تشیع و ولای اهل بیت (ع)در ادب قدیم فارسی (جنگ عبدالکریم مداح، مورخ ۸۴۹)

مشخصات کتاب

سرشناسه : محلاتی، امینه
عنوان و نام پدیدآور : تشیع و ولای اهل بیت در ادب قدیم فارسی (جنگ عبدالکریم مداح، مورخ ۸۴۹)/ به کوشش امینه محلاتی.
مشخصات نشر : تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، ۱۳۹۰.
مشخصات ظاهری : ۲۵۹ ص.
فروست : کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی؛ ۲۷۹.
جنگ‌پژوهی؛ دفتر اول.
شابک : ۶۰۰۰۰ ریال‌978-600-220-034-1 :
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : ص. ع. به انگلیسی: Amine nahallati. Shi ism and devotion to the hohse of the prophet...
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
یادداشت : نمایه.
موضوع : علی‌بن ابی‌طالب (ع)، امام اول، ۲۳ قبل از هجرت - ۴۰ق. -- شعر-- مجموعه‌ها
موضوع : علی‌بن ابی‌طالب (ع)، امام اول، ۲۳ قبل از هجرت - ۴۰ق. -- مدایح و مناقب-- مجموعه‌ها
موضوع : ائمه اثناعشر -- شعر
موضوع : ائمه اثناعشر -- مدایح و مناقب-- مجموعه‌ها
موضوع : شعر فارسی -- ایران -- قرن ۴ - ۹ ق.-- مجموعه‌ها
شناسه افزوده : ایران. مجلس شورای اسلامی. کتابخانه، موزه و مرکز اسناد
رده بندی کنگره : PIR۴۱۹۱ /ع۸‌م۳۴ ۱۳۹۰
رده بندی دیویی : ۸فا۱/۶۲۰۸
شماره کتابشناسی ملی : ۲۴۵۹۷۱۴

پیشگفتار

به نام آنکه جان را فکرت آموخت
سرایش شعر در ولای اهل بیت ـ نه لزوماً تشیّع امامی ـ در ادب فارسی، همزاد شعر فارسی است و شاهد صدق آن کسائی مروزی و بسیاری از شعرای کهن سرزمین محبوب ما ایران است که اشعارشان در همین جُنگ آمده است. در این باره فراوان گفته و نوشته شده و هنوز هم ناگفتنی‌های بسیاری باقی مانده است. این ناگفتنی‌ها غالباً عبارتم از دواوین و جُنگهایی چاپ نشده‌ای است که حاوی اشعار ناشناختة فارسی در همه حوزه‌ها، بویژه ادبیات شیعی است و برخی از آنها قرنهاست که از چشم مدّاحان و عالمان و پژوهشگران بدور مانده است. هر بار که جُنگی یافت می‌شود، قصاید تازه‌ای در این باب به دست یمی‌آید و گویی دنیایی تازه کشف می‌شود.
زمانی که از استاد دکترسید حسین مدرّسی شنیدم که سرکار خانم محلّاتی به تصحیح جنگ عبدالکریم مدّاح هستند، اصرار کردم اجازه دهند کتابخانة مجلس در کنار دیوانهای شیعی که در طی سالهای گذشته چاپ شده یا زیر چاپ دارد، این اثر ارجمند را نیز منتشر کند. خوشبختانه این خواسته پذیرفته شد.
اکنون که این اثر پس از تلاش‌های قابل ستایش مصحّح، به دست چاپ سپرده می‌شود، اطمینان دارم بسیاری از ادیبان، فرهیختگان و عالمان و ناموران ادب فارسی و استادان این حوزه، از این که متن تازه‌ای بر متون ادب فارسی افزوده شده است، و به علاوه، مدرک تازه‌ای در شناخت تشیّع در عمق فکر و اندیشة اسلامی موجود در ایران پیش از صفوی آشکار گشته، خوشحال خواهند بود. توفیقات مصحّح محترم را از خداوند متعال خواستارم. و آخر دعوانا ان الحمدالله ربّ العالمین.
رسول جعفریان
ریاست کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی

مقدمه مصحح

این مطلب که تشیّع، و به طور اخصّ تولّای خاندان گرامی پیامبر(ص)، در ایران سابقه‌ای به قدمت تاریخ اسلامی این سرزمین دارد حقیقتی است که به خصوص در پرتو تحقیقات و مطالعات تاریخی چند دهه اخیر، (1) بر کسی پوشیده نیست. شواهد تاریخی نشان می‌دهد که آشنایی ایران با تشیّع با مهاجرت برخی از قبائل عربی به آن سرزمین در اواخر قرن اوّل هجری آغاز شد. اعراب مهاجر که گرچه گاه از رهگذر گرایش‌های عقیدتی ناهمگون اما در مجموع نماینده‌ی قدرت فاتح و غالب بودند به مرور بر افکار و عقائد همسایگان جدید خود ـ اهالی اصلی سرزمین‌های فتح شده ـ تأثیر می‌گذارند و در میان آنان قبائلی که با گرایش شیعی از عراق به ایران آمدند آغازگر تشیّع در این سرزمین شدند.(2) به دنبال آن مهاجرت بسیاری از سادات و نوادگان پیامبر(ص) نیز که در واقع در ایران پناه می‌آوردند بر عامل بالا افزوده شد. قدیم‌ترین مورد آن مربوط به خروج زیدبن علی بن حسین(ع) علیه حکومت اموی در سال 122 بود که به شهادت او انجامید و به دنبال آن فرزندش یحیی‌بن زید به ایران ـ مشخصّاً به ری و سپس خراسان ـ گریخت و مدّتی در خراسان از این شهر
*****
1ـ بهترین و جامع‌ترین تحقیق در این باره در کتاب «تاریخ تشیّع در ایران» از رسول جعفریان (چاپ قم ـ 1385 و چاپ‌های دیگر) آمده است.
2ـ شرح این مسأله و نمونه‌هایی از آن در «تاریخ تشیّع در ایران»: 159-161.
{صفحه 11}
به آن شهر می‌رفت و به شرح مظالم دولت ستمکار اموی بر خاندان پیامبر می‌پرداخت تا سرانجام به دست عمّال همان حکومت به شهادت رسید.(1) کشته شدن او پس از یک دوره‌ی چند ساله که مردم با او و با شرح ستم امویان بر آل پیغمبر آشنا شده بودند تأثیر شگرفی بر عاطفه و احساسات مردم خراسان نهاد تا آن جا که گفته‌اند همه‌ی مردم آن سرزمین در شهادت او سوگوار شدند و سیاه پوشیدند و به ذکر مصائب او و پدرش زید می‌پرداختند.(2) این ماجرا سرآغاز انقلاب عبّاسی شد که با بهره بردن از احساسات مردم به عنوان خونخواهی یحیی‌بن زید قیام کرده و با پشتیبانی خراسانیان به عراق و شام رفتند و دولت اموی را برانداختند و خود جانشین آن شدند.(3)
آغاز حکومت عبّاسی به زودی مهاجرت و پناه گرفتن گروه‌های بیشتری از سادات را به ایران به همراه داشت. پدیده‌ای که به خاطر سرکوب شدید قیام‌های آنان از سوی دولت جدید تا پایانم قرن دوّم و پس از آن استمرار یافت. به مرور تشیّع عقیدتی به خصوص در مناطق مرکزی ایران به صحنه آمد و در برخی شهرها به مذهب اصلی مردم تبدیل گردید. شهرهای قم و به زودی کاشان و آوه در مرکز و سپس سبزوار در خراسان جزء آن گونه شهرها بودند. در شهرها و مناطق دیگر مانند ری و جرجان و همدان و اهواز نیز شیعیان فراوانی وجود داشتند. کمی بعد دیلم و طبرستان نیز به این گونه مناطق افزوده شد و از اواخر قرن سوّم به بعد گرایش‌های شیعی در آن جا به تأسیس حکومتی از سادات منتهی شد که قرن‌ها در آن سرزمین فرمانروایی کردند. آن منطقه همچنین زادگاه سلسله‌ی شیعی آل بویه بود که مدّت 12 سال بر ایران و عراق حکمروایی داشت و حکومت آنان موجب رواج و رونق فراوان برای تشیّع به معنی اعم، و تشیّع امامی به طور اخص، در آن دو سرزمین (ایران و عراق) گردید.
قرن چهارم، دوران حکومت شیعی آل بویه (قرن آزادی عقیده و فکر و اندیشه در جهان
*****
1ـ همان مأخذ: ،،،، به نقل از تاریخ یعقوبی.
2ـ همان مأخذ: 165 به نقل از فتوح ابن اعثم و مروج الذهب مسعودی.
3ـ همان مأخذ: 165 به نقل از انساب الاشراف بلاذری و مقاتل الطالبییّن.
{صفحه 12}
اسلام، و شکوفایی تألیف و مناظره و نوآوری علمی در همه‌ی رشته‌ها) دوران گرمی بازار فرهنگ و ادب بود. بحث‌ها و مناظرات مذهبی و فرقه‌ای و کلامی نیز اوج گرفت و فرق مختلف هر یک در صدد دفاع از محتوای عقیدتی خود و تفوّق درعرصه‌ی مباحثات و گفتگوها بودند. مردم عادی اجتماع هم خواه ناخواه در جریان برخی از این مناظرات قرار می‌گرفتند. تنّوع مذاهب و مکاتب کلامی و فرقه‌ای در شهرهای مختلف ایران در آن دوره به نوعی که به خصوص در گزارش «احسن التقاسیم» مقدسی آمده نشان دهنده‌ی یک جامعه‌ی آزاد و چند صدائی است.
حکومت شیعی آل بویه مانند هر حکومت دیگر به دوران ضعف و سپس پایان کار خود می‌رسد و از اواخر آن قرن غزنویان و سپس ترکان سلجوقی در صحنه ظاهر می‌شوند. این سلسله‌ها هر چه با خود آوردند آزادی عقیده و آزادی فکر جزء آن نبود. روزگار بر شیعیان سخت شد و حکومت‌ها یکی پس از دیگری در سرکوب و ستم بر آنان همسان بودند، وضعیتی که چند قرن دیگر بیش و کم در ایران حاکم بود و به استثنای چند فترت نسبتاً کوتاه، برخورد تحقیر آمیز و سیاست سرکوب و فشار از سوی حکومت‌ها و اکثریّت زورمند درباره‌ی آنان، قاعده‌ای رائج روزگار بود تا آن که طلوع دولت صفوی و پیروزی تشیّع در ایران به آن وضعیّت پایان داد.
شیعیان که در آغاز، راه خود را با ولایت علی(ع) و دوستی و عشق به خاندان پیامبر(ص) مشخّص کرده بودند طیّ همه‌ی این ادوار همچنان پرچمدار و مدافع حقّ اهل بیت بوده و بر سر پیمان خود با دودمان پاک پیامبر استوار و برقرار ماندند. نه فشار سیاسی و کشتارهای گاه بیگاه، و نه تهمت «بدعت گرا» بودن، و نه اطلاق نام حقیر آمیز «رافضی» آنان را از پیروی راه ائمه‌ی هدی باز نداشت. هم ایمان و اعتقاد خود و دل و روان خود را با ذکر مناقب و فضائل اهل بیت گرم می‌داشتند و هم دیگران را به آن بزرگوران فرا می‌خواندند. با یاد خاندان پیامبر، خشت بنای مکتب خود را گذاشته بودند و با یاد خاندان پیامبر، پرچم موجودیّت اعتقادی خود را از تهاجم دشمن و از گم کردن راه در تیرگی شبهات و ستم‌ها برافراشته می‌داشتند و با یاد خاندان پیامبر روزگار می‌گذراندند و با تنام آنان و ذکر فضائل آنان مردم را به راه آنان دعوت می‌کردند و از هوّیت و عزّت خود دفاع می‌کردند.
{صفحه 13}
شعر ادب به همراه مدّاحی و قصّه خوانی، رسانه‌های اصلی روزگاران کهن بود و تمام مکتب‌های عقیدتی آن روزگار از این رسانه‌ها برای تحکیم مواضع و تبلیغ آموزه‌های خود بهره می‌بردند. شیعیان نیز از این موقعیت استفاده کرده و ذوق هنری و استعداد خود را در این زمینه‌ها به کار می‌انداختند. برای آنان ذکر مناقب خاندان پیامبر هم خاصیّت درون گروهی داشت و روح توّلای علی و آل را در شیعیان زنده نگه می‌داشت و هم خاصیّت دفاعی در برابر دشمن، و هم خاصیت تبلیغی برای جذب نیروهای بیرونی و لااقل تلطیف جوّ نامطلوب علیه جامعه‌ی شیعه در آن دوران‌ها. قدیم‌ترین گزارش از کاربرد رسانه‌ی شعر در جامعه‌ی شیعه ایران مربوط به نیمه‌ی قرن ششم و در کتاب «النقض» شیخ عبدالجلیل قزوینی است که نام شماری از سرایندگان فارسی زبان قرن پنجم و ششم را که در ذکر مناقب علی(ع) و دودمان پیامبر(ص) شعر سروده‌اند یاد می‌کند. فردوسی طوسی، فخری جرجانی، کسائی مروزی، امیر قوامی رازی و سنائی غزنوی از آنان بوده‌اند.(1)
هم در جامعه‌ی شیعه و هم در جامعه‌ی سنّی ایران در آن روزگاران، افرادی نیز بودند که در بازارها و مساجد و اماکن عمومی مناقب آل محمد(ص) یا فضائل روایت شده برای خلفاء نخستین را می‌خواندند و نقش رسانه‌های جمعی عصر ما را به گونه‌ای ایفا می‌کردند. این مناقب و فضائل خوانی، هم شامل خواندن اشعار بود و هم شامل نقل قصّه‌ها و مقتل و مشابه آن. خوانندگان اشعار و مطالب در مدح آل محمّد(ص) را «مناقب خوان» و از آنِ خلفاء نخستین را «فضائل خوان» می‌خواندند. در همان کتاب «النقض» مطالب سودمندی در این باب آمده است.(2) مناقب خوانی همان رشه بود که ما امروز آن را با نام «مدّاحی» می‌شناسیم و همان خدمت را می‌کرد که امروز مدّاحان و روضه خوانان انجام می‌دهند. درباره‌ی چند و چون شعر فارسی در ستایش خاندان گرامی پیامبر(ص) و شاعرانی که در این راه بوده و یاد و نام و اثر و دیوانی از آنان مانده است آقای رسول جعفریان مقاله‌ای سودمند دارد که در
*****
1ـ کتاب نقض: 231-232 (چاپ دوّم).
2ـ همان مأخذ: 65-67 و 74.
{صفحه 14}
دفتر دوازدهم مجموعه‌ی «مقالات تاریخی» او به چاپ رسیده(1) و ما را از اطاله‌ی سخن در این باب بی‌نیاز می‌کند.
از مهم‌ترین فوائد کاوش و تحقیق در این میراث بزرگ مذهبی ـ ادبی و مجموعه‌هایی از قبیل دفتر حاضر، آگاهی بر عناصری است که مؤلفه‌های اعتقاد تشیّع مردمی را در ایران پیش از صفوی تشکیل می‌داد. آن فرهنگ مذهبی در دوره‌ی صفوی امتداد یافت و به روزگارهای بعد هم رسید. به عبارت دیگر فرهنگ مذهبی همه‌ی شیعیان پیش از دوره‌ی جدید، به استثناء احیاناً افراد انگشت شماری از نخبگان که مسائل را عقلانی‌تر می‌فهمیدند و تحلیل می‌کردند. از مهم‌ترین و بنیادی‌ترین آن مؤلفه‌ها، تمرکز و تأکید بر خصوصیات و توانایی‌های ویژه‌ی جسمانی امیرالمؤمنین علی‌بن ابی‌طالب(ع) بود که به اعتقاد شیعیان در جنگ‌های خندق و خیبر و در اسطوره‌هایی مانند به هلاکت رسیدن اژدها به دست آن بزرگوار در گهواره، و ظهور آن حضرت در دشت ارژن، و نبرد با جنّیان و اهریمنان در «غزوه‌ی بئر عَلَم»، و نمونه‌های بسیار دیگر ظهور یافته بود و همان اسطوره‌ها در مجموعه‌ی حاضر و سایر سروده‌های سرایندگان مردمی شیعی پیش از این دوره بارها و بارها بازگو شده است.
استنساخ و مقابله‌ی نسخه‌ی موجود که از منقّح‌ترین مجموعه‌های مناقب از دوره‌ی پیش از صفوی است به عنوان گام نخست برای تحقیقی مستقل و فراگیر در تشخیص و تحلیل آن عناصر انجام شد امّا چون آن کار به ناچار زمان خواهد بُرد و تا به سامان رسد سالی چند وقت خواهد گرفت اینک به صوابدید و توصیه‌ی تنی چند از صاحب نظران ـ به ویژه استاد دکتررسول جعفریان ـ مقرر شد که اصل منبع که در حدّ قابل استفاده‌ای آماده شده بود در دسترس قرار گیرد تا کار بر پژوهندگان دیگری که احیاناً برای تحقیقات مشابه بدین گونه منابع نیازمندند آسان شود و این مأخذ به راحتی در اختیار آنان قرار گیرد.
*****
1ـ صفحات 29 تا 66. این مقاله قبلاً در مقدمّه‌ی کتاب «منتخب الاشعار» از عبّاس رستاخیز (چاپ تهران) به چاپ رسیده بوده است.
{صفحه 15}
دفتر حاضر:
در مجموعه‌ی نسخه‌های خطّی کتابخانه‌ی مدرسه‌ی سپهسالار (شهید مطهّری) در تهران جُنگی اسیت در 106 برگ به شماره دفتر 7098 (شماره ترتیب فهرست: 1344) که در فهرست دست نویس‌های آن کتابخانه 4: 91 معرّفی شده و آن را عبدالکریم مدّاح در سال 849 تحریر کرده است. به پیروی رسم التحریر فارسی قدیم، بسیاری «دال»ها «ذال»، و «پ» و «چ» و «ژ» و «گ» به صورت «ب» و «ج» و «ز» و «ک» کتابت شده است. برگ‌هایی از آغاز و میان این نسخه افتاده که متأسفّانه تعداد آن معلوم نیست ولی از پایان کامل است.
در بازمانده‌ی این جُنگ قصیده‌ها و سروده‌هایی از سی و پنج سراینده آمده که بسیاری از آنان ناشناخته‌اند و از نظر زمانی از فردوسی و ناصر خسرو و کسائی و سنائی در قرن پنجم و ششم تا لطف‌الله نیشابوری درگذشته 812-816 را در بر می‌گیرد. قدر جامع تمام سروده‌های این مجموعه آن است که همه در مدح و منقبت علی(ع) و ائمّه‌ی هُدی است و کاتب به شهادت لقب «مدّاح» ظاهراً آنها را برای استفاده‌ی شخصی در کار منقبت خوانی گرد آورده بوده است. شاهد دیگر بر این نکته آن است که کاتب تمام کلمات غیرمعمول و هر کلمه‌ای را که بیش از یک گونه توان خواند اعراب گذاری کرده است ظاهراً برای آن که هنگام خواندن از روی نسخه، غلط نخواند.
درباره‌ی این کاتب جز همین لقب که نمایاننده‌ی نوع کارو اشتغال اوست و این که به شهادت تاریخ نسخه از مردمان نیمه‌ی قرن نهم و از نظر مذهبی شیعه‌ی اثنی عشری بوده است چیزی نمی‌دانیم. سرایندگانی که در جُنگ حاضر شعر دارند از همه جای ایران هستند و شاید نتوان به صرف این که اشعاری از چند شاعر ناشناخته ی سبزواری و نیشابوری در آن هست عبدالکریم مدّاح را از مردم خراسان دانست و تا آن جا که دیده می‌شود قرینه‌ی دیگری نیز بر چنان انتساب از این نسخه نمی‌توان به داست آورد. قصیده‌ها به ترتیب الفبایی قافیه‌هاست در دو بخش که یک بار از الف تا یا رفته و دو باره از سر گرفته شده و مجدّداً از الف تا یا رفته است، گویای آن که جامع دفتر آن را از دو نسخه‌ی مناقب خوانی مختلف، احیاناً با حذف قصائد تکراری متن دوم، فراهم آورده است. این نیز علّت دیگری
{صفحه 16}
است که از راه سرایندگان یاد شده در این متن، نمی‌توان درباره‌ی موطن جامع آن اظهار نظر قطعی کرد. در پایان مجموعه پس از قصیده‌ها چند ترجیع بند و ترکیب بند و یک رباعی آمده است.
آن چه در این دفتر می‌بینیم متن جُنگ عبدالکریم مدّاح است که از روی همین نسخه وانویسی شده و در مواردی که شعر مورد نظر در منبع دیگری هم یافته شد متن منقول در آن با متن حاضر مقابله و موارد اختلاف(1) در پای صفحات ذکر گردید. جز آن در بخشی کوتاه در آغاز، سرایندگانی که از آنان شعر و نامی در این جُنگ آمده به کوتاهی شناسانده شده‌اند.
آگاهی و دستیابی بر این نسخه موهون لطف استاد دکتر محمّدرضا شفیعی کدکنی بود که سی دی خود را از آن نسخه عنایت و به تصحیح و نشر آن، تشویق و اشارت فرمود. از مهربانی ایشان در این مورد، و از مدد علمی برخی اساتید در انجام این کار، سپاسگزاری می‌کنم.
امینه محلّاتی
دانشگاه پرینستون
در ایالت نیوجرسی آمریکا
*****
1ـ به رسم معهود در اشعاری که قبول اجتماعی می‌یافت و بر حافظه و زیان مردم جای می‌گرفت اختلاف زیادی میان نسخه‌های اشعار مناقب هست چه هر کس شعر را آن سان که می‌پسندید و بر زبان آسان می‌یافت ثبت می‌نمود. مسأله‌ای که در مورد اشعاری که تداول نمی‌یافت و در دیوان‌ها و مجامع اهل ادب محصور می‌ماند معمولاً پیش نمی‌آمد مگر به خاطر تصرف یا سبق قلم ناسخان.
{صفحه 17}

سرایندگان این جُنگ

گذشت که برگ‌هایی از نسخه در آغاز و میانه افتاده و در نتیجه بخشی از محتویات آن از دست رفته است. آن چه باقی مانده 81 قصیده و قطعه از سی و پنج سراینده(1) است که به ترتیب الفبایی نام‌هایی که در عنوان قصیده‌ها در این نسخه بدان خوانده شده‌اند، در ذیل نام برده می‌شوند. از برخی از این سرایندگان تنها یک قصیده در این نسخه هست و از برخی بیش‌تر.
1
آذری
«مولانا آذری غفرله» سراینده ی قصیده‌ی شماره‌ی 37 این دفتر که پایان آن در این نسخه افتاده است، همان نورالدین حمزه بن علی ملک بیهقی طوسی، عارف و سراینده‌ی این دوره و در گذشته‌ی 866، که سرگذشت و نمونه‌ی اشعار او در تذکره‌ی دولتشاه(1) (2) و منابع بسیار دیگر(3) و نسخ متعدّدی از دیوان او که صورت کامل این قصیده نیز در آن آمده
*****
1ـ جز اینها سه رباعی بدون ذکر نام گوینده (برای تکمیل فضای خالی باز مانده در پایین صفحات) و آخرین سطر از یک قصیده که بقیّه‌ی آن افتاده است نیز در این دفتر هست که سراینده‌ی هیچ یک معلوم نیست.
2ـ تذکره‌ی دولتشاه: 448-455.
3ـ فهرست آن منابع در فرهنگ سخنوران 1: 3 (اکنون نیز مقدمه‌ی دیوان چاپ شده او، صفحات سی ـ هشتاد و چهار).
{صفحه 19}
در کتابخانه‌های ایران و کشورهای دیگر هست.(1) (این دیوان به تازگی در تهران در سلسله‌ی انتشارات کتابخانه‌ی مجلس به چاپ رسیده است). آثار متعدّد دیگر هم دارد که نسخ آن باقی مانده است.(2)
2
ابن حیدر سبزواری
سراینده‌ی قصیده‌ی شماره‌ی 34 این دفتر با تخلص «ابن حیدر» که در تذکره‌ها ذکر نشده است.
3
ابن حیدر علی باری = علی بن حیدر باری
سراینده‌ی قصیده‌ی شماره‌ی 53 با تخلص «ابن حیدر باری» که در آن از شهر خود سبزوار و نام خود علی یاد می‌کند و آن را در سال 774 به نام خواجه علی بن مؤیّد سربدار (حکومت 766-783) سروده است. او باید فرزند همان «حیدرباری» باشد که دولتشاه(3) نام او را در شمار سرایندگان دوره‌ی تیمور ـ که در روزگار همین علی بن مؤیّد بر سبزوار و خراسان دست یافت ـ یاد می‌کند.

ابن خواجه کاشی
«ابن خواجه کاشی علیه الرحمه» سراینده‌ی قصیده‌ی شماره‌ی35 دفتر با تخلص «ابن
*****
1ـ از جمله نسخه‌ی خطی شماره‌ی 5938 کتابخانه‌ی ملک از سال 1073 در 160 برگ، معرمفی شده در فهرست نسخ خطّی کتابخانه‌ی ملّی ملک 2: 255، که اساس چاپ تازه‌ی تهران قرار گرفته است. برای نسخه‌های دیگر رجوع شود به فهرست نسخه‌های خطی فارسی از احمد منزوی 3: 2207.
2ـ برای فهرست برخی از آنها رجوع شود به فهرست نسخه‌های خطی فارسی از احمد منزوی 5: 3756-3757.
3ـ تذکره‌ی دولتشاه: 363.
{صفحه 20}
کاشی». او نیز در تذکره‌ها مذکور نیست و نام یا سروده‌ای دیگر از او نیز در جایی نیافتم.
5
ابن مورّخ کاشی
سراینده‌ی دو قصیده‌ی شماره‌ی 69 و 75 این دفتر، با تخلص «ابن موّرخ» در هر دو، که در روزگار سرودن قصیده‌ی نخست 60 سالگی از عمر او می‌گذشت و گناه مهمی مرتکب نشده بود جز آن که «در رخ خوب پری رخسارگان که گه نگاه» کرده بود. جز این چیزی از دو قصیده‌ی او درباره‌ی خودش به دست نمی‌آید.
6
پوربنا
سراینده‌ی ناشناخته‌ی آخرین قطعه‌ی شعری این مجموعه (شماره‌ی81) با تخلص «پوربنا» (بدون تشدید)، که غیرمحتمل است نام او صورت تصحیف شده‌ی «پوربها»، تخلص تاج‌الدین فرزند قاضی بهاء الدین جامی اسفزاری شاعر سرشناس نیمه‌ی دوم قرن هشتم، (1) باشد.
7
توحیدی
«مولانا توحیدی» سراینده‌ی قصیده‌ی شماره‌ی 58، با تخلص «توحیدی»، که از آن مطلبی راجع به خود او استفاده نمی‌شود. از این سراینده قصیده‌ای نیز با عنوان «ولایت نامه‌ی امیرالمؤمنین»« با همان تخلّص در جُنگ شماره‌ی 3528 کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران موّرخ 844(2) و قصیده‌ی طولانی دیگر در سلام گفتن خورشید بر علی
*****
1ـ درباره‌ی او به خصوص ببینید مدخل «پوربها» در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد13، صفحه‌ی 737 و در دانشنامه‌ی جهان اسلام، جلد5، صفحات 782-783.
2ـ صفحات 280-285.
{صفحه 21}
مرتضی، باز با همان تخلّص، در جُنگ شماره‌ی 13609 مجلس(1) آمده است. او در این قصیده دوم خود را «درویش سلطان سیرت» خوانده و می‌گوید که آن را در طول پنج روز در ماه رمضان سال 834 (ضاد و لام و جیم) سروده است.(2)
8
جلال جعفری
سیّدجلال‌الدین فرزند ابومنصور جعفر جعفری فراهانی(3)، سراینده‌ی اوائل قرن هشتم، که از او پنج قصیده (شماره‌های 8، 23 46، 59 و 73) در این دفتر آمده است، سه مورد با نام جلال جعفری (شماره‌های 8، 59 و 73)، یک مورد با نام جلال جعفر (شماره‌ی43) و یکی با نام جلال جعفرپور بو منصور (شماره‌ی 46)، با تخلّص، جلال جعفری (شماره‌های 8، 59، 73) و پور بو منصور (شماره‌ی46).
قدیم‌ترین مورد ذکر نام این سراینده ظاهراً مونس الاحرار محمد فرزند بدر جاجرمی است که در عنوان قصیده‌ای از او، وی را «ملک الحکما سیّد جلال‌الدین جعفری نوّرالله قبره» خوانده(4) یو کهن‌ترین گزارش زندگی او در تذکره‌ی دولتشاه است که ذیل عنوان «ذکر مفخرالفضلا جلال بن جعفر فراهانی رحمة الله علیه» می‌گوید که گذران زندگی او از دهقانی و زراعت بوده و با فضلا و شعراء روزگار خود در ارتباط بوده است. «شاعر خوشگوی است و تتبّع شیخ عارف سعدی شیرازی می‌کند و جواب مخزن الاسرار شیخ نظامی داده به هزار بیت از آن زیاده، و بی نظیر گفته است». او سپس چند صفحه‌ای از آن نقل می‌کند.(5) نام و سرگذشت او در سایر تذکره‌ها نیز آمده اغست.(6) تقی‌الدین کاشی در
*****
1ـ صفحات 27-33.
2ـ صفحه 33 همان جُنگ.
3ـ از ده بُرزآباد فراهانه چنان که در بیتی در قصیده‌ی شماره‌ی 46 مجموعه‌ی حاضر می‌گوید:
در فراهان از وجودش خاک بُرزبآباد را *** چون شد از جان بنده‌ی ایشان معطّر ساختند
4ـ مونس الاحرار 2: 1035.
5ـ تذکره‌ی دولتشاه: 254-258.
6ـ فرهنگ سخنوران 1: 217.
{صفحه 22}
خلاصة الاشعار(1) درگذشت او را به سال 734 می‌داند که مستند آن معلوم نیست.
از این سراینده قصائد و قطعات دیگری در مدح و منقبت اهل بیت باقی مانده که در مجموعه‌ی حاضر نیامده است از جمله قصیده‌ای در جُنگ شماره‌ی 3528 کتابخانه‌می مرکزی دانشگاه تهران، (2) قصیده‌ای در جُنگ شماره‌ی 13609 کتابخانه ی مجلس(3) با صفحه‌ی پایانی قصیده‌ای دیگر(4) که آن را در اصفهان سروده بود، (5) و چند نمونه در خلاصة الاشعار.(6) نمونه‌های دیگر شعر او در تذکره‌ها و دو مورد در مونس الاحرار(7) هست. آقای جواد بشری به نوشته‌ی خود(8) اشعار و ابیات بازمانده از این سراینده را که نزدیک به پانصد بیت می‌شود گردآوری نموده و در صدد چاپ آن است.
9
جنید حافظ شیرازی
«شیخ حاجی جنید حافظ واعظ شیرازی»، گوینده‌ی قصیده‌ی شماره‌ی72 این دفتر، با تخلص «جنید». او در این قصیده مدّعی است که حضرت امیر(ع) را در خواب دیده و بر پای او بوسه زده و امام سر او را به لطف از خاک راه برداشته بود. این سراینده باید جز معین‌الدین ابوالقاسم جنیدبن محمود عُمَری شیرازی واعظ، شاعر پایان قرن هشتم و نگارنده‌ی «شدّ الازار»، باشد که دیوان او را سعید نفیسی در سال 1320 به چاپ رسانده است. این یک به گواهی شدّ الازار سنّی شافعی و از خاندانی بود که خود را از نوادگان
*****
1ـ عکس مجمع ذخائر اسلامی قم از نسخه‌ی اصل این بخش کتاب در کتابخانه‌ی زنگی پور هند: 405 پ.
2ـ صفحات 182-186.
3ـ صفحات 72-74.
4ـ صفحه 67.
5ـ نیز مثنوی او با آغاز: «برزگری داشت یکی تازه باغ» ـ که در تذکره‌ها ذیل سرگذشت او یاد می‌شود ـ در صفحات 365-368.
6ـ همان نسخه: 405 ر ـ 405 پ.
7ـ مونس الاحرار 2: 1035-1036.
8ـ مجله‌ی آینه‌ی پژوهش 120: 30.
{صفحه 23}
عمر خلیفه‌ی دوم می‌دانست. او در همان کتاب از شیعیان به عنوان «روافض» نام می‌برد. هر چند قصیده‌ای که در مجموعه‌ی حاضر از «حاجی جنید» نقل شده مطلبی که یک سنّی معتدل با آن مشکل مهمی داشته باشد ندارد جز بیتی که حضرت امیر(ع) را بر اقران خود ترجیح می‌نهد. «جنید» در شیراز قدیم نام شایعی بوده و صدرالدین جنید بن فضل‌الله شیرازی شیخ الاسلام، مترجم عوارف المعارف سهروردی(1) و در گذشنه‌ی 791، نیز از مردم همین دوره بود.(2)
10
حافظ سبزواری
سراینده‌ی قصیده‌ی شماره‌ی4 این دفتر که در هنگام تدوین آن در سال 849 زنده نبوده و از وی با دعاء «علیه الرحمة و الرضوان» یاد شده است. تخلص او در پایان قصیده «حاف» است. نام او در هیچ تذکره به نظر نرسید و از متن قصیده که ساخته‌ای به اسلوب مناقب خوانی در وصف معراج پیامبر است پیداست که او از مناقب خوانان زمان خود بوده است. چنان که ذیل قصیداه یاد شده آن سروده در جُنگ شماره‌ی 13609 کتابخانه‌ی مجلس از همان ادوار (3) ـ که آن نیز مجموعه‌ای از اشعار مورد استفاده‌ی مناقب خوانان بوده ـ (4) و در تذکره‌ی عبداللطیف واعظ بیرجندی از قرن دهم(5) نیز آمده امّا از آن دو نیز مطلبی اضافی درباره‌ی او به دست نمی‌آید.
*****
1ـ نسخه‌ای از آن به شماره‌ی 157 اخلاق در کتابخانه‌ی آستان قدس رضوی هست که در فهرست نسخه‌های خطی آن کتابخانه 6: 419 توصیف شده است.
2ـ برای شماره‌ی دیگر از «جنید» نامان شیرازی در دوره‌های زمانی بعد، رجوع شود به نام‌هایی که در فهرست نسخ خطی کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران 9: 796 آمده است از دانشمندانی که در مشیخه‌ی کنزالسالکین، نسخه‌ی آن کتابخانه، خطّی نوشته‌اند.
3ـ معرّفی شده در فهرست نسخه‌های خطی آن 37: 124-130.
4ـ صفحات 147-150.
5ـ نسخه‌ی شماره‌ی 517 سنای سابق (کتابخانه‌ی شماره‌ی 2 مجلس)، برگ 45 پ.
{صفحه24}
11
حسن کاشی
ستایشگر نامور خاندان پیغمبر در نیمه‌ی اول قرن هشتم که 18 قصیده از او در این دفتر نقل شده است (شماره‌های 9 الی 16، 22، 23، 25، 30، 32، 33، 36، 44، 48 و 65). او در اصل از مردم کاشان بود امّا در آمل مازندران به دنیا آمده و همان جا می‌زیست.(1) برجسته‌ترین مشخّصه‌ی زندگی ادبی او آن است که هرگز شعری جز در منقبت پیغمبر و خاندان گرامی او نسروده است. سرگذشت او در تذکره‌ها و مآخذ دیگر هست و اینک همه‌ی آن مطالب با آگاهی‌هایی افزون در مقدمه‌ی دیوان او گردآوری و عرضه شده است.(2)
12
حمزه کوچک
که از او چهار قصیده (شماره‌های 19، 20، 64 و 68) در این دفتر نقل شده و در نخستین مورد از وی به عنوان «اقطع اللسان حمزه کوچک رحمه الله» یاد رفته است. او از مردم ورامین ری(3) و از سرایندگان قرن هفتم و هشتم بوده و سه قصیده‌ی دیگر از او در منقبت حضرت امیر(ع) و ائمّه‌ی اطهار در جُنگ مورّخ 729 یاد شده‌ی پیش از آقای ایرج افشار بازمانده‌ی آن را به چاپ رساند(4) نقل شده است.(5) نخستین قصیده از آن جمله در جُنگ اسکندر میرا نیز هست(6)، با سروده‌ای دیگر از او در همین منبع، (7) و قصیده‌ی دوم
*****
1ـ پایان قصیده‌ی 16 در مجموعه‌ی حاضر.
2ـ دیوان حسن کاشی، به کوشش سیدعباس رستاخیز، با مقدمه‌ی حسن عاطفی، تهران: کتابخانه‌ی مجلس ـ 1388، صفحات 21-50.
3ـ او خود در قصیده‌ی شماره‌ی 63 این دفتر می‌گوید:
با فرشته همرهی بهتر که با دیو دنی *** در سواد ری نشستن به که در دولاب کن
4ـ میراث اسلامی ایران 7: 189-239.
5ـ همان مأخذ: 209-215.
6ـ صفحه‌ی 608 آن جُنگ برابر برگ 304 الف (مقاله‌ی «فهرست جُنگ اسکندر میرزا تیموری»، از اصغر مهدوی، چاپ شده در فرهنگ ایران زمین، دفتر بیست و ششم، صفحه‌ی 202).
7ـ صفحه‌ی 288 برابر برگ 144 الف (همان مقاله‌ی پیش، صفحه‌ی 191).
{صفحه25}
در تذکره‌ی عبداللطیف واعظ بیرجندی(1) که قصیده شماره 20 مجموعه‌ی حاضر را نیز نقل نموده است. (2) سه قصیده‌ی دیگر هم از وی در جُنگ شماره‌ی 3528 کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران مورّخ 22 صفر 844، (3) و نمونه‌هایی دیگر از شعر او در مجموعه‌ی موسوم به «کنزاللئالی» در جُنگ شماره‌ی 644 کتابخانه‌ی سلطنتی سابق (کاخ گلستان)، (4) و جُنگ شماره 243 سنا، (5) و جُنگ مناقب کتابخانه‌ی ملّی تهران با شماره‌ی ثبت رایانه‌ای 145926 (6) آمده است. همچنین بازمانده قصیده‌ای دیگر در جُنگ مناقب 13609 مجلس.(7) قصیده‌ی سیّد جاگیر جعفری یزدی در مجموعه‌ی حاضر (شماره‌ی 52) به استقبال قصیده‌ی شماره 20 از حمزه کوچک و با همان وزن و رویّ سروده شده چنان که سراینده‌ی آن خود در پایان بدین نکته تصریح می‌کند. تخلص سراینده‌ی ما در همه‌ی اشعار همین «حمزه کوچک» است.
وجه تسمیه‌ی او به «اقطع اللسان» معلوم نشد ولی در کتاب النقض از ماجرای قطع زبان بوطالب مناقبی از مناقب خوانان شیعه در روزگار سلجوقیان گزارش شده(8) که امید است در مورد حمزه کوچک چنین مسأله‌ای روی نداده و موجب آن تسمیه نشده باشد. در همان جُنگ 13609 مجلس(9) قصیده‌ای طولانی است در «حکایت جرجیس نبی علیه‌السلام» با این مقطع:
به حق ذات بی چونت به حق سیّد مرسل *** ببخشایی ز عزّ خود کنون درویش اقطع را (10)
*****
1ـ برگ 92 الف ـ 93 الف.
2ـ برگ 98 ب ـ 99 الف.
3ـ صفحات 166-167 مقتل نامه در 29 بیت، صفحات 222-223 مناقب حضرت امیر در 13 بیت، و صفحات 223-224 باز مناقب آن حضرت در 24 بیت.
4ـ مقاله‌ی «یک مجموعه‌ی اشعار فارسی ناشناخته از قرن هشتم هجری»، از مهدی بیانی، چاپ شده در نشریه‌ی کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران درباره‌ی نسخه‌های خطی، دفتر هفتم، صفحه‌ی 678.
5ـ معرفی شده در فهرست آن کتابخانه 1: 121-122.
6ـ فهرستواره دستنوشت‌های ایران، از مصطفی درایتی 1: 989.
7ـ صفحه 129-130.
8ـ کتاب النقض: 108-110.
9ـ صفحات 47-52. نیز جُنگ شماره‌ی 3528 کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران، صفحه‌ی 254.
10ـ جُنگ 13609 مجلس، صفحه 52، سطر اول.
{صفحه26}
که شاید این تخلص دیگر همین سراینده و آن قصیده نیز از او باشد؟ از این درویش اقطع قصیده‌ای نیز در جُنگ شماره‌ی 3528 دانشگاه تهران آمده است.(1)
13
جواجگی کرمانی
«خواجه خواجگی کرمانی نوّرالله مضجعه» با تخلص «خواجگی» که قصیده‌ی 31 این مجموعه از اوست. او طبعتاً هیچ یک از سرایندگان دیگر به همین نام که در فرهنگ سخنوران(2) یاد شده و همه از دوره‌ی صفوی و از مناطقی جز کرمان هستند نیست. از قصیده‌اش هم چیزی درباره‌ی او دانسته نمی‌شود.
14
خواجو کرمانی
کمال‌الدین محمود خواجو کرمانی، سراینده‌ی مشهور قرن هشتم، که از او پنج قصیده (شماره‌های 5، 38، 45، 64 و 77) در این مجموعه آمده است. از این تعداد، قصیده‌ی اول و چهارم در نعت رسول اکرم(ص)، دوم در توحید خداوند، و سوم و پنجم در مدح و منقبت حضرت امیر(ع) است.
خواجو برجسته‌ترین نمونه‌ی یک گرایش معتدل شیعی بود که از همین اوائل قرن هشتم در میان اهل سنّت فارسی زبان اوج گرفت و آن را گاه «تسنّن دوازده امامی» می‌خوانند.(3) این گرایش که نمونه‌های پیشین آن در آثار برخی از متصوفه‌ی قرن‌های
*****
1ـ فهرست نسخه‌های خطّی کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران 12: 2546.
2ـ فرهنگ سخنوران، ج2، صفحه‌ی 318.
3ـ تاریخ تشیّّع در ایران، از رسول جعفریان: 840-820. خواجو خود در «قصیدة فی خلوص العقیدة و مناقب الائمة الاثنی عشر» که اندکی بعد در متن بالا ذکر می‌شود می‌گوید:
وقت است کز منازل تقلید بگذرم *** و آرم به صحن گلشن تحقق متّکا
(دیوان او: 571-573) و این ظاهراً اشاره به همان مکتب تسنّن دوازده امامی است که آن زمان به تازگی شکوفایی یافته و نوعی میانه روی میان تسنّن و تشیّع رسمی و سنّتی تلقّی می‌شده است. مراجعه شود به نقل‌هایی که در کتاب تاریخ تشیّع در ایران: 682-686 و 764-765 از علاء الدوله سمنانی ـ پیر طریقت خواجو و از چهره‌های اصلی این گرایش در قرن هشتم ـ آمده که در برخی از آنها او از دوستی تقلیدی نسبت به اهل بیت انتقاد کرده و تولّای خود را نسبت به آنان از راه تحقیق می‌داند.
{صفحه27}
پیش‌تر هم دیده می‌شود(1) با تشیّع در معنی رائج میانه‌ای نداشت. خود خواجو در قصیده‌ای «فی خلوص العقیدة و مناقب الائمة الاثنی عشر»(2) می‌گوید:
من رافضی نِیَم که کنم پشت بر عتیق (3) *** یا خارجی که روی بتابم ز مرتضی(4)
و در قصیده‌ی دیگر «فی نعت الخلفاء الراشدین رضوان الله علیهم اجمعین»(5) می‌گوید:
منکر صدّیق اکبر چون شوی کاقطاب چرغ *** از سر صدقش قدم در کوی سودا می‌زنناد
چون عمر معمار دین شد قدسیان از مهر و ماه *** بر فراز هفتمین طاق معلّی می‌زنند
امّا به خاندان پیغمبر یعنی اهل بیت مهر می‌ورزید و همزمان و همراه با مهر اصحاب پیغمبر به خصوص خلفاء راشدین، نسبت به خاندان او به خصوص سبطین (یعنی امام حسن و امام حسین) و دو عمّ پیغمبر: حمزه و عبّاس، و ائمّه‌ی اطهار تولّا داشت.(6) در همین چند نمونه که در مجموعه‌ی حاضر نقل شده او خود را «مادح اولاد حیدر» (7)
*****
1ـ همان مأخذ: 763-764.
2ـ دیوان او: 571-573.
3ـ لقب ابوبکر خلیفه‌ی اول.
4ـ دیوان خواجو: 571.
5ـ همان مأخذ: 582-584.
6ـ یک نمونه‌ی بسیار گویا مسمّطی است که در نعت پیغمبر با آغاز «صبحدم چون نوبت سلطان اختر می‌زنند» سروده (دیوان او: 126-128) و در بندی از آن می‌گوید:
بوده در هجرت تو را صدّیق اکبر یار غار *** گشته اسلام از عمر بعد از وفاتت آشکار
سور قرآن مانده از عثمان عفّان استوار *** وز علی قانون دین و رسم ملّت برقرار
ساعدین عرش را سبطین معصومت سوار *** باد پای شرع را عمّین مغفورت سوار
باد بر اولاد و اصحاب تو در دلیل و نهار *** صد هزاران آفرین از حضرت جان آفرین
همچنین در قصیده‌ی توحیدیه‌ی خود با مطلع «ای از تو پر گهر کف دریای پرخروش» (دیوان: 128-132) که در آن یک بند کامل به هر یک از پیغمبر و ابوبکر و عمر و عثمان و علی و حسن و حسین و حمزه و عبّاس اختصاص داده و روشن است که به همه‌ی آنان اعتقاد دینی داشته است.
7ـ دفتر حاضر: قصیده‌ی 45.
می‌خواند و از «حجّة الحق حضرت صاحب زمان»(1) یاد می‌کند. امّا شواهد آن گرایش در اشعار دیگری از او که در این مجموعه نیامده از این هم گویاتر است. مثلاً در همان «قصیدة فی خلوص العقیدة و مناقب الائمة الاثنی عشر» پس از تبرّی از رافضی گری و خارجی گری بلا فاصله می‌گوید:
لیکن اگر به کعبه کنم سجده یا به دیر *** باشد مرا به عترت پیغمبر اقتدا(2)
و سپس نام دوازداه امام را برده و در مدح هر امام بیتی اختصاص داده است که آخرین آنان حضرت مهدی(ع) است:
یا رب به حقّ مهدی هادی که چرخ را *** باشد به آستانه‌ی مرفوعش التجا(3)
در ترکیب بندی «فی نعت النبی و مناقب الائمّة الاثنی عشر»(4) نیز بندی به هر یک از ائمّه‌ی اطهار اختصاص داده و در بند مربوط به امام زمان(ع) می‌گوید:
به مقدم خلف منتظر امام همام *** مسیح خضر قدوم و خلیل کعبه
مقام شه ممالک دین صاحب الزمان که زمان *** به دست رایض طوعش سپرده است زمام
به انتظار وصول طلیعتش خورشید *** زند درفش درخشنده صبحدم بر بام
و سپس در پایان:
که شمع جان من از نور حق منوّر باد *** دماغ من ز نسیم خرد معطّر باد
دلم که مُهر زند آل زر بر احکامش *** فدای حکم جهانگیر آل حیدر باد
در آن نفس که بود مرغ روح در پرواز *** مباد جز به رخ اهل بیت چشمش باز(5)
*****
1ـ دفتر حاضر: ترکیب بند شماره‌ی 77.
2ـ دیوان خواجو: 571.
3ـ همان مأخذ و همان صفحه.
4ـ همان مأخذ: 614-619.
5ـ همان مأخذ: 619.
{صفحه 29}
15
دُرّ دُزد
«مولانا دُرّ دُزد» سراینده‌ی قصیده‌ی شماره‌ی 74 این دفتر، با همین تخلّص. او همان مولانا علی دُرّ دُزد استرآبادی است که دولتشاه سرگذشت کوتاهی از او در تذکره‌ی خود آورده است.(1) به نوشته‌ی او این شاعر «نیکو سخن و خوش محاوره و زیبا طبع بوده و در خطّه‌ی ساری و آمل سخن او آوازه داشت. از اقران مولانا کاتبی است... در طاعون عام که در حدود استرآباد در شهور سنه‌ی 840 واقع شده بود منکوحه‌ی او وفات کرد و در مرثیه‌ی او این رباعی فرمود:
زین واقعه چون دل به دو نیم است مرا *** از مردن خویشتن چه بیم است مرا
گم شد صدفی چنین به دُرّ دُزدی من *** دُرّی دو سه در خانه یتیم است مرا»
رضا قلی خان هدایت در فهرس التواریخ(2) تاریخ فوت او را سال 845 ضبط کرده است.
16
رفیع‌الدین اشرف شیروانی
سراینده‌ی یک ترجیع بند (شماره ی76) با تخلص «رفیع» و یک معشّر (شماره‌ی78) با تخلص «اشرف». ترجیع بند در جُنگ شماره‌ی 3528 کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران(3) نیز آمده ولی تخلّص‌ها در آن «اشرف» است نه «رفیع». معشّر در تذکره‌ی عبداللطیف واعظ بیرجندی(4) نیز آمده است. سروده‌هایی که با تخلّص «اشرف» در جُنگ‌های مناقب همراه مدایح کمال غیاث ـ چنان که در نسخه‌ی ما و هر دو مجموعه‌ی بالا ـ آمده باید از همین
*****
1ـ تذکره‌ی دولتشاه: 428-429.
2ـ فهرس التواریخ (تهران ـ 1373): 191.
3ـ صفحات 59-65.
4ـ برگ 157 الف ـ 158 الف.
{صفحه 30}
سراینده باشد چنان که در جُنگ مدایح شماره‌ی 3476 مرکز احیاء مواریث اسلامی قم، (1) جُنگ مناقب شماره‌ی 1620 دانشکده‌ی الهیات مشهد، (2) و جُنگ شماره‌ی 4666 کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران.(3)
17
سعدالدین سلطانی
«قاضی سعدالدین سلطانی» سراینده‌ی قصیده‌ی شماره‌ی 60، با تخلص «سعدی». جز این مطلبی راجع به او در قصیده نیست.
18
سعدالدین هروی
سراینده‌ی قصیده‌ی شماره‌ی 71 با تخلص «سعید». همان سعید هروی مذکور در تذکره‌ی دولتشاه(4) و خلاصة الاشعار تقی الدین کاشی(5) که استاد پوربهای جامی بوده و قصیده‌ای از او در ستایش خواجه عزّالدین طاهر فریومدی ـ وزیر خراسان در بخشی از روزگار اوکتاب قاآن مغول (حکومت: 641-654) تا روزگار اباقاخان (حکومت: 663-680) ـ در تذکره‌ی دولتشاه هست. در مونس الاحرار هم از او به گونه‌ی «ملک الحکماء و الشعرا سعید هروی نوّرالله مضجعه» نام برده(6) و به تفاریق 12 قصیده نقل کرده است (7) از
*****
1ـ معرفی شده در فهرست نسخ خطی آن کتابخانه 8 : 462-463.
2ـ معرفی شده در فهرست آن کتابخانه 3: 744 که قبلاً متعلّق به کاظم مدیر شانه‌چی بوده است (نشریه‌ی کتابخانه ی مرکزی دانشگاه تهران درباره‌ی نسخه‌های خطی 5: 585). سروده‌ی اشرف در صفحه‌ی 139 این نسخه است.
3ـ معرفی شده در فهرست آن کتابخانه 14: 2612-3614. سروده‌ی او در صفحات 155-162 آن نسخه.
4ـ تذکره‌ی دولتشاه: 174-177.
5ـ تاریخ ادبیات در ایران، ذبیح‌الله صفا 3 (بخش اول): 354.
6ـ مونس الاحرار 1: 261-262.
7ـ همان مأخذ 1: باب دهم، صفحات ت ـ خ.، 261-265، 342-345، 2: 438-440، 649-652، 700-702، 810-821.
{صفحه 31}
جمله در مرثیه‌ی اولجایتو(1) که در 716 درگذشت، خواجه نظام‌الدین اسحاق در گذشته‌ی 717، خواجه رشیدالدین فضل الله در گذشته‌ی 718 و خواجه جلال فرزند ارشد او.(2) در ترجمه‌ی محاسن اصفهان ما فروخی او را «استاد فاضل سعدالدین سعید هروی» خوانده و قصیده‌ای که او در سال 724 در ستایش اصفهان سروده بود(3) آورده است. (4) پس او در میان سال‌های 724 (بلکه شاید پس از 729 که سال نگارش ترجمه‌ی محاسن اصفهان است چون در آن هیچ إشعار و اشاره‌ای به فوت او نیست) و 741 که سال تألیف مونس الاحرامرست در گذشته بود. تقی‌الدین کاشی از شیعه‌ی اثنی عشری بودن او و این که او در مدایح و مناقب اهل بیت قصائد دارد یاد می‌کند. (5) تخلص او در مونس الاحرار نیز سعید است (6) و آثار تشیع در آن اشعار هم دیده می‌شود. (7) سروده‌های او در منابع و مجموعه‌های دیگر هم آمده است مانند جُنگ شماره‌ی 53 د دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران، (8) جُنگ شماره‌ی 243 سنا، (9) «مجموعه‌ی لطافت و منظومه‌ی ظرافت» از محمود شاه نقیب در کمبریج، (10) «دقائق الاشعار» همان کتابخانه، (11) و جز اینها.(12)
*****
1ـ همان مأخذ 2: 815-817.
2ـ همان مأخذ 2: 817-821.
3ـ ترجمه‌ی محاسن اصفهان مافروخی، از حسین بن محمد بن ابی الرضا آوی در 729، به کوشش عباس اقبال تهران-1328، صفحه‌ی 30.
4ـ همان مأخذ: 29-30 و 57-58.
5ـ تاریخ ادبیات ایران، ذبیح‌الله صفا 3 (1): 356.
6ـ مونس الاحرار 2: 702.
7ـ از جمله در این بیت که بیت پایانی قصیده نخست او در آن مأخذ 1: باب دهم، صفحه‌ی «خ» است:
سال عمر تو در قبال و سعادت بادا *** عدد موی که بر فرق سر آل عباست
8ـ فهرست آن کتابخانه 1: 172-180.
9ـ فهرست آن کتابخانه 1: 121.
10ـ میکروفیلم شماره‌ی 843 کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران، شناسانده شده در فهرست آن 1: 542. برای موارد آن رجوع شود به مقاله‌ی آقای جوادت بشری در نسخه پژوهی 3: 554.
11ـ میکروفیلم شماره‌ی 900 کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران، شناسانده شده در فهرست آنم 1: 86 و فهرست کتابخانه‌ی دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران 1: 505. برای موارد آن رجوع شود به همان مقاله از آقای جواد بشری در همان صفحه.
12ـ از جمله تاریخ ادبیات ایران، ذبیح‌الله صفا 3 (1): 356-362.
{صفحه32}
19
سنائی
سراینده‌ی مشهور قرن ششم که یک قصیده (شماره‌ی 62) که جزء اشعار مشهور اوست در این دفتر آمده است. سنائی هر چند به گواهی برخی اشعار او در حدیقة الحقیقه، (1) و بر خلاف مدّعای نگارنده‌ی کتاب النقض، (2) شیعه در معنی مصطلح کلمه نیست امّا دوستدار اهل بیت پیغمبر است و اشعار دیگری جز این قصیده نیز در منقبت ائمّه‌ی اطهار در نسخی از دیوان او هست.(3)
20
سیّدعلی بغدادی
با تخلص «سیّدعلی» و «سیّد مدّاح» که از او قصیده‌ای در این دفتر (شماره‌ی 47) آمده و ظاهراً همان سیّدعلی است که در جُنگ شماره‌ی 3528 کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران قصیده‌ای طولانی از او در معجزات پیغمبر(ص) در بیش از یک صد بیت(4) و قصیده‌ی «ولایت نامه‌ی امیرالمؤمنین علی» همراه قصه‌ی دشت ارژن (5)، و یک «ولایت نامه» ی دیگر (6) نقل شده و تخلص او دردو قصیده‌ی اول «سیّدعلی» و در سومی «سیّد» است. در جنگ 13609 مجلس هم بخش پایانی قصیده‌ای در مناقب از او هست با تخلص «سیدعلی».(7) این سراینده باید جز «علی حجازی» باشد که از او قصیده‌ی در مناقب علی(ع) که آن را در ذوالحجّه‌ی سال 770 سروده در تذکره‌ی عبداللطیف واعظ بیرجندی (8) آمده است.
*****
1ـ حدیقة الحقیقه، چاپ مدرس رضوی، تهران: دانشگاه ـ 1368، صفحات 232-233.
2ـ کتاب النقض: 232.
3ـ آقای رسول جعفریان در کتاب تاریخ تشیّع در ایران: 601-604 قسمت اعظم آن اشعار را گردآورده است.
4ـ نسخه‌ی خطّی شماره‌ی 3528 کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران، صفحات 113-119.
5ـ همان مأخذ: 119-124.
6ـ همان مأخذ: 124-125.
7ـ جُنگ مجلس: صفحه 389.
8ـ برگ 112 ب ـ 113 الف.
{صفحه33}
21
سیّدجاگیر جعفری یزدی
با تخلّص «جعفری»، سراینده‌ی قصیده‌ی شماره‌ی 52 این دفتر که در آن می‌گوید پیش ترها ستایشگر سلاطین و امرا بوده و عزل در وصف بتان مبرقع می‌سیروده است. او در این قصیده از حمزه کوچک و قصیده‌ای که او سروده بود یاد می‌کند. بسیار بعید است که این شاعر همان سیّدجلال‌الدین جعفر بن محمد جعفری یزدی، از سرایندگان همین قرن هشتم(1) باشد به این احتمال که کاتب نسخه‌ی ما یا نسخه‌ی اساس، نام «جعفر» را به نادرست خوانده باشند.
22
شمس اولیا بلیانی
«مولانا شمس اولیاء بلیانی طاب مثواه» که یک قصیده (شماره‌ی28) در این مجموعه دارد و تخلص او در پایان آن «شمس» است. چنان که خود در بیتی در اواخر قصیده می‌گوید «اولیا» لقب اوست نه آن که جزئی از لقب «شمس الاولیا» باشد. سروده‌ی او از نظر صناعت شعری قوی است امّا نام او به شهادت عدم ذکر در فرهنگ سخنوران در تذکره‌ها نیست حتی در تذکره‌ی همولایتی او: میرتقی الدین محمد نگارنده‌ی عرفات العاشقین. بلیان از روستاهای کازرون فارس است که دو عارف برجسته: اوحدالدین بلیانی (قرن هفتم) و امین الدین بلیانی (قرن هشتم) از آن برخاسته‌اند.
23
علی سوگندی
«مرتضی اعظم امیرعلی سوکندی نوّرالله مضجعه» که یک قصیده از او (شماره‌ی18)
*****
1ـ منابع سرگذشت او در فرهنگ سخنوران 1: 212 زیر عنوان جعفری یزدی.
{صفحه 34}
با تخلص «ناظمی» در این مجموعه آمده است. نام او به گواهی عدم ذکر در فرهنگ سخنوران در تذکره‌ها نیست و از قصیاده‌ی او هم مطلبی درباره‌ی وی به دست نمی‌آید. تنها به گواهی عنوان «مرتضی اعظم» از سادات محترم زمان خود بوده و به شهادت دعای «نوّرالله مضجعه» در هنگام کتابت این دفتر در حیات نبوده است. نیز این نکته که از مردم خراسان بوده چون سوکند دهی است از دهستان اردوغش بخش قدمگاه شهرستان نیشابور.(1) در جنگ شماره‌ی 7594 مجلس (2) هم قصیده‌ای است با عنوان «ناظمی راست» و تخلص «ناظمی» در پایان که باید از همین سراینده باشد.
24
فردوسی طوسی
قصیده‌ی دوّم مجموعه‌ی ما به نام «ملک الشعراء فردوسی طوسی» است که در ابتدا چنین به نظر می‌رساند که شاید منظور شاعری دیگر جز سراینده‌ی ملّی ایران باشد امّا تخلّص سراینده در پایان قصیده «فردوسی طوسی» است و لقب ملک الشعراء نیز مشابه لقب «ملک الحکماء سلطان الکلام» است که در بازمانده‌ی جُنگ قرن هشتم چاپ آقای ایرج افشار در نقل ابیاتی از شاهنامه برای فردوسی ذکر شده است. (3) از این جا برمی‌آید که منظور همان فردوسی بزرگ است و این که مناقب خوانان پیش از دوره‌ی صفوی به هر حال این قصیده را از زبان فردوسی می‌خوانده و آن را از او می‌دانسته‌اند. چنان که قصائد دیگری نیز ـ چنان که پیش‌تر زیر نام سنائی دیدیم ـ به این شاعر و حتی به سرایندگانی که در حدّ او هم به گرایش شیعی، حتی از نوع معتدل آن، نامور نبودند (4) منسوب می‌داشتند. قصیده‌ی مورد سخنم در تذکره‌ی عبداللطیف واعظ بیرجندی از قرن دهم، نسخه‌ی شماره‌ی 517
*****
1ـ لغت نامه‌ی دهخدا، زیر «سوقند».
2ـ برگ 68 ر ـ 68 پ.
3ـ میراث اسلامی ایران، دفتر هفتم، صفحه‌ی 229.
4ـ موارد بسیار است. از باب نمونه: ولایت نامه در توصیف «غزوه‌ی بئر العَلَم» به نقل از فرّخی و قصیده‌ی منقبت به نقل از ملک الشعراء شیخ سعدی در جنگ 7594 مجلس: 47 پ ـ 60 پ و 69 ر ـ 70 پ.
{صفحه35}
سنای سابق (1) (کتابخانه‌ی شماره‌ی 2 مجلس)، (2) و همراه یک قصیده‌ی دیگر «در مناقب امیر المؤمنین حیدر کرّم الله وجهه» (این قصیده‌ی دوم با نسبت به «فردوس طوسی» اما با تخلص «فردوسی طوسی»، عیناً مانند نسخه‌ی ما در مورد قصیده‌ی اول) در جنگ شماره‌ی 3528 کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران (3) نیز آمده است. البتّه فردوسی به تشیّع شناخته بوده (4) و شواهد آن مطلب از شاهنامه ـ همراه چند نمونه دیگر از اشعار شیعی منسوب به او که بسیار مشابه همین قصیده‌ی مورد سخن است ـ در مجالس المؤمنین قاضی نورالله شوشتری (5) به دست داده شده است.
25
کسائی
«مولانا کسائی»« سراینده‌ی قصیده‌ی شماره‌ی 57 که به وضوح شعری قدیم است و می‌تواند از کسائوی مروزی، سراینده‌یمشهور شیعی قرن چهارم، باشد که به گفته‌ی نگارنده‌ی کتاب النقض «همه‌ی دیوان او مدایح و مناقب مصطفی و آل مصطفی است». (6) هر چند در چند مجموعه‌ای که از شعر او گرد آمده (7) وجود ندارد.
*****
1ـ معرّفی مشده در فهرست نسخه‌های خطی کتابخانه‌ی مجلس سنا 1: 214.
2ـ برگ 133 الف ـ 133 ب.
3ـ صفحه‌ی 97-99 (قصیده‌ی اول) و 101-102 (قصیده‌ی دوم) جُنگ مذکور.
4ـ کتاب النقض: 231.
5ـ مجالس المؤمنین: 2: 593-593، 598، 605، 608-609.
6ـ کتاب النقض: 231.
7ـ اشعار حکیم کسائی مروزی و تحقیق در زندگانی و آثار او، از مهدی درخشان، تهران: دانشگاه ـ 1364
مسائی مروزی: زندگی، اندیشه و شعر او، از محمدامین ریاحی، تهران: طوس ـ 1367
فرّخی سیستانی و کسائی مروزی، از توفیق هاشم‌پور سبحانی، تهران: دانشگاه پیام نور ـ 1372
حکیم کسائی مروزی و شعر او، از محمدباقر نجفی‌زاده بارفروش، قائم شهر: رجا ـ 1377.
"ابیات تازه‌ای از کسائی،" از علی اشرف صادقی، چاپ شده در محقق نامه (به اهتمام بهاءالدین خرمشاهی و جویا جهان بخش، تهران ـ 1380)، جلد دوم، صفحات 883-887.
{صفحه36
26
کمال غیاث = کمال فارسی
کمال بن غیاث شیرازی، از سرایندگان اواخر قرنم هشتم و اوائل نهم، که شش قصیده از او در این دفتر هست (شماره های 7، 40، 49، 54، 70 و 80). قدیم‌ترین سرگذشت نامه‌ی او در تذکره‌ی دولتشاه است که نخست در مقدمه او را در ضمن شعراء طبقه‌ی ششم (یعنی سرایندگان نیمه‌ی اول قرن نهم) به عنوان مولانا کمال‌الدین غیاث شیرازی نام برده(1) و سپس در عنوان «ذکر مقدّم الرجال مولانا کمال‌الدین غیاث الفارسی رحمة الله علیه» (2) می‌گوید: «مرد خوش طبع و دانا و مورّخ و حکیم شیوه بوده و سرآمد اهل طریق، و از معرکه گیران فارس بود و شاعر پهلوان است و در مناقب خاندان طیّیبن و طاهرین قصائد غرّا دارد، و اشعار او مشهور است. امّا مرد منصف بوده و در تعصّب و تشیّع مثل ابناء جنس خود نیست و اعتدال را رعایت می‌کند...» (3) قاضی نورالله شوشتری در مجالس المؤمنین درذکر شعراء شیعه عمده‌ی همین مطالب را از دولتشاه نقل کرده (4) و تذکره‌های متعدّد دیگری که فهرست اسامی آن در فرهنگ سخنوران (5) آمده نیز چیز مهمّی اضافه بر همان مطالب دولتشاه ندارند، اما محمد میرک حسینی منشی در تاریخ ریاض الفردوس خانی دو نکته‌ی اضافی و سودمند دارد. او می‌گوید که سراینده‌ی ما «به مداحی و ادویه فروشی در میدان سعادت شیراز قیام داشته و صاحب سخن بود. مناظرات او در باب معاجین و تراکیب با شاه شجاع مشهور است. دیوان اشعارش قریب بیست هزار بیت باشد». (6)
*****
1ـ تذکره‌ی دولتشاه: 23.
2ـ همان مأخذ: 471-473.
3ـ همان مأخذ: 471-472.
4ـ مجالس المؤمنین 2: 682-683.
5ـ فرهنگ سخنوران 2: 769. سرگذشت او بر پایه‌ی همین منابع در جُنگ ادبی شماره‌ی 2192 فارسی کتابخانه‌ی ملّی تهران از قرن یازدهم (معرفی شده در فهرست آن کتابخانه 5: 272-277) نیز آمده است: صفحات 216-218 (همان فهرست 5: 276 به شکل «ذکر کمال‌الدین غیاث شیرازی»).
6ـ ریاض الفردوس خانی (تهران ـ 1385): 467.
{صفحه37}
در مجموعه‌ی حاضر در نخستین مورد نقل از او (قصیده‌ی شماره‌ی 7) از وی به «کمال فارسی علیه‌الرحمه» و در قصیده‌ی شماره‌ی 40 به «مولانا کمال بن غیاث» و در قصیده‌ی 54 و 80 به «مولانا کمال غیاث» تعبیر شده است. تخلّص او در قصیده‌ی شماره‌ی 7 و 54 و 80 کمال فارسی است و در قصیده‌ی 40 و 49 و 70 کمال غیاث. در میان سروده‌های او در این مجموعه، قصیده‌ی شماره‌ی 40 سروده‌ای نجومی است با به کار بردن اصطلاحات آن فن، در پاسخ لطف‌الله نیشابوری که قصیده‌ای در همین مایه سروده بود. با مقایسه با آن چه از قصیده‌ی نیشابوری در این مجموعه باقی مانده قدرت و برتری سروده‌ی کمالِ غیاث و دامنه‌ی دانایی او در این فن آشکار می‌شود. او در قصیده‌ی شماره‌ی 54 هم به خود به عنوان فیلسوف اشاره می‌کند که در مجموع تأییدی است بر سخنه دولتشاه در فضل او. امّا گزارش دولتشاه در اعتدال مذهبی او باید به این معنی فهمیده شود که در سلوک با اهل سنّت، به خود و مقدّسات آنان حرکت می‌نهاده و سخنی که موجب آزردگی خاطر ایشان شود بر زبان نمی‌رانده است، وگرنه در سروده‌های منقبتی ـ که طبیعتاً مخصوص مجامع و محافل شیعه و «درون گروهی» بود ـ پیرو اعتدال مذهبی به آن معنی که منظور دولتشاه است نیست. مثلا«ً در قصیده‌ی شماره 7 مجموعه‌ی حاضر می‌گوید:
هزاران لعنت داود به خصمان علی یکسر *** که در دنیا و در دین‌اند دائم ظالم و غاصب
الهی آن که در دنیا فدک را بستد از زهرا *** به عُقبی دردرک می‌کن به تعذیبش بلا عاذب
و در قصیده‌ی شماره‌ی 40 می‌گوید:
چون زر صامت بود که سکّه ندارد *** هر که توّلاش هست و نیست تبرّا
لعنت بی مرّ به دشمنان علی باد *** لعنت پنهان نه بل که لعنت پیدا
و در قصیده‌ای که بخش پایانی آن در جُنگ 13609 مجلس بازمانده است می‌گوید:
هر که گوید کز علی بوبکر فاضل‌تر بُوَد *** ای مسلمانان شقی و کافر و دزد و دغاست (1)
*****
1ـ همان نسخه: 361.
{صفحه38}
نسخه‌ای از «اختیارات بدیعی» در طب به خط «کمال غیاث طبیب» در 785 در تملّک هدایت ارشادی در تهران بوده که در آغاز نسخه دو غزل از حافظ و سپس غزلی از کمال غیاث با این بیت پایانی نوشته شده بود:
حافظ خوش خوان من نقد کمال غیاث *** نقد کمال غیاث حافظ خوش خوان من
در پایان غزل رقم سراینده و نویسنده به این شکل آمده بود: «کمال غیاث قصه خوان شیرازی». (1) از این سراینده یک ترجیع بند طولانی در جُنگ ادبی شماره‌ی 3528 کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران (2) با رقم 22 صفر 844 در پایان ـ که آن هم مجموعه‌ای از اشعار مورد استفاده‌ی مناقب خوانان بوده است ـ نقل شده، با نام «مولانا کمال غیاث» و با تخلّص «کمال غیاث» (3) با مطلع:
صبح که قندیل زر آفتاب *** شعله زد از گنبد نیلی قباب
و مقطع:
طبع سخندان کمال غیاث *** ختم بدین بیت روان می‌کند
ذکر علی الاوّل و الآخر *** مدح علیّ الطیّب و الطاهر
در همین نسخه پس از این ترجیع بند، قصیده ایست «در نعت رسول الله از گفتار کمال فارسی» (4) که تخلص آن هم «کمال فارسی» است، و قصیده‌ای «در مناقب امیرالمؤمنین علی از گفتار ابن کمال فارسی» با تخلص «ابن کمال فارسی» (5) که لابد فرزند همین شاعر بوده است. یک قصیده‌ی طولانی نیز ازاو در یک صد و شصت و یک بیت در شرح منازل انسان در سفر روحانی و سلوک عرفانی در مجموعه‌ی شماره‌ی 4650 کتابخانه‌ی مرعشی
*****
1ـ یادداشت آقای افشار در مجله‌ی آینده، سال15، صفحه‌ی 659-660.
2ـ معرّفی شده در فهرست نسخه‌های خطّی کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران 12: 2546-2547.
3ـ صفحات 65-70 آن نسخه.
4ـ صفحات 73-74.
5ـ صفحات 257-258.
{صفحه39}
قم مورّخ 864-866 (1) هست با این آغاز:
دلا چون کشتی حکمت روان کردی در این دریا *** ز بسم الله ده که بسم الله مجراها
و این انجام:
زبان و دل یکی گردان، دعا گو و اجابت کن *** الهی آتنی خیراً و عبداً قال آمینا (2)
چند سروده‌ی او نیز در جُنگ شماره‌ی 13609 کتابخانه‌ی مجلس آمده: سه غزل با تخلص «کمال فارسی»، (3) قصیده‌ای در توحید و حمد پروردگار با تخلص «ابن غیاث»، (4) قصیده‌ای که در نعت پیامبر(ص) با هر دو تخلص «کمال فارسی» و «ابن غیاث» در پایان (5) که آن را هم به استقبال قصیده‌ی شماره‌ی 3 مجموعه‌ی حاضر از لطف‌الله نیشابوری سروده است، سه قصیده درمنقبت علی(ع): یکی به اقتضای قافیه با تخلص «کمال غیاثا»، (6) دیگری با تخلّص «کمال غیاث»، (7) و بخش پایانی قصیده‌ای که آغاز آن در نسخه نیست با تخلص «ابن غیاث فارسی»، (8) سروده‌ای در وزن «مستفعلاتن مستفعلاتن» با تخلص کمال غیاث (به شکل «داری کمالی ابن غیاثا»)، (9) و بازمانده قصیده‌ای در منقبت چهار نور پاک (پیامبر، علی و حسنین) با تخلص «کمال فارسی». (10) نمونه‌ی شعر او در جُنگ اسکندر میرزا (11) نیز
*****
1ـ معرفی شده در فهرست نسخه‌های خطّی کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران 12: 221-238.
2ـ برگ 271 ب ـ 277 ب. ببینید همان فهرست 12: 236 که نام سراینده را به صورت «کمال‌الدین غیاث شرازی» (به جای «کمال‌بن غیاث شیرازی») آورده است.
3ـ صفحات 341-342.
4ـ صفحات 153-154.
5ـ صفحات 25-26 آن نسخه.
6ـ صفحات 110-111.
7ـ صفحات 195-199.
8ـ صفحه 361.
9ـ صفحات 255-256.
10ـ صفحه 119.
11ـ نسخه‌ی کتابخانه‌ی بریتانیا و میکروفیلم شماره‌ی 24 کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران، معرفی شده در فهرست میکروفیلم‌های آن کتابخانه، جلد اول، صفحات 401-402.
{صفحه40}
آمده است، (1) و مخمّسی در نسخه‌ی شماره 2329 مجلس(2) با نام کمال غیاث، (3) و دو قصیده در تذکره‌ی عبداللطیف واعظ بیرجندی یکی با نام «جامع الولایه فی مناقبه علیه‌السلان من کلام مولانا کمال بن غیاث» (4) و دیگری با عنوان «فی مناقبه علیه‌السلام من کلام مولانا [کمال بن] غیاث قدّس سرّه»، (5) هر دو با همان تخلّص «کمال غیاث». بخشی از آغاز این قصیده‌ی جامعه الولامیه بر هامش جنگ شماره‌ی 7594 مجلس هم نوشته شده است. (6) در همین جنگ مجلسی مخمّسی است از سلیمی تونی در جواب قصیده‌ای از مولانا کمال غیاث (7) و مثمّنی از همو در پاسخ مولانا کمال غیاث (8) و مرّبعی باز از همو در جواب این سراینده.(9) باز ترجیع بندی از سراینده‌ی ما در مدح ائمه‌ی اطهار که شاید یکی از همان سروده‌های بالا باشد در جُنگ مناقب شماره 1425 سنا از قرن یازدهم (10) با نام کمال‌بن غیاث، (11) و در مجموعه‌ی شعر شماره 304 آن جا با نام ابن غیاث، (12) و سروده‌ای در جُنگ شماره‌ی 2978 دانشگاه (13) با نام کمال غیاث، (14) و سه قصیده در جُنگ شماره‌ی 2979 همان جا از قرن نهم (15) با همان نام، (16) و دو سروده در جُنگ شماره‌ی 4666
*****
1ـ صفحه‌ی 290 آن جُنگ برابر برگ 145 الف (مقاله‌ی «فهرست جُنگ اسکندر میرزا تیموری»، از اصغر مهدوی، چاپ شده در فرهنگ ایران زمین، دفتر بیست و ششم، صفحه‌ی 191).
2ـ معرفی شده در فهرست آن کتابخانه 8: 22-37.
3ـ همان فهرست 8: 25.
4ـ برگ 132 الف ـ 133 الف.
5ـ برگ 90 الف ـ 90 ب.
6ـ برگ 85 پ.
7ـ برگ 240 پ ـ 241 پ.
8ـ برگ 241 پ ـ 242 پ.
9ـ برگ 243 پ ـ 245 پ.
10ـ معرفی شده در فهرست سنا 2: 252.
11ـ نام در فهرست سنا، همان صفحه به شکل «کمال‌الدین غیاث» آمده است.
12ـ معرّفی شده در فهرست سنا 1: 153.
13ـ معرّفی شده در فهرست دانشگاه 10: 1883-1888.
14ـ صفحات 162-164 آن نسخه (همان فهرست 10: 1886).
15ـ معرّفی شده در فهرست دانشگاه 10: 1888-1893.
16ـ صفحات 174 و 176 و 177 آن نسخه (همان فهرست 10: 1892).
{صفحه41}
همان جا، (1) یکی با همان نام کمال غیاث (2) و دیگری با نام کمال فارسی، (3) و سروده‌ای در جُنگ شماره‌ی 5500 آن جا (4) با نام کمال فارسی، و غزلی در جُنگ شماره‌ی 7481 همان جا (5) با نام کمال غیاث، (6) و در جُنگ مناقب شماره‌ی 1620 دانشکده ی الهیات مشهد (7) با نام کمال فارسی، (8) و جُنگ مدایح شماره‌ی 3476 مرکز احیاء مواریث اسلامی قم با نام کمال بن غیاث، (9) و جُنگ شماره‌ی 4076 فاتح استانبول مورّخ 878 (10) با نام ابن غیاث، (11) و مجموعه‌ی موسوم به کنزاللئالی در جُنگ شماره‌ی 644 کتابخانه‌ی سلطنتی قدیم (کاخ گلستان)، (12) و جُنگ شماره‌ی 53 د دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران، (13) و دو جُنگ نویافته مناقب: یکی در کتابخانه‌ی مسجد اعظم قم به شماره‌ی 4126 با نام ابن غیاث و دیگری درکتابخانه‌ی ملّی تهران به شماره ثبت رایانه‌ای 15926. (14) در جُنگ افشار شیرازی ت میکروفیلم شماره‌ی 2603 کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران ـ (15) نیز قصیده و غزل و بحر طویلی از او هست. (16)
*****
1ـ معرفی شده در فهرست دانشگاه 14: 3612-3614.
2ـ صفحات 128ـ 130 آن نسخه.
3ـ صفحات 286-287 آن نسخه.
4ـ معرّفی شده در فهرست دانشگاه 16: 22.
5ـ معرّفی شده در فهرست دانشگاه 16: 586-587.
6ـ صفحات 116-117 آن نسخه.
7ـ معرفی شده در فهرست آن کتابخانه 3: 744که چنان که پیش از این ذکر شد قبلاً متعلّق به کاظم مدیر شانه چی بوده است (نشریه‌ی کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران درباره‌ی نسخه‌های خطی 5: 585).
8ـ صفحات 134 آن نسخه.
9ـ معرفی شده در فهرست نسخ خطی آن کتابخانه 8: 462-463.
10ـ میکروفیلم شماره 142 کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران، معرفی شدته در فهرست میکروفیلم‌های آن کتابخانه 1: 418.
11ـ صفحات 37-44 آن نسخه.
12ـ مقاله‌ی «یک مجموعه‌ی اشعار فارسی ناشناخته از قرن هشتم هجری»، از مهدی بیانی، چاپ شده در نشریه‌ی کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران درباره‌ی نسخه‌های خطی، دفتر هفتم، صفحه‌ی 678 و 679.
13ـ معرفی شده در فهرست آن کتابخانه، جلد اول، صفحات 172-180.
14ـ فهرستواره دستنوشت‌های ایران، از مصطفی درایتی 1: 989.
15ـ معرفی شده در فهرست میکروفیلم‌های آن کتابخانه، جلد اول، صفحات 717-719.
16ـ فهرست میکروفیلم‌ها، جلد اول، صفحه‌ی 718. شعری هم که از «ابن غیاثا» در آن جُنگ آمده (همان منبع، صفحه‌ی 717) باید از همین سراینده باشد. پیش‌تر در متن دیدیم که او در جُنگ شماره‌ی 13609 کتابخانه‌ی مجلس، صفحات 255-256 نیز همین گونه تخلص کرده بود.
*****
{صفحه42}
27
کمال‌الدین افضل کاشانی
«افضل الشعرا کمال‌الدین افضل کاشی طیّب الله مرقده» که قصیده‌ی شماره‌ی 26 مجموعه از اوست، با تخلص «افضل». اگر منظور بابا افضل، حکیم و عارف مشهور اواخر قرن هفتم و اوائل هشتم و در گذشته 707 باشد شعر تازه‌ای از او خواهد بود که در مجموعه‌هایی که از آثار و اشعار او گرد آمده نیست.
28
لطف‌الله نیشابوری
مولانا لطف‌الله بن سلیمان شاه نیشابوری که از او پنج قصیده و یک قطعه (شماره‌های 3، 6، 39، 41، 67 و 79) در مجموعه‌ی حاضر آمده و قصیده شماره‌ی 40 از سراینده‌ای دیگر هم در پاسخ قصیده‌ی شماره‌ی 41 اوست، با تخلّص «لطف» در همه‌ی موارد، از سرایندگان شناخته شده‌ی اواخر قرن هشتم و اوائل نهم، و ستایشگر سربداران خراسان و تیمور و فرزندان او: میرانشاه و شاهرخ، و در گذشته به سال 812 یا 816. قدیم‌ترین شرح حال او در تذکره‌ی دولتشاه (1) است که اطلّاعاتی مفید درباره‌ی یاو با نقل برخی از سروده‌های وی دارد از جمله این شعر معروف او:
طالعی باشدم که از پی آب *** گر رَوَم سوی بحر برّ گردد
ور به دوزخ رَوَم پی آتش *** آتش از یخ فسرده‌تر گردد
وز ر کوه التماس سنگ کنم *** سنگ نایاب چون گهر گردد
ور سلامی برم به نزد کسی *** هر دو گوشش به حکم کر گردد
اسب تازی اگر مرا باید *** اسب اندر طویله خر گردد
این چنین حادثات پیش آید *** هر که را روزگار برگردد
با همه شکر نیز باید گفت *** که مبادا از این بتر گردد!
*****
1ـ تذکره‌ی دولتشاه: 352-359.
{صفحه43}
پس از دولتشاه، مفصّل‌ترین شرح حال او در تذکره‌ی خلاصة الاشعار تقی‌الدین محمّد کاشانی است که نزدیک 800 بیت از سروده‌های او را نیز نقل می‌کند. دیگر کتاب‌های تذکره نمیز نام و نمونه‌ی اشعار او را آورده‌اند که فهرست آنها در فرهنگ سخنوران خیّام‌پور (1) هست. از دیوان او نسخه‌ای پاکیزه در 348 برگ به شماره 2321 در کتابخانه‌ی ملّی تهران موجود است (2) که به تازگی چاپ نسخه برگردانی از آن در سلسله‌ی انتشارات کتابخانه‌ی مجلس نشرگردیده است. اشعار او در جُنگ‌ها هم به تفاریق نقل شده که نمونه‌ی آن دو جُنگ شماره‌ی 2424 کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران (3) و 7594 مجلس (4) است. در فتّوت نامه‌ی سلطانی ملاّحسین کاشفی (5) و مجمل فصیحی (6) و مجالس المؤمنین قاضی نورالله شوشتری (7) و مآخذ دیگری نیز نام و یاد او (در مأخذ اخیر با نقل برخی سروده‌های او در ستایش ائمّه‌ی اطهار) هست.
29
مولانا مشهدی
سراینده‌ی قصیده‌ی شماره‌ی 55 با تخلص «مشهدی» که از آن مطلبی درباره‌ی خوند وی به دست نمی‌آید.
*****
1ـ فرهنگ سخنوران 2: 788 چاپ دوّم. اکنون نیز مقدمه‌ی چاپ برگردان دیوان او: 17-37.
2ـ معرّفی شده در فهرست آن کتابخانه 5: 442-443.
3ـ معرّفی شده در فهرست آن کتابخانه 9: 1073. شعر سراینده‌ی ما در صفحه‌ی 249 نسخه است.
4ـ معرّفی شده با توصیفی نه چندان مددکار در فهرست مجلس 2: 92-95. هشت قصیده نخستین این جنگ از سراینده ماست و دو قصیده‌ی دیگر در برگ 163. در برگ 214 پ سه بیت آغاز قصیده‌ای که سلیمی تونی در جواب قصیده‌ای از او در نیشابور سروده بود آمده و باقی آن از نسخه افتاده و یا در میان برگ‌های دیگر نسخه مخلوط شده است. مجلس مناقب در برگ‌های 130پ ـ 137پ جنگ شماره‌ی 7887 مجلس نیزکه منظومه‌ای است طولانی در توصیف واقعه‌ی بئر عَلَم ـ از معجزات منسوب به امام علی(ع) ـ (در 222 بیت به تصریح سراینده در پایان) و تخلص «لطف» ادارد باید از سراینده‌ی ما باشد.
5ـ صفحه‌ی 125.
6ـ جلد دوم، صفحه‌ی 160.
7ـ جلد دّوم، صفحه ی 663-665.
{صفحه44}
30
محمد قعقاعی
سراینده‌ی قصیده‌ی شماره‌ی 42 که تنها 9 بیت از پایان آن مانده است. او در آن قصیده دو بیت از شعر «کمال» را تضمین کرده، و سراینده‌ی خوبی است امّا نام او در جایی دیگر از جمله تذکره‌ها نیامده است. نسبت او ظاهراً به نام قعقاع بن عمرو تمیمی در گذشته‌ی سال 40 هجری است که از شجعان عرب در صدر اسلام بوده و گفته‌اند که در جنگ‌ها زره منسوب به بهرام گور را که اعراب از فتح مدائن به دست آورده بودند می‌پوشیده است. پس شاید نام او هم مانند ابومحجن و مسیّب خزاعی در شمار نام قهرمانان افسانه‌های عامیانه‌ی مردم ایران در آن روزگار بوده است.
21
ناصر خسرو
سراینده‌ی مشهور که سه قصیده از او (شماره‌های 50، 51 و 61) در این دفتر آمده و قصیده‌ی سوم در دیوان چاپ شده‌ی او نیست.
32
نجم‌الدین کبری
که قصیده‌ی شماره‌ی 66 در نعت پیغمبر(ص) به نام اوست. او نجم‌الدین احمدبن عمر خیوقی خوارزمی مشهور به نجم‌الدین کبری، عارف مشهور اواخر قرن ششم و اوائل هفتم و پیشوای سلسله‌ی کبرویه از سلاسل تصوف، در گذشته‌ی پیرامون 610 یا 618 درخوارزم، است که یاد و سرگذشت زندگی او در بسیاری از منابع آمده و نمونه‌هایی از شعر وی نیز در مآخذ هست امّا این قصیده در منابع دم دستی مربوط به او دیده نشد.
33
نصرت رازی
که از او سه قصیده در این دفتر آمده (شماره‌های 1 و 17 و 27) و با نام امیر نصرت رازی
{صفحه45}
رحمه الله (شماره‌ی 17) و امیر نصرف رازی روّح‌الله رمسه (شماره‌ی 27) یاد شده است.
او در شعر به نصرت (قصیده‌ی 17 و 27) و نصرت رازی (قصیده‌ی 1) تخلّص می‌کرده و از خاندان شیعی (قصیده‌ی 1 و 27) و در زندگی خود گوشه‌گیر و انزوا طلب بوده است (قصیده‌ی 1). نام کامل‌تر او نصرت بن محمّد علوی رازی، و خود از سرایندگان قرن هشتم و ستایشگران خاندان پیامبر(ص) و در سال 729 زنده بوده است. نام و نمونه‌ی شعر او در هیچ تذکره‌ای نیامده امّا استاد ایرج افشار بر بازمانده‌ی یک جُنگ خطّی از قرن هشتم که قسمتی از آن به خطّ این شاعر با همان تاریخ 729 و محتوی سروده‌هایی از او و دو شاعر شیعی دیگر آن قرن بود دست یافته و آن را در مقاله‌ای با عنوان «منتخباتی از سه شاعر شیعی قرن هشتم»(1) معرّفی و بخشی از اشعار آن را نقل نموده است. او سپس در مقاله‌ای با نام «اشعار نصرت رازی، شهاب سمنانی و حمزه‌ی کوچک ورامینی» (2) بخشی از همان مقاله پیشین را همراه متن کامل اوراق بازمانده از آن جُنگ، از جمله هفت ثصیده از این نصرت رازی در مناقب ائمه‌ی طاهرین و باقی مانده‌ی یک قصیده‌ی دیگر و یک رباعی و رساله‌ای به نثر از او در علائم ظهور قائم(ع) (3) و سه صفحه‌ی نمونه‌ی خطّ وی، به چاپ رسانیده است. جز اینها سروده‌ای از او نیز در مجموعه‌ی موسوم به کنزاللئالی در جُنگ شماره‌ی 644 کتابخانه‌ی سلطنتی قدیم (کاخ گلستان) هست. (4) قصیده‌ای نیز در مناقب امیر مؤمنان در جُنگ خطی شماره‌ی 3528 کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران مورّخ صفر 844، (5)
*****
1ـ در جشن نامه‌ی هانری کربن (تهران ـ 1356)، تجدید چاپ شده در مجموعه‌ی کمینه (تهران ـ 1354)، صفحات 172-187.
2ـ در میراث اسلامی ایران، جلد هفتم، صفحات 189-239.
3ـ در این رساله (ص236 چاپ آقای افشار) گفته شده که قائم 670 سال عمر خواهد کرد. با توجه به تاریخ ولادت امام زمان(ع) و تاریخ کتابت رساله، معلوم می‌شود شیعیان که در آن زمان هر روز منتظر ظهور امام بودند دولتی دویست ساله برای ایشان انتظار داشتند.
4ـ مقاله‌ی «یک مجموعه‌ی اشعار فارسی ناشناخته از قرن هشتم هجری»، از مهدی بیانی، چاپ شده در نشریه‌ی کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران درباره‌ی نسخه‌های خطی، دفتر هفتم، صفحه‌ی 678.
5ـ معرّفی شده در فهرست آن کتابخانه، جلد دوازدهم، صفحات 2546-2547.
{صفحه46}
از «مولانا نصرت» آمده (1) ولی برخلاف روش شاعر ما، تخلص سراینده در پایان آن نیست پس شاید این مولانا نصرت جز امیر نصرت رازی ما باشد.
34
وحید تبریزی / وحید تبریزی
سراینده‌ای با تخلص وحیدی که از او سه قصیده (به شماره‌های 21، 29 و 56) در این دفتر آمده است، به احتمال زیاد همان وحیدی تبریزی نگارنده‌ی چند اثر در صنایع شعر فارسی و عروض و قافیه (2) از جمله مفتاح البدایع که آن را در سال 820 به پایان برده (3) و گفته‌اند که بیشتر شعر او درتوحید و تحمید بوده است. (4) ظاهراً هموسیت که کمال غیاث ـ سراینده‌ی نیمه‌ی اول قرن نهم ـ در پایان قصیده‌ای از خود در ردیف شاعران بزرگ نام می‌برد (5) و چهار سروده از او همراه چند شعر همان کمال غیاث در جُنگ شماره‌ی 2979 کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران از قرم نهم (6) هست. او همچنان که احمد منزوی (7) و اندره برتلس (8) نیز توجه نموده و توجه داده‌اند طبعاً جز وحید قمی سراینده‌ی نیمه‌ی اوّل قرن دهم است که سرگذشت و نمونه‌ی شعر او در تذکره‌ها آمده (9) و در 942 درگذشته بود (هر
*****
1ـ صفحه 46-47 آن جُنگ.
2ـ ببینید فهرست نسخه‌های خطّی فارسی، از احمد منزوی: 2: 1285، 3: 2129، 2153، 2156، 2165، 2176. از نویسنده‌ی دیگری از نیمه‌ی اول قرن نهم با نام وحیدی (= محمدبن یوسف وحیدی بیهقی) نیز دو رساله در باب عروض در کتابخانه مدرسه‌ی سپهسالار (مطهری) هست. ببینید فهرست آن کتابخانه 2: 446-448.
3ـ فهرست نسخه‌های خطّی فارسی، از احمد منزوی 3: 2176.
4ـ ببینید مقدمه‌ی اندره برتلس بر چاپ رساله‌ی جمع مختصر این سراینده (مسکو ـ 1959). از این رساله نسخه‌هایی بسیار درکتابخانه‌ها هست که قدیم‌ترین آن مورخ 850، 855، 871 و 874 است (فهرست نسخه‌های خطّی فارسی، از احمد منزوی 2: 2156).
5ـ تذکره‌ی عبداللطیف، برگ 90 ب، یک سطر به پایان.
6ـ معرفی شده در فهرست آن کتابخانه 10: 1888-1893. سروده‌های وحید تبریزی در صفحات 111، 118، 159 و 240 این نسخه آمده است (همان فهرست 10: 1893).
7ـ فهرست نسخه‌های خطّی فارسی، از احمد منزوی 2: 1285 ذیل رساله‌ی عشقیّه‌ی این وحیدی تبریزی.
8ـ مقدمه‌ی او بر چاپ رساله‌ی جمع مختصر همین وحیدی تبریزی که در دو پاورقی پیش از این یاد شد.
9ـ فرهنگ سخنوران 2: 980.
چند برخی تذکره نویسان، شاید با خلط میان دو شخصیت، این سراینده دوم را تبریی الاصل و قمی المکسن خوانده‌اند). عنوان سراینده‌ی مادر مجموعه‌ی حاضر «مصنوع الکلام وحید تبریزی غفرالله له» (قصیده‌ی شماره‌ی21)، «مولانا وحید تبریزی احسن الله آماه» (قصیده‌ی شماره‌ی 29) و «مصنوع الکلام مولانا وحیدی تبریزی» (قصیده‌ی شماره‌ی56) است. اعاء «غفرالله له» معمولاً برای درگذشتگان است و «احسن الله آماله» برای زندگان، امّا روشن نیست که کاتب مجموعه به مدالیل فوق توجه یا از حال او اطلاعی داشته بلکه به احتمال زیاد، هر یک از عناوین و دعاهای یاد شده را عیناً به شکلی که در نسخ مورد استفاده خود دیده ـ و آن نسخه‌ها هم علی الظاهر از زمان‌های مختلف بوده ـ استنساخ کرده است.
35
شیخ یوسف بنّا
که یک قصیده (شماره‌ی 24) در این مجموعه دارد با عنوان «للشیخ المرحوم یوسف بنّا طیّب الله مرقده» و با تخلّص «بنّا». نام سراینده در تذکره‌ها نیست و شعر او هم سروده‌ی ضعیفی است که معلوم می‌دارد او شاعر مبرزّی است. امّا اگر منظور شیخ یوسف بنّاء اصفهانی پدر احمدبن یوسف بنّا ـ صوفی مشهور اصفهان در اوائل قرن چهارم و نیای مادری حافظ ابونعیم ـ باشدکه محلّه‌ای در آن شهر تا روزگار ما به نام او خوانده می‌شود إسناد این شعر به او از قبیل نسبت دادن قصیده‌ی شماره‌ی2 به فردوسی خواهد بود. و الله اعلم.
{صفحه48}
،،،،،،،

