بدعت و احكام آن

مشخصات كتاب

سرشناسه : غاوجی، وهی سلیمان

عنوان قراردادی : کلمه العلمیه هادیه فی البدعه و احکامها .فارسی

عنوان و نام پديدآور : بدعت و احکام آن/ تالیف وهبی سلیمان غاوجی؛ تدوین مرکز تحقیقات حج و زیارت؛ [ترجمه مرکز ترجمان دینی].

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1391.

مشخصات ظاهری : 132ص.

فروست : رد اهل سنت بر وهابیت؛ 4.

شابک : 16000ریال:978-964-540-300-1

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

موضوع : بدعت و بدعت گذاران

شناسه افزوده : حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت. مرکز تحقیقات حج

شناسه افزوده : مرکز تخصصی ترجمان دینی

رده بندی کنگره : BP225/4/غ2ک8041 1391

رده بندی دیویی : 297/464

شماره کتابشناسی ملی : 2332724

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ديباچه

ص: 7

وهابيت فرقه اى است كه قدمت آن به بيش از دو قرن نمى رسد، اما اين فرقه با تكيه بر ظواهر برخى آيات و روايات به بهانه مبارزه با شرك و كفر در مقابل همه مسلمانان ايستاده و آنان را به شرك و كفر متهم مى كنند.

امروزه اين فرقه مدعى دفاع از مسلمانان است و خود را تنها منادى اسلام واقعى مى خواند.

آنان مدعى اند كه همه مسلمانان طرفدار افكار و انديشه هاى «ابن عبدالوهاب» و «ابن تيميه» اند و حال آنكه انديشمندان اسلامى و پيروان ساير فرق اهل سنت چنين ادعايى را نپذيرفته و ساليان متمادى با اين افكار انحرافى به مبارزه برخاسته اند.

آنچه در پيش روى حقيقت جويان است كتاب «البدعه وأحكامها» از نگاشته هاى وهبى سليمان غاوجى از نويسندگان اهل سنت در برابر وهابيت است. بديهى است كه ترجمه اين گونه آثار به معناى تأييد همه محتواى

ص: 8

نوشته نبوده و چه بسا در برخى موارد با انديشه متكلمان شيعه در تعارض باشد.

اميد است اين سلسله آثار مقبول طبع بلند انديشه وران عرصه شناخت ملل و نحل قرار گرفته و راهى روشن فرا روى جست وجوگران حق و حقيقت قرار دهد.

انه ولى التوفيق

مركز تحقيقات حج

گروه كلام و معارف

ص: 9

در آغاز، خداوند را سپاس مى گوييم و درود و سلام خود را به برگزيده ايشان و خاندان، اصحاب و برادران آن حضرت نثار مى كنيم.

اين رساله را براى برادران دانشمند هم ميهن و نيز ديگر دانشمندان نگاشته ام. اين برگ را به سخن امام حسن بنا مزين مى كنم كه فرمود: «بياييد همه براى دعوت به سوى خدا تلاش كنيم. در آنچه كه با يكديگر هم رأى هستيم، به هم يارى رسانيم و در آنچه كه اختلاف نظر وجود دارد، عذر يكديگر را بپذيريم».

وهبى

ص: 10

ص: 11

مقدمه

نشانه هاى سرورآفرين بازگشت مسلمانان به اسلام، فراوان شده و در هر نقطه اى ديده مى شود و به پديده اى آشكار تبديل گشته است. از برجسته ترين آنها در زمينه امور مالى، وجود بانك ها، شركت ها و سازمان هاى اسلامى و نيز آثار علمى در زمينه حرمت انواع نظام هاى ربوى است. اين آثار علمى به تبيين حرمت اين نظام هاى ربوى به هر شكل و در هر كشورى كه باشد، مى پردازند و عيوب آنها را بيان مى كند.

از نشانه هاى روشن و نويددهنده در زمينه دانش، بازگشت به سنت و حديث رسول گرامى اسلام (ص) و نفى بدعت است. چاپ كتاب هاى فراوان- معروف و غير معروف- با موضوع احاديث نبوى در ميان مردم، دليل اين گفته است. اما بسيارى از اين كتاب ها و آثار علمى به نقل احاديث پرداخته اند و از ارائه شرح و تعليق علما و فقيهان بر اين احاديث غفلت مى شود. به همين دليل ممكن است خواننده اى كه از دانش فقه و حديث بى بهره است و نزد علماى بزرگ دانش نياموخته، به اين احاديث مراجعه كند. ممكن است اين فرد به هنگام مواجه شدن با احاديث ضد و نقيض، يكى از اين دو راه را پيش گيرد:

ص: 12

الف) به احاديثى عمل كند كه ازنگاه فلان عالم دينى حديث صحيح شمرده شده اند.

ب) اين شيوه را برگزيند كه زمانى به يك حديث عمل كند و در زمانى ديگر به حديث معارض آن عمل كند و از دانشمندان متخصص و اهل علم نيز حقيقت را جويا نشود. در اين حالت، او براى يافتن حقيقت و شناخت روايت صحيح تر، داراى ترجيح، روايت متقدم و متأخر و مخصص و مقيد تلاشى نمى كند. چه بسا اين فرد، خود در حال تحصيل علوم مربوط به حوزه حديث باشد، ولى براى صاحب نظر شدن و رسيدن به سطح كارشناس علوم حديث، گامى برندارد و به احاديث ضد و نقيض عمل كند.

ممكن است ما به هنگام ديدن روايات صحيحى كه با يكديگر تعارض دارند، گمان كنيم رسول خدا (ص) گاه آنچه را كه پيش از اين نيز اتفاق افتاده بود، فراموش مى كرد و سخنى متفاوت با نظر گذشته خود بيان مى فرمود؛ حال آنكه پيامبر (ص) معصوم است و خداوند درباره ايشان مى فرمايد: سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى؛ «ما به زودى [قرآن را] بر تو مى خوانيم و هرگز فراموش نخواهى كرد». (اعلى: 6)

در ميان سلف صالح، محدثان بزرگى را سراغ داريم كه از فقهاى حديث شناسى كه آنها را از سردرگمى در تعارض يا اختلاف ميان روايات نجات داده اند، تجليل مى كنند. «عبدالله بن مبارك» دانشمند خطه خراسان مى گويد: «اگر خداوند مرا به واسطه ابوحنيفه و سفيان كمك نمى كرد، مانند بقيه مردم بودم». (1)


1- تبييض الصحيفة، ص 16.

ص: 13

«سفيان بن عيينه» مى گويد: «ابوحنيفه اولين كسى بود كه مرا به پاى فراگيرى حديث نشاند و مرا محدّث كرد». (1)

«عبدالله بن وهب» كه از شاگردان مالك (قدس سره) است، چنين مى گويد: «از محضر سيصد و شصت عالم بهره بردم؛ اما اگر مالك و ليث نبودند، در علم به بيراهه مى رفتم». (2)

همچنين از او نقل شده كه گفته است:

در زمينه علم چهار تن الگوى ما بودند؛ دو تن در مصر و دو تن ديگر در مدينه: ليث بن سعد و عمرو بن حارث (در مصر) و مالك و ماجشون (در مدينه). اگر اينها نبودند هرآينه گمراه مى شديم.

«علامه كوثرى» در تعليق بر كتاب «الانتقاء» (3) به هنگام نقل سخن «ابن وهب» مى گويد:

ابن عساكر با سند خود اين گفته را از ابن وهب نقل مى كند كه اگر مالك بن انس و ليث بن سعد نبودند، هلاك مى شدم (طبق نقل ديگرى به دليل اختلاف احاديث گمراه مى شدم). گمان مى كردم بايد به هر روايتى كه از رسول خدا (ص) نقل شده، عمل كرد.

كوثرى در ادامه مى گويد:

همان گونه كه بسيارى از راويانى كه به درايت حديث آشنا نيستند و نمى توانند روايت مطابق با واقع را از ديگر روايات تمييز دهند، نيز دچار همين معضل مى شوند. (4)


1- الجواهر المضية، ج 1، ص 31.
2- ابن حبان، مقدمه كتاب «المجروحين».
3- ابن عبدالبر.
4- الانتقاء فى فضائل الائمة الثلاثة الفقهاء، صص 27 و 28.

ص: 14

«قاضى عياض» از «ابن وهب» نقل مى كند كه گفته است: «اگر خداوند مرا به واسطه مالك و ليث نجات نمى داد، گمراه مى شدم». از او پرسيدند: «چطور؟» پاسخ داد:

روايات فراوانى مشاهده مى كردم. در نتيجه [در انتخاب روايت صحيح] سرگردان مى شدم. اما وقتى روايت ها را نزد مالك و ليث مى بردم، آنها به من مى گفتند كدام حديث را بپذيرم و كدام روايت را فروگذارم. (1)

«سفيان بن عيينه» مى گويد: «حديث مايه گمراهى است، مگر براى فقيهان». منظور «سفيان» اين است كه ممكن است غير فقيه روايتى را بر ظاهر آن حمل كند؛ حال آنكه در حديث ديگرى تأويل اين روايت بيان شده است؛ يا اينكه دليلى براى اين روايت وجود دارد كه بر اين فرد غير كارشناس پوشيده است. يا اين روايت به دليل ديگرى كنار گذاشته شده و به آن عمل نمى شود [ولى آن فرد به روايت عمل مى كند] و جز كسى كه در اين زمينه تفقه و دانش كافى دارد، از فهم آن ناتوان است. (2)

از «ابن رشد» درباره معناى عبارت «روايت مايه گمراهى است، مگر براى فقيهان» سؤال شد كه چگونه اين سخن درست است؛ حال آنكه وقتى فرد مى تواند فقيه شود كه به احاديث آشنا باشد؟!

«ابن رشد» چنين پاسخ مى دهد: اين سخن پيامبر اسلام (ص) نيست؛ بلكه سخن «سفيان بن عيينه» و ديگر فقيهان است. البته عبارت درستى است؛ زيرا ممكن است حديثى خاص، معناى عام داشته باشد يا برعكس. همچنين برخى از احاديث ناسخ روايت ديگر هستند. برخى نيز با فعلى همراه شده اند


1- ترتيب المدارك، ج 2، ص 427.
2- الجامع للإمام ابن أبى زيد قيروانى، ص 118.

ص: 15

[و بايد در كنار يكديگر معنا شوند]. فهم برخى روايات نيز مشكل است؛ به طورى كه ظاهر روايت اقتضا مى كند خداوند را به انسان تشبيه كنيم. مانند اين حديث قدسى: «هركس به من يك وجب نزديك شود، به اندازه يك ذراع به او نزديك مى شوم ...». همچنين احاديثى هستند كه از معناى آنها پرسيده مى شود؛ زيرا فقط فقيهان معناى اين احاديث را مى فهمند.

پس كسى كه گردآورنده احاديث است، ولى هرگز در آنها تفقه و درنگ نمى كند، ممكن است خاص را بر عام حمل كند يا برعكس. همچنين ممكن است معناى روايت را بر ظاهر آن حمل كند. اينكه گفته مى شود «كسى را مى توان فقيه ناميد كه به احاديث آشنا باشد» سخنى نادرست است؛ زيرا با آشنايى به احاديث، نمى توان فقيه شد؛ بلكه بايد اهل تفقه در حديث بود. پس اگر كسى در روايات تفقه نكند، فقيه نيست؛ اگرچه گردآورنده احاديث باشد؛ بلكه طبق گفته «ابن عيينه» وى صلاحيت تفقه را پيدا كرده است. (1)

«فضل بن دُكين» كه از مشاهير شيوخ بخارى است، مى گويد:

نزد زفر بن هذيل، از شاگردان بزرگ ابوحنيفه مى رفتم. او در حالى كه لباسى به دور خود پيچيده بود، مى گفت: اى لوچ! بيا تا احاديث تو را غربال كنم. من نيز احاديثى را كه شنيده بودم، نقل مى كردم. سپس او به من مى گفت كدام حديث معتبر و كدام يك نامعتبر است، يا كدام حديث ناسخ و ديگرى منسوخ است. (2)


1- المعيار المعرب، ابو العباس الونشريسى، ج 12، ص 314.
2- خطيب بغدادى.

ص: 16

«عبدالله بن مبارك» درباره فقه امام «ابوحنيفه» مى گويد: «نگوييد رأى ابوحنيفه؛ بگوييد تفسير حديث». (1)

برخى از آنانى كه متون روايى را مى خوانند و به آراى فقيهان متخصص در اين روايات توجه نمى كنند، اقدام به صدور فتوا و ترجيح برخى از روايات مى كنند؛ به طورى كه چه بسا گفته ها و احكام صادر شده از سوى آنان در ميان بزرگان و پيشوايان گذشته سابقه نداشته و حكمى جديد و نادر ارائه مى دهند. حتى نظر آنان مبنى بر درست بودن يك حديث موجب مى شود كه به مجتهدان و بزرگان حديث گمان بد ببرند يا آنها را به جهالت در حديث شناسى متهم نمايند؛ چنان كه ممكن است با غرورى كه دارند، حكم به غفلت و روى گردانى بزرگان علم حديث از روايات پيامبر (ص) بدهند. چنين اتهامى بسيار خطرناك است. خداوند امام احمد بن حنبل را رحمت كند. پسرش صالح از او نقل مى كند كه مى گفت:

اگر كسى خود را در مقام صدور فتوا قرار داد، شايسته است به وجوه و معانى قرآن آشنا باشد و اسناد روايات صحيح را بشناسد. همچنين نسبت به سنن آگاهى كامل داشته باشد. (2)

«عبدالله»، فرزند ديگر وى مى گويد:

از پدرم پرسيدم اگر كسى كتاب هايى نگاشته باشد كه در آنها احاديث رسول خدا (ص)، صحابه و تابعين را نقل كرده، اما در تشخيص حديث ضعيف و غير معتبر و نيز تشخيص حديثى كه سند آن قوى است از


1- مناقب الموفق المكى، ص 234.
2- أعلام الموقعين، ج 2، ص 252.

ص: 17

روايتى كه سند ضعيفى دارد، ناتوان باشد، آيا مى تواند به آن رواياتى كه مى خواهد عمل كند و معتقد به تخيير ميان برخى ديگر از روايات شود؟ آيا مى تواند فتوا بدهد و به آن عمل كند؟ پدرم پاسخ داد: خير؛ مگر اينكه درباره احاديث معتبر از اهل علم بپرسد. در اين صورت بر اساس روايت صحيح عمل كرده است. (1)

«امام شافعى (قدس سره)» مى گويد:

جايز نيست كسى درباره احكام دين خدا فتوا بدهد؛ مگر اينكه به كتاب خداوند، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، تأويل و تنزيل و مكى و مدنى بودن آن و مقصود آيات آگاه باشد. در مرحله بعد، بايد نسبت به احاديث رسول خدا (ص) و ناسخ و منسوخ آن و نيز همچون قرآن به همه ابعاد حديث عالم باشد. همچنين زبان شناس باشد. شعر و ديگر امور لازم براى شناخت قرآن و سنت را بشناسد. همچنين در به كارگيرى اين علوم، انصاف و عدالت داشته باشد. لازم است به اختلاف آراى دانشمندان مناطق مختلف اشراف داشته و از قريحه و ذوق نيز برخوردار باشد. اگر همه اين شرايط را در خود ديد، آن گاه مى تواند در حلال و حرام خدا فتوا بدهد. اما در غير اين صورت، صلاحيت فتوا دادن را ندارد. (2)

«خلف بن عمر» مى گويد:

از مالك بن انس شنيدم كه مى گفت: در مقام افتاء ننشستم، مگر اينكه از كسانى كه عالم تر از من بودند، پرسيدم كه آيا اهل فتوا هستم يا خير؟ از


1- قواعد فى علوم الفقه، فقيه و محدث شيخ حبيب احمد كيرانوى، ص 5، به نقل از أعلام الموقعين.
2- قواعد فى علوم الفقه، ص 6، به نقل از الفقيه و المتفقه، خطيب بغدادى.

ص: 18

ربيعه و يحيى بن سعيد پرسيدم. آنها به من امر كردند كه فتوا بدهم. من به او گفتم اگر تو را از فتوا دادن نهى مى كردند، چه مى كردى؟ پاسخ داد: وارد اين كار نمى شدم؛ زيرا شايسته نيست كسى براى خود صلاحيت كارى را ببيند، مگر اينكه از افراد عالم تر از خود بپرسد كه آيا صلاحيت دارد يا خير. (1)

وى در ادامه مى گويد:

حبيب كيرانوى- كه نقل هاى بالا از اوست- مى گويد: اين پاسخى صريح به كسانى است كه مى گويند هر كس بايد به مقام اجتهاد برسد؛ زيرا ممكن است اين افراد با تلفيق برداشت هاى برخى از علما درباره برخى از متون، برداشتى مخالف برداشت عموم دانشمندان داشته باشند. آن گاه به اين فهم خود معتقد شوند و به آن عمل كنند. در نتيجه براساس اين فهم، فتوا بدهند و ديگران را نيز به عمل براساس اين فتوا دعوت كنند و سرانجام خود و ديگران را دچار آشفتگى و تشويش نمايند؛ بلكه با اين كار به ورطه بدگمانى، غيبت، تحريم ديگران و ستيز با آنها بيفتند.

در اين نوشتار برآنيم تا به مسئله بدعت و احكام آن بپردازيم. امرى كه به بيزارى پويندگان علم از يكديگر، ايجاد شكاف ميان آنها و چه بسا تحريم يكديگر و تيره شدن رابطه برادرى انجاميده است؛ رابطه اى كه خداوند ميان بندگان مؤمن خود برقرار كرده است.

در قرآن كريم مى خوانيم:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَينَ أَخَوَيكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون (حجرات: 10)


1- قواعد فى علوم الفقه، ص 6، به نقل از تزيين الممالك، سيوطى، صص 7 و 8.

ص: 19

مؤمنان برادر يكديگرند؛ پس دو برادر خود را صلح و آشتى دهيد و تقواى الهى پيشه كنيد؛ باشد كه مشمول رحمت او شويد.

در اينجا به جز خيرخواهى، ارشاد و روشن كردن حق از نگاه عموم علما، به دنبال امر ديگرى نيستيم. بنابراين اگر خواننده سخن اهل علم را حق بيابد، به آن عمل مى كند. كسى كه خود، اهل علم باشد و اين سخنان را نپذيرد، معذور است و ستيزى در ميان نخواهد بود و نبايد بدگمان شد؛ چراكه قرآن كريم مى فرمايد: وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها؛ «هر امتى قبله اى دارد كه خداوند آن را تعيين كرده است». (بقره: 148)

البته عوام، صاحب نظر و اهل اجتهاد و حكم دادن براساس نصوص نيستند. وظيفه اين افراد پيروى از دانشمندان و كارشناسان اين حوزه است.

قرآن كريم فرمان مى دهد: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون؛ «اگر نمى دانيد، از آگاهان بپرسيد». (انبياء: 7)

ص: 20

ص: 21

ادله و اقوال دانشمندان درباره بدعت

الف) روايات

جابر بن عبدالله انصارى مى گويد: وقتى رسول خدا (ص) خطبه مى خواند، چشمان آن حضرت سرخ مى شد و با صداى بلند مى فرمود:

كتاب خدا بهترين سخن و هدايت محمد (ص) بهترين هدايت است. بدترين چيزها وارد كردن امور جديد [به دين] است. هر امر جديد نيز بدعت و هر بدعت، گمراهى است. (1)

«عرباض بن ساريه» مى گويد:

پيامبر (ص) ما را آن چنان موعظه كرد كه چشم ها گريان و دل ها ترسناك گشت. عرض كرديم: اى رسول خدا! موعظه شما سبب هدايت ماست؛ چه وصيتى براى ما دارى؟ فرمود: شما را به تقوا و فرمان پذيرى توصيه مى كنم؛ اگرچه فرمانده غلام حبشى باشد. اگر برخى از شما زنده بمانيد،


1- صحيح مسلم، ج 3، ص 11.

ص: 22

خواهد ديد كه اختلاف پس از من بسيار خواهد شد. بر شما باد كه به سنّت من (و سنّت خلفاى راشدين عمل نماييد) و بر عمل به آن استقامت ورزيد. زنهار از امور نوظهور [در دين]؛ زيرا هر امر نوظهورى بدعت، و هر بدعتى گمراهى است.

اين روايت را «ابوداود» و «ترمذى» نقل كرده اند. «ترمذى» مى گويد: «اين حديث حسن و صحيح است».

«بخارى» به نقل از قاسم مى آورد: از عايشه شنيدم كه مى گفت: رسول خدا (ص) فرمود: «هركس در امر ما چيز نوظهورى بياورد كه جزء امر ما نباشد، باطل است».

علما گفته اند بدعتى كه رسول خدا (ص) بيان كرده و ما را از آن برحذر داشته، عبارت است از امر جديدى كه در دين وارد مى شود و مخالف اصول دين باشد، يا به اين اصول ارتباطى نداشته و از دايره حدود دين خارج باشد، يا با روح و قواعد دين سازگارى نداشته باشد. به همين دليل درباره بدعت چند شرط را بيان كرده اند:

1. بدعت در دين ايجاد شود؛ يعنى در احكام و عبادات بدعت ايجاد شود، نه در امورى كه از ابزارهاى زندگى و عمل مباح به شمار مى آيند. بنابراين، همگان اتفاق نظر دارند كه نوآورى ها در امور دنيايى، همچون وسايل نقليه، مسكن، شيوه هاى بازرگانى، راه ها، خدمات عمومى، فعاليت هاى مدارس و بنيادهاى علمى و دانشگاه ها در فراگيرى دانش، ايجاد تخصص هاى مختلف و نيز تأليف، تصنيف و انتشار كتاب و ... از شمار بدعت هاى ممنوع نيست. اين دانشمندان در اين راستا مى گويند: فرمايش آن حضرت كه «هر نوظهورى بدعت و هر بدعتى گمراهى است» سخنى مقيد

ص: 23

است و قيد آن «مسائل نوظهور در دين» است. اين امر چيزى نيست كه افراد تندرو در نفى بدعت، آن را نپذيرند. براى نپذيرفتن اين سخن در سنت دليلى وجود ندارد؛ بلكه افعال رسول خدا (ص)، صحابه و مسلمانان پس از ايشان، بيانگر همين امر است.

2. بدعتى كه مخالف با يكى از اصول دين باشد و در گستره دين و افراد زيرمجموعه آن نگنجد. اما اگر امرى باشد كه يكى از اصول دين آن را تأييد كند يا در گستره اين اصل باشد و با روح دين و قواعد آن سازگارى داشته باشد، در اين صورت، بدعتى نخواهد بود كه رسول خدا (ص) درباره آن فرموده است: «هر نوظهورى بدعت و هر بدعتى گمراهى است».

ب) اقوال علما درباره معناى بدعت

«بدعت» در لغت به معناى هر امر جديدى است كه پيش از اين وجود نداشته است. فرمايش خداوند در قرآن كريم كه مى فرمايد: بَديعُ السَّماواتِ وَ الأَرْض؛ «او پديد آورنده آسمان ها و زمين است»، (انعام: 101) به اين معناست كه خداوند درحالى آسمان ها و زمين را آفريده كه پيش از آن وجود نداشته اند و براى آنها نمونه اى در گذشته نبوده است. «بديع» در زبان عربى صفت مشبهه به معناى اسم فاعل است؛ يعنى پديد آورنده.

«بدعت» در اصطلاح به معناى امورى است كه با سنت رسول خدا (ص) سازگارى نداشته باشد. «بخارى» روايتى نقل مى كند كه آن حضرت مى فرمايد: «هر چيزى كه جزء امر ما نباشد، مردود است». به غير از بخارى نيز اين حديث را روايت كرده اند. معناى اين سخن اين است كه هر آنچه

ص: 24

امر ما بر آن بنا شده باشد و جزء آن باشد، مردود نيست.

در اينجا تعريف بدعت از نگاه برخى دانشمندان را بيان مى كنيم:

1. «امام محمد بن ادريس شافعى» مى گويد: «دو نوع بدعت داريم: بدعت پسنديده و بدعت نكوهيده. بدعت هايى كه با سنت سازگار باشد، پسنديده و ستوده است؛ اما بدعت هاى مخالف با آن نكوهش شده اند». (1)

اين تقسيم بندى، با توجه به معناى لغوى واژه «بدعت» است. بر اين اساس، هر امر نوظهورى كه با اصول و قواعد دين سازگار باشد، ستودنى است؛ مانند چاپ قرآن كريم، حفظ و ضبط قرائات و اصول درايه و رجال حديث و نيز تدوين كتب فقهى و سيره.

اما بدعتى كه با اصول و قواعد دين همخوانى نداشته و از آن خارج باشد، ناپسند و نكوهيده است. در اينجا مى توان بدعت هايى مانند بدعت در عقايد، عبادات، معاملات، ازدواج، تساوى مرد و زن (در غير از امورى كه خدا قائل به مساوات ميان آنهاست)، طلاق و گسستن رشته پيوند زناشويى از سوى قاضى، پذيرش حكم غير خدا در مسائل فراوان يا اندك و ... را به عنوان بدعت مذموم نام برد.

2. «عمر» درباره نماز تراويح مى گويد: «اين نماز بدعت است؛ اما چه نيكو بدعتى!»

«ابن حجر» به هنگام نقل اين سخن مى گويد:

بدعت در اصل [لغت] عبارت است از امر نوظهورى كه در گذشته براى


1- الحليه، ابو نعيم، ج 9، ص 113.

ص: 25

آن امر مشابهى وجود نداشته است. اما در شرع، به معناى امر نوپيدايى است كه در برابر سنت قرار گيرد. در اين صورت نكوهيده است. سخن درست درباره بدعت اين است كه اگر امر نوپيدايى را بتوان در شمار امورى قرار داد كه از سوى شريعت نيكو شمرده شده، آن امر، بدعتِ نيكو خواهد بود؛ اما اگر در شمار امورى قرار گيرد كه شرع آن را قبيح و ناپسند مى داند، اين بدعت قبيح و نكوهيده است. در غير از اين دو حالت، امور نوپيداى ديگر مباح هستند. (1)

«ابن عربى» در كتاب «عارضة الاحوذى فى شرح صحيح الترمذى» روايتى از رسول خدا (ص) را شرح مى دهد كه فرمودند: «زنهار از امور نوپيدا». وى در شرح اين عبارت مى گويد:

بدانيد كه امر نوپيدا بر دو نوع است: نوپيدايى كه ريشه آن را فقط در شهوت و اراده انسان مى يابيم. در اين صورت، امر نوپيدا باطل است و مصداق بدعت گمراه كننده است. نوع دوم، امر نوپيدايى است كه پيش از اين وجود داشته، اما براى آن نمونه جديدى به وجود آمده است. اين نوع بدعت [نه تنها مذموم نيست، كه] سنت خلفا و پيشوايان فاضل است. اين گونه نيست كه هر امر نوپيدايى به دليل نو بودن مذموم باشد. خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:

ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يلْعَبُونَ (انبياء: 2)

هيچ يادآورى تازه اى از سوى پروردگارشان براى آنها نمى آيد؛ مگر آن كه آن را مى شنوند در حالى كه سرگرم بازى اند!


