سلمان محمدي صلي الله عليه و آله استاندار مدائن

مشخصات كتاب

سرشناسه : صادقي اردستاني، احمد، 1323-

عنوان و نام پديدآور : سلمان محمدي صلي الله عليه و آله استاندار مدائن/ احمد صادقي اردستاني.

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1389.

مشخصات ظاهري : 164 ص.: مصور.

شابك : 16000 ريال: 978-964-540-241-7 ؛ 22000 ريال (چاپ چهارم)

وضعيت فهرست نويسي : فاپا(چاپ دوم).

يادداشت : كتاب حاضر تلخيصي از كتاب« سلمان فارسي: استاندار مداين» تاليف خود نويسنده است.

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : چاپ چهارم: تابستان 1391.

يادداشت : كتابنامه: ص.[159]- 163؛ همچنين به صورت زيرنويس.

عنوان ديگر : سلمان فارسي: استاندار مداين

موضوع : سلمان فارسي، -36ق.-- سرگذشتنامه

موضوع : صحابه -- سرگذشتنامه

رده بندي كنگره : BP33 /س8 ص2015 1389

رده بندي ديويي : 297/942

شماره كتابشناسي ملي : 2060927

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ديباچه

ص: 8

به يقين بخشى از سعادت واقعى انسان ها و شرط پويايى جوامع بشرى در سايه شناخت و كار آمد كردن سيره اولياى الهى است. شناخت واقعى مردان بزرگى چون سلمان فارسى كه مدال «مّنا اهل البيت» را از رسول خدا (ص) و مدال پرافتخار «لقمان حكيم» را از زبان گوياى امير بيان على بن ابى طالب (ع) دريافت كرد، مى تواند روشنگر راه انسانهايى باشد كه در مسير كمال و تعالى انسان كامل گام برمى دارند و دنبال الگوى دست يافتنى و صاحب فضائل انكارناپذيرند.

سلمان فارسى صحابى مشهور و مخلص رسول خدا (ص) بعد از معصومان از بلند مقام ترين افراد امت اسلامى، داراى دانش فراوان، ايمان سرشار و مورد توجه خاص خاندان وحى بود و بر پيمان خود با رسول خدا (ص) ثابت و استوار ماند و تا آخرين لحظات عمرش در ركاب امام على (ع) صادقانه خدمت كرد و وقتى دار فانى را وداع گفت، امام (ع) از مدينه به مدائن رفت تا بر جنازه او نماز بخواند.

ص: 9

جايگاه ويژه سلمان نزد رسول خدا (ص) و اهل بيت گراميش اقتضا دارد كه شرح حال مناسبى از احوال او ارائه شود تا سالكان طريق هدايت و معرفت بتوانند با بهره گيرى از روش و منش او زمينه هاى تعالى خويش را فراهم سازند.

گروه تاريخ و سيره مركز تحقيقات حج در راستاى ايفاى رسالت خود براى ترويج فرهنگ اصيل دينى دست به انتشار شرح حال عده اى از مردان و زنان انسان ساز زده است كه از جمله آنان شرح حال سلمان محمدى اين يار وفادار و صاحب سرّ اميرمؤمنان على بن ابى طالب (ع) است.

در پايان مركز تحقيقات حج لازم مى داند از تلاش هاى پژوهشگر محترم جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى احمد صادقى اردستانى و همه كسانى كه در به ثمر رسيدن اين اثر تلاش كردند سپاسگزارى كند.

انه ولى التوفيق

گروه تاريخ و سيره

مركز تحقيقات حج

ص: 10

مقدمه

نكته هايى در مورد اهميت موضوع كتاب

1. نام كتاب را، به توصيه امام صادق (ع) برگزيده ايم، زيرا وقتى منصور بن بزرج، به آن حضرت عرض كرد كه: «اى مولاى من! شما بسيار از سلمان فارسى، سخن نيك به زبان مى آورى؟»، حضرت فرمود: «مگو سلمان فارسى، بلكه بگو: سلمان محمدى ...». (1)

2. سلمان، اولين فرد ايرانى اى بوده كه براى دست يافتن به آيين حق، سال هاى بسيارى را در سفر سپرى كرده و سختى ها و رنج آوارگى هاى بسيارى را به جان خريده است.

روزى در مدينه به حضور پيامبر (ص) رسيد. آن حضرت؛ با توجّه به فضيلت هاى درخشان و كمالات نورانى وى و نيز، به دليل مبارزه با قوميت گرايى، با بيان: «سَلمانُ مِنّا أهلَ البَيتِ» (2)او را از


1- الدرجات الرفيعة، ص 209؛ تنقيح المقال، ج 32، ص 245.
2- اسدالغابه، ج 2، ص 331؛ نفس الرحمن فى فضائل سلمان، ص 149.

ص: 11

اعضاى خاندان خويش برشمرد. عالمان بزرگ شيعى هم، پس از معصومان: سلمان را بلند مقام ترين افراد امّت اسلامى دانسته اند. (1)

3. دانش و معرفت و تصميم گيرى هاى خردمندانه براى شناخت وظيفه در شرايط مختلف، ويژگى هايى هستند كه سلمان را از نظر شخصيتى از ديگران ممتاز ساخته است. به اين معنا كه از يك سو، به هنگام دفاع از كيان اسلام، در ركاب پيامبر (ص) در جبهه هاى جنگ شركت مى كرد، و از سويى ديگر، براى حفر خندق بيل و كلنگ مى زد و طرح ساختن منجنيق را مى داد و نيز آنجا كه هدايت گرى و اعتراض كردن را لازم مى ديد، به مسجد مى رفت و با كمال جرأت و شجاعت، در مقام دفاع از امامت على (ع) فرياد برمى آورد و خطابه ايراد مى كرد و بدينسان از علم و دانش خويش بهره مى گرفت، و آن هنگام كه ضرورت اقتضا مى كرد با اذن مولاى خود، از سوى خليفه، استاندارى مدائن را مى پذيرفت و با ايمانى استوار، ساده زيستى چشمگير، و داشتن شيوه هاى آگاهانه و مديريت مؤثر عاقلانه، رسالت الهى خويش را با سرفرازى و شرافت مندى به سامان مى رسانيد.

4. علاوه بر اينكه خداوند به پيامبر (ص) دستور داده بود كه سلمان را دوست بدارد (2) و امام على (ع) او را نيز، براى امّت لقمان حكيم دانسته است (3)، پيامبر اسلام (ص) در برابر برخى كارشكنى هاى نژادپرستانه، وقتى


1- نفس الرحمن، ص 242.
2- الدرجات الرفيعة، ص 208؛ نفس الرحمن، ص 173.
3- شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج 18، ص 36.

ص: 12

اين آيه را تفسير مى كرد:

اگر نعمت دين را پاس نداريد و از آن روى گردان شويد، خداوند اين مأموريت را به گروه ديگرى واگذار مى كند كه مانند شما نخواهند بود. (1)

دست خود را روى شانه (يا زانوى) سلمان گذاشت و فرمود: به خدايى كه جانم در اختيار اوست، «لَو كانَ الايمانُ مَنوطاً بالثُّرَيّا، لَتَناوَلَه رِجالٌ مِن فارس» (2)؛ «اگر ايمان، به ثريا بسته باشد «3» گروهى از مردم فارس آن را به چنگ خواهند آورد».

و اين گونه از سلمان و فارس و ايران، تجليل به عمل آورد.

5. اين كتاب، تلخيصى از كتاب سلمان فارسى، استاندار مدائن است كه سال ها پيش، آن را در شانزده فصل و چهارصدوبيست صفحه قطع وزيرى به نگارش درآوردم كه تاكنون شش بار تجديد چاپ شده است، اكنون با دوازده فصل در اختيار شما خواننده عزيز قرار مى گيرد كه البته هركس خواهان تفصيل بيشترى پيرامون زندگانى جناب سلمان است،

مى تواند به آن كتاب مراجعه كند.


1- محمد: 38.
2- الدرالمنثور، ج 6، ص 67. در برخى از روايت ها آمده: «لو كان العلم ...»، قرب الاسناد، ص 106؛ الغدير، ج 6، ص 188 و در برخى هم اين گونه نوشته شده: «لو كان الدين»، سفينة البحار، ج 2، ص 707؛ نفس الرحمن، ص 137. 3. ثريا پروين: چند ستاره كوچك در آسمان، به صورت خوشه انگور كه به شكل يك ستاره ديده مى شود، فرهنگ فارسى معين، ج 1، ص 1189؛ عميد، تاريخ- جغرافيا، ص 282.

ص: 13

همچو سلمان

بندگى كن، تا كه سلطانت كنند تن رها كن، تا همه جانت كنند

خوى حيوانى، سزاوار تو نيست ترك اين خو كن، كه انسانت كنند

چون ندارى درد، درمان هم مخواه درد پيدا كن، كه درمانت كنند

بنده شيطانى و دارى، اميد كه ستايش، همچو يزدانت كنند

سوى حق نارفته، چون داري طمع؟ همسر موسى بن عمرانت كنند؟

از چَهِ شهوت، قدم بيرون گذار تا عزيز مصر و كنعانت كنند

بگذر از فرزند و جان و مال خويش تا خليل الله دورانت كنند

سربِنه در كف، برو در كوى دوست تا چو اسماعيل، قربانت كنند

جسم لاهوتى اگر دارى، بيا تا به بزم قرب، مهمانت كنند

چون على (ع) در عالم مردانگى فرد شو، تا شاه مردانت كنند

همچو سلمان در مسلمانى بكوش اى مسلمان تا كه سلمانت كنند

تا توانى در گلستان جهان خار شو تا گل به دامانت كنند

همچو خاك افتادگى كن پيش از آن كه به زير خاك پنهانت كنند (1)


1- كليات خزائن الاشعار، سيدعباس حسينى جوهرى، ص 28.

ص: 14

فصل اول در آغوش اسلام

اشاره

عبدالله بن عبّاس، مى گويد: «من از زبان خود سلمان فارسى شنيدم كه مى گفت: من مردى از سرزمين فارس، اهل اصفهان و از قريه اى كه جَى ناميده مى شد، بودم».

پدرم، رئيس و بزرگ آن روستا بود و من، محبوب ترين بندگان خدا نزد او بودم، تا جايى كه وى مرا مانند دخترى در خانه نگه دارى مى كرد و از شدت علاقه نمى گذاشت بيرون بروم. من هم در حفظ آيين خويش كه مجوسيت بود، سخت كوشا و از آتش كه مورد احترام آن آيين بود، مراقبت مى كردم تا خاموش نشود! به خاطر اين محدوديت از جايى خبر نداشتم، تا اينكه روزى كه پدرم مشغول كار ساختمان سازى بود، براى رسيدگى به وضع كارگران مزرعه بزرگ كشاورزى خود مرا فرستاد و سفارش كرد هر چه زودتر نزد او برگردم. در راه، به يكى از كليساهاى مسيحيان برخورد كردم. صداى نماز خواندن آنها را شنيدم، از آن عبادت

ص: 15

خوشم آمد و پس از پرس و جو متوجّه شدم، دين آنها از دين من بهتر است. بدين جهت، از رفتن به مزرعه صرف نظر كردم و همراه آنها به عبادت پرداختم، تا اينكه آفتاب غروب كرد. از آنها مركز آن آيين را جويا شدم، شام را معرفى كردند. آخرهاى شب كه به خانه برگشتم، به پدرم كه از غيبت طولانى من سخت نگران شده بود، علّت آن را شرح دادم و گفتم كه آيينى بهتر از آيين خويش يافته ام. امّا پدرم با ناراحتى گفت: چگونه مى خواهى از دين خود و دين پدرانت دست بردارى؟! ولى من، بر عقيده خود ثابت قدم ماندم و پدرم نيز، پس از تهديد مرا به بند كشيد و در خانه زندانى كرد!

1. به سوى شام

براى مسيحيان، پيغام فرستادم هرگاه كاروانى به شام مى رود، به من اطّلاع دهند. يك روز پيكى محرمانه خبر داد كه يك كاروان تجارى از مسيحيان از شام آمده است. من نيز، به پيك گفتم كه هر وقت آنها پس از انجام كارشان، آماده بازگشت به شام شدند، به من اطّلاع دهند. روز موعود فرا رسيد و من، بند را از پاى خود باز كردم و به آنها پيوستم. پس از آنكه به شام وارد شديم، نزد عالم ترين و معروف ترين پيشواى مسيحيان آن مركز رفتم و پس از آنكه داستان خود را شرح دادم، به عبادت و خدمت در كليسا در كنار اسقُف كه عالم ترين پيشواى مسيحى بود، مشغول شدم.

ولى، با تأسف آن اسقف عالم صالحى نبود، زيرا وى به بهانه كمك

ص: 16

به تهى دستان اموال بسيارى از مردم مى گرفت و آنها را براى خود ذخيره مى كرد. بدين جهت، هنگامى كه مسيحيان پس از مرگ اسقف، از اين تخلف بزرگ او مطّلع شدند، به جاى انجام مراسم مذهبى، جنازه او را به دار كشيدند! پس از مرگ اسقف، عالم وارسته اى جانشين او شد. من نيز، ساليانى در خدمت او بودم تا اينكه وى بيمار شد و در آستانه مرگ قرار گرفت، به ناچار از او راهنمايى خواستم كه پس از او چه كنم؟ وى مرا به عالمى كه در موصل زندگى مى كرد، هدايت نمود.

2. در راه موصل

راه موصل (1) را پيش گرفتم و بدان جا وارد شدم. پس از معرّفى خود و سفارش اسقف شام، آن عالم مسيحى- كه وى را مردى عابد و پرهيزگار يافتم- مرا پذيرفت و در محضر او در كليسا، سال ها معارف آموختم و به عبادت پرداختم. با گذشت روزگار، عمر او نيز به پايان نزديك شد. پس، از او يارى خواستم تا مرا به عالم ديگرى معرفى كند تا بتوانم مراحل عبادت و بندگى خويش را به مراحل بالاترى برسانم. بدين ترتيب، مرا به حضور عالمى مسيحى كه در نَصِيبين (2) مى زيست راهنمايى كرد.


1- از شهرهاى كنونى كشور عراق، واقع در ساحل دجله است.
2- شهرى در بين النهرين بود، كه بر سر راه موصل به شام و نُه فرسنگى سبخار قرار داشت و تا موصل، شش روز راه پيمودن بوده است. معجم البلدان، فرهنگ فارسى معين، ج 6، ص 2126.

ص: 17

3. به سوى نصيبين

پس از درگذشت عالم موصل، طبق سفارش وى، راهى شهر نصيبين شدم. زمانى كه به حضور كشيش آنجا رسيدم، سرگذشت خود را شرح دادم. او نيز با شنيدن شرح حالم، از من استقبال خوبى كرد.

او عالم وارسته اى بود كه حتى به عالم پيشين نيز، برترى داشت. در نتيجه، از حضور وى و كليسايى كه پيشوايى آن را بر عهده داشت، بهره ها بردم. اما مرگ وى فرا رسيد، در لحظه هاى آخر عمرش در مورد وضعيت و تكليفم پرسيدم، او نيز گفت: «فرزندم! به خدا سوگند، در اين سرزمين پيشواى شايسته اى سراغ ندارم، كه بتوانى از وجود او بهره لازم را ببرى، ناچار بايد به سرزمين روم و به شهر عمّوريه (1) مسافرت كنى».

4. در عمّوريه

راه دور و دراز عموريه را پيش گرفتم و هنگامى كه به كليساى آن شهر رسيدم سرگذشت خود را براى كشيش آنجا شرح دادم، او نيز كه عالم صالحى بود، مرا پذيرفت تا بتوانم در كنارش و در عبادتگاهى كه داشت، به آموزش و عبادت بيشتر و جدى ترى بپردازم، او نيز من و ساير


1- از شهرهاى قديم روم در آسياى صغير بود كه در زمان معتصم عباسى فتح و در سال 838 م. ويران شد و فقط آثارى از آن به جاى مانده است. معجم البلدان، فرهنگ فارسى معين، ج 5، ص 1215.

ص: 18

شاگردان خويش را به خوبى راهنمايى مى كرد. علاوه بر اين، در مقابل خدمتى به كليسا مى كردم حقوقى هم برايم تعيين كرد كه توانستم به وسيله آن تعدادى گوسفند و گاو بخرم و زندگى بهترى داشته باشم. ولى طولى نكشيد كه به خاطر كهن سالى آثار مرگ در او هم نمايان شد و آنگاه كه از وى پرسيدم: پس از مرگ او، وضعيت من با اين همه آوارگى و سختى چه مى شود و تكليف چيست؟ آن عالم پارسا گفت: «امروز من كسى را نمى شناسم كه عقيده درستى داشته باشد، اما به زودى پيامبرى براساس دين ابراهيم خليل (ع) در سرزمين عرب، ميان دو نقطه گرم سنگلاخى مبعوث خواهد شد. او به مكانى كه محصول آن خرماست هجرت مى كند و نشانه هايش بدين شرح است: هديه را مى خورد، صدقه نمى خورد، ميان دوكتف او مهر نبوّت قرار دارد. اگر مى توانى خود را به آن سرزمين و آن پيامبر (ص) برسان».

پس از مرگ آن عالم مسيحى، درآن شهر ماندم. اما روزى از يك كاروان عرب خواستم تا در ازاى دريافت گوسفندان و گاوهايم، مرا به سرزمين عرب برسانند. وقتى به وادى القرى رسيديم، با ديدن درختان خرما خيلى خوشحال شدم، ولى كاروانيان در حق من ستم كردند و مرا به عنوان برده، به يك مرد يهودى فروختند. اما پس از چند روز، مردى از قبيله بنى قريظه، به آنجا آمد و مرا خريد و به مدينه آورد.

در مدينه، نشانه هايى كه عالم عموريه برايم بيان كرده بود را مشاهده كردم. چند روزى از اقامتم در مدينه گذشته بود كه فهميدم پيامبر (ص) در

ص: 19

مكه به رسالت مبعوث شده و در آنجا اقامت دارد، امّا من چون در قيد بردگى گرفتار بودم، كارى از دستم ساخته نبود. تا اينكه آن حضرت، به مدينه هجرت كرد. روزى در نخلستان ارباب خود، بالاى درخت مشغول چيدن خرما بودم و او در پايين درخت، مشغول جمع كردن خرما بود كه پسر عمويش با عجله آمد و گفت: «خدا بنى قيله (1) را بكشد، آنها اكنون در قبا (2) دور مردى جمع شده اند كه از مكّه آمده و خود را پيامبر خدا مى داند».

با شنيدن اين خبر، چنان برخود لرزيدم كه نزديك بود از بالاى درخت سقوط كنم، با عجله پايين آمدم و پرسيدم: «چه رخ داده است؟!»

ولى اربابم با عصبانيت مشت محكمى به سينه ام كوبيد و گفت: «تو را به اين حرف ها چه؟ مشغول كار خود باش». من هم با گفتن اين سخن كه مى خواستم از منظور پسرعموى تو باخبر شوم، به ناچار به كار خود


1- مسلمانان به يارانى از كه در مدينه، گرد رسول خدا ص جمع شده بودند، انصار مى گفتند، اما يهوديان آنها را بنى قيله مى خواندند؛ زيرا انصار از دوگروه اوس و خزرج تشكيل مى شدند كه مادربزرگ آنها قيله نام داشت، و قيله دختر كاهل بن عذرة بن سعد بن زيد ليث بن سود بن اسلم بن الحاف بن قضاعه بود. السيرة النبوّية، ج 1، ص 232.
2- نام محله قبا، از نام چاهى كه بدين نام موسوم بود، برگزيده شد. آنجا محل سكونت بنى عمرو بن عَوف بود و براى كسى كه از مسير مكه به مدينه وارد مى شد، در سمت چپ او قرار داشت و از آنجا تا مدينه دو ميل چهار هزار متر فاصله بود. السيرة النبوية، ج 1، ص 232.

ص: 20

ادامه دادم. همين كه شب فرا رسيد و كارم تمام شد، از ارباب خود تقاضاى مقدارى خرما كردم و چون روز شد، آن را برداشتم و در قبا، به حضور رسول خدا (ص) رسيدم و گفتم: شنيده ام تو مرد صالحى هستى و همراه تو افراد نيازمندى هستند، اين خرما صدقه است، آن را ميل كنيد. اما وقتى ظرف خرما را جلو آن حضرت گذاشتم، خطاب به ياران فرمود: «شما بخوريد»، ولى خود به آنها دست نزد!

با خود گفتم: اين يك علامت.

زمانى كه آن حضرت به مدينه وارد شد، باز ظرف خرمايى نزد او بردم و گفتم: «مشاهده كردم تو صدقه نمى خورى اكنون اين ظرف خرما هديه است». آن حضرت با شنيدن اين سخن هم خود ميل كرد و هم به ياران خويش گفت كه از آن خرما بخورند. پس با خود گفتم: اين دو علامت.

سومين بار كه آن حضرت در مدينه، در تشييع جنازه مردى از ياران خود به سوى قبرستان بقيع شركت داشت، از پشت سر او تلاش كردم كه وقتى عباى او كنار مى رود، بتوانم مهر نبوّت را مشاهده كنم. آن حضرت با فراست متوجه منظور من شد و عباى خود را كنار زد و من مهر نبوّت را مشاهده كردم، آن را بوسيدم و اشك شوق ريختم. پس از آن، سرگذشت خود را براى آن حضرت بازگو كردم، وى بسيار

ص: 21

خوشحال شد و آنگاه من اسلام آوردم. (1)

5. زمان اسلام آوردن سلمان

پيامبراسلام (ص) دوشنبه دوازدهم ربيع الاول سال اول هجرت، پس از دست كم سه روز توقف در قبا، وارد مدينه شد (2) و سلمان كه معروف ترين نام گذشته وى روزبه، فرزند خشنودان، از فرزندان منوچهر پادشاه ايران (3) بود، در جمادى الاول همان سال (4) يعنى حدود دو ماه پس از ورود رسول خدا (ص) به مدينه، اسلام آورد. او به اين دليل كه در قيد بردگى بود نتوانست در جنگ بدر در هفدهم يا نوزدهم رمضان سال دوم هجرت و نيز، در جنگ احد كه شنبه هفتم شوال سال سوم هجرت رخ داد، شركت كند و از اين جهت، بسيار افسوس مى خورد.

زمانى كه سلمان اسلام آورد، پيامبر (ص) به او تبريك گفت و برايش آرزوى موفقّيت كرد و به او مژده داد كه نگران نباش و شكيبايى كن زيرا به زودى خداوند براى تو، راه نجات و آزادى از اسارت آن مرد يهودى


1- السيرة النبوّية، ج 1، صص 228- 234؛ اسدالغابة، ج 2، ص 330؛ شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج 18، ص 39؛ بحارالانوار ج 19، ص 106.
2- تاريخ پيامبر اسلام، محمد ابراهيم آيتى، صص 225- 227.
3- تنقيح المقال، ج 32، ص 236؛ اكمال الدين و اتمام النعمة، ج 1، ص 165؛ الدرجات الرفيعة، ص 119.
4- الدرجات الرفيعة، ص 199؛ نفس الرحمان، صص 97- 119.

ص: 22

را فراهم خواهد كرد. (1)

در برخى روايت ها آمده: «آخرين ارباب سلمان، زنى بوده است». (2) ولى در بيشتر روايت ها، ارباب او را همان عثمان بن اشهل يهودى دانسته اند كه رسول خدا (ص) به سلمان دستور داد: «براى آزادى خويش با ارباب مكاتبه كند كه بر اين اساس عهدنامه اى تنظيم و مقرر شد كه سلمان براى آزادى خود، سيصد درخت خرما و چهل اوقيه يعنى حدود هفت مثقال و نيم طلا پرداخت كند».

آن گاه پيامبر (ص) به ياران فرمود: «برادر خود سلمان را يارى كنيد». يكى از آنها سى نهال، ديگرى بيست نهال، شخص سوم پانزده نهال، چهارمى ده نهال و به همين ترتيب، هركسى بر اساس توانايى خويش، تعدادى نهال كه در نهايت به سيصد نهال درخت خرما رسيد، را تهيه كردند و براى كاشتن آنها نيز، رسول خدا (ص)، على (ع) و ديگران به سلمان يارى رساندند.

نهال ها كاشته شدند، فردى هم يك قطعه طلا به سلمان داد و او آنها را به ارباب خود پرداخت كرد. و سرانجام از قيد بردگى آزاد شد! (3) اما در اين باره اين مسئله مبهم است كه چنانچه به اعجاز رسول خدا (ص) نهال هاى خرما سبز شدند و به بار نشستند و سلمان به طور كامل از قيد


1- بحارالانوار، ج 19، ص 106.
2- همان، ج 22، ص 358.
3- السيرة النبوية، ج 1، ص 235، بحارالانوار، ج 22، ص 359.

ص: 23

بردگى آزاد شده باشد (1)، پس بايد مى توانست در جنگ بدر و احد شركت كند، در صورتى كه هيچ مورخى، حضور سلمان را در اين دو جنگ گزارش نكرده است. بنابراين به ناچار بايد بگوييم كه: آزادى سلمان، به صورت مكاتبه اى و تدريجى بوده و سلمان در اين مدت ها يعنى از سال اول هجرت تا سال پنجم كه در جنگ خندق شركت داشته، در تدارك آزادى خويش بوده و به پرورش درختان خرما مى پرداخته است، تا با به بار نشستن درختان، خود نيز به طور كامل آزاد شود و بتواند در جنگ خندق شركت كند.

به هر حال سلمان از آزادى خويش بسيار خوشحال شد و از اين تاريخ بود كه به جاى روزبه كه نام پيشين او بود، رسول خدا (ص) او را سلمان ناميد. (2)

در اين بحث، نكته بسيار مهم، سخن امام صادق (ع) درباره وضع ايمان و اعتقادى سلمان، پيش از اسلام آوردن است كه آن حضرت، پس از برشمردن فضيلت هاى اخلاقى وى مى فرمايد:

انَّ سَلمانَ كانَ عَبداً صالِحاً، حَنيفاً مُسلِماً، وَ ما كانَ مِنَ المُشرِكين ... (3)


1- همان.
2- بحارالانوار، ج 22، ص 359.
3- همان، ص 327.

ص: 24

به راستى سلمان، بنده صالح خدا بود و آيين حنيف و خالص داشت، پيوسته تسليم پروردگار عالم بود و هيچ گاه پيش از اسلام و روزگارى كه به حسب ظاهر به معابد و كليساها هم مى رفت داراى ايمان بود و خود را به شرك آلوده نكرده بود.

علّامه محمد حسين طباطبايى، در پاسخ به برخى از ابهام ها در مورد پيامبر (ص) درباره تاريخ اسلام آوردن سلمان مى نويسد: «سلمان، در مدينه به اسلام گرويده و بيشتر آيات قرآن در مكه نازل شده است كه اين آيات مكى، دربردارنده همه معارف كلى و داستان ها است». (1)

6. محل ولادت سلمان

در اين مورد، از مورّخان و رجال نويسان، نظريه هاى متفاوتى بيان شده است. شيراز، اهواز، شوشتر، رام هرمز و اصفهان (2) از جمله شهرهايى هستند كه به عنوان وطن سلمان از آنها ياد شده است. ولى معروف ترين آنها، اصفهان و رام هرمز است.

ابن اثير جزرى (555- 630 ه. ق)، نوشته است:

سلمان فارسى كه كنيه او ابوعبدالله و لقب او سلمان خير و خدمت گزار رسول خدا (ص) بود، وقتى از نسب او سؤال مى شد،


1- الميزان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 64.
2- تنقيح المقال فى معرفة علم الرجال، ج 32، ص 237.

