طعم مرگ

مشخصات كتاب

سرشناسه : فربودي، مهدي، 1360 -

عنوان و نام پديدآور : طعم مرگ : پژوهشي قرآني و روايي درباره مرگ/تاليف مهدي فربودي.

مشخصات نشر : قم: انتشارات حضرت بقيه لله(عج)، 1386.

مشخصات ظاهري : 192 ص.

شابك : 18000ريال:978-964-6925-59-5

يادداشت : كتابنامه: ص. 192؛ همچنين به صورت زيرنويس.

عنوان ديگر : پژوهشي قرآني و روايي درباره مرگ.

موضوع : مرگ -- جنبه هاي قرآني.

رده بندي كنگره : BP222/22/ف36ط7 1386

رده بندي ديويي : 297/44

شماره كتابشناسي ملي : 1180485

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

فصل اول: حقيقت مرگ

مرگ چيست؟

بشر از آغاز خلقت براي شناخت مرگ تلاش هاي زيادي كرده و همواره در پي اين بوده تا بداند اين چيست كه پايان عمر آدمي است و به زندگي اش پايان مي دهد؟

علما، دانشمندان، متفكران و فيلسوفان زيادي در اين باره تحقيقاتي كرده و نظراتي بيان كرده اند؛ كه برخي از آن نظريات مقبول و بعضي مردود شناخته شده ولي بهترين راه گشا در اين موضوع كلام خداوند متعال و روايات ائمه معصومين عليه السلام مي باشد زيرا خداوند متعال آفريننده همه چيز از جمله مرگ مي باشد:

(الذي خَلَقَ المَوت وَ الحَياةَ لِيَبلُوكُم اَيّكُم اَحسَنُ عَمَلاّ)

«آن كسي كه مرگ و زندگي را آفريده، تا شما را بيازمايد كه كداميك

ص: 10

نيكوكار تريد» (1)

مرگ در اصطلاح به معني نبودن حيات است؛ اما در واقع انتقال از حيات مادي اين جهان به حيات اخروي ملكوتي است. به عبارت ديگر انسان زندگي دنيوي را ترك گفته و به زندگي ابدي اخروي منتقل مي شود پس مرگ آخرين منزل دنيا و اولين منزل آخرت ماست. از روايات معصومين عليه السلام نيز معني منتقل كننده بودن مرگ استفاده مي شود: حضرت علي عليه السلام مي فرمايند:

«فَسابِقوا رَحمَكُمُ الله اِلي مَنازِلِكُمُ التي اَمَرتم ان تعمروها وَ التي رَغَبتم فيها وَ دُعيتُهم اِلَيها»

«پس به سوي منازل خود پيشي گيريد، (خدا شما را رحمت كند) منازلي كه مأمور گشتيد تا آن ها را آباد كنيد منازلي كه ميل به آن داشته و به سوي آن دعوت شديد.»

حضرت در حديث فوق مرگ را انتقال دهنده از اين دنيا خوانده اند و به اندوختن زاد و توشه سفارش نموده اند.

همچنين حضرت امام حسين عليه السلام در روز عاشورا به ياران خويش فرمودند:

«مرگ فقط پلي است كه شما را از سختي و بلا و فلاكت وبدبختي ها به باغهاي وسيع و نعمت هاي هميشگي سوق مي دهد؛ پس كداميك از شما منتقل شدن از زندان به كاخ را خوش نداشته و از آن كراهت مي ورزد؟ و

****

1-سوره ملك آيه 3

ص: 11

اين مرگ براي دشمنان شما همانند كسي است كه از كاخ به زندان و عذاب منتقل گردد...

همانا پدرم از رسول خدا صلي الله عليه واله به من خبر داد كه دنيا زندان مومن و بهشت كافر است و مرگ براي مومنان مانند پلي است كه آن ها را به بهشت و باغ هايشان مي رساند، همانطور كه براي آنان (دشمنان شما نيز)، پلي خواهد بود كه به جهنم سوقشان مي دهد. نه من دروغ گفتم و نه پدرم به من دروغ گفته است.(1)

باز از حضرت امير المومنين علي عليه السلام روايت شده كه مي فرمايد:

«لِكُلِ دارٍ بابٌ وَ بابُ دارِ الآخِرةِ الموت»

هر خانه دري دارد و در خانه آخرت مرگ است.

هر كسي طعم مرگ را خواهد چشيد

اگر ذائقه كسي سالم باشد و خللي در قوه چشايي او ايجاد نشده باشد وقتي به او عسل داده شود طعم شيرين و گواراي عسل را مي فهمد اما اگر همين شخص دچار عارضه چشايي شده و مثلا سرما خوردگي شديد كام او را تلخ كرده باشد، عسل هم به او بدهند نه تنها طعم مطلوب آن را نمي فهمد احساس نامطلوبي هم نسبت به آن پيدا مي كند.

طبق آيات قرآن هر كسي طعم مرگ را خواهد چشيد اگر ذائقه اش سالم باشد و بر اثر گناه و عصيان بيمار نشده باشد وقتي نظر او را

****

1-شيخ صدوق، ابي جعفر، معاني الاخبار، ص 195

ص: 12

نسبت به مرگ جويا شوند، مي گويد: «احلي من العسل»(1) يعني از عسل شيرين تر است. اما اگر ذائقه اش بر اثر مرض هاي روحي و معنوي بيمار شده باشد مرگ در نظرش بسيار تلخ و سخت خواهد بود لذا طعم مرگ كه به ناچار هر كسي بايد بچشد بسته به سلامت يا بيماري اشخاص متفاوت است براي يكي شيرين و براي ديگري تلخ.

قرآن كريم مرگ را يك قانون الهي مي داند و مي فرمايد: (كُلُ نَفسٍ ذائِقَةُ الموت) (2) «هر كسي طعم مرگ را خواهد چشيد»

آري، زندگي جاويد و حيات بدون مرگ دنيا ممكن نيست، و مرگ سرنوشت حتمي همه انسان ها است. غني و فقير، پير و جوان، سالم و مريض خواهند مرد. با آن كه مرگ در قضاي خداوند يك سرنوشت حتمي و يك قَدَر اجتناب ناپذير است، با اين وجود بيشتر مردم بر اثر عشق ورزيدن به زندگي و آرزوهاي دراز كه در سر مي پرورانندم از آن غافلند و آنچنان سرگرم دنياي خود هستند كه گويي باود ندارند روزي مرگ به سراغ آنان مي آيد و به زندگي شان خاتمه مي دهد.

عجبت لجازع باك مصاب***باهل او حميم ذي اكتياب

شقيق الجيب داعي الويل جهلا***كان الموت كالشيء العجاب

و سوي الله فيه الخلق حتي***نبي الله فيه لم يحاب له

****

1-اين جمله را حضرت قاسم عليه السلام در جواب سوال عمويشان حضرت امام حسين عليه السلام فرمودند كه، مرگ در نظر تو چگونه است؟

2-سوره آل عمران آيه 185، سوره عنكبوت آيه 57

ص: 13

ملك ينادي كل يوم***لدو اللموت و ابنو اللخراب(1)

از كسي كه مصيبت ديده، و خانواده يا نزديكان خود را از دست داده و ناله مي زند و گريه مي كند تعجب مي كنم.

گريبان را چاك مي زند و از روي ناداني اظهار ناراحتي مي كند. گويا مرگ در نظرش چيز عجيبي است.

تمام مخلوقات خدا تا آنجا در مرگ مساوي هستند كه پيامبر خدا صلي و الله عليه واله هم در برابر مرگ بيمه نيست.

فرشته اي است كه همه روزه فرياد مي زند؛ براي مردن بزاييد، و براي خراب شدن بسازيد.

مرگ را بهتر بشناسيم

رسول اكرم صلي و الله عليه و اله در روز بدر رو به شهداي بدر كرده و فرمودند:

«هَل وَجَدتُم ما و َعَدَ رَبّكُم حَقاً» اي كشته شدگان آيا آنچه را كه پروردگارتان به حق و راست به شما وعده داده بود، يافتيد؟»

بعضي از اصحاب گفتند: يا رسول الله صلي الله عليه واله اين ها كه مرده اند چگونه با ايشان سخن مي گوييد در حالي كه جسدي بيش نيستند؟

حضرت فرمودند:«اِنِهُم اَسمَعَ مِنكُم»

هم اكنون ايشان از شما شنواترند و فهم و ادراك ايشان از شما بيشتر است.(2) البته مشخص است كه منظور از اين حديث شنيدن و درك با

1-ديوان منسوب به اميرالمومنين عليه السلام، ترجمه زماني، ص 75

2-نراقي ملا احمد، معراج السعاده، ص 10

ص: 14

گوش مادي نيست بلكه منظور شنيدن و ادراك برزخي است كه هم مسائل اين جهان و هم مسائل برزخ را درك مي كنند. همچنين از آن حضرت روايت شده كه فرمودند:

«اَلنّاس نِيامٌ فَاذا ماتو اانتَبِهوا»

مردم در خوابند وقتي مردند بيدار مي شوند.

شباهت خواب و مرگ و اثبات وجود حقيقتي به نام روح

انسان هر شب در عالم رويا صحبت ها و گفتگوهايي دارد بدون اينكه، زبان يا لب او جنبش و تكاني داشته باشند و كسي كه نزديك اين شخص بيدار است صدايش را نمي شنود و سير و سفرهاي او را در كوه و صحرا و جاهاي ديگر نمي بيند. اين ها نشان دهنده اين است كه حقيقتي به جز اين جسم مادي در ما وجود دارد.

خداوند متعال خواب ديدن را در وجود انسان براي اين قرار داده تا واقعيت پرواز روح از كالبد جسم را به او بفهماند و اين اتفاق از دوران كودكي تا پيري هر چند وقت به وقوع مي پيوندد، تا انسان زندگي در عالم برزخ و قيامت را انكار نكند. چنانچه از امام كاظم عليه السلام نقل شده است كه: «بشر در ابتداي خلقت رويا نداشت، و بعد از مرور زمان خداوند به او عطا كرد و آن بعد از وقتي بود كه خداوند متعال پيامبري را براي دعوت و هدايت مردم زمانش فرستاد؛ او مردم را به اطاعت و بندگي پروردگار امر مي كرد. آن مردم گفتند: «اگر ما خدا را بپرستيم در برابرش چه داريم، در حالي كه دارايي تو از ما بيشتر نيست؟»

ص: 15

آن پيامبر فرمود: «اگر اطاعت خدا كنيد، جزاي شما بهشت است و اگر معصيت كرده و حرف مرا نشنيده بگيريد، جاي شما دوزخ است.» گفتند: بهشت و دوزخ چيست؟ برايشان توصيف كرد و توضيح داد. پرسيدند كي به آن مي رسيم؟ فرمود: «هنگامي كه مرديد.» گفتند: ما مي بينيم كه مرده هاي ما پوسيده و خاك مي شوند و براي آن ها چيزي از آنچه وصف كردي نيست؟ و آن پيغمبر را تكذيب كردند.

خداوند رويا را براي آن ها قرار داد. در خواب ديدند كه مي خورند، مي آشامند، حركت مي كنند و مي گويند و مي شنوند و چون بيدار مي شدند، اثري از آنچه ديده بودند، نميديدند. نزد پيغمبرشان آمدند، و خواب هاي خود را بيان كردند. آن پيغمبر فرمودند: «خداوند خواست حجت را بر شما تمام كند. روح شما هم، اينچنين است. هنگامي كه مرديد هر چند بدن هاي شما در خاك پوسيده مي شود ولي روح هاي شما در عذاب و يا در ناز و نعمت مي باشد.»

از حضرت جواد عليه السلام سوال شد: «مرگ چيست؟»

ايشان در جواب پاسخ دادند: «مرگ همان خواب است كه هر شب به سراغ شما مي آيد، جز آن كه مدت خواب مرگ طولاني است و آدمي از آن خواب بيدار نمي شود جز روز قيامت.»(1)

شباهت و همانندي خواب و مرگ به اندازه اي است كه رسول گرامي اسلام هر وقت از خواب بيدار مي شدند، خدا را اينگونه حمد

****

1-معاني الاخبار، ج 2، ص 195؛ در توضيح اين مطلب گفته مي شود كه كسي كه در خواب است متوجه نيست كه وقايعي كه مي بيند در خواب است و آنها را واقعي مي پندارد و واقعا از خوشي هايي كه در خواب مي بيند لذت مي برد و از عذاب هاي آن رنج مي برد.

ص: 16

وسپاس مي نمودند: «اَلحَمدُ لله الَّذي اَحيانا بَعدَ ما اَماتَنا وَ اِليهِ النُّشور»

«و سپاس خداوندي را سزاست كه ما را پس از مردن دوباره زنده كرد و حشر و بر انگيختن مردم در قيامت به سوي او خواهد بود.»

بايد توجه كرد كه مسأله خواب مثل خيال نيست كه انسان در دم چشمش را روي هم بگذارد و تصّور چيزي را بكند، مثلا خيال يك صدا و تصور آن غير از حقيقت آن صدا است. چنانچه اگر در خواب حادثه وحشتناكي را ببينيم و يا صداي مهيبي بشنويم بسيار مي ترسيم در صورتي كه اگر تصور آن را بكنيم اصلا نمي ترسيم.

همچنين اگر شخصي را در خواب ببينيم مي گوييم فلاني را ديدم در صورتي كه اگر تصور ديدن آن شخص را بكنيم هيچ گاه نمي گوئيم او را ديدم.

خواب و مرگ از يك جنس هستند

تمام فلاسفه و حكماي بزرگ جهان متحيّرند كه حقيقت خواب چيست. همانطور كه از درك حقيقت مرگ عاجزند، و هيچ يك از آن ها تا بحال نتوانسته است به أسرار خواب پي ببرد و از حقيقت آن پرده بردارد، كما اينكه هيچ يك از آن ها نتوانسته است به اسرار مرگ پي برد و به واقعيّت آن دست يابد.

در حال خواب بدن انسان روي زمين است و روح انسان سير در عوالم ديگر مي كند و سپس بر مي گردد، و در حال مردن هم بدن روي زمين يا زير زمين است و روح به عوالم ديگر مي رود و ديگر بر

ص: 17

نمي گردد. خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد:

(الله يَتَوَفَّي الانفُسَ حِينَ مَوتِهَا وَالَّتِي لَم تَمُت فِي مَنَامِهَا فَيُمسكُ الََّتي قَضي عَلَيهَا المَوتَ وَ يُرسلُ الأخرَي إِلَي أجِلٍ مُسَمًّي إنََّ فِي ذَلك لآيَاتٍ لَّقومٍ يَتَفَكرَُّونَ) (1)

«خداست كه جان ها را مي گيرد در وقت مرگشان، و نيز آن جان هائي را كه در خواب هستند و مرگشان فرا نرسيده است. پس آن جان هايي كه حكم مرگ را بر آن ها جاري كرده در نزد خود نگاه مي دارد و ديگر به بدن باز نمي گرداند، ولي آن جان هائي كه در خواب رفته و هنوز مرگشان نرسيده است آن ها را رها نموده تا هنگام بيدار شدن به بدن برگردند و با أجل مسمّي و زمان معيّن در بدن باقي باشند؛ و در اين امر نشانه هائي از قدرت و توحيد اوست براي مردماني كه در آيات و نشانه هاي او تفكّر بنمايند.»

اين آيه مباركه صراحت دارد بر آنكه مرگ و خواب هر دو از يك جنس هستند. هم وقت مرگ و هم وقت خواب در هر دو حال خداوند جان را مي گيرد، ولي آن كس كه اجلش رسيده باشد، جان او نگه داشته مي شود، و كسي كه هنوز اجلش نرسيده باشد، جانش را در موقع بيداري به او بر مي گرداند.

بايد توجه كرد كه خداوند متعال گرفتن جان را كه مشترك بين خواب و مرگ است به لفظ «توفّي» بيان كرده است نه به لفظ «قبض».

****

1-آيه 42 سوره زمر

ص: 18

چون معناي توفّي، يعني «گرفتن تمام چيزي به طور كامل» ولي معناي قبض، «گرفتن و ربودن» است.

يعني در حال خواب كه خود نوعي مرگ است، خداوند جان را به طور كامل مي گيرد اما اگر اجل آن نرسيده باشد به بدن باز مي گردد و انسان بيدار مي شود؛ ولي اگر اجل رسيده باشد چه انسان در خواب باشد چه بيداري علاوه بر آن قبض مي كند يعني مي ربايد كه ديگر قادر به بازگشت نيست، و انسان مي ميرد.

و نيز در آيه ديگر كه در خصوص خواب وارد شده است به لفظ توفّي تعبير شده است:

(وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيل وَ يَعلَمُ مَا جَرَحتُم بِالنَّهار ثُمَّ يَبعَثُكُم فِيهِ لِيُقضَي أجَلٌ مُّسَمًّي ثُمَّ إلَيهِ مَرجِعُكُم ثُمَّ يُنَبَّئُكُم بِمَا كُنتُم تَعمَلُونَ) (1)

«و اوست آن خدائي كه شما را در شب توفّي مي كند و بسوي خود مي برد، و از همه كردار و افعال شما در روز مطّلع است. و بعد از توفّي در خواب، شما را در روز بر مي انگيزد تا زمان معيّني كه وقت عمر به سر آيد. سپس به سوي اوست بازگشت شما و سپس آگاه مي سازد شما را به آنچه انجام داده ايد.»

خواب و مرگ يكي هستند؛ منتها مرگ قدري عميق تر و سنگين تر است و خواب سطحي تر و سبكتر. پس مي توان گفت كه مرگ خوابي است سنگين؛ و خواب مرگي است سبك.

****

1-آيه 60 سوره انعام

ص: 19

علت خلق مرگ و زندگي

نفوس انسان ها در ابتداي خلقت و فطرت، قابليت و استعداد محض هستند و هنوز در زمينه خوشبختي و بدبختي به فعليت نرسيده اند. پس از اينكه در اين دنياي طبيعي و با اين بدن مادي به وسيله افعال اختياري، قابليت ها و استعدادهاي نفس تبديل به فعليّت شد، تفاوت انسان ها مشخص شده و با ارزش و بي ارزش از هم جدا مي شوند. يعني هدف از خلقت جدا شدن نفوس با ارزش و بي ارزش از همديگر است.

ارزش ارواح، در واقع ارزش ذات انسان هاست و آن هم از طريق تأثير پذيري قلب و باطن از اعمال ظاهري حاصل مي شود. پس در واقع امتحان اعمال همان امتحان ذات هاست. پس هدف زندگي در اين دنيا و مشخص شدن اعمال خوب و بد، مشخص شدن ذات انسان ها مي باشد.

پس از اينكه خوب از بد و با ارزش از بي ارزش مشخص شد، بايستي به جزا و پاداش ياكيفر اعمال خود برسند وگرنه خلقت اين جهان عتث و بيهورده خواهد بود.

البته دلايل عقلي و نقلي معاد در كتاب چهارم اين مجموعه به نام «قيامت، روز حسرت عظيم» آورده شده ولي چيزي كه اجمالاً در اين كتاب به آن اشاره مي شود اين است كه اين جهان قابليت و توانايي

ص: 20

پاداش و كيفر اعمال را ندارد. به عنوان مثال براي كسي كه با يك بمب اتمي هزاران نفر را كشته است چه مجازاتي را مي توان در نظر گرفت؟ آيا مي توان او را هزاران بار كشت؟ و از اين نوع مثال ها كه بسيار زياد است.

پس براي پاداش و كيفر اعمال بايد انسان ها به جهاني ديگر منتقل شوند كه قابليّت كيفر و پاداش آن ها را داشته باشد؛ و انتقال از اين جهان به آن جهان از طريق مرگ صورت مي پذيرد.

تشبيه مراحل تكامل كرم ابريشم به سير تكاملي انسان

كرم ابريشم و دوران هاي تكاملي مختلفي كه بر اين حيوان مي گذرد بسيار شگفت انگيز است. افرادي كه دوران هاي مختلف آن را به چشم خود ديده باشند، مي توانند از آن عبرت هاي زيادي بگيرند و حتي يك دوره درس معاد را در اين حيوان مشاهده كنند.

تخم اين حيوان سفيد رنگ و قدري از دانه خشخاش بزرگتر است. در فصل بهار همينكه درخت توت برگ هايش جوانه مي زند اين تخم باز مي شود و كرم ريز سياه رنگي به اندازه ضخامت ته سنجاق و به درازاي چند ميليمتر از آن خارج مي گردد، و از برگ توت تغذيه مي كند و كم كم بزرگ مي شود؛ بعد در خواب فرو مي رود. خوابش تقريبا دو شبانه روز طول مي كشد.

در حال خواب پاهايش روي زمين و دست ها و سرش بلند است، و در اين حالت نه راه مي رود و نه غذا مي خورد. و اگر دستي به او

ص: 21

بزنيم مختصر حركتي مي كند كه فقط معلوم مي شود زنده است.

بعد از دو شبانه روز بيدار مي شود، و پوست عوض مي كند؛ پوست سابق خود را مي گذارد و از ميان آن با پوست جديد و بدني تازه و نو خارج مي شود. در اين حال قدري بزرگتر و رنگش سفيدتر است. تا چند روز مشغول خوردن غذاي خود يعني برگ توت شده و كم كم بزرگ تر مي شود و رنگش بازتر مي گردد.

براي مرتبه دوّم به خواب مي رود و دو شبانه روز مانند بار اوّل مي خوابد و پس از دو شبانه روز بيدار مي شود، و باز پوست عوض كرده و با بدن شاداب تر و تازه تر به سراغ برگ توت مي رود.

چندين روز ديگر تغذيه مي كند و باز به خواب مي رود و پس از گذشتن دو شبانه روز بيدار مي شود وپوست جديدي عوض مي كند. در اين حال بسيار شكلش با سابق تفاوت دارد، بندهاي بدنش مشخص و سرش مشخص و شكل پاها و دست ها معلوم، و حتي در موقع نفس كشيدن، شكل ورود و خروج نفس در ريه او كه در ناحيه پشت او قرار دارد، كاملا معلوم مي شود. در اين حال دوباره مشغول خوردن غذا مي شود، اين بار طوري برگ توت را مي جود كه صداي آن مانند برش ارّه موئي به گوش مي رسد. چندين روز به همين منوال مي گذرد اين حيوان باز به خواب مي رود، و بعد از چند روز بيدار مي شود و پوست عوض مي كند. هم اكنون اين حيوان به مرحله بلوغ خود رسيده است و رنگش سفيد مايل به آبي، ضخامتش تقريبا به اندازه

ص: 22

ضخامت يك دانه نخود يا هسته خرما، و طول قامتش تقريبا هفت يا هشت سانتيمتر مي باشد. مدّتي از غذاي خود مي خورد تا به مرحله كمالش مي رسد.

حالا ديگر مي خواهد اين زندگي و حيات را وداع گويد. اين حيوان كم كم براي خود قبري مي سازد، و در حال ساختن اين قبر كم كم مشغول مردن مي شود؛ سكرات موت بر او غلبه مي كند و كاملا گيج مي شود.

قبر او عبارت است از پيله او كه با لعاب دهان خود (كه مانند نخ نازكي دائما و متّصل بهم بيرون مي آورد) بنا مي كند. اين قبر براي او لازم است چون اگر خود را در ميان آن مخفي نكند خطرات زيادي در كمين او خواهد بود؛ مورچه كه بزرگترين دشمن اوست او را پاره پاره كرده و به لانه خود مي برد، گنجشكان نيز يكباره او را مي بلعند، و يا در زير دست و پا له مي شود.

اين پيله يا قبر را در ميان شاخه هاي درخت توت يا در همان صندوق و ظرفي كه او را در آن گذارده اند بنا مي كند، اين پيله به اندازه اي ظريف و لطيف است كه آدمي خود را بدان محتاج ديده و به نام ابريشم براي تهيّه لباس از آن بهره برداري مي نمايد.

به هر جهت، هم اكنون كه هنگام سكرات موت و زمان مرگ اوست، شروع به خارج كردن آب دهان خود كرده و دائما به دور خود مي تند تا در مدّت تقريبا يك شبانه روز اين پيله دور او را كاملا احاطه

ص: 23

كرده و كم كم اين كرم بلند قامت كوتاه مي شود؛ در زماني كه پيله تماما تنيده شد، تقريبا طولش به اندازه يك سوم طول اوليه اش مي شود. وقتي كه پيله كاملا تنيده شد حيوان در داخل آن مي خوابد؛ خوابي طولاني كه تقريبا بيست روز طول مي كشد. امّا در اين مدّت ديگر اين حيوان به شكل كرم نيست، چنان در خودش جمع شده و سرو پاها و دست هايش در بدنش فرو رفته و به اندازه اي كوتاه شده كه هيچ شباهتي با آن كرم سابق ندارد.

طولش تقريبا يك سانتيمتر شده، و اگر پيله را بشكافيد مي بينيد اين حيوان به صورت يك دانه لوبياي سوخته يا به صورت يك دانه تختم زنبور در آمده و به تمام معني خشك شده و مرده است.

اين حيوان به هيچ چيز شبيه نيست جز يك موجود جامد مرده، امّا مرده نيست؛ در داخل پيله چه سيرها دارد، چه حركت هائي در جوهره و اصل وجودش اتفاق مي افتد كه در هر لحظه او را از مرحله اي به مرحله ديگر كشانده و از شكلي به شكل ديگر تغيير داده و در مقام سير تكاملي وجود او پيوسته او را به كمال نهايي نزديك تر مي كند.

تا اينكه كم كم زنده مي شود؛ و سر از اين خواب سنگين بر مي دارد، و قبر خود را با لعاب دهان خود مي شكافد و از پيله و قبرش خارج شده و در صحراي محشر حاضر مي شود.

ولي عجب شكلي پيدا كرده است! آن كرم دراز در اين هنگام يك پروانه است. دو بال بزرگ دارد، دو بال كوچكتر روي آن دو بال

ص: 24

قرار دارد، دو چشم روشن و درخشان دارد عين چشم هاي پروانه، دو شاخ بلند و زيبا دارد مانند دو شاخ پروانه، پاهايش كه قبلا عقب بود الان در زير سرش قرار گرفته، شكمش مانند شكم پروانه قسمت فوقانيش ضخيم و قسمت تحتانيش باريك شده است. به اندازه اي بدن و بال هايش ظريف و لطيف شده اند كه اگر كسي با دست خود مختصر اشاره اي كند آثار گرد لطيف آن ها بر روي دست او خواهد نشست.

سبحان الله چه خبر است؟ اين چه موجودي است؟ اين چه سير و چه تكاملي است؟

اين يك نمونه و مثال از مردن و زنده شدن و مراحل تكامل در طبيعت است.

گرچه حالاتي كه براي كرم ابريشم بيان شد عيناً شبيه مراحل مردن و زنده شدن و تكامل انسان نيست (چون تمام دوران هائي را كه اين كرم طيّ كرده است همه در اين عالم مادّه بوده و به عالم برزخ نرفته است) ولي تشبيه خوب و به جا و مفيد به حال انسان مي باشد.

اين تشبيه براي دوران مرگ و خفتن انسان در ميان قبر كه تمام شكل و اندام اوّليه خود را از دست داده و چشم و گوش و جوارح را بخاك فنا مي سپرد، و براي نشان دادن آنكه اين تغييرات دلالت بر فقدان حيات نمي كند بسيار جالب و قابل توجّه است.

همين انسان در قيامت به صورت و شكل ديگري كه همان صورت واقعي نفس ناطقه اوست حضور پيدا مي كند، منتهي قيامت اين كرم

ص: 25

بعد از بيست روز است و قيامت انسان ديرتر.

همينطور كه اين كرم خوابيد و بيدار شد، انسان مي خوابد و بيدار مي شود. همينطور كه اين كرم مرد وزنده شد، انسان مي ميرد و زنده مي شود.

براي روشنتر شدن مطلب درباره آن كمي توضيح مي دهيم:

وجود انسان سه مرحله دارد: اوّل بدن انسان كه از آن به عالم طبع و مادّه تعبير مي شود، دوّم قواي فكريّه و تخيّليّه كه از آن به عالم مثال و صورت تعبير مي شود، سوّم روح و نفس او كه از آن به عالم نفس تعبير مي گردد.

اين سه مرحله از هم جدا نيستند بلكه داخل يكديگرند، نه مثل آنكه يك نخود را با يك لوبيا پهلوي هم قرار دهيم، و نه مانند آنكه يك قاشق را داخل استكان و استكان را داخل ظرفي بگذاريم، بلكه بدن جدا از صورت و صورت جدا از روح نيست؛ بدن در درون صورت وصورت در درون نفس است.(1)

خطبه هشدار دهنده حضرت أميرالمومنين عليه السلام

از فرمايشات حضرت أميرالمومنين عليه السلام است كه:

(فَإِنَّ الغَايَةَ أَََمَامَكُم وَ إنَّ وَرَآءَكُمُ السَّاعَةَ تَحدُوكُم. تَخَفَّفُوا تَلحَقُوا، فَإِنَّمَا يُنتَظَرُ بِأََوَّلكُم ءَاخِرُكُم) (2)

****

1-براي توضيح بيشتر به كتاب سوم اين مجموعه به نام ((برزخ، پس از مرگ چه مي گذرد؟))

2-نهج البلاغه «خطبه21؛ و از طبع مصر با تعليقه عبده، ج 1، ص 58

ص: 26

«اي مردم! لقاء خدا، نتيجه اعمال، بهشت و دوزخ، در جلوي شماست و مرتّبا به سوي آن حركت مي كنيد و بدان نزديك مي شويد. و آن ساعت مرگ و اجل پشت سر شماست و با آواز حدي (1) شما را مي راند و به آن غايتي كه در پيش داريد مي رساند.»

«تَخَفَّفوا تَلحَقُوا» يعني بار خود را سبك كنيد تا برسيد.

ارواح انبياء و ائمّه و اولياء عليه السلام و پاكان همه رفتند و در منازل خود در بهشت ها مسكن گزيدند، ارواح مخلصين و مقّربين همه در مقصود آرميدند و قافله به منزل رسيد؛ اي بندگان خدا! شما چرا معطليد؟ بار گناه، علاقه هاي مادّي و شهواني فراوان شما را خسته و معطّل نموده ومنزجر و كسل كرده است.

آن ها را بريزيد، ريشه علائق را ببريد، خود را سبك كنيد تا بدين قافله رحمت و لقاء الهي خود را برسانيد و عقب نيفتيد.

«فَانَما يَنتَظَرَُ بِأَوَّلِكَُم ء اخِرُكُم» پيشينياني كه رفته اند در انتظار شما هستند.

قيامت بر پا نمي شود و بعث و حشر و نشر انجام نمي گيرد مگر آنكه بازماندگان به گذشتگان ملحق شوند. پس بواسطه گناهان و زشتي هايي كه نموده ايد نتوانستيد خود را به ارواح پاكان برسانيد و آن ها را در ترقّب و انتظار نگاهداشته ايد؛ با اعمال نيكو و اخلاق

****

1-ساربانان، در راههاي طولاني، براي آنكه شتر طول راه را حسّ نكند و راه را طيّ كرده بار را به مقصد برساند، آوازي مي خوانند كه به آن «حدي» مي گويند و أميرالمومنين عليه السلام اجل را به آواز حدي تشبيه فرومودند كه از پشت سر دائما در گوش انسان مي نوازد تا بالاخره او را به آن جهان برساند.

ص: 27

پسنديده و ملكات فاضله و عقائد حسنه خود را به قافله طيّبين و طاهرين برسانيد، و آن ها را از انتظار بيرون آوريد. و اگر فرضا در دنيا عمر طولاني كنيد، اگر اين عمر توأم با پاكي دل و نيّت و اخلاق و كردار شما باشد، در حال حيات ارواح شما به عالم بالا و ملأ اعلي متعلّق شده، و به مقام طهارت و قرب رسيده، و به ارواح پاكان پيوسته ايد.(1)

أميرالمومنين عليه السلام بسيار ياد مرگ مي كرده اند، و اصحاب خود را بدين موضوع توجّه مي داده اند. و در ملأ عامّ خطبه ها مي خواندند.

سيّد رضيّ رحمه الله مي گويد: در بسياري از اوقات آن حضرت اصحاب خود را با اين جملات مخاطب قرار داده و مي فرمودند:

تَجَهَّزُوا رَحِمكُمُ الله؛ فَقَد نُودِيَ فِيكُم بِالِرَّحِيلِ وَ أَقِلُّوا العُرجَةَ عَلَي الدُّنيَاء وَ انقَلِبُوا بِصَالح مَا بحَضرتِكُم مِنَ الزَّادِ؛ فَإنَّ أَمَامَكُم عَقَبَةًَ كَوُداً، وَ مَنَازِلَ مَخُوفَةً مَهُولَةً لأبدَّ مِنَ الوُرُود عَلَيهَا و الوُقُوفِ عِندَهَا.

وَ اعلَمُوا أنَّ مَلاَحِظَ المَنِيَّةِ نَحوَكُم دَاِنَيةٌ، وَ كَاَنَّكم بِمَخَالبِهَا وَ قَد نَشِبَت فِيكُم، وَ قَد دَهَمَتكُم فِيهَا مُفظِعاتُ الاُمورِ، وَ مُعضِلاَتُ المَحذُورِ. فَقَطِعُوا عَلاَئِقَ الدُّنيَا، وَ استَظهِرُوا بِزَادِ التَّقوَي.(2)

»اماده مرگ شويد و مستعدّ و مجهّز گرديد، خداي شما را رحمت كند؛

****

1-سيّد رضيّ رضي الله عنه، گرد آورنده «نهج البلاغه» در ذيل اين خطبه مي گويد: اين جملات، از كلام خدا و رسول خدا صلي الله عليه واله گذشته و اگر با هر كلامي مقايسه شود هر آينه بالاتر و عاليتر خواهد بود.

و امّا در خصوص جمله اخير آن حضرت كه فرمود بودند: «تَخَفَّفوا تَلحَقُوا» پس كلامي از اين مختصر تر و پر معني تر و عميق تر در ميان كلمات به گوش أحدي نرسيده است، و از اين جمله زلال تر و دلنشين تر و سيراب كننده تر در ميان كلمات حكمت آميز، كسي به خاطر نياورده است.

2-نهج البلاغه خطبه 202؛ و از طبع مصر با تعليقه محّمد عبده، ج 1، ص 418 و 419

ص: 28

بانگ رحيل در ميان شما سر داده شده است. اعتماد و دلبستگي خود را به دنيا كم كنيد، و به سوي خدا با آنچه در نزد شماست از اعمال صالحه و توشه هاي پسنديده باز گرديد؛ چون در روبروي شما گردنه اي است سخت، و منازلي است مخوف و هولناك كه ناچار بايد بر آن ها وارد شد و در آنجا اقامت جسته و درنگ نمود. و بدانيد كه مرگ به شما نظر انداخته و دائما اين نظر بسوي شما نزديك مي شود، و مثل آن است كه شما در چنگال هاي مرگ گرفتاريد و آن چنگال ها در شما فرورفته است و در اين باره، امور بسيار سخت و از پا در آورنده اي شما را پوشانيده و در برگرفته و مشكلات طاقت فرسايي شما را احاط نموده است. پس علاقه و محبّت دنيا را ببريد و ريشه آن را در وجود خويش نابود كنيد، و به توشه تقوي اعتماد كرده و از آن كمك بجوئيد.«

ودر جاي ديگر مي فرمايند»

«الدّنيا دار غرور و فنآء و ملتقي ساعأ و وداع، و النّاس متصرّفون فيها بين و صدر، صآئرون خبرا بعد أثر. غاية كلّ متحرك سكون، و نهاية كلّ متكوّن أن لا يكون؛ فإذا كان ذلك كذلك، فلم التّهاك علي هالك؟ و اعلموا أنّما الدّنيا تطلب لثلاث: للعزّ و الغني و الرّاحة؛ فمن قنع عز ّ، و من زهد استغني، و من قلّ سعيه استراح».

«دنيا خانه غرور و فنا و محلّ برخورد و ملاقات است يك ساعت با همديگر هستيد و سپس وداع و مفارقت از هم. مردم پيوسته در حركت مي آيند و مي روند و دائما دو دروازه دنيا باز است؛ دسته اي وارد و دسته اي خارج مي شوند. و بعد از آنكه در دنيا اثري بودند تبديل به خبر مي گردند. پايان هر

ص: 29

حركت كننده اي مرگ و سكون است و نهايت هر موجودي نيستي مي باشد، پس چون چنين شد چرا با وجود مرگ خود را به هلاكت اندازيم؛ و بدانيد كه مردم دنيا را براي سه چيز مي خواهند: براي عزت و غنا و آسايش؛ هر كس قناعت كند، به عزت رسد و هر كس زهد ورزد بي نياز (غني) شود و هر كس كمتر براي دنيا تلاش كند به راحتي و آسايش رسد.»

معني اين حرف حضرت عليه السلام يعني چه؟ يعني ديگر از وجود آنان اثري نيست. از قدرت آن ها، از علم آن ها، از حيات دنيوي آن ها، از تمام صفات و آثار آنان اثري نيست؛ فقط از آنان خبري و خاطره اي مانده است. شناسنامه عوض مي شود، ؟ آقاي فلاني «خدا توفيقش دهد» تبديل به مرحوم آقاي فلاني «خدا بيامرز» تغيير مي يابد، امروز مي گويند: خدايش شفا دهد، براي او حمد بخوانيد، فردا مي گويند: خدايش رحمت كند براي او فاتحه بخوانيد. آيا اينطور نيست؟ !

