ام سلمه همسر گرامی رسول خدا صلی الله علیه و آله

مشخصات كتاب

سرشناسه : مرادی نسب، حسین، 1338 -

عنوان و نام پديدآور : ام سلمه صلی الله علیه و آله همسر گرامی رسول خدا/ حسین مرادی نسب؛ [تهیه و تنظیم] حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت. مرکز تحقیقات حج.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1389.

مشخصات ظاهری : 72 ص.؛ 5/9×19 س م.

فروست : زنان اسوه؛ 5.

شابک : 6000 ریال 978-964-540-260-8 :

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

موضوع : اسماء بنت یزید، - 30؟ق.

شناسه افزوده : حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت. مرکز تحقیقات حج

رده بندی کنگره : BP52/2 /الف53 م4 1389

رده بندی دیویی : 297/979

شماره کتابشناسی ملی : 2105617

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ديباچه

ص: 7

شناخت و پيروى از اسوه هاى دينى جايگاه مهمى در تعليم و تربيت اسلامى دارد و سعادت واقعى انسان و شرط پويايى جوامع بشرى در سايه شناخت و كارآمد كردن سيره اولياى الهى است. پر آشكار است كه سيره اولياى الهى به ويژه اهل بيت خاندان وحى (عليهم السلام) به عنوان متقن ترين آموزه هاى تربيتى و اساسى ترين مؤلفه در فرهنگ اسلامى است. شناخت واقعيت هاى زندگى آنان و بهره گيرى از روش و منش و رفتار و گفتارشان مى تواند زمينه هاى تعالى و سعادت واقعى انسان را فراهم سازد، از اين رو پژوهش در آثار اولياى الهى به ويژه جست وجو در احوال خاندان پاك نبوت كه در دامان پر مهر آنان كامل ترين انسان ها پرورش يافته اند به منظور الگوگيرى از آنان ضرورت انكارناپذير مراكز پژوهشى است.

گروه تاريخ و سيره مركز تحقيقات حج در راستاى

ص: 8

ايفاى رسالت خود براى ترويج فرهنگ اصيل اهل بيت (عليهم السلام) دست به انتشار شرح حال عده اى از مردان و زنان انسان ساز زده است كه از جمله آنان شرح حال حضرت ام سلمه (س) همسر گرامى رسول خدا (ص) است.

در پايان مركز تحقيقات حج بر خود لازم مى داند كه از نويسنده و پژوهشگر محترم حسين مرادى نسب، محقق گروه تاريخ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و همه كسانى كه در به ثمر رسيدن اين اثر تلاش نموده اند، سپاسگزارى نمايد.

انه ولى التوفيق

مركز تحقيقات حج

گروه تاريخ و سيره

ص: 9

مقدمه

تأثيرگذارى زنان در زمينه هاى گوناگون در صدر تاريخ اسلام، موضوعى بسيار مهم است؛ زيرا برخى از آنان با نقش هاى مثبت يا منفى خود در جهت گيرى حاكميت و مردم مؤثر بوده و حتى برخى از آنان باعث فتنه و جنگ شده اند كه نمونه هاى آن در تاريخ فراوان است. اين نوشتار به تأثيرگذارى مثبت ام سلمه، از همسران رسول خدا (ص) مى پردازد و الگويى پيش روى زنان جامعه امروز مى نهد و روشن خواهد ساخت كه با پيروى از قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) به مقام والاى معنويت و انسانيّت مى توان دست يافت.

ص: 10

شخصيت امّ سَلَمه

وى يكى از برترين همسران رسول خدا (ص) پس از حضرت خديجه (س) و از زنان بزرگوارى بود كه در عصر خود از فقهيان به شمار مى رفت. (1) او پس از رحلت رسول خدا (ص) در سال يازدهم هجرى قمرى، از حريم ولايت دفاع كرد و از همين روى نزد ائمه اطهار (عليهم السلام) از منزلت و جايگاه والايى برخودار شد.

امام صادق (ع) فرمود:

كتاب هاى رسول خدا (ص) نزد على (ع) بود و هنگامى كه آن حضرت به عراق رفت، آنها را به امُ سلمه سپرد و هنگامى كه على (ع) به شهادت رسيد، او آنها را به فرزندش امام حسن (ع) و آن امام بزرگوار آنها را به برادرش امام حسين (ع) داد و


1- سير اعلام النبلاء، محمد بن احمد ذهبى، ج 2، صص 202 و 203.

ص: 11

پس از او به امام سجاد و پس از آن امام بزرگوار به پدرم رسيد. (1) رسول خدا (ص) به خاطر رازدارى امّ سلمه، وى را از شهادت امام حسين (ع) آگاه كرد و در قداست و عظمت اين بانوى بزرگ همين بس كه امام حسين (ع) نيز هنگام هجرت از مدينه به مكه در سال شصتم هجرى قمرى «ودايع امامت» را نزد آن بانو سپرد تا وى آنها را پس از شهادتش به فرزند بزرگوارش امام سجاد (ع) بدهد.


1- الكافى، محمد بن يعقوب كلينى، ج 1، ص 235؛ بصائر الدرجات، محمد بن حسن الصفا، ص 182.

ص: 12

تبار و خاندان امّ سلمه

نام وى هند و نسبش به دختر ابواميّه (حذيفه يا سهل) (1) بن مغيرة بن عبدالله بن عمر، از تيره بنى مخزوم به قبيله قريش مى رسد. (2) برخى از مورخان نام او را رَمْلَه دانسته اند، اما اين نام نادر است و او بيشتر به كنيه اش، امّ سلمه خوانده مى شود. (3) زمان تولد او را ده سال، پيش از بعثت رسول خدا (ص) مى توان گمان زد؛ زيرا وى 84 سال عمر كرد و در سال 61 ه. ق درگذشت. (4) پدرش از بزرگان و بخشندگان عرب بود و از


1- الجرح و التعديل، ابوحاتم رازى، ج 9، ص 464.
2- طبقات الكبري، محمد بن سعد، ج 8، ص 86؛ جمهرة انساب العرب، على بن احمد بن حزم، ص 146.
3- اصابه، احمد بن حجر، ج 8، ص 342.
4- طبقات الكبري، ج 8، ص 87؛ انساب الاشراف، احمد بن يحيى البلاذرى، ص 432؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 210.

ص: 13

همين روى به «زادالركب» ملقب شد. (1) مادرش عاتكه دختر عامر بن ربيعة از قبيله كنانه و خودش (2) دخترعمه عاتكه بنت عبدالمطلب و دخترعموى ابوجهل بود (3) و با ابوسلمه مخزومى؛ يعنى برادر رضاعى رسول خدا (ص) (4) ازدواج كرد.


1- المحبر، محمد بن حبيب البغدادى، ص 177؛ اسد الغابه، على بن محمد بن اثير، ج 7، ص 329.
2- طبقات الكبري، ج 8، ص 86؛ المحبر، ص 83.
3- اعلام الورى باعلام الهدى، فضل بن حسن الطبرسى، ج 1، ص 277.
4- طبقات الكبري، ج 8، ص 87.

ص: 14

هجرت به حبشه

امّ سلمه و همسرش ابوسلمه همراه با برخى از ديگر مسلمانان كه شكنجه و آزار مشركان مكه را تاب مى آوردند، از نخستين كسانى بودند كه به فرمان پيامبر اكرم (ص) به حبشه رفتند (1) و در آنجا از آن دو فرزندانى به نام هاى زينب، سَلَمه، عُمَر، دُرَّه به دنيا آمدند. (2) زينب بعدها از فقيهان مدينه (3) و سَلَمه از واليان و ياوران حضرت على (ع) شد.

حبشه سرزمينى بود كه پيامبر اكرم (ص) آن را براى مسلمانان امن يافت. از اين رو، به مسلمانان فرمان داد به آنجا هجرت كنند تا از آزار مشركان مكه بركنار


1- سيره ابن هشام، محمد بن اسحاق، ج 1، صص 269 و 349.
2- سيره ابن هشام، ج 1، ص 349؛ ج 4، ص 294؛ انساب الاشراف، ص 430؛ طبقات الكبري، ج 8، ص 78.
3- تاريخ الكبير، محمد بن اسماعيل البخارى، ج 5، ص 281.

ص: 15

باشند. امّ سلمه مى گويد:

مشركان مكه بر نومسلمانان سخت مى گرفتند و پيامبر اكرم (ص) نيز نمى توانست آنان را از آزار مشركان دور كند. از اين رو، به آنان فرمود در سرزمين حبشه پادشاهى است كه به كسى ظلم نمى كند. به آنجا برويد تا اينكه خداوند در كار شما گشايشى پديد آورد. (1) نخستين گروه از مسلمانان مانند امّ سلمه و همسرش به حبشه كوچيدند. (2) وى درباره وضع سكونت مسلمانان در آنجا و توطئه نمايندگان قريش با درباريان و كشيشان و پشتيبانى نجاشى از مسلمانان گزارش بلندى عرضه كرده است:

«ما، در حبشه آسوده و بدون هراس از آزار مشركان و سخنان ناهنجار آنان مى زيستيم و به عبادت خداى مى پرداختيم، اما قريش كه از وضع ما آگاه شد و پس از جلسه اى در اين باره براى بازگرداندن ما، دو تن از مردان چالاك و زيرك خود را با هداياى گران بهاى بسيارى كه ويژه مكه بود، مانند پوست هاى پر بهاى طائف به دربار نجاشى فرستاد و به هر يك از


1- السيرة النبوية، اسماعيل بن كثير، ج 2، ص 17.
2- سيره ابن هشام، ج 1، صص 269 و 349.