ص: 25

مى گفت: من، سلمان فرزند اسلام هستم. اصل وى از فارس و رام هرمز بود و گفته شده: اهل جى قريه اى از اصفهان بوده است. (1)

اما ابن اسحاق (متوفاى 151 ه. ق) و ابن هشام (متوفاى 218 ه. ق) در كهن ترين منابع تاريخى، از زبان سلمان آورده اند كه وى خود را اهل فارس و از قريه جى اصفهان معرفى كرده است. (2)

به هر ترتيب، درباره موطن اصلى سلمان، اختلاف نظرهاى بسيارى وجود دارد، به اين دليل كه:

الف) در طول تاريخ بسيار اتفاق افتاده كه افراد، قبايل و ملت ها براى بهره مندشدن از مزاياى مادى و معنوى يك شخصيت بزرگ، او را به خود منتسب مى كردند.

ب) سلمان، عمر طولانى داشت و همان طور كه مى دانيد، او ساليان بسيارى را صرف جست وجو براى يافتن آيين حق و مطالعه در اين زمينه كرد و در اين راه به شهرهاى فراوانى مهاجرت و در آنجا زندگى نمود.

به همين دليل ممكن است اهالى آن شهرها، وى را هم شهرى خود تصور كرده باشند. اين موضوع، در آثار و كتاب هاى بسيارى ثبت و سبب اختلاف نظر مورخان و رجال نويسان شده است.


1- اسد الغابة فى معرفة الصحابة، ج 2، ص 338؛ الدرجات الرفيعة، ص 198.
2- السيرة النبوية، ج 1، ص 228.

ص: 26

ج) مورخانى همچون؛ ابن قتيبه دينورى (متوفاى 276 ه. ق) (1) و ابن حجر عسقلانى (متوفاى 852 ه. ق) سلمان را فارسى رام هرمزى اصفهانى خوانده اند. (2) ابن بدران اين اختلاف و دوگانگى را اين گونه از زبان سلمان روايت مى كند كه: «وى در رام هرمز متولد شده و در آن شهر نشوو نما كرده و پدر او از اهالى اصفهان بوده است». (3)

بر اين اساس: سلمان هم رام هرمزى است و هم اصفهانى، گرچه مى توان او را به شهرهايى كه وى مدتى را در آنجا سپرى كرده است نيز، منسوب دانست، اما اين بهترين افتخار است كه وطن سلمان را ايران و سرزمين او را اسلام بدانيم.


1- المعارف، ص 117.
2- الاصابة فى تمييز الصحابة، ج 2، ص 62.
3- تاريخ ابن عساكر تهذيب ابن بدران، ج 6، ص 191.

ص: 27

ص: 28

فصل دوم در نگاه معصومان (ع)

اشاره

سلمان فارسى، سرانجام پس از سال ها جست وجو و مطالعه براى دستيابى به آيين حق، به حضور پيامبر موعود (ص) رسيد و اسلام آورد. (1)

شناخت معارف و پختگى در فهم و عرفان ناب، چنان مقام بلند و درخشانى به او داد كه افكار و اعمال مؤمنانه و خالصانه وى، بارها مورد تأييد و ستايش پيامبر (ص) و ساير پيشوايان و بزرگان مكتب اهل بيت: قرار گرفت. در اين فصل، به خلاصه اى از نظريه هاى آن بزرگان مى پردازيم:

1. از منظر پيامبر (ص)

پيامبر (ص) با بيان عبارت: «أعرَفُكم بِاللهِ سَلمان» (2) سلمان فارسى را خداشناس ترين ياران خود معرفى كرده است.


1- الاستيعاب، ج 2، ص 57؛ شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج 18، ص 34.
2- نفس الرحمن، ص 225.

ص: 29

امام حسن عسگرى (ع) در تفسير آيه (الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ) (1)، مى فرمايد:

آن گاه رسول خدا (ص) روى خود را به طرف سلمان برگردانيد و فرمود: اى اباعبدالله! تو از برادران خاصّ مؤمن ما و از افراد محبوب قلب فرشتگان مقرّب الهى هستى، تو در ملكوت آسمان ها، پس پرده غيب و كرسى و عرش و مرحله پايين اينها تا زمين، از لحاظ فضيلت مقام مشهورى دارى و نزد همگان چون خورشيد وسط آسمان، در روزى كه ابر و غبارى وجود ندارد مى درخشى.

اى سلمان! تو از جمله ستايش شدگان و از مصاديق آيه (الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ) (2) مى باشى. (3)

امام على (ع) از قول رسول خدا (ص) فرمود: «هر پيامبرى، هفت صحابى خاصّ و محرم اسرار دارد، ولى ياران خاصّ من چهارده نفر هستند كه از جمله آنها سلمان فارسى است». (4)

در بيان ديگرى آمده است: على (ع) ضمن داستان مفصلى فرمود:

از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: خداوند متعال به من دستور داده، چهار نفر از مردان اصحاب خود را دوست بدارم و خداوند


1- بقره: 3.
2- همان.
3- تفسير امام ع، ص 26؛ نفس الرحمن، ص 172.
4- مشكاة المصابيح زمخشرى، ص 700؛ الغدير، ج 10، ص 19؛ نفس الرحمن، ص 173.

ص: 30

نيز، آنان را بسيار دوست مى دارد و بهشت هم مشتاق آنان است. به آن حضرت عرض شد: آنان چه كسانى هستند اى رسول خدا (ص)؟ فرمود: على بن ابى طالب (ع). آنگاه سكوت كرد، سؤال كردند: آنان كيانند؟ فرمود: على (ع)، باز آن حضرت سكوت كرد، اصحاب پرسيدند، آنان چه افرادى هستند؟ رسول خدا (ص) فرمود: على (ع) و سه نفر ديگر كه على (ع) امام، پيشوا، راهنما و هدايت گر آنان است و آنان هرگز گمراه نخواهند شد هرچند زمان بگذرد، دل هاى آنان محكم و استوار بر ايمان خواهد ماند، آنان سلمان، ابوذر و مقداد هستند. (1)

بالاترين ستايش پيامبر (ص) از اين صحابى بزرگ را از اين سخن معروف درمى يابيم كه: «سلمانُ مِنّا أهلَ الْبَيتِ» (2)؛ «سلمان از خاندان ما اهل بيت است».

عمق و عظمت اين ستايش در اينجاست كه رسول گرامى اسلام (ص)، همان تمجيدى را در حق اين بزرگ مرد به عمل آورده كه آن را درباره معصومان (ع) و نزديكان و عزيزان خويش به جا آورده است. زيرا رسول اكرم (ص) درباره امام على (ع) فرمود: «عَليٌ مِنّي وَ أنا مِن عَليٍّ». (3)درباره حضرت فاطمه (س) فرمود: «إنّ


1- تفسير الفرات، ص 9؛ نفس الرحمن، ص 178.
2- اسدالغابة، ج 2، ص 331؛ كنزالعمال، ج 11، ص 690.
3- تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 17؛ فضائل الخمسة، ج 3، ص 151.

ص: 31

فاطِمَةَ مِنّي» يا «فاطمةُ بَضعةٌ منّي». (1)

درباره حضرت حسين بن على (ع) نيز فرمود: «حُسَينٌ منّي وَ أَنَا مِن حُسَين». (2)

2. از منظر حضرت على (ع)

امام على (ع) درباره مقام بلند معنوى و انسانى بزرگ مردى همچون سلمان، سخن هاى بسيار ارزشمند و قابل توجهى دارند، كه ما به دو مورد از آنها بسنده مى كنيم:

امام على (ع) فرمود:

السُّبّاق خَمَسةٌ: فَأَنَا سابِقُ العَرَبِ، وَ سَلمانُ سابِقُ فارِسَ (3)، وَ صُهَيبُ سابِقُ الرُّومِ، وَ بِلالُ سابِقُ الحَبَشِ، وَ خَبَّابُ سابِقُ النبط (القبط). (4)

سبقت گيرندگان، از هر قوم و ملتى به اسلام و ايمان، عبارت اند از: ميان عرب ها، من [على بن ابى طالب (ع)]؛ از ميان ملت فارس، سلمان فارسى؛ از سرزمين روم [كه بخشى از آسيا و اروپا و آفريقا


1- صحيح مسلم، ج 5، ص 54؛ الغدير، ج 2، ص 21.
2- اسدالغابه، ج 2، ص 19.
3- كنزالعمال، ج 11، ص 690.
4- الخصال، ص 312؛ بحارالانوار، ج 22، ص 353؛ نفس الرحمن، ص 195.

ص: 32

را شامل مى شد] صهيب؛ از سرزمين حبشه [اتيوپى كنونى] بلال؛ از طايفه نبطيان سرزمين مصر، خبّاب بن ارَت.

طبق سخن رسول خدا (ص) براى ورود به بهشت هم، اينان از ديگران سبقت خواهند داشت. (1)

اصبغ بن نُباته مى گويد: از حضرت امير مؤمنان (ع) سؤال كردم: نظر شما درباره سلمان فارسى چيست و نزد شما چه منزلتى دارد؟!

آن حضرت فرمود: درباره مردى كه از سرشت ما آفريده شده، روح او با روح ما پيوند دارد، خداوند متعال، علوم اول و آخر و ظاهر و باطن و اسرار علوم را به او آموخته است، من چه بگويم؟

روزى به حضور رسول خدا (ص) رسيدم، در حالى كه سلمان در مقابل آن حضرت نشسته بود، مرد عربى وارد شد و سلمان را كنار زد و خود جاى او نشست! رسول خدا (ص) با مشاهده اين رفتار به قدرى خشمناك شد كه رگ وسط پيشانيش ورم كرد و چشمهايش قرمز گرديد، سپس فرمود: اى مرد بيابانى: آيا مردى را كنار مى زنى كه خداوند متعال در ملكوت و رسول خدا (ص) در زمين او را دوست مى دارند؟

اى مرد بيابانى! آيا مردى را كنار مى زنى، كه هرگاه جبرئيل (ع) نزد من حاضر مى شد، از جانب خداوند متعال اعلام مى كرد كه به او سلام برسانم؟


1- الغدير، ج 10، ص 121.

ص: 33

اى اعرابى! اين را بدان كه سلمان از من است، هركس به او جفا كند به من جفا كرده و هر كس او را اذيت كند، مرا اذيت كرده و هر كس از او فاصله بگيرد، از من فاصله گرفته، و هر كس به او نزديك شود، به من نزديك شده است. درباره سلمان تندى و خشونت به خرج مده، زيرا خداوند متعال به من دستود داده او را از وضع مرگ و مير افراد، حوادث آينده، حسب و نسب اشخاص و فصل الخطاب آگاه گردانم.

على (ع) فرمود: آن مرد عرب گفت: اى رسول خدا (ص)! من گمان نمى كردم، سلمان داراى چنين مقام و منزلت بلندى است، مگر او يك مرد مجوسى نبوده كه بعد اسلام آورده است؟!

رسول خدا (ص) فرمود: اى اعرابى! من از جانب پروردگارم با تو سخن مى گويم، آن وقت تو جواب مرا مى دهى؟! اين را بدان كه سلمان، مجوسى و زرتشتى نبوده، بلكه در ظاهر چنين وانمود مى كرده و در باطن ايمان داشته است.

اى اعرابى! آيا كلام خداوند متعال را نشنيده اى، كه فرموده: به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اينكه، در اختلافات خويش تو را به داورى بخوانند و سپس در دل خود، از داورى تو احساس ناراحتى نكنند و به طور كامل تسليم تو باشند. (1)

اى اعرابى! آيا سخن خداوند متعال را نشنيده اى كه فرموده: آنچه را


1- فَلا وَ رَبِّكَ لا يؤْمِنُونَ حَتَّى يحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَينَهُمْ ... نساء: 65.

ص: 34

پيامبر (ص) براى شما آورده، بپذيريد و از آنچه شما را منع كرده، خوددارى كنيد. (1)

اى اعرابى! آنچه را اكنون به تو دستور مى دهم، بپذير و سپاس گزار باش و راه عصيان و سركشى را پيش مگير كه گرفتار عذاب خواهى شد، بلكه در برابر رسول خدا (ص) تسليم باش، تا مصون و در امان خدا و رسول او باشى. (2)

3. از منظر حضرت فاطمه (س)

سلمان، به عنوان يك صحابى بلندمقام، خدمت گزارى صادق و بنده اى صالح كه محرم راز خاندان پيامبر (ص) بود، نزد حضرت فاطمه مرضيه (س) احترام و ارزش فوق العاده اى داشت. تا جايى كه سلمان از جانب آن بانوى بزرگوار اسلام، مژده و تحفه بهشتى نيز، دريافت مى كرد.

امام صادق (ع) روايت كرده كه امام على (ع) به سلمان فرمود: هرچه زودتر به حضور حضرت فاطمه (س) برس وتحفه هاى بهشتى خود را دريافت كن.

سلمان، وقتى به حضور زهراى اطهر (س) رسيد، ديد كه سه ظرف از


1- ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا حشر: 8.
2- الاختصاص، ص 217؛ بحارالانوار، ج 22، ص 347.

ص: 35

ميوه هاى بهشتى نزد آن بانوى بزرگ قرار دارد، عرض كرد: اى دختر رسول خدا (ص)! مى خواهى تحفه بهشتى به من عطا فرمايى؟

آن حضرت فرمود: اين سه ظرف ميوه هاى بهشتى است كه آنها را سه فرشته بهشتى نزد من آورده اند كه نام يكى از آنها سلمى بود و اعلام مى كرد: من متعلق به سلمان هستم ... (1)

4. از منظر امام باقر (ع)

سلمان، از سوى امام محمد باقر (ع)، به خاطر دين دارى و مقاومتش در برابر طوفان مهيبى كه پس از وفات پيامبر (ص) ايجاد شد، مورد تمجيد فوق العاده اى قرار گرفت.

آن حضرت مقداد بن اسود، ابوذر غفارى و سلمان فارسى را پس از رحلت رسول خدا (ص) از استوارترين افراد در دين دانسته و فرموده اند: «اساس اسلام و ايمان، بر پايه افكار و رفتار اين سه تن مى چرخيد ...». (2)

در روايت ديگرى نيز فرموده اند:

گروهى از اصحاب رسول خدا (ص) در جلسه اى نشسته بودند و از حسب و نسب خود سخن مى گفتند و سلمان فارسى هم در ميان آنها حضور داشت. عمر، از حسب و نسب و اصالت سلمان سؤال


1- رجال كشى، ج 9، ص 19؛ تنقيح المقال، ج 32، ص 244.
2- تنقيح المقال، ج 32، ص 243؛ نفس الرحمن، ص 575.

ص: 36

كرد، وى گفت: من، سلمان، فرزند بنده خدا هستم كه گمراه بودم و به وسيله محمد (ص) هدايت شدم، نيازمند بودم و خداوند به وسيله محمد (ص) مرا بى نياز گردانيد، برده بودم و خداوند به وسيله محمد (ص) مرا آزادى بخشيد، اين حسب و نسب من است. اما وقتى پيامبر (ص) به آن جمع پيوست، سلمان از سؤال غرض آلود و آزاردهنده آن افراد، به رسول خدا (ص) شكايت كرد. پيامبر (ص) كه از آن گفت و گوى نژادپرستانه ناراحت شده بود، خطاب به آنها فرمود: اى جماعت قريش! حسب و نسب مرد، دين و مروّت وى و اصالت او، عقل و خردمندى اوست، خداوند متعال هم فرموده: اى مردم! ما شما را از مرد و زنى پديد آورديم و شعبه شعبه و قبيله قبيله قرار داديم، تا يك ديگر را بشناسيد. بى ترديد؛ گرامى ترين شما نزد خداوند، با تقواترين شماست. (1)

اى سلمان! هيچ يك از اين افراد بر تو برترى ندارند، مگر اينكه تقواى بيشترى داشته باشند و اگر تقواى تو نسبت به آنها بيشتر باشد، تو فضيلت و برترى بيشترى خواهى داشت. (2)

حسن بن صُهيب مى گويد: در حضور امام باقر (ع)، از سلمان فارسى سخن به ميان آمد، آن حضرت اندكى ناراحت شد و فرمود:


1- إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى ... حجرات: 13.
2- رجال كشى، ج 13، ح 32؛ تنقيح المقال، ج 32، ص 247.

ص: 37

لاتَقُولوُا: سَلمانَ الفارسي، وَلِكن قُولوُا: سَلمانَ المُحَمِّدي، ذلِكَ رَجُلٌ مِنّا أَهلَ البَيتِ. (1)

نگوييد: سلمان فارسى، بلكه بگوييد: سلمان محمدى (ص) اين مرد از خاندان ما اهل بيت است.

5. از منظر امام صادق (ع)

حضرت امام جعفر صادق (ع) درباره مراحل ايمان و موقعيت ايمانى جناب سلمان، سخن بسيار ارزنده و قابل توجهى دارد. بر اين اساس، عبدالعزيز قراطيسى كه از ياران آن حضرت بوده، مى گويد: به حضور امام صادق (ع) رسيدم و درباره بحث هاى بى اساسى كه برخى افراد شيعه درباره ايمان داشتند سؤال كردم، آن حضرت فرمود: اى عبدالعزيز! ايمان، مانند نردبانى است كه ده پله دارد و براى بالارفتن از آن بايد پله پله صعود كرد، تا به پله دهم رسيد. بنابراين، كسى كه درپله اول ايمان قرار دارد، نبايد به كسى كه در پله دوم قرارگرفته، بگويد تو ايمان ندارى و كسى كه در پله دوم قرار دارد، به كسى كه در پله سوم قرار گرفته بگويد: تو ايمان ندارى تا اينكه به پله دهم برسى. بعد حضرت اضافه كرد:


1- تنقيح المقال، ج 32، ص 245.

ص: 38

وَ كانَ سَلمانُ فِي العاشِرَة، وَ أبُوذَرّ فِي التاسِعَة، وَ المِقدادُ فِي الثامِنة ...

سلمان، در پله دهم، ابوذر، در پله نهم و مقداد در پله هشتم ايمان قرار دارند.

اى عبدالعزيز، كسى را كه در پله پايين تر ايمان از تو قرار دارد، طرد مكن، زيرا كسى هم كه در پله بالاتر از تو قرار دارد، تو را طرد و خورد مى كند! بنابراين، اگر كسى در پله پايين تر از ايمان تو قرار داشت اگر مى توانى با مهربانى او را به سوى خود بكشان، ولى بيش از دانايى و توانايى ايمان را بر او تحميل مكن، زيرا هر كسى ظرفيتى دارد و كسى كه چيزى را بيش از ظرفيت مؤمنى بر او تحميل كند، موجب شكست او مى گردد و هركسى ايمان و شخصيت مؤمنى را بشكند، بايد شكست او را جبران و ترميم نمايد (1) تا توبه او پذيرفته شود.

6. از منظر امام موسى بن جعفر (ع)

حضرت امام موسى بن جعفر (ع) درباره مقام بلند معنوى و اخروى سلمان و ديگران فرموده اند: چون روز قيامت فرا مى رسد، منادى فرياد


1- الخصال، ص 448؛ كافى، ج 2، ص 45؛ بحارالانوار، ج 22، ص 351.

ص: 39

مى زند: ياران ممتاز و برگزيده محمدبن عبدالله (ص)، يعنى آنها كه عهد و پيمان دينى خويش را نشكستند و همچنان بر راه هدايت آن حضرت باقى ماندند كجايند؟

آنگاه، سلمان، مقداد و ابوذر برمى خيزند. بعد منادى ندا مى كند:

ياران پاك و خالص على بن ابى طالب (ع) وصى محمد بن عبدالله (ص) كجايند؟

در اين هنگام عمروبن حِمق خُزايى، محمدبن ابى بكر، ميثم بن يحياى تمّار از بنى اسد و اوَيس قَرنى، قيام مى كنند. بعد، ندا مى رسد: ياران خالص و برگزيده حسن (ع)، فرزند على (ع) و فاطمه (س) دختر محمد بن عبدالله (ص) كجايند؟

در اين وقت، سفيان بن ابى ليلى هَمدانى و حذيفة بن اسَيد غِفارى، از جا حركت مى كنند. آنگاه منادى فرياد مى زند: ياران خالص حسين بن على (ع) كجايند؟

در آن زمان، همه افرادى كه در كربلا در ركاب آن حضرت شهيد شده اند و از اطاعت او تخلّف نكرده اند، به پا مى خيزند. پس ندا مى رسد: ياران خالص على بن الحسين (ع) كجايند؟

در آن حال، جُبَيربن مَطعم، يحيى بن امّ طويل، ابوخالد كابلى و سعيد بن مسيب، حركت مى كنند. آنگاه ندا مى رسد: ياران ممتاز و خالص محمد بن على (ع) و جعفر بن محمد (ع) كجايند؟

در آن حال، عبدالله بن شريك عامرى، زُرارة بن اعين، بريد بن معاوية

ص: 40

عِجلى، محمد بن مسلم، ابوبصير، لَيث بن بَخترى مرادى، عبدالله بن ابى يعفور، عامر بن عبدالله جُذاعه، حُجر بن زائده و حُمران بن اعين، به پا مى خيزند. سپس ندا مى رسد، ساير شيعيان ساير امامان: در روز قيامت كجايند؟

آرى! اينان، اولين گروه ياران سابقين و اولين گروه مقرّبين و اوّلين گروه خالص و پاك باخته از تابعين و اصحاب امامان: هستند. (1) و به يقين، گروه هاى شيعه صالح اهل بيت به آنها خواهند پيوست.

علاوه بر معصومان: بسيارى از تراجم نگاران نيز، جمله هاى با معنايى درباره سلمان دارند، به عنوان نمونه، ابن عبدالبرّ آندلسى، سلمان را مجاهد، فاضل، عالم، زاهد و عاشق پيامبر دانسته است. (2)

ابن اثير جزرى، مى نويسد:

كان سلمان مِن خيار الصحابة و زهّادهم و فضلائهم و ذَوي القربِ من رسول الله. (3)


1- اختيار معرفة الرجال، ج 9؛ نفس الرحمن، ص 159.
2- الاستيعاب، ج 2، ص 98.
3- اسد الغابة، ج 2، ص 313.

ص: 41

ص: 42

فصل سوم حكمت و فقاهت

اشاره

حكيم، كسى است كه بر اساس دانايى و بصيرت و منطق مى انديشد، سخن مى گويد و رفتار مى كند و فقيه، دانشمندى است كه احكام دين خداوند را بر اساس موازين متقن و مستدّل استنباط مى كند.

در مورد سلمان فارسى، بايد بگوييم كه او داراى دو مقام درخشان حكمت و فقاهت بوده است، زيرا علاوه بر اينكه اين عناوين، در متون روايت ها كه درباره وى آمده است كه در ادامه اين فصل به آنها مى پردازيم، اين موضوع را نيز، بايد در نظر بگيريم كه سلمان ساليان درازى از عمر خويش را در ايران، شام، موصل، حجاز و ساير شهرها به سير و سياحت در معابد و كليساها پرداخته و با حدود ده تن از عالمان و پيشوايان دينى ملاقات و مراوده داشته (1) و به قول قتاده:


1- الاستيعاب، ج 2، ص 58؛ شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج 18، ص 34.

ص: 43

صاحب و آگاه به دو كتاب آسمانى، يعنى انجيل و قرآن كريم بوده است. (1)

گذشته از اين، سلمان، عالم به اسرار و معارفى نيز، بوده است و در ادامه بحث، از هر دو بخش علوم او، يعنى علوم عادى و علوم فوق العاده وى را به طور خلاصه بررسى مى كنيم.

1. علوم عادى

الف) تفسير قرآن

روزى در مسجد پيامبر (ص) در مدينه، در تفسير آيه: (إِنِّي جاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً ...) (2) ميان سلمان و عمربن خطّاب بحثى پيش آمد كه طلحة بن عبدالله، زبير بن عوّام و كعب الاحبار نيز، حضور داشتند. عمر از طلحه و زبير پرسيد: فرق ميان خليفه و پادشاه چيست؟

آنها از پاسخ ناتوان ماندند، ولى سلمان پاسخ داد: خليفه كسى است كه در ميان مردم به عدالت رفتار نمايد، حقوق را با مساوات تقسيم كند، نسبت به مردم، چون پدرى مهربان نسبت به فرزندان خويش عمل كند و بر اساس موازين و احكام كتاب خدا، قضاوت و حكومت نمايد.


1- الاستيعاب، ج 2، ص 59؛ شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج 18، ص 36.
2- بقره: 30.

ص: 44

كعب الاحبار گفت: گمان نمى كردم، غير از من كسى بتواند به اين خوبى جواب دهد، اما اكنون دانستم، درون سلمان، انباشته از علم و حكمت است. (1)

ب) حكيم و فقيه

ابو عمر گفته است: سلمان، پيوسته مردى نيك، پرفضيلت، برگزيده، دانشمند، و زاهد بود و با تنگ دستى زندگى مى كرد. (2)

طبق روايات زاذان، امام على (ع) فرموده اند: سلمان فارسى، مثل لقمان حكيم است. (3) آن حضرت در مورد مقام سلمان نيز، مى فرمايد: سلمان داراى علم اول و آخر است، درياى علم او تمام ناشدنى است و او از ما اهل بيت (ع) است. (4)

فضل بن شاذان، راوى حديث معتبر و معروف مى گويد:

ما نَشَأَ اللهُ رجلًا مِن سائِرِ النّاسِ كانَ أفْقَهَ مِن سَلمانِ الفارسي، وَ لا نَشَأَ


1- تفسير گاذر، ج 1، ص 62؛ فتاوى سلمان فارسى، ص 195؛ شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج 18، ص 36.
2- شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج 18 ص 35.
3- همان، ص 36.
4- همان.

ص: 45

رَجُلٌ بَعدَهُ أفقَهُ مِن يُونُسِ بنِ عبَدِالرَّحمنِ. (1)

خداوند در ميان مردم [غير از اهل بيت] مردى را خلق نكرده كه از سلمان فارسى فقيه تر باشد و بعد از او مردى پديد نياورده كه از يونس بن عبدالرحمان به احكام الهى داناتر باشد.

2. عالم به اسرار

اشاره

سلمان علاوه بر دانايى به معارف عادى به اسرار نيز آگاهى داشت. او برخى از اين علوم را از پيامبر (ص) و برخى را از امام على (ع) آموخته و قسمتى از آن علوم را هم بر اثر رياضت كسب نموده بود.

در روايتى از عايشه همسر پيامبر (ص) وارد شده:

سلمان، پيوسته شب ها به حضور رسول خدا (ص) مى رسيد، اسرار و مطالبى را مى آموخت و گفت وگوى آنها گاهى به قدرى طول مى كشيد كه ما خسته مى شديم. (2)

در ادامه سه نمونه از مواردى كه نشان دهنده دانايى سلمان به اسرار پنهان است، اشاره مى كنيم:

الف) برو توبه كن


1- بهجة الآمال، ج 7، ص 361؛ نفس الرحمن، ص 546.
2- الاستيعاب، ج 2، ص 59؛ شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج 18، ص 36.

ص: 46

زرارة بن اعين مى گويد: از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: سلمان، به درك علم اول و آخر رسيده بود، درون سلمان درياى علم بى پايان است، او از ما اهل بيت (ع) مى باشد، دانايى و علم سلمان به حدّى رسيده بود كه به مردى كه در ميان گروهى قرار داشت، گذشت و او را مورد خطاب قرار داد و گفت: اى بنده خدا! از گناه و كار ناروايى كه ديشب در خانه خود مرتكب شدى، به درگاه خداوند متعال توبه كن!

وقتى سلمان از آنجا گذشت، افراد حاضر به آن مرد گفتند: سلمان، به تو تهمت زد و تو، هيچ گونه دفاعى از خود نكردى؟!

مرد گفت: او راست مى گويد، زيرا از موضوعى خبر داد كه غير از خدا و من كسى از آن اطّلاع نداشت. (1)

ب) اگر ابوذر بداند

امام صادق (ع) فرموده است: يك روز در حضور امام زين العابدين (ع) از تقّيه و رعايت حفظ اسرار سخن به ميان آمد، آن حضرت فرمود: به خدا سوگند، اگر ابوذر آنچه را در دل سلمان وجود داشت، مى دانست، او را مى كشت، در صورتى كه رسول خدا (ص) ميان آنان پيمان برادرى برقرار كرده بود.