1- فتح البارى، ج 4، ص 253.

ص: 26

«عمر» نيز مى گويد: «چه نيكو بدعتى». بنابراين هر امر نوپيدايى، ناپسند نيست؛ بلكه بدعتى كه مخالف سنت باشد، ناپسند است. همچنين امور نوپيدايى كه مردم را به گمراهى مى كشاند، مذمت شده اند. (1)

«امام نووى» در «تهذيب الاسماء و اللغات» مى گويد: «بدعت در شرع عبارت است از ايجاد امر نوپيدايى كه در عهد رسول خدا (ص) نبوده است. اين بدعت به دو نوع نيكو و ناپسند تقسيم شده است».

«شيخ ابومحمد عبدالعزيز بن عبدالسلام» در آخر كتاب «القواعد» مى نويسد: انواع بدعت عبارتند از بدعت واجب، حرام، مستحب، مكروه و مباح. براى اينكه بدانيم يك امر نوپيدا از كدام يك از اين هاست، كافى است كه بدعت را به قواعد شريعت عرضه كنيم. اگر در قواعد وجوبى قرار گرفت، بدعت واجب، اگر در قواعد تحريم قرار گرفت، حرام و به همين ترتيب، مستحب، مكروه يا مباح خواهد بود. براى بدعت واجب مى توان چند نمونه ذكر كرد: فراگيرى علم نحو كه كلام خدا و رسولش به وسيله آن فهميده مى شود. اين فراگيرى واجب است؛ زيرا حفظ شريعت واجب است و شرع را فقط از اين راه مى توان حفظ كرد. مثال ديگر، حفظ قرآن و سنت است. تدوين اصول دين و اصول فقه نيز از بدعت هاى واجب است. تبيين موضوع جرح و تعديل و تشخيص روايت صحيح از غير صحيح نيز از مثال هاى ديگر بدعت واجب است؛ زيرا قواعد شريعت دلالت مى كند كه حفظ آن، واجب كفايى است. اين مهم فقط با فراگيرى و تبيين دانش هاى نام برده شده ممكن مى شود.


1- عارضة الاحوذى، ج 10، صص 146 و 147.

ص: 27

از نمونه هاى بدعت حرام، مذهب قدريه، جبريه، مرجئه و مجسّمه هستند؛ اما پاسخ به اين فرقه ها از بدعت هاى واجب است.

ايجاد مرز و نيز احداث مدرسه و هر كار نيكى كه در صدر اسلام نبوده، بدعت هاى مستحب هستند. همچنين نماز تراويح، تبيين ابعاد تصوف و جدل و تشكيل جلسه براى استدلال- به شرط قصد قربت- نمونه هاى ديگر بدعت مستحب هستند. از بدعت هاى مكروه نيز مى توان به تزئين مساجد و نقاشى و تذهيب قرآن كريم اشاره كرد.

دست دادن نمازگزاران پس از نماز صبح و عصر با يكديگر، بهره مندى بيشتر از غذاها و نوشيدنى هاى لذيذ و نيز لباس هاى شيك، بدعت هايى هستند كه مباح شمرده مى شوند؛ هرچند برخى از اين مصاديق را گروهى از علما، از مصاديق بدعت مكروه مى دانند. برخى ديگر از اين مصاديق نيز در نگاه شمارى از علما از سنت هاى رايج در دوران رسول خدا (ص) و پس از ايشان مى باشد؛ مانند استعاذه (1) در نماز و بسمله. (2) «ابن حجر» نيز اين را در كتاب «الفتح» نقل كرده و پذيرفته است. (3)

«ابن اثير» در كتاب «النهاية فى غريب الحديث» مى گويد: بدعت دو نوع است: بدعت هدايت و ديگرى بدعت ضلالت و گمراهى. هر آنچه كه برخلاف دستورات خداوند و رسول گرامى اش باشد، ناپسند و نكوهيده


1- گفتن «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم».
2- گفتن «بسم الله الرحمن الرحيم».
3- ر. ك: إتقان الصنعة فى تحقيق معنى البدعة، شيخ عبدالله صديق الغمارى، ص 15. شوكانى اين مطالب را در «نيل الاوطار» به نقل از «فتح البارى» مى آورد و مى پذيرد. او نيز احكام پنج گانه را درباره اين موارد بيان مى كند.

ص: 28

است. اما هر آنچه را كه بتوان در شمار امور نيكو و مستحب قرار داد و ترغيب خدا و رسولش در انجام آنها ديده مى شود، پسنديده و ستودنى است. اگر نوعى بخشش و سخاوت يا امرى معروف و درست وجود داشته باشد، پسنديده است؛ اگرچه پيش از اين سابقه نداشته است. قرار دادن اين امور در قلمرو امور خلاف شرع جايز نيست؛ زيرا رسول خدا (ص) براى آنها ثواب تعيين كرده است. ايشان مى فرمايد: «هر كس سنت حسنه اى را بنا نهد، از اجر اين عمل نيك و اجر كسانى كه به آن عمل كرده اند، برخوردار مى شود» و مى فرمايد: «هر كس سنت بدى را آغاز كند، گناه اين عمل و گناه كسى كه به آن عمل كند، براى او نوشته مى شود؛ زيرا اين سنت بد، برخلاف دستوراتى است كه خدا و پيامبر (ص) داده اند».

اين گفته عمر كه « [نماز تراويح] چه نيكو بدعتى است» در همين راستاست؛ زيرا نماز از افعال ستوده شده است و در شمار كارهاى نيكو قرار دارد. به همين دليل، وى آن را بدعت مى شمارد و ستايش مى كند؛ زيرا رسول گرامى اسلام (ص) فقط چند شب اين نماز را خواند، اما آن را به عنوان سنت پايه گذارى نكرد. مردم را براى خواندن اين نماز جمع نكرد و به آن اهتمام نداشت؛ چنان كه اين نماز در زمان ابوبكر نيز سنت نبود؛ بلكه عمر مردم را براى خواندن اين نماز جمع كرد. به همين دليل آن را بدعت ناميد. در واقع اين نماز يك سنت است؛ زيرا پيامبر (ص) مى فرمايد: «بر شما باد پيروى از سنت من و سنت هاى خلفاى راشدين پس از من»؛ چنان كه مى فرمايد: «به ابوبكر و عمر كه پس از من مى آيند، اقتدا كنيد».

ص: 29

بنابراين، حديث «هر امر نوظهورى بدعت است» (1) تأويل دارد. در واقع رسول خدا (ص) در صدد بيان اين معناست كه هر امر نوپيداى مخالف با اصول شريعت و ناسازگار با سنت، بدعت [نكوهيده] است.

«حافظ زين الدين بن رجب حنبلى» مى گويد:

مقصود از بدعت، امر نوپيدايى است كه در شريعت اسلام، اصلى ديده نمى شود كه دلالت بر درستى آن داشته باشد؛ اما اگر يكى از اصول شريعت، دلالت بر درستى امرى نوپديد داشته باشد، هرچند واژه بدعت درباره آن به كار مى رود، اما بدعت اصطلاحى و شرعى نيست. (2)

«احمد بن حجر هيثمى» كه كتاب هاى «الفتاوى الحديثية»، «الفتاوى الفقهية» و «كف الرّعاع» را نگاشته، درباره بدعت مى گويد:

واژه بدعت به معناى امر اختراعى و نوپديد است؛ اما در شرع به معناى امرى است كه برخلاف امر شارع و ادله خاص و عام شرع پديدار گشته است. (3)

«شيخ محمد بخيت مطيعى» مى گويد:

بدعت شرعى عبارت است از امرى كه در آن، گمراهى است و نكوهش شده است. بدعت به معناى لغوى آن است كه از بدعت شرعى عام تر است؛ زيرا بدعت شرعى يكى از اقسام بدعت است. (4)


1- النهايه، ج 1، ص 79.
2- جامع العلوم و الحكم، چاپ هند، ص 16.
3- التبيين فى شرح الاربعين، ص 32.
4- أحسن الكلام فى البدعة و السنة، به نقل از الفتاوى الحديثية، ص 205. ر. ك: البدعة تحديدها و موقف الاسلام منها، دكتر عزت عطيه، ص 162. وى در اين كتاب تعاريف بسيارى را برشمرده است. خواندن اين كتاب ارزنده به خوانندگان گرامى توصيه مى شود.

ص: 30

ص: 31

تخصيص عام

اشاره

پيش از اين گفتيم حكم «هر امر نوپيدايى، بدعت است» تخصيص مى خورد و امور نوپيداى دنيايى را شامل نمى شود؛ مانند وسائل خدمات رفاهى، خانه هاى جديد، وسايل حمل و نقل، كارخانه ها، صنايع، تسليحات و .... همچنين بيان شد كه همه بر بدعت نبودن اين امور اتفاق نظر دارند. اكنون مى گوييم اگر در امور دينى نيز با هنجارهاى نوپيدايى روبه رو شديم، اين هنجارها از اين حكم تخصيص مى خورند و از دايره افراد عام خارج مى شوند و ديگر نمى توان اين امور را در ذيل حكم «هر امر نوپيدايى بدعت است» قرار داد؛ زيرا امور نوپيداى دينى كه با اصول و قواعد دين همخوانى داشته باشد، بدعت ناپسند نيست. از اصول و قواعد دين مى توان به آيه: وَافْعَلُوا الْخَيرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون؛ «و كار نيك انجام دهيد، تا رستگار شويد!» (حج: 77) و آيه إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون؛ «ما قرآن را نازل كرديم و ما به طور قطع آن را حفظ مى كنيم!» (حجر: 9) اشاره كرد.

ص: 32

نمونه هاى اين امور نوپيدا فراوان هستند. برخى در زمان رسول خدا (ص) نيز رخ داد و آن حضرت پس از انجام آنها از سوى مردم، بر اين رفتارها مهر تأييد زدند. البته نه اينكه رسول خدا (ص) آنها را فقط براى كسانى كه انجام داده بودند، تأييد كرده باشد؛ بلكه به معناى تأييد انجام اين امور از سوى ديگران نيز هست. برخى از نمونه هاى امور نوپيدا نيز در دوران صحابه رسول خدا (ص) رخ داد. برخى ديگر نيز پس از اين دو دوره تاريخى بروز كرد؛ اما مسلمانان به آنها عمل كردند و قلمرو بدعت نكوهيده را به اين امور نوپيدا سرايت ندادند. براى توضيح بيشتر برآنيم تا نمونه هايى از امور نوپيدايى را بيان كنيم كه در سه دوره پيش گفته رخ دادند، اما از نگاه شارع و امت اسلامى ناپسند شمرده نشدند.

دوران رسول خدا (ص)

طبق روايتى كه «بخارى» و «مسلم» از «ابوهريره» نقل كرده اند، پيامبر (ص) به هنگام نماز صبح به بلال مى فرمايد: «اى بلال! بگو به كدام يك از اعمالى كه در اسلام انجام داده اى اميدوارترى؟ زيرا من صداى كفش هايت در بهشت را شنيدم». بلال گفت: «هيچ لحظه اى از شبانه روز بر من نگذشت كه وضو بگيرم، مگر اينكه با آن وضو، نماز گزاردم».

«ترمذى» نيز اين روايت را كه مرتبه آن را حَسَن مى داند، با كمى تفاوت چنين نقل مى كند: رسول خدا (ص) از بلال پرسيد: «چگونه در بهشت از من پيشى گرفتى؟» بلال گفت:

اذان نگفتم، مگر اينكه پس از آن دو ركعت نماز خواندم. هر بار كه وضويم باطل شد، وضويى دوباره ساختم و بر اين باور بودم كه بايد با اين وضوى جديد دو ركعت نماز بخوانم.

ص: 33

آن گاه رسول خدا (ص) فرمود: «با اين عمل خود [به بهشت] نائل شدى». آشكار است كه كدام بخش از روايت مورد استناد ماست. بلال پس از هر بار وضو گرفتن، دو ركعت نماز مى خوانده است؛ در حالى كه دستورى شرعى براى اين كار وجود نداشته. او معتقد بوده كه وظيفه دارد نماز بگزارد. ابن حجر در كتاب «الفتح» پس از ذكر اين حديث مى نويسد: از اين روايت استفاده مى شود كه براى تعيين زمان عبادت مى توان اجتهاد كرد؛ زيرا بلال با استنباط خود به اين نتيجه رسيد كه بايد پس از هر بار وضو گرفتن، نماز بخواند. رسول خدا (ص) نيز عمل او را تأييد كردند. (1)

بخارى، مسلم و ديگران در كتاب «صلاة» از رفاعة بن رافع نقل مى كنند: پشت سر پيامبر (ص) نماز مى خوانديم. هر گاه كه ايشان از ركوع برمى خاستند، مى فرمودند: «سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه». يكى از نمازگزاران گفت: «رَبَّنا وَ لَكَ الحَمْدُ حَمْداً كَثيراً طَيِّباً مُبارَكَاً فِيهِ». پس از آنكه نماز تمام شد، آن حضرت پرسيدند: گوينده اين عبارت كيست؟ آن مرد خود را معرفى كرد. آن گاه رسول خدا (ص) فرمود: سى و چند فرشته را ديدم كه از يكديگر پيشى مى گرفتند و هر يك از آنها اين عبارت را مى نوشت.

محل استناد ما در اين روايت آشكار است. ابن حجر در كتاب «الفتح» مى گويد: بنابراين روايت، وارد كردن ذكر جديد و غير مأثور در نماز جايز است؛ به اين شرط كه مخالف ذكرهاى مأثور نباشد. همچنين با استناد به اين روايت بلند خواندن اذكار در نماز جايز است؛ مگر اينكه باعث تشويش و به هم خوردن نظم شود.


1- فتح البارى، ج 3، ص 276.

ص: 34

بخارى در كتاب «صلاة» در بابى با عنوان «جمع ميان دو سوره در يك ركعت» روايتى را به نقل از انس چنين نقل مى كند: مردى از انصار، در مسجد قبا امام جماعت بود. هربار كه سوره اى از سوره هاى جايز در نماز را مى خواند، با سوره توحيد آغاز مى كرد. سپس سوره ديگرى را با آن مى خواند و اين كار را در هر ركعت نماز انجام مى داد. مردم به او گفتند: «تو يك سوره را آغاز مى كنى اما اين سوره تمام نشده، سوره ديگرى را مى خوانى! يا سوره را كامل بخوان يا از خواندن آن صرف نظر كن».

او پاسخ داد: «من اين كار خود را ترك نمى كنم. اگر دوست داشتيد، من امام جماعت باشم، اين كار را مى كنم؛ اما اگر كار من برايتان ناخوشايند است، نماز نمى خوانم. او فردى بود كه از نگاه آن مردم، بهترين ايشان بود و آنها نمى خواستند غير از او امام جماعت باشد». وقتى پيامبر (ص) بر آنها وارد شد، ماجرا را براى پيامبر (ص) نقل كردند. آن حضرت فرمود: «اى فلانى! چرا به خواسته اصحاب خود تن نمى دهى؟ به چه علت لازم مى دانى اين سوره را در هر ركعت نماز بخوانى؟» پاسخ داد: «من اين سوره را دوست دارم». آن گاه رسول خدا (ص) به وى فرمود: «علاقه تو به اين سوره، تو را به بهشت فرستاد».

«ابن حجر» در شرح اين روايت مى گويد: «محبت و دوست داشتن سوره توحيد موجب شده كه اين امام جماعت در نماز، كارى را انجام دهد كه افزون بر فعل پيامبر (ص) است. بشارت آن حضرت به بهشت براى اين امام جماعت، دلالت بر رضايت ايشان از اين عمل نمازگزار دارد».

ص: 35

«بخارى» در چند جا از كتاب صحيح خود، از «ابوسعيد خدرى» نقل مى كند كه شمارى از اصحاب رسول خدا (ص) به سفر رفتند. آنان در راه به يكى از قبايل عرب رسيدند. از اهل آن قبيله خواستند از آنها پذيرايى كنند؛ اما آن قبيله از اين كار خوددارى كردند. [پس از رفتن كاروان پيامبر] رئيس اين قبيله توسط جانورى گزيده شد. هر چه كردند، سودى نداشت. برخى از آنان گفتند اگر نزد اين گروهى كه از ما عبور كردند برويم، شايد مرهمى براى اين گزيدگى داشته باشند. پس نزد آنان آمدند وگفتند: «اى قوم! رئيس ما گزيده شده است و براى درمان او هر كارى كرديم بى فايده بود. كسى از شما چيزى براى درمان او دارد؟» يكى از اصحاب پاسخ داد: «من راه درمان اين درد را مى دانم، اما چون شما ما را به ميهمانى نپذيرفتيد، اكنون من نيز او را درمان نمى كنم؛ مگر اينكه براى من پاداشى قرار دهيد».

آنها نيزتعدادى گوسفند را پاداش مداواى رئيس قبيله قرار دادند. اين مرد آب دهانش را به جاى گزيدگى مى ماليد و سوره حمد را مى خواند، تا اينكه گزيدگى رئيس قبيله التيام يافت. اهل قبيله نيز پاداش وى را دادند. برخى از اصحاب گفتند: «گوسفندان را بين يكديگر تقسيم كنيم». كسى كه بيمار را درمان كرده بود، گفت: «اين كار را نكنيد تا نزد رسول خدا برويم و ماجرا را براى ايشان بگوييم تا ببينيم دستور ايشان چيست؟» نزد رسول خدا (ص) آمدند و ماجرا را براى ايشان تعريف كردند. پيامبر (ص) فرمودند: «از كجا مى دانستى كه اين درمان گزيدگى است؟ كار درستى كرديد. اكنون گوسفندان را تقسيم كنيد و يك سهم از آن را به من بدهيد».

ص: 36

«ابن حجر» در بخش اجاره از كتاب «الفتح» در توضيح اين روايت مى گويد: عبارت «ما يدريكَ» براى تعجب به كار مى رود. همچنين براى بزرگ شمردن امرى استفاده مى شود. اين معنا نيز در اينجا شايسته است. در روايت «شعبه»، عبارت «پيامبر (ص) نهى نكرد» افزوده شده است. در روايت «سليمان بن قنه» پس از عبارت «از كجا مى دانستى كه اين درمان گزيدگى است»، آمده: «عرض كردم: اى رسول خدا! امرى بود كه به دلم افتاد».

«شيخ عبدالله محفوظ حداد باعلوى» مى گويد:

اين روايت به صراحت دلالت بر اين دارد كه اين صحابى نمى دانست درمان بيمارى با سوره حمد مشروع است يا خير؛ اما آن را با اجتهاد خود انجام داد. اين كار، خلاف شرع نيز نبود؛ زيرا سنت اسلام اين است كه هر كار نيكى را تأييد مى كند. از سوى ديگر هرچند رسول خدا (ص) همين كار را انجام نداده بود، اما اين عمل مفسده برانگيز نيز نبود. (1)

صاحبان كتاب هاى «سنن» و نيز «احمد» و «ابن بريده» از پدرش بريده نقل مى كند كه گفت: به همراه پيامبر (ص) وارد مسجد شديم؛ ديديم كه مردى نماز مى خواند و اين گونه دعا مى كند: «خدايا! به واسطه گواهى من بر اينكه تو خدايى هستى كه جز تو خدايى نيست، تو بى نياز هستى، نه زاده و نه زاييده اى، هيچ كس همتاى تو نيست. به اين گواهى از تو مى خواهم ...» آن گاه رسول خدا (ص) فرمود: «سوگند به خدايى كه جانم به دست اوست، [اين مرد] خدا را با نام اعظم خواند. نامى كه اگر با آن خوانده شود و از او درخواست شود، عطا مى كند و اجابت مى نمايد».


1- السنة و البدعة، ص 39.

ص: 37

روشن است كه اين صحابى بزرگوار، خدا را با همان معارفى كه الهام شده از سوى خداست، خوانده است؛ بدون اينكه رسول خدا (ص) اين ذكر را به او ياد داده باشد؛ اما با اين حال رسول گرامى اسلام (ص) اين عمل را تأييد كردند.

«مسلم» در صحيح خود از «ابوسعيد خدرى» نقل مى كند: معاويه بر گروهى كه در مسجد نشسته بودند، وارد شد و پرسيد: «براى چه اينجا نشسته ايد؟» پاسخ دادند: «براى ذكر خدا نشسته ايم». پرسيد: «شما را به خدا سوگند! فقط براى ذكر خدا نشسته ايد؟» گفتند: «آرى، به خدا قسم، فقط براى ذكر خدا نشسته ايم». آن گاه معاويه گفت: «اين سوگند دادن، به سبب بدگمانى به شما نبود. در كم شمار دانستن احاديث، هيچ كس همسان من نيست؛ [اما] رسول خدا (ص) وارد جمعى از اصحاب خود شد و از آنان پرسيد: «براى چه چيز اينجا گردهم آمده ايد؟» پاسخ دادند: «براى ياد خدا و حمد و سپاس او و به دليل هدايت و منتى كه بر ما دارد». آن حضرت فرمود: «شما را به خدا سوگند! فقط براى همين امر جمع شده ايد؟» پاسخ دادند: «به خدا سوگند كه دليل نشستن ما در اينجا فقط همين امر است». آن گاه رسول خدا (ص) فرمود: «اين سوگند دادن به سبب بدگمانى به شما نبود؛ بلكه جبرئيل به من خبر داد كه خداوند به خاطر شما در برابر فرشتگان افتخار مى كند».

به همين دليل، «نووى» در كتاب «رياض الصالحين» بخشى را به «فضل حلق الذكر» (1) اختصاص داده است. اين روايت تصريح مى كند كه هرگونه


1- فضيلت تشكيل حلقه ذكر.

ص: 38

نشست و گردهم آيى براى امر خير مصداق ذكر و ياد خدا مى باشد. آنچه در اين روايت مدّ نظر ماست، تأييد تشكيل جلسه در خانه خدا به قصد ذكر خداوند و حمد و ثناى اوست؛ زيرا آن حضرت اين جلسه را تأييد كرد؛ هرچند خود دستور تشكيل چنين حلقه اى را نداده يا اين كار سيره آن حضرت نبوده است. در صحيح مسلم روايت شده كه ايشان فرموده اند: «هر جمعى كه براى خدا تشكيل شود، فرشتگان پيرامون آنها جمع مى شوند؛ رحمت آنها را فرا مى گيرد؛ آرامش بر آنها فرود مى آيد و خداوند براى كسانى كه نزد او هستند، از آنها ياد مى كند».

برخى مى گويند «عبدالله بن مسعود» گروهى را كه در مسجد به ذكر خداوند مشغول بودند، از مسجد بيرون كرد. (1) [چه بسا از نگاه او، اين كار بدعت بوده است] اما واقعيت اين است كه اين عمل، فعل و اثر يك صحابى است و با حديث رسول خدا (ص) تعارض ندارد؛ بلكه اثر و فعل با وجود حديث صحيح، بى اعتبار مى شود. از سوى ديگر، يكى از راويان اين عمل ابن مسعود فردى به نام حكم بن مبارك است. ابن ابى حاتم اين راوى را صدوق [راستگو] شمرده، ولى مى گويد كه شايد دچار وهم شده است. (2)

«شيخ عبدالحى لكنوى» نيز مى گويد: از چند زاويه به اين مسئله پاسخ مى دهيم:

اول: هرچند گروهى از فقيهان، اين اثر را نقل كرده اند، اما نه تنها اين مسئله در كتاب هاى حديثى ديده نمى شود، بلكه خلاف آن آمده است.


1- سنن دارمى، ج 1، ص 69.
2- الجرح و التعديل، ج 3، ص 142.

ص: 39

سيوطى مى گويد بنابر روايتى كه «احمد بن حنبل» در كتاب «زهد» آورده، بايد عمل «ابن مسعود» را ردّ كرد. «حسين بن محمد» از «ابووائل» نقل مى كند در پاسخ به كسانى كه گمان مى كنند عبدالله [بن مسعود] از ذكر خداوند نهى مى كرد، بايد بدانند كه من در مجلسى با وى همنشين نبوده ام، مگر اينكه وى در آن جلسه خدا را ياد مى كرد.

دوم: با فرض پذيرش درستى آنچه از وى نقل شده، اين عمل با روايات صريح نقل شده درباره جواز گرد آمدن براى ذكر و آشكار گفتن ذكر، تعارض دارد. به هنگام تعارض نيز اين روايات بر عمل ابن مسعود مقدم شمرده مى شوند. (1)

«احمد»، «ابوداود» و «بخارى» به نقل از «عمرو بن عاص» نوشته اند كه وى مى گويد: وقتى براى غزوه «ذات السلاسل» اعزام شدم، در يك شب بسيار سرد محتلم شدم، اما از بيم جانم غسل نكردم. آن گاه تيمم كردم و به همراه اطرافيان خود نماز صبح را خوانديم. وقتى نزد رسول خدا (ص) رفتيم، آنان ماجرا را براى آن حضرت نقل كردند. پيامبر (ص) فرمود: «اى عمرو! در حال جنابت با اطرافيان خود نماز خواندى؟!» من در پاسخ آن حضرت آيه وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللهَ كانَ بِكُمْ رَحيماً؛ «خودكشى نكنيد! خداوند نسبت به شما مهربان است». (نساء: 29) را خواندم. سپس گفتم به همين دليل تيمم كردم و نماز گزاردم. آن حضرت نيز تبسمى كرد و مطلبى نفرمود.

در بررسى دلالت روايت «شيخ عبدالله محفوظ» مى گويد:


1- سباحة الفكر فى الجهر بالذكر، شيخ عبدالحى لكنوى، ص 42.

ص: 40

تبسم رسول خدا (ص) و سكوت ايشان [در برابر عمل عمرو بن عاص] بهترين دليل بر رضايت وى و درست دانستن اين عمل است؛ زيرا آن حضرت عمل باطل هيچ كس را تأييد نمى كند. (1)

«احمد بن حنبل» و «طبرانى» از «ابوموسى اشعرى» نقل مى كنند (2) كه وى مى گويد: به همراه گروهى از قوم خويش نزد پيامبر (ص) آمديم. آن حضرت فرمود: «بر شما و ديگران بشارت باد كه هركس صادقانه گواهى دهد خدايى جز الله نيست، بهشتى مى شود». آن گاه از نزد پيامبر (ص) بيرون آمديم و به مردم بشارت مى داديم. در راه با عمر روبه رو شديم. وى ما را نزد پيامبر (ص) بازگرداند و به آن حضرت عرض كرد: «اى رسول خدا! مردم اين گونه [به بهشت] اميدوار مى شوند [و عمل صالح انجام نمى دهند]!» رسول خدا (ص) سكوت كرد.

عمر از اين بيم داشت كه مردم به باور و اعتقاد بسنده كنند و عمل شايسته را رها نمايند. آشكار است كه رسول خدا (ص) مقصود عمر را تأييد كرد.

«احمد» و «طبرانى» از «عقبة بن عامر» نقل مى كنند: (3) رسول خدا (ص) درباره فردى كه به او «ذو البجادين» گفته مى شد، فرمود: «وى [در ياد خدا] أوّاه (بسيار ناله مى كند و فرياد مى كشد) است». دليل سخن پيامبر (ص) اين بود كه وى فراوان قرآن تلاوت مى كرد و با صداى بلند دعا مى خواند.


