مصباح الحرمین
مشخصات کتاب
سرشناسه : شکوئی، عبدالجباربن زین العابدین
عنوان و نام پدیدآور : مصباح الحرمین/ تالیف عبدالجباربن زینالعابدین شکوئی؛ بهتصحیح و تحقیق جواد طباطبائی
مشخصات نشر : تهران : مشعر، ۱۳۸۴.
مشخصات ظاهری : ص ۴۹۵
شابک : :964-7635-82-6۳۰۰۰۰ ریال
یادداشت : فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا
یادداشت : کتابنامه: ص. ۴۹۲ - ۴۷۱؛ همچنین بهصورت زیرنویس
موضوع : حج
موضوع : زیارتگاههای اسلامی -- عربستان سعودی -- مکه
موضوع : زیارتگاههای اسلامی -- عربستان سعودی -- مدینه
شناسه افزوده : طباطبائی، جواد، ۱۳۴۹ -، مصحح
رده بندی کنگره : BP۱۸۸/۸/ش۷۸م۶ ۱۳۸۴
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۳۵۷
شماره کتابشناسی ملی : م۸۴-۱۵۶۴۵
ص:1
اشاره
ص: 2
مقدّمه
بسم اللَّه الرحمن الرحیم الحمد للَّهربّ العالمین و الصّلوة و السّلام علی خیر خلقه محمّد و آله الطّاهرین
ص: 3
اللّهمّ صَلِّ علی محمّدٍ و آلِ مُحمّد
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ ابْنِ الحَسَن صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی آبائِه فی هذهِ السّاعَة وَ فی کُلِّ ساعَة وَلیّاً و حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلًا وَ عَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ ارْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلًا
ص: 4
ص: 5
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
الْحَمدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللّهُ عَلی اشرفِ الانبِیاءِ وَ المُرسَلینَ
حبیبِ الهِ الْعالَمینَ أبی القاسمِ مُحمّدٍ و علی آلهِ الطیِّبینَ الطّاهِرینَ
اللّهُمَّ ما بِنا مِنْ نعْمَةٍ فَمِنکَ
اوایل سال 1418 هجری، نسخهای چاپ سنگی، از کتاب «مصباح الحرمین»، توسّط والد معظّم، عالم فاضل، زاهد واصل مرحوم آیة اللَّه آقای حاج سید محمّد طباطبائی رضواناللَّه تعالی علیه، جهت مطالعه در اختیارم قرار گرفت، با توجّه به تأکید معظّم له نسبت به مطالب گرانقدر کتاب و پس از مطالعه قسمتهایی از آن و مشورت با ایشان، تصمیم به احیای این اثر و تجدید نشر آن به شیوه روز گرفتم، و چون دریافتم که انتشار کتاب در حدّ چاپ سنگی باقی مانده است بر تصمیم خود کوشاتر شده و از همان زمان، کار نسخهبرداری و تصحیح اغلاط چاپی متن را آغاز نمودم، به دلیل مشکلات فراوانی که در حین نسخهبرداری پیش آمد، این مهمّ مدتی بیش از حدّ انتظار به طول انجامید، ولی با یاری خداوند متعال، به انجام رسید و پس از آن حروفچینی، تحقیق، واژهنامه ... و بالاخره حروفچینی نهایی کتاب تهیه شد.
اکنون که پس از گذشت بیش از هشت سال، شاهد به ثمر رسیدن زحمات مراحل تهیه هستم، اتمام کار هم مایه خرسندی اینجانب است و هم مایه دلتنگی؛
خوشحالی بابت توفیق الهی که نصیبم شد تا گامیبردارم در جهت رساندن اطّلاعاتی عبادی و دینی، از نسلهای گذشته به نسل حاضر؛ بهویژه که این اطّلاعات مربوط به یکی از مهمترین ارکان دین مبین است،
ص: 6
و دلتنگی از جهت درگذشت والدین- رحمةاللَّه علیهما- در طول این مدّت، که مشوّقان اصلی اینجانب در تهیه اثر حاضر بودند؛ جهت جبران مافات و ادای دین، با آرزوی اینکه خداوند متعال این قلیل را پذیرفته باشد، اجر و ثواب این عمل را به والدین خویش تقدیم نموده، شادی روح آنان و ارواح مؤمنین و مؤمنات را از درگاه حضرت احدیّت جلّت عظمته، مسئلت دارم؛ ربّنا اغْفِرْ لی و لوالدیَّ و للمؤمنین یوم یقوم الحساب.
پیرامون کتاب «مصباح الحرمین»
عنوان کتاب و مقدّمه مؤلّف در صفحه آغازین، پاسخگوی دو پرسش اساسی در مورد آن است: نام مؤلّف را به صراحت بیان نموده و اشارهای به محتوای آن دارد؛ مؤلّف یعنی «مولی عبدالجبّار شکویی» با هدف ارشاد و راهنمایی حجّاج بیتاللَّه الحرام و زوّار مدینه منوّره به بیان اسرار و تاریخچه اعمال مربوط به این سفر معنوی پرداخته است و با این هدف خواسته تا زائر مکّه و مدینه، ضمن فهمِ تکالیف خویش، با ثوابهایی که در هر مرحله بدان نایل میشود و اسراری که در هر یک نهفته است نیز آشنا شود؛ به همین سبب، این کتاب را میتوان تاریخ نگار حرمین دانست که نه تنها طالبان علم و دانش از آن بهرهمند میگردند، بلکه برای زائران و کسانی هم که هنوز به این سفر معنوی مشرّف نشدهاند نیز مفید است.
مطالب کتاب در قالب سه بخش اساسی مرتّب شده است؛ بخش اوّل درباره مکّه مکرّمه و زیارتگاهها و عبادتهای مخصوص به آن شهر و حومه آنست، بخش دوّم به همین ترتیب راجع به شهر مدینه منوّره و زیارتگاههای آن شهر و مختصری از زیارتگاههای شام و فلسطین و تاریخ آن دیار، و بخش سوّم و پایانی، تطبیق و مقایسهای است که مؤلّف بین مکّه و اعمال حجّ با امام حسین علیه السلام و وقایع عاشورا انجام داده است؛ این بخش نیز به نوبه خود حاوی مطالبی خواندنی و قابل تفکّر و تأمّل است.
مؤلّف توانمند و دانشمند، مرحوم آیةاللَّه شکوئی قدس سره، در تحریر مصباح الحرمین صنایع و ظرافتهای خاصی را به کار برده است که باعث شده این اثر در مقایسه با
ص: 7
برخی از آثار موجود در باره تاریخ حرمین شریفین، امتیازات خاص و برتریهای ویژهای داشته باشد، به عنوان نمونه در این کتاب:
- مطالب و مندرجات عمدتاً بر اساس روایات اهل بیت علیهم السلام نقل شدهاند.
- جهت جلوگیری از تشویش ذهن، از ذکر سلسله روایان احادیث پرهیز شده است.
- حتّی المقدور از ذکر روایات تکراری و مشابه در موضوع واحد پرهیز شده است.
- برای جلوگیری از ملال و خستگی خواننده و گوناگونی مطالب، در بعضی موارد لطیفهها و اشعاری مرتبط با موضوعهای مطرح شده درج شده است.
- شیوه نگارش، غالباً به گونهای «همه فهم» است و مطالب آن، قابل استفاده برای همه طبقات؛ البتّه در مواردی هم بنا به مقتضای متن گریزی به نکات دقیق دیده میشود که بر ارزش کتاب افزوده است.
در انتهای کتاب، و بعد از پایان بخش سوّم سابق الذکر، مؤلّف زیارتنامههایی را با این عبارت ضمیمه نموده است: «تمام شد کتاب مصباح الحرمین، بعد از آن شروع نمودیم به زیارتهایی که در مشاهد مشرّفه خوانده می شود».
کتاب در سال 1321 قمری تألیف شده است و در حدّ چاپ سنگی مقارن زمان تألیف باقی مانده، نسخهای که کار تحقیق بر اساس آن انجام شد، در سال 1327 قمری و در تبریز به چاپ رسیده است، این نسخه در 460 صفحه و با خطی خوش و خوانا (به خط نسخ) و به شیوه سنگی منتشر شده است.
مؤلّف در جای جای کتاب، با بیان مناسک و اعمال واجب و یا مستحبّ مربوط به سفر حجّ، ضمن نقل اسرار و تاریخچه آن اعمال، حکایتهایی تاریخی و مطالبی آموزنده و لطیفههایی مفرّح و مرتبط با مندرجات را نقل نموده و در نهایت، کتابی جامع و مطبوع طبعهای مختلف را در موضوع خود پدید آورده است.
مرحوم علّامه شیخ شیخ آقابزرگ طهرانی رحمه الله در کتاب «الذّریعة»، درباره این کتاب و مؤلّف آن چنین نگاشته است: «مصباحُ الحرمین للمولی عبد الجبّارِ بن زین العابدین الشکوئی، اوّله (الحمدُ للَّهالّذی عظّم شعائرَ الاسلام) فرغَ منهُ 1321، و فیه تمام اعمال
ص: 8
المدینة و المکّة المعظّمة، طبع فی 1327» (1) 1.
شایان ذکر است که عبارت «و فیه تمام اعمال ...» در بیان علّامه، مؤیّد کامل بودن کتاب در موضوع آنست.
در «فهرست کتابهای چاپی فارسی» تألیف «خانبابا مشار» نیز اشارهای بدان رفته است؛ «مشار» در باره آن نوشته است: «مصباح الحرمین، آخوند عبدالجبّار بن حاج زین العابدین پیشنماز زاده شکوئی ...» (2) 2.
شیخ محمّد حسن بکائی، از نویسندگان معاصر در «کتابنامه حجّ»، ضمن نقل مختصری از مشخّصاتِ آن، چنین نوشته است: «تمام اعمال مدینه و مکّه در این کتاب بیان شده است» (3) 3.
مؤلّف «مصباح الحرمین»
مؤلّف کتاب، همچنانکه در ابتدا و انتهای نسخه چاپ سنگی خود را معرّفی نموده، و مرحوم علامه طهرانی هم نوشته، «مولی عبدالجبّار بن زینالعابدین شکوئی» است (4) 4.
در کتابهای تراجم رجال، اطّلاعاتی از ایشان به دست نیامد، در منابع دیگر نیز اطّلاعات ثبت شده بسیار مختصر است؛ در کتاب «فهرست مستند اسامی مشاهیر و مؤلفان» کتابخانه ملّی، فقط به ذکر نام و نام خانوادگی مؤلّف بسنده شده و برای تولّد و یا وفات، تاریخی نقل نشده است؛ نامهای پذیرفته نشده مندرج در ذیل نام وی و در همان کتاب، عبارتند از: «پیشنماز زاده» و «علی تبریزی» (5) 5. از سوی دیگر «خانبابا مشار»، علاوه بر کتاب «فهرست کتابهای چاپی فارسی» در جای دیگری نیز اشارهای به مؤلّف دارد؛ در جلد سوّم «مؤلّفین کتب چاپی فارسی و عربی» درباره مؤلّف مصباح الحرمین
1- - الذریعة 21/ 106.
2- - فهرست کتابهای چاپی فارسی 1/ 1445.
3- - کتابنامه حجّ/ 251.
4- - الذریعة 21/ 106.
5- - فهرست مستند اسامی مشاهیر و مؤلّفان 2/ 1253.
ص: 9
چنین نوشته است: «آخوند عبدالجبّار بن آخوند حاج زینالعابدین پیشنماز زاده شکوئی، زنده در سال 1323 قمری، از فضلاء قرن چهاردهم هجری و از مردمان قفقاز است ...» (1) 6.
همان گونه که اشاره شد، چون در کتابهای رجالی اطّلاعاتی از مؤلّف به دست نیامد، تحصیلات و مشایخ و تلامذه ایشان مجهول باقی مانده و تنها راه شناخت بیشتر، پی بردن از راه «اثر به مؤثّر» است؛ همچنانکه از مقدّمه مؤلّف بر میآید، خود از عالمان دین بوده است، اشاره همراه با تواضع وی از این قسمت مقدّمه مشهود است: «چنین گوید ترابِ اقدامِ المؤمنین، و تشنهکام میاهِ فیوضاتِ ربّ العالمین، عبدالجبّار بن زینالعابدین الشّکوئی أظَلَّهُمَا اللَّهُ تَعَالی فی ظِلِّ عَرشِهِ یَومَ الدّین که تأسّیاً بالعلماء الرّاشدین، من المتقدّمین و المتأخّرین و شوقاً لما وعدهم اللَّه عزّوجلّ من أعلی علیّین، لازم و واجب دانستم که ...»؛ در انتهای کتاب، اشارهای نیز به والد خویش دارد: «عبدالجبّار بن العالم و الفاضل حامی شریعة سیّد المرسلین و مجری قواعد الدین المبین الحاجّ آخوند ملّا زینالعابدین الشکوئی». بحثهای فقهی، تاریخی، عقیدتی، کلامی، روایی، و بسط و توسعه برخی از آنها در این کتاب، به خوبی مبیّن اشراف و تسلّط مؤلّف بر این مباحث است، همچنین مطرح نمودن این مباحث از منابع بسیار زیاد و گوناگون، نشانگر رتبه بالای علمی مؤلّف، یعنی حضرت آیةاللَّه شکویی رحمه الله است.
از نثر و نظم به کار رفته در متن، و استفاده مؤلّف از اشعار زیبای عربی و فارسی مرتبط با متن از شعرای مختلف، و شعری که به زبان فارسی درباره تاریخ تألیف خود سروده، نیز چنین استنباط میگردد که در ادبیّات تازی و فارسی هم صاحب نظر بوده است.
با توجّه به آنچه که ذکر شد، و با در نظر گرفتن مطالب و سیاق کتاب، همچنین اطّلاعات مختصر «مشار» که پیشتر اشاره شد، میتوان چنین نتیجه گرفت که مؤلّف آذری و دارای درجات بالای علمی و مراتب عالی فضل و کمال، و از فضلای نیمه اوّلِ قرن چهاردهم هجری بوده است؛ و این کتاب، تنها اثر منتشر شده مؤلّف بوده، و اگر آثار دیگری هم داشته به مرحله انتشار نرسیده است.
1- - مؤلّفین کتب چاپی فارسی و عربی از آغاز چاپ تا کنون، 3/ 708.
ص: 10
زمان تألیف
مؤلّف در صفحه 451 نسخه چاپ سنگی، زمان تألیف را به زبان عربی و به شیوه معمّا گونه و بسیار زیبایی بیان نموده است که ترجمه آن چنین است:
«... در روز جمعه، که آن یکدهمِ دوّم است از یکسوّمِ اوّل، از یک ششمِ ششم، از نیمه دوّم، از یک دهم اوّل، از دهه سوّم، از سده چهارم، از هزاره دوّم، از هجرت نبوی، که بر او و خاندانش برترین درودها و تحیّات باد ...».
حلّ معمّای مؤلّف چنین است: (دوّم ذیحجّه سال 1321 قمری)؛ ضمناً مؤلّف پس از عبارات فوق، ضمن سرودن سه بیت شعر، کلمه «فراغم» را در آخرین مصرع، تاریخ تألیف دانسته که همان 1321 را تأیید مینماید، و علّامه طهرانی نیز، چنانچه پیشتر اشاره شد، بدان تصریح نموده است.
زمان انتشار
مصحّح کتاب با مراجعه به کتابخانههای آستان قدس رضوی، مجلس، ملک و آیتاللَّه مرعشی قم، و تحقیق و تفحّص درباره کتاب چنین دریافت که نشر آن، منحصر به همان چاپ سنگی است که در سال 1327 قمری انجام یافته است. ولی مطابق نوشتههای «خانبابا مشار» در «فهرست کتابهای چاپی فارسی»، انتشار نخست در تفلیس و در سال 1323 قمری بوده است و دو چاپ دیگر، با فواصل زمانی کم پس از آن انجام شده و آخرین آنها مربوط به «تبریز- 1329 ه.» بوده است (1) 7، بر فرض صحّت این اطّلاعات، با توجه به اینکه هیچ اثری از نسخههای متفاوت با نسخه مورد استفاده مصحّح بدست نیامد، تصحیح کتاب بر اساس نسخه منتشر شده در تبریز به سال 1327 قمری انجام یافت. این انتشار به همّت دو نفر به نامهای «حاجی خلیلآقا» و «طاهر بن حاج عبدالرحمن قراجهداغی» انجام گرفته است که این اطّلاعات را میتوان از صفحه آخر استفاده نمود؛ آنجا که نوشته شده:
«از آنجایی که قادر متعال در کلام مجید خود فرموده: ی وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ
1- - فهرست کتابهای چاپی فارسی 1/ 1445.
ص: 11
اللَّهُی (1) 8، لهذا جناب مستطاب فخر الحاجّ و المعتمرین حاجی خلیل آقا دام اقباله، چون متعدّداً به زیارت بیت اللَّه الحرام نایل شده بود، سال هزار و سیصد و بیست و پنج هجری، به قرار سابق عازم بیت اللَّه الحرام شده بود، در یکی از بلاد، خداوند عالم توفیق را رفیق او نموده، نسخه شریفه مصباح الحرمین را به دست آورده، به حُسن نیّت، همّت عالی خود را مصروف بر این نموده که چه بهتر این نسخه را طبع و نشر نمایم که عموم مسلمین، از حجّاج و غیره منتفع شوند، خداوند عالم به درجهای کارها را فراهم آورده و حقیر را هم مؤیّد فرمود در اتمامش. المنّة للَّهکه نمردیم به مقصود رسیدیم. و أنا العبد الأثم طاهر بن حاجّ عبدالرّحمن قراجه داغی سنه 1327»
چنانکه اشاره شد، علامه طهرانی هم تاریخ فوق را زمان انتشار دانسته است (2) 9، ولی مؤلّف «کتابنامه حجّ»، این تاریخ را مربوط به وفات مؤلّف کتاب دانسته امّا دلیلی بر مدّعای خویش ارائه ننموده است (3) 10.
لازم به ذکر است که در بعضی از نسخهها، مانند نسخه کتابخانه آیتاللَّه مرعشی قم و نسخه مجلس، چند صفحهای به ابتدای کتاب افزودهاند که یا ذکر احادیثی در فضیلت زیارت حضرت امام حسین علیه السلام است و یا تعریف و تمجید از کتاب مصباح الحرمین، و چون در همه نُسخ موجود نبود و از متن اصلی کتاب نیز به شمار نمیرفت در اثر حاضر درج نشده است.
روش تصحیح
مصحّح با بضاعت علمی اندک خویش، سعی نموده است تا متن را از غلطهای چاپی و غیر آن عاری سازد؛ این اغلاط با استفاده از منابع مورد استفاده تصحیح شده است و در صورت لزوم در پاورقی با قید (عبارت متن «...». م.) به آنها اشاره شده است، در موارد معدودی نیز لازم بود که عبارت متن تعویض گردد، در چنین مواردی، تشخیص داده شده است که ضمن رعایت اصل امانتداری، به مفهوم متن اصلی هیچ خللی وارد
1- - بقره/ 197.
2- - الذریعة 21/ 106.
3- - کتابنامه حجّ/ 251.
ص: 12
نمیشود و عبارت نهایی زیباتر و یا قابلفهمتر خواهد بود. در مورد عبارتها یا واژههایی که به متن اصلی افزوده شده است؛ عبارتهای افزوده شده، همچنانکه معمول است درون علامت قرار گرفته؛ این افزودهها، یا برای روشنتر شدن مفهوم متن بوده و یا به جهت تصحیح و تکمیل متن با استفاده از منابع. امّا واژههایی که دارای رسم الخطّ و شیوه کتابت مختلف و گوناگون هستند، سعی شده است که به شیوه زمان حاضر کتابت شوند، به عنوان نمونه «خاموش» بجای «خواموش»، «حیات» بجای «حیوة»، «برخاستن» بجای «برخواستن»، «خاتون» بجای «خواتون»، «خاطر» بجای «خواطر»، «آمدهای» بجای «آمده» و ... کتابت گردیده است.
روش تحقیق
چون «مصباح الحرمین»، کتابی عبادی و دینی است و بیشتر مطالب آن مأخوذ از روایات و احادیث و کتابهای فقهی و تاریخ اسلام و حدیث میباشد، بنابراین مهمترین کار در تهیه اثر حاضر، یافتن منابع این مطالب بود که این کار، با مورد استفاده قرار دادن بیش از دویست و پنجاه عنوان کتاب، از مصادر مختلف روایی و تاریخی انجام پذیرفته است؛ نام این منابع معمولًا در پاورقیها بطور اختصار، و در پایان کتاب بطور مشروح نقل شده؛ جهت آگاهی از علائم، فهرست علائم مورد استفاده در پاورقیها و توضیح مربوط به آن، در پایان مقدّمه و آغاز کتاب درج شده است.
در هنگام تصحیح با صرف زمان و دقّت زیاد، سعی شده است که منابع مطالب و روایات موجود در متن، در پاورقی درج گردد، امّا چون مؤلّف در بسیاری از موارد با تلفیق روایاتی بسیار به ذکر و شرح یک مبحث پرداخته است، کار تحقیق به صورتهایی متفاوت در پاورقی به چشم میخورد:
الف- اگر روایت یا مطالب نقل شده در متن اصلی، با روایات یا مطالب بدست آمده در منابع مورد استفاده هیچ تغییری نداشت، در پاورقی فقط به ذکر نام منابع اکتفا شده است.
ب- جایی که مطالب متن با مطالب منابع، تفاوتی اندک داشته و مفهوم کلّی تطبیق
ص: 13
داشته است، در پاورقی توسط عبارت (با تغییر اندک) به آن اشاره شده؛ و اگر تفاوت و تغییر محسوسی در مطالب دیده شده، بسته به مقدار تغییرات، عبارتهای (با تغییرات)، (با تغییرات زیاد)؛ و هنگامی که علاوه بر مطالب متن، مطالبی اضافی در منابع دیده شده، عبارت (با اضافات) یا (با تغییرات و اضافات) در پاورقی استفاده شده است.
ج- در مواردی که مصحّح نتوانسته است مطالب متن را در منابع مورد استفاده بیابد، ذیل مطلب متن هیچ گونه پاورقی درج نشده، به عبارت دیگر اگر مطلبی در متن دیده شود که در پاورقی منبعی برای آن نقل نشده، نشانگر آنست که مصحّح نتوانسته است نشانی از آن در منابع مورد استفادهاش بیابد.
د- در مورد واژهها یا عبارتهایی از متن که نیاز به توضیح داشتهاند، توضیح پیرامون آنها در پاورقی درج شده است، این توضیحات غالباً مأخوذ از «لغتنامه دهخدا» است که در پاورقیها بطور اختصار با (لغت نامه.) نشان داده شده، نام مآخذ دیگر مورد استفاده در توضیح واژگان، به طور کامل یا مختصر نقل شده است. ترجمه بعضی از جملات عربی و توضیح برخی عبارات ترکیبی توسّط مصحّح انجام شده؛ این موارد در پاورقی با علامت (م.) تمییز داده میشود.
چند صفحهای از کتاب، مغایرت کلّی با سایر مطالب آن داشت و برای مصحّح دو دلیل قابل تصوّر: اینکه این مطالب توسّط شخصی غیر از مؤلّف به کتاب افزوده شده باشد، یا اینکه تحت شرایط خاصّی علیرغم نظر مؤلّف، توسّط وی نگاشته شده باشد، به هر حال، جهت حفظ هماهنگی مطالب، از نسخه حاضر حذف گردید.
همچنین قسمتهای اندکی از اصل کتاب به طور پراکنده، و بخش مربوط به تاریخ شام و فلسطین و فصل آخر که مربوط به مقایسه مکّه و امام حسین علیه السلام است، جهت اختصار و کم نمودن حجم کتاب بنا به اشاره جناب حجّة الاسلام و المسلمین قاضی عسکر از این نسخه حذف شد، تا انشاءاللَّه با یاری خداوند متعال به طور مستقلّ منتشر گردد.
ص: 14
تشکّر و قدردانی
در پایان جهت سپاسگزاری، بر خود لازم میدانم برخی از عواملی را که در تهیه اثر حاضر به اینجانب یاری رساندهاند ذکر نمایم؛ خداوند منّان را بابت توفیق حاصل شده سپاسگزارم، و بر اولیائش درود میفرستم که از عنایاتشان برخوردار بودهام، شادی روح والد معظّم رضواناللَّه علیه، که انجام این مهمّ را به حقیر سپردند، و والده محترمه رحمةاللَّه علیها را از درگاه خداوند متعال خواهانم؛
از معاونت محترم آموزش و پژوهش بعثه مقام معظم رهبری، جناب حجّة الاسلام و المسلمین قاضی عسکر دامت توفیقاته و راهنماییهای ایشان در امر تحقیق و مساعدتهای مبذوله جهت نشر؛ همچنین پرسنل محترم بخشهای مختلف کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی و بنیاد پژوهشهای اسلامی، اخویهای عزیز و گرامیام، بهویژه آقای سید نعمتاللَّه طباطبائی دامتوفیقه جهت تقبّل زحمات مراحل فنّی حروفچینی، و بالاخره از همه بزرگواران و عزیزانی که الطاف آنان در نهایت به تهیه این اثر انجامید کمال تشکر و قدردانی را دارم. همچنین شایسته است وقت و زمانی را که باید صرف خانواده میشد و در اختیار این اثر قرار گرفت نیز ذکر نمود ... والسّلام.
سیّد جواد طباطبائی
مشهد مقدّس 1426 هجری
ص: 15
علائم و اختصارات بکار رفته در این کتاب
ایمانمفید: کتاب ایمان ابیطالب، شیخ مفید رحمه الله
ایمانسید: کتاب ایمان ابیطالب، سیّد فخار موسوی
ب: باب
بحار: کتاب بحار الانوار، علامه مجلسی
ححدیث
خ: خطبه
س: مجلس
شرایع: کتاب شرایع الاسلام، محقّق حلّی
شرحنهج: کتاب شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید
ف: فصل
الفقیه: کتاب من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق
قصصجزایری: کتاب قصص الانبیاء، جزایری
قصصراوندی: کتاب قصص الانبیاء، راوندی
لغتنامه: کتاب لغتنامه، دهخدا
مسائلعلی: کتاب مسائل علی بن جعفر علیه السلام
مستدرک: کتاب مستدرک الوسائل، محدّث نوری
م.: توضیحات مصحّح
المناقب: کتاب مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب
وسایل: کتاب وسائلالشیعة، شیخ حرّ عاملی
ص: 16
ص: 17
کتاب
مصباح الحرمین
از نوشتههای
جناب شیخ عبدالجبّار شکویی
ص: 18
ص: 19
بسم اللَّه الرحمن الرّحیم
الحَمدُ للَّهِ الَّذی عَظَّمَ شَعائِرَ الإسلامِ وَ أکرَمَنا بِالإرشادِ إلَی الحِلِّ وَ الحَرامِ وَ تَفَضَّلَ عَلَینا بِالرُّکُونِ إلَی الرُّکنِ وَ المَقامِ وَ عَرَّفَنا وُقُوفَ العَرَفاتِ وَ المَشعَرِ الحَرامِ وَ جَعَلَ لَنا حَرَماً امِناً وَ حِصناً لِلأنامِ وَ کَهفاً حَصیناً لِصُرُوفِ الأیَّامِ وَ الصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی مَن تَشَرَّفَ بِهِ البَیتُ وَ الحُطَامُ وَ استَقامَ بِهِ الرُّکنُ وَ المَقامُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله سَیِّدِ الأنامِ وَ آلِهِ وَ أصحابِهِ الَّذینَ هُم حَقایِقُ بَیتِ اللَّهِ الحَرامِ وَ بَواطِنُ الحَجِّ وَ الإحرامِ عَلی مُرورِ اللَّیالی وَ الأیَّامِ
أَمَّا بَعدُ چنین گوید ترابِ اقدامِ المؤمنین، و تشنهکام میاهِ (1) 11 فیوضاتِ ربّ العالمین، عبدالجبّار بن زینالعابدین الشّکُوئی أظَلَّهُمَا اللَّهُ تَعَالی فی ظِلِّ عَرشِهِ یَومَ الدّین که تأسّیاً (2) 12 للعلماء الرّاشدین، من المتقدّمین و المتأخّرین و شوقاً لما وعدهم اللَّه عزّوجلّ من أعلی علیّین، لازم و واجب دانستم که رسالهای مختصره، در باب زیارت و حجّ بیتاللَّه الحرام و بعضی اسرار و فوائد آن و بیان بعضی موارد و مقامات کریمه (که غالباً از باب عدم اطّلاع از کتب اخبار و عدم تتبّع صحایف اخیار، اکثر ناس را بی بصیرتی و بجهت آن، قلّت ثواب و فیوضات الهیّه میباشند) نوشته، خود را در عدادِ ساعینَ فِی الحَقّ داخل نموده و به شرف خدمت بر اضیاف (3) 13 مهمانخانه الهیّه، مشرّف و مفتخر نمایم؛ فمن اللَّه الاعانة و منه التّوفیق.
و این رساله مشتمل میباشد بر چند فصل و خاتمه.
1- - میاه: آبها. لغت نامه.
2- - مایه تأسّی: نمونه پیروی و اقتداء. لغتنامه (اسوة).
3- - اضیاف: جمع ضیف، مهمانان. لغتنامه.
ص: 20
ص: 21
الفصلُ الأوّل در اسرار حجّ و وجوب آن
بدان که برای مکلَّف ممکن نیست تقرّب و وصول الی اللَّه مگر به دور انداختنِ ماسوی الباری از دایره مقصود و معموره مراد؛ و آن مطرودِ لازم الاجتناب، مانع از فوز و فلاح در این است؛ خواه از مشتهیات (1) 14 نفسانیّه (2) 15 باشد و خواه از لذّات دنیویّه. و باید تجریدِ نفس در جمیع حالات از شواغل غیر ضرورة (3) 16، و اکتفا در لوازم وجود بِما لابُدَّ مِنهُ فِی الحَیاةِ الغاویَة (4) 17 نمود؛ و این است طریقه سالکین راه حقّ. و به همین ملاحظه، انفراد و تنهایی و کنارهجویی را، سابقین از سالکین، بجهت خود اختیار نمودهاند، چنانچه رهبانان و عبّاد، در زمان سابق، از مردم و مسکن، قرار دادهاند بر خودشان، سر کوهها و صحرا را؛ محض از باب وحشت و تنفّر از مخلوقات و کردههای ایشان، و طلب انس و ارتباط حقیقی با مبدأ فیض جَلَوَ عَلی نموده، اعراض کردهاند از جمیع ماسویالباری، و به این خاطر مدح و توصیف فرموده ایشان را حضرت ذوالمنن عَزَّوَ جَلَّ به لِسان الصِّدق، در کلام خود، میفرماید که: ی ذلِکَ بِانَّ مِنْهُمْ قِسیسینَ وَ رُهْباناً وَ انَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَی (5) 18.
و بعد از اینکه مُندرس (6) 19 و مُضمَحلّ (7) 20 گردید این سلسله شریفه از بندگان خدا، و
1- - عبارت متن «مشتبهات». م.
2- - مشتهیات نَفسانیّه: آرزوهای نفسانیه. لغت نامه.
3- - ضَرور: بایسته، واجب، مخفّف ضَرورة. لغت نامه. (غیر ضَرورة: غیر لازم. م.)
4- - بمالابُدَّ ...: «به آنچه که ناگزیر از آن است در این زندگانی جاهلانه»؛ مراد اکتفا به ضروریات زندگی است. م.
5- - مائده/ 82.
6- - مُندَرِس شدن: از میان رفتن، محو شدن. لغت نامه.
7- - مُضمَحِلّ گردیدن: نیست و نابود و پراکنده شدن. لغت نامه.
ص: 22
مُنقلِب گردید اوضاعِ اهل زمان بر اتّباع و پیروی شهوات نفسانیّه و اهتمام بر امتعه (1) 21 دنیّه (2) 22 دنیویّه و روگردانی از جانب حقّ بسوی باطل، اعاذَنا اللَّهُ مِمّا لا یرضی بِه (3) 23 (که آن زمان را از زمان، جاهلیّت مینامند)، وقتِ آن رسید که شمس حقیقت و آفتاب هدایت یعنی وجود اقدس حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله، از افق هدایت و ارشاد طلوع نموده، تاریکیِ شب ظلمانی جهل و جهالت را مبدّل به روشنایی علم و شریعت فرموده، خستهدلان شاهراه نجات را حمایت و طرفداری فرماید؛ این است که آن وجود مقدّس صلی الله علیه و آله مبعوث گردید به حکم قادر علی الاطلاق، بجهت احیاء راهِ روانِ طریق آخرت، و تجدید سنن انبیا و مرسلین علیهم السلام.
و سؤال نمودند اهل ملل و ادیان از آن حضرت صلی الله علیه و آله از رهبانیّت و سیاحت در دین؛ فرمود که خلّاق عالم قرار داده بر این امّت بدلِ سیاحت صوم، و بدل رهبانیّت حجّ را (4) 24.
(السیاحةُ مفارقةُ الامصار وَ سکنَی البراری (5) 25) پس، از این فرمایش حضرت معلوم میشود که حج از بزرگترین ارکان دین، و برگزیدهترین عباداتی که بنده را نزدیک به حضرت ربّ العالمین میکند محسوب میباشد، و حج است مهمترین تکالیف الهیّه و سنگینترین آنها، و سختترین عبادات بدنیّه و افضل آنها؛ و بزرگ عبادتی است که منهدم میشود به فقدان آن، ارکان دین؛ و مساوی است ترک کننده آن با مستخفّین شرع مبین. و در حج است تواضع نفس و ذلّت آن، و تعب بدن و زحمت آن، و دوری از اهل و عیال و غربت از وطن و انداختن عادات و ترک نمون لذّات و شهوات معتاده (6) 26 و افعال
1- - امتِعَه: جمع متاع، کالاها و متاعها. لغتنامه.
2- - دَنِیَّة: تأنیث دنی، پست و حقیر و فرومایه. لغتنامه.
3- - اعاذَنا اللّهُ ...: خداوند پناهمان دهد از آنچه که بدان خشنود نیست. م.
4- - ترجمه احیاء علومالدین 1/ 577؛ جامع السعادات 3/ 308.
5- - السیاحةُ ...: سیاحت همانا دوری از شهرها و بیابان نشینی است. م.
6- - عبارت متن «متعاده». م.
ص: 23
و حرکات مکروهه؛ و در آن است بذل و انفاق مال، و شدّ رحال (1) 27، و تحمّل بر مشقّتهای نقل و انتقال، و در آن است ریاضت نفسیّه و طاعت مالیّه و عبادت بدنیّه، قولیّه و فعلیّه، وجودیّه و عدمیّه؛ و تمامی این صفات مکمّل نفس انسانی و مقرّب بر حضرت سبحانی است. چنانچه حضرت امیر علیه السلام در بعضی از خطبههای خود میفرماید:
«وَ فَرَضَ عَلَیکُم حَجَّ بَیتِهِ
الحَرامِ
واجب و فرض گردانید بر شما ای طایفه مکلّفین، حجّ خانه خود را،
الَّذی جَعَلَهُ قِبلَةً لِلأَنَامِ
چنان خانهای که قبله قرار داده است او را برای مخلوقات؛
یَرِدُونَهُ وُرُودَ الأنعَامِ
وارد میشوند بر آن خانه مردم، همچون وارد شدن حیوانات به آب نزد تشنگی (کنایه از غایت میل و رغبت است بسوی او)،
وَ یَألَهُونَ إلَیهِ وُلُوهَ الحَمَامِ
سخت اشتیاق میرسانند به آن خانه چون شدّت شوق کبوترانی که در آن خانه هستند، نزد خروج ایشان از آن،
جَعَلَهُ اللَّهُ سُبحَانَهُ عَلامَةً لِتَواضُعِهِم لِعَظَمَتِهِ
گردانید آن خانه را، حقّ سبحانه و تعالی، نشانه از برای فروتنی ایشان جلالت و بزرگی خود را،
وَ إذعَانِهِم لِعِزَّتِهِ
و تصدیق نمودن و اعتقاد کردن ایشان بر سلطنت و بزرگواری او،
وَ اختَارَ مِن خَلقِهِ سُمَّاعاً أجَابُوا إلَیهِ دَعوَتَهُ
و اختیار کرد و برگزید از میان خلایق خود، شنوندگان را که اجابت نمودند به جانب او خواندنِ او را،
وَ صَدَّقُوا کَلِمَتَهُ وَ وَقَفُوا مَواقِفَ أنبِیائِهِ وَ تَشَبَّهُوا بِمَلائِکَتِهِ المُطیفینَ بِعَرشِهِ
و تصدیق نمودند کلمه او را، و ایستادند مطیعان حضرت منّان به اداء مناسک حجّ و سایر اعمال آن به جای ایستادن پیغمبران او (که مواقف و مناسک حجّ است)، و شباهت رسانیدن به ملائکه مقرّبین که طواف کنندگانند بر گرد عرش اعظم او، (وجه شباهت، طواف است و ترک لذّات نفسانیّه و دنیویّه از جمیع ما یلزم ترکه؛ چنانچه در ملائکه ارتکاب به لذّات دنیّه دنیویّه نیست)،
یُحرِزُونَ الأربَاحَ (2) 28 فی مَتجَرِ عِبادَتِهِ وَ یَتَبادَرُونَ عِندَهُ مَوعِدَ مَغفِرَتِهِ
جمع میکنند حاجیان و زایران، سودها را به جهتِ سرمایه ایمان در تجارتخانه عبادتِ او، و میشتابند نزد حج کردن، به مکان وعده مغفرت و آمرزش او،
وَ جَعَلَهُ سُبحَانَهُ لِلإسلامِ عَلَماً وَ لِلعَائِذینَ حَرَماً
و گردانید آن خانه را حقّ سبحانه و تعالی نشانه برای دین اسلام، و از برای پناهبرندگان بر آن موضع محرم حرمی،
فَرَضَ حَجَّهُ وَ أوجَبَ حَقَّهُ وَ کَتَبَ عَلَیکُم
1- - شدّ رحال: بستن بار برای رفتن به جایی. لغتنامه.
2- عبارت متن «الأرواح». م.
ص: 24
وِفَادَتَهُ
و واجب نمود حجّ آن را، و لازم گردانید حقّ آن را و متحتّم (1) 29 ساخت معرفتِ آن را، و فرض کرد بر شما آمدن به نزدیک آن را بجهت طلب فضل و صواب (2) 30 از حضرت او، فقال تعالی: ی وَ للَّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ الَیْهِ سَبیلًا وَ مَنْ کَفَرَ فَانَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمینَی (3) 31» (4) 32.
و امر فرموده است مردمان را در وقت اراده حجّ و زیارت آن خانه، بر احرام بستن و تغییر دادن بر هیئت مُعتاده (5) 33 و لباس خود، در حالتی که پریشان و غبارآلود بوده باشند و فروتن و متواضع و صاحب وقار و سکینه بوده، صدای خودشان را بلند کنند به تلبیه گفتن و قبول دعوت حق تعالی تا زمانی که بیایند بر آن خانه بر این حالت.
و مانع میشود بر آنها از دخول به حرم معنوی در معنی، و نگاه میدارد آنها را در پردههای خود، تا اینکه دعا بکنند در باب مغفرت ذنوب خودشان، و تضرّع و زاری و مذلّت نمایند بسوی او، و وقتی که طول کشید تضرّع و طلب مغفرت و تمکین و وقار ایشان در عبادت، و راندند شیاطین نفوس خود را به جمرات خودشان، و خلع نمودند و کندند از گردنهایشان ربقه (6) 34 اطاعت شیطان لعین را، پس در این صورت اذن میدهد به آنها به نزدیک آوردن قربانهای خودشان و احلال کردن مثل تراشیدن سر و زدن شارب و گرفتن ناخن، تا اینکه به سبب این افعال ظاهری، در معنی هم پاک و منزّه گردند از چرک گناهانی که پرده و حایل بود مابین بندگان خدا و معبود جلّوعلی، و زیارت بکنند به این حالت پاکیزگی، همان خانه را که مدعوّ (7) 35 شدهاند بر آن، بر تمام پاکیزگی و نورانیت معنویّه.
پس برمیگرداند آنها را در آن خانه با حالتی که ظاهر میشود با آن حالت تمام بندگی و حقیقت عبودیّت؛ و قرار داده که گاه ذلیلانه بگردند دور آن خانه و طواف کنند و
1- - مُتَحَتَّم: واجب و لازم، لغتنامه.
2- - صَواب: راست، درست. لغتنامه.
3- - آل عمران/ 97.
4- - نهجالبلاغة/ 45 خ 1.
5- - مُعْتادَة: مؤنث مُعْتاد، بمعنی عادت گرفته شده. لغت نامه.
6- - رَبْقَة: حلقه رسن. لغت نامه.
7- - مَدْعُوّ: خوانده شده، دعوت شده. لغت نامه.
ص: 25
متمسّک شوند به استارِ (1) 36 آن خانه، و پناه برند از شرّ معاصی گذشته و آینده به ارکان آن خانه، و گاهی سعی بکنند در نزد حقّ به آهستهروی و تندروی، تا اینکه مبیّن و آشکار شود بر آنها عزّت ربوبیّت و پروردگاری و ذلّت عبودیّت و بندگی، و بشناسند خودشان را، و بگذارند بر زمین کبر و خودپرستی را، و قرار بدهند قلّاده ذلّت را در گردنهای خودشان، و خود را معلّم و علامتدار بکنند به نشانههای مذلّت، و بکنند از تنهای خود پوشش و لباس عزّت و فخر را نسبت بر خدای عالم، و اینها از بزرگترین فواید حجّ است؛ زیاده بر اینکه در حجّ کردن هست به سبب احرام و وقوف در مشاعر عظام، مذاکره و یادآوری از اهوال و خوفهایِ قیامت، بجهت اینکه هرگاه با دقّت ملاحظه شود، معلوم میباشد اینکه حجّ، حشر اصغر است برای مردم و قیامت کوچک.
باز اگر ملاحظه کنی و فکر نمایی در احرام بستن مردم، به اینکه تمامی لباس متعارف (2) 37 را کنده و دو قطعه پارچه ندوخته به دوش انداخته و به کمر بسته، با صداهای بلند شده به تلبیه، رو به طرف مَواقف (3) 38 نهاده، و در آن موقفها ایستاده متحیّر و واله (4) 39 و سرگردان، نالهکنان، فریادِ وانفسا زنان که آیا یک ساعت بعد از این، کار من به فلاح و رستگاری خواهد رسید و یا اینکه العیاذُ بِاللَّه، به خیبت (5) 40 و زیانکاری؟ چقدر شباهت دارد به بیرون آمدن مردم از قبرهای خودشان، به زینت کفن آراسته و ناله وا غَوثاه از معاصی خود بلند نموده و تماماً به خط مستقیم و اضطراب تمام، رو به محکمه عدل و زمین محشر گذاشته، واله و سرگردان در اینکه مآل کار چه خواهد شد؟ نعیم ابدی در بهشت یا عذاب الیم در جهنّم؟ یا که سایر افعال و حرکات حاجیان در طواف و سعی و برگشتن و به آرام رفتن و دویدن ایشان شباهت دارد به افعال و حرکات کسی که خوفناک و پریشان حال و مشوّش احوال، مضطرب و بیهوش شده، پی گریزگاه و
1- - اسْتار: پردهها. لغت نامه.
2- - مُتَعارَف: مشهور، متداول. لغتنامه.
3- - مَواقِف: جمع موقف؛ مَوْقِف: محل توقّف. لغت نامه. (کنایه از جایگاههای توقّف حجّگزاران، همچونعرفات و مشعر و مِنی ... است. م.)
4- - والِه: حیران. لغتنامه.
5- - خَیْبَة: ناامید گردیدن، زیانکار شدن. لغت نامه.
ص: 26
پناهگاه بگردد، مثل اهل محشر در احوال و اطوار ایشان از جهت تحیّر و واماندگی ایشان به خاطر امتحان بندگان و عبادتهایشان و گردن گذاشتن بر اوامر و نواهی الهیّه.
الغَرَض؛ برای حجّ اسرار و فواید بسیار است و ممکن نیست تعداد و شماره آن؛ هر چند مُلحدان و بد طینتان مخفی داشته، به مقام انکار آیند؛ مثل ابن ابی العوجاء و امثال آن از کسانی که شقاوت و معاصی ایشان را به درجهای رسانیده که بِالمرّة (1) 41 راه هدایت بر روی آنها مسدود، و مُهر کوری بر دل آنها زده شده، و همواره حق در نظر آنها بیوقع (2) 42 و سست بوده، به مرتبهای که مسلوب التوفیق شدهاند و دیگر استعداد پذیرایی حق بر آن نمانده و شیطان لعین را برای خود مُطاع و فرمانفرما قرار دادهاند که داخل میکند آنها را به مَهلَکههای (3) 43 عصیان و گردنکشی، و دیگر بیرون نیاورَد.
چنانچه ابن ابی العوجاء مذکور که از تلامذه حسن بصری بود ولکن از توحید منحرف و زندیق شد و آمد به مکّه معظّمه متمرّداً (4) 44، و از روی انکار کسانی را که حج مینمودند مینگریست و کار او به جایی رسید که علما از مجالست او دوری میکردند، پس آمد خدمت حضرت صادق علیه السلام و نشست در میان جماعتی از اصحاب و گفت: یا اباعبداللَّه، مجلس ما امانات است و هر که حاجتی داشته باشد باید سؤال کند، مرا اذن میدهی که با تو سخن بگویم؟ فرمود: بگو. پس گفت به عباراتی که مضمون آنها این است: تا چند میگردید حول این خرمن و پناه میبرید بر این پارهسنگ و عبادت میکنید این خانه را که ساخته شده است از آجر و گِل، و میدوید و هروله میکنید مانند شتری که گریخته باشد؟ هر که تفکّر کند و نظر نماید به اندازهای (5) 45 در او، رد میداند که این کاری است که محکم کرده است آن را کسی که حکمت نداشته و صاحب عقل و نظر نبوده، جواب مرا بگو که تو راستی در این امر، و سرآمدی بر همه اهل این مذهب، و پدر
1- - بِالْمَرَّة: تماماً، از همه جهت. لغت نامه.
2- - وَقَع: قدر و منزلت. لغت نامه. بیوقع: بیقدر و منزلت.
3- - مَهْلَکِه یا مَهلَکَه: جای هلاک، موضع نابودی و تباهی. لغت نامه.
4- - مُتَمَرِّد: سرکش و نافرمان. لغت نامه.
5- - عبارت متن «و باندازه». م.
ص: 27
تو اصل این اساس بود، و به او تمام شد این بنا. آن حضرت در جواب فرمودند: کسی را که خدا گمراه کرد و چشم باطنش را نابینا ساخت، حق به نظرش پست و زشت آید و لذّت نمیبرد، و خوشگوار او نمیشود، و میگردد شیطان ولیّ او و مونس و مربّی او، و میبرد او را تا برساند به دریاها و گردابهای هلاکت، پس بیرونش نخواهد آورد تا اینکه به وخامت و شقاوت عاقبت میرود از دین؛ و این خانه را چنین دیدی که محض خشت و گل است، و حال آنکه خانهای است که خداوند حکیم، بندگان خود را به امتحان این خانه، به عبادت خواسته است، و مردم را طلبید به زیارت این خانه تا امتحان بشوند در آمدن به این خانه، و تحریص نمود بندگان را به تعظیم و زیارت آن، و این خانه را محلّ قرار پیغمبران خود کرده، و قبله نمازکنندگان گردانیده، پس این یک شعبهای است از شعبههای رضاجویی خدا، و یک راهی است از راههای رسیدن به آمرزش خدا، نصب کرده شده بر وجهی که دلالت میکند بر اینکه بناکننده این بنا در مرتبه جامعیّت کمال است، و ظهور عظمت و جلال و کبریایِ (1) 46 آن صانع بیمثال در این بنا است، که معنی بندگی و اطاعت و فرمانبرداری بنده مر مولای خود را به محض اطاعت و فرمانبرداری، بدون شائبه حظّ نفس و التذاذ و متابعت هوا و هوس نفسانی؛ در ضمن این بنا است که اگر خلقت او را بر وجه دیگر میکردند که آراسته میشد به حَلی (2) 47 و حُلل (3) 48 و جواهر گرانبها، و تو را میخواند به خانه خود، کجا ظاهر میشد که آمدن تو به این خانه محض اطاعت معبود است نه متابعت است هوای نفس را؟ پس حقیق (4) 49 و شایسته تردّد معبودیّت و فرمانفرمایی در امور و شایسته در اینکه قبول نهی او شود در مناهی، خداوندی است که ابداع نمود ارواح را، و انشا نمود صورتها را (5) 50.
1- - کِبْریاء: عظمت، بزرگواری. لغت نامه.
2- - حَلْیْ: پیرایه، زیور. لغت نامه.
3- - الحُلَل: بُرودُ الْیَمَن. لسانالعرب 11/ 172. بُرود: جمع بُرْد؛ بُرْد: جامهای بوده است قمیتی و گرانبها، قماشی است مخصوص یمن که آن را بُرد یمانی گویند. لغت نامه.
4- - حَقیق: لایق، درخور، درست. لغت نامه.
5- - کافی 4/ 197 ح 1؛ احتجاج 2/ 335 (با اندکی تغییر)؛ امالی صدوق/ 616 ح 4؛ التوحید/ 253 ب 36 ح 4؛ عللالشرائع 2/ 430 ب 142 ح 4.
ص: 28
و جناب امیر علیه السلام که باب مدینه علم و حکمت است میفرماید که: آیا نمیبینید که خداوند عالم امتحان فرمودند اولین از زمان آدم را تا آخرین از این عالم، به احجار چند که نه ضرر میرسانند و نه نفع، و نه چشم دیدن دارد و نه گوش شنیدن؟ پس چنین محلّی را که همه آن سنگ است بیت الحرام خود گردانید، پس او را در جایی قرار داد که سختترین و صعبترین بقعههای زمین است و خاکش کمتر از همه قطعههای زمین، و بارانش کمتر، و عیش او از همه بطون ارض تنگتر، و آبش از همه محلهای زمین کمتر، میان کوههای پست و بلند؛ پس امر فرمود آدم علیه السلام و اولاد او را که روی کنند به چنین مکانی که نه میوه دارد و نه آب و نه زمین نرم هموار، و در میان چه بسیار کوههای صعب که باید طی نموده و چه دریاها و وادی عمیق که باید گذشت، با روهای گرد و غبارآلوده و سرهای برهنه و موهای افشان کرده، لبّیکگویان، ترک مستلذّات نموده، روی به چنین خانه آورند به چنین حال و ذلّت و خواری؛ اگر میخواست میگردانید باغستانها که جاری شود در تحت آنها نهرها، و اگر میخواست بجای سنگ و آجر، خلق میکرد زمرّد سبز و یاقوت سرخ با نور و ضیاء، و لکن در آن وقت تشکیک (1) 51 از سینهها برداشته میشد و مجاهدت با ابلیس دفع میشد و همگی مردم با رغبت و خواهش نفس متوجّه میشدند نه بجهت امر و فرمانبرداری الهی، و این با حکمت کامله موافقت نمیکند زیرا که حکمت الهی چنین قرار یافته که بندگان خود را به انواع سختیها امتحان کند، و به اقسام مجاهدات و ناخوشیها مبتلا و ممتحَن نماید تا اینکه تکبّر از سینهها رفع شود و بجای تکبّر، افتادگی و تذلّل و فروتنی قرار گیرد و به لباس تواضع متلبّس شود و آثار و شمایل عبودیّت در بنده ظاهر شود، پس درهای فضل و رحمت و اسباب عفو و مغفرت گشوده شود، پس به جوایز و کرامتهای الهی برسد چنانچه فرمودهاند: ی الم* أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لَایُفْتَنُونَی (2) 52 (3) 53، یعنی: منم خدای دانای غیب و نهان؛ آیا گمان کردند مردم، اینکه به محض گفتن اینکه ایمان
1- - تَشْکیک: شکّ و تردید. لغت نامه.
2- - عنکبوت/ 1 و 2.
3- - با اندکی تغییر: نهجالبلاغة/ 293 خ 192؛ کافی 4/ 198 ح 2.
ص: 29
آوردیم، دست از ایشان برداشته شود و حال آنکه امتحان نشده باشند به انواع بلاها و تنگیها و مجاهدات و تکلیفات!
الفصلُ الثّانیدر ثواب حجّ
قال النّبیّ صلی الله علیه و آله:
«حجّةٌ مبرورةٌ خیرٌ من الدّنیا و ما فیها» (1) 54
و
«حجةٌ مبرورةٌ لیس لها أجرٌ
إلّا الجنّة» (2) 55
؛ یعنی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده که: یک حجّ خالص و مقبول بهتر است از دنیا و آنچه در دنیا است از لذایذ آن از هر قبیل باشد. و: حجّ خالص و مقبول را اجر نیست مگر بهشت. و ایضاً آن جناب فرموده که: حجّاج و عُمّار (3) 56 و زوّار، مهمان خلّاق احدیّت هستند، هرگاه حاجتی از وی سؤال کنند کرامت میفرماید (4) 57. و: هرگاه شفیع کرده شوند نزد حضرت حقّ، قبول کند شفاعت آنها را (5) 58. و در حدیث دیگر از رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شده که بدرستی که خداوند احدیّت وعده فرموده بر بیتالحرام که هر سالی حج کند او را ششصد هزار نفر و زمانی که این عدد از اهل زمین تمام نشد تکمیل میفرماید او را با ملائکه، و کعبه بر محشر آید چون عروس زینت داده شده، و هر کسی که حج بکند او را چنگ میزند به استار (6) 59 آن، و میگردند به اطراف آن تا اینکه کعبه داخل بهشت میشود و آنها هم با او داخل شوند (7) 60.
1- - ترجمه احیاء علومالدین 1/ 530؛ و با اندکی تغییر: مستدرک 8/ 10 ب 1 ضمن ح 8924- 10 و 8/ 35 ب 24 ضمن ح 9004- 4؛ بحار 96/ 11 ب 2 ح 34؛ فقهالرضا/ 214 ب 31.
2- - ترجمه احیاء علومالدین 1/ 530؛ و با اندکی تغییر: مستدرک 8/ 41 ب 24 ضمن ح 9022- 22 و 8/ 62 ب 41 ح 9078- 10؛ عوالیاللآلی 1/ 427 ح 114 و 4/ 33 ح 117؛ جامعالسعادات 3/ 311.
3- - عُمّار: عُمرهگزاران، مُعتَمِرون. لغت نامه.
4- - ترجمه احیاء علومالدین 1/ 530؛ مستدرک 8/ 38 ب 24 ح 9016- 16.
5- - ترجمه احیاء علومالدین 1/ 530؛ این حدیث با اندکی تغییر به نقل از حضرت صادق علیه السلام نیز نقل شدهاست: کافی 4/ 255 ح 14؛ تهذیب 5/ 24 ب 3 ح 17؛ وسایل 11/ 99 ب 38 ح 14340.
6- - اسْتار: پردهها. لغت نامه.
7- - ترجمه احیاء علومالدین 1/ 533؛ شرحنهج 1/ 124.
ص: 30
و در حدیث دیگر یک نفر اعرابی خدمت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله آمده عرض کرد:
یا رسولاللَّه صلی الله علیه و آله، من از خانه خود بیرون آمدم به قصد حجّ، پس از من فوت شد، و من مرد متموّل و غنی هستم پس امر فرما بر من تا به عمل آورم چیزی را که مقابل ثواب حجّ باشد. فرمود که: نظر کن به کوه ابوقبیس (1) 61، پس هرگاه بشود کوه ابوقبیس برای تو طلای سرخ، و او را انفاق کنی در راه خدا، نمیرسی به آن ثوابی که حج کننده میرسد.
پس فرمود: حج کننده وقتی که تدارک خود را دید برنمیدارد چیزی و نمیگذارد الّا اینکه عطا میکند خداوند عالم به هر یک از آنها ده حسنه، و محو میکند از آن ده سیّئه، و بلند میکند از برای او ده درجه، و زمانی که به راحله (2) 62 خود سوار شد قدمی بر نمیدارد و نمیگذارد مگر اینکه بنویسد خدای تعالی برای آن مثل آنچه ذکر شد، پس زمانی که بیت را طواف کرد، بیرون میآید از گناهان خود و زمانی که سعی کرد ما بین صفا و مروه، بیرون میآید از گناهان خود، و وقوف به عرفات بکند خارج میشود از گناهان خود، و وقتی که وقوف به مشعر نماید، خارج میشود از گناهان خود، وزمانی که رمی جمرات (3) 63 کرد خارج میشود ازگناهان خود. اعرابی گوید کهآنحضرت شمردمواقف را یکییکی وفرمود کهدرهریکی از اینها که حاجی وقوف بکند خارج میشود ازگناهان خود، بعد فرمود که چگونه میرسی تو به آن ثوابی که میرسد بر آن، حاجّ (4) 64؟ (5) 65.
فِی الحدیث: عمر بن یزید گوید که: شنیدم از امام جعفر صادق علیه السلام میفرمود که حج کننده زمانی که داخل مکّه شد، موکَّل میفرماید خدای تعالی به آن کس دو ملکی که حفظ میکنند برای او طواف و نماز و سعی او را، پس زمانی که وقوف به عرفه نمود، میزنند آن دو ملک دست خود را به کتف راست او، بعد میگویند: امّا به گناهان گذشته
1- - ابوقُبَیْس: نام کوهی مشرف به مکّه از جانب غربی. لغت نامه.
2- - راحِلَة: ستور بارکش. لغت نامه.
3- - جمرات حجّ: سه موضع است که در آن رَمیِ جمار کنند: جمره اولی، جمره وسطی، جمره عقبه. لغت نامه.
4- - حاجّ: حجگزار. لغت نامه.
5- - التهذیب 5/ 19 ب 3 ح 2؛ وسایل 11/ 113 ب 42 ح 4385؛ عوالیاللآلی 4/ 24 ح 76.
ص: 31
خود چاره نمودی، پس مواظب و متوجّه حال خود باش در باقی عمر خود (1) 66.
و ایضاً سکونی روایت میکند که: امام صادق علیه السلام فرمود: بدرستی که خداوند عالم میبخشد حج کننده و اهل بیت و عشیره او را، و میبخشد کسی را که حج کننده در باره او طلب مغفرت نماید، و گناه نوشته نمیشود بر حاجّ تا چهار ماه (2) 67، و: نوشته میشود برای او حسنات، مگر اینکه از او گناه کبیره صادر شود (3) 68؛ و: صرف یک درهم در راه حج افضل است از صرف هزار درهم در غیر آن (4) 69.
قال ابوعبداللَّه علیه السلام:
«من لقی (5) 70 حاجّاً فصافحه کان کمن استلم الحجر (6) 71» (7) 72
. و ثواب استلام حَجَر در محلّ خود ذکر خواهد شد انشاءاللَّه تعالی (8) 73.
فی الفقیه مروی است که از امام صادق علیه السلام پرسیدند از مردی که حج کند از جانب دیگری، و او را از اجر و ثواب چیزی هست؟ آن حضرت این مضمون ادا فرمود که مَر او راست ثواب و اجر ده حجّ، و آمرزیده میشود گناهان او، و والدین و پسر و دختر و خواهر و برادر و عمّ و عمّه و خال و خاله او
وَ انَّ اللَّهَ واسِعٌ کَریمٌ (9) 74.
مؤلّف گوید: هرگاه کسی استبعاد این معنی کند که چطور میشود که در صورت نیابت، ثوابِ ده حج میباشد؟ دفع این استبعاد آن است که این ثواب در صورتی است که کسی قربة الی اللَّه از طرف برادر مؤمن خود و از باب حقوق، نیابت حج کرده و ثوابش را بر آن شخص هدیه کند، در این صورت به مفاد آیه کریمه: ی مَنْ جآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالُهای (10) 75 خلّاق احدیّت اجر و ثواب ده حجّ را به او کرامت میفرماید و عطا میکند؛
1- - وسایل 11/ 103 ب 38 ح 14358؛ بحار 96/ 254 ب 47 ح 20؛ ثواب الأعمال/ 47.
2- - کافی 11/ 103 ح 14357.
3- - وسایل 11/ 113 ح 14358.
4- - (با عبارت «هزار هزار درهم») وسایل 11/ 117 ب 42 ح 14395.
5- - عبارت متن «سقی». م.
6- - هرکس حجگزاری را ملاقات نماید و با او مصافحه نماید مانند کسی است که استلام حَجَر کرده باشد. م.
7- - ثوابالأعمال/ 50؛ روضةالواعظین 2/ 360؛ بحار 96/ 384 ب 3؛ امالیصدوق/ 586؛ وسایل 11/ 446 ب 55 ح 15223.
8- - به فصل چهاردهم همین کتاب مراجعه شود. م.
9- - الفقیه 2/ 222 ح 2239؛ وسایل 11/ 165 ح 14535؛ بحار 96/ 117 ب 18 ح 13.
10- - انعام/ 160.
ص: 32
چنانچه در سابق رسم بود به تمنّای این معنی از طرف حضرت قائم علیه السلام حج میکردند، و هر که قدرت نداشته، نایب میگرفت که از طرف آن حضرت علیه السلام حج بکند؛ به همین طریقه یک نفر از شیعهها در زمان سابق پول داده، ابومحمّد دعجلی (1) 76 را از جانب آن حضرت نایب گرفته که برود حج بکند؛ و این ابومحمّد، مرد پیری بود صالح، و او را دو پسر بود یکی صالح و دیگری فاسق، و ابومحمّد از آن زر، حصّه (2) 77 به آن فاسق هم داد؛ خودش حکایت میکند که به عرفات رسیدم، جوانی دیدم گندمگون، خوش روی و خوش لباس که پیش از همه کس به دعا و تضرّع مشغول بود، چون وقت روانهشدن مردم بود به من ملتفت شده گفت: یاشیخ، از خدا شرم نداری؟ گفتم: از چه باب یا سیّدی و مولای؟ فرمود که: حجّة (3) 78 به تو میدهند از برای آنکه میدانی و تو از آن زر به کسی میدهی که شراب میخورد و صرف فسق میکند و نمیترسی که چشمت برود؟ و اشارت به چشم من کرد، و من خجل شده روانه شدم و چون به خود افتادم هر چند نظر کردم او را ندیدم و از آن روز بر آن خجلت یافتم و بر آن چشم که حضرت به آن اشارت فرمودهبود میترسم. و شیخالطائفه محمّدبن نعمان المفید علیهالرحمة روایت کرده که:
چهل روز تمام نشده بود که در همان چشمش قُرحه (4) 79 پیدا شد و نابینا گشت (5) 80 (و دانست که آن جوان حجّةاللَّه بود و او را نشناخته).
و مطلقاً نیابت از طرف مؤمنین ثواب بسیار دارد، خاصّه به نیابت جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله و حضرت فاطمه علیها السلام و ائمّه معصومین علیهم السلام حجّ نمودن، ثواب عظیم دارد.
1- - عبارت متن «عجلی». م.
2- - حِصَّة: نصیب، بهره. لغت نامه.
3- - عبارت متن «حجیّة». م.
4- - قُرْحَة: ریش، جراحت. لغت نامه.
5- - مستدرک 8/ 70 ب 11 ح 9098- 4؛ الخرائج 1/ 479 ب 13؛ فرج المهموم/ 256.
ص: 33
فِی الحدیث: جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله قبل از وفات خود امر کرد به بلال، و او ندا کرد تا مردم در مسجد رسولاللَّه صلی الله علیه و آله جمع شدند و آن جناب به منبر تشریف برده خطبه بلیغه ادا فرمود (که بعد از آن خطبه، دیگر در مدینه خطبه نخوانده از دنیا رحلت فرمود)، پس موعظه بسیار فرمود به جماعت، از جمله در آن مجلس فرمود: هر کس خارج بشود از خانه خود به قصد حجّ یا عمره، پس از برای او است به هر قدم که بر میدارد تا اینکه برگردد به خانه خود، صد هزار هزار حسنه، و محو میشود از او هزار هزار سیّئه، و بلند میشود از برای او هزار درجه، و هر چه در آن راه مصرف نماید در نزد خدای تعالی به هر درهمش، اجر و ثواب انفاق هزار هزار درهم میباشد و آن کس در ضمانت خلّاق عالم میباشد، پس اگر وفات کند، داخل مینماید او را به بهشت در حالتی که گناهانش آمرزیده باشد، پس غنیمت بشمارید دعای او را زمانی که از حجّ آمد، قبل از اینکه به معاصی مرتکب شود، پس خدا دعای او را ردّ نمیفرماید و آن کس شفاعت مینماید روز قیامت در باره صد هزار نفر (1) 81.
و ایضاً حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: حجّ و عمره، درویشی (2) 82 و گناهان را زایل گرداند چنانکه کورههای آهنگران زنگ آهن را زایل میسازد (3) 83.
بیانٌ: در حدیث اعرابی که در اوّل فصل گذشت، ذکر خروج از معاصی مکرّر شده شاید بجهت تأکید به عدّیّتِ (4) 84 خروجِ حاجّ باشد از معاصی، یا اینکه در مقابل هر نسکی (5) 85 از مناسک حج، حاصل شود (6) 86 خروج از نوعی از انواع معاصی، بجهت اینکه معاصی اقسامی دارد: مالیّه و بدنیّه، و بدنیّه هم منقسم است به قولیّه و فعلیّه، و فعلیّه هم منقسم میشود به اختلاف آلاتی که با آنها معصیت به عمل میآید، چنانچه در اخبار وارد شده که معاصی چند قسم است و هر قسم اثری دارد، و بعضی تغییر نعمت میدهد، بعضی باعث نزول بلا میشود و بعضی حبس رزق مینماید، و بعضی دیگر مانع اجابت دعا میباشد و بعضی دیگر هتک عصمت میکند، و پارهای باعث تعجیل فنا میشود چنانچه در دعای کمیل است فقراتی که مؤیّد این معنی است:
1- - بحار 73/ 259 ب 67 ح 30.
2- - دَرویشی: فقر، حاجت. لغت نامه.
3- - التهذیب 5/ 21 ب 3 ح 6؛ وسایل 11/ 106 ب 38 ح 14369؛ بحار 96/ 113 ب 2 ح 41؛ نوادرالأشعری/ 139 ب 31 ح 359.
4- - عدیّة: کنایه از شمارش است. م. (در فرهنگ نوین/ 427 ماده عدد، آمده است: عدیّةٌ لفظیّة: عددخوانی، شمارش).
5- - نَسک، نِسک و نُسُک: پرستش، تعبّد. لغت نامه.
6- - عبارت متن «حاصل نشود». م.
ص: 34
«اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتی تَهْتِکُ الْعِصَمَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتی تُنْزِلُ النِّقَمَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتی تُغَیِّرُ النِّعَمَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتی تُنْزِلُ الْبَلآءَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتی تَقْطَعُ الرَّجآءَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لی کُلَّ ذَنْبٍ اذْنَبْتُهُ وَ کُلَّ خَطیئَةٍ اخْطَأتُها» (1) 87
پس چنانچه برای هر دوایی خصوصیّتی هست به ازاله مرضی از امراض بدنیّه، که همان خاصیت در غیر آن یافت نمیشود، شاید برای هر فعلی از افعال حجّ خاصیتی بوده باشد به تکفیر (2) 88 نوعی از انواع ذنوب و معاصی، بجهت مناسبات و خصوصیاتی که علمِ آن را ندارد مگر خداوند علّام الغیوب؛ و مؤیّد این مطلب است روایتی که امام غزالی در احیاء العلوم نقل نموده که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرموده: هر آینه از معاصی و ذنوب، ذنوبی هست که محو نمیکند او را مگر وقوف در عرفات (3) 89؛ و امثال این خبر بسیار است.
تکمیلٌ: و این حجّ، بر مستطیع، زیاده از یک مرتبه واجب نیست، لیکن در احادیث صحیحه و غیره وارد شده که حجّ بر اهل جدّه زیاده بر یک مرتبه واجب است، و حال آنکه بر اهل مکّه که اقربَند زیاده بر یک مرتبه واجب نیست، پس در اینجا اشتباه در قرائت شده، زیرا که با تشدید دال نیست که عبارت باشد از بندر مکّه معظّمه، که دوری او از مکّه شانزده فرسخ است بلکه مراد به آن، به کسر جیم و تخفیف دال است که عبارت است از مالدار و صاحب استطاعت و در این فرقی نیست میان اهل مکّه و غیر آن (4) 90.
1- - الاقبال/ 706؛ البلدالأمین/ 188؛ مصباحالکفعمی/ 555 ف 44؛ مصباحالمتهجّد/ 844.
2- - تَکْفیر: پاک کردن خداوند گناه کسی را. لغت نامه.
3- - (این حدیث را غزالی از امام جعفر صادق علیه السلام به نقل از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل نموده است): احیاءعلومالدین 1/ 286؛ ترجمه احیاء علومالدین 1/ 530؛ بحار 96/ 261 ب 47 ح 37؛ عدةالداعی/ 55.
4- - لازم به ذکر است که یکی از روایات مؤیّد این مطلب از حضرت امام موسی بن جعفر علیهما السلام چنین نقل شده است: «انَّ اللَّهَ عَزَّوجلَّ فرضَ الحجَّ عَلی اهلِ الجِدَةِ فی کُلِّ عامٍ ...»: کافی 4/ 265 ح 5؛ التهذیب 5/ 16 ب 1 ح 48؛ الاستبصار 2/ 149 ب 88 ح 3؛ وسایل 11/ 16 ب 2 ح 14128؛ لکن شیخ طوسی در تهذیب و استبصار ضمن نقل این حدیث، توضیحاتی ذیل آن بیان فرموده است مبنی بر اینکه مراد از این گونه روایات آن است که بر مکلّف توانمند، در سال اوّل توانایی، حجّ واجب میگردد، و اگر انجام نداد در سال دوّم بر وی واجب است، و اگر در سال دوّم انجام نداد در سال سوّم ...، یعنی مراد از وجوب در هر سال، «وجوب بدلی» است. این نظر را بسیاری از علمای سلف و حاضر پذیرفتهاند، جهت آگاهی به ابواب حجّ کتب فقه مراجعه شود. م.
ص: 35
و شیخ صدوق در کتاب مقنع به حسب ظاهر، به ظاهر این اخبار قائل شده و حجّ را بر مستطیع در هر سال واجب دانسته (1) 91، و علما آن را حل نمودهاند بر تأکّد استحباب (2) 92 یا بر وجوب کفایی در هر سال بر کسانی که حج کرده باشند (3) 93، یا بر اینکه هرگاه از سالِ استطاعت به تأخیر افتد مانند سایر واجبات موقّته قضا نمیشود و همیشه «ادا» است تا به عمل آید (4) 94 (مثل ادای نماز آیات برای زلزله)؛ هرچند که تأخیرش حرام است و هر سالی که از تأخیر در انجام حجّ بگذرد یک گناه کبیره در نامه عمل او نوشته میشود و محو نمیگردد مگر به توبه یا به تفضّل الهی، هرچند که بالاخره حج به عمل آمده باشد.
الفَصلُ الثّالث در ترک نمودن حجّ و عقاب آن
بدرستی که ترک کردن حجّ در صورت اجتماع شرایط استطاعت، گناه کبیره مهلکه است. قال اللَّه تعالی: ی وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمینَی (5) 95، یعنی هر که ترک حجّ کند بدون عذر شرعی، و اعتنا به وجوب آن نداشته باشد پس بدرستی که خداوند عالم غنی است از عالمیان و عبادت آنها. و تعبیر با کلمه کفر یا حکایت از کفر باطنی تارک حجّ است و یا از باب تأکید و مبالغه ظاهریّه میباشد.
در حدیث از امام کاظم علیه السلام روایت شده که آن بزرگوار در تفسیر ی قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ (6) 96
1- - شیخ صدوق این مطلب را در (علل الشرائع 2/ 405 ب 142 ذیلح 5) بیان فرموده است، امّا در «مقنع» ایشانچنین موضوعی به نظر نرسید. م.
2- - از جمله محقّق حلّی در «المعتبر» و شهید اوّل در «دروس» و فاضل هندی در «کشف اللثام». م.
3- - از جمله محقّق سبزواری در «ذخیرةالمعاد». م.
4- - از جمله شیخ طوسی در تهذیب و استبصار و علامه حلّی در «تذکرة» و قطب راوندی در «فقهالقرآن». م.
5- - آل عمران/ 97.
6- - عبارت متن: «انَبِّئُکُمْ». مصح.
ص: 36
بِالْاخْسَرینَ اعْمالًای (1) 97، فرموده که: زیانکارترین مردمان در عمل، آنانند که حَجَّة الاسلام را به تأخیر اندازند (2) 98.
و امام صادق علیه السلام فرموده که: مراد از قول خدا که فرموده ی وَ نَحْشُرُهُ (3) 99 یَوْمَ الْقِیامَةِ اعْمیی (4) 100 کسانی هستند که حج بر ایشان واجب شود و ادا نکنند، خلّاق عالم در روز قیامت آنها را کور محشور سازد (5) 101.
فِی الحدیث: رسولخدا صلی الله علیه و آله فرموده: چون کسی را حج واجب شود و بی مانع شرعی خود را از حج باز دارد و حج نکرده بمیرد، او را غسل ندهید و کفن نکنید و بر مقبره مسلمانان او را دفن نکنید که بر ملّت یهود مرده است.
اسحاق بن عمّار گوید که: امام صادق علیه السلام را گفتم که: مردی با من مشورت کرد در باب حجّ رفتن، و آن مرد ضعیف الحال و کم بضاعت بود پس من چنین صلاح دیدم که به حجّ نرود. حضرت فرمود که: چه قدر سزاواری به اینکه یک سال بیمار شوی! اسحاق گوید که من یک سال بیمار شدم (6) 102؛ ی وَ مَنْ احْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا الَی اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ انَّنی مِنَ الْمُسْلِمینَی (7) 103. پس باید مرد به قدر امکان مردم را به طرف خداوند دعوت بکند و هرگاه این مقدورش نشد اقلّاً آنان را که مرتکب خیر میشوند مانع نشود، و کسانی که از ابنای زمان مانع به اعمال خیر دیگریها میباشند در سهو و خطا، بیّن (8) 104 هستند.
1- - کهف/ 103.
2- - عوالیاللآلی 2/ 86 ح 232.
3- - عبارت متن: «نَحشُرُهُم». م.
4- - طه/ 124.
5- - التهذیب 5/ 18 ح 3؛ وسایل 11/ 25 ب 6 ح 14151؛ مستدرک 8/ 16 ب 5 ح 8946؛ بحار 96/ 6 ب 2 ح 6؛ عوالیاللآلی 3/ 151 ح 4؛ فقهالقرآن 1/ 326.
6- - کافی 4/ 271 ح 1؛ الفقیه 2/ 221 ح 2234؛ التهذیب 5/ 450 ب 26 ح 215؛ وسایل 11/ 137 ب 48 ح 14461؛ بحار 47/ 368 ب 11 ح 85؛ عوالیاللآلی 4/ 28 ح 90.
7- - فصّلت/ 33.
8- - بَیِّن: هویدا، پیدا و آشکار. لغت نامه.
ص: 37
الفَصلُ الرّابع در احوال کسی که در راه حجّ بمیرد
در احادیث وارد شده که اگر کسی در یکی از دو حرم مکّه یا مدینه بمیرد، هول قیامت را نبیند و از او حساب نمیکشند (1) 105، و در حدیث دیگر: اگر کسی در سفر حجّ بمیرد با اصحاب بدر محشور میشود (2) 106، ایضاً وارد است که: کسی که در حرم مدفون شود ایمن میباشد از فزع اکبر (3) 107، خواه از نیکوکاران باشد یا از گناهکاران (4) 108. ایضاً:
کسی که در مدینه بمیرد، ایمن خواهد بود از عذاب الهی. قال اللَّه تعالی: ی وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجَراً الَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ اجْرُهُ عَلَی اللَّهِ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماًی (5) 109.
گویند که شخصی از علمای نجف الأشرف با وجود اینکه استطاعت نداشت، سالی اراده حجّ کرد و گفت که چون در اخبار وارد شده که حضرت قائم علیه السلام در هر سال موسم حجّ در مکّه تشریف دارند (6) 110، میخواهم در جمعیتی که آن حضرت در ایشان میباشد من هم داخل باشم، چون مردم نجف به اراده او مطّلع شدند، هر کس که قدرت داشت با او، بجهت دریافت فیض، خدمت او روانه شدند و به این سبب حجّاج نجف اشرف در آن سال زیاده از بسیاری از سنوات سابقه گردید، و عبور هم چنانچه متعارف است از راه جبل و وادی نَجد (7) 111 اتّفاق افتاد، و همگی به برکت وجود آن شیخ فایز به
1- - عوالیاللآلی 4/ 30 ح 101؛ احیاء علومالدین 1/ 287؛ ترجمه احیاء علومالدین 1/ 530.
2- - عوالیاللآلی 4/ 30 ح 101.
3- - فَزَعِ اکْبَر: کنایت از قیامت، رستاخیز. لغت نامه.
4- - کافی 4/ 258 ح 26؛ الفقیه 2/ 229 ح 2272؛ وسایل 3/ 162 ب 13 ح 3291؛ بحار 7/ 302 ب 15 ح 54؛ المحاسن 1/ 72 ب 121 ح 147.
5- - نساء/ 100.
6- - الفقیه 2/ 520؛ بحار 51/ 350 ب 16 و 52/ 173 ب 24؛ غیبةطوسی/ 364؛ کمالالدین 2/ 440 ب 43.
7- - نَجْد: در تقسیم عربستان، رشته کوههای غربی را که سراة نام دارد و بزرگترین کوههای عربستان است وامتداد آن شمالی- جنوبی است مأخذ قرار داده، طرف غربی آن را که از کوه تا دریای سرخ میرود «تهامه» یا «غور» مینامند، طرف شرقی را تا جایی که مرتفع است «نجد»، کوهستان فاصل میان نجد و تهامه را «حجاز»، دنباله نجد را که به خلیج فارس منتهی میشود و مشتمل بر یمامه و احساء و عمان و حوالی آنهاست، «عروض» میگویند، قسمت واقع در جنوب حجاز و نجد، «یمن» است ...، بنابراین عربستان منقسم میشود به پنج قسمت بزرگ، حجاز، تهامه، نجد، عروض و یمن. لغت نامه.
ص: 38
زیارت بیتاللَّه الحرام گشته، اعمال حجّ و وظایف (1) 112 موسم را به جا آورده، در خدمتش مراجعت نمودند، اتّفاقاً در اثنای راه شیخ را مرضی عارض شده، روز به روز در تزایُد (2) 113 و اشتِداد (3) 114 بود تا آنکه در بعضی از منازل بیابان وفات نمود، و به این سبب تمامی اصحاب و همراهان اندوهناک و شکستهخاطر شدند از اثر مفارقت و ملاحظه آن حالت که چنین شخصی در چنین مکانی وفات کند و امیر حاجّ در آن راه که از اهل جبل هستند، نقل اموات را از محلّ وفات نمیگذارند و مانع میشوند، لهذا هر کس هر جا بمیرد باید در آنجا دفن شود، و همراهان میخواستند که جنازه او را در نجف دفن نمایند که از فیوضات زیارت و برکات دیگر او محروم نمانند لکن ممکن نبود لهذا به حکم ضرورت در مکانی از آن بیابان دفن کرده و خیمه بالای آن برپا نموده، کسی را از اخیار همراهان، شیخ محمّد نام، مقرّر داشتند که شب را بالای قبر شیخ بیتوته کند و به تلاوت قرآن مشغول باشد، که اقلّاً اینقدر که مقدور است از احترام مضایقه نشود، و سایر حجّاج نجف، در میان قافله بر گِرد یکدیگر نشسته، به مفارقت شیخ تأسّف میخوردند و ذکر محامِد (4) 115 صفات و محاسن اخلاق و حالات او را مذاکره میکردند، تا آنکه شب قریب به آخر رسید ناگاه دیدند که شیخ محمّد، مضطرب، سبحاناللَّه گویان، ترسان و لرزان به ایشان وارد شد، چون حاضرین این حال را در او دیدند از سبب و باعثش پرسیدند و گمان کردند که شاید از طرّاران (5) 116 اعراب کسی بر او شَبخون (6) 117 آورده است، امّا او
1- . عبارت متن «وضایف». م ..
2- . تزاید: افزون شدن. لغت نامه.
3- . اشتداد: سختی در هر چیزی. لغت نامه.
4- . محامد: کردارهای نیک و ستایشها. لغت نامه.
5- . طرار: دزد.
6- - شَبْخون: شبیخون، به وقت شب پنهان بر دشمن تاختن .... لغت نامه.
ص: 39
گفت: شیخ راح المشهد ما هو هناک؛ یعنی: شیخ به نجف رفت، آنجا که شما گمان میکنید نیست! حاضرین گفتند: چه میگویی، شاید مزاح میکنی؟! گفت: نه واللَّه، بلکه راست و حق میگویم و خود به همین چشم او را دیدم و با همین زبان او را سخن گفتم.
گفتند: احوال را بگو که ما را حیران گذاشتی، گفت: بدانید که من مشغول تلاوت قرآن بودم تا آنکه نصف شب رسید، برخاسته تجدید وضو کردم، باز به تلاوت کلاماللَّه مشغول شدم تا آنکه مرا بجهت بیخوابی و اندوه به مفارقت شیخ، سستی و کسالتی عارض شد، سر خود را به زانو گذاشتم، خواب مرا گرفت، در اثنای خواب آواز پای اسبی احساس نمودم و چون چشم گشودم دیدم دو نفر با سه اسب زین و لجام کرده، در خارج ایستاده مثل اینکه انتظار کسی را دارند، و شیخ هم در داخل خیمه با وضع خوب و لباس تازه و مرغوب، اراده آن دارد که بیرون رود، چون شیخ مرا دید بزودی بیرون رفته، آن دو نفر رکاب او را گرفته سوار کردند و خود هم مانند ملازمان در عقب شیخ سوار شده به سمت نجف روانه گردیدند، من چون این حالت را مشاهده کردم، دویده به رکابش چسبیدم، گفتم: شیخنا، کجا تشریف میبرید؟ فرمود: به نجف. گفتم: من هم با شما میآیم. گفت: حالا نمیشود، گفتم: دست از رکابت بر نمیدارم و میآیم. گفت: تو هم سه روز بعد از من خواهی آمد. این را فرموده مَرکب خود را با آن دو نفر رانده از نظرم غایب شدند. حاضرین از شنیدن این مقال تعجّب کردند و بعضی انکار نمودند. شیخ محمّد گفت: شاهد این، آن است که گفتم، اگر من تا سه روز بعد از وفات شیخ وفات کردم، راست گفتهام، و الّا انکار باید کرد. حُجّاج گویند که شیخ محمّد تا دو روز سالم بود، روز سیّم تب کرده بعد از عصر وفات کرد و در غربت مدفون و به شیخ بزرگوار در وادیالسّلام ملحق گردید (1) 118، رَزَقَنَا اللَّهُ تَعالی وَ سایرَ المُؤمِنینَ لِقائَهُم انشاءَاللَّهُ تَعالی.
قصّةٌ مناسبةٌ: مذکور است که حمّاد بن عیسی از امام صادق علیه السلام التماس نمود که دعا کند که خدا او را خانه خوب و زن صالحه و اولاد صالح کرامت فرماید و توفیقش دهد که هر سال حجّ بگزارد و مال بسیار روزیش کند، حضرت دست برآورده دعا فرمود که: خدایا هر چه حمّاد آرزو کرده به وی عطا فرما. مردی که آن وقت حاضر بود
1- - در منابع مورد استفاده یافت نشد. م.
ص: 40
گفت: در بصره وقتی به خدمت حمّاد رسیدم به من گفت: آن دعا را در خاطر داری؟
گفتم: بلی، گفت: بیا و خانه مرا ببین که از این بهتر در شهر خانه نیست، و زنی که از بزرگترین زنان این شهر است به حَسَب و نَسب، نصیب من شده، و اولاد صالح روزیم گشته که همه کس ایشان را عزیز و محترم میدارند، و چهل و هشت مرتبه حج کردهام.
راوی گوید: بعد از آن، دو حجّ دیگر کرده و در حجّ آخری در جُحفه به رحمت الهی واصل شد؛ رضواناللَّه علیه (1) 119.
الفصلُ الخامس در وجه تسمیه مکّه و کعبه
گفتهاند که مسلمین و یهود با همدیگر تفاخُر (2) 120 میکردند، پس یهود میگفت که بیتالمقدّس افضل و اعظم است از کعبه بجهت اینکه آنجا هجرتگاه (3) 121 انبیا است و زمینی است مقدّس و پاکیزه، و مسلمین میگفتند که کعبه افضل از بیتالمقدّس است؛ پس نازل فرمود خلّاق عالم این آیه شریفه را: ی انَّ اوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذی بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَ هُدیً لِلْعالَمینَی (4) 122، یعنی: بدرستی که اوّل خانهای که قرار داده شده از برای مردم بجهت عبادت، هرآینه آن خانهای است که در بکّه است در حالتی که مبارک است و هدایت است بر عالمیان (5) 123.
قیلَ: بکّه، زمین بیتاللَّه است و مکّه سایر بلد است، و قیلَ: هر دو تا، یعنی بکّه و مکّه، دو اسمند بر شهر، و باء و میم، در زبان عرب مقلوب همدیگر شده و بدل یکدیگر استعمال میشوند مثل: سَبُدَ رأسَهُ و سَمُدَهُ، یعنی: تراشید سر خود را.
وجه تسمیه: به هر تقدیر بکّه نامیده شده بجهت آنکه در آنجا گریه میکنند مردان و
1- - بحار 47/ 116 ب 5 ح 153؛ الخرائج 1/ 304 ب 7.
2- - تَفاخُر: با یکدیگر فخر کردن. لغت نامه.
3- - هِجرَتگاه: جای هجرت، محلّی که بدان مهاجرت کنند. لغت نامه.
4- - آلعمران/ 96.
5- - روضالجنان 4/ 437؛ جلاء الاذهان 2/ 84.
ص: 41
زنان، و بعضی گفته: بجهت اینکه در آنجا میکِشند گردنهای جبابره (1) 124 را، و بعضی گفتهاند: بجهت اینکه مردم در آنجا به همدیگر مزاحم و مدافع میباشند.
و امّا مکّه: پس در مادّه اشتقاق آن نیز چند وجه ذکر کردهاند:
اوّل اینکه اشتقاق آن از مَکَّ به معنی «انقَصَ» باشد، چون آنجا ناقص و فانی مینماید گناهان مردم را بجهت عباداتی که در آنجا میشود.
دوّم مشتق از امْتَکَّ الفَصیل (2) 125 است، و این را در زمانی گویند که بچه حیوانات بمکد تمام آنچه را که در پستان مادر اوست؛ تَمَکْمَکْتُ العَظم (3) 126: زمانی که بمکی تمام مغز او را؛ پس مکّه میکِشد و میمکد مردم را از هر طرف زمین بسوی خود، بجهت عبادت خاصّه.
سیّم باز مکّه از مادّه سابقه میباشد که به معنی مکیدن باشد بجهت کمی آب در آنجا (4) 127؛ گویا که آب زمین مکیده شده.
چهارم بدرستی که مکّه وسط زمین است و چشمهها و آبها میجوشد و متفرّق میشود از زیر آن چرا که منبع همه آبها از زیر مکّه است، پس گویا تمام زمینها میمکد از آب مکّه در واقع.
پنجم مکّه مشتق است از تَمُکُ (5) 128 بمعنی هلاک کردن؛ بجهت اینکه هلاک میکند هر که را که قصد بیحرمتی آن مکان مقدّس نماید، چنانچه واقعه اصحاب فیل، شاهد است
1- - جَبابِرَه: گردنکشان. لغت نامه.
2- - امْتَکَّ الفَصیلُ: امْتَصَّ جَمیعَ مافیهِ وَ شَربَهُ کُلَّهُ. لسان العرب 10/ 490 (مادهمَکَّ)؛ توضیح آنکه «امْتَکَّ» صیغهمفرد مذکر ماضی از ماده مکّ در باب افتعال است، و «مَکّ» در زبان عربی به معنای «مَصّ الثّدی» است. م.
3- - تَمَکْمَکْتُ العَظم: اذا استخرجتَ مُخَّهُ فَاکَلْتَهُ. هنگامی که مغز استخوان را بمکی و بخوری؛ لسان العرب 10/ 490 (ماده مکّ).
4- - در «لسان» آمده است: مکَّة ... قیل: سُمّیَتْ بذلکَ لِقلّةِ مائِها و ذلکَ انّهُم کانُوا یَمْتَکّونَ الماءَ فیها، ای یَستَخرِجونَه گفته شده است که مکّه نامیده شد به دلیل کمی آب آن، که در آنجا آب را میمکیدند یعنی استخراج مینمودند. لسان العرب 10/ 490 (ماده مکّ).
5- - در «لسان» آمده است: قیل سُمّیَتْ مَکّة لأنَّها کانَتْ تَمُکُّ مَنْ ظَلَمَ فیها و ألْحَدَ، أی تهلکُه گفته شده که مکّهنامیده شد زیرا هرکه در آنجا ظلم و الحاد میکرد او را هلاک میساخت؛ لسان العرب 10/ 490 (ماده مکّ).
ص: 42
بر مُدّعی.
و امّا کعبه؛ نامیده شد به این اسم به چند جهت:
اوّل اینکه در لغت عرب هر چیز بلند و مرتفع را کعب گویند، پس بجهت شرافت و علوّ مرتبه این مکان، کعبهاش گفتند.
دوّم مروی است که آن را کعبه گفتند بجهت اینکه مربّع است، و مربّع شد بجهت آنکه برابر بیت المعمور واقع شده؛ و آن مربّع است بجهت آنکه مُحاذی (1) 129 عرش الهی است، و عرش نیز مربّع است بجهت کلماتی که بنای اسلام آن است، و آن کلمات چهار است، و آن:
سُبحانَ اللَّه
و
الحَمدُ للَّه
و
لا الهَ الّا اللَّه
و
اللَّهُ اکبر
است (2) 130.
سیّم روایت شده که آن را کعبه گویند بجهت اینکه وسط دنیا است (3) 131 0 و اوّل او خلق شده، بعد از آن زمین را از زیر آن کشیدهاند در بیست و پنجم ماه ذی القعدة الحرام (4) 132، و به این سبب، روزِ آن را دحو الأرض گویند.
و از رسولخدا صلی الله علیه و آله مروی است که: وسط زمین کعبه است (5) 133، و از امام رضا علیه السلام مروی است که خانه کعبه در وسط زمین شد بجهت اینکه زمین را از زیر آن پهن کردند، و از جهت آنکه فرض اهل مشرق و مغرب در این مساوی باشد (6) 134. و نیز از رسولخدا صلی الله علیه و آله مروی است که وسط زمین بیتالمقدّس است (7) 135. و حدیث کعبه را حمل نمودهاند به اینکه نسبت به معموره (8) 136 است نه مطلق زمین، و حدیث قدس را حمل نمودهاند بر آنکه زمین محشر است و حشر هم در آنجا خواهد شد، و ظاهراً نظر به
1- - مُحاذی: مقابل، رویاروی. لغت نامه.
2- - الفقیه 2/ 190 ح 2110؛ بحار 55/ 5 ب 4 ح 2؛ عللالشرائع 2/ 398 ب 138 ح 2.
3- - (حدیث نبوی صلی الله علیه و آله): الفقیه 2/ 190 ح 2109؛ بحار 96/ 57 ب 5 ح 8؛ الاختصاص/ 33- 34؛ عللالشرائع 2/ 398 ب 138 ح 1.
4- - الفقیه 2/ 89 ح 1814 و 2/ 242 ح 2300؛ وسایل 10/ 449 ب 16 ح 13815 و ح 13817؛ بحار 94/ 122 ب 63 ح 1؛ الاقبال/ 310؛ ثوابالاعمال/ 79.
5- - الفقیه 2/ 190 ح 2109؛ بحار 96/ 57 ب 5 ح 8؛ الاختصاص/ 33؛ عللالشرایع 2/ 398 ب 138 ح 1.
6- - الفقیه 2/ 191 ح 2114.
7- - بحار 57/ 251 ب 37.
8- - مَعمورَه: (تأنیث معمور)، آباد، جای آباد. لغت نامه.
ص: 43
حدیث مذکور، میان کعبه میخ سُرَّةالدنیا را کوبیده بودند، و بعد از آن بجهت ترتب آثار مفاسد بر آن، برطرف نمودند.
شیخ محی الدین شافعی از شیخ ابوعمرو بن صلاح شافعی نقل کرده است به این مضمون: در این نزدیکی (1) 137، بعضی از فاجران حیلهوران که در کعبه بدعت در امر باطل نموده که از آنها ضرر عظیمی به عوام میرسد، یکی عروةالوثقی است، و آن جای بلندی است از دیوار خانه کعبه که در مقابل در خانه است و آن را عروةالوثقی نام نهادهاند، و به خیال عوام انداختهاند که هر که خود را به آن برساند پس بتحقیق که خود را به عروةالوثقی رسانیده خواهد بود و به این سبب، عوام کمال تعب میکشند تا خود را به آن میرسانند، و گاهی میشود که بعضی سوار بعضی میشوند ... و دیگر میخی است که در میان خانه مبارکه کوبیدهاند و آن را سُرَّة الدنیا یعنی ناف دنیا نامیدهاند ... (2) 138.
بعضی از علما میفرماید که: شاید مرادش از مردانی که در کعبه با زنان مختلط میشدند، خدمه کعبه باشند یا اینکه در آن عصر، متعارف چنان بوده است که مردان با زنان داخل میشدند، و الّا در این اعصار، مردان در یک روز و زنان در روز دیگر داخل میشوند و در مجموع سال از برای مردان هشت روز، و از برای زنان هشت روز دیگر درِ خانه را میگشایند، و منبر چوبین را نزد آستانه در کعبه میگذارند که مردم به آسانی داخل شوند. هشت روز حِصّه (3) 139 مردان: 1- روز عاشورا است، 2- روز دوازدهم ربیع المولود که نزد جماعت تسنّن و بعضی از شیعه روز ولادت خاتم الانبیاءء صلی الله علیه و آله است، 3- روز جمعه اوّل ماه رجب که روز غایب است، 4- جمعه آخر رجب، 5- پانزدهم شعبان که روز برات است، 6- اوّل جمعه ماه رمضان، 7- آخر جمعه آن، 8- پانزدهم ماه ذیالقعدة.
و هر روزی که مردان داخل میشوند، زنان روز بعدش داخل میباشند، و روز بیستم
1- - مراد از «این نزدیکی»، زمان نزدیک به حیات شیخ شافعی است (بنا به قرینه معنوی عبارت شافعی). م.
2- - المجموع 8/ 269؛ (برخی از عبارات غیر ضروری حذف گردید. م.)
3- - حِصَّة: نصیب، بهره. لغت نامه.
ص: 44
ذیالقعدة نیز در را میگشایند بجهت شستن اندرون خانه ولیکن پله چوبین را در این روز نمیگذارند و کسی را داخل نمیکنند مگر غاسِلین (1) 140 را که عبارتند از اعیان و بزرگان مکّه مانند شریف مکّه و قاضی و شیخ الحرم و شیبی کلیددار و امثال ایشان، و آنها نیز با مشقّت بر سر دوش و دست مردم داخل میشوند، و اگر مردی خدمه را به پول تطمیع کند او را نیز با کمال تصدیع داخل میکنند به طریقی که شریعت دخول به آن نحو، خالی از اشکال نیست.
و کعبه را بیتالعتیق نیز گویند، چنانچه در قرآن مجید میفرماید: ی وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتیقِی (2) 141، وجه تسمیه به این اسم را از چند وجه میتوان گفت:
اوّل از جهت اینکه آزاد است از تملّک مخلوقات، چون کسی مالک آنجا نیست (3) 142.
دوّم از این جهت که قَدیم (4) 143 از همه خانههاست که در روی زمین هست، چنانچه دلالت دارد بر این معنی، آیه ی انَّ اوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ ... الخی (5) 144. و شیء قدیم را هم عتیق مینامند.
سیّم از جهت آزادی از تسلّط ظالمان که خلّاق احدیّت آن مکان مقدّس را از ظلم ظالمان محفوظ داشته و هر که را هم که به این صدد افتاده باشد دفع فرموده به مجازات کافیه؛ چنانچه استیصال (6) 145 اصحاب فیل که قصد تخریب آن خانه کرده بودند، شاهد بیّن است بر این مُدّعی (7) 146.
1- - غاسِل: شوینده. لغت نامه.
2- - حجّ/ 29.
3- - کافی 4/ 189 ح 6؛ الفقیه 2/ 191 ح 2113؛ وسایل 13/ 240 ب 18 ح 17644؛ بحار 96/ 58 ب 5 ح 16؛ عللالشرایع 2/ 399 ب 140 ح 2.
4- - قَدیم: پیشین و سابق. لغت نامه.
5- - آلعمران/ 96.
6- - استیصال: از بن برانداختن، برانداختن. لغت نامه.
7- - خلاصه ماجرای اصحاب فیل چنین است که: «ابرهه» با سپاهیان فیل سوار خویش به قصد تخریب حرم محترم، متوجّه کعبه شد، اموالی حوالی حرم را گرفته، چهارصد شتر عبدالمطلب را نیز ضبط نمود، هنگامی که عبدالمطلب جهت گرفتن شتران خویش نزد او رفت و ابرهه درخواست او را شنید در شگفت شده گفت: من با لشکری عظیم جهت تخریب خانهای که شرافت ایشان است آمدهام و او بجای سخن درباره آن، شترانش را از من میخواهد. عبدالمطلب فرمود: من صاحب شترانم و آن خانه را نیز خداوند و صاحبی است که چون بخواهد از آن محافظت میفرماید. بامداد روزی دیگر، حقّ تعالی مرغانی که هر یک سنگی در منقار و دو سنگ در چنگال داشتند بسوی آنان فرستاد که سنگها را بر فیل سواران میانداختند و آنها را هلاک میساختند ...؛ در سوره مبارکه فیل آمده است: (بنام خداوند بخشنده مهربان* آیا ندیدی که خدای تو با فیل سواران چه کرد؟* آیا مکر ایشان را در تباهی نیفکند؟* و بر ایشان مرغان ابابیل را گسیل نداشت؟* به گونهای که آنان را به سنگ گلین هدف قرار دادند؟!* سپس ایشان را همچون کاه خورده شده گردانید*)؛ جهت آگاهی بیشتر به فصل 24 همین کتاب و تفاسیر این سوره مراجعه شود. م.
ص: 45
چهارم از جهت آزاد شدن او از طوفان نوح علیه السلام، چنانچه به سند معتبر از امام صادق علیه السلام منقول است که خدا غرق کرد جمیع زمین را در طوفان نوح علیه السلام، مگر خانه کعبه، پس از آن روز او را عتیق نامیدند که از غرق شدن آزاد شد. راوی پرسید که:
به آسمان رفت؟ فرمود: نه، ولکن آب به آن نرسید و از دورش بلند شد (1) 147.
در بعضی از کتب مروی است که: در طوفان نوح علیه السلام دو جا از روی زمین آب نگرفت، یکی کعبه (2) 148 و دیگری مدفن مقدّس امام حسین علیه السلام (3) 149. چنانچه ظالمین آل محمّد صلی الله علیه و آله، بعد از شهادتش مکرّر به آنجا آب بستند و شخم کردند که زراعت کنند شاید که اثر قبر مطهّر نور دیده خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله برطرف شود، هر دفعه آب بر دور آنجا حلقه زده حیران ماند و روی هم بالا آمد، این است که آن مکان مقدّس را حایر حسینیّه علیه السلام مینامند (4) 150.
الفصلُ السّادس در بیان بنای شهر مکّه
چنین نوشتهاند (5) 151 که حضرت ابراهیم علیه السلام در بادیه شام نزول فرموده بود، چون اسماعیل علیه السلام از هاجر علیها السلام متولّد شد غیرت ساره به حرکت آمده قسم یاد کرد که هاجر را
1- - بحار 11/ 325 ب 3 ح 43 و 96/ 58 ب 5 ح 14؛ عللالشرایع 2/ 399 ب 140 ح 5؛ قصصراوندی/ 83 ف 3 ح 73.
2- - ترجمه اخبار مکّه 1/ 43؛ شرحنهج 13/ 162؛ بحار 96/ 64 ب 5 ح 42؛ تفسیرعیاشی 1/ 60 ح 100؛ مستدرک 9/ 328 ح 11016- 9.
3- - در مورد کربلا، روایت مؤیّد مطلب فوق، در این منابع نقل شده است: مستدرک 10/ 324 ب 51 ح 12098- 6؛ بحار 109/ 98 ب 15 ح 15؛ کاملالزیارات/ 269 ب 88 ح 8.
4- - بحار 86/ 89 و 98/ 117.
5- - مجمع البیان 1/ 189- 388؛ قصص جزائری/ 124- 122 ف 4؛ و بطور مشروح در بحار/ جلد 12.
ص: 46
ناقص نماید، پس ابراهیم علیه السلام فرمود که از جهت قسم، هاجر را ختنه نمود (1) 152؛ بدان سبب تا حال ختنه دختران در میان عرب و اهل حبشه باقی مانده و در شریعت رسولخدا صلی الله علیه و آله نیز سنّت شده (2) 153، و ساره را از جهت نبودن اولاد غمی شدید روی داده دوباره به غضب آمده قسم خورد که دیگر بار با هاجر در یک بلد ساکن نشود، و به ابراهیم علیه السلام گفت که:
اسماعیل علیه السلام را با هاجر به صحرایی ببر که در آن آب و زراعت و عمارت نباشد. و متّصل آن حضرت را درباره هاجر آزار میکرد، و به این سبب ابراهیم علیه السلام نیز غمگین بود، چون شکایت این واقعه را به خداوند عالم نمود وحی رسید که: مَثَلِ زن، مَثَلِ دنده کج است، اگر او را به حال خود گذاری از آن متمتّع میشوی و اگر راست کنی میشکند (3) 154. پس امر فرمود که در این باره اطاعت ساره کند، نظر به حقوق بسیار که به ابراهیم علیه السلام دارد، پس هاجر و اسماعیل علیهما السلام را از نزد ساره بیرون برده گفت: الهی به کدام مکان ببرم اینها را؟ فرمود: بسوی حرم من و جایی که محلّی ایمن گردانیدهام، که هر که داخل آن شود ایمن باشد، و اوّل بقعهای از زمین که خلق کردهام، و آن مکّه است.
پس جبرئیل، براق را برای ایشان فرود آورد و هر سه را به براق سوار کرده و ابراهیم علیه السلام یک مشک آب و قدری آرد برای آذوقه آنها با خود برداشته روانه شد، پس به هر محلّ نکویی که میرسید که در آنجا درختان و نخلستان و زراعت بود میپرسید که:
یا جبرئیل، اینجا محل موعود است؟ میگفت: نه دیگر برو. تا آنکه به مکّه رسید پس ایشان را در موضع خانه کعبه گذاشت و ابراهیم علیه السلام عهد کرده بود با ساره که فرود نیاید تا بسوی او برگردد، چون در آن مکان فرود آمدند آنجا درختی بود، هاجر عبایی به روی آن درخت پهن کرده با فرزند خود در سایه آن قرار گرفت، چون ابراهیم علیه السلام آنها را گذاشته خواست برود، هاجر گفت: یا ابراهیم، به که میگذاری ما را، در موضعی که
1- - وسایل 21/ 443 ب 58 ح 27536؛ مستدرک 15/ 152 ب 42 ح 17831- 4؛ عللالشرایع 2/ 596 ب 385 ضمنح 44؛ عیوناخبارالرضا علیه السلام 1/ 245 ب 24 ح 1؛ بحار 12/ 100 ب 5 ح 7.
2- - استحباب ختنه دختران: شرایع الاسلام 2/ 565؛ اللمعة الدمشقیة 5/ 447؛ مسالکالافهام 8/ 405؛ بهسنّتهای روز هفتم ولادت اطفال در کتب فقهی مراجعه شود. م.
3- - کافی 5/ 513 ح 2؛ وسایل 20/ 173 ب 90 ح 25346؛ بحار 12/ 116 ب 5 ح 50؛ قصص جزائری/ 122 ف 4.
ص: 47
مونسی نیست و آبی و زراعتی نیست؟ آیا ما را به امر الهی گذاشته میروی، یا از پیش خود این مکان را اختیار فرموده؟ گفت: خدا مرا امر کرده که شما را در اینجا بگذارم.
هاجر گفت: پس او ما را ضایع نخواهد گذاشت. پس برگشت، چون رسید به کُدَیّ (1) 155 (که کوهی است در ذیطُوی (2) 156) نظری به جانب اسماعیل و هاجر کرده گفت: ای خدا، من ساکن گردانیدم بعضی از فرزندان خود را در وادی که در آن زراعتی نیست نزد خانه محترم تو، ای خدا، برای آنکه نماز خود را برپا دارند، پس بگردان دلهای چندی از مردمان را که مایل باشند بسوی ایشان و خواهان آنها باشند، و روزی کن به ایشان از میوهها؛ شاید که ایشان شُکر کنند تو را (3) 157. پس روانه شد و هاجر در آنجا ماند؛ و در (4) 158 جای دیگری از قرآن مجید این دعا را از قول ابراهیم علیه السلام نقل میفرمایند: ی اذْ قالَ ابْراهیمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً امِناً وَ ارْزُقْ اهْلَهُ مِنَ الَّثمَراتِی (5) 159، پس خدا دعای او را مستجاب نموده امر کرد به جبرئیل که قریه طایف را از اردن شام از قعر زمین بکند با درختان و میوهها و مزرعهها و هوا و آبش، و در محلّی که الحال طایف است قرار دهد، پس جبرئیل چنان کرد و آن را هفت مرتبه بر دور کعبه طواف داده در محلّش نهاد، به این جهت او را طایف گفتند؛ چنانچه از امام رضا علیه السلام روایت شده (6) 160.
و در آیه شریفه که (ابراهیم علیه السلام دعا کرد که: خداوندا بگردان این بلد را شهر ایمن از قحط و مسخ (7) 161 و خَسف (8) 162 و غیر آن از انواع عذاب، و روزی کرامت فرما اهل آن را از
1- - کُدَی و کداء: جبلان و هما ثنیتان یهبط منهما الی مکّة کُدی و کداء دو کوهند که از آنها به مکّه فرود آیند؛ کتاب العین 5/ 395.
2- - ذی طُوی: ... هو موضع بمکّة داخل الحرم و هو من مکّة علی نحو من فرسخ، تری بیوت مکّة منه موضعیاست در مکّه و داخل حرم به فاصله یک فرسخی مکّه، خانههای مکّه از آنجا دیده میشوند؛ مجمعالبحرین 1/ 278 (ماده طوا).
3- - ترجمه این آیه شریفه است: یرَبَّنا إِنی اسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتی بِوادٍ غَیْرِ ذی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِیُقیمُواالصَّلاةَ فَاجْعَلْ افْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوی الَیْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَی؛ ابراهیم/ 37.
4- - عبارت متن «چنانچه در ...». مصح.
5- - بقره/ 126.
6- - علل الشرائع 2/ 442 ب 189 ح 1 و 2؛ بحار 12/ 109 ب 5 ح 31 و 96/ 80 ب 8 ح 22.
7- - مَسْخ: صورت برگردانیدن و بدتر کردن. لغت نامه.
8- - خَسْف: فرو بردن به زمین، غایب کردن در زمین. لغت نامه.
ص: 48
میوهها) (1) 163، معنی «میوه» بنا به تفسیری همان بود که ذکر شد (2) 164.
و بعضی فرموده که مروی است از امام صادق علیه السلام که مقصود از «ثمرات»، ثمرات قلوب است، یعنی: بینداز به دلهای مردم، محبّت ایشان را، و قلوب مردم را مایل فرما به آنها، و شاید این تفسیر آیه شریفه است که در سوره ابراهیم علیه السلام فرمود: ی و اجْعَلْ افْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوی الَیْهِمْی165؛ چنانکه ابتدای استجابت دعای ابراهیم علیه السلام از این شد که آب زمزم از زیر پای اسماعیل علیه السلام درآمد، چنانچه تفصیلًا مذکور خواهد شد انشاءاللَّهتعالی.
پیدایش آب در مکّه و نتایج آن
قبیله جُرهُم در ذوالمجاز و عرفات فرود آمده بودند پس چون آب در مکّه ظاهر شد، مرغان و حیوانات صحرا نزد آب جمع شدند، جرهم چون مرغان و وحشیان را دیدند دانستند که آنجا آب به هم رسیده، چون به آن موضع آمدند، زن و طفلی را دیدند که در زیر درختی قرار گرفتهاند و آب از برای ایشان ظاهر شده است، از هاجر پرسیدند که تو کیستی و قصه تو و این کودک چیست؟ گفت: من، مادرِ فرزندِ ابراهیم خلیل الرّحمن علیه السلام هستم، و این پسر اوست، و خدا او را امر فرموده که ما را در اینجا بگذارد. گفتند: رخصت میدهی ما را که نزد شما باشیم؟ چون روز سیُّم ابراهیم علیه السلام به طیّ الارض (3) 166، به دیدن ایشان آمد هاجر گفت: یا خلیل اللَّه، اینجا قومی هستند از
1- - بقره/ 126.
2- - مراد آوردن قریه طایف و میوهها و ثمرات آن است که پیشتر ذکر شد. م. - ابراهیم/ 37.
3- - در «لسان» آمده است: اطْوِ لَنَا الأرض، أی قَرِّبْها لَنا وَ سَهِّلِ السیرَ فیها حَتّی لا تَطول عَلَینا «اطْوِ لَنَا الارض» بهمعنی آنست که راه را بر ما نزدیک و سیر را آسان گردان به گونهای که به درازا نکشد؛ لسان العرب 15/ 18. «طیّ الارض» در لغت، پیمودن مسافت به آسانی است ولی در اصطلاح، کرامتی است از اولیاء اللَّه، که مسافتهای دور را در زمانی اندک میپیمایند، بعنوان نمونه میتوان به سیر امیرالمؤمنین علیه السلام از مدینه به مدائن، جهت تجهیز و تدفین پیکر جناب سلمان رضی الله عنه و بازگشت به مدینه، در فاصله زمانی بین صبح تا ظهر یک روز اشاره نمود؛ جهت آگاهی بیشتر، به بحار 368/ 22 ب 11 ح 7 و 39/ 142 ب 80 ح 7 و الخرائج 2/ 562 مراجعه شود. م.
ص: 49
جرهم، سؤال میکنند که رخصت فرمایی نزد ما باشند، آیا رخصت میدهی ایشان را؟
فرمود: بلی. پس هاجر جرهم را اذن داد که نزدیک ایشان فرود آمدند و خیمههای خود را زدند، و هاجر و اسماعیل علیه السلام با ایشان انس گرفتند. در مرتبه سیّم که ابراهیم علیه السلام به دیدن ایشان آمد، کثرت مردم و آبادی در دور ایشان دیده، شاد شد. پس اسماعیل نشو و نما کرد و هر یک از قبیله جرهم، یک گوسفند و دو گوسفند به اسماعیل علیه السلام بخشیدند تا اینکه گله بسیار به هم رسانید و به آن تعیُّش (1) 167 میکردند، تا آنکه اسماعیل علیه السلام به حدّ بلوغ رسید، پس خدا امر فرمود به ابراهیم علیه السلام که خانه کعبه را بنا کند. آن حضرت شروع به بنا کرد (2) 168، چنانچه تفصیلش خواهد آمد انشاءاللَّه تعالی.
