حج نيكان : آیت الله علی احمدی میانجی

مشخصات كتاب

سرشناسه : اباذری، عبدالرحیم، 1339 -

عنوان و نام پديدآور : آیت الله علی احمدی میانجی/عبدالرحیم اباذری.

مشخصات نشر : تهران : مشعر، 1389.

مشخصات ظاهری : 214 ص.

فروست : حج نیکان؛ [ج.] 1.

شابک : 15000 ریال :978-964-540-276-9

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

موضوع : احمدی میانجی، علی، 1304 - 1379.

موضوع : حج

موضوع : حاجیان -- خاطرات

موضوع : مجتهدان و علما -- ایران -- خاطرات

شناسه افزوده : حج نیکان؛[ج.] 1.

رده بندی کنگره : BP188/8/الف13ح3 1.ج 1389

رده بندی دیویی : 297/357

شماره کتابشناسی ملی : 2125289

ص: 1

اشاره

بررسى زندگى و سيره علمى و عملى اسوه ها در طول تاريخ مورد توجه انسان هاى علاقه مند به كمال و پيشرفت مادى و معنوى بوده است. در اين ميان، مطالعه در مورد اسوه هاى علمى، اخلاقى و دينى از اهميت ويژه اى برخوردار است، خصوصاً آن بخش از زندگانى آنان كه به سفر معنوى حج مربوط مى شود كه فلسفه وجودى آن خودسازى و كسب كمال معنوى است.

يكى از اسوه هاى علم، دانش و اخلاق آيت الله على احمدى ميانجى است كه عمر بابركت خود را در جهت احياى فرهنگ اهل بيت عصمت و طهارت: صرف نمود و آثار ارزشمندى از خود بر جاى گذاشت.

در اين مجموعه به بخشى از زندگى آيت الله احمدى ميانجى يعنى سفر حج ايشان و ديدگاه ها و نظراتى كه در مورد حج و اسرار و ره آوردهاى اين سفر الهى دارد با عنوان حج نيكان پرداخته مى شود.

ديباچه

ص: 2

در اينجا لازم مى دانيم از زحمات محقق محترم جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى عبدالرحيم اباذرى و همكارى صميمانه مؤسسه فرهنگى آيت الله احمدى ميانجى تشكر و قدردانى كنيم.

انه ولى التوفيق

مركز تحقيقات حج

گروه اخلاق و اسرار

ص: 3

مقدمه

نوشتار حاضر از سه فصل تشكيل شده و شامل سيره، سخنان و خاطرات آيت الله احمدى ميانجى از سفر معنوى حج است. فصل اول به خلاصه اى از زندگى نامه ايشان اختصاص دارد. در فصل دوم از سيره و سخن اين عالم فرزانه در مورد حج بحث مى شود. فصل سوم حاوى خاطرات خودنوشته از آيت الله ميانجى است و مهم ترين و ارزشمندترين فصل مجموعه به شمار مى آيد.

در اين فصل سعى شده اصول امانت دارى كاملًا رعايت شود. بنابراين، تغيير و تصرفى در عبارات و جملات مگر در موارد ضرورت و اندك صورت نگرفت.

در پاورقى ها، جاهايى كه با علامت «منه» آمده توضيح از خود آيت الله احمدى است. بقيه توضيحات توسط نگارنده تنظيم و تدوين شده است.

در پايان لازم مى دانم از سروران معظم آقاى حاج محمد احمدى و حجت الاسلام و المسلمين آقاموسى

ص: 4

احمدى (فرزند و نوه معظم له) كه در تصحيح و تكميل فصل هاى قبلى، نگارنده را يارى كردند و به خصوص «خاطرات خودنوشته» را در اختيار حقير گذاشتند، صميمانه سپاسگزارى كنم.

ص: 5

1-زندگى نامه

اشاره

آيت الله حاج ميرزا على احمدى ميانجى، چهارم محرم 1345 ه. ق، برابر با بيست و سوم تيرماه 1305 ه. ش، در روستاى «پورسخلو» از توابع شهرستان «ميانه» ديده به جهان گشود. پدرش، مرحوم آخوند «ملاحسين على احمدى»، پدربزرگش مرحوم شيخ احمد و جد پدرى اش مرحوم شيخ على، همه از علماى پرتلاش، صاحب نفوذ و قابل اعتماد مردم منطقه بودند، چنان كه مادر ايشان نيز، دختر مرحوم «حاج سيد زين العابدين»، از سادات قابل احترام منطقه بود كه به سخاوت و ميهمان نوازى شهرت داشت. (1)

حاج ميرزا على، در ابتدا، زبان فارسى را با خواندن


1- به سوى نور، مجموع سخنرانى هاى آيت الله احمدى ميانجى، زندگى نامه، صص 11 و 12.

ص: 6

كتب: «نصاب الصبيان»، «گلستان»، «منشأت اميرنظام»، «ابواب الجنان»، «تاريخ نادر» و «مقدمات زبان عربى» نزد پدر و عموزاده پدر فرا گرفت و پس از آن در سن دوازده سالگى به شهر ميانه آمد و در منزل شوهر خاله خود مرحوم «مشهدى حبيب الله شكرزاده» ساكن شد كه بعداً پدر زن ايشان گرديد. ايشان كتاب هاى «حاشيه»، «معالم»، «مطول» و بخشى از «شرح لمعه» و «قوانين الاصول» را از مرحوم آيت الله آقا ميرزا ابو محمد حجتى آموخت و قسمت ديگر «شرح لمعه» و «قوانين» را نزد مرحوم آيت الله حاج شيخ لطفعلى زنوزى و حاج ميرزا مهدى جديدى فرا گرفت. او در شهر ميانه- كه نزديك به چهار سال در آنجا ساكن بود- (1) در اثر تلاش ها و مراقبت هاى شبانه روزى مرحوم آقا ميرزا ابومحمد حجتى، به يك طلبه درس خوان و فاضل تبديل شد. آيت الله احمدى، در مناسبت هاى مختلف و در نوشته هاى متفرقه خود، همواره از اين استاد گران قدر، با عبارت هاى عاطفى و گوناگون تجليل مى كند. (2)

وى در سال 1322 ه. ش با ارشاد، راهنمايى و تشويق مرحوم زنوزى به تبريز رفت و به مدت چند ماه در


1- ستارگان حرم، گروهى از نويسندگان، ج 11، ص 134.
2- المقتطف من آثار السلف و الخلف، شامل دست نوشته هاى متفرقه آيت الله احمدى ميانجى.

ص: 7

مدرسه «حسن پاشا» ساكن شد و در محضر آيت الله ميرزا رضى زنوزى شاگردى كرد، اما چون به علتى نامعلوم نتوانست در آن حوزه به تحصيل ادامه دهد، به حوزه علميه قم رفت و تا آخرين لحظه عمر پربركت خود، در جوار حرم حضرت معصومه 3 ساكن شد و به تحصيل و تدريس و تحقيق اهتمام ورزيد. (1)

اساتيد در قم

آيت الله احمدى، سطوح عالى را در قم، نزد حضرات آيات: مرعشى نجفى، سيدحسين قاضى، علامه طباطبايى، آقا ميرزا احمد كافى الملك و شيخ موسى زنجانى فراگرفت. سپس به درس خارج فقه و اصول راه يافت. نخست مدتى در درس خارج مرحوم آيت الله بروجردى و پس از آن حدود شانزده سال در درس خارج آيت الله محقق داماد شركت كرد و هم زمان با آن، در درس هاى خارج آيت الله گلپايگانى و آيت الله ميرزا هاشم آملى نيز، حضور داشت و در نهايت، به درجه اجتهاد رسيد. در اين ميان، بيشترين انس وى با علامه طباطبايى بود.

او علاوه بر فقه و اصول، در تفسير و اخلاق نيز، از محضر ايشان بهره ها برد.

آيت الله احمدى در اين باره نقل كرده است:


1- خاطرات فقيه اخلاقى، آيت الله احمدى ميانجى، ص 79.

ص: 8

اوايل، با اينكه از طريق مرحوم آيت الله زنوزى به ايشان [علامه طباطبايى] معرفى شده بودم، اما چندان توجهى به من نمى كردند تا اينكه بعداً مأنوس شديم و رفت و آمدم به خدمت ايشان زياد شد و معظم له نيز، همواره به بنده لطف داشتند، ولى هميشه در ذهنم بود كه چرا آقاى طباطبايى در اوايل، با من اين جور برخورد مى كردند. يك روز فرصتى پيش آمد، اين موضوع را با استاد در ميان گذاشتم، فرمود: اول تصور مى كردم كه مى خواهيد بى جهت وقت مرا بگيريد و عمر خودتان را هم ضايع كنيد، من هم نمى خواستم اين طور بشود، ولى بعد معلوم شد اين جور نيست، لذا نظرم عوض شد. (1)

جلسه تفسيرى

آيت الله احمدى، در كنار تحصيل و تدريس، با هم فكرى و همكارى چند تن از دوستان خود همچون: حضرات آيات: سيد عبدالكريم موسوى اردبيلى، سيد مهدى روحانى و سيد ابوالفضل ميرمحمدى، اقدام به برگزارى جلسه تفسير هفتگى كردند و پس از اندكى، دوستان ديگرى همچون حضرات آيات: سيد موسى شبيرى زنجانى، شيخ احمد آذرى قمى، شيخ احمد پايانى،


1- ستارگان حرم، ج 11، ص 135.

ص: 9

ميرآقا موسوى زنجانى نيز به جمع آنها پيوستند.

اين محفل علمى- تحقيقى، به طور مستمر در هر هفته تشكيل مى شد و در هر جلسه، هر يك از اعضا، به تفسير خاصى مراجعه و پيرامون آيه هاى مورد بحث، مباحث مفيدى را مطرح مى كرد. گاهى در مورد يك آيه قرآنى، آن قدر بحث ادامه مى يافت و نظرهاى گوناگون و مخالفى ارائه مى شد كه به قول آيت الله احمدى، آيه هاى محكم، به متشابه تبديل مى شد و انتخاب يك نظر خاص را سخت مى كرد.

اين جلسه ها، حدود نيم قرن ادامه پيدا كرد، ولى افسوس كه مطالب و محتواى آن، ضبط و ثبت نشد و تنها يادداشت هاى پراكنده اى از آن به جا ماند! (1)

استاد برجسته حوزه

آيت الله احمدى، از همان دوران طلبگى، ضمن تحصيل به تدريس نيز، اهتمام ويژه اى داشت و درس هاى پيشين را به طلاب و فضلاى پايين تر از خود تدريس مى كرد.

آيت الله احمدى در حوزه علميه قم، از اساتيد بنام و شناخته شده اى، در سطوح عالى به شمار مى آمد. ايشان چند دوره كتاب هاى: «رسائل»، «مكاسب» و «كفايه الاصول» را


1- ستارگان حرم، ج 11، ص 138.

ص: 10

تدريس كرده بود. فضلاى بسيارى از او درخواست كردند تا درس خارج فقه و اصول را نيز تدريس كند، ولى تواضع ايشان مانع از اين كار شد.

آيت الله احمدى، از اساتيد درس اخلاق حوزه علميه قم بود. درس اخلاق ايشان در مدارس مختلف و در مسجد عبداللهى، علاقمندان خاص خود را داشت.

او فقه، اصول، تفسير و ساير علوم حوزوى را با اخلاق و سرشت پاك خود به هم آميخت و راستى كه تبلورى از يك «فقيه اخلاقى» بود. (1) در جلسات سخنرانى ايشان كه در ماه مبارك رمضان هر سال در مسجد عبداللهى قم برگزار مى شد، بعضى از بزرگان مانند آيت الله مشكينى حضور پيدا مى كردند. زندگى ساده و بى آلايش ايشان درس اخلاق ديگرى بود. او تا آخر عمر در همان منزل سابق در محله پايين شهر (خاكفرج) سكونت اختيار كرد. در مراحل متعدد پيشنهاد شد كه در مناطق بالاى شهر قم ساكن شوند، ولى قبول نكرد.

در خدمت انقلاب و نظام

آيت الله احمدى، در سال 1341 ه. ش، در نهضتى كه به رهبرى حضرت امام خمينى 1 عليه لايحه انجمن هاى ايالتى و ولايتى به پا شد، حضور فعال و متعهدانه اى


1- ستارگان حرم، ج 11، ص 139.

ص: 11

داشت. او در مقاطع مختلف، از رهنمودهاى امام خمينى 1 و مراجع عظام تقليد بهره ها برد و طبق همان رهنمودها عازم شهرستان ميانه مى شد و پيام آن بزرگان را به روحانيت و مردم آن منطقه ابلاغ و تشريح مى كرد.

از مجموع گزارش هاى ساواك، به خوبى استفاده مى شود كه آيت الله احمدى، در جهت انجام امور مربوط به روحانيت منطقه، روشنگرى اذهان عمومى و افشاى كارهاى خلاف رژيم ستمشاهى نقش مؤثرى داشت. تا جايى كه از سوى مزدوران شاه و ساواك دستگير و مورد ضرب و شتم قرار گرفت.

ساعت 3 بامداد روز شنبه، هشتم محرم 1399 برابر با هجدهم آذرماه سال 1357، كماندوهاى رژيم، وارد محل سكونت ايشان شدند، در و پنجره ها را شكستند و اين عالم متعهد را با لباس خواب و هتك حرمت و ضرب و شتم با قنداق تفنگ، سوار ماشين ارتشى كردند و همراه روحانى مبارز حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد سجاد حججى، به ساواك تبريز انتقال دادند. ولى در فرداى آن روز، هنگامى كه مردم ميانه از ربوده شدن اين دو عالم مبارز آگاه شدند، به خيابان ها ريختند و با اعتراض و تظاهرات سرتاسرى، خواستار آزادى آنها شدند. به دنبال آن، مزدوران ساواك در تبريز احساس خطر كردند و در نهايت، تسليم خواسته مردم ميانه شدند و آن دو روحانى

ص: 12

به آغوش مردم بازگشتند. (1)

آيت الله احمدى پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز همچنان براى خدمت به انقلاب، امام و مردم به تلاش هاى خود ادامه داد.

حضرت امام خمينى 1، طى سه حكم جداگانه در 19 فروردين، 7 تير و 7 شهريور 1358، وى را به عنوان قاضى شرع، مسؤول رسيدگى به امور دادگاه ها و ساماندهى اوضاع جارى مناطق و رفع مشكل مردم و ايجاد وحدت ميان اقشار مختلف به ترتيب در شهرهاى ملاير، ميانه، مشكين شهر، منصوب كرد. متن يكى از اين حكم ها، به شرح ذيل است:

بسمه تعالى

جناب حجت الاسلام آقاى احمدى ميانجى دامت افاضاته

مقتضى است جنابعالى مسافرتى به شهر ملاير و شهرهاى ديگر آن ناحيه نموده و نسبت به كار و اصلاح امور آنها و همچنين اصلاح و تنظيم ساير امور اقدام لازم را بنماييد و چنانچه لازم بود متصدى مقام قضاوت شرعيه بشويد و ضمناً مردم آن ناحيه را به اتحاد و يگانگى دعوت نموده و از اختلاف و تفرقه برحذر داريد. از خداى تعالى ادامه توفيقات


1- انقلاب اسلامى در شهرستان ميانه، عبدالرحيم اباذرى، ص 199.

ص: 13

آن جناب را خواستارم و السلام عليكم و رحمه الله.

روح الله الموسوى الخمينى (1)

علاوه بر اين، ايشان از سوى جامعه مدرسين حوزه علميه قم و دادسراى انقلاب كل كشور، به عنوان سرپرست هيئت هاى منتخب، جهت رسيدگى به وضع دادسراها و دادگاه هاى انقلاب به استان هاى: خوزستان، لرستان و آذربايجان غربى اعزام شد و به نحو مطلوب به وظايف خود عمل كرد. در رخدادهاى مهم انقلاب همچون: انتخابات خبرگان قانون اساسى، همه پرسى جمهورى اسلامى و قانون اساسى، غائله حزب خلق مسلمان، ماجراهاى بنى صدر و منافقين، متعهدانه وارد صحنه شد و از حريم انقلاب، رهبرى و مردم دفاع كرد. (2)

آيت الله احمدى در حماسه دفاع مقدس نيز حضور پرشور داشت. با رزمندگان اسلام، به خصوص با بسيجيان سلحشور و فرماندهان لشكر على بن ابى طالب استان قم خيلى مأنوس بود و فرزندان خود را جهت حضور در جبهه هاى حق عليه باطل تشويق مى كرد. در نهايت يكى از فرزندان خويش را تقديم انقلاب كرد و در زمره پدر شهيدان قرار گرفت.


1- خاطرات آيت الله احمدى ميانجى، بخش اسناد و تصاوير.
2- ستارگان حرم، ج 11، ص 144.

ص: 14

نگاه حكومتى

آيت الله احمدى ميانجى، در مورد انقلاب، نظام اسلامى، رهبرى و ولايت فقيه، بسيار دقيق و ظريف عمل مى كرد، به طورى كه هرگاه كوچك ترين حركتى را در جهت تضعيف اين امور تشخيص مى داد، از آن برائت مى جست و مصلحت آنها را بر همه چيز و همه كس ترجيح مى داد.

از همه مهم تر، اينكه ايشان، مسائل اسلامى را از ديدگاه حكومتى ارزيابى مى كرد و اعتقاد داشت كه فقه اسلامى و شيعى، براى اداره جامعه بشرى از گهواره تا گور است. او كه با چنين بينش و طرز فكرى وارد ميدان تحقيق و پژوهش شد، آيه ها، حديث ها و روايت هايى را كه تا آن زمان تنها در ابعاد فردى مورد بحث قرار مى گرفتند، در ابعاد حكومتى نيز به كار برد و آثارى همچون «الاسير فى الاسلام» و «اطلاعات و تحقيقات در اسلام» را به رشته تحرير در آورد.

بر اين اساس، او معتقد بود كه در حكومت و نظام جمهورى اسلامى كه زير نظر ولى فقيه جامع شرايط اداره مى شود، حتى مقررات و قوانين معمولى هم، نبايد ناديده گرفته شوند. به عنوان نمونه ايشان تأكيد داشت:

اگر كسى در نيمه شب مقررات راهنمايى و رانندگى را رعايت نكرد و از چراغ قرمز عبور نمود، پليس هم نبود يا متوجه نشد تا او را جريمه

ص: 15

كند، برخودش واجب است، جريمه خلافش را به صندوق اداره راهنمايى واريز نمايد. در غير اين صورت، ذمه اش مشغول خواهد بود. (1)

او در باب اخذ وجوه شرعى نيز، نظر حكومتى داشت و آن را بالذات از شئونات ولى فقيه مى دانست و با اينكه خود مجتهدى مسلم بود، اما برخود لازم مى ديد تا در اين خصوص، از مقام معظم رهبرى اجازه شفاهى بگيرد. رهبر معظم انقلاب نيز با توجه به اين نگرش، ايشان را به همراه حضرات آيات سيد مهدى روحانى، محمد ابراهيم جناتى، سيد محمود هاشمى، جهت بررسى احكام براى موضوع هاى جديد و پاسخ گويى به مسائل روز جهان اسلام، منصوب كرد. (2)

تأليفات ماندگار

اين عالم اخلاقى در وادى قلم و تحقيق همانند ساير عرصه ها، پرنشاط، نوآور و مبتكر بود. در اين بخش به جهت اختصار، تنها به فهرست آثار ايشان بسنده مى شود:

الف) مكاتيب الرسول، 4 جلد، قم، دارالحديث؛

ب) مكاتيب الائمه، (از امام على (ع) تا حضرت حجت [)، 7 جلد، قم، دارالحديث؛


1- ستارگان حرم، ج 11، ص 156.
2- روزنامه اطلاعات، ش 19806، دى ماه 1371.

ص: 16

ج) مواقف الشيعه، 3 جلد، قم، جامعه مدرسين؛

د) الاسير فى الاسلام، قم، جامعه مدرسين (1)؛

ه) التبرك، قم، نشر مشعر؛

و) السجود على التراب، از طريق ناشران مختلف (2)؛

ز) مالكيت خصوصى در اسلام، از طريق ناشران مختلف؛

ح) احاديث اهل البيت عن طرق اهل السنه، قم، جامعه مدرسين؛ اين اثر كار مشترك ايشان با مرحوم آيت الله سيد مهدى روحانى است.