1- السنة و البدعة، ص 52.
2- رجال روايت ثقه هستند.
3- طبق گفته صاحب «مجمع الزوائد»، سند اين روايت صحيح است.

ص: 41

مى بينيم رسول خدا (ص) رفتار اين فرد را كه با صداى بلند ذكر مى گفت و دعا مى كرد، تأييد فرمود و حتى او را «أوّاه» ناميد كه اين لقب و مرتبه اى ارزشمند است. (1)

در «كتاب الجهاد» از «سنن ابوداود» روايتى با سند «عبدالرحمن بن ابوليلى» نقل شده كه «عبدالله بن عمر» مى گويد: در يكى از سريه هاى رسول خدا (ص) بودم كه دچار مشكل و سختى شديم و از جنگ فرار كرديم. سپس با خود گفتيم: ما فرار كرديم و مورد خشم قرار گرفته ايم. چه كار كنيم؟ به يكديگر گفتيم كه وارد مدينه مى شويم و در آنجا مى مانيم تا كسى ما را نبيند. وقتى وارد مدينه شديم، گفتيم نزد رسول خدا (ص) مى رويم. اگر وى توبه ما را پذيرفت كه مى مانيم. در غير اين صورت، از مدينه مى رويم. پيش از نماز صبح نزد ايشان رفتيم و به ايشان عرض كرديم: «ما فراريان جنگ هستيم». آن حضرت فرمود: «نه، شما پريشان و نگران هستيد». ما نيز نزديك شديم و دست آن حضرت را بوسيديم. آن گاه رسول خدا (ص) فرمود: «من پناه مسلمانان هستم».

شاهد سخن اين مطلب است، آن حضرت، بوسيدن دست را تأييد كرد. بوسيدن عملى است كه برخى آن را «سجده اصغر» ناميده اند.

دوران صحابه

رسول خدا (ص) پيش از آنكه قرآن را جمع آورى كند، رحلت كرد. «بخارى» و ديگران از «زيد بن ثابت» نقل مى كند: ابوبكر پس از پيكار با اهل


1- خداوند در آيه 75 سوره مباركه هود، اين لقب را به حضرت ابراهيم ع داده است. مترجم

ص: 42

يمامه، مرا نزد خود فراخواند. وقتى رفتم، ديدم عمر بن خطاب نيز آنجاست. ابوبكر گفت: «عمر آمده و مى گويد در نبرد يمامه، قاريان قرآن كشته شده اند. از اين بيمناكم كه قُرّاء در مناطق مختلف كشته شوند و بخش زيادى از قرآن از بين برود. به نظر من بايد دستور جمع آورى قرآن را بدهى». [انس بن مالك مى گويد] به عمر گفتم: «چرا دست به كارى بزنيم كه رسول خدا (ص) انجام نداده؟» عمر گفت: «به خدا سوگند، اين كار نيكى است». وى در حالى كه اين سخنان را مى گفت، خداوند به من عنايت كرد و من نيز با عمر هم عقيده شدم. زيد مى گويد: ابوبكر گفت: «تو جوان هستى و تو براى رسول خدا (ص) وحى را مى نگاشتى و قرآن را دنبال مى كردى. پس قرآن را جمع آورى كن. به خدا سوگند كه اگر به من جابه جا كردن كوهى را دستور مى دادند، آسان تر از جمع آورى قرآن بود». گفتم: «چگونه كارى را انجام مى دهيد كه خود رسول گرامى اسلام (ص) نيز انجام نداد؟» پاسخ داد: «به خدا سوگند كه اين كار نيكى است». در همين حال كه ابوبكر به من اين را مى گفت، خداوند به من عنايت كرد و مانند ابوبكر بر همين باور شدم. به همين دليل شروع به تتبع در قرآن و جمع آورى آن كردم.

به اين ترتيب به گفته عبدالله بن عمر قرآن كريم براى اولين بار بر روى كاغذ جمع آورى شد. (1)

«بخارى» و ديگران از انس نقل مى كنند: «حذيفة بن يمان» نزد عثمان آمد. عثمان در آن هنگام به همراه اهل عراق در حال نبرد با شاميان براى فتح «ارمنستان» و «آذربايجان» بود. وى به عثمان گفت: پيش از اينكه


1- الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 59.

ص: 43

همچون يهود و نصارا با يكديگر اختلاف پيدا كنيم، به داد امت اسلامى برسيد. عثمان فردى را نزد حفصه فرستاد و پيغام داد كه صحف موجود را برايمان بفرست تا از آنها نسخه بردارى كنيم. سپس صحف را برايت پس مى فرستيم. حفصه نيز همين كار را كرد. آن گاه عثمان به «زيد بن ثابت»، «عبدالله بن زبير»، «سعيد بن عاص» و «عبدالرحمان بن حارث بن هشام» دستور داد تا از مصاحف نسخه بردارى كنند. در اين نقل آمده كه سپس دستور داد تا هر يك از اين نسخه ها را به نقطه اى بفرستند و قرآن هاى موجود ديگر را بسوزانند.

«حارث محاسبى (قدس سره)» مى گويد: مشهور اين است كه عثمان قرآن را جمع آورى كرد؛ اما چنين نيست؛ بلكه عثمان وقتى نگران شد كه مردم عراق و شام در حروف قرائات مختلف دچار اختلاف شوند و فتنه اى برپا شود، دستور داد تا قرآن به يك سبك قرائت شود. اما پيش از عثمان نيز مصاحف به هفت شكل نازل شده، وجود داشت. بنابراين، كسى كه اقدام به جمع آورى قرآن كرد، ابوبكر بود. على (ع) فرموده است: «اگر من حاكم بودم، به مصاحفى عمل مى كردم كه عثمان به آنها عمل مى كرد». (1)

«بخارى» و ديگر منابع از «ابوهريره» نقل مى كنند كه مى گويد: پس از رحلت رسول خدا (ص) و زمانى كه گروهى از اعراب كفر ورزيدند، ابوبكر به پيكار با آنها پرداخت. عمر به ابوبكر گفت: «چگونه با مردم مى جنگى؟ رسول خدا مى فرمود: مأمور شده ام با مردم بجنگم تااينكه بگويند


1- الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 60. به گفته نويسنده كتاب، اين روايت كه حضرت على ع قرآن را به شكل يك مصحف كتابت و جمع آورى كرد، پذيرفته نيست. مترجم

ص: 44

«لا الهَ الا الله». هر كس بگويد، مال و جانش در امان است». ابوبكر پاسخ داد: «به خدا سوگند با كسانى كه بين نماز و زكات جدايى انداختند، مى جنگم [منظور كسانى است كه نماز مى خوانند ولى زكات نمى پردازند]؛ زيرا زكات حقى است كه بر مال انسان قرار گرفته است. به خدا سوگند اگر آنان از دادن بز ماده اى كه به رسول خدا (ص) مى دادند، خوددارى كنند، براى اين كار نيز با آنان خواهم جنگيد». عمر گفت: «به خدا سوگند جز اين نيست كه خداوند به ابوبكر عنايت كرده تا بجنگد. پس دانستم كه او بر حق است».

مى بينيم ابوبكر و صحابه كارى را كردند كه رسول خدا (ص) انجام نداده بود. آنان با كسانى كه زكات نمى دادند، جنگيدند و به ريختن خون انسان ها مبادرت كردند؛ امرى كه در دين اسلام حرمت بسيارى دارد.

«بخارى» و «مالك» از «عبدالرحمن بن عبدالقارى» روايت مى كنند: در يكى از شب هاى ماه رمضان با عمر بن خطاب به سوى مسجد رفتيم. ديديم كه مردم پراكنده شده اند و يك نفر به تنهايى نماز مى گزارد. فرد ديگرى نيز به همراه عده اى از مردم [نه همه نمازگزاران] نماز جماعت برگزار كرده اند. عمر گفت: «اگر مردم پشت سر يك نفر نماز بگزارند بهتر است». سپس ابّى بن كعب را امام جماعت قرار داد و مردم را نيز به نماز در پشت سر او فراخواند. شب ديگرى با عمر به مسجد آمديم؛ ديديم كه مردم همه پشت سر يك نفر نماز مى خوانند. عمر گفت «: اين بدعت خوبى است». (1)


1- به اين ترتيب عمر دستور داد تا نماز مستحب به جماعت خوانده شود؛ امرى كه امروزه اهل سنت از آن به عنوان نماز تراويح ياد مى كنند و آن را سنت به جاى مانده از عمر مى دانند. مترجم

ص: 45

مى بينيم عمر براى اولين بار مردم را جمع كرد تا پشت سر يك نفر نماز بخوانند. پس از وى عثمان و پس از او [حضرت] على (ع) نيز همين گونه عمل كردند. اين سنت عمر همچنان در سرزمين هاى اسلامى دنبال مى شود. (1)

«اسماعيل امير صنعانى» به دليل داشتن فهمى متفاوت از پيشوايان [مذاهب اهل سنت] در تعليق سخن عمر كه چنين نماز جماعتى را بدعتى نيكو دانسته سخن نادرستى آورده است. وى مى گويد:

منظور اين است كه مردم را به نماز خواندن پشت سر يك امام جماعت ملزم كرد. اين الزام يك كار بديع و نوآورى بود. منظور عمر اين نبود كه به جماعت خواندن نماز مستحبى، بدعت است؛ بلكه او مردم را جمع كرد تا يك نماز جماعت برپا شود و اين كار را بدعت ناميد. درباره عبارت «بدعت خوبى است» بايد يادآور شد كه بدعت، امر پسنديده و ستودنى نيست؛ بلكه هر بدعتى گمراهى است.

آيا اين سخنان، بى ادبى به فردى نيست كه به فرموده رسول خدا (ص) خداوند حق را بر زبان و قلب او جارى كرده است؟! گويا اين مرد بغض و كينه عمر را از پيشينيان خود به ارث برده است. وى در فهم متون روايى دچار انحراف شگفت آورى شده است. او مى گويد: «ابوداود»، «احمد» و «ترمذى» اين روايت را آورده اند كه پيامبر (ص) فرمود: «عَلَيكُم بِسُنَّتِي وَ سُنَّةِ الخُلَفاءِ الرّاشِدِينَ بَعدي. تَمَسَّكُوا بها وَ عَضُّوا عَلَيها بِالنَّواجِذِ». (2)


1- البته اعتقاد ما شيعيان اين است كه حضرت على ع از خواندن اين نماز خوددارى كرد و در باور تشيع چنين نمازى سنت نيست. مترجم
2- بر شما باد پيروى از سنت من و سنت خلفاى راشدين پس از من. به آن چنگ بزنيد و با چنگ و دندان حفظ كنيد.

ص: 46

«حاكم نيشابورى» با توجه به شروط صحت حديث از نگاه «مسلم» و «بخارى» اين روايت را صحيح مى داند. روايت ديگرى نيز مشابه اين حديث نقل شده كه مى فرمايد: «به دو نفرى كه پس از من مى آيند، اقتدا كنيد؛ [يعنى] ابوبكر و عمر». اين روايت را «ترمذى» حَسَن مى داند. «احمد»، «ابن ماجه» و «ابن حبان» اين روايت را از طريق متفاوتى نقل نموده اند؛ اما هر يك از اين طرق، تقويت كننده طريق ديگرى است. منظور از سنت خلفاى راشدين و پيروى از آن، همان سنت و روشى است كه مطابق روش و اسلوب پيامبر (ص) باشد؛ مانند مبارزه با دشمنان، تقويت شعائر دينى و ... بنابراين روايت ياد شده، عامّ است و به عمر و ابوبكر اختصاص ندارد؛ بلكه هر حاكمى را شامل مى شود.

روشن است كه از قواعد و اصول شريعت اين است كه خليفه و حاكم شرع حق ندارد شيوه اى متفاوت از شيوه رسول خدا (ص) پايه گذارى كند. عمر نيز كه خليفه بود، كار خود يعنى به جماعت خواندن نماز در شب هاى رمضان را بدعت ناميد، نه سنت. (1)

اميدوارم اين عالم مسلمان از بى ادبى خود توبه كرده باشد. براى روشن شدن نادرستى سخن صنعانى، سخن يكى از بزرگان اهل سنت در اين باره را نقل مى كنيم. قاضى ابوبكر بن عربى در كتاب «عارضة الاحوذى فى شرح سنن الترمذى» به هنگام شرح روايت «بر شما باد پيروى از سنت من و سنت خلفاى راشدين»- كه «ترمذى» آن را نقل كرده و حديثى حسن است-


1- سبل السلام، ج 2، ص 11.

ص: 47

مى گويد: اجماع وجود دارد كه «خلفاى راشدين» چهار نفر هستند: ابوبكر، عمر، عثمان و [حضرت] على؛ اين چهار نفر همان هايى هستند كه خداوند درباره آنها به وعده خويش عمل كرد:

وَعَدَ اللهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً (نور: 55)

خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده داده است كه به يقين خلافت روى زمين را به آنان خواهد داد، همان گونه كه به پيشينيان آنها خلافت بخشيد و دين و آيينى را كه براى آنان پسنديده، برايشان پابرجا و ريشه دار خواهد.

رسول خدا (ص) مى فرمايد: «به دو نفرى كه پس از من مى آيند، اقتدا كنيد؛ [يعنى] ابوبكر و عمر» آن حضرت به ما فرمان مى دهد كه در دو مورد به سنت خلفا مراجعه شود: «اول، كسى كه نمى تواند صاحب نظر شود و مقلد است، بايد به آنان مراجعه كند؛ دوم، به هنگام بروز اختلاف ميان صحابه، بايد حديثى مقدم شمرده شود كه ابوبكر و عمر روايت كرده اند». (1)

«ابن قيم» در «إعلام الموقعين» مى گويد:

ما گواهى مى دهيم و مى دانيم كه روز قيامت درباره اين شهادت از ما پرسيده خواهد شد؛ شهادت به اينكه اگر صحت روايتى از دو خليفه راشد- كه رسول خدا (ص) به ما دستور داده از آنها پيروى كنيم- براى ما ثابت شود، اين روايت [و سخن] را مى پذيريم و اگر همه مردم عالم نيز


1- سبل السلام، ج 10، صص 146 و 147.

ص: 48

خلاف آن را بگويند، به نظر آنان توجهى نخواهيم كرد و سخن دو خليفه را خواهيم پذيرفت. (1)

«طبرانى» از «مقبرى» نقل مى كند: (2) با ابوهريره بودم. [امام] حسن بن على آمد و سلام كرد. حاضران جواب سلام او را دادند. ابوهريره وى را نمى شناخت. به او گفته شد كه سلام كننده، حسن بن على است. آن گاه ابوهريره گفت: «عليك السلام، اى سيد من!» به ابوهريره گفته شد: «او را سيد خطاب مى كنى؟» پاسخ داد: «گواهى مى دهم كه رسول خدا (ص) فرمود: او سيد و سرور است».

«ابوهريره» به اين كلام رسول خدا (ص) اشاره كرد كه مى فرمايد: «اين فرزندم، سيد و سرور است. چه بسا كه خداوند به دست او ميان دو طايفه از مسلمانان صلح برقرار كند».

«بخارى» نيز اين روايت را نقل كرده است. استناد ما به فهم و درك اين صحابى بزرگوار و ادب والايى است كه در برابر حسن بن على به كار بست.

«طبرانى» از «ابومدينه دارمى» نقل مى كند كه مى گويد: وقتى دو تن از اصحاب رسول خدا (ص) مى خواستند با يكديگر خداحافظى كنند، يكى از آنان سوره عصر را براى ديگرى خواند. (3) او مى خواست با اين كار، عظمت و اهميت اين سوره را نشان دهد. [در حالى كه رسول خدا (ص) چنين كارى نمى كرد. اما كسى هم اين عمل را بدعت نمى شمرد].


1- قواعد فى علوم الفقه، مقدمه اعلاء السنن، شيخ حبيب أحمد كيرانوى، ص 32.
2- در «مجمع الزوائد» آمده كه رجال اين روايت ثقه هستند.
3- در «مجمع الزوائد» رجال اين روايت صحيح ذكر شده است.

ص: 49

در تفسير «صفوة التفاسير» از شافعى (قدس سره) نقل شده كه اگر خداوند به جز اين سوره، هيچ سوره ديگرى نازل نمى كرد، همين سوره براى مردم كافى بود. (1)

«طبرانى» از «انس بن مالك» نقل مى كند كه وقتى قرآن كريم را ختم مى كرد، اهل و فرزندان خويش را جمع مى كرد و آنها را دعا مى نمود. (2)

انس بن مالك كارى را انجام مى دهد كه در سيره رسول خدا (ص) وجود ندارد. «امام نووى» مى گويد: «حضور يافتن در مجلس ختم قرآن، مستحب مؤكّد است». در «صحيح مسلم» و «بخارى» آمده است كه رسول خدا (ص) در روز عيد به زنان حائض دستور داد تا خارج شوند و شاهد خير و دعوت مسلمانان باشند. (3)

«بيهقى» در «سنن» مى نويسد: «ابوعبدالله حافظ»، از «عباس بن يعقوب»، از «عباس بن محمد» نقل مى كند: از «يحى بن معين» درباره قرائت قرآن در كنار قبر پرسيدم. پاسخ داد:

مبشر بن اسماعيل حلبى، از عبدالله بن علاء بن لجلاج، از پدرش نقل كرد كه به پسرانش گفت: وقتى مُردم، مرا در قبر بگذاريد و بگوييد «بِسمِ اللهِ وَ عَلى سُنَّةِ رَسُولِ اللهِ». سپس خاك را بر روى من بريزيد. آن گاه در كنار سرم، اول و آخر سوره بقره را بخوانيد؛ زيرا من ديدم كه عبدالله بن عمر اين كار را مستحب مى دانست.

«ابن حجر» اين روايت را در «امالى الاذكار» روايت موقوف و حسن مى داند.


1- صفوة التفاسير، محمد على صابونى، ج 3، ص 600.
2- سلسله راويان اين روايت ثقه هستند.
3- ر. ك: تلاوة القرآن المجيد، شيخ عبدالله سراج الدين، ص 118.

ص: 50

با آنكه عبدالله بن عمر از صحابه اى بود كه بسيار به سنت رسول خدا (ص) پايبند بود، اما مى بينيم عملى را مستحب مى دانست كه از رسول خدا (ص) روايت نشده است.

«امام احمد» در «كتاب الزهد» از مسند خود به نقل از «ابوهريره» نقل مى كند كه مى گويد: «من هر روز دوازده هزار مرتبه نزد خداوند توبه و استغفار مى كنم و اين عدد گناهانم است». (1)

«شيخ عبدالله محفوظ» مى گويد: از رسول خدا (ص) روايت شده كه مى فرمود: «اى مردم! به درگاه خدا توبه كنيد. من هر روز بيش از هفتاد بار استغفار مى كنم». (2)

«ابوداود» نيز روايتى نقل مى كند كه تعداد استغفارهاى آن حضرت را در يك مجلس شمردند، كه يكصد بار بود. اين روايات و مانند آن، بيانگر ترغيب و تشويق به فراوانى استغفار است. به همين دليل اصحاب فهميدند كه كثرت استغفار مطلوب است؛ بدون اينكه تعداد آن مشخص شده باشد. اين حديث بيان مى كند كه ابوهريره اين كار را به طور مرتب و روزانه انجام مى داد و بى ترديد اين كار، در شمار بدعت قرار نمى گيرد. (3)

«عبدالرزاق» در «مصنف»، از «معمر»، از «قتادة» نقل مى كند: «عبدالله بن مسعود پيش از نماز جمعه و پس از آن، چهار ركعت نماز مى خواند».


1- المطالب العالية، ابن حجر عسقلانى، ج 4، ص 94. همچنين اين حكايت را ذهبى در تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 35 به هنگام بيان زندگى نامه ابوهريره نقل مى كند.
2- اين روايت را مسلم نقل كرده است.
3- السنة و البدعة، ص 156.

ص: 51

همچنين با سند خود از «عبدالرحمن سلمى» نقل مى كند:

عبدالله بن مسعود به ما دستور مى داد پيش از نماز جمعه، چهار ركعت نماز بخوانيم، تا اينكه [حضرت] على آمد. او به ما دستور داد تا پس از نماز جمعه ابتدا دو ركعت و سپس چهار ركعت نماز بخوانيم.

«ابن ابى شيبه» نيز اين روايت را با همين سلسله سند نقل كرده است؛ با اين تفاوت كه وى عبارت «ما قول على را پذيرفتيم و دستور عبدالله بن مسعود را رها كرديم» را نيز مى افزايد.

طبق اين نقل يكى از ياران رسول خدا (ص) پيش و پس از نماز جمعه و همچون نماز ظهر اقدام به خواندن چهار ركعت نماز نافله مى كند. چنين كارى نيز بدعت به شمار نرفته است. [بنابراين مى بينيم در دوران صحابه نيز آثارى وجود دارد كه بيانگر اقدام آنان به انجام امور خيرى است كه پيش از آن، رسول خدا (ص) اين امور را انجام نداده بود. هيچ كس نيز بر اين باور نيست كه عمل آنها بدعت ناپسندى بوده كه رسول خدا (ص) آن را نكوهش كرده است.]

آثار و اعمال دوره پس از صحابه

برگزارى نماز جمعه در چند مسجد در زمان رسول خدا (ص)، ميان صحابه و حتى تابعان سابقه نداشت. «بيهقى» در «سنن» مى گويد: «نقل نشده كه به كسى اجازه برگزارى نماز جمعه در يكى از مساجد مدينه و نيز در مساجد روستاهاى نزديك به مدينه داده شده باشد».

«ابن منذر» مى گويد:

همه مى پذيرند كه در زمان پيامبر (ص) و خلفاى راشدين، نماز جمعه فقط در مسجد النبى (ص) اقامه مى شد. تعطيلى مساجد در روز جمعه و تجمع

ص: 52

مردم در يك مسجد، رساترين دليل بر اين است كه نماز جمعه با ديگر نمازها فرق دارد و فقط بايد در يك نقطه اقامه شود. (1)

«خطيب بغدادى» در «تاريخ بغداد» مى گويد:

در زمان معتضد عباسى در دارالخلافه (بغداد) براى اولين بار در تاريخ اسلام، با وجود محل برگزارى نماز جمعه، مصلاى جديدى بنا شد. دليل اين كار ترس خلفا از جانشان بود. اين كار در سال دويست و هشتاد هجرى انجام گرفت. پس از آن، در دوران مكتفى مسجدى ساخته شد و مردم براى نماز جمعه در آنجا جمع شدند.

برگزارى نماز جمعه در چند نقطه، امرى بود كه مسلمانان در سرزمين هاى مختلف انجام مى دادند. هيچ كس نيز اين عمل را بدعت و گمراهى و كسانى كه اجازه چنين كارى را دادند، بدعت پيشه و گمراه ندانست؛ زيرا اين امر از فروع مسائل فقهى است كه نظر دانشمندان درباره آن مختلف است و هريك برپايه ادله اى كه در اختيار داشته اند، فتواى متفاوتى بيان كرده اند. (2)

«شيخ غمارى» در جاى ديگر مى گويد:

بدعتى كه از فروع مسائل است، ضلالت و گمراهى نيست؛ زيرا از رويدادهايى است كه با گذشت زمان تفاوت پيدا مى كند. حكم اين نوع بدعت، از ادله تشريع و قواعد فقهى استخراج مى شود؛ قواعدى كه مبتنى بر مراعات مصالح و مفاسد است. (3)

بنابراين مصلاى نماز جمعه، متعدد شد؛ به طورى كه در يك محله،


1- اتقان الصنعة، ص 36.
2- به نقل از «اتقان الصنعة فى تحقيق معنى البدعة»، شيخ عبدالله الصديق غمارى، ص 36.
3- اتقان الصنعة فى تحقيق معنى البدعة، ص 34.

ص: 53

چند مصلى ساخته شد؛ امرى كه ممكن است از حكمت نيز خارج شود؛ اما با اين حال، كسى اين كار را ممنوع نكرده است.

در زمان رسول خدا (ص) مسجد النبى گنجايش نمازگزاران را نداشت. آن حضرت پس از بازگشت از غزوه خيبر، مسجد را توسعه داد. اكنون نيز اين بخش اضافه شده را مى توان با نشانه هايى كه روى ستون ها قرار گرفته و نوشته شده «حدود مسجد النبى» مشاهده كرد. پس از آن حضرت، عمر هم اين كار را كرد. عثمان نيز مسجد النبى (ص) را به ويژه از سمت قبله توسعه داد. بيشترين توسعه اين مسجد زمانى بود كه عمربن عبدالعزيز والى مدينه منوره بود؛ يعنى در دوره خلافت وليد بن عبدالملك.

عمربن عبدالعزيز مسجد النبى (ص) را بسيار توسعه داد. وى خانه هاى همسران رسول خدا (ص) را نيز به مسجد ملحق كرد. (1) قبر آن حضرت نيز داخل مسجد قرار گرفت. وى براى اين مسجد، چهار گلدسته ساخت. هيچ كس در آن دوران نگفت كه عمر بن عبدالعزيز با قراردادن قبر رسول خدا در مسجد، عمل بدعت آميزى انجام داده است و پيامبر (ص) در قبر از اين كار رنج مى برد. چنين سخنى به ذهن هيچ كس خطور نكرده بود. هيچ كس ساختن چهار مناره را بدعت ندانست؛ با اينكه پيش از اين، براى مسجد مناره اى ساخته نشده بود؛ زيرا دليل توسعه مسجد و ساخت گلدسته در پيرامون مسجد آشكار بود؛ يعنى گسترش مكان نماز خواندن مردم و رسيدن صداى مؤذن به خانه هايى كه فاصله آنها از حرم نبوى زياد بود.


1- سهيلى مى گويد: حجره ها و خانه ها در زمان عبدالملك بن مروان جزء مسجد شدند. مقالات الكوثرى حول مسألة المحراب، ص 152.

ص: 54

مالك از فردى نقل مى كند:

مردم پس از رحلت پيامبر (ص) در حجره هاى همسران ايشان نماز جمعه مى خواندند؛ زيرا مسجد گنجايش كافى نداشت. هرچند اين حجره ها جزء مسجد نبود، اما درهايى از آنها به مسجد گشوده مى شد. (1)

«مالك» نقل كننده اين سخن را ثقه مى داند.