و اسماعیل علیه السلام از قبیله جُرهُم زنی اختیار فرمود و فرزندی از او به هم رسید، بعد از او چهار زن دیگر اختیار فرمود، از هر یک چهار پسر خدا عطا فرمود، و در عرض موسم حجّ (3) 169، ابراهیم علیه السلام وفات یافت، اسماعیل به آن اطّلاعی نیافت تا اینکه موسم رسید و اسماعیل علیه السلام مهیّای ملاقات پدر گردید، جبرئیل نازل شد و تعزیه گفت اسماعیل علیه السلام را به ابراهیم علیه السلام و گفت: ای اسماعیل، مگو در مرگ پدرت چیزی که خدا را به خشم آورد.
و گفت: ابراهیم علیه السلام بندهای بود از بندگان خدا، او را به جوار رحمت خود خواند و او اجابت کرد. و او را خبر داد که به پدر خود ملحق خواهد شد (4) 170. پس اسماعیل علیه السلام مدّتی بعد از ابراهیم علیه السلام عمر نموده وفات یافت در حالتی که یکصد و سی سال داشت (5) 171.
منقول است که پیوسته فرزندان اسماعیل علیه السلام والیان کعبه بودند و برای مردم، حجّ و امور دین ایشان را برپا میداشتند، و بزرگی از بزرگ میراث میبردند تا آنکه زمان عدنان بن ادَد (6) 172 شد (که پشت هشتم بود از اولاد اسماعیل علیه السلام)، پس دلهای ایشان
1- - تَعَیُّش: به تکلّف اسباب معیشت ساختن و طلب کردن آن را. لغت نامه.
2- - مستدرک 14/ 254 ب 70 ح 16633- 1؛ بحار 12/ 97 ب 5 ح 6 و 96/ 36 ب 4 ح 15؛ قصصجزائری/ 122 ف 4؛ تفسیرقمی 1/ 60.
3- - عبارت «در عرض موسم حجّ» در اینجا، مقابل «در طول موسم حجّ»، و به معنای فاصله بین دو موسم حجّمتوالی است؛ این مطلب به کنایه عبارات بعدی درک میگردد. م.
4- - بحار 12/ 96 ب 5 ح 5؛ عللالشرایع 2/ 588 ب 385 ح 32؛ قصصجزائری/ 121؛ قصصراوندی/ 114 ف 3.
5- - بحار 12/ 113 ضمنح 41.
6- - عبارت متن «آذر». م.
ص: 50
سنگین شده و فساد میان ایشان به هم رسید و بدعتها در دین احداث نمودند، و بعضی از ایشان بعضی را از حرم بیرون کردند، پس بعضی برای طلب معاش و تحصیل مال، و بعضی از خوف قِتال (1) 173 و جِدال (2) 174، متفرّق شدند و بسیار از آیین ملت حنیفه ابراهیم علیه السلام میان ایشان مانده بود، مانند حرمت مادر و دختر، و سایر آنچه که خدا در قرآن حرام فرموده، مگر حَلیله (3) 175 پدر و خواهر و جمع میان دو خواهر، که اینها را حلال میدانستند و اعتقاد به حجّ و تلبیه و غسل جنابت داشتند ولیکن در حجّ و تلبیه بدعتها احداث کرده بودند و بتپرستی و کلمه شرک را به آن ضمّ کرده بودند (4) 176 (و حضرت موسی علیه السلام در زمان مابین اسماعیل علیه السلام و عدنان مبعوث گردید)، و نوشتهاند که معد بن عدنان ترسید که حرم مندرس گردد میلههای حرم را نصب کرد، و چون قبیله جرهم بر مکّه غالب شدند، ولایت کعبه را ایشان متصرّف گردیدند و از یکدیگر میراث میبردند تا اینکه ایشان نیز شروع به ظلم و فساد کرده حرمت مکّه را ضایع نمودند و اموال کعبه را متصرّف شدند، و ظلم میکردند بر هر که داخل مکّه میشد، و طغیان بسیار کردند، پس خدا مسلّط ساخت بر ایشان رُعاف (5) 177 و طاعون (6) 178 را، و اکثر ایشان هلاک شدند، پس قبیله خزاعه ازدیادِ جمعیت کرده، باقیمانده جُرهُم را از حرم بیرون کردند، ایشان به زمین جهنیه رفتند و چون قرار گرفتند سیلی آمده همه را هلاک کرد. بعد از آن، خزاعه والیان کعبه بودند تا اینکه قُصَیّ بن کلاب، پدر عبدمناف، جدّ رسولاللَّه صلی الله علیه و آله، بر خزاعه غالب شد و خزاعه را بیرون کرد و کعبه را تصرّف نمود و ولایت کعبه در اولاد او ماند تا زمان حضرت رسالتپناه صلی الله علیه و آله (7) 179.
و مکّه الآن شهری است بزرگ، طولانی، غیر مستقیم، و اطراف عرضیّه آن تماماً کوه
1- - قِتال: مقابله، با یکدیگر کارزار کردن. لغت نامه.
2- - جِدال: خصومت کردن با کسی. لغت نامه.
3- - حَلیلَة: زوجه، منکوحه. لغت نامه.
4- - کافی 4/ 210 ح 17؛ بحار 15/ 170 ب 1 ح 97.
5- - رُعاف: خون بینی، خونی که از دماغ به راه بینی برآید. لغت نامه.
6- - طاعون: مرگامرگی، شآمت و مرگ عام. لغت نامه.
7- - کافی 4/ 211 ح 18؛ بحار 15/ 170 ب 1 ح 97.
ص: 51
است، و ابتدای آن از سمت مدینه و جدّه موضعی بوده که آن را شُبَیْکَه (1) 180 میگویند لکن این اوقات، خانهها زیاد شده تا نزدیک بئر طَوِیّ (2) 181 و قبر شیخ محمود بن ابراهیم بن ادهم، و انتهای آن از سمت عرفات، مُعلّی میباشد که آنجا مقابر اشراف و بزرگان مکّه است و گنبدهای بلند در آنجا هست، و حَجُون (به تقدیم حاء مفتوحه بر جیم مضمومه) نزدیک مُعلّی است و عبارت است از سراشیبی در راه که دو طرف او را دیوار کشیدهاند که او را مدنیین (3) 182 (4) 183 نیز گویند، و چون کسی از سمت مدینه به حج آید، سنّت است که از آنجا داخل مکّه شود، و بعضی این را نسبت به هر حاجی سنّت میدانند، و آن سمت یَمن، مخرج سیل و آب باران است که داخل مکّه شود و قریب به مولد حمزه عمّ پیغمبر صلی الله علیه و آله است، و آنجا را بازان (5) 184 میگویند، و در این ازمنه، عمارات در آنجا زیاد شده. و عرض مکّه از یمین داخل از راه مدینه، جبل ولی است که به سمت بئر طوی است، و بعد از آن جبل جَزَل (به فتح جیم و زاء با نقطه قبل از لام)، و آن را جبل احمر نیز گویند، و بالای این دو جبل خانهها هست، و آخرش جبل قَرْن است (به فتح قاف و سکون راء قبل از نون)، و عمارت از دامن قرن بالا نرفته است، و از یسار داخل تا نصف بیشتر کوه ابوقبیس است، و ابوقبیس و جَزل را خشیان گویند.
1- - الشُبَیْکَة: ماء أو موضع بطریق الحجاز نام آب یا جایی باشد در راه حجاز؛ لسان العرب 10/ 446 (مادهشبک).
2- - بِئرِ طَوِیّ یا چاه طَوِیّ، چاهی که آن را عبد شمس بن عبدمناف حفر نموده و محل آن در خانه ابن یوسف دربطحاء بوده است؛ ترجمه اخبار مکّه 2/ 477.
3- - عبارت متن «مدیثین». م.
4- - عقبه مدنیین: گردنهای که ورودی شهر مکّه از راه مدینه بوده است، این گردنه در اغلب روایات با این نام، و در معدودی از روایات (از جمله وسائل 12/ 395 ب 45، باب قطع التلبیة فی العمرة المفردة)، با نام «عقبة المدینین» ذکر شده است که احتمالًا مربوط به اغلاط کتابتی بوده است؛ از توضیحات آقای دکتر مهدوی در ترجمه اخبار مکّه 2/ 463 نیز چنین بر میآید که آن محل امروزه مشهور به گردنه حجون است. م.
5- - بازان: یکی از دربهای ورودی مسجدالحرام است ... چشمه معروف مکّه که نامش بازان است نزدیک آناست ...؛ ترجمه اخبار مکّه 2/ 369.
ص: 52
و چنین میگویند که تخمیناً دو صد سال قبل از این، خانههای مکّه را شمردهاند، تخمیناً هفتاد هزار خانه بوده، و مساحت مکّه از شبیکه تا مُعَلّاة (1) 185، با پیچ و خم راهها و بازارها، چهار هزار و یکصد و هفتاد و دو ذرع است، و از مخرج سیل تا مُعلّی (2) 186 نیز همین قدر است، و از کوههای مکّه، حیوان با بار عبور نمیتوان کرد مگر از سه راهِ حجون و شبیکه و مخرج سیل که آن را مستفله و مَسفَله (3) 187 نیز گویند.
الفصلُ السّابع در بنای کعبه
بدانکه مکان مقدّس کعبه، اوّل زمین و بقعه است که خلق شده قبل از خلقت تمام بقاع کره ارض، و از آنجا پهن شده سایر بقاع؛ چنانچه حضرت امیر علیه السلام در جواب شامی که میپرسید که چرا نامیدهشد مکّه به امّالقری؟ فرمود: بجهت آنکه زمین پهن گردید و مبسوط شد از زیر آن (4) 188. پس آن بقعه مبارکه در خلقت، از آنها سابق و به منزله امّ (5) 189 میباشد، و سایر بقاع مَسبوق (6) 190 و به منزله نِتاج (7) 191 میباشد.
فی الحدیث: امام باقر علیه السلام میفرماید که: زمانی که خلّاق عالم اراده فرمود که خلق کند زمین را، امر فرمود بر بادها، پس زدند خودشان را بر متن آب و سینه آن، تا آنکه از تصادم باد به آب، موج به هم رسید، و بعد از تزاحم امواج به همدیگر کف به عمل آمد مثل روغن مَسکِه (8) 192 و تمامش یک کف شد، پس جمع فرمود آنها را در موضع بیت،
1- - معلّاة: موضع مرتفعی است در بالای مکّه نزدیک دامنه کوه حجون، که در آن مقبره مشهور مکّه بنام «قبرستان معلّاة» قرار دارد، اهل مکّه آن را مخفّف نموده، «مُعلّی» گویند؛ (شفاء الغرام 1/ 41). عبارت متن «مُعلّا». م.
2- - عبارت متن «معلّا». م.
3- - مَسْفَلَة: اسفل و قسمت پایین؛ محلّهای است در پایین مکّه. لغت نامه گویند در حال حاضر محلّ معروفی است در مکّه.
4- - بحار 10/ 75 ب 5 ح 1 و 54/ 64 ح 35 و 96/ 79 ب 8 ح 17؛ عللالشرایع 2/ 593 ب 385 ح 44؛ عیوناخبارالرضا علیه السلام 1/ 240 ب 24 ح 1.
5- - امّ: مادر، والده. لغت نامه.
6-
(7)
7- - مَسْبوق: آنکه کسی یا چیزی بر او سابق باشد. لغت نامه.- نِتاج: نسل، نژاد، زاده. لغت نامه.
8- - مَسْکِه: چربی که از ماست گیرند، زبد. لغت نامه.
ص: 53
پس آن را قرار داد کوهی از کف، و منجمد شد و پهن نمود از زیر آن زمین را (1) 193. چنانچه روایت شده که یافتند در سنگی از سنگهای بیت که در او نوشته شده بود
«إنی أنَا اللَّهُ ذُو بَکَّة خَلَقتُها یَومَ خَلَقتُ السَّمواتِ وَ الْأرضَ وَ یَومَ خَلَقتُ الشَّمسَ وَ الْقَمَرَ وَ خَلَقتُ الْجَبَلَینِ وَ حَفَفْتُها بِسَبْعَةِ أمْلاکٍ حَفیفاً» (2) 194،
یعنی: بدرستی که منم آن خدایی که صاحب مکّه هستم، و خلق کردهام آن مکّه را روزی که خلق کردهام سماوات و ارضین را، و روزی که خلق کردم دو کوه، و پیچیده کردم آن دو کوه را به هفت ملک، پیچیدنی سزاوار و لایق. شاید مُراد به هفت ملک، اقالیم سبعه (3) 195 ارض باشد، و این فرمایش که «خلق کردم آن را روزی که خلق کردهام آسمانها و زمینها را و آفتاب و ماه را» منافات ندارد با قول اوّلی که از همه اجزای زمین مقدّم خلق شده، جهت اینکه بلاتشبیه، این فرمایش به منزله آن است که در عُرف، کسی از کسی میپرسد که فلان متاع را کی گرفتهای؟ میگوید: در فلان سفرم. دیگر ساکت است از اینکه در اوّلِ سفر گرفته یا در آخر آن؛ مُراد ازمنه متقاربه است،
و هرگاه به نظر کسی بیاید در آن روز خلق شدن، مستلزم شرافت نیست بجهت اینکه سایر مساجد و بلکه هر قطعهای از قطعات زمین همان وقت خلق شده؛ و این منظور مدفوع (4) 196 است:
اوّل، به این تقریب که صاحبِ (5) 197 این نظر ایراد میکند، لازم میآید، العیاذُ بِاللَّه، کلامی باشد لغو، و کلام لغو از حکیم صادر نمیشود.
ثانیاً، غرض آن است که در همان روز خلق شده به عنوان امتیاز و معبدیّت و توجّه تمام؛
چنانچه در حدیث وارد شده که:
«إنَّ اللَّهَ اخْتَارَ مِنْ کُلِّ شَیءٍ شَیْئاً وَ اخْتَارَ مِنَ الْأرْضِ مَوْضِعَ الْکَعْبَةِ» (6) 198،
یعنی: بدرستی که خدواند عالم اختیار فرموده از هر چیز چیزی را، و
1- - کافی 4/ 189 ح 7؛ الفقیه 2/ 241 ح 2296؛ وسایل 13/ 241 ب 18 ح 17646؛ بحار 54/ 204 ح 150.
2- - (در بعضی منابع با اندکی تغییر) مستدرک 9/ 191 ب 36 ح 10647- 2 و 9/ 335 ب 12 ح 11033- 3؛ بحار 54/ 65 ح 40 و 96/ 62 ب 5 ح 38؛ تفسیرعیاشی 1/ 187 ح 97.
3- - اقالیم سَبعَه: هفت کشور، هفت بخش زمین. لغت نامه.
4- - مَدفوع: رانده شده. لغت نامه.
5- - عبارت متن «صاصب». م.
6- - وسایل 13/ 242 ب 18 ح 17649؛ الفقیه 2/ 243 ح 2306.
ص: 54
اختیار کرده از زمین موضع کعبه را. این است که در هر زمانی از ازمِنه (1) 199، مورد نوعی از انواع توجّهات خداوندی شده و تشکّلات و هیئاتِ متعدّده به هم رسانیده؛ چنانچه از حضرت امیر علیه السلام سؤال میکنند از اوّل بقعه از زمین که مبسوط گردید ایّام طوفان اوّلی، میفرماید:
«مَوْضِعَ الْکَعْبَة»
و میفرماید که: بود آنجا زَبرجَد (2) 200 خَضراء (3) 201.
و از امام صادق علیه السلام مروی است که: چون آدم علیه السلام بر زمین آمد، خداوند عالم زمین را از برای او مرتفع گردانید تا همه آن را دید، ندا رسید که این همه از برای تو است. دید موضع کعبه را قطعهای از زمین سفید و نورانی مثل نور آفتاب و ماه، گفت: خداوندا این زمین نورانی چیست؟ گفت: این حرم من است در زمین، و بر تو قرار یافت هر روز هفت طواف (4) 202 نمایی آن را. و همان زمین پاک، به همین منوال سفید و نورانی بود تا اینکه قابیل هابیل را کشت، سیاه گشت (5) 203.
مروی است که زراره گوید: عرض کردم خدمت امام صادق علیه السلام که: خدا مرا فدای تو گرداند، چهل سال است که از شما مسائل حجّ میپرسم و جواب میگویید! فرمود:
یا زراره، خانهای که حج شده است پیش از آدم علیه السلام به دو هزار سال، میخواهی که مسائل او را تمام کنی در چهل سال (6) 204؟!
و در روایت وارد است که: قبل از آدم علیه السلام در آن موضع، خانهای بود که آن را بیت الضراح (7) 205 میگفتند و ملائکه طواف آن میکردند، چون آدم علیه السلام به زمین هبوط
1- - ازْمِنَه: زمانها. لغت نامه.
2- - زَبَرْجَد: نوعی زمرد باشد ...، سنگی است گرانبها. لغت نامه.
3- - بحار 10/ 78 ب 5 ح 1 و 54/ 64 ح 35 و 96/ 59 ب 5 ح 23؛ عللالشرایع 2/ 594 ب 385 ح 44؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام 1/ 243 ب 24 ح 1.
4- - در منابع مورد استفاده، «هفتصد طواف» نقل شده است. م.
5- - کافی 4/ 189 ح 4؛ الفقیه 2/ 242 ح 2303؛ وسایل 13/ 303 ب 4 ح 17804؛ بحار 11/ 217 ب 4 ح 30؛ المناقب 4/ 268.
6- - الفقیه 2/ 519 ح 3111؛ وسایل 11/ 12 ب 1 ح 14118.
7- - عبارت متن «بیت الصراخ». م.
ص: 55
نمود (1) 206 مأمور شد که حج کند و طواف آن نماید، و در زمان طوفان، آن را به آسمان چهارم بردند و ملائکه سماوات طواف آن میکنند (2) 207.
و در روایت دیگر آمده است که: زمان طوفان نوح علیه السلام، خدا خانه کعبه را مرتفع نموده به آسمان برد، آن وقت از یاقوت سرخ بود (3) 208، و الحال در آسمان چهارم است و آن را بیت المعمور گویند و قبله ملائکه است (4) 209.
و منقول است که چون خدا به ملائکه فرمود که من در زمین میخواهم خلیفهای قرار دهم، ملائکه به فریاد آمده گفتند: الهی او را از ما قرار ده، کسی که عمل کند در میان خلق به طاعت تو؛ پس خدا فرمود: بدرستی که من میدانم آنچه را که شما نمیدانید (5) 210.
پس ملائکه گمان بردند که این، غضبی بود از خدا بر ایشان، پس پناه به عرش بردند و به دور آن طواف میکردند، پس خدا امر فرمود به خانهای از مرمر که سقفش از یاقوت سرخ بود و ستونهایش از زبرجد (6) 211 که دور آن طواف کنند، و هر روز هفتاد هزار ملک داخل آن میشدند که بعد از آن تا روز وقتِ معلوم، دیگر آنها داخل آن خانه نمیشوند، و فرمود که: وقتِ معلوم روزی است که در او صور میدمند (7) 212.
و به روایت دیگر از امام صادق علیه السلام سؤال کردند از ابتدای طواف خانه کعبه، فرمود که: خدا چون خواست که آدم را خلق کند، به ملائکه گفت که: من در زمین میخواهم خلیفهای قرار بدهم، پس دو ملک از ملائکه گفت که: آیا کسی را خلیفه میگردانی که افساد کند در زمین و خونها بریزد؟ (8) 213 پس حجابها میان ایشان، و نور عظمت الهی که
1- - هُبوط: فرود آمدن از بالا. لغت نامه.
2- - عوالیاللآلی 2/ 83 ح 225.
3- - بحار 96/ 64 ب 5 ح 47؛ تفسیرعیاشی 1/ 60 ح 100.
4- - برخی از روایاتِ دالّ بر این مطلب عبارتند از: کافی 4/ 195 ح 2؛ مستدرک 9/ 337 ب 12 ح 11035- 5؛ بحار 5/ 330 ب 17 ح 34.
5- - مضمون این آیه شریفه است: یوَ إذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إنی جاعِلٌ فِی الْأرْضِ خَلیفَةً قالُوا أتَجْعَلُ فیها مَنْیُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إنی أعْلَمُ ما لاتَعْلَمُونَی بقره/ 30.
6- - زَبَرْجَد: نوعی زمرد باشد ...، سنگی است گرانبها. لغت نامه.
7- - بحار 11/ 108 ب 1 ح 17 و 54/ 367 ب 4 ح 4 و 96/ 32 ب 4 ح 7؛ عللالشرایع 2/ 402 ب 142 ح 2؛ ترجمه اخبار مکّه 1/ 28- 26.
8- - مضمون آیه شریفه 30 از سوره مبارکه بقره است که پیشتر نقل شد. م.
ص: 56
پیشتر مشاهده میکردند به هم رسید، دانستند که حقّتعالی به غضب آمده از گفتار ایشان، پس بسیار ملائکه گفتند که چه چاره کنیم و چگونه توبه نماییم؟ گفتند: ما از برای شما توبه نمیدانیم مگر آنکه پناه برید به عرش، پس پناه به عرش آوردند تا خدا توبه ایشان را فرستاد و حجابها از میان ایشان و نور الهی برداشته شد، پس خواست که به این روش او را عبادت کنند، پس خانه کعبه را در زمین خلق فرمود که هر روز هفتاد هزار ملک داخل میشوند که دیگر بر نمیگردند تا روز قیامت (1) 214.
و مروی است که در زیر عرش، خانهای وضع کردند که او را بیت المعمور گویند، و ملائکه سماوات که طواف عرش میکردند مأمور شدند که طواف آن کنند بجهت سهولت تکلیف ایشان، و بعد از آن، ملائکه زمین مأمور شدند که در موضعی که خانه کعبه واقع شده خانهای بنا کنند بر شکل و هیئت آن، و طولًا و عرضاً، و نامش را ضراح (2) 215 نهادند و خداوند ایشان را امر فرمود که طواف آن کنند چنانچه اهل آسمان طواف بیت المعمور مینمایند (3) 216.
و در حدیث دیگر وارد شده که: چون ملائکه به خدا ردّ کردند خلافت آدم را، دانستند که بد کردهاند، پشیمان شدند و پناه به عرش بردند و استغفار کردند، پس خدا خواست که به مثل این عبادت او را بندگی نمایند، پس خلق فرمود در آسمان چهارم خانه در برابر عرش که او را ضراح (4) 217 نامیدند، و در آسمانِ اوّل خانهای برابر ضراح (5) 218 خلق فرمود که آن را معمور نامیدند، پس خانه کعبه را برابر بیت المعمور ساخت و امر نمود آدم را که طواف کند دور خانه کعبه، پس توبه او را قبول کرد، و این سنّت جاری شد تا روز قیامت (6) 219.
از ابن عبّاس مروی است که رسولخدا صلی الله علیه و آله فرمود که: بیت المعمور در آسمان است
1- - بحار 11/ 109 ب 1 ح 23 و 96/ 31 ب 4 ح 6؛ عللالشرایع 2/ 402 ب 142 ح 3؛ و با تغییراتی در: کافی 4/ 187 ح 1؛ وسایل 13/ 296 ب 1 ح 17787.
2- - عبارت متن «صراخ». م.
3- - بحار 55/ 8 ب 4؛ تصحیحالاعتقاد/ 76.
4- - عبارت متن «صراخ». م.
5- - عبارت متن «صراخ». مصح.
6- - وسایل 13/ 296 ب 1 ح 17788؛ بحار 6/ 96 ف 2 ح 2 و 11/ 110 ب 1 ح 24 و 55/ 58 ب 7 ح 5 و 96/ 33 ب 4 ح 10؛ عللالشرایع 2/ 406 ب 142 ح 7؛ عیوناخبارالرضا علیه السلام 2/ 90 ب 33 ضمنح 1.
ص: 57
و آن را ضراح (1) 220 میگویند، مثل بیت الحرام است و در مقابل او، طوری که هرگاه بیفتد بیت المعمور، میافتد بر بیت الحرام، و داخل میشود بر بیت المعمور هر روز هفتاد هزار ملک که دیگر ابداً او را نمیبینند، و بدرستی که برای بیت المعمور در آسمان، احترام و منزلت است به قدر احترام و منزلت کعبه (2) 221.
و این اخباری که ذکر شد در اسماء خانهها و محلّ آنها، به ظاهر مختلف همدیگر به نظر میآید شاید وجه جمع، این بوده باشد که در هر یکی از سماوات خانهای بوده که مکان و معبد ملائکه بوده، بیت المعمور و ضراح (3) 222 نامیده شود، و خودشان مقابل یکدیگر باشند چنانچه ازرقی از مجاهد نقل کرده که: خدا آفرید موضع کعبه را پیش از آنکه چیزی از زمین خلق کند به دو هزار سال، و بدرستی که اساس کعبه در طبقه هفتم زمین است (4) 223، و کعبه یکی از چهارده خانه است که در هر آسمان یک خانه، و در هر زمین یک خانه است، و درِ هر یک از آنها مقابل دیگری است (5) 224.
و روایت است که (6) 225: چون آدم و حوّا علیهما السلام، بجهت خوردن از شجره منهیّه (7) 226، از بهشت بیرون آمدند، بجهت مفارقت قرب حقّ و نعمتهای بهشت، در غایت نادم و پشیمان شده به مقام تضرّع و التِجا (8) 227 به درگاه ربّ العالمین آمده، مناسب حال خودشان مناجاتها میکردند که این مختصر محلّ ذکر آنها نیست (9) 228، آخرالامر (10) 229 خلّاق عالم توبه ایشان را قبول فرمود باز گریه کردند، خطاب رسید که: من توبه شما را قبول کردم دیگر
(11) 230
1- - عبارت متن «صراخ». م.
2- - بحار 55/ 60 ب 7 ح 11.
3- - عبارت متن «صراخ». م.
4- - اخبار مکّه 1/ 32؛ ترجمه اخبار مکّه 1/ 26.
5- - اخبار مکّه 2/ 124؛ ترجمه اخبار مکّه 2/ 398.
6- - بطور مشروح در: ترجمه اخبار مکّه 2/ 402- 400.
7- - مَنهیّه: چیزهای نهی کرده شده و منع کرده شده. لغت نامه.
8- - الْتِجا: التجاء، پناه آوردن. لغت نامه.
9- - مناجاتهای آدم و حوّا علیهما السلام در ضمن بسیاری از روایات مربوط به خروج ایشان از بهشت و هبوط به زمیننقل شده است؛ این مناجاتها غالباً درباره حسرت دوری از بهشت و وحشت از سکونت در زمین و ناراحتی آنان بجهت محرومیّت از شنیدن صدای ملائکه است، جهت آگاهی بیشتر مراجعه شود به: کافی 4/ 195 ح 1؛ وسایل 13/ 221 ب 13 ح 17601؛ بحار 11/ 182 ب 3 ح 36؛ تفسیرعیاشی 1/ 35 ح 21.
10- - آخرالامر: عاقبت، در پایان کار. لغت نامه.
11- مولی عبدالجبار شکوئی - سیدجواد طباطبایی، مصباح الحرمین، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1384.
ص: 58
چرا گریه میکنید؟ گفتند ... که: به گریه میآورد ما را یاد کردن معاصی خود، و دوری از تسبیح و تقدیس و عبادت ملائکه. پس خدا به ایشان رحم کرده به جبرئیل وحی نمود که: ببر بسوی آنها خیمه از خیام بهشت، و تسلّی و صبر بده ایشان را بر مفارقت بهشت، و جمع کن میان آدم و حوّا را در آن خیمه که من رحم کردم ایشان را برای گریه ایشان و وحشت و تنهایی ایشان، و نصب کن خیمه را بر آن بلندی که میان کوههای مکّه است (یعنی جای خانه کعبه و پیهای آن)، که پیشتر ملائکه بلند کردهبودند. پس جبرئیل خیمه را آورد، و آن مساوی ارکان (1) 231 و پیهای کعبه بود، و در آنجا برپا کرد، و آدم را از صفا و حوّا را از مروه فرود آورد و هر دو را در میان خیمه جای داد، و عمود خیمه از یاقوت سرخ بود، پس نور و روشنی آن عمود جمیع کوهها و حوالی آنها را روشن کرد، و آن روشنی از هر طرف بقدر حرم (2) 232 مُمتدّ (3) 233 شد، پس به این سبب حرم محترم شد از برای حرمت خیمه و عمود، چون از بهشت بودند، و به این جهت خدا حسنات را در حرم مضاعف گردانید، و طنابهای خیمه از اطراف آن بقدر مسجد الحرام بود، میخهایش از شاخههای بهشت، و به روایت دیگر از طلای خالص بهشت بود، و طنابهایش از بافتهای ارغوانی بهشت بود، پس وحی به جبرئیل شد که: بفرست به خیمه هفتاد هزار ملک را که آن را حراست نمایند از متمرّدان جنّ، و مونس آدم و حوّا باشند، و طواف کنند به دور خیمه از برای تعظیم خیمه و کعبه. پس نازل شدند ملائکه و نزد خیمه میبودند و آن را حراست میکردند و طواف مینمودند در هر روز و شب، چنانچه در آسمان دور بیت المعمور طواف میکردند، و ارکان کعبه در زمین برابر بیت المعمور است که در
1- - ارکان: جمع رکن، پایهها. لغت نامه.
2- - ازرقی در «اخبار مکّه» حدود حرم را چنین بیان کرده است: حدّ حرم در راه مدینه نرسیده به «تنعیم» و کنارخانههای قبیله غفار، و فاصله آن تا مکه سه میل است، در راه یمن کنار مسیل لبن و در گردنه لبن است و فاصله آن هفت میل است، در راه جدّه در منطقه اعشاش و در ده میلی مکّه است و در راه طایف در راه عرفات و یازده میلی مکّه است، در راه عراق در گردنه خل و کناره کوه مقطع و هفت میلی مکّه است، در راه جعرانه حد حرم، در راه خاندان عبداللَّه بن خالد بن اسید و نُه میلیِ مکّه است؛ ترجمه اخبار مکّه 2/ 404- 403.
3- - مُمْتَدّ: کشیده شده و دراز شده. لغت نامه.
ص: 59
آسمان است (1) 234، پس خدا وحی نمود بعد از این به جبرئیل که: برو بسوی آدم و حوّا و آنها را دور کن از خانه من، که میخواهم گروهی از ملائکه را به زمین فرستم که بلند کنند پِیهای خانه مرا از برای ملائکه و سایر خلق من از فرزندان آدم علیه السلام. پس جبرئیل آنها را از خیمه بیرون کرده و خیمه را از آن مکان برداشت، و آدم را به صفا و حوّا را به مروه گذاشت و خیمه را به آسمان برد (2) 235.
ابن عبّاس گوید که: چون آدم علیه السلام از سراندیب (3) 236 متوجّه کعبه شد، به هر جا که قدم گذاشت معموره (4) 237 و آباد شد، و هر جا که اقامت نمود، شهر و سواد اعظم (5) 238 شد تا داخل حرم محترم مکّه شد، پس جبرئیل بال خود را بر جای کعبه زد و اساس را که قبل از این ملائکه گذاشته بودند پیدا نمود، و ملائکه سنگهای عظیم، که هر یک از آنها را سی نفر از آدم نمیتوانند برداشت، از پنج کوه آوردند: کوه لبنان (6) 239، طور سیناء (7) 240، طور زیتا (8) 241، جودی، حرا (9) 242. و آدم علیه السلام بنای خانه نمود تا مساوی روی زمین شد، پس خدا بیت المعمور را بجهت استیناس (10) 243 آدم علیه السلام فرستاده آن را به روی کعبه گذاشت، و بیت به همان وضع بود، پس دو چیز سبب شد که خدا او را به آسمان برد:
یکی طغیان و فساد قوم نوح علیه السلام، چنانچه از حضرت امیر علیه السلام منقول است که: اوّل چیزی که از آسمان به زمین نازل شد خانه کعبه بود از یاقوت سرخ، و چون زمان نوح علیه السلام قوم او در فسق و فجور افراط کردند خدا آن را به آسمان برد، بعد از آن ابراهیم و
1- - ترجمه اخبار مکّه 1/ 40.
2- - بحار 11/ 184 ب 3 ح 36.
3- - سَراندیب: سانسکریت، سیلان، نام کوهی است مشهور که آدمعلیهالسلام از بهشت بدانجا فرود آمد و مقامکرد و نقش قدم او در آنجا هست. لغت نامه.
4- - مَعْمورَه: تأنیث معمور، آباد. لغت نامه.
5- - سَواد اعْظَم: هر شهر بزرگ عموماً، و مکّه معظّمه خصوصاً. لغت نامه.
6- - عبارت متن «سلبنان». م.
7- - سینا نام کوهی نزدیک ایله است، جودی و حرا هم نام دو کوه است؛ ترجمه اخبار مکّه 1/ 30 (پاورقی).
8- - عبارت متن «طور زیناء»؛ در ترجمه اخبار مکّه 1/ 29، ذیل این نام (در پاورقی) آمده است: کوهی که بر فراز آن درخت زیتونی قرار دارد و کنار پل خابور و نزدیک رأس عین است. م.
9- - ترجمه اخبار مکّه 1/ 29؛ شرحنهج 13/ 161 خ 238.
10- - استیناس: انس گرفتن، خو گرفتن. لغت نامه.
ص: 60
اسماعیل علیهما السلام به بنای آن مأمور شدند (1) 244.
دوّم طوفان نوح علیه السلام؛ چنانچه مروی است که چون ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام مأمور شدند به رفع قواعد کعبه گفتند: خدایا در کدام بقعه بنای آن کنیم؟ فرمود: در بقعه که قبّه (2) 245 آدم علیه السلام در آن بود تا به طوفان نوح علیه السلام. و چون تمام دنیا غرق شد، خدا آن قبّه (3) 246 را به آسمان برد، و امّا موضع آن قبّه غرق نشد و اصلًا آب به آن نرسید (4) 247.
لکن از قراری که بعضی از علما میفرمایند و آنچه از تتبّع اخبار ظاهر میشود آن است که خانه کعبه تا حال، دوازده مرتبه بنا شده:
اوّل بنای ملائکه چنانچه ذکر شد.
دوّم بنای آدم علیه السلام و تفصیلش ایضاً گذشت.
سیّم بنای اولاد آدم علیه السلام، که از سنگ در اطراف مکان کعبه دیواری کشیدند و به طریق آدم علیه السلام طواف حجّ میکردند تا زمان نوح علیه السلام. چون در طوفان، بیت المعمور به آسمان رفت مکان کعبه تغییر به هم رسانید؛ و این قول با روایت سابقه منافات دارد: العلم عنداللَّه.
چهارم بنای ابراهیم علیه السلام (5) 248: چون آب زمزم بیرون آمد و قبیله جُرهُم به اذن ابراهیم علیه السلام، مونس هاجر و اسماعیل علیهما السلام شدند، در مرتبه سیّم که ابراهیم علیه السلام به دیدن ایشان آمد، کثرت مردم و آبادانی در دور ایشان دیده شاد شد، تا آنکه اسماعیل به حدّ بلوغ رسید، پس خدا امر فرمود به ابراهیم علیه السلام که خانه کعبه را بنا کند، گفت: خداوندا، در
1- - بحار 96/ 64 ب 5 ح 42؛ تفسیرعیاشی 1/ 60 ح 100.
2- - قُبَّة: قبه، بنای گرد برآورده چون گنبد. لغت نامه.
3- - قُبَّة: قبه، بنای گرد برآورده چون گنبد. لغت نامه.
4- - مستدرک 9/ 323 ب 8 ح 11010- 3؛ بحار 96/ 38 ب 4 ح 15؛ تفسیرقمی 1/ 61.
5- - مطالب این قسمت بصورت تلفیقی از روایات مربوط به (بنای حضرت ابراهیم علیهالسلام) است، بخشی ازمنابع آن، (اگرچه بطور پراکنده) عبارت است از: کافی 4/ 205 ح 4 و 4/ 207 ح 7؛ مستدرک 9/ 323 ب 8 ح 11010- 3؛ بحار 38/ 96 ب 4 ح 15 و 12/ 97 ب 5 ح 6 و 96/ 216 ب 4 ح 1؛ امالیطوسی/ 476 ح 1041- 10؛ تفسیرقمی 1/ 60؛ (لازم به ذکر است در جاهایی که ضرورت داشته باشد به منابع آن اشاره خواهد شد. مصح).
ص: 61
کدام بقعه؟ فرمود: در آن بقعهای که قبّه (1) 249 برای آدم نصب کردم، و حرم به سبب آن روشن شد، و آن در طوفان نوح علیه السلام به آسمان رفت (2) 250. پس خدا جبرئیل را فرستاد خط کشید به جای کعبه. به روایت دیگر: ابری فرستاد تا سایه افکند بر آن مقدار که زمین خانه کعبه بود (3) 251. و به روایت دیگر: بادی را برانگیخت تا بدان اندازه زمین را برفت، پس ابراهیم علیه السلام با اسماعیل علیه السلام خاکها و سنگها را برداشته و به اساس اصل رسانیدند (4) 252، زمین کعبه یک سنگ سرخ بود، پس وحی شد که: بنای کعبه را بر این سنگ بگذار. پس خدا پِیهای کعبه از برای ابراهیم علیه السلام از بهشت فرستاد و به ملائکه چندی امر شد که معاونت ابراهیم علیه السلام نمایند. به روایتی: سنگها را از ذی طُوی آوردند که جایی است تخمیناً در یک فرسخی مکّه و داخل حرم (5) 253. و به روایتی: از پنج کوه میآوردند:
طورسیناء و طور زیتا (6) 254 و لبنان و جودی و حراء (7) 255. و به روایت دیگر: از شش کوه:
طورسیناء و قدس و ابوقبیس، ورقان و رضوی و احد (8) 256. پس اسماعیل علیه السلام سنگ میداد و ابراهیم علیه السلام به بنا میگذاشت، و به نظر قاصر مؤلّف (9) 257 رسیده که گویا جبرئیل هم
1- - قُبَّة: قبه، بنای گرد برآورده چون گنبد. لغت نامه.
2- - مستدرک 9/ 323 ب 8 ح 11010- 3؛ بحار 12/ 99 ب 5؛ قصص جزائری/ 123 ف 4.
3- - ترجمه اخبار مکّه 1/ 49.
4- - کافی 4/ 206 ح 5؛ الفقیه 2/ 246 ح 2318؛ وسایل 13/ 212 ب 11 ح 17584؛ بحار 12/ 102 ب 5 ح 9 و 13/ 444 ب 19 ح 9 و 13/ 450 ب 19 ح 14 و 96/ 53 ب 5 ح 2؛ تفسیرعیاشی 1/ 133 ح 442 و 2/ 84 ح 39؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام 1/ 312 ب 28 ح 80؛ معانیالاخبار/ 285 ح 3.
5- - مستدرک 9/ 323 ب 8 ح 11010- 3؛ بحار 12/ 99 ب 5 و 96/ 38 ب 4؛ تفسیر قمی 1/ 62؛ قصصجزائری/ 123 ف 4.
6- - عبارت متن «طور زینا». م.
7- - عوالیاللآلی 2/ 97 ح 264؛ شفاء الغرام 1/ 179.
8- - شفاء الغرام 1/ 179.
9- - عبارت متن «مؤلّف قاصر». م.
ص: 62
برای ایشان سنگ میتراشید، پس بنا میکرد ابراهیم در هر روز یک ساف (1) 258 یعنی یک رک (2) 259؛ تا رسید به موضع حجرالأسود؛ و هر سنگ که برداشته به موضع حجر میگذاشت میافتاد و قرار نمیگرفت، ناگاه از کوه ابوقبیس آوازی آمد که: یا ابراهیم، تو را نزد من ودیعهای هست، بستان. ابراهیم علیه السلام آمد نزد آن، دید که ابوقبیس حرکت نموده، شکافته شد و حجرالاسود را که خدا در ایّام طوفان آنجا پنهان کرده بود، بیرون انداخت (3) 260، پس آن سنگ را گرفت (4) 261، بر وفق آن موضع بود، بیزیاده و کم، پس به همان موضع گذاشته قرار یافت. همینکه بنای کعبه تمام شد، ارتفاع آن نُه ذرع (5) 262 و یا دوازده ذراع (6) 263 بود، و طولش سی ذرع و عرض آن بیست و دو ذرع بود، پس به روی کعبه چوبها انداخت و بر رویش اذخر (7) 264 ریخت، دو در برای کعبه گذاشته بود:
یکی به جانب مشرق و دیگری به جانب مغرب (و دری که در جانب مغرب است آن را مُستَجار گویند)، که از یک در داخل شوند و از در دیگر بیرون روند، و برای آن عَتبه (8) 265 گذاشت، و هاجر عبایی که با خود داشته بر در آویخته، میان کعبه میبودند.
بعضی گفتهاند که ابراهیم علیه السلام دو درگاه متصل بر زمین گذاشت و در بر آن نشانید، و چنان بود تا زمان حمیری که تبّع اش گویند، که او در بر آن گذاشته و قفل بر آن نهاد (9) 266، ولکن در احادیث دیگر وارد شده است که ابراهیم علیه السلام درها را نشانیده و بر آنها حلقههای آهن آویخت، و اندرون کعبه چاهی کند که خزانه آن باشد از برای هدایا و نذورات (10) 267.
و چنین مینویسند که بعد از ابراهیم علیه السلام، از اطراف و جوانب، نذورات و موقوفات برای خانه خدا میآوردند و از بیرون دیوار به اندرون کعبه میانداختند، بعضی از سلاطین طلا و نقره میفرستادند، از جمله یکی از سلاطین سلف، دوتا آهوی طلا فرستاد (11) 268. سالی یک مرتبه، کلیددار در را گشوده طلا و نقره و جواهرات را جدا میکرد،
1- - ساف: هر رستهای است از دیوار، هر رده از دیوار. لغت نامه.
2- - رَک: راسته و صف کشیده. لغت نامه.
3- - کافی 4/ 205 ح 4؛ وسایل 13/ 212 ب 11 ح 17583.
4- - در بعضی از روایات، بجای آوازِ کوه، عبارتِ «استخرجا الحجر من أبیقبیس بوحی من الله» یعنی «حَجَر را از کوه ابوقبیس با وحیِ خداوند خارج کردند»، و یا مشابه آن ذکر شده است. م.
5- - ذرع: گز، ساق دست (104 سانتیمتر). لغت نامه.
6- - ذِراع: ارش، رش دست (48 سانتیمتر). لغت نامه.
7- - عبارت متن «ازخر». م.
8- - عَتَبَة: آستانه در یا بالایین از هر دو. لغت نامه.
9- - ترجمه اخبار مکّه 1/ 53.
10- - الفضائل/ 50.
11- - بحار 15/ 75 ب 1 و 15/ 173 ب 1؛ الانوار/ 78 جزء 4؛ کنزالفوائد 1/ 224.
ص: 63
و آن دوتا آهوی طلا و جواهر را در چاه که خزینه بود گذاشته، طلا و نقره را خرج خدّام میکردند، و هر سال سلطان روم چهل غلام نو بجهت خدمت کردن میفرستاد که از همان نذورات خرج آنها را میدادند. این قسم بود آن خزینه تا زمان عمر؛ حسودان مکّه به او گفتند که: تو الآن با دو پادشاه جنگ داری، پادشاه روم و عجم، اگر این خزینه را بیرون آورده به مصرف لشکر اسلام رسانی، کأ نّهُ عبادتی به خدا کردهای. گفت: تا من در این خصوص با علی علیه السلام شوری نکنم نمیکنم. تا حضرت امیر علیه السلام وارد مکّه شد خلیفه احوال را به عرض ایشان رسانید، حضرت به او فرمود: مالهایی که در دست مردم است آنچه محلّ مصرف آنها را خدا نشان داده مثلِ خمس و زکات و ردّ مظلمه و تصدّق (1) 269 است، ولکن مال کعبه را محلّی قرار نداده الّا از برای خود کعبه؛ بگذار به حال خود باشد (2) 270. لذا به همین حال باقی بود تا زمان مستکفی باللَّه از بنیعبّاس، که در زمان او طایفه قرامطه با لشکر مستکفی در مکّه دعوا نموده غلبه کردند و داخل مسجدالحرام شده تمام خزینه را غارت کردند، مِنجُمله حجرالاسود را بردند به بحرین، چنانچه ذکر خواهد شد انشاءاللَّه تعالی (3) 271.
پنجم و ششم از مراحل دوازدهگانه بنای کعبه بناء عَمالقه و جُرهُم است: در چند روایت وارد شده که بعد از ابراهیم علیه السلام چون کعبه منهدم شد جُرهُم بنا کردند، ولکن اشهَر آن است که بنای عمالقه قبل از جُرهُم بود. جرهم (به ضمّ جیم و هاء و سکون راء، در آخرش میم) نام طایفهایاست از یمن که اسماعیل علیه السلام از ایشان دختر گرفته بود، و
1- - تَصَدُّق: صدقه دادن. لغت نامه.
2- - وسایل 13/ 254 ب 23 ح 17680؛ بحار 30/ 694 ح 13 و 96/ 69 ب 6 ح 14؛ نهجالبلاغة/ 522 ح 270 شرحنهج 19/ 158 ح 276.
3- - لازم به ذکر است که برخی از جنگهای قرامطه با عبّاسیان در دوران خلافتِ «مکتفی باللَّه عبّاسی» اتفاق افتاده است که خلافت وی در 289 هجری آغاز و در 295 پایان یافته است (تاریخطبری/ ج 8)؛ ولی بردن حجرالاسود توسّط قرامطه به بحرین در درگیریهای سال 317 هجری و در زمان خلافت «مقتدر باللَّه عبّاسی» انجام شده (البدایة و النهایة 11/ 182- 180)؛ و بازگرداندن حَجَر به مکّه، مطابق روایت (البدایة و النهایة 11/ 252) در سال 339 هجری و مقارن خلافت «مستکفی باللَّه عبّاسی» به وقوع پیوسته است. م.
ص: 64
عمالقه قومیاند از اولاد عملیق یا عملاق بن لاود بن سام بن نوح علیه السلام که در بلاد متفرّق شده بودند (1) 272.
از قراری که نوشتهاند اسماعیل علیه السلام از زن جُرهُمیّه دوازده فرزند داشت (2) 273، از جمله نابت (3) 274 و قیدار و قسطور (4) 275؛ بعد از وفات اسماعیل علیه السلام، نابت (5) 276 متولّی کعبه شد، و از او و قیدار اولاد بسیار به هم رسید. چون ثابت وفات یافت، مضاض، برادر مادری او متولّی کعبه شد و به اولاد اسماعیل علیه السلام و تمامی جُرهُم پادشاهی کرد، و در قبقعان (به دو قاف و عین بینقطه که موضعی است در اعالیِ (6) 277 مکّه) نشست و جماعت عمالقه در اسافلِ (7) 278 مکّه سکنی داشتند، و شخصی سمیدع نام را بر خود امیر کردند. خلاصه باز کعبه در ایّام جُرهُم خراب شد، و جُرهُم او را بنا نمود. پس میان جُرهُم و عمالقه جنگی واقع شد و سمیدع با جمع کثیر از طرفین کشته شد، بالاخره عمالقه غالب آمد، جُرهُم و اولاد اسماعیل علیه السلام از مکّه فرار نمودند، و عمالقه آنجا پادشاهی کردند، و در ایّام ایشان نیز کعبه خراب شد و ایشان ساختند، آخرالامر عصیان ورزیدند و حرمت کعبه نگاه نداشتند پس خدا مورچه را بر ایشان مسلّط ساخته، گریختند و به یمن رفتند. در آنجا هلاک شدند و مکّه باز هم به تصرّف جُرهُم و اولاد اسماعیل علیه السلام درآمد (8) 279.
هفتم بنای قُصَیّ بن کلاب است: قصیّ (به ضمّ قاف و فتح صاد مهمله و تشدید یاء) پدر عبدمناف جدّ پیغمبر صلی الله علیه و آله است، و مُجملی از احوال او این است که:
پدر او، کلاب بن مرّه، فاطمه بنت سعد را به عقد خود درآورده از او زهره و قُصَیّ به هم رسیدند، و چون کلاب فوت شد فاطمه به عقد ربیعة بن حرام درآمد، و ربیعه او را با پسرش قُصَیّ برداشته به شام برد، چون قُصَیّ به حدّ رشد رسید میان او و اهل ربیعه
1- - الاختصاص/ 264؛ بحار 11/ 56 ب 1 ح 57.
2- - ترجمه اخبار مکّه 1/ 66.
3- - عبارت متن «ثابت». م.
4- - نام این فرد در تاریخ طبری «وطور» یا «یطور»، و در ترجمه اخبار مکّه «یطور»، و در شفاءالغرام «قطور» ذکر شده است. م.
5- - عبارت متن «ثابت». م.
6- - اعالی: در تداول جغرافیا نویسان قدیم عربی زبان، اعالی را بر شمال هر ناحیه اطلاق میکردند. لغت نامه.
7- - اسافِل: پایینها. لغت نامه.
8- - بطور مشروح و با اندکی تغییر در: ترجمه اخبار مکّه 1/ 73- 66؛ در این منابع نیز اشاره به بنای عمالقه و جُرهُم شده است: مستدرک 9/ 325 ب 8 ح 11012- 5؛ بحار 96/ 48 ب 4 ح 37.
ص: 65
ناخوشی به هم رسید و او را به غربت سرزنش نمودند و گفتند: چرا به قبیله خود نمیروی؟ و او خیال میکرد که پدرش ربیعه است، پس شکایت طایفه را به او نمود، او گفت: ای فرزند، تو گرامیترین مردمی و طایفه تو در مکّهاند. قُصَیّ چون این را شنید روانه مکّه شد، چون به مکّه رسید اولاد اسماعیل علیه السلام او را استقبال نمودند و با اعزازِ (1) 280 تمام داخل مکّه شد، در آن وقت شخصی از خزاعه امیر مکّه بود که پسری داشت خلیل نام، چون خزاعی فوت شد امارت به خلیل رسید بعد از آن، خلیل پسر خود حیّ نام را قائم مقام خود نموده وفات کرد. پس حیّ از تولیت کعبه عذر خواسته کلید را به شخصی شیبه نام داد، و شیبه شارب الخمر (2) 281 بود، کلید را به یک کوزه شراب فروخت و بعد از آن قُصَیّ آن را خرید و قوّت تمام به هم رسانید تا آنکه والی مکّه گردید و تمام قوم خود را جمع نمود، و به این سبب ملقّب به جمع شد. پس دارالنّدوة ساخت، یعنی مکانی نزدیک کعبه بنا نهاد که همه اهل مکّه برای مهمّات خود از مشورت و عقد نکاح و غیرذلک در آنجا جمع شوند. چون کعبه در آن وقت نیز منهدم بود، آن را بنا کرده و اطراف کعبه را بر قریش قسمت نمود، که بر دور آن خانهها ساختند، و همین به قدر مَطاف (3) 282 از برای کعبه گذاشت، و چنان بود تا در زمان اسلام تغییر یافت (4) 283.
و قُصَیّ اوّل کسی بود از اولاد کنانه که پادشاه مکّه شد مع ذلک صاحب چند فضیلت شد: یکی حجابت کعبه یعنی کلیدداری آن، دیگر رفادت (5) 284 یعنی ضیافت حجّاج، دیگر سقایت یعنی آب زمزم را به حاجیان دادن، دیگر لواء (6) 285 کعبه یعنی عَلَم کعبه را برداشتن (7) 286. و قبل از او هر یک از این فضایل مخصوص به دیگری بود و مجتمع در یک کس نبود؛ پس قُصَیّ آن فضایل را به اولاد خود قسمت نمود: به عبدالدّار، که وَلَدِ اکبر (8) 287
1- - اعْزاز: عزیز کردن، ارجمند کردن. لغت نامه.
2- - شارِبُالخَمْر: شرابخوار، بادهخوار. لغت نامه.
3- - مَطاف: جای طواف کردن. لغت نامه.
4- - بطور مشروح در: تاریخ یعقوبی 1/ 241- 237؛ و با تغییرات: معجم البلدان 5/ 187- 186؛ ترجمه اخبار مکّه 1/ 88- 83.
5- - عبارت متن «وقادت». م.
6- - عبارت متن «سواء». م.
7- - ترجمه اخبار مکّه 1/ 87.
8- - وَلَد اکبر: پسر بزگتر، پسر ارشد. مصح.
ص: 66
بود، کلید و سقایت و لواء را عنایت کرد، و رفادت (1) 288 و دارالنّدوة را به عبدمناف داد و متوفّی شد، و اولادش به موجب آن عمل نمودند تا وفات یافتند (2) 289.
هشتم بنای قریش است بعد از قُصَیّ؛ سببش آن بود که زنی کعبه را بخور به عود میکرد و از آتش آن، شراره به جامه کعبه رسید و شعلهور گشته شراره به سقف خانه سرایت نموده سقف سوخت، پس سیلی عظیم نیز آمد و داخل حرم شد و قدری از دیوارهای خانه خراب کرد. چون قریش اراده بنای خانه نمودند شنیدند که یک کشتی (3) 290 از باد مخالف تباهی شد، چون به حوالی جدّه رسید شکست، و آن کشتی (4) 291 از قیصر روم بود که از چوب و آهن و سنگ پر کرده، به مصاحبت با قوم نام بجهت تعمیر کنیسه (5) 292 فُرس (6) 293 که سوخته بود میفرستاد، پس ولید بن مغیرة مخزومی با چند نفر به جدّه رفته از چوب آن کشتی (7) 294 بجهت کعبه خریدند. آنگاه ماری بزرگ از چاهی که خزانه کعبه بود برآمده بر گرد خانه حلقه زده دهن خود را گشاد به نحوی که اگر فیل به دم او میرسید فرو میکشید، و مردم بسیار خائف و لرزان شدند، ناگاه مرغی از آسمان آمده او را برداشت و به هوا برد (و این مقدّمات بعد از فوت عبدالمطّلب بود، و در آن وقت رسولخدا صلی الله علیه و آله بیست و پنج ساله بود، و بعضی سی و پنج ساله گفتهاند)، و چون خواستند که باقی خانه را خراب نمایند که تمامی خانه را تعمیر سازند ترسیده جرأت نکردند، تا آنکه ولید بن مغیره جرأت نمود و کلنگ را برداشته قدری را خراب کرد و مردم یک شب توقّف نمودند تا ببینند که ولید سالم میماند یا نه، و چون سالم ماند،
1- - عبارت متن «وقادت». م.
2- - ترجمه اخبار مکّه 1/ 89.
3- - عبارت متن «گشتی». م.
4- - عبارت متن «گشتی». م.
5- - کَنیسَه (یا کَنیسِه): معبد گبران، معبد گبران و ترسایان. لغت نامه.
6- - فُرْس: جمع فارس، بمعنی پارسیان و ایرانیان است. لغت نامه.
7- - عبارت متن «گشتی». م.
ص: 67
جرأت نموده و آن را خراب کردند تا به اساس ابراهیم علیه السلام رسانیدند، و آن سنگی بود سبز، مشتمل بر چند وصله (1) 295 به هم چسبیده. پس شخصی سر کلنگ را میان دو وصله کرد که یکی را بیرون آورد، چون آن را حرکت داد جمیع مکّه به حرکت آمد، پس دست از آن برداشتند و اسباب آن را جمع کردند، آنگاه عابد بن عمران مخزومی گفت: ای معشر قریش، داخل عمارت کعبه نکنید از مال حرام و ربا و ظلم، بلکه از مال حلال صرف آن نمایید. پس ساختن اطراف خانه را به قریش قسمت نمود: مابین رکن حجر تا رکن شامی را به بنی زهر و بنی عبدمناف داد، و مابین شامی تا مغربی را به بنی عبدالدّار و بنی اسد بن عبدالعزّی و بنی عدی بن کعب داد، و مابین مغربی تا یمانی را به بنی حج و بنی سهم، و مابین یمانی تا حجر را به بنی مخزوم داد. پس ابوحذیفة بن مغیرة گفت: ای قوم، در خانه را از زمین بسیار بلند کنید تا کسی داخل آن نتواند شد مگر به نردبان، چرا که در این صورت کسی داخل آن نشوند مگر کسی که موافق خواهش شما باشد، و چون کسی را در آن بینید که مکروه شما باشد او را به زیر اندازید تا آنکه عبرت دیگران شود. پس قریش چنان کردند، و چون عمارت به حدّ حجرالاسود رسید، در نصب حَجَر، میان قبایل نزاع عظیم به هم رسیده و کار به کارزار انجامید، آخرالامر ابوامیّة بن مغیرة که از صَنادید (2) 296 قریش و بزرگان ایشان بود چنین گفت که از منازعه دست بردارند و منتظر باشند تا اوّل کسی که از باب الصّفا داخل حرم محترم شد میان ایشان حکم کند. همگی به آن راضی شدند. اتفاقاً اوّل کسی که از در داخل شد، رسولخدا صلی الله علیه و آله بود، پس همه متّفق القول گفتند که: محمّد امین صلی الله علیه و آله آمد و ما به حکم او راضی هستیم. چون حضرت بر نزاع آنها واقف شد، فرمود که حجرالاسود را در بساطی گذاشتند و بزرگان اطراف او را برداشتند، حضرت با دست مبارک خود حَجَر را از بساط برداشته در موضعش گذاشت (3) 297.
علّامه حلّی در تذکرة ذکر نموده که درِ خانه مبارک، به زمین چسبیده و دو در
1- - وَصْلَة: هرچیز که آن را به چیز دیگر پیوند کنند، پاره جامه و کاغذ و غیره. لغت نامه.
2- - صَنادید: مهتران و بزرگان. لغت نامه.
3- - (با اندکی تغییر) کافی 4/ 217 ح 3؛ الفقیه 2/ 247 ح 2320؛ وسایل 13/ 214 ب 11 ح 17588؛ بحار 15/ 337 ح 7 و 8؛ ترجمه اخبار مکّه 1/ 132- 129.
ص: 68
داشت: مشرقی و مغربی؛ پس سیل آن را خراب کرد قبل از بعثت حضرت رسول صلی الله علیه و آله به ده سال، و قریش آن را ساختند بر این شکلی که حالا هست، و کوتاهی نمود مالهای حلال و هدایا و نذورات کعبه از آنکه آن را بر اساسِ ابراهیم علیه السلام بسازند، پس از سمت حجر اسماعیل علیه السلام بعضی از خانه را گم کردند و درِ رکن شامی را از اساس ابراهیم علیه السلام به عقب برده داخل خانه ساختند و تنگ کردند عرض دیوار را از رکن حَجَر تا رکن شامی که پهلوی او است، پس باقی ماند از اساس خانه شبیه به رکن مرتفع، و این همان است که شاذروان (1) 298 میگویند؛ تمام شد کلام تذکره (2) 299. بعد از آن در اندرون کعبه شش ستون قرار دادند در دو صف (3) 300.
نهم بنای عبداللَّه بن زبیر است: مجملی از حکایتش آن است که:
چون معاویه فوت شد و خلافت به یزید رسید، نامه به ولید بن عقبه که حاکم مدینه بود نوشت که بیعت او را از امام حسین علیه السلام و عبداللَّه بن زبیر بگیرد، ایشان بیعت نکرده به مکّه رفتند، امام حسین علیه السلام از مکّه به کربلا رفته به شهادت فایز شد، و عبداللَّه در مکّه ماند. چون خبر شهادت حضرت به اطراف ممالک منتشر شد، بسیاری از مردم مکّه و مدینه بر این مصیبت گریه نموده بر یزید آشکارا لعن میکردند، و به این خاطر بیعت نمودند به عبداللَّه بن زبیر، چون یزید از این مقدّمه مطّلع شد، مسلم بن عقبه را با لشکر بسیار به قتال اهل مکّه و مدینه فرستاده امر به قتل تمامیشان نمود (به روایتی: سپرده بود که دیگر باره به اهل بیت علیهم السلام متعرّض نشوند) (4) 301، چون مسلم به مدینه رسید و بر آنجا غالب گردید اوّل فضل بن عبّاس را کشت، و بسیاری از صحابه را به قتل رسانید و آنچه مقتولین ایشان را ضبط کرده بودند یکهزار و هفتصد نفر بودند از صحابه رسولاللَّه صلی الله علیه و آله، و از حافظین کلاماللَّه هفتصد نفر، و از سایر مردم ده هزار نفر به قتل رسانید، و اسبان در مسجد رسولخدا صلی الله علیه و آله جولان نمودند، و در مابین قبر و منبر پیغمبر صلی الله علیه و آله بول و سرگین انداختند، و سه روز مدینه را به عسکر حلال کردند که آنچه
1- - عبارت متن «شادرون». م.
2- - تذکرة الفقهاء 8/ 86 ف 3 مسألة 453.
3- - ترجمه اخبار مکّه 1/ 132.
4- - بحار 46/ 122 ح 14 و ذیل آن.
ص: 69
خواهند بکنند، و جنگ در سنگستانی واقع شد که از قبر آن حضرت صلی الله علیه و آله یک میل (1) 302 دور بود، و آن را «حَرّة واقِم» (2) 303 میگفتند (به فتح حاء و تشدید راء مضمومه و کسر قاف)، سه شبانهروز قتل و غارت کردند (3) 304.
مروی است که سعید بن مسیّب گوید که چون یزید، مسلم را فرستاد که مدینه را غارت کند و اهل مدینه را به قتل رساند، آن ملاعین اسبهای خود را بر ستون مسجد بسته و آنها را دور مرقد منوّر آن حضرت صلی الله علیه و آله بازداشتند، و سه روز مشغول غارت مدینه بودند. سعید گوید که هر روز امام سجّاد علیه السلام مرا بر میداشت و میآمد نزد قبر رسولاللَّه صلی الله علیه و آله، و دعایی میخواند که من نفهمیدم، و از اعجاز آن حضرت چنان میشد که ما آنها را میدیدیم امّا آنها ما را نمیدیدند، و مردی که بر اسب اشهَبی (4) 305 سوار و جامههای سبز پوشیده بود و حربه در دست داشت هر روز میآمد و بر در خانه آن حضرت میایستاد و هر که اراده میکرد که داخل خانه آن حضرت شود، حربه را به جانب او حرکت میداد، او میافتاد میمرد. چون دست از غارت برداشتند، حضرت به خانه رفته، هدیه برای آن سواره بیرون آورد، او گفت: یا بن رسولاللَّه صلی الله علیه و آله من ملکی از ملائکهام، و از محبّان تو و پدر توام، چون ایشان بر مدینه غالب شدند من از خدا رخصت طلبیدم که بر زمین آمده شما را نصرت نمایم، و به آنچه کردم امید رحمت از خدا و امید شفاعت از رسولخدا صلی الله علیه و آله و شما اهل بیت دارم (5) 306.
1- - میل: واحد مسافت ... و معادل با 1482 متر فرانسوی. لغت نامه.
2- - عبارت متن «حروقم». م.
3- - با تغییرات: العمدة/ 322- 321؛ شرح نهج 3/ 259؛ و بطور مشروح در: تاریخ طبری 4/ 381- 370 (وقایع سال 63 هجری).
4- - اشهب: رنگ سپید که سپیدی آن بر سیاهی غالب آمده باشد، ... سیاه و سفید بهم آمیخته که سفیدی آن غالب باشد. لغت نامه.
5- - بحار 45/ 132 ح 21؛ المناقب 4/ 143.
ص: 70
الحاصل: مُسلم از باقیِ زندگان اهل مدینه بیعت یزید را گرفت بدین طریق که همه بندگان او باشند که اگر خواهد بفروشد و اگر خواهد آزاد کند. پس بعد از این مقدّمه روانه مکّه شد، چون به عقبه هرشی (1) 307 یا منزل قدید (2) 308 رسید به درک جهنّم رفت، و قبل از فوت، امارت عسکر را به حصین بن نمیر تسلیم نمود و گفت: یزید تو را بعد از من امیر نموده، پس باید به تعجیل روانه مکّه شوی و منجنیق بر کعبه بندی و عبداللَّه بن زبیر را بگیری. پس حصین روانه شد و جنگ با اهل مکّه درپیوست، و منجنیق بسته آتش به کعبه ریخت، و سقف خانه را سوزانید و حجرالاسود از اثر آتش سیاه شد، و سه پاره گشت، و سوخت دو شاخهای گوسفندی که از بهشت به اسماعیل علیه السلام فدیه آمده بود و او را از کعبه آویخته بودند. و در کوه ابوقبیس سنگهای گران به منجنیق گذاشته به خانه خدا میانداختند، پس بسیاری از بیتاللَّه خراب شد، پس صاعقه به اصحاب منجنیق رسیده پانزده یا هیجده نفر را سوخت، و این مقدّمه، روز شنبه سیُّم ربیع الأوّل سنه شصت و چهار هجری بود. پس یزید در نصف همان ماه به مرض ذبحه (3) 309 و ذات الجنب (4) 310 به جهنّم واصل شد، چون خبر مرگ او به حصین رسید دست از محاربه کشید (5) 311.
پس عبداللَّه بن زبیر با مردم مشورت کرد در آنکه تتمّه خانه را خراب کند و بسازد، جابر بن عبداللَّه انصاری و عبداللَّه بن عمر با جمعی دیگر تجویز نمودند، و عبداللَّه بن عبّاس با بعضی دیگر راضی شدند؛ عبداللَّه عازم شد بر خراب کردن و اهل مکّه از خوف نزول عذاب از مکّه بیرون رفتند، و تا سه روز در مِنی ماندند، و عبداللَّه به هر کس که امر نمود که متوجّه آن امر شود جرأت نکردند پس بالاخره خود، روز شنبه نیمه جمادی الآخر، بر بام کعبه رفته چند سنگ با کلنگ کنده بر زمین افکند، چون مردم دیدند که به او ضرری نرسید متوجّه آن امر شدند، بعد از آن عبداللَّه بن زبیر آن را بنا کرد، مگر آنکه در ارتفاعش 18 ذرع (6) 312 اضافه نمود که ارتفاع بیت بیست و هفت ذرع (7) 313 شد. چون
1- - هَرشی: وادیی است در راه مکّه. لغت نامه.
2- - قُدَید: نام موضعی است نزدیک مکّه. لغت نامه.
3- - ذُبْحَة (یا ذَبْحَة): درد گلو، دردی است که در گلو از بسیاری خون پیدا میشود و بدترینخناقهاست. لغت نامه.
4- - ذاتُ الجَنْب: درد پهلو، نوعی بیماری پهلو. لغت نامه.
5- - (با اندکی تغییر) بحار 68/ 123 ب 63 ذیلح 1.
6- - عبارت متن «زرع». م ..
7- - عبارت متن «زرع». م ..
ص: 71
عبداللَّه از بنای کعبه فارغ شد، اندرون و بیرون او را با خَلوق (1) 314 خوشبو گردانید و آن را پیراهن قباطی (2) 315 پوشانید و با تمام اهل مکّه پابرهنه بیرون رفته از تنعیم (3) 316 عمره آوردند (گویند تنعیم (4) 317 جایی است در چهار میلی مکّه و معروف است به مسجد عایشه)، و خود عبداللَّه در آن روز صد شتر قربانی کرد، و این عمره در 27 ماه رجب سال 64 هجری بود. و عبداللَّه دری برای کعبه قرار داد، و او را سه ستون چوبین نهاد، چنانچه الحال هست، و شاذروان (5) 318 را با قدری از حجر اسماعیل علیه السلام داخل بیت نمود؛ نظر به حدیث که شنیده بود از خاله خود، عایشه دختر ابیبکر (6) 319.
چنانچه بخاری و مسلم روایت کردهاند از عایشه که رسولخدا صلی الله علیه و آله به او فرمود:
یا عایشه، اگر این نبود که قوم تو قریب العهدند به جاهلیّت و شرک، و میترسم که دلهای ایشان انکار کند، هرآینه خراب میکردم کعبه را و داخل مینمودم در آن آنچه را که بیرون شده، و میچسبانیدم درِ او را به زمین، و دو در بر آن قرار میدادم، یکی شرقی و دیگری غربی، و میرسانیدم آن را به اساس ابراهیم علیه السلام، و زیاد میکردم در آن شش ذرع (7) 320 از حِجر را زیرا که قریش آن را کم کردهاند؛ پس اگر قوم تو خواهند که خانه را از نو بسازند بعد از من، بیا تا به تو نمایم آنقدر را که قصد کردهام؛ پس حضرت صلی الله علیه و آله به عایشه نمود (8) 321 قریب به هفت ذرع (9) 322 از حِجر را (10) 323.
و نیز عبداللَّه در اندرون کعبه به سمت رکن شامی، پلهای قرار داد که از آن به بام توان رفت و بر بام ناودانی نیز قرار داد، و همچنین روزنهها از برای روشنی بنا نهاد (11) 324.
1- - خلوق: قسمی بوی خوش که قسمت اعظم آن زعفران است و رنگ آن مایل به سرخی یا زردی است. لغت نامه.
2- - قباطی (یا قباطی): ناحیه ای بود در سرمن رای. لغت نامه.
3- - عبارت متن «نعیم». م.
4- - عبارت متن «نعیم». م.
5- - شاذروان: معرب شادروان، بنیاد و اصل و اساس، شادروان کعبه. لغت نامه.
6- - (با تغییرات) شفاء الغرام 1/ 190- 185؛ البدایة والنهایة 8/ 276.
7- - عبارت متن «زرع». م.
8- - نمودن: نشان دادن، ارائه دادن. لغت نامه.
9- - عبارت متن «زرع». م.
10- - صحیح بخاری 2/ 180؛ صحیح مسلم 4/ 100- 97.
11- - شفاء الغرام 1/ 186.
ص: 72
و قاضی مالکی گوید که اخبار مختلف است در وضع حجرالاسود در آن بنا؛ بعضی گفتهاند که عبداللَّه خودش نهاد و دیگری گفته که پسرش عبّاد بن عبداللَّه گذاشت به اعانَت (1) 325 جبیر بن شیبه، و دیگری گوید که پسر دیگرش حمزة بن عبداللَّه گذاشته (2) 326، و در فاکهی نوشته که: کلیدداران کعبه واضع (3) 327 حَجَر بودند (4) 328، و بعضی از علمای شیعه فرمودهاند که بنا به طریقه امامیّه، محتمل است که حضرت سجّاد علیه السلام وضع حجر نموده، ولکن تا حال صریحاً به نظر نرسیده.
دهم بنای حجّاج بن یوسف ثقفی است و مجمل قصّهاش آن است که:
چون عبداللَّه بن زبیر بر بنیامیّه خروج کرد و خلیفه آن وقت، عبدالملک بن مروان، حجّاج را به دفع او تعیین کرد، و ابن زبیر در مکّه بود پس حجّاج به جنگ او رفته او تاب مقاومت نیاورده به حرم کعبه مُلتجی (5) 329 شد. به امر حجّاج، برابر کعبه منجنیق گذاشته آنقدر سنگ انداختند که خانه بر سر عبداللَّه خراب شد، پس عبداللَّه از خانه بیرون آمده جنگ کرد تا کشته شد. حجّاج سر او را به شام نزد عبدالمک فرستاد و مدّت محاربه او هفت ماه، و خلافتش نه سال، عمرش هفتاد و سه سال، و قتلش در ذیالحجّه سنه هفتاد وسه هجری بود (6) 330.
و چون کعبه خراب شد، چند روز در خرابی ماند، و مردم هنوز از تعب جنگ نیاسوده بودند، اهل مکّه فرصت یافته بسیاری از خاک و اسباب آن را بجهت تبرّک (7) 331 به خانههای خود بردند، پس حجّاج خواست که او را بنا کند، ماری بیرون آمده مانع از بنا
1- - اعانَت: یاریگری و استعانت ... و امداد و کمک. لغت نامه.
2- - شفاء الغرام 1/ 189- 188.
3- - واضِع: نهنده چیزی در جایی. لغت نامه.
4- - شفاء الغرام 1/ 189 (به نقل از فاکهی و ازرقی).
5- - مُلْتَجی: پناه جوینده، آنکه پناه میگیرد به سوی کسی و یا چیزی. لغت نامه.
6- - مشروح این ماجرا در بحار 68/ 123 ب 123 ذیلح 1 نقل شده است. م.
7- - عبارت متن «تبریک». م.
ص: 73
شد تا اینکه همه فرار نموده حجّاج را خبر دادند، پس حجّاج بالای منبر رفته گفت: از خدا میخواهم کسی را که از سرّ این بلا ما را آگاه سازد. پس مرد پیری از جای خود برخاسته (1) 332 گفت که: به این سرّ، عِلم نخواهد داشت مگر علیّبن الحسین علیهما السلام. حجّاج، کس فرستاده حضرت علیه السلام حاضر شد، پس خبر داد او را از منع خدا، آن حضرت علیه السلام فرمود: یا حجّاج، به مردم امر کن هر که از بیت هر چه برده برگرداند. حجّاج بدین منوال امر کرد، مردم تمام آنچه برده بودند آوردند و به حضرت علیه السلام خبر دادند. فرمود بکنند، پس شروع به کندن نمودند، مار از ایشان غایب شد، کندند تا رسیدند به موضع قواعِد (2) 333، حضرت به جماعت فرمود که: دور باشید. آنها کنار ایستادند، حضرت علیه السلام رفت نزدیک قواعد و پوشانید قواعد را با لباس خود، و گریه کرد، و پوشانید قواعد را با دست مبارک خود با خاک، و امر نمود که بنا گذارند، پس بنا را گذاشتند، زمانی که اطراف دیوار بلند شد، حضرت فرمود آن خاکهای پراکنده را که مردم آورده بودند به درون بیت ریختند، آن است که اندرون بیت بلند شده و با پلّه صعود میکنند چنانچه الحال هست و زمین خانه مقابل آستانه است (3) 334. پس حضرت علیه السلام به دست خود، حجرالاسود را بر جایش گذاشت و قرار گرفت (4) 335، بعد از آن خانه را تمام کردند به نحوی که حالا هست؛ و این بنا در سنه هفتاد و چهار بود و بعد از آن تا سنه هفتصد هجری تغییر نیافت مگر حجرالاسود زمانی که قرامطه او را کنده، به یمن بردند (5) 336.
1- - عبارت متن «برخواسته». م.
2- - قَواعِدُالْبَیْت: اساسُ البَیت، بنیادهای خانه. لغت نامه.
3- - کافی 4/ 222 ح 8؛ وسایل 13/ 218 ب 12 ح 17596؛ بحار 46/ 115 ب 8 ح 1؛ الحدائق الناضرة 14/ 8.
4- - الفقیه 2/ 247 ح 2321؛ وسایل 3/ 216 ب 11 ح 17592؛ مستدرک 9/ 327 ب 8 ح 11015- 8؛ بحار 46/ 32 ب 3 ح 25 و 96/ 62 ب 5 ح 37؛ الخرائج 1/ 268 ب 5؛ الحدائق الناضرة 14/ 9.
5- - قَرامطه یا قرمطیان: فرقهای از غلات شیعه میباشند که به «سبعیه» نیز نامیده شدهاند، از وقتی که نخستین دعات اسماعیلی در اهواز مستقر شدند و آغاز دعوت برای امامت «محمّد بن اسماعیل» و اولاد او کردند، یکی از مبلّغان خود را بنام «حسین اهوازی» به سواد کوفه فرستادند. وی در آنجا با مردی بنام «حمدان اشعث» معروف به «قرمط» ملاقات کرد ... اینان بزودی شروع به خونریزی و قتل مخالفان خود کردند و رعبی عظیم از آنان در دل مسلمانان عراق افتاد و بسیاری از مردم از بیم جان، دعوت ایشان را پذیرفتند، داماد حمدان بنام «عبدان کاتب»، یکی از دعات چیره دست او بود، از حدود 280 هجری میان حمدان و عبدان کاتب، با مرکز دعوت اسماعیلی در اهواز اختلاف حاصل شد و از این راه مذهب جدیدی بنام «قرمطی» که از شُعب مذهب اسماعیلی محسوب میشود به وجود آمد؛ «حسین بن بهرام» ملقّب به «ابوسعید جنابی» از اهالی جنابه فارس بود که دعوت خود را در بحرین و یپمامه و فارس پراکند و سپاهیان خلیفه را منهزم ساخت و رعب و هراسی عجیب میان مسلمانان افکند تا در سال 301 به دست یکی از غلامان خود کشته شد. بعضی از مورخان و نویسندگان، فرقه باطنیه (اعم از اسماعیلیان و قرمطیان و غیره) را به خروج از دین و تظاهر به اسلام برای نابود کردن آن، و تجدید رسوم مجوس متهم کردهاند؛ (بطور خلاصه از لغتنامه دهخدا). این فرقه در حملهای که در سال 317 هجری به مکّه مکرّمه داشتند وارد مسجد الحرام شده به قتل حجّاج در اطراف کعبه معظّمه پرداختند و حجرالاسود را شکسته و از جای خود برداشتند و همراه خود بردند و مدتی در بحرین و کوفه نگهداری کردند و سرانجام در سال 339 هجری آن را به مکّه بازگرداندند (البدایة و النهایة 11/ 72)؛ شرح ماجرای سرقت حجرالاسود توسّط قرمطیان، در (البدایة و النهایة 11/ 184- 182) نقل شده است. م.
ص: 74
و بعضی از محقّقین گفتهاند که: قول به اینکه کعبه را ده مرتبه ساختهاند، بنا بر مجاز است زیرا که در بعضی از مراتب، تمام کعبه خراب نشده بلکه فقط بعضی از آن را که خراب شده بود ساختند، و آنچه را که حَجّاج ساخت، همین دیوار سمت حِجر اسماعیل علیه السلام بود تا دری که در پشت کعبه است (و آن در، در این ازمنه مسدود است)، و بقدر چهار ذرع (1) 337 و یک شِبر (2) 338 از زیر آستانه در مشرقی نزد حجرالاسود، و تتمّه را بر بنای عبداللَّه واگذاشت.
یازدهم بنای سلاطین روم است؛
از عمال عثمان جوق گویند: در سنه نهصد و پنجاه و هشت هجری، چوبی از سقف کعبه شکسته و به این سبب باران داخل اندرون شد. قاضی مکّه محمّد بن محمود، در این باب به سلطان سلیمان خان عرض نمود، و سلطان بعد از استفتاء از ابو مسعود مُفتی، تخریب سقف و بنا را به عهده قاضی مکّه نهاد و قاضی، روز جمعه چهارم ربیع المولود سنه نهصد و پنجاه و نه در حرم حاضر شد و علمایی که در مکّه بودند احضار نمود، از جمله شیخ شهابالدین احمد بن حجر شافعی و شیخ محمّد بن ابوالحسن بکری با جمع دیگر فتوا به جواز دادند، و جمع دیگر منع نمودند، آخرالامر شریف مکّه ساعی شد که خراب کردند و در غایت استحکام ساختند (3) 339.
1- - عبارت متن «زرع». م.
2- - شِبْر: وَجَب، مابین سرِ ابهام و سرِ خنصر. لغت نامه.
3- - در اخبار مکّه ازرقی، هنگام شمردن بناهای کعبه، نامی از این بنا به میان نیامده است ولی اشاره به سِیلی شده که در سال 1019 هجری باعث تخریب قسمتی از دیوار کعبه گردیده و در نتیجه آن، «سلطان احمد» تصمیم به ویران نمودن کعبه و بازسازی آن گرفت امّا چون علما وی را از این عمل بازداشتند، فقط به مرمّت آن اکتفا نمود و کمربندی از مس که زراندود بود برای کعبه فراهم آورد و حدود هشتاد هزار دینار بر آن خرج کرد؛ اخبار مکّه 1/ 355؛ ترجمه اخبار مکّه 1/ 265.
ص: 75
دوازدهم نیز بنای رومیّه است: در حدود سنه یکهزار و سی هجری، آب باران و سیل در مسجدالحرام جمع و بلند شد تا بالای حجرالاسود، و مدتی مدید کشید، و به آن سبب دیوارهای کعبه متزلزل و مشرف بر انهدام گردید، پس سلطان روم که سلطان احمد یا سلطان سلیمان (1) 340 بود امر کرد که او را خراب کرده بر طریق حجّاج ساختند (و به همین طریق که الحال هست و تا حال تغییر نیافته) ولکن در بعضی از کتب معتبره نوشتهاند که در این بنا جمیع خانه را خراب کردند الّا از قریب درِ خانه تا حجرالاسود و مصلّای پیغمبر صلی الله علیه و آله (که آن وسط دیوار حجرالاسود و رکن یمانی است)، که هر چند سعی نمودند خراب نشد (2) 341.
اینها تفصیل بنای دوازده گانه بود که نوشته شد، امّا در احوال آینده کعبه:
احوال آینده کعبه
آنچه به نظر رسیده این است که (3) 342 به سند معتبر وارد شده که از جمله کسانی که پیش از ظهور قائم علیه السلام خروج کنند سفیانی است که لشکر عظیم میفرستد که خراب کنند از دمشق تا بغداد، و کوفه را هم خراب کنند، پس وارد مدینه شوند و منبر رسولاللَّه صلی الله علیه و آله را میشکنند و تمام مدینه را خراب کنند و استَرهای (4) 343 خود را داخل مسجد رسولخدا صلی الله علیه و آله میکنند و استران به مسجد سرگین (5) 344 میاندازند. پس از آنجا قصد مکّه
1- - طبق تحقیق به عمل آمده، این شخص نه «سلطان احمد» بوده است و نه «سلطان سلیمان»؛ بلکه «سلطانمرادخان بن سلطان احمدخان» بوده است، جهت آگاهی به اخبار مکّه 1/ 358؛ ترجمه اخبار مکّه 1/ 268؛ اعانة الطالبین 2/ 312 مراجعه شود. م.
2- - این بنا بطور مفصّل و مشروح (بصورت روایت روز به روزِ ماجراهای ساخت)، در اخبار مکّه ازرقی نقل شده است: اخبار مکّه 1/ 371- 355؛ ترجمه اخبار مکّه 1/ 279- 265.
3- - مشروح این قسمت (که با ماجراهای پس از ظهور حضرت ولی عصر عجّل اللَّه تعالی فرجه الشریف ارتباطدارد) ضمن خبری طولانی از امام جعفر صادق علیه السلام در (بحار 53/ 11- 6 ب 28) روایت شده است؛ البتّه این مطالب، در جاهای دیگر نیز بطور پراکنده نقل شدهاند. م.
4- - اسْتَر: چارپایی است معروف میان خر و اسب؛ قاطر. لغت نامه.
5- - سَرْگین (یا سِرگین): فضله حیوانات مانند گاو و خر و استر و اسب .... لغت نامه.
ص: 76
معظّمه مینمایند تا کعبه را خراب کنند و اهل مکّه را به قتل میرسانند، تا اینکه میرسند به صحرای بیدا (1) 345 که در حوالی مدینه است، آخر شب فرود آیند، در آن وقت مجموع لشکرشان سیصد هزار کس باشد؛ پس از آسمان صدایی آید که: ای بیدا هلاک کن این گروه ستمکاران را. پس زمین شکافته شده تمامی لشکر را با چهارپایان و اموال و اسبان فرو برَد، کسی و چیزی نمانَد از ایشان مگر دو نفر برادر (2) 346 که اسم یکی بشیر و اسم دیگری نذیر، ناگاه ملکی نزد ایشان آمده روی آنها را به پشت میگرداند و میگوید که: ای نذیر، برو نزد سفیانی در دمشق و او را بترسان به ظاهر شدن مهدی آل محمّد صلی الله علیه و آله، و خبر ده که لشکرش را خدا در بیدا هلاک گردانید. و به دیگری گوید که:
ای بشیر، ملحق شو به حضرت مهدی علیه السلام در مکّه، و او را بشارت ده به هلاک شدن ظالمان و توبه کن به دست آن حضرت که او توبه تو را قبول میفرماید. پس بشیر وارد مکّه میشود زمانی که قائم علیه السلام ظهور نموده، پشت به کعبه داده، تمامی اهل مکّه دورش را گرفته، حضرت به ایشان کتب سَماوی (3) 347 و قرآن میخواند، پس در همان حال بشیر خدمت حضرت رسیده احوال را بیان کند، حضرت دست مبارک بر روی او میمالد و او به حالت اوّلی برگردد و به آن حضرت بیعت نموده در لشکر او میماند. و حضرت لشکر بر سر سفیانی میفرستد تا آنکه او را در دمشق گرفته بر روی صخره بیت المقدّس ذبح مینماید، پس حضرت به اهل مکّه موعظه و نصیحت فرموده از ایشان بیعت میگیرد، و شخصی از اهل بیت خود به ایشان خلیفه قرار داده، متوجّه مدینه شود، و چون از مکّه بیرون آید اهل مکّه خلیفه او را به قتل رسانند، حضرت باز بسوی مکّه مُعاودت (4) 348 نماید پس بیایند خدمت او، سر به زیر افکنده و گریان، و تضرّع نمایند و
1- - به گفته آگاهان، موضعی است به فاصله دو کیلومتر از مسجد شجره. م.
2- - بحار 52/ 187- 186 ب 25.
3- - سَماوی: منسوب به آسمان باشد، آسمانی. لغت نامه.
4- - مُعاوَدَت (یا مُعاوِدت): بازگشتن. لغت نامه.
ص: 77
گویند: ای مهدیِ آل محمّد صلی الله علیه و آله، توبه میکنیم، ما را قبول فرما. پس، حضرت ایشان را نصیحت نموده و از عقوبات دنیا و آخرت بترساند و از اهل مکّه کسی را به ایشان والی کرده بیرون آید. باز آن والی را بکشند؛ آنگاه حضرت یاوران خود را از جنّ و نُقبا (1) 349 بسوی ایشان برگرداند که به ایشان گویند که برگردند به حقّ، پس هر که اطاعت کند او را ببخشند و هر که اطاعت نکند او را بکشند. و در روایت دیگر: سه خلیفه او را بکشند، در دفعه چهارم خودش عود (2) 350 به مکّه نموده، جمعی از اهل مکّه را به قتل رساند و دستهای بنی شیبه را که کلیدداران کعبهاند میبُرَد و بر مکّه آویزان کند (3) و منادی آن حضرت ندا کند که: اینها دزدان خانه خدا میباشند. و خانه کعبه را برداشته351، از بنایی که ابراهیم علیه السلام گذاشته بود بنا کند، و هکذا (4) 352 مسجد مدینه و مسجد کوفه را هم خراب کرده از اساس اوّلش بنا مینماید (5) 353.
الفصلُ الثّامِن در بیان حجّ انبیا و ائمّه طاهرین علیهم السلام
از قراری که نوشتهاند (6) 354 چون خدا خواست توبه آدم علیه السلام را قبول کند، جبرئیل را بسوی او فرستاد، پس جبرئیل نازل شده گفت: السّلام علیک ای آدم صبر کننده به بلای خود، و توبه کننده از خطای خود، خدا مرا بسوی تو فرستاده که بیاموزم به تو، آن مناسک را که خدا میخواهد توبه تو را به سبب آنها قبول نماید. پس دست آدم علیه السلام را گرفته آورد به نزد مکان کعبه، پس خدا بر او قُبّهای (7) 355 از نور فرستاد در موضع کعبه، که نورش ساطع گردید در کوههای مکّه بقدر حرم، پس خدا امر به جبرئیل فرمود که
1- - نُقَبا: مهتران، بزرگان، پیشوایان. لغت نامه.
2- - عَوْد: مراجعت، برگشت. لغت نامه.
3- - مراد تخریب خانه جهت بازسازی آن است. م.
4- - هکَذا: همچنین. لغت نامه.
5- - همچنانکه در ابتدای مطلب نیز اشاره شد، مشروح این ماجرا ضمن یک روایت طولانی در (بحار 53/ 11- 6 ب 28) نقل شده است. م.
6- - کافی 4/ 194- 191 ح 2؛ و با اندکی تغییر در: وسایل 11/ 227 ب 2 ح 14664؛ بحار 11/ 178 ب 3 ح 25 و 96/ 29 ب 4 ح 5 و 96/ 36 ب 4 ح 14؛ تفسیرقمی 1/ 44؛ عللالشرایع 2/ 400 ب 142 ح 1.
7- - قُبَّة: قبه، بنای گرد برآورده چون گنبد. لغت نامه.
ص: 78
نشانهها بر دور حرم بگذارند. و به روایت دیگر (1) 356 نقل شده است که: ابر به موضع کعبه سایه انداخت، جبرئیل گفت: یا آدم، خطّ بکش بر دور سایه آن ابر که بزودی بیرون خواهد آمد از برای تو خانهای از بلور که قبله تو و قبله فرزندان تو باشد بعد از تو. چون آدم علیه السلام خط کشید، خدا برای او خانهای از زیر ابر بیرون آورد از بلور و حجرالاسود را فرستاد. بعد امر کرد جبرئیل (2) 357 آدم را که حجّ کند و طلب آمرزش نماید از گناهان خود نزد جمیع مَشاعر (3) 358. پس روز هشتم ذی الحجّه بود که جبرئیل گفت: ای آدم برخیز؛ و او را از حرم بیرون برد و امر کرد او را که غسل بکند و احرام بندد و کیفیّت احرام و تلبیه را تعلیم او کرد، پس در همان روز، بعد از احرام، به مِنی برد و شب در مِنی- ماندند، و به او نمود موضع مسجد مِنی (4) 359 را، پس خط کشید آدم علیه السلام بر دور آن مسجد، چون صبح روز عرفه شد بیرون برد او را بسوی عرفات و چون ظهر عرفه شد امر کرد او را به قطع کردن تلبیه (5) 360 و غسل نمودن، و چون از نماز عصر فارغ شد، جبرئیل امر کرد او را که بایستد در عرفات، و تعلیم او نمود آن کلمات را که تلقّی نمود از خدایش؛ و آن کلمات این است:
سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمْدِکَ لاالهَ الَّا انْتَ،
پس چنین ایستاده، ماند و دستها بسوی آسمان بلند کرده بود و تضرّع به درگاه خدا میکرد و میگریست، چون آفتاب غروب کرد جبرئیل گفت: هفت مرتبه اعتراف به گناه خود بکن. پس آدم علیه السلام چنین کرد، به این سبب آن موضع را معترف یا معرف گفتند (که آدم علیه السلام در آنجا اعتراف به گناه خود کرد)، پس آن سنّت بر فرزندان او مقرّر شد که در آنجا اعتراف به گناهان خود بکنند، چنانچه پدر ایشان اعتراف کرد، و از خدا توبه سؤال کنند، چنانچه پدر ایشان آدم علیه السلام سؤال کرد؛ پس امر کرد او را جبرئیل که بازگردد از عرفات، پس گذشت بر کوههای هفتگانه و امر
1- - کافی 4/ 192 (ضمن ح 1)؛ وسایل 11/ 226 ب 2؛ بحار 11/ 194 ب 3؛ الحدائق الناضرة 17/ 377.
2- - عبارت متن «جبرئیل که». م.
3- - مَشاعِر: جمع مَشعَر؛ مَشاعِرُ الحجّ: علامتهای حجّ که بر حواس ظهور داشته باشد. لغت نامه.
4- - مراد از «مسجد مِنی»، بنا به تصریح همین کتاب (فصل 31- مستحبّات مِنی) و برخی کتب فقهی (همچونمقنع شیخ صدوق/ 285)، همان مسجد خیف است. م.
5- - تَلْبِیَة: لبّیک گفتن حاجیان. لغت نامه.
ص: 79
کرد او را که بر هر کوه چهار مرتبه اللَّه أکبر گوید، پس در ثلث شب به مشعرالحرام آمدند، پس جمع کرد در آنجا میان نماز شام (1) 361 و خفتن (2) 362 (و به این سبب مشعر را جمع نامیدند زیرا که آدم علیه السلام آنجا هر دو نماز را جمع کرد در وقت خفتن)، و شب در آنجا ماندند، چون صبح شد، پس امر کرد او را که بر کوه مشعر بالا رود و نزد طلوع آفتاب، هفت مرتبه اعتراف به گناه خود بکند و هفت مرتبه از خدا توبه و آمرزش گناه بطلبد، پس آدم علیه السلام چنین کرد و خدا را خواند به کلمهای چند، پس خدا توبهاش را قبول فرمود، پس جبرئیل امر کرد که سنگریزههای جمرهها را از مشعر بردارد (که آنجا را مُزدلفه نیز گویند)، پس وقت چاشت (3) 363 به مِنی آمدند، جبرئیل گفت که دو رکعت نماز بکند در مسجد مِنی (4) 364، و چون به موضع جمره اوّلی رسید شیطان بر سر راه او آمد و گفت: یا آدم، اراده کجا داری؟ جبرئیل گفت: با او سخن مگو و او را با هفت سنگ بزن و با هر سنگی اللَّه أکبر بگو. چون چنین کرد شیطان رفت و نزد جمره ثانیه باز سر راه آدم علیه السلام آمد، پس جبرئیل گفت که باز هفت سنگ بینداز و با هر سنگ اللَّه أکبر بگو. پس چنین کرد، شیطان رفت و نزد جمره ثالثه پیدا شد، به امر جبرئیل باز چنین کرد پس شیطان رفت و جبرئیل گفت: بعد از این هرگز او را نخواهی دید. و جبرئیل پیشتر (5) 365 او را امر کرده بود که قربانی به درگاه خدا بیاورد، یعنی هَدْی (6) 366 بکُشد، و امر کرد او را که سر بتراشد برای تواضع و شکستگی نزد خدا. پس آدم علیه السلام سر خود را تراشید برای فروتنی از برای خداوند عالم (7) 367.
در حدیث معتبر منقول است که از امام باقر علیه السلام پرسیدند که: چون آدم علیه السلام حجّ کرد
1- - شام: شبانگاه یعنی وقت مغرب. لغت نامه.
2- - نماز خُفتن: نماز عشاء. لغت نامه.
3- - چاشت: اول روز، صبح، بامداد. لغت نامه.
4- - مراد از «مسجد مِنی»، بنا به تصریح همین کتاب (فصل 31- مستحبّات مِنی) و برخی کتب فقهی (همچونمقنع شیخ صدوق/ 285)، همان مسجد خیف است. م.
5- - عبارت متن «بیشتر». م.
6- - هَدْیْ: آنچه به حرم برده شود از چارپایان، و گویند آنچه برای قربان کردن برند. لغت نامه.
7- - کافی 4/ 194- 191 ح 2؛ (و با تغییرات) وسایل 11/ 226 ب 2 ح 14663 و ح 14664؛ بحار 11/ 178 ب 3 ح 25 و 96/ 36 ب 4 ح 14؛ تفسیر قمی 1/ 44؛ علل الشرائع 2/ 400 ب 142 ح 1.
ص: 80
با چه چیز سر او را تراشیدند؟ فرمود که: جبرئیل یاقوتی از بهشت آورد، چون بر سر او مالید، موها از سرش ریخت (1) 368.
الحدیث: پس جبرئیل آدم علیه السلام را آورد به مکّه و امر کرد او را که هفت شوط (2) 369 طواف کند و هفت شوط سعی کند میان صفا و مروه، که ابتدا به صفا و ختم به مروه کند، پس بعد از آن هفت شوط دیگر دور خانه کعبه طواف کند (و این طواف نساء است که هیچ محرمی را حلال نیست زن خود تا این طواف را نکند)، پس چون آدم علیه السلام تمام اعمال را به جا آورد جبرئیل به او گفت که: خدا گناه تو را آمرزید و توبه تو را قبول کرد و زوجه تو را از برای تو حلال فرمود. پس برگشت آدم علیه السلام، آمرزیده و توبهاش مقبول، و زنش بر او حلال شده (3) 370.
به سند معتبر از امام باقر علیه السلام مروی است که: آدم علیه السلام هزار مرتبه به زیارت کعبه آمد پیاده؛ هفتصد مرتبه برای حجّ و سه صد مرتبه برای عمره (4) 371.
و در هر عصر و دوره زمان، زیارت بیتاللَّه الحرام به عمل آمده و حجّ شده تا زمان ابراهیم علیه السلام؛ پس چون ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام از بنای کعبه فارغ شدند، جبرئیل در روز هشتم ذی الحجّه نازل شد و گفت: یا ابراهیم، برخیز و آب مهیّا کن برای خود (زیرا که در آن زمان در مِنی و عرفات آب نبود)؛ پس روز هشتم را برای این ترویه گفتند (زیرا که ترویه به معنی سیرابی است)، پس او را به مِنی برد و شب در آنجا ماندند و همه اعمال را به وی تعلیم داد، چنانچه تعلیم آدم علیه السلام کرده بود، و هکذا (5) 372 این طریقه حجّ و سنّت مُحسنه (6) 373 بعد از ابراهیم علیه السلام جاری بود، چنانچه از جمله حجّ کنندگان، اسکندر
1- - کافی 4/ 195 ح 6؛ وسایل 14/ 211 ب 1 ح 19006؛ بحار 11/ 196 ب 3 ح 51؛ المناقب 4/ 204.
2- - شَوْط: گردگشتن، طواف کردن؛ هفت شوط: هفت گشت. لغت نامه.
3- - (با اندکی تغییر) وسایل 11/ 227 ب 2 ح 14664؛ بحار 11/ 178 ب 3 ح 25 و 96/ 29 ب 4 ح 5 و 96/ 36 ب 4 ح 14؛ تفسیرقمی 1/ 44؛ عللالشرایع 2/ 400 ب 142 ح 1.
4- - وسایل 11/ 132 ب 45 ح 14446؛ عوالیاللآلی 2/ 97 ح 261؛ قصصراوندی 49 ف 4 ح 20.
5- - هکَذا: همچنین. لغت نامه.
6- - مُحْسِنَة: هر چیز نیک و زیبا و جمیل. لغت نامه.
ص: 81
ذوالقرنین است (که سدّ یأجوج و مأجوج را بست (1) 374) و به طلب آب به ظلمات رفت، و در آخر عمرش به حجّ رفت با ششصد هزار کس، و در مسجدالحرام به خدمت ابراهیم علیه السلام رسیده با آن حضرت صحبت کردند (2) 375.
و در حدیث معتبر منقول است که: احرام بست موسی علیه السلام از رمله مصر و بر سنگستان روحا گذشت با احرام، و ناقهاش را میکشید با مهاری که از لیف خرما بود، و تلبیه میگفت و کوهها جواب او میگفتند (3) 376.
و فِی الحدیث الآخر: نقل شده است که موسی علیه السلام بر سنگستان روحا گذشت و بر شتری سرخ سوار بود که مهار آن لیف خرما بود و دو عبای قطوانی (4) 377 پوشیده بود و میگفت: لبَّیک یا کریمُ لبَّیک (5) 378.
و بعضی چنین نوشتهاند که: اوّل کسی که بعد از ابراهیم علیه السلام هدی کعبه کرد الیاس بن مضر بود که جدّ پانزدهم رسولخدا صلی الله علیه و آله است (6) 379: وَ کانَ یَسمعُ مِن صُلبِهِ تَلبیةَ النَّبی صلی الله علیه و آله بالحَجِّ؛ یعنی: الیاس میشنوید (7) 380 از صُلب (8) 381 خود صدای تلبیه گفتن رسولخدا صلی الله علیه و آله را به حجّ (9) 382.
1- - بحار 12/ 196 ب 8 ح 23 و 18/ 107 ب 11 ح 5؛ قصص راوندی/ 293 ف 7 ح 364.
2- - مستدرک 5/ 398 ب 43 ح 6180- 4؛ بحار 12/ 195 ب 8 ح 20 و 90/ 182 ب 3 ح 18؛ قصص جزائری/ 148 ب 8؛ قصص راوندی/ 122 ف 3 ح 124.
3- - وسایل 12/ 376 ب 36 ح 16554؛ بحار 13/ 11 ب 1 ح 14 و 96/ 185 ب 32 ح 13؛ علل الشرائع 2/ 418 ب 157 ح 5.
4- - قطوان: موضعی است به کوفه. لغت نامه. (عبای قطوانی: عبای منسوب به قطوان.
5- - الفقیه 2/ 234 ح 2284؛ بحار 96/ 185 ب 32 ح 15: علل الشرائع 2/ 419 ب 157 ح 7.
6- - نسب پیامبر اکرم (ص) تا «عدنان» به نقلی چنین است: رسول الله محمد (ص)، بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب بن مرة بن لوی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بین کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان؛ بحار 15/ 170 ب 1 ح 50.
7- - شنویدن: شنیدن. لغت نامه.
8- - صلب: مهره های پشت یعنی استخوان پشت. لغت نامه.
9- - جواهر المطالب 1/ 26؛ سبل الهدی و الرشاد 1/ 289؛ شرح شافیة 4/ 306.
ص: 82
و انبیا و سلاطین مؤمنین هر سال هدی میکردند؛ از جمله سلیمان علیه السلام بود که آمد به مکّه مکرّمه و چند روز توقّف فرمود در مکّه، و هر روز پنج هزار شتر نَحر (1) 383 میکرد سوای بقر و غنم (2) 384، و مردم را خبر داد که پیغمبری از عرب از این شهر مبعوث میشود که خاتم انبیا خواهد بود: طُوبی لِمَن أدرکَ زَمانَهُ و امَنَ بهِ وَ وَیلٌ لِمَن کَفرَ بهِ وَ جحدهُ (3) 385 (4) 386.
و این شیوه مرضیّه (5) 387 را تجدید و احیا فرمود جناب مقدّس خاتمالانبیا صلی الله علیه و آله، و هر قدر قبل از هجرت در مکّه بود حجّ میکرد، و چند مرتبه از مدینه حجّ نموده (6) 388، که دفعه آخری را حجّة الوداع گویند، و این هم اتفاق افتاده در سال دهم هجرت، و اجمال این احوال آن است که: نازل شد این آیه شریفه که در سوره حجّ است؛ میفرماید: ی وَ اذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالًا وَ عَلی کُلِّ ضامِرٍ یَأْتینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمیقٍ لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْی (7) 389، یعنی: ندا کن در میان مردم به حج، و اعلام ده و بطلب ایشان را بسوی آن تا بیایند بسوی تو، در حالتی که پیادگان باشند و سواران باشند بر هر شتر لاغری، و آیند بسوی تو از هر درّه عمیقی یا از هر راه دوری، تا حاضر شوند منفعتهای خود را برای دنیا و عُقبی. پس امر فرمود آن حضرت صلی الله علیه و آله مؤذّنان را که اعلام دهند مردم را به آوازهای بلند به آنکه رسولخدا صلی الله علیه و آله در این سال به حجّ میرود، پس مطّلع شدند به حجّ رفتن آن حضرت، هر که در مدینه حاضر بود و اطراف مدینه و اعراب بادیه، و حضرت صلی الله علیه و آله نامه نوشت بسوی هر که داخل اسلام شده بود که: رسولخدا صلی الله علیه و آله اراده حجّ دارد پس هر که طاقت دارد حاضر شود. پس احدی از مسلمین نماند که آن سال به حجّ نرود، تا آنکه به همه ایشان تعلیم حجّ داد و مناسک را به ایشان بفهمانید تا اینکه سنّت باشد بجهت
1- - نَحْر: کشتن شتر یا فرو بردن نیزه به گلوگاه وی. لغت نامه.
2- - غَنَم: گله گوسفند. لغت نامه.
3- - خوشا بحال کسی که زمان او را درک کند و به وی ایمان آورد، و وای بحال کسی که به او کفر ورزد و انکارش نماید. م.
4- - بحار 14/ 128 ب 9 ذیلح 14 و 61/ 285 ح 52.
5- - مَرْضیِیَّة: پسندیده، خشنود. لغت نامه.
6- - از جمع روایات نقل شده در این باب چنین برمیآید که حضرت رسول صلی الله علیه و آله حدود بیست حجّ قبل ازهجرت و یک حجّ و چهار عمره پس از هجرت داشتهاند که آخرین عمره ایشان همراه با حجّة الوداع بوده است؛ جهت آگاهی به (بحار 21/ 398) مراجعه شود. م.
7- - حجّ/ 27.
ص: 83
ایشان تا آخر زمان (1) 390. و در این سفر، حضرت صلی الله علیه و آله زنهای خود را هم با خود برده بود، و در مراجعت از این سفر قضیّه غدیر خم اتّفاق افتاد (2) 391 که آنجا رسولاللَّه صلی الله علیه و آله حضرت امیر علیه السلام را بجای خود خلیفه و جانشین تعیین فرمود (3) 392.
و حضرت امیر علیه السلام در حیات آن حضرت صلی الله علیه و آله و بعد از آن، حجّهای بسیار کرده چنانچه به بعضی از اینها به مناسبت محلّ اشاره خواهد شد.
و حافظ ابونعیم اصفهانی که از مشاهیر علمای اهل تسنّن است، در کتاب «حلیة» نوشته که: امام حسن علیه السلام دوبار از مال و منال خود بیرون رفت، چنانچه در خانه او از صامت و ناطق هیچ نماند و همه را در راه خدا به مستحقّ صرف نمود، و سه دفعه مال و اسباب خود را با خدا قسمت نمود، حتّی نعلینی که در پا میکرد، یکی را به فقرا میداد و دیگر را بجهت خود میگذاشت (4) 393، و ریاضت نفسانیّه آن حضرت علیه السلام به حدّی بود که بیست نوبت پیاده از مدینه حجّ نموده (5) 394، و با آنکه اسبان و شتران همراه میداشت سوار نمیشد (6) 395.
1- - کافی 4/ 245 ح 4 (بطور مشروح)؛ وسایل 11/ 213 ب 2 ح 14647؛ بحار 21/ 390 ب 36 ح 13 و 96/ 94 ب 9 ح 18؛ مستطرفات/ 551.
2- - در (بحار 37/ 108 ب 52) خبری از «ابوهریره» در فضیلت عید غدیر چنین نقل شده است: «کسی که روز هجدهم ذی حجه را روزه بدارد خداوند برایش روزه شصت ماه محسوب فرماید، که همانا (آن روز) غدیر خم است که در آن رسول خدا (ص) دست علی بن ابی طالب را گرفته (به مردم) فرمود: آیا بر مومنین صاحب ولایت نیستم؟ گفتند: بلی ای رسول خدا. فرمود: هر که من مولای اویم علی (ع) مولای اوست. عمر به او عرضه داشت: به به ای پسر ابی طالب! مولای من و تمامی مسلمانان شدی. پس خداوند آیه «الیوم اکملت لکم دینکم»؛ مائده/ 3، را نازل فرمود. در همان منبع نیز خبری از «معلی بن خنیس» از حضرت صادق (ع) نقل شده مبنی بر اینکه آن روز مطابق با نوروز بوده است. این مطلب با محاسبات نجومی هم قابل اثبات است. م.
3- - شرح این سفر حج با ذکر قضیه غدیر در (تاریخ یعقوبی 2/ 112- 109) نقل شده است. م ..
4- - حلیةالاولیاء 2/ 38- 37.
5- - حلیة الاولیاء 2/ 37.
6- - المناقب 4/ 14؛ بحار 43/ 339 ب 16 ذیلح 13.
ص: 84
فایدة: بعضی از مشایخ اهل حدیث گفته که: شبی در عالم رؤیا مردی از من سؤال کرد در پیاده رفتن امام حسن علیه السلام به حجّ، و حال آنکه کشیده میشد در معیّت آن حضرت علیه السلام محملها، که سرّش چیست؟ با وجود اینکه در این عمل، به حسب ظاهر، تلف کردن مال بدون منفعت به نظر میآید، و این اسراف است و حرام! پس جواب دادم در عالم رؤیا به آنکه: در این فعل مقدّس حضرت علیه السلام حکمتهای زیاد و بسیاری هست:
اوّل اینکه پیاده رفتن آن حضرت علیه السلام از باب کم کردن نفقه راه حجّ نبوده و به این صورت گمان کرده نشود در حقّ آن جناب.
دوّم بیان جایز بودن این کار و بیان استحسان (1) 396 که: به امکان استطاعت از رکوب، پیاده رفتن فضیلت تمام دارد.
سیُّم انفاق مال خود و صرف آن در راه خدا.
چهارم مقابله و عوض نمودن آن حضرت علیه السلام بر زحمتهای آن حیوانهاکه در عرفات میباشد، چنانچه روایت شده (2) 397.
پنجم احتمال احتیاج بر محامل در صورت عجز از پیاده رفتن.
ششم تطیب به خاطر و اطمینان نفس و خاطر جمعی از وجود محامل که مشقّت شدید در پیادگی حاصل نشود (و این مطلبی است مُجرّب (3) 398؛ چنانچه حضرت امیر علیه السلام میفرماید: هر که خاطر جمعی داشته باشد به آبی، تشنگی بر او غالب و موذی نشود).
هفتم سوار شدن در وقت مراجعت.
هشتم سوار کردن آنهایی که از پیادگی عاجز شده باشند از فقرای حجّاج و ضعفای آن.
نهم احتمال قطّاع طریق (4) 399 و احتیاج به رکوب و مدافعه با آنها.
دهم حضور این اسباب و رَواحل (5) 400 در مکّه و مشاعر بجهت تبرّک نمودن آنها.
یازدهم اظهار جلالت و نسب و شرافت خود و رفع اتّهام از السنه مردم؛ و در این حکمتهای بسیار است.
1- - استِحسان: نیکوشمردن. لغت نامه.
2- - عبارت متن مبهم است و در منابع، روایتی بدین مضمون یافت نشد. م.
3- - مُجَرَّب: آزموده. لغت نامه.
4- - قُطّاعُ الطَّریق: راهزنان که مال مسافران را به غارت برند یا قتل کنند و به فریب کُشند. لغت نامه.
5- - رَواحِل: جمع راحلة، شتران قوی و تند رو. لغت نامه.
ص: 85
دوازدهم ظاهر نمودن وفور نعمتهای الهی بر آن جناب: ی وَ امَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْی (1) 401.
و جناب امام حسین علیه السلام حجّ کرده بیست و پنج مرتبه پیاده؛ با آنکه اسبان و شتران خوب، غلامان و خادمان میکشیدند سوار نمیشد (2) 402، مثل برادرش امام حسن مجتبی علیه السلام (3) 403.
فِی الحدیث: در یکی از سفرهای حجّ آن جناب علیه السلام، پاهای مبارکش ورم نموده آماس کرد، یکی از موالیانش گفت: کاش سوار شوی که آماس قدم مبارکت ساکن شود.
فرمود: هرگز سوار نمیشوم لکن چون نزدیکی این منزل میرسیم مردی سیاه رنگ پیش روی تو میآید و روغن با او خواهد شد، او را از وی بخر و قیمت مضایقه مکن (یعنی به هر قیمت بفروشد بگیر). گفت: پدر و مادر فدای تو باد، پیش ما منزلی است که کسی در آن باشد؟ فرمود: بلی هست، آن مرد پیش از رسیدن به آن منزل پیدا خواهد شد. چون یک میل (4) 404 راه رفتند، آن مرد سیه چهره پیدا شد، حضرت علیه السلام به غلام خود فرمود: این است همان مرد، برو روغن را بخر. چون غلام نزد آن مرد سیاه آمد و روغن خواست، گفت: بجهت که میخواهی؟ گفت: برای امام حسین علیه السلام. آن مرد روغن را داده، خودش متوجّه خدمت آن حضرت علیه السلام شد و عرض کرد: یابن رسولاللَّه صلی الله علیه و آله، من از دوستان تو هستم و این روغن را از شما قیمت نمیگیرم ولیکن استدعا دارم که دعا نمایی خدا من را پسری بیعیب کرامت فرماید، و محبّ شما اهل بیت رسالت باشد، بدرستی که من زن خود را در حالتی گذاشتم که وجع طلق (5) 405 او را گرفته بود.