ط) لزوم وزارت اطلاعات در حكومت اسلامى، قم، دفتر نشر برگزيده؛

ى) به سوى نور مجموعه سخنرانى ها، تهران، نشر دادگستر؛

ك) ظلامه الزهراء، تهران، نشر دادگستر؛

ل) عقيل بن ابى طالب، قم، دارالحديث؛

م) خاطرات فقيه اخلاقى، آيت الله احمدى ميانجى، به كوشش عبدالرحيم اباذرى تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى. (3)


1- اين كتاب اخيراً توسط فرزندش آقاى محمد احمدى ميانجى ترجمه شده و تحت نام «حقوق مخاصمات مسلحانه در اسلام» از طريق نشر دادگستر تهران، به چاپ رسيده است.
2- اين كتاب توسط فرزندش آقاى محمد احمدى ميانجى به فارسى ترجمه شده و تحت عنوان «آغاز و انجام سجده» به چاپ رسيده است.
3- جهت كسب اطلاعات بيشتر در مورد آثار، ر. ك: ستارگان حرم، ج 11.

ص: 17

رحلت

آيت الله احمدى اين فقيه اخلاقى، پس از 74 سال تلاش، بامداد روز دوشنبه بيست و يكم شهريور ماه سال 1379، چشم از جهان فروبست و پيكرش در جوار حرم حضرت معصومه (س)، نزديك مرقد علامه طباطبايى به خاك سپرده شد. در پى در گذشت ايشان، از سوى مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى، پيامى به اين شرح صادر شد:

بسم الله الرحمن الرحيم

با تأسف فراوان اطلاع يافتيم كه عالم جليل القدر و فقيه اخلاقى و پارسا و پرهيزكار، آيت الله آقاى حاج ميرزا على احمدى ميانجى دنيا را بدرود گفته و حوزه علميه قم به فقدان اين استاد وارسته و با فضيلت، دچار گشته است. ايشان در شمار عالمان و برگزيدگان بودند كه علم را با عمل و تقوا را با جهاد و فقاهت را با تبليغ دين و برجستگى رتبه دانش و تحقيق را با كمال فروتنى و زهد و كم توقعى درهم آميخته و در عرصه دين و معنويت، همچون ميدان حضور و نشاط انقلابى از پيشروان گوى سبقت ربودگان بودند. آزمون شهادت فرزند، همچون ديگر محنت هاى دوران مبارزه علمى و جهاد سياسى بر صبر و صفا و وارستگى اين مرد

ص: 18

بزرگ افزوده و اسوه اى براى فضلاى جوان و شاگردان و ارادتمندان ايشان پديد آورده بود. فقدان خسارت بار اين روحانى عالى مقام را به حضرت بقيه الله روحى فداه و حوزه علميه قم و خاندان محترم و فرزندان مكرم ايشان تسليت عرض مى كنم و علو درجات ملكوتى ايشان را از خداوند رحيم مسئلت مى نمايم.

سيد على خامنه اى (1)


1- 22/ 6/ 1379؛ ر. ك: سايت مقام معظم رهبرى.

ص: 19

2- پيرامون حج

سفرهاى حج

اولين سفر حج مرحوم آيت الله احمدى ميانجى، در فروردين 1344، مصادف با ذى قعده 1384، به صورت نيابتى از طرف مادر يكى از افراد سرشناس شهرستان ميانه انجام گرفت. اين شخص با پرداخت مبلغ پنج هزار تومان به آيت الله احمدى، از ايشان خواهش كرد كه زحمت اين سفر را بر عهده بگيرد. (1)

آقاى احمدى در اين سفر، همراه سه نفر از دوستان روحانى و همشهريان خود از جمله: حاج شيخ محمد مهدى حجتى، آخوند ملااحمد و حاج على اصغر، هم سفر و هم خرج بود و بدين ترتيب، عازم مكه و مدينه شد.


1- گزارش تفصيلى اين سفر با قلم آيت الله احمدى ميانجى تحت عنوان «خاطرات خود نوشته» در فصل سوم اين كتاب تقديم خوانندگان خواهد شد.

ص: 20

پس از پايان مناسك حج، چون مبلغ هزار و پانصد تومان اضافى داشت، از مكه عازم سرزمين عراق شد و حدود يك ماه بر زيارت عتبات عاليات توفيق يافت و دهه اول محرم 1385 ه. ق را در كربلا در جوار حرمين شريفين سپرى كرد. (1)

سفر دوم ايشان به مكه كه به صورت روحانى كاروان بود، در سال 1351، شش سال پس از سفر اول انجام گرفت و در اين سفر در كاروان «حاج على نُقلى» صاحب هتل بلوار قم حضور داشت. پس از اين دو سفر يك بار نيز در سال 1355 به صورت ميهمان دوست صميمى اش مرحوم حاج داداش كبيرى در حج حضور پيدا كرد، چند بار ديگر نيز، با هزينه شخصى خود به حج تمتع مشرف شد. در سال 1363 نيز با هزينه شخصى همراه همسرش به حج تمتع رفت پس از سال 1372 چند مرتبه هم به عمره مفرده توفيق حضور پيدا كرد كه يكى دو بار آن را با همسرش هم سفر بود.

هزينه سفرها

آيت الله احمدى، با هزينه شخصى خود كه معمولًا از طريق نويسندگى و بعضى امور ديگر به دست مى آورد، به


1- به نقل از حجت الاسلام و المسلمين حاج محمد مهدى حجتى، تاريخ مصاحبه 25/ 9/ 1388.

ص: 21

سفرهاى زيارتى مشرف مى شد و به هيچ وجه در اين سفرها به ويژه در سفر مكه و مدينه از وجوه شرعى استفاده نمى كرد. حتى گاهى بعضى بعثه هاى مراجع تقليد، از ايشان دعوت مى كردند كه در ايام مناسك حج در مكه حضور داشته باشد، ولى ايشان براى رعايت احتياط، اين دعوت ها را قبول نمى كرد. (1)

در سالى كه كتاب «مكاتيب الرسول» (2) آيت الله احمدى، از طريق مركز تحقيقات حج آماده سازى و ويرايش مى شد، ايشان طى پيامى از مسؤول امور مالى اين مركز مى خواهد حق تأليف كتاب را يك جا و به موقع پرداخت نمايند تا ايشان با مبلغ مذكور بتوانند به عمره مفرده مشرف شوند، اما هنگامى كه اين خبر به گوش مسئولين امور حج و زيارت مى رسد، آنها تصميم مى گيرند تا ضمن پرداخت يك جاى حق تأليف، از آيت الله احمدى دعوت كنند از طريق بعثه مقام معظم رهبرى، به عنوان سخنران در بعثه به حج بروند، ولى آقاى احمدى ضمن تشكر از آنها


1- به نقل از حجت الاسلام و المسلمين حاج مهدى احمدى ميانجى، تاريخ مصاحبه، 1/ 11/ 1388.
2- گفتنى است چاپ و نشر «مكاتيب الرسول» اگرچه برعهده «دارالحديث» بود، ولى كار ويراستارى آن تحت نظارت حجت الاسلام و المسلمين قاضى عسكر در مركز تحقيقات حج پى گيرى مى شد و ويراستارى آن را روحانى شهيد عراقى «شيخ نعمان نصرى» برعهده داشت. او پس از سقوط صدام به عراق رفت و امام جمعه يكى از شهرها شد تا اينكه توسط دشمنان مردم عراق ترور و به شهادت رسيد.

ص: 22

عذرخواهى كرده و مى گويد: «سليقه من اين جور نيست. لذت اين سفر در صورتى به كام آدم شيرين است كه با دست رنج خودش باشد!» (1)

اهتمام و قيام به وظيفه

مرحوم آقاى ميانجى، با اينكه بسيار به زيارت اماكن زيارتى در مكه و مدينه و عتبات عاليات و ساير مشاهد مشرفه علاقه داشت، ولى هرگز وظايف مهم تر خود را فداى اين مسائل نمى كرد. اين عالم پر تلاش، بيشتر از هر چيزى، به وظيفه و تكليف خود مى انديشيد و اين سفرها را هم، در راستاى همان تكاليف انجام مى داد. ايشان روزى در جواب دوستان و بستگان خويش كه به او پيشنهاد كردند كه در يكى از ماه هاى مبارك رمضان به عمره مفرده برود، گفت: «پس تبليغ و ارشاد و مسجد و منبرم چه مى شود؟ در ماه رمضان، امر تبليغ واجب تر است از زيارت».

در اين باره، آيت الله احمدى بارها اين ماجرا را با غبطه و اعجاب نقل مى كرد كه:

وقتى بعد از سفر اول حج به عراق رفتيم و در دهه اول محرم در كربلا بوديم، يكى از علماى محترم


1- مصاحبه حضورى با حجت الاسلام و المسلمين على ورسه اى، مدير داخلى و ويراستار فصلنامه ميقات حج.

ص: 23

شهر مراغه به نام آقاى آقا سيدكمال علوى مراغه اى هم با ما بود. او روز اول محرم، حرمين شريفين را زيارت كرد و گفت: ديگر زيارت بس است، بايد برگردم به شهر مراغه و به امر تبليغ و ذكر مصيبت اباعبدالله الحسين (ع) بپردازم، الان مردم منتظر من هستند.

آقاى احمدى نقل مى كند كه:

هر چه اصرار كرديم كه در طول اين چند سال، خداوند توفيق داده در دهه اول محرم در كنار حرم امام حسين (ع) باشى و اين طور چيزها فقط يك بار در زندگى اتفاق مى افتد و از اين قبيل حرف ها، ولى او زير بار نرفت و گفت: امر تبليغ و ارشاد مردم مهم تر از زيارت امام حسين (ع) است، ايشان وسايلش را برداشت و راهى ايران شد. (1)

آقاى حاج مهدى احمدى ميانجى، فرزند بزرگ آيت الله احمدى نقل مى كرد:

بعد از رحلت حضرت امام خمينى 1 كه آيت الله خامنه اى به رهبرى انقلاب برگزيده شد، در همان سال اول حاج آقا از بعثه [مقام معظم] رهبرى به حج تمتع دعوت شد و ايشان برخلاف سليقه گذشته، اين دعوت را قبول كرد، به طورى كه همه را به تعجب


1- به نقل از حاج مهدى احمدى ميانجى.

ص: 24

و حيرت واداشت. من هم كه از اين كار شگفت زده بودم، به خدمتش رسيدم و از علت آن پرسيدم، ايشان فرمود: چون آغاز رهبرى [حضرت] آيت الله خامنه اى است، احساس مى كنم حضور من در بعثه ايشان يك نوع تقويت و حمايت به حساب آيد، بنابراين احساس وظيفه كردم اين كار را به عنوان يك تكليف انجام بدهم. (1)

ولى متأسفانه، در وقت موعود مانعى پيش آمد و ايشان نتوانست به اين وظيفه عمل بكند و در واقع به خاطر عمل به وظيفه مهم تر ديگرى از اين سفر بازماند.

آسان گيرى در انجام مناسك حج

آسان گيرى در اعمال عبادى از مبانى فقهى آيت الله احمدى، بود. اين مبانى در سيره عملى ايشان، به ويژه در مناسك و اعمال حج، نمود بيشترى داشت و به نظر مى رسيد كه در اين مورد به شدت تحت تأثير مرحوم آيت الله سيداحمد شبيرى زنجانى قرار داشت، زيرا آن بزرگوار در اين مورد شهره آفاق بودند.

آيت الله احمدى هرگز با سخت گيرى هايى كه بعضى از روحانيون كاروان ها در مورد اعمال حاجيان و زائران انجام مى دادند، موافق نبود و سعى داشت احكام و مناسك حج را


1- به نقل از حاج مهدى احمدى ميانجى.

ص: 25

تا جايى كه امكان دارد، آسان بگيرد تا حاجيان و زائران، بدون هيچ گونه اضطراب و استرس و با خيال راحت اعمال خود را به جا آورند و در آخر نيز، با خاطره اى خوش از اين سفر الهى و عبادى برگردند. بنابراين، هم خودش آسان و راحت اعمال و مناسك را انجام مى داد و هم به ديگران توصيه مى كرد كه خيلى سخت نگيرند.

هرگاه حاجيان در مناسك حج از ايشان راهنمايى مى خواستند، آيت الله احمدى در ابتدا از آنها مى پرسيد كه از چه كسى تقليد مى كند؟ پس از آنكه مشخص مى شد كه از كدام مجتهد تقليد مى كنند، مى گفت:

فتواى ايشان در اين مسأله سخت و مشكل است. شما بهتر است در اين مورد به فلان مرجع عدول كنيد، چون فتواى ايشان آسان است.

و از اين طريق سعى مى كرد كه مسائل زائران خانه خدا را آسان و اين عبادت بزرگ را به كام آنها شيرين كند و در عين حال آنها را به انجام اعمال و مناسك حج ترغيب و تشويق نمايد. (1)

حجت الاسلام و المسلمين شيخ محمد مهدى حجتى كه در اولين سفر حج با ايشان هم سفر بود، طى مصاحبه اى كه با نگارنده داشت، اين چنين نقل مى كند كه:

چهار نفر روحانى از جمله آيت الله احمدى در اين


1- به نقل از حاج آقا مهدى احمدى ميانجى.

ص: 26

سفر با هم، هم خرج شده بوديم. در ميان خود تقسيم كار كرديم. در باب طهارت و نجاست و شست وشوى ظروف، ما سه نفر خيلى سخت مى گرفتيم و بعضى هم وسواس داشتيم. آقاى احمدى گفت: از اين به بعد، شستن ظروف و نظافت منزل برعهده من است. چون ديد ما خيلى در عذاب هستيم و به زحمت مى افتيم. ولى ايشان در اين خصوص سخت نمى گرفتند و خيلى راحت بودند و همه ما را هم راحت كردند.

در اين باره، جمله اى از آيت الله احمدى نقل شده است كه مى فرمود:

خداوند متعال در باب طهارت و نجاست سهل و آسان گرفته است، ولى ما برخلاف نظر خداوند در اينجا سخت مى گيريم. از سوى ديگر خداى سبحان در صدق و راستى و درستى سخت گرفته است، ولى ما در اينجا آسان مى گيريم. (1)

رعايت حال هم سفران

آيت الله احمدى در سفر مكه و مدينه، همواره رعايت حال دوستان و هم سفران را مى كرد. ايشان نه تنها كارهايش را بر عهده ديگران نمى گذاشت، بلكه تلاش


1- به نقل از حاج آقا مهدى احمدى ميانجى.

ص: 27

مى كرد تا بتواند بارى از دوش هم سفران بردارد.

در برنامه هاى گروهى و كاروانى، ايشان مصمم بود تا به موقع در محل قرار حاضر شود. آيت الله احمدى، به وقت ديگران اهميت مى داد و اغلب ده يا بيست دقيقه زودتر مى آمد و داخل اتوبوس مى نشست تا مبادا به خاطر تأخير ايشان، وقت اعضاى كاروان ضايع شود.

گاهى بعضى از اعمال مستحبى را از برنامه اش حذف مى كرد تا ديگران براى انجام اعمال واجب دچار مشكل نشوند. به عنوان نمونه، در مورد طواف مستحبى كه بعضى ها بر آن اصرار داشتند و چند بار هم تكرار مى كردند، ايشان مى گفت:

اطراف حرم ازدحام جمعيت است و طواف مستحبى در واقع يك نوع مزاحمت براى كسانى است كه مشغول انجام طواف واجب هستند.

به ديگران هم تأكيد مى كردند كه اگر يك عمل مستحبى، مزاحم عمل واجب شود، بهتر است اين عمل اصلًا انجام نگيرد. (1)

سيره زيارتى

اين فقيه اخلاقى، در زيارت اماكن و مشاهد متبركه به ويژه مكه و مدينه، ميانه رو بود و از هرگونه زياده روى و


1- به نقل از حاج آقا مهدى احمدى ميانجى.

ص: 28

حركت هاى غير متعارف پرهيز مى كرد. ايشان در مكه ومدينه در سه وقت پيش از نماز صبح و ظهر و مغرب در بيت الله الحرام و حرم پيامبر (ص) حاضر مى شد و تا وقت نماز به زيارت، دعا و نيايش مشغول مى شد، سپس نماز را با جماعت اقامه مى كرد و در نهايت، به محل استراحت بر مى گشت.

زيارت ايشان، به مدت سه ربع يا حداكثر يك ساعت بود. گاهى بعضى اشخاص شب به حرم مى رفتند و تا صبح درآنجا به زيارت و دعا مشغول مى شدند، ولى آيت الله احمدى حتى يك بار هم اين چنين عمل نكرد.

از ميان دعاها و زيارت ها به زيارت جامعه كبيره و پس از آن به زيارت امين الله توجه خاصى داشت. اغلب، جامعه مى خواند و اگر فرصت كم بود، به امين الله بسنده مى كرد. بعضى از دعاها را از حفظ مى خواند، ولى جامعه و امين الله را از روى «مفاتيح» قرائت مى كرد.

در مكه و مدينه، علاوه بر زيارت حرم پيامبر (ص) و ائمه بقيع: و حضرت فاطمه زهرا (س)، به زيارت مشاهد بعضى اصحاب و زيارت گاه هاى گمنام، اهتمام ويژه اى داشت، به ويژه زيارت قبر حمزه سيدالشهداء و زيارت قبر خديجه كبرى (س) و همچنين قبر ابوطالب و عبدالمطلب را با يك شور و حال عجيبى دنبال مى كرد، تا جايى كه علاوه بر حضور در برنامه هاى دسته جمعى و كاروانى، خود آژانس

ص: 29

مى گرفت و مرتب به زيارت اين بزرگان مى رفت. (1)

نامه به حجاج

آيت الله احمدى، در سال 1372 ه. ش به يكى از فرزندانش كه در سفر حج به سر مى برد، نامه اى نوشت و در آن به نكته هاى ظريف اخلاقى اشاره كرد. اين نامه اگرچه خطاب به فردى خاص نوشته شده است، ولى در واقع مى تواند براى عموم حجاج بيت الله حرام، مفيد و راه گشا باشد. در ادامه، متن بخشى از اين نامه آورده مى شود:

بسم الله الرحمن الرحيم

نور چشم گرامى آقاى حاج محمد آقا احمدى! از اين راه دور به ياد شما، به ياد ديار خدا و ديار اولياى خدا، قلم به دست گرفتم و با سلام گرم با شما سخن مى گويم. اميدوارم كه مزاج سالم و روح سالم داشته باشيد و حداكثر استفاده را از شرايط موجود استفاده بكنيد. «الْحَرَمُ حَرَمُ الله وَالبَلَدُ بَلَدُ الله و البَيْتُ بَيْتُ الله وَ انتَمْ اضْيافُه». مهمان اگر بد هم باشد، صاحب خانه كريم پذيرايى را مضايقه نخواهد كرد، ان شاءالله [شما] مهمان معنوى و حقيقى مى باشد و پذيرايى معنوى هم داير [است]. با سلامتى اعمال و مناسك را انجام و با دست پر و بار گرانِ


1- به نقل از حاج آقا مهدى احمدى ميانجى.

ص: 30

سوغاتىِ روحى و معنوى برمى گرديد. حتماً مرا در خاطر مى آوريد، ولى نواقص و امراض روحى مرا خبر نداريد. لكن ميزبان شما مى داند و رفع آن را مى تواند.

الآن مكه با مهمانان واقعى زينت يافته است، ولىّ اعظم الهى روحى فداه آنجا رحل اقامت انداخته است و نظر مرحمت به همه دوستان دارد و اولياى حقيقى او هم الان در آنجا فراوان هستند ولكن «دست من كوتاه و خرما بر نخيل»، دوستان جمعند و من مهجور. مراد من اين نيست كه من مكه نيستم؛ زيرا اگر در قم هم انجام وظيفه نمايم و بر طبق مراد مولى قدمى بردارم «بُعد منزل نبود در سفر روحانى». مراد اين است كه من روحم كسل و از انجام وظيفه منفعل و قلبم تاريك و جانم مريض است.