«محمد بن معاذ انصارى» مى گويد:

از عطاء خراسانى شنيدم در مجلسى كه عمران بن ابى انس حضور داشت، در بين قبر رسول خدا و منبر آن حضرت ايستاده بود و مى گفت: سقف حجره هاى همسران رسول خدا (ص) از شاخه هاى نخل زده شده بود. روى درهاى آنها نيز مِسح (2) انداخته بودند. در اين هنگام ديدم كه نامه وليد بن عبدالملك خوانده شد. وى دستور ويران كردن حجره ها را به ما داد. من هيچ روزى مانند آن روز مردم را گريان نديدم. عطاء مى گويد: شنيدم كه سعيد بن مسيب مى گفت: به خدا سوگند! دوست داشتم اين حجره ها را به همين شكل حفظ كنند؛ زيرا مردمى از مدينه و نيز از خارج اين شهر به اينجا مى آيند. آنان بايد ببينند رسول خدا (ص) در زندگى شان به چه ميزان از مال دنيا بسنده كرده بود، تا از تكاثر و تفاخر در امور دنيا پرهيز كنند. (3)

من برداشت نادرست يكى از نويسندگان معاصر، از سخن «سعيد بن مسيب» را خوانده ام. وى گمان كرده بود دليل گريه «سعيد بن مسيب» اين است كه «عمر بن عبدالعزيز» قبر رسول خدا (ص) را در حضور تابعان در


1- وفاء الوفاء بأخبار المصطفى ص، نورالدين سمهودى، ج 1، ص 517.
2- پارچه اى تهيه شده از موى حيوانات.
3- وفاء الوفاء بأخبار المصطفى ص، ج 1، ص 461.

ص: 55

مسجد قرار داد. از ديگران نيز سخنانى نادرست تر خوانده ام؛ اما مى بينيد كه اين برداشت نادرستى است. گفته اند كه وى قصد بيرون آوردن قبر رسول خدا (ص) از مسجد النبى را داشت. حال آنكه مى دانست پيامبران در قبر نيز زنده اند و پيكر آنان در دل خاك متلاشى نمى شود. آيا اين چيزى جز بى ادبى است؟ توهين بالاتر اينكه پيامبر خدا را با نام ساده بخواند. خداوند به ما توصيه كرده كه نام رسول خدا (ص) را به صورت ساده نبريد:

لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَينَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً (نور: 63)

دعوت پيامبر (از شما) را در ميان خود، مانند دعوت از يكديگر قرار مدهيد.

يعنى نگوييد: «يا محمد!»

وقتى كتاب هاى «تهذيب التهذيب» (1)، «ميزان الاعتدال» (2)، «لسان الميزان على الميزان» (3) و ديگر كتاب هاى رجالى را ورق مى زنيم، مى بينيم اين نويسندگان بزرگ، در آثار خود، سخن برخى علما را درباره همتايان خود نقل مى كنند. چه بسا كه گاه آنها را به اشتباه و ناتوانى در حفظ روايات، يا حتى كذب و دروغ متهم مى كنند. همچنين وقتى كتاب هايى مانند «نزهة النظر» (4) يا «تدريب الراوى» (5) و ديگر كتاب هاى مربوط به اصطلاحات حديثى را مرور مى كنيم، مى بينم راويان درجه بندى شده اند. برخى ثقه،


1- ابن حجر عسقلانى.
2- ذهبى.
3- ابن حجر.
4- ابن حجر.
5- سيوطى.

ص: 56

برخى ديگر اهل ثبت و ضبط، ديگرى صدوق و راستگو، شايسته و به اين ترتيب، هر راوى، با صفتى مدح يا مذمت مى شود.

كارشناسان و حديث دانان- نه دانشمندان حديث خوان- نيز طبق احكام اين بزرگان درباره راويان، به پذيرش يا ردّ روايت مى پردازند. اما با اين همه، هيچ كس را نمى بينيم كه اين بزرگان و پيشوايان دين را به غيبت و بدگويى نسبت به مردگان متهم سازد و بر اين باور باشد كه ما نيز بايد با اين رويه مخالفت كنيم. نه تنها چنين باورى نيست، بلكه گفته ها و احكام صادر شده از سوى اين نويسندگان بزرگ را گزارش و اخبار آنها درباره رجال حديث مى شمريم و خودشان را مسئول اين گزارش ها يا شهادت دادن بر ضد راويان حديث مى دانيم. مگر اينكه ثابت شود اين گزارش و شهادت دادن از روى غرض ورزى است يا براى اين گفته دليلى وجود دارد كه عموم دانشمندان آن را نمى پذيرند. در اين صورت گزارش و شهادت داده شده، بى اعتبار مى گردد؛ چنان كه براى مثال در كتاب «قاعدة فى الجرح و التعديل» (1) نيز تبيين شده است. بنابراين شهادت و گزارش دادن، با ابراز سخنى از روى تعصب ورزى، ستيزه جويى يا اختلافات مذهبى تفاوت دارد.

به هرحال هيچ كس را نمى يابيم كه با تقسيم بندى راويان حديث مخالفت كند و آن را بدعت و ضلالت تلقى نمايد؛ بلكه مى بينيم دانشمندان مختلف از گذشته تاكنون بانيان اين تقسيم بندى هاى حديثى را دعا مى كنند و از آنان به عنوان سلف صالح ياد مى كنند؛ چراكه آنان با احكام و


1- اثر سبكى. اين اثر با تعليق و تحقيق شيخ عبدالفتاح ابوغده به چاپ رسيده است.

ص: 57

گفته هاى خود درباره رجال حديث و درجات آنان، بر گزينش روايات رسول خدا (ص) و صيانت از آنها در برابر احاديث دروغ اهتمام ورزيده اند؛ امرى كه در دين اسلام مطلوب و خير شمرده مى شود.

«بخارى» و «مسلم» هر يك با سلسله سند خود از ابن عباس نقل مى كنند رسول خدا (ص) فرمودند: «جبرئيل (ع) قرآن را برايم به يك حرف خواند. سپس من خواستار حروف بيشتر شدم تا اينكه شمار حروف به هفت رسيد».

«بخارى» و «مسلم» از عمر بن خطاب نقل مى كنند: در زمان حيات رسول خدا (ص) ديدم هشام بن حكم سوره فرقان را تلاوت مى كند. شنيدم كه او قرآن را با حروف فراوان تلاوت مى كند؛ حروفى كه رسول خدا (ص) به من ياد نداده بود. نزديك بود او را در همان حال نماز بكشم؛ اما صبر كردم تا سلام داد. آن گاه لباسش را به دور او پيچيدم و نگه داشتم و پرسيدم: «چه كسى اين سوره را برايت خوانده است؟» پاسخ داد: «رسول خدا (ص)». به او گفتم: «دروغ مى گويى؛ چون رسول خدا (ص) به گونه ديگرى اين سوره را براى من خوانده است». او را نزد رسول خدا (ص) بردم و عرض كردم كه اين مرد سوره فرقان را به گونه اى مى خواند كه شما آن را براى من نخوانده اى. آن حضرت به من فرمود: «هشام را رها كن». سپس به هشام فرمود: «اى هشام! سوره فرقان را بخوان». او نيز به همان حرفى كه در نماز از او شنيدم، سوره را تلاوت كرد. آن گاه رسول خدا (ص) فرمود: «همين گونه نازل شده است». سپس به من فرمود: «سوره را بخوان». من هم خواندم. آن حضرت فرمود: «اين گونه نازل شده است. اين قرآن به هفت حرف نازل شده؛ به هركدام كه ممكن بود، تلاوت كنيد».

ص: 58

«ترمذى» با سند خود از «ابى بن كعب» نقل مى كند: رسول خدا (ص) با جبرئيل ديدار كرد و گفت: «اى جبرئيل! من براى امتى مبعوث شدم كه سواد ندارند و تاكنون كتابى نخوانده اند». جبرئيل در پاسخ گفت: «اى محمد! اين قرآن به هفت حرف نازل شده است».

دانشمندان درباره منظور از «حرف» در اين روايات اختلاف نظر دارند. «شيخ محمد سالم محيسن» شمار آراى موجود در اين باره را ده نظر اعلام مى كند و خود نيز در آخر رأى ديگرى را بيان مى كند. اين دانشمندان درباره قرائت هاى هفت گانه و ده گانه متواتر نظرات مختلفى دارند. يك ديدگاه مى گويد: قرائت هاى ده گانه متواتر، يكى از همان حرف هاى هفت گانه اى است كه بر رسول خدا (ص) نازل شده است. طبرى و گروهى ديگر از دانشمندان اين رأى را پذيرفته اند. ديدگاه ديگرى وجود دارد كه مى گويد قرائت هاى ده گانه متواتر، بيش از يك حرف از حروف هفت گانه نازل شده بر رسول خداست. «مكى بن ابى طالب» و گروهى ديگر از علما پيرو اين نظريه هستند.

در اين باره نيز مشاهده مى كنيم دانشمندان و دوستداران قرآن و علوم قرآنى، سپاس گزار كسانى هستند كه درباره حروف هفت گانه، منظور از اين حروف، قرائت هاى هفت گانه و ده گانه و منظور از اين قرائت ها به تبيين و تأليف همت گمارده اند. هرچند اين اهتمام از سده سوم هجرى و به دست فقيه زبان شناس و قارى «ابوعبيد قاسم بن سلّام» آغاز گرديده است. دانشمندان علوم قرآنى از كسانى كه از گذشته تا به امروز و از اكنون تا روز قيامت به تأليف و تدوين اين علوم اهتمام دارند، سپاس گزارند. اما هيچ يك

ص: 59

از دانشمندان بر اين باور نيست كه رسول خدا (ص) در اين باره دستور صريح نفرموده و اصحاب رسول خدا (ص) نيز به اين مسئله توجه نكرده اند؛ پس به همين دليل اين تلاش ها بدعت و نادرست است. هيچ كس نمى گويد اين كار بدعت و گمراهى در دين است؛ بلكه بر اين باورند كه اين تلاش ها در راستاى حفظ و تبليغ قرآن كريم براى مردم است. اين تلاش هاى علمى در راستاى آيه نهم سوره حجر است كه مى فرمايد: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون (حجر: 9)، بى ترديد، ما قرآن را نازل كرديم، و ما به طور قطع آن را حفظ مى كنيم. خداوند كتاب گران قدر خود را از راه الهام به اهل قرآن، براى توجه و اهتمام به اين كتاب حفظ و نگهدارى مى كند و نگاهبان آن است.

از ديگر دانش هايى كه اهتمام به آنها در عصر رسالت سابقه نداشته و حتى اصحاب و تابعان نيز به آنها توجه نكرده اند، زبان عربى، صرف و نحو، بلاغت و بيان، فقه، اصول فقه و سيره نگارى است. اما هيچ كس تلاش هاى انجام گرفته در اين دانش ها را بدعت نمى شمارد.

ص: 60

ص: 61

آراى دانشمندان درباره تخصيص خوردن روايت «كلّ بِدعة ضلالة»

پس از بيان مواردى از انجام امور نوپديد، از دوران صدر اسلام تا به امروز و تبيين اين نكته كه از نگاه همگان، چنين بدعت هايى ناپسند نبوده اند، اكنون به ذكر رواياتى مى پردازيم كه دانشمندان در شرح اين احاديث بر وجود مخصّص براى روايت «كُلُّ بِدعَةٍ ضَلالَة» اتفاق نظر دارند.

«مسلم»، «نسائى» و «ابن ماجه» از «جرير بن عبدالله بَجلى» روايت مى كنند: رسول خدا (ص) فرمودند:

هر كس در اسلام سنت نيكويى را پايه گذارى كند، اجر اين سنت و اجر كسانى كه پس از وى به اين سنت عمل مى كنند، براى وى ثبت مى شود؛ بى آنكه از اجر عمل كنندگان به اين سنت كاسته شود و هركس در اسلام سنت ناپسندى را پايه گذارى كند، گناه كسانى كه پس از وى به اين سنت عمل كنند، براى او ثبت مى شود؛ بى آنكه از گناه مرتكب شوندگان نيز كاسته شود.

«نووى» درباره اين حديث مى گويد: «اين حديث به انجام و شروع كار

ص: 62

خير و پايه گذارى سنت هاى نيكو تشويق مى كند. همچنين نسبت به انجام امور باطل و ناپسند هشدار مى دهد». اين روايت، حديث «هر امر نوپيدايى بدعت و هر بدعتى ضلالت و گمراهى است» را تخصيص مى زند. بنابراين، روشن مى شود كه اين روايت در صدد بيان بدعت بودن هر نوپيداى باطل و بدعت هاى نكوهش شده است.

«سندى» در حاشيه «ابن ماجه» مى گويد:

منظور از سنت حسنه و نيكو، شيوه پسنديده اى است كه از آن پيروى مى شود. همچنين منظور از تفاوت گذاردن ميان امور نيك و امور بد، براساس ميزان سازگارى و عدم سازگارى آنها با اصول شريعت است.

«ابن ماجه» از ابوهريره با سند صحيح نقل مى كند: رسول خدا (ص) فرمودند:

هر كس سنتى نيك را پايه گذارى كند و ديگران به اين سنت عمل كنند، اجر كامل اين سنت خير و اجر عمل كنندگان به آن نيز براى او ثبت مى شود؛ بدون اينكه اندكى از پاداش عمل كنندگان به اين سنت كاسته شود و هركس نيز سنت ناپسندى برجاى گزارد و ديگران به اين سنت عمل كنند، گناه آن به طور كامل براى او نوشته مى شود. همچنين به اندازه گناه عمل كنندگان به اين سنت، براى او نوشته مى شود؛ بدون اينكه ذره اى از گناه آنان كاسته شود.

«احمد»، «بزار» و «طبرانى» در «المعجم الاوسط» با سند حَسَن از حذيفه نقل مى كنند: رسول خدا (ص) فرمود:

هر كس سنت نيكى را بنا كند و به آن عمل شود، اجر خودش و پاداش كسانى كه به پيروى از او به اين سنت عمل كرده اند، براى او نوشته مى شود؛ اما از پاداش پيروان او نيز كاسته نمى شود و هر آنكه سنتى شرّ

ص: 63

برپا كند و به آن عمل شود، گناه خودش و گناه كسانى كه به پيروى از او به سنت شرّ عمل كرده اند، برايش نوشته مى شود. اما از گناه عمل كنندگان به اين سنت نيز كاسته نمى شود.

«طبرانى» با سند حسن از «وائلة بن اسقع» از رسول خدا (ص) نقل مى كند كه فرمودند:

هر كس سنت نيكويى را بنا كند، پاداش اين سنت- چه زمانى كه زنده است و چه پس از مرگ- برايش نوشته مى شود، تا زمانى كه عمل به اين سنت نيكو كنارگذاشته شود و هركس كه سنتى ناپسند را بنا كند، تا زمانى كه به اين سنت عمل مى شود برايش گناه نوشته مى شود. هركس كه در حال مرزبانى براى خدا بميرد، تا برانگيخته شدن او در روز رستاخيز، ثواب عمل مرزبانى برايش نوشته مى شود.

محدث فقيه «شيخ عبدالله صديق غمارى» پس از بيان روايات پيشين مى گويد:

اين احاديث به صراحت، بدعت را به دو نوع نيك و بد تقسيم مى كند. سنت نيك آن است كه با اصول شريعت سازگار باشد. اين سنت اگرچه به اعتبار كسى كه آن را پديد آورده، سنتى نوظهور باشد، اما به اعتبار نوع اين سنت، مشروع خواهد بود؛ زيرا يكى از افراد قواعد شرعى و دينى است يا اينكه از مصاديق يك آيه يا حديث به شمار مى رود. به همين دليل از آن به عنوان سنت حسنه ياد مى شود. پاداش اين سنت نيز براى پايه گذار آن- حتى پس از مرگ- نوشته مى شود. سنت سيئه آن است كه با قواعد شريعت سازگارى نداشته باشد. اين نوع سنت، ناپسند، نكوهيده و بدعتى گمراه كننده است.

«ابى» در «شرح صحيح مسلم» مى گويد:

بدعت هاى نيك نيز از مصاديق سنت حسنه هستند؛ مانند به پاداشتن رمضان، توقف بر روى مناره پس از پايان اذان، توقف جلوى در مساجد

ص: 64

جامع و به هنگام ورود امام جماعت و بيدار ماندن به هنگام دميدن سپيده؛ زيرا همه اين كارها، نوعى كمك در عباداتى است كه شريعت آنها را جايز مى شمارد. [حضرت] على (ع) و عمر پس از طلوع فجر، مردم را براى نماز صبح بيدار مى كردند. (1)

معناى پايه گذارى يك سنت، ايجاد آن از روى اجتهاد و استنباط از قواعد شرعى يا عمومات متون و نصوص شرعى است.

«مسلم» و «بخارى» از عايشه روايت مى كنند: پيامبر گرامى اسلام (ص) فرمودند: «هر كس در امر ما چيز نوظهورى بياورد كه جزء امر ما نباشد، باطل است». مسلم نيز با اين تفاوت روايت مى كند كه «هر كس كارى را انجام دهد كه بنابر امر ما نباشد باطل است». برخى ديگر روايت را با كمى تفاوت در الفاظ نقل كرده اند: «هر كس در دين ما امرى را پديد آورد كه از دين ما نيست، آن امر، باطل است».

«ابن رجب» مى گويد: منطوق اين روايت، دلالت مى كند هر كارى كه امر شارع بر آن قرار نگيرد، مردود و باطل است. مفهوم اين روايت نيز بيانگر اين است كه هر عملى كه براساس شريعت باشد، مردود نيست.

البته كسانى كه در مذهب حنفى معتقدند نص، مفهوم مخالف ندارد، مى گويند: نصّ نسبت به غير از منطوق خود ساكت است. بنابراين مردود نبودن عمل پديد آمده اى كه موافق با اصول شريعت باشد، از نصوص ديگر گرفته شده است.


1- إتقان الصنعة فى تحقيق معنى البدعة، ص 17 به بعد.

ص: 65

«ابن حجر عسقلانى» در «فتح» مى گويد:

اين حديث از اصول دين اسلام شمرده مى شود و يكى از قواعد اين دين است. معناى روايت اين است كه: هركس در اين دين، امرى را نوآورى كند كه هيچ يك از اصول دين مؤيد آن نباشد، مطلوب نيست و به آن اعتنا نمى شود.

«شيخ عبدالله صديق غمارى» مى گويد: «اين حديث تخصيص زننده روايت «هربدعتى گمراهى است» مى باشد. در همين حال، تبيين كننده وبيانى براى اين روايت است؛ زيرا اگر هرگونه بدعتى- بدون استثنا- بدعت و گمراهى به شمار مى آمد، بايد در اين روايت مى فرمود: «هركس امرى را در دين ما پديد آورد، آن امر باطل است»؛ اما وقتى مى فرمايد: «هر كس در دين ما امرى را پديد آورد كه در شمار اين دين نيست، باطل و مردود است»، در واقع در مقام بيان اين حقيقت است كه امر نوپيدا بر دو قسم است.

الف) امرى كه جزء دين نيست؛ به اين معنا كه مخالف قواعد و ادله شريعت باشد. اين نوع امور نوپيدا، مردود و بدعت و گمراه كننده خواهند بود؛

ب) امورى كه جزء دين است؛ به اين معنا كه اصل يا دليلى از اصول و ادله شريعت، اين امور را تأييد مى كند. اين امور درست و پذيرفته شده، همان سنت حسنه هستند.

«احمد»، «ابو داود» و «ابن ابوشيبة» با سند صحيح متصل از «معاذ بن جبل» نقل مى كنند:

وقتى نماز مى خوانديم، اگر كسى ديرتر از ديگران وارد نماز مى شد، فردى كه كنار او بود، با اشاره مى گفت چند ركعت از ديگران عقب است و به جماعت اقتدا نمى كرد. به اين ترتيب، برخى در حال ركوع،

ص: 66

برخى ديگر در حال سجده، گروهى نيز ايستاده و گروهى ديگر نشسته بودند. وقتى من براى نماز آمدم، ديدم بخشى از نماز را از جماعت عقب هستم. (1) به من اشاره شد كه چه مقدار عقب افتاده ام، من گفتم هر جاى نماز باشد اقتدا مى كنم و بدين ترتيب به نماز آنان پيوستم.

پس نماز را مانند آنها شروع كردم. وقتى رسول خدا (ص) نمازش را تمام كرد، من ايستادم و بقيه نمازم را خواندم. آن حضرت رو به مردم كرد و پرسيد: چه كسى چنين و چنان گفته؟ پاسخ دادند: معاذ بن جبل. آن حضرت فرمود: معاذ براى شما سنتى به جاى گذاشته و شما به آن اقتدا كنيد. اگر كسى در برخى از قسمت هاى نماز از ديگران عقب بود، با امام جماعت نمازش را مى خواند و وقتى امام نمازش تمام شد، بقيه نماز را به تنهايى تمام مى كند.

سند اين روايت صحيح است.

«شيخ عبدالله صديق غمارى» مى گويد: از حديث معاذ استفاده مى شود كه همگام نبودن با امام جماعت در نماز جائز بوده است؛ زيرا افراد هر اندازه از نماز را كه عقب بودند، به تنهايى مى خواندند [تا به امام جماعت برسند]. در نتيجه در ركوع، سجده يا قيام با امام جماعت همراه نبودند. اما نماز را به جماعت تمام مى كردند. وقتى معاذ اين كار را انجام داد و رسول خدا (ص) دستور پيروى از نماز خواندن معاذ را صادر كردند، جواز مخالفت با امام جماعت در نماز (2) نسخ شد و از آن پس مقرر گرديد كه در


1- يعنى كسى كه از نماز عقب افتاده، نماز خود را شروع مى كند و به تنهايى مى خواند تا به همان ركعتى برسد كه امام جماعت در حال خواندن آن است. از اين زمان تا پايان نماز، دنباله رو امام جماعت مى شود و نماز را با او تمام مى كند.
2- به اينكه هراندازه از نماز را كه از امام جماعت عقب باشيم، به صورت فرادا بخوانيم تا بتوانيم به امام جماعت برسيم. مترجم

ص: 67

نماز جماعت از امام پيروى شود و در خواندن افعال نماز با او مخالفت نشود. اجماع علما نيز بر اين است كه عمل به حكم نسخ شده، جايز نيست.

بنابراين، ديدگاه «ابن حزم» (1) مبنى بر جايز بودن خواندن نماز شكسته از سوى مسافر، پشت سر امامى كه نمازش را كامل مى خواند، باطل است؛ زيرا وقتى نماز را شكسته مى خواند، مخالفت با امام جماعت كرده است. جواز مخالفت با امام جماعت نيز نسخ شده است. بنابراين عمل كردن به حكم منسوخ، باطل و در اين صورت نماز نيز باطل مى شود. حكم اين مسئله مانند نمازخواندن به سوى بيت المقدس است كه باطل است. (2)

باطل بودن ديدگاه «ابن حزم» را به شكل ديگر نيز مى توان ثابت كرد. به اين صورت كه بى ترديد گروه هاى مختلف عرب از نقاط مختلف به مدينه مى آمدند و پشت سر رسول خدا (ص) نماز مى خواندند؛ اما هيچ كس نگفت (كه نمازتان را شكسته بخوانيد). اين درحالى است كه رسول خدا (ص) به هنگام حج به اهل مكه فرمود: «نمازتان را كامل بخوانيد؛ زيرا ما مردمان سفر هستيم». (3)

به همين دليل به طور قاطع مى گوييم كسانى كه به مدينه مى آمدند، نمازشان را به همراه رسول خدا (ص) به طور كامل مى خواندند؛ زيرا نه تنها


1- اهل سنت- برخلاف شيعه- درباره نماز مسافر بر اين فتوا هستند كه مسافر مى تواند نماز خود را در سفر به طور كامل يا شكسته بخواند. فتواى ابن حزم نيز بر همين اساس است. طبق ديدگاه اين دانشمند سنّى، مسافر مى تواند پشت سر امام جماعتى كه نمازش كامل است، نماز خود را به طور شكسته بخواند. مترجم
2- از اين جهت كه نماز به سوى بيت المقدس در ابتدا حكم شرعى بوده، اما سپس نسخ شده است.
3- شايد كنايه از دائم السفر بودن باشد. مترجم

ص: 68

معقول نيست كه رسول خدا آنها را به خواندن نماز به صورت شكسته امر كرده باشد، اما اين دستور براى ما روايت نشده باشد، بلكه اين امر درباره صحابه اى كه به نقل گفتار و رفتار آن حضرت اهتمام فراوانى داشتند، محال است؛ به ويژه آن بخش از گفتارهاى رسول گرامى اسلام كه مربوط به نماز باشد؛ نمازى كه از مهم ترين اركان دين اسلام است. اين استدلال و حجتى است كه مقلدان ابن حزم بايد به آن عمل كنند و نمى توانند آن را كنار بگذارند. (1)

«احمد» با سندى كه راويان آن صحيح هستند، از ابوسعيد خدرى نقل مى كند كه ابوسعيد در خواب مى بيند سوره «ص» را مى نويسد. وقتى به آيه سجده دار اين سوره مى رسد، (2)مى بيند كه قلم و دوات و هر چه كه پيش روى اوست، همه به سجده مى روند. ابوسعيد مى گويد: «اين خواب را براى پيامبر (ص) بازگو كردم. آن حضرت نيز تا زمانى كه اين خواب را مى گفتم، در حال سجده بود».

«شيخ مصطفى عماره» در تعليق خود بر كتاب «الترغيب و الترهيب» مى نويسد: «وقتى به آيه بيست و چهارم اين سوره (3) رسيد، آن حضرت به


1- إتقان الصنعة فى تحقيق معنى البدعة، ص 25.
2- سوره ص آيه سجده دار به معناى مصطلح ندارد بلكه مقصود آيه اى است كه در پايان آن، حضرت داود به سجده افتاد و توبه كرد.[مترجم ].
3- فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَناب؛ «پس، از پروردگارش آمرزش خواست و به رو درافتاد و توبه كرد».

ص: 69

سجده رفت». (1)

«ابن ماجه» در «سنن» با سلسله سندى كه همه راويان آن ثقه هستند، از «سعيد بن مسيب» روايت مى كند: بلال نزد رسول خدا آمد تا اذان صبح را بگويد. به او گفتند رسول خدا در خواب است. بلال گفت: «الصَّلاةُ خَيرٌ مِنَ النَّوم» (2)، بدين گونه اين عبارت براى اذان صبح تأييد شد و اذان صبح به اين شكل درآمد. طبرانى روايت را اين گونه نقل مى كند كه پس از بيان اين عبارت از سوى بلال، رسول خدا (ص) فرمود: «چه عبارت خوبى است. [هميشه] آن را در اذان بگو».

«بخارى» از «رفاعة بن رافع» نقل مى كند: روزى پشت سر پيامبر (ص) نماز مى خوانديم؛ وقتى آن حضرت سر از ركوع بلند كرد، فرمود: «سَمِعَ اللهُ لِمَن حَمِدَه». يكى از نمازگزاران گفت: «رَبَّنا وَ لَكَ الحَمد، حَمداً كَثيراً طَيباً مُبارَكاً فِيهِ». وقتى نماز به پايان رسيد، آن حضرت پرسيدند: «چه كسى اين عبارت را گفت؟» آن مرد خود را معرفى كرد. رسول خدا فرمود: «سى و چند فرشته را ديدم كه براى نوشتن اين عبارات از يكديگر پيشى مى گرفتند».

«ابن حجر» در «فتح البارى» مى نويسد: «براى اثبات جايز بودن گفتن ذكرى غير مأثور [از رسول خدا]- به شرط عدم مخالفت آن با ذكر مأثور- در نماز به اين روايت استناد مى شود». (3)

رسول خدا (ص) از شهادت «خُبيب بن عدى الأوسى» در غزوه رجيع به


1- الترغيب و الترهيب، ج 2، ص 356.
2- نماز بهتر از خواب است.
3- اقتباس از اتقان الصنعة فى تحقيق معنى البدعة، صص 17- 27.