حضرت علیه السلام فرمود: برگرد به منزل خود که خدا پسری بیعیب و نقصان به تو کرامت فرمود. پس آن مرد برگشت، دید که زنش پسری زاییده که اعضای او درست و بیعیب
1- - ضحی/ 11.
2- - بحار 44/ 192 ح 5؛ المناقب 4/ 69.
3- - بعضی از منابعی که این مطلب را در خصوص امام حسین علیه السلام نقل کردهاند عبارتند از: مستدرک 8/ 48 ب 29 ح 9044- 5؛ بحار 44/ 192 ح 5؛ المناقب 4/ 69؛ العوالم/ 68؛ تاریخ مدینة دمشق 14/ 180 و 181؛ البدایة و النهایة 8/ 226.
4- - میل: واحد مسافت ... و معادل با 1482 متر فرانسوی. لغت نامه.
5- - طَلق: دردِ زادن. لغت نامه.
ص: 86
است، باز خدمت آن جناب علیه السلام آمد و دعای خیری به آن حضرت علیه السلام کرد. پس حضرت علیه السلام روغن را به قدمهای مبارک مالید، درساعت ورمش زایل شد (1) 406 (و عین این حکایت را در خصوص امام حسن علیه السلام نیز نوشتهاند لیکن صدور این قضیّه بیزیادتی و نقصان از دو بزرگوار بسیار بعید است، ظاهراً از معجزات امام حسین علیه السلام بوده باشد، تصحیف (2) 407 و اختلاف از نُساخ (3) 408 بوده بجهت شباهت اسمهای ایشان در کتابت) (4) 409.
منقول است که روزی امام حسین علیه السلام با انَس به سر قبر خدیجه کبری علیها السلام آمد، گریه بر آن جناب غالب شده به انس فرمود که: از من دور شو. انس گوید که از آن حضرت علیه السلام دور و پنهان شدم و در مکان خلوتی نشستم، پس بسیار طول کشید نماز آن حضرت و شنیدم که به این کلمات مناجات با خدا میکرد:
«یا ربِّ یا ربِّ أنتَ مولاهُفَارحَمْ عُبیداً إلیکَ ملجاهُ
یا ذَا المعالی عَلیکَ مُعتَمدیطُوبی لِمَن کُنتَ أنتَ مولاهُ
طُوبی لِمَن کانَ خائفاً أرقاًیشکُوا إلی ذیالجلالِ بَلواهُ
وَ ما بهِ علَّةٌ و لا سقمٌأکثَرَ مِن حُبّهِ لمَولاهُ
إذا اشتَکی بثَّهُ و غصَّتهُأجابَه اللَّهُ ثمَّ لبّاهُ
إذا ابْتَلی بِالظَّلامِ مُبتهِلًاأکرَمَهُ اللَّهُ ثمَّ أدناهُ»
یعنی: (5) 410 ای خدای من، تویی سیّد و مولای او (یعنی خود)، پس رحم نما به بنده حقیر ذلیل که بسوی توست پناه او.
1- - مستدرک 8/ 31 ب 21 ح 8994- 9؛ بحار 44/ 185 ب 25 ح 13؛ فرجالمهموم/ 226.
2- - تَصحیف: خطا کردن در کتابت. لغت نامه.
3- - نُسّاخ: نسخهنویسان. لغت نامه.
4- - این ماجرا در خصوص امام حسن مجتبی علیه السلام، در این منابع نقل شده است: کافی 1/ 463 ح 6؛ وسایل 11/ 80 ب 32 ح 14291؛ بحار 43/ 324 ب 15 ح 3؛ الخرائج 1/ 239 ب 3؛ الصراطالمستقیم 2/ 177 ح 4؛ کشفالغمّة 1/ 557؛ المناقب 4/ 7.
5- - در متن، بعد از هر مصرع ترجمه آن آورده شده بود که به این صورت تغییر داده شد. م.
ص: 87
ای صاحب بلندیها و علویها (1) 411، بر توست اعتماد و پناه من، مرحبا و گوارا باد به کسی که تو مولای او باشی و غیر تو را به مولایی نپسندد.
گوارا باد به کسی که بوده باشد ترسان از غضب تو، و شب تا سحر از ترس تو بیدار باشد و پیوسته شکایت کند دردهای پنهان و آشکار خود را به درگاه ایزد متعال و صاحب عزّ و جلال (که عبارت باشد از خداوند لا یزال)، و حاجات خود را بجز به درگاه عزّت تو نیاورد.
هیچ علّت (2) 412 و ناخوشی از برای او (یعنی خود آن بزرگوار علیه السلام) نیست که بیشتر باشد از محبّت بر مولا و آقای خود (یعنی محبّت و دوستیِ آقایش چنان غالب و مستولی گشته که جسم او را رنجور و بدنش را علیل کرده طوری که سایر ناخوشیها و علّتها در مقابل آن مُضمحِل (3) 413 و نابود گشته است).
زمانی که شکایت و اظهار نماید حزن و اندوه خود را، جواب میدهد خداوند عالم و قبول میفرماید.
چون مبتلا گردد به تاریکی شب ظلمانی در حالتی که تضرّع و زاری نماید، گرامی دارد او را خدا، و به مقام قرب و منزلت خود میرساند.
انس گوید: ناگاه صدای هاتفی را شنیدم که در مقابل جواب آن حضرت این کلمات را ذکر فرمود:
لبَّیکَ عَبدی وَ أنتَ فی کَنَفیوَ کُلَّ مَا قُلتَ قَد عَلِمْناهُ
صَوتُکَ تشتاقهُ ملائِکَتیفَحَسبُک الصّوت قد سَمعْناهُ
دُعائکَ عِندی یَجولُ فی حجبٍفَحَسْبکَ السّتر قَد سفرناهُ
لَو هَبَّت الرّیحُ مِنْ جوانبهِخَرَّ صریعاً لما تغشاهُ
1- - عُلوی (یا عِلوی): منسوب به «علو»، خلاف سفل، بالا، بلندی و سمائی. لغت نامه.
2- - عِلّت: بیماری. لغت نامه.
3- - مُضْمَحِلّ: نیست و محو شونده. لغت نامه.
ص: 88
سَلنی بلا رغبة و لا رهبو لا حساب إنَّنی أنا اللَّه (1) 414
یعنی: (2) 415 ای بنده گرامی من، اجابت نمودم تو را و قبول کردم دعای تو را، و تو در پشت پناه منی، و هرچه گفتی قبول کردیم و دانستیم آن را.
صدای تو را مشتاقند ملائکه من، پس کفایت کند تو را چنین صدایی که ملائکه من مشتاق باشند، بتحقیق به گوش لطف و مهربانی شنیدیم آن صوت را.
دعای تو میرسد به حجابات عزّت و جبروت (3) 416 و مقامات عظمت و ملکوت (4) 417 که پردههای ردّ و کم لطفی دامنگیر وی نگردید، پس کفایت میکند در لطف و مرحمت اینکه پرده را از میان خود گشودیم و برداشتیم.
در توجیه این کلام شریف یعنی بیت چهارم: لَو هَبَّت ... دو وجه ذکر نمودهاند:
اوّل اینکه: ضمیر جوانبه راجع است بسوی دعا؛ یعنی: دعای تو به مقام بلندی از قرب خداوندی به جایی رسیده است که اگر صاحب شعور و مرد صاحب عقل و روح میشد هر آینه از تجلّیات انوار جلال خداوندی و احاطه اشراقات ربّانی مدهوش و بیخود میگردید و مانند کسی که از هر طرف باد تندی او را گرفته باشد از خود بیخود شده، به زمین میافتاد.
دوّم اینکه: ضمیر جوانبه از باب التفات راجع است به خود امام حسین علیه السلام؛ یعنی ایشان از بسیاریِ عبادت و خضوع، و نهایت محبّت و خشوع، جسم مبارکش در ضعف به مرتبهای رسیده که اگر بادی به او بوزد هر آینه بیاختیار به زمین خواهد افتاد.
سؤال نما از من هرچه دلت میخواهد و به خاطر خطور نماید بیاعراض ناامیدی، و بیخوف و خجالت، و بیحساب و نهایت، بدرستی که منم خداوند عالمیان که در عطای من حسابی و اندازهای نمیباشد (چنانچه عطای محتاجان چنین است).
1- - ماجرا با اندکی تغییر در این منابع نقل شده است: بحار 44/ 192 ح 5؛ المناقب 4/ 69.
2- - در متن، بعد از هر مصرع ترجمه آن آورده شده بود که به این صورت تغییر داده شد. م.
3- - جَبَروت: بزرگواری، عظمت. لغت نامه.
4- - مَلَکوت: پادشاهی بزرگ، بزرگی و چیرگی، عالم ارواح و عالم غیب. لغت نامه.
ص: 89
منقول است که کسی گفته است: سالی از سالها به حجّ میرفتم، در راه از قافله دور افتاده و به توکّل قطع مسافت میکردم، ناگاه از کنار بیابان کودکی در سنّ هشت و یا نه سالگی پیدا شد، جامه کوتاهی پوشیده و نعلین در پا کشیده، نه زادی با او دارد و نه راحله، گفتم: سبحاناللَّه، بادیه به این خونخواری و کودکی بدین خُردسالی! چگونه به مقصد تواند رسید!؟ نزد وی رفته گفتم: ای صبی (1) 418 از کجا میآیی؟ گفت: مِنَ اللَّهِ (2) 419، گفتم: به کجا میروی؟ گفت: إلَی اللَّهِ (3) 420، گفتم: چه میجویی؟ گفت: رِضآءَ اللَّهِ (4) 421، گفتم:
زاد و راحلهات کو؟ گفت: زادی تَقوایَ وَ راحِلَتی رِجلایَ وَ مُرادی مَولای (5) 422، گفتم:
بیابان بدین خونخواری و تو کودکی بدین خردسالی، چه خواهی کرد؟ گفت: هیچ کسی را دیدهای که به زیارت دوست رود و وی او را محروم کند؟ من از سخنان او متعجّب شدم، گفتم: خبر ده مرا که تو کیستی؟ گفت: یا شیخ، چه میخواهی از محنتزدگان روزگار؟ من در این باب مبالغه کردم، گفت: نحنُ قومٌ مظلومونَ، نحنُ قومٌ مطرودونَ، نحنُ قومٌ مقهورونَ، نحنُ قومٌ مقتولونَ: ما قوم ستم رسیدگانیم، ما گروهی از وطن راندگانیم، ما قومی به دست دشمنان درماندگانیم، ما قومی از جور و ستم کشته شدگانیم (6) 423. گفتم: از کلام تو معلوم نشد که تو کیستی، بیان را زیاده کن. گفت:
نحنُ عَلَی الحوضِ زوّادُهُنَزودُ و نسعدُ وُرّادُهُ
وَ ما فازَ مَن فازَ إلَّا بِناوَ ما خابَ مِن حبّنا زادهُ
وَ مَن سرَّنا نالَ مِنَّا السُّروروَ مَن سائنا ساءَ میلادهُ
یعنی: (7) 424 ما آب دهندگانیم از حوض کوثر آیندگان را، و ایشان را مسعود و مُستَسعد (8) 425 میگردانیم.
1- - صَبِیّ: کودک. لغت نامه.
2- - از سوی خدا. م.
3- - بسوی خدا. م.
4- - خشنودی خدا. م.
5- - زادِ من تقوای من است، و راحلهام پاهایم و مُرادم مولایم. م.
6- - پس از هر جمله عربی متن کتاب، ترجمه آن نقل شده بود که به این صورت تغییر داده شد. م.
7- - در پایان هر بیتِ متن، ترجمه آن آورده شده بود که به این صورت تغییر داده شد. م.
8- - مُسْتَسْعَد: نیکبخت، بهرهمند. لغت نامه.
ص: 90
هیچ کس راستگاری (1) 426 و نجات نیافته مگر بوسیله ما، و هر که را دوستی ما توشه او باشد هرگز ناامید نشود.
هر که مسرور کند ما را، ما نیز روزی او را مسرور کنیم، و هر که بدی به ما کند بر نهج حلال از مادر متولّد نشده.
پس، از نظرم غایب شد، بسی تأسّف خوردم که ندانستم کیست، چون به مکّه رسیدم روزی او را در مطاف جماعتی بیشمار و خلایق بسیار دیدم که حلقه زده ایستادهاند، پس رفتم تا ببینم که این غوغا چیست، همان کودک را دیدم که مردمان در دور وی جمع شدهاند و مسائل حلال و حرام و مشکلات قرآن و دقایق احادیث سیّد انام صلی الله علیه و آله را میپرسند و او به زبان فصیح و بلیغ مشکلات ایشان را جواب میفرماید، از یکی پرسیدم که این کودک کیست؟ گفت: ویحَک (2) 427! این را نمیشناسی؟ کسی است که سنگریزههای بَطحا (3) 428 او را میشناسند! این است قرّة العینِ حسین بن علی: علی بن الحسین زین العابدین علیهم السلام. چون این را شنیدم گریان و نالان به خدمت او رفته دست و پای وی را بوسیدم و زیارتش کردم (4) 429.
در حدیث است که عبدالملک بن مروان در مسجدالحرام طواف میکرد و امام سجّاد علیه السلام در پیش روی او طواف میکردند و متوجّه او نمیشدند و عبدالملک آن حضرت را نمیشناخت، پس متوجّه اصحاب خود شده پرسید که: کیست این کس که در پیش روی من طواف میکند و متوجّه من نمیشود؟ گفتند: این علی بن الحسین علیهما السلام است. پس نشست در مکان خود، گفت: حاضر کنید او را. خادمان عبدالمک آمده آن حضرت علیه السلام را برگردانیدند، چون حضرت را دید گفت: یا علی، من قاتل پدر تو نیستم، چرا نزد ما نمیآیی؟ فرمود که: قاتل پدر من فاسد کرد بر آن فعل دنیای خود را، و پدر
1- - راستگاری: درستکاری، راستکرداری. لغت نامه.
2- - وَیْحَک: مرکب است از «وَیْح» که کلمه ترحم است و کاف خطاب؛ ای وای بر تو. لغت نامه.
3- - بَطْحا (یا بَطْحاء): وادی مکّه معظّمه و خود مکّه. لغت نامه.
4- - (با تغییرات) مستدرک 8/ 31 ب 21 ح 8995- 10؛ بحار 46/ 91 ب 5؛ المناقب 4/ 155.
ص: 91
من فاسد کرد بر آن آخرت او را، و اگر خواهی تو هم مثل او باشی مضایقه نیست. گفت:
حاشا و کلّا (1) 430! ولکن میخواهم که نزد من بیایی تا تو را اعانت کنم (2) 431 از فقر و احتیاج درآیی. حضرت این را شنیده همانجا نشست و ردای خود را پهن کرد، گفت: خداوندا، بنما بر او عزّت دوستان خود را. چون دعا کرد ناگاه ردای آن حضرت پر از مروارید شد به نوعی که چشمهای ایشان از شعاع آن خیره گردید، بعد از آن فرمود: ای عبدالملک، کسی که نزد خداوند این قدر قرب و منزلت داشته باشد چه احتیاجی به دنیای تو دارد؟! بعد از آن دعا کرد که: خداوندا بردار این مرواریدها را از پیش من که مرا احتیاج بر این نیست. پس مرواریدها از نظر غایب شد (3) 432.
فِی الحدیث: امام سجّاد علیه السلام در حین وفات خود، به حضرت باقر علیه السلام فرمود که من با این ناقه بیست و پنج حجّ کردهام و یک تازیانه بر او نزدهام (ناقه که از راه بیرون میرفت حضرت علیه السلام عصا را به او مینمود و میفرمود: آه لولا القصاص (4) 433)، ای فرزند، هر وقتی که این ناقه بمیرد او را دفن نما تا درّندگان گوشت او را نخورند زیرا که رسولخدا صلی الله علیه و آله فرمود که شتری نیست که وقوف عمل آورده شود بر آن در موقف عرفات هفت سال مگر آنکه حقّتعالی آن شتر را از شتران بهشت قرار میدهد، و مبارک گرداند نسل او را.
وقتی که حضرت سجّاد علیه السلام از دنیا رحلت نمود آن شتر در صحرا بود، به خانه آمده حضرت علیه السلام را ندید، فهمید که صاحبش مرده، رفت به بقیع، یک یک قبرها را بوئیده تا به قبر سیّدِسجّاد علیه السلام رسید، روی قبر خوابیده و گردن و صورت خود را به خاک میمالید و ناله میکرد، و برنخاست تا مُرد؛ امام محمّد باقر علیه السلام نظر به وصیّت پدر او را دفن نمود (5) 434.
مروی است که شقیق بلخی گوید که: در سال یکصد و چهل و نه، اراده کعبه داشتم،
1- - کَلّا: نه چنان است؛ حرف است برای ردّ سخن پیشین، حاصل معنی آن این است که نه چنینباشد. لغت نامه.
2- - اعانَت: یاریگری و استعانت و مدد .... لغت نامه.
3- - بحار 46/ 120 ب 8 ح 11؛ الخرائج 1/ 255 ب 5.
4- - آه که اگر قصاصی در کار نباشد. م.
5- - (با اندکی تغییر) وسایل 11/ 541 ب 51 ح 15486؛ بحار 46/ 70 ب 5 ح 46 و 61/ 206 ب 8 ذیلح 9 و 96/ 385 ب 3 ح 10؛ ثوابالاعمال/ 50 باب نادر؛ المحاسن 2/ 635 ب 15 ح 133.
ص: 92
چون به قادسیّه (1) 435 رسیدم، جوانی خوشروی و گندمگون، ضعیف اندام دیدم که شَملهای (2) 436 پوشیده و نعلین در پا و از اهل قافله کناره کرده میرود، با خود گفتم: البتّه این جوان از صوفیّه است و میخواهد با قافله همراه شود و وبال (3) 437 ایشان باشد، بروم و او را ملامتی و سرزنشی کنم شاید که پشیمان شود، چون نزد وی رسیدم نگاهی به من کرد، گفت: یا شقیق: ی اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ انَّ بَعْضَ الظَّنِّ اثْمٌی (4) 438، یعنی: نشنیدهای که خدا فرموده که گمانها به مردم نکنید که بعضی گمانها گناه است!؟ پس از نظر من غایب شد، با خود گفتم که نام من را گفت و بر آنچه از خاطر من گذشته بود اشاره نمود؛ پس البتّه یکی از صُلَحا خواهد بود، هرچند از عقبش دویدم اثری از وی ندیدم، و در منزل دیگرش دیدم که به نماز مشغول بوده اشک از چشم میریخت و به خشوع و خضوع تمام نماز میکرد، گفتم بروم و از او حلّیت خواهم؛ صبر کردم تا فارغ شد، پیش از آنکه حرف زنم گفت: یا شقیق، حقّ تعالی فرموده ی انی لَغفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ امَنَ وَ عَملَ صالِحاًی (5) 439. پس برخاسته راهی شد و مرا آنجا گذاشت، با خود گفتم: بلی یکی از ابدال خواهد شد که دوباره از ما فی الضّمیر (6) 440 من خبر داد. چون به منزل دیگر رسیدم دیدمش بر کنار چاهی ایستاده و رکوه (7) 441 یعنی مَطهره (8) 442 در دست دارد و میخواهد از چاه آب بکشد که به یکباره رکوه از دستش به چاه افتاد، و مرا نگاه بر او بود، دیدم که نگاه بر آسمان کرده گفت:
أنتَ ربّی إذا ظَمَأتُ إلی الماءِوَ قُوتی إذا أردتُ الطّعامَ
اللَّهمّ سیّدی ما لی غیرها فلا فقد منها، یعنی: توییسیرآبی من هر گاه تشنه شوم، و
1- - قادِسیَّه: جائی است که تا کوفه پانزده فرسنگ و تا عذیب چهار میل فاصله دارد؛ جنگ معروف قادسیّه بینمسلمین و ایرانیان در این زمین اتفاق افتاده است. لغت نامه.
2- - شَمْلَة: نوعی از چادر کوتاه که بر خود پیچند. لغت نامه.
3- - وَبال: دشواری، سختی، عذاب. لغت نامه.
4- - حجرات/ 12.
5- - طه/ 82.
6- - ما فِی الضّمیر: آنچه در دل است. لغت نامه.
7- - رَکوَه: مشک خُرد، نیم مشک، دلو خُرد.
8- - مَطْهَرَه: ظرفی که بدان طهارت کنند و آب دست دان، ابریق، آفتابه. لغت نامه.
ص: 93
تویی سیری طعام آنگاه که گرسنه شوم، بار الها غیر از این ندارم، چنان مکن که گم شود.
پس دیدم که آب چاه جوشیده بلند شد تا به حدّی که او دست دراز کرده رکوه را برداشت و پر آب کرد و وضو ساخت و چهار رکعت نماز خواند، و چون فارغ شد از آن ریگی که در آن صحرا بود مُشتی در آن رکوه کرد و حرکت داد و از آن خورد، پیش رفته سلام کردم، چون جواب داد گفتم: از این نعمتی که خدای تعالی به تو عطا فرموده من را هم بچشان و از سُؤر (1) 443 خود تشنگی مرا بنشان. فرمود که: نعمت الهی همیشه ظاهر و باطن مرا فرو گرفته و انعام او دائمی است، باید که تو اخلاص و اعتقاد خود را به خدای خود درست و راست کنی. و رکوه را به من داد، چون خوردم دیدم شکر و سویقی (2) 444 است که هرگز شربتی و طعامی به آن لذّت در مدّت عمر نخورده بودم، و به آن خوشبویی هیچ بوی خوش به مشام من نرسیده بود، پس سیر و سیراب گشتم و تا مدّتها مرا احتیاج به نان و آب نشد، و تا مکّه رسیدم دیگر او را ندیدم، وقت صبحی دیدم که همان شخص طواف به جا آورده از مسجد بیرون رفت، عقب وی رفتم دیدم خدم و حشم (3) 445 و موالی و احباب (4) 446 گرد او را گرفتهاند و از هر طرف مردم به پابوسیش میل میکنند و به سلامش تقرّب میجویند و به زیارتش اقدام مینمایند، از کسی پرسیدم که این کیست، گفت: نمیدانی؟! این موسی بن جعفر علیهما السلام است. گفتم آن طور عجایبی البتّه باید از این قسم سیّدی باشد (5) 447.
و هر یکی از ائمّه طاهرین علیهم السلام مکرّراً حجّ نمودهاند که به مناسبت مقام، اشاره به بعضی خواهد شد ولکن چنانچه از اخبار مُستفاد (6) 448 میشود که قائم آل محمّد صلی الله علیه و آله در هر موسم حجّ، در مکّه حاضر میباشد؛ چنانچه روایت است از احمد بن راشد که او از بعضی از برادران خود که از اهل مداین بودند روایت کرد و گفت که:
1- - سُؤْر: نیمخورده و پسمانده اطعمه و اشربه. لغت نامه.
2- - سَویق: شیرینی. لغت نامه.
3- - حَشَم: خدمتکاران. لغت نامه.
4- - احْباب: جمع حبیب. لغت نامه.
5- - بحار 48/ 80 ب 4 ح 102؛ کشفالغمّة 2/ 213؛ مستدرک 3/ 255 ب 15 ح 3521- 6 (بطور مختصر).
6- - مُسْتَفاد: فائده گرفته، سود بُرده. لغت نامه.
ص: 94
من و رفیق دیگر به حجّ رفته بودیم، در موقف عرفات جوانی دیدیم که نشسته و احرام پوشیده بود که ما او را به صد و پنجاه دینار طلا قیمت کردیم، و نعلین زرد در پا داشت که مطلقاً غبار بر او ننشسته و اصلًا اثر سفر بر او نمینمود، پس دیدم که سائلی نزدآن جوان رفت و از او طلب نمود، آن حضرت از زمین چیزی برداشته به او داد و آن سائل دعای بسیار کرد، بعد از آن، آن جوان از آن موضع برخاست (1) 449 و ما به نزدیک سائل آمدیم، پرسیدیم که: آن جوان به تو چه داد؟ گفت: طلایی؛ پس، از جیب خود بیرون آورده به ما نشان داد، قطعه طلا به هیئت سنگی، به مقدار بیست مثقال طلا بود، با رفیق خود گتم: یقین که این جوان صاحبالزّمان علیه السلام بود ما او را نشناختیم. از بعضی مردم پرسیدیم که جوانی چنین در موضعی نشسته بود، بلکه شما او را بشناسید، گفتند:
به خصوص نمیدانیم، امّا اینقدر معلوم ما شده که جوانی است علوی، همه ساله به حجّ میآید (2) 450.
علی بن ابراهیم بن مهزیار که از اجلّه (3) 451 است میفرماید که: بیست سال به حجّ رفتم و ضمناً رجای زیارت حجّةاللَّه علیه السلام را داشتم ولی میسّر نمیشد، شبی در خواب صدایی شنیدم که: یابن مهزیار، امسال به حجّ بیا که به مقصود میرسی! از این خواب خوشحال شده، با رفیقی چند عازم مکّه شدم و تا مکّه در هر مکان متفحّص شدم، اثری ظاهر نشد، تا آنکه شبی در مسجدالحرام خلوت نموده مشغول عبادت بودم، ناگاه جوانی ملیح در طواف دیدم که دو بُرد یمانی پوشیده، چون نزدیک او رسیدم گفت: از کدام دیاری؟
گفتم: از اهوازم، گفت: ابن الخصیب را میشناسی؟ گفتم: وفات نموده. به رحمت او را یاد کرد، پس فرمود: علی بن مهزیار را میشناسی؟ گفتم: من همانم! فرمود: خوش آمدی یا اباالحسن، چه کردی آن علامت را که میان تو و عسکری علیه السلام بود؟ گفتم: با من
1- - عبارت متن «برخواست». م.
2- - کافی 1/ 332 ح 15؛ مستدرک 3/ 241 ب 4 ح 3482- 6 (بطور مختصر) و 8/ 49 ب 30 ح 9046- 2؛ بحار 52/ 59 ب 18 ح 43؛ الخرائج 2/ 694.
3- - اجِلَّه: جمع جلیل؛ جلیل: بزرگوار، بزرگقدر. لغت نامه.
ص: 95
است فرمود: بیرون آور. پس بیرون آوردم انگشتری نیکویی را که در او نقش بود محمّد و علی (و به روایت دیگر: یا اللَّه یا محمّد یا علی)، چون نظرش بر آن افتاد به غایت گریه کرده فرمود: خدا رحمت کند تو را یا ابامحمّد، بتحقیق که تو امام عادل بودی، ابن الأئمّه و ابوالامام. پس فرمود: بعد از حجّ چه مطلب داری؟ گفتم که: حجّةاللَّه را طلب مینمایم. فرمود: به مطلب خود رسیدهای، او مرا بسوی تو فرستاد. برو در منزل خود مهیّای سفر باش و این مطلب را مخفی دار، چون ثلث شب شود بیا بسوی شعب بنی عامر که به مطلب خود خواهی رسید. علی بن مهزیار میگوید: من به فرموده او عمل کرده آن جوان را در شعب دیدم، فرمود: بیا خوش آمدی. پس با او مشغول رفتن شدم، از منی و عرفات گذشتیم تا اینکه صبح طالع شد، نماز صبح را خوانده سوار شدیم و تا بالای عقبه رفتیم، گفت: نظر کن که چه میبینی؟ نظر کرده خیمه سبزی دیدم که در اطرافش گیاه بسیار داشت و نور از آن خیمه به آسمان تُتق میکشید (1) 452، چون از عقبه بیرون رفتم فرمود که پیاده شو. چون پیاده شدم فرمود: دست از مهار شتر بردار؛ گفتم: به که سپارم؟ گفت: این حرم است، داخل این نمیشود مگر ولیّ خدا. چون نزد خیمه رسیدیم گفت: در اینجا باش تا اذن تحصیل کنم. بعد از مدّتی آمده گفت: مأذونی. چون داخل خیمه شدم دیدم آن حضرت علیه السلام نشسته روی نمدی، و بر بالشی تکیه فرموده، سلام کردم جواب فرمود، دیدم که نور از پیشانی مبارکش ساطع است مانند ستاره درخشان. پس احوال محبّان را یک یک پرسیدند، من ظلم بنی عبّاس را که در باره ایشان دارند عرض کردم، فرمود: روزی خواهد شد که شما مالک آنها خواهید بود و ایشان در دست شما ذلیل خواهند بود. پس چند روز خدمت آن حضرت مانده مسائل مشکله از آن جناب سؤال میکردم و مشمول مراحم عّلیهاش (2) 453 میگشتم، آنگاه مرا مرخّص فرمود که به اهل خود معاودت (3) 454 نمایم؛ وقت وداع، زیاده از پنجاه
1- - تُتُق کشیدَن: پرده کشیدن. لغت نامه.
2- - عَلِیَّه: بلندمرتبه و رفیعالقدر و بلند و بالا. لغت نامه.
3- - مُعاوَدَت: بازگشتن. لغت نامه.
ص: 96
هزار درهم با خود داشتم، خدمت آن حضرت بردم التماس زیاد نمودم که قبول فرماید، تبّسم نموده فرمود که: استعانت بجو با این پولها در برگشتن بسوی وطن خود که راه دور در پیش داری و دعای بسیار در حقّ من فرمود (1) 455.
الفصلُ التّاسِع در بعضی آداب و وظایف حجّ کننده
کسی که اراده حجّ میکند باید در وقت توجّه به جانب حجّ، مراعات چند امر را بکند:
اوّل آنکه نیّت خود را از برای خدا خالص کند، بنحوی که شائبه (2) 456 هیچ غرضی از اغراض دنیویّه در آن نباشد، پس نهایت احتیاط کند که مبادا در خفایای دل او نیّت دیگر باشد: از ریا، و یا احتراز از مذمّت مردم به سبب نرفتن حجّ، و یا قصد تجارت و شغل دیگر. چه، همه اینها عمل را از قربت و اخلاص خالی میکند و مانع از مراتب ثواب موعود میگردد، و چه احمق کسی است آنکه متحمّل اینقدر زحمات شده، بجهت خیالات فاسده خود بجز خسران فایدهای و ثمری نبرد.
دوّم آنکه از گناهانی که کرده توبه خالص کند، و از حقّ النّاس خود را بریء الذّمّه (3) 457 سازد و چنان تصوّر کند که از این سفر برنخواهد گشت، و وصیّت خود را مضبوط سازد و آماده سفر آخرت شود؛ چه، غرض اصلی این سفر نیز از جمله تدارک خانه آخرت است و تمام محبّت دنیا و اهل و عیال را از دل بیرون کند.
سوّم باید علی الدّوام (4) 458 در فکر و خیالات نفقه و تعلّم مسایل حجّ باشد، جهت اینکه
1- - (با اندکی تغییر) بحار 52/ 9 ب 18 ح 6؛ الخرائج 2/ 785 ب 5.
2- - شائِبَه: آمیختگی، آمیزش چیز بد در چیز بهتر. لغت نامه.
3- - بَریءُ الذِّمَّه: آنکه تعهدی یا دینی بر عهده ندارد، فراغ ذمّه یافته. لغت نامه.
4- - عَلَی الدَّوام: همیشه، پیوسته. لغت نامه.
ص: 97
حجّ عملی است قلیل الابتلاء، و عبادتی است که همیشگی به فعل نمیآید که تا مسایل آن مثل مسائل عبادات دیگر (چون نماز و روزه) در نظر باشد؛ نه اینکه اوقات خود را به تماشا و سیاحت صرف نموده و از مذاکره لوازم حجّ غافل شده، عنداللّزوم (1) 459 حیران و سرگردان مانده، عمل خود را ناقص کرده و زحماتش را وِزرِ (2) 460 وبالِ (3) 461 خود گرداند و کورکورانه داخل مکّه شده و همان طور خارج بشود، مثل آن حاجی بیچاره که بعد از مراجعت از مکّه از او پرسیدند که حجرالاسود را دیدی؟ گفت: بلی، در مکّه دیدم، دکّان بقّالی داشت و به او بیع و شری (4) 462 هم کردیم! گفتند: جناب حاجی، حجرالاسود سنگی است سیاه! گفت: بلکه بعد از من در معاملهاش خیانت کرده، کم فروخته خدا او را مبدّل به سنگ فرموده!! پس این کسی است که اصلًا اعتنا به مسائل و لوازمات حجّ ننموده و نتیجهاش این بود که معلوم شد.
نظیر و برادر این است در جهل، کسی که ترک مسائل لازمه نموده پی مطالب بیفایده و بیثمر میرود، مثل آن مرد مقدّس بیچاره که در مجلس موعظه نشسته استماع نصایح واعظ میکرد، در اثنای موعظه خواست که به کمالات خود بیفزاید، از واعظ پرسید که: آقا اسم زن شیطان چیست؟ واعظ گفت: اسم زن او را بلند نمیتوان گفت، نزدیک بیا تا آهسته بگویم، چون آن کس بالای منبر آمد، واعظ دهن به گوش او گذاشته گفت: فلان فلان شده! دیگر مطلبی نداری که سؤال کنی؟! در عروسی او نبودهام و عقد او را نخواندهام!! چون آن شخص برگشته در جای خود نشست رفقایش پرسیدند که چه بود اسم زن شیطان، گفت: از خودش بپرسید!
چهارم ملاحظه نکند سنگ و گل بودن خانه خدا را، بلکه متذکّر باشد شأن و عظمت و بلندی رتبه او را که خلّاق عالم زایران را زایر خود قرار داده، و به منزله این است کأ نّه، العیاذباللَّه، بلاواسطه و بلاحجاب، با حضرت کبریایی به مقام مکالمه آمده، نه اینکه مثل آن حاجی بیچاره که بعد از معاودت از او سؤال میکنند که به کجا رفتی و آمدی؟ جواب گفت که: یک سال زحمت بیهوده کشیدیم به مکّه رفتیم، خدا که در خانهاش بسته بود و
1- - عِندَاللُّزوم: هرگاه لازم شود. لغت نامه.
2- - وِزْر: بزه، بار گناه، گرانی. لغت نامه.
3- - وَبال: دشواری، سختی، عذاب. لغت نامه.
4- - بیع و شری: خرید و فروش، داد و ستد. م.
ص: 98
هرچه داشتیم عربهای برهنه بیابانی از ما گرفتند، برگشتیم!
پنجم دل خود را فارغ سازد از هر چیزی که در راه یا در مقصد دل او را مشغول سازد و احوال را منقلب و خاطرش را پریشان کند، که بالاخره موجب ارتکاب معاصی (1) 463 و هلاک دنیا و آخرت او باشد؛ چنانچه بشر بن مفصل (2) 464 میگوید که: به حجّ میرفتم، در اثنای راه از نزدیکی قبله (3) 465 عبور میکردیم، شخصی از آنهایی که به آنجاها بلدیّت (4) 466 داشت گفت که: در این قبله زنی هست که شخص مارزده را معالجه میکند و خودش در غایت صاحب حسن و جمال است. پس تمامی رفقا دوست داشتیم دیدن آن زن را، و دیدن آن هم بی وسیله ممکن نبود؛ پس، از راه حیله، پای یکی از رفیقان را با چوبی مجروح ساخته و با چیزی پیچیده آوردیم به همانجا که زن سکنی داشت، و احوال را خبر داده، ناگاه دیدیم که زنی مثل آفتاب از افق خیمه طلوع کرد، پس همان زن آمده زخم را نگاه کرده گفت که این را مار نزده ولیکن پایش مجروح شده با چوبی که مار زهر خود را به آن ریخته، و این معالجهپذیر نیست، پس زمانی که آفتاب بلند شد میمیرد. چنانچه گفته بود همان طور شد؛ پس، از این قضیّه تعجّب کردیم (5) 467: خَسِرَ الدُّنیا وَ الآخرة ذلک هو الخسرانُ الْمُبین.
ششم سعی کند که توشه سفر و خرجی راه او از مَمرّ (6) 468 حلال باشد، و اموال مردم را از اموال خود برداشته، بدون ملاحظه حلال و حرام نرود جهت اینکه:
اوّلًا خداوند عالم اعمال حسنه را از اهل تقوی قبول میکند،
و در ثانی اگر هم خیال داشته باشد که بعد از برگشتن ادا بکند باز خلاف کرده به دو جهت: اوّل آنکه ادای حقّ النّاس مقدّم است بر سایر واجبات به حسب امکان، و ثانیاً به حیات خود اعتبار نکند، بلکه رفت و برنگشت؛ چنانچه یک نفر از اراده کنندگان حجّ به
1- - مَعاصی: جمع معصیت، گناهها. لغت نامه.
2- - در «بحار» نام این شخص «بشر بن الفضل» ذکر شده است. م.
3- - «قِبْلِه» دهی است از بخش چوار شهرستان ایلام؛ و «قِبلَه» دهی است از دهستان حومه بخش مرکزیشهرستان شیراز. لغت نامه.
4- - بَلَدِیَّت: معرفت، شناسایی، آگاهی. لغت نامه.
5- - (با اندکی تغییر) بحار 61/ 278 ذیلح 43.
6- - مَمَرّ: گذرگاه، راه. لغت نامه.
ص: 99
کسی مبلغی قرض داشت و ادا نکرده اراده سفر مینمود، مرد طلبکار آمده مطالبه حقّ خود نمود و گفت: تا حقّ من را ندادهای راضی نیستم به رفتن تو. و گفت: بلکه رفتی و برنگشتی. حاجی گفت: وقتی که من مردم بگذار از تو هم مبلغی رفته باشدی!
خر عیسی گرش به مکّه برندچون بیاید هنوز خر باشد (1) 469
هفتم آنکه به مخارج راه وسعت دهد و با طیب نفس و گشادهرویی بذل و انفاق نماید، بخل و تبذیر از خود دور کند، بجهت آنکه هر چه در آن راه صرف کند انفاق فی سبیلاللَّه است؛ مقصود این است که: نه اینکه لوازم اطعمه و اشربه خود را رنگین کرده شکمپرستی نماید بلکه غرض آن است که از فقرا و مساکین و عاجزین و واماندگان حجّاج دستگیری و اعانت نماید.
فِی الحدیث: رسولخدا صلی الله علیه و آله فرموده:
«الحَجُّ الْمَبْرورِ لَیْسَ لَهُ أجْر إلَّاالْجنَّة»
، یعنی:
نیست برای حجّ اجر و مزد مگر بهشت. عرض کردند: یا رسولاللَّه، چند چیز است بر حجّ؟ فرمود:
«طیبُ الْکَلامِ وَ إطعامُ الطَّعامِ»
، یعنی: در آن راه، نیکو و پاکیزه کردن کلام و احتراز از لغو و بیهوده گویی، و اطعام نمودن بر مستحقّین (2) 470.
چه خوش بخت و سعید (3) 471 است آن مردی که مال او در راه خیر مصرف شود مطلقاً، چه خود به حجّ رفته باشد یا نه، چنانچه نوشتهاند که علیّ بن یقطین، وزیر هارون، ممکنش نبود که خودش به مکّه رود و سوق (4) 472 هَدی (5) 473 کند، بعضی سالها دیده شد که سیصد نفر و در بعضی از سنوات پانصد و پنجاه نفر از جانب خود نایب گرفته و به مکّه میفرستاد؛ اقلّ آنها را هفتصد دینار و اکثر آنها را ده هزار دینار اجرت داده، و در روایتی به نظر رسیده که مقصودش ایصال آن اموال بود به مستحقّش، و استنابه حجّ (6) 474 را وسیله
1- - کلیّات سعدی/ 153.
2- - مستدرک 8/ 62 ب 41 ح 9078- 10؛ عوالیاللآلی 4/ 33 ح 117 (با اندکی تغییر).
3- - عبارت متن «مرد سعید». م.
4- - عبارت متن «در سوق». م.
5- - هَدْیْ: آنچه به حرم برده شود از چارپایان، و گویند آنچه برای قربان کردن برند. لغت نامه.
6- - عبارت متن «حجر». م.
ص: 100
این معنی کرده بود (1) 475.
هشتم آنکه در این سفر هر قدر زحمت بدنی و مشقّت جانی و صدمات مالی وارد شده باشد باید مرد حاجّ متحمّل شده و به مقام انزجار آمده، بعضی کلمات نگوید که باعث انخطاطِ (2) 476 رُتبت (3) 477 و نقصان اجر باشد، بلکه صبر نموده بر خود گوارا بداند که خداوند احدیّت از عوض دادن عاجز نیست، خواه در دنیا و خواه در آخرت؛ چنانچه مروی است که یکی از اکابِرِ (4) 478 تجّار گوید که: سالی عزم خانه کعبه نمودم و همیانی که هزار دینار طلا و جواهر در آن بود به میان بسته بودم، در منزلی از منازل بجهت قضای حاجت نشستم و همیان از میان گشاده شده میافتد، وقتی ملتفت شدم که مقداری راه رفته بودم و مراجعت ممکن نبود، تن به قضای الهی دادم و شکر کردم که یقین باعث قبول حجّ من خواهد شد. چون به ولایت خود برگشتم روزگار بنا به عادت خود بیوفایی کرد و همه اموال از دستم رفت و عزّت به ذلّت مبدّل گردید، از خجالت مردم و شماتت ایشان جلای وطن نموده (5) 479 اهل بیت خود را برداشته رفتیم تا به دهی رسیدیم و در کاروانسرایی منزل کردیم، شب تاریک بود و باران سخت میبارید، عیال من هم حامله بود، از قضا آنجا وضع حمل نمود، به من گفت: ای مرد، برو چیزی طلب کن که قوت من باشد وگرنه جانم در تلف است! من در آن شب تاریک، افتان و خیزان به دکّان بقّالی رسیدم، از مال دنیا یک دانگ نیم نقره داشتم، بسیار زاری کردم تا بقّال در دکّان را گشوده و به آن نقره قدری دوشاب (6) 480 و روغن زیتون گرفتم، چون نزدیک کاروانسرایی
1- - (با اندکی تغییر) مستدرک 8/ 73 ب 15 ح 9104- 1 و 9105- 2؛ رجالالکشی/ 434 ح 820 و 824.
2- - انحِطاط: پست شدن، به پستی گراییدن. لغت نامه.
3- - رُتْبَت: رتبه و پایه و منزلت. لغت نامه.
4- - اکابِر: جمع اکبر، بزرگان. لغت نامه.
5- - جَلا دادَن: تبعید کردن، اخراج بلَد کردن. لغت نامه.
6- - دوشاب: شیره انگور. لغت نامه.
ص: 101
رسیدم، پایم لغزیده افتادم و آنچه در دست من بود ریخت و ظرف هم بشکست، از غایت اندوه و غم به تضرّع و زاری درآمدم و خدا را شکر میکردم و اشکم میریخت، در آن نزدیکی سرایی بود عالی، مردی از دریچه سر بیرون کرد و از احوال من پرسید، قصّه خود را به آن مرد گفتم، گفت: این همه گریه و زاری برای یک دانگ نیم نقره است؟! محنت من از این شماتت (1) 481 بیشتر شد لکن صبر کردم، گفتم: ای مرد، خدا داناست که مال دنیا پیش من قربی نداشت، امّا آنکه خود و زن و فرزند از گرسنگی خواهیم مرد وگرنه به خدا قسم در سفر حجّ همیانی زر و جواهر چند از من فوت شد و اصلًا خاطر من مشوّش نگردید، از خدا بترس و من را سرزنش مکن تا به چنین بلا مبتلا نشوی! چون آن مرد این سخن را شنید گفت: چگونه همیانی بود که از تو فوت شده؟
من دیگر باره به گریه درآمدم که: در چنین حالی من را سخریّه (2) 482 و استهزا میکند، چه فایده از بیان کردن همیان و حال آنکه چند سال از فقدان آن گذشته؟! پس روان شدم، مرد من را آواز داد، ایستادم، گفت: باید من را از شرح همیان مطّلع سازی و الّا از دست من خلاص نمیشوی! پس، بجز بیان چارهای نیافته، کما یَنبغی (3) 483 احوالات را نقل کردم، گفت: ای درویش غم مخور. و من را به سرای خود درآورد و کس به طلب اهل و عیال من فرستاد و به حرم خانه خود برد و لباس نو به من پوشانید و گفت: چند روز در اینجا باش تا زنت رو به صحّت شود، پس من ده روز آنجا ماندم، و ما را محبّت زیاد میکرد، پس بعد از آن گفت: چه کار توانی کرد؟ گفتم: تاجر بودم و در عمل تجارت و معامله بصیرتی دارم، گفت: تو را سرمایه دهم تا به شراکت من تجارت کنی. قبول کردم؛ دویست دینار به من داده مشغول تجارت شدم، بعد از مدّتی آنچه حاصل شده بود آورده پیش او نهادم، چون حال من بر او معلوم شد، در خانه رفته همیانی آورده پیش من گذاشت، چون نیک نگاه کردم دیدم همان همیان من است که از من گم شده بود، از غایت شادی نتوانستم چه کنم، گفتم: مگر تو فرشتهای؟ گفت: نه، من مال تو را پیدا کرده بودم و چند سال است به رنج تمام آن را نگاه داشتم، در شب اوّل خواستم بدهم، ترسیدم که از شادی هلاک شوی! پس او را دعای خیر نموده، به دولت رسیدم.
1- - شَماتَت: شاد شدن به خرابی کسی. لغت نامه.
2- - سُخْرِیَّه: فسوس، نادان شمردن و سبک داشتن کسی را. لغت نامه.
3- - کَمایَنْبَغی: چنانکه سزاوار است. لغت نامه.
ص: 102
نهم آنکه در وقت سفر خوش خلق و گشادهرو و شیرین کلام باشد، و مدارا و رفتار را با اهل قافله و رفقا و جَمّال (1) 484 و سایرین پیشه خود قرار دهد، و به هر چیز مختصری به مقام ایرادگیری و مؤاخذه نیاید، و متحمّل زحمات رفقا باشد؛ از هر جهت چابکی کرده کار خود را پیش ببرد، و کَلِ (2) 485 دیگران نباشد، و از لغو گفتن و خروج از طاعت و جِدال (3) 486 و خصومت پرهیز کرده، خود را نگاه دارد، چنانچه خداوند در کلام مجیدی میفرماید: ی فَلا رَفَثَ وَ لافُسُوقَ وَ لاجِدالَ فِی الْحَجِی (4) 487، و تمامی این صفات مذمومه، منافی است و ضدّ است با غرض شارع از حجّ، و مشغول کننده است انسان را از اعمال خیر ....
دهم آنکه ژولیده و متواضع و مُنکسِر (5) 488 باشد، و خود را در راه زینت ندهد و میل به اسبابی که باعث فخر و خودنمایی است ننماید، و اگر تواند پیاده رود، خصوصاً در مشاعر معظّمه یعنی از مکّه به من و مشعر و عرفات، به شرط آنکه مقصود او از پیاده رفتن صرفه (6) 489 اخراجات (7) 490 نباشد بلکه غرضش زحمت و مشقّت در راه خدا باشد، و اگر مقصود صرفهای باشد و وسعت هم داشته باشد، سواری بهتر است، و همچنین از برای کسی که پیادهروی باعث ضعف از عبادت و دعا شود سواری بهتر است.
یازدهم آنکه مُرافَقت (8) 491 بکند با مرکب و دابّه (9) 492 خود، و زیاده از تحمّل آن حیوان صامت بار نکند، بلکه اهل معنی در بالای دابّه نمیخوابند مگر یک خواب سبک و کمی، و سنّت است که صبح شام پایین آمده قدری آن حیوان را راحت بکند، و در هر حالت ملاحظه آن حیوان کرده، رحم او بکند در اکل و شربش تا اینکه بجهت ظلم بر آن
1- - جَمّال: شتروان، اشتربان، ساربان. لغت نامه.
2- - کَلّ: مرد گرانجان بیخیر، ثقل و گرانی. لغت نامه.
3- - جِدال: خصومت کردن با کسی. لغت نامه.
4- - بقره/ 196.
5- - مُنْکَسِر: شکسته و قابل شکستن و شکننده. لغت نامه.
6- - صَرفَة:: بخل و تنگی در خرج. لغت نامه.
7- - اخْراجات: جمع اخْراج، وجه معاش. لغت نامه.
8- - مُرافَقَت: همراهی و رفاقت کردن. لغت نامه.
9- - دابَّة: هر حیوان که بر زمین راه رود و غالب اطلاق آن بر چهارپایه شود که به آن سوار شوند یا بار کشند. لغت نامه.
ص: 103
حیوان، از قانون عدل و عدالت بیرون نرود.
دوازدهم آنکه هر روز بر فقرا اطعام کرده و تصدّق نماید (1) 493 که باعث رفع بلیّه و زیادی عمر و قبول افتادنِ عمل و محفوظ بودن جان و مالش باشد؛ چنانچه از قاسم بن محسن روایت نمودهاند که گفت: میان مکّه و مدینه در یکی از منازل، اعرابی گرسنه دیده نانی به او دادم، چون رفت بادی عجیب به هم رسید و عمّامه من را برد و ندیدم به کجا و به کدام طرف برد، چون به مدینه آمدم و خدمت حضرت جواد علیه السلام رسیدم بی آنکه با او حرفی زنم فرمود که: ای قاسم، عمّامه تو را باد برد؟ گفتم: بلی یابن رسولاللَّه صلی الله علیه و آله. به غلام اشاره فرمود که عمّامه قاسم را بیاور، چون آورد دیدم عمّامه من است، پرسیدم: یابن رسولاللَّه صلی الله علیه و آله، این به دست شما چون افتاد در این راه دور و دراز؟
فرمود که: چون در آن منزل به آن اعرابی تصدّق نمودی حقّتعالی به موجب آیه ی انَّ اللَّهَ لا یُضیعُ اجْرَ الُمحْسِنینَی (2) 494، عمّامه تو را به تو ردّ فرمود (3) 495.
بدیهی است که این، یک فایده بود از فواید دنیویّه تصدّق فی اللَّه (4) 496، ولکن جزای اخروی عنداللَّه است که چقدر ثواب و ارتفاع درجه خواهد شد در آخرت؛ هنیئاً له (5) 497 ....
تبصرة: از عبداللَّه مبارک منقول است که گوید: سالی به حجّ میرفتم از قافله عقب ماندم، در بین راه زنی را دیدم تنها در صحرا نشسته میگوید: ی امَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ اذا دَعاهُی (6) 498، عبداللَّه گوید: همینکه این را شنیدم نزد وی رفته پرسیدم: کیستی؟ این آیه را خواند: ی قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (7) 499 ی (8) 500، سلامش کردم گفت: ی سَلامٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَی (9) 501، پرسیدم تو جنّی یا انس؟ گفت: ی وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی ادَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فی الْبَرِّ و الْبَحْرِی (10) 502، گفتم: از کجا میآیی؟ گفت: ی یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِی (11) 503،
1- - تَصَدُّق: صدقه دادن. لغت نامه.
2- - هود/ 115.
3- - بحار 50/ 47 ب 3 ح 25؛ الخرائج 1/ 377 ب 10؛ کشفالغمّة 2/ 367.
4- - صدقه دادن در راه خدا. م.
5- - گوارایش باد. م.
6- - نمل/ 62.
7- - عبارت متن «تَعْلَمُونَ». م.
8- - زخرف/ 89.
9- - انعام/ 54.
10- - بنیاسرائیل/ 70.
11- - طارق/ 7.
ص: 104
گفتم: به کجا میروی؟ گفت: ی مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً اخْریی (1) 504، گفتم: سؤال من آن است که از کدام شهر میآیی؟ گفت: ی سُبْحانَ الَّذی اسْری بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَی الْمَسْجِدِ الْاقْصیی (2) 505، گفتم: به کجا میروی؟ گفت: ی وَ للَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ الَیْهِ سَبیلًای (3) 506، گفتم: پس تنها در این صحرا چه کار میکنی؟
گفت: ی وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِیَ لَهُی (4) 507، گفتم: چند روز است در این صحرا هستی؟
گفت: ی ثَلاثَ لَیالٍ سَوِیّاًی (5) 508، گفتم: پس مونس تو که شده؟ گفت: ی وَ هُوَ (6) 509 مَعَکُمْ ایْنَ ما کُنْتُمْی (7) 510، گفتم: پس در این چند روز طعام چه خوردی؟ گفت: ی هُوَ یُطْعِمُنی وَ یَسْقینِ (8) 511 ی (9) 512، گفتم: با چه چیز وضو گرفتهای اینجا که آب نیست؟! گفت: ی فَلَمْ (10) 513 تَجِدُوا مآءً فَتَیَمَّمُوا صَعیداً طَیِّباًی (11) 514، گفتم: نزد من طعام هست، میل داری بدهم؟ گفت:
ی وَ اتِمُّوا الصِّیامَ الَی اللَّیْلِی (12) 515، گفتم: ماه رمضان که نیست، چه روزه است که گرفتهای؟
1- - طه/ 55.
2- - بنیاسرائیل/ 1.
3- - آل عمران/ 97.
4- - اعراف/ 186.
5- - مریم/ 10.
6- - عبارت متن «وَ اللَّهُ». م.
7- - حدید/ 4.
8- - عبارت متن «یَسْقینی». م.
9- - شعراء/ 79.
10- - عبارت متن «فَانْ لَمْ». م.
11- - نساء/ 43؛ مائده/ 6.
12- - بقره/ 187.
ص: 105
گفت: ی وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً فَهُوَ خَیْرٌ لَهُی (1) 516، گفتم: روزه واجبی که نیست، افطار عیب ندارد، گفت: ی وَ انْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْی (2) 517، گفتم: مثل سایر مردم چرا تکلّم نمیکنی؟ گفت: ی ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ الَّا لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌی (3) 518، گفتم: از کدام قبیلهای و از کدام طایفه هستی؟
گفت: ی وَ لاتَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ انَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ اولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْئُولًای (4) 519، گفتم: خطا کردم، من را حلال کن گفت: ی لاتَثْریبَ عَلَیْکُم الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْی (5) 520، پس دیدم به آرامی میرود، گفتم: شتاب کن در رفتن! گفت: ی لایُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً الَّا وُسْعَهای (6) 521، گفتم: میخواهی تو را به شتر خود سوار کنم و به آن قافله رسانم؟ گفت: ی وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُی (7) 522، گفتم: بیا ردیف من باش، گفت: ی لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ الَّا اللَّهُ لَفَسَدَتای (8) 523، پس، از شتر پایین آمده، شتر را خوابانیده او را تکلیف کردم به سوار شدن، گفت: ی قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ ابْصارِهِمْی (9) 524، پس چشم خود را پوشیدم، خواست سوار شود شتر نفرت کرده لباس او را به دهنش خایید، گفت:
ی ما اصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبما کَسَبَتْ ایْدیکُمْی (10) 525، گفتم: صبر کن تا شتر را ببندم، گفت:
ی فَفَهَّمْناها سُلَیمانَی (11) 526، پس شتر را بستم برای او؛ سوار شده گفت: ی سُبْحانَ الَّذی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنینَی (12) 527، پس از زمام شتر گرفته شروع به راه رفتن نمودم، و در اثنای راه سؤال کردم که اسمت چیست؟ گفت: ی ارْجِعی الی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةًی (13) 528، گفتم: من را به برادری قبول کن! گفت: ی انَّمَا الْمُؤْمِنُونَ اخْوَةٌی (14) 529. پس، عبداللَّه میگوید که سعی میکردم و صیحه میکشیدم (15) 530 که خود را به قافله رسانم، گفت: ی وَ اقْصِدْ فی مَشْیِکَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَی (16) 531، پس من به آرامی رفته و به آهستگی شعر میخواندم، گفت:
1- - بقره/ 184.
2- - بقره/ 184.
3- - ق/ 18.
4- - اسراء/ 36.
5- - یوسف/ 92.
6- - بقره/ 286.
7- - بقره/ 197.
8- - انبیاء/ 22.
9- - نور/ 30.
10- - شوری/ 30.
11- - انبیاء/ 79.
12- - زخرف/ 13.
13- - فجر/ 28.
14- - حجرات/ 10.
15- - صَیْحَه کشیدن: صیحه زدن، فریاد کشیدن. لغت نامه.
16- - لقمان/ 19.
ص: 106
ی فَاقْرَؤُوا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرانِی (1) 532، گفتم: وَ لَقَدْ اوتیتِ خَیْراً کَثیراً (2) 533، گفت: ی وَ ما یَذَّکَّرُ (3) 534 الَّا اولُو الْالْبابِی (4) 535، پس من این را شنیده گفتم: ای سیّده بگو که شوهر داری یا نه؟
گفت: ی یا ایُّهَا الَّذینَ امَنُوا لاتَسْئَلُوا عَنْ اشْیاءَ (5) 536 ان تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْی (6) 537، گفتم: پندی ده من را، گفت: ی مَنْ اعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَانَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکاًی (7) 538، در اثنای راه پشتهای دیده گفت: ی الْحَمْدُ للَّهِ الَّذی اذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَی (8) 539، ناگاه از دورن قافلهای نمایان شد، سؤال کردم که در این قافله چه داری؟ گفت: ی الْمالُ وَ الْبَنُونُ زینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیای (9) 540، سؤال کردم که پیشه و حرفه اولاد تو چیست؟ گفت: ی عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَی (10) 541، دانستم که ایشان دلیل حاجّند (11) 542، گفتم: اسم پسرهایت چیست؟ گفت: ی وَ اتَّخَذَ اللَّهُ ابْراهیمَ خَلیلًای (12) 543، ی وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسی تَکْلیماًی (13) 544، ی یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍی (14) 545، پس میان قافله صدا زدم: یا ابراهیم، یا موسی، یا یحیی. ناگاه سه جوان خوشسیما دیدم که به طرف ما آمدند، شناختم که پسرهای او هستند، پس مادر خودشان را به منزل بردند، پس زن گفت: ی فَابْعَثُوا احَدَکُمْ بِوَرَقِکُمْ هذِهِ الَی الْمَدینَةِ فَلْیَنْظُرْ ایُّها ازْکی طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُی (15) 546، پس یکی از ایشان رفته، طعامی گرفته حاضر ساخت، زن گفت: ی کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً بِما اسْلَفْتُمْ فِی الْأیَّامِ الْخالِیَةِی (16) 547، پس طعام را خوردیم، زن به فرزندان خود رو کرده گفت: ی یا ابَتِ اسْتَأْجِرْهُ انَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأمینُی (17) 548، فهمیدم که میخواهد به من اجرت بدهد، پس بعضی چیزها و رخت و خرما آوردند و به من تعارف کردند، زن گفت: ی وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشآءُی (18) 549، یعنی: کم است بیشتر از آن زحمت کشیدهای. پس او را وداع کرده گفتم: مرا پندی ده، گفت: ی اقْرَأْ کِتابَکَ کَفی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیباًی (19) 550. پس، از یکی از آن جوانان پرسیدم که این زن کیست که تمامی جواب حرفهای من را به آیه قرآن داد؟ گفتند: این، مادر ما، فضّه، کنیز فاطمه زهرا سلاماللَّه علیها است که سالهای سال و مدّت مدید است بغیر از آیه قرآن به چیزی تکلّم نکرده (20) 551.
در روایت است که: مالک بن دینار گوید: زمانی که مردم نقل مکان کرده بودند که
(21) 552
1- - مزّمل/ 20.
2- - اشاره است به: یوَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ اوتِیَ خَیْراً کَثیراًی؛ بقره/ 269. م.
3- - عبارت متن «یَتَذَکَّرُ». م.
4- - بقره/ 269.
5- - عبارت متن «اشْیاءٍ». م.
6- - مائده/ 101.
7- - طه/ 124.
8- - فاطر/ 34.
9- - کهف/ 46.
10- - نحل/ 16.
11- - راهنمای حاجیانند. م.
12- - نساء/ 125.
13- - نساء/ 164.
14- - مریم/ 12.
15- - کهف/ 19.
16- - الحاقّة/ 24.
17- - قصص/ 26.
18- - بقره/ 261.
19- - اسراء/ 14.
20- - (با تغییرات زیاد) بحار 43/ 86 ب 4 ذیلح 8؛ المناقب 3/ 343.
21- مولی عبدالجبار شکوئی - سیدجواد طباطبایی، مصباح الحرمین، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1384.
ص: 107
بروند به مکّه، و جمع شده بودند به محلّی که آنجا مردم را وداع کنند، زنی را دیدم ضعیف و ناتوان، بر شتری لاغر سوار، مردم او را نصیحت میکردند که برگردد و میگفتند: این شتر تو را منزل نمیرساند! نشنید و آمد و زمانی که به وسط صحرا رسیدیم در بین راه شتر خوابید و زن از قافله عقب ماند، من او را ملامت کردم که: گوش به حرف مردم چرا نکردی؟ حالا چه میکنی در این بیابان؟ جواب من را نداده سر بسوی آسمان بلند کرده گفت: خدایا نه من را در خانه خودم گذاشتی و نه به خانه خود رسانیدی، هرگاه این کار را با من کسی غیر از تو میکرد شکایت آن را نمیکردم مگر بسوی تو (یعنی از تو به کجا و پیش که شکوه کنم؟)، مالک گوید: ناگاه از طرف صحرا شخصی پیدا شد، جلو ناقه به دستش گرفته و به آن زن گفت: سوار شو! پس سوار شد و مثل برق تند رفت، و زمانی که بر مطاف رسیدیم، دیدم آن زن را که طواف میکند، پس قسم داده از او پرسیدم: تو کیستی؟ گفت: من شهرة بنت مسکة، بنت فضّة خادمه فاطمة الزّهراء سلاماللَّه علیها؛ و آن شتر که دیدی از ناقههای بهشت بود، خدا را قسم دادم به حرمت فاطمه زهرا علیها السلام، ملکی را امر فرمود آن ناقه را آورد که من پیاده نمانم (1) 553.
مروی است که: وقتی که صدّیقه طاهره، جناب فاطمه علیها السلام، از دنیا رحلت نمود، امّ ایمن قسم یاد کرد که بعد از آن خاتون معظّمه، در مدینه نباشد (جهت اینکه طاقت دیدن جای خالیِ آن خاتون را نداشت)؛ پس، خارج شد به طرف مکّه، در اثنای راه تشنگی شدید بر امّ ایمن غالب شد، دست خود را بلند کرده گفت: یا ربّ، من خدمتکار فاطمه علیها السلام هستم، از تشنگی من را میکشی؟ پس نازل کرد خلّاق عالم بر او دَلوی (2) 554 از آسمان. امّ ایمن از آب آن دلو خورده هفت سال محتاج طعام و شراب نشد، و مردم در شدّت گرما به کار سخت وامیداشتند برای امتحان، با وجود این، تشنگی بر او عارض نمیشد (3) 555.
1- - (بدون قسمت «آن شتر که دیدی از ناقههای بهشت ... الخ») در: بحار 43/ 46 ب 3 ح 46؛ المناقب 3/ 338.
2- - دَلْوْ: آوند آبکش، ظرفی که بدان آب از چاه کشند. لغت نامه.
3- - بحار 43/ 28 ب 3 ح 32؛ الخرائج 2/ 530؛ و با تغییراتی در: بحار 43/ 46 ب 3 ح 45.
ص: 108
الفصلُ العاشِر در بیان آداب سفر
فرمودهاند که: مکروه است سفر کردن در روز سیُّم و چهارم و پنجم و ششم و سیزدهم و شانزدهم، بیست و یکم، بیست و چهارم، بیست و ششم هر ماه (1) 556.
و روایت دیگر وارد شده است که: روز چهارم و ششم و بیست و یکم، برای سفر و غیر آن خوب است، و روز هشتم و بیست و سیُّم خوب نیست (2) 557. و فرمودهاند که:
ترک نموده شود سفر در هفت روز از هریک از ماههای عربی که عبارت باشد از: سیّم و پنجم و سیزدهم و شانزدهم و بیست و یکم و بیست و چهارم و بیست و پنجم (3) 558؛ چنانچه این روزها را به نظم آورده گفتهاند:
هفت روزی نحس باشد در مهیزان حذر کن تا نیابی هیچ رنج
سه و پنج و سیزده با شانزدهبیست یک با بیست چار و بیست پنج
و بهتر آن است که اجتناب نماید از سفر کردن در کوامل سال، و کوامل سال، چنانکه در حدیثی آمده است دوازده روز است، و آن عبارتست از: دوّم محرّم و دهم صفر و چهارم ربیعالاوّل و بیست و سیّم ربیعالثّانی و بیست و هشتم جمادیالاولی و دوازدهم جمادی الاخری و دوازدهم رجب المرجّب و بیست و ششم شعبان و بیست و چهارم رمضان و دوّم ماه شوّال و بیست و هشتم ذی القعده و هشتم ذی الحجّه (4) 559.
فِی الحدیث: جناب امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده که در هر سال بیست و چهار روز
1- - بحار 97/ 102 ب 1 ذیلح 2.
2- - بحار 97/ 102 ب 1 ح 3.
3- - روایات زیادی در این زمینه با اختلافِ الفاظ در بسیاری از منابع (در ابواب مسافرت)، نقل شده است، همچنین شعری که به زبان عربی شامل این مفاهیم است در (بحار 56/ 55 ب 21) و (الحدائق الناضرة 14/ 31) نقل شده است. م.
4- - (با تغییرات) مستدرک 8/ 206 ب 21 ح 9260- 8؛ بحار 56/ 55 ب 21؛ آداب سفر/ ورق 87.
ص: 109
نحس است؛ در هر ماه دو روز: در محرّم الحرام 11 و 14، و در صفر 1 و 20، در ربیع الاوّل 10 و 20، در ربیع الثّانی 1 و 11، در جمادی الاولی 10 و 11، در جمادی الاخری 1 و 11، در رجب 11 و 13، در شعبان 4 و 20، در رمضان المبارک 3 و 20، در شوّال 6 و 8، در ذی القعده 6 و 10، در ذی الحجّه 9 و 20.
و مکروه است سفر کردن در حالتی که قمر در برج عقرب باشد (1) 560، و خوب نیست سفر کردن به حساب «سکِّز یولدوز» (2) 561 در 9 و 19 و 29 هر ماه ....
بدان که: توکّل و تفویض (3) 562 به جناب اقدس الهی نمودن در جمیع امور، و استمداد از ائمّه طاهرین علیهم السلام، هر نحوستی را به سعادت مبدّل گرداند، و توسّل به آیات کریمه قرآن و ادعیه و تصدّق (4) 563، تدارک هر یک از اینها را میکند. در احادیث بسیار وارد شده که تصدّق کردن و دعا نمودن، ردّ میکند هر بلای مُبرم (5) 564 را (6) 565. حضرت صادق علیه السلام فرموده که: افتتاح کن سفر خود را به تصدّق و بیرون رو هر وقت که خواهی، بدرستی که سلامتی سفر خود را میخری (7) 566. و وظیفه این نوع از تصدّق، آن است که بدهد به اوّل فقیری که ملاقات کند او را در حال پانهادن در رکاب. و مستحب است که بگوید در حال تصدّق: «اللَّهمَّ انّی اشْتَریتُ بِهذهِ الصَّدقةِ سَلامَتی وَ سَلامَةَ سَفَری وَ ما مَعی اللَّهمَّ احْفَظنی وَ احْفَظْ ما مَعی وَ سَلِّمنی وَ سَلِّم ما مَعی وَ بَلِّغ ما مَعی بِبِلاغِکَ الْحَسنِ الجَمیلِ» (8) 567 ....
و سنّت است که با عمّامه بیرون روی و سر عمّامه در زیر حنَک (9) 568 بگردانی (10) 569؛
1- - بحار 56/ 54 ب 21 ح 2؛ مکارم الاخلاق/ 242 ف 1.
2- - سکز یولدوز: ترجمه تحت اللفظی این عبارت که به زبان ترکی است «هشت ستاره» است؛ اما از نظر اصطلاحی، مترادفی برای آن به دست نیامد. م.
3- - تفویض: کار به کسی بازگذاشتن. لغت نامه.
4- - تصدق: صدقه دادن. لغت نامه.
5- - مبرم: استوار؛ قضای مبرم: قضائی که اجتناب از آن ممکن نباشد. لغت نامه.
6- - وسایل 9/ 384 ب 8 ح 12296؛ بحار 93/ 137 ب 14 ذیل ح 71.
7- - بحار 97/ 103 ب 1 ح 5.
8- - بحار 73/ 236 ب 48 ح 20؛ بحار 97/ 107 ب 1 ذیل ح 12؛ الأمان/ 38 ف 11.
9- - حنک: زیر زنخ (چانه) از مردم و جز آن. لغت نامه.
10- - سرِ عمامه در زیر حنک بگردانی: یک سر عمامه را از زیر چانه بگذرانی. م.
ص: 110
بدرستی که حضرت کاظم علیه السلام فرمود که: ضامنم برای کسی که بیرون آید برای سفری و سر عمّامه را به زیر حنَک (1) 570 باشد، آنکه به او آسیبی نرسد از دزد و غرق و سوختن (2) 571.
و قدری از تربت مقدّس سیّد شهدا علیه السلام با خود بردارد، و در وقت برداشتن بگوید:
«اللَّهُمَّ هذهِ طینَةُ قَبرِ الْحُسَینِ علیه السلام وَلیّکَ وَ ابنُ ولیّکَ اتَّخَذتُها حِرزاً لِما أخافُ وَ ما لا أخافُ» (3) 572.
و با خود بردارد عقیق یمنی، تا از جمیع بلاها در حفظ و امان خدا باشد؛ ابن طاووس به روایت قاسم بن علا نقل فرموده از صافی، خادم امام علیالنّقی علیه السلام، که: رخصت طلبیدم از آن حضرت که به زیارت جدّش امام رضا علیه السلام بروم، فرمود که با خود انگشتری داشته باشی که نگینش عقیق زرد باشد و نقش نگین ماشاءاللَّه لا قوّة الّا باللَّه استغفراللَّه باشد، و بر روی دیگر نگین محمّد و علی نقش کرده باشند، چون این انگشتر را با خود داری امان یابی از شرّ دزدان و راهزنان، و برای سلامتی تو تمامتر است و دین تو را حفظ کنندهتر است ... (4) 573.
و مستحبّ است که چون مسافر اراده سفر نماید غسل کند پیش از بیرون رفتن، و دو رکعت نماز بخواند در وقت بیرون رفتن از خانه خود: در رکعت اوّل بعد از حمد سوره توحید را بخواند و در رکعت ثانیه سوره انّا انزلناهُ را، و بعد از نماز بگوید: «اللَّهُمَّ انّی «استَودِعُکَ نَفسی وَ اهلی وَ مالی وَ ذرّیّتی وَ دنیای وَ آخِرتی وَ أمانَتی وَ خاتمةَ عَملی» (5) 574.
و مستحبّ است که جمع نماید اهل بیت و عیال خود را در خانه و بگوید: «اللَّهُمَّ انّی
1- - حَنَک: زیر زَنَخ (چانه) از مردم و جز آن. لغت نامه.
2- - الفقیه 2/ 301 ح 2519؛ وسایل 11/ 452 ب 59 ح 15238؛ بحار 73/ 232 ب 48 ح 12 و 97/ 109 ب 1 ح 18؛ الامان/ 102 ف 2؛ المحاسن 2/ 373 ب 35 ح 137؛ مکارمالاخلاق/ 120.
3- - بحار 97/ 109 ح 18؛ الامان/ 47 ف 2.
4- - (با اضافات) الامان/ 48 ف 3.
5- - کافی 4/ 283 ح 1؛ الفقیه 2/ 271 ح 2413؛ وسایل 11/ 379 ب 18 ح 15064؛ مستدرک 1/ 127 ب 15 ح 9227- 1 و 6/ 312 ب 21 ح 6888- 1؛ بحار 73/ 244 ب 48 ح 27؛ دعائمالاسلام 1/ 345؛ المحاسن 2/ 349 ب 9 ح 29؛ نوادرالراوندی/ 31.
ص: 111
استَودِعُکَ الغَداةَ نَفسی وَ مالی وَ اهلی وَ وُلْدی (1) 575 الشّاهد مِنّا وَ الغائب (2) 576 اللّهمَّ احْفظنا وَ احْفظ عَلینا اللّهمَّ اجْعَلنا فی جوارکَ اللّهمَّ لا تسلُبنا نعمَتَکَ وَ لا تغیِّر ما بِنا مِن عافِیَتِکَ وَ فَضلِکَ اللّهمَّ خَلِّ سَبیلَنا وَ احْسِن سَیرَنا وَ اعْظِم عافِیَتَنا» (3) 577، و باید به گوش راست او، کسی این آیه را بخواند: ی انَّ الَّذی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ الی مَعادٍی (4) 578، و چون خواهد که به راحلهاش (5) 579 سوار شود صدقهاش را بدهد؛ چنانچه سیّد شهدا علیه السلام چون میخواست به بعضی از مزرعههای (6) 580 خود برود، میخرید سلامتی خود را از خدا به آنچه میسّر میشد از تصدّق، و این تصدّق را در وقتی میدادند که پا در رکاب میگذاشتند، و چون خدا آن حضرت را بسلامت برمیگرداند شکر و حمد الهی نموده تصدّق میفرمودند به آنچه میسّر میشد.
و خیلی بهتر و مطلوب است که شخص به قدر امکان، هر روز تصدّق بکند، هر چند شیء قلیل باشد، که باعث سلامتی هر روز باشد؛ چنانچه وارد شده که موسی علیه السلام از جانب الهی مأمور شد که: مردی به فلان صفت است از بنی اسرائیل، او را پیدا نموده به قتل برسان. موسی علیه السلام چهل سال طلب کرده او را نیافت، پس روزی خطاب رسید که:
یا موسی، آن شخص در فلان مکان است برو او را بکش. وقتی که موسی علیه السلام بلند شد، آن مرد از خواب بیدار شده برخاست و رَغیفی (یعنی گرده نان سفیدی) از دامنش افتاد، موسی علیه السلام فرمود: من چهل سال است که تو را طلب میکنم، چرا نمیتوانستم که تو را پیدا کنم؟ عرض کرد: یا موسی، چگونه تو به من دست مییافتی، و حال آنکه من هر روز یک گرده نان صدقه میدادم؟ امروز من را خواب ربوده، رغیف در دامنم مانده بود که من را پیدا کردی.
1- - عبارت متن «وَلَدی». م.
2- - عبارت متن «النائب». م.
3- - این دعاها مجموعهای است از برخی ادعیه نقل شده برای هنگام مسافرت که در منابع ذیل بطور پراکندهمنقول است: کافی 4/ 283 ح 2؛ الفقیه 2/ 271 ح 2415؛ وسایل 11/ 380 ب 18 ح 15065 و 11/ 386 ب 19 ح 15074؛ بحار 73/ 244 و 245 ح 28 و 30.
4- - قصص/ 85.
5- - راحِلَة: ستور بارکش. لغت نامه.
6- - عبارت متن «مزرعهای». م.
ص: 112
الحاصل (1) 581: چون مسافر به راحله سوار شد، سوره انَّا انزَلناهُ و آیة الکرسی بخواند، و خواندن آیة الکرسی در همه اوقات اثر عظیم دارد، و هر قدر بیشتر بخواند مطلوبست؛ چنانچه در خبر است که: وقتی شخص یک دفعه آیة الکرسی را بخواند خلّاق عالم یک نفر ملائکه میفرستد که او را حفظ کند، و اگر دو مرتبه بخواند، دو ملائکه میفرستد، و اگر سه دفعه بخواند سه ملائکه، و اگر چهار مرتبه بخواند چهار ملائکه میفرستد که او را حفظ کنند، پس زمانی که پنج مرتبه خواند، خداوند عالم به همان ملائکهها میفرماید که: کنار شوید از او که من خودم حفظ او خواهم نمود. پس حفظ میفرماید او را از جمیع موارد اذیّت.
و مستحبّ است در هر وقتی که به راحله سوار شد بگوید: ی سُبْحانَ الَّذی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنینَ وَ انَّا الی رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَی (2) 582 (3) 583. و چون در منزل فرود آید بگوید: ی رَبِ انْزِلْنی مُنْزَلًا مُبارَکاً وَ انْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلینَی (4) 584 (5) 585. و چون کوچ کند ملائکه آن منزل را وداع نماید و بگوید: «السَّلامُ عَلَینا وَ عَلی عِبادِاللَّهِ الصّالِحین» (6) 586، و چون به سرازیر رود بگوید: «سُبحانَ اللَّه»، و چون سر به بالا رود بگوید: «اللَّهُ أکبَر»، و چون به رودخانه پایین رود بگوید: «لا إلهَ إلَّااللَّه وَ اللَّهُ أکبَر»، چون قدم بر پل گذارد بگوید: «بسمِ اللَّهِ اللَّهُمَّ ادْحَرْ عَنِّی الشَّیطانَ الرَّجیم»، چون در کشتی سوار شود بگوید: «بسمِ اللَّهِ مَجریها وَ مرسیها إنَّ رَبّی لَغَفُورٌ رَحیمٌ»، چون دریا به موج آید، به جانب چپ تکیه کرده، به
1- - الْحاصِل: در اختصار کلام استعمال میشود، یعنی مختصراً و بالجمله و القصه. لغت نامه.
2- - زخرف/ 13.
3- - در روایات بسیاری به این مطلب اشاره شده است از جمله: مستدرک 6/ 246 ب 1 ح 6802- 11؛ بحار 73/ 286 ب 53 ح 4؛ تفسیرقمی 2/ 282.
4- - مؤمنون/ 25.
5- - بحار 88/ 383 ب 4 ح 12؛ البلدالامین/ 164؛ مصباحالکفعمی/ 411 ف 37.
6- - بحار 88/ 383 ب 4 ح 12؛ البلدالامین/ 164.
ص: 113
دست راست بسوی موج اشاره کرده بگوید: «قِرّی بِقَرارِ اللَّهِ وَ اسْکنی بِسَکینةِ اللَّهِ وَ لا حولَ وَ لا قُوَّة إلّابِاللَّهِ العَلیّ العَظیم»، و در بعضی از اخبار وارد شده که در وقت تموّج (1) 587 و تلاطم دریا بگوید: «بِسمِ اللَّهِ اسْکُنْ بِسَکینَةِ اللَّهِ وَ قِرْ بَوَقارِ اللَّهِ وَ اهْدَأْ بِاذنِ اللَّهِ وَ لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ إلّابِاللَّهِ اللَّهُمَّ آنِسْ وَحشَتی وَ أعِنّی عَلی وَحْدَتی» (2) 588.
منقول است که: حضرت امیر علیه السلام فرموده: هر که از غرق شدن بترسد، بگوید: بِسمِ اللَّهِ مَجریها وَ مُرسیها إنَّ رَبّی لَغَفُورٌ رَحیمٌ بِسمِ اللَّهِ الْمَلِکِ الحَقِّ وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدرِهِ وَ الأرضُ جَمیعاً قَبضَتُهُ یَوْمَ القِیامَة وَ السَّمواتُ مَطوِیّاتٌ بِیَمینِهِ سُبحانَهُ وَ تَعالی عَمّا یُشرِکُونَ (3) 589.
و چون راه گم کند بگوید: «یا صالِحُ یا اینکه یا أباصالِحٍ ارشدُونا إلَی الطّریقِ رَحِمَکُمُ اللَّه» (4) 590. و در همه اوقات این حرز را بخواند که در محافظت آن اثر عظیم دارد:
«بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ بِسمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ مِنَ اللَّهِ وَ إلَی اللَّهِ وَ فی سَبیلِ اللَّهِ اللَّهُمَّ إلَیکَ أسلَمتُ نَفسی وَ إلَیکَ وَجَّهتُ وَجهی وَ إلَیکَ فَوَّضتُ أمری فَاحفَظنی بِحِفظِ الإیمانِ مِن بَینِ یَدَیَّ وَ مِن خَلفی وَ عَن یَمینی وَ عَن شِمالی وَ مِن فَوقی وَ مِن تَحتی وَ ادفَع عَنّی بِحَولِکَ وَ قُوَّتِکَ فَإنَّهُ لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ إلّابِاللَّهِ العَلیِّ العَظیمِ» (5) 591.
الفصلُ الحادیعَشَر در بیان احرام و آداب آن
چون کسی اراده حجّ کند باید دل خود را خالی نماید از هرچه که آن را از خدا مشغول میکند، تا حایل نشود میان او و خداوند عالم، و تمامی امور خود را به خدا
1- - تَمَوُّج: شدید شدن موج و کوهه برآوردن آب دریا، موج زدن آب. لغت نامه.
2- - (با اندکی تغییر) کافی 3/ 471 ضمن ح 5؛ بحار 73/ 243 ب 48 ضمنح 25؛ قربالاسناد/ 164 ج 3.
3- - (با تغییر اندک) بحار 10/ 97 ب 7 و 73/ 243 ب 48؛ خصال 2/ 619؛ (و با تغییر بیشتر در بسیاری از منابع).
4- - (در برخی از این منابع، عبارت آخر «یرحمکماللَّه» ذکر شده است): الفقیه 2/ 298 ح 2506؛ وسایل 11/ 443 ب 53 ح 15211؛ بحار 60/ 72 ب 2 ح 18 و 73/ 246 ب 48 ح 35 و 73/ 253 ح 48 و 97/ 112 ب 1؛ الامان/ 121 ف 8؛ مصباحکفعمی/ 185؛ مکارمالاخلاق/ 259.
5- - (در برخی از منابع با اندکی تغییر): کافی 2/ 559 ح 10 و 2/ 563 ح 23؛ بحار 73/ 258 ب 48 و 83/ 278 و 92/ 212 ب 107 ح 4 و 92/ 215 ح 7 و 97/ 111 ب 1؛ امالیطوسی/ 208 س 8 ح 385- 8؛ الامان/ 125 ف 10؛ مصباح کفعمی/ 246.
ص: 114
واگذارد، و در جمیع کارهایش توکّل به خدا نموده، سر تسلیم بر قضای او نهد، و اوقات نمازهای واجبی و سنن نبوی صلی الله علیه و آله را مراعات کند تا استعداد و اهلیّت رساند بر آن ثوابها که در مقابل اعمال حجّ وعده فرمودهاند؛ چنانچه رسولخدا صلی الله علیه و آله فرمودهاند: زمانی که شخص اراده سفر حجّ کند و بر راحله خود سوار شود، نگذارد راحله او پایی و بر ندارد پایی مگر آنکه نویسد خداوند عالم برای او حسنهای، و محو گرداند از او سیّئه (1) 592.
و به همین پاکیزگی و پاکدامنی که طیّ منازل نموده، و مُستجمِع (2) 593 کرامات الهیّه بوده تا تخلیه قلب از ماسویالباری، خود را میرساند به میقات (3) 594 که محلّ احرام بستن است، و اوّل اعمال و نُسُک (4) 595 حج است؛ و محلّ احرام بستن مختلف میشود به اختلاف جهتی که مکلّف از آن طرف عبور کرده به مکّه میرود، و آن شش مکان است:
اوّل، مسجد شجره: و آن میقات کسانی است که راه آنها از مدینه منوّره باشد، و آن را ذو الحلیفة نیز گویند (به ضمّ حاء مهمله و فتح لام و سکون یاء؛ مصغَّر حلف است یا مفرد حلفاء، که عبارت باشد از نباتی که آنجا میروید و میان اهل آنجا معروف است، یا به معنی یمین است که آنجا قومی از عرب تحالف نمودند، یعنی یکدیگر را قسم دادند)، و علّت شجره گفتن آن مسجد، باز به این دو مناسبت است: اوّل شجرت در لغت عرب، غیر از درخت به علف هم میگویند، علفی که تا زانو بلند شود و آن حلف حلفا، تا زانو بلند میشود. دوّم اینکه: شجرة از مشاجرت باشد که به معنی مجادله و مباحثه است که در آخر منجر به تحالف و تعاهد شده باشد. و بئر علی (5) 596 نیز گویند آن مکان را.
1- - التهذیب 5/ 20 ب 3 ح 3؛ وسایل 11/ 218 ب 2 ح 14650.
2- - مُسْتَجْمِع: جمعکننده و فراهم آرنده. لغت نامه.
3- - میقات: موضع احرام بستن به حجّ و عمره. لغت نامه.
4- - نُسُک: عبادت. لغت نامه.
5- - «قلعهجی» در (معجم لغة الفقهاء/ 215) آورده است: ذو الحلیفه، موضعی است در جنوب مدینه منوّره و در فاصله شش میلی آن؛ کسانی که از شام و مدینه اراده حجّ داشته باشند از آنجا محرم میشوند و امروزه بنام «آبار علی» مشهور است. همچنین «احمد فتحاللّه» در (معجم الفاظ الفقه/ 198) قریه ذوالحلیفه را «آبیار علی» خوانده است. لازم به ذکر است که «آبار» جمع «بئر» و به معنی «چاهها» است، و گفته شده که آن مکان، موضعِ بعضی از چاههایی بوده است که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام حفر کرده بودند و لذا به «آبار علی» مشهور شده است. م.
ص: 115
و آن، تقریباً یک و یا دو فرسخ از مدینه دور است، و واقع شده در طرف چپ راه نسبت به کسی که از مدینه رو به مکّه رود.
دوّم، جُحفه (به ضمّ جیم و سکون حاء مهمله): و آن شهری بوده مابین مکّه و مدینه، نزدیک به رابغ، که سل آن را برده است؛ اوّل جای خوش آب و هوا بود ولی به سبب دعای پیغمبر تغییر یافته؛ چنانچه در فصل مدینه ذکر خواهد شد إنشاء اللَّه تعالی؛ و آن میقات اهل شام است، و در این زمان میقات اهل مصر میباشد، و آن میقات همچنین میقات اهل مدینه و امثال ایشان میباشد از کسانی که از آنجا سیر کنند در وقت ضرورت، بجهت مرض و ضعف.
سیّم، یَلَمْلَمْ: که آن را مَلَمْلَمْ نیز گویند، و آن کوهی است از کوههای تهامه (1) 597 که میقات اهل یمن میباشد.
چهارم، قرن المنازل: که میقات اهل طایف است.
پنجم، وادی عقیق: که میقات اهل عراق و نَجد (2) 598 میباشد، و آن وادی است طویل که طول آن زیاده از هشت فرسخ است؛ و افضل، احرام بستن از اوّل آن است که آن را مسلخ مینامند.
ششم، محاذات: یعنی آن مکانی که محاذیِ (3) 599 یکی از میقاتهای مذکوره باشد، و آن از برای کسی است که به حجّ میرود از راهی که در آن راه عبورش بر یکی از مواقیت متعارفه نیفتد. و از این قبیل است راه دریا، و میقات آن کسی که منزلش نزدیکتر است بسوی مکّه از میقات، چون منزل خودش هست، دیگر بر میقات برگشتن لازم نیست.
و میقات اهل مکّه عبارت است از خود مکّه، اگر اراده حجّ داشته باشد، و اگر خواهد
1- - تِهامَة: زمینی است مشهور که مکّه معظّمه متصل به آن است، در سواحل بحر، میان یمن و حجازاست .... لغت نامه.
2- - نَجْد: اقلیمی است در عربستان سعودی، مرکز آن ریاض است. لغت نامه.
3- - مُحاذی: مقابل و رویاروی. لغت نامه.
ص: 116
که عمره نماید، پس میقات ایشان از خارج حرم، جایی است که به حرم نزدیکتر باشد از جاهای خارج دیگر؛ و چنین است حکم در باره هر کسی که اراده عمره نماید از مکّه، اگرچه اهل مکّه نباشد. و میقات حجّ تمتّع، مکّه است.
و مستحبّ است که چون خواهد احرام بندد، برطرف کند از بدن خود موی را، خصوصاً موی زهار و زیر بغل را، به تنویر (1) 600؛ که آن، سنّت مؤکّد است، اگرچه از تنویر کردن او پانزده روز نگذشته باشد، و مستحبّ است شارب گرفتن (نه سر تراشیدن و نه اصلاح ریش)، و سنّت مؤکّد است که این فقره را از اوّل ذی القعدة الحرام ترک نماید؛ بلکه از آن وقت ترک نماید که اراده حجّ داشته باشد. و هکذا مستحبّ است ناخن گرفتن و مسواک کردن و غسل احرام کردن، و مستحبّ است در حین غسل کردن این دعا را بخواند: «بِسمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ اللّهُمَّ اجْعَلْهُ لی نُوراً وَ طَهُوراً وَ حِرزاً وَ أمناً مِن کُلِّ خَوفٍ وَ شِفآءً مِن کُلِّ داءٍ وَ سُقمٍ اللّهُمَّ طَهِّرنی وَ طَهِّر لی قَلبی وَ اشْرَحْ لی صَدری وَ أجِرْ عَلی لِسانی مَحَبَّتَکَ وَ مِدْحَتَکَ وَ الثَّناءَ عَلَیکَ فَإنَّهُ لا قُوَّةَ لی إلّابِکَ وَ قَدْ عَلِمتُ أنَّ قِوامَ دینِی التَّسلیمُ لَکَ وَ الاتِّباعُ لِسُنَّةِ نَبِیِّکَ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ آلِهِ». و مستحبّ است وقت پوشیدن احرام، این دعا را بخواند: «الحَمدُ للَّهِ الَّذی رَزَقَنی ما اواری عَورَتی وَ اؤَدّی فیهِ فَرضی وَ أعبُدُ فیهِ رِبّی وَ انتهی فیهِ إلی ما أمَرَ رَبّی الحَمدُ للَّهِ الَّذی قَصَدتُهُ فَبَلَّغَنی وَ أَرَدْتُهُ فَأعانَنی وَ قَبِلَنی وَ لَم یَقطَع لی وَجهُهُ أرَدتُ فَسَلَّمَنی فَهُوَ حِصنی وَ کَهفی وَ حِرزی وَ ظَهری وَ مَلاذی وَ نَجاتی وَ مَنجایَ وَ ذُخری وَ عُدَّتی فی شِدَّتی وَ رَخائی». همینکه از مقدّمات احرام فارغ شد حمد و ثنای الهی را به جا آورده صلوات بر جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله بفرستد و بگوید: «اللّهمّ إنّی أسْئَلُکَ أنْ تَجْعَلَنی مِمَّن اسْتَجابَ لَکَ وَ آمَنَ بِوَعْدِکَ وَ اتَّبَعَ أمرَکَ فَإنّی عَبدُکَ وَ فی قَبضَتِکَ لا اوقی إلّاما وَقَیتَ وَ لا آخِذٌ إلّاما أعطَیتَ وَ قَد ذَکَرتَ الْحَجَّ فَأسئَلُکَ أن تَعزِمَ لی عَلَیهِ عَلی کِتابِکَ وَ سُنَّةِ نَبِیِّکَ صلی الله علیه و آله وَ تُقَوِّینی عَلی ما ضَعُفتُ عَنهُ وَ تُسَلِّمَ مِنهُ مَناسِکی فی یُسرٍ مِنکَ وَ عافِیَةٍ وَ اجْعَلنیمِن وَفْدِکَ الَّذی رَضیتَ وَ ارْتَضَیتَ وَ سَمَّیتَ وَ کَتَبتَ اللَّهُمَّ إنّی خَرَجتُ مِن شُقَّةٍ بَعیدَةٍ وَ أنفَقتُ مالِی ابْتِغاءَ مَرضاتِکَ اللَّهُمَّ فَتَمِّم لی
1- - تَنْویر: استعمال نوره جهت ستردن مویها. لغت نامه.
ص: 117
حَجّی وَ عُمرَتی اللَّهُمَّ إنّی اریدُ الَّتمَتُّعَ بِالْعُمرَةِ إلَی الحَجِّ عَلی کِتابِکَ وَ سُنَّةِ نَبِیِّکَ صلی الله علیه و آله فَإن عَرَضَ لی شَیءٌ یَحبِسُنی فَحَلِّنی حَیثُ حَبَسَتْنی بِقَدَرِکَ الَّذی قَدَّرتَ عَلَیَّ اللَّهُمَّ إن لَم تَکُن حَجَّةٌ فَعُمرَةٌ أحرَمَ لَکَ شَعری وَ بَشَری وَ لَحمی وَ دَمی وَ عِظامی وَ مُخّی وَ عَصَبی مِنَ النِّسآءِ وَ الثِّیابِ وَ الطّیبِ وَ ابتَغی بِذلِکَ وَجْهَکَ وَ الدّارَ الآخِرَةَ» (1) 601.
همینکه شخص غسل کرده مشغول احرام بستن شد، باید این ملاحظه را بکند که دست از همه لذایذ دنیا شسته و خود را از ارجاس (2) 602 و نجاسات ظاهریّه و باطنیّه پاک و منزّه مینماید، و عمامه خواجگی و بزرگی از سر بنهد، و لباس تکبّر و خودپسندی از بدن برکند، و ازار و ردای درویشی به خود پیچیده، به فکر پوشیدن کفن افتد، و یاد آورد زمانی را که او را به کفن خواهند پیچید، و با آن جامه به حضور پروردگار خواهند برد، و با این انتقالات، علی الدّوام (3) 603 در فکر و صدد آن باشد که خلعت و سرباله (4) 604 انوار الهی را پوشیده، و به واسطه آن خود را از گیردار عذاب سرمدی (5) 605 نجات دهد؛ چنان عذابی که خلاصی نمیشود از آن مگر به پوشیدن این خلعت که لباس مغفرت و نجات است.
و مادامی که در احرام میباشد، حرام است بر او چند چیز (خواه آن مُحرِم (6) 606 مرد باشد یا زن):
اوّل صید کردن، هرچند که خود مباشر (7) 607 نشود، بلکه سبب شود مثلًا اشاره نماید، یا آنکه بنویسد و بفهماند او را؛ پس جمیع اقسام دلالت بر صید حرام است.
دوّم جماع نمودن، مطلقاً.
سیّم عقد نکاح؛ بر وجه دوام یا انقطاع (8) 608.
1- - با اندکی تغییر در: الفقیه 2/ 525 باب سیاق مناسک الحجّ.
2- - ارجاس: جمع رجس. لغت نامه. پلیدیها. م.
3- - عَلَیالدَّوام: همواره، مدام. لغت نامه.
4- - سِربال: پیراهن و هرچه پوشند. لغت نامه.
5- - سَرمَدی: دائم و جاودان و ابدی و ربانی و الهی. لغت نامه.
6- - عبارت متن «محرّم». م.
7- - مُباشِر: اختیار کنندهن، کسی که به خودیِ خود قیام در کاری کند. لغت نامه.
8- - انْقِطاع: بریده شدن، قطع و بریدگی. لغت نامه. در اینجا مراد عقد غیر دائم است.
ص: 118
چهارم بوسیدن زن و کنیز، و همچنین دست به بدن آنها زدن یا نظر کردن به شهوت.
پنجم استمناء، به هر نحوی که بوده باشد.
ششم استعمال طیب (1) 609 نمودن؛ به خوردن و بوییدن، حتّی در دکّان عطرفروش نشستن (بجهت آنکه لباس و بدن او خوشبو شود).
هفتم گرفتن دماغ از بوی بد و مکروه.
هشتم روغن به بدن مالیدن؛ اگرچه آن روغن بوی خوش نداشته باشد (چنانچه جایز است استعمال آن در اضطرار).
نهم سرمه سیاه در چشم کشیدن.
دهم نظر کردن به آینه، اگرچه به قصد زینت نباشد.
یازدهم بیرون آوردن خون از بدن؛ به فَصد (2) 610 یا حجامت یا خاریدن یا مسواک کردن.
دوازدهم ناخن گرفتن در حال اختیار.
سیزدهم موی از سر یا بدن جدا کردن.
چهاردهم انگشتر در انگشت کردن به قصد زینت (و جایز است به قصد استحباب).
پانزدهم کشتن جانور که در بدن میباشد؛ بر وجه مباشرت و یا بر وجه علاج و سبب (مثل آنکه به لباس خود جیوه بمالد)، و فرق نیست در حکم مذکور میان آنکه آنها در بدن باشند یا در لباس.
شانزدهم دروغ گفتن، و احوط (3) 611 آن است که ترک کند تفاخر (4) 612 و دشنام دادن را، و بهتر مرتبه احتیاط آن است که از هر لفظ قبیح اجتناب نماید.
هفدهم جدال کردن؛ و آن عبارتست از: لا وَ اللَّه یا بلی و اللَّه گفتن، بلکه واجب است اجتناب از هر نوع قسم در مقام خصومت.
هجدهم خضاب کردن به حنا به قصد زینت.
1- - طیب: بوی خوش. لغت نامه.
2- - فَصد: رگزدن. لغت نامه.
3- - احْوَط: به احتیاط نزدیکتر، بهتر. لغت نامه.
4- - تَفاخُر: با یکدیگر فخر کردن. لغت نامه.
ص: 119
نوزدهم دندان کندن.
بیستم آلات حرب (1) 613 بر خود بستن بدون ضرورت.
بیست و یکم کندن درخت و گیاهی که در حرم روییده باشد.
بیست و دوّم استعمال کردن کافور و سایر انواع طیب، بعد از مردن محرِم (2) 614 در غسل و حنوط او.
و از محرّمات (3) 615 چند چیز است که مخصوص مرد میباشد:
اوّل پیراهن و زیر جامه و قبا و هر لباس تکمهدار، که بعد از پوشیدن آن تکمههایش را گره بزند، و هر لباسی که آستین داشته باشد، و دستهای خود را در آستین آن داخل نماید؛ بلکه مطلق رخت دوخته.
دوّم پوشیدن چیزی که پشت قدم (4) 616 را بپوشد، مثل جوراب و چکمه و امثال آنها.
سیّم پوشیدن سر به هر چیزی که بوده باشد از قبیل ملبوس (5) 617 یا گِل یا حنا یا دوا، یا چیزی که آن را بر سر خود بردارد و در حکم پوشیدن سر است از تماس.
چهارم با اختیار در وقت راه رفتن، در سایه چیزی برود که آن چیز در بالای سر او بوده باشد نه در یک طرف از اطراف آن؛ پس جایز نیست نشستن در محمل (6) 618 و تخت روان که روپوش داشته باشد الّا در حین اضطرار (7) 619.
و چند چیز است از محرّمات که مخصوص میباشد به زنان:
اوّل زیور کردن، خواه به جنس طلا باشد یا نقره و نحوِ (8) 620 آنها.
دوّم اظهار زینت خود برای زوج و محارم خود؛ بلکه مطلقاً.
سیُّم پوشیدن روی، اگرچه بواسطه بادزن بوده باشد؛ ولکن جایز است که یک طرف
1- - آلات حَرْب: آلات رزم، سلاح. لغت نامه.
2- - مُحْرِم: کسی که احرام حج بسته است. لغت نامه.
3- - جمع مُحَرَّم، حرام شدهها. م.
4- - این عبارت ترجمه تحت اللّفظی «ظهر القدم» است که مراد از آن «روی پا» است. م.
5- - مَلْبوس: پوشیده، جامه و پوشاک و هر چیز پوشیدنی .... لغت نامه.
6- - مَحمِل: کجاوه که بر شتری بندند ...، بارگیر، تخت روان. لغت نامه.
7- - اضطِرار: ناچاری، درماندگی. لغت نامه.
8- - نَحو: شکل، قسم، گونه. لغت نامه.
ص: 120
آن چیز را که سر خود را به آن پوشانیده بیاویزد بر وجهی (1) 621 که نزدیک به روی او نشود.
و مکروه است برای مُحرِم احرام بستن در لباس سیاه، بلکه در هر لباسی غیر از سفید، بنا بر مشهور؛ و در لباسی که چرک داشته باشد، و در لباسی که الوان مختلف (2) 622 داشته باشد، خواه اختلاف الوان از حال بافتن باشد یا بعد از آن. و مکروه است لبّیک گفتن در جواب کسی که بخواند او را، بلکه در جواب او یا سعد بگوید. و مکروه است به حمّام رفتن و شستشو کردن در آن، حتّی در غیر حمّام.
و مکروه نیست خاراندن بدن اگر خون نیاید و موی آن را نکنده باشد.
و بعضی از علما فرمودهاند که مکروه میباشد شستن سر به سدر و خطمی (3) 623 در حال احرام، و بسیار مسواک کردن، و حرفهای لغو زدن، و غسل کردن از برای خنک شدن، و همچنین مکروه است کشتی گرفتن و شعر خواندن.
فایدة: مروی است که سالی، جماعتی از صحابه برای حجّ به مکّه آمده بودند، کسی از یکی از اصحاب پرسید که: من در احرام بودم، در بین راه رسیدم به موضعی که شترمرغ تخم گذاشته بود، نفهمیدم که معصیت است، از روی جهل آنها را پخته خوردم، چه چیز باید کفّاره بدهم که پاک شوم و مُعاقَب (4) 624 نباشم؟ آن شخص گفت: حکم این عمل در نظرم نیست، بنشین شاید از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله کسی پیدا شود از او بپرسیم. در این اثنا حضرت امیر علیه السلام پیدا شد و امام حسین علیه السلام عقب سر آن حضرت بود، گفت:
یا اعرابی، این است علی بن ابیطالب علیه السلام، از او بپرس. اعرابی برخاسته (5) 625 از آن جناب سؤال کرد، حضرت اشاره نمود بسوی امام حسین علیه السلام و فرمود:
«سَلْ هذَا الْغُلامَ»:
از این پسر بپرس. اعرابی گفت: از هر کدام میپرسم به دیگری حواله میکند، این طفل جواب مسأله من را چه میداند؟! پس مخلوقات گفتند: «وَیْحَک! هذا إبنُ
1- - بَر وَجه: بطور، بطریق. لغت نامه.
2- - مختلفُ الالوان: رنگارنگ. لغت نامه.
3- - خَطمی: نباتی است، خیرویِ دشتی. لغت نامه.
4- - مُعاقَب: شکنجه شده و عقوبت کرده شده و عذاب کرده شده، عقوبت شده. لغت نامه.
5- - عبارت متن «برخواسته». م.
ص: 121
رَسُولِ اللَّه صلی الله علیه و آله»: این فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله است، بپرس جواب خواهی شنید. پس قصّه خود را عرض کرد، امام حسین علیه السلام فرمود که: شتر داری؟ گفت: بلی دارم، فرمود: به عدد تخمها، شتر مادّه از شتر نر بکش، هرچه بچه آورد هدی (1) 626 خانه کعبه قرار بده. خلیفه ثانی، عمر هم حاضر بود، گفت: یا امام حسین علیه السلام: النُّوقُ یُزلِقنَ فقال علیه السلام:
«إنَّ الْبیضَ یَمْرُقنَ»،
یعنی: یا حسین علیه السلام، شتر همهاش نمیگیرد و حامله نمیشود، حسین علیه السلام گفت:
تخمها نیز همه جوجه نمیشود، بسا باشد که تخم میشکند و یا آنکه فاسد میگردد.
خلیفه گفت: درست فرمودی. امیر علیه السلام برخاست (2) 627، حسین علیه السلام را آغوش کرده و بوسید، فرمود: ی ذُرِّیَّةٌ بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سِمیعٌ عَلیمٌی (3) 628، حقّا که تو پسر پیغمبری و علم را ارث میبری (4) 629. (و اینکه امیر علیه السلام به اعرابی فرمود از حسین علیه السلام بپرس، میخواست مقام علم او را به مردم ظاهر فرماید و الّا خودش میفرمود).
فایدةٌ اخری: منقول است که امام رضا علیه السلام از دنیا رفت، یک سال بعد از آن، مأمون به بغداد آمده، امام محمّد تقی علیه السلام نیز از حوادث زمان و تقلّبِ (5) 630 دوران، در مدینه توطّن (6) 631 نتوانسته، با اهل و عشیره به بغداد آمده، در آنجا بسر میبرد. اتّفاقاً روزی مأمون به شکار میرفت، و حضرت به صغر سنّ به سر کوچه که اطفال بازی میکردند ایستاده بود، مأمون با خدَم و حشَم (7) 632 رسید، تمامی اطفال گریزان شدند الّا آن حضرت که اصلًا حرکت نکرد، چشم مأمون به آن حضرت افتاده از توقّف او تعجّب کرد، گفت: ای پسر، چرا تو چون دیگران نگریختی؟ فرمود که: راه تنگ نبود که با رفتن راه را وسیع کنم، دیگر این که گناهی ندارم که از تو بترسم، و گمان نداشتم که بیسبب به من آزار رسانی. مأمون را این کلام خوش آمده گفت: چه نام داری؟ فرمود: محمّد، گفت: پسر کیستی؟ فرمود: پسر علیّ بن موسی الرّضا علیهما السلام. مأمون گریان شده، بر امام رضا علیه السلام
1- - هَدْیْ: آنچه به حرم برده شود از چارپایان، و گویند آنچه برای قربان کردن برند. لغت نامه.
2- - عبارت متن «برخواست». م.
3- - آل عمران/ 34.
4- - بحار 44/ 197 ب 26 ح 12.
5- - تَقَلُّب: گردیدن و گردش، تحوّل و برگشت. لغت نامه.
6- - تَوَطُّن: جای گرفتن، وطن گرفتن. لغت نامه.
7- - حَشَم: خدمتکاران، جیش، لشکر. لغت نامه.
ص: 122
رحمت فرستاد و برفت و تمام راه در این فکر بود. چون از شهر بیرون رفت، بازی را پیِ درّاجی (1) 633 انداخت، باز از نظر غایب شد و بعد از ساعتی برگشت، ماهی کوچکی در منقار داشت، مأمون تعجّب کرده آن روز شکار را ترک کرد و به جانب شهر برگشت، آن ماهی را در دست گرفته متفکّر بود، چون به همان مکان رسید باز اطفال متفرّق شدند و امام علیه السلام به جای خود ماند، مأمون نزد او آمده پرسید که: بگو که در دست من چیست؟
آن حضرت علیه السلام به الهام ربّانی فرمود که: خدا را میان آسمان و زمین دریایی میباشد (2) 634، و ماهیان کوچک از آن دریا بیرون میآیند، و بازهای پادشاهان او را صید میکنند، و ایشان سلاله نبوّت را با آن امتحان میکنند. چون مأمون این کلام را شنید نگاه طولانی از روی تعجّب به آن حضرت کرد، گفت: حقّا که تو پسر امام رضایی. و به دیدن او خوشوقت شده او را به خانه برده در احترام و اکرامِ (3) 635 او افزود (4) 636.
تا آنکه باز دیگ حسد عبّاسیان جوش زده اجتماع کردند، و همه به یک زبان درآمده به مأمون گفتند: تو را به خدا قسم میدهیم که به طریقی که آباء عظام تو با آل علی علیه السلام سلوک کردهاند رفتار نمایی، و پیراهن عزّت و دولت که خدا به تو پوشانیده، در بَرِ دیگران نپسندی، نمیدانی که از ولیّ عهد کردن تو، پدر این پسر را، عبّاسیان چه حال داشتند، تا اینکه خدا این طایفه را از آن غم خلاص نمود! زنهار! به تازگی غم ما را میفزا و پسر رضا را به حال خود بگذار. مأمون گفت: آنچه پدران من با آل علی علیه السلام کردند، و قصد ایشان قطع رحم بود، اگر انصاف داشتند میدانستند که آل علی علیه السلام به این امر اولی (5) 637 و انسَبند، و آنچه من به امام رضا علیه السلام کردم، به خدا قسم پشیمان نیستم، او را
1- - دُرّاج: مرغی است رنگین مانند تذرو. لغت نامه.
2- - در برخی منابع بجای این عبارت، «... خلقَ بمشیّتِه فی بحرِ قدرتِه سمکاً صغاراً ...»، بمعنی «... به اراده خویشدر دریای قدرتش ماهیان کوچکی آفرید ...» آمده است. م.
3- - اکرام: گرامی کردن. لغت نامه.
4- - با اندکی تغییر در: بحار 50/ 92 ب 5 ح 6 و 56/ 339 ب 27 ح 6 و 56/ 397 تتمیم؛ کشفالغمّة 2/ 344؛ مفتاحالفلاح/ 219؛ المناقب 4/ 388.
5- - اولی: سزاوارتر. لغت نامه.
ص: 123
به طیب خاطر (1) 638 خلافت میدادم و به لجاج رسانیدم، او قبول نکرد و به ولیعهدی من هم راضی نبود، و آنچه شدنی بود شد، امّا محبّتی که من با پسر او میکنم بجهت فضل و کمال او است که با وجود صغر سن، علم و فضلش از همه بیشتر است. گفتند: او را در این کم سالی علم از کجا به هم رسید، و با کدام فاضل و دانشمند گفتگو کرد که حال او ظاهر شود؟ اگر خلیفه در اکرام بِجِدّ (2) 639 است باید صبر کند تا او مدّتی درس بخواند و علم و فقهی به هم رساند. مأمون گفت: من به حال او داناترم از شما؛ علمِ ایشان لدُنّی است و کسبی نیست، اگر خواهید امتحان کنید. گفتند: روزی مقرّر فرما و از علما کسی را اختیار نما که از علم و فقه و شریعت از او سؤال کند. مأمون گفت: فلان روز را مقرّر کردم که اجتماع کنید، و خود شما از علما هر که را میخواهید انتخاب نمایید. پس، از نزد مأمون با شعف تمام بیرون آمدند، پس، از میان علمای عصر، یحیی بن أکثم را که در آن وقت قاضی بغداد بود، و سرآمد فضلای عصر، و در علم فقه و حدیث از همه مقدّم، و اعتبارش از سایر علما بیشتر بود انتخاب نمودند، و با او قرار کردند که به آن امر اقدام نمایند. و در روز موعود، جمیع اعیان و علما و اهل ملل و ادیان را طلبیدند، مأمون بر تخت حکومت نشسته گفت که آن حضرت علیه السلام را طلب کنند، و نزدیک به خود بجهت او مسند انداخته بود، چون آن حضرت علیه السلام حاضر شد برخاسته (3) 640 تعظیم کرد و بجای خود نشانید. پس یحیی متوجّه مأمون شده گفت: امیر مرا رخصت میدهد که از ابوجعفر علیه السلام سئوالی کنم؟ مأمون گفت: این مجلس بجهت همین منعقد شده، هرچه خواهی بپرس. پس یحیی متوجّه حضرت شده گفت: رخصت میدهی که مسئله بپرسم؟ فرمود:
«سَلْ عَمَّا شِئتَ»:
هرچه خواهی بپرس. پس گفت: چه میگویی در باب
1- - عبارت متن «خواطر». م.
2- - بِجِدّ: با کوشش و سعی. لغت نامه.
3- - عبارت متن «برخواسته». م.