شما فعلًا از نظر مكانى، همه شرايط را داريد و شايد قرب مكانى با حضرتش هم ميسّر است. در دعا فراموشم نكنيد و در حق همه دعا كنيد. دوستان و آشنايان و ذوى الحقوق و نظام و انقلاب و مسئولين انقلاب را و كل شيعه در جهان، بلكه كل مسلمانان در جهان را، زيرا گرفتارى مسلمانان در اين قرن در دنيا عجيب است. همه جا مسلمانان گرفتارند و

ص: 31

معلوم است كه به جرم اسم حركت اسلامى گرفتارند و اعراض و نفوس مسلمين در خطرند، مى توانم بگويم كه همه مربوط به ولىّ عصر صلوات الله عليه هستند.

بارى، طول دادم به همه مواليان عظام سلام خالصانه عرض مى كنم. حضرات آقايان: روحانى و مظاهرى و محقق و اشتهاردى و ... و از همه التماس دعا دارم ... به حضرت آقاى روحانى بعد از سلام عرض مى كنم كه منتظر [م] با چه سوغاتى ها ان شاءالله برمى گرديد (1)، ولى دعا فراموش نشود.

على احمدى ميانجى

29/ 3/ 1372 مطابق 27 ذيقعده 1413


1- منظور از سوغاتى، خريد كتاب هاى علمى مورد نياز بود كه در كار مشترك تحقيقى از آنها بهره مى گرفتند.

ص: 32

3- سفرنامه خودنوشته حج

چگونگى نيابت

حدود 28 شعبان المعظم 1384 ه. ق (1) آقاى حاج شيخ (2) وارد ميانه شده بود حقير به ديدن ايشان رفتم صحبت از تشرف آقاى حجتى (3)شد كه به زيارت


1- برابر 12/ 10/ 1343، درست دو ماه بعد از تبعيد حضرت امام خمينى به تركيه.
2- آيت الله حاج شيخ باقر ملكى ميانجى از علماى بزرگ شهرستان ميانه در سال 1285 ش در قريه «تَرك» از توابع شهر ميانه ديده به جهان گشود. تحصيلات مقدماتى خود را در زادگاهش آموخت. بعد در حوزه تبريز و مشهد نزد اساتيد بزرگ به درجه اجتهاد رسيد. او مدرس درس خارج اصول، مفسر قرآن و معارف اهل بيت: بود و آثارى هم در تفسير و معارف از ايشان به چاپ رسيده است. در 15/ 3/ 1377 ه. ش چشم از جهان فروبست و در قبرستان «شيخان» قم به خاك سپرده شد. شرح حال وى را در جلد 6 از مجموعه ستارگان حرم بخوانيد.
3- منظور حجت الاسلام و المسلمين حاج شيخ محمد مهدى حجتى آوينى است كه در اين سفر با ايشان همراه بوده است.

ص: 33

بيت الحرام مى روند ايشان اظهار ترديد نمودند. ما ايشان را ملامت نموديم كه چرا ترديد دارد «در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست».

در اين ميانه آقاى «على قلى خان شقاقى تَركى» وارد شدند و اظهار كردند كه من در نظر داشتم راجع به نيابت حج مادرم به احمدى (يعنى اينجانب) پيشنهاد كنم ولكن انفعال مانع بود الآن خواستم صحبت كنم كه از آقاى حاج شيخ باقر تقاضا نمايم تا از احمدى بخواهد كه نيابت حج مادر مرا قبول كند. من به حكم استخاره گفتم كه آقاى حاج شيخ باقر وكيل هستند، بنا شد كه آقاى حاج شيخ باقر با ايشان گفت وگو نموده و نتيجه را به حقير اعلام نمايد.

آقاى حاج شيخ چون ماه رمضان نزديك بود به «تَرك»، آبادى خودشان رفتند و حقير هم در ميانه مشغول شدم تا به پايان رسيد و آقاى حاج شيخ برگشته و با آقاى شقاقى صحبت نمودند. معلوم شد كه آقاى حاج شيخ چهار و چهار و نيم تومان مخارج حج را تخمين زده و به آقاى شقاقى پنج هزار تومان پيشنهاد كرده است.

در اين ميان آقاى شقاقى گفتند كه من اصرار ندارم اگر احمدى مايل نشد، مجبور نيستند.

اين حرف عجيب به نظرم آمد، ولى حرفى نزدم تا نگويند كه براى پول بود، سكوت كردم تا دليلى بر رضا شد گرچه براى من تحمل اين سخن بسيار سنگين بود.

ص: 34

على كل حال اين كار ما سبب شد به قول آقاى حجتى نيابت ايشان كه شش هزار بود به پنج هزار برگردد.

بعداً علت اصلى اين مطلب كشف شد كه يك نفر از اهل علم اطراف ميانه سه هزار تومان پيشنهاد كرده بود. روى همين جهت آن مؤمن هم در مقابل سه هزار نمى توانست شش هزار بدهد گفتند آن مؤمن براى اينكه اين نيابت به او نرسيد فحشى خوشمزه اى به منوب عنها گفته بود.

به هر حال من و آقاى حجتى تصميم گرفتيم كه از قم گذرنامه تهيه نماييم. جمعى از دوستان ميانه (كه اسمشان را بردن خالى از اشكال نيست) را من وادار به حج كردم و بعضى ها خود مصمم شدند و در جمع آقاى دكتر «جعفر معيرى» (1) رئيس بهدارى آن سال در ميانه براى حركت حجاج بسيار فعاليت و تبليغ و تأكيد نمود. لذا عده حجاج از ميانه زياد شده بود اصرار داشتند كه با من باشند و تأكيد مى كردند كه من هم از ميانه و تبريز به گرفتن گذرنامه اقدام كنم و ناراحت بودند كه ما از هم جدا مى شويم. من قول دادم كه در قم گذرنامه را مى گيرم، ولى بعد از گرفتن


1- شهيد دكتر جعفر معيرى در آن ايام رئيس بهدارى شهر ميانه بود. انسان بسيار شريف و متدين و در اصل از شهر تبريز به ميانه آمده بود. علاوه مطب شخصى او در اين شهر پناهگاه محرومان و فقرا به شمار مى آمد پس از پيروزى انقلاب در مسئوليت هاى مختلف وزارت بهدارى به خدمت ادامه مى داد تا اينكه در هفتم تير 1360 در انفجار دفتر حزب جمهورى به همراه شهيد بهشتى و يارانش به شهادت رسيد.

ص: 35

گذرنامه به هر حال منتظر شما مى شوم تا با هم پرواز كنيم. روى اين قرارداد از ميانه به سوى قم حركت كردم بنا شد كه به وسيله نامه يا تلگراف يا تلفن از همديگر مطلع باشيم.

من تا آن وقت به حال بشر (مخصوصاً عوام الناس) خيلى وارد نبودم گرچه چهل سال دارم و غالب عمرم را (چون پدرم اهل علم و در رأس اجتماع محلّى واقع است) در اجتماع و با مردم گذرانده ام و تا اندازه اى سرد و گرم دنيا را چشيده ام و به خيال خودم تجربه ديده و متوجه اخلاق و وضع مردم هستم، ولى باز ناپخته و ناشى و خوش باور بودم. چنين خيال مى كردم كه اين سخن ها حقيقت دارد و همه يك رو و يك جهت هستيم و صفا و وفا در كار است و وعده و قول و قرار ارزش دارد.

به علاوه چون من نظر مادّى نداشتم و خيال مى كردم كه همه همين طور هستند، آمدم قم اقدام كردم و مرتباً با ميانه ارتباط پيدا كردم يعنى نامه مى نوشتم، ولى جواب نيامد.

معلوم شد كه همه اينها خيالى بيش نبوده است و وعده قيمتى ندارد و اينها فقط ما را از كار خود باز داشته و بيهوده گول زده بودند.

مردم روحانى را و رفاقت با او را مادّى و روى اصول مادى مى پندارند يعنى عدّه اى از روحانيان كه با عِدّه و عُدّه مكه مى روند اطرافيان او، او را به چشم مادى مى نگريسته اند حالا تقصير از كيست نمى دانم؟

ص: 36

من به آنان مرتباً تلگراف و نامه مى فرستادم و جريان را گزارش مى كردم ولى جواب نمى آمد، چرا؟

اخذ گذرنامه از قم

هوا ابر و برف و كولاك بود. راه تبريز (قطار راه آهن و شوسه) بسته بود. مسافرين كه با قطار و ماشين راه افتاده بودند از تهران و تبريز (به خاطر انسداد) در ميانه اجتماع كرده بودند.

رئيس راه آهن ميانه به من تلفن كرد كه چون راه مراغه بسته است، قطار تهران مى خواهد برگردد، هر چه زودتر با همين قطار حركت نماييد.

من و آقاى حجتى و آقاى حاج شيخ باقر با كمال عجله روانه ايستگاه راه آهن شديم هوا بسيار سرد بود قطار بسيار توقف نمود بالاخره پس از بگو و بشنو و ترديد زياد قطار به سوى تهران راه افتاد.

به سلامتى رسيديم قم و براى گذرنامه اقدام كرديم و با تلگراف جريان را به آقاى «ميرزا ابوالحسن حجتى» (1)


1- مرحوم آقاى ميرزا ابوالحسن حجتى آوينى متولد 1298 ه. ش، تحصيل كرده حوزه علميه ميانه و قم بود. بعد در شهر ميانه ساكن شد و دفتر ازدواج و طلاق داشت. از معتمدين بازار و شهر به شمار مى آمد. علما و فضلايى كه از قم به شهر ميانه مى آمدند، اغلب به دفتر و منزل او وارد مى شدند و او از همه به خوبى پذيرايى مى كرد. در نهايت وى در سال 1366 ه. ش به رحمت خدا رفت.

ص: 37

(عموى آقاى حجتى) و به اخوى حقير حاج احمد (1) آقا خبر داديم و ضمناً به دوستان جريان را به وسيله نامه اطلاع داديم فقط آقاى «حاج جليل مختارى» (2) و «حاج ميرحسين نمينى» (3) و محمود آقا رفيق ايشان جواب دادند و از بقيه خبرى نشد.

آقاى «حاج خسرو نيكنامى» (4) نامه نوشته و آقاى «حاج باقر شيخ الاسلامى» (5) را سفارش كرده بود كه در اين سفر با ما باشد؛ بنده هم در جواب اعلام آمادگى كردم. جمعى از علماى شهر و اطراف در امسال بودند.

در اسفند، روز سه شنبه آخر سال گذرنامه ها را در قم به ما تحويل دادند كه امضاى سعودى را هم دولت گرفته بود.


1- مرحوم حاج احمد احمدى معروف به حاج بابا احمدى از معتمدين و ريش سفيدان شهر و اطراف «اوچ تپه» بود و در رفع مشكلات مردم تلاش مى كرد.
2- مرحوح حاج جليل مختارى درخيابان اصلى شهر امام خمينى فعلى روبروى مسجد بازار، كاروانسرا داشت كه به كاروانسراى حاج جليل معروف بود.
3- حاج حسين نمينى هم در پشت مسجد حاج على اكبر منزل داشت و در چهار راه پايين شهر به كسب و كار مشغول بود.
4- مرحوم حاج خسرو نيكنامى از معتمدان شهر به شمار مى آمد. در خيابان اصلى شهر، بالاتر از چهارراه ميدان آزادى حمام عمومى و خصوصى داشت و به حمام حاج خسرو معروف بود. هم اكنون اين حمام تخريب شده و به جاى آن پاساژ تجارتى احداث گرديده است.
5- مرحوم حاج باقر شيخ الاسلامى مرد شريف و از محترمان شهر بود. روبه روى حمام حاج خسرو، كارخانه موزاييك سازى و مصالح ساختمان سازى داشت.

ص: 38

ناگفته نماند كه امسال [1384 ه. ق] دولت ايران روى جهات مختلف داخلى و خارجى در دادن گذرنامه نسبت به حجاج ارفاق نمود. (1) و سخت گيرى هاى سال هاى ديگر را كنار گذاشته ولى از هر حاجى 532 تومان يك مرتبه و 1770 تومان پول طياره و عوارض ديگر و 150 تومان پول فرودگاه بغداد گرفته است.

در ادارات دولتى امسال در مراحل مختلف نسبت به اهل علم مخصوصاً احترام مى كردند، مخصوصاً آقاى دكتر شكرايى رئيس بهدارى قم و آقاى عربشاهى مأمور گذرنامه كه مرد خوش برخورد، متدين و خوش اخلاق است و ضمناً اهل شوخى هم مى باشد نسبت به همه و نسبت به اهل علم و طلاب همكارى و اظهار ارادت مى نمايند.

جمعى از اهل علم و طلاب در اداره دولتى سوء سابقه دارند (يعنى در انقلاب بر عليه شاه فعاليت كردند: در اعلاميه دادن يا پخش كردن يا به نحوى كمك كرده يا منبر رفته اند) ممنوع الخروج اعلام كرده و گذرنامه ندادند. البته اختيار اين امر در دست اداره ساواك بود، مثلًا جناب آقاى «حاج ميرزا على مشكينى» (2) و «حاج سيد


1- در اين ايام، حدود پنج ماه از تبعيد حضرت امام خمينى به تركيه مى گذشت.
2- آيت الله مشكينى متولد 1300 ه. ش و متوفى 8/ 5/ 1386 از شخصيت هاى معروف حوزه و انقلاب هستند و نيازى به معرفى ندارد. شرح حال تفصيلى ايشان در گلشن ابرار، ج 5، ص 575 آمده است.

ص: 39

عبدالكريم اردبيلى» (1) و آقاى «حاج سيدسجاد حججى» (2) و جمعى از علماى خوى و اروميه و اردبيل و تبريز و شهرهاى ديگر مانع شدند.

من احتمال مى دادم كه به علت امضاى اعلاميه ها ممنوع شوم ولكن فاميلى من در شناسنامه «على احمدى پورسخلوئى» بود و در اعلاميه ها «على احمدى» بود به هر حال تطبيق نكرده و مانع نشدند يعنى عدم ممنوعيت را چنين توجيه كردم.

بارى، به مجرد گرفتن گذرنامه به تهران رفته و روز چهارشنبه آخر سال را در تهران به سفارت عراق مراجعه كرديم و روز پنجشنبه ويزا گرفتيم و به ميانه خبر داديم كه همه الان هر چه زودتر بيايند تا بليط گرفته هر چه زودتر حركت نماييم.

شب جمعه جاده ميان قم و تهران بسيار شلوغ بود ماشين به علت كثرت مسافرين جمعه و عيد خيلى كم بود نفرى ده تومان داديم و خود را به قم رسانيديم گفتند كه از ميانه شما را براى مكالمه تلفن خواسته اند فردا (روز جمعه) رفتم صحبت كردم و ديدم كه اخوى حاج احمدآقا و «حاج


1- آيت الله العظمى سيد عبدالكريم موسوى اردبيلى متولد 1304 ه. ش از مراجع تقليد حوزه علميه قم به شمار مى آيند زندگينامه تفصيلى ايشان در گلشن ابرار، ج 8، ص 455 آمده است.
2- حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد سجاد حججى از روحانيون مبارز كشور و شهر ميانه به شمار مى آيد. متولد 1307 ه. ش است خاطرات وى در سال 1382 ه. ش از سوى مركز اسناد انقلاب اسلامى به چاپ رسيده است.

ص: 40

اللهوردى خدادادى» (1) مرا به ميانه دعوت مى كنند كه بروم در ميانه جلوس كنم، مانند حاجيان ديگر با مردم خداحافظى نمايم جواب نفى دادم يعنى صلاح نديدم گفتند شما اگر نياييد مردم سرگردان مى شوند گفتم من در تهران منتظر آنها هستم خبر آوردند كه حجاج ميانه دو دسته شده اند يك عده مخارج حضرت حجت الاسلام آقاى «حاج شيخ هادى نيرى» (2) را داده و دور او جمع شده اند و عده اى با آقاى حاج سيد سجاد حججى خواهند بود. (3)

حركت به سوى تهران

به هر حال عيد نوروز گذشت و ما هم از قم خداحافظى كرديم و تهران رفتيم كه با حجاج ميانه بليط طياره گرفته و وقت حركت را تعيين نماييم. عجله داشتيم


1- مرحوم حاج اللهوردى خدادادى از بازاريان محترم شهر ميانه بود و در سرچشمه، مغازه آردفروشى داشت.
2- مرحوم آيت الله حاج شيخ هادى نيرى متولد 1282 ه. ش از علماى محترم و پرنفوذ شهر ميانه بود. در سال 1363 ه. ش به رحمت خدا رفت و در مقبره العلماى على بن جعفر قم دفن شد. فرزندش حجت الاسلام و المسلمين جعفر نيرى جزو شهداى هواپيمايى دوران جنگ است. زندگى هر دو در مجموعه ستارگان حرم، ج 13، ص 94 آمده است.
3- در اين ايام آقاى حججى خيلى تلاش كرد به حج مشرف شود، ولى همان طورى كه آيت الله احمدى در متن قبلى اشاره كردند، به خاطر فعاليت هاى مبارزاتى نتوانست به خروج از كشور موفق شود. او نامه اى به زبان عربى كه در تاريخ آبان ماه 1344 ه. ش به حضرت امام خمينى مى نويسد به اين موضوع اشاره دارد. ر. ك: امام خمينى در آينه اسناد به روايت ساواك، ج 5، ص 438.

ص: 41

كه هر چه زودتر خود را به مدينه برسانيم تا ايام حج را در آنجا باشيم و زيارت و عبادت نماييم. اين هدف خواه ناخواه در اثر حركت نكردن حجاج ميانه از دست ما رفت؛ در تهران مانديم و انتظار كشيديم.

در روزهاى انتظار كه دسته اول حاجيان ميانه آمده بودند و منتظر دسته دوم بودم. آقاى حاج فيض الله عباسى را در «مدرسه مروى» ملاقات كردم ايشان پولى را از جهت سهم امام قرار بود به من بدهد داد.

پرواز به سوى حجاز

روز 11 فروردين (1) حضرت آقاى والد و آقاى حاج ميرزا ابوالحسن حجتى و آقاى «حاج سيد كاظم حسينى» (2) عمه زاده با آقاى ملا احمد پدر خانم ايشان كه هم سفر ما بود از قم وارد تهران شدند و فرزندان، محمد و مهدى نيز به همراه ابوى آمده بودند و روز 12 فروردين ساعت 5/ 9 صبح ما را بدرقه نمودند و طياره ما همان ساعت از تهران حركت و ساعت 15 بعدازظهر در جدّ پياده شديم.


1- سال 1344 ه. ش مصادف با 28 ذيقعده 1384 ه. ق مى باشد.
2- آيت الله حاج سيد كاظم حسينى ميانجى متولد 1311 ه. ش از علماى مورد احترام شهرستان ميانه و حوزه علميه قم است. حدود 26 سال نماينده حضرت امام و مقام معظم رهبرى در استان لرستان و امام جمعه خرم آباد بودند و هم اكنون در مسجدالنبى 9 شهرك قدس تهران به امامت جماعت، تبليغ و ارشاد مردم آن محل اهتمام دارند.

ص: 42

مخفى نماند كه ما از قم عجله كرديم و با دوستان و خانواده خداحافظى كرديم و تهران آمديم و در تهران مانديم. خجالت كشيديم به قم برگرديم و در تهران سرگردان شديم و زحمت آقاى «حاج ميرزا عبدالله» (1) را زياد كرديم و شرمنده شديم.

و ضمناً معلوم شود كه بعداً فهميدم جدا شدن از كاروان چقدر خوب و به صلاح حقير بود. از هر جهت روحاً و جسماً و الطاف الهيه شامل حالم شده است. آرى الطاف الهى همواره چنين است.

هواپيماى حامل ما جت بود و در هوا هيچ تكان نداشت فقط گاهى در چاه هاى هوايى پايين آمده بود يا بالا مى رفت زياد اوج گرفته بود و در روى دريا كه رسيد حركت و تكان زياد داشت.

در كويت براى بنزين گيرى فرود آمد و نيم ساعت توقف نمود و دوباره پرواز كرد طياره مال لبنان بود دولت حساب كرده بود گارسون طياره زنان يا دختران لبنانى بودند كه فارسى نمى توانستند حرف بزنند و چند كلمه به زور تكلم مى كردند. (كمردارها كمرها را ببنديد)


1- مرحوم حجت الاسلام و المسلمين حاج ميرزا عبدالله حجتى آوينى متولد 1300 ه. ش تحصيلات خود را در حوزه اردبيل و تهران فراگرفت و در تهران ماندگار شد. وى با آيت الله رفيعى قزوينى انس بيشترى داشت. در سال 1377 ه. ش به رحمت ايزدى پيوست و در مقبره العلماى قبرستان على بن جعفر قم به خاك سپرده شد.