ص: 70

همراه پنج تن ديگر اندوهناك شد. اين در حالى است كه خبيب نماز موسوم به «نماز موت» را از خود ساخته بود. داستان نماز «موت» به اين صورت است كه وقتى مى خواستند خبيب را بكشند، از مشركان اجازه خواست تا دو ركعت نماز بخواند. آنها نيز به او اجازه دادند و خبيب نماز را به صورت دو سجده خواند. اين نماز پس از او براى كسانى كه با شكنجه كشته مى شوند، به يك سنت تبديل شد. خبيب پس از خواندن اين نماز گفت: «اگر مشركان گمان نمى بردند كه من از بيم مرگ نماز مى خوانم، همچنان به نماز ادامه مى دادم. از هيچ سختى كه براى خدا باشد، نيز هراسى ندارم». سپس اين گونه سرود:

وَلَسْتُ أبالي حينَ اقتَلُ مُسلِماً عَلى أى جَنبٍ كانَ فِي الله مصرعي

وَذلكَ في ذاتِ الإلهِ وَ إن يشَأ يبارِكُ عَلي أوْصالِ شِلوٍ مُمَزَّعِ (1)


1- به نقل از الاصطفا فى سيرة المصطفى، نبهان، ج 2، ص 198.

ص: 71

يك هديه

آنچه در زير مى آيد، هديه اى است كه نويسنده آن را به جناب «صنعانى» و ديگر كسانى كه مانند او مى پندارند، هرگونه بدعتى نادرست است، تقديم مى كند. خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:

ثُمَّ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا وَ قَفَّيْنا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ آتَيْناهُ الإِنْجِيلَ وَ جَعَلْنا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (حديد: 27)

سپس در پى آنان پيامبران (ديگر) خود را فرستاديم و به دنبال آنان عيسى بن مريم را مبعوث كرديم و به او انجيل عطا كرديم و در دل هاى كسانى كه از او پيروى كردند رأفت و رحمت قرار داديم و رهبانيتى را كه ابداع كرده بودند ما بر آنان مقرّر نداشته بوديم گرچه هدفشان جلب خشنودى خدا بود ولى حق آن را رعايت نكردند از اين رو ما به كسانى از آنها كه ايمان آوردند پاداششان را داديم و بسيارى از آنها گنه كارند.

«قرطبى» در تفسير اين آيه مى نويسد: وَرَهْبانِيةً ابْتَدَعُوها، يعنى از پيش

ص: 72

خويش درآوردند. قتاده مى گويد: رهبانيتى كه آنان بدعت نهادند، ترك [نزديكى با] زنان و ماندن در صومعه ها بود. در روايتى مرفوع آمده است: [بدعت آنان] سر به دشت ها و كوه ها گذاردن بود. ما كَتَبْناها عَلَيهِمْ، يعنى ما به آنها دستور نداده و اين كارها را برايشان واجب نكرده بوديم. درباره إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللهِ گفته مى شود كه استثناى منقطع است.

بر اين اساس، معناى عبارت اين گونه است: ما بر آنها واجب نكرديم، اما آنها براى كسب خشنودى خدا اين كار را كردند. ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللهِ، يعنى آنچه را واجب كرده بوديم، به نحو شايسته انجام ندادند. اين عبارت خاص است؛ زيرا برخى از اين قوم، حق مطلب را به گونه اى شايسته ادا نكردند؛ بلكه با زاهدنمايى، به دنبال رياست طلبى بر مردم و تجاوز به حقوق آنان بودند.

«قرطبى» مى گويد: اين آيه دلالت دارد كه هرگونه امر نوپيدايى بدعت است. پس شايسته است انسانى كه بدعت نيكى پايه گذارى مى كند، از آن روى نگرداند و ضدّ آن را انجام ندهد، تا نكوهش اين آيه شامل حال او نشود. از «ابوامامه باهلى» (1) روايت شده كه مى گفت: شما نماز خواندن در شب هاى ماه مبارك رمضان را ايجاد كرديد؛ درحالى كه بر شما اين كار واجب نشده بود. فقط روزه گرفتن بر شما واجب بود. پس به كار خويش ادامه بدهيد و آن را رها نكنيد؛ زيرا مردمى از بنى اسرائيل بدعت هايى نهادند كه خداوند آنها را واجب نكرده بود. آنان با اين كار، خشنودى خداوند را


1- نام وى «صُدى بن عجلان» است.

ص: 73

دنبال مى كردند، اما آن گونه كه شايسته بود، حق مطلب را ادا نكردند. به همين دليل خداوند در اين آيه عمل آنها را نكوهش مى كند. (1)

بنابراين مى فهميم «ابن كثير» در تفسير آيه به اشتباه رفته است. وى درباره فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا مى گويد: يعنى آنها به آنچه ملزم شده بودند، به شكل شايسته پايبند نشدند. اين آيه آنها را از دو جهت نكوهش مى كند: اول، بدعت نهادن در دين خدا و آوردن چيزهايى كه خداوند به آن امر نكرده بود. دوم، عدم پايبندى به آنچه خود گمان مى بردند آنها را به خداوند عزوجلّ نزديك مى كند و باعث تقرب به آن حضرت است. (2) اشتباه «ابن كثير» اين است كه روشن نمى كند چگونه خداوند انجام ندادن بدعتى خودساخته كه خدا اجازه آوردن آن را نداده، مذمت مى كند؟ در حالى كه اصل بر پسنديده بودن ترك بدعت است؛ مگر اينكه سخن «ابوامامه باهلى» را بپذيريم كه مطلوب ما همين است.

«بخارى» با سند خود از ابن عمر در باب «الصلاة الضحى» از مجاهد نقل مى كند:

من و عروة بن زبير وارد مسجد شديم و ديديم عبدالله بن عمر در كنار حجره عايشه نشسته است. مردم نيز نماز «چاشت» مى خوانند. از وى درباره اين نماز پرسيديم. او پاسخ داد: بدعت است.

«شيخ عبدالله محفوظ» مى گويد: «بى ترديد منظور او بدعت نكوهيده نيست؛ زيرا وى مردم را از خواندن اين نماز منع نكرد». دليل ديگر، روايتى


1- الجامع لأحكام القرآن، قرطبى، ج 17، صص 263 و 264. با اندكى تلخيص.
2- تفسير القرآن العظيم، ابن كثير دمشقى، ج 8، ص 61.

ص: 74

است كه «ابن ابو شيبه»- كه به گفته «ابن حجر» سند آن صحيح است- نقل كرده است. وى مى گويد: «عبدالله عمر» در پاسخ به آنان گفت: «بدعت خوبى است»؛ همان گونه كه پدرش درباره نماز تراويح اين عبارت را گفته بود. بنابراين او نيز مانند پدرش بر اين باور است كه دو نوع بدعت داريم: بدعت پسنديده و بدعت نكوهيده. بدعتى كه در امور خير ايجاد شود و با شريعت منافات نداشته باشد يا با يكى از نهى هاى شارع تعارض نداشته باشد، اين بدعت پسنديده است. اين نوع بدعت، همانى نيست كه رسول خدا (ص) در روايت خود مدّ نظر داشته اند.

بنابراين، حديث تخصيص مى خورد و بدعت شرعى، از شمار افراد اين روايت خارج مى شود. منظور حديث رسول خدا (ص) بدعت گمراه كننده اى است كه با نصوص شرعى يا با ادله شرعى در تقابل باشد؛ چنان كه سنت رسول خدا (ص) و سيره آن حضرت پذيرفتن بدعت در امور خير است. «عبدالرزاق»- به گفته «ابن حجر» سند اين روايت صحيح است- نقل مى كند: «ابن عمر» درباره بدعت اين گونه مى گويد:

عثمان كشته شد، اما هيچ كس او را از خطاهايى كه مرتكب شده بود، تنزيه نمى كرد. براى من چيزى دوست داشتنى تر از اين كار مردم نيست كه بنا نهادند! (1)


1- السنة و البدعة، ص 177. همچنين ر. ك: الترغيب و الترهيب، ج 1، ص 463.

ص: 75

آيا «تَرك فعل» از احكام فقهى است؟

براى برخى از دوستان خوشايند است درباره هر عملى كه رسول خدا (ص) انجام نداده، مهر بطلان بزنند. اينان دوست دارند با خشونت و سنگدلى با اين افعال مخالفت كنند و آنها را بدعت بنامند. دستاويز حكم آنان نيز سابقه نداشتن اين افعال در سيره رسول خدا (ص) است. البته طبيعى است اين افراد امور دنيايى را از اين قاعده استثنا مى كنند و بهره مندى از خودروهاى گران قيمت، خانه هاى فاخر و زندگى هاى مرفه و نيز سخن گفتن كارشناسانه درباره امور دنيايى و تلاش براى رسيدن به بهره هاى دنيايى بيشتر را از مصاديق حكم خود نمى دانند!

از ديگر مسائلى كه در نگاه اينان از مصاديق حكم بالا نيست، بهره مندى از ابزارهاى دنيايى براى رسيدن به هدف است. به همين دليل به دنبال گرفتن مدرك تحصيلى و تحصيل تخصص هاى مختلف مى روند. از نگاه آنان، دانشمندى كه مدرك تحصيلى ندارد- اگرچه عالم و برتر از آنان باشد-

ص: 76

بى ارزش و بى اعتبار است. پيمودن مقاطع مختلف تحصيلى، خواندن مواد آموزشى و برگزارى امتحانات كتبى و شفاهى و نيز نظام قبولى و مردودى و ... امورى استثنا شده هستند. اگرچه پيامبر (ص) اين كارها را انجام نداده، اما از نگاه اين افراد، انجام دادن اين كارها بدعت به شمار نمى رود. همچنين اين افراد پيشرفت در علوم انسانى، ساخت كارخانه و كارگاه و نيز به دست آوردن برترى هاى علمى و فنى مباح را بدعت نمى دانند.

با آنكه مى دانند رسول خدا (ص) هيچ يك از كارهاى گفته شده را انجام نمى داد، اما انجام دادن اين كارها را بدعت نمى دانند و از حكم خود استثنا مى كنند. هنگامى كه دانشمندان با آنان بحث و تبادل نظر مى كنند، پاسخ آنان چنين است: بدعت، ويژه امور نوپيداى دينى است. البته اين پاسخى جالب است.

پيش از اين با ادله فراوان تبيين كرديم كه امور نوپيدا در دين كه با اصول و قواعد دين سازگار باشند، مشروع و پذيرفته است. با اين استدلال، راه اين افراد بسته مى شود و چاره اى جز پذيرفتن حقيقت ندارند. خداوند مؤمنان را از اين گونه ستيزه جويى ها كه انديشه ها را به سردرگمى مى كشاند، حفظ نمايد. امرى كه بذر اختلاف را مى پراكند و به جاى اينكه به برادرى دينى ميان آنان و همكارى مسلمانان در نيكى و تقوا- كه دستور خداوند است- كمك كند، محصولى جز بيزارى و نفرت ندارد.

پيش از اين درباره بدعت و ادله مربوط به درستى بدعت هاى موافق با احكام شرع سخن گفتيم. اكنون مى خواهيم بدانيم ترك فعل از سوى رسول خدا (ص) به چه معناست و چه حكمى بر آن مترتّب مى شود.

«ترك» عبارت است از اينكه رسول خدا (ص) كارى را انجام نداده باشد

ص: 77

يا سلف صالح انجام كارى را ترك كرده اند. اما در اين رابطه هيچ نصّ شرعى وجود نداشته باشد كه بيانگر حرمت يا كراهت انجام آن فعل باشد.

دانشمندان اصول فقه به هنگام برشمردن انواع حكم تكليفى، «ترك» را از انواع آن قرار نداده اند. در كتاب «الوجيز فى أصول استنباط الاحكام فى الشريعة الاسلامية» حكم تكليفى به هفت گونه تقسيم شده است: فرض، واجب، مستحب، حرام، مكروه تحريمى، مكروه تنزيهى و مباح. (1) اما بسيارى از دانشمندان اصول فقه، دسته بندى ديگرى ارائه داده اند و احكام را به پنج دسته تقسيم مى كنند: «واجب، مستحب، مباح، مكروه و حرام. اما هيچ يك از آنها- چه آنان كه هفت نوع حكم شمرده اند و چه قائلين به پنج نوع حكم تكليفى- نگفته اند كه «ترك» نيز حكم تكليفى است. پس چگونه برخى از دوستان حكم مى دهند كه انجام امر ترك شده بدعت است؟! حقيقيت اين است كه امر ترك شده يا مباح، يا مستحب و چه بسا از سنت و سيره است. همان گونه كه گفتيم منظور ما از ترك، امورى هستند كه دليلى بر نهى از انجام آنها وجود ندارد. در غير اين صورت، حكم انجام ترك، حرمت يا كراهت مى شود. براى تبيين بيشتر مسئله انواع ترك شده ها را بيان مى كنيم:

1. ترك شده هايى كه از امور مباح هستند؛ مانند امور مربوط به خوراك، پوشاك، مسكن و وسيله نقليه. هيچ كس نمى پندارد كه رسول خدا (ص) همه امور مباح را انجام داده اند. پس هرچه را ترك كرده اند، انجام آنها ممنوع مى شود.


1- أصول الفقه على مذهب أبى حنيفة، شيخ دكتر محمد عبداللطيف بن صالح الفرفور، ج 2، ص 371.

ص: 78

2. ترك شده هايى كه از امور مستحب به شمار مى روند. پيش از اين گفته شد كه امور فراوانى هستند كه رسول خدا (ص) انجام آنها را دوست مى داشتند و نسبت به انجام اين افعال توسط اصحاب، رغبت نشان مى دادند. اما با اين حال، هيچ روايتى در دست نيست كه آن حضرت- پدر و مادرم فداى او باد- همه اين افعالى را كه دوست مى داشته اند، خود نيز انجام داده اند. از اين دسته امور مى توان به مداومت نداشتن پيامبر به خواندن سوره توحيد در همه ركعت هاى نماز جماعت و گفتن بسيارى از ذكرهاى مأثور از ايشان اشاره كرد. از آنجا كه آن حضرت، مسئوليت هاى فراوانى به عهده داشتند، خود به انجام همه آنها مداومت نداشتند.

3. امورى كه از سنت بوده اند، اما براى به سختى نيفتادن امت و بيم واجب شدن اين امور ترك شده اند. به جماعت خواندن نماز تراويح از اين قسم است. رسول خدا (ص) در يكى از شب هاى ماه مبارك رمضان اين نماز را به همراه گروهى اقامه كردند. در شب بعد، شمار بيشترى از صحابه در اين نماز شركت كردند؛ اما شب سوم يا چهارم بود كه آن حضرت براى خواندن اين نماز به جماعت حاضر نشد. اصحاب هر چه انتظار كشيدند، بى فايده بود. صبح روز بعد، آن حضرت به اصحاب فرمود: من از آمادگى شما اطلاع دارم؛ اما ترسيدم [به جماعت خواندن اين نماز] بر شما واجب شود. پس اى مردم! اين نماز را در خانه هاى خود [به تنهايى] بخوانيد. اين روايت در كتاب هاى صحاح و سنن نقل شده است.

«بخارى» نقل مى كند: رسول خدا (ص) از بلال تقدير كرد و به او فرمود: «بهترين عملى را كه در اسلام انجام داده اى بگو؛ زيرا من صداى كفش هاى تو

ص: 79

را در بهشت شنيده ام». بلال پاسخ داد: «من به هيچ يك از اعمالم اميدوار نيستم؛ مگر اينكه در هرساعت از شبانه روز كه وضو گرفتم، با آن وضو نماز خواندم».

«ابو داود»، «ترمذى» و «ابن ماجه» نقل مى كنند: وقتى رسول خدا (ص) قضاى حاجت كردند، عمر از پشت سر، به ايشان كوزه آبى داد. آن حضرت پرسيد: «اين چيست؟» عمر پاسخ داد: «آبى است كه با آن وضو مى گيرى». پيامبر (ص) به او گفت: «به من دستور داده نشده كه پس از هربار قضاى حاجت وضو بگيرم. اگر اين كار را مى كردم، سنت مى شد».

ابن عباس مى گويد: روزى رسول خدا (ص) از مستراح بيرون آمد و براى او غذا آوردند. از آن حضرت پرسيدند: «برايتان آب بياوريم تا وضو بگيريد؟» ايشان پاسخ دادند: «به من فرمان داده شده وقتى خواستم نماز بخوانم، وضو بگيرم». اين روايت را «مسلم»، «بخارى»، «ترمذى» و «ابوداود» نقل كرده اند. «ترمذى» اين حديث را حسن مى داند.

«بخارى» و ديگران از عايشه نقل مى كنند:

رسول خدا (ص) برخى از كارهايى را كه دوست داشت، انجام نمى داد؛ چون بيم آن داشت كه مردم نيز به آن عمل كنند و بر آنها واجب شود. ايشان هرگز به هنگام چاشت تسبيح نمى گفتند، اما من مى گفتم.

«مسلم» از عايشه نقل مى كند: «پيامبر (ص) به هنگام چاشت، چهار ركعت مى خواند و گاه تعداد اين ركعات بيشتر مى شد». اين روايت دلالت بر اين دارد كه آن حضرت خواندن نماز چاشت را به طور پيوسته دنبال نمى كردند.

«ابو سعيد خدرى» نيز مى گويد: «آن حضرت گاه نماز چاشت را ترك

ص: 80

مى كرد تا ما بگوييم ايشان اين نماز را نمى خواند. همچنين گاهى اين نماز را به جا مى آورد تا بگوييم ايشان نماز چاشت مى خواند».

4. امورى كه به دليل وجود نهى شرعى از آن، ترك شده اند. بى ترديد اين نوع امور، در حيطه بحث ما نمى گنجد؛ زيرا به دليل شرعى، نهى شده اند و بايد آنها را ترك كرد.

«شيخ عبدالله الصديق غمارى» در رساله ارزشمند خود «حسن التفهم و الدرك لمسألة الترك» مى نويسد: وقتى پيامبر (ص) انجام كارى را ترك گفته اند، به غير از حالت حرمت، شش حالت براى اين ترك قابل تصور است:

اول، اين ترك از روى يك عادت باشد. در روايت است كه سوسمار كباب شده اى براى آن حضرت آوردند. ايشان دست مباركشان را پيش آوردند تا از آن بخورند. پيش از اينكه شروع به خوردن كند، گفته شد كه اين سوسمار است. آن حضرت با شنيدن اين سخن، دست از خوردن كشيد. پرسيدند: مگر اين حرام است؟ پاسخ دادند: «نه، اما در زمين قوم من نبوده است». به همين دليل بهتر ديدم نخورم. اين حديث در صحيحين آمده است. اين روايت بر دو امر دلالت دارد: اول، ترك يك كار- هرچند پس از روى آوردن به انجام آن- دليل بر حرمت نيست. دوم، ناخوشايند بودن و كثيف بودن يك غذا نيز دليل بر حرام بودن آن نيست.

دوم، اين ترك به دليل فراموشى باشد. رسول خدا (ص) در نماز دچار سهو شد و برخى از اجزاى نماز را فراموش كرد. از ايشان پرسيده شد: آيا نماز تغيير كرده است؟ پاسخ دادند: نه، من نيز انسانم و مانند شما فراموش

ص: 81

مى كنم. اگر فراموش كردم، به من يادآورى كنيد. (1)

سوم، ترك يك فعل از سوى پيامبر (ص) به دليل ترس از واجب شدن آن براى امت بوده است؛ مانند زمانى كه پيامبر (ص) ديد ممكن است نماز تراويح بر مردم واجب شود، با اين كه اصحاب براى خواندن اين نماز گرد آمده بودند، ايشان حاضر نشدند و اين نماز را ترك كردند.

چهارم، ترك كردن يك كار به اين دليل باشد كه انجام آن به ذهن رسول خدا (ص) خطور نكرده است. آن حضرت براى خواندن خطبه نماز جمعه كنار نخلى ايستاده و سخنرانى مى كردند. فكر استفاده از يك صندلى نيز به ذهن ايشان خطور نكرده بود. وقتى پيشنهاد شد كه منبرى ساخته شود تا بر بالاى آن خطبه بخوانند، آن حضرت موافقت كردند؛ زيرا سخنرانى بر روى منبر، رساتر بود. نمونه ديگر اينكه اصحاب رسول خدا (ص) به ايشان پيشنهاد ساخت سكويى گِلى دادند تا آن حضرت بر روى آن بنشيند و افراد غريبه اى كه وارد شهر مى شوند، پيامبر (ص) را بشناسند. آن حضرت خودشان در اين فكر نبودند؛ اما وقتى پيشنهاد ساختن آن مطرح شد، با اين پيشنهاد موافقت كردند.

پنجم، ترك فعل از سوى پيامبر (ص) به اين دليل بوده كه اين فعل يكى از افراد عمومات آيات يا روايات بوده است. براى مثال، نماز چاشت و بسيارى از مستحبات مشمول اين فرمايش خداوند هستند: وَ افْعَلُوا الْخَيرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛ «وكار نيك انجام دهيد؛ تا رستگار شويد». (حج: 77) اين آيه و


1- اين نوشتار از نگاه يكى از دانشمندان اهل سنت است. لذا مسئله فراموشى پيامبر ص و ... برخلاف باورهاى شيعه است. شيعه اين گونه روايات را مخدوش مى داند. مترجم

ص: 82

ديگر آيات و نيز ادله نقلى فراوان ديگر دلالت مى كنند كه نماز چاشت نيز يك خير و نيكى است؛ بنابراين ترك اين نماز و مانند آن از سوى پيامبر (ص) در كنار ادله عامى كه بيانگر مستحب بودن اين اعمال هستند، اين فرضيه را كه ترك اين نماز از سوى رسول خدا (ص) نشانه حرمت انجام آن است، باطل مى سازد.

ششم، ترك فعل از بيم تغيير در روحيه اصحاب يا برخى اصحاب بوده است. طبق روايتى كه در صحيحين آمده، رسول خدا (ص) به عايشه مى فرمايد: اگر قوم تو تازه مسلمان نبودند، بيت الله الحرام را ويران مى كردم و به شيوه حضرت ابراهيم (ع) مى ساختم؛ زيرا قريش آن را به طور كامل نساخته است. بنابراين، ترك خراب كردن خانه خدا و بازسازى آن، به دليل جلوگيرى از انحراف تازه مسلمانان مكه بود كه هنوز از افكار جاهليت فاصله نگرفته بودند.

البته چه بسا ترك فعل از سوى پيامبر (ص) دلايل ديگرى نيز داشته باشد كه با پژوهش در منابع روايى دانسته شوند. در هيچ روايت صحيح يا اثرى از آثار، اعلام نشده كه رسول خدا (ص) كارى را ترك كرده اند، زيرا انجام آن كار حرام بوده است.

«شيخ غمارى» در ادامه مى نويسد: ترك، دليل بر حرمت نيست. در كتاب «الرد المحكم المتين» تبيين كرده ام كه ترك يك چيز، نشانه حرمت آن نيست. به همين مناسبت اين مطالب را در اينجا نيز مى آورم: ترك فعل، به تنهايى و بدون وجود نصّى كه دلالت كند انجام فعل ترك شده، ممنوع است، نمى تواند حجت و دليل براى حرمت آن فعل باشد؛ بلكه بالاترين چيزى كه مى توان از ترك آن فعل فهميد، مشروع بودن ترك آن است.

ص: 83

بنابراين، ممنوع بودن انجام كارى كه توسط رسول خدا (ص) ترك شده، فقط از ترك اين فعل قابل استنباط نيست؛ بلكه بايد دليل ديگرى براى ممنوع بودن آن وجود داشته باشد. امام ابوسعيد بن لُبّ نيز اين قاعده را بيان كرده است. وى در پاسخ به كسانى كه دعا كردن پس از نماز را مكروه مى دانند، مى گويد: كسى كه مخالف دعا كردن پس از نماز است، بالاترين دليلى كه مى تواند براى اين مخالفت بياورد اين است كه اين عمل در سيره متشرعه نبوده است. [پاسخ مى دهيم:] فرض مى كنيم اين ادعا درست باشد؛ اما نبودن اين عمل در سيره پيشينيان، فقط نشان دهنده جواز ترك دعا كردن پس از نماز است. اما حكم تحريم انجام اين عمل يا مكروه بودن آن، از اين دليل برداشت نمى شود؛ به ويژه عملى مانند دعا كه يك اصل اجمالى و مقرر از سوى شريعت براى جايز بودن آن وجود دارد. (1) ابن قيم مى گويد: تلاوت قرآن و هديه كردن آن به فردى، بدون مطالبه مزد، امرى است كه ثواب آن به فرد مى رسد؛ چنان كه ثواب روزه و حج به ديگرى مى رسد.

اگر اشكال شود كه اين كار در شيوه پيشينيان سابقه ندارد و با وجود اهتمام فراوان آنان به انجام امور خير، هيچ يك از آنان چنين كارى را انجام نداده است و رسول خدا (ص) نيز آنها را براى انجام اين كار راهنمايى نكرده اند؛ بلكه آن حضرت (ص) اصحاب خود را به دعا كردن، استغفار، صدقه، حج و روزه رهنمون ساخته اند. اگر ثواب قرائت قرآن به ديگرى مى رسيد، بى ترديد رسول خدا ياران خود را به اين كار هدايت مى كرد و


1- حسن التفهم و الدرك لمسألة الترك، صص 140- 142.

ص: 84

آنان نيز انجام مى دادند، پاسخ اين اشكال اين است كه اگر اشكال كننده، رسيدن ثواب حج، روزه، دعا و استغفار را مى پذيرد ...(1)

ابن قيم در ادامه مى گويد: اين ادعا كه هيچ يك از پيشنيان و صحابه اين كار را نمى كردند و اطرافيان آنها نيز اين مسئله را نقل نكرده اند، در واقع، اين ادعا اقرار به اين امر است كه آنچه را نمى داند نفى كرده است. [نديدن يا نشنيدن دليل بر نبودن نيست.] چه بسا پيشينيان اين عمل را انجام مى داده اند، ولى اطرافيان آنها شاهد اين عمل نبوده اند. فقط خدا از نيت ها و اعمال آنها آگاهى كامل دارد. (2)

در اينجا به تناسب موضوع، يكى از آثار نقل شده را بازگو مى كنيم. «احمد» و «طبرانى در «المعجم الكبير» نقل مى كنند كه داود بن ابوصالح مى گويد: روزى مروان مردى را ديد كه صورت خود را روى قبر پيامبر (ص) گذاشته است. به او گفت: «مى دانى چه مى كنى؟» وقتى آن مرد رو به مروان شد، آشكار شد كه ابو ايوب است. ابو ايوب پاسخ داد:

بله، مى دانم. من نزد رسول خدا (ص) آمده ام، نه نزد قبر او. از رسول گرامى اسلام شنيدم كه مى فرمود: وقتى اهل دين حاكم و والى شدند، به حال دين گريه نكنيد. وقتى كه غير اهل آن حاكمان دين شدند بگرييد. (3)


1- مؤلف پاسخ ابن قيم را در اين قسمت كامل بيان نكرده است. او مى گويد: اگر اشكال كننده مى پذيرد كه ثواب اعمالى مانند حج، روزه و دعا به ميت مى رسد، بايد بپذيرد كه ثواب قرائت قرآن نيز به شخص ميت مى رسد؛ زيرا تفاوتى بين عمل عبادى قرآن با حج، روزه و دعا نيست [مترجم].
2- الروح، ص 22.
3- ر. ك: مجمع الزوائد، ج 5، ص 345.