ص: 124
کسی که در راه مکّه احرام بسته باشد و صیدی را بکشد، کفّاره آن چه چیز است؟
حضرت فرمود: آیا در بیرون حرم کشته یا درون حرم؟ دانسته این عمل را کرده، و علم به حرمتش داشته یا جاهل به مسئله بوده؟ و آیا آن عمل عمداً صادر شده یا خطا کرده؟
و آیا این شخص آزاد بوده یا بنده؟ بالغ بوده یا نابالغ؟ بار اوّل بوده یا بار دیگر هم این کار را کرده است؟ و آیا این صید که کرده، از طیور است یا از جانوران دیگر؟
و آیا صید کوچک است یا بزرگ؟ و از این عمل پشیمان بوده یا نه؟ در شب این صید را کشته یا در روز؟ در احرام عمره بوده یا احرام حجّ؟ پس یحیی را لکنت به زبان افتاده رنگش متغیّر شد، و آثار عجز و انکسار (1) 641 بر او ظاهر گشت؛ اهل مجلس هر قدر انتظار کشیدند که دیگر حرفی بزند نتوانست، مأمون گفت: الحمدُ للَّهکه ظنّ من خطا نبود. و متوجّه حضرت شده گفت: فدای تو شوم، اگر از آنچه پرسیدی یک مسئله را بجهت ما بیان فرمایی مستفید میشویم. پس حضرت علیه السلام شروع نموده جواب هر یک را فرمودند بر وجهی که صدای آفرین و احسنت از اهل مجلس بلند شد، مأمون گفت:
احسنت یا ابا جعفر! و بعد گفت: چنانچه یحیی از تو سؤال کرد آیا تو نیز از او سؤال نمیکنی؟ فرمود: اگر او رخصت دهد و رضای شما مقرون به آن باشد میپرسم. و به یحیی گفت: اذن میدهی که سؤال نمایم؟ یحیی لاعلاج (2) 642 گفت: «ذلِکِ إلَیکَ جُعِلتُ فِداکَ إن عَرَفتُ وَ إلّااستَفیدُهُ مِنکَ»، یعنی: امر از توست فدای تو شوم، اگر جواب دانم میگویم و الّا از شما استفاده مینمایم. فرمود: مرا خبر ده از شخصی که صبح به زنی نگاه کند، نظرش بر او حرام باشد، چون آفتاب بلند شد حلال، و وقت ظهر (3) 643 حرام، و وقت عصر دیگر باره بر او حلال شود، در وقت مغرب حرام و در وقت خفتن حلال شود، در نصف شب حرام و در وقت صبح باز حلال شود؛ وجه حرمت و حلّیّتِ (4) 644 این زن بر این مرد چه باشد؟ یحیی لحظهای سر به گریبان تفکّر فرو برد، پس سر برآورده گفت: به خدا قسم هر چند فکر میکنم جواب صوابی نمیتوانم یافت؛ خودتان بفرمایید تا یحیی و حضّار مستفید شوند. حضرت فرمود: بلی، کنیزی است از شخصی، و نظر بیگانه در اوّل روز بر او حرام بود، و چون آفتاب بلند شد، کنیز را خریده بر او حلال شد، وقت ظهر
1- - انکِسار: شکستگی، فروتنی و تواضع و خضوع. لغت نامه.
2- - لا عِلاج: ناچار، ناگزیر. لغت نامه.
3- - عبارت متن «صهر». م.
4- - حِلّیَّت: حلالی، مقابل حرمت. لغت نامه.
ص: 125
آزادش کرد، بر او حرام شد، چون وقت عصر او را تزویج کرد باز حلال شد، و در حال غروب ظهار کرد (1) 645 و بجهت ظهار بر او حرام شد، وقت خفتن کفّاره ظهار داد، بر او حلال شد، و در نصف شب طلاق داد، بر او حرام شد، و در صبح رجوع (2) 646 نموده، بجهت رجوع بر او حلال گشت. پس مأمون رو به جانب حضّار کرده گفت: شما را به خدا قسم میدهم که در میان خود کسی را گمان دارید که این مطالب را چنانچه شنیدید بیان تواند کرد؟ گفتند: نه، به خدا قسم که چنین شخص گمان نداریم. پس گفت: وای بر شما! ایشان اهل بیتی هستند که خدا ایشان را به آنچه دیدید و میبینید از میان خلق برگزیده، و کمسالی، ایشان را از فضل و کمال مانع نمیشود. پس در آن مجلس، دختر خود، امّ الفضل را به آن حضرت تزویج نموده که تفصیلش گنجایش این رساله ندارد (3) 647.
بیان: هرچند عادة اللَّه غالباً بر این جاری شده که اکثر انبیا علیهم السلام مبعوث شدهاند به نبوّت بعد از چهل سالگی، ولکن نبوّت، و هکذا ولایت، موقوف به بلوغ نیست، چنانچه خلّاق عالم فتح نموده باب نبوّت و ولایت را به بعضی از افرادشان در صغر سنّ؛ چنانچه در عیسی و یحیی علیهما السلام، که خدا به ایشان قبل از بلوغ وحی فرستاده، و به مرتبه نبوّت رسانیده، چنانچه در سوره مریم در خصوص حضرت یحیی علیه السلام میفرماید: ی یا یَحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیّاًی (4) 648، و مفسّرین فرمودهاند که مراد از کتاب، تورات است یعنی علم او؛ یعنی: یا یحیی، بگیر کتاب تورات را به قوّتی که تو را دادهایم بر اخذ آن، و دادیم او را حکم در حالتی که صبی (5) 649 بود.
از ابن عبّاس مروی است که: مراد از حُکم، نبوّت است (6) 650، و این نبوّت رسید به
1- - ظِهار: تظهیر، مظاهرهن، با زن خود یغهبیزاری زیرین گفتن، انتِ عَلَیَّ کظَهرِ امّی، یعنی چنانکه مادر من برمن حرام است تو نیز از این پس چنانی؛ و در این حال زن بدو حرام شود و تا کفاره ندهد حلال نگردد .... لغت نامه.
2- - رُجوع: بازگشتن، دوباره خواستار شدنِ مرد، زن مطلّقه خود را که هنوز در عده او بود. لغت نامه.
3- - بحار 50/ 74 ب 4 ح 3؛ الاحتجاج 2/ 443؛ الارشاد 2/ 281؛ روضةالواعظین 1/ 237؛ کشفالغمّة 2/ 353.
4- - مریم/ 12.
5- صَبیّ: کودک یا کودک که هنوز از شیر باز نشده، کودک خُرد. لغت نامه.
6- - بحار 14/ 176 ب 15؛ مجمع البیان 5/ 381.
ص: 126
یحیی علیه السلام در سنّ سه سالگی (1) 651، و بعضی در هفت سالگی گفتهاند (2) 652.
و در همان سوره در خصوص عیسی علیه السلام میفرماید: ی فَاتَتْ بِهِ قَوْمُها تَحْمِلُهُ قالُوا یا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیّاً* یا اخْتَ هارُونَ ما کانَ ابُوکِ امْرَءَ سَوْءٍ وَ ما کانَتْ امُّکِ بَغِیّاً* فَاشارَتْ الَیْهِ قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیّاً* قالَ إنی عَبْدُاللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیّاًی (3) 653.
و جمهور علما قایلند برای اینکه خداوند عالم به جناب عیسی علیه السلام، انجیل و نبوّت را کرامت فرموده در زمان طفولیّت، با تکمیل شرایط نبوّت؛ پس تعجّب نباید کرد از امامت و ولایت جواد علیه السلام در نه سالگی.
الفصلُ الثّانی عَشَر در بیان تلبیت (4) 654 گفتن
بدان که واجبات احرام سه چیز است:
اوّل، نیّت است، به آن معنی که: قصد کند احرام بستن را از برای عمره تمتّع حجّة الاسلام، بجهت اطاعت فرمان الهی؛ و معنی احرام بستن چنانچه فرمودهاند، به خود قرار دادن است ترک اموراتی که در فصل سابق گذشت، بجهت توجّه به مکّه، برای ادای افعال معهوده (5) 655.
دوّم، پوشیدن دو جامه احرام قبل از نیّت؛ که یکی از آنها را ستر کند مابین ناف و زانو، که آن را ردا گویند و باید آنقدر باشد که ساتر مَنکِبَین (6) 656 گردد.
1- - بحار 14/ 176 ب 15.
2- - بحار 13/ 448 ب 19 و 14/ 179 ب 15 ح 16؛ ارشاد القلوب 1/ 25.
3- - مریم/ 27، 28، 29 و 30.
4- - تَلبیَة: لبّیک گفتن در حجّ، لبّیک گفتن حاجیان. لغت نامه.
5- - مَعهودَه: مؤنث معهود؛ معروف، مرسوم. لغت نامه.
6- - مَنکِبَین: هر دو کتف (و این تثنیه مَنکِب است). لغت نامه.
ص: 127
سیّم تلبیة (1) 657 است: و صورت آن: «لَبَّیْکَ اللّهُمَّ لَبَّیْکَ لَبَّیْکَ لاشَریکَ لَکَ لَبَّیْکَ إنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَکَ وَ الْمُلْکَ لاشَریکَ لَکَ لَبَّیْکَ»؛ و مستحبّ است جهر (2) 658 نمودنِ تلبیة، و مکرّر گفتن آن در اکثر اوقات به قدر استطاعت (3) 659؛ و در چند حال تلبیت گفتن برای حاجّ مستحبّ است:
اوّل وقتی که به بلندی صعود کند.
دوّم وقتی که به گودی نزول کند.
سیُّم وقت بیدار شدن از خواب.
چهارم وقت سوار شدن.
پنجم وقت پایین آمدن از سواری.
ششم وقت ملاقات نمودن به سواری.
هفتم در وقت برخاستن (4) 660 شتری که سوارِ آن شده است.
هشتم وقت سحر.
نهم بعد از هر نماز واجب و یا مستحبّ.
دهم مستحبّ است که علاوه نماید بر تلبیه واجب بعضی فقرات دیگر، پس به این نوع بگوید «لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْکَ لَبَّیْکَ لاشَریکَ لَکَ لَبَّیْکَ إنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَکَ وَ الْمُلْکَ لا شَریکَ لَکَ لَبَّیْکَ لَبَّیْکَ ذَا الْمَعارِجِ لَبَّیْکَ لَبَّیْکَ داعِیاً إلی دارِالسَّلامِ لَبَّیْکَ لَبَّیْکَ غَفَّارَ الذُّنُوبِ لَبَّیْکَ لَبَّیْکَ أهْلَ التَّلْبِیَةِ لَبَّیْکَ لَبَّیْکَ ذَا الْجَلالِ وَ الْإکْرامِ لَبَّیْکَ لَبَّیْکَ تُبْدِیءُ وَ الْمَعادُ إلَیْکَ لَبَّیْکَ لَبَّیْکَ تَسْتَغْنی وَ یُفْتَقَرُ (5) 661 إلَیْکَ لَبَّیْکَ لَبَّیْکَ مَرْهُوباً وَ مَرْغُوباً (6) 662 إلَیْکَ إلهَ الْحَقِّ لَبَّیْکَ لَبَّیْکَ ذَا النَّعْماءِ وَ الْفَضْلِ الْحَسَنِ الْجَمیلِ لَبَّیْکَ لَبَّیْکَ کَشَّافَ الْکُرَبِ (7) 663 الْعِظامِ لَبَّیْکَ لَبَّیْکَ عَبْدُکَ وَ ابْنُ عَبْدَیْکَ (8) 664 لَبَّیْکَ لَبَّیْکَ یا کَریمُ لَبَّیْکَ» (9) 665.
1- - تلبیة: لبیک گفتن در حج، لبیک گفتن حاجیان. لغت نامه.
2- - جهر: آشکار کردنن کلام را، بلند کردن آواز. لغت نامه.
3- - استطاعت: توانستن، قدرت، وسع. لغت نامه.
4- - عبارت متن «برخواستن». م.
5- - عبارت متن «نفتقر». م.
6- - عبارت متن «مرهودا و مرعوبا». م.
7- - عبارت متن «الکرب». م.
8- - عبارت متن «عبدک». م.
9- - التهذیب 5/ 91 ب 7 ح 108؛ وسایل 12/ 382 ب 40 ح 16569؛ مصباحالمتهجد/ 678- 677؛ و با تغییراتی در منابع دیگر نیز نقل شده است. م.
ص: 128
و کسی که احرام حجّ داشته باشد، در وقت زوالِ (1) 666 روز عرفه، تلبیات را قطع میکند، و بیزبان تلبیت را از خاطر (2) 667 میگذراند؛ مرد و زن در تلبیة گفتن مساوی هستند مگر اینکه زن را بلند تلبیة گفتن لازم نیست.
فِی الحدیث: چون ابراهیم علیه السلام بنای کعبه را تمام نمود خطاب الهی رسید که:
یا ابراهیم، ندا کن جمیع خلایق را به حجّ (3) 668. عرض کرد: الهی، صدای من به کجا خواهد رسید که تمام خلق را اعلام نمایم؟ خطاب رسید که: از تُست که ندا کنی، و از ما است که صدای تو را به تمام خلایق برسانیم. پس آن حضرت، به روایتی، بر کوه شبیر بالا رفت، و به روایت دیگر، بر کوه ابوقبیس، و به روایت دیگر، بر رکنی از ارکان کعبه ایستاد، و به روایت دیگر، در مقام ایستاد و مقام آنقدر بلند شد و ابراهیم را آنقدر بلند کرد تا اینکه از تمامی کوههای عالم بلندتر شد، پس ابراهیم علیه السلام دو انگشت خود را بر گوش نهاده و روی مبارک به مشرق و مغرب نموده، به صدای بلند آواز نموده، فرمود که:
أیُّهَا النَّاسُ هَلُمَّ إلَی الْحَجِّ،
یعنی: ای مردم، بیایید و خانه خدا را حجّ کنید. پس، خلّاق عالم صدای او را رسانید به همه خلایق؛ حتّی به کسانی که در صلب مردان و رحمِ مادران بود، که متولّد میشوند تا روز قیامت. پس جواب داد بر آن ندا، از زیر دریاها و از مابین مشرق و مغرب، و اصلاب آبا و ارحام امّهات، آن کسانی که حجّ خانه خدا مینمایند؛ پس گفتند: لَبَّیکَ داعِیَ اللَّه؛ پس هر که یک بار حجّ کردنی بود، یک بار لبّیک گفت، و هر کس بیشتر حجّ کردنی بود، به عدد هر حجّ یک مرتبه لبّیک گفت، و هر که در دنیا حجّ کردنی نبود، لبّیک نگفت (4) 669.
1- - زَوال: بِگشتَن، مایل گردیدن آفتاب از میانه آسمان. لغت نامه.
2- - عبارت متن «خواطر». م.
3- - یوَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِی؛ حجّ/ 27.
4- - با اندکی تغییر در: کافی 4/ 206 ح 6؛ الفقیه 2/ 232 ح 2282؛ بحار 12/ 105 ح 17 و 18؛ قصصجزائری/ 125 ف 4.
ص: 129
و بعد از آن ابراهیم علیه السلام زبان گشوده، در خصوص امّت محمّد صلی الله علیه و آله دعا کرده گفت:
اللَّهُمَّ مَن حَجَّ مِن شُیُوخِ امَّةِ مُحمَّدٍ صلی الله علیه و آله فَهَبْهُ لی (1) 670، اسماعیل و هاجر علیهما السلام آمین گفتند. بعد از آن، اسماعیل علیه السلام دعا کرده گفت: اللَّهُمَّ مَن حَجَّ مِن شَبابِ امَّةِ مُحمَّدٍ صلی الله علیه و آله فَهَبْهُ لی (2) 671، ابراهیم و هاجر علیهما السلام آمین گفتند. بعد از آن هاجر دست به دعا برداشته گفت: اللّهُمَّ مَن حَجَّ مِن نِساءِ امَّةِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله فَهَبْهُ لی (3) 672، پس ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام آمین گفتند (4) 673.
بدان که: حاجّ همینکه احرام بسته مشغول تلبیة (5) 674 گفتن شد، باید تصوّر کند که این تلبیة (6) 675، اجابت ندای خداوندی است، و مقام لبّیک، مقام اضمحلال در بحر عبودیّت است که یکسَر، خود را در خدمت مولای خود برپا ایستاده بیند، و یکجا حواسّ (7) 676 ظاهریّه و باطنیّه خود را مصروف به جانب او نماید؛ اگرچه باید امید به قول لبّیک از جانب خداوندی داشته باشد، امّا از ردّ آن نیز خوفناک گردد و بترسد، مبادا لا لبَّیک و لا سعدَیک جواب او باشد، پس باید متردّد شود میان خوف (8) 677 و رجا (9) 678؛ از خود و عمل خود نا امید، و به فضل و کرم الهی امیدوار باشد، و بداند که: وقت لبّیک گفتن، ابتدای حجّ و محلّ خطر است.
مروی است که: حضرت سجّاد علیه السلام چون احرام بست و به مرکب سوار شد، رنگ مبارک او زرد شده، لرزه بر اعضای وی افتاده، نتوانست که تلبیه گوید، عرض کردند که چرا تلبیه نمیگویی؟ فرمود که میترسم پروردگار من گوید: لا لبّیک و لا سعدَیک. پس چون زبان به تلبیه گشود و لبّیک گفت، بیهوش شده از مرکب به زمین افتاد، او را به هوش آوردند و سوار کردند، لحظه به لحظه چنین میشد تا آنکه از حجّ فارغ گردید (10) 679.
و باز همینکه حاجّ زبان به تلبیه گشود و صدای تلبیه مردمان بلند شد متذکّر شود که
1- - بارالها، هرکس از پیران امت محمّد صلی الله علیه و آله که حج بجای آورد، او را بر من ببخش. م.
2- - بارالها، هرکس از جوانان امت محمّد صلی الله علیه و آله که حجّ بجای آورد، او را بر من ببخش. م.
3- بارالها، هرکس از زنان امت محمّد صلی الله علیه و آله که حج بجای آورد او را بر من ببخش. م.
4- - در منابع مورد استفاده به دست نیامد. م.
5- - تَلبِیَة: لبّیک گفتن حاجیان. لغت نامه.
6- - تَلبِیَة: لبّیک گفتن حاجیان. لغت نامه.
7- - عبارت متن «هواسّ». مصح.
8- - خَوف: ترس، بیم، مقابل امید. لغت نامه.
9- - رَجا: امید داشتن. لغت نامه.
10- - عوالیاللآلی 4/ 35 الجملةالأولیح 121.
ص: 130
این، اجابت ندای خداوندی است، و از این ندا یاد کند نفخ صور و برآمدن مردم از قبور را؛ که کفنها در گردن، به عرصات قیامت ایشان را میخواند، که آنها هم کفن پوشیده، رو به محشر میگذارند، پس بجهت این ملاحظه و تفکّر، شوق در گفتن تلبیه زیاد کرده، متذکّر این باشد که به هر قدمی که برمیدارد نزدیک میشود به جوار رحمت شاهنشاه عالم؛ و تلبیه را هر قدر بیشتر گوید، بر ثوابش بیشتر نایل شود.
فِی الحدیث: رسولخدا صلی الله علیه و آله فرموده: آن کسی که احرام بسته تلبیه گوید، بنویسد خدای تعالی به هر تلبیه گفتن او ده حسنه، و محو گرداند از او ده سیّئه (1) 680.
ایضاً حضرت امیر علیه السلام فرموده که: هیچ کس آواز خود را به تلبیه بلند نسازد در احرام مگر آنکه لبّیک گویند به او، به آواز بلند از جانب راست، و از جانب چپ او است تا منتهای زمین (2) 681. و: هر که لبّیک گوید در احرام خود هفتاد بار از روی ایمان و احتساب، خداوند عالم گواه میگیرد برای او هزار ملائکه را به براتی از آتش و براتی از نفاق (3) 682.
فایدة: جناب ابراهیم علیه السلام چنانچه ذکر شد، بعد از اتمام بنای کعبه، ندا کرد و فرمود:
«أیُّهَا النّاسُ هَلُمَّ إلَی الْحَجِّ» به صیغه مفرد، بجهت اینکه خطاب شامل شود بر اشخاصی که در آن زمان موجود و در عالم شهود (4) 683 بودند و به کسانی که بعد از آنها خواهند آمد تا روز قیامت؛ در حدیث است که: هرگاه هَلُمُّوا میفرمود (به صیغه جمع)، شامل نمیشد مگر به حاضرین در آن زمان (5) 684.
و علما رضواناللَّه علیهم، چند وجه در سرّ این مطلب فرمودهاند، از آنها آنچه به نظر
1- - الفقیه 2/ 202 بابفضائلالحج ح 2138؛ التهذیب 5/ 20 ب 3 ح 3؛ وسایل 11/ 218 ب 2 ح 14650؛ بحار 96/ 3 ب 2 ح 3؛ امالیصدوق/ 549 ح 22؛ الخرائج 2/ 514 فصلفیاعلام؛ روضةالواعظین 2/ 360 مجلسفیذکر.
2- - با اندکی تغییر در: الفقیه 2/ 203 بابفضائلالحج ح 2140؛ وسایل 12/ 378 ب 37 ح 16559.
3- - با اندکی تغییر در: الفقیه 2/ 204 بابفضائلالحج ح 2141؛ مستدرک 9/ 183 ب 28 ح 10620- 1؛ الجعفریات/ 63 بابالتلبیة.
4- - عالَم شُهود: مقابل عالم غیب، عالَم شهادت و آنچه قابل رؤیت است. لغت نامه.
5- - کافی 4/ 206 ح 6؛ الفقیه 2/ 232 ح 2282؛ وسایل 11/ 10 ب 1 ح 14115؛ بحار 12/ 105 ب 5 ح 17 و 96/ 187 ب 32 ح 18؛ عللالشرائع 2/ 419 ب 158 ح 1؛ قصصجزائری/ 125 ف 4.
ص: 131
رسیده این است (1) 685:
اوّل بدرستی که حقیقت و ماهیّت انسان موجود است به وجود فردی از افراد آن، و شامل است به جمیع افراد انسان، موجود باشد یا نه، ولکن فرد خاصّ و معیّن از انسان؛ پس نمیگردد فرد خاصّ و جزیی از او مادامی که موجود نشده، پس ابراهیم علیه السلام به کلمه هلمّ که مفرد است، ندای حقیقت انسان و طبیعت واحده آن نموده، که شامل شود بر موجود و غیر موجود، و اگر هلمّوا میگفت، از این خطاب، معدود معیّن استفاده میشد، و بر معدومین در آن زمان شمولیّت نمیرسانید.
دوّم بدرستی که علمای بلاغت ذکر نمودهاند که: استغراقِ مفرد، اشمل است از استغراق جمع، چنانکه زمخشری در چند موضع از کتاب کشّاف تصریح به این مطلب نموده، پس اراده ابراهیم علیه السلام استغراق جمیع افراد ناس بوده اعمّ از حاضر و غایب.
سیُّم بدرستی که صیغه خطاب شامل نمیشود غیر موجود را مگر مجازاً و با قرینه، و با جمع قرینهای ندارد که دلالت کند به شمولیّت آن به غیر موجودین، بخلاف مفرد؛ پس بدرستی که قراین حالیّه و مقالیّه، قائم است به عدم اراده خطاب به معیّن، و در علم معانی، مقرّر است اینکه بسا اوقات ترک میشود خطاب با معیّن، به غیر، بجهت قصد عموم و اراده جمیع اشخاصی که به این خطاب صلاحیّت داشته باشد؛ چنانچه در آیه شریفه ی وَ لَوْ تَری إذْ وُقِفُوا عَلَی النَّارِی (2) 686 که کلمه تَری در لغت عرب موضوع است بر خطاب، با معیّن، ولکن از خطاب معیّن، عدول نموده شده بر معیّن و غیر آن، بجهت شمول موعظه و تنبّه به همه، از مخاطب و غیر آن.
بشارة: آن کسانی که در دنیا حجّ کردنی نبودند، و لهذا لبّیک نگفتهاند بر دو قسم میباشند:
1- - ذیل حدیث سابقالذکر، که به منابع آن در پاورقی سابق اشاره شد، در بعضی از منابع از جمله بحارالانوار و قصصجزائری، توضیحاتی نیز راجع به این موضوع ذکر شده است که جهت آگاهی بیشتر، میتوان به آنها مراجعه نمود. م.
2- - انعام/ 27.
ص: 132
اوّل آن طایفه است که با وجود استطاعت و استجماع (1) 687 شرایط حجّ، ترک آن نموده، شقاوت ابدی را بر خود قبول میکند، و جزای این کس در فصل ترک حجّ گذشت.
دوّم آن طایفهاند که بجهت عدم امکان و استطاعت، مقتدر از حجّ کردن نمیباشند، در خصوص این جور اشخاص، خداوند کریم عوض قرار داده؛ چنانچه از این حدیث شریف معلوم میشود که صادق علیه السلام فرموده که: بدرستی که ابراهیم علیه السلام همینکه کعبه را بنا کرد و سنگهای آن را برای اصلاح تراشید، پس اخذ کرد جبرئیل علیه السلام تراشه (2) 688 (3) 689 و ریزهسنگهای آن را و پراکنده ساخت در روی زمین، پس به هر موضعی که یکی از آن سنگها در آنجا افتاده، بنا شده است آنجا مسجد جامع، بجهت اینکه خداوند عالم میدانست که از بندههای خود چقدر ضعفا و مساکین هستند که قدرت حجّ نخواهند داشت، پس اراده فرمود که ایشان را از ثواب حجّ محروم نفرماید، پس مسجدهای جامع در خصوص فقرا، به منزله کعبه است در حقّ اغنیا.
فِی الحدیث الآخر: در باب شرافت مسجد فرموده که: هیچ مسجدی بنا نشده مگر بر قبر پیغمبری، یا وصیّ پیغمبری که کشته شده، و یا به آن بقعه قطرهای چند از خون او رسیده، پس خدا خواسته است که او را در آن جاها یاد کنند (4) 690.
الفصلُ الثّالِث عَشَر در بیان ورود به حرم و مکّه و مسجدالحرام
1- - استِجماع: گردآمدن، فراهم آمدن. لغت نامه.
2- - عبارت متن «تلاشه». م.
3- - تَراشَه: تراشیده شده و آنچه از تراش برآمده باشد، آنچه از تراشیدن چوب و جز آن فرو ریزد. لغت نامه.
4- - با اندکی تغییر در: کافی 3/ 370 باببناءالمساجد ح 14؛ التهذیب 3/ 258 بابفضلالمساجد ح 14؛ وسایل 5/ 225 ب 21 ح 6396؛ بحار 14/ 463 ب 31 ح 31؛ قصصجزائری/ 458.
ص: 133
بدان که: کعبه با اطرافش تا چهار فرسخ حرم است (1) 691 که بر هر کس، خواه محرِم خواه غیر محرِم، حرام است که در آنجا شکار کند، و گیاهش را از زمین بکند؛ و حرمش گویند بجهت اینکه خلّاق عالم حرام فرموده در آنجا بسیار چیزها را که در غیر آن حرام نکرده، چنانچه تفصیل آنها در کتب حجّ از اقلام علمای اعلام گذشته.
و در معیار و میزان تحدید حرم به چهار فرسخ، چند فقره حدیث به نظر رسیده:
اوّل آنکه چون حجرالاسود را از بهشت بجهت آدم علیه السلام آورده، به دیوار کعبه نصب کردند، بسیار نورانی بود؛ از جانب راست کعبه تا چهار میل (2) 692 و از جانب چپ کعبه تا هشت میل (که مجموع چهار فرسخ شد) را روشن ساخت، پس حقّتعالی آنجا را حرم گردانید (3) 693.
دوّم آنکه خداوند عالم بر آدم علیه السلام یاقوت سرخی فرستاد، و آن را در موضع کعبه نهاد و آدم علیه السلام بر دور آن طواف میکرد، و نور آن تا جای میلهای (4) 694 حرم میتابید، پس میلها بر نور آن قرار داده شده و خدا آن را حرم گردانید (5) 695.
1- - لازم به ذکر است که فواصلِ حرم از اطراف کعبه معظّمه برابر نیست، بلکه در جهات مختلف، متفاوت است؛ همچنانکه پیشتر نیز اشاره شد، این حدود در «اخبار مکّه» چنین بیان شدهاند: حدّ حرم در راه مدینه نرسیده به «تنعیم» و کنار خانههای قبیله غفار، و فاصله آن تا مکه سه میل است، در راه یمن کنار مسیل لبن و در گردنه لبن است و فاصله آن هفت میل است، در راه جدّه در منطقه اعشاش و در ده میلی مکّه است و در راه طایف در راه عرفات و یازده میلی مکّه است، در راه عراق در گردنه خل و کناره کوه مقطع و هفت میلی مکّه است، در راه جعرانه حد حرم، در راه خاندان عبداللَّه بن خالد بن اسید و نُه میلیِ مکّه است؛ (ترجمه اخبار مکّه 2/ 404- 403). همچنین «سید عبّاس مکّی» در (نزهة الجلیس 1/ 24) اشعار ذیل را درباره حدود حرم نقل نموده است:
وَ لِلْحَرَمِ التَّحدیدِ مِنْ أرْضِ طَیبَةٍثَلاثَةِ أمیالٍ اذا رُمْتَ اتْقانَه
وَ سَبْعَةُ أمْیالٍ عِراقٌ وَ طائِفٌوَ جَدَّةُ عَشْرٌ ثُمَّ تِسْعٌ جَعْرانَه
وَ مِنْ یَمَنٍ سَبعٌ بِتَقدیمِ سینِهِوَ قَدْ کَمُلَتْ فَاشْکُرْ لِرَبِّکَ احْسانَه
2- - میل: واحد مسافت ... و معادل با 1482 متر فرانسوی. لغت نامه.
3- - (با اندکی تغییر) الفقیه 1/ 272 بابالقبلة ح 845؛ التهذیب 2/ 44 ب 5 ح 10؛ وسایل 4/ 305 ب 4 ح 5221؛ بحار 81/ 49 ب 10 ذیلح 4؛ عللالشرائع 2/ 318 ب 3 ح 1؛ عوالیاللآلی 3/ 72 بابالصلاة ح 29؛ المناقب 4/ 258.
4- - میل: واحد مسافت، هر بنایی مخروطی شبیه به مناره یا شبیه نشانههای فرسنگهای راه که یادبود یامقصودهای خاص را سازند .... لغت نامه.
5- - کافی 4/ 195 بابعلة ح 1؛ التهذیب 5/ 448 ب 26 ح 208؛ وسایل 13/ 221 ب 13 ح 17601؛ بحار 11/ 213 ب 4 ح 23 و 96/ 72 ب 7 ح 2؛ عللالشرائع 2/ 420 ب 159 ح 1 و 2/ 422 ب 159 ح 4؛ عیوناخبارالرضا علیه السلام 1/ 284 ب 28 ح 31؛ قربالاسناد/ 159؛ قصصجزائری/ 50 ف 3.
ص: 134
سیُّم همان خیمه که جبرئیل برای آدم علیه السلام از بهشت آورد و نصب کرد در زمین کعبه، و عمود خیمه از یاقوت سرخ بود، پس نور آن عمود، جمیع کوههای مکّه و حوالی آن را روشن کرد و آن روشنی از هر طرف به قدر حرم ممتدّ شد؛ به این سبب، حرم محترم شد از برای حرمت خیمه و عمود که از بهشت بودند، و به این سبب خداوند عالم حسنات را در حرم مضاعف گردانید و گناه را نیز در آنجا مضاعف نمود. و طنابهای خیمه را که از اطراف آن کشیدند، به قدر مسجدالحرام بود (1) 696.
ابن حاجب مالکی گفته که: شناخته میشود حرم با آن که: چون سیل حلّ بسمت آن روَد، بایستد و داخل آن نشود (2) 697. ازرقی گوید: معرّف حرم آن است که سیلش داخل حرم نشود مگر از یک موضع نزد تَنعیم (3) 698. ازرقی و دیگران به سندهای بسیار روایت کردهاند که ابراهیم علیه السلام میلهای (4) 699 حرم را در اطراف آن نصب فرمود، و جبرئیل علیه السلام میلها را به او نشان میداد، پس رسولخدا صلی الله علیه و آله به تجدید آن میلها امر فرمود، و بعد از آن، عمر و عثمان میلها را تجدید نمودند (5) 700 و تا حال آن میلها ظاهرند و نشانههای حدّ حرمند، و مجموع آنها چهار فرسخ در چهار فرسخ است (6) 701.
و محی الدین شافعی گوید که: حدّ حرم از سمت مدینه تا به تنعیم است نزد خانههای نفار (به کسر نون قبل از فاء)، واقع در یک فرسخی مکّه، و از سمت یمن، أضات لبن (به فتح الف قبل از معجمه، بر وزن قنات، به کسر لام و سکون موحّده)، و آن
1- - کافی 4/ 195 ح 2؛ وسایل 13/ 224 ب 13 ح 17606؛ بحار 96/ 70 ب 7 ح 1؛ عللالشرائع 2/ 420 ب 159 ح 3.
2- - اینکه سیلِ غیر حرم وارد حرم نمیشود از قول «ابن حاجب» به دست نیامد، امّا در (مواهب الجلیل 4/ 249) دو بیت شعر از محمّد بن عزم به همین مضمون نقل شده است:
انْ رُمْتَ لِلحرَمِ المکّیّ معرفةًفَاسمَعْ و کُنْ واعیاً قَولی وَ ما أصِفُ
وَ اعْلَمْ بأنَّ سُیولَ الحلِّ قاطبةًاذا جَرتْ نحوهُ فدونهُ تَقِفُ
شایان ذکر است که قاضی مالکی در (شفاء الغرام 1/ 126- 125) این موضوع را مورد نقد و بررسی قرار داده است. م.
3- - اخبار مکّه 2/ 130؛ ترجمه اخبار مکّه 2/ 403.
4- - میل: هر بنایی مخروطی شبیه به مناره یا شبیه نشانههای فرسنگهای راه که یادبود یا مقصودهای خاص راسازند .... لغت نامه.
5- - اخبار مکّه 2/ 130- 128؛ ترجمه اخبار مکّه 2/ 403- 402.
6- - (با اندکی تغییر و شرح بیشتر) مستدرک 9/ 367 ب 29 ح 11097- 7.
ص: 135
دو فرسخ و ثلث فرسخ از مکّه فاصله دارد، و از راه عراق، کوهی در مقطع که فاصله آن نیز دو فرسخ است از مکّه، و از طریق جعرانه (1) 702، در شعب آل عبداللَّه بن خالد است که که سه فرسخی مکّه میباشد، و از طرف طایف، به سمت عرفات است، و از بطن نمره (به فتح نون و کسر میم)، که دو فرسخ و ثلث است از مکّه، و به سمت بندر جدّه بر سه فرسخ و ثلث از مکّه است. و این حدود را به این طریق ذکر نموده ابوالولید ازرقی در کتاب تاریخ مکّه (2) 703، و اصحاب ما در کتب فقه، و ماوردی در احکام سلطانی و دیگران؛ مگر آنکه ازرقی در حدّ طایف، یازده میل (3) 704 گفته، و ماوردی حدّ یمن را نگفته. تمام شد کلام محی الدّین (4) 705.
و بعضی حدّ یمنی را چهار میل گفتهاند و به آخر تلفین رسانیدهاند، و بعضی حدّ عراقی را چهار میل گفتهاند، و از سمت عرفات به سه فرسخ تحدید کردهاند که: از مکّه تا منی یک فرسخ، همچنین از منی به مشعر و از مشعر به عرفات.
و بعضی از علما فرمودهاند که: اشهر و اظهر آن است که از مکّه تا میلهای عرفات، از چهار فرسخ اندکی بیشتر است که از منی تا به مشعر یک فرسخ و نیم و همچنین تا عرفات.
و در ورود حرم مستحبّ است چند چیز:
1- اینکه اگر سواره باشد پیاده شود.
2- غسل کردن.
3- نعلین و کفشهای خود را به دست گرفته، پابرهنه داخل حرم شود؛ چنانچه صادق علیه السلام فرموده که: هر کس اینها را به عمل آورد خداوند متعال از او صد هزار گناه محو، و صد هزار درجه عطا، و صد هزار حاجت روا میکند (5) 706.
1- - عبارت تمتن «جواته». م.
2- - اخبار مکّه 2/ 131- 130؛ ترجمه اخبار مکّه 2/ 404.
3- - میل: واحد مسافت ... و معادل با 1482 متر فرانسوی. لغت نامه.
4- - المجموع 7/ 464- 462.
5- - کافی 4/ 398 بابدخولالحرم ح 1؛ التهذیب 5/ 97 ب 8 ح 1؛ وسایل 13/ 195 ب 1 ح 17552.
ص: 136
4- آن است که در وقت دخول حرم اذخر (1) 707 بخاید (2) 708، و اگر اذخر ممکن نشود، اولی انتقال است بسوی غیر آن از چیزهایی که بواسطه آن دهان خوشبو شود (3) 709.
5- خواندن دعای ورود به حرم و آن این است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ اللَّهُمَّ إنَّکَ قُلْتَ فی کِتابِکَ الْمُنْزَلِ وَ قَوْلُکَ الْحَقّ ی وَ أذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالًا وَ عَلی کُلِّ ضامِرٍ یَأْتینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمیقٍی (4) 710 اللَّهُمَّ إنی أرْجُو أنْ أکُونَ مِمَّنْ أجابَ دَعْوَتَکَ وَ قَدْ جِئْتُ مِنْ شُقَّةٍ بَعیدَةٍ وَ مِنْ فَجٍّ عَمیقٍ سامِعاً لِنِدائِکَ وَ مُسْتَجیباً لَکَ مُطیعاً لأمْرِکَ وَ کُلُّ ذلِکَ بِفَضْلِکَ عَلیَّ وَ إحْسانِکَ إلَیَّ فَلَکَ الْحَمْدُ عَلی ما وَفَّقْتَنی لَهُ ابْتَغی بِذلِکَ الزُّلْفَةَ عِنْدَکَ وَ الْقُرْبَةَ إلَیْکَ وَ الْمَنْزِلَةَ لَدَیْکَ وَ الْمَغْفِرَةَ لِذُنُوبی وَ التَّوبَةَ عَلَیَّ مِنْها بِمَنِّکَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ حَرِّمْ بَدَنی عَلَی النَّارِ وَ آمِنِّی مِنْ عَذابِکَ وَ عِقابِکَ بِرَحْمَتِکَ یا أرْحَمَ الرَّاحِمینَ» (5) 711.
ادب: چون داخل حرم شد، به فکر افتد که حال داخل حرمی گردید که هر که داخل آن شود در امن و امان است، پس بدین سبب امیدوار باشد به ایمن بودن از عقاب الهی، ولکن دلش در اضطراب شود که آیا او را قبول خواهند کرد یا نه؟ صلاحیّت قرب حرم الهی را خواهد داشت یا نه؟ بلکه به دخول حرم، مستحقّ غضب و راندن خواهد شد و از اهل این مضمون خواهد بود:
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادندکه برون در (6) 712 چه کردی که درون خانه آیی (7) 713؟
و باید امیدوار در همه حالات غالب باشد؛ چه، شرف خانه عظیم است، و صاحب خانه کریم، و رحمت او واسع، و فیض او نازل، و حقّ زیارت کنندگان خود را منظور دارد، و کسی که پناه به او آورده ردّ نمیفرماید.
فایدة: مروی است که آهویی از گرگ فرار کرده، به حرم مکّه درآمد، و گرگ در
1- - اذخر: گیاهی است خوشبوی که آن را کوم خوانند. لغت نامه.
2- - خاییدن: به دندان نرم کردن، جویدن. لغت نامه.
3- - کافی 4/ 398 بابدخولالحرم ح 3؛ التهذیب 5/ 98 ب 8 ذیلح 3؛ مصباحالمتهجّد/ 678.
4- - حجّ/ 27.
5- - الفقیه 2/ 528 التلبیة.
6- - عبارت متن «که تو در برون». م.
7- - کلیات دیوان عراقی/ 243.
ص: 137
بیرون حرم ایستاد، داخل حرم نشد و آهو در آن نگران بود، ابوسفیان بن حرب و مخزمة بن نوفل این را دیده تعجّب کردند، گرگ به سخن آمده گفت: عجب مدارید، امر شما از ما عجیبتر است، چه، محمّد صلی الله علیه و آله شما را به توحید میخواند و شما اجابت نمیکنید، به خدا سوگند که چشمی مانند او ندیده و گوشی مثل وصف او نشنیده.
ابوسفیان و مخزمه را تعجّب بیشتر شد و از حسد این راز را مخفی داشتند تا آنگاه که مسلمان شدند (1) 714.
عبداللَّه عزیزانی روایت کرده که: جمعی به ذی طُوی (2) 715 فرود آمدند، وحوش و طیور با ایشان در آنجا انس گرفتند، یکی پای آهویی را گرفت، گفتند: دست از این بدار. او ساعتی نگاه داشت تا آنکه آهو بول کرد، آن مرد چون قیلوله (3) 716 کرد ماری آمده بر سینه او خوابید، چون از خواب بیدار شد گفتند: بنگر، به سبب آن بیحرمتی که حرم محترم کردی تو را چه پیش آمد! هر چند خواستند که مار را دور کنند میسّر نشد تا که آن مرد از ترس حدث کرد، بعد از آن، مار از سینه او برخاسته و برفت (4) 717.
و مستحبّ است در ورود مکّه چند امر:
1- غسل کردن از چاه فَخّ (5) 718 که تخمیناً در یک فرسخی شهر مکّه است، اگر از راه مدینه بیاید، و اگر از عراق آید از چاه میمون غسل نماید.
2- در وقت داخل شدن، پابرهنه باشد و کفش را به دست خود گیرد.
1- - در منابع مورد استفاده یافت نشد. م.
2- - ذی طُوی: ... هو موضع بمکّة داخل الحرم و هو من مکّة علی نحو من فرسخ، تری بیوت مکّة منه موضعیاست در مکّه و داخل حرم به فاصله یک فرسخی مکّه، خانههای مکّه از آنجا دیده میشوند؛ مجمعالبحرین 1/ 278 (ماده طوا).
3- - قَیلولَة: نیمروزان خفتن. لغت نامه.
4- - ترجمه اخبار مکّه 2/ 417.
5- - فَخّ: از وادیهای معروف مکّه میان راه جدّه و تنعیم و وادی فاطمه، وادی فخ به سبب فراوانی درختان وگلها به وادی زاهر هم معروف است و امروز معروف به وادی شهدا است، و اشاره به واقعهای است که به سال 169 هجری اتفاق افتاده و در آن، «حسین بن علی بن حسن» با سپاه عبّاسیان جنگ کرده و خودش و گروهی از خویشاوندانش شهید شدهاند؛ این وادی از گردشگاههای مردم مکه است و در آن خانههای دو افتاده و قهوهخانههای بسیاری است ...؛ ترجمه اخبار مکّه 1/ 153 (توضیحات پاورقی).
ص: 138
3- از بالای مکّه داخل شود از عقبه مدینین (1) 719 که تلّی (2) 720 است و بالای مکّه واقع شده (برخی گفتهاند که این حکم مختصّ کسانی است که از راه مدینه بروند).
4- اذخر خاییدن، و همینکه داخل مکّه شد، آداب و لوازم عبادت را بیشتر از سابق ملحوظ داشته، ملتفت این باشد که گویا در حقیقت به پایتخت سلطانی وارد شده.
و مستحبّ است در ورود مسجدالحرام چند چیز:
1- غسل کردن (به قول بعضی).
2- آنکه پابرهنه و باوقار و آرام قلب و ذلّت و خضوع و خشوع داخل شود.
3- آنکه از باب بنی شیبه داخل شود، و آن باب در این زمان (3) 721، به مقتضای تصریح جمعی از علما، معروف نیست، از جهت گشاد شدن مسجد در میان مسجد مانده، و آن محاذی (4) 722 باب السّلام است؛ پس هر که خواهد از آنجا بگذرد باید از باب السّلام داخل شده و راست برود تا از ستونها گذرد تا مرور بر باب بنی شیبه بعمل آید.
4- وقتی که به در مسجد رسید بایستد به در مسجد، و سلام کند بدین طریق:
«السَّلامُ عَلَیْکَ أیُّهَا النَّبِیُّ وَ رَحْمَةُاللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ ما شاءَاللَّهُ السَّلامُ عَلی أنْبِیآءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ السَّلامُ عَلی إبْراهیمَ خَلیلِ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ» (5) 723.
و بعد از آن این دعا را بخواند: «السَّلامُ عَلَیْکَ أیُّهَا النَّبِیُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ مِنَ اللَّهِ وَ إلَی اللَّهِ وَ ما شاءَاللَّهُ وَ عَلی مِلَّةِ رَسُولِاللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ خَیْرُالْأسْماءِ للَّهِ وَ الْحَمْدُ للَّهِ
1- - عقبه مدینین همان عقبه مدنیین است؛ گردنهای که ورودی شهر مکّه از راه مدینه بوده است، این گردنه دراغلب روایات با نام «عقبة المدنیین»، و در معدودی از آنها (از جمله وسائل 12/ 395 ب 45، باب قطع التلبیة فی العمرة المفردة)، با نام «عقبة المدینین» ذکر شده است که احتمالًا مربوط به اغلاط کتابتی بوده است، از توضیحات آقای دکتر مهدوی در ترجمه اخبار مکّه 2/ 463 چنین بر میآید که امروزه مشهور به گردنه حجون است. م.
2- - تَلّ: توده خاک و توده ریگ و پشته. لغت نامه.
3- - مراد، زمان تألیف کتاب است که نیمه اول قرن چهاردهم قمری باشد. م.
4- - مُحاذی: مقابل و رویاروی. لغت نامه.
5- - با اندکی تغییر در: کافی 4/ 401 بابدخولالمسجد ح 1؛ الفقیه 2/ 530 دخولالمسجد؛ التهذیب 5/ 99 ب 8 ح 11؛ وسایل 13/ 204 ب 8 ح 17572؛ مستدرک 9/ 320 ب 5 ح 11004- 2؛ مصباحالمتهجّد/ 679.
ص: 139
وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِاللَّهِ السَّلامُ عَلی مُحَمَّدِ بنِ عَبْدِاللَّهِ صلی الله علیه و آله السَّلامُ عَلَیْکَ أیُّهَا النَّبِیُّ وَ رَحْمَةُاللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ السَّلامُ عَلی أنْبِیآءِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ السَّلامُ عَلی إبْراهیمَ خَلیلِ الرَّحْمنِ السَّلامُ عَلَی الْمُرْسَلینَ وَ الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ السَّلامُ عَلَیْنا وَ عَلی عِبادِ اللَّهِ الصَّالِحینَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بارِکْ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْحَمْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ کَما صَلَّیْتَ وَ بارَکْتَ وَ تَرَحَّمْتَ عَلی إبْراهیمَ وَ آلَ إبْراهیمَ إنَّکَ حَمیدٌ مَجیدٌ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عَبْدِکَ وَ رَسُولِکَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی إبْراهیمَ خَلیلِکَ وَ عَلی أنْبِیآئِکَ وَ رُسُلِکَ وَ سَلِّمْ عَلَیْهِمْ وَ سَلامٌ عَلَی الْمُرْسَلینَ وَ الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ اللَّهُمَّ افْتَحْ لی أبْوابَ رَحْمَتِکَ وَ اسْتَعْمِلْنی فی طاعَتِکَ وَ مَرْضاتِکَ وَ احْفَظْنی بِحِفْظِ الْإیمانِ أبَداً ما أبْقَیْتَنی جَلَّ ثَناءُ وَجْهِکَ الْحَمْدُ للَّهِ الَّذی جَعَلَنی مِنْ وَفْدِهِ وَ زُوَّارِهِ وَ جَعَلَنی مِمَّنْ یَعْمُرُ مَساجِدَهُ وَ جَعَلَنی مِمَّنْ یُناجیهِ اللَّهُمَّ إنِّی عَبْدُکَ وَ زائِرُکَ فی بَیْتِکَ وَ عَلی کُلِّ مَأْتِیٍّ حَقٌّ لِمَنْ أتاهُ وَ زارَهُ وَ أنْتَ خَیْرُ مَأْتِیّ وَ أکْرَمُ مَزُورٍ فَأسْئَلُکَ یا اللَّهُ یا رَحْمنُ بِأنَّکَ أنْتَ اللَّهُ لا إلهَ إلّا أنْتَ وَحْدَکَ لا شَریکَ لَکَ وَ بِأ نَّکَ واحِدٌ أحَدٌ صَمَدٌ لَمْ تَلِدْ وَ لَمْ تُولد وَ لَمْ یَکُنْ لَکَ کُفْواً أحَد وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُکَ وَ رَسُولُکَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ عَلی أهْلِ بَیْتِهِ یا جَوادُ یا کَریمُ یا ماجِدُ یا جَبَّارُ یا کَریمُ أسْئَلُکَ أنْ تَجْعَلَ تُحْفَتَکَ إیَّایَ بِزِیارَتی إیَّاکَ أوَّلَ شَیْءٍ تعطینی فکاکَ رَقَبَتی مِنَ النَّارِ». پس سه مرتبه میگویی: «اللَّهُمَّ فُکَّ رَقَبَتی مِنَ النَّارِ»، پس میگویی:
«وَ أوْسِعْ عَلَیَّ مِنَ رِزْقِکَ الْحَلالِ الطَّیِّبِ وَ ادْرَأْ عَنِّی شَرَّ شَیْطانِ الْإنْسِ وَ الْجِنِّ وَ شَرَّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ» (1) 724.
5- وقتی که داخل مسجد میشود پای راست را مقدم دارد و بگوید: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلی مِلَّةِ رَسُولِاللَّهِ صلی الله علیه و آله».
6- وقتی که داخل مسجدالحرام شد، بایستد و دستها را بالا بردارد، در حالتی که رو به خانه کعبه کرده باشد، و دعایش را بخواند، و آن این است: «اللَّهُمَّ إنِّی أسْئَلُکَ فی مَقامی هذا فی أوَّلِ مَناسِکی أنْ تَقْبَلَ (2) 725 تَوْبَتی وَ أنْ تَجاوَزَ (3) 726 عَنْ خَطیئَتی وَ تَضَع عَنِّی
1- - با اندکی تغییر در: کافی 4/ 402 باب دخول المسجد ح 2؛ التهذیب 5/ 100 ب 8 ح 12؛ وسایل 13/ 205 ب 8 ح 17573.
2- - عبارت متن «تقبل». م.
3- - عبارت متن «تتجاوز». م.
ص: 140
وِزْری الْحَمْدُ للَّهِ الَّذی بَلَّغَنی بَیْتَهُ الْحَرامَ اللَّهُمَّ إنِّی اشْهِدُکَ أنَّ هذا بَیْتُکَ الْحَرامُ الَّذی جَعَلْتَهُ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أمْناً مُبارَکاً وَ هُدیً لِلْعالَمینَ اللَّهُمَّ إنَّ الْعَبْدَ عَبْدُکَ وَ الْبَلَدَ بَلَدُکَ وَ الْبَیْتَ بَیْتُکَ جِئْتُ أطْلُبُ رَحْمَتَکَ وَ أؤُمُّ طاعَتَکَ مُطیعاً لأمْرِکَ راضِیاً بِقَدَرِکَ أسْئَلُکَ مَسْئَلَةَ الْفَقیرِ إلَیْکَ الْخائِفِ لِعُقُوبَتِکَ اللَّهُمَّ افْتَحْ لی أبْوابَ رَحْمَتِکَ وَ اسْتَعْمِلْنی بِطاعَتِکَ وَ مَرْضاتِکَ» (1) 727.
پس خطاب به کعبه کرده بگوید: «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذی عَظَّمَکِ وَ شَرّفَکِ وَ کَرَّمَکِ وَ جَعَلَکِ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أمْناً مُبارَکاً وَ هُدیً لِلْعالَمینَ» (2) 728.
پس چون نظر او به خانه افتد مُستشعرِ (3) 729 عظمت آن گردد و چنان تصوّر کند که گویا صاحبخانه را میبیند، و امیدوار شود که چنانچه به ملاقات خانه فایز شد، به ملاقات صاحبخانه نیز مشرَّف خواهد شد، و شکر خدا را به جا آورد که به این موهبت کُبری رسید؛ چنانچه عارفی گوید که: یک بار به مکّه رفتم، خانهای دیدم از خشت و گل، بار دوّم رفتم نیز به همین منوال، بار سیُّم رفتم، صاحبخانه را دیدم و زیارت کرده برگشتم.
خوشا به حال صاحبان این مرتبه و حاملان این رتبه، و خوشا به حال کسانی که اعتقادشان را در حقیقت به این مرتبه برسانند، (و با اینکه محال است) چنین بداند که گویا با رأی العین (4) 730 مشاهده حضرت حقّ مینماید، و هر قدر در مکّه هست، سعی کند که صلوات و فرایض یومیّهاش را در مسجدالحرام به عمل آورد، بجهت اینکه یک رکعت نماز در مسجدالحرام مقابل است با صدهزار رکعت نماز که در سایر مساجد خوانده شود. و اوّل مسجدی است که در روی زمین بنا شده؛ چنانچه سابقاً ذکر یافت. و
1- - التهذیب 5/ 99 ب 8 ح 11؛ و با اندکی تغییر در: کافی 4/ 401 بابدخولالمسجد ح 1؛ وسایل 13/ 204 ح 17572؛ المقعنعة/ 400 ب 8.
2- - الفقیه 2/ 530؛ مستدرک 9/ 320 ب 5 ح 11004- 2 و 9/ 380 ب 8 ح 11128- 3؛ بحار 96/ 190 ب 33 ح 5؛ المقعنعة/ 399 ب 8 بابدخولمکّة.
3- - مُستَشعِر: نعت فاعلی از استشعار، پنهان در دل خود ترسنده. لغت نامه.
4- - رَأیُ العَین: دیدن به چشم. لغت نامه.
ص: 141
از صحیح بُخاری و مُسلم نقل شده که ابوذر از رسولخدا صلی الله علیه و آله پرسید از اوّل مسجدی که در زمین بنا شده، فرمود: مسجدالحرام است، گفت: بعد از آن؟ فرمود: مسجد اقصی (یعنی بیت المقدّس)، عرض کرد: چند سال میان آنها بود؟ فرمود: چهل سال (1) 731.
ولکن مسجدالحرام الآن بزرگتر است از دایرهای که در زمان رسولاللَّه صلی الله علیه و آله بود، چنانچه داخل شدن از باب بنی شیبه شاهد این مطلب است و در رجعت قائم علیه السلام همین بنا را منهدم ساخته، میگذارد از بنایی که زمان رسولخدا صلی الله علیه و آله بود.
توضیح: فَخّ (به تشدید خاء) چنانچه نوشته شد، موضعی است در یک فرسخی مکّه، در راه مدینه و جدّه، و قبور شهدای فخّ در آنجا است، اجمال احوال آنها این است که: در زمان کاظم علیه السلام، حسین بن علی بن حسن مثلّث بن حسن مثنّی بن امام حسن مجتبی علیه السلام (که مادر او، زینب دختر عبداللَّه بن حسن مثنّی بود)، در ماه ذی القعده سال یکصد و شصت و نه هجری در ایّام خلافت موسی (که ملقّب به هادی و چهارم خلفای بنی عبّاس بود)، جمع کرد سادات را، که از جمله آنها:
سه پسرِ عبداللَّه بن حسن بن حسن علیه السلام بودند (که یکی یحیی نام داشت و دیگری سلیمان و سیُّم ادریس)، و عبداللَّه بن حسن مثلّث (که او را افطس میگفتند) و ابراهیم بن اسماعیل (که او را طباطبا میگفتند و سادات طباطبا به او نسبت میرسانند) و عمر بن حسن بن علی بن حسن مثلّث و عبداللَّه بن اسحاق بن ابراهیم بن حسن مثنّی بود.
پس بیست و شش نفر از اولاد امیر علیه السلام جمع شدند، و جمعی از موالیان و سایر مردم نیز با ایشان اتّفاق کرده، حاکم مدینه را که از جانب هادی عبّاسی تعیین شده و ظلم را به نهایت رسانیده بود کشتند، و مدینه را متصرّف شدند، پس حاکم دیگر به مدینه تعیین نموده، متوجّه مکّه شدند، چون به فخّ رسیدند، لشکر هادی عبّاسی به استقبال ایشان آمده، میان آنها قتالِ (2) 732 عظیم واقع شد، سادات اوّل غالب ولی آخرالامر مغلوب شدند، تا آنکه حسین و جمعی دیگر از سادات و موالی شهید شدند، و جمعی را اسیر کرده نزد هادی بردند، هادی امر کرد همه را به قتل رسانیدند و در همان روز
1- - صحیح بخاری 4/ 177؛ صحیح مسلم 2/ 63.
2- - قِتال: مقابله، با یکدیگر کارزار کردن. لغت نامه.
ص: 142
هادی فوت شد.
از جواد علیه السلام مروی است که: بعد از واقعه کربلا، واقعهای بر سادات عظیمتر از جنگ فخّ نشد (1) 733.
فِی الحدیث: حضرت باقر علیه السلام فرموده که: رسولخدا صلی الله علیه و آله در فخّ از مرکب بزیر آمد و دو رکعت نماز خواند و گریست و فرمود که: جبرئیل نازل شد و گفت که یکی از فرزندان تو در اینجا شهید خواهد شد، و ثواب کسی که با او شهید شود، دو برابر شهیدان دیگر است (2) 734.
و مروی است که حضرت صادق علیه السلام نیز در فخّ فرود آمد و نماز کرد و فرمود که:
مردی از اهل بیت من شهید خواهد شد با گروهی که ارواح ایشان سبقت خواهد گرفت بسوی بهشت (3) 735.
و در مقاتل روایت کرده است که: در شبی که سیّد حسین و اصحابش شهید شدند، بر سر آبهای غطفان (4) 736 تا صبح نوحه خواندند و بر ایشان میگریستند (5) 737؛ و بسوی این مقدّمه اشاره کرده است دعبل خزاعی در قصیده تائیّه (6) 738 مشهوره خود که در حضور امام رضا علیه السلام خوانده:
أفاطِمُ قُومی یَابْنَةَ الْخَیْرِ وَ انْدُبینُجُومُ سَماواتٍ بِأرْضِ فَلاتٍ
قُبُورٌ بِکُوفانٍ وَ اخْری بِطیبَةٍوَ اخْری بِفَخٍّ نالَها صَلَواتی
(7) 739 (8) 740
1- - بحار 48/ 165 ب 7؛ عمدة الطالب/ 183.
2- - مقاتل الطالبیین/ 290؛ بحار 48/ 170 ب 7.
3- - مقاتل الطالبیین/ 290؛ بحار 48/ 170 ب 7.
4- - غَطْفان: غَطفان بن قیس بن عیلان، از عدنانیه و جَدّی جاهلی است؛ پسران او قبایلی را به وجود آوردهاند؛ منازل ایشان پشت وادی القری و دو کوه طیء است و در فتوحات اسلامی پراکنده شدند. لغت نامه. (شایان ذکر است که مراد از «آبهای غطفان» که در متن ذکر شده، آبهای مجاور محل سکونت قبایل مذکور است. م.).
5- - بحار 48/ 179 ب 7.
6- - عبارت متن «ثانیه». م.
7- - عبارت متن «صلواتٍ». م.
8- - بحار 45/ 257 ب 44 و 49/ 248 ب 17 ضمنح 13؛ روضةالواعظین 1/ 221؛ العددالقویمة/ 288؛ کشفالغمة 2/ 322.
ص: 143
یعنی (1) 741:
ای فاطمه، برخیز و نوحه کن بر ستارههای آسمان که شهید شدند در صحرایی بیآبو علف.
از خانواده رسالت، قبوری چند در کوفه است، و قبرهای چند در فخّ است که صلوات و رحمت الهی بر آن قبور باد.
الفصلُ الرّابِع عَشَر در بیان حجرالاسود
چون حاجّ داخل مسجدالحرام شد و نظرش به حجرالاسود افتاد، مستحبّ است که رو بسوی او کرده بگوید: «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلا أنْ هَدانَا اللَّهُ سُبْحانَاللَّهِ وَ الْحَمْدُ للَّهِ وَ لا إلهَ إلَّااللَّهُ وَ اللَّهُ أکْبَرُ مِنْ خَلْقِهِ وَ اللَّهُ أکْبَرُ مِمَّا أخْشی وَ أحْذَرُ لا إلهَ إلَّااللَّهُ وَحْدَهُ لاشَریکَ لَهُ لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ یُحْیی وَ یُمیتُ وَ هُوَ حَیٌّ لایَمُوتُ بِیَدِهِ الْخَیْرُ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بارِکْ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ کَأفْضَلِ ما صَلَّیْتَ وَ بارَکْتَ وَ تَرَحَّمْتَ عَلی إبْراهیمَ وَ آلِ إبْراهیمَ إنَّکَ حَمیدٌ مَجیدٌ وَ سَلامٌ عَلی جَمیعِ النَّبِیِّینَ وَ الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ اللَّهُمَّ إنِّی اؤْمِنُ بِوَعْدِکَ وَ اصَدِّقُ رُسُلَکَ وَ اتَّبِعُ کِتابَکَ» (2) 742.
و چون نزد حجرالاسود رسید دستها را بردارد و حمد و ثنای الهی به جا آورده و صلوات بر پیغمبر صلی الله علیه و آله فرستد و بگوید: «اللّهُمَّ تَقَبّلْ مِنِّی»، و سلام دهد به رسولخدا صلی الله علیه و آله و بگوید: «السَّلامُ عَلَیْکَ أیُّهَا النَّبِیُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ»، پس دست و رو و بدن را به حجر بمالد و استلام کند (یعنی خود را به او بچسباند و ببوسد) و اگر مقدور نباشد که
1- - در انتهای هر بیت متن ترجمه آن آمده بود که به این صورت تغییر داده شد. م.
2- - با تغییراتی در: کافی 4/ 403 بابالدعاء ح 2؛ الفقیه 21/ 531؛ التهذیب 5/ 102 ب 9 ح 2؛ وسایل 13/ 314 ب 12 ح 17828.
ص: 144
دست را به او برساند و ببوسد، دست خود را به تنهایی، و اگر آن هم ممکن نباشد، اشاره نماید بسوی حجر به دست خود و بگوید: «اللَّهُمَّ أمانَتی ادَّیْتُها وَ میثاقی تَعاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ عَلَیَّ بِالْمُوافاةِ اللَّهُمَّ تَصْدیقاً بِکِتابِکَ وَ عَلی سُنَّةِ نَبِیِّکَ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلَّااللَّهُ وَحْدَهُ لاشَریکَ لَهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ آمَنْتُ بِاللَّهِ وَ کَفَرْتُ بِالجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ اللَّاتِ وَ الْعُزّی وَ عِبادَةِ الشَّیْطانِ وَ عِبادَةِ کُلِّ نِدٍّ یُدْعی مِنْ دُونِ اللَّهِ»، و بگوید: «اللَّهُمَّ إلَیْکَ بَسَطْتُ یَدی وَ فیما عِنْدَکَ عَظُمَتْ رَغْبَتی فَاقْبَلْ مَسْحَتی (1) 743 وَ اغْفِرْ لی وَ ارْحَمْنی اللَّهُمَّ إنِّی أعُوذُ بِکَ مِنَ الْکُفْرِ وَ الْفَقْرِ وَ مَواقِفَ الْخِزْیِ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» (2) 744.
در حدیث وارد شده که: حجرالاسود مَلَک عظیمی بود از عظمای ملائکه، نزد خداوند عالمیان، پس چون خلّاق عالم از ملائکه پیمان گرفت ربوبیّت خود و نبوّت پیغمبر صلی الله علیه و آله و وصایت اوصیا را، و بدین سبب بدنهای ملائکه به لرزه آمد، اوّل کسی که ایمان آورد و اقرار کرد همان ملَک بود، چنانچه در قرآن مجید میفرماید: ی وَ اذْ اخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی ادَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْی (3) 745: از ایشان اقرار گرفت به ربوبیّت خود و نبوّت پیغمبر صلی الله علیه و آله و وصایت اوصیا علیهم السلام؛ پس اقرار ایشان را در کاغذی نوشت و حجَر را دو چشم و دو زبان بود، فرمود: دهن را باز کن؛ و او دهان را گشاد، آن نوشته را به دهان او انداخت و فرمود: تو شاهد باش در روز قیامت به جماعتی که وفا به آن عهد کنند؛ و امر کرد خلق را که هر سال نزد او تازه کنند اقرار را به حجّ کردن. چون توبه آدم علیه السلام قبول شد خداوند عالم گردانید آن ملک را به صورت درّ سفیدی، و او را از بهشت بسوی آدم علیه السلام فرستاد، و آدم علیه السلام در زمین هند بود، پس چون او را دید، انس گرفت بسوی او، و او را نمیشناخت زیاده از آنکه جوهری است، پس خدا آن سنگ را به سخن درآورد و گفت: یا آدم، آیا من را میشناسی؟ گفت: نه، گفت: بلی میشناسی، ولکن شیطان بر تو مستولی شد و یاد خدای تو را از خاطرِ (4) 746 تو فراموش کرد. پس حجر برگردید به همان
1- - این عبارت، در کافی بصورت «سَیْحتی»، و در تهذیب «سُبحتی» نقل شده است. م.
2- - کافی 4/ 402 ح 1؛ التهذیب 5/ 101 ب 9 ح 1؛ وسایل 13/ 313 ب 12 ح 17826.
3- - أعراف/ 172.
4- - عبارت متن «خواطر». م.
ص: 145
صورت که اوّل داشت در وقتی که در بهشت بود با آدم علیه السلام، و گفت به آدم: کجا رفت آن عهد و میثاق؟ پس آدم برجست بسوی او، و بیادش آمد آن میثاق و گریست، و خاضع شد برای او، و بوسید او را، و تازه کرد اقرار به عهد و میثاق را. پس خدا جوهر حجر را باز برگردانید به درّ سفید صافی که نور از وی ساطع بود، پس آدم علیه السلام آن را بر دوش خود گرفت برای اجلال (1) 747 و تعظیمِ (2) 748 او، و هر گاه که به تنگ میآمد جبرئیل از او میگرفت و برمیداشت، تا آنکه آن را به مکّه آوردند، و پیوسته با او انس میگرفت و نزد او اقرار تازه میکرد در هر شب و روز. پس چون خدا جبرئیل را به زمین فرستاد که کعبه را بنا کند، نازل شد میان رکن حجر و در خانه، و در همین موضع ظاهر شد برای آدم علیه السلام (چون خدا میثاق را در همین موضع گرفته بود و آنجا میثاق را به ملک سپرده بود) به این سبب، حجر را در همین رکن نصب کردند، پس حجرالاسود میآید در روز قیامت، با زبان گوینده و دیده بیننده، و شهادت میدهد به کسانی که همانجا رفته، حفظ و تجدید میثاق نمودهاند، و شهادت میدهد بر وفای مؤمن و انکار کافر (3) 749.
پس چون حجّ کننده نزد حجرالاسود آید که آن را ببوسد، متذکّر این شود که آن بجای دست خدا است در زمین، و عُهودِ (4) 750 بندگان در آن است؛ چنانچه رسولخدا صلی الله علیه و آله فرمود که: حجرالاسود به منزله دست خدا است در میان خلق، که به وسیله آن بندگان مصافحه (5) 751 میکنند با خدا چون مصافحه بنده با مولای خود یا دَخیل (6) 752 کسی با
1- - اجلال: بزرگداشتن، بزرگقدر گردانیدن. لغت نامه.
2- - تَعظیم: بزرگداشتن و بزرگ گردانیدن. لغت نامه.
3- - (با تغییرات و اضافات): کافی 4/ 184 ح 3؛ وسایل 13/ 317 ب 13 ح 17835؛ بحار 26/ 269 ب 6 ح 6 و 96/ 224 ب 40 ضمنح 19.
4- - عُهود: پیمانها و سوگندها. لغت نامه.
5- - مُصافِحَه: دست دادن در هنگام ملاقات. لغت نامه.
6- - دَخیل شدن: دَخیل کسی شدن، به او ملتجی شدن، پناه بردن. لغت نامه.
ص: 146
کسی (1) 753.
فِی الحدیث: حضرت صادق علیه السلام فرموده که: چون خدا عهود از بندگان خود گرفت، امر فرمود به حجرالاسود تا آن را فرو برد، پس از این جهت است که در نزد آن میگویند: أمانَتی ادَّیْتُها وَ میثاقی تَعاهَدتُهُ (2) 754، (یعنی: امانت خود را ادا کردم و پیمان خود را نگاه داشتم)، تا حجرالاسود به این اقرار شهادت دهد، و اینکه حجرالاسود در یمین عرش واقع شده، در فصل ارکان کعبه ذکر خواهد شد انشاءاللَّه تعالی.
به سند معتبر از امام صادق علیه السلام منقول است که: حجرالاسود از شیر سفیدتر و از آفتاب نورانیتر بود، چون مشرکان بر او دست میمالیدند، از نجاست ایشان سیاه شد (3) 755. ابراهیم حقی در معرفتنامه خود نوشته که: حجرالاسود از اوّل یاقوت احمر بود، و در طوفان نوح علیه السلام به امر الهی حجرالاسود گشت؛ انتهی.
و حجرالاسود از زمان آدم علیه السلام در همان رکن باقی بود تا زمان ابراهیم علیه السلام؛ همینکه ابراهیم علیه السلام اساس کعبه را گذاشت چون به موقع (4) 756 حجرالاسود رسید، هر سنگ که برداشته به همان موضع مینهاد میافتاد و قرار نمیگرفت، پس ناگاه از ابوقبیس آواز آمد که: یا ابراهیم، تو را نزد من ودیعهای (5) 757 هست، بستان. پس ابوقبیس متحرّک شده شکافته شد، و حجرالاسود را بیرون انداخت، ابراهیم علیه السلام آمده آن سنگ را برگرفت (6) 758، و سنگ بر وفق آن موضع بوده، نه زیاده و نه کم، و بر نورانیّت خود باقی بود، و رنگش در زمان جاهلیّت بجهت ملامسه کَفَره (7) 759 و زنان حائض سیاه شد (8) 760.
در کرامات حجرالاسود نوشتهاند که: در آب فرو نمیرود، و به آتش گرم
1- - با اندکی تغییر در: التهذیب 5/ 102 ب 9 ح 3؛ عللالشرائع 2/ 424 ب 161 ح 3.
2- - کافی 4/ 184 باببدءالحجر ح 1؛ وسایل 13/ 314 ب 12 ح 17827 و 13/ 322 ب 13 ح 17847؛ بحار 96/ 226 ب 40 ح 25؛ المحاسن 2/ 340 کتابالعلل ح 129.
3- - کافی 4/ 190 بابفیحجّآدم ح 1؛ بحار 11/ 194 ب 3 ح 48.
4- - مَوقِع: محل و موضع و جای. لغت نامه.
5- - وَدیعَة: مؤنث ودیع، امانت. لغت نامه.
6- - کافی 4/ 205 ح 4؛ الفقیه 2/ 232 ح 2282؛ وسایل 13/ 212 ب 11 ح 17583.
7- - کَفَره: مردمان کافر و ملحد و بیدین. لغت نامه.
8- - (با اندکی تغییر) کافی 4/ 190 ضمن ح 1؛ وسایل 13/ 318 ب 13 ح 17836؛ مستدرک 9/ 431 ب 63 ح 11270- 14؛ بحار 12/ 84 ب 5 و 96/ 227 ب 40 ح 27؛ تفسیر عیّاشی 1/ 59 ح 93؛ علل الشرائع 2/ 426 ب 161 ح 7؛ عوالی اللآلی 1/ 68 ف 4 ح 122؛ قصص جزائری/ 120 ف 4؛ تاریخ طبری 1/ 90- 89.
ص: 147
نمیشود (1) 761. و از جمله کراماتش نوشتهاند که: در طواف خانه کعبه، زنی و مردی را دست به حجرالاسود چسبیده بود، هرچند جهد نمودند که باز کنند نتوانستند، تا آنکه رأیها بر آن قرار گرفت که هر دو را دست ببرند، و در این فکر بودند که سیّدِ سجّاد علیه السلام پیدا شده، چون حال بر ایشان مطّلع شد، دست خود را بر بالای دست ایشان گذاشت، به برکت دست مبارک آن حضرت علیه السلام، دستِ آنها از حجرالاسود جدا شد، آنان توبه کرده به راه خود رفتند و کسی سرّ آن را نیافت (2) 762.
و در حدیث دیگر آمده که: مرد، ساعدِ (3) 763 آن زن را برهنه دیده دست خود را خواست که بر دست او بمالد، دست هر دو به هم چسبید، و بر فتوای علمای عصر، حاکم خواست که دست هر دو را ببرد تا از هم جدا شوند تا اینکه به دعای امام علیه السلام از هم جدا شد.
و از جمله کراماتش آن است که اگر بغیر از دست مبارک معصوم، با مباشرت غیری در جای خود نصب شده، قرار نمیگیرد؛ چنانچه حجّاج بن یوسف زمانی که در مقاتله با عبداللَّه بن زبیر کعبه را خراب کرد، بعد بنا نموده خواستند که حجرالاسود را بجای خود نصب نمایند، هر یک از علما و قضات و زهّاد آن زمان مباشر (4) 764 شده بجای خود میگذاشت متزلزل و مضطرب شده در جای خود قرار نمیگرفت، پس از آن، سجّاد علیه السلام آمده حجرالاسود را از دست ایشان گرفته، بسم اللَّه گفته بجای خودش نصب کرد، چسبیده و برقرار گشت (5) 765.
1- - شفاء الغرام 1/ 371.
2- - بحار 46/ 28 ب 3 ح 18 و 46/ 44 ب 3 ح 43؛ الخرائج 2/ 585؛ کشفالغمّة 2/ 111.
3- - ساعِد: بازو. لغت نامه.
4- - مُباشِر: اختیارکننده، کسی که به خودی خود قیام در کاری کند. لغت نامه.
5- - الخرائج 1/ 476 ب 3؛ فرجالمهموم/ 254؛ کشف الغمّة 2/ 502 ب 25؛ مستدرک 9/ 328- 327.
ص: 148
و نظیر این مطلب اتّفاق افتاده در زمان قرامطه، که با دست قائم علیه السلام قرار گرفت (1) 766؛ و مجمل قصّه آن است که:
در زمان و مکتفی (2) 767 عبّاسی (3) 768، از طایفه قرامطه، ابوسعید نامی در بحرین خروج کرد، و خانهای ساخته اسمش را کعبه گذاشت، نزاعی در بین او و مکتفی (4) 769 واقع شد، بعد ساکت شدند، باز مکتفی (5) 770 لشکر بسیار بسر آنها ریخت در حالتی که قرامطه تا به مکّه آمده بودند، این دو لشکر در مکّه دعوا کرده لشکر متکفی مغلوب شد، و قرامطه به حکم سردار خودشان، که ابوطاهر نام داشت، روز ترویه (6) 771 وارد مکّه شدند و اموال حُجّاج را غارت کردند و همه را به قتل رسانیده، از جمله مقتولین، علی بن بابویه است که طواف میکرد و طواف خود را قطع نکرد، پس او را با شمشیر زدند، به زمین افتاد و این شعر را خواند:
«تَرَی الُمحِبِّینَ صَرْعی فی دِیارِهِمکَفِتْیَةِ (7) 772 الْکَهْفِ لا یَدْرُونَ کَم لَبِثُوا»
انتهی (8) 773. حتّی در میان مسجدالحرام از حُجّاج بسیار خون ریختند و هرچه به دست بود غارت کردند، و تمام خزینه را متصرّف شدند، و جمع کثیری بی غسل و کفن دفن نمودند، و حجرالاسود را از جای خود کندند، و مردی او را با عمود زده، چند پاره کردند، و در کعبه را کندند، و شخصی به بام کعبه رفت که ناودان را بکند، آن شخص افتاده مُرد، و بسیاری از کشتگان را به چاه زمزم ریختند و مابقی را در مسجد بدون غسل و کفن و نماز در زیر خاک کردند، و استارِ کعبه (9) 774 را پاره کرده میان خود قسمت نمودند، و حجر را با خود به بحرین بردند، و حجرالاسود قریب به بیست و دو سال در نزد قرامطه ماند، و در آن مدّت، حُجّاج از برای طواف، اعتبار جای حجر میکردند، پس
1- - به ماجرای نقل شده از «ابن قولویه»، ذیل همین قسمت مراجعه شود. م.
2- - عبارت متن «متکفّی». م.
3- - جهت آگاهی بیشتر از مشروح ماجراهای قرامطه میتوان به این منابع مراجعه نمود: تاریخ طبری/ ج 8؛ البدایة و النهایة/ ج 11.
4- - عبارت متن «متکفی». م.
5- - عبارت متن «متکفی». م.
6- - تَروِیَة: روز هشتم از ماه ذیحجّه. لغت نامه.
7- - عبارت متن «کثیبة». م.
8- - همچنانکه در متن نیز اشاره شد، این شعر منسوب به «علی بن بابویه» است که گویند در مسجدالحرام و بهدست قرامطه شهید شد، و در هنگام شهادت آن را سروده است؛ الامامة و التبصرة/ 171؛ ثواب الاعمال/ 300؛ خاتمة المستدرک 3/ 281؛ البدایة و النهایة 11/ 182 (بدون ذکر نام، و با عبارت «بعض اهل الحدیث»)؛ مجمع البحرین 4/ 268- 267.
9- - استارِ کعبه: پردههای آن. لغت نامه.
ص: 149
امیر بغداد و عراق، به قرامطه پنجاه هزار دینار فرستاد که حجر را ردّ نماید قبول نکردند، آخرالامر به تهدید یا التماسِ مهدی نامی که در افریقه (1) 775 خروج کرده بود حَجَر را ارسال نمودند، اوّل او را به کوفه بردند و در مسجد کوفه آویختند که مردم او را دیدند، بعد برداشته، رو به مکّه گذاشتند؛ و گویند که: چون حجر را از مکّه به بحرین بردند، در زیر آن چهل شتر مُرد (بعضی سیصد و بعضی پانصد نیز گفتهاند) و چون برگردانیدند، بر یک شتر لاغری بود که در زیر آن فربه شد (2) 776.
ابوالقاسم جعفر بن محمّد قولویه فرموده که: قرامطه حجرالاسود را در سال سهصد (3) 777 و سی و هفت هجری بجای خود میبردند و من به بغداد رسیدم، و تمام همّت من مصروف به این بود که خود را به مکّه رسانم و واضعِ حجرالاسود را به مکان خود ببینم؛ چه، در کتب معتبره دیده بودم که معصوم و امام علیه السلام او را بجای خود نصب میکند (چنانچه زمان حَجّاج، سیّدِ سجّاد علیه السلام نصب کرده بود)، اتّفاقاً بیمار شدم بیماریِ صعب (4) 778، چنانچه امید از خود قطع کردم و دانستم که به آن مطلب نمیتوانم رسید، شخصی ابن هشام نام را نایب خود کردم و عریضهای نوشته، مُهر بر او نهادم، و در آن عریضه از مدّت عمر خود پرسیده بودم و اینکه: در این مرض از دنیا میروم یا مهلتی هست؟ و به او گفتم که: جهد کن که هر که را بینی که حجرالاسود را بجای خود گذاشت، این رقعه (5) 779 را به او رسانی. ابن هشام گوید که: چون به مکّه رسیدم دیدم که خدّام بیتاللَّهالحرام عازمند که نصب حجر نمایند، مبلغ کلّی به چند نفر از آنها دادم که من را در آن ساعت آنجا جا دهند؛ و کسی را با من همراه کردند که از من خبردار باشد و ازدحام خلق را از من دفع کند، دیدم که هرچند فوج فوج و طبقه طبقه و طایفه طایفه از هر قسمی که آمدند و خواستند که حجر را بر جای خود بگذارند، دیدم که حجر میلرزید و
1- - افریقَه: همان آفریقا یا افریقیّه است. لغت نامه.
2- - شفاء الغرام 1/ 371؛ و با اندکی تغییر در: البدایة و النهایة 11/ 252.
3- - سیصد. م.
4- - صَعب: دشوار. لغت نامه.
5- - رُقعَة: نوشته موجز، قطعه کاغذی که در آن نویسند. لغت نامه.
ص: 150
مضطرب میشد و هر حیله که میکنند قرار نمیگیرد، تا آنکه جوانی گندمگون و خوشروی آمده، حجر را به تنهایی برداشت و بر جای خود نصب کرده، از میان خلق بیرون آمد، و به این سبب صداهای مردم بلند شد، و من از جای خود جسته و چشم بر وی دوخته به عقبش رفتم، و از کثرت ازدحام و واهمه اینکه مبادا از من غایب شود، و به سبب دور کردن مردم از خود و برنداشتن چشم از او، نزدیک شد که عقلم زایل شود، پس من عقب او میرفتم و مردم را از راست و چپ خود دور میکردم و میدویدم، مردم خیال میکردند که من دیوانه شدهام؛ او به آرام میرفت و من با دویدن به او نمیرسیدم، چون به جایی رسید که غیر من او را نمیدید، ایستاد و فرمود که: رقعه را بده. دادم، بدون اینکه نگاه کند فرمود: به او بگو که در این مرض بر تو خوفی نیست و آنچه از او چارهای نیست بعد از سی سال خواهد شد. ابن هشام گوید که: من را گریه گرفت و از دهشت و هیبت او نتوانستم حرکت کنم، و زبان از کار رفته، طاقت حرف زدن نداشته تا از نظرم غایب شد. و خبر به ابن قولویه رسانیدم، تا سی سال زنده بود و در سال سیام وصیّت نموده کفن و قبر خود را مهیّا کرده منتظر بود، تا اینکه بیمار شد، و یارانی که به عیادتش آمدند گفتند: امید شفای تو داریم. گفت: نه چنین است؛ و این سالی است که به من وعده شده. پس در همان سال به همان مرض وفات کرد (1) 780.
ایقاظ (2) 781 چنین فرمودهاند که: حجر در این ازمنه چند پارچه سنگ ماشی رنگ است که در رکن مشرقی نصب شده، و مابین آن سنگها و اطراف آنها، تماماً از لاک (3) 782 است، و بر اطراف آنها نقره گرفتهاند، و آن را در گودی قرار دادهاند که محفوظتر باشد، و در مابین حِجر برآمدگی هست از لاک که هیچ چیز در آن نیست و عوام آن را حَجَر میپندارند و میبوسند و ابتدا و ختم طواف را به آن میکنند و حجّ خود را مشتبه بلکه
1- - بحار 52/ 58 ب 18 ح 41 و 96/ 226 ب 40 ح 26؛ الخرائج 1/ 475 ب 3؛ فرجالمهموم/ 254؛ کشف الغمّة 2/ 502 ب 25.
2- - ایقاظ: بیدار کردن. لغت نامه.
3- - لاک: دارویی است که به سبب برودت هوا بر شاخ درخت کنار و مانند آن نشیند و منجمد گردد، و آن راکوبیده و پخته، از آن رنگ سُرخی حاصل شود. فرهنگ خیّام/ 387.
ص: 151
باطل میسازند (بنا به مشهور میان متأخّرین).
فایدة: ابوخالد کابلی گوید که: روزی محمّد حنفیّه من را طلب نمود، گفت:
یا اباخالد، میخواهم تو را به مدینه نزد علی بن الحسین علیهما السلام بفرستم، گفتم: یا بن امیرالمؤمنین علیه السلام اطاعت دارم و بسیار وقت است که در شوق ملاقات آن حضرت هستم. محمّد حنفیّه گفت: یا اباخالد، سلام من را به او برسان و بگو که من بعد از حسین بن علی علیهما السلام، اکبر اولاد امیرالمؤمنین علیه السلام و احقّ و اولی به امر امامت هستم، باید که این امر را به من واگذاری، و اگر این سخن را قبول نداری، کسی را حاکم ساز تا میان ما محاکمه نماید تا این مناقشه به قطع رسد. پس ابوخالد گوید که: خدمت سجّاد علیه السلام رسیده احوال را گفتم، فرمود: به عمّم بگو که امامت به مجرّد طلب و سعی نمودن، میسّر نمیشود، و این اراده جز به تأیید الهی حاصل نمیگردد، پدرم این امر را به حکم الهی و خبر رسولخدا صلی الله علیه و آله به من رجوع داشته، اگر این سخن را قبول نداری باش تا به مکّه آیم و با یکدیگر پیش حجرالاسود رویم و او را حاکم خود سازیم، به حقیقت هر کدام از ما که شهادت داد امرِ امامت به او مفوّض باشد. ابوخالد گوید: به مکّه آمدم و ادای رسالت کردم، اندک مدّتی گذشت، آن حضرت علیه السلام بجهت طواف به مکّه آمد و هر دو نزد حجرالاسود آمدند، من هم خدمت ایشان بودم، پس حضرت فرمود: یا عمّ، تو اوّل سؤال کن که تو انسَبی. محمّد حنفیّه پیش آمده دو رکعت نماز کرد و دست به دعا برداشت و از حجرالاسود طلب شهادت نمود، جوابی نشنید. بعد از آن سجّاد علیه السلام نزد حجر آمد و دو رکعت نماز خواند و دست به دعا برداشته خطاب به حجر کرده فرمود:
ای آن سنگی که خدای تعالی گواه گردانیده تو را بر آن کسی که به طواف حرم محترم او آید، به حقّ آن خدایی که مواثیق بندگان خود را به تو مربوط ساخته و بر تو به ودیعت گذاشته، ما را خبر ده که امامت و وصایت بعد از حسین علیه السلام حقّ کیست؟ حجرالاسود بر خود لرزید و با زبان عربی فصیح و بلیغ تکلّم نمود که: امامت و وصایت بعد از حسین بن علی علیهما السلام حقّ علی بن الحسین علیهما السلام است. محمّد حنفیّه پای مبارک امام علیه السلام را بوسیده، به امامت او مُقِرّ و مُعترِف شد و گفت: یابن رسولاللَّه صلی الله علیه و آله، امر امامت به حکم
ص: 152
الهی به تو مُفوَّض (1) 783 و مَرجوع (2) 784 است و غیر از تو، هر که باشد، از آن ممنوع است (3) 785؛ انتهی. (فِی الحقیقة (4) 786، مقصود محمّد حنفیّه، اظهار حقیقت و مقام و منزلت آن حضرت بود که ازاله شُکوک (5) 787 و اوهام (6) 788 مستضعفان ایّام نماید، چون مرتبه محمّد حنفیّه از آن عالیتر است که این توهّم در باره او رود.
الفصلُ الخامِس عَشَر در بیان طواف
بدان که: شرط است در طواف، طهارت از حدثِ (7) 789 اکبر (8) 790 و اصغر (9) 791، و طهارت بدن و لباس از جمیع اقسام نجاسات، و شرط است مَختون (10) 792 بودن، و فرمودهاند که: اگر مختون نباشد و مستطیع شود، واجب است که ختنه نماید (هرچند باعث تأخیر حجّ آن سال شود)، و شرط است ستر عورتین در حال طواف، و نیتّ، و اینکه: ابتدا به حجرالاسود و اختتام هم در آن نماید، و اینکه: حِجر اسماعیل را داخل طواف نماید و طواف را در مابین کعبه و مقام ابراهیم نماید (یعنی دوریِ طواف کننده از کعبه در حال طواف در همه جوانب، زیاده بر دوری مقام از کعبه نباشد)، پس باید که ملاحظه تفاوت مقام را تا کعبه نموده، در همه اطراف از آن مقدار نگذارد که فاصله او بیشتر شود، و در تمامی اشواط (11) 793 باید خارج از بیت باشد تا جمیع اجزای بدن و هیچ جزیی از اجزای بدن خود را داخل بیت نکند (و شاذروان (12) 794 داخل بیت است)، و باید در حین طواف،
1- - مُفَوَّض: سپرده شده، تفویض شده. لغت نامه.
2- - مَرجوع: ارجاع شده. لغت نامه.
3- - با اندکی تغییر در: بحار 46/ 111 ب 7 ح 2؛ المناقب 4/ 147 فصلفیمعجزاته.
4- - فِیالحَقیقَة: براستی. لغت نامه.
5- - شُکوک: جمع شَکّ. لغت نامه.
6- - اوهام: جمع وَهم. لغت نامه.
7- - حَدَث: هرچه طهارت تباه کند. لغت نامه.
8- - حَدَثِ اکبَر: آنچه بدان تجدید غسل و تجدید وضو لازم آید. لغت نامه.
9- - حدَثِ اصغَر: آنچه بدان تجدید وضو لازم آید. لغت نامه.
10- - مَختون: ختنه کرده شده. لغت نامه.
11- - اشواط: جمع شوط، گردش کردنها. لغت نامه.
12- - شاذَروان: قسمتی از دیوار بیتالحرام. لغت نامه.
ص: 153
خانه کعبه را به طرف چپ خود دارد بنحوی که جانب چپ او در هیچ جا از خانه بیرون نیفتد، و همینکه طواف را تمام نمود، واجب است که در پشت مقام ابراهیم علیه السلام دو رکعت نماز بخواند.
و مستحبّ است در طواف چند چیز:
1- استلام حجرالاسود و بوسیدن آن در هر شوط (ولکن همینکه استلام حجر نمود، به عقب برگردد که از بنای اصلی خانه بیرون شود (1) 795، و از شاذروان کنار باشد، و نیز مستحبّ است در هر طرف بیت و هر رکنی را که التزام (2) 796 نماید، یا ببوسد یا دست بر آن بمالد و بعد از بوسیدن و التزام نمودن، برگردد به عقب تا بنای اصلی خانه داخل طواف نشود، و این معنی را در همه جا درست ملاحظه کند که مفسده (3) 797 عظیمه بر ترک آن مرتّب (4) 798 میشود.
2- در حین طواف پابرهنه باشد.
3- گامها را کوتاه و قدمها را نزدیک به هم بگذارد.
4- مشغول ذکر و قلبش خاضع و خاشع باشد.
5- این دعا را بخواند: «اللّهُمَّ إنّی اسْئَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذی یُمْشی بِهِ عَلی طَلَلِ الْماءِ کَما یُمْشی بِهِ عَلی جَدَدِ الْأرْضِ وَ اسْئَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذی یَهْتَزُّ لَهُ عَرْشُکَ وَ اسْئَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذی تَهْتَزُّ لَهُ أقْدامُ مَلائِکَتِکَ وَ اسْئَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذی دَعاکَ بِهِ مُوسی مِنْ جانِبِ الطُّورِ فَاسْتَجَبْتَ لَهُ وَ الْقَیْتَ عَلَیْهِ مَحَبَّةً مِنْکَ وَ اسْئَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذی غَفَرْتَ بِهِ لِمحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ ما تَأخَّرَ وَ اتْمَمْتَ عَلَیْهِ نِعْمَتَکَ أنْ تَفْعَلَ بی کَذا وَ کَذا»، حاجات خود را ذکر کرده از خدا بخواهد (5) 799.
1- - عبارت متن «نشود». م.
2- - التزام: در برگرفتن. لغت نامه.
3- - مفسده: زیات و فساد، هر چیز زیان آور. لغت نامه.
4- - مرتب: ترتیب داده شده. لغت نامه.
5- - کافی 4/ 406 بابالطواف و ح 1؛ التهذیب 5/ 104 ب 9 ح 11؛ وسایل 13/ 333 ب 20 ح 17876؛ مصباحالمتهجّد/ 681.
ص: 154
6- وقت رسیدن به رکن یمانی سر را بلند کند بسوی کعبه و این دعا را بخواند:
«الْحَمْدُ للَّهِ الَّذی شَرَّفَکِ وَ عَظَّمَکِ وَ الْحَمْدُ للَّهِ الَّذی بَعَثَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله نَبِیّاً وَ جَعَلَ عَلِیّاً علیه السلام إماماً اللَّهُمَّ اهْدِ لَهُ خِیارَ خَلْقِکَ وَ جَنِّبْهُ شِرارَ خَلْقِکَ» (1) 800.
7- در مابین رکن یمانی و حجرالاسود بگوید: ی رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِی (2) 801 (3) 802.
8- در هر شوط وقتی که به در خانه کعبه میرسد، صلوات بفرستد و این دعا را بخواند: «سائِلُکَ فَقیرُکَ مِسْکینُکَ بِبابکَ فَتَصَدَّقْ عَلَیْهِ بِالْجَنَّةِ اللَّهُمَّ الْبَیْتُ بَیْتُکَ وَ الْحَرَمُ حَرَمُکَ وَ الْعَبْدُ عَبْدُکَ وَ هذا مَقامُ الْعائِذِ الْمُسْتَجیرِ بِکَ مِنَ النَّارِ فَاعْتِقْنی وَ والِدَیَّ وَ أهْلی وَ وُلْدی وَ إخْوانِیَ الْمُؤْمِنینَ مِنَ النَّارِ یا جَوادُ یا کَریمُ» (4) 803.
9- بعد از رسیدن به حجر اسماعیل و قبل از بلوغ به محاذات میزاب رحمت، سر را بلند کند و نظر به میزاب رحمت اندازد و بگوید: «اللَّهُمَّ أدْخِلْنِی الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِکَ وَ أجِرْنی مِنَ النَّارِ بِرَحْمَتِکَ وَ عافِنی مِنَ السُّقْمِ وَ أوْسِعْ عَلَیَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلالِ وَ ادْرَأْ عَنِّی شَرَّ فَسَقَةَ الْجِنِّ وَ الْإنْسِ وَ شَرَّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ» (5) 804.
10- چون از حجر اسماعیل گذشت، این دعا را بخواند: «یا ذَا الْمَنِّ وَ الطَّوْلِ یا ذَا الْجُودِ وَ الْکَرَمِ إنَّ عَمَلی ضَعیفٌ فَضاعِفْهُ لی وَ تَقَبَّلْهُ مِنِّی إنَّکَ أنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ» (6) 805.
11- در شوط هفتم، وقتی که به مُستَجار رسید، بایستد و مُستجار را در بغل گیرد، و رو ره او گذارد و اقرار به گناهان و طلب مغفرت کند، و مبالغه کند در دعا برای خود و برادران دینی، و در طلب مغفرت و عفو و سؤال مطالب دنیوی و اخروی الحاح (7) 806 و اصرار کند، و این دعا را بخواند: «اللَّهُمَّ الْبَیْتُ بَیْتُکَ وَ الْعَبْدُ عَبْدُکَ وَ هذا مَقامُ الْعائِذِ بِکَ
(8) 807
1- - کافی 4/ 410 بابالطواف ح 19؛ الفقیه 2/ 240 نکتفیحجّ ح 2295؛ التهذیب 5/ 107 ب 9 ح 18؛ وسایل 13/ 315 ب 12 ح 17830.
2- - بقره/ 201.
3- - کافی 4/ 407 بابالطواف ضمنح 1؛ الفقیه 2/ 533؛ وسایل 13/ 333 ب 20 ضمنح 17876.
4- - الفقیه 2/ 531 الطواف.
5- - با اندکی تغییر در: کافی 4/ 407 بابالطواف ح 5؛ وسایل 13/ 334 ب 20 ح 17880.
6- - در منابع، بجای «حِجرِ اسماعیل»، «حَجَر» نقل شده است: کافی 4/ 407 بابالطواف ح 6؛ وسایل 13/ 335 ب 20 ح 17881.
7- - الحاح: زاری کردن و درخواستن و مبالغه کردن در کاری. لغت نامه.
8- مولی عبدالجبار شکوئی - سیدجواد طباطبایی، مصباح الحرمین، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1384.
ص: 155
مِنَ النَّارِ اللَّهُمَّ مِنْ قِبَلِکَ الرَّوْحُ وَ الْفَرَجُ وَ الْعافِیَةُ اللَّهُمَّ إنَّ عَمَلی ضَعیفٌ فَضاعِفْهُ لی وَ اغْفِرْ لی مَا اطَّلَعْتَ عَلَیْهِ مِنِّی وَ خَفِیَ عَلی خَلْقِکَ اسْتَجیرُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ» (1) 808. و بگوید: «اللَّهُمَّ انَ عِنْدی أفْواجاً مِنَ ذُنُوبٍ وَ أفْواجاً مِنْ خَطایا وَ عِنْدَکَ أفْواجٌ مِنَ رَحْمَةٍ وَ أفْواجٌ مِنْ مَغْفِرَةٍ یا مَن اسْتَجابَ لأبْغَضِ خَلْقِهِ الَیْهِ إذْ قالَ أنْظِرْنی إلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ اسْتَجِبْ لی»، پس حاجات خود را طلبیده، دعا بسیار کند (2) 809.
12- رکن یمانی را در بغل گیرد، و مستحب است وقت رسیدن به آن رکن، دست بردارد و بگوید: «یا اللَّهُ یا وَلِیَّ الْعافِیَةِ وَ یا خالِقَ الْعافِیَةِ وَ رازِقَ الْعافِیَةِ وَ الْمُنْعِمَ بِالْعافِیَةِ وَ الْمَنّانَ بِالْعافِیَةِ وَ الْمُتَفَضِّلَ بِالْعافِیِةِ عَلَیَّ وَ عَلی جَمیعِ خَلْقِکَ رَحْمنَ الدُّنْیا وَ الآخِرَةِ وَ رَحیمَهُما صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنَا الْعافِیَةَ وَ دَوامَ الْعافِیَةِ وَ تَمامَ الْعافِیَةِ وَ شُکْرَ الْعافِیَةِ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ یا أرْحَمَ الرَّاحِمینَ» (3) 810.
13- به هر رکن که رسد در تمامی اشواط دست بر آن بمالد و بر روی خود بکشد.
14- در طواف میانهرو باشد، نه آهسته و نه با سرعت، خصوصاً در چهار شوط اخیر.
15- بعد از طواف و نماز او، مستحبّ است که نزد چاه زمزم رفته، با دَلو (4) 811 آب کشیده، قدری از آن بخورد و قدری بر سر و پشت و شکم خود بریزد و دعایش را بخواند، و آن دعا این است: «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ عِلْماً نافِعاً وَ رِزْقاً واسِعاً وَ شِفاءً مِنْ کُلِّ داءٍ وَ سُقْمٍ» (5) 812.
موعظة: چون شروع به طواف نماید، دل خود را از تعظیم و محبّت و خوف و رجا مملوّ سازد، و بداند که در حال طواف، شبیه است به ملائکه مقرّبین که پیوسته در حول
1- - با تغییراتی در: کافی 4/ 410 بابالملتزم ح 3 و 5؛ الفقیه 2/ 533 الوقوف بالمستجار؛ التهذیب 5/ 104 ب 9 ضمنح 11؛ وسایل 13/ 347 ب 26 ح 17917.
2- - مستدرک 9/ 393 ب 19 ح 11156- 3؛ بحار 96/ 196 ب 35 ح 9؛ تفسیرعیاشی 2/ 241 منسورةالجر ح 12.
3- - وسایل 13/ 335 ب 20 ح 17882؛ بحار 96/ 195 ب 35 ح 4؛ عیوناخبارالرضا علیه السلام 2/ 16 ب 30 ح 37.
4- - دَلْوْ: آوند آبکش، ظرفی بیشتر از پوست و گاهی فلز برای کشیدن آب از چاه و غیره. لغت نامه.
5- - کافی 4/ 430 باباستلام ح 2؛ التهذیب 5/ 144 ب 10 ح 2؛ وسایل 13/ 473 ب 2 ح 18239.
ص: 156
عرش اعظم طواف مینمایند، و بداند که مقصود کلّی، طوافِ دل است بیاد خدای خانه؛ پس ابتدا و ختم طواف را بیاد او کند و چنانچه گفتهاند این است سرّ اختیار طرف چپ به طرف راست؛ چون در طرف چپ است قلب و دل انسان، که سلطان اعضای بدن و منشأ تمام احکام و اختیارات مکلّف است که در ملک بدن بعمل میآید، پس روح طواف و حقیقت آن، طواف دل است در حضرت ربوبیّت؛ و خانه، مثال ظاهری است در عالم جسمانی، و خانه در عالم ملک و شهادت، نمونهای است از حضرت ربوبیّت در عالم غیب و ملکوت، و آنچه از روایات رسیده که بیتالمعمور در آسمان در مقابل خانه کعبه است، و طواف ملائکه بر آن چون طواف بنی آدم است بر کعبه، دور نیست که اشاره به این مشابهت باشد، و چون رتبه اکثر نوع انسان از طواف خانه اصلی قاصر است، امر شد به اینکه متشبّه به ایشان شوند، و در طواف خانه کعبه: فَإنَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ (یعنی: هر که خود را شبیه به قومی کند از ایشان محسوب است)؛ مصرع: پریشان نیستی میگو پریشان.
ثواب: زمانی که حاجّ داخل مکّه شد با تواضع، و زمانی که داخل مسجدالحرام شد و قدمها را کوچک برداشت مثل آدم خائف و ترسان، پس به همین حالت طواف خانه خدا کرد و دو رکعت نمازش را خواند، مینویسد خداوند عالم از برای او هفتاد هزار حسنه، و محو میکند از او هفتاد هزار سیّئه، و بلند کند از برای او هفتاد هزار درجه، و شفاعتش را قبول میفرماید در هفتاد هزار حاجت، و به منزله آن باشد که هفتاد (1) هزار غلام آزاد کرده است که قیمت هر یک از آنها ده هزار درهم باشد813.
أیضاً وارد شده: کسی که کعبه را یک دفعه طواف کند، مینویسد خلّاق عالم از برای او هزار حسنه و محو میکند از او هزار سیّئه، و غرس میکند بجهت او هزار درخت در بهشت، و مینویسد از برای او ثواب آزاد کردن هزار بنده و میگشاید بر روی او در روز قیامت هشت در بهشت را، و میفرماید که: داخل شو از کدام در که خواهی. و در
1- - کافی 4/ 411 بابفضلالطواف ح 1؛ الفقیه 2/ 206 بابفضائلالحجّ ح 2151؛ وسایل 11/ 121 ب 43 ح 14407؛ بحار 96/ 9 ب 2 ح 22؛ ثوابالاعمال/ 49؛ المحاسن 1/ 64 ثوابالطواف ح 117؛ المقعنعة/ 388 ب 3.
ص: 157
ذیل همین حدیث است که: قضایِ حاجت یک مؤمن افضل است نزد خداوند عالم از ده مرتبه طواف کردن (1) 814.
أیضاً رسولخدا صلی الله علیه و آله فرموده: چون حاجّ هفت بار طواف خانه خدا کند، او را میباشد بجهت این طواف نزد خدا عهدی و ذکری، که حیا مینماید از او خداوند او که عذاب نماید او را بعد از آن، و چون نزد مقام ابراهیم علیه السلام دو رکعت نماز خواند، بنویسد برای او دو هزار رکعت مقبوله (2) 815.
أیضاً حضرت صادق علیه السلام فرموده: بدرستی که خداوند عالم را در اطراف کعبه صد و بیست رحمت است: شصت رحمت از آنها بجهت طواف کنندگان او، چهل از برای نماز خوانندگان، و بیست رحمت از برای نظر کنندگان بسوی کعبه (3) 816.
تعلیل: به سند معتبر از سیّدِ سجّاد علیه السلام منقول است که آن حضرت فرمود که: از پدرم پرسیدم که به چه سبب طواف خانه کعبه هفت شوط مقرّر شده؟ فرمود: چون خدا به ملائکه فرمود که در زمین خلیفهای قرار میدهم، و ایشان ردّ کردند و بر خدا گفتند: آیا خلق میکنی در زمین کسی را که افساد کند و خونها ریزد؟ خدا فرمود که: من میدانم آنچه شما نمیدانید. پس خداوند عالم ایشان را محجوب گردانید از نور خود هفت هزار سال، پس هفت هزار سال پناه به عرش بردند، پس خدا رحم کرد بر ایشان و توبه ایشان را قبول فرمود، و از برای آنها خلق کرد بیتالمعمور را که در آسمان چهارم است، و آن را مرجع و مأمن اهل آسمان گردانید، و خانه کعبه را در زیر بیتالمعمور آفرید و آن را مرجع و محلّ ثواب و ایمنی اهل زمین گردانید، پس به این سبب هفت شوط طواف بندگان واجب شد، و بجای هر هزار سال طواف ملائکه، یک شوط بر بنی آدم واجب
1- - وسایل 13/ 304 ب 4 ح 17807؛ بحار 71/ 303 ب 20 ح 46؛ ثوابالاعمال/ 49 ثوابالحجّ.
2- - الفقیه 2/ 202 بابفضائلالحجّ ضمنح 2138؛ بحار 96/ 3 ب 2 ضمنح 3؛ امالیصدوق/ 549 س 51 ضمنح 22؛ الخرائج 2/ 514 ضمنحدیثآخرصفحه.
3- - کافی 4/ 240 بابفضلالنظر ح 2؛ الفقیه 2/ 207 بابفضائلالحج ح 2153؛ وسایل 13/ 263 ب 29 ح 17700؛ بحار 96/ 61 ب 5 ح 30 ثوابالاعمال/ 48 ثوابالحجّ.
ص: 158
شد (1) 817.
تذییل (2) 818: بعضی از علما میفرمایند که: مراد از نور خدا، یا انوار معرفت او است (یعنی ملائکه محروم شدند از آن معارف که پیشتر (3) 819 به ایشان فایز میشد)، یا مراد انوار عظمت و جلال او است که در عرش و حَجب (4) 820 میباشد.
بیان: بدان که: عدد اشواط طواف، از قدیم الایّام، به همین وضع بود (چنانچه در حجّ آدم علیه السلام و ابراهیم علیه السلام گذشت) تا زمان جاهلیّت؛ و در آن زمان، نزد قریش عدد مَلحوظ (5) 821 نبود و گم کرده بودند، لکن تجدید و احیاء آن نمود عبدالمطّلب جدّ رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و واداشت ایشان را به هفت مرتبه شوط کردن در هر طواف.
فِی الجاهلیّة: در زمان جاهلیّت، رسم ایشان چنین بود که هر کس داخل میشد به مکّه و طواف میکرد خانه خدا را، یا باید لباس از اهل مکّه عاریه بگیرد، یا کرایه کند و بعد از طواف به صاحبش ردّ نماید، و یا اگر با لباس خود طواف میکرد، باید بعد از طواف آن لباس را در راه خدا تصدّق بدهد، و اگر کسی از عرب میآمد به مکّه که مصاحبی از اهل مکّه نداشت که از او عاریه بگیرد، یا پول نداشت که کرایه نماید، نمیگذاشتند که به دور کعبه طواف کند مگر عریان؛ زیرا که میگفتند که جامههای ایشان لباسی است که در او گناه کردهاند و با آن جامهها نمیباید که طواف کنند، و اگر مصاحبی از اهل حرم داشتند جامه خود را میانداختند و در جامه مصاحب خود طواف میکردند.
1- - بحار 11/ 110 ب 1 ح 25؛ و در منابع دیگری از جمله منابع ذیل، این حدیث بصورت سؤال ابوحمزه از امام سجّادعلیهالسلام نقل شده است: وسایل 13/ 331 ب 19 ح 17874؛ بحار 55/ 58 ب 7 ح 4 و 96/ 201 ب 36 ح 26.
2- - تَذییل: نوشتن در ذیل صفحه علاوه بر آنچه در آن هست. لغت نامه.
3- - عبارت متن «بیشتر». م.
4- - حَجب: منع، حجاب. لغت نامه.
5- - مَلحوظ: مورد التفات و توجه قرار دادن. لغت نامه.
ص: 159
چنین نوشتهاند که: رسول خدا صلی الله علیه و آله قبل از بعثت، مصاحبی بنام عیّاض بن جماز مجاشعی (1) 822 داشت، و عیّاض مردی بود عظیم الشأن در میان قوم خود، و قاضی اهل عکاظه بود در زمان جاهلیّت. پس چون عیاض داخل مکّه میشد، جامههای خود را میانداخت و لباسهای طاهر حضرت را میپوشید و طواف میکرد، و چون از طواف فارغ میشد به حضرت پس میداد. همینکه آن حضرت مبعوث گردید، عیّاض هدیه از برای آن حضرت آورد، حضرت قبول نکرد و فرمود که: اگر مسلمان شوی هدیه تو را قبول میکنم زیرا که حقّتعالی برای من نخواسته است عطای مشرکان را. پس عیّاض مسلمان شد و اسلامش نیکو گردید، پس هدیه برای حضرت آورد و حضرت صلی الله علیه و آله هدیهاش را قبول فرمود (2) 823.
عکاظه نام بازاری است میان مکّه و طائف (3) 824، که در هر سال یک ماه آنجا بیع و شری (4) 825 میکردند در ایّام جاهلیّت؛ از اوّل ماه ذی القعده بازار گشاده میشد، و همه اوقات از اطراف، قبایل و اکابر و اشراف قریش میآمدند، در آن بازار خیمهها از پوست میزدند و بر هم فخریّه میکردند، و اشعار خود را میخواندند، و چیزهای خوب و پر قیمت را در آن بازار میفروختند، و هر قسم متاع از آنجا به اطراف میرفت، بعد از اسلام، کم کم همان بازار موقوف شد، و اکثر متاعی که آنجا میفروختند پوست بود (چنانچه امیر علیه السلام خطاب میفرماید به کوفه:
«کأ نّی بِکِ یا کوفةُ تُمَدّینَ مَدَّ الأَدیمِ العُکاظِیّ» (5) 826،
یعنی: گویا میبینم که تو ای کوفه منبسط و کشیده و بزرگ خواهی شد مثل پوست عکاظه که از بس که خوب دبّاغی کردهاند و نرم شده، هر قدر بکشند پهن میشود. پس، حضرت خبر میدهد از آبهای کوفه).
خلاصه همین رسم و عادت استعاره لباس از برای طواف در میان ایشان باقی بود تا سال هشتم هجری که در همان سال، پیغمبر صلی الله علیه و آله مکّه را فتح نموده، اهل مکّه را مسخّر فرمود، و در ظاهر، تمام اهل مکّه و قریش اسلام اختیار نمودند، و میان آنها مقرّر فرمود
1- - در کتاب کافی، نام این شخص «عیاض بن حمار» نقل شده است. م.
2- - کافی 5/ 142 بابالهدیة ح 3.
3- - این بازار بیشتر مشهور به «عُکاظ» است و در اغلب منابع با «عُکاظ» از آن یاد شده است. م.
4- - بیع و شری: خرید و فروش، داد و ستد. م.
5- - نهجالبلاغه/ 86 خ 47؛ شرحنهج 3/ 197؛ مستدرک 10/ 203 ب 12 ح 11854- 6؛ بحار 57/ 209 ب 36 ح 12.
ص: 160
احکام شریعت خود را ولکن مشرکین را از دخول حرم و حجّ نمودن و طواف کردن مانع نشدند.
چون رسم زمان جاهلیّت در طواف همان بود که شنیدی، زنی از عرب که خیلی جمیله (1) 827 بود وارد شد به مکّه برای طواف، و لباس خواست، از برای او ممکن نشد، نه به طریق عاریه و نه کرایه، و یک لباس هم بیش نداشت، لهذا لابدّ (2) 828 شده، خواست که با لباس خود طواف کند مانع شدند، گفتند: اگر با لباس خود طواف کنی، حکماً باید لباست را در مکّه تصدّق (3) 829 کرده عریان بروی. پس، لاعلاج مانده، عریان شد، همینکه خواست طواف کند مردم جمع شدند به تماشای او؛ یک دست پیش خود و دست دیگر به پس خود گذاشته طواف کرد، این کیفیّت را حُجّاج، حین مراجعت در مدینه، به عرض رسولخدا صلی الله علیه و آله رسانیدند، حضرت از این عمل مشرکین طبعش خیلی مشمئزّ (4) 830 شد، و غیرتش قبول نکرد که در حرم خدا چنین رسوایی و افتضاح شود لذا در روز اوّل ذی الحجّه سال نهم هجرت که سوره برائت نازل شد، پس، این آیات را به ابیبکر، بعد به امیر علیه السلام داده، روانه مکّه نمود که در موسم حجّ در منی در مجمع خلق این آیه را به آواز بلند بخواند؛ پس خلّاق عالم به وسیله همین آیات نهی فرمود مشرکین را از داخل شدن به مسجدالحرام (5) 831.