ص: 16

درباريان او نيز هديه داد.

هدايا را عبدالله بن ابى ربيعة و عمرو بن عاص به حبشه آوردند. سران قريش به آنان سفارش كرده بود پيش از اينكه نزد نجاشى بروند و با او سخن گويند، هداياى درباريان را بدهند و ماجرا را به آنان بگويند و با خود همراهشان كنند، آن گاه نزد نجاشى بروند و هداياى او را بدهند و پيش از سخن گفتن نجاشى با مهاجران از او بخواهند كه آنان را تسليم كند.

فرستادگان قريش به حبشه آمدند و پيش از اينكه نزد نجاشى بروند، هداياى درباريان را به صاحبانشان رساندند و به هر يك از آنها جداگانه گفتند: «داستان كار ما اين است كه گروهى از جوانان نادان و سفيهان قوم ما به تازگى از دينِ پدران خود دست كشيده و به دين تازه اى روى آورده اند كه نه دين شما (مسيحيت) است و نه دين ما. آنان پنهانى از مكه فرار كرده و به حبشه نزد نجاشى آمده اند. اكنون سران و بزرگان قريش ما را نزد پادشاه فرستاده اند تا آنان را به مكه بازگردانيم. از اين رو، هنگامى كه نزد پادشاه رفتيم، شما نيز ما را در اين باره كمك و نظر شاه را با ما هم سو كنيد تا پيش از احضار مهاجران به دربار، آنان را به ما بسپرد؛ زيرا به مذاكره و احضار آنان نيازى

ص: 17

نيست و بزرگان قريش كه ما را براى برگرداندن آنان فرستاده اند، به وضع و ويژگى هاى آنان آشناتر و داناتر از شمايند».

درباريان نجاشى درباره كمك به نمايندگان قريش وعده دادند و سرانجام زمينه را براى ديدار آنان با شاه فراهم آوردند. نجاشى هداياى قريش را پذيرفت و از وضع آنان پرسيد! آنان گفتند: «اى پادشاه! گروهى از جوانان نادان ما از دين خود دست كشيده و دينى جز دين ما و شما برگزيده و از ترس ما در مكه نمانده و به كشور شما گريخته اند. اكنون بزرگان آنان؛ يعنى پدران و عموها و رؤساى عشيره و قبيله هايشان ما را نزد شما فرستاده اند تا آنان را نزد قريش بازگردانيم؛ زيرا قريش به وضع آنان آگاه است».

سكوت مجلس را فرا گرفت و عبدالله و عمرو بن عاص از اين نگران شدند كه نجاشى مهاجران را بخواهد و سخنانشان را بشنود. درباريان به كمك فرستادگان قريش آمدند و گفتند: «اى پادشاه! اين فرستادگان به راستى سخن گفتند و بزرگان قومِ آنان به وضع شان داناتر از مايند و كارشان نيز به دست آنان است؛ پس شايسته است كه آنان را به دست اين فرستادگان بسپارى تا به ديارشان بازگردانند و به

ص: 18

دست بزرگانشان بسپارند!»

نجاشى از اين سخنان خشمگين شد و گفت: «به خدا تا من ايشان را نبينم و سخنانشان را نشنوم، تسليمشان نخواهم كرد. آنان در پناه منند؛ پس بايد از آنان درباره سخنان اين دو نفر بپرسم، اگر سخن اين دو راست باشد، آنان را به اين دو مى سپارم وگرنه، از آنان دفاع خواهم كرد و تا هر زمان كه خواسته باشند، در سرزمين من در آسايش مى توانند به سر برند».

پادشاه حبشه مهاجران را به مجلس خويش فراخواند. آنان در انجمنى درباره چگونگى سخن گفتن با نجاشى به مشورت پرداختند و سرانجام تصميم گرفتند كه از روى صدق سخن بگويند و فرموده هاى رسول خدا (ص) را بى كم و كاست باز گويند.

كشيش ها پيرامون پادشاه نشسته و انجيل ها را پيش روى خود باز كرده بودند، مهاجران يك يك در جاى خود قرار گرفتند. پادشاه به آنان گفت: «اين چه دينى است كه شما بدان گرويده ايد كه نه دين قوم و عشيره شما است و نه دين من و نه دين هيچ يك از ديگر ملت ها؟»

جعفر بن ابى طالب گفت: «پادشاها! ما مردمى بوديم كه به وضع زمان جاهليت زندگى مى كرديم؛

ص: 19

بت [سنگى و چوبى] مى پرستيديم، گوشت مردار مى خورديم، به كارهاى زشت مى پرداختيم، پاس خانواده و ارحام خود را نگاه نمى داشتيم، با همسايگان مان بد رفتارى مى كرديم، نيرومندان به ضعيفان و ناتوانان زور مى گفتند و ....

اين وضع ما بود تا اينكه خداى بزرگ پيامبرى از ميان ما برگزيد؛ كسى كه نسبش را مى شناختيم و به راستى و امانت دارى و پاك دامنى او باور داشتيم. اين پيامبر گرامى، ما را به سوى خداى يگانه و عبادت و باور به يگانگى او فرا خواند و به ما گفت: دست از پرستش بت هاى سنگى و معبودهاى پدرانتان برداريد و به راست گويى و امانت دارى و صله رحم، نيكى به همسايه، خوددارى از محرمات، جلوگيرى از خون ريزى و آدم كشى و پرهيز از فحشا، زورگويى، خوردن اموال يتيمان و متهم ساختن زنان پاك دامن و ... فرمان داد. ما كه با قهر و ستم و سخت گيرى اينان روبه رو شديم و ديديم كه ما را از اجراى تكليف هاى دينى باز مى دارند، به كشور شما آمديم و از ميان همه پادشاهان دنيا، شما را برگزيديم و به عدالت شما پناه آورديم، بدين اميد كه در سايه عدل و داد شما، كسى به ما ستم نكند!»

ص: 20

جعفر بن ابى طالب ديگر سخن نگفت و سكوت كرد. نجاشى گفت: «آيا از گفته هاى پيغمبرتان چيزى به ياد دارى؟» جعفر گفت: آرى، نجاشى گفت: «بخوان! جعفر بخشى را از آغاز سوره «كهيعص» [مريم] خواند».

امّ سلمه (راوى حديث) مى گويد: «نجاشى از شنيدن آيات قرآن چندان گريست كه قطرات اشك ريش و صورتش را فرا گرفت و كشيشان پيرامون او نيز چنان گريه مى كردند كه صفحه هاى انجيل هاى پيش رويشان از اشك تر شد. سپس نجاشى به مهاجران روى كرد و گفت: «آنچه پيغمبر شما آورده، با آنچه عيسى بن مريم آورده است، هر دو از يك جا سرچشمه گرفته اند. آسوده خاطر باشيد كه به خدا قسم هرگز شما را به اين دو نخواهم سپرد».

فرستادگان قريش نااميد از نزد نجاشى بيرون رفتند و بسيار غمگين مى نمودند. عمرو بن عاص رو به عبدالله بن ابى امَيّه گفت: «به خدا فردا بار ديگر نزد نجاشى مى روم و ريشه آنان را مى زنم!» عبدالله كه مرد دل سوز و مهربانى بود، به وى گفت: «نه! اين كار را نخواهيم كرد. اگرچه اينان در دين گزينى با ما مخالفت كرده اند، با ما پيوند خويشاوندى و بستگى خانوادگى

ص: 21

دارند». عمرو بن عاص گفت: «من چنين خواهم كرد؛ فردا نزد او مى روم و به او خبر مى دهم كه اينان معتقدند عيسى بنده خداست!»

فرداى آن روز عمرو بن عاص نزد نجاشى رفت و به او گفت: «پادشاه! اين نادانان درباره حضرت عيسى سخن شگفتى مى گويند. شما كسى را نزد آنان بفرستيد و نظرشان را در اين باره بپرسيد». فرستاده نجاشى نزد مهاجران آمد و پيام نجاشى را به آنان رساند. مهاجران كه تازه آسوده خاطر شده بودند، دوباره انديشيدند و گفتند كه درباره حضرت عيسى به نجاشى چه پاسخ دهيم؟ همه گفتند: «همان كه خداوند در قرآن فرموده است. هر چه بادا باد». چون نزد نجاشى آمدند وى رو به ايشان گفت: «شما درباره عيسى بن مريم چه مى گوييد؟»

جعفر بن ابى طالب گفت: «ما همان را گوييم كه پيامبرمان از سوى خداى بزرگ براى ما آورده است؛ يعنى ما معتقديم كه حضرت عيسى بنده و پيامبر و روح خدا و كلمه الهى فرستاده بر مريم بتول است».

