش و پاسخ شکل گرفته است.

ص:49

شاگردی از حکیم ترمذی می پرسد: «ولی خدا کیست؟» حکیم در پاسخ می گوید:

بدان که خدای سبحان بندگان خود را با نام هایش آشنا ساخته است. هر نامی را سلطنتی است و هر سلطنتی را قدرتی. در هر ملک، مجلس نجوا و هدایایی برای اهل آن (ملک) هست. خداوند در آنجا برای قلوب برگزیدگان خود مقاماتی نهاده است. اینان اولیایی هستند که از آن مکان (قربت) به ملک خداوند می روند. مقام بسیاری از اولیای نخستین ملک خداست. ولی خدا کسی است که از میان نام های الهی، نام آن ملک را بر خود دارد و بسیاری از اولیا به مقامی در دومین، سومین یا چهارمین ملک خداوند ارتقا می یابند و هر وقت ولی به ملکی دیگر ارتقا می یابد، نام آن ملک به وی اعطا می شود و تا بدان جا پیش می رود که از همه این ملک ها در گذشته، به ملک وحدانیة الفردیه برسد. او کسی است که از اسمای الهی به غایت بهره مند شده است. او کسی است که از جانب خداوند محفوظ شده است. او، سید اولیا و صاحب ختم الولایه از طرف پروردگار خود است. وقتی به

منتهای نام های خدا می رسد، باید از آنجا به کجا برود؟ او به باطن یا ذات حق راه یافته که صفات از آن منقطع است. آیا اسمای الهی چیزی جز صفات است؟ و نه اینکه خداوند خود را برای آنان چیزی جز این وصف کرد که ایشان می توانند از صفاتش نصیبی ببرند! (1)


1- حکیم ترمذی میان صفات یا نام های خدا و ذات او تفاوت قائل می شود. او ذات شناخت ناپذیر خدا را با کلمات هویت، باطن یا غیب نام گذاری می کند. خداوند در تجلی ذاتی سبب صدور صفات از ذات خود شده است که ترمذی این تجلی یا عمل را با فعل اَظْهَرَ و اَبْرزَ وصف می کند. او هیچ گاه از فعل خَلَقَ بهره نمی گیرد.

ص:50

شاگردی از او پرسید: «اولیاء را برای ما وصف کردی و گفتی که آنان را سیدی است که صاحب مهر ولایت (خاتم الولایه) است. آن چیست؟» او پاسخ داد:

بسیار خوب! گوش هایت را باز کن و با اذعان به فقر خود نسبت به خدای متعال عقلت را تشحیذ کن تا آنچه را می خواهم به تو بگویم، درک کنی؛ شاید خداوند به تو رحم کند و قدرت فهم آن را نصیب تو کند. بدان که خداوند انبیا و اولیا را از میان بندگان خود برگزیده و بعضی از انبیا را بر دیگران افضل دانسته است. از میان آنان، یکی را به دوستی (خُلَّه) فضیلت بخشیده است (ابراهیم) ، دیگری را به کلام (موسی) ، یکی را به ثنا و این اشاره دارد به زبور (داوود) و دیگری را به احیاء مردگان (عیسی) و دیگری را به حیات قلب و معصومیت از گناه (محمد (ص)) و بدین شیوه، او بعضی از اولیا را بر دیگری برتری داده است. به محمد (ص) افتخاراتی را تخصیص داده است که به احدی از عالمیان نداده است. از جمله این امتیازات خاص، چیزهایی است که بر خلق، به غیر از برگزیدگان خداوند پوشیده است و چیزهایی هم هست که هرکس از آن باخبر نیست.(1)

شاگردی پرسید: «خاتم النبوه چیست؟» او پاسخ داد:

حجت خدا بر خلق که این کلام خداوند متعال آن را تأیید می کند: وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ ؛ «بشارت ده به آنان که ایمان آوردند که ایشان را نزد


1- ختم ولایت، موضوع جدیدی است که حکیم ترمذی بدان توجه کرده است.

ص:51

پروردگارشان قدم صدق است» . (یونس: ٢)

و بدین ترتیب خداوند بر صدق عبودیت بنده اش شهادت می دهد و وقتی داور در جلال و عظمت خود، به موقف (حساب) ظاهر می شود و می گوید: «ای بندگان من! شما را برای عبودیت آفریدم، اکنون (حد) عبودیت خود را به من بنمایید، از هول آن مقام، احدی را جز محمد (ص) حس و حرکتی باقی نمی ماند. او به قدم صدقی که دارد، یک گام جلوتر از همه صفوف پیامبران و رسولان به سوی پروردگار خود پیش می رود. در حقیقت او به صدق عبودیت نائل آمده است و خداوند این را از وی قبول می کند و او را به مقام محمود در پای عرش می فرستد. آن گاه خداوند پرده از آن مهر (ختم) برمی دارد و نور شعاع آن خاتم او را احاطه می کند و از قلب وی ثنا بر زبانش جاری می شود؛ چندان که احدی از میانه خلق آن را نشنیده است. سرانجام هر یک از پیامبران درمی یابند که از میان آنان، محمد (ص) عالم ترین به خدا بوده است و او نخستین خطیب و نخستین شفیع است. به علاوه، او را پرچم ستایش (لواء حمد) و کلیدهای کرم (مفاتح الکرم) عطا می کنند؛ پرچم ستایش برای عامه مؤمنان و کلیدهای کرم برای انبیا.

خاتم نبوت را اصل و سرشتی عمیق است؛ عمیق تر از آنچه بتوانی تصورش را بکنی. اما امیدوارم این قدر تو را کفایت کند. . . کسی که از این خبر بی اطلاع است، گمان می کند که «خاتم النبیین» ، یعنی محمد (ص) ، آخرین کسی بود که به پیامبری مبعوث شد. در این (بعثت) ، چه امر مهمی است و آیا این نشانه چه امتیازی است؟ این تأویل ابلهان و جاهلان است!

ص:52

عامه مردم، «خاتم» را به فتح تاء می خوانند، ولی هرکس از میان اسلاف که آن را به کسر تاء می خوانده، تأویل او این بود که خاتم، معنای فاعلی دارد؛ یعنی محمد (ص) به واسطه عمل ختم که به وی اعطا شده بود، مهر پایان بر در نبوت نهاد. یکی از دلایل درستی این نظر، مطلب مروی در حدیث معراج درباره جمع پیامبران در مسجد اقصی است که «ابوجعفر رازی» از «ربیع بن ابی العالیه» نقل کرده است. هر یک از پیامبران متذکر لطفی شدند که خداوند شامل حالشان کرده بود و رسول الله گفت: «خداوند مرا خاتم و فاتح قرار داد» و آن گاه ابراهیم به انبیای دیگر فرمود: «بدین لحاظ است که محمد (ص) بر شما برتری یافته است» .

سپس وقتی خدای عزوجل پیامبر خود را به خود خواند، چهل مرد صدیق را جزو امت او درآورد. زمین به واسطه اینان قائم است؛ اینان اهل بیت رسول خدایند. هرگاه یکی از آنان درگذرد، دیگری از پی او درمی آید و مقامش را می گیرد و این ادامه می یابد تا اینکه شمار آنان منقرض می شود و زمان زوال دنیا در رسد. آن گاه خداوند ولی ای می فرستد که وی را برگزیده و انتخاب کرده است. او را مجذوب خود کرده و نزدیک ساخته است و خداوند هر آنچه به دیگر اولیا عطا کرده است، به او عطا می کند و به خاتم ولایت مخصوص می گرداند. او روز قیامت، حجت خدا بر دیگر اولیا خواهد بود. به واسطه این خاتم، او صدق ولایت می یابد؛ به همان طریقی که محمد (ص) صدق نبوت یافت. دشمن را دست به او نمی رسد و نفس راهی برای گرفتن سهم خود از ولایت (دوستی با خدا)

ص:53

پیدا نمی کند. پس، وقتی روز قیامت اولیا ظاهر می شوند و از آنان صدق ولایت و عبودیت خداوند طلب می شود، ایفا [ی این تکلیف] شایسته کسی است که ختم کامل ولایت از اوست. وی حجت خدا بر آنها و بر دیگر یکتاپرستان بعد از ایشان و شفیع آنها در روز قیامت خواهد بود. وی سید آنهاست؛ بر اولیا سروری دارد، همان گونه که محمد (ص) بر انبیا سیادت دارد. مقام شفاعت برای او برپای داشته می شود و او پرودگار خود را چنان ثنایی و چنان حمدی می گوید که اولیا به فضل او در علم به خدای متعال اقرار می کنند.

سپس ترمذی در وصف این ولی می نویسد:

این ولی، آن است که خداوند در ازل، نخست به او اندیشید، او در ذکر خدا، نخستین؛ در علم خدا، نخستین؛ در مشیت خدا، نخستین و سپس در احکام تقدیر (مقادیر) ، نخستین؛ در لوح، نخستین؛ در میثاق، نخستین؛ در وقت خطاب از جانب خداوند، نخستین؛ در رفتن پیش خداوند، نخستین؛ در شفاعت کردن، نخستین؛ در عبور [از پل]، نخستین؛ در دخول به خانه خداوند، نخستین و سپس در دیدار (زیارت) با خداوند، نخستین است. در حقیقت، او همه جا اولین اولیاست، کما اینکه محمد (ص) (ظاهراً شانه به شانه او) جای داده می شود. درحالی که اولیای دیگر در قفای او قرار می گیرند. او در قبضه خداوند است و اولیای دیگر در پشت و فرود او درجه به درجه قرار دارند. درحالی که منازل پیامبران در برابر اوست.(1)


1- مفهوم ولایت، در دوران آغازین عرفان اسلامی، ص 170.

ص:54

بی شک، آن ولی مطلقی که مورد نظر حکیم ترمذی است و اولیای دیگر در پشت و فرود او درجه به درجه قرار دارند، حضرت علی (ع) است. «محیی الدین عربی» آشکارا نام مبارک او را در آثار خود می آورد. اگرچه حکیم ترمذی رساله ای ضد شیعی به نام «الردّ علی الرّافضی» نگاشته است، ولی باید دانست بی تردید مراد وی از شیعه در این کتاب، فرقه های افراطی و غلات است که البته مورد اعتراض علمای شیعه نیز هستند. پس آنچه به عنوان ولی خدا در کتاب «ختم الولایه» مورد توجه است، شخص امیرمؤمنان، علی (ع) است و شیعیان واقعی او افرادی هستند که سرّ معرفت را از ساحت ولایت او دریافت می کنند.

٢. شیخ بزرگ، محیی الدین عربی

قطب العارفین و قدوة السالکین، محیی الدین عربی که در عرصه حکمت و عرفان، شیخ اعظم نام گرفته و گستره اندیشه بلند او شرق و غرب جغرافیای فلسفه و عرفان را دربرگرفته است، بی تردید از کتاب ختم الولایه حکیم ترمذی تأثیر فراوان گرفته است. این شخص بزرگ و اعجازگر، باب ششم «فتوحات مکّیه» که دایرةالمعارف بزرگ عرفانی است را به بحث حقایق ملک و ملکوت اختصاص داده و در آن اثبات کرده است حقایق ملک و ملکوت مسخر خاتم ولایت محمدیه، یعنی حضرت علی (ع) است. ایشان پس از بیان تحقیقاتی در این مقام که در تسخیر انسان کامل محمدی است، می نویسد:

خدا بود و چیزی با او نبود و اکنون نیز چنین است. پس همین که اراده وجود عالم نمود، از ساحت اراده مقدس او چیزی صادر شد که آن را «هباء» می نامند و نزدیک ترین موجود به او، حقیقت

ص:55

محمدیه (ص) است که حقایق «هباء» را می پذیرد که «عقل» نامیده می شود و این، منشأ عالم وجود در باطن و اول وجود در ظهور است و نزدیک ترین فرد به این مقام، علی بن ابی طالب (ع) ، امام آفرینش و سرّ جمیع انبیا (علیهم السلام) است.(1)

از آنجا که علی بن ابی طالب (ع) ، صاحب مقام ولایت کلی پس از نبی اکرم (ص) و نزدیک ترین فرد به اوست، شیخ کامل و عارف واصل، «صدرالدین قونوی» ، در کتاب «مفتاح» ، عارف محقق، «حمزه فناری» ، شارح «مفتاح» ، و «ملا عبدالرزاق» و شیخ عارف، «داوود قیصری» ، شارح «فصوص الحکم» ، به سبب اخباری که دراین باره از رسول خدا (ص) از طریق علمای عامه و محدثین اهل سنت و جماعت وارد شده است، از محیی الدین عربی پیروی کرده اند.

ابن فارض مصری در بیتی زیبا گفته است:

وانّی و ان کنت ابن آدم صورة فَلِی فیه معنی شاهد بابّوتی

پیامبر خدا (ص) فرمود:

«أَنَا کُنْتُ نَبِیّاً وَ آدَمُ بَیْنَ الْمَاءِ وَ الطِّین»(2)؛ « من نبی بودم که هنوز آدم ابوالبشر بین آب و گل بود» .

به قول شبستری:

نبوت را ظهور از آدم آمد کمالش در وجود خاتم آمد

بود نور نبی خورشید اعظم گه از موسی پدید و گه ز آدم

همچنین مولای متقیان، علی (ع) فرموده است:

«أَنَا کُنْتُ وَلیّاً وَ آدَمُ بَیْنَ الْمَاءِ وَ الطِّین» (3)؛ « من ولی بودم، درحالی که هنوز آدم بین آب و گل بود» .


1- فتوحات مکّیه، محیی الدین عربی، ص ١٣٠.
2- احادیث مثنوی، ص ٢٨6.
3- همان، ص ٢٨٧.

ص:56

بودم آن روز من از طائفه دردکشان که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان

سپس نتیجه می گیرد ولایت منقطع نمی شود، ولی نبوت منقطع می گردد. ازاین رو، ولایت به حسب باطن تا قیامت ادامه دارد.

مولوی می گوید:

پس به هر عصری ولی ای لازم است آزمایش تا قیامت دائم است

محیی الدین عربی می گوید:

و این ولی و امام مفترض الطاعه بالوراثه، قابل فیض ولایت از حقیقت محمدیه می باشد.

وقد أفصح عن هذا المعنی علی (ع)

بقوله «ما لنا من خیر فمنک یا رسول الله» و قال ایضاً: «انا عبد من عبید محمد» فانّه (ع)

خاتم الولایة بعده .(1)

همچنین محیی الدین عربی در کتاب فتوحات مکیه بابی را به عترت رسول خدا (ص) و اهل بیت عصمت و طهارت (علیهماالسلام) اختصاص داده است و در فضیلت آنان می نویسد:

فانّه و اهل بیته علی السواء فی مودّتنا فیهم، فمن کره اهل بیته فقد کرهه لانّه (ص) واحد من أهل البیت لوحدة ذواتهم و اتحّاد حقیقتهم.

فلا تعدل باهل البیت خلقاً فاهل البیت هم اهل السیادة

فبغضهم من الانسان خسر حقیقة توجّهم عبادة(2)

به درستی که مودّت و محبت ما نسبت به پیامبر و اهل بیتش یکسان است. هر کس اهل بیت پیامبر را انکار کند در واقع


1- فتوحات مکیه، جزء اول، ص ١٣٢.
2- همان، ص ١٣6.

ص:57

پیامبر را انکار کرده است؛ زیرا پیامبر یکی از اهل بیت است؛ چون ذوات اهل بیت و حقیقت آنها یکی است.

چون حقیقت اهل بیت (علیهم السلام) به اعتبار مقام ولایت واحد است و ظهورات آن اختلاف دارد، به همین جهت، انکار هر یک از اهل بیت، انکار پیغمبر (ص) است؛ چنان که در روایتی وارد شده است:

«أَوَّلُنا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنا مُحَمَّدٌ وَ کُلُّنا مُحَمَّد» .(1)به همین جهت، یکی از معتقدات شیعه، لزوم حب و مودت اهل بیت و انکار مخالفان آنهاست.

عارف حکیم، «سنایی غزنوی» ، به زیبایی گفته است:

این سخن باور ندارد عقلی از روز ازل حق زهرا بردن و دین پیمبر داشتن

شیخ «عبدالرزاق کاشانی» در کتاب «تأویلات» که به اسم محیی الدین شیخ المشایخ است، در تأویل آیه شریفه: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی (شوری: ٢٣) می نویسد:

استثنای در آیه، استثنای منقطع است و فِی الْقُرْبی جار و مجرور متعلق به مقدر است؛ یعنی [

المودة الکائنة فی القربی ] و معنای این جمله، نفی اجر به شکل کامل است؛ زیرا ثمره مودت خویشان پیامبر (ص) به خود مردم برمی گردد و به خاطر اینکه این مودت سبب نجات مردم است، پس مودت و دوست داشتن قرابت پیامبر (ص) اقتضای تناسب روحی و معنوی است که آن نیز مستلزم اجتماع (دوستداران قرابت پیامبر با آل محمد (ص)) در روز محشر است؛ همان طوری که پیامبر که درود و سلام خداوند بر او باد فرمود: «شخصی همراه کسی محشور می شود که او را دوست داشته» . پس این مودت صلاحیت اجر


1- بحارالانوار، ج ٢6، ص ١١6.

ص:58

پیامبر (ص) ندارد. همچنین ممکن نیست کسی که روحش مکدّر (تیره و تار) شده و از مرتبة آنها دور شده، محبت حقیقی در دل نسبت به آنها داشته باشد و از اهل توحید کسی که روحش نورانی گشته و خداوند متعال را شناخته و دوست داشته ممکن نیست آنها را دوست نداشته باشد؛ زیرا آنها اهل بیت نبوت و معدن ولایت و جوانمردی هستند. در عنایت خاص، محبوب خداوند متعال و پرورش یافته محل اعلی (ربوبیت) هستند.

پس آنها را دوست نمی دارد مگر کسی که خداوند و پیامبرش را دوست داشته باشد و خداوند و پیامبرش نیز او را دوست داشته باشند و اگر اهل بیت در ابتدا محبوب خداوند نمی بودند هر آینه رسول خدا (ص) آنها را دوست نمی داشت؛ زیرا دوست داشتن پیامبر همان دوست داشتن خداوند متعال در صورت و حالت تفصیل است و این بعد از بودن پیامبر (ص) در عین الجمع است و ذوی القربی (در آیه شریفه) آن چهار نفری هستند که در حدیث بعدی ذکر شده اند. آیا نمی بینی برای پیامبر (ص) فرزندان و خویشاوندان دیگری وجود دارد که از نظر خویشی و قرابت هم رتبة این چهار نفرند، اما آنها را یاد نمی کند و امت را بر دوست داشتن آنها وادار نمی کند، آن گونه که امت را به دوست داشتن این چهار نفر سفارش می کند و پیامبر (ص) فقط آنها را یاد کرده و روایت شده هنگامی که آیه بر رسول خدا نازل شد، گفته شد: «ای رسول خدا! این قرابت تو که محبت و دوست داشتن آنها بر ما واجب است، چه کسانی هستند؟»

فرمودند: «علی، فاطمه، حسن و حسین (علیهماالسلام) و فرزندان امام حسن

ص:59

و امام حسین (علیهماالسلام) و چون این قرابت تناسب خُلق و خوی (پیغمبری) را اقتضا می کند که از جنس روحانی است، در نتیجه سالک و راهرو راه قربت و پیروان هدایت (اهل بیت) نیز در حکم قرابت خود هستند. لذا پیامبر (ص) مردم را بر احسان و نیکی و محبت آنها واداشته و از ظلم و اذیت آنها نهی کرده بر اولی (نیکی و محبت) وعده خیر داده و از دومی (ظلم و اذیت قرابت) نهی کرده است.(1)

وی در ادامه روایتی را از پیامبر (ص) این گونه نقل می کند:

پیامبر فرمودند: «بهشت بر کسی که به اهل بیت من ظلم و یا آنها را اذیت کند حرام است» و نیز فرمودند: «کسی که بر دوستی آل محمد بمیرد، آمرزیده شده از دنیا می رود. آگاه باشید هر کسی بر دوستی آل محمد بمیرد با توبه مرده است. آگاه باشید هر کسی بر دوستی اهل بیت بمیرد مؤمن مرده است.


1- «استثناء منقطع وفی القربی متعلق بمقدّر، أی المودّةِالکائنةِفی القربی ومعناه نفی الأجر اصلاً، لأنّ ثمرةَ مودةِ أهل قرابته عائدةٌ الیهم؛ لکونها سبب نجاتهم، إذا المودة تقتضی المناسبة الروحانیة، المستلزمة لاجتماعهم فی الحشر، کما قال علیه الصلاة والسّلام «المرءیحشر مع من احبّه» فلا تصلح أن تکون أجراًله ولایمکن من تکدّرت روحه وبَعُدَتْ عنهم مرتبته، محبتهم بالحقیقه، ولایمکن من تنّورت روحه وعرف الله وأحبّه من أهل التّوحید أن لایحبّهم، لکونهم أهل بیت النبّوة ومعادن الولایة والفتّوة، محبوبین فی العنایة الأولی ومربوبین للمحلّ الاعلی، فلایحبّهم إلاّ من یحب الله ورسوله ویحبه الله ورسوله ولو لم یکونوا محبوبین لله فی البدایة، لما احبّهم رسول الله، إذ محبته عین محبته تعالی فی صورة التفصیل بعد کونه فی عین الجمع، وهم الأربعة المذکورون فی الحدیث الآتی. ألا تری أن له أولاداً آخرین وذوی قرباتٍ فی مراتبهم کثیرین لم یذکرهم ولم یحرص الامّة علی محبتهم تحریصهم علی محبة هولاء وخص هولاء بالذکر، روی انها لمّا نزلت قیل: یا رسول الله من قرابتک هولاء الذین وجبَت علینا مودتهم؟ قال: علی وفاطمة والحسن والحسین وأبنائهما ثم لما کانت القرابة تقتضی المناسبة المزاجیه المقتضیه للجنسیه الروحانیه، کان أولادهم السالکون سبیلهم، التابعون بهدیهم فی حکمهم ولذا حرض علی الإحسان إلیهم ومحبتهم مطلقاً، ونهی عن ظلمهم وایذائهم ووعد علی الأول و نهی عن الثانی» . تأویلات، شیخ عبدالرزاق کاشانی، صص ٢٧-٣٧.

ص:60

آگاه باشید کسی که بر حبّ و دوستی آل محمد بمیرد شهید و با ایمان کامل می میرد» تا اینکه فرمودند: «آگاه باشید هر کسی بر بغض و کینه آل محمد بمیرد روز قیامت می آید درحالی که بین دو چشمش نوشته شده مأیوس از رحمت خداوند متعال. آگاه باشید هر کسی بر بغض و کینه آل محمد بمیرد بوی بهشت را استشمام نمی کند» (1)

در کلام عارف جلیل، ملا عبدالرزاق کاشانی، دقایقی در مقام و مرتبه ولایت آل محمد و حسن متابعت از آنها و لزوم پیروی از اقوال و گفتار آنها موجود است که شمار بسیاری از اهل تحقیق، از مفسران عامه و خاصه، از آن غفلت کرده اند: یکی آنکه وجوب محبت و لزوم تبعیت از اهل بیت عصمت و طهارت، که در حقیقت اجر رسالت است، رحمت خاصی است از سوی حق تعالی و رسول «رحمة للعالمین» ، از برای رسانیدن خلایق به کمالات لایقه خود؛ چون حب آل محمد سبب هدایت و علت اعراض از ضلالت است؛ به عبارتی، از آنجا که اهل بیت در مرتبه اعلای رفعت واقع شده اند و واسطه افاضه فیوضات حقند، تحصیل حب آنها که ملازم با شناسایی و معرفت مقام آنهاست، سبب حصول مناسبت میان عباد حق با اهل بیت عصمت (علیهم السلام) می شود.