با اين اوصاف در مورد ساير مردم چگونه فكر مى كنيد؟! به راستى كه


1- بهجة الآمال، ج 4، ص 414؛ الاختصاص، ص 9.

ص: 47

علم علماى ربّانى، رتبه بسيار سختى دارد كه آن را جز پيامبر مرسل، فرشته مقّرب و يا بنده مؤمنى كه خداوند قلب او را با ايمان آزموده، درك و تحمل نخواهد كرد.

آرى، سلمان از اين گونه بندگان مؤمن و از عالمانى است كه از خاندان ما اهل بيت: محسوب گرديده و من او را در رديف عالمان اين چنينى قرار داده ام. (1)

در توضيح و تفسير اين بخش از علم و معرفت والاى عرفانى سلمان، مطالب فراوانى آورده شده، كه توضيح علّامه محمدباقر مجلسى و محدث نورى، مناسب تر و كامل تر از سايرين است. آنها نوشته اند:

در قلب سلمان، رتبه بلندى از معرفت خداوند متعال و معرفت رسول الله (ص) و معرفت نسبت به امامان: وجود داشت كه اگر چيزى از آنها را آشكار مى كرد، ديگران نمى توانستند آن را فهم و تحمّل كنند، در نتيجه به سلمان، نسبت دروغگويى، سحر و جادوگرى و ارتداد و كفر مى دادند بدين جهت، به قتل و كشتن او اقدام مى كردند و در نهايت علم او موجب قتل او مى گرديد! (2)


1- اصول كافى، ج 1، ص 401؛ سلمان فارسى، ص 126.
2- بحارالانوار، ج 22، ص 334؛ نفس الرحمن، ص 225؛ ترجمه كافى، ج 2، ص 254.

ص: 48

ج) آگاهى به «اسم اعظم»

دانستن اسم اعظم الهى، كليد گشايش بسيارى از مشكلات است كه البته جز پيامبران الهى: و امامان معصوم: كمتر كسى بدان دست خواهد يافت، زيرا افراد عادى تحمّل و توان درك آن را ندارند.

امام صادق (ع) درباره دانستن اسم اعظم خداوند فرموده اند:

به حضرت عيسى بن مريم (ع) دوحرف آن، به حضرت موسى (ع) چهار حرف آن، به حضرت ابراهيم خليل (ع) هشت حرف آن، به حضرت نوح (ع) پانزده حرف آن، به حضرت آدم (ع) بيست و پنج حرف آن، به حضرت محمد بن عبدالله (ص) هفتاد و دو حرف آن عطا شده بود و يك حرف آن از آن حضرت، مخفى بود. (1)

در روايات ديگرى آمده است:

به حضرت عيسى (ع) دو حرف از اسم اعظم خداوند عطا شده بود كه بدين وسيله مى توانست افراد نابيناى مادرزاد و اشخاص مبتلا به بيمارى پيسى را شفا بخشد و نيز، مردگان را زنده گرداند. (2)

ابوبصير نيز در اين باره مى گويد: از حضرت امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: «انَّ سلمانَ عُلِّم الإسمُ الأعْظَمُ» (3)؛ «به جناب


1- بصائر الدرجات، ص 229؛ نفس الرحمن، ص 310.
2- الاختصاص، ص 8.
3- بهجة الآمال، ج 4، ص 412؛ تنقيح المقال، ج 32، ص 245.

ص: 49

سلمان فارسى، اسم اعظم الهى، تعليم داده شده بود».

در حالى كه ميان اصحاب و اولياى الهى كمتر كسى به اين مقام بلند معرفتى و عرفانى نايل شده است.

ص: 50

ص: 51

فصل چهارم پيشگويى ها

اشاره

در فصل گذشته، سه نمونه از دانايى هاى فوق العاده و رازگويى هاى سلمان را بيان كرديم. در اين فصل، به پيشگويى هاى ديگر اين صحابى بزرگ كه مقام بلند عرفانى او را ثابت مى كند، مى پردازيم و اميد داريم كه ما نيز، با تلاش خود، جرعه اى از عرفان واقعى او را بنوشيم و به نورانيتى بصيرت بخش، دست يابيم. در ادامه، نخست سه مطلب مهم را بيان مى كنيم و سپس به بيان پيشگويى هاى مهم سلمان مى پردازيم:

جابربن عبدالله انصارى، روايت كرده كه رسول خدا (ص) فرمود: «هر امّتى محدَّثى دارد و مُحدَّث اين امّت، سلمان است».

سؤال شد: «اى رسول خدا (ص) مُحدَّث كيست؟»

فرمود: «مُحدَّث، كسى است كه از غيب و اسرارى كه از نظر مردم پنهان است و بدان نياز دارند، خبر مى دهد!» گفته شد: «اى رسول خدا (ص) اين مقام بلند، چگونه براى سلمان به وجود آمده؟» آن حضرت فرمود:

ص: 52

«لأَنَّهُ قَدْ عَلِمَ مِنْ عِلْمي» (1)؛ «چون سلمان، از علم من فراگرفته است».

خداوند ضمن بيان داستان دردناك هلاكت قوم لوط مى فرمايد: (إِ نَّ فِي ذلِكَ لآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ)؛ «در اين سرگذشت، نشانه هايى براى متوسّمين وجود دارد». (حجر: 75)

متوسمين، افرادى هستند كه از فراست و تيزهوشى فوق العاده اى برخوردارند. (2)

بر اين اساس، امام باقر (ع)، سلمان را از جمله متوسّمين معرفى كرده است. (3)

سلمان، طبق اين دانش و بينش و دانايى فوق العاده اى كه در پرتو علوم نبوى ظرفيت لازم فراگيرى آن را پيدا كرده بود، مى توانست از اسرار پنهان، پرده بردارد و از آينده خبر دهد، پيش گويى هاى او كه به وقوع هم مى پيوست، شگفتى ديگران را برمى انگيخت. در ادامه چند نمونه از آنها را بيان خواهيم كرد.

1. نويد لذّت عاشورا

در سال 32 ه. ق كه نه سال از خلافت عثمان بن عفّان مى گذشت، هنگامى


1- نفس الرحمن، ص 269.
2- الدرالمنثور، ج 4، ص 103.
3- نفس الرحمن، ص 367؛ سلمان فارسى، ص 326.

ص: 53

كه سلمان و زُهَير بن قين بَجلى، از غزوه بِلنجِر پايتخت خزر- بعدها به آتل، تغيير نام داد (1) و در سواحل غربى درياى خزر بود- (2) همراه غنائم فراوانى كه به دست آورده بودند، برمى گشتند، سلمان به زُهير و ساير همراهان خود گفت: آيا از اينكه خداوند شما را به پيروزى رسانده و غنيمت به دست آورده ايد، خوشحاليد؟

وقتى آنها جواب دادند آرى، سلمان اين خوشحالى را به جا دانست و اضافه كرد:

إذا أدْرَكتُم سَيّد شَبابِ آلِ مُحَمّدٍ (ص) فَكُونُوا أَشَدَّ فَرَحاً بِقِتالِكُم مَعَهُمْ مِمّا أَصَبْتُمُ اليَومَ مِنَ الغَنائِم ... (3)

آن گاه كه سيد جوانان آل محمد را درك كرديد [و به همراه آنها به جنگ و قتال پرداختيد،] بايد خوشحالى و لذّت آن براى شما از اين پيروزى و به دست آوردن غنيمت بيشتر باشد.

آرى! اين سروش سلمان، به سال 32 ه. ق، در گوش زُهيربن قين بَجلى (عثمانى) طنين افكند. سال شصت هجرت بود و از تاريخ پيشگويى سلمان، حدود سى سال مى گذشت. هنگامى كه حضرت سيدالشهدا (ع) در مسير رفتن از مكّه به عراق، او را به يارى طلبيد، او ابتدا


1- فرهنگ معين، اعلام، ج 5، ص 277.
2- فرهنگ عميد، تاريخ جغرافيا، ص 391.
3- بحارالانوار، ج 44، ص 371؛ نفس الرحمن، ص 252.

ص: 54

بر اثر تفكّر عثمانى از يارى و همراهى امام طفره رفت، ولى سرانجام دعوت را پذيرفت و روز عاشورا، فرمانده ستون راست سپاه امام حسين (ع) شد و در نهايت، به مقام والاى شهادت رسيد و بدين گونه پيشگويى سلمان هم به وقوع پيوست. (1)

2. سخن از كربلا و ...

مُسَيب بن نجبه فزارى- كه از سران عراق بود- گفته است: وقتى سلمان، حاكم مدائن بود، از مسير مدينه به عراق مى آمد، من همراه گروهى از ياران به استقبال او رفتيم. آن گاه كه به كربلا رسيديم، سلمان پرسيد: اين سرزمين، چه نام دارد؟

همراهان من جواب دادند: اين سرزمين كربلا ناميده مى شود.

سلمان، با شنيدن اين نام، در حالى كه با دست خود به هر قسمتى اشاره مى كرد، گفت:

هذهِ مَصارِعُ إخوانِي، هذا مَوضِعُ رِحالِهِم، وَ هذا مُناخُ رِكابِهمْ، وَ هذا مُهَراقُ دِمائِهِم، يُقْتَلُ بِها خَيْرُ الأوَّلينَ و يُقْتَلُ بِها خَيرُ الآخِرِينَ ... (2)


1- الارشاد، ص 221؛ نفس الرحمن، ص 252.
2- بهجة الآمال، ج 4، ص 418؛ بحارالانوار، ج 22، ص 386؛ نفس الرحمن، ص 256.

ص: 55

اين نقطه، محل جنگ و درگيرى برادران من است، در آن نقطه بار و بُنه خود را به زمين مى گذارند، در آن نقطه، مركب هاى خود را مى خوابانند، در آن نقطه خون آنها به زمين ريخته خواهد شد و قتلگاه آنها است و بالاخره در اين سرزمين فرزند بهترين پيامبران: و بهترين بازماندگان آنها كشته و شهيد خواهد شد.

3. شهيد كوفه

جابر بن يزيد جُعفى از يكى از ياران اميرمؤمنان (ع) روايت مى كند: روزى سلمان فارسى به حضور امام على (ع) رسيد (اين ملاقات به ظاهر در مدينه بوده) و به احوالپرسى با آن حضرت پرداخت. امام فرمود:

اى سلمان! من كسى هستم كه همه افراد امّت را به اطاعت خويش دعوت كردم، امّا (بسيارى از) آنها راه كفران و ناسپاسى را پيش گرفتند و مستوجب عذاب الهى شدند، در صورتى كه من، گنجينه علم و هدايت اين امّت هستم و هر كس به مقام و منزلت من معرفت پيدا كند، در عالم بالا با من خواهد بود.

سلمان مى گويد: در همان حالى كه على (ع) مشغول سخن گفتن بود، حسن و حسين (ع) وارد شدند. آن گاه على (ع) فرمود:

اى سلمان! اينان دو گوشواره عرش الهى هستند و به وسيله آنها بهشت نورانى مى گردد، مادر آنها هم بهترين زنان است.

ص: 56

اى سلمان! خداوند متعال درباره من از مردم پيمان گرفته است و درست كار واقعى كسى است كه مرا تصديق كند و دروغ گو كسى است كه مرا تكذيب نمايد و قهراً چنين كسى در آتش جاى خواهد داشت.

به هر حال، اى سلمان! من حجّت بالغه الهى، معجزه جاويدان خداوند، سفير سفراى آسمانى و مصلح امّت هستم.

سلمان، با شنيدن اين سخنان گفت: اى اميرمؤمنان! من مقام و منزلت تو را در تورات و انجيل يافتم، پدر و مادرم به قربانت، اى شهيد كوفه! به خداوند اگر اين جهت نبود كه مردم شوق زده شوند يا به وحشت افتند و بگويند: خداوند قاتل سلمان را رحمت كند، درباره عظمت مقام تو سخنى را مى گفتم كه افراد شگفت زده شوند (يا به خاطر عدم درك آن وحشت كنند!) زيرا تو آن حجّت الهى اى هستى كه به وسيله تو راه توبه آدم (ع) باز شد و بدين وسيله، يوسف (ع) از قعر چاه نجات يافت. (1)

4. ظهور امام غايب [

در يكى از سفرهايى كه سلمان به عراق رفته بود و ياران امام على (ع) به استقبال او آمده بودند، در همين فصل بخشى از مطالب او را تحت


1- كنز الفوائد، ص 264؛ بهجة الآمال، ج 4، ص 423؛ نفس الرحمن، ص 270؛ بحارالانوار، ج 26، ص 292.

ص: 57

عنوان «سخنى از كربلا و ...» مطالعه كرديم، روزى به كوفه رسيد و خود آن را شناخت و گفت: «اين كوفه است؟» و هنگامى كه ياران جواب دادند: آرى!، اضافه كرد: «قُبّةُ الاسلام» (1) اين مكان قُبّه و گنبد بلند مرتبه اسلام است.

از اين بيان و ساير قرائن و شواهد بر مى آيد كه سلمان، چون خود از طرّاحان شهر سازى آن مكان مقدّس بوده و بيش از چهار سال آن شهر مقرّ حكومت امام على (ع) بوده و همچنين چون در اين شهر تغيير و تحوّلاتى رخ مى داده، او بارها به اين شهر سفر و وقايعى را پيش گويى مى كرده است.

امام صادق (ع) نيز فرموده اند:

سلمان به شهر كوفه وارد شد، نگاهى به در و ديوار آن شهر انداخت و بلاها و حوادثى را كه در آن شهر به وقوع مى پيوست، به ياد آورد. از سقوط حاكميت بنى اميه و حاكمانى كه بعد از آنها روى كار مى آيند و سقوط مى كنند، مطالبى را بيان كرده، سپس ادامه داد: «إذا كانَ ذلكَ فألزِموا أحلاسَ بُيوتِكُم، حتّى يظْهَرَ الطّاهرُ بن الطّاهرُ المطهّرِ ذَو الغِيبه ...» (2)؛ در چنين روزگارى، پلاس خانه هاى خود شويد [در خانه بنشينيد و به عنوان قيام در ركاب امام معصوم گرد كسى جمع نشويد]، تا اينكه شخصيت پاك و


1- بحارالانوار، ج 22، ص 386؛ نفس الرحمن، ص 256.
2- الغيبه، ص 103؛ نفس الرحمن، ص 264.

ص: 58

معصومى كه فرزند پاك و پاكيزه امامان است و در پس پرده غيبت به سر مى برد ظهور كند.

بدين نحو، سلمان عالِم به اسرار آينده بود. به مؤمنان آگاهى داد و تكليفشان را در ارتباط با قيام هاى غير صالح در مقابل قيام امام غايب [با ويژگى خاصّ خود مشخص نمود. و همچنين تأكيد كرد كه اهل ايمان، متوجّه قيام ها و ادّعاهاى دروغين باشند و فريب افراد ناصالح و اغواگر را نخورند.

ص: 59

ص: 60

فصل پنجم در محضر على و فاطمه (ع)

اشاره

سلمان كه از اوايل سال اول هجرت رسول خدا (ص) به مدينه و به حضور آن حضرت بار يافت و اسلام آورد، چنان به خاندان رسالت: پيوند خورد، ارادت ورزيد و راه اطاعت مخلصانه و همه جانبه آنها را شيوه و سيره خويش قرار داد كه از زبان پيامبر (ص) به مقام والا و فوق العاده: «سلمان، از خاندان ماست» دست يافت. (1)

او در صحنه هاى خوش و ناخوش روزگار، چه در زمان حيات پيامبر (ص) و چه پس از وفات آن بزرگوار، در روزگار امام على (ع) و حضرت فاطمه (س) نيز، همراه و همراز اين خاندان بود. در ادامه به چند نمونه از اين همراهى و خدمت گزارى وى اشاره مى كنيم:


1- نفس الرحمن، ص 135.

ص: 61

1. شب عروسى فاطمه (س)

فاطمه زهرا (س) خواستگاران بسيارى داشت، ولى چون پيامبر (ص) چنين پيوندهايى را صلاح نمى دانست، به هيچ كدام از آنها جواب موافق نمى داد. (1)

اما هنگامى كه حضرت على (ع) به خواستگارى حضرت فاطمه (س) آمد، رسول خدا (ص) موافقت كردند.

امام صادق (ع) درباره تاريخ عروسى حضرت على (ع) و فاطمه زهرا (س) فرموده اند:

عقد ازدواج فاطمه (س) و على (ع) در ماه رمضان (سال دوم هجرت) خوانده شد و عروسى در اوّل يا ششم ذى حجّه همان سال برگزار گرديد. (2)

شب عروسى حضرت فاطمه (س) رجال بزرگ بنى هاشم، عمّه هاى پيامبر (ص) و زنان مهاجر و انصار جمع شدند. رسول خدا (ص) دستور داد استر سپيد و سياه رنگ زيبايى را آوردند و خود روى آن حوله سفيدى پهن كرد و به فاطمه (س) فرمود سوار شو.

آن گاه از ميان همه ياران و بزرگان و بستگان از بنى هاشم، سلمان كهن سال و ريش سفيد (ايرانى) را برگزيد تا مهار مركب عروس را به دست گيرد و از جلو حركت كند، ولى خود و ساير مردان و قوم و


1- فاطمة الزهراء من المهد الى اللحد، ص 111؛ كنز العمال، ج 13، صص 678- 681.
2- بحارالانوار، ج 43، صص 93 و 136؛ فاطمه الگوى زن مسلمان، ص 100.

ص: 62

خويشان، در كوچه هاى مدينه، كاروان كوچك عروس را هماهنگ با فرشته هاى آسمانى الله اكبر گويان همراهى مى كردند. و در حالى كه همسران پيامبر (ص) ام سلمه، عايشه، حفصه و نيز معاذه مادر سعد بن معاذ تكبير و سرودهاى شادى سر مى دادند (1)، حضرت فاطمه (س) را به خانه على (ع) وارد كردند. (2)

آرى، پيامبر (ص) با انتخاب سلمان براى انجام اين كار بزرگ، نه تنها عظمت او را به نمايش گذاشت و موضوع نژادگرايى را بى تأثير قلمداد كرد و نيز، او را از خاندان و محرم اسرار خويش دانست، بلكه با انتخاب يك غير عرب، از احساس رقابت و حسادت طبيعى فاميلى و قبيله اى سايرين، جلوگيرى كرد.

2. تسلّى دادن به فاطمه (س)

طبق روايتى كه از امام صادق (ع) وارد شده، هنگامى كه حضرت على (ع) را با وضع نگران كننده اى براى بيعت به مسجد مى بردند، حضرت فاطمه (س) نيز با تن رنجور خويش از خانه بيرون آمد و در حالى كه همه زنان بنى هاشم نيز همراه او حركت مى كردند، نزديك قبر پيامبر (ص) رسيد و فرياد برآورد: پسر عمويم را رها كنيد، به خدايى كه محمد (ص) را به حق فرستاده، اگر على (ع) را رها نكنيد، موى خود را پريشان مى كنم، پيراهن


1- بحارالانوار، ج 43، صص 93 و 136؛ فاطمه الگوى زن مسلمان، ص 100.
2- دلائل الامامه، ص 104؛ بحارالانوار، ج 43، صص 104، 115 و 116.

ص: 63

پيامبر (ص) را روى سر مى گذارم و به درگاه خدا، ناله و نفرين سر مى دهم.

سلمان مى گويد:

من نزديك فاطمه (س) بودم، نگرانى شديد او را مشاهده مى كردم و نيز مى ديدم ديوارهاى مسجد به لرزه درآمده و نزديك بود خراب شود. گفتم: اى بانوى من! صبر و مقاومت داشته باش، خداوند پدر تو را براى امّت رحمت قرار داده، تو نيز نفرين نكن كه گرفتارى فراهم مى شود. (1)

طبق روايت ديگرى نيز على (ع) فرمود: «سلمان! فاطمه (س) را آرام كن تا مبادا نفرين كند، زيرا مدينه زير و رو مى گردد». (2)

3. ناظر درد و رنج

در روايت ديگرى كه از امام صادق (ع) وارد شده، سلمان مى گويد:

همراه رسول خدا (ص) براى نماز به مسجد مى رفتم، چون مقابل خانه على (ع) رسيدم، ناله اى شنيدم كه از درد سر، گرسنگى و مجروح شدن دست به خاطر آسياب كردن بلند بود، وقتى حلقه در را زدم، فضّه خدمت گزار گفت: كيست؟ جواب دادم: سلمان فرزند اسلام هستم. وقتى فضّه گفت: اندكى توقّف كن، چون فاطمه (س) پوشش كامل ندارد، من عباى خود را براى آن حضرت داخل خانه


1- الاحتجاج، ج 1، ص 114؛ سلمان فارسى، ص 160.
2- ناسخ التواريخ خلفا، ج 1، ص 87؛ سلمان فارسى، ص 160.

ص: 64

انداختم و آن گاه وارد شدم. فاطمه (س) فرمود: به خداى كعبه، سلمان از خاندان ماست، ولى مشاهده كردم آن بانوى بزرگ (س) به قدرى جُو آسياب كرده كه بر اثر مجروح شدن دستش، دسته آسياب خون آلود است.

حسن بن على (ع) كه كودكى بود، كنار خانه نشسته و از گرسنگى رنج مى برد، وقتى من از آن صحنه ها ناراحت شدم، در حالى كه فضه خدمت گزار نيز حضور داشت، حضرت فاطمه (س) فرمود: پدرم رسول خدا (ص) كارهاى خانه را يك روز در ميان بين من و فضّه تقسيم كرده و امروز نوبت كار من است. پيشنهاد كردم كه به آن بانو كمك كنم، فرمود: من حسن (ع) را آرام مى كنم و تو آسياب كن .... (1)

4. چادر وصله دار

در تاريخ آمده كه وقتى آيه «وعده همه مردم (گمراه) آتش دوزخ خواهد بود ...» (2) نازل شد، رسول خدا (ص) بسيار گريه كردند. اصحاب هم با ديدن آن حال، سخت گريستند. امّا نمى دانستند سروش وحى چه آيه اى آورده و به خاطر وضع روحى پيامبر (ص) هم، نمى توانستند علت گريه آن حضرت را جويا شوند. ولى مى دانستند وقتى


1- دلائل الامامة، ص 141؛ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 53.
2- و انَّ جَهَنَّمَ لِمَوْعِدُهُمْ اجْمَعينَ حجر: 43.

ص: 65

رسول خدا (ص) فاطمه (س) را ببيند شادمان مى شود. بدين جهت به خانه آن بانوى بزرگ رفتند و مشاهده كردند در حالى كه با آسياب دستى آرد جو تهيه مى كرد، به خواندن آيه: (وَ ما عِنْدَ اللهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى) (قصص: 60) مشغول است.

اصحاب، موضوع گريه پيامبر را به اطلاع فاطمه (س) رسانيدند و آن بانوى بزرگ نيز؛ به سوى خانه رسول خدا (ص) حركت كرد. سلمان فارسى مى گويد: «حضرت فاطمه (س) چادرى پوشيد كه دوازده جاى آن، با نخ هاى موئين درخت خرما وصله خورده بود».

آن گاه رسول خدا (ص) فرمود: «سلمان! اين را بدان كه دختر من از گروه سابقين است (1) و به مقام والاى تقرّب خداوند دست يافته است».

5. دعوت فاطمه (س) و دعاى نور

عبدالله، فرزند سلمان از پدر خود روايت كرده است كه: «ده روز از وفات رسول خدا (ص) گذشته بود، وقتى از خانه بيرون آمدم، با على (ع) برخورد كردم، آن حضرت فرمود: اى سلمان! تو نيز بعد از وفات رسول خدا (ص) به ما جفا كردى؟!

گفتم: اى مولاى محبوب من! من نامهربان نشده ام، آيا چگونه ممكن


1- وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ* أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ واقعه: 10 و 11.

ص: 66

است در حقّ شما جفا شود؟! بلكه غم و اندوه حوادث تلخ پس از وفات رسول خدا (ص) مرا از زيارت شما بازداشت! آن حضرت فرمود: اكنون به خانه ما برو كه فاطمه (س) مشتاق ملاقات توست و تحفه هاى بهشتى هم براى تو آماده كرده است ...

سلمان مى گويد: با شتاب خود را به خانه فاطمه (س) رساندم و پس از آنكه آن بانو نيز از عدم حضور من گلايه كرد، آمدن فرشتگان بهشتى و تحفه ها و مژده هاى بهشتى را به من اطلاع داد ...

پس از آن تقاضا كردم: اى بانوى من! دعايى را به من بياموز كه از بيمارى «تب» در امان باشم. آن بانوى بزرگ اين «حِرز» و دعايى را كه به «دعاى نور» معروف شده و مداومت بر خواندن آن، سبب مصونيت از تب مى گردد بدين شرح به من آموخت:

بِسمِ الله الرّحمنِ الرَّحيمِ، بِسْمِ اللهِ النُّور، بِسمِ اللهِ نُورِ النُّور، بِسمِ اللهِ نُورٌ على نُور، بِسمِ اللهِ الّذي هُوَ مُدَبِّرُ الامورِ، بِسمِ الله الَّذي خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ، الحمدُ للهِ الَّذي خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ، وَ أنزَل النُّورَ على الطُّورِ، في كتابٍ مَسْطورٍ، في رَقٍّ مَنْشُورٍ، بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ، على نبيٍّ مَحبُورٍ، الحمدُ للهِ الّذي هُوَ بالعِزِّ مَذكُورٌ و بِالفَخرِ مَشْهورٌ، وَ

ص: 67

عَلَى السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ مَشكُورٌ، وَ صَلَّى اللهُ عَلى سَيّدنِا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرِين ...

سلمان مى گويد: اين دعا را من به بيش از هزار نفر از مردم مدينه و مكّه كه گرفتار تب بودند آموختم و همه با عنايت خداوندى از بيمارى تب بهبودى يافتند. (1)

6. آخرين شب

غم و اندوه دردناكى شهر مدينه را فرا گرفته است، زيرا يگانه دخت والاگهر رسول خدا (ص) در جوانى و با مظلوميت چشم از اين جهان فروبسته و نيز، وصيت كرده است كه: شبانه تجهيز و دفن شود و نا اهلان در مراسم تدفين او شركت نكنند و براى مشروعيت بخشيدن به حاكميت غاصبانه خويش نتوانند، بهره بردارى نمايند. (2)

سلمان، اين صحابى پاك باخته در همه شرايط، وفادارى و همراهى و همرازى خويش با على (ع) و فاطمه (س) را عملى گردانيد و به قول ابن ابى الحديد: شيعه خاصّ على (ع) شناخته شده بود. (3)

در تاريخ اين چنين مى خوانيم: وقتى شب همه جا را فرا گرفت و


1- بحارالانوار، ج 43، ص 68؛ ج 22، ص 352؛ نفس الرحمن، ص 339.
2- بحارالانوار، ج 43، ص 183.
3- شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج 18، ص 39.

ص: 68

چشم ها به خواب رفت، على (ع)، حسن (ع) و حسين (ع)، عمّار ياسر، مقدادبن اسود دئلى، عقيل بن ابى طالب، زُبيربن عوّام، ابوذر غِفارى، بريده عجلى، سلمان فارسى، تعدادى از بنى هاشم و افراد خاصّ وابسته به خاندان پيامبر (ص) جسد مقدّس حضرت زهراى مرضيه (س) را تشييع نمودند، بر او نماز خواندند و به خاك سپردند. (1)

و بدين ترتيب، سلمان فارسى اطاعت و خدمت خويش را تا آخرين لحظه حيات دخت پيامبر (ص) و هم دردى و يارى خويش را در آغاز سوگوارى و تنهايى حضرت على (ع) عملى گردانيد.


1- بحارالانوار، ج 43، ص 193؛ سلمان فارسى، ص 171.

ص: 69

ص: 70

فصل ششم در جبهه هاى جنگ

اشاره

راز عظمت، محبوبيت و ماندگارى سلمان، صحابى مخلص پيامبر (ص)، چند بُعدى بودن شخصيت اوست.