پدر ما كجا است؟ جدّ ما كجا است؟ اجداد ما كجا رفتند؟ گذشتگان كجايند يك روز زنده بودند؛ دنيا را زير گام خود تكان مي دادند، فرياد مَنَم مَنَم آنان گوش فلك را كر مي كرد؛ اين ها همه اثر بودند ولي امروز خبر شدند. ما هم امروز اثريم؛ مي گوئيم، مي شنوئيم، در فعّاليّت هستيم؛ فردا خبريم؛ مي گويند: خدا رحمتش كند. اين قرعه اي نيست كه فقط به نام آنان زده شود، شتري است كه در خانه مي خوابد.

عاقبت هر جنبنده اي سكون است؛ پس حالا كه مطلب از اين قرار است، به چه دليل و مجوّز عقلي، شخص خود را براي رسيدن به

ص: 30

چيزهايي فاني وزود گذر، در دام هلاكت بيافكند؟

فرار از مرگ؟

(أينَمَا تَكُونُوا يُدرِ ككُّمُ المَوتُ وَ لَو كُنتُم فِي بُرُوجٍ مُّشَيَّدَةٍ) (1)

«هر جا كه باشند مرگ شما را درك مي كند؛ اگر چه در قصرهاي بسيار بلند و محكم باشيد.»

عجيب است كه انسان با فرار از مرگ چگونه خود را به مرگ نزديك مي كند. از خيابان تند مي دود به ماشين نخورد، همان سرعت موجب تصادف و مرگ او مي گردد. در ظاهر فرار از مرگ است و در واقع استقبال از مرگ. چه بسا به طبيب مراجعه مي كند كه مرضش معالجه شود، با اندك اشتباه طبيب مي ميرد. به بيمارستان مي رود تا با عمل جرّاحي قدري در دنيا بيشتر زيست كند چه بسا در زير تيغ جرّاح جان مي دهد.

اين است كه حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام مي فرمايند: «و الهرب منه موافاته.» «فرار از او عين وصول و رسيدن به اوست.»

گويند بامداد روزي مردي وحشت زده خدمت حضرت سليمان عليه السلام رسيد. حضرت سليمان عليه السلام ديد از شدّت ترس رويش زرد و لبانش كبود گشته، حضرت سوال كرد: اي مرد مومن! چرا چنين شدي؟ سبب ترس تو چيست؟ مرد گفت:

عزرائيل بر من از روي كينه و غضب نظري كرده و مرا چنانكه

****

1-سورة نساء آيه 78

ص: 31

مي بيني دچار ترس ساخته است.

حضرت سليمان عليه السلام فرمود: حالا بگو چه مي خواهي؟ او گفت: يا نبيّ الله! باد در فرمان شماست؛ به او امر فرمائيد مرا از اينجا به هندوستان ببرد، شايد در آنجا از چنگ عزرائيل رهائي يابم!

حضرت سليمان عليه السلام به باد امر فرمود تا او را شتابان به سمت كشور هندوستان ببرد.

روز ديگر كه حضرت سليمان عليه السلام در مجلس ملاقات نشست و عزرائيل براي ديدار آمده بود گفت: اي عزرائيل چرا به آن بنده مومن از روي كينه و غضب نظر كردي تا آن مرد بيچاره، وحشت زده دست از خانه و كاشانه خود كشيده و به ديار غربت فراري شود؟

عزرائيل عليه السلام عرض كرد: من از روي غضب به او نگاه نكردم؛ او چنين گمان بدي درباره من برد؛ داستان از اين قرار است كه حضرت ربّ ذوالجلال به من امر فرمود تا در فلان ساعت جان او را در هندوستان قبض كنم. قريب به آن ساعت او را اينجا يافتم، و در يك دنيا از تعجّب و شگفت فرو رفتم وحيران و سرگردان شدم؛ او از اين حالت حيرت من ترسيد و چنين فهميد كه من بر او نظر سوئي دارم در حالي كه چنين نبود و چهره من بسيار متعجّب بود؛ و با خود مي گفتم اگر او صد پر داشته باشد در اين زمان كوتاه نمي تواند به هندوستان برود، من چگونه اين مأموريّت خدا را انجام دهم؟

ليكن با خود گفتم من به سراغ مأموريت خود مي روم، بر عهده من

ص: 32

چيز ديگري نيست. به امر حقّ به هندوستان رفتم ناگهان آن مرد را در آنجا يافتم و جانش را قبض كردم.

«أيّها النّاس! كلّ امريّ لاق ما يفرّ منه في فراره.»

اي مردم، هر كس از هر چيز كه فرار مي كند آن را ملاقات خواهد كرد.

در عين فرار از مرگ آنرا استقبال نموده در آغوش مي گيرد، و فرار عين استقبال است و هيچكس قادر بر فرار نيست چون هر فراري به هر كيفيّتي و به هر صورتي خود فرو رفتن در كام مرگ است.

نامه مهم

محمّد بن إدريس حلّي، در كتاب «مُستطرَفات سرآئر» روايت مي كند از أبي القاسم بن قولويه رضي الله عنه از حضرت صادق عليه السلام كه آن حضرت فرمودند: «خبر مرگ يكي از اصحاب أمير المومنين عليه السلام به آن حضرت رسيد، و پس از آن، خبر ديگري رسيد كه آن مرد نمرده است؛ حضرت نامه اي براي آن مرد نوشتند:

«بسم الله الرّحمن الرّحيم. أمّا بعد، خبري از ناحيه تو براي ما آمد كه موجب تشويش و فزع وجزع برادران تو شد. پس از آن، خبر دگري آمد و خبر اوّل را تكذيب نمود، و اين خبر موجب سرور و روشني چشم و فرح ما شد. ليكن اين سرور و فرح سريع از بين مي رود است، و بزودي تصديق خبر أول به اين سرور رسيده و آن را در بر خواهد گرفت.

پس آيا تو در اين زمينه و موقعّيت مانند كسي هستي كه مرگ را چشيده باشد و سپس زنده شده باشد؟

ص: 33

آيا مانند كسي هستي كه از خدا تقاضاي رجوع به دنيا را كرده باشد و خدا حاجت او را بر آورده و به دنيا برگردانيده، و در اين حال او خود را مستعدّ و آماده نموده كه از اموال خود آنچه موجب خرسندي و خشنودي اوست برداشته و با خود به محلّ قرار هميشگي و منزل جاوداني ببرد، و براي خود أبدا دارائي و ثروتي غير از آن نبيند؟

بدان كه شب و روز كه پيوسته به دنبال هم مي گردند با نهايت سعي و جدّ و جهد مي كوشند كه عمرها را كوتاه كنند، و اموالي را فاني و خراب بنمايند، و اجل ها را در نورديده وآخرين نقطه آن را برسانند.

هيهات، هيهات! چقدر دور است افهام مردم غافل از اين واقعيت.

روز و شب چقدر بر قوم عاد و ثمود و طوائف كثير ديگري طلوع كرده و وارد شدند و چهره خود را بدان گروه نشان دادند، تا در نتيجه همه آن ها را مرگ در بر گرفت و به خداي خودشان وارد شدند و در مقابل اعمال خود قرار گرفتند.

روز و شب پيوسته تر و تازه بوده و اين همه اموري كه در دنيا انجام مي گيرد از خرابي ها و كهنگي ها و مرض ها و مرگ ها، و دائما اين روز و شب از مقابل آن ها مي گذرند و بر آن ها مرور مي كنند، هيچگاه آن ها را كهنه نمي كنند؛ و پيوسته اين دو آماده اند كه آنچه را بر سر پيشينيان وارد كرده اند بر آيندگان نيز وارد كنند، و آن مرگ و فسادها و خرابي هايي را كه بر سر گذشتگان فرود آورده اند بر آيندگان نيز فرود آرند.

بدان كه تو عينا نظير برادران و شبيهان خود هستي كه دنيا را ترك كرده و پس از مدّتي زندگي، غزل وداع را خوانده اند.

ص: 34

مثل تو، مثل جسد و پيكري است كه تمام قواي آن بيرون رفته و در آن جز آخرين نفس هاي كوتاه باقي نمانده است. پيوسته در انتظار ملك الموت نشسته، و هر لحظه گوش به فرا خواننده حق فرا داده است. پس ما پناه مي بريم به خدا از آنچه در مقام اندرز و نصيحت مي گوئيم ولي در مقام كردار و عمل كوتاهي مي كنيم.»(1)

ياد مرگ

حضرت علي عليه السلام فرمودند:

«هر كس بداند بازگشت او به گور است. و جايگاهش همان جاست و در مقابل خدا خواهد ايستاد و اعضاي بدنش بر ضد او شهادت مي دهند، حسرت و اندوهش طولاني و عبرتش بسيار و تفكرش دايمي مي گردد. كسي كه بداند، عاقبت از دوستان جدا و در خاك ساكن مي شود و با حساب رو به رو مي گردد، (اين فكرش مانند) تيري است كه آرزوهاي وي را قطع و او را وادار به عمل خير مي كند، پس اين كلام خدا را به خاطر داشته باشيد:

(وَجَاءت سَكرَة المَوتِ بِالحَقَّ ذَلكَ مَا كُنتَ مِنهُ تَحِيدُ*وَ نفُخَ فِي الصُّور ذَلِكَ يَومُ الوَعِيدِ* وَجَاءت كُلُّ نَفس مَّعَهَا سَائِقٌ وَ شَهِيدٌ*لَقَد كُنتَ في غَفلَةٍ مَّن هَذا فَكشَفنات عنكَ غِطَاءك فَبَصرُكَ اليَومَ حَديدٌ) (2)

«و سرانجام، سكرات مرگ حقيقت را (پيش چشم او) مي آورد ( و به انسان گفته مي شود:) اين همان چيزي است كه تو از آن مي گريختي! و در

****

1-كتاب «سرآئر» چاپ سنگي، ص 20 از باب مستطرفات

2-سوره آيات 19تا 22

ص: 35

«صور» دميده مي شود؛ آن روز، روز تحقق وعده پروردگار است! هر انسان وارد محشر مي گردد در حالي كه همراه او شخصي حركت دهنده و گواه است (به او خطاب مي شود:) تو از ياد اين (روز بزرگ و دادگاه عظيم) غافل بودي پس ما پرده (حجاب) را از چشم تو كنار زديم، و امروز چشمت كاملا تيزبين است.»

سپس حضرت فرمودند: آيا مي دانيد، زيرك ترين شما كيست؟

-جواب دادند: خير

-حضرت جواب فرمودند: كسي كه بيشتر و بهتر آمادگي مرگ را داشته باشد

-باز پرسيدند: علامت آمادگي مرگ چيست؟

-امام فرمودند: عدم دلبستگي به دنيا و توجه داشتن به آخرت و تهيه زاد و توشه براي سكونت در گور و ترس از روز رستاخيز».

سوالات مردي باديه نشين از امام علي عليه السلام

شخصي باديه نشين از راه دور به حضور امير المومنين علي عليه السلام رسيد و عرض كرد: از راه دور براي اين آمده ام كه به چهار سئوالم پاسخ دهيد. حضرت فرمودند: «بپرس»

پس او چنين سئوال كرد:

«واجب چيست و و اجبتر كدام است؟ نزديك چيست نزديكتر كدام است؟ عجيب چيست عجيبتر كدام است؟ و مشكل چيست و مشكل تر كدام است؟»

ص: 36

حضرت پاسخ فرمودند:

«واجب ترك گناه است و واجبتر توبه كردن از آن؛ نزديك قيامت است و نزديكتر مرگ مي باشد؛ عجيب همين دنياست (از نظر بي وفايي) و عجيبتر دلبستگي به اين دنيا؛ مشكل رفتن به قبر است و مشكلتر بي توبه به قبر رفتن است. (1)

فايده ياد مرگ

حضرت رسول صلي و الله عليه واله فرمودند: «زياد ياد نابود كننده لذت ها باشيد.»

عرض شد: «يا رسول الله آن چيست؟» ايشان در پاسخ فرمودند: «مرگ است. آن كسي كه به حقيقت از مرگ ياد مي كند، اگر در راحتي و گشايش باشد، غرورش بر طرف مي شود و دنيا بر وي تنگ مي گردد؛ و اگر در مضيقه و سختي باشد با ياد مرگ، از فشار فكري و روحي رهايي مي يابد و دنيا به نظرش وسيع و گسترده مي نمايد.

مرگ اولين منزل از منازل آخرت و آخرين منزل از منازل دنياست. خير و خوشبختي از آن كسي است كه هنگام فرود آمدن در اولين منزل، مورد تكريم و احترام باشد و موقع بيرون رفتن از آخرين منزل به شايستگي و خوبي بدرقه شود.»(2)

انسان نه بايد فاصله اش با مرگ را زياد بداند و چشم واقع بين را با آرزوهاي دور و دراز و غير قابل تحقق نابينا سازد و نه اينكه از شدت

****

1-داستانهاي شگفت انگيزي از مرگ صفحه 183

2-بحار الا نوار، ج 3، ص 834

ص: 37

نگراني از نزديكي مرگ مانند بيمار لا علاجي كه طبيب از درمانش اظهار ناتواني كرده باشد واو از زندگي نا اميد شده است، در كنج خانه به انتظار پايان عمر باشد و هيچ كاري انجام ندهد. بلكه بايد هميشه ياد مرگ را جلوي چشمانش نگه دارد و به وسيله آن تلاش خود را در جهت رضايت حضرت حق تعالي افزايش دهد.

حضرت اميرالمومنين عليه السلام مي فرمايند: «كسي كه مرگ را با چشم يقين نگاه كند، آن را نزديك مي بيند و كسي كه آن را با چشم آرزو مي نگرد، آن را دور مي پندارد.» (1)

همچنين فرمودند: «كسي كه زياد به ياد مرگ باشد، از حرص و زياده خواهي رهايي مي يابد؛ و به مقدار كمي از آنچه در زندگي دنيا دارد، راضي مي شود.»

اولياي خدا درباره ياد مرگ سفارش بسيار كرده اند و گفته اند كه ياد مرگ مي تواند در افراد با ايمان و آگاه مفيد و تأثير گذار باشد؛ اخلاقشان را اصلاح كند، آنان را از گناه و ناپاكي مصون دارد و موجبات رستگاري و سعادت آن ها را فراهم كند و به طور خلاصه ياد مرگ موجب استفاده از فرصت ها، دوري از شهوات، خودسازي و عبادت و توبه و بازگشت به سوي خداوند مي باشد و باعث مي شود تا دنيا، لذت هاي زودگذر و همچنين سختي مصيبت ها در نظر انسان كوچك شوند.

****

1-بحار الانوار، ج 3، ص 134

ص: 38

از فوايد ديگر ياد مرگ اين است كه، موجب مي شود انسان بر اثر غفلت، در امور مادّي و دنيوي اسراف و زياده روي نكند و در مسير كسب تعالي اخلاق كه سرشت انسان است قدم بردارد نه در راه سقوط در فساد و تباهي؛ و از گذشتگان درس عبرت بياموزد و از اين سرنوشت اجتناب ناپذير پند و اندرز گيرد. و بدين وسيله خويشتن را از گناه و تجاوز به حقوق ديگران مصون دارد. و در اين مسير اولياي الهي سفارش كرده اند كه بسيار به ياد مرگ باشيد و خاطرنشان كرده اند كه ياد مرگ مي تواند در افراد آگاه و با ايمان سودمند باشد؛ اخلاقشان را اصلاح كند، آنان را از گناه و ناپاكي بر حذر دارد، موجب رستگاري و سعادت آنان باشد و جامعه را اصلاح كند. در اين راستا امام صادق عليه السلام مي فرمايند:

«ياد مرگ، شهوات غير مشروع را در ضمير انسان مي ميراند، ريشه هاي غفلت و نا آگاهي را مي كند، دل را به وعده هاي الهي تقويت مي كند. به طبيعت آدمي نرمي و رقّت مي نشاند و دنيا را در نظر آدمي كوچك و حقير مي سازد.» (1)

ابي بصير تفسير آيه (فَلَولَا إذاَ بَلَغَتِ الحُلقُومَ...إن كُنتُم غَيرَ مَدِيِنينَ*تَرجِعُونَهَا إن كُنتُم صادِقِيِنَ) (2) را از امام صادق عليه السلام سوال پرسيد؛ امام عليه السلام پاسخ فرمودند: «موقعي كه جان مومن در گلو هست و هنوز فروغ حياتش پايان نيافته و چراغ زندگي اش به كلي خاموش نشده است. منزلي را كه در بهشت دارد به وي ارائه مي شود، از ديدن آن به هيجان مي آيد و

****

1-بحار الانوار، ج 3، ص 135

2-سوره واقعه آيات 83 تا 87

ص: 39

مي گويد: مرا به دنيا باز گردانيد تا خانواده ام را به آنچه مشاهده مي كنم آگاه كنم. در پاسخش گفته مي شود كه اين كار نشدني است و راهي براي برگشت نداري.»(1)

آري! دنياي گذرا براي انسان هاي با معرفت خانه خودسازي و انجام وظايف الهي و اداي تكاليف الهي است. و عالم آخرت براي آنان خانه پاداش خداوند متعال است. حضرت امير المومنين علي عليه السلام در اين باره چنين فرموده اند:

«و إنَّ الَيوم عَمَلٌ وَ لا حِسابٌ وَ غَذاً حِسابٌ وَ لا عمَلٌ»

«امروز روز عمل است نه روز حساب و فردا روز حساب است نه روز عمل.»

و از قول شاگردان حضرت آيت الله بروجردي رحمة الله كه در لحظات آخر عمر، دورش حلقه زده بودند و چشم هاي اشك آگين آقا را مشاهده مي كردند، خدمات آقا را نسبت به اسلام و مذهب به حقّ تشيع يادآور مي شدند، آقا اشاره به يك حديث نبوي كردند كه مي فرمايند: «خُلّصَ العَمَلَ لِلِّه فَانَّ الناقِدَةَ بَصيرٌ بَصيرٌ» «عمل براي خداوند بايد خالص محض باشد، زيرا نقاد و بررسي كننده عمل بسيار بسيار ظريف بين است.»

يعني اين عمل صالح و مخلصانه است كه به فرياد انسان مي رسد نه خدمات گسترده.

حضرت سيّد السّاجدين امام سجاد عليه السلام در ياد مرگ، چنين

****

1-اصول كالي جلد 3

ص: 40

مي فرمايند: «اي خداوند بزرگ! ما را از فريب آرزوهاي بزرگ و خطرهاي اين فريب در امان دار. و همواره ياد مرگ را در جلوي چشمانمان نمايان ساز، و ياد آن را بري ما گاه گاه قرار مده و از اعمال شايسته براي ما عملي قرار ده كه بازگشت به سوي (رحمت) تو را دير شمريم و براي زودتر رسيدن به رحمت تو حرص داشته باشيم. تا مرگ براي ما جاي انس و آرامش باشد كه با آن انس گيريم و جماي الفت و دوستي باشد كه به سوي آن مشتاق باشيم و (مانند) خويشاوندان نزديك باشد كه نزديكي به او را دوست بداريم.

پس هر گاه آن را براي ما حاضر نمودي و به ما واقع ساختي ما را به وسيله آن خوشبخت گردان زماني كه آن را ملاقات مي كنيم. و ما را با آن مأنوس گردان وقتي كه از راه مي رسد؛ و ما را در مهماني آن بدبخت ودر هنگام ديدارش خوار مفرما. و آن را براي ما دري از درهاي آمرزش خود و كليدي از كليدهاي رحمت خود قرار ده. ما را بيمران در حالي كه از هدابت شدگان (راه حق) باشيم نه از گمراهان آن؛ و از فرمانبردارن كه از مرگ بدشان نمي آيد و از توبه كنندگان كه گناه نكنيم و اصرار بر آن نداشته باشيم. اي ضامن پاداش نيكوكاران و اي اصلاح كننده كردار تباه كاران.(1)

صدقه و ملك الموت

معاذ بن مسلم گويد: نزد امام صادق عليه السلام بودم كه از مريضي و درد، به ميان آمد. حضرت عليه السلام فرمودند: «مريضانتان را با صدقه مداوا كنيد. همانا به ملك الموت رخصت و اجازه قبض روح بنده اي داده

****

1-صحيفه سجاديه دعاي حضرت درباره ياد مرگ

ص: 41

مي شود و او صدقه مي دهد؛ به ملك الموت گفته مي شود: برگرد و روحش را مگير.»(1)

خطاب عزرائيل به مردگان

رسول خدا صلي الله و عليه واله مي فرمانيد: «در هر شب ملك الموت ندا مي كند و مي گويد اي اهل قبور امروز بر حال چه كساني غبطه مي خوريد كه شماها را بر هول و هراس مطّلع (2) ياري نمايد؟

مردگان مي گويند ما بر حال مومناني كه در مساجد نماز مي خوانند و ما نمي خوانيم، زكات مي پردازند و ما نمي پردازيم، ماه رمضان روزه مي گيرند و ما نمي توانيم بگيريم و بر آنچه از خرج زن و بچه شان زياد آمده صدقه مي دهند و ما نمي توانيم بدهيم و لذا بر حال آن ها غبطه مي خوريم». (3)

عزرائيل در هر روز پنج روز بار افراد خانه را خدا مي زند

رسول خدا صلي الله و عليه واله مي فرمايند: «هيچ خانه اي نيست مگر آنكه ملكوت الموت در هر روز پنج بار به آن خانه مي آيد؛ پس هنگامي كه اجل يكي از اهل آن خانه رسيده باشد غم مرگ را بر او القا مي كند و سختي و رنج هاي مرگ او را فرا مي گيرد و اهل خانه او موهاي خود را مي كنند و بر سرو صورت مي زنند و صدا به ناله و شيون بلند مي كنند. پس ملك الموت مي گويد: واي بر شما چرا شيون و ناله سر مي دهيد؟ به خدا سوگند رزقتان از بين نرفته و اجلتان

****

1-وسائل الشيعه، ج 9، ص 375؛ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 98؛ مكارم الا خلاق، ص 388.

2-كلمه «هول مطلع» در لغت به معني ترس هنگام آگاهي مي باشد و در اصطلاح معاني متفاوتي دارد از جمله: ترس ميت هنگامي كه مي خواهند او را در قبر بگزارند، ترس در روز حساب و ....

3-ارشاد القلوب، ج 1، ص 53.

ص: 42

نزديك نگرديد و به نزد او نيامده و روحش را نگرفتم مگر آنكه مامور به آن شدم، درباره شما نيز بر من حق است (وظيفه من است) كه نزدتان برگردم تا احدي از شما باقي نماند.»

سپس رسول خدا صلي الله و عليه واله فرمودند: «سوگند به آن كسي كه جان من در دست اوست اگر اهل خانه مكان او را ببينند و صدايش را بشنوند، دست از مرده خود برداشته و بر حال خودشان گريه مي كنند.»

تا اينكه جنازه ميت را تشيع مي كنند و روح او بر بالاي جنازه اش برمي گردد و ندا مي كند: «اي اهل خانه و فرزندان من همچنانكه دنيا با من بازي كرد با شما بازي نكند، اموالي را از راه حلال و حرام جمع كردم و آن ها را براي شما به جا گذاشتم كه سنگيني و وبال آن براي من مانده است پس بر حذر باشيد، آنچه كه بر من وارد شده بر شما وارد نشود.»(1)

****

1-ارشاد القلوب، ج 1،ص 62؛ اعلام الدين، ص 345.

ص: 43

فصل دوم: اقسام مرگ

اشاره

به طور كلّي سه نوع مرگ وجود دارد: 1-مرگ طبيعي 2-مرگ اخترامي (يا اجل معلق) 3-شهادت.

«مرگ طبيعي» كه درباره آن گفته شده: «لا يَتَأّخّرُ ساعَتاً وَ لا يَتَقَدّم اَبَداً» «ساعتي در آن تأخير و يا تعجيل نمي شود» زماني است كه به هر اندازه كه ماده استعداد دريافت و قبول قبض داشته باشد، از طرف فيض رساننده (خداوند) به او فيض برسد. و وقتي به اين انسان آنچه از فيض كه امكان داشت عطا شد و او نيز به اندازه اي كه مستعد بود قبول كرد، در واقع همه نيروهاي بالقوه اش بالفعل گشته در نتيجه نفسش مستقل

ص: 44

مي گردد و ديگر امكان ندارد حتي يك لحظه، نفس در بدنش باقي بماند.

خروج نفس از بدن امري اختياري نيست، بلكه هر زمان كه نفس مستقل شد، عين خروجش از بدن مي باشد.

نوع ديگر مرگ «موت اخترامي» مي باشد كه در روايات از آن به «اجل معلّق» تعبير شده است؛ كه البته غالب مردم دچار اين نوع مرگ مي شوند.

اين نوع مرگ كه از تصادفات و اتفاقات خارجي ناشي مي شود، در شرايطي است كه ماده هنوز استعداد قبول فيض را دارد و نفس هنوز مي تواند رشد كند و كامل شود، منتها از خارج خللي در بدن حاصل مي شود كه در نتيجه بدن از لياقت اينكه روح در آن باشد خارج مي شود و روح ديگر نمي تواند در بدن بماند و مجبور به ترك بدن مي شود و مرگ اتفاق مي افتد؛ مثلا شخص از پشت بامي مي افتد يا تصادف مي كند و يا گلوله اي به او اصابت مي كند؛ اگر اين خلل خارجي نبود اين ماده هنوز استعداد و توانايي رشد كردن داشت و مي توانست تكامل پيدا كند. پس در واقع نفس اين انسان هنوز مستقل نشده بوده و به بدن احتياج داشته است؛ ولي به علت آسيبي كه از بيرون رسيده مثلا استخوان هايش از بين رفته اين بدن از لياقت اينكه روح در آن باقي بماند خارج شده است.

در اين بين اگر طبيب توانست در رفع خلل بدن بكوشد و آن

ص: 45

را ترميم كند، و اين بناي آسيب ديده را بنّايي كند، نفس مي تواند به حركتش ادامه دهد. البته خود روح هم در رفع اين آسيب كمك مي كند و حتي عمده كار را او انجام مي دهد تا بدن ترميم شده و زندگي ادامه يابد:

پس در واقع اين مرگ معلّق و وابسته بود به اينكه طبيب از خارج مشغول مداواي بدن نباشد و يا مثلا استخوان هاي خرد شده را درست نكنند و نبندند. و يا مرگ معلق بود به اينكه اهل كرامتي بر اثر نفس كيميايي خود اين آسيب را درست نكند.

گفتم به كجا مي روي اي جان من***گفتا چه كنم خانه فرو مي آيد

اجل معّين در قرآن كريم

كمال انسان و كمال موجودات عالم طبع به اين است كه در همين زمان معلوم و اجل محدود كه براي آن ها مقدّر شده است خود را كامل كنند. نمي توانند از دايره اين زمان پا بيرون نهند و بر اجل خود پيشي گيرند و يا آنرا تمديد نموده و به تأخير اندازند. هيچ گاه موجودات مادّي و طبعي كه داراي مادّه و طبع هستند نمي توانند از اين قانون كلّي خارج شده و زوال و فنا و محدوديّت اجل و زمان زندگي خود را تبديل به بقاء و دوام و استمرار ابديّت بنمايند. اين حقيقت صريحا از آيات قرآن كريم استفاده مي شود. و در خصوص انسان مي فرمايد:

(وَ لِكُلَّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاء أجَلُهُم لاَ يَستَاخرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَستقَدِمُونَ)

ص: 46

«براي هر گروه و جمعيّتي اجلي است، چون زمان اجل آن ها برسد و اجل آنان را دريابد، نمي توانند زمان آن را به عقب ببرند يا به جلو بياورند»

و اين آيه كه: (مَّا تَسبِقُ مِن أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَ مَا يَستَأخِرُونَ)

«هيچ امّت و گروهي نمي توانند از اجل خود پيشي گيرند و نمي توانند اجل خود را به تأخير اندازند.»

مسأله مرگ از مسائل مشكل به شمار مي رود. افراد بشر زحمت ها كشيده، رنج ها برده اند كه بتوانند زندگي را در دنيا جاودان كنند، مسأله مرگ را حلّ نموده و اين مشكل را از ميان بردارند، ولي هيچكس موفّق نشده است.

قدرتمندترين سلاطين، بزرگان، علماء و دانشمندان، حكماء و فيلسوفان و انديشمندان ومتفكّران، در طيّ قرن هاي گذشته با تمام قواي مادّي و معنوي و فكري كوشيده اند و تمام همّت و نيروي خود را مصرف نمودند بلكه بتوانند اين معمّا و معضل را حلّ كنند تا بشر بتواند در دنيا دائما زيست كند و در انتظار وحشتناك مرگ نباشد؛ ولي نشد.

از جمله اشعار معروف و مشهور ابو علي سينا است كه:

از قعر گل سياه تا اوج زحل***كردم همه مشكلات گيتي را حل

بيرون جستم زقيد هر مكر و حيل***هر بند گشاده شد مگر بند اجل

ص: 47

و نيز حكيم خيّام كه خود را مدّعي كشف معضلات و حلّ مسائل سخت علوم مي داند گويد:

خيّام كه خيمه هاي حكمت مي دوخت***در كوره غم فتاد و ناگاه بسوخت

مقراض اجل طناب عمرش ببريد***دالآل امل به رايگانش بفروخت

حضرت أميرالمومنين عليه السلام در همان ايّامي كه ضربت خورده بودند در ضمن خطبه اي مي فرمايند:

«أيّها النّاس! كُلٌ اِمرِيً لاقٍ ما يَفرٌ مِنهُ في فِرارِه وَ الاَجل مساقُ النَّفسِ إليه، وَ الهَربُ منهُ مُوافاتُه. كَمِ اطردَتِ الايّامُ أبحَثُها عَن مَكنونِ هذا الاَ مر، فَأبي الله إِلاّ إخفآءَهُ هَيهات! عِلمٌ مخزونٌ»

«اي مردم! تمام افراد بشر در زندگي خود بر خورد مي كنند با چيزي كه از آن فرار مي كرده اند كه همان مرگست. و اجل و مدّت زندگي همان زماني است كه نفس او را به مرگ سوق مي دهد و رهبري مي كند، و فرار از آن عين برخورد و رسيدن به آنست. چه بسيار روزها گذشت كه من در صدد جستجو و تفحّص از حقيقت بروز اين واقعه بودم ولي خداوند آن را به اراده جدّيّه خود مخفي داشت؛ هيهات! اين دانشي است كه در خزانه علم الهي مخفي است.»

بعضي از كارهايي كه باعث افزايش طول عمر مي شوند:

1-صله رحم و ديد و بازديد و سرزدن به اقوام و خويشان و نزديكان مخصوصا پدر و مادر؛ و در روايت به اين مضمون آمده است

ص: 48

كه: هر كس صله رحم كند چه بسا عمرش تا سي سال و بيشتر اضافه مي شود؛ و يا عمر سه ساله اش به سي سال مي رسد.

2-صدقه دادن.

به داستاني در اين باره توجه كنيد:

از آقاي سيد محمد رضوي شنيدم كه فرمودند: «زماني كه مرض سختي عارض دايي بزرگوارشان مرحوم آقاي ميرزا ابراهيم محلاتي شد به طوري كه اطبا از معالجه ايشان مايوس شدند؛ ايشان امر فرمودند كه مرضشان را به عالم رباني مرحوم حاج شيخ محمد جواد بيدآبادي كه مورد علاقه و ارادت ميرزا بودند خبر دهيم ما هم به اصفهان تلگراف كرديم و مرحوم بيدآبادي را از مرض سخت ميرزا با خبر كرديم.

فورا جواب دادند مبلغ دويست تومان(1) صدقه دهيد تا خداوند شفا عنايت فرمايد.

هر چند آن مبلغ در آن زمان زياد بود ليكن هر طور بود فراهم آورده بين فقرا تقسيم كرديم و بلافاصله ميرزا شفا يافت.

مرتبه ديگر ميرزاي محلاتي به سختي مريض شدند و اطبا اظهار يأس كردن من ابتدا مرحوم بيد آبادي را با تلگراف با خبر كردم و با اينكه جواب تلگراف را قبول و در خواست كرده بودم از ايشان جوابي نرسيد تا بالاخره در همان مرض ميرزا مرحوم شدند.

آنگاه دانستم كه سبب جواب ندادن مرحوم بيدآبادي اين بود كه

****

1-توجه شود كه در آن زمان دويست تومان مبلغ زيادي بوده است.

ص: 49

اجل حتمي ميرزا رسيده و به صدقه جلوگيري نمي شود.

از اين داستان دو مطلب فهميده مي شود يكي آنكه به واسطه صدقه ممكن است در شفاي مريض تعجيل شود بلكه مرگ را به تاخير اندازد و درباره تاثير صدقه در شفاي مريض و تاخير مرگ و طول عمر و دفع هفتاد نوع بلا، رواياتي از اهل بيت عليه السلام رسيده و داستانهايي نقل گرديده كه طالبين به كتاب كلمه طيته مرحوم نوري مراجعه كنند مطلب ديگر آنكه هر گاه اجل حتمي باشد و بقاي شخص مخالف حكمت حتمي خدا باشد دعا و صدقه از اين جهت بي اثر مي شود هر چند از ساير آثار خيريه دنيوي و اخروي آن بهره مند خواهد بود(1)

3-دعا كردن و درخواست مستقيم از خداوند؛ چنانكه خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد: (يَمحو الله ما يشاءُ و يُثبِت) (2)

خداوند آنچه را بخواهد (از قضا و قدر) محو و يا ثبت مي نمايد و اصل كتاب (آفرينش) نزد اوست.

و همچنين در بسياري از دعاها از جمله دعاهاي ماه مبارك رمضان از خداوند در خواست طول عمر مي شود:

«...اَن تُطيلَ عُمري و اَن تُوَسعَ عَلَيَّ في رِزقي...»(3)

«...اينكه عمرم را طولاني و روزيم را وسيع گرداني...»

4-كمك به مردم و حل مشكلات ايشان و انجام كارهاي خير.

در كتاب شريف اصول كافي در اين باره از امام موسي كاظم عليه السلام

****

1-داستانهاي شگفت انگيزي از مرگ صفحه 274

2-سوره رعد آيه 39

3-مفاتيح الجنان صفحه 367 اعمال شبهاي قدر

ص: 50

حديثي بدين مضمون نقل شده كه فرمودند: «در بني اسرائيل فردي بود كه پسر نداشت، خداوند يك پسر به او داد اما به او گفتند كه پسرت شب عروسيش خواهد مرد؛ پسر بزرگ شد برايش خواستگاري كردند و شب عروسيش فرا رسيد.

در شب عروسي پيرمرد فقير و ناتواني را ديد كه از بي غذايي رمق نداشت دلش به حال او سوخت و به او غذاي سيري داد پيرمرد پس از سير شدن گفت اي جوان من از گرسنكي داشتم مي مردم تو مرا زنده كردي خداوند تو را زنده كند؛ آن شب گذشت و براي جوان هيچ اتفاقي نيفتاد؛ فردا همه تعجب كردند كه او چطور زنده است. پدر جوان خواب ديد كه به او گفتند از پسرت بپرس كه چه كار كرده تا از مرگ حتمي نجات پيدا كرده و زنده مانده است. پس از بيداري از پسرش علت را جويا مي شود. آنگاه پسر جريان غذا دادن به پيرمرد و دعايش را بازگو مي كند...»

5-همچنين در بعضي از روايات نوشتن وصيتنامه باعث افزايش طول عمر دانسته شده است.

يكي از وظايفي كه هر انسان مسلماني قبلي از مرگ، بايد انجام دهد، وصيّت است. اگر چه وصيّت در اصل مستحب مي باشد، ولي تأكيد قرآن و سفارشات امامان معصوم عليه السلام آن را تا حد جوب پيش برده است.

وصيّ يعني متصل شدن، و وصيّت از ايضاء به معني سفارش و دستور است، و گاهي به چيز وصيّت شده اطلاق شده اطلاق مي شود به عبارتي

ص: 51

وصيّت را از آن جهت بدين نام مي خوانند كه وصيّت كننده كارش را به كارهاي وصّي متصل مي كند، و به قولي كارهاي قبل از مرگ را به كارهاي بعد از مرگ متصل مي كند.

البته وصيت منحصر به موارد فوق نيست، بلكه انسان بايد وضع دين ها، قرض ها و اماناتي كه به او سپرده شده و مانند آن را در وصيت مشخص كند، به گونه اي كه هيچ امر مبهمي در حقوق مردم يا در حقوق الهي كه بر عهده اوست، وجود نداشته باشد.

در قرآن كريم توصيه به وصيت چنين آمده است:

(كُتِبَ عَلَيكُم اِذا حَضَرَ اَحَدكُمُ المَوتُ اِن تَرَكَ خَيراً الوَصيّةَ لِلوالِدَينِ و الاَقرَبينَ بِالمعروفِ حَقّاً عَلَي المُتّقينَ) (1)

«بر شما نوشته شده، هنگامي كه يكي از شما را مرگ فرا رسد اگر چيز خوبي از خود به جاي گذارده، وصيت براي پدر و مادر و نزديكان به طور شايسته كند، اين حقي است بر پرهيزگاران.»