نجاشى دست خود را به سوى چوبى روى زمين دراز كرد و آن را برداشت و گفت: «به خدا فاصله سخنى كه تو درباره عيسى گفتى با حقيقت، از درازاى

ص: 22

اين چوب نمى گذرد (سخن حق همين است)».

اين سخن نجاشى بر كشيشان سخت آمد. به يكديگر نگاه كردند و نجاشى كه متوجه نگاه آنان به يكديگر شده بود به آنان گفت: «اگرچه بر شما سخت است». سپس به مهاجران گفت: «شما با خاطر آسوده در هر جايى از حبشه برويد و بدانيد كه در پناهيد و كسى نمى تواند به شما آسيب برساند!» آن گاه به درباريانش گفت: «هداياى اين دو نفر را پس دهيد؛ چون ما را به آنها نيازى نيست». بنابراين، فرستادگان قريش شرمنده و دست خالى به مكه بازگشتند».

ام سلمه مى گويد: «پس از اينكه فرستادگان قريش به مكه بازگشتند، ما در آسايش و امنيت كامل زندگى مى كرديم». (1) امّ سلمه و شوهرش و برخى از ديگر مسلمانان پس از مدتى سكونت در حبشه، به اميد اينكه مسلمانان مكه در آسايش و امنيت به سر مى برند، بدان جا بازگشتند. اگرچه شمارى از آنان از پشتيبانى قبيله خود برخوردار و از آزار و اذيت مشركان بركنار بودند، بيشتر مسلمانان مكه پيوسته رنج و عذاب مى ديدند تا اينكه رسول خدا (ص) در سال سيزدهم


1- سيره ابن هشام، صص 357- 361.

ص: 23

بعثت درباره هجرت به مدينه فرمان داد.

ابوسلمه نخستين كسى بود كه به دستور رسول خدا (ص) بدان جا هجرت كرد. او يك سال پيش از بيعت دوم عقبه، از حبشه به مكه بازگشت و از اسلام آوردن انصار در مدينه آگاه شد و به دليل بركنار ماندن شكنجه و آزار قريش به مدينه رفت.

امّ سلمه همسر او نقل مى كند: «روزى كه شوهرم مى خواست به مدينه هجرت كند، شترش را آماده كرده، مرا و سپس فرزند خود سَلَمة را برآن سوار كرد و به راه افتاديم. هنگامى كه قبيله بنى مغيره چنين ديدند، مانع حركت من شدند و پس از درگيرى با ابوسلمه مرا از شتر پياده كردند و با فرزندم سَلَمة نزد خودشان بردند و ابوسلمه به تنهايى به سوى مدينه حركت كرد. از سوى ديگر بنو عبدالاسد قبيله ابوسلمة، نزد بنو مغيره آمدند و سلمه را خواستند و گفتند: ما نمى گذاريم سلمه كه نسبش از سوى پدر به ما مى رسد، نزد مادرش بماند. آنان پس از كشمكش فراوانى دست سَلَمه را گرفتند و با خود بردند و از اين رو، ميان من و شوهر و فرزندم جدايى افتاد.

زمان اين جدايى نزديك به يك سال بود و من در اين مدت هر صبح از خانه بيرون مى آمدم و در محله

ص: 24

ابطح مى نشستم و تا غروب براى شوهر و فرزندم مى گريستم. روزى يكى از عموزادگانم از آنجا گذشت و وضع اسفناك مرا ديد و نزد بنو مغيره رفت و به آنان گفت: اين چه رفتارى است كه ميان او، شوهر و فرزندش فاصله انداخته ايد؟ اعتراض او موجب شد كه مرا (امّ سلمه) آزاد كنند و بگويند: اگر بخواهى مى توانى نزد شوهرت بروى.

بنو عبدالاسد نيز پس از آزادى من، فرزندم سَلَمه را به من بازگردانند و من سلمه را برداشتم و بر شتر نشستم و به سوى مدينه به راه افتادم.

كسى همراهم نبود و از اين رو، سفر كردن برايم سخت مى نمود، اما چاره اى نداشتم و با خود گفتم در راه با هركس كه برخوردم با او به مدينه مى روم. با فرزندم به تنعيم آمدم و در آنجا عثمان بن طلحه را ديدم. او به من گفت: اى دختر ابُو امَيّة كجا مى روى؟ گفتم: به مدينه نزد شوهرم. پرسيد: آيا كسى همراه توست؟ گفتم: جز خداى بزرگ و اين فرزندم سلمه، كسى با من نيست! عثمان با ديدن وضع من گفت: به خدا سوگند تو را رها نمى كنم. افسار شترم را گرفت و به سوى مدينه حركت كرد».

امّ سلمه مى گويد: «به خدا تا آن روز با مردى

ص: 25

جوان مردتر و كريم تر از او سفر نكرده بودم؛ زيرا به هر منزلى كه مى رسيديم، شترم را مى خوابانيد و خود به كنارى مى رفت تا من از آن فرود آيم. آن گاه مى آمد و افسار شتر را مى گرفت و به درختى مى بست و سپس خود زير درخت ديگرى مى آسود و هنگام رفتن برمى خاست و شتر را آماده مى كرد و به نزد من مى آمد، شتر را مى خواباند و خود به كنارى مى رفت تا من سوار شوم و پس از اينكه سوار مى شدم، نزديك مى آمد و افسار شتر را مى گرفت و حركت مى كرد و بدين شيوه مرا تا مدينه برد.

هنگامى كه به دهكده «قبا» رسيديم، به من گفت: به سلامت وارد اين دهكده شو كه شوهرت ابوسلمه در اينجاست و خودش به مكه بازگشت. امّ سلمه مى گفت: به خدا قسم در اسلام هيچ خانواده اى به اندازه ما مصيبت نديد و من كريم تر از عثمان بن طلحه هم سفرى نديدم». (1) ابوسلمه در سال دوم هجرت در مدينه جانشين رسول گرامى اسلام (ص) در غزوه «ذات العشيره» بود. (2) وى در غزوه احد شركت كرد و دستش آسيب


1- سيره ابن هشام، ج 2، صص 112- 113؛ انساب الاشراف، صص 221- 223؛ اسدالغابه، ج 8، ص 329 به اختصار.
2- سيره ابن هشام، ج 2، ص 248.

ص: 26

ديد (1) و ازاين رو، در سال چهارم هجرت به شهادت رسيد. امّ سلمه هر ماه به منطقه احد مى رفت و بر شهيدان آنجا سلام مى كرد. (2) «شَمّاس» پسر عموى امّ سلمه بود كه در جنگ بدر و احد شركت كرد و رسول خدا (ص) درباره اش فرمود: شماس مانند سپر (جان فشان) بود؛ زيرا به هر سو نگاه مى كرد، شماس را مى ديد كه با شمشير به جنگ و دفاع سرگرم است. شماس خود را سپر آن حضرت كرد تا اينكه به زمين افتاد و او را كه هنوز اندك جانى داشت، به مدينه به خانه عايشه بردند. امّ سلمه اعتراض كرد كه پسر عموى مرا به خانه كس ديگرى مى برند؟ آن حضرت فرمود: او را به خانه امّ سلمه ببريد و «شَمّاس» را بدان جا بردند و او در همان خانه درگذشت. (3)


1- مغازى، محمد بن عمر واقدى، ج 1، صص 340 و 344.
2- همان، ص 314.
3- طبقات الكبري، ج 3، ص 187.

ص: 27

خواستگاران امّ سلمه

هنگامى كه ابوسلمه به شهادت رسيد، برخى از افراد درصدد بودند تا به خواستگارى امّ سلمه بروند. ابوبكر و عمر نيز از خواستگاران وى بودند. آنان پس از اينكه عدّه وفات امّ سلمه پايان يافت، از او خواستگارى كردند، اما او درخواست آنان را نپذيرفت. تا اينكه رسول خدا (ص) به خواستگارى اش آمد و او بدان حضرت پاسخ گفت. (1) صداق وى مالى به بهاى ده درهم بود. (2) وى درباره خواستگارى پيامبر (ص) از خودش چنين گزارش داده است:

هنگامى كه ابوسلمه زنده بود، روزى از نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت از پيامبر (ص) سخنى شنيده ام


1- اسدالغابه، ج 8، ص 330.
2- معرفة الصحابه، ج 6، ص 3221.

ص: 28

و ازاين رو خشنودم. از او خواستم كه سخن آن حضرت را برايم بازگويد. وى گفت كه پيامبر فرمودند: هر مسلمانى كه مصيبتى مى بيند، كلمه استرجاع را بر زبان براند و بگويد:

اللَّهُمَّ أجِرْنِي فِى مُصِيبَتِي وَ اخْلُف لِي خَيراً مِنهُ. (1) خدايا در اين مصيبت مرا پاداش ده و به جاى از دست رفته ام بهتر از او را عنايت كن.