این حب، منشأ حصول استعداد به منظور جذبه و کشش به سوی


1- «قال النبی ص : «حرمت الجنة علی من ظلم اهل بیتی و آذی عترتی» و قال ص : «من مات علی حب آل محمد، مات مغفوراً له، ألا ومن مات علی حبّ آل محمد مات تائباً، ألا ومن مات علی حب آل محمد مات مؤمناً، ألا ومن مات علی حب آل محمد، مات شهیداًمستکمل الإیمان. . . إلی أن قال ص : ألا ومن مات علی بغض آل محمد جاء یوم القیامة مکتوباً بین عینیه: آیسٌ من رحمةالله، ألا ومن مات علی بغض آل محمد لم یشم رائحة الجنة» . تأویلات، صص ٢٧-٣٧.

ص:61

آنهاست. عشق به آل محمد (ص) پس از شدت، سبب رفع موانع و اتصال به مقام منیع آنها می شود. دیگر آنکه آنها غایت الغایات و نهایت النهایات عالم خلق در سلسله عود و نزولند و اگر اشرف از کائنات نباشند، حب آنها، اجر رسالت که برگشت آن به رحمت واسعه الهیه و نیل به درجات اعلایی از مقامات کمال است، امکان پذیر نیست. پس باید آنها اشرف از جمیع امت پیامبر باشند تا حب آنها بر همه لازم شود و سبب بلندمرتبگی و رسیدن آنها به درجات عالیه شود؛ چون حب آنها غایت مکمل و علت رفعت صاحب فعل است. بنابراین، آل محمد (ص) حق مطلقند. دلیل آن هم این است که بغض به آنها سبب عذاب ابدی و ناامیدی از رحمت واسعه حق است. در حقیقت، در آنها هیچ جهتی از جهات، سبب نقص وجودی نیست. ازاین رو، محبوب کل و محبوب مطلق اند. در نتیجه، از این آیه و تأویل و تفسیر شیخ کامل و عارف واصل، افضل بودن آل محمد از همه امت ثابت می شود.

چون آن ارواح مقدسه در اعلی مرتبه کمال و رفعت وجودی واقع شده اند، اتصال به مقام آنها که حشر به حق و عود به مبدأ اصلی است، به محبت آنها نیاز دارد؛ چون محبت، دلیل شناسایی و شناخت مقام آنها و سرانجام، سبب اتصال به مقام رفیع ولایت است. پس مقام آنها در درجه اعلی از مقامات است. حقیقت ولایت کلیه، مجلای ظهور حق است و معرفت آنها عین معرفت حق است.

بنابراین، اشرف خلایق اند و دیگر آنکه محبت واقعی آنها موجب رفع کدورت روحی و روانی است که روح به واسطه تعلق به ماده و تجملات دنیا یا از ارتکاب معاصی به خود می گیرد. حب واقعی آنها این اثر را دارد

ص:62

که روح را صفا می دهد و کدورات روحی و گردهایی را که از معصیت بر روح لطیف انسانی نشسته است، شست وشو می دهد و حب و عشق به آنها ابر مغفرتی است که گرد معصیت را از چهره روح می زداید.

در عالم وجود کسی که آنها را دوست نداشته باشد، اگرچه تمام عمر خود را صرف عبادت حق کرده باشد و مع ذلک اهل نجات هم باشد، وجود ندارد. پس رحمت حق شامل کسی که محبت اهل بیت را فاقد باشد نمی شود. بنابراین بدون وساطت اهل بیت، خدا را کما هو حقه نمی توان شناخت. پس معرفت حق توأم با حب آنها و تبعیت از طریقه آنهاست. لذا از مصدر عصمت وارد شده است:

«مَعْرِفَتِی بِالنُّورانِیَّةِ مَعْرِفَةُ الله» و

«من رآنی فقد رأی الحق» .(1)

مطلب ارزشمندی که شیخ عارف در این قسمت از تفسیر خود بیان کرده است، این است که وجوب حب و عشق به اهل بیت (علیهم السلام) در این نشئه که عالم فرق و تفصیل است، ناشی از حب حق است به آنها در مقام جمع الجمع و احدیت وجود. پس اهل بیت (علیهم السلام) در بدایت وجود، محبوب حق بوده اند. بنابراین، حب حق به آنها سبب ظهور و بروز مراتب و سلاسل طول و عرض عالم وجود گشته است و در حقیقت، ائمه صورت تمامیه وجود محبوب و معشوق حقند به عین عشق و ابتهاج حق به ذات خود.

بنابراین، اهل بیت (علیهم السلام) صورت تمامیه عالم امکانند و وجود عالم به تبع وجود آنها خلق شده است و شاهد آن، این است که حب آنها سبب نیل به حق و حشر با آنها دلیل رسیدن به مقامات عالیه است. ازاین رو، غایت


1- احادیث مثنوی، ص ١٨٢.

ص:63

خلقت خلایق اند و به نظر تحقیق علت غایی به علت فاعلی برمی گردد. پس مبدأ ظهور وجود و نهایت و غایت عالم ایجاد، اهل بیت عصمت و طهارت اند و چون حق مطلق بعد از حق اول، آنها هستند، حب آنها سبب نجات و بغض آنها سبب هلاکت دائمی است. علت وجوب حب آنها آن است که آنان، اهل بیت نبوت و معادن ولایت اند.

«أَنْتُمُ السَّبِیلُ الأَعْظَمُ. . . وَ الْبَابُ الْمُبْتَلَی بِهِ النَّاسُ» .(1)

بنابر تحقیق این عارف محقق در این باره، باید گفت: اهل بیت (علیهم السلام)

واجب الإطاعه هستند؛ به گونه ای که اگر یکی از اهل بیت رسول خدا طریقی را برگزید و همه امت اسلامی طریق دیگر، راه حق همان صراطی است که ایشان اختیار کرده است.

در تفسیر آیه قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی (شوری:٢٣) ، ملاعبدالرزاق کاشانی در تأویلات گفته است:

بدون وساطت اهل بیت و متابعت از طریقه مستقیمه آنها، سالک طریق مشاهده، به مقام شهود حقیقی نمی رسد. اهل ولایات در مقام طریق منازل و ابواب ولایات و دخول در اقسام حقایق و طی منازل نهایات، احتیاج به متابعت از اهل بیت دارند. به همین جهت، سلاسل اهل باطن و ریاضات و سُلاّک ابواب و منازل مشاهدات، از باطن مقام حقانیت علی (ع) متابعت می نمایند.(2)

از مجموع سخنان شیخ اکبر محیی الدین و عبدالرزاق کاشانی درباره اهل بیت (علیهم السلام) می توان نتیجه گرفت:


1- فرازهایی از زیارت جامعه کبیره.
2- تأویلات، ذیل آیه مودة.

ص:64

یک - پس از پیامبر اسلام (ص) ، حضرت علی (ع) اشرف و افضل خلایق است.

دو - حضرت علی (ع) باطن و سرّ جمیع انبیا (علیهم السلام) است و به ظهور او ظاهر می شوند.

سه - حقیقت کلیه ولایت او، در مظاهر خلایق متجلّی است.

چهار - عوالم وجودی مسخر اراده حضرت ولایت مدار امام علی (ع) است.

پنج - عشق و محبت خداوند به اهل بیت (علیهم السلام) منشأ تجلی الهی در آفریدگان و معرفت آنها عین معرفت به خداوند متعال است.

شش - بدون پیروی از اهل بیت (علیهم السلام) ، سیر و سلوک در طریق مستقیم و شهود حقیقی ممکن نیست.

٣. علامه سید حیدر آملی

اشاره

نوع نگرش محیی الدین عربی (ره) به موضوع ولایت، فضایی محققانه برای عارف واصل و فقیه سالک، علامه سید حیدر آملی (ره) به وجود آورد؛ به گونه ای که سبب شد وی در معرفی تعالیم شیعه، نهایت بهره عالمانه را از نظریه عرفانی بنیان گذار عرفان نظری ببرد. بحث مهم ایشان که همه فرقه های اسلامی را با خود همراه می کند و به مباحث به ظاهر متفاوت و اختلاف انگیز پایان می دهد، پیکر موضوع ولایت در حوزه عرفان اسلامی است؛ به ویژه مطالعه در موضوع ختم ولایت که حلقه گوهرین وحدت میان شیعه و سنی است.

در این میان، سخنان عرشی این عالم بزرگوار در موضوع ولایت و

ص:65

تقریر افاضات غیبی به زبان نقل و عقل، حیرت پژوهشگران این عرصه، همچون «هانری کربن» فرانسوی (1)را برانگیخته است. تأمل و دقّت نظر خوانندگان محترم، به ویژه محققان این عرصه در نظریه علامه سید حیدر آملی نه تنها پایان بخش بسیاری از شبهات است، بلکه گشایش دریچه ای به عالم غیب و انوار ربانی است. علامه سید حیدر آملی تعریف ولایت را در کتاب نبوت مطرح کرده و آن دو را ظاهر و باطن یک حقیقت می داند:

نبوت عبارت از خبر دادن از حقایق الهی و معارف ربانی به لحاظ ذات و صفت و اسم است و آن بر دو قسم است: نبوت تعریفی و نبوت تشریعی. نبوت تعریفی از شناخت ذات و صفات و اسما و افعال الهی سخن می گوید و نبوت تشریعی با جمیع مراتب نبوت تعریفی با تبلیغ احکام و تأدیب اخلاق و تعلیم حکمت و قیام به سیاست و حکومت همراه است که آن را «رسالت» هم می گویند.

وولایت عبارت است از: قیام عبد به خدا، تبدیل اخلاق به اخلاق او و تحقیق صفات به اوصاف الهی. همان گونه که رسول خدا (ص) فرمود: «متخلق به اخلاق الهی شوید، به طوری که علم او علم خدا و قدرت او قدرت خدا و فعل او فعل خدا شود» . چنان که در حدیث قدسی آمده است: «پیوسته بنده ام به من تقرب می جوید با انجام نوافل تا آنجا که من او را دوست می دارم. پس هرکه را دوست بدارم، گوش و زبان و دست و پای او می شوم تا با من


1- هانری کربن فرانسوی در حوزه جمع آوری و تصحیح و چاپ بسیاری از آثار علامه سید حیدر آملی تلاش فراوانی نموده که در جای خود قابل تقدیر و تمجید بی کران است. اما آنچه هانری کربن را تحت تأثیر قرار داده است، علم جوشان الهی سید حیدر آملی ره و قدرت استدلال او در کنار کشف و شهود به ویژه تنقیح دیدگاه محیی الدین عربی در مباحث ولایت و ختم ولایت و ادغام آن در اندیشه شیعی بوده است. کتاب زائر شرق، مقاله هانری کربن سید حیدر .

ص:66

بشنود و ببیند، سخن بگوید و بگیرد و راه برود. همچنین فرمود: «کسی که به اندازه یک وجب به من نزدیک شود، من یک ذراع به او نزدیک می شوم و کسی که یک ذراع به من نزدیک شود، من به اندازه یک باع (فاصله دو دست باز) به او نزدیک می شوم و کسی که به اندازه یک باع به من نزدیک شود، من هروله کنان به سوی او می روم» . این قبیل احادیث نسبت به اولیای الهی وارد شده است، اما آنچه نسبت به انبیای الهی وارد شده، مانند موارد زیر است: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللهَ (نساء: ٨٠) ، وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللهَ رَمَی (انفال: ١٧) ، أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ (نساء: 5٩) و امثال این موارد بسیار است.(1)

الف) تفاوت میان نبی، رسول و ولی

سید حیدر آملی در تفاوت میان نبی، رسول و ولی، می نویسد:

در حقیقت، ولایت، باطن نبوت است؛ نبوتی که ظاهرش تصرف در خلق با اجرای احکام شرعیه می باشد و با کشف و شهود از حقایق الهی و معارف ربانی اطلاع حاصل می کند و با اظهار آن مرتباً به ارشاد مردم می پردازد.

فرق بین نبی و رسول و ولی آن است که نبی و رسول به حسب ظاهر در خلق تصرف می کنند، لکن ولی به حسب باطن و حقیقت، در مخلوقات تصرف دارد و ازاین رو بزرگان گفتند ولایت بالاتر از نبوت است اگرچه ولی بالاتر از نبی نمی باشد،


1- نص النصوص، صص ١6٧ و ١6٨.

ص:67

برای اینکه ولایت تصرف در باطن است و نبوت تصرف در ظاهر. فلذا اگر نبی، ولی هم باشد، جهت ولایت او بالاتر است؛ یعنی آن تصرف باطنی نه از حیث فعل، بلکه از جهت معنوی، بالقوه برایش حاصل است، همان طوری که نبی اکرم (ص) فرمود: «لی مع الله وقت لایسعنی فیه ملک مقرّب ولا نبیّ مرسل» .(1)

پس این حالت که از جهت معنوی و باطنی برای پیامبر گرامی اسلام (ص) حاصل است، از تمام ولایت او می باشد. همچنین آنهایی که گفتند ولایت بالاتر از نبوت است و نبوت بالاتر از رسالت، این گفته از حیث مراتب حاصله برای رسول به نسبت بشری است، نه اینکه ولی بالاتر از نبی می باشد و نه اینکه نبی بالاتر از رسول، بلکه از حیث اعتبار این سه مورد در یک شخص می باشد؛ یعنی آن کس که جامع این سه امر است، مثل انبیای بزرگ از قبیل حضرت ابراهیم، حضرت موسی و حضرت عیسی (علیهماالسلام) و حضرت محمد (ص) و امثال آنها از رسولان. مقصود این است که ولایت این شخص واحد بالاتر از نبوتش می باشد، نه به طور مطلق. همچنین نبوتش بالاتر از رسالتش است، نه مطلقاً؛ برای اینکه این شخص نبی نمی گردد، مگر بعد از اینکه ولی گردد و رسول نمی گردد، مگر بعد از اینکه نبی گردد و تقدیرش این است که او مستحق نبوت نمی باشد، مگر آنکه ولی بشود. مستحق رسالت نمی باشد، مگر بعد از اینکه نبی گردد. پس هر نبی، ولی می باشد بدون آنکه عکس آن صادق باشد و هر رسول، نبی و ولی می باشد بدون آنکه عکس آن صادق باشد و هر رسول، نبی و ولی می باشد، درحالی که عکس آن صادق نیست؛ برای اینکه رسولی


1- مرصاد العباد، شیخ نجم الدین رازی، ص ٣5.

ص:68

نیست، مگر آنکه نبی باشد و نبی نمی باشد، مگر آنکه ولی باشد. پس جایز است که گفته شود در این حالت ولایت بالاتر از نبوت در نبی می باشد و همچنین جایز است که گفته شود نبوت بالاتر از رسالت در شخص رسول می باشد؛ برای اینکه ولایت اقدم و اسبق در شخص نبی است و بلکه علت نبوت می باشد و همچنین جایز است گفته شود نبوت بالاتر از رسالت در شخص رسول است؛ برای اینکه اقدم و اسبق در شخص رسول است و بلکه علت رسالت می باشد. نکته دیگری که باید متذکر شویم، این است که به اتفاق همه عرفا، رسول بالاتر از نبی می باشد و رسالت بالاتر از نبوت است به خاطر جامعیت رسول و جامعیت رسالت. پس ممکن نیست که صاحب مقام پایین تر بر صاحب مقام بالاتر برتری یابد، مگر بر وجهی که تقدیر کردیم.

بدان که مثال این صورت، مثال شخصی است که دارای علم تفسیر و علم فقه و علم طب می باشد. بنابراین، در موردش گفته می شود که بُعد تفسیرش بالاتر از بُعد فقهی اش می باشد و بُعد فقهی اش بالاتر از بعد طبش می باشد و تمام آنها راجع به شخص واحدی است، اگرچه صاحب تفسیر جامع کل باشد و از این حیث ولی دائماًتابع نبی و رسول است و نبی دائماً تابع رسول و اولوالعزم از آنها می باشد.

بنابراین آنچه شیعیان بر آن معتقدند که امیرالمؤمنین، علی (ع) بزرگ تر و برتر از همه انبیا و اولیا، پس از پیامبر اکرم (ص) است و فرزندان معصومین او (علیهم السلام) نیز همین طور. یعنی مرتبه ائمه معصومین ما از حیث ولایت، عظیم تر از مرتبه آن انبیا و رسل از جهت ولایت است لاغیر و در این شکی نیست، وگرنه مرتبه نبوت و رسالت بزرگ تر از آن است که

ص:69

بالاتر از آنها مرتبه دیگر چه دنیایی و چه آخرتی فرض شود و از این بابت است که اولیا و اوصیا همیشه در قوانین شرعی و احکام الهی نیازمند به پیامبران و رسولان هستند. حضرت علی (ع) در این مورد می گوید:

«عَلَّمَنِی رَسُولُ اللهِ (ص) أَلْفَ بَابٍ مِنَ الْعِلْمِ فَفَتَحَ کُلُّ بَابٍ أَلْفَ باب» .(1)

در اینجا علامه سید حیدر آملی (ره) ضمن تبیین ولایت و نبوت و تعریف ولی، نبی و رسول و نیز تلقی شیعه از ولایت ائمه معصوم (علیهم السلام) ، به الحاد فرقه «اسماعیلیه» و «نصیریه» اشاره می کند و می گوید:

واگر خوب بررسی شود، در خواهی یافت که الحاد اسماعیلیه چیزی جز الحاد آنها نسبت به این مقام (ولایت) و عدول آنها از این مرتبه نبوده است. همچنین فرقه نصیریه؛ زیرا اسماعیلیه وقتی مشاهده کردند که باطن مهم تر از ظاهر است و دریافتند که ظاهر از هر جهت به باطن احتیاج دارد، گفتند پس اولیا از پیامبران برترند و حضرت علی (ع) از پیامبر (ص) بزرگ تر است و به این ترتیب در مسائلی افتادند که نباید بدان دچار می شدند و به جاهایی کشیده شدند که نمی بایست می رفتند. از آنها و پیروانشان به خداوند سبحان پناه می بریم. نصیریه نیز هرگاه از امام علی (ع) چیزی را می دیدند که امکان صدور آن از جانب رسول و نبی یا هیچ بشر دیگری به طور مطلق نبوده است، آن گاه برایش الوهیت قائل شده و به خدا کفر ورزیدند و اگر می دانستند که این اعمال از خصوصیات ولایت است و این ولایت از طریق وراثت و خلیفه شدن خداوند و رسولش به دست می آید، به آن راه ها کشیده نشده و در آن مسائل نمی افتادند.


1- بحارالانوار، ج 46، ص ٣٠٨.

ص:70

حقیقت این مقام همان چیزی است که در ابتدا بیان کردیم و آن، اینکه ولی از نبی و پیامبر بزرگ تر نیست، مگر از جهت ولایت. در غیر این مورد، نبوت و رسالت بزرگ تر از آن است که کسی جز پیامبر و رسول بدان مرتبت دسترسی یابد و وقتی کسب مرتبه آن برای دیگران غیرممکن باشد، پس چگونه امکان تفوق بر آنهاست! ما این مسئله را یک بار دیگر نیز بسط خواهیم داد تا هرگونه نزاع و تردیدی رفع گردد و حق در جایگاه خود قرار گیرد.

حال که علامه سید حیدر آملی (ره) از دیدگاه های مشایخ بزرگ، به منظور تبیین ابعاد ولایت بهره جسته، بهتر است نظر برخی مشایخ بزرگ و حکمای متأخر را نیز در اینجا یادآور شویم تا هنر شگفت آور این عارف بزرگ در اثبات ولایت به عنوان رکن رکین عرفان اسلامی، بیش از پیش آشکار شود.

مرحوم «آقا محمدرضا قمشه ای (قدس سره)» در رساله ای که درباره ولایت ذیل فصّ شیثی فصوص الحکم شیخ اکبر نگاشته است، در تعریف ولایت و اقسام آن گفته است:

ولایت از ولی به معنای «قرب» است و آن یا عام است که شامل جمیع مؤمنین می شود و خدای عزّوجلّ در قرآن بدان اشاره کرده است: اللهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ (بقره: ٢5٧) .

کسانی که ایمان به خدای تعالی می آورند، اولیای خدای تعالی محسوب می شوند همانا قرب امری رضایی است که به خدا و اولیای او متصف می گردد و برای قرب مراتب و درجاتی است:(1)

یکی از آن مراتب، اعتقاد جازم و قطعی سالک است بدون آنکه


1- رساله ولایت با موضوع خلافت کبری ، آقا محمدرضا قمشه ای، ص١.

ص:71

نیازی به برهان عقلی داشته باشد، همانند مقلدی که تقلید او مستند به برهانی نیست، بلکه چون مرجع تقلید را مخبر صادق می داند، از او تبعیت می کند. مرتبه بعد، علم یقینی جازم مطابق با واقع است که مستند به برهان می باشد. قرب سالک در این مرحله قوی تر و بالاتر از مرحله اول است؛ مانند ایمان اهل نظر. مرتبه سوم، علم شهودی اشراقی مطابق با واقع است که از آن به کشف صحیح و عین الیقین تعبیر می شود. این مرتبه از دو مرتبه سابق قوی تر است؛ مانند ایمان اهل سیر و سلوک و اصحاب کشف.

مرتبه چهارم نیز علم شهودی اشراقی است، لکن در این مرتبه شاهد عین مشهود و همچنین مشهود عین شاهد است و از آن به حق الیقین ایمان تعبیر می شود. ممکن است انسان مؤمن در بعضی از عقاید، علم او علم الیقین و در بعضی از آن، عین الیقین و در برخی دیگر، حق الیقین باشد و این مرحله اخیر، قوی تر از مراتب سابق می باشد. با این وجود، همه آنها در مراتب مختلف، اولیای خدا محسوب می شوند و خدا نیز ولی آنها و تفاوت درجات آنها برحسب درجات ایمان آنها می باشد که از شرک خفی در امان نیستند و اما ولایت خاصه اختصاص به اصحاب قلوب و اهل الله دارد که فانی در خدای متعال و باقی به بقای او و صاحب قرب فرایض هستند که خدای متعال در قرآن به آن اشارت فرمود: ألا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (یونس: 6٢) و در حدیث قدسی آمده است: «اولیایی تحت قبایی»(1)و این ولایت اختصاص به بندگان کامل خدا دارد که از جلباب بشری بیرون


1- احادیث مثنوی، ص ١5.

ص:72

آمده و نیز از آستان قدس جبروت گذر کرده و وارد آستان قدسی لاهوت شده اند و حقیقتاً آنان موحدان واقعی هستند. ولایت خاصه نیز دارای درجاتی است که مرتبه ای از آن، فنای عبد در خدای تعالی به تجلی الهی و بقا به او با خلع وجود امکانی و ملبس شدن به وجود حقانی است و نیز این مرحله در انتهای سفر اول از اسفار چهارگانه و ابتدای سفر دوم است و آن سفر، از حق به حق با تجلیات اسمائیه است و این، مقام قاب قوسین است که یک قوس از ابتدا و مرتبه واحدیت تا آخر آن است با شئون الهی و قوس دیگر از مرتبه واحدیت است تا احدیت به تجلی ذاتی و شئون آن و این ولایت اختصاص به حقیقت محمدیه و اوصیای او بالوراثة دارد. بنابراین، ولایت خاصه همان ولایت محمدیه (ص) است که گاهی مقید به اسمی از اسمای الهیه است و گاهی مطلق و عاری از قیود و حدود است تا مقام جامعی برای ظهور جمیع اسماء و صفات در اسماء باشد.

