توسل و رد شبهات

مشخصات كتاب

سرشناسه : دجوي، يوسف

Dijwi,Yusuf

عنوان قراردادي : محق التقول في مسالة التوسل. فارسي . برگزيده

عنوان و نام پديدآور : توسل و رد شبهات/ يوسف احمد دجوي مصري؛ مقدمه و تصحيح وهبي سليمان غاوجي؛ [ترجمه مر كز تخصصي ترجمان ديني].

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1390.

مشخصات ظاهري : 119ص.

فروست : رد اهل سنت بر وهابيت؛1.

شابك : 978-964-540-302-5

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : اين كتاب ترجمه از بخش عربي تحت عنوان " محق التقول في مساله التوسل " تاليف محمد زاهد كوثري مي باشد.

موضوع : توسل -- احاديث اهل سنت

موضوع : وهابيه -- دفاعيه ها و رديه ها

موضوع : توسل -- احاديث اهل سنت

شناسه افزوده : غاوجي، وهي سليمان، مصحح

شناسه افزوده : كوثري، محمد زاهد، 1879 - 1952 م . محق التقول في مسالة التوسل . برگزيده

شناسه افزوده : مركز تخصصي ترجمان ديني

رده بندي كنگره : BP226/6/د3م3 1390

رده بندي ديويي : 297/468

شماره كتابشناسي ملي : 2332729

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ديباچه

ص: 7

وهابيت فرقه اى است كه قدمت آن به بيش از دو قرن نمى رسد، اما اين فرقه با تكيه بر ظواهر برخى آيات و روايات به بهانه مبارزه با شرك و كفر در مقابل همه مسلمانان ايستاده و آنان را به شرك و كفر متهم مى كنند.

امروزه اين فرقه مدعى دفاع از مسلمانان است و خود را تنها منادى اسلام واقعى مى خواند.

آنان مدعى اند كه همه مسلمانان طرفدار افكار و انديشه هاى «ابن عبدالوهاب» و «ابن تيميه» اند و حال آنكه انديشمندان اسلامى و پيروان ساير فرق اهل سنت چنين ادعايى را نپذيرفته و ساليان متمادى با اين افكار انحرافى به مبارزه برخاسته اند.

آنچه در پيش روى حقيقت جويان است ترجمه سلسله مقالاتى است كه يوسف احمد دجوى از صاحبان فكر و انديشه اهل سنت مصر

ص: 8

در مجله الازهر در رد برداشت هاى وهابيت نوشته و سليمان غاوجى به جمع و نشر آن پرداخته است. بديهى است كه ترجمه اين گونه آثار به معناى تأييد همه محتواى نوشته نبوده و چه بسا در برخى موارد با انديشه متكلمان شيعه در تعارض باشد.

اميد است اين سلسله آثار مقبول طبع بلند انديشه وران عرصه شناخت ملل و نحل قرار گرفته و راهى روشن فرا روى جست وجوگران حق و حقيقت قرار دهد.

انه ولى التوفيق

مركز تحقيقات حج

گروه كلام و معارف

ص: 9

مقدمه

اشاره

خداوند بزرگ را سپاس فراوان مى گويم و او را حمد و ثنايى سزاوار وجود پرجلالش گويم. خداوند در كتاب جاودانه اش مى فرمايد:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ؛ «در حقيقت مؤمنان با هم برادرند» (حجرات: 10). در آيه اى ديگر، اين برادران دينى را به همكارى در نيكى ها فراخوانده است:

وَتَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوى وَلا تَعاوَنُوا عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوانِ (مائده: 2)

و در نيكوكارى و پرهيزكارى با يكديگر همكارى كنيد، و در گناه و تعدّى دستيار هم نشويد.

همچنين بر رحمت و برانگيخته شده به دين حق و هدايت، درود فراوان مى فرستم. پيامبرى كه مبعوث شد تا خداوند دينش را به وسيله ايشان و يارانش، بر هر آيينى چيره گرداند. همو كه خداوند به وسيله او دل هاى همگان را بر دين خود پذيرا نمود و با شريعتش ميان آنها الفت و همدلى ايجاد كرد. در نتيجه، اينان امتى را شكل دادند كه بهترين

ص: 10

امت ها بودند؛ همان گونه كه خداوند نيز آنها را در قرآن كريم چنين توصيف كرده است:

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَالَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَينَهُم (فتح 29)

محمّد (ص) پيامبر خداست و كسانى كه با اويند، بر كافران، سختگير [و] با همديگر مهربانند.

پيش از اين، رساله اى راهنما در موضوع بدعت و مسائل پيرامون آن نوشته شده كه در مقدمه اى كوتاه به بيان هدف از نگاشتن رساله پرداختم كه همان روشن شدن اين موضوع براى حقيقت جويان است، تا مخالفان اين انديشه نيز بدانند كه گفتار ما همراه با دليل است و آنان به اين انديشه احترام گذارند. از سوى ديگر با اين شيوه مى خواستم فرهنگ بحث و مجادله علمى را ميان دانشمندان مسلمان ترويج كنم تا همگان بر رعايت اين فرهنگ اهتمام گمارند؛ زيرا ضامن يكپارچگى مسلمانان است. در نتيجه، با همكارى بر پايه دوستى، تفاهم، خوش گمانى و احترام به آراى يكديگر، دين خداوند را يارى كرده و مبانى و احكام اين دين را ترويج خواهيم نمود.

بهترين همكارى، تبليغ دين خداوند و دعوت همه انسان ها به سوى اوست. توفيق و هدايت نيز به اراده خداوند است.

آنچه پيش رو داريد، رساله اى پيرامون توسل و مسائل مرتبط به آن است. مطالب زير، مقدمه اين نوشتار هستند:

1. اختلاف در مسائل فرعى، حقيقتى است كه در ميان ياران رسول خدا (ص) و پس از آنان نيز ميان انسان هايى كه به سلف صالح

ص: 11

شناخته مى شدند، وجود داشته است. منظور از سلف كسانى است كه در سه قرن اول هجرى زيسته اند و پيامبر (ص) نيز درباره آن دوران فرمود:

بهترين دوران، زمانى است كه من در آن زندگى مى كنم، و سپس قرن بعدى و بعد از آن قرن بعدى. اما پس از اين سه قرن، اقوامى مى آيند كه شهادت يكى از آنها بر سوگندش پيشى مى گيرد و سوگندش بر شهادتش مقدم شمرده مى شود. (1)

اما اين اختلاف هرگز آنان را به درگيرى و كشتار يكديگر يا متهم ساختن همديگر به كفر و گمراهى سوق نمى داد.

ترديدى نيست كه اين اختلاف در مسائل فرعى و بر پايه ادله ظنى يا دلايل متعارض با يكديگر بر اين قاعده استوار است كه سخن ما درست است و احتمال اشتباه بودنش نيز هست. سخن ديگران نيز اشتباه است، اما درستى آن سخن نيز احتمال دارد. از ديگر سوى، اين اختلاف هرگز در مسائل اعتقادى و عملى، مبتنى بر ادله قطعى نيست كه داخل در قاعده هدايت و ضلالت مى شود.

بسيارى از اختلافات كنونى ميان برخى از اهل سنت، بر سر مسائل فرعى است. پشتوانه اين مسائل فرعى نيز دليل ظنّى يا ادله اى است كه دلالت آنها ظنّى است. پس آراى موجود يا اشتباه يا درست هستند؛ اما سخن از حق بودن يك رأى و باطل بودن آراى ديگر مطرح نيست.

بنابراين تا زمانى كه آراى مختلف مبتنى بر دليل و روايات است، حفظ ادب گفتار و بحث ميان دانشمندان، بر پايه خوش گمانى، احترام


1- صحيح بخارى، ج 3، ص 151.

ص: 12

به دانش و فهم و رأى مخالف، امرى شايسته است. اما وظيفه عوام اين است كه با معيارهاى صداقت، دانش و اخلاص از دانشمندان پيروى كنند. در نتيجه، آنان ادب اختلاف را از بزرگان و هدايت آنان فرا مى گيرند. البته اگر در اين راه كسى بيماردل بود، دانشمندان بايد از وى روى بگردانند و او را از محافل خود بيرون كنند؛ همان گونه كه قاضى ابويوسف، وقتى شنيد كه بِشر مريسى معتقد به خلق [آفرينش] قرآن است، وى را طرد كرد.

2. داورى در مسائل فرعى، كه پشتوانه آنها را ادله ظنّى تشكيل مى دهد، بر عهده دانشمندان است؛ پس زمينه داورى مردم درباره ادلّه وجود ندارد. بنابر اين در اين موضوعات نمى توان به گفته هاى غير دانشمندان مراجعه كرد- هرچند اين افراد شهرت فراوان داشته باشند و با القاب بزرگ از آنان ياد شود- بلكه بايد به فهم دانشمندان و آراى آنها احترام گذاشت. اين احترام تا زمانى است كه دانشمندان بر پايه اصول اسلامى و ادلّه اجماعى اهل سنت، يعنى «قرآن، سنت، اجماع و قياس» نظر بدهند، يا اينكه نظر آنان بر پايه ادله اختلافى مانند: استحسان، استصحاب، مصالح مرسله، گفتار صحابه و «شرع من قبلنا» باشد.

وظيفه مردم اين است كه خوش گمان باشند و ادب را رعايت كنند. آنان بايد از دانشمندان بپرسند و دانشمندان نيز بايد مسائل را به مردم بياموزند.

از سوى ديگر، مردم با احترام به دانشمندان و خوش گمانى نسبت به

ص: 13

آنها، بايد از آراى آنها پيروى كنند؛ همان گونه كه خداوند نيز مى فرمايد: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛ «اگر نمى دانيد از پژوهندگان كتاب هاى آسمانى بپرسيد». (انبياء: 7)

3. «توسل» به پيامبر (ص) و صالحان امت از مسائل فرعى است كه به ويژه در دو قرن اخير، بستر اختلاف و درگيرى ميان اهل سنت شده است؛ تا جايى كه گروهى، مخالفان خود را به شرك و كفر متهم ساخته اند. اين اختلاف به كشتن مخالفان و مصادره دارايى هاى شان انجاميده است. اختلاف بر سر موضوع توسل، نه تنها همكارى ميان آنها براى تبليغ دين خداوند را متوقف كرده، بلكه به تكفير، روا داشتن تهمت، ضلالت و پيكار با يكديگر منجر شده است. مسلمانان در برابر اين پديده شرّ، به اندازه توان، دانش و قدرت خود مسئول هستند. «عقبة بن عامر» روايت مى كند كه پيامبر (ص) بر بالاى منبر رفت و فرمود:

من از اينكه پس از من مشرك شويد، بيمناك نيستم. بيم من از اين است كه با يكديگر پيكار كنيد و در نتيجه، همچون امت هاى پيشين هلاك شويد. (1)

اكنون مى بينيم كه دشمنان از هر سو، مسلمانان را نشانه گرفته اند. دشمنان اختلافات ميان خود- هرچند اعتقادى- را كنار گذاشته اند تا با يكديگر همكارى كنند و خواسته هاى خود را درباره مسلمانان تحقق بخشند. خواسته آنان دور كردن مسلمانان از مذهب خويش و تباه كردن زندگى آنها و سرانجام از بين بردن مسلمانان است؛ اما وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللهُ وَاللهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ؛ «و نيرنگ مى زدند، و خدا تدبير


1- صحيح بخارى، ج 5، ص 29؛ صحيح مسلم، ج 7، ص 68.

ص: 14

مى كرد، و خدا بهترين تدبيركنندگان است». (انفال: 30)

دشمنان براى رسيدن به خواسته هاى خود ميان پيروان مذاهب ديگر و ميان مقلدان و برخى از مجتهدان دوران كنونى يا ديگر دوران ها فرقى نمى گذارند؛ چنان كه صوفى ها با سلفى ها، اشاعره با ماتريدى ها و پيروان موسوم به اهل حديث براى آنان فرقى ندارند؛ [بلكه هدف آنان نابودى مسلمانان است.]

4. توسل به پيامبر (ص) و صالحان، نه در دوران پيامبر (ص) و نه در دوران صحابه و تابعين- كه به فرموده پيامبر (ص) بهترين زمانه بود- انكار نشد. پس اين سخن كه انكار اين امر، در دوره هاى بعد، به ويژه قرن هفتم بدعت است، سخنى دور از حقيقت نيست.

«ابن تيميه»، از دانشمندان قرن هفتم، براى اولين بار موضوع توسل فرد نابينايى به پيامبر (ص) را مطرح كرد. ابن تيميه ادعا كرد كه اين توسل در واقع توسل به دعاى پيامبر (ص) بوده است. در نتيجه توسل به ايشان در زمان حياتش جايز است. ابن تيميه در جاى ديگر، توسل به دعاى پيامبر (ص) پس از وفات ايشان را نيز جايز مى داند. اين دانشمند سده هفتم هجرى همچنين ادعا مى كند كه توسل عمر به عباس توسل به دعاى عباس بود، نه به ذات اين صحابى. در ادامه مى گويد: اين نظر [به حقيقت] بسيار نزديك است؛ توسل، امرى فرعى است؛ به اين معنا كه از اصول اعتقادى نيست؛ بلكه حكم توسل مكروه يا مباح است. (1) بر اين اساس كسى كه به توسل اعتقاد دارد، نبايد سرزنش شود يا گمراه و زنديق


1- ر. ك: ابن تيميه، قاعدة جليلة فى التوسل والوسيله، ص 64.

ص: 15

خوانده شود.

بر چه اساسى برخى مسلمانان، برخى ديگر را به نام ابن تيميه تكفير مى كنند و نسبت به آنان با تندى سخن مى گويند؟! بر چه مبنايى با آنها مبارزه علمى و مادى مى كنند؟! حتى به ديگر مسلمانان نسبت هاى ناروا مى دهند و به آنها بدگمان هستند و فراتر از اينها، بر ضد آنها داستان سرايى مى كنند؛ همچون «نعيم بن حماد» (1) كه روايت جعل مى كرد و به گمان دفاع از سنت، با جعل روايت به ابوحنيفه اى بهتان زد كه خداوند وى را الگوى دانشمندان صالح و پيشوايان دين قرار داده است.

5. چه بسا پرسيده شود: چرا بر سر مسئله توسل، اختلاف و بحث وجود دارد؟ اگر برخى به توسل اعتقاد ندارند و عموم مردم به آن باور دارند و آنانى كه به اين امر اعتقاد دارند، آن را واجب نمى دانند، پس چرا توسل را كنار نمى گذاريد؟

در پاسخ گفته مى شود: اگر قرار باشد هر مسئله اختلافى را كنار بگذاريم و به آن عمل نكنيم، بسيارى از احكام اسلامى را بايد تعطيل كنيم؛ حال آنكه بايد به آموزه هاى اسلامى عمل شود. در صورت پيش گرفتن رويه تعطيل مسائل اختلافى، بايد هنگام نام بردن از ابوسفيان و معاويه از عبارت «رضى الله عنه» استفاده نكنيم و چه بسا بايد در برابر


1- نسائى درباره وى مى گويد: فردى ضعيف است. ديگران نيز گفته اند: وى براى تقويت سنت، حديث جعل مى كرد. حكايت هاى نقل شده در روا داشتن بهتان به ابوحنيفه، همگى دروغند. ر. ك: فقه اهل العراق وحديثهم، ص 88.

ص: 16

كسانى كه اسلام آنان را نپذيرفته- پناه مى بريم به خداوند- سكوت كنيم. همچنين بايد نماز تسبيح را كه دليل آن روايتى حسن است، كنار بگذاريم؛ زيرا برخى سند اين حديث را رد مى كنند. همچنين بايد دست از اعتقاد به فرود حضرت عيسى (ع) به زمين در آخرالزمان برداريم؛ زيرا قاديانيه (احمديه) و برخى از نويسندگان معاصر، روايات مربوط به اين موضوع را رد كرده اند و اين روايات را حديث واحد مى دانند؛ حال آنكه همه عالمان دين حكم كرده اند كه انكاركننده نزول حضرت عيسى (ع) در آخرالزمان امرى متواتر را انكار كرده و چنين فردى كافر است. درباره معجزات پيامبر (ص) نيز اختلاف پيش آمده و برخى از معاصرين بر اين باورند كه تنها معجزه پيامبر (ص) قرآن كريم است.

با وجود اين اختلاف، بايد دست از باور به ديگر معجزات پيامبر (ص) مانند «تسبيح غذا در دستان مبارك ايشان»، «ناله و شكوه درخت به ايشان» و «جوشيدن آب از ميان انگشتان مبارك آن حضرت» برداريم. همچنين برخى بر اين باورند كه داستان حضرت آدم (ع) از داستان هاى غير واقعى و نمادين است. دليل آنها نيز ادعاى فلان شيخ است. در صورت پذيرش اصل رها كردن مسائل اختلافى، بايد دست از مخالفت با چنين باورى نيز برداريم. حتى بر اين اساس نبايد به كسانى كه گمان كرده اند ربا حلال است، اعتراض شود. در اين صورت بايد از مخالفت با چنين افرادى كه همه معاملات ربوى بانك ها را حلال مى دانند، خوددارى كنيم. آيا درست است كه به جاى اعتراض و بحث در مسائل اختلافى، بگوييم اى مردم! اختلاف سودى ندارد ...؟! آيا از علماى شريعت كسى چنين سخنى گفته

ص: 17

است؟! بى ترديد پاسخ اين سؤال منفى است.

بنابراين، مى گوييم جواز توسل از سنت هاى صحيح پيامبر (ص) است و يكى از صحابه نيز بر متوسل شدن دستور داد. پس انكار مسئله اى كه براى دانشمندان و چه بسا براى عموم مسلمانان ثابت است، چگونه ممكن خواهد بود؟

6. پرسش ديگرى كه مطرح مى شود اين است: چرا خداوند را بدون واسطه نخوانيم؟

پاسخ اين است كه رسول خدا (ص) اين را به ما آموخته است. ايشان همان گونه كه به ما آموخته از خداوند بدون واسطه بخواهيم، به ما ياد داده كه به ايشان (ص) نيز متوسل شويم. عمر نيز به عباس عموى پيامبر (ص) متوسل شد. سخن وى با روايت صحيح نقل شده كه:

[خداوندا!] ما تاكنون به پيامبر (ص) متوسل مى شديم و ما را سيراب مى كردى؛ امروز به عموى رسولت توسل مى جوييم؛ پس ما را سيراب كن. (1)

يكى از اصحاب نزد پيامبر (ص) آمد و گفت: اى رسول خدا! همه چارپايان ما هلاك شدند و اميدها قطع شده است. از خداوند بخواه كه باران ببارد. اين حديث در كتاب «استسقاء» صحيح بخارى نقل شده است. خداوند به زبان پيامبر خويش به ما آموخته كه از وى شفاعت پيامبر (ص) را براى خود بخواهيم با آنكه خداوند نسبت به ما و امور ما آگاه تر است و


1- صحيح بخارى، ج 4، ص 209.

ص: 18

همه امور به دست اوست.

فراتر از آنچه گفته شد، خداوند بزرگ به ما ياد داده كه همه كارها را به او نسبت دهيم؛ زيرا او فَعَّالٌ لِما يريد (1) است؛ اما در همين حال به ما آموخته كه به تعلق كارها به علل مادى و بسته بودن نتايج به اين اسباب نيز توجه داشته باشيم. اگر خداوند فرموده: إِنَّ اللهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتينُ؛ «خداست كه خود روزى بخشِ نيرومندِ استوار است». (ذاريات: 58)

همو مى فرمايد:

هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِي مَناكِبِها وَكُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَإِلَيْهِ النُّشُورُ (ملك: 15)

اوست كسى كه زمين را براى شما رام گردانيد، پس در فراخناى آن رهسپار شويد و از روزى [خدا] بخوريد و رستاخيز به سوى اوست.

اگر خداوند كشتن دشمنان را به خود نسبت داده و فرموده است:

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللهَ قَتَلَهُمْ وَما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللهَ رَمى وَلِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً إِنَّ اللهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (انفال: 17)

و شما آنان را نكشتيد، بلكه خدا آنان را كُشت و چون [ريگ به سوى آنان] افكندى، تو نيفكندى، بلكه خدا افكند. [آرى، خدا چنين كرد تا كافران را مغلوب كند] و بدين وسيله مؤمنان را به آزمايشى نيكو، بيازمايد. قطعاً خدا شنواى داناست.

همو فرموده:


1- هرچه را بخواهد انجام مى دهد. بروج: 16

ص: 19

وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ (بقره: 191)

و هر كجا بر ايشان دست يافتيد، آنان را بكشيد، و همان گونه كه شما را بيرون راندند، آنان را بيرون برانيد.

خداوند به ما فرموده كه تنها از او يارى بجوييم: إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ؛ «تو را مى پرستيم تنها و بس، به جز تو نجوييم يارى ز كس». (فاتحه: 5)

همچنان كه رسول خدا (ص) نيز در روايتى كه از ترمذى نقل شده، به ابن عباس مى فرمايد: «اگر خواسته اى دارى، از خداوند بخواه و اگر خواستى از كسى يارى بجويى، از خداوند يارى بخواه». اما قرآن كريم به ما مى آموزد در عين اينكه از خداوند يارى مى جوييم، يكديگر را يارى كنيم:

وَتَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوى وَلا تَعاوَنُوا عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوانِ (مائده: 2)

و در نيكوكارى و پرهيزكارى با يكديگر همكارى كنيد، و در گناه و تجاوز دستيار هم نشويد.

همچنان كه در كتب صحيح (1) روايت شده كه پيامبر (ص) فرمودند: «تا زمانى كه بنده اى، برادر [دينى] اش را كمك مى كند، خداوند نيز او را يارى مى دهد».

انسان مؤمن و دانشمند و كسانى كه خوى دانشمندان را دارند، بر اين باورند كه همه امور به دست خداوند است. در جهان خير يا شرّى نيست، مگر به اذن و اراده خداوند. اما خداوند- تبارك و تعالى- ابزارهايى را براى امور خير و شرّ قرار داده است. اگر خداوند بخواهد، امور


1- صحيح مسلم، ج 8، ص 71.

ص: 20

به وسيله اين ابزارها محقق مى شوند و اگر نخواهد، محقق نمى شوند. توسل جستن و دعاى ديگرى براى ما نيز از همين جنس ابزارهاست.

7. گاه پرسيده مى شود: مگر خداوند توسل مشروع و مورد اجماع همه مسلمانان، يعنى همان توسل به ذات خويش و اسماى حسنى را اجازه نداده است؟

پاسخ مى دهيم: همين طور است. توسل به ذات الهى و نام هاى نيكوى خداوند امرى اجماعى است. ابوداود و ترمذى و ديگران نقل كرده اند كه پيامبر (ص) راز و نياز فردى با خداوند را مى شنيد كه مى گفت: «بار الها! گواهى مى دهم تو خدايى هستى كه جز تو پروردگارى نيست؛ بى نياز هستى؛ نه زاده شده و نه فرزند دارى و تو بى همتايى. پيامبر (ص) فرمودند: «خداوند را به نام اعظم خواندى؛ نامى كه اگر به همراه خواسته اى بيايد، آن خواسته برآورده شود و اگر با آن نام خوانده شود، اجابت نمايد». (1)

همچنين «ابن حبان»، «طبرانى» و ديگران نقل كرده اند كه پيامبر (ص) نزد مردى آمد كه مى گفت:

خداوندا! از تو مى خواهم ... ستايش از آن توست؛ خدايى جز تو نيست؛ تو حنان و منّان هستى؛ جلال و اكرام از آن توست و تو پديدآورنده آسمان ها و زمين هستى.