ص: 43

در مدت سه يا چهار ساعت از هواى معتدل بهارى تهران وارد هواى خط استوايى جده كه كنار «بحر احمر» و هواى نمناك و شرجى دارد وارد شديم. ما را در ايران خيلى ترسانيده بودند، خيال مى كرديم كه در جده به محض اينكه وارد مى شويم در هواى سوزان واقع مى شويم و تا به مدينه الحاج برسيم احتياج به آب خنك خواهيم داشت. برخلاف اين تلقينات هوا مطبوع بود فقط باد تند و گرمى مى وزيد.

ولى قيافه هاى ناآشنا، سياه تمام، نيم سياه، قهوه اى، سفيد، سبزه و ... ما را جلب كرد.

ما را به سوى مدينه الحاج كه تازه ساخته شده بود راهنمايى كردند. ما حجاج ايرانى را به صف حركت داده و از در مخصوصى وارد نمودند. مأمورين سؤالاتى مى كردند: اسم و اسم مُطَوِّف و گذرنامه ها را مى گرفتند و براى تحويل به دفتر مطوف نگه مى داشتند.

در مكه عده اى به نام مطوف هستند كه كار آنها ماشين دادن به حجاج و چادر دادن در منى و عرفات است مقدارى پول به همين عنوان از حاجيان دريافت مى دارند.

در آنجا من جلو رفتم و بعد آقاى حاج ملا احمد و بعد آقاى حجتى و بعد آقاى حاج على اصغر. از من سؤال كردند جواب دادم و رد شدم و از آقاى حاج ملا احمد پرسيدند ايشان عربى را نفهميد هر چه گفتند «مَن هو المُطَوِّف» البته شكسته مى گفتند «منو مطوف» ايشان

ص: 44

نتوانست جواب بدهد. آقاى حجتى گفت بگو: «حسن جمال» مأمور سعودى گفت: شما خاموش، خودش زبان دارد. آقاى حاج ملا احمد به خيال اينكه جواب مأمور سعودى را بايد چنين بگويد برگشت به مأمور گفت: شما خاموش خودش زبان دارد. خنديديم و از آنجا گذشتيم.

به يكى از اطاق هاى طبقه بالا رفتيم و چهار تا تخت گرفتيم و به درست كردن چاى و آماده كردن غذا پرداختيم پريموس (1) كهنه و معيوب را كه از ايران با خود حمل كرده بوديم درآورديم. آقاى حجتى مشغول روشن كردن آن شد من هم رفتم پايين كه نان و لوازم بخرم.

در پايين دكان كوچك بقالى بود كه از آن نان گرفتم و بعد صاحب دكان اشاره كرد به تخم مرغ هاى جلو دكان و گفت «مطبوخ» يعنى پخته و آماده است. من خيال كردم كه اسم تخم مرغ، مطبوخ است و همين اشتباه در مكه هم با من بود و مى رفتم كه تخم مرغ بخرم مى گفتم «مطبوخ» بيچاره بقال مى گفت «مطبوخ شنو» خلاصه اين اشتباه تا مدينه ادامه داشت و در آنجا از بقال پرسيدم (اشاره كردم به تخم مرغ) نام اين چيست؟ گفت «بيض» آن وقت فهميدم كه در «نصاب الصبيان» گفته: بيض تخم را گويند.

بارى چاى نيم پخته درست كرديم و نان را با تخم مرغ خورديم و چند پرتقال كه خريده بوديم با سيب ها ميل


1- نوعى چراغ قديمى كه از آن براى پخت و پز و روشنايى استفاده مى شد.

ص: 45

كرديم و براى تماشاى اوضاع از ساختمان خارج شديم.

چند نكته:

مطالبى در اولين برخورد آنجا، نظر ما را جلب كرد اينكه:

1. زبان عربى كه مأنوس نبوديم گرچه عربى زياد خوانده بودم و نوشته بودم ولى حرف زدن با عربى دانستن از هم جدا است؛ زيرا گوش ما به گرفتن اين اصوات كه تند اداء مى شود عادت ندارد و علاوه مكسّر و شكسته تلفظ مى شود مانند: «فى»، «بيش»، «ليش»، «ماكو» و نظاير اينها. من كه رفتم از بقال جنس بخرم چند كلمه: پرتقال و تفاح و خبز و كم، چفت و جلا كردم و گفتم خوشحال بودم.

از نقص ما مسلمان ها اين است عربى را كه يك زبان بين المللى مسلمين است نمى دانيم در مجامع و اجتماعات حج در مكه و مدينه و عرفات و مشعر و منى هر كجا مى روى يا هر كجا مى نشينى اطراف تو مسلمانان از كشورهاى مختلف هستند از اندونزى و الجزاير و مراكش مثلا، همه آماده صحبت و حرف زدن و شنيدن مى باشند ولكن زبان لال است.

2. سادگى و فعاليت مأمورين دولت عربستان است در سالن مدينه الحاج با قيافه ساده آنان روبرو شديم در برخورد رئيس و مرئوس بدون اينكه خود را بگيرند و

ص: 46

تكبر و تَفرُّعَن داشته باشند با سادگى و طبيعى برخورد مى نمايند مخصوصاً براى ما ايرانى ها عجيب بود كه در ايران با تجملات و تشريفات توخالى افسران و درجه داران و تكبر و تفرعن آنان عادت كرده بوديم، پاسپورت هاى ما را گرفتند فوراً رسيدگى نموده راه انداختند.

3. اجتماع عظيم اسلامى و زيادى جمعيت چنان زياد و خيره كننده بود كه مدينه الحاج و اطرافش پر از جمعيت بود.

مدينه الحاج يك ساختمان بزرگ و مجللى مى باشد سه طبقه و اطاق ها دو رو يعنى يك اطاق به طرف داخل مدينه الحاج و يك اطاق به طرف فرودگاه باز مى شود و منظره فرودگاه نيز تماشايى مى باشد طياره ها يكى مى نشيند و يكى بر مى خيزد.

همه اين اطاق ها پر از جمعيت است بعضى از اين اطاق ها تخت خواب هم دارد و غالباً ايرانى ها و هندى ها و افغانى ها آنجا را اشغال كرده اند از يك طرف جمعيت مى آيد و از طرف ديگر مى رود مانند سيل. بانك ايرانى و هيئت پزشكى و هيئت سرپرستى حجاج ايرانى در طبقه دوم رو به جنوب جاى داشتند.

4. واقعاً آنچه بيش از همه چيز ما را تحت تأثير قرار داد وحدت اسلامى بود كه خدا و پيامبر عظيم الشأن اسلام چگونه مسأله اختلاف نژاد و زبان و مكان و طبقات از ميان برداشته است در مدينه الحاج، سياه و سفيد و سبز

ص: 47

چهره و سياه هاى گوناگون به هم آميخته است: ايرانى، هندى، افغانى، سودانى، مصرى، شامى، ليبيايى، حبشه و ... به هم مخلوط شده برادروار و با هم زندگى مى كردند.

در حين ورود مشاهده اين اجتماع و اين جمعيت شخص تازه وارد را متحير مى سازد مخصوصاً، با داشتن اثاث و نداشتن منزل و نشناختن راه ورود و خروج و ندانستن زبان و آداب و رسوم جمعاً شخص وارد را به حالت بهت مى آورد.

ما بالاخره در طبقه دوم در يك اطاق رو به جنوب كه مشرف بود به حياط ساختمان مدينه الحاج، منزل نموده و چهار تخت را اشغال كرديم. در اين ساختمان آب فراوان بود حتى حمام نيز آماده بود.

در ايران روى تلقينى كه شده بود، ما اثاث و اشياى زيادى از ايران با خود آورده بوديم مانند برنج، روغن، نان لواش خشك، ماست كيسه اى، قورى و استكان و كترى و پريموس بعداً وارد جده شده و بازار را ديديم كه همه چيز هست از تحمل رنج و مشقت براى حمل كردن اينها پشيمان شديم نان خشك فقط اگر نان و آبدوغ درست مى كرديم به درد مى خورد والا نان مكه خوب و نان مدينه خوب تر بود و قورى و استكان و چراغ خوراك پزى در آن فراوان و ارزان بود.

آنچه لازم است ببريم پول است والّا بقيه اسباب

ص: 48

زحمت است.

آنچه ايرانى ها را ناراحت مى كند زبان ندانستن است و ديگر دست پاچه شدن است. والّا همه چيز موجود و بلكه شايد ارزان تر از ايران است.

كم كم عربى حرف مى زنيم يعنى من طلبه آشنا مى شوم و عربى هاى آنها را مى فهمم و از عربى هاى كتابى يواش يواش مى گويم و علاقه وافر به ياد گرفتن و حرف زدن دارم الفاظ عربى مانند كم، وين، بيش، ليش، جب، تعال، شوف، اشوف را با لهجه ايرانى اداء مى كنم.

به سوى جحفه

شب را صبح كرديم. نزديك غروب همان روز جناب آقاى «حاج شيخ عبدالستار سرابى» (1) داماد جناب آقاى «حاج شيخ محمد حقى» (2) را ملاقات كرديم معلوم شد كه


1- حجت السلام و المسلمين حاج شيخ عبدالستار اجرائى سرابى، پيش از اين نيز چند بار به حج مشرف شده و در اين مورد تجربه لازم را دارا بود و به تمام مناطق زيارتى مكه و مدينه و مسئولين آن آشنايى كامل داشت. او هم اكنون در شهر سراب سكونت دارد و از روحانيون محترم شهر به شمار مى آيد.
2- آيت الله حاج شيخ محمد حقى سرابى متولد 1348 ه. ق از علماى محترم شهر سراب است. وى در مسجد امام حسين 7 تهران، اقامه جماعت داشت و عضو روحانيت مبارز تهران هم بود. بعد هم يك دوره نماينده مردم سراب در مجلس شوراى اسلامى و دو دوره نماينده مردم آذربايجان شرقى در مجلس خبرگان شد و در سال 1376 ه. ش به رحمت خدا رفت و در قبرستان شيخان قم به خاك سپرده شد. زندگى نامه او در ستارگان حرم، ج 9، ص 27 آمده است.

ص: 49

با 51 نفر عازم مكه است غالباً از اهالى سراب و چند نفر خويى و چند نفر از اهالى «شاپور» (1) بودند پس از صحبت و انجام تعارفات معمولى صحبت از احرام شد ايشان گفتند كه ما الآن عازم جحفه هستيم ما خواهش كرديم كه گذرنامه هاى ما را بگيرد و جزء رعيت هاى خود قرار دهد قبول كرد و گذرنامه هاى ما را گرفته و به دفتر حسن جمال تحويل داد.

بنا شد كه حسن جمال از هر فرد حاجى 204 ريال سعودى (هر ريال 19 ريال ايرانى است) بگيرد يعنى 408 تومان و فردا عصر يك ماشين به ما بدهد.

راستى فراموشم شد بنويسم كه ما چهار نفر بوديم: على احمدى، آقاى حاج ميرزا محمد مهدى حجتى، آقاى «حاج على اصغر آوينى» (2) آقاى آخوند ملا احمد عباسى گونلوئى جزء جمعيت جناب حاج ميرزا عبدالستار شديم.

جناب آقاى دكتر جعفر معيرى رئيس بهدارى ميانه را ملاقات كرديم و با هم مصافحه و معانقه نموديم. ايشان مرد متدين و متعهد و پاك دامن بود واقعاً من نظير او را ميان


1- منظور از شاپور، شهر «سلماس» كنونى است.
2- مرحوم حاج على اصغر اصغرى آوينى متولد 1276 ه. ش از ريش سفيدان روستاى «آوين» به شمار مى آمد. تحصيلات حوزوى را در شهر ميانه فراگرفته بود و گاهى كه در محل روحانى نبود، او به امور مذهبى مردم منطقه رسيدگى مى كرد و مورد اعتماد آنها بود. او در سال 1362 ه. ش در روستاى آوين درگذشت و در همان جا به خاك سپرده شد.

ص: 50

آقايان دكتر نديده ام يا كمتر ديده ام. و ايشان خودش تقاضا كرده بود كه با هيئت پزشكى به زيارت بيت الله الحرام مشرف شود خودش و خانمش در اين سفر هستند هر چه مى توانست در اين سفر خدمت مى كرد كمى با ايشان صحبت كرديم و با هم به ديدن حجاج ميانه كه تازه وارد شده بودند رفتيم. آقاى حاج شيخ هادى و دوستان او را ملاقات كرديم و بعداً با آقاى دكتر مواعده كرديم كه در مكه به ديدن همديگر برويم چون كه در حال حركت به سوى مدينه بود با طياره و با ماشين رفتن به مدينه ممنوع بود، روى همين جهت از مدينه رفتن منصرف شده و مكه رفتن را جلو انداختيم و تصميم گرفتيم كه از جحفه احرام ببنديم.

زحمات ادارى ما به عهده آقاى حاج شيخ عبدالستار بود.

فردا عصر روز چهارشنبه 13 فروردين با ماشين روباز يعنى اتوبوس 55 نفرى صندلى دار به سوى جحفه حركت كرديم. شوفر گفت من جحفه را مى شناسم و پس از طى طريق زيادى جلو قهوه خانه اى توقف نمود كه تخت هاى چوبى (كه از ليف خرما وسط آنها را بافته بودند) چيده شده بود. ماهى كباب مى كردند ما آنجا قدرى نان خورديم و با يك ماشين ديگرى كه حامل حجاج تبريز بود با هم راه افتاديم. از راه آسفالت مكه و مدينه خارج شديم به طرف دست راست در ميان درخت هاى جنگلى و براى راه

ص: 51

هم علامت زده شده بود از اين طرف علامت سفيد زده بودند. مدتى راه رفتيم تا به يك مسجد تازه ساخت رسيديم كه معلوم بود تازه ساخته شده است و بشكه هاى پر از آب آنجا بود و مسجد و بشكه ها در ميان جنگل و در كنار دره واقع بود.

ماشين ها توقف نموده و گفتند اينجا جحفه است آقاى حاج شيخ عبدالستار و چند نفر از آن ماشين همراه ما گفتند: اينجا جحفه نيست ظاهراً آنجا آن مسجد و آب از طرف حكومت درست شده بود (به نام جحفه و راننده ها هم جز آنجا را نمى شناختند.

پس از گفت وگوى زياد، عرب ها از اطراف گرد آمدند چون شب بود نفهميديم كه از كجا درآمدند و گفتند ما جحفه را مى شناسيم وعده پول داده شد، گفتند نشان مى دهيم، سوار شدند جلو ماشين، ماشين راه افتاد (1) كمى رفتيم شايد از اين طرف درّه دور زديم و به آن طرف، بعد به سر چاه جحفه رسيديم. چاه در بلندى واقع بود و در اطراف آن خانه ها ديده مى شد سر چاه را با سيمان درست كرده اند عرب هاى محلى جمع شدند و از چاه با دلو آب كشيدند و براى غسل احرام به حجاج مى فروختند (يك حلب آب يك ريال با پول ما دو تومان يا 18 ريال ايرانى)


1- على الظاهر ما اشتباه كرده بوديم، زيرا همه وادى جحفه بوده است. منه

ص: 52

سروصدا و هياهو زياد شد.

بالاخره هر حاجى قدرى آب به دست آورد. و از تاريكى شب استفاده نموده و هر يك در يك گوشه اى مشغول غسل شدند.

يك نفر به من گفت حمام! حمام! من تصور كردم كه واقعاً حمام دارد و دنبال او راه افتادم. ديدم حمام او يك چهار ديوار كثيفى مى باشد كه شايد مستراح او بوده است.

من هم برگشتم مانند حجاج ديگر در آن تاريكى و سردى هوا غسل كردم يك دستم را گوشه حلبى بريده بود خون آمده بود ولى با يك دست هم غسل كردم و هم نجاست را تطهير كردم و لباس احرام را پوشيدم.

نماز جماعت برپا شد من امامت كردم نماز را خوانديم و لبيك گفته احرام را بستيم و هر كس بلد نبود به يك نحوى ياد داديم. پس از انجام مراسم احرام سوار شديم. وسط راه شوفر تقاضاى بخشش نمود يعنى پول خواست از هر نفرى يك ريال بعضى دادند و بعضى ندادند و گفتند كه ما عقب ماشين نشسته ايم راننده هم قهر كرد و رفت و نيامد تا حاجى ها پول جمع كردند و دادند و او را راضى كردند آمد حركت كرد.

تازه اولين بار بود كه دعوا سر جاى نشستن و پول دادن شروع شد.

دوستان ما با يك عده روستايى همسفر بودند كه نزاع

ص: 53

در مورد صندلى هاى جلو و عقب و جاى خواب، توى اطاق و خرج پول زياد داشتند و گاهى به فحش و فحش كارى مى كشيد.

ورود به مكه

صبح شنبه، اول ماه ذى حجه (به حسب افق حجاز و آخر ماه به حسب افق طهران) وارد مكه شديم.

ما روى خيالات و افكار خودمان كه از مكه تصوير كرده بوديم و حجاج براى ما تلقين كرده بودند مكه را شهر عبوس و خشك و بى آب و گرم و وحشت زا تصور مى كرديم، ولى برخلاف انتظار ما مكه را بسيار مجلل و باشكوه و آباد و بناهاى جديد سر به فلك كشيده و با هواى خوب (چون اول بهار بود) و آب نسبتاً فراوان و پر نعمت يافتيم. به قدرى مكه را جذاب يافتيم كه غربت و دورى از وطن و ندانستن زبان را از ياد برديم. مانند زادگاه پدرى مأنوس و مهربان به نظر ما آمد.

اهالى مكه را بسيار ساده و درستكار يافتيم و پاسبان ها را بسيار ساده و بى آلايش ديديم دولت وقت بسيار مسلط بود كه ما حتى تصادف ماشين با اشخاص يا با ماشين ديگر نديديم و نشنيديم اگر كسى پولى گم مى كرد در شهربانى محفوظ بود.

ولى ممكن است كه از ايرانيان جيب بر يا يمنى ها زده

ص: 54

باشند كه بعداً توضيح خواهيم داد.

يكى از ايرانى ها نقل كردند كه پولى پيدا كرده بود و برداشته بود كه به صاحبش برساند (به خيال اينكه ايران است) فوراً به شهربانى جلب كرده بودند كه چرا برداشته اى.

رفقاى ما زياد نقل كردند كه مشاهده كرده بودند كه پول هاى حجاج در هنگام طواف كردن مى ريزد و بعداً خيال مى كنند كه زده اند آرى يك نژاد مخصوص از عرب ها كه موى سرشان مانند موى سر زن ها بلند است و پوستشان سياه است و در طواف شلوغ مى كردند، گفتند كه اينها دزدى مى نمايند.

بارى وارد مكه شديم و پس از مقدارى توقف در خيابان در مقابل «مكتب حسن جمال» (كه شعب عامر مى ناميدند و از جلو صفا شروع و به «مسجد الجن» مى رسيد) چند اطاق در روبه روى مكتب حسن جمال در خانه مردى به نام حاج حسن اجاره كرديم كه از كف خيابان تا آنجا شايد هفتاد پله بالا مى رفت (چون اصولًا مكه در ميان دره ها و كوه ها واقع است، فلذا خانه ها قهراً در بلندى ها و پستى ها واقع و از هم از اين جهت فرق بسيار دارد تا به در خانه برسد) و از آنجا به طبقه دوم بالا مى رفتيم كه اجاره كرده بوديم قهرا رفتن و برگشتن ما را خسته مى نمود.

قرار كرديم كه صاحب خانه آب و حمام و پنكه به ما

ص: 55

بدهد اثاثيه را باز كرديم و منزل فرش كرده و مشغول استراحت شديم.

مكه همه كوه و درّه است، لذا مرتباً سر كوه ها و ته درّه ها همه ساختمان است و ساختمان ها مجلّل و غالباً چند طبقه است و ساختمان دو مرتبه (طبقه) كم است و ساختمان ها مجهز است بالاخره شهر زيبا و بسيار آبادى است. ميوه بسيار فراوان است، ولى از خارج وارد مى شود. پرتقال، سيب و موزهاى بسيار عالى دارد.