من سخن پيامبر اكرم (ص) را به خاطر سپردم تا آن گاه كه شوهرم به شهادت رسيد. سخنان او را به خاطر آوردم و با خود گفتم چگونه شوهرى بهتر از ابوسلمه برايم پيدا مى شود، هنگامى كه عدّه ام پايان يافت.

روزى رسول خدا (ص) از من خواست كه به خانه ام بيايد. من به دباغى پوستى سرگرم بودم. دستم را شستم و به آن حضرت براى ورود اجازه دادم. تشكى از چرم كه داخل آن ليف خرما بود براى او گستردم و حضرت روى آن نشست. سپس مرا براى خود خواستگارى كرد. به او گفتم:

يا رسول الله! ممكن است مرا به شما رغبتى


1- دعائم الاسلام، نعمان بن محمد المغربى، ج 1، ص 224.

ص: 29

نباشد؛ چون زنى غيرت مندم و مى ترسم از من عملى سر بزند كه خداوند مرا عذاب كند. افزون بر اين عمرى بر من گذشته است و فرزندانى دارم.

رسول خدا (ص) فرمود:

من در درازاى عمر با تو يكسانم و در حقيقت بر من نيز عمرى گذشته است. فرزندان تو نيز فرزندان من به شمار مى روند. درباره غيرتت (كه تصور مى كنى بايد به شوهر قبلى خود پاى بند باشى و ازدواج نكنى) نيز از خداوند مى خواهم كه آن را از ميان ببرد. (1)

پس از اينكه حضرت چنين فرمود، من خواستگارى او را پذيرفتم و آن حضرت مرا به همسرى خود در آورد. آن گاه امّ سلمه چنين گفت:

فَقَدْ أبدَلَنِي اللهُ بِأبِي سَلَمَةَ خَيراً مِنهُ رَسُولَ اللهِ. (2) به تحقيق خداوند به جاى ابوسلمه بهتر از او را كه رسول خدا باشد، جايگزين كرد.


1- دعائم الاسلام، ج 2، ص 204؛ تاريخ الكبير، ج 7، ص 63.
2- تاريخ الكبير، ج 7، ص 63؛ بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، ج 79، ص 140.

ص: 30

همراهى با پيامبر (ص) در جنگ ها

امّ سلمه پس از ازدواج با پيامبر اكرم (ص)، همواره در كنار آن حضرت بود و به همين دليل در بيشتر غزوات مانند خندق، مريسيع، صلح حديبيه، خيبر، فتح مكه و حنين شركت كرد. (1) هنگامى كه صلح نامه حديبيه نوشته شد، حضرت از ياران مُحْرِم خود خواست كه با قربانى كردن از احرام بيرون آيند و به آنان فرمود: «برخيزيد و شتران خود را قربانى كنيد سپس سرتان را بتراشيد»، اما كسى به سخن آن حضرت گوش نمى داد.

امّ سلمه فرمان آن حضرت را شنيد و ديد كه برخى از افراد با فرمان ايشان مخالفت مى كنند و آن حضرت را غمگين ديد و به او گفت: «شما را چه


1- مغازى، ج 1، ص 447؛ ج 2، صص 464، 592، 709، 868.

ص: 31

شده است؟» رسول خدا (ص) فرمود:

اى امّ سلمه! درشگفتم از كسانى كه به آنان مى گويم شترانتان را قربانى كنيد و سر خود را بتراشيد تا از احرام بيرون آييد و جامه خود را بپوشيد، اما آنان به سخنانم گوش فرانمى دهند.

امّ سلمه گفت: «اى رسول خدا! اگر شما شتر خود را نحر كنيد، آنان نيز چنين خواهند كرد». (1) يكى از شروط صلح نامه اين بود كه اگر كسى از اصحاب محمد (ص) به سوى قريش پناه برد، نبايد به او بازگردانده شود، اما اگر كسى بدون اجازه ولىّ خود به محمد (ص) پيوست، وى بايد او را به مكه بازگرداند. مشكلى براى بازگرداندن مردان نبود، اما درباره زنان هيچ سخنى در متن صلح نامه وجود نداشت.

از اين روى يكى از زنان مكه به نام ام كلثوم، دختر عقبة بن ابى معيط پس از پيمان حديبيه به مدينه نزد امّ سلمه آمد. امّ سلمه از او پرسيد آيا به سوى خدا و رسولش هجرت كرده اى؟ وى پاسخ داد: آرى، اما مى ترسم رسول خدا (ص)، مرا نيز همچون ابوبصير و ابوجندل به مشركان بازگرداند. اى امّ سلمه! تو مى دانى كه زنان مانند مردان نيستند و خويشاوندانم در


1- مغازى، ج 2، ص 613؛ المصنّف، ابن ابى شيبه، ج 8، ص 516.

ص: 32

جست وجوى منند.

آن گاه امّ سلمه، داستان آمدن ام كلثوم را به مدينه براى رسول خدا باز گفت و آن حضرت فرمود: خداوند درباره زنان پيمان صلح حديبيه را با نزول آيه دهم سوره ممتحنه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ نقض كرده است. (1)

بشارت امّ سلمه

خداوند پس از پيروزى مسلمانان در غزوه خندق و شكست خوردن مشركان و حركت آنان به سوى مكه، به پيامبر اكرم (ص) وحى كرد كه به سبب خيانت يهوديان بنى قريظه به مسلمانان هنگام محاصره مدينه در غزوه خندق، به سوى آنان حركت كند. او سپاهيان خود را فرمان داد تا قلعه هاى بنى قريظه را محاصره كنند و آنان را به تسليم شدن وادارند.

پس از يك ماه محاصره بنى قريظه و گفت وگوى رئيس قبيله با آنان، يهوديان سرانجام راضى شدند كه از پيامبر (ص) بخواهند ابولبابة بن عبدالمنذر را كه از اوسيان هم پيمان آنان در جاهليت به شمار مى رفت، به سوى شان بفرستد تا با او مشورت كنند. ابولبابه از سوى آن حضرت با آنان ديدار كرد و آنان از او


1- مغازى، ج 2، ص 630.

ص: 33

پرسيدند: «چه سرنوشتى در انتظار ماست؟ آيا به حكم رسول خدا (ص) گردن نهيم؟» ابولبابه گفت: «آرى»، اما با اشاره به گلوى خود به آنان فهماند كه اگر تسليم شوند، كشته خواهند شد.

وى پس از خروج از قلعه يهوديان، به خطاى خود پى برد و فهميد كه آنان به سبب گفته او تسليم نخواهند شد. از اين روى، مستقيم به مسجد پيامبر رفت و خود را به يكى از ستون هاى مسجد بست و استغفار كرد تا خداوند از گناهش درگذرد.

رسول خدا (ص) در منزل امّ سلمه بود كه خداوند توبه ابولبابه را پذيرفت و آن حضرت به امّ سلمه فرمود به ابولبابه درباره پذيرفته شدن توبه اش نويد دهد. امّ سلمه نزد او رفت و در اين باره او را بشارت داد: (1) وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (توبه: 102)

و گروهى ديگر به گناهان خود اعتراف كردند و كار خوب و بد را به هم آميختند، اميد مى رود خداوند توبه آنها را بپذيرد. به يقين خداوند آمرزنده و مهربان است.


1- سيره ابن هشام، ج 2، ص 248.

ص: 34

پيمان نامه صلح در سال ششم هجرى قمرى امضا شد. برخى از مواد اين پيمان نامه ميان مشركان و رسول خدا (ص) چنين بود: «اگر كسى از مشركان به مسلمانان پناهنده شود، او را بايد بازگردانند، اما اگر كسى از مسلمانان به مشركان پناه بَرد، نزد مشركان خواهد ماند».

بر پايه اين ماده، ابوجندل، فرزند سهيل بن عمرو كه به مسلمانان پناه آورده بود، به مشركان بازگردانده شد. رسول خدا به مسلمانان فرمود: «اگر صبر كنيد، پيروز مى شويد».

ابوجندل با شمارى از ديگر مسلمانانِ در بند، از دست مشركان گريختند و در جايى پنهان شدند و به كاروان مال التجاره مشركان مكه حمله كردند و اموال آنان را به غنيمت گرفتند و كسانى را از آنان كشتند و اسير كردند. از اين رو، مشركان مكه به رسول خدا (ص) نامه نوشتند كه اين ماده از پيمان نامه حذف شود و رسول خدا (ص) به مسلمانان گريزان نامه نوشت كه مشركان از اين ماده پيمان نامه دست كشيده اند و شما مى توانيد به مدينه بازگرديد. رسول خدا (ص) به ابوبصير نوشت كه با اصحابش به مدينه بيايد. هنگامى كه نامه آن حضرت به دست وى رسيد، او در بستر احتضار

ص: 35

بود؛ نامه آن حضرت را خواند و از دنيا رفت، اما ياران او با هفتاد نفر كه وليد بن وليد بن مغيره نيز همراهشان بود به سوى مدينه آمدند و چون به ريگ زارهاى مدينه وارد شدند، وليد از اسب به زمين افتاد و انگشت پايش شكست؛ چنان كه به پوستى بند بود. او در همان حال كه زخم خود را مى بست، بيتى را در خطاب به انگشت پايش خواند كه ترجمه آن چنين است: «تو انگشتى هستى كه در راه خدا خون آلود شدى، در راه خدا اين چيز مهمى نيست كه ديده اى».