امام راحل (ره) نیز در کتاب «مصباح الهدایه» و دیگر آثار ارزشمند خود، وجوه مختلفی برای ولایت و نبوت قائل شده است. حضرت امام دایره ولایت مطلقه و نبوت مطلقه را فراتر از آن چیزی دانسته است که عرفای عظام درصدد بیان آن برآمده اند. ایشان معتقد است حقیقت محمدیه (ص) در مقام اول مبعوث بر جمیع اسما و اعیان ثابته و در مقام ثانی مقدم بر جمیع مراتبی است که عرفای بزرگوار گذشته آن را بیان داشته اند:

این نهایت چیزی است که اینان در رابطه با حقیقت نبوت و بلکه حقیقت خلافت و ولایت به آن رسیده اند. چنانچه از مراجعت به آنچه از آنان نقل شده و با دقت از نوشته های آنان معلوم می شود و

ص:73

تو به حمدالله و حسن توفیق او پس از آنکه کانون دلت با نور مصباح های نوری منور گردید و ضمیرت با حقایق ایمان روشن گشت، امید آنکه حقیقت خلافت و رفیق او (ولایت) در طور قلب تو آن چنان تجلی کند که به عشوه غیبی روحانی درافتی و با حیات جاوید زنده شوی و بتوانی به این عارف جلیل و همگنانش بگویی: ای سالک راه معرفت! این نبوتی که تو آن را به عنوان نبوت حقیقی ذاتی اولی توصیف نمودی، نه حقیقت نبوت است، بلکه سایه نبوتی است که در حضرت اعیان است و هم نبوت در آن حضرت، سایه نبوت حقه حقیقیه در حضرت واحدیت، یعنی حضرت «اسم الله اعظم» است که در نشئه واحدیت بر اسماء مبعوث شده و از حضرت احدیت غیبی با لسان الهی و تکلم ذاتی خبر می دهد و باطن نبوت پیامبر ما (ص) مظهر آن نبوت یعنی مظهر اسم الله اعظم است و نشئه ظاهری نبوت، مظهر بطون نبوت است(1)

بنابراین، آثار عرفانی گذشته بیانگر این حقیقت از دیدگاه حضرت امام (ره) است که آن بزرگان به شأنی از شئون ولایت و نبوت، پرداخته اند، ولی آنچه امام راحل (ره) مدعی آن است، دربرگیرنده همه ابعاد ولایت و نبوت است. از آنجا که در رساله ای جداگانه به بررسی ابعاد ولایت از دیدگاه امام خمینی (ره) پرداخته ایم، در اینجا به همین مقدار اکتفا می کنیم و این چند جمله هم بدین منظور بیان شد تا شما عزیزان را به آن کتاب دلالت کند.

از دیدگاه علامه «سید جلال آشتیانی» ، برای نبوت و ولایت، هر کدام دو اعتبار است:


1- مصباح الهدایه، امام خمینی ره ، ص ٨٨.

ص:74

لحاظ اطلاق و ملاحظه تقیید که از آن به ولایت و نبوت عام و خاص تعبیر نموده اند. نبوت عامه و مطلقه، نبوتی است که از ازل برای حقیقت محمدیه در حضرت واحدیت و مقام اتحاد آن حقیقت با اسم اعظم حاصل بوده است. این نبوت و انباء که متحد با اصل ولایت آن حضرت است، تا ابد باقی است و انقطاع ندارد. آن حقیقت علی الدوام واسطه در ظهور و اظهار و انباء است.

لسان این مقام و مرتبه: «کُنْتُ نَبِیّاً وَ آدَمُ بَیْنَ الْمَاءِ وَ الطِّین» است.

نبی به اعتبار این مقام چون مبدأظهور اعیان و اسما در مقام واحدیت است، مطلع از استعدادات جمیع موجودات و ذوات و اعیان است و هر ذی حقی را که به لسان ذات، طالب وجود نیل به درجات و کمالات وجودی است، به کمالات لایقه خود می رساند. این انباءو هدایت و ولایت، به حسب تکوین و تشریع، هر دو ثابت است و بر طبق استعداد خلایق در هر عصری از اعصار، جعل شرایع و سنن و احکام می نماید و از

مشکاة انبیاء من لدن آدم إلی زمان خاتم جلوه می نماید و بعد از قطع نبوت، تشریع در مشکاة اولیاء محمدیین (علیهم السلام) متجلی است.

این حقیقت، مطلع بر استعدادات جمیع موجودات به اعتبار ذات و ماهیات است و به انباء ذاتی و تعلیم حقیقی ازلی، هر صاحب حقی را به مقام خود می رساند. صاحب این مقام دارای مرتبه خلافت اعظم است که از آن به قطب الاقطاب و انسان حقیقی و آدم و قلم اعلی و روح اعظم تعبیر کرده اند. بلکه حقیقت انسان کامل، در قوس صعود و نزول متحد با اسم اعظم

ص:75

است. بنابراین، عقل اول و روح اعظم، از ظهورات آن حقیقت کلی محسوب می شود. باطن این نبوت، ولایت مطلقه است. مقام ولایت مطلقه، مقام حصول جمیع کمالات وجودی و صفات کمالی و مجمع مظاهر و مراتب و فعلیات و حصولات است. این وجود جمعی کامل تمام محمدی، فانی در حق و باقی به اوست.

نبوت مقیده عبارت از اخبار غیبی و الهی ناشی از معرفت ذات حق و شناسایی و علم به اسمای الهیه و حقایق اعیان ثابته است. حقیقت نبی به این اعتبار، به لحاظ تبلیغ احکام و بیان معارف و اصلاح جامعه بشری و تعلیم رسالت است. ولایت مقیده نیز همین حکم را دارد. ولی جمیع مراتبی را که نبی مبعوث، واجد است، دارا می باشد؛ با این فرق که معلومات و معارف او مأخوذ از همان مأخذی است که نبی مرسل به آن اتصال دارد. باید توجه داشت که اتصال علم نبی به مخزن معارف، مختص رسالت به نحو اصالت است، ولی خلیفه تابع او به نحو تبعیت، واجد مقام معارف مختص به رسالت است.

هر یک از نبوت و ولایت به اعتبار آنکه صفتی از صفات الهی است، مطلق است و به اعتبار استناد به نبی و ولی، مقید است. مقید، قائم و متقوم به مطلق و مطلق مقوِّم مقید است. سریان مطلق در مقید، سریانی مجهول الکنه و الحقیقة است. نبوت جمیع انبیا و همچنین ولایت کافه اولیا از جزئیات و فروع و ظهورات و تجلیات نبوت و ولایت مطلقه محمدیه است.(1)


1- شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم سید جلال الدین آشتیانی، ص ٧٢٧.

ص:76

بود نور نبی خورشید اعظم گه از موسی پدید و گه ز آدم

وجود اولیا او را چو عضوند که او کل است، ایشان همچو جزوند

ب) نزدیکی موضع تشیع و تسنن

نقش بارز و برجسته علامه سید حیدر آملی (ره) ، بهره مندی عالمانه از نظریه ولایت بزرگان اهل سنت و ادغام آن در نظریه امامت شیعه است.

ایشان ضمن انتقاد از متکلمانی که در دفاع از امامت شیعه، آن را در حد زعامت امور سیاسی و اجتماعی تنزل دادند، اندیشه بزرگ ترین نظریه پرداز درباره انسان کامل و مفاهیم باطنی ولایت، یعنی محیی الدین عربی (ره) را با آموزه های شیعی درآمیخت.

سید حیدر آملی (ره) ، به بزرگان و محققانی که در حوزه دین پژوهی به سرّ ولایت در معرفت شناسی آگاه گشته اند، صرف نظر از گرایش فقهی و مذهبی آنها، توجه کرده و از نتایج تحقیقات آنها درباره ولایت و امامت و ایجاد هم گرایی در مواضع شیعه و اهل سنت، بهره منطقی و عقلانی برده است.

از جمله این بزرگان، «علامه سبط بن جوزی» از عالمان بزرگ اهل سنت و جماعت در قرن هفتم هجری است که کتابی در شرح فضایل خاندان نبوت نوشته (1)و فصلی را به فضایل امیرمؤمنان، علی (ع) اختصاص داده است. نکته قابل توجه این فصل، بیان اقوال بزرگان اهل سنت درباره حدیث غدیر و قول:

«مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ» است. ایشان با


1- این کتاب به وسیله آقای محمدرضا عطایی، ترجمه و از طریق انتشارات آستان قدس رضوی در سال ١٣٧٩ چاپ و منتشر شده است.

ص:77

واژه شناسی کلمه «مولا» و اطلاق آن بر معانی ده گانه، نتیجه می گیرد بیان واضح و روشن این حدیث، امامت حضرت علی (ع) است. وی در این باره می گوید:

احمد بن حنبل در مسند خود از قول «ابن نمیر» و او از «عبدالملک بن ابی عبدالرحیم کندی» به نقل از راذان می گوید:

«از علی بن ابی طالب شنیدم که در آن مجمع وسیع، درحالی که مردم را قسم می داد، می گفت: سوگند می دهم آن کسی را که از رسول خدا (ص) در روز غدیرخم شنیده است که می گفت: هرکه من مولای اویم، این علی مولای اوست، گواهی دهد» .(1)

سیزده نفر از صحابه بلند شدند و گواهی دادند که از رسول خدا (ص) شنیده اند که آن عبارت را می فرمود. ترمذی نیز این حدیث را در کتاب «سنن» نقل کرده و می گوید: «این حدیث حسن است» و می افزاید که پیامبر (ص) فرمود:

خدایا دوست بدار هرکه او را دوست بدارد و دشمن بدار هرکه او را دشمن بدارد و حق را بر محور او بچرخان، هر طور و هر جای که او بگردد.

و احمد نیز این حدیث را در کتاب الفضائل نقل کرده، می گوید:

«وکیع» از قول «اعمش» و او از «سعد بن عبیده» ، به نقل از «ابن بریده» و او از پدرش که گفت: «رسول خدا (ص) فرمود: «هرکه را من مولا یا ولی اویم، علی ولی اوست» .

در روایتی آمده است چون علی (ع) مردم را در آن فضا سوگند داد،


1- فضائل خاندان نبوت، ابن جوزی، ص ١٧ به بعد.

ص:78

گروه زیادی از جا برخاستند و درباره آن حضرت گواهی دادند و در عبارتی سی نفر به پا خاسته و گواهی دادند.

احمد در کتاب الفضائل از قول «یحیی بن آدم» و او به نقل از «ریاح بن حرث» گفته است:

گروهی نزد امیرمؤمنان (ع) آمدند و گفتند: «درود بر تو ای مولای ما» - آن زمان امام در رحبه بود - علی (ع) پرسید: «چگونه من مولای شمایم، درحالی که شما قوم عربید؟» گفتند: «ما خود از رسول خدا (ص) شنیدیم که در روز غدیرخم می فرمود: هر که من مولای اویم، علی مولای اوست» . ریاح می گوید: «عرض کردم اینها کیستند؟» گفتند: «آنان گروهی از انصارند که در میان ایشان، ابو ایوب انصاری، صحابی رسول خدا نیز هست» .(1)

احمد در کتاب «فضائل» از قول ابن نمیر بن عبدالملک بن عطیه عوفی نقل کرده و می گوید:

نزد زید بن ارقم آمدم و گفتم: «پدرزنی دارم که از تو حدیثی در شأن علی در روز غدیر خم برای من نقل کرده، مایلم که آن را از خودت بشنوم» . زید رو به من کرد و گفت: «شما مردم عراق اهل مکر و حیله اید!» گفتم: «از سوی من برای تو خطری نیست» . گفت: «ما در جحفه(2)بودیم که رسول خدا (ص) هنگام ظهر در برابر جمع ما آمد، درحالی که بازوی علی بن


1- فضائل خاندان نبوت، ص ١٢6 به بعد.
2- جحفه یکی از میقات های احرام است که حاجیان از آنجا محرم می شوند و راه مدینه، مصر و عراق، از آنجا منشعب می شود.

ص:79

ابی طالب (ع) را گرفته بود، فرمود: ای مردم! آیا می دانید که من به مؤمنان از خودشان سزاوارترم؟ گفتند: آری یا رسول الله! آن گاه فرمود: هرکس را که من مولای اویم، علی مولای اوست. این عبارت را چهار مرتبه تکرار کرد» .

احمد در کتاب الفضائل، از قول «عفان» به نقل از «حماد بن سلمه» و او از «علی بن زید» و او از قول «عدی بن ثابت» به نقل از «براء بن عازب» می گوید:

در خدمت رسول خدا (ص) بودیم و در غدیر خم فرود آمدیم، منادی ندا داد: «الصلاة جامعة» جمع شوید و بین دو درخت را برای رسول خدا (ص) هموار کردند، نماز ظهر را خواند و دست علی (ع) را گرفت و گفت: «خداوندا! هرکه را من مولای اویم، این علی مولای اوست» . بعد از آن، «عمر بن خطاب» نزد علی رفت و گفت: «گوارا باد بر تو ای پسر ابوطالب! تو در همه حال مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن شدی!»

و در روایتی آمده است:

پیامبر (ص) گفت: «خداوندا! یاری کن هرکه او را یاری کند و خوار و ذلیل کن هرکه را که او را خوار سازد و دوست بدار هرکه را که دوست او باشد و دشمن بدار هرکه او را دشمن بدارد» .

و همه این روایت ها را احمد بن حنبل در کتاب الفضائل با اضافاتی نقل کرده است. اگر کسی بگوید: روایتی که می گوید: «عمر گفت: تو در همه حال مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمنی، روایت ضعیفی است» ، پاسخ این است که این روایت صحیح است. روایت ضعیف، روایتی است که «ابوبکر احمد بن ثابت خطیب» از «عبدالله بن علی بن محمد بن

ص:80

بشر» به نقل از «علی بن عمر» و «دارقطنی» از «ابونضر خیشون بن موسی بن ایوب خلال» تا «ابوهریره» سند حدیث را رسانده و در آخر حدیث می گوید:

همین که پیامبر (ص) گفت: «هرکه را من مولای اویم، پس علی مولای اوست» ، این آیه شریفه نازل شد: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی .(1)

گفته اند که خیشون تنها کسی است که این قسمت را نقل کرده است و ما می گوییم استدلال ما به حدیث خیشون نبوده، بلکه به حدیثی است که احمد در فضائل از براء بن عازب نقل کرده و اسناد آن نیز صحیح است و روایت منقول از خیشون به این دلیل مضطرب است که در صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است که آیه شریفه الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ. . . (مائده: ٣) در شامگاه روز عرفه در حجة الوداع نازل شده است. علاوه بر این، «زهری» از خیشون روایت را نقل کرده و او را ضعیف ندانسته است. بنابراین، اگر روایت خیشون بی عیب باشد، احتمال می رود که این آیه دو بار، یک مرتبه در عرفه و مرتبه دیگر در روز غدیر نازل شده باشد؛ چنان که

«بسم الله الرحمن الرحیم» دو مرتبه، یک بار در مکه و بار دیگر در مدینه نازل شده است. توفیق رسیدن به قول حق دست خداست.(2)


1- «امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم» . مائده: ٣
2- به راستی که توفیق دست اوست و به هرکه شایستگی داشته باشد، می دهد. چنین شایستگی با تعصبات سازگار نیست. در میان احادیث اسلامی، کمتر حدیثی تا این اندازه شهرت دارد که از علمای عامه، ٣5٣ نفر در کتاب های خود نقل کرده اند و ٢6 تن کتاب مستقل درباره اسناد آن نوشته اند. طبری در دو جلد بزرگ اسناد این حدیث را جمع کرده و اقیانوس کتاب الغدیر هیچ چیزی را فروگذار نکرده است. با این همه، خفاشانی هستند که هنوز منکر آفتابند و به هر وسیله می خواهند حقایق را مخدوش جلوه دهند.

ص:81

4. حدیث غدیر

همه دانشمندان و تاریخ نویسان بر این امر اتفاق نظر دارند که داستان غدیر پس از بازگشت پیامبر (ص) از حجة الوداع، در روز هجدهم ذیحجه به همراه ١٢٠ هزار تن از اصحاب اتفاق افتاده است و ایشان در آن روز با عبارتی روشن، بدون کنایه و اشاره، فرمود: «هرکه را من مولای اویم، این علی مولای اوست. . .» .(1)

«ابو اسحاق ثعلبی» در تفسیر خود با بیان اسناد می گوید:

چون پیامبر (ص) این سخنان را گفت، گفته او در همه جا پیچیده و در تمام شهر و دیار منتشر شد، داستان به گوش «حرث بن نعمان فهری» رسیده، بر شتری سوار شد و به مدینه آمد. جلوی مسجد پیامبر شتر خود را خواباند و زانوی شتر را بست و وارد مسجد شد. مقابل رسول خدا (ص) زانو به زمین زد و گفت: «یا محمد! به ما دستور دادی که شهادت دهیم خدایی جز خدای یکتا نیست و تو فرستاده خدایی، از تو پذیرفتیم و به ما امر کردی هر شبانه روز پنج نوبت نماز بخوانیم و ماه رمضان را روزه بگیریم و حج خانه خدا را به جا آوریم و زکات مال هایمان را بپردازیم؛ همه اینها را از تو قبول کردیم. سپس به اینها راضی نشدی تا اینکه دست های پسر عمویت را بالا بردی و او را بر همه برتری دادی و گفتی: هرکس را که من مولای اویم، این علی مولای اوست. آیا


1- در نسخه ای آمده است که به همراه پیامبر خدا ص از اصحاب و اعراب و مردم اطراف مکه و مدینه صد و بیست هزار تن بودند و همگی با آن حضرت در حجة الوداع حاضر بودند و این سخنان را از وی شنیدند.

ص:82

این مطلب از طرف خود توست یا از جانب خدا؟» رسول خدا (ص) درحالی که چشمانش سرخ شده بود، فرمود: «سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست، این مطلب از طرف خداست، نه از خود من!» (این عبارت را سه مرتبه تکرار کرد) . حرث با شنیدن سخنان پیامبر از جا برخاست، درحالی که می گفت: «خداوندا! اگر آنچه را محمد (ص) می گوید، راست است، سنگی از آسمان بر ما نازل کن یا عذاب دردناکی بر ما فرود آر!» راوی می گوید: «به خدا سوگند حرث هنوز به شترش نرسیده بود که سنگی از طرف آسمان فرود آمد و بر فرقش خورد و از نشیمنگاهش به درآمد و در حال بمرد و این آیه نازل شد: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ * لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ .(1)

اما درباره این جمله پیامبر (ص) : «هرکه من مولای اویم» ، دانشمندان زبان عرب گفته اند: واژه مولا به چند معنا آمده است:

- به معنای مالک و از آن جمله است، آیه مبارکه: ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلی شَیْءٍ. . . وَ هُوَ کَلٌّ عَلی مَوْلاهُ (2)؛ یعنی بر صاحب و مالک بَرده.

- به معنای آقا و مالک برده ای که برده را آزاد کند.

- به معنای برده ای که از قید بردگی آزاد شده است.


1- «تقاضاکننده ای تقاضای عذابی کرد که انجام می گیرد. این عذاب برای کافران است و هیچ کس نمی تواند آن را دفع کند» . معارج: ١ و ٢
2- «خداوند مثالی زده: برده مملوکی را که قادر بر هیچ چیز نیست؛ و شخص آزاد و باایمانی را که از جانب خود، رزقی نیکو به او بخشیده ایم، و او پنهان و آشکار از آن انفاق می کند، آیا آنها یکسانند. ؟ . . و قادر بر هیچ کاری نیست و سربار صاحبش می باشد» . نحل: ٧5 و ٧6

ص:83

- به معنای یاور، از این قبیل است آیه شریفه: ذلِکَ بِأَنَّ اللهَ مَوْلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلی لَهُمْ (1)؛ یعنی هیچ یار و یاوری برای کافران نیست.

- به معنای پسر عمو، چنان که شاعر گوید:

مهلاً بنی عمّنا و مهلاً موالینا لاتنبشوا بیننا ما کان مدفوناً(2)

و شاعر دیگر می گوید:

هم الموالی حتفوا علینا و إنّا من لقائهم لزورٌ(3)

صاحب صحاح از ابوعبیده نقل کرده که منظور گوینده این شعر از کلمه «موالی» ، پسر عموهایش هستند و بعد می گوید: مثل آیه شریفه است که می فرماید: ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً .(4)

- به معنای «هم قسم» ، مانند آنچه شاعر می گوید:

موالی حلف لاموالی قرابه ولکن قطینا یسئلون الأتاویا(5)

ولو کان عبدالله مولی هجوته ولکن عبدالله مولی الموالیا(6)

چون «عبدالله بن اسحاق» ، هم پیمان حضرمیان بود و ایشان با «عبدشمس بن عبد مناف» هم پیمان بودند و هم پیمان را در لغت عرب


1- «و این برای آن است که خداوند مولا و سرپرست کسانی است که ایمان آوردند، اما کافران مولایی [یاوری] ندارند» . محمد: ١١
2- آهسته ای عموزادگان ما! دست نگه دارید پسر عموها! آنچه بین ما نهفته و مخفی است، فاش و برملا نسازید.
3- آن عموزادگان ما هلاک شدند، درحالی که ما با دیدار ایشان توانمند بودیم.
4- «سپس شما را به صورت طفلی از شکم مادر بیرون می فرستد» . غافر: 6٧
5- هم پیمانان قسم خورده اند، نه خویشاوندان ما، لیکن این همراهان ما از ما رشوه می خواهند.
6- اگر عبدالله هم پیمان می بود، من او را هجو می کردم، لیکن او سرور سروران است.

ص:84

«مولی» گویند.

- متولی ضمان جریره برای به دست آوردن میراث که در زمان جاهلیت مرسوم بوده است و با نزول آیه ارث نسخ شد.(1)

- همسایه، البته از آن جهت به همسایه مولی گفته اند که به سبب همسایگی دارای حقوقی است.

- به معنای آقا و بزرگی که مورد اطاعت است و او مولای مطلق است. در صحاح آمده است که هرکه صاحب اختیار امر کسی باشد، در حقیقت ولی اوست.