متن نسخه

1ـ لامیر نصرت رازی

[1] سرور سینه‌ی مو«ن علی است بی تزویز *** چنان که ماه فر وزنده در شب ظّلما
سرای دین شریعت ز علم او معمور *** بنای مردی و جود از وجود او به نوا
هنوز حصن سلاسل خراب و ویران است *** هنوز قلعه‌ی خیبر مُشمَّرر (2) و یغما
به ضربتی که بزد ران عمرو گبر انداخت *** فضیلت عمل امّت از خداست ورا
که راست «لحمک لحمی» ز احمد مرسل؟ *** که یافت «نفسک نفسی» به خلوت و به جلا؟
به جز علی که به تأیید حکمت و عصمت *** به قصر «انفسنا» ساخت از ورق مأوا؟
غلام کهتر او مهتران عرضه‌ی دین *** رهین منّت او عارفان اهل صفا
فتاده صیت بزرگیش در بسیط زمین *** گذشته رفعت قدرش ز فرقدین شما
زمین و هر چه در او و آسمان پهناور *** طفیلیان علیّ‌اند بر ئوس مَلا
اگر خورست که بر اوج بام گردون است *** رجوع کرد ز بهر نماز او عَمدا
چنان که روی سما ز آفتاب رخشان است *** منّور است زمین از علی به نور و ضیا
*****
1ـ چنان که در مقدّمه گفته شد از آغاز نسخه یک یا چند برگ افتاده است. نسخه در حال حاضر با باقی مانده‌ی قصیده‌ای از نصرت رازی آغاز می‌شود.
2ـ = ویران (دهخدا)
{صفحه53}
سزای حجره‌ی زهرا به امر دادآور (1) *** نهال باغ طهارت ستون سقف سخا
هر آن که مؤمن پاک است مهر او ورزد *** ز جان و دل، نه به تقلید و ریب و استسنا (2)
علی که هادی دین بُد به حکمت و شمشیر *** ظهیر و پشت نبی بُد به روز حرب و وغا
امام انسی و جنّی برادر طیّار *** قسیم جنّت و نار و کفیل روز جزا
[2] وصیّ احمد مختار و سابق اسلام *** کلید گنج نجات و دلیل راه هدا
مبارزان چهان ملکت جهان گیرند *** گرفت مردی و احسان مرتضی دو سرا
ز بعد احمد مرسل گر اهل ایمانی *** به جز علی نبود میر و مهترت قطعا
که راست در دو جهان جز علی ابوطالب *** زنی به طهر و به عصمت چو فاطمه زهرا؟
دو نوجوان چو حسین و حسن به معصومی *** که خاکشان ز شرف گشت افسر حورا
دگر امام چهارم علیّ اِبنِ حسین *** که سیل خونین راندی ز غصّه‌ی اعدا
امام اعظم و اعلم محمّد باقر *** که پیشوای امم بود و سرور علما
به حقّ جعفر صادق، به موسی کاظم *** که گوش دار به یمن کمال خاک رضا
به حقّ روضه‌ی جوّاد و مرقد هادی *** که در ضمان امان داد شیعه را ز بلا
به عصمت حسن عسکری و حرمت او *** به نور معجز مهدی امام صدر قضا
که در زمان خروجش عیان شود اسلام *** چنان که ملّت و دین آن زمان شود یکتا
بیا بیا و محبّان خویش را دریاب *** درآ درآ و به دشمن نما ید بیضا
ز وادِ غیمب برون آی و دشمنان بشکن ***به بیّنات و به برهان و معجزات و عصا
فهب لنا فرجاً مخرجاً معجلّةً (3) *** و احمدٍ و علیّ الوصیً (4) و الأبنا
هر آن کسی که ولای علی بَرَد امروز *** کند شفاعت زلاّت او علی فردا
[3] هزار لعنت و نفرین بر آن سگان لعین *** که کرده‌اند همه ظلم با علی مُبدا
*****
1ـ = داد آفرین.
2ـ کذا. ظاهراً: «استصناع» (با حذف عین آخر به ضرورت شعر) از مادّه‌ی «تصنّع» به معنی فریب کاری و ظاهر سازی.
3ـ اصل: «فرجٍ مخرجٍ معجّلةٍ».
4ـ اصل: «علی وصیّ».
{صفحه 54}
مگر نواصب ملعون سگ نمی‌دانند *** که تیره گشت ورا روی (1) چون شب یلدا
شعار نصرت رازی ولای حیدر گشت *** به انتساب و به میراث از جد و آبا
اگر چه دوست مرام اندک است و ضدّ بسیار *** وگرچه معتکفم روز و شب به کُنج سرا
خدای هر دو جهان عالم الخفیّات است *** که نیستم نفسی از علی و آل جدا
به شکر نعمت ایمان و حبّ اهل البیت *** ببسته‌ام گه و بیگه میان به حمد و ثنا
فقیر حضرت یزدانم و نبیّ و علی *** دگر ز جمله‌ی آفاق دارم استغنا

2ـ من کلام ملک الشعراء فردوس(2) طوسی نورالله مضجعه(3)

ای دل ار داری هوای جنّة المأوی بیا *** در حریم کبریا بی کینه و کبر و ریا
گر (4) بقای جاودان خواهی ره عُقبی گزین *** ور سرای خلد خواهی بگذر از دار الفنا
نعمت اسلامی انعامی است خاص از بهر عام (5) *** خوان دین گسترده و در داده مردم را صلا
جهد کن تا ناسزا هرگز نگویی با کسان (6) *** ور بگویی ناسزا یابی سزا روز جزا (7)
عامل (8) دین کی شوی؟ (9) آن گه که با علم و عمل (10) *** سنّت احمد به جای آری و فرض کبریا
*****
1ـ اصل: «رود».
2ـ کذا در اصل، ولی در تخلّص قصیده «فردوسی» است.
3ـ متن این قصیده با جا افتادگی برخی ابیات و اختلافاتی در ترتیب آن، در جُنگ خطی شماره‌ی 3528 دانشگاه تهران، صفحات 97-99 و تذکره‌ی عبداللطیف واعظ بیرجندی از قرن دهم، نسخه‌ی شماره‌ی 517 سنای سابق (کتابخانه‌ی شماره‌ی2 مجلس)، برگ 133 الف ـ 133 ب نیز آمده که با متن موجود در جّنگ ما مقابله و اهمّ موارد اختلاف در پاورقی ذکر می‌شود.
4ـ جنگ دانشگاه: «ور».
5ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «از بهر آنک»، جُنگ دانشگاه: «از بهر آن».
6ـ جنگ دانشگاه: «کسی».
7ـ جنگ دانشگاه: «گر بگویی در قیامت ناسزا یابی جزا».
8ـ اصل: «عاقل». تصحیح از دانشگاه.
9ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «مؤمن مطلق شوی».
10ـ جنگ دانشگاه: «عامل دین نبی شد آن که از دل و عمل».
{صفحه 55}
بگذرانی پایه‌ی پدر خود از ایوان عرش (1) *** گربه جای آری زایمان شرط شرع مصطفا
[4] کی رسی هرگز به سرّ حکمت عهد (2) الست *** چون که نشنیدی خطاب معنی «قالوا بلی»
کسی (3) بدانی عزّت اعظم امیرالمؤمنین *** تا نخوانی (4) معنی آیات قرآن «هل اتی»؟
معنی قرآن کلام حق (5) اگر دانی به حق (6) *** از پی فضل ولیّ الله(7) بر خوان «انّما»
گر هنر از تیغ می‌جویی مجو(8) جز ذوالفقار *** ور جدیث از جود می‌گویی مگو جز «لافتی»
دختر احمد چو جفت جیدر کرّار شد(9) *** مادر (10) شبّیر و شبّر فاطمه خیرالنسا
پس بدین معنی (11) نظیرش در جهان هرگز نبود *** ور (12) تو گویی بود کی بود و کدامین و کجا؟
پیش (13) اهل الله بعد از خاتم پیغمبران *** در جهان هرگز نباشد کس چو (14) شاه اولیا
دیده‌ی تحقیق بگشای و ببین عین الیقین *** در کراماتش (15) نشان معجزات انبیا
گر خلیل الله را معجز بُد (16) اندر منجنیق *** آن زمان کامد درون (17) ناز نمرود از هوا
هم شنیدستی که در فتح (18) سلاسل بوالحسن *** آمد اندر منجنیق و شد در آن حصن از فضا (19)
*****
1ـ جّنگ دانشگاه: «بگذرانی پایه‌ی عرش خود از ایوان قدر»!
2ـ جّنگ دانشگاه: «اهل»!
3ـ جّنگ دانشگاه «گر».
4ـ دانشگاه: «یا بخوانی».
5ـ جّنگ دانشگاه: «کلام الله».
6ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «بخوان».
7ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «نبیّ الله».
8ـ جّّنگ دانشگاه: «مگو».
9ـ تذکره‌ی عبداللطیف و جُنگ دانشگاه: «دختر احمد که زوج حیدر کرّار بود».
10ـ جُنگ دانشگاه: «مادرش».
11ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «در این معنی».
12ـ جُنگ دانشگاه: «گر».
13ـ تذکره‌ی عبداللطیف و جُنگ دانشگاه: «نزد».
14ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «مثل»، جُنگ دانشگاه: «همچو».
15ـ اصل و تذکره‌ی عبداللطیف: «ولایتش». ضبط جُنگ دانشگاه ترجیح داده شد.
16ـ تذکره‌ی عبداللطیف: :بّد معجز».
18ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «میان».
19ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «قضا».
{صفحه 56}
ور شد اندر نار ابراهیم، هم خوش بگذرید *** از سه فرسنگ آتش مَدیَن علیّ المرتضی
ور خلیل اندر حرم لات و هُبَل را خُرد کرد *** مرتضی در کعبه بشکست هم منات و هم(1) غُزا
گر کلیم حق به معجز از سر چاه شعیب *** بر گرفت و باز پس افکند سنگ آسیا (2)
لام و جیم و الف(3) من از حصن خیبر در بکند(4) *** مرتضی و بر هوا انداخت (5) چل گام از قفا (6)
ور (7) به موسی داد بعد از مدّتی دختر شعیب *** در زمان زهرا (8) به حیدر داد شاه انبیا (9)
[5] رو به تورات کلیم و بشنو از بی چون که چون *** گفت (10) احمد ماد ماد و مرتضی را ایلیا
مرتضی را بود تیغی از برای دفع کفر *** آن چنان (11) کز بهر منع (12) سحر موسی را عصا
هم (13) به سان موسی و هارون به قدر (14) و منزلت *** «انت نفسی» گفت پیغمبر اخ و داماد را
گرگ داد از (15) پاسخ یعقوب چون پرسید از او *** بهر فرزند عزیز آن (16) یوسف زیبا (17) لقا
نیز با شیر خدا هم گرگ آمد در سخن *** از برای گوسفندان زن پیر (18) دغا
*****
1ـ جُنگ دانشگاه: «آن همه لات و».
2ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «سنگ را بگرفت و افکندش چهل گام از قفا». بیت بعد در نسخه‌ی ما که این قافیه در مصرع دوم آن آمده است در تذکره‌ی عبداللطیف نیست.
3ـ جُنگ دانشگاه: «عین و لام و ما».
4ـ جُنگ دانشگاه: «فکند».
5ـ جُنگ دانشگاه: «مرتضی هم در زمان افکند».
6ـ چنان که گفته شد این بیت در تذکره‌ی عبداللطیف نیست و به جای آن بیت زیر آمده است:
حیدر کرّار باب خیبر از روی غضب *** ربود و بعد از آن پرتاب کردش در هوا
7ـ تذکره‌ی عبداللطیف و جُنگ دانشگاه: «گر».
8ـ تذکره‌ی عبداللطیف و جُنگ دانشگاه: «دختر».
9ـ اصل: «اصفیا». ضبط جُنگ دانشگاه (انبیا) ترجیح داده شد.
10ـ جُنگ دانشگاه: «خواند».
11ـ جُنگ دانشگاه: «همچنان».
12ـ جُنگ دانشگاه: «دفع».
13ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «پس».
14ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «قرب»، جُنگ دانشگاه: «فرّ».
15ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «داد گرگ ار»، جُنگ دانشگاه: «داد گرگش».
16ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «عزیزش».
17ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «نیکو».
18ـ جُنگ دانشگاه: «دود».
{صفحه 57}
صالح پیغمبر ار از معجزه پیش گروه (1) *** یک جَمَل (2) آورد بیرون از جبل (3) گاه دعا
حیدر از تلّ حصی (4) آورد بیرون اشترا [ان] (5) *** یک (6) قطار و داد با (7) قرض نبی بدر (8) الدجا
گر شد اندر دست داود نبی آهن چو موم *** از برای دفع تیر (9) دشمنان روز (10) وغا
بیل آهن نیز حیدر ساخت (11) در ساعت زره *** سنگ خارا خُرد می‌شد در کفش (12) چون توتیا (13)
راستی را گر به ملک اندر سلیمان نبی *** مو را دادست برگ و باز مرغان را نوا (14)
بوالحسن مفتی مرغ و مار و ماهی بُد (15) به شرع *** قاضی باز و کبوتر میر نحل و اژدها (16)
در (17) کمال معجز مطلق به هر چندی اگر (18) *** از دم عیسی مریم مرده یابیدی (19) بقا
*****
1ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «صالح پیغمبر ار معجز نمود و آن چه بود؟»، جُنگ دانشگاه: «صالح پیغمبر از معجز اگر پیش گروه».
2ـ تذکره‌ی عبداللطیف و جُنگ دانشگاه: «شتر».
3ـ جُنگ دانشاه: «حجر».
4ـ جُنگ دانشگاه: «رحل حصار»!
5ـ جُنگ دانشگاه: «چهل شتر».
6ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «ده».
7ـ جُنگ دانشگاه: «از برای حاجت».
8ـ تذکره‌ی عبداللطیف و جُنگ دانشگاه: «فخر».
9ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «از برای دفع تیغ»، جُنگ دانشگاه: «از برای روز جنگ».
10ـ تذکره‌ی عبداللطیف و جُنگ دانشگاه: «اندر».
11ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «بیل آهن ساخت حیدر نیز».
12ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «سنگ خارا در کفش هم موم شد».
13ـ جُنگ دانشگاه: «سنگ خارا در کف او گشت همچون توتیا».
14ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «مور می‌دانست ساز و برگ مرغان را نوا»، جُنگ دانشگاه: «خم ندانستی (کذا، ظاهراً: هم بدادستی) به معجز مرغان هوا» (جای یک کلمه ـ چیزی مانند رزق یاقوت یا برگ ـ در اصل بیاض است).
15ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «مفتی مار و مور و ماهی شد».
16ـ این بیت در جُنگ دانشگاه چنین است:
مرتضی قاضی مار و مور و ماهی شد به شرع *** خواجه‌ی صمصام و طیر و میر نحل و اژدها
17ـ تذکره‌ی عبداللطیف و جُنگ دانشگاه: «از».
18ـ جُنگ دانشگاه: «چیزی نگر»؟
19ـ کذا = یافتی، تذکره‌ی عبداللطیف: «دیدی زو».
{صفحه 58}
هم شنیدی در زمین بابل ابن کرکره (1) *** زنده گشت از نطق (2) حیدر بعد چندین سال‌ها
گر برین گردون گردان قرض (3) ماه نور بخش *** شد دو نیم از معجزات مصطفای مجتبا
از برای طاعت دیگر (4) علی را بازگشت (5) *** خسرو سیّارگان خورشید بر اوج سما
[6] در شریعت جز که حیدر (6) مشکل قاضی جنّ(7) *** بر سر منبر (8) که بگشود و رضا داد از (9) قضا
حشم بر کنده بریده دست قصّاب از دَمَش *** شد درست و بهتر از اوّل به فرمان خدا
این چنین (10) برهان و صد چندین زروی راستی (11) *** گر ز بهر دیگری داری تو آن را وا نَما (12)
کَمهربا هر چند [کان] با قدر و جا باشی ولی (13) *** پیش (14) عاقل قیمت گوهر ندارد کهربا
در دو کَون از احمد و حیدر حقیقت دان که هست (15) *** شبّر و شبیر امام شرع و مهدی مقتدا (16)
(17) زین عبّادست و باقر هست با جعفر ولیک (18) *** بعد موسی هست فرزندش علی موسی رضا
*****
1ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «آن مگر نشنوده‌ای که جمجمه بر کرکره»، جُنگ دانشگاه: «جمجمه اندر زمین ابن باب کرکره»؟
2ـ جُنگ دانشگاه: «خلق».
3ـ جُنگ دانشگاه: «فیض».
4ـ = نماز عصر.
5ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «خور ز خاور بازگشت از بهر طاعات علی».
6ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «جز که حیدر در شریعت».
7ـ جُنگ دانشگاه: «بر سر منبر که حیدر قاضی و مفتی جن».
8ـ جُنگ دانشگاه: «در شریعت گو».
9ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «دادش».
10ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «همچنین».
11ـ جُنگ دانشگاه: «معرفت».
12ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «گر برای دیگری داری بیار و وانما»، جُنگ دانشگاه: «گر برای دیگران داری بیار و وانما».
13ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «کهربا هر چند با قدر و شرف باشد ولیک».
14ـ تذکره‌ی عبداللطیف و جُنگ دانشگاه: «نزد».
15ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «در دو کون از احمد و حیدر یقین باشد که هست»، جُنگ دانشگاه: «در دو ملک از احمد و حیدر نتیجت (؟) آن چه هست».
16ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «امام و هادی دین هدی»، جُنگ دانشگاه: «امام مهدای دین مقتدا».
17ـ این بیت در اصل نیست. تکمیل از تذکره‌ی عبداللطیف و جُنگ دانشگاه.
18ـ جُنگ دانشگاه: «زین عابد هست پس باقر ابا جعفر ولی».
{صفحه59}
متّقی همچون تقی و چون نقی هرگز نبود *** بعد از ایشان عسکری این حجّت دین خدا(1)
بهر بغض آل احمد(2) جاودان در دوزخ است *** کافر مطلق (3) یزید زرد گوش رو سیا
ای یزیدی چون که من با تو ندارم رای (4) جنگ *** تو ز کین با من همیشه ماجرا داری چرا؟ (5)
(6) خارجی و ناصبی و دنبکی از روی شرع *** لایق آتش سزای نفت و نار و بوریا
کی دهم شرح و چه گویم تا که چون آید به درد (7) *** جان من هر ساعت از سوز شهید کربلا
آب کوثر کی خورند آنها که دادند از خری *** دین ز دست از بهر این دنیای دون و دو غبا (8)
دولت باقیت ای فردوسی طوسی مدام (9) *** نیست الاّ دوستی طاهرین (10) آل عبا (11)
دولت جاوید تو (12) حبّ رسول و آل اوست *** ورزی از مهری دگر، (13) کردی حیات خود هبا
*****
1ـ این بیت در اصل چنین است:
متّقی همچون نقی و باقر و عسکر بود *** عابدین کر دست کاظم را به صدق دل رضا
صورتی که در بالا گذاشته شد برابر ضبط تذکره‌ی عبداللطیف است که به وضوح ترجیح دارد. همین صورت با اندک اختلافی در جُنگ دانشگاه به این شکل آمده است:
متّقی همچون تقی و چون نقی هرگز نبود *** بعد از ایشان عسکری این جّت دین خدا
2ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «از برای بغض حیدر».
3ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «ملعون».
4ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «چون مرا با تو نباشد روی جنگ»، جُنگ دانشگاه هم «روی» دارد ولی بقیه‌ی مصرع مانند نسخه‌یماست.
5ـ جُنگ دانشگاه: «از سر کینه چرا کردی تو با من ماجرا».
6ـ این بیت در اصل نیست. تکمیل از تذکره‌ی عبداللطیف.
7ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «دین ز دست خود برای دوستی دوغوا».
9ـ اصل و جُنگ دانشگاه: «دولت جاویدی ای فردوسی طوسی به نام». صورت بالا از تذکره‌ی عبداللطیف که به روشنتی مرجّح است.
10ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «طاهر».
11ـ جُنگ دانشگاه: «طاهر آل عبا».
12ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «در».
13ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «گر به مهر دیگری».
{صفحه60}
رباعی الوان(1)
شد زرد پریر و سمن از باد هوا *** دی آب سیه ز نرگسم شد پیدا
امروز چو لاله ز آتشم روی سپید *** از خاک چو گل سرخ برآیم فردا

3ـ [7] لمولانا لطف‌الله نیسابوری(2)

یا افتخار العالمین یا اختیار المصطفی *** یا انتم صدر المتّقین یا انت بدر الاوصیا(3)
تاج سر عالم تویی فخر بنی آدم تویی *** افزون ز صد ضیغم (4) تویی یا حارث (5) الله فی الوغا
ای نفس سر خیل رسل فرمانروای جزو و کلّ (6) *** قسّام اهل غزّ و ذلّ صاحب خطا «انّما»
ای سرور دین و ملل پیمان (7) تو اصل دول *** هم حبّ تو خیرالعمل هم بغض تو شرّ العنا
در علم هادی طرق آفاق علمت بی افق *** دیده ورای نُه تتق ایقان لو(8) کُشِفَ الغطا
فتّاح ابواب خرد فیّاض اقبال ابد *** سِرّ دار (9) درگاه صمد سَردار خیل اولیاء (10)
*****
1ـ این رباعی که نام چهار رنگ در آن تضمین شده برای تکمیل مطلب صفحه که به قدر دو سطر در پایین آن بیاض مانده بود وسیله‌ی کاتب اصل افزوده شده است.
2ـ این قصیده در دیوان لطف الله نیشابوری، نسخه‌ی معتبر و معتمد شماره‌ی 2321 ف کتابخانه‌ی ملّی تهران، صفحات 52-56 آمده (صفحات 46-50 در چاپ نسخه برگردان جدید) و در جنگ 7594 مجلس از آغاز قرن دهم: 7ر-8 پ هم به نام اوست اما در برخی از نسخ اشعار شیخ حسن کاشی (از جمله در همین جنگ مجلس: 142ر ـ پ) و به تبع در نسخه‌ی چاپی دیوان کاشی: 55-57 به نام او ثبت شده است. اختلافات نسخه‌ها با متن بالا در پاورقی‌های آینده ذکر می‌شود.
3ـ دیوان نیشابوری: «بدر الاتقیا». جنگ مجلس و دیوان کاشی: «یا انت بدر المتّقین یا انت صدر الاوصیا».
4ـ جنگ مجلس و دیوان کاشی: «در سرّ حق محرم».
5ـ دیوان کاشی: «حارب»(!).
6ـ جنگ مجلس و دیوان کاشی: «قائم مقام عقل کل».
7ـ جنگ مجلسی و دیوان کاشی: «طاعات».
8ـ دیوان کاشی: «تو».
9ـ جنگ مجلس و دیوان کاشی: «سِرّ دان».
10ـ پس از این بیت یک بیت اضافی در جنگ مجلس و دیوان کاشی آمده است این چنین:
گنجِ (دیوان کاشی: «:گاهِ») حقائق صدر تو فردوس فائق قدر تو *** ای آستان قدر تو فوق السماوات العُلا
{صفحه61}
مهر منیری در ضیا ابر مطیری(1) در سخا *** چرخ بسیطی در غُلا بحر محیطی در عطا(3)
ذکر تو او راد فلک نام تو تسبیح ملک (3) *** قسم حسودت «قدهلک» حظّ حبیب «قدنجا»
وصفت که (4) داند در سُخُن جز کردگار لوح(5) «کُن» *** نعت (6) تو بس در (7) «لم یکنم» وصف(8) تو بس در «هل اتی» (9)
برده (10) زهر میدان سبق کفّار را دل کرده شق *** آورده جبریلت ز حق منشور ملک لافتی (11)
آن کو زد از حبّ تو دم برخورد از انواع نعم (12) *** در صفّه‌ی صفّ کرم در (13) خوان اخوان الصفا
الصادقین الصابرین القانتین (14) المنفقین (15) *** تا (16) قول «و المستغفرین» حق گفته در حقّ شما
نی جز به حق پیوند تو، نی در شرف مانند تو *** جز یازده فرزند تو خاصان درگاه خدا
[8] معصوم از (17) هر معصیت محمود در هر محمدت *** موصوف در هر مرتبت موسوم (18) در هر ابتلا
*****
1ـ = بارنده (دهخدا).
2ـ ترتیب چهارپاره‌ی این بیت در جنگ مجلس و دیوان کاشی مختلف است این گونه:
چرخ بسیطی در عُلا مهر منیری در ضیا *** بحر محیطی در عطا ابر مطیری در سخا
3ـ دیوان نیشابوری: «ذکر تو در فکر ملک نام تو اوراد فلک». جنگ مجلس و دیوان کاشی: «ذکر تو تسبیح فلک نام تو اوراد ملک».
4ـ جنگ مجلس: «چه».
5ـ دیوان نیشابوری: «امر».
6ـ دیوان نیشابوری: «وصف».
7ـ جنگ مجلس: «نعت تو خواند».
8ـ دیوان نیشابوری: «نعت».
9ـ این بیت در جنگ مجلس و دیوان کاشی مقدّم بر بیت پیشین است و مصرع دوم اختلافی دارد این گونه «نعت تو خواند لم یکن وصف تو داند هل اتی».
10ـ جنگ مجلس و دیوان کاشی: «بردی».
11ـ پس از این بیت در هر دو دیوان و جنگ مجلس بینی اضافی هست:
رای تو در خلوت به ره خصمت به دنیا دل سیه *** خیل غراب و جیفه گه عنقای قاف انزوا
(در جنگ مجلس به جای «انزوا»، «ایزدا» آمده است).
12ـ دیوان نیشابوری: «برخورد از الوان نعم». دیوان کاشی: «برخورد انواع نعم».
13ـ جنگ مجلس: «از».
14ـ دیوان کاشی: «والقانتین».
15ـ دیوان نیشابوری و جنگ مجلس: «الصابرین و الصادقین و القانتین و المنفقین». اما این «واو» ها در آیه‌ی 17 سوره‌ی آل عمران که مورد اشاره‌ی بیت بالاست وجود ندارد.
16ـ دیوان نیشابوری و جنگ مجلس: «با».
17ـ جنگ مجلس: «در».
18ـ جنگ مجلس و دیوان کاشی: «منصور».
{صفحه62}
اوّل امیر انجمن محکوم حکم ذوالمنن *** فخر بنی هاشم حسن آن مقتدای مجتبی(1)
طیّب دل طاهر نسب(2) فخر عجم شاه عرب (3) *** پاشنده‌ی گنج طلب پوشنده‌ی سهو(4) و خطا (5)
ثانی ولیّ ابن ولی (6) فرّ جلال(7) از وی جلی *** احسن (8)حسین بن علی شاه و شهید کربلا
روز غزا (9) چون باب خود کوشیده تنها با دو صد *** چون شیر با یک دشت دد در عرصه‌ی کرب‌وبلا
با آن جهاد مرضیه دیده میان بادیه *** جور (10) سگان هاویه بیداد دیوان هوا
اصحاب دولت را کنف آبای ملّت را خلق (11) *** دو درّی برج شرف دو درّ درج مرتضی (12)
آن گه گزین عالمین آفاق از او (13) با زیب و زین *** اعلی علّی بن حسین (14) آن آدم آل عبا
از خشیت حق (15) هر زمان با رفعت و قربی (16) چنان *** از نرگس (17) پر ارغوان سیلی ز باران بکا
ز ارواح پاکان (18) یقین بر روح پاکش آفرین *** از خطّه‌ی سطح زمین تا اوج خطّ استوا
زان پس امام المتقین فرزند زین‌العابدین *** سر و سرابستان دین سمع شبستان بقا (19)
باقر حقایق بین حق قولش همه تلقین حق *** صرّاف نقد دین حق کشّاف علم (20) انبیا
*****
1ـ هر دو دیوان و جنگ مجلس: «مجتبای مقتدا».
2ـ هر دو دیوان و جنگ مجلس: «طاهر دل طیّب نسب».
3ـ جنگ مجلس و دیوان کاشی: «میرعجم شاه عرب».
4ـ دیوان نیشابوری: «جرم».
5ـ جنگ مجلس و دیوان کاشی: «بخشنده‌ی گنج طلب کوشنده‌ی صدق و صفا» (جنگ مجلس: «صدق و وفا» که به خطا «وغا»م تحریر شده است).
6ـ دیوان نیشابوری و جنگ مجلس: «الولی».
7ـ دیوان کاشی: «فرّ و جلال».
8ـ جنگ مجلس: «اعظم».
9ـ جنگ مجلس و دیوان کاشی: «روز وغا».
10ـ جنگ مجلس: «چون آن».
11ـ جنگ مجلس و دیوان کاشی: «آباء ملّت را خلف اصحاب دولت را کنف».
12ـ دیوان نیشابوری: «ارتضا».
13ـ دیوان کاشی: «آفاق را».
14ـ جنگ مجلس: «الحسین».
15ـ جنگ مجلس و دیوان کاشی: «از خشیة الله».
16ـ دیوان نیشابوری: «قدری».
17ـ جنگ مجلس: «نرگسش».
18ـ جنگ مجلس و دیوان کاشی: «ارباب».
19ـ جنگ مجلس و دیوان کاشی: «لقا».
20ـ دیوان نیشابوری: «دین».
{صفحه63}
گردون فرود رفعتش عالم طفیل حشمتش *** خاک جناب حضرتش چشم خرد را توتیا
دیگر (1) امام انس و جان در دین حق صاحب مکان (2) *** نازد به عمر جاودان هر کو بدو برد التجا (3)
صادق که بود از مرشدی دین هدی را مهتدی *** اقبال گشتش مقتید آن کو بدو کرد اقتدا (4)
[9] هر کو عدل از وی کند فرش عدالت (5) طی کند *** بر (6) قول صادق کی کند انکار (7) جز ناپارسا
زو بگذری شمع حرم میر جلیل (8) محترم *** هم مجمع علم و کرم هم منبع (9) حلم و حیا
کاظم امام راهبر (10) خیر ملک فخر بشر (11) *** زهرا ز کفش نوش جگر مر کاظمین الغیظ را (12)
پس کاشف علم الیقین پرورده‌ی روح الامین *** محبوب ربّ العالمین (13) اعلی علی موسی رضا
روح الامین (14) مدحتگرش خورشید امور (15) چاکرش *** خاک خراسان را درش هم قبله هم حاجت روا
میر هزاران محترم از (16) خاندان معتصم *** شاه هزاران محتشم در بارگاه کبریا
گفت از (17) تقی یزدان او از تقوی و احسان او *** اندر قران (18) درشان او «امّا من اعطی (19) واتّقی» (20)
1ـ جنگ مجلس: «آن گه».
2ـ جنگ مجلس و دیوان کاشی: «قران».
3ـ دیوان نیشابوری و جنگ مجلس: «آن کو بدو کرد اقتدا». دیوان کاشی: «هر کو بدو کرد التجا».
4ـ دیوان نیشابوری: «آن کو بدو برد التجا». جنگ مجلس: «آن را که بود او مقتدا».
5ـ هر دو دیوان و جنگ مجلس: «دیانت».
6ـ جنگ مجلس و دیوان کاشی: «هم».
7ـ دیوان نیشابوری: «اقبال»!
8ـ دیوان نیشابوری: «خلیل».
9ـ دیوان نیشابوری: «معدن لطف و عطا». جنگ مجلس و دیوان کاشی: «مطلع حلم و حیا».
10ـ دیوان کاشی: «و راهبر».
11ـ هر دو دیوان و جنگ مجلس: «فخر ملک خیر بشر».
12ـ جنگ مجلس و دیوان کاشی: «والکاظمین الغیظ را (در چاپی دیوان کاشی: «ها»).
13ـ جنگ مجلس و دیوان کاشی: «محبوب روح العالمین پرورده‌ی روح‌الامین».
14ـ جنگ مجلس: «روح القدس».
15ـ دیوان نیشابوری و جنگ مجلس: «خاور».
16ـ جنگ مجلس و دیوان کاشی: «وز».
17ـ جنگ مجلس: «گفتش».
18ـ دیوان نیشابوری: «نبأ». جنگ مجلس و دیوان کاشی: «نُبی».
19ـ دیوان کاشی: «اعلی».
20ـ آیه‌ی 5 سوره‌ی لیل. اصل و دیوان نیشابوری: «والتقی»!
{صفحه64}
باشد ولی عهد تقی در دین حق (1) شاه (2) نقی *** لیکن چه داند هر شقی برگ گل از شاخ گیا
لفظش به معنی متّقن (3) صدقش به دعوی (4) مقترن *** در صدر فتوی مؤتمن در ملک رضوی (5) پادشا (6)
بعد از نقی در سروری زان (7) خاندان مهتری *** نبود چو شاه عسکری آن صفدر صف، غزا (8)
در خاطر حکمت ورش گنج حقایق (9) مضمرش *** لفظ چو قند عسکرش (10) بیماری جان را شفا
آخر مه خورشید ضو[ء] فرمان ده فرمان شنو *** اسلامیان را پیشرو آخر زمان را پیشوا
آن مهدی صاحب (11) زمان آن قائم صاحب مکان *** آن خسرو صاحب قران آن (12) منعم صاحب عطا
ای جّت دین هُدی (13) حکم (14) تو را جانها فدا *** در ده ظهورت را ندا بیرون خرام از متّکا
[10] برگیر رسم بد زره بر تخت دین زن تکیه گه (15) *** چون صبح صادق کش سپه بر بام گردون (16) زن لوا
غلغل به عالم درفکن گردن کشان را سرفکن *** بیخ مخالف برفکن درد موافق کن دوا
سرهای سرداران (17) نگر خاک رهت را پی سپر (18) در حال (19) خلقان کن نظر در کار (10) ایشان ده نوا
*****
1ـ هر دو دیوان و جنگ مجلس: «از نسل او».
2ـ جنگ مجلس و دیوان کاشی: «میرم».
3ـ جنگ مجلس: «لفظش به دعوی محترن؟» دیوان کاشی: «محتسن».
4ـ دیوان کاشی: «معنی».
5ـ دیوان نیشابوری: «بر ملک تقوی». جنگ مجلس: «در ملک عُقبی». دیوان کاشی: «در ملک رضوان».
6ـ این بیت در دیوان کاشی پس از بیت بعد در ذکر امام عسکری است.
7ـ دیوان نیشابوری: «از».
8ـ جنگ مجلس: «وغا».
9ـ دیوان نیشابوری: «دقائق».
10ـ دیوان کاشی: «لفظی چو قند و شکّرش».
11ـ جنگ مجلس: «آخر».
12ـ جنگ مجلس: «وان».
13ـ هر دو دیوان و جنگ مجلس: «راه».
14ـ هر دو دیوان: «رای».
15ـ هر دو دیوان و جنگ مجلس: «در ملک دین زن تحتگه».
16ـ هر دو دیوان و جنگ مجلس: «انجم».
17ـ جنگ مجلس و دیوان کاشی: «مشتاقان».
18ـ دیوان نیشابوری: «بر خاک راهت پی سپر».
19ـ جنگ مجلس و دیوان کاشی: «کار».
20ـ جنگ مجلس و دیوان کاشی: «حال».
{صفحه65}
از آل یاسین هر که سر برتافت ویلش شد مقرّ (1) *** گوید گه (2) بعث از خطر (3) «یا ویلنا من یعثنا» (4)
ای اهل دولت تان خدم یک ره بخواهید از کرم. *** حاجات لطف (5) با ندم از حضرت ربّ السّما (6)
کز فضل و بخشایشگری در قول و فعلش ننگری *** از بازپرس این سری در باز خواه آن سرا (7)
خوش دارش اندر ناخوشی مگذارش اندر بیهُشی *** در دام این هفت آتشی در کام این چار اژدها
چون (8) می‌زند زین در دمی بسیار باشد از کمی *** گر (9) نه کجا گنجد همی مدح شما در فکر ما
از خالق غفّارتان هر لحظه باد ایثارتان (10) *** بر روح پر انوارتان (11) صلوات و رضوان و ثنا (12)

4ـ فی المنقبة من کلام حافظ سبزواری علی الرّحمة و الرضوان (13)

پس از حمد خداوندی که بی مثل است و بی همتا *** ثنا و نعت پیغمبر ز جان (14) و دل کنم انشا (15)
*****
1ـ جنگ مجلس: «پیچید شد ویلش مقرّ». دیوان کاشی: «پیچید (کذا = پیچد) شود جایش سقر».
2ـ دیوان نیشابوری: «دم».
3ـ دیوان کاشی: «گه بعث الخطر».
4ـ آیه‌ی 52 سوره‌ی یاسین.
5ـ دیوان کاشی: «حاجات کاشی».
6ـ جنگ مجلس و دیوان نیشابوری: «از خالص ارض و سما». دیوان کاشی: «از حضرت ربّ العلا».
7ـ این بیت در دیوان کاشی نیست.
8ـ جنگ مجلس و دیوان کاشی: «گر».
9ـ هر دو دیوان و جنگ مجلس: «ور».
10ـ دیوان نیشابوری: «بر روح پر انوارتان». جنگ مجلس و دیوان کاشی: «هر دم ز نور ایثارتان».
11ـ دیوان نیشابوری: «هر لحظه باد ایثارتان».
12ـ دیوان نیشابوری: «صلوات و غفران و ثنا». جنگ مجلس: «صلوات رضوان شما؟». دیوان کاشی: «صلوات رضوان سما».
13ـ متن این قصیده در جُنگ مناقب خوانی شماره‌ی 13609 کتابخانه‌ی مجلس از همین ادوار، صفحات 147-150 و تذکره‌ی عبداللطیف واعظ بیرجندی، برگ 45 پ نیز آمده که صورت منقول در آن دو نسخه با متن نسخه‌ی ما مقایمسه و موارد اختلاف در پاورقی‌ها ذکر می‌شود.
14ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «به جان».
15ـ جُنگ مجلس: «کنم از جان و دل انشا».
{صفحه66}
محمّد احمد و صاحب (1) بشیر و داعی (2) و طیّب *** تذیر و حاشر (3) و عاقب سراج و ناجی (4) و مولا
چراغ دوده‌ی آدم مراد (5) جمله‌ی عالم (6) *** اساس دین از او محکم بنای (7) شرع از او برپا
نخستین نقطه‌ی فطرت وجودش گشته در خلقت *** انیس خلوت وحدت هم او بوده شب إسرا
[11] چو رفت آن خواجه‌ی عالم بر این فیروزه گون طارم *** خلیل و موسی و آدم گرفته در برش صد جا(8)
ز عکس روی شهر آرا و بوی زلف مشگ آسا *** همه کرّوبیان لالا همه روجانیان شیدا (9)
ره از شمشیر برّان‌تر براق از برق پرّان‌تر *** ز شیر شرزه غرّان‌تر فکنده در فلک آوا
به سدره جبرئیل از ره عنان برتافت از (10) ناگه *** که ای بر آفرینش شه ندارم بیش از این یارا
یاز این جا ای سرافرازم چو شبری پیش‌تر تازم *** بسوزد بال پروازم به شیب افتم من از بالا (11)
از آن جا پادشه وارش نبود اندوه (12) و آزارش *** به رفرف برد جبّارش (13) به عرش و مسند والا
گذشت از عرش چون شاهی خرامان گشت چون ماهی (14) *** پدید آمد ز ناگاهی مقام قرب «او ادنی»
مکانی (15) سخت با هیبت چه گویم عالم وحدت *** پر از تعظیم و ازدهشت (16) دو تا شد بر در یکتا
*****
1ـ جُنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «حامد».
2ـ جُنگ مجلس: «ذاکر».
3ـ جُنگ مجلس: «نذیر عاشر»؟
4ـ اصل: «ماحی». جُنگ مجلس: «ناهی».
5ـ جُنگ مجلس: «مراد از».
6ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «چراغ از دوده‌ی آدم مراد از جمله‌ی عالم».
7ـ جُنگ مجلس: «پناه».
8ـ جُنگ مجلس: «عمدا».
9ـ جُنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «همه روحانیان واله همه کرّوبیان شیدا».
10ـ تذکره‌ی عبداللطیف:«زو».
11ـ این بین در جُنگ مجلس چنین است:
از این جا گر سر انگشتی فراتر می‌شوم حالی *** بسوزد پر و بال من به زیر افتم من از بالا
و در تذکره‌ی عبداللطیف چنین:
از این جا گر سرانگشتی فراتر می‌روم حالی *** بسوزد بال و پروازم به زیر افتم من از بالا
12ـ جُنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «به بی اندوه».
13ـ جُنگ مجلس: «ترّ معیارش»؟
14ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «گذشت از عرش چون ماهی خرامان گشته چون شاهی».
15ـ جُنگ مجلس تذکره‌ی عبداللطیف: «مقامی».
16ـ جُنگ مجلس: «بد از تعظیم پر وحشت». تذکره‌ی عبداللطیف: «پر از تعظیم و پر دهشت».
{صفحه67}
خطاب مستطاب (1) از حق (2) رسید ای (3) بنده‌ی مطلق *** منم جبّار «جاء (4) الحق» ثاناگو به (5) من از مبدا
زبان بگشاد (6) از فرمان که ای سلطان سلطانان *** ثنایت را شمر نتوان که بیرون است (7) از احصا
چه داند فهم انسانی کمال و عزّ آن سانی (8) *** ثنا بر خود تو بتوانی که هستی عالم الاشیا
چو باران رحمت نعمت فرو بارید در ساعت (9) *** نبودش غم به جز امّت (10) به شیرین نطق شد گویا
که ای وهّاب عقل و جان غنی از طاعت و عصیان *** گنه ز امّت عَفُو گردان به روز محشر عظما (11)
خطاب آمد که خلاّقم به استحقاق رزّاقم (12) *** به ذاق پاک خود طاقم ز جسم و جوهر و اجزا (13)
تو را امّت که بی با کند چو از تقصیر غمناکند (14) *** نه آخر قبضه‌ی خاکند عَفو کردم ز استغنا
[12] چو باز آمد به این دنیا بدیده عالم عقبی *** چه در صورت چه در معنی چه در سرّا (15) چه در ضرّا
سحرگه خواجه‌ی قنبر وصی از بعد پیغمبر *** امیرالمؤمنین حیدر سوار دلدل شهبا
درآمد از درِ خانه چو مرغ اندر پی دانه *** که ای سیالار (16) فرزانه کجا بودی شب یلدا
*****
1ـ جُنگ مجلس: «مصطفی».
2ـ جُنگ مجلس: «الحق» که طبعاً خطاست.
3ـ جُنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «کای».
4ـ اصل و جُنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «جان».
5ـ جُنگ مجلس: «بر من» که طبعاً درست‌تر است.
6ـ جُنگ مجلس: «زبان بگشود». تذکره‌ی عبداللطیف:«جوابش داد».
7ـ جُنگ مجلس: «که آن بیرونست».
8ـ جُنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «کمال عزّ سبحانی».
9ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «چو باران رحمت و نعمت برو بارید هر ساعت».
10ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «نبودش جز غم امّت».
11ـ جُنگ مجلس: «بحقّ علّم الاسما».
12ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «و رزّاقم».
13ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «اعضا».
14ـ جُنگ مجلس: «گر امت گر چه بی‌باکند و از تقصیر غمناکند».
15ـ جُنگ مجلس و : «چه در سرّا چه در ضرّا».
16ـ جُنگ مجلس: «سلطان».
{صفحه68}
چه کردی و چه فرمودت؟ کجا بودی(1) چه بنمودت؟ *** نگویی حال (2) چون بودت؟ به لفظ خود بیان فرمان(3)
گرفتش مصطفی در بر که [ای] (4) با من ز یک گوهر *** به حقّ خالق اکبر که دیدم نام تو آن جا (5)
به مشگ و عنبر آغشته قرین نام من گشته *** به ساق عرش بنوشته خدای پاک بی‌همتا
تو باری ای نکو فالم چه دانستی ز احوالم؟ *** خبر چون بودت از حالم؟ به پیشم قصّه کن (6) املا
جوابش داد از تعظیم کای سالار هفت اقلیم *** خداداد این مرا تعلیم (7) از ارشاد و از (8) اهدا
میان خواب و بیداری رسید الهام جبّاری *** چه خفتی (9) در شب تاری که آمد خواجه لولا (10)
قرین عزّت و رفعت بدیده عالم وحدت *** ز حق درخواسته امّت بدو بخشیده یک یک (11) را
چو زین سانم به گوش آمدئ دلم در بر به جوش آمد *** روانم در خروش آمد دوان (12) گشتم برت تنها
زهی طاهر زهی طالب زهی سرور (13) زهی غالب *** علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین حقّا
نبی بر انبیا مهتر علی بر اولیا سرور (14) *** دو آزاده ز یک گوهر دو گوهر از یکی دریا (15)
یکی نیل و یکی جیحون یکی تین و یکی زیتون (16) *** یکی موسی یک هارون یکی عیسی (17) یکی یحیی
*****
1ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «رفتی».
2ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «بگو تا حال» که طبعاً مناسب‌تر است.
3ـ این بیت در اصل و جُنگ مجلس پس از بیت بعد قرار دارد. ترتیب بالا از تذکره‌ی عبداللطیف است که به وضوح درست‌تر است.
4ـ تکمیل از جُنگ مجلس.
5ـ این بیت در جُنگ مجلس مؤخّر از بیت بعد نسخه‌یماست.
6ـ جُنگ مجلس: «باز کن».
7ـ جُنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «مرا کرد این خدا تعلیم».
8ـ جُنگ مجلس: «از ارشاد آن».
9ـ جُنگ مجلس: «خسبی».
10ـ = لولاک (از: «لولاکلما خلقت الافلاک»).
11ـ جُنگ مجلس: «امّت».
12ـ جُنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «روان».
13ـ جُنگ مجلس: «ظاهر».
14ـ جُنگ مجلس: «نبی بر انبیا سرور ولی بر اولیا مهتر». این مصرع در تذکره‌ی عبداللطیف نیست و مصرع دوم در بیتی دیگر جایگزین شده که در پایین می‌بینیم.
15ـ پس از این بیت در جُنگ مجلس بیتی است به این شکل:
محمد آفتاب دین علی چون ماه و چون پروین *** دو همخوابه دو هم بالین دو هم منزل دو هم مأوا
16ـ جُنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «یکی تین و یکی زیتون یکی نیل و یکی جیحون».
17ـ جُنگ مجلس: «یکی خصر و».
{صفحه69}
یکی چرخ و یکی اختر یکی لعل و یکی گوهر (1) *** یکی مشگ و یکی عنبر (2) یکی خوب و یکی زیبا (3) (4)
[13] از عهد اوّلین با هم چنین تا مظهر آدم *** به مژده عیسی مردم دمیده روح در موتی
هلا (5) ای دشمن ناکس چو (6) شیطان لعین انجس (7) *** تو را خود این خلاقت بس (8) که گشتی یار با اعدا
مکن، بشنو سخن از من، مشو با او ز کین (9) دشمن *** ز دل (10) بیخ جفا بر کن ز جان (11) برگ وفا بنما
که بر کندش ز خیبر در؟ که بفکندش ز عنترسر؟ (12) *** که را شد (13) کتف پیغمبر مکان از روی استیلا؟
شبیر و شبّر شهره که را بُد در جهان بهره؟ *** که را در حجره (14) شد زهره؟ که مرا در خانه (15) بُد زهرا؟
عدوی ناکسش یک دم مبادا خالی از ماتم *** به جاه مروه و زمزم به قدر (17) مکّه و بطحا
خداوندا تو دانایی به هر حالی توانایی (18) *** به فضلم راه بنمایی به سوی دیده‌ی بینا (19)
*****
1ـ جُنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «یکی مشگ و یکی عنبر».
2ـ جُنگ مجلس: «یکی لعل و یکی گوهر یکی چرخ و یکی اختر»
3ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «دو آزاده ز یک گوهر دو گوهر از یکی دریا» که در نسخه ما مصرع دوم از دو بیت پیش‌تر بود.
4ـ پس از این بیت در جُنگ مجلس بیتی است به این شکل:
یکی لاله یکی نسرین یکی زیب و یکی آیین *** یکی ره بین یکی دانا یکی ره دان یکی بینا
5ـ جُنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «الا».
6ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «ز».
7ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «خس».
8ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «این ندامت بس».
9ـ جُنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «به کین».
10ـ جُنگ مجلس: «جان».
11ـ جُنگ مجلس: «:دل». تذکره‌ی عبداللطیف: «به جان».
12ـ جُنگ مجلس: «که بر کندش در از خیبر که ببریدش عنتر سر». تذکره‌ی عبداللطیف: «که بر کنده ز خیبر در که برّیده سر عنتر».
13ـ جُنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «بُد».
14ـ جُنگ مجلس: «خانه».
15ـ جُنگ مجلس: «بر بام».
16ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «بر».
17ـ جُنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف:«به حقّ».
18ـ جُنگ مجلس: «خداوندا تو بینایی».
19ـ این بیت در تذکره‌ی عبداللطیف نیست.
{صفحه70}
ایا وهّاب (1) آب و گِل تویی دانای جان و دل (2) *** ز حافظ هر چه شد حاصل (3) چه در پنهان چه در پیدا (4)
ببخشای و از آن بگذر به حقّ آل پیغمبر *** ز دست ساقی کوثر چشانم (5) شربتی فردا

5ـ لمولانا کمال‌الدین خواجو کرمانی (6)

ای صبح صادق رخ زیبای مصطفی *** وی سرو راستان قد رعنای مصطفی
آئینه‌ی سکندر و آب حیات خضر *** نور جبین و لعل شکر خای مصطفی
معراج انبیا و شب قدر اصفیا *** گیسوی روز پوش قمرسای مصطفی
[14] ادریس کو مدرّس علم الهی است *** لب بسته (7) پیش منطق گویای مصطفی
عیسی که دیر دایر علوی مقام اوست *** خاشاک روب حضرت اعلای مصطفی
بر ذروه‌ی «دنا فتدلّی» کشیده سر *** ایوان و بارگاه (8) معلاّی مصطفی
خیّاط کارخانه‌ی «لولاک» دوخته *** پیراهن (10) «ابیت» به بالای مصطفی
شمس و قمر که لؤلؤ دریای اخضرند *** از روی مهر آمده لالای مصطفی
خالی ز رنگ بدعت و عاری ز رنگ شرک *** آئینه‌ی ضمیر مصفّای مصطفی
کحل الجواهر فلک و توتیای روح *** دانی که چیست؟ خاک کف پای مصطفی
*****
1ـ جُنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «خلاّق».
2ـ جُنگ مجلس: «تویی دانای راز دل». تذکره‌ی عبداللطیف: «تویی رزّاق جان و دل».
3ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «ظاهر».
4ـ جُنگ مجلس: «چه پنهان و چه در پیدا».
5ـ جُنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «چشانش».
6ـ دیوان خواجو (چاپ احمد سهیلی خوانساری، تهران ـ 1336): 625.
7ـ اصل: «تشنه». تصحیح از دیوان.
8ـ دیوان: «دیوان بارگاه».
9ـ از «مازاغ البصر و ما طغی»، آیه‌ی 17 سوره‌ی نجم.
10ـ دیوان: «درّاعه».
{صفحه71}
قرص قمر شکسته بر این خوان لاجورد *** وقت صلای(1) معجزه ایمای مصطفی
گو مه به نور خورشید مشو غرّه زان که او *** عکسی بود ز غرّه‌ی غرّای مصطفی (2)
در بر فکنده زهره بغلطاق (3) نیلگون *** بر سوک زهر خورده‌ی زهرای مصطفی
بر بام هفت منظر بالا کشیده‌اند *** زین چهار صفّه رایت والای (4) مصطفی
روح الامین که آیه‌ی بُشری (5) به شأن اوست *** قاصر ز درک پایه‌ی ادنای مصطفی
خواجو گدای درگه او شو که جبرئیل *** شد با کمال مرتبه مولای مصطفی
تمّ النعت (6)