به عبارت ديگر، سلمان، نه تنها ابرمرد ايمان و عبادت بود، بلكه در قلمرو علم و دانش نيز، مقام والايى داشت؛ آنجا كه مى بايست از ساحت اهل بيت: دفاع كند، برمى آشفت و فرياد برمى آورد، به هنگام كار و تلاش نيز، نهايت سعى و كوشش خود را به كار مى بست. و هنگام دفاع از كيان اسلام، با وجود كهن سالى در جبهه هاى جنگ شركت مى كرد.

در اين فصل، به طور خلاصه، مواردى از حضور در جبهه هاى جنگ و رزم آورى و شجاعت ها و فداكارى هاى مؤمنانه و دلسوزانه او را از نظر مى گذرانيم.

ص: 71

1. جنگ خندق

اشاره

نقشه شوم مشركان مكه و كارشكنى منافقان مدينه كه در سال سوم هجرت در قالب جنگ «احد» و براى نابودى پيامبر (ص) و اساس اسلام صورت گرفت، اگرچه موجب به شهادت رسيدن بيش از هفتاد تن از عزيزان و فرماندهان و ياران گرامى رسول خدا (ص) شد، ولى اين جنگ خونبار، بر مقاومت پيامبر (ص) و ياران ايشان افزود و كينه عميق ترى را در دل كافران و مشركان و منافقان اسلام به جاى گذاشت، بر اين اساس، همه دشمنان اسلام، كه از گروه هاى مختلفى تشكيل مى شدند و قرآن كريم جمع آنها را احزاب ناميده (1)، براى نابودى آيين توحيدى اسلام، تصميم گرفتند يك نبرد حساب شده و همه جانبه اى را ترتيب دهند.

بدين منظور گروهى از يهوديان مدينه، به مكه رفتند و با قبيله قريش كه از دشمنان سرسخت پيامبر اسلام (ص) بودند، پيمان نظامى بستند و به تدريج قبيله هاى: غطفان، بنى سَليم، بنى اسد بن خُزيمه، بنى فزاره، بنى اشجع، بنى مروه، بنى قُريظه، بنى نَضير و افراد مخالف ديگرى را به خود ملحق كردند و دست كم سپاهى ده هزار نفرى به فرماندهى ابوسفيان بن حرب كه از قبيله قريش بود (2)، را تشكيل دادند. هنگامى كه پيامبر از اين خبر خطرناك مطلع شد، با ياران مشورت كرد كه براى دفاع


1- احزاب: 22.
2- السيرة النبويه، ج 3، ص 226؛ تاريخ پيامبر اسلام، صص 378-؛ سلمان فارسى، ص 282.

ص: 72

بهتر است از شهر خارج شوند و در هرجا كه با دشمن برخورد كردند با آنها بجنگند؟ و يا در مدينه بمانند و از شهر و مردم و كيان اسلام دفاع كنند. (1)

يارانى كه مورد مشورت رسول خدا (ص) قرار گرفتند، هفتصد نفر بودند، از جمله يكى از آنها كه سلمان بود كه گفت: «اى رسول خدا (ص) سپاه اندك ما، در برابر سپاه انبوه دشمن توان مقابله ندارد!»

رسول خدا (ص) فرمود: پس چه بايد كرد؟ سلمان پاسخ داد: «در مسيرى كه دشمن حمله مى كند، بايد خندق حفر كنيم تا مانع حمله آنها شويم و بهتر بتوانيم دشمن را دفع كنيم، زيرا آنها از همه طرف نمى توانندحمله كنند. شيوه ما در ايران هم، چنين بود كه در مواضعى كه دشمن حمله مى كرد، خندق حفر مى كرديم».

بر پايه اين روايت: جبرئيل بر پيامبر (ص) نازل شد و با اشاره به سلمان، نظر او را تأييد كرد. (2)

حفر خندق

محل مناسبى كه دشمن مى توانست از آنجا به مدينه حمله كند، مسير مكّه بود، زيرا مسيرهاى ديگر به خاطر وجود، نخلستان ها و ساختمان ها، مصونيت بيشترى داشتند.


1- تاريخ پيامبر اسلام، ص 380؛ سلمان فارسى، ص 282.
2- تفسير القمى، ج 2، ص 177؛ نفس الرحمن، ص 146؛ المغازى للواقدى، ج 1، ص 445.

ص: 73

خندق كه معرّب «كندن» است را سلمان طراحى و پيامبر (ص) دستور آن را صادر كرد. رسول خدا (ص) براى دفاع و حفاظت از شهر عبدالله بن مكتوم را جانشين خود قرار داد و با سه هزار نيروى نظامى (1) كه با خود بيل و كلنگ، و زنبيل و وسايل ساده اى همراه داشتند، كوه سلع را پشت سر نهادند، و پس از تقسيم كار، مشغول كندن خندق شدند، هر ده نفر مى بايست چهل ذراع حفر كنند. سلمان كه مرد شجاع و دلاورى بود، توانست هر روز پنج ذراع در پنج ذراع، (عرض و طول) با عمق پنج متر حفر كند، كارآيى سلمان به قدرى چشمگير بود كه هريك از گروه هاى مهاجر و انصار مى خواستند، او را از خود بدانند، ولى رسول خدا (ص) به اين بحث ها خاتمه داد و فرمود: سلمان، عضو خاندان ما اهل بيت (ع) است. (2)

در بيانى هم اين گونه آمده كه سلمان به خاطر كارآيى فوق العاده اش مورد چشم زخم قيس بن ابى صَعصَعه قرار گرفت و بيهوش به زمين افتاد. درآن هنگام، رسول خدا (ص) دستور داد: او را وضو و غسل دادند و آب آن را در ظرفى جمع كرده، پشت سر او خالى كنند، بدين ترتيب سلمان بهبودى يافت و به كار خويش ادامه داد. (3)

در اين جنگ، وضع مادى مسلمانان بسيار ناراحت كننده بود، حتى ابزار ساده اى همچون، بيل و كلنگ و تيشه و زنبيل را هم از يهوديان


1- السيرة النبويه، ج 3، ص 231.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 427، نفس الرحمن، ص 145.
3- المغازى، صص 445- 447؛ نفس الرحمن، ص 146.

ص: 74

بنى قريظه كه در حال صلح با پيامبر (ص) بودند به امانت گرفته بودند. (1)

از لحاظ وضع غذا و مواد خوراكى هم مسلمانان از نظر شرايط زندگى مسلمانان، در تنگناى سختى به سر مى بردند. امام على (ع) فرموده اند:

كُنّا مَعَ النَّبيِّ في حَفْرِ الخَنْدَقِ، إِذا جائَتْهُ فاطمةُ (س) وَ مَعها كُسَيْرَةٌ مِنْ خُبْز، فَدَفَعَتْها إلَى النَبيِّ، فقالَ (ص) ما هذِهِ الكُسَيْرَة؟ قالَت: قُرصاً خَبَزْتُهُ لِلحَسَنِ وَ الحُسَيْن، جِئتُكَ مِنه بِهذه الكُسَيْرَة، فَقالَ النَّبيُّ (ص): أما إِنَّهُ أوَّلُ طَعامٍ دَخَلَ فَمَ أبيكَ مُنْذُ ثَلاث. (2)

ما، در كندن خندق همراه پيامبر (ص) بوديم، يك روز فاطمه (س) در حالى كه تكّه نانى براى رسول خدا (ص) آورده بود، آن حضرت فرمود: اين چيست؟ فاطمه (س) گفت: يك قرص نان براى حسن (ع) و حسين (ع) پخته بودم و اين تكّه از آن را هم براى شما آوردم، پيامبر (ص) فرمود: دخترم! بدان كه پس از سه روز، اين اوّلين لقمه غذايى است كه در دهان پدر تو قرار مى گيرد.

اما ياران پيامبر (ص) با وجود اين سختى هاى طاقت فرسا و انجام آن همه


1- المغازى، صص 445- 447؛ نفس الرحمن، ص 146.
2- عيون اخبار الرضا ع، ص 206؛ بحارالانوار، ج 20، ص 245.

ص: 75

كار فشرده و سنگين، در پرتو ايمان و اميدى كه داشتند همچنان شاد و سرحال بودند، شوخى مى كردند، سرود و رجز سر مى دادند در همين حال، كار را نيز، كار را با سرعت پيش مى بردند. سلمان هم، كه هنوز زبان عربى را خوب فرا نگرفته بود و نمى توانست مانند ديگران سرود بخواند، به دعاى پيامبر (ص) زبان به شعر گشود و اين چنين سرود:

ما لِى لِساناً فَأقولُ شِعراً أسألُ رَبّى قُوّة و نَصراً

على عَدُوِّى وَ عدوّ الطُّهَرا مُحمَّدُ المُختارُ حازَ الفَخرا

حَتّى أنال فى الجِنان قَصراً مَعَ كُلّ حَوراء نُحاكى البَدْرا (1)

من زبان شعر سرودن ندارم، از پروردگارم قوّت و پيروزى طلب مى كنم، تا بر دشمن خود و دشمن پاكى پيامبر (ص) برگزيده كه مايه افتخار است پيروز گردم، و با حوريان زيباى سياه چشم، كه چون ماه تمام مى درخشند، در قصرهاى بهشتى همنشين شوم.

به هر حال پيامبر (ص) و ياران فداكار آن حضرت، حفر خندق را در مدت شش روز (2) آن طور كه نوشته اند، با حدود پنج كيلومتر و نيم طول، حدود ده متر عرض و پنج متر عمق، با تحمّل گرسنگى و در حالى كه برخى هم روزه دار بودند به پايان رساندند. (3) آنها هشت راهگذر


1- الدرجات الرفيعة، ص 218؛ بحارالانوار، ج 18، ص 19.
2- المغازى، ج 1، ص 454.
3- تاريخ پيامبر اسلام، ص 382.

ص: 76

براى رفت و آمد افراد خودى قرار دادند و نگهبانانى بر آنها گماشتند. (1) و آن گاه كه ارتش دشمن با اين موانع سخت روبه رو شدند، با ناراحتى فرياد زدند: «وَ اللهِ، إنَّ هذِهِ لَمَكيدَةٌ، ما كانَتِ العَرَبُ تَكيدُها» (2)؛ «به خدا سوگند، اين كيد و تدبيرى است كه هيچ گاه عرب آن را نمى دانست».

در نتيجه، ابوسفيان و ارتش مشرك و منافق ده هزار نفرى او، به مدت پنج روز، حيران و سرگردان بودند. اما به ناچار روز پنجم، عَمروبن عبدود، شجاع ترين فرماندهان آنها با استفاده از فرصتى خود را با اسب چالاكش به داخل محدوده پشت خندق و سپاه اسلام رسانيد و هماورد طلبيد و در حالى كه از بيم او همه نفس ها به شماره افتاده بود، على (ع) در برابر او ايستاد و همان لحظه بود كه رسول خدا (ص) فرياد برداشت: «بَرَزَ الإيْمانُ كُلُّهُ إلىَ الشِّرك كُلِّهِ» (3)؛ «همه ايمان در برابر همه شرك قرار گرفت».

حضرت على (ع) عمرو را از پاى درآورد و بدين مناسبت رسول خدا (ص) فرمود: «لَضَربَةُ عليٍّ افضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثّقلَين» (4)؛ «هر آينه، ضربه شمشير على (ع) [براى نابودى عمروبن عبدود] از عبادت جنّ و انس


1- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 50.
2- السيرة النبويه، ج 3، ص 235؛ المغازى، ج 1، ص 470؛ بحارالانوار، ج 20، ص 224.
3- دلائل الامامة، ج 2، ص 401.
4- مقتل خوارزمى، ص 58؛ دلائل الامامة، ج 2، ص 256؛ بحارالانوار، ج 41، صص 91 و 97.

ص: 77

برتر است».

2. جنگ حنين و طائف

سلمان در دو جنگ ديگر به نام هاى حنين و طائف در ركاب رسول خدا (ص) و در سپاه اسلام حضور داشته است. پس از فتح مكّه در سال هشتم هجرت و گسترش اسلام، قبيله هَوازِن به فرماندهى مالك بن عَوف نَصرى، براى پيش گيرى از نفوذ بيشتر اسلام، آماده جنگ با رسول خدا (ص) شدند.

رسول خدا (ص) پس از پيروز شدن بر قبيله هوازن، در شوّال سال هشتم هجرت با سپاه خويش روانه طائف شد و در آخرين منزل مسير خود مسجدى ساخت و در آن نماز خواند و سپس با سپاه خويش، به نزديكى حصار بلند، طائف رسيد، امّا چون افراد دشمن دروازه هاى شهر را بسته و در برج هاى بلند سنگر گرفته بودند، تعدادى از سپاهيان آن حضرت بر اثر تيرباران آنها از پاى در آمدند، زيرا وارد شدن به شهر هم كار بسيار سختى بود. پس، ناچار شهر طائف را به مدّت ده روز، يا به قول طبرى و ابن هشام، به مدّت بيست روز، محاصره كردند. (1) جنگ سختى در گرفته بود، طائفيان از بالاى بام ها و برج ها، با تير، سنگ و پاره هاى آهن، به


1- تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 133؛ السيرة النبوية، ج 4، ص 125.

ص: 78

سپاه اسلام ضربه مى زدند و آنها را مجروح و مقتول مى كردند. (1)

سرانجام، رسول خدا (ص) با ياران و افراد سپاه خويش، از جمله سلمان فارسى مشورت كرد، سلمان گفت: «عقيده من اين است كه منجنيق نصب كنيم». (2)

پس از پذيرفتن اين طرح، رسول خدا (ص) دستور تهيه آن را داد. يزيدبن زمعه از محل جَرش كه در نواحى مكّه بود، منجنيق و دو دبّابه (اتاقك هاى چوبى قابل حركت كه براى محافظت ساخته مى شدند و شبيه تانك هاى جنگى امروزى بودند) آورد. على (ع) بى امان جنگيد. مسلمانان چهارده شهيد دادند. (3) از افراد دشمن، قبيله ثَقيف مسلمان شدند (4) و در نهايت، اين نبرد با پيروزى سپاه اسلام كه سلمان نيز يكى از مجاهدان و طرّاحان آن بود، پايان يافت.

3. جنگ قادسيه

آن هنگام كه ارتش اسلام، براى دعوت و هدايت مردم، سرزمين ها را يكى پس از ديگرى در مى نورديد، فرمانده آنها ابوعبيده ثقفى، معروف به ابوعبيدالله جرّاح، در سرزمين شام كشته شد، و چهار هزار نفر از


1- سلمان فارسى، ص 290.
2- المغازى، ج 2، ص 927؛ السيرة النبوية، ج 4، ص 121.
3- تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 133.
4- السيرة النبوية، ج 4، ص 125؛ تاريخ پيامبر اسلام، ص 600.

ص: 79

مسلمانان نيز، مفقود و يا در آب غرق شدند. (1)

خليفه دوم، نتوانست اين فاجعه را تحمل كند، پس برآن شد تا همه نيروهاى مسلمانان را از يمن، مكه، مدينه، كوفه، بصره، و شام، عليه دشمن بسيج كرده و با فرماندهى خود دشمن را سركوب كند، اما در اين مورد كه خود، مدينه را ترك كند و در جبهه فرماندهى سپاه را عهده دار شود، با امام على (ع) مشورت كرد. (2)

آن حضرت نيز، با توجه به احتمال حمله ناگهانى روميان صلاح ندانست كه خليفه، از مركز اسلام خارج شود. (3)

بنابراين، سعدبن ابى وقّاص، به فرماندهى سپاه اسلام انتخاب شد تا به قادسيه در عراق اعزام شود. (4)

قادسّيه- كه امروز نيز، در عراق قرار دارد و به «استان» تغيير نام داده شده- آن روز در مغرب ايران، پانزده فرسنگى كوفه بود، چهار ميل با عذيب فاصله داشت. (5) سرانجام سپاهيان اسلام از مدينه حركت كردند و با گذر از شام و چند شهر ديگر (تعدادى نيرو به آنها اضافه شد. كه


1- مروج الذهب، ج 2، ص 308.
2- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 143.
3- نهج البلاغة، خطبه 146؛ ارشاد مفيد، ص 17.
4- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 143.
5- لغت نامة دهخدا، ج 38، ص 22.

ص: 80

دينورى، تعداد آنها را بيست و دو هزار نفر نوشته) (1)، در برابر فرمانده ارتش ايران رستم فرّخ زاد كه به قول طبرى، با سى هزار نفر (2)، از سوى پادشاه ايران يزدگرد صف كشيده بودند، قرار گرفتند و آماده كارزار شدند.

مغيرة بن شعبة ثقفى هدف سپاه اسلام را، دعوت به اسلام، نجات انسان از بردگى و عبادت خداوند اعلام كرده بود. (3)

سپاه اسلام، به قدرى منظّم و مجهّز بود كه گروهى از پزشكان و جرّاحان نيز، همراه آنها بودند. كار قضاوت امور مالى هم، به عهده عبدالله بن ربيعه باهلى بود و سرپرستى و هدايت اين گروه ها را سلمان فارسى به عهده داشت. (4)

به هر ترتيب جنگ قادسيه- كه سلمان فارسى در آن نقش مديريت و كمك رسانى را بر عهده داشت- پس از چهار روز جنگ و درگيرى سخت و به اسارت گرفتن چهار هزار ايرانى و كشته شدن رستم فرخ زاد، در محرم سال چهاردهم هجرت، مطابق با سال (635 م)، با پيروزى سپاه اسلام و هدايت گرى از سوى سلمان فارسى نسبت به هم وطنان خويش، به پايان رسيد. (5)


1- الاخبار الطوال، صص 114- 115.
2- تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 87.
3- حياة الصحابة، ج 1، ص 214.
4- تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 88.
5- فتوح البلدان، ص 69؛ ناسخ التواريخ خلفاء، ج 2، ص 61.

ص: 81

4. فتح مدائن

در شوال سال پنجم هجرت، مسلمانان به هنگام حفر خندق با سنگ سفيد سختى برخورد كردند. رسول خدا (ص) با كلنگ بر آن كوبيد تا جرقّه هايى از آن پديد آمد. سپس براى هر جرقه اى كه زده مى شد، مژده اى دادند؛ از جمله فرمودند: «هذهِ فُتوحٌ يَفْتَح الله بَعْدي، يا سَلْمانُ!» (1)؛ «اى سلمان! اينها پيروزى هايى است كه خداوند پس از من به وجود مى آورد».

سال ششم هجرت نيز، كه خسروپرويز پادشاه ايران، دعوت نامه پيامبر (ص) را پاره كرد، آن حضرت اين گونه دعا كرد كه: «خداوند مملكت او را پاره پاره گرداند». (2)

رستم فرخ زاد، فرمانده ارتش روزگار خسرو پرويز هم، در خواب ديده بود كه مملكت او از آسمان به زمين سقوط كرده است. (3)

فرمانده سپاه اسلام سعد بن ابى وقاص، با سپاه سرافراز خويش، از قادسيه راه فتح مدائن را در پيش گرفت، ولى او مى بايست براى رسيدن به مدائن از شطّ دجله عبور كند، پس، بسم الله گفت و با اسب خود، و در حالى كه سلمان نيز، در كنار او حركت مى كرد، وارد نهر آب شد و


1- السيرة الحلبية، ج 2، ص 635، نفس الرحمن، ص 149.
2- مكاتيب الرسول، ص 92؛ حياة الصحابة، ج 1، ص 123.
3- حياة الصحابة، ج 1، ص 213؛ سلمان فارسى، ص 297.

ص: 82

ساير نيروهاى مسلمان هم، در پى آنها در آب حركت كردند. سعد كه از ورود به نهر آب پريشان و بيمناك بود، اين آيه قرآن را تلاوت كرد: (ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ) (يس: 38).

او همچنين براى استمداد از ذات مقدّس پروردگار عالم، مى خواند:

حَسبُنا اللهُ وَ نِعْمَ الوَكيلُ، وَ اللهِ لَينْصُرنَّ اللهُ وَليَّهُ، وَ لَيُظْهِرَنَّ دِينَه، وَلَيَهْزِمَنَّ عَدُوَّهُ، إن لَم يَكُنْ فِي الجَيشِ بَغْيٌ أو ذُنُوبٌ تَغْلِبُ الحَسَناتِ. (1)

خداوند ما را كفايت مى كند و او خوب وكيلى است، به خدا سوگند، خداوند دوستان خود را يارى خواهد كرد و دين خويش را پيروز مى گرداند و دشمن خود را شكست مى دهد، اگر در ارتش مسلمانان ستمى نباشد و يا گناهان، خوبى ها را مغلوب نگردانند.

اما سلمان فارسى كه جنگ ها و پيروزى هايى را ديده بود، آن هنگام كه سخن بيم آلود سعد را شنيد، با سخنان حكيمانه اى اين گونه او را دلدارى داد كه:


1- تاريخ الامم والملوك، ج 4، ص 173.

ص: 83

الإسْلامُ جَديدٌ، ذُلِّلَتْ لَهُم واللهِ البُحورُ، كما ذُلِّلَ لهم البَرُّ، أما وَالَّذي نَفْسُ سلمانَ بِيَدهِ، ليَخْرُجَنَّ مِنْهُ أفواجاً، كما دَخَلوُهُ أفواجاً. (1)

اسلام دين جديد است، [و ملت آن نيز نيكوكاراند] به خدا سوگند، درياها براى آنها رام شده، همان طور كه خشكى ها بر آنها آسان و رام است، به خدايى كه جان سلمان در اختيار اوست، افراد سپاه گروه گروه از آب دجله خارج مى شوند، همان طور كه گروه گروه به آن وارد شدند.

به هر حال، آن چنان فارسيان از اين گونه به آب زدن سپاه اسلام به وحشت افتادند كه فرياد مى زدند: «ديوان آمدند، ديوان آمدند.» آنگاه خرداد يكى از فرماندهان آنها فرياد زد كه: اى جماعت عرب! شما نمى توانيد با ما مقابله كنيد. سپس سپاهيانش به دستور او، مسلمانان را تير باران كردند. (2)

سپاهيان اسلام نهر دجله را پشت سر گذاشتند و بدين ترتيب، به اولين شهر مدائن يعنى «بهر سير» يا «وه اردشير» وارد شدند. سلمان اهل ايران بود، به همين دليل به قول طبرى، رهبرى مسلمانان را به عهده گرفت و به منظور پيش گيرى از قتل و درگيرى، اين گونه به ارشاد و


1- تاريخ الامم والملوك، ج 4، ص 173؛ الاخبار الطوال، ص 121.
2- تاريخ الامم والملوك، ج 4، ص 173؛ سلمان فارسى، ص 299.

ص: 84

دعوت ايرانيان پرداخت و خطاب به آنان گفت.

إنّي مِنكُم في الأصلِ، وَ أنا أرِقُّ لَكُم، وَ لَكُم في ثَلاثٍ أدعوكُم إليَها ما يُصلِحُكُم: إن تُسْلِموا فإخوانُنا، لَكُم ما لَنا وَ عَلَيكُم ما عَلَينا، وَ إلّا فَالجِزيَةُ، وَ إلّا نابَذْناكُم عَلى سَواءٍ إنَّ اللهَ لا يُحِبُّ الخائِنينَ. (1)

ريشه و اصالت من هم ايرانى است، من نسبت به شما مهربان و دوستدار هستم و شما در سه چيزى كه به آن دعوت مى كنم مختاريد: اگر مسلمان شديد برادران دينى ما خواهيد بود و در تكاليف و حقوق، با ما مساوى هستيد و اگر در برابر اسلام تسليم نشديد، بايد جزيه بدهيد، در غير اين دو صورت، ما ناچاريم با شما بجنگيم، زيرا خداوند خائنان را [كه فريب كارى مى كنند و زير بار آئين حق نمى روند] دوست نمى دارد.

سلمان، اين شيوه دعوت و هدايت را تا سه روز ادامه داد، ولى مردم بَهْرسير زير بار نرفتند. پس به ناچار جنگ در مدائن شروع شد و اهل مدائن با شكست، شهر و ديار خويش را رها كردند و راه فرار را پيش گرفتند. (2)


1- تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 173.
2- تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 173.

ص: 85

در برخى از اخبار تاريخى هم آمده كه سلمان در فتح شام و حمص، در نزديكى فرات، به يارى جنگجويان مسلمان شتافته است. (1)

5. جنگ بِلِنْجِر

جنگ بلنجر جبهه ديگرى بود كه سلمان در آن حضور داشت. بلنجر در گذشته پايتخت خزر بوده كه البته بعدها آتِل پايتخت آن شده است. (2) خزر نام طايفه اى از اقوام آريايى است كه در گذشته در تركستان و سواحل غربى درياى خزر سكونت داشته اند. آنها از سال (600- 950 م) در قسمت جنوب غربى قفقازيه، صاحب حكومت و قدرت بوده اند. نام درياى خزر هم، از نام آنها گرفته شده است. (3)

به هر حال، طبق متون تاريخى، سلمان فارسى در اين جنگ حضور داشت و پس از آنكه سلمان بن ربيعه باهلى در اين جنگ شهيد شد، او با سپاه اسلام، از راه گيلان، كوه هاى گرگان و جنگل هاى مازندران برگشت. (4)

6. پيكارى ديگر


1- التاريخ الصغير، ج 1، صص 96 و 98؛ بررسى زندگى ... سلمان فارسى، ص 17.
2- حدود العالم، ص 192.
3- فرهنگ عميد، تاريخ- جغرافيا، ص 391.
4- فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 113.

ص: 86

ابونعيم اصفهانى و ابن سعد، آورده اند: مردى از قبيله بنى عبد قيس روايت مى كند: با سلمان فارسى كه فرمانده گروهى از سپاهيان اسلام بود، عبور مى كرديم، وقتى به گروهى از جوانان ارتش برخورد كرديم، آنها خنده اى سردادند و با مشاهده سلمان كه غير عرب بود و لباس هاى ساده اى به تن داشت به استهزاء گفتند: اين شخص فرمانده شماست؟!

آن مرد مى گويد به سلمان گفتم: اى ابو عبدالله! آيا مى بينى اينان چه مى گويند؟

سلمان گفت: كارى نداشته باش، آنها را به حال خود واگذار، خير و شر بعد از اين روشن مى شود، اما اگر توانستى خاك بخورى و حتى امير دو نفر نباشى، اين كار را انجام بده و از آه و ناله افراد مظلوم و درمانده بپرهيز، زيرا دعاى آنها مستجاب مى شود. (1)

برخى از مورخان درباره حضور سلمان در جنگ ها، آورده اند:

اوّلُ مَشاهِدِهِ الخَنْدَق، وَ لَم يَفُتْهُ بَعْدَ ذلكَ مَشْهَدٌ مَعَ رَسول الله (ص). (2)


1- حلية الاولياء، ج 1، ص 199؛ سلمان الفارسى، ص 127؛ فتاوى صحابى كبير، ص 105؛ سلمان فارسى، ص 308.
2- الاستيعاب، ج 2، ص 58؛ اسدالغابه، ج 2، ص 330؛ الاصابة، ج 2، ص 62؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 35.

ص: 87

اولين جنگى كه سلمان در آن شركت نمود خندق بود و پس از آن، حضور در هيچ يك از جنگ هاى رسول خدا (ص) را از دست نداد.