- به معنای سزاوارتر، خدای متعال فرموده است: فَالْیَوْمَ لا یُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ(2)؛ یعنی آتش


1- جریره به معنای جنایت است. کسانی که از بلاد خود به غربت افتاده و نسب و وطن خود را فراموش کرده اند و در شهری که هستند، خویش نسبی ندارند، خواه به اسارت در آمده باشند یا بنده بوده و در راه خدا آزاد شده باشند، می توانند در شهری که هستند، با مردی صاحب قبیله پیمان ببندند و خود را داخل قبیله آنها سازند و آن مرد صاحب قبیله، ضامن جنایت خطایی آنها شود و ارث ببرد. گویند: دو تن که هیچ یک نسب و قبیله معروف ندارند، می توانند ضامن جریره یکدیگر شوند. «شرح تبصره علامه» ، آیت الله شعرانی، ص 6٧٣ کیفیت عقد ضمان جریره چنین است: «مضمون به ضامن بگوید: «عاقدتک علی أن تنصرنی و تدفع عنی و تعقل عنی و ترثنی» ؛ «با تو پیمان می بندم که مرا یاری کنی و از من دفاع و پاسداری نمایی، در مقابل، پس از مردنم از من ارث ببری.» طرف مقابل ضامن نیز بگوید: «قبلت» ؛ «قبول کردم» و اگر هرکدام از دیگری بخواهد ضمانت کند، می گوید: «عاقدتک أن تنصرنی و انصرک و تعقل عنّی و أعقل عنک ترثنی و أرثک» ؛ «با تو هم پیمان می شوم که تو مرا یاری کنی و من تو را و تو از من پاسداری و من از تو، [پس از مردن] از یکدیگر ارث ببریم.» طرف مقابل نیز قبول می کند. این عقود از جمله عقود لازم و معتبر است. قابل ذکر است که ضامن جریره در صورتی وارث است که مضمون وارث دیگری نداشته باشد» . شرح لمعه، ج ٢، ص٣١6
2- «پس امروز نه از شما فدیه ای پذیرفته می شود و نه از کافران و جایگاهتان آتش است و همان، سرپرستتان می باشد» . حدید: ١5

ص:85

به شما سزاوارتر است و چون این معانی برای مولا ثابت شد(1)، روا نیست که واژه مولا در این حدیث بر مالک برده اطلاق شود؛ زیرا که پیامبر (ص) در حقیقت، مالک بندگی علی (ع) نبود. همچنین صحیح نیست که بر مولایی اطلاق شود که برده اش را آزاد کرده است؛ زیرا پیامبر (ص) آزادکننده علی (ع) نبود و نه بر آزاد شده اطلاق شود؛ چون علی (ع) آزاد بوده است و نه معنای یاور باشد؛ زیرا که افراد زیادی بودند که پیامبر (ص) را یاری می کردند و کسانی بودند که او را خوار و تنها می گذاشتند و جایز نیست که بر پسرعمو اطلاق شود؛ چون علی (ع) پسرعموی پیامبر بوده است و نه بر هم پیمان؛ زیرا سوگند و پیمان میان دشمنان (یک جبهه مخالف) به منظور پشتیبانی و کمک به یکدیگر است و این معنا وجود داشته است و نه برکسی که عهده دار ضمان جریره است؛ زیرا که ما گفتیم این مطلب نسخ شده است و در اسلام بی مورد است و نه بر همسایه قابل اطلاق است؛ زیرا در آن صورت، سخن بیهوده و بی ربط خواهد بود و مقام والای آن حضرت بالاتر از آن است که سخن لغو بگوید و جایز نیست به معنای بزرگ و سرور مورد اطاعت باشد؛ زیرا علی (ع)


1- در کتاب های مختلف، بالغ بر سی معنی برای کلمه مولا آمده است. از جمله در کتاب «امیرالمؤمنین اسوه وحدت» ، ص ٢6 معنی نقل شده که افزون بر ده معنایی که در این متن آمده، معانی دیگری همچون: دوست، شریک، پسر، پسر خواهر، داماد، عمو، رفیق، منعم، صاحب، برده، پیرو، یاور و جانشین بیان شده و پس از نقل معانی، هرکدام را جداگانه بررسی کرده و در حدیث ولایت، مناسب نبودن آن را ثابت کرده است. وی در پایان می نویسد: «پیامبر ص می خواست بگوید که علی ع مانند اوست، بدین جهت که او سرپرست همه مسلمانان است. به راستی این همه بحث و بررسی برای چیست؟ آیا پناه به خدا! پیامبر ص با آن همه فصاحت و بلاغت نمی توانست عبارتی مناسب و درخور فهم مستمعان بگوید یا آن روز برای حاضران جای تردید بود، ولی نپرسیدند و مسکوت گذاشتند؟ به یقین هیچ کدام از اینها نبوده است، بلکه تعصبات است که بعدها این تردیدها و بحث ها را به وجود آورده است، وگرنه: آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رخ متاب.

ص:86

مطیع پیامبر بوده [است] و به بهای جانش از او حفاظت می کرد و در کنار او پیکار و جهاد می نمود.

مقصود از کلمه مولا در این حدیث، اطاعت محض است. بنابراین، معنای دهم، یعنی سزاوارتر (اولی به تصرف) مشخص شد و معنای عبارت چنین است: «هرکه را من از خودش سزاوارتر به تصرفم پس علی به او سزاوارتر است» .

«حافظ ابوالفرج یحیی بن سعید ثقفی اصفهانی» در کتاب خود به نام «مرج البحرین» به این معنا تصریح کرده است؛ او این حدیث را با سندی که به مشایخ خود رسانده، نقل کرده است و در آنجا می گوید: «رسول خدا (ص) دست علی (ع) را گرفت و گفت: هر که را من ولی ام و به او از خودش سزاوارترم، پس علی ولی اوست» .(1)

به این ترتیب معلوم شد که همه آن معانی به معنای دهم برمی گردد و سخن پیامبر (ص) : «آیا من به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نیستم» نیز بر این معنا دلالت دارد و این حدیث بیان واضح و روشنی است بر امامت علی (ع) و قبول طاعت آن حضرت و همچنین سخن دیگر پیامبر (ص) : «خدایا! حق را بر محور علی و بر مدار او بگردان!» ، دلیل آن است که هیچ اختلافی بین علی (ع) و شخص دیگر از صحابه اتفاق نیفتاد، مگر اینکه حق با علی (ع) بوده است و این مطلب اجماع همه امت است. مگر نمی بینی که دانشمندان، احکام سرکشان و تجاوزگران را از جنگ جمل و صفین استنباط کرده اند: شاعران زیادی در روز غدیر شعر سرودند؛ از جمله «حسّان بن ثابت» گفت:


1- کتاب فضائل، ص ١٧ به بعد.

ص:87

یُنادیهِم یَومَ الْغدیرِ نَبِیّهُم بِخمٍّ فَاسمَعُ بِالرَّسُولِ مُنادیا

وَ قالَ فَمَنْ مَوْلاکُم وَ وَلیُّکم فَقالُوا اولم یَبْدوا هُناک التَّعامیا

إلهُک مَولانا وَ أنتَ وَلیُّنا وَ مالَک مِنّا فِی الْوِلایةِ عاصیا

فَقالَ لَهُ قُمْ یا علیُّ فَإنّنی رَضیتُک مِنْ بَعْدِی إماماً وَ هادیاً

فَمَنْ کُنتُ مَولاهُ فَهذا وَلیُّه فَکُونُوا لَه انصارَ صدقٍ مَوالیا

هُناک دَعَا اللّهُمَّ وال وَلیَّه وَ کُنْ لِلَّذّی عادا عَلیّاً مُعادیا (1)

و نقل می کنند: وقتی که پیامبر (ص) شنید که حسان این اشعار را سروده است، فرمود: «ای حسان! تا زمانی که ما را یاری کنی یا با زبانت از ما دفاع کنی، مورد تأیید روح القدسی» .

«قیس بن سعد بن عباده انصاری» می گوید: حسان، این اشعار را در جنگ صفین در حضور علی (ع) سرود:

قُلتُ لَمّا بَغَی الْعَدوُّ عَلَینا حَسبُنا رَبُّنا وَ نِعمَ الْوکیلُ

وَ علیّ اِما مُنا وَِ اِمامٌ لِسِوانا بِه أتَی التَّنزیلُ

یَومَ قال النَّبیُّ مَنْ کُنتُ مَولاهُ فَهذا مَولاهُ خَطبٌ جَلیلٌ

وَ أنَّ ما قالَه النَّبیُّ عَلَی الأمةِ حَتمٌ ما فِیه قال و قیل(2)


1- پیامبر ص روز غدیر مسلمانان را در محل غدیر خم مخاطب قرار داد و خود شنیدم ندای پیامبر را که فرمود: «مولا و سرپرست شما کیست؟» آنان با بصیرت و آگاهی پاسخ دادند: مولای ما خدا و تو نیز سرپرست و ولی ما هستی و ما هیچ گاه از ولایت تو سرپیچی نخواهیم کرد. آن گاه به علی ع فرمود: «برخیز که من تو را برای جانشینی خودم و راهنمایی مردم پس از خودم انتخاب کردم» . پس فرمود: «هرکس را که من مولای او هستم، این علی ولی اوست. پس ای مردم! از صمیم دل یار و یاور او و از پیروان او باشید» . و در این هنگام دعا کرد: «خداوندا! دوست علی را دوست بدار و با هرکه او را دشمن بدارد دشمن باش» .
2- وقتی که دشمن به حریم ما تجاوز کرد، با خود گفتم: ما را خدا بس است و او نیکو وکیلی است و علی ع رهبر ما و رهبر دیگران است و آیات قرآن به امامت او نازل شده است. روزی که پیامبر ص فرمود: «هرکه را من مولای اویم، این علی مولای اوست» ، امر مهمی بود. به راستی آنچه را که پیامبر ص بر این امت گفت، بدون گفت وگو مسلم و قطعی است.

ص:88

و کمیت گوید:

نَفی عَنْ عَینِک الأرقَ الهُجوعا وَ هَمّاً تَمتَری عَنه الدُّموعا

لَدَی الرَّحمن یَشفعُ بِالمَثانی فَکان لَه ابوحَسنٍ شَفیعاً

وَ یَومَ الدُّوحِ دوحَ غَدیرخُمٍّ أبانَ لَه الوِلایةَ لَوْ أُطیعا

وَلکنَّ الرِّجالَ تَبایَعوها فَلَمْ أرمثلها خَطراً مَنیعاً(1)

این اشعار داستان شگفتی دارد! استاد ما، «عمرو بن صافی موصلی» ، آن داستان را نقل کرد و گفت:

یکی از بزرگان این اشعار را خواند و در فکر و اندیشه به خواب رفت. در عالم رؤیا، علی (ع) را دید. علی (ع) به او فرمود: «اشعار کمیت را دوباره برای من بخوان!» و او خواند تا به عبارت

«خطراً منیعاً» رسید. علی (ع) شعر دیگری را از قول خود بر آنها افزود:

فَلَم أرَمثِلَ ذاک الْیَومِ یَوماً وَ لَمْ أرَمِثلَه حَقّاً أُضیعاً(2)

آن مرد با شنیدن این شعر، بیمناک از خواب بیدار شد.

«سید حمیری» می گوید:

یا بایِعَ الدّینِ بِدُنیاهُ لَیسَ بِهذا أمرُ اللهِ

مِن أَینَ أبْغضتَ عَلیّ الرّضا وَ أحمد قَدْ کانَ یَرضاهُ

مَنِ الَّذی أحمدُ مِن بَینِهم یَومَ غَدیرِ الْخُمِّ ناداهُ


1- شب زنده داری، خواب را از دیده ات ربود و غمی اشک آور که ماتم زاست، بر دلت نشست. در پیشگاه خدای رحمان، آن اندوه و اشک به وسیله سوره حمد شفاعت می کند و ابوالحسن ع شفیع او خواهد بود؛ آنکه در درختان انبوه یعنی روز غدیر خم، ولایت وی را آشکار کرد، اگر از امر او اطاعت می کردند، ولی آن افراد پیمان بستند و پیمان را شکستند و من پیمانی چنان خطیر ندیده ام.
2- من به عظمت آن روز، روزی را ندیدم و ندیدم در مثل آن روز حقی ضایع شده باشد.

ص:89

أقامَه مِنْ بَینِ أصحابِه وَ هُم حَوالیه فَسمّاه

هذا علیُّ بنُ أَبی طالب مَولی لِمَن قَدْ کُنتُ مولاه

فَوالِ مَنْ والاهُ یا ذَالْعُلا وَ عادِ مَنْ قَد کانَ عاداهُ(1)

«بدیع الزمان ابوالفضل احمد بن حسین همدانی» می گوید:

یا دارَ مُنتجِّ الرّسالةِ وَ بَیتَ مُختلفِ الْمَلائکةِ

یَابْن الْفَواطمِ وَ الْعَواتکِ وَ التّرائکِ وَ الْعَرائکِ

أنا حایُک إِنْ لَم أَکنْ مَولی ولائِک وَ ابنُ حایِک(2)

در قرن های هشتم و نهم، مواضع عرفانی تشیع و تسنن به قدری نزدیک شد که تفکیک آنها از هم به دشواری ممکن بود. مؤید آن، کتاب های فراوان این دوره است. یکی از این بزرگان، «کمال الدین حسین ابن علی کاشفی» (متوفای ٩١٠ه. ق) معروف به «ملا حسین کاشفی» است. وی با آنکه یک صوفی نقشبندی و یک فقیه حنفی بود و حتی رساله مستقلی در فقه حنفی نگاشته است، در اواخر عمر خود، نخستین و مهم ترین کتاب را برای مجالس عزاداری حسینی نوشت و آن را به


1- ای کسی که دین را به دنیایت فروخته ای، خداوند تو را به چنین کاری فرمان نداده است. چرا به علی ع که او راضی به قضای الهی و به فرمان احمد ص خشنود بود، کینه می ورزی؟ کیست آن که احمد ص او را در روز غدیر خم از میان اصحابش فرا خواند؟ و در میان اصحاب که در پیرامونش بودند، به پا داشت و از او نام برد و گفت: این علی بن ابی طالب ع ، مولای آن کس است که من مولای اویم. پس ای خدای بزرگ! دوستان او را دوست بدار و دشمن بدار، هر که او را دشمن بدارد.
2- ای سرای کسی که نتیجه اش پیامبری است و ای خانه ای که محل رفت و آمد فرشتگان بود. ای پسر چند فاطمه فاطمه بنت اسد، فاطمه بنت عبدالله بن عمرو مخزومی، جده پدری پیامبر و دیگری محتملاً فاطمه بنت حمزه و عاتکه ها از پیامبر نقل شده که در جنگ حنین فرمود: «أنا إبن العواتک» ؛ «منم پسر عاتکه ها!» ؛ «عاتکه بنت هلال» مادر «عبد مناف» و «عاتکه بنت مره» مادر «هاشم عبد مناف» و «عاتکه بنت اوقص» ، مادر «وهب بن مناف» ، جد رسول خدا و تریکه ها آثار و امور ماندنی و عریکه ها طبیعت ها و اگر من شریک دوستی تو نباشم، نافذ در قلب و پسر نافذم!

ص:90

«روضة الشهداء فی مقاتل أهل البیت» موسوم گردانید.

نگارش این کتاب به درخواست «مرشدالدوله عبدالله» از نزدیکان سلطان «حسین بایقرا»(1)، (حکومت ٨٧٣ -٩١١ه. ق) نواده «تیمور» ، پادشاه هرات بود. روضة الشهداء کتابی است مشتمل بر تاریخ مصایب پیامبران و شرح احوال امامان شیعه به ویژه شرح واقعه دل خراش کربلا که به نثر فارسی نگارش یافته و با نصوص عربی و اشعار آراسته شده است. روضةالشهداء در ایران شهرت فراوان یافت؛ به گونه ای که خواندن آن در مجالس، نوعی حرفه تلقی گشت تا آنجا که هرکسی را که برای مردم وعظ می کرد وآنان را بر مصایب ائمه می گریاند، «روضه خوان» نامیدند.(2)بدین ترتیب، خواندن کتاب روضة الشهداء در همه نقاط شیعه نشین کشورهای اسلامی، جانشین داستان های قهرمانی هزار و یک شب شد.(3)

به نقل از «سعید نفیسی» ، کتاب «روضة الشهداء» در میان شیعیان ایران دست به دست می گشت و حتی پیش از صفویان در ماه های محرم و صفر روی منبرها خوانده می شد.(4)وی در مقدمه «روضة الشهداء» می گوید:

عده ای از دوستداران اهل بیت، با فرا رسیدن محرم، همه ساله یادبود مصیبت شهدا را تجدید می کنند و به عزاداری فرزندان پیغمبر برمی خیزند.(5)


1- «عبدالله مرشدالدوله» علوی بوده است. روضة الشهداء، کمال الدین حسین بن علی کاشفی، ص ١٢.
2- ر. ک: روضات الجنات، ج ٣، ص٢٣٠.
3- ر. ک: تشیع و تصوف، دکتر شیبی، ص ٣٢6.
4- ر. ک: مقدمه نفیسی به «لب لباب مثنوی» ، ص ١6.
5- روضة الشهداء، ص6.

ص:91

نیز با اشاره به پراکنده بودن اخبار کتاب های مقتل گفته است: «شوقی به جمع آوری و تنظیم آنها در یک کتاب داشته و با تألیف روضةالشهداء بدین مهم برخاسته است» .

«دکتر شیبی» دراین باره می گوید:

از اینجا روشن می شود که چه بسا گریه بر امام حسین (ع) در هرات جانشین ذکر صوفیانه که نقش بندیان آن را ملغا کرده بودند، شده بود. اگر این نتیجه گیری درست باشد، خود نشانه ای است از وسعت دامنه آمادگی مردم برای تشیع در پایان قرن نهم و نیز شاید خیلی مبالغه آمیز نباشد اگر خود کتاب «روضة الشهداء» را از عوامل موفقیت جنبش شاه اسماعیل صفوی در همان دوران بدانیم.(1)

کاشفی که خود، صوفی متمایل به شیعه بود، در روضة الشهدا سعی کرده از امام حسین (ع) یک شخصیت صوفیانه بسازد که به رضا و توکل گردن نهاد.

او کتاب خود را با حکمت مصیبت و مشقت آغاز کرده و آن را به دلالت آیه وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ

. . . (بقره: ١55) ، نوعی ابتلا و امتحان از جانب خداوند دانسته که لازمه محبت و آگاهی بر اسرار معرفت است، به مصداق این بیت:

هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند(2)

[ملاحسین کاشفی] پس از ذکر مصایب پیامبران، از آدم تا خاتم (3)،


1- تشیع و تصوف، ص ٣٢٧.
2- همان، ص٢.
3- همان، ص4.

ص:92

اندیشه خود را چنین تأیید کرده [است] که پیامبر اسلام (ص) به محنت و آزمایش کشته شدن پسرش دچار شد و برای اثبات نظریه خود، به گفته حلاج استناد می کند که از خدا به دعا می خواست درد و شکنجه اش را بیفزاید تا عشقش فزون تر گردد.(1)

کاشفی تنها به بیان نام حلاج همچون نمونه ای از ابتلا و امتحان بسنده نکرده، بلکه کتابش را از داستان های ملاقات زاهدان با ائمه پر ساخته است.(2)

واعظ کاشفی کتاب دیگری نیز به نام «فتوت نامه سلطانی» دارد که تمایل شیعی او را آشکار می سازد.(3)اگرچه این کتاب ناتمام است، ولی محتویات آن برای داوری قطعی کافی است. این اثر به گونه ای است که با درود بر پیغمبر و چهار خلیفه و صلوات بر خاندان و صحابه پیغمبر آغاز می شود(4)و پس از بیان مقدمه ای مربوط به موضوع کتاب، به علی بن موسی الرضا (ع) درود می فرستد و از آثار گذشتگان درباره فتوت - که به نظر کاشفی، شعبه ای از تصوف و توحید است - نام می برد و می گوید: «مبدأ فتوت و مظهر آن، ابراهیم خلیل است و قطب فتوت، علی مرتضی است و خاتم فتوت، مهدی (عج) خواهد بود» . (5)

سپس یادآور می شود که فتوت نیز همچون نبوت، میراثی سرّی در میان پیغمبران بوده که به محمد (ص) و از او به علی (ع) و دیگر ائمه


1- روضة الشهداء، ص٢٠٣.
2- ر. ک: همان، صص ٢٠٣ - ٢٠5.
3- ر. ک: الصلة بین التصوف و التشیع، ص٢٢١.
4- ر. ک: فتوت نامه، ص١.
5- همان.

ص:93

رسیده است.(1)وی برای فتوت حضرت علی (ع) ، خبر مشهور:

«لا فَتَی إِلاَّ عَلِی، لاسَیْفَ إِلاَّ ذُوالْفَقار» را شاهد آورده(2)٢و با تکیه بر این دو آیه کریمه، آن را به تأیید رسانده است: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْ-رِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ (بقره: ٢٠٧) و یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ (حشر: 9) . او همچنین، فتوت یک یک امامان را تأیید کرده است.(3)واعظ کاشفی پس از اثبات اینکه علی (ع) اصل فتوت است، سه فرزند وی، امام حسن (ع) ، امام حسین (ع) و محمد بن حنفیه و نیز هفده تن از عناصر گوناگون را پیشروان فتوت اسلامی شمرده که چهار تن از آن جمله در چهار قسمت ممالک اسلامی: ایران، مصر، روم و یمن، خلیفه فتوت بوده اند.(4)

پس از آن، فتیان صوفی را برشمرده و سلسله ای از ایشان ترتیب داده که از طریق «نجم الدین کبری» به «جنید» و از او به «معروف کرخی» و سپس از طریق علی بن موسی الرضا (ع) به رسول خدا (ص) پیوند یافته است.(5)

از جمله آداب فتوت، آن است که حلوایی که با آتش تهیه شده باشد، صرف کنند. به گفته وی چنین حلوایی پس از اجتماع غدیر خم، میان مردم پخش گردید.(6)بدین گونه نمادهای تشیع شروع به جلوه نمایی می کند. همچنین آنجا که به شرح جشن های فتیان پرداخته است، به نقل از «فتوت نامه عبدالرزاق کاشانی» ، نام دوازده امام یکی پس از دیگری را


1- فتوت نامه، ص١.
2- همان، صص ١5 و ١6.
3- همان، ص 5.
4- همان، صص ٩4 و ٩5.
5- ر. ک: همان، ص ٩6.
6- ر. ک: همان، ص١٠٠.

ص:94

می آورد. وی مهدی را چنین توصیف می کند: «حجت زمینیان و آسمانیان، صاحب الزمان و قاطع البرهان» .(1)

کاشفی در قصاید و اشعارش نیز درباره خاندان رسالت، اظهار محبت و ارادت کرده است. این دو بیت، از ابیات قصیده ای است که در مدح حضرت امیرمؤمنان، علی (ع) سروده است:

ذریتّی سؤال خلیل خدا بخوان وز لاینال عهد جوابش بکن دعا

گردد تو را عیان که امامت نه لایق است آن را که بوده بیشتر عمر در خطا(2)

همین شعر و کتاب «روضة الشهدا» ی او، می تواند دلیلی بر شیعه بودن وی باشد.(3)بدین گونه، کاشفی حتی در موضوع های تصوف، مسائل تشیع دوازده امامی را وارد می کند که این نشانه گستره دامنه درآمیختگی تصوف با تشیع در آن دوران است(4)

احترام به سادات و منتسبان به خاندان رسالت در عهد تیموری، مطلبی است که از گرایش این سلاطین به تشیع حکایت می کند. در «تزوکات تیموری» سفارش شده است:

مرتبه آل محمد (ص) را از جمیع مراتب برتر داری و تعظیم و احترام ایشان را به جا آوری و افراط را در محبت ایشان اسراف ندانی که هرچه از برای خدا باشد، در آن اسراف نباشد.(5)

گویند جانشینان فاتح گورکان همین سیرت را بی کم و کاست تا پایان


1- ر. ک: فتوت نامه، صص ١٠4-١٠6.
2- روضات الجنات، ج ٣، ص ٢٣١؛ ریحانه الادب، ج 5، ص ٢٩.
3- ریحانه الادب، ج 5، ص ٢٩.
4- دکتر شیبی، تشیع و تصوف، صص ٣١٩-٣٢٠.
5- تزوکات تیموری، تألیف ابوطالب حسینی تربتی، ص ٢٠٢.

