توسل در يك نگاه

مشخصات كتاب

سرشناسه : سندي، محمدعابد، 1190؟ - 1257ق.

عنوان قراردادي : محق التقول في مسالة التوسل. فارسي . برگزيده

عنوان و نام پديدآور : توسل در يك نگاه/ محمدعابد سندي؛ تعليق و تحقيق وهبي سليمان غاوجي؛ مركز ترجمان ديني.

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1390.

مشخصات ظاهري : 67 ص.

فروست : رد اهل سنت بر وهابيت؛ 3.

شابك : 978-964-540-301-8

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : اين كتاب ترجمه از بخش عربي تحت عنوان " محق التقول في مساله التوسل " تاليف محمد زاهد كوثري مي باشد.

موضوع : توسل -- احاديث اهل سنت

موضوع : وهابيه -- دفاعيه ها و رديه ها -- احاديث اهل سنت

شناسه افزوده : غاوجي، وهي سليمان، مقدمه نويس، مصحح

شناسه افزوده : كوثري، محمد زاهد، 1879 - 1952 م . محق التقول في مسالة التوسل . برگزيده

شناسه افزوده : مركز تخصصي ترجمان ديني

رده بندي كنگره : BP226/6/س88ت9 1390

رده بندي ديويي : 297/468

شماره كتابشناسي ملي : 2332728

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ديباچه

ص: 5

وهابيت فرقه اى است كه قدمت آن به بيش از دو قرن نمى رسد، اما اين فرقه با تكيه بر ظواهر برخى آيات و روايات به بهانه مبارزه با شرك و كفر در مقابل همه مسلمانان ايستاده و آنان را به شرك و كفر متهم مى كنند.

امروزه اين فرقه مدعى دفاع از مسلمانان است و خود را تنها منادى اسلام واقعى مى خواند.

آنان مدعى اند كه همه مسلمانان طرفدار افكار و انديشه هاى «ابن عبدالوهاب» و «ابن تيميه» اند و حال آنكه انديشمندان اسلامى و پيروان ساير فرق اهل سنت چنين ادعايى را نپذيرفته و ساليان متمادى با اين افكار انحرافى به مبارزه برخاسته اند.

آنچه در پيش روى حقيقت جويان است ترجمه كتاب حول التوسل و الاستغاثه از نگاشته هاى محمد عابد السندى از انديشمندان اهل سنت در رد برداشت هاى وهابيان است. بديهى است كه ترجمه اين گونه آثار به معناى تأييد همه محتواى نوشته نبوده و چه بسا در برخى موارد با انديشه متكلمان

ص: 6

شيعه در تعارض باشد.

اميد است اين سلسله آثار مقبول طبع بلند انديشه وران عرصه شناخت ملل و نحل قرار گرفته و راهى روشن فرا روى جست وجوگران حق و حقيقت قرار دهد.

انه ولى التوفيق

مركز تحقيقات حج

گروه كلام و معارف

ص: 7

آشنايى با نويسنده

پيش از هرچيز شايسته است با مؤلف اين اثر، فقيهِ محدث شيخ محمد عابد سندى انصارى آشنا شويم.

اين دانشمند مسلمان نزديك سال 1190 هجرى در خانه علم، فضيلت، دين، كياست، زهد و پارسايى در شهر سند ديده به جهان گشود. او از همان اوان زندگى، از دانش پدرش شيخ احمد و عمويش شيخ حسين بهره مى برد؛ چنان كه پدربزرگش، علامه شيخ الاسلام محمد مراد انصارى، فضيلت و دانش را به او آموخت. محمد مراد انصارى با كتابخانه و مدرسه اى كه داشت، در نشر دانش و خدمت رسانى به مردم نقشى به سزا ايفا مى كرد. شيخ محمد عابد سندى چهار ساله بود كه به همراه پدر، پدربزرگ و عمويش به جده هجرت كردند و براى مدتى در آنجا رحل اقامت افكندند. او در پى كسب دانش و نيز براى ديدار با عالمان دين، از جده به مكه، مدينه و طائف سفرهاى فراوانى انجام داد.

ص: 8

او به يمن هجرت كرد و نزديك به سى سال در آنجا ماند. اما بار ديگر به مدينه منوره سفر كرد و تا آخر عمر را در اين شهر نورانى به بيان احكام، نشر علم و نگارش كتاب سپرى كرد. ايشان در سن 67 سالگى در مدينه وفات يافت و در بقيع به خاك سپرده شد.

دكتر سائد بن محمد بن يحيى بكداش، درباره زندگى مرحوم محمد عابد سندى، كتابى در 500 صفحه نگاشته است. (1) در ا ين اثر، مطالب ارزشمندى از جمله تمجيد دانشمندان از اين عالم گران قدر گردآورى شده است. در اين جا برخى از آنها را مى آورم.

دانشمندان معاصر او و نيز پس از وى، پارسايى، كرم و لطف او را ستوده اند. فروتنى او و نيز تواضع علمى اش، پويايى، فعاليت هاى اجتماعى، گردآوردن دانش پژوهان برجسته، ظرفيت بالاى او در مسائل علمى اختلافى، خيرخواهى او براى امت و برپايى سنت، بردبارى در برابر سختى هاى دوران، بندگى و پايبندى به مناسك، عشق فراوان به مدينه منوره و دعاى فراوان براى ماندن در آن، از ويژگى هاى ستودنى است كه دانشمندان معاصر او نقل كرده اند. وى با حديث رسول خدا (ص) انس داشت و از آن هدايت مى گرفت و با آن شادمان مى شد.

در پرونده علمى ايشان تأليف 25 كتاب و 16 رساله علمى ديده مى شود. از برجسته ترين تأليفات ايشان «المواهب اللطيفة فى شرح مسندالامام أبى حنيفه» است. از اين كتاب كه در هزار صفحه به رشته تحرير درآمده، تنها


1- چاپ دار البشائر الاسلامية، بيروت، 1423 ه. ق.

ص: 9

يك نسخه بر جاى مانده است. شرح بر «الدر المختار فى المذهب الحنفى» كه در ده هزار صفحه نگاشته شده، شرح بر «بلوغ المرام»، شرح صحيح بخارى و ... از ديگر آثار علمى بر جاى مانده از وى است. او در فقه و حديث، پناه و مرجع مردم بود؛ چنان كه قضات و حاكمان نيز به او مراجعه مى كردند. رساله اى كه پيش رو داريم، پاسخ به مسئله توسل و احكام آن است كه از او پرسيده شده است.

توسل در ميان پيامبران و نيز رسول گرامى اسلام (ص)، امرى شناخته شده است. صحابه رسول خدا و تابعان آنها نيز اين مسئله را پذيرفته وبه آن عمل مى كردند. عالمان دين نيز توسل را يكى از شيوه هاى دعا و وسيله اى براى تقرب به درگاه خداوند مى دانستند. آنان توسل را فقط عبادت خدا قلمداد مى كردند و گمان آنها بر اين نبود كه انسان زنده- هرچند پيامبر (ص)- مى تواند بدون اراده خداوند، سود و زيانى به ديگران برساند و كارى را بدون مشيت الهى انجام دهد. براى مردگان نيز چنين تصورى ميان آنها وجود نداشت.

حتى ابن تيميه كه خود توسل را زير سؤال برد و ذهن مردم را آشفته گردانيد، آن را از مسائل فرعى دين مى داند و در شمار باورهاى اصلى دينى قرار نمى دهد.

ابن تيميه در كتاب «التوسل و الوسيله» مى گويد: «نقل شده كه سلف صالح به اين [شيوه] دعا (يعنى توسل به پيامبر (ص)) و مانند آن عمل مى كردند. در «المنسك» مروزى نقل شده كه احمد بن حنبل در دعاى خود

ص: 10

به رسول خدا متوسل شد». (1) در جاى ديگر مى گويد درخواست كردن، با توسل- به مخلوق- را طايفه اى از مردم جايز دانسته اند. از برخى پيشينيان نقل شده كه آنان نيز اين گونه توسل جسته اند. اين نوع درخواست، در دعاى بسيارى از مردم وجود دارد.

ابن تيميه مى افزايد در داستان شفا گرفتن فرد نابينا، پيامبر (ص) دعا كرد و او بينايى اش را باز يافت. بنابراين دعاى رسول خدا (ص) بود كه به او سود رسانيد؛ پس دليلى بر شفا يافتن نابينا با توسل به پيامبر (ص) وجود ندارد. به همين دليل به كسانى كه توسل را باور دارند، ريشخند مى زند. ابن تيميه مى گويد با دعاى پيامبر (ص) بود كه او بينا شد و اين نشانه اى از نشانه هاى پيامبر (ص) است. اگر افراد نابيناى ديگرى رسول خدا را واسطه قرار مى دادند و پيامبر (ص) نيز برايشان دعا نمى كرد، اين توسل براى شان سودى نداشت و بينا نمى شدند. (2)

جاى بسى شگفتى است! مگر اجابت شدن دعا، بسته به اين است كه پيامبر (ص) دعا كند؟! همه امور به دست خداست و دعايى كه خدا نخواهد آن را اجابت كند، سودى ندارد. رسول خدا (ص) به مدت يك ماه، قبيله هاى رعل و ذكوان را در نماز خود نفرين مى كرد.

آن گاه اين آيه نازل شد: لَيسَ لَكَ مِنَ الأَمْرِ شَي ء؛ «هيچ يك از اين كارها در اختيار تو نيست». (آل عمران: 128) (3) يعنى همه امور به دست خداوند


1- التوسل و الوسيله، ص 98. همچنين در صفحه 155 مانند همين مطالب را آورده است.
2- همان، ص 65.
3- در «اسباب النزول» روايت شده است كه پيغمبر ص در نماز صبح پس از قرائت حمد و تكبير، سر به سوى آسمان بلند مى كرد و مى فرمود: «سَمِعَ اللهُ لِمَن حَمِدَهُ رَبَّنا وَ لَكَ الحَمد» و سپس در ادامه آن دعا مى كرد: خدايا! وليد بن وليد و سلمة بن هشام و عياش بن ابى ربيعة و ديگر مؤمنان مستضعف را رهايى بخش. خدايا! بر مضر بلاى سخت فرود بياور و پامالشان كن و سال هاى قحطى چون سال هاى قحطى يوسف بر ايشان قرار ده. خدايا! لحيان و رعل و ذكوان و عصيه را كه نافرمانى خدا و پيغمبر ص كردند، لعنت كن. ابوهريره گويد: شنيده ايم كه پس از نزول آيه مورد بحث، پيغمبر ص اين دعا و نفرين را ترك كرد. بخارى نيز اين روايت را آورده است. اسباب النزول، ذكاوتى قراگزلو، عليرضا، نشر نى، تهران، 1383 البته اين رأى برخى از مفسران قرآن كريم در شأن نزول اين آيه است. مترجم

ص: 11

است. در شگفتم كه برخى از دانش پژوهان اين اشتباه ابن تيميه را تكرار مى كنند. ابوبكر جزائرى نيز گفته ابن تيميه را اين گونه بازگو مى كند:

از اين رو اين توسل با اين شيوه (كه نابينا و يا فرد حاجتمند به پيامبر (ص) متوسل شود) جايز و سودمند نيست؛ زيرا ركن اصلى آن يعنى دعاى رسول خدا وجود ندارد. (هرچند ما برخلاف جزايرى، بر اين باوريم كه پيامبر (ص) براى نابينا دعا نكرد). فرض كنيم مسلمانى به پيامبر (ص) متوسل شد و بيمارى اش برطرف گشت يا حاجت او برآورده شد؛ اما اين دليل بر جواز توسل و مشروع بودن آن نيست؛ زيرا برآورده شدن خواسته اين مسلمان، از روى قضا و قدر الهى بوده است.

پاسخ ما به جزائرى اين است كه مگر پذيرش دعاى رسول خدا يا هر انسان ديگرى، خارج از گستره قضا و قدر الهى است؟!

البته از گفته هاى اين فرد نبايد شگفت زده شد؛ زيرا وى نوشته است كه خداوند كشورش راتوسط امريكا كمك كرد! اومفسر قرآن است ومى داند كه امداد الهى با ابزارهاى نيكوصورت مى گيرد: أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفينَ؛ «من شما را با هزار فرشته پياپى، يارى خواهم كرد». (انفال: 9) اما مدّ و

ص: 12

كشاندن است كه با شرّ صورت مى گيرد: يَمُدُّهُمْ في طُغْيانِهِمْ يعْمَهُونَ؛ «آنان را در طغيانشان فرو مى گذارد تا سرگردان شوند». (بقره: 15) (1) مگر آمريكايى هاى كافر، خير و بركت هستند كه مصداق آيه 9 سوره مباركه انفال باشند و خدا آنها را به امداد مسلمانان فرستاده باشد تا با مسلمانان پيكار كنند؟! همان گونه كه خداوند رسولش را با ملائك امداد كرد تا با مشركان بجنگد؟! اين سخنان فقط از روى سياست زدگى است كه برخى عالمان براى دنياى فانى بيان مى كنند.

در پايان بار ديگر يادآور مى شويم كه ميليون ها مسلمان در گذشته و اكنون به پيامبر (ص) و ديگر صالحان متوسل شده و مى شوند. پيشوايان، عالمان صالح، پارسا و عابدان، همه اين رويه را پيموده اند. پس، از تكفير مسلمانان بر پايه ادله ظنّى و اتهام هاى واهى دست بكشيم؛ زيرا آنان گفته ها و رفتار خود را بر دليل و برهان قاطع پايه گذارى كرده اند.

بياييم بر وحدت كلمه مسلمانان- با هر مذهب و در هر نقطه اى كه هستند- اهتمام بگماريم و تا زمانى كه به حقايق اسلام (ايمان، عبادت و معاملات اسلامى) پايبند هستند، وحدت با آنان را سرلوحه فعاليت هاى خود قرار دهيم. خداوند مى فرمايد:

إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُون (انبياء: 92)

اين است امت شما كه امتى يگانه است، و منم پروردگار شما؛ پس مرا بپرستيد.

درود ما بر حضرت محمد و خاندان و اصحاب و برادرانش باد.


1- در آيه اول، از امداد سخن گفته شده، اما در آيه دوم، از مدّ كه به معناى فروگذاردن و كشاندن است. مترجم

ص: 13

بسم الله الرحمن الرحيم

سخن را با حمد و سپاس پروردگار جهانيان و درود بر بهترين انسان ها و سرور پيامبران و نيز درود بر خاندان و اصحاب او آغاز مى كنيم. درباره توسل، سؤال هاى زير مطرح شده است:

آيا استغاثه و گفتن اين عبارت كه «اى رسول خدا! به من كمك كن» جايز است؟ آيا ميان حضور گوينده در مدينه، با خارج از آن تفاوتى وجود دارد؟ (1) در صورتى كه اين گفتار جايز باشد، آيا اين توسل ويژه رسول خداست يا تعميم دارد و هر ولى خدا را- در هر نقطه اى از كره


1- به اين معنا كه گوينده از پيامبر ص دور است؛ مانند اينكه در سوريه باشد و با گفتن اين عبارت به پيامبر ص استغاثه كند، يا اينكه در مصر باشد و به شيخ عبدالقادر گيلانى متوسل شود. «غياث» و «غوث» به معناى كمك و يارى رسانى است. در «المصباح المنير» واژه «أغاثه» به معناى يارى كرد و كمك رساند، آمده است. در اين فرهنگ لغت آمده: «استغاث به فأغاثه» يعنى از او يارى خواست و او نيز يارى رساند. در «القاموس المحيط» نيز عبارتى نزديك به اين معنا آمده است. در قرآن كريم نيز واژه استغاثه [به غير خدا] به كار رفته است: فَاسْتَغاثَهُ الَّذى مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذى مِنْ عَدُوِّه؛ «آنكه از پيروان او بود، در برابر دشمنش از وى تقاضاى كمك نمود». قصص: 15 قرطبى مى گويد: وسيله به معناى تقرب است. از مجاهد، ابو وائل، حسن، قتاده و ديگران نقل شده كه «وسيله» بر وزن فعيله از «توسلت»؛ «توسل جستى» مى باشد؛ يعنى «تقربت»؛ «تقرب پيدا كردى».