در روايات اسلامي تأكيدهاي فراواني در زمينهّ وصيت شده است. چنان كه پيامبر اكرم صلي الله و عليه واله مي فرمايند: «سزوار نيست مسلمان شب بخوابد مگر اين كه وصيت نامه اش زير سر او باشد.»(2)

ونيز فرموده اند: «كسي كه بدون وصيّت از دنيا برود مرگ او مرگ جاهليت است.» پس اگر چه وصيّت ذاتا از مستحبات است، ولي گاه شكل وجوب پيدا مي كند، و يا اماناتي از مردم نزد او است كه در

****

1-سوره بقره، آيه 180.

2-وسائل الشيعه، ج 13، ص 352

ص: 52

صورت عدم وصيّت احتمال مي دهد حقوق آن ها از بين برود. نكته آخر اين كه اگر انسان واجباتش را انجام ندهد، لازم است در هنگام فرا رسيدن مرگ وصيت نمايد، چنان كه خداي سبحان مي فرمايد: «اي كساني كه ايمان آورده ايد، چون مرگتان فرا رسيد به هنگام وصيت دو عادل را از ميان خودتان به شهادت گيريد.»(1)

بعضي از كارهايي كه باعث كاهش طول عمر مي شوند:

1-عاق والدين شدن، بدي به پدر و مادر، و كشتن ايشان حتي اگر به حق بوده باشد.(مثلا قاضي اي كه به مرگ پدرش حكم مي دهد ولو به حق بوده باشد. (مثلا قاضي اي كه به مرگ پدرش حكم مي دهد ولو به حق باشد) چنانكه در صدر اسلام در يكي از غزوات پيامبر صلي الله وعليه واله فرزند در صف مسلمانان و پدرش در صف مشركان بود؛ اما حضرت آن فرزند را نهي كردند از اينكه با پدرش جنگ كند.

2-قطع رحم؛ كه چه بسا عمر سي ساله را سه ساله مي كند.

3-انجام بعضي از گناهان كبيره كه عمر را كوتاه و اجل را نزديك مي كند.

مقام و حقيقت شهادت

و اما شهادت؛ شهادت مرگ نيست، يك حيات جاويد است؛ براي حيات جاويد است كه اين انسان تقاضاي شهادت مي كند.

شهدا زنده هستند و در پيش خداي تبارك و تعالي عندَربَّهم

****

1-سوره مائده، آيه 106

ص: 53

يُرزَقونند. «نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند» (1)

آن ها الان در نزد پروردگارشان به روزي هاي معنوي و هميشگي نائل آمده اند. آن ها آنچه را كه از پروردگارشان بود و داشتند و آن جانشان بود، تسليم كردند و خداي تبارك و تعالي آن ها را پذيرفته است و مي پذيرد.

(وَلاَ تَحسَبَنَّ الَّذِينَ قُتلُوا فِي سَبِيلِ اللَّه أَموَاتًا بَل أحيَاءٌ عِندَ رَبهَّم يُرزَقُونَ) در اين آيه كريمه بحث در زندگي پس از حيات دنيا نيست، زيرا كه در آن عالم، همه مخلوقات به اختلاف مراتب داراي زندگي هستند؛ از زندگي حيواني وپايين تر از حيواني تا زندگي انساني و ما فوق آن. بلكه شرف بزرگ شهداي در راه حق، زندگي نزد پروردگارشان و ورود در ضيافت الله است.

اين حيات و اين روزي غير از زندگي در بهشت و روزي در آن است، اين لقاء الله وضيافت الله مي باشد. آيا اين همان نيست كه براي صاحبان نفس مطمئنه وارد است. (فَادخُلي في عِبادي وَ ادخُلي جنّتي)

كه فرد بارز آن سيّد شهيدان امام حسين عليه السلام است.

در روايتي از رسول اكرم صلي الله عليه و اله نقل شده است كه براي شهيد هفت خصلت است كه اولين آن عبارت است از اين كه اوّلين قطره اي كه از خون او به زمين بريزد تمام گناهاني كه كرده است آمرزيده مي شود و مهمترين آن آخرين خصلتي است كه بيان مي فرمايند، و آن اين است

****

1-سوره آل عمران، آيه 169

ص: 54

كه شهيد نظر مي كند به «وجه الله».

و اين نظر به «وجه الله» فقط براي انبيا و شهداء راحت است (امكان دارد). و شايد نكته آن اين باشد كه حجاب هايي كه بين ما و حق تعالي است منتهي مي شود به حجاب «خون انسان».

انسان خودش حجاب بزرگي است كه همه حجاب هايي كه هست (چه حجاب هايي كه از ظلمت باشند و چه حجاب هايي كه از نور باشند) منتهي مي شوند به خود انسان. و اگر كسي اين حجاب را در راه خدا داد، اين حجاب را شكسته و آنچه را كه داشته و آن عبارت بوده از جان خودش، در راه رضايت حق تعالي نثار كرده و اين مبدأ همه حجاب ها را شكسته است.

خداوند مشتري جان آنان شد و اجر و مزدشان را بي دريغ، و در نزد خود قرار داد، و حياتشان را جاودانه ساخت كه اين منتهاي آرزوي عاشقان و مشتقان و نهايت آمال عارفان است كه «يا لَيتنَا كُنّا مَعَهُم» و اي كاش كه ما هم با آن ها بوديم.

گوارا باد بر آن ها لذت انس و همجواري با انبياي عظام و اولياي كرام و شهداي صدر اسلام و گواراتر باد بر آن ها نعمت و رضايت حضرت حق كه (رِضوانٌ مِنَ الله اَكبَر) «خشنودي خداوند از همه چيز بالاتر و بزرگتر است»(1)

1-سوره توبه،آيه 82

ص: 55

ص: 56

فصل سوم: احتضار و خصوصيات آن

احتضار و خصوصيات آن

وقت احتضار و مرگ را در اصطلاح «معاينه» به معني «مشاهده كردن» مي گويند زيرا در آن لحظه انسان، آثار آن عالم را آشكارا مشاهده مي كند و چشم غيبي ملكوتي انسان باز مي شود و بخشي از اوضاع ملكوت را مي بيند؛ حتي آثار و تجسم اعمال خود را مشاهده مي كند و بشارت بهشت و جهنم را از ملك الموت مي شنود و زماني كه اين چيزها را ديد قلب او آماده ديدن برزخ مي شود.

اگر در طول عمرش از افرادي بوده كه دوستي و جذبه پروردگار را داشته، همان گروهي كه در سوره واقعه نسيم لطيف و جمال حضرت

ص: 57

حقّ جل و اعلا بر قلب آنان ورزيده؛ قلب او حبّ لقاء خدا و رسيدن به محبوب را پيدا مي كند و آتش اشتياق در قلبش شعله ور مي گردد كه در آن حال جز خداوند نمي داند كه چه تجلّي و شوق و لذّت و كرامتي به او مي رسد.

و اگر از اهل ايمان و عمل صالح بوده از كرامات حضرت حقّ متناسب با ايمان و عمل صالحش به او عنايت مي شود؛ و آتش اشتياق مرگ و رسيدن به آن كرامات و عنايات خداوند در او شعله ور مي شود. و با راحتي و بهجت و سرور از اين عالم منتقل مي شود كه اين خوشي و طعم و لذت آن را با چشم ها و ذائقه هاي اين دنيا نمي توان چشيد. و اگر در طول عمرش اهل شقاوت و كفر و نفاق و اعمال زشت و گناهان بوده باشد، به همان اندازه كه در دنيا آن ها را كسب كرده آثار غضب و قهر الهي و همنشيني با بدبخت ها و اشقياء براي او نمايان مي شود؛ و چنان وحشتي در او ايجاد مي شود كه از هيچ چيز بيشتر از تجلّيات غضب و جلال خداوند متعال نمي ترسد و بدش نمي آيد؛ و در آن حال چنان سختي و عذاب و فشاري به او وارد مي شود كه به جز خداوند متعال كسي نمي تواند اندازه آن را بفهمد.

اين عذاب كساني است كه در اين عالم كافر، منافق و دشمن خدا و اولياي او بودند و براي اهل معصيت و گناه هم به اندازه گناهاني كه كرده اند نمونه اي از جهنّم برايشان نمايان مي شود و براي آن ها در اين حال هيچ چيز دردناك تر و سخت تر از انتقال از اين عالم نيست.

ص: 58

ُپس آن ها را با فشار و سختي و زحمت به آن عالم منتقل مي كنند و در آن حال حسرتي بر دل آن ها است كه سختي و شدّت آن حسرت قابل اندازه گيري نمي باشد.

راوي مي گويد: «به حضرت امام صادق عليه السلام گفتم: ...كسي كه ديدار خداوند را دوست بدارد، آيا خداوند هم دوست دارد ديدار با او را؟ و كسي كه از ديدار خداوند خشمناك و گريزان باشد آيا خداوند هم در هنگام ديدار با او خشمناك است؟» حضرت فرمودند: «آري» عرض كردم: «به خدا قسم ما كراهت داريم از مردن». حضرت فرمودند«چنين نيست كه تو گمان كردي؛ در وقت مرگ چنين است كه وقتي (براي مومن) آنچه را كه دوست مي دارد به او نشان دادند، چيزي نزد او محبوب تر از ورود بر خداي خويش نيست و او دوست مي دارد ديدار خداي خويش را؛ و وقتي (كافر) آنچه را كه از آن بدش مي آيد مشاهده كرد، پس از چيزي بيشتر از ديدار خداوند بدش نمي آيد؛ و خداوند در هنگام ديدار او، با او خشمناك است.»(1)

و علت اين مشاهدات اين است كه انسان تا وقتي اشتغال و توجه به آباد كردن اين دنيا دارد و تمام هّم و غمش اين دنيا است و مستي طبيعت او را مست كرده و شهوت و غضب او را احاطه كرده، صورت و تجسّم اعمال و اخلاقش بر او پوشيده است و از آثار آن ها در قلب خود بي خبر است ولي در زمان مرگ سكرات و سختي ها و فشارهاي مرگ باعث مي شود تا از اين دنيا منصرف شود و دل بكند و نتيجه

****

1-فروع كافي، جلد 3، ص 134

ص: 59

چشمش به عالم برزخ گشوده مي شود و مي بيند آنچه را ذكر شد.

حاضران هنگام مرگ

در هنگام مرگ و احتضار كه بستگان بالاي سر محتضر جمع مي شوند افراد ديگري هم حاضر مي شوند كه ما آن ها را نمي بينيم اما آيات قرآن و روايات حضور آنان را تأييد مي نمايد؛ در زير به چند نمونه اشاره مي گردد:

1-حضور فرشتگان، فرستادگان خداوند و ملك الموت

(قُل يَتَوَفَّاكُم مَّلَكُ المَوتِ الَّذِي وُ كَّلَ بِكُم ثُمَّ إِلَي رَبَّكُم تُرجَُعونَ) (1)

«بگو، فرشته مرگ كه موكل شماست، شما را توفي مي كند، سپس به سوي پروردگار خود رجوع خواهيد كرد.»

قبلا در مورد واژه «توفّي» صحبت كرديم ولي منظور ما از آيه بالا كلمه «ملك الموت» است. پس يكي از كساني كه در هنگام جان دادن بالاي سر محتضر مي شود ملك الموت است.

همچنين در آيه (الذّين تَتَوفّاهُمُ المَلائِكَةُ ظالِمي اَنُفسَهُم) (2)

كلمه «ملائكه» نشان دهنده حضور بعضي از ملائكه در هنگام مرگ است. و همچنين طي حديث بلندي از حضرت امام صادق عليه السلام كه در آخر همين بخش آورده خودهد شد؛ بعد از حضور پيامبران و ائمه عليهم السلام، به حضور حضرت جبرائيل و ميكائيل عليه السلام نيز اشاره

****

1-سوره سجده، آيه 10 و 11

2-سوره نحل آيه 28

ص: 60

شده است و همچنين در آيه شريفه: (حَتّي اِذا جاءَ اَحَدَكُمُ المَوتُ تَوَفّتهُ رُسُلُنا وَ هُم لا يُفَرَّطون) (1)

«آنگاه كه هنگام مرگ يكي از شما فرا رسد فرستادگان ما او را ميميرانند و در قبض روح شما هيچ كوتاهي نخواهند كرد.»

وجود كلمه «رُسُلنا» به معني حضور فرستادگان خداوند هنگام جان دادن مي باشد.

كيفيت قبض روح از زبان شهيد دستغيب شيرازي

در كيفيت قبض روح در ضمن احاديث معراج است كه آثارش اين است كه لوحي جلوي حضرت عزرائيل عليه السلام است كه نام همه در آن ثبت شده؛ هر كس اجلش برسد اسمش پاك مي شود و فوراً حضرت عزرائيل قبض روحش مي كند.

ممكن است در يك لحظه هزاران نفر نامشان پاك شود و حضرت عزرائيل هم قبض روحشان نمايد؛ تعجبي ندارد مثل بادي كه هزاران شمع را يكباره خاموش كند.

همه به خدا بر مي گردد؛ عزرائيل قبض روح مي كند اما در حقيقت خدا ميرانده، چون از طرف اوست. و از اين بيان ظاهر مي شود در قرآن مجيد كه قبض روح را به خدا نسبت داده: (الله يَتَوَفّي الاَ نفُسَ حينَ مَوتِها) (2) «خداوند است كه ارواح خلق را هنگام مرُدن مي گيرد»

****

1-سوره انعام آيه 61

2-سوره زمر آيه 42

ص: 61

و در جاي ديگر نسبت به حضرت عزرائيل مي فرمايد: (قُل يَتَوَفّاكم مَلِكُ المَوتِ الّذي وُ كَّلَ بِكُم)(1) «بگو فرشته مرگي كه بر شما گمارده شده جانتان را مي ستاند....»

و در جاي ديگر به ملائكه اي كه اعوان و انصار عزرائيل هستند. نسبت داده مي شود: (الذينَ اِذا تَوَفّتهُمُ المَلائكه ظالِمي اَنُفسَهُم) (2)

كه هر سه صحيح مي باشد؛ چون عزرائيل و ملائكه اعوان او به امر خداوند جانها را مي گيرند، مانند سلطاني كه به وسيله لشكر و سردارنش كشوري را فتح مي كنند؛ پس هم صحيح است كه گفته شود لشكر فلان كشور را فتح كرده و هم صحيح است بگويند فلان سردار فتح كرده و هم بگويند سلطان فلان كشور را فتح كرده است. و اين مثال براي نزديك شدن مطلب به فهم است و گرنه اصل مطلب از اينها بالاتر است و خلاصه خداوند موقع مرگ جان را مي گيرد ولي متوجه باشيد كه پروردگار عالم دنيا را دار اسباب قرار داده از آن جمله براي مرگ هم اسبابي معين فرموده است؛ مانند از بام افتادن، مريض شدن، كشته شدن و .... البته اينها بهانه و سبب است چون بسياري هستند كه مرض هاي سخت تر از او هم داشتند و نمردند پس اين به تنهايي موجب مرگ نمي شود؛ اگر پيمانه عمرش تمام شده باشد جانش را پروردگار عالم قبض مي كند و گرنه چه بسيار اشخاصي كه صحيح وسالم بودند و بدون هيچگونه

****

1-سوره سجده آيه 11

2-سوره نحل آيه 28

ص: 62

سابقه كسالتي مردند(1)

گفتگوي ملك الموت با مومن

از حضرت امام حسن عسكري عليه السلام روايت شده كه فرمودند: «پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله فرموده است: مومن هميشه از عاقبت خود بيمناك است و تا وقت جان كندن به خشنودي و رضايت پروردگار يقين پيدا نمي كند، در هنگام مرگ كه فرشتگان بر او فرود مي آيند در آن موقع كه از همه چيز مأيوس شده و سينه اش به تنگ آمده و از عاقبت مرگ و گناهان خود در حالت اضطراب است، ملك الموت به او مي گويد: چرا اين قدر مضطربي؟ آيا شخص عاقل به خاطر آنكه دستش از دنيا و مال آن كوتاه شده اين اندازه غم و غصه مي خورد؟ نگران مباش پروردگارت چندين برابر آن را در آخرت به تو عطا خواهد فرمود بالاي سر خود را نگاه كن و جايگاهت را ببين اين قصرها و درجات و منازلي كه مي بيني تمام آن ها به تو تعلق دارد، دوستان و نزديكان و فرزندان صالح تو در آنجا با تو خواهند بود. پس از آن به او گويد مشاهده كن محمد و علي و آل او و ائمه معصومين عليهم السلام را كه تو همنشين اين بزرگواران خواهي بود. آيا اين ها بهتر از اهل و عيال تو نيستند؟ آيا راضي نيستي حضرات ائمه عليه السلام انيس و مونس تو باشند؟

در آن وقت آن مومن عرض مي كند: پروردگار راضي و خشنود شدم. خطاب مي رسد تمام اين ها به خاطر استقامت و پايداري هايي بود كه در دنيا نمودي. فرشتگان به او مي گويند: ما در دنيا و آخرت از دوستدارانت بوده و

****

1-داستانهاي شگفت انگيزي از مرگ جلد3، صفحه 102 به نقل از معاد شهيد دستغيب صفحه 9

ص: 63

هستيم و در بهشت هر چه دلت مي خواهد و آرزوي آن را داري مهيّا و آماده است. اين سفره احسان و ميهماني با شكوه را خداوند بخشنده و مهربان براي تو گسترده و فراهم ساخته است.(1)

2-حضور شيطان و لشكريانش و وسوسه او هنگام مرگ

از جمله كساني كه هنگام مرگ نزد محتضر حاضر مي شود، شيطان است؛ او براي فريفتن و گرفتن ايمان مومن در هنگام جان دادن حاضر مي شود. در روايتي صفوان بن مهران از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه ايشان فرمودند:

«هنگامي كه مرگ يكي از دوستان ما فرا مي رسد، شيطان از جانب راست و چپ او مي آيد تا از ايمان و اعتقادي كه دارد، او را باز دارد. ولي خداوند مانع او مي شود(2)و به همين دليل مي فرمايد:

(يُثَبَّت الله الّذين آمنوا بِالقَولِ الثّابِت فِي الحَياةِ الدّنيا وَ فِي الآ خِرَة) (3)

خداوند مومنان را با گفتار ثابت و استوار (عقيده صحيح و محكم) در حيات دنيا و آخرت پا برجا و ثابت مي دارد.

در روايت ديگري آمده است كه وقتي ابليس، ملك الموت را همراه با پانصد فرشته مي بيند كه با كيفيت خاصّي براي قبض روح مومني مي آيند، دست بر سر گذاشته و فرياد مي كشد. در اين هنگام لشكريانش علت را جويا شده به او مي گويند: اي سرور ما چه اتفاقي

****

1-تاويل الآيات الظاهره، ص 524؛ تفسير امام عسگري، ص 239.

2-بحار الانوار، ج 6، ص 188

3-سوره ابراهيم، آيه 27

ص: 64

براي شما افتاده؟ جواب مي دهد: آيا نمي بينيد كه به اين بنده چگونه كرامتي عطا شده است؟ چرا غفلت كرديد و نتوانستيد او را فريب داده و گمراه كنيد؟ گويند ما درباره او تلاش خود را كرديم؛ ولي او از ما پيروي نكرد.

در روايت ديگر از امام صادق عليه السلام آمده است كه: «هيچكس نيست، مگر اين كه هنگام مرگ ابليس، بعضي شياطين تحت امرش را براي به كفر كشاندن و ايجاد شك در دينش به سراغ او مي فرستد؛ تا وقتي كه روحش خارج شود. امّا بر مومنان چنين تسلطي ندارد؛ پس هنگامي كه نزد مردگان خود (كساني كه درحال احتضار هستند) حاضر شديد، تا به هنگام مرگشان شهادتين را به آنان تلقين كنيد.»(1)

البته در آن هنگام شيطان توانايي جذب همگان را ندارد؛ بلكه بي ايمانان و دنيا طلبان غافلي كه در طول زندگي، خود را در اختيار او قرار داده و او را «وليّ« خود انتخاب كرده بودند، در آن لحظه هم به فرمانش گوش مي سپارند و در اين موقع حسّاس اگر ايمان ضعيفي هم داشته باشند، از دست مي دهند. و شاهد اين مطلب سخن خداوند متعال در قرآن است كه تسلط شيطان را بر كساني مي داند كه او را وليّ خود بدانند:

(إنَّما سُلطانُهُ عَلَي الّذينَ يَتَوَلّونَه وَ الّذينَ هُم بِهِ مُشرِكون) (2)

«به درستيكه (تنها) تسلط شيطان بر كساني است كه او را دوست گرفته اند

****

1-همان، ص 165

2-سوره نحل، آيه 100

ص: 65

(و از او پيروي مي كنند) و با فريب او به خداوند مشرك شدند.»

و نيز كساني را كه او را سرپرست خود برگزيده اند، در خسران و ضرر آشكار مي داند:

(وَ مَن يَتّخِذ الشَّيطان وَ ليّاً مِن دونِ الله فَقَد خَسِرَ خُسراناً مُبيناً) (1)

«و به درستي كه كساني كه شيطان را به جاي خدا به عنوان وليّ و سرپرست خود بگيرند ضرر و خسارت آشكاري كرده اند.»

در هنگام مرگ شيطان در باطن اين گونه افراد كه در طول زندگي از او پيروي مي كرده اند وسوسه مي كند؛ و از راه قوّه خيال در او تصرف مي كند. به او مناظر زيبا دلفريب را نشان مي دهد و يك سلسله نيّات و تخيلات و خاطره هاي نفساني را به ياد انسان مي آورد تا از محبت لقاي خدا منصرف شود و از درجات معنوي و رضوان خداوند غفلت ورزد و باز هم به دنيا و زينت هاي آن دل ببندد و با همين حال از دنيا برود كه به اين حال «عديله» هنگام مرگ گويند.

چه كنيم كه به عديله هنگام مرگ دچار نشويم

عديله يعني بازگشتن از حق به باطل در وقت مردن، و آن اين گونه است كه شيطان نزد محتضر حاضر مي شود و او را وسوسه مي كند و به شك مي اندازد تا ايمان را از او بگيرد، و از اين جهت است كه در دعاها از آن به خدا پناه برده شده (2)؛ در زير به بعضي از كارهايي كه

****

1-سوره نساء، آيه 119

2-يعني فرموده اند از آن به خدا پناه ببريد.

ص: 66

جهت جلوگيري از عديله هنگام مرگ مفيد است اشاره مي گردد:

1-جناب فخر المحققين فرموده كه هر كه بخواهد از شرّ آن سالم بماند، دليل هاي ايمان و اصول پنجگانه دين را با ادلّه قطعي و صفاي خاطر نزد خود (در دلش ) حاضر كند و آن را به حق تعالي بسپارد كه در وقت مرگ به او باز گرداند و بعد از ذكر عقايد حقّ اين دعا را بگويد:

«اللّهم يا ارحم الرّاحمين إنّي قد أودعتك يقيني هذا و ثبات ديني و أنت خير مستودع و قد أمرتنا بحفظ الواديع فردّه عليّ وقت حضور موتي».(1)

همچنين بر حسب فرمايش آن بزرگوار خواندن دعاي عديله معروف و توجه به معني آن در خاطر، براي سلامت جستن از خطر عديله هنگام مرگ نافع و سودمند است.

2-شيخ طوسي رحمة الله از محمد بن سليمان ديلمي روايت كرده است كه: «به خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كردم كه شيعيان مي گويند كه ايمان بر دو قسم است: يكي مستقّر و ثابت و ديگر آنكه به امانت سپرده شده است و زايل مي گردد. پس به من دعائي بياموزيد كه هر گاه آن را بخوانم ايمان من كامل گردد و محو و زايل نشود.

امام فرمودند: بعد از هر نماز واجب بگو:

«رَضيتُ بِالله رَبَاً وَ بِمُحَمّدٍ صَلّيَ الله عَلَيهِ و آلِهِ نَبّياً و بِالِاسلامِ ديناً وَ

****

1-بار خدايا! اي مهربان ترين مهربانان، همانا من يقينم و استواري دينم را نزد تو، به وديعه و امانت ميگذارم، و تو بهترين وديعه پذيري، و خودت به ما امر فرمودي كه امانت دار باشيم، پس اين امانت مرا در هنگام حضور مرگ به من باز گردان.

ص: 67

بِالقُرآن كِتاباً و بالِكعبة قِبِلَة وَ بِعَليَّ وَليَاً وَ امِاماً وَ بِالحَسَنِ وَ الحُسينِ وَ عَليِّ بنِ الحُسَينِ وَ مُحَمّدَ بن عَليٍ وَ جَعفَرَ بنَ محُمَّدٍ وَ موسَي بن جَعفَرٍ وَ عَليَّ بن مُوسي وَ مُحَمّدَ بن عَليٍّ وَ عَليِ بنِ مُحَمَّدٍ وَ الحَسَنَ بن عَليٍّ وَ الحُجَّةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُ الله عَلَيهِم أئِمّةً، اَلّلهُمّ إنّي رَضيتُ بِهِم أَئِمّةً فَارضِي لَهُم إِنّكَ عَلي كُلّ شَيءِ قَدير»(1).

3-و از چيزهائي كه نافع است براي عبور از اين گردنه، مواظبت بر اوقات نمازهاي واجب است.

و در حديثي آمده است كه: «در مشرق و مغرب عالم اهل بيتي نيست مگر آنكه ملك الموت در هر شبانه روز در اوقات نماز، پنج مرتبه به ايشان نظر مي كند؛ اگر كسي را كه مي خواهد قبض روح كند، از كساني باشد كه مواظبت تلقين مي كند به او شهادتين را و از او ابليس ملعون را دور كند.» (2)

4- و روايت شده كه حضرت صادق عليه السلام براي شخصي نوشت كه: «اگر مي خواهي عمل تو به خوبي ختم شود، و رد حالي كه مشغول به افضل اعمال هستي تو را قبض روح كند، پس حقّ خدا را بزرگ شمار و

****

1-راضي شدم به اينكه الله پرودگار من است و راضي شدم به حضرت محمّد كه درود خدا بر او و بر خاندان پاكش باد به عنوان پيامبر خدا، و به اسلام، به عنوان دين بر حق، و به قرآن به عنوان كتاب الهي، و به كعبه به عنوان قبله، و به حضرت امير المومنين علي عليه السلام و به امام حسن و امام حسين و علي بي الحسين (امام سجاد) و محمد بن علي (امام باقر) و جعفر بي محمد (امام صادق) و موسي بن جعفر (امام كاظم) و علي بن موسي (امام رضا) و محمد بي علي (امام جواد) و علي بن محمد (امام هادي) و حسن بن علي (امام حسن عسگري) و حجت بن الحسن (امام زمان حضرت مهدي) عليه السلام به عنوان امامان بر حق رضايت مي دهم، بار خدايا من آنها را به عنوان پيشوايان خود برگزيدم، تو نيز مرا در پيشگاه آنها مرضي و مقبول فرما، زيرا تو بر همه چيز قادر و توانايي...

2-كافي، ج 3، ص 136.

ص: 68

بپرهيز از آنكه نعمت هاي خدا را در معصيت هاي خدا صرف كني، و مبادا مغرور شوي به حلم خدا از تو، و هر كس را كه يافتي كه ما را ذكر مي كند يا ادّعاي مودّت و دوستي ما را دارد او را گرامي بدار، حتي اگر او دروغ گفته باشد براي تو اشكالي ندارد، چون همانا نيّت تو به تو نفع مي رساند و دروغ او به او ضرر مي زند.»(1)

5-همچنين براي عاقبت بخير شدن و از شقاوت و بدبختي به سعادت رسيدن خواندن دعاي يازدهم صحيفه كامله سجاديه را مفيد دانسته اند: «يا مَن ذِكرُهُ شَرَفٌ لِلذّاكِرينَ....» (2).

6- و نيز خواندن دعاي «تمجيد» كه در آخر كتاب مفاتيح الجنان بعد از ادعيه ساعات ذكر گرديده و ابتداي آن اينچنين است: «انت الله لا اله الا انت رب العالمين».

7-خواندن نمازي كه در يكشنبه ذي القعده وارد شده و در مفاتيح الجنان در اعمال ماه ذي القعده ذكر گرديده است.

8-مداومت به اين ذكر شريف: «رَبّنا لا تُزِغ قُلوبَنا بعدَ اِذ هَدَيتَنا وَ هَب لَنا مِن لَدُنكَ رَحمّةً إنّكَ اَنتَ الوَهّاب»(3)

9-مداومت به تسبيح حضرت زهرا عليه السلام (34 مرتبه الله اكبر، 33 مرتبه الحمدلله و 33 مرتبه سبحان الله).

10-انگشتر عقيق در انگشت كردن، مخصوصاً اگر بر آن نقش «محمد نبي الله و عليّ وليّ الله» باشد.

****

1-عيون الاخبار الرضا، ج 2، ص 4.

2-اي خدائي كه يادش شرافت است براي ياد كنندگان او- مفاتيح الجنان با تصحيح تفكري صفحه 964.

3-بار پروردگارا! ما را پس از آنكه هدايت فرمودي به باطل ميل مده و ما را از لطف خويش رحمتي عطا فرما زيرا كه توئي بسيار بخشنده. سوره آل عمران، آيه 8

ص: 69

11-خواندن سوره «قد افلح المومنون» در هر جمعه

12-خواندن هفت مرتبه اين ذكر شريف بعد از نماز صبح و نماز مغرب: «بسم الله الرّحمن الرّحيم، لا حول و لا قوّه الاّ بالله العليّ العظيم»

13-آنكه در شب بيست و دوّم رجب، هشت ركعت نماز بخواند و در هر ركعت يك مرتبه حمد و هفت مرتبه «قل يا أيها الكافرون»؛ بعد از فراغ ده مرتبه صلوات بفرستد و ده مرتبه استغفار كند.

14-سيّد بن طاووس از حضرت رسول صلي الله عليه وآله روايت كرده كه هر كس در شب ششم ماه شعبان چهار ركعت نماز گذارد و در هر ركعت حمد يك مرتبه و توحيد پنجاه مرتبه بخواند، حق تعالي روح او را بر سعادت قبض نمايد و قبر او را وسيع گرداند. و از قبر خود بيرون آيد در حالي كه صورتش مثل ماه مي درخشد و مي گويد: «أَشهَد أَن الا اِلهَ اِلاّ الله وَ أَشهَدُ أَنّ مُحَمّداً عَبدُهُ وَ رَسولُه»(1) كه اين نماز مانند نماز حضرت امير المومنين عليه السلام است كه فضيلت بسيار دارد.

3-حضور پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و ائمه اطهار عليه السلام

روايات فراواني در اين زمينه وجود دارد كه به چند روايات بسنده مي كنيم:

ابن سنان در روايتي از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه فرمودند: «هيچ كس از دوستان ما كه بغض دشمنان ما را دارد نمي ميرد، مگر اينكه رسول الله، اميرالمومنين، امام حسن و امام حسين عليه السلام نزد او حاضر مي شوند. پس اورا ديده و بشارتش مي دهند؛ اما اگر از دوستان ما نباشد آنان را با نار حتي

****

1-اقبال الاعمال، ص 204.

ص: 70

و نگراني مي بيند.

و در روايات ديگر آمده است كه اميرالمومنين حضرت علي عليه السلام به حارث همداني، هر كس بميرد، مرا خواهد ديد، مومن باشد يا منافق.»(1)

در روايت ديگر آمده است كه حارث همداني گويد: «خدمت حضرت اميرالمومنين عليه السلام رسيدم؛ حضرت سوال كردند:

-چه چيز باعث شد تا به اينجا بيايي؟

-محبت شما يا امير المومنين

-اي حارث، آيا مرا دوست داري؟

-بله، به خدا قسم يا امير المومنين

-«لو بلغت نفسك الحلقوم رأيتني حيث تحبّ» زماني كه جانت به گلو برسد، همان گونه كه دوستم داري مرا خواهي ديد.» (2)

همچنين نقل شده كه حضرت رسول صلي الله عليه و اله وسلم به امير المومنين حضرت علي عليه السلام فرمودند:

«اي علي، دوستداران تو در سه موقع شادمان مي شوند: هنگامي كه جان آن ها خارج مي شود و تو در آنجا آنان را تلقين مي كني؛ و هنگام وارد شدن بر خداوند كه آنجا هم تو آنها را معرفي مي كني.»(3)

****

1-بحار الانوار، ج 6، ص 178

2-بحار الانوار،ج 6، ص 181

3-بحار الانوار، ج 6، ص 200

ص: 71

همچنين امام صادق عليه السلام مي فرمايند: «هنگامي كه مومني در حال احتضار است، ولي نمي تواند سخن بگويد، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نزد او حاضر شده و به او مژده بهشت مي دهد.» (1)

و در روايت ديگر آمده است: «هنگامي كه كافر در حال احتضار باشد رسول الله صلي و الله عليه وآله بالاي سر او حاضر شده و به ملك الموت مي فرمايد: «اين شخص، دشمن خدا و رسول خدا و اهل بيتش بوده؛ پس بغض او را داشته باش و بر او سخت بگير.»(2)

و در آخر با حديث شريفي از حضرت امام صادق عليه السلام اين بخشي را به پايان مي بريم:

راوي گويد: شنيدم حضرت صادق عليه السلام مي فرمودند:

«...به خدا قسم از شما قبول شود، و به خدا قسم شماها آمرزيده شويد. و بين شما و بين اين كه مورد غبطه واقع شويد و سرور و روشنايي چشم ببينيد چيزي نيست، مگر آن كه جان شما به حلقوم رسد.

پس فرمود: هنگامي كه چنين شد و احتضار فرا رسيد، حاضر شود پيش او رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم و علي و امامان عليه السلام و جبرئيل و ميكائيل و ملك الموت عليه السلام؛ پس جبرئيل نزديك محتضر آيد و به رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم عرض كند: اين شخص، شما اهل بيت را دوست مي داشت، پس شما او را دوست داشته باشيد. رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مي فرمايد: اي جبرئيل، اين شخص دوست مي داشت خداوند و رسول او و اهل بيت او را، پس او را دوست داشته باش. پس جبرئيل

****

1-محمد بي يعقوب كليني؛ فروع كافي، ج 3، ص 192

2-فروع كافي، ج 3، ص 132

ص: 72

مي گويد: اي ملك الموت اين شخص دوست مي داشت خداوند و رسول او و آل رسول او را، پس دوست بدار او را و با او مدارا كن.

پس ملك الموت نزديك شود به محتضر و گويد: اي بنده خدا، آيا گرفتي آزادي خويش و برائت و امان خود را؟ و آيا در سايه پشتيبان هاي بزرگ در زندگاني دنيا قرار گرفتي؟ پس خداوند به او توفيق مي دهد كه بگويد: آري پس از آن ملك الموت گويد: چه چيز بود آن پشتيبان ها؟ جواب دهد: ولايت علي بن ابيطالب عليه السلام مي گويد: راست گفتي، آنچه را كه از آن مي ترسيدي خداوند تو را از آن امان داد و به آنچه كه آرزو داشتي رسيدي؛ بشارت باد تو را به رفاقت گذشتگان نيكو، رسول خدا و علي و امامان از اولاد او عليه السلام؛ پس جان او را با مدارا بگيرد؛ و كفن از بهشت براي او آورده و حنوط او مثل مشك خوشبو باشد. پس با آن كفن او را كفن كنند، و با آن حنوط، حنوط نمايند؛ پس از حُلَّه هاي (لباس هاي) زرد بهشتي حلّه اي به او بپوشانند. و وقتي كه او را در قبر گذاشتند دري از درهاي بهشت بر او باز شود كه بر او از روح و ريحان بهشتي داخل شود. پس از آن، به او گفته شود: بخواب همچون عروس در رختخواب خود؛ بشارت باد تو را به روح و ريحان و نعمت هاي بهشت و پروردگاري كه بر تو خشمناك نيست.»(1)

و وقتي كه زمان مرگ كافر مي رسد، رسول خدا و علي و امامان عليه السلام و جبرئيل و ميكائيل و ملك الموت عليه السلام نزد او حاضر شودند. پس، جبرئيل نزديك او آيد و به رسول خدا گويد: «اي رسول خدا، همانا اين شخص بغض

****

1-علم اليقين، ج 2، ص 854 و 856 فروع كافي، ج 3؛ ص 131

ص: 73

شما اهل بيت را داشته، پس بغض داشته باش به او. و رسول خدا صلي الله عليه وآله و سلم مي فرمايد: اي جبرئيل، اين بغض داشت به خدا و رسول او و اهل بيت رسول او، پس بغض داشته باش به او. پس جبرئيل گويد: اي ملك الموت، اين شخص به خدا و رسول او و اهل بيتش بغض داشته، پس بغض داشته باش به او و سخت بگير به او. پس جبرئيل گويد: اي ملك الموت، اين شخص به خدا و رسول او و اهل بيتش بغض داشته، پس بغض داشته باش به او و سخت بگير بر او. پس ملك الموت نزديك شود به او و مي گويد: اي بنده خدا، آيا آزادي خود را گرفتي؟ برائت و امان خود را گرفتي و به نگهبان بزرگ در زندگاني دنيا تمسّك جستي؟ مي گويد: نه. پس ملك الموت به او مي گويد: بشارت باد تو را اي دشمن خدا به غضب خداوند و عذاب و آتش او. اما آنچه را كه آرزو داشتي، از دستت رفت؛ و آنچه را كه از آن مي ترسيدي، بر تو فرود آمد. پس از آن، جانش را با سختي بسيار بيرون آورد؛ و به روح او سيصد شيطان راكه آب دهن به روي وي افكنند بگمارد كه اذيّت شود از بوي آن. و وقتي او را در قبر نهند، باز شود به رويش دري از درهاي آتش؛كه بر او از آن باد شعله ور آتشين مي بارد»

تأثير اعمال و صفات در لحظه مرگ

شيخ بهائي رحمة الله در «كشكول» ذكر نموده كه زمان مُردن شخصي كه صاحب ناز و نعمت بود فرا رسيد، در حال احتضار به او كلمه شهادتين را تلقين مي كردند، او در عوض، اين شعر را مي خواند:

يا ربّ قائلّة و قد تعبت***أين الطّريق الي حمّام منجاب (1)

و سبب خواندن اين شعر به جاي شهادتين آن بود كه روزي زن

****

1-كجا رفت زني كه از راه رفتن خسته شده بود ومي پرسيد راه حمام منجاب كجاست؟

ص: 74

عفيفه (پاكدامن) زيبايي از منزل خود بيرون آمد كه برود به حمّام معروف منجاب، راه حمّام را پيدا نكرد و از راه رفتن خسته شد، مردي را بر در منزلي ديد از او پرسيد كه حمام منجاب كجا است؟ او اشاره كرد به منزل خود و گفت: حمّام همينجاست. آن زن به تصور حمّام وارد خانه آن مرد شد. مرد فورا در را بست و خواست كه با او زن زنا كند. آن زن بيچاره فهميد كه گرفتار شده و چاره اي ندارد جز آنكه با تدبير، خود را از دست او نجات دهد. ناچار كمال رغبت و سرور خود را به اين كار اظهار كرد و گفت من چون بدنم كثيف و بدبو بود مي خواستم به خاطر آن حمام بروم، خوب است كه يك مقدار عطر و بوي خوش برايم بگيري تا من خود را براي تو خوشبو كنم، و قدري هم غذا حاضر كني كه با هم بخوريم، و زود بيائي كه من مشتاق تو هستم.