ص:95

عهد خود به کار بستند به ویژه «شاهرخ» که در این راه هیچ دقیقه ای را فرونمی گذاشت؛ به گونه ای که او و جانشینانش، زیارت مشهد امام رضا (ع) را از فرایض خود می دانستند. ازاین رو، سلاطین تیموری بارها به زیارت مشهد رفتند و آن آستانه را به نیاز و اخلاص بوسیدند و «جبین ضراعت بر زمین استکانت» (1)سودند. از فحوای کلام تاریخ نگارانشان نیز برمی آید که آنان به دیگر ائمه اثنی عشر نیز بسیار احترام می گذاشتند؛ به گونه ای که گاه کار مبالغه در این گونه مسائل به جایی می کشید که تصور می شد آن سلاطین شیعه هستند؛ چنان که این موضوع درباره سلطان حسین میرزای بایقرا مشهور است.(2)

بیان مناقب آل رسول (علیهم السلام) ، در اشعار این عهد امری رایج بود؛ به گونه ای که نه تنها در قصاید غرایی از شاعران این زمان مانند «ابن حسام» ، «کاتبی» ، «لطف الله نیشابوری» ، «امیر شاهی» ، «امیر حاج حسینی جنایدی» ، «کمال الدین غیاث شیرازی» ، «نظام استرآبادی» ، «فغانی شیرازی» و «لسانی» ، مدایحی در ذکر مناقب حضرت علی (ع) و فرزندان او موجود است، بلکه حتی سنّیان متعصبی مانند «جامی» نیز از اظهار احترام فراوان به اهل بیت (علیهم السلام) در اشعار، خاصه در مثنویات خود امتناعی نداشتند. این امر در آثار منثور این عهد، اعم از متون ادبی یا تاریخی، نیز فراوان دیده می شود که اینها همه، نشانه های تمایلی است که صوفیان اهل سنت به تدریج به تشیع و پیشروان آن پیدا می کردند. حتی فردی همچون «فخر رازی» که در موضع خلافت، کاملاً مخالف


1- از عبارت های عبدالرزاق سمرقندی در زیارت شاهرخ از مشهد. مطلع السعدین، ج ٢، ص ٧١4 .
2- مطلع السعدین، ج ٢، ص ١٣٩١.

ص:96

شیعه است و دلایلی در انکار خلافت اهل بیت (علیهم السلام) می آورد، در بحث ولایت، از «زمخشری» نقل می کند:

پیامبر (ص) فرمود: «هرکسی که بر دوستی آل محمد بمیرد، شهید مرده است. آگاه باشید هرکسی که بر دوستی آل محمد بمیرد، آمرزیده مرده است. هرکسی که بر دوستی آل محمد بمیرد، توبه کار مرده است. هرکسی که بر دوستی آل محمد بمیرد، مؤمن و باایمان کامل مرده است. . .» .(1)

«ابن ابی الحدید» معتزلی نیز در قالب غزلیاتی، سوز عشق وآتش هجران خود را در فراق امیرمؤمنان، علی (ع) چنین بیان می کند:

انفقتُ عمری فی هواک تکرُّماً و تضِنُّ بالنذر القلیل و تَبخَل

إن تَرْمِ قلبی تصم نفسک انّه لک موطن تأوی الیه و منزل

اتظنّ أنیّ بالاسائة مقلع کیف الدّواء و قد اصیب المقتل

أعرض و صّد و جر فَحُبَّک ثابت بتنقل الاحوال لاینتقل

والله لا اسلوک حتّی أنطوی تحت التراب و یحتوینی الجندل

من لی بأَهْیَفَ قد أقام قیامتی خدّ له قانٍ و طرفُ اکحل

ولأهتکنّ علی الهوی سترالحیا ان الفضیحة فی المحبة أجمل

یصفُّر وجهی حین انظر وجهه خوفاً فیدرکه الحیاءو یخجل

لاتنکروا فیض الدّموع فأنّها نفسی یصعّدها الغرام المشعل

هی مهجتی تحلّل بالبکاء أسفا و طوراً بالزفیر تحلّل(2)

ان کان دین محمد فیه الهدی حقاً حبّک بابه و المدخل


1- التفسیر الکبیر، فخر رازی، ج ٢٧، ص ١66.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ص ١٧.

ص:97

صلی علیک الله من متسربل قمصا بهنّ سواک لایتسربل

یا راکباً تهوی به شدّتیة حرف کما تهوی حصاة من عل

هو جاء تقطع جوز تیّار الفلا حتّی تبوص علی یدیها الارجل

عج بالغریّ علی ضریح حوله ناد لاملاک السّماء و محفل

فمسبّح و مقدّس و ممجّد و معظّم و مکبّر و مهلّل

- من تمام عمر خود را در عشق تو بر باد دادم و نقد حیات خود را در خیال تو باخته ام و به جهت عزّ وصول، به اندک نگاهی خشنودم. لیکن تو از آن هم دریغ می کنی و به شیوه بخیلان، مرا در انتظار دیدار وجه منیرت حسرت زده گذارده ای.

- بدان که اگر دل رمیده مرا به تیر محبت شکافتی و شکار سر به آستان نهاده خود را به تیر مژگانت آغشته به خون نمودی، خودت را کشته ای؛ چون دل من تنها منزل و مأوای توست.

- آیا گمان می کنی که با جفا و بیداد دست از محبت تو می شویم و دامان خود را از عشق تو تهی می کنم؟ این گونه علاج ها و دواها برای من که شهید راه محبت و کشته عشق تو شده ام، به چه کار آید؟

- روی از من بگردان، مرا از حریمت منع کن و جور و جفا پیشه ساز، اما بدان که مهر تو بر لوح ضمیرم نقش بسته و با این کارها دگرگون نمی شود.

- سوگند به خدا که ابداً چاره ای برای درد عشق تو نیافته ام و آرامش در خود نمی بینم تا زمانی که در زیر خاک پنهان شوم و سنگ سنگین قبر، جثه مرا در بر گیرد.

- کیست که مرا رهبری کند به آن محبوب کمرباریکِ

ص:98

معتدل اندامی که قیامت مرا بر پا نموده است. آن محبوبی که آثار جمال الهی چون شقایق سرخ بر چهره و سرمه مشکین در چشمانش هویداست.

- سوگند به خدا که باید من پرده حیا را در محبت او پاره کنم و دیوانه وار فریاد برآورده، کار به رسوایی کشم؛ چون فضیحت و رسوایی در عالم عشق پسندیده تر است.

- اما مقام جلال او به پایه ای است که چون در رخسارش بنگرم، از شدت خوف، سیمایم زرد شود و او از چهره زرد من در عالمی از حیا فرو رفته، شرمگین گردد.

- اشک های ریزان مرا بر من خرده مگیرید؛ این اشک ها جان من است که آتش عشق فروزان آن را از بدن من بالا می برد.

- این اشک ها روح من است که گاهی به اشک حسرت و گاهی به ناله جان سوز تبدیل و رفته رفته از بین می رود.

- ای سواری که بر شتر لاغر تندرو یمانی مانند ریگی که با سرعتی هرچه بیشتر به زمین افتد، در شتابی و با آن ناقه تندرو از وسط بیابان های پهناور چون امواج دریا می گذری!

- با آن ناقه سریعی که گویی از شدت سرعت، پاهایش به دست هایش سبقت می گیرند، به زمین نجف فرود آی و در کنار ضریحی که فرشتگان سماوی در اطراف آن دائماً به ذکر تسبیح و تقدیس و تمجید و تعظیم و تکبیر و تهلیل، محفل انسی دارند، قرار گیر و بوسه بر آن تربت مقدس که چون عطر بر مشام جان روح پرور است، بزن.(1)


1- شرح القصائد العلویات السبع، ابن ابی الحدید، صص ١46-١56.

ص:99

«امام شافعی» ، از ائمه چهارگانه اهل سنت، در اشعار معروف خود درباره ولایت حبّی می گوید:

یا راکباً قِف بالمُحصّب مِن منی واهتف بساکن خیفها و الناهض

سحراً اذا فاض الحجیج إلی منی فیضاً کملتطم الفرات الفائض

ان کان رفضاً حب آل محمد فلیشهد الثقلان أنّی رافضی

یا آل بیت رسول الله حبّکم فرض من الله فی القرآن انزله

کفاکم من عظیم الفخر انّکم من لم یُصلّ علیکم لاصلاة له

ولما رأیت النّاس قد ذهبت بهم مذاهبهم فی أبحر الغیّ و الجهل

رکبت علی اسم الله فی سفن النجا وهم اهل بیت المصطفی خاتم الرسل

وامسکت حبل الله و هو ولاؤهم کما قد أمرنا بالتّمسک بالحبل(1)

- ای سواره! در سرزمین پر سنگریزه منا بایست و سحرگاه فریاد کن به آن که در خیف ساکن است و به آن که حرکت کرده است.

- آن گاه که حجاج از مشعر به منا حرکت می کنند و کثرت جمعیت، مانند رود فرات موج می زند.

- اگر محبت آل محمد (ص) رفض شمرده می شود، پس جن و انس گواهی دهند که من «رافضی» هستم.

- ای اهل بیت رسول! دوستی شما فریضه ای است از جانب خداوند که در قرآن آن را فرود آورده است.

- از فخر بزرگ، شما را این بس که درود بر شما جزء نماز است و هرکس بر شما درود نفرستد، نمازش باطل است.


1- الکنیة و الالقاب، محدث قمی، ج ٢، ص ٣4٩.

ص:100

- چون مردم را دیدم که راه هایشان آنها را در دریاهای

گمراهی و جهالت انداخته است.

- به نام خدا سوار کشتی نجات شدم؛ همانا اهل بیت مصطفی، خاتم رسولان، آن کشتی نجاتند.

- و به ریسمان خدا که ولاء آنهاست، چنگ زدم، همچنان که دستور به ما داده شده [است] که به این ریسمان چنگ بزنیم.

شیخ اکبر در فتوحات مکیه، بابی را به اهل بیت رسول الله (ص) اختصاص داده است. وی می گوید:

فلا تعدل باهل البیت خلقاً فأهل البیت هم اهل السّیادة

فبغضهم من الانسان خسرٌ حقیقی و حبّهم عبادة

فانه و اهل بیته علی السواء فی مودتنا فیهم، فمن کره أهل بیته، فقد کرهه، لانّه واحد من اهل البیت و لایتبعض حبّ اهل البیت.(1)

چون حقیقت اهل بیت (علیهم السلام) به اعتبار مقام ولایت واحد است و ظهورات آن اختلاف دارد، به همین جهت، انکار هر یک از اهل بیت (علیهم السلام) انکار پیامبر (ص) است.

«لوحدة ذواتهم و اتحاد حقیقتهم» ورد عنهم: «أَوَّلُنا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنا مُحَمَّدٌ وَ کُلُّنا مُحَمَّد» . به همین جهت، یکی از معتقدات شیعه، لزوم حب و مودّت اهل بیت (علیهم السلام) و انکار مخالفان آنهاست.

«ابن فارض» ، عارف و شاعر غزل سرای معروف مصری، دراین باره سروده است:

ذهب العمر ضیاعاً و انقضی باطلاًان لم أمر منک بشیء


1- فتوحات مکیه، ص١5٢.

ص:101

غیرما اولیت من عقدی ولا عترة المبعوث حقاً من قصی

- خدایا اگر من به وصال تو نائل نشوم، عمرم ضایع و باطل گذشته است.

- اکنون جز یک چیز، چیز دیگر در دست ندارم و آن، همان پیوندی است که به ولایت عترت پیامبری که از اولاد قصی(1)مبعوث شده، بسته ام.(2)

بنابراین، فرقه های اسلامی در مسئله ولایت حبّی، با هم اختلاف نظری ندارند؛ به گونه ای که از این نمونه های بیان شده، بسیار در آثار آنها یافت می شود. در این میان، تنها فرقه ناصبی است که مورد خشم اهل بیت (علیهم السلام) است. امام صادق (ع) درباره ناصبی ها فرمود:

فَإِنَّ اللهَ تَبَارَکَ وَ تَعالَی لَمْ یَخْلُقْ خَلْقاً أَنْجَسَ مِنَ الْکَلْبِ وَ إِنَّ النّاصِبَ لَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ أَنْجَسُ مِنْه.(3)

خداوند خلقی را نجس تر از سگ نیافرید و ناصب ما اهل بیت از آن نجس تر است.


1- قصی، نام چهارمین جد پیامبر است.
2- دیوان ابن فارض، ص٢5 سائق الاظعان یطوی البید طی.
3- وسائل الشیعه، ج ١، ص١5٩.

ص:102

ص:103

فصل سوم: ولایت و شفاعت

طرق اثبات ولایت و شفاعت

اشاره

در آموزه های دینی شیعه، به موضوع ولایت، شفاعت و توسل، به شدت اعتراض و انتقاد شده است؛ به گونه ای که برخی ما را به شرک و حتی خروج از شریعت اسلام متهم می سازند. از آنجا که بیشتر اعتراض کنندگان از نحله های اهل سنت هستند، اینک برآنیم تا مفهوم ولایت را از نگاه بزرگان و محققان برجسته این عرصه که مورد احترام و پیروی فرقه ها و نحله های کلامی و عرفانی اهل سنت هستند، بررسی کنیم؛ به ویژه جایگاه شفاعت و توسل و رابطه آن با ولایت را که مورد هجمه شدید آنان است، در منظر عقل منصفانه خوانندگان محترم، به صورت دقیق بشکافیم و ابعاد مختلف آن را روشن سازیم.

فرض ما این است که شفاعت خواهی از اهل بیت (علیهم السلام) ، عین شفاعت طلبی از خداوند متعال است و توسل به ساحت ولایت آنان، عین ورود به ساحت حق تعالی است. اینک این فرضیه را با سه طریق اثبات می کنیم:

١. انسان کامل؛

ص:104

٢. قرب نوافل و فرایض؛

٣. اتحاد عاشق و معشوق.

در ابتدا لازم است هریک از راه های سه گانه را به صورت جداگانه در آثار بزرگان عرصه عرفان و محققان برهان بررسی کنیم تا ادعای ما فارغ از ادله علمای شیعه به اثبات برسد، سپس پژوهشگران و محققان صادق و غیرمتعصب به قضاوت درباره آن بنشینند.

١. انسان کامل

مفهوم انسان کامل، با پیدایش عرفان اسلامی همراه بوده است، ولی محققان می گویند که ابن عربی نخستین کسی است که در عرفان اسلامی اصطلاح «الانسان الکامل» را وضع کرده است.(1)البته پیش از ابن عربی، «حسین بن منصور حلاّج» (٢44 - ٣٠٩ه. ق) ، از انسانی سخن گفت که جمیع مراتب کمال را پیموده و مظهر کامل صفات الهی شده و چنان که معلوم و مشهور است، او خود را چنین انسانی شناساند و در این راه مردانه جان داد. حلاج در کتاب «طواسین» ، از صفات انسان کامل به صورت پوشیده سخن گفته است. البته قبل از وی، «بایزید بسطامی» (متوفای ٢٣4ه. ق) ، اصطلاح «انسان کامل» را برای این چنین انسانی به کار می برد. اما چنان که اشاره شد، اصطلاح «انسان کامل» ، برای نخستین بار به وسیله ابن عربی مطرح شد.

ابن عربی در کتاب فتوحات مکیه، از انسان کامل به عنوان «الانسان الحقیقی» نام می برد و گاهی آن را «نایب الحق» در زمین و «معلم الملک»


1- ر. ک: سیر تحول متون عرفان اسلامی، ص١١6

ص:105

در آسمان می خواند. او چنین انسانی را کامل ترین صورتی می داند که تا به حال آفریده شده و دیگر موجودی کامل تر از آن نیامده است. در نظر ابن عربی، انسان کامل، یگانه مخلوقی است که با مشاهده به عبادت حق می پردازد. او صورت کامل حضرت حق و آیینه جامع صفات الهی است که مرتبه اش از حد امکان برتر و از مقام خلق بالاتر است. میان وجوب و امکان برزخ است. میان حق و خلق نماینده و اگر به آخرت انتقال یابد، این عالم، تباه و از معانی و کمالات خالی می شود.(1)انسان کامل، واسطه ای است که خلق به سبب وی، از حق مدد و فیض می گیرد. او حادث ازلی و دائم ابدی است.(2)وی همچنین در فصّ آدمی می گوید:

نسبت انسان کامل به حق، به مانند نسبت مردمک چشم است به خود چشم؛ یعنی همان گونه که هدف اصلی از خلقت چشم که عضو باصره است، مردمک آن است که دیدن تنها به وسیله آن ممکن است، مقصود اصلی از ایجاد جهان، تنها انسان کامل بوده است که به وسیله او، اسرار الهی و معارف حقیقی، ظاهر و اتصال اول به آخر، حاصل و مراتب عالم ظاهر و باطن به واسطه او کامل می گردد.(3)نسبت وی به عالم مانند نسبت فص خاتم به خاتم است؛ یعنی همان طورکه نگین انگشتر، محل نقش و علامت است، انسان کامل نیز محل جمیع نقوش اسمای الهی و حقایق وجودی است؛ به گونه ای که عالم به سبب او خلق شده است.(4)


1- ر. ک: نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، عبدالرحمان جامی، ص ٩٧.
2- ر. ک: فتوحات مکیه ابن عربی، ج١، ص٢6٠؛ ج ٢، ص١44؛ ج٣، ص٢5٠.
3- ر. ک: فصوص الحکم ابن عربی، شرح خوارزمی.
4- ر. ک: فتوحات مکیه، ج٢، ص٣٩6.

ص:106

او از حیث رحمت، برتر از هر مخلوقی است؛ یعنی او رحمت عظیم الهی بر خلق است که دلیل معرفت حق به شمار می آید. کسی که بخواهد از این طریق، یعنی از طریق مشاهده و نه از طریق اندیشه، معرفت حاصل کند، می تواند به انسان کامل بنگرد؛ چون او مظهر کامل حق است. انسان کامل، روح عالم و عالم به منزله جسد اوست؛ یعنی همان گونه که روح به وسیله قوای روحانی و جسمانی، به تدبیر بدن و تصرف در آن می پردازد، انسان کامل به وسیله اسمای الهی که خداوند آنها را به وی آموخته و در وی به ودیعت نهاده است، در عالم تصرف و آن را اداره می کند. همان گونه که روح و نفس ناطقه، سبب فضلیت و معنویت و حیات بدن است؛ به گونه ای که اگر آن را رها سازد، از هر نوع کمالی، تهی و در نهایت، تباه و فاسد می شود، انسان کامل نیز سبب وجود و مایه شرافت و معنا و کمال و واسطه تجلی حق در این عالم است. پس چون او این عالم را ترک نماید و به آخرت انتقال یابد، این عالم تباه و از معانی و کمالات خالی می شود.(1)

از آنجا که ملاک خلافت و نیابت انسان از خداوند در عالم، تحقق کمال و صور اسمای الهی در اوست، پس تحقق انسان کامل در پهنه وجود نه تنها ممکن، بلکه واجب و متحقق به اسم اعظم است؛ یعنی همان گونه که در هستی، برای اسمای دیگر الهی مظهری وجود دارد، برای اسم اعظم نیز باید مظهری وجود داشته باشد که آن مظهر بی شک انسان کامل است و مصداق آن، حقیقت محمدیه یا نور محمدی است که نخستین حقیقت ظاهر، صادر نخستین و اولین تعینی است که ذات


1- ر. ک: نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، عبدالرحمان جامی، ص ٩٧.

ص:107

احدیت پیش از هر تعینی با آن تعین یافته است. آن صورت اسم جامع الهی، جامع جمیع اسما و صفات و کامل ترین فرد نوع انسانی و بلکه اکمل مظاهر حق و اعظم مجالی اوست که مجلای اسم اعظم و دارای جمعیت مطلقه است.

از نظر ابن عربی، حقیقت محمدیه، از یک سو با عالم و از سوی دیگر، با انسان ارتباط دارد. از نظر ارتباطش با عالم، مبدأ خلق عالم است که خداوند پیش از هر چیز او را آفرید و هر چیزی را نیز از او خلق کرد و از نظر ارتباطش با انسان، می توان گفت صورت کامل انسان است که در نفس خود، جامع جمیع حقایق وجود و خلاصه آدم حقیقی انسان است. از نظر ارتباطش با علوم باطنی و معارف عارفان نیز مصدر و منبع آن علوم و آن معارف و امتداد ارواح جمیع انبیا و اولیا و قطب الاقطاب است.(1)

شایان توجه است که مقصود ابن عربی از حقیقت محمدیه، شخص محمد رسول الله (ص) نیست که پس از همه انبیا در این عالم عنصری در عصری معین ظاهر گشت و رسالتش را به مردم رسانید و سپس به عالم دیگر انتقال یافت، بلکه آن موجودی ازلی است که ابداع خداوند است. به عبارتی، عقل اول است. وی در فتوحات مکیه می نویسد:

وکذلک المفعول الابداعی الذی هو الحقیقه المحمدیه عندنا و العقل الأوّل عند غیرنا و هو القلم الاعلی الذی ابدعه الله من غیر شیء.(2)

حقیقت محمدیه کلی سعی، احاطی و انبساطی که حقیقتی است


1- ر. ک: شرح فصوص الحکم ابن عربی، ابوالعلا، عفیفی، ص٣٢٠.
2- فتوحات مکیه، ج ١، ص٩4.

ص:108

عینی، با داشتن مراتب مضاعف یعنی هم مرتبه نبوت و رسالت او در ادوار و اعصار متمادی به صورت انبیا و رسل، از آدم گرفته تا خاتم، ظاهر گشته و با ظهور شخص محمد (ص) که اکمل و افضل انبیا و رسل و خاتم ایشان است و دین و شریعت او ناسخ جمیع ادیان و شرایع است، پایان یافته است. چون نبوت جنبه خلقی نبی و در نتیجه انقطاع پذیر است، پس همه انبیا از آدم صفی (ع) تا عیسی مسیح (ع) ، مظاهر آن حقیقت و ورثه او هستند. اما مقام نبوت برای محمد (ص) به صورت حقیقت محمدیه متحقق بوده، درحالی که هنوز آدمی وجود نداشته است؛ یعنی صورت طبیعی انسانی برای انبیا از جمله حضرت آدم (ع) ، پیش از حصول آن، برای محمد (ص) حاصل بوده است. ولی از آدم تا خاتم، ورثه هر علم و هر شریعتی که در تمام انبیا و اولیا ظهور یافت، آن میراث محمدی است که «جوامع الکلم» به او عطا شده است. (اشاره به این حدیث نبوی است:

«أُوتِیتُ جَوَامِعَ الْکَلِم» ) کلمات الهی نیز پایان نمی پذیرد، همان گونه که در سوره لقمان آمده است: ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللهِ (لقمان: ٢٧)

با اینکه همه انبیا و اولیا ورثه او هستند، ولی نزدیک ترین کس به وی، علی بن ابی طالب است. عین عبارت ابن عربی در فتوحات چنین است:

«و أقرب الناس إلیه (محمد (ص)

) علیّ بن أبی طالب و سرّ الأنبیاء أجمعین» .(1)

مقصود وی از «علی» ، حقیقت ولایت اوست، نه شخص او، همان گونه که منظورش از حقیقت محمدیه، حقیقت نبوت و رسالت و ولایت است، نه شخص رسول خدا (ص) . بنابراین، لازم می آید شخص علی (ع) اکمل مظاهر اولیا باشد، همان گونه که شخص رسول خدا (ص) اکمل


1- فتوحات مکیه، ج ١، ص ١١٩.