ص: 14

خاكى كه باشد- شامل مى شود؟ برخى مى گويند: رهايى از سختى ها به دست خداست و پيامبران يا اولياى الهى به هيچ وجه توان اين كار را ندارند؛ بلكه آنان فقط در صحراى محشر و به اذن خداوند شفاعت مى كنند. (1) اما شفاعت خواستن از آنان و توسل به اين بزرگان در امور دنيوى و سختى هاى زندگى سودى ندارد و بلكه بايد گفت شايسته نيست. آيا علماى بزرگوار، اين سخن و گفته هاى مانند آن را مى پذيرند؟ خواهشمندم پاسخ اين سؤال را بدهيد تا مردم از سردرگمى نجات يابند. براى پاسخ به اين سؤال، از شما مى خواهم كه آيات قرآن كريم و نصوص صريح نقل شده در سنت صحيح را برايم بازگو كنيد.

پيش از پاسخ به اين پرسش، از خدا مى خواهم مرا يارى كند و دعايم اين است كه خدايا! آنچه را نمى دانيم به ما بياموز و رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ. (2)

من عبارت «اى رسول خدا! مرا يارى كن» را نه قبيح مى دانم و نه ناپسند (3)؛ زيرا:


1- در روز محشر و رستاخير رسول خدا ص شفاعت عظمى را انجام مى دهد. ديگر رسولان خدا، فرشتگان و عالمان صالح نيز شفاعت مى كنند.
2- پروردگارا! پس از آن كه ما را هدايت كردى، دل هاى مان را دستخوش انحراف مگردان، و از جانب خود، رحمتى بر ما ارزانى دار كه تو خود بخشايشگرى. آل عمران: 8
3- علامه سمهودى وفات: 911 ه. ق در وفاء الوفاء بأخبار المصطفى ص، ج 4، ص 1371 مى گويد: بدان كه استغاثه و شفاعت خواستن از پيامبر ص و توسل به منزلت و بركت ايشان براى تقرب به خداوند، سنت انبيا و رسولان و نيز سنت سلف صالح است. به هر حال اين سنت واقعيت دارد.

ص: 15

اگر وجود شعور براى مرده و توانايى شنيدن او انكار شود، پاسخ مى دهيم طبق روايات صحيح و قوى، مردگان پس از مرگ از درك و توانايى شنيدن برخوردارند.

بخارى از ابوسعيد خدرى روايت مى كند كه رسول خدا (ص) فرمودند:

إذا وُضِعَتِ الجِنازَةُ فَاحتَمَلَهَا الرِّجالُ عَلى أعناقِهِم فَإن كانَت صالِحَةً قالَت: قَدِّمُوني، وَ إن كانَت غَيرَ صالِحَةٍ قالَت لأهلِها: يا وَيلَها أينَ تَذهَبونَ بِها؟ يَسمَعُ صَوتَها كُلّ شَي ءٍ إلَّا الإنسان، وَلَو سَمِعَ الإنسانُ لَصَعِقَ. (1)

اين روايت بيانگر اين است كه مرده، قرارگرفتن بر دوش مردم، رفتن آنها و نيز نتايج خوب يا بد اعمال خود را درك مى كند.

همچنين «بخارى» از «انس» روايتى را به اختصار نقل مى كند: انس مى گويد: «پس از اينكه در نبرد يمامه، امور آشكار شد، به ثابت بن قيس گفتم: اوضاع را مى بينى؟» پس از اين پرسش، ديدم كه او پريشان شد و گفت: «ما به همراه رسول خدا (ص) اين گونه نمى جنگيديم. چه بد رفيقانى! خدايا! من از كرده اين قوم برائت مى جويم». سپس جنگيد تا آنكه به شهادت رسيد. وى زره گران قيمتى بر تن داشت. يكى از مسلمانان وقتى از كنار پيكر او مى گذشت، زره را از تنش جدا كرد و با خود برد. يكى ديگر


1- «چون جنازه بر زمين گذاشته شود و مردم او را بر دوش خود گذارند، اگر درستكار باشد، گويد: «مرا هر چه زودتر ببريد» و اگر بدكار باشد به خانواده اش مى گويد: واى بر او، او را به كجا مى بريد، و همه چيز جز انسان صدايش را مى شنود و اگر انسان بشنود [از شدت ترس] مى ميرد». صحيح بخارى، الجنائز، ص 52؛ صحيح مسلم، الجنائز، ص 500.

ص: 16

از مسلمانان در خواب ثابت بن قيس را ديد كه به او مى گويد: «من به تو سفارش مى كنم؛ مبادا كه بگويى اين خواب است كه مى بينم و به آن عمل نكنى! وقتى كشته شدم، يكى از مسلمانان زره ام را برداشت. منزل او در نقطه دورى است. در كنار خيمه اش اسبى نيرومند است كه به اين سو و آن سو مى رود، ولى افسار به گردنش بسته است. زره را زير ظرفى سفالين پنهان كرده است. روى اين ظرف را نيز كجاوه اى قرار داده است. تو پيش خالد برو و به او بگو كسى را بفرستد تا زره را پس بگيرد. وقتى به مدينه آمدى، نزد ابوبكر برو و به او بگو من به فلان فرد و ... بدهكارم (همه بدهكارى هايش را برشمرد) فلان برده من آزاد است و ...»

آن مسلمانى كه اين خواب را ديده بود، نزد خالد آمد و ماجرا را گفت. خالد نيز فردى را اعزام كرد تا زره را بياورد. اين جريان براى ابوبكر (خليفه وقت) نقل شد و او نيز اين وصيت را قابل اجرا دانست. (1)

«طبرانى» اين روايت را مفصل تر آورده است. «بغوى» نيز به شكل ديگرى از «عطاء خراسانى» به نقل از ثابت، از انس به طور مفصل آورده است. اين داستان بيانگر اين حقيقت است كه مرده از رفتار انسان هاى زنده به طور كامل آگاه است؛ بلكه او كاملًا مى داند اموال او در كدام نقطه پنهان شده است.


1- ر. ك: البداية و النهاية، ابن كثير، ج 6، ص 320. اين روايت به ترمذى نسبت داده شده و مى گويد اين حكايت را طبرانى نيز نقل كرده است. همچنين ر. ك: الاستيعاب، حافظ يوسف بن عبدالبر، ج 1، ص 196، مجمع الزوائد به نقل از طبرانى. اين روايت مرسل و حسن است. در كتاب الروح، ابن قيم، ص 158 نيز اين حكايت نقل شده است.

ص: 17

نمى توان اين داستان را در تعارض با ظاهر اين كلام خدا دانست كه مى فرمايد: فَلايسْتَطِيعُونَ تَوْصِيةً وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ يرْجِعُون؛ «آن گاه نه توانايى وصيتى دارند و نه مى توانند به سوى كسان خود برگردند». (يس: 50) زيرا به گفته «ابن خازن»، اين آيه درباره كسانى است كه به هنگام برپايى روز قيامت مى ميرند و به دليل نبودن فرصت، امكان وصيت ندارند. (1)

سومين روايت در اثبات وجود درك ميان مردگان، حديثى است كه مسلم و بخارى از انس نقل كرده اند. انس از رسول خدا (ص) روايت مى كند كه ايشان فرمودند: «إنَّ العَبدَ إذا وُضِعَ فِي قَبرِهِ وَ تَوَلّى وَ ذَهَبَ أصحابُهُ حَتّى أَنَّه لَيَسمَعُ قَرعَ نِعالِهِم أتاهُ مَلَكانِ فَيَقعدان». (2)

در اين روايت تصريح شده كه مرده، صداى كفش اطرافيان خود را مى شنود. پس به طريق اولى گفته هاى آنها را نيز مى شنود. (3)

«ابن همام» درباره اين روايت مى گويد: بيشتر بزرگان حنفى گفته اند كه شنيدن صداى كفش ها به همان زمان قرار گرفتن در قبر و آماده شدن براى


1- قرطبى در تفسير اين آيه مى گويد: يعنى برخى از آنها نمى توانند برخى ديگر را به حقى كه دارند، توصيه كنند. برخى ديگر گفته اند يعنى برخى از آنها نمى توانند برخى ديگر را به توبه يا دل كندن از دنيا توصيه كنند. بلكه در بازارها و در همان حالى كه هستند، مى ميرند. الجامع لأحكام القرآن، قرطبى، ج 15، ص 39. همچنين ر. ك: مفاتيح الغيب، فخر رازى، ج 7، ص 96.
2- وقتى بنده اى مى ميرد، و او را در قبر مى گذارند، پس از اينكه اطرافيان مى روند، مرده صداى كفش هاى آنها را نيز مى شنود. در اين هنگام دو فرشته مى آيند و كنار او مى نشينند. حديث ادامه دارد، صحيح بخارى، الجنائز، صص 68- 87؛ صحيح ابو داود، الجنائز، ص 3231.
3- سنت تلقين به ميت- چه به هنگام مرگ و چه پس از آن- نيز بر همين اساس است. اين سنت را ابوأمامه نقل كرده است.

ص: 18

سؤال دو فرشته اختصاص دارد. (1) اما اين ادعا برخلاف ظاهر روايت است. ظاهر روايت مى گويد اين وضعيت براى مرده، هميشه وجود دارد و آن را ويژه زمان مشخصى نمى داند. در گذشته نيز ادله اى بيان كرديم كه اقتضا مى كند توان شنيدن براى مردگان وجود دارد. از جمله عباراتى كه رسول خدا (ص) به هنگام زيارت قبور بقيع فرمودند: «السَّلامُ عَلَيكُم دارُ قَومٍ مُؤمِنينَ وَ أتاكُم ما تُوعَدُونَ غَداً مُؤَجَّلُونَ وَ إنّا إن شاءَ اللهُ بِكُم لاحِقُون». (2)

اگر مردگان نمى شنوند يا قدرت ادراك ندارند، بيان اين عبارات و مخاطب قرار دادن آنها كارى بيهوده و به دور از خرد است. زيارت قبور، فقط به پيامبر (ص) اختصاص ندارد؛ بلكه اين يك سنت مستمر است كه هر كس به زيارت قبور مردگان مى رود بر آنان سلام مى دهد.

پيامبر (ص) فرموده اند: «عليك السلام» شيوه سلام كردن به مردگان است. (3)


1- ابن همام پس از اين سخن مى گويد: اما با اين حال شايسته است كه پس از مرگ تلقين صورت گيرد؛ زيرا در آن هنگام روح بازمى گردد و لفظ «موتاكم»؛ «مردگان شما» از روى حقيقت است و نه مجاز. اين نظر برخى از بزرگان است. فتح القدير، ج 1، ص 447. در كتاب البناية على الهداية، ج 3، ص 28 آمده كه تلقين جائز است. برخى از بزرگان نيز آن را مستحب مى دانند. در المعيار المعرب، ج 5، ص 273 آمده كه تلقين طبق مذهب مالكى جايز است. در «المجموع» نقل شده كه مذهب شافعى تلقين را جايز مى داند. نووى مى گويد: گروهى از اصحاب ما تلقين ميت پس از دفن او را مستحب مى دانند. ابن مفلح حنبلى در الفروع، ص 7502 مى گويد: تلقين مردم پس از مرگ از نظر بيشتر علما مستحب است. درباره تلقين روايتى از ابو امامه نقل شده كه ابن حجر سند آن را صالح و درست مى داند.
2- سلام عليكم. اينجا سراى مؤمنان است. آنچه وعده داده شده برايتان آمده است. ما نيز ان شاء الله به شما خواهيم پيوست».
3- جابر بن سليم مى گويد: رسول خدا ص را ديدم و به او اين گونه سلام كردم «عليك السلام». آن حضرت فرمودند: «عليك السلام تحية الميت»؛ يعنى با مردگان اين گونه سلام مى كنند. احكام الجنائز، الألبانى، ص 259.

ص: 19

برخى در توجيه اين فرموده رسول خدا گفته اند كه اين روايت، در مقام منع از سلام كردن به مرده با عبارت «سلام عليكم» نيست؛ بلكه منظور اين است كه وقتى به مرده سلام مى كنيد، با توجه به نشنيدن پاسخ از مرده، فرق نمى كند «سلام عليكم» بگوييد يا «عليكم السلام». به هر يك از اين دو صورت كه سلام كنيد، سلام كردن حاصل مى شود.

مسلم و بخارى روايتى را از قتاده چنين نقل مى كنند: «انس بن مالك از ابو طلحه نقل مى كند كه رسول خدا (ص) در جنگ بدر دستور داد تا بيست و چهار تن از دليران كشته شده قريش را در يكى از چاه هاى بدر قرار دهند. هرگاه به جنگ مى رفت، پس از پايان جنگ سه روز در همان ميدان جنگ مى ماند، در روز سوم سوار بر مركب شد و به همراه يارانش بر سر آن چاه رفت و آنها را با نام و نيز نام پدرانشان صدا زد و فرمود: «اى فلان بن فلان و اى فلان بن فلان! آيا اطاعت از خداوند و رسولش شما را خشنود مى سازد؟ ما آنچه را كه پرودرگار وعده داده بود، به حق يافتيم. آيا شما نيز وعده هاى خداوند را دريافتيد؟»

در اين هنگام عمر عرض كرد: «با پيكرهاى بى جان چه مى گويى؟!» رسول خدا (ص) در پاسخ فرمود: «به آنكه جانم در دست اوست سوگند كه آنان نسبت به گفته هاى من، شنواتر از شما هستند، اما پاسخ نمى دهند». (1)


1- صحيح بخارى، المغازى، غزوه بدر، حديث 27؛ صحيح مسلم، كتاب الجنة و نعيمها، ج 4، ص 2203.

ص: 20

پيامبر گرامى اسلام با اين پاسخ به توهّم عمر كه مردگان سخنان زندگان را نمى شنوند، پاسخ داد و تبيين فرمود كه آنان بيش از زنده ها مى شنوند.