6ـ [15] فی المناقب لمولانا لطف‌الله نیسابوری (7)

بنازد جان و عقل و دین (8) به مهر سرور غالب *** امیرالمؤمنین حیدر علی بن ابی طالب
امین خواجه‌ی عالم امام (9) کشور دانش *** هُزبر بیشه‌ی هیجا شجاع مشرق و مغرب
*****
1ـ اصل: «صلات». تصحیح از دیوان.
2ـ ترتیب این بیت و سه بیت آینده در دیوان خواجو با این جا مختلف است.
3ـ کلاه و جامه و قبا (دهخدا).
4ـ دیوان: «آلای» (که در پاورقی به سرخ تفسیر شده است).
5ـ دیوان: «قربت».
6ـ نعت = ستایش و ثنای پیامبر (دهخدا).
7ـ دیوان شاعر، نسخه‌ی کتابخانه‌ی ملّی تهران: 24-26 (چاپ نسخه برگردان: 18-20) متن قصیده در تذکره‌ی عبداللطیف واعظ بیرجندی، برگ 59 الف ـ 59 ب و جنگ شماره‌ی 7594 مجلس: 3پ ـ 5ر، و بخشی از آن در مجالس المؤمنین قاضی نورالله شوشتری (چاپ تهران ـ 1354) 2: 664-665، نیز نقل شده که موارد اختلاف ضبط این مآخذ نیز در پاورقی‌ها نشان داده می‌شود. مطلع قصیده در تذکره‌ی دولت شاه: 355 هم آمده است.
8ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «جان و عقل و دل». جُنگ مجلس: «عقل و جان و دل».
9ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف و جُنگ مجلس: «امیر».
{صفحه72}
(1) بر انسان مُکرم افضل (2) در ادیان قاضی اعدل *** به فرقان مخبر اکمل به میدان صفدر سالب
همو تنزیل را کامل همو تأویل را عامل (3) *** همو انجیل را ناقل همو جبریل را صاحب (4)
ز نور (5) لمعه‌ی رایش به صفوت جنّت لامع *** ز نار (6) شعله‌ی قهرش به خشیت دوزخ لاهب
چو حکم قاضی (7) محشر ریا از رای او منفک (8) *** چو فرض (9) خالق واحد (10) اداء طاعتش واجب
فلک در شرح (11) ناورده چو ذات کاملش کامل *** ملک بر عرش نادیده ورای منصبش منصب
نگنجد در صحف وصفش اگر گردد (12) فلک دفتر *** نداند رتبتش را شرح اگر گردد ملک کاتب
جزای شیعت (13) آلش نعیم وافی وافر *** سزای دشمن (14) جاهش عذاب واصل واصب
چو او زد در عرب رایت نَزَد شام و سحر یک دم *** عجم از آذر (15) زردشت و روم از هیکل راهب
به درگاه الوهیّت چو او مجذوب مطلق بُد (16) *** در و دربند خیبر را بکند از قوّه‌ی (17) جاذب
*****
1ـ این بیت در دیوان نیست اما هم در جنگ مجلس و هم در تذکره‌ی عبداللطیف هست با این فرق که در جنگ مجلس برابر نسخه‌ی ما در همین جا آمده اما در تذکره‌ی عبداللطیف شش سطر پایین‌تر است.
2ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «اکرم و افضل».
3ـ جنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «هم او تنزیل را عامل هم او تأویل را کامل».
4ـ این بیت در دیوان چنین است:
همو تنزیل را عامل همو انجیل را ناقل *** همو تأویل را کامل همو جبریل را صاحب
5ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «به نور».
6ـ جنگ مجلس: «تاب».
7ـ جنگ مجلس: «داور».
8ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «خالی».
9ـ دیوان: «امر».
10ـ اصل و دیوان: «واجد». ضبط جنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف ترجیح داده شد.
11ـ دیوان و جنگ مجلس: «شرع».
12ـ دیوان و جنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «باشد».
13ـ دیوان و جنگ مجلس: «پیرو».
14ـ دیوان و جنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «منکر».
15ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «رایت».
16ـ دیوان و جنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «شد».
17ـ جنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «قوّت».
{صفحه73}
به اخلاص امر یزدان را نکردته یک نفس فائت *** به طاعت حضرت حق را نبوده یک زمان غایب(1)
[16] (2)ز بیم فوت فرض او ز رفتن باز استاده *** فلک تا باز گردیده(3) به خاور شارق غارب
همو اوّل(4) بُده طالب، شده(5) مطلوب او را حق *** همو آخر(6) شده مطلوب و او را حق شده طالب
ایا شاهی که بر ایوان گردون(7) فخر و فر دارد *** به(8) یمن خاک درگاهت زمین مکّه و یثرب
دم جان بخش لطفت را ز جان(9) روح القدس چاکر *** جناب بارگاهت را هم آن روح الامین حاجب
(11)بهشت از راه تو حاصل خبر از قول تو واقف(10) *** عمل بی حبّ تو باطل(12) زبان بی مدح تو کاذب(13)
هنو اوّل راه از ادیان که در دین رای(14) تو والا *** تو را با حق دل لازم هنوز آدم گل لازب(15)
(16)رجال الله را شاهی عباد الله را سرور *** خلیل الله را قائم حبیب الله را نایب(17)
*****
1ـ این بیت در دیوان و جنگ مجلس چنین است:
ز اخلاص امر یزدان را نبوده یک نفس مُعرِض *** ز خدمت حضرت حق را نگشته یک زمان غائب
جز آن که در جنگ مجلس که این بیت مقدم بر بیت پیشین است در مصرع دوم «نبوده یک زمان غائب» دارد. در تذکره‌ی عبداللطیف که بیت حاضر پس از بیت بعد آمده به این صورت است:
ز اخلاص امر یزدان را نبوده یک زمان خالی *** ز خدمت حضرت حق را نبوده یک نفس غائب
2ـ این بیت در دیوان نیست.
3ـ جنگ مجلس: «وا گشته».
4ـ دیوان و جنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «هم اوّل او».
5ـ دیوان و جنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «بُده».
6ـ دیوان و جنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «هم آخر او».
7ـ جنگ مجلس: «گردون گردان».
8ـ دیوان و جنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «ز».
9ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «دم جان بخش خلقت را به جان». جنگ مجلس: «دم جان بخش لطفت را به جان».
10ـ این بیت و هشت بیت پس از این در تذکره‌ی عبداللطیف در اواخر قصیده است با اختلاف در ترتیب ابیات. جُنگ مجلس که آن ابیات را با ترتیب نسخه‌ی ما آورده از این پس در ترتیب ابیات اختلافاتی با نسخه‌ی ما و دیوان دارد.
11ـ جنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «صادق».
12ـ جنگ مجلس: «ضایع».
13ـ پس از این بیت در جنگ مجلس بیتی اضافه است به این صورت:
به جنب اکتمال توجنان نقصان ملک ناقص *** به چشم اقتدار تو فلک لعب و فلک لاعب
14ـ جنگ مجلس: «راه».
15ـ این بیت در تذکره‌ی عبداللطیف نیست.
16ـ ترتیب پنج بیت آینده در دیوان با این جا متفاوت است.
17ـ دیوان: «صاحب».
{صفحه 74}
رسول(1) اندر مقام «انت منّی» نادیت(2) بوده *** چنانک اندر خطاب «انّما» هستت(3) خدا خاطب(4)
سپهر قدر را مهری و انوار جهان انجم *** شراب خلد را ساقی و ابرار چنان شارب
به اولی(5) ز اولیای حقّ ولایت را تویی والی *** به وصف از اصفیای(6) دین تصرّف(7) را تویی غالب
نفاق دشمنان دین به شمشیر جهاد تو(8) *** نمودار دم دمنه است و حرب حارث حارب
بیا ای آن که می‌گویی که با ایمان و اسلامم *** تفکّر کنم در این(9) معنی تتبّع کن برین(10) موجب(11)
مکن با عقل بیدادی مباش ار مرد انصافی(12) *** ز حق(13) چون خارجی خارج به شر(14) چون ناصبی ناصب
اگر تفضیل حکمت راست در دانش که بُد اعلم؟ *** وگر ترجیح عصمت راست ز آلایش که بد طیّب؟
(15)وگر(16) قرآنست قول حق(17) به قول حق امامت را *** حوالت با که کرد احمد؟ در آن مذهب(18) که بُد ذاهب؟(19)
*****
1ـ دیوان و جنگ مجلس: «نبی».
2ـ مجالس: مادحش.
3ـ مجالس: بودش.
4ـ این بیت هم در تذکره‌ی عبداللطیف نیست و به جای آن بیتی که در چند پاورقی پیش‌تر ذکر شد آمده این چنین:
به جنب اکتمال تو جنان نقصان ملک ناقص *** به چشم اقتدار تو جهان لعب و فلک لاعب
5ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «به اوّل».
6ـ اصل: «اوصیای». ضبط دیوان ترجیح داده شد.
7ـ اصل و جنگ مجلس: «تصوّف».
8ـ دیوان و جنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «نفاق دشمنان دین و تیغ اجتهاد تو».
9ـ اصل: «بدین». ضبط دیوان و مجالس ترجیح داده شد.
10ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «بدین».
11ـ مجالس: «تأنّی کن در این موجب».
12ـ مجالس: «مباش از هوش آزادی».
13ـ اصل: «به». صورت بالا از دیوان و مجالس.
14ـ دیوان: «سر». مجالس: «شک».
15ـ این بیت در دیوان نیست.
16ـ جنگ مجلس: «اگر».
17ـ مجالس: «اگر قرآن بود بر حق».
18ـ جنگ مجلس: «بر آن منهج». مجالس: «بدان مجمع».
19ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «بر آن منهج که بُد نائب».
{صفحه 75}
[17] (1) تو بوجهلی پیمبر را و دجّالی مسیحا را *** چو(2) زرّاقی(3) کنی در فقه و جلاّدی کنی در طبّ
ااگر(4) طاعت کنی بی حبّ حیدر معصیت باشد *** که رند معتقد بهتر بسی از زاهد معجب
ز(5) اخبار عرب بر خوان و حال(6) بدر و آثارش(7) *** گرت با داستان(8) دین دل قابل بود راغب(9)
که آن شیر(10) فرشته خیل با یک دشت دیو و دد *** به رزم اندر چه معجزها نمود از بازوی ضارب
چه رزمی آن چنان رزمی که در میدان آن(11) بودی(12) *** ز تن‌ها سر چو برگ از شاخ(13) از(14) باد خزان ساکت
گرفته در دم(15) هامون شرار هندی(16) شاعل *** فتاده در خم گردون شهیق(17) تازی نازب
به لون سندروس از بیم رخسار شه انجم *** به رنگ آبنوس از گرد روی عالم شائب
ز شخص مشرکان گشته(18) عیان کوهی به هر پشته(19) *** ز حلق کافران کرده (20) روان جویی به هر جانب
در آن دریای پرخاش از نهنگ ذوالفقار او *** غریق موج (21) خون گشته رکاب و مرکب و راکب
*****
1ـ این بیت در دیوان پس از بیت بعد قرار دارد.
2ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «که». مجالس: «چه».
3ـ جنگ مجلس: «جرّاحی».
4ـ دیوان و جنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف و مجالس: «تو گر».
5ـ مجالس: «در».
6ـ دیوان و مجالس: «حرب».
7ـ در جنگ مجلس مصرع چنین است: «در اخبار عرب بر خوان ز حرب بدر و اثارش».
8ـ جنگ مجلس: «دوستان».
9ـ مجالس: «گرت با داستان دین و ملّت دل بود راغب». بیت در تذکره‌ی عبداللطیف چنین آمده است:
در اخبار عرب بر خوان ز حرب بدر و ایثارش *** گرت با دوستان دین دلت مایل بود لاعب (؟)
10ـ جنگ مجلس: «میر».
11ـ جنگ مجلس: «او».
12ـ دیوان: «بینی». تذکره‌ی عبداللطیف: «به رزم آن چنان دیوان که در میدان او بینی».
13ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «برگ شاخ».
14ـ جنگ مجلس: «در».
15ـ دیوان و جنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف: «دل».
16ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «هندوی».
17ـ دیوان و جنگ مجلس: «صهیل». تذکره‌ی عبداللطیف: «سهیل».
18ـ دیوان: «ز شخص دشمنان کرد او». تذکره‌ی عبداللطیف: «ز شخص مشرکان کرده».
19ـ این مصرع در جنگ مجلس چنین است: «ز شخص مشرکان کرد او عیان کوهی به هر گوشه».
20ـ جنگ مجلس: «کرد او».
21ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «بحر».
{صفحه 76}
ایا سلک(1) حقائق را خردمند از رهت(2) رهبر *** و یا گنج دقایق(3) را هنرور از درت(4) کاسب
نوایی این پریشان را(5) که بی برگ است و تو منعم *** عطایی این ثاخوان را که محتاج است و تو واهب
یقین کز(6) چاکرانت هر که این ابیات غرّا را *** به سمع جان و دل(7) اصغا کند زین بنده‌ی مذنب
به جای سیم و زر خواهد که درّ و گوهر افشاند(8) *** بدین مطبوع پر زیور(9) ز فیض(10) فکرت(11) صائب
از آن بحر کرم نبود عجب گر پیش حق گردد *** شفیع جرم نااهلی بَدی بر فعل خود غاضب(12)
مگر گردد زبان و طبع لطف از مدح و مهر تو(13) *** به واجب گفتنی جاری ز ناشایسته‌ای(14) نائب

7ـ [18] فی المناقب کمال فارسی علیه الرحمة فرماید

زهی بر سروران سرو خهی بر غالبان غالب *** امیرالمؤمنین حیدر علی بن ابی طالب
ولیّ صانع اکبر وصیّ و نفس پیغمبر *** به قانون نبی قائم به فرمان خدا راغب
به حکم «هل اتی» حاکم به کشف «لوکشف» کاشف *** به مدح «لافتی» لایق به نصّ «انّما» ناصب
به میزان سخا نافع به فرمان قضا قانع *** به برهان غزا قاطع به میدان وغا سالب
*****
1ـ دیوان و جنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف و مجالس: «ملک».
2ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «درت».
3ـ مجالس: «حقایق» (تکرار حقایق مصرع اوّل).
4ـ دیوان: «درش» (کذا).
5ـ در دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف و مجالس این پاره‌ی اول مصرع بعد است و بالعکس.
6ـ اصل: «از». صورت بالا برابر دیوان و مجالس.
7ـ اصل: «به سمع داد علم». تصحیح از دیوان و مجالس.
8ـ مجالس: «که در رکن سر افشاند» (غلط چاپی)
9ـ اصل: «بی زیور». صورت بالا برابر دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف و مجالس.
10ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «بحر».
11ـ مجالس: «صاحب» (غلط چاپی).
12ـ دیوان: «به بند نفس خود عاصب». جنگ مجلس و مجالس: «که بُد با نفس خود غاضب». تذکره‌ی عبداللطیف: «که بُد با نفس خود غالب»!
13ـ تذکره‌ی عبداللطیف و مجالس: «از مدح و مهر او».
14ـ جنگ مجلس و تذکره‌ی عبداللطیف و مجالس: «ناشایستنی».
{صفحه 77}
بهشت عدن را قاسم صراط شرع را هادی *** زلال خضر را ساقی شراب شوق را شارب
حروف جفر را جامع کتاب نهج(1) را واضع *** خلیل الله را صادق صفی الله را صاحب
کلام الله را ناطق کلیم الله را واثق *** خلیل الله را صادق صفی الله را صاحب
رسول الله را همدم حبیب الله را هم دم *** چو روح الله را هم دم نبی الله را نایب
چو موسی صاحب دعوت چو یحیی مظهر عصمت *** چو عیسی مظهر عُزلت چو احمد عاری از شایب
ولایت را تویی والی هدایت را تویی هادی *** امامت را تویی آمر خطابت را تویی خاطب
حقیقت را تویی حاذق طریقت را تویی لایق *** شریعت را تویی سابق مذاهب را تویی ذاهب
به رتبت جاه تو والا به شوکت صدر تو اعلا *** به قوّت قدر تو عالی به فکرت رای تو صایب
به دعوی حجّت اللّهی به معنی حکمت اللّهی *** ز تقوی رحمت اللّهی به فتوی ما حی راهب
[19] به قرآن و به تورات و به انجیل و به صحف حق *** تویی راوی تویی قاری تویی قائل تویی کاتب
به دل صافی به جان وافی به دم شافی به کف وافی *** به حق واصل به کل کامل به ید باذل به سر ناهب
به بخشش سر به دانش در به کوشش فر به بینش خور *** به بو عنبر به رنگ احمر به رخ انور به تن تائب
به علم اعلم به جود اکرم به حلم اسلم به عقل افهم *** به صبر افخم به شکر انعم به دین اقدم به حق قارب
حدیث از حلاضر و غایب چه گویم صورت و معنی *** به معنی حاضر بی شک به صورت گرچه‌ای غایب
چو نور ذات پاکت شد ز نور مصطفی مشتق *** بدین معنی تو از نوریم و آدم از گل لازب
ز اخلاق تو یک شمّه ریاض روضه‌ی رضوان *** ز شمشیر تو یک شعله شرار دوزخ لاهب
چو دلدل را به زیر ران در آری درگه هیجا *** فلک خواند زهی مرکب ملک گوید خهی راکب
نبی ز انگشت خود بشکافت کفّ بدر در معجز *** توصفّ بدر بگشودی چو گشتی حرب را حارب
در آیت‌های حرب بدر صد رهخ گر فرو خوانم *** سزد چون بوده‌ای بی شبهه صدر بدر را غالب
در آن دم کز غریو کوس گوش چرخ بودی کر *** دل اندر سینه می‌گشتی ز صرصر بیدستان ساکب
ربودندی سر از گردن به تیغ تیز چون قاطع *** گشودندی زره از بر به لعب نیزه چون لاعب
یلان جُستی ز پشت تیغ پیش صف زهر سویی *** جبان جُستی ز سهم تیر پی در پی ز هر جانب
تو صفّ بدر بشکستی به زخم ذوالفقار آن دم *** چو خورشید درخشان بر فراز تازی نازب
*****
1ـ = نهج‌البلاغه.
{صفحه 78}
[20] به برج بدر تا شمشیر تو چون شمس شارق شد *** شدند آن لحظه آن بد اختران چون دختران غارب
چو مغناطیس کز جذبه رباید جرم آهن را *** ربودی باب خیبر را به زور قوّه‌ی جاذب
بکشتی عمر و عنتر را بدان صورت که کس هرگز *** ندیدست و نبیند آن چنان ضرب و چنان ضارب
چو تو از نور یزدانی و خصمت ظلمت شیطان *** از آن دو بر شیاطینم شد شهاب تیغ تو ثاقب
گروه دوستان و دشمنان را درگه و بی گه *** به نان دادنم تویی معطی به سر بخشی تویی واهب
یقین لو کشف داری حجابت نیست در معنی *** به پیش دیده‌ی پاکت نبوده هر غطا حاجب
تو عین دیده‌ی اعیان انسانی بدین معنی *** نهند از صدق بر خاکت سلاطیین جبهه و حاجب
به طوع دل از آن دارم هوای طاعتت کامد *** چو فرض حق و سنّت‌های احمد خدمتت واجب
چو صبح آخرین آن دل که از مهرت نشد صادق *** بماند در شب ظلمت چو صبح اوّلین کاذب
هزاران لعنت داور به خصمان علی یک سر *** که در دنیا و در دین‌اند دائم ظالم و غاصب
بترس ای ناصبی روزی ز تشدید عقاب آخر *** که هستی در عقوبت‌های حق از عاقبان عاقب
طبیب هر که حیدر نیست در رنج و بلا ماناد *** به سرطان و به برسام و به دقّ و نقرس و صالب
الهی آن که در دنیا فدک را بستد از زهرا *** به عُقبی در درک می‌کنی به تعذیبش بلا عاذب
عدوی خارجی را غیبت غایب [چو] از من شد *** همان به تا فراموشش کنم کالغائب الخائب(1)
کمال فارسی از فارِسِ دین دم زدی الحق *** حبیب الله گشتی حبّ او را تا شدی کاسب
[21] به فرّ مدحتش سازی مزّین علم‌ها زاید *** به یمن رتبتش داری مرتّب کام‌ها راتب
ملبّس از لباس سندس خضری و اِستَبرَق *** چو فردوسی، ثیوب جنّة الفردوس را ثاییب

8ـ فی المناقب من کلام جعفری رحمة الله

آفتابر دین و دانش سایه‌ی یزدان علی است *** بر همه ملک الهی حاکم و سلطان علی است
انبیا هر یک به دوری آمدند و رفته باز *** آن که بود و هست و باشد در همه دوران علی است
یک حقیقت را به نسبت با سه معنی شد سه نام *** معترف شو کان خدایست این محمّد وان علی است
*****
1ـ اصل: «کل غائب الخائب».
{صفحه 79}
در ازل چون عهد و پیمان بسته شد آن کس که بود *** با خدا و با محمّد بر سر پیمان علی است
آن که دانش قاصمر ست از شرح و کنه ذات او *** و آن که بینش در صفاتش می‌شود حیران علی است
آن که از بهر نمازش خور ز مغرب بازگشت *** و آن که رفت اندر سرایش زهره‌ی تابان علی است
دشت ارژن را حدیثی بود پنهانی ز خلق *** آن که آن را فاش کرد از سینه‌ی سلمان علی است (1)
حاکم احکام و رمز صحف و تورات و زبور *** کاشف انجیل و زند و شارح قرآن علی است
سر فراز صادقان از صلب عبدالمطلب *** افتخار نامدار از دوده‌ی عمران علی است
مصدر صدق و صفا و مورد مهر و وفا *** مُظهر امن و امان و مَظهر ایمان علی است
بند مشکل را گشاد و جان غمگین را فرح *** تیرگی را روشنی و درد را درمان علی است
[22] پهلوان روز کین و پاسبان ملک دین *** شیر یزدان شاه مردام فارس میدان علی است
کوه صبر و بردباری کان فضل و مرحمت *** مشرع مجد و معالی منبع احسان علی است
آن که ثعبان گفت رازش بر سر منبر بدو *** وان که بُد در گاهواره قاتل ثعبان علی است
گر سلونی گوید و گر لو کشف می‌زیبدش *** زان که در اقسام قسمت بحر بی پایان علی است
یآنم که بر وی شد مقرّر قسمت خلد و جحیم *** و آن که گشتندش مسخّر مالک و رضوان علی است
جمله مصنوعات را می رو زماهی تا به ماه *** چون تنی باید شمردن و اندر آن تن جان علی است
بارگاه کبریا را لشکری بی منتهاست *** وان سپاه ایزدی را سرور و سلطان علی است
اختر برج طهارت گوهر درج شرف *** کشور کشف و کفایت عالم عرفان علی است
رافع رایات حقّ و دافع شرک و نفاق *** جامع صلح و صلاح و مانع کفران علی است
آن جوانمردی که بذل سیم و زرّ و ترک سر *** بروی از روی حقیقت گشته بُد آسان علی است
آن یل صفدر که هر یک پهلوان یا صد هزار *** آمدندی پیش او بودی برش یکسان علی است
آن که در علم و عبادت پایه‌ی او کس نداشت *** وان که بر وی آشکارا بود هر پنهان علی است
از جلال عزّت معبود واقف مرتضی است *** بر کمال قدرت حق حجّت و برهان علی است
قائم توحید خوان در نیمه‌ی شب مرتضی است *** صائم شمشیر زن در قلب تابستان علی است
[23] در شبستان شریعت شمع رخشان مرتضی است *** در گلستان طریقت بلبل خوشخوان علی است
*****
1ـ تفصیل ماجرا در «نفس الرحمن» حاجی میرزا حسین نوری: 117-118 و قصیده‌ی افجنگی شاعر مناقب خوان همین ادوار درباره‌ی آن، چاپ شده در پیام بهارستان 6: 287-289.
*****
از جفاء معصیت طوفان‌ها برخاسته است *** ای که می‌ترسی ز طوفان کشتی طوفان علی است
آن که سر بخشید درگاه مروّت مرتضی است *** وان که کرد اندر ره دین جان خود قربان علی است
بنده‌ی مسکینش از جان شد جلال جعفری *** چون شدش روشن که پشت و یار درویشان علی است

9ـ فی المناقب لمولانا حسن کاشی(1)

خورشید آسمان بیان مرتضی علی است *** سلطان(2) دار ملک امان مرتضی علی است
مفتی چار دفتر و قاضی شش جهت *** صاحب قرآن هفت قران مرتضی علی است
اصل وجود و مایه‌ی بود (3) و جهان جود *** نور زمین و زین زمان مرتضی علی است
محکوم ما سوی الله و مقصود امر «کُن» (4) *** چون مصطفی به جمله (5) نشان مرتضی علی است
با صد هزار نور و براهین عقل (6) و نقل *** بگذشته از صفات و بیان مرتضی علی است
شاهی که در قبیله‌ی آدم نیافرید *** همتای او خدای جهان مرتضی علی است
میری که زیر سایه‌ی فرّ همای اوست *** عرش برین چو سایه نهان مرتضی علی است
آن معطیی که ما حضر از خوان نعمتش *** محصول کائنات بُد آن مرتضی علی است
آن منبع کمال که همتای او به فضل *** جز مصطفی دگر نتوان مرتضی علی است
آن گوهری که مایه‌ی اقبال آدم است *** این را خلاف نیست که آن مرتضی علی است
[24] نوری که استقامت عالم به ذات اوست *** نزدیک اهل عقل عیان مرتضی علی است
دریا دلی که سائل یک نان به یک سؤال *** برد از کفس ذخائر کان مرتضی علی است
*****
1ـ دیوان حسن کاشی: 69-71.
2ـ دیوان: «جمشید».
3ـ دیوان: «جود».
4ـ دیوان: مقصود کن فکان».
5ـ اصل: «بحمد». تصحیح از دیوان.
6ـ دیوان: براهین و عقل».
7ـ دیوان: «ماحضر خوان نعمتش».
{صفحه 81}
مال قطار چارصد اشتر به یک سؤال *** داده به دست سائل نان مرتضی علی است (1)
بر مسند سیاده (2) ینابیع علم و جود *** بگشاده از بیان و بنان مرتضی علی است
قدرش ز قدر صدر نشینان سد ره مرا *** بر آستان نداد مکان مرتضی علی است
آورده زیر طوق ارادت به روز رزم *** سرهای گردنان یلان (3) مرتضی علی است
از رکن مسندش که فلک زیر قدر اوست *** تشویر خورده گاه (4) کیان مرتضی علی است
از بهر استفاداه به زانو درآمده *** در حضرتش رفیع دلان مرتضی علی است
ارواح انبیا همه دربارگاه قدس *** در وصف او گشاده زبان مرتضی علی است
اصل همه فضایل و فهرست هر هنر *** در ذات او روان چو روان مرتضی علی است (5)
داده طلاق دُنیی و بخریده هشت خلد *** اندر سه شب به بیع سه نان مرتضی علی است
ناسوده از عبادت و ننشسته از جهاد *** نامیخته یقین به گمان مرتضی علی است (6)
در دست او نهاده خداوند لم یزل *** روز جزا جواز جنان مرتضی علی است
سالار «لافتی» و خداوند «اهل اتی» *** بی ضائبه هم این و هم آن مرتضی علی است
نفس رسول بوده و دیده پس ار سول *** ظلم صریح از همگان مرتضی علی است
[25] اندر زمین به صورت و از ارتفاع قدر (7) *** بر منتهای سدره روان مرتضی علی است
در راه طاعتی که رضای خدا بُود *** بر وفق حکم رفته چنان مرتضی علی است
اندر دل موحّد پاکیزه اعتقاد *** خوش تر هزار بار ز جان مرتضی علی است
در سینه‌ی مشبّهی ناصبی به درد *** جان سوزتر ز نوک سنان (8) مرتضی علی است
*****
1ـ در دیوان این دو بیت اخیر در اواخر قصیده قرار گرفته است.
2ـ دیوان: «کمال».
3ـ دیوان: «جهان».
4ـ دیوان: «تخت».
5ـ این بیت هم در دیوان چند سطر پایین‌تر است.
6ـ ترتیب ابیات پس از این نیز با متن ما متفاوت است.
7ـ دیوان: «به صورت او ز ارتفاع قدر».
8ـ دیوان: «ز تیغ سنان».
{صفحه 82}
از گفته‌ی قدیم درین شعر مصرعی *** آورده‌ام (1) که مقصد از آن مرتضی علی است
آن بیش از آفرینش و کم ز آفریدگار *** می‌دان ز روی شائبه (2) کان مرتضی علی است
کاشی به اعتقاد چو بعد از نبی تو را *** علم و ضمیر و توش و توان (3) مرتضی علی است
چون عین فرض دان و تو خود فرض عین شمر (4) *** شعری که اعتقاد در آن مرتضی علی است
پوشیده دار حال و مخور غم که رزق را *** از روی لطف کرده ضمان مرتضی علی است

10ـ و له الطّیب الله مرقده (5)

چاکر (6) شاهی شدم کو در خیبر شکست ***قوّه‌ی مؤمن فزود لشکر کافر شکست
حیدر درّنده حیّ (7) آن که در ایّام (8) مهد *** قوّه‌ی (9) بازوی او پهلوی حیّ بر شکست (10)
آن که چو در سومنات نامه و صیتش (11) رسید *** صورت لات و منات بر سر بُت گر شکست
آن که بر برهان تیغ حجّت قاطع نمود *** آن که به تأویل فضل حکم مزوّر شکست
[26] نکته‌ی تأویل او آیت رحمت فزود *** مایه‌ی تفسیر او پایه‌ی منبر شکست (12)
پیکر شمشیر او گشته دو سر در مصاف *** عادت جوزا گرفت قلب دو پیکر (13) شکست
*****
1ـ دیوان: «می‌آورم».
2ـ چنین است در اصل = «بدون شائبه»؟ دیوان: «ز روی فائده».
3ـ دیوان: «عقل و ضمیر و هوش و توان».
4ـ کذا = «بین»؟ دیوان: «دان».
5ـ دیوان حسن کاشی: 72-73 با اختلاف در ترتیب برخی ابیات.
6ـ دیوان: «بنده».
7ـ حیّه، مار، در این مورد اژدها.
8ـ دیوان: «به هنگام».
9ـ دیوان: «صولت».
10ـ دیوان: «پهلوی اژدر شکست».
11ـ دیوان: «نامه‌ی صیتش».
12ـ دیوان: «پایه‌ی تفضیل او تارک منبر شکست».
13ـ دیوان: «قدر دو پیکر».
{صفحه 83}
صاعقه‌ی(1) این یکی زهره‌ی عمرو آب کرد *** قاعده‌ی (2) آن یکی گردن عنتر شکست (3)
جز سر شمشمیر او دید کسی تیغ کان (4) *** صفّ دو در درید (5) قلب دو صفدر شکست؟(6)
روز غزای حُنین بدر صفت رخ نمود *** بدره‌ی زر همّتش در سُم استر شکست
(7) در تن کُند آوران حلقه‌ی جوشن درید *** بر سیر گردن کشان قبّه‌ی مغفر شکست
چون اسدالله بود زان اسدش رام شد (8) *** بر اسد از هر طرف طارم معبر شکست
خنده‌ی سحر و سحر در دهن روز بست *** نفخه‌ی باد بروت در دم صرصر شکست
مقرعه‌ی دلدلش برق به گردون نمود *** بر فلک از تاب او شعله‌ی اختر شکست
گر چه در آتش (9) بود جای سمندر ولی (10) *** آتش شمشیر او پشت سمندر شکست
آن که به بیعت نداد (11) دست به پیمان او *** عادت (12) کافر گرفت عهد پیمبر شکست
آن که ز جان چاکر ساقی کوثر نشد *** ساغر نیک اختری بر لب کوثر شکست
بهر دماغ جُعَل گر چه مضرّست (13) لیک *** بر کله غنچکی (14) باد صبا پر شکست (15)
گرمی بازار خصم رونق او نشکند *** کی مس اندوده سیم مرتبه‌ی زر شکست
خاک درش عنبر است دشمن او خُنفساست *** کی نفس خُنفسا نکهت عنبر شکست
*****
1ـ دیوان: «قاعده».
2ـ دیوان: «صاعقه».
3ـ پس از این بیت در دیوان، این بیت افزوده دارد:
در صف میدان کین هر که به او رو نهاد *** گر دو جهان لشکر استم دان که دو لشکر شکست
4ـ دیوان: «آن که تیغ».
5ـ اصل: «دید».
6ـ دیوان: «قلب دو صف بر درید پشت دلاور شکست».
7ـ این بیت در دیوان نیست.
8ـ دیوان: «نام».
9ـ دیوان: «در دل آتش».
10ـ دیوان: «ولیک».
11ـ دیوان: «هر که ز فطرت نداد».
12ـ دیوان: «بیعت».
13ـ دیوان «گشت».
15ـ دیوان: «غنچه‌اش».
16ـ دیوان: «برشکست».
{صفحه 84}
[27] صیرفی عقل را گوهر خود می‌نمود *** آن که به سنگ جفا حقّه‌ی گوهر شکست
خواست به نامش زحل دفتر دیوان کند (1) *** از ورق (2) آسمان کاغذ دفتر (3) شکست
کاشی مدّاح مدحت او می‌نوشت *** خامه چو این جا رسید در دَوِشَش سرشکست

11ـ وله تغمده الله بالرحمة و الرضوان (4)

آن شاه که سرور و امام است ***آن است که دین بدو تمام است
آن خسرو ملک آفرینش ***کز فصل چو سیّد انام (5) است
سلطان چهار حدّ دین است ***دیباچه‌ی دفتر یقین است
آرایش کشور زمین است *** خورشید سپهر احترام است
میری که ورا خدای دادست *** از مرتبه بر مقرّبان دست (6)
هر دل که نه عهد با عمش(7) بست *** شادی و طرب بر او حرام است
سالار بهشت و حوض کوثر *** علاّمه‌ی علم چار دفتر
یک اصل ز بهر آن دو گوهر *** کش نُه فلک اندر اهتمام است
*****
1ـ دیوان: «دفتر و دیوان».
2ـ دیوان: «بر ورقش».
3ـ دیوان: «کاغذ و دفتر».
4ـ دیوان حسن کاشی: 187-190.
5ـ دیوان: «سیّد الانام».
6ـ این بیت در دیوان این گونه است:
ای یافته از خدای پیوست *** بر مرتبه‌ی مقرّبان دست
7ـ دیوان: «غمت».
{صفحه 85}
هر سینه که مهر او پذیرد *** باید که به دین (1) او بمیرد
خود راه هوا چگونه گیرد *** مرغی که اسیر بند (2) دام است؟ (3)
[28] ای مطرف (4) سدره تکیه گاهست *** خورشید (5) خزیده در پناهت
با فیض ضمیر و قدر جاهت ***خورشید که (6) و فلک کدام است؟
ای روشنی روان عاقل *** خورشید و ساده‌ی (7) محافل
صدقی است که مراست با تو در دل *** بیرون ز تصّور (8) کلام است
ای بر همه انبیا مقدّم *** ای (9) کعبه و کعبه (10) از تو خرّم
خصم تو در آتش جهنّم *** می‌سوزد و ای عجب که خام است
هر مرتبه‌ای که سروری داشت *** از حضرت چون تو مهتری داشت
وان کس که طریق دیگری داشت *** بی نور بمانده در ظلام است
سودای تو مونس روان است *** یاد تو غذای صادقان (11) است
*****
1ـ دیوان: «به یاد».
2ـ دیوان: «آن مرغ که پای بند».
3ـ جای این دو بیت در دیوان چند سطر پایین‌تر است.
4ـ دیوان: «رفعت».
5ـ دیوان: «افلاک».
6ـ دیوان: «چه».
7ـ دیوان: «سیادت».
8ـ دیوان: «تصرّف».
9ـ دیوان: «وی».
10ـ دیوان: «زمزم و کعبه».
11ـ دیوان: «حیات جاودان».
{صفحه 86}
در راه وفات (1) صادق آن است ***کو را به ولایت اعتصام است (2)
گر ذرّه به سایه‌ی تو پوید *** خورشید بدو پناه جوید
وان کس که تو را پسِ سه گوید (3) *** در قعر جهنّمش مقام است
چرخ از پی موکبت (4) مؤبّد *** مه نعل کند ستاره مِقوَد
حکم تو زر قبول دارد *** کاین چرخ و فلک (5) تو را غلام است
ای در نظر خدای داور *** ذات تو ز ممکنات برتر
[29] اکلیل تو را کمینه گوهر *** شمعی که میان خاص و عام است
ای رفته ز روی پادشاهی *** حکم تو ز ماه تا به ماهی
فرمای به هر چه حکم خواهی *** کاقبال مطیع و بخت رادم است
تو مونس و راحت روانی *** ممدوح خدای غیب دانی
مقصود وجود انس و جانی *** دین از نظر تو با نظام است
ای یاد تو مونس روانم *** در تن ز برای توست جانم
روزی که نه مدحت تو خوانم *** آن روز مرا ز غصّه شام است
شاها ز ضمیر من چه آید *** تا مدحت چون تویی سراید؟
*****
1ـ = وفایت.
2ـ از این به بعد ترتیب دو بیتی‌ها در دیوان با متن ما مختلف است.
3ـ دیوان: «آن کس که طریق تو نجوید».
4ـ دیوان: «سُم موکبت».
5ـ دیوان: «کاین دور فلک».
{صفحه 87}
از مورچه‌ای چه برگ شاید (1) *** آن را که فلک (2) در انتظام است؟
هر چند که بس تباهکاریم (3) *** روی از تو به دیگری نداریم (4)
لیکن ز درت امیدواریم (5) *** آن کن تو که شیوه‌ی کرام است
تا کاشی خسته با تو پیوست *** هر عهد که بسته بود نشکست
تا شد ز شراب شوق سرمست *** هشیار دل و خجسته کام است
تا طبعش از این شراب نوشد *** حق گوید و هیچ وا نپوشد
گر مدج تو را به زر فروشد *** در راه وفا شکسته گام است
[30] ای دل ره بندگی سپردن *** افتادگی است و غصّه خوردن
لیکن به وفای دوست مردن (6) *** این قوّه‌ی مردیی تمام است (7)

12ـ و ایضاً روح‌الله رمسه (8)

هر کو پس از رسول به حیدر نداد دست *** یار مهر غیر آل نبی را خیال بست
در راه دین خلافِ رضای خدا گرفت *** آورد در شریعت پیغمبری شکست
*****
1ـ دیوان: «برگشاید».
2ـ دیوان: «جهان».
3ـ دیوان: «هر چند بسی گناه دارم».
4ـ دیوان: «روی از تو به دیگران ندارم».
5ـ دیوان: «امیدوارم».
6ـ دیوان: «پس ره به وفای دوست بردن».
7ـ دیوان: این شیوه‌ی مردم تمام است.
8ـ دیوان حس کاشی: 73-74.
{صفحه 88}
سلطان دار ملک بقا مرتضی علی است *** شیر عرین دین و خدیو خداپرست
آن شاه باشکوه که تعظیم قدر او *** جز مصطفی کسی (1) نشناسد چنان که هست
گر همّتش نظر بکند بر فلک شود *** در زیر پای رفعت او دوش سدره پست (2)
زنجیر پای خصم شدی حلقه‌ی رکاب *** چون آن گران رکاب فکندی نظر به شست
جان را عنان سبک شدی از مرکب بدن *** چون او گرفتی از پی کوشش عنان به دست
ای مدّعی چه خسته کنی خاطری که او *** هرگز خلاف رأی خدا خاطری نخست (3)
چون مرتضی به علم و به عصمت شهی طلب *** کز بعد مصطفی به اقامت توان نشست (4)
روی از علی متاب که در روز رستخیز *** الاّ به مهر او نتوان از عذاب رست
از (5) بندگی درگهش آزادگی مجوی (6) *** کان کس که جُست خویشتن اندر جحیم خست (7)
[31] کاشی تو این وظیفه نه اکنونم بیافتی *** کاین دولتی است آمده از عرصه‌ی الست
هشیار جز به شربت کوثر کجا شود *** زین سان که شد دلت ز شراب الست مست

13ـ و ایضاً له قدس الله سرّه (8)

ای ذات پاک تو سبب فطرت وجود *** دست قمر شکاف تو فیّاض بحر جود
شمع بساط قرب تو خورشید زرنگار (9) *** صحن سرای قدر تو این طارم کبود
از دُرج فضل نامد درّی چو تو یتیم *** ور مثل زادن تو عقیم آمده ولود
*****
1ـ دیوان: «دگر».
2ـ این بیت در دیوان بیت چهارم قصیده است.
3ـ این بیت در دیوان نیست.
4ـ دیوان: «تا همچو مصطفی به امامت توان ببیت» (؟) . ضمناً این بیت در دیوان پس از دو بیت بعد آمده است/
5ـ اصل و دیوان: «در». تصحیح قیاسی.
6ـ دیوان: «ار عاقلی مجوی».
7ـ دیوان: «جَست».
8ـ دیوان حسن کاشی: 78-79.
9ـ دیوان: «تاجور».
{صفحه 89}
از فیض همّت تو در عالم غنی شدند *** تا ذات پاکت از تتق غیب رخ نمود
رای تو اقتباس از آن نور محض کرد *** کاین آفتاب چرخ (1) برش اخگرست و دود
هفت آسمان و هفت زمین در سرای قرب *** در مجمر وصال تو بر سوخته چوم عود
در بزم چرخ بر (2) کف خنیاگر فلک *** دست شریعت تو به هم برشکسته عود
صیت رسالت تو جهان را فرو گرفت *** از شرق تا به غرب علی رغمی یهود (3)
تا برفراز سدره نهادی قدم ز قرب (4) *** شد پایمال غصه‌ی تو دیده‌ی عنود (5)
تو تا جدار تخت لعمرک بُدی ز جاه *** کآدم میان یثرب و بطحا فتاده بود
تاریکی مذلّت عقبی چرا کشد *** هر دل که در محبّت تو روشنی فزود
تو روشنیّ دیده‌ای خلق دو عالمی *** ای روشنیّ دولت تو کوری حسود
[32] ناورد روزگار و محال است کاورد *** همتای تو زکتم عدم در ره وجود
گردون چو آفتاب لقای (6) تو را بدید *** خود را به رسم تهنیت و بندگی (7) ستود
در پات ریخت گوهر اجرام و عذر خواست *** کاین در خور تو نیست مرا بیش از این نبود
گر دست مه شکاف بر آری به روز حشر *** از امّت تو کس نکند در سقر ورود (8)
زان سان که بر محبّت تو آفرید خلق *** هم بر محبّت تو کند عفومان ودود (9)
با کیمیای مهر تو مِسّ گناه ما *** شاید که روز حشر شود زرّ ناب سود (10)
کس را (11) چه زهره‌ی سخن اندر ثنای تو *** ای گفته مدح ذات تو را واجب الوجود
*****
1ـ اصل: «آفتاب و چرخ». تصحیح از دیوان.
2ـ دیوان: «در».
3ـ دیوان: «علی الرغم هر یهود».
4ـ دیوان: «قدر».
5ـ دیوان: «قصه».
6ـ دیوان: «جمال».
7ـ دیوان: «مرتبه زندگی».
8ـ دیوان: «خلود».
9ـ دیوان: «هم بر محبّت تو ببخشد مگر ودود».
10ـ دیوان: «زود». ضمناً این بیت در دیوان پس از بیت بعد قرار گرفته است.
11ـ دیوان: «ما را».
{صفحه 90}
سرمایه ایست مهر تو و مرتضی علی *** کان راست در معامله(1) دار السلام سود
شاهی که آهنین در خیبر به زور دست *** با ضعف درد چشم به یک حمله در ربود
شیری (2) که پای پیل تنان درگه مصاف *** چندان گشاده بود که او دست برگشود (3)
تیغش ز مرد و اسب به یک حمله می‌گذشت *** بر فرق هر که بازوی او ضربت (4) آزمود (5)
حقّا که بی وسیله‌ی مهرش به زیر خاک *** آسوده ساعتی نتواند کسی غنود
سیّ و یک آیه آمده از فضل (6) دوالجلال *** در مدح آن سجود (7) شهنشاه با سجود
بر افضلیّت علی از بعد مصطفی *** گر منکری ز جهل، طلب دار دم شهود
در آیه‌ی مباهله او نفس مصطفی است *** بر قول مصطفی نتواند کسی جحود (8)
[33] چون نفس او بود با نیابت (9) هم او سزد *** کار امامت است مقیّد بدین قیود
ای مدّعی که منکر آل محمّدی *** بیرون نهاده پای به تقلید از حدود
گر دست اعتصام زنی در شهی بزن (10) *** کامد ز بهر منقبتش (11) «هل اتی» فرود
آن شاه شیر دل که شد از ضرب (12) گرز او *** بر فرق خصم روز وغا واژگونه خود
از تفّ تیغ و بازوی (13) خیبر گشای او *** چون کوره‌ی اثیر نمودی (14) دل ثمود
*****
1ـ دیوان: «مقابل».
2ـ دیوان: «میری».
3ـ دیوان: «که او جمله‌ای نبود»، و ضبط متن ما به وضوح بهتر است.
4ـ دیوان: «خنجر»، و ضبط متن ما به روشنی درست‌تر است.
5ـ از این به بعد ترتیب بیت‌ها در متن ما با دیوان متفاوت است.
6ـ دیوان: «فیض».
7ـ دیوان: «سه جود» (؟)
8ـ دیوان: «بر نفس مصطفی نتواند کسی فزود».
9ـ دیوان: «خلافت».
10ـ دیوان: «زن دست اعتصام به دامان آن شهی».
11ـ دیوان: «برای منقبتش».
12ـ دیوان: «زخم».
13ـ اصل: «تیع بازوی». تصحیح از دیوان.
14ـ دیوان: «بمانده».
{صفحه 91}
بی مهر او مباش که نبود به روز حشر *** جز دشمنش در آتش دوزخ کسی (1) وقود (2)
شاخی چنان نشان که سعادت دهد ثمر *** تخمی چنان بکار که بتوانی‌اش درود
حقیّت عَلیت یقین آن زمان شود *** کز مالک جحیم خوری آتش عمود
بدرود (3) باد حضرت شاهی ز ما که هست *** بر روضه‌ی مطهّرش از کبریا درود
کاشی نگاه دار ره بندگی که هست *** از بندگیّ درگه (4) او دولت خلود
خواهی سعادت ابدی صبرکن به فقر *** کآواز «لا تخف» به صبوری توان شنود

14ـ وله اعلی الله منزلته(5)

هر دل که دوستیّ علی اختیار کرد *** او را خدای در دو جهان بختیار کرد
فرخنده طالمع آمد و فیروز روز گذشت *** آنک (6) اختیار خدمت آن شهریار کرد
بر مرکب سعادت عُقبی نشد سوار *** جز مقبلی که روی بدان شهسوار کرد
[34] سرمایه‌ی سعادت دارالقرار یافت *** هر دل که در محبّت آن شه قرار کرد
من مقتدای مار گزیده کجا برم *** میر من آن که مار به فتواش کار کرد
سلطان دین خویش شناسم شهنشهی *** کو کام مار در گه طفلی (7) فکار کرد
طفلی چهار ماهه شنیدی به جز علی (8) *** کاندر میان مهد چنان کارزار کرد؟
گاهی میان باز و کبوتر قضا گزارد (9) *** گاهی به علم حلّ سؤالات مار کرد
*****
1ـ دیوان: «دگر».
2ـ = هیزم آتش.
3ـ دیوان: «خشنود».
4ـ دیوان: «حضرت».
5ـ دیوان حسن کاشی: 85-87 با اختلافاتی در ترتیب بعضی ابیات.
6ـ دیوان: «هرک».
7ـ دیوان: «مردی».
8ـ دیوان: «میری بزرگوار شنیدست هیچ کس».
9ـ دیوان: «قضا گراز».
{صفحه 92}
رایت به سوی خیبر و آیت به مکّه برد *** وین هر دو بر اشارت پروردگار کرد
از همّت بلند که دادش خدای، داد (1) *** ثروت به خلق عالم و فقر اختیار کرد
بر بستر رسول بخفت و نداشت باک *** جان را فدای خواجه‌ی روز شمار کرد
آن دم که پای بر کَتِف مصطفی نهاد *** عرش برین به مقدم او افتخار کرد
پیدا نبود از گل آدم نشان هنوز *** کایزد به عرش نام علی آشکار کرد
دانی علی که بود؟ علی آن ذوالجلال *** دین نبی به یازوی او استوار کرد
آن مُعطِیی که درگه بخشش به یک سؤال *** مال قطار چارصد اشتر نثار کرد
آن پر دلی که در گه هیجا به تاب (2) تیغ *** از خون خصم خاک زمین لاله زار کرد
آن شاه با شکوه که دستان سام را *** در روز رزم بازوی او شرمسار کرد
حیران شد از صلابت آن شاه شیردل *** هر کس که وصف رستم و اسفندیار کرد
[25] شیر خدای بود، از آن در مصاف خصم *** دائم وجود پیل تنان را شکار کرد
از نعل سمّ مرکبش از عکس ماه نو (3) *** در گوش چرخ دست قضا گوشوار کرد
صاحب قبول حضرت عزّت کسی بُوَد *** کز دوستیش بر ورق دل نگار کرد
بیم صراط و موقف حشرش چرا بُوَد (4) *** آن را (5) که بر ولای علی زینهار کرد؟
مقصودِ آفرینش (6) گیتی دو شاه بود *** کان هر دو را خدای گزین تبار کرد
چشم فلک چو دیده‌ی یعقوب شد سپید (7) *** از بس که بهر مقدمشان انتظار کرد
*****
1ـ اصل: «بار». تصحیح از دیوان. ولی ضبط دیوان در مورد باقی مصرع («زان همّت بلند که بودش خدای داد») مرجوح است.
2ـ دیوان: «زخم».
3ـ دیوان: «از نعل سُمّ دلدل او عکس ماه نو».
4ـ دیوان: «کجا بود».
5ـ دیوان: «هر دل».
6ـ دیوان: «از آفرینش».
7ـ دیوان: «سفید».
{صفحه 93}
تا این دو درّ بحر (1) جلالت نشد پدید (2) *** ای بس که روزگار در آن روز کار کرد (3)
چون این (4) دو آفتاب شرف را به فال سعد *** ایزد بر آسمان سعادت مدار کرد
این را ز کارخانه‌ی «والنجم» و «والضحی» *** تشریف داد و در دو جهان نامدار کرد (5)
آن را (6) ز «هل اتی» کمر، از «انّما» قبا *** پوشید و بعد احمد فرمانگزار کرد
هرگز نزاد مادر گیتی چنین دو شاه *** زان (7) اقتران که گردش لیل و نهار کرد
آن (8) را رسول کرد و مر این را امام ساخت *** کوریّ آن خسیس کزین دو کنار کرد (9)
اندر غبار جهل فرو رفت و جان بداد *** آن کسی که دشمنی شه ذوالفقار کرد
چشم بصر نداشت از آن بر طریق جهل *** در بوستام فضل تمسّ (10)ک به خار کرد
جرم وجود مدّعی از فعل مادرمست *** کو را خطای مادر او خاکسار (11) کرد
[36] فرزند را به نور محبّت سرشته‌اند *** زان اُلفتی (12) که مادر پرهیزکار کرد
سر تا قدم بر آتش دوزخ حرام گشت *** آن را که اعتصام به (13) هشت و چهار کرد
ظلمت سوی سرای وجودش گذر نکرد *** بر هر دلی که پرتو مهرش گذار کرد
عاقل نباشد آن که شرایی خورد ز (14) جهل *** کان را به روز حشر بیاید خمار کرد (15)
کاشی کنون که صبح ضمیرت به یک نفس *** از تاب مهر روی زمین پر شرار کرد
*****
1ـ دیوان: «ز بحر».
2ـ دیوان: «عیان شدند».
3ـ دیوان: «بدین افتخار کرد».
4ـ دیوان: «تا».
5ـ دیوان: «بختیار».
6ـ دیوان: «وی».
7ـ دیوان: «زین».
8ـ دیوان: «او».
9ـ دیوان: «کوریّ آن خبیث کز این دو فرار کرد».
10ـ دیوان: «تبسّم».
11ـ دیوان: «شرمسار».
12ـ دیوان: «سعی‌ها».
13ـ دیوان: «بدین».
14ـ دیوان: «به».
15ـ دیوان: «کاندر بساط حشر نشاید خمار کرد»، و ضبط نسخه‌ی ما به روشنی مرجّح است.
{صفحه 94}
عنوان کارنامه‌ی دیوان خویش کن (1) *** مدح شهی (2) که مدحت او کردگار کرد
از پشت آنم خلاصه‌ی ماضیت مصدر است (3) *** کز فیض علمش آب حیات انشار کرد
مخلص‌ترین شیعه‌ی معصوم مرتضی *** زان روی بُد که (4) طاعت معصوم وار کرد
او چون به سوی «مقعد صدق» (5) ملیک شد *** از علم و فضل خویش تو را (6) یادگار کرد
درّی بُدم یتیم از آن بحر مانده باز *** اقبال مرتضی علی‌ام شاهوار کرد

15ـ و ایضاً له قدّس الله روحه (7)

چو شاه روم برآمد فراز تحت زبرجد *** سپاه زنگ نگونسار کرد رایت اسود
ستاره بار چرا (8) شد فلک چو چشم زلیخا *** مگر ز چاه (9) برآمد (10) به تخت یوسف گُل خدّ
نثار مقدم (11) او را بریخت خازن گردون *** ز تخت‌های (12) زبرجد هزار درّ منضّد
شکسته کرد شه دین (13) سپاه شاه حبش (14) را *** عروس شب ز پی آن فکند (15) زلف مجعّد
*****
1ـ دیوان: «ساز».
2ـ دیوان: «کسی».
3ـ دیوان: «خلاصه‌ی ماضیست مصدرش».
4ـ دیوان: «زان رو بُوَد».
5ـ «فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر» (آیه‌ی 55 سوره‌ی قمر). دیوان: «مقعد صَدٍ» که حتماً غلط چاپی است.
6ـ دیوان: «مرا».
7ـ دیوان حسن کاشی: 80-81 و تذکره‌ی عبداللطیف واعظ بیرجندی: برگ 67 الف، با اختلافاتی در ترتیب برخی ابیات.
8ـ دیوان: «جدا» (ظاهراً غلط چاپی).
9ـ دیوان: «از آن زمان که».
10ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «از آن سبب که برآمد».
11ـ دیوان: «کردن».
12ـ دیوان: «تخته».
13ـ اصل و دیوان: «چین». ضبط بالا که در تذکره‌ی عبداللطیف است ترجیح داده شد.
14ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «زنگ و حبش».
15ـ دیوان: «بریده». تذکره‌ی عبداللطیف: «برید».
{صفحه 95}
[37] رقاب (1) لشکر شب را بزد به حمله‌ی اوّل *** چو بر کشید سپهر از قراب تیغ مهّند
سپاس و شکر مر آن پادشاه را که به (2) حکمش *** مقوّم است چنین بی ستون سپهر مشید
بزرگوار خدایی که دست صنع نمایش *** ز خار خشک دهد گل، ز گل گلاب مصعّد (3)
چو دست خازن صنعش درِ خزینه گشاید *** به خار خشک دهد از کرم قبای زمرّد
بسوخت آتش هستیش بال طایر فکرت *** که هر چه در صفت آید وجود اوست مجرّد
ز کبریای جلالش یکی به وصف نیاید *** اگر کسی بنویسد از آن (4) هزار مجلّد
زبان هر که گذر کرد در صفات جلالش *** ز ضعف و عجز به الله اکبر است مقیّد (5)
بکوش تا بشنامسی کمال معرفتش را *** که نیست معرفتش را جز از ثواب (6) مزیّد (7)
بهشت را ز برای تو آفرید (8) چنان کن *** که روز حشر توانی نهاد روی به مقصد
گیاه دهر بر این قوم خر صفات رها کن *** چو عیسی ار طلبی تختگاه صرح ممرّد (9)
چنان به لذّت فانی دل تو مشتغل آمد *** که ذرّه‌ای خبرش (10) نیست سوی عالم سرمد
خط عذار تو شد چون سمن سپید و دلت را *** هوای لاله رخانِ بنفشه زلف سهی قد
سر از عماری (11) این خاکدان تیره برآور *** که هست جای دیگر ساخته (12) برای تو مرقد
*****
1ـ دیوان: «سپاه».
2ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «ز».
3ـ این بیت در تذکره‌ی عبداللطیف نیست.
4ـ دیوان: «در آن». تذکره‌ی عبداللطیف: «در او».
5ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «به الله اکبر است و به اشهد».
6ـ اصل: «صواب».
7ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «به جز ثواب مؤبّد».
8ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «تو را ز بهر بهشت آفریده‌اند».
9ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «جایگه ز چرخ ممرّد».
10ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «خبرت».
11ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «عمارت».
12ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «ساخته جای دگر».
{صفحه 96}
رسید صبح جوانی به شام و پیریت آمد (1) *** برید مرگ (2) تو با نامه‌های حبر (3) مسوّد
ز صد یکی اگرت کم شود به غصّه بمانی (4) *** به عمر خود غم طاعت نباشدت یکی از صد
[38] هزار جان گرامی به تاب ظلم بسوزی *** که نیمتاج مکلّل کنی به درّ و زبرجد
به گوش هوش تو این وعظ ره چگونه بیابد (5) *** که بر تو پیروی نفس طاعتی است مؤکّد
ندانمت چه کنی چون که (6) روز حشر درآید *** خطاب لم یزلی کای اسیر نفس بد خود
حیات دادمت و عقل و نفس و لذّت و شهوت (7) *** چه کرده‌ای تو بدین از پی سرای مؤبّد؟
چه حجّت آوری آم دم؟ چه عذر گفت توانی؟ *** چگونه بازگشایی سر صحایف هربد؟ (8)
(9)محبّت علی از اصمل نامه‌ی تو نباشد *** بود به روز قیامت صحایف عملت رد
وصیّ احمد مرسل امام خلق دو عالم *** که بست (10) بر ره یأجوج فتنه خنجر او سدّ
همو که داد نبوّت به مصطفاش همو کرد *** به فرّ بازوی حیدر سرای شرع ممهّد (11)
جزای مهر علی کرد (12) و اهل بیت بلاشک (13) *** سرای عزّت (14) باقی و (15) عزّ و ملک مخلّد
*****
1ـ دیوان: «گذشت روز جوانی، نشان پیریت آمد» با ضبطی مشابه نسخه‌ی ما به عنوان نسخه بدل در پاورقی. تذکره‌ی عبداللطیف: «رسید صبح جوانی به شام پیری و آمد».
2ـ دیوان: «رسول مرگ»، تذکره‌ی عبداللطیف: «رسول عمر».
3ـ دیوان: «عمر» با ضبط حبر در پاورقی به عنوان نسخه بدل.
4ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «ز غصّه بمیری».
5ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «به هوش و گوش تو این وعظ را چگونه بیابند».
6ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «به».
7ـ دیوان: «شهوت و لذّت».
8ـ دیوان: «مزبد».
9ـ این بیت در تذکره‌ی عبداللطیف نیست.
10ـ دیوان: «گشت».
11ـ دیوان: «مرّمد» (باید غلط چاپی باشد).
12ـ دیوان: «خدای بهر علی کرد».
13ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «بلاکش».
14ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «دولت».
15ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «ز».
{صفحه 97}
چرا خلاف کنی (1) با کسی (2) که در صفت او *** خدای عرش (3) به قرآن نمود حجّت (4) بی حد؟
ز تاجدار «لَعَمرِک» جدا مکن تو علی را *** که حقّ اوست ز بعد نبی نیابت احمد
جدا کند ز بهشت برین خدای مر او را *** که او ز (5) جهل علی را جدا کند ز محمّد
سزای منبر احمد کسی بود که قدومش *** بود به فخر سزاوار دوش (6) سیّد امجد
آیا ز فضل به جایی که بوده است (7) دلت را (8) *** رموز غیب هویدا ز روی تخته‌ی ابجد
خجسته شوهر زهرا تویی و باب دو گوهر *** به اتّفاق دو عالم گزین سیّد اوحد (9)
[39] ز اهتمام تو باشد که طبع کاشی مسکین *** همی فشاند از این گونه دُرّه‌های معقّد
من آن کمینه غلامم که گر قبول تو افتم (10) *** ورای عالم (11) علوی نهم به مرتبه مسند
امید مال ندارم به هر کسی (12) چو شناسم *** که هست روزمی من از در خدای محدّد
به روز حشر چو با داغ دوستی (13) تو آیم (14) *** میان اهل سعادت رسم به دولت اسعد (15)

16ـ وله احسن الله مآله (16)

تا سرم در سایه‌ی خورشید ایمان می‌رود *** پای قدرم بر سر گردون گردان می‌رود
*****
1ـ دیوان: «چه اختلاف کنی».
2ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «با شهی».
3ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «پاک».
4ـ دیوان: «معنی» (؟)
5ـ دیوان: «به».
6ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «کتف».
7ـ دیوان: «رسیده‌ای که».
8ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «ز روی قضل به جایی رسیده جان و دلت را».
9ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «امام و سیّد و اوحد».
10ـ دیوان: «آیم» ، تذکره‌ی عبداللطیف: «افتد».
11ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «ز پای طارم».
12ـ دیوان: «به هیچ کس» ، تذکره‌ی عبداللطیف: «ز هیچ کس».
13ـ دیوان: «بندگی».
14ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «باشم».
15ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «سرمد».
16ـ دیوان حسن کاشی: 87-89 با اختلافاتی در ترتیب ابیات.
{صفحه 98}
در (1) ضیافت خانه‌ی طبعم ز خوانسالار غیب *** ساکنان سد ره را نُزلی فراوان می‌رود
تا ریاض خاطرم را فتح باب از مرتضاست *** فتح هفت اقلیم معنی بر من آسان می‌رود
چشمه‌می طبع مرا نفع است از آن (2) ینبوع علم *** کز دل سیراب او لب تشنه عمّان می‌رود
با دل سحر آفرینم سامری گو ترک کن *** کاین سخن در معجز موسی عمران می‌رود
پایه‌می معنی به جایی می‌برم (3) در مدح شاه *** کز ره (4) دیدن فلک را دید حیران می‌رود
وانگهی چون باز می‌اندیشم از بنیاد او *** آشنایی نیست آن کاین (5) طبع نادان می‌رود
این نه آن چیزی است کز وی نقش بر بندد خیال *** وین نه (6) آن سرّی است کاندر ذهن انسان می‌رود
هر چه بر هم می‌نهد اندیشه در باب کمال *** با کمال کبریایش جمله نقصان می‌رود
ما به قدر قدرت و امکان خود ره می‌بُریم *** آن همایون منزلت بالای امکان می‌رود
[40] مبدأ و مَنهای (7) قدرش کس نداند جز خدا *** سرّ این معنی یقین در علم یزدان می‌رود (8)
کشتی فکرتم به دریای تحیّر شد فرود (9) *** این (10) چنین کشتی در این دریا فراوان می‌رود
هندوی (11) هندوی آن شاهم که تُرک نیمروز *** هندوی هندوی او را زیر فرمان می‌رود
آن سماط انداز «نُطعمکُم» که با افراط فقر *** ده یک خوان عطایش دخل صد خان (12) می‌رود
طرفه غوّاصی است کلکش کز صمیم قلب بحر (13) *** گوهر معنی ز جَیبش موج خیزان می‌رود
*****
1ـ دیوان: «از».
2ـ دیوان: «نفعی است زان».
3ـ دیوان: «برده‌ام».
4ـ دیوان: «بی».
5ـ دیوان: «این».
6ـ دیوان: «یا نه».
7ـ دیوان: «منشاء».
8ـ در اصل مصرع دوم بیت قبل تکرار شده. تصحیح و تکمیل از دیوان.
9ـ چنین است در اصل، نه «فرو».
10ـ دیوان: «کاین».
11ـ = برده‌ی سیاه (دهخدا).
12ـ دیوان: «کان».
13ـ دیوان: «بحر و کان».
{صفحه 99}
موردش دریا و منهل قلب، پنداری که او *** ماهی خضر است کاندر آب حیوان می‌رود (1)
گر نتابد آفتاب از چرخ، گو هرگز متاب *** لمعه‌ای کم گیر (2) از آن ماهی که تابان می‌رود
ور نبندد در صدف گوهر ز باران باک نیست *** گوهر آن بین کز لب آن بحر باران می‌رود
جمله‌ی ارباب معنی را یقین است این که آن (3) *** از پی تسکین درویشان دوران می‌رود
بر قد قدرش قضا پیراهنی می‌داد ساز *** کز لطافت در بدن چون عقل پنهان می‌رود
تار آن از «قل تعالوا» پود آن از «انّما» *** نقش آن (4) زان سان که در «اعراف» و «انسان» می‌رود
مطلعش از «انّی اعلم» بود و مقطع «قل کفی» *** لیکن از «ما ضلّ صاحبکم» به پایان می‌رود
آیه‌ی تطهیر «یُذهب (5) عنکم الرجس» اندر او *** چون تجلّی کز کوه سینا (6) درخشان می‌رود
دست خیّاط ازل در رشته‌ی سوزن گرفت (7) *** هر سعادت کاندرین فیروزه ایوان می‌رود
از پی آن رکن ایمان کاندر آن (8) ترکیب کرد *** اصل هر دولت که در ترکیب ارکان می‌رود
[41] این چنین پیراهنی کز بهر آن صاحب قران *** بر طراز آستینش ربع قرآن می‌رود
چون قضا با قامتش انداخت بر نامد تمام *** مختصر چیزیش اندر جیب و دامان می‌رود
اطلس نُه رخ اندر عطف دامن می‌کشد *** مهره‌ی خورشید بر (9) گوی گریبان می‌رود
مشتری بر مسند و خورشید در میدان همی *** گویی (10) آن ساعت که از مسند به میدان می‌رود
نی (11) خطا رفت این سخن، استغفرالله زین کلام (12) *** عقل از این تشبیه ناموزون پشیمان می‌رود
کیست این گردون گردان، چیست این اجرام او *** تا بدان عالی نسب تشبیه ایشان می‌رود؟
*****
1ـ این بیت در دیوان نیست.
2ـ دیوان: «گیرد» (ظاهراً غلط چاپی).
3ـ دیوان: «جمله ارمباب معانی با یقین است این که او».
4ـ دیوان: «او».
5ـ دیوان: «آیت تطهیر مذهب» (که بی گفتگو خطاست).
6ـ دیوان: «بر کُه سینا». طبعاً «کوه» در کتابت نسخه‌ی حاضر هم «کُه» خوانده می‌شود.
7ـ دیوان: «چون رشته در سوزن گرفت».
8ـ دیوان: «او».
9ـ دیوان: «در».
10ـ دیوان: «گوی».
11ـ دیوان: «نه».
12ـ دیوان: «گمان».
{صفحه100}
رو ترازوی خرد بردار و بنگر ساعتی *** تا ز آن (1) بر ماسوی الله چند رجحان می‌رود
هر که بعد از مصطفی با مرتضی دارد رضا (2) *** در ره دین مسلمانی چو سلمان می‌رود
وان که با او در خلاف آید گر از صلب نبی است (3) *** در خطابش «لیس من اهلک» چو کنعان می‌رود
در ره توحید و عدل استاده‌ام مردانه‌وار *** حجّتم قاطع‌تر از شمشیر برّان می‌رود
آن خدایی را که بتوان دید بیزارم از او *** و آن رسولی نیز کو بر راه عصیان می‌رود (4)
عادل و پاک و منزّه دانم از شرک و نفاق (5) *** آیت «ثمّ استقاموا» بهر برهان می‌رود
گر خدا بر کفر فرعون از ازل راضی بُدی *** ظلم باشد هر چه (6) بر فرعون و هامان می‌رود
هر که بر خلق آفرین (7) چیزی روا دارد از این *** روز محشر بسته (8) بر زنجیر شیطان می‌رود (9)
هر که او عادل نباشد عاجز و ظالم بود *** عاجز و ظالم هم اندر جوف نیران می‌رود (10)
[42] دارم اندر راه دین با چارده شه دوستی *** مهر ایشان در دلم امروز با جان می‌رود (11)
بر امید آن که با ایشان بپیوندد کنون (12) *** جان شیرین می‌دهد کاشی و خندان می‌رود (13)
مولدش در آمل و آبشخورش مازندران *** نسبت شعرم کنون با شهر کاشان می‌رود (14)
*****
1ـ دیوان: «او».
2ـ دیوان: «وفا».
3ـ دیوان: «گر از پشت پدر». ضبط نسخه‌ی ما البتّه مرجّح است.
4ـ دیوان: «و آن رسولی کاندر او نوعی ز عصیان می‌رود».
5ـ دیوان: «فساد».
6ـ دیوان: «آن چه».
7ـ دیوان: «جان آفرین».
8ـ دیوان: «بی شکی کاو بسته».
9ـ پس از این بیت در دیوان این بیت هست:
وان امامی کو نه عالم باشد و معصوم پاک *** زان که حیف از امر او بر جمله خلقان می‌رود
10ـ دیوان: «عاجز و ظالم همه بر خیب و خسران می‌رود».
11ـ دیوان: «مهر ایشان بر دلم امروز بر جان می‌رود».
12ـ دیوان: «همی بندد کنون».
13ـ پس از این بیت در دیوان بیتی دیگر هست این چنین:
پیر و مولانا و شیخم جمله ایشانند و بس *** راه حق این است یهر کو راه ایمان می‌رود
14ـ دیوان: «وز ره جدّ و پدر نسبت به کاشان می‌رود».
{صفحه 101}