خيابانى كه ما وارد هستيم از جلو صفا شروع مى شود و تا آخر دره است اوايل خيابان را «سوق الليل» مى نامند و در طرف شمال كعبه واقع است و طرف غرب كعبه را كه كوه مرتفع و بر آن ساختمان هاى مجلل ساخته شده است و خيابان كشى كرده اند، قراره مى گويند.

هر حاجى كه وارد مى شود در «جدّه» اسم خود را در دفتر يكى از مطوفين ثبت مى كند، مانند: حسن جمال و حسن حمزه و طاهر مغازل و مهدى مغازل و غنام كه مطوفينى شيعه هستند، حسن جمال و حسن حمزه در همان خيابان شمال كعبه و در نزديكى هم مى باشند و غنام و مهدى و طاهر مغازل در قراره هستند.

مطوف طبق قرارداد، ماشين بين مكه و مدينه و بين مكه و عرفات و منى و مشعر و چادرها در عرفات و منى مى دهد و در مقابل، امسال 204 ريال سعودى براى حمل

ص: 56

از جده به جحفه و از جحفه به مكه و منى و عرفات گرفت و 5/ 101 ريال براى ميان مدينه و مكه گرفت كه مجموعا 305 ريال است و به پول ايران 610 تومان است.

پس از منظم نمودن منزل و فرش نمودن منزل براى طواف آماده شديم و به حالت عادى با لباس هاى احرام راه افتاديم و تصميم گرفتم كه براى تمرين يك طواف استحبابى به جا آورم تا براى طواف واجب آماده شوم.

اول وارد شديم به يك سالن بزرگ و عريض كه از دو طرف به صفا و مروه منتهى مى شود. هنگام ورود صفا در دست چپ و مروه در دست راست واقع است اين سالن همان بازار بين صفا و مروه كه در روايات حج به چشم مى خورد و فعلًا به اين صورت در آمده است.

سالن را قطع كرده وارد مسجد الحرام شديم به نظر اوّل، بسيار جالب بود همه مسجد پر از مسلمانان از كشورهاى مختلف با رنگ هاى گوناگون و زبان هاى مختلف در يك لباس به طور مساوى و برادرانه (و برابر بدون امتيازات طبقاتى و نژاد به طورى كه كسى ابدا به كسى ترجيح ندارد و حق تقدم و تأخر و مزاحمت ندارد) مشغول عبادت هستند.

عرب و فارس و ترك و پاكستانى و انگليسى همه با يك زبان (يا اللهُ يا رَبّ) خدا را مى خوانند مخصوصاً عرب ها كه با شعارهاى مانند: «اللّهُمَّ إِنَّ البَلَدَ بلَدُكَ وَ البَيتَ

ص: 57

بَيتُكَ وَ الحَرَمَ حَرَمُكَ وَ العَبدَ عَبدُكَ وَ ضَيفُكَ وَ جارُكَ» همه مسلمين توى ماشين ها نشسته، روى به طرف مكّه مى گفتند «لَبَّيكَ اللّهُمَّ لَبَّيكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيكَ» و راه مى رفتند.

و هنگام ورود به مسجدالحرام نيز با شعارهاى مخصوصى خدا را مى خوانند، واقعاً آن ناله ها و آن شعارها و آن وضع و لباس و آن يكتاپرستى و برابرى و برادرى از جهات مختلف حقوقى و احكام و اخلاق و عبادت، انسان را به يك مساوات و مواساه «ك لُّكُم مِن آدَم وَ آدَمُ مِن تُرابٍ لَافضلَ لِعَرَبىٍّ عَلى عَجَمىٍّ وَلا لِعَجَمىٍّ عَلى عَرَبىٍّ إلّا بِالتَّقوى» جلب مى كند.

فقط نقص اين كنگره عظيم اسلامى و جهانى اين است يك زبان بين المللى اسلامى نيست كه همه با هم بنشينند و با يك زبان حرف بزنند و سخنرانان با يك زبان سخن بگويند و اگر لغت عرب كه لغت قرآن است و همه مسلمانان با آن زبان آشنا هستند زبان رسمى همه مسلمين مى شد و در همه كشورها تدريس و رواج مى يافت چه خوب بود!!

شايد به همين منظور بوده كه نماز را حتماً عربى بايد ادا كنند و دعاها و شعارهاى اسلامى عربى مى باشد و قرآن هم همه مى خوانند، عربى است. مؤيد اين مطلب آن است كه وقتى كه مسلمين عظمت داشتند و استقلال و آقايى خود را از دست نداده بودند به هر جا رفتند زبان عربى را

ص: 58

هم با خود بردند حتى عربى در زبان هاى محلّى نيز اثر گذاشت مثلًا شما تركى و فارسى خالص پيدا نمى كنيد و شايد علت اينكه رسول خدا (ص) همه زبان ها را مى دانست ولى نامه به پادشاهان و كشيش ها و پاپ ها و امراء و ملل مختلف با زبان عربى نوشته (با در نظر گرفتن اينكه به قبايل عرب با لغات محلى آنها مى نوشت) همين باشد كه سيادت لغت عرب را حفظ نمايد.

خلاصه در مكه اجتماع عظيمى تشكيل مى شود كه تا انسان از نزديك مشاهده نكند نمى تواند درك كند «شنيدن كى بود مانند ديدن».

ما به حالت عادى تا آستانه مسجد الحرام آمديم، ولى با ديدن خانه خدا و جمعيت مسلمين و شنيدن مناجات ها و سوز و گدازها حال ما از آن حال دگرگون شد يك جلال الهى و هيبت ربوبى ما را فراگرفت و يك خضوع خاصى ما را در برگرفت البته همه چنين حالتى را پيدا مى كنند صورت ها كه مى گذارند روى شن هايى كه در كف مسجد، عوض فرش پهن شده نماز مى خوانند و عبادت مى نمايند.

عمل سعى و صفا

به هر حال طواف واجب را به جا آورديم و نماز خوانديم و به طرف صفا رفته و عازم انجام سعى شديم.

سعى عبارت است از هفت مرتبه ميان صفا و مروه

ص: 59

رفتن و برگشتن البته رفتن يكى و برگشتن هم يكى محسوب است.

بالاى صفا ايستاده و دعا مى كنند و از آنجا عمل شروع مى شود.

بالاى صفا واقعاً صفا و حالت خاصى دارد.

ميان صفا و مروه پر از جمعيت است همه راه مى روند و در يك نقطه خاصى همه مى دوند و هروله مى نمايند و آيه إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَهَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ (بقره: 158) را مى خوانند در عين حال كه همه راه مى روند در حال خضوع و ابتهال و دعا و تضرع مى باشند.

عمل سعى تمام شد و تقصير را انجام داديم و از احرام عمره تمتع بيرون آمديم (تقريباً تا ظهر لباس ها را پوشيديم).

ايرانيان غالباً در نماز جماعت اهل سنت شركت نمى كنند ولى ما برخلاف غالب ايرانيان در نمازهاى جماعت گاهى حاضر مى شويم و آن نماز پرشكوه را مشاهده مى كنيم. اى كاش هميشه اين اجتماع و اين نماز داراى روح اسلامى بود. و آن طورى كه پيامبر عظيم الشأن (ص) پيش بينى نمود. انجام مى گرديد حقيقتاً اسلام چيز عجيبى است پر از معنى و مسلمانان اكثراً بى معنى و بى روح هستند.

بعداً هر روز براى طواف مستحبى صبح و ظهر و شب مسجدالحرام رفته و نماز خوانده و برمى گشتيم باقى

ص: 60

اوقات را براى كارهاى ديگر مانند لباس شستن و ديداركردن با دوستان و قدم زدن و غذا درست كردن و خوردن و استراحت صرف مى كرديم.

ما چهار نفر اهل ميانه در ميان حاجيان سراب هستيم نسبتاً به ما احترام مى كنند در يك گوشه از اطاق پتوها را پهن كرده و دستگاه پخت و پز داريم آقاى حاج احمد عباسى و حاج على اصغرى نمى توانند كار بكنند چون پير هستند قهراً من و آقاى حاج ميرزا محمد حجتى كارها را به عهده گرفته ايم گاهى كته درست مى كنيم و گاهى با ماستى كه از ايران آورده ايم نان و آبدوغ درست مى كنيم و به جاى خيار، سيب لبنانى در آن خورد مى كنيم. آقاى حجتى براى احتياط از نجاست، شستن ظروف را به من واگذار نموده است. بسيار خوش و خوشحال هستيم.

حاجيان ايرانى به كارخانه يخ سازى مى روند و در حوض هاى بزرگ آن آب تنى كرده و لباس مى شويند و آن را «بركه» مى نامند. بركه، استخرى است كه در وسط باغ واقع است وقتى انسان آنجا وارد مى شود فراموش مى كند كه اينجا حجاز و خط استواء مى باشد.

هواى مكه در اين ايام (ايام اول فروردين) خوب است و چند روز آخرين روزها گرم شد در عرفات و منى كه مدتى در لباس احرام بوديم و سينه و سر باز بود بدن من همان قدرى كه آفتاب مى خورد پوست انداخت.

ص: 61

زيارتگاه هاى مكه

روز دوم يا سوم ورود به مكه بود كه به زيارت قبر حضرت خديجه 3 و حضرت ابى طالب و حضرت عبدالمطلب و عبدمناف و قاسم، پسر رسول خدا (ص) رفتيم. ابتدا وارد قبرستان عمومى مكه شديم كه غسالخانه دارد و ديوارهايش را سفيد كرده اند و اطراف آن ديوار دارد و در وسط هم چند قبر، ديوار كوتاهى دارد مانند قبر عبدالله بن زبير و ... و اين قبرستان «مقبره معلّى» نام دارد.

اين قبرستان را نهرها به طول كنده اند و اطراف آن را با سنگ كار كرده اند، مرده ها را آنجا قرار داده و مى چينند و پس از تمام شدن، روى نهر را مى پوشانند پس از مدتى كه گوشت ها بپوسد آن را باز مى كنند و استخوان ها را جمع كرده در يك گودى مى ريزند و خالى مى كنند بعد مرده را آنجا به همان نحو دفن مى نمايند (ولى تفصيل دفن را نمى دانيم چگونه است، ما فقط نهرها را خالى شده ديديم و استخوان ها را كه در مى آوردند از دور ديديم و مجموع استنباط ما همين بود كه نوشتم). قبرستان به قدرى خشن و دور از عاطفه بود كه اصلًا گريه يا تأثر از تشييع كنندگان و يا بازماندگان نديديم، من از مردن در مكه وحشت كردم و از خدا خواستم كه در آنجا نميرم.

از قبرستان رد شديم از زير پل «خيابان حجون» رد شديم و به قبرستان «شعب ابى طالب» وارد شديم كه يك

ص: 62

محل مخروبه و سنگلاخ است و چند درخت جنگلى به چشم مى خورد. اين قبرستان مخروبه، جز زوار شيعه زائر ديگرى ندارد و جمعى هم براى گرفتن پول از زوار شيعه ايران و عراق جمع شده اند كه زيارت مى خوانند و قبرها را نشان مى دهند.

اين مقابر از چند جهت جاى دقت تاريخى است:

1. براى اشخاص بصير و دقيق، داستان خراب كردن سعودى مقابر بزرگان شيعه واضح است و اينكه اين عمل با قيام وهابى ها آغاز شده است حتى آنها به كربلا و نجف نيز حمله كردند، ولكن در عراق با مقاومت شيعه روبه رو شدند ولى در مدينه و مكه و طائف، قبور ائمه و امهات مؤمنين و ساير مشاهد، مانند: مقابر شهدا را و قبور آباى نبى را و قبر حضرت خديجه را ويران كردند.

2. وهابى ها به نام توحيد و نفى شرك، مردم مسلمان سنى و شيعه را از بوسيدن قبور منع نمودند، ولى امسال مردم تا اندازه اى آزاد بودند حتى مفاتيح خواندن در سر قبر حضرت خديجه 3 و ابى طالب (ع) و روضه خواندن را كاملًا آزاد كرده بودند، ولى به نظر من شيعه ها هم گاهى افراط مى كردند و زير درخت جنگلى جمع شده و نوحه سرايى مى كردند.

3. از چيزهايى كه در «شعب ابى طالب» به خاطر انسان خطور مى كند داستان محاصره قريش است كه

ص: 63

رسول خدا (ص) را سه سال در همان مكان محاصره كردند به قدرى فشار زياد بود، حتى بچه هاى بنى هاشم از گرسنگى گريه مى كردند بالاخره پس از سه سال، محاصره پايان يافت و قصّه آن نيز در كتب تواريخ مشروح ضبط شده است در اينجا يارى حضرت ابى طالب (ع) و خديجه و اميرالمؤمنين كاملًا متجلّى شده است.

4. شخصيت اين بزرگان مانند عبد مناف و عبدالمطلب و ابوطالب و خديجه (س) كه باز در تاريخ مذكور است كه براى بينندگان قبرشان تأثرآور است كه چرا يك عدّه منحرف، قبور اينها را چنين كرده اند.

وضع قبرها به قدرى تأثرآور است كه زائرين با ديدن آن منظره، شروع به گريه مى كنند و به ياد آن اشك مى ريزند: «وَ ما حُبُّ الدِّيارِ شَغَفن قَلبى وَلكِن حُبُّ مَن سَكَنَ الدّيارا» (1) را قهراً به زبان مى آورند.

بعداً هم چند دفعه به زيارت اين غريبان در وطن موفق شديم و به ياد آنها اشك ريخته و قرآن خوانديم.

حجاج در غير اوقات طواف و زيارت، مشغول خريدن هستند پتوهاى ايرانى و فرش هاى (سجاجيد) ايرانى را فروخته و اجناس ديگرى مى خرند در بازارها و فروشگاه هاى مكه مجالى نيست.


1- دوستى آب و خاك و سرزمين قلب مرا تنگ نكرده است، بلكه تنگى دلم به خاطر آن كسى است كه در آنجا ساكن و مدفون است.

ص: 64

رفته رفته حجاج زياد مى شوند و جمعيت متراكم تر مى گردد مسجد الحرام پر است ميان صفا و مروه همواره پر است حجاج مدينه جلو، برمى گردند به سوى مكه براى اعمال حج.

زيارت مراجع

روزى من با آقاى حاج ميرزا محمد حجتى براى تفقد و احوال پرسى از يكى از آشنايان به مكتب غنام رفتيم او را پيدا نكرديم ناگهان ديديم كه حضرت آيت الله العظمى خوانسارى (1) (حاج سيد احمد) و حضرت آيت الله العظمى آقاى حاج سيد محمد محقق (2) (معروف به آقاى داماد، يعنى داماد آقاى حاج شيخ عبدالكريم حائرى مؤسس حوزه علميه قم) استاد حقير و يك عالم ديگر كه من او را نشناختم. در لباس احرام با يك ماشين سوارى روباز وارد


1- آيت الله العظمى سيد احمد خوانسارى متولد 1309 ه. ق از مراجع بزرگ تقليد، ساكن در تهران بود و در مسجد سيد عزيز الله اين شهر به اقامه جماعت و تدريس مى پرداخت. كتاب «جامع المدارك» يك دوره كامل فقه ايشان از اهميت والايى برخوردار است. وى روز 29/ 10/ 1363 چشم از جهان فرو بست و در بالاسر حرم حضرت معصومه 3 به خاك سپرده شد. زندگى نامه او در جلد اول ستارگان حرم آمده است.
2- آيت الله سيد محمد محقق داماد، متولد 1325 ه. ق از اساتيد بزرگ درس خارج حوزه علميه قم بود. شاگردان زيادى تعليم و تربيت كرد و در ذيحجه الحرام 1388 ه. ق به رحمت ايزدى پيوست و در مقبره شرقى صحن حضرت معصومه 3 به خاك سپرده شد. شرح زندگانى وى در جلد دوم ستارگان حرم آمده است.

ص: 65

شدند جلو رفتيم و حضرات را زيارت كرديم مخصوصاً حضور استاد بزرگوار رسيديم ايشان در همان محل كه قراره مى ناميدند منزل داشتند، ما پس از اعمال حج براى زيارت ايشان به همان جا رفتيم.

دو مطلب خوشمزه:

1. ماشين در جلو مكتب غنام ايستاده بود و ما هم با حضرت آقاى محقق صحبت مى كرديم احدى توجه نداشت كه اينها دو نفر مجتهد و عالم هستند حتى ايرانى ها هم توجه نداشتند چون آقايان لباس در تن نداشتند و مردم نمى شناختند يك نفر ايرانى داد مى زد آقايان شلوغ نكنيد آقايان خسته هستند ناراحت نكنيد براى سلامتى حضرت آيت الله صلوات. تصادفاً كسى هم صلوات نفرستاد. كسى نبود بگويد: آقا اينجا ايران نيست از اين خودنمايى ها و شيرين كارى ها نكنيد مخصوصاً اينكه اين آقايان خريدار نيستند.

2. يك طلبه را در منزل همين آيات عظام ديديم كه بحث مى نمود و از حضرات علماى اعلام و مجتهدين به نام رفقا تعبير مى كرد و ما از بى ادبى و گستاخى او هم تعجب كرديم.

چگونگى طواف

جمعيت به حدى زياد شده كه عبور در مسجدالحرام و در اطراف مسجد بسيار مشكل است و مخصوصاً طواف

ص: 66

كردن خيلى سخت است.

در حين طواف، سياه پوستان (يمنى كه قد كوتاه و بدن لاغر و رنگ قهوه اى و عضلات محكم دارند و به هم مى چسبند) خيلى شلوغ مى كنند مخصوصاً در اطراف حجرالاسود.

به نظر من در اذيت كردن ديگران، اوّل آن سياه پوستان، دوم تركيه اى ها كه با كفش طواف مى كنند و سوم ايرانى ها كه در حال طواف شانه ها را مانند فرمان اتومبيل مى چرخانند، هستند و در ادب و مراعات اخلاق، اندونزى ها هستند كه نه به كسى تنه مى زنند و نه سبقت مى گيرند و نه فشار مى دهند.

مخصوصاً طواف هاى دسته جمعى كه حاجيان به هم مى چسبند بسيار بد و خطرناك است.

ايرانى ها در سه جهت باعث اذيت ديگران مى شوند:

1. دسته جمعى طواف مى كنند و گاهى يك نفر را دو سه نفر طواف مى دهند و از جلو و عقب محافظ او هستند كه شانه اش برنگردد.

2. در مقابل حجرالاسود جمع شده و براى بوسيدن حجر اجتماع كرده و براى يك عمل مستحب، زن و مرد به هم فشار مى دهند و به لگدمال كردن مردم منجر مى شود.

3. در ميان همه ملل مسلمان، تنها ايرانى هست كه شانه ها، مراعات مى نمايد و چپ چپ راه مى رود و مرتباً به شانه ها نگاه مى كند و باعث استخفاف و استهزاء به مذهب

ص: 67

مى شود گاهى يكى مى رود و ديگرى شانه هاى او را با دست، مانند فرمان ماشين مى چرخاند. اين عمل سبب شده كه در طواف، خضوع و خشوع و دعا و تضرع از ياد رفته است.

اگر بگويم كه مرا ايرانى ها بيشتر از ديگران اذيت نموده اند گزاف نگفته ام.

4. ايرانى ها نماز در مقام ابراهيم (ع) را دسته جمعى انجام مى دهند سه چهار نفر با هم طواف مى كنند بعد يكى نماز مى خواند و ديگران دور او را گرفته و حصارى ايجاد مى نمايند.

اين كار هم مانند كارهاى ديگر اذيت كننده و موجب وهن مذهب است.

وضع و اوضاع هم شهرى ها

اهل ميانه كه دو دسته بودند در بالاى كوه در قراره منزل دارند، حتى حاج شيخ هادى در يك مسافرخانه با عدّه اى: مانند «حاج رحيم زنجانى» (1) و على عباسى و شيخ الاسلامى و حاج كريم و حاج اسماعيل و در منزل ديگر آقايان حاج جليل مختارى و حاج خليل مختارى و كريمى و دانشور و نمينى و حاج محمود و در منزل ديگر آقايان


1- حاج رحيم زنجانى در اصل از «روستاى گوگدرق» از توابع شهر ميانه است. شغل دندانسازى تجربى دارد يك مدتى هم عضو هيأت امناى صندوق قرض الحسنه مهديه بود كه توسط آيت الله احمدى تأسيس شد.