فضیحت (6) 832: مروی است که بعد از رسولاللَّه صلی الله علیه و آله، زنی در مسجدالحرام طواف میکرد، و عقب او مردی طواف میکرد، پس زن بازوی خود را از زیر لباس بیرون کرد، همان مرد سبقت نموده دست خود را به بازوی آن زن گذاشت، پس خلّاق احدیّت بچسبانید دست آن مرد را به بازوی آن زن، تا اینکه طواف را قطع کردند، مخلوقات ازدحام کرده از حال ایشان مطّلع شدند و امیر مکّه را خبردار نمودند، پس امیر آمده،
1- - جَمیلَة: مؤنث جمیل، خوب صورت نیکوسیرت. لغت نامه.
2- - لابُدّ: لامحاله، ناچار. لغت نامه.
3- - تَصَدُّق: صدقه دادن. لغت نامه.
4- - مُشمَئِزّ: ناخوشدل، کارِه. لغت نامه.
5- - بحار 35/ 291 ب 9 ح 7؛ تفسیرقمی 1/ 281 سورةالتوبة.
6- - فَضیحَة: رسوایی. لغت نامه.
ص: 161
تمام علما را جمع کرد و ایشان حکم نمودند به بریدن دست مرد بجهت اینکه او گذاشته دست خود را روی دست زن؛ امیر مکّه گفت: آیا اینجا احدی از اولاد پیغمبر صلی الله علیه و آله هست؟ گفتند: حسین بن علی علیهما السلام امشب آمده. پس، کسی را فرستادند (1) 833 عقب حضرت، چون آن بزرگوار حاضر شده احوال را خبر دادند، آن حضرت استقبال قبله نموده دست به درگاه الهی برداشت و دعا کرد، بعد آمد نزد آن زن، تا اینکه دست آن مرد را از بازوی آن زن خلاص فرمود (2) 834.
نصیحت: بدان که: برای حاجّ و طواف کننده، واجب و لازم است که از کار و محلّ خود غفلت نکند، و عمل را که میکند در نظرش بیوقع (3) 835 نسازد، و با اعتقاد حقیقی و حفظ شئونات خود وظایف حجّ را کماکان به عمل آورد، و در کار و بارش سست نبوده (4) 836، به چشم لُعبت (5) 837 نگاه نکند، و ملتفت این باشد که در معنی، این هم به سبب بدکاری و بدرفتاری از زمره حجّ کنندگانِ باکمال و حقیقی بیرون میباشد اگر لازمه مراسم بندگی را به عمل نیاورد، و مرفوع شدن بعضی از عذاب دنیوی مثل مسخ شدن و غیرذلک از امّت مرحومه را وسیله جسارت و بی ادبی خود ساخته، در محضر مقدّس کبریایی، آنچه لایق آنجا نیست به عمل نیاورد، زیرا که هرچند در صورت بعضی ابتلا و مسخ و غیرذلک نیست لکن در معنی همان است که هست؛ چنانچه ابوبصیر گوید که:
سالی با امام جعفر صادق علیه السلام در طواف بودیم، او را گفتم: یابن رسولاللَّه صلی الله علیه و آله، خدا این خلق را میآمرزد؟ فرمود: یا ابابصیر، بدرستی که بیشتری که تو میبینی کلب و خنزیرند! گفتم: ایشان را به من بنما. پس آن حضرت سخنی فرموده و دست به چشم من کشید، پس اکثر ایشان را چنانچه فرموده بود دیدم، گفتم دیگر بار چشم من به من ردّ (6) 838 کن، ردّ کرد، ایشان را دیدم در حالتی که اوّل بودند، بعد از آن فرمود که: کسانی که از
1- - عبارت متن «... پس کس فرستاند ...». م.
2- - التهذیب 5/ 470 ب 26 ح 293؛ وسایل 13/ 227 ب 14 ح 17613؛ بحار 44/ 183 ب 25 ح 10؛ المناقب 4/ 51 فصلفیمعجزاته.
3- - بیوَقَع: بیقدر، بیمنزلت. م.
4- - عبارت متن «بوده». م.
5- - لُعبَة: بازی، بازیچه. لغت نامه.
6- - رَدّ: بازگردانیدن، برگردانیدن. ل. د.
ص: 162
روی ادب و اعتقاد حجّ میکنند، در بهشت شادمان باشند، و آنها را در طبقههای دوزخ میطلبند، نمییابند، به خدا قسم که در آنجا نیابند سه کس را، نه و اللَّه! دو کس را، لا و اللَّه! یک کس را (1) 839.
تکملة (2) 840: مستحبّ است که بعد از فراغ از حجّ، طواف کند بعوض اقربا و اهل بلاد خود و از جانب رسولخدا صلی الله علیه و آله و ائمّه علیهم السلام، چنانچه تفصیلش در طواف وداع ذکر خواهد شد.
الفصلُ السَّادِس عَشَر در ارکان کعبه
بدان که: ارکان (3) 841 کعبه چهار است: رکن یمانی و عراقی و شامی و مغربی؛ ترتیب و کیفیّت اتّفاق اینها بدین وضع است که اوّل رکن حجرالاسود، که عبارت باشد از رکن عراقی و در سمت مشرق واقع است. بعد از آن، چون طواف کننده جانب چپ خود را به بیتاللَّه ملازم ساخته رو به طرف شمال حرکت میکند، میرسد به رکن شامی که در جهت شمال واقع شده، از آنجا میآید به همین منوال بر رکن مغربی، و از آنجا گذشته میرسد به رکن یمانی که واقع است درمقابل رکن شامی مورّباً (4) 842، و از آنجا باز میآید بجهت اتمام شوط بر رکن حجرالاسود، و این دو رکن، یعنی رکن یمانی و حجرالاسود را یمینِ بیت، و دو رکن دیگر را یسارِ بیت گویند؛ چنانچه برید عجلی گوید که: سؤال کردم از حضرت صادق علیه السلام که چرا طواف کنندگان، استلامِ (5) 843 حجر و رکن یمانی مینمایند نه اینکه آن دو رکن دیگر را؟ فرمود که: حجرالاسود و رکن یمانی، در طرف یمینِ عرش واقع شده و خدا امر فرموده که استلام کنند آن رکنها را که در یمین عرشند.
1- - بحار 47/ 79 ب 5 ح 58 و 65/ 118 ب 18 ح 44؛ بصائرالدرجات/ 270 ب 3 ح 4؛ دلائلالامامة/ 134 ذکرمعجزاته.
2- - تَکمِلَة: تمام گردانیدن و نیکوکردن. لغت نامه.
3- - ارْکان: جمع رُکن، پایهها. لغت نامه.
4- - مُوَرَّب: خط کج و مایل، اریب. لغت نامه.
5- - استِلام: بسودن، لمس؛ استلام حَجَر: بسودن حجَراسود را (به لب) یا به دست. لغت نامه.
ص: 163
عرض کردم که: چرا مقام ابراهیم در یسار بیت واقع شده؟ فرمود: بجهت اینکه برای ابراهیم علیه السلام مقامی هست در روز قیامت، و بجهت رسولاللَّه صلی الله علیه و آله هم مقامی است، پس مقام رسولخدا صلی الله علیه و آله در یمین عرش است و مقام ابراهیم علیه السلام در یسار عرش؛ پس مقام ابراهیم علیه السلام در مقام او است که در قیامت است، و عرش خداوند اقبال کننده (1) 844 است نه ادبار کننده ... الحدیث (2) 845.
فایدة: بدان که: محلّ اجابت توبه آدم علیه السلام نزد حجرالاسود است؛ و آن مکانی است گرامی و آن را حطیم گویند، و در تحدیدش (3) 846 از امام رضا علیه السلام پرسیدند فرمود: آن عبارتست از میان حجرالاسود و باب کعبه. و فرمود که: اگر تو را میسّر شود، همه نمازهای فریضه و مندوبه را نزد حطیم بخوان که آن، بهترین بقعهایاست بر روی زمین، و بعد از آن، نماز در حِجر افضل است (4) 847.
و سبب حطیم نامیده شدن آنجا از چند وجه است:
1- اینکه مردم برای دعا کردن به آنجا می روند و حَطم (5) 848 یکدیگر میکنند به ملاحظه قبول شدن توبه آدم علیه السلام در آن مکان.
2- بجهت اینکه هر که در آنجا قسم بخورد، تعجیل میباشد در عقوبتِ (6) 849 آن، و انحطام (7) 850 و انکسار (8) 851 بهم میرساند.
3- بجهت اینکه دیوارش شکسته و در تعمیر، با بنای بیت مساوی نشده، و بنا در خارج بیت مانده.
1- - اقبال: روی به چیزی آوردن، نقیض ادبار. لغت نامه.
2- - بحار 7/ 339 ب 17 ح 34 و 57/ 10 ب 29 ذیلح 11؛ و با اندکی تغییر در: وسایل 13/ 340 ب 22 ح 17897؛ بحار 96/ 222 ب 40 ح 16؛ عللالشرائع 2/ 428 ب 163 ح 1.
3- - تَحدید خانه و زمین: حدودِ آن را تعیین کردن. لغت نامه.
4- - مستدرک 3/ 422 ب 42 ح 3916- 1؛ بحار 96/ 230 ب 41 ح 4؛ فقه الرضا علیهالسلام/ 222 ب 31.
5- - معنای «حَطم»، توسط مؤلف کتاب در سطرهای زیرین شرح داده شده است. م.
6- - عُقوبَت: شنکنج و عذاب و جزای کار بد و گناه. لغت نامه.
7- - انحِطام: شکسته گردیدن، شکسته شدن. لغت نامه.
8- - انکِسار: شکسته شدن، شکستگی. لغت نامه.
ص: 164
4- تسمیه شدن حجرالاسود با رکن حطیم، از موضوعات جاهلیّت است که عادت ایشان چنین بود وقتی که با یکدیگر تحالف (1) 852 میکردند و حطم میکردند؛ یعنی میانداختند نملین یا تازیانه یا قوسی بسوی حجرالاسود، و این کار قبیح را علامتِ محکم کردن قسمهای خود قرار داده بودند.
منقول است که: سالی هشام بن عبدالملک در حجّ بود، و بجهت ازدحامِ (2) 853 ناس، هر چند سعی نمود که استلام حَجَر نماید ممکن نشد. همینکه حضرت سجّاد علیه السلام آمد، مخلوقات از حجَر دست برداشته به آن حضرت راه دادند تا اینکه استلام نمود، و نماند در نزد حجرالاسود کسی غیر از آن حضرت (که بجهت احترام، همه کنار شدند)، پس هشام این را دیده به غضب آمد و گفت: کیست این مرد که این قدر احترامش نمودند؟
پس فرزدقِ شاعر از میان مردم نزدیک آمده، باب محبّت را با زبان خود گشوده گفت:
هذَا الَّذی تَعْرِفُ الْبَطحاءُ وَطْأتَهُوَ البَیتُ یَعرِفُهُ وَ الحِلُّ وَ الْحَرَمُ
هذَا ابْنُ خَیرِ عِبادِ اللَّهِ کُلِّهِمُهذَا التَّقِیُّ النَّقِیُّ الطّاهِرُ العَلَمُ
یَکادُ یُمْسِکُهُ عِرفانُ راحَتِهِرُکْنُ الحَطیمِ إذا ما جاءَ یَسْتَلِمُ (3) 854
تبصرة: بعضی از علما فرمودهاند که: سزاوار است تصوّر اینکه بدرستی که بیتاللَّه در مقابل عرش است در دنیا و آخرت، و بیت به منزله مردی است که رویش به مردم باشد، و روی بیت، آن طرفی است که در کعبه است، و در، واقع شده میان حجرالاسود و رکن شامی؛ پس زمانی که انسان از طرف در رو به بیت کند، مقام ابراهیم و رکن شامی بر یمین او واقع شود، و حجرالاسود و رکن یمانی در یسار او. پس زمانی که فرض شود بیت، انسانِ مواجه، این نسبت برعکس میشود، پس یمینِ او، یسار ما، و یسارِ او، یمین
1- - تَحالُف: با هم عهد و پیمان بستن. لغت نامه.
2- - ازدِحام: انبوهی کردن بر، هجوم و انبوهی کردن. لغت نامه.
3- - این حکایت با تغییراتی در منابع بسیاری نقل شده است که به نزدیکترین آنها به نقل این کتاب اشاره میگردد: بحار 46/ 124 ب 8 ح 17؛ الاختصاص/ 191؛ بشارةالمصطفی صلی الله علیه و آله/ 244؛ رجالالکشی/ 129 ح 207؛ روضةالواعظین 1/ 199؛ کشفالغمّة 2/ 79؛ المناقب 4/ 169 فصل فی سیادته علیهالسلام.
ص: 165
ما باشد؛ و امام علیه السلام فرموده است که: عرش خدا اقبال کننده است (1) 855؛ پس، از این حدیث معلوم شد که افضل ارکان، رکن حجر و رکن یمانی است.
و مروی است که: رکن یمانی دری است از درهای بهشت؛ نبسته است او را حقّتعالی از زمانی که گشاده است (2) 856. و در روایت دیگر صادق علیه السلام فرموده که: رکن یمانی، درِ ما است به بهشت، که از او داخل جنّت میشویم (3) 857. و در روایت دیگر، أبیأسامة گوید که: با حضرت صادق علیه السلام طواف میکردیم، آن حضرت چون به حجرالاسود میرسید او را استلام و بوسه میکرد، ولکن رکن یمانی را بغل میکرد، عرض کردم: فدای تو شوم! حجر را با دست مسح کرده ولیکن یمانی را بغل میگیری؟ فرمود که: رسولخدا صلی الله علیه و آله فرموده: هیچ وقت به رکن یمانی نیامدم مگر اینکه دیدم که جبرئیل بر من سبقت کرده آن را بغل کرد (4) 858.
و أیضاً ابوالفرج سندی گوید که: با حضرت صادق علیه السلام طواف میکردم، حضرت فرمود: حرمت کدام یکی از ارکان کعبه بزرگتر است؟ گفتم: فدایت شوم! تو اعلمی به این از من! پس دوباره سؤال فرمود، عرض کردم: درون کعبه، پس حضرت فرمود: رکن یمانی در بابی واقع شده از ابواب جنّت که همان باب مفتوح است به دوستان و محبّان آل محمّد صلی الله علیه و آله و مسدود است از غیرشان، و هیچ مؤمنی نمیشود که آنجا دعا کند مگر آنکه دعایش صعود مینماید تا اینکه میرسد به عرش الهی، و نمیباشد مابین دعای او و خلّاق احدیّت حجاب و حایلی (5) 859.
1- - به این منابع مراجعه شود: بحار 7/ 339 ب 17 ح 34 و 57/ 10 ب 29 ذیل ح 11؛ و با اندکی تغییر در: وسایل 13/ 340 ب 22 ح 17897؛ بحار 96/ 222 ب 40 ح 16؛ علل الشرائع 2/ 428 ب 163 ح 1.
2- - کافی 4/ 409 باب الطواف ح 13؛ وسایل 13/ 342 ب 23 ح 17903.
3- - کافی 4/ 409 باب الطواف ح 13؛ الفقیه 2/ 208 باب فضائل الحج ح 2160؛ وسایل 13/ 339 ب 22 ح 17891.
4- - کافی 4/ 409 باب الطواف ح 10؛ وسایل 13/ 338 ب 22 ح 17888.
5- - کافی 4/ 409 باب الطواف ح 15؛ التهذیب 5/ 106 ب 9 ح 16؛ وسایل 13/ 342 ب 23 ح 17905.
ص: 166
ابن سنان گوید که: حضرت رضا علیه السلام فرمود که: جمیع بادها که در دنیا میوزد، آنها بیرون میآید از رکن شامی (1) 860. و در روایت دیگر، عَرْزَمی گوید که: در حِجر اسماعیل (2) 861، در زیر میزاب (3) 862 رحمت، خدمت حضرت صادق علیه السلام نشسته بودم و مردی با یک مرد دیگر مخاصمه میکرد، یکی از آنها به دیگری میگفت: و اللَّه تو نمیدانی که از کجا میوزد بادها، چون اصرار در سؤال کرد و از آن مرد جوابی نشد، پس حضرت رو به سائل کرده فرمود: آیا تو میدانی که باد از کجا میوزد؟ گفت: نمیدانم، ولکن از مردم، مختلف و جور بِجور میشنوم، عَرزَمی گوید: من از آن حضرت سؤال کردم، فرمود: بدرستی که باد محبوس است در زیر رکن شامی، پس زمانی که خدا بخواهد که آن باد را فرستد، بیرون میآورد او را و میگرداند او را صبا و یا دبور و یا جنوب و یا شمال. و فرمود: از علامت این است اینکه میبینی این رکن را همیشه حرکت کننده و در زمستان و تابستان و در شب و روز (4) 863.
بیان: فرمایش اینکه «باد محبوس است در تحت رکن شامی»، محتمل است که کنایه باشد از قیام ملائکه که موکّل است بر بادها، در همان رکن در زمان حرکت دادن باد؛ چنانچه این مضمون در اخبار دیگر وارد شده که چهار نفر ملک موکّلند به چهار قسم باد؛ و وقتی که اراده خداوندی بر وزیدن هر کدام از آن بادها شد، آن ملکها میآیند بر رکن شامی و آنجا بر بالهای خود حرکت میدهند و اسماء این ملکها، همان اسماء بادها است: صَبا (5) 864 و دَبور (6) 865 و جنوب و شمال؛ و شاید که مراد از «حرکت رکن شامی» همان حرکت استارِ (7) 866 آن رکن باشد دائماً.
1- - بحار 54/ 64 تحقیق فی دفع شبهة ح 38 و 96/ 57 ب 5 ح 11؛ علل الشرائع 2/ 396 ب 134 ح 1.
2- - حجر اسماعیل: گرداگرد کعبه اندرون حطیم از سوی شمال، مصطبه ای را گویند که دیواری بر آن محیط به دور رکن عراقی شامی، و گویند قبر هاجر مادر اسماعیل بدانجاست. لغت نامه.
3- - میزاب: آبریز و ناودان و آبگذر و آبراهه. لغت نامه.
4- - کافی 8/ 271 ح 401؛ بحار 57/ 8 ب 29 ح 7؛ علل الشرائع 2/ 448 ب 200 ح 1؛ معانی الاخبار/ 384 باب نوادر المعانی ح 16.
5- - صبا: باد مشرق. لغت نامه.
6- - دَبور: خلاف صبا، باد مغرب. لغت نامه.
7- - استار: پردهها. لغت نامه.
ص: 167
فایدة: به سند معتبر وارد شده که چون رسولخدا صلی الله علیه و آله در طواف به رکن غربی (1) 867 رسید از آن گذشت، آن رکن به سخن آمده و گفت: یا رسولاللَّه، آیا من رکنی از ارکان خانه خدای تو نیستم؟ چرا دست مبارک خود را به من نمیرسانی؟ پس حضرت نزد آن رکن رفت و فرمود که: سلام بر تو باد، ساکت شو که تو را متروک نخواهم کرد (2) 868.
و مفسّرین از روی اخبار فرمودهاند که: اگر باران از ناحیه یمانی آید فراخی و ارزانی در جانب یمن پیدا شود، و اگر از طرف رکن شامی آید فراخی در شام پیدا شود، و زمانی که تمام بیت را فراگرفت فراخی در جمیع بُلدان (3) 869 شود.
تکمیل: بدان که تقسیم ارکان اربعه بیتاللَّه به مذاهب اربعه در تاریخ سیصد سال بعد از تاریخ وفات نبوی و در زمان سلطنت خلفای عبّاسیّه شده؛ نه حضرت نبوی صلی الله علیه و آله و نه خلفای راشدین و نه ائمّه اربعه (4) 870 حکم به این تقسیم نمودهاند، و نه توصیه و سفارش به امّت کردهاند این جور صلاحبینی (5) 871 را؛ و این از باب کُلٌّ یَجُرُّ النّارَ إلی قُرصَتِهِ (6) 872 میباشد (و این، ضرب المثل است در عرب که «هر کس آتش را به طرف قرص نان خود میکشد»)؛ ی تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضیزیی (7) 873.
لطیفة: گویند که: آقا جمال مرحوم، یکی از اولاد علمای معتبرین اصفهان بود، و خودش بغایت شوخ و ظریف بود؛ روزی شنید که دو نفر از علمای اصفهان در تولیت
1- - متن عربی.
2- - وسایل 13/ 341 ب 22 ح 17899؛ مستدرک 9/ 390 ب 16 ح 11149- 3؛ بحار 96/ 222 ب 40 ح 18؛ بصائرالدرجات/ 503 ب 17 ح 4؛ الخرائج 2/ 494 فصلفیاعلام؛ عللالشرائع 2/ 429 ب 163 ح 3.
3- - بُلدان: جمع بَلَد، شهرها. لغت نامه.
4- - مُراد از ائمّه اربعه، «ابوحنیفه» و «مالک بن انس» و «احمد حنبل» و «محمّد بن ادریس شافعی»، ائمّهمذاهب چهارگانه اهل سنّت است. م.
5- - صَلاح بینی: خیرخواهی، مصلحتجویی. لغت نامه.
6- - هرکسی آتش را بسوی نان خود میکشد! م.
7- - نجم/ 22.
ص: 168
مسجدی مشاجره و مجادله نموده، بالاخره انجام کار را به صلح گذاشتهاند، بنّایی آورده مسجد را از وسط دیوار کشیده، هر یک متصرّف نصفی شدند، آقا جمال، بنا به رسم ولایت، یک نفر را که شال عزا به گردن انداخته و سوار اسب شده، بجهت بزرگی شهر، در کوچه و بازار خبر و اعلان مردم را به اهل شهر میرساند، امر کرد که: خبر ده به اهل شهر که آقا جمال در فلان مسجد اقامه تعزیه دارد، حاضر بشوید. علما و اکابر (1) 874 و کسبه در مسجد حاضر شده بعد از قرائت فاتحه و تعزیه و تسلّیة و صرف قلیان و چای، سؤال کردند از آقا که: این چه بنا، و عزاداری برای کیست؟ (بخیال ایشان که یکی از اکابر علمای سایر بلاد وفات نموده)، آقا جمال فرمود که: خداوند عالم مرحوم شده و دار بقا را اختیار فرموده! این مجلس، مجلسِ تعزیه مرحوم خدا است!! همه تعجّب کرده گفتند: آقا این چه فرمایش است؟! فرمود: اگر خدا نمرده پس چرا خانه او را تقسیم نمودهاند مثل متروکات مرده؟! آن دو نفر ملّا از شنیدن این سخن خجالت بسیار کشیده دیوار را از بین مسجد برداشتند (من باب شوخی نوشته شد، امید عفو از ارباب کمال داریم).
الفصلُ السّابع عَشَر در میزاب رحمت
میزاب رحمت که ناودان رحمتش گویند (که آب باران بیت از آن میریزد) و در بالای حجر اسماعیل واقع شده؛ و آبی که از آن ریخته میشود شفا است برای هر ناخوشی و مرضی؛ چنانچه مصادف روایت کرده است که: شخصی از یاران ما در مکّه بیمار شد، تا آنکه به حال مرگ افتاد، به خدمت حضرت صادق علیه السلام حالِ او را عرض کردم، فرمود: اگر من بجای شما بودم از آب ناودان کعبه به او میخورانیدم. پس ما طلب کردیم، نزد هیچ کس نیافتیم، ناگاه ابری بلند شد و رعد و برق ظاهر شد و باران آمد، قدحی گرفته از آب ناودان پر کرده، آوردم به نزد بیمار، از آن آب خورد، فی الفور شفا یافت (2) 875.
1- - اکابِر: بزرگان. لغت نامه.
2- - کافی 6/ 387 بابفضلماء ح 6؛ و در منابع ذیل از «صارم» نقل شده است: وسایل 25/ 262 ب 17 ح 31866؛ مکارمالاخلاق/ 156 فیماءالمیزاب.
ص: 169
فِی الحدیث: به سند معتبر وارد شده که در حجر اسماعیل، زیر ناودان رحمت، بقدر دو ذراع تا خانه کعبه، محلّ نماز شبّر و شبیر، پسران هارون علیه السلام بود (1) 876 (که تفسیر آنها در عربی حسن و حسین است).
طاووس یمانی گوید که: شبی در مکّه در زیر ناودان رحمت، سیّدِ سجّاد علیه السلام را دیدم که دعا میکرد و میگریست، چون فارغ شد خدمتش رفته گفتم: یابن رسولاللَّه صلی الله علیه و آله، تو را سه چیز است که باعث ایمنی است: فرزندیِ رسولخدا صلی الله علیه و آله، و شفاعت جدّت، و رحمت الهی؛ باعث این همه خوف چیست؟ فرمود: «یا طاووس، فرزندیِ رسولخدا صلی الله علیه و آله ایمن نمیسازد چه خدا در قرآن میفرماید: ی قُلْ لاأَنْسَابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍی (2) 877، یعنی: روز قیامت نَسَبی در میان فرزندان آدم نمیماند. امّا شفاعت جدّم؛ ایمن میساخت اگر نگفته بود: ی لایَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضیی (3) 878، یعنی: شفاعت نمیتواند کرد کسی را مگر به رضای خدا و اذن او. و رحمت الهی؛ وقتی موجب ایمنی بود که نمیفرمود: ی إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَریبٌ مِنَ الُمحْسِنینَی (4) 879، و من نمیدانم که از محسنانم یا نه! چون ایمن توان بود؟! (5) 880 قصّة مناسبة: گویند که یک نفر مرد فقیری عریان که در برش لباس مندرس بود، با دو نفر از طایفه اناث وارد مسجدالحرام شده، در زیر ناودان رحمت ایستاده، به زبان خود مشغول دعا کردن شده، این کلمات را میگفت:
دَغدَغَها فِتَندیطابُل کَری بِکَندی
1- - کافی 4/ 214 بابحجّالانبیاء ح 9؛ وسایل 5/ 274 ب 53 ح 6529؛ مستدرک 3/ 422 ب 42 ح 3916- 1؛ بحار 13/ 11 ب 1 ح 17.
2- - مؤمنون/ 101.
3- - انبیاء/ 28.
4- - اعراف/ 56.
5- - بحار 46/ 101 ب 5 ح 89؛ کشفالغمّة 2/ 108.
ص: 170
طابِلُ کَمُوکَموهابِیَندی یُندی یِندی
پس زمانی که از این کلمات فارغ شد ناگاه دیدند که میزاب رحمت به پیش او افتاد، خواست بردارد، خدّام حرم ممانعت کرده از دستش گرفتند و در جای خود نصب کردند، تا اینکه این واقعه سه دفعه اتّفاق افتاد و احوال را به جناب امیر علیه السلام خبر دادند، حضرت آن کلمات را تفسیر به لسان عربی نموده فرمود:
مُستَتِرٌ بِخِرقَةٍ عَنِ الْعُریمُستَغنِیٌ عَن أکلِ أموالِ الْوَری
فَها أنَا وَ زَوجَتی وَ ابنَتییا مَن یَری وَ لا یُری کمَا تَری
یعنی آن مرد چنین میگوید که: خداوندا، پوشانیدهام خود را به لباس کهنه و مندرس، و خود را از عریانی حفظ نمودهام، و مستغنی بوده چشم طمع و احتیاج از خوردن مال مردم پوشانیدهام، پس این من و این زن من و دیگری دختر من به این پریشانی! ای خدایی که میبینی ولکن خودت دیده نمیشوی، احوال ما چنان است که میبینی، پس رحم نما به حال ما (1) 881.
الفصلُ الثّامِن عَشَر در باب مُستجار (2) 882 است
جناب ابراهیم علیه السلام، زمانی که خانه کعبه را بنا کرد، دو درگاه برای او گشود، و چسبانیده بود آنها را به زمین؛ یکی به جانب مشرق و دیگری به جانب مغرب. و دری که در جانب مغرب است، آن را مُستَجار میگویند. الآن، همان در وجود ندارد، بجایش
1- - نزهة الجلیس 2/ 346؛ لازم به ذکر است که این مطلب در «نزهة الجلیس»، در خصوص امام سجّاد علیه السلام نقل شده است، و در ادامه آن ذکر نموده که آن حضرت علیه السلام، پس از مرتبه سوّم فرمود: ناودان را به او دهید که خدای کعبهاش مرحمت فرموده است؛ اشعار فوق الذکر نیز در کتاب مذکور به صورت زیر نقل شده است:
دقدقها فتندیتبلی کرا بزندی
طبلکموا کموهابیند یند یندی
و مصرع آخر عربی به صورت «کما تَری یا من یَری و لا یُری» نقل شده است. م.
2- - مُستَجار: نعت مفعولی از مصدر استجارة، پناه، پناهگیر. لغت نامه. (البته در اینجا مراد موضع خاصی از کعبه است که مؤلف در سطرهای زیرین آن را توضیح داده است. م.
ص: 171
دیوار کشیدهاند (همان دیواری است که مقابل در حالیّه کعبه است نزدیک به رکن یمانی).
چنانچه سابقاً ذکر شد که جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله به عایشه فرمود:
«لَوْلا قَوْمُکِ حَدیثُوا عَهْدٍ بِالْإسْلامِ لَهَدَمْتُ الْکَعْبَةَ وَ جَعَلْتُ لَهَا بابَیْنِ ... إلی آخر» (1) 883
یعنی: اگر نمیبود قوم تو قریب العهد به جاهلیّت و شرک و تازه مسلمان، هر آینه خراب میکردم کعبه را و داخل میکردم در آن، آنچه را که بیرون شده، و میچسبانیدم درِ آن را به زمین، و دو در بر آن قرار میدادم؛ یکی شرقی و دیگری غربی، و میرسانیدم آن را به اساس ابراهیم علیه السلام؛ انتهی.
وجه تسمیه: همان در و حایط (2) 884 را که مستجار میگویند بجهت این است که در آنجا امان میطلبند از خدا و پناه میبرند بر او از آتش جهنّم.
مروی است که چون آدم علیه السلام طواف کرد و به مستجار رسید، جبرئیل گفت که: یا آدم، در اینجا اقرار به گناه خود بکن؛ پس آدم علیه السلام گفت: خداوندا، هر عمل کنندهای را مزدی هست، مزد عمل من چیست؟ حقّ تعالی وحی نمود که: یا آدم، هر که از فرزندان تو به این مکان بیاید و اقرار به گناهان خود بکند، او را میآمرزم (3) 885.
و مستحبّ است به طواف کننده، در شوط هفتم، التزام مستجار؛ و التزام آن عبارتست از آنکه دستها را گشاده بر آن پهن نماید، و شکم و روی خود را بر آن بچسباند، و باید قصد آدمی در وقت بوسیدن ارکان و چسبانیدن خود به مستجار، طلب قرب باشد به صاحب خانه، و امید داشتن به اینکه به این وسیله بدن او از آتش جهنّم محفوظ ماند.
ولادت امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام
کرامة: در حدیث است که عبّاس بن عبدالمطّلب با یزید بن قعنب و جماعتی از
1- - (با اندکی تغییر) منهاجالکرامة/ 15؛ العمدة/ 315 و همان/ 317 ح 532؛ کشفالخفاء 215/ 2.
2- - حایِط: دیوار. لغت نامه.
3- - مستدرک 9/ 392 ب 19 ح 11155- 2؛ بحار 11/ 179 ب 3 ح 29 و 96/ 203 ب 36 ح 13؛ قصصراوندی/ 47 ف 3 ح 14.
ص: 172
قریش، نزدیک خانه کعبه نشسته بودند، یزید گوید که: دیدم فاطمة بنت أسد بن هاشم، مادر امیرالمؤمنین علیه السلام، وارد مسجدالحرام شده، طواف خانه نمود. در این اثنا، اثر وضع حمل بر او ظاهر شده، مجال بیرون رفتن از مسجد نیافت، پس روی نیاز به درگاه الهی برداشته گفت: ای صاحب خانه و ای معبود یگانه! ایمان دارم به تو و به نبوّت رسولان تو، و در عقاید دینیّه تابع جدّ خود ابراهیم خلیلم؛ به حقّ این خانه و به حقّ فرزندی که در شکم من امانتی است از تو و با من صحبت داشته، مونس من بود، که این ولادت را بر من آسان کنی. یزید گوید: چون دعای فاطمه تمام شد دیدم فیالفور پشت خانه کعبه منشقّ (1) 886 گردید، هاتفی ندا داد که: ای فاطمه، بیا به درون خانه! فاطمه به درون خانه کعبه رفت و از چشم ما غایب شد، و دیوار باز آمد به مرتبهای که اثر شکاف ننمود. بعد از ملاحظه این امر غریب، حضّار خواستند در کعبه را بگشایند، کلید کعبه را آورده هرچند سعی کردند فتح الباب ممکن نشد، پس دانستیم که در آن سرّی است از اسرار الهی، و از حکمتی خالی نیست؛ پس بماند در خانه کعبه سه روز، و در همین سه روز، اهل مکّه، زن و مرد، در کوچه و بازارها و خانهها این صحبت را میکردند، چون روز چهارم شد، دیدیم که دیوار کعبه از همان موضع اوّل که شکافته بود دوباره شکافته شده، فاطمه از خانه بیرون آمده در حالتی که طفلی به روی دستش مثل ماه تابان نور جمالش عالم را روشن کرده، گرفته بود و فخر میکرد، میگفت که: به زنان عالم افزونی دارم و از جمیع آنها سابق و افضلم، از آن جهت که خلّاق عالم مرا به خانه خود درآورد و مرا از طعامها و میوههای بهشت روزی فرمود، چون فرزندم متولّد شد (به روایتی فرمود که:
چون خواستم از کعبه بیرون آیم) از هاتف ندایی شنیدم که فرمود: یا فاطمةُ سَمّیهِ علیّاً فهو علیٌّ و أنا العلیُّ الأعلی (2) 887، و من نام او را از نام خود مشتق کردم و غوامضِ (3) 888 علم
1- - مُنشَقّ: شکافته شده و دریده. لغت نامه.
2- - ای فاطمه، او را علی نام بگذار، که او علی است و من علیِ بلندمرتبه. م.
3- - غَوامِض: جمع غامِضَة: پوشیدگیهای کلام و معانی باریک. لغت نامه.
ص: 173
خود به او کرامت نمودم، و او در این خانه کسر اصنام خواهد کرد، و اذان خواهد گفت، و تقدیس و تمجید میکند ما را؛ فَطوبی لِمَن أحبَّهُ و ویلٌ لمَن عصاهُ و أبغضَهُ (1) 889، یعنی:
مرحبا و گوارا باد به کسی که دوست دارد او را، و اطاعت او نماید، و وای بحال کسی که او را دشمن دارد و از اطاعت او بیرون رود.
به روایتی: چون چشم ابوطالب به فرزند خود افتاد، امیر علیه السلام گفت: السّلام علیکَ یا أبة و رحمة اللَّه و برکاته. و به روایت دیگر: چون امیر علیه السلام از مادر متولّد شد، چشمهای مبارکش را باز نکرد تا رسولخدا صلی الله علیه و آله شنید که امیر علیه السلام متولّد شده، آمد به دیدن او، قنداقه او را در بغل گرفت، فوراً آن حضرت چشم گشوده به جمال رسولخدا صلی الله علیه و آله خندید و اظهار شوق کرده عرض نمود: السّلام علیکَ یا رسولاللَّه صلی الله علیه و آله و رحمة اللَّه و برکاته (2) 890.
الفصلُ التّاسِع عَشَر در استارِ کعبه است
به سند معتبر، مروی است که: زن دوّمی اسماعیل علیه السلام به اسماعیل علیه السلام گفت: آیا بر این دو درگاه دو پرده بیاویزم: یکی از این جانب و دیگری از آن جانب؟ فرمود: بلی.
پس دو پرده ساختند که طول آنها دوازده ذراع بود، و بر آن درها آویختند. پس آن زن را پردهها خوش آمده، به آن حضرت گفت که: اذن ده برای کعبه جامهای ببافم که تمامی کعبه را بپوشد که این سنگها بد نما است. اسماعیل علیه السلام اذن داد؛ آن زن عاقله بسرعت متوجّه شد و پشم بسیاری فرستاد میان قبیله خود که آنها را برای او بریسند (و از آن
1- بحار 35/ 35 ب 1 ح 37؛ امالیطوسی/ 706 س 42 ح 1511- 1؛ و با اندکی تغییر در: بحار 35/ 8 ب 1 ح 11؛ ارشادالقلوب 2/ 211 الجزءالثانی؛ امالی صدوق س 27 ح 9؛ بشارة المصطفی صلی الله علیه و آله/ 7؛ روضةالواعظین 1/ 76 مجلس فی ذکر مولد امیرالمؤمنین علیه السلام؛ عللالشرائع 1/ 135 ب 116 ح 3؛ کشفالغمّة 1/ 60 ذکرالامام؛ کشفالیقین/ 17 ف 2؛ معانیالاخبار/ 62 بابمعانیاسماء ح 10.
2- - بحار 35/ 35 ب 1 ح 37؛ امالیطوسی/ 706 س 42 ح 1511- 1.
ص: 174
روز این عادت میان زنان به هم رسید که از یکدیگر مدد میطلبند)، پس بسرعت کار میکرد و یاری از قبیله و آشنایان میطلبید، و از هر طرفی که فارغ میشد پوشش آن را میآویخت. پس چون موسم حجّ شد، یک طرف مانده بود که جامهاش را تمام نکرده بود، به اسماعیل علیه السلام گفت: چه کنم که جامهاش تمام نشده! پس برای آن طرف از برگ خرما جامهای ترتیب داد و آن را آویخت، چون موسم حجّ رسید، عرب بسیار آمدند بر وجهی که پیشتر (1) 891 چنان نمیآمدند، و امری چند مشاهده کردند که ایشان را خوش آمد، پس گفتند که سزاوار نیست که برای عمارت کننده این خانه هدیه نیاوریم، پس از آن روز، هدیه برای کعبه مقرّر شد، پس هر قبیله از قبایل عرب هدیه برای خانه آوردند از زر و چیزهای دیگر، تا آنکه مال بسیاری جمع شد، پس آن خَصَفِ (2) 892 خرما را برداشتند و جامه کعبه را تمام کردند و به دور کعبه آویختند (3) 893.
و مروی است که اوّل، رنگ جامه کعبه سبز بود، بعد، به وحی الهی، ابراهیم علیه السلام رنگ او را سیاه کرد.
فِی الحدیث: اوّل کسی که خانه کعبه را جامه ترتیب داد، سلیمان علیه السلام بود که جامههای مصری سفید بر کعبه پوشانید (4) 894.
و در حدیث دیگر: سلیمان علیه السلام به حجّ خانه کعبه رفت با جنّیان و آدمیان و مرغان بر روی هوا؛ و به کعبه جامههای قباطی (5) 895 پوشانید (6) 896.
و وجه جمع و موافقت خبر اوّل با این دو حدیث آن است که شاید مقصود آن باشد که بعد از اسماعیل علیه السلام جامه کعبه مندرس و یا متروک شده باشد، بعد از آن سلیمان علیه السلام
1- - عبارت متن «بیشتر». م.
2- - خَصَف: جمع خَصَفَه؛ خَصَفَه: زنبیل که از برگ خرما سازند برای نهادن خرما. لغت نامه.
3- - کافی 4/ 202 بابحجّابراهیم ح 3؛ الفقیه 2/ 232 نکتفیحجّالانبیاء ح 2282؛ وسایل 13/ 210 ب 11 ح 17582؛ بحار 12/ 93 ب 5 ح 5؛ عللالشرائع 2/ 587 ب 385 ح 32؛ قصصجزائری/ 121 ف 4.
4- - بحار 14/ 75 ب 5 ح 20؛ قصصجزائری/ 362 ف 1.
5- - عبارت متن «قبطی». م.
6- - کافی 4/ 213 باب حجّ الانبیاء ح 6؛ الفقیه 2/ 235 نکت فی حجّالانبیاء ح 2285؛ وسایل 13/ 207 ب 10 ح 17576؛ بحار 14/ 75 ب 5 ح 19؛ قصصجزائری/ 362 ف 1.
ص: 175
مجدّداً ترتیب داده، و بعد از سلیمان علیه السلام مستقرّ و مستمرّ شده، لذا نسبت به آن حضرت داده میشود به سبب انقطاع طریقه اوّلیّه در بین اسماعیل و سلیمان علیهما السلام.
و جامه کعبه را از ابریشم سیاه کردن، از مخترعات تبّع حمیری است که از تابعه یمن است و پیشتر (1) 897 از آن، جامه کعبه از لیفِ خرما (2) 898 بوده؛ و آن کسی است همان که خواهر خود را به معد بن عدنان داد، و همین معد، پشت دهمی از اولاد ابراهیم علیه السلام است، و جدّ هجدهم رسولخدا صلی الله علیه و آله است، و هفتصد سال قبل از نبوّت و ظهور آن حضرت به وی ایمان آورده، و او پادشاه عادل و شجاعی بود و بر طریقه موسی علیه السلام میبود، و مدینه را او مَعمور کرد (3) 899 چنانچه در فصل مدینه ذکر خواهد شد انشاءاللَّه تعالی (4) 900.
و احوالات تبّع که استارِ (5) 901 کعبه را ترتیب داد، از قراری که ارباب تواریخ و سیر ضبط نمودهاند، به طریق اجمال این است که:
حمیر بن وردع یا اسعد بن ایّوب حمیری نام داشت، و ملقّب به تبّع؛ و از عَظائِم (6) 902 ملوک یمن است، به رفت جاه و کثرت ممالک از سلاطین زمین ممتاز بود، با یک صد و سی و سه هزار سواره و یک صد و سیزده هزار پیاده، به رسم جهانگیری و کشور ستانی عرصه جهان را پیمودن گرفت، و او را وزرای بسیار بود (از جمله عمیار که بزرگترین و زیرکترین وزرا بود و از حکمای نامدار و علمای عالی مقدار)، چهار هزار نفر اختیار نمود، چون با همین لشکر به نواحی مکّه رسید، ساکنان مکّه به لوازم خدمت او نپرداختند، و شرایط تعظیم بجا نیاوردند، ملک را تکبّر ایشان مبغوض افتاد، عمیار را که وزیر خاص بود به مشاورت طلبیده از اهل مکّه شکایت بسیار نمود و سبب این فعل ناملایم را پرسید، وزیر گفت که اعراب را جهالت غریزیست و سبب تکبّر، قرب جوار
1- - عبارت متن «بیشتر». م.
2- - لیف خرما: چیزی باشد که از پوست خرما سازند به جهت کفش و موزه و ساغری و .... لغت نامه.
3- - مَعمور کردن: آباد کردن و اصلاح کردن و ...، مسکون نمودن. لغت نامه.
4- - جهت آگاهی به فصل 35 همین کتاب مراجعه شود. م.
5- - استار: پردهها. لغت نامه.
6- - عَظائم: جمع عَظیمَة: بزرگان. م.
ص: 176
این خانه بزرگوار است، تبّع به تخریب کعبه امر نمود و به قتل رجال و سَبی (1) 903 ذَراری (2) 904 اهل مکّه جازم شد. به مجرّد این نیّت، حقّ تعالی صداعی بر وی گماشت بغایت (3) 905 صعب (4) 906، بمثابهای (5) 907 که از چشم و گوش و بینی و دهان او فساد روان شد، و تعفّن آن فساد بمرتبهای بود که هیچ کس را تحمّل یک ساعت مصاحبت ملک نبود (و به روایت دیگر، مبتلا به مرض فالِج (6) 908 گشت، و به روایتی چشمهای او کور شد و دیدههای او به رویش فرو ریخت؛ احتمال دارد که به همه این امراض مبتلا شده باشد)، الحاصل: ملک وزیر را گفت که حکما و اطبّا را حاضر سازد، پس اطبّا به معالجه او کوشیدند، سعی ایشان فایده نداد، تبّع به غایت تنگدل شد، یکی از آن حکما که دیده دلش به حقایق امور بینا بود به وزیر گفت که اگر ملک مافیالضّمیر خود را با من تقریر نماید و آنچه از وی پرسیدم پوشیده ندارد معالجه این مرض ممکن و میسّر گردد. وزیر از این سخن مسرور شده با تمام امرا به ملازمت پادشاه آمدند و حکایت را به ملک رسانیدند، مقبول طبع افتاد. چون خلوت نمود، حکیم در تشخیص مرض از ملک سئوالها میکرد و سخن به آنجا رسید که: از امر این خانه تو را چیزی به خاطر رسیده؟ ملک خیال خود را به وی اظهار کرد، حکیم گفت: سبب این مرض همین اندیشه بوده، بدان ای پادشاه که صاحب این بیت عالم السرّ والخفیّات (7) 909 است، این اندیشه را از دل بیرون کن تا به خیر
1- - سَبی: عدو را برده کردن، غالباً «اسر» مخصوص مردان و «سبی» مخصوص زنان است. لغت نامه.
2- - ذَراری: فرزندان، زنان. لغت نامه.
3- - بِغایَت: بنهایت و بسیار و بیاندازه. ل. د.
4- - صَعب: دشوار. لغت نامه.
5- - بِمَثابَه: بدرجهای، بمرتبه. لغت نامه.
6- - فالِج: سست و فروهشته شدنِ نصف بدن. لغت نامه.
7- - عالِمُ السّرِّ وَ الخَفِیّات: آگاه بر اسرار و امور پنهانی، خداوند علیم. م.
ص: 177
دنیا و آخرت برسی. ملک این اندیشه را از دل بیرون کرد و مصمّم گردید به رعایت نقبا و حاجیان آستان؛ فی الفور مرضش رفع شد، و هنوز حکیم در صحبت با ملک بود که از آن علّت اثری باقی نماند، پس در تعظیم و احترام خانه مبالغه بسیار کرد و از علما و دانایان، طریقه داخل شدن و زیارت حرم محترم و مناسک را تعلیم گرفت و طواف خانه را به خضوع و خشوع تمام به عمل آورد، و از برای ساکنان حرم و حاجیان و کلیدداران و نقیبان ضیافت شاهانه ترتیب داد، چنانچه اهل خانه، از خاصّ و عامّ و غنی و فقیر و وَضیع (1) 910 و شریف، بهره وافر اخذ نمودند، و بجای آب شربت عسل در قدحهای ایشان نمودند، در همان شب به خوابش نمودند که: چنانچه خدمه آستان ما را و ساکنان حرم ما را احترام و نوازش نمودی، باید خانه ما را نیز محترم داری، سر تا پا جامهاش بپوشان. عَلَی الصّباح (2) 911 فرمود تا از حصیر جامهای ساختند و در کعبه پوشانیدند، شبِ دیگر باز در واقِعَه (3) 912 نمودند (4) 913 که: این جامه نه در خور قابلیّت و اندازه قامت این مکان است؛ جامه از این بهتر ترتیب کن. روز دیگر جامه از آن بهتر از مَعافِر (5) 914 (که در عرب شایع است) به کعبه پوشانیدند. شب سیُّم باز در واقعه گفتند که این جامه هم شایسته نیست؛ از این جامه بهتر و از این خلعت زیباتر بپوشان. روز سیُّم امر نمود تا به هفت جامه از حریر و برد یمانی کعبه را مُلتَبس (6) 915 نمودند (و این سنّت سَنیَّه (7) 916 و التزام این عطیّه (8) 917، الی یومِنا هذا (9) 918، از آن ملک بزرگوار یادگار مانده)، بعد از آن بفرمود تا بُتان را از کعبه بیرون انداختند و زنان حایض و نفسا را از داخل شدن منع کردند، و مقرّر نمود که مِن بعد دیوارهای حرم محترم را به خونِ قربانها مُلَطّخ (10) 919 نگردانند (چنانچه رسم آن زمان بود)، و فرمود تا دری ساختند و بر کعبه نصب نمودند و کلید او را به ایشان تسلیم نموده و از آنجا متوجّه مدینه شد (11) 920.
تبصرة: سزاوار است بر حاجّ که: چنگ به دامن خانه کعبه بزند و نیّت آن کند که دست بر دامن خدا آویخته و طلب مغفرت و امان میکند (مثل مقصّری که دست به دامن بزرگی زند) و چنان قصد کند که: دیگر مرا غیر تو ملجأ و پناهی نیست، و بجز عفو و کرم
1- - وَضیع: فرومایه و ناکس. لغت نامه.
2- - عَلَیالصَّباح: بامداد، صبحگاهان. لغت نامه.
3- - واقِعَه: خواب. لغت نامه.
4- - در عالم رؤیا به او گفتند. م.
5- - مَعافِر: نام قبیلهای است در یمن، و جامههای مَعافری منسوب بدان است. لغت نامه.
6- - مُلتَبَس: پوشیده شده. لغت نامه.
7- - سَنِیّة: مؤنث سَنِیّ، رفیع، بلند، گرانقدر. م.
8- - عَطِیَّه: جایزه، انعام، بخشش. لغت نامه.
9- - تا این زمان ما. م.
10- - مُلَطَّخ: آلوده، آغشته. لغت نامه.
11- - با تغییرات و اختصار متن در: الفقیه 2/ 248 من اراد الکعبة بسوء؛ بحار 15/ 222 ب 2 ح 44؛ العددالقویّة/ 113 نبذة من احوال الرسول؛ المناقب 1/ 15 فصلفیالبشائر؛ ترجمه اخبار مکّه 1/ 110- 108.
ص: 178
تو راه نجاتی ندارم و دست از دامن خانه تو برنمیدارم، تا مرا ببخشی و امان عطا فرمایی. چنانچه انبیای سلف و ائمّه طاهرین علیهم السلام بدین منوال سلوک نمودهاند؛ از جمله محمّد حنفیّه گوید که پدرم، امیر علیه السلام، طواف میکرد ناگاه مردی را دید که متعلّق به استارِ کعبه (1) 921 شده میگوید: یا مَن لا یَشغلهُ سمعٌ عن سمعٍ یا مَن لا یغلِّطهُ السّائلون یا مَن لا یُبرِمهُ إلحاحُ المُلحّین أذِقنی بردَ عفوِکَ وَ حلاوَةَ رحمتِک، حضرت امیر علیه السلام فرمود: این است دعای تو؟ گفت: آیا شنیدی؟ فرمود: بلی، همان شخص گفت: بخوان این دعا را بعد از هر نماز، قسم به خدای که نفس خضر در ید قدرت او است هر کسی که بخواند این دعا را بعد از هر نماز، میبخشد او را خلّاق احدیّت، اگرچه گناهانش به عدد کَواکِب (2) 922 آسمان و به عدد خاک و سنگ ریزههای زمین باشد، میبخشد این معاصی را سریعتر از طُرفَة العَین (3) 923. پس حضرت امیر علیه السلام فرمود: بدرستی که علم این نزد من است وَ اللَّهُ واسعٌ کریمٌ. پس همان مرد، که خضر علیه السلام بود، گفت: راست گفتی و اللَّه یا امیرالمؤمنین:
ی وَ فَوق کلّ ذی علمٍ علیمٌی (4) 924 (5) 925.
بصیرة: بدان که: باید مرد متمسّکِ به استار (6) 926، مشتبه نشده و گول نخورده، ملتفت این باشد که فیوضات و اجابات موعوده بر متمسّکین به استار، بجهت شرافت و عظم شأن آن پرده کبریایی، مطلقاً برای هر کس میسّر نمیشود، وَلَو (7) 927 اینکه سالها، بلکه تمام مدّت عمرش را در تعلّق و تمسّک به استار بگذراند، حبّهای (8) 928 ثمره، عاید آن نمیشود مادامی که جامع شرایط آن نبوده و خود را قابل آن فیوضات ننموده باشد، چه تنها تمسّک و تعلّق استار چنین نیست، بلکه تمامی عبادات این جور است که به مطلق مُباشَرتِ (9) 929 صوری (10) 930، نائلِ (11) 931 مَوعوده (12) 932 آن عبادت نمیتوان شد، چنانچه از جمله
1- - استار کعبه: پرده های آن. لغت نامه.
2- - کواکب: جمع کوکب، ستارگان، اختران. لغت نامه.
3- - طرفة العین: به یک چشم زدن. لغت نامه.
4- - یوسف/ 76.
5- - مستدرک 5/ 69 ب 22 ح 5380- 1؛ بحار 39/ 133 ب 79 ح 5؛ بحار 83/ 1 ب 38 ح 1؛ فلاح السائل/ 167 ف 19.
6- - استار: پرده ها. لغت نامه.
7- - ولو: اگر چه، و اگر چه. لغت نامه.
8- - حبه: دانه، یک دانه. لغت نامه.
9- - مباشرت: به کاری قیام کردن. لغت نامه.
10- - صوری: ظاهری، مقابل معنوی. لغت نامه.
11- - نائِل: رسنده، یابنده، دریافته. لغت نامه.
12- - مَوعودَة: مؤنّث موعود، وعده کرده شده. م.
ص: 179
فاقدین شرایط اشخاصی هستند که بر انبیا و اوصیا عاقّ (1) 933 شده، و شمشیر طغیان و بی ادبی بر روی مبارک ایشان کشیدهاند و هرچه از آثار شقاوت و بدطینتی در خمیره آنها امکان فعلیّت داشته، در حقّ اولیاءاللَّه مضایقه نکردهاند، با همه این، خرقه تزویر و حیله را پوشیده، بخواهند با اینکه عاقّ بر اولیاءاللَّه شدهاند، از ربّ الاولیاء درکِ فیوضات موعوده نموده و در زمره اولیا باشند؛ چنانچه سعید بن مسیّب گوید که: بعد از شهادت مولایم حسین علیه السلام، به حجّ رفته و روزی مشغول طواف بودم، ناگاه مردی را دیدم که دستهای او قطع شده بود و رویش سیاه و تیره بود، و بر جامههای کعبه خود را چسبانیده میگفت: ای خداوند مکّه، پروردگار این بیت الحرام هستی، من را بیامرز، و گمان ندارم که بیامرزی اگرچه شفاعتِ من کنند جمیع سکنه آسمانها و زمینها و تمام مخلوقات تو، به سبب بزرگی گناه من. سعید گوید که: مشاهده این امر، مرا و سایر طواف کنندگان را از طواف بازداشت، و مردم دور او را گرفتند، و ما هم به نزد او اجتماع کردیم و گفتیم: وای بر تو! اگر شیطان بودی نبایست اینطور از رحمت خدا مایوس باشی، تو کیستی و گناه تو چیست؟ پس آن مرد به گریه درآمد، گفت: ای قوم، من خود به گناه خود از شما عارفتر هستم (2) 934. گفتیم: بگو آن گناه را که تو را مایوس کرده، گفت: بدانید که من ساربان ابیعبداللَّه الحسین علیه السلام بودم در آن وقت که از مدینه بسوی عراق بیرون آمد؛ الحاصل: بیان کرد تمامی احوال خود را و گفت که بخاطر یک بند زیرجامه، دستهای مبارک آن حضرت را قطع کردم و در همان شب، به نفرین پیغمبر صلی الله علیه و آله دستهایم شل شد و صورتم سیاه گردید و به عذاب الیم دچار شدم، و الآن به نزد این خانه آمدهام که این را شفیع خود کنم و میدانم که خدا مرا نخواهد آمرزید. پس، از اهل مکّه کسی نماند مگر اینکه حکایت او را شنید و بر او لعنت نمود و همه به او گفتند که: کافی است تو را این کار که کردهای ای لعین (3) 935.
1- - عاقّ: ناخوشدارنده، آزاردهنده پدر و مادر و نافرمان. لغت نامه.
2- - عبارت متن «هستیم». م.
3- - بحار 45/ 316 ب 46.
ص: 180
خلاصه آنان که در ادای وظایف عبودیّت راغبند، خوف الهی در نظر آنها واقع است از غیر آنها؛ و ایشانند که همواره از تفکّر و ملاحظه رفعت و علوّ ناحیه قدسیّه الهیّه، خودشان را در جنب آن محو، و کردههای خودشان را سبب مسئولیّت پنداشته، در طَرائفِ (1) 936 امکِنه (2) 937 و ازمِنه (3) 938 (که به محبوبیّت سبحانی امتیاز و تعیین دارند)، طلب مغفرت کرده تقرّب میجویند؛ چنانچه اصمعی گوید که: شبی طواف خانه کعبه میکردم، جوانی دیدم که استار کعبه را گرفته میگفت:
یا مَن یُجیبُ دعا المضطرِّ فی الظّلَمیا کاشفَ الضُّرِّ و البلوی معَ السّقمِ
قَد نامَ وفدُکَ حولَ البیتِ وَ انْتَبَهواو أنتَ یا حیُّ یا قیّومُ لم تنمِ
أدعوکَ ربِّ حزیناً هائماً قلقاًفَارحَمْ بُکائی بِحقِّ البیتِ و الحَرَمِ
إنْ کانَ جودُک لا یرجوهُ (4) 939 ذو سَفَهٍ
فمَن یَجودُ علَی العاصینَ بِالکَرمِ
یعنی (5) 940:
ای آن کسی که اجابت میکنی دعای کسی را که در ظلمات غفلت و گناه فرومانده، و ای زایل کننده ناخوشیِ حال و بلا و رنج بندههای خود؛
بتحقیق که خفتهاند کسانی که به حضرت تو آمدهاند در گرد خانه کعبه و بیدار شدند، و تویی زنده و پاینده که هرگز نخفتی و نمیخوابی؛
میخوانم تو را ای پروردگارِ من اندوهگین و شوریدهدار و مضطرب حال؛ پس رحم کن بر گریستن من به حقّ خانه و حرم کعبه؛
اگر سَفیهِ سبک مغزی به جود تو امید نداشته باشد پس که جود میکند بر گناه کاران، به کرَم و بزرگواری؟
1- - طَرائِف: طرایف، جمع طریفة، چیزهای لطیف و خوش. لغت نامه.
2- - امکِنَة: جمع مکان، جاها و عمارتها و مکانها. لغت نامه.
3- - ازمِنَة: جمع زمان، روزگارها، زمانها. لغت نامه.
4- - عبارت متن «لایرجون». م.
5- - در انتهای هر بیت متن ترجمه آن آمده بود که به این صورت تغییر داده شد. م.
ص: 181
بعد از این مناجات دیگر باره گفت:
ألا أیُّها المقصودُ فی کلِّ حاجتیشکوتُ إلیکَ الضُّرَّ فَارحم شکایتی
ألا یا رجائی أنت تکشف کُربتیفهب لی ذنوبی کُلَّها وَ اقْضِ حاجتی
أتیتُ بأعمال قباح ردیّةٍو ما فی الوری عبدٌ جنی کجنایتی
أتُحرِقنی بالنارِ یا غایةَ المُنیفأینَ رجائی ثمّ أینَ مَخافتی
یعنی (1) 941:
ای آن کسی که بندگان در هر حاجتی رو به درگاه تو میآورند، تویی مقصود و مرجع من در جمیع حوائج؛ شکایت آوردم بسوی تو ناخوشیِ احوال خود، پس رحم فرما به شکایت من؛
ای امیدگاه من، تو زایل میکنی اندوهِ بسیار مرا؛ پس ببخشای بر من همه گناهان مرا، و روا کن حاجت من را؛
آمدم به درگاه تو، به همراه عملهای زشت و تباه، و نیست در میان خلق بندهای به گناهکاری من؛
آیا میسوزانی من را میان آتش؟ ای نهایت آرزوهای بندگان، پس کو امیدواری من به رحمت تو، و کو ترسیدن من از غضب تو؟
آنگاه بیهوش افتاد؛ نزدیک وی رفته دیدم حضرت امام زین العابدین علی بن الحسین علیهما السلام است، پس سر مبارک آن حضرت علیه السلام را به کنار گرفتم و گریه نمودم، قطرهای از اشک من بر صفحه رخسار او چکید؛ چشم باز کرد و گفت: کیست اینکه بر سر ما آمدهای؟ گفتم: بنده حقیر تو، اصمعی؛ ای سیّد من اینقدر گریه و بیتابی برای چیست؟ و از اهل بیت نبوّت و معدن رسالت! نه خدای تعالی میفرماید: ی إنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراًی (2) 942؛ یعنی: خداوند عالم در این آیة اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله را به پاکی یاد فرموده و تو از جمله ایشانی، پس چرا چندین گریه و زاری را از حد میبری و به فرزندیِ پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله مُستظهَر (3) 943
1- - در انتهای هر بیت متن ترجمه آن آمده بود که به این صورت تغییر داده شد. م.
2- - احزاب/ 33.
3- - مُستَظهَر: پشتگرم. لغت نامه.
ص: 182
نمیباشی؟ حضرت فرمود: هیهات ای اصمعی! بدرستی که خدا خلق فرموده بهشت را برای کسی که فرمان او برد، اگرچه آن کس بنده حبشی باشد، و خلق کرده آتش را برای کسی که نافرمانی او کند، هرچند سیّد قرشی باشد؛ الحدیث (1) 944.
قصّة لطیفة: مروی است که حضرت امیر علیه السلام به مکّه آمده بود، شبی در مسجدالحرام دید که اعرابی به استار کعبه (2) 945 چسبیده میگوید: یا صاحبَ البیتِ! البیتُ بیتُکَ وَ الضّیفُ ضَیفُکَ وَ لِکُلِّ ضَیفٍ مِن مُضیفِهِ قِریً فَاجعَل قِرایَ مِنکَ اللَّیلةَ المَغفِرَة؛ امیر علیه السلام به اصحاب خود فرمود: آیا میشنوید کلام این اعرابی را؟ گفتند: بلی فرمود:
خدا کریم تر است از آنکه مهمان خود را نا امید برگرداند. پس در شب دوّم، باز همان اعرابی را دید در همان رکن، به استار کعبه چسبیده میگوید: یا عزیزاً فی عزّکَ أعزّنی بعزّ عزّتکَ فی عزٍّ لا یعلمُ أحدٌ کیف هوَ أتوجّه إلیکَ وَ أتوسّلُ إلیکَ بحقِّ محمّدٍ وَ آلِ محمّدٍ علیکَ أعطنی ما لا یُعطینی أحدٌ غیرکَ. حضرت علیه السلام به اصحاب خود فرمود: این است و اللَّه اسم اکبر با زبان؟ سریانیّه، خبر داد این را به من حبیبم رسولاللَّه صلی الله علیه و آله؛ اعرابی سؤال کرد از خدا بهشت را پس عطا فرمود، و سؤال کرد خلاصی از جهنّم را پس دوزخ را بر او حرام فرمود. شب سیّم، همان اعرابی را دید که باز به استار کعبه چسبیده میگوید: یا مَن لا یَحویهِ مَکانٌ وَ لا یَخلو مِنهُ مَکانٌ أرزُقِ الأعرابیَّ أربعةَ آلاف دِرهَم.
امیر علیه السلام پیش رفته فرمود: بهشت سؤال کردی داد، و آتش جهنّم را از تو برگردانید، امشب هم چهار هزار درهم میخواهی؟ اعرابی گفت: تو کیستی؟ فرمود: أنَا علیُّ بنُ أبیطالبٍ. اعرابی، دست خود را از پرده کعبه برداشته دامن آن حضرت علیه السلام را گرفت، گفت: تویی وَ اللَّه حاجت من، و خدا با تو روا ساخته حاجت مرا. فرمود: سؤال کن یا
1- - در منابع بسیار، این حکایت با تغییراتی تا انتهای قسمت اوّل اشعار از «اصمعی» و از آنجا تا آخر حکایت از «طاووس فقیه» و به طور جداگانه نقل شده بود، امّا در منابع ذیل، هر دو حکایت فوقالذکر، به ترتیب از «اصمعی» و «طاووس فقیه»، بلافاصله نقل شدهاست: بحار 46/ 80 ب 8؛ المناقب 4/ 150 فصلفیزهده.
2- - استارِ کعبه: پردههای آن. لغت نامه.
ص: 183
اعرابی و بخواه. گفت: تا حال متأهّل نشدهام، هزار درهم بجهت مهر میخواهم و هزار درهم دیگر میخواهم که قرض خود را بدهم، هزار درهم را خانه بگیرم، و با هزار درهم گذران نمایم. فرمود: انصاف کردی یا اعرابی (یعنی زیاد نخواستهای)، اینها همه لازم است، زمانی که از مکّه بیرون آمدی بیا به مدینه به خانه ما. پس اعرابی یک هفته در مکّه مانده رو بسوی مدینه عقب امیر علیه السلام دویدن گرفت، چون به مدینه آمد، میگفت:
کیست که مرا دلالت کند به خانه امیر علیه السلام؟ اتّفاقاً حسین علیه السلام در کوچه بود، کلام عرب را شنید، فرمود: من تو را میبرم به در خانه علی علیه السلام، بیا برویم. در بین راه اعرابی پرسید:
تو پسر کیستی؟ فرمود: پسر علی علیه السلام، گفت: مادرت کیست؟ فرمود: امّی بنتُ رسولاللَّه صلی الله علیه و آله فاطمةُ الزّهراء سیّدةُ نساءِ العالَمینَ علیها السلام، گفت: جدّت کیست؟ فرمود:
رسولاللَّه، محمّدُ بنُ عبدِاللَّه صلی الله علیه و آله، گفت: جدّهات کیست؟ فرمود: خدیجة بنتُ خویلد علیها السلام، گفت: برادرت کیست؟ فرمود: أبومحمّد الحسن بن علیّ علیهما السلام، گفت: تمام شرافت دنیا و آخرت را صاحب شدهای، برو نزد پدرت و بگو عربی که در مکّه وعده کردهای که چهار هزار درهمش بدهی آمده. چون حسین علیه السلام پدرش را خبر داد، امیر علیه السلام به فاطمه علیها السلام فرمود: آیا در خانه چیزی هست که اعرابی بخورد؟ گفت: نه. امیر علیه السلام سلمان را طلبید، فرمود: برو و همان باغ را که رسولخدا صلی الله علیه و آله بجهت من غرس نموده و من با دست خود او را آب دادهام به تجّار بفروش. سلمان رفته، باغ را به دوازده هزار درهم فروخت امیر علیه السلام اوّل چهار هزار درهم که وعده کرده بود به اعرابی داد و چهل درهم علاوه بجهت خرج راه عطا فرمود. پس مساکین و فقرای مدینه خبردار شدند، آمدند خدمت آن جناب. پس حضرت پولها را به فقرا داد تا تمام شد. این احوال را به فاطمه علیها السلام خبر دادند که حضرت امیر علیه السلام باغ را فروخته پول آن را قبضه قبضه به مردم قسمت نمود تا اینکه با حضرت علیه السلام یک درهم نماند، آمد به خانه فاطمه علیها السلام گفت: یابن عمّ، باغ را فروختی؟
فرمود: بلی. پرسید: چه کردی پول آن را؟ فرمود: فقرا خبردار شده آمدند، حیا کردم که آنها را به ذلّت سؤال مبتلا کنم، پیش از سؤال، پولها را دادم تا تمام شد. جناب فاطمه علیها السلام گفت: یاعلی، من گرسنه و دو پسرم گرسنه است، و تو هم مثل ما گرسنهای! پس فاطمه علیها السلام این را گفته، (از روی مصلحت که در نزد خود بود) دامن امیر علیه السلام را گرفت.
ص: 184
پس امیر علیه السلام فرمود: یا فاطمه، رها کن مرا، گفت: رها نمیکنم مگر اینکه پدرم باید از این مقدّمه خبردار شود. پس جبرئیل نازل شده گفت: یا محمّد، خدا سلام میرساند بر تو و میفرماید که بر علی علیه السلام از من سلام کن و به فاطمه علیها السلام بگو که حقّ نداری از دامن او بگیری. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله به تعجیل آمد، دید که امیر علیه السلام میان صحن خانه ایستاده، عرق خجالت به پیشانیش نشسته، فاطمه علیها السلام دامنش را گرفته. فرمود: یا فاطمه، رها کن دامن علی علیه السلام را، حق نداری که از دامن او بگیری. فاطمه علیها السلام احوالات را به عرض رسول خدا صلی الله علیه و آله رسانید. حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: ای دختر من، بدرستی که جبرئیل نازل شده که از جانب خدا علی علیه السلام را سلام رسانم و به تو بگویم که دست از دامن علی علیه السلام برداری. چون پیغمبر صلی الله علیه و آله از گرسنگی ایشان مطّلع شد، رفت و امیر علیه السلام هم از خانه بیرون شد، چندی نگذشت که رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد، فرمود: یا فاطمه، کجا است پسر عمّ من؟
گفت: بیرون رفته. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: این هفت درهم را بده به علی علیه السلام تا شما را طعام بگیرد. چون امیر علیه السلام آمد، فاطمه علیها السلام احوال را گفته، درهم را داد. امیر علیه السلام فرمود: برخیز با من یا حسن؛ پس آمدند به طرف بازار، دیدند فقیری ایستاده میگوید که: کیست آن کسی که در راه خدا چیزی به من بدهد و عوض از خدا بگیرد که خدا فرموده: ی مَنْ (1) 946 ذَا الَّذی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناًی (2) 947. حضرت علیه السلام به حسن علیه السلام فرمود: بدهم این دراهم را به این فقیر؟ گفت: بَلی وَ اللَّهِ یا أبة (3) 948. پس امیر علیه السلام دَراهم (4) 949 را به آن سائل داد، همچنانکه میآمدند دیدند عربی جلو ناقهای در دست دارد، گفت: یا علی، بگیر از من این ناقه را، فرمود: پول ندارم، گفت، مهلت میدهم تو را به تابستان. فرمود: به چند میدهی؟ گفت: به صد درهم. فرمود: بگیر ناقه را یا حسن. پس عرب رفت، و حسن علیه السلام جلو ناقه را گرفته میبردند، عربی دیگر را دید که مثل صورت اوّلی بود، امّا لباسش تفاوت داشت، گفت: یا علی، شتر را میفروشی؟ فرمود: بجهت چه میخواهی؟ گفت:
1- - عبارت متن «وَ مَنْ». م.
2- - بقره/ 245.
3- - عبارت متن «أبتی». م.
4- - دَراهِم: جمع دِرهَم، دِرَمها، سکههای نقره. لغت نامه.
ص: 185
بجهت اینکه او را سوار شده در پیش رسولاللَّه صلی الله علیه و آله جهاد نمایم، فرمود: چون برای جهاد سوار شوی بیپول به تو میدهم. عرب گفت: من پول دارم و با پول خواهم گرفت؛ به چند خریدهای؟ فرمود: به صد درهم. گفت: من به صد و هفتاد درهم میخرم. فرمود:
یا حسن، بگیر دراهم را و تسلیم کن ناقه را. امیر علیه السلام میگشت که عرب اوّل را پیدا کرده پولش را بدهد و بعد از بازار چیز خریده به خانه برند، ناگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله را دید در جایی نشسته که هرگز آنجا نمینشست، پس زمانی که نگاه به امیر علیه السلام کرد تبسّم فرمود و گفت: یا اباالحسن، اعرابی را طلب میکنی که پول ناقهاش را دهی؟ گفت: بلی و اللَّه، پدر و مادرم فدای تو باد. فرمود: یا اباالحسن، آنکه به تو ناقه فروخته جبرئیل علیه السلام بود، و آنکه از تو خرید میکائیل علیه السلام بود، و ناقه از ناقههای بهشت بود، و دراهم از جانب ربّ العالمین؛ پس انفاق کن او را در خیر و عافیت، و مترس از فقر و محتاجی و بی چیزی (1) 950.
الفصلُ العِشرُون در مقام ابراهیم علیه السلام است
بدان که سه سنگ در دنیا اشتهار تمام دارد:
اوّل حجرالاسود که سابقاً ذکر شد.
دوّم سنگ موسی علیه السلام که به روایتی به شکل سر انسان، و به روایت دیگر مربّع به طوری که بار یک شتر بود؛ موسی علیه السلام هر وقت که میخواست به قوم خود آب دهد، عصای خود را به همان سنگ میزد و از او دوازده چشمه جاری میشد. روزی میشد که ششصد هزار نفر از مردم را سیراب میکرد به آبِ آن، و در وقت کوچ چون عصا بر آن میزد خشک میشد؛ بنی اسرائیل گفتند: چون عصا از موسی علیه السلام گم بشود ما از
1- - با اندکی تغییر در: بحار 41/ 44 ب 103 ح 1؛ امالیصدوق/ 467 س 71 ح 10؛ روضةالواعظین 1/ 124 مجلس فی ذکر فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام.
ص: 186
تشنگی هلاک خواهیم شد، خدا وحی فرمود که: یا موسی، عصا را بر سنگ مزن و امر کن تا آب از او جاری شود، بی آنکه عصا بر آن زنی تا مردم از آن عبرت گیرند (1) 951.
و گویند: آن سنگ از رُخام (2) 952 بوده و ده گَز (3) 953 در ده گز بود، و همان سنگ الآن نزد قائم علیه السلام است، همینکه آن حضرت علیه السلام در مکّه ظهور کرده متوجّه کوفه شود، منادی آن حضرت میان لشکر ندا کند که: کسی توشه و آب با خود برندارد؛ پس به هر منزل که فرود آیند چشمهها از آن سنگ روان شود، هر گرسنه که از آن آب بخورد سیر شود، و هر که تشنه باشد سیراب گردد (4) 954.
و به روایت دیگر: نان و آب و آنچه مردم احتیاج دارند از آن سنگ بیرون میآید (5) 955.
و بنا به تفسیری، همان سنگ است که در کلام مجید میفرماید: ی وَ إذِ اسْتَسْقی مُوسی لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتی عَشَرَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ اناسٍ مَشْرَبَهُمْی (6) 956.
و در اصلِ این سنگ، روایتی چند وارد شده:
یکی آنکه حقّ تعالی او را از بهشت به موسی علیه السلام فرستاده بود. و به روایت دیگر:
موسی علیه السلام آن سنگ را از زمین طور برداشته، با خود داشت؛ و به روایت دیگر، آن سنگی بود که موسی علیه السلام در وقتی که میخواست غسل کند جامهاش را بالای آن مینهاد و آن سنگ جامه او را میگریزانید از بنی اسرائیل ....
و به روایت دیگر: آن حضرت در بعضی از راهها بر سنگی گذشت، آن سنگ با او به سخن آمد که: مرا بردار که بسیار فایده به تو و اصحاب تو خواهم رسانید. موسی علیه السلام آن را برداشت، چون قوم از او آب خواستند خدا فرمود: ی اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَی (7) 957.
1- - این قسمت بطور مشروح در «بحار 13/ 190 ب 6» مورد بحث قرار گرفته است. م.
2- - رُخام: سنگ سپید و نرم، مرمر. لغت نامه.
3- - گَز: اسم کردی قز، مقیاس طول، اندازه معادل ذرع و هر گَز شانزده گرِه است. لغت نامه.
4- - کافی 1/ 231 بابماعندالائمّة ح 3؛ بحار 13/ 185 ب 6 ح 20؛ بصائرالدرجات/ 188 ب 4 ح 54؛ غیبةالنعمانی/ 238 ب 13 ح 29؛ قصصجزائری/ 264 ف 5؛ کمالالدین 2/ 670 ب 58 ح 17؛ منتخبالانوار/ 199 ف 12.
5- - بحار 52/ 351 ب 27 ح 105؛ غیبةالنعمانی/ 238 ب 13 ح 28.
6- - بقره/ 60.
7- - بقره/ 60.
ص: 187
و به روایت دیگر: آن سنگ را آدم علیه السلام از بهشت اهباط (1) 958 کرده بود، و به طریق ارث افتاده بود به دست شعیب علیه السلام، و او آن را با عصا به موسی علیه السلام داد (2) 959.
فِی الحدیث: باقر علیه السلام فرمود که: سه سنگ از بهشت به دنیا نازل شد: یکی حجرالاسود و یکی حجر بنی اسرائیل و دیگری مقام ابراهیم علیه السلام (3) 960.
مروی است که: عبداللَّه بن عمرو بن عاص گوید که: پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: رکن و مقام، دو یاقوتی بودند از یاقوتهای بهشت، زایل فرمود خدا نور آنها را و برداشت؛ اگر نور آنها برداشته نمیشد هر آینه روشن میکردند مابین مشرق و مغرب را (4) 961. و خلّاق عالم در قرآن مجیدش میفرماید: ی إنَّ أوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذی بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَ هُدیً لِلْعالَمینَ فیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ إبْراهیمَی (5) 962؛ یعنی: در این خانه نشانههای روشن است و آیات واضحات است؛ مثلِ هلاک نمودن کسانی که قصد تخریب آن کردهاند از اصحاب فیل و غیر ایشان، و استیناسِ (6) 963 طُیور (7) 964 به ناس (8) 965 در آن مکان، و اختلاط سَبُعِ (9) 966 ضارّ (10) 967 با حیوانات دیگر، و اینکه طیورات از سر آن خانه نگذرند و فضله نیندازند، و اولیا هر شب آنجا حاضر و جنّیان به طرف او مایل، و دلهای مؤمنان همیشه متوجّه او، و
1- - اهباط: فرود آوردن، فروآوردن. لغت نامه.
2- - جهت اطلاع بیشتر از مطالب این قسمت، میتوان به جلد سیزدهم بحارالانوار مراجعه نمود. م.
3- - مستدرک 9/ 431 ب 63 ح 11270- 14؛ بحار 12/ 84 ب 5 و 96/ 227 ب 40 ح 27؛ تفسیرعیاشی 1/ 59 ح 93؛ قصصجزایری/ 120 ف 4.
4- - مستدرک 9/ 430 ب 63 ح 11268- 12؛ الجعفریات/ 149 کتابالرؤیا؛ و بدون نقل راوی در: قصصجزائری/ 121 ف 4.
5- - آلعمران/ 96.
6- - استیناس: استئناس، انس گرفتن، خو گرفتن. لغت نامه.
7- - طُیور: جمع طیر، پرندگان. لغت نامه.
8- - ناس: جمع انس است، مردمان. لغت نامه.
9- - سَبُع: حیوان درنده مطلقاً. لغت نامه.
10- - ضارّ: ضرر رساننده، زیاندهنده. لغت نامه.
ص: 188
نیز از جمله آیات عجیبه آن، مُحاق (1) 968 حَصی (2) 969 بر جمرهها (3) 970؛ چه اگر چنین نبودی بجهت کثرت رَمْیکنندگان (4) 971، مقابل کوهی آنجا برآمدی و آن را پنهان کردی.
و از جمله آیات: ازدحام ناس و تعظیم همه بر آن خانه، و اشکبار شدن چشمها زمان نظر کردن بر آن، و گنجایش مسجدالحرام به ازدحام کثیر، و طلب شفای مریض با آن.
و از جمله آیات است: حجرالاسود و حطیم و زمزم و ارکان بیت اللَّه و تمامی مشاعر.
و از جمله آنها است: مقام ابراهیم علیه السلام (و آن سیُّمِ سنگهایی است که شهرت تمام دارد)؛ و کلمه مقام ابراهیم در آیه شریفه، مبتدای محذوف الخیرِ است، یعنی بعضی از آیات بیّنات مذکوره، موضع استادن ابراهیم علیه السلام است، و آن سنگی است که اثر قدم ابراهیم علیه السلام بر آن است، و آن یک آیه نیست بلکه چهار آیه است:
اوّل، نقش برداشتن آن سنگ از قدمهای ابراهیم علیه السلام.
دوّم، فرو رفتن قدم آن حضرت تا به کَعبین (5) 972.
سیُّم، بقای اثر آن قدم مدّت متمادی.
چهارم، محفوظ بودن آن سنگ از زوال، با وجود کثرت دشمنان در چندین هزار سال.
و در تأثّر آن سنگ به قدم ابراهیم علیه السلام سه روایت به نظر رسیده:
1- مروی است که: اسماعیل علیه السلام، زنی از عمالقه تزویج کرد، چون ابراهیم علیه السلام مشتاق دیدن اسماعیل علیه السلام شد بر الاغی (6) 973 سوار شده و ساره عهد گرفت که فرود نیاید تا برگردد؛ چون به مکّه آمد هاجر فوت شده بود، زن اسماعیل علیه السلام را دید، فرمود که شوهرت کجا است، گفت: به شکار رفته، پرسید که حال شما چگونه است؟ گفت: حال ما سخت است، و زندگانی ما به دشواری میگذرد، و تکلیف فرود آمدن نکرد.
ابراهیم علیه السلام گفت: چون شوهرت بیاید بگو مرد پیری آمد و گفت عتبه خانهات را تغییر
1- - مُحاق: کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن. لغت نامه.
2- - حَصْیْ: زدن به سنگریزه. لغت نامه.
3- - جمرهها: مُراد جمرات است، جمرات حجّ: سه موضع است که در آن رَمْیِ جمار کنند: جمره اولی، جمره وسطی، جمره عقبه. لغت نامه.
4- - رَمْیْ: افکندن چیزی. لغت نامه. (که در اینجا مراد، زدن سنگریزه به ستونهای نمادین شیطان است. م.)
5- - کَعبَین: دو کعب؛ کَعب: مچ پای آدمی. لغت نامه.
6- - عبارت متن «اولاغی». م.
ص: 189
بده. چون اسماعیل علیه السلام برگشت بوی پدر خود را شنید، نزد زن آمده گفت: کسی به نزد تو آمد؟ گفت: بلی، مرد پیری آمد و از تو سؤال کرد، و گفت چون شوهرت بیاید بگو مرد پیری آمد و تو را امر میکند که عتبه خانهات را تغییر دهی. پس اسماعیل علیه السلام آن زن را طلاق گفت. بار دیگر ابراهیم علیه السلام سوار شد که به دیدن اسماعیل علیه السلام بیاید، ساره باز شرطِ سابق را نمود؛ چون به مکّه آمد باز اسماعیل علیه السلام حاضر نبود و زن دیگر گرفته بود، پرسید که شوهرت کجا است؟ گفت: خدا تو را عافیت دهد، به شکار رفته. پرسید:
چگونهاید شما؟ گفت: شایستگانیم. پرسید: چگونه است حال شما؟ گفت: حال ما نیکست و در نعمت و رفاهیّتیم، فرود آی، خدا تو را رحمت کند، تا او بیاید. ابراهیم علیه السلام ابا کرد، زن مکرّر مبالغه نموده و ابراهیم علیه السلام ابا فرمود، زن گفت: پس سرت را پیش آور که بشویم، سرت را ژولیده میبینم. پس غَسولی (1) 974 آورد و سنگی نزدیک آورد تا ابراهیم علیه السلام یک پای خود را گردانید و بر روی سنگ گذاشت، پایش به سنگ فرو رفت و پای دیگر در رکاب بود، تا یک جانب سرش را شست. پس از جانب دیگر پای دیگر را گردانید تا جانب دیگر سرش را شست. ابراهیم علیه السلام بر آن زن سلام کرد و گفت: چون شوهرت بیاید بگو مرد پیری آمد و گفت که عتبه خانه خود را رعایت و محافظت کن که خوب است. چون اسماعیل علیه السلام برگشته از عقبه بالا آمد، بوی پدر خود را شنیده از زن پرسید که کسی به اینجا آمد؟ گفت: بلی، مرد پیری آمد و آن، جای پاهای او است که در سنگ مانده. پس اسماعیل علیه السلام افتاد و جای قدم پدر را بوسید (2) 975.
دوّم، در روایت است که: چون بنای کعبه مرتفع شد، ابراهیم علیه السلام همین سنگ را در زیر قدم خود نهاد تا بر بالای آن متمکّن شده به دیوار سنگ گذارد، چون بالای آن برآمد، قدمهایش به سنگ فرو رفت، هر قدر دیوار بلند میشد، آن سنگ او را بلند میکرد، و به هر طرف که میگردید سنگ هم در هوا زیر پایش میگردید (3) 976.
1- - غَسول: آب غسل، هرچه بدان دست و جز آن بشویند ... و غَسّول نیز گویند. لغت نامه.
2- - بحار 12/ 84 ب 5 و 12/ 111 ب 5 ح 38؛ قصصراوندی/ 111 ف 2 ح 109.
3- - در ترجمه اخبار مکّه از «ابن عبّاس» چنین نقل شده است: چون دیوارهها بلند شد و دیگر دست ابراهیم علیه السلام به آن نمیرسید، اسماعیل این سنگ را برای پدر آورد و ابراهیم علیه السلام بالای آن میایستاد و میساخت و آن سنگ را به اطراف خانه میبرد و چون به کنار در کعبه رسید آن را همانجا نهاد ...؛ (ترجمه اخبار مکّه 2/ 327.
ص: 190
سیُّم، زمانی که ابراهیم علیه السلام بنای کعبه را تمام نمود، خدا امر فرمود که مخلوقات را ندا کند به حجّ (1) 977؛ پس ابراهیم علیه السلام قدمهایش را گذاشت به همان سنگ، و اثر قدم بر او افتاد، و او را بلند ساخت تا مقابل سر کوه ابوقبیس، بلکه زیاده از آن، پس دو دست بر گوش نهاده، جمیع ناس را به حجّ کردن ندا نمود (2) 978. پس حقّ تعالی همان سنگ را که مقام ابراهیم علیه السلام گویند، موضع نماز قرار داده به مصلّین؛ چنانچه در قرآن مجید میفرماید:
ی وَ إذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إبْراهیمَ مُصَلًّیی (3) 979، یعنی: یاد کن چون گردانیدیم خانه کعبه را جای بازگشت به آن، برای مردمان، و موضع امن و ایمنی که در او کسی را نکشند و مُتعرّض (4) 980 اذیت او نشوند. و کلمه وَ اتَّخِذُوا گفتهاند که: بنا به اراده قول است، تقدیرش «وَ إذْ قُلْنَا اتَّخِذُوا» است، یعنی: گفتیم به مؤمنان، بعد از آنکه شرف حرم را دانستند، بگیرید از مقامی که به ابراهیم علیه السلام منسوبست، موضع نماز؛ انتهی (یکی از تفاسیر آیه شریفه بود که ذکر شد).
مرویست که: چون رسول خدا صلی الله علیه و آله از طواف حجّ فارغ شد متوجّه مقام ابراهیم علیه السلام شده دو رکعت نماز در او ادا کرد و این آیه را خواند: ی وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إبْراهیمَ مُصَلّیًی (5) 981 (6) 982؛ بعضی گفتهاند: این دالّ است بر آنکه نماز طواف، فریضه است در مقام ابراهیم علیه السلام.
و علّت وضع مقام در یسار کعبه، در فصل ارکان، مذکور شد که: بجهت ابراهیم علیه السلام
1- - یوَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِی؛ حجّ/ 27.
2- - مستدرک 9/ 195 ب 39 ح 10655- 1؛ بحار 12/ 116 ب 5 ح 51؛ بحار 96/ 182 ب 32 ح 2؛ تفسیرقمی 2/ 83؛ ترجمه اخبار مکّه 2/ 325.
3- - بقره/ 125.
4- - مُتَعَرِّض: مخالف و مزاحم و مانع .... لغت نامه.
5- - بقره/ 125.
6- - بحار 21/ 403 ب 36 ح 40؛ بحار 30/ 606 الرابع أ نّه.
ص: 191
مقامی است در قیامت، و برای پیغمبر صلی الله علیه و آله هم مقامی است؛ پس مقام رسول خدا صلی الله علیه و آله یمین عرش است و مقام ابراهیم علیه السلام شمال عرش؛ پس مقام، در مقام او است در روز قیامت (1) 983.
ایقاظ: اوّل، مکانِ مقام ابراهیم علیه السلام که حضرت ابراهیم علیه السلام خودش گذاشته بود، نزد دیوار بیت بود، و آنجا به همان حالت باقی بود تا ایّام جاهلیّت؛ و اهل آن زمان مکان او را تغییر داده، به همان جایی که الآن هست گذاشتند، پس زمانی که رسولاللَّه صلی الله علیه و آله فتح مکّه نمود، برگردانید او را به موضعی که ابراهیم علیه السلام گذاشته بود، و بعد از آن حضرت صلی الله علیه و آله، مکانش تغییر یافته باز گذاشته شده به موضعی که در ایّام جاهلیّت بود (2) 984؛ و همان موضعی است که الحال هست، پس زمانی که قائم علیه السلام ظهور نمود، ردّ مینماید به موضع اوّلش که ابراهیم علیه السلام و رسول خدا صلی الله علیه و آله گذاشته بودند.
تکملة: مروی است که: بهترین بقعه در عالم، میان مقام ابراهیم علیه السلام و رکنِ حَجَر (3) 985 است (4) 986. و به سند معتبر منقول است که: میان رکن حجرالاسود و مقام ابراهیم علیه السلام پر است از قبور انبیا علیهم السلام (5) 987. و در حدیث دیگر وارد شده که: مدفون شده میان رکن یمانی و حجرالاسود هفتاد پیغمبر که مردهاند از گرسنگی و پریشانی (6) 988.
الفصلُ الواحِد وَ العِشرُون در بیان حجر اسماعیل علیه السلام
بدان که: حجرِ اسماعیل که در جانب غربی کعبه، توی دیوار مُستَدیر (7) 989 واقع شده و
1- - بحار 7/ 339 ب 17 ح 34؛ بحار 57/ 10 ب 29 ذیلح 11؛ بحار 96/ 222 ب 40 ح 16؛ عللالشرائع 2/ 428 ب 163 ح 1.
2- - کافی 4/ 223 بابفیقولهتعالی فیه ح 2؛ الفقیه 2/ 243 بابابتداءالکعبة ح 2308؛ بحار 31/ 33 و منهاتحویلالمقام.
3- - عبارت متن «رکن یمانی». مصح.
4- - وسایل 5/ 275 ب 53 ح 6532؛ مستدرک 3/ 422 ب 42 ح 3916- 1؛ بحار 96/ 230 ب 41 ح 4؛ فقهالرضا/ 222 ب 31.
5- - کافی 4/ 214 بابحجّالانبیاء ح 7؛ وسایل 5/ 269 ب 50 ح 6512؛ بحار 11/ 260 ب 8 ح 4؛ بحار 14/ 464 ب 31 ح 33.
6- - بحار 17/ 269 ب 2؛ تفسیرالامام/ 417 ح 284؛ قصصجزائری/ 58 ف 4.
7- - مُستَدیر: نعت فاعلی از استِدارة، گِرد. لغت نامه.
ص: 192
در زیر میزاب رحمت میان رکن شامی و رکن غربی است واقع است، بنا به حدیث معتبری خانه اسماعیل علیه السلام بوده از اصل (1) 990؛ ولکن به روایت دیگر، چون هاجر را آنجا دفن کرد، دیواری بر دور آن کشید که قبر مادرش پامال نشود (2) 991. و بعد از هاجر، خود اسماعیل علیه السلام آنجا مدفون شده (3) 992؛ و مدفون است آنجا، نزدیک رکن سیُّم دخترهای باکره اسماعیل علیه السلام (4) 993؛ و آنجا است قبر چند نفر از انبیا علیهم السلام (5) 994، و اختلاف است در اینکه آیا حجر اسماعیل علیه السلام داخل کعبه بوده است یا نه؟ مشهور میان اهل تسنّن آن است که مقدار شش ذرع از آن داخل بوده است، که قریش آن را بیرون کردهاند در وقت بنای کعبه، و این را عایشه از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت نموده؛ و در زاید بر شش ذرع اختلاف کردهاند، حتّی آنکه بعضی از ایشان به دخول کلّ حِجر در خانه کعبه قائل شدهاند، و شهید اوّل در دروس، این قول را مشهور امامیّه دانسته (6) 995، ولکن بعضی از علمای متأخّرین تصریح نموده به اینکه هیچ چیز از حِجر داخل کعبه نبوده است، و از کعبه چیزی داخل حجر نیست، و همین را حقّ دانستهاند نظر به صحیحه معویة بن عمّار که گفت: پرسیدم از ابیعبداللَّه علیه السلام از حِجر، که همه از خانه است یا چیزی از خانه در آن هست؟ فرمود: نه، و نه بقدر ریزهای که از ناخن بگیرند، ولکن اسماعیل علیه السلام مادر خود را در آنجا دفن نمود، پس ناخوش داشت که قبرش پامال شود، از این جهت بر آن
1- - کافی 4/ 210 بابحجّابراهیم ح 14؛ وسایل 13/ 354 ب 30 ح 17930؛ بحار 12/ 117 ب 5 ح 54.
2- - کافی 4/ 210 بابحجّابراهیم ح 15؛ وسایل 13/ 353 ب 30 ح 17928؛ مستدرک 9/ 396 ب 21 ح 11164- 3؛ بحار 12/ 117 ب 5 ح 55؛ مستطرفات/ 562 و منذلکمااستطرفه من نوادر احمد.
3- - بحار 12/ 112 ب 5 ح 40؛ قصصراوندی/ 114 ف 3.
4- - کافی 4/ 210 باب حجّ ابراهیم ح 16؛ وسایل 13/ 354 ب 30 ح 17931؛ بحار 12/ 117 ب 5 ح 56.
5- - جهت آگاهی، به بحار 12/ 112 ب 5 ح 40؛ قصصراوندی/ 114 ف 3 مراجعه شود. م.
6- - الدروس الشرعیّة 1/ 367 (واجبات الطّواف).
ص: 193
دیواری کشید، و در آن قبر چند پیغمبر هست (1) 996 (شاید مراد حضرت علیه السلام آن باشد که اگر داخل خانه کعبه میبود کسی را در آن دفن نمیکردند).
و امّا طواف از اندرون حجر باطل است به اجماع امامیّه، به دلیل تأسّی بر پیغمبر صلی الله علیه و آله و ائمّه علیهم السلام، که همه از بیرون حجر طواف کردهاند.
فِی الحدیث: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که:
«خُذُوا عَنّی مَناسِکَکُم» (2) 997
، یعنی: از من تعلیم بگیرید اعمال حجّ را.
و در حدیث دیگر حلبی (3) 998 گوید که: گفتم به حضرت صادق علیه السلام که: مردی طواف خانه میکرد، پس از جهت اقتصار و اختصار، یک شوط از داخل حِجر طواف کرد؛ فرمود: اعاده کند آن طواف را (4) 999.
و در همین مضمون، نهی از شوط از داخل حِجر وارد شده، و مشهور میان علمای اهل تسنّن نیز بطلان است، و جمعی از شافعیّه مانند جوینی و امام الحرمین بغوی و رافعی تصریح نمودهاند بر اینکه زیاده بر شش ذرع از خانه است، و گفتهاند که: بنابراین، اگر کسی داخل حِجر طواف کند در عقب شش ذرع، طوافش صحیح است (5) 1000، و بعضی از شافعیّه، بدلیل تأسّی رسول خدا صلی الله علیه و آله و خلفا و صحابه، ردّ ایشان نموده (6) 1001. و متضرّع میشود بر اختلاف مذکور چند امر: جواز و عدم جواز اکتفا به استقبالِ (7) 1002 حِجر در نماز و ذبح و نحر و احتضار و دفن و امثال اینها؛ و خواندن نماز واجب در آن (بنا بر اختلافی که در نماز واجبی خواندن در کعبه و بام آن، میان علما هست، که بعضی آن را صحیح و بعضی باطل میدانند).
تحقیق فرمودهاند در سرّ اینکه با وجود عدم دخول حِجر در کعبه، چرا جایز نباشد شوط از داخل حِجر؟ سببِ عدم جواز آن است که: در همان صورت تَیاسُرِ (8) 1003 واجبی فوت میشود، و فوت آن هم، ولو به یک قدم باشد، موجب بطلان طواف است بدون
1- - کافی 4/ 210 بابحجّابراهیم ح 15؛ وسایل 13/ 353 ب 30 ح 17928؛ بحار 12/ 117 ب 5 ح 55.
2- - الصراطالمستقیم 3/ 188 فصلنذکرفیهخطأ الاربعة؛ عوالیاللآلی 1/ 215 ف 9 ح 73؛ نهجالحقّ/ 471 ف 5.
3- - عبارت متن «اجلعی». م.
4- - (در منابع مورد استفاده، این روایت به نقل از راویان دیگری یافت شد) کافی 4/ 419 بابمنطافو اختصرح 1؛ الفقیه 2/ 398 باب ما یجب علی من اختصر ح 2806؛ وسایل 13/ 356 ب 31 ح 17938 و ح 17939.
5- - شفاء الغرام 1/ 407.
6- - شفاء الغرام 1/ 405.
7- - استَقبال: روی کردن به. لغت نامه.
8- - تَیاسُر (در اینجا): خانه کعبه را در سمت چپ گرفتن. م.
ص: 194
خلاف؛ و فرض مسئله آن است که طواف کننده چون به خطّ مستقیم از رکن شامی تا اواسط حِجر رود، و همچنین تا رکن مغربی، مجموع خانه در پشت سر یا پیش روی افتد، و در این صورت فوت تیاسر بدیهی میباشد، و شاید سرّ ادخالِ پیغمبر صلی الله علیه و آله و خلفا و غیرهم از اعاظم دین اسلام، حِجر را بر مطاف، همین معنی باشد، خدا عالم به حقایق امور است، از ما اطاعت و پیروی اقدس نبوی صلی الله علیه و آله است که فعل و قولش حجّت است در تمامی احکام.
فایدة: طاووس یمانی گوید که: نصف شبی داخل حِجر اسماعیل علیه السلام شدم، دیدم که سیّدِ سجّاد علیه السلام داخل حِجر شده شروع به نماز کرد، و نماز خواند الی ماشاءاللَّه؛ بعد سجده نمود، گفتم: این مرد صالحی است از اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله، گوش بدهم به دعایش، پس دیدم که در سجده میگوید: «إلهی عُبیدُکَ بِفنائکَ مِسکینکَ بِفنائک» (به روایت دیگر، عوض این کلمات «سائلُکَ بفنائکَ فَقیرکَ بفنائِکَ» است)، طاووس گوید: بعد از آن، هر گونه بلا و المی (1) 1004 و مرضی که مرا پیش آمد، چون نماز کردم و سر به سجده نهادم و این کلمات را گفتم، مرا خلاصی و فرجی روداد (2) 1005 (و فنا در لغت، فضای در خانه است، یعنی: بنده کوچک تو و مسکین تو و سائل تو، یا: محتاج تو به درگاه تو، منتظر رحمت تو است و چشم به عفو و احسان تو دارد).
و فرمودهاند: هر که این کلمات را از روی اخلاص بگوید، البتّه اثر میکند، و هر حاجت که دارد برآورده میشود.
الفصلُ الثّانی وَ العِشرُون در زمزم
بدان که: حضرت امیر علیه السلام فرموده که: آب زمزم بهترین آبها است بر روی زمین، و
1- - عبارت متن «ایمی». م.
2- - (با اندکی تغییر) بحار 46/ 75 ب 5 ح 66؛ الارشاد 2/ 143 باب ذکر طرفمن اخبار ...؛ اعلامالوری/ 261 ف 4؛ روضةالواعظین 1/ 198.
ص: 195
بدترین آبها در روی زمین، آبست (1) 1006 که در برهوت است در بلاد یمن؛ که ارواح دشمنان الهی در آنجا وارد میشوند در شب، و معذّب میباشند (2) 1007.
و در حدیث دیگر فرموده که: آب زمزم دواست از برای هر دردی که برای آن بخورند (3) 1008. در روایت دیگر از امام صادق علیه السلام: برای هر مطلبی که بخواند آن مطلب حاصل شود (4) 1009.
و مستحبّ است به حاجّ: همینکه طواف را تمام کرده خواست که مابین صفا و مروه سعی نماید، از چاه زمزم خودش آب بکشد به وسیله دَلوی (5) 1010 که مقابل حجرالاسود میباشد (اگر ممکن نباشد، از دَلوهای دیگر)، و از آن بخورد و بریزد بر سر و بدن، در حالتی که استقبالِ (6) 1011 کعبه کرده باشد، و در وقت خوردن آب بگوید: اللَّهُمَّ اجْعَلهُ عِلْماً نافَعاً وَ رزقاً واسِعاً وَ شفاءً مِن کلِّ سُقمٍ (7) 1012.
وجه تسمیه:
این چاه را زمزم گویند به چند جهت:
اوّل، بجهت بسیاریِ آبش.
دوّم، بجهت زمزمه و سخن گفتن جبرئیل در آنجا، در حالتی که او ظاهر ساخت آنجا آب ضعیفی برای اسماعیل علیه السلام.
سیُّم، بجهت «زَم» یعنی جمع کردن هاجر، آب او را در زمانی که جاری شد (8) 1013.
1- - عبارت متن «آبست». م.
2- - کافی 6/ 386 بابفضلماءزمزم ح 3؛ وسایل 25/ 260 ب 16 ح 31860؛ بحار 96/ 244 ب 45 ح 12؛ المحاسن 2/ 573 ب 2 ح 18.
3- - کافی 6/ 387 بابفضلماءزمزم ح 5؛ وسایل 25/ 260 ب 16 ح 31861.
4- - کافی 6/ 386 بابفضلماءزمزم ح 4؛ وسایل 25/ 261 ب 16 ح 31862؛ طبّالائمّة/ 52 فیماءزمزم.
5- - دَلْوْ: آوند آبکش، ظرفی که بدان آب از چاه کشند. لغت نامه.
6- - استِقبال: روی کردن به. لغت نامه.
7- - (با اندکی تغییر و اضافات) کافی 4/ 430 باباستلامالحجر ح 2؛ التهذیب 5/ 144 ب 10 ح 2؛ وسایل 13/ 473 ب 2 ح 18239؛ مستدرک 9/ 439 ب 2 ح 11284- 3؛ بحار 96/ 244 ب 45 ح 16.
8- - بحار 12/ 97 ب 5 ضمنح 6؛ بحار 96/ 37 ب 4 ضمنح 15؛ تفسیرقمی 1/ 161 ابراهیم و؛ قصصجزائری/ 123 ف 4.
ص: 196
چهارم، بجهت اینکه هاجر دید که آب جاری میشود، از توهّم اینکه آب زیادتی کند و ضرر رساند، اطراف آن را به سنگ و خاک بست، و گفت: زمزم، (یعنی بایست، به لغت حبشه). و در حدیث است که اگر هاجر زمزم نمیگفت آب بر زمین جاری میشد و چشمهای معیّن میشد؛ ولکن بعضی گفتهاند هاجر از ترس آنکه مبادا آب ناپدید شود زمزم گفت.
و این چاه را غیر از زمزم، چند اسم دیگر هم اطلاق میکنند:
1- رَکَضه جبرئیل.
2- سُقیا (1) 1014 اسماعیل علیه السلام.
3- حُفَیرَه (2) 1015 عبدالمطّلب.
4- مَصونة (3) 1016.
5- طعام طعم.
6- شفاء سُقم (4) 1017.
و نوشتهاند که: چون ابراهیم علیه السلام هاجر و اسماعیل را با قدری آرد و مشکی آب گذاشته رفت، چون آب ایشان تمام شد و تشنگی بر ایشان غلبه کرد، پس هاجر مضطرب شده نظر بر کوه کرده، و فریادرسی بغیر خدا نیافته، در آن وادی بسوی مابین صفا و مروه رفت، و فریاد زد که: آیا در این وادی مونسی هست؟ پس بر کوه صفا بالا رفت که شاید نشانی از آب پیدا کند و نیافت، پس به زیر آمد و در میان وادی، چون اسماعیل علیه السلام به نظرش نیامد، قدری به شتاب رفت به سمت کوه مروه (و به این جهت از برای مردان سنّت شد که در میان صفا و مروه در اینجا هروله نمایند، یعنی بسرعت روند و مانند شتر بدوند)، پس هاجر به مروه بالا رفت که هم فرزند (5) 1018 را به نظر آرَد و هم نشانی از آب بیابد و نیافت، باز از مروه برگشت به صفا و از صفا به مروه، و از غایت
1- - سُقیا: آبخور. لغت نامه.
2- - حُفَیْرَة: گودال. لغت نامه.
3- - مَصونَة: مؤنث مصون. م.؛ مَصون: محفوظ، نگاهداشته. لغت نامه.
4- - سَقْمْ (یا سُقم): بیماری. لغت نامه.
5- - عبارت متن «فرزندان». م.
ص: 197
حیرت تا به هفت مرتبه (و از اینجا سعی بین صفا و مروه، هفت مرتبه واجب شد)، پس از برای دیدن اسماعیل علیه السلام نزد او رفت، دید که در موضع چاه زمزم، نزد او آبی به هم رسیده، از محلّ سابیدن پای او به زمین از شدّت گریه و تشنگی، چنانچه قاعده اطفال است، پس هاجر از آن آب خورد و به اسماعیل علیه السلام خورانید، و از توهّم اینکه مبادا آب زیادتی کند، اطراف او را به سنگ و خاک بست و گفت: زمزم (1) 1019.
آب زمزم به همان حال باقی بود تا اینکه ابراهیم علیه السلام کعبه را ساخته به اتمام رسانید، پس خدا وحی نمود به ابراهیم علیه السلام که: بکن چاهی که آب خوردن حاجیان از آن چاه باشد. و به روایتی: جبرئیل نازل شد و چاه زمزم را برای ایشان حفر نمود، پس جبرئیل گفت: فرود آی یا ابراهیم علیه السلام. پس ابراهیم علیه السلام به ته چاه رفت، جبرئیل گفت: کلنگ در چهار جانب چاه بزن و بسم اللَّه بگو. پس آن حضرت کلنگ زد بر آن زاویه که در جانب کعبه است و بسم اللَّه گفت؛ پس چشمهای جاری شد، و همچنین بر هر جانب که زد و بسم اللَّه گفت چشمهای جاری شد. پس جبرئیل گفت: بخور یا ابراهیم، از این آب و دعا کن خدا برکت دهد به این آب برای فرزندانت. پس جبرئیل و ابراهیم علیهما السلام هر دو از چاه بیرون آمدند، پس جبرئیل گفت: یا ابراهیم، از این آب بر سر و بدن خود بریز و طواف کن دور کعبه را که این آبی است که خدا به فرزند تو، اسماعیل علیه السلام، عطا فرموده. پس ابراهیم علیه السلام برگشت و اسماعیل علیه السلام او را مشایعت نموده تا بیرون حرم، و آن حضرت علیه السلام رفت و اسماعیل علیه السلام به حرم برگشت (2) 1020.
مروی است که (3) 1021: در کعبه، دو غزال از طلا و پنج شمشیر بود، چون قبیله خزاعه به قبیله جرهم غالب شدند و خواستند که حرم را از ایشان بگیرند، جرهم آن شمشیرها و دو آهوی طلا را به چاه افکنده آن را با سنگ و خاک پر کردند، به نحوی که اثرش ظاهر
1- - (با اندکی تغییر) بحار 12/ 97 ب 5 ح 6؛ تفسیرقمی 1/ 60 ابراهیم و بناءالبیت؛ قصصجزائری/ 122 ف 4.
2- - کافی 4/ 205 باب حجّ ابراهیم ضمنح 3؛ بحار 12/ 96 ب 5 ضمنح 5 و 96/ 56 ب 5 ضمنح 6؛ عللالشرائع 2/ 588 ب 385 ضمنح 32.
3- - همچنانکه در پایان مطلب نیز اشاره خواهد شد، این روایت در منابع ذیل نقل شده است: کافی 4/ 219 ح 6؛ بحار 15/ 163 ب 1 ح 95.
ص: 198
نبود تا که ایشان (1) 1022 آنها را بیرون آورند، و چون قصی (جدّ عبدالمطّلب) بر خزاعه غالب شد و مکّه را از ایشان گرفت، موضع زمزم بر ایشان مشتبه ماند و ندانستند، تا زمان عبدالمطّلب که ایالت مکّه به او منتهی شد و در پیش کعبه فرشی از برای او میانداختند و از برای دیگری فرشی در آنجا نمیانداختند، پس شبی نزد کعبه خوابیده بود، و در خواب دید که شخصی به او گفت که: حفر نما بئر (2) 1023 را. چون بیدار شد ندانست که بئر چیست، شب دیگر در همان موضع به خواب رفت و همان شخص را در خواب دید که گفت: حفر نما طیّبه را. پس شبِ سیُّم به خواب او آمد، گفت: حفر نما مصونه را. پس شب چهارم به خواب او آمد و گفت: حفر نما زمزم را که هرگز آبش تمام نشود، و میخورند از آن حاجیان، و بکن آن را در جایی که کلاغِ بال سفیدی مینشیند نزد سوراخ موران (و در برابر چاه زمزم سوراخی بود که موران از آن بیرون میآمدند، و هر روز کلاغ سفید بال میآمد و آن موران را بر میچید). چون عبدالمطّلب این خواب را دید نزد قریش آمد و گفت که: من چهار شب خواب دیدم در باب کندن زمزم، و آن مایه فخر و عزّت ما است، بیایید تا آن را حفر نماییم. ایشان قبول نکردند، پس خود عبدالمطّلب متوجّه کندن شد، و یک پسر داشت در آن وقت که او را حارث میگفتند، و او را یاری میکرد در کندن زمزم، و چون کندن بر او دشوار شد، به نزد کعبه آمد و دستها بسوی آسمان بلند کرد و به درگاه الهی تضرّع نمود، و نذر کرد که اگر خدا ده پسر او را روزی کند یکی از آنها را که دوستتر دارد قربانی کند. پس چون کند و رسید به جایی که عمارت اسماعیل علیه السلام در چاه نمایان شد، دانست که به آب رسیدهاست، اللَّهُ أکبر گفت، پس قریش گفتند: یا أباحارث، این مَفخَر (3) 1024 و مَکرمَت (4) 1025 ما است و ما را بهرهای هست، و بر تو آن را مُسَلَّم (5) 1026 نخواهیم گذاشت. عبدالمطّلب گفت که: شما مرا در کندن یاری
1- - عبارت متن «نبود که تا ایشان ....». م.
2- - بِئْر: چاه، حفرهای عمیق در زمین که از آن آب برآید. لغت نامه.
3- - مَفخَر: هرچه بدان فخر کنند و بنازند و مایه ناز و بزرگی. لغت نامه.
4- - مَکرُمَت: بزرگی و نوازش. لغت نامه.
5- - مُسَلَّم: آن که میسپارد چیزی را به کسی. لغت نامه.
ص: 199
نکردید، این مخصوص من و فرزندان من است تا روز قیامت (1) 1027.
به سند معتبر منقول است که: چون عبدالمطّلب زمزم را کند و به قعر چاه رسید، از یک جانب چاه بوی بدی وزید که او را ترسانید، و فرزندش حارث به آن سبب از چاه بیرون آمد، و او تنها ماند و ثبات قدم نمود، و دیگر کند تا آنکه به چشمه رسید که از او بوی مشک ساطع گردید، چون یک ذراع دیگر کند خواب او را ربود، و در خواب دید که مرد بلند دست، خوش روی، خوش موی، نیکو جامه خوش بوی، به او گفت که: بکن تا غنیمت یابی، و اهتمام نما تا سالم بمانی، و آنچه بیابی ذخیره منما تا وارثان تو قسمت کنند بلکه خود صرف کن؛ شمشیرها از غیر تو است و طلا از تو است، قدر تو از همه عرب بزرگتر است و پیغمبر عرب صلی الله علیه و آله از نسل تو خواهد آمد، و ولیّ این امّت و وصیّ آن پیغمبر صلی الله علیه و آله از تو بهم خواهد رسید، و از نسل تو خواهند بود اسباط (2) 1028 و نجیبان و حکما و دانایان و بینایان، و شمشیر از ایشان خواهد بود، و پیغمبری آن در قرن بعد از تو خواهد بود، و به وسیله او خدا زمین را به نور هدایت روشن گرداند، و شیاطین را از اقطار زمین بیرون کند و ذلیل گرداند ایشان را بعد از عزّت، و هلاک کند ایشان را بعد از قوّت، و بتها را ذلیل مینماید، و بعد از او باقی ماند دیگری از نسل تو که برادر و وزیر او باشد، و سنّش از او کمتر باشد و او بتها را در هم شکند، و در همه امور مطیع آن پیغمبر باشد، و آن پیغمبر هیچ امری را از او مخفی ندارد و هر داهیَه (3) 1029 که بر او واقع شود با او مشورت نماید. پس چون عبدالمطّلب از خواب بیدار شد در امر خواب خود متحیّر ماند، ناگاه در پهلوی خود سیزده شمشیر دید، چون آنها را گرفت و خواست که بیرون آید با خود اندیشه کرد که: چگونه بیرون روم که هنوز حفر را تمام نکردهام! چون یک شِبرِ (4) 1030 دیگر کند، شاخها و سر آهوی طلا پیدا شد، و چون بیرون آورد دید که بر او نقش کردهاند: لا إله إلّااللَّه محمّد رسولاللَّه علیّ ولیّ اللَّه، چون عبدالمطّلب آن را بیرون آورد و آنها را
1- - کافی 4/ 219 باب ورود تبع، ح 6؛ بحار 15/ 163 ب 1 ح 95.