«ابن اسحاق» مى گويد: برخى از اهل علم نقل كرده اند كه رسول خدا (ص) فرمودند:

اى كشته شدگان بدر! (1) چه بد خاندانى بوديد. شما در حالى كه مردم سخنان مرا راست شمردند، مرا تكذيب كرديد. مردم به من پناه دادند، اما شما من را اخراج كرديد و به مبارزه با من برخاستيد؛ اما مردم مرا يارى كردند. پس خداوند به شما جزاى خير ندهد. شما به من كه امين و صادق بودم، خيانت كرديد و مرا تكذيب نموديد. (2)

«زرقانى» در «شرح المواهب» به شرح عبارت آخر فرمايش رسول خدا در حديث پيشين مى پردازد كه فرمودند «اما آنها پاسخ نمى دهند». (3) وى مى گويد: منظور از پاسخ ندادن آنها اين است كه اجازه اين كار را ندارند؛ همچنان كه در قرآن كريم آمده است: هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ* وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ؛ «اين، روزى است كه دَم نمى زنند و رخصت نمى يابند تا پوزش خواهند». (مرسلات: 35 و 36)


1- اهل القليب.
2- ر. ك: سيره ابن هشام، ج 2، ص 279 به بعد. اين روايت در تاريخ طبرى، ج 2، ص 457 نيز موجود است.
3- زرقانى مى گويد: مسلم عبارت را اين گونه نقل كرده است: «اما آنها نمى توانند پاسخ دهند؛ يعنى اجازه پاسخ دادن به آنها داده نشده است». شرح المواهب، ج 1، ص 434.

ص: 21

البته اين يك اصل كلى است. بنابراين اگر شنيده مى شود كه برخى از مردگان با زنده ها سخن مى گويند، به دليل اين احتمال است كه به آنها اجازه داده شده است. (1) «سهيلى» نيز در اين رابطه مى گويد: در همين روايت عبارتى هست كه دلالت مى كند براى پيامبر (ص) خرق عادت رخ داد و رسول خدا (ص) با آنان سخن گفت؛ زيرا اصحاب از ايشان پرسيدند: «آيا با گروهى كه لاشه آنها باقى مانده، گفت وگو مى كنى؟!» (2)

برخى گفته اند: در جريان گفت گوى رسول خدا با كشته شدگان بدر، اين گفت وگو معجزه و خصوصيت پيامبر گرامى اسلام بوده است. آيه سوره مرسلات نيز اشاره به اين بيان دارد. «قتاده» در ذيل اين آيه مى گويد: «خدا آنها را زنده كرد و سخن پيامبر (ص) را كه از روى سرزنش، انتقام، پشيمان كردن و حسرت آنها بود، شنيدند». (3)

البته بايد توجه داشت كه اين سخن، بيش از يك احتمال و تأويل نيست و كسى جز اين اعتقاد را ندارد. البته دليلى بر محال بودن آن هم نيست؛ زيرا خداوند مى تواند اين كار را بكند.

«بخارى» روايتى را در صحيح نقل كرده كه عايشه به عمر مى گويد:


1- ابن ابى دنيا رساله اى دارد كه در آن حكايات كسانى كه پس از مرگ سخن گفته اند، آمده است. در آينده برخى از حكايت هاى اين كتاب را نقل خواهيم كرد.
2- زرقانى، شرح المواهب، ج 1، ص 435 و ر. ك: الروض الانف، شيخ عبدالرحمن وكيل. ج 5، ص 175. طبرانى با سند صحيح از ابن مسعود نقل مى كند: «همان گونه كه مى شنويد، آنها هم مى شنوند، ولى پاسخ نمى دهند». مسلم اين روايت را با اين اختلاف آورده كه «اما نمى توانند پاسخ بدهند»؛ يعنى به دليل اين است كه آنان اجازه دادن پاسخ به زنده ها را ندارند.
3- ادامه حديث پيشين است كه بخارى آن را به طور كامل نقل كرده است.

ص: 22

«رسول خدا نفرمودند كه مردگان جنگ بدر سخنان مرا نمى شنوند؛ بلكه فرمودند آنها مى دانند كه آنچه با آنان مى گويم، حق است». عايشه به اين آيه نيز استناد كرد: إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى؛ «البته تو مردگان را شنوا نمى گردانى». (نمل: 80) (1) برخى با استناد به اين روايت مى خواهند امكان شنوايى مردگان را نفى كنند. با شش پاسخ اين ادعا را باطل مى كنيم:

اول: سهيلى در پاسخ به اين ادعا مى گويد:

اگر ثابت شود كه- طبق گفته عايشه- كشته شدگان قريش در آن حالت نسبت به فرموده هاى رسول خدا آگاه بودند، طبق گفته عمر شنيدن صداى پيامبر (ص) توسط آنها نيز ثابت است. از سوى ديگر فقط عمر نيست كه اين عبارت را نقل كرده است. عبدالله بن عمر و ابوطلحه نيز اين عبارت را نقل كرده اند. پس حديثى كه «توانايى شنيدن» از سوى مرده ها را بيان مى كند، معتبرتر از حديث عايشه است. اگر همچون اكثر علماى اهل سنت (2) بگوييم روح به هنگام سؤال كردن، به طور كامل يا به برخى از اعضاى پيكر مرده بازمى گردد، بايد گفت كه شنيدن مردگان با همين گوش جسم بوده است. اما بر اساس باور كسانى كه معتقدند سؤال متوجه روح آنان است نه جسم، و روح به هنگام طرح سؤال، به تمام يا بخشى از جسم بازنمى گردد، در اين صورت مردگان با گوش جان سخنان رسول خدا را شنيده اند. (3)


1- صحيح بخارى، كتاب المغازى، حديث 29، نقل به مضمون.
2- ماتريديه، اشاعره و اهل حديث.
3- ر. ك: العينى على البخارى، ج 17، ص 93؛ روض الانف، ج 5، ص 175؛ شرح المواهب، ج 1، ص 436.

ص: 23

دوم: اينكه عايشه با استناد به دو آيه شريفه، يعنى: وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ؛ «و تو كسانى را كه در گورهايند نمى توانى شنوا سازى». (فاطر: 22) وإِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى؛ «البته تو مردگان را شنوا نمى گردانى»، (نمل: 80) با گفته عمر مخالفت مى كند. در واقع اين انكار، مساوى است با انكار ادعاى اختصاصى بودن سخن گفتن رسول خدا (ص) با مردگان قريش؛ زيرا بنابر ظاهر اين دو آيه، رسيدن صداى پيامبر (ص) به گوش مردگان، به صراحت نفى شده است.

اما مى دانيم كه خداوند تبارك و تعالى قادر است و مى تواند اين حالت را در مردگان ايجاد كند و اين امر به رسول خدا اختصاص ندارد؛ بلكه خداوند قادر است در هر زمان و مكان و براى هركس كه بخواهد، مردگان را به هنگام مخاطب قرار گرفتن قادر به شنيدن سخن زندگان بكند. (1)

سوم: علما اين روايت عايشه را نپذيرفته اند. «اسماعيلى» مى گويد: عايشه از فهم، هوش و ذكاوت برخوردار بود و روايات فراوانى نقل كرده است. او احاديثى مى دانست كه موارد ابهام را برطرف مى كرد.

اما نمى توان با اين سخنان، روايت ثقه را كنار گذاشت؛ مگر اينكه روايتى هم وزن آن باشد و حديث پيشين را نسخ كند يا تخصيص بزند يا آنكه آن را ابطال كند. اما در اينجا جمع ميان دو روايت ممكن است؛ زيرا


1- روض الانف، ج 5، ص 175؛ شرح المواهب، ج 1، ص 436. صاحب روض الانف ادعا مى كند كه عايشه پس از آن، از گفته خود برگشت و نظر عمر و ابن طلحه را پذيرفت. اين ادعا پذيرفته نيست.

ص: 24

خداوند مى فرمايد: وإِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى. اين آيه با فرمايش پيامبر (ص) يعنى «آنان مى شنوند» منافات ندارد؛ زيرا شنوا ساختن مردگان، يعنى رساندن صدا از سوى ندا دهنده به گوش شنونده. كسى كه صداى ندا دهنده، يعنى رسول خدا را به مردگان مى رساند، خداوند است؛ نه اينكه حضرت مصطفى (ص) خود صدايش را به گوش مردگان برساند. پس ميان آيه و روايت سازگارى وجود دارد و منافاتى ميان اين دو پيش نمى آيد. (1)

عايشه كه عبارت «آنان مى دانند» را نقل مى كند، آن را از پيامبر (ص) يا فرد ديگرى شنيده است؛ زيرا خود او شاهد اين حكايت نبوده است. پس عبارت او با روايتى كه مى گويد پيامبر (ص) فرمودند: «آنان مى شنوند» منافات ندارد؛ زيرا علم و آگاهى داشتن، مانع شنيدن نيست؛ بلكه علم و آگاهى مخاطب، معمولًا با شنيدن حاصل مى شود. (2)

چهارم: مقصود قرآن كريم از «الموتى» و «من فى القبور» مجازاً كفار است (3)؛ زيرا دل هاى شان مرده است و از پند و اندرزها اثر نمى پذيرند. منظور از «من فى القبور» خانه هاى آنان است كه دل هاى مرده كفار در آنها قرار دارد؛ گويا كه اين خانه ها قبور كفار است. منظور از اينكه نمى شنوند «پاسخ


1- ر. ك: شرح المواهب، ج 1، ص 434. در اين صفحه آمده است كه در روايت نقل شده از سوى مسلم گفته شده: «آنها نمى توانند به من پاسخ بدهند».
2- زرقانى مى گويد: عروة بن عمر مى گويد: رسول خدا ص در برابر كشته شدگان بدر ايستاد و فرمود آيا آنچه را كه پروردگار وعده داده بود، به حق يافتيد؟ وى سپس ميان گفته عايشه و آيه شريفه سازگارى ايجاد مى كند. شرح المواهب، ج 1، ص 434.
3- شرح المواهب، ج 1، ص 435.

ص: 25

نگفتن آنها به دعوت حق» است؛ زيرا اين دو آيه درباره دعوت كفار به ايمان و عدم پاسخ گويى آنها به اين دعوت نازل شده است.

پنجم: بنابر آنچه در «المواهب اللدنية» آمده، عايشه از نظر خود برگشته است. در اين كتاب به نقل از «مغازى»، «ابن اسحاق» روايتى نقل شده كه «يونس بن بكير» با سند معتبر، از عايشه عين روايت «ابوطلحه» را نقل مى كند. در اين روايت از پيامبر (ص) نقل شده است كه فرمودند: «شما نسبت به آنچه من مى گويم، شنواتر از آنان نيستيد». «امام احمد» نيز با سند خوب، اين روايت را نقل مى كند. (1)

شايد دليل اين رفتار عايشه، حديثى باشد كه چندين صحابى رسول خدا (ص) آن را نقل كرده اند. در نتيجه، او نيز همان حديثى را نقل كرده كه اصحاب پيامبر (ص) روايت كرده اند. از سوى ديگر، عايشه- برخلاف اصحاب- در جنگ بدر حاضر نبوده و اين جريان را با ديدگان خود مشاهده نكرده است.

روايتى كه «ترمذى» از عايشه نقل كرده، مى تواند مؤيد اين ادعا باشد كه عايشه از نظر پيشين خود برگشته است. ترمذى روايت مى كند وقتى عايشه به زيارت قبر برادرش «عبدالرحمان بن ابوبكر» رفت، با او سخن گفت و اين عبارات را بر زبان راند: «به خدا سوگند! اگر من به هنگام مرگ


1- زرقانى مى گويد: اگر طبق آنچه سيوطى مى گويد، روايت يونس بن بكير درست باشد، عايشه به دليل روايت نقل شده از سوى صحابه اى كه شاهد سخن گفتن رسول خدا با كشته شدگان بدر بودند، نظر خود را تغيير داده و از انكار احاديث صحابه در اين باره برگشته است. شرح المواهب، ج 1، ص 434.

ص: 26

تو حاضر بودم، تو را در جايى دفن مى كردم كه مُردى و اگر بودم، برايت گريه نمى كردم». (1)

«احمدبن حنبل» نيز از عايشه نقل مى كند: «پس از وفات رسول خدا (ص) و ابوبكر در خانه ام لباس را از تن بيرون مى كردم (چون با من محرم بودند)؛ اما پس از دفن عمر (در خانه ام و در كنار آن دو) خودم را به دليل حيا از وى مى پوشاندم». (2)

اين روايت بيانگر اين است كه عايشه معتقد بود مرده از شكل و جسم انسان آگاه است؛ چه رسد به شنيدن سخنان زندگان.

پس از پژوهش كامل درباره توانايى مردگان براى شنيدن گفتار زندگان و وجود روايات صريح در اين باره و سلام دادن آن حضرت به مرده ها، جاى مخالفت با اين باور باقى نمى ماند. شايسته است دانشمند منصف پس از ديدن اين عبارات و احاديث، دست از مخالفت با اين روايات بردارد؛ اگرچه «ابن همام» باشد. پس سخن ابن همام در «فتح القدير» سخنى نادرست است. وى مى گويد:

طبق نظر بيشتر استادان و بزرگان ما كه در باب «ايمان» تصريح كرده اند، مردگان سخن زندگان را نمى شنود. بزرگان در باب سوگند خوردن گفته اند اگر كسى سوگند ياد كند كه با مردگان صحبت نكند، كفاره بر او


1- عبدالرحمان بن ابوبكر در حبشى، واقع در شش ميلى مكه مرد. ر. ك: المصنف، عبدالرزاق، ج 3، ص 653؛ تاريخ ابن كثير، ج 7، ص 89.
2- تحفة الزائر، ابن عساكر، ص 224. ابن عبدالبر در التمهيد، ج 3، ص 235 مى نويسد: «عايشه به همراه غلامش از خانه بيرون رفت. پرسيدم: ام المؤمنين كجا رفت؟ گفت: او به نزد قبر برادرش عبدالرحمان رفت تا به او سلام بدهد». همچنين درباره جواز نقل مرده از محل مرگش به جاى ديگر، ر. ك: فتح القدير ج 1، ص 472.