آن مرد چون رغبت زياد آن زن را به خود ديد، مطمئن شد و او را در خانه تنها گذاشت و براي گرفتن عطر و خريد غذا از خانه بيرون رفت. چون آن مرد پا از خانه بيرون گذاشت. زن از خانه فراركرد و خود را از دست او نجات داد. چون مرد برگشت زن را نديد و جز حسرت چيزي عايد او نشد؛ اينك كه آن مرد در حال احتضار است در فكر آن زن افتاده و قصّه آن روز را به شعر، بجاي شهادتين مي خواند!(1) اي برادر! در اين حكايت به دقت فكر كن، ببين اراده يك گناه از اين

****

1-كشكول شيخ بهائي.

ص: 75

مرد چگونه او را از اقرار به شهادت، وقت مردن منع كرد، با آنكه از او گناهي صادر نشده بود جز آنكه آن زن را داخل خانه خود نمود، و قصد زنا كرد، بدون آنكه عمل زنا را انجام دهد. و از اين نحو حكايات بسيار است.

و بدان كه شيخ كليني رحمة الله از حضرت صادق عليه السلام روايت كرد كه فرمودند: «هر كس از يك قيراط زكات منع كند و ندهد. وقت مردن (مسلمان نمرده) خواه به مذهب يهود بميرد يا نصاري.» (1)

«قيراط» بيست و يك دنيار است، و قريب به همين مضمون وارد شده در مورد كسي كه مّستطيع باشد و حجّ نرود تا وفات كند.(2)

همچنين نقل شده كه: بستگان محتضري از عارفي كه نزد او بود، خواستند كه او را تلقين كند. آن عارف اين رباعي را به او تلقين كرد:

گر من گّنه جمله جهان كردستم***لطف تو اميد است كه گيرد دستم

گوئي كه به وقت عجز دستت گيرم***عاجزتر از اين مخواه كه اكنون هستم

حكايت مرگ شاگرد فضيل بن عياض

نقل شده است كه فُضيل بن عياض كه يكي از مردان طريقت است شاگردي داشت كه داناترين شاگردان او محسوب مي شد؛ روزي

****

1-كافي ج 3، ص 505.

2-كافي ج 4، ص 268.

ص: 76

مريض شد و زمان اختصار او فرا رسيد. فُضيل به بالين او آمد و نزد سر او نشست و شروع كرده به خواند سوره «يس». آن شاگرد محتضر گفت: اين سوره را مخوان اي استاد؛ فضيل ساكت شد و به او گفت: بگو «لا اله الاّ الله»، گفت: نمي گويم چون من بيزارم از آن، و با همين حال مُرد فضيل از مشاهده اين حال بسيار ناراحت شد و به منزل خود رفت و بيرون نيامد؛ تا اينكه او را در خواب ديد كه او را به سوي جهنم مي كشند. از او پرسيد كه تو داناترين شاگردان من بودي، چه شد كه خداوند معرفت را از تو گرفت و به عاقبت بد مردي؟

گفت: به خاطر سه چيز كه در من بود:

«اول نمّامي و سخن چيني كردن؛ دوم حسد بردن؛ سوم آنكه من بيماريي داشتم وبه طبيبي مراجعه كرده بودم و او به من گفته بود كه هر سال يك قدح شراب بخور، اگر نخوري اين بيماري در تو باقي خواهد ماند. من نيز بر حسب سخن آن طبيب شراب مي خوردم. به اين سه چيز كه در من بود عاقبت من بد شد و به آن حال مُردم» (1).

شيخ كليني رحمة الله از ابو بصير روايت كرده كه گفت: «امّ خالد معبديّه بر حضرت صادق عليه السلام وارد شد و من در خدمت آن حضرت بودم، آن زن عرض كرد: فداي شما شوم، قرقره و صداها در شكم من به وجود مي آيد و مرا مي آزارد و طبيب هاي عراق مرا به آشاميدن نبيذ (كه يك قسم از شراب است) با قاروت توصيه كرده اند، و من از خوردن آن پرهيز كرده ام چون مي دانستم

****

1-و نيز رواياتي نزديك به اين مضمون وجود دارد كه معصوم عليه السلام مي فرمايد خداوند شفا را در حرام قرار نداده است.

ص: 77

كه شما از آن بدتان مي آيد، دوست داشتم كه در مورد آن از خود شما سوال كنم؛ حضرت عليه السلام فرمودند: چه چيزي مانع شد تا آن نخوري؟ عرض كرد: من در دين خود قلاّده طاعت و فرمانبري از شما را به گردن افكنده ام، تا روز قيامت بگويم: جعفر بي محمّد عليه السلام مرا امر كرد و مرا نهي كرد. حضرت رو كردند به ابوبصير و فرمودند: اي ابا محمّد آيا گوش كردي به حرف اين زن و سوال او؟ سپس به زن فرمودند: نه، به خدا اجازه نمي دهم تو را در خوردن حتي يك قطره از آن، زيرا از خوردن آن پشيمان خواهي شد، تا آن وقتي كه جانت به اينجا برسد (و اشاره كردند به گلوي مباركش) و اين كلامشان را سه بار تكرار كردند سپس فرمودند: آيا فهميدي؟» (1)

كلام حضرت أميرامومنين عليه السلام درباره حال محتضر

حضرت مولي الموحّدين أمير المومنين علي عليه السلام در «نهج البلاغه» مي فرمايند:

«...و لا يزدجر من الله بزاجر، و لايتّعظ منه بواعظ، و هو يري المأخوذين علي الغرّة حيث لا اقالة و لا رحعة كيف نزل بهم ما كانوا يجهلون، و جآءهم من فراق الدّنيا ما كانوا يأمنون، و قدموا من الاخرة علي ما كانوا يوعدون؛ فغير موصوف ما نزل بهم...»(2)

أميرالمومنين عليه السلام در ابتداي اين خطبه (كه در بالا ذكر نشده) درباره توحيد خداوند عزّ و جلّ و سپس درباره خلقت ملائكه و پس از آن درباره تمرّد مردم از دعوت رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم و ميل آن ها به دنياي

****

1-وسائل الشيعه، ج 17

2-نهج البلاغه خطبه 107؛ و از طبع محمّد عبده مصر، ج 1، ص 212و213

ص: 78

بي ارزش مطالبي بيان مي فرمايند، و پس از آن مي فرمايند:

«وَ َمَن عَشق شيَّ أعشي بَصَره و أَمرَضَ قَلبَه، فَهُوَ يَنظُرُ بِعَينٍ غَير صَحيحَةٍ».

كسي كه عاشق چيزي شود، آن معشوق او را كور مي كند و دل او را مريض مي گرداند، بيابراين او با چشم ناسالمي (ناعادلانه) نگاه مي كند.

تا مي رسد به آنكه درباره اين شخص كور دل و مريض القلب مطالبي را مي فرمايند كه ما عين آن عبارات شريفه را در بالا نقل كرديم كه ترجمه اش اينست:

«و به خاطر خدا منع منع كننده اي را نپذيرفته و از كارهائي كه مي كند دست بر نمي دارد، و براي رضاي خدا اندرز اندرز دهنده اي را نمي پذيرد؛ در حالي كه مي بينيد افرادي را كه به واسطه فريب دنيا غافلگير و بازداشت شدند؛ چنان بازداشتي كه نه مي توانند كارهاي خود را فسخ نموده و به هم زنند، و نه مي توانند بازگشت نموده و مراجعت نمايند. چگونه در آستان زندگي آنان امري فرود آمد كه آمدن آن را باور نداشتند و به تمام معني جاهل بودند (يعني علامت هاي مرگ و نشانه جان سپردن)، و فرا گرفت آنان را از فراق و وداع دنيا آنچه كه از آن در ايمني و امان بودند، و وارد شدند بر آخرت با ملاحظه و مشاهده آن با وعده هائي كه داده شده بودند. پس آنچه وارد شد بر آن ها از شدائد و سختي هاي مرگ و عذاب هاي بعد از مرگ در وصف نمي گُنجد....

دو چيز ناگهان با هم در آن ها پديدار گشت، يكي سكرات و بيهوشي مرگ و ديگري پشيماني و حسرت از دست دادن فرصت و موقعيّت تهيّه زاد

ص: 79

و توشه سفر آخرت. و اين سكرات به اندازه اي شديد بود كه از ورود آن، اعضاء وجوارحشان سست شده و رنگ هاي سيما و بدن آن ها تغيير كرد. سپس مرگ لحظه به لحظه شروع كرد به زياد شدن و پيكر آن ها را فرا گرفتن، پس بين او و گفتارش جدائي و بريدگي پيدا شد (يعني زبان از كار افتاد ولي هنوز چشم و گوش از كار نيفتاده)؛ و تحقيقا كه او در ميان اهل خود مي باشد و باد ديدگانش مي بيند و با گوش هايش مي شنود، عقلش نيز تمام و صحيح است و ادراكاتش بجا و به موقع است.

در اين حال در عالمي از فكر فرو مي رود كه در چه چيزهائي عمر گرامي خود را به باد داده، و به چه چيزهائي روزگار پر بهاي خود را به پايان رسانيده است. و بخاطر مي آورد اموال خود را كه چگونه انباشته، و در راه بدست آوردن آن دقّت و تأمل نكرده و سرسري پنداشته، و آن ها را چه از راه هايي كه حلال بودن آن روشن بوده و چه آن هايي كه شبهه ناك بوده، از هر جا به دستش رسيده گرد آورده است.

آري، آثار و عواقب جمع اين اموال براي جان او، لازم و غير قابل جدا شدن گرديده؛ و در آستانه جدايي و فراق اين اموال است. به خوبي درك مي كند كه اين اموال را مي گذارد تا براي ديگران باشد و بعد از مرگ او از آن استفاده كنند؛ و به وسيله آن در نعمت فرو روند و بهره ها گيرند، و بنابراين لذت بي دردسر آن اموال براي آنان است و بار گران و وزر و وبال آن بر عهده او، و چنان در زنجيره هاي گِرويِ آن اموال بسته شده است كه خلاصي از آن محال به نظر مي رسد.

در اين حال به خاطر چيزهائي كه به هنگام مرگ برايش به خوبي پديدار

ص: 80

شده است، در برابر عمر از دست داده به شدّت انگشت ندامت به دندان مي گزد و نسبت به آنچه در ايّام عمرش بدان رغبت داشت سخت بي اعتنا مي گردد.

او تمتّي مي كند كه اي كاش آن كسي كه در وقت جمع آوري اموال به مي غبطه برده و حسد مي ورزيد، صاحب آن اموال شده بود نه من.

مرگ نيز كم كم پيش تر مي آيد و در تصرّف در بدن او قدمي فراتر مي نهد تا جائي كه بر گوش او هم غلبه مي كند و گوشش به پيروي از زبانش كه قدرت خود را از دست داده و از گفتار افتاده بود، از قدرت مي افتد و شنوائي خود را از دست مي دهد. و در اين حال در ميان اهل خود كه اطراف او گرد آمده اند، نه به زبان مي تواند سخني بگويد و نه با گوش سخني بشنود؛ ولي با چشمش كه هنوز از كار نيفتاده است دائماً در چهره اطرافيان خود نگاه مي كند و پيوسته ديدگان خود را به اين طرف و آن طرف مي گرداند؛ و آنچه را كه آن ها مي گويند، حركت زبان هاي آن ها را با چشم مي بيند ولي صداي آن ها را با گوش نمي شنود.

و مرگ پيوسته قدم جلوتر مي گذارد و به او نزديكتر مي شود تا آنكه چشم او نيز بدنبال گوشش بسته مي شود، و جانش از كالبدش بيرون مي رود، و بصورت مرداري در بين اهل خود در مي آيد.

به طوري كه تمام اهل و نزديكان او از او به وحشت افتند و از كنار او دور مي شوند؛ و آن مرده بيچاره نيز نمي تواند با گريه خود به گريه آنان كمك دهد، و سخن يكي از آنان را كه در سوگ او به ناله و فغان سخناني را به او خطاب مي نمايد پاسخ گويد.

ص: 81

سپس جنازه او را بر مي دارند و به سوي گوري كه براي او مي كنند برده، و او را در ميان زمين به عملش مي سپارند. و از او دور مي شوند و از زيارت و ديدار او جدا مي شوند.

تا زماني كه مدّت معيّن عمر دنيا كه در كتاب قضاي الهي نوشته شده سر آيد، و امر خدا به مقدّرات خود برسد، و آخرين از مخلوقات به اوّلين آن ها بپيوندند، و امر خدا و فرمان او طبق اراده ومشيّت او براي تجديد آفرينش در قيامت برسد؛ در اين حال آسمان ها را به حركت درآورد و آنرا بشكافد...» ما خطبه را تا اينجا كه در مورد احوال شخص محتضر در حال سكرات مرگ بود آورديم؛ أميرالمومنين عليه السلام پس از اين سخناني راجع به كيفيّت قيامت و پديد آمدن آن دارند كه ما از نقل آن صرف نظر كرديم.

از اينجاست كه آن حضرت پيوسته در خطبه هاي خود بيدار باش مي دهند و امّت را به اين مواقع خطير متوجّه مي نمايند.

(به نظر اين حقير همين يك خطبه براي كسي كه به دنبال موعظه و نصيحت است كافي است تا در زندگي و اعمالش تجديد نظر و توبه كرده و خود را براي آخرت آماده نمايد.)

ص: 82

فصل چهارم: سكرات مرگ

اشاره

(وَ جاءَت سَكرةُ المَوت بِالحَقّ ذلِكَ ما كُنت مِنهُ تَحيد)

«به حق زمان سختي هاي مرگ (كه از شدت آن ها محتضر مانند فرد مست مي شود) فرا رسيد، آري اين همان (مرگي) بود كه از آن دوري مي جستيد.» (1)

سكرات به معني چيزهاي مست كننده مي باشد اما چرا درباره لحظه مردن انسان، انتخاب شده؟ جواب اين است كه حال انسان در لحظات آخر زندگي و هنگام جان دادن بر اثر شدت سختي ها چنان است كه گويا مست و بي عقل شده است؛ به اين دليل از اين واژه در قرآن كريم استفاده شده است؛ چنانكه درباره كيفيت احتضار گفته اند: «شدائد و

****

1-سوره

ص: 83

سختي ها از طرف به محتضر (كسي كه در حال مرگ است) رو مي آورد؛ از طرفي، شدّت مرض و درد و بسته شدن زبان و رفتن قوا از اندام ها، از طرف ديگر گريستن اهل و عيال و وداع آن ها با او و غم يتيمي و بي كس شدن بچه هاي خود، از طرف ديگر، غم جدا شدن از مال و منزل و املاك و اندوخته ها و چيزهاي نفيس خود كه عمر عزيز خود را صرف آن ها كرده و به سعي زياد، آن ها را تحصيل نموده، چه بسا شده كه بسياري از آن ها مال مردم بوده و به ظلم غصب آن ها را نپرداخته، و هم اكنون متوجه خرابي هاي كار خود شده كه كار از كار گذشته، و راه جبران آن ها بسته شده؛ و از طرفي، هول ورود به دنيايي كه غير از اين دنيا است و چشمش مي بيند چيزهايي را كه پيش از اين نمي ديد».

(فَكَشفنا عَنكَ غِطائَكَ فَبَصَرُكَ اليَومَ حَديد)(1)

«آنگاه پرده را از جلو چشمانت مي گشائيم و ديده ات چون تيغ (تيزبين و آگاه) خواهد شد.»

مي بيند حضرت رسول صلي الله عليه و آله و اهل بيت طهارت عليهم السّلام و ملائكه رحمت و ملائكه غضب را حاضر شده اند، تا درباره او چه حكم شود و چه سفارش نمايند، و از طرف ديگر ابليس و اعوان و ياران او براي آنكه او را به شك اندازند جمع شده اند و مي خواهند كاري كنند كه ايمان او از او گرفته شود و بي ايمان از دنيا برود، و از

****

1-سوره ق، آيه 22.

ص: 84

طرفي هول آمدن ملك الموت، كه به چه شكلي خواهد بود، و چگونه جان او را قبض خواهد نمود و .... حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام درباره اين لحظه فرمودند:

«فَاجتَمَعَت عَليهِ سَكراتُ المَوتِ فَغَير مَوصوفٍ ما نُزِلَ بِه.»(1)

«پس سكرات مرگ بر او وارد مي شود (و شدّت آن سكرات به اندازه اي است) كه قابل توصيف نيست.»

و اين است معني «سكرات مرگ».

(كَلاّ اِذا بَلَغَتِ الّتراقي* وَ قيلَ مَن راقٍ وَ ظَنّ اَنّهُ الفِراق* وَ التَفّتِ السّاقُ بِالسّاق). (2)

«هنگامي كه جان ها به ترقوه (گلو) رسيد و (از طرف حاضران نزد محتضر) گفته شد كيست كه او را نجات دهد؟ و (محتضر با مشاهده اوضاع و احوال) مي داند (كه ديگر نسبت به دنيا) فراق و جدايي حاصل شده است و (در اين حال) ساق هاي پا (از شدت سختي جان دادن) به هم پيچيده است».

اين آيه شريفه به دنيا طلباني كه دنيا را بر آخرت ترجيح داده اند، هشدار مي دهد كه چنين چيزي ادامه پيدا نمي كند و به زودي مرگ گريبان شما را خواهد گرفت و به سوي خدا سوق داده مي شويد. در اين آيه شريفه عبارت (التفت الساق بالساق) از شدت سختي هاي فراواني حكايت مي كند كه يكي پس از ديگري در هنگام مرگ بر

****

1-نهج البلاغه بخشي از خطبه 109.

2-سوره قيامت، آيه 75

ص: 85

محتضر وارد مي شويد.

از ديگر تعابيري كه حاكي از حالات سخت برخي افراد به هنگام مرگ است، تعبير «غمرات» مي باشد قرآن كريم در مورد سختي جان دادن ظالمان مي فرمايد:

(وَ لَو تَرَي اذ الظّالمون في غمرات الموت و الملائكة باسطوا أيديهم أخرجوا أنفسكم اليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تقولون علي الله غير الحقّ و كنتم عن آياته تستكبرون) (1)

«كاش مي ديدي هنگامي كه ستمگران در سختي هاي مرگ قرار مي گيرند؛ در حالي كه فرشتگان براي قبض روح آن ها دست به كار شده اند(و به آنان گفته مي شود) امروز با عذاب خوار و ذليل كننده اي مجازات مي شويد تا كيفر سخنان ناحق شما نسبت به خدا و همچنين استكبارتان در برابر آيات الهي باشد.»

واژه «غمرات» در اين آيه شريفه، به معناي سختي هاي مرگ است كه انسان را تحت پوشش خود قرار مي دهد.

شيخ كليني رحمة الله روايت كرده از امام صادق عليه السلام كه: «روزي حضرت امير المومنين عليه السلام دچار چشم درد شدند. حضرت رسول صلي الله عليه و آله وسلم به عيادت آن حضرت تشريف بردند و ديدند ايشان را كه از شدت درد فرياد مي زنند؛ حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: «اين فرياد از جزع و بي تابي است يا از شدت درد؟»

****

1-سوره انعام، آيه 93

ص: 86

-يا رسول الله، من هنوز دردي نكشيده ام كه سخت تر از اين درد باشد.(1)

-يا علي، چون ملك الموت نازل شود به جهت قبض روح كافر، با خود سيخي از آتش بياورد و روح او را با آن سيخ بيرون كشد، در آن حال آن كافر فريادي مي زند جهنم!»

وقتي حضرت اميرالمومنين عليه السلام اين كلام را از رسول خدا شنيدند برخاستند، نشسته و فرمودند:

-يا رسول الله، حديث را دوباره برايم بخوان، زيرا باعث شد كه درد خودم را فراموش كنم...، آيا از امت شما كسي به اين نحو قبض روح مي شود؟

-بلي! حاكمي كه ظلم كند و كسي كه مال يتيم را به ظلم و ستم بخورد و كسي كه شهادت دروغ دهد.»

حضرت اميرالمومنين امام علي عليه السلام نيز در نهج البلاغه درباره سكرات و سختي هاي انسان به هنگام قبض روح مي فرمايند:

«اجتمعت عليه سكرة الموت و حسرة الفوت ففترت لها أطرافهم و تغيرت لها ألوانهم ثمّ ازداد الموت فيهم و لوجا فحيل بين أحدهم و بين منطقه و إنّ ه لبين أهله ينظر ببصره و يسمع بأذنه علي صحّة من عقله و بقاء من لبه يفكر فيم أفني عمره و فيم ذهب دهره و يتذكر أموالا جمعها أغمض في مطالبها و أخذها من مصرحاتها و مشتباتها قد لزمته نبعات جمعها»(2)

«سكرات مرگ و حسرت از دست دادن فرصت ها بر آنان (دنيا طلبان) هجوم آورد پس بدن هايشان سست گشت و رنگشان تغيير كرد؛ سپس

****

1-يعني فريادي بسيار دردناك و بلند.

2-نهج البلاغه، خطبه 109

ص: 87

مرگ آرام آرام در آن ها نفوذ كرده همه وجودشان راگرفت؛ پس بين هر يك از آن ها با كلامش حايل گشته و فاصله انداخت (و او را از تكلم بازداشت) و او در بين خانواده خود با ديدگانش مي بيند و با گوشش مي شنود؛ در حالي كه عقلش نيز سالم است و به خوبي تعقل مي كند، فكر مي كند كه عمرش را در كجا تباه كرده و روزگارش را چگونه از بين برده است اموالي را كه جمع كرده به خاطر مي آورد ثروت هايي كه در جمع كردن آن ها چشم بر هم گذاشته از طرق مختلف، حلال، حرام و شبه ناك جمع كرده است و هم اكنون تبعات آن را بايد متحمل شود...»

البته براي مومنيني كه پاداش آن ها از همين دنيا شروع مي شود بر عكس است يعني سكرات آن ها و مستي هنگام مرگ آن ها از شدّت خوشي و نعمت هاست.

برخي روايات هم گوياي اين مطلب هستند كه انسان به هنگام جان دادن با مال و فرزندان و عمل خود سخن مي گويد و از آن ها مي پرسد كه تا كجا كمك كار و همراه او مي باشند. اين نكته از شدت حال محتضر در آن لحظه حساس حكايت مي كند.

سويد بي غفله در روايتي از حضرت امير المومنين عليه السلام نقل مي كند: «در آخرين روز ايام دنيا و اوّلين روز از ايام آخرت مال و فرزند و عمل آدمي براي او به صورت انساني تبديل مي شوند؛ پس او به مالش مي گويد: به خدا قسم من به تو حريص و بخيل بودم (و كاملا از تو مراقبت مي كردم) هم اكنون عازم مسافرتي بس طولاني هستم؛ آيا مرا ياري مي كني؟ مال جواب

ص: 88

مي دهد: تو فقط كفن خود را از من مي تواني برداري، پس بردار؛ سپس رو به فرزندانش كرده مي گويد: به خدا قسم شما را هميشه دوست مي داشتم و حامي و مدافعتان بودم. هم اكنون چه چيزي از من نزد شماست؟ (براي من چه مي كنيد؟) آن ها پاسخ مي دهند: ما تو را به قبرت سپرده و پنهانت مي كنيم؛ آن گاه به عملش توجه كرده، مي گويد: به خدا قسم من رغبتي به تو نداشتم و همانا تو برمن سنگين بودي، پس چه چيزي نزد توست (كه به وسيله آن مرا ياري نموده، نجاتم دهي؟) عمل در پاسخ گويد: من هم در قبر و هم روز نشر، همنشين تو خواهم بود تا هنگامي كه من و تو (باهم) بر پروردگارت عرضه شويم؛ سپس حضرت فرمودند: اگر اين شخص وليّ خدا باشد، خوشبوترين و زيباروترين شخص كه داراي لباس هاي فاخري است، نزد او خواهد آمد و به وي مي گويد: تو را به روح و ريحان و بهشت نعمت ها بشارت باد، و خير مقدم به او گويد: (محتضر) از او سوال مي كند: تو كيستي؟ پاسخ مي دهد: من عمل صالح توأم كه از دنيا به بهشت كوچ خواهم كرد».

تاثير وابستگي به دنيا در سهولت و سختي مرگ

وقتي حضرت عزرائيل عليه السلام براي قبض روح بنده مومن مي آيد و او را به علّت انس و علاقه به فرزندان و بستگان و خويشان، در حركت به آن عالم سنگين مي بيند و مومن در پذيرش مرگ، قدري شكّ و تأمّل دارد، آن ملك مقرّب به نزد پروردگار بر مي گردد و علّت تأنّي مرد مومن را عرض مي كند؛ خطاب مي رسد: بر كف دستت بنويس «بسم الله الرّحمن الرّحيم» و نشانش بده.

ص: 89

عزرائيل بر كف دست راست خود مي نويسد، «بسم الله الرّحمن الرّحيم» و آن را به مومن نشان مي دهد كه ناگاه مومن خود را در عالم ديگر در بحبوحات بهشت مي بيند، و كيفيت حركت و مرگ خود را ادراك نمي كند اين حال مومن است.

امّا پناه به خدا از سكرات مرگ و سختي جان كندن كافر؛ يك عمر در جهت خلاف با علم حيات گام برداشته و براي زينت هاي دنيا عمر خود را تباه كرده، براي جاه و مقام، ساعات و دقائق عمر خود را هدر داده است و پروردگار رحيم و رووف را فراموش نموده؛ و هم اكنون كه لحظه جان دادن اوست. هر يك از اين تعلّقات مانند زنجيري آهنين دل او را به خود بسته اند و او را به سوي خود مي كشند؛ هزاران تعلّق با هزاران زنجير، كه نمي گذارند به آساني كوچ كند.

اگر تمام ذرّات و سلّول هاي پيكرش را ريش ريش كنند باز حاضر نمي شود به اختيار برود، اينجاست كه خطاب (خُذوهُ فَغُلّوهُ ثُمّ الجّحيمَ صَلّوه) او را در مي يابد و وحشت زده او را به عالم تاريك وغربت مي برند.

اختلاف قبض ارواح بر حسب اختلاف ايمان و عمل

افراد مومن داراي درجات مختلفند؛ آن هايي كه ايمانشان ضعيف است، ملائكه اي كه آن ها را قبض روح مي نمايند از فرشتگان ضعيف هستند كه فقط در هنگام قبض روح مي توانند بر آن مومن غلبه كنند و روح او را قبض كنند و ببرند؛ و افرادي كه ايمانشان قوي تر است،

ص: 90

ديگر آن ملائكه ضعيف قدرت قبض روح آن ها را نداشته و ملائكه قوي تر لازم است تا بتواند بر ارواح آنان غلبه كرده و آن ها را بربايند. همچنين بر هر دسته از مومنين، هر چه ايمانشان قوي تر گردد و روحشان عالي تر شود، ملائكه قوي تري بر آن ها غلبه و حكومت مي كنند، تا ايمان مومن به سر حدّي برسد كه ديگر ملائكه اي كه براي قبض روح مردم عادي گمارده شده اند، قدرت بر قبض روح او را نداشته باشند؛ در اينجا خود حضرت عزرائيل عليه السلام كه از فرشتگان مقّرب است قبض روح مي كند و بدون واسطه آن فرشتگان متصدّي ربودن ارواح آن ها مي گردد.

حال بايد ديد چرا قبض روحي كه براي افراد صورت مي گيرد مختلف است؟ چرا قبض روح مردم مومن با مردم كافر، مردم شايسته و نيكوكار با مردم زشت كردار تفاوت دارد؟

چرا ملك قبض روح كننده براي مومن به صورت زيبا و براي كافر به صورت زشت در مي آيد؟ چرا براي قبض روح مردم پاكدل به يك صورت؛ پيامبران به صورت بسيار عالي و خلاصه براي انواع و اصناف مردم به صورت هاي مختلف ظاهر مي شود؟

ملك الموت و اعوان او از فرشتگان ديگر ماهيّت هاي مختلفي ندارند تا هر وقت بخواهند در قالب يك ماهيّت بوجود آيد؛ بلكه چون از موجودات ملكوتي و مجرّد هستند، عيناً مانند آئينه صاف و روشن هستند يعني در مقابل روح هر شخص محتضري واقع شوند عكس

ص: 91

كمالات يا زشتي هاي او در آن ها پيدا مي شود، و لذا شخصي كه در حال جان دادن است، صورت ملكوتي و صفات و اخلاق خود را چه نيكو باشد و چه ناپسند، در صورت و جمال آن ها مشاهده مي كند؛ و در واقع حسن و جمال، يا قُبح و زشتي نفس ناطقه خود را در آن ها مي بيند.

مومنين در صفات و كمالات مختلف هستند؛ در بعضي حال عبادت غالب است، در بعضي جود و سخاوت، در بعضي علم و معرفت، در بعضي ايثار و شجاعت، در بعضي عطوفت و مودّت، و در بعضي صلابت و حميّت؛ لذا جمال ملكوتي ملك قبض روح آنان مختلف و به اشكال زيباي متفاوت است، و در برخي كه محبّت خدا شدت دارد صورت ملكوتي آن ملك بسيار جذّاب و دلرباست.

از همين نقطه نظر، تشكّل و تصوّر ملائكة قبض ارواح براي آن ها متفاوت، و در عين آنكه همه زيبا هستند، از نظر كيفيّت و چگونگي زيبايي، براي هر مومن به أشكال و صورت هاي مختلفي ظاهر مي شوند. و طبق همين قاعده افراد خبيث از كافران و منافقان، در صفات و ملكات متفاوتند؛ در بعضي حال انكار و جحود غالب است، در بعضي عناد و ستيزگي، در بعضي بخل، در بعضي سنگدلي و خشونت، در بعضي تكبّر، و در بعضي فرعونيّت و استبداد؛ لذا نفس ملكوتي آنان نيز متفاوت و به أشكال زشت و نا زيباي متفاوت است؛ و در بعضي كه عناد و استكبار با خدا در آن ها شديد است صورت ملكوتي بسيار

ص: 92

زشت و وحشتناك و دلخراش است.

البتّه اين صورت ملكوتي در انسان هست، در همين دنيا هم در باطن انسان هست و بواسطه اعمال نيكو يا اعمال زشت، بواسطه ايمان يا كفر تغيير پيدا مي كند و ممكن است از صورتي بصورت ديگر تبديل شود.

ولي آنچه تغيير و تبديل پيدا مي كند در همين دنياست كه خانه عمل است نه خانه حساب. در لحظه مردن ديگر تغير نيست، و نتيجه و خلاصه اين تغيير و تبديل ها در زندگي و حيات، همان صورت ملكوتي انسان در لحظه مرگ است.

ملاّي رومي در «مثنوي» خود اين حقيقت را بيان كرده است:

مرگ هر يك اي پسر، همرنگ اوست***آينه صافي يقين همرنگ روست

پيش ترك آئينه را خوش رنگي است***پيش رنگي آينه هم زنگي است

اي كه مي ترسي ز مرگ اندر فرار***ز خود ترساني اي جان، هوشدار

زشت روي تست ني رخسار مرگ***جان تو همچون درخت و مرگ، برگ

از تو رستست ار نكويست ار بد است***ناخوش و خوش هم ضميراز خود است(1)

****

1- مثنوي «طبع ميرخاني، ج 3، ص 288و289

ص: 93

خداوند متعال در سوره واقعه مردم را از نظر ايمان به سه دسته تقسيم مي فرمايد: 1-مقرّبين، 2-اصحاب يمين و 3-اصحاب شمال اوّلين دسته مقرّبين هستند كه از دنيا و آخرت عبور كرده (1) و به مقام قُرب پروردگار خود رسيده و در حرم امن و امان الهي آرميده اند. جاي آن ها در بهشت نعيم است و غذاي آنان روح و ريحان. نسيم هاي جان پرور از ناحيه حرم الهي بر آنان مي وزد، و بوي عطر و ريحان حرم انس و لقاي حضرت معبود، مشام آن ها را عطر آگين و در پرتوهاي لطف الهي سرمست مي دارد.

دوّم، أصحاب يمين هستند كه مانند مقرّبين نتوانسته اند به آن درجه بالا از مدارج و معارج قرب فائز گردند ولي مردم صالح العمل و خوش كرداري بوده اند كه عالم غرور نتوانسته است آن ها را در كام ضلالت و گمراهي فرو برد. و به نام اصحاب يمين يعني اصحاب ناحيه راست كه كنايه از سعادت و نجات است ناميده شده اند.

آن ها عمر خود را در دنيا به صدق و امانت گذرانيده و دل هاي خود را به زنگار شرك، آلوده نكرده اند. و طبق ادراكات عقلي و فطري و شرعي خود رفتار كرده، با صفا و محبّت خدا عالم غرور را ترك گفته اند؛ پس آن ها وارد در اسم سلام پروردگار خود شده اند.

سوّم، اصحاب شمال هستند كه در سوره واقعه از آن ها تعبير به

****

1-اعمالي كه مقربين در دنيا انجام مي دهند نه به خاطر ترس از جهنم و نه به خاطر رسيدن به نعمت هاي بهشتي است بلكه فقط به خاطر رضاي پروردگار مي باشد؛ بنابراين خداوند هم قرب و نزديكي خودش را اجر و مزد آنها در دنيا و آخرت قرار مي دهد و هيچ كس به جز آنها نمي تواند طعم اين قرب و رضاي پروردگار را، حتي در وصف و خيال تصور كند.- براي اطلاع بيشتر مراجعه شود به تفسير سوره واقعه

ص: 94

مكذّبين (دروغگويان) و ضالّين (گمراهان) شده است. آن ها افرادي هستند كه مست عالم غرور شده و عمر خود را به استكبار و خودستاني گذرانيده و از معنويّات و حقائق به كنار افتاده، اوقات خود را به تكذيب انبياء و اولياي خدا عليه السلام و تكذيب مبدأ و معاد و سرسري پنداشتن جهان هستي گذرانده اند.

با توجه به اين تقسيم بندي ايماني مردم در قرآن كريم،«ملك الموت» براي خوبان و صالحان به بهترين شكل ها و براي مشركان و كساني كه در عمرشان عمل خيري انجام نداده اند، به بدترين شكل ظاهر مي شود. براي كساني كه عمل نيك و شايسته انجام مي دهند، حضرت عزرائيل عليه السلام مانند طبيبي مي شود كه جسم مريض مومن را شفا ميدهد. و به آن درجه و مكاني كه خداوند در قرآن به آن بشارت داده هدايت ميكند. طبق احاديث و روايات معصومين عليه السلام شكل ملك الموت نسبت به محتضر فرق مي كند. لذا ديده مي شود كه بعضي از افراد در حال جان كندن، داد و فرياد مي كنند، زن و بچه هايش را صدا مي زنند، مرتب دست و پا را به شدّت تكان مي دهند و چنگ مي اندازند، تا خلاصي يابند. ولي افسوس! كه راه فراري نيست. و بعضي ها نيز در بهترين وجه و در آرامش، به اطرافيان خود وصيت مي كنند و بعد جان به جان آفرين تسليم مي كنند.

حضرت ابراهيم عليه السلام از حضرت عزرائيل عليه السلام تقاضا كرد كه شكل و هيبتش را هنگام قبض روح كافر ببيند. عزرائيل عرض كرد: طاقت

ص: 95

نداري! فرمود: ميل دارم ببينم. عزرائيل خودش را به آن هيبت نشان داد. و ابراهيم عليه السلام ديد مردي است سياه كه موهاي بدن اش ايستاده، بدبو، با لباسي سياه و از دهان و بيني اش شراره آتش و دود خارج مي شود و... حضرت ابراهيم عليه السلام از شدت ترس غش كردند. پس از به حال آمدن فرمودند: اگر كافر به جز ديدن تو هيچ عذابي نداشته باشد، براي او بس است (1)

حضرت عزرائيل عليه السلام طبيب حاذق

ظاهراً از جناب علاّمه حلّي رحمة الله است كه نوشت: «عصري به قبرستان شهر حلّه براي فاتحه اهل قبور رفتم، اسم نا آشنايي بر قبري مشاهده كردم. معلوم بود كه اهل حلّه نيست، چون اسم آن غير عربي بود و اهل علم. آرزو مي كردم او را مي شناختم. دعا كردم خدايا! صاحب اين قبر را به من بشناسان.