طبق مفهوم اين اعتراف تاريخى كه سلمان، حضور در هيچ يك از جنگ هاى پيامبر (ص) را از دست نداده، غير از جنگ بدر و احد كه وى به خاطر در قيد بردگى بودن نتوانسته در آنها شركت كند، در ساير جنگ ها كه 26 مورد بوده (1)، در 24 مورد آن در كنار رسول خدا (ص) شركت داشت، ولى به علت كهن سالى شمشير نزده، بلكه همچون جنگ خندق، كلنگ به دست داشته و يا در جنگ هاى ديگرى طراح و برنامه ريز، مرشد و راهنما و گاهى نيز، مدير و امدادرسان بوده و يا اينكه مثل بسيارى از قضاياى تاريخى، به خاطر دوستى ها و دشمنى ها، قوميت و مليت ها و غفلت كارى ها، موضوع شركت سلمان در جنگ ها هم، به دست فراموشى سپرده مى شد. به هر حال، با اضافه كردن شش جنگ (قادسيه، مدائن، دمشق، و حمص و بلنجر و ...)- كه پس از رحلت پيامبر (ص) رخ داد- به بيست و چهار جنگى كه در زمان رسول خدا (ص) به وقوع پيوست، مى توان اين گونه نتيجه گرفت كه سلمان بزرگ و كهنسال، به صورت هاى گوناگون در حدود سى جبهه جنگ، حضور يافت، و علاوه بر خدمات علمى، و فرهنگى و اعتقادى در قلمرو نبرد با باطل نيز، خوش درخشيده

است.


1- سفينة البحار، ج 3، ص 783؛ بحارالانوار، ج 19، صص 169- 186.

ص: 88

فصل هفتم آموزه ها و هدايت ها

اشاره

سلمان به دو كتاب مقدس انجيل و قرآن به طور كامل آشنا و مسلط بود. (1) به بيان امام صادق (ع)، او احكام و معارف شريعت حضرت عيسى (ع) را نيز مى دانست. (2) امام على (ع) هم او را لقمان امّت معرفى كرده بود. (3)

سلمان علاوه بر نقل احاديث و معارف اسلامى از زبان پيشوايان، خود نيز مطالب، نكته ها، تمثيل ها و آموزه هاى حكيمانه و سازنده اى دارد كه در اين فصل تعدادى از آنها را بازگو مى كنيم:

1. محروميت از نماز شب

مردى نزد سلمان، اين صحابى بزرگ آمد و سؤال كرد: اى ابوعبدالله!


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 36.
2- الدرجات الرفيعه، ص 211؛ نفس الرحمن، ص 218.
3- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 36.

ص: 89

علت چيست كه من موفّق به خواندن نماز شب نمى شوم!

سلمان گفت:

نبايد در روز مرتكب گناه شوى، زيرا اميرمؤمنان هم در جواب مردى كه چنين سؤالى كرد، فرمود: تو كسى هستى كه در روز مرتكب گناهانى شده اى و اين گناهان، قيد و بندى به وجود آورده اند، كه از خواندن نماز شب محروم مى شوى. (1)

2. ارتباط قلب و پيكر

ابوبَخترى مى گويد: سلمان گفت:

وضع قلب انسان و پيكر او مانند شخص نابينا و رفيق زمين گير او مى باشد، زيرا شخص زمين گير چشم دارد، ولى كمر و قدرت حركت ندارد كه بتواند حركت كند و ميوه را از درخت بچيند، امّا چون چشم دارد، رفيق نابيناى خويش را راهنمايى مى كند و او ميوه را مى چيند و خود مى خورد و به رفيق زمين گير خويش هم مى خوراند. (2)

اين سخن حكيمانه بيان كننده ارتباط و لزوم هماهنگى اعضاى بدن در مورد عناصر انسانى جامعه كه براى پيشبرد اهداف و تكامل اجتماعى نياز به همانگى دارند نيز صدق مى كند.


1- التوحيد للصدوق، ص 97؛ نفس الرحمن، ص 523.
2- حلية الاولياء، ج 1، ص 205؛ فتاوى صحابى كبير، ص 122.

ص: 90

يكى چشم و آن ديگرى پا شويم به هر جا كه بايد، در آنجا شويم

يك آييم ما هر دو تن، زان سپس به هر كار ما را بود، دست رس

حكيمانه گفت و پذيرفت لَنگ رهيدند آن هر دو، از قيد و ننگ

به گيتى اگر بنگرى، فى المثل همه خلق، در حكم كورند و شَل (1)

3. ميهمانى كم خرج

ابووائل مى گويد: من با رفيق خود به خانه سلمان وارد شديم و گفتگوهاى ما طول كشيد، تا اينكه وقت ناهار شد، سلمان گفت: اگر رسول خدا از تكلّف و خود را براى مهمان به زحمت انداختن منع نكرده بود، براى شما به دردسر مى افتادم. آن گاه سفره اى پهن كرد و نان و نمك براى خوردن گذاشت. رفيق من گفت: اگر در كنار اين نمك مقدارى «مَرزه» يا «آويشن» هم بود، غذاى بهترى داشتيم. سلمان با شنيدن اين تقاضا، آفتابه خود را فرستاد تا نزد كاسب گرو بگذارند و سبزى «مَرزه» يا «آويشن» فراهم كنند.

پس از صرف غذا، رفيق من گفت: حمد خداى را كه ما را با خوردن اين غذا قانع قرار داد. سلمان با شنيدن اين شكرگزارى و قناعت گفت: اگر قناعت پيشه بودى، آفتابه من به گرو نمى رفت! (2)

البته، بايد توجّه داشت كه اگر مهمانى بى وقت و بدون دعوت وارد


1- فتاوى صحابى كبير سلمان فارسى، ص 123.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 155؛ بحارالانوار، ج 22، ص 384.

ص: 91

شود، چنان كه سلمان با منش زاهدانه خويش به آن عمل كرد، حقّى بر گردن ميزبان پيدا نمى كند، امّا اگر ميهمانى با دعوت قبلى صورت گرفته باشد، وظيفه اخلاقى ميزبان حكم مى كند كه از وى به خوبى پذيرايى كند. در غير اين صورت به بيان امام صادق (ص) در تفسير آيه 148 سوره نساء، ميهمان مظلوم واقع شده و حتّى مجاز است كه آن را به ديگران اطلاع دهد تا به خاطر پذيرايى نامناسب، اغفال نشوند و مظلوم واقع نگردند. (1)

4. شش چيز عجيب!

امام صادق (ع) فرمود:

سلمان گفته است: من از شش چيز تعجّب مى كنم، سه چيز مرا به خنده مى اندازد و از سه چيز به گريه مى افتم!

امّا سه چيزى كه موجب گريه من مى شود:

1. از دست دادن دوستانى چون محمد و حزب و ياران او؛

2. وحشت از شروع روز قيامت؛

3. آنگاه كه در محضر عدل الهى قرار مى گيرم.

امّا آن سه چيزى كه مرا به خنده مى اندازد:

1. وضع افردى است كه دنبال دنيا مى دوند، امّا مرگ آنها را دنبال مى كند؛


1- البرهان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 425.

ص: 92

2. كسانى كه از وضع خود غافل اند، ولى خداوند آنها را فراموش نمى كند؛

3. افرادى كه از قهقهه، دهان خود را پُر مى كنند و نمى دانند كه خدا از آنها راضى يا خشمناك است. (1)

5. حالت چطور است؟

ابن مسيب روايت مى كند كه يك روز اميرمؤمنان (ع) وقتى از خانه خارج شد، با سلمان برخورد كرد و فرمود: «اى ابوعبدالله! حالت چطور است؟» سلمان پاسخ داد: «سر از خواب برداشتم در حالى كه در انديشه چهار غم و غصه به سر مى برم. امام على (ع) فرمود: «چه غم و غصّه هايى دارى؟» سلمان جواب داد:

1. غمّ و غصّه افراد خانواده كه نان مى خواهند و نيازمندى هايى دارند؛ 2. انديشه اينكه خداوند متعال از من اطاعت و عبادت مى خواهد؛ 3. در فكر غم و اندوه كار شيطان بودم كه به گناه راهنمايى مى كند؛ 4. در فكر كار ملك الموت بودم كه از من روح طلب مى كند.

امام على (ع) با شنيدن اين سخنان فرمود:

من همچنين مطالبى را براى رسول خدا بيان داشتم كه آن حضرت به من مژده داد: اين گونه غم و غصّه ها موجب آمرزش گناهان، مصونيت از آتش دوزخ و ترفيع مقام بندگان در پيشگاه خداوند مى شود. (2)


1- الاختصاص، ص 222؛ نفس الرحمن، ص 515.
2- جامع الاخبار، فصل 49، ص 107؛ نفس الرحمن، ص 533.

ص: 93

6. ظلمات روز قيامت

جرير بن عبدالله بَجلى مى گويد: از كنار درختى عبور مى كردم، ديدم شخصى زير آن خوابيده و پارچه اى را روى خود انداخته، امّا به خاطر گردش خورشيد، آفتاب روى آن شخص تابيده بود، من پارچه را كه كنار رفته بود، روى او كشيدم تا از حرارت آفتاب مصون بماند، در آن حال وى بيدار شد و من متوجّه شدم او سلمان است. پس از آنكه من منظور خود را خدمت رسانى اعلام كردم، وى به نصحيت پرداخت و گفت: اى جرير! در برابر خداوند مطيع و فروتن باش، زيرا هر كس در دنيا در برابر خداوند فروتن و تسليم باشد، روز قيامت خداوند به او مقام بلندى خواهد داد. اى جَرير! آيا مى دانى موجب ظلمات روز قيامت چيست؟

وقتى گفتم نمى دانم! سلمان گفت: «ظُلمُ النّاسِ بَعضُهُم بَعْضاً فِي الدّنيا» (1)؛ «ظلم و ستم كارى بعضى از مردم نسبت به ديگران در دنيا».

7. فردا شود پديد

امام صادق (ع) فرموده است: ميان مردى (كه به خاطر عربيت مغرور بود) با سلمان، گفت وگوى تندى واقع شد! آن مرد خطاب به سلمان گفت: تو كيستى، و من كيستم؟

سلمان كه منظور مرد نژادپرست را فهميده بود، با لحن حكيمانه اى


1- الدرجات الرفيعه، ص 217؛ حلية الاولياء، ج 1، ص 202.

ص: 94

گفت: امّا اول پيدايش من و تو، نطفه نجسى است و پايان زندگى من و تو نيز، لاشه گنديده اى خواهد بود، ولى وقتى فرداى قيامت فرا رسد و ميزان عمل برقرار و پرونده ها گشوده شود، هر كس كفّه ميزان عمل او سبك و پايين باشد، او پست و فرومايه است و هر كس كه ميزان عمل او سنگين بود، او كريم و بزرگوار خواهد بود. (1)

8. آموختن ضرورى

ابوبَخترى روايت مى كند كه سلمان در بيان بسيار حكيمانه اى به حذيفة بن يمان، صحابى بزرگ پيامبر (ص) و دوست خويش، اين گونه سفارش مى كرد:

إنّ العِلْمَ كَثيرٌ وَالعُمُرَ قَصْيرٌ، فَخُذْ مِنَ العِلْمِ ما تَحتاجُ إلَيْهِ في أمْرِ دينِكَ، وَ دَعْ ما سِواه و لا تعانِهِ. (2)

دامنه علم و دانش وسيع و گسترده است و عمر انسان كوتاه. بنابراين، علم و دانشى را كه در راه ديندارى خود بدان نيازمند هستى بياموز و علوم ديگرى را كه در اين محور خيلى بدان نيازى ندارى، رها كن و به آن اهميت مده.

9. اهميت حفظ امانت


1- الدرجات الرفيعه، ص 212؛ علل الشرايع، ص 276.
2- حلية الاولياء، ج 1، ص 189.

ص: 95

در معارف اسلامى، امانت دارى خواه مادّى باشد يا معنوى، به منظور تحكيم روابط اخلاقى و حقوقى، از اهميت بالايى برخوردار است. اين اهميت به اندازه اى است كه امام صادق (ع) فرموده است: «اگر قاتل اميرمؤمنان (ع) مرا امين خود بداند و چيزى را به امانت نزد من گذارد، امانت را به او برمى گردانم». (1)

بر اساس اين آموزه ها، سلمان در جواب فردى كه به او گفت فلان كس به تو سلام رسانده، پاسخ داد:

أما إنّكَ لَو لَمْ تَفْعَل، لَكانَت أمانَةً في عُنُقِكَ. (2)

اگر سلام او را ابلاغ نكرده بودى، امانتى بر گردن تو مى ماند كه آن را ادا نكرده بودى.

10. سخن حكيمانه

ميمون بن مِهران روايت كرده است: حذيفة بن يمان و سلمان فارسى، به خيمه زن عربى از طايفه نَبط وارد شدند و از او سؤال كردند: در خيمه، جاى پاك و طاهرى هست تا در آن نماز بخوانيم؟ زن عرب بيابانى پاسخ داد: براى خواندن نماز، قلب خود را پاك گردانيد. آن گاه


1- بحارالانوار، ج 72، ص 114.
2- ربيع الأبرار، ج 1، ص 39؛ حلية الأولياء، ج 1، ص 201.

ص: 96

يكى از آنان به ديگرى خطاب كرد و گفت: سخن حكيمانه اين زن بيابان نشين را بگير و به كار ببند، اگر چه اين سخن حكيمانه، از درون و قلب زن كافرى تراوش كرده است. (1)

11. روى سنگ داغ

در روايتى آمده است: يك روز رسول خدا (ص) سلمان و ابوذر غفارى را نزد خويش فراخواند و به هر يك مبلغى هديه داد.

سلمان، وقتى حضور پيامبر را ترك كرد مبلغى را كه دريافت كرده بود، در مسير خود ميان تهى دستان و نيازمندان تقسيم كرد، امّا ابوذر آن مبلغ پول را صرف مخارج معاش و زندگى خويش نمود.

روز بعد كه آن حضرت آنها را دعوت نموده بود، دستور داد سنگى را با آتش داغ كردند، آن گاه به سلمان و ابوذر فرمود: هر كدام به نوبت بالاى سنگ داغ بروند و توضيح دهند، با پولى كه دريافت نموده اند، چه كرده اند؟

سلمان، روى سنگ داغ رفت و بدون اينكه آسيبى ببيند، با سرعت گفت: «أنفَقْتُ في سَبيلِ الله»؛ پولى را كه به من داده بوديد، در راه خدا انفاق كردم، آن گاه از روى سنگ كنار رفت.

وقتى نوبت به ابوذر رسيد، بالاى سنگ قرار گرفت و خواست موارد مصرف پول را توضيح دهد، كه داغى سنگ مهلت نداد و قبل از آنكه


1- حلية الاولياء، ج 1، ص 206.

ص: 97

بتواند حساب پس بدهد، پايين آمد.

پيامبر (ص)- كه به منظور يك آزمون، اين صحنه را ترتيب داده بود- فرمود:

اى ابوذر! تو را بخشيدم، اما اين را بدان، كسى كه طاقت تحمّل اين سنگ داغ را ندارد، هرگز نمى تواند حرارت آتش دوزخ را تحمّل كند؛ چون زمين قيامت داغ تر و آفتاب آن بسيار سوزاننده تر است. (1)

12. با برادر من مهربان باش

امام صادق (ع) فرموده است:

سلمان، از بازار آهنگران كوفه عبور مى كرد، ناگاه متوجّه شد جوانى غش كرده و افرادى دور او جمع شده اند. وقتى سلمان نزديك آن جمع رفت، او را شناختند و از او تقاضا كردند براى شفاى جوان، دعايى در گوش او بخواند.

سلمان، دعا خواند و كنار جوان حاضر شد، وقتى جوان به حال آمد و چشم خود را باز كرد، سلمان را شناخت و گفت: اى ابوعبدالله! اين طور كه اينان پنداشته اند، من مبتلا به بيمارى و غش نشده ام، بلكه وقتى در بازار آهنگران مشاهده كردم كه آنان با پُتك بر آهن گداخته مى كوبيدند، به ياد اين آيه قرآن كه درباره عذاب دوزخيان مى فرمايد: «مأموران الهى، با گرزهاى


1- خزينة الجواهر، حكايت 75، ص 699؛ سلمان فارسى، ص 319.

ص: 98

آهنين بر آنها فرود مى آورند» (1) افتادم و از ترس عذاب الهى آشفته گرديدم.

وقتى سلمان، اين حالت معنوى ترس از عذاب الهى را در آن جوان يافت، او را به عنوان برادر خويش انتخاب كرد، با او معاشرت و رفت و آمد داشت، تا اينكه يك روز مطلع شد آن جوان بيمار شده است. بدين جهت به ديدار او رفت و ديد وى در حال جان دادن است، سلمان بالاى سر او نشست و متوجّه شد ملك الموت براى قبض روح آن جوان آمده است، به او گفت: با برادر من مهربانى كن و مدارا داشته باش.

ملك الموت گفت: «يا أبا عَبْدِ الله! إنّي بِكُلّ مُؤمِن رَفيقٌ» (2)؛ اى سلمان من با هر شخص مؤمنى به هنگام قبض روح، با مهربانى رفتار مى كنم.

13. عمل به هفت سفارش

سلمان مى گويد: پيامبر محبوبم، حضرت محمد (ص) به من هفت سفارش كرد كه در طول زندگى همه آنها را به كار بستم و هيچ گاه از آنها غافل نشدم. سفارش هاى رسول خدا به من چنين بود:

الف) پيوسته (در امور مادّى) به زيردست خود نگاه كنم، نه به بالا


1- حج: 21.
2- قاموس الرجال، ج 4، ص 419؛ بحارالانوار، ج 22، ص 386.

ص: 99

دست كه بيشتر از من دارايى دارد.

ب) فقيران و تهى دستان را دوست بدارم و (بدون غرور و فريب كارى) به آنها نزديك شوم.

ج) پيوسته حق را بگويم، اگر چه (در ذائقه افراد ناسالم) تلخ باشد.

د) با قوم و خويشان خود پيوند و ارتباط داشته باشم، اگر چه آنها بى مهرى كنند و از من فاصله بگيرند.

ه) حتى الامكان، دست نيازمندى پيش ديگران دراز نكنم.

و) در انجام وظايف دينى خود، از سرزنش و ملامت ديگران آزرده خاطر و منصرف نشوم.

ز) ذكر «لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ الّا بِاللهِ العَلِيّ العَظيم» را پيوسته به زبان جارى كنم، زيرا اين ذكر، گنجى از گنج هاى بهشت است. (1)


1- المحاسن، البرقى، ص 11؛ نفس الرحمن، ص 464.

ص: 100

فصل هشتم در ماجراى بيعت

اشاره

پيامبر گرامى اسلام (ص) پس از 23 سال دعوت و هدايت مردم به دين اسلام، كه با تحمّل تهمت ها و رنج ها و سختى هاى طاقت فرسا همراه بود، در بيست و هشتم صفر سال دهم هجرت، در سن 63 سالگى چشم از جهان فرو بست و در سرزمين مدينه آرميد. (1)

1. سيره جانشينى

وصيت و تعيين تكليف پس از مرگ براى هر مسلمانى، لازم است و نه تنها يك دستور قرآنى (2)، بلكه عقل نيز بر آن حكم مى كند. پس به قطع، پيامبر (ص) كه عقل كلّ بوده اند از اين موضوع حياتى و سرنوشت ساز غافل


1- بحارالانوار، ج 22، ص 514.
2- بقره: 180.

ص: 101

نبوده و نتيجه 23 سال زحمت و تلاش در راه رسالت را بدون تعيين تكليف رها نكردند. موارد بسيارى وجود دارد كه نشان مى دهد، آن حضرت در زمان حيات خويش حتى در غيبت هاى كوتاه مدّت و موقتى خود نيز اين موضوع را جدّى مى گرفت و آن را عملى مى كرد. به عنوان نمونه به سال پنجم هجرت پيامبر (ص) براى رفتن به غزوه دُومة الجندل، سباع بن عرفطه غفارى (1) يا عبدالله بن امّ مكتوم را براى جانشينى خويش در مدينه برگزيده است. (2)

با رحلت جانگداز آن بزرگ رحمت الهى، مردم دچار آشفتگى دردناكى شدند. على (ع) و فاطمه (س) به تجهيز رسول خدا مشغول بودند، امّا گروهى از مردم در كنار شهر و به دور از چشم ديگران، زير سقف ايوان كوچكى جمع شدند و در مورد خلافت پيامبر (ص) تصميم خطرناكى گرفتند كه در نهايت موجب كنار زدن حضرت على (ع) و خانه نشينى آن شيرمرد ميدان «صراط مستقيم» شد. حال ببينيم در آن شرايط بحرانى، اصحاب كهن و اصيل و خالص پيامبر (ص)، از جمله سلمان اهل بيت (ع) چه موضع گيرى و برخوردى داشته اند؟

2. موضع گيرى هاى سلمان

سلمان درباره امامت حضرت على (ع) مى گويد:


1- تاريخ پيامبر اسلام، ص 377.
2- التنبيه و الاشراف، ص 215.

ص: 102

إنّا بايَعنا رسول الله (ص) على النُّصْحِ لِلْمُسلِمينَ، والإئتِمام بِعلي بنِ أبي طالب و المَولاة لَهُ. (1)

ما با رسول خدا (ص) بيعت كرديم، كه در مرحله نخست خيرخواه و دلسوز مسلمانان باشيم، و نيز به امامت على بن ابى طالب (ع) و ولايت او تن در دهيم.

اكنون خروش ها و فريادها و اعتراض هاى مسلمانان را بنگريد:

3. خطابه حكيمانه

طبق روايت امام باقر (ع) سه روز پس از رحلت پيامبر (ص)، سلمان در فضاى غم بار مدينه و در ميان جمعى از مردم خطابه اى را بدين شرح ايراد كرد:

اى مردم! سخن مرا گوش كنيد و سپس پيرامون آن بينديشيد.

اين را بدانيد كه به من علم فراوانى عطا شده و اگر همه آنچه را درباره فضايل على (ع) مى دانم بيان كنم، گروهى مرا مجنون مى پندارند و گروه ديگرى (به خاطر عدم درك آن) مى گويند: خدايا! قاتل سلمان را رحمت كن! آگاه باشيد كه شما آرزوهايى را


1- امالى، محمد بن حسن طوسى، ص 155؛ الدرجات الرفيعه، ص 213؛ فتاوى صحابى كبير سلمان فارسى، ص 104.

ص: 103

در سر مى پرورانيد، كه بلاها و حوادث تلخى را در پى خواهد داشت ...!

اين را بدانيد، به خدايى كه جان سلمان در اختيار اوست، اگر ولايت على (ع) را پذيرفته بوديد، از نعمت هاى الهى از بالا و پايين، يعنى از آسمان و زمين برخوردار بوديد. (1) و اگر پرنده اى را مى خوانديد، در آسمان به شما پاسخ مى داد و اگر ماهى هاى دريا را دعوت مى نموديد، نزد شما مى آمدند.

اين را هم بدانيد كه ولى خدا، محتاج نشده و از هدف خويش در راه اجراى احكام الهى بازنمى گردد، امّا افسوس كه از ولايت على شانه خالى كرديد و به پيروى ديگرى گردن نهاديد و اكنون بايد در انتظار بلاها به سر بريد و اميد به بهبودى را به يأس تبديل گردانيد ...

ولى باز اعلام مى كنم، به آل محمد (ص) بپيونديد، زيرا آنها پيشوايان به سوى بهشت هستند و در قيامت همه بايد آنها را فراخوانند.

آرى، به سوى اميرمؤمنان، على بن ابى طالب (ع) بشتابيد، چون به خدا سوگند، همه ما بارها به عنوان ولايت به اميرمؤمنان سلام داديم و تسليم او شديم و پيامبر (ص) هم با ما همگام بود ....

به هر حال، اين را بدانيد كه من نظر خود را اعلام كردم، در برابر پيامبر خويش تسليم هستم و از مولاى خود و مولاى هر مرد و زن


1- اشاره به آيه لأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مائده: 66.

ص: 104

مؤمنى اطاعت مى كنم، مولاى ما على بن ابى طالب (ع) سيد وصيين، پيشواى روسفيدان و امام صادقان و شهيدان و صالحان است. (1)

در برخى از متون هم آمده: سلمان در مقام دفاع از امامت على (ع) نخست بخشى از سخنان خود را به پارسى بيان كرد و گفت: «كرديد و نكرديد و ندانيد كه چه كرديد و حقّ امير ببرديد».

سپس آن را به عربى ترجمه كرد و گفت: «أَصَبتُم وَ أَخطَأتُم، أَصَبتُم سُنّة الأَوّلين، وَ أَخطَأتُم أَهلَ بَيتِ رَسوُلِ الله (ص)» (2)

4. دامن او را نمى گيريد؟

وحشت و آشفتگى سراسر مدينه را فرا گرفته است. تعدادى با خليفه اوّل بيعت كرده اند، امّا بزرگان اصحاب و رؤساى مهاجر و انصار زير بار اين بيعت نرفته اند. از جمله حضرت على (ع) و فرزندانش، عباس بن عبدالمطلب و فرزندانش از بنى هاشم، سعد بن عُباده و فرزند و اعضاى خانواده اش، حُباب بن مُنذَر و پيروان او، طلحه، زُبير، سلمان، مقداد، عمّار ياسر، ابوذر، خالد بن سعيد، سعد بن ابى وقّاص، عُتبة بن أبى لهب، بُراء بن عازِب، ابّى بن كعب، ابوسفيان بن حرب، عبدالله بن عمر، اسامة بن زيد، عبدالله بن مسعود، حسّان بن ثابت، مغيرة بن شُعبه،


1- الاحتجاج للطبرسى، ج 1، ص 152؛ نفس الرحمن، ص 276؛ بحارالانوار، ج 29، ص 81.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 39؛ نفس الرحمن، ص 585.

ص: 105

محمدبن مسلمه و ... (1)

در ميان اين هياهوها و نگرانى ها و از سويى هيجان هاى مغرورانه و قدرت مآبانه، حضرت على (ع) سوار بر استر پيامبر (ص) از راهى مى گذشت. سلمان در ميان گروهى حضور داشت، آن حضرت را ديد و از جا برخاست و با يك دنيا ايمان و شهامت فرياد برآورد: «ألا تَقُومونَ؟ تأخُذُونَ بِحُجْزَتِهِ، تَسألونَهُ؟»؛ «آيا بر نمى خيزيد دامن او را بگيريد؟ و از او سؤال كنيد؟»

به خدايى كه دانه را مى شكافد و انسان را از نطفه مى آفريند، كسى غير از وى وجود ندارد، كه شما را به راه و رسم پيامبرتان آگاه سازد. عالِم ربّانى در روى كره زمين فقط اوست و دل ها با پناه بردن به او آرامش مى گيرد. اگر على (ع) را از دست داديد، علم و دانش انسانى را از دست داده ايد و انسانيت را به انكار و فراموشى سپرده ايد. (2)

5. مولاى اعلم

امام باقر (ع) فرمودند:

وقتى على (ع) را با وضع نگران كننده اى براى بيعت مى بردند، در ميان افرادى كه اين صحنه مظلومانه و دلخراش را مى ديدند، ابوذر و


1- تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 124؛ اسدالغابه، ج 4، ص 40؛ الغدير، ج 7، صص 93 و 143.
2- بحارالانوار، ج 22، ص 321.

ص: 106

مقداد خواستند شمشير به دست گرفته و عكس العمل تند نشان دهند، امّا چون آن مولاى مظلوم به جهت حفظ اساس اسلام، تن به قضا سپرده بود، كسى را به يارى نمى طلبيد تا آتش فتنه مهار گردد. سلمان كه همه جا در اطاعت محض بود و سكوت على (ع) را در جهت رعايت مصالح اسلام مى دانست، عكس العمل تندى نشان نداد و فقط بيان كرد: «مَولاىَ أعلَمُ بِما هُوَ فِيهِ» (1)؛ «مولاى من، بدانچه گرفتار است، آگاه تر است و تكليف خود را بهتر مى داند». و شايد در همين جا بود كه خطاب به افراد سست عنصر و يا بى تفاوت فرياد زد:

أما وَ اللهِ، حَيْثُ عَدَلتُم بها عَن أهلِ بَيْتِ نَبيّكُم لَيَطْعَمَنَّ [لَيَطْمَعُونَ] فِيْهَا الطُّلَقاءُ، وَ أبناءُ الطُّلقاءِ و نِساءُ الطُّلَقاءِ. (2)

به خدا سوگند، اگر با اين گونه رفتار خويش، از اهل بيت پيامبر (ص) عدول كنيد، طعمه طُلقا يعنى آزاد شدگان به دست پيامبر در فتح مكّه و فرزندان طُلقا و زنان آنها قرار خواهيد گرفت.