ص: 27

واجب نمى شود؛ زيرا اين سوگند براى كسى درست است كه قدرت ادراك داشته باشد؛ حال آنكه مرده چنين توانى ندارد (1)

شاعر چه نيكو سروده كه:

العِلْمُ مَا قَالَ اللهُ وَقالَ رسوله النّاصِحُ وَالإجماعُ فاجْتَهد فيه

وَ حذار من نَصب الخِلاف جَهالةً بين الرَّسولِ وَ بين فقيه (2)

علاوه بر پاسخ بالا، درباره سوگند خوردن، يادآورى اين نكته لازم است كه سوگند و يمين، به عرف بستگى دارد. بنابراين لازم نيست حقيقت مُسمّى در آن وجود داشته باشد. به همين دليل مى بينيم درباره كسى كه سوگند مى خورد گوشت نخورد، اما پس از آن، ماهى مى خورد، حكم مى شود كه او نبايد كفاره بدهد؛ اين در حاليست كه خداوند تصريح فرموده گوشت ماهى «لحماً طرياً» است. (3)

«ابن همام» درباره فضيلت زيارت رسول خدا (ص) مى نويسد:

درباره زيارت قبور گفته اند، بهتر اين است كه زائر از سمت پايين پاى مرده به زيارت قبر بيايد، نه از روبه رو؛ زيرا موجب خسته شدن چشم مرده مى شود. اما وقتى از پايين پا وارد شود، اين خستگى پيش نمى آيد؛ زيرا وقتى مرده به پهلو خوابيده است، نگاه مرده به پايين پاى


1- فتح القدير، ج 1، ص 447.
2- علم همان است كه خدا و رسول ناصح و امين او بيان كرده اند و در آن اجماع وجود دارد. پس اين علم را بپذير. از اينكه به گونه اى عمل كنى كه ميان فقيه و فرمايش رسول خدا اختلاف وجود داشته باشد، برحذر باش.
3- وَ هُوَ الَّذى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيا؛ «و اوست كسى كه دريا را مسخّر گردانيد تا از آن گوشت تازه بخوريد». نحل: 14

ص: 28

خود است. (1)

پس اين دانشمند نيز خود اعتراف كرده كه مرده از حس بينايى نيز برخوردار است؛ در حالى كه حس بينايى براى ديدن به نور نياز دارد و به همين دليل از قدرت شنوايى ضعيف تر است. از نگاه «ابن همام» وجود خاك بر روى مرده موجب نمى شود كه توان ديدن زائر از مرده گرفته شود. پس به طريق اولى، شنوايى مرده نيز همچون بينايى اش فعال است. (2)

حتى اگر ما عدم توانايى مرده براى شنيدن را بپذيريم، باز هم ميان نفى شنيدن، با نفى علم و آگاهى تلازم وجود ندارد؛ زيرا شنيدن از طريق حسّ صورت مى گيرد كه در بدن قرار دارد، اما فرايند علم و آگاهى يافتن، مربوط به روح است كه همچنان باقى است. علم انسان مرده با قدرت جسم به دست نمى آيد. علم از راه ديده ها و شنيده ها به دست مى آيد، نه از روى ديدن، شنيدن و پرتو نور و صدا؛ همان گونه كه برخى از مسلمانان نيز شنيدن خداوند و آگاهى او را اين گونه تأويل كرده اند كه او از راه مسموع ها و مُبصَرها آگاه است.

مرده هاى صالح، پس از جدا شدن از صفات انسانى و قطع تعلق از اين دنيا و بهره مندى از سعادت لقاى خداوند و فيض بردن از انوار ملكوتى، پرده هاى خاكى و مسافت ها از جلوى آنان به كنار مى رود؛ امرى كه گاه براى انسان هاى زنده نيز رخ مى دهد؛ همان گونه كه در سيره عمر نيز نقل


1- ر. ك: فتح القدير، ج 2، ص 337.
2- مقصود آن است كه چون ديدن و شنيدن كار روح است نه جسم و روح در عالم برزخ احاطه بر عالم دنيا و ماده دارد از اين رو وجود جسم در زير خاك مانع از ديدن و شنيدن وى نيست.

ص: 29

شده است. (1) وقتى براى زنده ها اين حالت پيش مى آيد، بى ترديد براى مرده اى كه به لقاء الله رسيده و از سختى هاى دنيايى فارغ است، اين حالت وجود دارد.

همچنين درباره آگاهى مردگان از حال زائران خود رواياتى وجود دارد. گذشته از عدم ترديد در حصول علم مرده از آخرت و حقيقت دين اسلام، ممكن است علم او به احوال دنيا و زندگان نيز وجود داشته باشد.

درباره دليل اين ادعا، رواياتى را يادآور مى شويم كه درباره شهيدان نقل شده و در آنها آمده است كه شهيدان در برزخ از نعمت و آسايش الهى برخوردارند. شهيدان نيز مى پرسند: «چه كسى به برادران ما خبر مى دهد كه در چه وضعيتى هستيم؟» خداوند پاسخ مى دهد: «من به آنان خبر مى دهم». آن گاه اين آيه نازل شد:

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ* فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (آل عمران: 169- 170)


1- ابن عمر مى گويد: عمر سپاهى را تجهيز كرد و فردى به نام «ساريه» را به فرماندهى آن گماشت و آنان را روانه جنگ كرد. در حالى كه عمر خطبه مى خواند، سه مرتبه گفت: «اى ساريه! در كوه پناه بگير». سپس فرستاده ارتش آمد و عمر وضعيت را جويا شد. او گفت: اى امير مؤمنان! ما شكست خورده بوديم كه شنيديم منادى فرياد برآورد اى ساريه! به كوه پناه ببر. ما نيز پشت خود را به كوه كرديم و با اين كار، آنان به اذن خداوند شكست خوردند. ابن عمر ادامه مى دهد: به عمر گفته شد تو اين فرياد را برآورده بودى. تاريخ ابن كثير سند اين حكايت حسن است.

ص: 30

هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندار، بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند. به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده، شادمانند و براى كسانى كه از پى ايشانند و هنوز به آنان نپيوسته اند، شادى مى كنند كه نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهگين مى شوند. (1)

روايت ديگرى نقل شده كه شهداى جريان بئر معونه گفتند: «چه كسى به برادران ما خبر مى دهد كه ما خدا را ملاقات كرديم و او از ما راضى بود و ما را راضى كرد؟»

اين عبارت بخشى از قرآن كريم بود؛ اما پس از آن، نسخ شد و از قرآن حذف گرديد. (2)

در همين رابطه حديثى نقل شده كه وقتى مرده از پرسش و پاسخ با دو فرشته موفق بيرون آمد، او را در قبرى نورانى وارد كنند. آن گاه به او گفته مى شود: «همچون خواب عروسان بخواب». مرده مى گويد: «نزد خويشان من برويد و به آنها [وضعيت من را] خبر دهيد». (3)

بنابراين، روشن شد كه مردگان از خويشان، برادران و دوستان خود آگاهند. قرآن كريم سخن كافران را پس از اين دنيا نقل مى كند كه نسبت به كرده خود در دنيا افسوس مى خورند و از گمراه شدن خود از سوى دوستان خويش شكايت مى كنند: يا وَيلَتى لَيتَني لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلًا؛ «اى واى! كاش فلانى را دوست [خود] نگرفته بودم». (فرقان: 28) (4)


1- اين روايت را ابو داود نقل كرده است. ر. ك: الجامع لأحكام القرآن، قرطبى، ج 4، ص 268.
2- صحيح بخارى، صص 134 و 135. انس مى گويد: «ما اين عبارت را به عنوان قرآن خوانديم؛ اما پس از آن، از قرآن برداشته شد». اين روايت در صحيح مسلم، ج 3، ص 151 نيز نقل شده است.
3- ر. ك: السنة، اللالكائى، به نقل از شرح الصدور، ص 196.
4- اين آيه درباره عقبه نازل شد. او ابتدا اسلام آورد، اما سپس به دعوت دوستش امية بن خلف از اسلام خارج شد. رسول خدا ص وى را پس از جنگ بدر كشت. او پيش از مرگ به رسول خدا اعتراض كرد و گفت: اسيران را نمى كشى، اما من را به قتل مى رسانى؟! آن حضرت پاسخ دادند: «تو به دليل كفر و عناد كشته مى شوى». الجامع لأحكام القرآن، ج 13، ص 25. بنابراين بايد از دوست بد برحذر بود.

ص: 31

البته با توجه به ادله صحيح و صريحى كه بيان كرديم، نيازى به بيان اولويت نيست. همچنان كه انسان هاى بى دين يا بى خبر از ادله هستند كه آگاهى يافتن و شنيدن مردگان را انكار مى كنند.

از سوى ديگر، رواياتى وجود دارد كه ثابت مى كند مردگان عين سخن زندگان را مى شنوند و نيز قرآن تلاوت مى كنند. درباره شنيدن كلام زندگان، سخن گفتن بسيارى از مردگان- كه پيش از اين بيان شد- را يادآور مى شويم. براى مثال چندين نفر تصريح كرده اند كه «رِبعى بن خراش» پس از مرگ، سخن گفته است. (1)

درباره تلاوت قرآن از سوى مردگان نيز به روايتى اشاره مى كنيم كه ترمذى آن را نقل كرده و از نظر اعتبار، اين حديث را حسَن شمرده است. از ابن عباس نقل شده است:

برخى از اصحاب رسول خدا (ص) روى قبرى خيمه زدند، اما نمى دانستند كه اينجا كسى دفن شده است. ناگهان صداى انسانى [از


1- برادرانش مى گويند وقتى ربعى مرد، ما نزد جنازه آمديم. ديديم كه پارچه را از روى صورت خود برداشت و گفت: «السلام عليكم، السلام عليكم». در اين روايت آمده كه ربعى گفت: از خدا اجازه گرفتم اين بشارت را براى شما نقل كنم و او نيز اين اجازه را به من داد. تاريخ ابن كثير، ج 6، ص 158. درباره افراد ديگرى نيز نقل شده كه پس از مرگ حرف زده اند. ابن ابى دنيا در اين رابطه كتابى نگاشته است.

ص: 32

قبر] آمد كه سوره مباركه ملك را تلاوت مى كرد. رسول خدا فرمود اين سوره مانع از عذاب قبر است و انسان را از آن نجات مى دهد. (1)

براى اثبات قدرت شنيدن مردگان، ادراك آنها، سخن گفتن با زندگان و نيز تلاوت قرآن از سوى آنان به همين اندازه بسنده مى كنيم.

اگر با توسل به غير خدا مخالفت شود و اين عمل غير جايز اعلام شود، پاسخ مى دهيم: طبق آنچه «نسائى» در كتاب «عمل اليوم و الليلة» نقل كرده، اين كار جايز است. او مى گويد:

زمانى پاى فردى خواب مى رود و كرخ مى شود و مى نشيند. مردى به او مى گويد: آن كسى را كه بيش از همه دوست دارى، صدا بزن. او نيز مى گويد «يا محمداه». با گفتن اين ذكر، پاهاى او به حالت قبل بازمى گردد و او به حركت خود ادامه مى دهد. (2)

همچنين «نسائى» از «ابن عبدالرحمان بن سعد» نقل مى كند كه مى گويد:

من نزد ابن عمر بودم كه پايم كرخ شد. او پرسيد: اى اباعبدالرحمن! چه شده است؟ گفتم: عصب پايم از اينجا گرفته است. او گفت: او را كه بيش از همه دوست دارى صدا كن. من نيز گفتم: «يا محمداه». با اين كار گرفتگى پايم برطرف شد.

«نسائى» روايت ديگرى را از «هيثم بن حُبيش» نقل مى كند كه مى گويد:

ما نزد عبدالله بن عمرو بن عاص بوديم كه پاى او گرفت. فردى به او گفت: آن كه را بيشتر دوست دارى، صدا بزن. او نيز گفت: «يا محمداه».


1- فضائل القرآن، ترمذى ص 2890؛ المستدرك، ج 2، ص 498؛ عذاب القبر، بيهقى، ص 165 و نيز در شعب الايمان.
2- ر. ك: الاذكار فى أذكار المسافر، امام نووى، تحقيق استاد احمد راتب حموش، ص 331.

ص: 33

با گفتن اين عبارت، پايش چنان شفا يافت كه گويا بند از پاى شتر باز كرده اند.

از اين روايات اين گونه استفاده مى شود كه صدا كردن مرده- چه نزديك باشد و چه دور- نيز جايز است. الفاظ تشهد نماز نيز تأييدكننده همين ادعاست. در نماز به هنگام تشهد مى خوانيم: «السَّلامُ عَلَيكَ ايُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُه». ما با اين عبارت، پيامبر را كه درگذشته است، خطاب مى كنيم.

استفاده ديگر ما از اين روايت اين است كه در جايز بودن صدا زدن مرده، فاصله و مسافت شرط نيست؛ بلكه حكم مسئله يكسان است؛ زيرا كسى كه نماز مى گزارد، وظيفه دارد اين عبارت را در هر كجا كه نماز مى خواند، بر زبان بياورد. (1)

در صورتى كه استغاثه به غير خداوند نادرست شمرده شود و اين كار غير جايز اعلام شود، پاسخ ما باطل بودن اين ادعاست. براى اثبات سخن خود، روايتى را كه «طبرانى» در «المعجم الكبير» نقل كرده، بازگو مى كنيم. وى با سلسله سند راويان ثقه از «بقية بن غزوان» نقل مى كند كه پيامبر (ص) فرمودند:

اگر يكى از شما چيزى را گم كرد يا كمكى خواست، ولى در سرزمينى نبود كه مونس و ياورى باشد، بايد بگويد: «اى بندگان خدا! مرا يارى كنيد»؛ زيرا خداوند بندگانى دارد كه ما آنها را نمى بينيم [و به يارى فرد مى آيند].


1- چه در زمان حيات رسول خدا ص، چه پس از رحلت ايشان و نيز در هر نقطه اى كه حضور داشته باشد، بايد اين عبارت را در نماز بخواند.

ص: 34

«طبرانى» پس از نقل اين روايت مى گويد: «اين امر تجربه شده است». (1)

«ابن ابى شيبه» از ابن عباس حديثى موقوف نقل مى كند كه گفت: وقتى حيوان كسى فرار مى كند، بايد ندا بدهد: «اى بندگان خدا! مرا يارى كنيد؛ خدا شما را رحمت كند». (2)

«ابن سنى» در «عمل اليوم و الليلة» از حضرت على بن ابى طالب (ع) نقل مى كند كه اگر در دشتى از حيوانات درنده قرار گرفتى و ترسيدى بگو: «از شرّ شير درنده به دانيال و به حبيب پناه مى برم». (3)

همچنين با ادله قوى و سند صحيح مسلّم است كه پيامبران خداوند، به ويژه رسول گرامى اسلام (ص) زنده هستند و خداوند و فرشتگان درود و سلام همه سلام كنندگان بر ايشان را در هر نقطه اى كه باشند، به آن حضرت مى رسانند. (4)


1- المعجم الكبير، ج 10، ص 267، ابو يعلى نيز در مسند، ج 9، ص 117 اين حديث را مى آورد. هر چند اين حديث ضعيف است، اما طرقى براى آن نقل شده كه آن را از ضعيف به روايت حسن كه به آن عمل شده، ارتقا مى دهد. طبرانى نيز گفته كه اين عمل مجرّب است.
2- مصنف ابن ابى شيبه، ج 10، ص 424. اين روايت مرسل است. بزار نيز آن را در كشف الاستار، ج 4، ص 33 نقل كرده است.
3- عمل اليوم و الليلة، ابن سنى، ص 112 و ر. ك: نظر حافظ ابن حجر در «تخريج الاذكار» ج 5، ص 150 و نيز كتاب «رفع المنارة لتخريج احاديث التوسل و الزيارة»، شيخ محمود سعيد، ص 180.
4- ر. ك: حياة الانبياء، بيهقى. وى در اين كتاب حديثى را نقل مى كند كه در آن آمده: خداوند فرشتگانى گردشگر و سيار دارد. حاكم نيشابورى سند اين روايت را صحيح مى داند. ذهبى نيز آن را پذيرفته است. ج 2، ص 421. احمد و ديگران نيز اين روايت را نقل كرده اند. ر. ك: فيض القدير، علامه مناوى، ج 2، ص 479. يادآورى مى شود كه اهل كتاب نيز به آن حضرت توسل مى جويند مقدمه محق التقول.

ص: 35

نبايد با آنانى كه مى گويند انبيا را در بيدارى ديده اند، مخالفت كرد؛ زيرا روايت شده كه رسول خدا (ص) حضرت موسى (ع) (1) را ديد كه صدا مى زند و مى گويد: «لبيك». همچنين حضرت يونس را نيز ملاقات كرد.