شب در عالم رويا سيّد جليل القدري را ديدم، كه منوّر است و با نشاط گفت: من صاحب همان قبرم كه برايم فاتحه خواندي از شما متشكرم. علاّمه پرسيد شما كيستيد؟ گفت: من ايراني هستم و براي تحصيل علوم ديني به حلّه آمدم. پس از مدّتي كه در فلان مدرسه بودم مريض شدم، بعد طوري شد كه از شدت مريضي ديگر از حجره هم نتوانستم بيرون بيايم. حالم خيلي بد شده بود و در آن حال درد بدن مرا مي آزرد. ناگهان بوي خوشي به مشامم رسيد، صورت زيبا و دل ربايي ديدم كه دلم آرام گرفت، احوالم را پرسيد، گفتم: از سر تا پايم ناراحت است.

****

1-بحار الانوار، ج 3 باب ملك الموت

ص: 96

گفت: ميل داري طبيب ماهري براي تو بياورم كه راحت شوي. گفتم: چه احساني از اين بهتر و محبّتي از اين بالاتر؛ طولي نكشيد يك نفر ديگر آمد، زيبا، معطّر، با مهر و محبّت، احوالم را پرسيد و گفت كجايت درد مي كند؟ گفتم: از نوك پا تا مغز سرم. دستش را روي پايم گذاشت و بالا مي آورد، گفتم: تا اين جا خوب شد. همين طور بالا مي آورد و من مي گفتم تا اين جا خوب شدم. تا دستش را از سرم گذراند، ديدم خودم كناري هستم و بدنم كف اطاق افتاده است. در همين حال يكي از طلاّب مدرسه وارد شد و دست به بدن من گذاشت، و گفت: واي! سيّد مرد. ديدم بدنم را حركت دادند، و بردند در غسّال خانه و بعد كفنم كردند، آن لحظه اي كه مي خواستند مرا وارد قبر كنند، صورت زيباي نخستين را ديدم، اوّل از ترس قبر وحشت كردم، ولي با آمدن آن صورت، دل خوش شدم. پرسيد: مي داني من كيستم؟ گفتم: نه. گفت: من عمل صالح و خوب تو هستم. آن طبيب هم ملك الموت جناب حضرت عزرائيل عليه السلام بود كه روحت را از جسمت جدا كرد، و رفت. امّا من هميشه با تو هستم.»

حضرت عزرائيل عليه السلام و نحوه گرفتن جان افراد

امام صادق عليه السلام مي فرمايند: «به ملك الموت گفته شد، چگونه روح ها را در يك لحظه مي گيري در حالي كه بعضي از آن ها در مغرب و بعضي ديگر در مشرق هستند؟

گفت: آن ها را مي خوانم و جوابم مي دهند و بعد گفت: همانا دنيا در دست من همانند سكه اي در دست شماهاست هر طور كه مي خواهم آن را

ص: 97

مي چرخانم.»(1)

روايت است كه چون هنگام مرگ بنده، فرا برسد ملك الموت بر او ظاهر شود و به او مي گويد كه از عمر تو ساعتي بيش نمانده پس لحظه اي از آن زمان واپس نگذرد، در آن وقت براي بنده اندوه و حسرت و تأسفي عظيم پديدار مي شود و حتّي اگر تمام دنيا از آن او باشد و بدهد كه در عوض ساعتي ديگر به عمرش بيفزايد تا در آن كوتاهي و تقصير خود را جبران نمايد، از او قبول نمي شود.

و نيز روايت است كه چون پرده از جلوي چشم بنده بردارند و به مرگ خود يقين كند به ملك الموت گويد: مرا يك روز ديگر مهلت ده تا به درگاه پروردگارم عذر خواهم و توبه كنم، و براي خود توشه شايسته اي بردارم.

ملك الموت گويد: روزهاي بسياري برباد دادي ديگر روزي براي تو نمانده است.

گويد: يك ساعت مهلت بده.

گويد: ساعت ها را از دست دادي ديگر وقتي نداري، و در آن وقت در توبه بر او بسته مي گردد و روحش به تلاطم مي آيد و نفس هايش به شماره مي افتد، و جام انده و نوميدي از تدارك و تلافي فرو مي برد و حسرت و ندامت بر عمر ضايع شده خود مي خورد، و اصل ايمانش بر اثر صدمه اين ترس ها و دهشت ها در آشفتگي و اضطراب مي افتد،

****

1-من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 134

ص: 98

و در اين هنگام جانش در مي رود. پس اگر حكم خداوند بر او به نيكي و سعادت رفته باشد روح او با توحيد از دنيا بيرون مي رود و اين سرانجام نيك است، و اگر حكم به شقاوت وي شده باشد، روح او با شكّ و اضطراب از دنيا مي رود و اين است پايان و سرانجام بد.(1)

كيفيت قبض روح كافر

اين آيه شريفه درباره قبض روح كافر است كه:

(وَ لَو تَري إذ فَزِعوا فَلافَوت وَ أخذوا مِن مّكانٍ قَريب) (2)

«اي پيغمبر! كاش مي ديدي آن وقتي كه مردم ظالم و ستمگر را مي خواهند قبض روح كنند ناله و فرياد آن ها بالا مي رود كه از چنگال مرگ فرار كنند، ولي ابداً گريزگاهي براي آنان نيست، و از مكان نزديك ارواح آن ها را فرشتگان مرگ مي ربايند.»

مراد از مكان نزديك در اين آيه كريمه همان باطن انسان است كه فرشتگان از آنجا براي ربودن حقيقت و جان تصرّف مي كنند.

اين باطن به شخص محتضر به اندازه اي نزديك است كه از اعضاي پيكر او بلكه از حواسّ او مانند حس بينايي و شنوايي ولامسه نزديكتر است. و اين موضوع شايد با اندكي توجه روشن شود.

فرض كنيد شما كه اينجا نشسته ايد، افكاري داريد و نيّت هائي در دل خود مي گذرانيد؛ آيا رفيق پهلوي دست شما از آن ها خبر دارد؟ آيا

****

1-علم اخلاق اسلامي، ج 3، ص 79

2-آيه 51 سوره سبأ

ص: 99

بدون ابراز و اظهار شما خودش مي تواند از باطن شما با خبر شود؟ الان در ذهن خود فرض كنيد كه اينجا خانه كعبه است، و شما غسل كنيد و مشغول طواف شويد و بعد ازهفت بار چرخيدن دور خانه خدا، نماز طواف را در مقام حضرت ابراهيم عليه السلام بخوانيد و سپس در كناري نشسته و خانه را تماشا كنيد چون نظر به خانه خدا ثواب دارد. بعد از اينكه اين كارها را در ذهن خود انجام داديد بدون آنكه دست و پاي شما حركتي كند و بدون آنكه حتّي بدن شما مختصر تكاني بخورد حتّي بدون آنكه مختصر كمكي از نيروي چشم و گوش خود در ديدن اين مناظر و شنيدن صداي ازدحام و غوغاي مردم در اطراف كعبه گرفته باشيد، از رفيق پهلوي خود بپرسيد: آقا من چه كردم؟ در پاسخ مي گويد: هيچ نكرده اي. شما مي گوئيد: من در قواي متصوّره و عالم خيال خود طواف كردم نماز خواندم و مدّتي به خانه خدا نظاره كردم.

در پاسخ مي گويد: من كه از باطن شما خبر ندارم؛ چشم من اين بدن شما را مي بيند، و اين بدن ابداً حركتي نكرده و كاري انجام نداد. در حال احتضار هم كه ملك الموت انسان را قبض روح مي كند، كيفيّت گرفتن جان، اين چنين است.

فرض كنيد خوابيده ايد، خواب هاي وحشتناكي ديده ايد كه اثرش در روان شما تا چند روز ظاهر بوده، يا خواب هاي شادي ديده ايد كه اثرش تا مدّتي نيز در روان شما ظاهر شده است، و به اندازه اي اين

ص: 100

خواب ها عجيب بوده كه ممكن است اثر بعضي از آن ها در طول مدّت عمر شما موثّر باشد؛ ولي اگر از رفيق خود كه پهلوي بستر شما بيدار بوده، بپرسيد: من چه خواب ديدم؟ مي گويد:من نمي دانم.

مي گوييد: من چنين و چنان در خواب ديدم، چگونه تو نميداني؟

مي گويد: من كه از درون تو با خبر نيستم.

عالم مرگ و حالات احتضار و مشاهدات شخص محتضر از اين قبيل است.

سرورها و وحشت هائي كه انسان در حال جان دادن دارد، ديگري اطّلاع پيدا نمي كند؛ ترس ها و گشايش ها و ساير كيفيّات ادراكات محتضر نيز چنين است.

همچنين درباره آنان آمده است كه: (فَنُزُلُ مّنِ حَميمٍ)(1)

«نُزُل» به معناي غذائي است كه براي مهمان آماده مي كنند، و «حميم» به معناي فلّز ذوب شده است؛ يعني جايگاه آن ها ورود و پيوستن در آتش افروخته شده است و نوشيدني آن ها فلزّ ذوب شده مي باشد.

چگونگي قبض روح مومن

در كتاب «معاني الاخبار» از محّمد بن قاسم مفسّر از أحمد بن حسن حسيني از حضرت امام حسن عسگري عليه السلام روايت شده كه فرمودند: «پدرم حضرت امام عليّ بن محمّد النّقي عليه السلام به عبادت يكي از اصحابش كه در بستر بيماري افتاده بود تشريف آورند، ديدند آن مرد گريه مي كند و از ترس مرگ

****

1-آيه 93 سوره واقعه

ص: 101

در جزع و فزع است.

حضرت فرمودند: اي بنده خدا! تو از مرگ در هراس و گريه اي براي آنكه معناي مردن را نميداني.

و سپس فرمود: من از تو سوالي مي كنم جواب مرا بگو!

اگر فرضاً تمام بدن تو را چرك و كثافت فرا گيرد و از بسياري اين چرك ها وكثافات و پليدي هائي كه بر تو نشسته در رنج و آزار باشي، و در عين حال جوشهاي چركين و دمّل هايي در بدن تو پديدار شود و مرض چرب و سوداي خشك پيكر تو را فرا گيرد، و بداني اگر در حمّام بروي و تمام اين ها را بشوئي تمام اين مرض ها و كثافات از بين مي رود و بدن تو پاك و پاكيزه مي شود، آيا دوست داري كه به حمّام بروي و شستشوئي بنمائي و تمام اين چرك ها و آفات را از خود دور كني؟ يا آنكه رفتن به حمّام را ناپسند داري و حاضر نيستي بدانجا گامي نهي، و با تمام اين آفات و مريضي ها صبر مي كني و مي سازي؟

مريض عرض كرد: يا بن رسول الله! دوست دارم به حمّام بروم و تمام اين آلودگي ها و پليدي ها را بزدايم.

حضرت فرمودند: مرگ براي انسان مومن در حكم همين حمّام و تطهير و شستشو است. آنچه از گناهاني كه انجام دادي و به واسطه طول مرض و ساير امور هنوز از بين نرفته و باقي است، بواسطه مرگ تمام آن ها از بين مي رود و از بدي ها و گناهان پاك و پاكيزه بيرون مي آيي.

اي مرد! بدان كه چون بر مرگ وارد شوي و از اين دريچه عبور نمايي،

ص: 102

از هر گونه اندوه و غصّه و آزار و رنجي نجات خواهي يافت، و در دامان هر گونه سرور و فرح و انبساطي قرار خواهي گرفت.

در اين حال چنان اين سخنان در آن مريض اثر كرد كه دلش آرام گرفت و از طپش ايستاد، و با نهايت خرسندي و نشاط چشمان خود را فرو بست و جان به جان آفرين تسليم نمود و رحلت كرد.»(1)

و نيز در كتاب «معاني الاخبار» با همين سند روايت مي كند مرحوم صدوق از حضرت امام علّي النّقي عليه السلام كه فرمودند: «از پدرم حضرت امام محمّد بن عليّ الجواد عليه السلام سوال شد كه چرا اين مسلمانان از مرگ ناراحتند و آنرا ناپسند دارند؟»

حضرت فرمودند:«چون به حقيقت مرگ جاهلند، به همين دليل از مرگ بدشان مي آيد. اگر آن ها مرگ را بشناسند و از اولياي خدا باشند بسيار مرگ را دوست مي دارند، چون مي دانند كه آخرت براي آن ها بهتر از دنياست.»

سپس حضرت به شخص سوال كننده فرمود: «اي بنده خدا! چرا كودك و آدم ديوانه از خوردن داروئي كه براي صحّت و عافيت بدن او مفيد است خودداري مي كند و از استعمال دوائي كه درد و رنج او را بر طرف مي كند اجتناب مي ورزد؟»

عرض كرد:«چون مريض ديوانه و كودك به منافع و خواصّ دارو جهل دارند.» حضرت فرمودند: «سوگند به آن خدائي كه محمّد صلي الله عليه وآله وسلم را به راستي بر مقام پيامبري برگزيد، فايده مرگ براي كسي كه خود را مستعدّ و آماده مردن90

ص: 103


1- معاني الاخبار، ص 290

كند بيشتر است از منفعت اين دارو براي اين شخص مريض. مردم اگر بدانند كه به واسطه مرگ چه نعمت هاي بزرگي را در مي يابند، حتماً مرگ را دوست مي دارند بيشتر از علاقه شخص عاقلي كه با احتياط داروي از بين برنده آفت ومريضي را مي خورد»(1)

و نيز در كتاب «معاني الاخبار» از محمّد بن قاسم مفسّر جرجاني از أحمد بن حسن حسيني از حسن بن علي ناصري از پدرش از حضرت محمّد بن علي الجواد عليه السلام روايت مي كند كه:

«ازحضرت امام زين العابدين عليه السلام سوال شد كه: مرگ چيست؟

حضرت فرمودند: «مرگ براي مومن مانند كندن لباس هاي چركين گنديده، و مانند باز كردن غل ها و بندهاي سنگين، و تبديل كردن آن هاست به فاخرترين لباس ها و با پاكيزه ترين و مطبوع ترين بوها، وسوار شدن بر بهترين و راهورترين مركب ها و وارد شدن در شايسته ترين منزل ها.

و مرگ از براي كافر مانند كندن لباس هاي فاخر و انتقال از منزل مألوف و مأنوس خود، و تبديل كردن آن هاست به چركين ترين لباس ها و خشن ترين آن ها و به وحشتناك ترين منزل ها و شديدترين عذاب ها.»(2)

از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام و ايشان از امام سجاد عليه السلام، نقل شده كه فرمودند:

«قال الله عزّ جلّ: ما من شيء أتردّد عن قبض روح المومن بكره الموت وأنا أكره مسآء ته؛ فإذا حضره أجله الذي لا يوخّر فيه، بعثت إليه بريحانتين89

ص: 104


1- معاني الاخبار ص 290وص 289
2- معاني الاخبار ص 290 و ص 289

من الجنّة تسمّي إحداهما المسخية و الاخري المسنية؛ فأمّا المسخية فتسخيه عن ما له و أمّا المنسية فتنسيه أمر الدّنيا»

«خداوند عزّ و جلّ مي فرمايد: من در هيچ امري در ترديد و درنگ نكردم مانند درنگ كردن و ترديدي كه در قبض روح مؤمن كردم؛ چون آن مؤمن از مرگ كراهت داشت و من هم كراهت داشتم به او ناراحتي برسانم پس زماني كه اجل حتمي آن مؤمن رسيد، من دو شاخه گل معطّر از بهشت براي او فرستادم، يكي از آن ها مسخيه نام داشت و ديگري منسيه.

امّا مسخيه، پس او را نسبت به مالش بي اعتنا نموده از همه آنها مي گذارد؛ و امّا منسيه، پس او را از تمام امور و شؤون دنيا به فراموشي و نسيان مي اندازد.(1)

سكرات مرگ، تصفيه و پاك شدن از گناهان

در كتاب «معاني الاخبار» مرحوم صدوق روايت مي كند از محمّد بن القاسم الجرجاني از أحمد بن الحسن الحسيني از حضرت حسن بن علي از پدرش از حضرت علي بن محمد عليه السلام از پدرش محمّد بن علي عليه السلام كه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام براي عيادت مردي كه در سكرات مرگ غوطه ور شده و ديگر قادر بر پاسخ كساني كه با او تكلّم مي كردند نبود، وارد شدند.

اطرافيان به آن حضرت عرض كردند: يابن رسول الله! دوست داريم كيفيّت مرگ و كيفيّت احوال اين محتضر را كه مصاحب ماست

ص: 105


1- بحارالانوار نسخه آخوندي، ج6، ص152.

بدانيم! حضرت فرمودند: «مرگ مانند دستگاه تصفيه است، و مؤمنين را از گناهاني كه نموده اند تصفيه و پاك مي كند؛ به طوريكه آخرين دردي كه آن ها تحمّل مي كنند، كفّاره آخرين ورز و گناهي است كه در آن ها باقي مانده است. و كافران را تصفيه مي كند از حسناتي كه در دنيا أحيانا انجام داده اند؛ به طوري كه آخرين لذّت و راحتي كه در دنيا به آن ها مي رسد، پاداش و جزاي آخرين كار نيكي است كه به جاي آورده اند.

و امّا حال اين رفيقتان كه در سكرات است اينست كه مانند كسي كه گناهان او را در غربال ريخته و غربال كرده باشند، از گناه بيرون آمده است و از گناهان و ورز و وبال آن ها تصفيه شده است، و پاك و پاكيزه شده، مثل لباس چركيني را كه بشويند و از چرك ها پاكيزه گردد. و الان صلاحيّت پيدا كرده كه با ما أهل بيت رسول خدا در سراي جاودان ابدي معاشر و همنشين باشد.»

سخت جان دادن مؤمن و راحت جان دادن كافر؟

سئوال: اگر كافران و بي ايمانان با سختي قبض روح مي شوند، پس چرا در برخي موارد شاهد آسان جان دادن آنان هستيم و بالعكس بعضي از مؤمنان به سختي جان مي دهند؟

به امام صادق عليه السلام عرض شد: چگونه است كه بعضي از كافران به راحتي قبض روح مي شوند؟ در حال سخن گفتن و خبر دادن و خنديدن (ناگهان) خاموش مي شوند؟ در بين مؤمنان و هم از كافران كساني هستند كه به هنگام سكرات موت سختي هايي را تحمل

ص: 106

مي كنند؟

حضرت در پاسخ فرمودند:

«در مواردي كه مؤمن به راحتي جان مي دهد به سبب آن است كه پاداش او به زودي (و در همين دنيا) آغاز شده است و در مواردي كه به سختي جان مي دهد، به دليل آن است كه از گناهانش پاك شود (سختي جان دادن، كفّاره گناهانش خواهد بود) تا در آخرت پاك و منزه از گناهان محشور گردد، در حالي كه مستحق پاداش ابدي است و هيچ مانعي در برابر او نخواهد بود؛ اما در مواردي كه كافر به آساني قبض روح مي شود به جهت اين است كه همين آسان جان دادن پاداش كارهاي نيكي باشد كه در دنيا انجام داده تا به هنگام ورود به آخرت هيچ چيزي به همراه نداشته باشد. مگر آن چه را كه به سبب آن مستحق عذاب الهي است، و كافراني كه به سختي جان مي دهند، بدان سبب است كه (در همين جهان) عذاب الهي برايشان شروع شده، در حالي كه نيكي هايشان از بين رفته است. اين ها به جهت عدالت خداست كه ظلم نمي كند.»(1)

در روايتي ديگر آن حضرت در پاسخ به محمد بن مسلم كه از ايشان درباره گناه كاران سؤال كرده بود، فرمودند:

«ممكن است خداي تبارك و تعالي در همين جهان بدن او را بيمار كند تا كفّاره گناهانش باشد؛ ممكن است رزق و روزي را بر او تنگ بگيرد و اگر اين هم كفاره گناهانش نشود، هنگام مرگ، بر او سخت گيري نمايد تا بدون53

ص: 107


1- همان، ص153

گناه بر خدا وارد گشته داخل بهشت گردد.»

ايمان در حال سكرات مرگ بي فايده است

اصل وجود انسان، قابليّت حركت به سوي سعادت و يا توقف در ويرانه شقاوت و بدبختي را داراست؛ در نتيجه بهشت و جهنّمي كه خداوند آفريده، براي انساني است كه داراي اراده و اختيار بوده و بتواند استعداد خود را براي رسيدن به كمال خود به فعليّت در آورد؛ يا به اختيار خود آن را در مرداب شهوات و اوهام فرو برده و خراب و ضايع نمايد.

بنابراين، تا زماني كه انسان اختيار دارد، راه توبه و بازگشت هم دارد و ايمان او مؤثّر است و أعمال او صحيح است؛ ولي همينكه راه اختيار بسته شد و انسان خود را در انتخاب يك طرفه مضطرّ و مجبور ديد، ديگر در آن وقت تكليف ساقط شده و ايماني كه مي آورد نتيجه بخش نبوده و براي كمال نفس انسان اثر مثبتي ندارد.

انسان در تمام طول مدّت عمر خود، اختيار دارد ايمان بياورد يا نياورد، اعمال صالح انجام دهد يا ندهد، درجاتي را طيّ كند و بسوي كارهاي نيكو و بهشت گام بردارد يا در دركات جهل خود را محبوس و غرائز و صفات حيواني متوقّف و در جهنّم جاودان بماند.

ولي در ساعت آخر عمر كه در سكرات مرگ غوطه مي خورد(1)

ص: 108


1- آن ساعت آخرين ساعت از ساعت هاي دنيا و اوّلين ساعت از ساعت هاي آخرت است، و در آن وقت است كه پرده از جلوي چشمان انسان برداشته شده و حقائق را با ديدگان ملكوتي خود مي فهمد.

اختيار از انسان سلب شده و ديگر ايمان او به خدا و پيامبران و روز پاداش، فايده اي نخواهد داشت؛ چون آن ايمان اضطراري و اجباري است و از روي اختيار نيست، پس توبه و بازگشت به خدا نيز قابل قبول نيست.

خداوند متعال در آيه 158 از سوره انعام مي فرمايد:

(هَل يَنظُرونَ إِلاّ أَن تَأتيهُم المَلائِكة أَو يَأتِي رَبُّكَ أَو يَأتِيَ بَعض آيات رَبُّكَ يَومَ يَأتِيَ بَعضَ آياتِ رَبُّكَ لا يَنفَعُ نفساً إيمانُها لَم تَكُن آمَنَت مِن قَبل أَو كَسَبَت في إيمانِها خَيرا قُل اِنتَظِروا إنّا مُنتَظُرون)

چرا مردم ايمان نمي آورند و چرا عمل صالح انجام نمي دهند؟ با اينكه الان داراي اختيار و اراده هستند.

آيا آن ها در انتظارند كه فرشتگان از آسمان بيايند تا ايمان بياورند، يا آنكه خداي تو بسوي آنان بيايد، يا اينكه بعضي از آيات غضب و علامات قهر خدا بر آن ها ظاهر شود و سپس ايمان بياورند؟!

در آن روزي كه بعضي از آياتقهر و عذاب خدا از عالم غيب پديدار گردد، ديگر ايمان آوردن براي كساني كه ايمان نياورده اند يا با ايمان خود عمل خيري انجام نداده اند، فايده اي نخواهد داشت.

زيرا آن ايمان صوري و اضطراري است؛ آن ايمان بعد از پايان زمان دنيا و زندگي با اختيار است، آن ايمان بعد از نابودي بدن و در هم كوبيده شدن غرائز و فقدان اراده است.

آري، اين مردم ايمان نمي آورند تا از عالم غيب چيزي را مشاهده

ص: 109

نمايند؛ و در آن وقت هم كه مشاهده مي كنند ديگر آن ايمان فائده اي ندارد؛ (قُل اِنتَظِروا إنّا مُنتَظِرون). اي پيامبر به آن ها بگو: شما منتظر باشيد، ما هم منتظر خواهيم بود.

شما ايمان نياوريد و عمل صالح بجاي نياوريد، و منتظر باشيد كه از عالم غيب چيزهائي را ببينيد.

ما هم در انتظاريم تا آن زماني كه لحظه مرگ شما برسد و شما از عالم غيب چيزهايي ببينيد، و در آن زمان است كه خواهيد فهميد ايمان به درد مي خورد و دستي از شما مي گيرد يا نه.

چيزهايي كه باعث آساني سكرات مرگ مي شوند

و امّا بعضي از كارهايي كه باعث آساني سكرات مرگ و سختي هاي جان كندن مي شوند در روايات اهل بيت عليهم السلام ذكر شده كه تعدادي از آنها به شرح زير است:

1- شيخ صدوق از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمودند: «هركس بخواهد حق تعالي سكرات مرگ را بر او آسان كند، بايد صله ارحام(1) خود را به جاي آورد، و به پدر و مادر خود نيكي و احسان كند و هرگاه چنين كند، خداوند دشواري هاي مرگ را بر او آسان كند، و در زندگي خود هرگز دچار فقر نگردد.»(2)

و روايت شده است كه حضرت رسول صلّي الله عليه و آله و سلّم در هنگام وفات

ص: 110


1- ديدار با خويشان و بستگان
2- امالي شيخ طوسي، ص 432.

جواني نزد او حاضر شده و به او فرمودند، بگو: «لا اله الاّ الله»

آن جوان زبانش بسته شده بود و نمي توانست بگويد؛ هرچه حضرت تلقين را براي او تكرار مي كردند او نمي توانست بگويد؛

زني بالاي سر آن جوان بود؛ حضرت صلّي الله عليه و آله و سلّم رو به آن زن كرده و فرمودند:

- آيا اين جوان مادر دارد؟

- بله، من مادر او هستم.

- آيا تو بر او خشمناكي؟

- بلي و الآن شش سال است كه با او سخن نگفته ام.

- اينك از او راضي شو.

- آن زن گفت: «براي رضاي خدا از او راضي شدم يا رسول الله»

و چون اين كلمه را كه نشانه رضايت او از پسرش بود گفت، زبان آن جوان باز شد.

حضرت به جوان فرمودند، بگو: «لا اله الاّ الله»؛ جوان گفت: «لا اله الاَّ الله» حضرت فرمودند: «چه مي بيني؟» عرض كرد: «مي بينم مرد سياه زشت روئي با جامه هاي چرك و بدبو و گنديده، نزد من آمده و گلو و راه نفس مرا گرفته». حضرت فرمودند، بگو: «يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير اقبل منّي اليسير و اعف عنّي الكثير انّك انت الغفور الرّحيم.(1)

جوان آن كلمات را گفت. آن وقت حضرت به او فرمودند: «نگاهي.

ص: 111


1- اي خدائي كه عمل كم و اندك را مي پذيري، و از گناهان بسيار در مي گذري، عمل اندك مرا بپذير و از گناهان بزرگ و بسيار من در گذر، همانا تو آمرزنده و مهرباني.

كن چه مي بيني؟ جوان گفت: «مي بينم مردي سفيد رنگ، نيكو صورت، خوشبو با جامه هاي خوب نزد من آمده و آن سياه پشت كرده و مي خواهد برود»؛ حضرت فرمودند: «اين كلمات را دوباره بگو.» او دوباره كلمات را تكرار كرد، حضرت فرمودند: «چه مي بيني؟» عرض كرد: «ديگر آن سياه را نمي بينم، و آن شخص نيكو روي نزد من است، پس در همين حال جوان وفات كرد!»(1)

خوب بايد در اين حديث تأمّل كرد، و ديد كه اثر از عقوق والدين(2) تا چه اندازه زياد است كه اين جوان با آنكه از صحابه پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم شمرده مي شد و كسي مثل پيغمبر رحمت صلّي الله عليه و آله و سلّم به عيادت او آمده و بر بالين او نشسته و خود آن جناب كلمه شهادتين را به او تلقين فرمود، نتوانست آن را بر زبان آورد مگر وقتي كه مادرش از او راضي شد. آن وقت زبانش باز شد و كلمه شهادت را بر زبان آورد.

2- ديگر از حضرت صادق عليه السلام روايتي است كه: «هركس به برادر خود لباسي زمستاني يا تابستاني بپوشاند، حقّ است بر خداوند تعالي كه او را بپوشاند از جامه هاي بهشت، و آسان كند بر او از سكرات مرگ و قبر او را وسيع و بزرگ گرداند».(3)

3- و از حضرت رسول صلّي الله عليه و آله و سلّم نقل است كه: «هركس به برادر (مومن) خود حلوائي (شيريني) بخوراند، حق تعالي تلخي مرگ را از04

ص: 112


1- كافي، ج3، ص124.
2- عاق والدين بمعني نارضايتي پدر و مادر است كه باعث مشكلات فراواني در دنيا و آخرت مي گردد.
3- كافي، ج2، ص204

او برطرف فرمايد.

4- و خواندن سوره هاي «يس»، و «صافات» و «كلمات فرج»(1) در كنار محتضر از جمله چيزهايي است كه براي آسان جان دادن او مفيد و نافع است.

5- و شيخ صدوق از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه: «هركس يك روز از آخر ماه رجب را روزه بگيرد، حق تعالي او را از شدّت سكرات مرگ و از هول و ترس بعد از مرگ و از عذاب قبر ايمن گرداند.»(2)

6- و بدان كه براي روزه گرفتن بيست و چهار روز از ماه رجب، ثواب زيادي نقل شده؛ از جمله آنكه ملك الموت به صورت جواني با لباسي خوب با قدحي از شراب بهشتي مي آيد و هنگام قبض روح او حاضر مي شود، و آن شراب را به او مي نوشاند تا سكرات مرگ بر او آسان شود.

7- و از حضرت رسول صلّي الله عليه و آله و سلّم روايتي است كه: «در شب هفتم رجب چهار ركعت نماز بجاي آور، در هر ركعت حمد يك مرتبه، توحيد سه مرتبه و سوره هاي فلق و ناس را بخواند و بعد از اتمام، ده مرتبه صلوات بفرستد و ده مرتبه تسبيحات اربعه بخواند، حق تعالي او را در سايه عرش جاي دهد و به او ثواب روزه دار ماه رمضان را عطا كند و براي او ملائكه استغفار كنند تا نمازش تمام شود، و جان دادن و فشار قبر را بر او آسان كند و از دنيا بيرون31

ص: 113


1- كلمات فرج اين است: «لا إله الاّ الله الحليم الكريم، لا إله إلاّ الله العليّ العظيم سبحان الله ربّ السّماوات السّبع و ربّ الارضين السّبع و ما فيهنّ و ما بينهنّ و ما تحتهنّ و ربّ العرش العظيم و سلام علي المرسلين و الحمد لله ربّ العالمين؛
2- امالي شيخ صدوق، مجلس چهارم، حديث 31

نمي رود تا جاي خود را در بهشت ببيند، و حق تعالي او را از فزع اكبر(1) ايمن گرداند.»(2)

8- و شيخ كفعمي از حضرت رسول صلّي الله عليه و آله و سلّم روايت كرده است كه: «هركس روزي ده مرتبه اين دعا را بخواند حق تعالي چهار هزار گناه كبيره او را بيامرزد و او را از سكرات مرگ و فشار قبر و صد هزار هول قيامت نجات دهد و از شرّ شيطان و لشكرهاي او محفوظ گردد و دينش ادا شود، و همّ و غمّش زايل گردد» و دعا اين است:

اَعدَدتُ لِكُلِّ هَولٍ لا اِلهَ اِلاّ الله، وَ لِكُلِّ هَمٍّ وَ غَمٍّ ما شاءَ الله، وَ لِكُلِّ نِعمَةٍ الحَمدُ لله، وَ لِكُلِّ رَخاءٍ الشُكرُ لله، و لكلّ اعجوبةٍ سُبحانَ الله، وَ لِكُلِّ ذَنبٍ اَستَغفِرُ الله وَ لِكُلِّ مُصيبَةٍ إنّا لله و إنّا إليه راجعون، وَ لِكُلِّ ضيقٍ حَسبَي الله وَ لِكُلِّ قَضاءٍ وَ قَدَرٍ تَوَكُلتُ عَلي الله، وَ لِكُلِّ عَدوّ اعتَصَمتُ بِالله، وَ لِكُلِّ طاعَةٍ وَ مَعصيةٍ، لا حَولَ وَ لا قُوّةَ إلاّ بِالله العَليِّ العَظيم.(3)

من آماده كرده ام براي هر هول و هراسي كلمه طيّبه «لا اله الاّ الله» (خدايي9.

ص: 114


1- در روايت آمده روزي كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم از جنگ تبوك باز مي گشتند، عمر و بن مسعد يكرب به استقبال حضرت آمدند، حضرت به او فرمودند اي ععمرو: اسلام را بپذير، تا خدا تو را از فزع اكبر امين دارد. عرض كرد فزع اكبر چيست؟ من از فزع اكبر نمي ترسم. حضرت فرمود: اينطور كه تو تصور مي كني نيست، در آن روز به مردم صيحه اي مي زنند كه از ترس آن مرده اي نيست مگر اينكه از هراس آن بر مي خيزد و زنده مي شود، و زنده اي نيست مگر اينكه از ترس جان مي دهد، مگر آنها كه خدا بخواهد در آنها تأثير نگذارد، سپس بانگ ديگري مي زنند و از وحشت آن همگي از خاك برمي خيزند، و به يك صف محشور مي شوند، آسمان شكافته مي شود و زمين در هم كوبيده شود و كوهها خرد شده و فرو مي ريزند و شعله هاي آتش همچون كوه زبانه مي كشد، در آن هنگام جنبنده اي نيست مگر اينكه قلبش كنده شود و بياد دينش بيفتد و به خود مشغول گردد مگر آنان را كه خدا بخواهد (كه مصون و محفوظ بمانند)، اي عمرو! در آن روز تو كجا خواهي بود؟ عمرو عرض كرد يا رسول الله امر عظيمي مي شنوم، در اين هنگام ايمان آورد و گروهي از كساني كه با او بودند نيز ايمان آوردند، و بسوي قوم خويش باز گشتند.
2- مصباح كفعمي، ص 694.
3- مستدرك الوسائل، ج5، ص379.

جز خداي يكتا نيست) را، و براي هر همّ و غمي «ما شاء الله» (هر چه خدا بخواهد) را، و براي هر نعمتي «الحمد الله»، و براي هر راحتي و آساني شكر و سپاس از خدا را، و براي هرچه مايه تعجب من بگردد «سبحان الله» را، و براي هر گناهي «استغفر الله» و براي هر مصيبتي اينكه بگويم «انا لله و انا اليه راجعون» (همانا ما از خدائيم و بسوي خدا باز مي گرديم) و براي هر تنگي و ضيقي «حسبي الله» را (يعني بگويم خدا مرا كافي است)، و براي هر قضا و قدري «توكّلت علي الله» (بر خدا توكل مي كنم) را، و براي مقابله با هر دشمني «اعتصمت بالله» را (يعني در مقابل او به ريسمان خدا چنگ مي زنم)، و براي هر طاعت و معصيتي اينكه بگويم «لا حول ولا قوّة الا بالله العليّ العظيم» (هيچ توان و قدرتي نيست بجز قدرت و توان خداوند والاي بزرگ).

9- و بدان كه براي هفتاد مرتبه گفتن اين ذكر شريف، فضيلت عظيم ذكر شده است از جمله آنكه وقت مردن او را مژده و بشارت مي دهند و آن ذكر اين است: «يا اَسمَعَ السّامِعين وَ يا اَبصَرَ النّاظرينَ و يا اَسرَعَ الحاسبينَ و يا اَحكَمَ الحاكِمين.»(1)

10- شيخ كليني از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: «از قرائت سوره اذا زلزلت ملول و خسته نشويد، زيرا كه هركس اين سوره را در نوافل (نمازهاي نافله) خود بخواند، حق تعالي هرگز او را به زلزله مبتلا نكند و با زلزله و صاعقه و به آفتي از آفات دنيا مبتلا نشود تا بميرد، و در وقت مردن او ملكي كريم از پيش حق تعالي بر او نازل شود و نزد سر او بنشيند4.

ص: 115


1- اي شنواترين شنوندگان، و اي بيناترين بينندگان، واي سريع ترين محاسبه كنندگان، و اي قاطع ترين حكم كنندگان، بحار، ج82، ص64.

و بگويد: اي ملك الموت، رفق و مدارا كن به اين وليّ خدا؛ زيرا كه او مرا بسيار ياد مي كرد.»(1)6.

ص: 116


1- كافي، ج2، ص626.

فصل پنجم: ترس از مرگ

اشاره

زهري از امام سجاد عليه السلام نقل مي كند كه ايشان فرمودند: «سخت ترين اوقات انسان سه وقت است؛ (اول) زماني كه فرشته مرگ را ملاقات مي كند؛ (دوم) آن ساعتي كه برانگيخته مي شود؛ (سوم) آن هنگامي كه در پيشگاه عدل

ص: 117

الهي مي ايستد و (در انتظار عدل الهي به سر مي برد) يا به سوي بهشت و يا به طرف جهنم روان خواهد شد.»(1)

كساني كه در دنيا فقط به ظاهر آن توجه مي كنند و ابدا به باطن آن كاري ندارند، و با خدا رابطه و ارتباطي ندارند، سرسري و بدون حساب و مسئوليّت و بدون تعهّد زندگي مي كنند، پيوسته محبّت دنيا در دل آن ها رو به فزوني مي رود تا به جايي كه گويي هيچ محبوبي و مقصودي غير از آن نمي پندارند.