رسول خدا (ص) فرمود:

[اين مرد] خداوند را به نام اعظم خواند. نامى كه اگر با آن نام خوانده


1- سنن ابى داود، ج 1، ص 335؛ سنن الترمذى، ج 5، ص 178.

ص: 21

شود، اجابت نمايد و اگر اين نام به همراه خواسته اى بيايد، آن خواسته برآورده شود. (1)

توسل جستن به كارهاى شايسته نيز امرى قطعى است؛ زيرا «بخارى» حديثى را نقل مى كند كه سه تن براى برطرف شدن نگرانى ها و مشكلات خود به اعمال صالح خويش توسل جستند و خداوند نيز اجابت كرد.

گفته مى شود كه توسل به پيامبر (ص) نيز جايز است؛ چرا كه «ترمذى» و «ابوداود» روايتى درباره توسل جستن فردى نابينا به پيامبر (ص) نقل مى كنند كه حافظان حديث از جمله «ابن تيميه»، اين روايت را صحيح دانسته اند كه در ادامه اين نوشتار به تفصيل در اين باره سخن خواهيم گفت.

بهتر است گفته شود كه توسل به اعمال، در واقع توسل جستن به كارى است كه خداوند آن را پذيرفته است. [نه هر عملى]. بنابراين، توسل جستن در حقيقت به معنا و انجام دهنده كار (و مقام قرب او) است، نه به صرف فعل.

حال مى گوييم چه مانعى دارد كه انسان به مردى صالح توسل بجويد؟ مگر نه اين است كه اين فرد به دليل عمل صالح، فردى شايسته شده است؟ گويى كه اين توسل به فرد صالح، همان توسل


1- المعجم الصغير، الطبرانى، ج 2، ص 96.

ص: 22

به كار شايسته است. اين توسل چه اشكالى دارد؟

اگر كسى بگويد: خداوندا! تو را به رسولت محمد (ص) مى خوانم، يعنى به پيامبرى و شايستگى حضرت محمد (ص) و عبادتش كه تو آنها را پذيرفته اى، از تو مى خواهم، يا بگويد: خداوندا به حق فلان فرد شايسته، به عبادت يا به شايستگى فلان فرد از تو مى خواهم، يعنى در واقع [تو را] به شايستگى آن فرد و رفتار پذيرفته شده اش مى خوانم. آيا اين توسل جستن نادرست است؟ اين نوع درخواست كردن از خداوند كه وجاهت يك فرد را واسطه درگاه خداوند قرار مى دهيم، چه اشكالى دارد؟ اين نوع دعا كردن چه تعارضى با توحيد دارد؟ علاوه بر اين، همان گونه كه در ادامه به تفصيل بيان خواهيم كرد، همه اين نوع دعاها در روايات نقل شده و همه مسلمانان- چه در گذشته و چه اكنون- بر درستى اين گونه دعا اجماع دارند.

8. اشكال بزرگ برخى اين است كه توسل به پيامبر (ص)- و چه بسا ديگر انسان هاى شايسته- را تا زمان زنده بودنشان جايز مى دانند! گويا اين افراد گمان كرده اند كه رسول خداوند (ص) در زمان حيات خود بخشى از ملك هستى را در اختيار داشته، اما پس از وفات چنين ملكى از او گرفته شده است. اين سخنى گزاف و خطرناك است. چرا كه قرآن كريم مى فرمايد:

قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللهُ وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (اعراف: 188)

ص: 23

بگو جز آنچه خدا بخواهد، براى خودم اختيار سود و زيانى ندارم، و اگر غيب مى دانستم، قطعاً خير بيشترى مى اندوختم و هرگز به من آسيبى نمى رسيد. من جز بيم دهنده و بشارتگر براى گروهى كه ايمان مى آورند، نيستم.

منظور از توسل به پيامبر (ص) در زمان حيات يا پس از وفات پيامبر (ص) اين است كه از پيامبر (ص) خواسته مى شود تا براى ما نزد خداوند دعا كند. پيامبر (ص) نيز رسول خداوند در دنياست. از سوى ديگر مى دانيم كه مرتبه پيامبرى ايشان پس از مرگ و در آخرت از وى ساقط نمى شود. پس نبوت مقامى نيست كه محدود به زمان باشد. اگر كسانى كه توسل به پيامبر (ص) پس از مرگ ايشان را جايز نمى دانند، آگاه باشند كه اين سخن به معناى از بين رفتن جايگاه پيامبرى پس از انتقال از اين دنيا به جهان آخرت است، هرگز چنين سخنى نمى گويند.

به اعتقاد اهل سنت، ارواح انسان هاى صالح پس از انتقال از اين دنيا به آخرت و خروج از جسم، از اعمال و رفتار بهره مند هستند. اين ارواح مى توانند دعا كنند، يارى رسانى كنند و نماز بگزارند. حتى اعمال برخى از بستگان نيز به آنها عرضه مى شود. اعمال امت اسلام نيز بر رسول خدا (ص) عرضه مى شود. اين امر به اثبات رسيده است و در ادامه، به طور مفصل در اين باره سخن خواهيم گفت.

اما برخى مى گويند: فرد صالحى كه شما به آن متوسل مى شويد، چه بسا صالح نبوده و حتى كافر مرده باشد. اين سخن و گمان كسانى است كه به دين خويش احترام نمى گزارند و به مسلمانانى كه به حكم ظاهر، افرادى شايسته اند، بدگمان هستند.

ص: 24

مؤمنان نزد خداوند براى يكديگر شاهدند. شهادت آنان براى يكديگر نزد خداوند پذيرفته است. اگر به صالح بودن كسى گواهى دادند و اين گواهى بر پايه گفتار و رفتار صالح، تقوا و پارسايى و نيكى هايى باشد كه از او ديده اند و بر همين منش از دنيا رفته باشد، در واقع گواهى آنها بر پايه علم خود بوده و خداوند آنها را به دليل ندانسته هايشان نكوهش نمى كند. اگر به همين شخص بدگمان گفته شود كه پدرت كه انسان صالحى بود، ممكن است از دوزخيان باشد، خشمگين مى شود و پاسخ مى دهد نسبت به مسلمانانى كه با مسلمانى و صلاح از دنيا رفته اند، خوش گمان باشيد. سپس براى پذيرفته شدن شهادت مؤمنان براى يكديگر و شفاعت آنها از يكديگر دلايل فراوانى مى آورد و براى اثبات گفتار خود به اين روايت استناد مى كند كه «اگر مردى را ديديد كه فراوان به مسجد مى رود، به ايمان او گواهى دهيد». (1)

علاوه بر اين، حكايت شهادت صحابه به نيك بودن مرده اى از مسلمانان و گواهى آنان به بد بودن فرد مرده اى را نقل مى كند كه پيامبر (ص) نيز پس از گواهى آنان درباره مرده اول، فرمود: « [بهشت بر او] واجب شد؛ زيرا شما شاهدان خداوند در زمين هستيد». و درباره مرده دوم نيز فرمود: « [جهنم بر او] واجب شد؛ زيرا شما شاهدان خداوند در زمين هستيد» (2). و اين روايت در صحيح آمده است.


1- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 263.
2- صحيح البخارى، ج 2، ص 100؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 53.

ص: 25

بدگمانى مسلمان به مسلمان ديگر در امور دينى و عبادى، گناه و معصيت است.

9. اشكال ديگرى كه برخى مى گويند، اين است كه برخى از مردم پس از وفات رسول خدا (ص) مى گويند: اى رسول خدا! براى من فلان كار را انجام بده و فلان حاجت را برآورده ساز. يا به فرد صالحى كه از دنيا رفته متوسل مى شوند كه فلان كار را براى ما انجام بده. (و اين كارها صحيح نيست) اين نادانان پس از اين ادعا، مى گويند: ما عالمان، بايد اين افراد ناآگاه را آموزش بدهيم كه بگويند: «اى خدا! به حق فلان شخص [صالح] براى ما فلان حاجت را برآورده ساز».

پاسخ آن است كه اگر ما از ناآگاه ترين اين افراد توسل كننده بپرسيم: مگر رسول خداوند (ص) از قبر خود بيرون مى آيد تا حاجت شما را برآورده كند؟ بى ترديد پاسخ اين افراد چنين خواهد بود: خير، من بر اين باورم كه او از اين دنيا رفته است، اما اميدوارم كه براى من نزد خداوند دعا كند؛ زيرا دعاى او نزد پروردگار مستجاب است. اميدوارم كه آن مرد صالح نزد خداوند برايم دعا كند؛ زيرا دعايش نزد خدا مستجاب است و وقوع همه امور به خواست و مشيت خداست.

بنابراين، توسل جستن عمل شرك آلودى نيست.

از جانب ديگر ديديم كه «ابن تيميه» به عنوان اولين كسى كه به مسئله توسل خدشه وارد كرده، مى گويد: «توسل از امور فرعى دين است و از مسائل اصلى اعتقادى نيست».

ص: 26

شيخ محمدبن عبدالوهاب- كه به كشتن مسلمانان مخالف نظرش و گرفتن اموال آنان مشهور است- نيز در فتاواى خود مى گويد: «از يك سو سخن احمد بن حنبل اين است كه فقط توسل جستن به پيامبر (ص) جايز است، اما در همين حال مى گويند نبايد به بندگان خدا استغاثه كرد».

سپس مى گويد:

تفاوت اين دو گفتار بسيار آشكار است. اين سخن ارتباطى به بحث ما ندارد. برخى توسل جستن به صالحان را رد مى كنند و برخى نيز آن را ويژه پيامبر (ص) مى دانند. بيشتر دانشمندان از توسل جستن نهى مى كنند و آن را مكروه مى دانند. [نادرستى اين گفته در آينده آشكار مى شود] بنابراين، توسل مسئله اى فقهى است؛ هرچند از نظر ما، فتواى جمهور فقها به مكروه بودن اين عمل درست است. بنابراين ما كسى را كه متوسل مى شود، محكوم نمى كنيم؛ زيرا در مسائل اجتهادى محكوم كردن و انكار بى معناست؛ بلكه مخاطب ما كسانى هستند كه دعايشان به درگاه بندگان خداوند را عظيم تر از دعا به درگاه خداوند مى دانند و نزد آنان دعا مى كنند. كسانى كه به كنار آرامگاه ها مى روند و در كنار قبر شيخ «عبدالقادر» يا ديگران تضرع و زارى مى كنند و خواستار برآورده شدن حاجت و برطرف شدن غم ها و نگرانى هاى خود مى شوند. سخن درباره اين افراد است، نه كسانى كه خداوند را خالصانه مى خوانند و در اين كار كسى را شريك خداوند قرار نمى دهند. اما در همين حال در دعاى خود مى گويند به پيامبرت يا به انبيا، يا به بندگان شايسته ات از تو مى خواهم. سخن ما درباره افرادى نيست كه در عين خلوص در خواندن خداوند، كنار آرامگاهى مشهور يا جاى ديگر مى روند و در آن مكان خداوند را مى خوانند؛ به طورى كه خالصانه جز خداوند كسى را صدا نمى زنند اين

ص: 27

افراد با كسانى كه موضوع سخن ما هستند، فاصله فراوانى دارند. (1)

در اينجا مناسب است كه سخنان برخى از بزرگان درباره توسل به پيامبر (ص) را نقل كنيم تا از اين رهگذر از شدت انتقاد و اشكال مخالفان توسل بكاهيم و برخى دوستان ببينند كه نظر عموم مسلمانان درباره توسل، شايسته تأمل و دقت نظر و احترام است و بايد به اين افراد خوش گمان بود. برآنيم تا با نقل گفتار بزرگان درباره توسل، مخالفان نيز باور خود را تغيير دهند يا اينكه دست كم اگر دليلى بر مخالفت دارند، معتقدان به توسل را نكوهش نكنند.

چه زيباست كه مسلمانان در مسائل اختلافى، يكديگر را معذور بدانند و در مسائل مورد توافق، براى حل مسائل بزرگ اسلامى با يكديگر همكارى كنند؛ چرا كه مسلمانان دشمن مشتركى دارند كه با ستيزه جويى در پى نابودى آنان اند؛ دشمنانى كه خداوند درباره آنان مى فرمايد: وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللهُ وَاللهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ؛ «و نيرنگ مى زدند، و خدا تدبير مى كرد، و خدا بهترين تدبيركنندگان است». (انفال: 30)

بزرگان معتقد به توسل

در اينجا مشهورترين پيشوايان حافظ سنت كه به توسل اعتقاد داشته اند را نام مى بريم:


1- محمد بن عبدالوهاب، فتاواى شيخ محمد بن عبدالوهاب، مجموعه تأليفات، بخش سوم، ص 68. اين مجموعه، در هفته گرامى داشت محمدبن عبدالوهاب از سوى دانشگاه اسلامى «محمد بن سعود» انتشار يافته است.

ص: 28

1. امام حافظ، «ابوعبدالله حاكم»؛ وى در كتاب «المستدرك على الصحيحين»، حديث توسل حضرت آدم (ع) به پيامبر (ص) را نقل كرده است.

2. امام حافظ، «ابوبكر بيهقى»؛ در كتاب «دلائل النبوة» حديث [توسل] آدم (ع) و ديگران را نقل كرده است. وى در اين كتاب، خود را ملزم كرده كه روايت هاى جعلى را نقل نكند.

3. امام حافظ، «جلال الدين سيوطى»؛ در كتاب «الخصائص الكبرى» نيز توسل آدم (ع) را نقل كرده است.

4. امام حافظ، «ابوالفرج بن جوزى حنبلى»؛ در كتاب «الوفاء» نيز اين حديث و ديگر احاديث مربوط به توسل را نقل كرده است.

5. امام حافظ، «قاضى عياض»؛ در كتاب «الشفا فى التعريف بحقوق المصطفى (ص)» در باب «زيارت» بخشى را به فضايل پيامبر (ص) اختصاص داده و روايات بسيارى را در اين رابطه نقل كرده است.

6. امام «نور الدين على القارى»، معروف به «ملا على قارى»؛ در شرح كتاب «الشفا».

7. علامه «احمد شهاب الدين الخفاجى»؛ در شرح كتاب «الشفا» كه «نسيم الرياض» نام گرفت، در باب فضليت پيامبر (ص) در اين باره سخن گفته است.

8. امام حافظ، «قسطلانى»؛ در بخش [مقصد] اول كتاب «المواهب اللدنية».

9. علامه «شيخ محمد على باقى زرقانى» در شرح «المواهب»، ج 1، ص 44 در رابطه با توسل قلم فرسايى كرده است.

10. امام شيخ الاسلام «ابوزكريا يحيى النووى» در كتاب «الايضاح»،

ص: 29

بخش ششم، ص 498 نيز درباره توسل سخن گفته است.

11. علامه «ابن حجر هيثمى»؛ در حاشيه اى كه بر كتاب «الايضاح» نوشته (ص 499) به اين موضوع پرداخته است. همچنين وى رساله اى را به اين موضوع اختصاص داده و آن را «الجوهر المنظم» ناميده است.

12. حافظ «شهاب الدين محمد بن محمد بن جزرى دمشقى»؛ در كتاب «عدة الحصن الحصين فى فضل آداب الدعاء» به اين موضوع پرداخته است.

13. علامه «محمد بن على شوكانى»؛ در كتاب «تحفة الذاكرين»، ص 161.

14. علامه محدث «على بن عبدالكافى السبكى»؛ در كتاب «شفاء السقام فى زيارة خير الأنام».

15. حافظ «عماد الدين ابن كثير»؛ در تفسير آيه 64 سوره نساء (1) داستان عتبى و فرد اعرابى را نقل مى كند كه براى زيارت پيامبر (ص) و طلب شفاعت از ايشان آمد. عتبى نيز به او اعتراض نكرد. همچنين در اين باره روايت توسل حضرت آدم (ع) به پيامبر (ص) را از كتاب «البداية و النهاية» نقل مى كند. (2) وى اين حديث را جعلى نمى داند. همچنين داستان مردى را


1- وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً؛ «و ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم، مگر آن كه به توفيق الهى از او اطاعت كنند و اگر آنان وقتى به خود ستم كرده بودند، پيش تو مى آمدند و از خدا آمرزش مى خواستند و پيامبر [نيز] براى آنان طلب آمرزش مى كرد، قطعاً خدا را توبه پذيرِ مهربان مى يافتند». نساء: 64
2- ابن كثير، البداية والنهاية، ج 1، ص 180.

ص: 30

حكايت مى كند كه بر سر قبر پيامبر (ص) آمد و به او متوسل شد. وى درباره اين روايت مى گويد: «سند آن صحيح است». (ج 1، ص 91) وى يادآورى مى كند كه مسلمانان در نبرد «يمامه» شعار «يا محمداه» را انتخاب كردند. (ج 6، ص 324)

16. امام حافظ «ابن حجر»؛ داستان مردى را نقل مى كند كه بر آرامگاه پيامبر (ص) حاضر شد و به ايشان متوسل شد. وى در كتاب «فتح البارى» سند اين حديث را صحيح دانسته است. (ج 2، ص 495)

17. امام مفسر «ابوعبدالله قرطبى»؛ در تفسير آيه 64 سوره نساء وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ، درباره اعتقاد به توسل و درستى آن سخن گفته است. (تفسير قرطبى، ج 5، ص 265) اين مطلب را ما از كتاب «مفاهيم يجب أن تصحح» (صص 76 و 77) نقل مى كنيم. نويسنده اين كتاب، شيخ محمد علوى مالكى حسنى از دانشمندان بنام و يكى از مدرّسان مسجدالحرام و داراى مدرك دكترا در علوم حديث است.

علاوه بر كسانى كه نام آنها آمد، افراد ديگرى از جمله امام «احمد بن حنبل» نيز به اين موضوع پرداخته اند. (1) «نووى» در «ادب الزيارة النبوية الشريفة» در بيان آداب زيارت قبر پيامبر (ص) مى گويد:

... آنگاه به جاى اول بازمى گردى و روبه روى پيامبر (ص) قرار مى گيرى. در اينجا در حق خويش به ايشان متوسل مى شوى و او را شفيع درگاه خداوند قرار مى دهى.

«ابن علان صديقى» در تعليقى كه بر اين سخن نگاشته، مى گويد:


1- گفتار وى در ادامه اين نوشتار خواهد آمد.

ص: 31

«زيرا توسل به پيامبر (ص) سيره سلف صالح يعنى انبيا، اوليا و ديگران است».

وى در ادامه مى گويد من نيز گفته علوى مالكى را تأييد مى كنم كه بسيارى از مردم در فهم حقيقت توسل دچار اشتباه مى شوند. به همين دليل مفهوم صحيح توسل را تبيين مى كنيم؛ اما پيش از آن بايد حقايق زير را تبيين كنيم:

اول: توسل يكى از راه هاى دعا كردن و روى آوردن به خداوند بزرگ است. بنابراين مقصود اصلى، خداوند تبارك و تعالى است. كسى كه مورد توسل قرار مى گيرد، در واقع واسطه و وسيله اى براى نزديك شدن به خداوند بزرگ است و هر كس باورى غير از اين داشته باشد، شرك ورزيده است.

دوم: انسان متوسل، فقط به دليل محبتى كه به واسطه دارد، به او متوسل مى شود. همچنين اعتقاد دارد كه خداوند نيز اين واسطه را دوست دارد؛ به طورى كه اگر خلاف اين امر ثابت شود، از واسطه دورى خواهد گزيد و بيش از هركس ديگرى از او بيزار خواهد شد.

سوم: اگر توسل كننده بر اين باور باشد كه واسطه مى تواند مانند خداوند يا در حد پايين تر از خدا به او به طور مستقل سود يا زيان برساند، بى ترديد دچار شرك شده است.

چهارم: توسل، امرى لازم يا ضرورى نيست و برآورده شدن حاجت نيز منوط به توسل نيست؛ بلكه اصل بر دعا كردن به درگاه خداوند به طور مطلق است. خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:

وَإِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ

ص: 32

فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ (بقره: 186)

و هرگاه بندگان من، از تو درباره من بپرسند، [بگو] من نزديكم، و دعاى دعاكننده را- به هنگامى كه مرا بخواند- اجابت مى كنم؛ پس [آنان] بايد فرمان مرا گردن نهند و به من ايمان آورند، باشد كه راه يابند.

همچنين مى فرمايد:

قُلِ ادْعُوا اللهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الأَسْماءُ الْحُسْنى وَلا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَلا تُخافِتْ بِها وَابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا (اسراء: 110)

بگو خدا را بخوانيد يا رحمان را بخوانيد؛ هر كدام را بخوانيد، براى او نام هاى نيكوتر است و نمازت را به آواز بلند مخوان و بسيار آهسته اش مكن، و ميان اين [و آن] راهى [ميانه] جوى. (1)

«علوى مالكى» بر پايه دانشى كه خدا به او عنايت كرده، به رسم عالمان و با ادب آنان به تبيين مسئله توسل مى پردازد و در اين راه، از ناسزا گفتن، سرزنش كردن، وارد كردن اتهام يا فريب دادن و گمراه كردن پرهيز مى كند و به بيان دليل بسنده مى كند. چنين منشى جاى شگفتى نيست، چرا كه وى اين شيوه مسالمت آميز را از پيامبر (ص) برگرفته است؛ زيرا وى از دودمان پاك پيامبر (ص) بوده و در خانه علم و دانش تربيت شده است.

شيخ محمد بن سليمان كردى مدنى به شاگرد خود محمد بن عبدالوهاب مى نويسد:

اى فرزند عبدالوهاب! درود خداوند بر پويندگان راه هدايت. (2) من به تو


1- ر. ك: محمد علوى مالكى، مفاهيم يجب ان تصحح، ص 125 به بعد.
2- اشاره به آيه: وَالسَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى؛ «و بر هر كس كه از هدايت پيروى كند، درود باد» طه: 47.

ص: 33

نصيحت مى كنم كه زبانت را از ناسزاگويى به مسلمانان پاك گردانى. اگر شنيدى فردى اعتقاد دارد كه استغاثه به غير از درگاه خداوند نيز اثر دارد، به او راه درست را نشان بده. براى او دلايل مربوط به بى تأثيرى غير خداوند را بيان كن. اگر از پذيرش حق خوددارى كرد، او را تكفير كن؛ اما اجازه ندارى اكثريت مسلمانان را تكفير كنى. (1)

يكى از معاصران (2) سخنان «ابن تيميه» را درباره توسل نقل مى كند؛ اما از صاحب اين گفتار نام نمى برد و از جانب خويش هرچه بخواهد به آن مى افزايد. وى با اين كار در صدد است تا جواز توسل به پيامبر (ص) را انكار كند و با نظر عموم مسلمانان مخالفت ورزد. اما همين فرد، زمانى كه با آثار فراوانى از صحابه پيامبر (ص) مواجه مى شود و درمى يابد كه آنان به پيامبر (ص) تبرك مى جسته اند، براى توجيه اين سخن، ادعايى شگفت انگيز مى كند؛ او ميان تبرك و توسل تفاوت مى گذارد! ادعايى كه هيچ يك از پيشينيان مطرح نكرده اند. وى مى گويد: تبرك جستن، در واقع براى اميدوار شدن به برگرفتن خير دنيايى است و همان گونه كه گفته شد، تبرك، تمناى خير فورى است؛ برخلاف توسل كه با دعا همراه مى شود و فقط به همراه دعا استفاده مى شود.

پاسخ ما اين است: همچنان كه تبيين شده، ظاهر توسل اين است كه به همراه دعا استفاده نمى شود. ادله آن را نيز بيان مى كنيم.

ياران رسول خدا (ص) از تبرك به ايشان براى تمناى دنيا و آخرت استفاده كرده اند. در صحيح نقل شده كه فردى لباس رسول خدا (ص) را از ايشان درخواست كرد. پيامبر (ص) نيز وارد خانه شد تا آن را براى مرد بياورد. برخى از


1- احمد زينى دحلان، الدرر السنية، صص 35- 39.
2- نويسنده به دليل نامشخصى از وى نام نمى برد مترجم.