وليد بن وليد بن مغيره به مدينه آمد و بر اثر عفونت زخم پايش درگذشت. امّ سلمه همسر رسول خدا (ص) به آن حضرت گفت: «اجازه دهيد كه من بر وليد بگريم و برايش عزادارى كنم». پيامبر (ص) فرمود: «چنين كن».

امّ سلمه زنان را گرد آورد و براى آنان خوراكى فراهم كرد. اين دو بيت از اشعارى است كه او در سوگ وليد خواند: «اى چشم! بر وليد بن وليد بن مغيره گريه كن كه كسى همچون او براى عشيره اى كافى بود». (1)

هنگامى كه پيامبر (ص) از گريستن بر وليد آگاه شد،


1- مغازى، ج 2، ص 629.

ص: 36

چنين فرمود: «مردم وليد را دوست خود گرفته اند». (1) همچنين هنگامى كه پيامبر اكرم (ص) براى رفتن به سوى تبوك فرمان داد، برخى از مسلمانانِ سُست ايمان و منافقان به تبليغات دست زدند تا به بهانه هاى گوناگون از شركت در اين غزوه خوددارى كنند و در مدينه بمانند. ماجراى اين افراد در سوره توبه آمده است. بارى، كسانى كه در غزوات شركت مى كردند و از پيامبر فرمان مى پذيرفتند نيز از روى بى اعتنايى به فرمان آن حضرت و به انگيزه دنياخواهى در اين جنگ شركت نكردند. از اين رو، رسول خدا (ص) پس از بازگشت سپاه از تبوك فرمان داد كه كسى با آنان سخن نگويد و آنان ناگزير به كوه هاى پيرامون شهر پناهنده شدند و تنها خانواده هاى آنان برايشان غذا مى بردند تا اينكه خداوند توبه آنان را پذيرفت.

امّ سلمه مى گويد:

رسول خدا (ص) به من خبر داد كه توبه كعب بن مالك و دوستش درباره سرپيچى از فرمانم و شركت نكردن در غزوه تبوك، پذيرفته شده است (2) و من به آنان بشارت دادم كه خداوند توبه شان را پذيرفته است.


1- مغازى، ج 2، ص 629.
2- همان، ج 3، ص 1053.

ص: 37

امّ سلمه

ودرگذشت فاطمه بنت اسد

بر پايه گزارشى، روزى رسول خدا (ص) حضرت على (ع) را گريان ديد و سبب گريه اش را پرسيد.

او فرمود: «مادرم چشم از اين جهان فرو بست».

رسول خدا (ص) از جايش برخاست و فرمود: «به خدا سوگند كه او در حق من مادرى كرد».

سپس امّ سلمه را فرا خواند و فرمود: «اين بُرد و پيراهنم را بر او بپوشان و هنگامى كه از غسل دادن او دست كشيدى مرا آگاه كن».

حضرت بر او نماز خواند، حتى به درون قبرش رفت و مدتى در آنجا ماند؛ سپس فرمود: «اى فاطمه!» و پاسخ شنيد: «لبيك اى رسول خدا».

آن حضرت فرمود: «آيا يافتى آنچه را برايت

ضمانت كرده بودم؟» فرمود: «آرى، خداوند پاداش دنيا و آخرت را به تو بدهد». سپس رسول خدا (ص) دعا كرد كه قبرش گسترده و در روز قيامت با كفن محشور شود. (1)


1- الخرائج و الجرائح، قطب الدين راوندى، ج 1، ص 91.

ص: 38

ام سلمه و بيمارى رسول خدا

هنگامى كه رسول خدا (ص) بيمار شد، در خانه امّ سلمه به سر مى برد (1) تا اينكه عايشه، بدان جا آمد و از امّ سلمه و زنان ديگر پيامبر (ص) اجازه خواست تا آن حضرت را به خانه خود ببرد. (2) هنگامى كه حضرت به هوش آمد، چنين فرمود: «برادر و صاحبم را بخوانيد!» عايشه و حفصه، ابوبكر و عمر را خواستند، اما آن حضرت با آن دو كارى نداشت تا اينكه امّ سلمه فرمود: «رسول خدا (ص) جز اميرمؤمنان كس ديگرى را نخواسته است». (3)

بر پايه گزارش ديگرى، امّ سلمه مى گويد: «هنگامى كه حضرت در بستر بيمارى بود، چنين فرمود: دوست


1- ارشاد، محمد بن نعمان شيخ مفيد، ص 168.
2- اعلام الورى باعلام الهدى، ج 1، ص 267؛ ارشاد، ص 172.
3- همان.

ص: 39

و خليل مرا بخوانيد! عايشه، پدرش ابوبكر را خواست. هنگامى كه ابوبكر آمد، آن حضرت صورتش را پوشاند و فرمود: دوستم را بخوانيد و او حيرت زده بازگشت. حفصه كسى را به دنبال پدرش عُمر فرستاد و هنگامى كه او نزد آن حضرت آمد، حضرت صورتش را پوشاند و او نيز حيرت زده بازگشت تا اينكه حضرت فاطمه (س) كسى را به سوى على (ع) فرستاد و هنگامى كه على (ع) آمد، حضرت از جا برخاست و عبايش را بر روى ايشان كشاند. على (ع) فرمود كه آن حضرت هزار حديث به من آموخت كه هر حديث آن هزار باب است». (1) بر پايه روايتى، هنگامى كه رسول خدا (ص) بيمار و حالش بد شد، امّ سلمه شيون كرد. (2)


1- بصائر الدرجات، ص 334؛ خصال، محمد بن على بن بابويه، ص 403.
2- طبقات الكبرى، ج 2، ص 163.

ص: 40

دفاع از حريم ولايت

امّ سلمه پس از رحلت رسول خدا (ص) همواره از اهل بيت (عليهم السلام) دفاع مى كرد و از همين روى، آن سال از «عطا» (1) محروم شد. (2) عثمان در دوران خلافتش، عمار را زد و اين كار او، خشم و ناخشنودى امّ سلمه را برانگيخت. (3) پس از قتل عثمان مردم با على (ع) بيعت كردند. امّ سلمه در اين باره نقل كرده است كه:

پيامبر اكرم (ص) كتابى را به من داد و فرمود آن را بگير و نگاه دار و پس از مرگ من هنگامى كه ديدى كسى بالاى منبر رفت و اين كتاب را خواست، آن را به او بده.


1- مقررى كه از سوى حكومت و بيت المال پرداخت مى گرديد.
2- دلائل الامامه، محمد بن جرير الطبرى الشيعى، ص 124.
3- انساب الاشراف، بلاذرى، ج 6، ص 162.

ص: 41

امّ سلمه مى گويد:

رسول خدا (ص) روحش به آسمان پرواز كرد و ابوبكر به منبر رفت و خطبه خواند و منتظر بودم كه آن را بخواهد. هنگامى كه او درگذشت، عمر و پس از او عثمان بر منبر رفتند و هيچ يك از آنان از من كتاب را نخواست تا اينكه اميرمؤمنان على (ع) بر منبر نشست و پس از خواندن خطبه، نزد من آمد و آن كتاب را از من خواست. از او پرسيدم در آن كتاب چيست؟ آن حضرت فرمود: هر چيزى كه فرزند آدم بدان نياز دارد. (1) آن حضرت پس از چندى به سوى كوفه حركت كرد. از اين رو، نامه ها و سفارش هاى خود را نزد امّ سلمه سپرد و او هنگامى كه امام حسن (ع) بازگشت، آنها را به وى داد. (2) عايشه از دشمنان خليفه سوم بود و براى كوچك كردنش او را «نعثل» (3) مى خواند، اما هنگامى كه مخالفان عثمان او را كشتند و او فهميد كه مردم با على (ع) بيعت كرده اند، فرياد برآورد كه عثمان مظلوم كشته شد. از


1- بصائر الدرجات، ص 188.
2- اعلام الورى باعلام الهدى، ج 1، ص 406؛ تهذيب المقال، محمدعلى ابطحى، ج 4، ص 100.
3- روباه پير.