طبيعتاً مُردن براي اين افراد بسيار سخت است. چون در طول زندگي تمام فكر و ذكرش امور دنيايي از مال و جاه بوده، براي اولاد رنج برده و متحمّل مشكلات شده، سرمايه اي گرد آورده و بدان اعتماد كرده، در سرما و گرما ايّام و ساعات عمر خود را براي بدست آوردن اين امور مصرف نموده است؛ خلاصه تمان دوران عمر خود را كه منطبق است بر قطعات زمان از سال ها و ماه ها و روزها و ساعت ها و دقيقه ها و لحظه ها، براي بدست آوردن اين چيزها مصرف كرده است.

بنابراين به هريك از آن ها قهراً محبّت پيدا نموده است و هريك از آن ها مانند زنجيري دل و خواست او را به خود مي بندد؛ حالا مي خواهد از دنيا برود، دل خود را متّصل به هزاران زنجير مي بيند كه از هر طرف او را به اين امور دوخته است.19

ص: 118


1- الخصال، ص119

اموال او هريك دل او را به سوي خود مي كشند؛ دوستان و آشنايان دل او را به سمت خود مي كشند، اولاد و زن و خويشان به سمت خود مي كشند، آرزوهاي دراز كه در خيال خود پرورانده دل او را به سمت خود مي كشند؛ و اين شخص بايد برود، حركت كند، بار سفر آخرتش را ببندد، و وداع كند! و ديگر هيچ رجوع و بازگشتي نيست، ديگر حتّي براي يك لحظه روي اين عالم را نمي بيند، و تمام اين اندوخته ها و محبوب ها و مقصودها به خاك فراموشي سپرده مي شوند.

حتّي به بدن خود عشق مي ورزيد و براي خراش پوست دستش هم به طبيب متوسّل مي شد و هم اكنون بايد تمام بدنش را در خاك ببيند كه طعمه ماران و موران زمين شده، و محلّ و مدفن او جاي آمد و شد خزندگان زير زمين شده است. و توده هاي سنگين خاك بر روي پيكر او انباشته گردد و خود در ميان آن تبديل به خاك و خاكستر شود. همه اين ها را در مقابل ديدگان خود مجسّم مي بيند.

از طرفي هم چون براساس وجدان و عقل حركت نكرده، نه راه آخرت را روشن كرده و نه از علوم باطني كه موجبات تجرّد نفس مي باشند چيزي اندوخته است كه هم اكنون به درد او بخورند.

در مقام عبوديّت خدا نبوده و سر به سجده تسليم و خاكساري در مقابل خالق همه موجودات نگذارده؛ ايثار نكرده، دستگيري از بيچارگان و درماندگان ننموده، و با اعمال صالحه جان خود را به حيات آن عالم زنده نكرده، و براي تاريكي ها و عقبات و كوره راه هاي

ص: 119

آن جهان چراغي روشن نكرده است.

و هم اكنون با اين حال و كيفيّت مي خواهد از دنيا برود! با اين مشكلاتي كه از هر سو به او روي آورده و او را احاطه نموده؛ حيرت زده، و با ندامت و حسرتي كه تمام وجود او را احاطه كرده، مي خواهد كوچ كند. بانگ رحيل زده شده و بايد برود و ديگر وقت جبران كردن، نيست.

مخصوصاً اگر به اين امور فاني دنيا با رنج و زحمت رسيده باشد و آن ها را با زحمت زياد به دست آورده باشد، كه در اين صورت علاقه به آن ها بيشتر بوده و در نتيجه دل كندن از آن ها مشكلتر است. با اين خصوصيّات اگر به كسي بگويند: يك سال ديگر مي ميري يا مثلاً ده سال ديگر مي ميري، دنيا در چشم او تاريك مي شود؛ گويي تمام عذاب ها را بر او وارد كرده اند و كوه ها را بر سر او خراب مي نمايند.

بيشتر مردم دنيا از فرا رسيدن مرگ نگرانند؛ ترس از مرگ پديده هول انگيز رواني است و موجب نگراني، اضطراب و ناراحتي افراد مي شوند و اگر آدمي بخواهد راحت و آسوده خاطر و شاد زندگي كند، بايد ترس و نگراني از مرگ او روح و روان او زدوده شود تا از اين دلهره و اضطراب كه زندگي را به كامش تلخ مي كند، آزاد شود.

علل ترس از مرگ

اشاره

ترس از مرگ مي تواند علتهاي مختلفي داشته باشد اما مهمترين و معمولترين علل ترس از مرگ عبارتند از:

ص: 120

1- «ترس از نابود شدن» 2- «ترس از پرونده اعمال» 3- «عدم شناخت جايي كه انسان بعد از مرگ به آن انتقال مي يابد» 4- «انس به دنيا» 5- «ترس اولياء خدا از مواجهه با خداوند»

1- ترس از نابود شدن

انسان هميشه از «عدم» گريزان است. علت ترس برخي از افراد از مرگ اين است كه آن ها مرگ را «نيستي» مي انگارند و اعتقاد قلبي به معاد ندارند و به همين دليل دوست دارند كه هميشه در دنيا زنده بمانند.

(وَ لَتَجِدَنّهُم اَحرَصَ النّاسِ عَلَي حياةٍ و مِن الّذينَ اَشرَكوا يَوَدٌ اَحَدَهُم لَو يُعَمّرُ اَلفَ سَنَةٍ)(1)

«و آنان (يهوديان) را مسلما حريص ترين مردم نسبت به زندگي و حتي حريص تر از كساني كه شرك مي ورزند خواهي يافت. هر كدامشان دوست دارند هزار سال زنده باشند.»

2- ترس از پرونده سياه اعمال

عده اي از مردم هم بر خلاف دسته سابق به مبدأ و معاد اعتقاد دارند و مسلمانانند ولي به سبب پرونده سياه اعمالشان از مرگ وحشت دارند. قرآن كريم درباره اين افراد مي فرمايد:

(قُل اِن كانَت لَكُمُ الدّارُ الآخِرةُ عِندَالله خالِصَةً مِن دونِ النّاسِ فَتَمَنّوُا المَوتَ اِن كُنتُم صادِقينَ وَ لَن يَتَمَنّوهُ اَبداً بِما قَدّمَت اَيديهِم وَ الله عَليمٌ

ص: 121


1- سوره بقره، آيه 96

بِالظالِمين.(1)

«بگو اگر در نزد خدا، دار آخرت فقط به شما اختصاص دارد و نه به ديگران، پس آرزوي مرگ كنيد اگر راست مي گوييد؛ اما آن ها به سبب كارهايي كه قبلا انجام داده اند، هيچ گاه آن را آرزو نمي كنند، و خداوند به حال ستمگران آگاه است.»

در آيه بالا علت ترس از مرگ اين افراد صراحتاً گناهان آن ها ذكر شده است.

در روايتي امام باقر عليه السلام مي فرمايند: «شخصي از محضر پيامبر عليه السلام سؤال كرد كه چرا من مرگ را دوست ندارم؟ حضرت فرمودند: آيا تو مالي داري؟ عرض كرد: بله. فرمودند: آيا از پيش (در راه خدا) فرستاده اي؟ عرض كرد: نه. حضرت فرمودند: به همين جهت است كه مرگ را دوست نداري»

در واقع ترس اين افراد از مرگ كه مي دانند در دادگاه عادلانه اي محاكمه خواهند شد از بدحسابي و دغل بودن و دزدي خودشان است نه از محاسبه خداوند.

3- علاقه به دنيا

بيشتر سختي مرگ و جان كندن در علاقه به دنيا و لذت هاي آن است. و آن چند بخش است: از طرفي شدت مرض و درد و بسته شدن زبان و رفتن قوا از اندام، از طرف ديگر، گريستن اهل و عيال و فرزندان و وداع با آن ها و غم دوري و يتيمي و بي كس شدن بچه هايره

ص: 122


1- آيه 94 و 95، سوره بقره

خود، از طرف ديگر غم جدا شدن از مال و منزل و املاك و اندوخته و چيزهاي نفيس خود كه عمر عزيز خود را صرف آن ها كرده و با سختي زياد، آن ها را جمع كرده.

به طور كلّي هرچه انسان براي چيزي بيشتر زحمت بكشد، علاقه اش به آن بيشتر خواهد شد؛ و طبيعتا رها كردن و جدا شدن از آن مشكلتر خواهد بود.

4- عدم شناخت و آمادگي براي جايي كه به آنجا منتقل مي شويم

حضرت صادق عليه السلام فرمودند: «مردي به سوي ابوذر رحمه الله آمد. پس به او گفت: «اي ابوذر، چرا ما از مرگ كراهت داريم.» او گفت: «براي اينكه شما دنيايتان را آباد كرديد و آخرتتان را خراب نموديد، پس كراهت داريد كه از جاي آباد به جاي خراب و ويرانه منتقل شويد».

آن مرد دوباره به ابوذر گفت: «وارد شدن ما بر خداوند متعال را چگونه مي بيني؟» ابوذر رحمه الله گفت: «اگر نيكوكار باشد مثل كسي كه دور از خانواده اش بوده و نزد آن ها بازگشته است. و اما اگر بدكار بوده باشد، مانند بنده گريزاني است كه او را نزد صاحبش بر مي گردانند.»

آن مرد دوباره سؤال كرد: «پس چگونه مي بيني حال ما را نزد خدا؟» «ابوذر رحمه الله فرمود: «اعمل خود را بر قرآن عرضه كنيد (با قرآن بسنجيد) همانا خداوند مي فرمايد: «همانا نيكويان در نعمت ها هستند، و همانا بدان در جهنمند» آن مرد گفت: «پس كجاست رحمت خدا؟» و ابوذر گفت: «رحمت خدا نزديك است به نيكوكاران»

ص: 123

در روايت ديگري از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه ايشان فرمودند: «مردي به ابوذر رحمه الله در نامه اي نوشت كه اي اباذر، هديه اي براي من از علم بفرست.» پس به او نوشت: «همانا علم بسيار است؛ ولي اگر مي تواني بدي نكني به كسي كه دوستش داري، بكن» دوباره آن مرد نوشت: «آيا ديده اي كسي را كه به كسي علاقه دارد و به او بدي مي كند؟» ابوذر رحمه الله در جواب او گفت: «آري، نفس تو دوست ترين افراد به توست. پس وقتي كه تو عصيان و نافرماني خدا را بكني، بدي كرده اي به سوي او.»!

5- ترس اولياي خدا از مرگ

و اما يك نوع ترس ديگر از مرگ وجود دارد كه با انواع ديگر تفاوت دارد و آن ترس مؤمنان كامل و اولياي خدا از مرگ است و حال آنان اين چنين است كه اگرچه از مرگ نمي ترسند اما خوف آن ها از عظمت حق تعالي و بزرگي جلالت آن ذات مقدس است چنانچه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم مي فرمودند:

«فَاَينَ هَولُ المُطّلع؟» پس چگونه است وحشت كسي كه آگاه مي شود.(1)

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در شب نوزدهم وحشت و ترس عظيمي داشتند؛ با آنكه اين سخن حضرت در مورد مرگ بسيار معروف است كه: «به خدا سوگند، پسر ابوطالب به مرگ مأنوس تر است از بچّه شير خوار به پستان مادرش.» كه آن ترس از عظمت حضرت حق جل و اعلا بود زماني كه مي خواستند به حضرت حق جلّ و اعلا وارد شوند؛

ص: 124


1- تفسير برهان، ج4، ص517

اشتياق مؤمن به مرگ

باطن مؤمن از ظاهرش بهتر، و باطن كافر از ظاهرش آلوده تر است.

مؤمن آرزوي لقاي خدا را دارد؛ زيرا مي بيند نتيجه زحمات تمام عمرش در اين راه، در عالم هستي ضايع و باطل نشده، و هم اكنون كه مي خواهد پا از اين دنيا بيرون گذارد، نتيجه زحماتش، در مقابل ديدگانش مهيّا و آماده است. مزد و ثواب، اجر و پاداش، بهشت و رضوان، لقاء حضرت محبوب، همه و همه حاضرند و آنچه در دنيا براي او مخفي بوده در اينجا آشكار شده است.

و همين پرده و حجاب تن كه تا اندازه اي ولو ناچيز، مانع از رسيدن به بالاترين مراتب تجرّد بود با مرگ از بين مي رود و خود را در آغوش خوشبختي و كاميابي و محو جلوه جمال حضرت ازلي مي بيند، و در آن لقاء و وصل بي پايان و سرمد به سر مي برد؛ لذا آن را همانند شب زفاف و عروسي و شب وصال مي داند. حافظ گويد:

روز هجران و شب فرقت يار آخر شد*** زدم اين فال و گذشت اختر و كار آخر شد

آن همه ناز و تنعّم كه خزان مي فرمود*** عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

صبح امّيد كه شد معتكف پرده غيب*** گو برون آي كه كار شب تار آخر شد

شكر ايزد كه به اقبال كله گوشه گل*** نخوت باد دي و شوكت خار آخر شد

ص: 125

مؤمن مشتاق مرگ است و كافر گريزان از آن

كسي كه از راه حقّ قدمي فراتر ننهاده و كردار و صفاتش را بر مبناي حقّ و امر حقّ تطبيق نموده و پشت به ظواهر اين دنيا نموده و از آن رخت بربسته و ميل و رغبت خود را به سوي سراي جاويد و ابديّت نموده و عاشق لقاي خدا بوده است، اين شخص طبيعتا عاشق مرگ است؛ چون محبّ خداست، هر روز آرزو مي كند كه لباس بدن را ترك كرده و لباس نوراني تجرّد را بر تن كند؛ بلكه پيوسته مي كوشد تا هر روز يك درجه از وابستگي اش به اين دنيا كم گردد و يك درجه به ادراك معاني و حقيقت نزديك تر شود.

رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم در روايتي فرمودند:

«مُوتوا قَبلَ اَن تَموتوا» «بميريد قبل از اينكه شما را بميرانند»

يعني قبل از اينكه زمان فوت و قبض روح شما فرا رسد خود را براي مردن آماده كنيد، مانند مسافري كه بار و اساس سفر خود را آماده كرده و هر زمان كه وقت مسافرت فرا رسد بدون هيچ نگراني عازم سفر مي گردد. اينچنين شخصي هميشه مشتاق مرگ بوده و براي آن لحظه شماري مي كند.

آن كسي كه عمل صالح انجام داده، به حقوق ديگران تجاوز ننموده و از مقام عبوديّت و بندگي خدا منحرف نشده، طبعا با خدا ربط و آشنائي پيدا نموده است و اين ربط و آشنايي موجب گرايش و انس به لقاء و ديدار اوست؛ و چون مرگ تنها راه رسيدن به لقاء و

ص: 126

ديدار است پس بايد عاشق مرگ باشد، چون عاشق محبوب، عاشق راهي است كه او را به محبوب مي رساند.

و آن كسي كه به عالم غرور دل مي بندد و عالم هستي را فقط از دريچه چشم شهوت و غضب و استثمار و حكومت هاي ناروا ملاحظه مي كند، از خدا دور شده و سر تسليم در مقام عبوديّت او فرود نياورده؛ او عاشق دنيا است و مشتاق جمع آوري مال و ثروت؛ و لذا عاشق هر راهي است كه او را به معشوقش برساند. او عاشق حيات و زندگي عالم غرور است نه ابديّت و سرمديّت.

قرآن كريم در اين باره مي فرمايد:

(قل يا أيّها الّذين هادوا إن زعمتم أنّكم أولياء لله من دون النّاس فتمنوا الموت إن كنتم صادقين* ولا يتمنّونه أبدا بما قدّمت أيديهم و الله عليم بالظالمين)(1)

«اي پيغمبر بگو، اي مردماني كه يهودي شده ايد! اگر چنين مي پنداريد كه شما فقط اولياي خدا هستيد نه ساير مردم، پس تمنّي و آرزوي مرگ كنيد، اگر راست مي گوئيد! و ابدا چنين تمنّايي نخواهند نمود بعلّت گناهان و تجاوزاتي كه نموده اند و به خود و ديگران ستم نموده اند؛ و خداوند به ظالمين داناست.»

طبيعتاً اينچنين شخصي كه تمام هم و غم خود را دنيا قرار داده و به آخرت ايمان ندارد و هيچ عمل صالحي پيش نفرستاده از مرگعه

ص: 127


1- آيه 6 و 7، سوره جمعه

و ورود به عالم معنا گريزان و ترسان خواهد بود و مرگ در ذائقه او بدترين چيزها و وحشتناك ترين امور است.

ص: 128

فصل ششم: تهيه مقدمات مرگ

مهيا شدن براي سفر آخرت

جناده ابن ابي اميه كه يكي از دوستان حضرت امام حسن عليه السلام است حكايت مي كند:

«هنگامي كه حضرت را مسموم كرده بودند در آخرين لحظات عمر شريفش به حضور ايشان شرفياب شدم؛ ديدم جلوي آن حضرت طشتي نهاده اند كنار بستر آن حضرت نشستم پس از لحظه اي ديدم كه خون به همراه پاره هاي جگر استفراغ مي نمايد. افسوس خوردم و با حالت غم و اندوه گفتم چرا خودتان را معالجه و درمان نمي كنيد.

حضرت به سختي لب به سخن گشود و فرمود اي بنده خدا مگر مي شود مرگ را معالجه كرد؟

گفتم: (انا لله و انا اليه راجعون) همه ما از سوي خدا آمده ايم و به سوي

ص: 129

او باز خواهيم گشت.

پس از آن حضرت متوجه من گرديد و فرمود به خدا سوگند رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم با ما عهد بست كه دوازده نفر مسئوليت ولايت و امامت امت را به دوش خواهند گرفت كه همگي از فرزندان امام علي و حضرت فاطمه زهرا عليهم السلام مي باشند و هر يك به وسيله زهر مسموم و يا به وسيله شمشير كشته خواهند شد.

عرضه داشتم «يابن رسول الله» چنانچه ممكن باشد مرا موعظه و نصيحتي بفرماييد كه برايم سودمند باشد.

امام فرمودند: «مهيا باش براي سفري كه در پيش داري و زاد و توشه مورد نيازت را فراهم ساز. آگاه باش تو دنيا را مي طلبي ولي غافلي از اينكه مرگ هر لحظه به دنبال توست. توجه داشته باش تو بيش از سهميه و قوت خود از دنيا بهره اي نمي بري و هرچه زحمت بكشي براي ديگران ذخيره خواهي كرد؛ آگاه باش آنچه از دنيا به دست مي آوري اگر حلال باشد بايد محاسبه شود و اگر حرام باشد عقاب و عذاب دارد و چنانچه از راه مشكوك و شبهه ناك باشد مؤاخذه مي گردي.

پس سعي كن دنيا را همچون مرداري بداني كه فقط به مقدار نياز و ضرورت از آن بهره گيري؛ و براي امور دنيويت طوري برنامه ريزي كن كه گويي يك زندگي جاويد و هميشگي داري و براي آخرت خويش به گونه اي باش مثل آنكه همين فردا خواهي مرد و از دنيا خواهي رفت؛ و بدان كه عزت و سعادت هر فردي در گرو پيروي از دستورات خدا و معصيت نكردن است.

ص: 130

پس از آن نفس حضرت قطع شد و همه حاضران گريستند.»(1)

توبه قبل از مرگ

يكي از نعمت هاي بزرگي كه خداوند متعال به بندگانش ارزاني داشته، توبه و بازگشت است. خداوند اين توفيق و فرصت را به انسان داده كه اگر خطا و گناهي مرتكب شد، بتواند جبران كند از كرده هاي خويش پشيمان شده و با آب توبه آلودگي هاي وجودش را بزدايد. لذا توبه كننده بايد از اعمال وجود، نسبت به گذشته تاريك خود ابراز شرمساري و ندامت نمايد و از پيشگاه الهي عذر بخواهد و براي آينده نيز خويشتن را به اطاعت حضرت حق ملزم و متعهد سازد.

اگر اين حالت روحاني در بستر مرگ به انسان دست دهد، و چند روز يا چند ساعت يا چند دقيقه و حتي چند لحظه پيش از آن كه از مرز دار تكليف بگذرد و فرشته مرگ را ببيند به توبه اي اين چنين موفق گردد از گناهان گذشته پاك مي شود و با قلبي سالم و نوراني به پيشگاه الهي شرفياب مي گردد.

رسول گرامي اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم درخصوص ضرورت توبه قبل از مرگ فرموده اند: «توبوا الي ربكم من قبل ان تموتوا» «قبل از اين كه شما را بميرانند به سوي خدا توبه نماييد»(2)

و در حديث ديگري آماده است كه:

«خداوند متعال به رسولش فرمود كسي كه يك سال پيش از مرگش توبه

ص: 131


1- داستانهاي شگفت انگيزي از مرگ صفحه 218
2- شهاب الاخبار ص 321

كند، توبه او را پذيرفته مي شود. حضرت رسول صلّي الله عليه و آله وسلّم فرمودند: يك سال زياد است؛ پس خداوند متعال فرمود: اگر يك ماه پيش از آن كه بميرد توبه نمايد، توبه اش پذيرفته مي شود. باز حضرت رسول صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند: يك ماه زياد است. خداوند متعال فرمود: هركس يك هفته پيش از مرگ توبه كند، توبه اش مقبول درگاه خداوند است. رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم باز هم عرض كردند: يك هفته زياد است؛ خداوند متعال فرمود: هركس يك روزه به مرگش مانده توبه كند، توبه اش در پيشگاه الهي مورد قبول واقع مي شود. حضرت رسول صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند: يك روز هم زياد است؛ پس خداوند متعال فرمود: هركس پيش از آن كه ملك الموت را مشاهده كند و به عيان او ببيند توبه كند، توبه اش را مي پذيرم.»(1)

اما توبه نيز شرايط و نشانه هايي دارد؛ به حكايت زير توجه كنيد: روزي شخصي در حضور حضرت علي عليه السلام بدون توجه لازم گفت: «استغفرالله»؛ امام فرمودند: «مادرت بر تو بگريد» سپس فرمودند: «ميداني معناي استغفار چيست؟ استغفار درجه والا مقامان است و داراي شش معناست(2): اول، پشيماني از آنچه گذشت. دوم، تصميم بر عدم بازگشت. سوم، پرداختن حقوق مردم، چنانكه خدا را پاك ديدار كني كه چيزي به عهده تو نباشد. چهارم، تمام واجبات ضايع ساخته را به جا آوري. پنجم، گوشتي كه از حرام بر اندامت روييده با اندوه فراوان آب كني چنان كه پوست به استخوان چسبيده و گوشت تازه برويد. ششم، رنج طاعت را به تن بچشاني، چنان كهد.

ص: 132


1- مشكوة الانوار، ص110، و اصول كافي، ج2، ص 440.
2- براي تحقق آن بايد اين كارها را انجام داد.

شيريني گناه را به او چشانده بودي؛ پس آنگاه بگويي «استغفرالله».(1)

بنا بر روايات انسان بايد كفنش را در زمان حيات خويش تهيه كند و هر از چند گاهي به آن نگاه كند كه امام صادق عليه السلام مي فرمايد: هركس كه كفن خويش را تهيه و آماده كند و در خانه اش داشته باشد از غافلان محسوب نمي گردد».

همچنين فرموده اند: «هركس كفن خويش را تهيه و آماده كند هر وقت كه به آن نگاه مي كند برايش اجر و مزد و ثواب نوشته مي شود.»

توصيه هايي درباره كفن

مستحب است انسان در زمان حيات خوي از پاكترين و طاهرترين اموال خويش كه هم حلال باشد و هم خمس و زكات آن پرداخت شده باشد كفن خويش را تهيه كند؛ آن هم از بهترين و گران قيمت ترين پارچه ها زيرا كه مرده ها در روز قيامت به كفن خويش افتخار مي كنند.

ديگر اينكه آن كفن را با آب فرات بشويد و بدهد با تربت سيدالشهدا عليه السلام روي آن سوره ياسين و دعاي جوشن كبير و ... را بنويسند. همچنين روي هر قطعه كفن بنويسد:

«فلان(2) يشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و انّ مُحمداً رسول الله صلي

ص: 133


1- نهج البلاغه، حكمت 417- ترجمه استاد دشتي صفحه 523
2- به جاي فلان نام خودش را بنويسد.

الله عليه و آله و اَنّ علياً اميرالمومنينَ والائمةٍ مِن وُلده».

و يك يك امامان را ذكر كند سپس بنويسد «ائمته الهدي الابرار» و پس آن بنويسد «و ان البعث و الثواب و العقاب الحق».

و در صورت امكان اين كفن را در نجف و كربلا تهيه نمايد و به ضريح حضرات معصومين عليهم السلام بمالد و تبرك نمايد.

و اگر برايش ممكن نيست پارچه سفيد بخرد و بدهد اين نوشته ها را برايش بنويسند يا از كفنهاي آماده در كربلا و نجف كه روي آنها سوره ياسين و دعاي جوشن كبير و اسامي ائمه و ... با تربت حضرت سيدالشهدا نوشته شده بخرد و در حرم اهل بيت عليهم السلام و ضرايح مطهر ايشان تبرك كند.

و مستحب است كفن علاوه بر لنگ و پيراهن و سرتاسري داراي خرقه جهت بستن سينه و پارچه اي به طول حدود دو متر و عرض حدود نيم متر براي بستن رانهاي ميت از باسن تا روي زانو در زن و مرد و عمامه در مردان جهت بستن دور سر ميت و تحت الحنكهاي آن تا روي سينه و مقنعه براي خانمها باشد.

بهتر است كفن و قطعات آن سفيد و از پنبه باشد و همچنين سرتاسري دو تا و يا حتي سه تا باشد مخصوصا براي خانمها بهتر است و مستحب است يكي از سرتاسريها بُرد يَمني احمر (قرمز) باشد و با يك عدد بُرد يمني پس از گذاشتن ميت در قبر به رويش بكشند

مستحب است انسان كف خويش را تهيه و آماده كن و هر از چند گاهي آنها را باز كند و نگاه نمايد و به ياد مرگ و قبر و قيامت بيفتد

ص: 134

و كسي خيال نكند كه انسان با تهيه كفن خواهد مرد چه بسا خيلي ها كفن تهيه كردند و ساليان زيادي عمر كردند و خيلي ها كفن تهيه نكردند و در چشم به هم زدني مردند.(1)

تهيه مقدمات مرگ توسط آيت الله مرعشي نجفي

آيت الله مرعشي نجفي از زمان حياتشان چيزهايي را براي زمان مرگشان در نظر گرفته بودند كه به پسرشان اينگونه سفارش كردند:

سفارش مي كنم او را به اينكه كيسه اي كه در آن خاك مراقد ائمه طاهرين عليهم السلام و اولاد آنان و قبور اصحاب و بزرگان جمع آوري نموده ام براي تيمّن و تبرّك با من دفن نمايد، و مقداري از آن را هم محاذي صورتم بريزند.

سفارش مي كنم او را به اينكه لباس سياهي كه در ماه هاي محرم و صفر مي پوشيدم جهت حزن و اندوه در مصيبت هاي آل رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم با من دفن شود.

و سفارش مي كنم او را به سجاده اي كه هفتاد سال بر روي آن نماز شب به جا آورده ام با من دفن شود.

و سفارش مي كنم به تسبيحي از تربت امام حسين عليه السلام كه با آن در سحرها به عدد آن استغفار كرده ام با من دفن شود.

و سفارش مي كنم به دستمالي كه اشكهاي زيادي در رثاي جدّم حسين مظلوم و اهل بيت مكرم او عليهم السلام ريخته و صورت خود را با آن

ص: 135


1- داستانهاي شگفت انگيزي از مرگ صفحه 223

پاك مي كردم بر روي سينه در كفنم بگذارند.

و سفارش مي كنم او را كه دو عقيق را پس از انجام مراسم غسل در زير زبانم بگذارند.

و سفارش مي كنم او را كه قرآن كوچكي را كه به او سپرده ام به هنگام دفن در دست راست من بگذارد.

و سفارش مي كنم او را كه قوطي حلبي محتوي آب زمزم را سوراخ كرده به هنگام دفن در قبر بپاشند...(1)

نوشتن وصيت نامه

از جمله كارهايي كه انسان بايد پيش از مرگ انجام دهد نوشتن وصيت نامه مي باشد.(2) امام خميني رحمه الله در رساله عمليه خود مي فرمايد: «وصيت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براي او كارهايي انجام دهند، با بگويد بعد از مرگش چيزي از مال او ملك كسي باشد، يا براي اولاد خود و كساني كه اختيار آنان با اوست قيّم و سرپرست معين كند و كسي را كه به او وصيت مي كنند «وصي» مي گويند.»

همچنين ذكر اين نكته در اينجا خوب است كه اگر انسان كار خيري را در خودش در زمان حياتش انجام دهد بسيار برايش بهتر است از زماني كه پس از مرگش بازماندگانش طبق وصيت انجام دهند؛ چنانچه مي گويند در زمان رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فردي وصيت كرد كه پس

ص: 136


1- بخشي از وصيت نامه فقيه اهل بيت آيت الله مرعشي نجفي- داستانهاي شگفت انگيزي از مرگ ص 183
2- درباره وصيت نكاتي در فصل دوم ذكر گرديد كه براي تكميل در اينجا نيز چند نكته اضافه مي گردد.

از مرگش مقدار زيادي خرما صدقه بدهند، رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند: اگر دو دانه خرما در زمان حيات، در دهان يتيمي مي گذاشت بهتر بود از اين همه خرما كه پس از مرگ از طرفش دادند.

با توجه به اهميت اين موضوع در زير به چند بند از «احكام وصيت» از رساله توضيح المسائل امام خميني رحمه الله اشاره مي شود(1):

- اگر (بازماندگان) نوشته اي به امضا يا مهر ميت ببينند، چنانچه مقصود او را بفهمند و معلوم باشد كه براي وصيت كردن نوشته بايد مطابق آن عمل كنند.

- وقتي انسان نشانه هاي مرگ را در خود ديد بايد فوراً امانتهاي مردم را به صاحبانش برگرداند؛ و اگر به مردم بدهكار است و موقع دادن آن بدهي رسيده بايد بدهد و اگر خودش نمي تواند بدهد يا موقع بدهي او نرسيده بايد وصيت كند و بر وصيت شاهد بگيرد ولي اگر بدهي او معلوم باشد و اطمينان دارد كه ورثه مي پردازند وصيت كردن لازم نيست.

- كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند اگر خمس و زكات و مظالم بدهكار است بايد فورا بدهد و اگر نمي تواند چنانچه از خودش مال دارد يا احتمال مي دهد كسي آنها را ادا نمايد بايد وصيت كند؛ همچنين است اگر حج بر او واجب باشد.

- كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند اگر نماز و روزه قضاد.

ص: 137


1- هركس بايد به رساله توضيح المسائل مرجع تقليد خودش مراجعه كند.

دارد بايد وصيت كند كه از مال خودش براي آنها اجير بگيرند، بلكه اگر مال نداشته باشد ولي احتمال بدهد كسي بدون اينكه چيزي بگيرد آنها را انجام مي دهد باز هم واجب است وصيت نمايد. و اگر قضاي نماز و روزه او به تفصيلي كه گفته شد بر پسر بزرگش واجب باشد، بايد به او اطلاع دهد يا وصيت كند كه براي او به جا آورند.

- كسي كه نشانه هاي مرگ را در خود مي بيند اگر مالي پيش كسي دارد يا در جايي پنهان كرده است كه ورثه نمي دانند، چنانچه به واسطه ندانستن حقشان از بين مي رود بايد به آنها اطلاع دهد و لازم نيست براي بچه هاي صغير خود قيم و سرپرست معلوم نمايد؛ ولي در صورتي كه بدون قيم مالشان از بين مي رود يا خودشان ضايع مي شوند بايد براي آنها قيّم اميني معين نمايد.

- اگر انسان از وصيت خود برگردد، مثلا بگويد ثلث مالش را به كسي بدهند بعد بگويد به او ندهند، وصيت باطل مي شود و اگر وصيت خود را تغيير دهد مثلاً قيّمي براي بچه هاي خود معين كند بعد ديگري را به جاي او قيّم نمايد، وصيت اولش باطل مي شود و بايد به وصيت دوم او عمل كنند.

- اگر كاري كند كه معلوم شود از وصيت خود برگشته، مثلاً خانه اي را كه وصيت كرده به كسي بدهد، بفروشد يا ديگري را براي فروش آن وكيل نمايد وصيت باطل مي شود.

- اگر مصرفي را كه ميت معين كرده از ثلث (يك سوم) مال او

ص: 138

بيشتر باشد، وصيت او در بيشتر از ثلث در صورتي صحيح است كه ورثه حرفي بزنند يا كاري بكنند كه معلوم شود عملي شدن وصيت را اجازه دادند و تنها راضي بودن آنها كافي نيست؛ و اگر مدتي بعد از مردن او هم اجازه بدهند هم صحيح است.

- اگر مصرفي را كه ميت معين كرده از ثلث مال او بيشتر باشد و پيش از مردن او ورثه اجازه بدهند كه وصيت عملي شود، بعد از مردن او نمي توانند از اجازه خود برگردند.

ص: 139

فصل هفتم: داستان هاي شگفت انگيزي درباره مرگ

قبض روح حضرت آدم عليه السلام

حضرت آدم عليه السلام 930 سال عمر كرد و تا زنده بود چهل هزار اولاد از فرزند و نوه و نبيره پيدا كرد، و نسل او همگي از حضرت شيث عليه السلام بوده اند. در هنگام مرگ همه اولاد خود را جمع كرد، و وصيت نمود: اي فرزندانم بهترين اولاد من هِبَةُ الله شيث است كه من مأمورم او را وصي خود گردانم، لذا آنچه از اسماء به من تعليم شده به او مي آموزم تا به شريعت من حكم كند...

آدم عليه السلام به شيث وصيت كرد كه چون از دنيا رفتم، مرا غسل بده و كفن كن و نماز بگذار و مرا در قبر قرار ده، و خود نيز نسبت به فرزندانت چنين وصيّت نما، تا هركه فاضلتر باشد بر تو نماز گزارد،

ص: 140

و همچنان وصيّت كن تا پيامبر آخر الزمان.

و در تاريخ آمده است كه چون آدم عليه السلام به حال احتضار افتاد، ملك الموت آمد. آدم گفت: خدايا شهادت مي دهم به وحدانيت تو و گواهي مي دهم كه من بنده تو و خليفه تو در روي زمين هستم كه به احسان خود ابتدا نمودي، و ملائكه را به سجده من امر كردي، و به من جميع اسماء را تعليم كردي، و مرا در بهشت خود جاي دادي، و آنگاه براي اقامت روي زمين فرستادي.

در اين هنگام جبرئيل كفن آدم را با حنوط از بهشت آورد، و با هفتاد هزار فرشته حاضر شدند تا بر جنازه آدم نماز گزارند.(1)

قبض روح حضرت ابراهيم عليه السلام

از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت است كه فرمودند: چون خداوند اراده فرمود پيامبرش حضرت ابراهيم خليل عليه السلام را قبض روح كند، ملك الموت را به سوي او فرستاد. ملك الموت چون به ابراهيم عليه السلام رسيد، عرض كرد: «السلام عليك يا ابراهيم»

ابراهيم گفت: «وَ عَليكَ السلام يا مَلك الموت، اَداعٍ، اَم ناعٍ؟»

«بر تو سلام باد اي فرشته مرگ؛ آيا آمده اي مرا به سوي پروردگارم بخواني كه به اختيار اجابت كنم، يا آن كه خبر مرگ مرا آورده اي و بايد به اجبار شربت مرگ را بنوشم؟»

ص: 141


1- تاريخ انبياء، عماد زاده، ص 124

عزرائيل گفت: اي ابراهيم آمده ام تو را به اختيار به سوي خدايت ببرم، پس دعوت خدايت را اجابت كن و تسليم مرگ باش كه خدايت تو را به سوي خود خوانده است.

ابراهيم گفت: آيا ديده اي دوست و يار مهرباني، يار مهربان خود را بميراند؟

چگونه خداوند حاضر مي شود خليلش را كه ابراهيم است بكشد؟

عزرائيل به سوي بارگاه الهي بازگشت و در مقابل او قرار گرفت و در بين دو دست جلال و جمال در مقام اطاعت و تسليم درنگ كرد، و سپس عرضه داشت: اي پروردگار من، شنيدي آنچه را كه يار مهربان و خليلت ابراهيم گفت؟

خداند جل جلاله به ملك الموت خطاب كرد: اي عزرائيل به سوي ابراهيم رهسپار شو و به او بگو: آيا هيچ ديده اي كه يار مهرباني از ملاقات و ديدار يار و محبوبش گريزان باشد و از برخورد با او ناخرسند گردد؟ بلكه حبيب دوست دارد محبوب خود را ملاقات كند.(1)

قبض روح حضرت موسي عليه السلام

از عمر حضرت موسي عليه السلام 240 سال مي گذشت، روزي عزرائيل عليه السلام نزد او آمد و گفت: سلام بر تو اي هم سخن خدا

موسي جواب او را داد و پرسيد: تو كيستي؟

ص: 142


1- معادشناسي، علامه حسيني تهراني، ج1، ص65

- من فرشته مرگم.