ص: 85

در پايان، سخن «دكتر يوسف قرضاوى» را در اين باره نقل مى كنيم:

اگر كسى به دليل ديدگاهى كه خودش دارد، با رأى يا سلوك وهابيون مخالفت ورزد، او را متهم مى كنند كه دچار تعصب، بدعت، تحقير سنت يا مانند آن شده باشد. وهابيون فقط به عامه مردم سوء ظن ندارند، بلكه خواص و نخبگان نيز در معرض اين اتهام قرار دارند. بنابراين هيچ فقيه، انديشمند يا مبلغ دينى نيست كه از گزند بدگمانى اينان در امان باشد.

چه بسا مى توان گفت هيچ كس نيست كه از گزند ناسزاگويى اين افراد نيز در امان بماند. آنان به مخالفان خود مى گويند: خداوند دستت را فلج كند يا زبانت بريده باد. آنان در روا داشتن نارواهايى مانند دروغ گو و تهمت زن نسبت به مخالفان خود ابايى ندارند؛ بلكه حتى بسيارى از دانشمندان مسلمان را به بدعت گذارى متهم مى كنند.(1)


1- در اين مبحثِ كتاب، برخى مطالب هست كه انتشار آن به صورت ترجمه صرف، جايز و روا نيست. براى مثال نويسنده، سيد جمال را فردى فراماسون و گمراه معرفى مى كند. انديشه او را نيز يك بدعت مى داند كه بايد دانشمندان مسلمان با اين نوع تفكر مبارزه كنند.

ص: 86

امر به معروف و نهى از منكر

امر به معروف و نهى از منكر از قواعد و اركان دين مبين اسلام است. نصوص فراوانى وجود دارد كه دلالت بر وجوب اين فريضه اسلامى دارد. در اين ادلّه خسارت هاى ناشى از عمل نكردن امت اسلام به اين واجب تبيين شده اند؛ چنان كه چگونگى ابتلاى اين جامعه ساكت در برابر منكر نيز بيان شده است. رسول خدا (ص) به رساترين و دقيق ترين توصيف، اين معنا را بيان فرموده اند. ايشان مى فرمايند: «اين وبال و سرانجام بدى است كه ما را در خود مى پيچد».

از «نعمان بن بشير» روايت شده كه رسول خدا (ص) فرمودند:

داستان كسى كه به اجراى حدود الهى مى پردازد و كسى كه به آن گرفتار مى آيد، مانند گروهى است كه در سوار شدن بر كشتى قرعه انداختند. برخى در بالاى آن قرار گرفتند و برخى در پايين. آنان كه در زير قرار داشتند، هرگاه مى خواستند آب بنوشند، از كنار آنان كه در بالا قرار داشتند مى گذشتند.

ص: 87

در نتيجه گفتند:

چه مى شود كه ما در سهم خود شكافى ايجاد كنيم و از دريا آب برداريم و آنان را كه بالاى ما قرار دارند، نيازاريم. در حالى كه اگر آنها را با خواسته شان رها مى كردند، همگى هلاك مى شدند و اگر دستشان را مى گرفتند، همگى نجات مى يافتند. (1)

دانشمندان براى امر به معروف و نهى از منكر آداب و شرايطى را بيان كرده اند كه براى انجام اين فريضه، رعايت آنها لازم است. از جمله اين شرايط اين است كه معروف بودن آن عمل بايد ميان همه عالمان دين مورد اتفاق باشد. منكر نيز همين طور. بنابراين در امورى كه اجتهادى هستند و ميان علما اختلاف نظر وجود دارد، امر به معروف و نهى از منكر واجب نيست؛ زيرا هركس وظيفه اى متفاوت از ديگرى دارد و براى انجام اين اعمال استدلال دارد، يا اينكه از ديگرى تقليد مى كند. امركننده به معروف و نهى كننده از منكر، بايد فردى حكيم باشد و به شيوه هاى امر به معروف و نهى از منكر و نيز به امور روان شناختى آشنا باشد.

نقل مى كنند كه مردى نزد مأمون آمد و به او گفت: اى امير مؤمنان! من مى خواهم سخنى را به تندى به تو بگويم، اما تو خشمگين نشو! مأمون به وى گفت: اين كار را نكن؛ زيرا خداوند كسى را كه بهتر از تو بود، براى فردى بدتر از من برانگيخت. خداوند حضرت موسى و هارون (عليهما السلام) را براى فرعون فرستاد و به آنها گفت كه با او به نرمى سخن بگوييد. باشد كه


1- بخارى و ترمذى اين روايت را نقل كرده اند.

ص: 88

پند پذيرد يا بترسد. (1) اين توصيه بسيار زيبا و حكيمانه اى است كه مأمون بيان داشته است.

خداوند مى فرمايد: وَ مَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيراً كَثِيراً؛ «و به هر كس دانش داده شود، به يقين خيرى فراوان داده شده است». (بقره: 269)


1- فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَينًا لَعَلَّهُ يتَذَكَّرُ أَوْ يخْشى. طه: 44.

ص: 89

ص: 90

بدعت هاى ناپسند و گمراه كننده

اشاره

اكنون كه با امر به معروف و نهى از منكر و شرايط آن آشنا شديم، به طور خلاصه به برخى از بدعت هايى اشاره مى كنيم كه لازم است دانشمندان و مبلغان با دل و زبان خود براى مبارزه با آن تلاش كند؛ زيرا از امورى هستند كه همه منكر بودن آنها را مى پذيرند؛ چون بدعت هاى گمراه كننده هستند و سكوت در برابر آنها جايز نيست.

1. بدعت جدايى دين از حكومت (1) كه ديگران طرح كرده اند و برخى از مسلمانان به آن باور دارند. بنابر اين بدعت، دانشمندان و صاحبان قدرت بايد با يكديگر توافق كنند و با تقسيم كار، قدرت، مال، سياست و مديريت جامعه به حكام واگذار شود و علماى دين و مبلغان به تبليغ دين، امر به معروف و نهى از منكر، ارشاد و موعظه بپردازند. اين در حاليست كه رسول خدا (ص) حكومت و قدرت را با دين و موعظه و ارشاد جمع كرد. بى ترديد آن حضرت براى كسى كه خدا و روز آخرت را مى طلبد، بهترين الگوست.


1- سكولاريسم. مترجم

ص: 91

تأسيس بانك هاى ربوى و گسترش آنها در سرزمين هاى اسلامى، امرى منكر است. سكوت علما در برابر اين پديده جايز نيست. (1) چنان كه سكوت علما در برابر برپا كردن كاباره ها و قمارخانه ها و ... در جاى جاى سرزمين اسلامى جايز نيست.

2. محدود كردن گستره تبليغ دين به يك يا چند حوزه و انديشه مشخص و بيان اينكه تمام اسلام در همين گستره خلاصه مى شود يا گفته شود مسلمانان در يك زمان مشخص فقط به همين مسائل نياز دارند؛ حال آنكه اسلام دينى عامّ و فراگير است كه رويكردها و انديشه هاى اسلامى مختلف را در بر مى گيرد؛ هرچند ممكن است ديدگاه علما با يكديگر متفاوت باشد. اسلام دين حيات و پاسخ گوى هر نيازى است. دين اسلام توان حل هر مشكلى را دارد؛ همان گونه كه در هر حوزه اى، خير و نيكى را نشان مى دهد. اين وظيفه دانشمندان دينى است كه با اين انحصارگرايى و محدود كردن دين مبارزه و اين رويه را اصلاح كنند.

3. از ديگر بدعت ها معرفى دين اسلام به مثابه اقيانوسى پهناور است كه هر مسلمانى مى تواند از آن بهره بگيرد و براى رعايت مصلحت يا مقتضيات زمان يا خوشايند ديگران مى تواند به بخشى از اين دين عمل كند. بنابر اين ديدگاه، مسلمانان نيز همچون يهوديانى هستند كه قرآن كريم حال آنان را


1- برخى مى گويند مقدار اندكى ربا از عمل زنا شديدتر و سنگين تر است؛ زيرا از كعب الاحبار نقل شده است: «يك درهم از مال ربا بدتر از سى و شش عمل زناست.» ابن جوزى اين روايت را از لحاظ متن ردّ مى كند، چه برسد به سند آن. ر. ك: تعليق شيخ شعيب بر كتاب «العواصم و القواصم».

ص: 92

چنين بيان كرده است:

أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (بقره: 85)

آيا شما به پاره اى از كتاب [تورات] ايمان مى آوريد و به پاره اى كفر مى ورزيد؟! پس جزاى هر كس از شما كه چنين كند، جز خوارى در زندگى دنيا چيزى نخواهد بود، و روز رستاخيز ايشان را به سخت ترين عذاب ها باز برند، و خداوند از آنچه مى كنيد، غافل نيست.

پيروان اين بدعت، روايت نقل شده از پيامبر (ص) را كه مى فرمايد: «وقتى شما را به كارى امر كردم، هر اندازه را كه در توان شما بود انجام دهيد» اين گونه تفسير مى كنند كه فرد مسلمان مى تواند به هر اندازه از احكام دين كه در توان دارد، عمل كند. اين در حالى است كه منظور رسول خدا (ص) در اين روايت امور مستحب است؛ چرا كه امور واجب را- جز به هنگام ضرورت هايى كه شرع تعيين مى كند- نمى توان رها كرد. ضرورت هاى شرعى نيز محدود هستند. بنابراين وظيفه عالمان دينى جلوگيرى از رواج اين بدعت است. زمينه هاى همكارى ميان دانشمندان و مبلغان در اين عرصه نيز بسيار فراوان است.

4. قراردادن مسلمانان به عنوان مصاديق آياتى كه درباره كفار و مشركان نازل شده، از ديگر بدعت هاى گمراه كننده است. برخى فقط به اين دليل كه گروهى از مسلمانان با برخى از رويكردها مخالف هستند يا مرتكب معصيت و امور منكرند، آنان را به كفر و شرك متهم مى كنند. به خدا سوگند بلايى بدتر از اين وجود ندارد كه مسلمانى معتقد باشد بسيارى از مسلمانان مشرك شده اند و آيه وَ مَا يؤْمِنُ أَكْثرُهُم بِاللهِ إِلَّا وَ هُم مُشْرِكُون؛ «و بيشتر آنها به

ص: 93

خدا ايمان نمى آورند، مگر آنكه ايمان خود را آلوده مى كنند» (يوسف: 106) را بر آنان حمل كند. در حالى كه اين مسلمانان اگر دچار اشتباه شده اند، نه از روى علم، بلكه به دليل جهالت است؛ اما آيه فوق براى مشركان و كافران است كه با علم و عقيده- نه از روى جهالت- به خدايان خود معتقد بودند و براى خدا شريك مى گرفتند. قرطبى در تفسير آيه بالا مى نويسد: «حسن، مجاهد، عامر، شعبى و بسيارى مفسران مى گويند اين آيه درباره گروهى نازل شده كه پذيرفته بودند الله آفريننده آنان و همه اشياء است، اما با اين حال بت مى پرستيدند. حسن همچنين مى گويد مخاطب آيه آن دسته از اهل كتاب هستند كه شرك و ايمان را با يكديگر دارند؛ يعنى از يك سو به خداوند تعالى ايمان آورده اند، اما به حضرت محمد (ص) كفر ورزيدند». (1)

مسلمانان در تمامى اعصار همواره گرفتار افرادى تندرو، جاهل و مغرور بوده اند كه با گناه و مخالفت با ميراث اسلامى، كفر ورزيده اند و بر همين اساس به مبارزه با ديگر مسلمانان مبادرت كرده اند. اين افراد از صدر اسلام تاكنون در قالب گروه هاى تندروى مانند خوارج ظهور كرده اند. امروزه نيز گروه هايى هستند كه عموم مسلمانانِ مخالف ديدگاه ها و باورهاى خويش را تكفير مى كنند و معتقدند بايد از تعامل با مسلمانان و حضور در جوامع آنان پرهيز كرد. آنان براساس اين جهل خود فتوا مى دهند؛ بدون اينكه پيش از فتوا دادن، بررسى هاى لازم را انجام دهند يا سخن مخالفان خود را به هنگام فتوا دادن نقل كنند.


1- الجامع لأحكام القرآن، ج 9، ص 272.

ص: 94

يكى از اين افراد مى گويد: هر كس نماز را ترك كند، كافر و مرتد شده است. به همين دليل همسر او نبايد با او معاشرت كند و تمكين نمايد و فرزندانش را براى آن فرد بى نماز بگذارد. اين در حاليست كه به گفته ابن قدامه (1) حنبلى ها اين ديدگاه را بيشتر مى پذيرند كه اگر كسى از روى تنبلى و سستى، نماز خود را ترك كرده، تا آخر وقت شرعى مهلت مى دهند، (مثلًا نماز ظهر و عصر را تا لحظه فرا رسيدن مغرب نخواند) اگر تا آن زمان نمازش را نخواند، بايد حدّ بر او جارى شود و حدّ اين فرد نيز قتل است؛ به اين معنا كه با او مانند قاتل نفس محترمه رفتار مى شود. اما او از شمار امت اسلامى خارج نمى شود. اين يكى از ديدگاه هاى نقل شده از مالك و شافعى نيز هست. ابوحنيفه در اين باره فتوا مى دهد كه بايد اين فرد تنبل در نماز خواندن را آن قدر بزنند تا از بدنش خون جارى شود. همچنين او را بايد زندانى كنند تا نماز بخواند. ما نيز فراوان مشاهده كرده ايم كه ترك كنندگان نماز را در حيات مسجد نبوى مى زنند، ولى اقدام به كشتن آنها نمى شود.

اما اگر كسى به دليل انكار اصل نماز، از خواندن نماز سر باز زند و به اين كار اصرار ورزد، كافر است. حكم اين فرد مانند كسى است كه يكى از امور ضرورى و متواتر دين را كه نزد همگان معلوم و بديهى تلقى مى شود، انكار كند. اگر فتوا دهنده اى كه حكم بالا را داده و مى گويد هر كس نماز نخواند، كافر است، آراى فقهى ديگران در اين باره را نقل مى كرد و


1- در كتاب المغنى.

ص: 95

سرانجام نظر و فتواى خود را بيان مى كرد، امرى پذيرفته بود؛ چراكه دانشمندان صاحب نظر و اهل بررسى و پژوهش در ادله، اين رويه را دنبال مى كنند. البته هشدار دادن به افرادى كه به دليل سستى، نماز نمى خوانند، اشكال ندارد؛ زيرا ممكن است همين تنبلى، انسان را به ترك نماز از روى قصد و انكار آن بكشاند و- پناه مى بريم به خداوند- سرانجام كافر شود؛ چراكه معصيت و نافرمانى، عامل كفرورزى است.

اى كاش عالمان دين و مبلغان، يكپارچه به تبيين باور اهل سنت، يعنى كافر نبودن گناه كننده، مگر از روى عناد و اعتقاد به حلال بودن آن مى پرداختند. كاش تبيين مى كردند كه خداوند مسلمانانى را كه گناه كرده اند و پيش از توبه مرده اند، در آتش جاودانه نمى كند؛ بلكه خداوند مى تواند اين افراد را بيامرزد؛ چنان كه در قرآن كريم نيز اين معنا آمده است:

إِنَّ اللهَ لا يغْفِرُ أَنْ يشْرَكَ بِهِ وَ يغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يشاءُ (نساء: 116)

خداوند، شرك به او را، نمى آمرزد (ولى) كمتر از آن را براى هر كس بخواهد، (و شايسته ببيند) مى آمرزد.

5. مبتلا شدن به غيبت ديگران، به ويژه علما كه ابتدا به بهانه خيرخواهى است، اما سرانجام نفس تا جايى پيش مى رود كه بدون ضرورت، به ذكر احوال شخصيه مردم مى پردازد و پس از اين مرحله، به گناه دروغ آلوده مى شود. بهتان زدن به ديگران و نسبت دادن سخنانى به آنها كه خودشان نيز از آن بى خبرند و نسبت دادن ديدگاه هايى كه حتى يك روز به آن اعتقاد نداشته اند، يكى ديگر از بدعت هايى است كه امروزه رخ نمايانده است. گاه

ص: 96

در برخى از زندگينامه ها مانند زندگينامه هاى پيشوايانى چون ابوحنيفه، شافعى، مالك، احمد، اشعرى، بخارى، ابن تيميه و ديگران از اين نوع گناهان ديده مى شود. كتابى مانند «الانتقاء فى فضائل الائمة الثلاثة الفقهاء» تا اندازه اى به اين عيب آلوده شده است. اما خواننده كتاب «تاريخ بغداد» مشاهده مى كند اين نوع گناه در اين اثر بسيار به چشم مى خورد. چه زشت است انسان در محافل عمومى، بدى ها را بگويد و به ذكر كاستى ها بپردازد.

بنابراين دانشمندان و مبلغان بايد دانش خود را بر پژوهش استوار سازند و از ذكر غيبت، دروغ و بهتان هاى موجود در كتاب هاى غيرپژوهشى يا سخنان نقل شده توسط سخن چينان و چاپلوسان دورى گزينند؛ همان كسانى كه خداوند گوش كردن به سخنان آنها و فرمان بردارى از آنها را نهى كرده است:

وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ* هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ (قلم: 10 و 11)

واز كسى كه سوگند ياد مى كند و پست است اطاعت مكن. كسى كه بسيار عيب جو و سخن چين است.

ممكن است برخى از علما از اين افراد پيروى كنند و چه بسا كه خود، آنان را به اين راه كشانده اند؛ زيرا عيب جويى از علما موجب شده تا دچار بيمارى شوند. چه كسى شايسته تر از عالمان و مبلغان دينى است كه درباره خوانده ها و نوشته ها تحقيق كند؛ زيرا خود در قرآن مى خوانند:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ (حجرات: 6)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد، نيك وارسى كنيد؛ مبادا از روى ناآگاهى آسيب برسانيد و از كرده خود، پشيمان شويد.

ص: 97

و مردم را نيز به اين آيات توصيه مى كنند.

در موارد فراوانى مشاهده مى شود كه سخنان افراد خبرچين و فاسق، موجب كم شدن روزى و كم شدن ظرفيت نفوس مى شود و انسان هايى مؤمن را كه در برخى مسائل با شمارى از علماى دين هم عقيده نيستند، مى ترساند. اين در حاليست كه ملحدان و افراد زنديق و كافر در آسايش و راحتى به سر مى برند و به تنگدستى و كمى روزى دچار نيستند.

6. از ديگر بدعت هايى كه بايد به آن پايان داده شود، روندى است كه در كتاب هاى علمى به هنگام نام بردن از راويان حديث و سلف صالح وجود دارد؛ به طورى كه به هنگام معرفى آنها به ذكر كاستى ها و عيب ها و نيز اقوال مخالفان آنها پرداخته مى شود، اما از نقل گفته هاى افراد باانصاف و ميانه رو درباره آنها خوددارى مى شود. «ذهبى» در شرح حال «ابان بن زيد عطار» مى گويد: «علامه ابوالفرج بن جوزى او را از شمار افراد ضعيف قرار داده و از نقل سخنان توثيق كنندگان او خوددارى كرده است». اين از كاستى هاى كتاب وى است كه جرح را درباره راويان نقل كرده است، اما نسبت به تعديل هايى كه وجود دارد، سكوت كرده است. (1)

در كتاب يكى از نويسندگان معاصر در معرفى «ابوحنيفه» آمده است: «نسائى»، «ابوحنيفه» را ضعيف دانسته است. برخى از كسانى كه استاد اين مرد به شمار مى آيند، به هنگام ذكر ابوحنيفه مى گويند: حديث ابوحنيفه را از جهت حافظه او تضعيف كرده اند. «شيخ عبدالفتاح على» به اين سخن اخير پاسخ داده و مى گويد: اين سخن با امانت دارى علمى منافات دارد؛


1- ميزان الاعتدال، ج 1، ص 16. نيز ر. ك: تنبيه المسلم على تعدى الألبانى على صحيح مسلم، ص 185.

ص: 98

زيرا اگر در اين سخن، به گفته بخارى و پيروان او اعتماد كرده، در واقع اين سخن مخدوش است و نمى توان به آن اعتماد كرد. دليل روى گرداندن بخارى از ابوحنيفه را در آينده بيان خواهيم كرد. بنابر فرض درستى اين سخن و دور بودن از انگيزه ها و مسائل پيرامونى، لازمه امانت دارى علمى اين است كه در كنار نقل اين سخنان، اقوال كسانى را بياورد كه او را توثيق و تعديل كرده اند. البته عدد توثيق كنندگان، بيشتر از عدد مخالفان ابوحنيفه هستند؛ چنانكه مشهورتر و به رجال شناسى نيز تسلط بيشترى دارند؛ مانند «شعبة بن حجاج» كه درباره ابوحنيفه مى گويد: به خدا سوگند وى خوش فهم بود و حافظه خوبى داشت. (1)

استاد «بخارى» كه در اين دانش بر او مقدم است، يعنى يحيى بن معين درباره ابوحنيفه مى گويد: «او ثقه است و از هيچ كس نشنيدم كه او را تضعيف كرده باشند».

«شعبة بن حجاج» براى او نامه مى نوشت كه حديث روايت كند و به او دستور مى داد كه حديث روايت كن. «على بن مدينى» نيز درباره ابوحنيفه مى گويد: «ثورى» و «ابن مبارك» از وى روايت نقل كرده اند. او ثقه است و اشكالى در او ديده نمى شود. (2) بنابراين، ذكر جَرح و خدشه هايى كه به اين عالم وارد شده، بدون نقل ستايش ها به دور از ادب و امانت دارى علمى است؛ زيرا بيان جرح در علم رجال، بدون ذكر تعديل، خيانت و ستم است. (3)


1- الخيرات الحسان، ابن حجر هيثمى شافعى، ص 34.
2- الجواهر المضيئة، ج 1، ص 29.
3- قواعد فى علوم الحديث، ظفر احمد العثمانى، تعليق شيخ عبدالفتاح ابوغده، ص 319.

ص: 99

محقق فقيه شيخ «محمد عوامه» در تعليق بر شرح حال ابوحنيفه در كتاب «تقريب التهذيب» (1) مى گويد: نويسنده- آقاى مزى- شرح حال ابوحنيفه را بسيار طولانى نوشته است؛ به گونه اى كه بيش از سه صفحه خطى كه هر صفحه آن پنجاه سطر دارد، درباره وى نگاشته است. اين عبارات، به اندازه شرح حالى است كه براى شافعى نوشته شده و نسبت به آنچه درباره امام مالك نگاشته شده، بسيار بيشتر است. يكى از مطالب اين صفحات، مطلبى است كه از داود بن عبدالله خريبى- يكى از بندگان ثقه- نقل شده است. وى مى گويد: مسلمانان بايد در نماز خود ابوحنيفه را دعا كنند». وى حفظ سنن و فقه توسط ابوحنيفه را نيز يادآور مى شود. در «سير أعلام النبلاء (ج 6، ص 401)» از ابومعاويه محمد بن خازم كه خود نيز يكى از ثقات است، نقل شده كه دوست داشتن ابوحنيفه از سنت است.

شايان توجه است «ابن حجر» و پيش از وى، «مزى» و «ذهبى»- كه از بزرگان اين فن در دوره هاى متأخر به شمار مى روند- نه در اين سه كتابى كه از آنها مطلب نقل كرديم و نه در كتاب هاى ديگر خود به خدشه هاى احتمالى وارد شده به ابوحنيفه در زمينه عدالت، ضبط و امام بودن وى اندك اشاره اى ندارند. حتى صاحب كتاب «التهذيب» شرح حال ابوحنيفه را با اين عبارت به پايان رسانده: «مناقب امام ابوحنيفه بسيار فراوان است. خداوند از او راضى باشد و فردوس برين جايگاه او باد. آمين».

«ذهبى» در «سير اعلام النبلاء (ج 6، ص 403)» نيز در پايان معرفى


1- شيخ محمد عوامه اين كتاب را براساس يك نسخه خطى كه به قلم مؤلف بوده، به همراه تحقيق و تعليق خود چاپ و منتشر كرده است.

ص: 100

ابوحنيفه مى گويد: «ممكن است نگاشتن سيره او دو جلد جداگانه را به خود اختصاص دهد. خداوند از او راضى باشد». (1)

«حبيب الرحمان اعظمى» در كتاب «الالبانى، شذوذه وأخطاؤه (صص 13- 15)» در پاسخ به متكلمان متقدم درباره امام ابوحنيفه و نيز يكى از معاصران، به شيوه اهل حديث و توثيق، پاسخ كامل و وافى ارائه كرده است.

7. از ديگر بدعت هايى كه پايان دادن به آن لازم است، اعتقاد به شريك براى خدا از روى جهالت است؛ مانند اينكه گفته مى شود روزى، همان حقوقى است كه مى گيرم و اگر اين حقوق نبود، از گرسنگى مى مردم، يا فلان فرد بود كه اين كار را انجام داد و اگر او نبود، چنين و چنان مى شد، يا اگر پس اندازهايم نبود، نمى توانستم در روزهاى گرانى، روزگار سپرى كنم. گفتن اين عبارات و ارتباط ندادن اين امور به خداوندى كه به هركس بخواهد روزى مى دهد و هر چه را بخواهد مقدر مى سازد، قرار دادن شريك براى خداوند از روى جهالت است؛ خدايى كه روزى را به دست دشمن يا دوست مقدر مى سازد. همو كه برخى از مردم را از فضل خود در خدمت برخى ديگر قرار مى دهد. نسبت دادن اشياء و امور به اسباب نزديك، امرى منكر نيست؛ اما نبايد مسبب الاسباب و خالق اصلى را از ياد برد. ترمذى روايتى حسن را از رسول گرامى اسلام نقل مى كند كه فرمودند: «هركس از مردم سپاس گزارى نكند، خداوند را سپاس نگفته است.» در قرآن كريم نيز دستور به تشكر كردن از والدين داده شده است:


1- تقريب التهذيب، ص 563.

ص: 101

أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ (لقمان: 14)

[آرى، به او توصيه كردم] كه براى من و براى پدر و مادرت شكر به جا آور كه بازگشت [همه شما] به سوى من است.

وظيفه علما و مبلغان اين است كه اين افراد را هدايت نموده و با آموزش و ارشاد، حقيقت را به آنان گوشزد كنند؛ نه اينكه آنها را با انتساب به كفر و شرك، از خود برانند، كه در اين صورت، اختلافات گسترده تر مى شود. همچنين اين دانشمندان از ثواب هدايت مردم نيز محروم مى شوند. بخارى در روايتى چنين مى گويد: «اگر خداوند به دست تو حتى يك نفر را هدايت كند، براى تو از شتران سرخ موى بهتر است». يا در روايتى ديگر مى گويد: «براى تو بهتر است از همه دنيا و آفريده هاى موجود در آن». از سوى ديگر، اين افراد جاهل از بازگشت به مسير حق و هدايت محروم مى شوند. پس مى بينيم كه هر دو طرف زيان مى بينند و اين زيان بسيار بزرگى است.