ص: 42

اين روى، طلحه و زبير را برانگيخت و آن دو را بر ضد اميرمؤمنان على (ع) به قيام و شورش واداشت. (1) بر پايه گزارشى آن دو در مكه به عايشه پيوستند و او را به جنگ با على (ع) برانگيختند. عايشه نزد امّ سلمه، همسر رسول خدا (ص) آمد و گفت:

پسر عمو و شوهر خواهرم خبر داده اند كه عثمان بى گناه كشته شد و بيشتر مردم از بيعت كردن با على (ع) ناخشنود بوده و گروهى از مردم بصره نيز با او مخالفت كرده اند؛ پس اگر تو با ما همراه شوى، شايد خدا امر امت محمد را به دست ما اصلاح كند. (2) امّ سلمه كه از اجتماع آنان به قصد شورش بر ضد على (ع) آگاه شد، عايشه را نصيحت كرد و فرمود:

رسول خدا (ص) تو را از بيرون رفتن از شهر نهى كرد و فرمود: ستون دين با زنان قوام پيدا نمى كند؛ حميّت زنان فرو بستن ديدگان و پنهان داشتن بدن هايشان است. اگر رسول خدا (ص) تو را سرزنش كند، چه مى گويى. (3)


1- تاريخ يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، ج 2، ص 182؛ بلاغات النساء، ابن ابى طيفور، ص 8.
2- تاريخ يعقوبى، ج 2، صص 180- 181.
3- الارشاد، صص 237- 238؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، صص 180- 181.

ص: 43

همانا خداوند اين كار را از من و تو برداشته است. چه مى گويى اگر رسول خدا (ص) در بيابان تو را سرزنش كند كه حجابى را پاره كردى كه خدا آن را بر تو نهاد و از سوى او بانگ زده مى شود كه اى ام المؤمنين در خانه بمان، اما طلحه و زبير نظر عايشه را تغيير دادند و او را به خروج از مكه وا داشتند. (1)

امّ سلمه به عايشه گفت: «تو صداقت رسول خدا (ص) را درباره اميرمؤمنان (ع) شكستى و حرمت او را نگاه نداشتى».

وى هنگامى كه سفارش هاى خود را بى اثر ديد، نزد گروهى از مهاجران و انصار رفت و گفت:

شما در كشته شدن عثمان حاضر بوديد و كار آن دو مرد (طلحه و زبير) را مى دانيد. آن دو با على (ع) بيعت كردند و اكنون به گمان خود، خون عثمان را مى خواهند و قصد دارند كه همسر رسول خدا (ص) را با خود بيرون ببرند، اما رسول خدا (ص) از همه زنانش پيمان ستانده است كه در خانه خود بمانند. شما آگاهانه با بهترين فرد اين امت بيعت كرديد كه از آغاز شايسته اين مقام


1- تاريخ يعقوبى، ج 2، صص 180- 181.

ص: 44

بود. رسول خدا (ص) هنگام ترك گفتن دنيا، بهتر و شايسته تر از او (على (ع)) نمى شناخت.

بسيارى از آنان پس از شنيدن سخنان وى، از طلحه و زبير كناره گرفتند. بار ديگر امّ سلمه نزد عايشه رفت و او را نصيحت كرد و گفت:

نظرت را درباره عثمان مى دانم، او آب خواست و تو آب را از وى دريغ كردى، و اكنون مى گويى او مظلوم كشته شده و مى خواهى با شايسته ترين فرد كه از آغاز براى خلافت سزاوار بوده است، به نبرد بپردازى ...! من از هلاكت و رفتن تو به آتش جهنم مى ترسم. به خدا سوگند كه خداوند فرزند ابوطالب را يارى خواهد كرد. (1) بر پايه گزارشى ديگر، هنگامى كه امّ سلمه نصيحت هايش را بى اثر يافت، حضرت على (ع) را از انگيزه آنان آگاه كرد و گفت: «اين فرزندم عُمَر را كه از جانم شيرين تر است، به يارى تو مى فرستم». (2) حضرت، عُمَر را فرمانده چپ سپاه در جنگ جَمل خواند. (3) و بعدها به ولايت بحرين گمارد. (4) در ديگر


1- ارشاد، صص 237- 238.
2- تاريخ الطبرى، محمد بن جرير الطبرى، ج 4، ص 445.
3- همان، ص 480.
4- معارف، ابن قتيبة، ص 136؛ تاريخ الطبرى، ج 4، ص 452.

ص: 45

گزارش ها آمده است كه امّ سلمه فرزندانش عُمَر و سلمه را نزد آن حضرت آورد و عرض كرد:

هُما عَلَيكَ صَدَقَةٌ، لَو يَصلَحُ لِي الخُرُوج لَخَرَجتُ مَعَكَ. (1) اين دو [فرزندانم] فدايى شمايند اگر همراهى ما را مصلحت مى دانى با شما همراه مى شويم.

هنگامى كه اميرمؤمنان (ع) به سوى شام حركت كرد، نامه اى به عمربن ابى سلمه در بحرين فرستاد و نوشت: «دوست مى داشتم كه در كنارم باشى؛ زيرا تو پشتيبان من در جهاد با دشمن و در برپايى ستون دين كوشايى». (2) امّ سلمه در اعتراض به معاويه كه على (ع) را بر منبرها سبّ مى كرد، نامه تندى نوشت و گفت: «شهادت مى دهم كه خداوند، رسولش و او را دوست دارد». (3)

ابوعبدالله جدلى مى گويد: «نزد امّ سلمه رفتم و او فرمود: على (ع) را دشنام مى گويى، اما رسول خدا (ص) او را دوست داشت؟!» (4)

در جايى ديگر روايت شده است كه امّ سلمه به


1- رجال، طوسى، ص 48؛ رجال، ابن داوود حلى، ص 159؛ طرائف المقال فى معرفه طبقات الرجال، سيد على اصغر بروجردى، ج 2، ص 145.
2- طرائف المقال فى معرفة طبقات الرجال، ج 2، ص 144.
3- عقدالفريد، ابن عبد ربه، ج 4، ص 366.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 193، ص 222.

ص: 46

وى گفت: «آيا رسول خدا (ص) را دشنام مى گويى؟» ابوعبدالله جدلى گفت: «پناه بر خدا!» امّ سلمه گفت: «از رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود: هركس على (ع) را سبّ كند، مرا سبّ كرده است». (1) امّ سلمه هنگام خروج امام حسين (ع) از مدينه نزد آن حضرت رفت و گفت:

فرزندم! مرا با رفتنت به عراق محزون نكن؛ زيرا از جدّت رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود: فرزندم حسين در عراق در سرزمين كربلا به شهادت خواهد رسيد.

امام حسين (ع) پاسخ داد:

اى مادر! به خدا سوگند كه مى دانم كشته خواهم شد و سرم از تنم جدا مى شود و خداوند چنين خواسته است كه خاندان و اهل بيتم در راه او اسير و فرزندانم شهيد شوند.

سپس حضرت جايگاه شهادتش را به امّ سلمه نشان داد و او بسيار گريست. (2) نقل شده است كه رسول خدا (ص) شيشه اى را به


1- مناقب خوارزمى، ص 149.
2- بحارالانوار، ج 44، ص 331؛ العوالم الامام الحسين ع، عبدالله بحرانى، ج 17، ص 180.

ص: 47

امّ سلمه سپرد كه در آن خاكى بود و فرمود:

انَّ جَبرَئيلَ اعلَمَنِي انَّ امَّتِى تَقتُلُ الحُسَينَ.

جبرئيل مرا خبر داده است كه امت من حسين را مى كشند.

امّ سلمه گفت: آن حضرت آن خاك را به من داد و گفت:

اذا صارَت دماً عَبيطاً فَاعلَمِي انَّ الحُسَينَ قَد قُتِلَ.

هرگاه خون تازه گرديد، بدان كه حسين كشته شده است.

خاك نزد وى بود و چون آن هنگامه فرا رسيد، هر ساعتى به آن شيشه مى نگريست و چون آن خاك را خون ديد، فرياد برآورد: «اى حسين! اى پسر پيامبر خدا!» پس زنان از هر سو شيون برآوردند؛ شيونى كه تا آن هنگام در مدينه برنخاسته و هرگز مانند آن شنيده نشده بود. (1)


1- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 246.

ص: 48

رفتار رسول خدا (ص) از زبان امّ سلمه

ديوار حياط خانه هاى همسران رسول خدا (ص) از جمله امّ سلمه از خشت خام بود و خانه هاى هر كدام حياط جداگانه اى داشت. هنگامى كه رسول خدا (ص) به جنگى رفته بود، پس از بارگشت، متوجه ديوارى شد كه با كاه خشتى بناء شده است. آن حضرت نخست به خانه امّ سلمه آمد و فرمود: «اين ديوار جديد چيست؟» امّ سلمه گفت: «اى رسول خدا خواستم از ديد مردم محفوظ باشم». حضرت فرمود: «اى امّ سلمه بدترين چيزى كه اموال مسلمانان در آن راه خرج شود، ساختمان است» (1)؛ يعنى انسان نبايد از بيت المال براى حفاظت از خودش استفاده كند.


1- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 388.

ص: 49

از امّ سلمه چنين نقل شده است كه گاهى پيراهن و ردا و ازار رسول خدا (ص) را با زعفران و ورس رنگ مى كردند و پيامبر (ص) آن را مى پوشيد و بيرون مى آمد. (1)


1- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 350.