- براي چه به اين جا آمده اي؟

- آمده ام تا روحت را قبض كنم.

- روحم را از كجاي بدنم خارج مي سازي؟

- از دهانت.

- از دهانم؟ با اين كه من با همين دهان با خدا سخن گفته ام؟

- از پاهايت.

- از پاهايم؟، با اين كه با همين پاها به كوه طور (براي مناجات)

رفته ام؟

- از چشمانت.

- از چشمانم؟، با اين كه همواره چشم هايم را به سوي اميد پروردگار مي دوختم؟

- از گوش هايت.

- از گوش هايم؟ با اينكه سخن خداوند متعال را با گوش هايم شنيده ام؟ خداوند به عزرائيل وحي كرد: روح موسي را قبض نكن تا هر وقت كه خودش بخواهد.

عزرائيل از آنجا رفت و موسي سال ها گذشت زندگي كرد، تا اين كه روزي «يوشع بن نون» را طلبيد و وصيت هاي خود را به او نمود. سپس يك روز كه تنها در كوه طور عبور مي كرد، مردي را ديد كه مشغول كندن قبر است، نزد او رفت و گفت: آيا مي خواهي تو را كمك

ص: 143

كنم؟ او گفت: آري؛ موسي او را كمك كرد. وقتي كار كندن قبر تمام شد، موسي وارد قبر گرديد و در ميان آن خوابيد تا ببيند اندازه لحد قبر، درست است يا نه، در همان لحظه خداوند پرده را از جلوي چشم او برداشت. موسي مقام خود را در بهشت ديد. عرض كرد: خدايا روحم را بسوي خود ببر. همان دَم عزرائيل روح او را قبض كرد و همان قبر را مرقد موسي عليه السلام قرار داده و آن را پوشاند. آن مرد قبر كن عزرائيل عليه السلام بود كه به آن صورت درآمده بود.

در اين وقت منادي حق در آسمان با صداي بلندي گفت: «ماتَ موسي كليمَ الله، فَاَيَّ نَفسٍ لاتَموت»؛ «موسي كه كليم الله بود (با خداوند سخن مي گفت)، مُرد پس چه كسي است كه نمي ميرد؟»

البته، مطابق برخي روايات، قبر حضرت موسي عليه السلام در كوه طور واقع در نجف، و يا در سرزمين سينا است.(1)

قبض روح حضرت سليمان عليه السلام

حضرت سليمان عليه السلام حدود 510 سال عمر كرد. او وقتي از مرگ خود خبردار شد، فرزند بزرگ خود رجعام را طلبيد و وصيّت خود را به او كرد، و بر حفظ و حراست دين و دولتش ترغيب نمود.

آنگاه سليمان بر قصر دارالاماره خود كه از قصرهاي بي نظير دنيا بود، بالا رفت و در كنار تخت سليماني ايستاد، و تكيه بر عصاي

ص: 144


1- بحارالانوار، ج13، ص365.

خويش زد، اندكي به اطراف نگريست كه عزرائيل در همان حال او را قبض روح نمود.

از طرفي چون دستور داده بود كسي نزد او نرود تا مدتي استراحت كند، هيچ كس در قصر او نرفت. سليمان روزها بر عصاي خود تكيه زده بود در حالي كه جان به جان آفرين تسليم كرده بود. مردم كه او را بدين وضع مي ديدند كه نه غذا مي خورد و نه حتي از جايش تكان مي خورد از سطوت و هيبت او مي ترسيدند، و به خدمات و كارهاي خود مشغول بودند.

تا آنكه خداوند خواست حال او را بر مردم معلوم گرداند، لذا موريانه اي را از زير زمين مأمور گردانيد تا عصاي او را خورد و شكست و جسد بي جان سليمان عليه السلام روي زمين افتاد.(1)

قبض روح حضرت رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم

اميرمؤمنان عليه السلام درباره احتضار و قبض روح رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم مي فرمايد مردي اجازه خواست تا خدمت پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم برسد، من بيرون رفتم و به او گفتم چه مي خواهي؟ گفت: مي خواهم پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم را ملاقات كنم. گفتم: نمي تواني، حاجتت چيست؟ آن مرد گفت: چاره اي نيست جز اين كه بر او وارد شوم.

اميرمؤمنان عليه السلام نزد پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم آمد و براي او اجازه خواست،

ص: 145


1- تاريخ انبياء، عمازاده، ص 630.

آن حضرت اجازه داد، آن مرد وارد شد و بر بالاي سر پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم نشست و سپس عرضه كرد: سلام بر تو اي رسول خدا. حضرت پاسخ دادند: سلام بر تو؛ حاجتت چيست؟ گفت: من فرستاده خدا به سوي تو هستم، فرمود: تو كدام يك از آن هايي؟ عرض كرد: من ملك الموت هستم كه پروردگارت مرا به سوي تو فرستاده و به تو سلام مي رساند. او تو را ميان لقاي خود و بازگشت به دنيا محيّر كرده است. حضرت رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند: مرا مهلت بده تا جبرئيل عليه السلام فرود آيد، بر من سلام كند و من بر او سلام و با او مشورت نمايم.

فرشته مرگ از نزد پيامبر بيرون رفت، جبرئيل در هوا او را ملاقات كرد و به او گفت: اي فرشته مرگ آيا روح محمد را قبض كردي؟ گفت: نه، اي جبرئيل او از من خواست كه وي را قبض روح نكنم تا آنگاه تو بر او فرود آيي و بر او سلام كني، و او تو را سلام و با تو مشورت كند. جبرئيل گفت: اي فرشته مرگ آيا نمي بيني براي روح محمد درهاي آسمان گشوده شده است و آيا نمي بيني حوريان محمد خود را آرايش داده اند؟

سپس جبرئيل بر پيامبر فرود آمد و عرض كرد: سلام بر تو اي احمد، سلام بر تو اي محمّد، سلام بر تو اي ابوالقاسم.

حضرت فرمودند: و سلام بر تو اي حبيب من جبرئيل، فرشته مرگ اجازه خواست تا بر من وارد شود، به او اجازه دادم؛ پس از آن خواست تا قبض روحكم كند، از او خواستم تا آمدن تو به من مهلت

ص: 146

دهد. جبرئيل عرض كرد: اي محمد پروردگارت مشتاق تو است و فرشته مرگ پيش از تو از هيچ كس اجازه قبض روح نخواسته و پس از تو نيز از كسي اجازه نخواهد خواست.

پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند: اي جبرئيل فرشته مرگ مرا از سوي پروردگار مخيّر كرده كه ديدار او را اختيار كنم يا به دنيا باز گردم. اي حبيب من نظر تو چيست؟ جبرئيل گفت: اي محمّد لقاي پروردگارت بهتر است (وَ لَلآخِرةُ خَيرٌ لَكَ مِنَ الاولي، و لَسوفَ يُعطيكَ رَبُّكَ فَترضي)(1)

پيامبر فرمودند: آري لقاي پروردگار برايم بهتر است. اي حبيب من جبرئيل همين جا باش تا فرشته مرگ بيايد.

ساعتي بعد فرشته مرگ وارد شد و عرض كرد: سلام بر تو اي محمد؛ حضرت فرمودند: و سلام بر تو اي فرشته مرگ چه مي خواهي بكني؟ گفت: مي خواهم تو را قبض روح كنم، حضرت فرمودند: آنچه را بدان مأموري اجرا كن. جبرئيل گفت: اي محمد اين آخرين روز فرود آمدن من به دنيا است؛(2) پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند: اي حبيب من جبرئيل نزديك من بيا، جبرئيل عليه السلام نزديك ايشان رفت و در سمت راست او قرار گرفت و ميكائيل عليه السلام در سمت چپ او بود و در همين حال فرشته مرگ روح قدس او را قبض مي كرد. جبرئيل گفت: ايد.

ص: 147


1- سوره ضحي، آيات 4 و 5.
2- احتمالاً منظور فرود آمدن به جهت آوردن وحي مي باشد.

فرشته مرگ شتاب كن تا به سوي پروردگار عروج كنم و باز گردم. فرشته مرگ گفت: روح او به جايي منتقل شده كه قادر به باز گردانيدن آن نيستم. در اين موقع جبرئيل گفت: اي محمّد اين آخرين فرود من به دنيا است چه در آن حاجتي جز تو نداشتم و هم اكنون به آسمان بالا مي روم و ديگر تا ابد به زمين فرود نخواهم آمد.

سپس پيامبر خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم به علي عليه السلام فرمودند: اي برادرم نزديك من بيا كه امر خدا فرا رسيده است. علي عليه السلام به آن حضرت نزديك شد به حدي كه در زير روانداز او قرار گرفت؛ سپس پيامبر دهانش را بر گوش علي گذاشت و مدتي دراز با او آهسته سخن گفت، تا آنگاه كه روح پاكش از قفس تن رهايي يافت.(1)

قبض روح حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام

پس از ضربه اي كه ابن ملجم (لعنت الله عليه) به فرق مبارك اميرالمؤمنان عليه السلام زد، ايشان دو روز در بستر مرگ قرار داشتند. روز آخر وصيت هاي خود را به فرزندان خويش نمود. و مدت كوتاهي بيهوش شدند. چون به هوش آمدند، فرمودند: اينك رسول خدا، حمزه و برادرم جعفر عليهم السلام به نزد من آمدند و گفتند: بشتاب؛ ما مشتاق و منتظر توايم. پس ديده هاي مبارك خود را گردانيد و با چشم مادي خود نظر كرد و فرمود: همه را به خدا مي سپارم، خدا همه را به راه

ص: 148


1- محجه البيضا، ج8، ص279- در كتب ديگر نيز داستان وفات (يا شهادت) رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم با اندكي تفاوت آمده است.

حق و راست هدايت كند و از شرّ دشمنان حفظ نمايد، خدا خليفه من است بر شما، و خدا بس است براي خلافت و نصرت. آنگاه فرمود: سلام بر شما اي فرشتگان خدا سپس فرمودند: «لِمثلِ هذا، فَليَعمَلِ العامِلونَ، اِنَّ الله مَعَ الذينَ اتَقوا وَالذينَ هُم مُحسِنون»

«از براي اين مقام و منزلت بايد عمل كنند عمل كنندگان، به درستي كه خداوند با پرهيزگاران و نيكوكاران است.»

پس پيشاني مباركشان در عرق نشست و چشم هاي مباركشان را بر هم گذاشت و دست و پاي را به جانب قبله كشيده و فرمودند: «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ الاّ الله وَحده لا شَريكَ لَه و اَشهدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسولُه» اين را گفته و با بال شهادت به ملاقات حضرت حق شتافتند.(1)

قبض روح حضرت زهرا عليها السلام

راويان سني و شيعه از «سلمي» همسر ابورافع نقل كرده اند كه گفت: من در ساعات آخر عمر فاطمه عليها السلام از او پرستاري مي كردم، يك روز حال او خوب شد و بيماريش آرام گرديد، امير مؤمنان علي عليه السلام براي بعضي كارها از خانه بيرون رفت فاطمه عليها السلام به من فرمودند: مقداري آب بياور تا غسل كنم و بدنم را شستشو دهم، آب آوردم و كمك كردم، فاطمه عليها السلام برخاستند و غسل نيكويي انجام دادند. لباسش را عوض كرده، سپس به من فرمودند: بستر مرا در وسط خانه پهن كن،32

ص: 149


1- منتهي الآمال، ج1، ص132

سپس رو به قبله بر آن بستر خوابيده و به من فرمودند: من امروز از دنيا مي روم، من خودم را شسته ام، هيچ كس روي مرا باز نكند، سپس دستش را روي سرشان گذاشته و از دنيا رحلت فرمودند.

اسماء بنت عميس مي گويد: هنگامي كه فاطمه عليها السلام به احتضار افتادند، به من فرمودند: هنگامي كه جبرئيل عليه السلام در ساعت رحلت پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم نزد حضرت آمد مقداري كافور از بهشت آورد؛ پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم آن را سه قسمت كرد، يك قسمت آن را براي خود برداشت و يك قسمت آن را براي علي عليه السلام و يك قسمت آن را براي من گذاشت.

آنگاه به من فرمود: اي اسماء آن كافور باقي مانده را كه در فلان جا است بياور و كنار سرم بگذار، اين را گفتند و جامه شان را به سر كشيده و فرمودند: اندكي صبر كن و در انتظار من باش، سپس مرا صدا بزن، اگر جواب تو را ندادم بدان كه به پدرم ملحق شده ام. اسماء اندكي صبر كرد، سپس فاطمه عليها السلام را صدا زد، جوابي نشنيد، صدا زد:

«يا بِنتَ مُحَمَّدٍ المُصطَفي، يا بِنتَ اَكرَمَ مَن حَمَلَتهُ النِّساء، يا بِنتَ خَيرَ مَن وطأ الحصي، يا بِنتَ مَن كانَ مِن رَبه قابَ قَوسينِ اَو اَدني»

«اي دختر محمد مصطفي صلّي الله عليه و آله و سلّم اي دختر بهترين انسان ها اي دختر برترين كسي كه بر روي زمين راه رفت، اي دختر كسي كه در شب معراج به جايگاه خاص قدرت الهي رسيد.»

باز جوابي نشنيد، اسماء روپوش را كنار زد، ناگاه دريافت كه فاطمه

ص: 150

عليها السلام به لقاء الله پيوسته است، خود را به روي فاطمه عليها السلام انداخت و او را بوسيد و عرض كرد: اي فاطمه وقتي كه به حضور پدرت رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم رسيدي سلام مرا به او برسان.(1)

برافروخته شدن سيماي سيّدالشّهدا عليه السلام در روز عاشورا

و نيز در كتاب «معاني الاخبار» شيخ صدوق رحمه الله روايت مي كند از مفسّر از أحمد بن الحسن الحسيني از حسن بن عليّ النّاصري از پدرش از حضرت أبي جعفر جواد عليه السلام از پدرانش عليهم السلام از حضرت عليّ بن الحسين عليه السلام كه:

حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمودند: چون در روز عاشورا كار بر حسين بن عليّ بن أبي طالب عليه السلام بسيار سخت، بعضي از افرادي كه با آن حضرت بودند، چون بر آن حضرت نظر كردند، ديدند كه آن حضرت در حالات به خلاف آن هاست؛ چون حال آن ها چنين بود كه هرچه امر شدّت مي يافت رنگ ها از چهره ها متغيّر مي شد و بندها به لرزش در مي آمد و دل ها به طپش مي افتاد.

وليكن حال و خصوصيت سيّدالشّهداء عليه السلام و بعضي از اطرافيان آن حضرت كه با او بودند چنين بود كه رنگ هاي صورت هايشان مي درخشيد و اعضايشان آرام مي گرفت و نفس ها در سينه ها آرامش بيشتري مي يافت.

ص: 151


1- بيت الاحزان، تاليف محدث قمي، ترجمه اشتهاردي، ص 247 و 248.

در اين حال بعضي به يكديگر مي گفتند: ببينيد! گويي اين مرد ابداً باكي از مرگ ندارد.

حضرت سيّدالشّهدا عليه السلام به آن ها فرمودند: اي فرزندان، عزيزان و بزرگواران! قدري آرام بگيريد، صبر و تحمّل پيشه كنيد! چون مرگ نيست مگر پلي كه عبور مي دهد شما را از گرفتاري ها و شدائد به سوي بهشت هاي وسيع و نعمت هاي جاوداني.

كداميك از شما مكروه و ناپسند داريد كه از زنداني به قصر مجلّلي انتقال يابيد؟

آري، مرگ براي دشمنان شما نيست مگر مانند كسي كه از قصري به سوي زندان و شكنجه انتقال يابد. همانا پدرم براي من روايت كرد از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم كه: حقّا دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است؛ و مرگ پلي است كه اين ها را به سوي بهشت و آن ها را به سوي جهنّم انتقال مي دهد، نه من دروغ مي گويم و نه به من دروغ گفته شده است.»

قبض روح بلال

بلال صحابي و مؤذن رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم بين شصت تا هفتاد سال عمر كرد. روزي دچار ضعف شديدي شد و در منزل به استراحت پرداخت، رفته رفته ضعف و سستي او شدت يافت و بيماري بر او مستولي شد. سينه اش به سختي بالا و پايين مي رفت. همسرش به پرستاري او مشغول بود و از اين پيش آمد بي نهايت نگران و ناراحت بود.

ص: 152

بلال چشمش را گشود و پرسيد: چه مي كني؟ فراق و جدايي نزديك شد. گويا كساني را مي ديد، انسان هايي با فضيلت كه او را دوست مي دارند و او هم به آن ها ارادت مي ورزد. اين محمّد و ياران او هستند كه او را دعوت مي كنند كه به آن ها بپيوندد.

تبسمي بر لبانش نقش بست، يك مرتبه آهي كشيد، چشمانش را روي هم گزارد و سرش را روي سينه اش خواباند. همسرش صورت او را برگرداند، ناگهان آه جان سوزي كشيد و گفت واحُزناه.(1)

بلال نفس هاي آخرش را مي كشيد، مشتاق زيارت و درك لقاي حق بود، لذا با شادي و سرور گفت: وافرحتاه.(2)

چون بلال از ضعف شد همچون هلال*** رنگ مرگ افتاد بر روي بلال

جفت او ديدش بگفتار: وا حرب*** پس بلالش گفت: ني ني و اطرب

تا كنون اندر حرم بودم ز زيست*** تو چه مي داني مرگ چه عيش است، چيست

گفت جفت: امشب غريبي مي روي*** از ديار خويش غايب مي شوي

گفت: ني ني بلكه امشب جان منار

ص: 153


1- چه حزن انگيز و مصيبت بار
2- چه شادمان كننده و شعف بار

مي رسد خوش از غريبي در وطن

گفت: اي جان و دلم وا حسرتا*** گفت: ني ني جان من وا دولتا

گفت: آن رويت كجا بينيم ما*** گفت: اندر حلقه خاص خدا

حاج مؤمن و ملاقات او با يكي از مردان خدا

مردي بود از اهل شيراز به نام حاج مؤمن كه بسيار مرد روشن دل، با ايمان و با تقوايي بود؛ كه مطالب بسيار مفيدي هم نقل مي رد و از بعضي ها هم پنهان مي نمود. از جمله مي گفت: يكي از ائمه جماعت شيراز روزي به من گفت: بيا با هم برويم به زيارت حضرت عليّ بن موسي الرّضا عليه السلام، و يك ماشين دربست اجاره كرد؛ چند نفر از تجّار هم همراه او بودند. حركت نموده به شهر قم رسيديم و در آنجا يكي دو شب براي زيارت حضرت معصومه عليها السلام توقّف كرديم و براي من حالات عجيبي پيدا مي شد و ادراك بسياري از حقائق را مي نمودم. يك روز عصر در صحن مطهّر آن حضرت به يك شخص بزرگي برخورد كردم كه وعده هايي به من داد.

حركت كرديم به طرف تهران و سپس به طرف مشهد مقدّس. از نيشابور كه گذشتيم ديديم كه مردي به صورت عامي در كنار جادّه به طرف مشهد مي رود و با او يك كوله پشتي بود. اهل ماشين گفتند اين مرد را سوار كنيم ثواب دارد، ماشين هم جا داشت.

ص: 154

ماشين توقّف كرده چند نفر پياده شدند و از جمله آنان من بودم، و آن مرد را به درون ماشين دعوت كرديم. قبول نمي كرد، تا بالاخره پس از اصرار زياد حاضر شد سوار شود به شرط آنكه پهلوي من بنشيند و هرچه بگويد من مخالفت نكنم.

سوار شد و پهلوي من نشست، و در تمام راه براي من صحبت مي كرد و از بسياري از وقايع خبر مي داد و حالات مرا يكايك تا آخر عمر گفت. و من از اندرزهاي او بسيار لذّت مي بردم و برخورد با چنين شخصي را از مواهب بزرگ پروردگار و ضيافت حضرت رضا عليه السلام دانستم. تا كم كم رسيدم به قدمگاه و به موضعي كه شاگرد شوفرها از مسافرين «گنبدنما» مي گرفتند.

همه پياده شديم. موقع غذا بود، منن خواستم بروم و با رفقاي خود كه از شيراز آمده ايم و تابحال سر يك سفره بوديم غذا بخورم. گفت: آنجا مرو! بيا با هم غذا بخوريم. من خجالت كشيدم كه دست از رفقاي شيرازي كه تا به حال مرتّباً با آن ها غذا مي خورديم بردارم و ترك رفاقت نمايم، ولي چون قول داده بودم كه از حرف هاي او سرپيچي نكنم به ناچار موافقت نموده، با آن مرد در گوشه اي رفتيم و نشستيم.

از خورجين خود دستمالي بيرون آورد، باز كرده گويا نان تازه در آن بود با كشمش سبز كه در آن دستمال بود، شروع به خوردن كرديم و سير شديم؛ بسيار لذّت بخش و گوارا بود.

در اين حال گفت: حال اگر مي خواهي به رفقاي خود سري بزني و

ص: 155

تفقّدي بنمائي عيب ندارد. من برخاستم و به سراغ آن ها رفتم و ديدم در كاسه اي كه مشتركاً از آن مي خورند خون است و كثافات، و اين ها لقمه برمي دارند و مي خورند و دست و دهان آن ها نيز آلوده شده و خود اصلا نمي دانند چه مي كنند؛ و با چه مزه اي غذا مي خورند. هيچ نگفتم، چرا كه مأمور به سكوت در همه احوال بودم.

به نزد آن مرد بازگشتم. گفت: بنشين، ديدي رفقايت چه مي خورند؟ تو هم از شيراز تا اينجا غذايت از همين چيزها بود و نمي دانستي؛ غذاي حرام و مشتبه چنين است. از غذاهاي قهوه خانه ها مخور؛ غذاي بازار كراهت دارد.

گفتم: إن شاء الله تعالي؛ پناه مي برم به خدا.

گفت: حاج مؤمن! وقت مرگ من رسيده، من از اين تپّه مي روم بالا و آنجا مي ميرم. اين دستمال بسته را بگير، در آن پول است، صرف غسل و كفن و دفن من كن. و هرجا را كه آقاي سيّد هاشم صلاح بداند همانجا دفن كنيد. آقاي سيّد هاشم همان امام جماعت شيرازي بود كه در معيّت او به مشهد آمده بودند.

گفتم: اي واي! تو مي خواهي بميري؟! گفت: ساكت باش! من مي ميرم و اين را به كسي مگو.

سپس رو به مرقد مطهّر حضرت ايستاد و سلام عرض كرد و گريه بسيار كرد و گفت: تا اينجا به پابوس آمدم ولي سعادت بيش از اين نبود كه به كنار مرقد مطهّرت مشرّف شوم.

ص: 156

ار تپّه بالا رفت و من حيرت زده و مدهوش بودم، گوئي زنجير فكر و اختيار از كفم بيرون رفته بود.

به بالاي تپّه رفتم، ديدم به پشت خوابيده و پا رو به قبله دراز كرده و با لبخند جان داده است؛ گوئي هزار سال است كه مرده است.

از تپّه پائين آمدم و به سراغ حضرت آقا سيّد هاشم و بقيه رفقا رفتم و داستان را گفتم. خيلي تأسّف خوردند و مرا مؤاخذه كردند كه چرا به ما نگفتي و ما را از اين واقعه مطّلع ننمودي؟

گفتم: خودش دستور داده بود، و اگر مي دانستم كه بعد از مردنش نيز راضي نيست، حالا هم نمي گفتم.

راننده ماشين و شاگرد و حضرت آقا و ساير همراهان همه تأسّف خوردند، و همه با هم به بالاي تپّه آمديم و جنازه او را پائين آورده و در داخل ماشين قرار داديم و به سمت مشهد رهسپار شديم.

حضرت آقا مي فرمود: حقّا اين مرد يكي از اولياي خدا بود كه خدا شرف صحبتش را نصيب تو كرد، و بايد جنازه اش به احترام دفن شود. وارد مشهد مقدّس شديم. حضرت آقا مستقيما به نزد يكي از علماي آنجا رفت و او را از اين واقعه مطّلع كرد. او با جماعت بسياري براي تجهيز و تكفين آمدند؛ او را غسل داده و كفن نموده و بر او نماز خواندند و در گوشه اي از صحن مطهّر دفن كردند، و من مخارج را از دستمال مي دادم. چون از دفن فارغ شديم، پول دستمال نيز تمام شد نه يك شاهي كم و نه زياد، و مجموع پول آن دستمال دوازده تومان بود.

ص: 157

حكيم هيدجي و مرگ اختياري مرد عامي

مي گويند مرحوم هيدجي مردي حكيم و عارف و منزّه از رويّه اهل غرور، و اهل مراقبه نفس بوده، ضميري صاف و دلي روشن و فكري عالي داشته است. ولي منكر مرگ اختياري بوده است و اين درجه و كمال را براي مردم محال مي پنداشته است، و در بحث با شاگردان خود جدّاً انكار مي نموده و ردّ مي كرده است.

يك شب در حجره خود بعد از بجا آوردن فريضه عشاء رو به قبله مشغول تعقيب بوده است كه ناگهان پيرمردي دهاتي وارد شده، سلام كرد و عصايش را در گوشه اي نهاد و گفت: جناب آخوند! تو چكار داري به اين كارها؟ هيدجي گفت: چه كارها؟ پيرمرد گفت: مرگ اختياري و انكار آن؛ اين حرف ها به شما چه مربوط است؟

هيدجي گفت: اين وظيفه ماست؛ بحث و نقد و تحليل كار ماست. درس مي دهيم، مطالعات داريم، روي اين كارها زحمت كشيده ايم؛ سر خود نمي گوئيم!

پيرمرد گفت: مرگ اختياري را قبول نداري؟! هيدجي گفت: نه.

پيرمرد در مقابل ديدگان او پاي خود را به قبله كشيده و به پشت خوابيد و گفت: «إنا لله و إنّا إليه راجعون» و از دنيا رحلت كرد؛ گوئي هزار سال است كه مرده است.

حكيم هيدجي مضطرب شد. خدايا اين چه بلايي بود كه امشب بر سر ما آمد؟ حكومت ما را چه مي كند؟ مي گويند مردي را در حجره

ص: 158

برديد، غريب بود و او را كشتيد و سمّ داديد يا خفه كرديد.

در حالي كه از خود بي خود بودم، دويدم و طلّاب را خبر كردم، آن ها به حجره آمدند و همه متحيّر و از اين حادثه نگران شدند. بالاخره بنا شد خادم مدرسه تابوتي بياورد و شبانه او را به فضاي شبستان مدرسه ببرند تا فردا او را غسل داده و كفن و دفن كنند، كه ناگاه پيرمرد از جا برخاست و نشست و گفت: «بسم الله الرّحمن الرّحيم»، و سپس رو به هيدجي كرده و لبخندي زد و گفت: حالا باور كردي؟ هيدجي گفت: آري باور كردم، به خدا باور كردم؛ امّا تو امشب پدر مرا درآوردي. جان مرا گرفتي!

پيرمرد گفت: آقا جان! تنها به درس خواندن نيست؛ عبادت نيمه شب هم لازم دارد، تعبّد هم مي خواهد، چه مي خواهد، چه مي خواهد... فقط تنها بخوانيد و بنويسيد و بگوئيد و بس، مطلب به اين تمام مي شود؟!

از همان شب حكيم هيدجي رويّه خود را تغيير مي دهد، نيمي از ساعات خود را براي مطالعه كردن و نوشتن و تدريس كردن قرار مي دهد و نيمي را براي تفكّر و ذكر و عبادت خداي جلّ و عزّ. شب ها از بستر خواب پهلو تهي مي كند و خلاصه امر به جائي ميرسد كه بايد برسد. دلش به نور خدا منوّر و سرش از غير او منزّه، و در هر حال انس و الفت با خداي خود داشته است. و از ديوان شعر فارسي و تركي او مي توان حالات او را دريافت. حاشيه اي بر شرح منظومه سبزواري دارد كه بسيار مفيد است.

ص: 159

در آختر ديوانش وصيّت نامه او را چاپ نموده اند. بسيار شيرين و جالب است. پس از حمد خدا و شهادت و تقسيم اثاثيّه و كتاب هاي خود مي گويد: «از رفقا تقاضا دارم و وقتي مردم عمامه مرا روي عماري نگذارند، هاي و هوي لازم نيست، و براي مجلس ختم من موي دماغ كسي نشوند زيرا كه عمر من ختم شده است و عمل من خاتمه يافته است. دوستان من خوش باشند زيرا من از زندان طبيعت خلاص و به سوي مطلوب خود ميروم و عمر جاودان مي يابم. و اگر دوستان از مفارقت ناراحتند إن شاء الله خواهند آمد و همديگر را در آنجا زيارت مي كنيم. دوست داشتم پولي داشتم و به رفقا مي دادم كه در شب رحلت من مجلس سوري تهيّه كرده و سروري فراهم آورند، زيرا كه آن شب، شب وصال من است.»

مرحوم رفيق شفيق آقاي سيّد مهدي رحمه الله به من وعده ميهماني و ضيافت داده إن شاء الله به وعده خود وفا خواهد نمود.

تمام طلّاب مدرسه منيريّه مي گفتند كه: مرحوم هيدجي هنگام شب همه طلّاب را جمع كرد و نصيحت و اندرز مي داد و به اخلاق دعوت مي نمود، و بسيار شوخي و خنده مي نمود، و ما در تعجّب بوديم كه اين مرد كه شب ها پيوسته در عبادت بود چرا امشب اينقدر مزاح مي كند و با عبارات نصيحت آميز ما را مشغول مي دارد؛ و ابداً از حقيقت امر خبر نداشتيم.

هيدجي نماز صبح خود را در اوّل فجر صادق خواند و سپس در

ص: 160

حجره خود آرميد. پس از ساعتي حجره را باز كردند ديدند رو به قبله خوابيده و رحلت نموده است. رحمت خدا بر او باد.

فرا رسيدن اجل و شفاعت حضرت موسي ابن جعفر عليه السلام

يكي از بندگان شايسته خدا كه از اهل علم سامرّا بوده و سپس در كاظمين و بعد در تهران سكونت داشت نقل مي كند كه: در ايّامي كه در سامرّا بودم سخت به مرض حصبه مبتلا شدم و هرچه اطبا در آنجا مداوا نمودند، مفيد واقع نشد.

مادرم با برادرانم مرا از سامرّا به كاظمين براي معالجه آوردند، و در كاظمين نزديك به صحن مطهّر يك اطاق در مسافرخانه تهيّه و در آنجا به معالجه من پرداختند؛ مؤثّر واقع نشد و من بيهوش افتاده بودم.

از معالجه اطبّاي كاظمين كه مأيوس شدند يك روز به بغداد رفته و يك طبيب سنّي مذهب را براي من به كاظمين آوردند.

همين كه نزديك بستر من آمد و مي خواست مشغول معاينه گردد من در اطاق احساس سنگيني كردم، و بي اختيار چشم خود را باز كردم ديدم خوكي بر سر من آمده است؛ بي اختيار آب دهان خود را به صورتش پرتاب كردم. گفت: چه مي كني، چه مي كني؟ من دكترم، من دكترم!

من صورت خود را به ديوار كردم و او مشغول معاينه شد و دستوراتي داد و نسخه اي نوشته و رفت.

ص: 161

نسخه را تهيّه كرده و به تمام دستورات او عمل كردند ابدا مؤثّر واقع نشد؛ و من لحظات آخر عمر خود را مي گذراندم.

تا آنكه ديدم حضرت عزرائيل عليه السلام وارد شد با لباس سفيد و بسيار زيبا و خوشرو و خوش منظره و خوش قيافه. پس از آن پنج تن (حضرت رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم و حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت فاطمه زهرا عليها السلام و حضرت امام حسن عليه السلام و حضرت امام حسين عليه السلام) به ترتيب وارد شدند و همه نشستند و به من تسكين دادند، و من مشغول صحبت كردن با آن ها شدم و آن ها نيز با هم مشغول گفتگو بودند.

در اين حال كه من به صورت ظاهر بيهوش افتاده بودم، ديدم مادرم پريشان شده و از پلّه هاي مسافرخانه بالا رفت روي بام، و رو كرد به گنبد مطهّر حضرت موسي بن جعفر عليه السلام و عرض كرد:

يا موسي بن جعفر! من به خاطر شما بچّه ام را اينجا آوردم، شما راضي هستيد بچّه ام را اينجا دفن كنند و من تنها برگردم؟ حاشا و كلاّ! حاشا و كلاّ! (البتّه اين مناظر را اين آقاي مريض با چشم دل و ملكوتي خود مي ديده است نه با چشم سر؛ آن ها بهم بسته و بدن افتاده و عازم ارتحال است) همينكه مادرم با حضرت موسي بن جعفر عليه السلام مشغول تكلّم بود ديدم آن حضرت به اطاق ما تشريف آوردند و به حضرت رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم عرض كردند: خواهش مي كنم تقاضاي مادر اين سيّد را بپذيريد!

ص: 162

حضرت رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم رو كردند به عزرائيل و فرمودند: برو تا زماني كه خداوند مقرّر فرمايد؛ خداوند بواسطه توسّل مادرش عمر او را تمديد كرده است. ما هم ميرويم إن شاء الله براي موقع ديگر.

مادرم از پلّه ها پائين آمد و من نشستم، و آنقدر از دست مادر عصباني بودم كه حدّ نداشت. و به مادر مي گفتم: چرا اين كار را كردي؟ من داشتم با أميرالمؤمنين عليه السلام مي رفتم، با پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم مي رفتم، با حضرت فاطمه عليها السلام و حسنين عليهم السلام مي رفتم؛ تو آمدي جلو ما را گرفتي و نگذاشتي كه ما حركت كنيم.

زني كه نمي خواست به دنيا برگردد

از يكي از مؤمنين نقل شده كه: ما از نجف اشرف عيال اختيار كرديم و سپس در فصل تابستان براي زيارت و ملاقات خويشاوندان عازم ايران شديم، و پس از زيارت حضرت ثامن الائمّه عليه السلام به وطن خود كه شهري است در نزديكي هاي مشهد رهسپار گرديديم.

آب و هواي آنجا به عيال ما نساخت و مريض شد و روز بروز مرضش شدّت گرفت؛ و هرچه معالجه كرديم سودمند نيفتاد و مشرف به مرگ شد. و من در بالين او بودم، و بسيار پريشان شدم و با خود گفتم الان است كه عيال من فوت كند؛ و من بايد تنها به نجف برگردم و در پيش پدر و مادرش خجل و شرمنده گردم، و به من بگويند دختر نوعروس ما را بردي و در آنجا دفن كردي و خودت برگشتي.

ص: 163

حال اضطراب و تشويش عجيبي در من پيدا شد. فوراً آمدم در اطاق مجاور ايستادم و دو ركعت نماز خواندم و توسّل به حضرت امام زمان عليه السلام پيدا كردم و عرض كردم: يا وليّ الله! زن مرا شفا دهيد، اي كارخانه خدا! اين امر از دست شما ساخته است؛ و با نهايت تضرّع و التجاء متوسّل شدم.

آمدم در اطاق عيالم، ديدم نشسته و مشغول گريه كردن است و زار زار مي گريد. تا چشمش به من افتاد گفت: چرا مانع شدي؟ چرا مانع شدي؟ چرا نگذاشتي؟ من نفهميدم چه مي گويد، و تصوّر كردم كه صحبت عادي مي كند و حالش سخت است.

بعد كه قدري آب به او داديم و غذا به دهانش گذارديم قضيّه خود را براي من نقل كرد و گفت: عزرائيل عليه السلام براي قبض روح من با لباسي سفيد كه بسيار زيبا و آراسته بود، آمده بود: به من لبخندي زده و گفت: حاضر به آمدن هستي؟ گفتم: آري.

بعداً أميرالمؤمنين عليه السلام تشريف آوردند و با من بسيار ملاطفت و مهرباني كردند و بمن گفتند: من مي خواهم بروم نجف، مي خواهي با هم برويم به نجف؟ گفتم: بلي دوست دارم با شما به نجف بروم.

من برخاستم لباس خود را پوشيدم و آماده شدم كه با آن حضرت به نجف اشرف برويم، همين كه خواستم از اطاق با آن حضرت خارج شوم ديدم كه حضرت امام زمان عليه السلام آمدند و تو هم دامان امام زمان عليه السلام را گرفته اي.

ص: 164

حضرت امام زمان عليه السلام به أميرالمؤمنين عليه السلام عرض كردند: اين بنده به ما متوسّل شده، حاجتش را برآوريد.

حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام سر خود را پائين انداخته و به عزرائيل فرمودند: به تقاضاي مرد مؤمن كه متوسّل به فرزند ما شده است برو؛ باشد تا موقع معيّن. و أميرالمؤمنين عليه السلام از من خداحافظي كردند و رفتند. چرا نگذاشتي من بروم؟

در روايات زيادي وارد شده است كه حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام بر بالين شخص محتضر در سكرات موت حاضر مي شوند، و اگر مؤمن و داراي ولايت باشد او را با خود به بهشت مي برند.

اي كه گفتي فمن يمت يرني*** جان فداي كلام دلجويت

كاش روزي هزار مرتبه من*** مُردمي تا ببينمي رويت

أميرالمؤمنين عليه السلام با چشم ملكوتي و گوش ملكوتي و دل ملكوتي انسان تماس مي گيرند و او را با خود به ملأ اعلي مي برند.