ص: 34

ياران پيامبر (ص) به اين صحابى اعتراض كردند، اما گفت: «مى خواهم اين لباس را كفن خود قرار دهم». سپس اصحاب پيامبر (ص) اين كار او را تأييد كردند. (1)

در روايت است كه «انس» وصيت كرد تا يك تار موى پيامبر (ص) در كفن او قرار داده شود. در «صحيح بخارى» آمده كه انس وصيت كرد از تار مويى كه در كيف مادرش (ام سليم) بود، در حنوط او قرار داده شود؛ (2) زيرا اين تار موى رسول خدا (ص) بود. «ابن مأمون»، از شخصيت هاى برجسته اسلام مى گويد:

ما يكى از جام هاى رسول خدا (ص) را در اختيار داشتيم. در آن آب مى ريختيم و از اين آب به بيماران مى داديم تا بنوشند. آنها نيز از اين راه شفا مى گرفتند. (3)

«احمد بن حنبل» سه تار موى پيامبر (ص) را در اختيار داشت. وى وصيت كرد تا دو تار مو بر روى پيشانى و يكى ديگر بر روى زبانش قرار داده شود. (4)

برخى از دوستان گمان مى كنند اگر كسى بگويد: پروردگارا! تو را به حق پيامبرت محمد (ص) توفيق حج را به بنده و هر انسان شيفته ديگرى در امسال عنايت كن، درواقع خداوند را سوگند داده است. (ادله جواز سوگند خوردن در برابر خداوند از زبان رسول خدا (ص) را بيان خواهيم كرد) در اينجا روشن ترين پاسخ را مى دهيم كه توسل جستن با گفتن «به


1- بخارى، باب من استعد للكفن.
2- صحيح بخارى، ج 7، ص 140.
3- قاضى عياض، الشفا، ج 1، ص 290.
4- الهدايه، ص 85، به نقل از تاريخ الاسلام ذهبى.

ص: 35

حق ...» سوگند خوردن در برابر خداوند نيست. براى پرهيز از طولانى شدن بحث نمونه هايى آورده مى شود:

«طبرانى» و «احمد» از «معاذ» و «ابوموسى» نقل مى كند كه به پيامبر (ص) گفتند: «از تو مى خواهيم به حق اسلام و به حق همراهى با تو، ما را از شفاعت خود محروم نساز». پيامبر (ص) نيز براى آنان دعا كرد. مردم به اين دو اعتراض كردند و همين سخنان ما را بيان كردند. پيامبر (ص) فرمود:

«شفاعت من براى كسى است كه بميرد، ولى ذره اى به خداوند شرك نداشته باشد.»

«حافظ هيثمى» در «مجمع الزوائد»، راويان اين حديث را به جز «عاصم بن ابى نجود»، افراد كتاب «صحيح بخارى» دانسته است. وى درباره عاصم گفته كه راوى ضعيفى است، اما توثيق شده است. (1)

«بخارى» در «مغازى» روايت مى كند كه فردى عراقى به «عبدالله بن عمر» گفت: «به حرمت اين خانه تو را سوگند مى دهم ...». (2)

احمد روايت مى كند مسروق به عايشه گفت: «به حق صاحب اين قبر از تو مى خواهم بگويى از خوارج چه شنيده اى؟»

«ترمذى» اين روايت را نقل كرده و آن را حديث حسن دانسته است. روايتى ديگر از صحابى پيامبر (ص)، «ثمامه» نقل شده كه وى از «عثمان» شنيده است كه او در محاصره شدن خانه اش مى گفت: «شما را به


1- مجمع الزوائد، ج 10، ص 368.
2- صحيح البخارى، ج 5، ص 34.

ص: 36

خداوند و اسلام سوگند ...». (1)

خداوند در سوره نساء مى فرمايد: وَاتَّقُوا اللهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَالأَرْحامَ؛ «و از خدايى كه به [نامِ] او از همديگر درخواست مى كنيد پروا نماييد و زنهار از خويشاوندان مَبُريد». (نساء: 1)

كلمه «الارحام» در يكى از قرائت هاى متواتر هفتگانه، به صورت «الارحامِ» (به كسر ميم) قرائت شده است. «ابراهيم»، «مجاهد» و «حسن» مى گويند: مانند اين است كه گفته شود: «أَسأَلُكَ بِاللهِ وَبِالرَّحِمِ»؛ يعنى تو را به خداوند و به خويشاوند از تو مى خواهم .... (2) سپس مى گويد: «اين بر اساس آنچه در ادامه مى آيد، سخن درستى است».

در صفحه بعد مى نويسد:

اما درباره حديث نهى از سوگند خوردن به پدر و مادر، بايد گفت اين حديث قابل تأمل است؛ زيرا حضرت (ص) به ابى العشراء گفت: «وَأَبيكَ لَو طَعَنتَ في خاصِرَتِهِ». (3) از طرفى اگر بپذيريم در اين حديث از سوگند به غير خداوند نهى شده است، اما در اينجا مقصود توسل جستن، به غير خداوند و در حق ارحام و خويشاوندان است (نه سوگند به غير خدا)؛


1- ر. ك: هداية المتخبطين، ص 77 به بعد.
2- ر. ك: مختصر ابن كثير، ج 1، ص 354؛ الجامع لأحكام القرآن قرطبى، ج 5، ص 2.
3- تو را به پدرت سوگند مى دهم كه به پهلويش نزنى. در حاشيه قرطبى در تهذيب آمده: ابوالعشراء دارمى از پدرش از پيامبر نقل مى كند كه فرمودند: «لَو طَعَنتَ فى فَخذِها لأجزَأَك»؛ «اگر به رانش بزنى كافى است». اين حديث درباره ذبح است.

ص: 37

پس از اين كار نهى نشده است. (1)

«ابن تيميه» در كتاب «الايمان» مى گويد: امام احمد، خوارج، مرجئه و قدريه را تكفير نكرد؛ بلكه نقل شده كه وى و ديگران جهميه را تكفير كرده اند؛ حال آنكه امام احمد، بزرگان جهميه را تكفير نكرد؛ هم چنان كه هر كس گفت من جهمى هستم، او را نيز تكفير نكرد؛ بلكه وى به پشت سر جهميه نماز گزارد. اين در حالى است كه جهمى ها مردم را به فرقه خود دعوت كردند و آنها را گرفتار ساختند و كسانى را كه با آنان موافق نبودند، مجازات سنگين كردند. با اين حال امام احمد و ديگران آنها را تكفير نكردند؛ بلكه وى آنها را با ايمان مى دانست و امامت آنها را مى پذيرفت و برايشان دعا مى كرد. نمازگزاردن به امامت آنان و نيز حج رفتن با آنها و جنگيدن در ركاب جهميه را درست مى دانست.

وى قيام كردن عليه جهميه را ممنوع مى دانست؛ همان گونه كه در مورد ديگر ائمه نيز چنين عمل مى كرد. با اين حال سخنان باطل آنها را كه كفرورزى بود، انكار و ابطال مى كرد؛ اگرچه آنان نمى دانستند كه سخن كفرآلودى بر زبان مى آورند. وى به اندازه توان با سخنان باطل آنها مبارزه مى كرد.

امام احمد از يك سو به بندگى خداوند و فرمان بردارى از رسولش (ص) براى معرفى دين و سنت و ابطال بدعت هاى جهمى هاى ملحد ايمان داشت، اما از سوى ديگر به رعايت حقوق مؤمنان- چه پيشوايان و چه


1- الجامع لأحكام القرآن قرطبى، ج 5، ص 4.

ص: 38

عموم امت- معتقد بود؛ اگر چه آنان بدعت آورندگان جاهل و ظالم و فاسق بودند.

مؤلف كتاب «الصواعق الالهية» (1) از ابن تيميه و ابن قيم نقل مى كند كه اگرچه انسان جاهل و خطاكار امت اسلامى ممكن است اقدام شرك آلود يا كفرآميز انجام دهد، اما مشرك يا كافر نمى شود. وى به دليل جهالت و اشتباه خود تا زمانى معذور است كه براى وى برهان و حجت اقامه نشده و مسئله برايش به طور كامل روشن نگرديده است.

همچنين در صورتى معذور است كه امور ضرورى و معلوم دين اسلام را انكار نكند؛ مسائلى كه بر سر آنها اجماع كامل و قطعى وجود دارد و هر مسلمانى بدون درنگ و تأمل آن مسئله را مى داند. (2)

همچنين از وى نقل شده است: «از بدعت هاى نادرست، تكفير طايفه اى از مسلمانان و مباح دانستن خون و دارايى هاى آنان است». اين بدعت به دو دليل سنگين است:

اول: چه بسا در طايفه تكفيركننده، بدعت هاى بزرگ ترى وجود داشته باشد. بلكه بايد گفت چه بسا بدعت طايفه تكفيركننده بزرگ تر از بدعت هاى طايفه تكفير شده باشد. همچنين ممكن است بدعت هاى آنها مانند يكديگر يا كمتر باشد. اين وضعيت اهل بدعت و دنباله روان هواى نفس است كه يكديگر را تكفير مى كنند.


1- قاضى سليمان بن عبدالوهاب، برادر محمد بن عبدالوهاب.
2- سليمان بن عبدالوهاب، الصواعق الالهيه، ص 40.

ص: 39

خداوند درباره اين گروه ها مى فرمايد: إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَكانُوا شِيعاً؛ «كسانى كه دين خود را پراكنده ساختند و فرقه فرقه شدند». (انعام: 159)

دوم: اگر فرض شود كه يكى از دو طايفه پيرو بدعت باشد و ديگرى موافق با سنت عمل كند، باز در اين صورت طايفه پيرو سنت، حق ندارد هر كس را كه سخن اشتباهى مى گويد، تكفير كند. در قرآن كريم مى خوانيم: رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسينا أَوْ أَخْطَأْنا؛ «پروردگارا! اگر فراموش كرديم يا به خطا رفتيم بر ما خرده مگير». (بقره: 286)

در روايتى با سند صحيح از پيامبر (ص) مى خوانيم كه خداوند فرمود: «اجابت كردم».

سخن اين رساله در اينجا به پايان مى رسد. خداوند توفيق دهنده است و هموست كه مى تواند ميان دانشمندان مسلمان وحدت كلمه ايجاد كند و همه را به راه هدايت و حق قرار دهد.

درود خداوند بر سرور ما حضرت محمد (ص)، خاندان، اصحاب و برادرانش.

وهبى

ص: 40

شيخ يوسف احمد الدجوي (رحمة الله)

شيخ يوسف احمد دجوى به سال 1287 ه. ق در «دجوه» ديده به جهان گشود؛ ولى اين ديدگان را در خردسالى و به دليل آبله از دست داد؛ اما خداوند به او چشم دل عطا كرد و او را دانشمندى بزرگ و مرجع مردم در حل مشكلات آنها نمود.

وى در زادگاه خود قرآن را حفظ كرد. آن گاه پدرش او را به الازهر فرستاد. وى در طول 16 سال تحصيل (1301- 1317 ه. ق) نزد دانشمندان بزرگ زمان خويش دانش اندوخت. در سال 1317 در آزمون جهانى شركت كرد. وى توانست با كسب نمره اى بالا مدرك خود را بگيرد. كسانى كه از او امتحان گرفتند، از توانايى علمى وى شگفت زده شدند. با تأسيس مجله دانشگاه الازهر به نام «نور الاسلام» شيخ دجوى اولين كسى بود كه براى نگاشتن پژوهش هاى سودمند در زمينه هاى دين، تفسير و حكمت، در اين نشريه انتخاب شد. وى تا اواخر عمر، اين فعاليت علمى را ادامه داد.

ص: 41

يوسف دجوى از دانشمندان بزرگ الازهر بود كه الازهر قديم از آنها بهره مى برد. سنت هاى ايشان در نسل هاى بعدى حفظ مى شد؛ به طورى كه تا زمانى نه چندان كوتاه، امكان پر كردن جاى خالى ايشان وجود نداشت.

شيخ ابوالمحاسن يوسف دجوى در پنجم ماه صفر سال 1365 ه. ق وفات يافت. شيخ وقت الازهر بر پيكر وى نماز گزارد و در آرامگاه «عين شمس» آرام گرفت.] آنچه در پى مى آيد مجموعه مقاله هايى است كه توسط يوسف دجوى در مجله الازهر در سال 1350 به چاپ رسيده است. [

ص: 42

توسل

اشاره

در گذشته به اختصار مطالبى درباره توسل به پيامبر (ص) نوشتيم و گفتيم كه تكفير مسلمانان مسئله بزرگى است كه انسان دين مدار نبايد در آن شتاب زده عمل كند. به همين دليل از انسان هاى غلوكننده و پيروان آنها خواستيم از تكفير مسلمانان پرهيز كنند.

در اين مقاله دلايلى را براى جواز توسل بيان كرديم تا انسان هاى با انصاف آنها را بپذيرند.

پس از آن، افرادى جاهل نامه ها و پيام هايى را براى نويسنده ارسال كردند كه پر از بدگويى، ناسزا و فحش بود. البته گريزى نيست؛ زيرا سلاح سفيهان، بدزبانى است، نه برهان و استدلال.

در آغاز اين نوشتار (1) يادآور مى شوم اگر در اينجا سخنى گزنده و ناخوشايند مشاهده شد، مخاطب آن انسان هاى سفيه و فرومايه


1- اين مقاله در مجله الازهر، شماره اول، جلد دوم، محرم 1350 ه. ق چاپ شده است.

ص: 43

است. ما هرگز انسان هاى عاقل و خردمند را مخاطب اين سخنان نمى دانيم. اگر پيش از اين نيز برخلاف اين رويه مطلبى نگاشته شده، از روى قصد نبوده است.

وَجُرمٌ جرهُ سُفهاءُ قَومٍ فَحلَّ بغيرِ جانيه البلاء (1)

اين افراد سفيه گمان برده اند كه با سفاهت خود مى توانند حق و اهل حق را از بين ببرند؛ حال آنكه كارهاى اشتباه آنها فقط موجب بيشتر شدن فرومايگى شان نزد ما مى شود و كارهاى آنها براى ما بى ارزش است. ما در سخن خود با اشاره ها و نشانه هاى فراوانى، منظور خود را بيان كرديم، اما آنان درك نكردند كه ما چه مى گوييم؛ هرچند به گمان خويش در آنچه مى نويسند به استادى رسيده اند:

إنَّ العصافير لَمّا قامَ قائِمُها تَوَهَّمت أنَّها صارتْ شَواهينا (2)

البته انصاف ايجاب مى كند اين نكته را يادآور شوم كه از سوى اهل مكه نامه اى با امضاى «الف. دال» براى من ارسال شده كه نويسنده در آن با رعايت ادب و به دور از بدزبانى، به نظرات ما اشكال هايى وارد كرده است. شايد اين نامه را منتشر كرده و براى بيان حقيقت و ابطال آراى نادرست، بر اين نامه تعليقه بنويسيم.

ورود به بحث

خواننده گرامى بايد توجه داشته باشد كه گاه يك «عمل» به


1- سفيهى مرتكب خطايى مى شود، اما ديگران مجازات مى شوند.
2- نماينده گنجشك ها وقتى بلند شد، دچار توهم شد كه شاهين است.

ص: 44

اكتساب كننده (1) آن نسبت داده مى شود (فلان فرد اختراع كرد) و گاه به خالق عمل (خداوند به ما عطا كرد). هر دو جمله حقيقى هستند، نه مجازى. قرآن كريم اعمال را هم به انسان و هم به خداوند نسبت داده است: وَاللهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ؛ «و خدا هر كه را بخواهد، به راه راست هدايت مى كند». (بقره: 213)

مَنْ يَهْدِ اللهُ فَهُوَ الْمُهْتَد؛ «خدا هر كه را راهنمايى كند، او راه يافته است». (كهف: 17)

اما با اين حال در سوره شورى مى فرمايد: وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ؛ «و به راستى كه تو به خوبى به راه راست هدايت مى كنى». (شورى: 52)

اگر اين افراد جاهل، نسبت دادن افعال (از بعد اكتسابى بودن افعال) را نادرست مى دانند، بايد گفت كه ديوانه اند. اگر ادعا مى كنند كه در سخنان مردم، افعال به خداوند نسبت داده مى شود نه اكتساب كننده (انسان)، ادعاى آنها دروغين است و براى آن دليلى اقامه نشده است. اما مى بينيم كه آنان با اين جهل و گمراهى خود، ريختن خون مسلمانان را مباح كرده اند.


1- متكلمان اسلامى به هنگام طرح موضوع مختار بودن انسان، براى تفسير اين ديدگاه، سه نظريه مطرح مى كنند: تفويض، كسب و امر بين الامرين. بيشتر متكلمان اشعرى، نظريه «كسب» را مى پذيرند. بر پايه اين نظريه، افعال انسان فقط به قدرت خداوند تحقق مى يابد و قدرت و اختيار انسان در وقوع افعال او هيچ گونه تأثيرى ندارد، اما مقارنت ايجاد فعل از جانب خداوند با قدرت و اختيار انسان- كه آن نيز مخلوق خداوند است- «كسب» ناميده مى شود. بر اين اساس، خالق افعال، خداوند است و انسان اكتساب كننده آنهاست. نويسنده اين كتاب نيز پيرو همين مذهب كلامى است. به همين دليل آنچه در اين صفحات مى آيد، بر پايه نظريه كسب است. براى آشنايى بيشتر با موضوع: ر. ك: عقايد استدلالى 1، على ربانى گلپايگانى، صص 233- 235. مترجم

ص: 45

اگر كسى نسبت دادن فعل به مخلوق را از جهت كسب، جايز نداند، سزاوار گفت گو نيست.

مثال: فريادرس بودن خداوند، خلق و ايجاد است و از سوى پيامبر (ص) اكتساب و سببى است.

اين در صورتى است كه ما از پيامبر (ص) طلب يارى كرده باشيم؛ حال آنكه به پيامبر (ص) استغاثه نكرده ايم. حتى اگر اين كار را نيز مى كرديم، از جهت اكتسابى بودن عمل ايشان و درخواست از ايشان براى دعا كردن او براى ما، اقدام درستى بوده است. مادر اسماعيل هنگامى صدا را شنيد كه گفت: «اگر فريادرسى دارى، به درگاهش استغاثه كن.» اين درخواست از جهت وسيله بودن وى بوده است.

حال اين پرسش مطرح است كه چگونه مى توان با اين سخنان، مسلمانان را تكفير كرد و جان و مال آنها را به دليل توسل و استغاثه مباح دانست؟! حتى اگر اين افراد مسلمان با عباراتى كه ما موافق نيستيم، استغاثه كنند، آيا مى توان به دليل نزاع لفظى، خون آنان را مباح كرد؟

در روايت صحيحى آمده:

مَن قالَ لأخيهِ يا كافِرُ، فَقَد باءَ بِها أَحَدُهُما إن كانَ كَما قالَ وَإلّا رَجَعَت عَلَيه.

اگر كسى به برادر [دينى] ش بگويد «اى كافر!» اين سخن به يكى از آنها بازمى گردد. اگر سخن او درست نباشد، به خود او باز مى گردد. (1)


1- مسلم النيشابورى، صحيح مسلم، ج 1، ص 57.

ص: 46

و نيز خداوند مى فرمايد:

وَلا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا (نساء: 94)

و به كسى كه نزد شما [اظهارِ] اسلام مى كند مگوييد: «تو مؤمن نيستى» [تا بدين بهانه] متاع زندگى دنيا را بجوييد.

حال كه اين آيه اجازه نمى دهد به اظهاركننده سلام گفته شود كه «مؤمن نيستى»، چگونه مى توان به خود جرأت داد و با دلايل واهى و سست تر از خانه عنكبوت، به برگزيدگان امت محمدى گفت كه شما به دليل توسل به پيامبران و صالحان كافر هستيد؟ قرآن مى فرمايد:

أَلا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ* لِيَوْمٍ عَظِيمٍ* يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ (مطففين: 4- 6)

مگر آنان گمان نمى دارند كه برانگيخته خواهند شد؟ [در] روزى بزرگ؛ روزى كه مردم در برابر پروردگار جهانيان به پاى ايستند.

مى دانيم كه يقين، با ظهور شك از بين نمى رود. از سوى ديگر، آن گونه كه نَوَوى و ديگران نيز تصريح كرده اند، رفتار انسان مسلمان را بايد به هفتاد شكل تأويل و تفسير كرد. پس نمى توان به دليل توسل، ديگر مسلمانان را تكفير كرد.

آيا تكفيركنندگان، ظاهر عبارتِ ديگر مسلمانان را ملاك اقدامات خود قرار داده اند يا آنكه مقصود از اين سخنان را مدّ نظر دارند؟ اگر به دليل ظاهر عبارات اعتراض دارند، گفتن عبارت هايى مانند «آب مرا سيراب كرد» و «نان مرا سير كرد» بايد شرك و كفر باشد. اما اگر آنان مقصود عبارت ها را در نظر داشته باشند و اعتراض به آن باشد كه در

ص: 47

دل مى گذرد، اين سخنان كفرآلود نيستند؛ زيرا اين دل ها اعتقاد دارند فقط «الله» آفريننده است و نسبت دادن اعمال به غير خداوند نيز از جهت وسيله و سبب بودن آنهاست، نه به دليل خالق بودن آنها.

اينان در مسئله توسل، ميان زنده و مرده بودن تفاوت مى گذارند. گويا كه انسان زنده مى تواند شريك خداوند باشد، اما مرده نمى تواند يا اينكه قدرت روح از جسم است، نه برعكس. اين افراد اهل منطق و برهان نيستند. صفت ناپسند خودستايى و تكبر در آنها نيز به بى منطقى آنها افزوده مى شود. بنابراين نمى توان با اين افراد سخن گفت. بر چه مبنايى با اين افراد گفت گو كنيم؟

اما اين سطور را براى غير آنان مى نگاريم؛ چه بسا بتوانيم اين افراد را از سم پراكنى نوشته هاى آنان ايمن كنيم. همان كسانى كه آيات قرآن را كه در شأن كفار نازل شده، بر مسلمانان منطبق مى دانند؛ در حالى كه اين جماعت اندك مسلمان، خود سزاوار تكفير هستند و به گمراهى و اشتباه نزديك ترند. آيا مى پذيرند كه به آنها بگوييم شما به پيروى از پيشينيان خود، مخالف سلف صالح امت اسلامى عمل مى كنيد و به همين دليل شما را مصداق آيات زير مى دانيم:

وَإِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَلَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلا يَهْتَدُونَ (بقره: 170)

و چون به آنان گفته شود: از آنچه خدا نازل كرده، پيروى كنيد، مى گويند: نه، بلكه از چيزى كه پدران خود را بر آن يافته ايم، پيروى مى كنيم. آيا هر چند پدرانشان چيزى را درك نمى كرده و به راه صواب نمى رفته اند [باز هم در خور پيروى هستند]؟

ص: 48

وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللهِ (قصص: 50)

و كيست گمراه تر از آن كه بى راهنمايى خدا از هوسش پيروى كند؟

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلا هُدىً وَلا كِتابٍ مُنِيرٍ* ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللهِ لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَنُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَرِيقِ (حج: 8 و 9)

و از [ميان] مردم كسى است كه درباره خدا بدون هيچ دانش و بى هيچ رهنمود و كتاب روشنى، به مجادله مى پردازد؛ [آن هم] از سرِ نخوت، تا [مردم را] از راه خدا گمراه كند. در اين دنيا براى او رسوايى است، و در روز رستاخيز او را عذاب آتش سوزان مى چشانيم.