ص:109

مظاهر انبیا و رسل و اولیاست. ابن عربی در فصوص الحکم، فص شیثی می نویسد:

همان طور که پیغمبر (ص) فرموده است که «أَنَا کُنْتُ نَبِیّاً وَ آدَمُ بَیْنَ الْمَاءِ وَ الطِّین» ، یعنی که حقیقت او پیش از همه انبیا بوده، ولی به صورت نبی بعد از جمیع آنها ظاهر شده و خاتم آنهاست، خاتم الاولیا هم ولی بوده، درحالی که هنوز آدم میان آب و گل بوده است؛ یعنی حقیقت خاتم الاولیا هم مقدم بر جمیع اولیاست.(1)

پیروان شیعی ابن عربی، مانند سید حیدر آملی، خاتم الاولیا را حضرت علی (ع) دانسته اند و روایت:

«کُنْتُ وَلِیّاً وَ آدَمُ بَیْنَ الْمَاءِ وَ الطِّین» را از وی نقل کرده و او را حقیقت ولایت مطلقه شناخته اند که با باطن نبوت مطلقه وحدت دارد. شیخ محمود شبستری در گلشن راز می گوید:

نبوت را ظهور از آدم آمد کمالش در وجود خاتم آمد

بود نور نبی خورشید اعظم گه از موسی پدید و گه ز آدم

اگر تاریخ عالم را بخوانی مراتب را یکایک باز دانی (2)

پس ولایت علی بن ابی طالب (ع) از نظر مرتبه ولایتش که جهت الهی دارد، دائم و باقی است و پیوسته به صورت اولیا ظاهر می شود؛ به گونه ای که این ظهور تا قیام قیامت دوام دارد.

فخرالدین عراقی با نظر به این امر می سراید:

گفتا به صورت ار چه ز اولاد آدمم از روی مرتبت به همه حال برترم

آبی که زنده گشت از او خضر جاودان آن آب چیست؟ قطره ای از حوض کوثرم


1- فصوص الحکم، فص شیثی، شرح خوارزمی، ج ١، ص ١٣6.
2- گلشن راز، ص ١٨.

ص:110

آن دم کزو مسیح همی مرده زنده کرد

یک نفخه بود از نفس روح پرورم

فی الجمله مظهر همه اشیاءست ذات من بل اسم اعظم به حقیقت چو بنگرم(1)

نتیجه اینکه حقیقت جامع و جهان شمول در این عالم عنصری، هم به صورت انبیا ظهور می کند و هم به صورت اولیا. ظهور آن به صورت انبیا به منظور تعلیم احکام و ارشاد بندگان و ظهورش به صورت اولیا، به منظور آگاه کردن مردمان به اسرار حق است. به قول شیخ محمود شبستری:

گه نبی بود دیگر گاه ولی گه محمد گشت و گاهی شد علی

در نبی آمد بیان راه کرد در ولی از سرّ حق آگاه کرد

شایان توجه است که با ظهور و حضور خاتم الاولیا که پایان ولایت و آخرین فرد و مظهر انسان کامل است، دوران ولایت نیز پایان می پذیرد و جمیع اسرار هستی و حقایق الهی آشکار می شود و با بازگشت وی به ذات الهی که مصدر و مرجع کل است، دور عالم پایان می یابد. بنابراین، ایشان سبب حفظ و استمرار وجود و علت غایی آن است.(2)

ظهور کل او باشد به خاتم بدو یابد تمامی هر دو عالم

پس تجلی حق در انسان کامل به کمال خود می رسد؛ به گونه ای که حق خود را در کامل ترین صورت، به صورت انسان کامل متجلی می سازد. با این تعاریف، از جهتی می توان گفت در عین آنکه انسان کامل مخلوق است، حق است. از نظر ابن عربی، انسان کامل، دلیل حق است که جامعیت گوهری خود را دارد. خداوند در آدم (یعنی نوع انسانی) ، همه صفات ذاتی خود را به ظهور می رساند. ابن عربی می نویسد که خداوند با


1- دیوان فخرالدین عراقی، ص ٣٧5.
2- محیی الدین عربی، محسن جهانگیری، ص ٣٣٢.

ص:111

دو دست خود، طینت آدم را عجین کرد و او را به این شیوه خاص آفرید و سپس وی را از آنچه در نهادش به ودیعت گذاشته بود، آگاه ساخت و پس از آن، در دو مشت خود گرفت؛ در یک مشت (قبضه) عالم و در مشت دیگر، آدم و فرزندانش بودند. بنابراین، انسانی که خداوند در او هر چیز را قرار داد، صورت کامل اوست. بر این اساس، آیا میان انسان به عنوان جهان کوچک و انسان کامل با حق، تفاوتی وجود ندارد؟ البته تفاوتی وجود دارد و این تفاوت، جوهری است؛ چون در ورای وجوب وجود قرار دارد. بنابراین، حق و مخلوقات از یک سو با یکدیگر هماهنگ هستند، ولی تفاوت بنیادی میان آنها، «وجوب وجود» است که فقط مختص حق است. به عبارتی، با توجه به این وجوب است که حق صفاتی دارد که هیچ چیز دیگر با او در این صفات مشترک نیست.

خلاصه اینکه ابن عربی، انسان را در دو جایگاه هستی شناسی و فردی بررسی می کند. انسان در هستی به معنای کَوْن، حد واسطی است میان حق و عالم. از این دیدگاه، انسان بالاترین مقام را در سلسله مراتب هستی دارد. در این سطح، انسان همان انسان کامل است. اما در سطح فردی. همه انسان ها انسان کامل نیستند، بلکه تنها شمار اندکی از انسان ها شایستگی لقب «انسان کامل» را دارند. هر انسان به مجرد انسان بودن، باید «جامعیت» را در خود به صورت تحقق یافته داشته باشد؛ زیرا جامعیت، به اصل طبیعت انسان متعلق است. پس به طور طبیعی همه افراد انسانی از وجود این جامعیت در درون خود، به یک اندازه آگاهی ندارند، بدین گونه که درجات آگاهی انسان ها نسبت به این جامعیت در وجودشان متغیر است؛ آگاهی برخی به اندازه ای است که درجه آگاهی

ص:112

آنها به درجه آگاهی حق نسبت به اسما و صفاتش نزدیک می شود و برخی چنان اندک است که عملاً به درجه حماقت و جهل نزول می کنند. در نتیجه، از آنجا که تنها در بالاترین درجه وضوح و شفافیت است که روان آدمی می تواند نقش آینه را ایفا کند، مطلوب ترین حالت انسان کامل، طمأنینه و آرامش روحی با عمقی بی پایان است. ازاین رو، او انسانی آرام و تسلیم و راضی است و پیوسته خود و چیزهای دیگر را به خدا می سپارد. انسان کامل، کسی است که با داشتن نیروی عظیم روحی و عالی ترین معرفت از هستی در درون خود، تلقی اقیانوسی آرام و عمیقی را پدید می آورد؛ زیرا کامل ترین صورت از انسان کامل در هستی است، آن هم در شکلی فردی که همه اسما و صفات حق را در خود جمع و تحقق یافته دارد.(1)

این بیان «ایزوتسو» ، برداشت او از نظریه انسان کامل ابن عربی است. بیان روشن تر آن، این است که ولی، از اسمای خداست و اسم خدا همیشه مظهر می خواهد. انسانی که مظهر اسم ولی است، می تواند بر بیرون از خود ولایت داشته باشد. پس انسان کامل، ولی الله و مظهر کامل ترین اسم شریف «ولی» است. از آنجا که او صاحب ولایت کلیه است، می تواند به اذن الله در ماده کائنات تصرف کند. صدور معجزات و کرامات از انبیاو ائمه (علیهم السلام) که اولیای حق اند به واسطه آن است که مظهر ولی الله هستند.

منشأ ولایت «ولی الله» صمدیت است. پس هنگامی انسان مظهر تام صمد می شود که قلب او از معرفت و اخلاص لبریز شود. صمد، ذاتی است که اجوف و تو خالی نیست، بلکه درونش پر است. انسان هایی که مظهر اسم


1- ر. ک: صوفیسم تائوئیسم، توشیهیکو ایزوتسو، ص ٢٩5.

ص:113

صمد شده اند، درونشان از معرفت و اخلاص پر است؛ به گونه ای که قرآن از آنها به عنوان اولواالالباب یعنی انسان های تو پر و مغزدار یاد می کند. اولواالالباب در علم و عمل، مظهر اسم مبارک صمد هستند.

عزیزالدین نسفی گفته است:

انسان کامل در معرفت خدا و حقیقت و حکمت اشیاء، سرآمد دیگران است و همواره نسبت به وضعیت زندگی دیگر انسان ها و هدایت آنها نگران است. انسان کامل، طاعتی بهتر از سامان دهی عالم و آدم نمی بیند. او می کوشد عادت ها وآداب و رسوم بد را از میان خلق بردارد و قانون نیک در میان آنها بگذارد. او از خدا و یگانگی و عظمت او و بقا و ثبات آخرت خبر می دهد.(1)

بنابراین، انسان کامل، جامع جمیع عوالم کلی و جزئی الهی است. او کتاب جامعی است بر کتاب های الهیه و کونیه که از لحاظ روح و عقلش به «ام الکتاب» ، از نظر دل و قلبش به کتاب «لوح محفوظ» و از نظر نفسش، به کتاب «محو و اثبات» ، خوانده می شود. او مصحف مکرمه است که جز پاکان رسته از حجب ظلمانی، کسی نمی تواند او را درک کند. انسان کامل، نسبت عقل اول به عالم کبیر است، همان گونه که نفس ناطقه، دل انسان است. از این جهت است که انسان را عالم کبیر نامیده اند. بنابراین، انسان کامل عبارت است از جمیع مراتب الهیه و کونیه از عقل و نفوس کلی و مراتب طبیعی تا آخر تنزلات وجود.(2)


1- انسان کامل، ص ٧6.
2- ر. ک: شرح اصطلاحات تصوف و عرفان، دکتر سید صادق گوهرین، ج ٢، ص ١٢٢.

ص:114

سید حیدر آملی درباره انسان کامل می گوید:

در نزد محققین عرفا مقرر است که عالم قائم است به حقیقت انسان کامل که افلاک به انفاس او گردانند، همان گونه که شیخ اکبر، یعنی محیی الدین ابن عربی، در رساله موسوم به «نسخةالحق» ، در اولین خطبه آن آورده است: «ستایش خدایی را سزد که انسان کامل را معلم ملک قرار داد و دور فلک را به انفاس او مقرر گردانید» . ازاین رو، آورده اند که عقل اول نخستین چیزی است که از نور الهی ظاهر شد و قبول صور کثیره کرد و انسان کامل موسوم به انسان کبیر، حقیقت این عقل است که او را «ظل الله» و «خلفاء الله» نیز نامیده اند. عین الله انسان کاملی است که متحقق به حقیقت برزخیه کبری شده است؛ چون خدای تعالی به عالم و هستی از منظر او نظاره می کند. انسان کامل اجمالاً در مرتبه روحش و تفصیلاً در مرتبه قلب و دلش، جامع جمیع خصوصیات اسم رحمان و اسم رحیم است که عقل اول و نفس کلی نام دارد. او عالم است به اسم الله که جامع جمیع اسماء است. (1)

علامه آملی در «نص النصوص» نیز درباره انسان کامل می نویسد:

انسان کامل، انسان بالغی است که به حد کمال رسیده باشد و کامل در علوم شریعت و طریقت و حقیقت باشد. او مرشد ظاهری و باطنی خلایق است که به آفات نفوس خلق و امراض آن داناست و به کیفیت معالجات آن، معرفت تام دارد و قادر به شفای آنهاست.


1- جامع الاسرار و منبع الانوار، صص١٠، ١٧٩، ٣٨٠ و 56١.

ص:115

ابن عربی در فصّ اول فصوص الحکم خود که به فصّ آدمی مشهور است، می گوید:

انسان کامل وجود دارد و عالم پیوسته محفوظ به اوست و مراد از انسان کامل به طور اطلاق، نبی است و سپس «ولی» و پس از او، وصی و پس از او، عارف کامل مکمل و در اینجا مراد از انسان کامل، خاتم اولیای محمدی، مهدی صاحب الزمان است. غرض این است که بر تو و جز تو محقق شود که اشرف موجودات و اعظم مخلوقات به حسب نوع، انسان است و به حسب شخص، انسان کامل که از او به نبی و رسول و ولی و امام و قطب و جز آن تعبیر می کنند. مرتبه انسان کامل عبارت است از جمع جمیع مراتب الهیه و کونیه، از عقول و نفوس تا آخر تنزلات وجود و این مرتبه را «مرتبه عماء» گویند [که] از برای مشابهت این مرتبه به مرتبه الوهیت و فرق میان این دو مرتبه به ربوبیت و مربوبیت است و لهذا او را خلیفه حق و مظهر اسما و صفات جناب حق گویند.(1)

«سید عبدالکریم جیلانی» در تعریف انسان کامل زیبا نوشته است:

بدان که افراد انسان، نسخه بدل یکدیگرند. آنها مانند آینه هایی هستند که در مقابل هم قرار گرفته اند؛ آنچه در یکی هست، در دیگری نیز منعکس است، با این تفاوت که انعکاس این انسان ها، انبیا و اولیایند که در کمال با یکدیگر تفاوت دارند؛ بعضی کاملند و برخی دیگر اکمل؛ گروهی فاضلند و عده ای دیگر افضل. البته


1- نص النصوص بر شرح فصوص حیدر آملی، صص ٢٧4 و ٢٧٩و ٣٠٢.

ص:116

افضل و اکمل و انسان کامل واقعی، همان محمد (ص) است و بقیه انبیا و اولیا در این کمال، منسوب به او هستند.(1)

پس انسان کامل حقیقی، نزد محققین، رسول اکرم (ص) است و هیچ یک از کاملان و مکملان به درجه او نرسند. انسان کامل، آن قطبی است که افلاک به وجود او در گردش هستند و او در تمام ازمنه و امکنه تا ابد، یک تن است که به لباس های گوناگون و در مکان های مختلف ظهور می نماید و نسبت به آن لباس های مختلف، اسامی گوناگون به خود می گیرد، ولی انجام همه آنها و صاحب لباس آخر، همان رسول اکرم (ص) است که کنیه اش «ابوالقاسم» ، صفتش «عبدالله» و لقبش «شمس الدین» است.

انسان کامل بالاصاله مستحق اسماء ذاتیه و صفات الهیه است و چون آینه ای تمام نما در مقابل حق است، از این جهت او را «مرآت حق» گویند و خدای تعالی برخود واجب فرموده است که اسما و صفات خود را جز در انسان کامل نبیند و آیه امانت، گواه بر این مطلب است.

بدان که اسما و صفات الهی در انسان کامل به دو قسمت منقسم می شود: قسمتی در یمین اوست، مانند حیات و علم و قدرت و اراده و سمع و بصر و غیره و قسمتی در یسار اوست، مانند ازلیت و ابدیت و اوّلیت و آخریت و امثال آن و چون در سرای برزخ تمکن یافت، به مقامی برسد که آن را «اختام» نامند و به جلال و اکرام موصوف است و پس از آن، جز به کبریا که نهایت و غایت مطلب است، چیز دیگری نیست و خلق در این مقام به کامل و اکمل و فاضل و افضل تقسیم شوند. (2)


1- انسان کامل، سید عبدالکریم جیلانی گیلانی ، ص 44.
2- همان.

ص:117

عزیزالدین نسفی نیز درباره انسان کامل، گفتاری بهتر از دیگران آورده است:

انسان کامل آن است که در شریعت و طریقت و حقیقت تمام باشد و اگر این عبارت را فهم نمی کنی، به عبارت دیگر بگویم: بدان که انسان کامل، آن است که او را چهار چیز به کمال باشد: اقوال نیک، افعال نیک، اخلاق نیک و معارف.

ای درویش! جمله سالکان که در سلوکند، در این مانند و کار سالکان این است که این چهار چیز را به کمال رسانند. هرکس که این چهار چیز را به کمال رسانید، به کمال خود رسید. ای بسا کس که در این راه آمدند و در این راه فرو رفتند و به مقصد نرسیدند و مقصود حاصل نکردند. پس چون مقام انسان کامل را دانستی، اکنون بدان که این انسان کامل، اسامی بسیار دارد به اضافات و اعتبارات، به اسامی مختلفه که ذکر کرده اند و جمله آنها راست است.

ای درویش! انسان کامل را شیخ و پیشوا و هادی و مهدی گویند و دانا و بالغ و کامل و مکمل گویند و امام و خلیفه و قطب و صاحب زمان گویند. این انسان کامل همیشه در عالم باشد و زیادت از یکی نباشد. چون آن یگانه عالم از این دنیا در گذرد، یکی دیگر به مرتبه وی رسد و به جای وی نشیند تا عالم بی دل نباشد.

جایگاه و مقام انسان کامل به گونه ای است که در ملک و ملکوت و جبروت، هیچ چیز بر وی پوشیده نمانده است؛ اشیاء را کماهی و حکمت اشیاء را کماهی می داند و می بیند. آنها

ص:118

عزیزالدین نسفی نیز درباره انسان کامل، گفتاری بهتر از دیگران آورده است:

انسان کامل آن است که در شریعت و طریقت و حقیقت تمام باشد و اگر این عبارت را فهم نمی کنی، به عبارت دیگر بگویم: بدان که انسان کامل، آن است که او را چهار چیز به کمال باشد: اقوال نیک، افعال نیک، اخلاق نیک و معارف.

ای درویش! جمله سالکان که در سلوکند، در این مانند و کار سالکان این است که این چهار چیز را به کمال رسانند. هرکس که این چهار چیز را به کمال رسانید، به کمال خود رسید. ای بسا کس که در این راه آمدند و در این راه فرو رفتند و به مقصد نرسیدند و مقصود حاصل نکردند. پس چون مقام انسان کامل را دانستی، اکنون بدان که این انسان کامل، اسامی بسیار دارد به اضافات و اعتبارات، به اسامی مختلفه که ذکر کرده اند و جمله آنها راست است.

ای درویش! انسان کامل را شیخ و پیشوا و هادی و مهدی گویند و دانا و بالغ و کامل و مکمل گویند و امام و خلیفه و قطب و صاحب زمان گویند. این انسان کامل همیشه در عالم باشد و زیادت از یکی نباشد. چون آن یگانه عالم از این دنیا در گذرد، یکی دیگر به مرتبه وی رسد و به جای وی نشیند تا عالم بی دل نباشد.

جایگاه و مقام انسان کامل به گونه ای است که در ملک و ملکوت و جبروت، هیچ چیز بر وی پوشیده نمانده است؛ اشیاء را کماهی و حکمت اشیاء را کماهی می داند و می بیند. آنها

ص:119

یده » ؛ «کسی که به عهدش پایبند نیست، ایمان ندارد. مسلمان کسی است که دیگر مسلمانان از دست و زبانش در آسودگی و آرامش باشند» .

ای درویش! دعوت انبیا بیش از این نیست؛ باقی تربیت اولیاست. دعوت انبیا، رحمت عام است و تربیت اولیا، خاص است، از بهر آنکه انبیا و اولیا، هر دو، از منبع وحی روزی می خورند و هر دو مأمور تربیت مردم هستند.

البته در اندیشه ابن عربی، انسان، عالم کبیر است و انسان کامل نسبت به عالم به منزله روح و عصاره آن است. انسان کامل نسخه ای از تمام عالم است که از نظر خُلقی به اسمای الهی و از نظر خَلقی به اکوان عالم علوی و سفلی شباهت دارد و عالِم به همه اسما و دارای جوامع کلم و مرآت حق است و بر همه موجودات دیگر شرف و برتری دارد. مرتبه انسان کامل نسبت به عالم، مرتبه نفس ناطقه نسبت به انسان است. (1)

انسان کامل، عمود آسمان است که خداوند به وجود او آسمان را نگه می دارد و چون از میان برود و به برزخ منتقل شود، آسمان فرو می افتد. نخستین فردی که خدای سبحان از نوع انسان آفرید، انسان کامل، یعنی حضرت آدم (ع) بود و سپس مرتبه کمال آدمی را آشکار ساخت. پس هرکس به آن مرتبه دست یابد، او همان انسانی است که حضرت حق آفرینش او را اراده فرموده است و هرکس با آن مرتبه فاصله داشته باشد، به همان میزان از انسانیت فاصله خواهد داشت.

در میان موجودات، هیچ موجودی مانند انسان شایستگی آن را ندارد


1- انسان کامل، عزیزالدین نسفی، صص ٧ - ١٠.

ص:120

که جلوه گاه حق شود. به همین خاطر است که حقایق عالم از طریق او جلوه گر می شود. با آنکه ملائکه از عالم اعلا بودند، ولی انسان را از همه وجوه نشناختند، چنان که برخی ابعاد او بر آنان مجهول ماند. ازاین رو گفتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها (بقره: ٣٠) . عقل آدمی نیز از شناخت همه وجوه انسان ناتوان است.

انسان کامل، به همه اسما و صفات الهی احاطه دارد. خداوند او را در دنیا، امام و خلیفه قرار داده و علم الاسماء را به او آموخته و همه آنچه را در آسمان ها و زمین قرار داده، مسخر او گردانیده است. از آنجا که خدای سبحان کمال این نشئه انسانی را اراده کرده است، لاجرم جمیع عالم را به او ارزانی داشت و برای او در همه اسما تجلی کرد. بدین ترتیب، انسان دارای صورت الهی و صورت کونی گشت. پس خدا او را روح عالم قرار داد و همه اصناف عالم را برای او به منزله اعضای جسم نسبت به روح مدبر آن قرار داد؛ به گونه ای که اگر انسان کامل از جهان رخت بربندد، جهان در کام مرگ فرو می رود.(1)

لذا انسان کامل، خلیفة الله است که مظهر اسم الله و جامع و حاکم در همه عوالم است. همه اعیان در حقیقت به یک عین جامع که عین انسان کامل ختمی است، بازمی گردد، چنان که تمام اسما به اسم واحد و جامع اسما که اسم مربی عین انسان کامل است، باز می گردد.(2)

در لغت، عالم از علامت گرفته شده است و عبارت است از: آنچه شیء به آن معلوم می شود. در اصطلاح عبارت است از: همه ماسوی الله؛ زیرا


1- ر. ک: فتوحات مکیه، ج ٣، ص 4١٨؛ شرح فصوص الحکم، داود قیصری، ص ٢4.
2- ر. ک: شرح فصوص الحکم، داود قیصری، صص 6٣ و ٧٢.

ص:121

به وسیله عالم، از نظر اسما و صفات، به خدا علم پیدا می کنیم و انسان کامل، عالمی کلی است که به وسیله آن، اسم الله، جامع اسماء، معلوم می شود. انسان کامل، کتاب الهی و نسخه عالم کبیر است، همان گونه که در دیوان منسوب به امام علی (ع) آمده است:

دوائک فیک و ما تشعر

ودائک منک و ما تبصر

وتزعم انک جرم صغیر

وفیک انطوی العالم الأکبر(1)

فانت الکتاب المبین الذی

بأحرفه یظهر المضمر

انسان کامل از نظر روح و عقل، کتابی عقلی است که «ام الکتاب» خوانده می شود. از نظر قلبش، کتاب لوح محفوظ است و از جهت نفسش، کتاب محو و اثبات است و همان گونه که حق در همه موجودات سریان دارد، انسان کامل نیز در جمیع موجودات جاری است. این، همان سفر سومی است که عارف از حق به سوی خلق می آید با حق. در این سفر است که کمال او به نهایت می رسد تا اینکه حق الیقین برای او حاصل می شود:

الإنسان الکامل لابّد أن یسری فی جمیع الموجودات کسریان الحق فیها و ذلک فی السفر الثالت الذی من الحق إلی الخلق بالحق وعند هذا السفر یتمّ کماله وبه یحصل له حق الیقین.(2)

انسان کامل یعنی انسانی که تمام کمالات انسانی در او جمع است یکی است و آن، بدین معناست که مظهر جمیع کمالات الهی و موصوف به تمام صفات جمالی و جلالی است، مگر وجوب ذاتی که در غیر ذات


1- دیوان علی ع ، ص ١٧5.
2- ر. ک: شرح فصوص الحکم، ص ١١٨.