2- - اسباط: جمع سِبْط، پسران پسر و پسران دختر، فرزندان فرزند. لغت نامه.
3- - داهِیَة: کار دشوار، امر عظیم، حادثه. لغت نامه.
4- - شِبْر: وَجَب، مابین سرِ ابهام و سرِ خنصر. لغت نامه.
ص: 200
برداشت و خواست از چاه بالا رود، شیطان را به صورت مار سیاهی دید که پیش از او از چاه بالا میرود، پس شمشیر زد و اکثر دُمش را انداخت و او ناپدید شد (و قائم علیه السلام او را تمام کش خواهد کرد)، پس عبدالمطّلب خواست که مخالفت از خواب نماید، و شمشیرها را بر در خانه کعبه نصب نماید، چون به خواب رفت، همان شخص را در خواب دید که به او خطاب نمود که: ای شیبةُ الحَمد (1) 1031، شکر کن خدای خود را؛ زیرا که بزودی تو را زبان زمین خواهد کرد، و نام نیک تو را در عالم منتشر خواهد ساخت، و جمیع قریش، بعضی به خوف و بعضی به طمع، پیروی تو خواهند کرد، شمشیرها را در جای خود قرار ده. چون از خواب بیدار شد، با خود گفت: اگر آنکه در خواب میبینم از جانب پروردگار من است امر، امر او است، و اگر شیطان است همان خواهد بود که دُمش را قطع کردم. چون شب شد و باز بخواب رفت، گروهی بسیار از مردان و اطفال دید که به نزد او آمدند و گفتند که ما اتباع فرزندان توییم و ما در آسمان ششم ساکنیم، شمشیرها از تو نیست، دختری از قبیله بنی مخزوم خواستگاری نما و بعد از آن از سایر قبایل عرب دختران بخواه، اگر مال نداری حسب بزرگ داری و مردم به تو دختر خواهند داد، و این سیزده شمشیر را به فرزندان آن دختر که از بنی مخزوم خواهی گرفت بده و زیاده از این از برای تو بیان نمیکنیم، و یکی از آن شمشیرها از دست تو ناپیدا خواهد شد و در فلان کوه پنهان خواهد شد، و ظاهر شدن آن علامت ظهور قائم آل محمّد صلی الله علیه و آله خواهد بود. پس عبدالمطّلب بیدار شد و شمشیرها را به گردن خود انداخت و بسوی ناحیهای از نواحی مکّه روان شد. پس یک شمشیر که از همه نازکتر (2) 1032 و لطیفتر بود ناپیدا شد (و از همان موضع ظاهر خواهد شد برای صاحب امر علیه السلام)؛ پس احرام بست بر عمره و داخل مکّه شد، و به آن شمشیرها و آهو، بیست و یک طواف کرد، و در اثنای طواف میگفت: خداوندا وعده خود را راست گردان، و گفتار من را ثابت فرما، و یاد من را منتشر نما، و بازوی مرا محکم کن. پس شمشیرها را به فرزندان مخزومیّه داد، و آن
1- - شَیْبَةُ الْحَمْد: اشتهار دیگر عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف. لغت نامه.
2- - عبارت متن «نازیکتر». م.
ص: 201
دوازده شمشیر، به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و یازده امام، تا امام حسن عسکری علیه السلام رسید، برای هر یک از ایشان یک شمشیر بود و شمشیر قائم علیه السلام در زمین پنهان شد، و زمین به آن حضرت علیه السلام تسلیم خواهد کرد (1) 1033.
به روایت ابن ابی الحدید و غیر او: چون عبدالمطّلب آب زمزم را جاری ساخت، آتش حسد در سینه سایر قریش مشتعل گردیده گفتند: ای عبدالمطّلب، این چاه از جدّ ما اسماعیل علیه السلام است و ما را در آن حقّی هست، پس ما را در او شریک گردان.
عبدالمطّلب گفت: این کرامتی است که خدا مرا به آن مخصوص فرموده، و شما را در آن بهرهای نیست. بعد از مخاصمه (2) 1034 بسیار، راضی شدند به محاکمه زنِ کاهنه که در قبیله بنی سعد و در اطراف شام میبود، پس عبدالمطّلب با گروهی از فرزندان عبدمناف روانه شدند، و از هر قبیله از قبایل قریش چند نفر با ایشان روانه شدند به جانب شام؛ پس در اثنای راه، در یکی از بیابانها که آب در آن صحرا نبود، آبهای فرزندان عبدمناف تمام شد، و سایر قریش آبی که همراه داشتند از ایشان مضایقه کردند، چون تشنگی بر ایشان غالب شد عبدالمطّلب گفت: بیایید هر یک از برای خود قبری بکنیم، هر یک که هلاک شویم دیگران او را دفن کنند، چرا که اگر یکی از ما دفن نشده در این صحرا بماند، بهتر است از آنکه همه چنین بمانیم. و چون قبرها کندند و منتظر مرگ نشستند، عبدالمطّلب گفت که: چنین نشستن و سعی نکردن تا وقت مردن، و ناامید رحمت الهی شدن از عجز یقین است، برخیزید طلب کنیم شاید خدا آبی کرامت فرماید. پس ایشان بار کردند و سایر قریش نیز بار کردند، چون عبدالمطّلب بر ناقه خود سوار شد از زیر پای ناقهاش چشمهای از آب صاف و شیرین جاری شد، پس عبدالمطّلب گفت:
اللَّه أکبر! و اصحابش همه تکبیر گفتند و آب خوردند، و مشکهای خود را پر آب کردند، و قبایل قریش را طلبیدند که: بیایید و مشاهده نمایید که خدا به ما آب داد و آنچه
1- - (با تغییراتی بخصوص در آخر حدیث) کافی 4/ 220 (باب ورود تبّع) ح 7؛ بحار 15/ 163 ب 1 ح 95 وح 96.
2- - مُخاصَمَة: با کسی خصومت کردن، پیکار کردن با کسی. لغت نامه.
ص: 202
خواهید بخورید و بردارید. چون قریش این کرامتِ عُظمی (1) 1035 را از عبدالمطّلب دیدند گفتند: خدا میان ما و تو حکم کرد و ما را دیگر احتیاج به حکم کاهنه نیست؛ دیگر در باب زمزم با تو معارضه نمیکنیم، آن خداوندی که در این بیابان به تو آب داد او زمزم را به تو بخشیده. پس برگشتند و زمزم را به آن حضرت مُسَلّم (2) 1036 داشتند (3) 1037.
کرامة: اسماعیل بن جابر گوید که: در منزل حضرت صادق علیه السلام بودم در مکّه، و آن حضرت طعام میخورد، غلام خود را به زمزم فرستاد تا از برای وی آب آورد، غلام دیر آمد و آب نیاورد، حضرت سببش را پرسید غلام گفت که صاحب زمزم گفت: تو غلام کیستی؟ گفتم: غلام جعفر بن محمّد علیهما السلام، گفت: خدا اهل عراق را آب ندهد.
حضرت علیه السلام روی خود را به قبله کرده دست به دعا برداشت، و دعایی کرده به غلام فرمود: برو بنگر تا چه میبینی. غلام رفته باز آمد، گفت: او را مرده یافتم و مردمان او را بیرون میآوردند، گفتند که او چنانچه ایستاده بود بمرد (4) 1038.
حکایة عجیبة: نقل است که در شهری از شهرهای خراسان مردی بود عبدالطّاهر نام، صالح و عابد، و مال بسیار داشت؛ به بیت اللَّه الحرام آمد، بعد از حجّ در مکّه متوطّن شد و مال را صرف فقرا میکرد و همیشه طواف میکرد و قرآن میخواند، تا چند سال از این بگذشت. در موسم حجّ مالداری آمد و زری به امانت به او سپرد و او در کنج خانه دفن کرد و به فرزندان خود نگفت، قضا را اجلش رسید، بعد از دفن و کفن او، صاحب مال آمده خبر پرسید، گفتند فوت شده، پس نزد فرزندان او طلب مال خود کرد، ایشان گفتند که ما خبر نداریم. آن مرد مضطرب شده حال خود را به علمای مکّه گفت،
1- - عُظْمی: مؤنث اعظم؛ بزرگ و بزرگتر. لغت نامه.
2- - مُسَلَّم: آن که میسپارد چیزی را به کسی. لغت نامه.
3- - شرحنهج 15/ 228 فضل بنیهاشم؛ بحار 15/ 75 ب 1 و 15/ 169 ب 1.
4- - (در منابع مورد استفاده، این روایت به نقل «میثمی» از «رجلٌ حدّثهُ» و با اندکی تغییر یافت شد) بحار 47/ 98 ب 5 ح 115؛ الخرائج 2/ 613.
ص: 203
گفتند: ورثه را قسم بده، گفت گمان طمع بر ایشان ندارم، گفتند که ما در کتب چنین دیدهایم که: هر که از مؤمنان بمیرد و نیک بخت و اهل بهشت باشد خدا بفرماید تا هر شب جمعه با حُلّههای (1) 1039 گرامی چاه زمزم را کنند (زیرا که اصل آن آب از بهشت است)، و آن شب تا صبح آنجا باشند؛ روز پنجشنبه روزه بدار، چون پاسی از شب گذرد و مردم بخواب روند، دو رکعت نماز خوانده بر سر چاه برو، و آواز کن که: یا عبدالطّاهر؛ شاید که خدا او را به نطق آورد و جواب تو را بگوید که امانت تو را کجا گذاشته. آن مرد چنانچه گفته بودند کرد و آواز چند کرده جوابی نشنید، چون روز شد پیش علما آمده ایشان را خبر داد، آنها گریان شدند که: ما او را از اهل بهشت میدانستیم، گویا که روح او را به دوزخ بردهاند، گفتند: برو در ولایت یمن، دهی هست که آن را برهوت گویند، و در آنجا چاهی است که او را حضر موت گویند، روح اهل دوزخ را در شب یکشنبه آنجا برند، روز شنبه روزه بگیر و شب یکشنبه بر سر آن چاه برو، شاید که به مراد رسی. آن مرد چنان کرد، چون آواز داد: یا عبدالطّاهر جواب شنید که لبّیک؛ آن مرد ترسان و لرزان شده گفت: این چه حالست؟ ما تو را از اهل بهشت میدانستیم، چندان زحمت که تو کشیدی و آنقدر نیکی و اطاعت که تو کردی! گفت: بلی چنین است، امّا به سه چیز اهل دوزخ شدهام: اوّل آنکه در شهر خود خویشی داشتم؛ گفتند: چرا در مکّه مجاور شدی و صله ارحام را قطع نمودی؟ دوّم آنکه عالمی در همسایگی من بود، گاهی با او به مسجد میرفتم، من چند قدم پیش او میرفتم، گفتند: چرا حرمت عالم را نگاه نداشتی و بی ادبی کردی؟! سیُّم آنکه یک دینار از مال خدا به غیر مستحقّ داده بودم، گفتند: ما نیز تو را از رحمت خود بریدیم و از فضل خویش محروم کردیم. آن مرد گفت: پرسیدم که حالا اینها بمانَد، امانت من چه شد؟ گفت: در فلان موضع مدفون است، چون آن را برداری در حقّ من نیکویی کن، گفتم: چه بکنم؟ گفت که به فرزندان من بگو که سه دینار به عوض آن یک دینار به مستحقّ رسانند، و آن عالم را برسان که از تقصیرات من درگذرد، و از خویشان من حلالی بطلب و آنها را از من راضی گردان که خدای تعالی مرا ببخشد. آن مرد گوید که: اوّل به خراسان رفتم، آن عالم و خویش آن را راضی کردم، بعد
1- - حُلَّة: ازار، ردا، جامه نو. لغت نامه.
ص: 204
از آن به مکّه آمده فرزندان او را گفتم که سه دینار به مستحقّ رسانند، و مال خود را در آنجا که نشان داده بود یافتم، و روز پنجشنبه روزه گرفتم، شب بر سر چاه زمزم آمده صدا کردم، جواب داد و گفت که خدا از تو راضی باد، نجات یافتم.
الفصلُ الثّالِث وَ العِشرُون در صفا و مروه و سعی و هرولة
بدان که چند چیز واجب است در سعی کردن:
1- نیّت کردن که: هفت دفعه سعی میکنم (یعنی راه میروم مابین صفا و مروه) قربةإلی اللَّه.
2- ابتدای سعی را از کوه صفا نماید، که انتهای اشواط در مروة خواهد شد.
3- باید سعی، هفت شوط باشد (رفتن یک شوط و رجوع کردن شوط دوّم میباشد).
4- در هر شوط، تمام مابین دو کوه را باید راه رود.
5- در حین راه رفتن از صفا به مروه، رو به مروه کرده و پشت به صفا، و در حین رفتن از مروه به صفا، رو به طرف صفا و پشت به طرف مروه نموده باشد.
و چند امر در آن مستحبّ است:
1- طهارت از حدث اکبر و اصغر و طهارت بدن و لباس از نجاسات.
2- پیاده رفتن در سعی.
3- در وقت بیرون آمدن از مسجد بسوی صفا، از باب الصّفا خارج شود (و چون آن باب الآن در داخل مسجد است، پس از دری بیرون شود که محاذی حجرالاسود است، و راست برود از میان دو ستون که در مقابل آن باب، اندرون مسجد نشان نمودهاند، و اگر چنین کند عمل به مستحبّ نموده) (1) 1040.
1- - توضیح آنکه: چون در این زمان (یعنی نیمه اول قرن پانزدهم هجری)، مسجدالحرام به مسعی وصل شده و برای رفتن به مسعی، خروج از مسجدالحرام لازم نمیآید لذا جهت عمل به مستحب، میتوان از روبروی حجرالاسود از مسجدالحرام بسوی صفا رفت. م.
ص: 205
4- بالای کوه صفا برود پیش از سعی کردن تا آنکه خانه کعبه نمایان شود.
5- اطاله وقوف (1) 1041 در صفا؛ در حدیث وارد شده: هرکه بخواهد مال دنیوی او بسیار باشد، در صفا بسیار بایستد (2) 1042.
6- هَروَله (3) 1043 نماید میان مناره اولی و مناره دیگر که در نزد بازار عطّارها میباشد (4) 1044 (بعضی هروله را واجب دانسته)، و هروله مخصوص مردان است و در باره زنان مستحبّ نیست (5) 1045، و آن عبارت است از راه رفتن بسرعت نزدیک به دویدن، و گامها را نزدیک یکدیگر گذاشتن.
7- اقتِصاد (6) 1046 در سعی؛ یعنی نه با بُطئی (7) 1047 راه رود و نه با سرعت، مگر جای هروله را.
8- اتّصال در سعی؛ یعنی در مابین شوطها ننشیند مگر آنکه خسته شده باشد که در این صورت تا به مقدار راحت شدن ضرر ندارد.
9- بالا رفتن به صفا و مروه تا اینکه خانه پیدا شود و در هر شوط.
10- در وقت سعی، به آرام بدن و آرام قلب باشد.
1- - اطاله وقوف: طولانی نمودنِ وقوف، به درازا کشاندن توقّف. م.
2- - التهذیب 5/ 147 ب 10 ح 8؛ الاستبصار 2/ 238 ب 158 ح 1؛ وسایل 13/ 479 ب 5 ح 18249. و با نقلِ «عَلَیالصّفا و المَروَة»، در: کافی 4/ 433 باب الوقوف علیالصفا ح 6؛ الفقیه 2/ 209 باب فضائل الحجّ ح 2169.
3- - هَرْوَلَة: رفتاری میان دویدن و رفتن .... لغت نامه.
4- - توضیح آنکه در اینجا نیز باید متذکّر شد که اکنون (نیمه اول قرن پانزدهم هجری)، نه از مناره اولی خبری هست و نه از بازار عطّارها؛ ولکن محلّ هروله نمودن توسط دو ردیف چراغ مهتابی سبز رنگ مشخّص شده است. مصح.
5- - کافی 4/ 405 باب المزاحمة علی الحجر ح 8؛ وسایل 13/ 329 ب 18 ح 17867.
6- - اقتِصاد: میانه راه رفتن. لغت نامه.
7- - بُطْء: درنگ کردن و آهستگی نمودن، این کلمه را که بر وزن «شغل» است معمولًا به شکل «بطوء» مینویسند ولی بر طبق قواعد رسم خط، بی واو باید نوشته شود ...؛ لغت نامه.
ص: 206
11- بالای صفا رفته، رو به رکن عراقی نماید و نظر به خانه کعبه کند و حمد نماید خدا را، و ذکر کند نعمتهای او را؛ بعد از آن بگوید و حمد کند خدا را، و سنّت است که هر یک از اللَّه أکبر و الحمد للَّهو لا إله إلّااللَّه را هفت مرتبه بگوید، پس سه مرتبه بگوید:
«لا إلهَ إلّااللَّه وَحدَهُ لا شریکَ لهُ لَهُ الملکُ وَ لَهُ الحَمدُ یُحیی وَ یُمیتُ وَ هو حَیٌّ لا یموتُ وَ هو عَلی کُلِّ شیءٍ قدیرٌ». پس صلوات بفرستد و سه مرتبه بگوید: «اللَّه أکبرُ علی ما هَدینا الحمدُ للَّهِ علی ما أبلانا وَ الحمدُ للَّهِ الحیِّ القیُّوم وَ الحمدُ للَّهِ الحیّ ا لدائم». پس سه مرتبه بگوید: «أشهدُ أنْ لا إلهَ إلّااللَّهُ وَ أشهدُ أنَّ محمّداً عبدُهُ وَ رسولُهُ لا نعبدُ إلّاإیّاهُ مُخلِصینَ لهُ الدّین وَ لو کَرهَ المُشرِکونَ»، و سه مرتبه بگوید: «اللَّهُمَّ إنّی أسئلکَ العفوَ وَ العافیةَ وَ الیقینَ فِی الدّنیا وَ الآخرةِ»، و سه مرتبه بگوید: «اللَّهُمَّ آتِنا فِی الدّنیا حسنةً وَ فِی الآخرةِ حسنةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ»، پس صد مرتبه اللَّهُ أکبر میگوید و صد مرتبه لا إله إلّااللَّه و صد مرتبه الحمد للَّهو صد مرتبه سبحان اللَّه؛ پس میگوید «لا إلهَ إلّااللَّه وَحدهُ وحدَهُ أنجَزَ وعدَهُ وَ نصرَ عبدَهُ وَ غلبَ الأحزابَ وحدَه فله الملکُ وَ لهُ الحمدُ وحدهُ اللَّهُمَّ بارکْ لی فِی المَوتِ وَ فیما بعدَ الموتِ اللَّهُمَّ إنّی أعوذُ بکَ مِن ظلمةِ القبرِ وَ وحشتِهِ اللَّهُمَّ أظلّنی فی ظلِّ عرشکَ یومَ لا ظلَّ إلّاظلُّکَ». و بسیار تکرار کند سپردن دین و نفس و اهل و مال خود را به خداوند عالم و بگوید: «أستَودعُ اللَّهَ الرّحمنَ الرّحیمَ الذی لا تضیعُ ودایعُهُ دینی وَ نفسی وَ أهلی وَ مالی وَ ولدی اللَّهُمَّ استَعمِلنی علی کتابِکَ وَ سنّة نبیّکَ وَ توَفَّنی علی ملَّتهِ وَ أعِذنی مِنَ الفتنة». پس سه مرتبه بگوید: اللَّهُ أکبرُ، پس دعای أستودِعُ اللَّهَ ... را دو مرتبه بخواند، پس یک مرتبه اللَّهُ أکبر بگوید، و بعد از آن، همان دعای أستودعُ اللَّه را باز یک مرتبه بخواند (1) 1048.
و مستحبّ است که در بالای کوه صفا، بخواند این دعا را که جناب امیر علیه السلام رو به مکّه کرده، در آنجا میخواندند، در حالتی که دستها را بالا نموده بودند، و دعا این است:
«اللَّهُمَّ اغْفِر لی کُلَّ ذنبٍ أذنَبتُهُ قطُّ فإنْ عُدتُ فعُدْ علَیَّ بِالْمغفرَةِ فإنَّکَ أنتَ الغفورُ الرَّحیمُ اللَّهُمَّ افْعَل بی ما أنتَ أهلُهُ فإنَّکَ إن تفعَل بی ما أنتَ أهلُهُ ترحَمنی وَ إن تُعذّبنی فأنتَ غنیٌّ عن عذابی وَ أنَا مُحتاجٌ إلی رحمتِکَ فیا مَن أنَا مُحتاجٌ إلی رحمتِهِ ارْحَمنی اللَّهُمَّ لا تَفعَل
1- - (با تغییرات بسیار کم) التهذیب 5/ 145 ب 10 ح 6؛ مصباحالمتهجّد/ 683.
ص: 207
بی ما أنَا أهلُهُ فَإنَّکَ إنْ تفعَل بی ما أنا أهلُهُ تُعذّبنی وَ لَن تظلمنی أصبحتُ أتَّقی عدلکَ وَ لا أخافُ جَوْرَکَ (1) 1049 فیا مَن هو عدلٌ لا یجورُ ارحَمنی». پس بگوید: «یا مَن لا یَخیبُ سائلُهُ وَ لا ینفدُ نائلُهُ صلِّ علی محمّدٍ وَ آل محمّدٍ وَ أعِذْنی (2) 1050 مِنَ النّارِ برَحمتِکَ» (3) 1051.
و مستحبّ است که بایستد بر صفا به مقدار زمانی که سوره بقره را در آن با تأ نّی (4) 1052 بتوان خواند، چنانچه رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین میکرد (5) 1053، و مستحبّ است خواندن سوره «إنّا أنزلناه»، و مستحبّ است که بایستد بر پلّه چهارم، رو به مکّه کرده بگوید: «اللَّهُمَّ إنّی أعُوذُ بکَ مِن عذابِ القبرِ وَ فتنتِهِ وَ غربتِهِ وَ وحشتِهِ وَ ظلمتِهِ وَ ضیقِهِ وَ ضنکِه اللَّهُمَّ أظلَّنی فی ظلِّ عَرشِکَ یومَ لا ظلَّ إلّاظلّکَ»، پس فرود میآید و برمیدارد رداء خود را از دوش خود، و بگوید: «یا ربّ العَفو یا مَن أمرَ بِالعَفو یا مَن هُو أولی بِالعفو یا مَن یُثیبُ عَلَی العَفو العَفو العَفو العَفو یا جَوادُ یا کریمُ یا کریمُ یا قَریبُ یا بعیدُ اردُد عَلَیَّ نعمَتَکَ وَ استَعمِلنی بِطاعتِکَ وَ مَرضاتِکَ». و اگر برای کسی همه اینها ممکن نشود، بعض اینها را به عمل آورد ضرر ندارد، و دعا کند در موضع هروله، و نزد مناره اوّلی بگوید: «بِسمِ اللَّهِ وَ اللَّهُ أکبَرُ وَ صلَّی اللَّهُ عَلی محمَّدٍ وَ أهلِ بیتِهِ اللَّهُمَّ اغْفِر وَ ارْحَم وَ تجاوَز عَمّا تَعلَم إنَّکَ أنتَ الأعَزُّ الأجلُّ الأکرَمُ وَ اهْدِنی لِلَّتی هِیَ أقومُ اللَّهُمَّ إنَّ عَمَلی ضعیفٌ فَضاعِفهُ لی وَ تقبَّل مِنّی اللَّهُمَّ لکَ سَعیی وَ بِکَ حَولی وَ قوَّتی تقبَّل مِنّی عَمَلی یا مَن یقبلُ عَمَلَ المُتَّقینَ»، بعد از آن هروله کند تا مناره دیگر، وقتی که از آن گذشت بگوید: «یا ذَا المَنِّ وَ الفضلِ وَ الکرَمِ وَ النعماءِ وَ الجودِ اغْفِر لی ذُنوبی إنَّهُ لا یغفرُ الذنوبَ إلّاأنتَ». و در هر شوط چون از محلّ هروله گذشت این دعا را بخواند، پس چون به مروه رسد، بخواند آن دعاها را که در صفا میخواند، پس بگوید: «اللَّهُمَّ یا مَن أمرَ بِالعَفو یا مَن یُحبُّ العفوَ یا مَن یُعطی عَلَی العَفو یا مَن یَعفو عَلَی العَفو یا ربّ العَفو العَفو العَفو العَفو»، و سزاوار آن است که جدّ و جهد
1- - عبارت متن «جودک». م.
2- - عبارت متن «أعدنی». م.
3- - التهذیب 5/ 147 ب 10 ح 7؛ (و با اندکی تغییر) مصباحالمتهجّد/ 684.
4- - تأ نّی: درنگ کردن، درنگ نمودن. ل. د.
5- - التهذیب 5/ 146 ب 10 انتهایح 6؛ وسایل 13/ 476 ب 4 انتهایح 18245؛ بحار 21/ 402 ب 36 ضمنح 39.
ص: 208
کند در بسیار دعا نمودن در حال سعی، و خود را بحالت گریه بیاورد و این دعا را بخواند: «اللَّهُمَّ إنّی أسئلُکَ حُسنَ الظّنِّ بِکَ عَلی کلِّ حالٍ وَ صِدقَ النّیّةِ فِی التّوکّلِ عَلَیکَ» (1) 1054.
وجه تسمیة: به سندهای معتبر منقول است که: صفا را برای این صفا گویند که آدم صفی اللَّه علیه السلام بر آن فرود آمد، و حوّا علیها السلام به مروه فرود آمد، بدین سبب او را هم مروه گویند که مرأه به آن فرود آمده (2) 1055. و فرود آمدن آنها به صفا و مروه، یا در اوّل آمدن ایشان است از بهشت، یا اینکه در وقت آوردن جبرئیل ایشان را در حین برداشتن قبّه (3) 1056 که بالای بیت اللَّه بود، برای تعمیر ملائکه (چنانچه تفصیلش در سابق گذشت). و در روایت دیگر از ابن عبّاس مروی است که در عهد جاهلیّت دو بت بود، یکی اساف نام داشت و دیگری نائله؛ اساف بصورت مرد بود و نائله بر صورت زن، اساف را به صفا نهاده بودند و نائله را به مروه.
و اهل کتاب گفتهاند (چنانچه احمد رازی هم در کتاب هفت اقلیم خود روایت نموده) که: صفا مردی، و مروه زنی بود، در بیت خدا زنا کردند خلّاق عالم هر دو را سنگ نمود بجهت عبرت؛ مردم آنها را بالای آن دو کوه گذاشتند و بنام آنها آن دو کوه را نامیدند، چون مدّت متمادی بر این برآمد، مشرکان پنداشتند که ایشان را برای عبادت نصب کردهاند و طواف کعبه بجهت تعظیم آنها است، لهذا به عبادت آنها مشغول شدند، و هر وقت که سعی میکردند، دست به ایشان میمالیدند و به ایشان تقرّب میجستند.
چون پیغمبر صلی الله علیه و آله امر فرمود به شکستن بتها، به فرموده آن حضرت صلی الله علیه و آله آن بتها را هم شکستند؛ به این جهت مسلمانان اکراه از سعی نمودن داشتند، بجهت آنکه میپنداشتند که آن، سنّت جاهلیّت و شعار اهل شرک است، حقّ تعالی این آیه را فرستاده رفع توهّم
1- - (تمام این قسمت، با اندکی تغییر) الفقیه 2/ 535 الخروجالیالصفا؛ (و بطور پراکنده) مستدرک 9/ 442 ب 4 ح 11291- 3؛ بحار 96/ 238 ب 43 ح 18.
2- - کافی 4/ 190 بابفیحجّآدم ح 1 و ح 2؛ الفقیه 2/ 194 بابعللالحجّ ذیلح 2121؛ بحار 11/ 169 ب 3 ح 16 و 11/ 194 ب 3 ح 48 و 11/ 205 ب 4 ح 6؛ عللالشرائع 2/ 431 ب 165 ح 1؛ قصصراوندی/ 45 ف 3 ح 12.
3- - قُبَّة: قبه، بنای گرد برآورده چون گنبد. ل. د.
ص: 209
ایشان نمود: ی إنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أنْ یَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً فَإنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلیمٌی (1) 1057، یعنی: بدرستی که صفا و مروه از نشانههای خدا است در حجّ خانه کعبه (یعنی شوط آن دو کوه از اعلام مناسک است)، پس هر که قصد کند خانه کعبه را به اعمال مخصوصه به حجّ یا احرام، یا متوجّه زیارت خانه کعبه باشد به عملهای مختصّه به عمره، پس هیچ گناهی نیست بر آن که طواف کند بر این دو کوه (یعنی سعی نماید در مابین آن دو کوه) (2) 1058.
پس رفع جناح از سعی، راجع میشود به اکراه و انزجار ایشان از آن عبادت مخصوصه بجهت آن دو بت که آنجا گذاشته بودند، نه اینکه راجع به خود طواف باشد، تا توهّم شود عدم وجوب آن؛ چنانچه هر گاه کسی محبوس باشد در جایی که ممکن نباشد بجهت او نماز خواندن مگر با توجّه به چیزی که مکروه باشد توجّه به آن در حالت نماز (مثل آتش یا صورت یا در گشاده و امثال اینها)، پس گفته میشود به همان کس که:
جناح و عیب ندارد نماز خواندن تو بر این مکان. و راجع نمیشود رفع جناح و عیب، به عین نماز بجهت اینکه عین نماز واجب است، بلکه راجع میشود به توجّه به آن مکان که از صفات خارجه نماز است و دخل به صحّت و بطلان نماز ندارد.
قوله تعالی: ی وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراًی (3) 1059، یعنی: هر کسی که تبرّع نماید بعد از ادای واجب به طواف و سعی، یا آن کسی که تطوّع به حجّ و عمره کند بعد از ادای حجّ و عمره واجبی، و یا آن کسی که تطوّع کند به خیرات و انواع طاعات (علی اختلاف التفاسیر): ی فَإنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلیمٌی (4) 1060: پس بدرستی که خلّاق عالم جزا دهنده است شکر کنندگان و اطاعت کنندگان را، و دانا است با عمل بندگان بر وجهی که هیچ چیز از آنها بر او پوشیده و پنهان نیست.
1- - بقره/ 158.
2- - بطور پراکنده در منابع ذیل: کافی 4/ 564 بابالنوادر ح 29؛ وسایل 13/ 240 ب 18 ح 17645؛ بحار 3/ 249 ب 7 ح 3؛ تفسیرقمّی 2/ 83 کیفیةالجنّة؛ فقهالقرآن 1/ 274؛ قربالاسناد/ 24 الجزءالاوّل.
3- - بقره/ 158.
4- - بقره/ 158.
ص: 210
موعظة: بدان که چون حجّ کننده، بجهت سعی، به میدان صفا و مروة آید، باید متذکّر شود که: اینجا شبیه است به میدانی که در بارگاه پادشاهی واقع باشد که بندگان در آنجا آمد و رفت میکنند؛ گاهی میآیند و گاهی میروند، و بجهت اظهار اخلاص خدمت و امید نظرِ رحمت، در آنجا تردّد مینمایند (مثل کسی که به خدمت پادشاهی رسیده باشد و بیرون آمده باشد، و نداند که پادشاه در حقّ او چه حکم خواهد کرد، پس در درِ خانه آمد و رفت میکند که شاید در یک مرتبه بر او ترحّم نماید)، و در آنجا یاد آورد آمد و رفت خود را در عرصات محشر، میان دو کفّه میزان اعمال خود، و در هروله بیاد آورد فرار کردن نفوس را از عیوب خودشان در وادی محشر، و خود را چنین داند که با این حرکت سریعه، از هوا و هوس خود فرار میکند، و از حول و قوّه خود بیزار میشود، و نفس خود را مهیّا نمود به مبذول داشتنِ (1) 1061 ارکان وجود در اطاعت الهی، و تجنّب از تکبّر و خودپرستی (که منافات با عالم بندگی و خداپرستی دارد)، و در صدد تکمیل وجود خود باشد در معنی، به مباشرت هر قسم از عبادت که بوده باشد، ولو اینکه آن عبادت به سبب تسویلاتِ شیطانیّه (2) 1062، در صورت ظاهر منافی با وَقر (3) 1063 و شخصیّت بنده باشد.
لطیفة: گویند که یکی از صاحب منصبان شاه عبّاس، در سالی سفر مکّه نمود، و در سعی هروله را که مستحبّ بود بعمل نیاورد، چون به اصفهان بازگشت کیفیّت هروله کردن او به شاه عبّاس رسید، او را احضار نموده فرمود که: در کارخانه خدایی تأ نُّف (4) 1064 و استِنکاف (5) 1065 و استِکبار (6) 1066 میورزی و هروله نمیکنی؟! پس امر کرد که تَبَرزین (7) 1067 بر دوشش گذاشتند و حکم کرد که در حضور پادشاه و اعیان دولت در میدان شاه اصفهان
(8) 1068
1- - عبارت متن «مبدول داشتن». م.
2- - تسویلات شیطانی: فریب و مکر و اغوای شیطان. لغت نامه.
3- - وَقْر: وقار، سنگینی. لغت نامه.
4- - تَأ نُّف: عار و ننگ دانستن. لغت نامه.
5- - استِنکاف: ننگ داشتن، عیب داشتن. لغت نامه.
6- - استِکْبار: بزرگمنشی کردن، گردنکشی کردن. لغت نامه.
7- - تَبَرزین: سلاح، نوعی از تبر باشد که سپاهیان در زین اسب نگاه دارند. لغت نامه.
8- مولی عبدالجبار شکوئی - سیدجواد طباطبایی، مصباح الحرمین، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1384.
ص: 211
هروله کند. پس آن شخص لابدّ مانده، به آن حالت هروله نمود (باقیمانده عمل حجّ را (1) 1069 در اصفهان به عمل آورد!)، از هر طرف صدای تقبّل اللَّه به آسمان بلند شد!
معلوم میشود که این حاجی بیچاره، مثل بعض معاصرین ما، به حساب خود پیروی عقل کرده و تصوّر نموده که هروله چه معنی دارد، و با عقل درست نمیآید، و ملاحظه این نمیکند که کدام یک از فروعات و مسائل شرعیّه را تطبیق به عقل قاصر میتوان کرد، مادامی که یک دلیلی و راهنمایی نشان از این معنی ندهد؟ جهت اینکه مصالح و تکالیف شرعیّه، و مفاسد مناهی دینیّه، امورات واقعه مستوره از عقول بنی آدم، و بلکه مستور از مطلق مخلوق است، چنانچه ردّ نمودن ملائکه بر خلّاق عالم در خلقت آدم علیه السلام، که بالاخره ملتجی به عرش شده، هفت هزار سال طواف عرش نمودند، شاهد بر مدّعا است.
و نمیداند اسرار را مگر اشخاصی که وجود ایشان مُخَمَّر (2) 1070 است با علوم و انوار الهیّه؛ و اصل در متابعت عقل بعد از اثبات اصول دین، عبارتست از تصدیق کردن و گردن گزاری بر چیزهایی که حضرت نبوی صلی الله علیه و آله به امر الهی دلالت بر آنها فرموده، و الّا اگر بنا باشد بر رسیدن به همه مصالح و مفاسد اوامر و نواهی شرعیّه، اکثر مردم بلکه تمامی آنها از دنیا بی دین میروند بغیر از اولیاءاللَّه و بعضی از علمای راشدین، که همّت خود را در راه شریعت مصروف داشته، ظاهر و باطن خود را با علوم دینیّه و معارف حقیّه مزیّن ساختهاند، و در همه مسائل از انوار مقدّسه اهل بیت طاهرین علیهم السلام اقتباس نمودهاند، از جمله: نصیر الملّة و الدین، خواجه نصیر طوسی أعلی اللَّه مقامه، وقتی که هلاکوخان از آن جناب درخواست نمود که احکام عبادات را بر طبق عقل به نحوی که
1- - عبارت متن «حجر را». مصح.
2- - مُخَمَّر: سرشته شده. لغت نامه.
ص: 212
عقل سلطان پسندد مدلّل سازد، پس خواجه قبول این معنی کرد و همه احکام را به عقل چنان ثابت کرده که هلاکو را پسند آمد.
ثواب سعی: در حدیث معتبر وارد شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: چون سعی کنی میان صفا و مروه، که هفت شوط بوده باشد، برای تو است به این عمل نزد خدای تعالی مثل اجر کسی که حجّ کرده باشد پیاده از بلد خود، و مثل اجر کسی که آزاد کرده باشد هفتاد بنده مؤمن (1) 1071.
علّت سعی: سبب اوّلیِ سعی نمودن بین الصّفا و المروة، و هکذا هفت شوط بودنش را دو جهت روایت نمودهاند:
جهت اوّل، آنکه جبرئیل به حکم خدا آدم و حوّا را از خیمهای که در جای خانه کعبه بود بیرون کرده، آدم را به صفا و حوّا را به مروه گذاشت، پس آدم در صفا و حوّا در مروه میبودند تا اینکه آدم را از مفارقت حوّا وحشت عظیم و اندوه بسیار حاصل شد، و از صفا فرود آمد و متوجّه مروه شد از شوق به حوّا، که بر او سلام کند. و در میان صفا و مروه وادی بود که کوه بود، وقتی که در بالای صفا بود حوّا را میدید، چون به وادی رسید از نظر او غایب شد هم مروه و هم حوّا؛ پس در وادی دوید که مبادا راه را گم کرده باشد، پس چون از وادی بالا آمد و مروه را دید دویدن را ترک نمود و به مروه بالا رفت و به حوّا سلام کرد، پس هر دو رو به جانب کعبه کردند که آیا پِیهایِ خانه بلند شده است یا نه، و از خدا سؤال کردند که آنها را به مکان خود برگرداند. آدم علیه السلام تا از مروه پایین آمد و نظر کرده متوجّه صفا شد و بر صفا ایستاد و رو به جانب کعبه کرد و دعا نمود، پس باز مشتاق شد به حوّا، و از صفا فرود آمد و متوجّه مروه شد به همان طریق سابق، تا اینکه سه مرتبه برگشت، چون به صفا برگشت دعا کرد که خدا میان او و زوجهاش حوّا جمع کند، حوّا نیز چنین دعا کرد، پس خدا در آن ساعت دعای هر دو را مستجاب نمود، و آن وقت ظهر بود، پس جبرئیل نزد آدم علیه السلام آمد در حالتی که او بر صفا ایستاده و رو به جانب کعبه نموده دعا میکرد، پس جبرئیل گفت: فرود آی یا آدم از صفا و ملحق شو به حوّا. پس آدم علیه السلام از صفا فرود آمد و رفت بسوی مروه مثل آن مرتبههای
1- - الفقیه 2/ 202 بابفضائلالحجّ ضمنح 2138؛ بحار 96/ 3 ب 2 ضمنح 3؛ امالیصدوق/ 549 س 81 ضمنح 22؛ الخرائج 2/ 516 فصل فی أعلام رسولاللَّه صلی الله علیه و آله؛ روضةالواعظین 2/ 360 مجلس فی ذکر فضائل الحجّ؛ (و با اندکی تغییر در بسیاری از منابع دیگر).
ص: 213
دیگر و به کوه مروه بالا رفت و خبر داد حوّا را به آنچه که جبرئیل خبر داده بود؛ پس هر دو شادی کردند (1) 1072 شادی بسیار، و حمد و شکر خدا به جا آوردند. پس به این سبب مقرّر شد که هفت شوط میان صفا و مروه به نحوی که آدم علیه السلام عمل کرد طواف کنند (2) 1073.
جهت دوّم، شوط کردن هاجر، هفت مرتبه در میان صفا و مروه؛ چنانچه تفصیلش در فصل زمزم گذشت.
و سبب هروله را سه چیز فرمودهاند:
اوّل، فقره (3) 1074 هاجر که در فصل زمزم ذکر شد.
دوّم، قضیّه آدم علیه السلام که مذکور شد.
سیُّم، مرویست که هروله در میان صفا و مروه، برای این سنّت شد که ابراهیم علیه السلام چون به این موضع رسید شیطان بر وی ظاهر شد، جبرئیل گفت که بر او حمله کن، پس ابراهیم علیه السلام حمله بر او نموده، شیطان گریخت و ابراهیم علیه السلام از پی او دوید (4) 1075.
کرامة مناسبة: طاووس یمانی گوید که: سالی به حجّ رفته بودم، چون خواستم که سعی کنم، بر صفا رفتم و در صفا جوانی را دیدم با هیبت وقار امّا لاغر و ضعیف بود و جامه کهنه پوشیده، چون بالای صفا رفت چشمش بر کعبه افتاد سر بسوی آسمان برداشت، گفت: «أنَا عریانٌ کما تَری وَ أنَا جائعٌ کما تَری یا مَن یَری وَ لا یُری»، از گفتار وی تنم به لرزه آمد، دیدم طبقی از هوا به زیر آمد و دو بُرد یمانی بر روی طبق به پیش وی نهاده شد، چون من او را دیدم تعجّب کرده پرسیدم، پس او به من نگریست و گفت:
یا طاووس، گفتم: لبّیک یا سیّدی؛ و تعجّبم زیاده شد که مرا ندیده میشناسد، آنگاه گفت: تو را در اینها رغبتی و حاجتی هست؟ و پرده از روی طبق برداشت، در طبق چیزی دیدم شبیه به نقل (به روایتی طاووس گوید: میوههایی دیدم که مثل او را ندیده بودم)، گفتم: یا سیّدی، مرا به برد حاجت نیست امّا آنچه در طبق است، آری. پس مشتی
1- - عبارت متن «کرد». م.
2- - تفسیرعیاشی 1/ 37 منسورةالبقرة.
3- - فِقرَة: از نثر مانند بیت شعر است. لغت نامه.
4- - بحار 12/ 107 ب 5 ح 23؛ بحار 96/ 234 ب 43 ح 4؛ قصصجزائری/ 126 ف 4.
ص: 214
از آنها به من داده من دست او را بوسیدم، و آنها را به گوشه جامه احرام بستم، و به آن مزه و لذّت، چیزی نخورده و ندیده بودم، پس از آن دو برد یکی را ازار کرد و دیگری را ردا، و آن جامه که داشت به مستحقّ رسانید، بعد رو به مروه نهاده میگفت: «ربِّ اغفِر وَ ارْحَم وَ تجاوَز عمّا تَعلَم إنَّکَ أنتَ الأعَزُّ الأکرَم». پس از عقب وی رفتم تا به مروه رسیدم، کثرت مردم میان او و من حایل شد و او را از نظرم غایب ساخت، و من در تفکّر بودم که آیا او ملک بود یا ولیّ اللَّه! پس از یکی از صلحا پرسیدم و حکایت را نقل کردم، گفت: وَیلَک (1) 1076 یا طاووس! تو او را نمیشناسی؟! او است عابد عرب و آدم دوّم و امام وقت و پسرزاده رسولخدا صلی الله علیه و آله، علیّ بن الحسین علیهما السلام، زین العابدین. پس در فراق وی میگریستم و حسرت میبردم تا اینکه به خدمتش رسیدم و صحبت او را دریافتم و از او نفع تمام گرفتم.
الفصلُ الرّابِع وَ العِشرُون در احرام حجّ
بدان که حجّ کننده چون عمره را تمام کرد و مُحِلّ (2) 1077 شد، واجب است احرام ببندد برای حجّ؛ و واجبات احرام چند چیز است:
اوّل، نیّت کردن به این طریق که: احرام میبندم برای حجّ تمتّع اسلام واجب قربة الی اللَّه.
دوّم، پوشیدن لباس احرام به طریقی که در احرام عمره مذکور شد.
سوّم، تلبیه گفتن به نحوی که گذشت.
چهارم، بودن این احرام در مکّه.
پنجم، اجتناب کند از هر چیزی که در احرام عمره اجتناب از آن لازم بود.
و مستحبّات این احرام چند چیز است:
1- - وَیْلَک: وای بر تو. لغت نامه.
2- - مُحِلّ: مقابل مُحْرِم، از احرام بیرون آمده. لغت نامه.
ص: 215
1- غسل کردن پیش از دخول مسجد، و بهتر آن است که شاربها را گرفته و ناخن را بگیرد.
2- پابرهنه و به آرام بدن و دل داخل مسجدالحرام شود.
3- در مقام ابراهیم علیه السلام دو رکعت نماز کند.
4- احرام را در مقام یا در حجر اسماعیل، زیر ناودان رحمت ببندد، و اگر در سایر جاهای مسجدالحرام ببندد نیز مستحبّ است، لکن آن دو محلّ اوّلی، اولی و افضل است.
5- احرام ببندد در روز ترویه، که روز هشتم ماه ذی الحجّة الحرام است.
6- پیش از ظهر به مسجد رفته و منتظر زوال شود، پس نماز ظهر در اوّل وقت ادا کرده و در عقب نماز ظهر نیّت احرام نماید.
7- مستحبّات تلبیه را، چنانچه گذشت، بگوید.
8- مکرّر بگوید تلبیات را، و شرط نماید مُحلّ شدن را وقتی که ممنوع شود اتمام اعمال.
9- احرام را که بست کوچ کند به منی، و شب را در آنجا بماند.
10- وقتی که متوجّه به منی شد دعایش را بخواند، و دعا این است: «اللَّهُمَّ إیّاکَ أرجُو وَ إیّاکَ أدعُو فَبلِّغنی أمَلی وَ أصلِح لی عَمَلی» (1) 1078.
11- بلند گوید تلبیه را، و وقتی که به ابطح رسید، تلبیه را قطع نکند، و بگوید در هر حالی که برای او تازه میشود (مثل سوار شدن و پیاده شدن و غیر اینها به طریقی که در احرام عمره گذشت)، تا زوال روز عرفه. و بعد از آن قطع نماید تلبیه را.
12- وقتی که به منی رسید و نازل شد دعایش را بخواند و آن این است: «الحَمدُ للَّهِ الّذی أقدَمنیها صالِحاً فی عافیةٍ وَ بَلَّغنی هذَا المَکان» (2) 1079. پس بگوید: «اللَّهُمَّ هذهِ مِنّی
1- - کافی 4/ 460 بابالخروجالیمنی ح 4؛ الفقیه 2/ 539 التقصیر؛ التهذیب 5/ 177 ب 12 ح 9؛ وسایل 13/ 526 ب 6 ح 18364؛ مستدرک 10/ 17 ب 6 ح 11346- 3؛ مصباحالمتهجد/ 686 نزولمنی؛ المقعنعة/ 407 ب 11.
2- - الفقیه 2/ 539 التقصیر؛ مستدرک 10/ 17 ب 6 ح 11346- 3؛ المقعنعة/ 408 ب 12.
ص: 216
وَ هیَ مِمّا مَنَنْتَ بِهِ عَلَینا منَ المَناسِکِ فأسئلُکَ أنْ تَمُنَّ عَلَیَّ بِما مَنَنْتَ بِهِ عَلی أنبیائِکَ فَإنَّما أنَا عَبْدُکَ وَ فی قَبْضَتِکَ» (1) 1080.
13- شب عرفه را در منی بخوابد.
14- تا آفتاب طلوع نکرده از روز عرفه، از وادی محسّر نگذارد.
15- وقتی که متوجّه عرفات شد دعایش را بخواند، و دعا این است: «اللَّهُمَّ إلیکَ صمَدتُ وَ إیّاکَ اعتمَدتُ وَ وَجهکَ أردتُ أسئلُکَ أن تُبارِکَ لی فی رحلَتی وَ أن تَقْضِیَ (2) 1081 لی حاجَتی وَ أن تجعَلَنی مِمَّنْ تُباهی بهِ الیَومَ مَنْ هُوَ أفْضَلُ مِنّی» (3) 1082.
بیان: أبْطَحْ، سِیلگاه وادی مکّه است، صحرای پر از سنگریزه است و اوّل آن از شعب است، میان وادی منی و آخرش متّصل است به مقبرهای که آن را مُعَلّی گویند.
و ابطَحش گویند بجهت آنکه در همان مکان، خلّاق احدیّت امر نمود آدم را که به سجده افتد. پس آدم علیه السلام سجده نمود آنجا تا طلوع صبح (4) 1083؛ (و بَطح در لغت، رو به زمین افتادن را گویند، و بَطْحا از این مادّه است).
معجزة: مروی است که روزی پیغمبر صلی الله علیه و آله در ابطح میرفت، ابوجهل لعین سنگریزه به جانب آن حضرت صلی الله علیه و آله انداخت، پس آن سنگریزه به طرف حضرت نیامده، هفت شبانه روز در میان هوا معلّق ماند. گفتند: که نگاه داشته این را؟ حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: آن کسی که آسمانها را بیستون نگاه داشته (5) 1084.
و وادی محسِّر (به کسر سین مشدّده)، وادی است در مابین مِنی و جمع (که مشعر
1- - کافی 4/ 461 بابنزولمنی ح 1؛ التهذیب 5/ 177 ب 12 ح 10؛ وسایل 13/ 526 ب 6 ح 18365؛ مصباحالمتهجّد/ 686 نزولمنی.
2- - عبارت متن «تَقض». م.
3- - کافی 4/ 461 باب الغدو الی عرفات ح 3؛ التهذیب 5/ 179 ب 13 ح 4؛ وسایل 13/ 528 ب 8 ح 18371؛ مصباحالمتهجّد/ 687.
4- - وسایل 14/ 11 ب 4 ح 18461؛ بحار 11/ 166 ب 3 ح 12؛ بحار 96/ 80 ب 8 ح 23؛ عللالشرائع 2/ 444 ب 194 ح 1.
5- - بحار 18/ 61 ب 8؛ العدد القویّة/ 340 حول مبعث؛ المناقب 1/ 72 فصل فی حفظ اللَّه تعالی.
ص: 217
باشد)، لکن از جمع به مِنی قریب تر است، و به این اسم نامیده شد بجهت آنکه همان جا ابرهه عاجز شده و باعث حسرت او و اصحابش گردید. احوالات ابرهه را مفصّل و مختلف نوشتهاند، و ملخّص آن چنانچه از بعضی اخبار و تواریخ مستفاد میشود این است:
در سبب آمدن ابرهه بجهت خراب نمودن خانه کعبه خلاف است؛ بعضی گفتهاند که در مقابل خانه کعبه در یمن معبدی ساخته بودند به امر پادشاه حبشه، و مردم را تکلیف میکرد که بسوی آن خانه حجّ کنند و بر دور آن طواف نمایند. پس شخصی از قریش، شب در آن خانه مانده، لوازم ادب و احترام او را ملحوظ نداشت، همینکه صبح شد گریخت، به این سبب پادشاه در خشم شد و سوگند یاد کرد که کعبه را خراب کند.
و به روایت دیگر، جمعی از اهل مکّه برای تجارت به حبشه رفتند و داخل معبد ایشان شدند و آتش افروختند برای طعام خود، و آتش را خاموش (1) 1085 نکرده بار کردند، پس بادی وزید و آنچه در معبد ایشان بود سوخت، به روایتی صد هزار مرد جنگی با وزیر خود، ابرهه، آن صباح بسوی مکّه فرستاد و امر کرد که کعبه را خراب نموده سنگهای او را به دریای جدّه اندازند و مردان ایشان را بکشند و اموال و فرزند آنها را غارت و اسیر کنند، و احدی از ایشان را زنده نگذارند (و در پیش لشکر بجهت دعوا فیل میآوردند)، بعض گفته که یک فیل بزرگ بود که آن را محمود میگفتند، و بعضی هشت فیل و بعضی دوازده فیل و بعضی چهارصد و بعضی دیگر هزار فیل گفتهاند؛ و به هر بلدهای از بلاد عرب که میرسیدند پادشاه آن بلد به محاربه بیرون میآمد، اوّل پادشاهی که با وی قتال نمود یکی از ملوک حمیر بود، ابرهه غالب آمده او را گرفت، خواست که وی را بکشد، گفت مرا مکش که در این عزم که کردهای اعانت تو کنم. ابرهه او را نکشت و بند کرد، و قبیله عک و اشعر با او متّفق شدند، و چون به قبایل خشعم رسید، نفیل بن حبیب با جمعی از خشعمیان به قتال او بیرون آمدند، ابرهه بر او نیز غالب شد و خواست که او را بکشد، او نیز گفت من تو را یاری میکنم. ابرهه او را نیز بند کرد و
1- - عبارت متن «خواموش». م.
ص: 218
به طایف آمد. مسعود بن مغیث با اهل طایف بیرون آمد و به ابرهه گفت که ما را با تو نزاعی نیست، اگر خواهی دلیلی فرستم تا تو را به خانه کعبه راه نماید. ابرهه گفت چنین باشد. پس مردی را با وی فرستادند که نام او ابودغال بود، چون نزدیکی مکّه به منزلی رسید که آن را مغمس خوانند بمُرد و آن را همانجا دفن کردند (و عادت جاری شده که هر که آنجا رسد سنگی بر قبر وی زند)، القصّه؛ ابرهه از آنجا مردی با لشکر عظیم پیش از خود به مکّه فرستاد تا غارت کنند، وی بیامد و جمیع اموال حوالی حرم را جمع کرد، به روایتی هشتاد، و به روایت دیگر چهارصد شتر عبدالمطّلب را گرفت، و شخصی نزد عبدالمطّلب (که حاکم و پیشوای اهل مکّه بود) فرستاد که: آمدهایم تا خانه خدا را خراب کنیم، اگر مانع شوی با تو قتال خواهیم کرد. چون اهل مکّه این خبر را شنیدند اولاد و اهالی و اموال خود را جمع نموده عزم کردند به گریختن، پس عبدالمطّلب ایشان را نصیحت کرد که: این ننگ است بر شما که از کعبه دور شوید، گفتند: ما را تاب مقاومت ایشان نیست و اگر بر ما دست یابند همه را میکشند.
عبدالمطّلب گفت: خدای خانه نمیگذارد که ایشان به خانه ظفر یابند و اگر شما نیز پناه به خانه برید بر شما هم دست نخواهند یافت. ایشان نصیحت عبدالمطّلب را قبول نکرده پراکنده شدند؛ بعضی به کوهها و درّهها گریختند بعضی به دریا نشستند، پس همینکه ابرهه به حرم رسید، فیلها ایستادند و فیلبانان هرچه ایشان را زجر کردند قدم به حرم ننهادند، و چون روی آنها از حرم محترم برگردانیدند تند میدویدند؛ پس عبدالمطّلب نزد ابرهه رفت و رخصت طلبید، چون داخل شد ابرهه بر تختی نشسته بود در قبّه (1) 1086 دیبایی که برای او نصب کرده بودند، چون نظر ابرهه به عبدالمطّلب افتاد از حسن جمال و مهابت و وقار او حیران ماند، پس او را بر روی تخت خود جای داد، بعد از سؤال و جواب زیاد به عبدالمطّلب گفت: به چه کار آمدهای؟ شنیدهام سخاوت و شرف و فضل تو را، و دیدم از مهابت و جمال و عظمت تو، آنچه خواهی بر من لازم کرده، که
1- - قُبَّة: قبه، بنای گرد برآورده چون گنبد. لغت نامه.
ص: 219
هرچه از من خواهی روا کنم؛ پس هرچه میخواهی طلب کن. و او را گمان آن بود که عبدالمطّلب التماس کعبه را خواهد کرد؛ عبدالمطّلب فرمود که: اصحاب تو شتران مرا غارت کردهاند، امر کن آنها را پس دهند. ابرهه به خشم آمده گفت: از دیده من افتادی! من آمدهام که خراب کنم خانه کعبه را، که به آن خانه بر عالم فخر میکنید و از هم ممتاز گردیدهاید، در این باب سخن نمیگویی لکن شتران خود را طلب میکنی؟! فرمود: من در مال خود با تو سخن گفتم، آن خانه صاحبی دارد از همه کس قادرتر؛ و اولی است به حراست خانه خود را از دیگران. پس ابرهه حکم کرد که شتران را به عبدالمطّلب ردّ نمودند و او به مکّه مراجعت نمود. پس ابرهه با لشکر و فیلها خواست که داخل حرم شوند ولکن فیلها را هرچه اجبار میکردند داخل نمیشد، پس عبدالمطّلب امر کرد غلامان خود را که: پسر مرا بطلبید. چون عبّاس را آوردند گفت: این را نمیخواهم، پسر مرا بطلبید. و هر یک را که میآوردند میفرمود: این را نمیطلبم، پسر مرا بطلبید. تا آنکه عبداللَّه پدر رسولاللَّه صلی الله علیه و آله حاضر شد، فرمود: ای فرزند، برو بر بالای ابوقبیس و نظر کن به طرف دریا، و هر چه بینی که از آن جانب میآید بر من خبر ده. چون عبداللَّه بر کوه ابوقبیس بالا رفت دید که مرغان مانند سیل و شب تار رو به آن طرف آورده بر ابوقبیس نشستند، و از آنجا پرواز کرده، هفت شوط بر گرد خانه کعبه طواف کردند و هفت مرتبه میان صفا و مروه سعی کردند. پس عبداللَّه بسوی عبدالمطّلب شتافت و آنچه دیده بود معروض داشت، عبدالمطّلب فرمود که ای فرزند، ببین بعد از این چه میکند و مرا خبر ده. پس عبداللَّه خبر داد که آن مرغان به جانب لشکر حبشه روان شدند، پس عبدالمطّلب اهل مکّه را فرمود که بروید بسوی لشکرگاه ایشان و غنیمتهای خود را بردارید. و همان مرغان بر شکل خطاف (یعنی پرستوک) بود؛ با هر یکی سه سنگ بود:
یکی در منقار و دو در چنگال؛ و هر سنگی کوچکتر از نخود و بزرگتر از عدس (به روایت دیگر، در منقار هر یک سنگی بود به مقدار عدسی)، بر بالای سر هر یکی از افراد ابرهه یک مرغی ایستاد و هر کدام را که سنگ بر سرش زدی از مقعدش بیرون میآمدی، ایشان روی به فرار نهادند و مرغان از پی ایشان میرفتند و سنگ
ص: 220
میانداختند، و به هر سنگ نام صاحبش نوشته شده بود، پس تمامی ایشان هلاک شدند مگر یک نفر که برای قوم خود خبر برد، چون ایشان را خبر میداد دید که یکی از آن مرغان بر بالای سر او است، گفت: چنین مرغان بودند؛ پس سنگی بر سر او انداخت و او را نیز هلاک کرد. چنانچه حقّ تعالی در کلام مجید خود به حبیب خودش رسولاللَّه صلی الله علیه و آله خبر میدهد و میفرماید که: ی ألَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأصْحابِ الْفیلِی (1) 1087؛ آیا ندیدی که چگونه کرد خدای تو به صاحبان فیل (یعنی ابرهه و لشکر او)؟ ی ألَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فی تَضْلیلٍی (2) 1088؛ آیا نگردانید و نیفکند مکر ایشان را (که در تخریب کعبه داشتند) در تضییع و ابطال و تباهی و گمراهی؟ ی وَ أرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أبابیلَی (3) 1089؛ و فرستاد به ایشان (از طرف ساحل دریای هند) مرغانی در حالتی که گروه بودند؟ ی تَرْمیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجّیلٍی (4) 1090؛ میافکند ایشان را به سنگی از سنگ گلین (یعنی گل سنگ شده، و این معرّبِ سنگ گل است؛ لهذا ابن عبّاس گفته: آن گل پخته بود، و از عبداللَّه بن مسعود مروی است که مرغان فریاد کردند و سنگها را انداختند و خدا بادی سخت فرستاد تا به قوّت تمام آن سنگها بر سر و بدن ایشان فرود آمد، و از طرف دیگرشان بیرون رفت)، ی فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍی (5) 1091؛ پس گردانید خدا ایشان را، بدان سنگها، چون کاه خورده شده (نوشتهاند که بدن ایشان متلاشی شد و باقی نماند از ایشان مگر لباسها و متاع آنها، پس خلّاق عالم پراکنده شدن اجزای بدن آنها را تشبیه مینماید به تَفَرُّقِ (6) 1092 اجزای سرگین (7) 1093 که حیوانات از خود دفع میکنند با خوردن کاه) (8) 1094.
فایدة: بدان که دهه اوّل ذی الحجّة الحرام، در نهایت فضیلت و برکت است، و همان
1- - فیل/ 1.
2- - فیل/ 2.
3- - فیل/ 3.
4- - فیل/ 4.
5- - فیل/ 5.
6- - تَفَرُّق: پراکنده شدن. لغت نامه.
7- - سَرگین (یا سِرگین): فضله حیوانات مانند گاو و خر و استر و اسب، خصوصاً وقتی که آن را خشک و جهت سوزاندن تهیه کرده باشند. لغت نامه.
8- - این حکایت، با تغییراتی در بسیاری از منابع نقل شده است از جمله: مستدرک 9/ 338 ب 12 ح 11036- 6 با چند حدیث بعدی؛ بحار 15/ 65 ب 1 و 15/ 130 ح 70 باچندحدیثبعدی؛ امالیطوسی/ 80 س 3 ح 120- 29؛ امالیمفید/ 314 س 37 ح 5.
ص: 221
روزها است که حقّ تعالی فرموده: ی وَ اذْکُرُوا اللَّهَ فی أیَّامٍ مَعْدُوداتٍی (1) 1095، یعنی: یاد کنید خدا را در روزی چند شمرده شده (یعنی کم)، و باز فرموده: ی وَ یَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ فی أیّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلی ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ مِنْ بَهیمَةِ الْأنْعامِی (2) 1096، یعنی: ذکر نماید حجّ کنندگان، خدا را در روزی چند معلوم برای آنکه روزی فرموده است ایشان را از گوشت چهار پایان (که گاو و شتر و گوسفند و بز است).
و در احادیث معتبره بسیار منقول است که ایّام معلومات ده روز اوّل ماه ذی الحجّه است، و ایّام معدودات روز دهم و یازدهم و دوازدهم و سیزدهم ذی الحجّه است (3) 1097؛ و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده که: عمل خیر و عبادت در هیچ ایّامی نزد خدا محبوبتر نیست از ده روز اوّل ذی الحجّه (4) 1098. و چون این ماه داخل میشد صحابه کبار اهتمام عظیم در عبادت میکردند.
و در روز اوّل این ماه، پیغمبر صلی الله علیه و آله، فاطمه علیها السلام را به امیر علیه السلام تزویج نموده. و تولّد ابراهیم علیه السلام نیز در این روز واقع شده، و در این روز به مرتبه خلّت رسیده،
و در سیُّم این ماه توبه آدم علیه السلام قبول شد، و در این روز رسول خدا صلی الله علیه و آله امیر علیه السلام را بجهت خواندن سوره برائت به مکّه فرستاده،
و در پنجم ماه، زمان قرامطه، حجرالاسود به دست قائم علیه السلام به جای خود نصب شده، و به قولی وفات جواد علیه السلام نیز در این روز وقوع یافته،
و در ششم این ماه منصور دوانقی عمرش را بسر داده، و بنا به قولی تزویج فاطمه علیها السلام در این روز واقع شده، و به قول معتبر وفات جواد علیه السلام در همین روز وقوع یافته،
و در هفتم ماه موسی علیه السلام به ساحران غلبه نموده، و شهادت باقر علیه السلام نیز در همین روز است، و به قولی منصور دوانقی در این روز وفات کرده،
و در هشتم این ماه سیّدالشهدا علیه السلام از مکّه به طرف کربلا حرکت فرمود، و بعضی
1- - بقره/ 203.
2- - حج/ 28.
3- - التهذیب 5/ 447 ب 26 ح 204؛ التهذیب 5/ 487 ب 26 ح 382؛ وسایل 14/ 271 ب 8 ح 19172.
4- - وسایل 14/ 273 ب 8 ح 19177؛ مستدرک 10/ 156 ب 8 ح 11742- 3؛ الاقبال/ 317.
ص: 222
وفات جواد علیه السلام را در این روز گفته، و غزوه سادات حسنی علیه السلام با لشکر هادی عبّاسی در زمین فخ همین روز اتّفاق افتاده، و این روز را ترویه گویند به چند جهت (علی اختلاف الاقوال و الاخبار) (1) 1099:
1- همینکه آدم علیه السلام و حوّا علیهما السلام از بهشت بیرون آمده نازل شدند به کوهی در طرف شرقی هند، یا به سراندیب که در اقلیم اوّل میباشد بعد جبرئیل آمده او را آورد بسوی مکّه تا مناسک حجّ را به وی تعلیم دهد، و در وقت آمدن زمین در زیر پای او پیچیده میشد، پس موضع قدمهایش آبادی شد و مابین آنها خراب ماند، پس آدم را در صفا و حوّا را در مروه قرار داد و مدّتی آنجا ماندند (2) 1100، تا اینکه روز هشتم ماه ذی الحجّه، آدم علیه السلام همان روز تَرَوّی (3) 1101 و تفکّر نمود، و در روز نهم ماه او را شناخت؛ پس از برای این، روز هشتم را ترویه و روز نهم را عرفه گویند (4) 1102.
2- ابراهیم علیه السلام در شب هشتم ذی الحجّة الحرام ذبح پسر خود را در واقِعه (5) 1103 دید و در صبح آن روز ترویه (یعنی تفکّر) نمود در اینکه آیا آن امر از جانب خدا باشد یا نه؟
و در شب دیگر نیز این واقعه را دید؛ چون روز شد عارف شد به آنکه از جانب خدا است؛ پس روز اوّل را ترویه و روز دوّمش را عرفه نامند (6) 1104.
3- بدرستی که آدم علیه السلام زمانی که در بهشت بود روزی نظر کرد به ساق عرش (که روزهشتم ذی الحجّه بود) پس در ساق عرش چند سطری از نور دید که در آن سطرها نوشته شده بود اسم مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله و اهل بیت او علیهم السلام، پس آدم علیه السلام فکر نمود که آنها را بشناسد، پس زمانی که فردایش شد خداوند عالم شناسانید به آدم علیه السلام مراتب
1- - بنا به اختلاف نقلها و روایات. م.
2- - (بطور مشروح) کافی 4/ 184 ضمن ح 3؛ بحار 11/ 205 ب 4 ح 7 و 26/ 269 ب 6 ضمنح 6 و 96/ 223 ب 40 ضمنح 19؛ قصصجزایری/ 48 ف 3.
3- - تَرَوّی: اندیشیدن در کار. لغت نامه.
4- - نامیده شدن «عرفه» به این نام، به دلیل فوق الذکر در این منابع نقل شده است: مغنی المحتاج 1/ 479؛ فتح المعین 2/ 325؛ الدر المنثور 1/ 58؛ الطبقات الکبری 1/ 36؛ تاریخ مدینة دمشق 23/ 269؛ معجم البلدان 4/ 104.
5- - واقِعَه: خواب. لغت نامه.
6- - مدارک الاحکام 7/ 390؛ جواهر الکلام 19/ 8- 7؛ الشرح الکبیر 3/ 421.
ص: 223
ایشان را، و بفهمانید او را که اگر آنها نمیبود، خلق نمیکرد خود آدم و غیر آن را (1) 1105.
4- خلّاق احدیّت امر فرمود بعد از بنای کعبه، ابراهیم علیه السلام و اسماعیل علیه السلام را که حجّ کنند، و جبرئیل در روز هشتم ذی الحجّه نازل شد و گفت: یا ابراهیم، برخیز و آب مهیّا کن برای خود (زیرا که در آن زمان در مِنی و عرفات آب نبود)، پس آن روز را ترویه گفتند؛ زیرا که ترویه به معنی سیرابی است (2) 1106.
5- از جهت آب برداشتن تمام حجّاج در زمان سابق در روز ترویه، بجهت نبودن آب در آن زمان در مِنی و عرفات (3) 1107.
و در روز نهم این ماه وفات مسلم بن عقیل و هانی بن عروة واقع شده، و سدّ ابواب مسجد رسولاللَّه صلی الله علیه و آله هم در این روز واقع شده (4) 1108. و بعضی معراج رسول خدا صلی الله علیه و آله و تولّد عیسی علیه السلام را هم در این روز گفتهاند (5) 1109. و این روز را فضیلت بسیار است، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده که: در شب عرفه دعا مستجاب است، و کسی که آن شب را به عبادت بسر آرد اجر صد و هفتاد سال عبادت دارد، و آن شبِ مناجات با قاضی الحاجات است، و هر که در آن شب توبه کند توبهاش مقبول است (6) 1110. شب عرفه از لیالیِ مبترّکه و روزش از اعیاد عظیمه است، و بهترین اعمال در این روز، دعا کردن است، و سایر اعمالش در کتب ادعیه مسطور است و این رساله گنجایش آنها ندارد. و در روایتی وارد شده که: روزه روز عرفه برابر است با روزه یک سال (7) 1111. و اگر اشتباه در ماه باشد، یا با روزه از دعا خواندن ضعیف شود، نگرفتنش بهتر است.
1- - (بدون ذکر علّت نامگذاری «عرفه») بحار 11/ 164 ب 3 ح 9 و 16/ 362 ب 11 ح 62 و 26/ 273 ب 6 ح 15.
2- - کافی 4/ 207 بابحجّابراهیم ح 9؛ وسایل 11/ 230 ب 2 ح 14667؛ بحار 12/ 125 ب 6 ح 2؛ تفسیرقمّی 2/ 224 ابراهیم و بناء البیت؛ المحاسن 2/ 336 کتابالعلل ح 111.
3- - الفقیه 2/ 196 بابعللالحجّ ح 2125؛ بحار 96/ 254 ب 47 ح 18؛ عللالشرائع 2/ 435 ب 171 ح 1؛ المحاسن 2/ 336 کتابالعلل ح 112؛ مسائلعلی/ 269 اقسامالحجّ.
4- - مصباح کفعمی/ 515 ف 42.
5- - مصباح کفعمی/ 515 ف 42.
6- - الاقبال/ 325 فصل فیما نذکره من فضل لیلة عرفة.
7- - التهذیب 4/ 298 ب 67 ح 6؛ الاستبصار 2/ 133 ب 77 ح 1؛ وسایل 10/ 465 ب 23 ح 13859؛ الاقبال/ 331 فصل فیما نذکره.
ص: 224
لطیفة: شخصی از اعراب بدوی از عالمی شنید که روزه روز عرفه مقابل است با روزه یک سال؛ پس روز عرفه را روزه گرفت و وقت ظهر افطار کرد! سببش را سؤال کردند گفت که ثواب شش ماه مرا کفایت میکند!
وجه تسمیه: و آن روز را عرفه گویند به چند جهت:
اوّل، شناختن آدم علیه السلام حوّا را چنانچه ذکر شد.
2- شناختن آدم علیه السلام شأن محمّد صلی الله علیه و آله و آل محمّد صلی الله علیه و آله را.
3- یقین ابراهیم علیه السلام بر رحمانیّت رؤیای خود در همان روز چنانچه در وجه تسمیه ترویه ذکر شد.
و در روز دهم این ماه، تورات به موسی علیه السلام نازل شده، و شبش از جمله چهار شب است که احیای آنها سنّت موکّد است، و روزش را عید أضحی گویند. و فضیلت این شبانه روز از حدّ و حصر بیرون است که گنجایش این رساله ندارد.
و روز 11 و 12 و 13 این ماه را ایّام تشریق گویند؛ و تسمیه آنها به ایّام تشریق، بجهت تشریقِ (1) 1112 گوشتهای قربانیها است (یعنی خشک گردانیدن آنها در آفتاب) (2) 1113، و یا بجهت شروقِ (3) 1114 قمر در طول آن سه شب.
و ابن اعرابی گفته: بجهت آنکه هدی را نحر نمیکنند تا آنکه آفتاب از مشرق طلوع کند، و یا بجهت قول عرب در جاهلیّت: أشرَقَها ثَبیرُ کَی نُغیرُ (4) 1115 (ثبیر کوهی است در مکّه)؛ یعنی: «روشن نمود جبلِ ثبیر وادیِ موقف را با طلوع ماه از آن جبل بجهت کوچ نمودن از موقف».
و روز اوّل ایّام تشریق را یوم القرّ (5) 1116 خوانند یجهت استقرار مردم در آن روز در مِنی (6) 1117، و روز دوّم را یوم الصّدور و نَفْر الاوّل خوانند (یعنی خارج شدن و کوچ اوّل)، و
1- - تَشْریق: قدید کردن گوشت. لغت نامه.
2- - مستدرک 10/ 128 ب 53 ح 11669- 3؛ بحار 96/ 284 ب 50 ح 37؛ دعائمالاسلام 1/ 329 ذکرالهدی.
3- - شُروق: مجازاً به معنی ظهور و روشنی. لغت نامه.
4- - عبارت متن «نعیر». م.
5- - عبارت متن «یوم السّقر». م.
6- - مستدرک 10/ 128 ب 53 ح 11669- 3؛ بحار 96/ 284 ب 50 ح 37؛ دعائمالاسلام 1/ 329 ذکرالهدی.
ص: 225
روز سیُّم را یوم النّفر الثّانی یا یوم النّفر گویند، چون جمیع حاجّ در آن روز تماماً کوچ میکنند. (و یوم النفر اسم مناسبست، ولکن به اسقاط نون و تشدید الرّاء المهملة: فرّ فراراً و لا یات کراراً).
الفصلُ الخامِس وَ العِشرُون در عرفات و وقوف آن
بدان که واجبات وقوف در عرفات چند چیز است:
1- نیّت کردن، بدین طریق که: وقوف مینمایم در عرفات از حال تا غروب آفتاب در حجّ تمتّعِ حجّ اسلام واجب قربة الی اللَّه.
2- بودن در عرفات به هر قسم که باشد؛ پیاده یا سواره، نشسته یا ایستاده، مشغول دعا و ذکر یا مشغول صحبت و خوردن و آشامیدن و بی کار نشستن و خوابیدن. و ابتدای وقوف را از اوّل ظهر روز عرفه آغاز نماید.
3- انتهای وقوف غروب روز عرفه باشد.
4- در اثنای وقوف، از عرفات خارج نشود، هر چند که یک ساعت باشد؛ و چهار حدّ عرفات عبارتست از نمرهای (1) 1118 که بَطنِ (2) 1119 عرفه است و ثوبه و ذی المجاز و اراک؛ و خود این حدود داخل عرفات نیستند.
و مستحبّات این وقوف چند چیز است:
1- غسل کردن برای وقوف.
2- جمع کند مابین نماز ظهر و عصر را به یک اذان و اقامه.
3- وقوف را پیاده کند نه سواره.
4- ایستاده باشد نه نشسته (مگر کسی که طاقت نداشته باشد یا مریض باشد).
1- - نَمِرَة: موضعی است در عرفات. لغت نامه.
2- - بَطْن: درون، اندرون، مرکز. لغت نامه.
ص: 226
5- در سینه کوه بایستد یا در پایینش از جانب چپ کوه نسبت به کسی که از مکّه بیاید، و در زمین، در طرف یسار کوه ایستادن افضلست از بالا شدن به کوه.
6- در زیر آسمان ایستاده باشد نه در زیر خیمه و نحو آن.
7- جای وقوف را ملاحظه کند که جای سَهل (1) 1120 و مُستَوی (2) 1121 باشد (در جای غیر سهل و بالای کوه وقوف نکند).
8- خیمه خود را در نمرة (3) 1122 بزند و رَحلِ (4) 1123 خود را به نزدیک هم گذارد و متفرّق نکند.
9- زمان خود را صرف نماید در ذکر و دعا نمودن و طلب حاجت کردن، و به خواندن ادعیه وارده؛ و دعا کند برادران مؤمن خود را (اقلًاّ چهل نفر را)، و والدین و سایر مؤمنین را عموماً و خصوصاً، و هر قدر از هر مقوله دعا میسور شود بنماید.
10- سعی در طلب مغفرت و گریه و زاری نماید، و در آن وقت تکاهل و ملال را بر خود راه ندهد، و فرصت را غنیمت شمرده و چاره کار خود را نماید که عاقبت تکاهل، محرومی و پشیمانی خواهد آورد، و حسرت نافع نخواهد شد، و چنین فرصت به دست نخواهد افتاد. و افضل دعاها، دعایی است که از اهل بیت علیهم السلام رسیده، مثل دعای جناب امام حسین علیه السلام که معروفست، و دعای چهل و هشتم صحیفه کامله، و دعای جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله که به امیر علیه السلام تعلیم فرمود و آن این است:
«لا إلهَ إلّااللَّهُ وَحدهُ لا شریکَ لهُ لهُ الملکُ وَ لهُ الحمدُ یُحیی وَ یُمیتُ وَ هوَ حیٌّ لا یَموتُ بِیدهِ الخَیر وَ هوَ علی کُلِّ شیءٍ قدیرٌ اللَّهُمَّ لکَ الحمدُ کَما تَقول وَ خَیر ما نَقول وَ فوقَ ما یقُول القائِلُون اللَّهُمَّ لکَ صلواتی وَ نُسکی وَ محیایَ وَ مَماتی وَ لکَ تراثی وَ لکَ حَولی وَ منکَ قوَّتی اللَّهُمَّ إنّی أعُوذُ بکَ مِنَ الفَقرِ وَ مِن وَساوِسِ الصّدور وَ مِن شتاتِ الأمر وَ مِن عَذابِ القَبر اللَّهُمَّ إنّی أسئلُکَ خیرَ الرّیاحِ وَ أعوذُ بکَ مِن شرِّ ما تجییءُ بهِ الریاح وَ أسئلُکَ خیرَ اللیلِ وَ النّهارِ اللَّهُمَّ اجْعَل فی قلبی نوراً وَ فی سمعی نوراً وَ فی بَصَری نوراً
1- - سَهْل: زمین نرم. لغت نامه.
2- - مُسْتَوی: برابر و هموار. لغت نامه.
3- - نَمِرَة: موضعی است در عرفات. لغت نامه. (عبارت متن «نمره». م.)
4- - رَحْل: رخت و اسباب و همراهی، اثاث و متاع. لغت نامه.
ص: 227
وَ فی لَحمی وَ دمی وَ عظامی وَ عروقی وَ مقعدی وَ مقامی وَ مدخلی وَ مَخرجی نوراً وَ اعظم لی نوراً یا ربّ یوم ألقاکَ انّکَ علی کُلِّ شیءٍ قدیرٌ» (1) 1124.
ایضاً مستحبّ است که این دعا را بخواند: «یا خیرَ مَن سُئل وَ یا أوسعَ مَن أعطی وَ یا أرحمَ مَن استرحَمَ» پس حاجات خود را از خدا طلب کند و بگوید: «اللَّهُمَّ إنّی عبدُکَ فَلا تَجعَلنی مِن أخیبِ وفدکَ وَ ارحَم مسیری إلیکَ مِن الفجِّ العمیقِ اللَّهُمَّ ربّ المشاعر کلّها فُکَّ رقبتی مِن النّارِ وَ أوسع عَلَیَّ مِن رزقِکَ الحلالِ وَ ادْرَأْ عَنّی شرّ فسقة الجنّ وَ الإنسِ اللَّهُمَّ لا تمکُر بی وَ لا تخدعنی وَ لا تستدرجنی اللَّهُمَّ إنّی أسئلُکَ بِحولِکَ وَ جودِکَ وَ کرمکَ وَ مَنِّکَ وَ فضلِکَ یا أسمَعَ السامِعینَ وَ یا أبصرَ الناظرینَ وَ یا أسرَعَ الحاسبینَ وَ یا أرحمَ الراحمین أن تُصلّیَ عَلی محمّدٍ وَ آل محمّد وَ أن تفعَلَ بی کذا وَ کذا» (2) 1125؛ حاجتهای خود را ذکر نماید و بردارد دست خود را بسوی آسمان و بگوید:
«اللَّهُمَّ حاجَتی إلیکَ إن أعطیتَنیها لم یضرّنی ما مَنعتَنی وَ إن منَعتَنیها لم ینفَعنی ما أعطیتَنی أسئلکَ خلاصَ رقَبتی مِنَ النّارِ اللَّهُمَّ إنّی عبدُکَ وَ ملک یدکَ وَ ناصیَتی بِیدِکَ وَ أجَلی بِعلمکَ أسئلکَ أن توفقنی لما یُرضیکَ عنّی وَ أن تسلمَ منّی مناسکی التی أریتَها خلیلَکَ إبراهیمَ صلَواتکَ علَیهِ وَ دلَلتَ علَیها حبیبَکَ محمّداً صلی الله علیه و آله اللَّهُمَّ اجعَلنی ممَّن رضیتَ عملهُ وَ أطلتَ عمرهُ وَ أحیَیتهُ بعدَ المَمات حیوةً طیّبةً» (3) 1126. و نیز مستحبّ است که توجّه بسوی قبله نموده، صد مرتبه سبحان اللَّه بگوید، و صد مرتبه بگوید «ماشاءاللَّه لا قوَّةَ إلّابِاللَّه أشهدُ أن لا إلهَ إلّااللَّهُ وحدهُ لا شریکَ لَه لهُ الملکُ وَ لهُ الحَمد یُحیی وَ یُمیت وَ هو حیٌّ لا یموتُ بِیدهِ الخیرُ وَ هوَ علی کُلِّ شیءٍ قَدیرٌ» پس دو آیه اوّل سوره بقره را بخواند، دیگر سوره توحید را سه مرتبه، بعد از آن آیة الکرسی و بعد از آن آیه سخره را بخواند، بعد از
1- - (با اندکی تغییر) الفقیه 2/ 542 دعاءالموقف ح 3135 و ح 3136؛ التهذیب 5/ 183 ب 13 ح 16؛ وسایل 13/ 539 ب 14 ح 18195 و ح 18196؛ بحار 95/ 214 ب 2 ح 3؛ الاقبال/ 338 ادعیةیومعرفة؛ مصباحالمتهجّد/ 687 نزولمنیو عرفات.
2- - التهذیب 5/ 182 ب 13 ضمنح 15؛ وسایل 13/ 538 ب 14 ضمنح 18394؛ مصباحالمتهجّد/ 687 نزولمنیو عرفات.
3- - مصباحالمتهجّد/ 687 نزولمنیو عرفات؛ المقنعة/ 411 ب 13.
ص: 228
آن معوّذتین را بخواند، پس نعمتهای الهی را یک یک شمارد از آنچه خدا به او عطا فرموده و بگوید: «اللَّهُمَّ لَکَ الحَمدُ عَلی نَعْمائِکَ الَّتی لا تُحصی بِعددٍ وَ لا تُکافَؤُ بِعَمَلٍ» (1) 1127 و حمد کند خلّاق عالم را به هر آیهای که در آن حمد کرده است خداوند احدیّت خود را به آن در قرآن؛ و بخواند خدا را با اسماء حُسنی (و از جمله آنها است اسمایی که در آخر سوره حشر است) و بگوید: «اسئلُکَ یا اللَّهُ یا رَحمنُ بِکلِّ اسم حولکَ وَ أسئلکَ بقوَّتِکَ وَ قدرتِکَ وَ عزَّتِکَ وَ جمیع ما أحاط به علمُک وَ بِأرکانکَ کلّها وَ بحقِّ رسولکَ صلَواتُکَ علیهِ وَ آلِه وَ بِاسمِکَ الأکبَر وَ بِاسمِکَ العظیمِ الَّذی مَن دَعاکَ بِهِ کانَ حقّاً علیکَ أن لا تردّهُ وَ أن تُعطیهِ ما سئلکَ أن تَغفِرَ لی جمیعَ ذُنوبی فی جمیعِ علمکَ فِیَّ»، و سؤال کند همه حاجات خود را از امر دنیا و آخرت، و هفتاد مرتبه طلب کند بهشت را به گفتن این کلمه «أسئلُکَ الجنّة»، و هفتاد مرتبه «أستغفِرُ اللَّهَ ربّی وَ أتوبُ إلیه» بگوید (2) 1128، پس بخواند دعایی را که جبرئیل علیه السلام در این مقام به جناب آدم علیه السلام تعلیم نمود برای قبول توبه او:
«سُبحانکَ اللّهمَّ وَ بحَمدِکَ لا إلهَ إلّاأنتَ عَملتُ (3) 1129 سوءاً وَ ظلمتُ نَفسی فَاعترفتُ بِذنبی فَاغفِر لی إنّکَ أنتَ خیرُ الغافِرین سُبحانکَ اللّهمَّ وَ بِحمدِکَ لا إلهَ إلّاأنتَ عمِلتُ (4) 1130 سوءاً وَ ظلمتُ نَفسی وَ اعترَفتُ بِذنبی فَاغفِر لی إنَّکَ أنتَ التوّابُ الرَّحیم» (5) 1131.
و مستحبّ است خواندن این دعا در عرفات، در وقتی که شمس میل به غروب نماید، پیش از آنکه غروب کند: «اللَّهُمَّ إنّی أعوذُ بِکَ مِنَ الفَقرِ وَ مِن تَشتُّتِ الأمر وَ مِن شَرِّ ما یَحدُثُ بِاللّیلِ وَ النّهار أمسی ظُلمی مُستجیراً بِعفوِکَ و أمسی خَوفی مُستجیراً بِأمانِکَ وَ أمسی وَجهِیَ الفانی مُستَجیراً بِوَجهِکَ الباقی یا خیرَ مَن سُئِلَ وَ یا أجْوَدَ مَن أعطی وَ یا أرحَمَ مَنِ استرحم جَلِّلنی بِرَحمتِکَ وَ ألبِسنی عافیَتَکَ وَ اصْرِفْ عَنّی شَرَّ جَمیعِ
1- - (با اندکی تغییر) الفقیه 2/ 541 دعاءالموقف ح 3134.
2- - (با اندکی تغییر) الفقیه 2/ 541 دعاءالموقف ح 3134.
3- - عبارت متن «عَلِمتُ». م.
4- - عبارت متن «عَلِمتُ». م.
5- - بحار 11/ 178 ب 3 ضمنح 25؛ بحار 96/ 35 ب 4 ضمنح 14؛ تفسیرقمّی 1/ 44؛ مصباحالکفعمی/ 294 ف 33.
ص: 229
خَلْقِکَ» (1) 1132.
موعظة: حاجّ چون به عرفات حاضر شد، نظر به ازدحام خلایق کند، و بیند که مردان به لغتهای مختلفه، صداها بلند کردهاند، و هر یک به زبانی به تضرّع مشغولند؛ یاد آورد عرصه قیامت و احوال آن روزِ پر هول و وحشت را، و پراکندگی مردمان را در آنجا، حیران و سرگردان، و هر امّتی به گرد پیغمبر و امام خود جمع شده به چشم شفاعت بر آنها نگاه میکنند، پس چون به این فکر افتاد، دست تضرّع بردارد و با نیّت خالص به درگاه خدا بنالد که خدا حجّ او را قبول کند، و او را در زمره راستکاران (2) 1133 محشور سازد، و چنان داند که نا امید نخواهد شد؛ چه روز، روز شریف، و موقف، موقف عظیمی است، و بندگان خدا از اقطار زمین در آنجا جمعند و دلهای همه حاضرین به خدا منقطع است، و همّتهای همه، مصروف دعا و سؤال است، و دستهای همه، به درگاه پادشاه بی نیاز بلند است و همگی چشم بر در فیض و رحمت او انداخته، و گردنها به کرم و لطف او کشیده. و البتّه چنین موقفی از نیکان و اخیار خالی نیست، بلکه ظاهر نیست که ابدال و اوتادِ ارض در خدمت امام عصر، عجّل اللَّه فرجه، در آنجا حاضرند، پس دور نیست که از حضرت ذو الجلال بواسطه دلهای پاک و نفوس مقدّسه، رحمت بر کافّه مردمان فایز شود، و چنان گمان نکنی که همه این خلایق که در آنجا جمعند و با هزار امیدواری راه دور و دراز پیمودهاند، و اهل وطن را دور افکنده و کربتِ غربت بر خود قرار داده و به در خانه چنین کریمی آوردهاند، خداوند کریم همه را نا امید کند، و ایشان را نابود سازد، و بر غریبی آنها ترحّم ننماید؛ زنهار! دریای رحمت الهی از آن وسیعتر است که در چنین حالی تَنُکی کند (3) 1134، و از این جهت رسیده است که: بدترین گناهان آن است که کسی به
1- - (با اندکی تغییر) کافی 4/ 464 بابالوقوفبعرفةو ح 5؛ وسایل 13/ 559 ب 24 ح 18440؛ بحار 96/ 251 ب 47 ح 5.
2- - راستکار: درستکار، صادق و متدین و امانتدار و صالح و پرهیزکار. لغت نامه.
3- - تَنُک: کم و اندک. ل. د
ص: 230
عرفات حاضر شود و چنان گمان کند که خدا او را نیامرزیده است (1) 1135.
مرویست که رسول خد صلی الله علیه و آله فرموده که: شیطان را روزی بدتر از روز عرفه نیست بجهت اینکه در آن روز کوچکتر میشود، و ذلیل و غضبناک و مطرود میشود در آن روز که مثل آن را در سایر روزها نمیشود بجهت دیدن آن لعین در آن روز، نزول رحمت خداوندی را به اهل عرفات و بخشیدن گناهان بزرگ ایشان را (2) 1136. چنانچه فرمودهاند که: گناهانی هست که بخشیده نمیشود از بندگان مگر اینکه روز عرفه در عرفات وقوف کرده باشد (3) 1137.
و باعث اینقدر کرامات و فضیلت بر مردمان در آن روز و در آن مکان چند چیز است: اجتماع مردم، که خداوند عالم اجتماع را دوست دارد، و شرافتِ خود همان روز و همان مکان، و بودن صُلحا و اخیار و اوتاد و ابدال، و دست بر دعا برداشتن، البتّه در چنین روزی و مکانی با اجتماع اینقدر اوصاف، دعای من و تو و امثال ما به هدف اجابت میرسد، محض به طفیل ادعیه ایشان، و خداوند مِن باب بیعِ صَفقَه (4) 1138 میگذرد از تقصیرات حاضرین در آنجا به خاطر اولیای خود، و دعاهایشان را هم هکذا به خاطر دعای ایشان قبول میفرماید؛ چنانچه روایت شده که:
محمّد بن عبداللَّه بن علی بن الحسین علیه السلام صدیقی داشت عبدالحمید نام، مدّت مدید که منصور دوانقی او را به حبس انداخته بود، پس سالی محمّد بن عبداللَّه به مکّه برای حجّ آمده بود، و در روز عرفه در عرفات با حضرت صادق علیه السلام ملاقات نمود، حضرت فرمود: چگونه است صدیقت عبدالحمید؟ گفت: مدّتی میباشد که منصور او را
1- - عوالیاللآلی 4/ 33 الجملةالاولی ح 115؛ ترجمه احیاء علومالدین 1/ 531؛ شرحنهج 1/ 124.
2- - شرحنهج 14/ 160 القول فی نزول الملائکة یوم بدر.
3- - عوالیاللآلی 4/ 33 ح 114؛ شرحنهج 1/ 124 فضلالبیتو الکعبة؛ و با اندکی تغییر در: بحار 96/ 261 ب 47 ح 37؛ عدهالداعی/ 55 القسمالثانی.
4- - بَیعِ صَفْقَة: گونهای از بیع است که در آن، مشتری دو کالای متفاوت را همزمان و به یک قیمت معیّنخریداری مینماید، در این گونه بیع، اگر مشتری عیب و نقصی را در یکی از دو کالای خریداری شده بیابد، حقّ تعویض یا برگرداندنِ کالایِ معیوب به تنهایی را ندارد، بلکه باید یا هر دو کالا را به فروشنده برگرداند و یا هر دو را بردارد (فقه الامام جعفرالصادق علیه السلام 3/ 222)؛ مؤلّف کتاب در اینجا، تشبیه زیبایی را جهت استجابت دعای نیکوکاران و گنهکاران، همه با هم، توسّط خداوند متعال به کار برده است. م.
ص: 231
محبوس ساخته. پس آن حضرت دست به درگاه قاضی الحاجات برداشته، یک ساعت دعا کرد، بعد از آن رو به محمّد کرده فرمود: یا محمّد، قسم باد به خدا که نجات یافت رفیق تو عبدالحمید. محمّد گوید: بعد از مدّتی با عبدالحمید ملاقات کردم، گفتم: کِی شد خلاصی تو؟ گفت: روز عرفه بعد از عصر (1) 1139.
ثواب وقوف: در حدیث است که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرموده: هرگاه وقوف در عرفات نمایی تا غروب آفتاب، پس اگر بوده باشد بر تو از گناهان مانند ریگ عالج و کف دریا، هر آینه آمرزد آن را خدای تعالی برای تو (2) 1140، (و عالج، صحرایی است که به کثرت ریگ مشهور است).
و در حدیث دیگر، باز آن حضرت صلی الله علیه و آله فرموده که: واجب نموده خلّاق عالم بر امّت من وقوف و تضرّع و دعا را در موضعی که دوست ترین جاها است به خدا، و کفیل شده بر چنین امّتی بهشت را، و ساعتی که مردم از عرفات بر میگردند همان ساعات است که خدای تعالی توبه آدم را قبول فرموده. بعد فرمود: سوگند به خدایی که مرا به حقّ بر نبوّت مبعوث فرموده، بدرستی که برای خداوند عالم در آسمان اوّل دری هست که او را باب الرّحمة و باب التوبة و باب حاجات و باب تفضّل و باب احسان و باب جود و باب کرم و باب عفو میگویند، و حاضر نمیشود در عرفات احدی مگر اینکه لیاقت و اهلیّت رسانیده باشد از خدا به این خصلتها، بدرستی که خداوند عالم را صدهزار ملائکه هست که با هر یک از این ملائکهها، صد و بیست هزار ملائکه هست، و خدا را رحمت مخصوصی هست برای اهل عرفات، نازل میکند آن را در عرفات، پس زمانی که از عرفات برگشتند شاهد میگیرد همان ملائکهها را به آزاد کردن اهل عرفات از آتش جهنّم، و واجب میگرداند برای ایشان بهشت را، و از طرف خدا منادی ندا میکند که:
برگردید که آمرزیده هستید؛ پس بتحقیق که راضی کردید مرا و من هم از شما راضی
1- - المناقب 4/ 234.
2- - الفقیه 2/ 202 فضائلالحجّ ضمنح 2138؛ التهذیب 5/ 20 ب 3 ضمنح 3؛ وسایل 11/ 218 ب 2 ضمنح 14650؛ روضةالواعظین 2/ 360 فضائلالحجّ.
ص: 232
شدم (1) 1141.
الحاصل: کسی که خلّاق احدیّت این قدر فیوضات را در خصوص او (2) 1142 روا دانسته و لایق حالش داند، البتّه چنین کسی تمامی معاصی را در آنجا گذاشته، پاک پاکیزه از آن موقف خواهد برگشت؛ چنانچه در بعضی از کتب نوشتهاند که: مردی در عرفات، روز عرفه همیان خود را نِسیاناً (3) 1143 میگذارد و بعد از کوچ حجّاج، در اثنای راه بیادش آمده بر میگردد، پس ناگاه میبیند که صحرای عرفات پر است از سگها و میمونها! از دیدن این احوال ترسیده بر میگردد، ناگاه میبیند که آن حیوانات صدا میکند: نترس و مَرو که ما گناهان حجّاجیم، ما را اینجا گذاشته خودشان طیّب و طاهر برگشتهاند (صحبتی دایر بر این مطلب در فصل قربانی ذکر خواهد شد ان شاءاللَّه تعالی).
فایدة: بدان که تفضّلات و اکرامات خلّاق عالم به سبب این مکان مقدّس، غیر از سلسله مکلّفین، بر بعضی از حیوانات هم شامل میشود، و باعث دخول آنها به بهشت میباشد در آخرت؛ چنانچه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: هر شتری که هفت سال در روز عرفه در موقف عرفات سوار او شده باشند، خدای تعالی قرار میدهد آن را از حیوانات بهشت و نسل او را مبارک میگرداند (4) 1144.
مناسبة: بعضی ارباب تاریخ و سیر نوشتهاند که: چندی از حیوانات به بهشت میروند:
1- - وسایل 13/ 550 ب 19 ح 18415؛ مستدرک 10/ 32 ب 18 ح 11386- 1؛ بحار 9/ 300 ب 2 (ضمن حدیثی طولانی) و 96/ 249 ب 47 ح 1؛ الاختصاص/ 39 فیه مسائل الیهودی؛ امالی صدوق/ 193 س 35؛ روضةالواعظین 2/ 359 فضائل الحجّ.
2- - عبارت متن «بنده». م.
3- - نِسیاناً: از روی فراموشی. م.
4- - وسایل 11/ 541 ب 51 ضمنح 15486؛ بحار 46/ 70 ب 5 ضمنح 46 و 61/ 206 ب 8 و 96/ 385 ب 3 ضمنح 10؛ ثوابالاعمال/ 50 بابنادر؛ المحاسن 2/ 635 ب 15 ضمنح 133.
ص: 233
1- شتر عرفات که ذکر شد؛ من جمله شتر سجّاد علیه السلام که وصیّت بر دفن آن کرده بود، چنانچه در حجّ آن بزرگوار نوشته شده.
2- حِمارِ عُزَیر (1) 1145.
3- ناقه (2) 1146 صالح علیه السلام.
4- ناقه (3) 1147 غضبای رسول خدا صلی الله علیه و آله.
5- ذوالجَناح (4) 1148.
6- شتری که سیّدالشهدا علیه السلام در صبح روز عاشورا بر آن سوار شده، در مقابل اعدا خطبه خواند.
7- بقره (5) 1149 بنی اسرائیل.
8- گوسفندی که به فدیه اسماعیل علیه السلام از بهشت آمده بود.
9- ماهی یونس علیه السلام.
10- نَمله (6) 1150 سلیمان علیه السلام.
11- هُدهُد بِلقیس (7) 1151.
12- حمارِ بَلعَم باعورا (8) 1152.
13- شتری که سفارش یوسف علیه السلام را از زندان مصر به یعقوب علیه السلام رسانید و یعقوب علیه السلام در حقّ او دعا کرد.
14- گرگ یوسف علیه السلام، که اولاد یعقوب علیه السلام او را متّهم ساختند.
15- گرگ دیگر که پسر ظالمی را خورد و قلب او را بدرد آورد.
16- شترهایی که هدی خانه کعبه کرده باشند.
1- - عُزَیْر: نام پیغمبری. لغت نامه.
2- - ناقَة: شتر ماده. لغت نامه.
3- - ناقَة: شتر ماده. لغت نامه.
4- - ذُو الجَناح: نام اسب امام حسین بن علی بن ابیطالب علیهمالسلام؛ و به یومالطف، حضرت او علیهالسلام به این اسب برنشسته بود. لغت نامه.
5- - بَقَرَة: گاو، نر باشد یا ماده. لغت نامه.
6- - نَمْلَة: یک مورچه، مورچه ماده. لغت نامه.
7- - بِلْقیس: دختر هدهاد بن شرحبیل، ملکه سبا. لغت نامه.
8- - بَلْعَم باعورا: بلعم بن باعور، نام مردی زاهد که مستجابالدعوه بود و به اغوای زن، بر موسیعلیهالسلام و قوم او دعا کرد که در تیه سرگردان شدند و سپس موسیعلیهالسلام دعا کرد تا ایمان از او سلب شد و .... لغت نامه.
ص: 234
17- غُرابی (1) 1153 که تعلیم کرد قبر کندن را به قابیل.
18- سگ اصحاب کهف.
19- حمار عیسی علیه السلام.
20- حمار رسول خدا صلی الله علیه و آله که یعفور نام داشت.
وجه تسمیه عرفات:
اوّل، بلندی زمین آنجا.
دوّم، چون خداوند احدیّت توبه آدم علیه السلام را قبول کرد جبرئیل علیه السلام آدم علیه السلام را به عرفات آورد و حوّا را به او تسلیم نمود؛ آدم علیه السلام و حوّا در آن موضع یکدیگر را شناختند (2) 1154.
سیُّم، آدم علیه السلام آنجا اعتراف به ذنب خود نمود به امر جبرئیل علیه السلام (3) 1155.
چهارم، شناختن حضرت ابراهیم علیه السلام (4) 1156 مناسک حجّ را به تعلیم جبرئیل علیه السلام (5) 1157.
پنجم، شناختن ابراهیم علیه السلام آنجا را بعد از خبر دادن جبرئیل علیه السلام در روایتِ سابق (6) 1158.
ششم، جبرئیل نزد ابراهیم علیه السلام آمد تا او را ارکان حجّ بیاموزد؛ در مِنی نزد وی آمد شیطان لعین تا وسوسه کند او را، پس ابراهیم علیه السلام شیطان را نشناخت و به ذی المجاز رفت، آنجا نیز او را نشناخت، از آنجا تجاوز کرده، چون به عرفات رسید شیطان را آنجا دیده شناخت.
هفتم، اعتراف کردن ابراهیم علیه السلام به ذنب خود، بعد از ظهر، به امر جبرئیل علیه السلام (7) 1159.
1- - غُراب: زاغ. لغت نامه.
2- - (بطور اشاره) بحار 44/ 242 ب 30 ضمنح 37؛ همچنین ضمن توضیحِ واژه «عرفات» در لغتنامه دهخدا.
3- - کافی 4/ 191 فی حجّ آدم ضمنح 2؛ وسایل 11/ 227 ب 2 ضمنح 14664؛ بحار 11/ 167 ب 3 ضمنح 15 و 96/ 29 ب 4 ضمنح 5 و 96/ 44 ب 4 ضمنح 31؛ المحاسن 2/ 236 ضمنح 110.
4- - عبارت متن «آدم». م.
5- - مستدرک 10/ 26 ب 14 ح 11372- 7؛ بحار 12/ 108 ب 5 ح 27؛ عللالشرائع 2/ 436 ب 173 ح 1؛ المحاسن 2/ 235 ح 109؛ و ضمن احادیث طولانی در بسیاری از منابع دیگر.
6- - همان منابع پاورقی سابق.
7- - مستدرک 10/ 26 ب 14 ح 11372- 7؛ بحار 12/ 108 ب 5 ح 27 و 96/ 253 ب 47 ح 16؛ عللالشرائع 2/ 436 ب 173 ح 1.
ص: 235
هشتم، شناختن جناب ابراهیم علیه السلام مناسک حجّ را به گفتن جبرئیل علیه السلام که: بشناس مناسک حجّ را (1) 1160.
الفصلُ السّادِس وَ العِشرُون در مشعر الحرام و وقوفِ آن
بدان که چون آفتاب روز عرفه غروب کرد، لازم است حاجّ را که کوچ نماید بسوی مشعر تا وقوف ثانی را به عمل آورد، چنانچه در قرآن مجید میفرماید: ی فَإذا أفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْکُرُوهُ کَما هَدیکُمْ وَ إنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّآلینَی (2) 1161. و واجبات آن چند چیز است:
1- نیّت به این طریق که: وقوف مینمایم در مشعرالحرام در حجّ تمتّع اسلام واجب قربة الی اللَّه.
2- ماندن در مشعرالحرام به هر حالت که باشد.
3- اینکه ابتدای وقوف را بعد از طلوع فجر نماید.
4- انتهای وقوف را تا طلوع آفتاب عید باشد.
و امّا مستحبّات؛ پس چند امر است:
اوّل اینکه بعد از غروب روز عرفه، زود کوچ نماید تا نماز مغرب را زیاد تأخیر نشود.
دوّم، مقتصداً راه برود؛ نه بسیار آهسته و نه بسیار تند.
سیّم، تأخیر نماید نماز مغرب و عشا را تا اینکه در مزدلفه بخواند.
چهارم، به آرام بدن و آرام قلب راه رود.
1- - کافی 4/ 207 ضمنح 9؛ وسایل 11/ 230 ب 2 ضمنح 14667؛ و در بسیاری منابع دیگر از جمله همان منابع پاورقی سابق.
2- - بقره/ 198.
ص: 236
پنجم، کوچ کند با استغفار و در اثنای راه استغفار بسیار نماید، و بسیار بگوید: «اللَّهُمَّ أعتِقنی مِنَ النّار» (1) 1162، پیش از کوچ کردن و در ابتدای آن، و همینکه روانه به طرف مشعرالحرام شد، این دعا را بخواند: «اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ هذَا الْمَوقِفِ وَ ارْزُقنی الْعَوْدَ أبَداً ما أبقَیْتَنی وَ أقْبِلْنِی الْیَوْمَ مُفْلِحاً مُنجِحاً مُستَجاباً لی مَرحوماً مَغفوراً لی بأفضَلِ ما یَنْقَلِبُ بِهِ الْیَومَ أحَدٌ مِنْ وَفْدِکَ وَ حُجّاجِ بَیْتِکَ الحَرامِ وَ اجْعَلْنِی الْیَوْمَ مِنْ أکْرَمِ (2) 1163 وَفْدِکَ عَلَیکَ وَ أعْطِنی أفْضَلَ ما أعْطَیتَ أحداً مِنهُمْ مِنَ الخَیرِ وَ الْبَرَکَةِ وَ الرّحمَةِ وَ الرِّضْوان وَ المَغفِرَة وَ بارِکْ لی فیما أرجِعُ إلَیهِ مِنْ أهلٍ وَ مالٍ أوْ قَلیلٍ أو کَثیرٍ وَ بارِکْ لَهُمْ فِیّ» (3) 1164.
ششم، در حال راه رفتن متعرّض مردم نشود به مزاحمت و ازدحام و تعجیل نمودن و شتاب کردن.
هفتم، در اثنای راه، چون رسید به تلّی از ریگ سرخ که در طرف راست راه واقع است بگوید: «اللَّهُمَّ ارْحَم مَوقِفی وَ زِدْ فی عَمَلی وَ سَلِّمْ دینی وَ تَقَبَّلْ مَناسِکی» (4) 1165.
هشتم، جمع نماید مابین نماز مغرب و عشا را به یک اذان و دو اقامه.
نهم، در مابین این دو نماز نماز دیگر بخواند.
دهم، نوافل مغرب را بعد از عشا به عمل آورد ولو اینکه سرخی مغرب زایل شود.
یازدهم، بعد از نماز صبح و نیّت وقوف، مشغول ذکر و حمد و ثنای الهی باشد.
دوازدهم، صلوات بفرستد به رسول خدا صلی الله علیه و آله هر قدر که بتواند.
سیزدهم، دعایی که آنجا وارد شده بخواند، و دعا این است:
«اللَّهُمَّ ربّ المَشعرِ الحَرام فکَّ رقَبتی مِنَ النّار وَ أوسِع علَیَّ مِن رِزقِکَ الحلالِ الطیِّب
1- - این دعا، ضمن دعاهای هنگام کوچ از عرفات در بسیاری از منابع نقل شده است از جمله: کافی 4/ 467 ضمنح 2؛ التهذیب 5/ 187 ب 14 ضمنح 6؛ وسایل 14/ 6 ب 1 ذیلح 18448.
2- - عبارت متن «کرم». م.
3- - (با اندکی تغییر) الفقیه 2/ 543 الافاضةمنعرفات، ضمنح 3137؛ التهذیب 5/ 187 ب 14 ح 5؛ وسایل 13/ 559 ب 24 ح 18441؛ مصباحالمتهجّد/ 698 دعاءالموقف.
4- - (با اندکی تغییر) الفقیه 2/ 543 الافاضةمنعرفات، ضمنح 3137؛ التهذیب 5/ 187 ب 14 ح 6؛ مصباحالمتهجّد/ 699.
ص: 237
وَ ادْرَأْ عَنّی شَرَّ فَسَقَةِ الْجنِّ وَ الإنْسِ اللَّهُمَّ أنتَ خَیرُ مَطلوبٍ إلَیهِ وَ خَیرُ مَدعُوٍّ وَ خَیرُ مَسئولٍ وَ لِکُلِّ وافدٍ جائِزةٌ فَاجْعَل جائزَتی فی مَوضِعی هذا أن تُقیلَ عَثرَتی وَ تَقبلَ مَعذرَتی وَ أن تَتَجاوَزَ عَن خَطیئَتی ثُمَّ اجْعَلِ التّقوی مِنَ الدُّنیا زادی» (1) 1166.
و مستحبّ است که در مشعرالحرام، در شکم وادی فرود آید در جانب راست راه، و این دعا را بخواند: «اللَّهُمَّ إنّی أسئَلُکَ أن تَجمَعَ لی فیها جَوامِعَ الخَیرِ اللَّهُمَّ لا تُؤْیِسْنی مِنَ الخَیرِ الَّذی سَأَلْتُکَ أن تَجمَعَهُ لی فی قَلْبی ثُمَّ أطلُبُ مِنکَ أن تُعَرِّفَنی مِمّا عَرَّفتَ أولیآئَکَ فی مَنزِلی هذا وَ أن تَقِیَنی جَوامِعَ الشَّرّ» (2) 1167.
چهاردهم، هر قدر ممکن است مشغول دعا کردن و حاجت خواستن باشد.
پانزدهم، بسیار طلب مغفرت نماید.
شانزدهم، پای خود را به مشعر (3) 1168 بگذارد (4) 1169، خواه برهنه باشد یا با نعل، (خصوصاً کسی که اوّل حجّ او باشد) (5) 1170.
هفدهم، به کوه قُزَح (6) 11711172 بالا رود و در آنجا مشغول ذکر الهی باشد.
هجدهم، سنگ جمرات را از مشعرالحرام بچیند (7)- در معانی «چیدن» آمده است: «یک یک از زمین برداشتن» که در اینجا مصداق دارد؛ به لغت نامهدهخدا، ماده (چیدن) مراجعه شود. م. 1173 (هفتاد عدد سنگ باشد: هفت عدد برای جمره عقبه در روز عید، و بیست و یک عدد برای جمرات ثلثة در روز
1- - (با اندکی تغییر) کافی 4/ 469 ضمنح 4؛ التهذیب 5/ 191 ب 15 ح 12؛ وسایل 14/ 20 ب 11 ح 18489؛ مصباحالمتهجّد/ 700؛ المقعنعة/ 416 ب 15.
2- - (با اندکی تغییر) کافی 4/ 468 ضمنح 1؛ الفقیه 2/ 543 الافاضة من عرفات ضمنح 3137؛ التهذیب 5/ 188 ب 15 ضمنح 3؛ وسایل 14/ 19 ب 10 ضمنح 18488؛ مصباحالمتهجّد/ 699 دعاء الموقف.
3- - عبارت متن «معشر». م.
4- - عبارت متن «نگذارد». م.