به هر حال وضع دردناكى براى پيامبر اسلام و اصحابى كه شاهد معارف وحى بودند و در ركاب رسول خدا (ص) براى معارف او جنگ و


1- بحارالانوار، ج 22، ص 353؛ نفس الرحمن، ص 580.
2- بحارالانوار، ج 28، ص 401؛ نفس الرحمن، ص 589؛ سلمان فارسى، ص 143.

ص: 107

جهاد و فداكارى و جانبازى مى كردند پيش آمد. در حقيقت آنها نمى توانستند حقّ مسلّم جانشينى را ناديده بگيرند و سكوت كنند.

بنابراين، طبق بيان امام صادق (ع) يك گروه دوازده نفرى از اصحاب زبده و والامقام، شش نفر از مهاجران و شش نفر از انصار (1) تصميم گرفتند به مسجد رفته و خليفه را از بالاى منبر به زير آورند، امّا وقتى اين موضوع را با حضرت على (ع) در ميان گذاشتند، ايشان اين طرح را نپذيرفت و آن را موجب قتل و خونريزى دانست، ولى آن حضرت توصيه كرد: آنها نزد خليفه (ابوبكر) رفته و آنچه را از پيامبر (ص) درباره خلافت شنيده اند را بيان كنند تا بهانه و عذرى براى كسى باقى نماند. (2)

6. سخنرانى در مسجد

خليفه روز جمعه، پنج روز پس از وفات رسول خدا (ص) در مسجد پيامبر (ص) بر فراز منبر به سخنرانى مشغول بود، كه دوازده نفر صحابى شجاع و جان بر كف وارد شدند. نخست خالد بن سعد بن عاص، به پا ايستاد و با فرياد سخنان پيامبر (ص) درباره سابقه درخشان و مبارزه هاى مؤمنانه على (ع) را بيان كرد كه عمر با داد و فرياد از او خواست تا ساكت شود.


1- الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص 97.
2- الاحتجاج، ج 1، ص 100؛ سلمان فارسى، ص 145.

ص: 108

آن گاه سلمان كهنسال، در ميان آن هياهوى وحشت انگيز ايستاد و خطاب به ابوبكر فرياد برداشت:

كرديد و نكرديد و ندانيد چه كرديد؟! آيا اين منصب را بر چه اساسى اختيار كرده اى؟ و اگر چيزى از تو سؤال شود كه آن را نمى دانى از چه كسى مى پرسى؟ به چه دليل خود را بر كسى كه دانشمندتر و نزديك تر به پيامبر (ص) و آگاه تر به احكام كتاب خدا و سنّت رسول اوست مقدّم داشته اى؟ مگر پيامبر (ص) در زمان حيات خويش او را بر ديگران مقدّم نمى داشت؟ و هنگام وفات هم سفارش او را به شما نكرد؟ به چه دليل وصيت پيامبر (ص) را ناديده گرفتيد و عهد و پيمان را شكستيد و حتّى از فرمانبرى «اسامه بن زيد» كه به دستور پيامبر فرماندهى سپاه را داشت تخلّف كرديد؟

راستى؛ چگونه جرأت كرديد دستور پيامبر را ناديده بگيريد؟ و اين بار سنگين گناه را تحمّل كنيد؟ البته هنوز هم خيلى دير نشده و راه توبه باز است و مى شود قبل از مرگ، با خدا آشتى كرد و از راه خطا به صواب بازگشت. (1)

پس از خطابه حكيمانه سلمان، ده نفر ديگر از اصحاب رسول خدا (ص) سخنرانى كردند و فضيلت ها و منقبت هاى حضرت على (ع) را برشمردند و سفارش هاى رسول خدا (ص) درباره اولويت حضرت على (ع) را بيان داشتند،


1- الاحتجاج، ج 1، ص 100؛ ناسخ التواريخ خلفا، ج 1، ص 68.

ص: 109

امّا در مقابل جواب قانع كننده اى از آنها دريافت نكردند. جز اينكه برخى با توسّل به خشونت، مجلس را تا حدّى آرام كردند و آن روز با اين وضع گذشت. (1)

مدتى نگذشت كه رفت وآمدها و تهديدها براى گرفتن بيعت از على (ع) كم كم شروع شد، تا اين كه آن حضرت را با زور شمشير و تهديد به مسجد آوردند (و آن بزرگ مرد هم كه براى بر هم خوردن اساس اسلامى كه براى آن خون دل ها خورده و شمشيرها زده بود و احياى سريع سنّت هاى پيش از اسلام را احساس مى كرد) در آن هنگام كه با خواندن آيه اى از قرآن، از زبان حضرت موسى بن عمران (2)، مظلوميت خويش را بيان داشت و با خطاب به قبر پيامبر (ع) شكوه سر داد و به عنوان بيعت، دست او را به دست خليفه گذاشتند. (3)

البته پس از آن معاويه اين حالت بردن حضرت على (ع) را به مسجد، كه به قول خود «چون شتر مهار كرده او را به مسجد مى كشيدند تا بيعت كند» را نكوهش مى كرد، ولى آن حضرت در جواب او مى فرمود:


1- الاحتجاج، ج 1، ص 104؛ الدرجات الرفيعه، ص 214؛ ناسخ التواريخ خلفاء، ج 1، ص 77.
2- اعراف: 15؛ الامامة و السّياسه، ج 1، ص 13.
3- الاحتجاج، ج 1، ص 110؛ ناسخ التواريخ خلفا، ج 1، ص 96.

ص: 110

وما عَلى المُسلِمِ مِنْ غَضاضَةٍ في أنْ يَكونَ مَظلوماً، ما لَم يكُنْ شاكّاً في دِينِه، وَ لا مُرتاباً بيَقينِهِ. (1)

براى يك مسلمان ننگ و نكوهشى نيست، كه براى ثبات در دين خود مظلوم واقع شود، تا مادامى كه در دين دارى و يقين خويش گرفتار شك و ترديد نشده باشد.

سلمان هم در حالى كه در صورت على (ع) نگاه مى كرد و منتظر اشاره آن حضرت بود، دست چپ خود را جلو برد و گفت: چون با دست راست با على (ع) در زمان پيغمبر (ص) بيعت كرده ام با آن دست، با ديگرى بيعت نخواهم كرد، اكنون اين دست چپ من در اختيار شماست. (2)

به هر ترتيب، بيعت اجبارى صورت گرفت امّا سلمان در آخرين ناله هاى خود به آنها گوشزد كرد:

با كسى كه سنّ بيشترى داشت بيعت كرديد، امّا درباره اهل بيت پيامبر (ص) به خطا رفتيد، اگر اهل بيت: را بر مى گزيديد، اختلافى در ميان شما به وجود نمى آمد و زندگى پر نعمتى داشتيد. (3)


1- نهج البلاغه دكتر صبحى صالح، نامه 28، ص 388.
2- الاحتجاج، ج 1، ص 111؛ نفس الرحمن، ص 585.
3- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 49.

ص: 111

ص: 112

فصل نهم روايتگر معارف

اشاره

سلمان، كه حدود ده سال در محضر رسول خدا (ص) و حضرت فاطمه زهرا (س) و نيز ساليان بسيارى را در كنار حضرت اميرمؤمنان (ع) به سر برده، عقايد، احكام، آداب و اخلاق و موازين بسيار ارزشمندى را آموخته است، كه در اين فصل به ذكر نمونه هايى از آنها مى پردازيم:

1. احترام به مهمان

سلمان فارسى مى گويد: به حضور رسول خدا (ص) وارد شدم، آن حضرت به متكايى تكيه كرده بود، پس از آنكه من نشستم، متّكا را براى من قرار داد و سپس (به منظور آموزش يك رفتار اخلاقى- اجتماعى) فرمود:

ص: 113

يا سلمانُ ما مِن مُسْلمٍ دَخَلَ على أَخيهِ المسلمِ فَيُلْقِي له الوِسادَةَ إكراماً له، إلّا غَفَرَ اللهُ له. (1)

اى سلمان! هر مسلمانى به خانه برادر مسلمان خويش وارد شود و آن برادر مسلمان به منظور احترام و اكرام آن برادر ميهمان متكايى قرار دهد، خداوند آن ميزبان را مورد غفران و آمرزش خويش قرار خواهد داد.

2. تفرقه امّت!

سلمان مى گويد: رسول خدا (ص) فرمود:

تَفْتَرِقُ امَّتي ثَلاثَ فِرَق: فِرقَةٌ على الحَقّ ... (2)

امّت من بعد از من، به سه گروه تقسيم مى شوند، كه يكى بر حق هستند و انحرافى در آنها پديد نخواهد آمد. آنها من و اهل بيت مرا دوست مى دارند و مانند طلاى خالص هستند، كه هر چه در آتش حرارت ببينند، به ارزش آنها افزوده مى شود.

گروه ديگر، راه باطل را پيش مى گيرند، زيرا راه حق براى آنها سودى نخواهد داشت. آنها نسبت به اهل بيت من كينه پيدا


1- مكارم الأخلاق، ص 21؛ نفس الرحمن، ص 179.
2- امالى، شيخ مفيد، ص 18.

ص: 114

مى كنند، اينان چون آهن مى مانند كه وقتى در حرارت آتش قرار گيرد، شرارت و سوزندگى آن بيشتر مى شود.

و گروه سوم، افراد حيران و سرگردانى هستند، مانند افرادى كه گرد «سامِرى» جمع شده، با نيكان معاشرتى نمى گيرند، امّا شعار جنگ و قتال مى دهند كه پيشواى آنها عبدالله بن قيس اشعرى، ابوموسى اشعرى خواهد بود.

3. دعاى صبح و شام

سلمان مى گويد: رسول خدا (ص) به من فرمود: هر وقت صبح سر از خواب برمى دارى بگو: «اللّهُمّ! أنتَ رَبّي، لا شَريكَ لَكَ، أصْبَحنا وَ أصْبَحَ المُلكُ للهِ لا شَريك لَهُ». اين دعا را، صبح سه بار و شب نيز سه بار بخوان، زيرا خواندن اين دعا كه اعتراف به توحيد و استعانت به ذات مقدّس پروردگار عالم است، موجب مى گردد كه گناهان ميان صبح تا شب تو آمرزيده شوند. (1)

4. بهترين جانشين

ابوسعيد خُدرى، از سلمان فارسى روايت كرده است، كه پيامبر (ص) فرمود:


1- امالى، شيخ مفيد، ص 134؛ بحارالانوار، ج 83، ص 248.

ص: 115

إنَّ وَصِيّي وَ مَوضِعَ سِرّي، وَ خَيْرَ مَنْ أترُكُ بَعْدِي وَ يُنجِزُ عِدَتي وَ يَقْضي دَيْني، عَليُّ بنُ أبي طالب (ع). (1)

به راستى كه جانشين من، گنجينه سرّ من و بهترين كسى كه از خود به يادگار مى گذارم و به پيمان من عمل مى كند و دَين مرا ادا مى نمايد، على بن ابى طالب (ع) است.

5. معناى ولايت

سلمان فارسى از جمله هزاران نفرى است كه در «حجّ وداع» حضور داشته. (2) و خطابه تاريخى رسول خدا (ص) را در آن سرزمين شنيده است. پيامبر در فرازى از خطابه خويش فرمود: «مَن يَكُنِ اللهُ وَ رَسُولُهُ مَولاهُ فَ إنّ هذا مولاه، يعني علياً ...». (3)

در اين هنگام، سلمان براى فهماندن به ديگران از پيامبر معناى ولايت را سؤال كرد، آن حضرت فرمود: منظور، ولايتى است كه مثل ولايت من نسبت به افراد اولى بر خود آنها باشد و على (ع) هم نسبت به افراد مسلمان


1- كنز العمال، ج 11، ص 610؛ مقتل خوارزمى، ص 27.
2- تفسير القمى، ج 2، ص 303.
3- كنز العمال، ج 11، ص 609.

ص: 116

چنين ولايتى را خواهد داشت. (1)

6. فرزند نهم حسين (ع)

سلمان مى گويد:

به حضور رسول خدا (ص) وارد شدم در حالى كه حسن و حسين (ع) نزد آن حضرت مشغول خوردن غذا بودند، رسول خدا يك لقمه در دهان حسن (ع) و يك لقمه در دهان حسين (ع) مى گذاشت، وقتى غذا خوردن آنها به پايان رسيد، رسول خدا (ص) حسن (ع) را به گردن و حسين (ع) را به روى دامن خود نشانيد، آن گاه خطاب به من فرمود: اى سلمان! آيا اينان را دوست مى دارى؟

گفتم: اى رسول خدا! چگونه آنها را دوست نداشته باشم، كه نزد تو چنين محبوبيت و مقام والايى دارند؟

آن گاه فرمود: اى سلمان! هر كس اينان را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كس مرا دوست بدارد، خدا را دوست داشته است، بعد دست خود را روى شانه حسين (ع) گذاشت و فرمود: اين امام فرزند امام است و نُه نفر از امامان پاك و معصوم كه امين هاى انسان ها مى باشند، از نسل حسين (ع) هستند و فرزند نُهمى كه از نسل حسين به وجود مى آيد، قائم آل محمّد خواهد بود. (2)


1- الغدير، ج 1، صص 165، 196، 200 و 299.
2- بحارالانوار، ج 36، ص 304؛ نفس الرحمن، ص 393.

ص: 117

7. توسّل به محمّد و آل محمّد (ص)

سلمان مى گويد:

از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: خداوند متعال مى فرمايد: اى بندگان من! آيا كسى از شما حاجت بزرگى ندارد كه به خاطر آن از محبوب ترين بندگان، يارى و شفاعت جويد تا به حاجت خود برسد؟ بدانيد، گرامى ترين و محبوب ترين بندگان نزد من، محمد (ص)، بعد برادر او على (ع) و امامان: هستند كه آنها وسيله هاى بزرگى نزد من مى باشند و هر كس حاجتى داشته باشد يا گرفتار سختى و شرّى باشد، مرا به محمد (ص) آل پاك او كه عزيزترين بندگان هستند، بخواند و آنها را شفيع قرار دهد، تا به حاجت خود برسد.

امّا وقتى منافقان مدينه، اين سخن را از سلمان شنيدند، با استهزا گفتند: حال كه چنين است، چرا اين توسّل را انجام نمى دهى تا ثروتمندترين شخص مدينه شوى؟

سلمان جواب داد:

من چنين دعايى را كرده ام، آل محمد را شفيع قرار داده ام تا به من زبان ستايش گر، قلب سپاس گزار و بدن مقاوم در برابر مصائب عنايت فرمايد، خداوند هم اينها را به من داده كه از همه دنيا و خوبى هاى آن، هزاران بار برتر است. (1)


1- ارشاد القلوب، ديلمى، ج 2، ص 377؛ نفس الرحمن، ص 426.

ص: 118

8. پيشوايى و عدالت

در بيانى بسيار عميق و سرنوشت ساز كه سلمان، از رسول خدا (ص) روايت مى كند، چنين آمده است:

مَنْ وَلّى سَبعةً مِنَ المُسلِمينَ فَلَمْ يَعْدِلْ فِيهِم وَ لَمْ يَسْتَنَّ بِسُنَّتي لَقي اللهَ تَعالى وَ هُوَ عَلَيْهِ غَضْبانٌ. (1)

هر كس ولايت و رهبرى (حتّى) هفت نفر از مسلمانان را به عهده گيرد و ميان آنها بر اساس سنّت و سيره من به عدالت رفتار نكند، در حالى (روز قيامت) خداوند متعال را ملاقات مى كند كه آن ذات مقدّس، نسبت به او خشمناك خواهد بود.

9. روزه 27 رجب

جناب سلمان فارسى روايت كرده است كه رسول خدا (ص) فرمود:

إنّ في رَجَب يَوماً وَ لَيْلَةً، مَن صامَ ذلكَ اليَومَ و قامَ تِلكَ اللّيلةَ، كانَ لَهُ مِنَ الأجرِ، كَمَنْ صامَ مِأئةَ سَنَةٍ و قامَها، وَ هِي: لِثَلاثٍ بَقِيْنَ مِنْ رَجَبٍ. (2)


1- تنبيه الخواطر، ج 2، ص 110؛ نفس الرحمن، ص 464.
2- الغدير، ج 1، ص 408؛ ج 6، ص 284؛ سلمان فارسى، ص 208.

ص: 119

در ماه رجب، روز و شبى هست، كه هر كس در روز آن روزه بگيرد و در شب آن، به نماز و شب زنده دارى بپردازد، پاداش و اجر كسى را مى برد كه صد سال به روزه دارى و نماز خواندن گذرانده باشد و آن، شب و روز بيست و هفتم ماه رجب (مبعث رسول اكرم (ص)) است.

10. زن منّت گذار

سلمان روايت مى كند، كه شنيدم رسول خدا (ص) مى فرمود:

أيّما إمْرأةٍ مَنّتْ على زَوجِها بِمالِها فَتَقُولُ: إنّما تأكُلُ أنْتَ مِنْ مالي، لَو أنّها تَصَدَّقَتْ بِذلكَ المالِ في سَبيلِ اللهِ، لا يَقْبَلُ اللهُ مِنها، إلّا أنْ يَرضى عَنْها زَوْجُها. (1)

هر زنى به خاطر مال و ثروت خود بر شوهر خود منّت بگذارد و بگويد: تو فقط از مال و دارايى من مى خورى و زندگى مى كنى! اگر چنين زنى، همه مال و ثروت خود را در راه خدا به نيازمندان صدقه بدهد، خداوند اين كمك و خدمت بزرگ را از او قبول نمى كند، مگر اينكه (به جبران اين گناه به نحوى) شوهر از او راضى گردد.


1- مكارم الاخلاق، ص 202؛ نفس الرحمن، ص 478.

ص: 120

اين گونه سخن گفتن نه تنها از بين برنده پاداش معنوى است، بلكه موجب دلسردى و اختلاف و نيز به وجود آمدن تأثيرات منفى در نظام خانواده و به ويژه فرزندان خواهد شد.

11. شرم الهى!

سلمان روايت مى كند، رسول خدا (ص) فرمود:

إنّ الله لَيَستَحيِي مِنَ العَبْدِ أنْ يَرْفَعَ إلَيْهِ يَدَهُ فَيَرُدَّهُما خائِبَينَ. (1)

به راستى خداوند مهربان شرمسار مى گردد، كه بنده اى دست نياز و دعا به سوى او بلند كند و آن ذات مقدّس، آن دست هاى نيازمند را بى بهره و محروم برگرداند.

كرم بين و لطف خداوندگار گُنه بنده كرده است و او شرمسار (2)

12. نشانه هاى قيامت

طبق روايتى كه در كتاب هاى حديثى و تفسيرى وارد شده، ابن عبّاس مى گويد: در حجّ وداع، ما با رسول خدا (ص) حجّ انجام مى داديم، يك روز آن حضرت حلقه در كعبه را به دست گرفت، روى خود را به طرف ما


1- مكارم الاخلاق، ص 276؛ نفس الرحمن، ص 478.
2- كليات سعدى، ص 53.

ص: 121

برگردانيد و فرمود: مى خواهيد نشانه هاى نزديك شدن قيامت را بيان كنم؟ سلمان كه از همه ما به آن حضرت نزديك تر بود، گفت: آرى، اى رسول خدا!

آن گاه رسول خدا (ص) فرمود:

از نشانه هاى نزديك شدن قيامت، ضايع شدن نمازها، پيروى شهوت ها، تمايل زياد به هوس رانى ها، تعظيم در مقابل ثروت مندان و فروختن دين به دنياست!

در چنين زمانى، قلب مؤمن در سينه اش آب مى گردد، آن طور كه نمك در آب حل مى شود، چون به قدرى گناه و منكر مشاهده مى كند و توانايى جلوگيرى و تغيير آنها را ندارد!

سلمان عرض كرد: اى رسول خدا! ممكن است چنين روزى براى مسلمانان پيش آيد؟

رسول خدا فرمود:

آرى، اى سلمان! به خدايى كه جانم در اختيار اوست، در آن روزگار، اميران جور، وزيران فاسق، مأموران ستمگر و امينان خيانت پيشه، حاكميت مى يابند. (1)


1- اين روايت طولانى است و به صورت سؤال و جواب برگزار شده كه به جهت رعايت اختصار؛ سؤال ها را حذف و مطالب كليدى و هشداردهنده را مى آوريم.

ص: 122

روزگارى فرا مى رسد كه زنان امارت مى يابند، بردگان مورد مشورت قرار مى گيرند، كودكان بر منبرها مى نشينند، دروغ سرمايه منفعت و پرداخت زكات، موجب زيان شناخته مى شود، بيت المال و «فيئى» سرمايه شخصى محسوب مى گردد، فرزندان به پدرها و مادرها ظلم و ستم مى كنند، امّا با دوستان خويش راه نيكى و مهربانى پيش مى گيرند ...

روزگارى مى آيد كه زن و شوهر براى تجارت با هم شريك مى شوند، باران هاى شديد و گرم مى بارد، افراد كريم تندخو و خشن مى شوند، بدهكاران و بى نوايان تحقير مى گردند، بازارها به هم نزديك مى شود، تاجرها حريص مى گردند و مى گويند: هيچ سودى نبرده ام و به ناسپاسى مى پردازند.

زمانى مى رسد كه چيزهايى از مغرب و چيزهايى از مشرق مى آورند و امّت مرا به زينت ها و رنگ هاى مختلفى در مى آورند، توانمندان به كوچك ترها رحم و به بزرگ ترها احترام نمى كنند و نسبت به خطاكاران عفو و اغماض ندارند، قيافه هاى آنها قيافه هاى آدميان، امّا دل هاى آنها دل هاى شيطانى است!

در آن روزگار، مردان خود را شبيه زنان و زنان خود را شبيه مردان مى گردانند، مسجدها مثل كليساها و كنيسه ها زينت مى گردد، قرآن ها زيور مى شود، گلدسته ها بلند مى گردد، صف هاى طولانى نماز، با دل هاى كينه توز، ولى با زبان هاى چرب و نرم تشكيل مى شود.

ص: 123

در آن زمان، رباخوارى علنى مى شود، معامله و تجارت غيابى (با مدّت معين گران فروختن و در مدّت كمتر ارزان خريدن يا اينترنتى) با رشوه صورت مى گيرد، وضع دين دارى تنزّل مى يابد، امّا دنيا دارى اوج و رواج پيدا مى كند!

در آن روزگار، ثروتمندان براى تفريح و ميان حال ها و متوسطها براى تجارت و فقيرها براى شهرت و خودنمايى، به حج مى روند. گروهى قرآن را براى غير خدا آموزش مى دهند و براى غير خدا در احكام دين تفقّه مى كنند. كودكان نامشروع زياد مى شوند، حرمت ها شكسته مى شود، اشرار بر نيكان مسلّط مى گردند، دروغ شايع و لجبازى زياد مى شود، باران در غير فصل خود مى بارد، نَرد و شطرنج و اسباب بازى و عود و تنبور مورد ستايش قرار مى گيرد. امر به معروف و نهى از منكر را ناپسند و ناديده مى گيرند، تا جايى كه در آن زمان شخص مؤمن، ذليل تر از كنيز مى شود، در چنين اوضاعى «رُوَيبَضَه» كه شخص عاجز و ناتوانى است، در كارهاى عمومى و مسائل مهم اظهار نظر مى كند و چنين مردمى، زياد دوام نخواهند آورد ... (1)

على بن ابراهيم مفسر معروف قرآن مى نويسد: اين روايت معناى آيه فَقَدْ جاءَ أَشْر اطُها (2) را روشن مى گرداند. (3)


1- بحارالانوار، ج 6، صص 305- 339؛ نفس الرحمن، صص 396- 399.
2- محمد: 18.
3- تفسير على بن ابراهيم، ج 2، ص 307؛ بحارالانوار، ج 6، ص 309

ص: 124

13. جزيى ترين احكام

عبدالرحمن بن بَريد روايت مى كند كه به منظور استهزاء از سلمان سؤال شد: آيا پيامبر شما همه احكام و مسايل زندگى، حتّى شيوه صحيح قضاى حاجت را به شما آموخته است؟ سلمان جواب داد:

أجَلْ، لَقَدْ نَهانا أنْ نَسْتَقْبِلَ القِبلَةَ لِغائطٍ أو بَولٍ، أو أن نَسْتَنْجي بِالْيَمينِ، أوْ أنْ نَسْتَنجِي بِأقلّ مِنْ ثَلاثَة أحْجارٍ، أو أنْ نَسْتَنْجي بِرَجيعٍ أو بِعَظمٍ. (1)

آرى! پيامبر ما را نهى كرده از اين كه به هنگام قضاى حاجت يا ادرار، رو به قبله (يا پُشت به قبله) بنشينيم، يا اين كه با دست راست استنجا كنيم و يا براى تطهير (در جايى كه آب نباشد) به كمتر از سه سنگ قناعت كنيم، يا براى استنجا از فضله حيوانات و قطعه نجاست يا استخوان استفاده نماييم.


1- صحيح مسلم، ج 1، ص 284. اين احاديث با اندك تفاوتى در وسائل الشيعه، ج 1، صص 241 و 252 آمده است؛ همچنين احكام واجب و مستحب «تخلّى» در توضيح المسائل امام خمينى ره از مسأله 57 تا 82، صص 9- 11، ذكر شده است.

ص: 125

فصل دهم زن و فرزندان

اشاره

زنان و مردانى كه ازدواج نمى كنند و زندگى را با عزوبت سپرى مى كنند، به نوعى نقصان و كمبود مبتلا هستند و به خاطر عدم تعادل، از بسيارى از مزايا و امتيازات زندگى طبيعى محروم اند!

درباره سلمان فارسى (به علت طول عمر و زاهدانه زيستنش) گروهى مى پندارند وى بدون همسر و تارك دنيا بوده است!

قاضى شهيد سيد نور الله شوشترى درباره اين گروه و پندار بى اساس آنها مى نويسد: «آنچه در ميان افراد نادان و قلندران مشهور است، كه سلمان همسرى انتخاب نكرده، غلط و بى اساس است». (1)

گذشته از آن، طبق متون و شواهد تاريخى، سلمان ازدواج كرده و فرزندانى هم داشته است، كه در ادامه فصل به اختصار به آن اشاره مى كنيم:


1- مجالس المؤمنين، ج 1، ص 208؛ نفس الرحمن، ص 564.

ص: 126

1. ازدواج

سلمان با زنى از قبيله «بنى كَنده» ازدواج كرد. هنگامى كه سلمان براى خواستگارى وارد خانه آن زن شد، آذين بندى هايى را ديد و به صاحب خانه اعتراض كرد، امّا وقتى شنيد كه زن ثروتمند است و اين پرده ها و آذين بندى ها جهيزيه اوست، قانع شد. (1)

شب عروسى فرا رسيد، سلمان كنار همسر خود نشست، دست خود را روى پيشانى او گذاشت و براى او دعاى خير و بركت كرد و گفت: آيا حاضرى از من اطاعت كنى؟ زن جواب داد: من در اين مكان براى اطاعت تو نشسته ام. سلمان ادامه داد: پيامبر محبوب من به من سفارش كرده كه هرگاه شب عروسى كنار همسر خويش نشستى، زندگى را با اطاعت خداوند آغاز كن، اكنون با من حركت كن.

آن گاه سلمان و همسرش با هم به مسجد رفتند، ساعتى به نماز و نيايش پرداختند و سپس به خانه برگشتند. هنگام صبح، گروهى از دوستان و ياران سلمان به ديدن او آمدند و پس از گفتن تبريك، از رضايت و خصوصيات همسر او پرس و جو كردند، ولى سلمان با ناخرسندى روى خود را از آنان برگردانيد و گفت:

إنَّما جَعَلَ اللهُ السُّتورَ وَ الخُدُورَ، وَ الأَبوابَ لِتُواري ما فيها ...


1- نفس الرحمن، ص 552؛ اختيار معرفة الرجال، صص 17- 16.