به به از اين ملاقات و زيارت براي مؤمن؛ حقّا چقدر شادي آفرين است.

شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حور العين*** اگر در وقت جان دادن تو باشي شمع بالينم

ز تاب آتش دوري شدم غرق عرق چون گل*** بياراي باد شبگيري، نسيمي زان عرق چينم

اگر بر جاي من غيري گزيند دوست، حاكم اوست

ص: 165

حرامم باد اگر من جاي بجاي دوست بگزينم

صباح الخير زد بلبل كجائي ساقيا برخيز*** كه غوغا مي كند در سر خيال خواب دوشينم(1)

محمود غزنوي در سكرات مرگ

گويند محمود غزنوي عاشق جواهر بود در مدت سه روزي كه در بستر بيماري و سكرات مرگ گرفتار بود امر كرد جواهراتي كه از خزائن هند و غير آن جمع آوري كرده بياورند. صندوق ها را برايش باز مي كردند و هر دانه از آن ها را مي نگريست سخت مي گريست و آه حسرت مي كشيد عاقبت با دلي پر حسرت شربت تلخ مرگ را نوشيد و شگفت آن كه در همان حال هم حاضر نشد مقداري از آن ها را بين مستحقان تقسيم كند.

مردي كه در حال سجده قبض روح شد

ملك الموت براي قبض روح بنده صالحي با او ملاقات نمود، آن مؤمن سلام كرد، وي پاسخ سلام او را داده و به او گفت: مرا با تو حاجتي است كه بايد آن را در گوش تو بگويم.

- بگو.

- من فرشته مرگ هستم.

ص: 166


1- ديوان حافظ نسخه پژمان، ص 145، غزل 323

- مرحبا بر تو كه مدت غيبت تو بر من طولاني شده است، (يعني خيلي منتظرت بودم) به خدا سوگند، غايبي در روي زمين نيست كه من لقاي او را از ديدار تو بيشتر دوست بدارم.

- حاجتي داري بگو

- حاجتي ندارم كه نزد من بزرگتر و محبوبتر از لقاي پروردگار باشد.

- هر حالتي را كه مي خواهي در آن قبض روح شوي انتخاب كن

- بر اين امر توانايي داري؟

- آري

- پس به من اجازه بده تا وضو گيرم و دو ركعت نماز گزارم، سپس در حالي كه به سجده رفته ام جانم را بگير ملك الموت چنين كرد و در حال سجود روح او را قبض نمود.(1)

توبه يك جوان يهودي قبل از مرگ

امام باقر عليه السلام مي فرمايند: پسري يهودي، خيلي خدمت رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم شرفياب مي شد، حضرت كارهاي سبك و بدون زحمت را به او ارجاع مي داد، و چه بسا او را دنبال كارهاي خويش مي فرستاد، و گاهي توسط او نامه اي به ايل و تبارش مي نوشت. چند روزي نيامد. حضرت احوال او را پرسيد، شخصي گفت: فكر كنم به خاطر بيماري

ص: 167


1- محجه البيضاء، ج8، ص266

مهلكي كه به آن دچار شده امروز و فردا بيشتر مهلت زنده بودن نداشته باشد.

پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم با جمعي از يارانش به عيادتش رفت. از كرامات حبيب خدا اين بود كه با كسي حرف نمي زد مگر اين كه طرف جواب القاسم» حضرت فرمودند: به وحدانيّت خدا شهادت بده جوان چشم به پدر دوخت و از ترس پدر چيزي نگفت. حضرت دوباره شهادت به حق را تلقين او كردند، باز با نگاه به پدر سكوت كرد. بار سوم فرمودند: شهادت را بگو باز جوانك به پدرش خيره شد حضرت فرمود: ميلل داري بگو ميل نداري نگو.

جوان به وحدانيت خدا اقرار كرد و به رسالت پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم گواهي داد و سپس مرد. حضرت به پدرش فرمود: كاري به اين جنازه نداشته باش؛ آنگاه به اصحاب فرمود: او را غسل داده و كفن كنيد، سپس نزد من بياوريد تا بر او نماز بگذارم و چون از خانه خارج شدند مرتب مي گفتند: خدا را شكر كه به دست من يك انسان از آتش جهنم نجات پيدا كرد.(1)

مردي كه آسان اهل بهشت شد

رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم با جمعي از يارانش از مدينه خارج شدند. هوا

ص: 168


1- ديدار عاشقان، تج7، ص183.

به شدت گرم بود.

حضرت فرمودند: در مقابل خود چه مي بينيد؟

- جز يك شبح چيزي به نظر ما نمي رسد.

- مردي است بياباني، مقصدش مدينه است، در حدود شش روز آب و نان نيافته است.

شتر سوار نزديك شد، حضرت به او فرمود:

- كجا مي روي؟

- مدينه

- براي چه؟

- از شخصي كه به رسالت مبعوث شده، زياد شنيده ام؛ عاشق زيارت او هستم، مي خواهم تا جمال دلارايش را نظاره كنم.

- آن كسي كه به دنبالش هستي، منم؛ آيا حاضري از بت پرستي دست برداري؟

- آري.

حضرت شهادتين را به او تلقين كردند، و چون شهادتين را گفت از حال رفت، به طوري كه نزديك بود از شتر به زمين افتد. آن گاه فرمودند: آرام او را روي شتر به زمين بگذاريد، چون وي را خواباندند، فرمود: آب تهيه كنيد تا غسلش دهيم؛ زيرا از دنيا رفت. پس از مراسم غسل و كفن، همان جا قبري آماده كردند، چون وي را دفن نمودند،

ص: 169

حضرت فرمود: چه آسان و بي رنج و زحمت به بهشت رفت.(1)

اشك حشرت مرد ثروت اندوز، هنگام مرگ

مردي از قوم بني اسرائيل مالي جمع كرده بود، هنگامي كه در آستانه مرگ قرار گرفت به فرزندانش گفت: اموالم را از نظرم بگذرانيد. آن ها اموال بسياري اعم از اسب و شتر و برده و جز اين ها را از معرض ديد او گذراندند. هنگامي كه به آن ها نظر كرد اشك حسرت ريخت. ملك الموت وقتي ديد مي گريد گفت: چه چيزي تو را به گريه در آورده است؟ سوگند به آن كه اين اموال را به تو داده از خانه ات بيرون نخواهم رفت جز آن كه ميان جان و تنت جدايي بيندازم.

گفت: پس مهلت بده تا اين اموال را پخش كنم.

عزرائيل گفت: هيهات، مهلت از تو بريده شده است، چرا پيش از فرا رسيدن اجل اين كار را نكردي؟ سپس جان او را گرفت.(2)

ظالمي كه هنگام قبض روح حسرت مي خورد

يكي از ظالمان بني اسرائيل در خانه خود نشسته و با برخي از آشنايانش خلوت كرده بود، در اين ميان نگاهش به شخصي افتاد كه در خانه اش وارد شد. بي تاب و خشمگين از جا برخاست و به او گفت: تو كيستي و چه كسي تو را به خانه من راه داده است؟ گفت:

ص: 170


1- همان، ص 185.
2- وسائل الشيعه، ج13، ص267

اما آن كه مرا وارد خانه كرده مالك آن است، و من كسي هستم كه حجاب مانع من نيست، از پادشاهان اجازه نمي گيرم و از سطوت و قدرت آن ها بيم و ترس ندارم، و هيچ ظالم و شيطان شريري نمي تواند مرا از كار باز دارد.

آن ظالم در حالي كه لرزه بر اندامش افتاده بود خود را به جلو انداخت و با فروتني و خاري، سر بلند كرد و گفت: تو فرشته مرگي؟

- آري

- آيا ممكن است مرا مهلت دهي تا با كسانم عهدي تازه كنم؟

- هيهات، وقت تو تمام شده و نفس هايت پايان يافته و ساعاتت به پايان رسيده و راه تأخير نيست.

- مرا به كجا خواهي برد؟

- به سوي عملي كه از پيش فرستاده اي، و به جايي كه پيش از اين آماده ساخته اي.

- من كار نيكي براي آينده نكرده ام، و جاي خوبي براي خود نساخته ام.

- پس تو را به سوي آتش سوزاني مي برم كه پوست سرت را مي كند. سپس جان او را گرفت و او در ميان آشنايانش به زمين افتاد. برخي فرياد مي كشيدند و برخي مي گريستند.

مرگ فرعون

وقتي كه فرعون و لشگريانش به دنبال حضرت موسي عليه السلام و

ص: 171

پيروانش حركت مي كردند كه آن ها را گرفته و همه را از دم تيغ كين بگذرانند.

حضرت موسي عليه السلام به كنار رود نيل رسيد، راه فرار هم نداشت، زيرا از اطراف، لشگريان او را احاطه كرده بودند و فقط به جلو راه داشت، آن هم رودخانه بود. حضرت موسي عليه السلام و پيروان او به آب زدند، آب شكافته شد، نيمي از آن اين طرف و نيمي آن طرف بالا آمد و گِل هاي كف رودخانه خشك شد.

حضرت موسي عليه السلام و تمام پيروان او وارد نيل شدند كه فرعون و لشگريانش رسيدند. ديدند كه موسي عليه السلام و پيروانش در رودخانه و در حال عبورند؛ گفتند: عجيب نيست، ما هم مي رويم و آن ها را دستگير مي كنيم. همين كه وارد رودخانه شدند آب بسته شد.

فرعون چون زماني غرق شدنش فرا رسيد، گفت: ايمان آوردم به اين كه خدايي نيست جز همان كسي كه بني اسرائيل به او ايمان آوردند و من از مسلمانانم.

جبرئيل مقداري از لجن ته دريا برداشت و بر دهان او زد و گفت: «حالا ايمان مي آوري، در حالي كه گناهان را قبلاً به جا آوردي و در روي زمين از مفسدين بودي؟»(1)

امروز ما جان تو را گرفته و با خود مي بريم به آنجا كه محل و مقر فعليت و نتيجه اعمال از پيش فرستاده توست، و ببين بر سر تو چه91

ص: 172


1- سوره يس، آيه 91

خواهد آمد، ولي بدنت را از آب بيرون مي اندازيم و در كنار ساحل قرار مي دهيم كه مردم بيابند و ببينند كه بدن متعفن و گنديده تو چگونه به ذلت و پستي دچار شده است و نگويند كه از ميان دريا فرعون جزء رجال الغيب شده يا به آسمان رفته است.(1)

مرد جاهلي كه هنگام جان دادن بهشتي شد

معاويه بن وهب مي گويد: يك سال با كارواني به سوي مكه براي انجام حج حركت كرديم، پيرمردي خدا پرست و اهل عبادت همراه ما بود، ولي شيعه نبود (چون اطلاعي از آن نداشت) و نماز خود را در مسير راه مي خواند، او در يكي از جاهايي كه توقف كرده بوديم بيمار شد. من به برادر زاده اش كه در آنجا بود گفتم: كاش مذهب شيعه را به عمويت در اين لحظات آخر عمر پيشنهاد مي كردي، شايد خدا او را نجات دهد.

همه همراهان گفتند: بگذاريد آن پيرمرد به حال خود بميرد؛ زيرا همين حال كه دارد خوب است ولي برادر زاده اش تاب نياورد؛ سرانجام به پيرمرد گفت: عمو جان مردم بعد از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم جز عده كمي، مرتد و گمراه شدند، علي بن ابيطالب عليه السلام همچون رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم اطاعتش لازم بود، و بعد از رحلت پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم حق ولايت از آن او بود.

ص: 173


1- معاد شناسي، مرحوم علامه حسيني تهراني، ج2، ص30

آن پيرمرد نفسي كشيد و فرياد زد: «من هم بر همين عقيده هستم» و همان دم جان داد. پس از چند روز به حضور امام صادق عليه السلام شرفياب شدم، يكي از همراهان به نام علي بن سري، ماجراي لحظات آخر عمر آن پيرمرد را به عرض آن حضرت رسانيد. امام صادق عليه السلام فرمودند: «هو رَجلٌ مِن اَهلِ الجَنَّة» او از اهل بهشت است.

علي بن سري عرض كرد: آن شخص جز در آن ساعت آخر عمر، اطلاعي از مذهب تشيع نداشت. (پس چطور اهل بهشت است؟) امام عليه السلام فرمودند: «از او چيز ديگري مي خواهيد؟ سوگند به خدا، او وارد بهشت شد.»(1)

احتضار سيد حميري

حسين بن عون گويد: نزد سيد بن محمد حميري براي عيادت او در همان مرضي كه با آن از دنيا رحلت نمود، رفتم؛ ديدم در حال جان دادن است و جمعيتي از همسايگانش كه همه عثماني مذهب بودند دور تا دور او جمع شده بودند.

سيد حميري بسيار زيبا و جميل بود، پيشاني باز و گشاده و گردن

ص: 174


1- اصول كافي، ج1، ص440- شايد در ابتداي امر اينگونه به فكر انسان خطور كند كه اينكه چطور ميشود شخصي تمام عمر مسلمان زندگي مي كند اما موقع جان دادن مسلمان نمي ميرد و يا بالعكس كسي كه عمري را با مذهب نا حق زيسته و در لحظه مرگ با مذهب حق تشيع مشرف مي شود، مانند اين حكايت. آيا اين با عدل خداوند منافات ندارد؟ در جواب بايد گفت كه هر دوي اين افراد به خاطر اعمال و كردار خودشان است كه اين قابليت را پيدا كرده اند كه بر مذهب حق يا ناحق از دنيا بروند و خداوند نه با كسي خويشاوندي دارد و نه به كسي ظلم ميكند. براي مثال كسي كه با نيت پاك و انساني كارهاي خوبي را انجام مي دهد خداوند متعال زمينه را براي هدايتش مهيا مي كند حال شخص مي خواهد مذهب حق را بپذيرد يا نه.

زيبا و بلند داشت. در آن حال يك نقطه سياه مانند مركب سياه بر صورتش پيدا شد، و كم كم رو به زيادي گذاشت و تمام صفحه صورت را سياه كرد.

شيعياني كه در آنجا بودند بسيار محزون و ناراحت شدند، ولي عثماني مذهبان خرسند و خوشحال گرديدند، و شروع كردند به شماتت و سرزنش شيعيان.

مدت بسيار كوتاهي گذشت كه در همان جايي كه در مرتبه اول نقطه سياه ظاهر شده بود يك نقطه سفيد نوراني و درخشان پديدار گشت، و پيوسته رو به فزوني رفت و نمو كرد تا آن كه تمام صورتش سفيد شد و درخشيد.

سيد حميري لبان خود را به تبسم مليحانه گشود؛ و با حال سرور و شادي، لبخند زنان اين شعر را سرود:

كذب الزاعمون ان عليا لن ينجي محبه من هنات*** قدروربي دخلت جنه عدن و عفالي الاله عن سيئات

فابشروا اليوم اولياء علي و تولوا علي حتي الممات*** ثم من بعده تولوا بنيه واحدا بعد واحد بالصفات

«دروغ مي گويند كساني كه گمان مي كنند علي بن ابيطالب عليه السلام دوستان خود را از گرفتاري ها و سختي ها نجات نمي دهد.

آري، سوگند به خدا چنين است، من داخل بهشت عدن شدم و پروردگارم از همه گناهانم در گذشت.

ص: 175

پس دوستداران و محبّان علي عليه السلام را بشارت دهيد كه تا وقت مردن تحت ولايت او باشند.

و از علي عليه السلام گذشته فرزندان او را يك به يك با صفات خاصه آن ها كه از لوازم امامت است، ولي خود بگيرند.»

پس از سرودن اين اشعار بلافاصله گفت:

«اَشهدُ اَن لا اِلهَ اِلاّ اللهُ حقاً حقاً، اَشهدُ اَنّ محمداً رَسول الله حقاً حقاً، اَشهدُ اَنَّ عَلياً اَميرَالمومِنينَ حقاً حقاً، اَشهَدُ اَنّ لا اِلهَ اِلاّ الله».

و سپس چشمان خود را روي هم گذارد و روح به اندازه اي آسان از قالب او بيرون رفت كه گويي فتيله روشني خاموش شده يا دانه ريگي افتاده است.(1)

شيخ عبدالكريم حائري و شفاعت امام حسين عليه السلام

آية الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي، مؤسّس حوزه علميه قم، در موقع احتضار براي مرحوم آية الله حاج آقا مصطفي اراكي نقل كردند: «در آن هنگام كه در كربلا بودم و به درس و بحث اشتغال داشتم، شبي كه شب سه شنبه بود در عالم خواب ديدم، شخصي به من گفت: اي شيخ عبدالكريم كارهايت را انجام بده كه سه روز ديگر خواهي مرد.

از خواب بيدار شدم و حيران به خود گفتم: البته خواب است،

ص: 176


1- كشف الغمه، علامه اريلي، ج1، ص 414

ممكن است تعبير نداشته باشد.

روز سه شنبه و چهارشنبه مشغول درس و بحث بودم، تا اين كه آنچه در عالم خواب ديده بودم از خاطرم رفت، روز پنجشنبه كه تعطيل بود، با بعضي از رفقا به طرف باغ مرحوم سيد جواد رفتيم، در آنجا قدري گردش و مباحثه علمي نموديم تا ظهر شد، ناهار را همان جا صرف كرديم. پس از ناهار ساعتي خوابيديم؛ در همين هنگام لرزه شديدي مرا گرفت، رفقا در آنجا عبا و رو انداز داشتند و روي من انداختند، ولي من همچنان در ميان آتش تب افتاده بود، حس كردم كه حالم بسيار وخيم است.

به رفقا گفتم: زودتر مرا به خانه برسانيد، آن ها وسيله اي فراهم كرده، زود مرا به شهر كربلا آورده و به خانه رساندند، در خانه بي حال و حس در بستر افتاده بودم. حالم خيلي دگرگون شد و در اين ميان به ياد خواب سه شب پيش افتادم، علائم مرگ را مشاهده كردم و با در نظر گرفتن خوابي كه ديده بودم، احساس كردم كه پايان عمرم نزديك شده است.

در اين هنگام، ناگهان ديدم دو نفر ظاهر شدند و در طرف راست و چپ من نشستند، و به همديگر نگاه مي كردند و مي گفتند: اجل اين مرد رسيده، مشغول قبض روحش گرديم. در اين هنگام با قلبي صاف و خالص به ساحت مقدس امام حسين عليه السلام متوسل شدم و عرض كردم: اي حسين عزيز، دستم خالي است؛ كاري نكرده ام و براي خود

ص: 177

توشه اي فراهم ننموده ام، شما را به حق مادرتان حضرت زهرا عليها السلام از من شفاعت كنيد، كه خدا مرگ مرا تأخير اندازد، تا خود را براي سفر آخرت آماده سازم.

بلافاصله ديدم شخصي نزد آن دو نفر كه مي خواستند روحم را قبض كنند، آمد و به آن ها گفت: حضرت سيدالشهدا عليه السلام فرمودند: شيخ عبدالكريم به ما متوسل شده، و ما هم در پيشگاه خدا از او شفاعت كرديم تا عمرش را به تأخير اندازد، خداوند نيز شفاعت ما را پذيرفت؛ بنابراين روح او را قبض نكنيد.

در اين وقت آن دو نفر به هم نگاهي كردند و به آن شخص گفتند: سمعاً و طاعتاً، آنگاه ديدم آن دو نفر و فرستاده امام عليه السلام به سوي آسمان پرواز كردند. بعد از اين ماجرا، احساس سلامتي و عافيت كردم، صداي گريه و زاري بستگان را شنيدم كه به سر و صورت مي زدند، آهسته دستم را حركت دادم و چشمم را گشودم، ديدم كه چشمم را بسته اند و رويم روپوشي انداخته اند؛ خواستم پاهايم را بگشايم متوجه شدم كه انگشت بزرگ پايم را بسته اند؛ دستم را براي برداشتن چيزي بلند كردم، شنيدم مي گويند: آرام شويد، گريه نكنيد كه بدن حركت دارد.

همه آرام شدند، رواندازي كه رويم انداخته بودند، برداشتند، چشمم را باز كردند و بند پايم را باز كردند.

با دست به دهانم اشاره كردم كه به من آب دهيد، آب به دهانم

ص: 178

ريختند، كم كم از جا برخاستم و نشستم، تا پانزده روز ضعف و كسالت داشتم و بحمد الله به طور كلي خوب شدم، و اين موهبت به بركت و لطف مولايم امام حسين عليه السلام بود؛ آري به خدا سوگند كه اينگونه بود.

گفتگوي حضرت سلمان عليه السلام با مرده اي در قبر

اصبغ ابن نباته در يك روايت طولاني نقل مي كند كه خلاصه آن چنين است: زماني كه حضرت سلمان عليه السلام از جانب حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام والي مدائن بود، روزي مريض بود (كه با همان مريضي هم از دنيا رفت) و به زيارت اهل قبور آمد و بر آن ها سلام كرد و بعد از سه بار مرده اي از داخل قبل جواب او را داد. سلمان به او گفت: اي مرده آيا از اهل بهشت هستي يا از اهل جهنّم؟

گفت: از آن هايي هستم كه عنايت الهي شامل حالم شده و از اهل بهشت هستم.

سلمان از چگونگي مرگ از او سؤال كرد و از حالش در دنيا پرسيد كه چگونه زندگي كرده است. گفت: در دنيا در خير و خوبي بوده ام و هميشه كارهاي خير انجام مي دادم، واجباتم را به جا مي آورم، قرآن مي خواندم و در نيكي كردن به پدر و مادر حريص بوده و علاقه زيادي به آن داشتم؛ از گناهان دوري مي جستم و از ستمكاران دوري مي كردم و در شب و روز به خاطر ترس از سؤال در پي طلب روزي

ص: 179

حلال بودم و در كمال خوشي و شادي زندگي مي كردم تا اينكه مريض شدم و چند روزي در بستر بيماري افتادم و مرگم نزديك شد، پس در آن هنگام شخصي بزرگ و با قيافه اي ترسناك ما بين زمين و آسمان در مقابلم ايستاد اشاره به چشم هايم كرد، آن ها كور شدند. اشاره به گوش هايم كرد. آن ها كر گرديدند و به زبانم اشاره نمود لال شدم كه ديگر نه مي شنيدم و نه مي ديدم در آن هنگام اهل خانواده و خويشانم گريه مي كردند و خبر من به برادران و همسايه ها مي رسيد در آن هنگام به آن شخص گفتم تو كيستي كه مرا از مال و خانواده و فرزندانم جدا كرده اي؟

گفت: من ملك الموت هستم، آمده ام كه تو را از دنيا به آخرت ببرم كه مدت عمر تو به سر آمده است.(1)

گفتگوي جمجمه با حضرت علي عليه السلام

ابو رواحه انصاري از مغربي روايت مي كند با حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام كه قصد جنگ با معاويه را داشت همراه بودم. در كنار فرات جمجمه اي را كه براي سال هاي خيلي قبل بود را ديد و آن را صدا زد و آن جمجمه جوابش را داد و آن را در ميان دست هايش گرفت و جمجمه با كلامي فصيح حرف زد و سپس امر فرمود كه برگرد و او نيز به مكان خود برگشت. چون از جنگ نهروان فارغ شديم جمجمه

ص: 180


1- فضائل، ص86

پوسيده اي را ديديم كه حضرت فرمود: آن را بياوريد پس با عصايش آن را حركت داده و فرمود: به ما بگو كه كيستي؟ آيا فقير بوده اي: آيا ثروتمند ظالم و شقاوتمند بوده اي؟ آيا پادشاهي سعادتمند بوده اي؟ يا رعيتي بيش نبوده اي؟

آن جمجمه با زباني فصيح گفت: اي اميرالمؤمنين سلام و درود بر تو باد من پرويز بن هرمز پادشاه پادشاهان بودم كه ظلم و ستم مي كردم و تمام شرق و غرب را مالك شدم هزار شهر را در دنيا گرفتم و هزار پادشاه را به قتل رساندم.

اي اميرالمؤمنين من آن كسي هستم كه پنجاه شهر را بنا كردم و بكارت پانصد دختر را پاره نمودم و هزار بنده تركي و هزار بنده ارمني و هزار بنده رومي و بنده سياه را خريدم و با هفتاد هزار دختر پادشاهان ازدواج كردم. هيچ ملكي در روي زمين باقي نماند مگر آنكه آن را تحت تصرف خويش در آوردم و بر اهل آن ها ظلم و ستم كردم، وقتي ملك الموت به نزد من آمد به من گفت: اي ظالم اي ستمكار با حق مخالفت كردي؟ تمام اعضايم به لرزه در آمد. چون ملك الموت روحم را گرفت اهل زمين از ظلم من آرامش يافتند، ولي من در آتش جهنم تا ابد معذب هستم.

خداوند هفتاد هزار هزار نگهبان به من گمارده كه در دست هر يك آن ها گرزهايي از آتش جهنم است كه اگر بر كوه هاي زمين آن را بزنند خاكستر شده و منهدم مي گردند. و هر وقت يكي از آن ها

ص: 181

با آن گرز به من ضربه اي مي زند آتش در وجودم شعله ور مي گردد و مي سوزم و خاكستر مي شوم، پس خداوند متعال دوباره مرا زنده مي گرداند به خاطر ظلم و ستم هايم بر بندگانش، تا ابد عذاب مي نمايد. همچنين خداوند متعال به هر موي بدنم ماري بر من گمارده كه مرا مي گزد و عقرب هايي بر من مأمور كرده كه نيشم مي زنند و تمام آن ها را مانند افراد زنده در دنيا احساس مي كنم. اين مارها و عقرب ها به من مي گويند: اين همه عذاب جزاي ظلم هايي است كه بر بندگان داشته اي. سپس آن جمجمه ساكت شد و همه لشكر اميرالمؤمنين عليه السلام از شنيدن سخنان آن جمجمه گريه كرده و بر سر و صورت زدند.(1)

دلسوزي ملك الموت

آورده اند كه روزي حضرت محمّد مصطفي صلّي الله عليه و آله و سلّم نشسته بود و عزرائيل عليه السلام به زيارت ايشان آمد. حضرت از وي پرسيد كه اي برادر چندين هزار سال است كه تو مشغول اين شغلي و چندين هزار خلق را از جان جدا كردي و چندين هزار فرزند را يتيم كردي، آيا تا به حال دلت براي كسي سوخته؟

عزرائيل عليه السلام گفت: يا رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم در اين مدّت دلم براي دو نفر سوخته است: روزي كشتي اي در دريا از تلاطم امواج دريا و شدّت امواج آب شكست و اهل كشتي غرق شدند. زن حامله اي بر روي

ص: 182


1- فضائل، ص86

تخته پاره اي مانده بود، گاهي از پايين آمدن موج دريا دلش مي ريخت و گاهي از طوفان سهمگين، در اين ميان فرزندي كه در رحم مادرش پنهان بود روي به عالم ظهور نهاد. وقتي چشم مادر به جمال پسر افتاد كه آب دريا طراوت از رخ زيباي او مي گرفت. خواست كه از شراب خانه پستان شربتي بياورد و پيش مهمان تازه رسيده ببرد به من فرمان رسيد كه جان آن زن را بگير و كودك را در ميان موج دريا تنها بگذار. چون جان آن زن را قبض كردم، دلم براي آن كودك سوخت؛ بيچاره در صدمات امواج درياي بي كران درمانده بود.

ديگر بر شدّاد عاد رحمم آمد كه سال ها به دنبال آن بود كه باغي بسازد و بهشتي پردازد و جمله اموال عالم در آن صرف كند كه داستان پردازان بگويند: باغش خوشه از مرواريد و مشك؛ و سنگ ريزه از جواهر نفيس و درخت از مرجان و شاخ از زمرد و آب از عرق و خاك از خون ناف آهوران چيني. بخارش بخور بيز، بادش عبير آميز.

چون آن بستان با آن توصيف تمام شد، خواست كه در آن بستان رود و از نظاره به آن بهشت لذّت برد، چون به در بستان رسيد و قصد آن كرد كه از اسب پايين آيد، پاي راست از ركاب بيرون كرد و هنوز پاي چپ در ركاب بود كه فرمان رسيد كه جان اين ملعون را بگير و آن بي دين را از پشت اسب بر زمين آر.

چون جان او قبض كرم، دلم برايش سوخت كه بيچاره عمري اميد داشت و درست وقتي كه آرزويش بر آورده شد، چشمش بر آن

ص: 183

نيفتاد. در همين گفتگو بود كه جبرئيل امين عليه السلام نازل شد و گفت: يا محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم خدايت سلام مي رساند، مي فرمايد كه به عزّت و جلال من كه شدّاد عاد همان طفل بود كه در آن درياي بي كران بي مادر بپروراندمش و از امواج درياي بي كران نگاهش داشتم و به ملك و پادشاهي رسانيدم تا در مقابل من ايستاد و نعمت مرا كفران كرد و عَلَم خويشتن بيني برافراشت. پس او را به آتش عذاب گرفتار كردم تا عاقلان بفهمند كه ما كافران را مهلت مي دهيم، اما رها نمي كنيم.(1)

حضرت داوود عليه السلام و جوان ژوليده

امام باقر عليه السلام مي فرمايند: روزي حضرت داوود عليه السلام نشسته بود و جواني ژوليده نيز كه بسيار به نزد آن حضرت مي آمد حضور داشت و مدت طولاني در آنجا نشست، در اين هنگام عزرائيل عليه السلام آمده و بر داوود سلام كرد و به آن جوان نگاه تندي كرد. داوود عليه السلام گفت: نگاه تندي به اين جوان كردي؟

عزرائيل: بله مأمور شده ام كه بعد از هفت روز جان او را در همين مكان بگيرم.

دل داوود عليه السلام به حال آن جوان سوخت و فرمود: اي جوان آيا ازدواج كرده اي؟

جوان: تا به حال ازدواج نكرده ام

ص: 184


1- شرح و تفسير مثنوي محمّد تقي جعري، ج14، ص602.

داوود: به نزد فلان شخص بني اسرائيل كه آدم باشخصيّتي است برو و به او بگو كه داوود مي گويد دخترت را به عقد من در بياور و همين امشب نيز به نزد آن دختر برو و نفقه اش را هم بر عهده بگير و تا هفت روز نزد زنت باش و در روز هفتم در همين جا نزد من حاضر باش.

آن جوان رفت و پيام داوود را به آن شخص رساند. او نيز دخترش را به عقد آن جوان درآورد. بعد از ازدواج، جوان به نزد زنش رفت و بعد از هفت روز به نزد داوود آمد، داوود عليه السلام به او فرمود: اي جوان در اين چند روز چطور بودي؟ گفت: در خورشي و شادي اي كه هيچ وقت تا به حال در چنين شادي نبودم.

داوود فرمود: بنشين. او هم نشست و داوود نيز منتظر اينكه چه وقت او قبض روح مي شود؛ چون عزرائيل عليه السلام نيامد به آن جوان فرمود: به خانه نزد زنت برو. جوان رفت و روز هشتم آمد و در نزد داوود نشست و خبري از ملك الموت نشد؛ بعد از مدتي حضرت داوود عليه السلام به عزرائيل فرمود: آيا به من نگفتي كه جان اين جوان را بعد از هفت روز مي گيرم؟

ملك الموت: بله

داوود: سه هفته گذشت و خبري نشد.

ملك الموت: اي داوود خداوند متعال به خاطر رحم تو بر آن جوان، بر او رحم كرد و سي سال بر عمر آن جوان اضافه نمود.(1)8.

ص: 185


1- بحارالانوار، ج14، ص38.

ملكي با قيافه اندوهگين

پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم مي فرمايند: در معراج به ملكي برخورد كردم كه نشسته بود و همه دنيا در مقابل دو زانوانش قرار داشت و در دستش لوحي از نور بود و آن را مي خواند و بر راست و چپ خود اعتنايي نمي كرد؛ قيافه شخص اندوهگين را داشت. گفتم: «اي جبرئيل اين كيست؟»

گفت: «او ملك الموت است كه دائما در حال قبض روح است.»

گفتم: «اي جبرئيل مرا نزديك او ببر تا با او گفتگويي بكنم.»

مرا نزدش برد؛ بر او سلام كردم. جبرئيل به او گفت: «اين محمّد نبي، رحمتي است كه خداوند او را به سوي بندگانش فرستاده است.» عزرائيل به من آفرين گفت و سلام داد و گفت: «بشارت بر تو اي محمّد همانا تمام خيرات را مي بينم كه در امّتت جمع شده است.»

گفتم: «حمد و سپاس خداوند منّاني كه عطا كننده نعمت بر بندگانش است و آن از فضل پروردگارم و رحمتش بر من است.»

جبرئيل گفت: «او از همه ملائكه عملش شديدتر است.»

گفتم: «آيا هركسي كه مرده و يا بعد از اين مي ميرد او قبض روحش مي كند؟» گفت: «بله»

به عزرائيل گفتم: «آيا آن ها كه در حال مرگ مي افتند را مي بيني و بر بالاي سرشان حاضر مي شوي؟»

گفت: «بله همه دنيا در نزدم نسبت به آنچه كه خداوند تحت تسلّط

ص: 186

من گردانيده مانند سكّه اي در دست كسي است كه آن را هر طور كه مي خواهد مي گرداند. هيچ خانه اي نيست مگر آنكه من در روز پنج بار وارد آن مي شوم و به اهل آن خانه كه براي ميّتي گريه مي كنند مي گويم: «بر او گريه نكنيد دوباره به سويتان برمي گردم تا اينكه حتّي يكي از شماها باقي نمي ماند.»

رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم به جبرئيل گفت: «اي جبرئيل مرگ سخت است؟»

جبرئيل گفت: «همانا بعد از مرگ، از خود مرگ سخت تر است.»

سرانجام عزرائيل هم خواهد مُرد

راوي مي گويد: زماني كه اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام از دنيا رفته بود به خدمت آن حضرت براي عرض تسليت رسيدم؛ خود حضرت براي او طلب مغفرت نموده و فرمودند: «خداي متعال به پيغمبر خود خبر داد كه او مي ميرد و فرمود: (اِنَّكَ مَيِّتٌ وَ اِنَّهُم مَيِّتون) و فرمود: (كُلُ نَفسٍ ذائِقَةُ المَوت)

بعد حضرت فرمودند: بدانيد كه همه اهل زمين مي ميرند تا اينكه كسي روي زمين باقي نماند.

بعد از آن اهل آسمانها مي ميرند، تا اينكه كسي در آسمانها باقي نمي ماند مگر ملك الموت و حاملان عرش و جبرئيل و ميكائيل عليهم السلام؛ آنگاه ملك الموت مي آيد و در مقابل پروردگار قرار مي گيرد.

از او مي پرسند چه كسي باقي مانده؟ عرض مي كند: خدايا! كسي

ص: 187

باقي نمانده مگر ملك الموت و حاملان عرش و جبرئيل و ميكائيل، پس به او گفته مي شود كه به جبرئيل و ميكائيل بگو بميرند، آنگاه ملائكه حامل عرش مي گويند پروردگارا اينها امين تو و رسول تو هستند.

پس خداي متعال مي فرمايد: من چنين حكم كرده ام كه هر جانداري كه روح دارد بميرد.

آنگاه عزراييل جان آنها را مي گيرد. سپس ملك الموت مي آيد و در مقابل پروردگار مي ايستد، خداوند از او سؤال مي كند: چه كسي باقي مانده است؟ در جواب مي گويد: كسي باقي نمانده مگر ملك الموت و حاملان عرش پس خطاب مي كند كه به حاملان عرش بگو بميرند و آنگاه مي ميرند.

آنگاه با حالت غم و غصه مي آيد در مقابل پروردگار قرار مي گيرد ولي چشمش را بالا نمي آورد، خداوند به او مي فرمايد: چه كسي باقي مانده؟ مي گويد: كسي به جز ملك الموت باقي نمانده است.

پس به او گفته مي شود «بمير». و سرانجام عزرائيل هم به دستور خداوند قبض روح مي شود.

آنگاه خداي متعال زمين و آسمانها را به دست مي گيرد و مي گويد كجايند كساني كه براي من شريك قائل بودند.(1)59

ص: 188


1- جامع احاديث شيعه، ج3، ص665. به نقل از داستانهاي شگفت انگيزي از مرگ ج3 ص59

منابع

منبع اصلي براي تأليف اين كتاب مجموعه معادشناسي استاد علامه تهراني رضي الله عنه است؛

منابع مستقيم:

- قرآن كريم

- نهج البلاغه

- مفاتيح الجنان

- از ازل تا قيامت

- معاد، از ديدگاه امام خميني قدس سرّه

- برزخ

- قبض روح

- سياحت در عالم ارواح

- عزرائيل، مأمور معذور

منابع با واسطه:

- صحيفه سجاديه

- وسائل الشيعه

- معاني الاخبار

- معراج السعاده

- شرح نهج البلاغه محمد عبده

- مشكات الانوار

- بحارالانوار

- اصول كافي

ص: 189

- ارشاد القلوب

- فروع كافي

- عيون اخبار الرضا عليه السلام

- اقبال الاعمال

- كشكول شيخ بهايي

- علم اليقين

- من لا يحضره الفقيه

- علم اخلاق اسلامي

- امالي شيخ طوسي

- مصباح كفعمي

- الخصال

- ديوان حافظ

- مثنوي معنوي

- تاريخ انبياء عليهم السلام عماد زاده

- منتهي الآمال

- مهجه البيضاء

- ديار عاشقان

- شرح و تفسير مثنوي، محمد تقي جعفري

ص: 190

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109