ص:122

حضرت حق تعالی تحقق ندارد. رمز اینکه انسان کامل این گونه است، این است که بر صورت خدا خلق شده است:

«فَخَلَقَ اللهُ آدَمَ عَلَی صُورَتِهِ»(1)یا:

«خلق الله آدم علی صورة الرحمان» .

همه سخنان محققان، عرفا و حکما در این فراز زیارت جامعه ائمه (علیهم السلام) خلاصه می شود:

أَشْهَدُ أَنَّکُمْ أَبْوَابُ اللهِ وَ مَفَاتِیحُ رَحْمَتِهِ وَ مَقَالِیدُ مَغْفِرَتِهِ وَ سَحَائِبُ رِضْوَانِهِ وَ مَصَابِیحُ جِنَانِهِ وَ حَمَلَةُ فُرْقَانِهِ وَ خَزَنَةُ عِلْمِهِ وَ حَفَظَةُ سِرِّهِ وَ مَهْبِطُ وَحْیِهِ وَ عِنْدَکُم أَمَانَاتُ النُّبُوَّةِ وَ وَدَائِعُ الرِّسَالَةِ أَنْتُمْ أُمَنَاءُ اللهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ وَ عِبَادُهُ وَ أَصْفِیَاؤُهُ وَ أَنْصَارُ تَوْحِیدِهِ وَ أَرْکَانُ تَمْجِیدِهِ.(2)

گواهی می دهم که همانا شما (اهل بیت (علیهم السلام)) ابواب خدا و کلیدهای رحمت و مغفرت او هستید. شما نسیم خشنودی و چراغ های بهشت و مبین تفریق حق از باطل و خزانه علم و حافظ سرّ و مهبط وحی الهی هستید. امانات نبوت و ودائع رسالت نزد شماست. همانا شما امینان الهی و دوستداران خداوند و بندگان خالص خدا و انصار توحید و ارکان تمجید او هستید.

همان گونه که ملاحظه می کنید، آنچه همه بزرگان اهل معرفت و حقیقت، صرف نظر از اهل سنت و شیعه، بگویند و بنویسند، همه تفسیر کلمات و عبارت عرشی این فراز از زیارت جامعه ائمه (علیهم السلام) است. به راستی در درون هر کلمه، گوهرهایی از معانی نهفته است که صید آن کار هرکسی نیست. حمله قرآن، خزانه علم و حافظ سرّ الهی بودن، فراتر از


1- بحارالانوار، ج 54، ص ١٠٣.
2- همان، ج ٩٩، ص ١6٢.

ص:123

شأن انسان کامل است که تاکنون به معرفی شأن او پرداخته ایم. اینها کلمات آسمانی اعجازآمیزی است که اسرار خود را به سوی هر نامحرمی نمی گشایند. تردیدی نیست که بزرگان ما از همین اشارات، عبارت های عظیم و متین را آفریدند و از سراپرده اسرار، حقایقی را آشکار ساختند:

آن کس است اهل بشارت که اشارت داد نکته ها هست بسی، محرم اسرار کجاست

عبارت هایی چون انصار توحید و ارکان تمجید، فراتر از آن است که بگویم این شأن انسان کامل است؛ زیرا در تعریف انسان کامل گفتیم که آنان، مظهر جمیع کمالات موصوف به صفات جمالی و جلالی خداوند متعال هستند، ولی کلماتی همچون انصار توحید و ارکان تمجید، حکایت از حقایق بارگاه عز ربوبیت دارند. ازاین رو می توانیم نتیجه بگیریم که از شئونات ائمه معصوم (علیهم السلام) ، انسان کامل است و الا مراتب عالی مقامات ائمه معصومین (علیهم السلام) ، قابل فهم و شناسایی ما نیست.

حال در جایی که انسان کامل که مظهر صفات و اسمای الهی است، می تواند محل بازگشت سالک عاشق باشد و توسل به او، عین توسل به حق تعالی است، چگونه توسل به پیشوایان معصوم (علیهم السلام) که مقامی بس والاتر از انسان کامل و اولیای الهی دارند و حتی درجات باطنی آنها فراتر از انسان کامل است، جایز نباشد؟ !

شأن انسان کامل است که تاکنون به معرفی شأن او پرداخته ایم. اینها کلمات آسمانی اعجازآمیزی است که اسرار خود را به سوی هر نامحرمی نمی گشایند. تردیدی نیست که بزرگان ما از همین اشارات، عبارت های عظیم و متین را آفریدند و از سراپرده اسرار، حقایقی را آشکار ساختند:

آن کس است اهل بشارت که اشارت داد نکته ها هست بسی، محرم اسرار کجاست

عبارت هایی چون انصار توحید و ارکان تمجید، فراتر از آن است که بگویم این شأن انسان کامل است؛ زیرا در تعریف انسان کامل گفتیم که آنان، مظهر جمیع کمالات موصوف به صفات جمالی و جلالی خداوند متعال هستند، ولی کلماتی همچون انصار توحید و ارکان تمجید، حکایت از حقایق بارگاه عز ربوبیت دارند. ازاین رو می توانیم نتیجه بگیریم که از شئونات ائمه معصوم (علیهم السلام) ، انسان کامل است و الا مراتب عالی مقامات ائمه معصومین (علیهم السلام) ، قابل فهم و شناسایی ما نیست.

حال در جایی که انسان کامل که مظهر صفات و اسمای الهی است، می تواند محل بازگشت سالک عاشق باشد و توسل به او، عین توسل به حق تعالی است، چگونه توسل به پیشوایان معصوم (علیهم السلام) که مقامی بس والاتر از انسان کامل و اولیای الهی دارند و حتی درجات باطنی آنها فراتر از انسان کامل است، جایز نباشد؟ !

2-قرب نوافل و فرایض

اشاره

پیش از هر چیز، در تعریف «قرب» باید گفت مراد از قرب الهی، قرب زمانی و مکانی نیست، بلکه ساحت قرب الهی مادی نیست و زمان و مکان صفت ماده است. بنابراین، قرب الهی، یعنی از قید هستی مادی رها شدن. ٢. قرب نوافل و فرایض

پیش از هر چیز، در تعریف «قرب» باید گفت مراد از قرب الهی، قرب زمانی و مکانی نیست، بلکه ساحت قرب الهی مادی نیست و زمان و مکان صفت ماده است. بنابراین، قرب الهی، یعنی از قید هستی مادی رها شدن.

ص:124

پس به محض اینکه انسان از قید هستی رها شد، همان فضای قرب الهی است.

قرب نه بالا و پستی جستن است قرب حق از حبس هستی رستن است(1)

مصداق قرب الهی در قرآن کریم، معراج پیامبر اکرم (ص) است:

سُبْحانَ الَّذِی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ (اسراء: ١)

پاک و منزه است خدایی که بنده اش را در یک شب از مسجدالحرام به مسجدالاقصی که گرداگردش را پربرکت ساختیم، برد.

مراتب سیر رسول اکرم (ص) در شب معراج تا افق اعلا، فراتر از آن، تا فاصله دو قوس و نزدیک تر از آن بوده است.

وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلی * ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی * فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی * فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی * ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی (نجم: ٧ - ١١)

درحالی که در افق اعلا قرار داشت، سپس نزدیک تر و نزدیک تر شد تا آنکه فاصله او [با پیامبر] به اندازه فاصله دو کمان یا کمتر بود. در اینجا خداوند آنچه را وحی کردنی بود، به بنده اش وحی کرد و قلب [پاک او] در آنچه دید، هرگز دروغ نگفت.

بر این اساس، ساحت وحی، همان ساحت عز ربوبی است. ازاین رو، گفته پیامبر اکرم (ص) عین شنیده اوست. به عبارت دیگر، آواز وحی از خداست، گرچه از حلقوم عبدالله شنیده می شود.


1- . مثنوی معنوی، دفتر دوم، بیت ١٢٠٨.

ص:125

مطلق آن آواز، خود از شه بود گرچه از حلقوم عبدالله بود(1)

در عرفان اسلامی، این قرب را در اصلاح قرب نوافل گویند و عرفا به این حدیث قدسی استناد می کنند:

وَ ما زالَ عَبدِی یَتقرّب إِلَیَّ بِالنَّوافِلِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِی یَمْشِی بِها.(2)

پیوسته بنده ام با انجام نوافل به من تقرب می جوید تا اینکه من او را دوست می دارم. پس هرگاه او را دوست بدارم، گوش او می شوم تا به واسطه من بشنود. چشم او می شوم تا ببیند و دست او می شوم تا بگیرد و پای او می شوم که راه برود.

گفته او را من زبان و چشم تو من حواس و من رضا و خشم تو

رو که بی یسمع و بی یبصر تویی سرّ تویی، چه جای صاحب سرّ تویی(3)

بدیهی است این مقام مخصوص حقیقت محمدیه است که مظهر جامع اسم اعظم خداوند است و در حقیقت، از جمیع اسما و صفات الهی از نظر جامعیت، محفوظ است، ولی انبیا و اولیا از جهت کمال نسبت به یکدیگر ممتاز گشته اند و این کمال نیز از طریق تصفیه و بازگشت به مبدأ حاصل شده است. آنها از هستی موهوم فانی شده و در پرتو تجلی احدیت، عین صفات کلی حق گشته و باقی بالله شده اند. در این راه، به حسب تحقق و اتصاف به صفات الهی، برخی به اکثر صفات الهی و شماری به اقل صفات الهی متصف شده اند. ازاین رو، هرکدام آنها در مراتب


1- مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت ١٩46.
2- احادیث مثنوی، ص ١٨ و ١٩.
3- دفتر اول، ابیات ١٩4٧ و ١٩4٨.

ص:126

کمال، تفاوت دارند. در این میان، آن فرد کامل که مستعد آن باشد که به حسب حقیقت و معنا، مظهر ذات و مجمع اسما و صفات الله باشد و خواص و احکام اسم کلی الله، به جزئیات و کلیات در او ظاهر و او متحقق به همه صفات الهی شود، حضرت ختمی مرتبت محمدی است. او مظهر تام الله است که مجموع صفات در او بالفعل به ظهور پیوسته است. پس جایگاه ختم محمدی از نظر حقیقت و معنا، سابق بر همه انبیاست:

«أَنَا کُنْتُ نَبِیّاً وَ آدَمُ بَیْنَ الْمَاءِ وَ الطِّین» و از نظر صورت، متأخر؛ زیرا علت غایی «اول الفکر، آخر العمل» و

«نَحْنُ الآخِرُونَ السَّابِقُونَ» است.

آن زمان کز آدم و عالم نشان پیدا نبود از مقام بی نشان با نشان من بوده ام

پیش از آن کاسرار غیب آید به صحرای شهود برزخ غیب و شهادت در میان من بوده ام

گرچه در صورت نمودار دو عالم گشته ام چون به معنا بنگری، هر دو جهان من بوده ام

این تقدم ذاتی در بیان شیخ محمود شبستری این چنین است:

واز ایشان سید ما گشته سالار همو اول همو آخر در این کار

نبی آن است که از ذات و صفات و اسمای الهی و احکام خبر دهد.

نزد اهل تحقیق، اخبار حقیقی اولاً و بالذات، از آن عقل کل است که به جهت انبای بی واسطه، به جانب نفس کلی و به واسطه، به سوی نفوس جزئیه هر نبی از انبیا می آید و ثانیاً مظهری است از مظاهر نبوت که همان روح اعظم و عقل اول است. پس نبوت عقل کل، دائمی و ذاتی و نبوت مظاهر، زایل و عرضی است. حقیقت محمدیه، همان عقل اول و روح اعظم است:

«أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللهُ الْعَقْل»(1)،

«أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللهُ نُورِی»(2)و

«أَوَلُّ


1- بحارالانوار، ج ١، ص ٩٧.
2- همان.

ص:127

مَا خَلَقَ اللهُ رُوحِی» . (1)بنابراین، اول به حقیقت و آخر به صورت، آن حضرت است و باقی انبیا، مظهر برخی کمالات حقیقت ایشان. پس «حقیقت محمدیه» به اعتبار تعین اول و مظهر اسم جامع الله، همان ذات احدیت است که در مجموع اسما و صفات متجلی گشته است. ازاین رو، چنانچه الله به حقیقت و مرتبه، مقدم است بر جمیع اسما و به گونه ای است که بر جمیع اسما ظهور و تجلی کرده است، انسان کامل نیز که مظهر اسم کلی الله است، باید به ذات و مرتبه، بر جمیع باقی مظاهر مقدم باشد، آن هم بنابر اتحاد ظاهر و مظهر. پس جمیع مراتب موجودات که مظاهر اسمای الهی هستند، مظهر انسان کامل نیز هستند. در نتیجه، انسان کامل مشتمل بر جمیع کائنات است. بنابراین، چون حق در جمیع موجودات سریان دارد، انسان کامل نیز باید در جمیع مراتب موجودات سریان داشته باشد؛ چون کامل کسی است که از خودی خود فانی و به بقای حق باقی شده است.(2)

نیست کامل در جهان آن کس که دریا عین اوست عین دریا هرکه شد، می دان که مرد کامل است

ما همه دریا و دریا عین ما بوده ولی مایی ما در میان ما و دریا حایل است

چشم دریابین کسی دارد که غرق بحر شد ورنه نقش موج بیند هرکه او بر ساحل است

در سیر ربوبی، پیامبر ما به جایی می رسد که هیچ فردی از افراد موجودات، توان دسترسی به آن مقام را ندارند. شیخ محمود شبستری دراین باره گفته است:

فرشته گرچه دارد قرب درگاه نگنجد در مقام لی مع الله


1- بحارالانوار، ج 54، ص ٣٠٩.
2- ر. ک: مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، شمس الدین محمد لاهیجی، صص ٢٠ - ١٨.

ص:128

قرب همان ارتفاع وسایط میان شیء و موجد اوست. بر اساس ترتیب موجودات، ملائکه که عقول و نفوس و ارواح و قوا هستند، هر آینه در قرب درگاه حضرت حق جای دارند، اما از جهت بساطت و تجردی که ایشان را هست، در مرتبه خاص راه ندارند. این مرتبه خاص، مقام فنای فی الله است که مخصوص ولی الله اعظم است. هر چند ملائکه در مرتبه هستی، شرافت دارند، ولی در جمعیت اسما و صفات الهی و حقایق کَونیه، پیامبر ما، اکمل از ملک مقرب است. ازاین رو، به حسب این مقام است که می فرماید:

لِی مَعَ اللهِ وَقتٌ لا یَسعُنِی فِیهِ مَلکٌ مُقَرَّب وَلا نَبِیٌّ مُرسل.(1)

مرا با خدا حالاتی است که نه ملک مقرب در آن می گنجد، نه نبی مرسل.

مولوی، حقیقت محمد (ص) را باطن شجره طیبه انبیا و اولیای الهی

می داند و آن را به شیره حیات درختی تشبیه می کند که آن شیره، در ریشه و ساقه و شاخه های آن جاری است:

ظاهراً آن شاخ اصل میوه است باطناً بهر ثمر شد شاخ هست

گر نبودی میل و امید ثمر کی نشاندی باغبان بیخ شجر

پس به معنا آن شجر از میوه زاد گر به صورت از شجر بودش ولاد

بهر این فرموده است آن ذوفنون رمز «نحن الآخرون السابقون»

گر به صورت من زآدم زاده ام من به معنی جد جد افتاده ام

اول فکر آمد آخر در عمل خاصه فکری کو بود وصف ازل(2)


1- . مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، ص ٨٢.
2- مثنوی معنوی، دفتر چهارم، ادبیات 5٢٢ - 5٢٨.

ص:129

نکته مهم در این کلام مولوی، مشروعیت سجده ملائکه بر حضرت آدم (ع) است، آنجا که خداوند متعال فرمود:

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ (بقره: ٣4)

و [یاد کن] هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: «برای آدم سجده و خضوع کنید» . همگی سجده کردند، جز ابلیس که سرباز زد و تکبر ورزید [و به خاطر نافرمانی و تکبرش] از کافران شد.

چون در باطن حضرت آدم (ع) ، حقیقت محمدیه (ص) بوده است که مشتمل بر جمیع حقایق اسما و صفات الهی است، پس سجده بر آدم در واقع رمز کشف این سر ولایت مطلقه محمدیه (ص) بوده است که آیینه تمام نمای مقام اولوهیت است. ازاین رو، رسول اکرم (ص) فرمود:

طُوبَی لِمَنْ رَآنِی وَ آمَنَ بِی طُوبَی ثُمَّ طُوبَی [یَقُولُهَا سَبْعاً] لِمَنْ لَمْ یَرَنِی وَ آمَنَ بِی.

خوشا به حال کسی که مرا ببیند و به من ایمان بیاورد. خوشا به حال [و این عبارت را هفت بار تکرار کردند] آن کس که مرا ندید و به من ایمان آورد.

مولوی، از این بیان رسول اکرم (ص) در اثبات مقام شفاعت بهره می جوید:

گفت طوبی من رآنی مصطفی و الذّی یبصر لمن وجهی رای

چون چراغی نور شمعی را کشید هر که دید آن را یقین آن شمع دید

همچنین تا صد چراغ ار نقل شد دیدن آخر لقای اصل شد

خواه از نور پسین بستان به جان هیچ فرقی نیست خواه از شمع جان

ص:130

خواه بین نور از چراغ آخرین خواه بین نورش ز شمع غابرین(1)

برای مثال، هرگاه چراغی از نور شمع شعله گرفت، هرکس آن چراغ را ببیند، به یقین آن شمع را هم خواهد دید و به همین ترتیب اگر تا صد چراغ روشن شود، یعنی نور آن چراغ به چراغ دیگری تا صدها و هزاران چراغ برسد دیدن آخرین چراغ، لقای همان نور اول است؛ خواه تو آن نور را از چراغ آخری بگیری و خواه از شمع جان؛ در اینجا، هیچ فرقی نمی کند. بدیهی است مراد از شمع جان، حضرت حق تعالی است که نور او آسمان ها و زمین را روشن کرده است: اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ (نور: ٣5) .

نکته مهم بیت آخر، این است اگر خواستی آن نور را از چراغ آخر بگیری یا از شمع اولیا و انبیا آغازین، باز فرقی نمی کند. در واقع، می خواهد بگوید انبیا و اولیا با وجود تعدد در ظاهر، همگان پرتوی از نور واحدند:

«کلهم نور واحد» .

در مصرع آخر، «غابرین» کسانی هستند که از نور هدایت و ولایت حقیقت محمدیه (ص) روشن می باشند و حقیقت محمدیه (ص) نیز عین مظهریت نور شمع حضرت حق است، که در وجود عنصری رسول اکرم (ص) تبلور یافته است و در سلسله ائمه معصومین (علیهم السلام) ساری و جاری است.

مفهوم شفاعت

مطلب مهم اینکه خداوند متعال به استناد آیه: وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ (حدید: 4) ، با ما معیت قیومی دارد و ما برای دریافت این معیت،


1- شرح مثنوی، اکبر اکبری، دفتر اول، ص ١٣٢.

ص:131

به سیر و سلوک نیازمندیم. این سلوک در واقع زدودن اغیار و خروج از تعلقات و صفات خلقی است. به تحقیق این سلوک میسر نمی شود، مگر به واسطه ولی خدا که در اصطلاح عرفان اسلامی، به آن «پیر» گفته می شود و در اصطلاح قرآنی، «شفیع» خوانده می شود:

یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَض-ی وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ (انبیاء: ٢٨)

او اعمال امروز و آینده و اعمال گذشته آنها را می داند و آنها جز برای کسی که خدا راضی [به شفاعت برای او] است، شفاعت نمی کنند و از ترس او بیمناک هستند.

نکته مهم در این آیه، «خشیت» و «اشفاق» است که هرکسی نمی تواند به این مقام دست یابد. کسانی از خشیت خداوند متعال مشفق هستند که وقتی نام خدا را نزد آنان ببری، مانند قند در درون آب ذوب می شوند؛ یعنی عشق خداوند سراسر وجود آنها را پر می کند.

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ (انفال: ٢)

مؤمنان تنها کسانی هستند که هرگاه نام خدا برده شود دل هایشان ترسان می گردد.

از پای تا سرت همه نور خدا شود در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی

بنابراین، کسانی که در راه خدا بی سر و پا شوند، یعنی از صفات بشری و زمینی خالی شوند، در صفت وجه الهی ظاهر می شوند. مراد از این عبارت عرفا نیز همین است:

«إِنَّ اللهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَی صُورَتِهِ» .(1)در اعتقاد شیعه، این وجه الهی، پیشوایان معصوم (علیهم السلام) هستند؛ به گونه ای که درباره


1- بحارالانوار، ج 54، ص ١٠٣.

ص:132

امام زمان (عج) می خوانیم:

«أَینَ وَجه الله الَّذِی إِلَیه یَتَوَجَّهُ الأَولِیاء» .(1)

پس در تفکر شیعه، شفیعان، همان امامان معصوم (علیهم السلام) هستند. در عرفان، شفیعان را «پیر» یا اولیای الهی می خوانند. به قول مولوی:

هرکه خواهد همنشینی با خدا گو نشین اندر حضور اولیا

چون شوی دور از حضور اولیا در حقیقت گشته ای دور از خدا(2)

مولوی، همنشینی با اولیای الهی را عین همنشینی با پروردگار متعال می داند؛ زیرا ولی خدا تنها واسطه است و از خود اصالتی ندارد؛ به گونه ای که نسبت او با خدا مثل سایه با صاحب سایه است. در اینجا، ولی خدا در واقع جلوه حضرت حق است:

سایه یزدان بود بنده خدا مرده این عالم و زنده خدا

دامن او گیر زوتر بی گمان تا رهی از آفتِ آخر زمان

کیف مدّ الظّل نقش اولیاست کو دلیل نور خورشید خداست (3)

در این دو بیت که به آیه شریفه: أَ لَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ (فرقان: 45) اشاره دارد، ولی خدا سایه ای است که ما را به حضرت یزدان می رساند. در ابیاتی دیگر، مولوی، ولی خدا را همچون کسی می داند که به گلستان می رود و عاشق جمال باغبان می شود یا برای آب، دلو را درون چاه می اندازد و رخ یوسف را می بیند یا همچون حضرت موسی (ع) که از پی آتش می رود و نور خدا بر او جلوه می کند:

بهر فرجه شد یکی تا گلستان فرجه او شد جمال باغبان

همچو اعرابی که آب از چه کشید آب حیوان از رخ یوسف چشید


1- مفاتیح الجنان، دعای ندبه.
2- مثنوی معنوی، دفتر اول، ابیات ٢٧٨٢ و ٢٧٨٣.
3- همان، ابیات 4٢٣ - 4٢5.

ص:133

رفت موسی آتش آرد او به دست آتشی دید او که از آتش برست (1)

در واقع، بیت اول و دوم اشارتی است به آیه شریفه: وَ جاءَتْ سَیَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ (یوسف: ١٩) و بیت سوم، به این آیه شریفه اشاره دارد:

إِذْ رَأی ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِقَبَسٍ (طه: ١٠)

هنگامی که [از دور] آتشی مشاهده کرد و به خانواده خود گفت: [اندکی] درنگ کنید که من آتشی دیدم، شاید شعله ای از آن برای شما بیاورم.

٣. اتحاد عاشق و معشوق

اشاره

بزرگان ما در حوزه عرفان اسلامی و حتی تفسیر، از آیات قرآن، این حقیقت را استنباط یا شهود کرده اند که حقیقت در عالم هستی، خدای متعال است و جز او همه موجودات از مظاهر و تجلیات آن حقیقت مطلق به شمار می آیند. در این میان، ولی خدا یا انسان کامل، کسی است که این ظهور در او به کمال می رسد و او عین مظهریت حق می شود؛ به گونه ای که هر چه از او تراوش می کند، در واقع از مصدر غیب الهی است.