چنين آياتى فراوان هستند. آيا مى توانيم به ظاهر اين سخن استناد كنيم كه صحيح تر از آن چيزى است كه شما بدان استناد مى كنيد و بگوييم: شما به دليل تكفير كردن مسلمانان كافر شديد؟ يا اينكه بگوييم: شما (همانند خوارج) از آن دسته هستيد كه نماز ما در مقايسه با نماز آنان ناچيز است، چون قرآن مى خوانند، اما فقط صدايى است كه از گلويشان خارج مى شود و همچون تيرى كه از كمان رها مى شود، از دين خارج شده اند؟ يا اينكه بگوييم شما از خوارج هستيد؛ همان كسانى كه عبدالله بن عمر (1) درباره آنها گفت: «آنان به آياتى از قرآن استناد كردند كه درباره مشركان نازل شده و مسلمانان را مصداق اين آيات دانستند» يا اينكه بايد سخن ديگر ابن عمر را بازگو كنيم كه «شما اهل اسلام را كشتيد، ولى بت پرستان را رها كرديد؟» يا بگوييم: «مقصود ما تنها افراد تندخو، متعصب و جاهل است».


1- روايت در صحيح بخارى موجود است.

ص: 49

شما (وهابيان) دشمنان خداوند هستيد، زيرا او را به آفريده هايش تشبيه كرديد و براى او سمت و سو قائل شديد. دشمنان رسول خداييد؛ زيرا حرمت ايشان را نگه نداشتيد. دشمنان اولياى الهى هستيد؛ زيرا آنها را به شدت تحقير كرديد. دشمنان همه مسلمانان هستيد؛ زيرا جان و مال آنها را حلال كرديد و از اين فراتر، كشتن كودكان آنها را نيز مباح دانستيد. رفتارى كه حتى با كافرترين كافران و فاسق ترين فاسقان نيز نمى شود. اينها نمونه اى از كارهاى ناشايست و پليد شماست.

پس اى مردم! درباره مسلمانان تقواى الهى پيشه كنيد. ما در برابر دشمن كه با كفرورزى خود، با همه ما سر ستيز دارد، به يكپارچگى نيازمنديم. يا به عبارت دقيق تر، درباره خود تقوا پيشه كنيد و بدانيد كه نفس انسان به كژى امر مى كند. (1) كسى كه از هواى نفس پيروى كند از راه خداوند بيرون مى رود و گمراه مى شود. اگر ما بخواهيم شيوه شما را دنبال كنيم و بدى را با بدى پاسخ دهيم، به كسانى كه مى خواهند شما را نصيحت كنند مى گوييم:

أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا* أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا (فرقان: 43 و 44)

آيا آن كس كه هواى [نفس] خود را معبود خويش گرفته است ديدى؟ آيا [مى توانى] ضامنِ او باشى؟ يا گمان دارى كه بيشترشان مى شنوند يا مى انديشند؟ آنان جز مانند ستوران نيستند؛ بلكه گمراه ترند.

ما مى توانيم به شيوه شما عمل كنيم؛ اما دين خداوند براى ما


1- «امارة بالسوء».

ص: 50

عزيزتر از شرف ماست كه شما بر آن تاختيد. اين دين از خون ما كه آن را مباح كرديد، شريف تر است. به خداوند سوگند كه شما با اين كار خود اسلام را به آتشى سوزان در روى زمين معرفى كرديد؛ حال آنكه خداوند آن را دين صلح و آسانى قرار داده است. بلكه شما اين دين را به دين انسان هاى جاهل و خشك مغز جلوه گر ساختيد؛ حال آنكه پيامبر (ص) فرموده است: «إنَّ اللهَ لا يَنظُرُ إلى صُوَرِكُم وَأَعمالِكُم وَلكِنْ يَنظُرُ إلى قُلُوبِكُم وَنيّاتِكُم». (1)

ما به خوبى آگاهيم كه فرقه هاى گمراه همگى قرآن را بر پايه گرايش ها و معتقدات خود تفسير مى كنند. پس از استدلال هاى نابه جاى خود به قرآن كريم و تطبيق دادن آن بر مسلمانان، فريفته نشويد؛ كارى كه پيشينيان شما نيز از روى نادانى و اشتباه انجام داده اند. كسى نجات مى يابد كه خداوند او را نجات دهد:

مَنْ يَهْدِ اللهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِداً (كهف: 17)

خدا هر كه را راهنمايى كند، او راه يافته است، و هر كه را بى راه گذارد، هرگز براى او يارى راهبر نخواهى يافت.

نمى دانم اعتراض شما به چه امرى است؟ چرا اكنون قيامت برپا كرده و محاكمه مى كنيد؟ ما گفته ايم در توسل معتقديم كه خداوند فاعل است. ما از غير خداوند طلب انجام كارى نمى كنيم؛ اما با واسطه


1- خداوند به چهره ها و اعمال شما نمى نگرد؛ بلكه به دل ها و نيت هايتان نگاه مى كند. تاج الدين شعيرى، جامع الاخبار، ص 100.

ص: 51

قرار دادن جايگاه پيامبر (ص) نزد خداوند، از او خواسته خود را طلب مى كنيم. اين منزلت در دنيا و آخرت براى پيامبر (ص) وجود دارد. شفاعت او در روز رستاخيز نيز بر همين اساس است. همچنين دلايل كاملًا روشن ديگرى آورديم كه نيازى به بازگو كردن آنها در اينجا نيست. در ادامه، ادله قانع كننده ديگرى را نيز مى آوريم.

پس آن شركى كه شما از آن سخن مى گوييد، كدام است؟ بر چه اساسى مسلمانان را تكفير مى كنيد؟ ما ادله اى را در اثبات توسل خواهيم آورد تا لب فرو بنديد. براى شما تبيين مى كنيم كه دليل طرح آيه وَإِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ؛ «و اگر در [كار] دين از شما يارى جويند». (انفال: 72) گفته هاى برخى از پيشوايان شماست. در آينده در اين باره سخن خواهيم گفت. ما هيچ چيز معقول و نامعقولى را از شما بعيد نمى دانيم. سپس تبيين مى كنيم كه تفاوت گذاردن ميان زنده ها و مرده ها در توسل نادرست است؛ زيرا از خداوند درخواست مى كنيم و فاعل نيز خداوند است. درخواست ما از فردى نيست كه به او استغاثه مى كنيم. ما به روشنى توضيح خواهيم داد كه ما اعتقاد نداريم اين فرد مى تواند با دعايش به ما سود برساند.

سخن در اين باره را كوتاه مى كنيم و كمى از «ابن قيم» درباره ارواح و عمل آنها پس از مرگ نقل مى كنيم. همچنين نظر شوكانى درباره توسل را به اختصار بيان مى كنيم. اين دو از بزرگان غلوكنندگان (وهابى ها) هستند كه غاليان سخنان آنها را همه جا تكرار مى كنند؛ بلكه بايد گفت آن دانش يا شبه دانشى كه توسط آنان نقل مى شود،

ص: 52

همه از ابن تيميه، ابن قيم و شوكانى است. افراد غلوكننده، سخنان اين سه را طوطى وار نقل مى كنند. افسوس كه در اين نقل سخن، امانت دارى طوطى را ندارند! افسوس كه همه سخن پيشوايان فكرى خود را به خوبى درك نكرده اند! كاش به خوبى مى دانستند پيشوايان آنها چه گفته اند؛ آن گاه راهشان را پيش مى گرفتند و به چيزى غير از گفته آنها معتقد نمى شدند.

در اينجا سخن «ابن قيم» درباره وضعيت ارواح پس از مرگ را نقل مى كنيم.

روح و عمل آن پس از مرگ

«ابن قيم» در «كتاب الروح» مى گويد: روح رها شده از اسارت تن و وابستگى به جسم، از رفتار، قدرت و سرعت عروج به سوى خدا و تحركى برخوردار است كه روحِ زندانى شده در جسم انسان، به دليل غرق شدن در شهوت و وابستگى به جسم، از آن برخوردار نيست. وقتى وضعيت روح در اين دنيا اين گونه باشد، بى ترديد وقتى از اين جهان بيرون رود، و قواى آن جمع شود، چگونه وضعيتى خواهد داشت؟ اين روح در زمان پيدايش خود، روحى عالى، بزرگ و داراى همت بلند بوده است. بنابراين روح پس از جدا شدن از تن، وضعيت ديگرى خواهد داشت.

همه مى پذيرند كه ارواح پس از مرگ، توان انجام كارهايى را دارند كه به هنگام ارتباط با بدن، اين توانايى را ندارند؛ به طورى كه مى توانند ارتش هاى فراوان و لشكرها را با نيروى بسيار اندكى شكست دهند. در

ص: 53

خواب ديده شده كه روح پيامبر (ص)- همچنين ابوبكر و عمر- لشكرهاى كفر و ظلم را شكست داده است؛ به طورى كه اين ارتش ها در برابر شمار اندك مؤمنان شكست خورده اند. (1)

اين سخن «ابن قيم» است. اين سخنان را با گفته غلوكنندگان مقايسه كنيد. نبايد فراموش كرد كه آنان از دانش و حتى شبه دانش بى بهره اند و فقط به سخنان «ابن قيم» اشاره مى كنند. اما آنان همان گونه كه كم خرد هستند، آگاهى شان نيز اندك است.

توسل از نگاه شوكاني

«شوكانى» دومين يا سومين دانشمند اين طايفه مى گويد: شيخ الاسلام «ابن تيميه» در برخى از فتاواى خود اين عبارت را مى آورد:

استغاثه به اين معنا كه از پيامبر (ص) آنچه درخور جايگاه ايشان باشد، طلب شود، امرى است كه هيچ مسلمانى در آن ترديد ندارد. هر كس كه در اين امر نزاع كند، يا كافر است يا اشتباه كرده و گمراه است.

اما به باور نگارنده، بايد بر سر آنچه درخور جايگاه پيامبر (ص) است و آنچه درخور ايشان نيست و در آنچه ناتوان هستند، نزاع كرد. بى ترديد پيامبر (ص) قادر است كه در عالم برزخ براى ما دعا كند؛ همچنان كه ايشان در حديثى- كه درستى آن را بيان خواهيم كرد- مى فرمايند:

اعمال شما بر من عرضه مى شود. اگر اين اعمال، خير باشند، خدا را سپاس گويم و اگر در اين اعمال، شرّى ببينم، براى شما طلب آمرزش مى كنم. (2)


1- ابن قيم، الروح، صص 102 و 103.
2- «تُعَرضُ عَلَى اعمالُكُم فَإن وَجَدتُ خَيراً حَمِدتُ اللهَ وَإن وَجَدتُ شَرّاً استَغفَرتُ لَكُم». جلال الدين سيوطى، الجامع الصغير، ج 1، ص 582.

ص: 54

شوكانى در ادامه مى گويد:

در رابطه با شفاعت خواهى از مخلوق بايد گفت مسلمانان بر اين امر اتفاق نظر دارند كه درخواست شفاعت از مخلوق در آنچه كه از امور دنيا از عهده او برمى آيد، جايز است.

بر اين اساس، بار ديگر توجه خواننده را به اين نكته جلب مى كنم كه بايد پيرامون آن امرى بحث كنيم كه پيامبر (ص) قادر به آن است. در بالا تبيين شد كه پيامبر (ص) در برزخ نيز مى تواند به ما سود برساند و اين امر به هيچ وجه شرك آلود نيست.

شوكانى مى افزايد:

در سنن ابوداود آمده كه مردى به پيامبر (ص) عرض كرد: ما خدا را نزد تو شفيع مى سازيم و تو را نزد خداوند شفيع خود قرار مى دهيم. پيامبر در پاسخ فرمودند: «شأن خداوند بالاتر از اين است. خدا نزد مخلوقش شفيع نمى شود». به اين ترتيب پيامبر (ص) شفاعت خود نزد خداوند را تأييد و با شفيع قرار دادن خداوند نزد خويش مخالفت كرد.

شوكانى در ادامه مى گويد:

شيخ عزالدين بن عبدالسلام در رابطه با توسل به يكى از آفريده هاى خداوند نزد پروردگار، در جايى كه بنده از خداوند خواسته اى دارد، مى گويد: فقط توسل جستن به پيامبر (ص) جايز است؛ البته اگر حديث مأثور در اين رابطه صحيح باشد. شايد منظور وى حديثى باشد كه نسائى در سنن، ترمذى در صحيح و نيز ابن ماجه و ديگران نقل كرده اند: نابينايى نزد پيامبر (ص) آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! من دچار نابينايى شده ام. برايم

ص: 55

دعا كن. پيامبر (ص) به وى فرمود: وضو بگير و دو ركعت نماز بگزار. پس از آن بگو: بار الها! از تو مى خواهم و به واسطه پيامبرت محمد [ (ص)] به تو روى آورده ام. اى محمد! من تو را براى بازگشتن بينايى خويش شفيع قرار مى دهم. خداوندا! شفاعت پيامبرت را درباره من بپذير. سپس پيامبر (ص) فرمود: اگر نيازى داشتى، مانند اين دعا را بخوان و خداوند آن فرد را بينا كرد. به فرمايش پيامبر (ص) در عبارت بالا كه «اگر حاجتى داشتى، مانند اين دعا را بخوان» بار ديگر توجه كنيد.

شوكانى همچنين مى گويد:

اما [برخلاف باور شيخ عزالدين بن عبدالسلام] از نظر من دليلى ندارد كه جواز توسل را تنها مخصوص پيامبر (ص) بدانيم؛ به چند دليل: اول، به دليل اجماع صحابه در اين امر. دوم، توسل جستن به اهل فضل و دانش نزد خداوند و درواقع توسل به اعمال صالح آنان و برترى هاى آنان است؛ زيرا انسان فاضل فقط به واسطه اعمالش به اين مقام رسيده است؛ پس وقتى كسى بگويد: بار الها! من به فلان دانشمند نزد تو توسل مى جويم، درواقع به اعتبار دانشى كه دارد، او را نزد خداوند واسطه قرار مى دهد. در صحيحين و ديگر منابع روايى آمده است كه پيامبر (ص) داستان آن سه نفر را نقل فرموده كه وارد غار شدند. ناگهان صخره اى بزرگ درِ غار را بست. سپس هر يك بهترين عمل خود را نزد خداوند وسيله قرار داد. با اين كار، صخره كنار رفت. اگر توسل به اعمال خوب جايز نبود يا شرك به شمار مى رفت- سخنى كه تندروها نيز مانند عزالدين و پيروانش مى گويند- خداوند نيز دعاى آنان را اجابت نمى كرد. پيامبر (ص) نيز پس از نقل اين حكايت، در برابر اين كار ناپسند آنان سكوت نمى كرد.

اميدوارم به اين نكته دقت شود كه وى عزالدين بن عبدالسلام را از

ص: 56

شمار تندروان قلمداد كرده است؛ حال آنكه وى جواز توسل به پيامبر (ص) را پذيرفته است؛ اما اين امر را ويژه پيامبر (ص) دانسته است.

شوكانى مى افزايد:

به اين ترتيب مى بينيم استدلال مخالفان توسل به پيامبران و صالحان، به آيات قرآن كريم درست نيست؛ آياتى مانند: وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللهِ زُلْفى؛ «وكسانى كه به جاى او دوستانى براى خود گرفته اند [به اين بهانه كه] ما آنها را جز براى اينكه ما را هر چه بيشتر به خدا نزديك گردانند، نمى پرستيم». (زمر: 3)

فَلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ أَحَداً؛ «پس هيچ كس را با خدا مخوانيد». (جن: 18)

لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْ ءٍ؛ «دعوت حق براى اوست و كسانى كه [مشركان] جز او مى خوانند، هيچ جوابى به آنان نمى دهند». (رعد: 14)

زيرا استدلال آنها به آياتى است كه از موضوع بحث خارجند. در آيه سوم سوره زمر تصريح شده كه آيه درباره كسانى سخن مى گويد كه دوستانى را به غير از خدا گرفته و آنها را مى پرستند. [اما در بحث ما، پرستش پيامبران و صالحان مطرح نيست.] كسى كه به دانشمندى متوسل شده، او را پرستش نكرده؛ بلكه مى داند دانش آن فرد، به او نزد خداوند برترى داده است. به همين دليل به او توسل پيدا كرده است. همچنين در آيه 18 سوره جن از خواندن غير خدا به همراه خدا نهى شده است.

براى مثال از اين سخن نهى شده كه گفته شود: «يا الله! يا فلان!» اما كسى كه به دانشمند متوسل مى شود، فقط خدا را مى خواند، ولى اين روى آوردن به خداوند با توسل جستن به كار شايسته اى از بندگان خداوند صورت مى گيرد؛ همچنان كه در حكايت نقل شده از پيامبر (ص) نيز آن سه نفر با توسل به اعمال شايسته خود خداوند را خواندند. آيه 14 سوره رعد نيز

ص: 57

درباره كسانى است كه غير خداوند را خوانده اند؛ در حالى كه متوسلان به پيامبران و صالحان، نه غير خدا و نه به همراه خداوند، ديگرى را نخوانده اند. پس از آشنايى با اين پاسخ ها آشكار مى شود چگونه بايد به ادله اى كه از بحث خارج است، پاسخ داده شود.

شوكانى در ادامه مى گويد:

توسل جوينده به يكى از پيامبرانِ خدا يا يكى از دانشمندان، بر اين باور نيست كه فرد واسطه قرار گرفته را در كارى شريك خداوند كرده است. اگر كسى چنين باورى داشته باشد، بنده اى از بندگان خداوند را- خواه يك پيامبر يا غير او- پرستيده است. به همين دليل، در گمراهى آشكار به سر مى برد.

همچنين استدلال به آيه لَيْسَ لَكَ مِنَ الأَمْرِ شَيْ ءٌ؛ «هيچ يك از اين كارها در اختيار تو نيست». (آل عمران: 128) وآيه: قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللهُ؛ «بگو: جز آنچه خدا بخواهد، براى خودم اختيار سود و زيانى ندارم». (اعراف: 188) براى اثبات نادرستى توسل، بى پايه است؛ زيرا اين دو آيه تصريح مى كند كه رسول خدا (ص) اختيار هيچ يك از امور را ندارد و براى خود، اختيار سود و زيانى ندارد؛ پس براى ديگران نيز چنين اختيارى ندارد. اما در اين دو آيه، دليلى بر منع توسل به پيامبر (ص) يا ديگر پيامبران و صالحان ديده نمى شود.

خداوند مقام محمود، يعنى شفاعت بزرگ را به پيامبرش عطا فرموده است. پروردگار راهنمايى كرده كه از پيامبر (ص) شفاعت خواسته شود و به پيامبر خود نيز فرموده: «سَل تُعطَ وَاشْفَع تُشَفَّع». (1)


1- بخواه تا به تو داده شود و شفاعت كن تا شفاعت تو پذيرفته شود. احمد بن حنبل، مسند احمد، ج 3، ص 178.

ص: 58

سخن شوكانى درباره درستى توسل اين گونه ادامه مى يابد:

از سوى ديگر، برخى براى ابطال توسل چنين استدلال كرده اند كه پيامبر (ص) پس از نزول آيه 214 سوره شعرا: وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ؛ «و خويشانِ نزديكت را هشدار ده»، فرمودند: اى فلان پسر فلان! من براى تو اختيار امرى را نزد خداوند ندارم. اى فلان دختر فلان فرد! من نزد خداوند اختيار كارى را ندارم. [پاسخ اين استدلال را بايد چنين داد] پيامبر (ص) در اين حديث تصريح كرده كه اگر خداوند بخواهد كسى زيان ببيند، پيامبر (ص) نمى تواند به او سود برساند؛ همچنان كه اگر خداوند براى كسى سودى بخواهد، پيامبر (ص) توان زيان رساندن به او را ندارد. در اين روايت تصريح شده كه پيامبر (ص) درباره نزديكان خويش چنين اختيارى ندارد؛ چه برسد به غير خويشاوندان خود. اين موضوع براى هر مسلمانى آشكار است؛ اما در اين روايت دليلى بر عدم توسل به پيامبر (ص) نزد خداوند ديده نمى شود؛ زيرا درخواست از كسى است كه اين اختيار را دارد. تنها تفاوت در اين است كه پيشاپيش خواسته خود، فردى را قرار داده كه خداوندى كه صاحب اختيار همه امور است، به اين دليل خواسته اش را اجابت كند.

اين سخن دانشمندانى است كه تندروهاى وهابى آنان را بر دانشمندان مذاهب چهارگانه نيز مقدم مى شمارند. هرچند ما با اين دانشمندان در موضوعات فراوانى اختلاف داريم، اما در اين موارد با آنها موافقيم. كسانى كه دانش را فقط از اين رهبران مى گيرند و فقط از چشمه كتاب هاى اين دانشمندان مى نوشند و غير آن را علم نمى دانند، بايد در تمام امور از آنها پيروى كنند و كلام آنان را عليه خود حجت بدانند، همان گونه كه هر جا به نفع آنان تمام مى شود، آن را حجت

ص: 59

مى دانند.

سخن را به پايان مى بريم. در آينده ادله صحيح و صريحى را بيان خواهيم كرد كه جواز توسل به پيامبر (ص) را پيش از وجود ايشان، پس از وجود در دنيا، در برزخ و در قيامت اثبات مى كند؛ هرچند در مقاله اول خود، وعده بيان تفصيلى ادله را داديم، اما آنان قومى محروم از درك و فهم هستند.

بسيار مى بينيم آنان به هنگام پاسخ گويى به ما يا ديگران به ادعاهاى واهى استناد مى كنند. اكنون كه آنان از استدلال ناتوان هستند، ما برآنيم ادله اى را براى ابطال همه ادعاهاى آنها- حتى ادعاى وجود تفاوت ميان توحيد الوهى و توحيد ربوبى- بيان كنيم.

ص: 60

ص: 61

ص: 62

ص: 63

جواز توسل به پيامبر در زمان حيات و وفات

اشاره

توسل به پيامبر (ص) و استغاثه نزد ايشان در زمان حيات و حتى پس از وفات وى بى اشكال است؛ (1)زيرا توسل جستن ما به جايگاهى است كه نزد خداوند دارد. اين جايگاه نيز براى او در دنيا و آخرت وجود داد. در توسل جستن، مقصود اصلى خداوند است. از نظر عقل و نقل مى توانيم از پيامبر (ص) درخواست كنيم نزد خداوند شفيع ما شود. پس پيامبر (ص) در برزخ نيز مى تواند مانند زمان حيات خود، از خداوند امرى را بخواهد.

ما پيش از اين گفته ايم كه ارواح پس از مرگ، فناپذير نيستند؛ بلكه داراى فهم و درك هستند. ما از رهبر آنان (تكفيركنندگان)، «ابن قيم» نقل كرديم كه روح پس از جدا شدن از جسم، اعمالى را انجام مى دهد كه


1- اين مقاله در مجله الازهر، شماره دوم، جلد دوم، صفر سال 1350 ه. ق چاپ شده است.

ص: 64

نمى توانسته در اين دنيا انجام دهد. اين سخن بسيار معقولى است؛ زيرا روح قدرت خود را از اجسام نگرفته تا اين توان پس از جدايى از جسم تمام شود؛ بلكه جسم است كه حيات و افعال خود را از روح مى گيرد. پس اين خلط كه به تعارض عقل و نقل منجر شده و حقايق را واژگون ساخته، از كجا سرچشمه مى گيرد؟

وقتى گفته مى شود توسل جستن به انسان زنده، جايز است نه مرده، اين سخن مردم را بيشتر به شرك آلوده مى سازد؛ زيرا اين توهم را ايجاد مى كند كه انسان زنده كارى را مى تواند انجام دهد كه مرده از انجام آن ناتوان است؛ در حالى كه گفتيم، اين كار نه از انسان زنده و نه از مرده سرمى زند؛ بلكه خالق اين فعل، خداوند است. كسى كه در سخنان اينان درنگ كند، مشاهده مى كند كه اين سخنان معتزلى ها درباره انسان هاى زنده و كسانى است كه به مردگان هيچ اعتقادى ندارند.