ص: 50

روايات امّ سلمه

ام سلمه روايات بسيارى از رسول خدا (ص)، حضرت فاطمه (س) و ابوسلمه نقل كرده است. (1) مسند او 378 حديث دارد (2) و محدثان بسيارى از او حديث شنيده و نقل كرده اند. (3) وى گفته است كه آيه تطهير إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (احزاب: 33) در منزل من نازل شده و در آنجا هفت نفر بودند: رسول خدا (ص)، جبريئل، ميكائيل، على، فاطمه، حسن، حسين و من در كنار در اتاق ايستاده بودم و به حضرت گفتم: «ابى رسول خدا! آيا من هم از اين


1- مسند ابويعلى، ج 6، صص 70- 124؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 210؛ التهذيب، ذهبى، ج 12، ص 483.
2- جمهرة انساب العرب، ص 45؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 210.
3- سير اعلام النبلاء، ج 12، ص 483.

ص: 51

خاندانم؟» حضرت فرمود: «تو از زنان پيامبرى؛ از اين خاندان (اهل بيت) نيستى». مرحوم صدوق مى فرمايد: «اهل بيت پنج نفرند و جبرئيل نفر ششم آنان است». (1) همچنين شأن نزول آيه تطهير و حديث كسا را از او چنين نقل كرده اند كه پيامبر (2) پس از نزول آيه تطهير، على و حسن و حسين و فاطمه (عليهم السلام) را در خانه امّ سلمه زير كساى خود جاى داد سپس فرمود: «خدايا اينان اهل بيت منند». امّ سلمه فرمود: «آيا من از خانواده شما نيستم؟» حضرت فرمود: «تو بر خيرى». (3) همچنين از او نقل شده است كه از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود:

عَلي بنُ ابي طالِبٍ وَ الائِمَّةُ مِن وُلدِهِ بَعدِى سادَةُ اهلِ الأرضِ وَ قادَةُ الغُرِّ المُحَجَّلينَ يَومَ القِيامَةِ. (4) على بن ابى طالب و فرزندانش (امامان بعد از وى) پس از من سروران روى زمين و پيشوايان روسفيدان در قيامت هستند.

زنى از انصار، اهل بيت را دوست مى داشت و آنان را بسيار ياد مى كرد. روزى عمر بن خطاب او را ديد و


1- خصال، شيخ صدوق، ص 403.
2- كتاب سليم، صص 168، 298.
3- كافى، ج 1، ص 287.
4- امالى، شيخ صدوق، ص 678.

ص: 52

گفت: «كجا مى روى اى پيرزنِ انصارى!» او گفت: «مى روم تا به آل محمد (ص) سلام كنم و دوباره با آنان عهد ببندم و حقوق آنان را ادا كنم». عمر به او گفت: «واى بر تو! براى آنان حقى بر عهده ما نيست و در زمان رسول خدا (ص) حقى براى آنان بود و امروز آن حق بر تو نيست».

از همين روى بازگشتم و نيامدم تا اينكه امّ سلمه آمد و فرمود: «چرا امروز نيامدى؟» داستان ديدارم را با عمر برايش گفتم و آنچه را كه عمر درباره آنان گفته بود، به وى بازگفتم. امّ سلمه فرمود: «اين دروغ است. حق آل محمد (ص) تا قيامت بر مسلمانان واجب، هميشگى و پابرجا است». (1) از وى همچنين رواياتى از پيامبر (ص) درباره غدير خم (2)، حديث «تَقتُلُ عَمّاراً الِفئَةُ الباغِيَةُ» (3)، اخبارى درباره حضرت مهدى (عج) (4) و اخبارى از آن حضرت درباره وقايع كربلا و شهادت امام حسين (ع) نقل شده است. (5) روايات بسيارى از امامان (عليهم السلام) از طريق


1- كافى، ج 8، ص 156.
2- كتاب الولايه، عبدالرزاق بن عقده، ص 244.
3- تحرير طاووسى، ص 322؛ تاريخ الإسلام، ج 1، ص 391؛ ج 2، ص 38.
4- تاريخ الكبير، ج 3، ص 346؛ تذكرةالحفاظ، ج 2، ص 464.
5- مسند، احمدبن حنبل، ج 6، ص 296؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 225.

ص: 53

امّ سلمه درباره امام حسين (ع) و شهادت او نيز نقل كرده اند.

جبرئيل شهادت امام حسين (ع) را به پيامبر (ص) در خانه امّ سلمه خبر داد. حسين (ع) بدان جا آمد كه جبرئيل نزد پيامبر بود و فرمود: «امت تو، او را مى كشند». حضرت فرمود: «تربتى را نشان بده كه به خونش رنگين مى شود». جبرئيل مقدارى از آن تربت را برداشت كه ناگهان قرمز شد. (1) روزى امّ سلمه در خواب رسول خدا (ص) را با چهره اى غمگين ديد و حضرت به او فرمود: «من از كربلا و دفن شهدا مى آيم». او از خواب برخاست و خاك شيشه را خونين ديد و دانست كه حسين (ع) به شهادت رسيده است. (2)

وى نخستين كسى بود كه به سبب شهادت حضرت صدايش را به شيون در مدينه بلند كرد و ماجرا را براى زنان ديگر بازگفت و پس از او ديگر زنان نيز شيون كردند. (3) روايت كرده اند كه امام باقر (ع) فرمود: روزى


1- كامل الزيارات، جعفر بن محمد بن قولويه، ص 129.
2- امالى، شيخ صدوق، ص 120.
3- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 225؛ الثاقب فى مناقب الائمه، ابن حمزه، ص 331.

ص: 54

پيامبر (ص) در منزل امّ سلمه بود و به او فرمود: «كسى را نزد من راه نده». حسين (ع) كه كودكى بيش نبود به آنجا آمد. امّ سلمه نتوانست او را باز دارد و وى خود را به جدش (پيامبر) رساند. امّ سلمه از پشت سر حسين (ع) به اتاق آن حضرت درآمد و ديد كه حسين (ع) بر سينه پيامبر (ص) نشسته است و پيامبر مى گريد و چيزى در دست دارد و آن را زير و رو مى كند.

سپس پيامبر (ص) به امّ سلمه فرمود:

جبرئيل به من خبر داده است كه اين پسرم (حسين) كشته مى شود و اين خاك از مكان شهادت اوست. آن را همراه خود داشته باش و هرگاه به خون بدل شد، بدان كه حبيبم حسين (ع) به شهادت رسيده است.

امّ سلمه گفت: «اى رسول خدا از خداوند بخواه تا اين سرنوشت را از او برگرداند». پيامبر (ص) فرمود:

چنين كردم؛ اما خداى- عزّوجلّ- وحى كرد كه او با شهادت به جايگاهى مى رسد كه هيچ مخلوقى بدان جا نخواهد رسيد و شفاعت شيعيانش را مى پذيرد. مهدى (عج) از فرزندان اوست. خوشا به حال كسى كه از دوستان و شيعيان حسين باشد به

ص: 55

خدا كه آنان در روز رستاخيز رستگارند. (1) امام حسين (ع)، كتاب هاى علم اميرمؤمنان و ذخاير نبوت و ودايع امامت را به امّ سلمه سپرد تا پس از شهادتش، او آنها را به امام سجاد (ع) بسپارد. (2) اين كار بر وثاقت و منزلت امّ سلمه نزد اهل بيت (عليهم السلام) دلالت مى كند. حتى بنابر روايتى از امام صادق (ع)، رسول خدا (ص)، امّ سلمه را درباره شأن و منزلت اميرمؤمنان (ع) شاهد گرفت و از حوادث آينده (پديد آمدن مارقين و قاسطين و ناكثين) آن حضرت را آگاه كرد. (3)


1- امالى، شيخ صدوق، ص 203.
2- اصول كافى، ج 1، ص 340؛ وسائل الشيعه، ج 20، ص 143.
3- معانى الاخبار، محمد بن على بن بابويه، ص 104؛ امالى صدوق، ص 464.

ص: 56

درگذشت امّ سلمه

وى پس از ديگر زنان رسول گرامى اسلام (ص) (1) و در 84 سالگى (2) در سال 61 ه. ق درگذشت (3) و در بقيع دفن شد (4) و فرزندش سلمه و عمر، او را در قبر گذاشتند. (5)


1- معرفة الصحابه، ج 6، ص 3218.
2- طبقات الكبرى، ج 8، ص 87.
3- انساب الاشراف، ص 432، سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 210.
4- الاستيعاب، ابن عبدالبر، ج 4، ص 921.
5- انساب الاشراف، ص 432.

ص: 57

درس هايى از زندگانى امّ سلمه

زنان جامعه امروزى بايد بدانند كه قرآن برترين الگوى هاى بانوان را شناسانده است؛ زنانى كه در نخستين جامعه اسلامى مى زيستند با پيروى از قرآن و سنت رسول خدا (ص) توانستند به قله هاى رفيع معنويت گام نهند، امّ سلمه، يكى از آنان است. وى از حريم ولايت دفاع كرد و نزد امامان معصوم (عليهم السلام) از منزلت ويژه اى برخوردار بود.