ص: 127

خداوند متعال، پرده ها و چادرها و درها را براى پوشيده ماندن اسرار افراد قرار داده، شما هم از جويا شدن اسرار زندگى اشخاص پرهيز كنيد، زيرا از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: افرادى كه درباره مسايل خصوصى زن و زناشويى با هم ديگر گفت وگو مى كنند، مانند چهارپايان (نر و مادّه اى) هستند كه در مقابل چشم ديگران، يكديگر را «بُو» مى كشند. (1)

در نتيجه، بر اساس متون تاريخى، سلمان ازدواج كرده و نام همسر او هم «بُقيره» بوده است.

2. فرزندان و نواده ها

اشاره

سيد بن طاووس، علامه مجلسى و محدّث نورى از شخصى به نام عبدالله بن سلمان الفارسى نام مى برند، كه حديث «تحفه بهشتى براى حضرت فاطمه (س)» (2) را از پدر خود جناب سلمان فارسى، روايت كرده است. (3)

همچنين از شيخ بدر الدين حسن بن على بن سلمان در كتاب هاى حديثى و رجالى سخن به ميان آمده كه با نُه واسطه، نسب او به محمد بن سلمان الفارسى مى رسد. شيخ بدر الدين حسن، در استاباد از سُدّ از


1- صفة الصفوه، ج 1، ص 539؛ نفس الرحمن، ص 560؛ حلية الاولياء، ج 1، ص 186.
2- بحارالانوار، ج 43، ص 66؛ نفس الرحمن، ص 332.
3- همان.

ص: 128

نواحى رى مى زيسته (1) و واعظ فصيح و صالحى بوده است (2) و از قول محدّث نورى اين چنين استفاده مى شود كه فرزند و نواده هاى سلمان، تا حدود پانصد سال در رى بوده اند. (3)

از نسل و نواده هاى سلمان، مواردى در تاريخ آمده كه به آنها اشاره كوتاهى مى كنيم:

الف) ضياء الدين

از نواده هاى سلمان، از علماى خُجَند (از شهرهاى جمهورى ازبكستان، در كنار سيحون قرار دارد كه مركز و پايتخت آن كشور است و امروز آن را استالين آباد مى گويند) (4) و مردى عالم و دانشمندى بالياقت بوده است. او شرحى بر كتاب محصول رازى نوشته و به خاطر توانايى و مديريت قوى، پيشوايى امور شرعى مردم را به عهده داشته و به سال (622 ه. ق) در هرات زندگى را بدرود گفته است. (5)

ب) ابوكثير بن عبدالرحمن


1- جامع الرواة، ج 1، ص 212.
2- نفس الرحمن، صص 560- 561.
3- نفس الرحمن، صص 560- 561.
4- فرهنگ معين، اعلام، ج 5، صص 245 و 247.
5- نفس الرحمن، ص 571؛ سلمان فارسى، ص 385.

ص: 129

ابوكثير، فرزند عبدالرحمن بن عبدالله بن سلمان است كه در كتاب هاى حديثى و تاريخى، به عنوان «نبيره» سلمان معرفى شده است. او طبق اسناد از پدرش روايت مى كند كه جدّ او سلمان فارسى، نامه اى را كه رسول خدا براى عثمان بن اشهل يهودى قريظى كه براى آزادى سلمان نوشته، روايت كرده است. اين نامه را نويسنده كتاب تهذيب «تاريخ ابن عساكر» در جلد اول، صفحه 196 و خطيب بغدادى در كتاب «تاريخ بغداد» جلد اول، صفحه 170 و محدث نورى در «نفس الرحمن»، باب سوم آورده اند كه همه آنها به معرفى نبيره سلمان هم پرداخته اند. (1)

ج) حسن بن حسن

محدّث قمى مى نويسد:

حسن بن حسن بن سلمان، كه سلسله نسب او به محمد بن سلمان فارسى منتهى مى شود، از فرزندان يا نواده هاى سلمان فارسى است كه مردى دانشمند و واعظ فصيح اللّسان بوده و عالم بزرگوار شيخ محمد بن حسن حرّ عاملى هم، اين موضوع را در كتاب رجالى ارزشمند خود «امل الآمل» آورده است. (2)


1- نفس الرحمن، ص 97؛ مكاتيب الرسول، ص 409.
2- تحفة الاحباب، ص 133. براى كسب اطلاع بيشتر در اين باره، ر. ك: سلمان فارسى استاندار مدائن، صص 384- 390.

ص: 130

ص: 131

فصل يازدهم استاندارى مدائن

اشاره

سال پنجم هجرت هنگام حفر خندق، سلمان به سنگ سفيد بزرگى برخورد نمود. هر چه بر آن كلنگ زد، تأثيرى نكرد. رسول خدا (ص) كلنگ را از دست سلمان گرفت و خود بر آن كوبيد، جرقّه هايى جهيدن گرفت و سنگ متلاشى شد و با هر شكستنى پيامبر (ص) مژده پيروزى اى را به سلمان داد و فرمود: «هذِهِ فُتُوحٌ يَفْتح اللهُ مِنْ بَعدي يا سَلمان». (1)

اين مژده پيامبر (ص) پس از حدود يازده سال، يعنى سال شانزدهم هجرت، درباره فتح مدائن (2) كه سلمان در آن حضور داشت و بخشى از سپاه اسلام را فرماندهى مى كرد، تحقق يافت. (3)


1- السيرةالحلبية، ج 2، ص 635؛ نفس الرحمن، ص 149.
2- فتوح البلدان، ص 377.
3- تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 88؛ سلمان فارسى، ص 294.

ص: 132

مژده ديگر رسول خدا (ص) به سلمان از اين قرار بود:

سَيوضَعُ على رَأسِك تاجُ كسرى، فَوُضِعَ التّاجُ على رأسِهِ عِنْدَ الْفَتحِ ... (1)

به زودى تاج كسرى بر سر تو قرار مى گيرد. پس از فتح مدائن بر سر سلمان تاج گذاشته شد، ولى پس از پيروزى، سلمان از تاج استفاده نكرد، بلكه مسلمانان آن را به خزانه بيت المال در مدينه انتقال دادند. (2)

پس از فتح مدائن در ماه صفر سال شانزده هجرت، نخست عمر، حذيفة بن يمان را كه از ياران پيامبر (ص) و حضرت على (ع) بود (و پدر او نيز در جنگ احد در ركاب پيامبر (ص) شهيد شده بود (3) و خود او هم در جنگ خندق شركت داشت) به استاندارى مدائن منصوب كرد. (4)

امّا استاندارى حذيفه مدت زيادى دوام نيافت، زيرا او در ارادت خويش نسبت به حضرت اميرمؤمنان (ع) صراحت لهجه داشت و همواره شعار «عليٌّ مَعَ الحقِّ، و الحقُّ لا يُفارِقُهُ» (5) بر زبانش جارى بود، به همين دليل و بر اساس گزارش منافقان، خليفه او را از اين


1- بحارالانوار، ج 18، ص 131.
2- تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 175.
3- اسد الغابه، ج 2، ص 15.
4- بحارالانوار، ج 20، ص 208؛ سلمان فارسى، ص 356.
5- بحارالانوار، ج 22، ص 110.

ص: 133

منصب عزل و به مدينه فرا خواند. (1)

پس از عزل حذيفه (2) عمر با در نظر گرفتن مقام بالاى حكمت و فقاهت، ايمان راسخ، مديريت شايسته، بصيرت و خلاقيت چشمگير و ايرانى بودن جناب سلمان، او را به استاندارى مدائن، يعنى پايتخت پهناور، كهن، آباد و متمدن پادشاهان ايران منصوب مى كند. سلمان نيز پس از كسب اجازه از اميرمؤمنان (ع) و موافقت آن حضرت، اين سمت را مى پذيرد. (3)

1. جغرافياى سياسى مدائن

مدائن، جمع مدينه به معناى شهرها است. درباره مدائن گفته شده: مدائن، شهركى است بر مشرق دجله كه مقر خسروان بوده است و اندر آن يك ايوانى است كه ايوان كسرى خوانند. گويند كه هيچ ايوانى از آن بلندتر نيست اندر جهان و اين شهرى بزرگ بوده و با آبادانى، و آبادانى آن را به بغداد بردند. (4)

مسعودى مى نويسد: «انوشيروان پادشاه ساسانى (كه 48 سال


1- سلمان فارسى، ص 356.
2- نفس الرحمن، صص 256 و 526.
3- الدرجات الرفيعه، ص 215؛ نفس الرحمن، ص 607.
4- حدود العالم من المشرق الى المغرب، ص 151؛ سلمان فارسى، ص 294.

ص: 134

فرمانروايى بر ايران آن روز داشت) كاخ سفيد را بنا نهاد». (1)

خسروپرويز، بيست و سومين پادشاه از سلسله ساسانى و نوه انوشيروان كه سى و هشت سال (590- 628 م) پادشاهى كرد، در آن مى زيست. (2)

زمخشرى درباره ايوان مدائن و كاخ سفيد كسرى مى نويسد: خسروپرويز، اين كاخ را در مدت حدود بيست سال بنا كرد، طول آن يك صد ذراع (50 متر) و عرض آن پنجاه ذراع (25 متر) بود و آن گاه كه منصور بغداد را مى ساخت، تصميم گرفت آن را خراب كند و كاخ ديگرى جاى آن بسازد، امّا وقتى با خالد بن بَرمك، مشورت نمود، وى او را از اين كار منصرف كرد و گفت: اين يادگار پيروزى اسلام است و هر كس آن را ببيند، متوجّه مى شود كه هر كس آن را بنا كرده، كسى جز پيامبرى نمى تواند كار او را نابود كند. علاوه بر اين، در اين مكان على بن ابى طالب (ع) نماز خوانده و مخارج خراب كردن آن هم بيش از بازسازى آن خواهد شد.

امّا منصور گفت: چون اين كاخ مربوط به عجم است، از خراب كردن آن خرسند نيستى، در صورتى كه اگر در آن شكافى ايجاد مى كردم، مال و ثروت (يا جواهرات) زيادى به دست مى آوردم، ولى از اين كار


1- مروج الذهب، ج 1، ص 291.
2- فرهنگ عميد، تاريخ- جغرافيا، ص 392؛ سلمان فارسى، ص 348.

ص: 135

خوددارى مى كنم. (1)

لويس مَعلوف نيز، مدائن را مجموعه اى از شهرهاى عراق دانسته كه در سى كيلومترى جنوب بغداد و در كنار نهر دجله قرار دارد و پس از فتح قادسيه در سال 637 م به وسيله سعد بن ابى وقّاص فتح شده است. (2) درباره كاخ سفيد مدائن، تالارها، بوستان ها، دارايى ها، جواهر و تزيين هاى آن، مطالب شگفت آورى در تاريخ روايت شده است. (3)

شهر مدائن با همه عظمت و شكوهى كه داشت، سرانجام به دست سپاهيان اسلام افتاد. به گفته مسعودى: «به هنگام هجوم سپاه اسلام به مدائن، به جاى جنگ و مقاومت، جمعيت زيادى شهر را براى ورود مسلمانان تخليه كردند، بقيه هم دفاع و مقاومتى نكردند». (4)

امام على (ع) هم بيست سال پس از سرنگونى ساسانيان، به سال 36 ه. ق (5) وقتى از كوفه براى رفتن به صفّين با سپاه خويش از كنار كاخ مدائن عبور مى كرد، اندكى توقف نمود و نماز خواند. جرير بن سهم يكى از ياران وارد شد و آن گاه كه چشم او به آثار كسرى افتاد، شعر اسود بن يعفر را چنين خواند:


1- ربيع الابرار، ج 1، ص 325؛ سفينة البحار، ج 4، ص 357.
2- المنجد، اعلام، ص 644.
3- پيامبر ص، زين العابدين رهنما، صص 41- 43.
4- مروج الذهب، ج 2، ص 310.
5- همان، ص 374.

ص: 136

جَرَت الرِّياحُ عَلي رُسُوم دِيارِهمْ فَكَانّما كانُوا عَلي ميعاد

بادها بر آثار و سرزمين سكونت آنها وزيدن گرفت (و چيزى جز صداى باد در ميان قصر آنها به گوش نمى رسد) گويا آنها همگى وعده گاهى داشتند كه به سوى آن وعده گاه شتافته اند.

امام على (ع) فرمود:

چرا اين آيه قرآن را (كه درباره فرعونيان است) نخواندى كه مى فرمايد: چه بسيار باغ ها و چشمه ها و زراعت ها و كاخ هاى جالب (و زيبا) و گران قيمت و نعمت هاى فراوان ديگرى كه در آنها غرق بودند، از خود به جاى گذاشتند و رفتند، اين چنين بود ماجراى آنها و ما اينها را ميراث براى اقوام ديگرى قرار داديم، نه آسمان بر آنها گريست و نه زمين و نه آنها مهلت داده شدند. (1)

در بيانى هم آمده كه آن حضرت اضافه كرده اند:

إنَّ هَؤلاء كانُوا وارِثينَ فَأصْبَحوا مَورُوثينَ، إنَّ هَؤلاء لَمْ يَشْكُرُوا النِّعمَةَ فَسُلِبُوا دُنياهُم بِالْمَعصِيَةِ، إيّاكُم وَ كُفْرَ النِّعَمِ، لاتَحُلَّ بِكُمُ النِّقَمُ. (2)

آنها وارثان حكومت و پادشاهى شدند، كه آن را از ديگران به ارث برده بودند، امّا آنها شكر اين نعمت را انجام ندادند و به گناه و


1- دخان:- 29.
2- بحارالانوار، ج 32، ص 423؛ سفينة البحار، ج 4، ص 356.

ص: 137

عصيان آلوده شدند و بدين وسيله، نعمت قدرت و حكومت را از دست دادند. بر شما باد كه از گناه و كفران نعمت پرهيز كنيد، تا نقمت و نكبت بر شما وارد نشود.

آرى، اين بود خلاصه سرگذشت و سرنوشت ساسانيان كاخ نشين كه حدود ده سال پس از شكست و آوارگى آنها، وضع كاخ ها و آثار برجاى مانده آنها اين گونه ترسيم شده است. امّا هنگامى كه سلمان حكيم و زاهد براى حكمرانى بر اين سرزمين مأموريت يافت، نه تنها آن كاخ هاى فريبنده را محل كار و فرمانروايى خويش قرار نداد، بلكه براى دسترسى آسان مردم به استاندار خويش و نيز انجام امور ادارى آنها، دكّانى را در بازار انتخاب كرد. (1)

در ادامه، شيوه هاى مديريتى سلمان بر مدائن و شهرهاى هفت گانه آن را به اختصار مرور مى كنيم.

2. شيوه هاى مديريتى سلمان

الف) برگزارى تفسير قرآن

سلمان، خوب به ياد دارد كه رسول خدا (ص) فرموده است:


1- سلمان الفارسى، ص 131؛ فتاوى صحابى كبير سلمان، صص 59- 76.

ص: 138

ما مِن أميرٍ يلي أمرَ المُسْلِمينَ ثُمَّ لا يَجْهَدُ لَهُمْ وَ يَنْصَحُ، إلّا لَم يَدْخُلْ مَعَهُمُ الجَنَّةَ. (1)

هر اميرى، عهده دار كار پيشوايى مسلمانان گردد و براى آنها كوشش و تلاش و دل سوزى نكند، با آنها وارد بهشت نمى گردد.

اين استاندار حكيم و مؤمن طبق اين مبناى فكرى و اعتقادى، در اوّلين روزهاى فرمانروايى خويش بر مدائن و شهرهاى هفتگانه تيسفون، با توجّه به اوّلين نياز مردم كه در سرزمين مجوسيت مى زيستند و بايد با منبع وحى و معارف توحيد آشنا مى شدند، تفسير سوره يوسف (ع) را بيان مى كند تا اين معارف در قالب يك داستان، با قهرمانانى با چهره هاى متفاوت به نمايش درآيد.

در تاريخ اين چنين مى خوانيم:

مردم شنيدند كه سلمان در مسجد حضور يافته است، گروه گروه به مسجد آمدند و به نزد او رسيدند، جمعيت به حدود هزار نفر رسيده بود، سلمان به آنها گفت: بنشينيد، آن گاه به تفسير سوره يوسف (ع) پرداخت. (2)

و اين گونه بود كه رسالت اعتقادى و كار فرهنگى خويش را شروع كرد.


1- صحيح مسلم، ج 4، ص 108.
2- حلية الاولياء، ج 1، ص 203؛ فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 146.

ص: 139

ب) انفاق حقوق

حسن بصرى مى گويد: حقوق ساليانه سلمان از صندوق بيت المال، پنج هزار درهم بود و هر وقت حقوق خويش را دريافت مى كرد، آن را در راه خدا به نيازمندان انفاق مى نمود و چون در مدينه زنبيل بافى را آموخته بود، در مدائن نيز زنبيل مى بافت، آن را مى فروخت و از درآمد آن زندگى خود را اداره مى كرد، از كسى هم چيزى نمى گرفت و مى گفت: «لا احِبُّ أنْ آكُلَ إلّا مِنْ عَمِلِ يَدي» (1)؛ «دوست نمى دارم جز از دسترنج خود ارتزاق كنم».

ج) زهد و ساده زيستى

ساده زيستى براى سلمان، استاندار مدائن نه تنها يك شيوه آرمان گرايانه بود، كه باعث كاهش مخارج و قيد و بندهاى دست و پاگير مى شد، بلكه يك نوع راه پيش گيرى از تخلّف ها و انحراف هاى ديگران و نيز الگويى رفتارى- آموزشى و مديريتى كارساز محسوب مى شد.

در تاريخ آمده: وقتى سلمان به مدائن وارد شد، نپذيرفت كه در دارالاماره ساكن شود، بلكه در سايه ديوار مسجد استقرار يافت. به او پيشنهاد كردند، كه برايش خانه اى بسازند، ولى وى نپذيرفت. مردى گفت: خانه اى برايت مى سازم كه مطابق ميل تو باشد و آن گاه كه آن مرد


1- الاستيعاب، ج 2، ص 59؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 325؛ نفس الرحمن، ص 555.

ص: 140

خصوصيات خانه اى كه اگر سلمان مى ايستاد سر او به سقف و اگر پاى خود را دراز مى كرد، به ديوار مى رسيد را براى سلمان ترسيم نمود، وى با ساختن چنين خانه اى موافقت كرد. (1)

وضع لباس سلمان، در نهايت سادگى بود، به گونه اى كه برخى اوقات به هنگام رفت و آمد، در مركز فرمانروايى خويش، يعنى مدائن كه هنوز فرهنگ تشريفاتى پادشاهى از آن زدوده نشده بود، افراد وى را استهزا مى كردند. (2) گاهى هم چون وضع ظاهرى اش هيچ تمايزى با ديگران نداشت، او را به بيگارى مى گرفتند!

به عنوان نمونه، يك روز مردى از شبام كه قبيله اى از بنى تميم لات بود، در حالى كه بار كاهى را حمل مى كرد و خسته شده بود، از سلمان (كه او را نمى شناخت) خواست تا بار او را به دوش گيرد و به منزل برساند؛ سلمان خواسته او را پذيرفت. مرد شبامى در بين راه متوجّه شد مردم به كسى كه بار را حمل مى كند، سلام و احترام بسيارى مى گذارند. وقتى دريافت كه وى استاندار و امير مدائن است، سخت شرمنده شد و عذرخواهى كرد و خواست تا بار را از دوش سلمان بردارد، ولى سلمان نپذيرفت و تنها به نيت اداى تكليف بار او را به مقصد رساند. (3)


1- تنبيه الخواطر، ج 2، ص 218؛ نفس الرحمن، ص 554؛ سفينة البحار، ج 2، ص 705.
2- طبقات ابن سعد، ج 4، ص 65.
3- صفوة الصفوة، ج 1، ص 291؛ فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 88؛ سلمان فارسى، ص 369.

ص: 141

بى شك، سلمان در اين كار به مولاى خويش حضرت على (ع) اقتدا كرده، زيرا آن حضرت نيز در كوفه مشك آب زن ناتوانى را به دوش گرفت و به خانه خود برد. هنگامى كه زن، حضرت على (ع) را شناخت و از ايشان عذرخواهى كرد، على (ع) اين خدمت رسانى را وظيفه خويش و يارى رسانى به يك مسلمان تحت حكومت خويش دانست. (1)

درباره معناى زُهد، ابن طُفيل مى گويد: شنيدم كه امام على (ع) مى فرمود:

الزّهدُ في الدُّنيا قَصْرُ الأملِ، وَ شُكْرُ كُلِّ نِعْمَةٍ، وَ الوَرَعُ عَن كُلِّ ما حَرَّمَ اللهُ عَزَّوجلّ. (2)

زهد در دنيا اين است كه آرزوى دور و دراز (وابستگى زا) نداشته باشد، شكر هر نعمتى را (عملًا) انجام دهد و از هر چيزى كه خداوند متعال آن را ممنوع اعلام داشته، پرهيز و خوددارى جدّى داشته باشد.

د) سركشى و دلجويى

سلمان حكيم در بازار دكّانى را براى مراجعه ارباب رجوع و محلّ ادارى خود قرار داده بود. او علاوه بر رسيدگى به شكايت ها و گزارش ها، سركشى و اطّلاع يافتن از وضع مردم و نيازهاى شان را به


1- بحارالانوار، ج 41، ص 52.
2- كافى، ج 5، ص 71؛ بحارالانوار، ج 67، ص 310.

ص: 142

طور مستقيم در دستور كار خود قرار داده بود. سلمان بخشى از حقوق دريافتى خود را به نيازمندان مى داد و با «زنبيل بافى» خود، آموزش و نشاط براى كار و فعاليت ايجاد مى كرد و از افراد دردمند و گرفتار، دلجويى و مساعدت مى نمود. (1)زيرا سخن پيامبر (ص) پيوسته آويزه گوش او بود كه فرموده بود: هر بنده اى را كه خداوند توفيق پيشوايى دهد و درباره مردم خويش، تقلّب و تزوير و فريب كارى كند، خداوند او را از بهشت محروم مى گرداند. (2)

ه) اطاعت از على (ع)

سلمان با اجازه امام على (ع) از سوى خليفه دوم، استاندارى مدائن را پذيرفت (3) و شيوه استاندارى خويش را بر اساس ايمان، درايت و ساده زيستى قرار داد و كوشيد تا راهنمايى ها و هدايت هاى امام على (ع) را معيار و ملاك فرمانروايى و مديريت خويش قرار دهد.

آن حضرت، در روزگارى كه در مدينه مى زيست و هنوز از جانب مردم به منصب امامت تعيين نشده بود، طى نامه اى به سلمان، ساده زيستى و پرهيز از مظاهر و زخارف فريبنده دنيا را توصيه كرده بود، تا وى هيچ گاه از مسير تقوا و درستكارى، پا را بيرون نگذارد و پيوسته


1- نفس الرحمن، ص 555؛ سلمان فارسى، ص 367.
2- صحيح مسلم، ج 4، ص 108.
3- الدرجات الرفيعه، ص 215؛ نفس الرحمن، ص 607.

ص: 143

به ياد حساب و كتاب و معاد باشد. (1)

بدين جهت وسايل زندگى سلمان عبارت بودند از يك قلم، يك دوات، يك عصا، يك شمشير، يك پوست گوسفند (به عنوان فرش) و يك عبا كه نصف آن را زيرانداز و نصف ديگر آن را روانداز خود كرده بود. هنگامى كه نهر دجله طغيان كرد، سيل شهر مدائن را فرا گرفت و بيشتر خانه هاى شهر خراب شد. اما وقتى سيل نزديك دكّان و محلّ كار سلمان رسيد، وى به سرعت پوست گوسفندى را كه فرش او بود، روى شانه گذاشت و قلم و دوات و عصايش را به دست گرفت و بالاى كوهى رفت و گفت: «هكذا يَنجُو المُخِفُّونَ يَومَ القِيامَة» (2)؛ «روز قيامت هم، سبك باران، اين گونه نجات پيدا مى كنند».


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 34؛ نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 68.
2- نفس الرحمن، ص 551؛ سلمان فارسى، ص 370.

ص: 144

فصل دوازدهم وفات سلمان

اشاره

سلمان دانشمند و حكيم، از سال شانزدهم هجرت تا پايان عمر، با كمال حكمت و درايت استاندارى مدائن را عهده دار بوده است.

سلمان، از روزى كه اسلام را پذيرفت، در ركاب پيامبر (ص) براى دفاع از مكتب توحيد، در جبهه هاى جنگ حضور داشت و نيز شجاعانه به خدمت و حمايت از حضرت على (ع) و حضرت فاطمه (س) پرداخت، تا جايى كه از اهل بيت (ع) محسوب گرديد. (1)

اين شخصيت بزرگ ايرانى، در قلمرو ايمان و اطاعت همه جانبه و مخلصانه و با بهره گرفتن از معارف اهل بيت: چنان رفتار كرد، كه در ادب پارسى از او به عنوان يك اسوه و الگوى كامل ياد مى شود.


1- نفس الرحمن، ص 134.

ص: 145

همچو سلمان، در مسلمانى بكوش اى مسلمان! تا كه سلمانت كنند

تا توانى، در گلستان جهان خار شو، تا گُل به دامانت كنند (1)

1. در بستر بيمارى

ستاره زندگانى شرافتمندانه سلمان كهن سال، استاندار مدائن با بيمار شدنش كم كم به غروب نزديك مى شد.

جابر بن عبدالله انصارى، روايت كرده است كه: سعد بن ابى وقّاص در روزهاى بيمارى و بسترى سلمان به عيادت او رفت و پس از احوالپرسى گفت: اى ابوعبدالله! اين براى تو مژده بزرگى است، كه وقتى رسول خدا (ص) وفات مى يافت از تو راضى بود.

امّا سعد مشاهده كرد، سلمان گريه مى كند!

سعد، پرسيد: چرا گريه مى كنى؟ مگر نمى دانى كه پس از مرگ خويش به ياران خود ملحق خواهى شد و در كنار حوض كوثر به رسول خدا (ص) خواهى پيوست؟

سلمان گفت: من از ترس مرگ و علاقه به دنيا گريه نمى كنم، بلكه از اين جهت ناراحت هستم، كه رسول خدا (ص) با ما عهد و قرار گذاشت كه وسايل زندگى ما به اندازه توشه يك مسافر بيشتر نباشد، در حالى كه اكنون مشاهده مى كنى در اطراف من وسايل بيشترى وجود دارد.

سعد مى گويد: مشاهده كردم در اتاق سلمان و در كنار او؛ غير از يك


1- كليات خزائن الاشعار، سيد عباس حسينى جوهرى، ص 28.

ص: 146

طشت لباسشويى، يك كاسه بزرگ (باديه) و يك آفتابه بيشتر وجود نداشت. (1)

ارزش كل دارايى هاى استاندارى را نيز كه حدود بيست سال بر مدائن فرمانروايى داشت، طبق روايت انس بن مالك، عامر بن عبدالله و ديگران، پانزده دينار يا حدود ده درهم يا بيست درهم برآورد كرده اند. (2)

غير از سُوَيد و زاذان، دو دستيار و خدمت گزارى كه تاريخ براى سلمان مطرح كرده است (3) صحابيان، فرماندهان و افراد بزرگ ديگرى همچون سعيد بن سوقه، سعد بن مالك، عبدالله بن مسعود و عامر بن عبدالله نيز در مدائن در روزهاى بيمارى سلمان به عيادت او مى رفتند. (4)

2. در انتظار ميهمانان

سلمان حكيم، در بالاخانه كوچك «ابى قُرة كِندى» در بستر بيمارى خوابيده بود. (5) بيمارى سلمان، روز به روز شدّت مى يافت. زاذان خدمت گزار آن مرد بزرگ، مى گويد:

من براى مرگ سلمان خيلى نگران بودم، وقتى وضع وى وخيم شد و


1- حلية الاولياء، ج 1، ص 195؛ الدرجات الرفيعه، ص 219؛ الاحتجاج، ج 1، ص 151؛ فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 222.
2- همان.
3- اسد الغابة، ج 2، ج 378؛ جامع الرواة، ج 1، ص 324.
4- حلية الاولياء، ج 1، صص 207- 197.
5- الاستيعاب، ج 2، ص 61.