ص: 68

«حاج مير حجت تَركى» (1) و «حاج سيد عبدالرحيم هاشمى» (2) با حجاج آچاچى و سَبِز.

در عرفات و مشعر

روز هشتم ماه ذى حجه كه حاجى ها احرام مى بندند، براى حج رفتيم و در بركه غسل كرديم و لباس هاى احرام را پوشيديم و آمديم در مسجد الحرام نماز خوانديم و محرم شديم و تلبيه گفتيم (اثاث سنگين در مكه گذاشتيم حتى پول زياد را) و با ماشين بارى روباز به سوى عرفات راه افتاديم.

به يك بيابان وسيع مسطحى رسيديم كه هر چه چشم كار مى كرد چادر بود چادرها را به طور خيابان بندى اصلى و فرعى نصب كرده بودند خيابان ها پر از ماشين بود ماشين نمى توانست حركت بكند پس از آوارگى زياد معلوم شد راننده اشتباه كرده است يعنى ما با 55 نفر با


1- مرحوم حجت الاسلام و المسلمين حاج مير حجت چاووشى تركى از علماى مورد احترام منطقه بود. اغلب در قم سكونت داشت. ايام تبليغى به زادگاه خود بازمى گشت و به امر تبليغ و ارشاد مردم همت مى گمارد. در سال 1384 ه. ش به رحمت ايزدى پيوست و در مقبره العلماى على بن جعفر قم مدفون شد.
2- مرحوم حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد عبدالرحيم هاشمى فندقلويى فرزند سيد مجيد در آن زمان در روستاى آچاچى سكونت داشت. بعد به تهران آمد و تا آخر عمر به امر تبليغ و ارشاد و اقامه جماعت در پايتخت مشغول بود. سال 1382 ه. ش به رحمت ايزدى پيوست و در بهشت زهراى تهران به خاك سپرده شد.

ص: 69

ماشين و اثاث گم شده ايم همان جا پياده شديم جلو قهوه خانه كه چادر بزرگى بود و يك نفر مدير آنجا بود به ما گفت: شما در جلو قهوه خانه هم بخوابيد من از شما دو ريال خواهم گرفت و اگر در چادر بخوابيد نيز همان پول را خواهم گرفت ما در چادر او اثاث را پهن كرديم و مشغول خوردن شام گشتيم تخم مرغ آب پز خواستيم ندادند گفتند بايد با روغن و گوجه فرنگى بپزيم ما هم نخواستيم

در اين ميان دو نفر از اصفهانيان رسيدند و گفتند كه چادرها را پيدا كرده ايم (آنها ده نفر زن همراه داشتند كه با ماشين جلوتر آمده بودند قهراً زن ها را گم كرده بودند و بيشتر از همه دست پاچه بودند) ما با آدرسى كه آنها داشتند راه افتاديم و بالاخره رسيديم.

از ماشين پياده شديم و اثاث را كول گرفتيم و راه افتاديم تا به چادر رسيديم.

زمين بيابان عرفات شن زار است شن هاى خيلى ريز است ما اثاث را پهن كرديم با چهار نفر آقايان: رضا و حاج مسيب و حاج اباذر كه اهل خوى بودند و دو سه نفر اهل سراب در يك چادر بوديم. رفاقت ما با حاجى هاى خويى از اين جا شروع شد، انصافاً در رفاقت بسيار خوب بودند مخصوصاً حاج رضا كه خيلى دنيا ديده بود و بيست سال در بلاد عراق و شام و مصر زندگى كرده بود و به زبان

ص: 70

عربى مكسّر آشنا بود و انگليسى و كردى هم بلد بود و حاج مسيب هم اخلاقاً نرم بود، ولى مريض بود سياتيك و فشار خون و قند داشت و هميشه تحت رژيم بود. و امّا حاج اباذر و ما ادراك ما حاج اباذر بسيار شوخ و ظريف بود از خدا تا بشر و از ثرى تا ثريا از شوخى او نمى توانست خلاص شود، ولى احرام دهانش را بسته بود و ما هم او را كاملًا به همين جهت كنترل مى كرديم.

در عرفات توالت هاى كوچك كه از چادرهاى كوچك تشكيل يافته بود تماشايى بود. مخصوصاً سياه ها، آفتاب و سايه برايشان مسأله اى نبود

شب را با كمى استراحت صبح كرديم و بعد از نماز ظهر، وقوف شروع كرديم، دعا خوانديم و دعا كرديم و نماز خوانديم. البته هر كس به اندازه حالى كه داشت و بعضى ها خوشمزگى را تا آنجا داشتند كه دعا را با بلندگو! مى خواندند.

عصر كه افضل اوقات وقوف است چادرها را كندند و يا نيمه كنده نمودند و حاجى ها اثاث را جمع كردند و توى ماشين ها قرار دادند و منتظر غروب و حركت بودند

سنى ها راه افتادند اما شيعه ها هنوز منتظرند، ولى آنها كه اهل حال بودند مشغول راز و نياز بودند و اشك مى ريختند.

ص: 71

در عرفات حضور آقاى «حاج سيد كمال علوى» (1) عالم بزرگوار و سيد عالى مقدار مرد تقوى و فضايل نفسانى صاحب نفس قدسيّه رسيديم (در مكه رفتيم منزلشان تشريف نداشتند) كه در حال وقوف و دعا و مناجات بود و آقازاده اش آقاى حاج سيد بهاءالدين نيز مشغول دعا بودند.

عصر كه وقت وقوف است چادرها را كندند يا نيمه كنده و نيمه بر پا نمودند حاجيان اثاث هاى خود را جمع كرده تو ماشين ها ريخته، منتظر غروب هستند. اجمالًا ديگر دعا و مناجات ندارند، مگر عده قليلى كه در عين حال مشغول دعا مى باشند. سنى ها راه افتاده اند.

بسيار جالب بود كه در همين حال جمعى از سياهان، دسته جمعى وقوف كرده بودند و رو به مكه ايستاده و مشغول دعا بودند من حدس زدم كه شيعه هستند، چون كه ميان سياهان شيعه زياد است.

آفتاب غروب كرد ما هم راه افتاديم و چون چادرها ديگر مانع ديدن نيست، بيابان عرفات پر از جمعيت ديده مى شود و همه راه افتاده اند پياده و سواره با ماشين يا الاغ يا گارى به هر حال همه در حال حركت هستند: زن و مرد و بچه و بزرگ و جوان و پير، واقعاً يك منظره عجيبى بود


1- ايشان از علماى مورد احترام شهر مراغه بود. در فصل دوم، نكته اى از وى نقل شد.

ص: 72

ما از بالاى ماشين مشغول تماشاى مردم و حال افاضه حجاج هستيم.

كمى راه رفتيم يعنى به نظر ما خيلى كم بود كه به مشعر رسيديم يك بيابان وسيع در ميان كوه ها بود ما را در ميان دو كوه كنار جاده پياده كردند. ما نمى شناختيم، گفتيم كه شايد اينجا خارج از مشعر باشد من رفتم از آقاى «حاج سيد جواد خطيب» (1) پرسيدم فرمودند اينجا مشعر است (چون ايشان سابقه حج داشت) و گفت هنوز به وادى مشعر نرسيده ايم شب بسيار خوبى بود، هواى لطيف در دامنه كوه و آسمان صاف و ستاره هاى درشت و منظره حجاج بى خيمه و خرگاه ما را در يك حالت برده بود و احساس يك معناى عميقى را داشتيم به قول متجددين حسّ ششم كانّه راه افتاده بود و آن حال قابل وصف نيست.

حاجيان در اينجا سنگريزه جمع مى كنند تا در منى در جمره بيندازند و شيطان را بزنند و بعضى ها چاى درست مى كنند و بعضى نماز مغرب و عشاء مى خوانند خلاصه همه در يك لباس و با حذف امتيازات مادّى و مانند محشر است.


1- مرحوم آيت الله سيد جواد خطيبى متولد 1299 ه. ش از علماى مورد احترام شهر تبريز بود و در اين شهر تدريس سطوح عالى داشت. او در سال 1350 ه. ش به رحمت خدا رفت و در قبرستان محله خطيب تبريز به خاك سپرده شد.

ص: 73

ديدار با يك برادر حنفى

در نزديكى ما يك نفر اثاث خود را پهن نموده با دو نوجوان پانزده و شانزده ساله در حال احرام كه هر دو پسران او هستند پس از سلام معلوم شد اهل طائف هستند (طائف شهرى است در ده فرسخى مكه ييلاقى و خوش آب و هوا و مصيف اهل مكه است) و با زبان تركى آذربايجانى حرف مى زنند خود براى حج احرام بسته و پسران خود را هم با خود آورده است و معلوم شد كه اهل «تركستان روسيه شوروى» است و از آنجا فرار كرده و در مكه ساكن شده بود به علت گرمى هواى مكه، رفته در طائف ساكن شده است و خود حنفى مى باشد قدرى با هم صحبت نموديم و آشنا شديم و چاى تعارف كرديم از ما چراغ خوراك پزى خواست، داديم چاى درست كند و به ما هم چاى داد، خورديم.

با اين مرد سنى ترك زبان قدرى صحبت از سياست روز كرديم و در وضع اسلام و مسلمين و اختلافات و تفرقه ميان مسلمانان سخن گفتيم صحبت به مذهب جعفرى كشيد نمى دانست كه جعفر كيست و جعفرى چيست در اينجا حقير رشته سخن به دست گرفته درباره مسلمين و گرفتارى آنان و كارهاى فريبكارانه استعمار غرب و علل تسلط آنان، صحبت كردم و در اتحاد و منافع آن قدرى صحبت نمودم بعد گفتم كه شما چرا از برادران

ص: 74

جعفرى اطلاع نداريد و كتاب هاى آنها را تا به حال نخوانده ايد؟ گفت من مثنوى و حافظ و قسمتى از كتاب هاى فارسى را مى دانم ولى از نهج البلاغه و ساير كتب شيعه خبر نداشت. گفتيم: شما چرا از كتاب نهج البلاغه كه علوم اميرالمؤمنين (ع) را در بردارد اطلاع نداريد گفت بعد تهيه مى كنم. به ما آدرس داد و از ما آدرس گرفت و قول داديم كه «مجله مكتب اسلام» براى او بفرستيم تا اگر به پسندش آمد بخرد و يك جلد صحيفه سجاديه به او دادم به شرط اينكه بخواند و به ديگران عاريه بدهد و حبس نكند.

سخن ما به درازا كشيد تا اينكه همه خوابيدند و ما هم به فكر خواب افتاديم، ولى تازه خواب به چشمم آشنا شده بود كه چشمم را باز كردم و ديدم حاج رضا، رفيق ما بيدار است و حاج اباذر هم بيدار است خلاصه ما را هم نگذاشتند كه بخوابيم مى گفتند كه صبح شده است هر چه گفتم هنوز روشنايى ماه است (يعنى شب دهم ماه در وقت صبح ماه غروب مى كند) نتيجه نداد بالاخره نخوابيديم چاى درست كرديم تا صبح شد نماز خوانديم منتظر حركت بوديم سنى ها جلوتر رفتند و شيعه ها پس از طلوع آفتاب حركت كردند.

آن رفيق سنى حنفى نيز آمد با ما مصاحفه و خداحافظى كرد و رفت.

ص: 75

رمى جمرات در منى

همه سوار ماشين شدند ما خواستيم پياده برويم مانع شدند و ماشين ما هم راه افتاد و از كثرت ازدحام جمعيت نتوانست برود در هر چند قدم يك ترمز زد، ديديم با ماشين نمى شود رفت، پياده شديم و راه افتاديم و چند دقيقه رفتيم (يعنى به نظر ما بسيار كم آمد) به اوايل منى رسيديم، ولكن چادرهاى منى كه بسيار زياد بود و تمام شدنى نبود قدرى با راحتى رفتيم و پس از طى مراحل زياد در مقابل آفتاب حجاز با ازدحام حجاج برخورد كرديم و به هر نحوى بود خودمان را به چادرهاى حسن جمال رسانديم كارت را ارائه داديم و يك چادر هفت نفرى (ما چهار نفر: آقاى حجتى و آقاى حاج على اصغر و آقاى حاج آخوند و حقير و حاج اباذر و حاج رضا و حاج مسيب) گرفتيم به نظر خودمان زرنگى كرديم يعنى چادر در كنار خيابان گرفتيم كه از دو طرف عبور و مرور بود. قهرا هواى آنجا از دو طرف جريان دارد، ولى بعد ديديم كه حجاج آشغال قربانى را در پشت چادرها ريختند و بوى متعفن ما را كلافه كرده است.

ما به خيال اينكه اوّل صبح جمره عقبه را بيندازيم (و فوراً قربانى را بكشيم و سر را تراشيده و از ناراحتى روحى و جسمى خلاص شويم) منتظر آقاى حاج ميرزا عبدالستار نشديم (چون ماشين آنها از مكه با ماشين ما

ص: 76

جدا شده بود و در عرفات تا مشعر و منى جدا بوديم) و يك پارچه، سر چوبى بسته و پرچم درست كرديم به دست حاج رضا خويى داديم و راه افتاديم بعد از مدت كمى پرچم را عوض كرده و پرچم را به دست حاج فرج الله داديم در نزديكى جمره آقاى حاج ميرزا عبدالستار را ملاقات نموديم گفت: الان براى رمى جمره رفتن صلاح نيست ازدحام زياد است، ولى مردم (رفقاى ما) گوش نكردند راه افتاديم.

به قدرى ازدحام زياد بود كه گاهى در فشار شديدى واقع مى شديم از يك طرف ماشين هاى بزرگ و كوچك راه را گرفته و از يك طرف ازدحام حجاج زياد است و از طرفى هم گرمى هوا و آفتاب فشار مى آورد به هر حال در ناراحتى شديد راه را پيموديم و چون تصميم به انجام عمل داشتيم هر طور بود تحمل مى كرديم.

به جمره عقبه رسيديم آقاى حاج ميرزا عبدالستار ما را از يك در كوچك در محوطه جمره راهنمايى كرد فشار جمعيت وصف كردنى نيست پرچم و پرچمدار وصف و جمعيت و رفيق هم به هم خورد هر كسى را به طرفى برد ما در همان ازدحام سنگريزه ها را انداختيم و به خيال خود، انجام عمل كرديم و به هر جان كندنى بود بيرون آمديم، ديدم آقاى حاج آخوند نيست و گم شده است.

و حاج على اصغر هم قبلًا گم شده بود و هر دو حوله

ص: 77

روى دوش را گم كرده بودند. من و حاج فرج الله دنبال آنها خيلى گشتيم و پيدا نكرديم و برگشتيم و ديديم كه آقاى حجتى با آقاى حاج آخوند در چادر نشسته اند. بعد صحبت كرديم و ديديم كه همه سنگريزه ها را غلط انجام داده ايم و به ديوار زده ايم و آقاى حاج آخوند به تير برق زده است مى گفت: ديدم آنجا خلوت است به آنجا زدم، امّا حاج على اصغر خود رفته و سنگريزه ها را درست انداخته بود.

دوباره برگشتيم و به هر زحمتى بود سنگريزها را زديم و برگشتيم كمى استراحت نموده و براى كشتن قربانى حركت كرديم.

وضعيت قربانگاه

من و آقاى حجتى و حاج على اصغر رفتيم قربانگاه، وضع عجيبى را مشاهده كرديم: قربانى ها روى هم ريخته و هر چه لاغر است مانده و هر چه چاق و فربه است برده اند ما هم چهار تا قربانى خريديم و چاقو را از يك عربى كرايه كرديم (يك ريال) هر كدام خودمان ذبح كرديم و حاج على اصغر از طرف حاج آخوند ذبح كرد ما احتياط كرديم و خودمان كشتيم، ولكن نجس شديم لباس احرام و دست و پاى ما خونى شد و برگشتيم، آب براى تطهير پيدا نشد.

ص: 78

بالاخره آقاى حجتى يك ريال (دو تومان) داد دست خود را شست ولى از من پنج ريال (ده تومان) خواستند ندادم خواستم در توالت هاى عمومى تطهير كنم، رفتم ديدم كه يك نفر دم در توالت ايستاده از آفتابه بردن مانع مى شود من هم آفتابه لازم نداشتم فقط از شير آب استفاده كردم و دست و پا را شستم و برگشتم و لباس هاى احرام نجس شده بود. اثاث هنوز در ماشين و ماشين در راه بود (و آنها هم كه توى ماشين نشسته بودند) هنوز نرسيده بودند پس از انتظار طولانى اثاثيه را آوردند توى خيابان ريختند و هر كس اثاثيه خود به هر نحوى بود آورديم، ولى سلمانى پيدا نكرديم تا حلق كنيم، ناچار پس از گشتن زياد و آوارگى، يك سلمانى سياه پيدا كرديم و دو ريال داديم (چهار تومان) سر ما را در كنار خيابان اصلاح كرد و از احرام خارج شديم.

در حقيقت من و آقاى حجتى مى خواستيم برويم سرمان را در آرايشگاه (حلاقه) اصلاح كنيم بعد از جست وجوى زياد معلوم شد كه اين ممكن نيست.

آمديم در چادرها بنشينيم ولكن گند و بوى قربانى ها مجال نمى داد به قدرى ناراحت شديم كه حد نداشت آن روز سخت ترين روزهاى ما بود در اين سفر طولانى شايد در همان روز 7 يا 8 عدد نوشابه خورده بوديم غير از آب و چاى. گرما و ازدحام و زياد راه رفتن در جلو آفتاب و

ص: 79

بوى متعفن لَش حيوانات ما را به تنگ آورده بود.

همان روز (روز عيد) خيلى از حجاج مكّه رفتند براى طواف ولكن براى ما ممكن نشد روز 11 عازم مكه شديم ابتدا به قصد رمى جمره 7 نفرى حركت كرديم و از راه آسانى رفتيم معلوم شد كه ما ديروز آن همه رنج ديده ايم از جهت اين بود كه از راه بد رفته بوديم و الّا خيلى راحت بوده است.

خلاصه جمره اولى و وسطى و عقبى را به آسانى زديم و در اين ميان به آقاى حاج رحيم زنجانى و حاج ميرخليل و سلطانى و حاج كريم برخورديم و آنها هم با ما رفيق شدند به عزم مكه به راه افتاديم ماشين سوارى ممكن نشد، ولى راه افتاديم بالاخره يك ماشين آمد، سوار شديم و سرپا ايستاديم تا مسافرين كه عرب ها بودند يكى پس از ديگرى پياده شدند ما هم نشستيم و وارد مكه شديم. ديديم كه خلوت است، ولى ما به سراغ بركه رفتيم و شست وشو نموديم و غسل كرديم و برگشتيم در يك قهوه خانه غذا خورديم و به مسجدالحرام رفته و طواف كرديم و نماز خوانديم و سعى كرديم دوباره براى طواف نساء برگشته و انجام داديم و نماز خوانديم.

خواستيم شروع به عمل نماييم آقاى حاج آخوند اظهار كرد كه من ناراحتى دارم و گفت كه من ميان صفا و مروه در يك محلّى قدرى استراحت نمايم و رفت براى

ص: 80

استراحت و از ما دور افتاد ما عمل را تمام كرديم و ايشان را بعد از عمل پيدا كرديم و قرار شد كه در جلو بازار، جلو مروه رفته سوار ماشين بشويم هر چه منتظر شديم ايشان نيامدند يعنى حاج آخوند و حاج على اصغر نيامدند. آقاى حجتى زياد زحمت افتاد، مسجد و ميان صفا و مروه و ميدان جلو مسجد را تقريبا گشت پيدا نكرد.

يك ماشين براى برگشتن به منى اجاره كرديم قدرى توى ماشين نشستيم نيامدند باز پياده شدند آقاى حجتى رفت سراغ آنها تا اينكه آقاى حاج آخوند را از آن سر بازار از جلو شهربانى پيدا كرد و آورد و آقاى حاج آخوند چون زحمت افتاد و ناراحت شده بود به ما پرخاش كرد و ما حرفى نزديم.