زنان مسلمان با پيروى از امّ سلمه مى توانند همچون او از حريم ولايت دفاع كنند و فرهنگ اصيل اسلام محمدى را در جامعه بگسترند. وى از زنانى بود كه فرزندان خود را به يارى امير مؤمنان فرستاد.

زن مسلمان همچون امّ سلمه بايد از شوهر و فرزندان خود در راه هدف هاى مقدس الهى بگذرد و آنان را در برابر اسلام و اهل بيت (عليهم السلام) فدا كند. قبيله

ص: 58

امّ سلمه مانع هجرت او به مدينه شده بودند و حتى فرزندش را از وى جدا كردند، اما او با پايدارى در راه هدف توانست بر دشمنان اسلام پيروز شود.

وى زنى با ايمان و باتقوا بود و از اين روى امامان به او اعتماد داشتند و همين اعتماد سبب شد كه امام حسين (ع) ودائع امامت را به او بسپارد تا وى آنها را پس از شهادتش به امام سجاد واگذارد. زنان اين روزگار نيز با ايمان و تقوا مى توانند به رتبه بلندى از معرفت دست يابند تا چشمه هاى حكمت به روى خود بگشايند.

عُمر دراز و با بركت امّ سلمه سبب شد كه او امام حسين (ع) را ببيند و هنگام شهادت آن حضرت زنده باشد. او نخستين فردى بود كه در مدينه از شهادت وى آگاه شد و در اين باره شيون و ناله سر داد و تنها براى دفاع از مظلوميت اهل بيت كه حق مطلق بودند، به صحنه آمد و از قدرت و شوكت بنى اميه نهراسيد. زنان امروزى نيز بايد از حق دفاع كنند و از دشمن نهراسند و هرگز خود را به جلوه هاى ماديات و دنيا واندهند و عمرشان را به چراگاه شيطان بدل نسازند به ويژه در اين عصر كه دشمن با فريب كارى ها و زيباسازى ها در پى آلوده كردن آنان و دور ساختنشان از قرآن و پيروى از سنت رسول خدا (ص) و امامان پاك نهاد (عليهم السلام) است.

ص: 59

كتابنامه

1. الارشاد، محمد بن محمد نعمان (شيخ مفيد)، ترجمه: محمد باقر ساعدى خراسانى، تهران، كتاب فروشى اسلاميه 1376 ه. ش.

2. اسدالغابه، على بن محمد بن اثير، تحقيق عادل احمد عبد الموجود و ديگران، بيروت، دارالكتب العلميه.

3. اسماء الصحابة الرواة، ابن حزم، تحقيق: سيد كسروى حسين، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلمية، 1412 ه. ق.

4. الاصابه فى تمييز الصحابه، احمدبن على بن حجر، تحقيق عادل احمد عبد الموجود و ديگران، بيروت، دارالكتب العلميه.

5. امالى، محمد بن على بن بابويه (شيخ صدوق)، چاپ اول، مؤسسةالاعلمى للمطبوعات، 1400 ه. ق.

6. الامامة و السياسة، عبدالله بن مسلم بن قتيبه، تحقيق: على شيرى، چاپ اول، قم، انتشارات رضى، 1413 ه. ق.

7. انساب الاشراف، بلاذرى، تحقيق: سهيل ذكار و ...، چاپ اول، بيروت، دارالفكر، 1417 ه. ق.

ص: 60

8. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، چاپ دوم، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ه. ق.

9. بصائر الدرجات الكبري، محمد بن الحسن صفار، تحقيق ميرزا محسن كوچه باغى، تهران، مؤسسة الاعلمى، 1404 ه. ق.

10. بلاغات النساء، ابن طيفور، قم، مكتبة بصيرتى.

11. تاريخ الاسلام، محمد بن احمد ذهبى، تحقيق: عمر عبدالسلام تدمرى، بيروت، دارالكتاب العربى، 1410 ه. ق.

12. التاريخ الصغير، محمدبن اسماعيل بخارى، تحقيق: محمود ابراهيم زايد، چاپ اول، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ه. ق.

13. تاريخ الطبري، محمدبن جرير طبرى، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت.

14. التاريخ الكبير، محمدبن اسماعيل بخارى، بى جا، بى تا.

15. تاريخ اليعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، بيروت، دار صادر.

16. التحرير الطاووسى، الشيخ حسن بن زيد الدين (صاحب المعالم).

17. تهذيب المقال فى تنقيح كتاب الرجال للنجاشى، محمدعلى ابطحى، چاپ دوم، قم، 1417 ه. ق.

18. الثاقب فى مناقب الائمه، محمد بن على بن حمزه طوسى، تحقيق نبيل رضا علوان، چاپ دوم، قم، انصاريان، 1412 ه. ق.

19. الجرح و التعديل، ابوحاتم رازى، چاپ اول، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1271 ه. ق.

ص: 61

20. جمهرة انساب العرب، على بن احمد بن حزم، بيروت، دارالكتب العلميه.

21. الخرائج و الجرائح، قطب الدين راوندي، قم، مؤسسة الامام المهدي، بى تا.

22. الخصال، محمد بن على بن بابويه (شيخ صدوق)، تحقيق: على اكبر غفارى، قم، مؤسسه النشر الاسلامى.

23. دعائم الاسلام، قاضى نعمان بن محمد تحقيق: آصف بن على اصغر فيضى، دار المعارف، 1383.

24. دلايل الامامة، محمدبن جرير طبرى، تحقيق: قسم الدراسات الاسلامية، چاپ اول، قم، مؤسسة البعثة، 1413 ه. ق.

25. رجال ابن ابى داود، تقى الدين حسن بن على بن داود، نجف، المطبعة الحيدرية، 1392 ه. ق.

26. سير اعلام النبلاء، محمد بن احمد ذهبى، چاپ هفتم، بيروت، مؤسسةالرسالة، 1410 ه. ق.

27. السيرة النبويه، محمد بن اسحاق بن هشام، تحقيق: مصطفى السقا، قم، انتشارات ايران، 1363 ه. ش.

28. سيرت رسول الله، قاضى ابرقوه، تصحيح دكتر اصغر مهدوى، چاپ دوم، تهران، انتشارات خوارزمى، 1361 ه. ش.

29. شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، انتشارات كتابخانه مرعشى نجفى، ناشر دار احياء الكتب العلميه.

ص: 62

30. الطبقات الكبري، محمد بن سعد، تحقيق: محمد عبدالقادر عطا، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلمية، 1410 ه. ق.

31. طرائف المقال فى معرفه طبقات الرجال، سيد على اصغر بروجردى، تحقيق: سيد مهدى رجائى، چاپ اول، قم، كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى، 1410 ه. ق.

32. العقد الفريد، ابن عبدربه، شرح و ضبط: احمد امين و احمد الزين، بيروت، دارالكتاب العربى، 1403 ه. ق.

33. العوالم، الامام الحسين (ع)، عبدالله بحرانى، تحقيق: مدرسه الامام المهدي (عج)، چاپ اول، قم، چاپخانه امير، 1407 ه. ق.

34. الغارات، ابراهيم بن محمد ثقفى، انتشارات انجمن آثار ملى.

35. كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ترجمه: سيدجواد مصطفوى، تهران، دفتر نشر اهل البيت (عليهم السلام).

36. كتاب الولاية، ابن عقده، كوشش: عبدالرزاق محمد حسين حرزالدين، چاپ اول، قم، انتشارات دليل، 1421 ه. ق.

37. المحبر، محمدبن حبيب بغدادى، بى جا، بى تا.

38. المستخرج من كتاب حل الاشكال، حسن بن زين الدين، تحقيق: فاضل جواهرى، قم، كتابخانه مرعشى نجفى، 1411 ه. ق

39. مسند ابويعلى، ابويعلى موصلى، تحقيق: مصطفى عبدالقادر عطاء، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418 ه. ق.

40. مسند احمد، احمد بن حنبل، بيروت، دارصادر.

ص: 63

41. المصنف، عبدالله بن محمد بن ابى شيبه، تحقيق: سعيد محمد الحمام، چاپ اول، بيروت، دارالفكر، 1409 ه. ق.

42. المعارف، عبدالله بن مسلم بن قتيبه، تحقيق: دكتر ثروة عكاشه، چاپ دوم، مصر، دارالمعارف.

43. معانى الاخبار، محمد بن على بن بابويه (شيخ صدوق)، تحقيق: على اكبر غفارى، چاپ اول، قم، انتشارات اسلامى، 1361 ه. ش.

44. معرفة الصحابة، ابونعيم، تحقيق عادل يوسف الغرازى، چاپ اول، رياض، دارالوطن، 1419 ه. ق.

45. المغازي، واقدى، تحقيق: مارسدن جونس، چاپ سوم، بيروت، منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1409 ه. ق.

46. المناقب، الموفق بن احمد مكى، تحقيق: مالك محمودى، چاپ دوم، قم، مؤسسة نشر اسلامى جامعه مدرسين، 1411 ه. ق.

47. وسائل الشيعه، محمد بن حسن حر عاملى، تحقيق: عبدالرحيم ربانى شيرازى، چاپ ششم، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1412 ه. ق.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109