17ـ فی المنقبة لامیر نصرت رازی رحمه‌الله

هر آن مؤمن که او در شرع دین مصطفی باشد *** امام او پس از احمد علی مرتضی باشد
نبی می‌گفت در انجم خصوص اندر غدیر خم *** که یبر دیو و دد و مردم علی مشکل گشا باشد
بیا گر تو مسلمانی امام دین [همی] خوانی *** امام دین کسی باشد که نفس مصطفی باشد
امام دین کسی باشد که در قرآن کلام الله *** ثنایش «هل اتی» گوید گواهش «قل کفی» باشد
اما دین کسی باشد که در هر حرب و در هیجا *** ز بام قلعه‌ی گردون مدیحش «لافتی» باشد
امام دین کسی باشد که خاک قبرش از قربت *** به چشم مؤمن مخلص دوای توتیا باشد
امام دین کسی باشد که در چشمش حقیر آید *** همه سیم و زر دنیا چو هنگام عطا باشد
امام دین کسی باشد که با اولاد و با همسر *** ز نصّ «قل تعالوا ندعو» در زیر عبا باشد
امام دین کسی باشد که راز «لو کشف» داند *** علوم معرفت گوید چو در صدر غزا باشد
امام دین کسی باشد که بر کند او در خیبر *** ز عمرو دون رباید ران چو هنگام غزا باشد
امام دین کسی باشد که از چرخ آفتاب او را *** برای طاعتش واگشت تا فرضش ادا باشد
[43] امام دین کسی باشد که قرض خواجه بگزارد *** که آن وجه قروض اندر دل تلّ حصی باشد
امام دین کسی باشد که در محراب و بر منبر *** مشار انس و جنّ گردد مشیر اژدها باشد
امام دین کسی باشد کز آدم تا به بوطالب *** چو جسم احمد مرسل همه نور و صفا باشد
امام دین کسی باشد که هارون باشد احمد را *** که تا موسی صفت تیغش چو ثعبان بر عذا باشد
امام دین کسی باشد که مجموع خلائق را *** در آن وادی بی پایان دلیل و رهنما باشد
امام دین علی را دان ز نصّ ایزد بیچون *** اگر نه طاعت و دینت همه هیچ و هبا باشد
علی آن کور ز خندق جست و در بر کند و عنتر کشت *** علی کاندر سلاسل رفت، این قوّه که را باشد؟
علی آن کو دَرِ علمِ رسول هاشمی بودی *** بدین گر شاهدی خواهی گواهم «انّما» باشد
علی آن کو عذاب کفر و درد اهل بدعت بُد *** ولی بر مؤمن مخلص ولای او شفا باشد
علی آن بُد که چون راندش چو شیر شرزه در ارژن *** ز سلمان دفع ضیغم کرد و این مردی روا باشد
{صفحه 102}
علی آن بُد که زهرایش حلال و جفت و همسر بُد *** بدین تقریر و این برهان خدا بر من گوا باشد
خدا او را ولی خوانده، نبی او را وصی خوانده *** گر این بر حق نمی‌دانی تو اصلت از زنا باشد
امیرالمؤمنین حیدر وصیّ احمد مرسل *** که مهرش در دل مؤمن چو بر مسّ کیمیا باشد
سوار دلدل شهبا، قسیم جنّت و نیران *** دما (1) و لحم پیغمبر حقیقت بی‌ریا باشد
نبی و جیدر و زهرا محیط فضل یزدانند *** در این دریا بسی مرجان و درّ پر بها باشد
[44] حسن بُد گوهر اوّل امام افضل اکمل *** پس اندر دین امام حق حسین کربلا باشد
موحّد را خبر باشد ز زین‌العابدین در دین *** مرید باقر و صادق محبّ پارسا باشد
قتیل ضربت هارون، امام شهره موسی بُد *** غریب طوس بی شبهه علی موسی رضا باشد
ره جوّاد و هادی گیر و شرع عسکری بشنو *** که هر کو مهرشان ورزد ز اهل مرحبا باشد
امام آخرین مهدی قوان هر دو کَون آن کو *** مطیع او قَدَر گردد مطاع او قضا باشد
گواه طُهر او عیسی ز چرخ چارمین آمد *** چو ظاهر در زمین گردد اشارت بر سما باشد
جهان همچون جنان گردد ز فرّ مقدم عدلش *** تذرو و باز و گرگ و میس با هم در چرا باشد
تو ای برگشته از ایمان و ثابت گشته بر طغیان *** امامی ساختی خود را که خصمش کبریا باشد
دلیل آر ار مسلمانی امام و رهنمایت را *** وگرنه رهنمای من چو ماه با ضیا باشد
کسی کو خصم حیدر گشت و حقّ فاطمه بستند *** به نزد مؤمن مخلص سزای ناسزا باشد
مدان هرگز نفاق و کفر و دین بی‌ریا یکسان *** که کفر و دین حق بی شک ز یکدیگر جدا باشد
به دوزخ دشمن حیدر عذاب جاودان بیند *** به جنّت شیعت حیدر جدا از هر بلا باشد
چو آب کوثر و تسنیم، ایزد مرتضی را داد *** کسی ماء معین نو شد که او از اهل ما باشد
جفا کردن بر اهل البیت و کردن دعوی ایشان *** به نزد عاقل مؤمن چنین کردن خطا باشد
نداند حال خود امروز، و فردا در سقر یابد *** عدوی آن پیغمبر که رویش از قفا باشد
[45] ز لفظ نصرت رازی مدیح مرتضی بشنو *** که نعت احمد و حیدر ورا دائم غذا باشد
در ایمان کوش و علم و دین و شرع آل احمد زانک *** نگهبان تن مؤمن به دو جهان در، خدا باشد
تو خار از گل بنشناسی و خاک از عنبر سارا *** به ترک درّ همی گوید و میلت کهربا باشد
*****
1ـ کذا در اصل.
{صفحه 103}

18ـ لمرتضی اعظم امیرعلی سوکندی نوّرالله مضجعه

ای سدّه‌ی منیع تو کونین را مفرّ *** وی ذروه‌ی رفیع تو اقبال را مقرّ
از مشعل ضمیر تو یک شعله نور صبح *** وز آفتاب رای تو یک ذرّه جرم خور
دیباچه‌ی جریده مجموعه‌ی وجود *** ذات تو بود، گرنه نبود از جهان اثر
هر خلعت صفا که مطّرز شد از قضا *** بر قدر قامت تو مقدّر شد از قدر
ماه از فروغ روی تو گیرد ضیا بلی *** از نور آفتاب شود مقتبس قمر
خاک درِ تو معتکفان ریاض قدس *** جویند بهر سرمه‌ی بینایی بصر
بی سکّه‌ی هوای تو ضرب عمل هبا *** بی هادی رضای تو سعی امل هدر
یمّ خِصَمَ کفّ تو چون موج بر زند *** تمییز ممتنع بود از بحر تا مدر
گردون ز بهر خدمت تو از قدیم باز *** بر بسته دارد از طنب کهکشان کمر
هست از نهیب تیغ تو تا رستخیز حشر *** در قلب قلب کفر و ستم شعله‌ی شرر
دست بشر به پایه‌ی قَدرت کجا رسد *** ای ذات پاک تو سبب فطرت بشر
[46] جبّار ذوالمنن به ودیعت نهاده است *** درّ مدیح ذات تو اندر دل صُوَر
شیر و غا و نفسی رسول و ولیّ حق *** شمع هُدی و کان سخا معدن هنر
شهباز «لافتی» و شهنشاه «اهل اتی» *** والی «انّما» و شه مصطفی سیر
جز بوالحسن که بود؟ که شاید؟ که را رسد؟ *** کو؟ کی؟ کجا؟ کدام روا باشد ای پسر؟
مردانه دار دامن مهرش که کس نیافت *** بی مهر او امان ز تَف آتش سقر
هر دل که گشت مالک ملک ولای او *** کونین پیش همّت او گشت مختصر
ای دل چو شمع در طلبش پای و سر بسوز *** تا پا بود به پا رو و تا سر بود به سر
گردون غلام همّت و اختر نصیر گشت *** دولت قرین طالع و اقبال راهبر
آن را که روی دولت و بختش به سوی توست *** وان را که هست در کنف حضرتت مقر
{صفحه 104}
من عاش فی ولائک لاشکّ قد نجا *** من کان(1) فی عدائک(2) لاشکّ قد کفر
تا گوهر خطیر ولای تو ناظمی *** دارد، ندارد از سطوات زمان خطر
هستم کمین غلام تو، کو دولت قبول *** ای شاه مقبلان به قبولی به ما نگر
از کرد و ورد ما چه گشاید کجا و کی؟ (3) *** بر بسته‌ایم خویش به فتراک تو مگر
در حال ما به عین عنایت نظر کنی *** ای کار عالمی ز تو موقوف یک نظر
یا رب به یمن مرحمت شاه اولیا *** یا رب به حقّ حیدر کرّار حیّه در
[47] یا رب به نور عصمت اولاد پاک او *** کز هر چه بی رضای تو کردیم در گذر
اذ جاء نصر عفوک یا غایة المنی *** فُزنا علی المقاصد بالنجح و الظفر

19ـ من کلام اقطع اللسان حمزه‌ی کوچک رحمة الله

گر تو را دانش است و فکر و ضمیر *** به علی ناز و شبّر و شبّیر
به علی ناز تا به روز قضا *** رسته گردی ز هول نار سعیر
شیر یزدان که از مراتب و جاه *** اوست بعد نبی امام و امیر
وصی و نفس احمد مسل *** ولی و شیر کردگار قدیر
پیشوا و امام متّقیان *** مؤمنان را به سوی خلد خبیر
شمع ایمان و شمس روز وغا *** شاه اسلام و میر خیبر گیر
شهسواری که کردگار او را *** تاج بر سر نهاد روز غدیر
گویمت از غدیر خم سخنی *** تا دلت زان کند بسی تأثیر
چون نبی شد به حج باز پسین *** خلق در خدمتش صغیر و کبیر
حج بکرد و ره مدینه گرفت *** کرد تعجیل در شب و شبگیر
*****
1ـ چنین است در اصل. ظاهراً: «مات».
2ـ اصل: «فی ملایک».
3ـ اصل: «کو».
{صفحه 105}
چون به خاک غدیر شد نزدیک *** موضعی سنگلاخ بی نخجیر
چون تنوری به غایت گرمی *** مرد و اشتر در او به سان فطیر
[48] یا چو گرمابه‌ای که گرم بود *** در عرق مردم از قلیل و کثیر
بوم او تافته ز تاب فلک *** ریگ او یافته ز نار زفیر
آب نه آتش سموم بسی *** باد نه خاک راه و ریگ هبیر
ناگهان جبرئیل ره بگرفت *** نزد سیّد رسید با تقریر
گفت ای خواجه‌ی زمین و زمان *** می سلامت کند خدای نصیر
گویدت ای سپهر مهر شرف *** شمعه تابنده و سراج منیر
تاج لولاک بر سیر تو سزاست *** که نداری به کائنات نظیر
همنه عالم طفیل جاه تواند *** اهل دین را تویی بشیر و نذیر
آن چه امروز حکم خواهی کرد *** در ازل کرده‌ام چنین تقدیر
گر بلاغت در او نه بنمایی *** کرده باشی به کار ما تقصیر
نفس خود را وصیّ خود گردان *** آن جوانمرد کوست راد و خطیر
یا محمّد در این مقام امروز *** آن چه تقدیر ماست کن تدبیر
بار غم بر دل عدوش گمار *** تا فتد حاسدش ز غم در بیر (1)
تاج خود گفت بر سر او نه *** تا بمیرد عدوی او به زحیر
سرخ گردان رخ موالی او *** تا شود رنگ دشمنش چو زریر
[49] منبری نه برای او امروز *** کان بود بهتر از هزار سریر
اندر آن حال مصطفای امین *** منبری ساخت از هوید (2) بعیر
دست حیدر گرفت اندر دست *** برد بر منبر آن نذیر بشیر
خطبه‌ای خواند و گفت ای یاران *** حکم این است از خدای خبیر
هر که را من رسول و پیشروم *** بعد من مرتضاست میر و وزیر
*****
1ـ = بئر، چاه در عربی.
2ـ = جهاز شتر (دهخدا).
{صفحه106}
خدمت او به وجه دریابید *** تا نباشد به حشرتان تشویر
به شمایش سپردم و رفتم *** ناقل جمله ناقدست و بصیر
گفت یا رب! تو [و] ال من والاه *** بر هدف زد دعای وی را تیر
چون محمّد دعای حیدر گفت *** آمد آمین ز لفظ زهره و تیر
بر علی باد صد هزار سلام *** تا بود سالیان دی مه و تیر
برخلاف علی ز بعد نبی *** وای آن کس که می‌کند تزویر
هر که صافی مهر او نچشید *** ننشیند به خلد با می و شیر
شکر یزدان که می‌شناسم من *** سوسن از سیر و شوره از کفشیر (1)
گر شعار تو نیست مهر علی *** نه ای ماندر حساب نیم شعیر
شادمان باش حمزه‌ی کوچک *** تا تو را زین سخن بود تو نمیر
[50] جهد کن تا شوی به مدح امیر *** همچو حسّان و بحتری و جریر

20ـ وله نورّالله مرقده(2)

سخن‌های موزون (3) خوب مسجّع *** به مدح علی به که بنهند (4) مطلع
امامی که از مهر او یافت (5) خواهم *** ز یزدان به فردوس تاج مرصّع
قسیمی که مر عاصیان را به محشر *** بود همچو احمد شفیع مشفّع
هزبری که از سهم او روز هیجا (6) *** بسا مرد کو بر سرافکند (7) مقنع
*****
1ـ = دارویی مانند نمک که بدان لحیم کنند (دهخدا).
2ـ متن این قصیده در تذکره‌ی عبداللطیف واعظ بیرجندی، برگ 98 ب ـ 99 الف نیز نقل شده که با متن بالا مقایسه و موارد اختلاف آن دو در پاورقی ثبت می‌شود.
3ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «زیبایی».
4ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «بندند».
5ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «خواست».
6ـ = جنگ.
7ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «افکنده».
{صفحه 107}
متاع هوایش هر آن کس که دارد *** به دنیا و در خلد باشد ممتّع (1)
چو عیسی نفس (2) بود هنگام طاعت *** خورَش باز گردید مانند یوشع
چو آدم بسی علم دانست و افزون *** به جاه و شرف بود مانند لَیسَع
به ساعد قوی بود و در دین مساعد *** به سعی و کرم بود به از هُمَیسَع
سواری چو او هیچ نادیده هرگز *** نه چرخ مدوّر، نه ارض موسّع
تن از زینت مهر او فخر آدم (3) *** نه از جام و از جامه‌های ملّمع
مه و آفتاب از جمالش بجویم *** که قانع نیَم من به ماه مقنّع
چنان است مذهب که بی او نباشد *** نه محفل بدین در، نه مجلس نه مجمع (4)
خجل شد ز (5) رویش خوراز چرخ چارم *** هر آن گه که از رخ (6) بر افکند برقع
[51] عطارد بر او آفرین خواند بی مرّ *** چو بود او (7) به مکتب قلم اندر اصبع
هوای علی هست نزدیک مؤمن *** صراطی معیّن، طریقی مشرّع (8)
به وقت جَزَع چون فَزَع خیزد (9) آن جا *** به کعبه روم کانست ملجا و مفزع
علی میر محل است و من انگبین را *** چنان دوست دارم که انعام، مرتع
اگر (10) بارد از ابر باران بدعت *** ز مهرش کنم جامه‌ی خود مشمّع
علی شیر حق بود و شمشمیر یزدان (11) *** شد اسلام از بازوی او مشیّع
سلیمان صفت بود و ایّوب سیرت *** عَلَم بود و مرعلم را بود منبع
*****
1ـ این بیت در تذکره‌ی عبداللطیف نیست.
2ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «صفت».
3ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «من از شربت مهر او فخر دارم».
4ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «نه مجلس برین در نه محفل نه مجمع».
5ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «به».
6ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «رو».
7ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «بودش».
8ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «مهیّن» که خطای کتابت است چون با قافیه درست نمی‌آید.
9ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «بینم».
10ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «وگر».
11ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «ایمان».
{صفحه 108}
اگر بگذری بر (1) ره مکّه روزی *** نشان علی بینی از حوض (2) و مصنع (3)
وگر بشنوی رنج اولاد احمد *** من القلب و العین تبکی و تدمع
ایا پشت بر حکم حق کرده، وان گه *** ز راه غضب گاه و بیگه مشنّع
(4)خماری عظیمت بود لیک فردا *** که امروز نشناسی اصلح ز اصلع
تو را با شریعت چه کارست و قرآن *** تو شو طالب دلق باش و مرقّع
ز نعلین و رجلین جان را مرنجان *** که تا روزگارت نگوید که فاخلع
ز شمع شریعت که گفت انت منّی *** من العقل افهم و بالقلب اسمع
تو نفس نبی را چه دانی که هستی *** ز غفلت همه ساله بر جهل مولع
[52] ز حق «هل اتی» در حق اوست وارد *** که او بود ساجد همه سال و ارکع
ز مشرک بپرهیز و یار علی شو *** به (5) هر چت خدا حکم کردست فاصدع
منافق موافق نباشد علی را *** بود میل اعمی حقیقت به اقرع
از آن شاه راهی (6) است مر مؤمنان را *** همی گویم ای دوست یا ربّ و ارفع
به مدح هلی در هم آرم به معنی *** حروف مؤلّف به صورت مقطّع
سه خلعت ستانم از آن پنج فردا *** به یک بیت کان بیت باشد دو مصرع
دلم هست مشغول تا چون رسانم *** چنین شعرها را ز مطلع به مقطع
ایا حمزه‌ی کوچک از مهر حیدر *** مشو اندر آن ره که باشد (7) موّدع
چو گویی مناقب (8) قلم گیر و فاکتب *** چو با هزل آیی بینداز و ادفع
*****
1ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «در».
2ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «چاه».
3ـ = آب انبار.
4ـ این بیت در تذکره‌ی عبداللطیف نیست.
5ـ اصل و تذکره‌ی عبداللطیف: «ز».
6ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «جاهی».
7ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «باشی».
8ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «منافق» که در خطای کتابت است.
{صفحه 109}
به مزراعه‌ی مداح آل پیمبر *** همه ساله تخم وفا کار و ازرع
طمع دارم (1) از مهر حیدر به محشر *** که یابم(2) از این شعر قصری مرّبع

21ـ لمصنوع الکلام وحید تبریزی غفرالله له

ای که نشد پیش نور رای تو لامع *** شمسه‌ی مهر از رواق گنبد رابع
تنگ‌تر از تنگنای دیده‌ی مورست *** در نظر همّت تو عالم واسع
بر سر خوان نوال عامت از انعام *** خلق جهان را نه حائل است و نه مانع
[53] جز به عطای کف کفیل تو شاها *** سیر نگردیده هیچ دیده‌ی طامع
واضح رسم تو اضعی و کرم، زان *** صیت سخایت گرفت جمله مواضع
شاید ار اهل کمال طالب علمند *** زان که شدش خاطر خطیر تو واضع
مجمع فضلی، عجب ندارم اگر شد *** جمله کمالات را وجود تو جامع
قطع زبان عدوی بیهُده گو را *** تیغ بیان تو هست حجّت قاطع
ذکر جمیل تو در لیالی و ایّام *** ورد زبان کرده عاکفان صوامع
آن که نه عمرش به گفتگوی تو بگذشت *** عمر گرامی شدش به بیهُده صنایع
در گِل دل گرنه حَبّ حُبّ تو کارند *** بهره نیابند زارعان مزارع
پشت فلک زان مقوّس است که باشد *** از پی طاعت بر آستان تو راکع
نیّر اعظم که نیست قابل رجعت *** گشت برای ادای فرض تو راجع
بارگه دولتت ز غایت رفعت *** شُقّه گشود از ورای طارم تاسع
بود برِ جرم دلدل تو گران سیر *** چرخ سبکرو که هست سایر سارع
آیت اکرام داشت شأن تو مُنزَل *** رایت اسلام داشت دست تو رافع
حکمت دین خوانده‌ای و رنج عدو را *** ضربت تیغ تو هست شربت نافع
*****
1ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «دار».
2ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «بیابی».
{صفحه 110}
در تو گشودی ز خیبر آنک ببستی *** بر سر خندق پلی به علّت شارع
[54] از دل خارا دری چو کوه که کندی *** گر نبدی دست قلعه گیر تو قالع؟
تابع رای تو شد قدر چو قضا نیز *** مقتضی خاطر تو است متابع
بیعت حق را به از تو دست نداند *** [ز[ ان که نبی بود در معامله بایع
گر چه طفیلا تو شد نعیم دو عالم *** نفس تو بودی به قرض جو شده قانع
هیچ فریبت نداد از آن که تو دادی *** هر سه طلاق جهان ماکر خادع
نقش بدیعی که هیچ گونه نیاورد (1) *** مثل تو صورت نگار خانه‌ی صانع
جز نبی الله، کمال معنی فطرت *** آن که بود روز حشر داعی و شافع
در هوس خاکبوس آل تو هر دم *** لعل مذابم روان دَوَد ز مدامع
مرحمتی کن شها که بنده وحیدی *** بر در لطف تو هست خاضع و خاشع

22ـ لمولانا حسن کاشی رحمه‌الله (2)

ای یافته ز گوهر تو آدم ارتفاع *** در چشم عرش (3) خاک درت کحل انتفاع
بر جود تنو گشاده قضا دیده‌ی امید *** بر قول (4) تو نهاده قدر گوش استماع
معجز نمای همچو کلیم از میان مهد *** مشکل گشای همچو مسیح از گه رضاع
نه ذروه‌ی (5) رفیع فلک را ز روی قدر *** با سدّه‌ی (6) منیع تو دعوی ارتفاع
نه پرتو لوامع خورشید چرخ را *** با طلعت ضمیر (7) تو اندیشه‌ی شعاع
[55] از مولد تو کعبه شده قبله‌ی وجود *** وز مرقد تو خاک نجف اشرف البقاع
*****
1ـ اصل: «نیامد». تصحیح قیاسی.
2ـ دیوان حسن کاشی: 114-115 با اختلافاتی در ترتیب برخی ابیات.
3ـ دیوان: «عقل».
4ـ دیوان: «حکم».
5ـ دیوان: «نُه قلعه» (ضمّه‌ی «نُه» ناشی از عدم توجّه به سیاق کلام است).
6ـ دیوان: «سدره».
7ـ دیوان: «منیر».
{صفحه 111}
روح‌القدس گشاده پی اکتساب قدر (1) *** بر گوهر مقدّس تو دست انتجاع
گُرز مبارز افکن تو کرده روز کین *** لب تا لب از شراب اجل جام هر شجاع
وز (2) التهاب نائره‌ی تیغ تو به رزم *** خون دل عدوی تو جوشیده چون فقاع
از جوشن (3) وجود دلیران ز بیم تو *** بیرون زده به جای عرق خون ز ارتیاع
بر هر دل دلیر که بأس تو بگذرد (4) *** مانند برگ بید درآید به اهتزاع
گر داستان تو بَرِ (5) دستان ادا کنند *** بوسد زمین قدر تو بر وجه اختشاع
هندوی بارگاه جلال تو را ز قدر *** با تُرک چار بالش گردون بسی نزاع
خاصان کبریای تو را بر سماط قدس (6) *** هفت آسمان و هفت زمین کم ز یک کراع
خورشید با تجلّی ابکار خاطرات *** کمتر ز ماه یک شبه هنگام اجتماع
ماه ار ز خاطر تو کند اقتباس نور *** از آفتاب بگذرد از فرط التماع
عقل از هزار ساله ره از سدره بگذرد *** نبود سوی کمال تو امکان اطّلاع
حقّا که بی اشارت تو پر نگستَرَد *** سیمرغ (7) آتشین پر از این نیلگون (8) رقاع (9)
آدم هنوز خاک بُد اندر عدم که خورد *** کاشی شراب شوق تو از جام التیاع
آن کس منم که یافتم از عرصه‌ی الست *** در گردن ارادت خود طوق اتّباع
[56] زین سان که من به مدح تو مشعوف (10) گشته‌ام *** گویی که داد مادرم آن روز ارتضاع
ز اقبال بندگی تو اندر (11) جهان فضل *** ابداع من پدید شد از اهل ابتداع
*****
1ـ دیوان: «فضل».
2ـ دیوان: «از».
3ـ دیوان: «جوشش» (که به وضوح نادرست است).
4ـ دیوان: «که بأست گذر کند».
5ـ دیوان: «سوی».
6ـ دیوان: «بساط».
7ـ اصل:« «طاوس». ضبط دیوان (سیمرغ) مناسب‌تر است.
8ـ اصل: «آبکون». تصحیح از دیوان.
9ـ دیوان: «بقاع».
10ـ دیوان: «مشهور».
11ـ دیوان: «توام در».
{صفحه 112}
آنم که چون بر اسب معانی شوم سوار *** بر دوش آفتاب نهم زین اختراع
طبعهم چو سر به جیب تفکّر فرو برد *** بر منتهای سدره کشم (1) ذیل ارتفاع
ننگ آورد ضمیر من از قوّت سخن *** با بوفراس اگر به معانی شوم مشاع (2)
آسوده‌ام به سایه‌ی خورشید معرفت *** از فکرت (3) عقار و ز اندیشه‌ی ضیاع
رضوان سر از دریچه‌ی جنّت فرو (4) کند *** تا مدح میر دین کند از لفظ من سماع
در شهر آمل از کرم حق همی خورم *** از دست ساقیان قضا شربت قناع
صاحبدلی نماند در این دور روزگار *** تا شرح حال خود دهم و عرض این متاع
چون دست من به عروه‌ی وثقی است معتصم *** از دیگران طمع چه کنم حسن اصطناع
عهدی است با ولیّ خدا خاطر مرا *** کاندر میان آن نرود تیغ انقطاع
آزاد بنده‌ی ویَم و بر جبین جان (5) *** دارم چون بنده‌ی حبشی داغ ابتیاع
گر میل دیگران (6) کنم الحق خطا بود *** در پاک زادگان نبُوَد میل اختداع
تا من ز جان مطاوع این آستانه‌ام (7) *** گشتند سرکشان معانی به من مطاع (8)
از آبروی ریختن از بهر نان مرا *** خون جگر برآیدم از جام امتناع
[57] کاشی هزار سال اگر (9) این جا به سر بری *** زین خربطان (10) سفله نیابی به جز صداع
چون ز اهل (11) اصطناع در این ملاک (12) کس نماند *** بر خوان بدین دیار تو نیز آیه‌ی وداع (13)
*****
1ـ دیوان: «کشد».
2ـ دیوان: «تا بر فراز عرش معانی زدم متاع». نسخه‌ی ما به روشنی صحیح‌تر است.
3ـ دیوان: «محنت».
4ـ دیوان: «برون».
5ـ دیوان: «آزاد کرده‌ی توام و بر جبین دل».
6ـ دیوان: «دیگری».
7ـ دیوان: «متابع این آستان شدم».
8ـ دیوان: «مرا مطاع».
9ـ دیوان: «گر».
10ـ = ابلهان و دغلبازان (دهخدا).
11ـ اصل: «چون اهل» صورت بالا از دیوان.
12ـ دیوان: «شهر».
13ـ دیوان: «برخوان در این دیار تو این آیه‌ی رجاع».
{صفحه 113}

23ـ وله روّح‌الله رمسه (1)

ای یافته ز گوهر تو آسمان شرف *** درگاه (2) کبریای تو را سدره در کنف
اهل همه فضائل و فهرست هر هنر *** پیرایه‌ی مکارم و سرمایه‌ی لُطَف
صورت مقّر (3) دولت و ذاتت مکان وحی *** هم شرع را مقوّی و هم جود را سلف (4)
گر در جهان کسی به شرف دارد افتخار (5) *** ذات مبارک تو جهانی است از (6) شرف
گر صد هزار قرن (7) فلک اقتران کند *** گیتی نبیند (8) از تو گرانمایه‌تر خلف
از صلب (9) آدمی تو ولی به ز آدمی *** شک نیست اندر این که بود دُر به از صدف
تاج رسیالت تو به درّی مرصّع است *** کز مهره‌ای کم است برش مهر مشترف (10)
تو صدر منصب ملکوتی و بر درت *** ارواح جمله صدرنشینان کشیده صف
تا (11) جَیب توست مطلع خورشید مهتری (12) *** پای کسی نیامده در دامن اسف
تُرک جهان فروز فلک یعنی آفتاب *** بوده به هندویی تو پیوسته (13) معترف
*****
1ـ دیوان حسن کاشی: 116-117، تذکره‌ی عبداللطیف واعظ بیرجندی: برگ 60 الف، هر دو با اختلافاتی در ترتیب برخی ابیات. برخی از ابیات نیز در تذکره‌ی عبداللطیف نیست.
2ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «دریای».
3ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «مکان».
4ـ دیوان: «صلف» (که در این سیاق نادرست است). تذکره‌ی عبداللطیف: «این شرع را مقوّی و آن جود را شرف».
5ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «ز شرف دارد آفتاب».
6ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «پُر».
7ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «سال».
8ـ دیوان: «هرگز نخیرد».
9ـ دیوان تذکره‌ی عبداللطیف: «نسل».
10ـ این بیت در تذکره‌ی عبداللطیف چنین است:
تاج نبوّت تو بدان درّ مرصّع است *** کمتر ز مهره ایست برش مهر مشترف
11ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «از».
12ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «خاوری».
13ـ دیوان: «صد بار».
{صفحه 114}
در ناف آهوان ختن (1) مشگ خون شود *** گر بگذرد ز جعد (2) تو بویی بدان طرف
گردون به رسم غالیه گر خاک پای تو *** بر روی مه کشید برود حالی آن کلف (3)
[58] لاف سخا چگونه زند بحر با کفت *** ای بحر با کف تو چو بر روی بحر (4) کف
محصول هفت اختر (5) و مخزون (6) نُه فلک *** از ده (7) یکی نیامده ز انعام آن دو کف
تا حکم تو بساط شریعت بگسترید *** ناهید را مجال نشد احتمال دف (8)
گر نور از آفتاب (9) دلت کردی اقتباس (10) *** از سایه‌ی زمین نشدی ماه منخسف (11)
حفظ تو حامی (12) است وگرنه همان زمان *** اجزای کائنات شدی طعمه‌ی تلف
از نور محض جوهر روحت سرشته‌اند (13) *** وز سین سرّ حقیقت ذاتت لمن عرف
تشبیه تو به سایر انسان خطا بود *** درّ شریف (14) را که کند همبر خزف
اوّل ز روح روج تو را آفریده‌اند *** آن گه ز روحِ کالبد اجزای ما سلف (15)
در پرده‌ی قضا و قدرهیچ سرّ نماند *** کان بر دل مبارک تو نیست منکشف
علمی که تو ز وحی (16) *** الهی بیافتی *** برده به زُقّه (17) از لب تو شحنة النجف (18)
*****
1ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «خطا».
2ـ دیوان: «جیب» ، تذکره‌ی عبداللطیف: «ناف».
3ـ دیوان: «علّت کلف».
4ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «آب».
5ـ دیوان: «کشور».
6ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «تحصیل».
7ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «صدا».
8ـ بیت در تذکره‌ی عبداللطیف چنین است:
تا حکم بر بساط شریعت بگسترد *** ناهید بر فلک نکند احتمال دف
9ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «نور آفتاب».
10ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «افتخار».
11ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «چون سایه‌ی زمین نشدی ماه منعطف» (؟)
12ـ دیوان: «ضامن».
13ـ دیوان: گرفته‌اند.
14ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «یتیم».
15ـ این بیت در دیوان نیست.
16ـ دیوان: «فیض». تذکره‌ی عبداللطیف: «علمی که آن به فضل».
17ـ اصل: «ذقّه». تصحیح از دیوان.
18ـ دیوان: «شحنه‌ی نجف». تذکره‌ی عبداللطیف: «دادی نمونه‌ای تو بدان شحنه‌ی نجف».
{صفحه 115}
شاهی که با تمّوج دریای دست اوست (1) *** هفت آسمان و هفت زمین آب مؤتلف (2)
میری که گرد موکب گیتی نورد او *** بر روی آفتاب کشید پرده‌ی کَسف (3)
شیری که چون زبانه کشد (4) تیغ او به رزم *** افتد خطر که چرخ بسوزد ز تاب و تف
از جاه او نشانی و از قرب او رهی است (5) *** این چرخ (6) بر کشیده و هندوی معتکف
تیغش چو از قراب برآید به روز رزم *** در (7) مهره‌ی رقاب دلیران کند غَلَف
[59] دوزخ ز کف برآرد و آتش فرو بَرَد (8) *** آبی شنیده‌ای (9) که بود آتشش علف؟ (10)
کاشی طریق بندگیش (11) را نگاه دار *** هشیار باش تا نکنی عهد منحرف (12)
تیری که از گشاد هوای علی بود *** نامرد باشی ار نکنی (13) سینه را هدف
فردا بود (14) که از لُطَف شاه شیر دل (15) *** آید به گوش جان تو (16) آواز «لاتخف»
*****
1ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «شاهی که قطره ایست ز دریای دست او».
2ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «مغترف».
3ـ دیوان:
گر گَرد مرکبش سوی گردون گذر کند *** آوازه در دهند که الشمس قد کسف
4ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «زدی».
5ـ دیوان: «از قصر او رهی». تذکره‌ی عبداللطیف: «از قدر او رهی».
6ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «قصر».
7ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «بس».
8ـ دیوان: «دوزخ فرو برد به دمی چون زبان زند». تذکره‌ی عبداللطیف: «دوزخ فرو برد به دم و کف برآورد».
9ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «شنوده‌ای».
10ـ پس از این بیت در تذکره‌ی عبداللطیف بیتی اضافی است این چنین:
آنها که اختلاف نمودند با علی *** بودند با رسول خدا نیز مختلف
11ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «دوستیَش».
12ـ دیوان: «عمر را تلف». تذکره‌ی عبداللطیف: «عهد را تلف».
13ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «نامرد باشم ار نکنم».
14ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «ناگه بود».
15ـ دیوان: «نظر قاسم جنان». تذکره‌ی عبداللطیف: «شرف شاه شیر دل».
16ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «هوش من».
{صفحه 116}

24ـ للشیخ المرحوم شیخ یوسف بنّا طیّب الله مرقده

نسیمی که آید ز خاک نجف *** به دل آورد جان، به جانان تُحَف
نجف تا که شد مرقد مرتضی *** بر ارکان کعبه گرفت او شرف
شهنشاه ملک ولایت علی است *** که طغراش تیغ است و منشور کف
علی ملجأ دین و ایمان پناه *** که کفر از سر تیغ او شد تلف
محیطی که از موج جودش وجود *** ز بحر عدم بر سر آمد چو کف
سرِ چشمه‌ی زندگی مرتضاست *** که شد چشمه‌ی خضر از او یک خَتَف
ز آدم پدید آمد و نسبتش *** به آدم بُد آن سان که درّ از صدف
خلیفه است آدم به معنی نخست *** به آخر علی زان خلیفه خلف
غلط گفتم این نیست زان سلسلاه *** هم اوّل بُد و آخر و منتصف
برِ شاه، بالا نشینان قدس *** سبق بر کف و ایستاده به صف
[60] همان ذات با کبریای علی است *** که مذکور حق شد به پاکی حَنَف
ره منزلش جستم و عقل گفت *** مرا نیست پای گذر زان طرف
ز سر حدّ اوهام افزون‌تر است *** کمالات گوینده ی مَن عَرَف
به نطق و صفت وصف او کی توان *** له فی العُلی ربّه قد وصف
بدو بین خدا را که عین الله است *** که هم دیده بین دیده شد در طرف
ز ابلیس، آدم امان یافتی *** اگر در پناهش گرفتی کنف
خنک بوی یوسف که یوسف که یعقوب از او *** دگر گشت بینا و شاد از اسف
نسیمی ز
گلزار خُلق علی است *** که جنّت ازو شد پدید و غُرَف
ز سرچشمه‌ی مهر و چرخ و سپهر *** بود دلدلش را زهاب و علف
کشد اژدها سر به سنگ اندرون *** ز تاب سنانش به سان کَشَف
اگر مصقل تیغ ظلمت زدای *** نمودی بدو زو زدودی کلف
دل مهر در آتش شوق اوست *** وگرنه چرا رفت در تاب و تف
{صفحه 117}
ولای علی را به روز فَرَع *** به گوش آمده آیت لاتخف
گناه ار چو کوهی است یا ذرّه‌ای *** ز حبّش عفا الله عما سلف
نگارنده تا نقش او بر کشید *** مثنّی نویسی قلم کرد جّف
[61] به شرع آن که عزمش نه جزم است شد *** ز تیغش قلم سان به سر منحرف
سزای غلامویش باشد بنّا (1) *** که عرش خدایست او را شرف
سخن در دل است و دل آن شد که او *** به مهر علی باشد او را شعف
زبانی نباشد که جانی است حُبّ *** مقر کرده در دل در این بی سعف

25ـ لمولانا حسن کاشی طاب ثراه (2)

منم که می‌زنم ازمهر (3) آل احمد لاف *** ز جان و دل شده مولای آل (4) عبد مناف
منم که موی و جودم به روز رزم (5) سخن *** شود به کین خوارج چو رُمح زهره شکاف
گهی که من صفت رُمح مرتضی گویم *** در افکنم به دل ناصبی هزار شکاف
من آن نَیَم که چو دشمن ز فرط نادانی *** به دُرد تیره (6) قناعت کنم ز چشمه‌ی صاف
منم که مهر ولی الله از دل پاکم (7) *** همی درخشد مانند گوهر شفّاف
منم که خون عروقم ز تفّ آتش مهر *** چو آهوان ختن مشگ می‌شود در ناف
ز شهسوار فلک گوشوار بستانم *** به مدحتش (8) چو کنم گاه فکرت استکشاف (9)
*****
1ـ کذا. شاید: «سزای غلامیش بنّا بود».
2ـ دیوان حسن کاشی: 117-119 و تذکره‌ی عبداللطیف: برگ 105 ب، هر دو با اختلاف در ترتیب برخی ابیات. برخی از ابیات نیز در تذکره‌ی عبداللطیف نیامده است.
3ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «حبّ».
4ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «ابن».
5ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «گاه».
6ـ دیوان: «دُرد دَرد».
7ـ دیوان: «دل و جانم».
8ـ دیوان: «به مهر او»، تذکره‌ی عبداللطیف: «به مدح او».
9ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «استیلاف».
{صفحه 118}
غلام بازوی آن شهسوار میدانم *** که منفلق شدی از زخم تیغ او دل قاف (1)
شهی که شعشعه‌ی ذوالفقار او بودی *** به گوش خصم زفیر (2) سقر به روز مصاف
زبان روح قُدُس جمله لافتی گفتی *** چو مرتضی گه کین تیغ بر زدی ز غلاف
[62] مرا چه زهره‌ی مدحش که در کلام الله *** فزون‌ترست صفات جلالش از آلاف
خرد بخ کنه کمالش چگونه راه برد *** که نیست کنه خرد را در آن (3) مجال طواف
مزّین آمده از لطف کبریا ذاتش *** چنان که احمد مرسل به گونه‌گون الصاف
محمّ و علی‌اند آن که نامشان ایزد *** ز روی عزّت با نام خویش کرد (4) مضاف
خلاصه گوهر دریای فطرت (5) ایشانند *** اگر (6) نه خود نَبُدی بحر و گوهر و اصداف
کسی که فاصله سازد (7) میانشان باشد (8) *** عذاب اهل جهنّم برای او اضعاف
علی بُد آن که سر تیغ او ز کلّه‌ی خصم *** به روز معرکه دادی هُمای را اتحاف
رساله‌ی کرمش را ز «انّما» توقیع *** طراز رایت (9) قدرش ز سوره‌ی اعراف
شناسد آن که شناسد که عقل نپسندد *** بر آن چنان شه والا (10) تقدّم اجلاف (11)
کسی (12) که نفس پیمبر بود به قول خدای (13) *** فرو گذاری و آن گه زنی ز ایمان لاف؟
*****
1ـ دیوان: «که منقلب بُدی از زخم گرز او دل قاف».
2ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «صفیر».
3ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «در او».
4ـ دیوان: «کرده».
5ـ دیوان: «فضل».
6ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «وگر».
7ـ دیوان: «ساز» (ظاهراً غلط چاپی).
8ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «میان ایشان باد».
9ـ دیوان: «آیت». ضبط نسخه‌ی ما به روشنی مرجّح است.
10ـ اصل: «والی». تصحیح از دیوان.
11ـ اصل: «تقدّم الاجلاف». تصحیح از دیوان.
12ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «شهی».
13ـ اصل: «به امر خدا» ، تذکره‌ی عبداللطیف: «به امر خدای». صورت بالا از دیوان.
{صفحه 119}
ز راه جهل به تقلید دیگران (1) مگرو *** که روز حشر نباشی بدین حدیث معاف
امام زخم زن و مصف شکن شناس به حق *** نه زخم خورده کزو عقل گیرد استنکاف
تو شاهباز ز عصفور باز نشناسی *** چه طور (2) فرق کنی از همای تا خطّاف؟
یقین بدان که «سلونی» به از «اقیلونی» *** چرا برون روی ای خواجه از ره انصاف؟
[63] امام نصّ خدا باید و وصیّ (3) رسول *** نه آن کسی (4) که تو در پیش داریش به گزاف
مثال طلعت خورشید صورتی نبود *** به هر صفت که برآرد (5) سپهر صورت باف
سزای تخت سلیمان چرا شناسی دیو (6) *** مکن مقابله با ذوالفقار تیغ خلاف
زهی خلف که تلف کرده‌ای خلافت را *** همین بس است تو را با خدای خویش خلاف
ز روی عقل تصّور کن این روا باشد (7) *** کمان معرکه شایسته‌ی کف ندّاف؟
از این تغابن (8) هر لحظه بیم آن باشد *** که خم شود الف خطّ استوا چون کاف
نصیب سینه‌ی آن کس بود ولای علی *** که مادرش بُده باشد درون ستر عفاف
هر آن نسیم که از روضه‌ی رضا خیزد (9) *** به باغ گل بدرد، بر عروس غنچه لحاف
چو کاشی آن که شناسد حیات خود زان شه (10) *** نظر کند سوی دنیا به چشم استخفاف
غلام حیدرم از جان که قنبرش (11) گه حشر *** بود به مرتبه در خلد (12) اشرف الاشراف
من آن کمینه غلامم که در هواداری (13) *** سبق ببرده‌ام از خواجگان هر اطراف
*****
1ـ دیوان: «دیگری» ، تذکره‌ی عبداللطیف: «و امتحان».
2ـ دیوان: «چگونه».
3ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «حدیث».
4ـ دیوان: «خسی» ، تذکره‌ی عبداللطیف: «نه آن چنان».
5ـ دیوان: «به صورت ارچه برآید» ، تذکره‌ی عبداللطیف: «به هر طرف که برآید».
6ـ دیوان: «ورای تخت سلیمان چرا نشانی دیو؟»
7ـ دیوان: «تصوّر بکن کجا باشد» ، تذکره‌ی عبداللطیف: «تصوّر کنی روا باشد».
8ـ اصل: «تعابنه».
9ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «باشد» ، دیوان: «نسیم خُلق خوشش گر به گلستان آید».
10ـ دیوان: «زین شهد» ، تذکره‌ی عبداللطیف: «زین شعر».
11ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «حیدرش».
12ـ دیوان: «خلف».
13ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «وفاداری».
{صفحه 120}
به مهر(1) اوست مرا زنده جان و آخر عمر *** به روی او بدهم با هزار استعطاف
موالیان علی را چه کار با آتش؟(2) *** که دشمنان علی بهر دوزخند کفاف

26ـ لافضل الشعراء کمال‌الدین افضل کاشی طیّب الله مرقده

دلا به معنی گل شو، مزن ز صورت لاف *** که لاف اهل صور هست نزد عقل گزاف
[64] به لهو و بلهوسی چند نازی ای غافل؟ *** مکن که شرط خهرد نیست در زبان اسراف
ببین بدان که خدایت بدان فرستاده است *** که نیک و بد بشناسی و حقّ را ز خلاف
ز بهر خویش مکن آتشی کز آن افتد *** سراسرت همه اسباب در محلّ یلاف
ز روی و موی و خط و خال تا به کی گویی؟ *** یبیا که نقش پرستی هنوز، هرزه ملاف
نه آگهی مگر از سیرت شهنشاهی *** که شاه صورت و معنی است در ره انصاف
مبارزی که به یک حمله بر دریدی قلب *** چو تیغ حق بکشیدی به گاه کین ز غلاف
دلاوری که ببخشید سر به دشمن و دوست *** ز روی مردن و احسان و غایت الطاف
مظفّری که به میدان چو روی بنهادی *** به قلب قلب فتادی هزار گونه شکاف
مکرّمی که به وقت رکوع خاتم داد *** به دست سائل از انعام نی ز روی مخاف
سوار خندق و خیبر جز او ندانم کس *** که لافتی بودش مدح در میان مصاف
امام افضل و اعلم علی که کرد خدا *** صفات ذات شریفش به سوره‌ی اعراف
امین لو کشف او شد به نزد اهل یقین *** چرا که گفت سلونی ز روی استکشاف
به غیر، نسبت او کی کنند اهل خرد؟ *** که با گهر نتوان کرد هر خزف اضعاف (3)
برین سپهر زبرجد برای فرضش مهر *** نمود رجعت و شد عصر ظهر در اطراف
هر آن که مهر علی مر ورا صفا ندهد *** به گرد کعبه چه سودش هزار بار طواف
*****
1ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «به یاد».
2ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «دوزخ».
3ـ = اضافه (در معنی مقایسه)؟
{صفحه 121}
[65] ایا خوارج ملعون گرش نمی‌دانی *** ز انّما مگذر تا به بدانیَش اوصاف
چگونه بر علی ای خس کسی توان بگزید *** من این سخن نپذیرم، تو بهر خود می لاف
نهفته نیست مز انسان فضیلت حیدر *** که روشن است گهر در درون چشمه‌ی صاف
بر آستان کمالش به راستان که بود *** به سان نقطه‌ی فا، خهرد شکل حلقه‌ی قاف؟ (1)
زهی شهی که خدایت به پنج دفتر در *** ثنات گفت و گزیدت ز زمره‌ی اسلاف
مرا چه زهره که گویم صفات و مدحت تو *** چو گشت خالق خلقت به هل اتی وصّاف
به قدر و جاه خدایت از آن شریف آورد *** که آمدی به حقیقت مشرّف الاشراف
نسیم لطف تو چون یافت آدم اندر دم *** به بوی مهر تو برجست و زنده شد تا ناف
تویی که بر همه عالم حقوق دین داری *** به علم و جود و شجاعت فزون‌تر از آلاف
تو راست علم لَدُنّی ز فرط دانش از آنک *** شد از بیان تو رون غرائب کشّاف
تویی که داده‌ای الحق طلاق دُنیی دون *** چو حاصلش همه دیدی به چشم استخفاف
ز عزّتت همه‌ی آل سرخ رو زانند *** که گشت شاد به ذاتت روان عبد مناف
چو گشت سکّه‌ی ایمان به کنیت تو درست *** عیار قلب حسودت نهاد کم صرّاف
محبّ تو به جهان در کسی تواند بود *** که مادر و پدرش را حلال بود لحاف
حلال زاده شناسد تو را به قدر حسب *** به حکم آن که هوایت بود به شرط عفاف
[66] به آستان تو افضل چو التجا آورد *** گرفت از همه عالم به کلّی استنکاف

27ـ لامیر نصرت رازی روّح الله رمسه

هر آن که مؤمن پاک است و شیعه‌ی مطلق *** امام او علی المرتضی بود الحق
علی که نفس نبی بود و پشت و قوّه‌ی دین *** علی که نور وی از نور مصطفی مشتق
علی که ناصر او شد به روز بد و حُنَین *** بکرد پاک ز لات و منات خانه‌ی حق
مطیع امر خدا و رسول گشته چنانک *** به طفلی از همه پیران به دین ببرده سبق
*****
1ـ چنین است در اصل.
{صفحه 122}
ز دوالخمار و ز عنتر بر آوریده دمار *** که تا پدید کند دین و شرع را رونق
غلام کهتر او مهتران عرصه‌ی دین *** همای گشت اگر دست اندر او زد بق
کسی که نشود اوصاف علم و مردی او *** مناسب است که در گوشش آکنی زیبق
به ضربتی که بزد مرتضی فضیلت یافت *** بر امتّان نبی روز کندن خندق
به چند جای به قرآن خدا علی بستود *** به «انّما» و به «اعراف» و سوره‌ی «انشقّ»
هم از خدا و محمّد به عرصه گاه غدیر *** امام فرض(1) شما گشت مرتضی مطلق
حلال گشت ولای علی به هر عاقل *** حرام گشت به نادان و مردک احمق
هر آن که مهر علی یافت، یافت عزّت حمق *** هر آن که دشمن او گشت، گشت خوارو خَلِق
[67] بدان خدای که دارد سپهر بوقلمون *** به روز و شب متلوّن، به صبح و شام ابلق
که خون شدست دل مؤمنان بیچاره *** نمونه گشت ز دلشان شعاع زرد شفق
چو عود سوخته در مجمر بلا شده‌اند *** به انتظار رکاب امام حجّت حق
محمّد بن حسن ما حی ظلوم و عیوب *** که در بحار غیوبست علم او زورق
کنون امام من این است و مذهبم این است *** ایا خوارج ملعون مگیر بر من دق
من این عقیده‌ی پاک از عدم بیاوردم *** چکیده پاک ز ابدان نطفه‌های علق
مراد یابی از این اعتقاد ای نصرت *** پناه گیر ز هر آفتی به ربّ فلق
که همّت علی المرتضمی چو شمشیرست *** به دشمنان، و به احباب خویش همچو دَرَق (2)
هر آن چه احمد مختار گفت آمنّا *** هر آن چه حیدر کرّار گفته است صَدَق

28ـ لمولانا شمس اولیاء بلیانی طاب مثواه

ای تخت امامت به تو زیبنده و لایق *** فرمان تو و حکم قضا هر دو موافق
هم ذات تو مجموعه‌ی ابوان مکارم *** هم شخص تو دیباچه‌ی دیوان حقائق
*****
1ـ اصل: «عرض»؟
2ـ = سپر که از زخم تیغ حفاظت کند (دهخدا).
{صفحه 123}
در عالم ایجاد بود ذات تو مسبوق *** وز روی فضائل به جهان بر همه سابق
مثل تو نَبُد هیچ کس و نیز نباشد *** در دائره‌ی کون و مکان، سابق و لاحق
مقصود وجود دو جهان حیدر صفدر *** ای جاه رفیعت زِبَر سبع طرائق
[68] عالی نسبی، نام تو زان روی علی شد *** کز باب معالی شده‌ای بر همه فائق
هم عابد و هم حامد و هم صابر و شاکر *** هم آمر و هم ناهی و هم قائد و سائق
هم قائم و هم صائم و هم قانت و منفق *** هم راکع و هم ساجد و هم جامع و فارق
از مهر تو هر دل که طلب کرد حمایت *** فارغ ز حوادث شد و ایمن ز طوارق
پوشیده و پنهان نبود پیش ضمیرت *** از اوج سما تا به سمط هیچ مرافق
دین نبی و امر حق و کار جهان را *** تو حافظ و تو ضابط و تو فایق و واثق
در گردش ایّام نَبُد مثل تو شخصی *** کو حلّ غوامض (1) کند و فتح مغالق
تو عنصر فضلی و فضائل ز تو حاصل *** تو عاشق معبودی و عالم به تو عاشق
جسمی تو و قائم به تو اعراض مکارم *** روحی تو و زنده به تو اجسام خلائق
از همّت عالی که تو را داد خداوند *** تو فاغی از دُنیی و عالم به تو طالق
نسبت چه کنم به تو کسی را چو تو بی‌شک *** هم خواجه‌ی مخلوقی و هم بنده‌ی خالق
نفس تو به حق نفس کسی بود که جاهش *** بالای نهم چرخ زد از قدر سُرداق
از نفس تو انوار شرف گشته مطالع *** وز رای تو اجرام خرد راست مشارق
آن کیست که مثل تو بود غیر پیمبر *** ای ذات تو را غیر نبی مثل نه لایق
هر چند که در عالم صورت به تو مانند *** چون گل نبود گر چه بود سرخ شقائق
[69] از بعد نبی هر که به غیر تو کند روی *** از ملّت و اسلام بود خارج و خارق
زیرا که تو معصومی و غیر تو گهنکار *** هادی خلائق نشود مرشد فاسق
ارشاد تو فرمود پیمبر همه وقتی *** زان خوی تو با خُل نبی بود مطابق
یک دم ز محمّد نشدی غافل و غایب *** نه کودک و نه بالغ و مختطّ و مراهق (3)
*****
1ـ اصل: «غرایض».
2ـ اصل: «مراحق».
{صفحه 124}
در ظلمت دوزخ ابد الدهر بماناد *** چون صبح، دلی کان نشد از مهر تو صادق
مولای تو با جُرم، مسلمان و موحّد *** بدخواه تو با طاعت، مردود و منافق
از بعد محمّد چو علی در همه حالی *** کشّاف حقایق بُد و مفتاح دقائق
بر وی دگری را مکن از جهل مقدّم *** کاین نوع جهالت نکند عاقل حاذق
بر خانه‌ی دین هست علی در به حقیقت *** از در نرود هر که بود خائن و سارق
بر شمس بود عرصه‌ی جنّت چو جهنّم *** یک دم زدن از مدح تو گر گشته مفارق
هر چند لقب جمع ولی دارم لیکن *** بس اسم که باشد ز مسمّا متفارق
گر زان که قبولم کنی، از روی تفاخر *** با عرش مقابل شوم و سدره معانق
از مال چه غم گر نبود زائد و ناقص *** مهر تو مرا بس که جهان، صامت و ناطق
اندوه من ار چند که از حصر فزون اسیت *** هم صبح امیدم بدمد زین شب غاسق
نام تو مرا ورد زبان باد همیشه *** ما لاح من اللیل صباح متنشارق

29ـ [70] لمولانا وحید تبریزی احسن الله آماله

دلا بر اسب همّت تنگ کن تنگ *** به سوی کعبه‌ی جان ساز آهنگ
چو اسب عاشقان رهوار باشد *** چرایی مانده بر فجا چون خر لنگ
جناب حضرت سلطان دین جوی *** اگر هسیتی در این ره مرد یک رنگ
امیرالمؤمنین حیدر که دارد *** کمال عزّ و جاه و فرّ و فرهنگ
بسوده پای قدرش سدره را سر *** شکسته دست نهیش زهره را چنگ
همایون گوهر بحر معانی *** که زد بر شیشه‌ی لات و هُبَل سنگ
عدو کاهید و کاهی شد ز هیبت *** چو گلگونه گشت تیغش در صف جنگ
ز پیش نیش تیغش رستم زال *** گریزان شد به صد دستان و نیرنگ
از آن با او ندارد پای مردی *** که ناید دستبرد ضیغم ارژنگ
گشاید تیغ او از قاف تا قاف *** کشیده خوان او از روم تا زنگ
{صفحه 125}
کشیده هیأت نقش بدیعش *** قلم بر (1) صورت مانی و ارژنگ
سر (2) پیشش فکنده روز هیجا *** هزاران دیو چون اکوان و اورنگ
ز القابش مرا فخرست با وی *** اگر آید تو را از نام خود ننگ
به میزان کف او روز بخشش *** دو عالم را نباشد نیم جو شنگ
[71] ز بعد او حسن اولاد پاکش *** نجوید آن که باشد مؤمن ونگ
دلم تا نکهت خُلق حسن یافت *** زدود آن صیقل از آیینه‌اش زنگ
نوای پرده‌ی عشّاق شد راست *** چو مطرب در حسینی ساخت آهنگ
به جان گر طالب زین‌العبادی *** بده جان و مدار از دامنش چنگ
گدای باقرم آن کان احسان *** که با بحر کفش دریا بود گنگ
چنانم صادق جعفر که بی او *** جهان واسع آمد بر دلم تنگ
به طور موسی کاظم که باشد (3) *** که بر طور معالی دارد اورنگ
علی موسی قضا را چون رضا داد *** ز پدرش پایه شد برتر ز خرچنگ (4)
تقی را چون محمّد مقتدا دان *** دلا گر نه شوی در دوزخ آونگ
به تقوی چون علی داند نقی را *** هر آن کس گو نگشت از دوغبا دنگ
مرا حُسن حَسَن چون عسکری ساخت *** کشم بر توسن تند فلک تنگ
امامم حجّت آن مهدیّ هادیست *** که با او کس به مردی نیست هم سنگ
به مهر خاندان دادم گشاده *** همه شب دیده چون نجم شباهنگ
دلم یکرنگ آل مصطفی بود *** چو می‌زد نُه فلک را عقل بی‌رنگ
مدیح مصطفی خوان ای وحیدی *** نه وصف زلف و خال شاهد سنگ
*****
1ـ اصل: «در».
2ـ چنین است در اصل.
3ـ کذا در اصل.
4ـ = مدار رأس السرطان؟
{صفحه 126}

30ـ لمولانا حسن کاشی اعلی الله منزلته (1)

دوش در دریای فکرت همچو ماهی در شَبَک *** می‌تپیدم از مقالات رقیب و اهل شک
گه همی کردم شکایت از نفاق روزگار *** گه همی خوردم تحسّر (2) از سپهر تیز تک
تا چرا بستست دونی با علی زنّار کین *** یا چرا گشتست خصم مردم دانا فلک
از کجا جویم طریق دین و راه راستی *** کیست از اهل دِِرَج یا کیست از اهل دَرَک
سیر کردم تا دل آمد از زحیر اندر نفیر (3) *** وز نفیرم چرخ (4) گفت از مهربانی ما سلک؟
ز انبیای ما تقدّم هر که آمد (5) در جهان *** خواست تا در حضرت شاهم نشیند یک دمک
آمد از حضرت ندا یعنی ز خلوتگاه جان (6) کان چه مقصودست و مطلوب است اینک بهترک
حبّ حیدر اصل ایمان و خلاص از آتش است *** زان که هست او مصطفای مجتبی را خوک رک
از (7) بلندی بگذرد بر چرخ مانند سماک *** فی‌المثل در قعر دریا بشنود نامش سمک
صاحب محراب و منبر هیچ می‌دانی که بود؟ (8) *** آن که بود (9) از بعد احمد وارث خُمس و فدک
شهسوار روز مردی، قابل علم و عمل *** کاروان سالار ایمان، صاحب نان و نمک
حیدر کرّار آن گُرد افکن لشکر شکن *** آن که نورش بود با نور محمّد مشترک
حیدر آن کز تیغ او پیداشدست اسلام و دین *** هر که نقد قلب زد تحقیق گردد بر محک (10)
*****
1ـ دیوان حسن کاشی: 121-122 با اختلافاتی در ترتیب برخی ابیات.
2ـ دیوان: «تأسف».
3ـ دیوان: «از نفیرم در زحیر».
4ـ دیوان: «عقل».
5ـ دیوان: «آید».
6ـ دیوان: «دل».
7ـ دیوان: «در».
8ـ دیوان: «که کیست».
9ـ دیوان: «هست».
10ـ دیوان: «و آن که نقد قلب را تحقیق کرده بر محک».
{صفحه 127}
آن که رفت اندر سلاسل همچو برق اندر حصار *** آن که صیتش برگذشت از عرش(1) بل آن سو ترک
[73] هم ولیّ پیش از حیات و هم وصی بعد از ممات *** آن که رهن مصطفی بعد از وفات او کرد فک(2)
این سعادت چون خدا دادش عدو گو می‌گداز *** گر نمیرد آن یزیدی از حسد گو می تَرَک
هر که حبّ مرتضی دارد چو کاشی قد نجا *** و آن که بغض مرتضی دارد حقیقت قد هلک

31ـ لخواجه خواجگی کرمانی نّورالله مضجعه

ای به سرگردان ز دور دامنت چرخ فلک *** گرد نعلینت عبیر روضه‌ی حور و ملک
ای به یک شب رفته نُه منزل به صد لطف و کرم *** کرده حق واقف ز سرّ هر دو کونت یک به یک
از بُراق همتّت در یک دم و در یک قدم *** مانده چون گرد رکابت هفت چرخ تیز تک
عقمل تو مستغنی از موجود محصول جهان *** علم تو صاحب وقوف از حکمت بالا و شک
مهوشان مرکز دینت رفیقان دِرَج *** سرکشان مجلس شرعت اسیر دَرَک
مهر و ماهت روز و شب بودند گردان مشعله *** سال و مه گردیده ترک چرخ و هندو در یزک
از غبار راه خود بر طارم چارم سپهر *** بر رخ خورشید چون بر چهره‌ی مه دیده (3) لک
آن که موجود جهان را زیر پای خویش دید *** رفته بود از هر چه بالاتر شبی بالا ترک
واقف از دوران و ارکان زمین و آسمان *** آن که از سمّاک بودی پمیش چشمش تا سمک
بر سر لوح ازل سر لوحه‌ی خود یافته *** دفتر دیوان مشهوران عالم کرده حکّ
شهر علمست او در از اسرار شهرش واقف است *** شهر و در باشند یا هم در تصرّف مشترک
[74] شیر یزدان آن که از مردار دنیا در گذشت *** داده بود آن سرور دنیا طلاق این زنک
ای صبا تشریف خواهم گردی از خاک نجف *** مردمی کن منتّی نه دیده را بر مردمک
آن قسیم ناز و جنّت ساقی کوثر که قوت *** بر سماط این جهانش نان جو بود و نمک
*****
1ـ دیوان: «چرخ».
2ـ دیوان: «در حال و ساعت کرد فک».
3ـ از اصطلاح ماه گرفتگی پوست.
{صفحه 128}
عرش گوید در حریم حرمتش روحی فداک *** آن که از بی حرمتان دیدی تعرّض در فدک
حلق زهر آلود و خون آلود چون یاد آورم *** ز اتش دل در فغان آیم چو بر آتش ورک
عابد و باقر چو صادق موسی و شاه غریب *** دیده از جور منافق زهر قاتل در حنک
از تقی و از نقی و عسگری دادی نشان *** مهدی آن کز عهد او عیسی درآید از فلک
هر که باشد با دو هفتش یک سر مو بغض و کین *** هر سر مویی ورا لعنت کند هفتاد لک
شکّر شکر مودّت در دهن دارم یقین *** آن کزین شاکر نباشد، باشد از مادر به شک
شیر حق را من سیه گوشم تو آن روباه دون *** کز پی گرگان دوی، پشت خر و دندان سک
حبّ آن دلدل سوارت نیست در دل نیست دل *** یا نه بر مادر شکی داری تو ای بی شک اشک(1)
راه و رسم صاحب دلدل گذاری بر طریق *** راه باریک است و بی ره خردوانی بر خسک
من گهر جویم تو خر مهره سربازار دین *** نیک داند جوهری کسب و عطای لی و لک
نقد گوهر [بر] سر بازار داند [ار] کسی *** می‌نماید مسّ قلب و زرّ خالص بر محک
سال‌ها مرد ره از بحر مودّت برخورد *** روزکی چند ار مقیّد شد چو ماهی در شبک
[75] آن سگی کو تیغ بر آل نبی دارد روا *** مالک دوزخ بسی در رویش اندازد تفک
چون مقر نبود به خلدش نشنود بوی بهی *** در سقر گو خون دل می‌خور چو نار، و می تَرَک
کشتی نوح است اهل البیت در بحر امان *** من رکب فیها نجا و من خلف منها هلک
در ره توحید و نعت و منقبت خوش می‌روی *** خواجگی روح ملک می‌گوید الله معک
شیر کز پستان مادر می‌مکیدی پاک بود *** روز محشر بر لب کوثر لب وِِلدان بمک

32ـ لمولانا حسن کاشی غفرالله ذنوبه(2)

ای به روی خوب تو اقبال را فرخنده فال *** سدره را تعظیم قدرت(3) داده صد ره گوشمال
*****
1ـ ظاهراً صیغه‌ی امری جعلی و امر به شک کردن است.
2ـ دیوان حسن کاشی: 122-124 با اختلافاتی در ترتیب برخی ابیات.
3ـ دیوان: «قوّت».
{صفحه 129}
شرع را بر پای کرده دست خیبر گیر تو *** عرش را بر سر نهاده دست تو پای کمال
از نسیم گلبن(1) لطف تو جنّت یک نسیم *** وز سرا بستان تعظیم تو طوبی یک نهال
بر سپهر سروری(2) قدرت سپهری را علوّ *** در جهان مهتری(3) ذاتت جهانی را(4) جلال
اختری بر اوج تو(5) صد ماه امّا(6) بی‌محاق *** لمعه‌ای از رای تو صد مهر لیکن بی زوال
قهر عالم سوز تو اعدات را بئس المآب *** لطف دولت ساز تو احباب را نعم المآل
دوستان و دشمنانت را به درگاه خدا(7) *** دولتی بی انقلاب و محنتی(8) بی انتقال
ای ز آدم تا محمّد ز انبیا و اولیا *** نافریده مثل تو هرگز خدای بی مثال
آدم یحیی ز هادت، موسی عیسی نفس *** خضر اسکندر صلابت، شاه پیغمبر خصال
[76] نام تو مفتاح دولت، یاد تو مصباح عقل(9) *** مهر تو اصل هدایت، کین تو عین ضلال
از تو اندر پادشاهی پادشاهان(10) را شکوه *** وز تو اندر آفرینش آفرینش را جمال
صورت لطفی و لطف صورتت را بی‌گمان(11) *** هم ستایشگر پیمبر، هم ثناخوان ذوالجلال
کاتب دیوان دولتخانه‌ی دارالقضا *** کرده(12) بر منشور تعظیمت سجلّ لایزال
کی تواند کردن(13) اندر عهد تو در هیچ وقت *** یا تواند داشتن در عهد تو در هیچ حال(14)
با سرافرازیّ تو گردون گردان سرکشی(15) *** با زبردستی تو اجرام پای احتمال
*****
1ـ دیوان: «گلشن».
2ـ دیوان: «مهتری».
3ـ دیوان: «سروری».
4ـ دیوان: «از».
5ـ دیوان: «از برج تو».
6ـ دیوان: «لیکن».
7ـ دیوان: «ز درگاه خدای».
8ـ دیوان: «نکبتی».
9ـ دیوان: «نام تو مصباح دولت یاد تو مفتاح عقل».
10ـ دیوان: «پادشاهی».
11ـ دیوان: «بی خلاف».
12ـ دیوان: «بسته».
13ـ دیوان: «بودن».
14ـ دیوان: «یا تواند داشتن پیشتو اندر هیچ حال».
15ـ دیوان: «گردون سرگردنکشی».
{صفحه 130}
[گر کسی نسبت کند ذات تو را با دیگری *** کرده باشد نسبت یاقوت با سنگ و سقال] (1)
نسبت خورشید و رایت؟(2) حاش لله زین سخن *** کس کند با گوهر رخشنده تشبیه سفال؟
با کمال قدر تو بس مختصر داند قضا *** گر زند بر یرلغ قدر تو از خورشید آل
بی جواز سایه‌ی چتر تو بر ناید به صبح *** بر سپهر نیلگون خورشید را(3) رایات آل
آل خورشید رسالت گر تو(4) هستی لیک هست *** (5)صورت ذات تو در معنی دین خورشید آل
نسبت دست تو می‌کردم به دریا عقل گفت *** رسم دانش نیست کردن نسبت دریا به تال(6)
گر عطای دست تو یک روزه(7) در حصر آورند *** حاصل سی ساله‌ی دریا نباشد یک نوال
ای قدر(8) قدرت خداوندی که ننماید قضا *** جز به امر نافذت در هیچ کاری اشتغال
بادِ اقبالِ قبولِ خاکپاشان(9) رهت *** از دل آتش برآرد چشمه‌ی آب زلال(10)
مشگ را در(11) ناف آهو خون شود دل چون(12) جگر *** گر برد بویی ز خُلقت سوی چین باد شمال
[77] ز اهتمام سایه‌ی عدل تو خواهد تا دهد(13) *** شیر خورشید فلک صد بوسه بر پای غزال
زیر دستان تو چون لاف زبردستی زنند(14) *** صورت انکارشان ناید فلک را در خیال
زان که گر انکار ایشان در خیال آرد فلک *** دست دولتشان کند فرق فلک را پایمال
سعی ننماید قضا در(15) قسمت ارزاق خلق *** تا ز صدر منصب قدر تواش ناید مثال
*****
1ـ در هامش برگ. این بیت در دیوان نیست.
2ـ اصل: «ذاتت».
3ـ دیوان: «با».
4ـ دیوان: «چه».
5ـ دیوان: «صورت ذات تو در دین معنی خورشید و آل».
6ـ اصل: «آل». تصحیح از دیوان: «تال» آبگیر و استخر و برکه را گویند (دهخدا).
7ـ دیوان: «ذرّه».
8ـ دیوان: «قضا».
9ـ در بالای کلمه به خطّی جدیدتر به «خاکروبان» تصحیح شده است.
10ـ این بیت در دیوان نیست.
11ـ دیوان: «مشگ انداز».
12ـ دیوان: «خون» (که خطای در قرائت است).
13ـ دیوان: «تو تا خواهد دهد». ضبط نسخه‌ی ما طبعاً مرجّح است.
14ـ در دیوان این مصرع را به گونه‌ی استفهام خوانده و علامت سؤال برابر آن نهاده‌اند. این البتّه درست نیست.
15ـ دیوان: «بر».
{صفحه 131}
روی دولت بر خلائق باز نگشاید همی *** تا نگیرد آسمان از دفتر بخت تو فال
گر زند شخصی شکوهت پای تمکین بر زمین *** ور کشد(1) دستان قهرت تیغ کین بر چرخ زال
بفکند گاو زمین را بار تمکین از سرین *** بگسلد شیر فلک را تاب شمشیر تو یال(2)
پادشاها منصب قدر تو زان عالی‌تر است *** کاندر آن حضرت تواند یافت عقل ما مجال
با همه بالا نشینی عقل کل نادیده راه(3) *** در مقام منصب صدر(4) تو جز صفّ نعال
گر هوای قاف قربت(5) در خیال آرد خرد *** در زمان سیمرغ فکرت را بسوزد پرّ و بال
ره به کنه پایه‌ی قدر تو چون یابد(6) خرد *** ای کشیده دست قَدرت پای عقل اندر عقال
دعوی مدحت نیارد کرد کاشی زان که نیست *** بر قد قدرت قبای شوق ارباب مقال
بس که طبعم می‌کند معجز نمایی در سخن *** روزگار از یاد سحر سامری دارد(7) ملال
زان که گروی(8) پیش از این دعوی سحری کرده بود *** صورت دعویش چون دعوی بی معنی محال
شد به دور معجز طبعم چو خاکستر به باد *** آتش سحر حرامش ز آب این سحر حلال
[78] ز ارتفاع اختر سحر حلال طبع من *** کوکب(9) سحر حرام او فروشد در وبال
نیست از من بل ز تأیید(10) تو زیرا ز آفتاب *** خاک زر گردد به معدن، سنگ لعل اندر جبال
گر به نسبت ذرّه باشد لاف خورشیدی زند *** هر که را با سایه‌ی مهر تو باشد اتّصال
زان که تا اسم قمر(11) آن کوه پیکر یافت یافت *** پیکر مه دولت بدری به(12) ایّام هلال
*****
1ـ اصل: «گشاید».
2ـ در دیوان نیمه‌ای از هر یک از دو بیت بالا افتاده و دو نیمه‌ی باقی مانده به صورت بیت زیر تلفیق شده است:
گر زند شخص شکوهت پای تمکین بر زمین *** بفکند شیر فلک را تاب شمشیر تو یال
3ـ دیوان: «را راه نیست».
4ـ دیوان: «قدر».
5ـ دیوان: «گر سوای قاف قدرت». ضبط نسخه‌ی ما به وضوح مرجّح است.
6ـ دیوان: «آرد».
7ـ دیوان: «آرد».
8ـ دیوان: «او».
9ـ دیوان: «اختر».
10ـ دیوان: «اقبال».
11ـ دیوان: «زان که نسبت با سُم».
12ـ دیوان: «ز».
{صفحه 132}
هر که را یُمن(1) از تو باشد یُمن از او گیرد فلک دیوان: «شیر نر با روبه راه(2) تو ننماید جدال
چون گدایان درت خوان سعادت گسترند *** خسروان دارند بمر انعامشان دست سؤال
گر نه شهد مدحت(3) اندر کام جان دارم به کام *** شاهد نطق من از شهد شهادت باد لال
تیر محنت باد هر یک موی بر اعضای من *** گر دهم یک موی از مهرت به ملک جاه و مال(4)

33ـ و من کلام اللطیف(5)