ص: 147

آثار مرگ در او نمودار گرديد، گفتم: تكليف من چيست، چه كسى در غسل دادن تو مرا يارى خواهد كرد؟

سلمان گفت: نگران نباش، همان كسى كه رسول خدا (ص) را غسل داد، مرا هم غسل خواهد داد. گفتم: اى مولاى من! تو در مدائن هستى و او در مدينه به سر مى برد ... (1)

بُقيره، همسر سلمان مى گويد:

وقتى مرگ سلمان نزديك شد، در حالى كه در بالا خانه اى خوابيده بود كه چهار در داشت، مرا نزد خويش فراخواند و گفت: همه درها را باز بگذار، زيرا رسول خدا (ص) به من خبر داده كه به هنگام مرگ، ميهمانانى به ديدن من مى آيند كه بوى خوش را دوست مى دارند، غذا هم نمى خورند و من هم نمى دانم آنها از كدام در وارد مى شوند.

بُقَيره مى گويد: من همه درها را باز گذاشتم، بعد سلمان دستور داد: كيسه كوچك مِشكى كه رسول خدا (ص) به او هديه كرده بود و او آن را در جايى پنهان كرده بود را برايش حاضر كنم.

وقتى كيسه مِشك را آوردم، گفت: آن را با آب خيس كنم و در اطراف اتاق بريزم. بعد گفت: درها را ببند، وقتى براى بستن درها حركت كردم و نزد سلمان برگشتم، متوجّه شدم وى وفات يافته است. (2)


1- بحارالانوار، ج 22، ص 373.
2- الدرجات الرفيعه، ص 219؛ قاموس الرجال، ج 4، ص 418؛ حلية الاولياء، ج 1، ص 208.

ص: 148

امّا ميهمانان او چه كسانى بودند؟ و در آن هنگام بر او چه گذشت؟

در روايتى آمده است كه على (ع) به هنگام صبح به مسجد مدينه وارد شد و اعلام كرد: ديشب رسول خدا (ص) را به خواب ديدم، به من فرمود: سلمان در مدائن از دنيا رفته و به من سفارش فرمود كه بروم او را غسل و كفن كنم، بر او نماز بخوانم و به خاك بسپارم و من اكنون به سوى مدائن مى روم. (1)

جابر بن عبدالله انصارى مى گويد: آن حضرت نماز جماعت صبح را براى ما خواند، بعد روى خود را به طرف ما برگردانيد و فرمود: اى مردم! خداوند شما را در مرگ برادر خود سلمان پاداش دهد، آن گاه عمامه رسول خدا (ص) بر سرگذاشت، پيراهن بلند آن حضرت را روى لباس خود پوشيد، شمشير و عصا برداشت و بر شتر غَضباء سوار شد و از مدينه خارج گرديد و به غلام خويش قَنبر فرمود: ده قدم بردار.

قنبر مى گويد: با برداشتن ده قدم، ما خود را در مدائن جلو در خانه سلمان يافتيم. (2)

زاذان، خدمت گزار سلمان مى گويد:

سلمان پيش از اين به من گفته بود: هر وقت چانه مرا بستى، صداى سقوط چيزى را مى شنوى، وقتى چانه سلمان را بستم، صداى سقوط چيزى را شنيدم، پشت در خانه آمدم، ديدم اميرمؤمنان (ع) وارد شد.


1- بحارالانوار، ج 22، ص 368؛ نفس الرحمن، ص 607.
2- الدرجات الرفيعه، ص 219؛ نفس الرحمن، ص 606.

ص: 149

آن حضرت فرمود: اى زاذان! سلمان از دنيا رفت؟!

گفتم: آرى، اى مولاى من. آن گاه على (ع) وارد بالاخانه شد، پارچه را از روى سلمان كنار برد، سلمان هم به روى على (ع) لبخندى زد و مى خواست بنشيند (1) كه على (ع) فرمود: اى ابوعبدالله! خوش درگذشتى، وقتى رسول خدا (ص) را ملاقات كردى، آنچه از سوى مردم به برادر تو رسيده، براى آن حضرت بيان كن.

آن گاه على (ع) سلمان را غسل داد و بر او كفن پوشاند و نماز گزارد، ولى ما صداهاى تكبير زيادى مى شنيديم، وقتى خوب دقّت كرديم، دو مرد همراه آن حضرت بودند ايشان فرمود: يكى برادرم جعفر طيار و ديگرى خضر پيامبر است و همراه هر يك از آنها فرشتگان زيادى براى تجهيز سلمان شركت كرده بودند. (2)

بدين ترتيب، على (ع) از مدينه (با اعجاز و طى الارض) به مدائن رفت، تجهيز سلمان را انجام داد و پيش از ظهر همان روز هم به مدينه بازگشت و اعلام كرد: «دفن و كفن سلمان را انجام دادم»، امّا بسيارى از افراد اين سخن را نپذيرفتند، تا اينكه پس از مدّتى نامه اى از مدائن به مدينه رسيد كه در آن نوشته شده بود: «سلمان در فلان روز وفات يافت، مرد عربى هم آمد و او را غسل داد، كفن نمود، بر جنازه اش نماز خواند و جسد او را به خاك سپرد»


1- بحارالانوار، ج 22، ص 384؛ ج 39، ص 142.
2- سفينة البحار، ج 2، ص 703؛ بحارالانوار، ج 22، ص 373.

ص: 150

و مردم از شنيدن اين داستان شگفت زده شدند. (1)

3. مدت عمر

درباره مدت عمر سلمان، اختلاف نظرهاى تاريخى بسيارى وجود دارد؛ از جمله:

الف) شيخ طوسى، سلمان را از معمّرين دانسته كه حضرت عيسى (ع) را درك نموده (2) و در اين صورت، سلمان 500 سال عمر كرده است. (3)

ب) طبق روايتى كه از پيامبر (ص) نقل شده، سلمان 450 سال عمر كرده است. (4)

ج) سيد مرتضى و شيخ طُريحى مى نويسند: از آثار و اخبار استفاده مى شود كه سلمان، 350 سال زندگى كرده است. (5)

د) مورّخان بسيارى، مدت حيات سلمان را 250 سال دانسته اند. (6)

ه) شيخ عبدالله سُبيتى مى گويد: براى من ثابت شده است كه سلمان، بيش از هشتاد سال زندگى نكرده است. (7) او خواسته با اين نظريه قابليت


1- بحارالانوار، ج 22، ص 368؛ فتاوى صحابى كبير، ص 648.
2- الغيبه، شيخ طوسى، ص 79.
3- نفس الرحمن، ص 649.
4- همان، ص 650.
5- همان
6- همان
7- سلمان الفارسى، ص 136.

ص: 151

ازدواج سلمان را توجيه پذير كند؛ زيرا به نظر ابن اثير، ازدواج سلمان با سنينى كه در بالا آمده، بعيد به نظر مى رسد. (1)

و) محدّث نورى، نظريه 250 سال را، معتبرتر مى داند. (2) ابن عبدالبر نَمرى قُرطبى (3)، ابن اثير جزرى (4)، قاضى نور الله شوشترى (5)، ابن حجر عسقلانى (6)، سيد على خان مدنى شيرازى (7) و علامه عبدالحسين امينى (8) نيز اين نظريه را تأييد كرده اند.

به گواهى قرآن كريم و منابع تاريخى افراد ديگرى (به جز سلمان) هم از طول عمر برخوردار بوده اند از جمله: نوح پيامبر كه به بيان قرآن كريم در ميان قوم خويش 950 سال به دعوت و تبليغ پرداخت. (9)

همچنين در تاريخ مى خوانيم: حضرت آدم (ع) 930 سال، سليمان بن داود (ع) 12 سال (10)، ابراهيم خليل (ع) 200 سال (11)، شيث (ع) 912 سال، لوط (ع)


1- همان.
2- سلمان الفارسى، ص 136.
3- الاستيعاب، ج 2، ص 195.
4- اسد الغابه، ج 2، ص 322.
5- مجالس المؤمنين، ج 1، ص 208.
6- الإصابة، ج 2، ص 62.
7- الدرجات الرفيعه، ص 220.
8- الغدير، ج 7، ص 282.
9- عنكبوت: 14.
10- كمال الدين، ج 1، ص 202.
11- تاريخ الامم و الملوك، ج 1، ص 160.

ص: 152

732 سال و ادريس 300 سال عمر كرده اند. (1)

شيخ الرّييس، بوعلى سينا هم مى گويد: براى عارفان، خوارق عاداتى هست كه آنان كه عارف به آن نيستند، آن را ناممكن مى شمارند، ولى آن كس كه عارف است، آن خوارق عادات را دليل عظمت و بزرگى مى داند. (2)

4. تاريخ وفات

درباره تاريخ وفات سلمان حكيم اختلاف است؛ برخى وفات وى را در اواخر خلافت عثمان سال 35 هجرت و برخى در اوايل خلافت اميرمؤمنان (ع) دانسته اند.

امّا درباره ماه و روز وفات سلمان، بر اساس محاسباتى كه سيد جلال احمد الحسينى انجام داده، وفات آن بزرگوار را هشتم صفر سال 35 ه. ق اعلام كرده است. (3) در اين صورت، پس از گذشت 55 روز از خلافت امام على (ع) در حالى كه آن حضرت هنوز در مدينه اقامت داشته، وفات وى واقع شده است. (4)


1- مروج الذهب، ج 1، صص 49- 57.
2- الاشارات و التّنبيهات، ج 3، ص 364؛ النمط التاسع، فى مقامات العارفين؛ فتاوى صحابى كبير، ص 647.
3- تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 187 و 182.
4- نفس الرحمن، ص 619.

ص: 153

5. بارگاه سلمان

همه مورخان، درباره محل آرامگاه سلمان حكيم، در مدائن اتفاق نظر دارند.

زمخشرى مى نويسد: سلمان، خود قبل از وفات، روى كفن خويش، اين رباعى را نوشته بود:

وَفَدْتُ على الكَريم بِغَيرِ زادٍ مِنَ الحَسناتِ وَ القَلبِ السَّليم

وَحَمْلُ الزّادِ أقْبَحُ كُلِّ شَي ءٍ إذا كانَ الوُفُود عَلى الكَريمِ (1)

به پيشگاه خداى كريم، بدون توشه اى از حسنات و قلب سالم، وارد شدم و همراه برداشتن هرگونه توشه اى، براى ورود به پيشگاه خداى كريم، بدترين چيزها خواهد بود.

به هر حال، سلمان فارسى كه حدود 20 سال (16- 35 ه. ق) استاندارى و فرمانروايى مدائن را برعهده داشت و مردم آن سرزمين را با مديريت زاهدانه و مدبرانه خويش و بر اساس معارف ناب اسلامى پرورش داد، در همان سرزمين به آغوش خاك آرميد.

خلاصه تغيير و تحولات و سير تاريخى مدائن و بارگاه سلمان، بدين قرار است:

الف) بين سال هاى 204 ه. ق كه مأمون الرشيد از خراسان به عراق آمد تا عهد معتصم عباسى و واثق تا اواخر سال 232 ه. ق و پيش از


1- اسد الغابه، ج 2، ص 332؛ الاستيعاب، ج 2، ص 161.

ص: 154

خلافت متوكّل، آرامش و آزادى نسبى اى براى شيعيان به وجود آمد. در اين سال ها آنها از اين فرصت استفاده كردند و توانستند براى امام على (ع) و حضرت حسين بن على (ع) قبر و بارگاهى بسازند و در مدائن براى سلمان هم قبر و بقعه اى ساختند. (1)

ب) خطيب بغدادى مى نويسد: مقدّسى، جهانگرد و جغرافى دان مشهور كه بيشتر كشورهاى اسلامى را سياحت كرده و كتاب «حسن التقاويم في معرفة الاقاليم» را در سال 375 ه. ق نوشته (2) به زيارت سلمان رفته است. (3)

ج) همچنين خطيب بغدادى (392- 463 ه. ق) كه به نيشابور، اصفهان، بيت المقدس، مكه و طرابلس سفر كرده و در اواخر عمر در بغداد مى زيسته، به مدائن رفته و در اين باره مى نويسد: اكنون قبر سلمان، نزديك ايوان مدائن قرار دارد، ساختمانى براى آن تأسيس شده، خادمى براى حفاظت و عمارت و اداره امور آنجا فعاليت مى كند. من آن بقعه را ديده ام و چند بار به زيارت آن رفته ام. (4)

د) ابن جوزى (508- 597 ه. ق) كه از دانشمندان مشهور در علوم فقه


1- فتاوى صحابى كبير، ص 610.
2- فرهنگ عميد، تاريخ و جغرافيا، ص 824.
3- تاريخ بغداد، ج 1، ص 164.
4- همان؛ الغدير، ج 5، ص 184.

ص: 155

و فلسفه و تاريخ و نويسنده آثارى چون «المنتظم فى اخبار الامم» است، در اين باره مى گويد: ما (در همان قرن ششم ه. ق) قبر سلمان را زيارت كرديم و به بغداد برگشتيم. (1)

ه) ياقوت حَمَوى (575- 626 ه. ق) صاحب اثر معجم البلدان كه براى تجارت به ايران، هندوستان، مصر و شام و بعضى ممالك اروپا سفر كرده، از مدائن و زيارت سلمان از سوى مسلمانان، سخن به ميان آورده است. (2)

و) ابويحيى زكريا بن محمد قزوينى (600- 682 ه. ق) هم در اين باره مى نويسد: در قرن هفتم، هنوز مدائن به صورت دهكده اى كه كشاورزان در آن سكونت داشته و جز شيعيان تند رو، در آنجا كسى نبوده و زنان مجاز نبودندقبل از غروب آفتاب از خانه بيرون بيايند، برقرار و آباد بوده است. (3)

ز) به هر حال، ايوان مدائن كه شاپور ذوالاكتاف، در سال 376 م.

بنيان گذارد و ساليانى مقرّ فرمانروايى ساسانيان بوده، كاخ عظيمى داشته، الان به صورت دهكده اى است و اكنون (1431 ه. ق) شنيده شده، شيعيان در آنجا قدرت يافته، به آبادانى و توسعه بعقه


1- الغدير، ج 5، ص 184.
2- فرهنگ عميد، تاريخ- جغرافيا، ص 949؛ سلمان فارسى، ص 411.
3- عجايب المخلوقات، ج 2، ص 302؛ سلمان فارسى، ص 411.

ص: 156

و بارگاه سلمان و حذيفه اشتغال دارند. محدث قمى هم مى نويسد:

«در آن مكانى كه امام على (ع) نماز خوانده، نماز خواندن نيكو خواهد بود». (1)

6. زيارت نامه سلمان فارسى (ره)

فقيه بزرگ و نامدار شيعه، ابوجعفر محمد بن حسن طوسى (385- 460 ه. ق) در كتاب عظيم فقهى «التهذيب» در مورد زيارت هاى روايت شده از امامان معصوم:، زيارت نامه اى را براى سلمان فارسى آورده است. (2)

همچنين سيد رضى الدين، على بن موسى بن طاووس حسينى حلّى (متوفاى 664 ه. ق) (3)، علامه محمد باقر مجلسى (متوفاى 1111 ه. ق) (4) و حسين بن محمد تقى، معروف به محدّث نورى (متوفاى 1320 ه. ق) (5) هر كدام چهار نوع زيارت نامه براى سلمان فارسى آورده اند كه ما مناسب ترين آنها را به اميد تقرّب به ذات خداوند و دريافت پاداش الهى، در زير قرائت مى كنيم:


1- مفاتيح الجنان، ص 494. نيز ر. ك: بحارالانوار، ج 41، ص 213؛ لغت نامه دهخدا، ج 45، ص 16؛ مروج الذهب، ج 1، ص 278؛ ج 2، ص 310؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 8.
2- التهذيب، ج 6، ص 118.
3- مصباح الزائر و جناح المسافر، صص 261- 263.
4- بحارالانوار، ج 99، صص 287- 294.
5- نفس الرحمن فى فضائل سلمان، صص 637- 641.

ص: 157

السَّلامُ عَلى سَيّدِنا مُحَمَّدٍ النّبِيِّ خاتَمِ النَّبِييّنَ وَ عَلى آلِهِ الائِمَّةِ الطّاهِرِينَ، السَّلامُ عَلى أنبياءِ اللهِ أجمَعينَ وَ مَلائِكَتِهِ المُقَرَّبينَ وَ عِبادِهِ الصّالِحينَ، السَّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا العَبدُ الصّالِحُ المُؤمِنُ المُخلِصُ النّاصِحُ، السَّلامُ عَلَيكَ يا مَن خَلَطَهُ إيمانهُ بِأهلِ البَيتِ الطّاهِرِينَ وَ باعَدَهُ إسلامُهُ مِن جُملَةِ الكُفّارِ وَ المُشرِكينَ، السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِالله وَ وَصيَّهُ وَ صاحِبَ رَسولِهِ وَ صَفيِّهِ، السّلامُ عَلَيكَ أيُّهَا الطّائِعُ العابِدُ الخاشِعُ الزّاهِدُ، السَّلامُ عَلَيكَ يا سَلمانُ وَ رَحَمةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ.

أشهَدُ أنَّكَ عِشْتَ حَميداً وَ مَضَيْتَ سَعيداً، لم تَنْكُثْ عَهْداً وَلاحَلَلتَ مِنَ الشَّرعِ عَقداً، وَ لا رَضِيتَ مُنكَراً وَ لا أنكَرتَ مَعروفاً، وَلا وَالَيْتَ مُخالِفاً وَ لا خالفَتَ مُؤالِفاً وَلا بِعْتَ دِينَكَ بِدُنياكَ، وَ لا آثَرتَ عَلى ما يَبقى ما يَفنى، وَ أَشهَدُ أَنّكَ مَضَيْتَ عَلى سُنَّةِ خاتَمِ

ص: 158

النَّبِييّنَ وَ وَلايَةِ أَميرِالمُؤْمِنينَ وَ أهَلِ بَيتِ الطّاهِرِينَ، وَ أَنّكَ صِرْتَ إلى أحْمَدِ جِوارٍ و أسعَدِ قَرارٍ، فَهَنَّأَكَ اللهُ إنعامَهُ المُؤَبَّدَ وَ اكرامَهُ المُجَدَّدَ، وَ جَعَلَكَ في زُمرَةِ مَواليكَ الطّاهِرِينَ وَ أَئمَّتِكَ الأكرَمينَ، وَ نَفَعنِي بِزيارَتِكَ وَ إخلاصي في مَحَبَّتِكَ، وَ جَمَعَ بَينَنا في مُستَقَرِّ الرَّحْمَةِ وَ مَحَلِّ النِّعمَةِ إنّهُ عَلى ذلِكَ قَديرٌ.

اللّهُمَّ إنّي أَسأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ أَهلِ بَيته الطّاهِرِينَ الهادينَ أن تُصَلّيَ عَلَيهِم أجمَعينَ وَ أن تُضاعِفَ إنعامَكَ وَ إكرامَكَ وَ تُرادِفَ إحسانَكَ وَ امتِنانَكَ عَلى عَبدِكَ سَلمانَ الّذي شَرَّفتَهُ بِالإسلامِ وَ الايمانِ وَ القُربِ مِنْ نَبِيّكَ وَ وَصِيّهِ (ع) وَ أَن تَجعَلَ زِيارَتي لَهُ كَفّارَةً لِذُنوُبي وَ مُمَحِّصَةً لِعُيوُبي وَ زيادَةً في يَقيني وَ مُؤَكِّدَةً لإِيماني، وَ أَن تَحمَدنَي عاقِبَةَ أمرِي في دُنيايَ وَ دِيني، وَ تَغفِرَلي وَ لِوالدَيَّ وَ أهلي إنَّكَ عَلى كُلِّ شَي ءٍ

ص: 159

قَديرٌ، وَ حَسبِيَ اللهُ وَ نِعمَ الوَكيلُ نِعمَ المَولى وَ نِعمَ النَّصيرُ.

پس از پايان زيارت، هرگاه خواستى برگردى، بايست و بگو:

السَّلامُ عَلَيكَ يا أَبا عَبدِاللهِ، أنتَ بابُ اللهِ المُؤْتى مِنْهُ وَ المَأْخُوذُ عَنْهُ، أشْهَدُ أنَّكَ قُلتَ حَقّاً و دَعَوْتَ صِدقاً وَ دَعَوتَ إلى مَولايَ وَ مَولاكَ عَلانِيَة وَ سِراً، أتيتُك زائِراً وَ حاجاتي لَكَ مُسْتَودِعاً، و ها أنا ذا مُوَدّعُكَ أَستَودِعُكَ دِيني وَ أمانَتي وَ خَواتيمَ عَمَلي وَ جَوامِعَ أمَلي إلى مُنتَهى أَجَلي، وَالسَّلامُ عَلَيكَ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ وَ صَلَّى اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ الأخيارِ.

سپس هر چه مى توانى دعا كن و به يارى خداوند راه بازگشت را پيش بگير.

ص: 160

ص: 161

كتابنامه

* قرآن كريم.

* نهج البلاغه، صبحى صالح، بيروت، 1387 ه. ق.

1. الاحتجاج، احمد بن على بن ابى طالب طبرسى، نجف، 1386 ه. ق.

2. الاخبار الطوال، ابوحنيفه احمد بن داود دينورى، بغداد، افست، بى تا.

3. الاختصاص، محمد بن محمد بن نعمان عكبرى (شيخ مفيد)، قم، بى تا.

4. ارشاد القلوب، حسن بن ابى الحسن محمد ديلمى، قم، 1416 ه. ق.

5. الاستيعاب فى معرفه الاصحاب، ابن عبدالبر نمرى قرطبى، در حاشيه الاصابه، بيروت، 1328 ه. ق.

6. اسدالغابه فى معرفه الصحابه، على بن محمد بن عبدالكريم جزرى، تهران.

7. الاصابه فى تمييز الصحابه، احمد بن على بن حجر عسقلانى، بيروت، 1328 ه. ق.

8. امالى المفيد، محمد بن محمد بن نعمان عكبرى (شيخ مفيد)، قم.

9. الامامه و السياسه، محمد بن عبدالله بن مسلم دينورى، مصر،

10.

ص: 162

1388 ه. ق.

11. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، بيروت.

12. بهجه الآمال فى شرح زبده المقال، ملا على عليارى تبريزى، تهران، 1371 ه. ش.

13. پيامبر، زين العابدين رهنما، چاپ نوزدهم، تهران، 1345 ه. ش.

14. تاريخ الامم و الملوك، ابوجعفر محمد بن جرير طبرى، بيروت.

15. تاريخ الخلفاء، جلال الدين عبدالرحمن بن ابوبكر سيوطى، مصر، 1371 ه. ق.

16. تاريخ اليعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، بيروت، 1379 ه. ق.

17. تاريخ پيامبر اسلام، محمد ابراهيم آيتى، چاپ چهارم، دانشگاه تهران، 1366 ه. ش.

18. ترجمه و شرح نهج البلاغه، على نقى فيض الاسلام، تهران.

19. تفسير نور الثقلين، عبد على بن جمعه عروسى حويزى، قم، 1413 ه. ق.

20. التنبيه و الاشراف، ابوالحسن بن على بن حسين المسعودى، قاهره، 1357 ه. ق.

21. حدود العالم من المشرق الى المغرب، تهران، 1403 ه. ق.

22. حليه الاولياء و طبقات الاصفياء، ابونعيم احمد بن عبدالله الاصبهانى، قم، 1378 ه. ق.

23. خدمات متقابل اسلام و ايران، مرتضى مطهرى، تهران، 1349 ه. ش.

24. الدر المنثور فى التفسير بالمأثور، جلال الدين سيوطى، بيروت.

25.

ص: 163

26. الدرجات الرفيعه فى طبقات الشيعه، سيدعلى خان مدنى شيرازى، قم، 1397 ه. ق.

27. دلائل الامامه، محمد بن جرير طبرى امامى، قم، 1413 ه. ق.

28. ديباچه اى بر رهبرى، محمدحسن ناصرالدين صاحب الزمانى، تهران، 1348 ه. ق.

29. الذريعه الى تصانيف الشيعه، شيخ محمدمحسن آقا بزرگ طهرانى، قم.

30. رجال النجاشى، احمد بن على نجاشى، قم، مكتبه الداورى.

31. روزبه يا سلمان محمدى، على مهاجرانى، تهران، 1351 ه. ش.

32. سفينه البحار و مدينه الحكم و الآثار، عباس بن محمد رضا القمى، آستان قدس رضوى.

33. سلمان الفارسى، شيخ عبدالله سُبيتى، چاپ سوم، بيروت، 1977 م.

34. سلمان پاك، لوئى ماسينيون، ترجمه على شريعتى، تهران، 1343 ه. ش.

35. سلمان فارسى، احمد صادقى اردستانى، تهران، 1348 ه. ش.

36. السيره النبويه، عبدالملك بن هشام حميرى، مصر، 1355 ه. ق.

37. شرح نهج البلاغه، عز الدين ابوحامد هبه الله ابن ابى الحديد، مصر.

38. صحيح مسلم، مسلم بن حجاج قشيرى نيشابورى، مصر.

39. علل الشرائع، محمد بن على بن بابويه قمى، نجف، 1385 ه. ق.

40.

ص: 164

41. الغدير فى الكتاب و السنه والادب، عبدالحسين امينى، تهران، 1396 ه. ق.

42. الغيبه، ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، قم.

43. فتاوى صحابى كبير سلمان فارسى، شيخ خليل كمره اى، تهران، 1351 ه. ش.

44. فتوح البلدان، احمد بن يحيى بلاذرى، ترجمه دكتر محمد توكل، تهران، 1337 ه. ش.

45. فرهنگ عميد، تاريخ و جغرافيا، حسن عميد، تهران، 1346 ه. ش.

46. فرهنگ فارسى، محمد معين، چاپ چهارم، تهران، 1360 ه. ش.

47. الفهرست، ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، قم.

48. قاموس الرجال، شيخ محمد تقى تسترى، قم، 1379 ه. ق.

49. الكافى، محمد بن يعقوب كلينى، تهران.

50. كنزالعمال، علاء الدين متقى هندى، بيروت، 1405 ه. ق.

51. الكنى و الالقاب، عباس بن محمدرضا القمى، نجف، 1376 ه. ق.

52. لغت نامه دهخدا، على اكبر دهخدا، تهران.

53. متن كامل ديوان شيخ اجل سعدى، تصحيح مظاهر مصفا، تهران، 1340 ه. ش.

54. مثنوى معنوى، جلال الدين محمد بلخى (مولوى)، تهران.

55. مجمع البيان فى تفسير القرآن، فضل بن حسن طبرسى، تهران.

56. مروج الذهب و معادن الجواهر، على بن حسين المسعودى، بيروت،

ص: 165

1385 ه. ق.

57. المعارف، ابن قتيبه دينورى، بيروت، 1390 ه. ق.

58. معالم العلماء، محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى، نجف، 1380 ه. ق.

59. مكاتيب الرسول، على بن حسينعلى الاحمدى الميانجى، چاپ سوم، قم، 1363 ه. ش.

60. مكارم الاخلاق، حسن بن فضل طبرسى، بيروت، 1392 ه. ق.

61. من لا يحضره الفقيه، محمد بن على بن بابويه قمى، تهران.

62. مناقب آل ابى طالب، محمد بن على بن شهر آشوب، قم.

63. ناسخ التواريخ خلفاء، ميرزا محمد تقى لسان الملك سپهر، تهران، 1385 ه. ق.

64. نفس الرحمن فى فضائل سلمان، ميرزا حسين بن محمد تقى النورى، تحقيق جواد قيومى، تهران، 1411 ه. ق. ايوان كسرى (مدائن)

مزار سلمان فارسى و حذيفه بن يمان (مدائن)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109