5- - در منابع فقهی در ضمن ابواب حجّ آمده است: «و یستحبُّ أن یطأ المشعر الحرام»؛ عبارت متن ترجمه همین جمله بوده است و روایتی از امام صادق علیه السلام نیز به همان عبارت نقل شده است، جهت آگاهی بیشتر به (کافی 4/ 469 ح 3؛ التهذیب 5/ 191 ب 15 ح 13؛ وسایل 13/ 273 ب 35 ح 17732) مراجعه شود. م.
6- - عبارت متن «قرح». م.
7- - در مجمع البحرین آمده است: «قزح کصُرَد: اسم جبل بالمزدلفة» قُزح بر وزن صُرَد نام کوهی است در مزدلفه؛ مجمع البحرین 2/ 404.
ص: 238
یازدهم، و بیست و یک برای روز دوازدهم، و 21 برای سیزدهم، که مجموع هفتاد میشود).
و مستحبّ است در این سنگها چند چیز:
اول اینکه از سنگریزه خود مشعر باشد، و از جای دیگر آورده بر آنجا ریخته نباشند.
دوّم، قطعات و شکسته یک سنگ نباشد، بلکه هر یک سنگ عَلیحِدَه (1) 1174 باشد.
سیُّم، از سنگهای سخت و صلب نباشد.
چهارم، ابلق باشد، یعنی رنگهای مختلفه داشته باشد.
پنجم، نقطه دار باشند.
ششم، با همدیگر مختلف باشند در رنگ.
هفتم، هر یک به قدرِ انمله باشد (یعنی به مقدار یک بند انگشت).
منقول است که در این شب، درهای آسمان بسته نمیشود برای آنکه صدای دعای حاجیان بالا رود، و صدای ایشان در آسمان پیچیده است مانند صدای مگس عسل در میان کندو. حقّ تعالی حاجیان را ندا میکند که: منم خدای شما، و شمایید بندگان من، و حقّ مرا ادا کردید، و بر من لازمست که دعای شما را مستجاب نمایم. پس هر که مستحقّ آمرزش است همه گناهان او را میآمرزد، و هر که سزاوار آن نیست گناهانش را کم میکند (2) 1175.
و تسمیه آن به مشعر، جهت آن است که از شعار مأخوذ است به معنی علامت، زیرا که آن معلّم عبادت است، و تسمیه آن به حرام بجهت حرمت آن است. و آن را مزدلفه نیز میگویند به چند جهت:
اوّل، چون آفتاب در عرفات غروب کرد، جبرئیل به ابراهیم علیه السلام گفت: ازدلِف إلَی
1- - عَلیحِدَه: جداگانه. لغت نامه.
2- - کافی 4/ 468 لیلةالمزدلفة ضمنح 1؛ الفقیه 2/ 212 فضائلالحجّ ح 2188 و 2/ 543 الافاضة من عرفات ضمن ح 3137؛ التهذیب 5/ 188 ب 15 ضمنح 3؛ وسایل 14/ 19 ب 10 ضمنح 18488؛ مستدرک 10/ 52 ب 9 ضمنح 11429- 1.
ص: 239
المشعرِ الحرام؛ یعنی: نزدیک شو بسوی مشعر الحرام (1) 1176.
دوّم، چون ابراهیم علیه السلام از عرفات به مشعر رفت، ابلیس نزد وی آمد تا وسوسه کند، از این جهت او را مزدلفه گفتند که به معنی اجتماع و دنوّ است.
سیُّم، بجهت اینکه مردمان آنجا نزدیک به یکدیگر میباشد (2) 1177.
و آنجا را جمع نیز میگویند بجهت اجتماع آدم و حوّا در آن. و بجهت استحباب جمع دو نماز در آن (که نماز مغرب و عشا باشد) (3) 1178، چنانچه ذکر شد.
الفصلُ السّابِع وَ العِشرُون در مِنی و رمی جمرات
بدان که چون اعمال مشعر تمام شد باید کوچ نماید بسوی مِنی، و چون رسید به وادیِ مُحَسِّر که منتها الیه مشعر و ابتدای مِنی است، مستحبّ است که هروله نماید، و اگر سواره باشد مرکوب خود را قدری تند براند تا مقدار صد گام، و در وقت هروله این دعا را بخواند «اللَّهُمَّ سَلِّمْ (4) 1179 لی عَهْدی وَ اقْبَلْ تَوْبَتی وَ أجِبْ دَعوَتی وَ اخْلُفنی بِخَیْرٍ فیمَنْ تَرَکْتُ بَعْدی» (5) 1180، و بگوید: «رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجاوَزْ عَمّا تَعْلَمْ إنَّکَ أنْتَ الأعَزُّ الأجَلُّ الأکْرَمُ» (6) 1181، و چون به مِنی رسید بر او واجب است رمیِ جمره عقبة (و این را جمره
1- - الفقیه 2/ 196 باب علل الحجّ ذیلح 2125؛ وسایل 11/ 237 ب 2 ضمنح 14678؛ وسایل 13/ 552 ب 19 ضمنح 18420؛ بحار 12/ 109 ب 5 ح 28؛ تفسیرقمّی 2/ 224؛ عللالشرائع 2/ 436 ب 175 ح 1؛ قصصجزائری/ 127؛ المحاسن 2/ 336 کتابالعلل ح 111.
2- - التهذیب 5/ 190 ب 15 ضمنح 10؛ وسایل 14/ 17 ب 8 ضمنح 18478؛ عللالشرائع 2/ 436 ب 175 ح 2؛ سعدالسعود/ 256.
3- - (نامگذاری مزدلفه به «جمع»، بدلیل جمع نمازهای مغرب و عشا) الفقیه 2/ 197 ذیلح 2125؛ وسایل 14/ 15 ب 6 ح 18473؛ بحار 96/ 266 ب 48 ح 3 و ح 4؛ عللالشرائع 2/ 437 ب 176 ح 1 و ذیلآن.
4- - عبارت متن «سَلْمِ». م.
5- - کافی 4/ 470 بابالسعی ح 3؛ الفقیه 2/ 468 بابالسعی، ح 2987 و 2/ 547 الافاضة؛ التهذیب 5/ 192 ب 15 ح 14؛ وسایل 14/ 22 ب 13 ح 18491؛ مستدرک 10/ 54 ب 11 ضمنح 11436- 3؛ مصباحالمتهجّد/ 700.
6- - الفقیه 2/ 546 الافاضة.
ص: 240
قصوی نیز گویند و او نزدیکترین جمره است به مکّه معظّمه از سایر جمرات)؛ و واجبات آن چند چیز است:
اوّل، نیّت کند به این طریق که: میزنم جمره عقبه را با (1) 1182 هفت سنگریزه در حجّ تمتّعِ اسلام (2) 1183 قُربةً الَی اللَّه.
دوّم، هفت سنگ بزند.
سیُّم، سنگ را به جمره رساند.
چهارم، سنگهای حرمی باشند (یعنی از حرم چیده باشند (3) 1184).
پنجم، سنگها بکر باشند، یعنی پیش از این، آن سنگها را نزده باشند.
ششم، سنگها را یک یک بیندازد، و اگر همه را یک دفعه بیندازد همه به یک سنگ حساب میشود، هر چند جدا جدا برسند.
هفتم، خَذْفاً (4) 1185 بیندازد (و خَذْف (5) 1186 عبارتست از آنکه سنگ را به باطن انگشت ابهام بگذارد و به ظاهر انگشت سبّابه دفع نماید).
هشتم، باید رسیدن سنگ، به فعلِ رامی (6) 1187 باشد، و اگر در این اثنا سنگ دیگری به او رسد و به قوّه او، این سنگ بر جمره رسد کافی نیست.
نهم، یقین نماید بر رسیدن هفت سنگ؛ پس اگر شک نماید در رسیدن سنگ، باید بعوض آن سنگ دیگر بزند تا قطع کند به زدن هفت سنگ.
و مستحبّات رمی چند چیز است:
1- - عبارت متن «یا». م.
2- - مراد از «حجّ تمتّع اسلام» همان «حجّة الاسلام» است. م.
3- - در معانی «چیدن» آمده است: «یک یک از زمین برداشتن» که در اینجا مصداق دارد؛ به لغت نامه دهخدا، ماده (چیدن) مراجعه شود. م.
4- - عبارت متن «خدفاً». م.
5- - عبارت متن «خدف». م.
6- - رامی: تیر و سنگاندازنده، از دست اندازنده هرچیز. لغت نامه.
ص: 241
اوّل، طهارت رامی از حدثِ (1) 1188 اکبر (2) 1189 و اصغر (3) 1190.
دوّم، رو به جمره، و پشت به قبله ایستد.
سیُّم، از طرف بالای جمره بایستد (این حکم مختصّ عقبه است، و در سایر جمرات، رو به قبله و جمره، هر دو، خواهد ایستاد).
چهارم، دور باشد از جمره به مقدار ده ذراع (4) 1191 تا پانزده ذراع.
پنجم، وقت گرفتن سنگ به دست، و وقت انداختن هر یک، و بعد از اتمام که به مقام خود برگشت، دعایش را بخوانَد و دعا این است: «اللَّهُمَّ هذِهِ حَصَیاتی (5) 1192 فأحْصِهِنَّ لی وَ ارْفَعْهُنَّ فی عَمَلی»، و وقت انداختن هر یک بگوید: «اللَّهُ أکْبَر اللَّهُمَّ ادْحَرْ عَنِّی الشَّیطان اللَّهُمَّ تَصْدیقاً بِکِتابِکَ وَ عَلی سُنَّةِ نَبِیِّکَ وَ آلِه اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ حَجّاً مَبْروراً وَ عَمَلًا مَقْبولًا وَ سَعْیاً مَشْکوراً»، و بعد از اتمام که به مقام خود برگشت، این دعا را بخواند:
«اللَّهُمَّ بِکَ وَثِقْتُ وَ عَلَیْکَ تَوَکَّلْتُ فَنِعْمَ الرَّبُّ وَ نِعْمَ المَوْلی وَ نِعْمَ النَّصیرُ» (6) 1193.
ششم، پیاده باشد در وقت رمی.
هفتم، سنگ را به دست چپ بگیرد، و یک یک از دست چپ برداشته به دست راست بیندازد.
هشتم، سرعت نماید در رمی جمرات، و هر قدر به طلوع آفتاب نزدیکتر باشد بهتر است از اینکه به غروب نزدیک باشد.
نهم، سنگها پاک باشد (و بعضی این را واجب دانستهاند).
موعظة: چون حاجّ متوجّه رمی جمرات شود، نیّت او از رمی، بندگی و قصد امتثال امر الهی باشد، و خود را متشبّه کند به ابراهیم علیه السلام وقتی که در این مکان شیطان بر او ظاهر گردید، پس خدا امر فرمود که او را با سنگریزه براند و آرزوی او را قطع نماید، و
1- - حَدَث: هرچه طهارت تباه کند. لغت نامه.
2- - حدَثِ اکبَر: آنچه بدان تجدید غسل و تجدید وضو لازم آید. لغت نامه.
3- - حدَثِ اصغَر: آنچه بدان تجدید وضو لازم آید. لغت نامه.
4- - ذِراع: ارش، رش دست (48 سانتیمتر). لغت نامه.
5- - عبارت متن «حصاتی». م.
6- - (با اندکی تغییر) کافی 4/ 478 بابیومالنحر ح 1؛ التهذیب 5/ 198 ب 15 ح 38؛ وسایل 14/ 58 ب 3 ح 18579؛ بحار 96/ 275 ب 49 ح 18؛ مصباحالمتهجّد/ 701.
ص: 242
چنان قصد کند که سنگها را به روی شیطان میاندازد و پشت او را میشکند، و هرگاه رامی را به نظر آید که: شیطان به ابراهیم علیه السلام ظاهر شد و سنگ انداخت و آن را راند، و بر من ظاهر نشده که با سنگش بزنم و این شبیه به لغوکاری و لعب است؛ العیاذُ بِاللَّه؛ بیدار باش که این منظور، خود از حیلهها و فتنههای شیطانی است، میخواهد بنده را از بندگی دور نموده و با این وجود خیالات باطله، فیوضات اطاعت و گردن گذاری امر پروردگار را مهجور نماید، پس باید آن که دم از مردانگی میزند آستین همّت را به بالا کشیده، با تمام شوق و رغبت اقدام به رمی جمرات نماید تا رغمِ انفِ (1) 1194 شیطان لعین شده، کمر آن لعین را بشکاند؛ تصوّر مکن که این فعل جزئی که انداختن هفت ریزه سنگ باشد، چه باعثِ شکستگی شیطان میشود؟ بلی، هر فعلی که ولو با یک چشم واکردن، و یا هم گذاشتن باشد، همینکه بنده آن فعل را به قصد تقرّب الهی و نیّت خالص و تجنّب از آن لعین بوده، اساسِ وجود او را به لرزه میآورد، پس باید بیشتر همّت بکند در تمام اعمال؛ خاصّه در مناسک حجّ، خاصّه در رمیِ جمرات، و در آن وقت شهوات نفسانیّه و وساوس شیطانیّه و خِساسَت (2) 1195 و دِنائتِ (3) 1196 طَبع (4) 1197 و صفات ذمیمه را از خود بیندازد، و با اینکه سرهای لطیف در غایت مرغوبیّت، در رمی جمرات به نظر میآید، از جمله تطبیق ظاهر با باطن که مرد سالک فی اللَّه، البتّه خباثت نفس را با سنگهای توفیق اطاعت و بندگی از خود دور میکند، پس این حرکت ظاهری نشانهایاست از آن معنی، علاوه بر آنکه در این عمل، تأسّی (5) 1198 هست به خلیل الرّحمن ابراهیم علیه السلام؛ و اگر جسارت نباشد میتوان گفت که این فعل هم در عالم خودش خیلی هنر است، جهت اینکه خلیل اللَّه شیطان را دید و با سنگش زده دور فرمود، ولی ماها شیطان ندیده، به محض استماع اینکه در آن موضع به آن حضرت ظاهر شده، جای او را سنگ میزنیم، و نابود مکانی را موجود فرض نموده، معامله آن را میکنیم.
1- - بر رَغمِ انف: برای بخاک مالیدنِ بینی، بر خلاف میل. لغت نامه.
2- - خِساسَت: زبونی، فرومایگی. لغت نامه.
3- - دِنائَت: پستی و فرومایگی و دونی .... لغت نامه.
4- - طَبع: طبیعت، سرشت. لغت نامه.
5- - تَأَ سّی: اقتدا کردن به کسی، پیروی کردن. لغت نامه.
ص: 243
تعلیل: به سند معتبر مرویست که چون آدم علیه السلام به امر جبرئیل اعمال حجّ (1) 1199 را به جا آورد و قربانی کرد و سر خود را تراشید، پس جبرئیل دست او را گرفت که بسوی خانه کعبه آورد، شیطان بر سر راه آدم علیه السلام آمد نزد جمره عقبه و گفت که یا آدم، کجا میروی؟
جبرئیل گفت که او را به هفت سنگ بزن و با هر سنگ اللَّهُ أکبر بگو. چون چنین کرد، شیطان رفت و نزد جمره دوّم پیدا شد و گفت: ای آدم، کجا میروی؟ باز جبرئیل گفت که او را با هفت سنگ زن و با هر سنگ اللَّهُ أکبر بگو. چون چنین کرد، شیطان رفت، پس در روز سیُّم و چهارم نیز چنین کرد، و در آخر که شیطان رفت، جبرئیل علیه السلام به آدم گفت که: بعد از این هرگز او را نخواهی دید (2) 1200.
و به سند معتبر دیگر مروی است که: سبب رمی جمرات در مِنی آن است که حقّ تعالی جبرئیل را نزد ابراهیم علیه السلام فرستاد که او را ارکان حجّ بیاموزد (3) 1201، و در حینی که اعمال او را بجا میآورد، شیطان در مِنی نزد جمره اوّل ظاهر شد تا وسوسه کند ابراهیم علیه السلام را، و آن حضرت به امر جبرئیل علیه السلام هفت سنگ به او انداخت، و با هر یکی تکبیری میگفت، شیطان از آنجا پرواز کرد (یا به زمین فرو رفت)، و نزد جمره دوّم ظاهر شد، هفت سنگ دیگر بر او انداخت و با هر یکی تکبیر گفت، باز به زمین فرو رفت یا پرواز کرد، به جمره سیُّم نشست، ابراهیم علیه السلام باز چنین کرد، باز به زمین فرو رفت و دیگر پیدا نشد (4) 1202. به روایت دیگر: از آنجا بگریخت و به ذو المجاز (5) 1203 رفت، ابراهیم علیه السلام
1- - عبارت متن «اعمال حجر». م.
2- - کافی 4/ 193 حجّ آدم ضمنح 2؛ وسایل 11/ 228 ب 2 ضمنح 14664؛ بحار 11/ 168 ب 3 ضمنح 15 و 96/ 30 ب 4 ضمنح 5؛ عللالشرائع 2/ 401 ب 142؛ قصصراوندی/ 46 ضمنح 12.
3- - عبارت متن «بیامزد». م.
4- - (با اندکی تغییر) وسایل 14/ 264 ب 4 ح 19156؛ بحار 12/ 102 ب 5 ح 8 و 96/ 39 ب 4 ح 16؛ قربالاسناد/ 68 جزء 1؛ قصصجزائری/ 124 ف 4.
5- - نام بازارگاهی است در نزدیکی مکّه و به فاصله یک فرسخ از عرفات؛ در عصر جاهلیّت، عرب مجاور مکّه را در اوائل ذوالقعده بدانجا بازاری بوده است (بطور خلاصه از لغت نامه دهخدا).
ص: 244
آنجا وی را بشناخت و از او تجاوز کرد (1) 1204 (از این جهت آنجا به ذو المجاز تسمیه یافت)، و چون به عرفات رسید آنجا نیز او را دید و شناخت و چون از آنجا به مشعر آمد، ابلیس نزد او آمد تا وسوسه او کند و به آرزو نرسید.
ثواب: مروی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده: چون در مِنی رمی جمار کنی (یعنی به هر یک از سه میل هفت سنگ اندازی؛ چنانچه مقرّر است)، بنویسد خدای تعالی برای تو به هر سنگریزه ده حسنه از مستقبلِ (2) 1205 عمرِ تو (3) 1206.
وجه تسمیه: مِنی را بجهت این مِنی گفتند که جبرئیل علیه السلام همانجا به ابراهیم علیه السلام گفت که تمنّی کن حاجت خود را، و هر آرزو که داری از خدا بطلب؛ پس او در خاطر خود تمنّا و آرزوی آن کرد که خدا بجای پسرش اسماعیل علیه السلام گوسفندی قرار کند که به فدای اسماعیل علیه السلام ذبح نماید، پس خدا آرزوی او را داد (4) 1207.
معجزة: مفضّل بن عمر گوید که: در مِنی، خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم که گذارش به پیره زنی افتاد که با دو طفل کوچک میگریستند، و مادّه گاوی مُرده، نزدیک ایشان افتاده بود، حضرت پرسید: ای ضعیفه، چرا گریه میکنی؟ گفت: چون گریه نکنم که معاش من و اطفال من از این گاو بود، اکنون در کار خود حیرانم. حضرت علیه السلام فرمود:
میخواهی که گاوت زنده شود؟ زن گفت: ای بنده خدا مرا این مصیبت بس نیست که ما را تمسخر میکنی؟ فرمود: حاشا که از روی تمسخر گفته باشم. و لب مبارک بجنبانید و پا بر آن گاو زد، فی الحال آن گاو برجست و بایستاد، آن زن از خوشحالی گفت: به خدای کعبه این شخص عیسی علیه السلام است! حضرت خود را در میان مردم انداخته از نظر ما دور رفت که مبادا کسی از این حال مطّلع باشد (5) 1208.
1- - تَجاوُز: درگذشتن، بگذشتن از چیزی. لغت نامه.
2- - مُستَقْبَل: زمانی که بعد از حال آید. لغت نامه.
3- - الفقیه 2/ 203 فضائل الحجّ ضمن ح 2138؛ التهذیب 5/ 20 ب 3 ضمن ح 3؛ وسایل 11/ 219 ب 2 ضمن ح 14650؛ بحار 96/ 5 ب 2 ضمن ح 3؛ امالی صدوق/ 550 س 81 ضمن ح 22؛ روضة الواعظین 2/ 360 فضائل الحجّ.
4- - الفقیه 2/ 197 عللالحجّ ح 2126 و ح 2127؛ بحار 6/ 96 ف 2 و 12/ 108 ب 5 ح 26 و 96/ 272 ب 49 ح 4؛ عللالشرائع 2/ 435 ب 172 ح 2؛ قصصجزائری/ 126 ف 4.
5- - بحار 47/ 115 ب 5 ح 151؛ الخرائج 1/ 294 ب 7؛ فرجالمهموم/ 230؛ کشفالغمّة 2/ 199.
ص: 245
الفصلُ الثّامِن وَ العِشرُون در قربانی کردن
واجب است در مِنی قربانی؛ و این دوّم مناسک مِنی است، و واجبات آن چند چیز است:
اوّل، نیّت کردن به این طریق که: ذِبح (1) 1209 (یا نَحر (2) 1210) این قربانی میکنم در حجّ تمتّع اسلام واجب قربة الی اللَّه.
دوّم، اینکه نحر یا ذبح را در مِنی نماید.
سیُّم، بعد از رمی جمرات قربانی نماید.
چهارم، قبل از حَلق (3) 1211 باشد.
پنجم، در روز عید اضحی باشد.
ششم، خود بکشد قربانی را، و اگر کس دیگر بکشد باید نیابت نماید، و اولی این است که در آن وقت حاجی دست خود را بالای دست نایب بگذارد.
هفتم، یک نفر، یک قربانیِ مستقلّ نماید و شراکت با کس دیگر نکند مگر در قربانی مستحبّ.
هشتم، گوشت قربانی را از مِنی بیرون نکند، هر چند که برای خوردن خود باشد، و همه را در آنجا صرف نماید (مگر کسی که گوشت را به او به رسم هدیه، یا از حصّه فقرا داده باشند، یا از کسی خریده باشد، که اینها را بیرون کردن جایز است).
نهم، پوست قربانی را به اجرت ذبح کننده ندهد (اگر به عنوان هدیه یا از حصّه فقرا، با وجود صفت استحقاق، بدهد ضرر ندارد).
و در خود قربانی چند چیز واجب است:
1- - ذِبْح: گوسفندی کشتنی، قربانیِ عید اضْحی. لغت نامه.
2- - نَحْر: شتر کشتن. لغت نامه.
3- - حَلْق: موی ستردن، تراشیدن. لغت نامه.
ص: 246
اوّل اینکه از انعام ثلثه (شتر یا گاو یا گوسفند و بز) بوده باشد.
دوّم، اگر گوسفند باشد، باید زیاده بر شش ماهه باشد (بلکه بر هفت ماهه، بنابر احوط)، و بز یک سال را تمام کرده باشد، و گاو مثل بز است، و شتر باید پنج سالش تمام باشد.
سیُّم، تامُّ الخلقة (1) 1212 باشد (2) 1213؛ یعنی کور و شل و مریض و شاخ شکسته نباشد که از مغز شاخش چیزی افتاده باشد (اگر از پوست شاخ چیزی بیفتد عیب ندارد)، و از گوشش چیزی نیفتد، و شقِ (3) 1214 ثُقَب (4) 1215 عیب ندارد، و دم بریده و بی دندان نباشد، و بسیار لاغر و خصی نباشد (خصی آن است که خایهاش را بیرون کرده باشند).
و مستحبّات قربانی چند چیز است:
اوّل، فربهی آن.
دوّم، سیاهی چشم و زانو و زیر دم.
سیُّم، حاضر کردن او در عصر عرفه به عرفات.
چهارم، مادّه بودن شتر و گاو، و نر بودن گوسفند و بز.
پنجم، در وقت ذبح، خواندن دعای: «وَجَّهتُ وَجهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأرضَ حَنیفاً مُسلِماً وَ ما أنَا مِنَ المُشرِکین إنَّ صَلوتی وَ نُسُکی وَ مَحیایَ وَ مَماتی للَّهِ رَبِّ الْعالَمین لا شریکَ لَهُ وَ بِذلکَ امِرتُ وَ أنَا مِنَ المُسلِمین اللَّهُمَّ مِنکَ وَ لَکَ بِسمِ اللَّهِ وَ اللَّهُ أکبرُ»، پس نحر یا ذبح کند و بگوید: «اللَّهُمَّ تَقَبَّلْ مِنّی» (5) 1216.
ششم، قربانی را سه قسمت کردن: یکی برای خود و عیال خود، و یکی هدیه برای مؤمنین، و دیگری را به فقرا دهد.
1- - تامُّ الخِلقَة: (در اینجا) حیوانی که تمام اجزای آن کامل و سالم باشد. م.
2- - عبارت متن «شود». م.
3- - شَقّ: شکافتن، دریدن. لغت نامه.
4- - ثُقَب: جمع ثُقْبَة: سوراخ. لغت نامه.
5- - (دعاهای بند پنجم) کافی 4/ 498 بابالذبح ح 6؛ الفقیه 2/ 503 بابالذبح ح 3084؛ الفقیه 2/ 549 الذبح؛ التهذیب 5/ 221 ب 16 ح 85؛ وسایل 14/ 152 ب 37 ح 18849 و 14/ 207 ب 6 ضمنح 18997؛ بحار 96/ 279 ب 50 ضمنح 9؛ الاقبال/ 450؛ مصباحالمتهجّد/ 702.
ص: 247
هفتم، خودش چیزی از او بخورد، اگر چه کم باشد.
هشتم، افضل در قربانی شتر است، و کمتر از او در فضیلت گاو، و کمتر از او گوسفند، و کمتر از همه بز است، و احسن از همه گوسفند است، اگر چه در فضیلت کمتر از دو تا یِ اوّل است (1) 1217.
تدبّر: چون حاجّ ذبح قربانی کند، یاد آورد که این ذبح اشاره به آن است که: به سبب حجّ به نفس امّاره و شیطان، غالب شدم، و ایشان را کشتم، و از عذاب الهی خلاص شدم؛ پس در آن وقت سعی کند در توبه و بازگشت از اعمال قبیحه که سابق مرتکب بود (و امّا در این اشاره صادق باشد)، و فِی الجمله شیطان و نفس امّاره را ذلیل کرده، حلقوم هَوی (2) 1218 و هوس و طمع را قطع نماید، و از این جهت رسیده است که: علامت قبول حجّ آن است که حال آدمی بعد از حجّ بهتر از سابق گردد. و در خبر دیگر وارد است که: از علامت قبول حجّ، ترک معاصی است که سابق میکرد، و بدَل کردن همنشینان بد را به همنشینان خوب، و مجالس لهو و غفلت را به مجالسی که در آن یاد خدا میشود.
ثواب: مروی است که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرموده که: چون در مِنی ذبح کنی گوسفند قربانی را، یا نحر نمایی شتر قربانی را، بوده باشد برای تو به هر قطرهای از خون آن که حسنه نوشته شود برای تو در مستقبل عمر تو (3) 1219.
فایدة: بدان که اسباب قرب بسوی خلّاق عالم مختلف است، از جمله آنها قربانی است؛ و قربان (بر وزن فعلان)، مشتقّ است از قرب به معنی «ما یُتَقَرَّبُ بِه» (4) 1220 مثل قرآن؛ و قربانی اقسامی دارد که به بعضی از آنها اینجا اشاره میشود:
اوّل، قربانیِ توبه، که خداوند عالم اراده قبول توبه آدم علیه السلام فرمود؛ جبرئیل آمد، مناسک حجّ را به آدم علیه السلام تعلیم داد، او اعمال حجّ را به عمل آورد و قربانی کرد تا
1- - بهتر از همه قربانیها، گوسفند است اگرچه برتری آن از شتر و گاو کمتر است. م.
2- - هَوی: خواهش دل، خواست دل. لغت نامه.
3- - التهذیب 5/ 21 ب 3 ضمن ح 3؛ الخرائج 2/ 516 (ضمنحدیثیطولانی)؛ روضةالواعظین 2/ 360 (ضمنحدیثیطولانی).
4- - چیزی که بوسیله آن (به خدا) تقرّب جسته شود. م.
ص: 248
اینکه خدا توبه او را قبول فرمود.
دوّم، قربانیِ سعادت و شقاوت است که پسران آدم علیه السلام نمودند و خلّاق عالم قربانی هابیل را قبول فرمود و از قابیل ردّ نمود، و او از حسد برادر خود را کشته به شقاوت ابدی گرفتار شد.
سیُّم، قربانی هَدْی (1) 1221 است که حاجیان بعد از وقوف به عرفات و مشعر الحرام و رمی جمره اولی باید در مِنی ذبح کنند (که آن را فضیلت و منفعت نیز گویند).
چهارم، قربانی اضحیّه است و آن، قربانی سایر خلق است که در عید اضحی، در بلاد دیگر (که خارج از مکّه باشد) مینمایند، و در آیه شریفه ی یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقینَ إلَی الرَّحْمنِ وَفْداًی (2) 1222، مفسّرین چند تفسیر ذکر نمودهاند، از جمله: یعنی روزی که جمع نماییم ما، پرهیزکاران را بسوی خداوند رحمان، که معمور ساخته ایشان را به رحمت خود (یعنی بسوی جنّت او که دارِ اکرام است، یا بسوی محشر)، در حالتی که ایشان سوار باشند به ناقههای بهشت در وقتِ رفتن به بهشت، و یا زمانِ آمدن به محشر، یا اینکه آنها سوار میشوند بر قربانیهای خود، چنانچه فرمودهاند:
«استفرِهُوا ضَحایاکُم فَإنَّها مَطایاکُم یَومَ القِیامَة (3) 1223» (4) 1224
، یعنی: هر چه قربانی میکند چاق باشد بجهت آنکه روز قیامت مَرکَب شما خواهد بود. و چنانچه از تفسیر آیه شریفه و این حدیث شریف و سایر اخبار مستفاد میشود، حضور مؤمنین به محشر و یا رفتن ایشان به بهشت، به انحاء مختلفه خواهد شد: بعضی با ناقههای بهشت، و بعضی با ناقههای طائره بهشت، و بعضی با قربانیهای خود که در دنیا کردهاند سوار میباشند، ولکن در خود محشر، سوار نمیشود مگر چند نفر (5) 1225:
1- - هَدْیْ: آنچه به حرم برده شود از چارپایان، و گویند آنچه برای قربان کردن برند. لغت نامه.
2- - مریم/ 85.
3- - عبارت نقل شده در منابع «... فَإنَّها مَطایاکُم عَلَی الصّراط» است. م.
4- - الفقیه 2/ 213 فضائلالحجّ ح 2190؛ وسایل 14/ 209 ب 62 ح 19001؛ بحار 7/ 276 ب 11 و 96/ 296 ب 52 ح 18؛ عللالشرائع 2/ 438 ب 179 ح 1.
5- - شرح حال سوارانِ روز قیامت با اندکی تغییر در این منابع نقل شده است: بحار 7/ 231 ب 8 ح 2؛ خصال 1/ 204 الرکبان یوم القیامة ح 20.
ص: 249
اوّل، رسول خدا صلی الله علیه و آله که بر براق سوار خواهد شد.
دوّم، جناب صالح علیه السلام بر ناقهای (1) 1226 که قوم او پی کردند.
سیُّم، امیر علیه السلام که سوار میشود بر ناقهای از ناقههای بهشت که از نور خلق شده، رنگش زرد و سرش سرخ و چشمهایش سیاه و دست و پایش از طلا و دو چشمش از یاقوت و زیر شکمش از زبرجد سبز و زمامش از لؤلؤِتر یا از یاقوت باشد، و آن حضرت دو حلّه (2) 1227 سبز پوشیده میایستد میان بهشت و دوزخ در حالتی که مردم چندان شدّت کشیده باشند که عرقهای ایشان متّصل میریزد، همینکه اهل محشر آن بزرگوار را دیدند، هیچ یک او را نشناسد، پس ملائکه و انبیا علیهم السلام و صدّیقین میگویند که: نیست این مگر ملک مقرَّب یا پیغمبر مُرسَل؛ پس منادی ندا میکند از جانب عرش الهی که:
نیست این ملک مقرّب و نبیّ مرسَل، ولکن: هذا علیُّ بن أبی طالب علیه السلام أخو رسولاللَّه صلی الله علیه و آله فی الدّنیا وَ الآخرَة (3) 1228.
چهارم، حضرت فاطمه علیها السلام؛ سوار خواهد شد بر ناقه غضبا، و جلو ناقه را جبرئیل علیه السلام گرفته وارد محشر مینماید، و به آواز بلند ندا میکند که: ای اهل محشر، چشم بپوشید ونگاه نکنید تا فاطمه علیها السلام، دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله، بگذرد؛ پس فاطمه علیها السلام به هیئتی وارد محشر میشود که هیچ صاحب چشمی تاب دیدن ندارد.
ولکن خطیب خوارزمی از اهل تسنّن، به سند خود از ابی هریرة نقل نموده (4) 1229 که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: روز قیامت، بغیر از چهار کس سوار نخواهد شد: من بر براق، و برادرم صالح پیغمبر علیه السلام بر ناقهای که پی کردند، و عمویم (5) 1230 حمزه که شیر خداست، بر
1- - ناقَة: شتر ماده. لغت نامه.
2- - حُلَّة: ردا، جامه نو. لغت نامه.
3- - این، علیبنابیطالب علیه السلام، برادر پیامبر صلی الله علیه و آله است در دنیا و آخرت. م.
4- - این روایت در (المناقب/ 209) نقل شده است.
5- - عبارت متن «عمّم». م.
ص: 250
ناقه غضبا، و برادرم علیّ بن أبی طالب علیه السلام بر ناقهای از ناقههای بهشت، و در دست او لوایی خواهد بود که او را لواء حمد نامند، و در نزد عرش ندا خواهد کرد که: لا إلهَ إلّااللَّه محمّد رسولاللَّه صلی الله علیه و آله؛ و مردمان خواهند گفت که: نیست این شخص الّا ملک مقرّب یا نبیّ مرسَل یا حامل عرش ربّ العالمین. و ملکی از ساکنان عرش فریاد خواهد کرد که:
این مرد نه ملک مقرّب است و نه نبیّ مرسل، و نه بردارنده عرش عظیم، بلکه این صدّیق اکبر، علیّ بن ابی طالب علیه السلام است (1) 1231.
پنجم، در بعضی اخبار وارد است که غیر از آن چهار نفر، سیّدالشهدا علیه السلام نیز به ذوالجناح سوار خواهد بود (که گویا در روز عاشورا بعد از وداع اهل بیت علیهم السلام به عزم شهادت روانه شد، در بین راه آن حیوان سر بلند کرده نگاهی به آن جناب نمود؛ حضرت علیه السلام فرمود: مطلبی داری بگو، خلّاق عالم قفل از دهان آن حیوان برداشته گفت:
فدایت شوم، امروز بار شهادت را به منزل میرسانم، التماس آن دارم که روز قیامت بغیر از من سوار نشوی؛ حضرت، دست به صورت و یالش کشیده فرمود: خاطر جمع باش، صاحب تو بی وفا نیست.
قربان پنجم، قربانی نذر است که شخص نذر میکند که: فلان حاجت برآورده شود در راه خدا قربانی میکنم (از این قبیل است عهد و یمین).
ششم، قربانی خُلود است و آن ... (2) 1232 که در قیامت بعد از حساب خلایق و تعیین اهل بهشت و اهل جهنّم، موت را بصورت گوسفند املَح (3) 1233 میآورند، حضرت یحیی علیه السلام او را حضور جمیع خلایق ذبح میکند و میفرماید که: ببینید مرگ را کشتم، دیگر مرگ نخواهد بود، اهل بهشت در بهشت، و اهل جهنّم در جهنّم مخلّد خواهد بود (بعضی گفته که ذبح آن با یحیی علیه السلام میباشد بجهت آنکه در اسم او اشاره است به حیوةِ (4) 1234 ابدیّه، و بعضی گفته که جبرئیل ذبح میکند مرگ را)؛ پس فریاد میکند: «یا أهلَ النّار الخُلود الخُلود وَ یا أهل الجنّة الخُلود الخُلود؛ خدا حکم فرموده که نمیرید، همیشه زنده بمانید،
1- - المناقب/ 209؛ بحار 7/ 233 ب 8 ح 6؛ کفایةالاثر/ 100.
2- - عبارت متن خوانده نشد. م.
3- - امْلَح: سپید سیاهی آمیخته، گوسفندی که پشمش سفید و سیاه با هم آمیخته باشد. لغت نامه.
4- - حَیوة: رسمالخطی از کلمه حیاة، زندگانی. لغت نامه.
ص: 251
مرگ کشته شد». آن وقت اهل جهنّم از مردن مأیوس شده، همه یک مرتبه فریاد میکند مثل فریاد کردن گرگ و کِلاب (1) 1235 (2) 1236؛ اعاذَنَا اللَّهُ مِن خُلودِ النّار (3) 1237.
و گفتهاند که هیئت و صورت مرگ از روز اوّل خلقت به همین قسم بوده؛ در سوره ملک میفرماید: ی الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیوةَ لِیَبْلُوَکُمْ أیُّکُمْ أحْسَنُ عَمَلًای (4) 1238. از ابن عبّاس مروی است که: خداوند عالم موت را بصورت کَبش (5) 1239 املَح (6) 1240 آفرید ( یعنی گوسفند نر سیاه و سفید)، و آن بر هیچ چیز نگذرد و نرسد مگر اینکه بمیرد، و حیوة را خلق کرده بصورت مادیانِ (7) 1241 ابلَق (8) 1242، و او به هیچ چیز مرور نکند و رایحه او به چیزی نرسد الّا اینکه زنده شود؛ و این اسبی است که جبرئیل علیه السلام بر او نشسته بود در روز غرق شدن فرعون، چون سامِری او را بدید و خاک از زیر سُم مَرکب او گرفت و در شکم گوساله زرّین انداخت زنده شد؛ چون سابقاً از موسی علیه السلام شنیده بود که جبرئیل سوار شود بر حیوانی که آن حیوان هر جا پا گذارد آنجا به حرکت میآید، و همان خاک را به هرچه بزنی او را حیات میدهد، پس روزی که خدا فرعون و اصحاب او را غرق کرد جبرئیل را دید که بر حیوانی سوار است بصورت مادیان، و آن مادیان به هر جا که پا میگذارد آن زمین بحرکت میآید، پس سامری از آن خاک برداشت و در کیسهای ضبط کرده و همیشه بر بنی اسرائیل فخر میکرد که من چنین خاکی برداشتهام؛ همان خاک را نگاه داشته بود تا اینکه به شکم آن گوساله ریخت و در همان ساعت بحرکت آمد و مو بر آن رویید، پس هفتاد هزار نفر از بنی اسرائیل بر آن گوساله سجده کردند (9) 1243.
مناسبة: بدان که در عقوبت دنیای سامری خلاف است؛ بعضی گفتهاند که موسی علیه السلام
1- - کِلاب: جمع کَلْب، یعنی سگ. لغت نامه.
2- - (با اندکی تغییر) بحار 8/ 344 ب 26 و 8/ 345 ب 26 ح 2 و ح 4 و 57/ 261 ب 37 ضمنحدیثیطولانی و 58/ 307 ب 47 ح 17؛ تفسیرقمّی 2/ 50.
3- - خداوند ما را پناه دهاد از داخل شدن جهنّم. م.
4- - ملک/ 2.
5- - کَبش: گوسفند دوساله ...، گوسفند نر. لغت نامه.
6- - امْلَح: سپید سیاهی آمیخته، گوسفندی که پشمش سفید و سیاه با هم آمیخته باشد. لغت نامه.
7- - مادیان: اسب ماده .... لغت نامه.
8- - ابْلَق: دورنگ، سیاه و سفید. لغت نامه.
9- - بحار 13/ 209 ب 7 ح 4 ضمنحدیثیطولانی، تفسیرقمّی 2/ 62.
ص: 252
حکم فرمود که کسی با او ننشیند و سخن نگوید و طعام نخورد و او نزد کسی نیاید، بعضی گفتهاند که به فرمان خدا چنین شد که هر که نزد او میرفت همان شخص و سامری هر دو بیمار میشدند، به این سبب او خود نمیگذاشت که کسی نزد او برود، و الحال فرزندان او نیز چنیناند که اگر کسی دست بر ایشان گذارد هر دو تب میکنند.
مروی است که چون موسی علیه السلام قصد قتل سامری کرد از خدا وحی آمد که: او را مکُش، جهت اینکه صفت سخاوت بر او غالب است؛ چون موسی علیه السلام از قتل ممنوع شد: ی قالَ فَاذْهَبْ فَإنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أنْ تَقُولَ لامِساسَی (1) 1244، یعنی گفت موسی علیه السلام به سامری: پس بیرون رو از میان ما، پس بدرستی که هست تو را از عقوبت در زندگانی دنیا اینکه گویی به هر کسی که نزد تو آید: نیست مس کردن من تو را، و مس نمودن تو مرا (یعنی از من دور شو تا یکدیگر را مس نکنیم). چه حکم و غضب الهی مقرّر شده بود که هر کس او را مس کند یا او کسی را مس کند، هر دو را تب بگیرد، پس بجهت این، مردمان از او متفرّق و گریزان بودند، و او تنها، چون حیوانات وحشی، در صحراها میگشت و هر که را از دور میدید مبالغه میکرد که: نزد من نیا.
بعضی گفتهاند که ی لامِساسی کلام حالی است نه مقالی (2) 1245؛ یعنی از جهت خوف قتل از میان مردمان فرار نموده در صحرا میگشت، و بجهت آنکه هیچ کس را نمییافت که با او ملاقات کند و مساس نماید به منزله کسی بود که قائلِ ی لامِساسی باشد، پس تنها در بیابانها با وحشیان صحرا میگردید تا اینکه به جهنّم واصل شد (3) 1246.
و آن لعین از اهل کرمان بود و از جمله خوبان بود، به اعتبار حبّ جاه و فرمانروایی و به اغوای شیطان گوساله را ساخت و خلایق را به ضلالت انداخت، و گفتهاند که صنعتش زرگری بود (4) 1247.
و بعضی از معتبرین علما نوشتهاند که چند نفر از اشقیا تا بحال زندهاند در دنیا:
1- - طه/ 97.
2- - زبان حالش چنان بود نه گفتارش. م.
3- - این مطلب در بحار 13/ 212 ب 7 مورد بحث قرار گرفته است. م.
4- - مشروح این قسمت در بحار 13/ 244 ب 7 مورد بحث قرار گرفته است. م.
ص: 253
اوّل، دجّال لعین که پیغمبر صلی الله علیه و آله مرغی را طلبید و فرمود که او را از مدینه به اصفهان انداخت، و در اصفهان دهی است که آن را یهودیّه میگویند، از آنجا خروج خواهد کرد (1) 1248.
دوّم، ضحّاک علوانی که ماردوش اش گویند، در چاه دماوند در بند است و گوگرد احمر از دهان آن مار بهم میرسد که در دوش است، و آن در قعر چاه است، و کسی نتواند که از حرارت دهان آن مار آن را بیرون آورد.
سیُّم، سامری است، گویند که تا بحال نمرده (2) 1249، هنوز در بیابان و صحرایی که خالی از معموره و آبادانی است میگردد.
بیان: بدان که علما اختلاف نمودهاند در اینکه آیا تجسّمی که در عوارضات اختیاریّه و غیر اختیاریّه ایشان، که متّفق علیه است، به چه نحو تصوّر میشود؟
(عوارض اختیاریّه مثل افعال عباد از خیر و شرّ، و غیر اختیاریّه مثل موت و حیوة)؛
و این اختلاف مبتنی است بر سه قول:
اوّل، قول فلاسفه، که آنها برای وجود پنج مرتبه قرار دادهاند:
1- وجود ذاتی، مثل آسمان و زمین و سایر جواهر که به حواسّ (3) 1250 ظاهری مدرک میشود.
2- وجود عقلی، مثل ی یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أیْدیهِمْی (4) 1251، و قوله فِی الحدیث القدسی:
«خمَّرتُ
طینَةَ آدمَ بیدی أربَعینَ صَباحاً» (5) 1252.
3- وجود شبهی، مثل غضب و فرح در خلّاق عالم.
4- وجود حسّی، مثل قول رسولاللَّه صلی الله علیه و آله:
«عَرَضتُ عَلَی الجَنَّةِ فی عَرضِ هذَا الحایِطِ» (6) 1253
، و قول سابق الذکر که:
«یُؤتی بِالمَوتِ یومَ القیامَة فی صورةِ کَبش أملَح فیُذبَح
1- - به «خروج دجّال از اصفهان»، در این منابع اشاره شده است: الخرائج و الجرائح 3/ 135؛ کمالالدین 2/ 526 ب 47.
2- - عبارت متن «نمرود». م.
3- - عبارت متن «هواس». م.
4- - فتح/ 10.
5- - عوالیاللآلی 4/ 98 ح 138.
6- - (با اندکی تغییر و ضمن حدیثی دیگر) بحار 22/ 31 ب 37.
ص: 254
بینَ الجنَّةِ وَ النّار» (1) 1254
؛ و انقلاب عرض بر جسمیّت محال است بر قول ایشان، لهذا به این مرتبه وجود، با این حدیث تمثیل آوردهاند و این خبر را تأویل میکنند بر اینکه گویا به نظر اهل محشر، چنین نموده میشود که کبش املح است، و تعبیر میکنند از آن به موت، و در حقیقت و واقع چیزی در خارج موجود نیست، و این تشکّل محض برای این است که اهل محشر از موت، یأس تام نموده، به حیات ابدی یقین بکنند.
5- وجود خیالی، و این وجود نه در وِعاء (2) 1255 خارج حقیقی است و نه در وعاء و شکل (3) 1256 حسّی؛ بلکه تصویری است خیالی که در عالم خیال چیزی تصویر و تشکیل میشود که نه قابلیّت اشاره حقیقیّه خارجیّه، و نه لیاقت حسّیه شکلیّه را دارد، محض وعاء آن خیال است، و این را با این حدیث مثال زده، این حدیث را از این قبیل وجود میدانند نسبت به کبش مذبوح در قیامت.
این، ملخّص کلمات فلاسفه بود در تقسیم وجود، و اصلِ محلّ شاهد هم در فقره اخیر بود؛ الجواب:
اوّلًا، معنی تقسیم تحسّس کلّی است به سبب ضمّ فصول مختلفه بر افراد کلّی، که حدّ تامّ نسبت به نوع معیّن، به همین انضمام فصل حاصل میشود، و تشخّص و تعیّن خارجی هم نسبت به افراد معیّن ترتّب ذاتی بر این دارد و اختلاف ثانوی بین الانواع، بعد از اتّحاد اوّلیه در جامعه معنای جنسی، باز به این انضمام حاصل میشود؛ پس هرگاه تقسیم وجود به اقسام خمسه مطابق واقع تقسیم و موافق اصطلاح علما در تقسیم است، به چه نحو تصوّر میباشد تمثیل از دو مرتبه وجود با یک مثال از حیثیّت واحده؟ و اگر نه محض لفّاظی و تکثیر سواد قلم و تسطیر صفحات است، پس از شیوه محقّقین خارج
1- - به این منابع مراجعه شود: بحار 8/ 344 ب 26 و 8/ 345 ب 26 ح 2 و ح 4 و 57/ 261 ب 37 ضمنحدیثیطولانی و 58/ 307 ب 47 ح 17؛ تفسیرقمّی 2/ 50.
2- - وِعاء (یا وُعاء): کاسه، فضای خالی در باطن عضو حاوی. لغت نامه.
3- - عبارت متن «وعاء مشکل». م.
ص: 255
شده خود جزای خود میباشد.
و ثانیاً، بر فرض تسلیم تقسیم، این تمثیلات و تطبیقات از کجا و این وحی را که آورد؟ اینها همه فرع آن است که مرد متکلّم و مستدلّ احاطه کلّیّه بر واقعیّات این امور داشته، بعد از آن با هر یکی در محلّ مناسب خود تمثیل نماید، أینَ الثّری وَ الثّریّا؟! (1) 1257 و خوب بود مثال این دو فقره را با همین تطبیقات و تمثیلات خودشان، با امثله معموره که زدهاند میآوردهاند که غیر از توهّم و تخیّل بی مصداق، معنی دیگر ندارد جهت اینکه اخبار و اقوال علما در تجسّم اعمال در غایت فزون و مسلّم است، و کسی از آنها تجسّم را تشکّل در صورت جسم و چشم بندی نفرمودهاند، و هکذا معنی تجسّم را صورت مخیّله نگفتهاند، خوبست که ایشان این درفشانی و خیال بافی را در کلمات و مشتبهات خود نمایند، نه اینکه تصرّف در کلمات با برکات آیات اللَّه العظمی نموده، خلل در ارکان دین و اعتقاد متدیّنین بیندازند.
دوّم، قول بعضی که گفتهاند: خداوند عالم خلق میفرماید در مقابل هر یکی از اعمال، جوهری از جواهر (مثل مار و عقرب در مقابل بعضی از اعمال محرّمه، و صورتهای حسنه از مردان و زنان و حور و غلمان در مقابل اعمال حسنه)، و این بعض، قول خود را مبتنی ساخته بر محالیّت انقلاب اعراض بر جواهر. الجواب: چیزی که دلالت بر این مطلب داشته باشد، از اخبار و احادیث و اقوال معتبرین علما تا حال به نظر نرسیده، صحّت و سقم این مطلب موکول بر دلیل خود مدّعی است.
سیُّم، قول بعضی از معتبرین چنانچه مستفاد از احادیث و اخبار و کلمات علما میباشد این است که: اعمالی که در دنیا بودند در قیامت منقلب به جواهر خواهد شد (قضیّه آن مردی که همیان خود را نسیاناً در عرفات گذاشته، بعد برگشته، اعمال مردم را به صورت قرده و کلاب دید، دلالت دارد بر اینکه تجسّم اعمال در دنیا هم میباشد، چنانچه بعض علما فرمودهاند.
منامةٌ عجیبة (2) 1258: بعضی از فضلا از خطّ علّامه هندی رحمه الله در ظهر بعض مؤلّفات خود،
1- - کنایه از آنست که خاک کجا و افلاک کجا؟! م.
2- - رؤیای شگفت. م.
ص: 256
نقل نموده که: روزی در بلده حلّه بجهت دفع هموم به زیارت اهل قبور بیرون رفتم، در آن اثنا نظرم بر قبر مخروبه مندرسه افتاد، و در خاطرم گذشت که کاش حالات صاحب این قبر بر من ظاهر میگردید و میدانستم که کیست و حالت او چه بود و الآن چیست؟
تا آنکه در آن زمان و همان مکان (یا آنکه در غیر آن مکان) خوابیده، در خواب دیدم که بر آن قبر ایستادهام، ناگاه دیدم که آن قبر شکافته شد و جوانی خوش روی بیرون آمد و بر من سلام کرد، پس گفت: بدان که این قبر از من است، و من شخصی بودم از طلّاب شروق که به طلب علم به حلّه آمده بودم، اتّفاقاً مریض شدم، چند روز که مرض شدید نبود، از برای دوا و غذا و طبیب بیرون میرفتم، تا آنکه مرض شدید و بستری شدم و کار مشکل شد، روزی در اصل طغیان مرض، شخصی خوش روی و نورانی را دیدم که از خارج آمد و بر من سلام کرد و بر بالین من نشست، و پرسش نمود و ملاطفت کرد؛ از شدّت مرض و بی کسی و غربت خود به او شکایت کردم، مرا دلداری داد و تسلیه نمود (1) 1259 و امر به صبر کرد، پس گفت: میخواهی که برای تو طبیبی بیاورم تو را معالجه کند؟ گفتم منّت دارم، بزودی رفت و با شخصی دیگر نیکو برگردید و گفت که این طبیب است، میخواهد تو را معالجه کند، گفتم روا باشد. پس آن طبیب نزد پاهای من نشست و دست برده انگشتان پاهای مرا بمالید، و همچنین خورده خورده دست بالا برد و هر جا که دست آن میرسید مرض از آن موضع دور میشد و مرا از آن خوش میآمد و آسوده می شدم، تا آنکه دست او به حلقوم من رسید ناگاه خود را دیدم که در کنج آن منزل ایستادهام ترسان و هراسان، و آن شخص دوّم هم رفت، شخص اوّل نزد من آمده ایستاد و باعث تسلّی خاطر من شد، و دیدم که در بستر من جنازهای کشیده، ناگاه کسی از در درآمد و گفت: آن این بیچاره مرد! پس بزودی رفت و تخته و حمّال با خود آورد، و آن جنازه را برداشته روانه شدند، آن شخص اوّل هم با ایشان روانه شد و مرا گفت: تو هم بجهت مشایعت این غریب بیا. من هم با اکراه روانه شدم تا آنکه آن را بردند و غسل
(2) 1260
1- - تَسلیَة: تسکین ...، دور کردن اندوه از کسی. لغت نامه.
2- مولی عبدالجبار شکوئی - سیدجواد طباطبایی، مصباح الحرمین، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1384.
ص: 257
داده و کفن کردند و به قبرستان آورده دفن کردند، و آن به آن وحشت من افزون میگردید تا آنکه دیگران برگشتند، من هم اراده رجوع کرد، آن شخص مانع شده گفت:
بمان تا این جنازه را تلقین کنیم، پس به بالای قبر رفتیم، ناگاه دیدم که قبر شکافته شد و آن شخص مرا به دخول قبر امر کرد، من ابا کردم، کرهاً مرا با خود به قبر برد و قبر بهم آمد و من خود را در آن قبر خوابیده دیدم، متحیّر ماندم، پس آن شخص به من گفت که: تو آن بودی که مُردی، گفتم: تو کیستی؟ گفت: عملِ صالح تو. گفتم: آن شخص دیگر که بود؟ گفت: عزرائیل بود، گفتم: پس چه میشود؟ گفت: خیر است. پس اشاره کرد بابی در قبر گشوده شد و ملکی وسیع نمایان گردید، و من داخل آن ملک شدم، و در باغ و قصوری درآمدم و حوریّه مرا استقبال کرد، با او مشغول مُطایبه (1) 1261 و مُعانقه (2) 1262 بودم که مأمور به ملاقات و مکالمه با تو شدم. این بگفت و دیگر بار داخل قبر گردید و من از خواب بیدار شدم (3) 1263.
قربانی هفتم، قربانی شفقت و عنایت است، و آن قربانی حضرت رسول صلی الله علیه و آله است که در عید اضحی، دو گوسفند قربانی کردند، در اوّل فرمودند که: خداوندا این از من و از هر که قربانی نکرده است از اهل بیت من. و در دوّم فرمودند که: خداوندا این از من و از هر که قربانی نکرده است از امّت من.
قربانی هشتم، قربانی عقیقه است؛ در احادیث بسیار منقول است که: فرزند در گرو عقیقه است (4) 1264 (یعنی آن، باعث محافظت مولود است)؛ به تجربه هم رسیده، چنانچه فقرات و دعایش اشاره به این معنی دارد: «لَحمُها بِلحمِهِ وَ دمُها بِدمهِ وَ عظمُها
1- - مُطایَبَة: شوخی و مزاح .... لغت نامه.
2- - مُعانَقَه: یکدیگر را بغل کردن، یکدیگر را در کنار گرفتن. لغت نامه.
3- - در منابع مورد استفاده به نظر نرسید. م.
4- - کافی 6/ 25 ح 3 و ح 4؛ و 6/ 39 ضمنح 3؛ الفقیه 3/ 485 ضمنح 4714؛ التهذیب 7/ 447 ب 40 ضمنح 53؛ وسایل 21 ب 36 ح 27433 و 21/ 414 ب 38 ح 27447 و ح 27449؛ مستدرک 15/ 140 ب 29 ح 17789- 1؛ بحار 101/ 120 ب 4 ح 51؛ دعائمالاسلام 2/ 187 ف 2 ضمنح 87؛ مکارمالاخلاق/ 226 ف 7.
ص: 258
بِعظمهِ» (1) 1265؛ این خاصیّت و سببیّت رفع و دفع بلا به تنهایی به قربانی عقیقه اختصاص ندارد، بلکه استحباب قربانی مریض که در اخبار وارد است، برای دفع بیماری از این قبیل است، هکذا قربانی که مستحبّ است در بنای تازه، چنانچه رسولخدا صلی الله علیه و آله فرموده:
«کسی که خانه تازه بنا کند و قربانی کرده باشد و اطعام کند گوشت او را به مساکین، بعد بگوید: «اللَّهُمَّ ادْحَرْ عنّی مردةَ الجِنّ وَ الإنس وَ الشّیاطین وَ بارِک لی فی بنائی» پس عطا کرده میشود آنچه سؤال میکند از خدا» (2) 1266.
قربانی نهم، قربانی خدا است، و آن قربانی است که در عوض اسماعیل علیه السلام فدیه آمد و ملخّص احوال آن چنانچه از اخبار متعدّده و کلمات اهل سیر مستفاد میشود (3) 1267، این است که: چون ابراهیم علیه السلام مأمور شد که پسر خود اسماعیل را ذبح نماید، صبح عید اضحی به هاجر گفت: برخیز، و فرزند خود را لباس فاخر و طاهر بپوشان که او را به مهمانی دوست میبرم، و چشمش را سرمه بکش، و گیسویش تاب ده. هاجر جامه نو به فرزند پوشانید و روی و مویش را شسته و شانه کرده، بوسید و بویید و گفت: ای جان مادر، نمیدانم که تو را به کدام مجمع میبرند امّا از گیسوی تو بوی پریشانی میشنوم، و در دل بریان خود، خوناب حکم کباب میبینم؛ ابراهیم علیه السلام هاجر را گفت که: کارد و رسنی بیاور تا با خود ببرم، هاجر گفت: یا خلیل اللَّه، کارد آلتِ قطع و هجران میباشد، آنجا به چه کار آید؟ فرمود که: شاید قربانی باید کرد، بی کارد و رسن قربانی مشکل است. پس خلیل و اسماعیل هاجر را وداع کرده بیرون آمدند، و چون به موضع سعی رسیدند (که میان صفا و مروه است)، و یا در حین مشی به کوه مِنی فرمود: ای پسر،
1- - (ذکر این دعا در:) کافی 6/ 30 ح 1 و ح 3؛ وسایل 21/ 426 ب 46 ح 27491 و ح 27495.
2- - وسایل 5/ 341 ب 29 ح 6739؛ بحار 73/ 158 ب 29 ح 4؛ ثوابالاعمال/ 186.
3- - جهت آگاهی از مشروح مطالب مربوط به «ذبح»، به (بحار 12/ 140- 121 ب 7) و تفاسیر آیه شریفه ییا بُنَیَإِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَ نِّی أَذْبَحُکَی صافات/ 102 مراجعه شود. م.
ص: 259
بدرستی که من در خواب میبینم که تو را ذبح کنم، پس نگاه کن در این کار که چه میبینی؟ (فرمودهاند که این کلام، نه بر وجه مشاوره است، زیرا که در امور واجبه متحتّمه (1) 1268 مشاوره کردن غیر معقول است، بلکه بجهت آن بود که تا معلوم کند اسماعیل علیه السلام در این بلیّه عظیمه ثبات قدم خواهد داشت یا آنکه جزع و بی طاقتی خواهد کرد)، اسماعیل علیه السلام چون این کلام را از پدر خود شنید از روی دلخوش و اطاعت گفت: ای پدر، بکن آنچه مأمور شدهای به آن، زود باشد که مرا بیابی در این امر، اگر خواهد خدای من، از صبرکنندگان بر ذبح. کعب الأخبار گفته که: ابلیس از این قضیّه مطّلع شد و با خود گفت که: وقت آن است که فکر نمایم تا بنای خاندان خلّت را براندازم، پس تأمّل کرد که زنان را قوّت شکیبایی کمتر است و دل مادران به جانب فرزندان مایلتر، اوّله به وسوسه او پردازم. پس به صورت مرد پیری ریش سفید، نزد هاجر آمد و گفت: ای هاجر، هیچ میدانی که خلیل، اسماعیل را کجا میبرد؟ گفت:
بلی، به مهمانی دوست میبرد. ابلیس گفت: ای غافل، او را میبرد تا قربانی کند. هاجر گفت: ای پیر بی عقل، عجب از تو اگر ابلیس نباشی، پدری چون خلیل و پسری چون اسماعیل چگونه دلش روا دهد که میوه قلب خود را بر خاک هلاکت اندازد؟ گفت:
مدّعای او آن است که خوابی دیدهام، و خدا او را امر فرموده که فرزند خود را در راه او قربان کند. هاجر گفت: خلیل دروغ نمیگوید، چون فرمان خدا صادر شده باشد هزار جان هاجر و فرزندانش فدای ربّ جلیل باد. ابلیس از هاجر نا امید شد و نزد خلیل آمد و گفت: یا ابراهیم، هزار جان فدای کمان ابروی اسماعیل باد، میخواهی که چنین فرزند را به خون خود خضاب کنی؟ در این باب تأمّل نما و در این کار فکری فرما. آن حضرت فهمید که او شیطان است، تیر استعاذه بر کمان لا حول نهاده به جانب او انداخت، آن لعین منزجر نشده گفت: یا ابراهیم، خواب تو شیطانی است و الّا چگونه خلّاق عالم کسی را ناحقّ به قتل فرزند امر نماید؟ ابراهیم علیه السلام گفت: تو شیطانی و تو را بر انبیا دستی نباشد، خواب من رحمانی است و امری که دوست فرموده مشتمل حکمتهای بی نهایت است، و من غیر از فرمانبرداری چارهای ندارم. ابلیس گفت: ای خلیل، دلت چگونه روا
1- - مُتَحَتَّمَة: مؤنّثِ مُتحتّم واجب و لازم. لغت نامه.
ص: 260
دهد که به دست خود چنین فرزندی را هلاک کنی؟ ابراهیم را آتش غضب در اشتعال آمد، فرمود که: ای مردود، در آن دم که مرا در آتش میافکندند، جبرئیل که از مقرّبین درگاه الهی است به طریق آزمایش خواست که عنان توکّل و زمام توسّل مرا از طریقه توجّه به حضرت دوست بگرداند، سخن او در دل من اثر نکرد، تو که واپست ترین (1) 1269 این راهی میخواهی که مرا به وسوسه و تلبّس از راه بیرون بری؟ هرگز نتوانی، به جلال ذوالجلال قسم اگر مرا از مشرق تا مغرب فرزند باشد، و فرمان الهی رسد که همه را به دست خود قربان کن، همه را به تیغ بی دریغ میکشم و هیچ باک ندارم، زیرا که جز رضای الهی و خوشنودی حضرت باری مرادی در دل من نیست.
ابن عبّاس گفته که: چون ابراهیم علیه السلام در مِنی به جمره اوّل رسید شیطان آمد که تعرّض کند هفت سنگ به وی انداخت و از آنجا به جمره دوّم رفت، باز شیطان را دید، هفت سنگ دیگر به وی انداخت، و چون به جمره عقبه آمد آنجا نیز ظاهر شد هفت سنگ دیگر به وی انداخت، و به واسطه این، رمی جمرات ثلث از جمله مناسک حجّ شد (2) 1270.
و چون از وسوسه خلیل محروم شد، پیش اسماعیل آمد، گفت: یا اسماعیل، هیچ میدانی که خلیل تو را کجا میبرد؟ میبرد که تو را بکشد، تو را تحمّل تیغ تیز نباشد، در این با پدر منازعه کن و از پیش او بگریز. اسماعیل علیه السلام گفت: از این بگذر، من سر از فرمان الهی برندارم، و رو نمیگردانم از امر پدر. دیگر باره مبالغه آغاز کرد، خلیل علیه السلام مقداری راه در پیش بود، اسماعیل نعره زد که: ای پدر، این پیر گمراه مرا میرنجاند، فرمود: ای فرزند، این ابلیس رو سیاه است و بدترین سگان این درگاه، سنگی چند بر او بزن. اسماعیل چند سنگ بسوی وی انداخت، آن لعین محروم ماند و منکوب و مخذول
1- - واپَسْتَن: در عقب نشستن. لغت نامه. کنایه از تحقیر ابلیس است توسّط حضرت ابراهیم علیه السلام. م.
2- - مجمع الزوائد/ 259؛ جامع البیان 23/ 95؛ تاریخ مدینة دمشق/ 210؛ روایتی از امام موسی بن جعفر علیهما السلام نیز دالّ بر آن نقل شده است: وسایل 14/ 263 ب 4 ح 19153 و ح 19157؛ بحار 12/ 110 ب 5 ح 32 و 96/ 39 ب 4 ح 21 و 96/ 273 ب 49 ح 10؛ علل الشرائع 2/ 437 ب 177 ح 1؛ قرب الاسناد/ 105؛ مسائل علی ../ 270 ح 664؛ المناقب 4/ 314.
ص: 261
بازگشت. خلیل چون در مِنی قرار گرفت اسماعیل را در پیش خود نشانید.
به روایتی (1) 1271: خلیل خواست او را ذبح کند نزد جمره وسطی، کارد و رسن را از آستین بیرون آورد و بر زمین نهاد، فرمود: ای فرزند، به خدا قسم که خدا امر فرموده تو را ذبح کنم، ببین چه خیال میکنی، باز اسماعیل علیه السلام با جان و دل قبول کرد، خلیل گفت:
ای فرزند، هیچ وصیّتی داری که به جا آورم؟ گفت: بلی، سه وصیّت دارم، از من قبول کن: اوّل آنکه دست و پای مرا محکم بندی. خلیل گفت: نزد پروردگار خود میروی جزع میکنی؟ گفت: ای پدر جزع نمیکنم امّا این وصیّت بجهت دو معنی است؛ یکی آنکه زخم کارد چون به بدن ضعیف من برسد، مبادا که دست و پا زنم و صورت اضطراب از من به وجود آید، و به این حرکت نام مرا از جریده صابران بیرون کنند، دوّم آنکه التزامِ حرمت تو بر من واجب است، شاید در وقت اضطراب، دست و جامه تو به خون آلوده شود و بدین جهت از جمله ارباب عقوق گردم. خلیل این وصّت را قبول کرد. وصیّت دوّم آن است که روی مرا به خاک نهی به دو جهت: یکی آنکه خداوند عالم خواریِ (2) 1272 بنده را دوست میدارد و روهای گردآلود را نزد او قدری هست، چون مرا بدین حالت ببیند به نظر رحمت به من نگرد، دیگر آنکه تعلّق خاطر پدران به محبّت فرزندان بسیار است، میترسم که در آن زمان نظر تو به روی من افتد و محبّت پدری بحرکت آید، بدین سبب در فرمان الهی تأخیری واقع شود، و آن تأخیر، عین تقصیر شود، پس یک چیزی به صورت من بینداز که مبادا چشمت به صورت فرزند بیفتد. ابراهیم علیه السلام را در این حالت رقّت آمد، فرمود: این وصیّت را نیز قبول کردم. سیُّم آنکه اسماعیل علیه السلام گفت: میدانم که چون به خانه روی، مادرم چون مرا همراه تو نبیند بجوشد و از غصّه بخروشد، گریه کند و نعره زند، درخواست من آن است که با او درشتی نکنی و سخن سخت نگویی، و او را دلداری فرمایی و تسلّی دهی و سلام من به او رسانی و بفرمایی که مرا حلال کند، و در
1- - ماجرای ذبح اسماعیل، بطور اختصار در این منابع نقل شده است: کافی 4/ 207 ح 9؛ بحار 12/ 125 ب 6 ح 2؛ شفاء الغرام 2/ 16- 15.
2- - عبارت متن «خاری». مصح.
ص: 262
فراق من صبر نماید که خدای تعالی صابران را دوست دارد (1) 1273.
به روایتی: ابراهیم علیه السلام وصیّت اوّل را قبول نکرد، فرمود: نور دیده، این دو اذیّت را در حقّ تو روا نمیبینم، قسم به خدا که تو را ذبح کنم و دستت را ببندم (2) 1274؛ و به روایتی:
خلیل با خود الاغی آورده بود و مرادش این بود که چون فرزندش را ذبح کرد، او را به حمار بار کرده بیاورد به مکّه تا دفن نماید در مکّه (3) 1275. به روایت اوّل خلیل با دل قوی دست و پای اسماعیل را بست و روپوش اولاغ را زیر سر وی انداخت، پس خروش در ملاء اعلی برآمد و فغان از ملائکه عالم بالا برخاست و به نظاره ایستاده مینگریستند و میگریستند و میگفتند: یا ربّ، چه بزرگ بندهایاست ابراهیم علیه السلام که او را برای تو در آتش افکندند، باک نداشت، اکنون برای تو و به رضای تو فرزند خود را قربانی میکند و هیچ غم ندارد. خطاب رسید که: ما او را خلعت خلّت پوشانیدهایم، و ساغر محبّت نوشانیدهایم، و راه گلستان محبّت از خار ابتلا و محنت خالی نیست؛ ی فَلَمَّا أسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبینِی (4) 1276: پس آن زمان که پدر و پسر گردن نهادند حکم خدا را، پدر به فدای پسر و پسر به فدای سر، پس بیفکند خلیل، او را بر پیشانی و تیغ تیز بر حلق او نهاد و روی خود را به طرف آسمان گرفته کشید، جبرئیل تیغ را بر پشت گردانید، متّصل ابراهیم علیه السلام آن کارد را به طرف تیزی میگردانید و جبرئیل بر پشت. به روایتی هفتاد بار کشید، ذرّهای از پوست و گوشت او نبرید، خلیل غضبناک شد و کارد را از دست بیفکند؛ به روایتی او را به سنگی زد آن سنگ را برید، فرمود: مگر گلوی فرزند من از این سنگ
1- - (به طور مختصر و با اندکی تغییر): کافی 4/ 207 ح 9؛ بحار 12/ 125 ب 6 ح 2؛ شفاء الغرام 2/ 16- 15.
2- - کافی 4/ 208 (ضمنح 9)؛ بحار 12/ 127 ب 6 (ضمنح 2)؛ تفسیر قمی 2/ 225 (ضمن داستان ذبح).
3- - همان منابع.
4- - صافات/ 103.
ص: 263
سختتر است که او را نمیبری؟ آن کارد به سخن آمده گفت: ای پیغمبر خدا، بر من خشم مگیر: «الخلیلُ یأمُرُنی وَ الجَلیلُ یَنهانی» (1) 1277. مروی است که فرشتگان در این کار متعجّب بودند و در مقام تحیّر میگفتند که: آیا ابراهیم علیه السلام سخی تر است که فرزند را در راه خدا فدا میسازد یا اسماعیل علیه السلام جوانمردتر است که به رضای خدا جان میدهد؟
پس جبرئیل مأمور شد که گوسفندی از بهشت به فدای اسماعیل علیه السلام بیاورد. به روایتی:
گوسفند نازل شد از آسمان بر کوهی که در جانب راست مسجد مِنی (2) 1278 و در سیاهی میخورد و در سیاهی راه میرفت و در سیاهی میچرید و سرگین میانداخت (یعنی در علفزار)، و رنگش سیاه و سفید بود و فراخ چشم، و شاخ بزرگ داشت. و به روایت دیگر: جبرئیل آن گوسفند را از جانب کوه ثبیر کشید (یعنی از بهشت آنجا نازل شده بود)، و فرزند را از زیر دست ابراهیم علیه السلام کشید و گوسفند را بجای او خوابانید، و ندا به ابراهیم علیه السلام رسید از جانب چپ مسجد خیف که: یا ابراهیم، خواب خود را درست کردی، ما چنین جزا میدهیم نیکوکاران را، این ابتلا و امتحانی بود هُویدا (3) 1279؛ چنانچه در سوره صافّات میفرماید: ی وَ نادَیْناهُ أنْ یا إبْراهیمَ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الُمحْسِنینَ إنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍی (4) 1280. پس ابراهیم علیه السلام دست و پای فرزند را بگشاد و پای گوسفند را بست، و گفت: ای فرزند، جبرئیل سلام خدا را به تو آورده و میگوید که به تیغ بلا صبر کردی و رسم اطاعت و تسلیم به جا آوردی؛ دست به دعا بردار و هرچه مُراد تو است بخواه، تا حاجت تو را روا کنم. اسماعیل علیه السلام دست برداشته گفت: خدایا هر که را از امّت پیغمبر آخرالزّمان که در حالت جان دادن زبان او بر شهادت توحید روان باشد، گناهان او را به من ببخش. جواب آمد: یا اسماعیل، مرادت را برآوردیم و به تو بخشیدیم گناهکاران را (5) 1281.
مروی است که چون ابراهیم علیه السلام گوسفند را ذبح کرد، شیطان آمد، گفت:
یا ابراهیم علیه السلام، نصیب مرا بده از این گوسفند. فرمود: تو را چه نصیب در آن هست و آن
1- - ابراهیم خلیل امر میکند و خداوند جلیل نهی میفرماید. م.
2- - مراد از «مسجد مِنی»، بنا به تصریح همین کتاب (فصل 31- مستحبّات مِنی) و برخی کتب فقهی (همچونمقنع شیخ صدوق/ 285)، همان مسجد خیف است. م.
3- - هُوَیدا (یا هُوِیدا): آشکار. لغت نامه.
4- - صافّات/ 105.
5- - مشروح ماجرای ذبح اسماعیل علیهالسلام، در بسیاری از منابع با اختلافاتی نقل شده است که به برخی اشاره میگردد: کافی 4/ 207 بابحجّابراهیم ح 9؛ بحار 12/ 125 ب 6 ح 2 و 12/ 136 ب 6 و 15/ 128 ب 1 ح 69 و 60/ 208 ب 3 ح 44؛ قصصجزائری/ 130 ف 5.
ص: 264
قربانی پروردگار من است، و فدای فرزند من است. پس خدا وحی نمود که: او را در این گوسفند نصیبی هست، و نصیب او سپُرز (1) 1282 است (زیرا که محلّ جمع شدن خون است)، و خصیهها (زیرا که مجرای نطفه است)، پس ابراهیم علیه السلام سپرز و خصیه را به او داد (2) 1283.
بعضی گفتهاند که آن گوسفندی بود که هابیل پسر آدم علیه السلام قربان کرده بود و در مرغزار بهشت تا آن وقت میگردید (3) 1284، و ابراهیم علیه السلام پوست او را سفره (4) 1285 کرده خلق را بدان طعام میداد، و پشم او را هاجر رشته گلیمی بافت و ابراهیم علیه السلام به بر میپوشید، که گویا همان گلیم به رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیده، و از آن حضرت به ائمّه علیهم السلام انتقال یافت، و الحال با قائم علیه السلام است. و آن سفره تا زمان موسی علیه السلام بود، مادر موسی علیه السلام او را در صندوقی که موسی علیه السلام را در او گذاشته بود پیچید و به رود نیل انداخت، حقّ تعالی موسی علیه السلام را از آب نگاه داشت.
ابن عبّاس میگوید که: در اوایل اسلام، سر آن کبش را دیدم که در خانه کعبه در زیر ناودان آویخته بودند (5) 1286. به روایت دیگر شاخهای همان گوسفند در بیت الحرام میماند تا زمان یزید که آن زمان، حصین لعین، که به امر یزید کعبه را سوزانید و خراب کرد، آن شاخها در آنجا سوخت (6) 1287.
و نوشتهاند که چند ذی روح بطن مادر ندیدهاند: آدم و حوّا علیهما السلام، و ثعبان موسی علیه السلام، و کلاغی که به قابیل تعلیم داد دفن هابیل را، و ناقه صالح علیه السلام، و ماری که شیطان را داخل بهشت کرد، و خفّاشی که عیسی علیه السلام از گل ساخت و به قدرت الهی زنده شد، و گوسفندی که به فدیه اسماعیل علیه السلام از بهشت آمد (7) 1288.
1- - سُپُرز: عنصری است که به عربی طحال گویند. لغت نامه.
2- - وسایل 24/ 175 ب 31 ح 30275؛ بحار 12/ 130 ب 6 ح 10 و 63/ 37 ب 11 ح 12؛ عللالشرائع 2/ 562 ب 357 ح 1؛ قصصجزائری/ 131 ف 5.
3- - (به نقل از ابن عبّاس): بحار 12/ 122 ب 6؛ قصص جزائری/ 128 ف 5؛ شفاء الغرام 2/ 16.
4- - عبارت متن «صفره». م.
5- - فتح الباری 12/ 334؛ جامع البیان 23/ 104؛ الجامع لأحکام القرآن 15/ 106؛ تفسیر ابن کثیر 4/ 17؛ تاریخطبری 1/ 194.
6- - (سوختن شاخها) متشابهالقرآن 1/ 227.
7- - قصصجزائری/ 130؛ بحار 10/ 78 ب 5؛ خصال 1/ 322 ح 8؛ عللالشرائع 2/ 595 ب 385؛ عیوناخبارالرضا علیه السلام 1/ 244 ب 24.
ص: 265
بشارة: چنین فرمودهاند که: هرگاه فدیه برای اسماعیل علیه السلام نیامده بود و ابراهیم علیه السلام خود اسماعیل علیه السلام را ذبح میکرد، خلّاق عالم برای تمام حجّاج واجب میفرمود که یک نفر از اولاد خود برده ذبح نماید (1) 1289.
بیان: بدان که نزد بعضی اعتقاد بر آن است که ذبیح اسحاق است نه اسماعیل، و دلیل ایشان اجماع اهل کتاب است غیر از احادیثی که در خصوص اسحاق علیه السلام وارد شده، ولکن اشهَر آن است که ذبیح اسماعیل علیه السلام بوده و اکثر احادیث هم بر این دلالت دارد، و ظاهر آیه کریمه نیز دالّ بر این است که در سوره صافّات، بعد از قصّه ذبح، بشارت اسحاق را به ابراهیم علیه السلام داده چنانچه فرموده: ی وَ بَشَّرْناهُ بِإسْحقَ نَبِیّاً مِنَ الصَّالِحینَی (2) 1290، و اگر ذبیح اسحاق علیه السلام میبود، میبایست که بشارت مقدّم باشد بر ذبح. و در موضع دیگر فرموده: ی فَبَشَّرْناها بِإسْحقَ وَ مِنْ وَراءِ إسْحقَ یَعْقُوبَی (3) 1291؛ چنین فرمودهاند که اگر اسحاق مأمور به ذبح شده بود، چگونه صحیح میشد که خدای تعالی بشارت اسحاق و ذریّه او را به ابراهیم علیه السلام دهد، و باز امر به ذبح نماید (4) 1292.
و محمّد بن اسحاق قرظی گوید که: عمر بن عبدالعزیز از من پرسید که از فرزندان ابراهیم علیه السلام کدام ذبیح بود؟ گفتم: اسماعیل علیه السلام؛ و استدلال کردم به آیه ی وَ بَشَّرْناهُ بِإسْحقَ نَبِیّاً مِنَ الصَّالِحینَی (5) 1293، بعد از آن شخصی را به شام فرستاد به طلب یکی از علمای یهود که مسلمان شده بود، تا از او استفسار این معنی کند، چون او را حاضر کردند، از او سؤال نمود، گفت: اسماعیل علیه السلام و همه یهودیان (6) 1294 این را میدانند امّا چون اسماعیل جدّ عرب
1- - بحار 15/ 128 ب 1 ضمنح 69؛ عیوناخبارالرضا علیه السلام 1/ 212 ب 18.
2- - صافات/ 112.
3- - هود/ 71.
4- - برخی از منابعی که این موضوع را مورد بحث قرار دادهاند عبارتند از: الفقیه 2/ 230 ح 2278؛ بحار 12/ 121 ب 6 و 12/ 129 ب 6 ح 7؛ تحفالعقول/ 375.
5- - صافات/ 112.
6- - عبارت متن «یهودان». م.
ص: 266
است و اسحاق جدّ ایشان، از این جهت اسنادِ ذبح را به اسحاق میدهند تا به سبب این دعوی کاذب بر عرب فخر کنند (1) 1295.
امّا ابن بابویه رحمه الله گفته که: روایات مختلف است در ذبح؛ و نمیتوان ردّ کرد اخبار را؛ هرگاه صحیح باشد طرق آنها، و ذبیح اسماعیل بوده است، ولکن چون اسحاق متولّد شد بعد از او، آرزو کرد که کاش پدرش به ذبح او مأمور شده بود و او صبر میکرد برای امر خدا، و تسلیم و انقیاد میکرد چنانچه برادرش اسماعیل صبر کرد و منقاد شد، پس به درجه او میرسید در ثواب، چون خدا از دلش دانست که او در این آرزو صادق است او را در میان ملائکه ذبیح نامید برای آنکه آزوی ذبح میکرد (و این مضمون به سند معتبر از صادق علیه السلام منقول است (2) 1296)؛ پس ذبیح اسماعیل علیه السلام بوده است نه اسحاق، چنانچه حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرموده:
«أنَا ابنُ الذّبیحَین» (3) 1297
، یعنی: «منم پسر دو ذبیح» (که یکی اسماعیل علیه السلام و دیگری عبداللَّه، که پدر آن حضرت باشد).
ذبیح عبداللَّه: و ملخّص این آن است که:
عبدالمطّلب نذر کرده بود که هرگاه خدا ده پسر به او کرامت فرماید، یکی را در راه خدا قربانی کند، چون یازده پسر از او به هم رسید نذر خود را به خاطر آورد، پس فرزندان خود را جمع نمود و طعامی برای ایشان مهیّا کرد، چون تناول نمودند گفت: ای فرزندان، میدانید که شما همه بر من گرامی بودید، و به مثابه نور دیده من بودید و خاری در پای هیچ یک از شما نمیتوانستم دید، ولکن حقّ خدا بر من واجبتر است از حقّ شما؛ و با خدای خود نذر کرده بودم که هرگاه ده فرزند یا زیاده بر من عطا کند، یکی را قربانی کنم، اکنون خدا بر من عطا فرموده شماها را، چه میگویید در باب نذر من؟ همه ساکت شدند و به یکدیگر نظر میکردند تا آنکه عبداللَّه که از همه کوچکتر بود گفت: ای پدر، ما فرزندان توییم و هر چه فرمایی اطاعت داریم، و پناه میبریم به خدا از مخالفت
1- - بحار 12/ 134 ب 6 و 87/ 116.
2- - الفقیه 2/ 230 ذیلح 2278؛ بحار 12/ 123 ب 6 ذیلح 1؛ خصال 1/ 57؛ عیوناخبارالرضا علیه السلام 1/ 212 ب 18؛ قصصجزائری/ 128 ف 5.
3- - این روایت در منابع بسیار زیادی و در جاهای مختلف نقل شده است که به برخی اشاره میگردد: بحار 36/ 47 ب 32 و 39/ 52 و 74/ 61 ب 3 و 96/ 200 ب 36 ذیلح 2؛ امالیطوسی/ 456 س 16 ذیلح 1020- 26؛ تفسیرقمّی 2/ 226؛ خصال 1/ 55 ضمنح 78؛ و در منابع ذیل: العددالقویّة؛ عیوناخبارالرضا علیه السلام؛ الفصولالمختارة؛ قصصجزائری؛ کنزالفوائد؛ متشابهالقرآن؛ مستطرفات؛ مکارمالاخلاق؛ المناقب.
ص: 267
تو. در آن وقت عبداللَّه یازده ساله بود، چون عبدالمطّلب سخن عبداللَّه را شنید بسیار گریست و او را شکر کرد و رو برگردانید به سایر اولاد خود و گفت: ای فرزندان من، شما چه میگویید؟ گفتند: اطاعت داریم و اگر همه را بکشی راضی هستیم. پس ایشان را دعا کرد و گفت: بروید به نزد مادران خود و ایشان را خبر دهید و بگویید که شما را بشویند و سرمه به دیدههای شما بکشند و شما را جامههای فاخر بپوشانند، و وداع کنید مادران خود را. پس چون ایشان این خبر را به مادران خود رسانیدند شیون از خانههای ایشان بلند شد، و تا صبح در اندوه و گریه بودند، چون صبح شد عبدالمطّلب یک یک فرزندان خود را از نزد مادران ندا کرد، و همه به انواع زینتها خود را آراسته بسوی پدر شتافتند بغیر از عبداللَّه که مادرش او را مانع میشد. عبدالمطّلب دست عبداللَّه را گرفت که بیرون آورد، مادرش فاطمه درآویخت، و عبداللَّه به دامن پدر چسبیده پدر او را میکشید و مادر ممانعت میکرد، عبداللَّه میگفت: ای مادر، دست از من بردار که پدرم آنچه خواهد با من بکند، پس فاطمه دست از عبداللَّه برداشت و گفت: یا اباالحارث این کار را بغیر از تو کسی نکرده، چگونه راضی میشوی که فرزند خود را به دست خود بکشی؟ عبداللَّه از همه کوچکتر است، بر کودکی او رحم نما و حرمت آن نور که در جبین او است نگهدار. چون دید که عبدالمطّلب به این سخنان دست از عبداللَّه برنمیدارد عبداللَّه را به سینه خود چسبانید، عبدالمطّلب را گریه گرفت، پس آمدند بسوی کعبه و جمیع قریش، از مردان و زنان، در مسجدالحرام جمع شدند، و صدای ناله و شیون به آسمان بلند گردید، یهودان و کاهنان شاد شدند که شاید آن نور نبوّت خاموش شود، پس عبدالمطّلب خنجر برهنه در کف گرفت و قرعه بنام اولاد خود افکند؛ نامهای ایشان عبداللَّه، ابوطالب، حمزه، زبیر، حارث، غیداق، مقوم، حجل، عبدالعزّی (که ابولهب است)، ضرار، عبّاس بود. پس نام هر یکی را به تیری نوشت و داد که داخل کعبه کردند و فرزندان خود را داخل کعبه نمود، پس مادران صدا به شیون بلند کردند و از دیدههای حاضران اشک روان گردید. عبدالمطّلب از ضعف بشریّت؟ میافتاد و به قوّت ایمان و شدّت یقین بر میخاست و میگفت: خداوندا حکم خود را بزودی ظاهر گردان؛ و مردم
ص: 268
گردنها کشیده و با چشم پر آب منتظر بودند که که بنام کدام یک بیرون آید. ناگاه دیدند که صاحب قرعه بیرون آمد و ردای عبداللَّه را به گردنش افکنده از کعبه بیرون میکشید، رنگ مبارک عبداللَّه زرد شده و بدنش میلرزید، پس عبدالمطّلب مدهوش افتاد و برادران به برادر خود گریهکنان از کعبه بیرون آمدند، و ابوطالب از همه بیشتر میگریست، و موضع نور جبین برادر خود را میبوسید. چون عبدالمطّلب به هوش آمد صدای گریه مردان و زنان از هر طرف به سمع او رسید، دید که فاطمه خاک بر سر خود میریزد و سینه خود را میخراشید، و از مشاهده این احوال در عزم کاملش؟ اختلال بهم نمیرسید، و بازوی عبداللَّه را گرفت که او را بخواباند، اکابر قریش و اولاد عبدمناف در او آویختند، پس بانگ زد بر ایشان که: وای بر شما! از من بر فرزند من مهربانتر نیستید! ابوطالب به دامن عبداللَّه چسبیده بود، میگفت: ای پدر، برادر مرا بگذار و مرا بجای او ذبح کن. اکابر قوم از او التماس کردند که بار دیگر قرعه بیندازد شاید نوع دیگر ظاهر گردد، چون مبالغه کردند راضی شد؛ بار دیگر قرعه انداختند، باز به اسم عبداللَّه بیرون آمد؛ پس عبدالمطّلب گفت: الحال حکم لازم گردید و راه شفاعت مسدود شد، پس عبداللَّه را بر قربانگاه آورد و اکابر عرب در عقبش صف کشیدند، و دست و پای عبداللَّه را بست و خوابانید، چون مادر دید که کار به اینجا رسید پابرهنه و شیون کنان بسوی خویشان خود دوید و ایشان را شفاعت طلبید، چون ایشان شتافتند وقتی رسیدند که عبداللَّه را خوابانیده خنجر را نزدیک گلویش گذاشته بود، در آن وقت ملائکه آسمانها خروش برآوردند و بالها گستردند و جبرئیل و اسرافیل تضرّع و استغاثه به درگاه الهی نمودند، پس حقّ تعالی وحی نمود که: ای ملائکه، من به همه چیز عالم و دانا میباشم، و بنده خود را به معرض امتحان آوردهام که صبر او را بر عالمیان ظاهر گردانم. پس در این حال ده نفر از خویشان فاطمه، با سر عریان و پای برهنه و شمشیرهای کشیده رسیدند و بر دست عبدالمطّلب چسبیده گفتند که: هرگز نگذاریم که فرزند خواهر ما را ذبح کنی مگر آنکه همه ما را به قتل رسانی. پس عبدالمطّلب سر بسوی آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا تو میدانی که ایشان نمیگذارند که حکم تو را
ص: 269
جاری کنم، میان من و ایشان به حقّ تو بهترین حکم کنندگانی. و در این حال شخصی از اکابر قوم او که او را عکرمة بن عامر میگفتند حاضر شد و تدبیر نمود که قرعه بیندازند بر شتران و عبداللَّه؛ پس به این امر قرار داده برگشتند و روز دیگر عبدالمطّلب فرمود که همه شتران او را حاضر کردند و عبداللَّه را نیز نزد کعبه حاضر ساختند و کارد و ریسمان با خود آورده بود، پس هفت شوط دور کعبه طواف کرد و ده شتر حاضر نمود و قرعه افکند، قرعه به اسم عبداللَّه بیرون آمد، پس ده شتر اضافه کرد به آن، به اسم عبداللَّه درآمد، چون به نود شتر رسید و نه مرتبه قرعه به اسم عبداللَّه درآمد، عبدالمطّلب عبداللَّه را بجهت ذبح بسوی خود کشید و صدای نوحه و گریه حاضرین از هر طرف بلند شد، پس عبداللَّه گفت: ای پدر، از خدا شرم کن و امر او را ردّ مکن و بزودی مرا قربانی کن که من صبر کنندهام بر قضای الهی؛ ای پدر، دست و پای مرا محکم ببند که مبادا حرکت کنم، و روی مرا بپوشان که مبادا رحم بر تو غالب آید و فرمان خدا را بعمل نیاوری، و جامههای خود را جمع کن که مبادا به خون من آلوده شود، و هرگاه که آن را ببینی مصیبت تو تازه گردد؛ ای پدر، بعد از من از حال مادرم غافل مشو و او را دلداری نما، میدانم که بعد از من چندان زندگانی نخواهد کرد، و در باب خود تو را وصیّت میکنم که به قضای الهی راضی باشی و بسیار اندوه به خود راه ندهی. پس از این سخنان، آتش از نهاد عبدالمطّلب شعله کشید و عبداللَّه را خوابانید و روی او را بر زمین گذاشت و کارد را نزد گلوی مبارکش رسانید، بار دیگر اکابر قریش پایش را بوسیدند و التماس نمودند که یک دفعه دیگر قرعه بیندازد، و عهد کردند که اگر در این مرتبه قرعه بنام عبداللَّه بیرون آید دیگر شفاعت نکنند. پس بار دیگر قرعه افکند بنام عبداللَّه با صد شتر؛ این مرتبه بنام شتر بیرون آمد؛ پس اکابر عرب از روی شادی و طرب فریاد آوردند و بسوی عبدالمطّلب دویده عبداللَّه را از زیر دست او کشیدند و عبدالمطّلب را مبارکبادی و تهنیت دادند، و فاطمه دوید و عبداللَّه را در بر کشید و میگریست و شکر الهی میکرد، پس عبدالمطّلب گفت: انصاف نیست که نُه مرتبه به اسم عبداللَّه آمده، یک مرتبه که به اسم شتر آید دست از او بردارم، پس دو مرتبه دیگر قرعه افکند و هر مرتبه برای شتر
ص: 270
بیرون آمد، و هاتفی از میان کعبه صدا زد که: حقّ تعالی فدای شما را قبول فرمود و بزودی از نسل این بزرگوار سیّد ابرار و نبیّ مختار بیرون خواهد آمد. پس قریش گفتند که: ای عبدالمطّلب گوارا باد تو را کرامتِ الهی که هاتفان غیبی برای تو و فرزند تو ندا کردند. پس فاطمه فرزند خود را به خانه برگردانید، قبایل عرب از اطراف جهان به تهنیت و مبارکبادی آن سیّد زمان به مکّه آمدند و به این سبب سنّت جاری شد که دیه هر نفر صد شتر باشد (1) 1298.
الفصلُ التّاسِع وَ العِشرُون در حَلق
(2) 1299 رأس است
بدان که واجب است بعد از قربانی کردن در مِنی حلق کردن (یا تقصیر نمودن). و این سیُّم مناسک مِنی است و لازم است که قبل از حلق و تقصیر، نیّت کند به این طریق که:
حلق میکنم در حجّ تمتّع اسلام قربة الی اللَّه. و تراشیدن سر مجزی است، و مستحبّ است استقبال قبله در وقت حلق، و ابتدای حلق از طرف راست سر شود، و بسم اللَّه گفتن حالق و محلوق هر دو، و بگوید حاجی: «اللَّهُمَّ أعْطِنی بِکلِّ شَعرةٍ نوراً یَومَ القیامةِ وَ حَسَناتٍ مُضاعفاتٍ وَ کَفِّرْ عَنِّی السَّیِّئاتِ إنَّکَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ» (3) 1300. و بعد از تراشیدن سر، ناخنها را بگیرد و شارب را بزند، امّا زن، پس معیّن است در باره او تقصیر، و سر تراشیدن در باره او مشروع نشده. و بعد از حلق و تقصیر، احوط آن است که موی سر را در مِنی دفن نماید، و افضل آن است که در جای خیمه یا منزل خود، یا جای سر تراشیدن دفن نماید.
چون حاجّ حلق یا تقصیر نمود، مُحلّ میشود از هر چیز مگر از عطر و زن؛ که از عطر
1- - این ماجرا در بحار/ 15 ص 78- 90، بطور مفصّل نقل شده است. م.
2- - حَلْق: موی ستردن. لغت نامه.
3- - این دعا بطور مختصر در منابع بسیاری نقل شده است از جمله: الفقیه 2/ 550 الحلق؛ التهذیب 5/ 244 ب 17 ح 19؛ وسایل 14/ 228 ب 10 ح 19057؛ المقنعة/ 419 ب 17.
ص: 271
بعد از طواف حجّ، و از زن بعد از طواف نساء محلّ میشود.
ثواب: مروی است که جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله فرموده که: در مِنی چون سر خود را بتراشی بوده باشد برای تو، به عدد هر مویی حسنهای نوشته شود برای تو در مستقبل عمر تو (1) 1301.
فایدة: در احادیث وارد شده که: سر تراشیدن، دیده را جلا میدهد، و بدن را راحت مینماید و غم را زایل میکند؛ چون موی سر بلند شود چشم را ضعیف مینماید و نورش را کم میکند. و در حدیث معتبر مروی است که: ابتلای ابراهیم علیه السلام چنانچه در آیه شریفه است ی وَ إذِ ابْتَلی إبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأتَمَّهُنَّ قالَ إنی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إماماًی (2) 1302، آن بود که در خواب او را امر فرمود که فرزندش را ذبح نماید، پس تمام کرد او را ابراهیم علیه السلام و عزم بر آن نمود، و تسلیم امر الهی کرد، پس خداوند عالم وحی فرمود به او که: من تو را برای مردم امام نمودم، پس فرستاد بر او سنّتهای حنفیّه را که ده چیز است:
پنج در سر و پنج در بدن؛ امّا آنچه در سر است شارب گرفتن و ریش را بلند گذاشتن و سر تراشیدن و مسواک و خلال کردن، و آنچه در بدن است مو از بدن زایل کردن و ختنه نمودن و ناخن گرفتن و غسل جنابت (3) 1303 و استنجاء (4) 1304 به آب. پس این است حنیفیّه طاهره که ابراهیم علیه السلام آورد و منسوخ نمیشود تا روز قیامت، و این است معنی قول خداوند عالم که: «متابعت کن ملّت ابراهیم را در حالتی که حنیف و مایل است از باطل به حقّ»، یعنی آیه ی وَ اتَّبِعْ مِلَّةَ إبْراهیمَ حَنیفاًی (5) 1305 (6) 1306؛ چون در اوّل اسلام میان عرب سر تراشیدن عیب عظیم داشت و بسیار بدنما بود، در غیر حجّ و عمره سر نمیتراشیدند، و چون پیغمبر و امام علیه السلام باید کاری نکنند که در نظر مردمان قبیح و بسیار بدنما بوده باشد لهذا حضرت رسول صلی الله علیه و آله موی سر خود را چهار انگشت میگذاشتند، همینکه حجّ کردند
1- - الفقیه 2/ 202 فضائلالحجّ ضمنح 2138؛ التهذیب 5/ 20 ب 3 ضمنح 3؛ وسایل 11/ 218 ب 2 ضمنح 14650.
2- - بقره/ 124.
3- - عبارت متن «جنابات». م.
4- - اسْتِنْجاء: شستن موضع غائط و بول را .... لغت نامه. (عبارت متن «استنجاب». م.)
5- - نحل/ 123.
6- - وسایل 2/ 117 ب 67 ح 1662؛ بحار 12/ 56 ب 3؛ تفسیرقمّی 1/ 58؛ سعدالسعود/ 83.
ص: 272
و یا عمره نمودند، میتراشیدند.
الفصلُ الثَلاثُون در طواف حجّ و نساء
بدان که چون اعمال مِنی تمام شد واجب است که روز عید برود به مکّه بجهت طواف حجّ و سایر اعمال مکّه، و کسی که قدرت نداشته باشد یا معذور باشد، فردای روز عید مراجعت نماید (از روز یازدهم تأخیر نکند)، و بعد از ورود مکّه، اوّل واجب است بر او طواف حجّ؛ و نیّت را چنین نماید که: طواف حجّ تمتّع اسلام را بعمل میآورم قربة الی اللَّه. ولکن مستحبّ است قبل از طواف غسل نماید، و در صورت احرام، سر خود را نپوشیده و پابرهنه به در مسجدالحرام ایستاده، دعایش را بخواند و آن این است: «اللَّهُمَّ أعِنّی عَلی نُسُکی وَ سَلِّمْنی لَهُ وَ سَلِّمهُ لی اللَّهُمَّ إنّی أسئَلُکَ مَسْئلةَ الْعَبدِ الذَّلیلِ المُعْتَرِفِ بِذَنْبِهِ أنْ تَغْفِرَ لی ذُنُوبی وَ أنْ تُرْجِعَنی بِحاجَتی اللَّهُمَّ إنّی عَبْدُکَ وَ الْبَلَدُ بَلَدُکَ وَ الْبَیْتُ بَیتُکَ جِئْتُ أطْلُبُ رَحْمَتَکَ وَ أُؤَدّی طاعَتَکَ مُتَّبِعاً لأمْرِکَ راضیاً بِقَدَرِکَ أسْئلُکَ مَسئَلَةَ الفَقیرِ الْمُضْطرِّ إلَیْکَ الْمُطیعِ لأمْرِکَ المُشفقِ مِنْ عَذابِکَ الْخائفِ لِعُقُوبَتِکَ أنْ تُبَلِّغَنی عَفْوَکَ وَ تُجیرَنی مِنَ النّارِ بِرَحْمَتِکَ» (1) 1307. پس داخل مسجدالحرام شود و پای راست را مقدّم دارد، و به آرام بدن و آرام دل، و خضوع و خشوع قدم بردارد، و بیاید نزد حجرالاسود و آن را ببوسد، و دست بر آن بمالد، پس مشغول طواف شود به همان نحوی که در طواف عمره گذشت. چون از طواف فارغ شد دو رکعت نماز طواف را در پشت مقام ابراهیم علیه السلام بخواند، و نیّت را چنین کند که: نماز طواف حجّ تمتّع اسلام را بجا میآورم قربة الی اللَّه، و بعد از این مُحلّ میشود از عطر.
و چون از نماز طواف فارغ شد، سعی مابین صفا و مروه را بعمل میآورد به قراری که
1- - (با اندکی تغییر) الفقیه 2/ 551؛ مستدرک 10/ 145 ب 4 ح 11718- 1؛ بحار 96/ 319 ب 55 ح 22؛ المقعنعة/ 420 ب 18.
ص: 273
در عمره مذکور شد، ولی نیّت را چنین کند که: سعی حجّ تمتّع اسلام میکنم قربة الی اللَّه.
و چون از سعی فارغ شد، برگردد به مسجدالحرام برای طواف نساء، و با آداب سابقه طواف نماید ولکن نیّت چنین کند که: طواف نساء حجّ تمتّع اسلام مینمایم قربة الی اللَّه؛ بعد از آن دو رکعت نماز طواف به قرار سابق به عمل آورد و نیّت چنین کند که: دو رکعت نماز طواف نساء میگذارم قربة الی اللَّه؛ و چون از نماز طواف نساء فارغ شد حلال میشود بر او هر چیزی که حرام شده بود حتّی نساء، ولی مادامی که در حرم است شکار به وی بجهت احترام حرم بر او حرام است.
و طواف نساء مخصوص نیست به مردان؛ پس واجب است بر هر کس: خواه مرد و خواه زن و خواه طفل و خواه پیری که قدرت بر مجامعت نداشته باشد یا اخته بوده باشد؛ و به اعتقاد امامیّه: مادامی که حاجی طواف نساء را بعمل نیاورده تمام زنهای روی زمین بر او حرام است، بجهت اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و تمام ائمّه علیهم السلام به عمل آوردهاند، و نسخ این حکم، و هکذا سایر احکام شرعیّه جزءً فجزءً، بعد از رحلت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله معقول نیست به دو سبب: یکی قطع شدن وحی بعد از رسول اللَّه صلی الله علیه و آله، دوّمی حدیث شریف:
«شرعُ محمّدٍ صلی الله علیه و آله مستمرٌّ إلی یَومِ القیامة» (1) 1308
؛ الّا آنکه معروف مابین علما آن است که از ارکان حجّ نیست، پس ترک آن عمداً مثل ترک طواف حجّ یا طواف عمره باعث فساد حجّ و یا عمره نیست بلکه واجب است به کسی که تارک آن باشد اینکه او را به جا آورد، و تا او را بجا نیاورده زن بر او حلال نمیشود (حتّی عقد کردن و شهادت دادن بر آن، عَلَی الاحوط (2) 1309).
به سند معتبر مروی است که: چون آدم و حوّا مرتکب ترک اولی شدند خلّاق عالم ایشان را از بهشت بیرون کرد، و حوّا را بر او حرام نمود، جبرئیل نازل شده به آدم علیه السلام تعلیم حجّ میداد، و او بجا میآورد، همینکه در مِنی حلق رأس نمود، آورد آدم به مکّه، پس امر کرد او را که هفت شوط طواف کند، و هفت شوط سعی کند، پس بعد از آن هفت
1- - با عباراتی متفاوت امّا به همین مضمون در بسیاری از منابع از جمله: کافی 1/ 58 بابالبدع ح 19؛ بحار 86/ 148؛ بصائرالدرجات/ 148 ب 13 ح 7.
2- - بنا بر احتیاط. م.
ص: 274
شوط دیگر طواف کند (و این طوافِ نساء است که هیچ محرمی را حلال نیست که جماع کند با زنان تا این طواف را نکند)، پس چون آدم علیه السلام تمامی اعمال را به جا آورد، جبرئیل به او گفت که: خدا گناه تو را آمرزیده و توبه تو را قبول فرمود و زوجه تو را از برای تو حلال کرد، پس برگشت آدم علیه السلام، آمرزیده و توبهاش مقبول شده و زنش بر او حلال شده (1) 1310.
ثواب: مروی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: چون هفت بار طواف حجّ کنی و دو رکعت نماز خوانی نزد مقام ابراهیم علیه السلام، ملکی کریم بر کتف تو زده گوید که: امّا ما مَضی فَقَدْ غُفِرَ لَکَ فَاسْتَأنِفِ العمَلَ فیما بَیْنکَ وَ بَینَ عشرینَ وَ مائةِ یَومٍ (2) 1311. فرمودهاند که مقصود این است که آمرزیده شد آنچه گذشته است از گناهان تو، پس از سر گیر عمل را تا صد و بیست روز؛ یعنی تا چهار ماه هم حکم ایّام گذشته دارد که گناهان در آن مغفور میگردد، پس در فکر و سعی بعد از آن باش.
الفصلُ الإحدی وَ الثّلاثُون در باقی اعمال مِنی
بدان که چون حاجّ از اعمال سابقه مذکوره فارغ شد، واجب است برگردد به مِنی برای بیتوته شب یازدهم و دوازدهم و در هر دو شب لازمست نیّت کند که: امشب را میمانم در این مکان که مِنی است در حجّ تمتّع اسلام واجب قربة الی اللَّه؛ و نیّت را قبل از غروب کند که اوّل شب را با نیّت باشد، زیرا که واجب، ماندن نصف اوّل شب است که در خارج بودن جایز نیست.
و وقت رمی جمرات از طلوع فجر است تا غروب آفتاب، و واجب است که با
1- - در ضمن روایات بسیاری از جمله: کافی 4/ 190 حجّآدم ح 1؛ وسایل 11/ 226 ب 2 ح 14663؛ بحار 11/ 194 ب 3 ح 48.
2- - الفقیه 2/ 202 فضائلالحجّ ضمنح 2138؛ بحار 96/ 3 ب 2 ضمنح 3؛ روضةالواعظین 2/ 360.
ص: 275
ترتیب، رمی نماید: اوّل جمره اولی را، دوّم جمره وسطی را، سیُّم جمره عقبی را. و کسی که در احرام از زن یا صید پرهیز نکرده، باید شب سیزدهم را نیز در مِنی بماند، و در هر روز از ایّام تشریق که شب آن را در مِنی بسر برده رمی جمرات نماید، و روز سیزدهم را در مِنی ماندن واجب نیست مگر برای آن دو نفر سابق، و همچنین برای کسی که تأخیر نماید در کوچ کردن در روز دوازدهم تا آفتاب غروب کند، همینکه آفتاب در مِنی غروب کرد واجب میشود ماندن شب سیزدهم و هر کس که شب سیزدهم را مانده باشد، خواه به وجوب یا بدون آن، لازم است که در روز سیزدهم رمی جمرات نماید، و کوچ کردن بعد از آن جایز است، هرچند قبل از ظهر باشد ولکن کسی که در روز دوازدهم کوچ میکند باید بعد از ظهر کوچ بکند، و مستحبّ است بر آن که سنگهای روز سیزدهم را با خود داشت در مِنی دفن نماید.
مستحبّات مِنی:
اوّل اینکه همه ایّام تشریق را (یعنی 11 و 12 و 13 ماه را) در مِنی باشد، و خارج از مِنی نشود، نه روز و نه شب، حتّ بجهت طواف مستحبّی، تا زمانی که کوچ کند.
دویُّم آنکه تکبیر گوید در ایّام تشریق در مِنی بعد از هر نماز؛ و اکملِ صورت تکبیر این است: «اللَّهُ أکبَر اللَّهُ أکبرُ لا إلهَ إلّااللَّهُ وَ اللَّهُ أکبَرُ وَ للَّهِ الحَمدُ اللَّهُ أکبرُ علی ما هدینا اللَّهُ أکبرُ علی ما رَزقَنا مِن بَهیمةِ الأنعام وَ الحمدُ للَّهِ علی ما أبلانا» (1) 1312.
سیُّم، مادامی که در مِنی است جمیع نمازهای خود را در مسجد خیف به عمل آورد؛ خیف در لغت عرب به دامنه کوه گویند که جای سیلگاه نباشد، از این جهت مسجد مِنی را مسجد خیف گویند به سبب بنا شدن آن در خیفِ کوهِ مِنی (2) 1313؛ اصلش «مسجد خیف مِنی» بود، مخفّف شده به حذف «مِنی» و الآن معروف به مسجد خیف است.
حضرت باقر علیه السلام فرموده که: در مسجد خیف که در مِنی واقع است، نماز کرده هفتصد
1- - کافی 4/ 517 باب التکبیر ح 4؛ التهذیب 5/ 269 ب 19 ح 35؛ و با اندکی تغییر در بسیاری از منابع.
2- - المقنع/ 285.
ص: 276
پیغمبر (1) 1314، و به رویت دیگر: هزار پیغمبر (2) 1315.
ثواب: در حدیث است که: هر که در مسجد خیف صد رکعت نماز خواند پیش از آنکه از آنجا بیرون رود برابر است با عبادت هفتاد سال، و صد دفعه سبحان اللَّه گفتن اجر بنده آزاد کردن دارد، و صد دفعه الحمد للَّهگفتن اجر خراج عراق دارد که در راه خدا تصدّق نماید (3) 1316؛ و افضل در آن مسجد جایی است که مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله بود در زمان آن حضرت (زیرا که بعد از زمان آن جناب او را بزرگتر کردهاند)؛ مسجد آن بزرگوار عبارتست از مقدار سی ذراع از هر طرف منارهای که واقع است در وسط مسجد (4) 1317.
تبصرة: خلّاق عالم در سورهذ بقره میفرماید: ی فَإذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَذِکْرِکُمْ آبائَکُمْ أوْ أشَدُّ ذِکْراًی (5) 1318، یعنی: «چون به جا آوردید تمامی مناسک حجّ و عمره مفرده خود را یاد کنید خدا را همچون یاد کردن شما پدران خود را»؛ یعنی ذکر خدا را بسیار کنید بلکه زیاده از آن ذکر خدا نمایید. و در ذکر دو قول است: اوّل، تکبیرات که مختصّ به ایّام مِنی است، و مستحبّ است گفتن آن در ایّام تشریق چنانچه ذکر شد.
دوّم، آنکه مراد از ذکر سایر ادعیه وارده در آن مواضع است، بجهت اینکه در همان جاها دعا کردن افضل است از دعاهایی که در سایر بلاد کرده میشود.
1- - کافی 4/ 214 حجّالانبیاء ح 7؛ الفقیه 1/ 230 فضلالمساجد ح 688؛ وسایل 5/ 269 ب 50 ح 6512؛ بحار 14/ 464 ب 31 ح 33.
2- - کافی 4/ 519 الصلاة فی مسجد منی ح 4؛ الفقیه 1/ 230 ح 690؛ التهذیب 5/ 274 ب 20 ح 14؛ وسایل 5/ 268 ب 50 ح 6511؛ المقنع/ 285.
3- - الفقیه 1/ 230 فضلالمساجد ح 689؛ وسایل 5/ 269 ب 51 ح 6514.
4- - کافی 4/ 519 الصلاة فی مسجد منی ح 4؛ الفقیه 1/ 230 فضل المساجد ح 690؛ التهذیب 5/ 274 ب 20 ح 14؛ وسایل 5/ 268 ب 50 ح 6511.
5- - بقره/ 200.
ص: 277
و در شأن نزول این آیه شریفه نوشتهاند که در ایّام جاهلیّت یا در بدو اسلام، زمانی که اهل مکّه از اعمال حجّ فارغ میشدند جمع میشدند در مِنی، و میشمردند مفاخر و اثرهای آباء سلف خود را، و ذکر میکردند ایّام قدیمه و نعمتهای بزرگ ایشان را، و به یکدیگر با این کلمات فخر میکردند، پس خلّاق احدیّت با این آیه شریفه آنها را امر فرمود که ذکر نمایند خدای خودشان را در این موضع عوض ذکر پدران خود، بلکه زیاده از آن، و مأمور به این شدند که ذکر نمایند و بشمارند نعمتهای ظاهری و باطنی را، و شکر نمایند در مقابل آن نعمتها؛ بجهت اینکه هر چند پدران ایشان را نعمتها هست نسبت به آنها ولکن نعمتهای الهی در نزد ایشان اعظم و افخم است، و او است مُنعم حقیقی، و تمام نعمتها راجع بر آن ذات اقدس است (1) 1319.