مى دانيم خداوند كافرانى را كه قصد شكنجه و خوار ساختن آنها را دارد، زنده مى كند تا براى مؤمنان نيز عبرت و اندرز باشد. «طبرانى» در «المعجم الاوسط» از «ابن ابى دنيا» و «ابن منده» و ديگران نقل مى كند كه «ابن عمر» مى گويد:

من از كنار بدر مى گذشتم كه ديدم مردى از حفره اى سر بيرون آورد. زنجيرى بر گردن او بسته شده بود. او صدا زد كه اى عبدالله! به من آب بده. نمى دانم او اسم من را مى دانست يا منظورش اين بود كه «اى بنده خدا». در همين حال مردى از آن گودال بيرون آمد كه در دستش تازيانه اى بود. او به من گفت: نه به او آب نده؛ او كافر است. سپس با تازيانه او را نواخت و به داخل گودال بازگشت. با ديدن اين ماجرا شتابان نزد رسول خدا (ص) آمدم و آنچه را ديده بودم، بازگو كردم. رسول خدا به من فرمود: تو ديدى كه اين گونه شد؟ گفتم: بله. رسول خدا فرمود: او تا روز قيامت دشمن خداست. (2)


1- طبرانى در «المعجم الاوسط» اين روايت را نقل كرده است. در مجمع الزوائد، ص 2213 آمده كه سند اين روايت صحيح است. همچنين در صحيح مسلم آمده كه رسول خدا ص حضرت موسى را ديد كه در قبر نماز مى خواند.
2- ر. ك: شرح المواهب اللدنية، ج 1، ص 438، سيوطى مى گويد طبرانى و ابن ابى دنيا در كتاب «القبور» و الالكائى در «السنة»، از ابن عمر اين روايت را نقل كرده اند. شرح الصدور، ص 226. سپس در كتاب «من عاش بعد الموت» از ابن ابى دنيا اين روايت را نقل مى كند.

ص: 36

همچنين «ابن ابى دنيا» از «شعبى» روايت مى كند كه مردى به حضرت محمد (ص) عرض كرد: «من از بدر مى گذشتم، ديدم كه مردى از زمين بيرون آمد. فرد ديگرى آن قدر بر سر او زد تا اينكه در زمين فرو رفت و اين كار چند بار تكرار شد». رسول خدا (ص) فرمود: «او ابوجهل بن هشام است كه تا روز قيامت شكنجه مى شود». «زرقانى» نيز اين روايت را در «شرح المواهب اللدنية» نقل كرده است. (1)

ظاهراً مردى كه اين روايت را براى رسول خدا نقل كرده، ابن عمر است. اين احتمال نيز وجود دارد كه فرد ديگرى غير از ابن عمر باشد.

«سمهودى» مى گويد:

بدان كه شفاعت خواستن از پيامبر (ص) و استغاثه به مقام و منزلت و بركت ايشان را انبيا و رسولان الهى نيز انجام داده اند. اين عمل سنت است و سلف صالح به آن عمل مى كردند. همچنين پيش از خلقت آن حضرت نيز به آن عمل شده است؛ چنان كه در زمان حيات مبارك ايشان و پس از رحلت آن حضرت و در صحراى قيامت، به رسول خدا (ص) توسل صورت مى گيرد و از او شفاعت خواسته مى شود. (2)

[بنابراين توسل به رسول خدا را به چند دوره زمانى تقسيم مى كنيم و روايات ثابت كننده سخن خود را مى آوريم]:

اول: [توسل به آن حضرت پيش از آفرينش ايشان]: درباره توسل پيامبران به رسول اعظم (ص) به روايتى بسنده مى كنيم كه برخى از جمله


1- ر. ك: شرح الصدور، ص 227، در اين كتاب علاوه بر روايت فوق، احاديث ديگرى نيز نقل شده است.
2- وفاء الوفاء، سمهودى، ج 45، ص 1371.

ص: 37

«حاكم نيشابورى» آن را نقل كرده است. وى با سند صحيح از عمر بن خطاب نقل مى كند كه رسول خدا (ص) فرمود: وقتى حضرت آدم (ع) آن ترك اولى را مرتكب شد، به خدا عرض كرد: «خدايا! به حق محمد از تو مى خواهم كه مرا بيامرزى». خداوند به او فرمود: «محمد را كه هنوز نيافريده ام؛ چگونه او را مى شناسى؟» حضرت آدم عرض كرد: «وقتى مرا با دست خود آفريدى و روحت را در من دميدى، سرم را بلند كردم و نام او را ديدم كه بر ستون هاى عرش نوشته شده است. به همين دليل فهميدم كه او نزد تو محبوب ترين آفريده هاست». خداوند فرمود: «درست گفتى! او محبوب ترين است. حال كه به او متوسل شدى، تو را بخشيدم. اگر محمد نبود، تو را نمى آفريدم».

اين روايت را «طبرانى» با اين اختلاف نقل كرده كه خداوند مى فرمايد: «او از نوادگان تو و آخرين پيامبر است». (1)

«سبكى» مى گويد: وقتى طبق حديث صحيح غار، توسل به اعمال- كه از آفريده هاى خداوند است- جايز باشد، توسل به رسول خدا (ص) به طريق اولى جايز است. معمولًا وقتى كسى نزد يك صاحب مقامى، منزلت داشته


1- حاكم نيشابورى اين حديث را از طريق عمر نقل كرده و سند آن را صحيح مى داند. بيهقى در دلايل النبوة، ج 5، ص 489 و طبرانى در المعجم الصغير، ج 20، ص 802 اين روايت را نقل كرده اند. شيخ محمود سعيد در «رفع المنارة» اين حديث را ضعيف مى داند. همان گونه كه بيهقى نيز گفته، همه به جز ابن عدى اين حديث را ضعيف مى دانند. ابن عدى درباره عبدالرحمان بن زيد كه از رجال اين حديث است، مى گويد: او به رغم نقل روايت هاى نادرست در الكامل، ج 4، ص 1585، احاديث حسن را نيز نقل كرده است. برخى روايات او را تأييد كرده اند. رفع المنارة، ص 198. براى مطالعه بيشتر درباره اين حديث ر. ك: مفاهيم يجب أن تصحح، شيخ دكتر محمد علوى مالكى، صص 129- 131.

ص: 38

باشد و براى اجابت درخواستى نزد اين مقام، به آن فرد توسل شود، در حالى كه او غايب است، آن صاحب مقام با كرم خويش و به دليل توسل به آن فرد، خواسته را اجابت مى كند. يعنى ممكن است ذكر نام محبوب يا فرد داراى منزلت، موجب اجابت دعا شود.

تفاوتى ميان توسل، استغاثه و طلب شفاعت و مانند آن نيست. معناى توسل اين است كه انسان در حاجتى كه دارد به رسول خدا روى مى كند. ممكن است انسان براى رفتن به درگاه خداوند به كسى متوسل شود كه نزد خدا منزلت دارد. (1)

دوم: توسل به رسول خدا (ص) پس از خلقت ايشان و در دوران حيات مبارك آن حضرت است. گروهى از حديث شناسان، از جمله «نسائى» و «ترمذى» نقل كرده اند كه «عثمان بن حنيف» روايت مى كند: مردى نابينا نزد پيامبر (ص) آمد و عرض كرد: «از خدا بخواه كه بينا شوم». آن حضرت فرمود: «اگر بخواهى برايت دعا مى كنم و اگر بخواهى مى توانى صبر پيشه كنى كه برايت بهتر است». آن مرد گفت: «برايم دعا كن». سپس رسول خدا به او فرمودند: «وضو بگير و دو ركعت نماز بخوان و آن گاه بگو:

اللّهُمَّ إنِّي أَتَوَجَّهُ إلَيكَ بِنَبِيّكَ مُحَمَّدٍ نَبِيِّ الرَّحمَةِ يا مُحَمَّد إنِّي تَوَجَّهتُ بِكَ إلى رَبِّي فِي حاجَتِي لِتَقضِيَ لِي اللّهُمَّ شَفِّعهُ فيّ. (2)


1- ر. ك: وفاء الوفاء، ج 4، ص 1372.
2- خداوندا! به واسطه پيامبرت- آن سروش رحمت- به تو روى كرده ام. يا محمد! من در حاجتى كه دارم، تو را به درگاه خداوند واسطه قرار داده ام تا حاجتم را برآورده سازى. خداوندا! شفاعت او را در حق من بپذير.

ص: 39

«ترمذى» مى گويد: «اين حديث صحيح و حسن است؛ اما فقط از اين طريق آن را يافته ايم».

«بيهقى» نيز حديث را صحيح مى داند. او روايت را با اين اختلاف نقل مى كند كه پس از اين دعا مرد نابينا، شفا گرفت و برخاست. در روايتى نيز آمده است: «آن مرد اين كار را كرد و چشم او شفا گرفت». (1)

سوم: توسل به رسول خدا (ص) پس از رحلت جانكاه ايشان. «طبرانى» در «المعجم الكبير» از «عثمان بن حنيف» نقل مى كند كه مردى در زمان خلافت عثمان براى برآورده شدن نياز خود نزد عثمان مى رفت، اما وى به فرد نيازمند توجهى نمى كرد. او نزد عثمان بن حنيف آمد و از اين وضع گله كرد. عثمان بن حنيف گفت: وضو بگير و به مسجد بيا. پس از آنكه دو ركعت نماز خواندى، اين دعا را بخوان:

اللّهُمَّ إنِّي أَتَوَجَّهُ إلَيكَ بِنَبِيّكَ مُحَمَّدٍ نَبِيِّ الرَّحمَةِ يا مُحَمَّد إنِّي تَوَجَّهتُ بِكَ إلى رَبِّي فِي حاجَتِي لِتَقضِيَ لِي اللّهُمَّ شَفِّعهُ فيّ.


1- دلايل النبوة، بيهقى، ج 6، ص 166. علاوه براين، نسائى نيز در «عمل اليوم والليلة» اين روايت را نقل كرده است. ترمذى در «الدعوات»، طبرانى در «الدعا»، حاكم نيشابورى در «المستدرك»، منذرى در «الترغيب و الترهيب» و هيثمى در «مجمع الزوائد»، باب نماز حاجت و دعا براى آن اين حديث را نقل كرده اند. نووى در «الاذكار» مى گويد اين روايت از ذكرهايى است كه به هنگام وجود حاجت گفته مى شود. ر. ك: محق التقول، ص 135. شوكانى مى گويد اين حديث دليل بر جواز توسل به رسول خدا ص و تقرب به درگاه الهى است؛ البته با داشتن اين اعتقاد كه فاعل خداوند تبارك و تعالى است و عطا كننده، فقط خداست. او هرچه را بخواهد، مى شود و هر چه را نخواهد نمى شود. تحفة الذاكرين، ص 162. امام عينى پس از ذكر حديث توسل عمر به عموى پيامبر ص براى باران- كه در صحيح بخارى، ج 7، ص 33 نيز آمده است- مى گويد: «اين روايت از چند جهت قابل استفاده است: جايز بودن شفاعت طلبى از اهل خير و صلاح و اهل بيت پيامبر ص». در فتح البارى، ج 2، ص 74 نيز مانند همين عبارت آمده است.

ص: 40

او نيز چنين كرد و بار ديگر نزد عثمان بن عفان رفت. خادم عثمان او را به داخل برد و در كنار خود بر روى حصير نشاند. سپس عثمان حاجتش را برآورده ساخت و به او گفت: «من خواسته تو را تا اين لحظه فراموش كرده بودم. اگر باز هم نيازى داشتى، پيش ما بيا». وقتى اين مرد با عثمان بن حنيف روبه رو شد، به او گفت: «خداوند به تو پاداش نيكو دهد. وى به نياز من توجهى نمى كرد، تا اينكه تو با او سخن گفتى». عثمان بن حنيف به او گفت: «به خدا سوگند كه من با او سخن نگفتم! اما با رسول خدا (ص) بوديم كه فرد نابينايى نزد آن حضرت آمد و از نابينا شدن خود شكوه كرد. رسول خدا (ص) به او گفت: صبر نمى كنى؟ آن فرد نيز عرض كرد: «اى رسول خدا! من كسى را ندارم كه مرا راه ببرد. نابينايى برايم سخت است». حضرت به او گفت: «برو وضو بگير و دو ركعت نماز بگزار و سپس اين دعا را بخوان».

عثمان بن حنيف مى گويد: «به خداوند سوگند كه او از ميان ما رفت [تا به دستور پيامبر (ص) عمل كند] و صحبت ما طولانى شد. ديديم كه آن نابينا وارد شد، گويا كه هرگز مشكلى در ديدگان او نبوده است». (1)

«بيهقى» اين روايت را از دو طريق نقل كرده است. «طبرانى» در «المعجم


1- المعجم الكبير، ج 7، ص 19؛ دلائل النبوة، ج 6، صص 167 و 168. بيهقى در اين اثر روايت فوق را از دو طريق نقل مى كند. آن گونه كه مؤلف كتاب «رفع المنارة» مى گويد، اين حديث صحيح است. ابن تيمية رجال اين روايت را در «قاعدة جليلة فى التوسل و الوسيلة» ذكر مى كند: «مسلم، از ابراهيم، از حماد بن سلمه، از ابوجعفر خطمى، از عمارة بن خزيمه، از عثمان بن حنيف». در اين حديث سخن عثمان نيز آمده كه گفت: «اگر نيازى داشتى مانند همين كار را انجام بده». بنابراين وقتى ابن تيميه اين روايت را نقل كند، بايد گفت اين حديث در اوج صحت و درستى قرار دارد. رفع المنارة، ص 113.

ص: 41

الكبير» و «المعجم الاوسط» اين حديث را آورده و در سند آن، نام «روح بن صلاح» ديده مى شود.

«ابن حبان» و «حاكم نيشابورى» اين راوى را توثيق كرده اند؛ اما «روح بن صلاح» ضعيف است. بقيه رجال اين حديث، صحيح هستند.

«انس بن مالك» مى گويد: پس از مرگ فاطمه بنت اسد، پيامبر (ص) بر بالين وى آمد و فرمود: «مادر دوم من! خدا تو را رحمت كند». سپس به تمجيد از فاطمه بنت اسد پرداخت و سپس وى را با عباى خود كفن كرد. آن گاه به «اسامة بن زيد»، «ابو ايوب انصارى»، «عمر بن خطاب» و يك غلام سياه دستور داد تا برايش قبرى آماده كنند. وقتى به لحد رسيدند، پيامبر (ص) با دست خويش آن را كَند و خاكش را با دستان خويش بيرون مى ريخت. سپس وارد قبر شد و در آن خوابيد و دعا كرد:

اى خدايى كه زنده مى كنى و مى ميرانى و خود زنده هميشگى هستى! به حق پيامبرت و پيامبران پيش از من، مادرم فاطمه بنت اسد را بيامرز و قبرش را وسعت بخش كه تو بخشنده ترين بخشايندگان هستى.