خلاصه با يك ماشين بنز راه افتاديم و به منى رسيديم و شب را در آنجا بيتوته كرديم صبح سنگريزه ها را درست و به جا زديم و همگى بعدازظهر از منى حركت كرديم.

منى يكپارچه گند و بو و كثافت است انسان بسيار با زحمت زندگى مى كند در اثر بوى قربانى ها اين جور شده است.

به هر نحوى بود يك ماشين گرفته و اثاثيه را حمل كرديم (معلوم است چون ما آزاد و خودمان مكه رفته بوديم و جزء كاروان ها نبوديم در همه مراحل نقل و حمل و بستن اثاث و پيدا كردن ماشين به عهده خود ما

ص: 81

مى باشد اين است ما را زياد ناراحت و خسته مى كرد) و دو ماشين جابه جا كرديم و راه افتاديم، ولى ماشين نمى توانست جلو برود راه نيست كثرت ماشين و جمعيت راه را بسته است.

بالاخره پس از زحمت زياد از منى بيرون شديم و راه افتاديم ماشين توانست قدرى تند برود و از بوى عفونت منى خلاص شديم.

ماشين ما، دو طبقه است رفقا مرا احترام كرده و در طبقه بالا جا داده اند و آقاى حجتى و آقاى حاج ميرزا ستار در طبقه پايين سرپا ايستاده اند.

واقعاً جاى سؤال است كه چرا دولت سعودى فكرى به حال اين وضع منى نمى كند البته انصاف بايد داد كه اين همه حاجى را اداره كردن سخت است، ولى امكان دارد كه ذبح قربانى ها را فقط در يك جا قرار دهند و متفرق ذبح كردن قدغن شود و يك سردخانه خيلى بزرگ نصب شود كه اين همه گوشت و پوست هدر و ضايع نشود و براى ممالك اسلامى فقير صرف شود و ممكن است كه از ممالك اسلامى براى چنين كارى استمداد كند و به هدر رفتن اين همه حيوان، اشكال براى دستورات اسلام نگردد تا علماء مجبور به جواب دادن باشند.

در منى آب بسيار كم است و ما خيلى زحمت افتاديم از بى آبى و نبود يخ رنج برديم لوله هاى آب كه دولت

ص: 82

سعودى كشيده كار را آسان كرده، ولكن سقاها كه آب را مى فروشند مجال نمى دهند.

ما هر وقت در مضيقه بوديم حاج رضا آب مى آورد چون كه به زبان عربى و هم به خُلق عربى، وارد بود و گاهى هم «حاج غلام على سرابى» و دوستان ديگر، آب مى آوردند.

چادرهاى خوب را حمله دارها (كاروان دارها) اشغال كرده اند باقى چادرها به دست اشخاص ديگر است همه جاى منى حتى خيابان ها و كوه ها و دره ها قربانگاه است كه مانده و گنديده است. مى شود گفت كه همه جاى منى خون و گوشت و كثافت حيوانات است و آن بيابان همه عفونت است راستى كمى مانده بود كه ما مريض شويم ماشين در خيابان از روى جسد حيوانات رد مى شود و مى تركد و بوى بد برمى خيزد.

حاجى هاى ميانه كه با مهدى و طاهر مغازل بودند به ما نزديكند من خودم به چادر حاج جليل مختارى رفتم و حاج رحيم زنجانى را ملاقات نمودم و حاج كريم را نيز ديدم. يكى از رفيق هاى حاج ميرحجت تركى گم شده بود بردم به چادرشان رساندم.

از سرابى ها يكى در عرفات گم شد (حاج خانمى كه فاميل او بود شروع به گريه نمود و نوحه سرايى كرد دلدارى داديم) آمديم و در منى پيدا شد و چند نفر از سرابى ها در

ص: 83

منى گم شدند بالاخره پس از زحمت زياد پيدا شدند.

ما نتوانستيم «مسجد خيف» برويم يكى از تأثرات در اين سفر همين است كه چرا موفق نشديم در آن مكان مقدس نماز بخوانيم.

آقاى «حاج مير اسماعيل طاهرى» (1) را كه در مكه ملاقات كرده و ديدنش هم رفته بوديم در منى نيز ملاقات كرديم.

وارد مكه شديم (روز 12 بعدازظهر) فعلًا عمل واجب تمام شده فقط براى عمره مفرده مهيّا مى شديم، چونكه بعضى از علما براى اشخاص به عنوان نيابت مكه آمده اند عمره مفرده را احتياط واجب مى دانند.

با آقاى «حاج ميرزا على لمسه چى» قرار گذاشتيم در روز 13 ذى حجه روز پنجشنبه با هم با يك ماشين به حديبيّه رفته و احرام بستيم و از آنجا آمده طواف و نماز و سعى و طواف نساء و نماز آن را انجام داديم و تمام كرديم.

در اين ايام در مطاف از كثرت ازدحام چهار نفر در نزديكى مقام ابراهيم (ع) زير دست و پا ماندند و تلف شدند (شايد اين قضيه مولمه در 13 ماه بود).


1- مرحوم حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد اسماعيل طاهرى تَركى از روحانيون بسيار محترم شهرستان ميانه به شمار مى آمد. اوائل در شهر تبريز سكونت داشت و در «مسجد خال اوغلى» اين شهر اقامه نماز جماعت مى كرد. بعد به تهران آمد و جزو علما و وعظا پايتخت شد. بيانات شيوا و روضه دلنشينى داشت. او چند سال پيش چشم از جهان فرو بست و در بهشت زهراى 3 تهران به خاك سپرده شد.

ص: 84

هيئت پزشكى ايران

همه امت هاى اسلامى هيئت پزشكى داشتند ايران هم در جدّه و مدينه و مكه مركز بهداشتى و درمانى دارد. در مدينه منوره در يك جا در بالاى ساختمان سيد مصطفى (كه خروجى مى دهد) و در مكّه معظمه در دو جا يكى در «قراره» و ديگرى در «شعب عامر» در نزديكى مكتب حسن جمال ما چند مرتبه براى زيارت آقاى دكتر معيرى آنجا رفتيم و گاهى هم مراجعه بسيار جزيى داشتيم.

هيئت پزشكى بسيار ناتوان و غير مجهز بود هم از جهت دكتر و هم از نظر دارو حتى پرستارهاى ايرانى جاى دكترها نشسته، كار مى كردند. و دوا هم فقط قرص هاى مسكن و قرص اسهال و مُليّن و ويتامين «ب» و «س» و ... بود. همه انواع امراض را با اين قرص هاى اعجازآميز مداوا مى كردند و غالباً هم معاينه نمى كردند تا احتياج به دوا پيدا كنند.

در اين ميان بعضى از دكترهاى متدين بودند كه واقعاً مى خواستند خدمت نمايند مانند: آقاى دكتر معيرى و دكتر يزدى (اسمش فراموش شده است به نظرم آقاى دكتر افضل يزدى بود) اينها قضاوت هاى ما مى باشد، در آن مقدارى كه ما مراجعه كرديم نه قضاوت كلّى.

روزى آقاى دكتر معيرى گفتند كه من در قراره هستم بياييد آنجا من هم بدنم دانه مى زد و آقاى حجتى از روز

ص: 85

ورود خسته و خواب آلوده به نظر مى آمد و حاج على اصغر هم پايش زخم شده بود مى خواستيم مراجعه كنيم و مخصوصاً عطش زياد بود رفتيم آقاى دكتر معيرى ما را ديدند و اظهار محبت كردند و دستور پانسمان پاى حاج على اصغر را دادند و يك آمپول پنى سيلين تجويز كردند و گفت كه سر مريض مى روم و برمى گردم. ما در اين ميان منزل آقاى حاج جليل مختارى كه نزديك بود رفتيم و باز برگشتيم و آقاى دكتر معيرى برگشته بود من از مراجعه منصرف شدم چون خيلى ازدحام بود و خواستم كه با آقاى دكتر خداحافظى نمايم يك نفر كه پهلوى دكتر نشسته بود و نسخه مى داد به من پرخاش كرد، من گفتم: آقا من مريض نيستم مى خواهم با آقاى دكتر خداحافظى كنم و برگشتم. ضمناً آقاى دكتر هم از اين عمل خلاف اخلاق ناراحت شد. علاوه ما مهمان او و با دعوت او رفته بوديم ولكن چه مى توانست بكند.

خلاصه به نظر حقير كه اينها حاجى ها را در حساب آدم نمى آورند تا به مريضشان اعتنا نمايند و عاطفه و محبت كنند در ايران هنگام گذرنامه دادن و در فرودگاه هر چه تصور كنيد به حاجى اذيت مى كنند (با مقايسه با آنها كه اروپا و آمريكا مى روند) و در مكّه و مدينه هم همان طورى كه نوشتم و در برگشتن هم در فرودگاه جده تهران و گمرك، مگر بعضى از دكترها و مأمورين

ص: 86

ديگر كه متدين هستند و خودشان طبق عقيده مى خواهند خدمت نمايند.

اين دكترها و مأمورهاى موذى تصور نمى كردند كه با پول همين حاجى ها به حج آمده اند و در واقع نوكر ملت هستند چنين ستمى در كجاى دنيا روا مى دارند هر كس اروپا و آمريكا برود كاملًا راحت و آسان مى رود و هر چه بخواهد پول مى برد ولى كسى مكه برود، مى گويند: چرا پول را مى بريد به عرب ها بدهيد با اينكه هر چه حاجى مى خورد غالباً از ايران مى برد نان، ماست، آب ليمو و دوا و شيرينى جات.

ايرانى ها رفته رفته ناراحت تر و مريض تر مى شوند و شايد غالباً در اثر آب يخ خوردن و زير پنكه نشستن و خوابيدن است و مى روند پيش دكترهاى مهربان! آنها با آغوش باز! و عاطفه! اعجاز مى كردند با يك قرص يا دو قرص متحدالحال معالجه مى نمودند.

پس از برگشتن از منى آقاى حجتى ناراحت بود پيش آقاى دكتر معيرى رفتيم دواى مؤثرى داد و برطرف شد من هم جوش هاى بدنم را گفتم، سه تا آمپول ويتامين را تجويز كردند كه دو تاى آن را زدم و يكى شكست و ضمناً گفت كه اين جوش ها در اثر حساسيت است، گفتم: پس شما چرا نداريد گفت شما هم كر نيستيد.

آنچه در مورد جمعيت خود ما مشاهده كرديم اين

ص: 87

است كه آقاى حاج ميرزا عبدالستار سرابى حقيقتاً خدمت مى كرد و زحمت مى كشيد و وضع او دلخراش بود حتى خوراك و استراحت نمى رسيد تمامى كارها به عهده او بود حتى مريضى آنان و دوا خوردن شان كه جدا قابل وصف نيست.

هيئت سرپرستى

ما معناى هيئت سرپرستى را درك نكرديم، زيرا بعضى از حجاج در مكه مراجعه كردند كه از پول وديعه به ما بدهند سرپرست گفت: به من مربوط نيست. ديگرى مى گفت: اجازه صادر كنيد كه از مكه حركت كنيم مى گفت: به من مربوط نيست. ما مى خواستيم برويم و بپرسيم كه آقا پس شما چه كاره هستيد؟ و معناى سرپرست چيست؟ و چه وظيفه اى دارد يكى آمد، پول خود را صرف كند، گفتند: آقا به ما مربوط نيست. يكى مى خواست كه به دكتر دستور بدهند. مى گفتند: به ما مربوط نيست. خلاصه ما تا حالا معناى هيئت سرپرستى شاهنشاهى را نفهميديم و شايد خودش هم نفهميده است كه چه كاره است.

حجاج ايرانى مخصوصاً آنها كه هنوز مدينه نرفته اند بسيار دلتنگ و ناراحت مى باشند مرتباً به مطوف ها مراجعه مى كنند و آنها هم مى گويند هنوز دولت دستور نداده است

ص: 88

و گاهى مى گفت: شما دعا كرديد «اللّهُمَّ ارزُقنِى حَجَّ بَيتِكَ الحَرام» (1)

خدا هم اجابت نموده چرا عجله مى كنيد.

به سوى مدينه

بالاخره 15 ذى الحجه الحرام عصر روز شنبه از مكه حركت كرديم تا ما چهار نفر ميانه اى اثاث را بياوريم سرابى ها جاها را گرفته بودند براى آقاى حجتى و حاج اصغر در عقب و براى آقاى حاج آخوند در وسط ماشين و براى حقير در جلو جا دادند. رفتم نماز را در مسجدالحرام خواندم و حركت نموديم و تا «بدر» آمديم در آنجا خوابيديم نفرى يك ريال داديم روى تخت چوبى كه با ليف خرما وسطش بافته شده بود خوابيديم و صبح نماز را خوانديم و حركت كرديم تا به مدينه رسيديم.

از مدينه تا جدّه 420 كيلومتر است و از بدر تا مدينه 150 كيلومتر است، بدر جاى خوبى است و آب و برق دارد.

ما را در اول خيابانى كه تازه احداث شده و «محلّه نخاوله» را قطع مى كند و از وسط ردّ مى شود و به «خيابان قبا» متصل مى گردد، پياده كردند. ما با حاجى رضا و حاج مسيب و حاجى اباذر در عرفات و منى با هم بوديم قرار گذاشته بوديم كه در مدينه هم با هم باشيم خلاصه در مدينه هم در ساختمان تازه ساخت در نزديكى باغ صفا


1- از دعاهاى ماه مبارك رمضان.

ص: 89

منزل عبدالمطلوب كه مدعى بود بر اينكه جعفرى هستم، اطاق اجاره كرديم 20/ 260 ريال هر نفرى 38 ريال تقريباً با حمام و مطبخ. باقى رفقاى ما در باغ فيروز كه در شمال مسجدالنبى (ص) واقع است منزل كردند هر نفرى 12 ريال دادند و هر يك اگر تخت مى خواستند يك ريال هم هر شب براى تخت بايد بدهند.

ميانه اى ها: حاج جليل مختارى و حاج كريم و حاج اسمعيل و حاج حسين ميانجى و حاج مير حجت تَركى با تَركى ها همه در باغ فيروز بودند و آقاى حاج شيخ هادى نيرى در محلّه نخاوله در يك خانه اى منزل كرده بود.

ما منزلمان بهتر از همه بود، استحمام كرديم و راحت شديم.

مدينه شهر پيامبر (ص)

مدينه شهرى است تقريباً نيمه قديمى ساختمان هاى بسيار قديمى، حتى مانند خانه هاى خشت و گلى دهات كه در اثر دود تنور و طبخ سياه شده و تيرها سياه گشته است، ما را هدايت كردند براى اجاره كردن به يك خانه زيرزمين و تيرپوش سياه شده، خلاصه ساختمان هاى اعيانى قديم، طبق امَراءِ تُركِ قديم و خانه هاى خشتى اين جورى كه گفتم و ساختمان هاى مجلل جديد چند طبقه، همه در مدينه به چشم مى خورد حتى در نزديكى روضه

ص: 90

حضرت رسول (ص) خانه هاى خشتى هست.

مدينه شهر خاطرات است كه پر از حوادث و قدم به قدم براى آشنايان به تاريخ اسلام جاى تذكر است. خاطرات تلخ و شيرين، خاطرات پر از افتخار و عظمت، شهرى است كه در صدر اسلام مركز وحى، مركز قدرت اسلامى، مركز نيروهاى كوبنده امپراطورى روم و ايران، مركز نشر احكام اسلام و ...

مدينه يك ظاهرى آن چنان نامنظم و مخروبه و اين چنين باطنى دارد، پر از حماسه و مجد. بايد نشست و بر اين خرابه ها اشك ريخت و ناله كرد و يا افتخار نمود و خنده كرد.

قبور سرداران اسلام و مسلمين در اينجا نورافشانى مى كند: قبر رسول خدا (ص) و قبر چهار امام معصوم: امام حسن مجتبى و امام زين العابدين و امام باقر و امام صادق: و قبر حضرت فاطمه (س) بانوى اسلام و فاطمه، مادر حضرت امير (ع) و همچنين بزرگان اسلام از شهداى احد و ...

ما در مدينه روحاً بسيار راحت بوديم كانّه يك انس مخصوصى با آن آب و خاك داشتيم. گويا وطن اصلى ما بوده است كه حَظ مخصوصى و التذاذ ويژه در روح خود احساس مى نمايم كه نمى توانم وصف نمايم. گويا ديوارها و خيابان ها و خانه ها و ساكنين شهر با ما ارتباط دارند و با ما سخن مى گويند آرى «وَ ما حُبُّ الدِّيارِ شغفن قَلبِى وَلكِن حُبَّ مَن سَكَنَ الدِّيارا».

ص: 91

زيارت حرم رسول (ص)

پس از اينكه غسل كرديم و راحت گشتيم آماده زيارت رسول خدا (ص) شديم. از مقابل منزل يك بازارچه رو باز يا يك خيابان كم عرض هست كه راه است از منزل ما تا مسجدالنبى (ص) اين طرف و آن طرف دكان ها، پاساژها و ساختمان هاى مجلل وجود دارد كه براى اجاره دادن ساخته شده است.

ميدان جلو مسجد در طرف غرب كه چند بازار به همان ميدان متصل مى شود و مى رسد به ميدان خوار و بار فروش كهنه شهر كه به وسيله يك بازار به آن ميدان نو وصل مى شود. بازارها تنگ و پر از اجناس است و از همان ميدان جديد خيابان امتداد دارد تا به ميدان طرف شمال مسجد كه بسيار وسيع است و اطرافش آباد و ساختمان مجلّلى است و همان خيابان از طرف شرق مسجد نيز دور مى زند كه يك فلكه مانندى را دور حرم مطهر تشكيل مى دهد.

به هر حال وارد مسجد النبى (ص) شديم (از باب السلام وارد شديم) مسجد بسيار بزرگ است ستون هاى رنگى دارد، رنگ هاى زرد، شبيه به قهوه اى دارد كمى نزديك روضه مباركه مى رويم به ستون هايى مى رسيم كه بالاى آن

ص: 92

نوشته است «حدّ مسجد النبى (ص)» و يك محرابى است بعداً منبر، بعداً محراب رسول (ص) محراب اول را نفهميديم و در آنجا «استوانه عائشه» و «استوانه توبه» به چشم مى خورد (كه استوانه ابولبابه نيز گويند) در ميان اين حدّ، ستون هايى ديده مى شود كه رنگ سفيد در آن نقش شده است احتمال مى رود كه مسجد اصلى همين باشد تا اينكه مسجد توسعه داده شده است.

روضه رسول خدا (ص) ضريح بزرگى است كه حجره مطهر رسول الله (ص) كه قبر شريف در آن است با قبر ابى بكر و عمر و حجرات ازواج النبى (ص) و خانه فاطمه (س) را محيط است (حسب ظاهر كه گفته مى شود. ولى حقيقت آن است كه حجره بعضى از ازواج بيرون و در طرف قبله روضه واقع است و خانه فاطمه (س) همان مدفن حضرت رسول (ص) است).

ابن سعود، مسجد را بسيار بزرگ كرده است (بنا به فرمايش آقاى «حاج شيخ عبد الحسين فقيهى رشتى» (1) نماينده حضرت آيت الله العظمى بروجردى 18 هزار متر


1- آيت الله شيخ عبدالحسين فقيهى رشتى متولد 1321 ه. ق در نجف فرزند آيت الله شيخ شعبان گيلانى يكى از علماى سرشناس و محترم استان گيلان به شمار مى آمد. او پس از سال ها خدمت فرهنگى، دينى، در آبان 1368 ه. ش چشم از جهان فرو بست و در يكى از حجرات صحن بزرگ حرم حضرت معصومه 3 به خاك سپرده شد. شرح حال وى در جلد 17 ستارگان حرم، ص 71 آمده است.

ص: 93

مربع است) و در وسط مسجد سه جا بى سقف است و با سنگريزه و شن مفروش است و بقيه مسجد، ستون ها روكش سنگى دارد و زمين ها با سنگ مفروش است.