به هر حال، احتمال غفلت از فاعل حقيقى و توهم اينكه به جز خدا نيز مؤثرى در جهان هست، در توسل به زندگان بيشتر است تا توسل به مردگان. ما در گذشته سخن يكى ديگر از پيشوايان آنان، يعنى شوكانى را درباره توسل بيان كرديم. همچنين پاسخ وى به نظر عزالدين بن عبدالسلام درباره اختصاصى بودن جواز توسل به پيامبر (ص) را نقل كرديم كه گفت در توسل تفاوتى ميان پيامبر (ص) و ديگران وجود ندارد.

ما نيز با كوتاه آمدن از نظر خود، همان را مى گوييم كه شوكانى بيان كرده است. بر اين اساس، پرسش ما اين است كه چرا توسل به يك ولى يا پيامبر (ص) را توسل به عمل صالح او نمى دانيد؟ حال آنكه در واقع اين كار، توسل به ولى از جهت مقرب بودن او در پيشگاه خداست و اين فرد

ص: 65

به دليل اعمال صالح خود به اين مقام رسيده است. از سوى ديگر مسئله درخواست از خداوند به واسطه اعمال صالح، امرى اجماعى ميان ما و شماست.

در اين راستا سخن ابن قدامه، از بزرگان حنبلى- كه شما نيز پيروان اين مذهب هستيد- را نقل مى كنم. سخن كسى كه «ابن تيميه» درباره وى مى گويد: «پس از اوزاعى، كسى با فضيلت تر از وى وارد شام نشد.» شايد با اين سخنان بتوانيم انصاف را در شما برانگيزيم و مذهب شما- البته اگر همان گونه كه ادعا مى كنيد، مذهبى داشته باشيد- را بار ديگر به شما يادآور شويم.

برآنيم تا از راه عقل و نيز به واسطه سخنان شوكانى، ابن قيم و پيشوايان حنبلى، شما را محكوم كنيم. كاش مى دانستم اين كار چه اندازه سودمند است! (1) خداوند درباره افراد متعصب و لجوج مى فرمايد:

سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَإِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا وَإِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا (اعراف: 146)

به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبّر مى ورزند، از (ايمان به) آيات خود، منصرف مى سازم! آنها چنانند كه اگر هر آيه و نشانه اى را ببينند، به آن ايمان نمى آورند. اگر راه هدايت را ببينند، آن را راه خود انتخاب نمى كنند و اگر طريق گمراهى را ببينند، آن را راه خود انتخاب مى كنند!


1- هر دردى درمان دارد، جز اين درد تعصب.

ص: 66

راز تعصب ورزى آنان، در اين آيه شريفه تكبر به ناحق در روى زمين بيان شده است. چه تكبرى بالاتر از اينكه همه مسلمانان را تحقير مى كنند و بر اين باورند كه فقط آنها رستگار مى شوند؟!

با وجود آنچه گفته شد، تلاش ما در اين نوشتار، جلوگيرى از سرايت اين بيمارى به غير از جاهلان وهابى است. مى خواهيم با اين كار، افراد با انصاف آنها را هشيار سازيم تا به راه حق بازگردند.

«ابن قدامه حنبلى» در كتاب «مغنى» كه از برجسته ترين كتاب هاى مذهب حنبلى يا بهترين كتاب آنهاست، درباره آداب زيارت پيامبر (ص) مى نويسد (1): نزد قبر آن حضرت مى آيى. پشت به قبله و رو به ميان قبر مى ايستى و مى گويى:

السَّلامُ عَلَيكَ ايُّهَا النَّبِيُّ وَرَحمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، السَّلامُ عَلَيكَ يا نَبِيَّ اللهِ وَخِيَرَتِهِ مِن خَلقِهِ ... اللّهُمَّ اجز عَنّا نَبيَّنا أَفضَلَ ما جَزَيْتَ أَحَداً مِنَ النَّبِييّنَ وَالمُرسَلينَ، وَابعَثهُ المَقامَ المَحمُودَ الَّذي وَعَدتَهُ يَغبِطُهُ بِهِ الأَوَّلُونَ وَالآخِرُون ... اللّهُمَّ إنَّكَ قُلتَ وَقَولُكَ الحَقّ: وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللهَ تَوّابًا رَّحِيمًا (2) وَقَد أَتَيتُكَ مُستَغفِراً مِن ذُنُوبي مُستَشفِعاً بِكَ إلى رَبّي. (3)


1- ج 3، ص 590.
2- نساء: 64.
3- درود، رحمت و بركات خداوند بر تو باد اى پيامبر. سلام بر تو اى نبى خداوند و بهترين آفريده اش ... خداوندا! بهترين پاداش هايى را كه به پيامبران و رسولان خويش داده اى به پيامبر ما عطا فرما. ايشان را به مقام محمودى كه وعده داده اى و فرموده اى همگان به اين مقام غبطه مى خورند، نائل گردان ... خداوندا! تو خود فرموده اى و سخن تو حق است كه «و اگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم مى كردند و فرمان هاى خدا را زير پا مى گذاردند، به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند» [اى پيامبر!] من اكنون نزد تو آمده ام و از گناهانم آمرزش مى طلبم و تو را نزد پروردگارم شفيع قرار مى دهم. ابن قدامه، المغنى، ج 3، ص 590

ص: 67

مى بينيم كه در اين دعا، در حالى از پيامبر (ص) طلب شفاعت مى شود كه ايشان در قبر خود آرام گرفته اند. قبرى كه وهابى ها (حنبلى ها) آن را تحريم مى كنند. گمان مى كنم كه آنان جرأت نكرده اند ميان شفاعت جستن و توسل تفاوت بگذارند- هرچند انجام هر كار خردمندانه و غير خردمندانه اى از آنان دور نيست.- همچنين بر اين باوريم كه آنان نيز درك مردم ديگر را دارند كه زائر قبر پيامبر (ص) طلب آمرزش مى كند و پيامبر (ص) نيز در برزخ [براى او] استغفار مى كند. در غير اين صورت، تلاوت اين آيه در اين دعا بى معنا خواهد بود.

استغفار پيامبر (ص) [براى امت خويش] پس از مرگ ايشان، امرى دور از ذهن نيست؛ زيرا در حديث صحيح آمده است كه مى فرمايند:

اعمال شما بر من عرضه مى شود. اگر اين اعمال، خير باشند، خدا را سپاس گويم. اگر در اين اعمال، شرّى ببينم، براى شما طلب آمرزش مى كنم.

مناوى و ديگران براى اثبات صحت اين روايت به طور مفصل سخن گفته اند. بنابر اين بر پايه نصّ اين حديث، استغفار پيامبر (ص) براى امتش پس از مرگ ايشان نيز امرى ثابت شده است.

ص: 68

در «شرح مقنع» (1) (ص 495) عين همين عبارات آمده است؛ اما در اين كتاب مطلب زير نيز آمده است: دار قطنى از ابن عمر نقل مى كند:

پيامبر (ص) فرمودند: «كسى كه حج بگزارد و پس از مرگ من قبرم را زيارت كند، گويا كه مرا در زمان حياتم زيارت كرده است». در روايت ديگرى آمده است: «هركس قبرم را زيارت كند، شفاعت از او بر من واجب مى شود.»

با وجود سخت گيرى و دقت فراوان دار قطنى در نقل حديث، مى بينيم وى نيز همچون ديگر بزرگان نقاد و حديث شناس، اين حديث را مى پذيرد. سبكى نيز اين مسئله را در «شفاء السقام» تبيين مى كند.

آنچه در بالا آمد، سخنان پيروان امام احمد بن حنبل و تمسك جويان به سنت و محبت پيامبر (ص) است. در اينجا برخى از ادله توسل را كه برگرفته از سنت صحيح است، بيان مى كنيم:

جواز توسل و نيكويى اين عمل، براى هر دين دارى آشكار است. گويا كه روى آوردن به درگاه خدا با توسل به پيامبران، اوليا و مقربان درگاهش، امرى فطرى است كه در نهاد انسان قرار گرفته است. به همين دليل پيروان پيامبران در هر زمانى به آن پيامبر توسل پيدا مى كردند. در روز قيامت نيز مردم به سوى انبيا مى روند تا به دليل منزلتى كه دارند، برايشان شفاعت كنند؛ هرچند خداوند از رگ گردن نيز به انسان ها نزديك تر است.

توسل به پيامبر (ص) پيش و پس از وجود آن حضرت در دنيا و نيز پس از


1- اين كتاب به تصحيح استاد رشيد رضا به همراه «المغنى» و با هزينه پادشاه وقت عربستان، ابن سعود چاپ شده است.

ص: 69

مرگ ايشان در برزخ و به هنگام محشور شدن در عرصه قيامت، امرى ثابت شده است. دلايل توسل به ايشان در اين مراحل زمانى مختلف در زير مى آيد:

الف) پيش از وجود پيامبر (ص)

دليل توسل به پيامبر (ص) پيش از وجود ايشان، روايتى است كه حاكم نيشابورى نقل كرده و آن را صحيح دانسته است.

قاضى عياض در كتاب «الشفا» (1) روايتى را نقل مى كند كه مالك آن را صحيح دانسته است. بنابر اين روايت، وقتى حضرت آدم (ع) آن اشتباه را مرتكب شد، نزد خداوند به حضرت محمد (ص) متوسل شد. خداوند به او فرمود: «محمد را كه هنوز نيافريده ام؛ چگونه او را مى شناسى؟!» حضرت آدم گفت: «نام او را ديدم كه در كنار نام تو نوشته شده است؛ به همين دليل فهميدم كه او نزد تو محبوب ترين آفريده هاست». خداوند فرمود: « [درست گفتى] او محبوب ترين است. حال كه به او متوسل شدى، تو را بخشيدم».

منصور عباسى از امام مالك پرسيد: «رو به قبله بايستم و دعا كنم يا رو به پيامبر (ص)؟» مالك در پاسخ گفت: «چرا از پيامبر (ص) روى بگردانى؟ ايشان واسطه تو [براى روى آوردن] به سوى خداست و واسطه آدم نزد خداوند بوده است».

سخن امام مالك به حديثى اشاره دارد كه در بالا نقل شد. مفسران در تفسير آيه وَكانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا؛ «و از ديرباز [در


1- ص 224.

ص: 70

انتظارش] بر كسانى كه كافر شده بودند پيروزى مى جستند». (بقره: 89) مى گويند: «بنى قريظه و بنى نضير وقتى مى خواستند با مشركان عرب بجنگند، به پيامبرى كه در آخرالزمان مبعوث خواهد شد، متوسل شده و از او يارى مى خواستند. در نتيجه، آنها بر مشركان پيروز مى شدند».

اين روايت را «ابن عباس»، «قتاده» و ديگران نقل كرده اند. بنابراين مشاهده مى شود كه آنها نيز پيش از وجود پيامبر (ص) به ايشان توسل مى جسته اند. (1)

ب) در زمان حيات پيامبر (ص)

گمان نمى كنم كسى در توسل به پيامبر (ص) در زمان حيات مبارك ايشان ترديد داشته باشد؛ زيرا مردم در زمان پيامبر (ص) به هنگام سختى ها مانند خشكسالى يا ساكن شدن در نقطه اى بى آب و در دشوارى ها به آن حضرت مراجعه مى كردند. موارد توسل مسلمانان در زمان پيامبر (ص) به ايشان بسيار است كه ما درصدد بيان آنها نيستيم. اگر كسى اين امر را انكار كند، دنيا را پر از دليل و برهان مى كنيم. از نگاه برخى، شمارى از موارد رجوع به پيامبر (ص) و توسل به ايشان را استغاثه ناميده اند. ما مى گوييم اين امر، خواسته ما را به طريق اولى ثابت و اظهارات آنان را باطل مى كند. اما همان گونه كه گفتيم، ما به دنبال نزاع لفظى نيستيم.

با اين حال، در اينجا روايت صحيحى را نقل مى كنيم كه «ترمذى»، «نسائى»، «بيهقى» و «طبرانى» آن را با سندهاى صحيح نقل كرده و


1- قرطبى، الجامع لأحكام القرآن، ج 2، ص 27.

ص: 71

حافظان حديث- حتى شوكانى- نيز آن را پذيرفته اند. همگى از «عثمان بن حنيف» نقل كرده اند كه مردى نابينا نزد پيامبر (ص) آمد. آنها نيز با پيامبر (ص) نشسته بودند. مرد نابينا از نابينايى اش به پيامبر (ص) شكوه كرد. آن حضرت وى را به صبر و بردبارى توصيه كرد. نابينا گفت: «من راهنمايى ندارم و اين نابينايى برايم مشكل شده است.» پيامبر (ص) به او فرمودند: «وضو بگير و دو ركعت نماز بخوان. آن گاه بگو: «اللّهُمَّ إنّي أَتَوَجَّهُ إلَيكَ بِنَبِيكَ مُحَمَّدٍ نَبِي الرَّحمَةِ يا مُحَمَّد إنِّي تَوَجَّهتُ بِكَ إلى رَبّي فِى حاجَتِي لِتَقْضِى لِي اللّهُمَّ شَفِّعهُ في». (1)

در روايتى آمده كه اگر حاجت ديگرى داشتى، مانند اين كار را انجام بده.» «عثمان بن حنيف» مى گويد: به خدا سوگند كه اين فرد نابينا هنوز از مجلس ما بيرون نرفته، بينايى اش را به دست آورد؛ گويا كه از اول نابينا نبود. اين حديث صريح و صحيحى است كه شايسته بود نزاع را تمام كند؛ (2) اما انسان هاى فرومايه و متعصب، دست از انديشه هاى فاسد و سخنان تهى برنمى دارند. خداوند مى فرمايد: وَكانَ الإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ ءٍ جَدَلًا؛ «و انسان بيش از هر چيز سَرِ جدال دارد». (كهف: 54) در حديث پيشين پيامبر (ص) مى فرمايد: اگر حاجت ديگرى داشتى نيز مانند همين كار را انجام بده. در واقع پيامبر (ص) به آن فرد نابينا مى آموزد كه بگو «يا محمد!»؛ حال آنكه پيامبر (ص) غايب است و منادا قرار مى گيرد؛ اما اين


1- خداوندا! به واسطه پيامبرت- آن سروش رحمت- به تو روى كرده ام. يا محمد! من در حاجتى كه دارم، تو را به درگاه خداوند واسطه قرار داده ام تا حاجتم را برآورده سازى. خداوندا! شفاعت او را در حق من بپذير.
2- ر. ك: شيخ محمود سعيد، المنارة لتخريج احاديث التوسل والزيارة. همچنين كتاب «مفاهيم يجب أن تصحح»، شيخ محمد علوى مالكى.

ص: 72

امر از نگاه وهابى ها كارى حرام يا شرك ورزى است.

ج) پس از وفات پيامبر (ص)

براى اثبات درستى توسل به پيامبر (ص) پس از وفات ايشان نيز مى توان به حديث بالا استناد كرد. پيامبر (ص) فرمودند: «اگر حاجت ديگرى داشتى، مثل همين كار را انجام بده». اين عبارت صريح و در عين حال مطلق است. [پيامبر (ص) اين قيد را نياورده اند كه اگر حاجت ديگرى داشتى، در صورتى كه من زنده بودم، همين كار را انجام بده].

همچنين در روايت ديگرى كه «طبرانى»، «بيهقى» و «ترمذى» با سند صحيح از «عثمان بن حنيف» نقل مى كنند آمده است: مردى در زمان خلافت عثمان براى برآورده شدن نياز خود نزد عثمان مى آمد، اما وى به آن مرد نيازمند توجهى نمى كرد. «عثمان بن حنيف» تصميم گرفت تا با آن مرد نيازمند صحبت كند. وقتى آن شخص آمد، عثمان دعاى نقل شده در روايت بالا را به او ياد داد. او نيز وضو گرفت و نماز خواند و طبق آنچه آموخته بود، دعا كرد. بار ديگر خواست نزد عثمان بيايد. خادم عثمان او را به داخل برد و عثمان او را در كنار خود جاى داد. سپس حاجتش را برآورده ساخت و به او گفت: «اگر نيازى داشتى، نزد ما بيا». وقتى اين مرد بار ديگر با عثمان بن حنيف روبه رو شد، به او گفت: «خداوند به تو پاداش نيكو دهد. وى به نياز من توجهى نمى كرد تا اينكه تو با او سخن گفتى». عثمان گفت: «به خدا سوگند كه من با او سخن نگفتم. اما با رسول خدا (ص) بوديم كه فرد نابينايى نزد پيامبر (ص) آمد و ...» (حديث بالا را برايش نقل كرد).

ص: 73

دليل ديگر درستى توسل به پيامبر (ص) پس از وفاتش روايت صحيحى است كه بيان مى كند پيامبر (ص) به انبياى پيش از خود (پس از مرگ آنها) توسل پيدا كرده است. انس بن مالك مى گويد: «پس از مرگ فاطمه بنت اسد بن هاشم، مادر على بن ابى طالب ( (ع)) كه پيامبر را نيز بزرگ كرده بود، پيامبر (ص) بر بالين وى آمد و فرمود: «مادر! خدا تو را رحمت كند». سپس به تمجيد از فاطمه بنت اسد پرداخت و سپس وى را با عباى خود كفن كرد و دستور داد تا برايش گورى آماده كنند. وقتى به لحد رسيدند، پيامبر (ص) با دست خويش آن را كَند و در آن خوابيد و فرمود: اى خدايى كه زنده مى كند و مى ميراند و خود زنده هميشگى است! به حق پيامبرت و پيامبران پيش از من، مادرم فاطمه بنت اسد را بيامرز و قبرش را وسعت بخش كه تو بخشنده ترين بخشايندگان هستى. (1)

روايت بالا را «طبرانى» در دو كتاب «المعجم الكبير» و «المعجم الاوسط»، «حاكم نيشابورى» و «ابن حبان» به سند صحيح نقل كرده اند. مانند اين روايت را «ابن ابى شيبه» از «جابر» و «ابن عبدالبر» از «ابن عباس» و نيز «ابونعيم» در «الحلية» از «انس» نقل كرده است.

همچنين صحابه به آثار به جاى مانده از پيامبر (ص) پس از مرگ ايشان نيز توسل مى جستند. روايت است كه جُبّه اى از پيامبر (ص) نزد اسماء بنت ابوبكر وجود داشت و آنان با توسل به آن جبه، طلب شفا مى كردند. در


1- اين روايت در «كشف الغمه»، ص 193 با اندكى تفاوت نقل شده است. مترجم

ص: 74

واقع آنها نزد خداوند به آثار پيامبر (ص) متوسل مى شدند و خداوند نيز به بركت آن آثار، ايشان را شفا مى داد.

مى بينيم كه توسل به شكل هاى گوناگونى انجام مى شده است. آيا اين افراد به آثار پيامبر (ص) متوسل مى شدند، اما به خود ايشان متوسل نمى شدند؟! در اين رابطه مطالب فراوانى هست كه اميدواريم بتوانيم در آينده آنها را بيان كنيم.

دليل توسل عمر به عباس، براى طلب باران چه بود؟ (1) آيا عباس از


1- صحيح بخارى، ج 2، ص 501. در كتاب «من لايحضره الفقيه»، روايت به اين شكل نقل شده است: «وَرُوِى عَنِ ابن عَبَّاسٍ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ خَرَجَ يسْتَسْقِى فَقَالَ لِلْعَبَّاسِ قُمْ فَادْعُ رَبَّكَ وَاسْتَسْقِ وَقَالَ اللَّهُمَّ إِنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَيكَ بِعَمِّ نَبِيكَ فَقَامَ الْعَبَّاسُ فَحَمِدَ اللهَ وَأَثْنَى عَلَيهِ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ إِنَّ عِنْدَكَ سَحَاباً وَإِنَّ عِنْدَكَ مَطَراً فَانْشُرِ السَّحَابَ وَأَنْزِلْ فِيهِ الْمَاءَ ثُمَّ أَنْزِلْهُ عَلَينَا وَاشْدُدْ بِهِ الاصْلَ وَاطْلِعْ بِهِ الْفَرْعَ وَاحْى بِهِ الزَّرْعَ اللَّهُمَّ إِنَّا شُفَعَاءُ إِلَيكَ عَمَّنْ لا مَنْطِقَ لَهُ مِنْ بَهَائِمِنَا وَانْعَامِنَا شَفِّعْنَا فِى انْفُسِنَا وَاهَالِينَا اللَّهُمَّ إِنَّا لا نَدْعُو إِلَّا إِياكَ وَلا نَرْغَبُ إِلَّا إِلَيكَ اللَّهُمَّ اسْقِنَا سَقْياً وَادِعاً نَافِعاً طَبَقاً مُجَلْجِلًا اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيكَ جُوعَ كُلِّ جَائِعٍ وَعُرْى كُلِّ عَارٍ وَخَوْفَ كُلِّ خَائِفٍ وَسَغَبَ كُلِّ سَاغِبٍ يدْعُو الله». محمد بن على بن بابويه صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 538. و از ابن عباس روايت شده است كه عمر بن الخطاب به قصد استسقاء از شهر بيرون شد و عباس را گفت: برخيز و پروردگارت را بخوان و طلب باران كن و گفت: خدايا! ما به وسيله عموى پيامبرت به تو توسّل مى جوييم. پس عباس به پا خاست و پس از حمد و ثناى خدا گفت: بار خدايا! همانا ابر و باران نزد تو و در اختيار توست؛ پس براى ما ابر را بفرست و در آن آب را فرو فرست، و آن را بر ما ببار و بدان وسيله تنه و ريشه درختان را محكم ساز و شاخ و بر و برگ درختان و گياهان را بدان برويان و پربار ساز، و زراعت را بدان زنده گردان. بار خدايا! ما در پيشگاه تو شفاعت كنندگانيم و شفاعت مى كنيم از جانب دام ها و چهارپايان خود كه زبان ندارند. شفاعت ما را درباره خود و خانواده مان بپذير. بار خدايا! ما جز تو را نمى خوانيم و به كسى جز تو روى نمى كنيم. خداوندا! ما را بارانى عطا فرما و سيراب كن؛ بارانى وسيع و پياپى و سودمند و فراگير كه سودش همه را در بر گيرد. بار خدايا! از گرسنگى هر گرسنه اى و برهنگى هر برهنه اى به درگاه تو شكوه مى آوريم و نزد تو شكايت مى كنيم از بيم و هراس هر ترسانى و از رنج و گرسنگى و تشنگى هر گرسنه و تشنه اى كه درمانده و خدا را مى خواند. ترجمه غفارى، ج 2، ص 252. مترجم

ص: 75

نيازمندان به آب بود؟ يا اينكه سنت استسقا اين گونه بود؟ آيا عمر مى خواست براى مردم تبيين كند كه توسل به غير پيامبر (ص) نيز به دليل فضيلت يا نزديكى به پيامبر (ص) جايز است؟ آيا از تأخير باران پس از توسل، براى جان افراد ناتوان بيمناك بود؟ يا اينكه مى خواست با اين كار نشان دهد توسل به فرد بافضيلت، با وجود فاضل تر جايز است؟ زيرا على (ع) و نيز عمر فضيلت بيشترى از عباس داشتند.