سپس چهار بار تكبير گفت و پيكر فاطمه بنت اسد را به همراه عباس و ابوبكر داخل قبر گذاشت. (1)

از اين روايات استفاده مى شود كه رسول خدا (ص) به انبياى پيش از خود


1- المعجم الكبير، ج 25، ص 352؛ المعجم الاوسط، ج 1، ص 152. صاحب كتاب «رفع المنارة» مى نويسد: «در مجمع الزوائد آمده كه اين روايت را طبرانى در دو كتاب المعجم الكبير و الاوسط خود نقل كرده است. در رجال اين حديث، روح بن صلاح است كه ابن حبان و حاكم نيشابورى او را توثيق كرده اند؛ اما در او ضعف وجود دارد. بقيه رجال حديث ثقه هستند». ر. ك: رفع المنارة، ص 115. وى مى گويد: اين حديث حسن است.

ص: 42

متوسل شده است. بى ترديد وقتى آن حضرت با توسل به انبيا از خدا درخواست مى كند، امت او به طريق اولى از اين كار منع نمى شوند.

توسل به آن حضرت، پس از رحلت ايشان از اين دنيا، به دو صورت است:

الف) به اين معنا كه از او درخواست شود تا همچون زمان حياتش براى ما دعا كند. «بيهقى» و «ابن ابى شيبه» از «مالك الدار» نقل مى كنند كه در زمان عمر خشكسالى شد. مردى نزد قبر پيامبر (ص) آمد و گفت: «اى رسول خدا! براى امت خود نزد خداوند طلب باران كن. اين امت هلاك شدند». رسول خدا (ص) به خواب او آمد و فرمود: «پيش عمر برو و به او بگو كه باران خواهد آمد و سيراب مى شويد. به او بگو: به سراغ آن فرد خردمند برو». وقتى او آنچه را در خواب ديده بود، براى عمر تعريف كرد، عمر گريست و گفت: «خدايا! از من كارى خواسته اند كه از انجام آن ناتوان شده ام». (1)

«سيف» در «الفتوح» نقل مى كند كسى كه اين خواب را ديد، «بلال بن حارث مزنى» از صحابه رسول خدا (ص) بود. (2) سخن ما در استغاثه به رسول خدا (ص) است كه ايشان در عالم برزخ هم پاسخ استغاثه را مى دهند. طبق اين داستان، آن حضرت در برزخ، از سؤال يكى از صحابه خود آگاه


1- دلائل النبوة، ج 7، ص 47. الاستيعاب، ابن عبدالبر، ج 2، ص 462. به گفته ابن حجر سند اين روايت صحيح است. الفتح، ج 2، ص 495. حافظ ابن كثير در جامع المسانيد، ج 1، ص 123، مسند عمر مى گويد اسناد اين روايت قوى و خوب است.
2- ابن حجر در «الفتح» مى گويد سيف در «الفتوح» نقل مى كند كه بلال بن حارث مزنى از صحابه رسول خدا بود كه اين خواب را ديد. الفتح، ج 2، ص 495. با توجه به اين كه صاحب اين رؤيا، يكى از ياران رسول خدا بوده و اصحاب نيز عدل و ثقه هستند، اين داستان صحيح است.

ص: 43

است و براى او دعا مى كند. بنابراين درخواست از پيامبر (ص) براى طلب باران و غير آن جايز است؛ همان گونه كه در زمان حيات ايشان جايز بود.

ب) ممكن است توسل به پيامبر (ص) با درخواست اين امر از ايشان باشد؛ به اين معنا كه ايشان با درخواست از خدا و شفيع شدن در درگاه خدا مى تواند مسبّب باشد. در نتيجه، درخواست و دعاى ايشان از خداوند است؛ اگرچه ممكن است تعبيرها متفاوت باشد.

چهارم: توسل به حضرت رسول (ص) در عرصه قيامت و شفيع شدن ايشان نزد خداوند. اين امر به اجماع، پذيرفته شده است. روايات نقل شده در اين باره نيز متواتر است. (1)

«حاكم نيشابورى» از ابن عباس نقل مى كند كه مى گويد:

خداوند به عيسى (ع) وحى كرد كه به محمد ايمان بياور و به كسانى از امت خود كه با وى هم عصر خواهند بود، فرمان بده تا به او ايمان بياورند؛ زيرا اگر محمد نبود، آدم را خلق نمى كردم و اگر محمد نبود، بهشت و آتشى هم نبود. من عرش را بر آب بنا كردم، ولى لرزان بود؛ اما وقتى كه روى آن نوشته شد «لا اله الاالله محمد رسول الله» آرام گرفت.


1- حديث شفاعت رسول خدا، حديثى متواتر است. در صحيح بخارى آمده است: «خورشيد در روز قيامت آن قدر نزديك مى شود كه عرق تا نيمه هاى گوش انسان بالا مى آيد. در اين حالت به حضرت آدم، سپس به حضرت موسى و آن گاه به حضرت محمد ص توسل مى كنند و او نيز براى داورى ميان خلق شفيع مى شود. صحيح بخارى، كتاب زكات، 52. ابن حجر در توضيح اين حديث مى گويد: «مردم در روز قيامت مانند زندگى در دنيا به انبياى الهى متوسل مى شوند. بايد بدانيم كه توسل و استغاثه و شفاعت، همه بر يك معنا دلالت دارد و آن قرار گرفتن رسول خدا ص در پيشاپيش حاجت انسان نزد خداوند است. كسى كه به ايشان متوسل مى شود نيز معتقد است امور به دست خداوند است و شريكى براى او قائل نمى شود». فتح البارى، ص 441. ابن كثير براى پيامبر ص هشت شفاعت بر شمرده است. ر. ك: الملاحم، ج 2، ص 268.

ص: 44

بنابراين روايت صحيح، چگونه ممكن است كه شفيع قراردادن آن حضرت و توسل به چنين شخصيتى كه داراى اين مقام و منزلت است، جايز نباشد؟! بلكه بايد گفت توسل به انسان هاى صالح نيز جايز است؛ چنان كه سبكى نيز بر اين عقيده است. (1)

«قاضى عياض» اين روايت را با سند حسن از «مالك» نقل مى كند: اميرمؤمنان، «منصور دوانيقى» در مسجد رسول خدا (ص) با مالك بن انس مناظره مى كرد. مالك به او گفت: اى امير مؤمنان! در اين مسجد صدايت را بلند نكن؛ زيرا خداوند به گروهى، رسم ادب را آموخته:

يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِي وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْل (حجرات: 2)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صداى خود را از صداى پيامبر فراتر نبريد و در برابر او بلند سخن مگوييد [و داد و فرياد نزنيد].

چنان كه گروهى را اين گونه ستوده است:

إِنَّ الَّذِينَ يغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِندَ رَسُولِ اللهِ أُوْلَئكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللهُ قُلُوبهُمْ لِلتَّقْوَى لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيم (حجرات: 3)

آنها كه صداى خود را نزد رسول خدا كوتاه مى كنند، همان كسانى


1- ابن حجر پس از بيان داستان توسل عمر به عموى رسول خدا براى طلب باران مى گويد: «از اين روايت استفاده مى شود كه طلب شفاعت از اهل خير و صلاح و اهل بيت رسول خدا مستحب است». ج 2، ص 47. امام عينى در اين رابطه مى نويسد: «از اين روايت استفاده هايى مى شود؛ از جمله اينكه طلب شفاعت از اهل خير و صلاح و اهل بيت پيامبر ص مستحب است». ج 7، ص 33.

ص: 45

هستند كه خداوند دل هاى شان را براى تقوا خالص نموده، و براى آنان آمرزش و پاداش عظيمى است!

در آيه ديگر، گروهى را نكوهش كرده و فرموده است:

إِنَّ الَّذِينَ ينَادُونَكَ مِن وَرَاءِ الحُجُرَاتِ أَكْثرُهُمْ لا يَعْقِلُون (حجرات: 4)

[ولى] كسانى كه تو را از پشت حجره ها بلند صدا مى زنند، بيشترشان نمى فهمند!

حرمت پيكر رسول خدا نيز مانند حرمت رسول خدا در زمان حيات ايشان است. وقتى «ابوجعفر منصور» ديد كه خوار شده است، خطاب به مالك گفت: «اى ابا عبدالله! رو به قبله بايستم يا رو به رسول خدا (ص)؟» مالك به او پاسخ داد: «چرا از او روى بگردانى؛ حال آنكه ايشان در روز قيامت وسيله تو و وسيله پدرت آدم (ع) براى روى آوردن به درگاه خداست؟ رو به قبر ايشان كن و از او طلب شفاعت كن تا شفاعت او نزد خداوند پذيرفته شود. خداوند مى فرمايد:

وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحيماً (نساء: 64)

و اگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم مى كردند [و فرمان هاى خدا را زير پا مى گذاردند]، به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند. (1)


1- الشفا بتعريف حقوق المصطفى، قاضى عياض، ص 273.

ص: 46

در اين روايت، توسل به پيامبر (ص)، رو كردن به قبر آن حضرت، رعايت ادب كامل نزد قبر ايشان و دستور به زيارت آن حضرت و نيز توسل به ايشان، به صراحت بيان شده و مالك بر اين نكات تأكيد مى كند.

«ابن جوزى» با سند خود از «بكر بن مقرى» نقل مى كند: من به همراه «طبرانى» و «ابوالشيخ» در حرم رسول خدا بوديم. گرسنگى بر ما اثر كرد. تا موقع غروب صبر كرديم. آن گاه نزد قبر رسول اكرم آمدم و عرض كردم: «اى رسول خدا! گرسنه ام». همين را گفتم و رفتم. «ابوالقاسم» به من گفت: «همين جا بنشين؛ يا مى ميريم يا برايمان غذا مى رسد». «ابوبكر مقرى» مى گويد:

من و ابوالشيخ خوابيديم؛ اما طبرانى نشسته بود و به چيزى خيره مى نگريست. ناگهان ديديم كه سيدى در را زد. دو غلام نيز به همراه او بودند كه هر يك سبدى پر از غذا در دست داشت. ما نشستيم و از اين غذا خورديم. گمان مى كرديم بقيه غذا را با خود خواهند برد؛ اما غلام، غذا را گذاشت و برگشت. وقتى دست از خوردن كشيديم، آن سيد به ما گفت: به رسول خدا شكوه كرده ايد؟ من در خواب ايشان را ديدم كه به من دستور دادند تا براى شما غذا بياورم. (1)

«ابن جلاء» مى گويد:

وارد مدينه شدم و به دليل تنگدستى، نزد قبر رسول خدا (ص) آمدم و عرض كردم: من ميهمان تو هستم و در همان حال به خواب رفتم. در خواب، آن حضرت را ديدم. قرص نانى به من داد و من نيمى از آن را خوردم. وقتى بيدار شدم، نيمه ديگر نان در دستم بود. (2)


1- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1380. همچنين علامه شيخ يوسف نبهانى در رد شواهد الحق من الاستغاثة بسيد الخلق، ص 240 نيز اين روايت را ذكر كرده است.
2- همان.

ص: 47

«ابوالخير اقطع» مى گويد:

وارد مدينه شدم و پنج روز در اين شهر ماندم؛ اما به دليل تنگدستى هيچ نخوردم. نزد قبر رسول خدا (ص) آمدم و به ايشان سلام كردم. به آن حضرت عرض كردم: اى رسول خدا! من ميهمان تو هستم. آن گاه دراز كشيدم و پشت قبر خوابم برد. در خواب آن حضرت را ديدم كه ... على بن ابى طالب پيشاپيش آن حضرت حركت مى كرد. على (ع) آمد و به من گفت: بلند شو. رسول خدا آمده است. من هم برخاستم و پيشانى آن حضرت را بوسيدم. رسول خدا (ص) تكه نانى به من داد. من نيمى از آن را خوردم؛ اما وقتى بيدار شدم نيمه ديگر نان هنوز در دستم بود. (1)

«ابو عبدالله محمد بن ابى زرعه صوفى» مى گويد:

به همراه پدرم به سفر رفتيم. در سفر دچار تنگدستى شديدى شديم. وقتى وارد مدينه منوره شديم، من و پدرم گرسنه بوديم. من كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بودم، نزد پدرم مى آمدم واظهار گرسنگى مى كردم. پس پدرم به آستان پيامبر (ص) مشرف شد و عرض كرد: اى رسول خدا! من امشب گرسنه ام و در آنجا نشست. پس از مدتى ديديم كه وى لحظه اى مى گريد و لحظه اى مى خندد. علت اين حالت را پرسيديم؛ پاسخ داد: رسول خدا (ص) چند درهم در دستم گذاشته است. وقتى مشت خود را باز كرد، ديدم در آن درهم است. خدا به اين درهم ها بركت داد و ما توانستيم با آن به شيراز برگرديم و حتى از اين درهم ها انفاق هم مى كرديم. (2)


1- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1381. همچنين ر. ك: به شانزده داستانى كه سمهودى نقل كرده است. علامه نبهانى نيز نزديك به 86 داستان از اين نوع را نقل كرده است.
2- همان.

ص: 48

«احمد بن محمد صوفى» مى گويد:

سه ماه در باديه ماندم تا اينكه پوستم به استخوان چسبيد. پس نزد قبر رسول خدا (ص) آمدم و به ايشان و دو صحابى (ابو بكر و عمر) سلام كردم. سپس به خواب رفتم. ايشان را در خواب ديدم كه مى فرمود: اى احمد اينجا آمده اى؟ عرض كردم: بله، من گرسنه و ميهمان تو هستم. رسول خدا فرمود: دستت را باز كن و من نيز چنين كردم. رسول خدا دستانم را پر از درهم كرد. وقتى از خواب بيدار شدم، ديدم درهم ها در دستانم است. برخاستم و نانى خريدم و خوردم. آن گاه به باديه بازگشتم. (1)

اين حكايت ها را «ابن جوزى» در «الوفاء» نقل كرده است. ديگران، مانند «محمد بن موسى بن نعمان» در كتاب «مصباح الظلام فى المستغيثين بخير الانام (ص)» (2) نيز اين حكايات را نقل كرده اند.

«ابن نعمان» نيز حكايت هايى را در همين رابطه به طور مستقيم يا با واسطه نقل مى كند. وى مى گويد:

شنيديم كه ابواسحاق ابن ابراهيم بن سعد مى گفت: من به همراه سه فقير در مدينه، دچار تنگدستى شديم. به همين دليل نزد قبر رسول خدا (ص) آمدم و عرض كردم: اى رسول خدا! ما چيزى نداريم؛


1- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1381.
2- منابع اين حكايت ها از «شواهد الحق» گرفته شده است. داستان جالبى در اين كتاب آمده كه خواندنش سودمند است. مردى به دليل گرسنگى كنار قبر رسول خدا آمد ... فرد ديگرى نزد او غذا آورد و گفت: شما از راه دور همه دره ها و دشت ها را پشت سر مى گذاريد و اهل و خويشان را ترك مى كنيد تا اين جا بياييد و از آن حضرت يك قطعه نان درخواست كنيد؟! هرچند ايشان خواسته شما را برآورده مى كند، اما كاش از او بهشت و آمرزش الهى را درخواست مى كرديد. شواهد الحق، ص 241.