فایدة: بدان که انعقاد نطفه مقدّسه جناب رسول خدا صلی الله علیه و آله از قراری که نوشتهاند نه ماه کشیده بجهت اینکه مادرش، آمنه بنت وهب، در شب جمعه هجدهم جمادی الاخری به آن حضرت حامله شده در مِنی نزد جمره وسطی، و در ماه ربیع الاوّل متولّد شد.
الفصلُ الثّانی وَ الثّلاثُون در وداع بیت اللَّه الحرام
بدان که چون حاجّ از اعمال مذکوره مِنی فارغ شد مستحبّ است بجهت وداع بیت مراجعت نماید به مکّه، و اینکه داخل شود به خانه کعبه، و در باره مردان مستحبّ مؤکّد است که داخل کعبه شود (بخلاف زنان که در باره آنها تأکید نیست مثل مردان)، و مؤکّد است در باره کسی که اوّل سفر حجّ او باشد.
و در حدیث است که: داخل شدن در کعبه داخل شدن است به رحمت خدا، و بیرون آمدن از بیت بیرون آمدن است از گناهان، و سبب این است که خداوند عالم نگاه میدارد او را از گناهان در بقیّه عمر، و میآمرزد گناهان گذشته را (2) 1320.
و مستحبّ است در آن چند چیز:
1- - در منابع بسیاری از جمله: کافی 4/ 516 بابالتکبیر ح 3؛ وسایل 7/ 459 ب 21 ح 9854؛ بحار 96/ 311 ب 54 ح 32 و ح 33 و ح 33 و ح 35 و ح 47.
2- - الفقیه 2/ 206 فضائلالحجّ ح 2149؛ بحار 96/ 370 ب 64 ح 8.
ص: 278
اوّل، غسل کردن بجهت دخول خانه.
دوّم، داخل شدن با سکینه (1) 1321 و وقار.
سیُّم، پابرهنه داخل شدن و ملاحظه نمودن تمام لوازم آداب بندگی را، که به محضر سلطان قادر حاضر میشود.
چهارم، پیش از دخول، هر دو حلقه در را بگیرد و بگوید: «اللَّهُمَّ انَّ البَیْتَ بیتُک وَ العَبْدَ عَبْدُک وَ قد قُلْتَ وَ مَن دخلَه کان آمِناً فآمِنّی مِنْ عَذابکَ وَ أجِرْنی مِنْ سَخَطِکَ» (2) 1322.
پنجم، همینکه داخل بیت شد بگوید: «اللَّهُمَّ انَّکَ قُلْتَ فی کِتابِکَ وَ مَنْ دَخلَهُ کانَ آمِناً فآمِنّی مِنْ عَذابِ النّار» (3) 1323.
ششم، دو رکعت نماز بخواند در میان دو ستون در بالای سنگ سرخ، و در رکعت اوّلی، بعد از حمد حم سجده را بخواند، و در رکعت دویُّم به مقدار آیههای حم از سایر آیات قرآن بخواند، و اگر نتواند به هر سوره که باشد نماز بکند (و همین سنگ سرخ بنا به روایت بعضی از علماء محلّ ولادت حضرت امیر علیه السلام است چنانچه در فصل مستجار مذکور شد).
هفتم، این دعا را در خانه کعبه بخواند: «اللَّهُمَّ مَن تَهَیَّأ وَ تَعَبَّأ وَ أعَدَّ وَ اسْتَعَدَّ لِوفادةٍ إلی مَخْلوقٍ رَجاءَ رفدِهِ وَ جائزتِهِ وَ نوافلهِ وَ فواضلِهِ فَإلیکَ یا سیّدی تَهَیُّئی وَ تَعَبُّئی وَ إعدادی وَ استعدادی رجاءَ رِفْدِکَ وَ نوافلکَ وَ جائِزَتِکَ فلا تُخیِّبِ الیَوْمَ رَجائی یا مَنْ لا یخیبُ علیهِ سائلٌ وَ لا ینقصهُ نائلٌ فإنّی لم اتِکَ الْیَوْمَ بِعَمَلٍ صالحٍ قدَّمْتُهُ وَ لا شفاعَة مَخلوقٍ رَجوْتُهُ ولکِنّی أتَیْتُکَ مُقِرّاً بِالجُرمِ وَ الإساءَةِ عَلی نَفْسی فَإنّهُ لا حُجّةَ لی وَ لا عُذْرَ فأسئَلُکَ یا مَنْ هُوَ کَذلِکَ أنْ تُعْطیَنی مَسئَلَتی وَ تقیل عَنّی عَثْرَتی وَ تقبلنی برغبتی وَ لا تَرُدَّنی مَجْبوهاً وَ لا مَمْنوعاً وَ لا خائِباً یا عظیمُ یا عظیمُ یا عَظیمُ أرْجوکَ العَظیمَ
1- - سَکینَة: آرامش. لغت نامه. (عبارت متن «سینکه». م.)
2- - کافی 4/ 530 دخولالکعبة ح 11؛ التهذیب 5/ 278 ب 21 ح 10؛ وسایل 13/ 277 ب 36 ح 17741.
3- - (با اندکی تغییر) کافی 4/ 528 ح 3؛ الفقیه 2/ 556 دخولالکعبة؛ التهذیب 5/ 276 ب 21 ح 3؛ وسایل 13/ 275 ب 36 ح 17737؛ مستدرک 6/ 151 ب 32 ح 6.
ص: 279
أسْئَلُکَ یا عَظیمُ أنْ تَغفِرَ لی الذّنْبَ لا إلهَ إلّاأنْتَ» (1) 1324.
هشتم، در هر یک از چهار زاویه کعبه نماز بخواند (و بعضی فرمودهاند دعای سابق هفتمی را در زوایای خانه بخواند). از ابن براج حکایت شده که فرموده: مستحبّ است که ابتدا کند به زاویه آن جانب که در آن پلّه میباشد، بعد از آن زاویهای که در جانب مغرب است، بعد از آن زاویهای که رکن یمانی در آن است، و بعد از آن زاویهای که حجرالاسود در آن است، و رو کند به آن دیواری که میان رکن یمانی و رکنِ غربی (2) 1325 است، و دستها را بلند کند و بدن و دستهای خود را با آن حال به دیوار بچسباند و دعا کند، بعد از آن برود بسوی رکن یمانی و بچسبد به آن، و دعا کند و برود نزد آن ستونی که برابر حجرالاسود است، و سینه خود را به آن چسبانیده دعا کند و بگوید: «یا واحدُ یا ماجدُ یا قَریبُ یا بَعیدُ یا عَزیزُ یا حَلیمُ لا تَذَرْنی فَرداً وَ أنْتَ خَیْرُ الوارِثین هَبْ لی مِن لَدُنْکَ ذُریَّةً طَیِّبَةً إنَّکَ سَمیعُ الدُّعاء» (3) 1326؛ و این دعا از برای کسی است که فرزند طلب کند (و شاید مطلقاً مستحبّ باشد)، پس به دور آن ستون بگردد و کمر و سینه خود را به آن بمالد و دعای مذکور را بخواند، و رو کند بسوی ارکان بیت و تکبیر بگوید رو به هر یک از آنها.
نهم، سجده کند در بیت و دعایش را بخواند؛ و آن این است: «لا یَرُدُّ غَضبَکَ إلّا حِلْمُکَ وَ لا یُجیرُ مِنْ عَذابِکَ إلّارَحمتُکَ وَ لا یُنْجی مِنکَ إلّاإلَیْکَ فَهَبْ لی یا إلهی فَرَجاً بِالقُدْرةِ الَّتی بِها تُحیی أمْواتَ العِباد وَ بِها تُنشِرُ مَیِّتَ البِلادِ وَ لا تُهْلِکْنی یا إلهی حَتّی تَسْتَجیبَ لی دُعائی وَ تُعَرِّفَنِی الإجابَةَ اللَّهُمَّ ارْزُقنِی العافِیةَ إلی مُنْتَهی أجَلی وَ لا تُشْمِتْ بی عَدُوّی وَ لا تُمَکِّنْهُ مِنْ عُنُقی مَنْ ذَا الَّذی یَرْفَعُنی إنْ وضَعْتَنی وَ مَنْ ذَا الَّذی یَضَعُنی إنْ رَفَعْتَنی وَ إنْ أهْلَکْتَنی فَمَنْ ذَا الَّذی یَتَعرَّضُ لَکَ فی عَبْدِکَ وَ یَسْئلُکَ عَنْ أمْرِکَ (4) 1327 قَدْ عَلِمْتُ یا إلهی إنَّه لَیسَ فی حُکْمِکَ ظُلْمٌ وَ لا فی نقمَتِکَ عجَلةٌ إنَّما یُعَجِّلُ مَنْ یَخاف الفَوْتَ
1- - (با اندکی تغییر) کافی 4/ 528 ح 3؛ الفقیه 2/ 556 دخولالکعبة؛ التهذیب 5/ 276 ب 21 ح 3؛ وسایل 13/ 275 ب 36 ح 17737؛ مستدرک 6/ 151 ب 32 ح 6.
2- - عبارت متن «رکن عربی». مصح.
3- - وسایل 13/ 277 ب 36 ح 17741.
4- - عبارت متن «أمره». م.
ص: 280
وَ یَحْتاجُ إلی ظُلْمِ الضَّعیفِ وَ قَدْ تَعالَیْتَ یا إلهی عَنْ ذلِکَ فَلا تَجْعَلْنی لِلْبَلاءِ غرَضاً وَ لا لِنقْمَتِکَ نَصباً وَ مَهِّلْنی وَ مَتِّعْنی وَ أقِلْنی عَثْرَتی وَ لا تَرُدَّ یَدی فی نَحْری وَ لا تُتْبِعنی بَلاءً عَلی أثَرِ بَلاءٍ فَقَدْ تَری ضَعْفی وَ تَضَرُّعی إلَیْکَ وَ وَحْشَتی مِنَ النّاسِ وَ انْسی بِکَ وَ أعُوذُ بِکَ الْیَوْمَ فَأعِذْنی وَ أسْتَجیرُ بِکَ فَأجِرْنی وَ أستَعینُ بِکَ عَلَی الضَّرَّاءِ فأعِنّی وَ أسْتَنْصِرُکَ فَانْصُرْنی (1) 1328 وَ أتَوَکَّلُ عَلَیْکَ فَاکْفِنی وَ اومِنُ بِکَ فَآمِنّی وَ أسْتَهْدیکَ فَاهْدِنی وَ اسْتَرْحِمُکَ فَارْحَمْنی وَ أستَغْفِرُکَ مِمّا تَعْلَمُ فَاغْفِرْ لی وَ أسْتَرزِقُکَ مِنْ فَضْلِکَ الواسِعِ فَارْزُقْنی وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلّابِاللَّهِ العَلیِّ الْعَظیمِ» (2) 1329.
دهم، گریه کردن در آنجا از خشیت و خوف خدا، و دعا و مناجات کردن. و طلب مغفرت بکند هر قدر که بتواند با خضوع و خشوع.
یازدهم، چون خواهد که بیرون آید نردبان را به دست چپ بگیرد.
دوازدهم، نزدیک کعبه دو رکعت نماز بخواند.
مناسبة: در بعضی از کتب غیر معتبره چنین به نظر رسیده که: از عصر یوسف علیه السلام تا عهد عیسی علیه السلام، نقّاشی خوب رواجی یافت؛ حتّی جوف خانه کعبه را صورت انبیا نقش کرده بودند، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود عبای ابوذر را به آب زمزم فرو بردند و بر روی آن صورتها کشیده محو کردند، مگر صورت ابراهیم علیه السلام که تیرهای ازلام (3) 1330 در دست او بود.
حضرت فرمود: هرگز ابراهیم علیه السلام تیر ازلام در دست نمیگرفت. پرسید که چرا صورت ابراهیم علیه السلام را محو نکردهاید؟ عمر افندی گفت: چون بانی خانه و جدّ شما بود! حضرت فرمود او را هم محو کردند (4) 1331؛ کسی باید صورت بکشد که بتواند روحش بدهد: ی هُوَ الَّذی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأرْحامِ کَیْفَ یَشاءُی (5) 1332 فقال تعالی: ی وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْی (6) 1333.
1- - عبارت متن «فانصُرلی». م.
2- - (با اندکی تغییر) التهذیب 5/ 276 ح 5- 4؛ وسایل 13/ 279 ب 37 ح 17746.
3- - ازْلام: تیرهای قمار بیپر که در جاهلیّت بدان بازی میکردهاند. لغت نامه.
4- - این خبر با تغییراتی در (شرحنهج 17/ 280 ذکر الخبر من فتح مکّة ...) نقل شده است، امّا در دیگر منابع مورداستفاده یافت نشد. م.
5- - آلعمران/ 6.
6- - غافر/ 64؛ التغابن/ 3.
ص: 281
طواف وداع:
مستحبّ است طواف وداع کردن؛ و این طواف مثل سایر طوافها هفت شوط است، و در حدیث آمده که: چون حاجّ بخواهد از مکّه بیرون رود به طرف خانه خود، وداع کند بیت را و طواف نماید به هفت شوط و خود را بچسباند به حجرالاسود و رکن یمانی در هر شوط، اگر ممکن نشود یک دفعه در اوّل و یک دفعه در آخر خود را به حجرالاسود و رکن یمانی بچسباند، اگر آن هم ممکن نشود اکتفا کند به ممکن، بعد از آن برود نزد مستجار و در آنجا به عمل آورد آنچه را که در حال قدوم به مکّه کرده بود، و دعا کند از برای خود به آنچه خوش دارد، بعد از آن بیاید نزد حجرالاسود، بعد از آن بچسباند شکم خود را به کعبه و یک دست به حجرالاسود بگذارد و دست دیگر به دیواری که در کعبه در آن است، و حمد و ثنا کند خدا را، و صلوات بر پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله بفرستد، بعد از آن دعایش را بخواند، و آن این است: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ عَبْدِکَ وَ رَسولِکَ وَ نَبِیِّکَ وَ أمینِکَ وَ نَجیبِکَ وَ خِیَرَتِکَ مِنْ خَلْقِکَ اللَّهُمَّ کَما بَلَّغَ رِسالاتِکَ وَ جاهَدَ فی سَبیلِکَ وَ صَدَعَ بِأمْرِکَ وَ اوذِیَ فی جَنْبِکَ وَ عَبَدَکَ حَتّی أتاهُ الیَقینُ اللَّهُمَّ اقْلُبْنی مُفْلِحاً مُنْجِحاً مُسْتَجاباً لی بِأفْضَلِ ما یَرْجِعُ بِهِ أحَدٌ مِنْ وَفْدِکَ مِنَ المَغفِرَةِ وَ البَرَکَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الرّضوانِ وَ العافِیَةِ اللَّهُمَّ إنْ أمَتَّنی فَاغْفِر لی وَ إنْ أحیَیْتَنی فَارْزُقنیهِ مِن قابِلَ اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ العَهْدِ مِنْ بَیْتِکَ اللَّهُمَّ إنّی عَبْدُکَ وَ ابْنُ عَبْدِکَ وَ ابْنُ أمَتِکَ حَمَلْتَنی عَلی دَوابِّکَ وَ صَیَّرْتَنی فی بِلادِکَ حَتّی أقْدَمْتَنی حَرَمَکَ وَ أمْنَکَ وَ قَدْ کانَ فی حُسْنِ ظَنّی بِکَ أن تَغْفِرَ لی ذُنوبی فَإنْ کُنْتَ غَفَرْتَ لی ذُنوبی فَازْدَدْ عَنّی رِضاً وَ قَرِّبْنی إلَیْکَ زُلْفی وَ لا تُباعِدْنی وَ إنْ کُنْتَ لَم تَغفِرْ لی فَمِنَ الْآنَ فَاغْفِرْ لی قَبْلَ أنْ تَنائی عَن بَیْتِکَ داری وَ هذا أوانُ انْصِرافی إنْ کُنتَ قَدْ أذِنْتَ لی غَیْرَ راغِبٍ عَنْکَ وَ لا عَنْ بَیْتِکَ وَ لا مُسْتَبْدِلٍ بِکَ وَ لا بِهِ اللَّهُمَّ احْفَظْنی مِنْ بَیْنِ یَدَیَّ وَ مِنْ خَلْفی وَ عَنْ یَمینی وَ عَنْ شِمالی حَتّی تُبَلِّغَنی أهْلی فَإذا بَلَّغْتَنی أهْلی فَاکْفِنی مَؤُنَةَ عِبادِکَ وَ عَیالی فَإنَّکَ وَلِیُّ ذلِکَ مِنْ خَلْقِکَ وَ مِنّی» (1) 1334.
1- - (با اندکی تغییر) کافی 4/ 530 بابوداعالبیت ح 1؛ التهذیب 5/ 280 ب 22 ح 1؛ وسایل 14/ 287 ب 18 ح 19218.
ص: 282
و بدان که مستحبّ است بسیار طواف کردن، مادامی که در مکّه است، و آن در باره حجّاج از نماز نافله افضل است، و طواف به نیابت مؤمنین بسیار ثواب دارد، و به نیابت رسول خدا صلی الله علیه و آله و جناب فاطمه علیها السلام و دوازده امام علیهم السلام نیز ثواب عظیم دارد. و مستحبّ است ختم قرآن مجید در مکّه معظّمه؛ در حدیث است که: هر که ختم قرآن کند در آنجا، از دنیا نرود تا ببیند پیغمبر را، و منزل خود را در بهشت (1) 1335.
الفصلُ الثّالِث وَ الثّلاثُون در مواضع متبرّکه
بدان که: از جمله مستحبّات است رفتن بسوی بعضی از مواضع متبرّکه که در مکّه میباشد:
اوّل، جبل ابوقبیس؛ و آن کوهی است نزدیک مکّه، تسمیه شد به اسم مردی از قبیله مذحج که اسمش ابوقبیس بود بجهت اینکه اوّل کسی که در آن کوه بنا گذاشته همین مرد است، از اوّل جبل امین اش میگفتند جهت ودیعه گذاشتن حجرالاسود در آن تا زمان ابراهیم علیه السلام چنانچه گذشت، و همینکه زمین پهن شد از زیر کعبه، خداوند عالم کوهها را به زمین وَتد (2) 1336 قرار داد، و اوّل کوه که وتد شد همین جبل ابوقبیس بود.
به سند معتبر منقول است که چون آدم و حوّا علیهما السلام وفات یافتند هر دو در غار ابوقبیس مدفون شدند، و به این معنی، اخبار متعدّده معتبره وارد شده که مدفن حوّا نزد آدم علیه السلام است، ولی آنچه در السِنه (3) 1337 معروف است که مدفن حوّا در قصبه جدّه نزدیک مکّه میباشد، ابداً در این خصوص خبر به نظر نرسیده (و جدّه هم به فتح جیم، در لغت عرب به ساحل دریا گویند)، و نوح علیه السلام در طوفان استخوان آدم را بیرون آورده در نجف اشرف
1- - التهذیب 5/ 468 ب 26 ح 286؛ جامعالاخبار/ 69؛ عوالیاللآلی 1/ 429 ح 125.
2- - وَتِد: میخ. لغت نامه.
3- - الْسِنَة: جمعِ لسان، زبانها. لغت نامه.
ص: 283
دفن نمود (1) 1338. و این غار را که آدم و حوّا در آن مدفونند غار الکنز میگویند، و شیث بن آدم علیه السلام که هبة اللَّه نام دارد، پیغمبر بود بعد از آن آدم علیه السلام، و پنجاه صحیفه بر او نازل شده بود، همینکه بیمار شد پسر خود انوش را وصیّ خود گردانید، و چون فوت شد انوش با پسر خود قینان او را غسل داده، آن بزرگوار با مهلائیل پسر قینان بر او نماز کرده دفن نمودند در جانب راست آدم علیه السلام در غار الکنز ابوقبیس (ولکن به روایت دیگر قبر هبة اللَّه در خارج شهر موصل است).
مرویست که لیث بن سعد گوید که: سالی به مکّه مشرّف شده بودم برای حجّ، روزی نماز عصر را خوانده رفتم به کوه ابوقبیس و مشغول دعا بودم، ناگاه دیدم که یک نفر در طرفی نشسته دعا میکند، و خیلی طولانی دعا کرد، هنوز دعایش تمام نشده بود، دیدم سَلّه (2) 1339 پر از انگور جلو او گذاشته شد با دو جامه رنگین؛ خواست که از انگور بخورد گفتم: من هم با تو شریکم در این انگور. فرمود: به چه جهت؟ گفتم: تو دعا میکردی و من آمین میگفتم. فرمود: بنشین بخور. پس من قدری از آن انگور خوردم که اصلًا تخم (3) 1340 نداشت و به مثل آن انگور ندیده بودم، و در روی زمین نظیر نداشت، بعد فرمود که یکی از این دو لباس را بردار برای تو باشد. عرض کردم که لباس دارم و محتاج لباس نیستم، پس به من فرمود که کنار باش تا من این لباسها را بپوشم، لباسها را پوشیده لباسهای اوّلی را به دستش گرفته از کوه پایین آمد، و من هم عقب آن جناب میآمدم تا اینکه به فقیری ملاقات کرد، گفت: أکْسِنی کساکَ یَابْنَ رَسولِ اللَّه صلی الله علیه و آله؛ حضرت آن لباسها را به آن فقیر مرحمت فرمود، پس نزد آن فقیر رفته سؤال کردم که: این که بود؟ گفت:
1- - مستدرک 2/ 314 ب 13 ح 2067- 18؛ الصراطالمستقیم 2/ 43 ف 4.
2- - سَلَّه: زنبیلی که چیزها در آن گذارند .... لغت نامه.
3- - تُخم: تخم درخت و غله، دانه و بزر هر چیز. لغت نامه.
ص: 284
جعفر بن محمّد علیهما السلام. لیث گوید: او را طلب کردم که از خودش بشنوم پس نیافتم آن حضرت را (1) 1341.
در روایت وارد شده که: شبی خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله در حجر اسماعیل نشسته بود و کفّار قریش در مجالس خود نشسته بودند، به یکدیگر گفتند که جادو در آسمان کار نمیکند، بیایید برویم تا از او سؤال کنیم که معجزهای در آسمان به ما بنماید. پس برخاستند (2) 1342 و به خدمت آن حضرت آمدند و گفتند: یا محمّد (صلی الله علیه و آله)، اینها که ما از تو میبینیم اگر جادو نیست علامتی در آسمان به ما بنما، زیرا که میدانیم که جادو در آسمان مستمر نمیگردد. فرمود که این ماه را میبینید که در شب چهارده است و تمام است، میخواهید که معجزه را در ماه به شما بنمایانم؟ گفتند: بلی. حضرت به انگشت معجزنما بسوی ماه اشاره فرمود، پس ماه به دو نیم شد، نیمی در بام کعبه افتاد و نیمی به کوه ابوقبیس. پس گفتند که او را به جای خود برگردان. حضرت اشاره فرمود، هر دو نیم پرواز کردند و در هوا به یکدیگر پیوسته در جای خود قرار گرفتند، چون این معجزه را دیدند، به یکدیگر گفتند: برخیزید که سحر محمّد صلی الله علیه و آله در آسمان و زمین پیوسته و مستمرّ است (3) 1343 (و در کیفیّت شَقُّ القمر (4) 1344 اخبار و احادیث مختلفی وارد شده، این یک روایتی بود که ذکر شده).
دوّم، جبل حرآء (بالمدّ و الکسر)؛ و آن جَبَلی است از جِبالِ (5) 1345 مکّه که رسول خدا صلی الله علیه و آله در اوایل بعثت در غار آن کوه عبادت میکرد، مرویست که آن حضرت هر روز به کوه حراء بالا میرفت و از قلّه آن کوه نظر میکرد بسوی آثار رحمت خدا، و انواع عجایب خلقت و بدایع حکمت حقّ تعالی؛ و نظر حقیقت بین خود را به اطراف زمین و اکنافِ (6) 1346 آسمان و اقطارِ (7) 1347 دریاها و کوهها و بیابانها بجولان میآورد، و از آن آثار بر وحدت و قدرت و حکمت و عظمت و جلال قادر مختار استدلال میکرد، و از دقایق حکمت هر یک عبرتها میگرفت و خدا را چنانچه شرط پرستیدن بود عبادت میکرد. پس چون
1- - بحار 47/ 141 ب 5 ح 194.
2- - عبارت متن «برخواستند». م.
3- - (بدون ذکر افتادن نیمی از آن در بام کعبه) تفسیرقمّی 2/ 341.
4- - شَقُّ القَمَر: شکافتن ماه که طبق روایات اسلامی یکی از معجزات پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله بوده است. لغت نامه.
5- - جِبال، جمع جَبَل، کوهها. لغت نامه.
6- - اکْناف: جمع کَنَف، پیرامون، جوانب. ل. د.
7- - اقْطار: جمع قُطر، کرانهها. لغت نامه.
ص: 285
چهل سال از عمر شریف آن جناب گذشت حقّ تعالی درهای آسمان صورت و معنی را به روی او گشاده، پیوسته در ملکوت اعلا نظر میکرد و افواج ملائکه را به خدمتش میفرستاد که فوج فوج بر او نازل میشدند، ایشان را میدید و سخن میگفت، و انوار رحمت یزدانی از ساق عرش اعظم تا فرق آن رسول مکرّم پیوسته شد، و اشعه خورشید جلال کریم متعال، ظاهر و باطن او را فرو گرفت؛ جبرئیل مطوّق به نور، که طاوس ملائکه رحمن است، بسوی او نازل شده، به دست قدرت بازوی عزّتش را گرفت و حرکت داده گفت: یا محمّد بخوان. فرمود: چه چیز بخوانم؟ گفت: ی إقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ خَلَقَ الْإنْسانَ مِنْ عَلَقٍ إقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأکْرَمُ الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْی (1) 1348؛ یعنی: «بخوان بنام پروردگار تو که همه چیز را آفرید، بیافرید آدمیان را از خونهای بسته، بخوان و پروردگار تو آن بزرگواری است که کریمتر است از تمامی کریمان، آن خداوندی که بیاموخت مردم را نوشتن به قلم و بیاموخت ایشان را آنچه نمیدانستند».
پس خدا وحی نمود بسوی آن حضرت آنچه وحی نمود، و جبرئیل به آسمان رفت و حضرت رسالت پناه از کوه بزیر آمد، و از آثار تعظیم جلال الهی که او را فراگرفته بود و غرایب احوالی که مشاهده نموده بود حالتی بر آن حضرت تاری شده (2) 1349، ماند در حال تب و لرز، و تفکّر میفرمود در آنکه چون تبلیغ رسالت نماید بسوی قوم خود، باور نخواهند کرد، و او را نسبتهای دیگر خواهند داد، و به این سبب دلتنگ بود؛ پس خدا خواست که سینه او را گشایش دهد و دلش را صاحب شجاعت گرداند، لهذا هر کوه و سنگ و کلوخ را برای او به سخن آورد؛ که به هر چیز از اینها که میرسید او را ندا میکردند و میگفتند که: السّلامُ علیکَ یا ولیَّ اللَّه، السّلامُ علیکَ یا رَسولَاللَّه (3) 1350.
در حدیث است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده: در وقتی که خداوند عالم تجلّی بر کوه فرمود بجهت سؤال موسی علیه السلام دیدن خدا را، هفت کوه پرواز کردند و به حجاز و یمن
1- - علق/ 1- 5.
2- - تاری: ظلمانی، بیروشنی. لغت نامه.
3- - بحار 18/ 205 ب 1 ح 36؛ تفسیرالامام/ 156 ح 78.
ص: 286
ملحق شدند؛ آنچه به مدینه آمد احد و ورِقان بود، و آنچه به مکّه رفت ثور و ثبیر (1) 1351 و حراء بود، و آنچه به یمن رفت حضور و صبر بود (2) 1352.
سیُّم، جبل ثور، و آن از همان هفت کوه است که پرواز نموده، و جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله در غار همان کوه خود را از مشرکین مخفی ساخت، و خلّاق عالم محفوظ داشت آن جناب را با صاحب غار، ابی بکر افندی، از شرّ مشرکین قریش. مرویست که چون آن حضرت داخل غار شد، درختی را طلبید، آمده به در غار قرار گرفت. و به روایت دیگر چون به غار رسیدند درش بسیار تنگ بود که داخل آن نمیتوانستند شد، به قدرت الهی در غار گشاده شده همینکه داخل شدند باز به حال خود برگشت و به امر خدا در ساعت درختی بر در غار رویید و عنکبوتی آمده بر در آن تاری تمام ببافت، و کبوتری در آن آشیانه ساخت و تخم نهاد، بعد از آن به جبرئیل خطاب الهی رسید که: برو حبیب مرا دریاب در فلان غار که مشرکین او را میجویند. پس جبرئیل به در غار آمده ایستاد، عنکبوت گفت: ای جبرئیل اینجا به چه کار آمدهای؟ گفت: میخواهم که پاسبانی پیغمبر خدا نمایم که اگر دشمن بیاید دفع کنم. عنکبوت گفت که دور شو از در غار که خدای تعالی پاسبانی این در را به من سپرده. گفت: ای حیوان، تو ضعیفی و ناتوانی، شاید که دفع دشمن نتوانی. عنکبوت گفت که به ضعف من نظر مکن، به قوّت و قدرت خداوند عالم نظر کن که تو با آن قدرت و قوّت که داری و هفت شهر لوط را از زمین هفتم کنده بر شهپر خود برداشتی و به جانب آسمان بردی بحدّی که صدای تسبیح ملائکه آسمان را حیوانات آنها میشنیدند، و صدای خروس اینها را ملائکه میشنیدند، و همه آن را تا وقت صبح نگاه داشتی، و وقت صبح از آنجا سرنگون نمودی؛ بیا خودت را امتحان کن که آیا قدرت بر این داری که یک تاری از این تارها که من بافتهام پاره کرده و برکنی؟
1- - عبارت متن «شور و شبیر». م.
2- - بحار 13/ 217 ب 7 ح 9؛ بحار 57/ 118 ب 32 ح 2؛ خصال 2/ 344 ح 10؛ قصصجزائری/ 271 ف 6.
ص: 287
پس جبرئیل پیش آمده هر چند تکان داد که یکی از آن تارها را برکنَد نتوانست. پس جبرئیل از این امر متحیّر و حیران شده، استغفار نمود.
چهارم، مولد رسول صلی الله علیه و آله؛ به روایتی: آن حضرت تولّد یافته در شعب ابیطالب، که معروف است در خارج مکّه. و به قولی، در خانه ابوطالب که در خود مکّه است، و به قولی در خانه خود متولّد شد، پس حضرت آن خانه را به عقیل بن ابی طالب بخشید، و عقیل او را فروخت به محمّد بن یوسف، برادر حجّاج، و او آن را داخل خانه خود کرد، و چون زمان هارون الرّشید شد، خیزران مادر او، آن خانه را بیرون کرد از خانه محمّد بن یوسف و مسجد ساخت، الحال بر همان حال باقی است، و مردم به زیارت میروند، و همان خانه آخر خانه محمّد بن یوسف است در زاویه برابر به طرف چپ آن کس که داخل شود، و بعد از آن، آن را داخل مسجد کردند (1) 1353.
ولکن به روایت دیگر: چنانچه مشهور است که عقیل بن ابی طالب خانه آن حضرت را بعد از فتح مکّه، به غصب فروخته بود، چون فتح مکّه شد بعضی از اصحاب، رسول خدا صلی الله علیه و آله را گفتند که: الحال به خانه خود نزول فرمایید، حضرت فرمود که: مگر عقیل بجهت ما خانه گذاشته؟ ما از آن اهل بیتیم که اگر مالی را به غصب و ظلم از ما گرفتند، دیگر به آن رجوع نمیکنیم (2) 1354.
مؤلّف گوید که: این قضیّه واقع شده است قبل از اسلام؛ عقیل بعد توفیق یافته خود را به مرتبهای رسانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله التفات زیاده و محبّت تمام نسبت به او داشت، چنانچه به سند معتبر منقول است که ابن عبّاس گوید که: روزی علی بن أبی طالب علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید که: یا رسول اللَّه، آیا تو عقیل را دوست میداری؟ فرمود که: بلی و اللَّه دوست میدارم به دو دوستی، یکی دوستی او و دیگری آنکه ابوطالب او را دوست میداشت، و بدرستی که فرزندان او کشته خواهند شد در محبّت فرزندان تو، و دیدههای مؤمنان بر ایشان خواهند گریست، و ملائکه مقرّبان بر ایشان صلوات خواهند فرستاد.
1- - (با اندکی تغییر) کافی 1/ 439؛ بحار 15/ 251 ب 3 ذیلح 1 و 1/ 439 ب 3 ح 5 و 15/ 275 ب 3 ح 23؛ العددالقویّة/ 110 و 111.
2- - بحار 29/ 396 ب 12؛ الصوارمالمهرقة/ 165؛ الطرائف 1/ 251؛ عللالشرائع 1/ 155 ب 124 ح 2؛ کشفالغمّة 1/ 494؛ المناقب 1/ 270.
ص: 288
پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله آنقدر گریست که آب دیدهاش بر سینهاش جاری شد و فرمود که: به خدا شکایت میکنم از آنچه به اهل بیت من خواهد رسید بعد از من (1) 1355.
پنجم، مدفن عبدالمطّلب که واقع است در یکی از جبال مکّه که آن را حُجون گویند، که از جمله بِقاعِ (2) 1356 مُکَرّمه (3) 1357 است چنانچه در حدیث معتبر وارد شده که:
«الحُجون
وَ البَقیع یُؤخَذان بأطرافِهما وَ یُنشران فِی الجنّة» (4) 1358
، یعنی: همین دو بقعه قبرستان را در قیامت، گوشهاش را میگیرند و (مانند پلاس) میتکانند به بهشت.
فِی الحدیث: عبدالمطّلب محشور خواهد شد در روز قیامت امّت تنها؛ زیرا که در ایمان در میان قوم خود تنها بود، و بر او خواهد بود سیمای پیغمبران و مهابت پادشاهان (5) 1359. به روایت دیگر: مبعوث خواهد شد در قیامت با حُسن پادشاهان و سیمای پیغمبران (6) 1360.
مرویست که: چون هنگام وفات عبدالمطّلب شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله را بر سینه خود نشانید و او را میبوسید و میگریست، پس رو بسوی ابوطالب کرده گفت: ای ابوطالب، محافظت کن این یگانه را که بوی پدر نشنیده و مزه شفقت مادری نچشیده، باید که پاره جگر خود دانی او را، و من از میان همه فرزندان خود تو را اختیار کردم برای خدمت او زیرا که پدر او با تو از یک مادر هستید، ای ابوطالب، اگر ایّام ظهور جلالت و رفعت او را دریابی خواهی دانست که او را نیک شناختهام، و تا توانی او را پیروی کن، و یاری نما او را به دست و زبان و مال خود، و اللَّه که او بزودی سرکرده شما باشد و پادشاهی و رفعتی او را نصیب شود که هیچ یک از پدران را میسّر نشده باشد، ای فرزند قبول کردی وصیّت مرا؟ ابوطالب گفت: بلی قبول کردم و خدا را بر خود گواه میگیرم. پس
1- - بحار 22/ 288 ب 5 ح 58؛ و 44/ 287 ب 34 ح 27؛ امالیصدوق/ 128 س 27 ح 3.
2- - بِقاع: جمع بُقْعَة، جاها؛ بُقْعَة: پارهای از زمین که از زمینهای دیگر ممتاز باشد. لغت نامه.
3- - مُکَرَّمَه: بزرگوار، گرامی. لغت نامه.
4- - (با تغییر در عبارت) مستدرک 2/ 308 ب 13 ح 2051- 2.
5- - کافی 1/ 446 بابمولدالنبی ح 22؛ بحار 15/ 157 ب 1 ح 84.
6- - کافی 1/ 446 بابمولدالنبی ح 23 و ح 24؛ بحار 15/ 157 ب 1 ح 85 و ح 86.
ص: 289
عبدالمطّلب دست ابوطالب را گرفت و پیمان را بر او محکم کرد، پس گفت: الحال مرگ بر من آسان شد. و پیوسته آن حضرت را میبوسید و میبویید و میفرمود که: گواهی میدهم که نبوسیدهام احدی از فرزندان خود را که از تو خوشبوتر و خوش روتر باشد، و کاش زمان عالی شأن تو را مییافتم. در آن وقت، هشت سال از عمر شریف آن حضرت گذشته بود؛ مرویست که چون از عمر شریف آن حضرت هشت سال و هشت ماه و هشت روز گذشت عبدالمطّلب را مرض صَعبی (1) 1361 عارض شد، پس فرمود که او را بر تختی برداشتند و در پیش پردههای خانه کعبه گذاشتند، و نُه پسر او بر دور تخت او قرار گرفتند و همه بر او میگریستند، و رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد نزدیک جدّ خود نشست، ابولهب خواست که آن حضرت را دور کند، عبدالمطّلب بانگ زد بر او و گفت: ای عبدالعزّی، تو عداوت این برگزیده خدا را از دل بیرون نخواهی کرد! پس رو بسوی ابوطالب گردانید و او را در باب رسول خدا صلی الله علیه و آله بسیار وصیّت نمود، و سایر اولاد خود را در اعزاز و اکرامِ (2) 1362 آن حضرت مبالغه بی حدّ فرمود و گفت: عَنقَریب (3) 1363 جلالت و عظمت شأن او بر شما ظاهر خواهد شد. پس لحظهای بیهوش شد، چون به هوش آمد به اکابر قریش خطاب نمود، گفت: آیا مرا بر شما حقّی هست؟ همه گفتند: بلی حقّ تو بر صغیر و کبیر ما بسیار لازم گردیده، خدا تو را جزای خیر دهد و سکراتِ موت را بر تو آسان گرداند، چه نیکو امیر و بزرگ بودی برای ما. عبدالمطّلب گفت: وصیّت میکنم شما را در حقّ فرزندم محمّد (صلی الله علیه و آله)، که او را گرامی دارید و بزرگ شمارید، و در رعایت حقّ او و تعظیم شأن او تقصیر منمایید. همه گفتند: شنیدیم و قبول کردیم، پس آثار احتضار بر آن سیّد عالی مقدار ظاهر شد و سیّد ابرار را در بر گرفت و گفت: ای فرزند سعادتمند، از پیش من دور مشو که تا تو نزدیک منی من در راحتم. پس بزودی مرغ روحش بسوی کنگره عرش رحمت پرواز کرد؛ رحمة اللَّه علیه (4) 1364.
1- - صَعْب: دشوار. لغت نامه.
2- - اکْرام: گرامی کردن و بزرگ داشتن. ل. د.
3- - عَنْقَریب: بزودی. لغت نامه.
4- - (با تغییرات) بحار 15/ 142 ب 1 ح 74؛ الخرائج 3/ 1069؛ کمالالدین 1/ 171 ب 12 ح 28.
ص: 290
ششم، مدفن ابوطالب؛ قبرش نزد قبر عبدالمطّلب است، عمرش بِضع و هشتاد سال بوده است (و بِضع در لغت عرب اطلاق میشود به مابین سه و ده؛ پس عمرش از هشتاد و سه گذشته و به نزدیکی نود رسیده بود).
فرمودهاند که: از احادیث معتبره ظاهر میباشد که اجداد رسول خدا صلی الله علیه و آله همه انبیا و اوصیا و حاملان دین خدا بودهاند، و فرزندان اسماعیل علیه السلام (که اجداد آن حضرتند)، اوصیای ابراهیم علیه السلام بودهاند، و غالباً پادشاهی مکّه و حجابت خانه کعبه و تعمیرات آن با ایشان بوده است، و مرجع عامّه خلق بودهاند، و ملّت ابراهیم علیه السلام در میان ایشان بوده است و به شریعت موسی علیه السلام و عیسی علیه السلام؛ و شریعت ابراهیم علیه السلام در میان فرزندان اسماعیل علیه السلام منسوخ نشد، و ایشان حافظان آن شریعت بودند و به یکدیگر وصیّت میکردند و آثار انبیا را به یکدیگر میسپردند تا به عبدالمطّلب رسید، و عبدالمطّلب ابوطالب را وصیّ خود گردانید، و ابوطالب کتب و آثار انبیا علیهم السلام و ودایعِ (1) 1365 ایشان را بعد از بعثت تسلیم پیغمبر صلی الله علیه و آله نمود، و به وصیّت عبدالمطّلب، تمامی اوقات در تربیت رسول خدا صلی الله علیه و آله مضایقه ننمود، و آن حضرت را در دامن خود پرورش داد.
مرویست که: روزی جبرئیل نازل شده به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت که: حقّ تعالی حرام فرموده آتش جهنّم را بر پشتی که از او فرود آمدهای (یعنی عبداللَّه)، و شکمی که تو را برداشته (یعنی آمنه)، و پستانی که تو را شیر داده (یعنی حلیمه سعیدة)، و کناری که تو را کفالت و محافظت کرده است (یعنی ابوطالب) (2) 1366.
در حدیث وارد شده که: بعد از بعثت رسولاللَّه صلی الله علیه و آله، کفّار قریش در دارُ النَّدوة، که محلّ مشورت ایشان بود، جمع شدند و تدبیر ایشان بر آن قرار یافت که اتّفاق کردند و سوگند خوردند بر عداوت آن حضرت (3) 1367. و نامه در میان خود نوشتند که با بنی هاشم
1- - وَدایِع: جمع ودیعه، امانتها. لغت نامه.
2- - بحار 15/ 108 ب 1 ضمنح 53؛ روضةالواعظین 1/ 139؛ عللالشرائع 1/ 176 ب 141 ضمنح 1؛ معانیالاخبار/ 179.
3- - ایمانسید/ 260.
ص: 291
طعام نخورند و سخن نگویند و با ایشان خرید و فروش نکنند و دختر به ایشان ندهند، و از ایشان دختر نگیرند تا مضطرّ شده، پیغمبر را به ایشان بدهند تا او را بکشند، و همه با یکدیگر متّفق شدند در عزم کشتن آن حضرت، که هر جا بر او دست یابند او را به قتل رسانند. چون این خبر به ابوطالب رسید بنی هاشم را جمع نمود (و ایشان چهل مرد بودند) و به ایشان گفت که: به کعبه و حرم کعبه سوگند یاد میکنم که اگر از دشمن خاری به پای پیغمبر صلی الله علیه و آله برود تمامی شما را هلاک خواهم کرد. و حضرت را با سایر بنی هاشم، به درّهای که آن را شِعب ابی طالب میگفتند برد. اقلّ روایت، دو سال آنجا ماندند، و ابوطالب اطراف درّه را ضبط کرده، در شب و روز پاسبانی آن حضرت میکرد، چون شب میشد شمشیر خود را بر میداشت، در وقتی که آن حضرت میخوابید، و مانند پروانه بر گرد آن شمع نبوّت میگردید، در اوّل شب آن حضرت را در جایی میخوابانید و چون پاسی از شب میگذشت از آنجا بجای دیگر نقل میکرد، و عزیزترین فرزندان خود، امیر علیه السلام را در جای او میخوابانید که اگر کسی در اوّل شب آن حضرت را در آن مکان دیده باشد و قصد ضرر نسبت به او نماید با اعَزّ اولاد او واقع شود و به آن حضرت خطری نرسد، و هر شب امیر علیه السلام به طیب خاطر جان خود را فدای آن حضرت میفرمود، و در تمام شب ابوطالب چنین پاسبانی آن حضرت میکرد، و در روز فرزندان خود و اولاد برادرش را موکّل نموده بود که حراست آن حضرت میکردند (1) 1368.
و وفات ابوطالب در آخر سال دهم بعثت شد، و سه روز بعد از آن خدیجه کبری علیها السلام وفات یافت، لهذا حضرت آن سال را عام الحزن نامید (2) 1369 (یعنی سال اندوه). و دیگر نتوانست که در مکّه آسوده شود، چنانچه مرویست که چون ابوطالب وفات یافت، جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمّد، از مکّه بیرون رو که اکنون تو را در مکّه یاوری نیست (3) 1370. قریش شوریدند بر آن جناب؛ این است که در لیلةُ الفراش امیر علیه السلام را در فراش
1- - (با مطالب اضافهای افزون بر مندرجات فوق) بحار 19/ 1 ب 5 ح 1؛ اعلامالوری/ 49 ف 6؛ قصصراوندی/ 327 ف 6.
2- - بحار 19/ 25 ب 5 ضمنح 14 و 35/ 82 ب 3 ضمنح 24؛ اعلامالوری/ 9 ف 3؛ ایمانسید/ 261؛ قصصراوندی/ 317 ب 20 ذیلح 394؛ کشفالغمّة 1/ 16؛ مصباحالکفعمی/ 513 ف 42.
3- - کافی 1/ 449 بابمولدالنبی ح 31؛ تفسیرعیّاشی 1/ 257 ح 192.
ص: 292
خود خوابانیده از میان قوم خود خارج شد، و سه روز در غار مانده به مدینه هجرت نمود.
هفتم، مدفن آمنه بنت وهب بن عبدمناف، مادر رسول خدا صلی الله علیه و آله. بدان که اختلاف است در مدفن عبداللَّه و آمنه، والدین رسولاللَّه صلی الله علیه و آله؛ بعضی گفته که مدفن هر دو مکّه است، و به قول بعضی مدفن هر دو مدینه، ولکن به قول معتبر، عبداللَّه در مدینه مدفون است (که در محلّ خود ذکر خواهد شد) ولکن قبر آمنه به روایتی در ابواء (به باء موحّده، بر وزن بطحاء) قرار دارد؛ مرویست که: رسول خدا صلی الله علیه و آله شش و یا چهار ساله (و به روایتی دو ساله) بوده که مادر آن حضرت در ابواء (که منزلی است میان مکّه و مدینه) وفات یافت، وقتی که آن حضرت را به مدینه برده بودند نزد خالوهای او از بنی عدی؛ پس چون آن حضرت یتیم ماند از پدر و مادر، رقّت و شفقت عبدالمطّلب نسبت به آن حضرت زیاده شد (1) 1371. ولکن آن قبر در این زمان معروف نیست.
و بعضی از معتبرین علمای این زمان نوشتهاند که قبر آمنه در قبرستان حُجون واقع است، و ظاهراً همان قبریست نزدیک به روضه جناب خدیجه به سمت کوه، دست چپ مستقبل کعبه، که سنگی بر آن منصوب است، لکن فرموده علمای مذکور آن است که علی الاطلاق قبر آمنه نزد قبر خدیجه است بدون تقریبات مذکوره.
مرویست که: بریده (2) 1372 گوید که رسول خدا صلی الله علیه و آله به سر قبری آمده نشست، و مخلوقات هم دور او نشستند، پس حرکت میداد آن حضرت سر خود را مثل شخص مخاطب؛ بعد از این گریه فرمود. سؤال کردند که چه چیز تو را به گریه آورده یا رسولاللَّه صلی الله علیه و آله؟ فرمود: این قبر آمنه بنت وهب است، اذن خواستم از خدای خود که زیارت کنم قبر او را، پس اذن داد به من، پس رقّت دست داد به من تا گریه کردم، و هیچ دیده نشدهام بیشتر گریه کننده از این ساعت (3) 1373.
1- - جهت اطلاع به این منابع مراجعه شود: کافی 1/ 439؛ بحار 15/ 111 ب 1 ح 56 و 15/ 142 ب 1 ح 74 و 15/ 162 ب 1 ح 93؛ اعلامالوری/ 14 ب 2؛ العددالقویّة/ 125؛ کمالالدین 1/ 171 ب 12 ح 28.
2- - عبارت متن «ربده». م.
3- - اعلام الوری/ 9 ف 3؛ متشابه القرآن 2/ 64.
ص: 293
فِی الحدیث: شبی حضرت رسول صلی الله علیه و آله، حضرت امیر علیه السلام را با خود برداشته آمد نزد قبر پدر خود عبداللَّه، و دو رکعت نماز کرد و او را ندا کرد، ناگاه قبر شکافته شد و عبداللَّه در قبر نشسته بود و میگفت: أشهَدُ أن لا إلهَ إلّااللَّه وَ أ نّکَ نبیّ اللَّه وَ رسولُه. آن حضرت پرسید که: ولیّ تو کیست ای پدر؟ پرسید که ولی کیست ای پسر؟ گفت: اینک علی علیه السلام ولیّ تو است. گفت: شهادت میدهم که علی علیه السلام ولیّ من است. فرمود که: برگرد بسوی روضه و باغستان خود که در آن بودی. پس نزد قبر مادر خود آمنه آمد و باز چنان کرد، قبر شکافته شد و آمنه در قبر نشسته و میگفت: أشهَدُ أن لا إلهَ إلّااللَّه وَ أ نّکَ نبیّ اللَّه وَ رسولُه. حضرت گفت که: ولیّ تو کیست ای مادر؟ آمنه پرسید که ولی کیست ای فرزند؟ گفت: اینک علیّ بن ابی طالب علیه السلام ولیّ تُست. آمنه گفت که شهادت میدهم که علی ولیّ من است. حضرت گفت که: برگرد بسوی روضه و باغستان خود که در آن بودی (1) 1374.
هشتم، مدفن خدیجه کبری امّ المؤمنین؛ بدان که مستحبّ است زیارت کردن منزل خدیجه و قبر او را در قبرستان مکّه که از قبر عبدالمطّلب و ابوطالب پایین تر است. و مشهور آن است که در هنگام وفات سنّ خدیجه شصت و پنج سال بود، و حضرت او را در حُجون دفن کرد، و خود داخل قبر شده او را به قبر گذاشت (2) 1375. و شنیدی که همان سال را پیغمبر عام الحزن نامید، و آن خاتونِ (3) 1376 مُعَظّمه (4) 1377 نجیب ترین زنان عصر خود بوده، و محجوبترین زنان بود نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله.
و از نوشته بعضی از علمای معتبرین چنین مُستفاد میشود که در زمان خدیجه، سایر زنان به رسول خدا صلی الله علیه و آله حرام بودهاند. و آن خاتونِ (5) 1378 مکرّمه در شَدایِد (6) 1379 و مِحنتها (7) 1380
1- - بحار 15/ 108 ب 1 ح 53؛ علل الشرائع 1/ 176 ب 141 ح 1؛ معانی الاخبار/ 178 ح 1.
2- - بحار 16/ 13 ب 5؛ کشف الغمة 1/ 513.
3- - خاتون: خانم و بانو، سیده، ملکه. لغت نامه. (عبارت متن «خواتون». م).
4- - معظمة: مونث معظم، بزرگ و محترم. لغت نامه.
5- - خاتون: خانم و بانو، سیده، ملکه. لغت نامه. (عبارت متن «خواتون». م).
6- - شَدایِد: سختیهای روزگار. لغت نامه.
7- - مِحنَت: بلا، گرفتاری. ل. د.
ص: 294
انیس و مونس آن حضرت بود، و اموال بی حدّ و حصر داشت، همه را در راه آن حضرت داد. و اوّل کسی است از زنان که ایمان به رسول خدا صلی الله علیه و آله آورده، و مکرّر جبرئیل از جانب خدا و از نزد خود به وساطت رسول خدا صلی الله علیه و آله سلام به او رسانیده، و او در جواب میگفت: إنَّ اللَّهَ هُوَ السّلامُ وَ مِنْهُ السَّلام وَ إلَیْهِ یَعودُ السَّلام وَ عَلی جبرئیل السَّلامُ وَ عَلیکَ یا رَسولَاللَّهِ الصَّلوةُ وَ السَّلام (1) 1381. و این از کمال عقل و فطانت او بود که میدانست که سلام به خدا نمیتوان کرد مگر به این طریق. و رسولاللَّه صلی الله علیه و آله، او را بعد از فوت مکرّر یاد میفرمود و میگریست.
به سند معتبر مرویست که: پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: چون جبرئیل علیه السلام مرا به معراج برد و برگردانید گفتم ای جبرئیل، آیا تو را حاجتی هست؟ گفت: حاجت من آن است که خدیجه را از جانب خدا و از جانب من سلام رسانی. چون آن حضرت سلام را رسانید، خدیجه گفت: خدا راست سلام، و از او است سلام، و بسوی او است سلام، و به جبرئیل باد سلام (2) 1382. و در حدیث دیگر منقولست که: هرگاه جبرئیل نازل میشد و حدیجه کبری حاضر نبود او را سلام میرسانید. أیضاً روزی جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و گفت: اینک خدیجه میآید و برای تو طعامی میآورد، چون بیاید از جانب خدا و از جانب من او را سلام برسان و بشارت ده او را که خدا برای او در بهشت خانهای از قَصبهای (3) 1383 جواهر ساخته است که در آن خانه تعب و آزار نمیباشد (4) 1384.
وفات خدیجه علیه السلام: مرویست که چون خدیجه را هنگام وفات رسید به خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله عرض کرد که: یا رسولاللَّه (صلی الله علیه و آله)، دمی نزد من بنشین که دیدار شما را میبینم، و شما را وداع نمایم و از جمال جهان آرای توشهای بردارم که عمری در
1- - (با اندکی تغییر) بحار 16/ 7 ب 5 ح 11 و 16/ 11 ب 5 و 18/ 385 ب 3 ح 90؛ تفسیرعیاشی 2/ 279 ح 12.
2- - (با اندکی تغییر) بحار 16/ 7 ب 5 ح 11 و 16/ 11 ب 5 و 18/ 385 ب 3 ح 90؛ تفسیرعیاشی 2/ 279 ح 12.
3- - قَصْب: زبرجد آبدار و تر مرصّع به یاقوت. لغت نامه.
4- - العمدة/ 391 ح 779 و ح 781 و 791؛ بحار 16/ 8 ب 5؛ کشفالغمّة 1/ 508.
ص: 295
خدمت تو بسر بردهام و حال به ناکام از شما مفارقت میکنم. حضرت بر بالین او نشست، خدیجه گفت که یا رسولاللَّه صلی الله علیه و آله، چند وصیّت دارم: اوّل آنکه چون فاطمه من هنوز کودک است، بعد از من بی مادر میماند، او را به شما سپردم، باید او را نیکو داری و دست شفقت از سر او برنداری، دویُّم آنکه اگر در خدمت تو تقصیری کرده باشم مرا حلال فرمایی، سیُّم آنکه در روز قیامت مرا باز جویی و در نزد حقّ تعالی مرا شفاعت نمایی. حضرت گریان شد و فرمود: ای خدیجه، امّا در خصوص فاطمه، بدانکه او پاره تن من است و چگونه میتواند شد که من در حقّ او کوتاهی نمایم؟ و امّا در خصوص راضی شدن من از تو، همیشه راضی بودم و حاشا که تقصیری از تو بوجود آمده باشد، و غیر از نیکویی و هواداری از تو دیگر چیزی ندیدهام، و در قیامت خاطر جمع دار که بهشت مشتاق دیدار تو است. چون فاطمه علیها السلام مادر را به آن حالت مشاهده نمود فریاد برآورد و زار زار گریست و دست در آغوش وی کرد و رو بر روی مادر میمالید و از مفارقت وی مینالید، پس خدیجه گفت: یا رسولاللَّه (صلی الله علیه و آله)، کلمه بزرگی دارم، میخواهم که او را به عرض شما برسانم لکن حیا مانع است، به فاطمه میگویم که به عرض شما رساند. سیّد عالم گریان از سر وی برخاست و خدیجه علیها السلام فاطمه علیها السلام را به نزد خود طلبید، گفت: ای دختر، پدر را بگو که مادرم میگوید التماس دارم چون مرا وفات رسد ردای مبارک خود را که در وقت نزول وحی بر فرق همایون خود میافکند کفن من کند که شاید به برکت آن، خداوند عالم بر من رحم فرماید و مرا بیامرزد.
فاطمه علیها السلام خدمت پدر آمده سخن مادر را رسانید. حضرت گریان شد و ردا را به فاطمه داده گفت: ببر و به مادرت بنما تا دل خوش شود. فِی الحال جبرئیل امین از جانب ربّ العالمین نازل شده گفت: ای سیّد الانبیاء، حقّ تعالی سلامت میرساند و میفرماید که تو ردای خود را نگاه دار، خدیجه آنچه داشت در راه ما فدا کرد، کفن او با ما است، و کفن او را از بهشت بفرستیم و او را به رحمت و مغفرت خود بپوشانیم؛ خداوند عالم، فِی الحال کفن او را از بهشت فرستاد.
در حدیث است که: چون خدیجه علیها السلام وفات نمود فاطمه نزدیک پدر خود آمده اضطراب میکرد و بر گرد آن حضرت میگردید و میگفت: ای پدر، مادر من کجا است؟
ص: 296
حضرت جواب نمیفرمود، فاطمه علیها السلام پیوسته میگشت و از اهل خانه سؤال میکرد که مادر من کجا است، حضرت نمیدانست که چه جواب گوید او را، در آن حال جبرئیل نازل شد و گفت: پروردگارت امر میفرماید تو را که به فاطمه علیها السلام سلام رسانی و بگویی که مادر تو در خانهایاست از خانههای بهشت که از نی ساختهاند، کَعبِ (1) 1385 آنها از طلا است و عمودهای (2) 1386 آن از یاقوت سرخ، و خانه او میان خانه آسیه زن فرعون، و مریم دختر عمران است. چون آن حضرت پیغام خداوند را به فاطمه علیها السلام رسانید فاطمه علیها السلام گفت: خدا است سالم از نقصها و عیبها، و از او است سلامیّتها، و بسوی او بر میگردد سلامها و تحیّتها (3) 1387.
الفصلُ الرّابِع وَ الثّلاثُون در آداب برگشتن از مکّه
چون حاجّ همینکه طواف وداع را نمود و از مسجدالحرام خارج شد، مستحبّ است که یک درهم خرما بگیرد و تصدّق کند بر فقرا تا کفّاره آنچه سهواً در احرام واقع شده، بوده باشد (4) 1388. و مستحبّ است اینکه عزم کند به مراجعت و دوباره حجّ کردن، و از خداوند عالم طلب توفیق مراجعت نماید، و لازم است خود را از معاصی و مَناهی (5) 1389 محفوظ دارد تا اینکه ثواب حجّ از دستش بیرون نرود.
مرویست که: علامت قبول حجّ آن است که حال آدمی بعد از حجّ بهتر از سابق گردد. و در خبر دیگر وارد است که: از علامت قبول حجّ، ترک معاصی است که سابقاً
1- - کَعْب: گره نیزه و نی و کلک. لغت نامه.
2- - عَمود: ستون خانه. لغت نامه.
3- - بحار 16/ 1 ب 5 ح 1 و 43/ 27 ب 3 ح 31؛ امالیطوسی/ 175 س 6 ح 294- 46؛ الخرائج 2/ 529.
4- - کافی 4/ 533 ح 1 و ح 2؛ الفقیه 2/ 583 ح 3029؛ التهذیب 5/ 282 ب 22 ح 7؛ وسایل 13/ 150 ب 3 ح 17450؛ بحار 96/ 318 ب 55 ح 19؛ فقهالرضا/ 229 ب 31؛ معانیالاخبار/ 339 ح 9؛ نزهةالناظر/ 51.
5- - مَناهی: جمع مَنْهی، چیزهای نهی شده، افعالی که در شرع ممنوع باشد. ل. د.
ص: 297
میکرد (1) 1390. و بدل کردن همنشینان بد را به همنشینان خوب، و مجالس سهو و غفلت را به مجالسی که در آن یاد خدا میشود (چنانچه سابقاً ذکر شد).
و مستحبّ است برداشتن از آب زمزم و هدیه بردن آن بسوی اهل بلاد، و در حدیث آمده که رسول خدا صلی الله علیه و آله میخواست که هدیه بیاورند برای او آب زمزم را در مدینه (2) 1391.
بلکه مطلقاً تحفه بر عیال بردن ثواب دارد، چنانچه ابن عبّاس گوید که جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر که داخل بازار شود و بگیرد تحفه و بیاورد آن را بر عیال خود، مثل کسی است که حمل صدقه بکند بر طایفهای که محتاجند؛ و ابتدا بکند در تحفه دادن از اناث (3) 1392، و آن را بر ذُکور (4) 1393 مقدّم دارد؛ پس بدرستی که هر که یک زن را شاد کند، چنان است که غلام و بندهای آزاد کرده است از اولاد اسماعیل علیه السلام، و هر که روشن کند چشم فرزندی را پس چنانست که گریه کرده باشد از خوف الهی؛ و هر که از خوف الهی گریه بکند، پس داخل کند او را خدای تعالی بر جنّات نعیم (5) 1394.
به سند معتبر منقولست که: هر گاه کسی از شما به سفر رود چون از سفر برگردد از برای اهلش چیزی بیاورد، هر چه میسّر شد، اگر چه سنگی باشد، بدرستی که ابراهیم علیه السلام هر گاه تنگی در معیشت او بهم میرسید نزد قوم خود میرفت، پس در بعضی از اوقات او را تنگی روی داد، نزد قوم خود رفت ایشان را نیز در تنگی یافت، پس برگشت چنانچه رفته بود، چون نزدیک به خانه رسید از اولاغ فرود آمد و خورجین را
1- - مستدرک 10/ 165 ب 17 ح 11766- 1 و 2؛ الجعفریات/ 65 و 66.
2- - الفقیه 2/ 208 ح 2166؛ وسایل 13/ 245 ب 20 ح 17661.
3- - اناث: ماده از انسان، زنان. لغت نامه.
4- - ذُکور: جمع ذَکَر، مردان. لغت نامه.
5- - وسایل 21/ 514 ب 3 ح 27728؛ مستدرک 15/ 118 ب 5 ح 17715- 1؛ بحار 101/ 69 ب 1 ح 2؛ امالیصدوق/ 577 س 85 ح 6؛ ثوابالاعمال/ 201؛ مکارمالاخلاق/ 221.
ص: 298
پر از ریگ کرد از شرمندگی ساره؛ چون داخل خانه شد خورجین را فرود آورد و مشغول نماز شد، پس ساره آمد، خورجین را گشود دید پر است از آرد، پس خمیر کرد و نان پخت، ابراهیم علیه السلام را ندا کرد که: از نماز فارغ شو و نان بخور. گفت: از کجا آوردی؟ گفت: از آن آرد که در خورجین بود. پس ابراهیم علیه السلام سر به آسمان بلند کرد و گفت: شهادت میدهم که تویی خلیل (1) 1395.
و خلّاق احدیّت در قرآن، آن جناب را به کثرت دعا توصیف فرموده؛ چنانچه میفرماید: ی إنَّهُ لَأوَّاهٌ مُنیبٌی (2) 1396؛ در تفسیر این آیه، در احادیث بسیار وارد شده که یعنی بسیار دعا کننده بود خدا را.
و مستحبّ است در وقت بیرون آمدن از مکّه، از پایین مکّه بیرون آید، و مستحبّ است منزل کردن در مُعَرَّس (3) 1397، در باره کسی که از راه مدینه برگردد (و آن مسجدی است نزدیک مسجد شجره، در جانب قبله آن)؛ و در آنجا دو رکعت نماز بگذارد اگر وقت فریضه یا نافله نبوده باشد، و اگر وقت یکی از آنها باشد همان نماز را که مخصوص به آن وقت است در آنجا به جا آورد و قدری بخوابد، خواه روز باشد یا شب. و آنجا را معرس گویند بجهت اینکه معرس محلّ استراحت را گویند، و جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله در آنجا استراحت فرموده و نماز صبح را خوانده بعد کوچ کرده است، آن است که بجهت تبعیّت رسول خدا صلی الله علیه و آله مستحبّ است در آنجا نازل شدن و خواب فی الجمله نموده و نماز خواندن (4) 1398. و از مُعَرّس تا مدینه منوّره تقریباً یک فرسخ راه است. و همچنین مستحبّ است در باره کسی که از راه مدینه برگردد که در مسجد غدیر خم، که در موضع تنصیص رسول خدا صلی الله علیه و آله است بر خلافت امیر علیه السلام، نماز کند، و آن مسجد نزد جحفه است (5) 1399.
تکمیل: بدان که در احادیث معتبره وارد شده که مشایعت و استقبال مؤمنان مستحبّ است؛ از برای مشایعت و استقبال مؤمنان، نماز را قصر میتوان کرد و روزه ماه
1- - وسایل 11/ 459 ب 67 ح 15259؛ بحار 12/ 11 ب 1 ح 30 و 73/ 282 ب 52 ح 1؛ تفسیرعیاشی 1/ 277 ح 279.
2- - یإنَّ إبْراهیمَ لَحَلیمٌ أوَّاهٌ مُنیبٌی: هود/ 75، یإنَّ إبْراهیمَ لَأوَّاهٌ حَلیمٌی: توبة/ 114 (امّا عبارت متن، جزوآیات قرآنی نیست. م.)
3- - مُعَرَّس: مسجد ذیالحلیفه را گویند که در شش میلی مدینه میباشد و حضرت رسول صلی الله علیه و آله نیز بدین مکانآمد و شد داشتند. لغت نامه.
4- - کافی 4/ 565 احادیث باب معرس النّبی صلی الله علیه و آله؛ الفقیه 2/ 560 احادیث نزولمعرسالنّبی صلی الله علیه و آله؛ التهذیب 6/ 16 ب 5 ح 16؛ وسایل 14/ 370 ب 19 ح 19409 و ح 19411.
5- - کافی 4/ 567 ح 3؛ الفقیه 2/ 559 ح 3142؛ التهذیب 6/ 18 ب 5 ح 22؛ وسایل 5/ 287 ب 61 ح 6568؛ بحار 37/ 172 ب 52 ح 56.
ص: 299
مبارک رمضان میتوان خورد (به شرط اجتماع سایر شرایط قصر)، و این فضیلتی است که در استقبال مؤمن مسافر، مطلقاً، و مشایعت آن شنیدی؛ البتّه فرق میکند ثواب و فضیلت در آن صورت که مسافر مؤمن از سفر حجّ و یا زیارت قبور طاهره آمده باشد. و در حدیث وارد شده: هر که با یک نفر حاجّ ملاقات کرده مصافحه نماید بمنزله آن است که استلام حجرالاسود نموده باشد (1) 1400. و در حدیث دیگر: هر که دست در گردن حاجی بکند در وقتی که با غبار راه برسد چنانست که حجرالاسود را بوسیده (2) 1401. و مرویست که رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرمود به کسی که از مکّه آمده باشد:
«تَقبَّلَ اللَّهُ مِنْکَ وَ أخْلَفَ علَیْکَ نَفَقَتَکَ وَ غَفَرَ ذَنْبَک» (3) 1402.
به سند معتبر منقول است که مسافر را سنّت است چون از سفر برگردد برادران مؤمن خود را به ضیافت بطلبد، و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده که: ولیمه و مهمانی سنّت است در پنج چیز؛ در عروسی و عقیقه و ختنه کردن پسر و خانه نو خریدن یا بنا کردن، و در وقت برگشتن از سفری به خانه خود (و در حدیث دیگر: وقتی که از سفر حجّ برگردد) (4) 1403. و منقول است که آن حضرت نهی فرمود از ولیمه که مخصوص توانگران باشد و فقرا را به آنجا نطلبند (5) 1404.
1- - وسایل 11/ 446 ب 55 ح 15223؛ بحار 96/ 384 ب 3 ح 5؛ امالیصدوق/ 586 س 86 ح 5؛ ثوابالاعمال/ 50؛ روضةالواعظین 2/ 360.
2- - الفقیه 2/ 299 ح 2513؛ وسایل 11/ 446 ب 55 ح 15222؛ بحار 73/ 282 ب 52؛ مکارمالاخلاق/ 261.
3- - الفقیه 2/ 299 ح 2512؛ وسایل 11/ 446 ب 55 ح 15221؛ بحار 96/ 386 ب 3 ح 16؛ المحاسن 2/ 377 ب 38 ح 149.
4- (با اندکی تغییر) الفقیه 3/ 402 ح 4404؛ التهذیب 7/ 409 ب 36 ح 6؛ وسایل 20/ 95 ب 40 ح 25125؛ بحار 73/ 157 ب 29 ح 1؛ خصال 1/ 313 ح 91؛ عوالیاللآلی 2/ 139 ح 386؛ معانیالاخبار/ 272 ح 1؛مکارمالاخلاق/ 212 ف 4.
5- - کافی 6/ 282 ح 4؛ وسایل 24/ 300 ب 28 ح 30602.
ص: 300
الفصلُ الخامِس وَ الثّلاثُون در مدینه
بدان که ارباب تواریخ و اصحاب سیر در کتب خود چنین نوشتهاند که:
تُبّع پادشاه یمن که به قصد تخریب خانه کعبه براه افتاده بود، بالاخره توفیق هدایت و توبه یافت و به خانه کعبه جامه از حریر و برد یمانی انداخت، چنانکه در استار کعبه (1) 1405 نوشته شد؛ و از آنجا متوجّه مدینه (2) 1406 گردید، در آن زمان مدینه بقعهای بود خالی، و سوای چشمه آبی دیگر چیزی در او نبود، چون ملک آنجا نزول کرد از جمله چهار هزار حکیم که به همراه داشت چهار صد نفر از آنها (3) 1407 اعلَم و افهَم ایشان بودند، و رئیس ایشان حکیمی بود بغایت در حکمت ماهر، و نام او شامول بود، در حوالی و نواحیِ آن بقعه تَفحُّص (4) 1408 و تجسُّس نموده اتّفاق کردند که: این است آن بقعهای که هجرت گاه پیغمبر آخرالزّمان خواهد شد، و مدفن و مسکنش اینجا خواهد بود. بعد از استشاره و استخاره (5) 1409، شامول از ملازمت تبّع تخلّف کرده، بر توقّف در آن مکان عازم گردید و سایر حکما با او موافقت نمودند که در آن مکان ساکن شوند، شاید به دولت شرفیابی خدمتش مفتخر گردند، لهذا در آنجا بنای آبادانی نهادند، چون اتّفاق آن جماعت به اقامت در آن بقعه به سمع ملک رسید، وزیر را طلبید تا سبب تخلّف ایشان را بازجوید، خلاصه ایشان گفتند که: از اکابر علما و مَشاهیرِ (6) 1410 حکما به ما رسیده که این موضع مبارک، دار هجرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله خواهد بود که نام او محمّد صلی الله علیه و آله، و پادشاهی او مؤیّد خواهد شد؛ صاحب العضب و النّاقة، و صاحب القرآن و القبلة، و صاحب اللّواء
1- - استارِ کعبه: پردههای آن. لغت نامه.
2- - عبارت متن «... متوجّه کعبه ...». م.
3- - عبارت متن «آنجا». م.
4- - تَفَحُّص: پژوهش، وارسی و جستجو کردن. لغت نامه.
5- - اسْتِخارَه: استخارت، طلب خیر کردن، خیرخواستن از خدایتعالی. لغت نامه.
6- مَشاهیر: جمع مشهور، و مجازاً بمعنی بزرگان و ناموَران. لغت نامه.
ص: 301
و المنبر خواهد بود، تولّدش در مکّه و هجرتش از مکّه به این مساحَه (1) 1411 و مدفن مقدّسش در این بلده طیّبه خواهد شد، وظیفه آن است که در این دیار رحل اقامت اندازیم که شاید ما و یا یکی از اولاد ما به سعادت ملاقات وی سرافراز گردد. وزیر هم از حسن مقال ایشان در خیال اقامت افتاد، چون احوال به ملک رسید او نیز خواست که در اقامت موافقت نماید امّا کثرت لشکر، او را از این معنی مانع آمد، امر فرمود تا از برای هر یک از چهار صد حکیم منزلی ساختند و هر یکی را از ایشان جاریهای در سلک ازدواج کشید که طریق توالد و تناسل از ایشان مسدود نگردد، و هر یکی را به عطای جزیل (2) 1412 مخصوص گردانید، و کتابی نوشت و در عنوان آن نامه، نام گرامی آن حضرت را به این طریق مزبور نمود:
«إلی محمّد بن عبداللَّه خاتم النّبیّین وَ رسولِ ربِّ العالَمین «، مِن تبع بن وردع؛ امّا بعدُ: یا محمّد (صلی الله علیه و آله)، فَإنّی آمَنتُ بِکَ وَ بِکتابِکَ الّذی أنزَلَ اللَّهُ علیکَ وَ أنَا عَلی دینِکَ وَ سُنَّتِکَ وَ آمَنتُ بِربِّکَ وَ ربِّ کُلِّ شیءٍ وَ بِکلِّ ما جآءَ مِن ربِّکَ مِن شَرایعِ الإیمانِ وَ الإسلامِ وَ أنَا قَبِلتُ ذلِکَ فَإن أدرَکتُکَ فیها وَ نعمتُ وَ إن لَم أدرکتُکَ فیها وَ نعمت وَ إن لَم أدرکتُکَ فَاشفَع لی یَومَ القیامةِ وَ لا تَنْسَنی فَإنّی مِن امّتِکَ الأوّلینَ وَ تابَعتُکَ قبلَ مَجیئکَ وَ قبلَ أن أرسلَ اللَّهُ إیّاکَ وَ أنَا عَلی ملَّتِکَ وَ ملَّةِ أبیکَ إبراهیمَ»
بعد از آن، نامه را مهر کرد به زر، و به شامول سپرد، و در محافظت آن نامه وصیّت نمود که: زمان بعثت آن بزرگوار را اگر دریابی به او برسان، و الّا به اولاد خود وصیّت نما که بطناً بعد بطن، تا به آن حضرت برسانند. پس از مدینه حرکت نمود و به بلدهای از بلاد هند که رسید وفات کرد (3) 1413. و از زمان فوت تبع تا زمان ولادت با سعادت جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله هزار سال فاصله شد (و به قول معتبر هفتصد سال فاصله بود)؛ و گویند که فرقه انصار که نصرت آن حضرت نمودند، از اولاد آن چهارصد حکیم بودند، و نامه تبّع
1- - مَساحَة: مساحت، سطح قسمتی معین از محوطهای. لغت نامه.
2- - جَزیل: بسیار و بزرگ. لغت نامه.
3- 3-
ص: 302
از آباء به ابناء، یداً بِیَد (1) 1414 رسید تا آخرالامر از رشته ایشان، ابو ایّوب انصاری را که از بطن بیست و یکم شامول بود، همان نامه رسید، و چون خبر توجّه حضرت سیّد البشر به جانب یثرب محقّق شد، آن نامه نامی و صحیفه گرامی را به مرد معتبری که مُکنَّی به أبی لیلی بود داده به استقبال آن حضرت فرستاد، چون در قبیله بنی سلیم به آن حضرت ملاقات افتاد، فرمود: تو ابی لیلی هستی؟ گفت: بلی، فرمود: با تو کتابی هست از تبّعِ ملک! آن مرد متحیّر ماند، چون که آن حضرت را نمیشناخت، گفت: کیستی تو که در روی مبارکت اثر سحر نمیبینم؟ فرمود:
«أنَا محمَّدٌ، هاتِ الکِتابَ» (2) 1415
. نامه را از میان پردههایی که پیچیده بود بیرون آورد و به حضرت تسلیم نمود، چون حضرت آن نامه را گشود سه مرتبه فرمود:
«مَرحباً بِالأخِ الصّالح» (3) 1416
، پس حضرت امر فرمود به مراجعتش که بشارت قدوم آن حضرت را به اهل یثرب رساند، ابولیلی به هر که میرسید این بشارت را میرسانید، و هر کسی عطیّهای به او میداد، و به شرف قدوم آن بزرگوار مینازید (4) 1417.
بیان: بدان که این تبّع همان تبّع است که خلّاق عالم میفرماید قوم او را در قرآن مجید در دو موضع:
اوّل، در سوره دخان میفرماید: ی أهُمْ خَیْرٌ أمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ أهْلَکْناهُمْ إنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمینَی (5) 1418، یعنی: «آیا قوم قریش در قوّت و شدّت و بسط و شوکت بهتر بودند یا
1- - از آباء ...: از پدران به فرزندان دست بدست. م.
2- - من محمّدم، نامه را بده. م.
3- - مرحبا به برادر نیکوکار. م.
4- - برای آگاهی از شرح حال و ماجراهای «تُبّع» به این منابع مراجعه شود: کافی 4/ 215 ح 1 و 8/ 309 ح 481؛ الفقیه 2/ 248؛ بحار 15/ 222 ب 2 ح 44 و 15/ 225 ح 49؛ تفسیرعیّاشی 1/ 49 ح 69؛ العددالقویّة/ 113؛ قصصجزائری/ 476؛ المناقب 1/ 15.
5- - دخان/ 37.
ص: 303
قوم تبّع که لشکری بودند در غایت کثرت و حشمت، و آنان که نیز بودند پیش از قوم تبّع؟ (چون قوم نوح و عاد و ثمود و غیر آنها، و ایشان با وجود مزیّت و قوّت و حشمت ایشان بر قریش)، هلاک کردیم ایشان را، بدرستی که بودند آنها گناهکاران».
دوّم، در سوره ق میفرماید: ی کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ* وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إخْوانُ لُوطٍ* وَ أصْحابُ الْأیْکَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعیدِی (1) 1419، یعنی: «تکذیب کردند پیش از اهل مکّه قوم نوح (که بنی شیب و بنی قابل بودند) جناب نوح را، و اصحابش (که به روایتی پیغمبر خود، حنظلة بن صفوان، را شهید کرده در چاه انداختند و آن را از سنگ پر کردند)، و قوم ثمود تکذیب کردند صالح علیه السلام را، و قوم عاد هود علیه السلام را، و فرعون و قوم او موسی علیه السلام و هارون را، و برادران لوط لوط را (و آنها را اخوان گفتن بجهت آن است که ایشان از انساب لوط علیه السلام بودند)، و اصحاب ایکه شعیب علیه السلام را (و ایکه به معنی بیشه و جنگل است)، و قوم تبّع، هریک از ایشان تکذیب کردند پیغمبران خود را، پس واجب شد و لازم گشت وعیدِ من (یعنی آنچه وعده کرده بودم به ایشان از عقاب و عتاب)؛ و از این مذمّت که در قوم تبّع هست اشتباه نشود در حقّ خود تبّع، و این از قبیل قوم نوح و اخوان لوط میباشدن، و تمام تفاسیر، اسلام و عدالت و خوش فطرتی او را بیان فرمودهاند، و چنانکه ذکر شد هفتصد سال قبل از بعثت خاتم الانبیاءء صلی الله علیه و آله بر او ایمان آورده و خود در طریقه موسی علیه السلام بود، و پیغمبر صلی الله علیه و آله او را توصیف و نعت فرمود.
و تُبَّع لقب سلاطین یمن است، چنانچه کسری لقب سلطان عجم، و خاقان لقب سلطان چین، و نجاشی لقب پادشاه حبشه، و فرعون لقب پادشاه مصر، و هرقل لقب پادشاه شام، و خاقان لقب پادشاه مغول (چنانچه میگویی چنگیزخان و هلاکوخان)، و قیصر لقب سلطان روم میباشد و قیصر کسی را گویند که در تولّد از مادر از موضع مخصوص نیامده باشد، و او را قیصر گویند بجهت اینکه مادرش در روز ولادت از وجع طلق مرد، پهلوی مادرش را شکافته او را بیرون آوردند، و با این واقعه بر سلاطین دیگر فخریّه میکرد که: من مثل شماها از موضع معتاد بیرون نیامدهام! و اولادش را نیز به
1- - ق/ 12.
ص: 304
همین اسم خوانند، و این لقب سلاطین روم شد.
و مدینه را در قدیم الایّام یثرب میگفتند، بعد از اسلام رسول خدا صلی الله علیه و آله او را مدینه نام نهاد، و در مُعجم البلدان مذکور است که: مدینه از اقلیم دوّم است و در زمین شورهزار واقع، و درختان خرما در آن دیار میباشد، آب نخل و زرعِ (1) 1420 ایشان از چاه و باران است، و آن بلده را سوری (2) 1421 است استوار (3) 1422. و در عجایب البلدان نوشته که: از خواصّ مدینه طیّبه آن است که غریب که به آنجا رسد بوی خوش شنود، و عطر در آن شهر بیشتر بوی دهد از مواضع دیگر (4) 1423.
مرویست که: مدینه را هوایی بود متعفّن، و اکثر اوقات آنجا مرض وبا شایع میشد، و در زمان جاهلیّت، چون غریبی به آنجا داخل میشد و میخواست که از مرض وبا ایمن باشد، به او میگفتند که نهیقِ (5) 1424 حمار کن، چون چنین کردی از وبا ایمن گردیدی! غربا را عجب سُخریّه (6) 1425 میکردند!! لاجرم مهاجران را هوای آنجا سازگر (7) 1426 نیفتاد و چنان خسته و ضعیف شدند که ایستاده نماز نمیتوانستند کرد، و ابی بکر افندی را فراوان تب میآمد، و در حال تب میگفت:
کلُّ امرءٍ مسبح فی أهلِهِوَ الموتُ أدنی مِن شراکِ نعلِهِ
و عایشه میگفت: و اللَّه پدرم نمیداند که چه میگوید! بلال چون بدین بلا مبتلا میشد میگریست و میگفت: اللَّهُمَّ العَن عتبة بن ربیعة و شیبة بن ربیعة و امیّة بن خلف کما أخرَجونا إلی أرض الوباء. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله دعا نموده گفت:
«اللَّهُمَّ حَبِّب إلَینا المدینةَ کحُبِّنا مکّة أو أشدّ حبّاً وَ صحِّحها وَ بارِکْ لَنا فی صاعِها وَ مدّها وَ انقل حماها إلَی الجُحفة» (8) 1427؛
چه، آن هنگام تمامی جُحفه منازل یهود بود، پس عفونت مدینه به جحفه نقل شد و هوای مدینه با امزجه (9) 1428 مهاجر موافق افتاد. مرویست که چون رسول خدا صلی الله علیه و آله
1- - عبارت متن «ذرع». م.
2- - سور: دیوار قلعه، بارو. لغت نامه.
3- - معجم البلدان 5/ 82.
4- - این مطلب در معجم البلدان 5/ 87 نیز نقل شده است. م.
5- - نَهیق: بانگ خر. لغت نامه.
6- - سُخْریّ: نادان شمردن و سبک داشتن کسی را. لغت نامه.
7- - سازگَر: موافق، سازگار. لغت نامه.
8- - (با اندکی تغییر) الفقیه 2/ 564 ح 3155؛ وسایل 14/ 348 ب 9 ح 19366؛ بحار 18/ 9 ب 6 ح 15؛ الخرائج 1/ 49.
9- - امْزِجَة: جمع مزاج. لغت نامه.
ص: 305
داخل مدینه گردید دور مدینه را با پای مبارک خود خطّ کشید، یا گام زد، و گفت که:
خداوندا، هر که خانههای مدینه را بفروشد تو برکت مده برای او ... الحدیث (1) 1429.
چنانچه برای مکّه حرمی هست، از برای مدینه نیز حرم هست، و حدّ حرم مدینه از عائر است تا وعیر (2) 1430؛ و عائر و وعیر چنانچه جماعتی گفتهاند که عبارتست از دو کوه که احاطه کردهاند به مدینه از جانب مشرق و مغرب، و بعضی گفته که عیر (و بنا بر لغتی عائر) کوهی است مشهور در جانب قبله مدینه نزدیک ذوالحلیفه؛ و آنچه در بعض اخبار صحیحه آمده تحدید به این وجه است که ظلّ عایر إلی ظلّ وعیر، یعنی از سایه عایر تا سایه وعیر؛ و شاید این تقیید از برای تنبیه بوده باشد بر اینکه حرم داخل عایر و وعیر است، یعنی حرم بعض آن مسافتی است که داخل است در میان آنها؛ و حکم حرم مدینه آن است که حرام است قطع شجر آن مگر بجهت دولابِ (3) 1431 چاه، و مثل اشجار است نباتات حرم، الّا از برای چارپای خود که آن را جایز دانستهاند.
و بعضی از علما مستحبّ میدانند که چون کسی راه به مدینه نزدیک کند، به صلوات بیفزاید، و چون چشمش بر اشجار مدینه و حرم بیفتد بگوید: «اللَّهُمَّ هذا حَرَمُ رسُولِکَ فَاجْعَلْهُ لی وِقایَةً مِنَ النّارِ وَ أماناً مِنَ الْعَذابِ وَ سوء الحِساب»، و هنگام دخول مدینه غسل کند و بهترین جامهها بپوشد و صدقه بدهد و بگوید: «بِسْمِ اللَّهِ وَ عَلی مِلَّةِ رَسولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله رَبِّ أدْخِلْنی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أخْرِجْنی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصیراً»؛ و تصدّق کردن در مدینه خصوصاً در مسجد فضیلت عظیم دارد. به سند معتبر وارد شده که: دِرهمی که در آنجا تصدّق نمایند برابر است با ده هزار درهم که در جاهای دیگر تصدّق کنند (4) 1432.
1- - کافی 5/ 92 ح 7؛ الفقیه 3/ 170 ح 3643؛ وسایل 17/ 70 ب 24 ح 22012؛ بحار 19/ 119 ب 7 ح 4.
2- - کافی 4/ 564 ح 5؛ الفقیه 2/ 561 ذیلح 3150؛ التهذیب 6/ 12 ب 5 ح 3؛ وسایل 14/ 362 ب 17 ح 19391؛ مستدرک 10/ 209 ب 13 ح 875- 3؛ بحار 96/ 376 ب 1 ح 5؛ معانیالاخبار/ 338 ح 4.
3- - دولاب: چرخی که با آن جهت آبیاری کردن زراعت از چاه آب کشند، چرخاب. لغت نامه.
4- - کافی 4/ 586 ضمنح 1؛ الفقیه 1/ 228 ضمنح 680؛ التهذیب 6/ 31 ب 10 ضمنح 2؛ وسایل 5/ 256 ب 44 ضمنح 6478؛ بحار 96/ 242 ب 44 ضمنح 10؛ روضةالواعظین 2/ 410؛ کتابالمزار/ 5 ب 1 ضمنح 2.
ص: 306
تذکرة: بدان که سزاوار آن است که چون به نزدیک مدینه منوّره رسی، و چشم تو بر دیوارها و خانههای آنجا افتد، متذکّر شوی که این شهری است که خدا از برای پیغمبر خود اختیار فرموده، و ولایتی است که در آنجا اساس شریعت برپا شده، و واجبات و مستحبّات در آنجا قرارداد گشته، و رسول خدا صلی الله علیه و آله در آنجا دین خود را ظاهر فرموده، و تربت مقدّس او آنجا قرار یافته، و چون به کوچه و بازار آن تردّد کنی قدمهای همایون خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله را یاد آوری، و تأمّل نمایی که هیچ موضع نیست که تو قدم میگذاری مگر اینکه جای قدم اواست، پس پا مگذار مگر با سَکینه (1) 1433 و وَقار (2) 1434، و متذکّر باش طریق راه رفتن آن سرور را، و سکینه و وقار و خضوع و تواضع او را از برای پروردگار، و آنچه در سینه مبارک او بود از علوم اوّلین و آخرین و اسرار حضرت ربّ العالمین، و یاد آور رفعتِ شان او را نزد خدا، حتّی اینکه نام خود را با او قرین ساخته و کلام عزیز خود را بر او نازل فرموده، و حضرت روح الامین و سایر ملائکه مقرّبین را به خدمت او فرستاده، و منع فرموده که کسی آواز خود را بالای آواز او بلند نسازد چنانچه در سوره حجرات فرموده: ی یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لاتَرْفَعُوا أصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لاتَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أنْ تَحْبَطَ أعْمالُکُمْ وَ أنْتُمْ لاتَشْعُرُونَی (3) 1435، و یاد آور کسانی را که به شرف ملازمت او مشرّف شدهاند و سعادت خدمت او را دریافتهاند، و تضرّع کن بسوی خدا که در آخرت از صحبت آن حضرت تو را محروم نسازد، و امیدوار باش از آنجا که خدا ایمان به او را روزی تو ساخته و تو را از وطن خود به زیارت او برانگیخته.
مرویست که: هر که در حرم مکّه یا مدینه بمیرد، هول قیامت را نمیبیند و از او حساب نمیکشند در روز قیامت (4) 1436. و در حدیث دیگر وارد شده است که: کسی که در مدینه بمیرد ایمن خواهد بود از عذاب خداوند متعال (5) 1437.
1- - سَکینَه: آرامش. لغت نامه.
2- - وَقار: آهستگی و بردباری. لغت نامه.
3- - حجرات/ 2.
4- - کافی 4/ 548 ضمنح 5؛ الفقیه 2/ 565 ضمنح 3157؛ وسایل 14/ 333 ب 3 ضمنح 19337؛ و با اندکی تغییردر: بحار 96/ 387 ب 4 ضمنح 3 و 97/ 140 ب 1 ضمنح 40.
5- - کافی 4/ 558 ضمنح 3؛ وسایل 14/ 348 ب 9 ضمنح 19346؛ روضةالواعظین 2/ 408.
ص: 307
الفصلُ السّادِس وَ الثّلاثُون در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله
مرویست که: چون جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله از مکّه هجرت نموده وارد مدینه منوّره شد، در خانه ابو ایّوب انصاری منزل نمود، و مدّتی در همان خانه نماز میکرد با اصحاب خود، و آنجا زمینی بود از یتیمان چند؛ پس حضرت به اسعد بن زرارة فرمود که این زمین را برای من خریداری نما. چون اسعد با یتیمان سخن گفت ایشان گفتند: این زمین از آن حضرت است و ما قیمت نمیخواهیم. حضرت فرمود که من بدون قیمت راضی نمیشوم، پس آن زمین را به ده اشرفی خرید و فرمود که در آن زمین خشت زدند، و صحابه را امر فرمود که از حرّه مدینه سنگ میآوردند و خود با ایشان رفاقت مینمود در سنگ آوردن، تا آنکه اسید بن خضیر به آن حضرت رسید، دید که سنگ گرانی برداشته، گفت: یا رسولاللَّه (صلی الله علیه و آله)، بده تا من بردارم، فرمود که برو و سنگ دیگر بردار.
چون اساس مسجد را با سنگ کار کرده به زمین رسانیدند بالایش را از خشت بنا کردند، و در زمان اسعد آن حضرت سه فقره مسجد را بجهت زیادتی مسلمین و تنگی مسجد توسعه داده بزرگتر از اوّل بنا فرموده است خود آن حضرت. ولکن بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله تغییر داده شده به همان بنا، و همینکه قائم علیه السلام ظهور کرد، مسجد را بر بنای آن حضرت خواهد گذاشت، و موضع مسجد، الآن، در قریب به وسط شهر واقع است، و قبر مطهّر و مرقد منوّر حضرت ختمی مرتبت در شرق مسجد است.
فِی الحدیث: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده که: یک نماز کردن در مسجد من مقابل است نزد خدا با ده هزار نماز که در سایر مساجد خوانده شود مگر مسجدالحرام که نماز در آن معادل است با صد هزار نماز (1) 1438.
1- - وسایل 5/ 271 ب 52 ح 6520؛ وسایل 5/ 280 ب 57 ح 6546؛ بحار 96/ 241 ب 44 ح 6 و 96/ 381 ب 2 ح 6؛ ثوابالاعمال/ 30.
ص: 308
و اعتکاف (1) 1439 نمودن در مسجد مدینه استحباب دارد، چنانچه فرمودهاند که:
مستحبّ است در مدینه سه روز روزه بگیرد، چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه (2) 1440، از برای طلب کردن حاجات خود، و اعتکاف نماید در مسجد مدینه، و بسیار نماز کند در آن، و شب چهارشنبه نزد آن ستون ابی لبابه، که آن ستون توبه است، نماز کند و روز چهارشنبه در نزد آن بنشیند، و شب پنجشنبه نزد آن ستونی که پیش ستون ابی لبابه است بنشیند، و آن، مقام رسول خدا صلی الله علیه و آله است، و آن شب را و فردای آن را نزد آن بماند، بعد از آن بیاید نزد ستونی که پیش مقام پیغمبر است، پس شب جمعه و روز جمعه را در نزد آن نماز بخواند و تا میتواند در این روزها به چیزی از امور دنیا تکلّم نکند مگر به قدر ضرورت، و بیرون نرود از مسجد مگر از برای شغل لازم، و در روز جمعه حمد نماید خدا را، و ثنا کند بر او و صلوات بفرستد بر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سؤال کند حاجات خود را، و بگوید در جمله دعاهای خود: «اللَّهُمَّ ما کانَتْ لی إلَیْکَ مِنْ حاجَةٍ شَرَعْتُ أنَا فی طَلَبِها وَ إلِتماسِها أوْ لَمْ أشْرَعْ سَئَلْتُکَها أوْ لَمْ أسْئَلْکَها فَإنّی أتَوَجَّهُ إلَیْکَ بِنَبِیِّکَ نَبِیِّ الرَّحْمَةِ فی قَضاءِ حَوائِجی صَغیرِها وَ کَبیرِها» (3) 1441، (و در بعضی روایات طریق دیگر وارد شده، و عمل به هر یک جایز است).
فِی الحدیث: برو نزد مقام جبرئیل (و آن در زیر ناودان است، و آن مقامی است که چون جبرئیل بسوی حضرت رسول صلی الله علیه و آله نازل میشد آنجا میایستاد و رخصت میطلبید و بعد از رخصت داخل میشد)، و بگو: «أیْ جَوادُ أیْ کَریمُ أیْ قَریبُ أیْ بَعیدُ أسْئَلُکَ أنْ تُصَلِّیَ عَلی مُحَمَّدٍ وَ أهْلِ بَیْتِهِ وَ أسْئَلُکَ أنْ تَرُدَّ عَلَیَّ نِعْمَتکَ» (4) 1442.
و در حدیث دیگر منقول است که از حضرت صادق علیه السلام سؤال کردند که کجا است
1- - اعْتِکاف: گوشهنشینی در مسجد. لغت نامه.
2- - مستدرک 7/ 383 ب 9 ح 8475- 1؛ بحار 97/ 159 ب 2 ح 39.
3- - (با تغییرات اندک) الفقیه 2/ 570؛ التهذیب 4/ 232 ب 57 ح 57؛ وسایل 14/ 350 ب 11 ح 19368؛ بحار 97/ 156 ب 2 ح 31.
4- - کافی 4/ 557 ح 1؛ الفقیه 2/ 568؛ التهذیب 6/ 8 ب 3 ح 10؛ وسایل 14/ 346 ب 8 ح 19361؛ مستدرک 9/ 426 ب 62 ح 11256- 1؛ بحار 97/ 147 ب 2 ح 8.
ص: 309
مقام جبرئیل؟ فرمود که: در زیر ناودانی است که هر گاه بیرون میروی از دری که آن را در فاطمه میگویند، هرگاه محاذی در بایستی که ناودان در بالای سرت باشد و در از پشت سرت باشد، و اگر توانی که دو رکعت نماز به جا آوری در آنجا بکن که هیچ کس آنجا دعا نمیکند مگر آنکه دعایش مستجاب میشود (1) 1443.
ادب جبرئیل: به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که چون جبرئیل به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله میآمد، در خدمت آن حضرت مانند بندگان مینشست، و تا آن حضرت رخصت نمیفرمود داخل نمیشد (2) 1444. و به قول معتبر: جبرئیل بیست و چهار هزار مرتبه به آن حضرت نازل شده (و نصف این عدد را هم گفتهاند (3) 1445). و آن حضرت صلی الله علیه و آله دو مرتبه جبرئیل را به صورت اصلی خود دید که مابین آسمانها و زمینها پر شده بود از عظم (4) 1446 جُثّه (5) 1447 مبارکش (6) 1448.
مرویست که: چون جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله بنی قریظه را محاصره نمود (که یکی از غزوات آن جناب است و بعد از خندق همان غزوه اتّفاق افتاده؛ و قریظه اسم قبیلهایاست از یهودان خیبر)، ایشان گفتند: یا محمّد، ابولبابه را نزد آن بفرست که با او در امر خود مشورت کنیم. پس حضرت فرمود: ای ابولبابه، برو به نزد خلفا و موالی خود. چون نزد ایشان آمد، مردان بسوی او دویدند و زنان واطفال به دور او جمع شده گریستند، و رقّت کرد ابولبابه بر ایشان، پس گفتند: ای ابولبابه چه مصلحت میبینی؟ آیا به حکم حضرت از قلعه پایین بیاییم؟ گفت: بیایید، و اشاره به گلوی خود کرد که:
کشته خواهید شد! پس از این حرکت خود پشیمان شد و گفت: خیانت به خدا و
1- - (با اندکی تغییر ضمن احادیث ذیل): کافی 4/ 452 ح 2؛ التهذیب 5/ 445 ب 26 ح 199؛ وسایل 13/ 464 ب 93 ح 18220؛ بحار 18/ 263 ب 2 ح 18 و 47/ 369 ب 11 ح 88.
2- - بحار 18/ 256 ب 2 ح 5 و 18/ 260 ب 2 ضمنح 12 و 26/ 338 ب 8 ح 2؛ عللالشرائع 1/ 7 ب 7 ح 2؛ کمالالدین 1/ 85.
3- - در منابع ذیل تعداد نزول، شصت هزار مرتبه نقل شده است: بحار 18/ 261 ب 2؛ المناقب 1/ 44.
4- - عظم: بزرگی. لغت نامه.
5- - جُثَّة: پیکر و تن. لغت نامه.
6- - بحار 4/ 32 ب 5 ضمنح 9 و 90/ 101 ب 129 و 90/ 134 ب 129؛ الاحتجاج 1/ 243؛ التوحید/ 263 ب 36.
ص: 310
رسول صلی الله علیه و آله کردم، و از قلعه به زیر آمد، به خدمت آن حضرت نیامد و به مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله رفت و به گردن خود ریسمانی بست، ریسمان را به ستونی از ستونهای مسجد بست و گفت: نمیگشایم این ریسمان را تا بمیرم یا خداوند عالم توبه مرا قبول فرماید. چون خبر او به حضرت رسید فرمود که: اگر به نزد ما میآمد، ما از برای او طلب آمرزش از خدا میکردیم، و چون خود به درگاه خدا رفته خدا اولی است به او. پس ابولبابه روزها روزه میداشت و شب به قدر سدّ رمق افطار میکرد، و دخترش شام او را میآورد، و برای قضای حاجت ریسمان را میگشود. چون حضرت برگشت شبی در منزل امّ السّلمة بود که خدا توبه او را فرستاد، فرمود که: ای امّ السّلمة، خدا توبه ابولبابه را قبول کرد. امّ السّلمة گفت: یا رسولاللَّه (صلی الله علیه و آله)، رخصت میدهی که او را اعلام کنم؟
فرمود که بکن. پس امّ السّلمة سرش را از حجره بیرون کرد و گفت: ای ابولبابه، تو را بشارت باد که خداوند بخشنده توبه تو را قبول کرد. ابولبابه گفت: الحمدُ للَّه. و مسلمانان برجستند که ریسمان او را بگشایند، گفت: نه، و اللَّه نمیگذارم تا حضرت رسول صلی الله علیه و آله خود ریسمان مرا بگشاید. پس حضرت تشریف آورد و فرمود که: ای ابولبابه خدا چنین توبه تو را قبول کرده است که گویا الحال از مادر متولّد شدهای. ابولبابه گفت: آیا همه مال خود را تصدّق کنم؟ فرمود: نه. گفت: دو ثلث مال خود را تصدّق کنم؟ فرمود: نه.
گفت: نصف را بکنم؟ فرمود: نه. گفت: یک ثلث را تصدّق کنم؟ فرمود: بلی. پس حقّ تعالی این آیه را فرستاد که در سوره توبه میفرماید: ی وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَی اللَّهُ أنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ خُذْ مِنْ أمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکیهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ إنَّ صَلوتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ ألَمْ یَعْلَمُوا أنَّ اللَّهَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَ أنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُی (1) 1449 (2) 1450؛ این است که آن ستون به ستون توبه و ابی لبابه معروف شد.
1- - توبة/ 102- 104.
2- - بحار 22/ 93 ب 37 ح 46؛ تفسیرقمّی 1/ 303.
ص: 311
الفصلُ السّابِع وَ الثّلاثُون در منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله
منقولست که: جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله بر چوب خرمایی تکیه نموده خطبه میخواند، تا سال ششم یا هفتم هجری؛ در آن وقت زنی از انصار که پسر نجّاری داشت گفت:
یا رسولاللَّه (صلی الله علیه و آله)، رخصت فرما که پسرم برای تو منبری بسازد که بر روی آن خطبه بخوانی. حضرت رخصت فرمود و او منبری ترتیب داد که سه پایه داشت (1) 1451. و به روایت دیگر: چون آن حضرت به مدینه هجرت فرمود و مسجد را بنا کرد در جانب محراب مسجد درخت خرمای خشکی کهنه بود، هر وقت که آن جناب خطبه میخواند بر آن درخت تکیه میفرمود، پس روزی رومی آن حضرت آمد و گفت: یا رسولاللَّه (صلی الله علیه و آله)، رخصت فرما که برای تو منبری بسازم که در وقت خطبه بر آن قرارگیری. چون مرخّص شد منبری ساخت که سه پایه داشت و حضرت بر پایه سیّم مینشست، اوّل مرتبه روز جمعه که آن حضرت به منبر برآمد، آن درخت ناله کرد تا شکافته شد از مفارقت حضرت، مانند ناله ناقه (2) 1452 از مفارقت فرزند خود، پس حضرت از منبر فرود آمد و دست مبارک بر آن مالید (به روایتی در بر گرفت و او را تسکین فرمود)، و بر منبر رفت و خطبه را تمام کرد، پس فرمود: اگر من او را در بر نگرفته بودم تا قیامت ناله میکرد (3) 1453 (و آن را «حنانه» میگفتند بجهت ناله آن از مفارقت رسول خدا صلی الله علیه و آله)؛ و بود تا آنکه بنی امیّه مسجد را خراب کرده از نو بنا کردند، و آن درخت را بریدند.
به روایت دیگر: حضرت به آن درخت خطاب نمود که: ساکن شو، اگر میخواهی تو را درختی گردانم در بهشت که صالحان از میوه تو بخورند، و اگر خواهی در دنیا بر آن حالت اوّلی برگردانم کهتر و تازه شوی و جوان گردی و میوه دهی. پس آن درخت
1- - بحار 21/ 47 ب 23.
2- - ناقَة: شتر ماده. لغت نامه.
3- - بحار 17/ 369 ب 4 ح 19؛ قصصراوندی/ 312 ف 19 ح 388.
ص: 312
اختیار آخرت نمود بر دنیا.
به روایت دیگر: چون آن درخت ناله کرد، حضرت بر منبر بود، آن را نزد خود طلبید، پس آن درخت زمین را شکافت؛ به جانب آن حضرت حرکت نمود، چون نزدیک منبر رسید حضرت او را در بر گرفت و تسکین آن مینمود، و از آن ناله میشنیدند مانند ناله کودکی که او را از گریه ساکن گردانند. و این معجزه متواتر است، و اکنون جای آن درخت معروفست و آن را استوانه حنانه گویند.
ابن اثیر در کتاب کامل گفته که: در سال پنجاه هجرت، معاویه خواست که منبر پیغمبر را به شام برد، همینکه خواستند که منبر را حرکت دهند آفتاب گرفت به نحوی که ستارههای آسمان نمایان شد، مردم ترسیدند، از این جهت معاویه ترک عزم نموده، شش پلّه به وی زیاد کرد (1) 1454.
به روایت دیگر: در سال چهل و یک هجری، معاویه اراده حجّ کرد و نجّاری را با چوبها و آلتها فرستاد و نامه به والی مدینه نوشت که منبر پیغمبر را بکن و به قدر منبری که من در شام دارم بساز. چون اراده کندن منبر نمودند آفتاب منکسف شد و زلزله عظیمی در زمین پیدا شد، ایشان دست برداشتند و این قضیّه را به معاویه نوشتند، معاویه در جواب ایشان نوشت که: آنچه نوشتهام البتّه میباید کرد. پس ایشان به گفته او منبر را کنده و بزرگ نمودند (2) 1455.
فِی الحدیث: چون زیارت کننده قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله از دعا کردن نزد قبر مطهّر آن حضرت فارغ شد، مستحبّ است که بیاید نزد منبر و دست خود را به آن بمالد و دو گوشه پایین او را دست زده بر چشمهای خود بمالد، و یا اینکه چشمها و روی خود را بر آنها بمالد که آن شفاء است از برای چشم، و بایستد نزد منبر، حمد و ثنای الهی را به جا آورد و حاجت خود را بطلبد، بدرستی که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده که: «میان منبر و خانه من باغی است از باغهای بهشت، و منبر من دری است از درهای بهشت، و ستونهای منبر
1- - علامه مجلسی رحمه الله در (بحار 33/ 173 ب 17)، این مطلب را از کامل ابن اثیر نقل نموده است. م.
2- - کافی 4/ 554 ح 2؛ بحار 22/ 553 ب 3 ح 13؛ بحار 13/ 172 ب 17 ح 454؛ بحار 97/ 191 ب 4 ح 2.
ص: 313
من در بهشت ترتیب یافته (یا نصب شده) است»، پس بعد از آن برود به نزد ستونی که مقام جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله است و هر قدر خواهد نماز بخواند (1) 1456.
الفصلُ الثّامِن وَ الثّلاثُون در زیارت جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله
مرویست که: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که زیارت کند مرا بعد از وفات من، مثل آن کسی است که هجرت نماید بسوی من در حیاتِ من، و مثل کسی است که مرا زیارت کند در حیات من؛ هر کسی که زیارت کند مرا در حیات من، میباشد در جوار من در روز قیامت، پس اگر زیارت مرا طاقت نداشته باشید، بفرستید بر من سلام، پس خداوند عالم بر من میرساند (2) 1457.
و در حدیث دیگر فرموده که: هر کس بیاید به زیارت من، میباشم شفیع او در روز قیامت، و هر کس بیاید به حجّ خانه کعبه و مرا در مدینه زیارت نکند، پس او جفا کرده است بر من، و هر کس بر من جفا کند جفا میکنم او را در روز قیامت، و هر که به زیارت من بیاید واجب میشود برای من شفاعت او، و هر که را شفاعت من واجب شود بهشت او را واجب گردد (3) 1458.
و در حدیث معتبر از حضرت امیر علیه السلام منقول است که: تمام کنید حجّ خود را به زیارت رسول خدا صلی الله علیه و آله، که ترک زیارت آن حضرت بعد از حجّ جفا و خلاف ادب است، و شما را امر به این کردهاند، و بروید به زیارت قبری چند که خدا لازم فرموده بر شما
1- - کافی 4/ 553 ح 1؛ وسایل 14/ 344 ب 7 ح 19358؛ مصباحالمتهجّد/ 710.
2- - در منابع مورد استفاده، روایتی به این مضمون یافت نشد امّا جهت آگاهی از مضامین فوقالذکر میتوان به این منابع مراجعه نمود: بحار 97/ 143 ب 1 ح 26 و 27؛ جامعالاخبار/ 20 ف 8؛ کاملالزیارات/ 13 و 14 ب 2؛ المقنعة/ 457 و 458 ب 2.
3- - کاملالزیارات/ 13 ب 2 ضمنح 9؛ کتابالمزار/ 170 ب 1 ح 4.
ص: 314
حقّ آنها و زیارت آنها را، و از خدا روزی طلب کنید نزد آن قبرها (1) 1459.
و به سند معتبر از حضرت رضا علیه السلام مرویست که: حقّ تعالی رسول خدا صلی الله علیه و آله را افضل گردانید از تمامی خلقش از پیغمبران و ملائکه، و اطاعت او را اطاعت خود شمرده و بیعت او را بیعت خود شمرده، و زیارت او را در دنیا و آخرت زیارت خود شمرده (2) 1460.
و در حدیث دیگر پیغمبر صلی الله علیه و آله فرموده: هر که زیارت کند مرا در حال حیات یا بعد از وفات من، چنان است که خدا را زیارت کرده باشد (3) 1461. و ایضاً فرموده: هر که زیارت کند مرا در حیات من یا بعد از وفات من، در جوار من باشد در روز قیامت (4) 1462.
و در حدیث معتبر حضرت باقر علیه السلام فرموده که: زیارت قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله برابر است با حجّ مقبولی که با رسول خدا صلی الله علیه و آله به جا آورده باشد (5) 1463. و به سند معتبر حضرت صادق علیه السلام فرموده: هر که حضرت رسول صلی الله علیه و آله را زیارت کند چنان است که حقّ تعالی را در عرش عبادت کرده باشد (6) 1464، به روایت دیگر فرموده که: مثل کسی است
1- - وسایل 14/ 324 ب 2 ح 19319؛ بحار 10/ 94 ب 7 (ضمنحدیثیطولانی) و 97/ 139 ب 1 ح 3؛ تحفالعقول/ 104 (ضمنحدیثیطولانی)؛ خصال 2/ 616 (ضمنحدیثیطولانی).
2- - وسایل 14/ 325 ب 3 ضمنح 19320؛ التوحید/ 117 ب 8 ضمنح 21؛ عیوناخبارالرضا علیه السلام 1/ 115 ب 11 ضمنح 3.
3- - وسایل 14/ 325 ب 2 ضمنح 19320 و 14/ 452 ب 45 ضمنح 19581؛ مستدرک 10/ 276 ب 33 ضمنح 12009- 30؛ بحار 4/ 3 ب 1 ضمنح 4؛ احتجاج 2/ 408؛ امالیصدوق/ 460 ضمنح 7؛ التوحید/ 117 ب 8 ضمنح 21؛ الصراطالمستقیم 2/ 145 ف 2؛ عوالیاللآلی 4/ 83 ضمنح 92؛ عیوناخبارالرضا علیه السلام 1/ 115 ب 11 ضمنح 3؛ کفایةالاثر/ 16.
4- - التهذیب 6/ 3 ب 2 ح 2؛ وسایل 14/ 334 ب 3 ح 19339 و 14/ 336 ب 3 ح 19342؛ بحار 97/ 143 ب 1 ح 26؛ جامعالاخبار/ 20 ف 8؛ کاملالزیارات/ 13.
5- - بحار 97/ 144 ب 1 ح 30؛ کاملالزیارات/ 14 ب 2 ح 19؛ و با اندکی تغییر در بسیاری از منابع، از جمله: کافی 4/ 548 ح 2؛ وسایل 14/ 326 ب 2 ح 19322؛ مستدرک 10/ 266 ب 33 ح 11984- 5.
6- - در منابع مورد استفاده، به صورت روایت بعد یافت شد. م.
ص: 315
که زیارت کرده باشد خدا را در عرش (1) 1465. و ایضاً مرویست که حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله فرموده: هر کس توانایی داشته باشد و از زیارت من تقاعد کند بر من ستم کرده است، و هر کس از امّت من که قدرت داشته مرا زیارت نکند پس از برای او نزد خداوند عالم عذری نخواهد بود، و هر کس زیارت قبر من کند شفاعت من از بهر او واجب گردد (2) 1466.
ایقاظ: به سند معتبر منقول است که شخصی خدمت حضرت باقر علیه السلام آمد و گفت که: شما حرف شفاعت بسیار میگویید، فرمود که: گمان تو این است که شکم و فرج خود را از حرام نگاه داشتهای و به شفاعت پیغمبر صلی الله علیه و آله احتیاج نداری؟ و اللَّه اگر فزعهای روز قیامت را بینی محت