بيهقى در «دلايل النبوه» و نيز ابن ابى شيبه به سند صحيح از مالك الدار، خزانه دار عمر نقل مى كند: در زمان عمر خشكسالى شد. مردى نزد قبر پيامبر (ص) آمد و گفت: «اى رسول خدا! براى امت خود نزد خداوند طلب باران كن؛ اين امت هلاك شدند». رسول خدا (ص) به خواب او آمد و فرمود: «پيش عمر برو و به او بگو كه باران مى آيد و سيراب مى شويد. به او بگو: به سراغ آن فرد خردمند برو». وقتى مرد آنچه را در خواب ديده بود، براى عمر تعريف كرد، عمر گريست و گفت: «خدايا! از من كارى خواسته اند كه از انجام آن ناتوان شده ام».

ص: 76

آنچه در اين روايت مدّ نظر ماست، طلب باران، با توسل به پيامبر (ص) پس از وفات ايشان است. عمر نيز اين اقدام را تأييد كرده است.

البته بايد توجه داشت كه در توسل، از خدا درخواست مى شود و غير از او فاعل و آفريننده اى نيست؛ بلكه درخواست ما از خدا، به سبب جايگاه حبيب او يعنى پيامبر (ص) است. اين نيز امرى است كه نه در دنيا و نه در آخرت، تغيير نمى پذيرد. كسى كه در شأن و منزلت پيامبر (ص) نزد خداوند شك كند، كافر است. درباره توسل عمر به عموى پيامبر (ص) بايد گفت اين اقدام، بيانگر جواز توسل به منزلت و جايگاه است؛ وگرنه اين اقدام بى معناست؛ چراكه به دعاى عباس نيازى نبود و اين باران نيز به دليل دعاى عباس بن عبدالمطلب نباريد.

توسل به پيامبر (ص) در روز رستاخيز، به قدرى روشن است كه نياز به بحث ندارد؛ زيرا روايات شفاعت به تواتر رسيده اند؛ از جمله اينكه در اين روايات آمده است مردم در روز قيامت نزد پيامبران مى روند و از آنان طلب شفاعت مى كنند.

خلاصه

ترديدى نيست كه پيامبر (ص) نزد خداوند جايگاهى والا دارد. گذشته از ادله اى كه توسل به ايشان را اثبات مى كند، توسل به ايشان چه مانع شرعى و عقلى دارد؟ ما در توسل، از خداوند درخواست مى كنيم و به جز او كسى را نمى خوانيم. ما خداوند را با هرچه كه محبوب اوست، مى خوانيم. گاه او را با اعمال صالح خود- كه او نيز آنها را دوست دارد-

ص: 77

مى خوانيم و گاه او را با انسان هاى محبوب درگاهش مى خوانيم؛ چنان كه در روايات پيشين آمد. گاهى نيز خدا را با اسماى حسنى مى خوانيم؛ مانند دعاى پيامبر (ص) «أَسأَلُكَ بِأَنَّكَ أَنتَ الله». (1)

علاوه بر اين، گاهى خداوند را با صفت يا فعل خدا خطاب قرار مى دهيم و از او مى خواهيم؛ مانند دعاى نقل شده از پيامبر (ص) كه فرمودند: «أَعُوذُ برضاكَ مِن سَخَطِكَ وَأَعُوذُ بِمُعافاتِكَ مِن عُقُوبَتِكَ». (2)

بنابراين، دايره دعا كردن و خواندن خداوند آن گونه كه منكران گمان مى كنند، محدود و بسته نيست؛ زيرا هر آنچه محبوب خداوند است، مى توان بدان توسل جست. اين امر مورد تأييد هر فطرت سالمى است. همچنين عقل و شرع نه تنها آن را منع نكرده، بلكه هر دو بر جواز توسل اتفاق دارند؛ زيرا در توسل جستن، خداست كه از او درخواست مى شود، نه انسان زنده يا مرده، پيامبر يا انسان صالح. فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً؛ « [آخر] اين قوم را چه شده است كه نمى خواهند سخنى را [درست] دريابند؟» (نساء: 78)

اگر درخواست كردن از خداوند به وسيله اعمال، جايز است، توسل به پيامبر (ص) به طريق اولى جايز است؛ زيرا ايشان برترين آفريده هاست.

خداوند نيز او را بيش از هر عمل و هرچيزى دوست دارد. بار ديگر مى گوييم كه پيامبر (ص) نزد خداوند ارجمند است. توسل جوينده نيز غير


1- از تو مى خواهم، تويى كه الله هستى.
2- خداوندا! من از عقوبت و مجازات تو به عفو تو پناه مى برم و از خشم تو به خشنودى تو پناه مى جويم. مسند احمد، ج 1، ص 96.

ص: 78

از اين را در نظر ندارد. اگر كسى منكر اين جايگاه شود، كافر شده است.

اگر قرار باشد ما نيز مانند آنها با تمسك به امور ظنى، در تكفير مسلمانان شتاب كنيم، مى توانيم بگوييم كسى كه جايگاه پيامبر (ص) را نمى شناسد، به مشرك بودن شايسته تر است و كسى كه خون مسلمانان را هدر مى داند از ديگران به گمراهى نزديك تر است.

بنابراين، توسل بيانگر عظمت و محبت كسى است كه واسطه توسل به درگاه خداوند قرار مى گيرد؛ زيرا درخواست از خداوند به واسطه پيامبر (ص) به دليل عظمت و ارجمندى ايشان نزد خداوند يا به اين دليل است كه خداوند او را دوست دارد؛ امرى كه در آن ترديد راه ندارد.

حال كه توسل به اعمال مورد توافق ما و مخالفان توسل است، مى گوييم: كسى كه به پيامبران يا افراد صالح متوسل مى شود، توسل او به اعمال صالحى است كه خدا آنها را دوست دارد؛ زيرا بى ترديد دليل توسل به افراد صالح اين است كه آنان صالح و شايسته اند. پس دليل اين توسل، اعمال صالح آنان است و همگان بر جواز توسل به اعمال صالح اتفاق نظر دارند؛ همچنان كه در آغاز اين مقاله نيز بيان شد.

ص: 79

توسل و استغاثه

اشاره

درباره توسل، (1) همچنان براى ما نامه مى نويسند و خواستار توضيح و تبيين بيشتر اين مسئله هستند. برخى از نويسندگان نامه ها مى گويند: بعضى از مردم توسل جويندگان به رسول خدا را تكفير مى كنند؛ پيامبرى كه بر پايه روايات صحيح، در روز قيامت، همگى به او متوسل خواهيم شد. اگر آنان به جاى تكفير مى گفتند برخى دعاهاى توسل جويندگان يا زائران مخدوش است و بايد آن را اصلاح كرد يا در مسئله توسل، نياز به تفصيل دادن موضوع است، ما نيز اين سخن را مى پذيرفتيم و از آنان تشكر مى كرديم؛ اما آنان راه افراط را در پيش گرفته اند. از اين رو بر آن شديم تا در اين موضوع بيشتر سخن بگوييم؛ چه بسا كه با تكرار و تشريح بيشتر مسئله اين باور نادرست از ميان


1- اين مقاله در مجله الازهر، شماره سوم، ج دوم، ربيع الاول 1350 ه. ق چاپ شده است.

ص: 80

جامعه اسلامى رخت بربندد؛ زيرا اين عقيده، خطرناك ترين چيز براى اسلام و مسلمانان است.

سخن درباره توسل را بايد از دو جنبه عقلى و نقلى دنبال كنيم تا مخالفان توسل را با ادله نقلى و عقلى با خود همراه سازيم. ابتدا ادله عقلى مسئله را بيان مى كنيم؛ هرچند براى اين بخش نيز به منابع دينى استناد خواهيم كرد. اما ابتدا از آنان مى خواهيم بردبارى را پيشه خود سازند تا همچون اهل منطق و آشنايان به قواعد مناظره، تا پايان سخن ما را همراهى كنند. اين كار براى آگاه شدن از موضوع بحث لازم است تا از بحث ما خارج نشوند. ما يكايك فرضيه هاى آنها را مطرح و باطل خواهيم كرد. شايسته است منتظر بمانند تا ادله معقول با ادله منقول در هم آميخته نشود و بتوانيم حق هر يك را آن گونه كه شايسته است، ادا كنيم. از سوى ديگر با اين كار مى خواهيم در آينده شاهد موافقت آنان با مقدمات بحث و مخالفت با نتيجه آن نباشيم.

اگر مخالفان، توسل و استغاثه را شرك مى دانند، پس استغاثه مظلوم به كسى كه بتواند از او دادخواهى كند، كمك خواستن انسان از كسى كه بتواند در برخى امور او را يارى رساند، درخواست كمك حاكم از ارتش براى يارى او در جنگ و كمك گرفتن ارتش از حاكم براى اصلاح امور خود، همگى اقداماتى شرك آميزند. حتى بايد گفت بنابر گفته اين مخالفان، درخواست كمك از صاحبان حرفه ها و مشاغل مختلف و درخواست بيمار از پزشك براى درمان نيز شرك است؛ بلكه با توجه به مقتضاى اين كليات، استغاثه فردى از بنى اسرائيل به حضرت

ص: 81

موسى (ع) (1) نيز شرك است. بسيارى از امور ديگر نيز بنابر اين فرض، شرك هستند؛ اما هيچ انسان خردورز و فاضلى اين را نمى پذيرد.

آنچه تاكنون گفته شد، بر اين فرض است كه دليل ممنوع بودن را استغاثه به غير خداوند بدانيم؛ اما اگر گفته شود استغاثه به مردگان جايز نيست، ولى به انسان هاى زنده اشكال ندارد، پاسخ مى دهيم:

اگر شما پذيرفته ايد كه استغاثه به غير خداوند در حالى كه زنده هستند، شرك نيست، قرآن نيز استغاثه به غير خداوند را تأييد مى كند و هميشه در اين امر اجماع وجود داشته و دارد. اكنون مى گوييم اين سخن كه درخواست كارى از غير خدا در برخى زمان ها جايز و در برخى زمان ها جايز نيست، بى معناست؛ زيرا به هر حال فعلى به غير خدا نسبت داده مى شود. [بنابراين نمى توان گفت نسبت عملى به غير خدا، يك بار شرك است؛ ولى در جاى ديگر شرك نيست].

اگر بگويند: ما به تأثير ذاتى زندگان در يارى كردن اعتقاد نداريم، [به همين دليل اين عمل را شرك نمى دانيم؛ حال آنكه درباره مردگان اعتقاد به تأثيرگذارى آنان در واقع يعنى ايجاد حقيقى و تأثيرگذارى ذاتى از سوى غير خداوند] پاسخ مى دهيم: بر اين اساس بايد ملاك عدم جواز توسل، اعتقاد به تأثيرگذارى ذاتى غير خدا باشد. در اينجا ميان توسل به زنده و مرده تفاوتى نيست. اگر اعتقاد به تأثيرگذارى غير خدا وجود داشته


1- فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِى مِن شِيعَتِهِ عَلى الَّذِى مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيه؛ «آن كس كه از پيروانش بود، بر ضدّ كسى كه دشمن وى بود، از او يارى خواست. پس موسى مشتى بدو زد و او را كشت». قصص: 15

ص: 82

باشد، شرك به وجود مى آيد و در غير اين صورت خير. از سوى ديگر ميان درخواست كمك از زنده، با كمك خواستن از مرده هيچ تفاوتى نيست؛ اما اگر معيار ممنوع بودن استغاثه را سببيت ظاهرى بدانيم كه از ظواهر الفاظ برداشت مى شود، بايد گفت حتى درخواست كمك از برادر خود براى بردن بار سنگين نيز شرك است.

اگر بگويند ما اين افعال و تأثيرها را به زنده ها نسبت مى دهيم و بر اين باوريم كه خلق و ايجاد از سوى خداوند است و فقط انسانِ زنده است كه مى تواند اين افعال را اكتساب كند، پاسخ ما چنين است: كسى كه از مردگان كارى را درخواست مى كند يا به آنان توسل پيدا مى كند نيز همين باور را دارد؛ چون قراين ميان مرده و زنده يكى است. توسل جوينده به مرده، ايمان دارد كه ملكوت آسمان ها و زمين تنها به دست خداوند است و بازگشت همه امور فقط به سوى اوست و خالق و ايجادكننده اى جز او نيست. در واقع اين فرد نيز خالق افعال را خداوند مى داند. [پس ميان كسى كه به مرده متوسل مى شود، با استغاثه كننده به مرده، تفاوتى وجود ندارد].

اگر استدلال آنها در مخالفت با استغاثه به مرده، بر اين اساس باشد كه انسان مرده، توان برآورده ساختن خواسته مطرح شده را ندارد، پاسخ مى دهيم به اينكه:

اولًا: بر اين اساس، اين درخواست كارى بيهوده خواهد بود، نه شرك. از سوى ديگر، استغاثه به انسان هاى زنده، بيشتر شرك آلود است تا

ص: 83

استغاثه به مردگان؛ زيرا در صورتى كه ايمان ضعيف باشد، در استغاثه به زنده ها احتمال اعتقاد به تأثيرگذارى آنان در بخشش و عدم عطا بيشتر مى شود.

ثانياً: معناى اين سخن چيست كه «مرده توان كارى را ندارد؟» راز اين سخن چيست؟ اگر بر اين باوريد كه مرده به خاك تبديل شده، در دين خود گمراه شده و نسبت به ثبوت حيات روح و فنا ناپذيرى آن پس از جدا شدن از جسم كه خدا و پيامبر (ص) آن را بيان كرده اند، ناآگاهيد. پيامبر (ص) در نبرد بدر خطاب به مردگان دشمن گفت: «اى عمرو بن هشام! اى عتبة بن ربيعه! و اى فلان بن فلان ما ديديم آنچه پروردگارمان وعده داده بود، حق است. شما نيز وعده هاى خداى خود را حق يافتيد؟» به پيامبر (ص) عرض شد: «اين چه سخنانى است؟» رسول خدا پاسخ دادند: «آنها نسبت به گفته هاى من از شما شنونده ترند.»

همچنين آن حضرت به اهل قبور سلام مى كرد و مى فرمود: «سلام بر شما اى اهل اين ديار!» در معارف دينى نيز عذاب قبر و برخوردارى از نعمت در قبر بيان شده و بحث آمد و شد نزد ارواح مطرح است. غير از آنچه گفته شد، ادله بسيارى در معارف اسلامى درباره مردگان مطرح شده كه فلسفه نيز در گذشته و اكنون آنها را اثبات مى كند.

در اينجا بايد از آنان بپرسيم آيا شهيدان زنده اند و نزد خداوند بهره مند از روزى هستند يا خير؟ اگر اين امر را انكار مى كنند، ديگر با آنان سخنى نداريم؛ زيرا در اين صورت، قرآن را تكذيب كرده اند. خداوند مى فرمايد:

ص: 84

وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ (بقره: 154)

و كسانى را كه در راه خدا كشته مى شوند، مرده نخوانيد، بلكه زنده اند، ولى شما نمى دانيد.

وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (آل عمران: 169)

هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندار؛ بلكه زنده اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.

اما اگر آنان نيز باور داشته باشند كه شهيدان نزد خدا زنده اند، به آنان مى گوييم بسيارى از پيامبران و مسلمانان صالح هستند كه اگرچه شهيد نيستند، اما بى ترديد مقام آنان بالاتر از شهداست. اكنون كه حيات براى شهيدان به اثبات رسيده، براى كسانى كه بالاتر از آنان هستند، به طريق اولى ثابت مى شود.

وانگهى! زنده بودن پيامبر (ص) امرى است كه در روايت هاى صحيح به آن تصريح شده است. پيامبر (ص) حضرت موسى (ع) را در معراج ديد كه بر بالاى تپه اى سرخ (1) نماز مى خواند. موسى (ع) به پيامبر (ص) عرض كرد: از خداوند بخواه از شمار نمازهاى واجب- كه هر شبانه روز پنجاه مرتبه بود- بكاهد. همچنين رسول خدا (ص)، حضرت آدم و ابراهيم و ديگر پيامبران (ع) را ديد و با آنان سخن گفت. همه اينها ثابت كننده حيات ارواح هستند.

بنابراين اكنون كه برخى از ادله قطعى اثبات حيات روح را بيان كرديم،


1- الكثيب الاحمر.

ص: 85

بايد ويژگى هاى روح را پس از مرگ اثبات كنيم. در اين رابطه مى گوييم وقتى ملزوم اثبات شد، لازم نيز ثابت مى شود؛ چنان كه نفى لازم، موجب نفى ملزوم است.

وقتى انسان براى برآورده شدن حاجت خويش از فرشتگان كمك مى گيرد يا از انسان ديگرى يارى مى طلبد، آيا عقل دليلى براى نادرست بودن استغاثه به روح دارد؟ مگر نه اينكه وجود انسان به روح است نه به جسم؟

تصرفات ارواح برخلاف قوانين مربوط به تصرفات انسانى و مانند فرشتگان است كه نيازى به ابزار ندارند؛ زيرا روح از دنيايى ديگر است. قرآن درباره روح مى فرمايد:

وَيَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي (اسراء: 85)

درباره روح از تو مى پرسند، بگو: روح از [سنخ] فرمان پروردگار من است.

اين افراد از تصرفات ملائكه يا جنّ در اين دنيا چه اندازه آگاهند؟

بى ترديد ارواح آن قدر آزادند كه مى توانند پاسخ كسانى را كه آنها را خطاب مى كنند بدهند. روح مانند انسان هاى زنده و چه بسا بيشتر مى تواند كسى را كه از او يارى خواسته، كمك كند. در گذشته سخن «ابن قيم» را نقل كرديم كه چه بسا ارواح قوى مانند روح ابوبكر و عمر لشكرى را به زانو درآورند. اگر مخالفان توسل، تنها محسوسات را مى پذيرند بهتر است آنها را به جاى مؤمن، طبيعت گرا بناميم.

اگر (از باب مجادله احسن) گفته آنها را بپذيريم كه روح پس از

ص: 86

جداشدن از جسم، توان انجام هيچ كارى را ندارد، بايد اين مسئله را تقرير كنيم كه يارى رساندن پيامبران و اوليا به افراد خواهان كمك، از باب تصرف ارواح در اين دنيا نيست؛ بلكه آنان با دعا كردن به زائر خويش يا استغاثه كننده، يارى مى رسانند؛ همان گونه كه انسان صالح نيز براى ديگران دعا مى كند. در واقع انسان با فضيلت تر براى كسى كه فضيلت او در درجه پايين تر قرار دارد، دعا كرده است؛ يا دست كم بايد گفت دعا كردن اولياى الهى پس از مرگ، دعا كردن برادر براى برادر [دينى] خويش است. مى دانيم كه پيامبران زنده هستند و توان ادراك دارند؛ بلكه بايد گفت پس از جدا شدن از جسم و كنار زدن حجاب هاى جسمانى توان ادراك آنان دوچندان مى شود. پس در اين صورت، كمك رساندن آنها به استغاثه كنندگان به وسيله دعا، مانند اين است كه فرد صالحى در اين دنيا براى ديگرى دعا كند. اين دعاى يك فرد با فضيلت تر براى ديگرى است، يا دست كم دعاى فرد براى برادر خويش است.

همان گونه كه گفتيم طبق روايتى اعمال انسان به پيامبر (ص) عرضه مى شود. اگر خير باشد، ايشان خدا را سپاس مى گويد و در غير اين صورت براى ما طلب آمرزش مى كند. بايد گفت خداست كه به او استغاثه مى شود و از او كمك خواسته مى شود؛ اما كسى كه با توسل به پيامبر (ص) يا ولى خدا درخواست برآورده شدن حاجت دارد، خدا را فاعل مى داند، ولى با اين كار خود مى خواهد خواسته خويش را با برخى از مقربان درگاه الهى همراه سازد؛ گويى كه به هنگام بيان خواسته اش مى گويد: «من از دوستاران و از شمار پيروان كسى هستم كه نزد تو

ص: 87

ارجمندند. پس به خاطر او به من رحم كن». خداوند در روز قيامت بسيارى از مردم را به خاطر پيامبر (ص) و ديگر پيامبران، صالحان و دانشمندان خواهد بخشيد.

اكرام برخى از بندگان از سوى خداوند به خاطر پيامبرش يا تكريم برخى از بندگان به خاطر برخى ديگر، امرى پذيرفته شده است. به همين دليل است كه بر مرده نماز مى گزارند و مى گويند: «وَقَد جِئناكَ شُفَعاءَ فَشَفِّعنا فِيهِ». (1) در واقع از خداوند مى خواهند كه به خاطر آنها از اشتباهات متوفى درگذرد و او را اكرام كند.

آنچه بيان شد، براى اثبات اين است كه خداوند برخى از بندگان را به خاطر برخى ديگر مورد رحمت خويش قرار مى دهد؛ زيرا روح پيامبر (ص) يا ولى خدا، توجه انسان به خود را به طور كامل درك مى كند؛ زيرا آن حضرت كريم است و نزد خداوند آبرو دارد؛ همان گونه كه خداوند درباره برخى از برگزيدگان خود مى فرمايد: وَكانَ عِنْدَ اللهِ وَجِيهاً؛ «و نزد خدا آبرومند بود». (احزاب: 69)

همچنين درباره حضرت عيسى (ع) فرموده است: وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَالآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ؛ «در حالى كه [او] در دنيا و آخرت آبرومند و از مقربان [درگاه خدا] است». (آل عمران: 45) وقتى فردى به اين روح متوسل مى شود و تضرع مى كند، اين روح نيز به او توجه پيدا كرده و برايش دعا مى كند. ملائكه اى كه آن رو ح را دوست دارند و از خشنودى و خرسندى آن شادند


1- [خداوندا!] ما براى شفاعت از او آماده ايم، شفاعت ما را بپذير.

ص: 88

نيز براى فرد توسل كننده دعا مى كنند؛ زيرا اين امر اثبات شده كه ملائكه پيامبران و اولياى خداوند را دوست دارند. روايت زير گواه سخن ماست: پيامبر (ص) فرمودند: وقتى خداوند بنده اى را دوست بدارد، جبرئيل در آسمان ندا مى دهد: خداوند فلان شخص را دوست دارد؛ پس او را دوست بداريد. (1)

در قرآن كريم آمده است كه فرشتگان با كسانى كه مى گويند پروردگار ما خداست و پس از آن در اين راه استقامت مى ورزند، اين گونه سخن مى گويند:

نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَفِي الآخِرَةِ وَلَكُمْ فِيها ما تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ (فصلت: 31)

در زندگى دنيا و در آخرت دوستانتان ماييم، و هر چه دل هايتان بخواهد در [بهشت] براى شماست، و هر چه بخواهيد، در آن جا خواهيد داشت.

راز به سمت اوليا رفتن و زيارت كردن آنها در همين است كه ارواح آنان به حال زائر خود توجه كنند و با ويژگى هايى كه خداوند به آنان داده، به يارى زائر خويش بيايند؛ همان گونه كه تو نيز مى توانى با سرمايه، نيرو و جايگاهى كه خداوند به تو عطا كرده، برادر دينى خود را يارى برسانى. انسان در دنيا و آخرت همان انسان است و انسان بودن او نيز به دليل روح اوست. بنابراين، مسئله بسيار روشن است؛ اما هواهاى نفسانى است كه جلوى ديد انسان را گرفته است.


1- اين حديث ادامه دارد.

ص: 89

خلاصه

انسان استغاثه كننده، زمانى كافر مى شود كه اعتقاد داشته باشد خلق و ايجاد امور به دست غير خداوند است. تفاوت گذاردن ميان زنده و مرده در توسل و استغاثه جويى نيز بى معناست. اگر كسى در اين امر بر اين باور باشد كه ايجاد و خلق به دست غير خداست، كافر شده است (1)؛ اما اگر به اكتسابى بودن عمل ولى يا پيامبر خدا باور داشته باشد، كافر نشده است.