دور ضريح مطهر، شرطه ها ايستاده اند كه شيعه ها را از بوسيدن و لمس ضريح منع نمايند و همچنين جلو منبر شريف مأمور ايستاده است شرطه ها اخلاقاً خيلى خشن و تند نيستند، ارفاق مى كنند و لبخند دارند و گاهى شيعه ها به عنوان بخشش، مخفيانه پولى به آنها مى دهند تا ناديده بگيرد و آنها ببوسند و او هم قبول مى كند، بلكه آنها را چنين عادت داده اند به حسب ظاهر، مانع مى شوند، ولى گاهى رو بر مى گردانند يعنى كه من نمى بينم. مخصوصاً در جلو حجرات ازواج النبى (ص) و روضه مطهره خيلى مسامحه مى كنند و در آنجا كه مى گويند بيت فاطمه (س)، به سخت گيرى مى نمايند ولى مفاتيح خواندن و زيارت حضرت زهرا (س) را بلند خواندن مانعى ندارد.

خواجه هاى حرم كه در نزد سعودى ها محترمند و اغلب در صفّه مى نشينند از سياهان و تنومند مى باشند بسيار بداخلاق و تندخو مى باشند حتى از زدن زن ها هم مضايقه ندارند راستى ديدن آنان كفاره دارد.

هر روز سه مرتبه براى زيارت روضه مباركه مشرف مى شويم.

از مقابل «باب جبرئيل»، كوچه تنگ و باريكى مى رود

ص: 94

و مى رسد به بقيع و در همين كوچه ديدم در سر در خانه اى نوشته بود «دار ابى ايوب» در دست چپ كسى از مسجد به طرف بقيع مى رود و در وسط كوچه جاى وسيعى است كه احتمال مى رود جاى سقيفه باشد (اين احتمال را حقير بدون دليل به دهنم آمده است شايد سمهودى مشروحاً نوشته باشد).

بقيع در شرق روضه مطهره واقع است كه جلو آن، ميان حرم و ميان بقيع خيابان است درِ بزرگ بقيع، روبه روى اين كوچه است. دور بقيع ديوار سفيد رنگ كشيده اند دو تا در دارد يكى از غرب بقيع كه گفتيم و ديگرى در شمال بقيع، روزى دو مرتبه درِ غربى باز مى شود از ساعت 7 صبح تا ساعت 10 صبح، بعداً مردم را بيرون كرده و در را مى بندند. بعد شنيدم كه از اول صبح باز مى نمايند و زن ها را مطلقاً در بقيع راه نمى دهند.

چون شيعه ها مرتباً روى قبرهاى ائمه: پول مى ريزند و شرطه ها جمع مى كنند يك ريال و يا دو ريال و يا پنج ريال و ... اين است كه على القاعده از زودتر باز كردن هم ابا ندارند و در نزديكى قبرها تابلو زده اند كه از پول ريختن منع مى كنند (چنين در خاطرم مانده كاملًا علم ندارم)، ولى نمى دانم كه پول مال شرطه هاى مأمور است يا مال حكومت است؟

از در بقيع كه وارد مى شويم دو خيابان جدا مى شود،

ص: 95

يكى دست راست طرف قبور ائمه: كه در دست چپ، قبور دختران پيامبر اكرم (ص) (زينب، ام كلثوم و رقيه) است و منتهى اليه خيابان قبور ائمه: كه در يك سطح مربع مستطيل واقع است و طرف قبله و شرق قدرى بلند است و سنگ چينى دارد و چهار قبر؛ اول، قبر حضرت فاطمه [بنت اسد] و دوم، قبر چهار امام (ع) به ترتيب و طرف بالاى سر آنها قبر عباس (ع) است. معلوم است كه يك وقتى ساختمان بوده است.

در نزد آنها، قبر فاطمه دختر رسول خدا (ص) است و قبر فاطمه بنت اسد (س) را در خارج از محوطه بقيع در يك محيط كوچكى با قبر ابوسعيد خدرى معرفى مى نمايند، ولى حسب تحقيق در نزد اهل بيت: قبر حضرت زهرا (س) در ميان قبر و منبر است توى مسجد النبى (ص) و قبر موجود در بقيع قبر حضرت فاطمه بنت اسد (س) است.

شيعه ها در اوّل خيابان دست راست، كفش ها را مى كَنَند در اطراف خيابان مى گذارند و مى روند يا در دست مى گيرند و در آنجا گريه و ناله عجيبى است شرطه ها هم با مأمورين امر به معروف ايستاده اند تا از نزديك شدن به قبرها يا برداشتن خاك منع نمايند.

خيابان دوم، دست چپ مى رود به سوى قبر زن هاى حضرت رسول اكرم (ص) و قبر جناب عقيل و سفيان بن حارث و ابراهيم بن رسول الله (ص) و حليمه سعديّه و شهداى احد و

ص: 96

منتهى مى شود به قبر عثمان بن عفان و پشت در بقيع، قبر ام البنين (س) و عمات النبى (ص) واقع است.

روزى آقاى حاج شيخ عبدالحسين فقيهى ديدن ما آمدند و در آنجا از آثار نبوى صحبت شد ايشان فرمودند در همان كوچه باريك، ميان باب جبرئيل و بقيع خانه ابى ايوب و امام صادق (ع) واقع است.

وضعيت هم سفران

پس از ورود به مدينه و زيارت، رفقاى ما آمدند كه مى خواهيم برويم. ما گفتيم شما توانستيد زودتر برويد گذرنامه هاى ما را جدا كنيد و خود برويد، ولى الحمدلله نتوانستند در نتيجه ما نه روز در مدينه مانديم.

آقاى حجتى در بدر سرما خورده بود در مدينه تماماً مريض شد و تبش قطع نشد و سردرد و سرفه شديد داشت ما هم مشغول پرستارى او بوديم و افكار ما مشغول نگرانى ايشان بود. مجبور شديم به دكتر مراجعه نماييم با اينكه وضع دكترها و بهدارى ايران را ديده بوديم و اطلاع داشتيم، ولى چون زبان عربى نمى دانستيم تا به دكترهاى مدينه مراجعه كنيم به حكم ضرورت باز به دكترهاى ايرانى مراجعه كرديم، ديديم كه دكتر حجاج ايرانى از خانم هاى ايرانى با وضعيت نامناسب است كه آقايان حجاج را معاينه كرده و نسخه مى دهند. كسى نبود بگويد كه مگر حجاج

ص: 97

ايرانى احتياج به قابله دارد؟ يا ايران مگر دكتر مرد ندارد؟ يا نظر اين است كه با احكام اسلام مخالفت نمايند و حجاج ايرانى را اذيت نمايند و متدينين رغم أنف كنند؟

ما هم به حكم ضرورت پيش خانم دكتر رفتيم و دستور گرفتيم و دوا گرفتيم و هيچ فايده اى نديديم بلكه كمى بدتر شد اصلًا معاينه نمى كردند باز فردا مراجعه كرديم يك پرستارى كه در جاى دكتر نشسته بود دوا داد باز فايده اى نبرديم بلكه قدرى بدتر شد.

فرداى آن روز عصر آقاى حجتى را مجبور كرديم باز حاضر شد كه به دكتر رجوع نماييم چون ايشان و ما يأس داشتيم آقاى حجتى مايل نبود ما مجبور كرديم. به هر حال مراجعه كرديم و برخلاف انتظار به يك دكتر خوش اخلاق و مهربان و متواضعى برخورد كرديم. ايشان كاملًا معاينه كرد، و تبش را با درجه رسيدگى كرد، 39 بود. دواى لازم و دستورات لازمه داد، رفتيم و عمل كرديم، كمى بهتر شد، ولى كاملًا خوب نشد، باز مراجعه نموديم، ايشان تعجب كردند كه چرا تب قطع نشده است باز رفت دواى مخصوصى آورد و سفارش نمود كه اين كپسول را هر 6 ساعت يك دانه و قرص هاى ريز را صبح و عصر ميل نمايد و مواظب باشيد گم نشود. آقاى حجتى غذا نمى خورد فقط بايد آب جوجه خروس درست كرد تا ميل نمايد و حاج اباذر طبق بذله گويى شوخى كرد و متلك گفت.

ص: 98

خلاصه آمديم دواها را مصرف نمود و تب قطع شد روزى رفتم در دفتر سيد مصطفى براى گرفتن خروجى، ديدم آقاى دكتر حركت مى كند آمد با ما خداحافظى نمود و آدرس داد (يزد- دكتر افضلى).

روزى خواستيم غذا درست كنيم (حاج مسيب مريض بود حاج اباذر اهل خريد نبود حاج على اصغر و حاج آخوند پيرمرد بودند فقط من و حاج رضا كار مى كرديم) رفتيم از بازار گوشت بخريم حاج اباذر گفت من اگر مرغ نباشد نمى خورم ما هم گفتيم: مرغ مى خريم. رفتيم مرغ خريده نشد گوشت گوسفند خوب خريده شد با لوازم يك آبگوشت درست نموديم در هنگام نهار خوردن من ناراحتى معده اى پيدا كردم و حاج مسيب كم خورد و حاج اباذر نخورد و حاج على اصغر هم نتوانست بخورد مگر كمى، نهار را آقاى حاج رضا و حاج آخوند دو نفرى خوردند و ضمناً حاج رضا از اين جريان اوقات تلخ شد.

حاجى ها هم ناراحت هستند. هر كس مى رسد صحبت از حركت و وقت حركت است. اجازه حركت نمى دهند، مى گويند در جدّه حاجى زياد است. مدينه جلوها از مكه به جده منتقل شده و مى شوند، جا نيست. اگر اينها هم بروند، آنجا امكان نقل نيست، مى مانند در هواى جدّه مريض مى شوند. ايرانى ها پس از شنيدن اين حرف گفتند كه مدينه ماندن بهتر است زيارت حضرت رسول (ص) و ائمه:

ص: 99

اينجا هست و راحتى اينجا هم بهتر از جدّه مى باشد.

اصولًا حجاج در مدينه و مكه خيلى عجله مى كنند، كانّه قرار ندارند.

بازگشت به جده

بالاخره روز دوشنبه 24 ذى حجه به ما اجازه دادند كه بعدازظهر از مدينه حركت نموديم، شايد اولين ماشين ماشين ما بود كه حركت نمود اوّل حاج رضا ماشين را آورد جلو منزل ما اثاثيه را جمع كرديم و سوار شديم و در صندلى رديف دوم يا سوم نشستيم كه موجب حرف نشود و رفتيم در جلو باغ فيروز نگهداشت رفقاى ديگر هم اثاث خود را جمع كردند و حركت نموديم. در مدت 5/ 6 ساعت از مدينه به جده رسيديم يعنى هفتاد فرسخ را در 5/ 6 (ساعت) طى كرد الحمدلله كه به سلامتى رسيديم، ولكن بعد از ما يك ماشين تصادف كرده و 6 نفر مردند.

ساعت 12 شب تقريباً وارد جده شديم 12 تومان داديم باربرها اثاث ما را به طبقه سوم مدينه الحاج رساندند و شب را آنجا بيتوته كرديم و عجله كردن بعضى از رفقا مفيد شد، يعنى فوراً حاج رضا و آقاى حاج ميرزا ستار گذرنامه ها را به فرودگاه برده و نوبت هواپيما گرفتند، گفتند برويد اثاثتان را بياوريد. رفقاى عجول ما نگذاشتند بخوابيم كمى چشمم به خواب آشنا شده بود چشم باز

ص: 100

كردم ديدم كه حاج اباذر نشسته است صداى هواپيما كه يكى مى نشيند و ديگرى برمى خيزد و رفت وآمد جمعيت كه دسته اى مى روند و عده اى مى آيند نگذاشت استراحت كنيم. منتظر طلوع فجر مى باشيم. صبح شد پس از صرف صبحانه و چاى حركت كرديم باز 12 تومان داديم از منزل تا فرودگاه اثاث ما را حمل كردند.

اثاث تحويل هواپيمايى داديم و اضافه بار نداديم منتظر نوبت خود هستيم پرواز شماره (ص) 0 حركت كرد، نوبت ما شده است به طور صف منظم به سوى رسيدگى به گذرنامه ها در حركت هستيم. ساك ها را توزين كردند اضافه بار من سه كيلو بود آن را هم نگرفتند، رد شديم. گذرنامه را به ما دادند قدرى توقف نموديم در را باز كردند رفقا در ورود عجله كردند و فشار آوردند و هر چه بود رد شديم و باز با صف منظم حركت كرديم ديديم كه هواپيما جت است. ساك ها را از ما گرفتند سوار شديم. من و آقاى حجتى در وسط طياره كنار بال هواپيما نشستيم كه روبه روى ستون وسط طياره بود.

درهاى هواپيما بسته است هوا هم بسيار گرم است همه خيس عرق شديم به طورى كه لباس ها خيس شد همه لباس ها را كندند.

ص: 101

پرواز به سوى بغداد

هواپيما پرواز كرد ساعت چهار و پنجاه و پنج دقيقه بعد از ظهر حركت نموديم و ساعت هفت و بيست دقيقه به بغداد رسيديم ما با پرواز شماره 90 با هم رسيديم اثاث ها را مختصر رسيدگى نمودند و گذرنامه ها را به ما دادند. ما در تهران ويزاى عراقى داشتيم و اعلان كردند كه هر كس ويزاى عراق ندارد ويزا مجانى مى باشند.

اثاث خود را با يك تاكسى حمل و هفت نفرى در نزديكى حرم مطهر در كاظمين در مسافرخانه طوس يك اطاق اجاره كرديم و دو شب مانديم و زيارت نموديم.

حاج مسيب و حاج اباذر تصميم گرفتند كه براى عاشورا به خوى برگردند و رفتند. بليط تهران خريدند، ولى ما با يك ماشين سوارى به سوى كربلا حركت كرديم. ماشين در دو جا پنچر شد و در منطقه مسيب هم پياده شديم. (1) ماشين درست شد و راه افتاديم به كربلا رسيديم. در مسافرخانه حسينى با حاج رضا اطاق گرفتيم حاج رضا و حاج مسيب مى رفتند و حاج اباذر با ما مى موند ما ناراحت شديم؛ زيرا پول موجود و مخارج مشترك بود حاج اباذر مى گويد و مى خندد و مى خنداند.

ما يك شب در مسافرخانه خوابيديم. صبح بيرون رفتيم مدرسه حضرت آيت الله العظمى آقاى بروجردى را ديديم


1- مزار دو طفلان حضرت مسلم محمد و ابراهيم در همين منطقه مسيب مى باشد.

ص: 102

كه بسيار مجلل است و براى طلاب زوّار ساخته شده است. مدرسه مجلل سه طبقه و شيك و روشن با طرح جديد ساخته شده است و همه وسايل را دارد و وقف است براى طلاب زاير كه در آنجا سكونت نمايند و شرط دارد كه بيش از 15 روز قصد اقامت نداشته باشد و درِ حجره ها بسته نمى شود هر كس وارد شود مى تواند در يك گوشه اثاث خود را پهن كند و بنشيند. غير طلبه آنجا بماند ممنوع است براى طلبه وارد، پتو و تشك مى دهند پنكه هم مى دهند.

آيت الله العظمى خوانسارى در حين ورود ما، آنجا براى توديع جلوس كرده بود كه برگردد به ايران. مى گفتند كه مخارج و هزينه هاى مدرسه را ايشان مى دهند. علت اينكه ايشان دهه عاشورا را نماندند اين بود كه «حسنعلى منصور» (1) كشته شد و در ايران عدّه اى را گرفتند و ايشان به احتمال اينكه در نجات اينها بتواند اثرى بگذارد وظيفه ديد كه به ايران برگردد. ايشان بعد از جلسه توديع با آقاى داماد به سامرا رفتند تا از آنجا به ايران برود و آقاى داماد برگردد به كربلا.


1- حسنعلى منصور نخست وزير وقت ايران در اول بهمن 1343 ه. ش توسط شهيد محمد بخارايى و دوستانش كه از اعضاى هيئت مؤتلفه اسلامى بودند، به قتل رسيد. در پى آن تعدادى از اعضاى اين هيئت دستگير و زندانى و به اعدام محكوم شده بودند، ولى تلاش هاى آيت الله خوانسارى هم سودى نبخشيد و آنها در روز 26/ 3/ 1344 توسط ايادى رژيم پهلوى تيرباران شده و به شهادت رسيدند.

ص: 103

حضرت آيت الله العظمى آقاى سيد محمد محقق، داماد حضرت آيت الله العظمى حائرى يزدى مؤسس حوزه علميه قم، استاد بزرگوار ما با آيت الله العظمى خوانسارى به مكه مشرف شده بودند يعنى مهمان ايشان بودند و در كربلا جدا شدند. آقاى خوانسارى به ايران برگشت و آقاى داماد ماند، ولى از خانه اى كه برايش اجاره شده بود، بيرون آمد و در مدرسه ساكن شد.

استاد در اين سفر به تقوا و بى هوا بودن آقاى خوانسارى بسيار عقيده پيدا كرده بود.

استاد در اين سفر، پسرش آقاى حاج سيد على را همراه داشت يك شب من و آقاى حجتى رفتيم در حضورش نشستيم و عرض ارادت نموديم.

خلاصه ما هم از مسافرخانه منتقل شديم در همان مدرسه در طبقه دوم (و اگر سرداب را هم در نظر بگيريم در طبقه سوم) در يك اطاق منزل كرديم (ما چهار نفر بوديم من و آقاى حجتى و آقاى حاج آخوند و آقاى حاج على اصغر) و با آقايان حاج رضا و حاج مسيب و حاج ابوذر خداحافظى كرديم و همديگر را حلال كرديم.

يك شب در مدرسه مانديم. فردا روز شنبه 28 ذى الحجه (1) (در افق ايران و در افق حجاز و عراق 29 ماه) به نجف و آستانه بوسى مولى اميرالمؤمنين (ع) نايل شديم.


1- 28 ذيحجه الحرام 1384 برابر 9/ 2/ 1344.

ص: 104

در همين مدرسه مرحوم بروجردى/، آقاى شيخ غلامعلى را (كه از اطراف ميانه مى باشد) زيارت نموديم و ايشان هم در همان مدرسه ساكن شده بودند و همچنين با آقاى شكورى زنجانى ملاقات كرديم و حقير ايشان را به اين مدرسه راهنمايى نمودم و با جناب آقاى حاج سيد اسماعيل طاهرى كه در تل زينبيّه در منزل جلوخان ساكن شده بود، ملاقات كرديم.

در كربلا به «مدرسه هندى» رفتيم كه آقاى حاج سيد غلامرضا كسايى را ببينيم، آنجا نبود، گفتند: مى رود «مدرسه بادكوبه»، رفتيم آنجا، باز به زيارتشان نايل نشديم، بالاخره ايشان را در صحن مقدس امام حسين (ع) ديديم.

در نجف در مسافرخانه نزديك حرم مطّهر منزل كرديم و به زيارت مشرف شديم از شناس ها خيلى برخورد نكرديم آقاى «حاج ميرزا مسلم ملكوتى» (1) را از دور ديدم و چند روز كه آنجا مانديم در نماز آيت الله حكيم و آقاى خويى شركت كرديم.


1- آيت الله العظمى حاج ميرزا مسلم سرابى ملكوتى، متولد 1303 ه. ش هم اكنون يكى از مراجع و اساتيد درس خارج فقه و اصول در حوزه علميه قم است. علاوه بر شرح حال ايشان در جلد 6 گلشن ابرار، خاطرات معظم له در سال 1385 ه. ق از سوى مركز اسناد انقلاب اسلامى به چاپ رسيده است.

ص: 105

كتابنامه

* قرآن كريم.

1. انقلاب اسلامى در شهرستان ميانه، عبدالرحيم اباذرى، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى، 1381 ه. ش.

2. به سوى نور (مجموعه سخنرانى هاى آيت الله احمدى ميانجى)، تهران، نشر دادگستر، 1382 ه. ش.

3. خاطرات حج، خودنوشته آيت الله احمدى ميانجى، مخطوط.

4. خاطرات فقيه اخلاقى آيت الله احمدى ميانجى، به كوشش عبدالرحيم اباذرى، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى، 1379 ه. ش.

5. روزنامه اطلاعات، ش 19806، دى ماه 1371 ه. ش.

6. ستارگان حرم (علماى مدفون در حرم حضرت معصومه 3)، جمعى از نويسندگان، قم، انتشارات زائر.

7. المقتطف من آثار السلف والخلف، يادداشت هاى متفرقه آيت الله احمدى ميانجى، مخطوط.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109