الف) آیات ناظر بر اتحاد عاشق و معشوق
اشاره

مهم ترین این آیات عبارتند از:

یک - آیه هفده سوره انفال

آنجا که خداوند متعال می فرماید: وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمی ؛ «و این تو نبودی [ای پیامبر که خاک و سنگ به صورت آنها


1- مثنوی معنوی، دفتر اول، ابیات ٢٧٨٨ - ٢٨٨5.

ص:134

انداختی] بلکه خدا انداخت» .

این آیه، اتحاد و آمیختگی پیامبر خدا (ص) به ساحت ربوبی را می رساند که خداوند متعال در قرب نوافل، دست او شده و به جای او تیراندازی کرده است. محققان، عرفا و حکما، از این آیه در اثبات اتحاد محب و محبوب یا عاشق و معشوق استفاده کرده اند:

نیست محبوب از محب خود جدا ردّ پیغمبر بود ردّ خدا

تیغ بر دستان مجنون می رود از دل لیلی چرا خون می چکد

سنگ بر دندان پیغمبر زدند چون خورد بر او آن که در یمن

یعنی پیامبر (ص) هیچ گاه از خدا که محبوب اوست، جدا نیست، همان گونه که مجنون از لیلی جدا نیست. اتحاد مجنون و لیلی تا آنجاست که وقتی تیغ به دست مجنون فرو رفت، به جای آنکه خون از دست او جاری شود، از دل لیلی می جهد. یا دندان اویس قرنی -که از دلدادگان پیامبر (ص) بود و در طول حیات یک بار به دیدار او آمد ولی موفق به زیارت آن حضرت نشد - به سبب سنگی که در جنگ تبوک به دندان پیامبر (ص) خورد، از دهانش بیرون افتاد. همه اینها، در حقیقت بیانگر اتحاد محب با محبوب است.

دو - آیه ده سوره فتح

خداوند متعال می فرماید:

إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللهَ یَدُ اللهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ

به یقین کسانی که با تو بیعت می کنند، [در حقیقت] تنها با خدا بیعت می نمایند و دست خدا بالای دست آنهاست.

ص:135

سه - آیه بیست و چهار سوره انفال

آنجا که خداوند می فرماید: وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ ؛ «و بدانید خداوند میان انسان و قلب او حایل می شود» .

بزرگان عرفا و حکما، این قبیل آیات را بر اتحاد عاشق و معشوق حمل می کنند که در اوج قرب الهی اتفاق می افتد. شاهکار این عرصه، عارف بزرگ، جلال الدین مولوی که در اثبات شفاعت و ضرورت توسل به اولیای الهی، گوی سبقت را از همگان ربوده است، به سبب بیان تعابیر شهودی با زبان برهان و استفاده از مثال ها و حکایت ها در تبیین حقایق، وی را در قله اوج تعالی عرفانی و ادبی قرار داده است؛ به گونه ای که در این عرصه کسی را توان رویارویی با او نیست.

ب) مواردی از اتحاد عاشق و معشوق
اشاره

در این مجال، به چند نمونه در اثبات اتحاد عاشق و معشوق بسنده می کنیم:

یک - تمثیل گل و عطر گل

انسان گل را به سبب بوی خوش استشمام می کند، ولی آمیختگی گل با بو یا عطر گل به اندازه ای است که تفکیک پذیر نیست. ازاین رو، بوکشیدن گل، عین بوی گل است:

روغنی کو شد فدای گل به کل خواه روغن بوی کن خواهی تو گل(1)

دو - رنگ و پارچه

هنگامی که پارچه ای را در خُم رنگ فرو می بری، محو رنگ می شود و نمی توانی آن دو را از هم جدا کنی، درحالی که اتحاد معشوق با عاشق،


1- مثنوی معنوی، دفتر پنجم.

ص:136

اتحاد ذاتی و حقیقی است؛ به گونه ای که هر عاشقی رنگ معشوق بگیرد، جدایی آن دو از هم ممکن نیست:

صبغة الله هست خمّ رنگ هو پیسه ها یک رنگ گردد اندرو

یعنی رنگ الهی از خم رنگ هوس نیست. این خم به گونه ای است که همه رنگ ها رنگ او را می گیرند: صِبْغَةَ اللهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً (بقره:١٣٨)

چون در آن خم افتد و گوییش قم از طرب گوید: منم خم، لا تلُم

سه - آتش و آهن

آهن وقتی در آتش گداخته می شود، رنگ آتش می گیرد؛ زیرا در آتش محو می شود:

رنگ آهن، محو رنگ آتش است زآتشی می لافد و خامش وش است

چون به سرخی گشت همچون زر کان پس انا النارست لافش بی زبان

شد ز رنگ و طبع آتش محتشم گوید او: من آتشم من آتشم

آتشم من گر تو را شک است و ظن آزمون کن، دست را در من بزن(1)

یعنی رنگ آهن، محو رنگ آتش می شود و فریاد برمی آورد من آتش هستم. اگر باور نمی کنی، می توانی به آهن دست بزنی تا شک و گمان تو برطرف شود.

چهار - خطاب به حسام الدین

مولوی در خطاب به حسام الدین به منظور ادامه دادن کار نوشتن


1- همان، ابیات ١٣4٩-١٣5١.

ص:137

اشعار مثنوی، می گوید:

پیش من آوازت آواز خداست عاشق از معشوق حاشا کی جداست

اتصالی بی تکیف بی قیاس هست رب النّاس را با جان ناس(1)

همان گونه که ملاحظه می شود، آواز حسام الدین آواز خداست؛ چون به عنوان عاشق واقعی، هرگز از معشوق خود جدا نیست. حتی مولوی فراتر از آن می رود و می گوید ارتباط عاشق و معشوقی، ارتباطی بی تکیف و تعریف ناپذیر است و خداوند متعال با جان بندگان خود در ارتباط است.

پنج - خدو انداختن خصم بر روی حضرت علی (ع)

مولوی از حکایت خدو انداختن خصم در جنگ بر روی امیرمؤمنان علی (ع) ، به منظور اثبات اتحاد عاشق و معشوق بهره می جوید. ایشان، حضرت علی (ع) را به عنوان ولی کامل خدا، مظهر اتحاد ربوبی با حضرت حق می داند و با طرح لطایف عرفانی فراوان در این داستان، خشمگین نشدن مولای عارفان در برابر خدوی خصم را دلیل بر اتصاف و اتصال او به کمالات ربوبی و مظهر اسما و صفات الهی معرفی می کند:

از علی آموز اخلاص عمل شیر حق را دان منزه از دغل

در غزا، بر پهلوانی دست یافت زود شمشیری برآورد و شتافت

او خدو انداخت بر روی علی افتخار هر نبی و هر ولی (2)

معنای این ابیات، آن است که باید از حضرت علی (ع) اخلاص را که مقام «مخلصین» است، بیاموزی و آن شیر حق را از هر حیله و ظاهرکاری پاک و منزه بدانی. او در جنگی بر پهلوان چیره شد و بی درنگ


1- . مثنوی معنوی، دفتر چهارم، ابیات ٧5٩ و ٧6٠.
2- همان، دفتر اول، ابیات ٣٧٢١-٣٧٢٣.

ص:138

شمشیری برکشید تا او را به قتل برساند، ولی آن پهلوان آب دهان بر روی حضرت علی (ع) انداخت؛ همان انسان بزرگی که مایه افتخار بسیار برای اولیای خداست.

در این حال، حضرت علی (ع) شمشیر را بی درنگ رها کرد و از جنگ با آن پهلوان عرب دست کشید. از این عمل حضرت، آن پهلوان حیرت کرد و دلیل آن را جویا شد.

ای علی که جمله عقل و دیده ای شمه ای واگو از آنچه دیده ای

تیغ حلمت جان ما را چاک کرد آب علمت خاک ما را پاک کرد

بازگو دانم که این اسرار اوست زانکه بی شمشیر کشتن کار اوست(1)

می گوید ای علی که جامع عقل و شهودی! شمه ای از آنچه دیده ای بیان کن؛ شمشیر بردباری تو جان مرا پاره کرد. آب حیات وجود تو، ما را از کفر و پلیدی شست وشو داد. پس باز گو تا بدانم اینها اسرار الهی است که بدون آلت می کشد. یعنی تو فعل خدا هستی که حتی بدون شمشیر می کشد. در واقع مولوی در این ابیات، اتحاد فعل و فاعل را در نظر دارد.

راز بگشا ای علی مرتضی ای پس سوء القضاء، حسن القضاء

یا تو واگو آنچه عقلت یافته است یا بگویم آنچه بر من تافته است

از تو بر من تافت، پنهان چون کنی؟ بی زبان چون ماه پرتو می زنی(2)

ای علی مرتضی که به اسرار ملک و ملکوت آگاهی، حقیقت امر را برایم بگو. ای که می توانستی مرا بکشی و عاقبت ناگواری پیدا کنم؛ یعنی


1- مثنوی معنوی، دفتر اول، ابیات ٣٧45-٣٧4٧.
2- همان، ابیات ٣٧5٧-٣٧5٩.

ص:139

با حال کفر و نفاق از دنیا بروم، ولی این کار را نکردی و با حلم و بردباری سبب گشتی به جای قضای بد، قضای خوب بر من آید! یا تو حاشا کن آنچه را عقلت دریافت کرده است یا من بگویم چه حالی از تابش تو به من دست داده است. نوری از تو بر من تابش کرد، چرا پنهان می کنی؟ تو آن ماه تابان هستی که بدون زبان نور می پاشی.

در اینجا، مولوی از زبان آن پهلوان، نکته های بدیع عرفانی را بیان می کند و در توصیف فضیلت مولای متقیان، علی (ع) می فرماید:

چون تو بابی آن مدینه علم را چون شعاعی، آفتاب حلم را

باز باش ای باب، بر جویای باب تا رسد از تو قشور اندر لباب

باز باش ای باب رحمت تا ابد بارگاه ماله کفواً احد(1)

ای علی! تو دروازه شهر علم نبی هستی. تو جلوه آفتاب حلم و بردباری هستی. (این بیت اشاره است به این حدیث پیامبر خدا (ص) در شأن حضرت علی (ع) :

أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ العِلْمَ فَلْیَأْتِ أَلبابَ.

من شهر علم هستم و علی (ع) دروازه آن است. هرکس خواهد که بدین شهر وارد شود، باید از دروازه آن درآید.

ای دروازه علم! به روی جویای درت باز و گشوده باش تا قشرها به برکت وجود تو به مرحله مغز برسند؛ یعنی عالم صورت به مرتبه معنا درآید. ای باب رحمت خدا! گشوده بمان؛ ای بارگاه کسی که برایش همتا و نظیری نیست. این جمله اشاره است به آیه: وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ (اخلاص: 4)


1- مثنوی معنوی، دفتر اول، ابیات ٣٧6٣ - ٣٧65.

ص:140

قهرمان عرب خواهش خود را ادامه می دهد تا آنجا که می گوید:

باز گوی ای باز پر افروخته با شه و با ساعدش آموخته

باز گو ای باز عنقاگیر شاه ای سپاه افکن به خود، نی با سپاه

امت وحدی، یکی و صد هزار بازگو، ای بنده بازت را شکار

در محل قهر، این رحمت ز چیست؟ اژدها را دست دادن، راه کیست؟(1)

ای باز پر افروخته الهی! یعنی ای بازی که بال های تو با نور خدا روشنی گرفته و دست پرورده شاه جهان هستی! ای کسی که صید و شکار تو، عنقا و سیمرغ است! ای کسی که یک تنه لشکریان را شکست می دهی که البته تو به ظاهر، یک نفر عادی، ولی بر حسب باطن، گویی که صد هزار نفری! ای کسی که این بنده، صید باز بلند پرواز توست. «امت واحد» در این مصراع، اشاره است به آیه:

إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ ؛ «همانا ابراهیم، امت فرمان بردار خدا بود» .

(نحل: ١٢٠)

در جایی که باید قدری خشم نشان دهی، چرا مهربانی می کنی؛ این چه مرامی است که به اژدها مهلت و فرصت می دهی؟

مولای متقیان، علی (ع) در پاسخ این عرب قهرمان می گوید:

گفت: من تیغ از پی حق می زنم بنده حقم نه مأمور تنم

شیر حقم، نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گوا

ما رمیت اذ رمیتم در جواب من چو تیغم وآن زننده آفتاب(2)

حضرت علی (ع) در پاسخ آن پهلوان می گوید: من برای رضای خداوند


1- مثنوی معنوی، دفتر اول، ابیات ٣٧٧٨ - ٣٧٨٢.
2- همان، ابیات ٣٧٨٧ - ٣٧٨٩.

ص:141

متعال شمشیر می زنم؛ یعنی بنده حق تعالی هستم، نه مأمور خود. من شیرحقم، نه شیر هوا و هوس؛ عمل من گواهی بر دین و ایمانم می دهد. من مظهر کامل: وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ هستم. من در کارزار چون شمشیر در دست الهی هستم. زننده آفتاب حقیقت نیز در اینجا یعنی خداوند متعال.

همان گونه که ملاحظه می شود، منظور مولوی از این همه مقدمه چینی و فضاسازی در این داستان، اثبات قرب الهی در این آیه است: وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللهَ رَمَی (انفال: ١٧)

حضرت در ادامه، دلیل خویش از این کار را این گونه توصیف می کند:

رخت خود را من ز ره برداشتم غیر حق را من عدم انگاشتم

سایه ام من، کدخدایم آفتاب حاجبم من، نیستم او را حجاب(1)

من رخت خویش را از سر راه برداشتم؛ یعنی از تمایلات نفسانی و تعلقات دنیوی جدا شده ام و هرچه غیر حق تعالی باشد، من آن را نیستی می انگارم. من همچون سایه ام و صاحب وجود ظلی من، آفتاب وجود حق تعالی است. من دربان بارگاه او هستم، نه حجاب او.

نتیجه

نتیجه ای که از بحث حاصل می شود و مولوی این عارف بزرگ با زیباترین بیان در قالب شعر و داستان بدان پرداخته است، در یک جمله خلاصه می شود و آن این است که حق تعالی در صفات راهنمای خود


1- مثنوی معنوی، دفتر اول، ابیات ٣٧٩٠ و ٣٧٩١.

ص:142

ظهور دارد: وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها (اعراف: ١٨٠) و مظهر یا مصداق صادق این ظهور به صورت خاص و اتم و اکمل، حضرت نبی اکرم (ص) و ائمه معصوم (علیهم السلام) هستند. خلاصه و زبده این سخن را در زیارت جامعه کبیره می خوانیم:

أَلسَّلامُ عَلَی الدُّعَاةِ إِلَی اللهِ وَ الأَدِلّاءِ عَلَی مَرْضَاتِ اللهِ وَ الْمُسْتَقِرِّینَ فِی أَمْرِ اللهِ وَ التَّامِّینَ فِی مَحَبَّةِ اللهِ وَ الْمُخْلِصِینَ فِی تَوْحِیدِ اللهِ.(1)

حسن ختام این بحث را به کلام نورانی مولای متقیان، علی (ع) اختصاص می دهم که در شأن ولایت اهل بیت (علیهم السلام) فرمود:

هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَیْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حُکْمِهِ وَ کُهُوفُ کُتُبِهِ وَ جِبَالُ دِینِهِ.(2)

عترت پیامبر جایگاه اسرار خداوندی و پناهگاه فرمان الهی و مخزن علم خدا و مرجع احکام اسلامی و نگهبان کتاب های آسمانی و کوه های همیشه استوار دین خدایند.

بدین ترتیب، توسل و شفاعت خواهی از آنان، عین توسل از حق تعالی است. در حقیقت، اهل بیت (علیهم السلام) به عنوان «حبل الله» ، «عروة الوثقی» ، «اعتصام بالله» و «باب الله» ، همان شفاعت برگزیده الهی هستند:

وَلَا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَض-ی وَهُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ (انبیاء: ٢٨)


1- مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره.
2- نهج البلاغه، خطبه دوم.

ص:143

وآنها جز برای کسی که خدا راضی [به شفاعت برای او] است شفاعت نمی کنند و از ترس او بیمناکند.

پس شفیعان الهی هرچه از خود به ظهور می رسانند، اراده حق است و میل آنها همواره به مشیت حق است: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللهُ (تکویر:٢٩)

جز به یاد او نجنبد میل من نیست جز عشق احد سرخیل من (1)


1- مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت ٣٧٩٨.

ص:144

ص:145

کتابنامه

* قرآن کریم

* نهج البلاغه، محمد دشتی، تهران، نهج الحیاة، بی تا.

١. اصطلاحات صوفیه، عبدالرزاق کاشانی، تصحیح: مجید هادی زاده، تهران، انتشارات حکمت، ١٣٨١ه. ش.

٢. اصول کافی، ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینی رازی، ترجمه و شرح: هاشم رسولی، تهران، علمیه اسلامیه، ١٣٨٧ه. ق.

٣. اندیشه های کلامی شیخ مفید، مارتین مکومورت، ترجمه: احمد آرام، تهران، دانشگاه تهران، ١٣6٩ه. ش.

4. انسان کامل، سید عبدالکریم بن ابراهیم جیلانی، تصحیح: قائل محمد خلیل اللبهون، چاپ اول، بیروت، ١4٢٠ه. ق.

5. انسان کامل، عزیز الدین نسفی، به اهتمام: ماری ژان موله، تهران، نشر طهوری، ١٣6٢ه. ش.

6. اوائل المقالات فی المذاهب المختارات، شیخ مفید، نشر مفید، ١٣٧١ه. ق.

٧. بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، بیروت، مؤسسة الوفاء، ١4٠٣ه. ق.

٨. التعریفات، سید شریف علی بن محمد جرجانی، تحقیق: ابراهیم الابیاری، بیروت، ١4١٣ه. ق.

ص:146

٩. التفسیر الکبیر، فخر رازی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ١4١٧ه. ق.

١٠. التمهید، ابوبکر محمد بن الطیب باقلانی، بیروت، المکتبه الشرقیه، ١٩٧5م.

١١. جامع الأسرار و منبع الأنوار، علامه سید حیدر آملی، تصحیح: هانری کربن و عثمان یحیی، ترجمه: سید جواد طباطبایی، چاپ اول، تهران، نشر علمی و فرهنگی، ١٣6٨ه. ش.

١٢. جلوه های ولایت از منظر امام خمینی (ره) ، اسماعیل منصوری لاریجانی، چاپ اول، انتشارات عروج، ١٣٧٠ه. ش.

١٣. دیوان اشعار، ابی حفص عمر ابن فارض، بیروت، چاپ دار صعب، ١4١5ه. ق.

١4. دیوان حافظ، خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی، تصحیح:

محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، چاپ سوم، تهران، انتشارات زوار، قاسم غنی.

١5. دیوان غزلیات فخرالدین عراقی، تصحیح و توضیح: نسرین محتشم، تهران، زوار، ١٣٧٢ه. ش.

١6. رساله ولایت (خلاف کبری) ، آقا محمدرضا قمشه ای، به کوشش: منوچهر صدوقی سها، قزوین، مطبع نور، ١٣54ه. ش.

١٧. روضات الجنات، سید محمدباقر خوانساری اصفهانی، تهران، انتشارات کتابفروشی اسلامی، ١٣6٢ه. ش.

١٨. ریحانة الأدب، میرزا محمدعلی مدرس، چاپ اول، تهران، بی تا.

١٩. سیر تحول متون عرفان اسلامی، اسماعیل منصوری لاریجانی، تهران، انتشارات واحد علوم تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی، ١٣٨٢ه. ش.

٢٠. شرح اصطلاحات تصوف و عرفان، صادق گوهرین، چاپ اول، تهران، ١٣٧٢ه. ش.

ص:147

٢١. شرح اصول الخمسة، قاضی حسین عبدالجبار، قاهره، ناشر عبدالکریم عثمان، ١٩65م.

٢٢. شرح الأسماء، ملاهادی سبزواری، با کوشش: نجفقلی حبیبی، چاپ اول، تهران، دانشگاه تهران، ١٣٧٣ه. ش.

٢٣. شرح فصوص الحکم، داود بن محمود قیصری، تحقیق: آیت الله حسن حسن زاده آملی، چاپ اول، قم، مؤسسه بوستان، ١٣٨4ه. ش.

٢4. شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، سید جلال الدین آشتیانی، تهران، انتشارات علمی فرهنگی، ١٣٧5ه. ش.

٢5. صوفیسم، تائوئیسم، ایزوتسو توشیهیکو، ترجمه: محمدباقر گوهری، تهران، خادم، ١٣٧٨ه. ش.

٢6. غرر الحکم و دررالکلم، (گفتار امیرالمؤمنین) ، سید حسین شیخ الاسلامی، چاپ هفتم، تهران، انتشارات انصاریان، ١٣٨5ه. ش.

٢٧. الفتوحات المکیه، محیی الدین ابن عربی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ١4١٩ه. ق.

٢٨. فصوص الحکم، تعلیقات: ابوالعلا عفیفی، چاپ ششم، تهران، الزهراء، ١٣66ه. ش.

٢٩. الفصول العشره، ابوعبدالله محمد بن نعمان المارنی، نجف، دارالکتب التجاریه، ١4١5ه. ق.

٣٠. کشف المحجوب، ابوالحسن علی بن عثمان هجویری، تحقیق: ژوکوفسکی، چاپ اول، تهران، نشر طهوری، ١٣5٩ه. ش.

٣١. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، جمال الدین علامه حلّی، قم، لاهیجی، ١٣6٧ه. ش.

ص:148

٣٢. الکنی و الالقاب، محدث قمی، قم، انتشارات اسلامیه، ١٣54ه. ق.

٣٣. گلشن راز، شیخ محمود شبستری، شرح: شمس الدین محمد لاهیجی، تهران، نشر علم، ١٣٧٧ه. ش.

٣4. لب لباب مثنوی، واعظ کاشفی، تهران، اساطیر، ١٣٧5ه. ش.

٣5. مثنوی معنوی، مولانا جلال الدین محمد بلخی، با نظر: نصرالله پورجوادی، چاپ سوم، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ١٣٧١ه. ش.

٣6. مرصاد العباد، نجم الدین رازی، چاپ دوم، تهران، نشر کتابخانه سنایی، ١٣6٣ه. ش.

٣٧. مصباح الهدایه الی الخلافة والولایة، امام خمینی (ره) ، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ١٣٧٠ه. ش.

٣٨. مفردات الفاظ القرآن، حسین بن محمد راغب اصفهانی، با تفسیر لغوی و ادبی: غلامرضا خسروی حسینی، چاپ دوم، قم، اسماعیلیان، ١٣٧4ه. ش.

٣٩. مفهوم الولایة، حکیم ترمذی، بیروت، دار الکتب العلمیه، ١4٢٨ه. ق.

4٠. نص النصوص فی شرح فصوص الحکم، تصحیحات: هانری کربن و عثمان اسماعیل یحیی، تهران، توس، ١٣6٧ه. ش.

4١. نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، عبدالرحمان جامی، تصحیح: ویلیام چیتک، چاپ اول، تهران، مؤسسه مطالعات فرهنگی،١٣٧٠ه. ش.

4٢. وسائل الشیعه، محمد بن حسن حر عاملی، با تصحیح و تحقیق: رحیم ربانی شیرازی، چاپ پنجم، بیروت، دارالاحیاء، ١4٠٣ه. ق.

4٣. ولایت (حکومت حکیمانه) ، اسماعیل منصوری لاریجانی، چاپ اول، قم، انتشارات، خادم الرضا، ١٣٨٠ه. ش.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109