در ابتدای جهان لطف ایزد متعال *** چو می‌نهامد اساس جهان علی الاجمال
به لطف لم یزلی صورت پدید آورد *** ز کیمیای سعادت ز جوهر افضال
خلاصه گوهری از گوهر خلاصه‌ی فضل(6) *** که از فُضاله‌ی آن بُد سلاسله‌ی صلصال
همه جوامع حکمت، همه بدائع فضل *** همه شرائط عصمت، همه رسوم کمال
نه(7) صورتی، که جهانی ز لطف پادشهی(8) *** درو هزار جهان مندرج ز جاه و جمال
به دست قدرت [و] تنظیم جاه(9) او داده *** کلید مخزن تقدیر ایزد متعال
[79] چهار حدّ وجودش ز گوهری کرده *** که نُه فلک ز کمالش کنند استکمال
ز کارگاه قضا ساز داده بر قدر او(10) *** همه شرایط شاهنشهی به استقلال
*****
1ـ دیوان: «هر که ایمن».
2ـ دیوان: «با برّه‌ی رای».
3ـ دیوان: «مدحش».
4ـ دیوان: «گر دهم مویی ز مهرت من به سیصد جاه و مال».
5ـ دیوان حسن کاشی: 125-129 با اختلافاتی در ترتیب ابیات.
6ـ اصل: «اصل». دیوان: «همه بدایع حکمت همه جوامع فضل».
7ـ اصل: «ز». تصحیح از دیوان.
8ـ دیوان: «لطف و پادشهی».
9ـ دیوان: «تدبیر رای».
10ـ دیوان: «در بر او».
{صفحه 133}
چو داد مائده را آیت ولایت او(1) *** فراخت(2) رایت قدرش به سوره‌ی انفال
چو شد تمام چنین صورتی پسندیده *** ز جوهر خرد و کیمیای عزّ و جلال
حقیقت همه اشخاص پادشاهی را *** بدو نمود و نیامد(3) قبول این اقبال
به هر صفت که بر آراست بر نیامد راست(4) *** مگر(5) به صورت و معنی شاه دشمن مال
ابوالحسن اسدالله غالب آن شاهی *** که بُد همای شهی را بدو همایون فال
جماع شرع محمّد، علی که همّت او *** مجال می ندهد عرش را به صفّ نعال
شهی که درگه قدرش ز قدر درنارد(6) *** خیال صدر نشینان سدره را به خیال
تهمتنی که به میدان(7) کین ز هیبت او *** درون خاک بلرزد روان(8) رستم زال
شهنشهی که به هنگام جود همّت او *** به یک سؤال ببخشد مؤنه‌ی همه سال(9)
به جنب سایه‌ی چتر جلال(10) تعظیمش *** سپهر سایه صفت، آفتاب ذرّه مثال
محیط چرخ سراپرده‌ی(11) معالی او *** چو مرکز کل و گردون(12) دائره تثمال
مثال نافذ دیوان کبریایش را *** دو اسبه گر نرود آسمان به استقبال(13)
ز بار قدرش(14) بر چرخ بیم آن باشد *** که خم شود الف خطّ استوار چون دال
[80] نثار مقدم سکّان آستانش را *** سپهر اگر ننهد بر(15) طبق عقود لآل
*****
1ـ دیوان: «چو داد مایده‌ی رایت ولایت او». ضبط نسخه‌ی ما به روشنی مرجّح است.
2ـ دیوان: «فراشت».
3ـ دیوان: «بیامد) (که با سیاق سخن هماهنگی ندارد).
4ـ دیوان: «بر آراستش نیامد راست».
5ـ دیوان: «به جز».
6ـ دیوان: «به وهم در نیاید».
7ـ دیوان: «هنگام».
8ـ دیوان: «وجود».
9ـ این بیت در دیوان نیامده است.
10ـ اصل: «چتر و جلال». تصحیح از دیوان.
11ـ اصل: «چرخ و سراپرده». تصحیح از دیوان.
12ـ دیوان: «دل گردون».
13ـ دیوان: «دو اسبه گر ببرد آسمان به استعجال».
14ـ دیوان: «ز باد قهرش».
15ـ دیوان: «صد».
{صفحه 134}
گرفته موی فرود آورد چو سایه به خاک *** اگر کند سر مویی به کار او اهمال
به آب چشمه‌ی خورشید تا نیالایند(1) *** مجاوران درش در کمر زنند اذیال
زهی به مخلب کین شاهباز همّت تو *** شکسته صد ره سیمرغ سدره را پر و بال
تویی که بر محک کبریایی تو نبود *** درست(2) مغربی چرخ را محل سفال(3)
فکنده قاعده‌ی تیغ تو سران را سر *** گسسته(4) صاعقه‌ی گرز تو یلان را یال
دریده(5) عدل تو شاهین ظلم را دیده *** شکسته بأس(6) تو سیمرغ فتنه(7) را چنگال
اشارتی ز دم(8) قهر تو سموم سقر *** عبارتی ز در(9) لطف تو نسیم شمال
ز تیغ و کوس تو اندر فراخنای جهان *** مجال تنگ شود مرگ را به روز جدال
شعاع این ز زمین بر فلک کشد آتش *** غریو آن ز فلک در زمین زند زلزال
عمود محور و شمشیر(10) صبح و بازوی چرخ *** عبارتیست از آن دست و خنجر و کوپال
گر اژدهای فلک رمح مار پیکر تو(11) *** ببیند(12)، افکند از بیم مهره در دنبال
ز تاب تیغ تو خونی فشرده(13) یعنی لعل *** به جای آب برون آید از مسام جبال
اگر چه از پی تعظیم کبریایی(14) تو کرد *** خدای عزّوجل در مبادی احوال
کمر ز منطقه‌ی چرخ [و] ز آفتاب اکلیل *** ز پشت گاو فلک کوس و از مجرّه دوال
*****
1ـ دیوان: «نیالاید».
2ـ سکّه‌ی زرو سیم.
3ـ دیوان: «سؤال». ضبط نسخه‌ی ما به روشنی مرجّح است.
4ـ دیوان: «شکسته».
5ـ دیوان: «بکنده».
6ـ دیوان: «باز».
7ـ دیوان: «قهر».
8ـ دیوان: «سّم».
9ـ دیوان: «دم».
10ـ دیوان: «محور شمشیر».
11ـ دیوان: «گر اژدهای فلک تیغ و رمح بر گیرد».
12ـ دیوان: «ز رمحت».
13ـ دیوان: «خون فسرده».
14ـ اصل: «تعظیم و کبریا». نسخه‌ی دیوان (تعظیم کبریا) مرجّح است.
{صفحه 135}
[81] ولی به نسبت قدر تو در ترازوی عقل *** سپهر و هر چه بر او(1) هست نیست یک مثقال
تو ز آدمی و به از آدمی، خلافی نیست *** بود هر آینه مشگ از غزال و به ز غزال
نه هر کسی چو تو باشد مصاف دشمن را *** که گفته‌اند بزرگان «وللحروب رجال»
هزار طعنه زند عقل بر بساط فلک *** چو همّت تو کشد در(2) زمین سماط نوال
حساب(3) دست تو نتوان به ابر و دریا کرد *** کسی چگونه کند بحر را مناسب(4) آل
سحاب اگر چه به دریا دلی سرآمده است(5) *** کف کریم تو را کرم کمینه عیال
شمار جود تو بر ناید ار بُوَد به مثل *** سپهر کیل و قضا عامل و قدر کیّال
که کرد از تو سؤالای به عمر خود که نکرد *** کف تو کیسه‌ی آزش ز مال مالامال؟
به تیغ حادثه فصّاد مرگ خصم تو را *** همه ز نایژه‌ی(6) حلق می‌زند قیفال
اجل دو اسبه گریزد ز موضعی که در او *** زبان تیغ تو خواند صحایف آجال
ستارگان ز فلک(7) یک به یک فرو ریزند *** اگر برند(8) ز دیوان هیبت تو مثال
ز رشک چتر تو(9) مهر فلک به خون شفق *** هزار بار فرو شسته آتشین سربال
مشابهت به تو بدخواه را همان مَثَل است *** که واردست در افواه خلق در امثال(10)
زمرّد و گیه سبز هر دو یک رنگند *** ولی از این به نگین دان برند از آن به جوال
چو از صفات کمالت خرد سخن راند *** کند به گوهر(11) فرزند پاکت استدلال
*****
1ـ دیوان: «در او».
2ـ دیوان: «بر».
3ـ چنین است در اصل و در دیوان = قیاس؟
4ـ دیوان: «مثابت».
5ـ دیوان: «سرآمد بود».
6ـ دیوان: «ناحیه». نایژه = نی کوچک و گلوگاه و لوله (دهخدا).
7ـ دیوان: «ستارگان فلک».
8ـ دیوان: «دهند».
9ـ دیوان: «زهی ز رشک تو».
10ـ دیوان: «که با مسیح دم همدمی زند دجّال». این مصرع در نسخه‌ی ما نیمه‌ی دوم بیتی دیگر است که چهار سطر پایین‌تر می‌بینیم و در این میان به تلفیق، یک بیت در دیوان گم شده است.
11ـ دیوان: «جوهر».
{صفحه 136}
[82] محمّدبن حسن صاحب الزمان(1) مهدی *** خدایگان جهان، داور ستوده خصال
مدار مرکز شاهی، محیط نقطه‌ی فضل *** که هست بر فلک فضل آفتاب مثال
حساب ذات وی و دشمن آن مثل دارد(2) *** که با مسیح دم همدمی زند دجّال
اگر زند دم شیری ز روی سگ نفسی *** شکوه شیر نیاندیشد از وجود شغال(3)
ز فرط بی خردی باشد ار کسی جوید *** در آفرینش عالم ورا نظیر و همال
اگر تناسب صورت دلیل فضل کند *** به جای خویشتن اسیت این حساب ذال از دال(4)
اگر(5) چه دال چو ذال است در کتابت لیک *** به شش صد(6) و نود و شش کم است دال از ذال
اگر چه هر دو بود نقطه لیک فرق بود(7) *** ز حسن نقطه‌ی خط تا به لطف نقطه‌ی خال(8)
جهان پناها اوج کمال قدر تو را *** نه پایه‌ای است که پیدا بود(9) به عالم قال
خرد ز مدح تو زان قاصر آمدست که نیست(10) *** به قدّ قدر تو اندازه‌ی قبال مقال
کمال قدر(11) تو گر عقل در خیال آرد *** قدونم عقل مقیّد شود به قید عقال
چو دل تصوّر مدحت کند خرد گوید *** «زهی تصوّر باطل زهی خیال محال»
چو قاصرست ز مدح تو خاطرم، آن به *** که نکته‌ای دو بگویم ز خویش وصف الحال(12)
به(13) سنّت قدما مختصر فرو خوانم *** اگر دهد به قبول توام زمانه مجال
*****
1ـ دیوان: «صاحب زمان».
2ـ این نیمه‌ی اوّل بیتی است که با تلفیق مصرع دوّم آن با مصرعی دیگر از دیوان گم شده است.
3ـ این بیت در دیوان نیست.
4ـ این بیت نیز در دیوان نیست.
5ـ اصل و دیوان: «دگر». تصحیح قیاسی.
6ـ اصل: «هفت صد». تصحیح از دیوان.
7ـ دیوان: «اگر چه نقطه بود لیک هر دو فرق بود».
8ـ دیوان: «ز حال نقطه‌ی خط تا به حال نقطه‌ی خال».
9ـ دیوان: «شود».
10ـ دیوان: «خرد به مدح تو زان روی قاصر است که نیست».
11ـ دیوان: «ذات».
12ـ اصل: «که نکته‌ای دو ز احوال خویش وصف الحال». ضبط دیوان به شرح بالا بر ضبط نسخه‌ی ما به روشنی مرجّح است.
13ـ دیوان: «ز».
{صفحه 137}
منم که یرلغ طبعم به دار ملک بقا *** نوشته‌اند به مدّاحی محمّد و آل
[83] درون مدّت سی سال کس ندارد یاد *** که بوده‌ام به سخن پیش کس مدیح سگال
مخدّرات سراپرده‌ی ضمیر مرا *** به مهر آل نبی بسته‌اند عقد وصال
به روضه‌ی دل کاشی ثنایشان خواند *** هر آن شکوفه که سر بر زند ز شاخ نهال
جهان مسخّر طبعم نگشتی(1) ار نبُدی *** به مهر چارده شه یرلغم به چارده آل
گناه من همه این است در عراق ولی(2) *** زهی گناه که بر عصمت من آمد(3) دال
نمی‌کنم به جهان در سخنوری دعوی *** وگر کنم ندهم چرخ را مجال سؤال
به یُمن دولت صاحبقران فضل و هنر *** رسیده‌ام به کمال و گذشته‌ام ز کمال(4)
من آن(5) نیم که ز دیوان‌های کهنه به زور *** فراهم آرم(6) شعری به صد هزار نکال(7)
بلی گهی که چون عرض هنر(8) پدید آید *** کنم به معجز معنی ادای سحر حلال
به شهد مدح کسی گر دهان گشایم(9) باد *** زبان ناطقه‌ام درگه شهادت لال
اگر چه مال ندارم امید(10) آن دارم *** که دین به دنیا نفروشم از برای منال(11)
صفای گوهر پاک من از عقیده‌ی پاک *** هزار طعنه زند بر صفای آب زلال
وسیله‌ی املم گر ز خلق(12) بسته شود *** بس است لطف توام بر وسائل آمال
حکایت من اگر چه درازنا دارد *** در حدیث فرو بسته به ز بیم ملال(13)
*****
1ـ دیوان: «نبودی».
2ـ دیوان: «ولیک».
3ـ دیوان: «آمده».
4ـ این بیت در دیوان نیست.
5ـ دیوان: «از آن».
6ـ دیوان: «آورم» (غلط چاپی).
7ـ دیوان: «اشکال».
8ـ دیوان: «سخن».
9ـ دیوان: «زبان».
10ـ دیوان: «یقین».
11ـ دیوان: «که دین خود نفروشم به دنیی از پی مال».
12ـ اصل: «نطق». ضبط دیوان ترجیح داده شد.
13ـ دیوان: «لب از حدیث فرو بسته‌ام ز بیم ملال».
{صفحه 138}

34ـ [84] لابن حیدر سبزواری

زدند نوبتیان امام نوبت آل *** سپیدم دم که برآورد صبح رایت آل
مثال حکم جهانگیر صبح صادق را *** برای آل نبی شاه چرخ می‌زد آل
ز بعد حمد خدا کردم از سر اخلاص *** ادای مدح علی و هوای خدمت آل
امیر نحل، ولیّ خدا، وصیّ نبی *** محیط علم و سپهر سخا و کان نوال
مسیح صفوت آدم دم خلیل خلف *** کلیم ذهن سکندر ضمیر خضر خصال
به هر قدم که نهادی مقدّمش بودی *** ز راه نصرت حق بالغدوّ و الآصال
قَدَر مهابت بهرام رام شیر کمین *** قضا سیاست برجیس قدر مهر جلال
امام دین، اسدالله غالب سالب *** که هست وقت نبرد و گه جواب و سؤال
به علم عالم دانش، به حلم کان کرم *** به جود دشمنِ مال و به قهر دشمنمال
ز سهم نیزه‌ی کشور گشای او گه کین *** بیفکنند ز گردون ششدری فی الحال
ذراع زهره و رامی کمان نعایم تیر *** عقاب مخلب و نسرین پر و اسدی چنگال
شعاع شعله‌ی تیغش اگر به چرخ رسد *** نهان کنند معایینه بر یمین و شمال
سماک رمح و سمک جوشن و سپهر سیر *** شهاب حربه و شب دهر و صبحدم کوپال
ملازمند و ندیم و غلام و فرمانبر *** بر آستان جلالش ز جان و دل مه و سال
[85] بقا و عزّ و جلالت، نشاط و عیش و طرب *** مراد و دولت و بخت و سعادت و اقبال
ببسته‌اند و گشادند و یافتند از او *** در این سرادق مشکل نمای پر اَشکال
فلک نطاق و ملک نطق و مشتری رفعت *** قمر فروغ و زحل جاه و آفتاب جمال
شود ز مهر و ولای ولیّ حق پیدا *** به سیر مهر ز فرمان ایزد متعال
گُل از گِل و شکر از نی، عبیر از آهو *** دُر از بحار و زر از معدن و گهر ز جبال
برای دلدل گردون نورد او زیبد *** به روز فتح بلاد و به وقت ضرب قتال
سپهر زین و مجّره عنان و رأس لگام *** رکاب قطب و جناق آفتاب و نعل هلال
روا بود که ز بعد رسول، امّت او *** بر اهل بیت گشایند راه کین و جدال؟
{صفحه 139}
ز خون آل شود خاک کربلا گلگون *** به فعل سند سیه رو و هند بد افعال
به سوک ماتم معصوم اهل بیت نبی *** فکنده زهره‌ی ازهر میان عقود لآل
ز چنگ چنگ و زبر بربط و ز کف ساغر *** ز گوش یاره، ز سیر افسر و ز پا خلخال
چو ابن حیدر از اقبال آن بگشاید *** به رغم ناصبی کور دل زبان مقال
کند نتیجه‌ی فکر مرا مشاطه‌ی بکر *** عبیر خطّ و سمن عارض و معنبر خال
که تا به چشم محبّان مرتضی باشد *** خجسته طالع و فرخنده بخت و فرّخ فال

35ـ لابن خواجه کاشی علیه الرّحمه

[86] اگر نه در سر تو باد نخوت است و فضول *** بگیر دامن حبّ رسول و آل رسول
پس از خدا و رسولش محبّ میری باش *** که اوست نفس رسول خدا و زوج بتول
به سوی درگه علم نبی خرام که حق *** به روی تو بگشاید در فتوح و قبول
بکوش و حلقه‌ی این در به دست محکم دار *** که آرزوی دو عالم از این رسد به حصول
کسی که ره به درِ شهر دین حق نبرد *** به راه بادیه ایمن کجا بود از غول؟
حکایتی دگر از صورت یقین بشنو *** به گوش هوش و تحاشی مکن، مباش ملول
به ذات حق که اگر صد هزار خیر کنی *** به کعبه نیز کنی صد هزار سال نزول
در مدینه‌ی علم نبی چو نشناسی *** همه فضیلت و فضلت فسوس دان و فضول
وگر تمامی مال جهان کنی نفقه(1) *** قبول حق نبود بیولای او یک پول
تو را محقّق خوانند آن گهی که کند *** شعاع پرتو این حال در دل تو نزول
پناه از فلکی ساز با دوازده برج *** که جایگاه امان است و منتهای وصول
فلک وجود شریف محمّد است و بروج *** علی و یازده فرزند، اختران اصول
حسن که اوست امام تمام موجودات *** به صد دلائل معقول و حجّت منقول
دوم حسین که از دوستی او گردد *** جبین آینه‌ی دل منوّر و مصقول
*****
1ـ کذا. ظاهراً: «صدقه».
{صفحه 140}
دگر علیّ حسین است زینت عبّاد *** که مهر او ببرد چرک و علّت معلول
[87] وصیّ علم پیمبر محمّد باقر *** سپهر مرتبه‌ی علم و بحر بذل و بذول
ششم امام و خلیفه است جعفر صادق *** مبیّن غرض هر سؤال و هر مسئول
امام هفتم موسی کاظم است که داشت *** به زیر بار حوادث تن صبور و حمول
رضایت حجّت هشتم علی بن موسی *** به خاک طوس دفین از کف ظلوم و جهول
نهم امام تقیّ و دهم علیّ نقی *** دو پیشوا و شناساد و رهنماد(1) و فحول
وصیّ یازدهم عسکری کزو بگشاد *** حدیقه‌های امان را درِِ خروج و دخول
مه دوازدهم حجّت خدا مهدی *** که هست غائب و باشد به کار دین مشغول
تو با وجود نبیّ و علی و اولادش *** حدیث رابعه گویی و شبلی و بهلول؟
چه سرزنش کنمت اندر این که نشناسی *** عسل ز حنظل و شیر از شراب و فوم از فول؟
به روز حشر پدیدار خواهد آمد فرق *** میان ظالم و مظلوم و قاتل و مقتول
در آن زمان برسد هر کس به کرده‌ی خود *** به نیم ذرّه نماند خصال کس معطول(2)
بیا بیا بگذار ابن کاشی این تقریر *** به روزگار به آن قصه‌های قال یقول
رباعی [طیور] (3)
درّاج فن و باز منش، عکّه فِعال *** طوطی نغم و همافر [و] کبک جدال
بط سینه، عقاب کینه، طاوس جمال *** قمری خط و زاغ زلف و سیمرغ وصال

36ـ [88] لمولانا حسن کاشی عفرالله له(4)

به نور عصمت و آیات محکم *** که بُد چون مرتضی در کلّ عالم؟
*****
1ـ چنین است در اصل در هر دو مورد.
2ـ چنین است در اصل. شاید: «مغفول».
3ـ باز برای پر کردن فضای کوچک باقی مانده در پای صفحه.
4ـ دیوان حسن کاشی: 131-132.
{صفحه 141}
به غیر(1) از مصطفی مثلش ندانم *** که نفس مصطفی بودست و بِن عم
امیرالمؤمنین شاهی که ایزد(2) *** به ذاتش(3) کرد انسان را مکرّم
به علم و عصمت و زهد و شجاعت *** گذشته ز(4) اوصیای(5) ما تقدّم
به جنب رشحه‌ی دریای دستش *** محیط آسمان کمتر ز شبنم
بر اوج آسمانِ احترامش *** کمینه اختری(6) خورشید اعظم
طناب خیمه‌ی قدرش کشیده *** فراز قبّه‌ی چرخ مخیّم(7)
در ابداع وجود آفرینش ی*** فلک را گفته قدرش خیر مقدم
قضا را از حروف لوح ابجد *** نموده معنی اسرار مبهم
ز نور جبهه‌اش(8) چون ماه لایح *** اشارات ضمیر «انّی اعلم»
نه انسانی که جانه و جسم خوانم(9) *** بل از سر تا قوم روح مجسّم
به بازار کمالش(10) یوسفی را *** نبوده قیمت الاّ هفده(11) درهم
حساب همّتش می‌کرد گردون *** برآمد عشر عشرش قلزم یمّ(12)
قضا چون خطبه‌ی تعظیم او خواند *** نبُد جز در عدم اجزای آدم(13)
*****
1ـ دیوان: «خلاف».
2ـ دیوان: «در دین».
3ـ دیوان: «به دانش».
4ـ دیوان: «گذشت از».
5ـ اصل: «انبیا». ضبط دیوان (اوصیا) ترجیح داده شد.
6ـ دیوان: «کم است از».
7ـ دیوان: «معظّم».
8ـ دیوان: «حشمتش».
9ـ دیوان: «دانم».
10ـ دیوان: «کمالت».
11ـ دیوان: «هفت».
12ـ دیوان: «قلزم و یمّ».
13ـ دیوان: «حوّا و آدم».
{صفحه 142}
[89] فلک چون نوبت شاهی او زد *** نبُد نوبت نه از کسری نه از جم
فضای آسمان با(1) طول و عرضش *** ز درگاهش نَبُد سطح مهندم(2)
اگر فردوسی آگه بودی از وی *** نکردی یاد گیو و سام و نیرم(3)
که گر قهرش دهد پروانه در خاک(4) *** فرو ریزد ز هم اجزای رستم
حدیث رستم و بازوی حیدر *** مثال حمله‌ی روباه و ضیغم
ز زال و رستم و سام و نریمان *** حساب از مهتران کن بیش تا کم(5)
ز روی راستی چون حصن خیبر *** که را شد در جهان فتحی مسلّم؟(6)
ز حفظ اوست این گردون مشیّد *** ز یُمن اوست این عالم مقوّم
اگر حفظش ز گیتی باز ماند *** وگر نبود عنایت هاش ملزم(7)
فرود آید(8) فلک چون سایه در آب(9) *** زمین در پای گاو افتد به یک دم
چه اقبال است این کو را خدا داد؟(10) *** تعالی الله زهی اقبال مبرم
(11)گهی بر عرش نام او نویسد *** گهی با نام خود نامش کند ضمّ
گهی بر مدحت ذاتش فرستد *** بسی آیات از این قران محکم(12)
*****
1ـ دیوان: «در».
2ـ دیوان: «ز درگاهش بود سطحی مقدّم». ضبط نسخه‌ی ما به وضوح درست‌تر است.
3ـ این بیت در دیوان نیست. «نیرم» همان نریمان پدر سام و جدّ رستم است:
تو گفتی که او پیلتن رستم است *** و یا سام شیر است و یا نیرم است
4ـ دیوان: «و گر قهرش دمد بر توده‌ی خاک».
5ـ این بیت در دیوان نیست.
6ـ این بیت نیز در دیوان نیست.
7ـ دیوان: «معظم».
8ـ دیوان: «فرو ریزد».
9ـ دیوان: «بر خاک».
10ـ دیوان: «چه اقبالی است کایزد مر ورا داد».
11ـ دیوان: «نامش می‌نویسد».
12ـ این بیت نیز در دیوان نیست.
{صفحه 143}
گهی نفس پیمبر خواند او را *** وزین تعظیم گرداند معظّم(1)
شهنشاهی که پیش او(2) سلیمان *** نهد مانند سلمان دست بر هم
[90] سپهر مهتری را آفتابی *** که هست از داغ دستش مه موسّم(3)
حریم بارگاه کبریا را *** نبُد همچون محمّد هیچ محرم(4)
نهاد او پای بر عرش ممجّد(5) *** گذشت از منتهای سدره بر هم
چو بگذشت از مقام قاب قوسین *** قضا گفتن تَقَدَّم یا مقّدم
به بریانی زهر آلوده داده *** نشان معجز عیسی بن مریم(6)
اگر(7) گیسو به مشرق برگشادی *** به مغرب جان معطّر گشتی از شمّ
وگر در نایه‌ی قهرش(8) دمیدی *** گرفتی نیشکر خاصیّت سمّ
اگر گردد زمانی تجربت را *** نسیم لطف او با باد منضم(9)
برآید آب خضر از کام افعی *** بروید نیشکر از بیخ علقم(10)
علی نفس و برادر بود او را *** به روی یکدگر بودند خرّم
علی را مصطفی هم جان و هم دل *** محمّد را علی هم نفس و همدم(11)
میاور دیگری را در میانشان *** مرو راهی که بارد آرد جهنّم
*****
1ـ این بیت هم در دیوان نیست.
2ـ دیوان: «در پیشش».
3ـ این بیت هم در دیوان نیست.
4ـ دیوان: «نبوده چون محمّد هیچ محرم».
5ـ دیوان: «بر کتف محمّد».
6ـ این بیت هم در دیوان نیست.
7ـ دیوان: «وگر».
8ـ چنین است در اصل. دیوان: «در نای با قهرش».
9ـ اصل: «منظم».
10ـ این دو بیت هم در دیوان نیست.
11ـ این بیت در میان دو سطر در این نسخه الحاق شده و در دیوان نیست.
{صفحه 144}
سلیمان با شهنشاهی(1) نشسته *** روا داری به دست دیو خاتم؟
گهر بگذاری و خر مهره گیری *** چه گویند اهل فضلت مدح یا ذمّ؟(2)
از این اندیشه جز اندُه نیابی *** نیابد کس زلال از کام ارقم
گرت در(3) بستر مادر خطا نیست *** برآور نفس را زین چاه مظلم
[91] و گر مادر چنان بوده که دانی *** از این در نگذری(4) والله اعلم
به(5) مدح میر دین کاشی در آمل *** نهادی(6) گنج مستوفی فراهم
مرا هم دم ز عرش آید خطابی(7) *** که چون دریافتی این بخت فَالزَم(8)
تو را از روز فطرت مدح حیدر(9) *** چو جان در کالبد بودست مد غم(10)
ز کس منّت مبر بهر معیشت *** که هست ارزاق انسانی مقسّم
چه به زین آیدت(11) کز مدح آن شاه *** بود پیراهن(12) شعر تو مُعلَم
ز بهر مدح او می‌خواهم این جان(13) *** و گرنه جان که را باید در این غم؟
*****
1ـ دیوان: «سلیمان شهنشاهی».
2ـ این بیت هم در دیوان نیست.
3ـ دیوان: «بر» (که نادرست است).
4ـ دیوان: «از این خود بگذری».
5ـ دیوان: «ز».
6ـ دیوان: «نهاده».
7ـ دیوان: «ندایی».
8ـ دیوان: «بحر قلزم». ضبط نسخه‌ی ما البتّه مرّجح است. ضمناً این بیت در دیوان دو سطر پایین‌تر است.
9ـ دیوان: «مرا از بدو فطرت مدح سیّد».
10ـ دیوان: «بودی در این دم». ضبط نسخه‌ی ما البتّه صورت درست مصرع است. ضمناً در دیوان این بیت پس از سطر بعد قرار گرفته است.
11ـ دیوان: «بایدت».
12ـ دیوان: «پیرایه». ضبط دیوان ترجیح داده شد چون «مُعَلم» بودن صفت لباس است نه پیرایه.
13ـ دیوان: «مرا از بهر مدحش باید این جان».
{صفحه 145}

37ـ لمولانا آذری (1) غفرله (2)

در اقصایازل پیش از ظهور آدم و عالم (3) *** پس از نور نبی و پیش‌تر ا فطرت آدم(4)
به رحمت گوهری از غیب در سلک وجود آورد *** ز جنس گوهر انوسان خدای اکبر و اعظم(5)
چو گوهر؟ گوهری از عمقه‌ی دریای لاهوتی *** به صورت گوهر دریا و صد دریا در او مدغم
چه دریا؟ کشتی عالم در او چون زورق گشتی *** چه عالَم؟ عالَم علم و چه عالِم؟ عالِم اعلم
ز دست باغبان غیب قدرت غنچه‌ای بسته *** چون گل از شبنم(6) ز ابر رحمتش سیراب گشته
عجائب مظهری ظاهر شد از گنجینه‌ی حکمت(7) *** به اوهام قضا موهوم و با الهام قدر ملهم(8)
کرم در ذات او موجود و جود اندر دلش موجد *** وفا در خلقتش خلق و صفا با طینتش منضم(9)
[92] نخست این نقش صورت بست بر لوج وجود آن گه *** هویدا گشت بر اوراق هستی صورت عالم
طفیل(10) هستی او را ز کتم غیب ظاهر شد *** اساسی چون قضا مبرم، بنایی چون قدر محکم(11)
ز بهر شوکت شرع و نظام خلق شد پیدا(12) *** پس از چندین هزاران سال از نسل بنی آدم
مشرّف کرد عالم را به تشریف وجود خود *** صفای گوهرش بنمود چون شمع از شب مُظلَم
*****
1ـ اصل: «آزری».
2ـ دیوان آذری اسفرائینی، به کوشش محسن کیانی و سیدعباس رستاخیز، تهران ـ 1389: 62-65، با ختلافاتی در ترتیب برخی ابیات.
3ـ دیوان: «عالم و آدم».
4ـ دیوان: «پس از نور نبی، یعنی و پیش از فطرت آدم».
5ـ دیوان: «اکبر اعظم».
6ـ دیوان: «کرده».
7ـ دیوان: «وحدت».
8ـ دیوان: «به اوهام قضا موهم، به الهام قدر ملهم».
9ـ اصل: «منظم». دیوان: «صفا در باطنش منضم».
10ـ اصل: «طفیلی».
11ـ پس از این یک بیت اضافی در دیوان هست که در نسخه‌ی ما نیامده است.
12ـ دیوان: «ظاهر شد».
{صفحه 146}
از آن با مهتر عالم به عالم توأمان آمد *** که احکام شریعت(1) را ولایت هست مستلزم
که بود اینها که اوصافش شنیدی هیچ می‌دانی؟ *** کسی کو بود ختم انبیا را گوهر خاتم
سپهدار عرب، میر عجم، لشکر کش اسلام *** امیرالمؤمنین، ساقی کوثر، شحنه‌ی زمزم
شهنشاهی که چون دست قدر زد نوبت جاهش *** هنوز از صور(2) هستی بر نمی‌آمد جهان را دم
سبک دستی که چون خنجر به خون خصم‌تر کردی *** بماندی چون درخت خشک دستان در بر رستم(3)
به دستان از چنین شاهی مگردان روی ای بی ره *** که گر تو رستمی من نیز در میدان او(4) رُستم
شب معراج چون سیّد(5) به «او ادنی» رسید آن جا *** که بود احرام بسته در حریم کبریا محرم
علی نام محمّد رای یوسف روی یونس دل *** سلیمان جاه خضر اطعام موسی دست عیسی دم
چو در اصل از دم و روح نبی کردند موجودش *** از آن دم بُد، آن گفتش پیمبر دمه کالدم(6)
کمال نفس ایشان بین و تکمیل کرم بنگر *** که شربت می‌دهد لطفش جزای ضربِ بن مُلجَم(7)
ز بحر طبع فیّاضش کمینه جرعه‌ای عمّان *** ز ابر دست دُر بارش فروتر قطره‌ای قلزم(8)
[دل شیر از شکار او به روز رزم خون بستی *** بسی خون‌ها جگر بسته است زین غم در دل ضیغم
مرا گفتی نمی‌پرسی حدیث دشمنان او؟ *** چرا پرسم حدیقی را که گردد طبع از او بُرسَم؟
اگر صد خرقه‌ی تقوات بی حُبّ علی باشد *** بمانی در دم آخر ز یک یک عور چون بلعم
ولیّی جو که بنماید به تو سرّ دو عالم را *** حدیث «لو کشف» بشنو، چه می‌پرسی ز جام جم
امیرا! صفدرا! دور از جنابت آذری دارد *** دل پر آتش و چشم پر آب و خاطر پر غم
تو را چون هست در دم آن که هر جا در دمی، در دم *** ز تأثیر دمت مرده بیابد زندگی در دم
*****
1ـ دیوان: «هنگام نبوّت».
2ـ اصل: «سور». دیوان: «هنوز از صورت هستی نمی‌آمد».
3ـ باز در دیوان پس از این بیت یک بیت اضافی هست که در نسخه‌ی ما نیامده است.
4ـ اصل: «خود».
5ـ دیوان: «احمد».
6ـ این بیت در دیوان نیست.
7ـ اصل: «ضربت ملجم». صورت بالا از دیوان.
8ـ از این جا برگ‌های بسیار از نیمه‌ی اوّل نسخه، مشتمل بر قسمت اعظم حرف میم و بقیّه‌ی حروف تهجّی، افتاده و در این میان قصیده‌می مولانا آذری نیز ناتمام مانده است که از دیوان او تتمیم شد.
{صفحه 147}
مرا کاندر دم مار هوی افتاده‌ام دریاب *** که جز تریاق آن دم نیست شاها داروی دردم
درت دارالشفای دین و من بیمار، دستم گیر *** که دارم با دل ریش از درت دریوزه‌ی مرهم]

38ـ [فی التوحید لمولانا کمال‌الدین خواجو کرمانی]

(1) ای غرهّ‌ی ماه از اثر صنع تو غرّا *** وی طرّه‌ی شب از دم لطف تو مطرّا
طشت زر شمعیّ خور از اطلس چرخی *** در تافته از امر تو بر قرطه‌ی خارا
نوک قلم صنع تو در مبدأ فطرت *** انگیخته بر صفحه‌ی «کُن» صورت اشیا
سجّاده نشینان نُه ایوان فلک را *** حکم تو فروزنده قنادیل زوایا
از پیه بصر صنع تو بر کرده دو سر شمع *** در خلوت این مردمک دیده‌ی بینا
پیرایه‌ی انوار تو بر لعبت دیده *** و آوازه‌ی اسرار تو در شارع آوا
از ذات تو منشور بقا یافته توقیع *** وز حکم تو سلطان فلک بستده امضا
تقدیر تو بر چار حد هفت حظیره *** افراخته نه قبّه‌ی شش گوشه‌ی خضرا
ای صانع بی آلت و ای مبدع بی‌فکر *** وی قاهر بی کینه و ای قائم بی جا
هم رازق بی ریبی و هم خالق بی عیب *** هم ظاهر پنهانی و هم باطن پیدا
مأمور تو از برگ سمن تا به سمندر *** مصنوع تو از تحت تری تا به ثریّا
توحید تو خواند به سحر مرغ سحرخوان *** تسبیح تو گوید به چمن بلبل گویا
از بندگیت یافته شاهان جهاندار *** ایوان فلک سا و جناب فلک آسا
بودی و نبودیم و نباشد که نباشی *** با ما نیی، از ما نه، و مستغنیی از ما]
[93] گه تختگه مور کنی دست سلیمان *** گه نامزد مار کنی معجز موسی
در روضه‌ی فردوس نهی مسند ادریس *** وز چشمه‌ی خورشید دهی شربت عیسی
*****
1ـ بخش دوّم نسخه‌ی اساس با بیت چهاردهم این قصیده شروع می‌شود و به نظر می‌رسد که از آغاز این بخش فقط یک برگ افتاده مشتمل بر سیزده بیت اول این قصیده‌ی توحیدیّه‌ی خواجو که برای تکمیل از دیوان او: 93-94 نقل و ضمیمه شد.
{صفحه 148}
پُر مشعله‌ی برق کنی منظره‌ی ابر *** پر مشغله‌ی رعد کنی عرصه‌ی صحرا(1)
صنعت چو مفرّح دهد(2) از قرصه‌ی یاقوت *** بیرون برد از طبع زمان علّت سودا
بی‌واسطه‌ی صیقل مهرت نزداید(3) *** نقش مه و مهر از فلک آینه سیما
گر یاد کند ز آتش قهر تو نماند *** نم در دهن شور کف آورده‌ی دریا
بر قله‌ی کهسار زنی بیرق خورشید *** بر پرده زنگار کشی پیکر جوزا
از عکس رخ لاله عذاران سپهری *** چون روضه‌ی مینو کنی از قبّه‌ی مینا(4)
جز ماشطه‌ی صنع تو کس حلقه نسازد *** بر جبهه‌ی مه، جعد سیاه شب یلدا
بی زیور ابداع تو در جلوه نیاید *** مه روی فلک در تتق چرخی والا
بی نسخه‌ی حکم تو خیال است که یک گل *** تحریر کند ناحیه بر شقّه‌ی دیبا
آن طشت زر نرگس آیات لطافت(5) *** خاتون چمن را چه خوش افتاد به بالا(6)
بید طبری را کند از امر تو بلبل *** وصف الف قامت ممدوده‌ی حمرا
از رایحه‌ی لطف تو یابد(7) گل سوری *** در صحن چمن لخلخه‌ی عنبر سارا
صنع تو در این جرف(8) گل آلوده‌ی دلگیر *** از آب روان تازه کند گلشن [و] احیا(9)
تا از دم جان پرور تو زنده کند جان(10) *** در کالبد خاک(11) دمی روح مسیحا
[94] خواجو نسزد مدح و ثنا هیچ ملک را *** الاّ ملک العرش تبارک و تعالی
*****
1ـ دیوان:
«پرمشغله‌ی رعد کنی منظره‌ی ابر *** پر مشعله‌ی برق کنی عرصه‌ی صحرا»
ضبط نسخه‌ی ما به رعایت تناسب مشعله‌ی برق با منظره‌ی ابر مرجّح است.
2ـ دیوان: «کند».
3ـ اصل: «لطفت ننماید». ضبط دیوان به شرح بالا مرجّح است.
4ـ دیوان: «چون منظر مینو کنی این چنبر مینا». ضبط نسخه‌ی ما مرجِّح می‌نماید.
5ـ دیوان: «آن طشت زر نرگسی آیا که ز لطفت». ضبط نسخه‌ی ما مرجّح است.
6ـ این بیت به خطّی جدیدتر در هامش برگ افزوده شده.
7ـ دیوان: «ساید».
8ـ دیوان: «جوف». ضبط نسخه‌ی ما البته مرجّح است. جرف = آبگیر و آب کَند (دهخدا).
9ـ این بیت در دیوان دو سطر بالاتر است.
10ـ دیوان: «تا از دم جان پرور او زنده شود خاک».
11ـ دیوان: «در کالبد باد».
{صفحه 149}

39ـ لمولانا لطف‌الله نیشابوری(1)

ای ماه رخت شمع دو بیننده‌ی بینا *** عاجز شده در وصف تو گوینده‌ی گویا
از گیسوی شبرنگ تو تابان مه رویت *** همچون مه تابان ز میان شب ظَلما (2)
اندر شب معجز به سر انگشت اشارت *** بدریده قبا در بر مه از ید بیضا
بر روی فلک ماه چو آن مهر فزا نیست *** بر پشت زمین شاه چو تو مملکت آرا
هر فیض که در(3) عالم معنی متجلّی است *** در صورت الطاف تو حق کرده تجلاّ
ز آغاز جهان صیت تو تا غایت دوران *** از تحت صری حکم تو تا فوق ثریّا(4)
بگزیده به(5) اخلاق حَسَن ز اوّل خلقت *** بر هر چه ز مخلوق تو را خالق دارا
زان اوج که پرواز همای هممت کرد *** طاووس ملک(6) مانده پس پرده چون عنقا
والاتری از هر چه وجود است به عالم(7) *** وز واسطه‌ی جود تو موجود هویدا(8)
چار اصل و شش اطراف و سه ارواح و دو گیتی(9) *** هفت اختر و هشت انور و نُه طارم خضرا(10)
در کشور قدر تو تو را کارگرانند *** جان و خرد و انجم و افلاک و هیولا
اسرار جهان(11) جمله بدانسته و دیده *** از دیده‌ی بیننده و سرّ دل دانا
*****
1ـ این قصیده در نسخه‌ی کتابخانه ملّی تهران از دیوان سراینده نیست اما در جُنگ شماره‌ی 7594 مجلس از آغاز قرن دهم، صفحات 1پ ـ 3ر آمده است که متن بالا با آن مقابله و عمده‌ی موارد اختلاف یاد می‌شود.
2ـ جنگ مجلس: «شب یلدا».
3ـ جنگ مجلس: «از».
4ـ در جنگ مجلس این بیت 13 سطر بعد است.
5ـ اصل: «ز اخلاق». ضبط جنگ مجلس به شکل بالا ترجیح داده شد.
6ـ جنگ مجلس: «فلک».
7ـ جنگ مجلس: «گیتی».
8ـ جنگ مجلس: «موجود و هویدا».
9ـ جنگ مجلس: «جوهر».
10ـ جنگ مجلس: «مینا».
11ـ جنگ مجلس: «قضا».
{صفحه 150}
جبریل امین است تو را حاجب پنهان *** تنزیل عزیز است تو را معجز پیدا (1)
[95] فایق ترِ آفاقی و عالِم ترِ عالَم *** عالی درِ اعلائی و والی فرِ والا (2)
منشور رسالت به تو داده ملک العرش *** بر عرش عُلا پای تو از پایه‌ی اعلا
آورده به شاهیّ تو تسلیم سلیمان *** برداشته مسحیت ز تعظیم مسیحا
شاگرد تو در مدرسه‌ی درس تو ادریس *** حیّ از نفس محیی احیای تو یحیی
آیات کلام تو همه قول کلیم است *** ذکرت همه اوراد زبان زکریّا
از یُمن مساعیّ تو سالم تن مسلم *** وز سهم مناهیّ تو ترسان دل ترسا
دارالشرف از مقدم تو کعبه و یثرب *** بیت الحرم از مولد (3) تو مکّه و بطحا
تا منبر و محراب در آوردی از احکام *** در مسجَد بیت الحرم و مسجِد اقصی
بُردست برون هر چه مجوس است و نصاراست *** ز آتشکده هم زند و هم ازدیر چلیپا
از مصحف مجدی قلم نسخ کشیده *** بر (4) صحف مجوسی و یهودی و نصارا
بر خلق جهان مرحمت لطف (5) تو شامل *** دین را و دول را عرب را و عجم را
مقهور در اقصای جهان لشکر کفر است *** از موکب اسلام تو در موقف هیجا
میر علم موکب تو خواجه‌ی قنبر *** آن ماه نُوَش نعل سُم دلدل شهبا
بگشاده عطارد به کمالات تو منطق *** بسته به پرستاری تو منطقه جوزا
در مصر کرامت گرت اخوان رسالت *** از پرده بدیدندی ای یوسف جان‌ها
[96] خواندندی، چو بر یوسف اخوان، همه بر تو *** «تالله لقد آثرک الله علینا» (6)
تا رای جهانتاب ضیابخش تو دیدست *** تاب است به گردون و تبش در دل بیضا
تا لفظ گهربار در افشانت شنیدست *** آب است به دریا ز حیا لؤلؤ لالا
*****
1ـ جنگ مجلس: «معجز و پیدا».
2ـ جنگ مجلس: «والی تر».
3ـ جنگ مجلس: «طلعت».
4ـ جنگ مجلس: «در».
5ـ جنگ مجلس: «عاطفت عدل».
6ـ از آیه‌ی 91 سوره‌ی یوسف.
{صفحه 151}
بارنده ز ابر (1) کف رادت کف ابر است *** در جوش ز دریای دل تو دل دریا
ای در سر سر (2) سنّت تو اصل (3) سعادت *** بر درگه حق خلّت تو عروه‌ی وثقی
اولاد تو را منزل ره روضه‌ی مینو *** و احباب (4) تو را بزم طرب گلشن مینا
ای دنیی و دین را به وجود تو (5) تفاخر *** ناکرده دمی در ره دین میل به دنیا
از قدس روان عنصر تو روح مقدّس *** وز ذات زکی (6) آیت (7) تو عقل مزکّا
بیضات نثار ره و حمرا، و تو فارغ *** از ابیض بیضا و هم از احمر حمرا
طوبی ز برای تو و حورا و تو دل سیر *** از نعمت (8) طوبی و هم از طلعت حورا (9)
دور ستم است و شر و آشوب و نداریم *** جز مأمن درگاه تو نه جا و نه ملجا (10)
میلی و نگاهی که اسیریم و تو آزاد *** راهی و پناهی که رهی ایم و تو مولا
در بحر عمیق دَوَران (11) غرقه‌ی احداث *** در حرب سپاه حدثان کشته‌ی (12) غوغا
ای پای نهاده ز شرف بر سر افلاک *** چون مدح تو گوید چو منی بی سر و بی پا؟
موسوم تو را اسم به حامیم و به طاسین (13) *** حق گفته تو را (14) مدح به یاسین و به طاها
[97] ما گر چه نداریم سزای تو ثنائی *** عامست تو را لطف (15) به هر خلق و به هر جا
*****
1ـ جنگ مجلس: «تا زنده به ابر».
2ـ جنگ مجلس: «سر و تن؟».
3ـ جنگ مجلس: «نیل».
4ـ جنگ مجلس: «اصحاب».
5ـ کلمه‌ی «تو» در جنگ مجلس افتاده است.
6ـ در اصل کلمه‌ی «زکی» در متن افتاده و بعداً بالای سطر افزوده شده است. در جنگ مجلس «ت» ذات و «ز» زکی افتاده است.
7ـ اصل و جنگ مجلس: «نایب».
8ـ جنگ مجلس: «سایه».
9ـ پس از این بیت، ترتیب چند بیت در جنگ مجلس با نسخه‌ی ما متفاوت است.
10ـ در جنگ مجلس پس از این بیت یک بیت اضافی است که در نسخه‌ی ما نیست.
11ـ جنگ مجلس: «در آن».
12ـ جنگ مجلس: «خسته».
13ـ جنگ مجلس: «به طاسین و به حامیم».
14ـ جنگ مجلس: «معروف تو را».
15ـ جنگ مجلس: «عطای تو».
{صفحه 152}
دانم که کریمی و نکو حال(1) و قوی دل *** دانی که ضعیفیم و جگر خسته و شیدا
از لطف شفاعتگر هر گونه خطایی(2) *** خوارست و خجل لطف ز هر گونه خطایا
دارد ز نیازی که به عرض آورد امروز *** امید شفاعت ز تو در معرض فردا

40ـ لمولانا کمال الدین غیاث(3)

دوش که بال غراب ظلمت ظلما *** در خم شهپر گرفت بیضه‌ی بیضا
گشته هویدا از این محیط معلّق *** موج زنان صد هزار لؤلؤ لالا
پرده‌ی آل شفق کشیده زمانه *** گرد سراپرده‌ی سرادق خضرا
شاخ حَمَل سر ز قعر بحر برآورد *** چون بزِ اخفش ز طرف لجّه‌ی دریا
از پی شرطین اوبطین برآمد *** ثروت قرن قران قرین ثریّا
مرسله‌ی فرقدان گشوده ز عیّوق *** منطقه‌ی توأمان نموده ز جوزا
لمعه زنان شعریان ز چنگل خرچنگ *** مشعل عالم فروز شعله‌ی شِعرا
داس اسد تا کشد به دانه‌ی گندم *** دانه فشان گشته شاخ سنبله جوزا
کفّه‌ی میزان به میزبانی ناهید *** کژدم کژدم زبانه زن زبانا
قوس مقوّس قرین صادر و وارد *** سهم منهّک کمان کش خَم طغرا
[98] جدی پی دال دلو خود شده در عین *** حوف فلک نون حرف خود زده دریا
رامح و اعزل خلاف مقعه و هنعه *** طایر و واقع حریف صرفه و عوّا
حارس ایوان چرخ آمده کیوان *** مشتریش مشتری چو سعد موفّا
حنجر ذابح اسیر خنجر مرّیخ *** مزهر زاهر به چنگ زهره‌ی زهرا
*****
1ـ جنگ مجلس: «نکوخواه».
2ـ جنگ مجلس: «شفاعت کن و هرگونه خطایی».
3ـ قصیده‌ای نجومی با تضمین اصطلاحات علوم نجوم و هیأت.
{صفحه 153}
تیر مدبّر دبیر صدر وزارت *** مهجه‌ی مه کشته پیک عالم بالا
شمع سُها آمده سهیل یمانی *** صبح ملمّع نتیجه‌ی شب یلدا
خسرو آن جیش آفتاب جهانتاب *** آمد از خوانمش به شمس ضُحاها (1)
از سپری صد هزار تیغ کشیده *** جمله‌ی آفاق را گرفته به تنها
بر سیر او افسری مزرّد تابان *** در کف او گوهری مشعشع رخشا
بر کَتِف شیر شرق ساخته ممکن *** در کنف شاه کرده مولد و منشا
شیری از آن سان (2) به زیر رانش که گویی *** دائره وارش نه مقطع است و نه مبدا
هیأت او در گرفته فرّ همایون *** هیبت او برشکسته شهپر عنقا
سلسله‌ی طوق گردنش ز جواهر *** حلقه‌ی خلخال او ز یاره‌ی حورا
یالش و بالش ز لعل ناب و زبرجد *** دوش و برش از عبیر و عنبر سارا
غرّه‌ی غرّای او ز مشگ مسحّق *** طرّه‌ی پرتاب او ز عود مطرّا
[99] گوهر دندان او ز جوهر الماس *** غبغب غژغاو او ز یَشم مشفّا
گوشش و چشمش ز کهربا و ز یاقوت *** سینه‌ی او با سرین زمرّد و مینا
پیکر چنگال او ز عقده‌ی تنّین *** چنبر چنگال او ز سیم مصفّا
میسره با آن همه جلاجل و شوکت *** میمنه با آن همه حزاحز و هرّا
صبحدمی چون سپیده دم ز مطالع *** طلعت خود را دهد طلوع مطلاً
خاضع و خاشع ز پشت شیر درآید *** سجده کند مشهد علّی ولی را
رو نهد از راه (3) فخر بر ره حیدر *** می‌کند از جان بدان جناب تولاّ
اعظم اعلم علیّ عالی اعلا (4) *** امجد و اکرم ولیّ والی والا
*****
1ـ در اصل با املاء قرآنی «ضحیها».
2ـ کلمه‌ی «سان» در متن افتاده و بعداً بالای سطر افزوده شده است.
3ـ اصل: «رای».
4ـ اصل: «اعظم عالی علی اعلم اعلا»، که به قرینه‌ی مصرع بعد تصحیح قیاسی شد.
{صفحه 154}
حیدر درّنده حیّ، امام ائمّه *** صفدر مشکل گشا، امیر توانا
واضح منهاج جفر و نهج بلاغت *** کاشف کشف الغطاء حلّ معمّا
کلک قضا هر مهی به لوح زبرجد *** عین علی می‌کشد به خطّ مثنّا
وصف علی دان ز حا و میم و ز یاسین *** مدح علی خوان ز هل اتی و ز طاها
از فُرُش فَرش تا به عرش معلاّ *** وز قمم عرش تا به صخره‌ی صمّا
ورد همه یا علی است بشنو و بر خوان *** ذکر همه یا علی است بنگر و بنما
برگ درختان ببین و ریگ بیابان *** جمله به تسبیح خوانده مولی و مولا
[100] چون به حقیقت نبّوت است ولایت *** صورت و معنی، غرض ز آدم و حوّا
نیست نبی بر ولی به ظاهر و باطن *** نیست ولی بی نبی به اظهر و اخفا
باب تراب است، بو ترابش از آن گفت *** سیّد کونین، محرم شب اسرا
بن عم و داماد خویش خوانده رسولش *** نام خودش کردگار داده به اعطا
هر دو ز یک نور آمدند پدیدار *** هر دو ز یک نور گشته‌اند هویدا
لحمک لحمی بخوان و دمّک دمّی *** کل همه جزوست و جزو کلّیِ اجزا
گاه نهاده به روی بالش او سر *** گاه کشیده به تارک و کَتِفش پا
داده ز همّت طلاق دنیی فانی *** ساخته با خیل دشمنان به مدارا
ای به ثنایت زیان ناطقه ابکم *** وی به دعایت زبان جمجمه گویا
حکم تو راجع کند طلیعه‌ی خورشید *** امر تو فرماندهد اوامر اسما
جز تو دری آن چنان که کند ز خیبر؟ *** جز تو سری آن چنان که داد به اعدا؟
چارصد اشتر تو داده‌ای به یکی نان *** ساقی کوثر تویی به جنت مأوا
جوهر نورت ز نقص و ریب مقدّس *** گوهر ذاتت ز عیب و عار مبرّا
ای دل اگر راه برده‌ای به حقیقت *** دانش و بخشش ببین و اسم مسمّا
[101] نادعلی خوان، مباش ابله و نادان *** یاد علی کن به سان مردم دانا
فرق بسی نیست در شریعت و شیعت *** در همه بابی علی است مأمن و ملجا
{صفحه 155}
باد نگونسار ناصبی به علامت *** باد گرفتار خارجی به مفاجا
چون زر صامت بود که سکّه ندارد *** هر که توّلاش هست و نیست تبرّا
لعنت بی مرّ به دشمنان علی باد *** لعنت پنهان نه بل که لعنت پیدا
ذات [تو را] (1) چون محمّد و علی الحق *** نافع امروز گشت و دافع فردا
یا رب یا رب به حق ذات و صفاتت *** یا رب یا رب به حق مبدع اشیا
یا رب یا رب آن رسول مزکّی *** یا رب یا رب به آن امام مزّکا
یا رب یا رب به حقّ نائب احمد *** یا رب یا رب به حقّ صاحب زهرا
یا رب یا رب به بنت احمد و سبطین *** یا رب یا رب بدان خدیجه‌ی کبرا
یا رب یا رب به حقّ عابد ساجد *** یا رب یا رب به حق باقر اتقا
یا رب یا رب به حق جعفر صادق *** یا رب یا رب به حق کاظم مُرضا
یا رب یا رب به حق کعبه‌ی ثانی *** آن علی موسوی نژاد معلاّ
یا رب یا رب بدان تقی مجاهد *** یا رب یا رب بدانو نقی منقّا
یا رب یا رب به حقّ عسکری آن کو *** پیشرو عسکر است در صف هیجا
[102] یا رب یا رب به حقّ مهدی هادی *** آن که بود قطب انزوای زوایا
کز شرف احمدم بساز مشرّف *** بی نظر حیدرم مساز مداوا
بنده کمال غیاث و خلق دو عالم *** از نظر مرحمتت ببخش و ببخشا
طبع من اندر جواب لطف نشابور(2) *** ساخته هفتاد و هفت (3) بیت بعمدا
واسطه‌ای صد هزار کشف معانی است *** جایزه‌اش صد هزار خلعت خضرا
لطف نشابور می‌سزد که ز انصاف *** مفتخر آید بدین قصیده‌ی غرّا
*****
1ـ در اصل ساییده شده.
2ـ منظور قصیده‌ای است که بلافاصله پس از این قصیده در مجموعه‌ی حاضر آمده است.
3ـ ولی شمار ابیات قصیده در نسخه‌ی حاضر 76 بیت است پس بیتی در میانه افتاده است.
{صفحه 156}

41ـ لمولانا لطف‌الله نیشابوری(1)

شیر پلنگینه پوش لجّه‌ی خضرا *** دوش برآمد مشرّح از پی عذرا
طوق زر اندود لعل کرده به گردن *** بسته و آراسته چو رخش به هرّا
سوی یسارش عیان سهیل یمانی *** مطرف یمینش مدار قطب زوایا
شکل سر و دست و پای و یال و بر او *** سهم فکندی همی به خاطر دانا
هوی زدی چون گوزن سوی مجرّه *** زان سگ جبّار در فتاده به عوّا
گشته از او منهزم چو حوت در این بحر *** ثور و حمل پیش پیش پیکر جوزا
سنبله‌ی برکشیده بر کف پایش *** دانه‌ی میزان فکنده از سر سودا
عقرب و قوسش نموده از دُم و چنگال *** جدی به دلو او فتاده در تک دریا
............................... *** ........................... (2)

42ـ [محمّد قعقاعی]

................
[103] ناموس ما مبر که همه عمر و جان ما *** پابوس ما محبّت خاک در شماست
در حضرت خدا و رسول آبروی تو *** صد ره زیادت از همه تقصیر و جُرم ماست
ما را ز حق بخواه که از حضرت کریم *** حاجات مؤمنان چو تو خواهی همه رواست
محروم کی شوند ز لطف تو دوستان *** با دشمنان شها چو تو را رحمت و عطاست
بهروز مُقبلی که ولای تو را گزید *** بدبخت مُدبِری که به مهر تو بی وفاست
تضمین کن ای محمّد قعقاعی این دو بیت *** از گفته‌ی کمال که در معنی دعاست
*****
1ـ این قصیده در نسخه‌ی کتابخانه‌ی ملّی از دیوان سراینده نیست.
2ـ در این جا نیز از نسخه‌ی اساس برگ‌هایی مشتمل بر باقی این قصیده و تتمه‌ی حرف الف و ب تا بخشی از حرف ت افتاده است.
{صفحه 157}
«یا رب امید عفو تو ما را دلیر کرد *** بر هر چه آن رضای تو را عکس اقتضاست
ما طاقت عتاب نداریم و عاجزیم *** با عفو گوی هر چه از این گونه ماجراست»
ما را به مصطفی و علی بخش و هر دو پور *** کان بر تو هیچ و ما را سرمایه‌ی بقاست

43ـ لجلال جعفر فی النصیحة

هر که را تاج سعادت بر سر است *** خاک پای شاه مردان حیدر است
حیدر صفدر که در علم و عمل *** پیشوای امّت پیغمبر است
آن پیمبر کز علوّ مرتبت *** نام او پیوند نام داور است
آن کز کمال منزلت *** مدح خوانش کردگار اکبر است
گاه بر تنش از لعمرک خلعت است *** گاهش از لولاک بر فرق افسر است
[104] بعد هفت صد سال غیمبت نام او *** زینت هر سکّه و هر منبر است
دولتش هر لحظه افزاینده است *** اصل و نسل بدسگالش ابتر است
او خدا را نائب [است] و نائبش *** ابن عمِّ و یار و شوی دختر است
دنیی و عقبی تن و احمد دل است *** کائنات اعراض و حیدر جوهر است
مصطفی چرخ هدی را کوکب است *** مرتضی بحر کرم را گوهر است
در نهاد ایت معالی مُدغَم است *** در وجود آن مکارم مُضمَر است
مصطفی را لی مع الله مورد است *** مرتضی را انت امنّی مصدر است
مصطفی دیوار شهر حکمت است *** مرتضی آن شهر حکمت را در است
از بنان مصطفی ماه تمام *** از قدم تا سر دو نیمه پیکر است
از بیان مرتضی از باختر *** آفتاب آینده سوی خاور است
{صفحه 158}
جز رسالت کان نبُد باقی، علی *** در فصائل با محمّد همبر است
مدحت او مؤمنان را مرهم است *** گرچه بر جان منافق نشتر است
حبّذا حیدر که بر یاد خوشش *** زهر قاتل به ز شهد و شکّر است
حضرتش گویی بهشت خرّم است *** کاندر او صد گونه زیب و زیور است
مسکن کرّوبیان آن حضرت است *** گلشن روحانیان آن مقبر است
[105] خصم پیش گور بی آهوی او *** می‌شود روبه اگر شیر نر است
هر کسی کاندر دلش بغض علی است *** ده پدر دارد گرش یک مادر است
فضل او پیداست همچون خور ولی *** چشم و گوش ناصبی کور و کر است
رهنمای خلق سوی دین حق *** بعد احمد، سبط احمد شبّر است
بعد از او شبّیر و زین‌العابدین *** بعد از او باقر، پس از وی جعفر است
باز کاظم، پس رضا، آن گه تقی *** پس نقی، آن گه زکیّ عسکر است
باز ختم اولیا ظلّ خدای *** صاحب الامر همایون منظر است
آن شهنشاهی که بر درگاه او *** صد رهی چون قیصر و اسکندر است
در رکابش خضر و اندر زیر رانش *** دلدل است و ذوالفقارش در بر است
خرمن کاه است عمر دشمنش *** صولت مهدی چو باد صرصر است
هم بر آرد زخم شمشیرش دمار *** از نهادم مشرکان بت پرست
هم کند فرداد پر سور و سرور *** ملک را کامروز پر شور و شر است
آمد آن موسم که از عدلش شود *** فربه آن کز جور ظالم لاغر است
جفت شادی گردد اندر عهد او *** هر که او در زیر طاق اخضر است
[106] حکم یزدان غیبتش کرد اقتضا *** تا نگویی کو نه اندر کشور است
نفع او مر خلق را اندر حجاب *** همچو اندر ابر تأثیر خور است
بی ثبات ناصبی را این حدیث *** نیست باور گر نه ما را باور است
{صفحه 159}
گر دراز آید رسن زان باک نیست *** کاخر کارش گذر بر چنبر است
مختصر کردم مناقبشان از آنک *** هر چه گویم قدرشان زان برتر است
بعد مدح اهل بیت مصطفی *** نکته‌ای چند از نصیحت در خور است
هر که را حلم و کرم سرمایه است *** در دو عالم سرور و نام آور است
نزد آن کو هوشیار و بخرد است *** دین و دانش بهتر از زور و زر است
زور بسیار است اندر هر ددی *** زر بسی نزد جهود خیبر است
ای عجب چون می‌برد خوابش به شب *** هر که را در پیش روز محشر است؟
توشه‌ای از طاعت اکنون ساز ده *** ای که راهت بر نکیر و منکر است
عاقبت تنها به گور اندر شوی *** گر همه خلق جهانت لشکر است
خاک خواهد خوردنت فرجام کار *** گر هزارت جامه پوش و نان خور است
قامتت خواهد چونی شد خشک و زرد *** گر چه چون سرو سهی سبز و تر است
گرسنه بر پای و تو بنشسته سیر *** این نه شرط مؤمن دین پرور است
.............................. ***.............................. (1)
.............................. ***..............................
[107] که ذوق معنی این شعر خوش به شیرینی *** هزار باد به از نوش شیشه‌ی قنّاد

44ـ لمولانا حسن کاشی(2)

پیش از آن کاین طارم فیروزه (3) منظر کرده‌اند *** دولت باقی جزای مهر حیدر کرده‌اند
*****
1ـ باز در این جا برگ‌هایی مشتمل بر باقی مانده‌ی این قصیده و بقیّه‌ی حرفت و حروف بعد تا بخشی از حرف دال افتاده است.
2ـ دیوان حسن کاشی: 81-85 ، تذکره‌ی عبداللطیف ، برگ 100 ب ت 101 الف، هر دو با اختلافاتی با متن بالا در ترتیب برخی ابیات. چند بیت از قصیده هم در تذکره‌ی عبداللطیف نیست.
3ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «پیروزه».
{صفحه 160}
بسته‌اند ازمهرش اوّل(1) عهد با ارواح خلق *** وانگهی ترکیب خلق از جسم و جوهر کرده‌اند
خاک آدم در عدم پیدا نبُد کز نور او *** چهره‌ی اقلیم نُه گردون منوّر کرده‌اند
شرفه‌ی ایوان قدرش چو مشیّد شد، در او *** نسبت هفت آسمان با دود مجمر کرده‌اند
شمع اقبالش چو روز بدو فطرت شعله زد *** شمس(2) را در جنب آن تشبیه اخگر کرده‌اند
با علّو همتّش چون صفر ناید در شمار *** هر شکاری کز شهان از بحر تا برّ کرده‌اند
تختگاه رتبتش برتر ز عرش (3) آن روز شد *** کز شرف معراج او از دوش مهتر کرده‌اند
یرلغ قدرش قضا چون روز فطرت می‌نوشت *** سکّه‌ی آلش ز جِرم هفت اختر(4) کرده‌اند
(5)بار گیرش شهپر جبریل بودستی(6) اگر *** روزکی چند این شرف توفیق استر کرده‌اند(7)
تا نپنداری که کارش در امامت بُد چنان *** کان جماعت خویشتن بعد از پیمبر کرده‌اند
پیش‌تر ز آدم به سی صد(8) قرن افزون این شرف *** بر امیرالمؤمنین حیدر مقرّر کرده‌اند
آن که روز حرب خندق(9) زخم یک شمشیر او *** با ثواب انسی و جنّی(10) برابر کرده‌اند
نقشبندان ازل از روز فطرت تاکنون(11) *** کافرم گر چون رُخَش نقشی مصوّر کرده‌اند(12)
*****
1ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «اوّل ز مهرش».
2ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «شمع» که خطای کتابت است.
3ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «چرخ».
4ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «اخگر» (خطای کتابت).
5ـ این بیت در دیوان نیست.
6ـ اصل: «بودست». تذکره‌ی عبداللطیف: «بارگیرش شهپر روح القدس بودست».
7ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «توقیع دیگر کرده‌اند».
8ـ دیوان: «نُه صد».
9ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «اندر روز خندق».
10ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «جنّی و انسی».
11ـ دیوان: «تا نقشبندی می‌کنند». تذکره‌ی عبداللطیف: «تا نقشبندی کرده‌اند».
12ـ دیوان: «کاین زمانش هندوی هندوی قنبر کرده‌اند!». ولی این مصرع که با مصرع اوّل تناسبی ندارد با کمی اختلاف، مصرع دوّم بیتی دیگر در نسخه‌ی حاضر است که پس از این می‌بینیم. در واقع دو بیت زیر در نسخه‌ی ما:
نقشبندان ازل از روز فطرت تاکنون *** کافرم گر چون رُخش نقشی مصوّر کرده‌اند
نیک بخت آن مقبلی باشد به محشر بی‌خلاف *** کاین زمانش هندو و لالای قنبر کرده‌اند
{صفحه 161}
[108] هر شکن کز چین گیسویش گشودی باد صبح(1) *** تا به شام از بوی او جان‌ها معطّر کرده‌اند
چون لب لعلش گشادی قفل مرجان در سخن *** عقد پروین گوییا کز ماه مظهر(2) کرده‌اند
تشنگان ظلمت غم را سکندر وش هزار *** چون خَضِر سیراب از آن لعل سخنور کرده‌اند
معنی هر چار دفتر داشت که بر لاجرم *** حکم فتوایش روان در هفت کشور کرده‌اند
مادرش در کعبه زاد و کعبه تا کعبش نبود(3) *** زان چه(4) اندر طینتش از فضل مضمر کرده‌اند
تا نگردد فوت از آن ماه معالی(5) یک نماز *** باختر را مطلع خورشید خاور کرده‌اند
اهل فقر از جود او مستغنی از عالم شدند *** گرچه از فقرش حکایت‌های بی مر کرده‌اند(6)
تا به حدّی کو سه شب با پنج تن چیزی نخورد *** و آن چه بُد(7) ایثار درویشان مضطر کرده‌اند
سی و یک آیت جزای آن سه جودش داده‌اند(8) *** وین سخن آرایش دیوان و دفتر کرده‌اند
یک شکم هرگز نخوردی نیم سیر از خوان دهر *** گرچه از جودش جهانی را توانگر کرده‌اند(9)
جز علی دیگر که بود آن شه که(10) سی صد جای بیش *** مدحتش در مجمع قرآن مکرّر کرده‌اند؟
منطق طیر(11) ار سلیمان را به معجز داده‌اند *** وز برای مرکب ار بادش مسخّر کرده‌اند
شاه را از شهپر جبریل مرکب ساختند *** وز علومش قاضی باز و کبوتر کرده‌اند
*****
1ـ دیوان: «نفحه‌ای کز چین زلفش برگشادی باد صبح». تذکره‌ی عبداللطیف: «چین رخسارش»!
2ـ دیوان: «کز ماء مطهّر» که خطاست، تذکره‌ی عبداللطیف: «گفته‌ای از ماه منظر» که درست‌تر می‌نماید.
3ـ دیوان: «کعبه راکعبش بسود».
4ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «زان که».
5ـ دیوان: «معانی».
6ـ اصل: «گرچه از جودشجهاتی را توانگر کرده‌اند». این مصرع در دیوان نیمه‌ی دوم بیتی است که چند سطر پایین‌تر می‌آید و مناسب مصرع اول همان بیت است. بیت حاضر براساس ضبط دیوان که در این مورد به مراعات سیاق صورت درست شعر است تصحیح شد. این بیت در تذکره‌ی عبداللطیف نیست.
7ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «بود».
8ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «سزای آن سه نانش کرده‌اند».
9ـ اصل: «گرچه از جودش حکایت‌های بی مرّ کرده‌اند». به شرح چند پاورقی پیش‌تر، براساس دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف که مناسب‌تر با سیاق است تصحیح شد.
10ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «که بُد کانشب» (خطای کتابت).
11ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «منطق الطیر».
{صفحه 162}
از دل دریا زکاتش(1) قطره‌ای کردند قرض(2) *** چون بنای گنبد فیروزه منظر کرده‌اند(3)
رشحه‌ای زان(4) قطره بد کاین هفت دریا ساختند *** فُضله‌ی آن بود کاین(5) نُه چرخ اخضر کرده‌اند
[111] (6)از(7) تجلاّی ضمیرش لمعه‌ای(8) کردند وام(9) *** تا از آن یک لمعه این خورشید خاور(10) کرده‌اند
مهر(11) او بر(12) ما سوی الله تافت پیش از بدو خلق *** آن که(13) بویی برد از آن، قدرش موّقر(14) کرده‌اند
وان که(15) قاصر ماند زین(16) اقبال از بی‌دولتی *** بر جبینش آیت لعنت محرّر(17) کرده‌اند
هر کجا صاحب دلی بودست و صاحب دولتی *** اکتساب دولت از وی(18) کرده‌اند ار کرده‌اند (19)
معنئی کز لفظ «انّی اعلم» آمد در ظهور *** سرّ آن را صورت زهرای ازهر کرده‌اند
*****
1ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «صفاتش».
2ـ دیوان: «وام».
3ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «تا از آن یک قطره این خورشید انور کرده‌اند». این مصرع چنان که دو سطر بعد می‌بینیم با اندک دگرگونی نیمه‌ی دوم بیتی دیگر است.
4ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «رشحه‌ی آن».
5ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «بُد که این».
6ـ شماره صفحات نسخه از 108 به 111 می‌رود. در آغاز تصوّر می‌رود که شاید یک برگ در میانه افتاده باشد ولی با مقایسه‌ی قصیده‌ی بالا با متن آن در دیوان حسن کاشی و تذکره‌ی عبداللطیف روشن می‌شود که فقط اشتباهی در شماره گذاری پیش آمده است.
7ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «وز».
8ـ دیوان: «رشحه‌ای». ولی «لمعه» که متن ماست با مفهوم تجلّی و خورشید انور مناسب‌تر است. دیوان هم در مصرع دوّم بیت همین «لمعه» را دارد.
9ـ دیوان: «قرض».
10ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «انور».
11ـ دیوان: «نور».
12ـ دیوان: «از».
13ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «هر که».
14ـ دیوان: «فزون‌تر».
15ـ اصل: «آن که». تصحیح از دیوان.
16ـ دیوان: «از این». تذکره‌ی عبداللطیف: «از آن».
17ـ دیوان: «مقرّر». ضبط نسخه‌ی ما و تذکره‌ی عبداللطیف طبعاً مرجّح است.
18ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «از دولت وی».
19ـ دیوان: «بی حد و مر کرده‌اند».
{صفحه 163}
صورت معنی عصمت، معنی تضمینِ «کُن»(1) *** آن که حوران(2) را به زیورهاش زیور کرده‌اند
نقش(3) او در وصف چو آید که نقّاشان صنع(4) *** صورتی مانند او حاشا که دیگر کرده‌اند
ازوطای(5) حضرت(6) «طاها» برون آورده‌اند *** در عبای «هل اتی» تزویج اطهر کرده‌اند(7)
نانوشته محضر اقبال آدم را تمام *** نام او را از شرف توقیع محضر کرده‌اند
این چنین نوباوه‌ی دین را(8) که از اقبال او *** خطّه‌ی اسلام را کلّی معمّر کرده‌اند(9)
از اتّصال آفتاب شرع و ماه مهتری(10) *** شد محقّق حکمتی(11) کاوّل(12) مقدّر کرده‌اند
عصمت کروبّیان زان (13) مهد عصمت ساختند *** حجّت اولاد آدم زین دو سرور (14) کرده‌اند
ز اقتران این (15) دو دریا در ظهور آورده‌اند *** نقش هر دولت که در فطرت مستّر کرده‌اند
تا ز جمع مجمع البحرین عصمت (16) در جهان *** گوهر شایسته چون شبّیر و شبّر کرده‌اند
مدحت (17) شاهی چه گوید کس که ارباب عقول *** کمترین بود از صفاتش هر چه اکثر کرده‌اند
[112] ز آستینش مایه‌ی هر مایه داران (18) داده‌اند *** ز آستانش کسب اقبال موفّر کرده‌اند
*****
1ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «معنی حسن وی است».
2ـ اصل: «حورا». تکمیل از دیوان. تذکره‌ی عبداللطیف: «حوّا».
3ـ دیوان: «مدح».
4ـ دیوان: «قدس».
5ـ = گستردنی، جامه‌ایکه باز افکنند بر چیزی (دهخدا).
6ـ دیوان: «سوره».
7ـ دیوان: «در مباهل آیت تزویج از هر کرده‌اند» (؟)
8ـ دیوان: «دنیی».
9ـ پس از بیت بالا در تذکره‌ی عبداللطیف بیتی اضافی است صورتی دیگر از بیتی که یک سطر بالاتر گذشت:
از حریم حرمت طاها برون آورده‌اند *** در جناب هل اتی تزویج اطهر کرده‌اند
10ـ دیوان: «ماه و مشتری» ، تذکره‌ی عبداللطیف: «ز اتصال آفتاب و شرح ماه و مشتری».
11ـ دیوان: «حکمتش».
12ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «کز قُِل».
13ـ اصل و دیوان: «زین». ضبط تذکره‌ی عبداللطیف ترجیح داده شد.
14ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «مهتر».
15ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «ز احترام آن».
16ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «معنی».
17ـ اصل: «مدح آن». تصحیح از دیوان.
18ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «سرمایه داران».
{صفحه 164}
مرقدش را مرکز فردوس اعلی ساختند *** مسندش را مصدر (1) تنزیل داور کرده‌اند
مردی ئی کز رستم و سام و نریمان گفته‌اند *** عشر عشری (2) نیست کان از فتح خیبر کرده‌اند
حجّت نص در امامت داشت لیکن دیگران (3) *** اختیار خود فزون از نصّ داور (4) کرده‌اند
نیک بخت آن مقبلی باشد به محشر بی خلاف *** کاین زمانش هندو و لالای (5) قنبر کرده‌اند (6)
صاحب دارالقمامه راه ایمان نسپرد *** گِردِ آن گَرد ای پسر کز کعبه برتر کرده‌اند
این مگ. کو زن پدر بُد گر علی داماد بود (7) *** کاین (8) چنین تشبیه اهل فضل کمتر کرده‌اند
گر بخواهد پادشاهی دختر غیری چه باک *** هیچ شاهان کمتر از خودزوج (9) دختر کرده‌اند؟
لایق یک نامه بردن خود نبود از کردگار (10) *** آن که او را صاحب محراب و منبر کرداه‌اند
طرفه مرغی بود تیغش با دو منقار شگرف *** کاجرتش مُجرا ز (11) جان و نفس کافر کرده‌اند
گه ز ران عمرو می‌کردند قوتش را روان *** گاهش آبشخور ز خون حلق عنتر کرده‌اند
گرچه آبی (12) سبز پیکر بود لیک آن جا که شد *** خلعتش از جان و تن دیبای احمر کرده‌اند (13)
ور (14) چه بُد یک قطره لیکن گاه موجش در (15) وغا *** خیل بویحیی گذار از وی به (16) معبر کرده‌اند
*****
1ـ دیوان: «منظر».
2ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «فتحی».
3ـ دیوان: «گمرهان».
4ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «اکبر».
5ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «مولای».
6ـ گذشت که در دیوان این بیت با بیتی دیگر خلط و نیمه‌ی هر یک به دیگری منتقل شده است.
7ـ دیوان: «این مگو کان زن پدر بود و علی داماد او».
8ـ دیوان: «این».
9ـ دیوان: «جفت».
10ـ دیوان: «لایق هر نامه را بردن نبود از کردگار» ، تذکره‌ی عبداللطیف: «لایق یک نامه بردن از خداوندش نبود».
11ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «کاخرش همراز» (خطای قرائت).
12ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «آب».
13ـ دیوان: «طبعش از جان و تن از دیبای احمر کرده‌اند».
14ـ دیوان: «گر».
15ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «جوششش روز».
16ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «خیل اعدا زو گذر از روی».
{صفحه 165}
بُد شریک گوهر (1) درج (2) دو پیکر در ازل(3) *** زادنش در یک شکم، ز آنش دو پیکر کرده‌اند
پشت ایمان بود، اگر تصحیف (4) مقلوبش کنی *** روشنت گردد که آن را از چه گوهر کرده‌اند
[113] پتک آهنگر نخورد و کوره‌ی آتش ندید *** گوهرش از میوه‌ی طوبی مخمّر کرده‌اند
طرفه آبی بود کز (5) وی هر که روزی مست شد *** نوبت هشیاریش زان سوی محشر کرده‌اند
با امیرالمؤمنین فریاد کاشی رس به لطف *** ای که لطفت داروی دل‌های غمخور کرده‌اند
از کف دریا نصابت یک نصیبم بخش از آنک *** تشنگان آب (6) را سیراب از آن در کرده آند
این (7) مبین کاندر جزالت نیست نظمم را نظیر *** نظم حالم بین که از محنت چه ابتر کرده‌اند
کربلای من شد آمل زان که نان من در او *** تنگ‌تر ز آبی است (8) کان بر آل حیدر کرده‌اند
زین صفت کز نامرادی نیست مثلم در جهان *** گویی این نظم سخن (9) اقطاع چاکر کرده‌اند
شعر چون زر دارم و در وجه نانم هیچ نیست *** زان که قیمت غلّه را بالاتر از زر کرده‌اند
شعر اگر در چشم دونان قدر ننماید چه باک *** چون به چشم خر شعیر از شعر بهتر کرده‌اند
طوطیان خاطرک کز فیض انعامت همی *** پرورش پیوسته از بادام و شکّر کرده‌اند
این زمان با خشک نانی آرزومندند و نیست *** این چنین بی آبرو جمعی ستمگر کرده‌اند
غم ز درویشی ندارم زان که می‌دانم یقین (10) *** عزّتی کز فقر با سلمان و بوذر کرده‌اند
لیک رنج قرض خواهان و غم قحط گردان *** عیش طاعت بر دلم کلّی مکدّّر کرده‌اند
خاطر دنیا و دنیایی ندارم زین قِبَل (11) *** نیستم ز آن‌ها که این کار از پی زر کرده‌اند
*****
1ـ دیوان: «گوهرش».
2ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «دریا».
3ـ دیوان: «در نخست».
4ـ دیوان: «تضعیف».
5ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «از».
6ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «آز».
7ـ دیوان: «آن».
8ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «زان است».
9ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «گوییا همچون سخن».
10ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «چون یقینم شد که هست».
11ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «سخن».
{صفحه 166}
قرب سی سال است افزون کاجر مستوفای من (1) *** از (2) کف سلطان دین ساقی کوثر کرده‌اند
[114] گر بهشت الحق هواداران حیدر را جزاست *** شادی کاشی که این او را میسّر کرده‌اند
می‌کنم نشر سخن در کشور عالم چنانک *** طیب (3) انفاسم عدیل مشگ اذفر کرده‌اند
کشتی طبعم چنان در بحر معنی می‌رود (4) *** کز روانی می‌برد (5) هر جا که لنگر کرده‌اند