ص: 49

براى ما سه مُدّ (1) غذا بفرست. هرچه باشد، فرق نمى كند. سپس ديدم كه مردى آمد و سه مدّ خرماى خوب به ما داد. (2)

از «سيد ابومحمد عبدالسلام» شنيدم كه گفت:

سه روز [در مدينه] بدون غذا باقى ماندم. نزد قبر رسول خدا آمدم و دو ركعت نماز خواندم. آن گاه گفتم: اى جدّ بزرگوار! گرسنه ام و از تو اميد «ثريد» (3) دارم. آن گاه خواب چشمانم را فراگرفت. در خواب ديدم كه مردى آمد و مرا بيدار كرد. وقتى بيدار شدم، ديدم ظرفى چوبى به دست دارد و در آن ثريد، روغن و گوشت است. آن ظرف را به من داد و گفت: بخور. از او پرسيدم از كجا آورده اى؟ پاسخ داد: سه روز است كه فرزندان صغير من تقاضاى اين غذا را مى كنند. امروز كه توانستم آن را تهيه كنم، به خواسته فرزندانم عمل كردم. در خواب رسول خدا (ص) را ديدم كه مى فرمود: يكى از برادران تو از من اين غذا را تمنا كرده است؛ برو و غذا را به او بده. (4)

از «شيخ ابو عبدالله بن امان» شنيدم كه مى گفت:

در مدينه و در پشت محراب فاطمه (س) بوديم. سيد مكثر قاسمى در پشت اين محراب به خواب رفته بود. وقتى بيدار شد، نزد قبر رسول خدا (ص) آمد و سلام داد. آن گاه خندان بازگشت. خادم باب ضريح پيامبر (ص)، آقاى شمس الدين دليل اين خنده را از او پرسيد. پاسخ داد: من دچار مشكل شده بودم. از خانه ام بيرون آمدم و به سوى


1- واحد وزن است. مترجم.
2- ر. ك: وفاء الوفاء، ج 4، ص 138.
3- آبگوشت نام نوعى غذاست. فرهنگ معاصر عربى- فارسى، عبدالنبى قيم، انتشارات فرهنگ معاصر، تهران، 1382.
4- وفاء الوفاء، ج 4، ص 138.

ص: 50

خانه فاطمه حركت كردم. در آنجا به رسول خدا متوسل شدم و عرض كردم: من گرسنه ام. وقتى خوابيدم، رسول خدا (ص) را ديدم. ايشان ظرفى پر از شير را به دست من داد و من از آن نوشيدم تا سيراب شدم. [آن گاه دستانش را به ما نشان داد كه هنوز قطره هاى شير روى دستان او باقى مانده بود]. (1)

از «عبدالله بن حسن دمياطى» شنيدم كه مى گفت: «شيخ عبدالقادر تنسى» نقل مى كند:

من فقير بودم. به مدينه سفر كردم و نزد قبر رسول اكرم (ص) آمدم. بر آن حضرت سلام كردم و از تنگدستى خود و گرسنگى به ايشان شكوه بردم. به ايشان عرض كردم: گوشت، خرما و گندم مى خواهم. سپس به روضه مباركه آمدم و در آن نماز گزاردم و به خواب رفتم. ناگهان ديدم كسى مرا از خواب بيدار مى كند. بيدار شدم. او كه جوان خوش سيما و نيكورفتارى بود، مرا به همراه خود برد. آن گاه كاسه اى آبگوشت گوسفند، ظرف هاى پر از انواع خرماهاى صيحانى و نيز نان هاى فراوان از جمله نان تهيه شده از آرد «نبق» (2) به من داد. من از اين غذاها خوردم و سير شدم. سپس آن جوان به من گفت: پس از نماز ظهر خوابيده بودم كه رسول خدا (ص) را در خواب ديدم. ايشان در خواب تو را به من نشان داد كه در روضه هستى. رسول خدا به من فرمود كه تو اين غذاها را طلب كرده اى. (3)


1- وفاء الوفاء، ج 1، ص 1383.
2- آردى مخصوص است كه از مغز ساقه نخل تهيه مى شود. فرهنگ معاصر. مترجم
3- همان. در همين رابطه، داستان خواب ديدن نور الدين شهيد وجود دارد. وى در يك شب، سه بار رسول خدا را در خواب ديد. او مى ديد كه دو نصرانى لباس مغربى ها را به تن دارند و قبر رسول خدا ص را نبش مى كنند و نزديك بود كه به پيكر مبارك آن حضرت برسند. در اين هنگام از خواب بيدار شد و شتابان به مدينه آمد. وقتى اوضاع را جويا شد، ديد دو نصرانى در حال نبش قبر هستند. نورالدين شهيد اين دو مرد را كشت.

ص: 51

دوستم «على بن ابراهيم بوصيرى» نقل مى كرد كه از «عبدالسلام بن ابوالقاسم صقلى» شنيدم كه او از مردى ثقه (نامش را فراموش كرده بود) شنيده بود كه مى گفت:

در مدينه بودم و از آنجا كه هيچ در بساط نداشتم، ناتوان شده بودم. نزد قبر رسول اكرم (ص) آمدم و عرض كردم: اى سرور جهانيان! من مردى از مصر هستم كه پنج ماه است در جوار شما اقامت كرده ام. آن گاه گفتم از خدا و از تو مى خواهم برايم اسباب سير شدن و رفتن از مدينه را فراهم سازيد. سپس در آنجا دعاهايى خواندم و كنار منبر نشستم. ناگهان ديدم كه مردى وارد حجره شد و در حالى كه ايستاده بود، مى گفت: اى جدّ بزرگوار! سپس آمد و دستم را گرفت و از جايم برخاستم. مرا با خود از باب جبرئيل به سمت بقيع و از آنجا به بيرون از بقيع برد. سپس وارد خيمه اى شديم كه در آن كنيزى و غلامى بودند. به آنها دستور داد تا براى اين ميهمان غذا بياورند. غلام برخاست و هيزم جمع كرد و آتشى افروخت. سپس كنيز غذايى پخت. من با آن مرد سرگرم صحبت شدم تا اينكه كنيز غذا را آورد. آن گاه روغن آورد و بر روى غذاى ما ريخت. سپس خرماى صيحانى آورد. آن مرد به من گفت: بخور و من هم خوردم تا اينكه سير شدم. سپس گفتم: يك ماه است كه گندم نخورده بودم. اكنون بيش از اين نمى خواهم. پس از اين سخن، او باقى مانده غذا را با دو صاع خرما به من داد و پرسيد: نامت چيست؟ من نيز نامم را گفتم. گفت: تو را سوگند مى دهم كه ديگر به جدّم شكايت نكنى؛ زيرا براى ايشان سخت است. از اين به بعد اگر گرسنه شدى، روزى به تو خواهد رسيد. به غلام خود نيز گفت او را تا قبر جدّم همراهى كن. من نيز با غلام به بقيع آمدم. آن گاه به او گفتم بقيه راه را خودم مى روم. او

ص: 52

گفت: سرور من! به خدا نمى توانم تو را تنها بگذارم. بايد تو را تا قبر پيامبر (ص) ببرم، تا رسول خدا (ص) بداند كه من تو را رساندم. از غذايى كه به من داده بود تا سه روز خوردم. روز چهارم كه غذا تمام شد و گرسنه شده بودم، ديدم كه غلام برايم غذا آورد. همين وضع ادامه داشت تا اينكه گروهى آمدند و به همراه آنان به ينبع رفتم. (1)

«ابن نعمان» با سند خود از «عباس بن قيس مصرى» نابينا نقل مى كند:

من سه روز در مدينه گرسنه مانده بودم. به حرم رسول خدا (ص) آمدم و عرض كردم: اى پيامبر (ص)! من گرسنه ام. سپس كمى خوابيدم. پس از اندك زمانى ديدم خانمى با پاى خود به من مى زند و مرا از خواب بيدار مى كند. من برخاستم و او گفت: همراه من بيا. من همراه او به خانه اش رفتم. او برايم نان گندم، خرما و روغن آورد و گفت: اى ابا عباس! بخور. جدم رسول خدا به من امر كرده تا از تو پذيرايى كنم. هر وقت گرسنه شدى نزد ما بيا. ابو سليمان داود در مصنف خود مى گويد: مانند چنين امرى از سوى ذريه رسول خدا بسيار رخ داده است؛ به ويژه اگر درخواست غذا شده باشد. (2)

«سيد سمهودى» مى گويد: «در اين باره حكايت هاى فراوانى هست كه برخى از آنها براى ما نقل شده است. سپس به نقل چند داستان مى پردازد». (3)


1- ر. ك: وفاء الوفاء ج 4، ص 1384 به بعد.
2- همان.
3- از جمله حكايتى را نقل مى كند كه كليد اتاقش ناپديد مى شود. سپس نزد رسول خدا ص مى آيد و چنين عرض مى كند: اى رسول گرامى! كليد اتاق گم شده است و به آن نياز دارم. آن را از تو مى خواهم. سپس پسربچه اى را ديدم كه كليد به دست او بود. به او گفتم: از كجا آوردى؟ پاسخ داد: روبه روى قبر مبارك پيدا كردم. من كليد را از او گرفتم. وفاء الوفاء، ج 4، ص 1384. همان گونه كه گفتيم، شانزده حكايت را در اين كتاب نقل مى كند.

ص: 53

«شيخ عبدالحق دهلوى» در شرح «مشكاة المصابيح» و در تأليفات ديگر خود مى گويد: برخى از فقيهان كمك گرفتن از قبور را ردّ كرده اند؛ اما اگر دليل اين امر، نبود قدرت شنوايى و ادراك در مردگان ادعا مى شود، بايد گفت بطلان اين ادعا ثابت شده است. اما اگر از اين جهت است كه آنان توان انجام كارى را ندارند و در خاك اسير گشته اند و سرگرم محنت ها و رنج هاى خود هستند، پاسخ اين است كه اين امر كليت ندارد. به ويژه انسان هاى پرهيزكار كه اولياى خداوند هستند و در بند اين مشكلات نيستند. به همين دليل ارواح آنها مقرّب درگاه پروردگار است. آنان در برزخ، از مقام و منزلت برخوردارند و مى توانند شفيع قرار گيرند يا دعا كنند و حاجت اخروى زائران خود و توسل جويندگان را از خدا بخواهند.

دليلى براى نفى اين واقعيت وجود ندارد. بيضاوى در تفسير آيات اول تا پنجم سوره نازعات (1) مى گويد: وقتى نفوس فاضل از تن جدا مى شوند، صفا و روشنى پيدا مى كنند؛ زيرا اين ارواح از بدن جدا مى شوند و فرشتگان آنها را به طور كامل از بدن مى رهانند. در نتيجه اين روح در جهان ملكوت، تكاپو پيدا مى كند و در آن جهان به تسبيح مشغول مى شود و به سوى آستان قدسى خداوند شتاب مى گيرد و با شرف و قدرتى كه پيدا مى كند، از


1- وَ النَّازِعَاتِ غَرْقًا* وَ النَّاشِطَاتِ نَشْطًا* وَ السَّابِحَاتِ سَبْحًا* فَالسَّابِقَاتِ سَبْقًا* فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا؛ «سوگند به فرشتگانى كه [از كافران] به سختى جان ستانند، و به فرشتگانى كه جان [مؤمنان] را به آرامى گيرند، و به فرشتگانى كه [در درياى بى مانند] شناورند، پس در پيشى گرفتن [در فرمان خدا] سبقت گيرنده اند، و كار [بندگان] را تدبير مى كنند».

ص: 54

«المدبّرات امراً» مى شود؛ به واسطه كمكى كه از آنها خواسته مى شود، به تدبير امور مى پردازند. امرى كه منكران يارى رسانى از سوى اموات آن را نمى پذيرند. (1)

اين گونه برداشت مى شود كه دعاكننده محتاج و فقير، خداوند را مى خواند و از او حاجت خويش را طلب مى كند؛ اما به معنويت اين بنده مقرب و مورد اكرام الهى متوسل مى شود و مى گويد: به بركت اين بنده اى كه او را تكريم كرده اى و مشمول رحمت خود گردانيده اى، حاجتم را برآورده كن و خواسته ام را اجابت فرما؛ چراكه تو عطا كننده و كريم هستى. سپس بنده مقرب را مى خواند و مى گويد: اى بنده مقرب! و اى بنده خدا! و اى ولى خدا! نزد خداوند برايم شفيع شو و از خدا بخواه كه خواسته ام را برآورده سازد. بنابراين خداوند است كه عطا مى كند و از او درخواست مى شود؛ چنان كه اميد برآورده كردن حاجت هاست.

بنده مقرب در اين ميان جز وسيله، نقش ديگرى ندارد. فاعل، قادر و تصرف كننده فقط خداوند تبارك و تعالى است. اولياى الهى كه فانى در علم، قدرت و حكومت الهى هستند، توان هيچ دخل و تصرفى ندارند؛


1- قاضى بيضاوى در جاى ديگر مى گويد: «بى ترديد ارواح سبقت گيرنده، شرافت بيشترى دارند. به همين دليل است كه به اين ارواح سوگند ياد مى شود: فَالسَّابِقَاتِ سَبْقًا؛ «سپس بر يكديگر سبقت مى گيرند». نازعات: 4 سپس اين نفوس شريف، به دليل همت بلند در به كمال رساندن نفوسِ داراى نقصان و نيز به دليل شرف و قدرتى كه دارند، بعيد نيست كه در آن آثار تدبير امور اين دنيا آشكار گردد و از مدبرات امور گردند؛ مگر نه اين است كه انسان در خواب مى بيند برخى از مردگان او را به سوى مقصود راهنمايى مى كنند.» بخش اخير، ص 174.

ص: 55

همان گونه كه در دنيا نيز براى آنان چنين قدرتى وجود نداشته است؛ زيرا آنان نيز فانى هستند. اين ويژگى به هنگام زنده بودن آنها نيز برايشان وجود دارد. بنابراين اگر اين نوع توسل، شرك و رفتن به سوى غير خداست، پس بايد گفت توسل و درخواست دعا از انسان هاى صالح و اولياى الهى در زمان حيات آنها نيز ممنوع و غير جايز است؛ حال آنكه چنين چيزى نه تنها ممنوع نيست، بلكه امرى پسنديده مى باشد و در ميان مسلمانان شايع و رايج است. (1)

اگر گمان مخالفان اين است كه كرامت و مرتبت اولياى الهى پس از مرگ، از آنها گرفته شده، از آنان مى پرسيم چه دليلى براى اين ادعا داريد؟ منظور ما آن گروه از مردگانى نيست كه به دليل سختى ها سرگرم مشكلات خود هستند. دليلى نيز بر دوام و استمرار اين امر تا روز قيامت وجود ندارد. در نهايت ممكن است گفته شود اين مسئله يك اصل كلى نيست. كمك گرفتن از مردگان نيز عموميت ندارد؛ بلكه ممكن است برخى از مردگان به دنياى ما توجه داشته باشند، اما توان تصرف يا تدبير امور را نداشته باشند.


1- زيرا خداوند است كه به حقيقت سودرسان، زيان رسان، عطا كننده و اباكننده از عطا و كريم است. اختيار هيچ چيز به دست بنده خدا نيست. خداوند در سوره اعراف از زبان پيامبر ص اين گونه مى فرمايد: قُل لَا أَمْلِكُ لِنَفْسى نَفْعًا وَ لَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللهُ وَ لَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيبَ لَاسْتَكْثرْتُ مِنَ الْخَيرِ وَ مَا مَسَّنىَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِّقَوْمٍ يؤْمِنُون؛ «بگو جز آنچه خدا بخواهد، براى خودم اختيار سود و زيانى ندارم، و اگر غيب مى دانستم، قطعاً خير بيشترى مى اندوختم و هرگز به من آسيبى نمى رسيد. من جز بيم دهنده و بشارتگر براى گروهى كه ايمان مى آورند، نيستم». اعراف: 188 در «محق التقول» نام عالمان بزرگ و برجسته اى ذكر شده كه به رسول خدا ص متوسل شده و از ايشان استغاثه كرده اند.