8. اعمال برخى از انسان هاى جاهل به هنگام زيارت قبور نيز از ديگر بدعت هايى است كه بايد جلوى آن گرفته شود. برخى به هنگام زيارت قبور از مرده مى خواهند بيمارشان را شفا دهد يا حاجت آنها را برآورده سازد، يا اينكه به پنجره هاى ضريح اولياى الهى نخ و پارچه مى بندند تا زن نازا بچه دار شود، يا همسرشان مهربان شود يا كينه ها زائل شود و دوستى جاى آن را بگيرد (1)؛ در حالى كه اگر با مدارا و نرمى از اين افراد جاهل پرسيده شود آيا معتقدند اين ولى خدا در قبر مى تواند كارى را انجام دهد، پاسخ آنها منفى است. آنان در


1- برخى از علما به اين افراد جاهل حمله مى كنند و آنها را متهم به خروج از دين مى كنند. همچنين لقب مرده پرست و مشرك به آنها مى دهند.

ص: 102

پاسخ به اين پرسش مى گويند: ما بر اين باوريم كه غيرخداوند قادر به انجام هيچ كارى نيست و نفع و ضرر به دست خداوند است؛ اما اين ولى خدا فردى مبارك است. نزد خداوند نيز از منزلت و جايگاهى ويژه برخوردار است. بنابراين، بايد به اين افراد آموزش داده شود تا فقط از خداوند حاجت خود را بخواهند. البته اشكالى ندارد خداوند را به واسطه جايگاه و درستكارى اين ولى كه در قبر آرميده، بخوانند و از خداوند بخواهند به خاطر اين ولى خود، حاجت آنها را برآورده سازد. در اين صورت آنان را به امر مشروع فرا خوانده ايم. اميد است آنان نيز اين راه را پيشه كنند.

9. تمسك به ظواهر نصوصى كه صفات خداوند را برمى شمرند، مانند وجود دست براى خدا، خنديدن خداوند، نشستن او بر عرش و ... بدعتى گمراه كننده است كه متوقف ساختن آن واجب است؛ زيرا تمسك به ظاهر اين روايات، موجب تشبيه خداوند به مخلوقات مى شود و با نصوص ديگرى كه منزه كننده خداوند از اين امور است، تعارض دارد. براى مثال در قرآن كريم تصريح شده كه هيچ چيز مانند خداوند نيست لَيسَ كَمِثْلِهِ شَي ء؛ «هيچ چيز همانند او نيست». (شورى: 11) همچنين حمل اين نصوص بر معناى غير ظاهرى آنها لازم است. اينكه گفته شود در اين روايات فقط همان معناى ظاهرى مدّ نظر است، تعصب و بدعتى ناپسند است؛ زيرا اتفاق نظر وجود دارد كه تأويل، امرى ظنّى و گمان آور است. سخن گفتن درباره صفات خداوند از روى ظنّ و گمان نيز جايز نيست؛ زيرا چه بسا آيه را بر غير مراد خداوند تأويل كنيم و دچار گمراهى شويم. علاوه بر اين، ممكن است آنچه را كه اين فرد متعصب معناى آيه مى داند، از سوى ديگرى رد

ص: 103

شود. به همين دليل آلوسى در تفسير اين گونه آيات، شيوه خود را كنار زدن ظاهر آيات قرار داده؛ بدون اينكه معناى ديگرى را براى آنها مشخص كند. همان گونه كه «ماتريدى ها» نيز همين روش را برگزيده اند.

در همين راستا برخى اين صفات را در يك جا جمع آورى مى كنند كه اين نيز بدعتى گمراه كننده است؛ چنان كه «ابن خزيمه» در كتاب «التوحيد» اين صفات را گردآورى كرده است؛ زيرا نه رسول خدا (ص) و نه هيچ يك از اصحاب، اين صفات را در يك جا جمع آورى نكرده اند؛ بلكه پيروان فرقه مشبهه و بدعت گذاران هستند كه اين كار را كرده اند. جمع آورى اين صفات موجب پديد آمدن ايهام و شبهه مى شود؛ حال آنكه وجود اين صفات به طور پراكنده اين تأثير را ندارد.

قياس كردن و استخراج صفاتى ديگر از همين دست كه روايتى نيز براى آنها وجود ندارد، نيز بدعتى است كه بايد به آن پايان داد؛ مانند اثبات بازو، شانه يا مچ براى خداوند، به اين دليل كه اينها از لوازم داشتن دست است. حتى جست وجو براى يافتن اين صفات و مراد از آنها نيز بدعت است.

«آلوسى» پس از ذكر برخى از صفات نقلى، مانند استيلاى بر عرش مى گويد: مذهب و باور پيشينيان اين بوده كه اين صفات فراتر از خرد انسان است. ما فقط مكلّفيم كه وجود اين صفات را بپذيريم؛ اما جسمانى بودن خداوند و تشبيه وى به آفريده هايش را نيز انكار كنيم؛ زيرا خداوند مى فرمايد: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ. (شورى: 11) چنان كه در سوره توحيد نيز بر اين حقيقت تأكيد شده است: وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (اخلاص: 4).

ص: 104

10. يكى ديگر از بدعت هايى كه بايد براى ريشه كن شدن آن، دست به دست يكديگر بدهيم، اعتقاد به اين باور است كه يهوديت، مسيحيت و اسلام همه يك دين هستند؛ زيرا حقيقت دين يكى است و چه بسا اگر انسان هاى دين مدار همگى از تعصب دست بردارند، به يك دين برسند.

به طور خلاصه، به اين تفكر پاسخ مى دهيم: در قرآن كريم آياتى وجود دارد كه اين عقايد را ردّ مى كند. در سوره آل عمران مى فرمايد:

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَينَنا وَ بَينَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيئاً وَ لا يتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُون (آل عمران: 64)

بگو: اى اهل كتاب! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است؛ كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم، و بعضى از ما بعضى ديگر را- غير از خداى يگانه- به ربوبيت نپذيرد. هر گاه (از اين دعوت) سرباز زنند، بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمانيم.

آيا در اين آيه به دوستى و مهرورزى با كفار و مشركان دعوت شده يا به دورى گزيدن از آنها فرمان داده شده است؟!

در سوره مباركه مائده درباره يهود و نصارا اين گونه مى خوانيم:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (مائده: 51)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! يهود و نصارا را دوست و تكيه گاه خود انتخاب نكنيد. آنها اولياى يكديگرند و كسانى كه از شما با آنان دوستى كنند از آنها هستند؛ خداوند گروه ستمكاران را هدايت نمى كند.

ص: 105

آيه ديگر در اين رابطه، در سوره توبه است كه دستور پيكار با اين افراد را صادر كرده:

قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ (توبه: 29)

با كسانى از اهل كتاب كه نه به خداوند به روز بازپسين ايمان دارند، و نه آنچه را خدا و پيامبرش تحريم كرده حرام مى شمرند و نه آيين حق را مى پذيرند پيكار كنيد تا زمانى كه با خضوع و تسليم جزيه را به دست خود بپردازند.

ديدگاه قرآن كريم درباره اهل كتاب در آيه 68 سوره مائده نيز بيان شده است:

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْ ءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَ الإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ

بگو: اى اهل كتاب! شما هيچ جايگاهى (نزد خداوند) نداريد، مگر اين كه تورات و انجيل و آنچه را از طواف پروردگارتان بر شما نازل شده است، برپا داريد. ولى به يقين آنچه برتر از سوى پروردگارت نازل شده (نه تنها مايه بيدارى آنها نمى گردد بلكه) برطغيان و كفر بسيارى از آنها مى افزايد. بنابربراين از اين (مخالفت و انحراف) گروه كافران غمگين مباش.

همه اين آيات از مبارزه و ترك دوستى هاى فراوان با اهل كتاب سخن مى گويند.

در روايات نقل شده از رسول گرامى اسلام (ص) نيز از دوستى با

ص: 106

اهل كتاب نهى شده است. «بخارى» و «مسلم» روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود: «سوگند به كسى كه جانم به دست اوست! حتى يك نفر از اين يهوديان و مسيحيان به من گوش نمى دهد. كسى كه به دين من ايمان نياورد، بى ترديد از دوزخيان خواهد بود».

بنابراين، انكار رسول گرامى اسلام (ص) كفرورزى به اسلام است. خداوند از اين كافران به اسلام، هيچ عبادت يا ايمانى را نمى پذيرد؛ اگرچه وى به همان دين خود، به همان گونه كه نازل شده، ايمان داشته باشد، ولى تا زمانى كه به رسول خاتم ايمان نياورد، از اهل آتش خواهد بود؛ زيرا آن حضرت شاخص و ملاك حق است.

سخن من با دانشمندان است و از شما برادران عالِم مى خواهم همه يك صدا شويم و براى تبليغ دين خدا به مردم و آموزش آن، با يكديگر هم كارى كنيم. اسلام دينى است كه با غير خود رابطه دوستى برقرار نمى كند. مسلمانان نيز با غير مسلمان دوستى نمى كنند؛ بلكه مسلمانان به دين خود پايبند هستند و به غير از آن راضى نمى شوند. در اينجا سخن خداوند را يادآور مى شوم كه مى فرمايد:

فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَك (هود: 112)

پس همان گونه كه فرمان يافته اى، استقامت كن، و (همچنين) كسانى كه با تو، (به سوى خدا) آمده اند (بايد استقامت كنند).

و نيز مى فرمايد: فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذي أُوحِيَ إِلَيك؛ «آنچه را بر تو وحى شده، محكم بگير». (زخرف: 43)

بايد به مردم يادآورى كرد كه اختلاف بنيادين ميان اسلام و ديگر

ص: 107

آيين ها در اعتقاد و باور است. به همين دليل اين دين با آيين هاى ديگر همسو نمى شود؛ هرچند دين اسلام از مجادله احسن با شمارى از آنان كه ظلم نكرده اند، منع نكرده است. از كسانى كه در كنفرانس هاى اديان شركت كرده اند، بپرسيد دربرابر بهره گيرى افراد ضعيف و ساده لوح كه گمان مى برند مسلمانان دين آنها را پذيرفته و آنها را برادران خود خوانده اند، مسلمانان شركت كننده چه ارمغانى براى اسلام آورده اند؟

گروهى از يهوديان به خدا نسبت پدرى مى دهند. آنان به حضرت عيسى (ع) كفر مى ورزند و او را فرزند نامشروع مى خواندند. خداوند در قرآن كريم بينش آنان به خدا را بيان مى كند. از نگاه آنان خدا نيز جسم است. رسالت پيامبر خاتم را نيز به عنوان رسالت جهانى نمى پذيرند. مسيحيت نيز دينى است كه پيروان آن، حضرت عيسى را فرزند خدا مى دانند. برخى از آنان نيز به حضرت عيسى (ع) مقام الوهيت مى دهند. آنان مى گويند آن حضرت به صليب كشيده شد تا كسانى كه ايمان دارند آن حضرت براى نجات بشريت از بار گناه حضرت آدم به صليب كشيده شد، از آتش جهنم نجات پيدا كنند. اينان به رسول گرامى اسلام (ص) و جهانى بودن رسالت ايشان ايمان ندارند.

آيا پيروان اين دو دين تغيير كرده اند و آيين توحيد و ايمان به رسول خدا (ص) را براى خود برگزيده اند؟! پيامبرى كه در تورات و انجيل نيز نام او آمده است. (1) بى ترديد آنان از باورهاى خود روى نگردانده اند.


1- الَّذى يجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِى التَّوْراةِ وَ الإِنْجيلِ؛ «پيامبرى كه صفاتش را در تورات و انجيلى كه به صورت مكتوب نزدشان است، مى يابند». اعراف: 157

ص: 108

آيا پيامبر (ص) هيچ گاه براى مبارزه با مشركان عرب يا مجوس، با يهوديان و نصارا همكارى كرد؟ نه تنها چنين نيست، بلكه مى بينيم كه آن حضرت با نصاراى نجران مجادله كرد و آنان را به توحيد و اسلام فراخواند. قرآن كريم به آنان يادآور شد كه حضرت عيسى نيز مانند حضرت آدم از خاك آفريده شده است. اين مباهله در سوره آل عمران (1) بيان شده است. «تفسير روح المعانى» در ذيل اين آيات، حقيقت اين مجادله را تشريح كرده است. به هر حال دعوت بزرگان و عموم يهوديان به ايمان آوردن به رسول خدا (ص) بوده است. اما با اين حال، آن حضرت با آنان دوستى نمى ورزيد و از كفرورزى آنان نيز هرگز راضى نبود. اين امر آشكارى است كه نيازى به ذكر مثال تاريخى ندارد.

11. خطرناك تر از بدعت پيشين، ترويج انديشه اى است كه دشمنان اسلام آن را وارد انديشه مسلمانان كرده اند تا با پذيرش آن نابود شويم. اين بدعت عبارت است از رستگار دانستن يهوديان، مسيحيان و صابئيان و باور به اينكه آنان نيز مانند مسلمانان، بدون اندك تفاوتى، به دليل دين و آيين خود، نزد خداوند از اجر و پاداش برخوردارند. براى پذيرش اعمال آنان به پذيرش اسلام و ايمان به اين آيين و نيز پذيرش پيامبرى رسول خدا (ص) از سوى آنان نيازى نيست. يكى از اين بدعت گران و ترويج كنندگان اين باور، به غرب رفت و براى آنان آياتى از قرآن كريم را تلاوت كرد و به استناد اين آيات غير مسلمانان را برادران مسلمانان خواند؛ زيرا آنان نيز پيرو دينى


1- آيات 59- 61.

ص: 109

آسمانى هستند كه خداوند در يكى از دوره هاى گذشته نازل كرده است. در ترجمه قرآن كريم به زبان آلمانى مطالبى مانند اين انديشه را مشاهده كردم. پيروان اين باور به آيه 62 سوره بقره استناد مى كنند كه مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُمْ يَحْزَنُونَ

كسانى كه (به پيامبر اسلام) ايمان آوردند، و كسانى كه به آيين يهود گرويدند و نصارى و صابئان (پيروان يحيى) هر كدام كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده و كارى شايسته انجام دهند پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است و نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهگين مى شوند.

اين ادعاى بسيار خطرناكى است؛ زيرا اگر كسى اين ادعا را بپذيرد، در واقع بايد دعوت اهل كتاب به اسلام از سوى پيامبر (ص) را اقدامى باطل قلمداد كند. مبارزه با آنان پس از آنكه ايمان نياوردند و جزيه نپرداختند و فقط حاضر به جنگ شدند، نيز اقدامى نادرست بوده است؛ زيرا آنان نيز به آيينى پايبند هستند كه خداوند آن را پذيرفته و پيروانش را نيز نجات يافته مى داند. كسى كه اين ادعاى واهى را بپذيرد، بايد به پيروان رسول خدا (ص) از صدر اسلام تاكنون و تا روز قيامت بگويد مردم را به پيروى از اديان آسمانى خودشان واگذاريد. بايد بر پايه اين باور، آيه قرآن را كه مى فرمايد:

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (آل عمران: 64)

ص: 110

بگو: اى اهل كتاب! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است؛ كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرارندهيم، و بعضى از ما بعضى ديگر را- غير از خداى يگانه- به ربوبيت نپذيرد. هرگاه از اين دعوت سرباز زند، بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمانيم.

اشتباه بدانيم يا اينكه بگوييم اين آيه نياز به تفسير و فهمى جديد دارد كه پيروان باطل نيز اين فهم را دارند.

به برادران دانشمند و عالم يادآور مى شوم قرآن كريم كتابى است كه قابليت برداشت هاى مختلفى را دارد. اما يك آيه، تفسيركننده آيه ديگرى از اين كتاب آسمانى است و رسول خدا (ص) نيز با سخن، گفتار و كردار خويش به تفسير آيات قرآن مى پرداخت و براى مسلمانان نيز اين امر روشن بود. در اينجا به تفسير آيه 62 سوره بقره كه مفسران از رسول خدا (ص) آورده اند مى پردازيم.

ابن كثير مى گويد: سدى مى گويد اين آيه درباره ياران سلمان فارسى است. سلمان درباره ياران [پيش از اسلام] خود مى گفت و خبر آنها را به پيامبر (ص) مى داد. رسول خدا به او فرمود: آنان در آتش هستند. (1) سلمان عرض كرد: «آنان نماز مى خواندند و روزه مى گرفتند و ايمان داشتند كه شما به عنوان پيامبر (ص) برانگيخته خواهى شد». رسول خدا (ص) باز فرمودند: «اى سلمان! آنها از دوزخيان هستند». اين سخن براى سلمان گران تمام شد.


1- سلمان فارسى وقتى عزم حركت به سوى مكه و ملاقات با پيامبر ص را كرد، دو تن از دوستانش نيز در اين سفر همراه او بودند. اما اين دو در راه رسيدن به مكه و پيش از گرويدن به اسلام جان باختند. مترجم

ص: 111

به همين دليل، آيه بالا نازل شد؛ زيرا يهوديان معتقد بودند كسى كه به تورات و سنت حضرت موسى (ع) پايبند باشد، ولى پس از پيامبرى حضرت عيسى (ع) به دين اين پيامبر درآيد و دين و سنت حضرت موسى را نيز دنبال كند، هلاك شده است. همچنين مسيحيان بر اين باور بودند كه هركس انجيل را بپذيرد و از آن پيروى كند، مؤمن است و اين دين از او پذيرفته است تا اينكه آيين اسلام و رسول خدا (ص) مبعوث شد. پس هركس از عيسى پيروى نكند و سنت او و دستورات انجيل را رها كند، هلاك مى شود. اين سخن با روايتى كه ابن عباس نقل كرده، منافات ندارد.

ابن عباس درباره اين آيه مى گويد: پس از اين آيه، خداوند آيه:

وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ (آل عمران: 85)

و هر كس جز اسلام، (وتسليم در برابر فرمان حق،) آيينى براى خود انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد؛ و او در آخرت از زيانكاران است.

را نازل كرد. بنابراين، سخن ابن عباس خبردادن از اين حقيقت است كه پس از نازل شدن آيين اسلام، پيروى از هيچ طريقت و آيينى پذيرفته نيست؛ مگر اينكه موافق آيين اسلام باشد. اما آنچه پيش از آمدن اسلام انجام شده، اگر براساس پيروى از پيامبر وقت بوده، در مسير هدايت و نجات بوده است. بنابراين، يهوديان پيروان حضرت موسى (ع) هستند. آنان در زمان خويش تورات را ملاك كردار خويش قرار مى دادند. وقتى حضرت عيسى (ع) به پيامبرى برگزيده شد، وظيفه بنى اسرائيل پيروى از اين پيامبر

ص: 112

بود. نصارا پيروان اين دين هستند. سپس مى گويد:

وقتى آخرين پيامبر (ص) براى همه بنى آدم برانگيخته شد، تأييد و پيروى از اين پيامبر (ص) بر همگان واجب شد و بايد همه از دستورهاى آن حضرت پيروى و از آنچه نهى مى كند، خوددارى مى كردند. اينان همان مؤمنان راستين هستند. (1)

همچنين خداوند مى فرمايد:

قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ فَآمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللهِ وَ كَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (اعراف: 158)

بگو: اى مردم! من فرستاد هخدا به سوى همه شما هستم؛ آن كس كه حكومت آسمان ها و زمين از آنِ اوست. معبودى جز او نيست؛ زنده مى كند و مى ميراند. پس ايمان بياوريد به خدا و فرستاده اش- آن پيامبر درس نخوانده اى كه به خدا و سخنانش ايمان دارد، و از او پيروى كنيد تا هدايت شويد.

بنابراين، شرايع، گوناگون هستند، اما دين يكى است. با آمدن يك شريعت جديد، شريعت پيشين منسوخ مى شود. مردم اين زمان نيز وظيفه دارند از شريعت جديد موجود پيروى كنند. پس با بعثت رسول خاتم براى همه جهانيان، خداوند غير از اسلام، هيچ آيين و به جز پيروى از شريعت حضرت محمد (ص) هيچ شريعتى را نمى پذيرد.


1- تفسير القرآن العظيم، ابن كثير، ج 1، صص 182 و 183.

ص: 113

جمع بندى

روشن شد كه «بدعت» در لغت به معناى امرى نوپيداست كه پيش از اين سابقه نداشته است. ممكن است اين امر نوپيدا داخل در عموم ادلّه فقهى و احكام قرار گيرد؛ مانند امر به انجام خير، پرهيز از شرّ، دعوت به سوى خداوند، پاسخ به شبهات ملحدان و تشكيك كنندگان در مبانى دين، برپايى مدارس و دانشكده هاى علوم دينى براى آموزش علوم مختلف اسلامى، تأليف و نگارش كتاب در اين راستا، توجه ويژه به كتاب آسمانى و جمع آورى آن توسط خليفه، توجه به رسم الخط قرآن و تحزيب قرآن كريم و مانند آن، تأسيس دارالقرآن ها و مراكز آموزش قرآن كريم در زمينه هاى تجويد، قرائت و مانند آن، توجه به زبان عربى و ايجاد مراكز آموزش ابعاد مختلف اين زبان براى خدمت به قرآن كريم، توجه به سيره رسول خدا (ص)، سيره نگارى و معرفى اين سيره به مردم، ايجاد مراكز آموزش تاريخ اسلام و ... همه به دليل موافقت با مبانى دين و دستورات آن از بدعت ها و امور نوپيداى پسنديده هستند؛ چنان كه انجام كارهايى برخلاف آنچه در بالا مثال زده شد، از مصاديق نهى اسلام از انجام امور شرّ و ناپسند به شمار مى رود و در نتيجه، بدعت هاى ناپسند قلمداد مى شوند.

هيچ مسلمانى ادعا نمى كند كه اين اعمال گفته شده، در زمان رسول خدا (ص) سابقه داشته و به همين دليل از امور نوپيدا به شمار نمى روند. همچنين هيچ كس نمى گويد اين امور بدعت هستند و مصداق نهى رسول خدا (ص) مى باشند كه فرمود: «هر امر نوپيدايى بدعت و هر بدعتى ضلالت و گمراهى است». اين روايت را ابوداود و ديگران نقل كرده اند.

ص: 114

محدث فقيه و انسان صالح و پرهيزكار و خادم سنت مطهر در مسجدالحرام و به ويژه در اندونزى، دكتر «سيد محمد بن علوى مالكى حسنى» در كتاب سودمند خود «مفاهيم يجب ان تصحح» در پاسخ به نويسنده «حوار مع المالكى» (1) در ذيل عنوان «تفاوت ميان معناى شرعى و لغوى بدعت» مى نويسد: برخى تقسيم بدعت به دو نوع پسنديده و نكوهيده را مورد انتقاد قرار مى دهند و به دارندگان اين ديدگاه به شدت حمله مى كنند؛ بلكه حتى برخى از اين افراد آنان را به فسق و گمراهى متهم مى سازند. دليل اين بهتان، مخالفت اين ديدگاه با نصّ صريح فرمايش رسول خداست كه فرمودند: «هرگونه بدعتى گمراهى است». اين عبارت عامّ است و به صراحت بدعت را به گمراهى توصيف مى كند. آيا پس از اين بيان صريح شارع و صاحب رسالت، فقيه يا مجتهدى- در هر درجه اى كه باشد- مى تواند استدلال كند و بگويد هر بدعتى گمراهى نيست؛ بلكه برخى از بدعت ها پسنديده و برخى نكوهيده است؟ با اين استدلال بسيارى از مردم مغرور شده و با انكاركنندگان اين ديدگاه هم صدا مى شوند و شمار كسانى كه مقاصد شريعت را درك نكرده اند و روح دين اسلام را نچشيده اند، فزونى مى گيرد. اما مدتى نمى گذرد كه همين افراد در رويارويى با مشكلاتى كه براى شان پديد مى آيد، به دنبال راه حل و برون رفت كنكاش مى كنند. آنان به ناچار به سراغ اختراع وسيله اى ديگر مى روند؛ چراكه اگر چنين وسيله اى اختراع نشود، بايد دست از خوردن و آشاميدن، مسكن،


1- نويسنده اين كتاب دكتر محمد بن علوى مالكى را متهم كرده و در نسب او ترديد ايجاد مى كند.

ص: 115

پوشاك، ازدواج و حتى تنفس بكشند. آنها براى اينكه بتوانند با ديگران و خويشاوندان خود تعامل داشته باشند، به ناچار مى گويند بدعت به دو نوع بدعت دنيايى و بدعت دينى تقسيم مى شود. اما سبحان الله و شگفت از اين سخن! اين افراد با اين تقسيم بندى، خود را فريب مى دهند و به خود اجازه اين نام گذارى درباره بدعت را مى دهند. فرض كنيم اين معنا از دوران پيامبر (ص) وجود داشته باشد؛ اما بى ترديد اين نام گذارى بدعت، در دوران تشريع وجود نداشته است. مى پرسيم مبناى اين تقسيم بندى چيست؟

اين نام گذارى بدعت آميز را از كجا آورده ايد؟ كسى كه تقسيم بندى بدعت به پسنديده و ناپسند را غير شرعى مى داند، بايد به او گفت كه تقسيم بدعت به دينى نادرست و دنيايى صحيح نيز نادرست و عين بدعت گذارى است؛ زيرا وقتى شارع مى فرمايد: «هرگونه بدعتى گمراهى است»، شما مى گوييد چنين نيست كه هر بدعتى به طور مطلق گمراهى باشد؛ بلكه بدعت به دو نوع دينى و دنيايى تقسيم مى شود. بدعت دينى گمراه كننده و بدعت هاى دنيايى كه گمراه كننده نيستند و جايز است.

بنابراين بايد در اينجا مسئله مهمى را توضيح دهيم تا ابعاد اشكال و شبهه اى كه پيش آمده، روشن گردد. بايد بدانيم در اينجا سخن شارع حكيم مطرح است و زبان او نيز زبان شرع است. پس بايد كلام او را با ميزان و معيار شرعى كه خود آن را آورده، بسنجيم. وقتى مى دانيم بدعت در اصل به معناى هر امر نوپيدايى است كه پيش از اين سابقه نداشته، بى ترديد به ذهن خطور مى كند كه افزودن يا اختراع ناپسند و نكوهيده همانى است كه در امور دين باشد و جزئى از مناسك دينى به شمار آيد. امرى نكوهيده است كه صبغة

ص: 116

شرعى به خود بگيرد و به شريعتى مبدل گردد و به صاحب شريعت منسوب شود. اين نوع اختراع و نوآورى است كه رسول خدا (ص) ما را از انجام آن نهى كرده اند. آن حضرت مى فرمايد: «هركس در امر ما چيزى را پديد آورد كه از آن نيست، اين امر [نوپيدا] مردود است.» بنابراين، مشخص مى شود شاخص تعيين بدعت نكوهيده، «در امر ما» [يعنى دين] است. به همين دليل مى گوييم تقسيم بدعت به نيكو و ناپسند، خود يك بدعت لغوى است كه همان ايجاد و نوآورى به شمار مى رود. همه ما بى ترديد مى دانيم كه بدعت به معناى شرعى، همان بدعت گمراه كننده و فتنه اى نكوهيده و ناپسند است. اگر مخالفان اين معنا را درك مى كردند، برايشان روشن مى شد كه ميان ما و آنان از جهاتى اختلاف وجود ندارد.