45ـ لمولانا کمال‌الدّین خواجه کرمانی (6)

وجه برات شام بر اختر نوشته‌اند *** و اموال زنگ بر شه خاور نوشته‌اند
مستوفیان خسرو کشور گشای هند *** بر باختر مواجب لشکر نوشته‌اند
در باب ظلمت آن چه خضر نقل کرده است *** بر گرد بارگاه سکندر نوشته‌اند
مضمون روزنامه‌ی خورشید خاوری *** بر کارنامه‌ی مه انور نوشته‌اند
دیوانیان عالم علوی به مشگ ناب *** و اللیل برحواشی دفتر نوشته‌اند
کتّابیان رقعه نویس سواد شام *** والنجم بر صحایف اخضر نوشته‌اند
بر گرد روی شاهد [مشگین](7) عذار چرخ *** از شب خط سیاه معنبر نوشته‌اند
دانی که چیست آن که (8) خطیبان آسمان *** بر طرف هفت پایه‌ی منبر نوشته‌اند
یک نکته از مکارم اخلاق مرتضاست *** کان را برین کتابه به عنبر نوشته‌اند
منظومه‌ی محبّت زهرا و آل او *** بر خاطر کواکب ازهر نوشته‌اند
[115] دوشیزگان پرده نشین حریم قدس *** نام بتول بر سر معجز نوشته‌اند
*****
1ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «قرب سی سال است کاین اجرای مستوفای من».
2ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «در».
3ـ دیوان: «بوی».
4ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «شد فرو».
5ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «رود».
6ـ دیوان خوجو: 584-585.
6ـ کلمه‌ی «مشگین» در اصل ساییده شده است. تکمیل از دیوان.
8ـ دیوان: «این که».
{صفحه 167}
انجم کلام مرتضوی را ز راه یُمن *** بر گرد نُه (1) رواق مدّور نوشته‌اند
بر هفت هیکل فلکی هر دعا که هست *** آن از زبان صاحب قنبر نوشته‌اند
رمزی که بر مطاوی طومار کبریاست *** بر نام اهل بیت پیمبر نوشته‌اند
آن آیتی که نقش طوامیر نصرت است *** بر رایت کُشنده‌ی عنتر نوشته‌اند
وصف خدنگ چارپر جان شکار او *** مرغان معنوی همه بر پر نوشته‌اند
از دست و پنجه‌ی اسدالله کنایتی است (2) *** حرفی که بر جبین غضنفر نوشته‌اند
نامش نگر که قلعه نشینان موسوی *** بهر (3) گشاد بر در خیبر نوشته‌اند
نعتش نظاره کن که رهابین عیسوی *** بهر شرف بر افسر قیصر نوشته‌اند
القاب عالی‌اش ز پی اکتساف قدر *** بر سقف چار صفّه‌ی ششدر نوشته‌اند
ابیات شوق آن که نبی را برادر است *** اجرام بر روان پُر (4) آذر نوشته‌اند
بابیست از فضائل او هر چهار فصل (5) *** کاین هفت کهنه پیر معمّر نوشته‌اند
نقشش به کارگاه فلک برکشیده‌اند *** وصفش به بارگاه ملک برنوشته‌اند (6)
مه پیکران طاق زبرجد محامدش *** بر پاره و نطاق (7) دو پیکر نوشته‌اند
لشکرکشان عالم جان نام (8) دلدلش *** بر کوهه‌های زین تکاور نوشته‌اند
[116] صنعتگران چرخ به زر و صف ذوالفقار *** بر تیغ خور نوشته و در خور نوشته‌اند
خنجر کشان صف شکن خیل مهر او *** بر آفتاب نعل بها در نوشته‌اند
ذکر غبار درگه آن میر هاشمی *** شاهان سرفراز بر افسر نوشته‌اند
در گوش ما مدائح شبّیر خوانده‌اند *** بر جان ما مناقب شبّر نوشته‌اند
*****
1ـ دیوان: «این».
2ـ اصل: «کتابه‌ای است». تصحیح از دیوان.
3ـ دیوان: «مهر».
4ـ دیوان: «چو».
5ـ دیوان: «هر چه چار فصل».
6ـ در دیوان جای «فلک» و «ملک» در دو مصرع این بیت عوض شده است. ضبط نسخه‌ی حاضر صحیح‌تر می‌نماید.
7ـ اصل: «پاره نطاق». تصحیح از دیوان.
8ـ اصل: «وصف». ضبط دیوان ترجیح داده شد.
{صفحه 168}
آدرار ما که دیده رساند به خون دل (1) *** امسال بر ولایت حیدر نوشته‌اند
آن را که سر فدای هوای علی نکرد *** یا رب ز حادثات چه بر سر نوشته‌اند
ای بس که هفت کشور گردون به یک نفس *** مردان راه او به قدم در نوشته‌اند
اشعار من که مادح اولاد حیدرم *** هم بحر(2) مشق کرده و هم بر نوشته‌اند
از (3) شوق مدحتش سخنم ساکنان مصر *** بر کوزه‌ی نبات به شکّر نوشته‌اند (4)
فردوسیان حدیث روان بخش عذب من *** در روضه بر حوالی کوثر نوشتنه‌اند
دردی کشام دیده‌ی ما ماجرای خویش *** وقت صبوح بر لب ساغر نوشته‌اند (5)
چون است کز حوادث دوران روزگار *** هر دم به نام من غم دیگر نوشته‌اند
در دی که ]بر] (6) دفاتر تقدیر مثبت است *** گویی ز بهر این دل غمخور نوشته‌اند
عمّانیان حکایت بحرین چشم من *** در دل به آب دیده‌ی گوهر نوشته‌اند (7)
مستان بزمگاه افق نظم اشک من *** بر جام زر به باده‌ی احمر نوشته‌اند
[117] شادم بدین که بر صفحات عقیده‌ام *** شرح خلوص آن شه صفدر نوشته‌اند
خواجو کمالنامه‌ی مستان حیدری *** بر جان عارفان قلندر نوشته‌اند
زنهار غم مخور که بر اوراق سرمدی *** بهر تو تحفه‌های (8) موفّر نوشته‌اند (9)
کرّوبیان ستایش ابکار خاطرت *** بر چشمه‌های روشن اختر نوشته‌اند
*****
1ـ دیوان: «و ادرار ما که دیده رساندی به خون دل».
2ـ چنین است در اصل و دیوان = «سَرّ»؟
3ـ دیوان: «وز».
4ـ در دیوان این بیت پس از بیت بعد است.
5ـ این بیت در دیوان نیست.
6ـ تکمیل از دیوان.
7ـ در دیوان نیمه‌ی دوم بیت بعد بعه جای این مصرع آمده و یک بیت در میانه گم شده است. متن ملفّق دیوان از مجموع این دو بیت چنین است:
عمّانیان حکایت بحرین چشم من *** بر جام زر به باده‌ی احمر نوشته‌اند
8ـ دیوان: «فتح‌های».
9ـ این بیت در دیوان پس از بیت بعد و آخرین بیت قصیده است.

46ـ تشریح کائنات لمولانا جلال جعفرپور بومنصور

روزگاری کاندر او عقل منوّر ساختند *** نفس کلّی را ز بهر وی مسخّر ساختند
عقل میل علّت اُولی نمود و نفس کل *** گِرد میل عقل از آن این هفت چنبر ساختند
پیشکاران ازل بهر نظام مملکت *** در دل گردونه‌ها رخشنده اختر ساختند
بر نخستین جرم کیوان، بر پسین جرم قمر *** بر ششم زاوش (1)، و اندر چارمین خور ساختند
بر سوم ناهید و بر چرخ دوم تابنده تیر *** همچو بر پنجم فلک مرّیخ و خنجر ساختند
زان سپس از جنبش (2) افلاک و سیر اختران *** جرم‌های خاک و باد و آب و آذر ساختند
زانشراح اختران پس چر بدستان قضا *** لعل و یاقوت و بلور و نقره و زر ساختند
در طبائع قوّه‌ی تأثیر چون افزوده گشت *** سوسن و نیلوفر و نسرین و عبهر ساختند
چون قوی‌تر شد مزاج آن گه رقیبان قدر *** پیل و شیر و ببر و گرگ و اسب و استر ساختند
[118] بر فراز کوه و بر شاخ درخت و روی آب *** گونه گونه مرغ خاموش و نواگر ساخهتند
کار چرخ و عنصر و کان و نبات و جانور *** چون مهّیا گشت هر یک را فراخور ساختند
نوعروس خاک را مشّاطیان کُن فکان *** نوع انسان را به گاه جلوه زیور ساختند
آفرینش چون تن آمد، آدمی سر شد بر او *** پس بر آن سر مصطفی را تاج و افسر ساختند
دفع شرّ و شرک را از انبیا و اولیا *** لشکری کردند و وی را شاه لشکر ساختند
هم ضمیر روشنش کردند درج درّ دین *** هم دو لعل جانفزایش کان گوهر ساختند
چون برون از خالق اکبر به از وی کس نبود *** نام و نقشش را قرینِ الله اکبر ساختند
گر نبودی جوهر پاکش عَرَض باطل شدی *** هر چه اندر زیر و بام طاق اخضر ساختند
مصطفی هر چند شهر علم و حکمت بود لیک *** در بر آن شهر گزیده ذات حیدر ساختند
حیدر کرّار کو را با نبی در هر شرف *** جز رسالت کان نبُد، باقی برابر ساختند
*****
1ـ = سیّاره‌ی مشتری.
2ـ اصل: «جمّش».
{صفحه 170}
پشت اسلام و پناه شرع و رکن این حق *** ذوالفقار آبدار آن دلاور ساختند
کیست الاّ مرتضی آن سروری کز مرتبت *** مسند معراجش از دوش پیمبر ساختند
کیست الاّ مرتضی کو را کمینه دستبرد *** سرگذشت نهروان و فتح خیبر ساختند
کیست الاّ مرتضی کاندر ضمیر خنجرش *** قهر جان ذوالخمار و عمر و عنتر ساختند
در دماغ هر که از توحید دارد بهره‌ای *** خاک پای مرتضی چون مشک اذفر ساختند
[119] از علی بگذشت فرّ و فخر ارباب القلوب *** در ولای یازده معصوم دیگر ساختند
چون که بخشیدند آن ناماوران را خواجگی *** پور بومنصور را مولی و چاکر ساختند
در (1) فراهان از وجودش خاک بُرزآباد را *** چون شد از جان بنده‌ای ایشان معطّر ساختند

47ـ سیّدعلی بغدادی

سپیده دم که از این طاق نُه رواق زبرجد *** کشید شاه حبش سوی شرق رایت اسود
زدند پایه‌ی تخت جناب خسرو خاور *** سیاه پادشه صبح بر سپهر مشیّد
فروشد از تُتُق نیلگون چرخ و برآورد *** مه منّور خورشید با شعاع مورّد
بیافت چهره‌ی تاریک دهر روشنی بی چون *** عروس صبح ز رخ برگرفت زلف مجعّد
فشاند دست قدر بر شمایل شب تیره *** ز اقتضای قضا کرد روشنایی اوحد
در آن نفس که ز بیم سپاه خسرو خاور *** گریخت لشکر سلطان زنگبار به سر حد
به گوش جانم من آمد صدای مُنهی گردون *** که پای بند بلیّات روزگار و مقیّد
دل از محبّت دنیای دون بکَن که چو عیسی *** فراز چرخ چهارم نهی به مرتبه مسند
میان ببند و زبان برگشا به مدح محمّد *** که اوست خواجه‌ی لولاک و سیرفراز مؤبّد
مطهّری که سر سقف بارگاه جلالش *** کشیده‌اند ز رفعت فراز تحت زبرجد
شفیع روز قیامت، مه سپهر جلالت *** حبیب خاص خداوند ذوالجلال: محمّد
*****
1ـ اصل: «از». تصحیح قیاسی.
{صفحه171}
[120] شهی که ناوک انگشت او نمود عدو را *** به گاه معجزه از قرص ماه قوس مقوّد
ز نور چهره‌ی او صبح راست خدّ مبیّض *** ز چین گیسوی او شام راست خطّ مسّود
رسل ز کتم عدم در وجود نامده بودند *** که بُد ز نور جبینش سرای دهر ممهّد
ز سرو قامت او چرخ راست منصب عالی *** ز ماه طلعت او شرع راست نور مؤبّد
اگر نه ذات شریفش ز آفرینش گیتی *** بُدی هر آینه مقصود کردگار مجرّد
کجا پدید شدی مهر و ماه و انجم و گردون؟ *** کجا ز مادر ارکان شدی زمانه مولّد؟
دلا ز جاده‌ی شرعش متاب روی که هر کو *** بتافت روی ز رایش نیافت دولت سرمد
کجا ز نور شریعت شود چو آینه روشن *** دلی که گشت گرفتار تار زلف مجّعد
ز روی صیقلی مهر او به صیقل عصمت *** زدود ز آینه‌ی دل سواد زنگ مؤکّد
به کنج مکتب افضالش انبیای مقدّم *** نهاده‌ایند چو طفلان به پیش تخته‌ی ابجد
کسی که بر خط فرمان شرع او ننهد سر *** بود به روز قیامت صحائف عملش رد
ز جور لشکر یأجوج کفر خوار شدی دین *** اگر وصیتش نبستی ز تیغ بر رهشان سدّ
امام متّقیان، شمع بارگاه ولایت *** ولیّ بار خدای و سزای مسند احمد
وصیّ [و] نفس رسول آن که بی محبّت مهرش *** گمان مبر که کنی جای در بهشت مخلّد
علی که باز سپهر آشیان گلشن قدسی *** نهد ز مرتبه بر خاک آستانه‌ی او خدّ
[121] بنای شهر شریعت از او شدست مقّوم *** مدار ملک امامت از او شدست مقیّد
به وسع خاطر عقلم جمال کنه کمالش *** نبست صورت، و نه در ضمیر عقل چو من صد
به مدحش از همه‌ی خلق تا به حشر نویسند *** یکی ز صد ننویسند از هزار مجلّد
ز تاب آتش دوزخ خلاص یافت به محشر *** کسی که گشت زبانش به مدح آل مُسَعوَد
ز شعر شکّر سیّدعلی که مادح آل است *** خورند مائده‌ی مهر مؤمنان موحّد
بکوش سیّد مدّاح در مناقب حیدر *** گرت هواست که گردون به کام و رای تو گردد
{صفحه172}

48ـ لمولانا حسن کاشی (1)

کسی که دیده به دیدار یار بگشاید *** در سعادتش از روزگار بگشاید
سعادتی به از این در جهان چه خواهد بود *** که یار دیده به دیدار یار بگشاید؟
هزار جان گرامی فدای آن دم یاد *** که چشم غمزده بر غمگسار بگشاید
امیدوارم از الطاف حق مگر روزی *** امید این دل امیدوار بگشاید
مرا که از لب او ره به بوسشی (2) نبود *** بگو که از چه امیدم کنار بگشاید
غلام آن لب لعلم که گاه خندیدن *** هزار تنگ شکر بسته بار بگشاید
به گرد عارض اگر زلف را بیاغالد (3) *** به روم قافله‌ی زنگبار بگشاید
دهان چون پسته ببندد ز نطق طوطی را (4) *** چو شکّرین لب طوطی شعار بگشاید
[122] به یک کرشمه اگر نیم التفات کند *** هزار قلعه‌ی جان را حصار بگشاید
به کشتن منش ار اختیار برخیزد *** دل از میانه‌ی جان اختیار بگشاید
تنم ز شوق چو شکّر در آب بگدازد *** به شُکرم از شکر آبدار بگشاید
چو با خیال لبش خاطرم سخن گوید *** نوای این غزل جان شکار بگشاید
[تجدید مطلع]
اگر لبت به شکر خنده بار بگشاید *** به شکر شکّر تو جان نثار بگشاید
درون پرده‌ی جان چون لبت سخن گوید *** هزار پرده‌ی پرهیزگار بگشاید
نسیم نافه‌ی مشگین که در شمار آرد *** ز عقد عنبرت ار یک شمار بگشاید؟
کسی که بر قد و رخسار او نظر فکند *** به سرو و گل نظر اعتبار بگشاید (5)
*****
1ـ دیوان حسن کاشی: 94-97 با اختلافاتی در ترتیب برخی ابیات.
2ـ دیوان: «بهره بوسه‌ای».
3ـ دیوان: «بغالاید» (غلط چاپی).
4ـ دیوان: «طوطی وار». ضبط نسخه‌ی ما درست است.
5ـ دیوان: «ز سرو و گل نظر مستعار بگشاید».
{صفحه 173}
قرار سینه‌ی اهل قرار برخیزد *** بدان (1) قرار که آن بی قرار بگشاید
چو نیم مست تو با نیم نقطه گوید راز (2) *** تمام دل ز دل (3) هوشیار بگشاید
خط سیاه تو بر گردن آن عذار سپید (4) *** بنفشه ایست که بر لاله زار بگشاید
ز خار اگر بگشاید گل این عجب نبود *** عجب بود که ز گلبرگ خار بگشاید
خیال سر و قدت هر شبی به خونین اشک *** ز خون (5) دیده‌ی من جویبار بگشاید
ز سیل اشک به کشتی گذر نشاید کرد *** چو کاروان سرشکم قطار بگشاید
نه آن چنان ز شراب غم (6) تو سرمستم *** که جز به شربت مرگم (7) خمار بگشاید
(8) [به مرگ راضیم ار وصل تو نخواهد بود *** مگر خدای یکی زین دو کار بگشاید
به خاک پای تو کز سنگ ناله برخیزد *** چو ناله‌های دلم زار زار بگشاید
ز پا در آمده را عیب نیست گر نالد *** که ناله‌ها ز سر اضطرار بگشاید
زخم به خون سرشک ار نگار گشت مرا *** امید هست که کار از نگار بگشاید
عجب که با همه این بار غم نمی‌خواهد *** دلم که او ز غمش هیچ بار بگشاید
اگر چه بند غم من ز حد گذشت، نماند *** امید من که کسی زین دیار بگشاید
تهمتنی که شعاع شرار شمشیرش *** خمار کین ز سر ذوالخمار بگشاید
شهی که چون سپر از پیش سینه در بندد *** ز آسمان سپر زرنگار بگشاید
مجاهدی که درِ حصن هفت گردون را *** به یک اشارت دست آشکار بگشاید
*****
1ـ دیوان: «بر آن».
2ـ دیوان: «چو نیم مست تو باشم به نقطه گوید راز» (؟)
3ـ دیوان: «زبر».
4ـ دیوان: «عارض اسفید».
5ـ اصل: «جوی». ضبط دیوان ترجیح داده شد.
6ـ دیوان: «ولات» (= ولایت).
7ـ اصل: «مرگش» (ترجیح ضبط دیوان).
8ـ از این جا نیز برگ‌هایی افتاده که علاوه بر باقی مانده‌ی غزل حسن کاشی، بقیّه‌ی حرف دال تا میانه‌ی حرف سین در آن اوراق بوده است. غزل حسن کاشی براساس دیوان تکمیل شد.
{صفحه174}
سوار دلدل دولت، شهی که گر خواهد *** ز شهسوار کواکب سوار بگشاید
پیاده‌ای که به نیروی او کند حمله *** حمایل شه گردون سوار بگشاید
اگر هزار چو اسفندیار زنده شود *** که هفت خوان به یکی گیر و دار بگشاید
عقاب تیر تهمتن شکار خیبر گیر *** حصار دیده‌ی اسفندیار بگشاید
مسبّبان قضا و قدر فرو مانند *** چو دست قدرت او اقتدار بگشاید
کلاه او که قبای قبا بدو نازد *** ز آسمان، کمرِ اقتدار بگشاید
به یُمن او که فلک را ز یمن اوست یمین *** به گاه جود ز دریا یسار بگشاید
حُسام اوست که گر شرح ضرب او گویی *** اجل ز ساحت دنیا قرار بگشاید
به دست شوکت اگر کوه را کمر گیرد *** به پُردلی کمر کوهسار بگشاید
ستاره‌ای که ز برج جمال او تابد *** جمال نُه فلک از یک مدار بگشاید
ستاره‌ای که ز برج جمال او تابد *** جمال نُه فلک از یک مدار بگشاید
به یک ترشّح کفّ جواد او نرسد *** ذخایری که ز قعر بحار بگشاید
سموم قهرش اگر بر محیط بر گذرد *** ز موج آب چو آتش بخار بگشاید
اگر به دیده‌ی هیبت در آسمان نگرد *** ز دیده‌های کواکب شرار بگشاید
فراست دلش از غایب سبک روحی *** گرانی از نظر کوکنار بگشاید
اگر طلیعه‌ی ذاتش عیار گیرد عقل *** هزار مهر و وفا زان عیار بگشاید
جناب اوست که در جنب ارتفاع درش *** فضای نُه فلک از یک غبار بگشاید
نسیم روضه‌ی اقبال او اگر روزی *** ز روی لطف به بستان گذار بگشاید
عجب نباشد اگر قابل حیات شود *** هر آن شکوفه که در مرغزار بگشاید
نهیب نعره‌ی الله اکبرش در رزم *** ز نعره‌های یلان زینهار بگشاید
حسام اوست که گر حدّ حِدّتش گویی *** اجل ز صحّت دنیا قرار بگشاید (1)
به ذات او نکند جز رسول مانندی *** کسی که او نظر اعتبار بگشاید
به یک سؤال ببخشد ذخایر نُه چرخ *** به صد هزار قران ار مکار بگشاید
*****
1ـ تکرار مضمونی که با اختلافی اندک یازده بیت بالاتر گذشت و همان صورت درست‌تر می‌نماید.
{صفحه175}
میان به مهر وی آن پاک دین در بندد *** قرار کرده به دارالقرار بگشاید
به اضطرار نیفتد ز اختیار آن کس *** که اختیار بدان بختیار بگشاید
غذای جان دهد از چار جوی هشت بهشت *** کسی که دیده بدان هشت و چار بگشاید
به یک نظر دل دریا زکاتش ار خواهد *** ز کار من گره افتقار بگشاید
نه هر کسی که سخن گوید آن چنان باشد *** که دست ضرب در این کارزار بگشاید
به کارزار چه کار آید آن چنان تیغی *** که همچو بید به وقت بهار بگشاید
اگر چه سحر کند سامری بدان نرسد *** که همچو موسی از چوب مار بگشاید
ظهیر زهره فریب ار به سحر هاروتی *** ز زُهره یاره، ز مه گوشوار بگشاید
به معجز اسدالله دلم ز گردن چرخ *** قلاده‌ی گهر شاهوار بگشاید
درِ حصار معانی دلم به دولت شاه *** اگر یکی بود و گر هزار بگشاید
حصار خیبر اگر سخت استوار بود *** که شاه قلعه گشا استوار بگشاید
درخت بخت من از فتح باب نصرت شاه *** شکوفه کرد کنون تا ثمار بگشاید
امیدوارم از الطاف حجه القائم *** که خاطرم ز غم انتظار بگشاید
که تا به مدح وی از طبع کاشی مسکین *** جهان هزار چنین یادگار بگشاید
نیم ز لطف خداوندگار خود نومید *** که کار بنده خداوندگار بگشاید]

49ـ [کمال غیاث]

[123] با تو دستا پور دستان است *** همچو در پیش آسیا دستاس
دلدلت را چگونه وصف کنم *** که به هنگام پویه برد مساس
زین او با جناق مهر محیط *** نعل او با مه سپهر مُماس
{صفحه 176}
حصّه‌ی حصن دین ز توست حصین *** قلعه‌ی شرع را ز بأس تو پاس
در خیبر به دست قلعه گشات *** بر دریدی چو قرطه‌ی قرطاس
برق جسم جبل شکافد و تو *** جبله را به تیغ چون الماس
ذوالفقارت که جَوزَهَر (1) شکل است *** دو ذنب را نموده از یک راس
در تن دوستانم ز توست توان *** در دل دشمنان ز توست هراس
وصی مصطفی تویی بی شک *** زان که ادریس را رسد ادراس
ای که هستی عدوی آل علی *** از شیاطین پدید شد وسواس
خارجی کیست اخبث الاخباث (2) *** ناصبی چیست انجس الارجاس
گاهِ پرخاش تیر طعنه‌ی من *** دیده‌ی ناصبی کند بُرجاس (3)
هر که اسلام دارد و ایمان *** گو علی چون موالیان بشناس
التجا کن چو ما به آل علی *** تا نپوشی (4) لباسی از الباس
تو علی را چگونه بشناسی *** که شناسا نمی‌شود نسناس
[124] اوست انسان که ناس بشناسد *** بی تکلّف ز ناکث و کّناس
خیر ناس آن بود که دریابد *** «ینفع الناس» از «یضّر الناس»
جوهری آن بود که فرق کند *** قیمت سیم و زر ز رو [ی] و نُحاس
ای که پیوسته بر فسانه روی *** پای خود را نگاه دار از فاس
قصّه‌های یزید و شمر مخوان *** که سقر گشت مسکن خنّاس
کاسه‌ی دوغبا نه در خور ماست *** من ندانم هریسه و هرّاس
خر طلبکار کاه و جو باشد *** سگ دَوَد دائم از پی رّواس (5)
چیک باش و ز کیمه و سیّاح *** که سُهاک است ناشی و کهلاس
*****
1ـ = محل تقاطع هر دو دائره در صور فلکی در عقده‌ی رأس و ذنب (دهخدا).
2ـ اصل: «اخسّ». تصحیح قیاسی به رعایت وزن شعر.
3ـ = آماج و نشان گاه تیر (دهخدا).
4ـ اصل: «بپوشی».
5ـ چنین است در اصل.
{صفحه 177}
روزگاری عجب شتر گربه است *** کیسه و کاسه‌ها همه کم و کاس (1)
اگر از راه دانش و حکمت *** تو ابوذر جمهری و جمّاس
و گر ایز روی کدیه و حیلت *** اشعث طامعی و بوالعّباس
کیسه‌ی سیم تا تهی نکنی *** بر همه وجه پر نگردد کاس
هر که مفلس بود چه می‌ترسد *** هست ترسنده تاجر از مکّاس
خواب بسیار از آن خرگوش است *** تو چه پیلی تو را به است نُعاس
تیر تقدیر را دل تو هدف *** پشت قوس تو را فلک قوّاس
[125] کشت عمر من و تو تا دِرَود *** ماه نو هر مهی نماید داس
ما همه گو سپند و مرگ چو ذئب *** ما همه روبه و اجل فرناس (2)
عاقبت همچو دانه خرد شویم *** زیر این آسمانِ همچون آس
دفتر آخرت بخوان و بدان *** وصف محمود و داستان ایاس
شرع و دین کن انیس و مونس خویش *** تا بیابی کمال استیناس
قیمت گفته‌ی کمال غیاث *** نیک دانند مردم کیّاس
ای که از روی جهل خصم منی *** نیک و بد را ز یکدیگر بشناس
با همه کس پلاس بافی و هم *** با من فیلسوف نیز پلاس؟
چون تو را نیست هیچ استعداد *** خواه اطلس بپوش و خواه پلاس
نیک داند حریف بافنده *** جنس و ناجنسی بریشه و لاس
حلّه و جلّه را تفاوت‌هاست *** کار نسّاج نیست چون جلاّس
آن که دعوی علم و دانش کرد *** جنس کرباسه داند از کرباس
زود یابد محاسب چالاک *** کم و بیش خُماس را ز سُداس
خانه‌ی تیر را ز خانه‌ی تیر *** دانه‌ی آس را ز دانه‌ی آس
*****
1ـ = کاست.
2ـ = شیر ستبرگردن و سخت دلیر (دهخدا).
{صفحه 178}
نیف آهو ز نیفه‌ی آهو (1) *** شاخ مرجان ز پنجه‌ی ریواس
[126] خیکِ چرمی که پر کنند از باد *** هست فربه ولیک از آماس
بنّائی استوار می‌باید *** تا عمارت کنی در این اوطاس
آن که بنّای ده گز استاد است *** خانه هرگز نمی‌نهد بر ماس (2)
گر چه نزدیک خربطان خسیس *** که ندانند خرس از خرّاس
اشتر صالح و خر عیسی *** ز اسب فرعون گشت و گاو خراس
از سر سومنات تا سنجار *** وز سراندیب تا درِ سیواس
از بدخشان و هند تا ابخاز *** وز سمنگان و سند تا سلماس
شهروان است سیم گفته‌ی من *** با وجود فلاکت و افلاس
همه دوشیزگان خاطر من *** نزده دم یکی ز خون نفاس
سبز خطّان خلّخ‌اند و خطا *** ماهرویان پنکی‌اند و تلاس
همچو الیاس و خضر شاید اگر *** خُضر و استبرقم کنند لباس

50ـ لناصرخسرو(3)

صعب‌تر عیب جهان سوی خرد چیست فناش *** پیش این عیب سلیم است بلاها و عناش
گر خردمند بقا یافتی از سفله جهان *** همه عیبش هنرستی سوی دانا به بقاش
فتنه زان است بر او جاهل از (4) غفلت و جهل *** سوی او می به بقا ماند ازیرا که فناش
[127] کس جهان را به بقا تهمت بیهوده نکرد *** که نه او جز به فنا کرد مکانات و جزاش
او همی گوید ما را که بقا نیست مرا *** سخنش بشنو اگر چند که نرم است آواش
گر چه بسیار دهد شاد نبایدت شدن *** به عطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش
*****
1ـ کذا = نافه؟
2ـ = ماسه.
3ـ دیوان ناصرخسرو: 220-222 (چاپ سیّد نصرالله تقوی، تهران ـ 1304).
4ـ دیوان: «عامه که از».
{صفحه 179}
روز پر نور و بهائیست ولیکن بس زود *** شب تیره ببرد پاک همه نور و بهاش
به جوانی که بدادت چو طمع کرد به جانت *** گر چه خوب است جوانیش(1) گران است بهایش
این جهان آب روان است بر او خیره مخسب *** آن چه کان بود نخواهد، مَطَلَب مست مباش
ای پسر چون به جهان بر دل یکتا شودت *** بنگر اندر (2) در خویش و ببین پشت دوتاش
گر روا گشت بر اوباش جهان زرق جهان *** تو چو اوباش مرئ بر اثمر زرق رُواش
که حکیمان جهانند درختان خدای *** دیگر آن (3) خلق همه خار و خسانند و قماش
با همه خلق گر از عرش سخن گفت خدای *** تا به طاعت بگزارند سزاوار ثناش
عرش او بود محمّد که شنودند از او *** سخنش را، دگران هیزم بودندم و تراش
عرش پر نور و بلند است به زیرش در شو *** تا مگر بهره بیاید دلت از نور و ضیاش
نیک بِندیش که از حرمت این عرش بزرگ *** بنده گشتست تو را فرّخ و فیروز و جماش (4)
مر تو را عرش نمودم به دل پاک ببین *** که نبیندش همی از شَغَب خویش اوباش
عرش این عرش یکسی بود که در حرب، رسول *** همه چون عاجز گشتند بدو داد لِواش
[128] آن که بیش از دیگران بود به شمشیر و به علم *** و آن که بگزید و وصی کرد نبی بر سر ماش
آن که معروف بدو شد به جهان روز غدیر *** وز خداوند ظفر خواست پمبر به دعاش
آن که تا هر کس منکر شدی از خلق جهان *** جز که شمشیر نبودی به گه حرب گواش
آن که با علم و شجاعت چه قوی داد عطا *** به رکوع اندر بفزود سه‌ام (5) فضل سخاش
هر خردمند بداند که بدین وصف علی است *** چون رسد این همه اوصاف به گوش شنواش
معدن (6) علم علی بود به تأویل و به تیغ *** مایه‌ی جنگ و بلا بود و جدال و پرخاش
هر که در بند مثل‌های قران بسته شده است *** نکند جز که بیان علی از بند رهاش (7)
*****
1ـ دیوان: «جوانیت».
2ـ دیوان: «در».
4ـ دیوان: «دگر این».
5ـ دیوان: «فرّخ و پیروزه جماش».
6ـ دیوان: «سیم».
7ـ اصل: «مایه» (که در مصرع بعد تکرار می‌شود). تصحیح از دیوان.
8ـ دیوان: «نکند جز که علی کس ز چنان بند رهاش».
{صفحه 180}
هر که از علم علی روی بتابد به جفا *** چون کر و کور بماند بکند چهل سزاش
تیغ و تأویل علی بر سرامّت یک سر *** ای برادر قدرش حاکم عد است و قضاش
مایه‌ی خوف و رجا را به علی داد خدای *** تیغ و تأویل علی بود همه خوف و رجاش
گر شما ناصیان را به جز او هست امام *** نیستم من ز پس آن کس و دادم به شماش
گر شما جز که علی را بخریدید (1) بدو *** نه عجب زان که نداند خرِ بد لاش از ماش
گاو را گر چه گیا نیست چو لوزینه‌ی تر *** بگوارد به همه حال ز لوزینه گیاش
ای پسر گر دل و دین را سفها لاش کنند *** تو چه ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش
به خطا غرّه مشو گر چه جهاندار نکرد *** هر کسی را که خطا کرد مکافات خطاش
[129] که مکافات به بنده برساند آخر (2) *** مر وفا را به وفاهامش و جفا را به جفاش
این جهان ای پسر از خلق همی عمر بود (3) *** جهد آن کن که مگر جان برهانی ز چراش
از چراگاه جهانو آن شود ای خواجه برون *** که به تأویل قران بر رسد از چون و چراش
دین و دنیا را بنیاد به یک کالبد است *** علم و تأویل (4) بگوید که چنین است بناش
دو جهان است و تو از هر دو جهان مختصری *** جان تو اهل معاد است و تنت اهل معاش
تن تو زرق و دغا داند بسیار بکوش *** تا به یک سو نکشدت از ره دین زرق و دغاش
جز که زرق این تن جاهل سببی نیست دگرش (5) که سمک پیش تکین است و رمک بر در تاش
زرق تن پاک همه باطل و ناچیز شودت (6) *** گر بیاید به در تاش و نکین بود و مُراش (7)
گر بدانی که تنت خادم این جان تو است *** بت پرستی نکنی، جان برهانی ز بلاش
تن همان گوهر بی زینت خاکی است به اصل *** گر گلیمی بُد یا دیبه‌ی رومی است قباش
*****
1ـ اصل: «بخریدیت». تصحیح از دیوان.
2ـ دیوان: با خبر (= به آخر).
3ـ دیوان: «همه عمر بخورد».
4ـ دیوان: «علم تأویل».
5ـ دیوان: «دگر».
6ـ دیوان: «شود».
7ـ دیوان: «گر نباید پدر تاش تکین بر دم آش».
{صفحه 181}
چون یقینی که همی (1) از تو جدا خواهد ماند *** زو هم امروز بپرهیز و همی دار جداش
تنت فرزند گیاه است و گیا بچه‌ی خاک *** زین همیشه نبود میل مگر سوی نیاش
تن زمینی است میارایش و بفکن به زمین (2) *** جان سمائی (3) است بیاموزش و بر بر به سماش
علّت جهل چو مرجان تو را رنجه کند *** داروی علم خور ایرا که به علم است شفاش
سخن حجّت بشنو. که مر او را غرضی *** نیست الاّ طلب فضل خداوند و رضاش

51ـ [130] وله غفرالله له(4)

جهان ا دگرگونه شد کار و بارش *** بر او مهربان گشت صورت نگارش
به دیبا بپوشید نوروز رویش *** به لؤلؤ بشست ابر گرد از عذارش
به نیسان همی قُرطه‌ی سبز پوشد *** درختی که آبان برون کرد ازارش
گهی درّه بارد، گهی عذر خواهد *** همان ابر بدخوی کافور بارش
که کرد این کرامت همان بوستان را *** که بهمن همی داشتی زار و خوارش (5)
پر از حلقه شد زلفک مشگبیدش *** پر از درّ شهوار شد گوشوارش
گر ارژنگ (6) خواهی به بستان نگه کن *** که بر نقش چین شد میان و کنارش (7)
به صحرا بگسترد نیسان بساطی *** که یاقوت پودست و فیروزه تارش
درم خواهی از گلبنانش گذر کن *** وشی بایدت مگذر از جویبارش
چرا گر موحّد نگشتست گلبن *** چنین در بهشت است حال و قرارش
وگر آتش است اندر ابر بهاری *** چرا آب نابست بر ما شرارش
*****
1ـ دیوان: «همه».
2ـ دیوان: «زمین».
3ـ دیوان: «سماوی».
4ـ دیوان ناصر خسرو: 233-236.
5ـ دیوان: «خوار و زارش».
6ـ دیوان: «ار تنگ».
7ـ این بیت در دیوان پس از بیت بعد است.
{صفحه 182}
شکم پر ز لولوی شهوار دارد *** مشو غرّه خیره به روی چو قارش
نگه کن بدین کاروان هوایی *** که کافور و درّ(1) است یک رویه بارش
سوی بوستانش فرستاد (2) دریا *** به دست صبا داد (3) گردون مهارش
[131] که دیدست هرگز چنین کاروانی *** که جز قطره باری ندارد قطارش
به سال نو ایدون شد این (4) سالخورده *** که برخاست از هر سویی خواستارش
چو حورا برآراست (5) این پیرزن را *** همان کس که آراست پیرار و پارش
کناره کند زو خردمند مردم *** نگیرد مگر جاهل اندر کنارش
دروغ است گفتارهاش ای برادر *** به هر چت بگوید مدار استوارش
فریبنده گیتی شکارت نگیرد *** جز آن گه که گویی گرفتم شکارش
به چنگ من آمد (6) زمانه نبینی *** سر و روی پر کردم از کار زارش؟
چو دود است بی هیچ نور (7) آتش او *** چو بید است بی هیچ بر میوه دارش
به خرما بُنی مانَد از دور لیکن *** به نسیه است خرما و نقد است خارش
نخرّد به جز غمر (8) خارش به خرما *** از این است با عاقلان خار (9) خارش
پر از عیب مردم ندارد گرامی *** کسی را که دانست عیب و عوارش
بسوزد بدوزد دل و دست دانا *** به بی خیر خارش، به بی نور نارش
سوی دهر پر عیب من خوار از آنم *** که او سوی من نیز خوارست (10) بارش
بدین یافتست (11) این جهان پایداری *** اگر دین نباشد بر آید دمارش
چو من از پس دین دویدم بیاید *** دویدن پس من به ناچار و چارش
*****
1ـ دیوان: «که پر نور ورد».
2ـ دیوان: «فرستاده».
3ـ دیوان: «داده».
4ـ دیوان: «آن».
5ـ دیوان: «که آراست».
6ـ دیوان: «اندر».
7ـ دیوان: «خیر».
8ـ = نادان و احمق و نا آزموده کار (دهخدا).
9ـ دیوان: «خوار».
10ـ دیوان: «خار».
11ـ دیوان: «یافته».
{صفحه 183}
[132] چو من مرد دینم همی مرد دنیا *** نیاید به کارم، نیایم به کارش
نبیند ز من لاجرم جز که خواری *** نه دنیا نه فرزند زنهار خوارش
کسی را که رود و می‌اندُه گسارد *** بود شعر من هرگز اندُه گسارش
تو ای بی خرد گر خود از جهل مستی *** چه بایدت پس خمر و رنج خمارش
نبیداست و نادانی اصل بلائی *** که مرد مهندس نداند (1) شمارش
یکی مرکب است ای پسر جهل بدخوی (2) *** که بر شرّ تازد (3) همیشه سوارش
یکی بدنهالست خمر ای برادر *** که برگش همه ننگ و بارست عارش
نیارم که یارم بود جاهل ایراک(4) *** که را جهل یارست یارست مارش
که را جهل یار است پرهیز کن زو *** که را میی‌ندیم است خود مار یارش (5)
نگر گرد می‌خواره هر چت بگوید *** نه بر بد نه بر نیک باور مدارش
به خواب اندرون است می خواره لیکن *** سرانجام آگه کند روزگارش
کسی را که فردا بگریند زارش *** چگونه کند شادمان لاله زارش
جهان دشمنی کینه دارست بر تو *** نباید که بفریبدت آشکارش
من آگاه گشتستم از جور و غدرش (6) *** چگونه بوم زین سپس یار غارش
[133] نِیَم یار دنیا، به دین است پشتم *** که سخت و بلند است و (7) محکم حصارش
درِ این حصار از جهان کیست آن کس *** که بگداخت کفر از تف ذوالفقارش
هُزبَری که سرهای شیران جنگی *** ببوسید خاک قدم بنده وارش
به مردی چو خورشید معروف از آن شد *** که صمصام دادش عطا کردگارش
به زنهار یزدان درون جای یابی ***اگر جای جویی تو در زینهارش
اگر دهر منکر شود فضل او را *** شود دشمن دهر لیل و نهارش
*****
1ـ دیوان: «ندارد».
2ـ دیوان: «بدخو».
3ـ دیوان: «یازد».
4ـ دیوان: «ایرا».
5ـ این بیت در دیوان نیست.
6ـ دیوان: «غدر و غورش».
7ـ حرف واو در دیوان نیست.
{صفحه 184}
که دانست بگزاردن وام احمد *** مگر تیغ و بازوی خنجر گزارش
علی آن که چون مور شد عمرو عنتر *** ز بیم قوی نیزه‌ی مار سارش
خطیبان همه عاجزند از خطابش (1) *** هُزبَران همه روبه‌اند از غبارش(2)
همه داده گردن به علم و شجاعت *** وضیع و شریف و صغار و کبارش
چه گویم کسی را که ابلیس گمره *** کشیدست از راه یک سو فسارش؟
بگویم چه گوید؟ چهارند یاران *** بیاهنجم (3) از مغز تیره بخارش
چهارست ارکان عالم ولیکن *** یکی برتر و بهتر است از چهارش
چهارست فصل جهان نیز لیکن *** بر آن هر سه پیداست فصل بهارش
هگرز (4) آشنایی بود همچو خویشی *** که پیوسته زو شد نبی را تبارش
[134] دهد راز دل عاقلی جز به مردم *** اگر چند نزدیک باشد حمارش
علی بود مردی که او خفت آن شب *** به جای نبی بر فراش و دثارش
همه علم امّت به تأیید ایزد *** یکی قطره‌ی خرد بود از بحارش
گر از جور دنیا همی (5) رست خواهی *** نیابی مرادت جز اندر جوارش
من آزاد آزاد گردان اویم *** که بنده است چون من هزاران هزارش
یکی یادگار است از او بس مبارک *** منت ره نمایم سوی یادگارش
فلک چاکر مُلکت بی کرانش *** خرد بنده‌ی خاطر هوشیارش
درختی است عالی پر از بار حکمت *** که باندیشه بایدت خوردن نثارش
اگر پند حجّت شنیدی (6) بدو شو *** بخور نوش خود (7) میوه‌ی خوشگوارش
مترس از محالات و دشنام و دشمن (8) *** که پر ژاژ باشد همیشه تغارش
*****
1ـ دیوان: «عاجز اندر خطابش».
2ـ دیوان: «روبه اندر غبارش».
3ـ آهنجیدن = بیرون کردن و به یدر آوردن (دهخدا).
4ـ = هرگز.
5ـ دیوان: «همه».
6ـ دیوان: «شنودی».
7ـ دیوان: «مخور نوش خور».
8ـ دیوان: «دشنام دشمن».
{صفحه 185}

52ـ سیّد جاگیر جعفری یزدی

چو صبح از رخ روز بگشود برقع *** شب تیره بر چهره افکند مقنع
نهان در سرا پرده‌ی غیب گشتند *** پری چهرگان سپهر مرفّع
چو تخت جهان یافت سلطان رومی *** شه زنگباری از آن ماند افدع
مرا هاتفی گفت کای غافل آخر *** چرا عمر خود می‌گذاری مضیّع
[135] بگو تا به کی مدح میر و سلاطین؟ *** کنی چند وصف بتان مبرقع؟
متاع هنر از ثنای نبی جوی *** که تا گردی از دین و دنیا ممتّع
گرت آبرو هست مهمل چرایی *** در این مزرعه تخم نیکیّ فازرع
به قطع جواب مقالات هاتف *** نهادم به نعت نبی حسن مطلع
بسی پست با رفعتت چرخ ارفع *** بر حمله امّا تنک ارض اوسع
کمین پایگاهت سپهر مسدّس *** کهین خشت قهرت زمین مسبّع
ز سجع بیانت که لبّ کلام است *** اصول معانی دین شد مسجّع
یکی لمعه باشد ز شرح جمالت *** چراغی که دارد رواق ملّمع
چو بی آبرو گشت خصمت نماند *** که خشکی دلیل است بر مرگ ضفدع
قلم سرنمگون و سیه رو از آن گشت *** که ننهاد سر بر فرامین اصمبع
تویی در دو عالم گزین خلائق *** بدان ره که همو اعلمی و هم اورع
ز نعلین توم عرش را رفعت افزود *** ندا سوی موسی گر آید که اِخلَع
چه باشد بر منبر و میزر تو *** چه تخت سلیمان چه تاج هُمَیسع
خود ار در خور سدّه بوست نبودی *** ز خواری (؟) نگشتی بدین سان مشعشع
تویی زبده‌ی گوهر آفرینش *** شد از گوهرت وضع ملّت موضّع
[136] نظر کن سوی جعفری روز محشر *** چو هستی تو مر عاصیان را مشفّع
منم خاک پای تو و ابن عمّت *** غلام بتول و دو سبط مشجّع
{صفحه186}
اگر حمزه‌ی کوچک از آن قصیده *** سه خلعت طلب داشت در هر سه مصرع
من از مهر این پنج در روز فردا *** به هر بیت ده بیت یابم مرّصع
الا ای مخالف تویی [چون] یزیدی *** بگویم یکی نکته، اِعلَم و اِسمَع
ره دوستی نبی گیر و آلش *** که این است بی شک طریق مشرّع
سوی شیر حق شو که سیراب گردی *** چو گردی به گرد لب حوض و مصنع
فروغ از مه آسمانی طلب کن *** که نوری نیابی ز ماه مقنّع
ولی مهر حیدر زمانی بدانی *** که ظاهر شود آیت یَومَ یَجمَع (1)
نبینی در آن روز خسران و نیران *** به مهرش گر امروز باشی منفّع
ایا جعفری کن قیام ثنائی *** که چرخ از پی خدمتش ماند مُرکَع
گدای در خسروی شو که او بُد *** به روز غزا حصن کین را مخلِّع

53ـ لابن حیدرعلی باری

صباح الخیر چون شد پادشاه کشور رابع *** به فال سعد و رای روشن از اوج شرف طالع
جهان را شادی نوروز آورد ابر نیسانی *** برای نوبت گل این بشارت را بنا هادع (2)
[137] سمن را نیز شد بازار و بلبل گرم در سودا *** ریاحین و روایح مشتری گشت و چمن بایع
هوا از عکس سرو و گل چو صحت روضه‌ی مینو *** زمین از نرگس و سنبل چو سطح طارم سابع
ز سیر باد چون بید سر آن سان در سماع آمد *** شد از وجد سماعش سرو در پای چمن سامع
نهان کردند رخ از بس خروش و غلغل بلبل *** سُها بر غرفه‌ی ثامن ملک در پرده‌ی تاسع
به طعنه فاخته می‌گفت با بلبل که ای شیدا *** مکن عمر گرامی را به غفلت در هوا ضایع
مگر از سرو بستان امامت نیستی آگه *** که هستی بر سر خاری به رنگ و بوی گل قانع؟
چو غنچه در هوای خار بی گل مانده‌ای حیران *** چو ذرّه در هوای گل معلّق گشته‌ای، سارع!
*****
1ـ اشاره به آیه‌ی 109 سوره‌ی مائده.
2ـ چنین است در اصل.
{صفحه187}
دم از مهر و ولای آفتاب برج عصمت زن *** که تا جان و دلت گردد ز نور معرفت لامع
جوابش داد بلبل، گفت با گل عشق از آن بازم *** که رنگش از رخ شیر خدا داد از ازل صانع
بود مستی من از جام مهر ساقی کوثر *** بهانه کرده‌ام گل تا نگردد ناصبی مانع
شهنشاهی که هستندش به طوع دل گه هیجا *** فلک ناصر ملک حافظ، قضا داعی قدر طابع
هزبر سالب غالب علی‌بن ابی طالبی *** زکیّ افضل و اکمل، تقیّ عابد بارع
ز بعد مصطفی او را به حق دانم امام دین ***که کید مشرکان را او بُد از اصحاب دین رافع
بدان تا امر فرض از وی نگردد فوت یک ساعت ***به فرمان خدا از باختر خورشید شد راجع
رکابش فتح را مرجع، جنابش هست را مأمن *** بنانش رزق را قانون، بیانش وحی را صادع
[138] ز قدرش آسمان والا، ز بذلش بحر و کان خالی *** ز مهرش انس و جان ناجی، فدایش ماه و خور خاضع
ز سهمش طاعت داور بر ابناء جهان لازم *** به سعیش شرع پیغمبر میان انس و جان شایع
هوایش چشم را چون نور و مهرش جسم را چون جان *** ولایش درد را درمان، وفایش روح را شافع
سر بیداد عنتر را به آیدِ لافتی ضارب *** در فولاد خیبر را به توفیق خدا قالع
امیری کز برای حفظ دین و نصرت ایمان *** به میدانی که زد خنجر به هنگامی که بُد دارع
هُزبران جهان گشتند بر قلب و جناح کین *** ز سهم رمح او خائف، ز وهم تیغ او جازع
کجا همبر شود با او به عصمت آن شد ناحق *** به مکر و میلت و دستان عوام الناس را خادع
ره باطل گرفت از حق به دین بگزید دنیا را *** به گمراهی جهانی را ز راه راست شد رادع
خلیفه چون توان گفتن کسی را کز سر غفلت *** خلاف قول قرآن کرد و گشت ابلیس را تابع
یکی جای ورا ناحق برد گوید مسلمانم *** یکی ضربت زند بر وی در آن حالت که بُد راکع
دگر بدبخت دون همّت برای منصب دنیا *** حسن را از حسد داده ز جهل و کین سم باضع
دگر یک را نبُد شرم از خدا وز روح پیغمبر *** که زد بر حنجر معصوم زهرا خنجر قاطع
جفایی کامّت جانی بر اولاد نبی کردند *** اگر شرحش دهم یک یک شود زان مستمع شاکع(1)
مکن ای ناصبی انکار اگر شیعت کند لعنت *** بر آن کو بود عترت را ز جای مصطفی واضع
*****
1ـ ظاهراً «شاکی» که به ضرورت شعری «شاکع» شده است.
{صفحه 188}
کسی کاوّل قدم بیرونم نهاد از جاده‌ی ایمان *** همه در گردنش هر کفر و عصیانی که شد واقع
[139] دم از مهر علی زن گر طریق راست می‌جویی *** دُویی کفر است یکتا شو بیفکن ثالث از رابع
امام حق علی را دان که روز بدر دشمن را *** نبود از پیش صدر و بدر عالم جز علی خاشع
مخالف را شود معلوم قولم چون کند ناگه *** ظهور مهدی هادی طریق شرع را شارع
ستاند کین دینداران ز مشتی مشرک بی دین *** نماید معجز و برهان به قومی جانی نازع
همای عدل و انصافش چو بال فتح بگشاید *** ز شیر شیر شرزه بچّه‌ی آهو شود راتع
ایا هادیّ دین حق برای حفظ ایمان شو *** سر دجّال بدعت را به کوپال ادب قامع
به جای کانبیا دارند چشم رحمت از فضلت *** عجب نبود به جودت گر شود این بی نوا طامع
به ابن حیدر باری نظر کن از راه احسان *** که شد بر انتظارت مردم چشمم به خون دامع
منم شاها کز اقبالت در اقلیم هنر دارم *** زبان گویا خرد دانا، قلم جاری بیان ساطع
منافق گر مرا صد ره به طعنه رافضی گوید *** نباشم مذهب خود را به طعن خارجی خابع
ندارم عار از این معنی که فخر مؤمنان این است *** محبّ شیز یزدان را چه نقصان از سگ ساقع
مقامم سبزوار است و علی دین و علی نامم *** میان شیعت اثنی عشر از مهر دل هاکع
مه روزه شب نوروز از هجرت عَذُد (1) رفته *** که فکرم این معانی را ز بحر طبع شد رافع
همیشه تا بود از دور چرخ و جنبش (2) اختر *** قضا نازل قدر مایل، زمین واسع زمان سارع
ببینم خواجه نجم‌الدین علیس بن مؤیّد را *** به پیش رایت مهدی شده اسلام را جامع
[140] که تا بر نام اولاد علی در مشرق و مغرب *** کند خطبه زند سکّه، مخالف را شود مانع
حسودش گو بدین معنی شود منکر زند طعنه *** چه غم شیر شکاری را ز فعل روبه جائع
*****
1ـ اصل: «عَضُد» که به ملاحظه‌ی تصریح دو بیت بعد به خواجه علی مؤید سربداری و تاریخ فرمانروایی او، درست باید «عَذُد» باشد برابر 774.
2ـ اصل: جمّش».
{صفحه189}

54ـ لمولانا کمال غیاث

ای حیدری که داد به تو کردگار تیغ *** وی صفدری که خورد ز تو ذوالخمار تیغ
«لاسیف» و «لافتی» چو به شأن تو آمدست *** چون تو فتی نباشد و چون ذوالفقار تیغ
دامان مصطفایی و شیر خدا به حق *** دادت رسول اختر و پروردگار تیغ
دین پرورا! ز دست تو شد سرفراز کلک *** ناماورا! ز چنگ تو شد نامدار تیغ
گر چه کنند فخر به خنجر دلاوران *** بر دست و بازوی تو کند افتخار تیغ
آتش صفت به باد فنا رفت تا زدی *** بر فرق خاکسار عدو آبدار تیغ
قمقام و ذوالفقار و دگر عقرب و حسام *** دادت خدای هر دو جهان هر چهار تیغ
عملاق و عمرو عنتر و ضرغام و زرغمه *** کشتی چنان چهار عدد را به چار تیغ
شمشیر و اسب و زن چو وفادار کس ندید *** داری چو اسب و زن به جهان پایدار تیغ
در پای دار اگر چه عدو پایدار شد *** برّد سر عدوی تو در پای دار تیغ
از یُمن و یُسر تو علم شرع عالی است *** تا در اُحُد زدی ز یمین و یسار تیغ
بازوی تو به بئر عَلَم هم به زور دست *** زد با سپاه دیو به لیل و نهار تیغ
[141] شیر شکار بیشه‌ی شرعی و از کَفَت *** گاه شکار خصم شود جان شکار تیغ
گردد سوار گردن گردنکشان ظلم *** چون از نیام بر کشی ای شهسوار تیغ
آمد ز تیغ تو بنامی شرع استوار *** آری بنای شرع کند استوار تیغ
تیغ تو کار شرع نبی را قرار داد *** یعنی بنای کفر کند بی قرار تیغ
چون تو قسیم جنّت و دوزخ شدی شدست *** بر حنجر عدوی تو خنجر گذار تیغ
روزی که همچو مور دلیران شوند جمع *** بر دفع آن ز پوست برآید چو مار تیغ
چون تیغ برق کز جگر ابر سرزند *** گردد پدید از دل گرد آشکار تیغ
هم گرز سرگردان شود و نیزه سرسبک *** فرق عدو دو نیمه کند چون خیار تیغ
تیز و دوان چون آتش و آب از کَفَت کند *** اعدای بادسر همه را خاکسار تیغ
{صفحه190}
در صفّ حرب زار بود کار صفدران *** آن دم که بر کشی به صف کارزار تیغ
گردنکشان به پشتی تیغند کامکار *** وز زور بازوی تو شود کامکار تیغ
تیغ از خدای داری و دارند از آن جهت *** از تو بهادران جهان یادگار تیغ
شاهان توانگرند به تیغ گهرنگار *** وآمد توانگر از گهر شاهوار تیغ
در کارزار دشمن خود گر چه داشتند *** گودرز و گیو و رستم و اسفندیار تیغ
از تیغ تا به تیغ بسشی فرق‌ها بُدست *** هم برق تیغ می‌زند و هم شرار تیغ
[142] فتحی چو فتح قلعه‌ی خیبر نکرد کس *** از دست و پنجه‌ی تو گشود آن حصار تیغ
کی در یمن مقابل تیغ یمان بود؟ *** گر چه کشید بید به فصل بهار تیغ
با تیغ آبدار تو شمشیر خصم چیست؟ *** چون برگ بید را که بود مستعار تیغ
از بازوی دلیر وقار است تیغ را *** در چنگ بیدلان نبود با وقار تیغ
نزد مبارزان به میادین داوری *** عاری است هر که را نبیود با عیار تیغ
کرّار بی فراری از آن پیش اهل شرع *** دارد به یمن دولت تو اعتبار تیغ
داند خهرد که دولت اسلامیان تویی *** دولت چو پشت کرد نیاید به کار تیغ
تیغ از میان برآمر که دشمن کناره کرد *** مقصود دل نهاد تو را در کنار تیغ
خون عدو بریز به دنیا و آخرت *** بر دشمن از زبانه‌ی آتش گمار تیغ
ساقی حوض کوثری امّا ز بازوت *** خوردست ذوالخمار به روز خمار تیغ
آن کز کف تو تیغ خورد مالک جحیم *** روز شمار می‌زندش بی شمار تیغ
از غار غیب تا نرسد صاحب الزمان *** چندم زند زمانه در این انتظار تیغ
در روزگار غصّه و غم تا به کی خورم *** از روزگار خیره سر زورکار تیغ
از اضطراب ناصبی‌ام مضطرب چنانک *** زد موی بر وجود من از اضطراب تیغ
دجّال ظلم عرصه‌ی عالم فرو گرفت *** ای صاحب الزمان به درآور ز غار تیغ
[143] از جور تیغ خصم به زنهار آمدم *** برکش به انتقام عدو زینهار تیغ
تا اژدهای کفر به یک دم فرو برد *** از گوشه‌ی نیام ولایت بر آر تیغ
شاها حُسام عدل بکش از قراب قهر *** تا خان و مان ظلم کند تار و مار تیغ
{صفحه 191}
تا خارجی خراب شود شاید ار کشی *** بر قصد جان خارجی نابکار تیغ
هر بامداد مهر منیر از فلک زند *** در این امید بر کمر کوهسار تیغ
شاها کمال فارسی این شعر را ردیف *** در وصف ذوالفقار تو کرد اختیار تیغ
گاهی که وصف صدمه‌ی تیغ علی کنم *** بر فرق خارجی زده باشم هزار تیغ
تیغ ار کشیده‌اند به قصدم مرا چه غم *** دارد معاینه سپر گل ز خار تیغ
چون کار تیغ در ره معنی بریدن است *** بر قطع خصم به که کنم اختصار تیغ

55ـ لمولانا مشهدی

چو تیغ مهر برآمد به امر حق ز غلاف *** جهان چو خاطر دانا شد از کدورت صاف
به نعت خسرو اعظم، درِ مدینه‌ی علم *** به گرد کعبه‌ی معنی درآمدم به طواف
هزار بحر گهر موج می‌زد از هر سوی *** ز روی لطف چو خورشید روشن و شفّاف
چو بنده یافت مجال سخن زبان بگشود *** به مدحت اسدالله شهنشه اشراف
محیط علم الهی شه ممالک دین *** که دم زدی ز «سلونی» به گاه استکشاف
[144] امین جان محمد امیر نحل علی *** که در کلام خدایش همی کند اوصاف
شجاع مشرق و مغرب که شرق و غرب به تیغ *** چو آفتاب به تنها گرفت روز مصاف
شهی که چون در خیبر ز جای بر کندی *** اگر معارض بازوی او شدی کُهِ قاف
چو کس به مردی او نافرید از آن فرمود *** که «شاه جمله‌ی مردان تویی» حق از اعطاف
ز جیفه کوه و ز خون نهرها روان کردی *** به روز رزم چو تیغش برآمدی ز غلاف
چو تیغ او بفرستاد از آسمان ایزد *** بماند تیغ همه صفدران چو تیغ حلاف
نگر که رومح قدس «لافتی» زد و «لاسیف» *** ز سِدره صَد رَه و فاش است در همه طواف
نه ذات او صفت ذات خلق دیگر بود *** نه تیغ او عمل صیقلی بُد و سیّاف
تهمتنی چو شه ذوالفقار اگر نبُدی *** بساط کفر کی از قاف طزی شدی تا قاف
سریر حکم و خلافت به حق از آنِ علی است *** که هست او وصی مصطفی و نیست خلاف
{صفحه 192}
ز قدر او بشنو نکته‌ای از این معنی *** چو خواست بود ورا با بتول راه زفاف
فلک به چرخ درآمد ز مهر چون بشنید *** ز چنگ عود بیفکند زهره‌ی دفّاف
برای خاطر زهرا به حجره‌اش آمد *** از این رواق زبرجد عروس چرخ مطاف
بر آسمان و زمین جملگی ملوک و ملک *** زدند نوبت شاهی ز روی استعطاف
که را ز حضرت عزّت بُد این مراتب و قدر؟ *** اگر تو عاقل و دانسته‌ای بده انصاف
[145] چه باک قدر علی را که او ولی حق است *** گر ابلهی کند از جهل بر خود استخفاف
غلام خاص علی شو که در ره خاصان *** علی است بحر و علی گوهر و علی اصداف
کمال قدر علی تا به غایتی است رفیع *** که گه خدا و گهش مصطفی بود وصّاف
کسی که بمردل او کشف نیست مهر علی *** هزار سال چه حاصل ز خواندنش کشّاف
به زور و زر نتوان یافت خلعت ایمان *** به جز به مهر علی بی گمان ز روی شعاف
هزار صدفه بده صدهزار طاعت کن *** چو مهر شاه نداری طلب مکن اضعاف
نگر که ناصبی کور دل چه مردودیست *** که بر علی بگزیند دگر کسی به گزاف
کجا به صحبت سیمرغ قاف قرب رسد *** کسی که پیرو بوم است و شب پر و خطّاف
اگر چه اشرف اشراف عالم است امروز *** به روز حشر نباشد جز اهل استسراف
حلال زاده نباشد کسی که در مردی *** بگردد از شه و گیرد ز کینه راه خلاف
ولای بوالحسن آن را بود که از مادر *** درون پرده‌ی عصمت بدند و ستر عفاف
به رغم ناصبی و خارجی خلا و ملا *** منم که می‌زنم از مهر آل احمد لاف
برای کسب سعادت دُنیی و عُقبی *** ز جان و دل شده مولای آل عبد مناف
به مدح شاه شود مشهدی چو زر کارت *** به روز حشر چو باشد زمان استیناف
ولی به دوستی پنج فرق و ده گیسو *** به تیغ کین سر و فرق یزیدیان بشکاف

56ـ [146] لمصنوع الکلام مولانا وحیدی

ای سریر صدربارت عرش اعظم از شرف *** بوده دائم با جنابت روح قدسی معترف
{صفحه 193}
اعلم عالم تویی زان رو که کردند اقتباس *** از تو علم و فضل و حکمت پیشوایان سلف
قاب قوسین را تویی عنقا که شخص کائنات *** با همای همّتت باشد کمین صید اخفّ
می‌رسد از خوان غیبت نُزل روحانی مدام *** زان که چون نادان نگشتی مایل آب و علف
روزه نگشادی سه شب، دادی به درویشان سه قوم *** زان ثوابت سی و سه آیت (1) رسید از حق تحف
از یمین گاه یسارت گشته دریا مستفیض *** در افاضت دست فیّاض تو چون بگشود کف
نُه حباب نیلگون یعنی قباب آسمان *** با کف دریا نوالت همچو بر دریاست کف
بحر و کانم با ابر دستت لاف بخشش چون زنند *** زان که کرد او دخل صد دریا و کان هردم تلف
نسبت دریا و کان زان با دل و دستت کنم *** کان بود بحر سخا و این بود کان لُطَف
ذرّه‌ای نور ضمیرت گر فتد بر آسمان *** تاب عکس ماه را ز آیینه بزداید کلف
چون کمان هرگز پی حکم تو در ناورد سر *** همچو ابلیس لعین شد تیر خذلان را هدف
وان که در ظلّ ظلیلت یافت جای التجا *** بشنود از هاتف غیبی ندالی لاتَخَف
داده‌ای دنیای دون را بی گمان هر سه طلاق *** لاجرم با آن زن زانی نکردی رای رف
سدره از معراج قصر قَدرَت اوّل پایه ایست *** در ریاض قدس از آن دارد به هر جانب غرف
[147] ذروه‌ی مرفوعت آن را کاین نیاید در قیاس *** از شرف یابد ورای خیّز امکان شرف
آستانش آسمان را ملتجا شد از علوّ *** زان که دائم سدّه‌اش را سدره باشد در کنف
با شکوه لشکر حزم تو ای کان وقار *** گاه توزین کوه قاف از برگ کَه باشد اخفّ
پیش نیش برق تیغت گر ببارد خون چون میغ *** روز هیجا برده صف‌های دلیران چون اصف
از دلیل روشن خود حجّت قاطع نمود *** فارسی را کز شجاعت می‌زدی هر جا صلف
قلب شیران ژیان را بر درید از حمله‌ات *** وقت کوشش چون برآمد چوش جیش از هر طرف
عارفی کو معرفت از گنج عرفانت نیافت *** در بر اهل معارف گو ملاف از من عَرَف
همچو مستسقی که باشد دائماً مشعوف آب *** سوی خاک آستانت جان من دارد شعف
*****
1ـ پیش‌تر در قصیده‌ی 13 از شیخ حسن کاشی «سی و یک آیت» ذکر شده بود. سوره‌ی هل اتی که ارجاع در هر دو مورد به آن اشاره دارد در قرآن متداول سی و یک آیه است. حالا یا «سه» در بیت حاضر غلط نسخه است و یا شماره گذاری آیات در قرآن مورد مراجعه‌ی سراینده‌ی حاضر اندکی منفاوت بوده است.
{صفحه 194}
چون نثارت هر کسی لؤلؤی منظوم آورند *** در پذیر از بنده‌ی جانی گر آوردم خزف
آن که چون یوسف ندارد اهل بیتت را عزیز *** در قیامت بس که چون یعقوب گوید وا اسف
در غم بی آْبی او زان سگان خاکسار *** می‌رسانم تا به گردون دم به دم از سینه تف
خارجی را کی بود در سینه مهر اهل بیت *** زان که ناید لطف قاقم هرگز از پشت کشف(1)
قاتل فرزند زهرا از کجا دارد معاذ *** گر کند روز قیامت ذنب خلقان جمله عف (2)
وان که جوید با وصیّ مصطفی راه خلاف *** کی خلیفه خوانمش زان رو که باشد ناخلف
مهر شاه اوصیا یعنی علی المرتضی *** باشدم در حقّه‌ی دل همچو گوهر در صدف
[148] آن امیر دادگستر کز جناب حضرتش *** در اساس ملک و ملّت می‌کشد صاحب حلف
بانوای نغمه‌ی بر بط سرایش گو مباش *** ارغنون و بربط و چنگ و رباب و نای و دف
بر سلاطین سرکشی زیبد وحیدی را که هست *** از گدایی از گدایان در شاه نجف
چون گدای حضرتش را شد میسّر در دو کون *** دولت و جاه و جلال و رفعت و عزّ و شرف