ص: 56

همانند انسان هاى توانمند و مشايخى كه در اين دنيا، همه در يك وضعيت يكسان قرار ندارند. (1)

اما هيچ دليلى براى نفى مطلق اين امر- هرچند به طور كلى- وجود ندارد؛ بلكه دلايل موجود، خلاف اين امر را ثابت مى كند.

البته اگر زائرى بر اين باور باشد كه اهل قبور توان تصرف در اين دنيا و يارى رساندن را دارند، اما خداى تبارك و تعالى را در نظر نياورد و به درگاه آفريننده جهانيان تضرع نكند، اين باور پذيرفته نيست و بايد از آن دورى جست. همان گونه كه مى بينيم برخى اقدام به كارهايى مى كنند كه از آنها نهى شده است؛ مانند بوسيدن قبر، سجده كردن بر قبر و نماز خواندن بر آن. اما بايد به ياد داشته باشيم كه هرگز اعمال عوام مردم ملاك نيست و از محل بحث ما خارج است؛ بلكه از عالم به معارف دين، بعيد است كه چنين باورهاى عوام پسندى داشته باشد.

كمك گرفتن مشايخ و اهل مكاشفه از ارواحى كه به مرحله كمال


1- در اين رابطه ر. ك: الطبقات الكبرى، علامه شعرانى، ج 1، ص 105؛ الانوار القدسية، ج 2، ص 11. «الخبر الدال على وجود القطب و الأذناء و النجباء و الأبدال»، سيوطى. وى با سند خود از على نقل مى كند كه به او گفته شد: اى امير مؤمنان! اهل شام را نفرين كن! آن حضرت پاسخ داد: از رسول خدا شنيدم كه فرمود ابدال در شام هستند. آنان چهل تن هستند كه وقتى يكى از آنها بميرد، خداوند فردى را جايگزين او سازد كه [به بركت او] باران نازل مى شود و بر دشمنان پيروز شوند و اين فرد عذاب را از اهل شام برمى دارد. به جز شريح بن عبيد، رجال اين روايت صحيح هستند. البته او نيز ثقه است. در اين رابطه، احاديث و روايات فراوانى وجود دارد. در حديثى كه ترمذى نقل كرده و در آن آمده: شما به دست ضعيفان خود يارى شده و روزى داده مى شويد»، اشاره اى به اين معنا دارد و فقط انسان غافل است كه اين حقيقت را انكار مى كند.

ص: 57

رسيده اند، بى شمار است و در كتاب هاى شان نيز نقل شده و بيان اين حكايات در اين مقام نمى گنجد. (1) البته چه بسا كه انسان هاى انكاركننده و متعصب سخنان اين بزرگان را نيز باور نكنند.

البته در روايتى كه از رسول خدا (ص) درباره زيارت قبور نقل شده، سلام دادن به مردگان، طلب آمرزش براى آنها و تلاوت قرآن براى شادى روح آنها ذكر شده است؛ اما در اين روايت از كمك گرفتن از مردگان نهى نشده است. بنابراين، زيارت مردگان، هم براى كمك گرفتن از آنها و هم براى يارى رساندن به آنها جايز است. يارى گرفتن از مرده يا يارى رساندن به او، به زيارت كننده قبر و نيز به صاحب قبر بستگى دارد.

وى در ادامه مى گويد: حتى استمداد از مرده، در سنت نيز آمده است. «ابن عساكر» در «تاريخ مدينة دمشق»، «ابن جوزى» در «مثير الغرام» و نيز «ابن نجار» با سندهاى خود از «محمد بن حرب هلالى» و «ابو سيد سمعانى» از على (ع) نقل مى كند كه فرمود: سه روز پس از وفات رسول خدا (ص)


1- سمهودى چهار حكمت را براى زيارت قبور بيان مى كند و مى گويد: حكمت زيارت قبور يكى از اين چهار مورد است: اول، براى يادآورى آخرت و تذكر است؛ دوم، ممكن است به جهت دعا كردن براى اهل قبور باشد؛ سوم، چه بسا در صورتى كه صاحب قبر از انسان هاى صالح باشد، اين زيارت براى تبرك جستن باشد؛ چهارم، چه بسا براى اداى حق مردگان باشد. از رسول خدا ص نقل شده كه فرمودند: چيزى كه مرده در قبر بسيار به آن انس دارد، اين است كه محبوب او در دنيا به زيارت او بيايد. سبكى مى گويد: زيارت قبر نبى خاتم هر چهار معناى فوق را در خود دارد. غير از اين چهار معنا نيز برايش وجود ندارد. ابن عربى مى گويد: زيارت قبور انبياء، صحابه، تابعين، علما و انسان هاى صالح، بركت و اثرى معروف دارد. وفاء الوفاء، ج 4، ص 1362. همچنين ر. ك: سرّ الروح، مختصر كتاب الروح. در اين كتاب، مطالبى هست كه بيانگر ديده شدن زنده ها و افعال آنان از سوى مردگان است. ص 157.

ص: 58

عُتبى آمد و خود را روى قبر آن حضرت انداخت يا خاك قبر را بر سر مى ريخت. او عرض كرد: اى رسول خدا! شما فرمودى و ما هم شنيديم و خداوند تبارك و تعالى و شما را شناختيم. اين آيه بر شما نازل شد:

وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا. (1)

من به خود ستم كرده ام و آمده ام تا برايم استغفار كنى. آن گاه از قبر ندايى آمد كه مى گفت آمرزيده شدى. (2)

اين جريان را همه صحابه ديده اند و هيچ يك از صحابه، «عُتبى» را براى گفته هايش يا آنچه انجام داد، نكوهش نكرده است. به همين دليل، مانند اجماع صحابه در جواز زيارت قبور و استمداد از آنان است.

برخى مى گويند: درباره استمداد از غير انبياى الهى، اختلاف نظر وجود دارد؛ ولى در امكان استغاثه به پيامبران در زمان حيات ايشان در اين دنيا ترديدى وجود ندارد. هيچ يك از علما نيز آن را ردّ نكرده اند؛ هرچند برخى با استناد به روايت نقل شده از پيامبر (ص) كه مى فرمايد: «هيچ كس نيست كه


1- «و اگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم مى كردند و فرمان هاى خدا را زير پا مى گذاردند، به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند». نساء: 64
2- تاريخ مدينه دمشق، و مثير الغرام و كتاب هاى ديگر. در كتاب وفاء الوفاء، ج 4، ص 1261 نيز به طور كامل بيان شده است. مقدسى نيز از ديگر دانشمندانى است كه اين روايت را نقل كرده است. المغنى، ج 3، صص 588- 589. امام نووى در الاذكار، ج 10، ص 91 خود اين داستان را نقل مى كند. ابن كثير در تاريخ، ج 6، ص 324 پس از نقل اين حكايت مى گويد: سند روايت صحيح است. ابن كثير همچنين نبردى را نام مى برد كه شعار مسلمانان در آن نبرد «يا محمداه» بوده است.

ص: 59

بر من سلام فرستد، مگر اينكه خداوند روحم را به من بازمى گرداند تا پاسخ سلام او را بدهم.» اشكال وارد كرده اند. [و گفته اند اين روايت نشان مى دهد كه پيامبر (ص) پس از مرگ براى اينكه بتواند پاسخ سلام زندگان را بدهد، بايد روح به كالبد او بازگردد و زنده شود]. اين روايت را ابو داود با سند صحيح از ابو هريره نقل كرده است. (1)

پاسخ اين اشكال را اين گونه بيان مى كنيم كه اين روايت با در نظر گرفتن سطح فهم مخاطب بيان شده است؛ چون برخى گمان مى كنند براى شنيدن سلام، بايد روح مردگان به جسم آنان بازگردانده شود. در واقع پيامبر (ص) در مقام بيان اين حقيقت بوده كه من سلام شما را تمام و كمال مى شنوم و به آن پاسخ مى دهم. همچنين اين روايت دلالت دارد كه با اولين سلام روح به بدن آن حضرت برمى گردد، ايشان همان لحظه پاسخ سلام را مى دهند، دليلى بر اينكه دوباره قبض روح مى شود و مرگ هاى متعددى نسبت به آن حضرت اتفاق مى افتد، نداريم. (2)

«ابن حجر هيثمى» در «الجوهر المنظم» مى گويد: دليل اينكه روح قدرت


1- مسند ابو داود، ج 2، ص 293؛ مسند احمد، ج 5، ص 527؛ حياة الانبياء، بيهقى، ص 11؛ شعب الايمان، ج 2، ص 217.
2- بيهقى در كتاب «الاعتقاد» مى افزايد: «ما علاوه بر اعتقاد به ثبوت ادراكات، مانند علم و شنيدن براى انبيا، اين را براى ديگر مردگان نيز باور داريم. ما ترديدى نداريم كه پس از مرگ، زندگى به مردگان بازمى گردد؛ همان گونه كه در سنت نيز آمده است. دليلى نيز وجود ندارد كه آنها پس از اين مرحله دوباره مى ميرند؛ بلكه وجود عذاب يا نعمت براى مردگان در قبر ثابت شده است. ادراك اين نيز مشروط به وجود حيات براى مردگان است. ر. ك: وفاء الوفاء، ج 4، ص 1355.

ص: 60

نطق دارد- همان گونه كه گروهى از علما بيان كرده اند- اين است كه رسول خدا (ص) حيات دائمى دارند؛ زيرا محال است كه در صحنه هستى، كسى در طول شب و روز بر آن حضرت سلام نكند و او نيز پاسخ سلام را ندهد. اين سخن در «خلاصة الوفاء» به نقل از بيهقى نيز آمده است.

آنچه تاكنون بيان شد، با فرض شرط نبودن حضور سلام دهنده نزد قبر رسول خداست. اگر كسى از نقطه دورى به ايشان سلام كند- به موجب ظاهر روايت- آن حضرت پاسخ سلام او را مى دهد. اما اينكه گفته شده لازمه داشتن نطق پيوسته، وجود حيات براى ايشان است، از اين حديث شريف استنباط مى شود كه ايشان به سلام كننده، پاسخ لفظى مى دهند. پس خداوند نطق را به ايشان بازگردانده است.

علاوه بر دليل بالا، ادلّه فراوان ديگرى براى وجود حيات براى انبياى والامقام در آخرت هست كه نمى توان همه را در اين سطور گنجانيد. سيوطى در اين باره رساله هاى متعددى نگاشته است.

يارى خواستن از پيامبران الهى در زمان ما همچنان وجود دارد؛ چرا كه خلفاى راشدين با اينكه داستان «عتبى» را مى دانستند، اما آن را ردّ نكردند. بنابراين انسان هاى داراى فهم و فضيلت نمى توانند در جواز اين امر ترديد داشته باشند. (1)

درباره جواز مدد گرفتن از انسان هاى صالح و اولياى الهى نيز پاسخ مى دهيم كه در اين رابطه آثار فراوانى از علماى بزرگوار وجود دارد.


1- پيش از اين، داستان عتبى را به طور مفصل بيان كرديم.

ص: 61

«ابن جوزى» در كتاب «صفوة الصفوة» مى گويد: «ابراهيم حربى» مى گفت: قبر «معروف كرخى» نوشداروى مجرب است. (1)

«امام شافعى» مى گويد: قبر [امام] موسى كاظم (ع) نوشداروى مجرّب شده است. «امام محمد غزالى» مى گويد: «هر كس كه در زمان حياتش مورد توسل و تبرك مردم بوده، پس از مرگ نيز به او توسل و تبرك جسته مى شود». (2)

«شيخ عبدالحق دهلوى» مى گويد:

اين سخن با ادله روايى و نيز اجماع امت همخوانى دارد؛ زيرا تصرف در امور- چه در دنيا و چه پس از مرگ- توسط روح صورت مى گيرد. تصرف كننده حقيقى نيز خداوند است. ولى شدن نيز به معناى فناى در درگاه الهى و بقا يافتن به واسطه حضرت حق است. اين امر پس از مرگ به طور كامل تر تجلى پيدا مى كند.

«شيخ احمد بن زروق» مى گويد: «شيخ ابوالعباس حضرمى روزى از من پرسيد كمك رسان زنده قوى تر است يا مرده؟» پاسخ دادم: «گروهى مى گويند زندگان قدرت بيشترى در يارى رساندن دارند؛ اما من مى گويم


1- ر. ك: سير أعلام النبلاء، شرح زندگانى معروف كرخى، ج 9، ص 343. ذهبى همچنين درباره زيارت قبر بانو نفيسه [بى بى نفيسه] مى گويد: «دعا در كنار قبر ايشان و در كنار قبر انبيا و انسان هاى صالح مستجاب است». ج 10، ص 107. اين نويسنده درباره زندگى نامه ابن فورك مى نويسد: «آرامگاه وى زيارتگاه است و دعا در آنجا مستجاب». ج 17، ص 415. در كتاب «كشف الستور عما أشكل من أحكام القبور» موارد فراوانى در اين رابطه وجود دارد. كشف الستور عما أشكل من أحكام القبور، شيخ محمود سعيد، ص 222. اين اثر حاصل گردآورى همه مطالبى است كه در اين باره در كتاب هاى ديگر به طور پراكنده وجود دارد.
2- ر. ك: وفاء الوفاء.

ص: 62

مردگان در يارى رساندن قوى تر هستند». پس از اين سخن، وى گفت: «بله، زيرا مرده در محضر الهى است».

از نگاه اهل پژوهش، روح زيارت كننده با روح مرده [كه زيارت مى شود] در برابر هم قرار مى گيرند. در نتيجه انوار ولى صالح و نيز اسرار او در دل زيارت كننده منعكس مى شود. (1)


1- علامه كوثرى در كتاب «المطالب العالية» از علامه رازى كسى كه در زمينه اصول دين آثار سودمندى دارد نقل مى كند: «نورى از معارف استدلالى، علوم اكتسابى و اخلاق نيكو مانند خضوع و راضى بودن به قضا و قدر الهى و مانند آن كه در روح زائر وجود دارد، در روح مرده اى كه زيارت مى شود، بازتاب داده مى شود. از سوى ديگر، پرتو علوم نورانى و كاملى كه از سوى مرده حاصل شده، در دل زائر بازتاب مى يابد». ر. ك: محق التقول، ص 122.

ص: 63

كتابنامه

1. السنة و البدعة، عبدالله محفوظ حداد باعلوى.

2. إتقان الصنعة فى تحقيق معنى البدعة، عبدالله صديق غمارى.

3. البدعة و تحديدها و موقف الاسلام منها، عزت عطية.

4. أثر الحديث الشريف فى اختلاف الفقهاء، محمد عوّامة.

5. قواعد فى علوم الفقه، حبيب احمد كيرانوى.

6. الجواهر المضية فى طبقات الحنفية، عبدالقادر قرشى.

7. المعيار المعرب، ابوالعباس الونشريسى. (13 جلد).

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109