درباره مردگان نيز مى گوييم آنان مانند انسان هاى زنده هستند و توان انجام كارهايى را دارند. اعتقاد داريم كه انسان هاى مرده نيز مانند زنده ها اكتساب كننده اند؛ نه اينكه مانند خداوندگار، خالق و آفريننده امور باشند؛ زيرا وقتى باور داريم انسان هاى زنده از جهت كسب- نه خلق- انجام دهنده كارهايى هستند، معقول نيست كه براى مردگان، توانى بيش از اين تصور كنيم. اگر اشتباهى در مسئله باشد، اين اشتباه مربوط به اعتقاد به كسب و باور به سببى بودن كارهاى غير خداست؛ زيرا گفتيم بالاترين جايگاهى كه مى توان براى بنده خدا در نظر گرفت، كاسب بودن و مسبب بودن در امور است، نه آفريننده امور؛ وگرنه از دايره ايمان خارج مى شويم. اشتباه در مسئله نيز كفر يا شرك نيست؛ [بلكه اشتباهى است كه بايد آن را اصلاح كرد].

ما همچنان تكرار مى كنيم كه شايسته نيست انسان براى مردگان، مقامى بالاتر از آن قائل شود. در نتيجه، افعال مرده ها نيز مانند


1- البته معتزلى ها درباره خالق افعال، نظر ديگرى دارند.

ص: 90

انسان هاى زنده، از سنخ سببيت و اكتساب است. اين اعتقاد مستلزم اعتقاد به مقام تأثير ذاتى و ايجاد حقيقى [افعال] از سوى مردگان نيست؛ زيرا بى ترديد اين اعتقاد به دور از خرد است.

گفتيم كه بر فرض كوتاه آمدن از انديشه خود، نهايت چيزى كه مى توانند بگويند اين است كه كسى كه از مرده طلب يارى مى كند، مانند كسى است كه از صندلى [موجودى بى جان] يارى طلبيده و نمى داند كه اين صندلى است. با اين وجود، هيچ كس نمى تواند بگويد اين يارى طلبى شرك است.

اما ما بيان كرديم كه اكتساب افعال، براى مرده هم ممكن است. او مى تواند مانند زنده براى ما دعا كند. در روايت است وقتى ارواح از كردار خويشان خود رنجيده خاطر مى شوند، براى خويشان دعا مى كنند و مى گويند: «خداوندا! به آنان توجه كن يا پيش از آنكه هدايتشان كنى، آنان را نميران». (1)

حتى روح مانند انسان زنده توان كمك به خود را نيز دارد. ارواح مى توانند مانند فرشتگان، انسان زنده را راه نمايى و به او الهام كنند. موارد بسيارى هست كه انسان ها در خواب، از ارواح كمك گرفته اند. شايد در آينده اين مسئله را بيشتر تبيين كنيم.

اشكال: (2) استاد شيخ الجبالى به نقل از برخى علماى تندرو (وهابى) مى گويد:


1- جلال الدين سيوطى، شرح الصدور بشرح حال الموتى والقبور، ص 342.
2- مجله الازهر، قسمت چهارم، جلد دوم، ربيع الثانى 1350 ه. ق.

ص: 91

وى با من درباره نكوهش استاد محقق شيخ يوسف دجوى سخن را آغاز كرد. دليل اين نكوهش مطالبى بود كه به غلوكنندگان (وهابى) نسبت داده و گفته كه آنان توسل جويان و استغاثه كنندگان به مردگان را تكفير مى كنند. استاد (دجوى) گمان كرده كه آنان ميان استغاثه و توسل فرقى نمى نهند و هر دوى آنها را رد مى كنند؛ حال آنكه چنين نيست. اگرچه آنان توسل را نمى پذيرند، اما آن را انكار هم نمى كنند؛ هرچند استغاثه را انكار مى كنند، اما به دليل استغاثه، كسى را تكفير نمى كنند. آنان به شدت با استغاثه به مردگان مخالفت مى ورزند. شايسته بود استاد [دجوى] درباره سخنان آنها بيشتر تحقيق مى كرد تا پيش از آنكه سخنى را به آنان نسبت دهد، از ميزان درستى آن آگاه شود.

پاسخ ما اين است كه اولًا، ما در پاسخ به فردى كه گفته بود: «درباره توسل به رسول خدا (ص) نزاع به اندازه اى رسيده كه برخى از آنان توسل كننده به پيامبر (ص) را تكفير مى كنند»، در اين باره مطالبى را تبيين كرده ايم. [در آن جا بيان شد كه تندروها توسل به پيامبر (ص) را كفر مى دانند].

ثانياً، به اين دانشمند تندرو مى گوييم: دست از تكفير مسلمانان به دليل استغاثه كردن آنان برداريد.

ص: 92

ردّ شبهات توسل و استغاثه

سؤال: آيا پيامبر (ص) به مردم آموخته كه از مرده هاى صالح بخواهند برايشان دعا كنند؟ (1) خواهشمندم هرچند يك حديث از سنت نبوى برايم بيان فرماييد. (2)

پاسخ: ما در ابتدا از شما مى پرسيم كه آيا در سنت رسول خدا (ص) روايتى هست كه ايشان از درخواست از صالحان و طلب دعا از آنان نهى


1- اين مقاله در مجله الازهر، بخش پنجم، جمادى اول سال 1350 چاپ شده است.
2- نامه اى بلند به امضاى «مسلمانى از مكه» به دست ما رسيده كه صاحب اين نامه مطالب را چند بار تكرار كرده و گمان برده كه مطالب بسيار قانع كننده اى بيان نموده است. وى با اصرار فراوان، درخواست پاسخ كرده، تا جايى كه در بخشى از نامه نوشته: «جناب شيخ! تو را به خداوندى كه جز او نيست سوگند مى دهم در اين موضوع محققانه و به انصاف مطلب بنويسيد»! هرچند در اين نامه مطالب دور از ادب و تعريض وجود داشت، اما ما مى بخشيم و نامه را به طور خلاصه بيان مى كنيم.

ص: 93

كرده باشند؟ براى ما حتى يك حديث در اين باره بيان كنيد.

در پاسخ به سؤال شما بايد گفت همان گونه كه در دانش اصول فقه نيز آمده، جواز امور متوقف بر اين نيست كه در منابع دينى دستورى مبنى بر انجام آن كار آمده باشد؛ بلكه ملاك در جواز كارى، عدم ورود نهى در آن مسئله است. در قرآن كريم اين گونه مى خوانيم:

قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللهِ بِهِ (انعام: 145)

بگو در آنچه به من وحى شده است، بر خورنده اى كه آن را مى خورد هيچ حرامى نمى يابم، مگر آنكه مردار يا خونِ ريخته يا گوشت خوك باشد كه اينها همه پليدند. يا [قربانى اى كه] از روى نافرمانى، [به هنگام ذبح] نام غير خدا بر آن برده شده باشد.

بنابراين، به اقتضاى اين آيه و نيز روايات صحيح، هر آنچه كه به حرمت و ممنوع بودن آن تصريح نشده و نصّى در آن نيامده باشد، مباح است. پس هرچه را كه بدان امر شده، انجام مى دهيم و هرچه از آن نهى شده، انجام نمى دهيم و از انجام آن خوددارى مى كنيم. در جايى كه امر يا نهى نيامده و سكوت شده، منطقة الفراغ است و انجام آن حرام نيست و اين از قواعد دانش اصول است.

در رابطه با شبهه توسل به مردگان مى گوييم اين شبهه اى بى پايه و سست است؛ زيرا شما بايد يكى از اين دو را بپذيريد: يا ادراك، آگاهى و دعا كردن اموات را انكار كنيد يا اينكه آن را بپذيريد. اگر آن را انكار

ص: 94

كرديد، ادله فراوانى براى اثبات وجود ادراك و آگاهى براى مردگان اقامه مى كنيم. از آن جمله، دعاى حضرت آدم، حضرت ابراهيم و ديگر پيامبران- درود خداوند بر همه آنها- براى حضرت محمد (ص) در شب معراج است. (1)

همچنين پيامبر (ص) مى فرمايند:

اعمال شما بر من عرضه مى شود. اگر اين اعمال، خير باشند، خدا را سپاس گويم و اگر در اين اعمال، شرّى ببينم، براى شما طلب آمرزش مى كنم. (2)

همچنين روايت ديگرى وجود دارد كه در آن آمده است: اعمال انسان هاى زنده به مرده ها عرضه مى شود و آنان براى زنده ها دعا مى كنند. «ابن تيميه» اين روايت را در كتاب «الفتاوى» نقل كرده و «ابن قيم» نيز اين را پذيرفته و آن را به طور كامل تقرير كرده است.

نكته جالب اينكه امروزه اروپايى ها نيز مطالبى در تأييد اين موضوع مى گويند. ده ها قرن پيش افلاطون و ديگر فلاسفه نيز همين موضوع را تأييد كرده اند. بنابراين، موضوع افعال ارواح، مورد اتفاق عالمان دين و ديگر دانشمندان يا به عبارتى ميان مسلمانان و غير مسلمانان و اهل روايت با اهل فلسفه و عقل است.

اگر وهابى ها مى پذيرند كه مردگان قادر به ادراك، علم و آگاهى


1- اين روايت را بخارى، مسلم و ديگران نقل كرده اند.
2- «تعرض على اعمالكم فإن وجدت خيراً حمدتُ اللهَ وإن وجدت شراً استغفرتُ لكم».

ص: 95

هستند و طبق روايات، پاسخ سلام ما را مى دهند و ... اما از سوى ديگر با درخواست از مردگان مخالفت مى كنند، در واقع مقدمات استدلال را پذيرفته اند؛ اما دعواى آنها بر سر نتيجه است. در نتيجه، رفتار آنان تناقض آميز و به دور از شأن هر انسان خردمند و فاضلى است.

همچنين ما رواياتى را بيان كرديم كه نزاع و كشمكش را از بين مى برد. از جمله روايت «عثمان بن حنيف» است كه بيانگر درستى توسل به رسول خدا (ص) در زمان حيات ايشان و پس از وفات است. در اين دعا آمده است: «يا محمد اشفع لي عند ربك». (1)

شفاعت از سوى پيامبر (ص) فقط توسط دعاى ايشان براى ما معنا دارد. در روايت صحيح ديگرى نيز مى خوانيم: «اللّهُمَّ إنّي أَسأَلُكَ بِحَقِّ السّائِلينَ عَلَيكَ». (2)

بنابراين، توسل به صالحان و يارى خواستن از آنان، امرى ثابت است و حقيقت دارد. در برخى از نوشته هاى پيشين خود گفتيم كه شرك آميز بودن اين عمل بى معناست؛ زيرا اگر انسان زنده از مرده چيزى درخواست كند- مرده اى كه روحش زنده است و از لوازم و ويژگى هاى حيات بهره مند است- در واقع از باب اكتساب از او درخواست كرده نه از باب خلق و ايجاد؛ زيرا معقول نيست كه براى مرده شأنى بالاتر از زنده قائل


1- اى محمد! [] براى من نزد پروردگارت شفيع شو.
2- خداوندا! به حقى كه درخواست كنندگان بر تو دارند، از تو مى خواهم .... در ادامه اين كتاب شرح اين دعا خواهد آمد كه منظور از حق در اين دعا، جايگاه و منزلت دعاكنندگان نزد خداوند است. مترجم

ص: 96

شويم. اگر از انسان زنده درخواستى مى كنيم، از باب كسب است، نه خلق و ايجاد. بنابراين، درخواست از مخلوق از روى اكتساب، شرك و كفر به شمار نمى آيد. پس تكفير مسلمانان بى معناست. اگر فرض كنيم كه مرده توان انجام كارى را ندارد، در واقع كسى كه او را صدا زده و از او طلب كارى كرده، مرتكب اشتباه شده است. بر اين فرض، اشتباه استغاثه كننده در اعتقاد او به اسباب است، نه اعتقاد در گستره الوهيت. برخلاف گمان جاهلان، اعتقاد سببيت درباره غير خدا، اعتقاد به الوهيت غير خدا نيست. [بنابراين، اقدام فرد اشتباه كننده، شرك نيست؛ بلكه بايد او را از اين جهل بيرون آورد.] حال آنكه ما ثابت كرديم استغاثه به مرده اشتباه نيست؛ بلكه تندروها در اشتباهند. اگر اين توسل به منزلت و جايگاه مرده [نه روح مرده] نزد خداوند باشد، در اين صورت مسئله روشن تر است؛ زيرا مرگ جايگاه فرد را نزد خداوند تغيير نمى دهد.

سؤال: آيا پيامبر (ص) نسبت به آموختن نوعى از توسل به درگاه خداوند كوتاهى نموده يا امرى كه انسان را به خدا نزديك مى كند، فروگذارى و آن را تبيين نكرده است؟

پاسخ: رسول خدا (ص) در اين باره از چيزى فروگذار نكرده و هيچ نوع ارتباطى با خداوند را ترك ننموده است. در حديث عثمان بن حنيف، شيوه ارتباط با خداوند را آموختيم. همچنين ايشان به حق خويش و حق انبياى پيش از خود نيز متوسل شده اند. در سخنان پيشين، روايات مربوط به اين موضوع را بيان كرديم و يادآور شديم كه حضرت آدم (ع) نيز پيش از وجود پيامبر (ص) به ايشان متوسل شده اند.

ص: 97

شما با اين پرسش به دنبال چه هستيد؟ اگر فرض كنيم پيامبر (ص) به انسان هاى صالح متوسل نشده باشد، بايد گفت: بدين جهت بود كه شأن ايشان بالاتر از همه است. اما مى دانيم كه آن حضرت در بندگى، پيشرو بودند و به عظمت ربوبيت آگاه تر از همه. ايشان مى دانستند كه همه مخلوقات، بنده خداوند و مقهور او هستند. كرم و فضيلت مطلق، از آنِ خداست. ايشان آگاه بودند كه اين عبوديت بايد بر هر كس تجلى يابد.

و رسول خدا (ص) مى دانند كه بندگان خداوند بزرگ نزد خداوندگار خويش از منزلت هايى برخوردارند و هر يك نزد خداوند مزيتى دارد. مقتضاى عطاى خداوند نيز عبوديت اوست. پس بايد ميان بندگان خدا ارتباط بندگى و مبادله منفعت برقرار باشد. هستى نيز بر همين اساس بنا شده است.

پيامبر خاتم (ص) با اينكه بيش از همگان به اين امور آگاه بودند، اما درخواست دعا از عمر و درخواست ابن عمر از رسول خدا براى دعا كردن، فرمان به عمر براى اينكه از اويس قرنى بخواهد تا برايش دعا كند. همچنين درخواست پيامبر (ص) از خداوند به حق پيامبران پيش از خود كه در حديث فاطمه بنت اسد آمده و دستور ايشان به ما براى اينكه در هنگام درخواست حاجت، به آن حضرت متوسل شويم (1)، همه بيانگر


1- همان گونه كه در روايت آمد، آن حضرت به نابينا فرمودند: «اگر باز هم حاجتى داشتى، مانند همين كار را بكن». همچنين در شماره هاى پيشين اين مجله بيان شد مردى كه در زمان خلافت عثمان بن عفان براى طلب حاجت، نزد وى مى آمد نيز همين كار را تكرار مى كرد.

ص: 98

درستى اين عمل هستند.

خواسته ما از شما تكفير نكردن مسلمانان بر پايه اين دانش بى دليل است. از شما مى خواهيم در صورتى كه مى خواهيد با توسل مخالفت كنيد، دست كم بگوييد اين كار مباح، مكروه يا نادرست است. اگر چنين بگوييد، ما آن را تحمل مى كنيم؛ اگرچه باور شما نادرست است. اما به سؤال كننده محترم كه خود را منصف و به دور از تعصب معرفى مى كند مى گويم همفكران شما اين گونه عمل نمى كنند و به تكفير مسلمانان مبادرت مى ورزند.

سؤال: آيا اين روايت نقل شده از پيامبر (ص) كه «از هيچ چيز كه شما را به خداوند نزديك مى كند، فروگذار نكرده ام و همه را براى شما تبيين كرده ام» صحيح است؟ اگر اين روايت معتبر است، آيا درخواست از مردگان براى اينكه براى ما دعا كنند، در فرموده هاى پيامبر (ص) هست و ايشان به اين كار دستور داده اند يا خير؟

پاسخ: بله، اين روايت معتبر است و حضرت محمد (ص) آن را فرموده است. در دعاى برادر براى برادر خويش كه هيچ كس نمى تواند آن را انكار كند، درواقع دعاى مردگان نيز مطرح است. ما دانستيم كه در سنت صحيح، چنين است كه در دعا كردن ميان زنده و مرده تفاوتى نيست؛ زيرا مردن، برخلاف باور جاهلان، به معناى فنا يا نيستى نيست؛ بلكه انتقال از سرايى به سراى ديگر است:

لا تَظُنّوا الَموْتَ مَوْتاً انّه لَحياةٌ وَهو غاياتُ المُنى

ص: 99

لا ترعكم هجمةُ الموتِ فَما هُو الّا نقلةً مِن ها هُنا (1)

بار ديگر تكرار مى كنيم كه حضرت آدم (ع) و انبياى ديگر براى پيامبر اسلام دعا كرده اند و آن حضرت نيز در برزخ براى امت خويش دعا مى كنند؛ بلكه همان گونه كه مى دانيم و تبيين خواهد شد، حتى پدران ما نيز در برزخ براى ما دعا مى كنند. ما از شما نمى خواهيم كه اين كار را تقرب به درگاه خدا بدانيد؛ بلكه كافى است بگوييد اين كار مباح است يا اينكه مسلمانان را تكفير نكنيد. ما بيان كرديم كه دليلى براى تكفير مسلمانان وجود ندارد. اگر گفتيم مرده نمى تواند براى ديگران دعا كند و كارى انجام دهد، بنابراين فرض، كسى كه اشتباه مى كند و به مردگان متوسل مى شود، اشتباه او در گستره اعتقاد به اكتساب كننده هاست، نه خالق افعال و امور. پس اعتقاد او به خداوند دچار اشكال نشده است. همچنان كه پيش از اين نيز گفتيم، اشتباه در مسئله سبب بودن مخلوقات دليل تكفير نيست و اين كار بى معناست. كسى كه غير سبب را اكتساب كننده افعال بداند، در واقع جاهل است نه كافر.

سؤال: آيا رسول خدا به آيه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (مائده: 35) عمل كرده اند و معناى حقيقى «وسيله» را براى ما تبيين نموده اند؟

پاسخ: بله، پيامبر (ص) هر آنچه كه به آن نياز داشته ايم را تبيين كرده اند. معناى «وسيله» آشكار و دلالت آن نيز آشكار است. قرآن به زبان عربى


1- گمان نكنيد كه مردن يعنى تمام شدن زندگى؛ بلكه [شروع] زندگى و رسيدن به غايت آرزوهاست. از آمدن مرگ نهراسيد كه مرگ چيزى جز انتقال از اين جا به نقطه اى ديگر نيست.

ص: 100

مبين نازل شده است؛ پس دليل ندارد «وسيله» را محدود به نوعى خاص كنيم؛ چون در روايات، اين مسئله به صراحت بيان شده است.

حديث عثمان بن حنيف و ديگر رواياتى كه در گذشته بيان كرديم، همگى درستى توسل را اثبات مى كنند. در بخشى از روايت ياد شده آمده است كه «اگر باز حاجتى داشتى، مانند همين عمل را انجام بده.» گفتيم كه در زمان عثمان بن عفان نيز به اين روايت عمل مى شد.

سؤال: آيا لازمه نپذيرفتن امكان سخن گفتن با مردگان، انكار كرامت هاى آنان است؟ اگر شما چنين تلازمى را مى پذيريد، ادله آن را بيان فرماييد و لطفاً براى ما نام صحابه، تابعين و ائمه [مذاهب اربعه] كسانى كه اين نوع توسل را قبول داشتند، بنويسيد.

پاسخ: بله، آنهايى كه مانند شما توسل و استغاثه را انكار مى كنند، كرامات مردگان را نيز منكر مى شوند؛ زيرا اگر ارتباط با خداوند از راه توسل به مرده، نادرست باشد و نتواند براى ما دعا كند يا به اعتقاد شما روحش نتواند براى ما كارى بكند، كرامت آنان بى معنا مى شود. وقتى شما هرگونه كار يا فعلى از سوى مردگان را انكار مى كنيد، اثبات كرامت براى مردگان به چه معناست؟ وقتى توسل به آنان براى ارتباط با خداوند تبارك و تعالى را كار نادرستى مى دانيد، چه چيز را مى خواهيد براى مردگان اثبات كنيد؟

در رابطه با بيان نام تابعين يا بزرگان ديگر يادآور مى شويم كه پيش از «ابن تيميه»، همه امت اسلامى به جواز توسل باور داشتند. ما شما را به چالش مى كشيم و از شما مى پرسيم: آيا از تابعين و بزرگان پس از

ص: 101

آنان، كسى را سراغ داريد كه توسل را ممنوع كرده باشد؟

مگر نه اينكه همه مذاهب درباره جواز توسل زائران به بارگاه پيامبر (ص) اجماع دارند؟ ما در اين رابطه گفتار حنبلى ها و نيز همه پيشوايان را نقل كرديم. ما از پيشينيان كسى را سراغ نداريم كه با شما هم عقيده باشد؛ بلكه همه دانشمندان تصريح مى كنند كه زيارت قبر رسول خدا (ص) نه تنها جايز، بلكه مطلوب است. علاوه بر اجماع، ادله عقلى و نقلى در اين رابطه به اندازه كافى بيان شد.

مگر نه اين است كه ابن قيم پذيرفته كه روح نيرومند پس از مرگ، توان انجام كارهايى را دارد كه در زمان تعلق به جسم، از آن برخوردار نبوده است؟ ما گفتيم كه پيشوايان شما نيز اين امر را پذيرفته اند.

شما در اثبات كرامت هاى اوليا و ديگران راه تناقض را پيش گرفته ايد. گاه با پيروى از حقيقت آن را تأييد و گاه به دليل هواى نفس، كرامت هاى آنان را انكار مى كنيد. چه نيكو گفته اند كه منكر، خواسته يا ناخواسته تناقض آميز سخن مى گويد.

دليل اينكه ما شما را گمراه مى دانيم، اقدام شما به تكفير مسلمانان و هدر دانستن خون آنان و انجام ديگر اقدامات خوارج است. در آن زمان، حضرت على (ع) و صحابى همراه او آنها را محكوم مى كردند. اگر مى گوييد بهتر اين است كه انسان در همه امور خود، بدون واسطه به خداوند توسل پيدا كند يا مى گوييد انسان به مقامى مى رسد كه ديگر به اسباب و وسايل نياز ندارد، همچون حضرت ابراهيم (ع) كه جبرئيل به او گفت «آيا حاجتى دارى؟» آن حضرت نيز پاسخ داد «نه به تو!»، اگر چنين راهى را پيش گرفته و معتقد به اين سخن هستيد، ما آن را محكوم

ص: 102

نمى كنيم و با شما بحث نداريم.

اگر شما درباره مسئله توسل، نظرى غير از تكفير توسل جوينده داشتيد، مى گفتيم آنان كسانى هستند كه در راه اجتهاد اعتقادى اشتباه كرده اند و حساب آنان با خداست. چه بسيارند مجتهدانى كه اشتباه كرده و خود را تقديس نكردند و با زور سرنيزه و شمشير مردم را به پذيرش اعتقاداتشان وادار نكرده اند؛ زيرا آنان احتمال مى داده اند كه ممكن است حق با ديگران باشد؛ آنان به اين روايت از پيامبر (ص) علم داشتند كه: «ناسزاگويى به مسلمان، فسق است و كشتن مسلمان كفرورزى. كسى كه برادر [دينى] اش را كافر بداند، كافر شده يا نزديك است كه كافر شود».