57ـ لمولانا کسایی

تکیه کند بر گمان و کم کند از حق *** تا که بود غرق زرق جاهل احمق
دست بشوی از گمان و گرد یقین گرد *** نقره‌ی پاکیزه را مده به مزرّق
عرق مکن خویش را چرا که ز طوفان *** راه گشادست زی سفینه و زورق
چیست سفینه جز اهل بیت محمّد *** آن که همیشه مطهّرند و مصدّق
رو تو خلیفه به اختیار همی گیر *** دست من و دامن خلیفه‌ی بر حق
حیدر کرّار، شیر خالق جبّار *** آن که هدی را امام حقّ مع الحق
آن که ز خیبر بکند در به شجاعت *** صعب چنان ثقل آهنین معلّق
آن که به کردار برق و تیرتر از برق *** دلدل شهبا روان جهاند ز خندق
*****
1ـ = لاک پشت.
2ـ = عفو در ضرورت شعری.
{صفحه 195}
آن که به روز حُنین وقت تحرّک *** خنجر او کرد لعل جوشن ازرق
آن که به حصن سلاسل از بُن باره *** سنگ عراده دو نیمه کرد مفلّق
[149] آن که به ضربت فرو گداخت چو ارزیز *** جوشن خر پشته را به درغ محلّق
آن که به تیغ کبود از گلوی عمرو *** مخنقه بست از عقیق سرخ مخنّق
آن که به نیزه سراب مرگ و محن کرد *** بر دو کف کافران شراب مروّق
آن که به یک زخم خنگ اشهب و ادهم *** کرد به خون عدو معدّد و ابلق
آن که به تأویل وجه کرد و بیاراست *** دین هدی را چو کعبه را به ستبرق
ذات شریعت جز او که کرد مرکّب؟ *** کتب جهالت جز او [که] کرد مخرّق؟
اصل دیانت بدو شدست مهیّا *** جمع ضلالت به او شدست مفرّق
منزل تنزیل مصطفای معلاّست *** معدن تأویل مرتضای موفّق
ای همه ساله اسیر زلّت عصیان *** مانده گروگان بند و بست مطوّق
غرقه و سرگشته زیر بار گناهان *** دل به غم مرکب و رکاب مغرّق
دامن اولاد و اهل بیت نبی گیر *** تا نشود نعل هات پر ز مطرّق
مدحت آل رسول از دل و جان خوان *** سیر شو از قصّه‌ی سدیر و خورنق
باز شو از نسبت هدی سوی ایشان *** چون نسبت غالیه به لادن و زنبق
رونق اشعار فضل آل رسول است *** ملک به دولت بیار و شعر به رونق
شعر کسایی به منقبت برد ای دل *** فخر دگر شاعران به شعر مطّبق
[150] نگذرد او یک دم از مناقب حیدر *** بگذرد از خیمه و لباس مزّوق

58ـ لمولانا توحیدی

ای پایه‌ی یکمال تو برتر ز نُه فلک *** وی کرده خاک پای تو کحل بصر ملک
بر بام قصرت از ره تعظیم و قدر و جاه *** کیوان شدست سال و مه و روز و شب یزک (1)
*****
1ـ = جلودار.
{صفحه 196}
یوسف به حسن اگر چه بود شاه نیکوان *** خوان «اَبیتُ» را به حلاوت تویی نمک
دانم یقین که حبّ تو و مرتضی علی *** مجموع طاعت است و در این نسبت هیچ شک
جنّت بود مقام محبّان مرتضی *** و زبهر دشمنش سقر و آخرین دَرَک
گر طالب وصیّ رسولندئ قدنجا (1) *** ور پیرو نتیجه‌ی هندند قد هلک
شاهی که لوکشف سخن اوست کی بود *** بر رای او نهان ز سما هیچ تا سمک
نشنید خارجیّ شقی قول مصطفی *** کو گفت مرتضاست مرا همچو خون و رگ
بنمودمت طریقه‌ی ایمان و راه کفر *** تو صاحب اختیار و برین هر دو مشترک
کر خلدت آرزوست به حیدر بر التجا *** گرنه برو به دوزخ در نار می ترک
آن پادشاه ملک امامت که آفتاب *** ماننده‌ی ای از اوست بر این چرخ تیز تک
علمی که بود خلق جهان را در آن نجات *** کرده بیان نبی و ولی بل که بهترک
شاهان مخالفان همه گر زرّ خالصند *** بی سکّه‌می ولای تو قلبند بر محک
[151] در لعنت است آن که به ناحق نهاد پای *** بر جای آن که هست مرا نور مردمک
صد لعنت خدای بر آن دون صفت که او *** بستد ز فاطمه به جفا حجّت فدک
صد لعنت خدای بر آن کس که فعل کرد *** تا شد حسین کشته و اولاد یک به یک
از غصّه‌ی مخالف راه حسینیان *** جانم ز تن ملول چو ماهیست در شبک
ای دل بساز با ستم و جور و درد زانک *** با هیچ کس وفا نکند چرخ تیزتک
گویی که پیشواست مرا مرتضی علی *** در راه خیر از این چه توان گفت بهترک
آواز اِرجَعی تو ز محبوب نشوی *** داری چو گوش هوش به بانک دف و قزک
ارباب نظم بیشتری مدح مردمان *** گویند از برای زر و جامه و برک
توحیدیا مگو تو به جز مدح مرتضی *** چون نقمش غیر کرده‌ای از لوح سینه حک
از هول رستخیز قیامت مدار ترس *** چون حبّ مرتضای معلّی بود مَعَک
{صفحه 197}

59ـ لجلال جعفری

او را امام دان [تو] که در قول و در عمل *** در شأنش آمدست ز حق «هَل اَتی عَلیَ ال» (1)
در علم و زهد و مردی و جود و دلاوری *** در هیچ وقت و هیچ مقامش نبُد بدل
علم آن که «لوکشف» ز چنان بحر قطره‌ایست *** می‌شد به فضل او همه‌ی مشکلات حل
[152] زهد آن چنان که بر دل او بد گذر نکرد *** کز دل بود که خیزد از دست و پا زلل
جود آن چنان که گاه سخا کرد سر فدای *** چون سر فداست سیم و زرش را کجا محل؟
مردیش آن که گر نبُدی وی در آمدی *** از عمرو ابن مدّه در ایمان و دین خلل
آن کس که این چهر فضیلت بُِود ورا *** میراست و مفخر است و سر سروران ویل
آن میر کیست شاه همه اولیا علی *** هنگام قهر حنظل و گاه لُطَف عسل
در صدر اگر نشیند و گر پشت پا زند *** اولی‌تر اوست، پس تو چرا می‌کنی جدل؟
افضل نشسته در پی مفضول می‌روی *** در چشمت آمدست مگر علّت سَبَل؟
آن را که دوستیّ علی قبله‌ی دل است *** نزد خداست مُقبل و مقبول از این قِبَل
گر کینه ی علی بود اندر ضمیر تو *** نمقد ولادت تو نباشد به جز دغل
نادان تر از تو کیست که فرقی نمی‌کنی *** کاین سنبل است یا گل و آن ثوم یا بصل؟
گر در پی هوی روی از حق شوی جدا *** یادی نیاید آخرت از صحبت امل
ای خشم و شهوت شده معبود و پادشا *** جز کفر چیست حاصلت از لات و از هُبَل
گویند کز مشیّت حقّ است جُرم ما *** خود را بدین حدیث فکندید در عذل
پس چیست فایده ز فرستادن رسل *** گر معصیت خدای نوشتست در ازل؟
دل در خدای بند که سود و زیان از اوست *** نفع و مضرّتی ندهد زهره و زحل
عقرب صفت مباش و اسدوار تند خوی *** گر بایدت که بر خوری از جدی و از حمل
[153] یک خیر اگر کنی عوضت هفت صد دهد *** ایدون خدای عزوّجل می‌زند مثل
تعجیل کن به خیر که در هر چه غیر خیر *** تیزیست تاب سینه و گندیدن بغل
*****
1ـ «اهل اتی علی الانسان حیناً من الدهر لم یکن شیئاً مذکورا». آیه‌ی اول سوره‌ی هل اتی.
{صفحه 198}
در لطف شو لطیف‌تر از چشمه‌ی حیات *** در حلم و صبر شو متحمّل‌تر از جبل
جایی که هست قیمت اقامت کن و مپای *** در منزلی که نیست تو را ناقه و جمل
ای شیر دل که هست ز فولاد بازوت *** غرّه مشو که بشکندت پنجه‌ی اجل
دست اجل چو تیغ سیاست برآورد *** چه بنده‌ی محقّر و چه خواجه‌ی اجلّ
برکش جلال جعفری آهنگ حمد حق *** غازی نخوانمت ز سراییدن غزل
ای هوشیار مرد گر آن جا که باطلی *** بطلان پذیر شد ز تو، گویم زهی بَطَل
فضل خدای خود بود و حرمت رسول *** لیکن ز دوزخت نرهاند به جز عمل
خواهی که خاطرت بدهد داد خرّمی *** خالی مشو ز ذکر خداوند لم یزل
ندعوک ان تُوقّقنا فاستجب لنا *** یا واهب الحیاة و یا علّة العلل

60ـ لقاضی سعدالدین سلطانی

محمّد است و علی مقتدای اهل قبول *** که او رسول خدای است و این وصیّ رسول
بتول دخت رسول خدای بود و نبود *** به امر و حکم خدا جز علی سزای بتول
درِ مدینه‌ی علم رسول بود علی *** روا نباشد الاّ در خروج و دخول
[154] به علم کرد امامت، به فضل بود وصی *** چو علم و فضل نباشد امامت است فضول
شه ممالک تقوی که تیغ عصمت او *** چو ذوالفقار بُد از زنگ معصیت مصقول
مثال منقبتش را ز «هل اتی» توقیع *** به دست مرتبه‌اش تیغ «لافتی» مسلول
ظهیر احمد مرسل، ولیّ بار خدای *** اما دین نبی در فروع دین و اصول
ز بأس حمله‌ی او جمله مشرکان مشطوط *** ز علم و عفّت او حبل عارفان موصول
ز فیض همّت او جان مکرمت زنده *** ز غیظ سطوت او شخص مفسدت مقتول
ورای مرتبه‌ی قدسیان مقامی هست *** که آن مقام علی راست نزد اهل اصول
جز او بیه چشمه‌ی توحیدت ره نبرد کسی *** وز اتّحاد بماندند دیگران به حلول
بدان که نسبت هارون چه بود با موسی *** اگر ثبوت خلافت شناسی از منقول
کمال علم و عمل، نصّ و معجز و دانش *** شجاعت و نسب پاک و حجّت معقول
کجا برابر دانای دین بود نادان؟ *** کجا چو علّت اولی است آخرین معلول؟
{صفحه 199}
جز او که دانی فاروق منکر و معروف؟ *** جز او که خوانی صدّیق اکبر و مقبول؟
شبیر و شبّر نور دو چشم ذوالنورین *** جز [از] علی که شناسی تو ای ظلوم جهول؟
به جز متابعت سعدی اختیار مکن *** که بر طریقه‌ی پاکان روی نه بر ره غول

61ـ لحکیم ناصر خسرو (1)

[155] ایا گرفته تو اندر سرای جهل مقام *** تهی ز دانش و غرقه میان بحر ظلام
ایا ز غُمری (2) دائم فسوس گشته‌ی دیو *** ز مصطفی به تو بر صد هزار گونه سلام
ایا گسسته ز راه رسول و دعوت حق *** به کام خود شده، بر سَرت دیو کرده لگام
ایا مخالف ایمان ز راه دین هدی *** کشیده گردن از بیعت اولو الارحام
ره صواب ندانی همی ز راه خطا *** تو خود حلال چه دانی همی ز چیز حرام
نه مشگ بازشناسی همی ز پشگ سیاه *** نه عود و عنبر و کافور را ز سنگ رخام
نه حق ز ناحق و نه بنده را ز بار خدای *** نه مرد ناقص پرعیب را ز مرد تمام
همی ندانی ای کو ]ر] دل غُمری خویش *** که احمد قرشی را وصی که بود و کدام
نگر که بر کَتف مصطفی که پای نهاد *** بتان ز کعبه که افکند و پاک کرد مَقام
نگر که از پس پیغمبر خدای، بزرگ *** کدام بود به علم و فضیلت و احکام
نگر که سیّد آل نبی که بود از اصل *** نگر که خالق جبّار را که بُد ضرغام
نگر که ایزد شمشیر خویشتن به که داد *** به که سپرد پیمبر پس از فراق حُسام
نگر که بِن عم و داماد مصطفی که بُدست *** نگر که فضل که را بود از بنی اعمام
ابا که کردش تزویج فخر و زیب زنان *** که را ولیّ به حق خواند و صاحب صمصام
نگر که دست که بگرفت مصطفی به غدیر *** که را امام هدی گفت فخر و زین انام
[156] یکی فضیلت بد بیش از این امام تو را *** همی دهی به دل خویش اندر این آرام؟
*****
1ـ در دیوان چاپ شده‌ی این سراینده نیست.
2ـ = ناآزمودگی و حماقت (دهخدا).
{صفحه 200}
اگر به غار بُد او یار مصطفی یک شب *** بدین فضیلت نایدش نازش و الجام
چهل شبانروز ابلیس یار نوح نبی *** در آن سفینه که بر آب کرده بود مقام
اگر به پیری کس را رسد امامت خلق *** کسی به پیری ابلیس بُد در آن ایّام؟
ایا مُناصب ملعون ابله دل کور *** ز کور بختی دائم در اوفتاده به دام
مرا امام هم از جایگاه وحی خداست *** ز جایگاه نبی مر تو را امام کدام؟
امامم آن که به پیش بُتان نماز کرد *** نکرد جز ملک العرش را صلاه و صیام
امامم آن که خداوند علم و شمعه هدی *** امامم آن که تقیّ و نقی ز اصل کرام
امامم آن که به خیر کسان نکرد طمع *** نه خورد مال یتیم و حلال کرد مدام
امامم آن که به زرّ و درم نشد مشغول *** از این جهان به تعبّد همیشه بودش کام
امامم آن که نبی گفت یا ولی الله *** تویی مرا دل و جان و منم تو را اجسام
امامم آن که کتاب خدای جمع او کرد *** پس از محمّد پیغمبر اوست شاه و امام
امامم آن که فدا کرد تن به جای رسول *** ز وقت خفتن تا وقت نور دادن بام
امام آن که بُد اندر رکوع و سائل را *** بداد خاتم از بهر خالق علاّم
امامم آن که بکردی به ضربتی به دو نیم *** اگر بر آهن و بر سنگ برزدی صمصام
[157] امامم آن که به روزه بُدی سه روز و سه شب *** طعام داد به سائل به گاه خوردن شام
امامم آن که بر او و بر اهل خانه‌ی او *** خدای عرش فرستاد از بهشت طعام
امامم آن که ز نزد خدای روز غدیر *** به مصطفی نبی آمد برای او پیغام
امامم آن که به جز طاعت خدای نکرد *** بر او امام پسندی تو عابد الاصنام؟
امامم آن که ابا مصطفی به روز قضا *** بود ابر لب حوض و به دستش اندر جام
امامم آن که علی رغم این مّناصب را *** لوای احمد دارد به دست روز قیام
امامم آن که امید شفاعت همه اوست *** من از محبّت او در شدم به دار سلام
ایا منافق مردود و مرتد بد کیش *** ز جهل سخته و در راه دین احمد خام
{صفحه 201}
تو خویشتن را سنّی (1) و نیک می‌دانی *** تو زان گروهی کایزد شناخت کالانعام
تو هیچ یچیز نمی‌دانی از مسلمانی *** به جز «سلام علیک» و دگر «علیک سلام»
اگر تو مؤمن پاکی و نیک بخت شنو *** ز قول حجّت حق این چنین بیان و کلام
که شعر او دل هر پاک را چو نقره و زر *** کند به دعوت و بیرون برد ز سر سرسام

62ـ لمولانا حکیم سنایی غزنوی (2)

کار عاقل نیست در دل عشق دلبر داشتنم *** جان نگین مُهر مِهر شاخ بی بر داشتن
[158] از پی سنگین دلی نامهربانی روز و شب *** بر رخ چون زر نثار درُ و گوهر(3) داشتن
هر که چون کرکس به مرداری فرود آورد سر *** همچو طوطی کی تواند طعم شکّر داشتن
تا دل عیسی مریم باشد اندر بند تو *** کی روا باشد دل اندر سُمّ هر خر داشتن
یوسف مصری نشسته با تو اندر انجمن *** زشت باشد دیده اندر(4) نقش آذر داشتن
احمد مرسل به منبر(5) کی روا دارد خرد *** دل اسیر شرک آن(6) بوجهل کافر داشتن(7)
بحر و بر کشتی(8) است لیکن جمله در غرقاب خون(9) *** بی سفینه‌ی نوح نتوان چشم معبر داشتن
گر نجات دین خود(10) خواهی همی تا چند از این *** خویشتن چون دائره بی پا و بی سر داشتن؟
*****
1ـ کذا = تو خویش دانی سنّی؟
2ـ دیوان سنایی: 467-471 چاپ دوّم مدرّس رضوی.
3ـ دیوان: «گنج گوهر».
4ـ دیوان: «چشم را در».
5ـ دیوان: «احمد مرسل نشسته».
6ـ دیوان: «دل اسیر سیرت».
7ـ دیوان: «زین برادر یک سخن بایست باور داشتن».
8ـ دیوان: «بحر پر کشتی است».
9ـ دیوان: «گرداب خوف» (که ضبط مرجّح می‌نماید).
10ـ دیوان: «دین و دل».
{صفحه 202}
من سلامت خانه‌ی نوح نبی بنمایمت *** تا کی آخر خویشتن چون حلقه بر در داشتن؟ (1)
شو مدینه‌ی علم را در جوی و پس در وی خرام *** تا توانی خویشتن را ایمن از شر داشتن
چون به شهرستان علم مصطفی در حیدر است(2) *** خوب نبود جز که حیدر میر و مهتر داشتن
کی روا باشد به ناموس و حیل در راه دین *** دیو را بر مسند قاضی اکبر داشتن
از تو خود چون می‌پسندد عقل نازیبای تو(3) *** پارگین(4) را قابل تسنیم و کوثر داشتن
مر مرا باری نکو ناید ز روی اعتقاد *** حقّ زهرا بردن و دین پیمبر داشتن
آن که او را بر سر حیدر همی خوانی امیر *** بالله ار هرگز تواند پای قنبر داشتن(5)
[159] تا سلیمان وار باشد حیدر اندر صدر ملک *** زشت باشد دیو را بر تارک افسر داشتن
آفتاب اندر سما دارد(6) هزاران نور و تاب *** زهره را کی زهره باشد چهره ازهر داشتن
گر همی خواهی که بر مهرت بود مُهر قبول(7) *** مهر حیدر بایدت با جان برابر داشتن
چون درخت دین به باغ شرع در(8) حیدر نشاند *** زشت باشد باغبان را جز که حیدر داشتن(9)
از گذشت مصطفای مرتضی جز مرتضی *** عالم دین را نیارد کس معمّر داشتن(10)
جز کتاب الله و عترت ز احمد مرسل نماند *** یادگاری کان توان تا روز محشر داشتن
از پس سلطان ملکشه چون نمی‌داری روا (11) *** تاج و تخت پادشاهی جز که سنجر داشتن
از پس سلطان دین هرگز کجا باشد روا *** جز علی و عترتش محراب و منبر داشتن
*****
1ـ دیوان: «تا توانی خویشتن را ایمن از شر داشتن». این مصرع در نسخه‌ی ما نیمه‌ی دوم بیت بعد است و نیمه‌ی دوّم آن بیت در دیوان، مصرع دوّم این بیت حاضر.
2ـ دیوان: «چون همی دانی که شهر علم را حیدر در است».
3ـ دیوان: «عقل نابینای تو».
4ـ = منجلاب و گنداب (دهخدا).
5ـ دیوان: «کافرم گر می‌تواند کفش قنبر داشتن».
6ـ دیوان: «باصد».
7ـ دیوان: «گر همی خواهی که چون مهرت بود مهرت قبول» (ضبط نسخه‌ی ما طبعاً مرجّح است).
8ـ دیوان: «هم».
9ـ دیوان: «باغبانی زشت باشد جز که حیدر داشتن».
10ـ این بیت در دیوان پس از بیت بعد است.
11ـ دیوان: «از پی سلطان دین پس چون روا باشد همی».
{صفحه 203}
اندر آن صحرا که سنگ خاره خون گردد ز بیم (1) *** واندر آن میدان که نتوان پشت و یاور داشتن
هفت زندان را ببینی بر گشاده هفت در(2) *** از برای فاسق و مجرم مجاور داشتن
هشت بستانم را کجا هرگز توانی یافتن *** جز به حبّ حیدر و آل پیمبر داشتن
کی مسلّم باشدت اسلام تا کارت(3) بود *** جسم و جان از کفر و دین فربی و لاغر داشتن(4)
گر همی مؤمن شماری(5) خویشتن را شرط نیست *** طیلسان در گردن و در زیر خنجر داشتن
علم چبود؟ فرق دانستن حقی از باطلی *** نی کتاب فقه(6) شیطان جمله از برداشتن
گبر کی بگذار و دین حق گزین(7) از بهر آنک *** خاک را نتوان به جای مشگ اذفر داشتن
[160] بندگی کن آل یاسین را ز جان تا روز حشر *** همچو بی دینان نباید روی اصفر داشتن(8)
ای سنایی وارهان خود را که نازیبا بود *** دایه را بر شیر خواره مهر مادر داشتن
زیور دیوان خود ساز این مناقب بهر آنک (9) *** چاره نبود نوعروسان را ز زیور داشتن

63ـ لحمزه‌ی کوچک

هر که را باشد ز یزدان خلعت خُلق الحسن *** او از آن خُلق الحسن یابد هوای بوالحسن
آن شه ضرب زن گُرد افکن نیکو خصال *** آفتاب شرع و دین، شیر خهدای ذوالمنن
دین فروز و خصم سوز و آفتاب نیمروز *** شیر اژدرها کُشن [و] ضرغام شهم پیلتن
*****
1ـ دیوان: «گردد همی».
2ـ دیوان: «هفت زندان زا زبانی بر گشاید هفت در».
3ـ و اصل: «کامت». تصحیح از دیوان.
4ـ در دیوان جای نیمه‌ی دوّم این یست و بیت بعد با هم عوض شده است.
5ـ دیوان: «دیندار خواتی»، ولیدر یک بیت دیگر که پیش از این دو بیت در دیوان هست آمده:
گر همی مؤمن شماری خویشتن را بایدت *** مُهر زرّ جعفری بر دین جعفر داشتن
6ـ دیوان: «زرق».
7ـ دیوان: «بجو».
8ـ این بیت در دیوان پس از بیت بعد است.
9ـ دیوان: «این مناقب را از آنک».
{صفحه 204}
چون خلیل الله به نسبت، پاک اصل و پاک نسل *** همچو جبریل امین پاکیزه رای و پاک ظن
آسمان شرع را هم مشتری هم آفتاب *** بوستان علم را هم لاله و هم نسترن
در صلابت همچو موسی، در عبادت چون مسیح *** همچو آدم در خلافت، همچو یحیی ممتحن
صفدر والاگهر، شیر و ولیّ کردگار *** عالم علم و کرم، علامه‌ی مصر و یمن
چون عَلَم، عالی همم، صدر کرم، بدر اُمم *** نوح دم، عیسی قدم، یوسف حِکَم، صالح سنن
آن خلیلی خُلّت آدم دم داود دل *** آن سلیمان مملکت، یحیی صفت با صد محن
در وفا دور از خطا، بحر حیا، اصل سخا *** در قضا داده رضا، و اندر عطا بی مکر و فن
در جهان اصل امان، شیر ژیان، شافی زبان *** در بیان زَین زمان، تاج جهان، فخر زمن
[159] در هنر همچون قمر، وقت ظفر چون شیر نر *** مه سیر، باب شُبَر، والا گهر، سرّ و علن
بوالحسن، باب حسن، خُلقش حسن در هر وطن *** پاک تن، نیکو سخن، واندر وغا لشکر شکن
مطلع «یوفون بالنذر(1)» آفتاب شرق و غرب *** قاضی دین و شریعت، شحنه‌ی دشمن فکن
نائب و نفس پیمبر، شیر و شمشیر خدای *** پیشوای جنّ و انس و افتخار مرد و زن
آن که تا او را ندانی نیستی بر راه حق *** و آن که گر او را بدانی چون اویسی در قَرَن
اوست آن باز سپید از اوج رب العالمین *** حاسدش ضرب المثل ماننده‌ی زاع و زغن
او به طفلی اندر آن مرّت که در گهواره بود *** لب نیالودی به ماه روزه از طعم لبن
پشت چو آوردی (2) و پشتش کس ندیدی در مصاف *** چون فرشته نیک سیرت بود و خصمش اهرمن
با فرشته همرهی بهتر که با دیو دنی *** در سواد ری نشستن به که در دولاب کن
رخ نتابم یک زمان از مهر او تا زنده‌ام *** گریه کیله نقره‌ام بخشند و من من زر به من
چون به گورستان برندم با خط مهر علی *** خوش‌تر از فردوس یابد موضع من گور من
مُنکَر از حکم احد چون در لحد آید برم *** آیه ی «الاّ تخافوا» (3) خوش فرو خواند به من
خلعت حبّ علی درپوش از بعد نبی *** جامه‌ی غفلت به دست خویشتن از بر بکن
*****
1ـ از آیه ی 7 سوره‌ی هل اتی.
2ـ چنین است در اصل.
3ـ از آیه‌ی 30 سوره‌ی فُصّلت.
{صفحه 205}
بر سرش ناید همی روز جزا تیغ جفا *** هر که از حبّ علی در پیش رو آرد مِجَن
گرگ و روبه را نباشد قوّه‌ی شیر ژیان *** کبک و تیهو را نباشد تاب و زور کرگدن
[160] در گلستان هوایش گر به معنی بگذری *** هم سمن یابی در او هم نسترن هم یاسمن
حمزه‌ی کوچک به مدح مرتضی بگشا زبان *** تا تو را از امر ایزد روح باشد در بدن
زینهار از مدح او رخ برمگردان یک نفس *** با حسین باش و حسن (1) تا رسته گردی یاز فتن

64ـ لمولا[نا] کمال‌الدین خواجه کرمانی(2)

دوش چون در جنبش (3) آمد قلزم سودای من *** موج خون بر اوج زد چشم محیط آسای من
بلبل آوایی که دستان ساز بزم انجم است *** در سماع آمد به بانگ نعمه‌ی آوای (4) من
بس که با لب گشت جان سوزناکم هم نفس *** می‌زند دم دائماً از جان لب گویای من
من چنین در آتش، و جیحون و عمّان شبنمی *** از محیط چشم دریا بار خون پالای من
چون شود (5) چشم کواکب تیره گون از دود شب *** برفروزد مشعل مهر از دم گیرای من
گرچه بحر اَدرار گیر چشم فیّاض من است *** دیده‌ی دریا دل از گوهر دهد اجرای من
تیغ هجر دوستان هر گه که می‌آرم به یاد *** می‌زند تیغ سیاست موی بر اعضاء من
منزلم در کوی مستی ساز کز آشوب عشق *** شد ملول از ملک هستی طبع ناپروای من
آب در زنجیر از آن افتد به فصل نوبهار *** کاورد یاد از دل دیوانه‌ی شیدای من
گرنه هر دم آتش مهرم فرو بندد نفس *** کر شود گوش سپهر از صدمه‌ی غوغای من
در جهان گنج است و اژدرها، و در ملک وجود *** گنج من شعر من است و خامه اژدرهای من
[161] کی به سمساران سودایی دهم کالای خویش *** زان که جز من کس نداند قیمت کالای من
*****
1ـ اصل: «با حسن باش و حسین».
2ـ دیوان خواجو: 600-603.
3ـ اصل: «جمّش».
4ـ دیوان: «نغمه و آوای».
5ـ اصل: «بود». تصحیح از دیوان.
{صفحه 206}
خرقه‌ام بنگر چنین خُلقان، و از فرط جلال *** اطلس افلاک چُست افتاده بر بالای من
گنج‌ها دارم نهانی در دل ویران ولیک *** هست پیدا سکّه‌ی بی سیمی از سیمای من
در چنان مجلس (1) که شِعری ساقی مجلس بود *** راح روح افزا چه باشد شعر روح (2) افزای من
پیش لفظم نام لؤلؤ بردن از بی آبی است *** زان که لؤلؤ از بن دندان بود لالای من
نور شمع عالم افروز فلک دانی ز (3) چیست *** از فروغ مشعل رای جهان آرای من
گرچه بر (4) رخ آل زرد از مهر حاصل کرده‌ام *** اشک شنگرفی به خون دل کشد طغرای من
خسرو شرقم دهد حکم جهانگیری و باز *** هر سَرِ مه نو کند تیر سپهر امضای من
لاف خاقانی زنم در ملک معنی زان که هست *** گرمی بازار شمس از انوری رای من
محترق گردد عطارد ز آفتاب خاطرم *** چون شود ناظر به سوی کلک چون جوزای من
گر چو سوسن در بیان عشق گردم ده زبان *** بلبلان گلشن قدسی کنند املای من
ور (5) چه از باد حوادث چون کمان (6) پشتم دوتاست *** کی به عالم سر فرود آرد دل یکتای من
بگذر از گردون که این نُه طارم گردنده نیست (7) *** گردی از خاک ره صیت جهان پیمای من
شد دلم دریای بی پایان وگر باور کنی *** ملک هستی نیست الاّ رشحی از دریای من
آسمان کو خسرو سیّاره را بخشد شرف *** از شرف بر دیده‌ی سیّاره سازد جای من
[162] بر سر بازار دانش چون کنم سوداگری *** ره نیابد مشتری در حلقه‌ی سودای من
عقل کو لاف افادت می‌زند در حلّ و عقد *** استفادت می‌کند از خاطر دانای من
در طریقت گر چه طفل راه پیرانم ولیک *** چرخ پیر آمد طفیل دولت برنای من
*****
1ـ دیوان: «در چنین بزمی».
2ـ دیوان: «جان».
3ـ اصل: «که». تصحیح از دیوان.
4ـ دیوان: «از».
5ـ دیوان: «گر».
6ـ دیوان: «فلک».
7ـ دیوان: «هست».
{صفحه 207}
گر خرد (1) فردوسی‌ام خواند نباشد عیب از آنک *** جنّه الفردوس (2) بابی باشد از مأوای من
چون خضر شد خاطرم آیینه‌ی اسکندری *** آب حیوان (3) جرعه‌ای از ساغر صهبای من
منزل و مأوای من بستان سرای علوی است *** وین نشیمنگاه سفلی مولد و منشای من
تا برون بردم ز منزلگاه هستی جای خویش *** نیست الاّ آستان نیستی ملجای من
کی کند قاضی القضات چرخ یعنی مشتری *** در قضایا حجّتی محکوم بی انهای من
طائر طورم، ز بانگ «لَن تَرانی» گشته مست *** سحر بابل در نگیرد با ید بیضای من
ای برادر گر تو مستمسک به چیزی دیگری (4) *** هست لطف لا یزالی عروة الوثقای من
چون شدم هندوچه‌ی بستان نعت مصطفی *** طوطی شیرین زبان شد طبع شکّر خای من
شهسوار عرصه‌ی قدس آن که گر گوید سزد *** کادم خاکی غباری بود از صحرای من
یوسف چاهی اگر دیدی مرا یک شب به خواب *** آب گشتی از حیای طلعت زیبای من
من همان خنجر گذار قلب اعجازم که شد *** ماه را سیمین سپر منشق به یک ایمای من
شاه چرخ چنبری از طارم نیلوفری *** زان سبب بر خاک راه افتد که بوسد پای من
[163] چون عَلَم بر اوج شادروان «أو ادنی» زدم *** خرگه اعلی سزد منزلگه ادنای من
اطلس گردون نبود آن دم که می‌پرداختند *** کسوت لولاک بهر قامت رعنای من
ماه برج وحدتم خواند (5) فلک زان رو که هست *** نور چشم آسمان از غرّه‌ی غرّای من
چرخ کُحلی دور بود از دیده‌ی اختر که بود *** کحل «ما زاغ البصر»« در دیده‌ی بینای من
گر چه در دُرج هُدی درّ یتیمم می‌نعند (6) *** کی بود در بحر فطرت گوهری همتای من
زهره از بام فلک خواهد که افتد بر زمین *** تا ببوسد خاک ره پیش رخ زهرای من
*****
1ـ اصل: «گرچه خود».
2ـ دیوان: «جنّت فردوس».
3ـ دیوان: «و آب حیوان».
4ـ دیوان: «چیز دیگری».
5ـ دیوان: «داند».
6ـ دیوان: «نهند». البته در فرهنگ‌ها لغتی به صورت «نعیدن» نیست ولی سیاق کلام با «نهادن» مناسب نیست. پس شاید «نعیدن» از «نعت» است در معنی توصیف کردن؟
{صفحه 208}
دامن کرّوبیان پر عنبر سارا شود *** گر برافشاند صبا گیسوی عنبرسای من
خامه‌ی مستوفی دیوان اعلی قاصر است *** از سواد نامه‌ی (1) اخلاق مستوفای من
در ره صورت هنوز آوازه‌ی دریا نبود *** کآمد از دریای معنی گوهر والای من
داستان قاف و عنقا شهرتی دارد ولیک *** عالم جان را منم قاف و خرد عنقای من
می‌نماید هر مه استاد سپهر از ماه نو *** نقشی از نعل بُراق آسمان فرسای من
عاقلان از روی معنی مظهر عقلم نعند (2) *** ور بدانی عقل کل جزویست از اجزای من
پادشاها نقش خواجو از ضمیرم محو کن *** کاندرین ره صورت او می‌کند اغوای من
من چنین مستسقی و دریای فضلت بی کران *** شربتی ده زان که بگذشت از حد استسقای من
[164] هیچ نقصانی نیاید (3) در کمال قدرتت *** گر به رحمت روز گردانی شب یلدای من

65ـ مولانا حسن کاشی (4)

هر سحر کز موج این دریای گوهرزای من *** گوهر معنی دهد فکر فلک پیمای من
شمع گردون در شبستان حرم باز آورد *** روز وضع حمل معنی خاطر عذرای من
بر سریر سدره شادروان زند روح القدس *** چون به معراج معانی روی آرد (5) رای من
نوعروسان معانی را برون آرد ز غیب *** سوی صحرای سخن نظم سخن پیرای من
در عروج فکرت (6) ار بودی تصوّر را مجال *** منتهای سدره بودی مبدأ و مَنهای من (7)
*****
1ـ دیوان: «نسخه».
2ـ باز در دیوان: «نهند». ولی سیاق سخن مقتضی فعل «نهادن» نیست.
3ـ دیوان: «نیفتد».
4ـ دیوان حسن کاشی: 141-145 با اختلافاتی در ترتیب ابیات، تذکره‌ی عبداللطیف ک 52 الف ـ 52 ب با همین ترتیب بالا.
5ـ دیوان: «رو درآرد».
6ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «فکرم».
7ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «منتهای سدره دیدی مبدأ اسرای من».
{صفحه 209}
گر بُدی معنی مجسّم صورت آسا در نظر *** تافتی صد اختر از یک نکته‌ی (1) غرّای من
ور به خلوات تفکّر بودی امکان دیده را *** عقل کلّ جزوی بدی از (2) ذروه‌ی اعلای من (3)
خلوت قرب معانی را منم جایی که نیست *** در خیال ساکنان سدره «اوادنای» من
در شب معراج فکرت بی بُراق و جبرئیل *** بر سریر سدره آسان باشد استیلای من
آفتابم کز ره معنی نگنجم در زمین (4) *** گر چه در چشمم کم آید صورت شیدای من (5)
صفوة الله زاده‌ام در دین ز (6) دیوان قضا *** صبغة الله آمده توقیع بر (7) امضای من
آهوی طبعم ز باغ خلد سنبل می‌خورد *** نافه‌ی چین در خوی از رشک دم بویای من
هر سرشگم کز سر رشگ و خطا افتاده شد *** مایه‌ی مشگ خطا اشک زمین اندای من (8)
[نی که در صحرای فکرت خاک بود آن دم که بود *** نافه‌ی آهوی قدس از سنبل صحرای من
همچو شمعم آتش اندر جان و تاب اندر دل است *** زیور شب‌های مجلس صورت (9) بت‌های من
رشته‌ی جان می‌خورم چون شمع می‌گریم (10) که نیست *** جز برای سوختن طبع جهان آرای (11) من
گرچه چون شمعم در آب و آتش از سر تا به پای *** مایه‌ی نورست همچون شمع سر تا پای من
خاطرم در مکتب روح‌القدس آموخت علم *** پیر مکتب خانه‌ام عقل ادب فرمای من
زان همه یاران مکتب خانه در طبعم نهاد *** قوّت ابداع معنی مبدأ انشای (12) من
چون خضر پرورده‌ی آب حیاتم، زان بود *** مجمع البحرین معنی دردل بینای من
*****
1ـ دیوان: «نقطه». ضبط نسخه‌ی ما و تذکره‌ی عبداللطیف البتّه ارجح است.
2ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «در».
3ـ این بیت در دیوان نیست.
4ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «خیال».
5ـ دیوان: «گرچه در حشمت نیاید صورت پیدای من». تذکره‌ی عبداللطیف: «گر چه در چشمت کم آید صورت [و] سیمای من».
6ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «و».
7ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «در».
8ـ از این جا یک برگ کامل از نسخه‌ی ما افتاده که براساس دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف تکمیل شد.
9ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «زیور».
10ـ دیوان: «می‌گویم». صورت بالا برابر ضبط تذکره‌ی عبداللطیف است.
11ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «جویای».
12ـ دیوان: «مبدع اشیای».
{صفحه 210}
نامده در عالم صورت به معنی در ازل *** بَد (1) معید پیر گردون دولت برنای من
من نه این صورت بُدم کاکنون تو می‌بینی مرا *** جای دیگر بود اوّل مسکن و مأوای من
در حریم سدره خلوت داشتم جایی که بود *** ما سوی الله جرعه‌ای از ساغر صهبای من
از کف ساقی وحدت باده‌ای خوردم (2) که بود *** تشنه لب (3) آب حیات از جرعه‌ای حمرای من
مجلسی دور از کدورت باده‌ای دور از خمار *** در کف ساقیّ جای افزای غم فرسای (4) من
گر نخوردی آدم آن یک دانه گندم در بهشت *** کی بُدی در خاک آمل مولد و منشای من
هم به سوی مرکز اصلی توان شد عاقبت *** گر نیالاید به دنیا حرص کفر اَلای من
گردن شهوت به شمشیر ریاضت خسته شد *** تا هویدا گشت بر من مبدأ و منهای من
در رهم روز جوانی دام شهوت می‌نهد *** این کهن پیری که هست اندر پی اغوای من
گنج و اژدرها عجب رسمی است گویی زین قِبَل *** بوده (5) در گنج وجودم شهوت اژدرهای من
گر نه نور مهر حیدر دارم اندر دل مقیم (6) *** در دم دیو اوفتد جان ملک سیمای من (7)
جانم اندر پای (8) اژدرهای شهوت گم شدی *** گر نبودی دستگیرم دولت مولای من
آفتاب آسمان دین امیرالمؤمنین *** کآمده تشریف مدحش چُست بر بالای من
آسمانی بر مه و خورشید یابی بر زمین *** گر به مهرش باز جویی یک به یک اعضای من (9)
گر سر مویی ز مهرش روی برتابد دلم *** تیر محنت باد هر یک موی بر اعضای من
در خم قید ضلاملت باد پایم تا ابد *** گر بود الاّ به کوی مدح او ممشای من
آفتاب اندر پناه سایه‌ی رایم بود *** تا بود در سایه‌ی خورشید دین ملجای من
*****
1ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «بر».
2ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «در کف ساقی ز وحدت جرعه‌ای خوردم».
3ـ دیوان: «تشنه‌ی». تصحیح تذکره‌ی عبداللطیف.
4ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «غم فرسای جای افزای».
5ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «هست».
6ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «داردم در دل مقام».
7ـ دیوان: «در دل دیو افتد این جان ملک سیمای من». صورت بالا برابر ضبط تذکره‌ی عبداللطیف.
8ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «بند».
9ـ این بیت در تذکره‌ی عبداللطیف نیست.
{صفحه 211}
گوهر دریای فضلم کیست تا گردون دهد *** نسبت هر گوهری با گوهر والای من
قطره‌ای زان مجمع البحرین معنی را چو داد *** بی دو حرف اندر حریم قرب پا در جای(1) من
ز اقتران آن دو دریای معظّم (2) شد پدید *** این معلاّ (3) گوهری زان اصل مستعلای من
معنی چار اصل و سه فرع بعد سه موقف نهاد *** روی در صحرای دنیا خلعت زیبای من (4)
وز برای جامه‌ی مهد و قماطم ساز داد *** از وطای سدره خیّاط ازل دیبای من
چون ز پستان وفا شیر صفا (5) خوردم تمام *** گفت در گوشم خرد کایدیده‌ی بینای من (6)
این همه تشریف خلعت بهر آن دادت خدای *** تا ببینی منتهای خویش چون مبدای من
زین خراب آباد عالم روی در کش تا تو را *** گلبن حورا نماید گلشن خضرای من
این جهان و آن جهان در زیر پایت گم شود *** گر زنی دست یقین در عروة الوثقای من
شهسوار شرع مولی المؤمنین (7) حیدر که هست *** مهر او امروز اصل نعمت فردای من
بلبل بستان ز دستان باز ماند چون دهد *** شرح مدح میر دین طوطیّ شکّر خای من
کی بود اندیشه‌ی کسب معانی چون کند *** مدح آن خورشید دین روح الامین املای من
جز (8) صفات ذات آن شه نَبوَد و هرگز مباد *** طاعت روز من و اندیشه‌ی شب‌های من
تا کشم درّ ثنای (9) مدحتش در سلک نظم *** ساعتی بر هم نیاید چشم خون پالای من
دامن از درّ معانی تا گریبان پر کند *** چون خورد غوّاص فکرت غوطه در دریای من
*****
1ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «نه دو حرف اندر حریم قلب مادر زای من».
2ـ دیوان: «منظّم». صورت بالا از تذکره‌ی عبداللطیف.
3ـ دیوان. «معانی». صورت بالا از تذکره‌ی عبداللطیف.
4ـ از تذکره‌ی عبداللطیف. بیت در دیوان به این صورت است:
سعی چهار اصل و سه فرع از بعد نه موقف نهاد *** روی در صحرای دنیا خلعت زیبای من
5ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «پستان صفا شیر وفا».
6ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «زبده‌ی دنیای من».
7ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «امیرالمؤمنین».
8ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «چون».
9ـ دیوان: «درّی برای».
{صفحه 212}
از صمیم سینه‌ی تحقیق بیرون آورم *** گوهری کاندر بها خاقان (1) ندارد تای (2) من
لوح ابجد در کنار طبع خاقانی نهد *** در دبیرستان معنی خاطر دانای من
جنبش جوزایش ار معنیّ عذرا بار داد *** برج جوزا می‌رباید طبع عذرا زای من (3)
ور همه ماهیّ یونس بود کلکش فی المثل *** بحر یونس می‌گشاید کلک حوت آسای من
یرلغ طبع مرا مُهر (4) از ولای مرتضاست *** حجت تنزیل طبعم معجز طاهای من
تا نگردد کهنه حکمش تازه گرداند فلک *** هر مه از شکل مه نو صورت طغرای من (5)
موسی عهدم که بر طور ریاضت ساکنم *** روشن از الطاف حق هر دم تجلاّهای من
خصم اگر در روز دعوی سامری گردد دهد *** گوشمال «لا مِساس» او را ید بیضای من
قتدای سینه‌ی صاحب دلانم کعبه وار *** بیت معمور معانی طبع مستقصای من
تا زبانم در ثنای رکن ایمان ناطق است *** رکن هفت اقلیم معنی شد دل یکتای (6) من
زین صفت کآمد (7) چو عیسی طبع من معجز نما *** داشت گویی نفحه‌ی روح القدس مامای من
بر سر بازار معنی گر انا الحق می‌زنم *** سرّ این معنی نداند جز دل شیدای من
گر چه اندر شاعری همتا ندارم در زمین (8) *** نیست انرد نامرادی نیز کس (9) همتای من
ور ز بی قوتی فرو ماندم ز قوّت باک نیست *** قوّت دل‌ها فزاید شعر جای افزای من
آن توانگر همّتم در دین که با افراط فقر *** ظاهرست از (10) خلق عالم فرط استغنای من
محنت دل با که گویم زان که در مازندران *** نیست کس را از بلای خویشتن پروای من
*****
1ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «گوهری کانهای خاقانی».
2ـ دیوان: «پای».
3ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «مدح جوزا می‌نماید طبع جوزا زای من».
4ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «آب».
5ـ این بیت در تذکره‌ی عبداللطیف نیست.
6ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «دانای».
7ـ دیوان: «آمد». صورت بالا از تذکره‌ی عبداللطیف.
8ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «جهان».
9ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «هیچ کس».
10ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «بر».
{صفحه 213}
تا نریزد آبرویم پیش هر کس بهر نان *** قفل خاموشی است دایم (1) بر لب گویای من
گر چه بر من روز راحت شد یلدا ز غم *** صبح راحت بر دمد هم زین شب یلدای من
می‌کنم صبری موفّر می‌برم عمری به سر *** تا چه بار آرد فلک زین مایه‌ی سودای من]
[165] غم ز درویشی ندارم چون یقینم شد که هست *** در کف ساقیّ محشر مایه‌ی اثرای من
در (2) ضیافت خانه‌ی تحقیق خوانسالار خلد *** می‌کند مُجرا (3) ز دست میر دین اجرای من
کمترین مملوک حیدر کاشی‌ام کز فضل او *** در سخن بالاتر از اعلاست(4) استعلای(5) من
زاده‌ی طبع من است این شعر و هرچ آن من است(6) *** خوان(7) دیوان‌ها ندارد طبع مدح آرای من
تا به بازار سخن نقد معانی می‌برم *** قلب روی اندوده(8) بیرون نامد(9) از سودای من(10)
گر چو زر از امتحان(11) صد باز در آتش برند(12) *** جز طلا برون نیاید زرّ مستوفای من
بر سر بازار اقلیم معانی کو دگر(13) *** تا دهد عرض متاعی هَمبر کالای من؟
شاعران را گرچه «غاوون»(14) خواند در قرآن خدا(15) *** هست از ایشان هم به قرآن ظاهر استثنای من
یارب از فیض کرم(16) سیراب کن طبع مرا *** زان که از حدّ تجاوز رفت استسقای من
*****
1ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «محکم».
2ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «از».
3ـ دیوان: «اجری».
4ـ دیوان: «اعشی». صورت بالا از تذکره‌ی عبداللطیف.
5ـ اصل: «اثبتنای». تصحیح از دیوان.
6ـ دیوان: «این جان من است». تذکره‌ی عبداللطیف: «هر چه از من است».
7ـ دیوان: «چون که».
8ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «قلب زر اندوده».
9ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «بیرون ماند».
10ـ دیوان: «از سودای من».
11ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «گر ز روی امتحان».
12ـ دیوان: «زنند».
13ـ دیوان: «کسی». تذکره‌ی عبداللطیف: «بر سر بازار معنی همچو من کو دیگری».
14ـ دیوان: «غاوی».
15ـ دیوان و تذکره‌ی عبداللطیف: «خوانده در قرآن خدای».
16ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «فضل و کرم».
{صفحه 214}

66ـ للشیخ نجم‌الدین کبری علیه‌الرحمه

ای به معنی جان پاکت رهبر روح‌الامین *** وی به صورت وصف ذاتت رحمة للعالمین
روی تو صبح سعادت، زلف تو شب پوش مهر *** ذات تو جان معانی، طبع تو کان یقین
لطف تو باران رحمت، حضرتت دریای لطف *** روی تو خورشید دولت، رای تو حصن حصین
شبروان راه دین را روی تو صبح امید *** خستگان چاه غم را موی تو حبل المتین
با جمالت مهر چون با مهر تأثیر سُها *** با کمالت چرخ چون با چرخ خورشید برین
[166] نقطه‌ی اوّل تویی پرگار موجودات را *** گشته نامت رهنمای اوّلین و آخرین
اوّلت «کنت نبیّاً» (1) آخرت ختم رسل *** هم به اوّل مقتدای هم به آخر نازنین
برخی از نور جمالت «اهل اتی» و «الضحی» *** شمّه‌ای وصف کمالت طا و ها و یا و سین
ناگرفته شعله‌ها از هفت دوزخ دامنت *** برفشاده همّتت بر هشت جنّت آستین
نور تو در صلب آدم، «اسجدونی» واسطه *** یادت ابراهیم را «یا نارکونی» بُد قرین
نام تو بگشوده بر موسی طریق رود نیل *** مهر تو داده سلیمان را ز حق تاج و نگین
یافته از لطف تو یوسف ز حق انعام حُسن *** کرده بر یاد تو عیسی طیر پرّان را ز طین
گشته اسمت زینت تورات و انجیل و زبور *** گر چه عینم معجزات توست قرآن مبین
بیست معجز بر شمارم هر یک از یک خوب‌تر *** ای رسول کردگار و سیّد صدرالامین
از یک انگشت دو پاره ماه بر چرخ بلند *** وز دو انگشت روان در بادیه ماء معین
سایه کرده آفتابت ابر بر روی هوا *** شق شده از هیبت تو طاق کسری بر زمین
ختنه کرده، ناف ببریده ز مادر آمده *** شد ز بیمت سرنگون چل روز شیطان لعین
زنده گردانیده طفل مرده‌ی بوطلحه را *** سنگ ریزه در کفت اقرار کرده هم چنین
داده بر کوهان اشتر در زمان نخل و رُطب *** کرده اقرار آهوی وحشی که ای صدر گزین
مار با تو در سخن کردست دشمن را بیان *** جدی گفته با تو کز من الحذر ای فخر دین
*****
1ـ اصل: «کنت نبیٌ».
{صفحه 215}
[167] سایه‌ای هرگز ندیده آفتاب از این قِبل *** شش جهت پیش تو یکسان هم یسار و هم یمین
سوسمار از تو ره خانه بپرسیده عیان *** گشته از کفّت بز لاغر دگر باره سمین (1)
کرده روشن دیده‌ی شیر خدا زاب دهن *** آمده نزد تو اشتر در تظّلم دل حزین
سینه‌ات بشکافته اندر طفولیّت خدا *** زان «الم نشرح لک» ات دل پاک کرد از کبر و کین
گه نهد بر طاعتت کیخسرو و چیپور سر *** گه بمالد (2) بر درت فغفور و نوشروان جبین
گه کشیده صف صف کرّوبیان نُه فلک *** در رکابت تا نهادی بر بُراق چرخ زین
زلف پرچین بتان چین ز چین گیسوَت *** کرده همچون نافه‌ی چین، چین زلف خود به چین
شمّه‌ای از معجزات توست این کاورده‌اند *** گرنه در هر ساعتی می‌گشت ظاهر صد چننین
خوشه‌ی گیسوی تو صد خرمن عنبر بها *** گوشه‌ی دستار تو با تاج گردون همنشین
ما نمی‌خواهیم بی تو خلد و فردوس و جنان *** گر بود طوبی و کوثر جای سرو و یاسمین
عاشقان را بی تو در دنیا چه پروای نشاط *** عارفان را بی تو در جنّت چه جای حور عین
ماند باقی هر که خاکت توتیای دیده کرد *** گوئیا خاک درت با آب حیوان شد عجین
عالمی را دل چو جان نجم خوارزمی بسوخت *** پرده بردار، اشتیاق امِّتان خود ببین
هر دو عالم را به لطف خویش در خواه از خدا *** تا که ایزد با تو بخشد هر دو عالم آن و این
باد بر مقدار ذرّات دو عالم تا به حشر *** بر جنابت آفرین از جانب جان آفرین

67ـ [168] فی مدح امام هشتم علی بن موسی رضا لمولانا لطف‌الله نیشابوری (3)

سلام علی آل طاها و یاسین *** امامان رهبر همامان ره بین
*****
1ـ اصل: «ثمین».
2ـ اصل: «بمالت».
3ـ دیوان او (نسخه‌ی کتابخانه‌ی ملّی تهران): 63-65 (چاپ نسخه برگردان: 57-59). نیز جنگ 7594 مجلس: 164پ که بخش بزرگ‌تر قصیده از نسخه افتاده است.
{صفحه 216}
ز خاک در و بندگی قدمشان *** سران کرده افسر، مهان برده (1) تمکین
ز عطر سر روضه‌ی محترمشان *** نسیم صبا هر سحر عنبر آگین
به تنزیلشان در حق آیات احسان *** ز جبریلشان از حق آثار تحسین
ز اوصافشان بهره ور داد و دانش *** به اختلافشان مفتخر دولت و دین
غرض ذات والیّ والای ایشان *** ز ترتیب (2) کونین و تزییب (3) تکوین
سبب فیض انوار ارشاد ایشان *** سوی خلد عدن از عنا خانه‌ی طین (4)
به تخصیص کشور خدیو (5) خراسان *** امام رضا تاج بخش سلاطین
عطارد نگر، ماه برجیس منظر *** سلیمان سِیر، شاه ادریس تلقین (6)
عیان هر مه (7) از اوّلین حرف نامش *** بر این لوح مینا (8) سر عین زرّین
مذاق ولی را و فرق عدو را *** وفاقش طبرزد، خلافش تبرزین
به نوش وفاقش در اقبال مضمر *** به زهر خلافش صد ادبار تضمین (9)
به نیروی حق قلب (10) شیطان شکسته *** چو جدّ خود اندر غزا صفّ (11) صفّین
ز یُمن پی‌اش منبر آن پایه دیده *** که دید از کلیم نبی طور سینین
[169] به منبر بر ازنام او نام عالی *** به طور اندر از حلم او حلم تعیین
*****
1ـ دیوان و جنگ مجلس: «کیان دیده».
2ـ جنگ مجلس: «ترکیب».
3ـ دیوان و جنگ مجلس: «ترکیب».
4ـ در دیوان و جنگ مجلس پس از این بیت بیتی اضافی است این چنین:
ز بهر شرف مهرشان ترک تارک *** برای خجل ماهشان نعل نعلین
5ـ دیوان و جنگ مجلس: «خدای».
6ـ این بیت در دیوان نیست.
7ـ اصل: «چه». ضبط دیوان و جنگ مجلس ترجیح داده شد.
8ـ دیوان و جنگ مجلس: «سیمین».
9ـ این بیت در دیوان و جنگ مجلس چنین است:
هم اندر وفاتش صد اقبال مضمر *** هم اندر خلافش صد ادبار تضمین
10ـ جنگ مجلس: «صفّ».
11ـ دیوان و جنگ مجلس: «قلب».
{صفحه 217}
ایا جودی (1) طور با آن تحمّل *** برِ قاف حلم تو چون نون تنوین
به دل شربت تلخ گیتی کشیده (2) *** فدا کرده در راه حق جان شیرین
بدان (3) سر ز تسنیم فردوس حورا *** به کف بر برای تو اقداح نوشین
ضمیر تو سیّاح ملک ملائک *** چو نطق تو گنجور گنج نبیینّ
به فرمانت شیر (4) عرین (5) کرده ظاهر *** همه مکر روباه خصم بد آیین
فلک داده آب از پی جان خصمت *** سر نشتر عقرب از زهر تنّین (6)
مُجلاّت (7) ظاهر به هر علم و حکمت *** مُبّرات خاطر ز هر نخوت (8) و کین
نه الطاف حُکمت (9) ز اغراض و ریبت *** نه احکام عدلت (10) به تقلید و تخمین
ز لطف و عنایت به گیتی مثالی *** در ایّام نیسان و هنگام تشرین (11)
موالیت مرحوم در خلد خالد *** اعادیت محروم در سجن سِجّین
به خلد اندر این (12) را مشارب ز کوثر *** به سِجّین در آن (13) را مآکل ز غِسلین
برای همایون قدوم تو رضوان *** ریاض جنان سر به سر بسته آذین
تو از شوق حق التفاتی نکرده *** به رضوان و جنّات و آیین و آذین (14)
*****
1ـ دیوان: «جودی و».
2ـ چنین است در اصل و دیوان. نه «چشیده».
3ـ دیوان: «در آن».
4ـ دیوان: «به امرت هزبر».
5ـ = بیشه که جایگاه شیر باشد (دهخدا).
6ـ مار بزرگ (دهخدا).
7ـ = مجلاّست تو را. دیوان: «هویدات».
8ـ اصل: «خجلت». ضبط دیوان ترجیح داده شد.
9ـ دیوان: «نه الطاف و حلمت».
10ـ دیوان: «نه احکام و علمت».
11ـ این بیت در دیوان چنین است:
مثالیت گیتی ز لطف و عنایت *** در ایّام نیسان و هنگام تشرین
12ـ دیوان: «آن».
13ـ دیوان: «مر این».
14ـ دیوان: «تزیین».
{صفحه 218}
صفات کمال شما (1) گفت یزدان *** در اعراف و احزاب و انفال و یاسین (2)
[170] کمال از کمال شما نیست برتر *** به والنجم و الشمس و الیل و التین
عطا بخش اماما پیمبر نژادا *** در این هر دو راه ای قویمت (3) قوانین
به پوزش پذیری و حاجت روایی *** درت کعبه‌ی مستمندان مسکین
گرفتار چنگ غم حادثاتم *** چو تیهو گرفتار در چنگ شاهین
بدین حضرت آورده‌ام استعانت *** به عین کرم بین در این زار غمگین
مگر یابد از اضطراب حوادث *** دل لطف از عین (4) لطف تو تسکین
ز لطف شفاعت وز این بنده حاجت *** ز ابرار خواهش، ز زوّار آمین (5)

68ـ لحمزه‌ی کوچک

ای رُبعی از کلام (6) به مدح و ثنای تو *** وی منبر رسول به حق گشته جای تو
ای دوستدار آل تو از روی اعتقاد *** صلب آمده ز راه یقین در وفای تو
روح‌الامین ز روی هوا بامر (7) کردگار *** مدّاح بازوی تو و مدحت سرای تو
زهره ز بهر وصلت زهرا ز آسمان *** از رغم دشمن آمده اندر سرای تو
گر آدم است و نوح و گر یوسف است و روح (8) *** باشند روز حشر به شیب لوای تو
آن کس بود به شیب لوای تو روز حشر *** کامروز باشدش به دل و جان ولای تو
*****
1ـ چنین است در اصل و دیوان، نه «صفات کمالت شها».
2ـ دیوان: «در اعراف و انفال و احزاب و طاسین».
3ـ اصل: «قوهست». تصحیح از دیوان.
4ـ دیوان: «فیض».
5ـ به جای این بیت در دیوان آمده است:
گدایی دلا از گدایان ایشان *** تو را بهتر از شاهی چین و ماچین
6ـ = کلام خدا قرآن که بنا به احادیث شیعه یک چهارم آن درباره‌ی ائمه‌ی اطهار است.
7ـ = به امر.
8ـ حضرت عیسی روح‌الله.
{صفحه 219}
از محنت هَوان چه خبر دارد آن کسی *** کو را بود همیشه به دل در هوای تو
[171] بالله که هیچ کس ننهد پای در بهشت *** بی خطّ مهر دوستی جانفزای تو
از عصمت و امامت باقی است در جهان *** آوازه‌ی مروّت و جود و سخای تو
در دین حق چو «سبقتکم» گفته‌ی تو است *** ای من غلام علم و وفا و حیای تو
طاها و آل عمران، یاسین و اهل اتی *** آراستست جمله به مدح و صنای تو
بر «انّما ولیّکم الله» (1) واثقم *** کو هست ماجرای رکوع (2) و عطای تو
در عصمت و طهارت و علم و سخا و حلم *** بعد از رسول نیست کسی ماورای تو
قومی منافقان چو نبودند یار حق *** طاغی شدند از حسد «هل اتا»ی تو
ای کسوت مبارک تو ساخته رسول *** «یا ایها الرسول» (3) طراز قبای تو
از تیغ تو دریا هدی گشته آشکار *** جان‌ها فدای بازوی گیتی گشای تو
روزی که بت ز کعبه فکندی به زور دست *** بر کتف احمد قرشی بود پای تو
با رحمت خدای تعالی و با بهشت *** بیگانه نیست آن که بود آشنای تو
از بعد مصطفای معلاّ تویی امام *** روح الامین بس است به عصمت گوای (4) تو
در پیش چشم خصم تو گشت این جهان سیاه *** چون آفتاب باز پس آمد برای تو
ای دشمن علی شده از جهلِِ کافری *** مالک دهد به روز قیامت سزای تو
امروز شادمانی و از کار غافلی *** با کین آل یاسین در حشر وای تو
[172] آزار مصطفی طلبی و آنِ فاطمه *** آزرده اهل بیت همه از جفای تو
مأوا و مسکن تو جهنّم بود یقین *** چون لعنت بتول بود در قفای تو
آگاه نیستی که در این منزل فنا *** دیوست سال و ماه شد رهنمای تو
تو صبر کن که روز قیامت به امر حق *** مالک دهد زم آتش دوزخ خورای تو
غمگین مباش حمزه‌ی کوچک که عاقبت *** روزی سرآید این غم و رنج و عنای تو
*****
1ـ از آیه‌ی 55 سوره‌ی مائده.
2ـ اصل: «نکاح».
3ـ اشاره به آیه‌ی 67 سوره‌ی مائده.
4ـ گواهِ.
{صفحه 220}

69ـ لابن مورّخ کاشی

خود چه سود ار برکشم زین سینه‌ی پر درد آه *** چون دو تا شد قامت یک تا هم از بار گناه
ای که گفتی بر رُخم بعد از سیاهی رنگ نیست *** گو بیا بنگر که کافوری شد آن مشگ سیاه
جام یاقوتی کشان تا چند با ریش چو برف *** اشک شنگرفی چکان من بعد بر روی چو کاه
شصت سال از عمر بگذشت و نگشت اندر دلم *** کز چه چندین سالیان عمر گرامی شد تباه
قافله بگذشت و تو در بند یار و بارگیر؟ *** همرهان رفتند و تو مشغول ساز وزاد راه؟
یک زمان از گوشه بی توشه نمی‌آیی به دشت *** توشه‌ی روز قیامت را نمی‌داری نگاه؟
در پی‌ات خصمی عظیم است و نیاندوزی سلاح؟ *** بر رهت بحری عمیق است و نیآموزی شناه؟
آه از آن روزی که گردد از گناه و معصیت *** خون دل همراز اشک و سوز جان همراه آه
عرضه گردد نیک و بد در عرضه گاه آخرت *** فکر آن کن تا چه خواهی کرد عرض عرضه‌گاه
[173] هیچ نیکویینیامد در وجود از من جز آنک *** بوده‌ام پیوسته بد خواهان خود را نیکخواه
دارم امّید نجاتِ آخرت کاندر جهان *** حبّ آل مصطفی و مرتضی دارم پناه
آن رسول الله که آمد ختم و خیرالمرسلین *** و آن ولی الله که آمد نام او شیرِ اِله
از نبوّت بر سرِ او افسر کُنت النبی *** وز ولایت در برِ او خلعت ثمّ اجتباه
آن به بازوی شجاعت کرده تیره روی مهر *** وین به انگشت اشاره کرده پاره قرص ماه
گاه بهر دشمنی دشمنان آن یکی *** بر هوا کرّوبیان را دیده هم پشت سپاه
نسبت غیری مکن با او که در بازار عقل *** پیش ریحان و گل و نسرین بها نارد گیاه
نیست پیری از تقدّم، نیست سرداری به جهل *** نیست شیخی از قَبیله، (1) نیست شاهی از کلاه
درست در دامان حیدر زن پس از احمد اگر *** نیست مانع از بهشت جاودانت حبّ جاه
شاه مردان اوست، اگر مردی شه اورا دان و بس *** هر که افسر بر نهد روزی دو نتوان گفت شاه
*****
1ـ اصل: «قبیلین».
{صفحه 221}
خر بود بر مَنّ و سَلوی هر که بگزیند علف *** گاو باشد آن که او را باشد اندر خور گیاه
هر که زو جای نبی بستد به ناحق، حق نبود *** قاضی روز جزا باشد بدین دعوی گواه
یارب از دوزخ نگاهم دار اگر چه کرده‌ام *** در رُخ خوب پری رخسارگان گه گه نگاه
کام بخشا! کام بخشی می کن اندر کام من *** از پی کام دل از کامی نماندم کام کاه
[174] رحمتی کن کز دلِ یکتا به درگاه تو روی *** این زمان کردم که از بار گنه گشتم دو تاه
زین پس از دستم چه برخیزد که در پا آمدم *** پیش از این تقصیرها کردم که بودم دستگاه
پادشاها! پادشاهی بر همه شاهان ملک *** بنده در ملکت گدایی شرمسار و عذرخواه
رحمتت چون آفتاب و جُرم ما چون کوه برف *** ز آفتاب رحمت خود کوه برف ما بکاه
عفو کن ابن موّرخ را به چار و هشت امام *** شاید ار بخشد به نزدیکان گدا را پادشاه
در پناه جاه آل مصطفی دار ای عزیز *** یوسف جان مرا آن دم که برهانی ز چاه

70ـ لمولانا کمال ابن غیاث

ولیّ ایزد داور علی ولی الله *** وصیّ و نفس پیمبر علی ولی الله
سوار دلدل و زوج بتول و شاه قریش *** امیر و خواجه‌ی قنبر علی ولی الله
امین شرع، امام ائمّه، کهف امم *** ظهیر و اعلم و اظهر علی ولی الله
امام نحل اسدالله غالب سالب *** امیر باز و کبوتر علی ولی الله
پناه بوذر و مقداد و یاسر و سلمان *** ملاذ مالک اشتر علی ولی الله
قسیم جنّت و نیران علی شناس علی *** که هست ساقی کوثر علی ولی الله
بیا بگوی که در چار حدّ بیشه‌ی شرع *** که بوده است غضنفر؟ علی ولی الله
که را شنیدی و دیدی که دستبر نمود *** به عهد مهد بر اژدر؟ علی ولی الله
[175] که بود آن که ببّرید حنجر کفّار *** به زخم قاطع خنجر؟ علی ولی الله
به کیمیای سعادت که ساخت بهر گدا *** ز خاک دانه‌ی گوهر؟ علی ولی الله
ز بهر سور و زفاف که آمدست فرود *** ز چرخ زهره‌ی ازهر؟ علی ولی الله
{صفحه 222}
برای فرض که خورشید عرص راجع گشت *** زباختر سوی خاور؟ علی ولی الله
به امر بار خدای و به حکم جزم رسول *** که بود بر همه سرور؟ علی ولی‌الله
ز خمر و زمر و زنا و ز زرق و ریو و ریا *** که طاهر است و مطهّر؟ علی ولی‌الله
وصی که کرد رسول خدا به عید(1) غدیر *** چو رفت بر سر منبر؟ علی ولی‌الله
به دفع لشکر یأجوج کفر از آهن تیغ *** که ساخت سدّ سکندر؟ علی ولی‌الله
به پردلان عرب در غزا و حرب اُحُد *** که بُد شجاع و دلاور؟ علی ولی‌الله
تن چو ثور عدو را به زخم عقرب تیغ *** که کرده است دو پیکر؟ علی ولی‌الله
شنیده‌ای که به بئر العَلَم به دیو و پری *** چگونه گشت مظفّر علی ولی‌الله
رسول بر در خیبر عَلَم به کو، به که داد *** به امر ایزد داور؟ علی ولی‌الله
شنوده‌ام که عَلشم بستد و بشد تنها *** به خیبر آن شه صفدر علی ولی‌الله
صحابه جمله کشیدند صف نظاره کنان *** چو شد به قلعه برابر علی ولی‌الله
علم به گوشه‌ی خندق زد و فرود آمد *** روان ز پشت تکاور علی ولی‌الله
[176] چو برق جست از آن خندق چهل گز چُست *** کشید نعره چو تندر علی ولی‌الله
ز نعره زلزله در قلعه‌ی چنان انداخت *** گرفت حلقه‌ی آن در علی ولی‌الله
فزع فتاد در آن قلعه، بودشان سنگی *** زدند سنمگ گران بر علی ولی‌الله
رسول گفت حذر کن از آن حجر، دردم *** به تیغ کرد مکسّر علی ولی‌الله
فتاد نیمی از آن سنگ و نیمه‌ای استاد *** چو ابر بر سر حیدر علی ولی‌الله
چنان دری که بُد از سی هزار من افزون *** بکند از دل خیبر علی ولی‌الله
فکند بر سر خندن در و گرفت به دست *** برای رفتن لشکر علی ولی‌الله
چو در شدنمد صحابه برآمد از خندق *** چو آفتاب منوّر علی ولی‌الله
شکست لشکر کفّار و پس به تیغ دو سر *** براند بر سر عنتر علی ولی‌الله
بکشت عنتر و باروی حصین خیبر را *** خراب کرد به یک علی ولی‌الله
یقین بدان که چنان قلعه‌ای که کردم شرح *** چنین بکرد مسخّر علی ولی‌الله
*****
1ـ چنین است در اصل، نه «روز».
{صفحه 223}
به منجیق شنیدی که در سلاسل شد *** روان و کرد میسّر علی ولی‌الله؟
برای دین رسول خدا گشود و گرفت *** هزار قلعه ر دیگر علی ولی‌الله
شکست همچو خلیل خدا تمام بتان *** به ترک تارک بتگر علی ولی‌الله
رسولِ بار خدا را به اعتقاد درست *** بُد این عم و برادر علی ولی‌الله
[177] حدیث «لحمک لحمی» بخوان و سرّ رسول *** ببین چو اهل یقین در علی ولی‌الله
از آن نکی‌گذرم از علی که در ره دین *** گذشت از سر و از زر علی ولی‌الله
توراست مرشد و مفتی هر آن که می‌خواهی *** مراست هادی و رهبر علی ولی‌الله
شعارماست به دنیا ثنای آل علی *** شفیع ماست به محشر علی ولی‌الله
به جز مناقب حیدر مگو کمال غیاث *** که یار بادت و یاور علی ولی‌الله

71ـ لمولانا سعید(1) الدین هروی

ای دل بگوی منقبت مرتضی علی *** زیرا که هست در خور مدح و ثنا علی
مخصوص گشته‌اند به مدح از زبان وحی *** در «والضحی» محمّد و در «هل اتی» علی
در بوستان شرع درختی است بارور *** مِن اصلها محمّد و مِن فرعها علی
بر اصل و فرع صورت و معنی مقدّمند *** بر انبیا محمّد و بر اولیا علی
این ختم انبیا شد و آن قطب اولیا *** یا حبّذا محمّد و یا مرحبا علی
زان سان که بود هارون در شرع یا کلیم *** بودست در طریقت با مصطفی علی
تشریف لفظ «لحمک لحمی» در اتّحاد *** از مصطفی شنیده بُوَد بارها علی
بعد از رسول بر همه امّت مقدّم است *** در علم و زهد و مردی و جود و سخا علی
از روی معرفت نشود آشنای حق *** هر سالکی که نیست ورا پیشوا علی
[178] در باب جود معنی مفهوم «لافتی» *** بر کس درست نامده الاّ علی علی
*****
1ـ چنین است در این دفتر = سعدالدین سعید.
{صفحه 224}
بر تخت ملک فقر به شاهی نشسته است *** در پیشگاه صفّه‌ی اهل صفا علی
هم در سلوک فقر بود قطب اولیا *** هم در امور شرع بود مقتدا علی
بر اهل کفر دست شریعت قوی نشد ***تا بر نداشت در مدد دین لوا علی
در فطرت الهی تنها به سان شیر ***صفها دریده باشد روز وغا علی
در فتح باب دولت دین محمّدی ***بر کند در زمان در خیبر ز جا علی
خاک سیاه بر سر اصحاب کفر کمرد ***هر گه که بر نشست بر آن بادپا علی
هر کس که سر کشیدی از امتثال شرع ***دادی به ذوالفقار مر او را سزا علی
چندین هزار حرب که کردست در جهان *** ننموده است دشمن دین را قفا علی
از اعتدال شرع به قانون عدل رفت *** چون شمس بر مدار خط استوا علی
هرگز نظر نکرد به دنیا و مال او *** هرگز سخن نگفت به میل و هوا علی
اندر ادای وحی نکردی غلط رسول *** در اجتهاد شرع نگفتی خطا علی
در روز عرض اکبر کان جای دهشت است *** نازان رود به بارگه کبریا علی
مشغول سیر کردن ارباب فقر بود *** زان تا به گام شام بُدی ناشتا علی
می‌داد او خلاص کبوتر ز چنگ باز *** از نان خویش طعمه به صدق و صفا علی
[179] پشت سپاه بود و جهان پهلوان از آن *** بودی صحابه را سپر از هر بلا علی
قدنال بالکرامة من واهب العقول *** فوق السماء مرتبةً فی العُلا علی
گر در مقام فخر تصّدر کند ز قدر *** بر ساق عرش هم نکند متکّا علی
سلطان اولیا بُد و سرخیل اتقیا *** داماد مصطفی بُد و شیر خدا علی
دادی به زخم تیغ سزای یزیدیان *** گر ز اتّفاق بودی در کربلا علی
می‌گفت دین چو در کف مروانیان فتاد *** یا ویلتا حسیناً، و احسرتا علی
بر خاندام عصمت بیداد کرده‌اند *** مپسند یا محمّد و مگذار یا علی
دانی چگونه باشد احوال ظالمان *** گر داد خود بخواهد روز جزا علی
ترسم که در روز قیامت از غایت کرم *** با دشمنان خود نکند ماجرا علی
ای طالبی که جنّت فردوست آرزوست *** حاصل شود اگر بُوَدت آشنا علی
{صفحه 225}
برخیز و خاک در دهن خارجی فکن *** تا روز حشر آب دهد مر تو را علی
ای پاک مذهبان خراسان که شاکر است *** در نزد کردگار جهان از شما علی
مردانه وار خدمت اولاد او کنید *** تا عذرتان بخواهد یوم البقا علی
نفرین کنید هر که ستم کرد بر حسین *** لعنت کنید هر که جفا کرد با علی
دارد سعادت دو جهانی سعید از آنک *** بر وی نظر فکند به عین‌الرضا علی
[180] ای دوستان آل محمّد نظر کنید *** در حال ما به دوستی مرتضی علی
پاینده باد دولت اولاد مصطفی *** خشنود باد روز قیامت ز ما علی