اكنون براى نشان دادن نزديكى نگاه ما با ديدگاه مخالفان، بحث را اين گونه تبيين مى كنيم: به نظر من كسانى كه مخالف تقسيم بدعت به دو نوع پسنديده و نكوهيده هستند، در واقع تقسيم بدعت شرعى را نمى پذيرند؛ زيرا خود نيز بدعت را به دو نوع دينى و دنيايى تقسيم مى كنند و اين كار را ضرورى مى دانند.

از سوى ديگر كسانى كه به تقسيم بدعت به دو نوع پسنديده و ناپسند معتقدند، مى گويند: اين تقسيم بندى بر روى مفهوم لغوى بدعت صورت مى گيرد، نه مفهوم شرعى آن؛ زيرا اضافه كردن چيزى به دين و شريعت، ضلالت و گمراهى بزرگ است. در وجود اين ديدگاه آنان هيچ ترديدى نيست. بنابراين، روشن شد كه اختلاف ميان دو گروه موافق و مخالف، شكلى است نه ماهوى.

ص: 117

البته يادآورى اين نكته شايسته است كه از نگاه من، كسانى كه مخالف تقسيم بندى بدعت به نيكو و ناپسند هستند و خود بدعت را به دينى و دنيايى تقسيم مى كنند، تعبير آنها دقيق و عالمانه نيست؛ زيرا آنان با اعتقاد به اينكه بدعت دينى گمراهى است- كه البته سخنى به جا و حق است- و حكم به اينكه بدعت دنيايى بى اشكال است، در واقع حكم را به درستى بيان نكرده اند؛ زيرا به موجب اين حكم، هرگونه بدعت دنيايى مباح است. اين خطر بزرگى است كه انسان را به ورطه فتنه و معصيت مى اندازد. بنابراين، لازم است اين مسئله به درستى تفصيل داده شود. آنها بايد بگويند برخى از اين بدعت هاى دنيايى، نيك و برخى شرّ هستند؛ زيرا اين ديدگاه طبق واقعيت موجود است و فقط انسان هاى كوردل و جاهل مى توانند آن را انكار كنند. البته گريزى از اين امور وجود ندارد. در تحقق اين معنا كافى است بگوييم مفهوم لغوى بدعت به دو نوع نيكو و ناپسند تقسيم مى شود. اين همانى است كه مخالفان از آن به «بدعت دنيايى» تعبير مى كنند. بنابراين، تقسيم بندى ما از دقت و ظرافت بيشترى برخوردار است. با اين تقسيم بندى هر امر نوپيدايى را بايد در چارچوب حكم شريعت و قواعد دين سامان دهى كرد. براساس اين ديدگاه بايد مسلمانان هر امر نوپيداى دنيايى را كه برايشان پديدار مى گردد، به دين عرضه كنند تا حكم اسلام درباره آن را بيابند. اين كار نيز فقط با تقسيم بندى درست دانشمندان علم اصول ميسّر است. خداوند به اين دانشمندان اصول فقه كه به تبيين دقيق مسائل و تحرير معانى درست و به دور از تحريف يا تأويل پرداخته اند، جزاى خير عنايت كند». (1)


1- مفاهيم يجب أن تصحح، صص 113- 115. در اين نسخه كه با تحقيق و اضافات به چاپ رسيده، مطالب سودمند و مهمى براى خوانندگان وجود دارد.

ص: 118

تقسيم بدعت به دنيايى و دينى خطرناك است و صاحب اين ديدگاه بايد با درنگ بيشترى آن را به زبان بياورد؛ چه رسد به اينكه آن را به اسلام نسبت دهد. برخى از پيامدهاى اين تفكر را براى نمونه بيان مى كنيم:

گروهى از مردم معتقدند تقسيم حكم در اسلام، به عالم دينى واگذار شده است كه او وظيفه امر و نهى، موعظه و نصيحت و امر به معروف و نهى از منكر را دارد. او در اداره امور مردم دخالت نمى كند و به جز كمك هاى ديگران، از خود دارايى ديگرى ندارد. عالم دينى، از قدرت و حكومت نيز برخوردار نيست. از سوى ديگر در امور دنيايى، حكومت و قدرت به دست حاكم است. اموال، اداره امور مردم و تعيين روابط با ديگر كشورها و نيز سياست هاى عمومى، همه به دست حاكم است. اولين شكاف عملى كه در تاريخ مسلمانان پديد آمد، جدايى ديانت از سياست مردم است؛ حال آنكه رسول خدا (ص) و خلفاى پس از او اداره هر دو بعد از زندگى را در اختيار داشتند؛ امرى كه كسى آن را انكار نمى كند.

به دنبال اين پديده، اصطلاحات و عباراتى عجيب ساخته شد؛ مانند «دين براى خدا، وطن براى همه»، «وحدت ملى»، «حكم دين يا عالمان دين و حكم دولتمردان». اين رويكرد به تدريج موجب مى شود سخنانى رايج شود؛ مانند اينكه ميان علما و حكام نزاع وجود دارد، يا قدرت و مال و تنظيم امور مختلف دنيايى به دست حكام است و علما فقط به معارف اسلامى و مسائل مربوط به دين اهتمام دارند. پيروز اين معادله نامتقارن نيز مشخص است.

يكى ديگر از سخنانى كه زاييده اين رويكرد است، اين است كه مى گويند: شما به امور دنياى خود آگاه تر هستيد. اين برداشت نادرست

ص: 119

و گمراه كننده موجب شده تا عده اى سخن از بى نيازى به احكام اسلام براى مديريت امور مردم يا اداره سياست و روابط داخلى و خارجى را بر زبان بياورند.

برخى از انسان هاى مغرض گمان مى كنند رسول خدا (ص) از امور دنيا آگاهى چندانى نداشت؛ به طورى كه حتى از چگونگى گرده افشانى ميان نخل ها آگاهى نداشت. اين در حاليست كه دانش هايى به آن حضرت عطا شده بود كه حتى متخصصان زبان شناسى، تاريخ، بازرگانى، سياست، اداره امور مردم- به ويژه امور غيب- نيز اين دانش ها را نداشتند. نمونه هاى اين امر فراوان است. در اينجا به تناسب موضوع، يك مورد را بيان مى كنيم.

«بخارى» در كتاب «الادب المفرد» با سند خود از «شهاب بن عباد عصرى» نقل مى كند كه از برخى اعضاى هيئت عبدالقيس شنيد كه مى گفتند: وقتى به سوى پيامبر (ص) حركت كرديم، نزديك ورود به مدينه بوديم كه مردى شتابان آمد و به ما سلام كرد. ما هم پاسخ سلام او را داديم. سپس پرسيد: «شما كيستيد؟» گفتيم: «هيئت اعزامى عبدالقيس». گفت:

خوش آمديد، من به دنبال شما بودم. آمده ام تا به شما بشارت دهم. رسول خدا (ص) ديروز به شرق نگاه كرد و فرمود: فردا از اين سمت بهترين هيئت عربى خواهد آمد. من شب به اين فكر بودم تا اينكه صبح شد و سوار مركب شدم. به راه خود ادامه دادم تا اينكه روز شد. تصميم گرفتم برگردم كه شما را از دور ديدم.

آن مرد سپس نزد رسول خدا (ص) بازگشت. مهاجرين و انصار پيرامون پيامبر (ص) بودند. مرد گفت: «پدر و مادرم فداى تو باد، اى رسول خدا (ص)! آمده ام مژده ورود هيئت عبدالقيس را به شما بدهم». رسول خدا (ص) فرمود:

ص: 120

«از كجا آنها را ديده اى اى عمر؟» پاسخ داد: «آنها از پشت سر من مى آيند». پيامبر نيز فرمود: «خدا به تو مژده خير بدهد». اطرافيان پيامبر (ص) نيز با شنيدن اين خبر از جاى خود برخاستند و خود را آماده كردند. اما پيامبر (ص) نشسته بود و رداى خود را زير دستش گذاشت و به آن تكيه داد. سپس پاى خود را نيز كشيد. وقتى هيئت آمدند، مهاجر و انصار شادمان شدند. وقتى چشمان اعضاى اين هيئت با ديدن رسول خدا (ص) و اصحابش روشن شد، از مركب هايشان پايين آمدند و شتابان به سوى آن حضرت رفتند. پيامبر به همان حالت نشسته بود.

اشجّ (يعنى منذر بن عائذ بن منذر بن حارث بن نعمان بن زياد بن عَصَر) ماند تا مركب ها را ببندد و بار آنها را بر زمين بگذارد. سپس لباس سفر را از تن بيرون كرد و به جاى آن لباس مهمانى پوشيد. آن گاه به آرامى گام برداشت تا نزد پيامبر (ص) بيايد. آن حضرت از هيئت اعزامى پرسيد: «رئيس شما كيست؟» همه به اشج اشاره كردند. پيامبر (ص) فرمود: «او فرزند مهتران شماست؟» پاسخ دادند: «پدران وى در جاهليت رئيس ما بودند. او نيز اكنون رئيس ما براى هدايت به اسلام است». اشج قصد داشت بنشيند كه پيامبر (ص) صاف نشست و او را نزد خود خواند. رسول خدا (ص) وى را در كنار خود نشاند و با مهرورزى او را به همه معرفى كرد و فضائل او را برشمرد. سپس مردم نزد پيامبر (ص) آمدند و از او مى پرسيدند و او نيز پاسخ مى داد. تا اينكه آن حضرت پرسيد: «آيا از آذوقه شما چيزى باقى مانده؟» پاسخ دادند: «بله». و هركس اندكى از خرماهايى كه در آذوقه اش داشت، آورد. خرماها را روى سفره اى نزد پيامبر (ص) ريختند. ايشان به خرماها اشاره مى كرد و فرمود:

ص: 121

«به اين خرما «تعضوض» مى گوييد؟» پاسخ آنها مثبت بود. سپس پرسيد: «به اين خرما «صرفان» مى گوييد؟» پاسخ دادند: «آرى». آن گاه به خرماى ديگرى اشاره كرد و پرسيد: «اين را «برنى» مى ناميد؟» پاسخ دادند: «بله». سپس فرمود: «اين بهترين نوع خرماى شماست». برخى از بزرگان اين قبيله گفتند: «آرى، بابركت ترين خرما نيز هست؛ به طورى كه ما از اين درختان پربار خرما به شتر و الاغ هاى خود نيز مى دهيم». وقتى از اين سفر بازگشتيم، تمايل ما به اين نوع خرما بيشتر شد، تا جايى كه محصول ما به اين درخت منحصر شد و بركت را در همين نوع خرما مى ديديم. (1)

اكنون اين پرسش مطرح است كه با وجود اين روايت، منظور اين سخن نقل شده از رسول خدا (ص) چيست كه مى فرمايد: «شما به امور دنياى خود آگاه تر هستيد»؟

پاسخ اين سؤال را علامه فاضل «عبدالله سراج الدين» داده است. وى مى گويد: داستان گرده افشانى نخل در «صحيح مسلم» به نقل از انس نقل شده است. وى مى گويد رسول خدا (ص) از كنار گروهى مى گذشت كه به لقاح نخل مشغول بودند. آن حضرت فرمود: اگر اين كار را نمى كرديد، باز هم اين لقاح انجام مى شد. آنان نيز دست از اين كار كشيدند. در نتيجه محصول خوبى به دست نيامد. رسول خدا (ص) نزد آنان آمد و پرسيد: «چه شده است؟» پاسخ دادند: «شما فرموديد كه ما چنين و چنان كنيم». آن


1- الادب المفرد، ص 225. شيخ هشام برهانى در تعليق اين كتاب مى افزايد: اين روايت در دو جاى كتاب مسند احمد نقل شده است كه يكى از آنها در ج 3، ص 432 است.

ص: 122

حضرت فرمود: «شما به امور دنياى خود آگاه تريد». برخى از اين حديث چنين برداشت كرده اند كه رسول خدا (ص) نيز ممكن است در امور دنيا اشتباه كند. به همين دليل گفتند: رسول خدا (ص) در فلان امر دچار اشتباه مى شود. اما حقيقت اين است كه بايد درباره اين روايت پژوهش صورت گيرد؛ زيرا برخى از گفتار و رفتار آن حضرت تفسيركننده رفتار و گفتارهاى ديگر ايشان است. از سوى ديگر، خداوند ايشان را از اشتباه و گناه مصون داشته است.

در اين رابطه بايد به چند نكته توجه داشت:

اول: رسول خدا (ص) در ديارى پرورش يافت كه محل كاشت نخل بوده است. همچنين وى در ميان مردمى مى زيست كه فنون زراعت نخل و مسائل مربوط به آن را مى دانستند. با اين توضيح، چگونه متصور است كه آن حضرت روال هميشگى تكثير نخل ها و تلقيح آنها را نداند؟! به ويژه اينكه اين امر يك فنّ بسيار تخصصى نيست كه از چشم ها پنهان بماند. پس بى ترديد ايشان مانند مردم زمان خويش از اين كار آگاه بودند. اما آن حضرت درصدد تبيين كارى بودند كه آنها نمى توانستند خودشان به آن رسيدگى كنند.

دوم: رسول گرامى اسلام (ص) از علم لدنّى برخوردار بودند و خداوند اين دانش ها را به ايشان عطا فرموده بود؛ به طورى كه در هر زمينه اى براى اصحاب مطالبى را بيان مى فرمودند. «طبرانى» از «ابوذر» نقل مى كند: هيچ پرنده اى نبود كه بالش را در آسمان ببندند، مگر اينكه رسول خدا (ص) اطلاعاتى درباره آنها به ما داد. با اين وصف، چگونه مى توان تصور كرد آن

ص: 123

حضرت از نياز طبيعى و معمولى گرده افشانى ميان نخل ها بى خبر بودند؟ پس نتيجه مى گيريم كه رسول خدا (ص) مقصود ديگرى داشته اند.

سوم: روايت هاى مشابه اين حديث، ما را به درك مقصود پيامبر (ص) رهنمون مى كند؛ از جمله اين روايت كه از ابورافع نقل شده است. وى مى گويد: در يكى از روزها، آبگوشتى براى رسول خدا (ص) تهيه كرده بودم. هنگامى كه سفره گسترده شد، رسول خدا فرمود: «پاچه آن را به من بده!» پاچه اى را به حضرت دادم. رسول اكرم (ص) تناول كرده و باز فرمود: «پاچه ديگرى بده!» آن را نيز تناول فرمود، تا چهار مرتبه چنين كرد و بار ديگر فرمود: «پاچه گوسفند را بده!» عرض كردم: «يا رسول الله! مگر گوسفند چند پاچه دارد؟» فرمود: «هرگاه شكيبايى كرده بودى، هر اندازه كه پاچه از تو مى خواستم، به تو ارزانى مى شد». (1)

در جريان گرده افشانى درخت خرما نيز همين مسئله است. پيامبر (ص) با اين فرمايش خود، مى خواستند كرامتى را به آن مردم نشان دهند و با خرق عادت و برخلاف گرده افشانى، نخل هاى آنها بارور شود؛ زيرا ايشان از ضرورت گرده افشانى در نخل ها آگاه بودند؛ چراكه او نيز در ميان مردمى رشد يافته بود كه براى نخل هاى خود هميشه از همين شيوه استفاده مى كردند. بنابراين، رسول خدا (ص) به دنبال نشان دادن كرامت و امرى خارق عادت به آنان بود. اما از آنجا كه به اين سخن ايمان قلبى نداشتند، به تجربه طبيعى خود اعتماد كردند. به همين دليل زمينه بروز كرامت پديد


1- فضائل الخمسة من الصحاح الستة، ج 1، ص 65.

ص: 124

نيامد و پيامبر (ص) هم دليل خرما ندادن نخل ها را به همان امورى ارجاع داد كه ميان اين مردم معمول بود و ذهن آنها فراتر از اين اسباب مادى نمى رفت و به آنان فرمود: «شما به امور دنيايى خويش آگاه تريد»؛ يعنى برويد و طبق همان اسباب مادى كه به آن عادت كرده ايد، عمل كنيد. (1)

پس از اين مرحله، اين پديده ابعاد روشن ترى به خود مى گيرد؛ به طورى كه گفته مى شود علماى دين سنتى هستند و به همان ميراث ها و آداب و رسوم گذشته، مانند حجاب، حرمت ربا و جلوگيرى از اختلاط زن و مرد پايبندند؛ حال آنكه زندگى در حال پيشرفت و تحول است. به همين دليل ميان حكام و علما نزاع رخ داده است. اين امر به تدريج به متهم كردن دين، سلوك و اخلاق علما انجاميده است. آنان مردم را نيز از راه رسانه ها به دورى گزيدن از علما و نسبت دادن هرگونه كاستى به آنان سوق مى دهند. اين يك دسيسه يهودى بر ضد علماى مسلمان است كه مجرى آن خود مسلمانان هستند. (2)

پس از عملى كردن اين نيرنگ ها، عالمان دين را زير نظر قرار داده اند و در كمين آنها هستند تا ببينند بر روى منبر يا در محافل و نوشته هاى شان چه مى گويند. اگر سخن از دعوت به بازگشت به اسلام راستين باشد، آنها دانشمندان دين را به مزدورى و حركت در مسير خدمت به منافع دشمنان


1- اقتباس از سيدنا محمد رسول الله ص، ص 367. همچنين براى آگاهى از گستره فراوان دانش هاى پيامبر ص كه شمارش آن به دست خداست، ر. ك: صفحات 90 تا 114 اين كتاب. اين اثر پر از ادله و مثال هاى علمى است. به طور كلى اين كتاب يك اثر سودمند علمى است.
2- ر. ك: رسالة المشايخ و الاستعمار، حسنى عثمان و نيز پروتكل هاى دانشوران صهيون.

ص: 125

متهم مى سازند. اگر علماى دين با امور باطلى مبارزه كنند كه آنان تاب تحمل آن را ندارند، (مانند ربا، قمار، مشروبات الكلى، ستم و انحراف) علماى دين را به تندروى متهم مى سازند و مى گويند اينان اصول گرا هستند و به اين بهانه عرصه را بر آنها تنگ مى كنند. هنوز بى گناهى علماى دين از يك اتهام ثابت نشده كه اتهام ديگرى را به آنان نسبت مى دهند و گاه حتى آنان را به زندان مى اندازند.

اما اگر عالمى ضعيف، بيماردل و سست بيابند كه با آنان همسو مى شود و اسلام را به نفع آنان تفسير مى كند و اين دسيسه گران را حاميان دين معرفى مى كند، او را جذب خود مى كنند و با متاع دنيوى مى فريبند. در نتيجه اين عالم بيماردل بلندگوى انديشه هاى آنان مى شود و آخرت خود را نيز به پاى آنها مى ريزد و در اينجاست كه به اهداف خود دست مى يابند. آنان مى گويند برادرى ميهنى بر هرنوع برادرى مقدم است. در نتيجه، رهبرى مردم و اداره امور مسلمانان و ميهن اسلامى به افراد فاسق، كافر، شراب خوار، قمار باز، بى آگاه از دين و حتى افرادى كه به دين دارى و درست كارى شهرت ندارند، واگذار مى شود.

حتى از اين مرحله فراتر مى روند و اين امور را به كافرانى واگذار مى كنند كه آشكارا اسلام ستيزى و كفر خود به اسلام را اظهار مى كنند. نمونه هاى اين امر نيز به اندازه اى فراوان است كه نيازى به ذكر آن نيست. البته اين امر بايد در ميهن اسلامى رخ دهد؛ اما در سرزمين كفر وضع تفاوت مى كند. وجود يك حزب سياسى به نام حزب دمكرات- مسيحى در ايتاليا يا آلمان اشكال ندارد.

ص: 126

شگفت آورتر از همه، مطلبى است كه در روزنامه «الاتحاد» چاپ امارات متحده عربى خواندم. در تاريخ 24 محرم 1410 ه. ق نخست وزير لهستان پس از پيروزى خود در اولين اظهار نظرش كه در گفت وگو با يك روزنامه روسى انجام داده، مى گويد كه مى خواهد روابط كشورش با روسيه، بر پايه روابط ميان دو ملت و دو حكومت باشد. پس از آن، روابط ميان سازمان ها، نهادها و احزاب مطرح مى شود. وقتى اين روزنامه روسى از او مى پرسد آيا او خود را سوسياليست يا دمكرات مى داند، پاسخ مى دهد: «من مسيحى هستم و بر پايه دستورات و رهنمودهاى كليساى كاتوليك و پاپ واتيكان عمل مى كنم».

ص: 127

ص: 128

خاطره هايى درباره بدعت

برخى به سرعت علماى ديگر را در برخى مسائل اختلافى متهم به بدعت مى كنند. در اينجا سخن ابن دقيق العيد را بازگو مى كنم كه مى گويد: «چه بسا بدعت هاى مربوط به امور دنيايى اصلًا مكروه نباشد. حتى بسيارى نيز حكم به عدم كراهت داده اند. وقتى به بدعت هاى احكام فرعى دين مى نگريم، مى بينيم كه با بدعت هاى مربوط به اصول اعتقادى برابرى نمى كنند».

مناسب است در اينجا ماجرايى خواندنى را نقل كنم:

يكى از دانشجويان ما بر اثر تصادف رانندگى در مسير حج عمره جان باخت. او را در مدينه و در قبرستان بقيع دفن كردند. من بر سر قبر او حاضر شدم و طبق عادت مرسوم در كشورمان به وى تلقين خواندم. گروهى از علما بدون توجه به موقعيت، صداى اعتراض خود را بلند كردند. اما من بى توجه به اين اعتراض ها به تلقين اين مرده پرداختم و با همراهانم سوره يس را برايش خوانديم؛ چرا كه در «مسند احمد» روايتى از پيامبر (ص) آمده كه سوره يس را براى مردگان بخوانيد.

ص: 129

يكى از اين علما كه از كار من ناخرسند شده بود، در اعتراض به رفتار من، در ميان دانشجويان آن دانشگاه حكم به بدعت گذارى من داد. سپس مرا احضار كرد و به من گفت: اين كارى كه كردى، بدعت نكوهيده اى بود. پاسخ دادم: جناب شيخ! در مذهب ما به تلقين كردن امر نشده و نيز از اين كار نهى نشده است؛ اما در مذهب حنبلى- كه مذهب او بود- اين كار مستحب شمرده شده است. سپس براى او مطالبى را از «الفروع» نقل كردم. هنوز همه مطلب را نخوانده بودم كه سكوت كرد و من هم سكوت كردم؛ اما از من پوزش نخواست.

در اينجا برخى از ديدگاه هاى حنابله در اين باره را بازگو مى كنم.

در كتاب «المغنى» آمده است كه «اثرم» مى گويد: «به ابا عبدالله گفتم اين چه كارى است كه پس از دفن مرده انجام مى شود؛ اينكه فردى مى آيد و مى خواند: اى فلان پسر فلان! به ياد بياور باورهاى خود را و به يادآور شهادت «لااله الاالله» را». پاسخ داد: «اين كار را فقط از شاميان سراغ دارم. وقتى ابومغيره مرد، فردى بر مزار او حاضر شد و اين عبارات را گفت».

«ابو مغيره»، از «ابوبكر بن ابومريم»، از شيوخ خود نقل مى كرد كه آنها اين كار را مى كردند. «قاضى ابوخطاب» مى گويد: «اين كار مستحب است».

«طبرانى» نيز درباره تلقين، روايتى را از ابن شاهين به سند خود نقل مى كند. «ابن حجر» در «التلخيص الحبير» مى گويد: سند اين روايت صالح است. (1) تلقين ميت در مذهب امام شافعى نيز امرى پذيرفته شده است. (2)


1- ر. ك: المغنى و حاشيه آن، ج 2، ص 386.
2- ر. ك: الفتاوى الكبرى، ابن حجر، ج 2، ص 3.

ص: 130

پس از دانستن اين ديدگاه ها آيا كسى جز انسان ناآگاه از مذاهب اسلامى معتبر، ادعاى بدعت بودن اين كار را مطرح مى كند؟

به ما خبر رسيد كه اين عالم از وزير اوقاف كشور خود خواسته است تا قرائت قنوت در نماز صبح را منع كند؛ زيرا اين كار بدعت است! به خدا سوگند اين كار يك جسارت است و شايسته انسان عالم نيست. قنوت در نماز صبح، امرى است كه مالك و شافعى قائل به اين كار بودند.

در اينجا براى اثبات بدعت نبودن قنوت، دو روايت را نقل مى كنيم. «ابن قيم» مى گويد: اهل حديث نسبت به اينها و كسانى كه قنوت را در نمازهاى واجب و غير آن، مستحب مى دانند، راه ميانه را انتخاب كرده اند. اهل حديث بيش از اين دو گروه به حديث آشنا هستند. (1) اهل حديث هر جا كه رسول خدا (ص) قنوت خوانده، مى خوانند و هرجا كه نخوانده، آنها نيز نمى خوانند. به فعل يا ترك فعل رسول خدا (ص) اقتدا مى كنند و فعل و ترك فعل آن حضرت را سنت مى دانند. اما با اين حال، با كسى كه به قنوت خواندن مداومت دارد، مخالفت نمى كنند و كار او را بدعت نمى دانند؛ چنان كه خواننده قنوت را ضد سنت قلمداد نمى كنند. (2)

در «المغنى» آمده است: خواندن قنوت در نماز صبح و ديگر نمازها


1- البته اين ويژگى ابن قيم است كه به سرعت حكم صادر مى كند. گويا مالك، شافعى و محدثان بزرگ اين دو مذهب از اهل حديث به شمار نمى روند. در موارد فراوانى مانند اين تعليق را از ابن قيم سراغ داريم.
2- زاد المعاد، ج 1، ص 92.

ص: 131

سنت نيست؛ مگر در نماز وتر. «ثورى» و «ابوحنيفه» اين ديدگاه را دارند. از «ابن عباس»، «ابن عمر»، «ابن مسعود» و «ابى الدرداء» نيز روايت شده است. «مالك»، «حسين بن صالح»، «شافعى» و «ابن ابى ليلى» مى گويند: قنوت در نماز صبح همه روزها سنت است؛ زيرا «انس» مى گويد: رسول خدا (ص) تا آخرين روز زندگى خويش در نماز صبح قنوت مى خواند. اين روايت در «مسند احمد» آمده است. عمر نيز در حضور اصحاب و ديگران قنوت را در نماز صبح مى خواند. (1)

بنابراين، روشن مى شود كه هيچ كس قنوت نماز صبح را بدعت نمى داند؛ مگر اينكه از آراى مذاهب معتبر اسلامى آگاه نباشد.


1- المغنى، ج 1، ص 787.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109