وقتى منصور عباسى بر آن شد تا همگان را ملزم به عمل براساس كتاب «الموطأ» مالك كند، امام مالك اين اقدام را نپذيرفت. هارون الرشيد نيز نپذيرفت كه مردم را ملزم به اين كتاب كند. دليل اين كار، احترام گذاشتن به امت اسلامى و دانشمندان آن بود. اين رويه وارثان رسول خدا و امامان هدايتگر است. جاهل، جز بزرگ كردن خويش چيزى نمى خواهد؛ اما انسان عالم به دنبال بزرگ دانستن خداوند است: وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ؛ «هر كس شعائر خدا را بزرگ دارد، در حقيقت، آن [حاكى] از پاكى دل هاست». (حج: 32)

اين پرسشگر مى گويد: ما نمى توانيم انسانى عارف به خداوند و

ص: 103

ذاكر را به يكى از بندگان خداوند كه از اين دنيا رفته و حال او را در آن دنيا فقط خدا مى داند، ارجاع دهيم. نبايد انسان عارفى كه خود با خداوند رابطه اى محكم برقرار كرده و از اين راز و نياز لذت مى برد، اين رابطه را قطع كند و براى ارتباط با خداوند به مرده اى كه كسى از وضعيت او در آخرت خبر ندارد، متوسل شود. حديث «ام العلاء» كه در صحيح بخارى آمده، سخن ما را تأييد مى كند. اين زن درباره «ابوسائب» كه مرده بود گفت: «گواهى مى دهم كه خداوند تو را اكرام كرده است.» پيامبر (ص) خطاب به اين زن گفت: «از كجا مى دانى كه خدا او را تكريم كرده است؟» (1) در اين باره روايات ديگرى نيز وجود دارد.

اين روايات بيانگر اين حقيقت هستند كه مردگان به آنچه از پيش فرستاده اند، مى رسند و ما نمى توانيم درباره كسى حكم قاطع بدهيم


1- متن حديثى كه در متن به آن اشاره شد، چنين است: ام علاء كه زنى از انصار و از بيعت كنندگان با پيامبر ص است، نقل مى كند: مهاجران را با قرعه بين انصار تقسيم كردند. قرعه عثمان بن مظعون به نام ما افتاد. او را به خانه هاى خود برديم. اما به دليل بيمارى مرد. وقتى كه او را غسل داديم و كفن كرديم، پيامبر ص وارد شد. من گفتم: «اى ابا سائب! رحمت خداوند بر تو باد. گواهى مى دهم كه خداوند تو را تكريم كرده است». پيامبر ص فرمودند: «از كجا مى دانى كه او را تكريم كرده است؟» گفتم: پدرم فدايت، اى رسول خدا! پس خدا چه كسى را تكريم مى كند؟ رسول خدا پاسخ دادند: «او اكنون مرده است. به خداوند سوگند كه برايش آرزوى خير دارم. به خدا من كه رسول خدا هستم، نمى دانم كه با من چه خواهد شد؟» ام علاء گفت: «به خدا سوگند كه از اين پس هيچ كس را تمجيد نخواهم كرد».

ص: 104

كه او از بهشتيان يا دوزخيان است؛ مگر درباره كسانى كه روايت شده است بهشتى يا دوزخى هستند؛ همان گونه كه درباره اهل بدر و برخى از صحابه مانند عكاشة بن محصن در روايت بيان شده است.

اما اين سخن خطابه اى و موضوعى انحرافى و قابل مناقشه است. توجه مسلمان به پروردگار خويش و لذت بردن از ذكر خدا بسيار نيكوست. اين سخن به گونه اى بيان شده كه نظر همه را به خود جلب مى كند. در پاسخ مى گوييم: ما در بحث علمى هستيم و سخنان خطابه اى سودى ندارد. ما پيش از اين گفتيم اگر وهابى ها اعتقاد داشتند كه مقام كمال، در ارتباط بى واسطه بنده با خداوند و لذت بردن از ذكر خداست، ما اعتراضى نداشتيم؛ اما افسوس كه آنان بدعت گزار و تفسيق گر و تكفيركننده مسلمانان شده اند.

اگر منظور شما اين است كه مشغول ذكر خدا بودن بهتر است، ما نيز اين سخن را مى پذيريم و اختلافى ميان شما و ما وجود ندارد؛ اما بايد توجه داشت كه مردم همه در يك سطح نيستند. بنابر اين اگر كسى با اعتقاد به خالق بودن خدا و يگانگى او به اسباب و واسطه ها [ى فيض] روى آورد، يا اگر فردى اسباب را رها كرده و به مسبب اصلى روى آورد و به دليل ايمان بالاى خود، بدون واسطه به خداوند تقرب جويد، هر دو راه درست را رفته اند. همه ايمان به خداوند دارند و با او ارتباط پيدا كرده اند. شايد بتوان گفت برخى برتر از ديگران هستند، اما هيچ يك به بيراهه نرفته اند.

در رابطه با اين پرسش كه آيا سخن گفتن با مردگان و روى آوردن به

ص: 105

آنان موجب قطع ارتباط انيس با مونس مى شود يا اينكه ادعايى واهى و فريبنده است، از گوينده اين سخن مى پرسيم چرا همين سخن را درباره ارتباط با انسان هاى زنده نمى گوييد؟ مگر نه اينكه انس با خداوند، بهتر از درخواست كردن از انسان هاى زنده است؟ آيا شما معتقديد كه انس با خداوند، فقط بهتر از ارتباط با مردگان است، نه انسان هاى زنده؟

در سخن اين پرسش كننده، سخنان مغالطه آميزى آمده است. وى مى گويد: ما نمى دانيم كه فرد با چه حالى [مؤمن يا كافر] مرده است؟ اين بدگمانى به مسلمانان و چه بسا بدگمانى نسبت به خداوند است. توجه پرسش كننده را به روايتى جلب مى كنيم كه در آن آمده است: اگر كسى بر رويه اى زندگى كند، بر همان امر مى ميرد. اين سنت غالب خداوند است. موارد ديگر استثنا هستند، نه قاعده. به همين دليل به موجب حكمت الهى نبايد به اين موارد نادر قياس شود.

وانگهى! بسيارى از امور بر پايه ظنّ هستند. حتى امور شرعى و احكام فقهى بر پايه ظنّ بنا شده اند. تعامل ما با مردگان نيز بر همين اساس است. ما بايد آنها را غسل و كفن كنيم و در قبرستان مسلمانان دفن نماييم. اما اين كارها و حتى ارث بردن از آنان و ... همه نه بر پايه يقين، بلكه بر اساس ظن صورت مى گيرد. بنابراين هيچ كس در اين امور به دنبال يافتن يقين نيست؛ يعنى همان چيزى كه پرسش كننده به دنبال آن است.

وظيفه ماست كه اگر كسى در دنيا زندگى خود را با خير و صلاح همراه ساخته، پس از مرگ نيز او را از اهل خير و صلاح بدانيم. ما اجازه

ص: 106

نداريم با پيروى از وسوسه هاى شيطانى سخنى غير از اين بگوييم.

اگر ما به يكى از اين افراد بگوييم معلوم نيست پدرت مسلمان از اين دنيا رفته يا كافر، آيا خشنود مى شود يا خشمگين؟ مگر نه اين است كه ما بايد بر اساس يقين عمل كنيم؟ بى ترديد اگر چنين وضعيتى پيش آيد، امور دنيا آشفته مى شود.

معناى حديث عثمان بن مظعون- كه به آن استناد شده- نيز دلالت بر اين نكته دارد كه شايسته است انسان مقام خوف از خداوند را نيز در نظر بگيرد. درجه عبوديت به در نظر گرفتن خوف و رجا در كنار يكديگر است. ام علاء نيز به طور قطع مطمئن شد كه خداوند ابوسائب را تكريم كرده است و در نتيجه به اين امر گواهى داد. گمان مى كنم اگر اين بانوى مسلمان به دين و صلاح ابوسائب گواهى مى داد، پيامبر (ص) پاسخ ديگرى مى فرمود. ملاحظه مى كنيم كه آن حضرت در پايان حديث مى فرمايد: «من برايش آرزوى خير دارم».

آيا از نگاه پرسشگر ميان اميد به خير و خوش گمانى به خير و نيكى تفاوتى وجود دارد؟ چرا ايشان روايتى را كه بخارى از انس بن مالك نقل كرده، بازگو نمى كند؟ انس بن مالك مى گويد:

« [گروهى از مؤمنين] از كنار جنازه اى عبور مى كردند و از او به نيكى ياد مى نمودند». پيامبر (ص) فرمودند: «بر او واجب شد». سپس از كنار جنازه ديگرى گذشتند و صحابه از او به بدى ياد كردند. آن حضرت بار ديگر فرمودند: «واجب شد». عمر بن خطاب پرسيد: «چه چيز واجب شد؟» رسول خدا فرمودند: «وقتى از جنازه اولى به نيكى ياد كرديد، بهشت بر او واجب شد. و چون از دومى به بدى ياد كرديد، او سزاوار دوزخ شد.

ص: 107

شما گواهان بر روى زمين هستيد». (1)

همچنين بخارى روايتى را از عمر نقل مى كند. عمر مى گويد: «رسول خدا (ص) فرمودند: «هر مسلمانى كه چهار نفر به نيكى او گواهى دهند، خداوند او را وارد بهشت مى كند». ما پرسيديم: «اگر سه نفر باشند؟» پاسخ فرمود: «حتى اگر سه نفر گواهى دهند». پرسيديم: «اگر دو نفر گواهى دهند؟» پاسخ دادند: «حتى اگر دو نفر باشند». ما ديگر [گواهى دادن] يك نفر را نپرسيديم». (2)

روايت ديگرى نيز در صحيح بخارى آمده كه پيامبر (ص) درباره شهداى جنگ احد فرمودند: «من بر اينان گواهم». (3)

اكنون از همه غلوكنندگان مى پرسم آيا شما روايت نقل شده از پيامبر (ص) در صحيح بخارى را به ياد داريد- نمى پرسم باور داريد- كه آن حضرت فرموده اند: «به خدا سوگند! نسبت به شرك ورزيدن شما بيمناك نيستم. بيم من از اين است كه دنيا به شما روى آورد و بر سر آن رقابت و پيكار كنيد». شما در اعتقاد به امرى كه آن حضرت از آن بيمناك نبود، راه شتابانى را در پيش گرفته ايد. بر همين اساس، اقدام به كشتار مسلمانان كرده ايد و بر اين باوريد كه آنان از شمار امت اسلامى نيستند. گويا كه پرسش كننده از اين روايات غافل شده و به دنبال آگاهى يقينى از حال مردگان مسلمان است. ما به او پاسخ مى دهيم


1- صحيح بخارى، ج 2، ص 100.
2- همان، ج 2، ص 101.
3- همان، ج 5، ص 39؛ ج 2، ص 96.

ص: 108

كه نيازى به يقين نيست. خوش گمانى به مسلمانان، به ويژه افراد صالح، امرى مطلوب است. قطع و يقينى كه شما به دنبال آن هستيد، در هيچ جا شرط نشده است.

پرسش كننده در ادامه مى گويد: خوش گمانى خوب است؛ اما نه اينكه زياده روى كنيم و حتى درباره كسانى كه فرد معصوم [مانند پيامبر (ص)] بر نيكى او گواهى نداده، خوش گمان باشيم.

پاسخ ما اين است كه بدگمانى نسبت به كسانى كه فرد معصوم نسبت به نيكى آنان تصريح نكرده، كار ناپسندى است؛ به ويژه اگر نشانه هاى خير و صلاح در اين افراد وجود داشته باشد، يا در زمان حيات يا مرگ از آنها كراماتى نقل شده باشد. بيان اين سخن كه ممكن است حال او تغيير كرده باشد، بدگمانى نسبت به مسلمانان يا حتى بدگمانى به خداوند است. اين سخن، نامهربانى به پدران و نياكان است. همه آنچه ما گفتيم، بر مبناى خوش گمانى بود؛ پس آنچه ما انجام مى دهيم برخلاف گمان شما، زياده روى نيست؛ بلكه همه برمبناى اصل خوش گمانى است.

پرسش كننده در ادامه مى گويد: چه خرسند مى شوم اگر در رابطه با اين نوع توسل سخن صريحى بيابم.

پاسخ: هرچند بيان يك روايت براى پاسخ به وى كافى بود، اما براى جواز توسل، به ادله عقلى و نقلى فراوانى اشاره كرديم. در گذشته بيان شد اگر حيات، آگاهى و ادراك را براى ارواح بپذيريم و نيز به وجود جايگاه و منزلت براى صالحان اعتقاد داشته باشيم، نمى توانيم توسل و استغاثه

ص: 109

به ارواح را نپذيريم؛ زيرا اين رفتار، تناقض آميز است و ملزوم از لازم جدا شده است. ما در اين رابطه، اجماع پيشوايان در اعتقاد به توسل به پيامبر (ص) هنگام زيارت قبر ايشان را بيان كرديم. همچنين اگر براى اين موضوع، فقط روايت عثمان بن حنيف وجود داشت، براى ما كافى بود.

به طور كلى همه اديان، فلاسفه پيشين و معاصر يا به عبارتى مسلمانان، اروپايى ها، آمريكايى ها و هندوها همه بر وجود حيات و لوازم آن براى روح اجماع دارند. همه بر اين باورند كه روح پس از جدايى از تن، توان تصرف و آزادى عملى دارد كه در اين دنيا نداشته است. اين دقيقاً سخن «ابن قيم»، از بزرگان مخالف توسل است كه در «كتاب الروح» بيان كرده است. اميد آنكه خداوند حجاب ماديات و تاريكى را از دل ما بزدايد.

و ما در انتها كلام محدث سلفى، «شيخ محمد بن على شوكانى» را در جواز توسل بيان مى كنيم. وى در رساله «الدر النضيد فى اخلاص كلمة التوحيد» مى نويسد: «شيخ عز الدين بن عبدالسلام درباره توسل به خداوند به واسطه يكى از بندگانش براى برآورده شدن حاجات مى گويد فقط توسل به پيامبر (ص) درست است؛ البته اگر روايت نقل شده در اين باره درست باشد. شايد منظور او حديثى باشد كه نقل شده فردى نابينا نزد پيامبر (ص) مى آيد [و براى بازيافتن بينايى خود به آن حضرت متوسل مى شود.] اين روايت را «نسائى» و «ترمذى» در سنن نقل كرده اند. «ابن ماجه» و ديگران نيز اين حديث را صحيح مى دانند. «عزالدين بن عبدالسلام» مى گويد: مردم

ص: 110

[صاحب نظران] در معناى اين توسل بر دو دسته اند:

گروه اول توسل را همان مى دانند كه عمربن خطاب بيان كرده است. وى [به هنگام خشكسالى] گفت: [خدايا!] وقتى خشكسالى مى شد به رسولت متوسل مى شديم و باران فرو مى فرستادى. اكنون به عموى پيامبر (ص)، عباس بن عبدالمطلب متوسل مى شويم؛ پس براى ما باران نازل فرما. اين نقل در «صحيح بخارى» و ديگر منابع آمده و از عمر نقل مى كند كه در زمان پيامبر (ص) براى طلب باران به ايشان متوسل مى شدند و پس از وفات آن حضرت، به عموى گرامى ايشان توسل پيدا مى كردند. اين توسل براى طلب باران بود؛ به طورى كه عموى پيامبر (ص) نيز به همراه آنان براى باريدن باران، دعا مى كرد. بنابراين وى وسيله آنان در درگاه خداوند بود. پيامبر (ص) نيز در چنين مواردى برايشان دعا مى كرد و شفيع آنان مى شد.

نظر گروه دوم اين است كه توسل به رسول خاتم در زمان حيات ايشان، پس از مرگ و در حضور و نيز عدم حضور آن حضرت درست است؛ زيرا مى دانيم صحابه اجماع دارند كه توسل به پيامبر (ص) در زمان حيات ايشان و نيز توسل به غير رسول خدا پس از مرگ آن حضرت درست است. اجماع صحابه از نوع سكوتى است؛ زيرا وقتى عمر به عباس توسل جست، كسى به وى اعتراض نكرد.

از نگاه من برخلاف نظر شيخ عزالدين بن عبدالسلام به دو دليل نبايد جواز توسل را فقط ويژه پيامبر (ص) بدانيم: اول، اجماع اصحاب رسول خدا كه در بالا بيان شد؛ دوم، توسل به اهل فضل و دانش براى ارتباط با

ص: 111

خداوند، در واقع توسل به اعمال شايسته و ويژگى هاى نيكوى آنان است؛ زيرا دليل فضيلت يافتن چنين فردى، اعمال اوست. پس اگر كسى بگويد خداوندا! من به وسيله فلان عالم به تو توسل مى جويم، در واقع به اعتبار دانشى كه داشته، او را واسطه درگاه بارى تعالى قرار داده است. در صحيحين و ديگر منابع روايى آمده كه رسول خدا (ص) حكايت سه نفر را بيان مى كند كه صخره اى دهانه غار را به رويشان بست. هر يك از آنان به بهترين عمل صالح خود متوسل شد و از خداوند خواست كه صخره كنار برود و همين شد. اگر واسطه قرار دادن اعمال نيك در محضر خدا جايز نبود يا همچون گمان تندروها مانند ابن عبدالسلام و پيروان وى شرك به شمار مى آمد، خدا خواسته آنان را برآورده نمى ساخت. پيامبر (ص) نيز پس از نقل اين حكايت، در برابر اقدام آنان سكوت نمى كرد. به اين ترتيب مى بينيم تمسك مخالفان توسل به انبيا و صالحان، به آيات زير از قرآن كريم پذيرفتنى نيست؛ مانند:

وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللهِ زُلْفى (زمر: 3)

و كسانى كه به جاى او دوستانى براى خود گرفته اند [به اين بهانه كه] ما آنها را جز براى اين كه ما را هر چه بيشتر به خدا نزديك گردانند، نمى پرستيم.

فَلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ أَحَداً (جن: 18)

پس هيچ كس را با خدا مخوانيد.

لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْ ءٍ (رعد: 14)

دعوت حق براى اوست و كسانى كه (مشركان) جز او مى خوانند، هيچ جوابى به آنان نمى دهند.

ص: 112

زيرا استدلال آنها به آياتى است كه از موضوع بحث خارج است. در آيه سوم سوره زمر تصريح شده كه اين آيه درباره كسانى سخن مى گويد كه دوستانى را به غير از خدا برگرفته و آنها را پرستيده اند. [اما در بحث ما، پرستش پيامبران و صالحان مطرح نيست]. كسى كه به دانشمندى متوسل شده، او را پرستش نكرده؛ بلكه مى داند دانشى كه آن فرد دارد، به او نزد خداوند برترى داده است. به همين دليل به او توسل پيدا كرده است.

همچنين در آيه 18 سوره جنّ از خواندن غير از خدا به همراه خدا نهى شده است. براى مثال از اين سخن نهى شده كه گفته شود: «يا الله! يا فلان!» كسى كه به دانشمندى متوسل مى شود، فقط خدا را مى خواند؛ اما تقرب جويى او نزد خداوند، با توسل به كار شايسته اى از بندگان خداوند صورت مى گيرد؛ چنان كه در حكايت نقل شده از پيامبر (ص) نيز آن سه نفر با توسل به اعمال شايسته خود خداوند را خواندند. آيه 14 سوره رعد نيز درباره كسانى است كه به جز خداوند را خوانده اند؛ در حالى كه توسل جويان به پيامبران و صالحان، نه غير خدا و نه به همراه خداوند، ديگرى را نخوانده اند.

پس از آشنايى با اين پاسخ ها، آشكار مى شود كه چگونه بايد به ادله اى كه از بحث خارج هستند، پاسخ داده شود. آنان به آياتى استناد مى كنند كه كاملًا از بحث ما خارج است. براى مثال به آيات سوره انفطار استدلال مى كنند:

وَما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ* ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ* يَوْمَ لا تَمْلِكُ

ص: 113

نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَالأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ (انفطار: 17- 19)

و تو چه دانى كه چيست روز جزا. باز چه دانى كه چيست روز جزا؟ روزى كه كسى براى كسى هيچ اختيارى ندارد و در آن روز، فرمان از آنِ خداست.

آيه نوزدهم اين سوره دلالت بر اين دارد كه در روز جزا فقط خداوند فرمان مى دهد و هيچ كس جز او فرمانده نيست؛ حال آنكه متوسل به يكى از انبيا يا يكى از عالمان، بر اين باور نيست كه آن دانشمند يا پيامبر خدا در امور روز جزا با خداوند شريك است. اگر كسى اعتقاد داشته باشد كه بنده اى از بندگان يا يكى از پيامبران در روز جزا شريك خداست، در گمراهى غوطه ور است. استدلال به آيه لَيْسَ لَكَ مِنَ الأَمْرِ شَيْ ءٌ؛ «هيچ يك از اين كارها در اختيار تو نيست». (آل عمران: 128) و آيه: قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ؛ «بگو: جز آنچه خدا بخواهد، براى خودم اختيار سود و زيانى ندارم». (اعراف: 188) براى اثبات نادرستى توسل، نيز بى پايه است؛ زيرا اين دو آيه تصريح مى كنند كه رسول خدا (ص) اختيار هيچ يك از امور را ندارد. همچنين براى خود اختيار سود و زيانى ندارد؛ چه برسد به سود يا زيان رساندن به ديگران. اما در اين دو آيه دليلى بر منع توسل به پيامبر يا ديگر پيامبران، اوليا و دانشمندان ديده نمى شود.

خداوند مقام محمود، يعنى شفاعت بزرگ را به پيامبرش عطا فرموده است. پروردگار ما را راهنمايى كرده كه از پيامبر (ص) شفاعت بخواهيم و به پيامبر خود نيز فرموده: «سَل تُعطَ وَاشْفَع تُشَفَّع». (1)


1- بخواه تا به تو داده شود و شفاعت كن تا شفاعت تو پذيرفته شود. مسند احمد، ج 3، ص 178.

ص: 114

در قرآن كريم تصريح شده كه شفاعت فقط به اذن خداوند و براى كسى است كه پروردگار رضايت دهد. (1)

از سوى ديگر برخى براى ردّ توسل، استدلال كرده اند كه پيامبر (ص) پس از نزول آيه 214 سوره شعرا: وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ؛ «و خويشانِ نزديكت را هشدار ده»، فرمودند: اى فلان پسر فلان! من براى تو اختيار امرى را نزد خداوند ندارم. اى فلان دختر فلان فرد! من نزد خداوند اختيار كارى را ندارم. [پاسخ اين استدلال را بايد چنين داد] پيامبر (ص) در اين حديث تصريح كرده كه اگر خداوند بخواهد كسى زيان ببيند، پيامبر (ص) نمى تواند به او سود برساند؛ چنان كه اگر خداوند براى كسى سودى بخواهد، پيامبر (ص) توان زيان رساندن به او را ندارد.

در اين روايت تصريح شده كه پيامبر (ص) درباره نزديكان خويش چنين اختيارى ندارد؛ چه برسد به غير خويشاوندان خود. اين موضوع براى هر مسلمانى پذيرفته شده است. اما در اين روايت دليلى بر عدم توسل به پيامبر (ص) نزد خداوند ديده نمى شود؛ زيرا درخواست امر از كسى است كه اين اختيار را دارد. تنها تفاوت در اين است كه پيشاپيش خواسته خود، فردى را قرار داده كه خداوندِ مالك روز جزا و صاحب اختيار همه امور، به اين دليل خواسته اش را اجابت كند.


1- وَلا يشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى؛ «و جز براى كسى كه [خدا] رضايت دهد، شفاعت نمى كنند». انبياء: 28

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109