72ـ لشیخ حاجی جنید حافظ واعظ شیرازی

نیافت و هم خرد پایه‌ی کمال علی *** به وصف راست نیاید بیان حال علی
مقرّر است که در عهد فطرت ارواح *** به روح پاک محمّد بُد اتّصال علی
ز بدو خاک که بر رُست در ریاض صفا *** به آب علم برومند شد نهال علی
چو آفتاب رسالت طلوع کرد از غیب *** ظهور یافت از اوج شرف هلال علی
نخست قرعه‌ی ایمان به نام او آمد *** که خیر بود و سعادت نشان قال علی
چو یافت خطبه‌ی اسلام زیب و زینت وحی *** گرفت کار غزا زینت از قتال علی
در آن مقام که بسیار کس مجال نیافت *** خدای داد به لطف و کرم مجال علی
جواب داد سؤالات کلّ عالم را *** که کس نگفت جوابی ز یک سؤال علی
چه جای حِبر یهودی که عقل حجّت گوی *** بیفکند سپر عجز از جدال علی
حدیث رایت و طیر و غدیر و عقد اخاء *** شهود آیت صدقند بر خصال علی
نزول آیت «مستغفرین بالاسحار» *** بود دلیل مناجات و ابتهال علی
تو سرّ «انفسنا» و «ولیکّم» دریاب *** که بر تو کشف شود عزّت و جلال علی
[181] از آن به شغل جهان سر فرو نیاوردی *** که روز و شب به خدا بود اشتغال علی
نکرده طرفه‌ی عینی گناه در همه عمر *** که غرق طاعت حق بود ماه و سال علی
{صفحه 226}
برای نفس و هوی جبّه‌ای نکرد انفاق *** که صرف راه خدا بود جمله مال علی
سماط جود بیفکند تا یتیم و اسیر *** مراد خویش وفا کردی از نوال علی
از آن گروه که جستند همبری با او *** نیافت هیچ یکی رتبت و کمال علی
چو حق مثال ولایت به نام او بنوشت *** چو اعتراض کند خصم بر مثال علی
زوال دولت جاوید خویش می‌طلبید *** عدو که چشم همی داشت بر زوال علی
ز جام لطف خدا تا ابد بود سیراب *** کسی که نوش کند شربت زلال علی
به روشنایی ایمان رسد ز ظلمت کفر *** دلی که نور یقین دید در جمال علی
از آن زمان که بدیدم جمال او در خواب *** نبوده‌ام نفسی خالی از جمال علی
همیشه چشم دُر افشان من گهربار است *** ز شوق رسته‌ی دندان چو لآل علی
دلم به باد هوایش چو بید می‌لرزد *** ز سرو قامت با حُسن و اعتدال علی
مجال داد که بر پای او دهم بوسه *** زهی مراقبت و لطف لایزال علی
به دست لطف سرم را ز خاک ره برداشت *** مراد یافت دل خسته از وصال علی
گواه باش خدایا که بنده‌ی تو جنید *** همیشه هست محبّ علی و آل علی

73ـ [182] فی النعت و المناقب لمولانا جلال جعفری

ای شهنشاهان عالم، یا محمّد یا علی *** سروران نسل آدم، یا محمّد یا علی
رونق توحید را و زینت تحقیق را *** ساز داده هر دو یا هم، یا محمّد یا علی
از شما مُلک است روشن وز شما دولت بلند *** از شما دین است محکم، یا محمّد یا علی
هم شما آیینه و گنجینه‌ی راز خدای *** حافظان اسم اعظم، یا محمّد یا علی
اوّلینان هم شما و آخرینان هم شما *** گاه مُظهر گاه مُبهم، یا محمّد یا علی
معترف هستم که هستید از همه خلق جهان *** افضل و اعلی و اکرم، یا محمّد یا علی
در حیا و علم و حلم و عصمت و طاعت شده *** بر همه پاکان مقدّم، یا محمّد یا علی
گاه نرمی شهد و شکّر بودن آیین شماست *** گاه تُِندی شیر و ضیغم، یا محمّد یا علی
{صفخه 227}
نوح و ابراهیم و موسی از شما دارند نور *** همچو پور پاک مریم، یا محمّد یا علی
دیگران جستند مُلک و مهتری و برتری *** ان شما را شد مسلّم، یا محمّد یا علی
در سخا و در شجاعت شرمسارند از شما *** حاتم طائی و رستم، یا محمّد یا علی
در حریم احترام و بارگاه احتشام *** جز شما خود کیست محرم؟ یا محمّد یا علی
گر نبودی در جهان ذات همایونم شما *** هیچ بودی جمله عالم، یا محمّد یا علی
هم شما عقل مصوّر خالی از خشم و هوی *** هم شما روح مجسّم، یا محمّد یا علی
[183] جز خدا را، دیگری را از یقین بی گمان *** از شما بهتر ندانم، یا محمّد یا علی
هم شما را در حضرت دادار دائم بوده‌اید *** هم معظّم هم مکرّم، یا محمّد یا علی
از زبردستان مگر طرفه نباشد گر شوند *** زیردستان شاد و خرّم، یا محمّد یا علی
دردمند و خسته‌ی جُرمیم و از فضل شما *** می‌سزد درمان و مرهم، یا محمّد یا علی
واجب آن باشد که باشد هر که مولای شماست *** ایمن از هول جهنّم، یا محمّد یا علی
چون ربییع جان مشتاق شما وصل شماست *** چون شود بر ما محرّم، یا محمّد یا علی
ما چرا یابیم حرمان چون که از فضل شما *** نیست نومید ابن ملجم، یا محمّد یا علی
با شما هر کس که بد کرد از شما خیرش رسید *** کز شما کس (1) نیست اکرم، یا محمّد یا علی
چون جلال جعفری را شادی از مهر شماست *** از چه باید خوردنم غم؟ یا محمّد یا علی
من چه دانم گفت چون در وصف اخلاف شما *** هر فصیحی گردد ابکم، یا محمّد یا علی
در تولاّی شما از هر مهمی مه می‌شود *** هر که هست از هر کمی کم، یا محمّد یا علی
سعی فرمایید تا ایزد ز جُرم مجرمان *** بگذرد وز جُرم ما هم، یا محمّد یا علی
سوی درگاه شما زان می‌نهد رو تا شود *** جان او آیینه‌ی جم، یا محمّد یا علی
گر کشد جور منافق از هوای خاندان *** نوش جان می‌یابد از سم، یا محمّد یا علی
در گلستان محبّت بلبل آسا هر زمان *** می‌سراید زیر یا بم، یا محمّد یا علی
[184] صد هزاران آفرین از حضرت جان آفرین *** بر شما بادا دمادم، یا محمّد یا علی
*****
1ـ اصل: «کین».
{صفحه 228}

74ـ لمولانا دُرّ دزد

مراست بعد پمبر همان که می‌دانی *** امام بر حق و رهبر همان که می‌دانی
که هم به قول رسول خدا مدینه‌ی علم *** محمّد است و ورا در همان که می‌دانی
چو اوست سرور مردان مرد، اگر مردی *** تو راست در دو جهان سر همان که می‌دانی
بگیر دامن حیدر چو خضر تا برسصی *** به آرزوی سکندر همان که می‌دانی
به روز حشر اگر مؤمنی چه می‌ترسی؟ *** چو هست قاضی محشر همان که می‌دانی
درآ به جنّت اگر مؤمنی و خوش در کش *** ز دست ساقی کوثر همان که می‌دانی
اگر کسی ز تو پرسد که پیشوای تو کیست *** بگو برادر جعفر همان که می‌دانی
که بود آن که ز بعد رسول بر حق بود *** سزای مسجد و منبر؟ همان که می‌دانی
که بود آن که به قول خدا به جای رسول *** بخفت بر سر بستر؟ همان که می‌دانی
که بود آن که برآورد ذوالفقار دو سر *** به قتل لشکر کافر؟ همان که می‌دانی
علی بُد آن که ز بهر نماز او برگشت *** ز نیمروز به خاور همان که می‌دانی
علی بُد آن که بجست او ز خندق و بر کند *** ز حصن و باره‌ی خیبر همان که می‌دانی
علی بُد آن که به یک ضرب حیدری بفکند *** ز عمرو پای و ز عنتر همان که می‌دانی
[185] منم که در دو جهان رهنمای و رهبر من *** نبی است بر حق و دیگر همان که می‌دانی
پس از نبی و علی در میان جان من است *** محبّت دو برادر همان که می‌دانی
هر آن که دشمن حیدر بود ورا باشد *** پدر منافق و مادر همان که می‌دانی
به گوش هوش من آمد ندا که ای دُرّ دزد *** ز بحر فکر برآورد همان که می‌دانی
به بحر فکر به مدح علی فرو رفتم *** چو در محیط شناور، همان که می‌دانی
ز قعر بحر به مدح شهم برآوردم *** بسی چو درّ و چو گوهر همان که می‌دانی
همیشه در دل دُرّ دزد مُهر مهر علی *** نشانده‌اند چو در زر همان که می‌دانی
{صفحه 229}

75ـ لمولانا ابن مورّخ کاشی

مصون ماند ز هر درد و بلایی *** دلی کان با ولی دارد ولایی
خنک آن دل که جز مهر و هوایش *** ندارد دار جهان مهر و هوایی
شدم بیگانه از بیگانه و خویش *** دلم تا یافت چون او آشنایی
جوانمردی که مثل او نیاید *** عروس ملک دین را کدخدایی
مبرّا و نظیف از هر صفاتی *** معرّا ذات او از هر هوایی
نه گردون را چو قدر او شکوهی *** نه دریا را چو دست او سخایی
نه در میدان چو او دشمن شکاری *** نه بر منبر چو او مشگل گشایی
[186] نه چون لطفش ولی را روح بخشی *** نه چون هرش عدو را جانگزایی
نه جون او بمر سمندی شهسواری *** نه چون او بر سرسری شهریاری
نه در فرمان او حیفیّ و میلی *** نه در احسان او روییّ و رایی
بداده خاتم اندر هر نمازی *** ببخشیده سر اندر هر غزایی
رهین او همه دانش پژوهی *** زبون او همه زور آزمایی
سوار مشرقش کهتر و شاقی *** خراج مغربش کمتر عطایی
نه چون او هول محشر را پناهی *** نه چون او درد عصیان را دوایی
بگوشم از صلای خوان جنّت *** ز کوی او به آواز صلایی
قسیم جنّت و نار است فردا *** به حشر اندر برافرازد لوایی
به فرمان خداوند جهاندار *** نباشد غیر از او فرمانروایی
تو بهر آتش دوزخ سزاوار *** برای خود گزیدی ناسزایی
چه نادانی که بهر خاطر دیو *** نخواهی چون علی را پیشوایی
چه گمراهی که رفتی در پی غول *** بهشتی چون علی را رهنمایی
نمی‌دانی که فردا زین جماعت *** تو را خوفی بود ما را رجایی
مرا با مردم منصف حدیث است *** نه با هر یاوه گویی، هرزه رایی
{صفحه 230}
[187] نبی چون از جهان بگذشت از اصحاب *** ندیدند اهل بیت او وفایی
به بوی سروریّ مُلک هر یک *** به قدرخود بزد دستی و پایی
وزیر مُلک دین شد هر گِزیری (1) *** امیر شه نشان شد هر گدایی
خموشی مصلحت دید ار نه راندی *** علی از خون ایشان آسیایی
اگر بر مسند سیلطان نشیند *** چو سلطانی نباشد هر گدایی
کجا باشد چو بلبل هر غرابی *** کجا گردد چو ثعبان هر عصایی
منافق را نشاید خواند صدّیق *** چنین مدحی نباشد جز هجایی
چگونه محیی دین خوانی او را *** که در دین اوفتاد از وی وبایی؟
ندانی جز حیا بستنو بر آن کس *** که مانندش نیامد بی حیایی
کسی کو خصمی آل نبی کرد *** بود روز جزا او را جزایی
سپاس حق که بیزارم از آنها *** که دین دادند بهر دو غبایی
نه بر عیسی بدل کردم خری را *** نه بر طوبی عوض کردم گیایی
نه مرغ روز کورم همچو ایشان *** که بگزیدند زاغی بر همایی
چه باک از آتش دوزخ کسی را *** که در فردوس دارد متّکایی
چه اندیشم ز جُرم خود که فرداد *** شفیع من بود چون مرتضایی
[188] چه غم کز بهر عذر من بجنبد (2) *** لب چون زهر همچون مجتبایی
چو یاد آرم شهید کربلا را *** که چون صابر بُد اندر هر بلایی
ز آب چشم و خون دل برآرم *** چو زین‌العابدین سوک و عزایی
گرم قربی بود نزدیک باقر *** چو عیسی جاودان یابم بقایی
بگیرم عالمی چون صبح صادق *** چو صبح از صادق ار یابم صفایی
زهی موسی کاظم کو همی دید *** چو موسی هر دم از امّت جفایی
خدا راضی بود همواره از من *** رضا را گر بود از من رضایی
*****
1ـ = عسس، پاکار و پیشکار (دهخدا).
2ـ اصل: «بجمّد».
{صفحه 231}
ز فیض علم و تقوای تقی یافت *** نهال خاطرم نشو و نمایی
نقیّ پاک معصوم مطهّر *** به جز نامش ندارم غمزدایی
به مدح عسکری طوطیّ جانم *** ز قند عسکری دارد غذایی
ز گرد موکب مهدیّ هادی *** کشم در دیده هر دم توتیایی
نیارد جز به مُهر مِِهر ایشان *** دلی در مَن یَزید دین بهایی
یقینم من که جز درگاه ایشان *** ندارم در دو عالم هیچ جایی
الهی در جوار این امامان *** بده ابن موّرخ را سرایی
ضمیری ده که در گلزار معنی *** نباشد همچو او دستانسرایی
[189] ورا در گلشن آل محمِّد *** بده چون بلبلان برگ و نوایی
دوای درد عصیان را چو کردی *** به لطف خود چنین دارالشفایی
بکن از حَبّ حُبّ [و] مهر ایشان *** دل ابن مورّخ را دوایی
رسان از روضه‌ی رضوان به گوشم *** میان خاک تیره مرحبایی

76ـ لمولانا رفیع‌الدّین اشرف شروانی فی الترجیع (1)

دوش (2) که این طارم نیلی (3) حصار *** گشت ز اجرام به نقش و نگار
گشت بر این (4) گلشن نیلوفری *** هر طرفی تازه گلی آشکار
لشکر رومی به هزیمت نهاد *** روی ز پیش سپه زنگبار
من به تعجِّب نظر اندر فلک *** بسته و دل گشته ز فکرت فکار
*****
1ـ این ترجیع بند با اختلافاتی در ترتیب بندها در جُنگ شماره‌های 3528 دانشگاه: 59-65 به عنوان "مولانا اشرف بغدادی فرماید" و در جنگ مجلس: 94پ ـ 96ر در دنباله‌ی دو شعر دیگر از «اشرف» آمده که موارد اختلاف ضبط کلمات آن دو با متن ما در پاروقی‌ها ذکر می‌شود.
2ـ دانشگاه: «شام».
3ـ جنگ مجلس: «نیلین».
4ـ جنگ مجلس: «گشت از این». دانشگاه: «گشته از این».
{صفحه 232}
رفته در اندیشه که اجرام را (1) *** از چه فتنادست مسیر و مدار
کامدم از عالم عزّت ندا (2) *** نکته‌ی مانند در شاهوار (3)
از پی مدّاحی شیر خدا (4) *** حیدر لشکر شکن تاجدار
فرض علی الحاضر و الغائب *** حبّ علیّ بن ابی طالب
آن که جهان تابع فرمان اوست *** قرص ملک فُضله‌ای از خوان اوست
[190] آن که به (5) رفعت فلک هفتمین *** پایگه (6) پایه‌ی ایوان اوست
آیت تنزیل و احادیث وحی *** از ره عزّت همه در شان اوست
تُرک فلک با همه تعظیم (7) و جاه *** هندوی چوبک زن دربان اوست
هر که چو من در ره او ترک کرد *** هر (8) دو جهان، هر دو جهان زان اوست
نسخه‌ی الواح قضا و قدر *** یک ورق از دفتر دیوان اوست (9)
جان رفیع از سر اخلاص و صدق (10) *** گشته بدین نوع ثناخوان اوست
فرض علی الحاضر و الغائب *** حبّ علیّ بن ابی طالب
شاه جهان، ازهر زهرا حرم *** زَین زمان، مهر سپهر کرم
واسطه‌ی جزو و کل کائنات *** مقصد مقصوده‌ی نور و ظُلَم
خضر سلیمان فر احمد سیر *** یحیی یوسف رخ یونس (11) همم
*****
1ـ جنگ مجلس: «آخر مرا».
2ـ جنگ مجلس: «علوب خطاب».
3ـ در جنگ مجلس این بیت به خطا مؤخّر از بیت بعد است.
4ـ جنگ مجلس و دانشگاه: «در صفت مدح ولیّ خدا».
5ـ دانشگاه: «ز».
6ـ دانشگاه: «پایه‌ای از».
7ـ جنگ مجلس: «تمکین».
8ـ دانشگاه: «در».
9ـ این بیت در جنگ مجلس مقدم بر بیت پیش است.
10ـ جنگ مجلس و دانشگاه: «خاطر اشرف ز سر صدق دل».
11ـ در جُنگ دانشگاه به جای «یونس» نام «یوسف» تکرار شده است.
{صفحه 233}
موسی عیسی دم داود لحن (1) *** نوح خلیل اقدم آدم قدم
شاه سکندرخدم جم پناه *** داور دریا کف دارا حشم
پیرو او در دو جهان (2) پیشوا *** بنده‌ی (3) او بر همگان محترم
ز اهل سماوات و زمین و زمان *** می‌شنود گوش دلم دم به دم
فرض علی الحاضر و الغائب *** حبّ علیّ بن ابی طالب
[191] ای به تو آراسته (4) ملک وجود *** خاک درت افسر چرخ کبود
قبّه‌ی (5) گردنده‌ی افلاک را *** سدّه‌ی درگاه (6) تو جای سجود (7)
غیر ظهور تو و اولاد تو *** واسطه‌ی عالم و آدم نبود
تا که شود نعل سُم دلدلت *** ماه به هر ماه هلالی نمود
قبله‌ی اقبال تو هر کس که دید *** سر به دگر جای نیارد فرود
مدح تو و طبع رفیع از کجا؟ (8) *** لیک به قدر خودش (9) او (10) هم ستود
چون که نبی جانب معراج شد *** ورد ملائک همه این می‌شنود
فرض علی الحاضر و الغائب *** حبّ علیّ بن ابی طالب
ای به تو نازنده زمان و زمین *** خاک درت غیرت خلد برین
*****
1ـ جنگ مجلس: «خلق».
2ـ دانشگاه: «بر همه کس». جنگ مجلس: «بر همگان».
3ـ جنگ مجلس: «چاکر».
4ـ دانشگاه: «آراسته شد».
5ـ جنگ مجلس و دانشگاه:«طارم».
6ـ جنگ مجلس: «سدره‌ی مقصود»
7ـ جنگ مجلس و دانشگاه: «ای شده درگاه تو گاه سجود».
8ـ دانشگاه: «اشرف و مدح تو؟ کجا تا کجا؟».
9ـ اصل و جنگ مجلس: «خودت».
10ـ دانشگاه: «این».
{صفحه 234}
پیش ز آدم به دو صد قرن بیش (1) *** شاه نشان بودی (2) و مسند نشین
خاتم اقبال تو را از علوّ *** طارم فیروزه به زیر نگین
تا به ابد دولت و اقبال را *** روز و شب و سال و مه ای شاه دین
خاک جناب تو مقام مقیم *** درگه عالیت مکان مکین
شعر متین من دلسوخته *** گشته به اقبال تو سحر مبین (3)
طبع سخن زای روان رفیع (4) *** در دو جهان ورد ندارد (5) جز این
[192] فرض علی الحاضر و الغائب *** حبّ علی بن ابی طالب
بلبل خوشگوی «سلونی» سرا *** طوطی شکّر سخن «انّما»
سرو روان چمن «لو کُشِف» *** پادشه مملکت «لافتی»
مفتی (6) هر چار کتاب از علوم *** منشی هر هفت ورق از ذکا
پرتوی از مطلع رویت صباح *** شمّه‌ای (7) از حلقه‌ی مویت مسا
روشنی چشمی و در چشم من *** خاک درت خوب‌تر از توتیا
پیرو (8) تو از سر صدق درون (9) *** در دو جهان بر دو جهان پیشوا
هر نفس از عالم روحانیان *** می‌دهدم هاتف غیبی (10) ندا
فرض علی الحاضر و الغائب *** حبّ علیّ بن ابی طالب
*****
1ـ دانشگاه: «پیش به [کذا] شاهان به بسی قرن‌ها». جنگ مجلس: «پیش ز شاهان ز پس قرن‌ها».
2ـ جنگ مجلس: «بوده».
3ـ متن جنگ مجلس در این بیت مغلوط است.
4ـ جنگ مجلس و دانشگاه: «مرغ دل اشرف دل خسته (جنگ مجلس: دل سوخته) را».
5ـ دانشگاه: «نیست نوائی».
6ـ جنگ مجلس: «معنی».
7ـ دانشگاه: «پاره‌ای».
8ـ دانشگاه: «چاکر».
9ـ جنگ مجلس: «صدق و درون!».
10ـ دانشگاه: «غیب این».
{صفحه 235}
هر که غلام ولی الله نشد *** از خبر معرفت آگه نشد
وان که نشد خرّم از اقبال او *** در دو جهان شاد و مرفّه نشد (1)
از ده و دو بس که بلاها کشید *** هر که ز مولای دو و ده نشد
ذات تو را مثل ندانم از آنک *** ذرّه نه خورشید، و سُها مه نشد
بیدق (2) اگر چند منازل (3) برید *** گشت چو فرزین (4) ولی شه نشد
همچو رفیع آن که ز سر پا نساخت (5) *** در ره دین سالک این ره نشد
[193] مطرب افلاک چو برداشت ساز *** جز که بدین راه موجّه نشد
فرض علی الحاضر و الغائب *** حبّ علی بن ابی طالبی
ای به علوّ از فلکت (6) برتری *** مهر تو را چرخ به جان مشتری
خاک عرب کرده ز تعظیم تو *** بر سر اصحاب عجم افسری
شاه قضا رای قدر قدرتی *** داور دریا کف (7) دین پروری
از نظر لطف تو شعر رفیع (8) *** یافته بر شِعری و مه مهتری (9)
نام رفیع از چه رفیعه آمدست؟ (10) *** زان که کمند بر در تو چاکری (11)
گشته ز (12) اقبال تو اندر جهان *** سرور اقلیم سخن گستری
*****
1ـ در جنگ مجلس مصرع دوم بیت پیش و مصرع اول این بیت افتاده و ازدو مصرع باقی مانده یک بیت ساخته شده است.
2ـ = پیاده، سرباز در شطرنج.
3ـ جنگ مجلس: «که منزل».
4ـ = وزیر در شطرنج. جنگ مجلس: «به فرزین» که به وضوح خطاست.
5ـ جنگ مجلس و دانشگاه: «هر که [چو] اشرف نه سر از پای کرد».
6ـ جنگ مجلس: «فلکش».
7ـ جنگ مجلس: «دل».
8ـ جنگ مجلس و دانشگاه: «اشعار من».
9ـ دانشگاه: «تاج سر ازرقی و انوری». جنگ مجلس: «تاج سر عنصری و انوری».
10ـ جنگ مجلس و دانشگاه: «نامم از افلاک رفیع آمده است».
11ـ دانشگاه: «تا که کنم بر در او چاکری». جنگ مجلس: «تا که کنم بر درتو چاکری».
12ـ جنگ مجلس و دانشگاه: «گشتم از».
{صفحه 236}
نادی افلاک (1) ندا می‌دهد *** هر نفسم (2) از ره نیک اختری
فرض علی الحاضر و الغائب *** حبّ علی بن ابی طالب
دل که ثنای تو بیان می‌کند *** تقویت عقل و روان (3) می‌کند
شعشعه‌ی شعله‌ی انوار تو *** چهره‌ی خورشید نهان می‌کند
حکم تو بر هر چه که نفاذ یافت *** حاکم افلاک همان می‌کند
سکّه‌ی مهرت دل احباب را *** نقره صفت صاف و روان می‌کند
گِرد حریم حرمت از هوا *** طایر گردون طیران می‌کند
[194] ز آرزوی خاک جنابت رفیع (4) *** ترک نعیم دو جهان می‌کند
راستی این می‌شنود چون دلش (5) *** گوش سوی عالم جان می‌کند
فرض علی الحاضر و الغائب *** حبّ علیّ بن ابی طالب
والی والای ولایت علیست *** هادی وادی هدایت علیست
عالم حقّ است و از آن علم را *** علی بی حدّ و نهایت علیست
گم نشوی در دو جهان گر تو را *** در ره دین راهنمایت علیست
آن که (6) فرستاد به قرآن خدای *** در حق او سوره و آیت علیست
آن که (7) از او گشت مهمّات دین *** در همه انواع کفایت علیست
آن که (8) ورا هست (9) به روز وغا *** مهر فلک مهجه‌ی رایت علیست
*****
1ـ دانشگاه: «نادی اقبال». جنگ مجلس: «تا دل اقبال».
2ـ جنگ مجلس: «نفسم».
3ـ جنگ مجلس: «بیان».
4ـ جنگ مجلس و دانشگاه: «جان من از آرزوی حضرتت».
5ـ جنگ مجلس و دانشگاه: «دلم».
6ـ جنگ مجلس: «وان که».
7ـ جنگ مجلس و دانشگاه: «وان که».
8ـ جنگ مجلس: «وان که».
9ـ جنگ مجلس و دانشگاه: «بود».
{صفحه 237}
چون که کند (1) حاضر و غائب یقین *** در دو جهان شاه ولایت علیست
فرض علی الحاضر و الغائب *** حبّ علی بن ابی طالب
جان به تو نازان و جهان نیز هم *** دل به تو شادان و روان نیز ههم
در بر تیغ تو عدو با سپر *** تیر بیفکند و کمان نیز هم
لُجّه‌ی دریای عطای تو را *** قعر نه پیدا و کران نیز هم
آن چه که در معرفت آن برترست *** ذات تو این دارد و آن نیز هم
[195] ذات تو را هست طفیلی (2)جهان *** بل که همه خلق جهان نیز هم
نیست معانیّ تو حدّ بیان *** ای تو معانیّ بیان نیز هم
مدحت تو گفت رفیع و بود (3) *** تا ابدش (4) ذکر (5) زبان نیز هم
فرض علی الحاضر و الغائب *** حبّ علی بن ابی طالب
شام که زلف (6) شب مشگین نقاب *** ریخت به کافور همی مشگ ناب
دل ز پی زندگی تن گرفت *** دامن بیداری و تن جیب (7) خواب
طلعت پر نور شهنشاه دین *** دیدم چون دردل شب آفتاب
بر رخش افتاده عرق قطره‌ها *** همچو به روی گل رنگین گلاب
اشرف خود خواند مرا وین شرف *** بس بُوَدم بر همه‌ی شیخ و شاب
چون به غلامیش قبول آمدم *** همچو دعائی که بُوَد (8) مستجاب
چون به غلامیش قبول آمدم *** همچو دعایی که بود مستجاب
*****
1ـ جنگ مجلس و دانشگاه: «بر».
2ـ دانشگاه: «طفیل این».
3ـ جنگ مجلس و دانشگاه: «مدح تو گفت اشرف و زین سان بود».
4ـ جنگ مجلس: «تا که بود».
5ـ جنگ مجلس و دانشگاه: «ورد».
6ـ دانشگاه: «شب که ز زلف».
7ـ جنگ مجلس و دانشگاه: «راه».
8ـ جنگ مجلس: «شود».
{صفحه 238}
صبح کزین واقعه باز آمدم *** آمدم از هاتف حضرت (1) خطاب
فرض علی الحاضر و الغائب *** حبّ علی بن ابی طالب
از شرف اوست که اشرف شدم *** دولت من بود مشرّف شدم
صفّ صفا دیدم و از راه صدق *** خوش (2) به صفا داخل آن صف شدم
چون که سلیمان ولایت مرا *** کرد نظر همبر آصف شدم
[196] گفت مرا طبع لطیفم ببین (3) *** کز نظر شاه چه الطف شدم
ایمنم از دولت حُبّش ز نار *** گر چه از این پیش مخوّف شدم
هم غرضم زمزمه‌ی ذکر (4) اوست *** گر ز (5) پی چنگ و نی و دف (6) شدم
روز و شبم ذکر (7) زبان این بود *** چون که به تشریف وی اشرف شدم
فرض علی الحاضر و الغائب *** حبّ علی بن ابی طالب
شاه جهان بخش ولایت پناه *** میر جوانبخت ملائک (8) سپاه
رسم ولای تو یکایک صواب *** راه خلاف تو سراسر گناه
معتکفان سر کوی تو را *** پای شرف بر سرخورشید و ماه
رای تو در عالم توحید مهر (9) *** ذات تو بر عرصه‌ی تحقیق شاه
اشرف سرگشته تو را چون سپهر (10) *** از دل و جان چاکر بی‌اشتباه
*****
1ـ دانشگاه: «از هاتف غیب این خطاب». جنگ مجلس: «از عالم علوی خطاب».
2ـ جنگ مجلس و دانشگاه: «هم».
3ـ جنگ مجلس: «لطف(؟) مر طبع لطیفم که بین».
4ـ جنگ مجلس: «عشق».
5ـ جنگ مجلس: «گر چه».
6ـ جنگ مجلس: «دف و نی» که طبعاً نادرست است چون با قافیه‌ی باقی ابیات این پاره همخوان نیست.
7ـ جنگ مجلس: «ورد».
8ـ دانشگاه: «ممالک».
9ـ جنگ مجلس: «و مهر».
10ـ جنگ مجلس: «در جهان».
{صفحه 239}
صبحدمم دل به گلستان کشید *** بهر تماشا چو رسیدم ز راه
مرغ سحر (1) خوان ز سر شاخسار *** نغمه‌لاش این بود صباح [و] پگاه
فرض علی الحاضر و الغائب *** حبّ علیّ بن ابی طالب

77ـ فی الترکیب لمولانا کمال‌الدین خواجو (2)

مرحبا آن نکهتم عنبر نسیم نوبهار *** جان فدای نفحه‌ات باد ای شمیم مشگبار
سنبل اندر جیب داری، یاسمن در آستین *** عود و صندل در میان یا مشگ و عنبر در کنمار
[197] دوش هنگام سحر بر (3) کوفه افکندی گذر *** یا ز راه شامت افتادست بر یثرب گذار
یا نسیم روضه‌ی دارالقرار آورده‌ای *** کز تو می‌یابد روان بی قرار ما قرار
یا مگر بر مرقد میر نجف بگذاشته‌ای *** کز تو می‌آید نسیم نافه‌ی مشگ تتار
شاه مردان چون خلیل الله به صورت بت شکن *** شیز یزدان از رسول الله به معنی یادگار
مهر او بر آسمان «لافتی الا علی» *** تیغم او از گوهر «لا سیف الاّ ذوالفقار»
عالم او را گر امیرالمؤمنین خواند رواست *** آدم او را گر امام المتّقین داند سزاست
غرّه‌ی ماه منِّور بین که غرّا کرده‌اند *** شامیان را طرّه‌ی پرچین مطرّا کرده‌اند
بر امید آن که سازندش قبا آل عبا *** اطلس زربفت را فیروزه سیما کرده‌اند
با وجود شمسه‌ی گردون عصمت فاطمه *** زهره را این (4) تیره روزان نام زهرا کرده‌اند (5)
چون برآمد جوش جیش شاه مردان در مصاف *** از غبار تازیان چرخ معلّی کرده‌اند
نعل دُلدُل را کُلَه داران طاق چنبری *** تاج فرق فرقدین و طوق جوزا کرده‌اند
*****
1ـ دانشگاه: «غزل».
2ـ دیوان خواجو: 133-135.
3ـ اصل: «در». تصحیح از دیوان.
4ـ اصل: «ز این». تصحیح از دیوان.
5ـ این بیت در دیواذن سه بیت پایین‌تر است.
{صفحه 240}
روشنان چرخ کحلی گَرد خاک پای او *** سرمه‌ی چشم جهانبان ثریّا کرده‌اند
خون او را تحفه سوی باغ رضوان برده‌اند *** تا از آن گلگونه رخ رخسار (1) حورا کرده‌اند
آن که طاوس ملائک پایبند دام اوست *** حرز هفت اندام نُه گردون سه حرف نام اوست
بار (2) دیگر بر عروس چرخ زیور بسته‌اند *** پرده‌می زربفت بر ایوان اخضر بسته‌اند
[198] چرخ کُحلی پوش را بند قبا بگشوده‌اند *** کوه آهن چنگ را زرّین کمر دربسته‌اند
اطلس گلریز این سیما بگون خرگاه را *** نقش پردازان چینی نقش ششدر (3) بسته‌اند
مهد خاتون قیامت می‌برند، از بهر آن *** دیده بانان فلک را دیده‌ها بر بسته‌اند
بار بهر حجّت الحق مهدی آخر زمان *** نقره خنگ آسمان را زینی از زر بسته‌اند
دانه ریزان کبوتر خانه‌ی روحانیان *** نام اهل البیت بر بال کبوتر بسته‌اند
دل در آن تازیّ غازی بند کاندر غزو روم *** تازیانش شیهه اندر قصر قیصر بسته‌اند
عصمت احمد ز مطرودان بوجهلی مجوی *** قصه‌ی حیدر به مردودان مروانی مگوی (4)
معشر المستغفرین صلّوا علی خیر الوری *** زمرة المسترحمین حیّوا علیِ المرتضی
قلعه گیر کشور دین، حیدر درّنده‌ی حیّ *** دسته بند لاله‌ی عصمت، وصیّ مصطفی
کاشف سرّ خلافت، راز دل «لوکشف» *** قاضی دین نبی، مسند نشین «هل اتی»
مالک ملک «سلونی»، باب شهرستان اعلم *** سالک اطوار «لم اعبد»، شه تخت رضا
سرو بستان امامت، درّ دریای هُدی *** شمع ایوان ولایت، نور چشم اولیا
مفتی درس الهی، خاتم دست کرم *** گوهر جام فتّوت، روح شخص لافتی
*****
1ـ دیوان: «گلگونه‌ی رخسار».
2ـ دیوان: «باز».
3ـ دیوان: «ششتر».
4ـ در دیوان بیت پیشین را به خطا، شاه بیت ترکیب بند پنداشته و این بیت را مطلع بند بعد نهاده‌اند که نادرست است.
{صفحه 241}
مقتدای سروران ملک دین، زوج (1) بتول *** پیشوای رهروان راه حق (2) شیر خدا
دیگر از برج امامت مثل او اختر نتافت *** بحر در دُرج کرامت همچو او گوهر نیافت
[199] دیشب از آهم حمایل در بر جوزا بسوخت *** وز نفیر سوزناکم کلّه‌ی خضرا بسوخت
چون نسوزم کز غم سبطین سلطان رسل *** جان منظوران این نُه منظر مینا بسوخت
آتش بیداد آن سنگین دلان چون شعله زد *** ماهی اندر بحر و مه بر غرفه‌ی بالا بسوخت
چون چراغ دیده‌ی زهرا بکشتندش به زهر *** زهره را دل بر چراغ دیده‌ی زهرا بسوخت
چون روان کردند خون از قرّة العین رسول (3) *** چشم عیسی خون ببارید و دل ترسا بسوخت
دجله‌ی تر دامنان آن روز بفکندم ز چشم (4) *** کان نهال باغ پیغمبر ز استسفا (5) بسوخت
بس که دریا ناله کرد از حشرت آن تشنگان *** گوهر سیراب را دل (6) بر دل دریا بسوخت
دیو طبعان بین که قصد خاتم جم کرده‌اند *** بغض اولاد نبی را نقش خاتم کرده‌اند
در قیامت کآفرینش خیمه در محشر زنند *** سکّه‌ی دولت به نام آل پیغمبر زنند
تشنگان وادی ایمن چو درکوثر رسند *** از شعف دست طلب در دامن حیدر زنند
شهسواران در رکاب راکب دُلدل روند *** خکیان لاف از هوای خواجه‌ی قنبر زنند
هر که او چون حلقه نبود بردر حیدر مقیم *** رهروان راه دین چون حلقه‌اش بر در زنند
قدسیان خرگاهیان عشق اهل البیت را *** خیمه بر بالای هفتم طارم ششدر زنند (7)
مؤمنان حیدری را می‌رسد کز بهر دین *** حلقه‌ی ناموس حیدر بر در خیبر زنند
*****
1ـ دیوان: «جفت».
2ـ اصل: «دان». ضبط دیوان مرجِّح است.
3ـ دیوان: «نبی».
4ـ دیوان: «دیده‌ی تر دامن آن روزش بیفکندم ز چشم».
5ـ دیوان: «استقسا» (غلط چاپی).
6ـ دیوان: «جان».
7ـ این بیت در دیوان نیست.
{صفحه 242}
گر چه خواجو در محبّت خالصی در نه قدم *** تا به دارالضرب معنی سکّه‌ات بر در زنند (1)
[200] ره به منزل برد هر کو مذهب حیدر گرفت *** آب حیوان یافت آن کو خضر را رهبر گرفت

78ـ فی المعشّر لمولانا رفیع‌الدین اشرف شروانی(2)

ای منزّه ذاتت از اطلاق و قید فخر وعار *** پادشاه بنده پرور، صانع پروردگار
آفتاب از تابش امرت به تیغ زرنگار *** سنگ را اندر دل کان کرده لعل آبدار
در فضای گلشن صنع تو با داغ هزار *** دار هوای بندگی طوطی چو قمری (3) طوق‌دار
(4) قدرتت از عالم ظاهر به باطن داده باز *** نافه ز آهوی ختن گوهر ز خار[1] گل ز خار
داده در دنیا و در عقبی به فضل بی شمار *** سلطنت را بر جناب احمد مرسل قرار
سرور تخت «لعمرک»، (5) رحمة للعالمین *** صاحب صدر «الم نشرح»، شفیع المذنبین
عالِم علم حقیقت، عالَم نور یقین *** مصدر صدر (6) رسالت، خواجه‌ی دنیا و دین
خاک درگاه رفیعش تالی (7) خلد برین *** آستان کبریایش منزل روح‌الامین
تا به بوی مرقدش روی زمین شد عنبرین *** صد فضیلت زین شرف بر آسمان دارد زمین
او رسول حقّ و بعد از وی (8) امام راستین *** از همه رو مرتضای مجتبای کامکار
*****
1ـ این بیت هم در دیوان نیست.
2ـ این معشّر در تذکره‌ی عبداللطیف واعظ بیرجندی، برگ 157 الف ـ 158 الف نیز آمده که با متن بالا مقایسه و موارد اختلاف در پاورقی‌ها ذکر می‌شود.
3ـ اصل: «عنقا چو طوطی». ضبط تذکره‌ی عبداللطیف ترجیح داده شد.
4ـ این بیت که وجود آن برای ده مصرع بودن این بند از معشّر لازم است (چه «معشّر» شعری است با بندهایی که هر یک ده مصرع است، نُه مصرع اول هر بند با یک قافیه، و قافیه مصرع پایانی با نُه مصرع اول مختلف اما با مصرع پایانی همه‌ی بندها در سراسر شعر مشترک) در اصل افتاده و از تذکره‌ی عبداللطیف اضافه شد.
5ـ اصل «لعمری». ضبط تذکره‌ی عبداللطیف به شکل بالا ترجیح داده شد.
6ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «نور».
7ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «نازش».
8ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «او رسول و بعد او آمد».
{صفحه 243}
مالک مُلک «سلونی»، شهسوار «لافتی» *** آسمان «قل تعالوا»، آفتاب «انّما»
گوهر کان مرّوت، کان احسان و عطا (1) *** درّ دریای امامت، پیشوای اولیا
[201] بر سر اعدای دین شمشیر او روز وغا *** حجّت قاطع چو در دست کلیم الله عطا
همچنان کز فضل حقّ در بارگاه کبریا *** لاشفیع الناس فی الدارین الاّ مصطفی
لا امام الاّ وصی (2) لا افضل الاّ مرتضی *** لافتی الاّ علی لا سیف الاّ ذوالفقار
مظهر حق ظاهراً بعد از ظهور بوالحسن *** عقل دیگر کس نمی‌دارد (3) حسن الاّ حسن
والی والا مناصب، صاحب خُلق حسن *** عالم عالی مراتب، حامی شرع و سنن (4)
شوق جان افزای او در جان بی آرام من *** همچو می در جام و گل در غنچه و جان در بدن
صبحدم از مهر او چون عاشقان با دم زدن *** اطلس زنگاری شب می‌درد بر خویشتن
چرخ در سوک حسن شد غرقه در خون پیرهن *** از شفق تا بر شهید کربلا بگریست زار
والی والا، امام الدین و الدنیا، حسین *** آن (5) خرد را عین نور و آن جهان را نور عین
چشم ما روشن به نور اوست چون عالم به عین *** زنده جای ما به بوی اوست همچون نور (6) عین
بر جبین دارند دائم سکّه‌ی مهرش چو عین *** طای طومار است اگر قاف قلم یا نون عین (7)
ذات او ز اعیان عالم دیده چشم عقل عین *** نقش مهرش می‌کند (8) بر جان به سان خامه عین (9)
تا مگر بوسد قدوم موکبش مانند عین *** ماه هر سی روز گردد همچو عینی آشکار
*****
1ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «وفا».
2ـ اصل: «لاامام الاولیا». ضبط تذکره‌ی عبداللطیف به شکل بالا ترجیح داده شد.
3ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «نمی‌داند».
4ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «جامع خلق حسن».
5ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «او».
6ـ در اصل یک کلمه به خاطر افتادن قطره‌ای آب بر روی صفحه محو شده است. تکمیل از تذکره‌ی عبداللطیف.
7ـ در تذکره‌ی عبداللطیف دو مصرع این بیت جا به جا شده است.
8ـ اصل: «می‌کشم». صورت بالا برابر ضبط تذکره‌ی عبداللطیف است.
9ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «جام».
{صفحه 244}
هر که او بعد از حسین اندر پی سجّاد شد *** بنده‌ی حق گشت و از بند بلا آزاد شد
ملک دل از دست (1) غم گر چه خراب آباد شد *** لیکن (2) از معمار حبّ او خراب، آباد شد
[202] بوی خُلقش در چمن تا هم عنان باد شد *** عندلیب از هر طرف از شوق در فریاد شد
زین تغابن کز عدو بر جان او بیداد شد *** آتش اندر سینه‌ی سنگ و دل فولاد شد
بعد زین‌العابدین کو افضل عُبّاد شد *** می‌کند گردون به خاک پای باقر افتخار
آن محمّد نام حیدر دل که در علم و عمل *** چون نبی شد بی نظیر و چون ولی بُد (3) بی بدل
قبله‌ی ارباب دانش، کعبه‌ی دین و دول *** نور چشم اهل بینش، صاحب گردون محلّ
دشمنانش تا (4) بکالانعام خواندم فی المثل *** چون خرد بشنید گفتا راستی «بل هم اضلّ» (5)
اکثر محصول کان پیش کف رادش اقلّ *** نقد دار الضرب دین (6) بی سکّه‌ی مهرش دغل
از پی باقر بود در دین ز روی عقد و حلّ *** جعفر صادق امام و پیشوا و اختیار
آفتاب آسمان عزّو تمکین جعفرست *** ملک و ملّت را پناه و دین و دولت را سرست
در میان جمع، [ذات] (7) او چو شمع انور است *** رای او روشن چراغ دوده‌ی پیغمبرست
علم حق را مَظهرست و نور حق را مُظهرست *** سالکان را رهبرست و صادقان را سرورست (8)
روز و شب بر آستانش کاسمانی دیگرست *** چون دو خام این یکی کافور و آن یکی عنبر است (9)
*****
1ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «نظم».
2ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «باز».
3ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «شد».
4ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «را».
5ـ اشاره به آیه‌ی 179 سوره اعراف: «اولئک کالانعام بل هم اضلّ» و آیه‌ی 44 سوره‌ی فرقان: «ان هم الاّ کالانعام بل هم اضلّ».
6ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «جان».
7ـ تکمیل از تذکره‌ی عبداللطیف.
8ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «عاشقان را رهبرست و عارفان را سرورست».
9ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «چون دو جام است این یکی کافور و دیگر عنبرست».
{صفحه 246}
هر که او از صدق صادق با نصیب اوفرست (1) *** در هوای مهر کاظم هست رقصان ذرّه‌وار
آن که بر طُور تجلّی طَور موسی وار داشت *** خاطر او در طریق معرفت اطوار داشت
بر مدار دور احاطه دایره کردار داشت *** سیر گرد نقطیه‌ی توحید چون پرگار داشت
[203] در کرامت (2) خلق و خوی احمد مختار داشت *** در امامت (3) علم و حلم حیدر کرّار داشت
همّت او در علوّ (4) از ما سوی الله عار داشت *** زان به هر وجهی توجّه جانب دیدارداشت
فضل و جود وحشمت (5) و رفعت پیمبروار داشت *** بعد از او شهر ولایت را رضا شد شهریار
تا که خورشید ولایت از خراسان طالع است *** بر جهان از فیض انوارش خور آسان طالع است
نور او بگرفت عالم زان که صاحب طالع است (6) *** برج اشراق خراسان کز خراسان طالع است
گَرد خاک آستانش آسمان سابع است *** لمعه‌ی نور ضمیرش آفتاب لامع است (7)
در معانی هر چه زو گویم بیان واقع است *** زان که ذاتش در همه اوصاف کون جامع است
گوش جانم نعتش ز زوّار ملائک سامع است (8) *** همچو اوصاف تقی را از صغار و از کبار
آن که عقل کل امیرالمؤمنین می‌خواندش *** جانشین رحمة للعالمین می‌خواندش
آفرینش از همه باب (9) آفرین می‌خواندش *** آسمان خود را غلام کمترین می‌خواندش
در ولایت، عقل شاهنشاه دین می‌خواندش *** نقد سرّ طیّبین و طاهرین می‌خواندش
*****
1ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «با نصیب و با فرست».
2ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «امامت».
3ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «امانت».
4ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «علم او اندر علوم».
5ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «رحمت».
6ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «نور بگرفتست عالم لیک صاحب طالع است».
7ـ جای دو مصرع این بیت نیز در تذکره‌ی عبداللطیف عوض شده است.
8ـ تذکره‌ی عبداللطیف جای این مصرع را (به صورت «مدح او از جان و دل گوش ملایک سامع است») با مصرع اول بیت بعد عوض کرده است.
9ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «رو».
{صفحه 246}
گفته‌ی من کز صفا روح الامین می‌خواندش *** از قبول مدح او سحر مبین (1) می‌خواندش
هر که می‌خواند امام المتّقین می‌خواندش *** وان که (2) می‌داند نقی را داند از وی یادگار
آن علی نام حسینی نسبت (3) احمد همم *** و آن حس خلق سلیمان رفعت آدم قدم
عالم علم حقیقت، مالک ملک کرم *** طایر طور طریقت، سالک راه قدم (4)
تا که (6) صدق خود به مهرش کرد روشن صبحدم *** بر نیامد یک نفس بی مهر او از صبح دم
روز محشر گر نجاتی خواهی از تلخیّ فم (7) *** شکّر شیرین شکّر عسکری باید به کار
ان بر اوج سلطنت خورشید رخشان (8) آمده *** آسمان مکرمت را ماه تابان آمده
در لطافت جسم پاکش برتر از (9) جان آمده *** جسم و جان او از آن (10) مقبول جانان آمده
آستانش مأمن ارباب ایمان آمده *** خاک پایش کحل (11) چشم اهل عرفان آمده
در ولایت داور و دارای دوران آمده (12) *** طبع من [چون] (13) حضرت او را ثناخوان آمده
*****
1ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «روح الامین».
2ـ اصل: «آن که». صورت بالا از تذکره‌ی عبداللطیف.
3ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «مذهب».
4ـ این بیت در تذکره‌ی عبداللطیف چنین است که خوش آهنگ‌تر است:
سالک راه حقیقت مالک ملک کرم *** طایر طور طریقت سایر راه قدم
5ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «شجاعت».
6ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «تا ز».
7ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «گر خلاصی یابی از تلخی و غم».
8ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «تابان».
9ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «سر به سر».
10ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «جسم پاک او همه».
11ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «نور».
12ـ در تذکره‌ی عبداللطیف این مصرع اول بیت بعد است و دو مصرع آینده با هم بیت چهارم این بند را تشکیل می‌دهند.
13ـ تکمیل از تذکره‌ی عبداللطیف.
{صفحه 247}
چون که (1) تحسین از روان پاک حسّان آمده *** بعد از او مهدی شده خاتم به فضل کردگار
آن که خورشید منّور شمسه‌ی ایوان اوست *** شیر نُه گردون شُکار (2) شیر شادروان اوست
دور گردون بی تکلّف تابع فرمان (3) اوست *** تابع او چون نباشد دور چون دوران اوست
(4) اوست شاهنشاه عهد و عهد در پیمان اوست *** جود و مردی و مروّت آیتی در شأن اوست
حکم منشور قضا موقوف بر فرمان اوست *** منشی حکم (5) قدر مستوفی دیوان اوست
چاکری از چاکران خادم دربان اوست (6) *** پادشاه خاوران (7) بر طارم نیلی حصار
مهدی هادی که او قائم مقام مصطفاست *** نائب خاص رسول و سایه‌ی لطف خداست
هم ولایت را پناه و هم امامت را سزاست *** گرد خاک آستانش دیده‌ها را توتیاست
[205] ای قبای سیلطنت بر قامت قدر تو راست *** صاحب صاحب زمانی منصب خاتم توراست
بنده‌ی بیچاره اشرف کو هوا خواه شماست *** چاکری از چاکران مصطفی و مرتضاست
چون غلامان گر قبول حضرتت گردد رواست *** زان که غیر از بندگی دیگر ندارد (8) هیچ کار

79ـ قطعه لمولانا لطف‌الله نیشابوری (9)

هر که هست از مؤمنان او را تولاّی درست *** با علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین
*****
1ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «بانگ».
2ـ اصل: «شکال». ضبط بالا برابر تذکره‌ی عبداللطیف.
3ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «دوران».
4ـ این بیت در تذکره‌ی عبداللطیف نیست و به اندازه‌ی یک بیت، به نشان نقص این بند معشّر، در متن خالی گذارده شده است.
5ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «دست».
6ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «میر میدان او و یک لشکرکش از میدان اوست».
7ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «خسرو سیّارگان».
8ـ تذکره‌ی عبداللطیف: «نداند».
9ـ دیوان او، نسخه‌ی کتابخانه‌ی ملّی تهران: 493-494 و چاپ نسخه برگردان آن: 487-488. او خود این قطعه را در ترجیع بندی تضمین کرده که در دیوان او: 494-497 (در چاپ نسخه برگردان صفحات 488-491) آمده است. ترتیب ابیات 4 به بعد قطعه در دیوان با این جا متفاوت است.
{صفحه 248}
شافع او یا محمّد شمع جمع (1) انبیاست *** یا علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین
زان که در جمع (2) رسل هرچ از شرف جمع است هست *** یا علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین
ورد تسبیح ملائک چیست بر بام فلک؟ *** یا علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (3)
داشت برتر جا (4) کز آن جا نیست برتر هیچ جا *** جا علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین
[ز ابر دست از خون خصم انگیخت در وقت نبرد *** لا (5) علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین] (6)
تخت عرشش تحت (7) شد تا بر سر منبر نهاد *** پا علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین
ساقی خلدست تا ما تشنه حالان را دهد *** ما (8) علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین
هر کسی گوید (9) امیرالمؤمنین آن یا فلان (10) *** ما علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین
هم وصی بُد مصطفی را (11) هم ولی بُد کردگار *** را علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین
لاجرم در دین نبی را کس وصی نبود، بُوَد *** تا علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین
طالب دینی و استظهار تو غیر از علیست *** لا علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین
[206] گر همی خواهی که بینی مظهر انوار حق *** ها علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین
لطف را مطلوب دل در دین و دنیا لطف تست (13) یا علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین
*****
1ـ دیوان: « صدر و بدر».
2ـ دیوان: «با صدر».
3ـ این بیت در دیوان نیست، نه در خود قطعه و نه در ترجیع بند.
4ـ دیوان: «داشتست آن جا».
5ـ = سیلاب (دهخدا، با شاهد از سعدی).
6ـ این بیت در اصمل نیست و از دیوان الحاق شد.
7ـ دیوان در این جا: «تخت» امّا در ترجیع بند: «تحت»« مانند نسخه‌ی ما.
8ـ = ماء، آب.
9ـ دیوان: «دیگران گویند».
10ـ دیوان: «آن و فلان».
11ـ دیوان: «هم وصی بود او نبی را».
12ـ این بیت هم در دیوان نیست، نه در خود قطعه و نه در ترجیع بند.
13ـ دیوان: «لطف را مطلوب سال و ماه الطاف شماست».
{صفحه 249}

80ـ لمولانا کمال غیاث

هر که دارد دین فرستد هر زمانی صد سلام *** بر علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین
باغ ایمان را درخت دین و دانش مصطفاست *** بر علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین
دیده بگشا تا که بینی سرّ ختم انبیا *** در علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین
شد درِ علم محمّد، زان ز خیبر کند بر *** در علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین
فخر عالم مصطفای مجتبای رهنماست *** فر علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین
احمد مرسل وصیّ خویش می‌دانی که کرد؟ *** مر علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین
از ولایت کرد راجع تا نگردد فوت فرض *** خور علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین
بُت نکرده سجده، می ناخورده، نگرفته به دست *** زر علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین
چون کمال فارسی گر مرد باشی باشدت *** سر علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین

81ـ لمولانا بوربنا

خبری نادره دادست مرا محترمی *** که ورا کُنیت ابوجعفرِبن جعفر بُد
گفت روزی عجمی گیلی در لهوگهی *** با یکی دانشمندی هروی همبر بُد
[207] عجمی گیل ورا گفت مرا باز نمای *** تا که از بعد نبی بر زبر منبر بُد؟
خبری بر کُنم عامانه که من بی جگرم *** تا که از قول خدا بر سر خلق افسر بد؟
از قضا رائد شطرنج نهاده برشان *** چون که گیلی عجمی زان سخنان بی بر بُد
گفت این شاه چنان دان که بود پیغمبر *** وین چهار دگر اصحابه‌ی (1) پیغمبر بد
اوّلین بود فلان و دومین بُد بهمان *** سه‌ام اش آن دگر و باز پسین حیدر بد
عجمی گیل بدان بیدق و شه درنگریست *** ساعتی نیک به اندیشه‌ی آن اندر بد
*****
1ـ چنین است در اصل. ترکیبی از «اصحاب» و «صحابه».
{صفحه 250}
آن گهی پرسید از دانشمند هروی *** که ورا سخت هوس زین سخن اندر سر بد
گفت آن کو پسِ بود پسر بود او را؟ *** گفت نی نی که ورا وارثه یک دختر بد
گفت شاید بُد کو بود بر آن دختر شوی؟ *** گفت نی شوهرش آن چارم نیک اختر بد
گفت پس علّت این چیست که آن سرور شد؟ *** مگر او عمّ بُد یا ابن عم غمخور بد؟
گفت نه عم بُد او را و نه ابن عم نیز *** او (1) بُدش ابن عم پاک و ز یک گوهر بد
گفت پس علّت این چیست که آن سرور شد؟ *** مگر او زاهد و ترسنده‌تر از داور بد؟
گفت این هم نبود زان که صحیح است و یقین *** زهد و حلمِ که به مانند درخشان خور بد
گفت پس علّت این چیست که آن سرور شد؟ *** مگر این عالم و داناتر از آن دیگر بد؟
[208] گفت این هم نبود زان که حدیث است درست *** شهر علم نبی الله علیّش در بد
گفت پس علّت این چیست که آن سرور شد؟ *** به سخاوت به بسی زان مگر این کمتر بد؟
گفت این هم نبود زان که به هیجا و نماز *** خاتم و تیغ بداد ار چه که بیم سر بد
گفت پس علّت این چیست که آن سرور شد؟ *** به شجاعت مگر او پیشرو لشکر بد؟
گفت نی پیشرو لشکر دین روز دغا *** این نَبُد، او بُد و او روز هجا صفدر بد
گیل آشفته شد و گفت به گیلانه زبان *** منبر این مزدکیان را چه اندر خور بد؟
هر که یک ذرّه به دل دارد بغض شه دین *** بی گمانم که بدو کرده خطا مادر بد
دست در دامن حیدر زن ای پور بنا *** کان که در دامن او دست نزد کافر بد
رباعی
در حبّ علی هر که کمر عمدا بست *** از شعله‌ی نار «عاد من عادا» رست
از چاه ضلالت نرهی تا نزنی *** در حبل متین «والِ من والا» دست
تمّ الکتاب بعون الملک الوهّاب
علی ید العبد الضعیف المحتاج الی رحمة‌الله الملک الفتّاح عبدالکریم المدّاح
849
*****
1ـ یعنی علی(ع).
{صفحه 251}

نمایة عام

آدم (ع) 63، 67، 70، 74، 78، 81، 93، 102، 108، 111، 112، 117، 122، 130، 139، 142، 146، 155، 161، 164، 205، 211، 215، 219، 227، 234، 235، 240، 247
آذری اسفراینی، 146، 147
آل احمد، --> اهل بیت
آل پیغمبر، --< اهل بیت
آل پیمبر، --< اهل بیت
آل حیدر ، --< اهل بیت
آل رسول ، --< اهل بیت
آل عبا ، --< اهل بیت
آل عبد مناف ، --< اهل بیت
آل علی ، --< اهل بیت
آل عمران، 220
آل محمّد ، --< اهل بیت
آل مصطفی ، --< اهل بیت
آل نبی ، --< اهل بیت
آل، --< اهل بیت
آل احمد ، --< اهل بیت
آمل ، 25، 30، 101، 104، 113، 145، 166، 198، 211
ابخاز، 179
ابراهیم(ع)، 56، 57، 64، 67، 74، 78، 139، 205، 215، 224، 228، 234، 240
ابلیس، 185، 188، 201
ابن حیدر سبزواری، 139، 140
ابن حیدر علی باری، 187، 189
ابن خواجه کاشی، 140، 141
ابن کرکره، 59
اِبن مُلجَم، 147، 228
ابن مورّخ کاشی، 221، 222، 230، 232
ابوالحسن --< علی (ع)
ابوطالب، 54
اُحُد، 190، 223
احمد --< محمد(ص)
اخوان یوسف، 151
ادریس، 71، 148، 151، 177، 217
ارژن، 102
{صفحه 253}
ارژنگ، 125
اسدالله غالب --< علی(ع)
اسفندیار، 93، 175، 191
اسکندر، 71، 130، 139، 159، 162، 167، 208، 223، 229، 234
اشرف --< رفیع الدین اشرف شروانی
افضل --< کمال الدین افضل کاشی
امیرعلی سوکندی، 104
امیرالمؤمنین --< علی(ع)
انجیل، 73، 78، 80، 215
اولاد حیدر، --< اهل بیت
اولاد نبی، --< اهل بیت
اویس قرنی، 205
اهل بیت، 3، 5، 12، 14، 23، 27، 28، 29، 32، 33، 36، 55، 60، 63، 71، 88، 91، 97، 103، 110، 111، 118، 122، 126، 129، 131، 138، 139، 140، 160، 166، 167، 168، 169، 172، 177، 178، 188، 189، 193، 195، 196، 200، 204، 219، 220، 221، 222، 224، 226، 227، 231، 232، 240، 241، 242،
ایلیا، 57
بابل، 59، 208
باقر(ع)، 36، 54، 59، 60، 63، 103، 126، 129، 141، 156، 159، 231، 245
بحتری، 107
بدخشان، 179
بُرزآباد، 171
بطحا، 70، 90، 151
بوجهل، 76، 202، 241
بوذر، 222
بهرام، 139
بهلول، 141
پوربنا، 250
تقی(ع)، 22، 31، 34،60، 64، 65، 126، 129، 141، 156، 159، 188، 201، 232، 246
تلّ حصی، 58، 102
توحیدی (مولانا)، 196، 197
تورات، 57، 78، 80، 215
تهمتن --< رستم
جبرئیل، 62، 67، 72، 73، 106، 151، 161، 162، 205، 210
جریر، 107
جعفر(ع) 54، 59، 64، 74، 79، 103، 124، 126، 129، 139، 155، 158، 159، 231، 242 246، 247،
جلال جعفری‌پور بومنصور، 22، 79، 81، 158، 170، 171، 186، 187، 198، 199، 227، 228
جنید حافظ واعظ شیرازی، 226، 227
جهود / یهود، 151، 160
جیحون، 69، 206
چیپور، 216
چین، 216
حاتم طائی، 228
حافظ سبزواری، 24، 66، 71
حجّت --< مهدی
حجّت --< ناصر خسرو،
حسّان، 107، 248
{صفحه 254}
حسن (ع)، 7، 8، 25، 28، 54، 56، 59، 61، 63، 70، 81، 83، 85، 88، 89، 92، 95، 98، 103، 105، 111، 114، 118، 126، 127، 129، 140، 141، 159، 160، 163، 164، 168، 173، 174، 188، 194، 200، 205، 206، 209، 215، 244، 247
حسن عسکری(ع)، 54، 60، 65، 103، 126، 129، 141، 156، 232، 247
حسن کاشی، 20، 21، 22، 25، 31، 43، 61، 62، 63، 64، 65، 66، 81، 83، 85، 88، 89، 92، 95، 98، 101، 111، 112، 113، 114، 116، 118، 120، 127، 128، 129، 132، 138، 141، 145، 160، 163، 167، 173، 174، 176، 194، 209، 214
حسین(ع) ، 5، 11، 28، 32، 54، 56، 59، 63، 70، 80، 103، 105، 126، 140، 159، 164، 168، 197، 200، 206، 226، 244، 245
حمزه‌ی کوچک، 46، 105، 107، 109، 187، 204، 206، 219، 220
حیدر --< علی(ع)
خارجی، 28، 29، 60، 75، 79، 124، 156، 177، 189، 192، 193، 195، 197، 226
خاقانی، 213
خاورانم، 248
خدیجه‌ی کبرا، 156
خراسان، 11، 12، 16، 20، 31، 35، 43، 64، 217، 226، 246
خضر(ع)، 29، 69، 71، 78، 100، 117، 130، 139، 144، 147، 159، 167، 179، 208، 210، 229، 233، 243
خلیل الله --< ابراهیم (ع)
خلیل --< ابراهیم (ع)
خواجگی کرمانی، 28، 128، 129
خواجوی کرمانی، 71، 148، 149، 167، 169، 206، 209، 240، 243
خواجه نجم‌الدین علی بن مؤیّد، 189
خوارج، 118، 122، 123
خورنق، 196
خیبر، 15، 53، 57، 70، 73، 79، 83، 91، 93، 102، 105، 111، 121، 130، 143، 155، 160، 165، 168، 171، 175، 176، 177، 188، 191، 192، 195، 223، 225، 229، 242، 250
دارا، 234
دجّال، 137، 189، 191
دجله، 242
دُرّ دزد، 229
دستان سام --< زال
دشت ارژن، 15، 33، 80
دنبکی، 60
دولاب کن، 205
ذوالخمار، 123
رابعه (عدویه) ، 141
رستم، 93، 125، 134، 143، 147، 165، 175، 191، 228
رسول --< محمد(ص)
رضا(ع)، 54، 59، 64، 102، 103، 119، 125، 126، 139، 141، 155، 156، 158، 215، 216، 243
{صفحه 255}
رفیع الدین اشرف شروانی، 232، 234، 235، 236، 237، 238، 239، 243، 248
رفیع --< رفیع الدین اشرف شروانی
رهابین عیسوی، 168
ری، 205
زال، 93، 125، 132، 134، 143
زرغمه، 190
زکریّا(ع)، 151
زمزم، 70، 86، 147
زهرا --< فاطمه (س)
زین العابدین، --< سجّاد(ع)
سام، 143، 165
سامری، 132، 176
سبزوار، 189
سبطین، 156
سجّاد(ع)، 54، 59، 63، 103، 126، 141، 156، 159، 231، 245
سدیر، 196
سراندیب، 179
سعدالدین سلطانی (قاضی)، 199، 200
سعدی --< سعدالدین سلطانی (قاضی)
سعید --< سعیدالدین هروی
سعید الدین هروی، 224، 226
سلماس، 179
سلمان، 80، 101، 102، 144، 166، 222
سلیمان(ع)، 43، 58، 108، 120، 144، 145، 147، 148، 151، 162، 186، 205، 215، 217، 233، 239، 247
سمنگان، 179
سنایی غزنوی، 202، 204
سنجار، 179
سومنات، 83، 179
سیّد جاگیر جعفری یزدی، 186
سیّد علی بغدادی، 171، 172
سیّدعلی --< سیّدعلی بغدادی
سیّد مدّاح --< سیّدعلی بغدادی
سیواس، 179
شاه غریب --< رضا، 129
شبّر --< حسن(ع)
شبلی، 141
شبیر --< حسین(ع)
شمر، 177
شمس اولیاء بلیانی ،34، 123، 125
شمس --< شمس اولیاء بلیانی
شهروان، 179
شیخ یوسف بنّا 117
شیطان / شیاطین، 70، 79، 101، 177، 204، 215، 217
صالح(ع)، 58، 179، 205
صحف، 73، 78، 80
صخره‌ی صمّا، 155
ضرغام، 190
طوس، 36، 103، 141
عبد مناف، 118، 122، 193
عبدالکریم المدّاح، 251
عبدالمطلب، 80
عراق، 11، 12، 138
عُزا، 57
{صفحه 256}
علی(ع)، 11، 13، 14، 15، 16، 19، 20، 21، 28، 29، 30، 33، 34، 36، 38، 39، 40، 44، 48، 53، 54، 55، 56، 57، 58، 59، 60، 63، 68، 69، 72، 77، 79، 80، 81، 82، 83، 88، 89، 91، 92، 93، 97، 98، 102، 103، 105، 107، 108، 109، 116، 117، 118، 119، 120، 121، 122، 123، 124، 125، 126، 127، 134، 139، 140، 141، 142، 144، 147، 154، 155، 156، 158، 159، 161، 162، 165، 166، 169، 171، 172، 177، 180، 181، 185، 188، 189، 192، 193، 195، 197، 198، 199، 200، 203، 205، 206، 220، 222، 223، 224، 225، 226، 227، 228، 229، 230، 231، 233، 234، 235، 236، 237، 238، 239، 240، 241، 244، 246، 247، 248، 249، 250، 251
عمّانم، 99، 147، 206
عمران(ع)، 62، 80، 99، 220
عمرو (بن عبدود)، 165، 185، 190، 196، 229
عملاق، 190
عنتر، 70، 79، 84، 102، 123، 165، 168، 171، 185، 188، 190، 223، 229
عیسی(ع)، 58، 69، 70، 71، 76، 78، 96، 103، 108، 111، 129، 130، 136، 137، 139، 144، 147، 148، 149، 151، 171، 179، 202، 205، 213، 215، 219، 231، 234، 242
غدیر خم، 102، 105
فاطمه(ص)، 38، 54، 56، 57، 70، 72، 79، 98، 103، 156، 167، 188، 193، 197، 203، 220، 233، 240، 242
فدک، 38، 79، 127، 129، 197
فراهان، 171
فردوسی، 14، 16، 35، 48، 55، 60، 79، 143
فرعون، 101، 179
قرآن، 28، 56، 64، 65، 75، 78، 80، 81، 98، 100، 102، 109، 123، 143، 153، 162، 175، 180، 181، 188، 194، 214، 215، 219، 237
قنبر، 68، 120، 151، 161، 165، 168، 203، 222، 242
کاشان، 12، 25، 101
کاشی --< حسن کاشی
کاظم(ع)، 31، 42، 54، 60، 64، 124، 139، 155، 156، 158، 159، 243، 246، 248،
کربلا، 60، 63، 103، 140، 166، 225، 231، 244
کرّوبیان، 67، 159، 164، 169، 209، 216، 221
کسایی، 195، 196
کعبه، 29، 86، 108، 111، 117، 121، 125، 140، 151، 162، 165، 192، 196، 200، 213، 220
کلیم --< موسی(ع)
کمال‌الدین اسماعیل، 138
کمال بن غیاث، 37، 38، 40، 41، 42، 77، 79، 153، 156، 176، 178، 190، 192، 222، 224، 250
کمال‌الدین افضل کاشی، 121، 122
کمال‌الدین خواجو کرمانی --< خواجوی کرمانی
کنعان، 101
کنعان، 101
کیخسرو، 216
گودرز، 191
گیل، 250، 251
گیو، 143، 191
{صفحه 257}
لات، 57، 83، 122، 125، 198
لطف‌الله نیشابوری، 16، 38، 40، 43، 61، 72، 150، 156، 157، 216، 248
لطف --< لطف‌الله نیشابوری
لَیسَع، 108
ماد ماد، 57
مازندران، 25، 101، 213
مالک اشتر، 222
مالک، 129
مانی، 126
مجوس، 151
محمّد(ص)، 8، 14، 17، 20، 44، 45، 46، 48، 53، 54، 55، 60، 67، 71، 75، 78، 79، 80، 94، 97، 102، 103، 105، 106، 107، 109، 119، 123، 124، 125، 126، 127، 130، 134، 138، 140، 144، 147، 156، 158، 159، 171، 172، 180، 185، 195، 199، 200، 201، 202، 220، 221، 224، 225، 226، 227، 228، 229، 233، 241، 246، 247، 249، 250
محمّد قعقاعی، 157
مدینه، 105
مرتضی --< علی(ع)
مروان، 241
مروانیان، 225
مروه، 70
مریم(س)، 58، 70، 144، 202، 228
مسجد اقصی، 151
مسجد بیت الحرام، 151
مسیح --< عیسی(ع)
مسیحا --< عیسی(ع)
مشهدی (مولانا)، 192، 193
مصر، 151، 169، 202، 205
مصطفی --< محمد(ص)
مقددا، 222
مکّه، 70، 74، 93، 109، 151
منات، 57، 83، 122
موسی(ع)، 54، 57، 59، 64، 67، 69، 78، 99، 102، 103، 111، 129، 130، 139، 147، 148 151، 176، 186، 199، 205، 213، 215، 217، 224، 228، 231، 234، 244، 246
مهدی(عج)، 26، 29، 36، 42، 46، 54، 59، 60، 65، 103، 123، 126، 129، 141، 145، 159، 189، 232، 241، 248
ناصبی / ناصبیان / نواصب، 55، 60، 75، 79، 82، 118، 140، 156، 159، 177، 181، 188، 191، 193
ناصرخسرو، 179، 182، 185، 200، 202،
ناظمی، 35، 105
نجف، 111، 115، 117، 128، 195، 240
نجم خوارزمی، 216
نجم‌الدین کبری، 215
نریمان، 165
نسناس، 177
نصارا، 151
نصرت رازی، 45، 46، 53، 55، 102، 103، 122، 123
نصرت، 123
نقی(ع)، 54، 59، 60، 65، 103، 126، 129، 141، 156، 159، 201، 224، 232، 247
{صفحه 258}
نمرود، 56
نوح(ع)، 129، 201، 202، 205، 219، 228
نوشروان، 216
نهج‌البلاغه، 155
نهروان، 171
نیرم، 143
نیل، 69، 152، 215
نیمروز، 99، 204، 229
وحید تبریزی، 47، 48، 110، 111، 125، 193، 195
هارون(ع)، 57، 69، 102، 103، 199، 224
هامان، 101
هُبَل، 57، 125، 198
هُمَیسَع، 108
هند، 179
یأجوج، 98، 172، 223
الیاس(ع)، 179
یاسر، 222
یثرب، 74، 90، 151، 240
یحیی(ع)، 69، 78، 130، 151، 205، 233
یزید، 60، 177، 187
یزیدیان، 193، 225
یعقوب(ع)، 57، 93، 117، 195
یوسف(ع)، 47، 48، 57، 95، 117، 142، 147، 151، 195، 197، 202، 205، 208، 215، 219، 222، 233
یوسف بنّا، 7، 48، 118
یوشع، 108
یونس(ع)، 147، 213، 233
{صفحه 259}
Shi'ism and Devotion to the House of the Prophet in Pre-Modern Persian Poetry
(Abd al-Karim Maddah's Anthology of 849/1445)
Edited by
Amineh Mahallati
Tehran-2011
{صفحه260}

درباره مركز

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».